مديريت علوي

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: مديريت علوي/ www.modiryar.com

ناشر :www.modiryar.com

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه , رايانه

موضوع:مديريت - علوي

طاعت پروردگار

امام علي (ع) :ع__زتي هم_چون ط_اعت پ__روردگار نيست Imam Ali.AS: There is no glory like obedieve to god

.....................................................................................................................................................................

سخن

امام علي (ع):سخن در بند توست تا بر زبانش نراني و چون گفتي اش تو در بند آني.سخن تا نگويي بر او دست هست        چو گفته شود يابد او برتو دست..(سعدي)

 

Imam Ali.AS:When the word is out belongs to another. A still tongue makes a wise head

.....................................................................................................................................................................

كار و تلاش در سيره ي امام علي عليه السلام

كار و تلاش در سيره ي امام علي (ع) ... imam ali .as.كار عبادت است.سيد حسين اسحاقي

درآمدكار، جوهر آدمي است. با كار كردن، استعدادها و ظرفيت هاي وجودي انسان شكوفا مي شود. تمدن هاي عظيم بشري نيز با همه تنوع و تفاوتشان، حاصل كار و تلاش بي امان و خستگي ناپذير آدميان است.بنابراين، كار را مي توان از دو جنبه بررسي كرد: نخست، از جنبه شخصي و تأثيرهايي كه بر روان و جسم فرد مي گذارد و ديگر، از جنبه اجتماعي و اثرپذيري متقابل فرد و جامعه. كار ممكن است تأثير مثبت يا منفي بر جسم و جان انسان بگذارد و مي تواند به فرد منزلت اجتماعي ببخشد و توازن را ميان فرد انساني و جامعه برقرار سازد.ارزش كار در اسلاماگر چه مفهوم كار كردن و ساختن، در نهاد و فطرت آدمي ريشه دارد، و مورد توصيه عقل است، ولي با اين حال، خداوند و انبيا و اولياي الهي براي تأكيد بيشتر و غفلت زدايي از وجود انسان ها، پيوسته انسان ها را به كار و كوشش فراخوانده و تشويق كرده اند. از همين روست كه قرآن مي فرمايد: «آدمي را جز حاصل كارش بهره اي نيست». (نجم :39)بر اساس آنچه در قرآن، عهدين و كتاب هاي تاريخي آمده است، بيشتر پيامبران به كارهايي چون: كشاورزي، زره سازي، نجاري و تجارت و... اشتغال داشته اند. حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام به

دست خويش، خانه كعبه را بنا نهادند. حضرت نوح عليه السلام كشتي ساخت. حضرت موسي عليه السلام چوپاني كرد. حضرت عيسي عليه السلام طبابت مي كرد، حضرت داوود عليه السلام زره مي ساخت و حضرت محمد صلي الله عليه و آله به چوپاني و تجارت مي پرداخت.پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آن گاه كه ويژگي هاي انسان مؤمن را براي حضرت علي عليه السلام توصيف مي كند، با اشاره به صفت پركاري مي فرمايد: «اي علي، پركاري از صفات مؤمن است.» همچنين آن حضرت مي فرمايد: «دوست دارم كه شخص براي تأمين مخارج خود، از حرارت آفتاب آزار ببيند».امروزه جامعه شناسان نيز به اهميت و ارزش كار توجه كرده و هر يك به نوعي آن را مورد تأييد و تأكيد قرار داده اند.زياده روي در كاربايد توجه داشت كه اسلام نمي خواهد انسان چنان غرق كار شود كه زمينه هاي روحي، رواني، اخلاقي و اجتماعي خود را به فراموشي بسپارد. البته «در اسلام بر فضيلت كار به خاطر كار آن گونه كه پروتستانيسم مي گويد، هيچ گونه تأكيدي وجود ندارد. در اسلام، كار در پرتو نيازهاي انسان و ضرورت برقراري تعادل و آرامش در زندگي فردي و اجتماعي افراد يك فضيلت تلقي مي شود. وظيفه كار كردن جهت تأمين نيازهاي فرد و نيازهاي خانواده همواره كنترل شده و با تأكيد قرآن بر گذرا بودن زندگي و هشدار دادن نسبت به خطر حرص و آز و طمع كاري و اهميت اجتناب ورزيدن از ثروت اندوزي، از افراط در آن جلوگيري شده است».در سيره امام علي عليه السلام ، همان گونه كه دانش و بينش و تقوا، ايمان، شجاعت، شهامت، مديريت، دادگري، اخلاص و مدارا جايگاه خاصي دارند، كار و تلاش نيز از اهميت ويژه اي برخوردار است. علي عليه السلام ، كار كردن را از

لوازم زهد و پرهيزكاري مي شمارد.يكي از پژوهشگران در اين مورد مي نويسد:... در عبادت، اخلاص بسيار نشان مي داد و در كار حلال و حرام، دقتي به سرحد وسواس داشت و اگر هم گاه تهي دست نبود، باز از چيزي كه آن را تفنن و تجمل مي شمرد، اجتناب مي كرد. حشمت خلافت، او را از تسليم به حكم شرع مانع نمي شد.از ديدگاه امام علي عليه السلام ، كار اگر مرزها و حدود ارزش هاي انساني و الهي را محترم بشمارد، نه تنها مباح، بلكه لازم و نوعي عبادت است. و در اين حالت است كه كارگر، محبوب خدا خواهد بود. ايشان مي فرمايد: «همانا خداوند، اهل حرفه و پيشه امانت دار را دوست دارد».ايشان در مرحله اسوه سازي از حيث كار و تلاش مي فرمايد:اگر بخواهي، مي تواني. داوود - كه درود خدا بر او باد - دارنده ني ها و خواننده بهشتيان را ديگر الگوي خويش سازي، كسي كه با هنر دستان خويش از ليف خرما زنبيل مي بافت و از هم نشينان خود مي پرسيد: فروش اينها را كدامتان بر عهده مي گيريد؟ و آنگاه از بهاي دسترنج خويش، به خوردن قرصي نان جوين بسنده مي كرد.جنبه هاي روان شناختي كارامام درباره جنبه روان شناختي كار فرموده است:از دست دادن فرصت ها موجب قصه و افسردگي است. آنكه از كار و تلاش كوتاهي ورزد، به اندوه و غم دچار مي آيد.آن حضرت به عنوان اسوه و الگوي عملي، هيچ گاه فرصت ها را از دست نمي داد و به بهترين صورت ممكن، از اوقات عمر گران بهايش در راه رضايت الهي بهره مي گرفت. در اين باره آمده است كه هرگاه از كار جهاد فارغ مي شد و آسوده خاطر مي گشت، به آموزش مردم و قضاوت در ميان آنان مشغول مي شد.

هر گاه از اين كار هم فارغ مي شد، در باغي كه داشت، سرگرم كار مي شد و در همان حال، به ياد خدا و در حال ذكر بود.بنابراين، امام علي عليه السلام كار را جوهر ايمان مي شمرد و بر اصالت كار تأكيد فراوان داشت. ايشان كار را در جهات متفاوت در زندگي شغلي خويش به كار مي بست و در مشاغل گوناگون حضور فعال داشت.كار فرهنگي در سيره امام علي عليه السلامعلي عليه السلام در عرصه فرهنگي و آموزش و پرورش، عالمي توانا و معلمي ارجمند بود. در مورد گستره دانش آن حضرت آمده است:علي بن ابي طالب عليه السلام بسيار هوشمند و زرنگ بود و به دانش اندوزي حرصي بي پايان داشت. همواره از كودكي تا هنگام مرگ پيامبر شب و روز ملازم وي بود. او از نظر عمل و فضل در اوج كمال بشري قرار داشت. بالضروره معلوم است كه شاگردي چنين، با اين مايه سماجت و پشتكار آن هم در محضر چنان معلمي، شاگردي خواهد بود در غايت كمال و نهايت فضل....حضرتش بارها درباره زكات علم كه همانا نشر آن است، فرموده است: «پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، از من بپرسيد».علي عليه السلام در دوران خانه نشيني نيز همواره پشتيبان و مرجع فكري، ديني و فرهنگي و سياسي جامعه و حكومت بود. به شهادت اسناد تاريخي، امام علي عليه السلام هم عالمي تمام عيار بود و هم بنيان گذار برخي علوم اسلامي و هم معلمي دل سوز و دانا كه اين همه از ژرف نگري و فضيلت والاي علمي ايشان برمي خاست.قضاوت، پيشه پارسايانيكي ديگر از شغل هايي كه امام علي عليه السلام تصدي آن را بر عهده داشت، قضاوت بود. در اسلام، قضاوت از مشكل ترين

و حساس ترين مشاغل است. صاحب اين شغل علاوه بر پارسايي بايد از دانش وسيعي برخوردار باشد. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ، قضاوت را برازنده علي عليه السلام مي دانست و مي فرمود: «بهترين و داناترين و ماهرترين شما در امر قضاوت، علي است».علي عليه السلام با دانش و تقواي خويش، در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، خلفا و هنگام خلافت خود، به قضاوت هاي حقوقي ميان مردم مي پرداخت. شخصيت قضايي حضرت، همواره مورد توجه مردم، تاريخ نگاران و انديشمندان بوده است و در اين باره كتاب هاي زيادي نوشته شده است.از ديگر مسئوليت هاي حضرت، رايزني بود. او هم با ديگران به مشورت مي نشست و هم در رايزني ها از دانش و بينش خود به ديگران كمك مي رساند. «گسترش اسلام و حفظ كيان مسلمانان، هدف بزرگ امام علي عليه السلام بود. ازاين رو، گرچه وي خود را وصيّ منصوص پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانست و شايستگي و برتري او بر ديگران محرز بود، هر وقت گره اي در كار خلافت مي افتاد، با فكر نافذ و نظر بلند خود، آن را مي گشود. به اين جهت مي بينيم كه امام علي عليه السلام در دوران خليفه دوم نيز مشاور و گره گشاي بسياري از مشكلات سياسي، علمي و اجتماعي او بود».حضرت علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمود:آن كس كه خودرأي باشد، به ورطه هلاك خواهد افتاد و آنكه با بزرگان به رايزني پردازد، در خردورزي هاي ايشان مشاركت كرده و بهره برده است... هيچ پشتيباني، اطمينان بخش تر از رايزني نيست.رزمندگي و فرماندهي نظاميحضرت، رزمنده و فرمانده نظامي نيز بود. به گواهي تاريخ، امام علي عليه السلام در بيشتر غزوه ها و سريه هاي زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقش فعال داشت و يكي از فرماندهان و طراحان نظامي

لشكر اسلام بود. هيچ گاه در جنگ ها پشت به دشمن نكرد و زره وي، پشت نداشت. در بيشتر جنگ ها به عنوان رزمنده و فرمانده اي موفق، شجاع و باهوش شركت مي كرد و در جنگ هاي اساسي چون بدر و اُحُد و خندق و خيبر و... نقش تعيين كننده داشت. در جنگ احد، با فداكاري آن حضرت، نداي «لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار» جبرئيل در گوش زمان پيچيد و جاودانه شد. در جنگ خندق نيز عبادت جن و انس هم سنگ ضربت حضرت علي عليه السلام قرار گرفت.فعاليت هاي اقتصادي و كشاورزيامام علي عليه السلام در كنار كارهايي چون تعليم و تعلم، قضاوت و حضور در ميدان جنگ، به كارهاي اقتصادي نيز اهميت مي داد و يك كشاورز نمونه بود. در احياي زمين ها مي كوشيد و ديگران را نيز به كاشتن بذرها و درخت ها تشويق مي كرد. در روايتي آمده است مردي در نزد حضرت علي عليه السلام يك «وَسَق» خرما ديد، پرسيد: مقصود از گردآوري اين همه هسته خرما چسيت؟ فرمود: همه آنها به اذن الهي درخت خرما خواهند شد. راوي مي گويد كه امام آن هسته ها را كاشت و نخلستاني پديد آمد و آن را وقف كرد.همچنين در زمينه حفر قنات و استخراج آب كه در سرزمين سوزان عربستان حكم كيميا را داشت، بسيار فعال بود. هم اكنون در راه مدينه به مكه، منطقه اي به نام «ابار علي» است كه آن حضرت در آنجا چاه زده بود.امام صادق عليه السلام مي فرمايد:پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله زميني از انفال را در اختيار علي عليه السلام گذاشت. او در آنجا قناتي حفر كرد كه آب همچون گردن شتر فواره مي زد. فردي به آن حضرت به جهت توفيق اين خدمت

بشارت داد. حضرت فرمود اين قنات وقف زائران خانه خدا و رهگذراني است كه از اينجا مي گذرند. كسي حق فروش آب آن را ندارد و فرزندانم هرگز آن را به ميراث نمي برند.كلام آخرحضرت علي با تشويق افراد جامعه به كار و تلاش مي فرمايد هرگز شما را به عملي دعوت نكردم مگر اينكه خود در آن كار پيش قدم بوده ام. ايشان به كارهاي رايج آن زمان مي پرداخت و با اينكه مسئوليت هاي سنگين تري همچون حكومت جامعه اسلامي را به عهده داشت، در زمينه كشورداري، عدالت اجتماعي، قانون گرايي، زهد و تقوا و دين داري، سرآمد خاص و عام بود. در زمينه فعاليت هاي اقتصادي، نيز يادگارهاي ارزنده اي از خود به خاطره تاريخ به وديعه نهاده است.اميد كه ره پويان وارسته و رهبران شايسته اي جهت پيروي از ايده ها، آرمان ها و تلاش هاي حضرتش باشيم.*لينك :

http://www.hawzah.net/HAWZAH/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=%204723id=37727

غدير از نگاه چهارده معصوم

(ع)  ... ghadirاهميت دادن به غدير، اهميت دادن به رسالت پيامبرگرامى اسلام(ص) است

اساس مذهب تشيع بر دو حديث پايه گذارى شده است: يكى حديث ثقلين(1) ، كه پيامبراكرم(ص) در كمتر از نود روز در چهار مكان آن را به مردم گوشزد كرد؛ ديگرى حديث غدير. مى توان گفت حديث دوم مكمل حديث اول است.سفارش بيش از حد پيامبر(ص) در باره قرآن و عترت و نيز اصرار آن حضرت بر امامت و جانشينى اميرمومنان(ع) نشان دهنده اين حقيقت است كه حضرت نگران آشوبى بود كه امت اسلامى بعد از وى با آن رو به رو مى شود.اهميت دادن به غدير، اهميت دادن به رسالت پيامبرگرامى اسلام(ص) است. ما در اين مقاله واقعه غدير را از زبان عارفان واقعى غدير يعنى پيامبر(ص) و امامان معصوم(عليهم السلام) مورد مطالعه قرار مى دهيم.رسول

خدا و غديرشيخ صدوق در كتاب «امالى» از امام باقر(ع) و آن حضرت از جدش چنين نقل مى كند: روزى رسول گرامى اسلام(ص) به اميرمومنان(ع) فرمود: اى على، خداوند آيه «ياايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» (2) را در باره ولايت تو بر من نازل كرد. اگر آنچه به من امر شده تبليغ نكنم، عملم باطل است و كسى كه خدا را بدون ولايت تو ملاقات كند، كردارش باطل است. اى على، من جز سخن خدانمى گويم . (3)امام على و غديرسليم بن قيس هلالى به بيعت اميرمومنان(4) باابوبكر اشاره كرده، مى گويد:«ثم اقبل عليهم على فقال: يا معشرالمسلمين و المهاجرين و الانصار انشد كم الله اسمعتم رسول الله يقول يوم غديرخم كذا و كذا فلم يدع شيئا قال عنه رسول الله الا ذكرهم اياه قالوا نعم» (4)پس على(ع) به مردم فرمود: اى مسلمانان و مهاجران و انصار، آيا نشنيديد كه رسول خدا(ص) روز غديرخم چنين و چنان فرمود. سپس تمام چيزهايى را كه پيامبر(ص) در آن روز فرموده بود به مردم ياد آورى كرد. همگى گفتند: آرى.در اين زمينه مى توان به استدلالهاى اميرمومنان على(ع) اشاره كرد. از جمله استدلال آن حضرت براى ابوبكر كه فرمود: بر اساس حديث پيامبر(ص) در روز غدير، آيا من مولاى تو و هر مسلمانى هستم يا تو؟ ابوبكر گفت: شما. (5)ابى الطفيل مى گويد: در روز شورا در خانه بودم و شنيدم كه على(ع) گفت: آيا غير از من كسى در ميان شما هست كه پيامبر(ص) به او گفته باشد: «من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» همگى گفتند: نه. (6)حضرت زهرا(س) و غديرابن عقده در كتاب

معروفش «الولايه» از محمد بن اسيد چنين روايت كرده است: از فاطمه زهرا پرسيدند: آيا پيامبر(ص) پيش از رحلتش در باره امامت اميرمومنان چيزى فرمود؟آن حضرت جواب داد: «و اعجباانسيتم يوم غديرخم؛» (7) شگفتا! آيا روز غديرخم را فراموش كرديد؟!فاطمه بنت الرضا از فاطمه بنت الكاظم(ع) و او از فاطمه بنت الصادق(ع) چنين نقل كرد: ام كلثوم، دختر فاطمه زهرا(س) نقل كرد كه پيامبر در روز غدير فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» (8)امام حسن مجتبى(ع) و غديرازامام جعفر صادق(ع) چنين روايت شده است: امام حسن(ع) هنگامى كه مى خواست با معاويه آتش بس اعلام كند، به او فرمود: امت مسلمان از پيامبر(ص) شنيدند كه در باره پدرم فرمود : «انه منى بمنزله هارون من موسى»؛ همچنين ديدند كه پيامبر(ص) وى را در غديرخم به عنوان امام نصب فرمود. (9)امام حسين(ع) و غديرسليم بن قيس مى نويسد: امام حسين(ع) قبل از مرگ معاويه خانه خدا را زيارت كرد. سپس بنى هاشم را جمع كرده فرمود: آيا مى دانيد پيامبر اكرم(ص) على(ع) را در روز غدير خم نصب كرد؟ همگى گفتند: آرى. (10)امام زين العابدين(ع) و غديرابن اسحاق، تاريخ نويس معروف، مى گويد: به على بن حسين گفتم: «من كنت مولاه فعلى مولاه» يعنى چه؟ حضرت فرمود: «اخبرهم انه الامام بعده»؛ به آنها خبر داد كه اوست امام بعد از خودش. (11)امام محمد باقر(ع) و غديرابان بن تغلب مى گويد: از امام باقر(ع) در باره گفته پيامبر: «من كنت مولاه فعلى مولاه» پرسيدم: حضرت فرمود: اى اباسعيد، پيامبر فرمود: اميرمومنان در ميان مردم جانشين من خواهد بود. (12)امام جعفرصادق(ع) و غديرزيد شحام مى گويد: نزد امام صادق بودم، مردى معتزلى از وى در

باره سنت پرسيد. حضرت در پاسخ فرمود: هر چيزى كه فرزند آدم به آن نياز دارد (حكم آن) در سنت خدا و پيامبر(ص) وجود دارد و چنانچه سنت نبود، خداوند هرگز بر بندگان احتجاج نمى كرد.مرد پرسيد: خداوند با چه چيزى بر ما احتجاج مى كند؟حضرت فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»؛ بدين وسيله ولايت را تمام گردانيد و اگر سنت يا فريضه تمام نبود، خدا به آن احتجاج نمى كرد . (13)امام موسى كاظم(ع) و غديرعبدالرحمن بن حجاج از حضرت موسى بن جعفر(ع) در باره نماز در مسجد غديرخم (14) پرسيد. حضرت در پاسخ فرمود: «صل فيه فان فيه فضلا و قد كان ابى يامربذلك» (15) ؛ نماز بخوان، بدرستى كه در آن فضل فراوان وجود دارد و پدرم به آن امر مى كردامام رضا(ع) و غديرمحمد بن ابى نصر بزنطى مى گويد: خدمت امام رضا(ع) بودم، در حالى كه مجلس پر از جمعيت بود و با يكديگر درباره غدير گفتگو مى كردند، برخى از مردم اين واقعه را منكر شدند؛ امام فرمود: پدرم از پدرش روايت كرد كه روز غدير در ميان اهل آسمان مشهورتر است تا ميان اهل زمين. سپس فرمود: اى ابى نصر، «اين ماكنت فاحضر يوم الغدير»؛ هركجا كه هستى در اين روز نزد اميرمومنان(ع) باش. بدرستى كه در اين روز خداوند گناه شصت سال از مردان و زنان مومن و مسلم را مى آمرزد و دو برابر آنچه در ماه رمضان از آتش دوزخ مى رهاند؛ در اين روز آزاد مى كند... سپس فرمود: «والله لوعرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقه لصافحتهم الملائكه كل يوم عشر مرات» (16) اگر مردم

ارزش اين روز را مى دانستند، بى ترديد فرشتگان در هر روز ده بار با آنان مصافحه مى كردند.امام محمد جواد(ع) و غديرابن ابى عمير از ابو جعفرثانى(ع) در ذيل آيه «يا ايهاالذين آمنوا اوفوا بالعقود» (17) چنين روايت كرد: پيامبر گرامى(ص) در ده مكان به خلافت اشاره كرده است؛ سپس آيه «يا ايهاالذين آمنوا اوفوا بالعقود» نازل شد. (18)در توضيح اين روايت بايد گفت: آيه ياد شده در اول سوره مائده است. اين سوره، آخرين سوره اى است كه بر قلب نبى اكرم(ص) نازل شد. در اين سوره، «آيه اكمال» و «آيه تبليغ، كه ناظر به واقعه غدير است، وجود دارد.امام هادى(ع) و غديرشيخ مفيد، در كتاب شريف ارشاد، زيارت اميرمومنان على(ع) را از امام حسن عسكرى(ع) و آن امام از پدرش نقل مى كند و مى گويد: امام جواد(ع) در روز عيد غدير، حضرت على(ع) را زيارت كرد و فرمود: «اشهد انك المخصوص بمدحةالله المخلص لطاعةالله ...»؛ شهادت مى دهم كه مدح خدا به تو اختصاص دارد و در طاعت او مخلصى.سپس مى فرمايد: خداوند حكم فرمود: «يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و الله يعصمك من الناس.»آنگاه ادامه مى دهد: پيامبر(ص) خطاب به مردم كرد و از آنها پرسيد: آيا آنچه برعهده داشتم، ابلاغ كردم؟همگى گفتند: آرى.سپس فرمود: خدايا گواه باش! بعد از آن فرمود: «الست اولى بالمومنين من انفسهم؟ فقالوا بلى فاخذ بيدك و قال من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله؛» آيا من به مومنان از خود آنها سزاوارتر نيستم؟ گفتند : بله. پس از آن دست على(ع)

را گرفت و فرمود: هركس من مولاى اويم، اين على مولاى اوست ... (19)امام حسن عسكرى(ع) و غديرحسن بن ظريف به امام حسن عسكرى(ع) نامه نوشت و پرسيد: گفته پيامبر «من كنت مولاه فعلى مولاه» يعنى چه؟ حضرت در پاسخ فرمود: «اراد بذلك ان جعله علما يعرف به حزب الله عند الفرقة»؛ خداوند اراده فرمود كه اين جمله، نشان و پرچمى باشد تا حزب خدا هنگام اختلافها با آن شناخته شود.اسحاق بن اسماعيل نيشابورى مى گويد: حضرت حسن بن على(ع) به ابراهيم چنين نوشت: خداوند متعال با منت و رحمت خويش واجبات را بر شما مقرر كرد. اين كار به سبب نياز او نبود، بلكه رحمت او بود كه متوجه شما شد. هيچ معبودى جز او وجود ندارد؛ او چنان كرد تا ناپاك را از پاك جدا سازد و اندرون شما را بيازمايد تا به سوى رحمت او پيش بگيرد و منازل شما در بهشت معين شود. از اينرو، حج و عمره، اقامه نماز، پرداخت زكات، روزه و ولايت را بر شما واگذار كرد و درى را فرا راهتان قرار داد تا درهاى ديگر واجبات را باز كنيد؛ كليدى را براى يافتن راه خود قرار داد. اگر محمد و جانشينان او از فرزندش نبود، شما مانند حيوانات سرگردان مى مانديد و هيچ واجبى از واجبات را فرا نمى گرفتيد. مگر مى توان از غير در، وارد مكانى شد؟ وقتى خداوند به سبب تعيين اوليا پس از پيامبر(ص)، نعمت خود را بر شما تمام كرد، فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» (20) امروز دينتان را كامل و نعمت خود را بر شما تمام

كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد . سپس براى اولياى خود برگردن شما حقوقى قرار داد و به شما فرمان داد حقوق آنها را ادا كنيد تا زنان و اموال و خوراك و آشاميدنيها بر شما حلال باشد و به واسطه آن بركت و رشد و ثروت را به شما بشناساند و اطاعت كنندگان شما را به واسطه غيبت بشناساند... (21)امام زمان(ع) و غديردر دعاى ندبه كه ظاهرا منسوب به آن حضرت است چنين مى خوانيم: «... فلما انقضت ايامه اقام وليه على بن ابى طالب صلواتك عليهما و آلهما هاديا اذ كان هوالمنذر و لكل قوم هاد فقال و الملاء امامه من كنت مولاه فعلى مولاه.. .» پى نوشت ها:1_ حديث ثقلين در بيشتر منابع اهل سنت وارد شده است. ما به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم : السنه شيبانى، ص 337 و 629 ح 1551؛ صحيح ترمذى، ج 5، ص 663؛ سنن كبرى بيهقى، ج 10، ص 114؛ المستدرك، حاكم نيشابورى، ج 3، ص 110؛ فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، ج 1، ص 171 و ج 2، ص 588؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 185؛ طبقات كبرى، ابن سعد، ج 2، ص 194؛صحيح مسلم، ج 4، ص .18732_ سوره مائده، آيه .713_ امالى شيخ صدوق، مجلس، 74، ص .4004_ كتاب سليم بن قيس هلالى، نشر موسسه بعثت، ص .415_ خصال شيخ صدوق، ص 505، باب اربعين، ج .306_ امالى شيخ صدوق، ج 1، ص .3427_ اثبات الهداة، حرعاملى، ج 2، ص 112، ح 473؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 25 _ .268_ اثبات الهداة، ج 2، ص 112؛ احقاق الحق، ج 16،

ص .2829_ امالى شيخ صدوق، ج 2، ص .17110_ سليم بن قيس، ص .16811_ معانى الاخبار، ص 65؛ بحارالانوار، ج 37، ص .22312_ معانى الاخبار، ص .6613_ تفسير برهان، ج 1، ص .44614_ در باره اهميت اين مسجد به مجله ميقات حج شماره 12 مراجعه شود.15_ اصول كافى، ج 4، ص .56616_ تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 6، ص 24، ح 52؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص .4117_ سوره مائده، آيه .118_ تفسيرقمى، ج 1، ص .16019_ بحارالانوار، ج 100، ص .36320_ همان، ج 37، ص .22321_ علل الشرائع، ج 1، ص 249، باب 182، ح .66مأخذ: مجله كوثر شماره 25

تحليلى جامعه شناختى از بحران هاى اجتماعى -حكومت علوى

ليلى جامعه شناختى از بحران هاى اجتماعى - سياسى حكومت علوى(ع)نظريه اقتدار سياسى كاريزماتيكImam Aliغلامرضا بهروزلك

حكومت كوتاه حضرت على(ع) (35 - 40 ه') شاهد سه جنگ داخلى بزرگ, تعرضات مخالفان در سرحدات و بروز شكاف هاى اجتماعى و ناآرامى هاى گسترده در سطح امپراتورى توسعه يافته اسلامى بود كه سرانجام به شهادت آن حضرت منجر گرديد. بدون ترديد فهم تحولات اين عصر نيازمند استخدام ابزارهاى نظرى - تحليلى لازم مى باشد. نوشتار حاضر در صدد است تا پس از تحليل ويژگى هاى كلى اين عصر و تحولات پس از عصر رسالت, چارچوب نظرى تلفيقى براى تحليل اوضاع و تحولات سياسى - اجتماعى اين عصر ارائه كرد. چارچوب نظرى تلفيقى فوق را از يك سو نظريه اقتدار كاريزماتيك و فرايند عادى سازىRoutinization)) آن و از سوى ديگر, نظريه شكاف هاى اجتماعىSocial Cleavages)) تشكيل مى دهد.نظريه اقتدار سياسى كاريزماتيك به ويژگى اقتدار پيامبر اسلام (ص) بر مى گردد كه خود در فرايند تشكيل و

گسترش دولت اسلامى مدينه عليه اقتدار سنتى پاتريمونياليستى عرب شكل گرفته و حداقل آن را در عصر حضور پيامبر اسلام(ص) به كنار زده و بر آن مسلط گرديد. بدون ترديد الگوى اقتدار سنتى عرب پيش از اسلام در طول اين عصر كاملا از بين نرفته و در لايه هاى زيرين در حالت انتظار براى بازخيزى مجدد قرار گرفت. با رحلت پيامبر اسلام و تشكيل سقيفه بنى ساعده نخستين نمودهاى بازگشت اقتدار عصر جاهلى در تركيب با برخى از مولفه هاى اقتدار اسلامى ظاهر گشت. فرايند عادى سازى اقتدار كاريزماتيك پيامبر, آغاز گر عصرى بود كه در تعامل الگوى اقتدار اسلامى با الگوى اقتدار سنتى عرب, نيروها و جريانات سياسى جديدى ايجاد گرديد كه نمود آن را مى توان در شكل گيرى سه شاخه عمده اسلامى تسنن, تشيع و خوارج مشاهده كرد. حميد دباشى از جمله كسانى است كه با استخدام الگوى وبرى به چنين استنتاجى دست يازيده است(1) پيش از وى نيز افرادى چون مونتگمرى وات(2) و برايان ترنر(3) و ديگران از رهيافت وبرى براى تحليل ماهيت اقتدار نبوى و تحولات پس از آن استفاده كرده اند. با اين حال بداعت كار دباشى در پيگيرى فرايند عادى سازى كاريزما, و نشان دادن ظهور شاخه هاى سه گانه مهم اسلامى در تعامل دو الگوى اقتدار اسلامى و سنتى عرب و تلاش برخى عناصر سنتى عرب پيش از اسلام براى ظهور مجدد در عرصه جامعه پس از پيامبر مى باشد. هر چند نقطه ثقل چارچوب نظرى اثر دباشى رهيافت وبرى است و تا حدودى مى تواند تحولات سياسى صدر اسلام را تا ظهور بنى اميه توضيح دهد,

اما به نظر مى رسد چارچوب نظرى وى نيازمند يك چارچوب نظرى مكمل است تا چنين تحليلى را كاملا توضيح داده و پويا كند. فرايند عادى سازى اقتدار كاريزماتيك مستلزم بروز بديل هاى خاصى براى اقتدار كاريزماتيك مى باشد كه ماكس وبرخود در اقتصاد و جامعه بدان اشاره كرده است(4) اما بدون ترديد تعين يافتن هر كدام از اين بديل ها هرگز در خلا اجتماعى شكل نگرفته و طبعا محصول تإثير عوامل اجتماعى موجود خواهد بود از اين رو به نظر مى رسد, براى فهم چگونگى تعين هر كدام از اين بديل ها و به ويژه توضيح چگونگى ظهور سه شاخه عمده اسلامى مذكور - چنان كه دباشى در صدد توضيح آن است - ناگزير از استخدام نظريه شكاف هاى اجتماعى خواهيم بود.به بيان ديگر نوشتار حاضر در صدد است براى فهم تحولات صدر اسلام در كل و بحران هاى عصر حكومت علوى (ع) به طور خاص, بين جامعه شناسى تفهمى وبرى كه در آن بيشتر بر كنشگر و پس ذهن او تإكيد مى شود و جامعه شناسى ساختار گرايانه كه تحولات اجتماعى را محصول ساختارها و تحولات آنها مى داند, تلفيق كند. اين رهيافت تلفيقى, نمودى از تجزيه عاملagent) ) بهI)) )) به عنوان كنشگر ارادى وme)) )) به عنوان كنشگرى كه خود محصول وضعيت اجتماعى خاصى است, مى باشد. چنين رهيافت نظرى در جامعه شناسى را مى توان در مكتب رئاليست انتقادى يافت.(5)براى تحليل جامعه شناسى بحران هاى حكومت حضرت على, ابتدا لازم است با نگاهى كلان ويژگى هاى كلى جامعه سنتى عرب و تحولات به وجود آمده در آن را بررسى كنيم.ويژگى

هاى كلى جامعه سنتى جزيره العربويژگى كلى جامعه جزيره العرب پيش از اسلام, نظام قبيلگى و بدويت ساكنان آن است. زندگى در باديه و بيابان نشينى رمز اصالت نژادى عرب محسوب مى گرديد. به تعبير هيتى آنچه اعراب جزيره العرب را متمايز و برجسته مى ساخت, (( انزواى جغرافيايى آنها و يكنواختى پايدار زندگى بيابانى بود. اصالت نژادى عرب باديه نشين نيز پاداش محيط منزوى و خشن جايى چون جزيره العرب مى باشد)).(6) تعصبات قبيله اى شديد, جنگ هاى ميان قبيله اى ناشى از آن, تإكيد بر استقلال فردى عرب و علقه جمعى زندگى قبيله اى همگى را مى توان محصول زندگى باديه اى دانست. در چنين جامعه اى اولويت نخست پيوند اجتماعى صرفا روابط خونى محسوب مى شد.گذار از زندگى كاملا بدوى جزيره العرب به زندگى شهر نشينى در برخى مناطق را مى بايد نتيجه اقدامات قصى بن كلاب, جد اعلاى پيامبر اسلام (ص) دانست كه با ايجاد اصلاحاتى در جامعه جزيره العرب و پيوند دادن قبيله قريش زمينه ساز اشراف و توليت قرشيان بر مكه گرديد. تإسيس ((دارالندوه)), كليد دارى و توليت كعبه, نسخ برخى سنت هاى جاهلى عرب چون خودكشى افتخارى بازرگان ورشكسته, از اقدامات مهم قصى بن كلاب به شمار مى رود. در جامعه قبيله اى, فرد تابع تصميمات رئيسى بود كه خود از طريق انتخاب شيوخ و بزرگان قبيله برگزيده مى شد. قصى با تإسيس دارالندوه آن را محل تجمع, تصميم گيرى و گردهمايى هاى قريش قرار داد. بدين جهات دارالندوه را مى توان نظام بوروكراتيك خاص آن زمان دانست كه به حل و فصل امور مى پرداخت. در چنين

شرايطى مى توان الگوى اقتدار سنتى پاتريمونيالى را صادق دانست. از سوى ديگر, قصى فرزند خويش را جانشين خود ساخت و اين امر تداوم يافت. چنين انتخابى از سوى قصى بن كلاب حاكى از جدا شدن از سنت قبيله اى پيشين و ارائه سنت جديد جانشينى بود. هر چند بعدها بين بنى هاشم, فرزندان عبدالمناف, و بنى اميه, فرزندان عبدالشمس, بر سر جانشينى و توليت كعبه اختلاف حاصل شد كه آثار آن تا تحولات صدر اسلام و حتى بعدها قابل پيگيرى است.در نگاهى جامع تر شاخص كلى جامعه عصر ظهور اسلام را مى بايد در دو بعد داخلى و خارجى مد نظر قرار داد: نخست, كشمكش براى كنترل سياسى شبه جزيره عربستان توسط دولت هاى بيرون از آن دوم, برخورد مداوم بين شهر و بيابان, يعنى ميان گروه هاى تجارى شهرى و قبايل چادرنشين.(7) تإثير اين عوامل از يك سو و همزمانى آن با اهميت يابى راه هاى تجارى مكه و مدينه به دليل فروپاشى و انحطاط دولت يمن در جنوب جزيره العرب (به دنبال شكسته شدن سد مإرب و در نتيجه كساد رونق تجارى در آن منطقه), همگى در افزايش اهميت جزيره العرب و شكوفايى اقتصادى آن دخيل بودند.ظهور شرايط جديد موجب پيدايش گروه هاى تجارى و اشرافى در جامعه قبيله اى عرب گرديد و خود موجب تغيير و تحولاتى در بافت اجتماعى آن شد, در حالى كه در محيط بيابان و زندگى قبيله اى فرد پايبند رسوم و سنت هاى قبيله اى بود و پايگاه اجتماعى او با تولد در قبيله و رابطه خونى و وفادارى به مروت و عصبيت قبيله اى رقم

مى خورد, اقتصاد مكه فردگرايى و انگيزه موفقيت را برانگيخته بود در حالى كه اهميت قطعى همبستگى قبيله اى و وفادارى به آن در محيط تند و خشن بيابان, اساس يك قانون اخلاقى بر جسته, و به تعبير مونتگمرى وات نوعى ((انسان گرايى قبيله اى)) بود, در مركز بازرگانى جديد در مكه در زمان تولد حضرت محمد(ص) مروت به عنوان يك نظام اخلاقى و همبستگى قبيله اى, ديگر از لحاظ اجتماعى تناسبى نداشت. قبيله كه قبلا واحد اصلى اجتماعى بود, جاى خود را به طايفه كه ابزار جديد كنترل اجتماعى بود داد اما اين نيز به تدريج جاى خود را به روابط حامى _ متبوع مى سپرد كه لزوما بر پيوندهاى خونى و خويشاوندى مبتنى نبود.نتيجه همه تحولات جديد, شكسته شدن پيوندهاى سنتى - قبيله اى عرب از يك سو, ظهور طبقه تجارى و اشراف مكه از سوى ديگر و در نهايت سستى اخلاق و ظهور زمينه هاى فساد, اجحاف و تبعيض در جامعه آن روز بود. صفات رذيله و ناهنجارى هايى كه در قرآن و متون اسلامى در مورد عصر جاهلى ياد شده از ويژگى هاى اين دوران است. برخى از اين صفات, خاص زندگى بدوى و نافرهيختگى ناشى از آن است, مثل قتل و غارت, افتخار به حسب و نسب و تكاثر, و برخى ديگر, محصول تحولات جديد آن عصر, مثل ميگسارى, قمار, فحشا, تبعيض و دنياطلبى.بنابراين عصر گذار جامعه قبيله اى عرب موجب بروز دو نوع سبك زندگى در جامعه جزيره العرب گرديد كه در تحولات بعدى حايز اهميت است. از سوى ديگر, اين امر موجب تقسيم جامعه جزيره العرب به دو

گروه اصلى شهرنشين و باديه نشين گرديد. تمركز شهرنشينى را مى توان در شهر مكه دانست كه شاخص اين امر محسوب مى گرديد. ديگر مردمان اين سرزمين اغلب در باديه زندگى مى كردند كه هنوز در آن سنت هاى قبيله اى حاكم و رايج بود. زندگى شهرنشينى با تجارت عجين گشته بود و كاروان هاى تجارى مكيان رونق بخش اين منطقه گرديده بود. شهرنشينى مبتنى بر پايه هاى قبيله اى چون روابط نسبى و خونى, نوعى اقتدار سنتى پاتريمونيالستى را براى جزيره العرب, به ويژه در مناطق شهرنشينى, فراهم كرده بود. اشراف قريش با در دست گرفتن قدرت و رهبرى جامعه به سبب داشتن منصب توليت و كليد دار كعبه اين الگوى اقتدار را اعمال مى كردند. چنين الگويى در سطح قبيله اى بدوى در اقتدار شيخ و رئيس قبيله تبلور مى يافت كه قبيله را بر اساس پيوندهاى خونى اداره مى كرد.ظهور اقتدار كاريز ماتيك پيامبر(ص)نافرهيختگى درونى زندگى باديه اى و عدم رشد و شكوفايى فكرى انسان بدوى, پايبندى و تعصب بر حلقه هاى خونى - نسبى, جنگ و غارت از يك سو و ظهور آسيب هاى اجتماعى ناشى از زندگى شهرى و شيوع فساد و ظلم و ستم از سوى ديگر زمينه ساز و مستلزم ظهور مصلحانى در اين جامعه بودند. ظهور پيامبر الهى اسلام پاسخ به مشكلات جامعه جزيره العرب محسوب مى شود. اصلاح چنين جامعه اى مستلزم شكستن سنت هاى باطل عصر جاهلى و ارائه سنت هاى جديد الهى بود. براين اساس, ترنر مدعى است كه ((در پژوهش معاصر كه درباره شرايط اقتصادى و فرهنگى قرن ششم ميلادى مكه انجام شده

است, شواهدى وجود دارند كه مكه از نظر جامعه شناختى براى ظهور شخصيتى كاريزمايى و براى بيان اساسى تر درباره معنويت و مذهب, در مقايسه با آنچه كه يا به وسيله انسانيت قبيله اى و يا به وسيله حنفا ارائه مى شد, آماده تر بود)). به هر حال, رسالت پيامبر اسلام سرآغاز نهضتى اصلاح گرانه و به دست مصلحى مبعوث و حامل وحى الهى بود كه سنت هاى پيشين را كنار زد و سنت هاى نو را بنا نهاد. چنين جايگاهى پيامبر را در منزلت رهبرى كاريزما قرار مى داد كه مى توانست بر اساس آن, سنت ها را جا به جا كند اين بار جايگزين ساختن سنت هاى الهى به جاى سنت هاى جاهلى - قبيلگى.تعبيرهاى مختلقى از خصلت كاريزماتيك پيامبر در زبان عربى پيشنهاد شده است. مكدونالد واژه عربى ((كرامت)) را مترادف اسلامى كاريزماتيك دانسته است. برخى نيز به واژه ((ولايت)) و دباشى واژه ((رسالت)) را پيشنهاد كرده است.به هر حال, مسإله مهم اين است كه اقتدار كاريزماتيك پيامبر چگونه اقتدار سنتى عرب را به چالش كشيد. ابتدا بايد توجه داشت كه ويژگى هاى اقتدار كاريزماتيك پيامبر(ص) بر ابعاد زير مبتنى بود: 1. رهبرى دينى جامعه اسلامى به عنوان حامل وحى الهى 2. نفوذ معنوى و عاطفى پيامبر بر پيروان خويش 3. فرماندهى نظامى 4. رهبرى تشكيلات سياسى - اجتماعى جامعه اسلامى.كار ويژه هاى اجتماعى اقتدار كاريزماتيك پيامبر را مى توان ابتدا حذف و رد ابتناى جامعه بر صرف پيوندهاى خونى و نسبى دانست. پيامبر اسلام با بيان آموزه دينى ((ان إكرمكم عندالله إتقيكم)),(8) ايمان دينى را مبناى منزلت اجتماعى و روابط اجتماعى

دانست و در نتيجه تعصبات كور قبيله اى و نسبى را رد كرد. بر اين اساس تفاوت هاى قومى - قبيله اى كه در عصر جاهلى اساس تمايز و امتياز بين اعراب بود, درهم كوبيده شد و به جاى آن برادرى و اخوت اسلامى بين تمامى مسلمانان ترويج شد: ((انما المومنون اخوه)).(9)كار ويژه ديگر, نفى امتيازات اشرافى و ترويج ايده برابرى انسان ها جز در ايمان و تقوا بود. در حالى كه كار ويژه نخست مستقيما عليه سنت هاى قبيله اى باديه نشينى جهت گرفته بود, كارويژه اخير عليه امتيازات موهوم قبايل شهرنشين جهت دهى شده بود. بر اين اساس, ايده هاى برابرى و برادرى اسلامى توإمان شاخص هاى اجتماعى جامعه سنتى عرب را, چه در زندگى بدوى بيابانى و چه در زندگى شهرى, فرو مى ريخت و به جاى آنها شاخص هاى جديد ايمان و تقرب به خداوند را مطرح مى كرد همچنين شايسته سالارى در تعيين فرماندهان نظامى چون اسامه, به جاى شيخ سالارى سنتى عرب نشست.علاوه بر كارويژه هاى اجتماعى مهم اقتدار كاريزماتيك پيامبر, توجه به ابلاغ و تلاش براى اعمال و تثبيت شريعت الهى نيز در جامعه اسلامى به جاى سنت هاى جاهلى ضرورى است. اين بعد به قوانين الهى درباره انسان و رد باورهاى خرافى جاهلى مربوط مى شود. از آن جا كه شريعت الهى مبناى عمل فردى و اجتماعى جامعه اسلامى تلقى مى شد و خود آن چنان گسترده و فراخ بود تا تمامى نيازهاى فردى و اجتماعى جامعه اسلامى را تإمين كند, طبيعى بود كه اقتدار سياسى نيز كاملا متناسب و متلائم با آن باشد. به تعبير ديگر

اقتدار كاريزماتيك پيامبر(ص) از يك جهت سنت هاى جاهلى را از بين برد و از جهتى ديگر ارائه كننده سنت هاى الهى جديد بود.اما به رغم امكان و در واقع امر الهى در تداوم شريعت محمدى, اقتدار كاريزماتيك آن حضرت با رحلت ايشان به پايان رسيد و در فرايند جانشينى آن حضرت مسإله ماهيت و ويژگى اقتدار دوباره مطرح گرديد.فرايند عادى سازى اقتدار كاريزماتيك پيامبر و ظهور اختلافات دينى سياسىهمان طور كه ماكس وبر متذكر شده است, اقتدار كاريزمايى ذاتا امرى مقطعى و تحول پذير است و در نتيجه به يكى از دو نوع اقتدار سنتى يا قانونى تبديل مى شود:سيادت كاريزمايى در شكل و حالت اصيل خود داراى سرشتى غير معمول است. اين سيادت عبارت است از مناسبات اجتماعى شديدا شخصى كه به اعتبار و اثبات خصايص كاريزمايى بستگى دارد.(10)وبر خود شش بديل مختلف براى كاريز ما مطرح كرده است.آنچه در بحث ما حايز اهميت است و ماهيت تحولات پس از پيامبر به طور كلى و عصر حكومت علوى را به طور خاص تبيين مى كند, توجه به چگونگى جانشينى آن حضرت است. بحث جانشينى آن حضرت در آغاز, مهم ترين اختلاف امت اسلامى, به تعبير شهرستانى, پس از پيامبر بوده است. در اين جا ديدگاه هايى مختلف در قالب فرقه هاى مختلف اسلامى تبلور مى يابد اما مسإله ديگرى نيز كه اهميت دارد بررسى عوامل تعيين كننده اين بديل هاست. در مورد اسلامى حداقل سه بديل عمده براى اقتدار كاريزماتيك پيامبر مطرح شده است: اقتدار مبتنى بر نظريه سياسى خلافت اهل تسنن اقتدار مبتنى بر نظريه امامت تشيع اقتدار جامعه اسلامى مبتنى بر

نظريه خوارج.اين بديل ها هر كدام محصول تلقى خاصى از ماهيت اقتدار اسلامى است كه به نظر مى رسد در برخى موارد كاملا متإثر از پايگاه اجتماعى معتقدان آن مى باشد. همچنين توجه به عوامل تعيين كننده ديگر نيز لازم است. به نظر مى رسد يك عامل مهم و قابل توجه بازخيزى الگوهاى اقتدار سنتى عرب پيش از اسلامى در تلفيق با برخى از الگوهاى اسلامى است. بدون ترديد الگوى اقتدار سنتى عرب در دوره پيامبر(ص) از بين نرفته بود و در لايه هاى زيرين به صورت پنهان نهفته باقى مانده بود. شايد بتوان نخستين و مهم ترين نمود بازگشت سنت هاى پيش از اسلامى را در سقيفه بنى ساعده مشاهده كرد. با تجمع انصار اوس و خزرج و برخى از مهاجران در سقيفه اولا, تجمع در سقيفه كه سمبل تجمع سنتى عرب براى حل و فصل امور بود, جايگزين تجمع در مسجد شد كه نماد اسلامى همفكرى و شورا و حل و فصل امور اجتماعى چون جهاد و... بود ثانيا, در انتخاب خليفه به برترىهاى قومى قبيله اى خود استناد كردند كه معيار و شاخص عصر جاهلى بود, به جاى استناد به ايمان و تقوا. ديگر نمودهاى بازگشت الگوهاى سنتى عرب عبارتند از: تداوم ادعاى برترى قريش بر ديگران, تداوم دشمنى هاى قبيله اى, ادعاى برترى عرب بر عجم, انتخاب خليفه دوم توسط خليفه اول يا برگزارى شورا در خليفه سوم.عادى سازى اقتدار كاريزماتيك در معناى خاص خود, در جامعه سنى و اكثريت مسلمانان مصداق پيدا كرد. ريشه چنين گرايشى را برخى در نهاد تجارت مكى جست وجو كرده اند. طبق اين ديدگاه ((

ضرورت هاى اقتصادى تشكيلات مسلمانان را به ويژه كسانى را كه با تجار مكه در ارتباط بودند, بر آن داشت تا نظام اجتماعى - سياسى با ثبات و عادىترى همساز با فعاليت هاى تجارى در پيش گيرند)).(11) بر اين اساس, اقتدار متمركز پيامبر به شمارى از اجزاى مختلف تقسيم شد كه هر طبقه اى يكى از اين حوزه ها را به خود اختصاص مى داد. بارزترين نمود آنها اختصاص اقتدار سياسى به خليفه, اقتدار قضايى به قضات و مسووليت هاى دينى به علما بود.در قرائت سنى از اقتدار اسلامى, اقتدار كاريزماتيك پيامبر با تلفيقى از عناصر سنتى اقتدار جاهلى خود در صدد عادى شدن و به تعبير ديگر سنتى شدن است. در چنين نمودى, كاريزما خود به سنت منحل مى گردد كه وبر نيز پيش بينى كرده بود. محمل چنين انتقالى را مى بايد فرايند شهرنشينى و تجارت مكه دانست كه در جست وجوى زندگى عادى و آرام براى پيگيرى مجدد فعاليت خويش بود. در اين جا بود كه زمينه بازگشت الگوهاى سنتى اقتدار عرب به تدريج فراهم مى گرديد. ويژگى ديگر اقتدار سنتى عرب كه برخى بدان اشاره كرده اند, يعنى ويژگى پسينى بودن نظريه خلافت يا به تعبير ديگر تقدم امر واقع بر نظريه (12), بدون شك بى ارتباط با چنين فرايندى نيست.فرايند عادى سازى تنها شامل نظريه خلافت نيست اما چنين فرايندى در ديدگاه هاى ديگر ويژگى كاملا متفاوتى به خود گرفت. الگوى منتخب اقتدار سياسى در ديدگاه شيعى را هرگز نمى توان مشمول اصطلاح ((عادى سازى)) وبرى قرار داد. طبق الگوى اقتدار سياسى شيعى, جانشين پيامبر(ص) يا امام شيعى از سوى

پيامبر و به فرمان الهى انتخاب شده و مانند پيامبر از ويژگى شخصى كاريزماتيك برخوردار است. عصمت و اعلميت امام دو شرط اصلى امام هستند كه او را فراتر از انتخاب مردم قرار مى دهد. در اين الگو, كاريزما به جاى ((عادى شدن)), ((نهادينه شدن)) است. برخى با توجه به ويژگى مقطعى و به تعبيرى ساختار شكنانه اقتدار كاريزماتيك, تلاش براى ((نهادينه شدن كاريزما)) را در نظريه شيعى امرى پارادوكسيكال گرفته و در نتيجه سعى كرده اند تاريخ پر تلاطم و پرفراز و نشيب و ناآرام شيعى را محصول چنين تناقض درونى اعلام كنند.(13)به نظر مى رسد چنين استنتاجى بيشتر معلول عدم فهم منطق درونى نظريه امامت شيعى است تا تناقض درونى خود نظريه. از ديدگاه شيعى سعادت اين جهانى و آن جهانى انسان از طريق هدايت تشريعى و تحت رهبرى هادى الهى تإمين مى گردد, و چنين امرى چه در عصر پيامبر و چه پس از او صادق است. برخى چون مونتگمرى وات و ديگران سعى كرده اند تحليل جامعه شناختى ظهور شيعه و اعتقاد به ويژگى هاى خارق العاده در امامان شيعى را ناشى از تإثيرات سنت هاى ايرانى فره ايزدى ازيك سو و سنت هاى پادشاهى ظل اللهى يمن از سوى ديگر معرفى كنند.(14) بر اين اساس, استدلال شده كه رشد و نمو جريانات شيعى در اين مناطق متإثر از سنت هاى پيشين آنهاست.چنين تحليل هاى جامعه شناختى صرف بر اساس تشابهات درونى پديده ها, اين چنين تعميمات نادرستى را نيز در بر دارد. منطق درونى اقتدار كاريزماتيك پيامبر اسلام خود قوىترين دليل است كه چنين ديدگاهى منشإ الهى دارد. بر اين

اساس, پيش از تحليل جامعه شناختى, شناسايى زمينه هاى نزج و گسترش چنين ديدگاهى پس از پيامبر ابتدائا مى بايست با نگاهى كلامى الگوى اقتدار مورد نظر پيامبر را براى پس از خويش شناسايى كرد. از نگاه شيعى توصيه هاى پيامبر در مورد امامت حضرت على چنين ويژگى دارند. مضافا اين كه همان طور كه در مباحث فلسفه دين به خوبى مداقه شده, گاهى مراد از منشإ دين, منشإ فاعلى به وجود آورنده آن است و گاهى منشإ گرايش دينداران به آن و گاهى نيز مراد معقوليت اعتقاد به دين مى باشد. (15) بر اين اساس, به رغم گرايش ايرانيان يا مردم يمن به شيعه اين امر تنها حاكى از انگيزش ديندارى آنهاست نه آن كه شيعه محصول گرايش آنها باشد. توجه به چنين نكته اى حايز اهميت است كه مونتگمرى وات و ديگران كاملا از آن غفلت كرده اند.به هر حال, مقصود آن است كه در تحولات اقتدار پس از پيامبر, يكى از الگوهاى اقتدارى مطرح شده, تداوم اقتدار كاريزماتيك پيامبر و بقاى تمركز آن در جانشين اوست. چنين گرايشى به رغم قلت طرفدارانش (نظير عمار ياسر, مقداد, ابوذر غفارى, سلمان و ابن عباس) در سه دهه نخست پس از پيامبر, بعدها شيوع بيشترى يافته و به عنوان شيعه على معروف گرديدند.واكنش ديگرى كه در قبال مسإله جانشينى اقتدار كاريزماتيك پيامبر مطرح شده, تحولى است كه به دهه چهارم هجرى و پيدايش گروه خوارج مربوط مى شود كه ارتباط وثيقى با بروز يكى از بحران هاى حكومت حضرت على, يعنى جنگ نهروان, دارد. از نگاه خوارج, اسلام و اقتدار كاريزماتيك با پيام آسمانى خويش

نداى برادرى و برابرى انسان ها را سر داده و سنت هاى قبيله اى عرب مبتنى بر روابط خونى و سنت هاى باطلى جاهلى را منسوخ ساخته بود از اين رو آنها با تإكيد بر نوعى دموكراسى مساوات طلبانه دولت ستيز, از يك سو اقتدار سنى را رد كردند و از سوى ديگر با تعميم اقتدار كاريزماتيك به كل جامعه, از هر قشر و قبيله اى كه باشد, اقتدار متمركز كاريزماى شيعى را نپذيرفتند.نكته حايز اهميت درباره خوارج, پايگاه اجتماعى آنهاست. خوارج اوليه عمدتا ازميان قبايل باديه نشين جزيره العرب بودند كه از يك سو از سنت هاى جاهلى عرب به ستوه آمده بودند و در نتيجه, پيام اسلام را مرهمى بر دردهاى ديرين جامعه خويش يافته بودند, و از سوى ديگر, تبعيض ها و اقدامات سه خليفه نخست, به ويژه خليفه سوم, آنها را سرخورده كرده بود. همچنين به جهاتى فاقد قدرت تفكر و تميز لازم براى تشخيص حق از باطل نيز بودند. بدون ترديد رويارويى همزمان آنها در برابر على(ع) و معاويه, محصول چنين سزاجتى بوده است.مسإله اقتدار كاريزماتيك پيامبر(ص) و كنار زده شدن الگوى سنتى اقتدار جاهلى توسط پيامبر مسإله حايز اهميتى در تاريخ صدر اسلام بوده است. آغاز شدن فرايند ((عادى سازى اقتدار كاريزماتيك)) پس از رحلت آن حضرت نيز بى ارتباط با ماهيت اقتدار كاريزماتيك ايشان نبوده است. هر چند از نگاه شيعى تكليف اقتدار اسلامى پس از پيامبر نيز به سبب برگزيدن شخصى كاريزما مشخص گشته بود اما برخى نيروهاى اجتماعى موجود تلاش كردند با آغاز فرايند ((عادى سازى اقتدار كاريزماتيك)) با احياى برخى سنت هاى جاهلى عرب, اقتدار

ديگرى را به منصه ظهور برسانند. چنين تلاشى با حاكم شدن مجدد تعصبات قبيله اى و اشرافى قريشى همراه گرديد كه نتايج تلخ آن را با فعال شدن شكاف هاى اجتماعى موجود جامعه جزيره العرب مشاهده مى كنيم.فعال شدن شكاف هاى اجتماعى در عصر حكومت علوى(ع)طبق نظريه شكاف هاى اجتماعى, زندگى سياسى هر جامعه اى به شيوه هاى گوناگون تحت تإثير شكاف هاى اجتماعى خاص آن كشور و نحوه صورت بندى آن شكاف ها قرار مى گيرد. از حيث تإثير گذارى نيز اين شكاف هاى اجتماعى به شكاف هاى فعال و غيرفعال تقسيم مى شوند. همچنين شكاف هاى اجتماعى به شكاف هاى تاريخى, ساختارى و تصادفى نيز تقسيم مى شوند. آنها همچنين به لحاظ موقعيت شان نسبت به يكديگر مى توانند به شكاف هاى متقاطع و متراكم و متوازى تقسيم شوند. جامعه نيز بر حسب شكاف هاى اجتماعى موجود در آن مى تواند به جامعه تك شكافى, دو شكافى و چند شكافى تقسيم شود.(16) بدون ترديد تطبيق نظريه شكاف هاى اجتماعى بر عصر حكومت على و شناسايى شكاف هاى فعال شده موثر در زندگى سياسى آن عصر, ما را براى فهم بهتر خصوصيات سياسى - اجتماعى آن دوره يارى خواهد كرد.در يك نگاه فكرى مى توان شكاف هاى موجود در آن عصر را به طريق زير تقسيم بندى كرد:1. شكاف قريشى - غيرقريشى: هر چند چنين شكافى در سقيفه به صورت جدى مطرح گرديد اما با استناد ابوبكر به حديث ((الائمه من قريش)), اين امر تا چند قرن مسكوت و غير فعال باقى ماند. شكاف بالقوه بين انصار و مهاجران نيز تابعى از همين شكاف

بود و در نتيجه غيرفعال باقى ماند.2. شكاف ميان هاشميان - امويان: هر چند ريشه هاى چنين شكافى به گذشته دور و نياكان پيامبر اسلام بر مى گشت و حتى برخى جنگ هاى عصر پيامبر نيز بر اين شكاف بار شد اما چنين شكافى با روى كار آمدن عثمان از بنى اميه و به كار گمارده شدن بنى اميه فعال گرديد. تإثير عينى آن جنگ صفين مى تواند باشد.3. شكاف ميان اشراف شهرنشين - باديه نشينان: تفكيك جامعه جزيره العرب به قبايل شهرنشين و باديه نشين سال ها قبل صورت گرفته بود. گسترش فتوحات اسلامى نيز در عصر پس از پيامبر, مى توانست به نحوى اين شكاف را تشديد كند. در دوره پيامبر اسلام با ترويج برادرى و برابرى چنين شكافى عملا غيرفعال شده بود. در دوره خلفاى اول و دوم نيز چنين شكافى غيرفعال باقى ماند مضافا اين كه فتوحات اسلامى اذهان مردم را به خود مشغول كرده بود و زمينه فعال شدن براى آن مهيا نبود. در عصر خلافت عثمان با تبعيض هاى خويشاوندى او عمده اعتراضات از بلاد عراق و قبايل موجود در آن عليه او شكل گرفت و در نتيجه زمينه فعال شدن آن تا حدودى فراهم گرديد.در نهايت نمود بارز و عينى آن را مى توان در جنگ نهروان و اعتراض مردمان زاهد ولى ساده متعلق به قبايل باديه نشين, به ويژه قبيله تميم, مشاهده كرد. در اين نبرد كه بر سر فهم قرآن و سنت اسلامى شكل گرفت, باديه نشينان عرب كه پايگاه اجتماعى عمده خوارج بود, در جست و جوى برابرى و برادرى كامل, حكميت را رد و

بر حضرت على شوريدند.4. شكاف ميان مومنان راستين - منافقين فرصت طلب: شكاف ميان مومنان و منافقان را در عصر پيامبر نيز مشاهده مى كنيم. آيات بسيارى در قرآن, به ويژه سوره منافقين, به معرفى چهره منافقان مى پردازد اما فراهم شدن ثروت و قدرت پس از پيامبر, زمينه رقابت و بلند پروازى برخى افراد را برانگيخت: برخى منافقان پيشين بودند و برخى با طمع به مال دنيوى و قدرت و يا حفظ اموال غير مشروع خويش از راه راست منحرف و روياروى حضرت على قرار گرفتند. جنگ جمل را تا حدودى مى توان نتيجه فعال شدن اين شكاف دانست. رويارويى افرادى چون طلحه و زبير و كمك مالى يعلى بن منيه ساز و برگ جنگ را با على(ع) فراهم كرد. چنان كه شيخ مفيد در كتاب الجمل اشاره كرده است,(17) وجه جامع آنها را مى توان خروج از ايمان واقعى دانست.5. شكاف ميان سنت هاى اسلامى _ سنت هاى عصر جاهلى: چنين شكافى محصول باز خيزى و احياى مجدد برخى سنت هاى جاهلى غير اسلامى پس از عصر پيامبر اسلام مى باشد. چنين شكافى با برخى از شكاف هاى فوق تطابق مى يابد. بروز چنين شكافى را مى توان طبق نظريه دباشى درباره تعارض الگوى اقتدار كاريزماتيك پيامبر با الگوى دوباره احيا شده اقتدار سنتى عرب جاهلى توضيح داد. در مجموع چنين شكافى را مى توان موكد شكاف هاى فوق نيز دانست.الگوى تركيبى شكاف هاى اجتماعى اين عصرمهم ترين شكاف هاى اجتماعى فعال عصر حضرت على را مى توان چهار شكاف اجتماعى اخير دانست. به نظر مى رسد در هر كدام از تحولات و

وقايع سياسى مهم حكومت حضرت على, يك يا دو شكاف فوق عامل اصلى بوده است. با توجه به سه واقعه مهم حكومت آن حضرت: جنگ جمل, جنگ صفين و جنگ نهروان, نحوه تركيب اين شكاف ها را بررسى مى كنيم.1. جنگ جملاين جنگ محصول رويارويى ميان پايبندى به سنت هاى اصيل اسلامى و سنت هاى جاهلى احيا شده از يك سو و رويارويى ميان مومنان راستين با منافقان و فرصت طلبان از سوى ديگر بود. خواسته هاى ناصحيح طلحه و زبير از بيت المال مسلمانان, ترس افرادى كه مى ترسيدند حضرت على اموال ناحق ايشان را باز پس بگيرند, عقده هاى ديرينه سوار جمل و ديگران همگى نمودهاى نفاق و زياده خواهى هستند و تإكيد على بر حق صرفا بر كتاب و سنت پيامبر اكرم و پرهيز از سيره شيخين همگى مظهر ايمان اصيل و سنت ناب اسلامى است. الگوى شكاف اجتماعى فوق رامى توان به صورت زير ترسيم كرد:در واقعه جمل دو شكاف فعال ايمان اصيل - نفاق و فرصت طلبى و نيز شكاف سنت اسلامى - جاهلى به صورت متراكم كنار هم قرار گرفتند و شكاف هاشمى - اموى هنوز فعال به نظر نمى رسد, هر چند نيمه فعال مى تواند تلقى شود.2. جنگ صفيندر جنگ صفين مهم ترين رويارويى ميان امويان و هاشميان و نيز تقابل ايمان اصيل بانفاق و فرصت طلبى بود و شكاف شهرنشينى - باديه نشينى هنوز غيرفعال بود. اين جا نيز دو شكاف فوق به صورت متراكم يكديگر را تقويت و زمينه تعارض را فراهم مىآوردند. در اين واقعه, شكاف سنت اسلامى - سنت جاهلى نيز فعال بود.نتيجه

آن كه جامعه بر اساس شكاف هاى فوق كاملا روياروى هم قرار گرفته بود.3. جنگ نهرواندر اين جا حادثه جنگ عمدتا بر شكاف باديه نشينى - شهرنشينى استوار شده و تعارض سنت اسلامى - جاهلى فعال و تعيين كننده نبود, زيرا فرض آن است كه خوارج خود از سنت جاهلى كاملا ناراضى هستند. شايد بتوان الگوى اين جنگ را به صورت الگوى تك شكافى فعال زير نشان داد:البته بايد توجه داشت كه در ترسيم چنين الگويى به ورود برخى باديه نشينان مومن و آگاه نيز اذعان كرد اما الگو سازى بر اساس مدل اكثريت صورت گرفته است.نتيجه گيرىنوشتار حاضر صرفا در صدد ارائه پيشنهاد الگويى نظرى براى تحليل جامعه شناختى مشكلات حكومت حضرت على(ع) بود. چنين الگويى از يك سو مبتنى بر نظريه اقتدار كاريزماتيك و فرايند عادى سازى آن, از ماكس وبر, مى باشد و از سوى ديگر در صدد است تا متوجه سازد كه براى تعيين بديل هاى مختلف كاريزماتيك از يك سو و تحليل پديده هاى سياسى اين عصر از سوى ديگر, توجه به نظريه شكاف هاى اجتماعى و تإثير آنها بر زندگى سياسى ضرورى است. در مورد شناسايى و تطبيق شكاف هاى فوق بر حكومت حضرت على, ممكن است اصلاحاتى لازم باشد و مدل هاى فوق صرفا به عنوان پيشنهاد اوليه مطرح مى گردد.پى نوشت ها* . حجه الاسلام والمسلمين غلامرضا بهروزلك, دانشجوى دكترى علوم سياسى دانشگاه تربيت مدرس.Dabashi, Authority in Islam (New Brunswick, Transaction Pubishers, 1980). Hamid .12. ر.ك: ويليام مونتگمرى وات, فلسفه و كلام اسلامى, ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران: انتشارات علمى و فرهنگى, 1370) ص 19 - 54 براياترنر,

ماكس وبر و اسلام, ترجمه سعيد وصالى (تهران: نشر مركز, 1379) ص 37 - 67.3. ماكس وبر, اقتصاد و جامعه, ترجمه عباس منوچهرى و ديگران (تهران: انتشارات مولى, 1374) ص 402 - 450.Sayer, Method in Social Science: Arealistic Approach (London: Routledge, . See: A .4 .(1996History of the Arabs (New york: St.Martin's Press, 1970) P.8 Cited From: P.Hitti, .H.Dabashi, op.eit,P.18. 56. در مورد قصى بن كلاب و اقدامات او ر.ك: احمد بن ابى يعقوب, تاريخ يعقوبى, ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران: مركز انتشارات علمى و فرهنگى, چاپ سوم, 1362) ج1, ص 304 - 311.7. برايان ترنر, پيشين, ص 48.8. حجرات (49) آيه 13.9. همان, آيه 10.10. ماكس وبر, پيشين, ص 402.H.Dabashi, op.cit, P.84. .1112. حاتم قادرى, تحول مبانى مشروعيت خلافت (تهران: انتشارات بنيان, 1375).H.Dabashi, op.cit, P.120. .1314. ويليام مونتگمرى وات, پيشين, ص 41.15. ر.ك: ابوالقاسم فنايى, درآمدى بر كلام جديد و فلسفه دين (قم: نشر معارف, 1377) ص 85 - 100.16. حسين بشيريه, جامعه شناسى سياسى (تهران: نشر نى, 1374) ص 95 - 99.17. شيخ مفيد, الجمل (قم: مكتبه الداورى, بى تا) ص 121.

*http://www.psas.ir

دفاع از تشيع و پاسخ به شبهات

مولف : علي اصغر رضواني

تلخيص : محسن خسروپور – حامد اخوان ثالثصفحه آرا: امير سعيد سعيديناشر : انتشارات مسجد مقدس جمكرانتاريخ نشر : پاييز 1386نوبت چاپ : دومچاپ  : اسوهتيراژ : 3000 جلدقيمت : 3000 تومانشابك 5-045-973-964-978تلفن و نمابر : 7253340-0251صندوق پستي : قم -617 پيش گفتار:مساله حقيقت تشيع و مبدا پيدايش آن مورد اهتمام و توجه بسياري از مولفان و مورخان قديم و جديد قرار گرفته و محل تضارب آراء و افكار بوده است . بيشتر مولفان هنگام بحث

از حقيقت تشيع آن را مذهبي مي دانند كه در عصر تقسيمات اعتقادي به سبب اختلاف اعتقادي و سياسي پديد آمده كه همگي بعد از گذشت نيم قرن از هجرت پيامبر اكرم (ص) بوده است. بدين جهت آراء مختلفي درباره پيدايش اين فرقه و عقايد آنان مطرح كرده اند ؛ گاهي مي گويند : آنان پيروان عبدالله بن سباند و عقايدشان را از يهوديت گرفته اند و برخي افكار اين فرقه را منتسب به پارسيان قديم مي دانند كه مجوس بوده اند و عده اي پيدايش اين فرقه و مذهب را در نتيجه و عكس العمل آن اتفاقاتي مي دانند كه در كربلا بر ضد اهل بيت پيامبر (ص) اتفاق افتاد و سر منشا آن شهادت امام علي (ع) بود . اينگونه آراء و نظرات درباره مبدا پيدايش مذهب تشيع ادامه يافت ؛ برخي ديگر پيدايش آن را به بعد از سقيفه نسبت داده و عده اي به عصر عثماني و گروهي به شروع معركه جمل يا صفين نسبت داده اند و سبب همه اينگونه نسبت ها  عدم شناخت صحيح از تشيع و شيعه به عنوان الگوي حقيقي اسلام يا عقيده اي وارداتي از يكي از امت هاي ديگر نبوده ؛ بلكه عقيده اي اسلامي به تمام معنا بوده است كه بذر اول آن را خداوند متعال در قرآن كريمش و رسول گرامي اسلام  (ص) در سننش كاشت و آبياري كرده اند و اهل بيت عصمت و طهارت نيز در طول بيش از دو قرن موقعيت اين مذهب را ترسيم كرده و شبهات را از آن زدوده اند ، و علماي اسلامي نيز تاكنون در

صدد تثبيت و تبيين آن برآمده و حقانيت آن را به اثبات رسانده اند.تشيع در لغت جوهري در «صحاح اللغه » مي گويد «تشيع عبارت است از مشايعت يعني پيروي نمودن ، ياري نمودن ، ولايت كسي را داشتن » به همين مضمون نيز در تاج العروس و لسان العرب وارد شده است .تشيع در اصطلاح تشيع در اصلاح از نگرشي برخاسته است كه امامت را منصبي الهي دانسته و معتقد است كه انتخاب امام به وسيله نص و از جانب خداوند صورت مي گيرد . در اين ميان پيامبر گرامي اسلام (ص) به پيروي از سنت الهي كه در ميان انبياي گذشته نيز وجود داشته – به دستور خداوند –امامان و اوصياي بعد از خود را معرفي كرده است. اين بزرگواران كه اول آن علي بن ابي طالب عليه السلام است ، و آخر آن امام مهدي (ع) ، هم در زمينه مرجعيت ديني و در بخش ولايت ، حاكميت و رهبري جامعه، امام و مقتداي مردم پس از رسول خدا (ص) است. مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه مي گويد : « تشيع عبارت است از ايمان به وجود نص از جانب پيامبر (ص) بر امامت علي (ع) و خلافت او ، بدون آنكه در حق او يا فرزندانش غلو شده باشد » .پيدايش تشيع در مورد پيدايش تاريخي شيعه و ظهور آن نظرات گوناگوني از سوي مورخين ارائه شده است كه به عمده ي آنها اشاره مي كنيم :1- ظهور تشيع در عصر پيامبر (ص) شيعه اماميه معتقد است كه بذر اوليه تشيع را خداوند در قرآن كريم نشانده و پيامبر اكرم (ص)

در طول دوران رسالتش آن را آبياري كرده است . بنابراين شجره طيبه در زمان حضور نبي گرامي اسلام به ثمر نشسته و به همين جهت عده اي در زمان پيامبر (ص) به اين عنوان معروف بوده اند ، مثل سلمان فارسي ، ابوذر غفاري ، مقداد بن اسود و غيره ، اين قول و نظريه را ان شاء الله اثبات خواهيم كرد.2- ظهور تشيع در سقيفه بعضي از تاريخ نگاران اهل سنت معتقدند، هنگامي كه در سقيفه عده اي به تبع نص – به دنبال حضرت علي (ع) رفتند ، تشيع بوجود آمد. 3- ظهور تشيع هنگام قتل عثمان گروهي نيز عقيده دارند كه هنگام حمله مردم به خانه عثمان و كشتن او ، تشيع ظهور پيدا كرده است .4- ظهور تشيع پس از شهادت حسين بن علي (ع)دكتر كامل مصطفي شبيبي معتقد است كه تشيع و شيعه پس از شهادت امام حسين (ع) ظاهر گشته است .5- تاثر تشيع از افكار فارسيان برخي معتقدند كه فكر و ايده تشيع برخاسته از افكار ايراني است كه به پايتخت اسلام نفوذ كرده است . 6- تشيع متاثر از افكار ابن سبا عده اي معتقدند كه تشيع متاثر از افكار عبدالله بن سبا مي باشند كه در عصر عثمان ، مسلمان شد . در اين بحث نظريه اول را به اثبات خواهيم رساند كه در نتيجه آراي ديگر خود به خود ابطال خواهند شد.عوامل ظهور تشيع عوامل ظهور و بروز تشيع و يا به تعبيري ديگر ، جدايي شيعه از عامه را مي توان در امور ذيل خلاصه كرد .عامل اول : وجود آيات فراوان بر

امامت و ولايت امام علي (ع) با مراجعه به قرآن كريم پي به وجود آياتي خواهيم برد كه بر امامت و ولايت امام علي (ع) يا مجموعه اهل بيت (ع) دلالت مي كنند كه در ذيل به برخي از آنها اشاره خواهيم كرد : 1-آيه ولايت : خداوند متعال مي فرمايد :« انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكواه و هم راكعون » ولي امر شما تنها خدا و رسول خدا و مومناني هستند كه نماز را به پا داشته و فقيران را در حال ركوع زكات مي دهند. ( سوره مائده ، آيه 55 )1- آيه تبليغ : خداوند متعال مي فرمايد « يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس » اي رسول ، ابلاغ نما آنچه را كه پروردگارت بر تو نازل كرده و اگر ابلاغ نكني رسالتت را ابلاغ ننموده اي و خداوند تو را از مردم محافظت مي نمايد . (سوره مائده ، آيه 67) 2- آيه اكمال : خداوند متعال مي فرمايد «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» امروز دينتان را بر شما كامل نموده و نعمتم را بر شما تمام كردم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد (سوره مائده آيه 3) عامل دوم : وجود آيات فراوان بر امامت و ولايت اهل بيت (ع)خداوند متعال مي فرمايد « اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم » خدا و رسول و صاحبان امر از خود را اطاعت كنيد

. ( سوره نساء آيه 59) مقصود از اولي الامر معصوميني هستند كه اطاعت آنان به طور مطلق همانند اطاعت خدا و رسول خدا واجب است. البته در حق كساني غير از اين دوازده امام ادعاي عصمت نشده است. عامل سوم : وجود آيات فراوان درباره مرجعيت ديني اهل بيت (ع) 1- آيه تطهير: خداوند متعال مي فرمايد : « انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» همانا خداوند اراده كرده تا هر گونه رجس و پليدي را از شما اهل بيت (ع) دور كرده و شما را كاملاً پاك نمايد ( سوره احزاب آيه 33)هنگامي كه آيه تطهير بر پيامبر (ص)در خانه ام سلمه نازل شد ، پيامبر (ص) علي ، فاطمه ، حسن ، و حسين (ع) را دعوت كرد و سپس كساء را بر روي آنها كشيد و عرض كرد بار خدايا ، اينان اهل بيت من هستند پس رجس و پليدي را از آنان دور كن و آنان را پاك فرما. 2- آيه هدايت : خداوند متعال مي فرمايد « انما انت منذر و لكل قوم هاد » همانا تو بيم دهنده اي و براي هر قومي هدايت گري مي باشد ( سوره رعد آيه 7) طبري به سند صحيح از رسول خدا (ص) روايت كرده اند كه فرمود : من منذر و علي هادي است و با تو اي علي هدايت شوندگان هدايت يابند .عامل چهارم : وجود آيات فراوان در مورد فضايل و مناقب اهل بيت (ع) 1- آيه دهر : خداوند متعال مي فرمايد :« و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و

اسيراً انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا» و هم به دوستي خدا به فقير و طفل يتيم و اسير طعام مي  دهند و مي گويند فقط براي رضاي خدا به شما طعام مي دهيم و از شما هم هيچ پاداش و سپاسي هم نمي طلبيم . ( سوره دهر آيات 8 و 9) 2- آيه شراء : خداوند متعال مي فرمايد : « من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف بالعباد» برخي مردانند كه از جان خود در طلب رضايت خداوند در گذرند و خداوند دوست دار چنين بندگاني است ( سوره بقره آيه 27) ابن ابي الحديد مي گويد : تمام مفسرين روايت كرده اند كه آيه فوق در شان علي نازل شد ، آن هم در شبي كه آن حضرت در رخت خواب پيامبر (ص) آرميد . 3- آيه مباهله: خداوند متعال مي فرمايد :« فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا نوع ابناءنا و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين» پس هر كس با تو در مقام مجادله (درباره عيسي ) برآيد پس از آن كه به وحي خدا بر احوال او آگاه شدي بگو كه بيايد ما و شما  با فرزندان و زنان خود با هم به مباهله بر خيزيم تا دروغ گو و كافران را به لعن عذاب خدا گرفتار سازيم . ( سوره آل عمران آيه 61) 4- آيه مودت : خداوند متعال مي فرمايد « قل لا اسئلكم عليه اجراً الا الموده في القربي » بگو من

از اجر رسالت جز اين نمي خواهم كه مودت مرا در حق خويشاوندان من منظور داريد. حاكم نيشابوري به سند خود از علي بن الحسين نقل كرده كه فرمود : حسن بن علي (ع) بعد از شهادت علي (ع) خطبه اي ايراد فرمود . در آن خطبه حمد و ستايش خدا كرده . آن گاه فرمود: در اين شب كسي از دنيا رحلت نمود كه هيچ يك از اولين ، در عمل بر او پيشي نمي گيرد و هيچ يك از آخرين او را درك نخواهند نمود . پيامبر (ص) پرچم را به دست علي (ع) مي داد و جنگ مي نمود در حالي كه جبرئيل طرف راستش و ميكائيل طرف چپ او بودند ، و باز نمي گشت تا اين كه خداوند به دست او فتح  و پيروزي قرار مي داد و بر اهل زمين ، هيچ زرد و سفيدي (طلا و نقره ) نگذاشت ، جز ششصد درهم از زيادي عطاهايش ، كه مي خواست با آن خادمي را براي اهلش تهيه كند ... آنگاه فرمود: اي مردم هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد ، و هر كسي كه مرا نمي شناسد ، پس من حسن بن علي هستم . من پسر پيامبرم ، من پسر وصي ام ، من پسر بشارت دهنده ام ، من پسر بيم دهنده هستم و من پسر دعوت كننده به سوي خدا به اذن اويم ، من پسر چراغ نور دهنده ام ، من از اهل بيتي هستم كه جبرئيل بر ما نازل مي شد و از نزد ما بالا مي رفت من از اهل

بيتي هستم كه خداوند پليدي را از آنان دور كرده و آن ها را كاملاً پاك نموده است . و من از اهل بيتي هستم كه خداوند دوستي و مودت آن ها را بر هر مسلمان واجب كرده است .عامل پنجم : وجود روايات فراوان بر امامت و ولايت اهل بيت (ع) 1- حديث غدير : پيامبر اكرم (ص) در غدير خم فرمود :« من كنت مولاه فعلي مولاه» هر كه من مولاي اويم اين علي مولاي اوست 2- حديث دوازده خليفه : پيامبر اكرم (ص) فرمود : « يكون بعدي اثنا عشر اميراً كلهم من قريش » بعد از من دوازده خليفه و امير خواهد بود كه همه آنان از قريش هستند.3- حديث ولايت: پيامبر اكرم (ص) خطاب به علي (ع) فرمود: « انت ولي كل مومن بعدي » تو ولي و سرپرست هر مومني بعد از من هستي 4- حديث وصايت : پيامبر اكرم ( ص ) فرمود : « ان لكل نبي وصياً و وارثاً و ان علياً وصيي و وارثي » براي هر پيامبري ، وصي و وارثي است و همانا علي وصي و وارث من است.5- حديث منزلت : پيامبر اكرم (ص) فرمود « انت مني بمنزله هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي » تو نزد من مانند هارون نزد موسايي ، مگر آن كه بعد از من پيامبري نيست. 6- حديث خلافت : پيامبر اكرم (ص) خطاب به علي (ع) فرمود «انت اخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا» تو برادر ، وصي و جانشين من در ميان قومت مي باشي، پس به سخنان

او گوش داده و او را اطاعت كنيد. عامل ششم: وجود روايات فراوان درباره مرجعيت ديني اهل بيت (ع) 1- حديث ثقلين : ترمذي از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كند كه گفت :« در حجه الوداع روز عرفه رسول خدا (ص) را ديدم در حالي كه بر شتر خود «قصواء» سوار بود و خطبه مي خواند . شنيدم كه فرمود : اي مردم من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم كه اگر به آن دو چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد ، كتاب خدا و عترتم 2- حديث « انا مدينه العلم» : حاكم نيشابوري به سند خود از جابر نقل مي كند كه از رسول خدا (ص) فرمود ، « انا مدينه العلم و علي بابها فمن اراد العلم فلياتها من بابها» من شهر علمم و علي دروازه آن  است ، هر كس كه اراده كرده است شهر علم را دريابد بايد از درب آن وارد شود و نيز رسول خدا (ص) فرمود :« انا دارالحكمه و علي بابها» من خانه حكمت هستم و علي درب آن است .3- حديث سفينه : پيامبر اكرم (ص) فرمود : « مثل اهل بيتي كسفينه نوح، من تخلف عنها زخ في النار » مثل اهل بيت من مثل كشتي نوح است ، هر كس از آن تخلف كند در آتش قرار خواهد گرفت.4- حديث امان : حاكم نيشابوري از ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر (ص) فرمود ستارگان ، امان بر اهل زمينند از غرق شدن  و اهل بيت من امان اين امت از اختلافند ، اگر قبيله اي از عرب با

اهل بيتم مخالفت نمايد بين خودشان اختلاف شده و از گروه شيطان محسوب خواهند شد. 5- حديث « علي مع الحق » رسول خدا (ص) فرمود :« رحم الله علياً ، اللهم ادر الحق معه حيثما دار» خدا رحمت كند علي را ، بار خدايا  هر جا علي است حق را با او قرار بده. حاكم نيشابوري از ام  سلمه نقل مي كند كه رسول خدا (ص) فرمود « علي مع القرآن و القرآن مع علي ، لن يفرتانا حق يردا علي الحوض » علي با قرآن و قرآن با علي است اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند .آيات و رواياتي كه در شان اهل بيت (ع) ذكر شد ، نه تنها فضيلتي براي آنان محسوب مي شود ، بلكه از آنجا كه اين فضايل انحصاري آنان است دلالت بر افضليت و برتري آنان بر ديگران دارد ، و طبق نص عده اي از اهل سنت ؛ همچون ابن تيميه امامت حق افضل امت است. عامل هفتم وجود روايات فراوان درباره فضايل و مناقب اهل بيت (ع) 1- حديث نور : پيامبر اكرم (ص) فرمود : من و علي ابي طالب نوري واحد نزد خداوند متعال بوديم ، چهار هزار سال قبل از آن كه خداوند حضرت آدم را خلق كند ، بعد از خلقت آدم آن نور را به دو جزء تقسيم نمود جزئي من و جزء ديگر آن علي است .2- حديث «احب الخلق » امام علي (ع) كسي است كه طبق نص نبوي « احب الخلق الي الله » است ترمذي به

سند خود از انس بن مالك نقل مي كند مرغ برياني نزد پيامبر (ص) برد، عرض كرد : خدايا محبوب ترين خلق نزد خودت را نزد من بفرست تا با من در اين غذا شركت كند ، در اين هنگام علي (ع) وارد شد و با او در غذا شركت كرد. 3- امام علي (ع) برادر معنوي پيامبر (ص) : جابر بن عبدالله و سعيد بن مسيب مي گويند رسول خدا (ص) بين اصحابش عقد اخرت بست و تنها رسول خدا ، ابوبكر ، عمر و علي باقي ماندند ، آن گاه بين ابوبكر و عمر عقد اخوت بست و سپس به علي (ع) فرمود : تو برادر من و من برادر تو ام .4- امام علي (ع) ميزان ايمان و انفاق : رسول خدا  (ص) فرمود : دوست ندارد علي را مگر مومن و مبغوض ندارد علي را مگر منافق  .5- امام علي (ع) و باز بودن درب خانه او به مسجد: احمد بن حنبل از زيد ابن ارقم نقل مي كند ، گروهي از اصحاب، درهايي را از منزلشان به مسجد باز نموده بودند ، پيامبر (ص) نقل فرمود : همه درها بسته شود ، غير از درب خانه علي ، برخي از مردم سخناني گفتند ، آن گاه فرمود : من درها را از جانب خود نبستم و باز نگذاشتم، بلكه مامور شدم و به ماموريتم عمل نمودم.6- امام علي (ع) و ردّ شمس: ابوهريره مي گويد: رسول خدا (ص) در حالي كه سرش در دامان علي (ع) بود خوابيد ، و ايشان نماز عصر را نخوانده بود كه خورشيد غروب كرد

. پيامبر (ص) كه بيدار شد براي او دعا كرد ، خورشيد بازگشت ، علي (ع) نماز عصر را در وقت خود به جاي آورد ، آن گاه خورشيد بازگشت . 7- امام علي (ع) و ابلاغ سوره برائت : ابورافع مي گويد : رسول خدا (ص) ابوبكر را براي ابلاغ سوره برائت به مكه فرستاد ، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و گفت : سوره را يا بايد خودت ابلاغ كني يا كسي كه از توست . پيامبر (ص) علي (ع) را به دنبال او فرستاد .علي (ع) بين مكه و مدينه به ابوبكر رسيد ، سوره را از او گرفته و بر مردم قرائت نمود.8- امام علي (ع) مولود كعبه: حاكم نيشابوري مي گويد : در اخبار متواتر آمده است كه فاطمه دختر اسد ، اميرالمومنين علي بن ابي طالب كرم الله وجهه- را داخل كعبه زاييد.9- امام علي (ع) و گرفتن لواء: بريده اسلمي از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه فرمود : فردا پرچم را به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند . روز بعد ابوبكر و عمر منتظر بودند كه آن را صدا بزند ، ولي پيامبر (ص) علي (ع) را در حالي كه درد چشم داشت صدا زد و آب دهان در چشم او ماليد ، آن گاه پرچم را به دست او داد و عده اي نيز با او حركت كردند.10- امام علي (ع) اولين مسلمان و مومن : پيامبر (ص) به فاطمه (ع) فرمود :« انه لاول اصحابي اسلاماً » علي

اولين نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد. 11- امام علي (ع) اولين نمازگزار با پيامبر (ص) : حاكم نيشابوري به سندش از امام علي (ع) نقل مي كند كه فرمود «عبدت الله مع رسول الله سبع سنين قبل ان يعبده احد من هذه الامه» با رسول خدا (ص) هفت سال قبل از ديگران عبادت كردم . عامل هشتم : وجود روايات فراوان در مدح شيعه و پيروان اهل بيت (ع) در مصادر حديثي اهل سنت روايات بسياري مي يابيم كه پيامبر اكرم (ص) پيروان اهل بيت (ع) را تحت عنوان شيعيان علي (ع) مورد مدح و ستايش قرار داده است ، اينك به برخي از آنها اشاره مي كنيم ، جابر ابن عبدالله انصاري مي گويد : نزد رسول خدا (ص) بوديم كه  علي (ع) وارد شد ، پيامبر (ص) فرمود :« قسم به كسي كه جانم به دست اوست همانا اين علي (ع) و شيعيان او قطعاً كساني هستند كه روز قيامت به فوز بهشت و سعادت نايل خواهند شد»امام علي (ع) فرمود : رسول خدا (ص) به من فرمود : تو و شيعيانت در بهشت خواهيد بود.مفهوم شيعه در لغت واژه شيعه از نظر لغت در دو معنا به كار رفته است .1- موافقت و هماهنگي دو فرد يا دو گروه در عقيده يا عمل ، بدون اين كه يكي تابع ديگري باشد ، چنان كه در لسان العرب آمده :« شيعه جماعتي را گويند كه بر امري اجتماع كنند. پس هر قومي كه بر امري اجتماع كنند را شيعه نامند »اين معنا در قرآن كريم نيز به كار رفته است

، چنان كه از حضرت ابراهيم (ع) به عنوان شيعه حضرت نوح (ع) ياد شده است .( و ان من شيعته لابراهيم ) ( سوره صافات آيه 83) 2- متابعت و پيروي از ديگري ، در قاموس المحيط آمده است « شيعه رجل ، اتباع و انصار اوست . پيروي از عقيده و راه و رسم ديگري معمولاً با محبت و دوستي همراه است. در كاربرد واژه شيعه نيز اين معنا مراد است. چنان كه قرآن كريم در مورد فردي قبطي كه از هواداران و پيروان حضرت موسي (ع) بود فرموده است (فاستغاثه الذي  من شيعته علي الذي من عدوه) در آن حال آن شخص كه شيعه موسي بود ، دادخواهي و ياري عليه دشمني خواست .از دو معناي ياد شده معناي دوم شناخته شده تر و معروف تر است. مفهوم شيعه در اصطلاح مورخان و محققان در ملل و نحل، عنوان شيعه را به طور مطلق بر شيعه دوازده امامي اطلاق مي كنند كه در ذيل به برخي از اين كلمات اشاره مي كنيم: 1- ابن خلدون مي نويسد: شيعه در لغت به معناي همراه و پيرو است ، اما در عرف فقيهان و متكلمان به پيروان علي و اولاد او اطلاق مي شود. 2- مير سيد شريف جرجاني مي نويسد : شيعه به كساني گفته مي شود كه از علي (ع) پيروي نموده و امامت او را پس از رسول خدا (ص) پذيرفته اند و معتفدند كه امامت از او و فرزندانش خارج نمي شود .3- محمد فريد وجدي مي نويسد : به كساني كه علي (ع) را امام دانسته و از او

پيروي كرده اند و امامت را خارج از اولاد او نمي دانند شيعه اطلاق مي شود . اينان معتقدند كه امامت قضيه اي مصلحتي نيست تا امت به اختيار خود كسي را به عنوان امام معرفي كنند، بلكه ركن و پايه اي از اركان دين مي باشد به همين جهت بايد رسول خدا به صراحت ، امام پس از خود را معرفي نمايد . از معتمدات ديگر شيعه اين است كه آنان امامان را از گناهان كبيره و صغيره معصوم دانست و مي گويند : انسان در گفتار و رفتار بايد تولّي و تبرّي را رعايت كند ، مگر اين كه از دشمن ظلم بترسد كه در آن حال مي تواند تقيه نمايد .4- شيخ مفيد نيز مي گويد : به كساني كه از امام علي (ع) پيروي نموده و او را بر ديگر صحابه مقدّم داشته اند ، شيعه گفته مي شود . آن ها معتقدند كه امام علي (ع) پس از رسول خدا (ص) به اراده خداوند متعال و وصيت پيامبر اكرم ( ص) به عنوان امام معرفي شده است .پيامبر و دعوت به تشيع 1- ابن عساكر به سندش از جابر ابن عبدالله انصاري نقل مي كند كه فرمود : ما نزد پيامبر (ص) بوديم كه علي (ع) وارد شد . پيامبر (ص) فرمود : قسم به كسي كه جانم به دست اوست همانا اين ( علي )  و پيروان و شيعيان او به طور حتم در روز قيامت به فوز خواهند رسيد . در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد . ( ان الذين آمنا و عملوا الصالحات و

اولئك هم خير البريه ) لذا هر گاه اصحاب پيامبر مشاهده مي كردند كه علي (ع) مي آيد مي گفتند : خير البريه آمد « مقصود تو هستي اي علي و شيعيان تو » .2- ابن مغازلي به سندش از انس بن مالك نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود : از امتم هفتاد هزار نفر بدون حساب وارد بهشت مي شوند . آن گاه به علي (ع) التفات كرده و فرمود : اينان شيعيان تواند و تو امام آناني .3- سمهودي به سندش از امام علي (ع) نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود : خوشا به حال سبقت گيرندگان بر عرش الهي در روز قيامت . عرض شد :  اي رسول ! خدا آنان كيانند؟ فرمود : شيعيان تو اي علي و محبّين تو. تاريخ تشيع در بحث ظهور شيعه، به عوامل چند اشاره كرده و گفتيم كه موسس شيعه خداوند متعال است ، زيرا در قرآن كريم ، علي (ع) را به عنوان ولي و سرپرست ، بعد از رسول خدا (ص) معين كرده و مردم را به پيروي از او دعوت نموده است. نه تنها علي (ع) بلكه با معرفي كردن اهل بيت عصمت و طهارت به عنوان افراد معصوم ،همه را به پيروي از آن بزرگواران فرا خوانده است  و در طول 23 سال بعثت پيامبر اكرم (ص) نيز مردم را به پيروي از امام علي (ع) و التزام به امامت و ولايت آن حضرت و امامت يازده امام بعد از او فرمان داده است . آيا در زمان پيامبر (ص) كساني بوده اند كه علي (ع) را به اين

عنوان پذيرفته و او را ولي و جانشين بعد از رسول خدا (ص) قبول كرده باشند ؟ وضعيت شيعيان و پيروان علي (ع) در طول تاريخ اسلام تا اين زمان چگونه بوده است !تشيع در عصر پيامبر (ص) گروهي از اصحاب در زمان پيامبراكرم (ص) با شنيدن آيات و روايات در امر امامت و ولايت و خلافت امام علي (ع) و بعد از پيامبر اكرم (ص) به او اعتقاد پيدا كرده ، زعامت و امامت او را پذيرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند . اين گروه از همان زمان به «شيعه علي » معروف شدند.1- ابوحاتم رازي مي گويد : اولين لقب و كلمه اي كه در عهد رسول خدا ( ص) ظهور كرد كلمه شيعه بود . اين كلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است كه عبارتند از ابوذر، سلمان ، مقداد، عمار.2- نوبختي مي گويد: همانا اولين فرقه از فرقه هاي اسلامي ، شيعه است و آن فرقه علي بن ابي طالب مي باشد كه در زمان پيامبر به شيعه علي نام گذاري شد ، و بعد از او معروف به توجه به آن حضرت و اعتقاد به امامت او بوده اند. برنامه تشيع در زمان رسول خدا (ص) شيعيان در زمان رسول خدا (ص) بعد از آن كه از ولايت و جانشيني امام علي (ع) اطلاع يافتند درصدد تثبيت اين مقاوم و ولايت از راه هاي مختلف برآمدند كه از آن جمله است: 1- بيعت با اميرالمومنين در روز عيد خدير خم پيامبر (ص) در روز غدير خم خطبه اي ايراد كرد و در آن مقام و منصب علي

بن ابي طالب ( ع )  را براي خلافت ابلاغ نمود ، آن گاه فرمود : من مامورم كه از شما بيعت گرفته نسبت به آنچه از جانب خدا در حق علي اميرالمومنين و امامان بعد از او آورده ام از شما التزام بگيرم ، اماماني كه آن ها از ذريّه من و اويند . امامان كه قيام كننده بر حق مي باشند و از جمله آنان مهدي است كه تا روز قيامت به حق حكم خواهد كرد....اي مردم : شما بيش از آن هستيد كه با يك دست با من بيعت كنيد ، در حالي كه خداوند عزوجل مرا امر كرده كه از زبان شما نسبت به پيماني كه براي علي به عنوان اميرالمومنين و امامان بعد ا زاو گرفته ام ، اقرار بگيرم ، اماماني كه از من و اويند . آنگونه كه من به شما ابلاغ كردم ، اين كه در ذريّه من از صلب اوست . پس همه شما بگوييد ، ما شنوا و مطيع و راضي و منقاد دستوراتي هستيم كه از جانب پروردگار ما و تو در امر علي و امر اولاد از طلب او از امامان ، ابلاغ كردي ، با تو به قلب ها و جان ها و زبان ها و دستهايمان بيعت مي كنيم و بر اين امر زندگي كرده و مي ميريم و مبعوث مي گرديم و هرگز تغيير و تبديل نخواهم داد و شك و ريبي نخواهيم داشت و از عهد خود باز نمي گرديم و پيماني كه بسته ايم نقض نخواهيم كرد . خدا را اطاعت كرده و تو و علي اميرالمومنين و

اولاد او ، اماماني كه از ذريّه و صلبت بعد از حسن و حسين نام بردي اطاعت خواهيم نمود . اماماني كه مقام آنها را نزد خود و پروردگار عزوجل به شما شناساندم...مردم خطاب به حضرت علي (ع) عرض كردند : گوش فرا داده و اطاعت امر خدا و امر رسولش را به قلب ها و زبان ها و دستان خود خواهيم كرد. در اين هنگام بود كه مردم نزد رسول خدا و علي (ع) ازدحام كرده و با دستان خود بيعت نمودند ... » 1- كار عملي در تثبيت ولايت از جمله كارهايي كه پيروان امام علي (ع) در جهت تثبيت امامت و ولايت آن حضرت انجام دادند اين بود كه شهادت به ولايت او را بعد از شهادت به رسالت پيامبر (ص) در اذانشان به عنوان تبريك ، نه به قصد جزئيت ، مي گفتند تا از اين راه هم اعتقادشان را به ولايت محكم كنند و هم به ديگران گوشزد نمايند.شيخ عبدالله مراغي مصري نقل مي كند : در زمان پيامبر (ص) سلمان فارسي در اذان و اقامه نمازش شهادت به ولايت را بعد از شهادت به رسالت مي گفت. شخصي بر رسول خدا (ص) وارد شد و عرض كرد ، اي رسول خدا: چيزي شنيدم كه تاكنون نشنيده بودم . پيامبر (ص) فرمود . آن چيست؟ عرض كرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت ، شهادت به ولايت مي گويد . رسول خدا (ص) فرمود : نيكي و خير شنيده اي ».تشيع هنگام وفات پيامبر (ص)شيعيان هنگام وفات پيامبر ( ص) با توجه به دستورهاي آن حضرت درصدد تثبيت

و تنفيذ دستورات برآمدند ، از آن جمله : 1- با تاكيد و اصرار پيامبر (ص) به آوردن دوات و قلم براي نوشتن وصيت ، در آن هنگام ، دسته و جماعتي بودند كه اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پيامبر (ص) وصيت خود را مكتوب دارد،  ولي از آنجا كه طرف مقابل قوي بود نتوانستند اين دستور عمل را عملي سازند. 2- بعد از آنكه پيامبر (ص) به جهت عمل نكردن به دستورش ، جمعيت را از خود دور كرد ، افرادي از شيعيان امام علي (ع) مثل مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت ، آنگاه وصيت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود .3- هنگامي كه برخي ، به جهت رسيدن به ملك و سلطنت بعد از فوت پيامبر (ص) به سقيفه بني ساعده رفته مشغول تقسيم قدرت و تصاحب آن براي خود بودند ، در حالي كه جنازه رسول خدا (ص) هنوز دفن نشده بود ، شيعيان به پيروي امامشان علي (ع) مشغول دفن رسول خدا (ص)  و عزاداري براي آن حضرت بودند. تشيع در ايام امامت اميرالمومنين (ع) خلافت امام علي (ع)  در اواخر سال 35 ه.ق شروع شد و تقريباً چهار سال و نه ماه ادامه يافت.شيعيان اميرالمومنين (ع) هنگام بيعت عمومي با آن حضرت وقت را مناسب ديدند تا يادي از ولايت اميرالمومنين (ع) كرده ، مردم را به آن مقام شامخ تذكر دهند تا اگر خواستند با آن حضرت بيعت كنند با انگيزه اي حقيقي باشد . از اين رو هنگام بيعت مردم با اميرالمومنين (ع) مالك بن حارث

اشتر خطاب به مردم كرده ، فرمود :« اي مردم ، اين علي (ع) و وصي اوصياء و وارث علم انبياست ، او كسي است كه بلاهاي بزرگ را به جان خريده و زحمت هاي فراواني در راه اسلام تحمل كرده است . و او كسي است كه كتاب خدا به ايمان او شهادت داده و پيامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است . كسي كه تمام فضايل در او جمع شده ، و احدي از گذشتگان و اهل اين زمان در سابقه و علم و فضلش شك نكرده است ....»خزيمه بن ثابت نيز پس از بيعت با امام علي (ع) مي گفت « ما كسي را برگزيديم كه رسول خدا (ص) او را براي ما برگزيد»امام علي (ع) به كوفه آمد و آن شهر را محل اقامت خود ، به عنوان پايتخت ، انتخاب نمود ، تا آن كه بتواند تشيع را در عراق گسترش داده و خود را نيز به اهل عراق معرفي نمايد . از طرفي كوفه منطقه اي سوق الجيشي بود ، و چون كل عراق نيز به شام نزديك بود ، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق ، شام را نيز تحت نظر قرار دهد. بعد از ورود امام علي (ع) به عراق، مردم با ملاحظه امام علي (ع) به عنوان قهرمان سياست ، در مقابل استيلاي شاميان از او حمايت كردند و مدت ها از حاميان مذهبي امام علي (ع) بودند . پس از جنگ جمل ، اصطلاح شيعه علي (ع) شامل همه كساني مي شد كه از علي (ع) در مقابل عايشه حمايت مي كردند

. علاوه بر آن به اشخاص و گروه هاي غيرمذهبي كه به دلايل سياسي از علي (ع) حمايت مي كردند ، لفظ شيعه اطلاق مي گرديد . نصر بن مزاحم مي گويد : امام علي (ع) هنگام برشمردن جنايات طلحه و زبير فرمود : همانا پيروان طلحه و زبير در بصره شيعيان و عاملان مرا به قتل رساندند. در اين مفهوم وسيع بود كه كلمه شيعه در سند حكميت در صفين به كار رفت . ده سال بعد ، زماني كه شيعيان شروع به تثبيت موقعيت اسمي خود كردند ، كوشش هايي براي جدايي حاميان علي (ع) صورت گرفت و بين حاميان مذهبي و غيرمذهبي وي تمايزي حاصل شد. امام علي در طول چهار سال و نه ماه حكومت خويش ، اگر چه نتوانست جامعه اسلامي را به صورت اول خويش بازگرداند ، اما به موفقيت هاي مهمي دست يافت كه عبارتند از : 1- معرفي كردن شخصيت واقعي رسول خدا (ص) براي مردم 2- جلوگيري از بدعت ها و تحريف هاي ديني در حد امكان 3- تبيين احكام فراموش شده اسلام 4- تصحيح و اصلاح احكامي كه به اشتباه براي مردم تبيين شده بود 5- تبيين مقدار زيادي از معارف ديني 6- تربيت شاگردان جليل القدر ؛ مانند اويس قرني ، كميل بن زياد ، ميثم تمار، رشيد هجري ، و ...در عصر حكومت امام علي (ع) اگرچه فشارها و حصرهاي سياسي از شيعه برطرف شد، ولي در عوض مبتلا به جنگ هاي داخلي  متعدد شدند و در اين جنگ ها نيز با گفتار و عمل ، دست از دفاع از اميرالمومنين (ع) بر

نداشتند. شيعيان با وجود شكست در جنگ ها براي دفاع از اميرالمومنين و مقابله با مخالفين آن حضرت ، دست از دفاع عقيدتي از آن حضرت (ع) برنداشتند از جمله جنگ جمل و جنگ صفين  .شيعه واقعي كيستممكن است عده زيادي در مسئله اي ادعايي داشته باشند ، ولي اهل عمل نبوده ، و بر اعتقادات خود ثابت قدم نباشند .ادعا مي كنند كه ما متدين به فلان دين هستيم ولي به اصول و موازين آن پايبند نيستند . ادعا مي كنند كه اهل فلان مذهبيم ، ولي نه تنها از اصول آن مذهب خبر ندارند ، بلكه اصول آن را زير پا مي گذارند آنان را نمي توان حقيقاً از افراد دين يا مذهب خاص به حساب آورد ، اگرچه در ظاهر خود را جزء آن مي دانند ، و در حقيقت سياهي لشگري براي آن دين و مذهبند . مخالفان آن دين و مذهب نيز براي اين دسته و گروه حساب خاص و مهمي باز نمي كنند ، و ازآنان خوف و هراسي ندارند و اصلاً آنان را جزء آن دين يا مذهب به حساب نمي آورند ، بلكه افراد حقيقي آن دين و يا مذهب را كساني مي دانند كه بر اصول خود   پايبند بوده ، و حاضرند در اين راه جان و مال خود نيز بگذرند. در رابطه با مذهب تشيع و شيعيان نيز همين را مي گوييم ، به اين معنا كه اگرچه خيلي ها ممكن است ادعا كنند ما شيعيان علي (ع) و اهل بيت پيامبريم ، ولي اين ادعا تنها زبان و لفظ تجاوز نكرده و به قلب

آنها ننشسته است ، به مباني و اصول تشيع پا برجا و پايبند نيستند. نمي توان تشيع و شيعه عقيدتي را به حساب آنها تمام كرد . شيعه حقيقي و عقيدتي كسي است كه نه تنها امام كُش نيست بلكه جانش را فداي امام خود مي كند ، همانگونه كه در روز عاشورا تعداد زيادي از آنان كه از حركت امام حسين (ع) و قيام او اطلاع پيدا كردند ، نهايت فداكاري را كرده و خود را به امامشان رساندند و جان خود را عاشقانه در راه او در طَبَق اخلاص گذاردند و به شهادت رسيدند.همين سوال و اشكال را مي توان از خود سوال كنندگان و اشكال كنندگان پرسيد: آيا تمام كساني كه در كشورهاي اسلامي ادعاي مسلماني دارند حقيقتاً مسلمانند؟ همه آنان به اصول و مباني اسلام پايبند هستند ؟ يا اين كه نه تنها اين چنين نيستند ، بلكه در راه محو و نابودي اسلام قدم بر مي دارند ، و براي استكبار جهاني خدمت مي كنند؟ آيا كساني كه در جوامع و كشورهاي اسلامي نيستند كه عبد ذليل و خدمتكار كافران و استعمارگران بر عليه اسلام و مسلمين هستند ؟ شما قطعاً آنان را مسلمان واقعي نمي دانيد ، بلكه آنها تنها اسمي از اسلام را بر خود نهاده اند. در مورد شيعيان نيز ممكن است برخي اين چنين باشند كه با نام گذاري خود به شيعه عقيدتي ، عمل كننده به اعتقادات خود نبوده ، و بر اصول و مباني پابرجا و پايبند نباشند. استاد شيخ علي آل محسن مي گويد « اين كه برخي مي گويند شيعيان قاتلان حسين

اند در كلامشان تناقض آشكار است ؛ زيرا شيعه امام حسين (ع) به كسي اطلاق مي شود كه از ياران و متابعان و دوستداران او باشد ، چگونه ممكن است بين اين معنا و جنگ و كشتن جمع شود ؟ آيا شيعه امام كش مي شود ؟ بر فرض تسليم كه قاتلان امام حسين (ع) از شيعيان بودند ، ولي با اين عملشان به طور قطع از تشيع خارج مي شوند)) . سيد محسن امين عاملي در جواب اين شبهه مي نويسد :« پناه بر خدا، اين كه شيعيان واقعي قاتلان امام حسين (ع) باشند ، كساني كه او را به شهادت رساندند برخي اهل طمع بودند كه به دين كاري نداشتند ، و برخي ديگر انسان هايي پست و شرور بودند ، و بعضي هم پيروان روساي خود بودند كه حب دنيا آنان را به اين جنايات بزرگ وادار ساخت . و از شيعيان و محبان حضرت هيج كس در قتال با او شركت ننمود. اما شيعيان مخلص و حقيقي او همگي از انصار و ياران او بودند، و تا آخر او را همراهي كرده ، در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند . آنها با تمام كوشش خود و تا آخرين ساعت از حيات خود دست از ياري او برنداشتند ، بسياري از آنان نيز تمكن ياري و نصرت از حضرت را نداشتند تا در ركاب او جانفشاني كنند . يا اين كه نمي دانستند كه كار به اينجا ختم مي شود و امام (ع) را به شهادت مي رسانند. و برخي نيز خود را به خطر انداخته و حصاري را كه ابن

زياد بر دور كوفه كشيده بود پاره كرده، خود را به آب و آتش زده تا به هر نحو ممكن به حضرت ملحق شوند . اما اين كه يكي از شيعيان و محبان آن حضرت در قتل او شركت كرده، باشد اين مطلبي است كه هرگز در خارج واقع نشده است.......»تشيع در عصر امام مهدي (عج)برخي از شيعيان قم ، (بي خبر از رحلت امام عسكري(ع)) براي پرداخت وجوه خويش به سامرا رفتند . كساني آنها را به پيش «جعفر» بردند. قمي ها ، نخست در پي  امتحان «جعفر» برآمدند . بدين منظور از وي پرسيدند : آيا از مبلغي كه آورديم اطلاع داري ؟ جعفر گفت : تنها خدا از غيب اطلاع دارد . در نتيجه قمي ها از پرداخت پول به وي خودداري نمودند . در آن هنگام شخص آنها را به خانه اي هدايت كرد و در آنجا پس از آن كه مبلغ وجوهات به آنها گفته شد. پول را به شخصي كه درست گفته بود ، تحويل دادند .جعفر اين موضوع را به معتمد گزارش دادند ، به دستور او ، خانه امام و حتي خانه هاي همسايگان آن حضرت تفتيش مجدد شد.حساسيت شديد دستگاه خلافت و تحريكات جعفر براي كنترل امام دوازدهم (ع) بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسي به آن حضرت ، دست كم مي توانستند اعلام كنند كه امام حسن عسكري (ع) فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نيز براي اين بود تا ادعاي خود در اين باره رنگ حقيقت داده و شيعيان را دچار حيرت و سردرگمي سازند.بر اساس طرح پبش

بيني شده ، مساله ولادت آن حضرت ، از چشم مردم و حتي بيشتر شيعيان به دور ماند. فقط برخي از شيعيان مورد اعتماد و عده اي  از وكلاي امام حسن عسكري (ع) و كساني كه در خانه امام (ع) مشغول خدمت بودند ، از ولادت حضرت باخبر شدند. شيخ مفيد از تعدادي اصحاب و خادمان و ياران نزديك امام عسكري (ع) روايت كرده است كه آنان موفق به ديدار امام زمان (ع) شده اند .محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر ، حكيمه خاتون (دختر امام جواد (ع)) ، ابوعلي بن مطهر، عمرو اهوازي و ابو نصر طريف (خدمتگزار امام) از آن جمله بودند. به اين ترتيب امام حسن عسكري (ع) فرزند خود را به برخي نشان داد و ايشان را جانشين خويش معرفي نمود . شيخ كليني از «ضوء بن عجلي» روايت كرده است كه مردي ايراني از اهالي فارس، به او گفته بود :« به منظور خدمت براي امام عسكري (ع) به سامرا رفتم خود را به عنوان مسئول خريد خانه پذيرفت . روزي حضرت عسكري (ع) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود «هذا صاحبكم» وي اظهار مي كند كه ديگر پس از آن تا رحلت امام ، آن كودك را نديده است . او مي افزايد : «د رزماني كه وي آن حضرت را ديد حدود دو سال سن داشته است. » شايد پراهميت ترين ديدار اصحاب و شيعيان امام عسكري (ع) با حضرت بقيه الله ، زماني بود كه «محمد بن عثمان عمروي» از وكلاي خاص امام زمان (ع) ، همراه با چهل نفر ديگر در خدمت

امام بودند . آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد .گسترش تشيع در ايران با تاملي در تاريخ ايران پي مي بريم كه گرايش ايرانيان به تشيع از چند جهت و طريق بوده است 1- از آنجا كه در فتوحات عصر خلفا برخي از شيعيان امام علي بن ابي طالب (ع) به جهت مصالحي در آنها شركت مي كردند ، لذا بعد از فتح كشورها و شهرها اعتقادات خود از جمله ولايت اهل بيت (ع) را به آنان منتقل مي نمودند. 2- عده اي نيز به جهت همدردي كه با شيعيان مظلوم و در راس آنان امامان داشتند تشيع را در اختيار نمودند ؛ زيرا انسان فطرتاً ميل به همدردي و گرايش به مظلوم دارد و اين خود عامل اساسي براي نفوذ شيعه د رميان مردم ايران بوده است. دكتر جوزف فرانسوي در تحقيقي تحت عنوان «شيعه و ترقييات معير العقول» مي نويسد «... و از جمله امور طبيعي كه مويد فرقه شيعه شده و توانسته است تا در قلب ديگر فرقه ها تاثير بگذارد ، مساله اظهار مظلوميت بزرگان دينتان است.و اين مساله از امور طبيعي به شمار مي آيد ؛ زيرا طبع هر كس به نصرت و ياري مظلوم كشش دارد و دوست دارد ضعيف بر قوي غلبه يابد و لذا طبيعت بشر به ضعيف متمايل است.... »3- عده اي ديگر تشيع را از طريق مقابله و معاشرت با شيعيان كه به ايران سفر كرده بودند فرا گرفتند ؛ زيرا شيعه به اين نتيجه رسيده بود كه اگر بخواهد به حيات معنوي خود ادامه دهد بايد فرهنگ و مذب خود را

گسترش داده و در قلوب مردم نفوذ كند ، و در بين مردم و حكومت ها جا افتاده و موقعيت خود را حفظ و تثبيت نمايند. 4- گروه بسياري نيز بعد از آن كه دولت شيعي صفوي در ايران تاسيس شد ، رسماً اعلان تشيع كرده و لذا اين مذهب به طور رسمي در ايران گسترش چشمگيري پيدا كرد .عوامل نفوذ و گسترش تشيع عوامل چند در نفوذ و گسترش تشيع در سرزمين هاي مختلف، محبوبيت علويان مي باشد. اين مساله در ميان مردم عراق ، علاوه بر جنبه دوستي اهل بيت ، جنبه سياسي نيز داشت. اهالي كوفه ، علويان را كه پيشينه اي از حكومت حضرت علي (ع) داشتند ، لايق رهبري ديدند . علاقه مردم به اهل بيت ، با توجه به گفته هاي پيامبر (ص) امري طيبعي به نظر مي رسد ، به تعبير ديگر وقتي مردم مي شنيدند، پيامبر (ص) اهل بيت را معرفي كرده است ، به سوي ائمه گرايش پيدا مي كردند . محبت علويان در طول تاريخ اسلام ، ذره اي كاهش نيافت . هر زمان كه يك علوي در يك نقطه اي قيام كرد ، مرد گرد او جمع مي شوند . مي دانيم ((صاحب الزنج )) براي نفوذ در ميان زنگيان ، خود را علوي معرفي كرد.عبدالله محض مي گفت :« همه مردم علاقه داشتند تا از علويان باشند ، ولي هيچ يك از علويان آرزو نكردند كه ا زديگران باشند »صفات شيعه برخي ادعا مي كنند كه ما شيعه امام علي (ع)  و امام جعفر صادق (ع) هستيم ولي در عمل از آن حضرات

چندان پيروي نمي كنند و تنها به حرف دل خوش كرده اند مخالفان از اديان و مذاهب ديگر هنگامي كه به اعمال مدعيان تشيع نگاه مي كنند به تشيع بدبين شده و از ان اعلان تنفر مي نمايند. خيال مي كنند كه تشيع همين اعمالي است كه در اشخاص مدعيان آن تبلور يافته است ، در حالي كه اين چنين نيست ، شيعه آنگونه كه امامهاي شيعه فرموده اند ، خصوصيات و صفاتي دارد كه برخي از آنان در اصل مسلمان بودن او دخيل بوده و برخي نيز دلالت بر كمال دارد . شيعه واقعي و كامل كسي است كه در تمام صفات حسنه ، و بارز و نمونه باشد . در اين بخش به ذكر صفات و خصوصياتي كه در كلمات اهل بيت (ع) براي شيعيانشان آمده مي پردازيم. امام صادق (ع) فرمودند : «شيعيان ما اهل ورع و كوشش و اهل وفا و امانتداري و اهل زهد و عبادتند. شبانه روز پنجاه و يك ركعت نماز مي خوانند (يعني غير از نمازهاي واجب، نوافل را نيز انجام مي دهند ) . آنها شب را به عبادت پرداخته و روزها را روزه دارند. زكات اموال خود را مي پردازند و حج را به جا آورده و از هر كار حرامي پرهيز مي كنند» . و نيز فرمود :« شيعيان ما كساني هستند كه پيشتاز در كارهاي خوب بوده و از كارهاي قبيح خودداري مي نمايند ، كارهاي زيبا را آشكار كرده و نسبت به امر جليل سرعت مي نمايند ، و اين به جهت رغبت به رحمت جليل است ، اين چنين شخصي كه

از ما است ، به سوي ما منسوب بوده و با ما است و هر كجا كه ما هستيم » .امام باقر (ع) فرمود : «شيعيان ما فقط كساني هستند كه خدا ترس بوده و او را اطاعت كنند . آنان معروف به تواضع و خشوع و كثرث ياد خدايند»امام صادق (ع) فرمود » همانا شيعه علي كسي است كه شكم و فرج او عفيف بوده و در جهاد ثابت قدم باشد تنها براي خالقش كار كند و اميد ثواب او را داشته و از عقاب او خائف باشد . هر گاه چنين اشخاصي را ديدي آنها شيعه جعفرند» .امام علي (ع) فرمود «شيعيان ما كساني هستند كه در راه ولايت ما از خود بذل و بخشش نشان مي دهند ، و در راه مودت ما همديگر را دوست دارند. به جهت زنده نگه داشتن امر به زيارت يكديگر مي روند در حال غضب به كسي ظلم نمي كنند و در صورت رضا اسراف نمي نمايند . براي همسايگان خود مايه بركتند ، و با كساني كه معاشرت مي كنند پيام آوران صلح و صفا و صميميتند. ))امام صادق (ع) فرمود : (( اگر شيعيان ما استقامت مي كردند ملائكه با آنها مصافحه مي كردند و ابرها بر سرشان سايه مي افكند، و در روز تحت اشراق انوار الهي بوده و از بالاي سرشان و از زير پاهايشان متنعّم به نعمت هاي خداوند بودند، و از خداوند هر چيزي را كه سوال و خواهش مي كردند به آنها عطا مي نمود.زيد شحّام مي گويد :امام صادق (ع) به من فرمود : « به هر كس

از شما كه مطيع من است و از من دستور مي گيرد ، سلام برسان . من شما را به تقواي خداوند عزوجل و ورع  در دينتان و كوشش براي خدا و صدق گفتار و اداي امانت و سجده طولاني و معاشرت خوب با همسايگان دعوت مي نمايم . محمد (ص) براي اين امور به سوي مردم فرستاده شد . كساني كه شما را امين خود دانسته و چيزي را نزد شما به امانت گذارده اند،  حق امانت را رعايت كنيد چه خوب باشد و چه بد ؛ زيرا رسول خدا (ص) هميشه امر مي نمود به اداي نخ و پارچه خياطي شده . از عشيره خود صله رحم نماييد ، و در تشييع جنازه آنها حاضر شويد . مريض هاي آنها را عيادت كنيد و حقوق آنان را بپردازيد . هر يك از شما كه در اين خود ورع داشته و راستگو بوده و داراي امانت نمايد و با مردم خوشرفتار باشد ، گفته مي شود اين شيعه جعفري است ، اين امر خشنود ساخته و گفته مي شود اين ادب جعفري است به خدا سوگند هر آينه حديث گفت مرا پدرم همانا شخصي از شيعيان علي در ميان قبيله خود زينت آنان است، از همه بهتر امانت دار بوده و به جا آورنده حقوق و راستگوترين مردم در گفتار است . وصيت هاي مردم و امانت هاي آنان نزد اوست . در بين عشيره از او سوال مي شود و مي گويند : چه كسي مثل فلاني است ؟ او از همه بهتر امانتدار بوده و از همه راستگو تر در گفتار است

)).اين ها شيعه واقعي نيستند؟!امام صادق (ع) فرمود :« از شيعيان ما نيست كسي كه به زبان خود چيزي بگويد ولي در اعمال و آثار به ما مخالفت كند » و نيز فرمود : « اي شيعيان آل محمد ! از ما نيست كسي كه هنگام غضب خود را حفظ نكند ، و با كسي همنشين مي شود خوش زبان نبوده و با او مدارا ننمايد و با كسي كه تقاضاي صلح كرده مصالحه نكند»وظيفه شيعه در معاشرت با مردم امام صادق (ع) فرمود :« اي جماعت شيعه ! شما به ما منسوب هستيد، زينت ما باشيد ، كاري نكنيد كه مردم با رفتار شما به ما بدبين شوند» . و نيز فرمود : « خدا رحمت كند بنده اي را كه ما را نزد مردم محبوب گرداند و باعث دشمني مردم با ما نشود . به خدا سوگند اگر مردم محاسن كلمات ما را ببينند از هر چه عزيزتر خواهند شد و هرگز كسي نمي تواند به آنها دسترسي پيدا كند ». و نيز فرمود : « اي عبدالاعلي .....سلام و رحمت خدا را بر شيعيان ما برسان و به آنها از قول من بگو : خدا رحمت كند بنده اي را كه محبت مردم را به سوي خود و ما بكشاند و به اين كه معروف را بر آنها ظاهر كرده و منكر را از آنان دور نمايند)). امام هادي (ع) فرمود: «تقوا پيشه كنيد و زينت ما باشيد نه مايه بي آبرويي ، هر دوستي و مودت را به سوي ما بكشيد و از ما هر قبيحي را دفع نماييد)).مفهوم تشيع جوهري

در «صحاح اللغه» مي گويد : تشيع عبارت است از مشايعت يعني پيروي نمودن ، ياري كردن ، ولايت كسي را داشتن» .تشيع در اصطلاح از نگرشي برخاسته است كه امامت را منصبي الهي دانسته و معتقد است كه انتخاب امام به وسيله نص و از جانب خداوند صورت مي گيرد . در اين راستا پيامبر گرامي اسلام (ص) به پيروي از اين سنت الهي كه در ميان انبياي گذشته نيز وجود داشته ، به امر خداوند ، امامان و اوصياي بعد از خود را معرفي كرده است . اين بزرگواران كه اول آنها علي بن ابي طالب ( ع ) و آخر آنها حضرت مهدي (ع) است هم در زمينه مرجعيت ديني و هم در بحث ولايت و حاكميت و رهبري جامعه، امام و مقتداي مردم بعد از رسول خدايند. مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه مي گويد : «تشيع عبارت است از ايمان به وجود نص از جانب پيامبر (ص) بر امامت حضرت علي (ع) و خلافت او ، بدون اينكه در حق او و فرزندانش غلو شده باشد» .خداوند متعال مي فرمايد :« خداوند به كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است كه آنها را قطعاً خليفه در زمين خواهد كرد. همانگونه كه پيشينيان را خلافت بر روي زمين بخشيد ، و دين پسنديده برپا خواهد كرد ، و خوف آنها را به امنيت مبدل مي كند ، آن چنان كه تنها مرا مي پرستند و چيزي را براي من شريك نخواهند ساخت ، و كساني كه بعد از آن كافر شوند فاسقند» . در اين آيه

خداوند مي فرمايد : وعده ما اين است كه دين پسنديده را بر پا خواهيم كرد. اين دين پسنديده كدام دين است؟ همان ديني است كه در آيه «اكمال» به آن اشاره كرده است . در آنجا فرمود: امروز براي شما راضي شدم به اسلام كه دين شما باشد . يعني روزي كه حضرت علي بن ابي طالب (ع) به امامت و خلافت رسيد . پس معناي آيه اين است كه دين با ولايت ، مرضي و مورد پسند خداوند است نه دين بي ولايت حضرت علي (ع) ، و تشيع يعني اعتقاد به امامت و ولايت اميرالمومنين (ع) بعد از رسول خدا (ص) و ولايت يازده امام معصوم از ذريّه او ، و همين دين يعني دين با ولايت ، اسلام همراه با امامت اهل بيت، مورد وعده الهي است كه در عصر ظهور پياده خواهد شد، زيرا كه مورد پسند و رضايت خداوند است. شيعه جعفري در اين عصر شيعه دوازده امامي به شيعه جعفري معروف شده است. و اين بدان جهت است كه مذهب شيعه در فروع همان مذهب امام جعفر صادق (ع) مي باشد به اعتبار اين كه بيشتر تعليمات تشيع از آن حضرت اخذ شده است ، گرچه اعتبار روايات حضرت صادق (ع) در فروع فقه از ديگر امامان بيشتر است لذا مذهب شيعه را مذهب جعفري ناميده اند.سرّ اين مطلب آن است كه عصر حضرت صادق (ع) در آخر حكومت اموي بود . هنگامي كه آن حكومت رو به ضعف گرويده و در اوائل عصر دولت عباسي قرار داشت . آنان در ابتداي حكومتشان تعصب شديد به خرج ندادند

؛ زيرا دولتشان هاشمي بود ، لذا اهل بيت در آن ايام از آزادي نسبي برخوردار بودند و بدين جهت توانستند در نشر دين و مذهب كوشش فراواني داشته باشند . ولي در عصر منصور و هارون الرشيد و امثال آن دو از پادشاهان ظالم ، راويان از اهل بيت (ع) تقليل يافت و اين به جهت فشارهاي سياسي و خوف شديدي بود كه بر اصحاب امامان وارد مي شد.

مديريت و نظام اداري از ديدگاه امام علي (ع)

مديريت و نظام اداري از ديدگاه امام علي (عليه السلام)

تلخيص : سيد عسگري طباطبايي- محمد رضا شهري

نويسنده : دكتر محسن باقر الموسوي- ترجمه : دكتر سيد حسين سيدي ( عضو هيئت علمي دانشگاه فردوسي مشهد ) - چاپ : مؤسسه چاپ و انتشارات آستانقدس رضوي (به نشر)- انديشه مديريتي امام علي (ع) و انديشه مديريتي كلاسيك و معاصر ارزيابي و مقايسه چاپ سوم سال 1384 – تعداد 4000 نسخهچاپ : مؤسسه چاپ و انتشارات آستانقدس رضوي (به نشر)فصل اول : مفهوم و ويژگيهاي مديريتفصل دوم : ويژگيها و وظايف مديرفصل سوم : سازمانهاي اداري در روزگار امام علي (ع)فصل چهارم : انديشه مديريتي امام علي (ع) و انديشه مديريتي كلاسيك و معاصر ارزيابي و مقايسهخرداد ماه 88 فصل اولمديريت : معنا و ويژگيهاي آنبطور خلاصه مديريت بنابر اصل تحليل انگليسي واژگان Administer كه شامل دو جزء لاتيني يعني administer مي باشد . معناي خدمت كردن را مي رساند بنابراين مديريت با استناد بر اين نتيجه گيري يعني خدمتي كه شخص براي شخصي ديگر ارائه مي كند . اين معنا كاملا منطبق است با حديثي كه از پيامبر روايت شده است كه فرموده اند : سيد

القيوم خادمهم (رئيس يك گروه : خدمتگزار آنهاست).مفهوم مديريت نزد مسلمانانواژه مديريت پيشينه چنداني ندارد اين واژه به معناي متعارف در كتابهاي فرهنگ اسلامي مربوط به مسائل مديريت ، عليرغم بحثها و پژوهشهاي زيادي كه در اين زمينه نوشته شده نيامده است . واژه اي كه مسلمانان و عربها براي مديريت به كار برده اند واژه تدبير است . اين واژه به معناي مديريت در مهمترين منابع انديشه مديريتي و سياسي مسلمانان مانند الاحكام السلطانيه ماوري آمده است.كتابهايي نيز وجود دارند كه اين واژه را به كار برده و تنها بموضوع هاي مديريتي پرداخته اند نظير تدابير المنازل او السياسات الاهليه از ابن سينا اين كتاب در بردارنده قوانين مديريتي از مديريت خانواده تا مديريت مملكت مي باشد.فارابي نيز واژه تدبير در معني مديريت را به كار برده است . وي مي گويد : پادشاهان عصر جاهلي عليرغم قدمت آنها هر يك به اداره شهري مي پرداختند كه بر آن حاكم بودند تا به ميل و خواسته خود برسند.اين لفظ در قرآن و احاديث پيامبر و سخنان امام علي (ع) آمده است كه تنها به سخنان امام علي بسنده خواهيم كرد.مبحث نخستمفهوم مديريت در سخنان علي عليه السلامعليرغم اين كه انديشه ها آموزه ها و شيوه هاي مديريتي در سخنان حضرت علي (ع) وجود دارد اين واژه با همين ساختار در سخنان ايشان نيامده است و نيز در قرآن كريم اين لفظ (( دائره )) به همين معنا به كار رفته است ((عليهم دائرة السوء)) ((يتربصن بكم الدوائر)) يعني بدي آنها را همچون دايره اي در بر گرفت كه راهي براي بيرون شدن از آن

براي آنها وجود ندارد. لفظ (دائره) به معناي پيشين در نامه حضرت به مردم سرزمينهايي آمده است كه حضرتش در آن جا به بيان ماجراي خود و اهل صفين مي پردازد كه هر كس لجاجت ورزد و به اين كار ادامه دهد در حقيقت واژگون شده اي است كه خداوند بر قلبش زنگار زده و گردش بد روزگار عليه آنان مي باشد . واژه (دائره) بمعناي جديد در واژگان زير آمده اسك كه عبارتند از:1-تدبير 2-فرماندهي 3- قدرت 4-سيادت 5-سياست 6- راعي (رهبر).كه در مورد تدبير از فرمايشات حضرت علي مي توان گفت : حسن التدبير ينمي قليل المال و سوء التدبير يخفي كثيره نيك تدبيري ثروت اندك را افزون مي كند و سوء تدبير ثروت فراوان را از بين مي برد. و در مورد فرماندهي مي فرمايد : الانصاف من النفس كالعدل في الامره : رعايت انصاف نسبت به خود همچون عدالت ورزي در حكومت است و نيز درباره قدرت حضرت علي (ع) مي فرمايد : افضل الحلم كظم الغيظ و منك النفس مع القدرة : بهترين شكيبايي فرو خوردن خشم و مالك نفس بودن در عين قدرت مي باشد.قدرت از مرفوع كه باشد چه قدرت اقتصادي و چه سياسي با علتي براي تكبر و تفاخر بزرگ نمايي نزد مردم نمي باشد بلكه رفتار او بايد متواضعانه بوده از حق خود در برابر ضعيف تر كوتاه آيد . مطلب چهارم سروري و سرور است. از كاربردهاي سيادت (سروري) در سخن علي عليه السلام نشان دادن مفهوم رياست و مديريت است . سرور يا سيد همان مدير بايسته اي است كه به شيوه منطقي بر

زير دستان حكم فرمايي مي كند مديري كه بر آنها تحميل نشده است و به اجبار بر آنها فرمان نمي راند و نيز از سخنان حضرت در اين زمينه توجه كنيم كه فرمودند :السيد من تحمل الهوونة و جاء بالمعونة : آقا و سرور كسي است كه زحمت ديگران را بدوش مي كشد و ياري مي رساند.السيد لا يصانع و لا يخادع و لا تعره المطالع : آقا و سرور كسي است كه مكر و حيله نمي كند و حرص و طمع وي را نمي فريبد .مطلب پنجم : سياستسياست به معناي فن رهبري مردم مفهومي است كه بر آن اتفاق نظر است و لفظ آن بر گرفته از (ساس يسوس) است و گفته مي شود (سائس الخيل) يني كسي كه به پرورش اسب مشغول است و اسبان را به ميل خود رام و مطيع مي نمايد . كه از سخنان ايشان در معناي سياست مي توان گفت:رأس السياسة استحمال الرفيق : اصل سياست ، مدارا ورزيدن است فضيلة الرياسة حسن السياسة : فضيلت رياست به نيكي سياست كردن است ملاك السياسة العدل : ملاك سياست عدالت ورزي است .اصول و مباني اين فندر سخنان حضرت علي عليه السلام عناصر اين فن را چنين مي يابيم : مدارا ، تحمل ، فضيلت ، عدالت ، كنترل نفس همه اين امور فضايل نفساني و ارزشهاي اخلاقي هستند كه تربيت نيكو و توجه معنوي موجب آنها مي شود ؛ اصل سياست مدارا است نه به كار بستن قدرت.مطلب ششم : رهبري راعي استراعي از رعايت است و به معناي حفظ و سياست مي باشد . خداوند مي

فرمايد : فما رعوها حق رعايتهما : آن را سزاوار حقش رعايت نكردند و هر كه مراقب خود و ديگري باشد به اوراعي اطلاق مي شود . حضرت علي عليه السلام اين واژه را در سخنانش زياد به كار گرفته است:فاستجيبوا الداعي واتبعوا الراعي : دعوت كننده را اجابت و از رهبر اطاعت نماييد . من حق الراعي ان يختار لرعيته ما يختار لنفسه : از حقوق رهبر آن است كه آنچه را كه براي خود مي پسندد براي مردم خود نيز بپسندد . راعي و عدالت دو چهره از يك امر واحد هستند و آن چنان با عدالت آميخته است كه تمايز بين آنها مشكل است . عادل همان راعي است و بدون عدالت نمي توان حقوق ديگران را رعايت كند . همه واژگاني كه ذكر كرديم به صفاتي اشاره دارند كه در آنها اشاره اي به سازمانهاي اداري يا اجتماعي نشده است و اين تأكيدي بر اين مطلب است كه حضرت علي عليه السلام بر جنبه اخلاقي و ارزشي در سازمانهاي اداري اصرار مي ورزد.مبحث دومانديشه مديريتي امام علي عليه السلام به استواري و ارتباط و استناد به قواعد محكم و منطقي از ديگر انديشه ها متمايز است ، به تعبيري مديريت امري جمعي و زنده بوده كه در متن جامعه وجود دارد و براي رسيدن به اهداف بزرگي در زندگي تلاش مي كند.ويژگيهاي مديريت از ديدگاه امام علي عليه السلام1-    ويژگي انساني2-    ويژگي نظم بخشي و سازماندهي3-    ويژگي جمعي بودن4-    هدفمنديمطلب اول : ويژگي انسانيانديشه امام علي عليه السلام به تناسب سازگاري و هماهنگي ممتاز است چون ديدگاه ايشان به زندگي ديدگاهي

فراگير نسبت به همه ابعاد اركان و اجزاي آن است.به عنوان مثال اقتصاد با سياست در ارتباط است و هر دو بر مديريت تكيه دارند . اگر منظومه فكري امام را پي گيريم در مي يابيم كه از نگرش ثابت وي از آدمي طبيعت او روشهاي رشد و تكامل او مشكلات و كيفيت مقابله با آن برگرفته است  قبل از پرداختن به ديدگاه مديريتي ايشان ناگزير بايد به بيان ديدگاه ايشان درباره انسان بپردازيم . مدير خوب كسي است كه با طبيعت انسانهايي كه با آنها سرو كار دارد آشناست و به خوبي مي داند كه چيزي آنها را به حركت وا مي دارد و چه چيزهايي اراده شان را سست مي كند پس نظريه كامل مديريتي آن است كه ابتدا از آدمي ، ماهيت او عوامل وجودي ، و چگونگي تعامل وي با زندگي ، مشكلات وي ، چگونگي پيشرفت وي و راه هدايت او به جهت درست مي پردازد . انسان كيست و چگونه آفريده شده است ؟ پس انسان مشتي از خاك زميني است و شوره زار و نفخه اي از روح خداوند است و به نفخه اي كه آدمي از آن آفريده شده قدرت انديشيدن و حركت و تشخيص داده است او بر زندگي خود و همنوعانش مي انديشد و از الهام آن انديشه اي كه به آن دست يافت به فعاليت مي پردازد و به تشخيص حق از باطل مبادرت مي ورزد. و نيز حضرت ضمن اشاره به اولياي الهي مي فرمايد : بايد ضماير در دنيا به سر مي بردند كه روح آن به جهان برين وابسته است.انسان آميزه

اي است از خرد و هوياز اين نفحه نوري ناشي مي شود كه انسان به واسطه آن راه زندگي را مي يابد اين نور همان عقل است . حضرت مي فرمايد : آدمي به عقلش مي باشد و عقل مايه فضيلت آدمي است . نهايت كمال آدمي هنگامي است كه عقلش كامل گردد چنان كه حضرت مي فرمايد . كمال آدمي به عقل است و برترين ثروت عقل است و هيچ ثروتي چون عقل نيست امام علي (ع) براي ما نمونه اي مجسم از اهميت عقل در هدايت آدمي ارائه مي دهد و به معاويه مي فرمايد اي معاويه اگر به عقلت بنگري مرا سالم ترين مردم خواهي يافت . آن گاه كه عقل نباشد هواي نفس جاي آن را مي گيرد كه به قول حضرت (ع) آفت عقل ، هواي نفس است و با هواي نفس عقل وجود نخواهد داشت . و درباره معاويه مي فرمايد : هواي نفس است و با هواي نفس عقلي وجود نخواهد داشت . هواي نفس هم او و هم ديگري را بدبخت مي كند . بدبخت كسي است كه فريب هواي نفس و غرورش را بخورد . و بيشتر فتنه هاي تاريخ ، منشأ آن پيروي حاكمان از هواي نفسشان بوده است و مي فرمايد : آغاز وقوع فتنه ها ، هواي نفساني است كه از آن پيروي مي شود و احكامي است كه بدعت گذارده مي شود . راه حل چيست ؟ راه حل آن است كه عقل بر آن بندها بشورد و با قدرت در برابر هواي نفس همچون جنگنده اي قومي بايستد. امام مي فرمايند

: آن گاه كه كار داوري به نهايت از آن جاست كه تباهكاران زيان بونه ، بر اين سفه خود گواهي دهد هر گاه كه از بند هوا و دلبستگيهاي دنيا بيرون رود . اين جاست كه عقل شمشير آگاهي را عليه هواي نفس بيرون مي كشد و با او به نبردي بي امان وارد مي شود . آن حضرت مي فرمايد : عقل شمشيري بي نهايت سپس عيبهاي اخلاقي را با عقلت بپوشان و با عقلت به جنگ با هواي نفست برخيز و هواي نفس هميشه در حالت عكس يكديگر هستند.در احاديث حضرت چنين آمده است:پيروي از هواي نفس عقل را فاسد مي سازد.هواي نفس ، دشمن عقل است.هواي نفس ، ضد عقل است.منشأ فضيلتها و رذيلتهاامام علي (ع) عقل را منشأ همه فضيلتها مي داند عقل مايه فضيلت انسان است ، عقل سرچشمه خير و نيكي است ، دانش چراغ عقل و سرچشمه فضيلتها ست.و فضيلتها نزد عاقل شامل انديشه ، ادب ، علم ، تواضع ، شكيبايي ، بخشش ، عدالت ، حكمت ، پند پذيري و جوانمردي همگي فضيلتهايي است كه آنها را نزد عاقل مي يابيم. اما جاهل كه از هواي نفسش پيروي مي كند نزد او مي يابيم؟ 1- علت هر بدبختي 2- عامل هر فتنه 3- علت پريشاني در زندگي 4- علت هلاكت 5- علت لغزشها 6- علت فساد نفس 7- علت اخلاص نداشتن 8- علت گمراهي 9- علت كوري ، كري و خواري 10- علت ظلم و ستم.دنيا و آخرتامام درباره آنهايي كه آن را به ميدان خير تبديل كرده اند مي فرمايد : دنيا مرداني دارد

كه داراي گنج هايي پنهان مي باشند كه نزد شما ناچيزند دين به واسطه آنها آشكار مي شود همان گونه كه يكي از شما نزديك خود را بر مي دارد و همچون ملخ هايي پناه مي آورند و ستمكاران عالم را نابود مي سازند . پس خير دنيا به موضع گيري در برابر آن بستگي دارد . يعني هر كس آن را بفهمد در آن به سلامت زندگي مي كند و هر كس از آن توشه برگيرد وي را ثروتمند مي كند در عين حال مدرسه اي است براي كسي كه در پي پند و عبرت از حوادث آن است . اما كسي كه در پي شر آن باشد باز هم در دستان او رام و مطيع است امام مي فرمايد : دنيا چشم اندازي زيبا دارد و باطنش شايسته گريز به فريب آراسته با زيبايي اش فريبنده ، منزلگاهي است كه صاحبش را خوار مي كند حلالش به حرام و خيرش به شرش و شيريني اش با تلخش به هم آميخته است.بر آدمي است كه شيداي آن نگردد و تمام هم و غم خود را دنيا قرار ندهد و به منزله هدفي در زندگي به آن روي نياورد چون سريع متحول مي شود بسيار دگرگون ، مكرش زياد و همبستگي است . لذا سفارش حضرت چنين است از كم دنيا جوگير كه ترا كفايت مي كند كه آدمي براي چيزي دنيا براي چيز ديگر آفريده شده است. حضرت مي فرمايد : اما بعد ، خداوند سبحان دنيا را براي بعد از خودش (آخرت) آفريده و اهلش در آن مي آزمايد تا بداند كه كدامين

آنها بهتر است ، و ما براي دنيا آفريده نشديم . در اين متن حضرت هدف از آفرينش دنيا و انسان را بيان مي كند و مي فرمايد: دنيا براي شما به منزله محل دائمي آفريده نشده بلكه محل گذر است براي شما تا از اعمال نيك و شايسته را براي آخرت توشه برداريد در آن شتاب حركت كنيد و امور گذراي آن شما را نفريبد. تقوا در بيان شرح ، تقوا عبارت است از حفظ نفس از آنچه موجب گناه مي شود و با ترك محرمات و با ترك برخي امور مباح كامل مي گردد.انتقال از دنيا دوستي به آخرت گرايي را تقوا گويند مالك تقوا ترك دنياست . اما تقوا نزد امام علي (ع) به چه معناست؟ مي فرمايد تقوا يعني پرهيز كردن اگر مومني به تقوا دست يازد به آنچه خواهد مي رسد امام نتايج تقوا را به شرح زير برمي شمارد.تقوا پاك ترين زراعت است.تقوا اصل همه نيكيها ستتقوا اصل اخلاق استتقوا كليه رستگاري است تقوا ظاهرش شرافت و ارجمندي در دنيا و باطنش شرافت و ارجمندي در آخرتنشانه هاي پارسايانپارسايان سه نشانه دارند : اخلاص در عمل ، آرزوي كوتاه و قبل از اقدام در كاري راهنمايي جستن1-    اخلاص در عمل يعني صداقت ورزيدن در كار2-    كوتاهي آرزو يعني كار را به واقعيت و برنامه زمانه مرحله بندي شده ارجاع دادن3-    راهنمايي جستن قبل از اقدام به عمل كه همان آرامش و وقاري باشدمطلب دوم: ويژگي نظم بخشي و سازماندهيدر اين مورد مي توان به وصيت حضرت در بابت تعلم بعد از وصيت به تقوا اشاره كرد كه ........... و

ارزشمند جايگاه نخست را به خود اختصاص دهد. فرمودند شما و همه فرزندان و خويشانم را و هر كسي كه اين نامه به او مي رسد به تقواي الهي و نظام در كارهايتان سفارش مي كنم.چگونگي پيدايش نظمحضرت مي فرمايد : عقل آدمي ، نظم و نظام اوستپس بنابراين عقل ما نخستين منبع نظم است و بدون آن هيچ امتي نمي تواند زندگي منظم باشد پس عقل منشأ انديشه ، مركز برنامه ريزي و سرچشمه برنامه ماست انديشه طرح و برنامه ريزي همان الفباي نظم هستند.عدالت : دالت مشابه عصايي (چوبي) براي كسي است كه قصد دارد تعادل جسمش را بر بالاي ريسماني بلند در بازيهاي پسرك حفظ نمايد . روح تعاون : روح تعاون در ميان افراد، مثل نيكي كردن به ديگران و كمك به برادران ديني بخشش و كرم، صفاتي هستند كه ناشي از روح جمعي و ضعيف شدن روح فردي است كه سازمانهاي اداري را تمديد مي كند.در احاديثي كه حامل اين معنا هستند تأمل كنيم : نظام جوانمردي نيك پيوندي است و نظام ديني و خدمات است : رعايت انصاف به خود و ياري به برادران ديني و نظام بخشش علاقه به نيكي كردن و ياري برادران است . و نظام جوانمردي تحمل لغزش برادران و احسان پيوسته به همسايگان است . تواضع : ارزش است اجتماعي كه بدون آن هيچ اصلي در جامعه برقرار نمي گردد و تكبر عامل نشست و از هم گسيختگي در جامعه است.براي جلوگيري از حالت از هم پاشيدگي بايد مطابق كارهاي زير ........ برداشت.1-    مدارا با ديگران كه حدي بر مخالفت ها قرار مي دهد.

حضرت (ع) مي فرمايد : مدارا كردن شدت مخالفت را مي كاهد.2-    انصاف كه نوعي عدالت است كه مساوات انسان با ديگران در آن پديدار مي گردد امام علي (ع) مي فرمايد : انصاف ، اختلاف را از بين مي برد و اتحاد و همبستگي به وجود مي آورد.مطلب سوم : ويژگي جمعي بودنضرورت وجود جامعه كه حضرت در اين باره مي گويد : با انسانهاي با فضيلت معاشرت كن تا خوشبخت گردي و شرافت يابي . در مورد تشويق و برقراري ارتباط در جامعه مي توان به فرمايشات حضرت در زير رسيد.به جماعت پايبند باشيد و از تفرقه بپرهيزيد به انبوه مردم بپيونديد كه دست خدا با جماعت است پايبنده آنچه كه ريسمان جماعت به آن گره خورده باشيد شما را به اين توده عظيم سفارش مي كنم.كيفيت شكل گيري جمع (گروه)حضرت در اين باره مي فرمايد : نصيحت كردن و خيرخواهي در قوي كه فاصحي نبود و نصيحت را دوست ندارند خيري نيست و همچنين مي فرمايد : بهترين برادران ، ناصح ترين آنها و بدترين آنها خائن ترين آنها هستند.تصميم بندي جوامع:حضرت جوامع بشري را به دو قسم تقسيم مي كند جامعه نيكان و جامعه بدان جامعه نيكان گروهي هستند كه داراي 1- فرمانبرداري 2- با صداي بلند سلام كردن . دوستت نيكان ، نرمي در گفتار و آشكار كردن سلام است 3- صداقت و امانت . صداقت و امانت پيشه كن كه اين دو اخلاق نيكان است و در آخر 4- خودگذشتگي كه رابطه مجسم روح جمعي است ايثار خوي نيكان و اخلاق اخيار است. جامعه بدان آن گروهي هستند كه

: 1- كينه توزي از سرشت و طبع بدان است 2- عادت بدان آزار رساندن به همراهان و همسفران است و حضرت مي فرمايد بزرگترين دروغ پاك جلوه دادن بدان است . و نيز مي فرمايد : (انتخاب نيكو ، نزديكي با نيكان و دوري گزيدن از بدان است).چگونگي انتساب به جامعه صالحيك جامعه صالح شامل : 1- پيروي كردن از جامعه صالح و شايسته : حضرت مي فرمايد : با اهل حق باش و همچون آنان عمل كن.2-    مشاركت ورزيدن در جامعه صالح : امام مي فرمايند : با اهل دنيا در دنيايشان مشاركت ورزيدند.مطلب چهارم : هدفمنديالف: آيا خداوند هستي را عبث آفريده است؟پاسخ صريح امام در برابر چنين پرسشهايي چنين است : خداوند امر بيهوده اي نيافريده است تا سرگرم شود.ب: آيا خداوند انسان را بيهوده آفريده است؟حضرت پاسخ مي دهد: خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده است و شما را بي هدف راهنما نمي كند.ج: اما هدف از آفرينش انسان چيست؟حضرت مي فرمايد: رضايت خداوند سبحان نزديك ترين هدف دست يافتن است. پس رضايت خداوند همان هدف بزرگ مي باشد. اما رضايت حق چگونه تحقق مي يابد ؟ خداوند پيامبران و رسولان و كتابهاي آسماني را فرو فرستاد و امر و نهي هاي خود را در آن بيان نمود . عمل به اين امور و سخنان پيامبران همان تحقق رضايت و خشنودي خداوند است . حضرت در اين باب مي فرمايد: اسلام عنايت و هدفي دارد پس به آن هدف برسيد و حقوقي را كه خداوند بر شما واجب نموده ادا كنيد.دنيا وسيله است نه هدفاين پرسش پيچيده است كه مكاتب

و فلسفه ها و نظريات زيادي از گذشته تا كنون در پي پاسخ آن هستند پاسخ حضرت كه خطاب بر آدمي است چنين مي باشد تو براي دنيا آفريده نشدي پس در آن زهد بورز و از آن اعراض نما.اين سخن به آن معنا نيست كه آدمي ترك دنيا كند و امورش را  نمد بلكه به اين معناست كه دنيا هدف نيست ، پس بايد در آن زهد ورزد و تعلق و وابستگي شديد به آن نداشته باشد به قدر كفايت از آن بهره گيرد و آنچه كه او را كفايت مي كند تأمين نيازهاي ضروري اوست كه سه گونه است:1-    نيازهاي ضروري براي بقاء يعني نياز به خوراك و مسكن2-    نيازهاي ضروري براي بقاي نسل يا نياز به ازدواج و تشكيل خانواده3-    نيازهاي اجتماعي مثل احترام ، تقدير و بزرگداشتحق انسان است كه از دنيا به اندازه رفع نياز بردارد اما نه بيش از آن  حضرت مي فرمايد : دنيا خانه اي براي فناست و براي اهلش جاده و جلالي دارد و شيرين و سرسبز است كه براي اهلش زودرس است و امر براي بيننده ...... مي شود پس از آن كوچ كنيد با بهترين زاد و توشه و از آن جز به قدرت كفاف نخواهيد و بيش از زاد و توشه طلب نكنيد. به گفته امام علي (ع) سودمند كسي است كه دنيا را به آخرت بفروشد. اما براي كافر دنيا بهشت اوست و امور زودگذر وجهه همت او و مرگ مايه بدبختي و پايان كارش جهنم.بهشت از آن چه كسي است؟امام با تكرار اين حقيقت مي فرمايد : بهشت پاداش هر انسان

مومن و نيكوكاري است بنابراين ايمان راه رسيدن به بهشت است و نخستين گام در راه ايمان جهاد با نفس است . چون كسي كه قلبش را از شر و بدي خالي نسازد نمي تواند آن را از ايمان لبريز كند چون به فرموده آن حضرت (ع) بهشت تنها براي كسي است كه با نفس خودش مبارزه كرده است.اما مومن چه كسي است؟به فرموده حضرت (ع) اگر سه چيز در كسي باشد ايمان او كامل است عقل با حلم و علم.الف: عقل چيست؟ به اعتقاد حضرت عقل نيرويي است كه آدمي را به خير و سعادت رهنمون مي شود . حضرتش مي فرمايد عقل آن است كه ميانه روي پيشه كني نه اسراف و وعده دهي و خلاف نكني و هنگام خشم شكيبايي ورزي.حلمهدف ديگري كه به خاطر آن انسان مي كوشد به شهوات نفس و خشم خود مسلط باشد حلم و شكيبايي است حضرت (ع) در اين باره فرموده: حلم و بردباري همچون عشيره است انسان چگونه حليم و بردبار مي شود؟ حضرت راه هايي براي كسب اين فضيلت در برابرمان مي نهد كه از آن جمله عبارتند از : همنشيني با انسانهاي حليم و بردبار ، با انسانهاي حليم و بردبار همنشيني كني تا حلم تو زياد گردد . و با حكيمان مصاحبت داشته باش و با حليمان مجالست.علمسومين هدف در زندگي علم است . به فرموده حضرت علم مايه نجات از حيرت و سرگرداني است . حضرت مي فرمايد : علم تو را به فرمان خداوند هدايت مي كند با دقت در اين احاديث به نتايج زير دست خواهيم يافت.-    علم زماني

مفيد است كه با عمل همراه باشد ، علم بدون عمل مثل درخت بي ثمر است.-    عبادت بدون علم ، فايده اي ندارد عبادت كننده بدون علم همچون چارپاي آسياب است.-    تجربه هاي انسان در زندگي نوعي علم است تجربه هاي علمي قابل استفاده اند.-    دانشها متنوع هستند و بهترين را بايد فرا گرفت بهترين را از علم برگيريد.وحدت هدف ميان عقل ، حلم و علماز معادله بالا مي توان به نتايج پايين رسيد.-    عقلي كه با حلم همراه نباشد بي خير و بركت است.-    حلم كامل كننده عقل است.-    با عقل و خرد حلم به وجود مي آيد.-    علم چراغ عقل است.-    علم راهبر به سوي حلم است.حضرت در اين باره مي فرمايد : نخستين چيزي كه فراواني خود را نشان مي دهد حسن تدبير و مديريت است . و نيز درباره وجود حلم در مدير به فرمان حضرت به مالك در مقوله نحوه انتصاب فرماندهان نظامي اشاره مي كنيم كه فرموده : حليم ترين افراد را به فرماندهي لشكر بگمار علم نيز يكي از اركان مديريت و رهبري به نظر حضرت مي باشد.رياست با علم برترين رياست است.فصل دوم:ويژگيها و وظايف مديربرنامه ريزي plhningسازماندهي organizingهدايت directionكنترل controlسپس مي گويد : صاحب نظران به كارگيري را به فهرست اين وظايف اضافه مي كنند.وظايف مدير از نظر امام علي (ع)1-    مطلب اول : انديشه ورزي2-    مطلب دوم: مشورت3-    مطلب سوم : برنامه ريزي4-    مطلب چهارم : كنترلانديشه ورزي شامل مراحل زير است:1-    اهميت انديشيدن2-    فايده هاي انديشيدن3-    روشمند بودن انديشه4-    تقويت انديشهحضرت علي (ع) درباره اهميت انديشيدن مي فرمايد  : يك ساعت انديشيدن از عبادت

طولاني بهتر است.فايده هاي انديشيدن شامل : 1-    نجات از گمراهي2-    محفوظ ماندن از لغزش3-    رهايي از شك4-    ............ امور پنهان5-    صيقل زدن عقل6-    عبرت آموزي7-    حل مشكلات8-    كشف خطاها و شناخت امور9-    كسب اعتبار در ميان مردم10-    سلامت و حسن عاقبتروشمند بودن انديشه شامل:1-    مناقشه آراء و نظريات2-    رأي3-    نظر4-    نتايج كه به اين روش صورت مي گيرد .5-     مشورت ------ بحث و بررسي آراء --------- رأي -------- ديدگاه ----------- تدبيرتقويت انديشه شامل مراحل زير است:1-    علم 2-    عادت كردن به انديشيدن3-    سكوتبعد از آن موانع تفكر را مي آموزيم كه شامل:1-    پرخوري2-    شهوتها و تمايلات نفسانيدر رابطه تفكر و مديريت حضرت مي فرمايد : تدبير به رأي و رأي به انديشه است.در مورد دوم مشورت اولين موضوع اهميت شوراهاست كه شامل -    مشورت بهترين پشتيبان است.-    مشورت كردن عين هدايت است.-    بهترين مردم كسي است كه از رأي ديگران بي نيازي نمي جويه.-    هيچ پشتيباني چون مشورت نيست.-    پشتيباني استوارتر از مشورت نيست.-    آن كه مشورت كند گمراه نخواهد شد.-    خردمند از مشورت بي نيازي نمي جويد.از فوايد مشورت مي توان به چند مورد اشاره كرد:1-    كسي كه با خردمندان مشورت كند از خود عقل ايشان بهره گرفته است.2-    كسي كه با انسانها مشورت مي كند د ر حقيقت در عقل آنها شريك مي شود.3-    سحرخيز باشيد كه بركت در سحرخيزي است و مشورت كنيد كه نجات و موفقيت در مشورت كردن است.4-    مشورت رأي درست ديگران را به تو ارائه مي نمايد.5-    مشورت آراي پنهان را آشكار مي كند.6-    مشورت مايه راحتي تو و رنج ديگري است.ويژگيهاي جوياي مشورت1-    قبل از تصميم

گيري مشورت كن و قبل از اقدام بينديش.2-    آن گاه كه اراده كردي مشورت نما.3-    بر تو باد به مشورت كردن كه نتيجه دورانديشي است.4-    انديشه ورزي طولاني معادل رأي مشاور است.چند مورد از شرايط مشاور1-    آن كسي كه با خردمندان مشورت كند به موقعيت و راه درست مي رسد.2-    بهترين كساني كه با آنها مي توان مشورت كرد اهل تجربه هستند.3-    بهترين كساني كه مي توان با آنها مشورت نموده ، خردمندان و اهل تجربه و دورانديشي هستند.4-    در كارهايت با نادانان مشورت مكن.5-    مشورت با جاهل دلسوز خطرناك است.با چه كساني نبايد مشورت كرد.1-    با دشمنت مشورت مكن و رازت را از او پنهان ساز.2-    با شخص دروغگو مشورت مكن.3-    در مشاوره ات بخيل را راه مده.4-    با حريص مشورت مكن.5-    شخص ترسو را در رأي و نظرت دخالت مده.6-    تو را از مشورت با زنان بر حذر مي دارم چون سست رأي هستند.مورخان نمونه هاي متعددي از مشورتهاي حضرت علي (ع) را به شرح زير نقل كرده اند.1-    بقاي ولايت ابوموسي اشعري2-    بركناري قيس بن سعد از ولايت مصر3-    حركت به سوي شام4-    جنگ با خوارج5-    جنگ با .......... بن ارشد6-    انتصاب زياد بن ابيه به عنوان والي فارستفاوت بين شورا و دموكراسيمهمترين فرق شورا با دموكراسي آن است كه اكثريت در نظام شورايي يك قاعده ترجيحي است و زماني كه رأي اكثريت برگرفته مي شود دليلي بر حقانيت آن نيست.مطلب چهارم كنترل است كه شامل : نظارت و ارزيابي مي باشد.مبحث سوم اطاعت است.مديريت بر اطاعت مبتني است و بدون آن نظام اداري ارزش ندارد چون اطاعت براي انجام امور و

وظايف و مسئوليتهاي سازمان ضروري است . سازماني كه از اطاعت افرادش بهره مند نيست نمي تواند به اواي وظيفه سازماني خود بپردازد . همچنين سازماني كه از اطاعت مردم بهره مند نيست در تحقق برنامه ها و كارهايش ناتوان است. پس دو وظيفه دوگانه براي اطاعت وجود دارد . اطاعت افراد از سازمان و اطاعت مردم از سازمان.اهميت اطاعتحضرت به خاطر نقش مهم آن در زندگي به اطاعت تشويق نموده است و مفهوم اطاعت نزد حضرت ، فراگير تر از مفهوم محدود اداري آن مي باشد.انگيزه هاي اطاعتاز اهميت اطاعت در هر امر خيري به ويژه در امور اداري از خلال احاديثي كه به رابطه اطاعت و عبادت ، اطاعت و موفقيت در زندگي و اطاعت و رضايت خداوند از شخص مطيع اشاره دارد ، پرداختيم.پيروي از حقآن كه در مسير حق است از اعتماد مردم برخوردار است و مردم از كساني كه به آنها اعتماد دارند اطاعت مي كنند و از افرادي كه به آنها اعتماد ندارند نافرماني مي نمايند.تقويت سازمانفرد بخشي از سازماني است كه در آن كار مي كند چه آن سازمان حكومتي باشد يا موسسه اقتصادي ، حزبي سياسي يا مانند آن . پس يكي از انگيزه هاي اطاعت در سازمان ، رغبت فرد به تقويت سازمان و بالابردن منزلت اجتماعي و سياسي آن است.پاداش و تنبيهگروه زيادي از مردم تنها زماني به اطاعت روي مي آورند كه بدانند در برابر اين كار پاداش مي گيرند و يا بر اثر ترك آن مجازات خواهند شد. پس برانگيختن نيتهاي دوستي و ترس يكي از ابزار تشويق به پيروي و اطاعت است.پيروي

از نظامبسياري از مردم تنها به خاطر نظام ، از آن پيروي مي كنند و بسياري از كودكي ياد گرفته اند حكومتي در درون مجموعه يا گروهي به بازي مشغولند ، بايد به قوانين بازي احترام بگذارند . مثل بازي فوتبال كه بايد از قوانين آن در انجام بازي پيروي كنيد.نتايج اطاعت و پيرويعملي كه مبتني بر اطاعت و پيروي است عمل موفقي است كه با سرعت نتيجه مي دهد . حضرت در اين باره مي فرمايد:-    هر كس پروردگارش را اطاعت كند صاحب قدرت مي شود.-    هر كس از خداوند اطاعت كند ، موفق مي شود.-    هر كس از خداوند پيروي نمايد كارش ارجمند مي شود.-    هر كس از خداوند اطاعت كند كارش رفعت مي يابد.-    اطاعت خداوند كليد هر درستكاري و اصلاح هر فساد است.-    آن كس كه اطاعت خداوند را كالاي خود برگزيند سودها بدون تجارت به سوي او مي آيند.دريافتيم كه اطاعت خداوند همان اقدام هر عملي است كه رضايت خداوند در آن باشد و زماني همه اعمال بندگان عبارت و اطاعت ، خداوند است كه تابع قوانين خداوند باشد . پس انسان سازمان به واسطه اطاعت عزيز و قدرتمند مي گردند چون هيچ عزتي جز به اطاعت نيست و همچنين مي فرمايد . اطاعت كن تا بهره ببري كه اشاره به درآمدهاي مادي و معنوي است كه در اثر اطاعت به آن دست خواهد يافت.فصل سومسازمانهاي اداري در زمان امام علي (ع)مديريتي كه در پايتخت كشور اسلامي در روزگار علي (ع) وجود داشت شامل امام ، وزيران (مشاوران) و كاتبان بوده است.دولت اسلامي نياز به سرپرستي دارد و مي توان

گفت امام زمام دار امور مي باشد كه با سازماندهي امور جامعه پرداخته و براي اجراي صحيح احكام اسلامي بر آنها نظارت مي نمايد . امام بعنوان بالاترين قدرت اداري در حكومت اسلامي كه همه قدرتها به او منتهي مي شود و ساير عناصر اداري و قدرتها از او سرچشمه مي گيرد بهترين و شايسته ترين مقام براي سرپرستي حكومت اسلامي باشد و جامعه را در راه تعادل اجتماعي و اقتصادي انتظام مي دهند ابن خلدون كاركرد امام و امامت را در مورد خلافت بر جامعه را چنين تعريف مي نمايد.خلافت واداشتن جمهور به مقتضاي ديدگاه شرعي در مصالح اخروي و دنيوي آنها مي باشد. پس خلافت اداره امور مطابق دين است لذا امام منتخب داراي صفات و شرايط زيادي مي باشد از بهترين صفات مي توان به بيان ويژگيهاي مديريتي رهبر خليفه يا امام پرداخته كه ضراربن حمزه در جواب معاويه و در توصيف علي ابن ابي طالب بيان كرده است . وي مي فرمايد به خدا سوگند او دورنگر قوي و قدرتمند ، قاطع ، عادل ، چشمه علم و دانش ، حكيم ، زاهد در خوردن و پوشيدن و ............ اگر بخوانيم را پاسخ مي گويد اگر چيزي طلب كنيم عطا مي كند، با هيبت بود و بخاطر عظمت وجودي او آغاز به سخن نمي كردم و ايشان لبخند مي زدند ديدنداران را محترم مي شمرد و به مسكينان رحم مي كردند در قحطي و گرسنگي به يتيم و مسكين اطعام مي كند عريان را مي پوشاند دردمند را ياري مي كند . از دنيا و طراوت آن بيم دارد و به

شب و تاريكي اشت انس وقتي كه شب پرده هايش را مي افكند در محراب عبادت همچون مار گزيده اي به خود مي پيچد و همچون اندوهگيني مي گريد. و مي گويد : اي دنيا غير از من را بفريب آيا مرا طلب كرده اي يا به من علاقمند شدي؟ هيهات، هيهات! زمان تو فرا نرسيده است كه من ترا سه طاله كرده ام و بازگشتي براي تو نيست. عمر تو كوتاه است و عيش تو تا چند و خطر تو آسان آه از كسي كه توشه و دوري سفر و وحشت راه دارد.مصاديق اين توصيفها در زندگي امام علي (ع) به اين صورت مي باشد كه در خصوص دور انديشي و بلند نظر و ژرف انديش بودن همين بس كه ابن ابي الحديد مي گويد كه حضرت از همه مردم صاحب نظر تر و خوش تدبيرتر بود او بود كه به عمر بن خطاب وقتي عزم جنگ با روم و ايران را داشت سافرش نمود و كسي است كه به عثمان به اموري كه خير و صلاح وي در آن بود ، سفارش كرد اي كاش مي پذيرفت كه آن حوادث ناگوار رخ نمي داد. در مورد قدرت جسماني و روحاني ، مادي و معنوي آن حضرت نيز ابن ابي الحديد مي گويد شجاعت كه مردم نام شجاعان پيش از او را فراموش و نام شجاعان بعد از خود را محو نمود و عربها به جنگيدن با او افتخار مي كردند مثلا خواهر عمر وبن عبدود به خاطر اين كه با برادرش جنگيد در شعر خود به آن افتخار كرد.آن حضرت در قدرتمندي و

نيرو ضرب المثل بودند چنانكه ابن قتيبه مي گويد : هرگز با كسي به نبرد نپرداخت مگر او را مغلوب ساخت . او كسي است كه در خيبر را كند در حالي كه گروهي از مردم اگر مي خواستند فقط مي توانستند آن را تكان بدهند آن بزرگوار بت هبل كه بسيار بزرگ بود را از بالاي كعبه به زمين افكند.در سخنانشان بسيار قاطع بودند و هيچ ترديدي به دل راه نمي دادند زيرا به دليل و گسترده عواقب آن آگاه بودند به عزل معاويه فرمان دادند در صورتي كه اكثر رجال آن زمان مخالفت ورزيدند.عادلانه حكم مي كردند . در مورد عدالت او آورده اند كه مالي از اصفهان به ايشان رسيد و از قرص ناني كه مانده بود آنرا به هفت قسم همانند ديگر آن مال تقسيم كردند و هر يك را به جزئي ديگر و به طور مساوي بين مردم تقسيم نمودند. سرشار از علم و دانش بودند . در علم و دانش همين بس كه ايشان در جمع فرمودند : سلوني قبل از تفقدوني . يعني هر چه مي خواهيد از من بپرسيد قبل از آن كه مرا از دست دهيد. دانش حضرت تمام علوم و معارف را در بر مي گرفت چنانكه ابن ابي الحديد مي گويد : علومي را كه دانشمندان مسلمان از حضرت برگرفتند بيشمار است و تمام علوم به ايشان ختم مي شود.پيامبر (ص) درباره آن حضرت مي فرمايد من شهر دانشم و علي دروازه آن و هر كس كه به دانبال دانش است بايد از دروازه آن وارد شود. تامل در اين حديث روشن مي سازد

كه بعد از بحث و دقت نظر ، اصول هر علم را نزد حضرت خواهيم يافت زيرا سخنان ايشان مشتعل بر علومي است كه بشر نياز دارد.زهد ايشان در خوردن و پوشيدن آنچنان بود كه سعودي درباره زهد آن حضرت مي گويد : حضرت در روزگارش لباس تازه اي بپوشيد و زمين و خانه اي بر نگرفت جز اندكي در يمن كه آن را هم وقف كرد و صدقه دادند.ابن ابي الحديد مي گويد: درباره زهد در دنيا او سرور زاهدان و از اولياء الله بوده است و طالبان علم نزد او مي رفتند و رحل اقامت مي افكندند هرگز غذايي را سير نخورد و از نظر غذا و پوشاك از همه مردم كم بهره تر و از غذا و لباس خشن استفاده مي كردند.هر گاه او را دعوت مي كرديم مي پذيرفت صعصعه بن صوحان مي گويد در ميان ما چون يكي از ما بود خوش اخلاق و ............ متواضع و فروتن.هنگام درخواست مي بخشيد بخشش در وجود وي آشكار بود روزه مي گرفت و زاد و توشه اش را مي بخشيد و درباره او آيه (و يطعمون الطعام علي حبه) نازل شده است . و روايت كرده اند كه تنها چهار درهم داشت كه يكي را در شب و يكي را در روز و يكي را پنهان و ديگري را آشكار صدقه داد تا آيه (الذين ينفقون اموالهم باليل و النهار سرا و علانيه) نازل شد . با دستان خود نخل گروهي از يهود مدينه را آبياري مي كرد تا آن كه دستش زخم شد و مزدش را صدقه مي داد و بر

شكمش سنگ مي بست. هرگز به فقيري (نه) نمي گفت . در هنگام رحلت از دنيا تنها هفتصد درهم به جاي گذاشت كه آن را براي خريد خادمي براي خانه آماده كرده بود و تمام آنچه كه در بيت المال بود تقسيم مي كرد و سپس دستور مي داد آن جا را جارو كنند و در همان جا نماز مي گزاردند و هرگز از غذايي سير نخوردند و در زهدورزي نسبت به دنيا به درجه اي رسيد كه دنيا نزد او پست تر و ناچيزتر از برگي در دهان ملخي بود و حكومت در چشمان ايشان به ارزش كفش كه سه دينار قيمت داشت نبود مگر اين كه حقي را اضافه نمايند و باطلي را از بين ببرند.مشاوران و وزيران:كلمه وزير از (وزر) (بار سنگين) مشتق شده و بدان معني كه وزير بار سنگين حكومت را به دوش مي كشد. يا از (وزر) (پناهگاه) يعني كسي كه به او پناه برده مي شود و به رأي و تدبير او مراجعه مي شود و همچنين از (أزر) (پشت) است زيرا پادشاه همانند اقتدار يافتن به بدن به وزيرش قدرت مي يابد.منشأ و نياز به وزير و مشاور مسئوليت هاي سنگين مديريت است . و انجام امري كه انتخاب برخي از خواص را براي بعضي كارها اقتضا مي كند.ابن خلدون مي گويد: سلطان به تنهايي در پذيرش امر سنگين حكومت ضعيف است و ناچار بايد از هم نوع خود ياري جويد.پس نتيجه مي گيرم كه ضرورت انتخاب وزير و مشاور آنچنان كه در امور زندگي لازم است براي سياست و پرداختن به امور مردم واجب تر و

مهم تر مي باشد.بنابراين نيزا تنها علت انتخاب وزير و مشاور است. براي درست انجام گرفتن كارها با هدف پشتيباني مشاور در امور و نگه داشتن از لغزشها و كاستيها است هر چند كه بر شخص كمك كننده لفظ وزير اطلاق نمي شود . برخي از مورخان گفته اند كه با وجود اين پست از همان آغاز اسلام تاكيد مي رفت . براي مثال پيامبر (ص) در رأس كساني كه با آنها در امور مشورت مي كرد علي بوده باست كه مشاور نخست حضرت به شمار مي آمد حضرت (ص) در حديثي درباره علي (ع) به اين مطلب اشاره كرده بوده و فرمودند: اي علي تو برادر و وزير من هستي و وام مرا مي پردازي و به وعده ام عمل مي كني و ذمه ام را مبرا مي سازي و بشكل واضع تر فرمودند او برادرم و وزيرم و جانشين من در ميان اهل بيت و بهترين جانشين بعد از من مي باشد.امام علي (ع) هم مشاوران و وزيراني انتخاب كرده بودند كه به وزارت مي پرداختند از جمله عبدالله بن عباس قرشي مي گويد حضرت ابن عباس را به عنوان مشاور در امور مهم خود برگزيد. ابن عباس پرچمدار لشكر آن حضرت در جنگ صفين بود و تا پايان عمرش به آن حضرت وفادار ماند تا جايي كه وي را براي امور مهم و دشوار جانشين خود قرار دادند و همچنين وي والي حضرت در بصره مركز آشوبها و جنگ جمل بوده است سعودي درباره اخلاص ابن عباس مي گويد: ابن عباس از كنار جماعتي عبور مي كرد كه سب و لعن علي

(ع) را مي كردند. به بزرگشان گفت جلو بيا و گفت: كدام يك از شما سب خداوند را مي كند؟ گفتند پناه بر خدا كه چنين نيست . گفت: كدام يك سب رسول الله مي كند؟ گفتند پناه بر خدا كه چنين كنيم . گفت : كدام يك از شما سب علي (ع) را مي كند؟ گفتند : اين درست است. گفت: از پيامبر شنيدم كه مي فرمود: هر كس مرا سب كند خدا را سب كرده و هر كس علي را سب كند مرا سب كرده است . سپس خاموش شدند . امام علي با امام حسن و امام حسين مشورت مي كردند و آنها را به انجام برخي از امور حكومت مي فرستادند. همچنين عبدالله بن جعفر را به برخي امور مهم گمارد . و در امور حكومت با او به مشورت مي پرداختند. اين سه گروه مشورتي حضرت را تشكيل مي داد كه در شرايط دشوار با آنها مشورت مي شد از محمد بن ابوبكر و عمار ياسر نيز در برخي از امور مهم و خاص به اقتضاي شرايط استفاده مي شد.اينها در واقع هيأت وزيران حكومت اسلامي را تشكيل مي دادند كه طبعا در رأس آنها عبدالله بن عباس بوده است.كاتبان:وزير به تنهايي از انجام همه امور ناتوان است چاره اي نيست كه به تعيين كاركنان برجسته اي بپردازد كه وي را در اداره امور دولت ياري كند لذا كاتبان به وجود آمدند كه از بزرگترين ياريگران وزير و خليفه بودند.ابن خلدون كاتب (نويسنده) را يكي از چهار معاون سلطان دانسته و مي گويد: اوضاع و امور سلطان از چهار حالت

خارج نيست .... يا در امور خطابهايي است كه از نظر زمان و مكان از او دور هستند و يا اقدام درباره كساني كه در حضور او نمي باشند و متولي اين امور كاتب است.در حكومت اسلامي كاتبان از ميان كساني كه خوش خط بودند يا با خواندن و نوشتن آشنا بودند انتخاب مي شدند مانند عمر بن خطاب ، علي بن ابي طالب ، زيد بن ثابت و معاويه بن ابي سفيان كه براي پيامبر (ص) قرآن و نامه ها را به پادشاهان و اميران مي نوشتند.حضرت علي (ع) مأمور نوشتن عهدنامه ها و سندهاي سياسي حضرت (ص) بودند. حاكمان نزديكترين افراد را براي نويسندگي انتخاب مي كردند چون اسرار حكومتي در دست او بود سعد بن نمران يا عمران همداني كاتب حضرت علي (ع) بوده است او چند سالي از روزگار پيامبر را نيز درك كرده بود و رواي ابوبكر و عامر بن سعد نيز بوده است.در روزگار حضرت (ع) مديران و مشاوران و كاتبان رشوه نمي پذيرفتند و هديه ظالمان و صاحبان منافع و سودجويان را رد مي كردند چون به امامشان اقتدا مي كردند كه از قلبش حب دنيا را بيرون رانده بود.از ديگر كاتبان امام علي (ع) عبدالله بن ابي رافع مي باشد كه شيخ طوسي به نام عبدالله ذكر كرده است و وي را از ياران امام علي (ع) مي داند و درباره او مي گويد عبدالله بن ابي رافع كاتب حضرت (ع) بوده است.در نهج البلاغه نيز ياري از او شده است . آن گاه كه حضرت به او فرمود: در دوات ليقه قرار بده و نوك آن

را تيز كن و بين سطرها فاصله بيندازد حروف را كنار هم بنويس كه اين براي زيبايي خط بهتر است.مشهور آن است كه عبدالله بن ابي رافع كتاب قضايا اميرالمومنين و كتاب من شهد مع اميرالمومنين حروبه الثلاثه من الصحابه را نوشته است.اداره محلي:اين اداره ويژه مناطق بود همه كاركنان مسئول بيت المال قضات ، پليس و محتسب و مسئول مظالم و ماموران ماليا فرماندهان لشكر و سرپرست ديوان امور آن را انجام مي داده اند.همچنين نوعي مدير اداره وجود داشته كه شكل آن به ايران باز مي گشته است . زيرا به طور كلي نظام اداري حكومت اسلامي به شيوه ايران و روم بوده است.حسن ابراهيم مي گويد: نظام اداري در صدر اسلام و روزگاران بني اميه نظامي ابتدايي بود و از نظام تقسيم كار در ادارات مختلف و اختصاص دادن هر اداره به كارهاي شخصي مثل عباسيان و پيروي مي كرد.نياز به نظام اداري با توجه به گسترش دامنه نفوذ حكومت اسلامي كه در زمان عمر مرزهاي آن شامل مناطق وسيعي گشت خليفه را واداشت تا به بخشهاي اداري در مناطق براي تسهيل امور و اشراف بر منافع مالياتي دست بزند. اين تقسيمهاي اداري در روزگار وي شامل (اهواز ، بحرين ، بجستان ، مكران ، طبرستان و خراسان) بود. او سرزمين فارس را به سه بخش تقسيم كرد عراق كه دو بخش بود بخشي كه پايتختش كوفه ، بخشي ديگر كه مركز آن بصره بود. شام را نيز به دو بخش تقسيم كرد يكي به مركزيت حمص و ديگري به مركزيت دمشق . همچنين فلسطين را مستقل نمود . و آفريقا را

به سه بخش مصر عليا ، مصر سفلي و غرب مصر و صحراي ليبي تقسيم كرد.كارگزاران:سرپرست هر منطقه عامل يا كارگزار  نام داشت : در اين مورد دو نظر وجود دارد:1-    نظر حسن ابراهيم كه معتقد است عامل يا كارگزار به اين معناست كه سلطه مطلق ندارد.2-    نظر صبحي صالح كه بر خلاف نظر قبلي مي گويد: امير را عامل ناميدن نشان مي دهد سلطه وي فراگير و عمل است و هر چه را كه در امور زندگي ديني يا دنيوي مناسب ببيند عمل مي كند با نظري دقيق به صلاحيتهاي والي در عهدنامه مالك اشتر درست بودن نظر صبحي صالح تأييد مي شود امارت بنابه نظر ماوردي بر حسب وظايف به دو گونه بود: عام و خاص و وظيفه عام هفت قسمت تقسيم مي شد.1-    نظارت بر تدبير

تشيع علوي و تشيع صفوي

نويسنده : دكتر علي شريعتي-تلخيص : محمد روح بخش

در جامعه شناسي يك اصلي است به نام : " تبديل موومان ( يعني نهضت و حركت ) به انستيتوسيون ( يعني نظام و سازمان ) " . به اين معني كه در جامعه ،حركتي بر اساس ايده آل ها و هدفهايي ايجاد ميشود ، و يك فكر ، يك گرايش ، يك ايمان جوان متحرك است كه اين نهضت را ( به آن معناي حقيقي كلمه ، يعني حركت و ورزش ) ايجاد ميكند. چاپ : نهم 1387 مذهب – مليت1- مليت : نهضت " شعوبي شيعي "  2- مذهب : نهضت " شعوبي شيعي "پايه هاي اعتقادي دو مذهب 1- عترت 2- عصمت 3- وصايت         4- ولايت 5- امامت 6- عدل 7- تقيه  8- سنت و

نفي بدعت 9- غيبت 10- شفاعت 11- اجتهاد 12- دعا 13- تقليد خلاصه تحقيق مقدمهدر جامعه شناسي يك اصلي است به نام : " تبديل موومان ( يعني نهضت و حركت ) به انستيتوسيون ( يعني نظام و سازمان ) " . به اين معني كه در جامعه ،حركتي بر اساس ايده آل ها و هدفهايي ايجاد ميشود ، و يك فكر ، يك گرايش ، يك ايمان جوان متحرك است كه اين نهضت را ( به آن معناي حقيقي كلمه ، يعني حركت و ورزش ) ايجاد ميكند. يك نهضت عبارت است از : روح و  حركتي كه به طرف هدفي روان است ، و همه پيروانش ، همه مسائل و احكام و عقايد و اعمال و شعائر و حتي مراسمي كه در ميان پيروانش وجود دارد ، متوجه آن هدفند ، وهمه چيز و همه كس وسيله هستند براي تحقق آن هدفي كه اين نهضت براي نيل به آن هدف بوجود امده است . اين نهضت يا حركت ، در راه رسيدن به آن هدف ، خود به خود به موانعي كه عوامل سد كننده راهش است بر ميخورد ، و در اينجاست كه درگيري  ، مبارزه و كشمكش ايجاد ميشود . حال براي به تحقق بخشيدن به آن اهداف و شعارهايش ، پيروان خودش را به حركت درمي آورد ، و در مسير خود  حركت ميكند ، يك حركت مدعي نظام و تغييردهنده نظام موجود كه مي خواهد ويران كند ؛ همه چيز تغيير ميكند و به هدفش ميرسد يا بي آنكه به هدفش برسد به اوج قدرتش ميرسد ؛ حال ك

به اينجا رسيد درگيري و مبارزه اش از بين ميرود و ديگر مانعي جلويش نيست . حال كه ديگر به قدرت رسيد مي ايستد ؛ خالت متحرك و انقلابيش از بين ميرود و حالت محافظه كاري ميگيرد !چون اول مي خواست دشمن را خلع سلاح كند و نظام را عوض كند ، حالا خودش قدرتمند و حاكم است و مي خواهد خودش را حفظ كند و نگهدارد ، لذا حالت ضدانقلابي پيدا ميكند ، چون خودش روي كار آمده ، انقلابهاي بعدي را شورش ، خيانت و يا ضد انقلاب ميخواند . در مذهب تشيع دو دوره كاملا منفك و جدا از هم داريم ، يكي دوره اي از قرن اول – كه خود تعبيري از  " اسلام حركت " است ، در برابر " اسلام نظام " ( = تسنن ) – تا اوايل دوره صفويه ، كه دوره نهضت و حركت شيعه است ؛ و ديگري دوره اي از نظام صفويه تاكنون كه ، دوره تبديل شدن شيعه " حركت " است به شيعه " نظام " . شيعه پيشين ، اقليتي بود محكم و بي قدرت و حال همان شيعه تبديل شده به يك قدرت بزرگ حاكم بر كشور كه بزرگترين نيروهاي رسمي از او حمايت ميكنند . در اين تحقيق سعي شده كه نگاهي به اين دو مذهب داشته باشيم ؛ اميدوارم كه مورد قبول استاد محترم جناب آقاي مهدي يار احمدي باشد . با تشكر از استاد گرانقدر جناب آقاي مهدي ياراحمدي كه در طول ترم به بنده محبت داشته و همواره مرا راهنمايي مي كردند . مذهب-مليتهنرمندي و هوشياري

ملت صفوي اين بود كه اصولا بناي حكومت خودش را بر دو ستون قوي قرار دهد :1- مذهب شيعي 2- مليت ايراني . اولي تكيه بر  عواطف و شعائر ويژه شيعي و دومي تكيه بر سنتهاي قومي . اين دو تا مرز ايران را از همه جهت از امت بزرگ اسلامي و از قلمرو بزرگ عثماني كه جامعه اسلام به تن كرده بود و قدرت رقيب صفويه بود كاملا جدا كرده بود ! 1- مليت : نهضت شعوبي شيعيصفويه و روحانيون و علماي وابسته به اين نهضت مليت ايراني را بايد با اسلام توجيه مي كردند و ناسيوناليسم را رداي سبز مذهب ميپوشاندند و براي اين كار ناگهان صفويه – فرزاندان شيخ صفي – سيد شدند و صوفيه ، شيعه ، و محدث و فقيه جانشين مرشد و بديل و دسته جمعي از " خانقاه " ، به " تكيه " آمدند و به جاي پرستش " اوليا تصوف " ، "اوصيا " تشيع و تكيه بر عميق ترين احساسات توده شيعي و ظاهر شدن در سيماي فرزندان فاطمه (ع) و لباس ولايت علي و  نيابت امام و انتقام از دشمنان اهل بيت و ... و توجيه مذهبي قوميت و احياي مليت ايراني در زير نقاب تشيع و جدا شدن مليت ايران از امت بزرگ اسلامي و ايجاد روح خصومت ميان ايرانيان با ترك و عرب ، كه جنگ قدرت سياسي – نظامي حكومتهاي عثماني با صفوي بود ، تحت لواي جنگ شيعه و سني و در نتيجه قطع كليه وجوه اشتراك اسلامي ميان تشيع و تسنن . اين است كه دستگاههاي تبليغاتي صفويه بر

خصوصيات ويژه و موارد اختلاف شيعه و سني تكيه انحصاري كردند ، و موارد اشتراك با آنها را متروك گذاشتند و يا آنها را نيز به شكل خاصي توجيه كردند و يا تضعيف ، در نتيجه جدايي مذهبي ، جدايي اجتماعي و فرهنگي و طبيعتا ، جدايي ملي و سياسي را بشدت بيشتري تحقق بخشيد . اين بود كه شيعه صفوي در عين حال كه خودشان را به اسلام وفادار ميدانستند و بر اسلامشان ميماندند ، تمام وجود  اشتراكشان را با ديگر ملتهاي مسلمان ميبريدند ، و نه تنها مثل گذشته در اصل اعتقادي " امامت " ، بلكه در نوع ادراك و كيفيت اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد و حتي قرآن نيز شيعه را از سني جدا كردند ، و غالب شعارها و سنتها و مراسم اعياد رسمي و رسوم و آداب و مظاهر مشترك اسلامي را تعطيل يا تحريف كردند  و تغيير دادند و در اعمال و مراسمي كه جبرا شيعه و سني با هم انجام ميدادند ، از قبيل حج و زيارت مدينه و نماز جماعت كوشيدند تا از موارد مشترك هر چه بيشتر بكاهند و موارد اختلاف جزئي و اندك را هر چه بيشتر زياد و جدي اساسي نمايند ، تا در حج و مسجد پيغمبر نيز دو گروه كه دسته جمعي شركت دارند ، خود را با هم يكي احساس نكنند و از يك دين ندانند و خطر تفاهم و احياي روح اخوت و وحدت اسلامي كه بويژه در حج زياد است پيش نيايد . همچنانكه در اين سو ، ملاهاي وابسته به "عالي قاپو " ي اصفهان

با توجيهات و تاويلات انحرافي و مغرضانه تفسير و تاريخ و روايت و فقه ، حتي مشتركات را به مختلفات تبديل ميكردند ، و تمام قرآن را كتابي معرفي ميكردند سراپا فحش به خلفا است . در زير نقاب رمز و كنايه و مجاز و استعاره و جز بدگويي از آن چند نفر حرف ديگري ندارد و اگر اسم نبرده يا روشن نگفته تقيه كرده است ! زيرا اگر آنها ميفهميدند ، كتاب خدا را از بين ميبردند ( با اينكه خدا حفظش را تضمين كرده ) چنانكه بعضي آيات را كه در مدح علي (ع) بود از قرآن حذف كردند و قرآن را ناقص كردند و اين است كه قرآن فعلي تحريف شده و قرآن درست دست علي (ع) بود كه دست به دست به ائمه رسيده و الن دست امام زمان است و هر وقت ظهور فرمود ، آن را خواهد آورد !!در آن سو هم ، ملاهاي وابسته به " باب عالي " اسلامبول ، دست اندركار جنين تحقيقات و اجتهاداتي بودند تا آنجا كه شيعه ، سني را از همه كفار و ملحذين كافرتر ميشمرد و سني ، در فقه خود مينوشت كه : " مرد مسلمان ميتواند با زن كافر از " اهل كتاب " ( يهود ، نصاري و زرتشتي ) ازدواج كند اما با زن شيعي نميتواند " . زيرا همانطور كه صفويه براي جنگ با عثماني به يك نوع تشيع ايراني نيازمند بود ، عثماني نيز براي جنگ با صفويه به يك نوع تسنن تركي تكيه ميكرد و بدين گونه بود كه اسلام واحد ، به دو

دين متخاصم مستقل شد و درست در حالي كه مسيحيت با رنسانس و بورژوازي تازه پا  جان ميگرفت و با علم و صنعت و ثروت مجهز ميشد و اسلام را تهديد ميكرد ، اسلام ، به جان اسلام افتاده بود ودشمن را فراموش كرده بود.اين بود كه تشيع صفوي "( كه نه تنها هيچ وجه مشتركي با تسنن نداشت بلكه در قبال آن بوجود آمده بود ) با مليت ايراني يك نهضت تازه و نيرومند بوجود آورد ، و اين دو قدرت در اين نهضت چنان در هم جوش خوردند كه قابل انفكاك نودند ، و چنان با هم تركيب يافتند كه يك " تشيع ملي " يا " مليت شيعي " بوجود آمد ، و آنگاه خيلي چيزها عوض شد ، و حتي تاريخ! و اين همسر امام حسين (ع) ، براي اينكه فرزندان امام حسين كه نه امام شيعي هستند با ذريه ساسانيان پيوند خورند ، آنگاه امامتي تازه تشكيل ميشود ، امامتي كه در آن ،" نور محمدي " با " فره ايزدي " تركيب ميشوند و ذريه ساساني در صلب امامت شيعي پيوند ميخورند ، و خاندان رسول ، با تبار ساساني در صلب امامت شيعي پيوند ميخورند ، و خاندان ساساني مه به دست عمر نابود شدند ، از طريق شهربانو وارد " اهل بيت " پيغمبر اسلام ميشوند و در نسل ائمه ادامه مي يابند و موعود آخرالزمان اسلام نيز كه از نوادگان ساساني ميشود ، با مليت ايراني خويشاوند ميگردد و بدينگونه است كه مليت و مذهب اينچنين هوشيارانه جوش ميخورند . و تشيع بر پايه هاي قومي

نژادي سوار ميشود و قدرت صفوي بر اين دو بنياد استوار ميگردد .حتي يكسال كه " عاشورا " و " نوروز " در يك روز با هم مصادف ميشود ( ببينيد " مليت- مذهب " چقدر قشنگ و ماهرانه ساخته شده بوده كه جهمعه تحمل كرده و ساده پذيرفته است !) ، سلطان صفوي دستور ميدهد كه آن روز را عاشورا بگيرند ، و فرداي آن روز را نوروز ! و مردم هم ميگرفتند ! يعني يازده محرم را جشن نوروز گرفتند و اين دو سمبل شيعي و اراني – هرچند با هم متضاد : يكي عزا و يكي عيد – با هم همسايه و همساز شدند ! و اين خود سمبل همبازي دو عنصر متضاد " تشيع حسيني " و " رژيم شاه سلطان حسيني" كه به تيغ ملك و تسبيح ملاي صفوي يكي ميشوند و ميدان " نقش جهان " را در اصفهان ببين كه " مسجد شاه " و " مسجد شيخ " و " قصر عالي قاپو " چه نقش خوشي ساخته اند ، شانه به شانه هم ، چشم در چشم هم ، و در وسط " ميدان بازي " !شاه ، داماد شيخ ( شيخ لطف الله ) ،شيخ داماد شاه (مير داماد )! 2- مذهب : نهضت " شعوبي شيعي "شيعه ايراني در تاريخ اسلام يك چهره ممتاز و درخشان علمي و تحقيقي دارد و اكثريت نوابغ بزرگ اسلامي و برجسته ترين قضات و محققان و فلاسفه و مورخان و دانشمندان علوم غير مذهبي و حتي فقها و رهبران مذاهب بزرگ اسلامي در فقه و كلام نيز ايراني

اند و همچنين شيعه كه هميشه به " علم " ، " منطق " ، "پارسايي " ، " عمق " و " عدالت خواهي " شهره بود و مردي چون عبدالرحمان بدوي ، محقق بزرگ معاصر مصر ، رسما اعتراف مي كند كه " فرهنگ و تمدن اسلام ، در ميان همه ملتها و نژادهايي كه به اسلام آمده اند ، همه چيزش را مديون نبوغ اين عنصر چند پهلوي پر ملكات ايراني است ، و نهضت شيعي ، تنها نهضت پر حيات و حركت و توفنده و مغز شكافي است كه از رويه سطحي اصطلاحات و تعبيراتي كه يك عقيده را در بر دارد ميگذرد و پرده رموز و اسرار را كنار ميزند و به اعماق سر ميكشد و حقايق زنده و ر تكان و تپشي را در پس ظواهر پيداي هر مذهبي پنهان است به چنگ مي آورد و اگر اين نمي بود ، مذهب در قالبهاي منجمد و وتحجر و ظواهر و الفاظ و تكرار مكررات سطحي خويش به جمود و توقف دچار ميشد و در توالي ادوار و تحول افكار و حركت مستمر زمان ميماند و اين است كه تشيع – كه متاسفانه ما ( اهل تسنن ) فقط آن را يك انگيزه ي سياسي تلقي مي كنيم و از آن تنها چهره سياسيش را ميبينيم – داراي چهره اي است كه اگر چه از انظار پنهان است و مجهول عميق ترين و درخشان ترين نقش را در تاريخ اسلام حكايت مي كند و آن نقشي است كه در آغاز نهضت معنويت گرايي و در فرهنگ اسلامي بر عهده داشته

و به تمدن اسلام روح و غني و به بينش اسلامي عميق و درون نگري و تحول و تكامل بخشيده و به روح اسلامي در تاريخ ، جهش و جنبش زاينده و توفنده انقلابي داده است . غير از " چهره علمي و فرهنگي " ويژه شيعه كه بگفته عالمانه ي " بدوي" ، بنيانگذار درون شكافي و معنويت گرايي و مظهر عمق و غني و روح علمي و فكري در تمدن بزرگ اسلامي است ،" چهره سياسي " آن نيز كه عبدالرحمان بدوي – جون فقط مرد تحقيق علمي و داراي بينش فلسفي و ادبي و فرهنگي است – در آن سبك مينگرد و آن را كوچكتر از چهره علمي اش ميبيند ، بر عكس ، به نظر من و اكثال من در اين عصر ، درخشان ترين و زنده ترين چهره ي شيعه است زيرا ، بر خلاف تصور عبدالرحمان بدوي و استاد دانشگاهي امثال او ، انگيزه ي سياسي شيعه ، يك شعار ساده سياسي در سطح معمول خبري و ماجرايي زمان نبوده است ، بلكه در اين چهره ، شيعه مكتبي را ارائه ميدهد كه جهت اصلي و خط سير اساسي " رسالت جهاني اسلام " است و آن نجابت بشريت ، نفي تضاد طبقاتي و تبعيض نژادي و اجتماعي ، و بالاخره كوشش در راه كسب يك رهبري حقيقي براي مردم و تحقق برابري و داد در زندگي اجتماعي است و اين است كه دو شعار اصلي شيعه كه " امامت " و " عدل "  است -  به آن معني كه در تشيع علوي تفسير ميشود و در شخصيت

علي و حكومت علي تحقق مي يابد – براي وجدان انسانهاي محروم و در نظر روشنفكران مسئول ، بيش از هر شعاري زنده و حياتي و شور انگيز به شمار مي آيد ، چنانكه مبارزه نسل معاصر بشريت – بويژه دنياي سوم كه در كشاكش رستاخيز و رستگاري است – آزادي ميطلبد و برابري و در جستجوي اين دو آرمان بزرگش ، به نبرد ايدئولوژيك و مبارزه انقلابي در سطح جهاني برخاسته است و رنج بزرگش يكي از حكومتهاي استبدادي يا استعماري است ، از نظر سياسي ، و يكي نظامهاي طبقاتي استثماري است ، از نظر اجتماعي ،  و امامت و عدل – كه دو شاخصه ي اصلي نهضت شيعي است – در اين دو نظر گاه مطرح است . اگر تشيع علوي كه اسلام است منهاي خلافت و در معناي كلي تر : ايمان است به اضافه برابري ، عقيده و عشق است ، روح و اخلاق و زيبايي و خير است ، پيوسته و تفكيك ناپذير با رهبري و آزادي ، باطل كننده افسانه انباركنندگان و توجيه كنندگان گرسنگي و فقر كه خدا و خرما را از هم جدا كرده اند و دشمن خوانده اند ، خدا را براي مردم و خرما را براي خويش ...اگر تشيع علوي ، يعني مذهبي علي وار داشتن ، يعني پيروي از انساني كه هم خوب ميجنگد و هم خوب مي پرستد ، هم به دل خويش عشق ميورزذ و در برابر خدا – كه زيبايي و خير و عظمت مطلق وجود است – به خشوع ، نماز ميبرد و در خلوت درد و تنهايي تاملات

عاشقانه اش مينالد ، و در بيكرانكي ابديت شنا مي كند و هم جور اشرافيت ، جهل تقدس و خيانت نفاق را به خون مي كشد و هم از سنگلاخهاي سخت و سوزان صحرا ، به دستهاي خويش ، براي محرومان مدينه نان بر ميگيرد و آب بر مي آورد . پايه هاي اعتقادي دو مذهب :اكنون با قبول اينكه اساسا در حال حاضر دومذهب وجود دارد و هر دو اسمش تشيع است ، مباني اعتقادي هر دو با هم يك يك بر مي شماريم و هر يك را به اختصار در هر دو مذهب تعريف ميكنيم تا اختلاف ها را دريابيم . مهم اين است كه در هر دو تشيع اصول و فروع يكي است ، با هم هيچ اختلافي ندارند ، و مشكل بودن تشخيص هم همينجاست كه ، تشيع صفوي آمد و پايه هاي خود را بر روي تشيع علوي بنا كرد ، قالبهاي فكري و ذهني تشيع علوي را گرفت ، محتوايش را خالي كرد و پايه هاي روح و فكر و عقيده و احساس تشيع  صفوي را آرام و پنهاني و ماهرانه به كمك علماي متخصص وابسته وارد كرد تا مردم نفهمند ؛ آنها نفهميدند كه مذهب عوض شد ، عقيده ها عوض شد خدا و كتاب و پيغمبر و امام و شخصيت هاي مذهبي و تاريخ و همه چيز عوض شد ! هنوز هم خيلي ها نفهميده اند ! برون بر جا ماند و درون به طور كلي چيز ديگري شد ! مصلحت نداشت اگر ميگفتند ميخواهيم دين و مذهب ديگري بياوريم . از اين رو تمام اصول و

فروع و تاريخ ، شخصيت هاي بزرگ ، اسامي خاص و همه ي اصطلاحلت تشيع اسلامي – علوي را حفظ كردند و خيلي هم جلا دادند و برق انداختند اما ، درون اين ظرفها را از ماده سمي خواب آور ضد شيعي پر كردند كه نامش ، شيعه بود اما تشيع "صوفي-صفوي" ! اين است كه احساس مذهبي مرئم متوجه نشد ، وجدان عمومي جريحه دار نشد ، در نتيجه نه تنها در برابرش مقاومتي پديد نيامد ؛ بلكه به خاطر همين زرق و برق هاي ظاهري و تشريفاتي و تعظيم شعائر و تجليل ظواهر و مراسم و حب و بغض و تولي و تبري هاي لفظي و بي تعهد و لعن و نفرين ها و مدح و منقبت هاي شعري و ذهني و بي معني ، توده شيعي ا به دنبال خود كشاند . 1-    عترت در تشيع اسلام بر دو اساس استوار است :        قرآن و عترت  تشيع علوي عترت را از خود سنت گرفته است ، اصل عترت نه در برابر سنت است نه در برابر قرآن ؛ بلكه "راه" منطقي و مستقيم و مطمئن قرآن و سنت است . خانه ايست كه در آن پيام و پيامبر هر دو حضور دارند و درش بر روي مردم حقيقت پرست گشوده است . خانه راستي و عصمت ، سردري متواضع با دروني پر عظمت و ساده ، اما سرشار زيبايي ؛ تنها خانه اي كه در آن فريب نيست . " عترت " ملاك شناخت روح اساسي اسلام ، چهره حقيقي پيغمبر و معني و جهت قرآن است . رسالت " عترت

" تنها اين است. ارزش " اهل بيت " در تشيع علوي تنها به خاطر اين نيست كه اهل بيت پيغمبرند ، به خاطر اين است كه ، اين خانواده خودش يك خانواده ي ايده آل و آرماني است ، يك نمونه كامل و متعالي و مثالي از " خاندان " انساني است ، خانداني كه بايد باشد و همه بايد باشند  ، و نيستند و نيازمندند كه نمونه اي باشد ، اين خانواده ، خانواده اي است كه اصالت به خويش دارد . چرا كه ارزشهاي اعتباري و انتسابي نميتواند براي ديگران ارزش عملي داشته باشد و براي خود اينان اين ارزشهاي نسبي ارجمند است اما ، اگر علي ارزشش در اين است كه پسر عمو يا داماد پيغمبر است و فاطمه در اين كه دختر اوست ، براي مردان و زناني كه از اين پيوندهاي خويشاوندي محروم اند ، چگونه ميتوانند سرمشق و نمونه و امام و اسوه باشند ؟ چگونه مي توانند چنان رسالتي داشته باشند ، يعني چه كه پيغمبر قرآن و افراد خانواده اش را براي جامعه اش و آينده دينش و مردم پيروش بگذارد ؟ در تشيع صفوي " عترت " به عنوان يك خانواده ايست و يك اصلي است كه وسيله شده براي كنار زدن سنت پيغمبر ، در محاق گرفتن سيماي پيغمبر و تعطيل شدن قرآن ! و حتي خدشه دار شدن توحيد و توجيه ارزشهاي نژادي و اشرافيت خوني و ارثي ! 2-    عصمت اصل دوم تشيع علوي عصمت است ، عصمت به اين معني است كه رهبر مردم ، رهبر جامعه ، كسي كه سرنوشت

مردم به دست اوست و رهبري ايمان مردم با او ، بايد فاسد و خائن ، ضعيف و ترسو و سازشكار نباشد ، هرگز گرد پليدي نگردد ، و عصمت به اين معني مشتي محكم است به دهان هركس كه ادعاي حكومت اسلامي دارد ولي  ، ضعيف و پليد و فاسد و خيانتكار است . اما در تشيع صفوي عصمت عبارت است از يك حالت فيزيولوژي خاص ، بيولوژي خاص ، پسيكولوژي خاص كه امام ها دارند و از يك ماده خاص ساخته شده اند كه اصلا نمي توانند گناه كنند !!!در تشيع صفوي ذات امام يك نوع عصمتي پيدا كرد كه هيچ ارزشي نداشت ، نه ارزش انساني ( چون امام معصوم فاقد قدرت گناه بود ) و نه ارزش عملي ( چون مردم نمي تواننند از موجودي كه ذاتش با آنها فرق دارد سرمشق بگيرند ) ! ائمه را موجودات متافيزيكي ومجرد و غيبي و از آب و گل مخصوص معرفي كردند و در نتيجه هم امام بودن بي ارزش شد و هم معتقد بودن به امام بي اثر ! و ظاهرش هم اينكه ملاي وابسته به رژيم صفوي ، با فرشته نشان دادن امام ، مقام امام را ارتقا داده  است . در تشيع صفوي چهارده معصوم را به گونه اي تعبير كرده كه اولا برخي فضائل انحصاري دارند كه نوع انسان هرگز نمي تواند داشته باشد و ثانيا برخي صفات و خصوصيات متعالي دارند كه برخي از نمونه هاي عالي انسان مي توانند در سطح هاي پايين تري ع مشابه آنها را فرا گيرند اما ، اين صفات عالي انساني ،

ذاتي ، فطري و طبيعي است و اقتضاي جبري جنس و خصوصيت ذاتي نژادشان است و در انسانهاي ديگر اكتسابي است و اختياري و عرضي ؛ و در اين صورت پيروان امام از خود امام برترند ، چون فضيلت ارادي اكتسابي برتر از فضيلت ذاتي ارثي است . 3-    وصايت وصايت به طوري كه تشيع علوي مي گويد و مي فهميم ، نه  " انتصاب " است و نه " انتخاب " و نه " نامزدي " بلكه " وصايت " است ، به اين معني كه پيغمبر اسلام ، به عنوان رهبر و نيز صاحب مكتب ، بهترين و لايق ترين كسي را كه براي ادامه رسالتش ميشناسد به مردم معرفي مي كند و رهبري او را به مردم توصيه مي كند . اين معني وصايت است كه انسان از عمل پيغمبر و علي مي فهمد ولي در تشيع صفوي ، وصايت عبارت است از يك رژيم موروثي مثل ديگر رژيم هاي موروثي و سلسله حكومت هاي ارثي كه از پدر به پسر مي رسد و از خويشاوند به خويشاوند و از نسل پيش به نسل بعد ، و بر اساس انتصاب و وراثت و خويشاوندي ؛ و مي بينيم ميگويند : امام اول ، به خاطر اين امام اول است كه داماد و پسر عم پيغمبر است ، كه  بنيان گذار سلسله است . امام بعدي به خاطر اينكه پسر امام اول است ، و بعدي به خاطر اينكه برادرش است ، و بعدي به خاطر اينكه پسرش است و پسرش است و ... ! اصالت از آن خود شخصيت اين دوامام نيست

، و از آن عمل " نصب " و " تبار و نژاد و قرابت " است ! يعني توجيه اصل وراثت در قدرت ها وحكومت ها ، يعني چيزي شبيه رژيم ساساني وكپيه اش رژيم صفوي !4-    ولايت در تشيع علوي ، ولايت التزام مردم است به حكومت علي با همه ي ابعادش و همه ي ضوابتش ، و به پيروي از او و او را بنام يك سرمشق و الگويي ( يكي از معاني امام ) قبول كردن ، يعني تسليم فقط در برابر حكومت او ، نظام او ، رهايي از هر ولايتي ديگر . در تشيع صفوي ولايت عبارت است از يك ولايت گل مولائي ، ساخت ساخت عناصر اسمعيليه ، علي اللهي ، باطنيه ، حلوليه ، صفويه و هنديه ! 5-    امامت اعتقاد به امامت درمفهوم  تشيع علوي  نفي كننده ي تسليم انسان معتقد است در برابر هرگونه نظام ضد آن نظام ، و اعتقاد به اين است كه در زمان غيبت امام معصوم حكومت هايي كه شيعه مي تواند بپذيرد ، حكومت هايي هستند كه به نيابت از امام شيعي ، بر اساس همان ضوابط و همان راه و همان هدف بر مردم حكومت مي كنند . اما در تشيع صفوي ، امامت ، اعتقاد انسان به 12 شخصيت ماوراء الطبيعي كه عبارت از 12 شماره و دوازده اسم مقدس است ، مي باشد كه بايد آنها را دوست بداريم ، بپرستيم ، بستائيم ، ولي در زندگيمان هيچ التزامي از نظر پيروي آنان نداريم ، بريا اين كه ما قادر و قابل پيروي از آنان نيستيم ،

و پيروي از آنان ممكن نيست ، چون جنس آنها با ما فرق دارد ! بنابراين در تشيع صفوي اعتقاد به امامت ، پرستش دوازده اسم است ( همانطور كه به 124 هزار پيغمبر معتقديم ) كه در غيبت آنها و بدون آنها ، تن به هر فردي و هر نظامي مي دهيم ! تنها با يك شرط كه كه آن فرد و ان نظام حب دوازده تن را داشته باشد ، با هر نظامي كه زندگي كنند ، با هر شكلي كه با مردم رفتار كنند و با هر وضع زندگي فردي و اجتماعي شان بگذرد مهم نيست ، به امامت و اعتقاد به امامت مربوط نيست ، امامت يك عقيده ي غيبي است و تاريخي ، به شكل زندگي و رهبري و زمان حال ربطي ندارد !6-    عدلبه معناي خدا عادل است . در تشيع علوي ، عادل به اين معني است كه هر خيانتي در جهان حساب دقيق دارد و غير قابل گذشت ، چنانكه هر خدمتي ، نيز .اعتقاد به اينكه خدا عادل است . يعني عدل به عنوان يك نظام مصنوعي ، كه سياست يا حزب بايد در جامعه بشري ايجاد كند ، نيست . در تشيع علوي  كه عدل منسوب به خداوند مي شود به اين معني است كه ، عدل زير بناي جهان است ، و جهان بيني مسلمين بر عدل است . بنابراين اگر جامعه اي بر اساس عدل نيست ، يك جامعه بيمار ، منحرف و موقتي است و محكوم به زوال . اما در تشيع صفوي ، عدل يعني : خدا عادل است و ظالم

نيست . خوب ، فايده اش چيست ؟ يعني بعد از مرگ يزيد را مي برد به جهنم و امام حسين را مي برد به بهشت . خوب ، حالا چي ؟ حالا ؟ در دنيا ؟ اصلا ربطي به دنيا ندارد ، موضوعي علمي است ، بحث علمي است و مربوط به فلاسفه الهي ، به مردم ربطي ندارد !!!7-    تقيه تقيه عبارت بوده از دو نوع تاكتيك . الف ) تقيه وحدت :  تقيه شيعه در جامعه بزرگ اسلامي اين است كه  ، شيعه با ابراز موارد اختلافش باعث تفرقه در وحدت اسلامي نشود ، پس تقيه پوششي است كه شيعهعقايد خودش را حفظ مي كند اما  نه به شكلي كه باعث تفرقه و ايجاد پراكندگي و خصومت در متن جامعه ي اسلامي بشود ، براي همين است كه مي گويند به مكه كه مي رويد بايد با آنها نماز بخوانيد . ب ) تقيه مبارزه : عبارت است از رعايت شرايط خاص مبارزه مخفي براي حفظ ايمان نه حفظ مؤمن .! يعني كار فكري و مبارزه ي اجتماعي و سياسي كردن شيعه ، اما حرف نزدن و تظاهر نكردن ، و از لو رفتن در برابر دستگاه خلافت تقيه كردن و خلاصه مفت نباختن و بي جهت تشكيلات و قدرت خود و جان خود را به خطر نيفكندن . پس تقيه امنيت در برابر خلافت است بخاطر حفظ نيرو و امكان ادامه ي مبارزه و آسيب پذيري در برابر دشمن ( زندگي ائمه نمونه اش ، در رژيم هاي اموي و عباسي ) .تقيه در تشيع صفوي خيلي روشن است ؛ تقيه

در تشيع صفوي ، يعني سكوت در برابر همه پليدي ها و انحراف ها و تجاوزهاي قدرت حاكم است براي حفظ سلامت مزاج  و كار و زندگي و پرهيز از دردسر و زحمت و خطر و ضرر و گرفتاري هاي حق و باطل و مسئوليت هاي عقيده و وظيفه ! اين است كه مي بينيم در تشيع علوي ، تقيه عامل وحدت با دوست و مبارزه با دشمن است ، و در تشيع صفوي ، تعطيل مطلق مبارزه است و در عوض همين تقيه كار را مي بينيم كه عنصر فعال تفرقه و تعصب است . در تشيع علوي ، تقيه ، يك تاكتيك علمي است و بسته به شرايط و اوضاع و از اين رو به تشخيص رهبر گاه ممنوع مي شود و حتي حرام ؛  و در تشيع صفوي ، تقيه يك اصل اعتقادي است و ثابت و لازمه ي شيعه بودن .8-    سنت و نفي بدعت به اين معني كه تشيع علوي سني ترين نهضت و فرقه اسلامي است ، سني ترين يعني وفادارترين فرقه ها به سنت پيغمبر . و اختلاف تشيع و تسنن از صدر اسلام به وسيله ي شخص علي (ع) بر سر سنت پيغمبر است !تشيع علوي حافظ و نگهبان سنت پيغمبر است و دشمن بدعت ، هم در روح و جهت ( رويه پيغمبر ) و هم در احكام و اعمال و اقوال ( سنت پيغمبر ) علي مظهر پيروي و ادامه و تكيه دقيق بر سنت است . اما در تشيع صفوي ، تشيع درست يك فرقه و يك مذهبي " ضد سنت " نشان داده

مي شود كه در برابر سنت مي خواهد " عترت " را بگذارد . تشيع علوي مذهب سنت است و تشيع صفوي مثل تسنن اموي مذهب بدعت ، زيرا هر دو " اسلام دولتي " اند منتهي يكي  اجتهاد را  بهانه مي كند كه اصل مقدسي است و ديگري عترت را كه اساس مقدسي است . عترت علوي حامي و معلم سنت است و عترت صفوي ناقص و محرف سنت . 9-    غيبت غيبت در تشيع صفوي - كه داراي انتظار ، مذهب تسليم و تحملو صبر و سكوت است و انتظاري منفي – به اين معني كه امام غايب است ، امام حقيقي معصوم غيبت كرده است و بنابراين ، اسلام اجتماعي تعطيل است و افتتاح نميشود تا " خودش بيايد و باز كند " چون امام نيست جمعه و جماعت و جهاد هم نيست البته نائب امام هست اما نه براي جهاد ، براي اخذ ماليات و گرفتن " سهم امام غايب " . امر به معروف و نهي از منكر هم ساقط است ، مگر در مسائل فردي و اخلاقيات شخصي و نصيحت هاي دوستانه راجع به فوائد كارهاي خوب و مضرات كارهاي بد . در تشيع صفوي دوره ي غيبت دوره ي تعطيل ، دوره ي تحمل و انتظار است و بس . و چون مساله اجتماعو حكومت منتفي است ، مسئوليت ها در محدمده ي وظايف اخلاقي و فردي محدود ميشود وهر كسي بايد خودش را حفظ كند ، چون جامعه را نمي توان حفظ كرد زيرا اصل بر زوال و انحطاط قطعي جامعه ، ايمان و نظام و فرهنگ

اجتماعي است تا ظهور امام را ايجاب كند ، بنابراين غيبت برات آزادي دادن به همه قدرت ها و قدرتمندها و نظام هاست و فتواي تسليم دادن به هر چه هست و هر كه هست و هر جور هم هست و اعلام سلب مسئوليت اجتماعي از همه است و خزيدن همه به " درون فطريت خويش " و تبديل آرزوها ، شعارها ، عقايد و عواطف شيعي و مسئوليت هاي انساني شيعه به دو اصل ، يكي تعزيه داري ، دوم : سني كشي و ديگر هيچ ! اما دوره غيبت در تشيع علوي ، " عصر سنگين ترين و مستقيم ترين مسئوليت هاي اجتماعي و سياسي و فكري مردم " است . در تشيع علوي ، تاريخ بشر به چهار دوره تقسيم ميشود : ?    اول : از آدم ( آغاز بشريت ) تا خاتم ( پيغمبر اسلام ) دوره نبوت است . رسالت رهبري با فرستادگان الهي است . ?    دوم : از علي (ع) تا پايان دوره غيبت صغري ( سالهايي كه امام دوازدهم در خفا بسر مي برد و با چهار شخصيتي كه به عنوان " باب " ، يا " نائب هاي خاص " شخصا تعيين كرده بود و با او تماس مستقيم داشتند به رهبري شيعيان ميپرداخت ، اين دوره ي " وصايت " است (در برابر رژيم رسمي خلافت ) .?    سوم : از آغاز غيبت كبري ، يعني سال 319 – كه امام دوازدهم وارد دوران طولاني و نا معلوم غيبت ميشود و رابطه اش را به طور رسمي با مردم قطع مي كند – دوره غيبت

است كه ما اكنون در اين دوره ايم .?    چهارم : دوره ظهور است كه امام غائب پس از يك انقلاب جهاني عدالت را در جامعه بشريت مستقر مي سازد و رهبري مردم را به عهده دارد . 10-    شفاعت شيعه صفوي مي گويد امام حسين ، حضرت ابوالفضل ، حضرت زينب و ... مرا شفاعت ميكنند ، در هنگام امتحان نهايي ، در برابر ترازوي دقيق عدالت الهي كه بد و خوب هر كسي را خدا وزن مي كند  يا نجات مي دهد ، پاداش مي دهد يا كيفر . شفاعت در تشيع علوي يعني جفت شدن ، چيزي را به چيزي متصل كردن و يكي كردن ، چيزي را با مثل آن است ضميمه كردن ، يك شخص را دو تا ديدن ! خود را در راه قرين ديگري كردن ، با ديگري قرين و شبيه و پيوسته و يار شدن و ... ! 11-    اجتهاد در تشيع علوي ، اجتهاد يكي از اصول بزرگ تشيع است كه علماي ما افتخارشان به اين است و افتخار تشيع به اجتهاد .اجتهاد مي گويد : بعد از اينكه اصول اسلام و قوانين احكام فقه تدوين شد ؛ چون همواره جامعه در تغيير است و نظامهاي زندگي فرق مي كند بنابراين نيازهاي تازه بوجود مي آيد كه " بينش مذهبي " و " احكام مذهبي " موجود نمي تواند پاسخ گوي زمان و يا رويدادهاي خاص در زمان باشد .مجتهد – به معناي كوشنده و محقق آزاد – بر اساس روح و جهت مذهب و منطق علمي و بر مبناي اصول چهار گانه اسلامي ( كتاب

، سنت ، عقل و اجماع ) مي تواند اين نياز تازه زمان ، شرايط تازه حقوقي و اقتصادي و اجتماعي را بررسي و حكم تازه استخراج و استنباط كند .اجتهاد در تشيع صفوي عبارت است از يك ادعاي بزرگ و لقب بسيار بزرگ بدون محتوي ، يك مقام رسمي ديني است ، شبيه به پاتريارش يا اسقف و كاردينال ، درست بر خلاف مجتهد در تشيع علوي كه يك متفكر محقق نوانديش و متحول و پيشتاز زمان و همگام با سير تاريخ و آگاه از " حوادث واقعه " و رويدادها و مشكلات و مسائل و تحولات حقوقي و اقتصادي و سياسي و اجتماعي و علمي و فكري عصر خويش است – چون بايد باشد اين لازمه ي مسئوليتش است – مجتهد صفوي ، هر چه كهنه تر و منحط تر و عقب مانده تر است ، مجتهدتر است ! در تشيع صفوي ، مجتهد اصلا حرف نمي زند ، چيز نمي نويسد ، تفسير نمي گويد ، تاريخ نمي داند ، بحث نمي كند ، از صدر اسلام خبر ندارد ، سيره نمي خواند .12-    دعادعا در تشيع علوي ، دعاي خود پيغمبر است ، داي قرآن است ، دعاي علي است ، مظهرش دعاي امام سجاد است ، دعا وسيله ايست كه خواست هاي بلند انسان را در من تلقين مي كند ، زنده نگه مي دارد ، دعايي است كه مجموعه شعارهاي اين گروه است ، دعايي است كه محموعه حكمت ها و انديشه هاي لطيف در شناخت خدا و جهان و انسان و زندگي است .دعاي صفوي وسيله لش بودن

و جبران همه ضعف ها و ذلت ها و كمبودها است و در يك محدوده بسيار پست و تنگ و خود خواهانه !13-    تقليددر تشيع علوي ، اصل تقليد برگترين عاملي بوده كه توده هاي پراكنده را در دوره اي كه رهبري هزاران تريبون و دستگاه هاي تبليغاتي بنام مسجد ، امام و پيشنماز ، قاضي و واعظ سني بوده ، رهبري دست شيعه نبوده و تشيع تشكيلات نداشته ، نظام و مركزيت نداشته ، اصل " تقليد توده عامي " از عالم و دانشمند متخصص ( مجتهد ) ، اصلي بوده كه هم رهبري توده ها را در دوره هاي سخت تضمين مي كرده ، و هم يك اصل مترقي بوده است براي جلوگيري از متلاشي شدن وحدت فكري . و دانشمندان را آزاد مي گذاشته كه اجتهاد آزاد بكنند ( بر خلاف امروز كه هر كسي يك فكر تازه ، حتي تعبيرتازه مي كند ، بايد گردنش را بزنند . ) و با هم اختلاف فكري داشته باشند . مي بينيم چقدر طرز فكر با آنچه امروز بنام اسلام وجود دارد متناقض است . جمود و تعصب و خشكي دماغ تا جايي است كه حتي آب خوردن پشت تريبون را در ضمن سخنراني بر سخنران نمي بخشند و عليه او كتاب مينويسند ؛ مي گويند فلان بحثي كه درباره ي امام زمان كردي درست بود و ايرادي نداشت اما يك كلمه اي بكار بردي كه يك آقايي در محله ما ، خوشش نمي آيد . در عرضش نيايش سخن ميگفتي ولي به مطلبي در حاشيه ي يك كتاب دعايي كه يك واعظ معاصر

نوشته انتقاد كردي بايد شمع آجين شوي ... !در تشيع علوي عالم محقق در اجتهادش آزاد است ، عامي بايد در برابر مجتهد مقلد باشد ، اين يك نظام اجتماعي و در عين حال علمي است اما در تشيع صفوي ، تقليد يعني : " صم ، بكم ، عمي " بودن همه در برابر كساني كه لباس رسمي دارند و رسميت هم به نامشان در تشيع صفوي اببلاغ شده و ديگران بكلي حق تحقيق و برداشت و استنباط تازه ، نه در مسائل فني بلكه در فهم و تلقي مذهب و مسائل اعتقادي كه طبق اصل اسلامي هر كسي خود بايد اجتهاد كند ندارند ؛ سپس تمام اصول اعتقادي ، احكام ، ارائه راه حل ها ، نظريات ، مسائل عقلي و اجتماعي همه بي منطق و بي تحليل صادر ميشود و عقيده را هم به عموم بخشنامه  مي كنند .در تشيع علوي ، تقليد در اصول نيست ، در عقايد نيست ، در احكام است ، در فروع است ، آن هم نه در خود فروع ، بلكه در فروع فروع . در در چگونگي مسائل عملي خاصي كه احتمالا ميان مجتهدان اختلاف هست ، مثلا نماز كه جز فروع دين است ، قابل تقليد نيست ، مسلم است و ضروري . در تشيع صفوي مردم در همه چيز مقلد كور و تسليم منطق روحاني خويشند و روحاني صفوي عقل و علم و دين و احساس و سليقه و فهم و زندگي فردي و اجتماعي و سياسي و اخلاقي مردم را همه با فتوي ، كه به صورت فرمان هاي كوتاه و قاطع

و امرو نهي صادر مي شود تعيين ميكند . خلاصه تحقيقحال برخي از اصول اعتقادي دو مذهب را كه در ظاهر به هم شبيه هستند ولي در باطن كاملا با هم فرق دارند را به اختصار توضيح مي دهم : در تشيع علوي    در تشيع صفويوصايت : يعني توصيه پيغمبر ، به فرمان خدا براي نشان دادن لايق ترين ، ذيحق ترين ، بر مبناي علم و تقوي كه در خاندان اويند .    وصايت : يعني اصل حكومت انتصابي  موروثي و سلسله ارثي تنها بر مبناي نژاد و قرابت خانوادگيامامت : يعني رهبري پاك انقلابي براي هدايت مردم و بناي درست    امامت : يعني اعتقاد به دوازده اسم معصوم مقدس ماوراءطبيعيعصمت : يعني اعتقاد به پاكي و تقوي رهبران فكري و اجتماعي ، پيشوايان مسئول ايمان ، علم و حكومت مردم ، يعني نفي حكومت خائن ، نفي پيروي از عالم ناپاك ، روحاني نادرست و وابسته به دستگاههاي خلافت .    عصمت : يعني ذات مخصوص و صفت استثنايي خاص موجودات غيبي كه از نوع انسان خاكي نيستند و لغزش و خطا نمي توانند كرد و اعتقاد به  اينكه اين چهارده تن چنين ذات هايي بودند .يعني اثبات طبيعي بودن حكومت خائن ، قبول عالم ناپاك و روحاني منحرف و وابسته ظلمه ، چون اينها كه معصوم نيستند .ولايت : يعني تنها دوستي و رهبري ، حكومت علي و علي وار با پذيرفتن ولاغير . دوستي علي ، زيرا او نمونه عالي بندگي خدا است ، رهبريش چون چراغ روشن هدايت است و رائد راستين قبيله بشريت ، و حكومتش چون تاريخ انسان آرزوي عدل

و آزادي و برابري او را در پنج سال حكومتش دارد و ملت ها همه به آن نيازمندند .    ولايت : يعني تنها حب علي را داشتن و از هر مسئوليتي مبري بودن و بهشت را بخاط ولايت تضمين كردن و آتش دوزخ كارگر نيفتادن و اعتقاد به اينكه ولايت به درد خلق و اداره جامعه نمي خورد ، بلكه به خدا كمك مي كند و در اداره جهان طبيعت دست اندركار است .شفاعت : عامل كسب " شايستگي نجات " .    شفاعت : وسيله " نجات ناشايسته " .اجتهاد : عامل مذهب حركت در زمان و پابپاي تاريخ و انقلاب و تكاملي در بينش مذهبي و تكامل و تناسب حقوقي در تغيير و تحول نظام .    اجتهاد : عامل ثبوت و جمود و مانع پيشرفت و تغيير و تحول و نوآوري و وسيله تكفير و تفسيق و محكوميت مطلق هر كار تازه ، حرف تازه ، راه تازه اي در راه دين ، در نظام زندگي ، در فكر ، در علم ، در جامعه و در همه چيز .تقليد : رابطه منطقي و علمي و طبيعي و لازم ميان  عامي يا غير متخصص با عالم متخصص علوم مذهبي ، در مسائل عملي و حقوقي كه جنبه فني و تخصصي دارد .    تقليد : اطاعت كوركورانه از روحاني و تابعيت مطلق و بي چون و چرا از عقل و عقيده و حكم روحاني ، و به تعبير قرآن ، پرستش روحاني مذهبي .عدل : عقيده ايست درباره صفت خدا كه عادل است و جهان بر عدل است و نظام اجتماع و زندگي نيز بايد

بر عدل باشد و ظلم و نابرابري نظامي غير طبيعي و ضد الهي است و عدل يكي از دو پايه ي اساسي مذهب است ، كه عدل هدف رسالت است و شعار بزرگ اسلام است .    عدل : بحثي است در صفات الهي مربوط به بعد از مرگ و پيش بيني يا تعيين تكليف براي خدا كه در قيامت چگونه قضاوت مي كند ؟ به اين طرف پيش از مرگ مربوط نيست چون پيش از مرگ ، بحث عدل مربوط به شاه عباس است ، كار قيصر را به قيصر واگذار ، كار خدا را به خدا . دنيا قلمرو سلطنت شاه عباس است ، آخرت قلمرو سلطنت خدا!دعا : متني است كه مي آموزد ، آگاه مي كد ، نيكي و زيباييي را تلقين مي كند ، و عملي است كه روح را به معراج روحاني مي برد ، از روزمرگي به در مي كشد ، به خدا نزديك ميكند ، تعليم و تربيت مي دهد .    دعا : وردي است كه خاطر جمعي مي آورد ، تخدير مي كند ، اميد واهي مي دهد ، ثواب هاي بي ربط به قضيه به بار مي آورد و جانشين مسئوليتهاي سنگين كه خرج و زحمت و خطر و ضرر دارد ، مي شود . انتظار : آمادگي روحي وعملي و اعتقادي براي اصلاح انقلاب ، تغيير وضع جهان و ايمان قاطع به زوال ، ظلم و پيروزي و عدل و روي كار آمدن طبقه محروم ، و اسير و وراثت زمين به توده غارت شده و انسانهاي صالح و خودسازي براي انقلاب جهاني.    انتظار :

وا دادگي روحي و عملي و اعتقادي براي تسليم وضع موجود ، توجيه فساد و جبري ديدن هر چه آيد سال نو گويم دريغ از پارسال و نفي مسئوليت ، ياس از اصلاح و محكوميت قبلي هر قدمي .غيبت : مسئوليت مردم در تعيين سرنوشت ، ايمان ، رهبري و زندگي معنوي و اجتماعي خود . براي تعيين رهبري از مردم آگاه و مسئول و پاك كه بتواند جانشين رهبري مردم باشد .    غيبت : سلب مسئوليت از همه كس تعطيل همه احكام اجتماعي اسلام ، بيهوده بودن هر كاري ، غير مشروع بودن قبول هر مسئوليت اجتماعي ، به عذر اينكه فقط امام مي تواند رهبري كند و فقط از امام مي توان تبعيت كرد و در برابر امام مي توان مسئول بود و او هم  غايب است ، پس هيچي به هيچي !

مديريت و نظام اداري از ديدگاه امام علي

مديريت و نظام اداري از ديدگاه امام علي (ع)دكتر محسن باقرالموسوي

خلاصه كتاب : ترجمه دكتر سيد حسين سيدي  ( عضو هيئت علمي دانشگاه فردوسي مشهد ) - ويراسته امير سلماني رحيمي - چاپ اول / 1380- چاپ : مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي تلخيص :پريسا عطايي مفهوم مديريت در سخنان علي علي رغم اين كه انديشه ها، آموزه ها و شيوه هاي مديريتي در سخنان حضرت علي (ع) وجود دارد، اين واژه با همين ساختار در سخنان ايشان نيامده است؛ و چه بسا اين واژه در قالب نزديك به معناي رايج آن استعمال مي شده است؛ از سويي در گذشته به معناي متفاوتي هم به كار رفته است يعني حادثۀ ناگوار و احاطه و فراگيري بدي. در

قرآن كريم اين لفظ  « دائره » به همين معنا به كار رفته است. « عَلَيهِم دائِرَةُ السّوءِ »  و « يَترَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائرَ »  يعني بدي آنها را همچون دايره اي در برگرفت كه راهي براي بيرون شدن از آن براي آنها وجود ندارد. لفظ « دائره » به معناي پيشين در نامۀ حضرت به مردم سرزمينهايي آمده است كه حضرتش در آن جا به بيان ماجراي خود و اهل صفّين مي پردازد كه : هر كس لجاجت ورزد و به اين كار ادامه دهد، در حقيقت واژگون شده اي است كه خداوند بر قلبش زنگار زده و گردش بد روزگار عليه آنان مي باشد. واژۀ « دائره » به معناي جديد در وازگاني آمده است كه بر برخي معاني آن دلالت دارد و برخي مقدمات و ويژگيهاي آن را نشان مي دهد كه اشتراك معنايي با ديگر مفاهيم مديريتي دارد. اين واژگان عبارتند از :1-    تدبير    2- فرماندهي    3- قدرت    4- سيادت     5- سياست    6- راعي ( رهبر ).مطلب اول : تدبير تدبير به معناي انديشيدن به فرجام امور،  نگريستن به عواقب مثبت يا منفي كارها، كه به اين معنا يكي از مفاهيم بنيادين مديريت است، زيرا مديريت در معناي فراگيرش طرح و برنامه ريزي براي كاري را گويند و برآورد نتايج آن كار قبل از دست يازيدن به آن يم باشد. تدبير از ويژگيهاي اساسي مدير است و مدير موفق كسي است كه به تدبير شهرت دارد و كسي است كه امور را در جاي خود مي نهد.بعد از بيان رابطۀ تدبير با مديريت به ذكر متوني مي پردازيم كه در آن

اين واژه آمده است :1-    حُسنُ التَّدبيرِ يُنمِي قليلَ المالِ وَ سوءُ التَّدبير يُفني كَثيرَهُ  : نيك تدبيري ثروت اندك را افزون مي كند و سوء تدبير ثروت فراوان را از بين مي برد.2-    لافَقرَ مَعَ حُسنِ التَّدبيرِ  :با نيك تدبيري هيچ فقري وجود ندارد.3-    حُسنُ التَّدبيرِ و تَجَنُّبُ التَّبذيرِ من حُسن السّياسَةِ    : نيك تدبيري و پرهيز از تبذير از نشانه هاي سياست نيكوست.4-    قِوامُ العَيشِ حُسنُ التَّقدير وَ مِلاكُهُ حُسنُ التَّدبيرِ  : اساس زندگي برآورد نيكوست و ملاك آن نيك تدبيري است.5-    لَيسَ لِلَّجوجِ تدبيرٌ  : شخص لجوج بي تدبير است.6-    سَبَبُ التَّدميرِ سوءُ التَّدبيرِ  : علت نابودي بدتدبيري است.از اين عبارتها مشخص مي شود كه تدبير عنصري دخيل در اداره زندگي است كه افراد خانواده را از بديها و بلاهاي فقر حفظ مي كند، همچنين عناصر مهم در ادارۀ دولت و حكومت بر مردم است، چون از نشانه هاي سياست آرماني و از مباني اساسي توسعۀ اقتصادي است، ثروت اندك را افزون مي كند و رشد ثروت، عصب توسعۀ اقتصادي است. تدبير پيش از آن كه نظاهر بيروني داشته باشد، صفتي ذاتي است. انسان لجوج و عجول چپ و راستش را نمي شناسد و از قوۀ تدبير بي بهره است. نتايج تدبير بر شكوفايي عملي كه بر آن مبتني است منعكس مي شود. اما اگر مدير به تدبير نيازمند شد، سرانجام كارش به ويراني خواهد انجاميد؛ ويراني در سطح جامعه پيش مي آيد، اگر مديريت در سطح جامعه باشد و ويراني اقتصاد، اگر مديريت در حوزۀ اقتصاد باشد.بنابراين مدير خردمند كسي است كه تدبير را در مديريت از لوازم اوليه مديريت خود

مي داند. حضرت (ع) مي فرمايد : حسن تدبير ، اولين نشانۀ عاقل بودن است.  مطلب دوم : فرماندهي ( حكمراني ) « اِمرأة » از كلمۀ امر گرفته شده و جمع آم اوامر است از آنجاييكه مديريت مجموعه اوامر و نواهي به مردم است در حقيقت نوعي حكمراني است. اين واژه در سخنان حضرت علي (ع) فراوان آمده است :1-    َالإنصافُ مِنَ النَّفسِ كَالعَدلِ فِي الإِمرَةِ  : رعايت انصاف نسبت به خود، همچون عدالت ورزي در حكومت است.2-    الكَريمُ يَعفُو مَعَ القُدرةِ وَ يَعدِلُ فِي الإمرَةِ : شخص كريم در عين قدرت مي بخشد و در حكومت، عدالت مي ورزد.3-    جَمالُ السِّياسةِ العَدلُ فِي الإمرَةِ وَ العَفوُ مَعَ القُدرَةِ   : زيبايي سياست، عدالت ورزي در حكومت و بخشش در عين قدرت است.4-    اَلعَدلُ نظامُ الإمرَةِ  : عدالت نظام بخش حكومت است.5-    حُسنُ السّيرةِ جَمالُ القُدرةِ وَ حِصنُ الإمرَةِ : سيرۀ نيكو، زيبايي قدرت و دژ حكومت است.6-    قُدرَتُكَ علي نَفسِكَ اَفضَلُ القُدرَةِ و اِمرَتُكَ عَلَيها خَيرُ اَلإمرَةِ  : قدرت تو بر نفست، برترين قدرت و فرمانروايي تو بر آن بهترين فرمانروايي است.حكومت، موقعيتي است كه حاكم از طريق آن فرمانها را صادر مي كند و عدالت، پايه و اساس است وقتي حوزۀ آن تعامل با مردم باشد و هرگاه حوزۀ آن نَفس باشد، رعايت انصاف، معادل عدالت است.اگر صاحب حكومت، انسان كريمي باشد و در عين قدرت ببخشد و در حك.مت عدالت ورزد، و اين شيوه را در حوزۀ حكومت به كاربندد، زيباترين شيوه هاي سياست را به كار بسته است.حكومت، در كيفيت صدور فرمانها و در شيوۀ تعامل ميان آمِر و مأمور نظام

خاصّي دارد كه همگي واژگاني از نظام حكومت مي باشد. إمارت و آمر به رفتار و صفاتي ذاتي وابسته است كه بيشتر از جنبۀ خارجي و ظاهري آن مي باشد كه با سيرۀ آدمي مربوط است و در سيوۀ تعامل وي با مردم ظاهر مي شود و در نتيجه، بازتابي از زيبايي قدرت و دژ حكومت است، چون حكومت كردن در نخستين خاستگاهش همان لجام زدن به نفس در هنگام سركشي است و نخستين حوزۀ فرمانروايي آن نقش بشري مي باشد. هر كس در اين ميدان پيروز شود در آن ميدان بزرگتر پيروز خواهد شد. و هر كس قادر بر اعمال قدرت بر مملكت بود. خلاصه اين كه حكومت گونه اي از مديريت است كه سلطۀ هماره با قدرت در آن به هم آميخته است.مطلب سوم : قدرت امام علي (ع)  قدرت را نشان صاحب قدرت بودن در هر شكل آن به كار برده است. چه قدرت سياسي، اجتماعي و يا اقتصادي. پس قدرت به معناي سيطره و چيرگي، همان إعمال قدرت بر نيروهاي تحت فرمان صاحب قدرت مي باشد. بنابراين مديريت بايسته، گونه اي از گونه هاي قدرت است، چون نمايانگر شكلي از اشكال إعمال قدرت بر نيروهاي تحت فرمان مي باشد. چه نيروهاي معنوي باشند و چه مادّي. اين معنا زماني به بهترين وجه روشن مي گردد كه به كاربردهاي آن در سخنان علي (ع) مراجعه نماييم. حضرت مي فرمايند : 1-اَفضَلُ الحِلمِ كَظمُ الغَيظِ وَ مِلكُ النَّفسِ مَعَ القُدَرَةِ  : بهترين شكيبايي فرو خوردن خشم و مالك نفس بودن در عين قدرت مي باشد.2-    آفَةُ القُدرةِ مَنعُ الإحسان : آفت قدرت، بازداشتن

از احسان است.3-    زَكاةُ القُدرَةِ الإنصافُ  : زكات قدرت، رعايت انصاف است.4-    حُسنُ السيرَةِ جَمالُ القُدرةِ  : سيرت نيكو، زيبايي قدرت است.5-    حُسنُ الشُّهرَةِ حِصنُ القُدرَة  : خوش نامي ، دژ قدرت است.6-    دَعِ الجوابَ عَن قُدرَةٍ وَ ان كان لَكَ   : پاسخگويي از سر قدرت را رها كن؛ هرچند به نفع تو باشد.7-    عِندَ كَمالِ القُدرَةِ تُظهِرُ فَضيلَةُ العَفوِ   : هنگام رسيدن به كمال قدرت، فضيلت بخشش نمايان مي شود.8-    اَفضَلُ النّاسِ مَن كَظَمَ غَيظُهُ وَ حَلُمَ قُدرَةٍ  : بهترين مردم كسي است كه خشم خود را فرونشاند و از سر قدرت شكيبايي ورزد.وقتي آدمي به مدارج قدرت دست مي يابد وظيفۀ اوست كه به يك عنصر مثبت متحول گردد تا نيكوكاران را گرامي بدارد و از لغزش بدان بگذرد، خشمش را فرو خورد و سركشي نفس را مهار نمايد و براي مردم تواضع و فروتني كند و از حق خود به نفع آن كه از او ضعيف تر است، درگذرد.قدرت از هر نوع كه باشد، چه قدرت اقتصادي و چه سياسي، علتي براي تكبر و تفاخر و بزرگ نمايي نزد مردم نمي باشد بلكه رفتار او بايد متواضعانه بوده از حق خود در برابر ضعيف تر كوتاه آيد.با مدارا و گذشت قدرت حقيقي به وجود مي آيد و سيادت بر ديگران حاصل و موجب شهرت در ميان مردم خواهد شد و اين امر تنها با عدالت ورزي، نخست در حق خود يعني انصاف ميسر استكه بدون انصاف قدرت به نيروي مخربي تبديل مي شود. بنابراين انصاف همان بهايي است كه يك مدير بايد بپردازد تا قدرت در جايگاه طبيعي خود قرار گيرد.مظاهر قدرت،

نيروي خودپسندانه و طغيان و سركشي نيست بلكه با گذشت، نيكوكاري، شكيبايي، فروخوردن خشم و گذشتن از حق به نفع ديگران مي باشد. اينها همان ويژگيهاي مديريت بايسته است و قدرت ثمره اين نوع مديريت مي باشد چه در حوزۀ حكومت باشد و چه در حوزۀ رهبري اجتماعي و يا هدايت و سازماندهي مؤسسه ها و ادارات  و امثال آن؛ به عيارتي قدرت، يكي از مظاهر مديريت است.مطلب چهارم : سروري و سروراز كاربردترين سيادت ( سروري ) در سخن علي (ع) ، نشان دادن مفهوم رياست و مديريت است. سرور يا سيد همان مدير بايسته اي است كه به شيوۀ منطقي بر زيردستان حكم فرمايي مي كند، مديري كه برآنها تحميل نشده است و به اجبار بر آنها فرمان نمي راند. به سخنان حضرت در اين زمينه توجه كنيم كه فرمودند :السَيِّدُ لايُصانعُ مَن تَحَمَّلَ المؤونةَ وَ جاءَ بِالمؤونةِ   : آقا و سرور كسي است كه زحمت ديگران را بر دوش مي كشد و ياري مي رساند.السيِّدُ لايُصانعُ و لايُخادعُ و لاتَغُرّّهُ المَطامِعُ   : آقا و سرور كسي است كه مكر و حيله نمي كند و حرص و طمع وي را نمي فريبد.لاسيادةَ لِمَن لاسَخاءَ لَهُ  : كسي كه بخشندگي ندارد، سيادت ندارد.بِالجُودِ تَسُودُ الرِّجالُ   : با بخشش است كه انسانها به يبادت مي رسند.پس سيد و سرور  ( مدير آرماني ) كسي است كه زحمت زيردستان خود را بردوش كشيده، پيوسته به ياريشان مي شتابد، بخشنده و سخي است و با اين دو صفت پيش از اين كه مديريت آنها را به دست گيرد، قلب آنها را مالك مي شود.سيد و سرور كسي

است كه با قدرتمندان سازش نمي كند، و در خود احساس قدرت مي كند چون مالك قلب مردم است و نيازي به سازشكاري و پنهانكاري در زندگي ندارد؛ شيوۀ او صراحت و درستكاري است همانگونه كه سازشكاري نمي كند اهل خدعه و فريب هم نيست به سبب حرص و طمع در گل و لاي دنيا گير نمي كند و زر و زيور او را نمي فريبد، هرچند گرانبها باشد زيرا او روشي استوار و اهداف ثابتي در زندگي دارد. اين همان مديريت مطلوب ( آرماني ) است كه مي تواند راهش را در امواج زندگي بازنمايد بي آنكه شرايط و عوامل فريبنده اي او را منحرف سازد پس سيد و سرور كسي است كه متّصف به اين صفات پسنديده است و شايستگي سيادت را دارد و بدون اين صفات نمي تواند حتي يك گام در تحقق اهداف كه براي خود و زيردستانش ترسيم نموده به جلو بردارد. مطلب پنجم : سياستسياست به معناي فن رهبري مردم مفهومي است كه بر آن اتفاق نظر است و لفظ آن بر گرفته از « ساسَ يَسُوسُ » و گفته مي شود « سائِسُ الخَيل » يعني كسي كه به پرورش اسب مشغول است و اسب را به ميل خود رام و مطيع  مي نمايد. ابن طقطقي در معناي سياست مي گويد : سرمايۀ پادشاه است و حفظ جان و مال مردم، دفع شرور و قلع و قمع فاسدان و منع ستمگري منجر به فتنه و آشوب به آن متكي است. بنابراين تعريف، سياست معنايي مطابق با معناي مديريت دارد؛ چون مديريت نيز فن رهبري مردم است. سياست و

مديريت هر دو در اين حوزه دو چهرۀ يك عمل محسوب مي شوند. فراگيرتر از مديريت مي باشد. اما به معناي محدودتر هم آمده است كه همان مديريت گروهي معين از مردم براي هدفي مشخص مي باشد. به سخنان ايشان در معناي دوم مي پردازيم.رَأسُ السِّياسةِ إستِعمالُ الرِّفقِ  : اصل سياست، مدارا ورزيدن است.فَضيلَةُ الرِّياسةِ حُسنُ السِياسةِ  : فضيلت رياست، به نيكي سياست كردن است.مِلاكُ السِّياسةِ العَدلُ  : ملاك سياست، عدالت ورزي است.مَن حَسُنَت سياسَتُهُ دامَت رِئاسَتُهُ  : هر كه سياستش نيكو باشد، رياستش تداوم مي يابد.الإحتمالُ زَينُ السِّياسَةِ  : خويشتنداري، زينت سياست است.مَن ساسَ نَفسَهُ اَدرَكَ السِّياسةَ  : هر كس نفس خود را رام كند، سياست را درك كرده است. سياست در اين متون به معناي فن مبتني بر علم و تجربه است كه طبيعت آن به خاطر تفاوت حوزه هاي اجرايي آن متفاوت است. پس سياست وقتي ابزار حكومت يا ابزار مديريت مؤسسه يا يك شركت تجاري گردد، متفاوت نيست بلكه همه اين سازمانهاي اداري بر افراد و گروههايي تكيه دارند كه آنها به مديريت نياز دارند. مديريت به فني نيازمند است كه آن فن،همان سياست مي باشد.اصول و مباني اين فندر سخنان حضرت علي (ع) عناصر اين فن را چنين مي يابيم : مدارا، تحمل، فضيلت، عدالت، كنترل نفس. همه اين امور فضايل نفساني و ارزشهاي اخلاقي هستند كه تربيت نيكو و توجه معنوي موجب آنها مي شود؛ اصل سياست مداراست نه به كاربستن قدرت. اگر سياست با فضيلت درآيمزد، ثمرۀ آن سياست نيكوست. ملاك و ريشۀ سياست هم به كاربستن عدالت است. بدون عدالت، سياست معني خود را از دست داده

و از فن مديريت مردم به فن پراكندگي و دوري از سياستمداران بدل مي گردد. بر سياستمداران فرض است كه دشواريهاي آن را تحمل نمايند و به ميزان مسؤوليت خود رد سختي و رنج باشند و حتي اذيت و آزار و سخنان درشت و سرزنشها و تهمتها را تحمل نمايند. اينها طبيعت كار در اين حوزه است.چنين سياستي تنا زماني به دست مي آيد كه ناشي از اعماق وجود نيكوكاران و از خاستگاههاي خير و نيكي در درون آدمي و صفات نيكو و فضايل و كرامتهاي آنها باشد. يعني بعد از صرف وقت بسيار در آمادگي نفس و پرورش آن در كسب اخلاق و فضايل و آماده سازي آن براي پرداختن به نقش بزرگ در زندگي عملي .بنابراين كسي كه نمي تواند نفس خود را رام كند نمي تواند بر مردم سياست نمايد، و كسي كه نمي تواند هيجان، شورش و سركشي نفس را مانع گردد نمي تواند به جامعه بشري بپردازد و آن كسي كه نفس خود را رام كرده باشد، سياستمدار با تجربه اي خوتهد بود.سياست با اين ويژگيها و با اين ابعاد، ضامن بقاي آن است و راه استواري و اعتدال و ادامۀ كار در درون مجموعه هاي بشري است.هر كس كه در پي ادامۀ سياست است، بر اوست كه ابتدا در تبيين فضايل نيكو و صفات موفق باشد، كه اينها مباني سياست دائم و ثابت و ماندگار است.مطلب ششم : رهبر ( راعي )راعي از رعايت است و به معناي حفظ و سياست مي باشد. خداوند مي فرمايد: فَما رَعَوهاحَقَّ رِعايَتِها  ( آن را سزاوار حقش رعايت نكردند ) و هر

كه مراقب خود و ديگري باشد به او راعي اطلاق مي شود.  بنابراين مفهوم رعايت با مفهوم سياست اختلاف زيادي دارد. اختلاف آنها در اين است كه اين لفظ شديد حفظ و مدارا و تحمل را نشان مي دهد و لفظ راعي و رعيت به شيوۀ اسلامي مبتني بر گرايش انساني نزديكتر است كه حاكم و رئيس را به كار بستن مدارا و مهرباني با زيردستان بيشتر ملزم مي كند؛ لذا كاربردهاي اين واژه را بيشتر از واژگان هم معناي آن مي بينيم. علي (ع) اين واژه را در سخنانش زياد به كار گرفته است :فَاستَجيبُوا الداعي وَاتَّبعُوا الرّاعيَ  : دعوت كننده را اجابت كنيد و از رهبر اطاعت نماييد.مِن حَقِّ الرّاعي أَن يَختارَ لِرَعيَّتهِ مَا يختارَ لِرَعيتِهِ مَا يَختارُهُ لِنفسِهِ  : از حقوق رهبر آن است كه آنچه را كه براي خود مي پسندد، براي مردم خود نيز بپسندد.اَلعادلُ راعٍ يَنتَظِرُ اَحَدالجزائَينِ  : عادل، رهبري است كه در انتظار يكي از دو پاداش است.پس رهبر كسي است كه بين خود و ديگران به مساوات عمل مي كند و آنچه را كه براي خود دوست داشته، براي ديگري نيز دوسته داشته، آنچه را براي خود نمي پسندد، براي ديگري نمي پسندد.راعي و عدالت دو چهره از يك امر واحد هستند، و آنچنان با عدالت آميخته است كه تمايز بين آنها مشكل است. عادل همان راعي است و بدون عدالت نمي تواند حقوق ديگران را رعايت كند.هر كس كه داراي اين ويژگيها باشد شايستۀ آن است كه مردم از او پيروي نمايند، چون آنها در حقيقت از فضايل او پيروي خواهند نمود و چنين كسي مردم

را به دنياي آكنده از ارزشها و آرمانها مي برد و از چنين حاكمي عدالت پيشه به فضيلت مي رسند.همۀ واژگاني كه ذكر كرديم به صفاتي اشاره دارند كه در آنها اشاره اي به سازمانهاي اداري يا اجتماعي نشده است و اين تأكيدي بر اين مطلب است كه حضرت علي (ع) بر جنبۀ اخلاقي و ارزشي در سازمانهاي اداري اصرار مي ورزد.ويژگيهاي مدير از نظر امام علي (ع) ويژگيهاي مدير در سخنان امام علي (ع) به فراواني ديده مي شود. ايشان اين سخنان را ضمن توصيف تقواپيشگان و صالحان و وصيتهايي كه به فرزندان خود داشته اند و يا نامه هايي كه به واليان خود به ويژه مالك اشتر والي مصر نوشته اند، آورده اند. اگر بخواهيم همه آنچه را امام علي (ع) در اين حوزه بيان كرده اند، ذكر نماييم طولاني خواهد شد اما تلاش مي كنيم تا صفاتي را برگيريم كه اصول مديريت نوين به شمار مي آيد.دربارۀ وضع و شكل ظاهري مدير، حضرت مي فرمايد : وقار، زيبايي آدمي است.  آنگاه به وجود زيبايي ظاهري و باطني اشاره مي نمايد كه همان گونه كه آدمي بايد به زيبايي ظاهري آراسته باشد، بايد از زيبايي باطني هم برخوردار باشد، زيبايي ظاهري، زيبايي صورت است و زيبايي باطني، زيبايي باطن و سرشت . مدارا و سعۀ صدر، صفاتي تأثيرگذار در مديريت افراد و اطاعت آنها از مدير است. حضرت مي فرمايد : كسي كه چوبش نرم باشد، شاخه هايش فراوان مي گردد.  ابزار رياست سعه صدر است. خويشتنداري و بازداشتن از خشم ؛ چون خشم همه آنچه را كه مدير ايجاد نموده ويران مي

نمايد. حضرت مي فرمايد : خشم گونه اي از جنون است. صبر و شكيبايي و كنترل نفس برعكس خشم است. حضرت در اين باره مي فرمايد : بردباري و شكيبايي با هم هستند و بلندهمتي موجب آنهاست. از جمله جلوه هاي كنترل نفس ، خوشرويي است. آن حضرت مي فرمايد: مؤمن، ظاهرش شاد و قلبش غمگين است داراي سعه صدر است، نفس خود را خوار نموده و از بلندپروازي و شهرت بيزار، غمش طولاني، همت بلند، بسيار ساكت، به وقتش مشغول، سپاسگزار، شكيبا و غرق در انديشه ، كم بخل، خوش اخلاق، نرمخوست، نفسش از سنگ سخت تر و از برده رام تر. مدارا كردن با مردم، اين صفتي است كه تنها در رهبراني كه به مردم از سر دوستي و محبت نظر مي افكنند، يافت مي شود. حضرت مي فرمايد: دوستي با مردم اصل خرد است.  از آنجايي كه حكمت نتيجه عقل روشنگر است پس در حقيقت حكمت، مداراكردن با مردم است.  بخشش بدكاران، كه از برترين صفات است. حضرت مي فرمايد : شايسته ترين مردم به بخشش، تواناترين آنها در عذاب كردن هستند. درنگ و تأمل در صدور فرمانها ؛ مدير از درنگ و تأمل بي نياز نخواهد بود چون تصميمي كه در شرايط آرام صادر مي شود به واقعيت نزديك تر است. حضرت مي فرمايد : از نشانه هاي حماقت، شتاب قبل از به وجود آمدن  شرايط و درنگ بعد از فرصت و زمان مناسب است. از تمام توان خود مايه گذاشتن، به كارگيري تمام تواني كه انسان دارد، موجب مي شود شايستۀ  مديريت باشد.حضرت مي فرمايد : هر كس نهايت توانش

را به كار گيرد، به كنه اراده اش رسيده است.  پس طبق اين سخن، اراده ناشي از به كار بستن توانمنديها و تلاشهاي آدمي است، به گونه اي كه تمام توانمنديهاي انسان را در راه خير به كار مي گيرد و مجالي براي به كارگيري در شر نيست؛ چون آنها از كارهاي اندك راضي نمي شوند و كار زياد خود را زياد به شمار نمي آورند  آنان زندگيشان را به اهداف مقدسي اختصاص داده اند.انجام امور در فرصت مناسب خود؛ حضرت در اين باره مي فرمايد : دورانديش ترين مردم كساني هستند كه به وعده شان عمل كنند و كار امروز را به فردا نيفكنند. پيشرفت دائمي؛ چون آنها از كارهاي اندكشان راضي نمي شوند.  حضرت درباره صفات شخص زيرك كه مدير و مدبر است مي فرمايد : زيرك كسي است كه امروزش بهتر از ديروز او است.  و اگر تصميم پيشرفت در زندگي نداشته باشد، به خود خيانت كرده است. پس خائن كسي است كه امروزش از ديروزش بدتر باشد،  زيرا در امانتي كه به او سپرده شده خيانت كرده است. جلب رضايت مردم با نيكي كردن به آنها و لطف و محبت كردن به آنها؛ حضرت مي فرمايد: قلبت را از مهرباني، لطف و محبت به مردم آكنده ساز و همچون حيوانات درنده بر آنان مباش كه منتظر خوردنشان باشي، چون مردم دو دسته اند : يا برادر ديني تواند يا همچون تو بشرند. از آنان لغزش صادر مي شود و دچار مشكل مي گردند و به عمد يا خطا از آنها لغزشي صادر مي شود، پس آنها را از عفو و بخشش

خود بهره مند ساز، همانگونه كه دوست داري خداوند تو را از عفو و بخشش خود بهره مند سازد.  نيكي كردن به مردم همان راه كسب رضايت آنهاست كه اساس مديريت موفق است. ديديم كه چگونه صاحب نظران مديريت اين صفت را به ديگر صفات موفق در مديريت اضافه كرده بودند. حضرت مي فرمايد : زينت مديريت، نيكي كردن و بخشش است، بخشش مقرون به نيكي كردن و افزون بر عدالت است؛ چون عدالت يعني دادن حق به صاحب حق، ولي احسان يا تفضل، دادن بيشتر از حق را گويند. حضرت در تفسير عدل و احسان مي گويد: عدالت، انصاف است و احسان، تفضل.  پس بخشش قوي ترين پل محبت و جلب رضايت است، هرچند كه آن بخشش محدود باشد. حضرت مي فرمايد : از بخشش اندك خجالت مكش چون محروم كردن از آن بدتر است.  حضرت اين خصلت را در عبارت ديگري تحت عنوان حسن معاشرت چنين بيان كرده است : زيبايي برادري، حسن معاشرت است. اينها ويژگيهايي هستند كه مدير يا شخص كامل بايد بدانها آراسته باشد و تنها زماني مي تواند كمال آن را كشف نمايد كه با تجربه و شناخت به آنها بپردازد. حضرت مي فرمايد :  حكومت ها ميدان آزمون انسانها هستند.  پس مديريت يكي از حوزه هاي كشف تواناييهاي آدمي است، چنان كه اسب در ميدان مسابقه شناخته مي شود.حضرت ديدگاهشان را با توجه به صفاتي كه يك مدير مسؤول بايد دارا باشد، تكميل نموده، مي فرمايد: ارزش آدمي به قدر همت اوست.  ايشان با اين سخن راه را براي همه مي گشايند تا پلكان كمال را به تدريج

تا زماني كه امور به دستشان مي باشد طي نمايند؛ آنها با توانمنديهاي خود با شرط اظهار آن از افراد با همت محسوب خواهند شد و بر اجراي نقشي كه به آنها مربوط است، تواناتر خواهند بود.وظايف مدير از نظر امام علي (ع)گرايش عام در سخن امام علي (ع)، همان وظايف اصلي مدير است و بخشي از بار مديريت بر دوش خود مدير و بخشي از آن بر افراد وابسته به آن سازمان است. از يك سو حضرت به انديشه ورزي فرامي خواند و از سوي ديگر به مشورت و بهره گيري از آراي ديگران، و با تكيه به اين دو ركن، مدير مي تواند به برنامه ريزي بپردازد و براي اين كه بتواند به شكلي مطلوب پيگير مديريت باشد، لازم است به بازرسي دست يازد زيرا با بازرسي است كه بخشي ديگر از وظايف مدير يعني كنترل تحقق مي يابد؛ اما هدايت و سازماندهي از مسلمات كار مدير است كه حضرت اين دو را در نامه مالك اشتر ذكر كرده است.مطلب اول : انديشه ورزي انديشه ورزي از چند جهت در رديف ابزرا مديريت است، چون صدور فرمانها و دستورهايي از اركان مديريت مي باشد و فرمان نيز نتيجه نقش انديشه ورزي در آدمي در رابطه با مشكل و حل آن است. لذا مديريت هم به برنامه نياز دارد و برنامه هم به انديشيدن در باب اهداف و نيازها و سنجش آنها با يكديگر و برنامه بندي آنها طبق بودجه بندي زماني نياز دارد؛ ارزيابي هم كه يكي از وظايف مدير مي باشد، از نتايج انديشيدن است. پس انديشيدن به نتايج و مقايسه آنها

با اهداف و امكانات، ميزان عقب ماندگي يا پيشرفت در مديريت را به ما نشان مي دهد. لذا انديشيدن يكي از عناصر مهم در مديريت به شمار مي آيد بلكه ركن اساسي مديريت شايسته است و از طرف ديگر مديريت مطلوب آن است كه گامهايي به جلو بردارد. اساساً پيشرفت و تكامل بر فكر خلاق و انسان خلاق متكي است كه توانمنديهاي فكري اش را در راه پيشرفت به كار مي گيرد. اسلام به فكر و انديشه اهميت بسياري داده است و در قرآن كريم ترغيب زيادي به انديشيدن و تدبر در امور پيشينيان و نسلهاي بعدي در هر جنبه از جنبه هاي زندگي، نموده است. سخنان امام علي (ع) نيز در راستاي قرآن كريم در تشويق به انديشيدن و كيفيت انديشيدن درست و همچنين عوامل تقويت و تضعيف قوۀ فكر مي باشد.اهميت انديشيدندر سخنان حضرت علي (ع) به انديشيدن بسيارتشويق شده است آن حضرت مي فرمايد : انديشيدن، عبادت است. ثواب و عقاب آدمي به انديشيدن و ترك آن است و از نظر اهميت باديگر عبادات چندان تفاوتي ندارد چون راه رسيدن به خداوند سبحان است؛ مفهوم و هدف عبادت نيزرسيدن بنده تقرب الهي است.برتري تفكر به ساير عبادات از آن جهت است كه راه را در برابر ديگر عبادتها هموار مي نمايد. حضرت مي فرمايد : يك ساعت انديشيدن از عبادتي طولاني برتر است. ساعت دراين حديث به مدت زمان كوتاه اطلاق شده است. زيرا انديشيدن وقت زيادي نمي گيرد اما تعيين كننده سرنوشت ساز شخص، حتي امت مي باشد، اگر شخص متفكر جامعه از جايگاه ويژه اي برخوردار باشد. لذا حضرت مؤمن

را به كثيرالتّفكر   توصيف نموده است.بنابراين فكر و انديشه كه برترين عبادات به شمار مي آيد در يكي از سخنان حضرت آمده است.  اولين تأثير فكر نجات آدمي از گمراهي است كه او را در راه ايمان قرار مي دهد. حضرت مي فرمايد : تو را به انديشيدن سفارش مي كنم، چون مايه هدايت تو از گمراهي است و خوشا به حال كسي كه قلبش به انديشيدن مشغول است.  چون با انديشه خود موجب اصلاح خود و ديگران مي گردد و مايه كسب سعادت دنيا و آخرت مي باشد. اينها شاخص هايي بر اهميت فكر و انديشه براي شخص مؤمن است كه او را د رهمه اوقات غرق در انديشه   مي بينيم.فايده هاي انديشيدنانديشيدن ابزار زندگي است و انسانهاي خوشبخت كساني هستند كه با منطق درست مي انديشند و اگر از هر انسان موفقي در زندگي درباره راز موفقيت او بپرسيم، پاسخش همان انديشيدن منطقي است كه در زندگي به آن عادت كرده است. اينهايي كه امواج زندگي را با ايمان استواري در هم مي نوردند، كساني هستند كه انديشيدند و عبرت گرفتند و راه زندگي را از طريق تفكر پيمودند. اگر بخواهيم فايده هاي آن را برشماريم، كار دشواري خواهد بود. اما حضرت فايده هاي آن را در چند حديث چنين بيان داشته اند :نجات از گمراهي : چون به وسيله انديشيدن، راهها و روشها آشكار و حق از باطل تفكيك خواهد شد و حق، انتخاب و از باطل پرهيز مي شود. حضرتش مي فرمايد : فكر، هدايت است و به راه هدايت رهنمون مي گردد.  تورا به فكر كردن سفارش مي كنم چون

مايه هدايت از گمراهي است. و فكر يكي از دو هدايت است.  فكر شخص خردمند، هدايت است. محفوظ ماندن از لغزش : فكر نقطه روشني است كه از خلال آن آدمي كژيها و ناراستيها ي راه را كشف مي كند و راه راست را دربرمي گيرد و راه پيچيده اي را كه به مقصود نمي رسد، ترك مي نمايد. حضرت مي فرمايد : انديشه در كاري قبل از دست يازيدن به آن، موجب حفظ از لغزش مي گردد  و در كلام ديگري فرمودند: « موجب حفظ از خطا مي شود. »  رهايي از شك : زندگي پيچيده، موقعيتهاي متضادي را در برابر آدمي مي نهد كه وي را در اتخاذ موضع گيري مناسب به خاطر شك و دودلي، ناتوان مي سازد.شك زياد به يك بيمار رواني تبديل خواهد شد اگر فرد زودتر به درمانش نكوشد و درمان آن هم انديشيدن است. حضرت مي فرمايد : با انديشيدن زياد، شك برطرف مي شود.  وقتي شك زايل شد، انسان صاحب ديدگاه مي شود و به امور به نيكي مي نگرد. اين از لوازم يك مدير خوب اسن و منشأ انديشه و نظر هم، تفكر درست است. حضرت مي فرمايد : ديدگاه به واسطه فكر اصلاح مي شود. كشف امور پنهان : به واسطه انديشيدن انسان به حقايقي دست مي يابد كه از او پنهان بوده اند، و حتي اموري را كشف خواهد كرد كه از او و ديگران هم پنهان بوده است. پس مخترعان و مكتشفان كساني هستند كه به صفت انديشيدن موصوفند، آدمي بايد خود را به انديشيدن عادت دهد چون وي ا برامور زيادي آگاه

خواهد كرد اموري كه راهي براي شناخت آنها جز به اين طريق نمي يابد. حضرت مي فرمايد : به واسطه انديشيدن، امور پنهان آشكار مي گردد و ثمره فكر، اظهار و آشكار كردن است. صيقل زدن عقل : انديشيدن كار عقل است و همانگونه كه جسم به ورزش براي داشتن بدني سالم و قوي نيازدارد، انديشيدن هم همين نياز به عقل را دارد عقل را پرورش مي دهد و زنگار را از آن مي زدايد و براي زندگي آماده مي كند. حضرت مي فرمايد : فكر، مايه جلاي عقل است.  همچون زرگر كه كارش جلا دادن طلاست.عبرت آموزي : از مسائلي كه به جنبه اخلاقي افراد مربوط است، پندپذيري و عبرت آموزي از تجربه ها و سرنوشت آنهاست.سرآغاز عبرت آموزي، انديشيدن است و بدون انديشه مشكل است كه آدمي بتواند از سرانجام سرنوشت ديگران آگاه گردد. حضرا مي فرمايد: انديشه تو به تو روشن بيني مي دهد و مايه عبرت براي تو مي گردد.  و فكر موجب عبرت آموزي مي شود.  حل مشكلات : در مسير زندگي مشكلاتي رخ داده، موانعي بروز مي كندكه به راه حل و درمان نياز است كه اين نيز به انديشه وابسته است. حضرت مي فرمايد : انديشه طولاني، فرجام نيكويي دارد و فساد امور را برطرف مي كند.  و همچنين فرمودند: انديشه ورزي طولاني ، عواقب تدبير را اصلاح مي نمايد.  آنهايي كه توانايي حل مشكلات را ندارند، كساني هستند كه هرگز نمي انديشند و مشكل آنها در امور همچون ميكروبي در بدنشان سرايت مي كند و تنها از افتادن در مشكلات به راه حل آن مي پردازند.كشف خطاها

و شناخت امور : درست كساني كه سخت مشغول به امور باشند نمي توانند خطاهاي خود را بازيابند مگر اين كه لحظه اي به تفكر منطقي دست زنند، چون به واسطه انديشيدن است كه شخص مي تواند از رفتار و عملش آگاه گردد و تنها به وسيله انديشيدن است كه خطاهاي خود را كشف و بر محو آنها تلاش مي كندو اعمال درست خود را مي شناسد و بر آن مي افزايد. حضرت مي فرمايد : فكر آدمي آيينه اي است كه عمل خوب را از عمل زشت او به او بازمي نمايد. كسب اعتبار در ميان مردم : مردم به شخص انديشمند احترام مي گذارند و كسي كه اهل تفكر باشد به عمل و كلاشم بها مي دهد و مردم به او احترام مي گذارند. حضرت مي فرمايد : تفكر تو به تو بصيرت مي دهد و براي تو كسب اعتبار مي كند.  اما كسي كه قبل از عمل نمي انديشد و قبل از كلام انديشه نمي كند و انديشيدن را روش زندگي خود قرار نمي دهد در چشم مردم خوار خواهد بود. به گفته امام علي (ع) كسي كه نيك بينديشد، خوار نشود. سلامت و حسن عاقبت : هيچ چيز برتر از انديشه درست تضمين كننده سلامت آدمي در دنيا و آخرت نيست. در زندگي روزمره مي توان به اهميت تفكر پي برد، چون هرجا كه باشيم خطر ما را تهديد مي كند واگر قبل از اقدام نينديشيم، زود نابودمان خواهد كرد. كسي كه مي خواهد از خيابان بگذرد، اگر نينديشد با خطر مواجه خواهد شد همچنين است ديگر امور مربوط به زندگي

كه همه به انديشيدن نياز دارند و اگر انديشه نكنيم در دنيا و آخرت دچار خسران خواهيم شد. حضرت مي فرمايد : اصل عقل ، فكر و انديشه است و ثمره آن سلامتي است.  و اصل سلامت از لغزشها، انديشه قبل از عمل است  با تداوم انديشيدن عاقبت و سرانجام سالم خواهد بود. روشمند بودن انديشهتفكري كه اسلام در پي آن است تفكري آرماني و بدون آغاز و انجام نيست كه در دايره فردي مي ماند و از آن خارج نمي گردد و مقدمات را از نتايج باز نمي شناسد.اسلام به تفكر سالمي فرامي خواند كه وظيفه عقلاني و اجتماعي دارد؛ اما پرسش اين است كه مباني تفكر سالم در اسلام كدام است ؟ يا بهتر بگوييم چگونه اين مباني را در سخنان حضرت علي (ع) استنباط كنيم ؟ با تحليل احاديث وارده از امام علي(ع) درمي يابيم كه انديشه ورزي در نظر امام علي (ع) بر چهار عنصر مبتني است :مقدمه : مناقشه آراء و نظريات، رأي و نظر و نتايج ( تدبير ). كسي كه مي خوتهد به انديشه ورزي به طور آزاد و روش دزست بپردازد، به مقدماتي نياز دارد و سپس به آراي ديگران گوش مي سپارد و به تحليل اين آرا و بحث و بررسي آنها بپردازد و بعد به صدور رأي خود مي پردازد. و در پايان خط مشي عمل را به موجب آن نتايج وضع مي نمايد. اين متون عبارتند از :-    قبل از  لراده كردن مشورت كن و قبل از اقدام بينديش. -    شخص بصير كسي است كه بشنود و بينديشد و به دقت بنگرد و از

عبرتها بهره بگيرد. -    خشم وتندي را رها كن و به دليل بينديش. -    مؤمن بايد شرم كند اين كه فكري در غير طاعت به او برسد. -    تدبير به رأي و رأي به فكر و انديشه است. -    بدانيد خرئمند كسي است كه به رأيها و نظرها با فكري درست و با نگاه به عواقب آن، مي نگرد. -    درستي رأي و انديشه به سير در انديشه هاست. قبل از انديشيدن بايد به آراي ديگران گوش سپرد و بر اين اساس به مشورت در امور مختلف با ديگران سفارش شده است.منطق حكم مي كند كه انديشه از نقطه اي در خارج آغاز گردد نه از درون نفس، چون وقتي ذات و درون آدمي آغازگر انديشيدن باشد، انديشه اي آرماني و مبهم خواهد بود. آن حضرت به مرحله مقدماتي انديشه چنين اشاره كردند : بصير كسي است كه گوش سپارد و سپس بينديشد.  پس عامل سوق دهنده به انديشه ععامل خارجي است و در آغاز لازم است كه ديگران را به خودشان واگذار كند تا سخنشان را بگويند و به آنها گوش كند، چون آنها با آرا و نظريات خود در ضمن بحث و فرك كردن به او سود خواهند رساند.چنان كه لازم است انسان در آغاز ورود به محراب انديشه خود را از هر گونه عامل تأثيرگذار دروني و بيروني و يا رواني بركنار دارد، چون اين عامل فكر و انديشه را دچار توهم مي كند و حقيقت را آن گونه كه هست براي او منعكس نمي كند.سفارش ارزشمند ديگر حضرت براي كساني كه قصد دارند به دنياي انديشه وارد شوند اين است :

خشم وتندي را رها كن و به دليل بينديش.  خشم وتندي ناشي از انفعالات پريشاني است كه موجب برانگيختن طوفاني در فكر و رفتار آدمي مي گردد و تا زماني كه اين حالت وجود دارد، تأثير آن بر مجراي انديشه زياد خواهد بود؛ همچنين بايد خود را از هر فشار خارجي دور نمايد؛ هر عاملي كه او را به اطاعت و فرمانبرداري وادارد. تنها اطاعت و فرمانبرداري كه بايد به آن عمل كرد، اطاعت از خداوند است، اطاعتي كه قلب را صفا مي بخشد و آن را كتابي مي سازد كه بر صفحه هاي آن حكمت و آرايي كه مي خواهد، مي نگارد. لذا بر مؤمن است كه هرگاه فكرش به غير طاعت خداوند ارتباط پيدا كرد، شرم نمايد.  چون طاعت خداوند فرد را به انديشه آزاد از هرگونه قيد و بند و حاكميت انفعالات دروني و وابستگي افكار و اشخاص آماده مي نمايد. اين چنين است كه حضرت آدمي را به انديشيدن آزاد از سلطه هر قدرتي فرامي خواند.مناقشه آرا : بعد از مقدمات، نوبت به تحليل آرا مي رسد. انسان از طريق مشورت به مجموعه اي از آرايي كه از ديگران شنيده، دست مي يابد و بر اوست كه درباره آنها بينديشد و به مقايسه آنها بپردازد تا اختلاف و نزديك آنها را دريابد و به تفكيك بين آنها بپردازد و از نظر قوت و ضعف با استناد به قدرت دليل هر رأي، آنها را درجه بندي نمايد و رأيي كه داراي حجت قوي است بر بقيه آرا مقدم مي شود و بعد از مقابله و شناخت قوت آنها، رأي مناسب را برمي

گزيند. در اين جا وارد گام سوم روشمندي انديشه مي شويم كه حضرت مي فرمايد : خردمند كسي است كه انواع آرا را با انديشه اي درست و نگاه به عواقب آنها مي پذيرد. رأي : بعد از مناقشه و بررسي گسترده افكار و انديشه ها، فرد به رأي درست دست خواهد يافت، رأيي كه از اين طريق به دست مي آيد، رأيي درست و صائب است. حضرت ميفرمايد : درستي رأي و نظر به سير در انديشه هاست و مشاركت در رأي به درستي منجر مي شود.  رأي و نظر ناشي از عقل و انديشه ديگران همان رأي و نظري است كه تجربه ديگران خلاصه كرده است و انسان بدان مي تواند به رأي درست تر دست سابد و براي اين كار لازم است كه به بررسي دقيق افكار و انديشه ها براي دستيابي به اصل و عصاره آنها بپردازد، حضرت مي فرمايد : رأي و نظر را چون مشك آب زير و رو كنيد تا آراي درست از آن بيرون بيايد. در ضمن حضرت ما را از عاقبت تكيه بر آراي خود و ياري نگرفتن از آراي ديگران هم پرهيز مي دهد كه :-    هركس استبداد دباشد، هلاك مي گردد. -    هر كس استبداد رأي داشته باشد، دچار لغزش خواهد شد. -    هر كس كه به نظر خود شيفته باشد، خوار مي گردد. -    هر كس خودرأي باشد به مخاطره مي افتد و فريب مي خورد. -    تنها شخص نادان خودرأي است. نظر همان ديدگاه است و حاصل رأي و انديشه؛ و بعد از انديشيدن است كه براي شخص، ديدگاه درباره امور مختلف

حاصل مي شود، حضرت مي فرمايد : كسي كه زياد بينديشد، ديدگاه خوبي خواهد داشت.  پس آدمي بايد زياد به بحث و مناقشه بپردازد تا به ديدگاه درست دست يابد.نتايج ( تدبير ) : بعد از اين مرحله طولاني از شنيدن آرا و بحث و بررسي آنها تا صاحب ديدگاه شدن، مرحله پاياني يعني تدبير فرا مي رسد. تدبير يعني طرح عملي و اجراي آنچه كه گذشت. حضرت مي فرمايد : تدبير به رأي و رأي به فكر و انديشه است.  اين حديث سه حلقه متصل به هم را در برابر ما مي نهد : فكر، رأي، تدبير. تدبير چنان كه گذشت طرح عملي است كه فرد به اجراي آن مي پردازد. و در آن امور مختلف را از شروع تا پايان ملاحظه خواهد كرد؛ طرحي است كه آن را براساس بودجه بندي زماني وضع مي نمايد؛ طرح پنج ساله اي است كه دولتها براي اجراي برنامه هاي توسعه آن را وضع مي كنند. اين همان روش انديشه ورزي از ديدگاه حضرت است كه از اين مراحل مي گذرد .مشورت                     بحث و بررسي آرا               رأي              ديدگاه                  تدبير تقويت انديشه انديشه همچون ديگر اجزاي فعاليت هاي آدمي به تقويت نيازمند است وگرنه از پژمردگي تدريجي رنج خواهد برد. برخي از اموري كه به تقويت انديشه در آدمي كمك مي كنند عبارتند از :علم : آن كه در پي انديشه است از دانشي كه تفكر را بر مباني درست و استوار بنا مي كند، بي نياز نيست از سويي آن گاه سطح انديشه ورزي آدمي دچار تزلزل گردد، علم به ياري او مي آيد و او را

به سطح مطلوب مي رساند. حضرت كمي فرمايد : علم به انديشه كمك مي كند. علم وي را از بي منطقي، خرافه و اوهام كه مانع تحقق تفكر علمي هستند، نجات مي دهد. پس اسلام از ما مي خواهد كه تفكري علمي و دور داشته باشيم.عادت كردن به انديشيدن : وقتي انسان به انديشيدن عادت نمايد، زندگي او نظم مي يابد و حركت و مسير او در زندگي منظم و تابع برنامه ريزي خواهد شد. حضرت مي فرمايد : هر روز تو مايه عبرت خواهد بود اگر آن را با فكر و انديشه همراه سازي. سكوت : كسي كه به سكوت روي آورد، فرصت مناسبي براي انديشيدن مي يابد و برعكس، پرحرفي و آشوب از موانع مهم انديشيدن هستند. حضرت مي فرمايد : سكوت گلشن انديشه است،  چون فرصت طلايي براي انديشيدن است.موانع تفكرانسان به تجربه مي تواند موانع تفكر را بشناسد. پرخوري از مهمترين موانع تفكر است، همچنين غلبه حس لذت جويي و شهوات بر فرد، فرصتهاي انديشيدن را از انسان سلب مي كنند و از امور مهم و بازدارنده انديشه آرماني است كه به امري منجر نمي شود و آدمي را به انحرافي بزرگ سوق مي دهد. حضرت با اشاره به اني موانع آنها را چنين برمي شمارد :پرخوري : هركي خوراكش كم باشد، فكر و انديشه او روشن مي گردد.  چگونه انديشه اي روشن گردد، كسي كه هميشه با شكم سير باشد.  آن كگه در خوردن كوتاهي ورزد سلامتي اش فزوني يابد و انديشه اش صالح گردد.  اين احاديث بيانگر تأثير پرخوري بر فكر و انديشه و سلامت انديشه كسي است كه

غذايش را اندك مي نمايد.شهوتها و تمايلات نفساني : طغيان شهوات، فروزندگي انديشه را خاموش مي نمايد، زيرا توجه و تلاش آدمي با تغيير گرايشها و ميلهاي او تغيير مي يابد، توجهي پايدار به شهوت و تمايل نفساني، آدمي را كاملاً بدان سو، سوق مي دهد و مجالي براي انديشيدن باقي نمي گذارد. حضرت مي فرمايد : كسي كه بيشتر فكر و انديشه اش به لذتها باشد، شهوات بر او غلبه خواهد يافت.  پس غرق شدندر لذتها و شهوتها، انديشه آدمي را به همان سو مي كشاند و بلكه فرصتهاي تازه اي براي لذت جويي بيشتر به او مي دهد لذا حضرت مي فرمايد : « فكر كردن به معصيت تو را به گرفتار آمدن بدان سوق مي دهد. »  چه اين كه پيش از فكر كردن به آن، آدمي فرصتي براي آن نمي يابد ولي انديشيدن فرصتهاي زيادي براي اجابت خواسته هاي نفساني را فراهم مي آورد، كه پيش از آن، بدان راهي نداشته است.خط قرمز در حوزۀ تفكرانسان آزاد است و بزرگترين حوزۀ ابزار آزادي، انديشۀ وي است كه وي را به هر گرايش و در هر مكان و هر فضايي به پرواز در مي آورد. اما آزادي حد و مرزي دارد و انديشه هم داراي محدوده هايي است، زيرا حوزه هايي وجود دارد كه آدمي نمي تواند به آن جا سير كند، چون ممكن است وي را به پرتگاه سقوط بكشاند. يكي از اين حوزه هاي ممنوع، تفكر درباره ذات خداوند است.دو حوزه وجود دارد كه در يكي انديشه پسنديده و نيكوست و در ديگري تفكر روا نيست. حوزه نخست انديشيدن در

آيات الهي است؛ انديشه در قدرت خداوندي و ديگر صفات او كه عظمت او را نشان مي دهد و از توان او پرده برمي دارد و به آدمي اطمينان و آرامش و سعادت مي بخشد و حوزه اي كه انديشيدن در آن تحريم شده است، ذات و ماهيت خداوندي است زيرا انديشه در اين حوزه به طور قطع موجب بي حرمتي به ذات مقدس او و در نتيجه به انحاف شديد منتهي خواهدشد. حضرت درباره اين حوزه و محدوديتهاي آن مي فرمايد : هر كس در ذات خداوند بينديشد، دچار الحاد مي شود  و هركس در ذات خداوند بينديشد، زنديق مي گردد.  اما حوزه اي كه انسان در خلال بررسي آن به ايمان و سعادت مي رسد، نعمتهاي خداوندي است. مي فرمايد : هر كس در نعمتهاي خداوند انديشه كند، موفق خواهد شد.  نعمتهاي خداوند همان آيات او هستند كه در هستي به منصۀ ظهور رسيده اند.رابطه تفكر و مديريتحضرت مي فرمايد : تدبير به رأي و رأي به انديشه است.  چنانكه گفتيم تدبير همان مديريت است و رأي نيز تصميمي است كه مدير درباره موضوعي اتخاذ مي كند. از اين حديث چنين برداشت مي شود كه مديريت ( تدبير ) اساساً بر انديشه ورزي مبتني است، چون به مدير قدرت برنامه ريزي مي دهد تواني كه خود از عناصر مهم مديريت نيكوست؛ و هراندازه نيروي انديشه قوي تر باشد، مدير در فنون مديريت درخشش بيشتري خواهد داشت. به گفته حضرت (ع) انديشه زياد موجب اصلاح و عواقب تصميم گيري و مديريت خواهد شد.  چون براي مديري هرچند موفق هم مشكلاتي پيش مي آيد كه

تنها انديشه زياد و فكر دقيق او را به سلامت و موفقيت رهنمون مي شود.مطلب دوم : مشورتاسلام به مشورت به مثابه اصلي فراگير در زندگي تكيه نموده است. قرآن كريم هم از حاكمان خواسته كه مشورت كنند و در دو آيه جداگانه از امت خواسته است تا با هم به مشورت بپردازند. و در آيه سوم، شورا را اساس زندگي زناشويي در باب از شير گرفتن كودك قرار داده است. گويي قرآن كريم با اين سه آيه مي خواهد به ما بفرمايد : شورا تنها يك اصل در حكومت نيست بلكه اين قاعده تا جزئيات مسائل زناشويي تسرّي يافته، پايه و اساس براي زندگي است.بر اين اساس، حضرت (ع) به ترسيم ابعاد شورا در سخن و عمل پرداخته است. قبل از پرداخت به سيره عملي امام (ع) به بيان تفصيلي و دلايل گفتاري ايشان درباره شورا مي پردازيم. سخنان حضرت درباره شورا را مي توان به ابعاد زير تقسيم نمود :اهميت شورا، فوايد شورا، شرايط شخص مورد مشورت، فرجام مشورت نكردن يا مخالفت با اصل شورا و رابطه مشورت كننده و مشورت شونده.اهميت شورا-    مشورت بهترين پشتيبان است. -    مشورت كردن عين هدايت است. -    بهترين مردم كسي است كه از رأي ديگران بي نيازي نمي جويد. -    هيچ پشتيباني چون مشورت نيست. -    پشتيباني استوارتر از مشورت كردن نيست. -    آن كه مشورت كند، گمراه نخواهد شد. -    خردمند از مشورت بي نيازي نمي جويد. بنابراين مشورت يكي از نشانه هاي هدايت، قدرت، و فرزانگي و خردمندي استف و انساني كه در زندگي به مشورت تكيه مي كند، در بين مردم به موفقيت

و برتري متمايز است و مشورت را راهي براي درنورديدن امواج متلاطم زندگي و راهي به سوي هدايت برمي گيرد و در نتيجه در برابر گمرااهي و انحراف آسيب ناپذير مي گردد.فايده هاي مشورت-    كسي كه با خردمندان مشورت كند، از نور عقل ايشان بهره گرفته است. -    كسي كه با انسانها مشوت مي كند، در حقيقت در عقل آنها شريك مي شود. -    سحرخيز باشيد كه بركت در سحرخيزي است و مشوت كنيد كه نجات و موفقيت در مشورت كردن است. -    هر كس كه با خردمند مشورت كند، صاحب قدرت مي گردد. -    مشورت رأي درست ديگران را به تو ارائه مي نمايد. -    مشورت، مايه راحتي تو و رنج ديگري است. -    آن كس كه مشورت نمايد هنگام درستي رأي، از مدح و ستايش بي نصيب نخواهد ماند. -    براي يافتن راستي و درستي، راهي جز مشورت نمي شناسم. -    مشورت، آراي پنهان را آشكار مي كند. ازآنچه ذكر شد مي توان اين فايده ها را استنباط كد :-    استفاده از آرا  و تجارب ديگران.-    موفقيت در عمل.-    دستيابي به نظر درست تر.-    فزوني منفعت در عمل مبتني بر مشورت.-    اطمينان و آسايش به نتايج عمل مبتني بر مشورت.-    تكرار نكردن تجربه ديگران و بهه مندي از آراي آنها.ويژگيهاي جوياي مشورت-    قبل از تصميم گيري مشورت كن و قبل از اقدام، بينديش. -    آن گاه كه اراده كردي، مشورت نما. -    بر تو باد به مشورت كردن، كه نتيجه دورانديشي است. -    انديشه ورزي طولاني معادل رأي مشاور است. پس وظيفه مشورت جوينده آن است كه در كارش انديشه كند و طرف

مورد مشورت درهاي انديشه را برخود ببندد. چون انديشه درست وي را از مشورت بي نياز مي كند و بعد از مشورت هم بايد دورانديش باشد، چون بدون دورانديشي ، مشورت نيز فايده نخواهد داشت. دورانديشي همان اصرار بر عمل و دچار ترديد نشدن در تصميم است. لذا فرد پيش از مشورت بايد امور را فراروي خود قرار دهد و در آنها انديشه كند زيرا چه بسا به رأي درست دست يابد و بعد از انديشه كردن آن را براي ديگران طرح نمايد. و بعد از مشورت هم وظيفه اوست كه به نظري عمل كند وي را به عزم و اراده و قدرت سوق دهد. پس تفكر، مشورت و دورانديشي، معادله مهمي است كه حضرت فراروي ما مي نهد.شرايط مشاور-    آن كس كه با خردمندان مشورت كند، به موقعيت و راه درست مي رسد. -    بهترين كساني كه با آنها مي توان مشورت كرد، اهل تجربه هستند. -    بهترين كساني كه مي توان با آنها مشورت نمود، خردمندان و اهل تجربه و دورانديشي هستند. -    در كارهايت با نادانان مشورت مكن. -    با خردمندان مشورت كن تا از لغزش و اشتباه در امان باشي. -    در كارهايت با كساني مشورت كن كه از خداوند مي ترسند تا به نتيجه برسي. -    هر كس با خردمندان مشورت كند، به دورانديشي و درستكاري دست مي يابد. -    با دشمن عاقلت مشورت كن و از رأي دوست نادان بپرهيز. -    مشورت با جاهل دلسوز، خطرناك است. -    مشورت با انسان دورانديش دلسوز، مايه موفقيت است.  از اين احاديث به شرايطي دست مي يابيم كه بايد در مشاور يافت

شود و آنها عبارتند از :-    تقواپيشه و خداترس بودن.-    خردمند بودن.-    دانابودن و نهنادان بودن اگرچه دوست يا خويشاوند باشد.-    باتجربه بودن.-    دورانديش بودن.با اين افراد نيز نبايد مشورت كرد-    با دشمنت مشورت مكن و رازت را از او پنهان ساز. -    با شخص دروغگو مشورت مكن. -    در مشاوره ات بخيل را راه مده. -    با حريص مشورت مكن. -    شخص ترسو را در رأي و نظر ت دخالت مده. -    تو را از مشورت با زنان برحذر مي دارم چون سست رأي هستند. اينها كساني هستند كه نبايد با آنها مشورت كرد از سويي مجال بحث تفصيلي درباره آنها نيست. دشمني كه دشمني اش را پنهان مي دارد، دروغگو، بخيل، حريص، ترسو و زنان، كه بحث تفصيلي در باب مشورت با زنان فعلاً ممكن نيست.رابطه مشورت جوينده و طرف مشورت-    ناداني مشاور، مايه هلاكت مشورت جوينده است. -    وظيفه مشاور است كه در اظهارنظر تلاش كند ولي ضامن موفقيت نيست. -    شخص نصيحت گر و خيرخواه را رد مكن و به مشاور نيز خيانت مكن. -    كسي كه مشاورش را گمراه كند، تدبيرش باطل است. -    كسي كه طالب مشورت را نصيحت كند، تدبيرش به صلاح خواهد بود. -    كسي كه به جوياي مشورت خيانت كند، تدبيرش سلب خواهد شد. رابطه مشتاور و جوياي مشورت بر قاعده محبت و دوستس استوار است و نا زماني كه اين رابطه برقرار است مشاور ( مشاوره ) از اخلاص و علاقه به كمك و ياري ناشي مي شود و مشاور مي كوشد تا ناصح و در رأي خود صادق باشد و سعي مي كند تا

وي را ياري نمايد. پس معادله بين اين دو، بر مباني زير استوار است :مشاور با سعي و تلاش نظرش زا با علم و تجربه ارائه مي نمايد.خيرخواه جوياي مشورت بوده، به او خيانت نكرده و موجب گمراهي و سرگرداني او نمي شود.جوياي مشورت نصيحت مشاور را رد نمي كند بلكه در برابر او متواضع و عامل به مشورت مي باشد. تا زماني كه مشاور خيرخواه باشد نتيجه اين رابطه همان تدبير است و برعكس هرگاه خيانت ورزد، تدبير سلب مي شود.عواقب ترك يا مخالفت با مشورت هر كس كه با مشورت مخالفت ورزد، دچار اشتباه مي شود. هركس كه به رأي خود قانع باشد، دچار لغزش مي شود. كسي كه به رأي خود بسنده كنددست به خطر زده است. خودرأي خوار و ذليل مي گردد. هركه از نظر خود به اعجاب آيد، عجز و ناتواني او را فراگيرد. كسي كه استبداد رأي داشته باشد، گامهايش به سوي دشمنانش سست مي گردد. كسي كه استبداد رأي داشته باشد، دست به خطر و فريب خورده است. تنها شخص نادان خودرأي است. استبداد رأي نداشته باش كه هر خودرأيي هلاك مي شود. استبداد رأي تو را دچار لغزش مي كند و به پرتگاه هلاك مي افكند. اين احاديث خطر اعتماد فرد به رأي خود و بي نيازي  از مشورت را بيان مي كند كه در معرض لغزش و انحراف است و با اين كار، خود را به مخاطره مي اندازد و نتيجه اعتماد به رأي هلاكت مي باشد. اگر مورد مشورت در باب جنگ باشد، هلاكت به دست دشمن خواهد بود و اما اگر كسي مشورت كند

و سپس با آن مخالفت ورزد خود را در معرض اشتباه قرار داده و در مسير تندبادي است كه امواج حوادث او را نابود خواهند كرد.نقاط ضعفي كه متوجه مشورت گردد :بدترين رأيها آن است كه مخالف شريعت باشد. آفت مشاوره، نقض آراء مي باشد. بهترين رأيها آن است كه از هواهاي نفساني دورتر باشد. سه مسأله اي كه شورا را باطل مي كند و مانع رسيدن فرد يا گروه به رأي درست مي گردد عبارت است از مخالفت با شريعت، نقض شورا با رأي مخالف و عمل برخلاف آن، پيروي از هواي نفس، چون هواي نفس و شهوات آدمي را به انتخاب نظري سوق مي دهد كه با خواسته هاي فرد هماهنگ باشد.

سقيفه

گردآوري: جهانبخش قهاري مقدمه: سقيفه در لغت به معني سايبان در حكم مهمانخانه ي شيخ قبيله است كه دران جا در باره ي همه ي امور قبيله گفت وگو مي شود.سقيفه ي مشهور در تاريخ محل اجتماع قبيله ي خزرج  از انصار بوده كه براي بيعت با رئيس خود سعدبن عباده در ان محل اجتماع كرده بودند.

در حالي كه خاندان رسول مشغول غسل دادن جسم مطهر ايشان بودند چون خبراين اجتماع به گوش ابوبكر و عمرو گروه حامي انها رسيد با سرعت به ان گروه ملحق شدند. سقيفه  در يك روز يا طراحي يك نفر براي خلافت خلاسه نمي شود بلكه بلكه اغاز ظهور و اجراي نقشه اي حساب شده است كه طي ان  افراد معيني از قريش مي بايست يكي بعد از ديگري زمام حكومت را  بدست گيرند تا ان را از اهل بيت دور نگاه دارند و نهايتا

ان را به بني اميه واگذارند. اين نقشه اجرا شد ولي با قتل عثمان و خلافت  اميرالمومنين نا تمام ماند. چگونگي اجراي سقيفهالف)بيماري و وفات رسولدر دهه ي اخر صفر رسول بيمار شدند و در حال بيماري اسامه كه جواني هجده ساله بود را به فرماندهي لشگري گماشتند كه به جنگ با روم شرقي برودو دستور فرمودند كه ابوبكر و عمر وسعد ابن عباده و ديگر سران از صحابه حتما در اين نبرد شركت كنند وفرمودند ((لعن الله من تخلف عن جيش السامه))بعد از ان حال بيامبر وخيم شد به لشگر اسامه كه در بيرون مدينه بود خبر دادند كه بيامبر در حال احتضار است.انها كه مي خواستند در خلافت دخالت كنند به مدينه بازگشتند وصبح دوشنبه دور بيامبر جمع شدند.بيامبر فرمودند :((قلم و كاغذ بياوريد تا وصيت نامه اي برايتان بنويسم كه بعد از ان گمراه نشويد))عمرمانع شد وگفت ”ان النبي غلبه الوجع و عندكم كتاب الله حسبنا كتاب الله ”ما ينتق عن الهوا ان هو الا وحي يوحيلو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه عاجزين وانزلنا اليك اذكر لتبين لناس ما نزل اليكدر ان هنگامچون ميانشان نزاع شد بيامبر فرمودند: قوموا عني لاينبقي عند النبي تنازع  نامزد هاي خلافت:1 حضرت علي(ع) كه از جانب خدا براي رهبري امت انتخواب شده بودند 2 سعدبن عباده نماينده ي اكثريت مهاجرين 3 ابوبكر نماينده ي اكثريت مهاجرين در مجلس سقيفه مهاجران دليل انتخاب ابوبكر را براي انصارچنين بيان كردند:چون بيامبر از قريش هستند جانشين ايشان نيز بايد از قريش باشد(قانون عرب)ابوبكر صحابي بيامبر است و از

سابقين در اسلام بوده است.پيامبر از قبيله ي قريش است و عرب قبول نمي كند جانشين ايشان از قبيله ي ديگر باشد  و بايد از قريش باشدبعد از بيعت با ابوبكردرسقيفه كساني كه با او بيعت كرده بودند وي را چون دامادي كه به حجله مي برند شادي كنان به مسجدالنبي بردند چون ابوبكر و بيروانش وارد مسجدالنبي شدند كار خلافت تثبيت شد. مسجدالنبي داراحكومه بود محل اعزام لشكر ديدارهاي بيامبر و رسيدگي به اختلافات مسلمانان.منبر بيامبر نيز حكم راديو و تلوزيون امروز را داشت.     كودتا گران در اغاز هر انقلاب تلاش مي كنند راديو و تلوزيون را به تصرف دراورند.در روز سه شنبه فرداي سقيفه ابوبكر بر منبر رسول خدا نشست و بيعت عمومي با وي اغاز شد.بعد از ان به امامت او نماز جماعت گزاردند و به خانه هاي خود بازگشتند .برخورد با علي (ع(علي (ع) در ان زمان ناخواسته به مسجد برده شد تا با ابوبكر بيعت كنند و در اين حين حضرت مي فرمودند انا عبدالله و اخو رسول اللهسر انجام ان حضرت را نزد ابوبكر بردند و به ايشان بيشنهاد بيعت كردندان حضرت در باسخشان فرمودند:”من به حكومت و فرمانروايي از شما سزاوارترم بنابراين با شما بيعت نمي كنماين شماييد كه بايد با من بيعت كنيد شما  حكومت را به دليل خويشاونديتان با بيامبراز انصار گرفتيد انان هم زمام حكومت را  به همان دليل در اختيار شما قرار دادندمن نيز دليل شما براي انصار را براي خودتان مي اورمبنا بر اين اگر از هواي نفستان تبعيت نمي كنيد و از خدا مي ترسيد در باره ي ما  به انصاف رفتار

كنيد وهمان طور كه انصار به شما حق دادند شما نيز حق مارا در حكومت و زمام داري به رسميت بشناسيد.عمر گفت ازاد نمي شوي مگر اين كه بيعت كني!ابوبكر گفت اگر با من بيعت نكني تو را مجبور به ان نمي كنم!ابو عبيده جراه در ادامه چنين مي گويد:يا ابو الحسن تو جواني وايشان  بيرمرداني ازخويشاوندان قريشي تو.نه تجربه ي ايشان را داري نه تسلط انان را بر امور!                                                 من ابوبكر را براي به عهده گرفتن امري چبين مهم از تو توانا تر و بردبار ترمي بينم بس تو هم با اوموفقت كن و كار حكومت را به او واگذار.اگر بماني و عمر دراز يابي بربي احراز اين مقام هم از نظر فضل و هو از لحاظ نزديكي ات با رسول خدا وهم از نظر بيشقدميت در اسلام از همگان شايسته تري .حضرت علي (ع) در باسخ فرمودند:اي مهاجران خداي را در نظر گيريد وحكومت و فرمانروايي را از خانه ي محمد(ص) به خانه ي خود مبريد و خانوادهاش را از مقام و منزلتي كه در ميان مردم دارند بركنار مداريد.اي مهاجران ما اهل بيت براي بدست گرفتن زمام همور از شما سزاوار تريمبه خدا سويند كه همه ي نشانه ها در ما جمع است .از هواي نفستان بيروي نكنيد كه قدم به قدم از مسير حق دورتر خواهيد شد......... بشيرابن سعد از انصار با شنيدن سخنان  امام (ع) رو به ان حضرت كرد و گفت :به خدا سويند اگر انصار قبل از بيعت با ابوبكر اين سخنان تو را شنيده بودندحتي دو نفرشان هم به يكديگر اختلاف نكرده و با تو بيعت مي

كردند اما چه مي توان كرد كه انان با ابوبكر بيعت كرده و كار از كار گذشته است.حضرت در جواب افرادي كه مي گفتند كار از كار گذشته و ما بيعت كرديم مي گفتند:”افكنت اترك رسول الله صلي الله عليه و اله ميتا اخرج الي الناس انازعهم في“ سلطانهعلي (ع) در ان وقت بيعت نكردند و به خانه بازگشتند.روشنگري ييامبر ايه ي تطهير بيامبر(ص) براي هدايت مسلمانان بعد از خود برنامه ريزاي دقيق فرمودند كه بهتر از ان نمي شد. يكي از اين موارد نزول ايه ي تطهير بودامه سلمه چنين روايت كرده است:روزي بيامبر (ص) در خانه ي ما بود كه اثار رحمت الهي را دريافت.فرمودنداهل بيت مرا بگوييد بيايندسوال كردم اهل بيت شما كيست؟فرمودند:علي  فاطمه  حسن  حسين سبس كسا يماني را از روي تخت برداشتند و بر روي سرخود و انان گسترد     در ان هنگام اين ايه نازل شدانما يردالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيري احزاب 33بعد از نزول اين ايه بيامبر روزي 5 بار به هنگام هر نمازبه در خانه ي علي و فاطمه مي امد و دست بر در مي گذاشت و مي فرمود  (اسلام عليكم يا اهل البيت) سبس ايه ي مذكور را تلاوت مي كردند چون در خانه ي فاطمه(س) كنار مسجد بود  تمام صحابه اين عمل رسول خدا را روزي 5 بار مشاهده مي كردندان عمل رسول خدا باعث روشنگري شد ولي زشتي كار صحابه را با اين خانه و اهلش ديديم.جنگ اقتصادي با اهل بيتدستگاه خلافت كه براي بيعت گرفتن از قبايل خارج از مدينه نيازمند لشگركشي بود براي گذران كارهايش نيازمند اموال و

دارايي بود.از طرف ديگر انان كه داخل مدينه و اطراف حضرت علي(ع) بودند براي حكومت خطرناك بودند.در واقع خطر واقعي همين جا بود.لازم بود بر اين جبهه فشار وارد شود.شان نزول ايه ي ((وات ذالقربي حقه)) اسرا/26رسول خدا زمين هاي به ابوبكر عمر عايشه وساير نزديكان و صحابه بخشيدنداما بيامبر به حضرت فاطمه ي زهرا(س) چيزي نخشيده بودندايه نازل شد“وات ذالقربي حقه“ يعني حق نزديكانت رابده.خديجه مادر حضرت زهرا انچه را از مال دنيا داشت در راه اسلام داده بود بنا بر اين از جانب خدا به بيامبر امر شد كه در قبال ان فداكاري و ايثار فدك را به حضرت زهرا ببخشد.بيامبر نيز زهرا را خواستند  و فدك را به وي بخشيدند.غصب فدك از طرف خلفابيامبر از اموالي كه داشتند به مسلمانان واگذار مي كردند و ان اموال در تصرف انان بود.حكم شرعي داريم كسي كه مالي در دسست اوست شرعا مالك و صاحب ان است.اين حكم به عنوان قاعده ي ذواليد ناميده مي شود.فدك را بيامبر(ص) به حضرت فاطمه(س) بخشيده بودند و ان حضرت در ان تصرف كرده بودند لذا ذواليد بود.حضرت فاطمه گفتند فدك را به من باز گردانيد زيرا بيامبر ان را به من بخشيده است. به ان حضرت گفتند شاهد بياور(ولي از كسان ديگر شاهد نخواستند)حضرت فاطمه فرمودند ان هنگام كه بيامبر فدك را به من واگذار كرد اين دو شاهد بودند علي(ع) و ام ايمن.ابوبكر گفت نمي شود براي شهادت بايد دو مرد يا يك مرد و دو زن باشدغصب ارث بيامبرارث بيامبر را نيز از اهل بيت رفتند.حضرت فاطمه به ابوبكر فرمود ارثمن از بيامبر را باز گردان.ابوبكر

گفت:اثاث خانه را مي خواهي يا زمين هاي زراعي و باغ راحضرت فرمود“هر دو را من اين ها را از بيامبر به ارث بردم همچنان كه دخترانت بعد از مرگ تو به ارث مي برند.ابوبكر گفت:به خدا قسم بيامبر از من بهتر بود شما هم از دختران من بهتر هستيدولي چه كنم كه بيامبر فرمود از ما گروه انبيا كسي ارث نمي برد هر چه مي گذاريم صدقه است.على هذا وقاعدتا مى بايست امام -عليه السلام پس از درگذشت پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نيز محور اسلام ومركز ثقل جامعه اسلامى باشد. اما وقتى صفحات تاريخ را ورق مى زنيم خلاف آن را مى يابيم.زيرا امام -عليه السلام در چهارمين دوره زندگى خود، كه در حدود ربع قرن بود، بر اثر شرايط خاصى كه ايجاد شده بود از صحنه اجتماع به طور خاصى كناره گرفت وسكوت اختيار كرد. نه در جهادى شركت كرد ونه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت.شمشير در نيام كرد وبه وظايف فردى وسازندگى افراد پرداخت. اين سكوت وگوشه گيرى طولانى براى شخصيتى كه در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومين شخص جهان اسلام وركن بزرگى براى مسلمانان به شمار مى رفت سهل وآسان نبود. روح بزرگى، چون حضرت على -عليه السلام مى خواست كه بر خويش مسلط شود وخود را با وضع جديد كه از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبيق دهد. فعاليتهاى امام -عليه السلام در اين دوره در امور زير خلاصه مى شد:-1 عبادت خدا، آن هم به صورتى كه در شان شخصيتى مانند حضرت على -عليه السلام بود تا آنجا كه امام سجاد عبادت وتهجد شگفت

انگيز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچيز مى دانست. 2- تفسير قرآن وحل مشكلات آيات وتربيت شاگردانى مانند ابن عباس، كه بزرگترين مفسر اسلام پس از امام -عليه السلام به شمار مى رفت. 3- پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل ونحل ديگر، بالاخص يهوديان ومسيحيان كه پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى تحقيق در باره اسلام رهسپار مدينه مى شدند وسؤالاتى مطرح مى كردند كه پاسخگويى جز حضرت على -عليه السلام، كه تسلط او بر تورات وانجيل از خلال سخنانش روشن بود، پيدا نمى كردند. اگر اين خلا به وسيله امام -عليه السلام پر نمى شد جامعه اسلامى دچار سرشكستگى شديدى مى شد. وهنگامى كه امام به كليه سؤالات پاسخهاى روشن وقاطع مى داد انبساط وشكفتگى عظيمى در چهره خلفايى كه بر جاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بودند پديد مى آمد. 4- بيان حكم بسيارى از رويدادهاى نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجيد وحديثى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در دست نبود. اين يكى از امور حساس زندگى امام -عليه السلام است واگر در ميان صحابه شخصيتى مانند حضرت على -عليه السلام نبود، كه به تصديق پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم داناترين امت وآشناترين آنها به موازين قضا وداورى به شمار مى رفت، بسيارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاينحل وگره كور باقى مى ماند. همين حوادث نوظهور ايجاب مى كرد كه پس از رحلت پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم امام آگاه ومعصومى به سان پيامبر در ميان مردم باشد كه بر

تمام اصول وفروع اسلام تسلط كافى داشته، علم وسيع وگسترده او امت را از گرايشهاى نامطلوب وعمل به قياس وگمان باز دارد واين موهبت بزرگ، به تصديق تمام ياران رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم، جز در حضرت على -عليه السلام در كسى نبود. قسمتى از داوريهاى امام -عليه السلام واستفاده هاى ابتكارى وجالب وى از آيات در كتابهاى حديث وتاريخ منعكس است.(15- هنگامى كه دستگاه خلافت در مسائل سياسى وپاره اى از مشكلات با بن بست روبرو مى شد، امام -عليه السلام يگانه مشاور مورد اعتماد بود كه با واقع بينى خاصى مشكلات را از سر راه آنان بر مى داشت ومسير كار را معين مى كرد.برخى از اين مشاوره ها در نهج البلاغه ودركتابهاى تاريخ نقل شده است. 6- تربيت وپرورش گروهى كه ضمير پاك وروح آماده اى براى سير وسلوك داشتند، تا در پرتو رهبرى وتصرف معنوى امام -عليه السلام بتوانند قله هاى كمالات معنوى را فتح كنند وآنچه را كه با ديده ظاهر نمى توان ديد با ديده دل وچشم باطنى ببينند. 7- كار وكوشش براى تامين زندگى بسيارى از بينوايان ودرماندگان تا آنجا كه امام -عليه السلام با دست خود باغ احداث مى كرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مى كرد. اينها اصول كارها وفعاليتهاى چشمگير اما م عليه السلام در اين ربع قرن بود. ولى بايد باكمال تاسف گفت كه تاريخ نويسان بزرگ اسلام به اين بخش از زندگى امام -عليه السلام اهميت شايانى نداده، خصوصيات وجزئيات زندگى حضرت على -عليه السلام را در اين دوره درست ضبط نكرده اند. در حالى كه آنان وقتى به زندگى فرمانروايان بنى اميه وبنى عباس وارد مى شوند آنچنان

به دقت وبه طور گسترده سخن مى گويند كه چيزى را فروگذار نمى كنند. آيا جاى تاسف نيست كه خصوصيات زندگى بيست وپنج ساله امام -عليه السلام در هاله اى از ابهام باشد ولى تاريخ جفاكار يا نويسندگان جنايتگر مجالس عيش ونوش فرزندان معاويه ومروان وخلفاى عباسى را با كمال دقت ضبط كنند واشعارى را كه در اين مجالس مى خواندند وسخنان لغوى را كه ميان خلفا ورامشگران رد وبدل مى شده ورازهايى را كه در دل شب پرده از آنها فرو مى افتاده، به عنوان تاريخ اسلام، در كتابهاى خود درج كنند؟! نه تنها اين قسمت از زندگى آنها را تنظيم كرده اند، بلكه جزئيات زندگى حاشيه نشينان وكارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصيات زر وزيور ونحوه آرايش زنان ومعشوقه هاى آنان را نيز بيان كرده اند. ولى وقتى به شرح زندگى اولياى خدا ومردان حق مى رسند، همانان كه اگر جانبازى وفداكارى ايشان نبود هرگز اين گروه بى لياقت نمى توانستند زمام خلافت وسيادت را در دست بگيرند، گويى بر خامه آنان زنجير بسته اند وهمچون رهگذرى شتابان مى خواهند اين فصل از تاريخ را به سرعت به پايان برسانندپرسشبعد از ماجراي سقيفه و غصب خلافت علي(ع) با وجود اينكه حضرت در جايگاه امامت و رهبري جامعه از سوي پيامبر(ص) در روز غديرخم نصب شده بود، چرا واكنش تعرض آميز از خود نشان نداد و براي گرفتن حق خود دست به شمشير نبرد؟پاسخ:مهمترين علل سكوت علي(ع) را در برابر غصب خلافت در محورهاي زير مي توان بيان كرد:1- سفارش پيامبر اعظم(ص)پيامبر اعظم(ص) به علي(ع) توصيه فرموده بود، در صورتي كه حقت را غصب كردند اگر تعداد يارانت از تعداد انگشتان دست و پايت فزون شد براي گرفتن حقت دست به

شمشير ببر وگرنه صبر پيشه نما. در اين رابطه بعد از ماجراي سقيفه وقتي عده اي از اصحاب علي(ع) مي آيند و اعلام آمادگي مي كنند حاضريم حقت را بگيريم، حضرت براي اينكه ايمان، وفاداري و پايداري آنان را بيازمايد، فرمود: «فردا همه شما با سرهاي تراشيده در اينجا حضور بيابيد كه در پاسخ به نداي حضرت جز چهار يا پنج نفر حاضر نشدند.2- حفظ وحدت جامعه اسلاميعلي(ع) را بايد بنيانگذار وحدت مسلمانان دانست چرا كه بيش از هر كسي در اين راه فداكاري و سختكوشي نموده است. بعد از رحلت پيامبر(ص)، فرهنگ قبيله اي دوباره جان گرفت و علي(ع) براي حفظ وحدت مجبور به سكوت شد كه تحمل آن از دست بردن به شمشير بسيار سخت تر و جانفرساتر بود. جامعه اسلامي در آن عصر با هجوم دشمن خارجي به ويژه روميان مواجه بود و وجود پيامبران دروغين مزيد بر علت بود و علي(ع) در سخني مي فرمايد من از همه حريصتر به وحدت مردم در جامعه مي باشم.3- پيدايش مرتدين و پيامبران دروغينعلاوه بر ارتدادي كه در سال دهم هجري در قبايل بني حنيفه، اسد، كنده، غطفان و... اتفاق افتاد و اوج آن پس از رحلت پيامبر(ص) نمودار گشت، پيامبران دروغين نيز در نقاط مختلف عربستان ادعاي نبوت مي كردند و وحدت اسلامي را مورد تهديد قرار مي دادند كه امام در نامه اي به مالك اشتر يكي از علل سكوت خود را پيدايش مرتدين و پيامبران دروغين مي داند.4- فعال شدن منافقان مدينه و ديگر اعراب منافقمنافقين كه در صدد از هم پاشيدن جزيره العرب و وحدت مسلمين بودند و قيام امام

به اهداف آنان كمك مي نمود، عامل ديگري بود كه امام علي(ع) راهبرد سكوت را براي خنثي نمودن توطئه شوم منافقين انتخاب كرد5- كمي ياران و حاميانامام علي(ع) در خطبه شقشقيه يكي از علل سكوت خود را كمي ياران و حاميان خويش مي داند كه در اين زمينه مخير بود يا با قلت ياران حق خود را بگيرد و يا نسبت به وضع تاريك روزگار سكوت را پيشه نمايد. آن حضرت شرايط را اين چنين توصيف مي فرمايد:«در حالي كه در چشمم خار و گلويم را استخوان گرفته و ميراثم به تاراج رفته بود، صبر را پيشه كردم.6- حفظ كيان و بقاي اسلامامام در خطبه پنجم نهج البلاغه كمي ياران و حفظ كيان اسلام و جلوگيري از اختلافات را بيان كرده و علت سكوت خود را ترس از مرگ نمي داند بلكه قيام خود را بي حاصل و براي جامعه اسلامي زيانبار مي داند.7- عوامي مردم و احياي فرهنگ قبيله ايپيامبر اعظم(ص) در مدت 23سال تبليغ رسالت خود، فرهنگ جاهليت را در جامعه از بين برد ولي بسياري از سران مكه كه بعد از 23 سال جنگ، به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا(ص) لقب طلقا به آنان داد، به علت عدم درك روح اسلام و عمق فرهنگ ديني، مجدداً فرهنگ جاهليت را در بين خود بعد از رحلت پيامبر(ص) احيا كردند. بنابراين چون رئيس قبيله از علي(ع) پيروي ننمود مردم نيز به تبع آنان از امام علي(ع) حمايت ننمودند.8- حركت خشونت طلبانه و مستكبرانهبرخي از صحابه چنان دست به خشونت زدند كه كمتر كسي ياراي مخالفت با آن را داشت. عده اي را روانه

كوچه ها مي كردند و مردم را به بيعت با خليفه اول دعوت مي كردند مردم هم تابع احساسات قبيله اي بودند و از روي حرص و بي اطلاعي با خليفه بيعت كردند.9- سرعت بيعت و شدت عمل اصحاب سقيفهفرايند انتخاب خليفه و بيعت گرفتن به حدي شديد و سريع بود كه امكان بروز هرگونه عكس العمل را از امام علي(ع) گرفت. آن حضرت كه در حال غسل و كفن پيامبر اعظم(ص) بود و واگذاشتن جنازه پيامبر(ص) را بدون غسل و كفن بي احترامي و خيانت بزرگي به پيامبر خدا(ص) مي دانست اصحاب سقيفه از اين دل مشغولي علي(ع) بهره جسته و به حدي در گرفتن بيعت سرعت عمل نشان دادند كه آب غسل پيامبر(ص) خشك نشده بود و آنان كار را تمام كرده بودند.10- نگه داشتن حرمت دينعلي(ع) خلافت را حق خود مي دانست ولي حرمت دين را برتر از آن مي ديد و اگر دين ضربه مي ديد جبران آن به راحتي مقدور نبود. آن حضرت اگرچه حق خود را حق دين مي دانست اما وحدت ديني را لازمتر از حق خود مي پنداشتوقايع دوران خلافت عثمان عمر در تاريخ 23 هجري پس از ده سال خلافت توسط شخصي به نام "فيروز " مجروح شد و سپس در گذشت . او قبل از مرگ شورايي را با حضور حضرت علي (ع) و عبدالرحمن بن عوف تشكيل داد تا در اين شورا , خليفه جديد را برگزيند .به دستور عمر , كسي خليفه ميشد كه بيشترين آراء را از آن خود كند و يا در صورت تساوي آرا شخصي انتخاب شود كه عبدالرحمن بن

عوف با او موافق باشد . پس از سه   روز , عبدالرحمن رو به علي (ع) كرد و از او خواست تا به شرط عمل به كتاب خدا و سنت  پيامبر و در پيش گرفتن روش دو خليفه قبل , خلافت را بپذيرد . حضرت علي (ع) دو شرط كتاب خدا و سنت پيامبر را پذيرفت . اما عبدالرحمان رو به عثمان كرد و همين شرط را براي او متذكر شد و عثمان همه شرايط را پذيرفت و خليفه شد .در دوران خلافت عثمان فتح نواحي باقيمانده ي ايران به جز سواحل جنوبي درياي مازندران ( گيلان و قسمتي از مازندران ) به دليل وجود رشته كوههاي بلند و جنگلهاي فراوان ادامه يافت.    قتل عثماندر سال 35 هجري گروهي از مردم عراق و مصر جهت شكايت از عثمان به مدينه آمدند. چرا كه ثروت اندوزي و اقدامات نا درست حكومتي اطرافيان عثمان , مردم را بسيار ناراضي كرده بود . و در اين ميان عمرو عاص , طلحه و زبير كه اولي از حكومت مصر عزل شده بود , بيش از همه به تحريك مردم پرداختند. عثمان از شدت ترس به حضرت علي روي آورد از او راه چاره جست . حضرت نيز پس از نصيحت عثمان و تلاش او در جهت اصلاح امور , با نا راضيان به صحبت پرداخت و آنان را به شهرههاي خود روانه كرد . در اين ميان مروان حكم منشي عثمان ضمن نوشتن نامه اي به حاكم مصر و معرفي افراد ناراضي , از او خواست تا ايشان را مجازات كند . حامل نامه , در راه به گروه

ناراضيان بر خورد كرد و آنها پس از قرائت نامه با خشم بيشتر به مدينه بازگشتند و همراه با ناراضيان كوفه خانه عثمان را محاصره كردند و از او خواستند تا مروان را به ايشان تسليم كند . اما خليفه از اينكار امتناع ورزيد . در نهايت عليرغم صحبتهاي حضرت علي (ع) و نصيحت شورشيان , آنها خانه را محاصره كرده , به خانه عثمان يورش برده و او را به قتل رساندند و بدين ترتيب دوران خلافت عثمان نيز به پايان رسيد ...

تئوري مديريت از ديدگاه امام علي

(ع)فائزه عظيم زاده

چكيده:با توجه به اهميت و جايگاه مديريت در نظامها و سازمانهاي بين المللي و ترويج مديريت نوين بر آن شديم تا با تبيين ديدگاههاي ارزشمند امام علي عليه السلام به عنوان مديري مدبر و كارآمد در تشكيل نخستين حكومت اسلامي - شيعي گامي هرچند كوتاه در احياي اين تفكر شيعي برداريم چرا كه امروزه جزئيات اين مباني ديني به عنوان يك نظريه جديد علمي و كاربردي با موفقيت قابل اجرا است . مقاله حاضر با بررسي بيش از 65 منبع داراي دو بخش عمده است: بخش اول به تبيين مباني علم مديريت، معرفي مكاتب و ارائه نظريه هاي كلاسيك و نئوكلاسيك و نوين پرداخته است كه مي تواند زمينه تطبيق اين نظريه را با افكار و آراي اميرالمؤمنين عليه السلام مهيا كند . بخش دوم نيز به تبيين تئوري و مباني اعتقادي حضرت امير عليه السلام در مديريت و عناصر و اركان آن - سازماندهي، برنامه ريزي، كنترل، نظارت، هماهنگي - شايسته سالاري و ويژگيهاي مديران موفق به بررسي اقسام سوء مديريت و معضلات نظام مديريتي مي پردازد . ذكر نمونه هاي موفق، نقش مناسبات

انساني، و از همه مهمتر مديريت عشق و خصوصيات اين مديريت از ديگر موضوعات مطرح شده در اين مقاله است .كليد واژه ها:مديريت، مديريت اسلامي، سازماندهي، برنامه ريزي، كنترل، نظارت، مديريت توليدحمد و ستايش خداي را كه توفيق نگارش اين مقاله را عنايت فرموده مقاله اي كه تحت عنوان تئوري مديريت از ديدگاه امام علي عليه السلام و با الهام و تعمق در نهج البلاغه و كتب ارزشمند ديگر تدوين يافته است . به بهانه اين كلام تفحصي در نهج البلاغه نمودم كتابي كه رزمندگان آن را كتاب شجاعت مي خوانند و اهل دل آن را كتاب اشك و عشق مي دانند ولي تعبير زيباي حضرت امام خميني رحمه الله كه نهج البلاغه را افتخار مكتب تشيع مي دانند، از همه رساتر و گوياتر است چرا كه در سير تطور حكومتها و خلافتها همواره تشتت آرا و عقايد منجر به اعمال روشهايي خلاف سير انسانيت و وحدانيت الهي گرديده است و در اين ميان صاحب نهج البلاغه مولي الموحدين الگوي تمام عيار مديريت و خلافت و امامت در لابلاي مفاهيم عميق خود به بيان عناصر، اركان، وظايف، اهميت و شيوه هاي مديريت پرداخته اند كه ما نيز اميد آن داريم در اين مجال كوتاه پيمانه اي از اين اقيانوس بيكران علم و معرفت برگيريم .بخش نخست:ديباچه اي بر علم مديريت و جايگاه آن همراه با بررسي مكاتب مديريتيفصل اول:علم مديريت و تعريف آن در مكاتب مديريتي:1- مديريت و معاني آن:معناي لغوي مديريت «اداره كردن است و مدير يعني اداره كننده، كه اسم فاعل از مصدر اداره بر وزن اقامه مي باشد . (1) پس مدير يعني گرداننده و مديريت يعني گرداندن يك دستگاه، اداره، شهر يا . . . ، در جهت

هدف خاص خودش اين تعبيري از مديريت مطلق است كه قريب الافق با وظايف روابط عمومي است زيرا قبل از آنكه علوم مديريت تنظيم شود و شكل بگيرد، روابط عمومي مدتها بازوي شخصيتهاي تاريخ در اداره امور كشورداري بوده است . (2)در متون اسلامي كلمه مدير نيامده ولي به كلمه مدبر اشاره شده است: فالمدبرات امرا (3) برخي از مفسران نيز اشاره به مديريت ملائكه دارند و ملائكه را مديران جهان مادي معرفي مي كنند . (4) البته لازمه مديريت، تدبير است زيرا تا كسي تدبيركننده (مدبر) نباشد، نمي تواند مدير باشد .2- تعريف علم مديريت:در سير تحول دانش مديريت طي قرون و سالهاي اخير، كوششي مداوم در جهت يافتن عناصر مشترك در تصميم گيري و اداره سازمانها مشاهده مي گردد كه اساس علم مديريت را تشكيل داده است .پيشرفت علم و تمدن در زمينه هاي گوناگون زندگي جوامع بشري، همواره پيچيدگيهاي روزافزوني را از نظر تشكيلات و اداره در سازمانها به وجود آورده است كه باعث تجديد نظر پژوهشگران علوم مديريت در اصالت تئوري مديريت شده است . (5)از نظر سنتي مديريت عبارت است از: «به كار گرفتن كليه امكانات موجود در موقعيتي خاص به منظور رسيدن به هدف يا هدفهاي مشخص .»تعريف سنتي مديريت مبتني بر قبول اصول منطق (6) و اعمال منطقي است . جيمز تامپسون (7) ضمن مطالعات خود در مورد سازمان به اين امر اشاره مي كند كه اصل منطق سبب محدود كردن دامنه عمليات مديريت مي شود و اعمال سازمان منحصرا بايد در آن محدوده صورت گيرد (8).يكي از مشخصات جديد و پديده هاي بارز رشته مديريت كه از اهميت اصل منطق تئوري سنتي مي كاهد، مساله «عدم وجود ،

جيمز تامپسون و پرفسور تي دانكن (11) نشان مي دهد كه پيشرفت سريع تكنولوژي و تغييرات محيطي عوامل اصلي در محيط و شرايط كار سازمانهاست . يافتن عوامل مشترك در تصميم گيري و اداره سازمانها نياز به اتخاذ «روش علمي دارد . با توجه به آنچه گذشت، تئوري مديريت براساس تعريف زير پايه گذاري مي گردد:«مديريت دانشي است براي چگونگي اداره و هدايت سازمان جهت رسيدن به نتايج مطلوب .» (12)توجه اساسي علم مديريت به اخذ تصميمات صحيح، با توجه به روابط موجود ميان هدفهاي مطلوب و امكانات سازمان مي باشد . از نظر دانش مديريت وظيفه اصلي يك مدير (13) تصميم گيري به روش علمي، با اتكا به باورهاي الهي است . ضمن آنكه در علم مديريت جهت مسائل و مشكلات كيفي، روشهاي كيفي وجود دارد، روشها و تكنيكهاي كمي نيز به چشم مي خورد . در علم ديريت خواه روشهاي كمي يا كيفي مورد نظر باشد، براي اتخاذ تصميمات منطقي و در نتيجه ايجاد طرحهاي مناسب عملياتي به طريقه علمي و تجربي از بررسي عمليات استفاده مي گردد . بطور خلاصه تعريف علم مديريت اسلامي را، شايد بتوان بدينگونه قالب بندي كرد:باورهاي الهي و معارف ديني برنامه ريزي و سازماندهي تصميم گيري مهارتهاي مديريتي همراه با خلاقيت توليد يا اجراي طرحبه تعبير ديگر مديريت را مي توان متاثر از نظام ارزشي حاكم بر آن سازمان دانست (14) بطور خلاصه مديريت در يك نظام ارزشي عبارت از: فرايند به كارگيري مؤثر و كارآمد منابع مادي و انساني در برنامه ريزي، سازماندهي و بسيج منابع و امكانات، هدايت و كنترل است كه براي دستيابي به اهداف سازماني و بر اساس نظام ارزشي مورد قبول صورت مي گيرد . اين تعريف پنج محور دارد:1- مديريت يك فرايند است

.2- مفهوم نهفته مديريت، هدايت تشكيلات انساني است .3- مديريت مؤثر، تصميمات مناسب مي گيرد و به نتايج مطلوب مي رسد .4- مديريت كارا، به تخصيص و مصرف مدبرانه منابع گويند .5- مديريت بر فعاليتهاي هدفدار تمركز دارد .اصول مديريت و نظام ارزشي«نمودار شماره 1»(؟)3- مديريت چيست ؟1- 3- مديريت امانت است:مسند مديريت، امانتي الهي است كه به مدير سپرده شده است و او بايد از اين امانت الهي بشدت مراقبت كند . مولاي متقيان علي عليه السلام درباره اين امانت الهي مي فرمايد:. . . و ان عملك ليس لك لطعمة و لكنه في عنقك امانة و انت مستدعي لمن فوقك . ليس لك ان تقتات في رعية و لا تخاطر الا بوثيقة و في يديك مال من مال الله عز و جل و انت من خزانه حتي تسلمه الي و لعلي ان لا اكون شر ولاتك لك و السلام «مديريت و حكمراني براي تو طعمه نيست بلكه امانتي بر گردن تو است و كسي كه از تو بالاتر است از تو خواسته تا نگهبان آن باشي . وظيفه نداري كه در كار مردم به ميل و خواسته شخصي خود عمل كني، يا بدون ملاك معتبر و فرمان قانوني، به كار بزرگي ست بزني . اموالي كه در دست توست از آن خداوند مي باشد و تو خزانه دار هستي تا آن را به من بسپاري . اميدوارم كه براي تو بدترين فرمانرواها نباشم . و السلام .» (15)مرحوم علامه طباطبايي رحمه الله در تفسير الميزان اين امانت الهي را چنين تعريف مي كند: الامانة شي ء يودع عند الغير ليحتفظ عليه ثم يرده الي من اودعه «امانت چيزي است كه براي

نگهداري به ديگري سپرده مي شود تا وي بر آن محافظ باشد و پس از محافظت به امانت گذار، باز گرداند . (16) »2- 3- مديريت تكليف است نه حق:حق و تكليف دو مقوله اند كه در يك سو حركت مي كنند حق به معني استفاده، بهره و سود و تكليف، به معني وظيفه است .در نظام اسلامي، واگذاري، قبول و احراز مناصب اجتماعي و مديريتي تكليف است نه حق يا وسيله سودجويي . (17)3- 3- مديريت يا رياست ؟مدير بايد مديريت را براي خدمت بخواهد به عبارت ديگر خدمت نبايد وسيله اي براي حاكميت باشد بلكه حكومت بايد وسيله اي براي خدمت باشد .مدير قبل از آنكه رياستمدار باشد، خدمتگزار است و با تيغ تيز مديريت در جهت خدمتگزاري، اقامه حق و عدل و دفع باطل و ظلم مي كند .پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هرگاه سه نفر با هم به سفري رفتيد، توافق كنيد و يكي را رئيس كنيد .و گفتار حضرت علي عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر (18) نيز گوياي اين امر است . رياست مستلزم مديريت است . رئيس بايد بتواند اداره كند اداره كردن نيز تدبير مي خواهد و رئيس و مدير بايد اهل تدبير و دورانديشي باشد و بتواند دبيري كند . مسلم است كه مدير بيش از آنكه حاكم باشد، هادي است . چنين مديراني مديريتي آميخته با هدايت و حكومت دارند .حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: و لا تكونن عليهم لعبا ضاريا تغتنم اكلهم «مبادا در منصب مديريت برخوردهايت با آنان مانند جانور درنده اي باشد كه خوردنشان را غنيمت شمري .» (19)4- ضرورت و اهميت مديريت در اسلام:مديريت يكي از اركان زندگي اجتماعي است زيرا در اجتماع، منافع و مقاصد افراد و

سرنوشت اشخاص با يكديگر ارتباط و اشتراك پيدا مي كنند . ضرورت مديريت در زندگي اجتماعي تا آنجاست كه حتي بسياري از حيوانات كه بصورت اجتماعي زندگي مي كنند براساس فرمان غريزه، مديري را برمي گزينند . حال انسانها كه بصورت اجتماعي زندگي مي كنند، بطريق اولي نيازمند سازماندهي، برنامه ريزي و سيستمي هستند كه بتواند آنها را به اهدافشان رهنمون سازد . مديريت و راهكارهاي آن و تربيت مديران لايق از اهم مباني فكري ديني محسوب مي شود . انسان نمي تواند به گونه اي ناموزون و همچون وصله اي ناهمرنگ در جهان هستي زندگي كند . او به همان اندازه كه از نظام، تشكيلات و مديريت فاصله گيرد با شكست و ناكامي روبرو خواهد شد و محكوم به فناست . (20)تشيع و ضرورت مديريت:در تفكر شيعي، ضرورت مديريت را بايد در امامت جستجو كرد زيرا امامت از نظر شيعه، به عنوان يك اصل اعتقادي، چيزي جز مديريت جامع و كامل نيست: الامامة رياسة عامة في امور الدين و الدنيا «امامت، رياستي عمومي در امور دين و دنياست .» (21)شجره طيبه امامت، ريشه در زمين وحي دارد و با آب عصمت و طهارت سيراب مي گردد و از نور وجودي نبوت تغذيه مي كند و شاخه هاي سرسبزش بر سر امت اسلامي و جامعه بشري سايه مي افكند مديريت يكي از شاخه هاي اين درخت تناور است . امير مؤمنان عليه السلام مي فرمايد: فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه . . . ليثيروا لهم دفائن العقول «خداوند پيامبران خود را در ميان مردم برانگيخت تا با مديريت خويش ذخاير پنهان استعدادها را استخراج كنند .» (22)در نظام اداري و اجتماعي اسلامي، مديريتها از امامت ريشه مي گيرند در واقع بايد

گفت: مشروعيت مديريت در جامعه ديني ناشي از پيوندي است كه با امامت دارد . هرگاه اين رابطه قطع گردد، كليه حركتها مشروعيت و خاصيت خود را از دست مي دهند .آنچه كه بايد بدان اشاره كرد، اين است كه مشكل جامعه ما مشكل «كمبودها» نيست، بلكه مشكل «ضعف بعضي از مديريتها» است كه هرگاه با الهام از مباني معنوي اسلام اصلاح گردد، بسرعت مي توان بر مشكلات فايق آمد .فصل دوم:نقش رهبري و تعليم و تجربه در مديريت:1- رهبري اصل تفكيك ناپذير مديريت اسلاميآنچه امروزه تحت عنوان رهبري (23) مطرح است، جايگاه ويژه اي را فراتر از كاربرد سياسي آن در امور دولتي، بازرگاني، صنعتي و از همه مهمتر مديريت علمي به خود اختصاص داده است . در زمينه مديريت، رهبري، اصلي تفكيك ناپذير از مديريت است زيرا اگر بپذيريم كه رسالت مدير اسلامي بر اساس تعالي و توليد است، تعالي انسانها جز با برخورداري از صفات رهبري ميسر نيست . و به عبارت ديگر، افزايش توليد و تكامل كمي و كيفي آن جز با حضور يك مدير رهبر امكان پذير نيست .بدين ترتيب كه مدير اسلامي داراي دو رسالت «تعالي و «توليد» در درون سازمان است . مكتب منبع تغذيه فكري و روحي مدير جهت تحقق اهداف عالي و مقدس در درون سيستم است و بهره وري اكتشافي است . وليكن رسالت ديگر «مدير» يعني «توليد» در درون يك سيستم، متكي و متصل به علوم و پيشرفت آن است لذا مدير اسلامي براي بهره وري در زمينه توليد، بايد در جريان پيشرفت علوم دنيا نيز قرار داشته باشد . هنر مدير اسلامي نيز اين است كه توازن و تعادل بين «تعالي و

«توليد» را در صحنه زندگي اجتماعي حفظ كند . (24)تعالي مكتب اكتشافي مديريت اسلامي توليد علم تكويني2- نقش تعليم و تجربه در مديريت:شكوفايي سرشت مديريت در انسانها به دو عامل تعليم و تجربه نيازمند است . حتي رهبران الهي و انبيا نيز همراه با هدايت الهي تعليم ديده و تجربه مي اندوخته اند .استاد شهيد مرتضي مطهري در يادداشتهاي خود چنين آورده است: برخي معتقدند علت اينكه پيامبران حنيف چوپان بوده اند، اين است كه تمرين رهبري كنند و مخصوصا فاصله فكري آنها با امت، آنان را از رهبري مايوس نكند البته هر رهبري فطري غير معصوم نيازمند تجربه و تعليم است . وقتي پيامبران تمرين چوپاني مي كنند، تكليف ديگران روشن است . (25)تعليم و تجربه دو عامل اساسي براي شكوفايي استعداد و فطرت امامت، رهبري و مديريت است . و نياز رهبر به اين دو عنصر چه در جهت امامت نور و چه در جهت امامت نار قطعي و غير قابل ترديد است . و عنصر سومي هم هست كه قرآن بدان اشاره مي كند .3- نقش شرح صدر در مديريتشرح صدر در كنار تعليم و تجربه لازمه مديريت است و انسان را به سوي تكامل، پويايي و انسانيت سوق مي دهد .شرح صدر ظرفيت فكري و روحي است . به تعبير قرآن هرگاه ظرفيت رواني انسان براي پذيرش حق گسترش يابد، نورانيت و بينشي براي او حاصل مي شود كه در پرتو آن، حركت انسان در جهت تكامل خود و جامعه تصحيح مي گردد .افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربه «آيا كسي كه خداوند ريشه اش را براي پذيرش اسلام گسترده ساخته و در نتيجه با نور الهي گام

برمي دارد همانند انسان تاريكدل است؟» (26)مولي الموحدين در روايتي مي فرمايد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در دعاي روز عرفه از خداوند مي خواست: اللهم اجعل في قلبي نورا و في سمعي نورا و في بصري نورا . اللهم اشرح لي صدري و يسرلي امري «خدايا! در قلبم نور، در گوشم نور، و در ديده ام نور بگذار! خدايا سينه ام را گشاده و كارم را آسان ساز!» (27)4- مديريت امري فطري است يا اكتسابي؟آيا مديريت دانشي است مانند خواندن و نوشتن كه همگان مي توانند آن را بياموزند؟ آيا مديريت احساسي همچون شعر سرودن است؟ آيا ريشه در فطرت انسانها دارد و يا امري اكتسابي است؟ مديريت مانند سرودن شعر است كه برخي ذوق آن را دارند و برخي ندارند . عده اي ممكن است دانش سرودن شعر را فرا بگيرند ولي شاعر نشوند . تعليم و تجربه در سرودن شعر تنها براي كساني مفيد است كه بطور فطري ذوق شعري داشته باشند . مديريت نيز با خون انسانها آميخته است . در واقع بايد گفت بينش مديريت و رهبري در برخي از انسانها فطري است و برخي سرشت مديريتي ندارند . به كسي كه سرشت مديريتي ندارد در هيچ مدرسه اي نمي توان مديريت آموخت . ممكن است او فيلسوف توانايي بشود، ليكن بي ترديد مدير و رهبر خوبي نخواهد شد . دانش مديريت را فرا خواهد گرفت ولي هنر مديريت را نخواهد يافت . (28)فصل سوم:معرفي اجمالي مكاتب و تئوريهاي مختلف در مديريتالف) مكتبهاي مديريتدانش مديريت مبتني بر سير تحولي است كه بنا به گفته دانشمندان اروپايي ريشه در انديشه ها، تجربه ها و نوشته هاي پشتيباني دارد كه بويژه در سده

بيستم به اين مهم همت گماشتند . وليكن ما امروز برآنيم كه از مظلوميت ابرمرد تاريخ تشيع، اميرالمؤمنين عليه السلام سخن برانيم كه بحق بنيانگذار علم مديريت و شيوه هاي صحيح حكومتداري بوده اند هموكه اصول و مباني مديريتش بر پايه اعتقادات الهي، احياي ارزشها، نظم، برنامه ريزي عدالت و مساوات و . . . بود . در اين مجال كوتاه به بررسي اجمالي مكاتب مديريت مي پردازيم سپس تئوري مديريت امام علي عليه السلام را تبيين مي كنيم .بررسيهاي تاريخي نشان مي دهد كه اداره اماكن و سازمانها از دوره هاي پيشين در نزد مصريان، چينيان، ايرانيان، روميان و سايران داراي بينشي خاص بوده است .1- نظريه هاي مكتب كلاسيك:اين مكتب شامل سه نظريه است:1- نظريه مديريت علمي2- نظريه اصول گرايان3- نظريه بوروكراسي1- 1- نظريه مديريت علمي (29):صاحب اين نظريه فريدريك وينسلو (30) تيلور مي باشد . مديريت تيلور (31) مبتني بر چهار اصل است:1- براي يافتن بهترين راه حل مي توان مشاغل را مشاهده و تجزيه و تحليل كرد .2- براي هر شغل مي توان بهترين كاركن را به گونه اي علمي برگزيد و آموزش داد .3- با پرداخت مزد تشويقي - بر پايه ميزان توليد مي توان بالاترين مقدار توليد ممكن را بدست آورد .4- مدير، مسؤول برنامه ريزي، آماده سازي كار و كنترل است و كاركنان بايد تنها دستورات را انجام دهند . اين مديريت جنبه مكانيكي معيني دارد .2- 1- نظريه اصول گراياندر بحبوحه جنگ جهاني اول، افرادي نظير هنري فايول (32) فرانسوي تجربيات خود را در كار مديريت بصورت اصول چهارده گانه ارائه دادند:1- تقسيم كار 2- اختيارات 3- انضباط 4- وحدت فرماندهي 5- وحدت مديريت 6- وابستگي منافع فردي به هدف كلي 7-

جبران خدمات كاركنان 8- تمركز 9- سلسله مراتب 10- نظم 11- عدالت 12- ثبات 13- ابتكار عمل 14- احساس يگانگي .POSDCORB(35) كه مخفف برنامه ريزي، سازماندهي، كارگزيني، هدايت، هماهنگي، گزارش دهي و بودجه بندي است، جمع بندي كردند .3- 1- نظريه بوروكراسي:آنگاه كه توجه عمده تيلور و فايول در سيستم مديريت به كسب مؤثر اهداف متمركز بود، توجه ماكس وبر (36) (1920- 1864) به اين مساله معطوف شد كه چگونه مي توان ساختار مناسبي به يك سازمان داد؟ نظريه وبر نظريه ديوان سالاري (37) است . اين جامعه شناس آلماني در آغاز سده بيستم نظريه خود را مبتني بر پنج محور تنظيم كرد (38):1- تقسيم كار و تخصص(Division of labor and spicializaition)2- جهت گيري غير شخصي(Impersonality)3- سلسله مراتب اداري(Hierachy of Authoty)4- قواعد و مقررات(Rules and Regulations)5- جهت گيري شغلي(careerorientation)2- مكتب روابط انساني (39)نهضت رفتارگرايي يا اصول روابط انساني در امريكا تحت رهبري «التون مايو» (40) شروع شد . نهضت روابط انساني با بررسيهاي وسيع در كارخانه «هارتون (41) وابسته به شركت «وسترن الكتريك (42) در اواخر دهه 1930- 1920 تا اوايل دهه 1940 در شيكاگو پديد آمد . اين آزمايشها به منظور تعيين ارتباط شرايط فيزيكي كار با مقدار توليد آغاز شد و نتايج زير را در پي داشت: (43)1- تاثير هنجارهاي اجتماعي و انگيزه هاي رواني بر توليد، بيشتر از مشوقهاي اقتصادي است .2- كارگران براي رويارويي با تصميمهاي يكجانبه مديريت از سازمان غير رسمي بهره مي گيرند .3- تخصص بتنهايي كارايي را افزايش نمي دهد .4- افراد، انسانهاي فعال هستند و همچون ماشين بيجان عمل نمي كنند .5- ارتباط بين اعضا و گروهها بسيار مهم است و رهبران غير رسمي از توانايي خوبي برخوردارند .6-

مؤثرترين روش رهبري برپايه مشاركت و رعايت انصاف و توجه به زيردستان استوار است .3- نظريه هاي نوين مديريت:الف) نگرش نظام گرا (44)مديريت نظام گرا در بردارنده كاربرد نظريه سيستمي در اداره نظامهاي بزرگ و كوچك است كه با استفاده از كارهاي انجام شده، در ازاي كارهاي داده شده ماموريت كل سازمان را بر حسب مدل سيستمي داده، پردازش و بازده از ديدگاه بهبود بخشيدن به عملياتشان تحليل مي كند . (45)ب) مديريت اقتضايي (46)كاربرد نگرش اقتضايي نيازمند آن است كه مديران بتوانند موقعيتهاي گوناگون را بدرستي تشخيص داده وضعيت كنوني سازمان را با آن هماهنگ كنند بعبارت ديگر، هرآنچه مدير در عمل انجام مي دهد به مجموعه شرايط موجود وابسته است . (47)ج) نظريه نقشهاي مديري:اين نظريه مينتز برگ (48) است، و با مطالعه منظم فعاليتهاي پنج مدير اجرايي به اين نتيجه رسيد كه برنامه ريزي، سازماندهي، هماهنگي و كنترل، جزء وظايف مدير نيست بلكه مدير به فعاليتهاي ديگري مي پردازد كه عبارتند از:(1- ج) نقشهاي متقابل شخصي: مانند رئيس تشريفات و رابط(2- ج) نقشهاي اطلاعاتي: گيرنده، نشردهنده، سخنگو(3- ج) نقشهاي تصميم گيري: سوداگري، آشوب زدايي، تخصيص منابع، مذاكره«نمودار شماره 2»(؟)ب - وجه تمايز مديريت اسلامي با ساير مكاتب مديريت:مديريت اسلامي پيش از آنكه علم باشد، يك مكتب است از اين رو وظيفه مكتب، ارائه راه حلهايي است كه با مفهوم عدالت خواهي سازگار باشد . اگر علم نيز خواهان خدمت به مكتب يا تعالي انسانها باشد، بايد با سير مطالعاتي مكتبي كه در يك سير اكتشافي است بدين نتيجه رسيد كه جهان بيني حاكم بر كاربرد اين «علم در حيطه «توليد» ، يك جهان بيني الهي و نشات گرفته از وحي است .لذا سير

مطالعاتي مكتبي پيرامون مديريت اسلامي يك سير اكتشافي است . و بايد از «روبنا» به طرف «زيربنا» باشد كه با روش مطالعه «علمي كه يك سير تكويني و از «زيربنا» به «روبنا» است، متفاوت است .وجه تمايز مديريت اسلامي با اشكال ديگر مديريت در اين است كه در جوامع سرمايه داري (بورژوازي) و يا سوسياليستي، اداره امور مردم در دست عده اي از سردمداران حكومت است در حالي كه در نظامهاي الهي بويژه اسلامي وجه تمايز در «اسلامي بودن نظام مديريتي و متكي و مبتني بودن اين نظام بر پايه اصول لا يتغير «وحي مي باشد .اين مكتب اكتشافي است نه تكويني بدين معنا كه هر لحظه بايد مطلب تازه اي از متن مكتب و از درياي زلال و عميق معاني قرآن برداشت شود لذا بدنبال نزول قرآن، رسول اكرم صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام تبيين كننده اين مفاهيم بوده اند پس هرگونه سير تكويني بر افكار الهي ممنوع است و مديران بايد تابع و حافظ ارزشهاي تبيين شده توسط رهبران حكومت اسلامي باشند حكومتي كه سياست و ديانت آن جداي از هم نيست و سياست آن متكي و مبتني بر فرامين الهي است .وجه تمايز ديگر مديريت اسلامي اين است كه مديريت اسلامي همانگونه كه قبلا متذكر شديم مبتني بر دو اصل تعالي و توليد است تعالي انسان و توليد كالا . اين كالا زماني ارزشمند است كه در خدمت تعالي انسان باشد، ولي در مكاتب شرق و غرب اصول مديريت مبتني بر محور توليد است نه افزايش مكارم اخلاقي و اعتقادات .پس نتيجه مي گيريم كه مديريت اسلامي مبتني بر حضور يك مكتب «الهي يا

«اسلامي است و قبل از آنكه «سازمان تشكيل داده شود، مكتب پايه گذاري مي شود . (49)تشويق، محبت و احترام متقابل از اركان اين مديريت به شمار مي رود .بخش دوم:تئوري و مباني مديريت از ديدگاه امام علي عليه السلامفصل اول:اهداف و مباني اصلي در مديريت:از آنجا كه اهداف مديريت در اسلام، جدا از اهداف حكومت اسلامي - كه مديريتها جزئي از پيكره آن است - نيست، بايد اهداف حكومت اسلامي اهداف اصلي يك مدير در چهار چوب مديريتش باشد البته اهداف خرد و كلان هر سازمان و اداره اي خاص آن سازمان است، ولي بايد در راستاي اهداف جامع نظام اسلامي باشد .در يك بررسي، چهار هدف عمده بيش از همه موارد جلب توجه مي كند (50) كه حكومت اسلامي و مديريتهايي كه از آن نشات مي گيرد در مسير اين اهداف گام برمي دارند:1- آگاهي بخشيدن به انسانها2- تربيت معنوي و احياي ارزشهاي اخلاقي3- اقامه قسط و عدل بصورت حركتي مردمي برخاسته از متن جامعه4- آزادي انسانها در حريم قانون و شريعتمباني مديريت اسلامي:مباني مديريت اسلامي داراي ويژگيهاي زير است:1- قائل بودن به نظام حمد و تشكر (51)حمد - تفكر + تشكر2- تقوا و نظم: تقوا و نظم عواملي هستند كه باعث فراگير شدن نظام مديريت الهي مي گردند . بنابراين نظام حمد در يك جامعه اسلامي اينچنين تعبير مي شود:نظام فراگير (حمد) نظام تفكر (باتقوا) + نظام تشكر (باتقوا)امام علي عليه السلام مي فرمايد: العجب يفسد العقل «خودپسندي و خودبيني عقل را فاسد مي كند .» (52)اي برادر تو همه انديشه ايمابقي خود استخوان و ريشه ايگربود انديشه ات، گل، گلشنيوربود خاري، تو هيمه گلخنياصليترين هدف نظام مديريت الهي، قرآني و اسلامي (نظام مشاركت) كرامت بخشيدن به متقيان، مؤمنان

و تمامي انسانهاي وارسته عالم است كه آن را با ايجاد نظام حمد و تشكر فراگير انجام مي دهد . در اين نظام بايد از پيشنهادهاي خوب و مفيد مردم به شايستگي تقدير و تشكر كرد اين كار موجب رشد فكرها، انديشه ها و انسانها مي گردد .3- اصل مشاركت: در نظام مديريتي اسلامي، مدير، كاركنان، دولت و ملت همگي از مشاركت سود مي برند تنها كساني كه ضرر مي بينند، سودجويان و ظالمان هستند . (53)تقوا و نظم مغز نوآوري، خلاقيت - تذكر ويادآوري4- عبادات و اصول اخلاقي:صلاة و امر به نماز (نظام رحمت و نعمت و بركات فراگير)تسبيح (نظام پاك و منزه سازي فراگير)ايمان (نظام ايمن سازي فراگير)ناس (نظام مردم گرايي فراگير)حسنات (نظام بهترين سازي فراگير)رسالت (نظام ارتباطات با كيفيت فراگير)اسلام (نظام سلامت طلبي فراگير)اين ويژگيها ضامن اجراي قوانين در جامعه است .فصل دوم:اركان مديريت:برنامه ريزي1- تعريف برنامه ريزي: (54)برنامه ريزي عبارت است از: «تفكر در كليات و جزئيات برنامه يا تعيين و اتخاذ شيوه ها و روشهايي كه ما را به بهترين نتيجه مطلوب برساند . (55)به عبارت ديگر برنامه، هدف و خط مشي، شرح عمليات و روش اجراي عمليات در هر سازمان است . (56)در هر برنامه ريزي مديريتي صنعتي، اقتصادي، اجتماعي، علمي و . . . بايد به شش سؤال پاسخ داد: (57)1- چه 2- چگونه 3- كي 4- كجا 5- چرا 6- بوسيله چه كسي2- اهميت برنامه ريزي:از آيات و روايات برمي آيد كه برنامه ريزي در اسلام از اهميت بسزايي برخوردار است . اميرالمؤمنين عليه السلام در زمينه برنامه ريزي مي فرمايد: امارات الدول انشاء الحيل «بقاي مناصب و دولتها، برنامه ريزي و چاره انديشي در امور است .» (58)يقينا فرد و سازمان براي رسيدن به اهداف خويش به

برنامه ريزي نياز دارند . (59) نياز به برنامه ريزي از اين واقعيت نشات مي گيرد كه همه نهادها و سازمانها در محيطي متحول فعاليت مي كنند .3- هدفهاي برنامه ريزياين اهداف عبارتند از:1- 3) افزايش احتمال رسيدن به هدف از طريق تنظيم فعاليتها2- 3) افزايش جنبه اقتصادي3- 3) تمركز بر مقاصد و اهداف4- 3) تهيه ابزاري براي كنترل4- فوايد برنامه ريزي:1- 4) برنامه ريزي مانع ندامت است و به انسان تدبير مي دهد . علي عليه السلام مي فرمايد: التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم «آينده نگري قبل از شروع كار تو را از پشيماني ايمن مي سازد .» (60)2- 4) برنامه ريزي حلال مشكلات است .امام علي عليه السلام در اين خصوص مي فرمايد: من قعد عن حيلته اقامتة الشدائد «كسي كه چاره انديشي را رها كند، با شدايد درگير خواهد شد .» (61)3- 4) برنامه ريزي راه استفاده صحيح از امكانات را ميسر مي سازد .امام علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: التلطف في الحيلة اجدي من الوسيلة «ظرافت و دقت در برنامه ريزي، بهتر از امكانات است .» (62)امام علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد: التلطف في الحيلة اجدي من الوسيلة «ظرافت و دقت در برنامه ريزي، بهتر از امكانات است .» (63)5- انواع برنامه ريزي و اولويتهاي آنبرنامه ريزيها يا دراز مدت (جامع يا استراتژيك) و يا كوتاه مدت (عملياتي) هستند . در برنامه ريزي دراز مدت و جامع، خطوط كلي و آينده سازمان تبيين مي گردد . اين برنامه ريزي كلان و جامع، به برنامه هاي مقطعي و كوتاه مدت جهت مي دهد . و از پراكندگي و گاهي تعارض و تضادها در برنامه جلوگيري مي كند . در برنامه ريزي عملياتي خطوط كلي برنامه جامع در اجزاي مناسب خرد شده و

هر جزء بصورت هدف در برنامه هاي عملياتي تعيين مي گردد . پس مي توان برنامه ريزي عملياتي را اينگونه تعريف نمود: «برنامه ريزي عملياتي را مي توان پيش بيني عمليات براي نيل به هدفهاي معين با توجه به امكانات و محدوديتها و خطوط كلي ترسيم شده در برنامه جامع تعريف كرد .» (64)بايد گفت برنامه ريزي در راس وظايف مدير قرار دارد و شالوده مديريت است .پس براي رسيدن به هدف مورد نظر، بايد قبل از تلاش فيزيكي يا اقدام به انجام كار، تلاش ذهني يا برنامه ريزي كافي صورت بگيرد .سازماندهي1- سازمان و سازماندهييكي ديگر از اركان مديريت، سازماندهي است . سازمان مجموعه مركبي است از واحدهاي جزئي كه هريك به سود بقيه، عهده دار انجام كار معيني هستند . (65)سازماندهي نيز تجويز چرخه روابط رسمي بين افراد يك سازمان و منابع آن، به منظور دست يابي به اهداف آن است . (66)2- مباني سازماندهي و عمليات آن (67)براي سازماندهي، مباني مختلفي چون هدف، وظيفه، نوع توليد، عمليات، منطقه عمليات، ارباب رجوع يا مشتري وجود دارد .از مهمترين مسائل در سازماندهي و تجديد سازمان، گزينش و بكارگيري افراد درستكار و شايسته در سازمان است . حضرت علي در نامه اي خطاب به مالك اشتر ملاكهاي گزينش كارگزاران را بيان مي فرمايد از جمله اصالت مذهبي و خانوادگي، تقوا، شرم، حيا و حزم (68) نكته مهمي كه امام در اين گزينش به آن اشاره مي كنند «والقدم في الاسلام المتقدمة است يعني كساني را برگزين كه در اسلام پيشگام تر بوده اند . در جاي ديگر حضرت در سازماندهي نيروهاي يك مدير مي فرمايد: لا تتكل في امورك علي كسلان «بر انسانهاي كسل در كارهايت تكيه نكن (69)تقسيم كاردر تئوري حضرت امير عليه

السلام تقسيم كار يكي از مباني و اصول مديريت است زيرا مدير بوسيله تقسيم كار مي تواند به اصل كنترل و نظارت مبادرت كند و بدون تقسيم كار اين امر باطل است .وظايف داخل يك سازمان يا اداره به دو بخش عمده تقسيم مي شود:1- وظايف خاص مديريت2- وظايف مربوط به اجراي عمليات . (70)1- اهميت تقسيم كار:هانري فايول مي گويد: تقسيم كار يكي از قوانين طبيعي است كه منظور از آن بدست آوردن نتيجه بهتر و زيادتر است . هرچه عمليات سازمان توسعه يابد، اهميت تخصص و تقسيم كار بيشتر مي شود . در تقسيم كار بايد از تمايلات طبيعي افراد استفاده كرد زيرا افراد كاري را كه از عهده انجام آن بخوبي برمي آيند با ميل بيشتري قبول مي كنند و اين عمل به كارآيي آنها مي افزايد . اين تقسيم كار بايد در اموري باشد كه عرفا نياز به آن هست در اموري كه فقط به خدمات يك نفر نياز هست تقسيم كار مفهومي ندارد . (71)در مكتب اميرالمؤمنين عليه السلام تقسيم كار بر اساس شايستگيها انجام مي پذيرد . مدير امور را بر مبناي لياقت و شايستگي افراد توزيع مي كند . اگر مجاري امور، مشخص و معين نباشد و به اصل تقسيم كار توجه نشود، امور مختل مي گردد و حتي در برخي موارد اصطكاك ايجاد مي شود . وظيفه مدير و حاكم اسلامي تبيين وظايف است . رعايت اصل لياقت از احراز مشاغل بر مبناي جايگزيني روابط بر ضوابط جلوگيري مي كند .و في الله لكل سعة و لكل علي الوالي حق بقدر ما يصلحه و ليس يخرج الوالي من حقيقة ما الزمة الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانة بالله

و توطين نفسه علي لزوم الحق و الصبر عليه فيما خف عليه او ثقل «براي تمامي اين گروهها نزد خداوند گشايشي است و هريك به مقدار اصلاح كارشان بر حاكم حق دارند، والي نسبت به انجام وظايفي كه خداوند برعهده او گذاشته است توفيق پيدا نمي كند مگر به كوشش و كمك خواستن از خداوند و مهيا ساختن خود بر ملازمت حق و شكيبايي و استقامت در برابر آن خواه بر او سبك باشد، خواه سنگين .» (72)كار انجام شدني بايد به يك فرد و يا واحد اداري مناسب اختصاص يابد . مديران نبايد خود كارهاي عملي فراواني را عهده دار شوند و يا در گسترش سرپرستي مستقيم بكوشند .پس از دسته بندي كارها بايد براي هر قسمت مسؤولي را انتخاب و حدود اختيارات او را مشخص كرد . حضرت علي عليه السلام در ادامه نامه خود به مالك اشتر مي فرمايد: واجعل لراس كل امر من امورك راسا منهم لا يقهره كبيرها و لا يتشتت عليه كثيرها «اي مالك! بايد براي هر كدام از كارهايت يك رئيس انتخاب كني، رئيسي كه كارهاي مهم او را مغلوب نسازد و كثرت كارها او را پريشان و خسته نكند .» (73)امام عليه السلام همچنين در وصيت به امام مجتبي عليه السلام مي فرمايد: واجعل لكل انسان من خدمتك عملا تاخذه به فانه احري ان لا يتواكلوا في خدمتك «فرزندم! براي هريك از زيردستانت كاري تعيين كن تا اگر آن را انجام نداد او را مؤاخذه و بازپرسي كني زيرا اين روش سزاوارتر است تا يكديگر را وانگذارند .» (74)هماهنگيمدير تشكيلات با يك سلسله حركتها و برنامه هاي منظم، واحدهاي مختلف سازمان را به يكديگر ارتباط مي دهد و

عامل اصلي براي ايجاد پيوند بين افراد و واحدهاي سازمان مي باشد . هماهنگي و هم سويي در يك سازمان از چنان اهميتي برخوردار است كه هرگاه در مجموعه اي وجود نداشته باشد آن مجموعه ديگر مجموعه نخواهد بود و مديري كه قادر به ايجاد اين هماهنگي در سطح سازمان خود نباشد، مدير نيست . مسائلي كه در هماهنگي بايد در نظر گرفته شود، عبارتند از:1- تقويت انسجام سازمان2- توزيع تلاشها بين همه افراد و واحدها3- جلوگيري از اصطكاك و خنثي سازي4- بازدهي بيشتر و بهتر در مقابل زحمت كمتر5- سرعت بخشيدن به كارها6- تقويت روابط انساني و افزايش محبتدر مديريت اسلامي، «وحدت و هماهنگي از اصول بنيادي محسوب مي شود زيرا «امامت سازمان «امت را از طريق آموزشهاي گوناگون فكري و عملي با پيوندهاي مختلف به يكديگر مرتبط مي سازد . (75)در واقع تقسيم كار و طبقه بندي وظايف و نيز هماهنگ كردن عمليات واحدها در يك سازمان در تشكيل سازمان اهميت بسزايي دارد: يكي از طرق مؤثر، هماهنگ كردن عمليات، تقويت رياست سازمان است . هر واحد در يك سازمان مانند چشم و گوش رئيس سازمان است . يكي از اصول هماهنگي، تقابل در هماهنگي است به عنوان مثال، اگر يك سازمان از چهار واحد (الف)، (ب)، (ج) و (د) تشكيل شده باشد، كافي نيست كه فقط واحد (الف) با سه واحد (ب و ج و د) هماهنگ باشد، بلكه واحد (ب) با سه واحد ديگر و همينطور ساير واحدها با واحدهاي ديگر مي توانند تضمين كننده يك هماهنگي كلان در يك سازمان باشد . (76)تصميم گيرييكي از بزرگترين و مهمترين اركان مديريت كه مي تواند رمز شكست و يا موفقيت مدير باشد، «تصميم گيري

است . اميرالمؤمنين عليه السلام راي افراد عاقل را موجب نجات آنان مي داند: راي العاقل ينجي (77) و نيز مي فرمايد: راي الرجل ميزان عقله (78) «ميزان عقل مرد، انديشه اوست .»تصميمهاي صحيح و عاقلانه، امور مختلف سازمان را نظام مي دهد و حركت و ارتقا به سوي اهداف را رقم مي زند چه بسا «تصميم گيري دقيق كه موجب كمال سعادت انسان شمرده شود . حضرت مي فرمايند: اذا اقترن العزم بالحزم كملت سعادة (79) «هنگامي كه تصميم با دقت همراه شود، سعادت كامل مي شود .»1- جريان تصميم گيري و تئوري سيستمنقش مدير از ديد تئوري سيستم حاوي دو جنبه عمده (80) و قابل بحث مي باشد: جنبه اول: آنكه مي تواند فعاليت و وظيفه اصلي مدير در هر سازمان را به تصميم گيري در مورد مسائلي از قبيل سياستهاي اجرايي، مقررات، روشها، نيروي انساني . . . بيان نمود و جنبه دوم آنكه جريان تصميم گيري از طريق يك سيستم فعال بين «داده ها» و «ستاده ها» (81) شكل مي گيرد . در يك سيستم درست، مديران بر اساس نتايج حاصل از تصميم گيريهايشان ارزيابي مي شوند معمولا مديران بنا بر ضرورت حرفه اي تصميم گيرنده اند ولي بيشتر آنان از اينكه چگونه از تحليل به تصميم برسند، ناتوانند . تصميم گيري فرايندي است كه در شرايط مختلف مديران تصميمات مختلف مي گيرند كه ارتباط مستقيم با «مساله يابي دارد تا يك مدير مساله يابي نكند و مسائل را نشناسد، نمي تواند آن را حل كند لذا در تعريف تصميم گيري بايد بگوييم:«تصميم گيري فرايندي را تشريح مي كند كه از طريق آن راه حل مساله معيني انتخاب مي گردد .» (82)2- مراحل تصميم گيريبا توجه به مسائل ذكر شده در صفحات قبل، تصميم گيري نياز به شش مرحله دارد:1- 2- تشخيص و تعيين

مشكل اساسي در سيستم2- 2- يافتن راه حل ممكن براي مشكل شناسايي شده3- 2- انتخاب معيار و ملاك جهت سنجش و ارزيابي راه حلها4- 2- مقايسه راه حلها با هم و بررسي نتايج هر راه حل5- 2- سنجش راه حلها با توجه به معياري كه در بند (3- 2) تعيين گرديد و نتايج بدست آمده در (4- 2)6- 2- انتخاب يك راه حل مناسب از بين همه راه حلها (83)به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام براي هر مشكلي راه حلي هست وليكن يافتن آن نياز به تدبير دارد: لكل ضيق مخرج (84) «براي هر تنگنايي راه خروجي هست .»كسي كه آرا و راه حلهاي مختلف را بيازمايد، مي تواند لغزشگاهها را با ديد وسيع بشناسد .حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء (85) «كسي كه از آراي گوناگون استقبال كند، لغزشگاهها را خواهد شناخت .» و نيز مي فرمايند: اضربوا بعض الراي ببعض يتولد منه الصواب (86) «افكار مختلف را با يكديگر مقايسه كنيد راه صحيح از آن به دست خواهد آمد .»3- عوامل مؤثر (لوازم) در تصميم گيريدر چرخه تصميم گيري عوامل زيادي دخيل هستند . تصميم گيريها در خلا صورت نمي گيرد و عوامل محيطي، دروني، فرصت زماني، همه و همه در تصميم گيري مؤثرند . تصميمات معمولا دو بخش هستند: 1- تصميمهاي متعارف (عادي) 2- تصميهاي غير متعارف (غيرعادي .) معمولا تصميماتي كه بر اساس خط مشي روشهاي اجرايي، قوانين و عادات گرفته مي شوند، از نوع متعارف هستند و وقت زيادي از مدير مي گيرند، ولي آنچه مهم است و عوامل شكست مديران را معمولا ايجاد مي كند «تصميمات غير متعارف هستند تصميماتي كه در رابطه با مشكلات و وضعيتهاي غير

معمول اخذ مي شوند . (87)از جمله عوامل مؤثر در تصميم گيري عبارتند از:الف - عاقبت انديشي و دورانديشي:هنگام تصميم گيري بايد به عواقب و جوانب امر بينديشيم و نتايج آينده آن را لحاظ كنيم . اميرالمؤمنين عليه السلام در اين خصوص مي فرمايد: و ناظر قلب اللبيب به يبصر امده و يعرف غوره و نجده (88) «چشم دل انسان خردمند پايان كارش را مي بيند و نشيب و فراز خويش را مي شناسد .»مولوي در كتاب مثنوي موضوع عاقبت انديشي را چنين مي بيند:حبذا دو چشم پايان بين رادكه نگه دارند دين را از فسادآنكه پايان ديد احمد بود كهديد دوزخ را همينجا توبتوديد عرش و كرسي و جنات رابردريده پرده غفلات راگر همي خواهي سلامت از ضررچشم ز اول بند و پايان را نگر (89)«عاقبت نگري در كارها كه در واقع نگرشي عميق به آينده است از اصل «آينده نگري سرچشمه مي گيرد و اين اصل از اهميت فوق العاده اي برخوردار است . المؤمنون هم الذين عرفوا ما امامهم . (90) «مؤمنان كساني هستند كه آينده خويش را مي شناسند .»ب - ابهام زدايي: يكي از وظايف مدير جهت ايجاد هماهنگي اين است كه از هرگونه حركتي كه به اين هماهنگي ضربه مي زند، قاطعانه بپرهيزد . اسلام دين صفا، صميميت و محبت است . يكي از حركات شيطاني كه مي تواند ساختار يك سازمان را بر هم ريزد «اصل نجوي است . در گوشي صحبت كردن يكي از اعمال شيطاني جهت فتنه انگيزي است: انما النجوي من الشيطان ليحزن الذين آمنوا (91) در گوشي سخن گفتن از اعمال شيطان است و منافقان با چنين عملي مي خواهند مؤمنان را دلتنگ و اندوهناك كنند .»مدير موفق كسي است

كه از هرگونه حركت و اعمال ابهام آور و شبهه انگيز در محيط كار ممانعت و پيشگيري كند و اجازه ندهد رفتار و گفتار مشكوك و چند پهلو سازمان موفق او را به انحطاط بكشد و ذهن كاركنان را مغشوش سازد . ابهامات و شبهات ايجاد شده مي تواند در تصميمات مدير مؤثر واقع شود .ج - مشورت: «مشورت از ماده «شور» به معناي استخراج راي و نظر صحيح است . مشورت، عامل بازدارنده از استبداد راي و شخصيت دهنده زيردستان، مشوق و محرك افراد براي همكاري، باعث ايجاد هماهنگي صميمانه و مشاركت در عقل ديگران و به دست آوردن راي صحيح است . در اين خصوص حضرت امير عليه السلام فرموده اند:من استبد بدايه هلك و من شاور الرجال شاركها في عقولها (92) «هركس مشورت نكرد، تباه گشت و هر كه با خردمندان با تجربه شور كند با آنها در خردهايشان شريك مي شود .»در اسلام مشاور و مشورت گيرنده حقوق متقابلي دارند . محفوظ بودن حق تصميم براي سرپرستان و شيوه مشورت از جمله اموري است كه بايستي بدانها توجه شود . (93) مشاور بايد عاقل، دلسوز و با تجربه باشد . انسانهاي بخيل و حريص و ترسو نبايد طرف مشورت قرار گيرند . چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: اطع العاقل تغنم (94) «از انسان دانا اطاعت كن تا بهره مند شوي .»مشورت، فوايد زيادي براي مدير دارد كه از آن جمله به موارد ذيل مي توان اشاره نمود (95):1- باعث رشد استعداد زيردستان مي شود .2- مشورت از خطاهاي انسان مي كاهد .3- اگر نتيجه شكست باشد، ملامت كمتري براي مدير بدنبال دارد .4- بر اعتماد، دوستي و علاقه افراد به

مدير مي افزايد .د - قاطعيت: قاطعيت به معني فيصله دادن به امور و حل مشكلات است . اين امر با لجبازي و يكدندگي تفاوت دارد . برخي 0قاطعيت را پافشاري بيش از حد و «عدم انعطاف پذيري و برخي ديگر آن را سختگيري مي دانند . اميرالمؤمنين عليه السلام در اين خصوص مي فرمايد: العسر لؤم (96) «فشار و سختگيري پستي است .» قاطعيت داراي دو نمود مهم است: يكي يافتن تصميمي كارساز و كامل، ديگري ابراز تصميم قاطع و بدور از شك و ترديد .يقينا ترديد، دودلي، ترس، هوسهاي زودگذر و انتظار نزديكان فرد، استهزا و حرف مردم همه از موانع قاطعيت هستند . اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مي فرمايد:- رو تحزم فاذا استوضحت فاجزم (97) «در كارها فكر كن، به محكم كاري دست خواهي يافت . پس هنگامي كه امور برايت روشن شد، تصميم بگير .» و نيز مي فرمايد: قدر ثم اقطع و فكر ثم انطق و تبين ثم اعمل «اندازه بگير سپس قطع كن، فكر كن و سپس سخن بگو، واضح كن و سپس عمل كن .» (98)علل ترس و واهمه مديران در تصميم گيري و قاطعيت معمولا عبارت است از:1- مسؤولان مافوقكنترلاقدامات اصلاحياهدافبرنامه ريزي سازماندهيهدايت و سرپرستينمودار و فرايند مديريت كنترل برنامه ريزي«نمودار شماره 4»2- بركناري از رياست3- اخراج4- بي آبرويي5- افراد تواناي موجود در مجموعه6- قدرتهاي مافوق خارج از مجموعهو يقينا انساني كه خدا ترس باشد از هيچ يك از اين عوامل نمي ترسد و براي خدا كار مي كند . ترسهاي بي مورد زاييده ايمان ضعيف است الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (99) «آگاه باشيد اولياي خدا نه ترسي دارند و نه

غمگين مي شوند .»كنترلكنترل عبارت از توجه به نتايج كار و پيگيري آن براي مقايسه فعاليتهاي انجام شده و اعمال اصلاحات مقتضي بر مبناي اهداف تبيين شده است . كنترل داراي اركاني است مانند نظارت، ارزيابي و پيگيري .1- نظارت و ارزيابينظارت و ارزيابي در برخي موارد آشكار و بيروني است . با بكارگيري ماموران تجسس و پيگيري مي توان امور را كنترل و ارزيابي نمود . گاهي با يك نظارت دروني مي توان افراد را معتقد به وظايف خود نمود كه با نفس لوامه خود امور خود را به بررسي و ارزيابي بكشند . ناظران بيروني گاهي آشكارا و گاهي پنهاني كار خود را انجام مي دهند .طبق فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام خدمتگزاران توده مردم هستند و بر كنترل دائمي همه كساني كه به هر نحوي به كاري گماشته شده اند، سفارش مؤكد شده است . بويژه امام توصيه فرموده است كه علاوه بر آنكه مدير خود بايد ناظر اعمال آنان باشد، كار آنها را كنترل و مواظبت كند تا با سوء استفاده از قدرتي كه وي به آنها داده است به رعيت ستم نكنند گروهي را نيز بايستي براي بازرسي هميشگي آنها بگمارد تا همواره او را در جريان شيوه عملكرد آنها قرار دهند . امام در قسمتي از سخنان گهربار خود خصوصيات لازم را جهت انتخاب اين بازرسان، براي مالك اشتر مي فرمايد: و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم «برآنها بازرسان و كنترل كنندگاني بگمار كه به تو وفادار و راستگو باشند» (100). كلمه «عيون به معني بازرسان و چشمهاي ناظر بر اعمال مي باشد . جهت يك ارزيابي و كنترل صحيح بايد به موارد ذيل توجه كرد:- تعيين نتايج مورد انتظار-

تعيين استاندارد مطلوب- تعيين شاخصها براي سنجش نتايج مورد انتظار- تعيين نحوه و روش جمع آوري اطلاعات و آمار مورد نظر (طراحي شبكه اطلاعاتي)- تعيين مقايسه اطلاعات جمع آوري شده و نتيجه گيري«نمودار شماره 4»(؟)2- پيگيريركن دوم كنترل، پيگيري امور ارزيابي شده، است . يقينا اگر پيگيري نباشد نقاط قوت و ضعف بررسي نمي گردد . پس از ارزيابي و رعايت شاخصهاي آن بايستي افراد شايسته مورد شناسايي و تشويق قرار بگيرند زيرا عدم تشويق، ميل و انگيزه كار را از نيروهاي فعال و شايسته مي گيرد . تشويق باعث تنبيه خاطيان است همانطور كه امام علي عليه السلام تشويق نكردن نيكوكاران را به منزله تشويق خطاكاران مي شمارند و اين امر را لازم مي دانند .عن علي عليه السلام: و لا يكونن المحسن و المسي عندك بمنزلة سواء فان في ذلك ترهيدا لاهل الاحسان في الاحسان و تدريبا لاهل الاسائة علي الاسائة و الزم كلا منهم ما الزم نفسه (101) «هرگز نبايد افراد نيكوكار و بدكار در نظرت مساوي باشند زيرا اين كار سبب مي شود كه افراد نيكوكار در كارهايشان بي رغبت شوند و بدكاران در عمل بدشان تشويق گردند و هركدام از اينها را مطابق كارش پاداش بده .و در جاي ديگر مي فرمايند: ازجر المسي ء بثواب المحسن (102) «خطا كار را به وسيله پاداش دادن به نيكوكار تنبيه كن .»شايسته سالاري و صفات مديران موفقيكي از اصول اساسي در گزينش شايسته سالاري است . برخورداري از خصال و فضايل برجسته فردي بتنهايي محور گزينش يست بلكه بايد توان كاري هم در كنار آن باشد . تعهد و تخصص همراه با عشق و علاقه معيار اصلي گزينش است .امام علي عليه السلام كه تربيت يافته مكتب قرآن

و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است، به شايسته سالاري در نظام مديريتي اعتقاد دارد: ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامرالله فيه «اي مردم همانا سزاوارترين مردم به امر خلافت و رهبري امت تواناترين بر اداره آن و دانا به فرمان خداوند در فهم مسائل است .» (103) و نيز مي فرمايد: من احسن الكفاية استحق الولاية «آن كس كه از عهده امور بدرستي برآيد، شايستگي ولايت و رهبري را دارد .» (104)مدير لايق و موفق كيست؟1- وقار و هيبت مدير:انبيا و پيامبران الهي و همه امامان معصوم عليهم السلام بويژه اميرمؤمنان كه اسوه يك مدير موفق است، از هيبت و وقار خاصي برخوردار بوده اند زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد: لله العزة و لرسوله و للمؤمنين «عزت و شوكت از آن خدا و رسولش و مؤمنان است .» (105)بديهي است انسانها هيچگاه بدون ملاك خاصي در برابر افراد به خضوع درنمي آيند . كليه كمالات معنوي و روحي انسانها آنها را بر ديگران سلطه و تفوق مي دهد . بديهي است مديريت الهي توام با هيبت، قدرت و وقار بوده و زيربناي آن تقوا و خلوص مدير است . تا آدمي به زيور تقوا و ايمان راستين آراسته نباشد، به چنين وقار و هيبتي دست نمي يابد بنابراين مديري كه مهر و محبتش بر دلهاي همگان سايه افكنده باشد، بايد با تمام وجود در خدمت فرمانهاي الهي باشد زيرا به ميزان اجراي اين فرمانها هيبت او افزايش مي يابد .2- مشاركت:يكي از ويژگيهاي مدير موفق آميختن قوانين خشك و غير قابل انعطاف با مهر و عطوفت است . موفقيت در اين كار

نشانگر هنروري مدير است . رعايت قانون، مسؤوليت مدير و برخورد عاطفي او انسانيتش را تثبيت مي كند . اميرالمؤمنين در نامه اي به فرماندارش - عثمان بن حنيف - بخاطر شركت در ميهماني شامي كه فقرا از آن مجلس رانده شده بودند، مي فرمايد: ا اقنع من نفسي بان يقال اميرالمؤمنين و لا اشاركهم في مكاره الدهر؟ (106) «آيا قناعت كنم به اين كه مردم مرا اميرالمؤمنين بگويند در حاليكه در سختيهاي روزگار و تلخيهاي آنان با آنان شريك نباشم؟»در خطبه اي ديگر نيز بيان فرموده اند كه مديران و حكام بايد با جلوگيري از اسراف و تجمل پرستي، مشاركت و همدلي خود را با فقرا و نيازمندان سازمان تحت اداره خود اعلام كنند . (107)3- تواضع:انسانهاي متواضع هرچه درخت وجودشان پربارتر گردد، متواضعتر مي شوند . مدير اسلامي شخصيت خودساخته خويش را در كنار خصلتهاي انساني پرورش داده و هرگز احساس ضعف و بي ثمري نمي كند . او براي مقام و منصب اصالت قائل نيست بلكه اصل اساسي را رضايت الهي مي داند . خداوند در تبيين اين صفت مديريتي خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: و اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين . (108) «اي پيامبر! در مسند مديريت و رهبري بالت را براي مؤمنان و پيروانت فرود آور .»امير مؤمنان نيز در خصوص رعايت اين اصل اخلاقي كه ضامن اجراي ضوابط در مسند مديريت است، مي فرمايد:- التواضع زينة الحسب (109) «زينت بزرگواري، تواضع و فروتني است .»- عليك بالتواضع فانه من اعظم العبادة (110) «بر تو باد فروتني! پس همانا فروتني از بزرگترين عبادتهاست .». . . - و مشيهم التواضع (111) «راه رفتنشان فروتنانه است .»4-

وفاي به عهد:وفاي به عهد از اوصاف فطري انسانها و پيمان شكني از ويژگيهاي بارز منافقان است .مولي الموحدين عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر وفاي به عهد را از مهمترين فرايض خدايي مي داند .و ان عقدت بينك و بين عدولك عقدة او البسة منك ذمة فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمتك بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت فانه ليس من فرائض الله شي ء الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت ارائهم من تعظيم الوفاء بالعهود «اگر پيماني بين تو و دشمن منعقد گرديد يا در پناه خود او را امان دادي، به عهد خويش وفا دار باش و بر آنچه به عهده گرفتي امانت دار باش و جان خود را سپر پيمان خود گردان! زيرا هيچ يك از واجبات الهي همانند وفاي به عهد نيست . همه مردم جهان با تمام اختلاف آرائي كه دارند، حتي در زمان جاهليت به عهد خود وفادار بودند .» (112) شايستگي، مهرباني، كارداني و رحمت از جمله اوصاف اين مدير لايق جهان تشيع است كه رمز موفقيت ايشان در فتوحات اسلامي بخصوص فتح كشور يمن، بدون جنگ و خونريزي به شمار مي آيد . (113)فصل چهارم:تئوري سيستم و مناسبات انساني در مديريت اسلامي1- وحدت بزرگترين اصل در مناسبات اسلامي - انسانيبا توجه به اهميت موضوع مناسبات انساني در اسلام، نيروها، اشيا و افراد بايد از روياروييهاي كاهنده و مخرب بپرهيزند و راهي به سوي وحدت، همفكري همسويي و يگانگي طي نمايند بديهي است كه براي يافتن اين وحدت در مناسبات اسلامي بايد به مصداق «تعرف الاشياء باضدادها» مراجعه كرد . در زمينه پيوندها و مناسبات راهي

جز رو كردن به قانون جهان شمول حركت به سوي «الله نيست و بايد هماهنگ با جهان، كليه ارتباطات را با (الله) برقرار كرد . «لااله الاالله رمز وحدت و اصل اجتناب ناپذير در مناسبات انساني است . آنچه ما از توحيد نظري و عملي مي گوييم چيزي جز جايگزين كردن روابط توحيدي به جاي انحا و انواع مناسبات غير توحيدي نيست . (114)2- نگاهي گذرا بر مناسبات انساني در مديريتهاي غربي - شرقيبا بررسي و مطالعه پيرامون شيوه هاي عملكرد مديران و حكام در سراسر جهان به اين نتيجه مي رسيم كه مديران موفق كه ايده توحيدي دارند و از باورهاي ديني تبعيت مي كنند، در اعمال و رفتارشان نيز آن را به كار مي گيرند . كساني كه از تئوري «اومانيسم (انسان محوري) در اجراي قوانين بهره مي گيرند، به مسائلي همچون «سازمان گرايي ، «اجبار و تحكم ، «افزون خواهي مبتلا مي شوند كه از آفات عمده مديريت است .در خطوط اصلي اجرايي مديريت امروز كه بر اساس تفكر «ماكياولي «تيلوريسم «ماكس وبر» است، سلطه طلبي و برتري جويي يك امر عادي و ذاتي است بنابراين طبيعي است كه انسان براي رفع عطش برتري جويي خود اقدام كند تا با سلطه و توانايي بتواند به ايده آل خود برسد . (115)بنا بر عقيده ماكياولي تنها با تقوا، انسانيت و عفت نمي توان به موفقيت و كاميابي رسيد . در رد اين نظريه بايد به اين آيه قرآن اشاره كنيم كه اينگونه افراد همواره امور خود را «اصلاح مفاسد جامعه مي دانند: و اذا قيل لهم لا تفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون . الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون «هرگاه به آنها گفته

مي شود در روي زمين فساد نكنيد مي گويند اين است و جز اين نيست كه ما همان اصلاحگرانيم . بدانيد كه آنها همان مفسدان هستند و ليكن شعور ندارند .» (116)طبق نظر تيلور بايد افرادي را يافت كه داراي قدرت جهاني بسيار و رشد فكري اندك باشند در واقع با زور بازوي خود و با اطاعت كوركورانه بتوانند حاصل كار را افزايش دهند . از نظر ما انسان، ماشين نيست بلكه خالق همه ماشينها و مسلط بر آنها مي تواند باشد . (117)تيلوريستها افراد انسان را همچون «گوريلهاي هوشيار» مورد ملاحظه قرار مي دهند اما از نظر اسلام، انسان، ماشين نيست بلكه خالق آن است او «خليفة الله و اشرف مخلوقات است و در مقام «لقدكرمنا بني آدم . . . و في احسن تقويم قرار دارد .3- تئوري عشق و محبت در مناسبات انساني و مديريت اسلاميانسان موجودي اجتماعي است و اجتماع نيز همچون شبكه اي درهم تنيده از روابط انساني است . آنچه در ارتباط بين انسانها حرف اول را مي زند محبت و عشق است . ماهيت ارتباط آدميان در سطح نيازهاي جسماني باقي نمي ماند بلكه فراتر از آن به گستره محبت و عشق مي رسد . اين تكامل در ماهيت ارتباطات تا بدانجاست كه اراده آدمي، حركت او به سوي هدف و انجام كار از نوع علاقه و محبتي است كه بدان موضوع دارد . اين واقعيتي انكارناپذير است كه اگر انسان به امري دلبستگي داشته باشد، بي شك تلاشي پيگير در جهت رسيدن به آن خواهد كرد . محبت در ايدئولوژيها و فرهنگهاي مختلف، معاني خاصي دارد . طبيعي است كه ماهيت ارتباطات در فرهنگ ديني رابطه اي زايشي با ارزشهاي برخاسته از پذيرش

قادر مطلق براي هستي دارد . ارزشهاي متعالي، تعيين كننده نوع ارتباطات هستند در همين زمينه رابطه انسان با خدا نيز از مقوله محبت و عشق است، تعريف مي شود: «يحبهم و يحبونه (118).تا آنجا كه شرط وصول به لقاءالله اين است كه آدمي علاقه و محبت خود را خاص خداوند كند و به غير خدا عشقي نورزد و آرامش ظاهري و باطني انسان در گرو علاقه تام او به خداوند باشد . (119) از طرفي اراده برخاسته از محبت است . همانگونه كه اگر كراهت و انزجار نباشد، ترك و پرهيز نيست، اراده اي كه در طول اراده خداوند باشد، در جهت انجام تكاليف مي تواند انسان را به فلاح و رستگاري برساند .در جواب اين پرسش كه علي عليه السلام چگونه خدا را شناخت كه دوست خدا شد و سپس در راهش سرسپرد و همه كارهايش عبادت خدا بود و اگر مي خواهيم بدانيم چگونه وي هم در سجاده زهد، حق را مي جست «وفزت و رب الكعبه گفت بايد اذعان كنيم كه او در اثر توحيد افعالي هرگز چيزي را بد نمي ديد . (120)حب به مطلق حب به اجراي امر مطلق اراده در جهت اجرا عمل به تكليف رسيدن به كمالالگوي عمل منبعث از عشق و محبت (121)حضرت امير عليه السلام در مورد رسيدگي مسؤول به وضع افراد سازمانش مي فرمايد: از حال آنان جويا باشد، آنچنان كه پدر و مادر از فرزندانشان تفقد مي كنند .بايد بدانيم كه خوشرفتاري و محبت عامل جذب ديگران است البته اين محبت و خوش رفتاري بايد ظهور و بروز بيروني هم داشته باشد . يك مدير و مسؤول وقتي مورد اعتماد كاركنان قرار مي گيرد و آنها

او را ملجا و حامي خود مي داند كه محبت و خيرخواهي او را باور كرده باشند . محبت و احسان به ديگران اقتضا مي كند كه مسؤول در اختيار افراد باشد تا بتوانند با او ارتباط برقرار كنند: من تالف الناس احبوه (122) «هركس با مردم انس و الفت داشته باشد، دوستش مي دارند .»در الگوي ارائه شده، زماني رابطه تعاملي بين محبت و معرفت در نيل به كمال وجود دارد كه برگرفته از ايمان و تقوي باشد . اگر انسان به حلقه محاسبه و مراقبه در اين الگو توجه كند، مي تواند مسير خود را در يك ساختار مديريت اسلامي بيابد . (123)الگوي تعاملي رفتارهاي برخاسته از محبت و معرفتمعرفت نيز از مقوله محبت است . اگر مدير خود را متصل به درياي حق مي داند، بايد در مقام عمل زيردستان خود را به عنوان تجلي حق بنگرد ابتدا با اهرم جذب و محبت اعمال مديريت كندو سپس بر قلوب آنان حكومت كند زيرا عشق و محبت قبل از قوانين حاكم بر روابط انساني و در واقع ضامن اجراي قوانين هستند . تنها ارتباطاتي كه با محبت آميخته و براي سودرساني به ديگران باشد، مي تواند به بالاترين سطح اثربخشي دست يابد . ارتباطات مبتني بر محبت بطور طبيعي رفتار محبت آميز را به گيرنده پيام و مجريان قانون القا كرده رفتاري محبت آميز در او ايجاد مي كند كه ارزشي الهي دارد .خلل پذير بود هر بنا كه مي بينيبجز بناي محبت كه خالي از خلل است(سعدي)سخن آخر اينكه مبنا و پايه مديريت ديني و اسلامي مبتني بر آميختگي معرفت و محبت است به يقين مديري لايق و تواناست كه بتواند با رسوخ در

قلب كاركنان خود آنها را به تلاش و كوشش پيگير وادار نمايد زيرا محبت و ايجاد علاقه در انسانها از اركان حيات طبيعي جوامع انساني است و مي تواند به عنوان يكي از عوامل افزايش دهنده كيفي در سطح يك سازمان و اداره باشد . با ايجاد عشق و باورهاي قلبي، انسان با تمام وجودش به كار دل مي بندد و در راه رسيدن به اهداف تلاش مي كند . در واقع بايد گفت روح حاكم بر سازمان و مجموعه قوانين، عشق و محبت و باورهاي قلبي است كه هدايتگر و ضامن اجراي قوانين است .«نمودار شماره 5»الگوي تعاملي رفتارهاي برخاسته از محبت و معرفت(؟)خلاصه كلام:مقاله با بررسي جايگاه علم مديريت و نظريه ها و مكاتب كلاسيك، نئوكلاسيك، نوين و اسلامي، گامي در تطبيق رويه ها و ديدگاهها برداشت تا به اثبات برساند كه تئوري مديريت از ديدگاه امام علي عليه السلام مبتني بر اهداف و مباني و عناصري است كه حول محور برنامه ريزي، سازماندهي، تصميم گيري، هماهنگي، تفويض اختيار، كنترل و نظارت مي چرخد . يقينا مديراني موفق هستند كه علاوه بر اركان فوق به مهارتها و تواناييهايي دست يازند كه عوامل پيش برنده مديريت هستند نظم، دقت، تواضع، وقار و هيبت، و از همه مهمتر محبت و عشق از اصلي ترين لوازم و عوامل در مناسبات انساني و اسلامي است . و بايد گفت: تئوري حضرت امير عليه السلام مبتني بر مديريتي حاكي از عشق و محبت به ذات اقدس الله است كه همين محبت را نثار همه انسانهايي مي كند كه خود والي، زمامدار و مدير آنهاست .نمودار پيشنهادي جهت توزيع اوقات مديران ارشد «نمودار ضميمه (؟)59% ملاقاتهاي برنامه ريزي شده10% ملاقاتهاي برنامه ريزي نشده3% بازديد22% كارهاي جاري6%

پاسخ به تلفنمنابع:- آيين كشورداري از ديدگاه امام علي عليه السلام: آيت الله فاضل لنكراني، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1379، چاپ هفتم- اصول مديريت: دكتر علي رضائيان، تهران، انتشارات سمت، 1374، چاپ ششم- اصول مديريت و رفتار سازماني: دكتر منوچهر حاضر و دكتر امير عابديني راد، تهران، ناشر مؤلف، 1375، چاپ اول- اقرب الموارد في نصح العربيه: سعيد الخوري الشرطوني، قم، مكتبة آيت الله العظمي مرعشي، 1403 ه . ق- امامت و رهبري: استاد شهيد مرتضي مطهري، تهران، صدرا، 1369، چاپ يازدهم- بحار الانوار: علامه محمدباقر مجلسي، بيروت، موسسة الوفاء، 1965 م- تئوريهاي مديريت: دكتر كمال پرهيزگار، تهران، اشراقي، 1357، چاپ سوم- تحليلي از مديريت اسلامي: غلامرضا اشرف سمناني، تهران، بعثت، 1364، چاپ اول- تصميم گيري و تحقيق عمليات در مديريت: دكتر محمد جواد اصغرپور، تهران، دانشگاه تهران، 1365، چاپ سوم- تفسير الميزان: علامه سيد محمد حسين طباطبايي، تهران، بنياد علمي فرهنگي علامه طباطبايي، 1363- تفسير موضوعي قرآن مجيد: آيت الله عبدالله جوادي آملي، تهران، مركز فرهنگي رجاء، 1365- حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه: عبدالله جوادي آملي، قم، نشر اسراء ، 1376، چاپ اول- الحياة: محمدرضا، محمد و علي الحكيمي، طهران، نشر الثقافة الاسلاميه، 1370، چاپ ششم- دانش مديريت امروز دستنامه مديران: دكتر عبدالرضا رضائي نژاد، تهران، مؤسسه رساء، 1375، چاپ اول- الدر المنثور في تفسير بالماثور: جلال الدين سيوطي، قم، كتابخانه آيت الله نجفي مرعشي، 1404 ه . ق- ديباچه اي بر مديريت اسلامي: عبدالمجيد رشيدپور، تهران، موسسه ديني و دانش، 1365- راه علي عليه السلام: آيت الله سيد رضا صدر، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1377، چاپ دوم- رهبري در اسلام: آيت الله محمد محمدي

ري شهري، قم، دار الحديث، 1376، چاپ دوم- سازمان و مديريت سيستم و رفتار سازماني: دكتر علي محمد اقتداري، تهران، مولوي، 1372، چاپ ششم- سيره سياسي امام علي عليه السلام: سيد احمد خاتمي، تهران، نشر مطهر، 1379- سيري كوتاه در مديريت اسلامي: حجة الاسلام سيد محمود سياهپوش، تهران، نشر دفتر مركزي جهاد، 1364- شرح فارسي غرر الحكم و دررالكلم: جمال الدين محمد خوانساري، تهران- غرر الحكم و دررالكلم: آوري، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1945- مثنوي معنوي: مولانا جلال الدين بلخي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1371- مجمع البحرين: شيخ فخرالدين طريحي، بيروت، مكتبة الهلال، 1989م- مديريت اسلامي: دكتر سيد علي اكبر افجه اي، نشر ساجد، تهران، 1377، چاپ چهارم- مديريت اسلامي: محمد حسن نبوي، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1375، چاپ دوم- مديريت علمي مكتبي از ديدگاه اسلام: عباسعلي اختري، تهران، مركز چاپ سازمان تبليغات، 1369- مديريت عمومي: سيد مهدي الواني، تهران، نشر ني- مديريت منابع انساني: دكتر ناصر ميرسپاسي، ناشر مؤلف، تهران، 1368، چاپ هشتم- مديريت و روابط عمومي: دكتر لطفي، تهران- مديريت و فرماندهي در اسلام: آيت الله مكارم شيرازي، قم، هدف، 1370، چاپ هشتم- مصنف ابن شيبه: ابن ابي شيبه، بيروت، دار العلم الكتب- مناسبات انساني در مديريت اسلامي: سيد محمود سياهپوش، قم، جامعه مدرسين، 1401 ه . ق- ميزان الحكمه: محمد محمدي ري شهري، قم، دفتر تبليغات اسلامي- نظام مشاركت زيربناي مديريت اسلامي: فريور باتمانقليچ، تهران، جمهوري اسلامي، 1375، ج اول و دوم- نگرشي بر مديريت اسلامي: سيد رضا تقوي دامغاني، تهران، شركت چاپ تبليغات اسلامي، 1377، چاپ دهم- نهج البلاغه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام: ترجمه محمد دشتي، قم، نشر مشرقين، 1379، چاپ ششم- نهج البلاغه خطبه ها

و سخنان كوتاه اميرالمؤمنين عليه السلام: سيد علينقي فيض الاسلام، موسسه انتشارات فقيه، تهران، 1379، چاپ پنجم- وسائل الشيعه: شيخ حر عاملي لبناني، قم، موسسه آل البيت، 1409 ه . ق- Metcalf andviwick, Dynamic Adninistrain: The collected papers of mary parker falett (New York 1940) p.p 295.307.- Thompson Organization in action 1967.- Daniel katz and Robert L.kahn The social psychogy of organization 1967.- Gulick andvrwick(ed). papers on the science of Administration, New York, 1937- Richard John son and others the theory and mangement of systems 3 th(ed), New York, 1979.- Henry Mintzbery: The mangers job: Foxlklor and fact, Harvard Business Review, 1975.- Jeseph. A. Litter: organization, New York, 1969.پي نوشت ها:1) اقرب الموارد، ذيل ماده دور2) مديريت و روابط عمومي، دكتر لطفي، ص 103) نازعات، 54) مجمع البحرين، الطريحي، ج 3، ص 298، ذيل كلمه دبر5) تصميم گيري و تحقيق عمليات در مديريت، دكتر اصغرپور، ص 16. Rationality7. James d. Thompson (1967)8) جهت مطالعه بيشتر بنگريد به:Thompson organization in action 1967 p.979. Uncertainty10. Joan Wood Ward (1968)11. Prof. T. Duncan12) جهت مطالعه بيشتر بنگريد به:From F. Luthans (1969), Jeseph. A. Litlerer, organization (1969) pp. 449-453.13) در همين مقاله به صفات و وظايف مديران اشاره شده است .14) اصول مديريت، دكتر رضائيان، ص 615) نهج البلاغه، نامه 5 خطاب به اشعث بن قيس فرماندار امام در آذربايجان16) الميزان، ج 16، ص 37017) نگرشي بر مديريت اسلامي، تقوي دامغاني، ص 37- 4018) بنگريد به: نهج البلاغه، نامه 53 خطاب به مالك اشتر نخعي19) نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 5 320) مديريت فرماندهي در اسلام، آيت الله مكارم شيرازي، ص 20- 2121) الحياة، حكيمي، ج 2، ص

36522) نهج البلاغه، خطبه 123. Leader ship24) جهت مطالعه بيشتر بنگريد به: مديريت اسلامي، دكتر افجه اي، ص 30- 3325) امامت و رهبري، شهيد مطهري، ص 2826) زمر، 2227) مصنف ابن ابي شيبه، ج 7، ص 107 درالمنثور، ج 1، ص 54828) جهت مطالعه بيشتر بنگريد به: رهبري در اسلام، محمدي ري شهري، ص 206- 208 ديباچه اي بر مديريت اسلامي، مجيد رشيدپور، ص 9429. Scientific Management30. Frederick w. Taylor31) دانش مديريت امروز، دكتر رضايي نژاد، ص 18- 2032. Henry Fayol33. Urwick34. Guleick35. Posdvrob : (plannig, organizing, staffing, Directing, Coordinaling, Reporting and Budgeting36. Max weber37. Bureaucracy38) دانش مديريت امروز، دكتر رضايي نژاد، ص 26- 2839. Behavioral Approach40. Elton Mayo41. Hawthorne42. Western Electric43) دانش امروز مديريت، دستنامه مديران، دكتر رضايي نژاد، ص 30- 3244. System Approach45) اصول مديريت، دكتر رضائيان، ص 1646. Contingency Approach47. Richard A Johnson and others The Theory and mangement of systems 3th.ed (New York: Mcgrow - Hill 1979, p.1948. Henry Mintzberg, The mangers job: Folklor andFact, Harvard Business Review pp. 49-667,197549) بنگريد به: مديريت اسلامي، دكتر افجه اي، ص 15- 2250) مديريت و فرماندهي در اسلام، آيت الله مكارم شيرازي، ص 2551) حمد: ستايش در مقابل صفات و افعال نيك اختياري است .52) غرر الحكم و درر الكلم، ج 2، ص 7753) نظام مشاركت زيربناي مديريت اسلامي، باتمانقليچ، ج 1، ص 22454. Planinig55) مديريت منابع انساني، ميرسپاسي، ص 1956) مديريت اسلامي، دكتر افجه اي، ص 150- 15157) نظام مشاركت زيربناي مديريت اسلامي، ج 1، ص 27858) ميزان الحكمه، ج 2، ص 55159) مديريت اسلامي، نبوي، ص 4060) بحارالانوار، ج 68، ص 33861) ميزان الحكمه، ج 2، ص 55162) همان منبع63) همان

منبع64) مديريت عمومي، الواني، ص 2665) تئوريهاي مديريت، كمال پرهيزكار، ص 15 سازمان و مديريت، دكتر اقتداري، ص 10466) اصول مديريت و رفتار سازماني، منوچهر حاضر و امير عابديني راد، ص 35067) مديريت اسلامي، نبوي، ص 79- 8068) سيري كوتاه در مديريت اسلامي، حجة الاسلام سياهپوش، ص 111 نيز بنگريد به: نهج البلاغه، ج 5، نامه 5369) ميزان الحكمه، ج 8، ص 39370. Operations71. Gulick and Urwick(ed)Papers on the science of Administration (New York: Institute of public Administration, 1937. p.4)72) نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53، ص 1003 نيز بنگريد به: آيين كشورداري از ديدگاه امام علي (ع)، آيت الله فاضل لنگراني، ص 136- 13773) همان منبع، ص 1016، نيز بنگريد به: مديريت علمي مكتبي، عباسعلي اختري، ص 226- 22874) نهج البلاغه، نامه 3175) نگرشي بر مديريت اسلامي، سيد رضا تقوي، ص 91- 94Metcalf and urwick, Dynamic Administrain: The collected papers of Maryparker Follett. (New York: Harper and Brothers 1940, p.p 295,30777) غرر الحكم و درر الكلم، ص 5578) همان منبع79) همان منبع، ص 47480. Daniel Katz and Robent L. Kahn The Social psychology of organization 1976,p.19181) همان بازده عمل مي باشد .82) اصول مديريت، دكتر علي رضائيان، ص 5783) مديريت عمومي، سيد مهدي الواني، ص 178 مديريت اسلامي، محمدحسن نبوي، ص 25684) غرر الحكم و دررالكلم، ص 48185) ميزان الحكمة، ج 4، ص 3486) همان منبع، ص 3687) اصول مديريت و رفتار سازماني، دكتر حاضر، ص 192- 19888) نهج البلاغه، خطبه 15389) مثنوي مولوي، دفتر ششم، ص 56590) بحار الانوار، ج 78، ص 2591) مجادله، 1092) نهج البلاغه، خطبه 152، ص 116593) بنگريد به: رساله حقوق امام سجاد (ع)94) غرر الحكم و

درر الكلم، ص 5695) جهت مطالعه بيشتر بنگريد به: نهج البلاغه، نامه 53 سيري كوتاه در مديريت اسلامي، حجة الاسلام سياهپوش، گفتار 8، ص 95- 10896) غرر الحكم و دررالكلم، ص 47997) بحار الانوار، ج 68، ص 34198) الحياة، ج 1، ص 34199) يونس، 62100) نهج البلاغه، نامه 53، ص 1011 نيز بنگريد به: تحليلي از مديريت اسلامي، غلامرضا اشرف سمناني، ص 163101) نهج البلاغه، نامه 53102) همان منبع، حكمت 177103) نهج البلاغه، خطبه 172، ص 558104) شرح غرر الحكم و دررالكلم، خوانساري، ج 5، ص 349، ح 8692 نيز بنگريد به: سيره سياسي امام علي (ع)، سيد احمد خاتمي، ص 132- 138105) منافقون، 8106) نهج البلاغه، محمد دشتي، نامه 45، ص 553107) بنگريد به: نهج البلاغه، خطبه 200108) شعرا، 214109) بحار الانوار، ج 78، ص 80110) همان منبع، ج 75، ص 119111) نهج البلاغه، خطبه 193112) نهج البلاغه، محمد دشتي، نامه 53، ص 558113) راه علي، آيت الله صدر، ص 53114) جهت مطالعه بيشتر بنگريد به: مناسبات انساني در مديريت اسلامي، سيد محمد سياهپوش، ص 61- 63115) از جمله عقايد ماكياولي است وي ديپلمات ايتاليايي بود و اعتقاد به تلفيق سه عنصر شوم «زر» ، «زور» «تزوير» در سلطه طلبي داشت .116) بقره، 11117) برگرفته از مناسبات انساني، سيد محمود سياهپوش118) مائده، 54 جهت مطالعه بيشتر بنگريد به: شريان حيات مديريت، دكتر رضائيان به نقل از چهارمين سمينار بين المللي مديريت دولتي از ديدگاه اسلامي، ص 2119) تفسير موضوعي قرآن، آيت الله جوادي آملي، ج 1، ص 337120) حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه، آيت الله جوادي آملي، ص 157121) حيات مديريت، دكتر رضائيان، ص 2122) غرر الحكم، ج 2،

ص 622 جهت مطالعه بيشتر بنگريد به: مديريت علمي مكتبي، اختري، ص 172- 176123) شريان حيات مديريت، دكتر رضائيان، ص 3- 8http://www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1id=46823

رهبري در نهج البلاغه-ديدگاه امام علي نسبت به رهبري

در نهج البلاغه... Leadership in Nahjolbalaghe

ديدگاه امام علي(ع) نسبت به رهبري ديدگاهي مردم محور است

ديدگاه امام علي(ع) نسبت به رهبري ديدگاهي مردم محور است كه اگر نفوذي و فرماني وجود دارد در جهت رفاه زيردستان وعامه ي مردم است واگر رهبر به دنبال تحقق اهداف سازمان و مجموعه خاص خود است، اين اهداف جز رضايت مردم نيست. واينجاست كه امام علي(ع) رهبري را وظيفه اي سنگين و دشوار مي داند.

Leadership in Nahjolbalaghe:Based on Imam Ali's belief stinginess,ignorance,cruelty,injustices,and apostasy are among the features that a leader has to avoid.He believes that faithfulness is an outstanding characteristic of leaders.

آرزوها

امام علي (ع):خوشا بحال كسيكه آرزوهايش كوتاه باشد و فرصت هايش را غنيمت شمرد.

Imam Ali .as: Happy is he who has not great expectations and wishes (in his life) and who tries to make the most of his time.

.....................................................................................................................................................................

ابزار مديريت

امام علي (ع) : بردباري و تحمل سختي ها، ابزار مديريت است. Holy Ali (P.U.H): Patience and endured hardship are the tools of management.

.....................................................................................................................................................................

ارزش دانش

نقل قول مديريتي؛امام علي(ع): هر گاه خدا بخواهد بنده اي را خوار كند، دانش را از او دور مي سازد.نهج البلاغه، حكمت288 Holy Ali(P.U.H): If God wants to despise a servant, he would disconnect knowledge from him.

.....................................................................................................................................................................

ارزش هر كس

نقل قول مديريتي:امام علي(ع): ارزش هر كس به مقدار دانايي وتخصص اوست...نهج البلاغه، حكمت81 FOR MANAGERS:Holy Ali(P.U.H): Somebody”s value depends on his knowledge and expert.

.....................................................................................................................................................................

اختلاف

مديران بدانند:امام علي (ع): اختلاف نابود كننده ي انديشه است...نهج البلاغه خطبه 215، ص 674 For Managers:Holy Ali (P.U.H): Disunions destroy ideas.

.....................................................................................................................................................................

سخت گيري و نرمش

توصيه اي براي مديران؛امام علي(ع): سخت گيري را با نرمش در هم آميز...نهج البلاغه نامه 46 FOR MANAGERS:Holy Ali (P.U.H): Mix strictness with mildness.

.....................................................................................................................................................................

انصاف با مردم

توصيه اي براي مديران؛با مردم منصف و بر خواسته هاي آن ها شكيبا باشيد، زيرا شما خزانه دار و  وكيل مردم و سفير ائمه هستيد…امام علي (ع) Holy Ali (P.U.H):Be fair with people and be patient for their needs because you are treasurer and lawyer of people and mediator of religious.

.....................................................................................................................................................................

معاشرت با مردم

معاشرت با مردم... Treat with peopleآنگونه معاشرت كنيد، اگر مرديدبرشما اشك ريزند و اگرمانديد،با اشتياق سوي شما آيند.امام علي(ع) Imam Ali(a.s): Treat with people so if you die, they cry for you and if you are alive, they come to you happily.

.....................................................................................................................................................................

نابود كننده ي انديشه

نقل قول مديريتي: موضوع: اختلاف؛اخت__لاف نابود كننده ي انديشه است...امام علي(ع) Imam Ali(a.s):Disunions destroy ideas. .....................................................................................................................................................................

آينده خوب داشتن

خشم را فرو نشان و به هنگام قدرت ببخش و به هنگام خشم فروتن باش و در حكومت مدار كن تا آينده خوبي داشته باشي.امام علي (ع)، نهج البلاغه نامه شماره69 Imam Ali(a.s): control and repress anger and forgive when you have power and be humble when you anger and treat with caution in government because you have a good future. .....................................................................................................................................................................

افكار گوناگون

نقل قول مديريتي؛آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند، صحيح را از خطا خوب شناسد.امام علي (ع)

Imam Ali (P.U.H): If someone comes across with different ideas, he will distinguish right from wrong. .....................................................................................................................................................................

عيب

امام علي(ع):عيب تو تا آنگاه كه روزگار با تو هماهنگ باشدپنهان است.نهج البلاغه،دشتي ص635

Holy Ali(P.U.H): Your fauls is hidden until days are concordant with you.

.....................................................................................................................................................................

آزار بدكار

گفتار مدير اسلامي؛ بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار آزار ده...امام علي (ع)نهج البلاغه، ترجمه دشتي، ح177، ص667 Imam Ali(a.s): trouble a wicked person by giving a reward to a beneficent.

.....................................................................................................................................................................

عفو كردن

مديران بدانند:امام علي(ع): نهج البلاغه، ترجمه دشتي،ح52، ص 635سزاوارترين مردم به عفو كردن، تواناترين ايشان بهنگام كيفر دادن است.

Holy Ali (P.U.H): More powerful to punish, more deserve to ignore.

.....................................................................................................................................................................

دوشريك هر كس

، 9 دي 1387 ، 13:21 دو شريك هر كس گفتار مدير يتي:امام علي(ع):نهج البلاغه، حكمت 335براي هر كسي در مال او دو شريك است: وارث وحوادث. Holy Ali(P.U.H):both heir and happening are two partners of somone’s wealth

.....................................................................................................................................................................

بردباري و تحمل

مديران بدانند:امام علي(ع): نهج البلاغه، ترجمه دشتي،ح176، ص 667بردباري و تحمل سختي ها ابزار مديريت است. Holy Ali (P.U.H): patience and endured hardship are the tools of management

.....................................................................................................................................................................

مقاله تخصصي؛ نظ_م و تقوي

؛ ميراث جاودان مديريت علوي Virtue and disciplineبي شك موفقيت دركار اتفاقي يابرمبناي يك حادثه نيستاحمد ياراحم_دي خراس_اني

بي شك موفقيت دركار اتفاقي يابرمبناي يك حادثه نيست. با پذيرش اين امر خالي ازلطف نيست به اين نكته اشاره شود كه؛ موفقيت ازطريق تلاش هاي منظم يك مدير صادق و قابل انعطاف به همراه مشاركت وهمكاري كاركنانش تحقق مي پذيرد. ماه مبارك رمضان فرصت مغتنمي است كه انسان كليه ي فعاليت هاي خود را با شاخص هاي عملي رفتار و كردار علوي انطباق داده و عملكرد خود را مورد بازنگري قرار دهد. كونتز يكي از دانشمندان عرصه ي مديريت در گفتاري "مديريت" را مهمترين فعاليت بشري معرفي مي نمايد. اگر صحت اين جمله را به دليل تأثير گذاري مديريت در زندگي بشري بپذيريم انطباق مديريت و شيوه هاي رهبري در جامعه اسلامي با مصاديق مديريت علوي از مهمترين مواردي است كه مي بايست بدان توجه گردد. اميرالمؤمنين علي (ع) در وصيت به فرزندگراميشان مي فرمايند:« شما وتمام فرزندان وخاندانم وكسانى را كه اين وصيتنامه ام به آنان مى رسد به تقوى وترس از خداوند ونظم در امور سفارش مى كنم». نظم در امورچه اهميتي دارد كه حضرت علي(ع) آن را دركنار تقواي الهي سفارش مي كنند؟ ناظر و آگاه دانستن خداوند متعال بر تصميمات و رفتار آدمي چه در محيط كاري و اجتماعي و چه در زندگي شخصي وترس از خدا به  همراه  تقوا در كار و تصميمات امري است

كه تحقق آن سلامت و تعالي و بالندگي انسان و جامعه اسلامي را تضمين مي نمايد.  انساني كه خود را در محضر خداوند متعال ببيند و بدان ايمان داشته باشد بي شك منافع اجتماعي و سازماني را فداي غرايض و منافع شخصي خود نمي كند. و نهادينه شدن اين امر در تمام سطوح جامعه سلامت رفتار همگاني را به همراه دارد. همچنين نظم در امور و رعايت اصول آن  ايده اي است كه تا همين اواخر به عنوان حركتي جزئي و كم اهميت در سازمان ها بشمار مي رفت وآن را صرفاً جالب ، اما نه ضروري، در نظر مي گرفتند. ولي امروزه مديريت ضمن تغيير ديدگاه خود نسبت به نظم در امور،  اصول علمي 5S را مطرح وآن را محور تفكر قرار مي دهد. در واقع سازماندهي، نظم و ترتيب، پاكيزه سازي، استاندارد سازي و انضباط به عنوان پنج اصل مهم در راستاي دستيابي به نظم در سازمان ها مطرح مي گردد. " تقواي الهي"  بركت و پيش نياز سلامت كاري و " نظم در امور"  نقطه شروع بهبود بهره وري و كيفيت بشمار مي رود . هر چند تقوا و رعايت اصول آن حلقه ي مفقوده ي كاركرد نظام هاي بشري در عصر جديد و در هزاره ي سو م است ولي از اين نكته نيز نمي توان غافل ماند كه رفتار مبتني بر ايجاد يك رويكرد اساسي براي فرهنگ مثبت و منضبط كاري در سازمان و نهادينه كردن آن در اجتماع امري است كه تأثير بلا انكاري در پيشرفت جوامع داشته است. كه نگاهي گذرا به جوامع پيشرفته اين امر را به

خوبي نشان مي دهد. نظم در امور و فعاليت هاي روزمره نتايجي از قبيل: افزايش مشاركت افراد، استفاده بهتر از فضا، جريان بهتر و روان تر فرآيندها، كاهش حوادث ،خرابي ها و دوباره كاري ها،  محيط كاري تميزتر و سامان يافته تر، انجام ساده تر فرآيندهاي روزانه، امكان ارائه ايده هاي جديد و بيشتر در امر بهبود براي سازمان را به همراه دارد.هر مدير خلاق به منظور توانمند سازي كاركنان و بالفعل ساختن استعداد هاي آنها در محيط كارو در جهت ارائه خدمات و افزايش كارائي، لازم است موارد ذكر شده را جزء اولويت هاي سازمان قرار دهد چرا كه موفقيت كاري تا حدود زيادي به ميزان اهميت و توجه به اين نكات بستگي دارد.موفقيت در كار هيچگاه يك اتفاق يا يك حادثه خوشحال كننده نيست، بلكه ازطريق تلاشهاي منظم وسيستماتيك محقق مي شود،بنابراين نظم در امور تجسمي از توانائيهاي افراد در مشاركت همه جانبه است وازآن به عنوان شاخصي از ميزان كارائي مديريت سازمان ها ياد مي كنند. كه تقواي در كار و تصميمات نيز جلا دهنده اين تلاش هاست. با عنايت به مطالب فوق الذكر بايد به اين نكته اذعان نمود كه « تقواي الهي و نظم در امور» ميراث جاودانه ي اميرالمؤمنين نه تنها براي فرزندگرامي شان و يا مسلمانان و شيعيان بلكه رمز فلاح و رستگاري و سعادت بشريت است بدين ترتيب هرمديري با تلاش در جهت اجراي اين اصول به شيوه درست مي تواند رفتار سازماني خود و كاركنانش را تنظيم نموده و براي بهبود رفتار و اخلاق و همچنين كيفيت كاري سازمان وايجاد نظم سيستماتيك وپايدار قدم بردارد.

مديريت منابع انساني از ديدگاه امام علي عليه السلام

مقدمه:فرهنگ

اسلام سرشار از بهترين شيوه ها و روشهاي پيشرفته مديريت است. قدرت و تاثير اين مديريت عالي بوده كه در عصر پيامبر اكرم (ص) و دوران ائمه اطهار (ع) از جامعه اي فقير و ناتوان كه گرفتار جنگهاي قومي و قبيله اي

بر سر مسائل و مفاخر بي ارزش بودند، جامعه اي نوين و متعالي ساخت، به طوري كه در مدت كوتاهي توانست بر بزرگترين امپراتوري هاي زمان خود پيروز گرديده، خود حكومت و تمدن عظيمي را پي ريزي نمايد.بهترين روش ها و دستورات اداره و هدايت انسان ها، در گفتار و كردار پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) گرد آمده است و هركس بنا به بضاعت خويش از اين خرمن گوهربار، خوشه اي چيده است. كتابهايي چون سياست نامه خواجه نظام الملك، نصيحت الملوك غزالي، قابوسنامه امير عنصرالمعالي، چهار مقاله نظامي عروضي، شاهنامه فردوسي، گلستان و بوستان سعدي و... هريك متاثر از ارشادات معصومين (ع) به روش هاي هدايت انسان ها و آيين اداره ملك و مملكت اشاراتي نموده اند. عنصر المعالي در قابوسنامه مي نويسد:«شغل را به سزاوار شغل ده، و كسي كه نه مستحق شغل باشد وي را مفرماي، چنانكه كسي شرابداري را شايد، فراشي مفرماي و آنكه خزينه داري را شايد، حاجبي مده و..» . (1)و سعدي عليه الرحمه مي فرمايد:ندهد هوشمند روشن رايبه فرومايه كارهاي خطيربورياباف اگرچه بافنده استنبرندش به كارگاه حريرو مولوي نيز در اين زمينه مي فرمايد:هركسي را بهر كاري ساختنتدميل آن را در دلش انداختنددست و پا بي ميل جنبان كي شود؟خار و خس بي آب و بادي كي رود؟گويا اين بزرگان كارشناسان امور مديريتي بوده اند كه وظيفه اصلي آنها نگارش شرح شغل و طراحي و برنامه ريزي نيروي انساني بوده است.اما اين نمي تواند باشد

جز نتيجه تلمذشان از محضر شريف معصومين (ع)ما نيز برآنيم تا در باب «مديريت منابع انساني از گلستان كلام امير المؤمنين (ع) گلي برچينيم تا رايحه دل انگيز آن راهگشاي مشتاقان تعالي انسان ها وجامعه اسلاميمان باشد. در ابتداي امر كام جان را به كلام بزرگ رهبر و مدير تاريخ، امام علي (ع)، معطر مي سازيم كه فرمودند:«التلطف في الحيلة اجدي من الوسيلة (2) (ظرافت و دقت در برنامه ريزي بهتر از امكانات و وسيله است.)در صفحات آتي كوشيده ايم از ميان صدها حديث و روايت جمع آوري شده، معدود بيانات گلچين شده اي كه بيشتر به بحث ما مربوط مي شود، تقديم نماييم.مفهوم مديريت منابع انساني(مديريت منابع انساني) (3) اصطلاحي نسبتا جديد است كه از دهه 1970م به بعد مطرح گرديده است. صاحب نظران مديريت در بيان مسائل انساني سازمان از واژه هاي مختلفي مانند، «كارگزيني ، «اداره امور كاركنان ، «مديريت نيروي انساني ، «روابط صنعتي ، «مديريت اداره امور كاركنان و منابع انساني استفاده نموده اند.از سوي صاحب نظران، براي اين اصطلاح تعاريف زيادي ارئه شده است كه ما به اقتضاي بحث، به ارائه دو تعريف از اين تعريف ها بسنده مي كنيم.دكتر اسفنديار سعادت مي نويسد: «مديريت منابع انساني را شناسايي، انتخاب، استخدام، تربيت و پرورش نيروي انساني به منظور نيل به اهداف سازمان تعريف كرده اند و منظور از منابع انساني يك سازمان، تمام افرادي است كه در سطوح مختلف سازمان مشغول به كارند» . (4)دكتر سيدجوادين به نقل از درانا و تيچي (5) بعنوان جديدترين تعريف از مديريت منابع انساني مي نويسد، «مديريت اداره كاركنان و منابع انساني عبارت است از، شناسايي اهميت نيروي كار سازمان بعنوان يك عنصر حياتي در كسب اهداف سازماني و استفاده

چندگانه در فعاليت ها و كاركردهاي منابع انساني به گونه اي كه به طور مؤثر و منصفانه اي منافع فردي كاركنان، سازمان و جامعه را تضمين نمايد» . (6)وظايف مديريت منابع انساني:هر چند در تعريف اول، به نحوي به وظايف مديريت منابع انساني اشاره شده است ولي براي تصريح و تاكيد بيشتر بطور جداگانه به آنها اشاره مي كنيم. شايان ذكر است كه فصل بندي اين تحقيق نيز بر اساس وظايف مندرج در كتاب دكتر سعادت صورت گرفته است كه عبارتند از:1- تجزيه و تحليل و شرح شغل2- برنامه ريزي نيروي انساني4- فرايند آموزش5- ارزشيابي عملكرد6- حقوق و دستمزد و پاداش7- انضباط و اصلاح رفتار كاركنان8- بازنشستگيتاريخچه مديريت منابع انسانياداره نيروي انساني از قديمي ترين مباحث بشري است زيرا از آن روزي كه انسان حيات يافت و در زمين به تشكيل خانواده و اجتماعات اوليه همت گمارد، انديشه اداره افراد خانواده و يا جوامع اوليه در ذهن او مطرح بوده است. واحدهاي كوچك انسان اوليه مانند خانواده، قبيله و... گرچه داراي سادگي ويژه اي بودند و پيچيدگي جوامع امروزي را نداشتند، اما به يك نفر اداره كننده كه ديگران از قدرت فكري، جسمي، بياني، سني و رفتاري او متاثر باشند و ارشادات او را پذيرا باشند، نيازمند بوده اند.به فرموده مرحوم علامه طباطبايي (ره) : «اولين كساني كه به طور گسترده آدميان را به اجتماع دعوت كرده و به طور مستقل به حفظ اجتماع و اداره انسان ها توجه داشتند، پيغمبران بودند» . (7)در حقيقت دعوت به اتحاد در اجتماع و برنامه ريزي اداره امور انسان ها براي اولين مرتبه از حضرت نوح (ع) كه داراي كتاب و شريعت بوده شروع و آنگاه حضرت ابراهيم (ع) و پس

از آن حضرت موسي (ع) و حضرت عيسي (ع) به طور دامنه دارتري عهده دار اين راه شدند. اما بايد گفت اسلام تنها ديني است كه با صراحت و به طور همه جانبه، اداره جامعه انساني را پايه و بنيان گذاشت و براي همه شئون اجتماع بشر برنامه ريزي كرد. شخص پيامبر اسلام (ص) علاوه بر نقش رسالت، به عنوان حاكم و مدير و فرمانده اي توانمند توانست در كمترين مدت و با حداقل ضايعات به موفقيتهاي بزرگي دست يافته و از جهت اداره انساني، آنچنان توانا عمل نمودند كه از يك جامعه نيمه وحشي، تمدني بزرگ را بوجود آوردند و از قبايل پراكنده عرب توانستند امتي بزرگ را تشكيل دهند. با برپايي حكومت پنجساله علوي در گستره وسيعي از دنياي آن روز، الگويي عيني از حاكميت الهي مجسم گرديد.البته در جوامع قديم نيز رشحاتي از توجه به اداره نيروي انساني وجود داشته است. «در رم باستان مديران امور كاركنان موظف بودند كه افراد مستعد را براي گلادياتوري جذب نمايند، آنها را به درستي انتخاب نموده و تحت آموزش قرار دهند و وظايف آنها را مشخص نمايند. حتي نوعي سيستم ارزيابي عملكرد و پاداش را پيش بيني كرده بودند كه ضعيف ترين آدم يا آدم هايي فاقد تمايل، را برانگيزانند» . (8)ايرانيان باستان نيز جهت اداره انساني به نكات عمده اي جهت رعايت روابط انساني، رعايت عدالت در كار، آشناسازي كاركنان به وظايف و استفاده بهينه از زمان، اشاره داشته اند چنان كه گزنفون مي نويسد:«تاكيد به استفاده از طرح جا و مكان، مطالعه زمان و حركت توسط كورش پادشاه هخامنشي، اصولي بوده اند كه او را در اداره كشور بزرگ ايران و ارتش نيرومندش ياري مي داد»

. (9)در زمان ساسانيان، تشكيلات اداري انسجام بيشتري داشته تا آنجا كه براي اداره امور مختلف، تشكيلات و افرادي خاص به آن اختصاص داشته اند. آثار به جا مانده از مصر باستان نيز حاكي از اعمال دقيق و پيچيده اداره امور كارگران مي باشد.علي اي حال، هر چند فعاليت هاي امور كاركنان ريشه در دوران باستان دارد و بشر هميشه با نوعي انتخاب، گزينش، ارزشيابي، جبران خدمات و... روبرو بوده است اما در حقيقت از اواخر قرن نوردهم و اوايل قرن بيستم است كه نخستين نشانه هاي رسمي مديريت منابع انساني به صورت تخصصي، در مديريت مطرح گرديد. ويژگي اين برهه تاريخي، انقلاب صنعتي و هجوم كارگران به سوي كارگاه ها و كارخانه هاست. اما با مكانيزه شدن وسيع توليد، ماشين آلات و ابزار نسبت به نيروي انساني، اهميت بيشتري يافتند و نقش كارگران در سطح مراقبت و يا راه اندازي ماشين ها محدود شد. عدم اطمينان از داشتن شغل دائمي، مشكل بالا رفتن سن،احساس فقدان امنيت، عدم تامين اقتصادي و ابهام در سرنوشت بازنشستگان و... همگي موجب نگراني روز افزون كارگران گرديد.اين فرايند موجب نارضايتي كاركنان و شكل گيري جنبش هاي كارگري شد كه اين ها نيز به نوبه خود كشمكش بين كارفرمايان و كارگران را به دنبال داشت. اين رويدادها، مديران را بر آن داشت تا به جستجوي شيوه هاي جديدتر و كارآمدتري براي اداره امور كاركنان خود، بپردازند.بكارگيري توصيه هاي مديريت علمي تيلور (10) در كوتاه مدت به آرامش نسبي كارخانه ها و افزايش بازدهي آنها كمك كرد ولي نگاه ماشيني به انسان و عدم توجه به جنبه هاي انساني و انگيزشي كاركنان، موجبات ناخشنودي كارگران را فراهم ساخت و اتحاديه هاي كارگري به شكل منسجم تر و فعالتر عرض اندام كردند.براي خنثي

كردن اين تلاشها، كارفرمايان توجه بيشتري به امور رفاهي كاركنان معطوف داشتند. به موازات اين عطف توجه، تلاش براي افزايش بهره وري منجر به انجام تحقيقاتي در كارخانه هارثورن (11) گرديد. تلاشي كه به نهضت روابط انساني معروف گشت.التون مايو (12) از تحقيقاتش نتيجه گرفت كه ايجاد روابط انساني ميان كارگران و سرپرستان و توجه به نيازهاي اجتماعي و روحي كاركنان، عامل مهم و تعيين كننده در افزايش توليد و كارآيي كاركنان محسوب مي شود. به دنبال ارائه ديدگاه هاي «سيستمي و «نظريه هاي اقتضايي نگرش سازمان ها و مديران عالي نسبت به نيروي كار دگرگون شده و كاركنان سازمان، از تعريف كهنه و نارساي دوره پس از انقلاب صنعتي رها شده و با تعريف تازه «منابع پر ارزش شناخته مي شوند.هم اكنون سازمان هاي صنعتي، بازرگاني و حتي خدماتي، بيش از پيش براي بالا بردن ميزان بهره وري به افزايش توان تخصصي، رضايت و دلبستگي منابع انساني خود، روي آورده اند و بهره وري را با بهبود بخشيدن به كيفيت زندگي كاركنان مربوط ساخته اند.نكته قابل توجه اين است كه غرب با آن همه ادعا فقط چند دهه است كه رسيدگي به امور كاركنان را مورد توجه قرار داده است (آن هم نه به احترام انسانيت انسان، بلكه به هدف بهره كشي هرچه بيشتر از او) اما دين مبين اسلام بيش از چهارده قرن قبل، عالي ترين توجه و انساني ترين عنايت را به ساحت انسان روا داشته است.در اينجا ما به عنوان نمونه اي از تكريم انسان توسط رهبران دين اسلام به نكاتي از مديريت منابع انساني، از ديدگاه اميرالمؤمنين (ع) اشاره مي كنيم و در محدود مواردي نيز از سخنان ساير معصومين (ع) بعنوان اينكه كلهم نور واحد، بهره

خواهيم برد.بخش اول: تجزيه و تحليل و شرح شغلضرورت شرح شغلقال اميرالمؤمنين (ع) : واجعل لكل انسان من خدمك عملا تاخذ به فانه احري الا يتواكلوا في خدمتك (13)(براي هريك از زير دستان و كاركنان خود شغل و وظيفه اي خاص و مشخص تعيين كن، تا او را نسبت به همان كار مواخذه و بازپرسي كني، زيرا اين روش سزاوارتر است، تا اينكه كارهايت را به يكديگر وا نگذارند.)از اين روايت بخوبي مشخص مي شود كه بايستي براي هر يك از نيروهاي زير دست يك كار مشخص همراه با حدود و ثغور آن تعيين كرد تا هم فرد بداند چه وظيفه اي براي وي در نظر گرفته شده است و هم مدير بتواند نظارت خود را اعمال نمايد. بديهي است در صورت عدم واگذاري وظيفه اي خاص به فرد معين، تشويق و تنبيه ميسر نخواهد شد، تميز خادم و خائن از يكديگر امكان پذير نيست، مدير نيز قادر نخواهد بود، ميزان دستيابي به اهداف را پيش بيني نمايد و در صورت بروز كاستي و اهمال در انجام وظيفه، هر يك از كاركنان تقصير را به گردن ديگري مي اندازد. اين حالت مي تواند به يك بحران اساسي در سازمان تبديل شود چرا كه كارها و وظايف معطل مي ماند، متخلفين شناسايي و تنبيه نمي شوند، كاركنان فعال و موفق مورد شناسايي و تقدير قرار نمي گيرند و پس از مدتي اين كاركنان از تلاش و دلسوزي دست مي كشند و در نتيجه كل سازمان با ركود و كم كاري روبرو گشته و احيانا با ورشكستگي مواجه خواهد شد.فوايد طراحي شغلبا توجه به حديث فوق، تفكيك وظايف و واگذاري آن به فردي معين مي تواند فوايد زيادي به دنبال داشته باشد كه

نتيجه فوري و بلا واسطه آن عبارتند از:1. تاخذ به: يعني امكان مؤاخذه و بازپرسي و ارزيابي عملكرد شاغل را فراهم مي كند بافراهم شدن اين امكان، اقدامات و تبعات بعدي نيز فراهم مي شود مثل تذكر و توجيه و هدايت و اصلاح معايب و...2. احري الا يتواكلوا في خدمتك: يعني روشي شايسته است تا افراد انجام امور و وظايف را به همديگر محول نكنند. احاله كارها به همديگر و منتظر يكديگر ماندن و انداختن مسئوليت يك كار به گردن ديگري، حداقل پيامد آن، به زمين ماندن كار و عدم اجراي فرامين و دستورات است و اين حالت شايسته يك سازمان فعال و پويا و در خور يك مدير موفق نيست.شرايط احراز شغلقال امام علي (ع) : «واجعل لراس كل امر من امورك راسا منهم لا يقهره كبيرها ولا يتشتت عليه كثيرها» (14)(براي هر يك از مشاغل و امور خود، فردي را بگمار كه كارهاي سنگين و زياد، او را درمانده نسازد و كثرت كارها او را پريشان و خسته نكند.)از اين روايت از منظر مديريت منابع انساني نكات بسيار مفيد و حائز اهميتي را مي توان برداشت كرد.1. واگذاري مسئوليت هر يك از مشاغل به فرد خاصتا مسئوليت سرپرستي آن را به عهده داشته باشد و در قبال آن پاسخگو باشد. بر اساس بخشي از حديث كهمي فرمايد: «واجعل لراس كل امر من امورك راسا» ، ضرورت تقسيم كار و سازماندهي مشاغل نيز مستفاد مي گردد.2. تناسب و همسنخي شاغل با شغلسفارش حضرت اين است كه فردي بايد سرپرست شود كه علاوه بر دارابودن ويژگي هاي عمومي شرايط احراز شغل، در مقابل عظمت و كثرت كارها عاجز نشده و قادر به احاطه و تسلط

بر امور باشد.3. تفكيك صحيح شغلبرداشت ديگري نيز از اين روايت مي توان داشت. و آن اين است مشاغل بايد بگونه اي تقسيم گردد كه يك فرد معمولي قادر به انجام صحيح آن باشد يعني نه آنقدر زياد سخت باشد كه فرد از انجام آن عاجز باشد «لايقهره كبيرها» و نه اينكه شغل اينقدر متنوع و گسترده باشد كه فرد دچار تشتت و سر در گمي بشود «لا يتشتت عليه كثيرها» .روشهاي تجزيه و تحليل و طراحي شغلاز سوي محققين و متفكرين علم مديريت بويژه مديريت منابع انساني، روشهاي متعددي براي تجزيه و تحليل شغل پيشنهاد شده است كه غالبا روشهايي مثل: مشاهده مستقيم، مصاحبه، پرسشنامه، مصاحبه گروهي، نشست با متخصصان، ثبت وقايع، پرسشنامه و تجزيه و تحليل سمت را پيشنهاد مي كنند. ولي بسيار جالب است كه بدانيم روش واقعي تر و دقيق تري از سوي پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد (ص) پيشنهاد شده است كه مي توان آن را: (روش مشاركتي تجزيه و تحليل شغل) ناميد. به اين حديث توجه فرماييد كه چگونه پيامبر اسلام (ص) براي درك و تشخيص شرايط شغل، شخصا آستين ها را بالا مي زدند و با شاغل در انجام كار شركت مي كردند، حتي سفارش مي كردند در حضور من نحوه و كيفيت انجام شغلتان را تغيير ندهيد و بخاطر حضور من تندتر يا كندتر فعاليت نكنيد تا حضرتش در جريان شيوه انجام كار بطور واقعي قرار گيرند.عن ابي عبدالله (ع) : قال: في كتاب رسول الله: اذا استعملتم ما ملكت ايمانكم في شي يشق عليهم فاعملوا معهم فيه. (15) (امام صادق عليه السلام فرمود: در نوشته اي از پيامبر (ص) آمده است كه ايشان فرمودند: وقتي بنده خود را به كار

بستيد در چيزي كه شاق و سنگين است با ايشان در آن كار كنيد.)به تجربه ثابت شده است كه محققين و مديراني كه از نزديك و به طور مستقيم در جريان انجام كار نبوده اند درك صحيح و واقعي از آن شغل ندارند و هر فرد بنا به تجربه شخصي خود، يك شغل را مهمتر و يا سخت تر مي داند. اگر طراح شغل بجاي بررسي غير مستقيم، مستقيما به تجربه آن كار بپردازد در طراحي شغل بهتر مي تواند واقعيات را منعكس كند.در ادامه اين حديث امام جعفر صادق (ع) مي فرمايد: «وقال و ان كان ابي ليامرهم فيقول كما انتم (16) (و به تحقيق پدرم به كارگران فرمان مي داد و مي گفت: چنان باشيد كه هستيد.) يعني طبق روال طبيعي به كارتان ادامه دهيد و تلاش زيادتر نكنيد.فياتي فينظر: گاهي نيز مي رفت و كارشان را از نزديك مي ديد. چنانكه ملاحظه شد امام جعفر صادق (ع) مي فرمايد: علاوه بر توصيه به كارگران مبني بر عدم تلاش بيشتر در حضور ايشان، عنايت داشتند كه از نزديك زحمات آنان را مشاهده نمايند كه در حقيقت همان روش «مشاهده مستقيم است.واگذاري هر شغل به اهلش«قال رسول الله (ص) : اذا اسدي الامر الي غير اهله، فانتظر الساعة (17)(هنگامي كه كارها به دست غير اهلش سپرده شود، منتظر پايان كار «قيامت باش)در خصوص واگذاري هر شغل به فرد مناسب آن شغل سفارشات زيادي در متون اسلامي مشاهده مي شود و آيات قرآن نيز در اين خصوص نازل شده است از جمله آيه معروف «لا ينال عهدي الظالمين كه چون بررسي آيات قرآني مورد بحث ما نيست از آن مي گذريم. اين حديث بخوبي نتايج واگذاري يك شغل به غير

اهلش را مجسم كرده است. در آنجا كه مي فرمايد: (اگر چنين كاري صورت گيرد، منتظر برپايي قيامت باشيد.)اين تعبير حاكي از شدت نتايج سوء اين عمل است و كنايه از بهم ريختگي امور، فشل شدن روند كار و بروز نابساماني در امور است. اگر ما حالت طبيعت و انسانها به هنگام برپا شدن قيامت را مجسم كنيم (فرار مادر از طفل، حالت مستي پيدا كردن مردم، جابجا شدن فاصله زمين و خورشيد و...) به وضعيت جامعه يا سازماني كه مشاغل آن به افراد نااهلش سپرده شود، پي خواهيم برد.«بخش دوم : برنامه ريزي نيروي انسانيبرنامه ريزي و آينده نگري از جمله وظايف بسيار مهم همه مديران از جمله وظيفه مديران منابع انساني است. در كلام معصومين (ع) نيز به اين امر توجه خاص مبذول شده است تا حدي كه بقاء و دوام حكومتها و سازمان ها منوط به وجود برنامه ريزي و آينده نگري قلمداد شده است.اهميت برنامه ريزيقال علي (ع) : «امارات الدول انشاء الحيل (18)(بقاي مناصب و دولت ها مربوط به برنامه ريزي و چاره انديشي در امور مي باشد.)با عنايت به اين حديث به اين نتيجه مي رسيم كه برنامه ريزي و چاره انديشي اساس بقاء و دوام سازمان است و چون از جمله اركان مهم يك سازمان بلكه مهمترين ركن سازمان، نيروي انساني است، برنامه ريزي نيروي انساني از مهمترين وظايف مديران است.قال امام علي (ع) : «المؤمنون هم الذين عرفوا ما امامهم (19)(مؤمنان كساني هستند كه آينده را مي شناسند (آينده نگري دارند.)برنامه ريزي چون ناظر به آينده است پس شناخت اهداف و برنامه هاي آتي و نيازهاي سازمان به نيروي انساني در آينده و چگونگي تامين و يا كاهش آن، برنامه ريزي محسوب مي گردد.در حديث ديگري پيامبر اسلام (ع) ضرورت

و اهميت برنامه ريزي را به ابن مسعود گوشزد مي كند و او را از انجام فعاليت بدون برنامه ريزي شده بر حذر مي دارد.عن رسول الله (ص) :«يابن مسعود اذا عملت عملا فاعمل بعلم و عقل و اياك ان تعمل عملا بغير تدبير و علم (20)(پيامبر به ابن مسعود مي فرمايند: هرگاه كاري را انجام دادي، از روي علم و عقل انجام بده و بر حذر باش از اينكه كاري را بدون برنامه ريزي و آگاهي انجام دهي.)فوايد برنامه ريزيبرنامه ريزي داراي فوايد زيادي است كه ما در اينجا با توجه به بضاعت علمي اندك خويش و رعايت اختصار در اين مقال، به چند نمونه از آن اشاره مي كنيم.الف. پيشگيري از پشيماني:قال اميرالمؤمنين (ع) : «التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم (21)(برنامه ريزي و آينده نگري قبل از شروع كار تو را از پشيماني ايمن مي سازد.)قبل از شروع عمليات مديران فرصت دارند تا همه جوانب كار را بررسي نمايند و حوادث احتمالي را پيش بيني نمايند. اين پيش بين هاست كه فرد را از ندامت و پشيماني مصون نگه مي دارد.ب. استفاده بهينه از امكانات:قال امام علي (ع) : «التلطف في الحيلة اجدي من الوسيلة (22)(ظرافت و دقت در برنامه ريزي بهتر از امكانات است.)كساني كه داراي توان برنامه ريزي هستند، در موارد بسياري قادرند با امكانات ناچيز كارهاي بزرگي را به انجام رسانند در حالي كه مديران بي برنامه، با امكانات بسيار وسيع تر به چنين موفقيتي نائل نمي شوند.ج. برنامه ريزي حلال مشكلات:عن علي (ع) : «من قعد عن حيلته اقامته الشدائد» (23)(كسي كه چاره انديشي را رها كند، با شدائد و مشكلات درگير خواهد شد.)كساني كه بدون برنامه ريزي كاري را شروع مي كنند، چون اشكالات احتمالي را از قبل پيش بيني نكرده اند و براي آن راه حل

مناسبي نيانديشيده اند، هر روز حادثه اي فرا رويشان رخ مي نمايد اينان هميشه در دنيايي از مشكلات غوطه ور و از گرفتاري و مشغله زياد شكايت دارند.لوازم برنامه ريزيالف. اعتقاد به امكان حل مشكل:قال رسول الله (ص) : «لكل شي ء حيلة (24) (براي هر چيزي چاره اي وجود دارد.)در برنامه ريزي بايد نااميدي و ياس را از فكر دور داشت و معتقد بود كه هر مشكلي راه حلي دارد.ب. استفاده از روند گذشته:قال علي (ع) : «من قلت تجربته خدع، من كثرت تجربته قلت غرته (25)(كسي كه تجربه اش كم باشد، فريب خواهد خورد و كسي كه تجربه اش زياد باشد لغزشهايش كم است.)ج. تفكر و انديشيدن:قال علي (ع) : «الحيلة فايده الفكر» (26) (چاره انديشي فايده فكر مي باشد.)تلاش انسان وقتي مثمر ثمر خواهد بود كه مبتني بر مباني نظري و فكري باشد. فعاليت ها و برنامه هاي بدون تفكر، نتيجه اي جز شكست و حرمان در انتظارش نيست.

پي نوشت ها:1. صاحب الزماني، ناصرالدين - ديباچه اي بر رهبري - ص 42 به نقل از قابوسنامه، باب چهل و دو2. بحار - جلد 68- صفحه 3383. Human Resource Managment4. اسفنديار سعادت - مديريت منابع انساني - انتشارات سمت - 1370- صفحه 15. M. A. Derannaand N. Tichy6. سيدجوادين، سيدرضا - برنامه ريزي نيروي انساني - دانشكده مديريت دانشگاه تهران - 1373- ص 407. سيد محمد حسين طباطبايي - روابط اجتماعي در اسلام - 1359- صفحه 88. سيد رضا سيد جوادين - مديريت منابع انساني، جزوه فتوكپي دانشگاه - تهران، ص 349. كمال پرهيزكار - مديريت منابع انساني و اداره امور استخدامي - 1375- انتشارات ديدار صفحه 40

10. Taylor Frederick11. Houthornr12. Elton Mayo

13. نهج البلاغه - بخش نامه ها - نامه 5314.

نهج البلاغه - نامه 5315. بحارالانوار - جلد 74- صفحه 14216. همان منبع - ادامه حديث قبل17. نهج الفصاحه - صفحه 32818. بحارالانوار - جلد 71- صفحه 2519. ميزان الحكمه - جلد 2- صفحه 55120. بحارالانوار - جلد 74- صفحه 11021. ميزان الحكمه - جلد 2- صفحه 55122. بحارالانوار - جلد 68- صفحه 33823. ميزان الحكمه - جلد 2- صفحه 25 و 55124. ميزان الحكمه - جلد2- صفحه 25 و 55125. ميزان الحكمه - جلد2- صفحه 25 و 55126. ميزان الحكمه - جلد 2- صفحه 25 و 551 *http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=3419id=16245

مديريت علوي نياز عصر جديد

388 ، 08:38 مديريت علوي نياز عصر جديد

علي رضا زكي زاده

مديريت در جهان از عظيم ترين و باارزش ترين سرمايه ها و اركان هر جامعه محسوب مى شود. بنابراين پرورش و آموزش مديرانى كارآمد، فعال و خلاق در تمام سطوح جامعه يكى از وظايف جوامع بشرى است. زمانى مى تواند يك جامعه به سوى تكامل پيش رود كه مديران لايق و كاردان در آن به فعاليت مشغول باشند. هرگز نمى توان بدون وجود سياستمداران، برنامه ريزان و مديران آگاه و توانمند به توسعه مطلوب دست يافت. امروزه مديران بايد به حكم ضرورت از آخرين يافته هاى علمى اطلاعات كافى داشته باشند. اگر مديران افرادى ناآگاه يا بى اطلاع و غيرخلاق باشند جامعه را به سوى تباهى سوق خواهند داد. به گفته مولاى متقيان در نهج البلاغه “اينان محور مركزي، نگه دارنده سنگ آسيا و عمود برپا دارنده خيمه زندگى اجتماعى اند.”تعريف مديريتمديريت همانند عشق و زيبايى مقوله اى است كه هركس وجود آن را درك مى كند اما نمى تواند آن را تعريف كند. تعريف مدير دشوار است اما وقتى آن را ببينيد، مى شناسيد. مديريت مقوله اى است در علم جامعه شناسى كه

بيشترين مطالعات روى آن انجام شده و كمترين درك از آن وجود دارد. در اين زمينه مى توان چهار راهبرد يا چهار شاخص يا چهار نوع مهارت انسانى مشترك در مديران را تعريف كرد؛1- مديريت متمركز بر هدف و داراى چشم انداز راهگشا2- مديريت معنابخشى و جهت دهى به چشم انداز3- مديريت اعتماد و اعتمادسازي4- مديريت خويشتن و جستجو براى آگاهى و عزت نفسمديران چگونه در راه تحقق روياهاى خود معنا مى آفرينند؟هدف مدير تنها توضيح يا آشكارسازى نيست، بلكه خلق معناست. يكى از عوامل ضرورى در مديريت ظرفيت تاثيرگذارى و ايجاد معنا براى اعضاى سازمان است. انسان ها نيازمند هدف هاى بامعنا هستند. هدف نهايى نبايد چندان كهنه و قديمى باشد كه از برانگيختن و به شوق درآوردن كاركنان باز بماند، بلكه بايد بامعنا و پرطنين باشد. كار مديران اين است كه جهت حركت را مشخص كنند و به كار معنا بدهند. اگر هدف و معناى كار را به كاركنان گوشزد كنيم، كارايى و بهره ورى آنها تقويت مى شود. انسانها نه تنها دنبال هدف هستند، بلكه مى خواهند در محيط كار نيز حكمت و معناى كار براى آنها معلوم باشد. محيط كار بسيارى از كاركنان را سرگرم مى كند، اما دل و جان آنها را درگير نمى كند. رضايت شغلى و بامعنا بودن محيط كار با هم خيلى فرق دارند. از نظر بيشتر افراد رضايت يعنى پيروى از معيارها. مى توانيم آنچه را از ما مى خواهند و توقع دارند، انجام دهيم اما معنادار بودن اين نيست. در محيط هدفمند و بامعنا، كمتر پاى بايدها و توقعات در ميان است و بيشتر به رسالت و خشنودى ها پرداخته مى شود. انسان ها دوست دارند كار خوب انجام دهند. مى خواهند حاصل چند ساعتى

كه در محيط كار مى گذرانند بيش از آن چيزى باشد كه توليد مى كنند. با چرب زبانى و شيرين سخنى نمى توان افراد را از كار عادى به جهاد واداشت.جايگاه مديريت خويشتن و خودشناسى كجاست؟مديريت خويشتن عبارت از شناخت مهارت هاى خود و به اجرا گذاشتن موثر آنهاست. مديريت خويشتن مقوله اى بسيار حساس است و بدون آن رهبران و مديران بيشتر صدمه خواهند زد تا اينكه كار خوب انجام دهند. يك مدير ناوارد، درست مثل يك پزشك ناوارد، زندگى را تلخ مى كند. پايه و اساس مديريت، خودشناسى است.خودشناسى از كجا آغاز مى شود؟ما همگى براى كشف توانايى هاى ذاتى خود، شناخت خود و بازگشت به خويشتن، در طول زندگى با چالش هاى زيادى مواجه هستيم. اولين قدم در راه خودشناسي، فهم نقاط قوت و ضعف خويش است. هيچ كس جز خود فرد نمى تواند به او ياد دهد كه خودش باشد و خودش را تشريح كند. يكى از مهمترين درس هاى مديريت، گوش دادن به نداى درون است، اما در عين حال درس هاى ديگرى نيز براى خودشناسى وجود دارند مانند توجه به اين نكات كه هركس بهترين معلم خود است، بايد مسئوليت پذير بود و از هيچ كس گله نكرد. شما مى توانيد هرچه را كه مى خواهيد ياد بگيريد. درك حقيقي، انعكاس تجربه هاى شماست.مديران افرادى هستند كه قادرند خود را كاملا توصيف كنند، يعنى مى دانند كه هستند، نقاط قوت و ضعفشان چيست و چگونه نقاط قوت خود را بروز دهند و نقاط ضعف خود را جبران كنند. آنها مى دانند كه چه مى خواهند، چرا مى خواهند و چگونه بايد ارتباط برقرار كنند و به هدف هايشان دست يابند. افرادى كه نمى توانند خود را بيابند يا بازگشت به خويشتن داشته باشند مجبورند ايده هاى

دست دوم داشته باشند و نقشى را كه ديگران براى آنها نوشته اند، بازى كنند.شخصيت يا منش مديريكى از مهمترين عنصر مديريت، شخصيت و منش است. منش، لباس عاريتى نيست بلكه هويت انسان است. منش اسلوب و روشى سطحى و ظاهرى نيست. مديران بايد نسبت به زيردستان خود صداقت و همدلى داشته باشند و به تعهدات و وعده هاى خود پايبند بمانند و گفتار و كردار آنها بر هم منطبق باشد. در مديران راستين بين حرف و عمل فاصله اى نيست. منش، صداقت در گفتار و كردار است. مديران راستين كسانى اند كه شخصيتى نيرومند دارند و در اصول خود ثابت قدم هستند. كسب منش و آموختن قضاوت درست از هر كار ديگرى مشكل تر است.آيا مديران مدير به دنيا مى آيند يا ساخته مى شوند؟اين گفته را كه مديران، مدير به دنيا مى آيند نه اينكه ساخته مى شوند و اينكه بعضى ها مى گويند مديران با نيرو و نبوغى خارق العاده كه در آينده به كار مديريت آنها مى آيند، پا به جهان مى گذارند باور نكنيد. حقيقت آن است كه ظرفيت هاى مديريتى را مى توان فرا گرفت. البته ياد گرفتن آسان نيست، فرمول ساده اى وجود ندارد كه مثل كتاب آشپزى راه را نشان دهد، بلكه مدير شدن طى فرآيندى عميق، انسانى و پر از سعى و خطا و پيروزى و شكست حاصل مى شود. يادگيرى مدير شدن تا حدى شبيه ياد گرفتن پدر شدن يا عاشق شدن است. بنابراين مديريت قابليتى اكتسابى است نه فطري. در بدن انسان هيچ ژنى وجود ندارد كه خاصيت مديريتى داشته باشد. هنر مديريتى اصولا حين كارآموخته مى شود. هيچ كس هنر مديريتى خود را در اثر گذراندن چند واحد درسى دانشگاهى يا در اثر گرفتن

مدرك كارشناسى ارشد يا دكتراى مديريت به دست نياورده است. مديران اين هنر را عمدتا از روساى در سازمان چه خوب و چه بد ياد مى گيرند.مديران امروزيدر اين زمانه نوع مديريت عوض شده است. كسانى كه گمان مى كنند يك تنه مى توانند همه كارها را روبه راه كنند، به خطا مى روند. پيدايش گروه، تيم، انجمن و مطرح شدن عناوينى نظير شركت و مشاركت، همكارى و همياري، نشانه پايان يافتن عصر “مردان بزرگ” است. گوهر اين زمانه مشاركت و همكارى دسته جمعى است. بايد اين فكر را كنار گذاشت كه اعتبار همه دستاوردهاى بزرگ، حاصل كارهاى شخص اول سازمان است.گاه تصور مى شود كه مهارتهاى مدير مقوله اى فطرى و ذاتى است و با تولد آدمى همراه است، يعنى مديران مدير به دنيا مى آيند، نه اينكه ساخته مى شوند. اين نظريه “مرد قهرمان” بود وقتى اين نظريه در توضيح مديريت شكست خورد، نظريه ديگرى جايگزين آن شد كه معتقد بود حوادث بزرگ مديران را مى سازد.مهرورزىمهرورزيدن و دوست داشتن ديگران يكى از بزرگترين راز كاميابى هر مدير است.قدرت عشق و قانون محبت و نيك خواهي، گره گشاى هر مشكل و گرفتارى است.چند نكته پيرامون شيوه مهرورزيدن و رسيدن به آرامش در مديريت؛-در همه كارهايتان تعادل داشته باشيد. در هيچ كارى نه افراط خوب است و نه تفريط.-اولين و مهمترين خصوصيت شخصى كه به لحاظ عاطفى پخته است، داشتن تصويرى خوب از خويشتن در ذهن است. وقتى شخص خود را پذيرفت، مى تواند ديگران را نيز بپذيرد و به كار و حال و وضع آنان توجه كند (جوينپر 1376.)يك انسان بالغ و يك مدير كاردان، آماده پذيرش راههاى جديد است. او سازمان يافته است، اما اسير روش هاى

خود نيست و آمادگى دارد كه بگويد: “نمى دانم” يا “اشتباه كردم”.موفقيت، ثروت وقدرت گاهى به انسان كمك مى كنند نه هميشه.-وقتى يك مدير هوشيار و دانا بداند كه هرچه بينديشد، مى تواند خلق كند، پس هر چه را جستجو كند، مى يابد. مدير عزيز! بلند شو و از خود شروع كن. بگو اول خودم را تغيير مى دهم، در خودم سازندگى روحى و اخلاقى ايجاد مى كنم و منيت هايم را از بين مى برم، سپس به دنبال چگونه بهتر زيستن مى گردم.-يكى از راههاى كاميابى و رسيدن به آرامش، استفاده از واژه نعمت آفرين “چگونه” به جاى واژه اعتراض آميز “چرا”ست. مثلا به جاى اين كه بگويى چرا اين كار را نكرديد؟ چگونگى انجام آن كار را به ديگران بنمايانيد.همان گونه كه مى انديشيد عمل كنيد. وقتى در انديشه خود نسبت به ديگران منفى نگرى و پيشداورى داريد، چگونه مى توانيد محيطى آرامش بخش داشته باشيد. (كاكيا 1383)-پژوهش ها نشان مى دهند كه فرسوگى از كار، در بسيارى از مديران مدرسه ها با انديشه هاى منفى آغاز مى شود و پيامدهاى نامطلوبى به دنبال دارد.-براى اينكه بتوانيم به خوشبختى و آرامش كه هدف همه مديران سازمان ها و در كل هدف همه انسان هاست برسيم بايد با توكل به نيروى لايزال الهى و تكيه بر معبود ياس را به اميد و كينه را به محبت تبديل كنيم. خداى رحمان نجات بخش ما انسانها و بهترين يارى دهنده است.-دانا و آگاه بودن در زمينه اى كه بر آن مديريت مى كنيم، از اصلى ترين شرط هاى برنده شدن در فعاليت مديريتى است. بالا بردن دانايي، وظيفه اصلى هر مديرى است. مطمئن باشيم كه اگر از موضوعى درك درستى نداشته باشيم، نخواهيم توانست در مديريت آن موفق شويم. براساس اين اصل بايد بخشى از فعاليت هاى روزانه

ما به گسترش دامنه آگاهى هايمان اختصاص يابد.-مديران موفق كه دائم به برنده شدن فكر مى كنند، از لحاظ فكرى سختگيرترين انسان ها هستند و اين سختگيرى را ابتدا از خود شروع مى كنند. آنها همواره خود را در برابر سوالات سخت قرار مى دهند و ده ها راه با پاسخ براى پرسش هاى خود رديف مى كنند. اگر به دنبال رسيدن به هدف و نيز خودشناسى هستيد و مى خواهيد در راه برنده شدن گام برداريد، مطمئن باشيد كه با طرح سوالات سخت و دشوار و صرف وقت براى پاسخ به آنها موفق خواهيد شد.هرچند ممكن است از لحاظ فكرى بر خود و ديگران سخت بگيريد، ولى در رفتار با همكاران خود انعطاف را فراموش نكنيد. شما مدير هستيد در جاهايى كه لازم است خود را به همكارانتان نزديك كنيد و در جايى ديگر در حد نياز از آنها دورى جوييد. در واقع انعطاف مدير تشابه فراوانى باگرماى آتش دارد. اگر بيش از حد لازم به همكاران خود نزديك شويد، گرماى شما آنها را اذيت خواهد كرد واگر بيش از حد از آنها دور شويد، سرما بر دلها حاكم خواهد شد.مديريت مولاى متقيان علي(ع)مولاى بزرگ عالم بشريت علي(ع) ضمن انتصاب مالك اشتر به ولايت مصر، فرمانى به ايشان عطا نمودند كه طى آن وظايف يك مدير را براى ايجاد محيطى سالم كاملا مشخص فرمودند كه رعايت اصول آن مى تواند در تمامى زمان ها ايجاد بهداشت روانى يا “بهره وري” مفيد را در پى داشته باشد.در اينجا به جملاتى از اين بزرگوار اشاره مى شود؛1-ارزشيابى موقعيت حال و گذشتهدر ابتدا ايشان توجه مديران را به ارزشيابى موقعيت و وضعيت حال و گذشته محلى كه مسئوليت رهبرى آن

به عهده شان گذاشته مى شود جلب مى نمايد؛“اى مالك بدان من تو را به شهرهايى مى فرستم كه دست خوش دگرگونى ها شده است گاهى بر مردم عدل و داد جارى شده و گاهى ظلم.”2- توجه به نظرات افراد تحت نظارتتوجه ايشان به نظريات و ديدگاه هاى افراد تحت نظارت از ديگر امور مربوط به مديريت است؛“و مردم در كارهاى تو نگاه مى كنند همان طور كه تو در كارهاى مسئولان قبل از خود مى نگري.”3- توجه به قضاوت هاى افراد تحت نظارتايشان به نقش واهميت قضاوت هاى افراد تحت نظارت تا حدى كه رضاى خداوند بستگى زيادى به رضايت خلق او دارد توجه دارند؛“و مردم درباره تو آن مى گويند كه تو درباره آنان مى گويى و به درستى كه صالحين و نيكوكاران به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى نمايد شناخته مى شوند.”4- خودسازى و جهاد اكبراشاره بعدى ايشان به اهميت دادن يك مدير سازنده و موفق به جهاد اكبر، خودسازى عمل صالح و در اختيار گرفتن هواهاى نفسانى است؛“پس بهترين ذخيره خود را عمل صالح بدان، هواى نفس خويش را در اختيار گير و بر نفس خود بخيل باش در آنچه براى تو حلال نيست زمام آن را كنترل كن.”5-عشق و محبت و رافت بر افراد تحت نظارتيك مدير بايد قلبش مملو از محبت و عشق ورافت به افراد تحت نظارت خود باشد؛“قلب خود را از مهربانى و محبت بر زيردستان و دوستى ورزيدن با آنان و لطف و مهربانى كردن با همگان سرشار ساز.”6- عدم ترور شخصيت و انتقام جويى از افراد تحت نظارتهدف يك مدير در هيچ شرايطى نبايد انتقام جويي، ترور شخصيت و سركوبى افراد تحت نظر باشد؛“مانند جانور درنده خو نباش كه خوردن(نابودن كردن)

ايشان را چون شكارى غنيمت شمارى زيرا مردم دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تو هستند و دسته ديگر در آفرينش با تو همسان اند.”7-داشتن گذشت واغماض و تعاملگذشت داشتن و روحيه اغماض و عفو بايد يكى از صفات بارز مديريت باشد؛“اگر گناهى از آنان سرزد يا علت هايى بر آنان عارض شود و به نحو عمد يا سهو خطايى از دست آنان سرزند از خطا و گناهش درگذر، همان طور كه تو دوست دارى خدا تو را ببخشد و گناهت و خطايت را عفو كند، چون تو مافوق آنانى و آن كه بر تو ولايت دارد از تو برتر است و خدا از آن كه تو را ولايت داد نيز بالاتر است.”8- توجه به حق تعالى در كليه لحظاتيك مدير بايد هر لحظه خود را در محضر خدا بداند تا ضمن استفاده مفيد از تمامى لحظات خود صبر و استقامت در كار را پيشه سازد؛“خداوند انجام امورآنان را از تو خواسته و آنان را وسيله آزمايش تو قرارداده.”9- عطوفت با افراد تحت نظارتايشان كم صبرى و عدم گذشت با افراد تحت نظارت را تا حد محاربه با خداوند سبحان جرم و گناه دانسته و بر عطوفت بر مردم تاكيد فرموده اند؛“و خود را آماده جنگ با خدا مكن چون از كيفر او در امان نخواهى بود و در عفو و بخشش از او بى نياز نخواهى بود.”10- تصميم گيرى با تعمقتاكيد بر تصميم گيرى با تعمق و عدم شتاب زدگى بخصوص در هنگام خشم كه از آفات بزرگ موفقيت در امر مديريت است؛“به بخشش پشيمان مشو و بر كيفر و عقوبت مردم شادى مكن. به خشمى كه مى توانى خود را از آن برهانى

شتاب مكن.”11- نفى شيوه ديكتاتوريمديريت مبتنى برزور و فشار ومديريت فرعون گونه از ديدگاه امير مومنان(ع) به كلى نفى شده و مديريتى مقبول است كه مبتنى بر تسلط بر قلب ها باشد. روشى كه كرامت انسان رادرراس قرار مى دهد و معتقد است اصل انسان است و سود و بهره ورى فرع اوست. روشى كه پيامبر اعظم (ص) و معصومين پيرو آن بودند نه مديريت با روش فرعونى كه از روش تحقير و ارعاب استفاده مى كرد و موفق هم بود چرا كه مردم او را اطاعت مى كردند. ولى كسانى كه به اين روش تن در مى دهند از كرامت انسانى خود خارج مى شوند و كسى كه از محتواى انسانى خود خارج شود فاسق است. اگر ما در مديريت، كرامت انسان ها را بشكنيم ممكن است به هر گناهى تن در دهند و اين بدترين روش اعمال قدرت است؛“و مگو به من امر شده و من نيز امر مى نمايم و اطاعت بى چون وچرا مى كنم و بايد اطاعت امرم بشود چون اين كار باعث مى شود اولا دل خودت سياه شود، ثانيا دين را تباه كني، ثالثا اوضاع دگرگون شده باعث نزديكى بلا و آفت شود.”12-انتقادپذيرى و عدم خودبزرگ بينيمبارزه با غرور و خودبزرگ بينى نيز از مسائل مهم در امر اداره امور است چرا كه اين امر سبب مى شود مدير نتواند به نواقص كار خود پى ببرد؛“وهرگاه از قدرتى كه دارى كبر و نخوتى در تو پديد آيد كه خود را بزرگ بشماري، بزرگى حكومت خد راا كه برتر از توست نگاه كن”.“ و نگاه كن بر قدرتى كه او بر تو دارد و تو آن قدرت را ندارى واين چنين نگريستن سركشى وغرور

تو را مى خواباند.”13- عدل و داد و ميانه روى در اموررعايت در برقرارى عدل و داد وانجام امور مطابق دستورات الهى با ميانه روى و در نظر داشتن رضايت مردم نيز از ديگر وظايف مديريت است؛“و بايد از كارها آن را بيشتر دوست داشته باشى كه ميانه روى در حق باشد (نه افراط و تفريط) و فراگيرتر در عدل وباعث رضايت مردم و رعيت باشد.”“چون نارضايتى عموم مردم خشنودى افراد خاص را بى اثر مى كند و خشم افراد خاص به خشنودى عامه مردم زيانى نمى رساند.”از بيانات آن امام بزرگوار مى توان چنين استفاده كرد كه آنچه از نظر ايشان در درجه اول اهميت قراردارد حفظ بهداشت روانى جامعه است و اين امر امكان پذير نيست مگر اينكه مديرانى آگاه، ثمربخش و موفق امور را در دست گرفته جامعه را در راستاى اين اهداف متعالى سوق دهند.عليرضا زكى زاده – روزنامه رسالت – شماره 6255

مديريت علوي در مقايسه با نظريه هاي مديريتي عصر حاضر

سيدنورالله موسوي نيا

يكي ديگر از نظريه هاي مديريتي موفق كه مربوط به عصر حاضر مي باشد و تحولات شگرفي را در مديريت ايجاد نموده است «نظريه مديريت ژاپني» است. آمار رسمي نشان مي دهد كه رشد بهره وري صنايع ژاپن از سال 1960 تا سال

1978 بر مبناي مديريت ژاپني چهاربرابر شده است در حاليكه در همين مدت، آمريكا، انگليس و آلمان كمتر از نصف اين مقدار رشد بهره وري داشته اند و اين نشان دهنده تفوق و برتري مديريت ژاپني بر مديريت غربي بوده است. (1)در بررسي اصول و مباني مديريت ژاپني به چهار ويژگي و خصوصيات ممتاز در اين مديريت برمي خوريم كه عيناً اين چهار ويژگي در مديريت علوي نيز وجود دارند. آن ويژگيها عبارتند

از:الف- اعطاي امنيت شغلي به كاركنان با استخدام مادام العمر و قدرداني از تلاشهاي آنان.ب- وجود نظام ارشديت كه بر مبناي آن ملاك ارتقاء كاركنان تجربه و ابتكار افراد است.ج- مديريت از پايين به بالا، درمقابل مديريت از بالا به پايين.د- وجود كارگروهها و شوراهاي كاري و اخذ تصميمات سازماني در اين شوراها (2)بطور كلي مي توان محورهاي اصلي موسسات و سازمانهاي ژاپني را بدين صورت بيان كرد«ازكاركنان بوسيله كاركنان و براي كاركنان.»در مديريت علوي، در انتخاب افراد براي پذيرش مسئوليت نهايت دقت و حسياست صورت مي گيرد و پس از انتخاب فرد از امنيت شغلي برخوردار است اما بيان امنيت شغلي تا زماني است كه فرد در حيطه مسئوليت خويش خطا نكند و از آن چه خدا و فرستگانش فرموده اند تخطي ننمايند كه در اين صورت از مسئوليت ساقط مي شود اما اگر در راستاي فرمان الهي حركت كند نه تنها از امنيت شغلي برخوردار است بلكه از بهترين تشويقها و پاداشها نيز بهره مند است.چنانچه امام علي عليه السلام وقتي كه توصيه هاي لازم را در انتخاب قاضي به مالك اشتر مي نمايد، مي فرمايد: «پس از انتخاب قاضي هرچه بيشتر در قضاوتهاي او بينديش و آن قدر به او ببخش كه نيازهايش برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت، آن قدر او را گرامي دارد كه نزديكان تو، به نفوذ در او طمع نكنند.» (3)چنان چه ملاحظه مي گردد امام علاوه بر تشويق و پاداش مالي به پاداشهاي روحي و معنوي نيز توجه دارد. امام همچنين در انتخاب افراد براي پستهاي بالاتر نظام ارشديت عامل تجربه

و سابقه را بسيار مهم مي داند تا انجا كه مي فرمايد: تجربه پيران از آمادگي رزمي جوانان بدتر است.در جاي ديگر فرموده اند: حفظ و به كارگيري تجربه، رمز پيروزي است. (5)و در جاهاي ديگر زيان استفاده نكردن از تجربيات ديگران را چنين بيان مي كنند: « آن كس كه از آزمايشها و تجربيات ديگران سودي نبرد، از هيچ پند و اندرزي سود نخواهد برد و كوته فكري دامنگير او خواهد شد تا آنجا كه بد را خوب و خوب را بد مي نگرد.» (6)لذا در مديريت علوي نيز عامل تجربه نقش كليدي در گزينش و انتصاب افراد (نظام ارشديت) دارد. ويژگي ديگري كه در مديريت علوي وجود داشته و امروزه به عنوان يكي از رموز موفقيت مديريت ژاپني نيز محسوب مي شود، مديريت از پايين به بالا مي باشد.در مديريت علوي مردم نسبت به حاكم بي تفاوت نيستند و حاكم، مستبد و خودراي نيست لذا حضرت علي عليه السلام به مالك توصيه مي نمايد: «نبايد بگويي من مامورم و معذور، دستور مي دهم پس بايد اطاعت كنيد، اين شيوه مغرورانه دل را فاسد، دين را بي حرمت و نعمت را زايل مي سازد.» (7)از سوي ديگر حاكم (مدير) وظيفه دارد كه در كليه امور با اهل خرد و مردم دانا به گفتگو و مشورت بنشيند و بهترين راي و نظر رابرگزيند امام در سخن زيبايي مي فرمايد: هيچ پشتيباني همچون مشورت نيست (8)و در جاي ديگر فرموده اند: هركس خودراي شد به هلاكت رسيد و هركس با ديگران مشورت كرد، در عقلهاي آنان شريك شد. (9)لذا عالي ترين شكل مديريت مشاركتي را مي توان

در مديريت علوي يافت و شوراهاي كاري و كميته هاي كاري در مديريت ژاپني، امروزه با بهر گيري از اين اصل به توفيقات شگرفي نايل آمده اند.از مقايسه تطبيقي نظريه هاي مذكور با مديريت علوي به خوبي استنباط مي شود آن چه پايه و مايه موفقيت و كاميابي مديريت امروز محسوب مي شود، به كاملترين شكل در سيزده قرن پيش در مديريت اسلامي و علوي آمده است و حال اينكه چرا با وجود داشتن چنين گوهرهاي گرانبهايي جامعه اسلامي ما از رشد و پيشرفت و ترقي آن چنان كه شايسته آن است، محروم مانده سوالي است كه بايد پاسخ آن را در وجود خود بيابيم، چرا كه؛اسلام به ذات خود ندارد عيبي هر عيب كه هست از مسلماني ماستپي نوشت:1- مديريت ژاپني ، نوشته درداري، تهران2- مديريت ژاپني ، نوشته درداري، تهران3- نهج البلاغه، نامه 534- نهج البلاغه، حكمت 865- نهج البلاغه،حكمت 2116- نهج البلاغه، خطبه 1767- نهج البلاغه، نامه 538- نهج البلاغه، حكمت 54

http://www.ido.ir/a.aspx?a=1386090617

سيره علوي در برخورد با غير خودي ها

:1.دشمن شناسياساسي ترين شروط موفقيت در عرصه هاي سياسي و اجتماعي شناخت دشمن است.در خبري از رسول اكرم صلي الله عليه وآله نقل شده است: «آگاه باشيد! عاقل ترين مردم كسي است كه خدايش را بشناسد و از او پي روي كند و دشمنش را نيز بشناسد و آن گاه نافرماني اش كند.» (1)در جاي ديگري مي فرمايند: «اگر مردم ده چيز را مي شناختند، سعادت دنيا و آخرتشان تامين مي شد يكي از آن ها شناخت ابليس (دشمن) و يارانش مي باشد.» (2)از جمله ويژگي هاي ممتاز و برجسته امام علي عليه السلام، دشمن شناسي است كه يكي از شاخه هاي علوم و معارف آن حضرت به شمار مي رود..زيرا ايشان، كه «وارث علم انبياي

الهي عليه السلام (3) ، و «باب علم پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله (4) مي باشند، در آغاز خلافتشان خطاب به مردم مي فرمايند: «اي مردم، پيش از آن كه مرا در بين خود نيابيد، آنچه مي خواهيد از من بپرسيد زيرا دانش پيشينيان و پسينيان نزد من است.» (5)در سال 38 هجري در مسجد كوفه فرمودند: «اي مردم، پيش از آن كه مرا نيابيد، آنچه مي خواهيد از من بپرسيد، كه من راه هاي آسمان را بهتر از راه هاي زمين مي شناسم.بپرسيد پيش از آن كه فتنه ها چونان شتري بي صاحب حركت كنند و مهار خود را پاي مال نمايند و مردم رابكوبند و بيازارندو محفل ها را سرگردان كنند.» (6)هشدارهاي فراوان اميرمؤمنان عليه السلام در قالب خطابه، نامه و كلمات حكمت آميز در نهج البلاغه و ديگر منابع حديثي گوياي آن است كه آن بزرگوار كاملا از حضور منسجم مخالفان معاند در بين خودي ها آگاه بودند.بدين روي، از سويي، مي كوشيدند تاخودي ها را از وجود غيرخودي هاي معاند در بينشان آگاه سازند و به آنان مي فرمودند: «اي بندگان خدا، شمارابه ترس از خدا سفارش مي كنم و شما را از منافقان مي ترسانم زيرا آنان گم راه و گم راه كننده اند، خطاكار و به خطاكاري تشويق كننده اند، به رنگ هاي گوناگون ظاهر مي شوند، از ترفندهاي گوناگون استفاده مي كنند، براي شكستن شما از هر پناهگاهي استفاده مي كنند، و در هر كمينگاهي به شكار شما مي نشينند.» (7)از سويي ديگر، تلاش مي نمودند تا خودي ها را به ضرورت شناخت مخالفان و باطل پيشگان و معاندان حق توجه دهند و به آنان مي فرمودند: «بدانيد كه رشد را در نمي يابيد، مگر آن كه رشد وانهادگان را بشناسيد و هرگز به كتاب خدا چنگ نمي زنيد، مگر آن كه رهاكننده آن را چنان كه بايد شناخته باشيد.» (8)گاه اميرمؤمنان عليه السلام

از كثرت وجود مخالفان در بين امت اسلامي به درگاه ملكوتي پناه برده، در محضر ربوبي لب بر شكوه گشوده و عرضه مي داشتند: «خدايا، دشمني هاي پنهان، آشكار و ديگ هاي كينه درجوش است خدايا به تو شكايت مي كنيم از اين كه پيامبر صلي الله عليه وآله در ميان ما نيست و دشمنان ما فراوان و خواسته هاي ما پراكنده است.» (9)نكته مهم در بحث دشمن شناسي امام علي عليه السلام اين است كه نه تنها آن بزرگوار از وجود دشمنان موجود مطلع بودند و از شيطنت هاي آنان خبر مي دادند، بلكه در خلال ده ها خطبه، از وجود دشمنان آينده و ستم هاي ايشان نيز خبر مي دادند از جمله اين كه پس از حادثه تلخ جنگ نهروان در سال 38 ه.ق فرمودند: «آگاه باشيد! ترسناك ترين فتنه ها در نظر من، فتنه بني اميه بر شماست فتنه اي كور و ظلماني كه سلطه اش همه جا را فراگرفته و بلاي آن دامنگير نيكوكاران است و...به خدا سوگند، بني اميه پس از من براي شما زمامداران بدي خواهند بود.آنان چون شتر سركشي كه دست به زمين كوبد و لگد زند و با دندان گاز گيرد و از دوشيدن شير امتناع ورزد، با شما چنين برخوردي دارند، و از شما كسي باقي نگذارند، جز آن كه براي آن ها سودمند باشد...بلاي فرزندان اميه بر شما طولاني خواهد ماند چندان كه ياري خواستن شما از ايشان چون ياري خواستن بنده باشد از مولاي خويش يا تسليم شده از پيشواي خود: فتنه هاي بني اميه پياپي با چهره اي زشت و ترس آور و ظلمتي با تاريكي عصر جاهليت بر شما فرود مي آيد نه نور هدايتي در آن پيداست و نه پرچم نجاتي درآن روزگاران به چشم مي خورد...»2.حفظ هوشياري و پرهيز

از بي تفاوتيبا بررسي سيره سياسي اميرمؤمنان عليه السلام، به اين حقيقت دست مي يابيم كه غفلت و بي تفاوتي در قبال غيرخودي ها و دشمنان اسلام در قاموس زندگي آن بزرگوار بي معناست.در متون تاريخي آمده است: آن گاه كه در سال 36 هجري، كساني در مدينه از حضرتش خواستند: تا طلحه و زبير، خودي هاي فريب خورده، را تعقيب ننمايد و آنان را به حال خود واگذارد، خطاب به ارائه دهندگان اين پيشنهاد فرمودند: «به خدا سوگند، من همچون كفتار نيستم كه با ضربات ملايم و آرام در برابر لانه اش به خواب رود تا صياد به او رسد و دشمني كه در كمين اوست غافلگيرش كند. (من غافلگير نمي شوم.)» (10)زماني هم كه از طريق نيروهاي اطلاعاتي آگاه مي شدند كه دشمن در نقطه اي خاص، درصدد اجراي توطئه است، با ارسال نامه اي به كارگزار خويش، وي را در جريان نقشه دشمن قرار مي دادند: «پس از ياد خدا و درود، همانا مامور اطلاعاتي من در شام (11) به من اطلاع داده است كه گروهي از مردم شام براي موسم حج به مكه مي آيند مردمي كوردل، گوش هايشان در شنيدن حق ناشنوا و ديده هايشان نابينا كه حق را از راه باطل مي جويند و بنده را در نافرماني از خدا فرمان مي برند، دين خود را به دنيا مي فروشند و دنيا را به بهاي سراي جاودانه نيكان و پرهيزگاران مي خرند، در حالي كه در نيكي ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد و در بدي ها، جز بدكار كيفر نشود.پس در اداره امور خود، هشيارانه و سرسختانه استوار باش نصيحت دهنده اي عاقل، پيرو حكومت و فرمانبردار امام خود باش! مبادا كاري انجام دهي كه به عذرخواهي روي آوري! نه به هنگام نعمت ها، شادمان

و نه هنگام مشكلات سست باشي!» (12)اميرمؤمنان عليه السلام در جهت زدودن فرهنگ بي تفاوتي در قبال دشمن، كساني را كه از همراهي با آن حضرت، در مقابله و ستيز با معاندان كنار كشيده بودند و ايشان را تنها گذاشته بودند مورد ملامت و مذمت قرار داده، مي فرمودند: «اينان حق را خوار كرده، باطل را نيز ياري نكردند.» (13)با تاملي كوتاه در اين گونه سخنان حكيمانه امام علي عليه السلام در خواهيم يافت كه همگان «خودي محسوب نمي گردند و طرح مساله «خودي و «غيرخودي امري معقول و مشروع مي باشد.بنابراين، نبايد به بهانه پذيرش فرضيه «تساهل و تسامح ، فرهنگ بي تفاوتي در قبال غيرخودي هاي معاند را ترويج كرد و مرزبندي بين آنان و خودي ها را ناديده گرفت و همگان را مساوي و «شهروند» به حساب آورد، امام علي عليه السلام در نفي چنين باورهايي مي فرمايند: «كسي كه بين ما و دشمن ما فرقي نگذارد، و ما را با آنان مساوي بداند، از ما نيست.» (14)در خبري آمده است: «شخصي به حضرتش عرض كرد: من، هم با تو هستم و هم با معاويه.آن بزرگوار فرمود: يك چشم تو كور است يا بايد شفا يابي و چشمت را باز كني و يا آن كه كاملا كور شوي.» (15)در فرازي از نامه اميرمؤمنان عليه السلام به محمدبن ابي بكر آمده است: «امام هدايتگر و زمامدار گم راهي هيچ گاه مساوي نخواهند بود چنان كه دوستان پيامبر صلي الله عليه وآله و دشمنانش برابر نيستند.» (16)اين گونه گفته ها و موضع گيري ها شاهد بر آن است كه نبايد خودي را با غيرخودي برابر دانست و از كينه توزي دشمنان غافل بود و در قبال توطئه هاي آنان راه بي تفاوتي در پيش گرفت.بسياري از

حوادث تلخ رخ داده در تاريخ اسلام، معلول بروز خصلت ناپسند غفلت از دشمنان و بي تفاوتي در قبال آنان در بين مسلمانان بوده است.اميرمؤمنان عليه السلام از پيش آمدن چنين وضعيتي بسيار رنج مي بردند و در ملامت آن مي فرمودند: «به خدا سوگند، شما بد وسيله اي براي افروختن آتش جنگ هستيد شما را فريب مي دهند، اما فريب دادن نمي دانيد، سرزمين شما را پياپي مي گيرند و شما پروا نداريد، چشم دشمن براي حمله شما خواب ندارد ولي شما در غفلت به سر مي بريد. به خدا سوگند، شكست براي كساني است كه دست از ياري يكديگر مي كشند. (17)از جمله امتيازاتي كه حضرت براي خود برمي شمارند، حفظ هشياري كامل در قبال دشمن معاند و عدم غفلت از حيله هاي وي، و پرهيز از بي تفاوتي در برابر توطئه هاي اوست در فرازي از خطبه اي كه پس از شكست شورشيان خوارج در سال 38 هجري براي بسيج كردن مردم در مبارزه با شاميان، در نخيله كوفه ايراد نمودند، فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاي ننشينم و پيش از آن كه دشمن فرصت يابد، با شمشير آب ديده (18) چنان ضربه اي بر پيكر او وارد سازم كه ريزه هاي استخوان سرش را بپراكند و بازوها و قدم هايش جدا گردد و از آن پس خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (19)حضرت پس از حادثه ناگوار نهروان در سال 38 هجري، به ايراد خطبه پرداختند و در بخشي از اين خطبه چنين فرمودند: «اي مردم، من بودم كه چشم فتنه را كندم و جز من هيچ كس جرات چنين كاري را نداشت، آن گاه كه امواج سياهي بالا گرفت و به آخرين درجه شدت خود رسيد.» (20)گاهي ديده مي شد علي بن ابي طالب عليه

السلام براي زدودن فرهنگ بي تفاوتي در قبال دشمنان و اثبات مشروعيت شيوه برخورد خويش با مخالفان معاند به ناچار به سيره پيامبر صلي الله عليه وآله استناد ورزيده خطاب به مسلمانان مي فرمودند: «پيامبر صلي الله عليه وآله بدون سستي و كوتاهي، رسالت پروردگارش را به انجام رسانيد و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشي جنگيد.» (21)حاصل آن كه حفظ هشياري كامل در قبال غيرخودي هاي معاند و پرهيز از هرگونه غفلت در اين زمينه، سرلوحه كاري امام علي عليه السلام قرار داشت.اكنون برماست كه همواره هشياري خود را حفظ نموده، هيچ گاه دشمن را كوچك نشماريم مولي علي عليه السلام مي فرمايند: هرگز دشمن را كوچك مشمار، هر چند ضعيف باشد.» (22)«از دشمن در امان نباش، هرچند از تو سپاس گزاري كند.» (23)«كسي كه از دشمن غفلت كند، حيله ها و كيدهاي دشمن بيدارش خواهد ساخت.» (24)3.مقابله با غيرخودي هابا بررسي دوران درخشان حيات سياسي امام علي عليه السلام، به خوبي در مي يابيم كه آن حضرت در برخورد با غيرخودي ها از شيوه هاي متنوعي بهره مي گرفتند. پيش از پرداختن به اين شيوه ها، ذكر چند نكته لازم است:الف.رعايت تقيدهاي ديني در برخورد با دشمناناميرمؤمنان عليه السلام نه تنها در امور عبادي مقيد به رعايت فرمان الهي بودند، بلكه در ساير عرصه ها و از جمله در عرصه پيكار و مقابله با مخالفان معاند نيز پايبند به دستورالعمل هاي ديني و آموزه هاي وحياني بودند.بدين روي، همواره از اعمال سياست نيرنگ و فريب پرهيز مي نمودند و پيمان شكني و نيرنگ با دشمن را ناپسند برمي شمردند.خود آن حضرت، يكي از امتيازهاي خود را در برابر معاويه در همين موضوع مي دانستند و در اين باره مي فرمودند: «به خدا سوگند، معاويه زيرك تر و

سياستمدارتر از من نيست.اما معاويه حيله گر و جنايت كار است و اگر نيرنگ و پيمان شكني ناپسند و ناشايسته نبود، من زيرك ترين مردم بودم ولي هر نيرنگي گناه و هر گناهي نوعي كفر و انكار است.روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود.» (25)با آن كه حضرت علي عليه السلام از راهكارهاي كارامد منتهي به نيرنگ و فريب آگاه بودند، ولي هيچ گاه در حل مشكلات خود، از آن ها بهره نگرفتند زيرا فرمان الهي را در اين زمينه مانع مي ديدند مي فرمودند: «چه بسا شخصي تمام پيشامدهاي آينده را مي داند و راه هاي مكر و حيله را مي شناسد، ولي امر ونهي پروردگار مانع اوست و با اين كه قدرت انجام آن را دارد، آن را به روشني رها مي سازد.اما آن كه از گناه و مخالفت با دين پروا ندارد، از فرصت ها براي نيرنگ بازي استفاده مي كند.» (26)متاسفانه برخي اشخاص ناآگاه عدم بهره گيري امام علي عليه السلام از سياست نيرنگ و فريب را دليل بر عدم آشنايي آن بزرگوار به سياست تلقي نموده، غيرمنصفانه به مقايسه آن حضرت با معاويه پرداخته، در سياست او را سرامد قلمداد نموده اند.جورج جرداق مسيحي مي گويد: «آن ها كه مي گويند: علي سياست را نمي شناسد، مي خواهند علي همانند معاويه باشد و مثل او عمل كند، در حالي كه علي مي خواهد علي بن ابي طالب باشد (و به شيوه الهي خود عمل كند.) (27)به دليل پاي بندي اميرمؤمنان عليه السلام به فرمان الهي در تمام عرصه ها، مشاهده مي كنيم كه حضرت رعايت اصول اخلاقي و آموزه هاي ديني را حتي نسبت به سرسخت ترين دشمنان و از جمله نسبت به قاتل خويش، عبدالرحمن بن ملجم، امري لازم شمرده به فرزندان عبدالمطلب توصيه نمودند: «اگر من از

ضربت او مردم، او را تنها يك ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اعضاي او را مبريد.من از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: بپرهيزيد از بريدن اعضاي مرده، هرچند سگ ديوانه اي باشد. » (28)آن بزرگوار در حين نيايش هاي خود، در آستانه جنگ با دشمنان، به خداوند عرضه مي داشتند: «اگر بر دشمن پيروزمان ساختي، ما را از تجاوز بركنار دار و بر راه حق استوار نما.» (29)حاصل آن كه، حضرت علي عليه السلام در همه عرصه ها از معصيت الهي پرهيز مي نمودند و مي فرمودند: «سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روي خارهاي سعدان (خاري سه شعبه كه خوراك شتران و سخت گزنده است) به سر ببرم و يا با غل و زنجير به اين سويا آن سو كشيده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت در حالي ملاقات كنم كه به بعضي از بندگان ستم و چيزي از اموال عمومي را غصب كرده باشم.به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرماني كنم بر اين كه پوست جوي را از مورچه اي ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد.» (30)عهدنامه حضرت خطاب به مالك اشتر حكايت از آن دارد كه اميرمؤمنان عليه السلام وي را از ناديده گيري تقيدهاي ديني برحذر داشته، به او هشدار داده اند كه نكند براي حل مشكلات خويش با دشمن راه حقه و تزوير و پيمان شكني را در پيش گيرد. (31)ب.مرزبندي بين مخالفان فريب خورده و دشمنان اصليبي ترديد، با توجه به متفاوت بودن موضع گيري ها و عملكردهاي دشمنان و مخالفان اسلام و قرآن، نمي توان همه آنان را يكسان دانست، بلكه در

يك تقسيم بندي كلي، مي توان دشمنان آن حضرت را چنين تقسيم بندي كرد: جمعي از فريب خوردگان بودند يعني كساني كه مجذوب ترفندهاي دشمن گرديدند و به دليل دل باختگي به زرق و برق دنيا، فريب خوردند - و نقشي در رهبري توطئه ها و پيكارها نداشتند.اما گروهي ديگر از آنان كساني بودند كه صحنه گردان و آتش برافروزان اصلي عرصه دشمني بودند.اين دو دسته را نبايد مساوي دانست و با هر دو گروه به يك شيوه برخورد كرد. (32)بدين روي امير مؤمنان عليه السلام هنگام مواجه شدن با كساني كه پس از ماجراي «حكمين در صفين، در برابر حضرتش جبهه گرفتند و ايستادگي نمودند، خطاب به آنان فرمودند: آيا همه شما در جنگ صفين بوديد؟ گفتند: بعضي بوديم و بعضي حضور نداشتيم.فرمود: به دو گروه تقسيم شويد تا مناسب با هر كدام سخن گويم.دو دسته شدند، آن گاه سخناني طولاني ايراد نمودند. (33)به دنبال اين اقدام امام علي عليه السلام، كارگردانان اصلي توطئه هرچه كوشيدند تا نيروها را حفظ نمايند، موفق نشدند.امام عليه السلام با كساني كه در صفين نبودند شروع به سخن كردند جريان صفين را تحليل كردند، آن گاه نيروها فهميدند كه واقعيت چه بوده است، سپس امام منطقه اي را در نظر گرفتند و فرمودند: هر كس كه به كوفه برود، در امان است هر كس به مدائن برود، در امان است و هر كس به اين نقطه برود در امان است.به دنبال اين ماجرا، فروة بن نوفل اشجعي رو به طرفدارانش كرد و گفت: «به خدا قسم، نمي دانم براي چه با علي مي جنگيم؟ ! من باز مي گردم تا برايم روشن شود و آگاهانه وارد شوم يا بجنگم يا اطاعت

كنم.» (34)ج.ارشاد و هدايتبا تفحص در برخوردهاي امام علي عليه السلام با غير خودي ها به وضوح درمي يابيم كه هدف اصلي آن حضرت در اين عرصه مهم سياسي و اجتماعي ارشاد و هدايت اشخاص و احزاب بود و نه استيلا و سلطه يابي بر آنان.به ديگر سخن، آن حضرت مي كوشيدند تا اقشار گوناگون جامعه به سوي حق حركت كنند و بندگي معبود حقيقي را پيشه نمايند.وجود 241 خطبه، 79 نامه و 408 گفتار حكيمانه از آن حضرت تنها در مجموعه نفيس و ارزشمند نهج البلاغه گواه بر اين است كه آن حضرت همواره در پي اجراي اين توصيه پيامبراكرم صلي الله عليه وآله بودند كه به وقت اعزامشان به يمن به حضرتش فرمودند: «به پروردگار سوگند، اگر خداوند يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، از آنچه خورشيد بر آن طلوع يا غروب مي كند بهتر است.» (35)آن حضرت به اميد اين كه كسي از مخالفان معاند هدايت يابد و راه ضلالت نپويد، از شتاب در صدور فرمان قتال و جنگ با دشمنان پرهيز مي نمودند.همين شيوه برخورد از سوي امام عليه السلام موجب گرديد تا پرسش هايي در ذهن سپاهيان و يارانشان مطرح گردد، مبني بر اين كه: اگر آنان دشمن هستند، پس چرا حضرت در صدور فرمان جنگ با آنان شتاب نمي كنند؟خود آن بزرگوار در مقام پاسخ به اين گونه پرسش ها مي فرمودند: «اين كه مي گوييد: خويشتن داري از ترس مرگ است، به خدا سوگند، باكي ندارم كه من به سوي مرگ روم يا مرگ به سوي من آيد، و اگر تصور مي كنيد در جنگ با شاميان ترديد دارم، به خدا سوگند، هر روزي كه جنگ را تاخير مي اندازم براي آن است كه آرزو دارم

عده اي از آنان به ما ملحق شوند و هدايت گردند.و در لابه لاي تاريكي ها، نور مرا نگريسته، به سوي من بشتابند، كه اين براي من از كشتار آنان در راه گم راهي بهتر است، گرچه در اين صورت نيز به جرم گناهشان گرفتار مي گردند.» (36)لازم به ذكر است كه نه تنها آن حضرت به موضوع هدايت و ارشاد دشمنان اهميت مي دادند و آن را سرلوحه كار خود قرار داده بودند، بلكه از كارگزاران در حكومت خويش نيز مي خواستند همانند امامشان عمل نمايند و براي برخورد فرهنگي اهميت خاصي قايل باشند و آن را نسبت به برخورد فيزيكي و نظامي مقدم دارند آن گاه كه معقل بن قيس رياحي (از بزرگان و شجاعان كوفه) را با سه هزار سرباز به عنوان پيشاهنگان سپاه به سوي شام اعزام مي داشتند، خطاب به وي چنين نوشتند: «مبادا كينه آنان پيش از اين كه آنان را به راه هدايت فرا خوانيد و درهاي عذر بر آنان ببنديد شما را به جنگ وا دارد.» (37)4.شيوه هاي برخورد با غيرخودي هااينك به بررسي مهم ترين شيوه هاي امام علي عليه السلام در قبال غيرخودي ها مي پردازيم:الف.مكالمه و گفت وگو:از جمله روش هاي مقبول و معقول در عرصه سياست، روش مكالمه و گفت وگو و انجام مذاكره دو جناح مقابل است.چه بسا ممكن است با اعمال چنين سياستي، دشمني ها تبديل به دوستي و وفاق گردد.سيره اميرمؤمنان عليه السلام گوياي آن است كه آن حضرت از اجراي چنين تدبيري در برخورد با مخالفان خود ابايي نداشتند زيرا گاه با اعزام نماينده اي ويژه به سوي مخالفان باب گفت وگو را به سوي آنان مي گشودند (38) و گاه خود به طور مستقيم وارد گفت وگو با مخالف مي شدند.در اين نوشتار، تنها به ذكر دو

نمونه بسنده مي شود:الف. «وقتي سپاه عايشه در بصره آماده رزم شدند، طلحه و زبير (براي تحريك سپاه) مسلحانه به ميدان آمدند.وقتي اين دو به ميدان شتافتند، امام علي عليه السلام جلو آمدند و آن قدر نزديك شدند كه گردن اسبشان با گردن اسب طلحه و زبير برخورد كرد (با اين كه خطر كشتن آن حضرت وجود داشت) و بدون توجه به خطرات با آنان وارد مذاكره شدند.سپس به طلحه و زبير فرمودند: آيا در گذشته من برادر ديني شما نبودم كه ريختن خون مرا حرام مي دانستيد و من هم ريختن خون شما را حرام مي دانستم؟ پس چه حادثه اي اتفاق افتاده است كه ريختن خونم براي شما حلال شده است؟ !طلحه گفت: تو مردم را عليه عثمان تحريك كرده اي!امام در پاسخ طلحه آيه اي تلاوت كردند و فرمودند: «تو به خون خواهي عثمان برخاسته اي، خدا لعنت كند قاتلان عثمان را! اي طلحه همسرت را در خانه پنهان كرده اي، اما همسر رسول خدا صلي الله عليه وآله را براي جنگ به ميدان آورده اي؟ اي طلحه مگر تو با من بيعت نكرده اي؟» طلحه گفت: از ترس بيعت كردم.وقتي امام ديدند طلحه چنين به دروغ متوسل مي شود و نشان مي دهد كه قصد اصلاح و حل اختلاف ندارد، از او روي برگرداندند و رو به زبير كردند و خطاب به او فرمودند: تو براي چه آمده اي؟زبير گفت: تو براي رهبري شايسته نيستي و از ما هم برتر نيستي!امام فرمودند: «آيا پس از عثمان من شايسته نيستم؟ ما تو را از فرزندان عبدالمطلب مي شمرديم تا اين كه فرزندت بزرگ شد و بين ما جدايي انداخت.» سپس به او فرمودند: «يادت هست روزي در منطقه "بني غنم" همراه

پيامبر بودي، چشم پيامبر صلي الله عليه وآله به من افتاد و خنديد و من هم خنديدم.تو به پيامبر عرض كردي: پسر ابوطالب غرورش را كنار نمي گذارد پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: او غرور ندارد، ولي تو در آينده با او مي جنگي، در حالي كه تو ستم كاري؟ !» زبير گفت: خداي من، اين سخنان درست است، به خدا سوگند، هرگز با تو نمي جنگم.و از سپاه كناره گرفت. (39)ب.پس از صدور حكم حكمين، مردي به نام خريت بن راشد رهبر فرقه بني ناجيه از گروه خوارج، نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و عرض كرد: يا علي به خدا قسم، امر تو را اطاعت نكرده، به تو اقتدا نمي كنم و فردا از تو جدا مي شوم!امام عليه السلام كمي با او صحبت كردند و فرمودند: چرا چنين مي كني؟گفت: زيرا تو حكميت را پذيرفتي و آن گاه كه شرايط مناسب بود، در دفاع از حق خود قصور ورزيدي و به مردمي كه به خود ظلم كردند تكيه و اعتماد نمودي و من اين را براي تو عيب مي دانم و از آنان نيز نفرت دارم و بدين دليل، از هر دو گروه شما جدا مي شوم.حضرت عليه السلام فرمودند: «بيا تا كتاب را به تو بياموزم و در مورد سنت با تو بحث و گفت وگو كنم و حقايقي را براي تو روشن سازم كه من آن ها را بهتر از تو مي دانم.شايد حقيقت آنچه را كه انكار مي كني، بفهمي و آنچه را كه نمي داني و به آن آگاه نيستي، برايت روشن شود.» (40)ب.پرهيز از توهين و دشنامدر عرصه سياست، زياد اتفاق مي افتد كه طرفين متخاصم و دو جناح مقابل هم، از اهانت به يكديگر و

فحاشي كردن و بر زبان راندن سخنان زشت عليه يكديگر امتناع نمي ورزند.اما در حكومت ديني، اعمال چنين شيوه اي، حتي نسبت به مخالف، ممنوع مي باشد. (41) خداي منان خطاب به مؤمنان مي فرمايد: «آنان كه غيرخدا را مي خوانند دشنام مدهيد.پس دشنام دهند خدا را از روي ستم، بدون آن كه دانشي داشته باشند.» (انعام: 108) امام علي عليه السلام كه همواره در جهت اجراي فرمان الهي قدم برمي داشتند، در تمام مراحل زندگي، از اعمال اين شيوه در برخورد با دوست و دشمن پرهيز مي نمودند و ياران خويش را نيز از روي آوردن بدين شيوه و بهره گيري از آن نهي مي كردند. بدين روي، آن گاه كه شنيدند گروهي از اصحاب ايشان در جنگ صفين، اهل شام را ناسزا مي گويند، خطاب به آنان فرمودند: «من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد، اما اگر كردارشان را تعريف و حالات آنان را بازگو مي كرديد، به سخن راست نزديك تر و عذر پذيرتر بود.خوب بود به جاي دشنام آنان، مي گفتيد: خدايا، خون ما و آن ها را حفظ كن، بين ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گم راهي به راه راست هدايت كن تا آنان كه جاهلند، حق را بشناسند و آنان كه با حق مي ستيزند پشيمان شده، به حق بازگردند.» (42)ابن ابي الحديد در شرح اين سخن امام عليه السلام مي گويد: «آنچه امام عليه السلام آن را خوش نداشتند و آنان را نمي پسنديدند اين بود كه به اهل شام سخنان شت بگويند، ولي از اين كه آنان را لعن نمايند و يا از آنان اظهار برائت و بي زاري كنند، كراهتي نداشتند.» (43)در خبري آمده است: روزي حضرت بر گروهي از اهل شام كه وليدبن عقبه نيز در

بين آنان بود، گذر كردند، آنان به اميرمؤمنان عليه السلام دشنام مي دادند و ناسزا مي گفتند: اصحاب امام عليه السلام از اين روش نادرست شاميان خبر دادند: (و خواهان مقابله به مثل بودند) در چنين شرايطي، آن حضرت فرمودند: «با بزرگواري به جنگ با آنان برويد و در شما وقار اسلامي و آرامش و سيماي صالحان باشد.به خدا قسم، جاهل ترين مردم به پروردگار مردمي هستند كه رهبر و تربيت كننده آنان معاويه و و ابوالاعور سلمي (45) و ابن ابي محيط شرابخوار و حد خورده اسلام باشند.اين ها هستند كه بر من عيب گرفته، به من دشنام مي دهند و از قديم با من مي جنگيدند و به من فحش مي دادند روزي كه آنان را به اسلام دعوت مي كردم و آنان مرا به بت پرستي مي خواندند.الحمدلله، لا اله الا الله هميشه فاسقان با من دشمني مي كرده اند.اين گرفتاري بزرگي است. (46)ج.پرهيز از مصالحه سياسيغالبا زمام داران و رجال سياسي، پس از دست يابي به قدرت و تصاحب كرسي حكومت، درصدد تطميع مخالفان خويش برمي آيند و به اصطلاح، به «مصالحه سياسي روي مي آورند و راه سازش را سرلوحه كارشان قرار مي دهند.بدين روي، ديده مي شود كه برخي از زمام داران در دفاع از چنين شيوه اي حاضر بودند براي تثبيت پايه هاي قدرت خويش، افراد ناباب و ناسالم را به كار بگمارند و آنان را شريك در حكومت كنند.با شكل گيري حكومت امام علي عليه السلام و وجود مخالفان در شهرهاي گوناگون، برخي از اشخاص از حضرتش خواستند تا به مصالحه سياسي روي آورند و به طور مقطعي هم كه شده است، سازش با مخالفان معاند را پيشه نمايند، اما آن حضرت، كه هيچ گاه در حق بودن راه خود و باطل بودن

رسم و آيين دشمنان خويش ترديد نداشتند، (47) از اعمال چنين سياستي پرهيز مي نمودند و به صورت شفاف و روشن، با در پيش گرفتن اين شيوه، مخالف بودند از ابتداي امر، مانع به قدرت رسيدن آنان شده و به هيچ وجه حاضر به مصالحه سياسي نشدند.به چند نمونه تاريخي توجه نماييد:1.در روزهاي اول پس از انجام مراسم بيعت با اميرمؤمنان عليه السلام طلحه نزد ايشان آمد و عرض كرد: بصره را به من واگذار كن! در آن صورت، هر حركتي كه عليه تو به وجود آيد، با سپاه به كمك تو خواهيم آمد.زبير نيز گفت: كوفه را به من واگذار كن! در آن صورت، هر حركتي كه عليه تو به وجود آيد با سپاه به كمك تو خواهيم آمد.حضرت فرمودند: بايد روي اين پيشنهاد مطالعه كنم و بعد هم حاضر نشدند اين حكومت را به آنان واگذار كنند. (48)2.ابن عباس مي گويد: هنگام مرگ عثمان و بيعت با امام، من در مكه بودم.وقتي به مدينه آمدم، خدمت امام رسيدم.ديدم مغيرة بن شعبه از نزدش بيرون آمد.به او گفتم: چه كار داشتي؟ گفت: پس از بيعت، خدمتش رسيدم و به او پيشنهاد كردم: بگذار كارگزاران عثمان سركار بمانند تا اوضاع آرام گيرد و حكومت تثبيت شود و بعد هر كس را كه خواستي بركنار كن! در پاسخ فرمود: «لا اداهن في ديني در دينم اهل سازش نيستم و به حرفم توجه نكرد.امروز آمدم به ايشان پيشنهاد كردم، پيشنهاد اولم را نپذيرفتي، دست كم بگذار معاويه سركار بماند! در پاسخم فرمود: «لا والله، لا استعمل معاوية يومين به خدا قسم، دو روز هم حاضر نيستم با معاويه كار كنم.ابن عباس مي گويد:

به خدمتشان رسيدم و عرض كردم: گرچه به طلحه و زبير نيز اطمينان ندارم، ولي خواهش مي كنم: بگذار معاوبه باشد و پس از تثبيت، خودم او را بركنار مي كنم.حضرت فرمود: «لا والله به خدا قسم، امكان ندارد. (49)د - برخورد قاطع با توطئه گراناز جمله شيوه هاي معقولي كه امام علي عليه السلام در برخورد با غيرخودي هاي معاند از آن بهره مي جستند، شيوه قتال و پيكار نظامي بود.هر زمان و مكاني كه اعمال اين شيوه به مصلحت بود، اميرمؤمنان عليه السلام بدون كم ترين درنگي، از آن استفاده مي كردند.در چنين موقعيتي، هيچ گونه سستي روا نمي داشتند چنان كه خود مي فرمايند: «سوگند به جان خودم، در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گم راهي و فساد غوطه ورند، يك لحظه مدارا و سستي نمي كنم.» (50)در جاي ديگري نيز فرمودند: «به خدا سوگند، در اين راه، هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم و خيانت نكردم و سستي در من راه نيافت.به خدا سوگند، درون باطل را مي شكافم تا حق را از پهلويش بيرون كشم.» (51)نكته اي كه نبايد از ذكر آن غفلت كرد اين كه اجراي اين شيوه در عرصه مقابله با غير خودي ها يك سياست همگاني و فراگير نسبت به همه مخالفان نبوده بلكه تدبيري است كه تنها در برخورد با طيف معاند غيرخودي ها و يا خودي هاي فريب خورده خطرآفرين اعمال مي گرديد.در منظر امام علي عليه السلام، ستيز با چنين اشخاص و احزابي در جهت اطاعت از فرمان الهي محسوب مي گردد (52) و قتال با آن ها مشروع است. (53) بدين روي، به جنگيدن خود با آنان فخر مي نمودند و از اقدامات خويش، در اين عرصه به عظمت ياد مي كردند. (54) و ايشان جنگ با اين گونه معاندان دين را وظيفه خود

مي دانستند و در اين باره مي فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاي ننشينم و پيش از آن كه دشمن فرصت يابد، با شمشير آب ديده چنان ضربه اي بر پيكر او وارد سازم كه ريزه هاي استخوان سرش را بپراكند و بازوها و قدم هايش جدا گردد و از آن پس، خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (55)در جاي ديگري، برخورد در سايه شمشير با كساني را كه از حق سرپيچي كنند، درمان باطل و ياري رساندن حق بر شمرده، مي فرمودند: «اگر اينان از حق سرپيچي كنند، با تيزي شمشير پاسخشان مي گويم و اين كار براي درمان باطل و ياري حق كفايت مي كند.» (56)موجه بودن اين شيوه برخورد با مخالفان معاند و كينه توز موجب گرديده تا اميرمؤمنان عليه السلام به پيشنهاد آنان كه خواهان تغيير نظر در برخورد نظامي با معاويه بودند پاسخ منفي بدهند چنان كه در كتب تاريخي مي خوانيم:آن گاه كه عقيل، برادر علي بن ابي طالب، پيشنهاد تغيير شيوه برخورد نظامي با معاويه را داد، آن حضرت طي نامه اي به اين پيشنهاد پاسخ منفي دادند و خطاب به برادرشان نوشتند: «اما آنچه را كه از تداوم جنگ پرسيدي و راي مرا خواستي بداني، همانا راي من پيكار با پيمان شكنان است تا آن گاه كه خدا را ملاقات كنم نه فراواني مردم مرا توانمند مي كند و نه پراكندگي آنان مرا هراسناك مي سازد.هرگز گمان نكني كه فرزند پدرت، اگر مردم او را رها كنند، خود را زار و فروتن خواهد داشت و يا در برابر ستم سست مي شود و يا مهار خود را به دست هر كسي مي سپارد و يا از دستور هر كسي اطاعت مي كند.» (57)به هر حال، حيات سياسي اميرمؤمنان عليه السلام گوياي

آن است كه آن حضرت نه تنها از جنگ با مفسده جويان و معاندان با حق ترس و هراسي به دل راه نمي دادند، (58) بلكه آنان را به مبارزه دعوت مي كردند.ايشان در بياني، خطاب به معاويه چنين فرمودند: (59) «من علي بن ابي طالب، آن كسي هستم كه به جنگ تهديد نمي شوم و از مبارزه باكي ندارم.اي معاويه، اگر دوست داري، به مبارزه بيا!» (60)آن حضرت در نامه اي كه به مخنف بن سليم (61) نگاشتند، اين گونه فرمودند: «جهاد با كسي كه با ميل و رغبت از حق رو گردانيده و با اختيار، كوري و ضلالت را برگزيده، بر انسان هاي عارف و بيدار واجب است.» (62)در فرازي از خطبه معروف به «قاصعه نيز فرمودند: «آگاه باشيد! خداوند مرا به جنگ با سركشان متجاوز، پيمان شكنان و فسادكنندگان در زمين فرمان داده.» (63)آن بزرگوار كساني را كه از ستيز و جنگيدن با اين گروه از دشمن سرباز مي زدند، مستحق نكوهش دانسته، در مذمت آنان مي فرمودند: «بدانيد! مرداني از شما به ياري من نيامدند، من آنان را عتاب و سرزنش كرده، اين را بر آنان عيب مي گيرم، آنان را ترك كنيد و براي آنان سخناني را كه خوش ندارند بشنوند، بگوييد تا بدين وسيله، نكوهش گردند و تفاوت و امتياز حزب الله روشن شود و حزب الله بدين وسيله شناخته شود. » (64)حاصل آن كه كساني كه از خشم خدا مي هراسند نه تنها از مقاتله و پيكار با دشمنان خدا خسته نمي شوند، بلكه بر توانمنديشان افزوده خواهد شد چنان كه در سخن امام علي عليه السلام آمده است: «آن كه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر كشتن باطل گرايان توانمند گردد.» (65)ه.عفو و گذشتاز ديگر

شيوه هاي امام علي عليه السلام در برخورد با مخالفان، شيوه «عفو» و گذشت است.البته به كارگيري اين شيوه نيز همگاني نبوده است يعني چنين نبوده كه امام در برخورد با هر مخالفي و بدون لحاظ هيچ قيد و شرط و مصلحتي به اجراي اين شيوه پرداخته باشد، بلكه عفو و اغماض آن حضرت نسبت به آن دسته از مخالفان بود كه در آغاز امر درصدد مقابله با نظام و حكومت اسلامي برآمده، توطئه در هت براندازي آن تدارك ديده و حتي وارد عرصه كارزار هم شده بودند، ولي سپس در مقام عمل دچار شكست مي شدند و با فرجام عبرت آموزي مواجه مي گشتند و پس از آن به حاشيه مي رفتند و در گوشه اي، به ادامه حيات دنيوي روي مي آوردند.اميرمؤمنان عليه السلام تنها در مقام برخورد با اين طيف از مخالفان، از شيوه عفو و اغماض بهره گرفتند و رفتار سوء گذشته آنان را ناديده مي گرفتند.به چند نمونه توجه كنيد:1.مروان بن حكم، از كارگردانان اصلي جنگ جمل و از مخالفان سرسخت امام بودند، ولي پس از شكست سپاه عايشه، امام او را عفو كردند. (66)2.عبدالله بن زبير، خواهرزاده عايشه از دشمنان سرسخت امام بود و در ملاعام به امام ناسزا مي گفت.درجمل همين كه امام در صحنه نبرد حاضر شدند، رو به سپاه عايشه، جمله اي درباره امام گفتند (كه ذكر آن بجا نيست) با شكست سپاه عايشه، او را اسير كردند و نزد امام آوردند.امام تنها يك جمله به او فرمودند: «برو كه نبينمت!» (67)3.سعيد بن عاص از كارگردانان جنگ جمل بود كه پس از جنگ، به مكه گريخت.وقتي امام او را ديدند، اصلا به او اعتنايي نكردند و به او چيزي نگفتند.

(68)4.عايشه، با آن همه گرفتاري كه براي امام درست كرد پس از شكست، امام به ديدنش رفتند و او را احترام كردند. (69)ابن ابي الحديد پس از نقل چندين نمونه درباره اين گونه رفتار امام عليه السلام، چنين مي گويد: «اگر اسم اين موارد را "گذشت" مي گذاري براي اثبات حسن رفتار كافي است و اگر اسم "دين داري" مي گذاري، پس امام علي عليه السلام شايسته ترين فرد است كه اين گونه رفتار كند.» (70)ناگفته نماند كه شيوه اميرمؤمنان عليه السلام در برخورد با مخالفاني كه درصدد براندازي نطام نبودند ولي با امام هم - به هر دليلي - ميانه خوبي نداشتند نيز شيوه «عفو و اغماض بود، در قبال اين گروه از مخالفان هيچ گاه درصدد انتقام برنمي آمدند.فرجام سخنبا تامل در آنچه آمد، اين موارد قابل استنتاج است:1.دشمن شناسي لازم، بلكه ضروري و اجتناب ناپذير است.2.بي تفاوتي در قبال توطئه ها و كينه توزي هاي دشمنان در منظر اميرمؤمنان شيوه اي است ناپسند و مذموم.3.برخورد قاطع و ستيز و مقاتله با غيرخودي هاي معاند و خودي هاي فريب خورده مشروع و معقول است.حيات سياسي امام علي عليه السلام با چنين شيوه اي آميخته است.4.شيوه ستيز و پيكار نظامي با مخالفان تنها شيوه علي بن ابي طالب عليه السلام در اين عرصه نبوده زيرا شيوه هاي ديگري همچون مكالمه و گفت وگو، موعظه و نصيحت، و عفو و گذشت نيز دراين زمينه، از آن حضرت به يادگار مانده است.پي نوشت ها:1- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، چاپ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ه.ق، ج 74، ص 1792- شيخ عباس محدث قمي، سفينة البحار، بيروت، دارالمرتضي، ج 2، ص 1793- مرتضي فرجپور، فهرس ملحقات احقاق الحق، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1409 ه.ق، ص 3944- همان، ص 391/محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمة،

بيروت، مؤسسة الاعلام الاسلامي، ج 1، ص 2095- همان، ج 1، ص 221/شيخ مفيد، الارشاد، ص 236 و7- نهج البلاغه، خطبه 189/خطبه، 1948- همان، خطبه 147/همچنين ر.ك.به: كلمات قصار، ش 2629 الي 11- همان، نامه 15/خطبه 93/خطبه 612- به شام، مغرب نيز مي گفتند چون در مغرب كوفه قرار داشت. «شام بزرگ شامل سوريه، لبنان و فلسطين بود كه اين مناطق در كنار درياي مغرب واقع است.ر.ك.به: همان 13- نهج البلاغه، نامه 3314- همان، كلمات قصار، ش 18 و 26215- ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 3، ص 18316- محمد بستاني، استراتژي نظامي امام علي عليه السلام، ترجمه حسن علي اكبري، سازمان تحقيقات خودكفايي بسيج، 1378، ص 1117و 18- نهج البلاغه، نامه 27/خطبه 3419- «ضرب بالمشرفية شمشيري آب ديده است كه آن را در يكي از شهرهاي يمن (مشرف) مي ساختند و معروف بود.20- نهج البلاغه، خطبه 3421 و 22- همان، خطبه 93/خطبه 11623 الي 25- آمدي، فهرست موضوعي شرح فارسي غرر و درر، ص 24026- نهج البلاغه، خطبه 20027- همان، خطبه 41 "نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه"، ج 2، ص 43 آمده است: «انافقات عين الفتنة، ولولا انا ما قتل اهل النهروان و اهل الجمل 28- محمدجواد مغنيه، في ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 25829 و 30- نهج البلاغه، نامه 47/خطبه 17131- همان، خطبه 234 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص 24532- همان، نامه 5333- براي اطلاع بيش تر ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 12234- ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 34635- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 21، ص 361 (با اندكي تفاوت در ج 19، ص 147) 36و37- نهج البلاغه، خطبه 55/نامه 1238- همانند اعزام ابن عباس براي مذاكره با طلحه و زبير، شيخ

مفيد، الجمل، ص 336 و 337 و نيز مذاكره با خوارج (نهج البلاغه، نامه 77) 39- ابن اثير، كامل، ج 3، ص 23940- نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، ج 2، ص 48041- ر.ك.به: سفينة البحار، ج 1، ص 59242- نهج البلاغه، خطبه 20643- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 2144- «ابن نابغه نام عمروعاص است.مادرش نابغه بود زن اسيري كه عبدالله جدعان او را خريد و چون فاسد و بي پروا بود، او را رها كرد.وقتي عمروعاص متولد شد، ابولهب، امية بن خلف، هشام بن مغيره، ابوسفيان و عاص بن وائل، هر كدام ادعا داشتند كه عمرو، فرزند اوست.سرانجام، عاص كه از دشمنان سرسخت رسول خدا صلي الله عليه وآله بود، او را برداشت همو كه پيامبر صلي الله عليه وآله را «ابتر» ناميد و خدا در سوره كوثر در جوابش فرمود: «ان شانئك هو الابتر» (همانا دشمن تو ابتر است) و آيه «انا كفيناك المستهزئين درباره او و يارانش نازل شد.عمروعاص در مكه سر راه پيامبر صلي الله عليه وآله سنگ و خار مي ريخت او بود كه اشعار فراواني بر ضد رسول خدا مي سرود و بچه هاي مكه را تحريك مي كرد با صداي بلند براي آزار آن حضرت بخوانند و او بود كه از طرف قريش مكه به دربار سلطان حبشه رفت تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگرداند.ر.ك.به: نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، ص 141، به نقل از كتاب: ربيع الابرار زمخشري.45- ابوالاعور سلمي، نامش سفيان بن عمر است.وي در جنگ صفين، در صف مقدم لشكر معاويه قرار داشت.در واقعه دل خراش كربلا نيز از فرمان دهان سپاه ابن سعد بود.ر.ك.به: سفينة البحار، ج 2، ص 28846- نصر المنقري،

وقعة صفين، ص 39147- نهج البلاغه، خطبه 4 و 197، ميزان الحكمه، ج 1، ص 225، ش 1089 و ص 236، ش 1095/بحارالانوار، ج 17، ص 22548و 49- الكامل في التاريخ، ج 3، ص 196/ص 19750- نهج البلاغه، خطبه 2451- در اين زمينه، ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 33، نامه 45 و 62 و خطبه 1052 الي 57- نهج البلاغه، خطبه 192/خطبه 172/نامه 10/خطبه 34/خطبه 22/نامه 3658- همان، خطبه 5، 55، 104، 123، 156، 174، و نامه 28، 36، 45 و 6259- نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، ج 5، ص 29460- در همين زمينه، ر.ك: نهج البلاغه، نامه 10 و 861- وي فرماندار اميرمؤمنان عليه السلام در اصفهان و همدان بود.62- وقعة صفين، ص 10463- نهج البلاغه، خطبه 19264- نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، ج 2، ص 26165- نهج البلاغه، حكمت 17466 الي 70- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 22/ص 23/ص 23/ص 24فصلنامه معرفت شماره 47 - سيد حسين شفيعي دارابي

امام علي عليه السلام و تساهل خواص

جواد سليماني

الف - اسلام با صلابت و با تسامح: اسلام دين خشك و غيرقابل انعطاف نيست، بلكه در جاي خود، گذشت، نرمش و يا صلابت و خشونت نشان مي دهد گاه بر مكلفان آسان و گاه سخت مي گيرد.قرآن مي فرمايد: «فمن كان منكم مريضا او علي سفر فعدة من ايام اخر» (بقره: 158) پس آن كس از شما كه (در ماه رمضان) در سفر بوده و يا بيمار باشد، روزهاي ديگري را به جاي آن روزه بگيرد. سپس علت اين تخفيف را چنين بيان مي دارد: «يريد الله بكم اليسر و لايريد بكم العسر» (بقره: 158) خداوند راحتي شما را مي خواهد، نه سختي تان را.يا در عين اين كه وضو گرفتن براي نماز از واجبات

است، شارع اجازه داده كه اگر روي دست و يا ساير اعضاي وضو زخم است، به گونه اي كه وضوي جبيره اي نيز دشوار باشد، به جاي وضو، تيمم كنند.اين ها نشان مي دهد كه اسلام ديني حكيمانه است و لجاجت ندارد احكام بي روح و مشقت بار بر مكلفان تحميل نمي كند تا براي انجام آن از كارهاي ضروري زندگي دور بمانند.اسلام دين زندگي است احكامش بشر را به عزلت گزيني مبتلا نمي كند.از امام صادق عليه السلام نقل گرديده كه فرمودند: همسر عثمان بن مظعون نزد پيامبرصلي الله عليه وآله آمد و از شوهرش به دليل بي توجهي به مسائل زندگي شكايت نمود و گفت: اي رسول خدا، عثمان روزها روزه مي گيرد و شب ها به عبادت برمي خيزد.رسول خداصلي الله عليه وآله به شدت ناراحت شدند و با همان حال، از خانه بيرون آمدند، در پي عثمان رفتند و او را در حال نماز پيدا كردند.فرمودند: «اي عثمان، خداوند مرا براي گوشه نشيني و رهبانيت نفرستاده، مرا بر شريعت مستقيمي كه سهل و آسان است، مبعوث نموده.» (1) مسلم است كه خداوند متعال در تشريع احكام لايتغيرش نه تنها درصدد چكيده: انديشه تساهل و تسامح كه در قرون اخير ابتدا در مغرب زمين مطرح شد، و سپس توسط برخي روشن فكران و نويسندگان در جامعه ما مطرح گرديد، رويكردي تازه نيست، صفحات تاريخ صدر اسلام نشان مي دهد برخي از چهره هاي سرشناس سياسي پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه وآله در برخورد با مخالفان و منافقان و به طور كلي، عناصر غيرخودي شيوه اي متساهلانه در پيش گرفته، در اجراي حدود و نحوه تقسيم بيت المال روش آسان گيري را برگزيدند.در مقابل، حضرت علي عليه السلام و اصحاب ايشان با اين سياست مخالف

بوده و با هرگونه گذشت در اجراي حدود و تقسيم غيرعادلانه و بخشش هاي نارواي بيت المال و سازش با منافقان و عناصر غيرخودي مبارزه كرده اند.در اين نوشتار، به برخي از نزاع هاي امام علي عليه السلام با خواص سماحت جو اشاره گرديده و جزئيات برخي از حوادث توضيح داده شده است.پيش از ورود به بحث بيان دو نكته ضروري مي نمايد:تحميل تكاليف شاق و فوق طاقت بر بندگان نبوده چرا كه فرمود: «لايكلف الله نفسا الا وسعها - بقره: 286» ، بلكه در موارد متعددي بر بندگان سهل گرفته حتي مادون اقت بندگان به آنان تكليف كرده است.اما آيا اين كه خداوند متعال در تشريع احكام رعايت طاقت مكلفان را نموده و در برخي تكاليف به سبب تسهيل بر بندگان، به آنان تخفيف داده، بدين معناست كه ما مي توانيم احكام وحقوق مسلم الهي و اجتماعي اسلام راتعطيل كنيم ويابر سرمسائل اصولي دين خدا با دشمنان دين مصالحه نماييم؟قطعا چنين برداشتي خلاف وجدان پاك، قرآن و سنت اهل بيت عليهم السلام است و منشاي جز جهل يا خفتگي وجدان يا شيطنت ندارد چرا كه با اندكي تامل در آيات شريفه قرآن مجيد و سنت نبوي صلي الله عليه وآله به روشني به دست مي آيد همان خدايي كه فرمود: «يريد الله بكم اليسر و لايريد بكم العسر» (بقره: 158) ، وقتي پاي مسامحه با منكران دين به ميان آمد، رسول اكرم صلي الله عليه وآله را از كوتاه آمدن و دست شستن از موازين اسلام نهي نمود و اين نوع سازش را به جاي يسر و آسان گيري، «مداهنه و بي مبالاتي در دين خوانده و فرمود: «فلا تطع المكذبين و دوالوتدهن فيدهنون (قلم: 8 و 9) از كساني كه دين را تكذيب مي كنند اطاعت مكن.آن ها دوست دارند

تو نرمش نشان دهي تا خود نيز نرمش نشان دهند.مرحوم علامه طباطبائي رحمه الله ذيل اين آيه شريفه مي فرمايد: «محصل آيه اين است كه آن ها دوست دارند شما با آن ها مصالحه كنيد و آنان نيز با شما مصالحه كنند، بدين صورت كه هر يك از شما در دين ديگري قدري تسامح به خرج دهد.» (2)همان پيامبري كه شريعت خويش را سهله و سمحه خواند، در اجراي حدود الهي ي نهايت سخت گير بود هنگام فتح مكه، عفو عمومي صادر فرمود و چند تن از سران قريش، و ديگران را آزاد كرد.ولي در همان ايام، زني از قبيله بني مخزوم را به جرم دزدي دستگير كرده بودند و طبق موازين اسلام مي بايست انگشتانش را قطع كنند.قريش سخت نگران بودند چون او از خانواده هاي بزرگ و داراي شان و منزلت به حساب مي آمد و اجراي حد بر او، براي خانواده اش گران تمام مي شد.از اين رو، اشراف و بزرگان به دنبال اين و آن رفتند تا به طريقي پيامبرصلي الله عليه وآله را راضي كنند كه از اجراي حد صرف نظر كند و در اين باره تساهل به خرج دهد.سرانجام، اسامة بن زيد را براي وساطت نزد رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرستادند.وقتي اسامه حاجتش را به رسول خداصلي الله عليه وآله گفت، رنگ چهره آن حضرت دگرگون شد و فرمود: آيا در مورد حدي از حدود خدا شفاعت مي كني؟ ! مگرحدودالهي شفاعت برداراست تا با سفارش و پادرمياني اين و آن تعطيل شود؟ ! به قدري واكنش پيامبرصلي الله عليه وآله جدي بود كه اسامه فورا حرف خود را پس گرفت و از رسول خداصلي الله عليه وآله تقاضا كرد برايش نزد خداوند استغفار كند.آن گاه پيامبرصلي الله عليه وآله در

ميان مردم چنين خطبه خواندند: «اقوام پيش از شما هلاك شده اند چرا كه وقتي شريفي در ميانشان سرقت مي كرد، رهايش مي كردند، ولي وقتي ضعيفي دست به دزدي مي زد، بر او حد جاري مي كردند.اما قسم به كسي كه جانم در يد قدرت اوست، اگر فاطمه، دختر محمد، دزدي كند، دستش را قطع مي كنم.» (3)با توجه به شواهد روشن قرآن و سيره رسول اكرم صلي الله عليه وآله، بايد گفت: گرچه مكتب اسلام مكتبي با گذشت و آسان بوده و تسهيل بر بندگان در مقام تشريع احكام دين لحاظ شده، اما اين بدان معنا نيست كه هر جاهلي مي تواند براي حفظ مصالح شخصي يا گروهي خود، احكام ثابت دين را تفسير به راي كند، قرائتي نو از آن ارائه دهد و براي خشنودي اين و آن دست به تغيير و يا تحريف و تعطيل احكام اسلام بزند، بلكه، سهله و سمحه بودن دين بدين معناست كه عمل به احكام اسلام و آنچه به عنوان دستورات شرعي به ما رسيده است، امري سخت و دشوار نيست و بشر را به تكلف هاي بي جا و كناره گيري از اجتماع و عزلت گزيني و گوشه گيري مبتلا نمي كند.نفوس پاك و دل هاي خاشع هرگز از عمل به دستورات اسلام خسته و ملول نمي شوند و احساس درد و رنج نمي كنند.ب - رويكرد تساهل پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آلهپس از رحلت نبي اكرم صلي الله عليه و آله، بسياري از اصحاب آن بزرگوار هوس استراحت و خوش گذراني نمودند و هواي عيش به دور از رنج و محنت جنگ و جهاد و شهادت به سرشان افتاد.البته علايم خطر دنياطلبي و در پي مطالبه حق خويش بودن

از فتح مكه در ميان مسلمانان پيدا شده بود، ولي پس از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله، ناگهان به صورت يك بيماري شايع بروز كرد و اثر عملي خود را نمايان ساخت. بدين روي زهراي اطهرعليها السلام، كه در آن ايام در كانون مشكلات و مصايب قرار داشت و در صف مقدم جبهه يك تنه با اكثريت جامعه مبارزه مي كرد، خطاب به مهاجران و انصار فرمود: «آگاه باشيد! مي بينم كه به تن آسايي جاودانه دل داده و كسي را كه سزاوار زمام داري بوده دور ساخته ايد، با راحت طلبي خلوت كرده و از تنگناي زندگي به فراخناي آن رسيده ايد، آنچه را حفظ كرده بوديد از دهان بيرون ريختيد و آنچه را فرو برده بوديد بازگردانديد، ولي بدانيد، اگر شما و همه اهل زمين كافر شويد خداي بزرگ از همگان بي نياز و ستوده است.» (4)وقتي خواص از زندگي همراه با مجاهده و مبارزه گذشته خسته شدند و به دنبال زندگي راحت و بهره مندي افزون تر از مال و منال و زن و فرزند و جاه و جلال رفتند و در يك كلام، دنيا را هدف قرار دادند، به طور طبيعي، روحيه سهل انگاري و بي مبالاتي و اهمال نسبت به دستورات دين به عنوان رويكردي نو و پردامنه سراسر مدينه را فرا گرفت و گرد و غبار سستي و فتور بر دل هاي اصحاب نشست.در آن حال، حضرت زهراعليها السلام وقتي براي محاجه با ابوبكر در مسجد حاضر گرديد، ابتدا سران مهاجر و انصار را به دليل اهمال و بي توجهي نسبت به سنت پيامبرصلي الله عليه وآله توبيخ و سرزنش نمود و سپس فرمود: «براي اجابت نداي شيطان گمراه و خاموش كردن انوار دين روشن و مهمل شمردن

سنت هاي پيامبر برگزيده آماده بوديد.» (5)در پي گرايش اصحاب به تساهل و تسامح در اجراي دستورات اسلام، زمينه كنار زدن حضرت علي عليه السلام فراهم آمد چرا كه آنان خوب مي دانستند علي عليه السلام در اجراي احكام دين بسيار جدي و قاطع است، هرگز براي جلب منفعت خود و دوستان و آشنايانش و يا تحت فشار افكار عمومي از اجراي احكام خدا صرف نظر نمي كند، صلابت علي عليه السلام در برابر متخلفان از زمان حيات رسول اكرم صلي الله عليه وآله مورد شكايت و اعتراض برخي از اصحاب واقع شده بود برخي از رفتار تند آن حضرت در برابر بي مبالاتي در حفظ بيت المال دلخور شدند، به گونه اي كه در حجة الوداع، به كرات از آن حضرت شكايت كردند.كار به جايي رسيد كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله ناراحت شدند و به يكي از اصحاب دستور دادند با صداي بلندبگويد: «ازشماتت علي بن ابي طالب دست برداريداودراجراي حكم خداي عزوجل خشن است و در دينش اهل تساهل و تسامح نمي باشد.» (6)زهراي مرضيه عليها السلام در روزهاي پاياني عمر شريف خود در ملاقات با زنان مهاجران و انصار، علت اساسي بي مهري و مخالفت اصحاب با علي عليه السلام را صلابت و عدم تساهل آن بزرگوار در اقامه احكام الهي بيان داشتند و فرمودند: «چرا با علي مخالفت كردند؟ والله، با او مخالفت نورزيدند، مگر به سبب شمشير بران و شدت برخورد و عقوبت دردناك و غضبش در حين نافرماني از خدا.» (7) به هر روي، تساهل ديني ابتدا به صورت غصب خلافت و تصاحب سهم الارث حضرت فاطمه عليها السلام ظهور نمود، سپس به دوستي و اعتماد با عناصر منافق و غيرخودي و تعطيل حدود الهي و حيف و ميل بيت المال انجاميد و در دوران خلافت

عثمان، به اوج خود رسيد، به گونه اي كه موجب نارضايتي و شورش اجتماعي شد و به قتل عثمان منتهي گرديد.در اين نوشتار براي رعايت برخي مصالح، از شرح و بسط غصب خلافت و سهم الارث زهراي مظلومه عليها السلام خودداري شده، به ساير موارد اختلاف حضرت علي عليه السلام با خواص متساهل پرداخته شده است.تساهل با بني اميهيكي از مهم ترين موارد اختلاف ميان حضرت علي عليه السلام و خواص اصحاب، در نحوه برخورد با بني اميه و حزب طلقا بود.اين اختلاف از همان آغازين روزهاي پس از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله چهره خويش را نمايان ساخت و تا پايان دوران امامت آن حضرت استمرار يافت.حزب طلقا، به سركردگي بني اميه و به رياست ابوسفيان و فرزندانش، كساني بودند كه از آغاز بعثت پيامبرصلي الله عليه وآله همواره درصدد جلوگيري از بسط و گسترش اسلام گام برمي داشتند.آنان در مكه سخت ترين فشارها و شكنجه ها و تنگناهاي اقتصادي و اجتماعي را بر رسول اكرم صلي الله عليه وآله و يارانش تحميل كردند، تا جايي كه پس از رحلت عموي پيامبرصلي الله عليه وآله و ضعيف شدن پشتوانه قبيلگي آن حضرت، كمر به قتل آن بزرگوار بستند، ولي با لطف و عنايت الهي، رسول خداصلي الله عليه وآله جان سالم به در بردند و به مدينه هجرت كردند.پس از هجرت پيامبرصلي الله عليه وآله نيز مكرر جنگ هاي خونين عليه حكومت نوپاي اسلامي برپا كردند تا اسلام را از ريشه بركنند و در اين راه، از فرط كينه اي كه نسبت به پيامبرصلي الله عليه وآله و دين و اصحابش به دل گرفته بودند از كشته شدن فرزندان و برادران و بستگانشان نيز باكي نداشتند نزديكانشان

را به استقبال مرگ مي فرستادند و از دم شمشيرهاي مسلمانان مي گذراندند تا شايد به پيروزي برسند. آنان تا زمان فتح مكه، همواره درصدد توطئه عليه مسلمانان بودند و در فتح مكه نيز تنها به دليل ترس از شمشير مسلمانان، به ظاهر اسلام را پذيرفتند، ولي در دل، سخت ازاسلام ومسلمانان خشمگين بودند چرا كه با بعثت پيامبرصلي الله عليه وآله و گسترش اسلام، منافع اقتصادي، اجتماعي و سياسي ظالمانه شان را از دست دادند.حزب طلقا از فتح مكه تا روز رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله همواره در جامعه اسلامي به عنوان يك حزب مطرود و شكست خورده سياسي و اجتماعي مطرح بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله گاه از سر ترحم، براي آنان امتيازي ويژه قايل مي شدند، ولي همواره مراقب و مواظب حركات و سكناتشان بودند تا مبادا عليه مسلمانان توطئه كنند.بارحلت رسول خداصلي الله عليه وآله و بروز اختلاف ميان اصحاب آن حضرت در مساله خلافت، بني اميه فرصت را مغتنم شمرده، تلاش كردند تا در دستگاه خلافت نفوذ نموده موقعيت از دست رفته خويش را بار ديگر به دست آورند.از اين رو، پس از ماجراي سقيفه، وقتي ابوسفيان وارد مدينه شد، سعي كرد با تشديد اختلاف ميان سران اصحاب از يك سو، از قدرت جبهه اسلام بكاهد و از سوي ديگر، خود نيز با حمايت يكي از طرفين درگير، در پيروزي آن ها سهيم گردد و امتيازاتي در دستگاه خلافت كسب كند.از اين رو، ابتدا گفت: طوفاني مي بينم كه جز خون چيز ديگري آن را فرو نمي نشاند، (8) سپس سراغ علي عليه السلام و عمويش عباس آمد و پس از نوميدي از آن ها به ابوبكر و عمر پيوست.آن روزها در ميان خواص اصحاب

در چگونگي برخورد با بني اميه دو ديدگاه وجود داشت:ديدگاه نخست، ديدگاه علي عليه السلام و بني هاشم بود.حضرت علي عليه السلام معتقد بود: آنان به اسلام ايمان نياورده اند و به شهادتين زباني آنان نبايد اعتماد كرد تظاهرشان به اسلام منافقانه است، آن ها همان باقي ماندگان كفار جنگ احزاب هستند كه كمر به نابودي اسلام بسته اند و از روي ناچاري به اسلام گرويده اند.نبايد پست هاي كليدي حكومت اسلامي را به آن ها سپرد.آن حضرت خطاب به يارانش كه عازم جنگ صفين بودند، فرمود: «اي فرزندان مهاجران، به سوي سركردگان كفر و بازماندگان جنگ احزاب و دوستان شيطان حمله ور شويد.» (9) و وقتي چشمان مباركش در ميدان صفين به پرچم هاي سپاه معاويه افتاد، فرمود: «قسم به كسي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، آن ها اسلام نياورده بودند، بلكه به ظاهر تسليم شدند و كفر خويش را پنهان نمودند.» (10) اين ديدگاه حضرت علي عليه السلام در حقيقت علت عدم پذيرش بيعت ابوسفيان در ماجراي سقيفه بود وقتي پس از ماجراي سقيفه ابوسفيان نزد آن حضرت آمد و گفت: ناتوان ترين قريش حاكميت بر شما را به دست گرفته است.سوگند به خدا، اگر بخواهي اين شهر را عليه ابوبكر پر از سواره و پياده مي كنم. (11) علي عليه السلام با باريك بيني خاص خويش، متوجه نيت شوم او براي ايجاد اختلاف ميان صفوف مستحكم مسلمانان گرديد و چنان پاسخ حساب شده و خردكننده به او دادند كه براي هميشه از فريب دادن علي عليه السلام مايوس شد فرمود: «تو در پي كاري هستي كه ما اهل آن نيستيم. (12) تو مدت ها بدخواه اسلام و مسلمانان بوده اي، ولي نتوانسته اي ضرري به آن هابرساني.مارابه سواره وپياده تو نيازي نيست.» (13)وقتي نزد عباس عموي پيامبرصلي الله عليه وآله، رفت

تا با او بيعت كند، عباس نيز از پذيرش بيعت او امتناع ورزيد. (14)ديدگاه دوم، ديدگاه برخي از سران صدر اسلام همچون خليفه اول و دوم بود.آنان به عكس گروه اول، بني اميه را مثل ساير مسلمانان و اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله قابل اعتماد و خودي مي پنداشتند و معتقد بودند: بني اميه قومي دنيا ديده و سياس و زيركند، بدون تسامح و انعطاف نشان دادن و جلب رضايت آن ها نمي توان از آنان در امان بود و با خيال آسوده حكومت اسلامي را اداره كرد.بدين دليل، سياست تساهل و تسامح نسبت به بني اميه را برگزيدند.بدين روي، ابتدا مبلغي از بيت المال به عنوان حق السكوت به ابوسفيان بخشيدند: وقتي ابوسفيان پس از ماجراي سقيفه از ماموريت جمع آوري زكات به مدينه بازگشت، عمر به ابوبكر گفت: ابوسفيان از سفر بازگشته، من از شر او ايمن نيستم.براي دفع شرش، زكاتي را كه در اختيار دارد به او ببخش.ابوبكر نيز پذيرفت و زكاتي را كه ابوسفيان آورده بود، از او نگرفت. (15) ولي ابوسفيان به اين مقدارقانع نبود، به همين دليل، خلفا براي آرامش خاطر خود، تصميم گرفتند سماحت بيش تري به خرج دهند.از اين رو، هنوز شيريني هداياي مالي خليفه در كام ابوسفيان از بين نرفته بود كه فرمان دهي بخشي از سپاه اسلام در شام را به پسرش يزيد اعطا كردند و پس از مدت كوتاهي، خليفه دوم فرمان دهي كل سپاه در شام را به يزيد واگذار نمود (16) و بدين گونه، كليه شؤون ديني، و مالي و مديريتي قلمرو شامات در دست فرزند سركرده كفر و نفاق، يزيد بن ابوسفيان، قرار گرفت چرا كه فرماندهان فتوحات در آن زمان، علاوه بر فرمان دهي سپاه فاتح، حاكم

مناطق مفتوحه نيز به حساب مي آمدند عزل و نصب فرمان داران مناطق مفتوحه، حد و مرز آزادي ملل فتح شده و اخذ خراج و جزيه آنان بر عهده فرمانده سپاه فاتح بود. علاوه بر اين، مديريت فرهنگي و مالي و ديني سپاهيان بر دوش فرمانده قرار داشت.پس از مرگ يزيد، خليفه دوم صلاح ندانست امتياز حاكميت شام را از خاندان ابوسفيان سلب كند.بدين روي، معاوية بن ابوسفيان را جانشين او قرار داد.و اين مساله موجب مسرت فراوان ابوسفيان و همسرش هند گرديد: وقتي عمر خبر مرگ يزيد را به ابوسفيان داد، ابوسفيان كمي غمگين شد، ولي بي درنگ، در همان مجلس از عمر پرسيد: نظر شما چيست؟ چه كسي را مي خواهي به جاي او به شام بفرستي؟ (اين خود نشان مي دهد حاكميت شام براي ابوسفيان اهميت فراواني داشت.) عمر گفت: به زودي فرزند ديگرت، معاويه، را حاكم شام مي كنم.ابوسفيان با شنيدن اين جمله، مسرور شد و گفت: حقيقتا حق خويشاوندي و پيوند رحمي را به جاي آوردي. (17)اين نشان مي دهد كه ابوسفيان خود و فرزندانش را شايسته تصدي اين منصب نمي دانست، اما از سماحت و انعطافي كه خليفه به خرج داد، به شدت خرسند شد و آن را به حساب پيوند قبيلگي خود با خليفه گذارد، نه لياقت و شايستگي خود و فرزندانش.جاي بسي شگفتي است كه خليفه دوم با آن كه اموال بسياري از كارگزارانش را به دليل سوء استفاده از بيت المال مصادره كرد، در مورد زندگي شاهانه فرزندان ابوسفيان سكوت اختيار نمود و تنهابه يك اخطار زباني وتذكرساده بسنده كرد. اواموال خالد بن وليد، (18) ابوهريره، ابوموسي اشعري و عمروبن عاص رابه جرم سوءاستفاده ازبيت المال مصادره نمود. (19)سياست تساهل و تسامح نسبت به بني اميه در دوران خلافت عثمان با

شدت افزون تري اعمال گرديد.عثمان خود از بني اميه بود و به شدت تحت تاثير عواطف قومي و قبيلگي خويش.از اين رو، در دوران خلافتش، علاوه بر ابقاي معاويه بر حكومت شام، فرمان روايي مصر را نيز به برادر رضاعي خود، عبدالله بن سعد بن ابي سرح - كه پيامبرصلي الله عليه وآله روز فتح مكه دستور قتلش را صادر فرموده بودند - سپرد و وليد بن عقبة بن ابي معيط، فرزند يكي از سران كفر قريش، را والي كوفه قرار داد و پس از او اين منصب را به سعيد بن عاص سپرد.او همچنين حكومت بصره را به عبدالله بن عامر و حكومت يمن را به يعلي بن منيه واگذارد و مروان بن حكم، يكي از عناصر پليد و منافق خاندان اموي، را رئيس دفتر خود قرار داد.مروان كليه امور مهم دارالخلافه را در دست گرفت، به گونه اي كه بدون اطلاع خليفه، از طرف او حكم حكومتي صادر مي كرد.گرچه عثمان در نخستين سال هاي حكومتش، با سياست تساهل و تسامح به امويان خوش خدمتي كرد و زمينه فعاليت و نفوذشان را در دستگاه هاي اجرايي فراهم نمود، اما در اواخر حكومتش، خود طعمه حريق افزون طلبي هاي آن ها قرار گرفت بني اميه تمامي اختيارات را از عثمان سلب كردند، استقلال راي و قدرت تصميم گيري را از او سلب نمودند.هريك ازآنان قلمروفرمان روايي خودراملك طلق خويش مي پنداشت و بدون هيچ گونه اعتنايي به مقدسات جامعه اسلامي و يا مصلحت خليفه، بزرگ ترين خيانت ها را مرتكب مي شد و عثمان بسان يك حاكم مسخ شده در عزل و بركناري آنان، تعلل مي ورزيد: «تساهل به خرج مي داد.»پس از افشاي رسوايي اخلاقي وليد، عثمان علي رغم ميل باطني اش، با اكراه، وليد را تقبيح كرد و از او برائت جست، ولي پس از مدتي گفت:

روستاها و سرزمين هاي حاصل خيز عراق متعلق به قريش است يعني سواد عراق را جزء تيول خود و قوم و قبيله اش شمرد.مسلمانان كوفه دريافتند گرچه سعيد همچون وليد فساد اخلاقي علني ندارد، ولي سخت گرفتار فساد مالي است.مالك اشتر، كه در آن روزگار از قراء قرآن و خواص اهل حق و فرماندهان دلير كوفه به شمار مي رفت، نتوانست اين زياده طلبي و ظلم آشكار و ادعاي جسورانه سعيد را تحمل كند لب به اعتراض گشود و گفت: آيا غنيمتي را كه خداوند در سايه شمشيرهاونيزه هانصيبمان نموده است، بستان خودوقومت مي شماري؟ !آن گاه با هفتاد سوار از كوفه رهسپار مدينه شد، نزد عثمان رفت و از عمل زشت سعيد شكايت كرد.او خواستار عزل سعيد شد.برخورد عثمان با مالك و همراهانش از حوادث شگفت انگيز و عبرت آموز صدر اسلام و در عين حال، منعكس كننده عواقب تلخ و غم بار اعتماد به كفار و منافقان است.عثمان ابتدا در رسيدگي و پاسخ گويي شكايت آنان سستي به خرج داد چند روز متوالي آن ها را در مدينه معطل و بدون پاسخ نگه داشت، به اميد آن كه خسته شوند و از شكايت خود صرف نظر كنند و به كوفه بازگردند، ولي آن ها سماجت به خرج دادند و هم چنان پيگير شدند.سرانجام، عثمان مشكل را با برخي از امرا از جمله شخص مجرم - يعني سعيد بن عاص - در ميان گذارد.عبدالله بن سعد براي فرونشاندن اعتراضات كوفيان، مصلحت را در اين ديد كه عثمان به خواسته كوفيان بي توجهي نكند چرا كه كوفه يك شهر نظامي بود و آرامش و ثباتش در تحكيم يا تضعيف پايه هاي دستگاه خلافت نقش حساس و سرنوشت سازي داشت.ولي سعيد بن عاص - متشاكي عنه - به اين راي اعتراض كرد و گفت:

اگر اين كار را بكنيد، از اين پس اهل كوفه هر روز يكي را به ولايت مي گمارند و يكي را عزل مي كنند.كوفيان كاري غير از بحث و گفت وگو ندارند در مسجد دور هم حلقه مي زنند و براي حكومت تصميم مي گيرند.به نظر من، آن ها را در قالب لشكرهايي تجهيز كن و به مرزها بفرست تا هم و غمشان اين باشد كه پشت مركبشان بميرند.عثمان نيز همين راه را برگزيد و بدين سان مسلمانان كوفه را، كه براي حفظ زمين هايشان از تجاوز و چپاول سعيد بن عاص شكايت كرده بودند با صلاحديد سعيد بن عاص به مرزهاي كشور تبعيد كرد! (20)موضع علي عليه السلام در قبال تساهل خلفا نسبت به بني اميهحضرت علي عليه السلام تا نيمه خلافت عثمان در برابر سياست تساهل و تسامح خلفا نسبت به بني اميه و اعتماد به افرادي همچون معاويه و وليد بن عقبه و عبدالله بن سعد سكوتي اعتراض آميز اختيار نمود.سكوت آن حضرت هم به دو دليل بود:اول.هنوز امويان جرات تجاوز به حقوق مسلمانان و لطمه زدن به مصالح اسلام و مسلمانان را نيافته و تنها در فكر اشغال پست ها و بهره مندي بيش تر از تنعمات دنيا بودند.دوم.مردم هوشياري و دورانديشي لازم را نداشتند تا خطر آينده بني اميه را درك كرده، نقشه هاي شوم آنان را پيش بيني كنند كه اين پيش بيني و توجه به چنين خطراتي فراست خاصي مي طلبيد.بني اميه آن روزها تنها در منطقه شام مشغول فعاليت بودند و شام دور از تيررس چشم هاي مسلمانان اصيل حجاز بود.از اين رو، اگر حضرت علي عليه السلام لب به اعتراض مي گشود، افكار عمومي از آن حضرت حمايت نمي كرد و يا حتي مخالفت ايشان را به عنوان تسويه حساب شخصي با خلفا و كارشكني در اجراي سياست هاي

آن ها تلقي مي نمود.در نتيجه، هم خلفا در برابر علي عليه السلام ايستادگي مي كردند و هم جامعه.بدين روي، حضرت نه تنها در اين زمينه، بلكه حتي در مواردي كه خلفا و يا سران حكومت مرتكب لغزش هايي مي شدند، سكوت اختيار مي كرد تا اعتراضش موجب تفرقه و آسيب ديدن مصالح اسلام و مسلمين نشود.حضرت در بيان فلسفه سكوت خويش در مساله خلافت، بياناتي دارد كه كاملا اين مفاهيم از آن به دست مي آيد: «ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نكنم شاهد نابودي و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براي من از رها كردن خلافت و حكومت بر شما بزرگ تر بود، چرا كه اين حكومت بهره كم و ناچيز دوران كوتاه زندگي دنياست كه تمام مي شود همان گونه كه سراب تمام مي شود و ابرها از هم مي پاشند.» (21)درجاي ديگرمي فرمايد: «شماخوب مي دانيد كه من از هركس ديگري به لافت شايسته ترم.والله، مادامي كه اوضاع مسلمانان روبه راه باشد و جزشخص من به ديگري ظلم نشود، همچنان خاموش خواهم ماند.» (22)از نيمه دوم خلافت عثمان، وضع جامعه و شرايط اجتماعي كاملا دگرگون شد، مفاسد اخلاقي و انحرافات ديني و امنيت مالي توسط عمال اموي عثمان به صورتي فراگير در جهان اسلام شيوع يافت، به گونه اي كه فرياد مسلمانان مصر و كوفه و ساير شهرها بلند شد.در چنين شرايطي، موانع اعتراض و انتقاد حضرت علي عليه السلام برطرف گرديد چرا كه از يك سو، افكار عمومي آمادگي پذيرش انتقاد نسبت به سياست هاي نظام حاكم را داشت و از سوي ديگر، علي عليه السلام احساس مي كرد با توجه به هتك حرمت مقدسات مذهبي و افشاي برخي از مفاسد امويان، سكوت وجهي ندارد.از اين رو، وارد ميدان شدند و هدايت معترضان را از دور يا نزديك برعهده گرفتند

و زمينه عزل برخي از عمال اموي همچون عبدالله بن سعد بن ابي سرح را فراهم آوردند.متاسفانه خلفا با سپردن پست هاي كليدي جهان اسلام به فرزندان ابوسفيان و حزب طلقا، صلاحيت آن ها را امضا نموده بودند و اين خطري بزرگ براي جهان اسلام و خدمتي ارزشمند به آنان محسوب مي شد كه با سياست تساهل و تسامح خلفا تحقق يافت.پيامد اين سياست در جامعه آن روز اين شد كه معاويه در سال هاي پاياني خلافت عثمان، با كمال جسارت در محفل بزرگان اصحاب و سران مهاجران حاضر مي شد و به بهانه دفاع از عثمان، آن ها را تحقير مي كرد و از خود و پدران كافر و بت پرستش به نيكي ياد مي نمود.او در مجلسي گفت: «اي مهاجران، شما مي دانيد كه هر يك از شما پيش از اسلام در ميان قومتان فردي ورشكسته و گم نام بوديد، كارها و امور جامعه بدون نظرخواهي از شما انجام مي شد، تا اين كه خداوند رسولش را مبعوث نمود و شما سبقت جسته و زودتر به او پيوستيد.پس شما تنها به واسطه سبقتتان سيادت يافته ايد، به طوري كه امروز مي گويند: رهط فلان، آل فلان، وگرنه پيش تر شما قابل ذكر نبوديد.»علي عليه السلام، كه در مجلس حضور داشت و مي دانست معاويه مي خواهد تلويحا اقتدار و آقايي مجدد خود را به رخ اصحاب بكشد، به شدت خشمگين شدند و فرمودند: «اي پسر زن كثيف، تو را چه به اين حرف ها...سپس با عصبانيت برخاستند و از مجلس خارج شدند.» (23)جاي شگفتي است كه برخي از خواص و مؤمنان بيماردل سيادت و آقايي افرادي همچون معاويه، اين دشمن شناخته شده و نشاندار اسلام، را مي پذيرفتند، ولي خلافت و عامت شخصيت عادل، متقي و

معصومي همچون علي بن ابي طالب عليه السلام را برنمي تابيدند.محصول سياست تساهل و تسامح خواص اين شد كه بني اميه چنين جرات و جسارتي پيدا كنند كه در مقابل بزرگان صحابه و شخصيتي بسان علي عليه السلام كه رشد اسلام و حكومت اسلامي مديون مجاهدت هاي جانكاهشان بوده است، قد علم كنند.و از اين مهم تر آن كه اين سياست زمينه قتل خود عثمان را نيز فراهم آورد كه شرح آن مجالي ديگر مي طلبد.علي عليه السلام به محض در دست گرفتن زمام خلافت، بدون درنگ و هرگونه ملاحظه نسبت به سياست تساهل و تسامح مسؤولان گذشته، حكم عزل تمام عمال خائن اموي - غير از يك تن - را صادر نمودند. (24) اين حكم غير از معاويه در مورد سايران به اجرا درآمد و همگي از پست هاي خويش بركنار شدند.بني اميه، كه خوب مي دانستند موقعيت و نفوذ اجتماعي آنان در دوران خلفا به مراتب درخشان تر از روزهاي پس از فتح مكه شده و اساسا از روزي كه بنا شد قرآن و سنت همراه با مدارا و سهل گيري اجرا شود، ارزش هاي اسلامي در جامعه كم رنگ شده است، در مقابل حركت تهاجمي علي عليه السلام عقب ننشستند، بلكه آن ها نيز حالت تهاجمي به خود گرفتند.يعقوبي مي نويسد: همه مردم با علي عليه السلام بيعت كردند، مگر سه نفر از قريش كه همه از بني اميه بودند: مروان بن حكم، سعيد بن عاص و وليد بن عقبه...وليد به عنوان سخنگوي اين سه نفر رو به حضرت كرد و با كمال وقاحت، حضرت را به دليل ضربه هايش به كفار در جنگ هاي بدر و احد سرزنش كرد و گفت: تو به همه ما ستم روا داشته اي.اما من، پدرم را روز جنگ بدر در حالي كه دستگير

شده بود كشته اي.و اما سعيد، پدرش را روز بدر كشته اي، در حالي كه چشم و چراغ قريش بود، و اما مروان، به پدرش دشنام داده اي و از عثمان - زماني كه وي را نزد خويش برد - ايراد گرفتي و حال آن كه ما از برادران و همانند شما از فرزندان عبد مناف هستيم...» حضرت به شدت برآشفتند و فرمودند: «اين كه گفتي من به شما ستم كرده ام، بايد گفت: حق به شما بدي روا داشته است...، هر كه حق را برنتابد، تحمل باطل بر او دشوارتر است.اگر خواستيد برگرديد، به جايگاه اصليتان برگرديد.» (25)سرانجام، وليد به معاويه پيوست و در جنگ صفين در مقابل علي عليه السلام شمشير كشيد و مروان در مدينه ماند و فتنه جنگ جمل را به راه انداخت.در ميان عمال بني اميه و سران حزب طلقا، تنها معاويه به دليل پشتوانه مردمي كه در طول دوران سه خليفه اول در شام براي خود پديد آورده بود، از اجراي حكم عزل علي عليه السلام سرپيچي نمود و از تحويل حكومت شام به آن حضرت خودداري كرد.در اين هنگام، وقتي نزاع ميان علي عليه السلام و معاويه بالا گرفت، برخي از خواص كوتاه آمدند و سعي كردند به گونه اي حضرت را وادار سازند تا از عزل معاويه صرف نظر كند و در برخورد با او قدري سماحت به خرج دهد.آنان ابتدا مغيرة بن شعبه را، كه از سياستمداران زيرك عرب به حساب مي آمد و ردپاي او هم در سقيفه، هم درعصرعلي عليه السلام وهم دردربار معاويه و اساسا در فرازهاي حساس تاريخ اسلام كاملا مشهود است، نزد حضرت فرستادند.او حضرت را از جنگ با معاويه بيم داد و گفت: «براي معاويه نامه بنويس و توليت شام

را به او واگذار كن و به او دستور بده تا برايت از مردم بيعت بگيرد، و گرنه با تو مي جنگد.»حضرت در جواب مغيره، كه ابتداي كلامش به نويد اخذ بيعت مزين و انتهايش به تهديد جنگ ختم شده و در حقيقت، محكي بود براي ارزيابي ميزان دل بستگي علي عليه السلام به حكومت و سنجش پاي مردي و استواريش در بركناري معاويه، فرمود: «من هرگز گمراهان را به مددكاري [كارگزاري خويش] نپذيرفته ام،...والله من به خاطر مصلحت دنيايم كاري را كه فساد و تباهي دينم را در آن مي بينم انجام نمي دهم.» (26) يعني من در دينم اهل مداهنه و مماشات نيستم.اگر كار من با معاويه به جنگ و كارزار هم بكشد، حاضر نيستم او را كه فردي گمراه و گمراه كننده است، ولي و صاحب اختيار مردم قرار دهم و جان و مال و دين و ايمانشان را به دست او بسپارم.به گواهي تاريخ، غير از مغيره برخي ديگر نيز سعي كردند تا حضرت را به مداراي با معاويه وادار سازند، ولي حضرت نپذيرفت و با صلابت كامل انديشه خطرناك مداهنه در مقابل دشمن را محكوم نمود.اسكافي مي نويسد: مردي از اهالي شام به نام حوشب ذوظليم، كه از خواص و صاحب مقام و منزلت به شمار مي رفت، نزد علي عليه السلام آمد و گفت: «اي علي، مگر نمي بيني كه خداوند نصيب خوبي از حكومت به تو داده است همين مقدار را بگير و شكرگزار باش! شما در اسلام صاحب پيشينه و سابقه هستي، از نزديكان رسول خداصلي الله عليه وآله و دامادش بوده اي و داراي تجربه و نسبت سببي با پيامبري.اگر فردا با ما درگير شوي اين موجب سرافكندگي و ركود عرب مي شود و حرمت ها

را ضايع مي كند.بيا با شهامت و رشادت برگرد و ما را با شام خودمان آزادبگذار و خون هاي ما و اصحابت را حفظ كن.»حضرت سخن او را خيرخواهانه و زبانش را نصيحت گو ديدند، اما مشكل او را جهل و ناداني نسبت به اسلام و احكام آن دانستند.از اين رو، بدون هرگونه عقب نشيني، سعي كردند با زباني نرم به او بفهمانند كه اسلام دين تساهل و تسامح و لبخند زدن به دشمن و مماشات با كفار و ظلمه نيست.فرمودند: «تو با تلاشي كه به خرج دادي، در نصيحت كردن كم نگذاشتي.اگر من مي دانستم كه اجازه دارم در دينم تساهل به خرج بدهم به تو پاسخ مثبت مي دادم، سازش برايم مؤونه كم تري دارد.ولي خداوند از اهل قرآن راضي نمي شود كه مردم در اطراف عالم معاصي خدا را مرتكب شوند و آن ها اكت بمانند نه امر معروف كنند و نه نهي از منكر.بدان اي حوشب، من بارها اين موضوع را بررسي كرده و تمام جوانبش را سنجيده ام، به طوري كه اين مساله خواب شب را از چشمم گرفته است.ولي راهي جز جنگ باآن هاياكفر به آنچه محمد آورد نيافته ام.معالجه اين دردبه وسيله جنگ برايم آسان تراست ازمعالجه آن به وسيله غل وزنجيرهاي دوزخ وتحمل بار سنگين دنيا برايم سهل تراست ازآتش.» (27)اختلاف اساسي حضرت علي عليه السلام با معاويه و حزب اموي بر سر همين مساله بود: آسان گيري و سماحت سياسي.وگرنه معاويه حاضر بود از دستورات و اوامر علي عليه السلام اطاعت كند و در راه تحكيم پايه هاي حكومت حضرتش در صورت كنار گذاشتن سرسختي در اجراي احكام اسلام - همچون حفظ و حراست از بيت المال و ترك زندگي اشرافي و برقراري عدالت اجتماعي - تلاش نمايد و از مردم براي آن حضرت بيعت بگيرد، ولي همه اين ها به شرط دست كشيدن

علي عليه السلام از اجراي دقيق احكام خدا بود.لذا مي بينيم حضرت در بيان فلسفه جنگ معاويه با او مي فرمايد: «اين قوم (بني اميه) از پايين كشيدن و مرگ من نااميد شده اند تلاش مي كنند مرا وادار به سستي و كاهلي در برابر دستورات خدا كنند، ولي (سستي در اجراي احكام خدا) از من دور است.» (28)علي عليه السلام در طول حكومت خويش، لحظه اي تحت تاثير خواص منحرف و خودباخته قرار نگرفت و چشم را بر روي بني اميه و اعمال زشتشان نبست و دست دوستي به سويشان دراز نكرد، بلكه آن ها را در جامعه به عنوان منافقاني در كمين نشسته و عناصري ضال و مضل معرفي نمود به مردم مي فرمود: «آگاه باشيد، از نظر من، مخوف ترين فتنه اي كه شما را تهديد مي كند فتنه بني اميه است.» (29)در مجموع، بايد گفت: گرچه علي بن ابي طالب توفيق نيافت معاويه را از اكميت شام بركنار كند و ريشه فساد را در آخرين منزلگاهش بخشكاند، اما به دو پيروزي بزرگ نايل آمد:اول.با «كافر» و «منافق خواندن كساني كه برخي از خواص آن ها را دوست قابل اعتمادمي شمردند، انديشه تساهل و مداهنه با عناصر غيرخودي ودشمن رامحكوم كرد و حد و مرز اسلام علوي و ابوسفياني را معين نمود.دوم.باجنگ تمام عيارباشاميان، به مسلمانان آموخت اگر روزي دشمنان دين در بخشي از جامعه اسلامي نفوذ كردند، بر مسلمانان واجب است با آنان به جهاد برخيزند، جنگ با آن ها همچون جنگ با كفار صدر اسلام تكليفي همگاني است، هرچندآنان نماز بخوانند، روزه بگيرند و حج گزارند.تساهل در اجراي حدود الهيپس از رحلت نبي اكرم صلي الله عليه وآله، در كنار تساهل سياسي، حركت ديگري در زمينه سهل انگاري در اجراي حدود الهي نسبت به برخي افراد خاص آغاز گرديد.در دوران سه خليفه اول، گاهي برخي افراد

به دليل برخورداري از موقعيت هاي اجتماعي، سياسي و يا خانوادگي، وقتي مرتكب جرمي مي شدند، به نوعي از كيفر معاف مي گشتند.بر اساس شواهد تاريخي، سياست تساهل در اجراي حدود الهي از دوران خليفه اول آغاز و در دوران خليفه دوم ادامه يافت، اما در عهد خليفه سوم به اوج خود رسيد، به گونه اي كه كم تر كسي جرات اعتراض به اين سياست را پيدا مي كرد.ولي علي بن ابي طالب عليه السلام به عنوان امام بر حق جامعه اسلامي، در عهد عثمان اين سكوت را شكستند و شخصا عهده دار اجراي حد بر برخي از متنفذان اجتماعي آن عصر گرديدند، سپس در دوران خلافت خود، با تمام قوا و بدون هيچ گونه ملاحظه اي صلابت و قاطعيت حكومت اسلامي را در اقامه كيفرهاي قضايي به نمايش گذاشتند و بر منطق مماشات و اغماض و آسان گيري در كيفر مجرمان آن هم مجرمان خاص، خط بطلان كشيدند و در اين باره، بارها با برخي از خواص حامي تساهل قضايي و تبعيض در اجراي مجازات درگير شده، حتي برخي از ياران خود را بر سر همين مساله از دست دادند، ولي هرگز دست از مبارزه با اين سنت سيئه برنداشتند. ذكر نمونه هايي از تساهل خلفاي صدر اسلام مؤيد اين گفتار است:الف - در زمان خليفه اولشايد بتوان گفت اولين بار تساهل در اجراي حد الهي در مورد خالد بن وليد در زمان خلافت ابوبكر صورت گرفت.پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله، برخي از قبايل از اسلام بيرون رفتند و برخي ديگر تنها از پرداخت زكات به مدينه خودداري نمودند چرا كه هنوز وضعيت خلافت و مشروعيت خليفه را متزلزل مي ديدند.به همين منظور، او به سراغ قبيله مالك بن نويره يربوعي رفت، در

حالي كه قبيله مالك مرتد نشده و تنها از پرداخت زكات به مامور خليفه خودداري ورزيده بودند.خالد بن وليد به همسر مالك بن نويره چشم بد دوخته بود.مالك به او گفت: «آيا مي خواهي مرا بكشي، در حالي كه من مسلمانم و به سوي قبله نماز مي گزارم؟ »خالد جواب داد: اگر مسلمان بودي، از پرداخت زكات ممانعت نمي كردي و به قومت دستور نمي دادي از پرداخت آن امتناع ورزند.مالك كه فهميده بود جرم او ارتداد نيست، بلكه دليل كشته شدنش طمع خالد نسبت به همسر اوست، به همسرش نگريست و گفت: «يا خالد، بهذه قتلتني؟ ! » تو به خاطر او مرا مي كشي؟ ! سپس خالد وي را در حالي كه دست هايش بسته بود، به قتل رسانيد و پس از اين جنايت فورا با همسر او ازدواج كرد. (30)انتظار مي رفت جناب خليفه طبق موازين اسلامي، خالد را قصاص كند، به خصوص كه پيش از اين نيز جنايات مشابهي مرتكب شده بود، (31) و او را به قتل برساند اما با كمال تاسف، علي رغم ابراز ناراحتي برخي از اصحاب، خليفه حاضر به قصاص و اجراي حد شرعي بر خالد نشد و با يك عذرخواهي خالد و اقرار به اشتباه او را رها كرد.مساله عفو بناحق خالد در جامعه اسلامي وجنايت او هرگز فراموش نشد.مردم آن قتل واين تسامح را به عنوان حادثه اي تلخ و به ياد ماندني در حافظه خويش ثبت كردند.ب - دوران خليفه دومدر عهد خليفه دوم نيز در اقامه حد بر والي بصره سستي شد.مغيرة بن شعبه از سوي خليفه به فرمان داري بصره برگزيده شد.وي از چهره هاي سرشناس اصحاب به حساب مي آمد كه در سقيفه و پس از آن براي استحكام

پايه هاي حكومت ابوبكر نقش كارسازي ايفا نموده بود.مغيره در ايام فرمانداري اش بر بصره مرتكب زنا شد.اتفاقا چهار تن از مسلمانان اين صحنه شنيع را ديدند و موضوع را به خليفه گزارش كردند.اين موضوع به دليل شهرت مغيره و اهميت منصبي كه در اختيار داشت، به زودي در بصره و ساير بلاد اسلامي منتشر شد و به يك رسوايي مشهور مبدل گرديد.اما خليفه از يك سو، به دليل برخي ملاحظات مايل نبود حد رجم بر مغيره جاري سازد و از سوي ديگر، خبر در ميان مسلمانان بسياري از شهرها پخش شده بود و از اين رو، نمي توانست در مقابل آن سكوت كند.بدين روي پس از تشكيل دادگاه و با ترساندن يكي از شهود و انصراف وي از شهادت، مغيره را از حد رجم نجات داد.ولي از آن جا كه زناي مغيره امري مسلم و ثابت شده بود، افكار عمومي بصره، او را تحمل نمي كرد.بدين دليل، خليفه مجبور شد او را از فرمان داري بصره عزل كند.اما با سپردن فرمان داري كوفه به او، در حقيقت، به مغيره جايزه داد! (32) متاسفانه امروز نيز در جامعه اسلامي، شاهد اين گونه برخوردها و اعطاي جوايزي از اين دست به متخلفان از قوانين كشور هستيم!ج - در زمان خليفه سومدر زمان عثمان نيز مساله اجراي حدود كاملا به بازي گرفته شد و سطوت احكام كيفري اسلام در ميان اصحاب شكست.شخصيت متزلزل عثمان و لغزش هاي متعدد و ضعف هاي رفتاري آشكار او موجب گرديد مردم تساهل او را در اجراي احكام كيفري اسلام به بازيچه بگيرند و آن ها را بي اهميت بشمرند.بدين دليل تعطيلي حدود الهي توسط عثمان بيش از موارد مشابه گذشته، كيان اسلام را تهديد مي كرد.از اين رو، علي عليه السلام

آرام ننشستند و زبان به اعتراض گشودند چرا كه اصل اسلام ناب را در معرض خطر تحريف و تاويل مي ديدند.اولين تسامح عثمان در اجراي حد قصاص بر عبيدالله بن عمر بود هنگامي كه عمر به وسيله يكي از موالي به نام ابولؤلؤ مجروح شد و در بستر مرگ به سر مي برد، عبيدالله پسر عمر براي گرفتن انتقام پدرش تصميم گرفت هر غيرعربي را كه در مدينه ديد به قتل برساند.او مانند حيوان درنده اي بيرون آمد و با شمشير سه تن از موالي مدينه (هرمزان، جفينه و دختر كوچك ابولؤلؤ) را بدون تحقيق و اثبات جرم به قتل رساند.وي عزم كشتن ساير موالي را داشت كه شمشير را از دستش گرفتند و زنداني اش كردند.اين فاجعه هولناك اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله به خصوص حضرت علي عليه السلام، را خشمگين ساخت، به طوري كه همگي خواهان مجازات عبيدالله شدند. مجازات او جز كشتن و قصاص نبود.عثمان تا زماني كه عمر زنده بود به شدت با عبيدالله برخورد مي كرد، حتي به او گفت: «خدا تو را بكشد! مردي را كه نماز مي خواند و دختر كوچك و شخصي را كه در ذمه رسول خداصلي الله عليه وآله قرار گرفته بود به قتل رساندي.» (33) ولي پس از مرگ عمر، وقتي خلافت را به دست گرفت، كاملا تغيير موضع داده و درصدد آزاد ساختن عبيدالله برآمد.اين تناقض در رفتار سابق و لاحق عثمان نسبت به عبيدالله، موجب شگفتي بسياري از اصحاب شد، ولي بعدها معلوم گرديد كه عمرو بن عاص، اين شيطان بزرگ قريش، نظر عثمان را عوض نموده است. (34)علي عليه السلام، كه به دقت موضوع را دنبال مي كردند و سرسختانه خواهان

قصاص عبيدالله بودند، عثمان را تحت فشار قرار دادند و از او خواستند در هر صورت، حد الهي را بر عبيدالله جاري كند، ولي عثمان تعلل ورزيد و گفت: پدرش تازه كشته شده است، الآن مصلحت نمي دانم عبيدالله كشته شود.اين باعث حزن و اندوه مسلمانان مي شود و هم و غم مردم را بيش تر مي كند و شايد موجب اضطراب و فساد اجتماعي شود.ولي علي عليه السلام عذر او را نپذيرفت و به او فهماند حدود الهي با سستي و تساهل در امور ساقط نمي شود و از بين نخواهد رفت.ولي عثمان با تحميل نظر خود، موضوع راي خويش به عنوان خليفه مسلمانان بر اسقاط حد عبيدالله را مطرح نمود.اما حضرت علي عليه السلام فرمودند: «امام نبايد از حدي كه متعلق به مخلوقان است درگذرد، مگر اين كه اوليايش از آن درگذرند.عفو پسر عمر در حيطه اختيار تو نيست.»حضرت وقتي ديدند عثمان به هر طريق ممكن، مي خواهد از اقامه حد بر عبيدالله شانه خالي كند، او را تهديد نموده، فرمودند: «در روزي كه خداوند خلايق را به پاي حساب مي آورد، خون هرمزان از تو مطالبه خواهد شد.و من، قسم به خدا، اگر چشمم به عبيدالله بن عمر بيفتد حق الهي را از او بازمي ستانم.هر كه خواست، دماغش بسوزد. »عثمان كه خوب مي دانست علي عليه السلام مرد شعار نيست، اگر تهديدي كند حتما بدان عمل خواهد كرد، به جاي كنار گذاشتن تسامح خويش، فورا عبيدالله بن عمر را شبانه طلبيد و به وي دستور داد از چنگ حضرت علي عليه السلام فرار كند.هنگام رفتن او نيز همچون اسفلافش، به وي جايزه اي داد قطعه زميني از نواحي كوفه را به او بخشيد كه عبيدالله تا پايان خلافت

عثمان همان جا زندگي مي كرد! (35)تعطيل حدود الهي و سهل انگاري ها و كوچك شمردن مجازات هاي كيفري اسلام در مورد افرادي همچون خالد بن وليد، مغيرة بن شعبه و عبيدالله بن عمر و جايزه دادن به مجرمان و محكومان حكومت اسلامي به تدريج سطوت حدود الهي را در ميان جامعه درهم شكست چنان كه در اواخر خلافت عثمان، بي توجهي و تساهل در اجراي حدود الهي به يك بيماري شايع مبدل گرديد، حرمت احكام جزايي اسلام درهم شكست، حساسيت و غيرت ديني جامعه تا حد زيادي از بين رفت و بسياري از خواص اصحاب با مسامحه كاري ها در مجازات متخلفان خوگرفتند.ماجراي تعلل عثمان در مجازات وليد بن عقبه يكي از فرازهاي عبرت انگيز ديگري از تاريخ صدر اسلام به شمار مي آيد كه از يك سو، عمق فاجعه تساهل خواص و از سوي ديگر نهايت پيكار و سازش ناپذيري علي عليه السلام را با اين انديشه شيطاني نمايان مي سازد.اقدام عملي علي عليه السلام در اجراي حد بر وليد و مشاجره حضرت با عثمان در ميان مردم مدينه و سران اصحاب، خود گواه روشني است بر اين كه علي عليه السلام به شدت از عملكرد سماحت جويانه خلفا احساس خطر مي كرد چرا كه بيم آن مي رفت با استمرار اين روند و رسوب اين انديشه شيطاني در جامعه، زمينه اجراي حدود از بين برود و احكام جزايي اسلام، كه مايه حيات جامعه اسلامي به حساب مي آيد معطل بمانند.از اين رو، وقتي خلافت به دست آن حضرت افتاد، فورا تصميم گرفتند عبيدالله بن عمر را، كه در كوفه مي زيست، قصاص كنند، در حالي كه دوازده سال از ارتكاب جرم عبيدالله گذشته بود و شايد احدي از افراد جامعه اسلامي قتل عبيدالله را از آن حضرت نمي طلبيد و اساسا

كسي گمان نمي كرد حل مشكلات اقتصادي و اجتماعي جامعه اسلامي در گرو قتل عبيدالله باشد.ولي آن حضرت با فراست و نور ولايت مي دانستند اگر از جنايت علني فرزند خليفه دوم چشم پوشي شود، ديگر نمي توان به آساني ساير مفاسد اجتماعي را مهار كرد و از گسترش دامنه منكرات جلوگيري به عمل آورد.بدين دليل، اعدام عبيدالله را در راس كارهاي خود قرار دادند.ابن سعد مي نويسد: «وقتي مردم با علي بن ابي طالب بيعت كردند، وي تصميم به كشتن عبيدالله بن عمر گرفت.از اين رو، عبيدالله از دسترس علي گريخت و به معاويه پيوست.» (36)گرچه عبيدالله از قلمرو آن حضرت گريخت، اما حضرت همچنان او را تحت تعقيب داشتند و در كمينش بودند.اهتمام حضرت در قصاص عبيدالله بسيار شگفت انگيز است. سرانجام وي در جنگ صفين به دست سپاه علي عليه السلام به درك واصل شد.آن حضرت بدون آن كه كم ترين نرمشي در اجراي حدود الهي نشان دهد، با صلابت تمام، با وي بسان يك قاتل برخورد نمود.برخورد حضرت با عبيدالله و ديگر موارد نشان مي دهد سيره حضرت در طول دوران حكومتش، اهتمام در اقامه حدود الهي بوده است.حضرت علي عليه السلام مي خواستند با اين روش به كساني كه در اثر تساهل خواص انتظار كوتاه آمدن در اجراي حدود برخي از مجرمان را داشتند بفهمانند عفو و بخشش بي موردي كه برخي پيش از حكومت ايشان به خرج داده اند، كاري باطل و گناهي بزرگ بوده و اساسا مداهنه در كيفر مجرمان و تنبيه جنايت كاران خلاف دستورات اسلام است، هر چند مجرم، دوست يا صاحب منصب و يا ذي نفوذ و غني باشد.شاهد گوياي اين مطلب، قضيه شلاق زدن نجاشي در ملا عام است.نجاشي، شاعر مديحه گوي حضرت علي عليه السلام،

در صفين به شمار مي آمد، وي با قريحه و ذوق سرشارش با سرودن شعرهاي حساب شده و به موقع خود در صفين، موجب تقويت روحيه و تهييج و تشويق سپاه علي عليه السلام مي شد.وقتي يكي از فرماندهان حضرت حماسه اي مي آفريد، وي با اشعارش آن حماسه را به يك افتخار جاويدان مبدل مي ساخت و روحي حماسي در لشكريان مي دميد و وقتي نخبگان سپاه حضرت به شهادت مي رسيدند، نجاشي با اشعارش در رثاي آنان به علي عليه السلام و دوستانش تسلي مي داد. (37)چنين فردي با اين سابقه و موقعيت و خدمات، پس از صفين در مركز خلافت جهان اسلام، كوفه، در روز اول ماه مبارك رمضان با يكي از دوستانش شرب خمر نمودند.يكي از همسايه ها موضوع را به حضرت علي عليه السلام اطلاع داد.علي عليه السلام عده اي را فرستادند خانه او را محاصره كرده، نجاشي را دستگير نمودند.برخي از دوستان نجاشي و اهالي كوفه انتظار داشتند حضرت در اجراي حد بر نجاشي مسامحه كند و در مجازاتش كوتاه بيايد همان رسوبات جاهلي بر جاي مانده از سنت تساهل خواص.علي عليه السلام بر سر دو راهي قرار گرفته بودند: اجراي حد بر نجاشي و دلخور شدن برخي از ياران يا عفو و چشم پوشي از اجراي حد.اما حضرت بدون هيچ تعللي پس از دست گيري نجاشي، او را بدون عبا و قبا، تنها با شلوار در ملا عام يكصد ضربه شلاق زدند و با همان وضع - يعني بدون عبا و قبا - او را در ميان مردم رها كردند.ولي برخي از يمني هاي كوفه از علي عليه السلام به خاطر تنبيه نجاشي دلخور شدند و طارق بن عبدالله نهدي و نجاشي به معاويه پيوستند. (38)واقعه مزبور

اين حقيقت را به وضوح نمايان مي سازد كه اگر صاحب منصبان و شخصيت هاي برجسته جامعه اسلامي، دانسته يا نادانسته، سهوا يا عمدا، در اقامه احكام كيفري دين تعلل ورزند، به تدريج، غيرت ديني مسلمانان از بين مي رود و كار به جايي مي رسد كه اجراي احكام مسلم الهي را توسط ولي خدا گران مي شمارند.بدين سان، حركت رو به رشد تساهل در اجراي حدود كه توسط برخي خواص از پس از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله آغاز گرديد و در دوران خلافت عثمان به اوج خود رسيد و مي رفت تا به صورت يك فرهنگ مقبول و پسنديده ميان اصحاب درآيد، با مخالفت ها و مجاهدت هاي اولين حامي و مؤمن به پيامبرصلي الله عليه وآله كند گرديد گرچه حكومت علي عليه السلام در پرتو لغزش خواص پس از مدت زماني كوتاه فرو پاشيد و حضرت نتوانست ريشه اين سنت شوم را بركند، اما در همان مدت كوتاه به حق طلبان معاصر خود و نسل هاي آينده اعلام كرد اسلام علي بن ابي طالب عليه السلام، كه استمراربخش اسلام ناب محمدي صلي الله عليه وآله مي باشد، هرگز با سستي و كاهلي و سهل انگاري در اقامه حدود الهي سازگار نيست، هر چند برخي آن را «خشونت بخوانند و تساهل و تسامح را ترويج كنند.پي نوشت ها:1- محمدبن يعقوب كليني، الاصول من الكافي، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 494، ج 12- محمدحسين طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، 1394 ق، ج 19، ص 3713- مسلم بن حجاج نيشابوري، صحيح مسلم، تحقيق محمدفؤاد عبدالباقي، بيروت، دارالحياء التراث العربي، 1375 ق، ج 3، ص 1315، ح 16884- احمد بن علي طبرسي الاحتجاج، تحقيق محمدباقر الموسوي الخراساني، مؤسسه الاعلمي

للمطبوعات - مؤسسة اهل البيت عليهم السلام بيروت، ط 2، 1410 ق، ج 1 - 2، ص 104/علي بن عيسي اربلي، كشف الغمه، تبريز، مكتبة بني هاشمي، 1381 ق، ج 1، ص 491، با تصرف/احمد بن عبدالعزيز جوهري، السقيفة و فدك، تحقيق محمدهادي اميني، تهران، مكتبة نينوي الحديثية، ص 100، با تصرف5- احمد بن علي طبرسي، پيشين، ج 1 - 2، ص 102/شيخ عباس قمي، بيت الاحزان، دارالحكمه، 1412 ق.، ص 144، با تصرف، جواد قيومي، صحيفة الزهراء، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1376، ص 2306- محمد بن محمد مفيد، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1413 ق.، ج 21، ص 385، باب 36، ح 107- علي بن عيسي اربلي، پيشين، ج 1، ص 492 و 493/محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 43، ص 158، باب 7، ح 8، به نقل از: معاني الاخبار صدوق8- عبدالحميد ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ط 2، بيروت، دارالكتب العربية، 1385 ق.، ج 2، ص 449- عبدالحميد ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 194/محمدباقر محمودي، نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1369 ق.، ج 2، ص 52310- عبدالحميد ابن ابي الحديد، پيشين، ج 4، ص 31/نهج البلاغه، نامه 1611- عبدالحميد ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 4512- سيد عليخان مدني، الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة، قم، بصيرتي، 1379 ق.، ص 8713- عبدالحميد ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 4514- سيدعليخان مدني، پيشين، ص 8715- عبدالحميد ابن ابي الحديد، پيشين، ج 2، ص 4416 و 17- احمد ابن اعثم، كتاب الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء، 1411

ق. ، ج 1 - 2، ص 244/ص 26218- ر.ك.به: محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ق.، ج 2، ص 49119- ر.ك.به: عبدالحميد ابن ابي الحديد، پيشين، ج 12، ص 42 - 4420- علي بن حسين مسعودي، مروج الذهب، تحقيق عبدالحميد، بيروت، دارالكفر، 1409 ق.، ج 2، ص 346 و 34721 و 22- نهج البلاغه، نامه 62/خطبه 7423- ابن ابي الحديد، پيشين، ج 1، ص 33924 و 25- ر.ك.به: احمد يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، قم، شريف رضي، 1414 ق.، ج 2، ص 179/ج 2، ص 178 و 17926- ر.ك.به: محمدباقر محمودي، پيشين، ج 1، ص 238 به نقل از: الاغاني، ج 16، ص 9127- محمدبن عبدالله اسكافي، المعيار الموازنة، تحقيق محمدباقر محمودي، بيروت، 1402 ق.، ص 146 و 147 و ر.ك.به: محمدباقر محمودي، پيشين، ج 2، ص 226 و 227، ذيل مختار 21428- محمدباقر محمودي، پيشين، ج 2، ص 208 - 210 به نقل از: علل الشرايع، باب 122 ح 2 و المناقب، ج 3، ص 1529- نهج البلاغه، خطبه 9330 و 31- احمد ابن اعثم، پيشين، ج 1 - 2، ص 20/ج 1 - 2، ص 2032- محمدتقي تستري، قاموس الرجال، تهران، نشرالكتاب، 1388ق، ج 9، ص 8633 و 34- محمد بن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، داربيروت، 1045 ق.، ج 5، ص 15 و 16/ج 5، ص 1635- محمد بن محمد مفيد، الجمل، تحقيق علي ميرشريفي، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1413 ق.، ص 17636- محمد بن سعد، پيشين، ج 5، ص 1737- ر.ك.به: عبدالحميد ابن ابي الحديد، پيشين، ج 7، ص 37 و 38 و 48 و 5538- محمد بن ابراهيم ثقفي، الغارات،

تحقيق عبدالزهراء الحسيني، بيروت، دارالاضواء، 1407 ق.، ص 365 - 367فصلنامه معرفت شماره 38 - جواد سليماني

بازشناسي اخلاق مديران در پرتو مديريت علوي

مديران و سلوك معنوي: مقام و قدرت دنيوي فاني است و آنچه مي ماند، اعمال خير يا شر آدمي مي باشد. از منظر قرآن كريم، خداوند متعال صاحب ملك و شوكت بوده و آن را به هر كس كه بخواهد، براي مدت زماني مقرر واگذارد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در دعايي كه از سوي خداوند مي آموزد، اين كريمه قرآني را قرائت مي نمايد:قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُوءْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ. (آل عمران: 26)بگو: بار خدايا، تويي كه فرمان فرمايي، هر آن كس را كه خواهي، فرمان روايي بخشي و از هر كس كه خواهي، فرمان روايي را بازستاني و هر كه را خواهي عزت بخشي و هر كس را خواهي خوار گرداني. همه خوبي ها را به دست توست و تو بر هر چيز توانايي.اساساً هر كس در هر موقعيت اجتماعي و سياسي كه باشد، در حقيقت امانت دار مردم است و بايد از اين موقعيت در راه خشنودي خدا و خلق استفاده كند. مديران و كارگزاراني كه خداوند را عزت بخش و خوار كننده مي دانند، هماره مي كوشند كه رضاي حق را جلب كنند و نفس اماره را به تسليم شدن در برابر حقيقت وادارند. مديريت در اسلام همراه با سلوك معنوي است، مديران مسلمان عناصر متعهد، كوشا و مسئوليت پذيرند و در مجموعه اجرايي و مديريتي خويش به عنوان يك الگوي اخلاقي شناخته مي شوند. چنين كسي بر مملكت وجودي خود سلطنت دارد و قواي باطني اش را

زير فرمان عقل و شرع قرار مي دهد و نيك مي داند كه مراقبت از نفس، او را از گزند تمايلات نفساني باز مي دارد و سلوك معنوي و توحيدي، بستر عارفانه ترين نوع و خدمت به خلق را ممكن مي سازد. بي ترديد مشاهده ويژگي هاي نيكو و انساني مديران، سبب مي شود كه كارمندان و ارباب رجوع نيز معيارهاي الهي را مبناي عمل و برخورد خود قرار دهند و دلبستگي به مال و مقام را از دل بيرون كنند. بنابراين مديران و كارگزاران بيش از هر كس به سفر دروني و بيداري باطني احتياج دارند.پيام متن:مديران شايسته در تزكيه روحي و رفتاري خود كوشا هستند و مقام و منصب دنيوي را توفيقي جهت خدمت، فرصتي فاني و زوال پذير و امانتي الهي، ولايي و مردمي مي دانند.اين كاخ كه مي بيني، گاه از تو و گاه از من     جاويد نمي ماند خواه از تو و خواه از منمديران، خيرخواهي و توجه به كارهاي خيرفطرت توحيدي بشر اقتضاء دارد كه او پيوسته در جهت خير و خدمتگزاري براي خويشان، نزديكان و فرودستان خود گام بردارد و در اين راه دلش مملو از عشق و خير خواهي و نصيحت باشد. هر چه مديران از نظر فكري و ايماني در سطح بالاتري باشند، نوع دوستي و خيرخواهي آنان نيز بيشتر مي باشد و اساساً مديريت فعال و موفق، بدون اقدام هاي خيرخواهانه، شكل نمي گيرد، تشويق و تنبيه هاي خيرخواهانه مديران محيط كار را فعال و با نشاط مي سازد. برخي از انسان ها، خير را در چارچوب منافع شخصي يا گروهي دنبال مي كنند و در حقيقت به اين وسيله خودخواهي خويش را ارضاء مي كنند در حالي كه حضرت امير عليه السلام درباره

خير چنين مي آموزد.لَيْسَ الْخَيْرُ اَنْ يَكْثُرَ مالُكَ وَ وَلَدُكَ وَلكِنَّ الْخَيْرَ اَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ يَعْظُمَ حِلْمُكَ وَ اَنْ تُباهِيَ النّاسَ بِعِبادَةِ رَبِّكَ فَاِنْ اَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللّهَ وَ اِنْ اَسَأْتَ اِسْتَغْفَرْتَ اللّهَ.خير آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود بلكه خير آن است كه دانشت فراوان گردد و بردباريت بزرگ مقدار و بر مردمان سرافرازي كني به پرستش پروردگار. پس اگر كاري نيك كردي خدا را سپاس گويي و اگر گناه ورزيدي از او آمرزش جويي.مديران شايسته كساني هستند كه به دنبال منفعت، رياست و برتري موقعيت خود نباشند و مديريت و نظام و مردم را فداي تمايلات نفساني و زودگذر خود نسازند. مديريت صالح، سعي در افزايش دانش ها و مهارت ها و بهينه سازي جريان كارها و جلب اعتماد و جذب نيروهاي كارآمد و توانمند و سالم داردافزون بر آن يك مدير موفق به هنگام مشاهده ناهنجاري ها، گذشت و آرامش و اصلاح ساختار اداري را مورد توجه قرار مي دهد و با خشم و تنبيه هاي نابجا آبروي ديگران را به خطر نمي اندازد، او هيچ ارزشي را به اندازه ايمان و فضيلت بندگي مهم نمي شمارد و خدامحوري را شعار و پيشه خود مي سازد، رضايت حق را بيش از حفظ موقعيت ها و قدرت ظاهري مي خواهد و راه را بر ستايش هاي چاپلوسان بي هنر و مسئوليت گريز مي بندد.پيام:مديران صالح، الگوهاي خدمتگزاري و خيررساني هستند. با اين رويه، فرودستان نيز متمايل به خير و خدمت شده و در كنار مديران خواهند بود.توجه مردم به عملكرد مديرانهر كس با هر حرفه و شغلي، داراي الگوهاي نيكو و كارآمدي است، هم چنان كه داراي الگوهاي نامناسب و بدي هم ممكن است باشد، امام علي

عليه السلام در بخشي از عهدنامه مالك اشتر مي فرمايد:اي مالك! تو را به كشوري فرستادم كه قبل از تو، افرادي بر آنجا حكومت مي كردند، افرادي اعم از عادل و ستم گر، مردم كارهاي خوب يا بد اين حاكمان را به خاطر دارند. مي دانند كدامشان عادلانه و كدامشان از روي ستم رفتار كرده اند و بدان مردم در مورد كارهاي تو همان نظر را دارند كه تو در مورد كارگزاران پيش از خود داري.» يعني همچنان كه تو اكنون درباره عملكرد عادلانه يا غير عادلانه افراد پيش از خود داوري مي كني مردم نيز درباره تو چنين قضاوتي خواهند داشت، اگر خوب و عادل باشي مردم تو را به عدالت و مهرباني خواهند شناخت وگر نه تو را نيز ستم گر مي شمارند، پس اگر مي خواهي مردم تو را حاكمي عادل بدانند، عادلانه رفتار كن.پس والي و مدير يا مسئول بايد رفتارش با مردم به گونه اي باشد كه نيك و مناسب باشد زيرا اين برخوردها در حافظه تاريخ و در نامه اعمال آدمي ثبت و ضبط مي شود و مسلماً كسي دوست ندارد كه در تاريخ از او به بدي ياد كنند.چه زيبا سروده است سعدي شيرازي:نام نيكي گر بماند ز آدمي     به كز او ماند سرايي زرنگارپيام:مديران بايد با پيروي از الگوهاي پسنديده در راستاي رضايت الهي و خدمتگزاري به مردم گام بردارند و مسئوليت را تنها امانت و موقعيتي براي عمل به وظيفه بداندتكامل معنوي با غلبه بر هواي نفسغلبه بر هواي نفس همتي بلند و اراده اي والا مي طلبد. و كساني كه در اين راه پيروز مي شوند نزد خداوند مقام شايسته اي خواهند داشت. خداوند متعال در قرآن مجيد مي فرمايد: وَ

اَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهيَ النَّفْسَ عَنِ الْهَوي فَاِنَّ الْجَنَّةِ هِيَ الْمَأْوي؛ هر كس نسبت به مقام پروردگار خشيت داشته باشد و از خودخواهي و نفس پرستي بپرهيزد و نفس را از كارهاي بد باز دارد، بهشت جايگاه او خواهد بود. (نازعات:40)اگر كسي به مقام و منصب خود تفاخر كند و دچار خود بزرگ بيني شود، اين «منيت ها» همه از هواي نفس برمي خيزد و آدمي را از تكامل معنوي باز مي دارد.سوءاستفاده از موقعيت ها و امر و نهي كردن به ديگران، در حقيقت اطاعت از نفس اماره مي باشد. مدير بايد بداند، تلاش ها را در جهت خدا قرار دادن، باعث دست يابي به مقامات والا مي شود. البته مديران و كارگزاران، بهترين موقعيت را براي خدمت به مردم و دستگيري از ضعيفان و بي پناهان دارند، آنان مي توانند با خدمات خود، گام هاي مؤثري در راه رشد معنوي و تكامل روحي خويش بردارند. ناگفته نماند خصيصه بارز يك مدير مسلمان، آن است كه مقام و منصب را سكوي مناسبي براي پرواز روح و پيمودن مراحل معنوي انتخاب كند نه موقعيتي براي زراندوزي و استفاده از امكانات و تفخر و فخرفروشي. به طور قطع رسيدگي و تواضع مدير شايسته ، لطف خدا و محبت مردم را به همراه خواهد داشت. شكي نيست كه در صورت غفلت از مسئوليت هاي اخلاقي، نمي توان به خداگونگي دست يافت و امانت هاي اجتماعي را پيراسته از پليدي نگه داشت در مقابل، ويژگي هاي نيكو وانساني مديران، خير دنيا و آخرت را برايش به ارمغان مي آورد.پيام متن:غلبه مديران بر هواس نفس، آنان را از فخرفروشي و تكبر باز مي دارد و دريچه خدمتگزاري و خيررساني را برويشان مي گشايد.مديران و محاسبه

نفسمديران واقعي در كنار عمل صالح، همواره به حساب خود و اعمال روزانه شان، رسيدگي كنند و مراقب اند كه مبادا نفس و شيطان بر روح آنان چيره گردد. محاسبه نفساني سبب مي شود كه انحراف هاي هر كس در هر موقعيت، در ادارات و سازمان ها كاسته شود و امور به سمت اصلاح و بهبود پيش برود. بايد به اين حقيقت توجه داشت كه روز رستاخير در قرآن كريم، روز حساب خوانده شده و خداوند سريع الحساب خواهد بود. اين توجه و هوشياري انسان را وامي دارد كه در حساب گري خود، نسبت به اعمال و گفتارها و برخوردها همت بگمارد و خود را پاي ميزان عدالت الهي بكشاند و در نتيجه رفتار خود را به سوي اصلاح بكشاند.حضرت امير عليه السلام در اين رابطه مي فرمايد: «حاسِبُوها قَبْلَ اَنْ تُحاسِبُوا ...» به حساب نفس تان رسيدگي كنيد، پيش از آن كه مورد محاسبه قرار گيريد. بر اين اساس، بايست است كه مدير، كارنامه روزانه اش را در ترازوي عدل قرار دهد و كارهاي خير و شرش را شمارش كند. و بايسته است ببيند كدام كفه بر كفه ديگر مي چربد؟! آيا حقوق برادران مسلمان را رعايت كرده و مديريتش آميخته به خشنودي خداوند و رضايت مراجعه كنندگان بوده است يا خير؟ محاسبه نفس و بيم از عدالت الهي، مدير را در صراط ايمان و بندگي و رعايت تقوا و امانت داري نگاه مي دارد. مديران ترسان از مقام رب، در پنهان نيز مراقب اند كه مبادا بر خلاف دين و تكليف، كاري انجام دهند. حراست حقيقي هر مدير از خويش در پرتو خوف الهي شكل مي گيرد. قرآن كريم هم تأثير خوف از خداوند را ارج نهاده و آن را

سبب پيراستگي خائف از هوس پرستي مي داند.پيام متن:محاسبه نفس و بررسي اعمال روزانه به وسيله مديران آنان را از نقاط قوت و ضعف خويش آگاه مي سازد و بدين گونه در صدد اصلاح و تهذيب نفس بر مي آيند.پاسخ گو بودن مديران به مراجعه كنندگانتمام كاركنان دولت اعم از مديران، معاونان و ديگر حقوق بگيران، در برابر حقوقي كه از بيت المال مي گيرند، وظيفه و مسئوليتي دارند كه بايد بدان عمل كنند. در حقيقت چند حق عمده بر گردن آنان است. حق النفس و آن اينكه هيچ كس حق ندارد ضرر يا ضربه اي به خود وارد كند. هر چند زندگي امروزه همراه با سختي و مشكلات اقتصادي است اما اين سبب نمي شود كه مدير با اضافه كاري بيش از حد يا كار چند شيفته و مانند آن، افزون از حد طاقت بر نفس خود فشار آورد و بر آن ستم روا دارد.حق ديگر، حق الله است، استعداد و توفيقي كه خداوند به انسان مي دهد تا در سايه آن براي كسب علم و روزي تلاش كند، موجب شكر الهي مي گردد. از سوي ديگر حق الناس نيز از اهميت ويژه اي برخوردار است، رعايت حق ديگران بسيار مورد تأكيد دستورات ديني قرار گرفته است. كساني كه براي حل مشكل خود به اداره اي مراجعه مي كنند داراي حقوقي مانند پي گيري پرونده يا كار، سرعت و دقت در انجام كار، راهنمايي و ارشاد مي باشند. از اين رو، بايد مديران و كاركنان نسبت به انجام بي منت كار و پي گيري پرونده ارباب رجوع احساس مسئوليت كنند. اگر كسي به خاطر غرض شخصي يا خستگي و مانند آن در انجام اين مسئوليت سهل انگاري كند يا خداي ناكرده مراجعه كنندگان را سرگردان نمايد، مديون او

خواهد بود چرا كه از بيت المال عمومي حقوق مي گيرد تا كاري را كه به او واگذار شده است به طور صحيح انجام دهند، بي گمان اگر شخصي كار خود را به درستي انجام ندهد و از زير بار آن شانه خالي كند و يا كارش همراه باغِش و كم كاري و بدكاري و مانند آن باشد، حقوقش حرام و يا دست كم شبهه ناك خواهد بود. در هر حال مديران و كارمندان بايد توجه داشته باشند كه رعايت حقوق مردم و دولت، نوعي عبادت و داراي اجر و ثواب اخروي خواهد بود و روزي به دست آمده از اين راه نيز پاك ترين و حلال ترين روزي ها خواهد بود.پيام متن:مديران بايد با نهايت ميل و رغبت به مراجعه كنندگان پاسخ گفته و در حل و فصل مشكلات آنان تلاش كنند، با اين وسيله لقمه حلال را چاشني زندگي خويش خواهند ساخت.نظارت و قاطعيت مديران و مهرباني آنان با زيردستانبايسته است مديران كشور علي صلي الله عليه و آله را الگوي مديريت خويش قرار دهند. حضرت علي صلي الله عليه و آله در نصب و عزل وزيران، فرماندهان، كارمندان و ديگر حقوق بگيران دولتي، طبق ضوابط عمل مي كرد. هيچ گاه ضوابط را با روابط عوض نمي كرد. بلكه شايستگي و لياقت فرد را در نظر مي گرفت. دو شاخص تعهد و تخصص مي تواند ميزان شايستگي ها را تا حدود زيادي تعيين نمايد.آنچه براي اميرالمؤمنين اهميت داشت كارآيي و كارگشايي اشخاص بود. هرگاه مديري تخلف مي كرد به او تذكر مي داد و در صورت تكرار، بدون هيچ ملاحظه اي او را عزل مي نمود.از سوي ديگر يكي از ويژگي هاي مديريت حضرت علي عليه السلام نظارت دقيق و مستمر بر اعمال وزيران و معاونان حكومتي خود بود. اگر

كسي از اموال عمومي استفاده ناروايي مي كرد، صريحاً به او تذكر مي داد، بارها پيش مي آمد كه استاندار شهري را به سبب عدم لياقت يا كم كاري، عزل مي كرد و فرد شايسته تري را به جايش نصب مي نمود. بر حساب و كتاب هاي بيت المال، نظارت كامل داشت و هيچ گاه اجازه نمي داد سهمي را بي حساب به كسي پرداخت يا از كسي كسر كنند. از اين رو مديران محترم نيز بايد توجه داشته باشند كه كارمندان اداره چه مقدار در كار خود و ارتباط با ديگران موفقند؟ آيا مسئوليتي كه به آنان محول شده است را به طور شايسته به انجام مي رسانند؟ آيا در برخورد با مراجعه كنندگان، شئونات انساني و اسلامي را رعايت مي كنند؟امام علي عليه السلام در نامه اش به مالك اشتر وظايف ديگر مديران را خاطر نشان مي سازد:بخشي از وقت خود را خاص كساني كن كه به تو نياز دارند، خود را براي كار آنان فارغ دار و در مجلس عمومي بنشين و در آن مجلس برابر خدايي كه تو را آفريد فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانان، از آنان بازدار، تا سخن گوي آن مردم با تو گفت وگو كند. بي درماندگي در گفتار كه من از رسول خدا صلي الله عليه و آله بارها شنيدم كه مي فرمود: هرگز امتي را پاك از گناه نخوانند كه در آن امت بي آن كه بترسند و در گفتار در مانند حق ناتوان را از توانا نستانند.قداست مديران در حق گرايي و جانب داري از ناتوان هاست و مردم در پرتو اخلاق نيكوي مديران، به خصوص زهد و فروتني و مهرباني آنان، گرايش به دينداري پيدا مي كنند.پيام:قاطعيت در عمل و حفاظت از بيت المال، نظارت بر

كارگزاران و كارمندان و مهرباني با زيردستان از روش هاي قابل پيروي مديران در سيره علوي است.مهرورزي و مسئوليت پذيري مديراندر نامه حضرت امير عليه السلام به مالك اشتر آمده است كه مردم دو دسته اند، برخي هم كيش تو و بعضي هم نوع تواند و تكليف تو در برابر آنان، گذشت و مهرورزيدن است، چون گناهي از ايشان سر مي زند يا علت هايي بر آنان عارض مي شود يا خواسته و ناخواسته خطايي بر دستشان رود. به خطاهايشان منگر و از گناهشان در گذر، چنان كه دوست داري خدا بر تو ببخشايد و گناهت را عفو فرمايد. چه تو برتر آناني و آنكه بر تو ولايت دارد از تو برتر است و خدا از آن كه تو را ولايت داد بالاتر. و مگو مرا گمارده اند و من امر مي كنم، پس بايد اطلاعت شود.مديران و كارگزاران، با تواضع، محبت، گذشت به موقع و حمايت از ناتوانان و همراهي با فرودستان مي توانند بستر اصلاح كشور و احياي ارزش هاي اخلاقي را فراهم آورند. همه كارگزاران در هر رتبه و موقعيت مسئوليت الهي دارند و قانون، حد و مرز كارها را مشخص كرده و هيچ كس حق ندارد در خارج از چارچوب قوانين حركت كنند.در اين نظام مديريتي، مردم ولي نعمتند و بايد حقوقشان را مراعات كرد. مسئوليت داشتن در نظام اسلامي به اين معنا نيست كه مديران از آزادي بي حد و حصر برخوردار باشند و خودسرانه عمل كنند.اميرالمؤمنين عليه السلام در كلامي در باب مسئوليت كارگزاران نظام اسلامي مي فرمايند: خدايا تو مي داني آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياي ناچيز، خواستنِ زيادت. بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را به جايي كه بود،

بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم، تا بندگان ستم ديده ات را ايمني فراهم آيد و حدود ضايع مانده اجرا گردد. اساساً حكومت و قدرت در منظر اسلام، وسيله اي براي اصلاح و آباداني و آماده ساختن رفاه و امنيت براي عامه مردم است و كوتاهي در انجام اين وظايف، همه نظام را با ناكامي مواجه خواهد ساخت. چون خداوندت بزرگي داد و حكم     خرده از خردان مسكين در گذارچون زبردستيت بخشيد آسمان     زيردستان را هميشه نيك دادعذرخواهان را خطاكاري ببخش     زينهاري را به جان ده زينهار سعديپيام: مهروزي و عطوفت با زيردستان، قانون مداري، مسئوليت پذيري و خدمت به عامه مردم از وظايف مديران و از شاخصه هاي مديريت علوي است.

http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?id=43228

تصميم گيري و مديريت علوي

10:59

تصميم گيري و مديريت علوي  اميرهوشنگ دشتي

تصميم گيري ، فراگردي است كه طي آن ، شيوه عمل خاصي براي حل مسأله يا مشكل ويژه اي ، برگزيده مي شود[1]. ( استونر ، 1982) امروزه بخش مهمي از وقت و كار مديران صرف حل مشكل و تصميم گيري مي شود به طوريكه مي توان گفت وظايف اساسي برنامه ريزي،

سازماندهي ، رهبري و كنترل نيز مستلزم تصميم گيري است . بر اثر تصميم ، خط مشيها ، جريان امور و اقدامات آتي مشخص شده ، دستورات لازم صادر مي گردند بنابراين تصميم گيري چهارچوبي براي عملكرد كاركنان سازمان فراهم مي سازد و از اين رو ، نقش بسيار مهمي در مديريت ايفا مي كند . اين اهميت تا بدانجاست كه سايمون ، تصميم گيري را مترادف مديريت مي داند و معتقد است كه فعاليت و رفتار سازماني ، شبكه پيچيده اي از فراگردهاي تصميم گيري ا][2]. همچنين يكي ديگر از صاحبنظران مديريت به نام گريفيث ، تصميم گيري

را قلب سازمان و مديريت تلقي مي كند و معتقد است كه تمام كاركردهاي مديريت و ابعاد سازمان را مي توان بر حسب فراگرد تصميم گيري توضيح داد.او معتقد است تخصيص منابع، شبكه ارتباطي ، روابط رسمي و غير رسمي و تحقق اهداف سازمان به وسيله مكانيسمهاي تصميم گيري كنترل مي شوند . از اين رو ، تصميم گيري به منزله كليد فهم پيچيدگيهاي سازمان و عملكردهاي مديريت است[3]. در مديريت اسلامي نيز توجه بسياري به امر تصميم گيري شده است تا آنجا كه امام علي (ع) تصميم فرد را برابر با ميزان عقل و انديشه او مي داند 4] ]  ودر جاي ديگر ، تصميمي را كه بر مبناي عقل و خرد اتخاذ شده باشد ، نجات بخش معرفي مي نمايد[5در قران ، سه مرحله براي تصميم گيري بيان شده است : 1- مشورت  2- اتخاذ تصميم  3- توكل بر خداوند[6]. مطالعه زندگي پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار عليهم السلام ، نشان مي دهد كه حتي با داشتن علم سرشار الهي و ارتباط با سرچشمه جوشان وحي ، هرگز در امور مهم بدون مشورت تصميم گيري نمي كردند . خود پيامبر (ص) به اين مطلب تصريح فرموده اند كه : « خدا و رسول او از مشورت بي نيازند اما خداوند آن را وسيله رحمت براي امت من قرار داد ، زيرا كسي كه به مشورت بنشيند ، به پيشرفت و سعادت مي رسد و هر كس آن را ترك نمايد ، گمراه و سرگردان مي شود [7] . امام علي (ع) در لزوم مشورت قبل از تصميم گيري مي فرمايد : « كسي كه استبداد رأي داشته باشد ، هلاك مي شود وهركس با مردان بزرگ مشورت كند ، در عقل و

دانش آنها شريك شده است [[8]از آنجا كه يكي از مهمترين مراحل فرايند تصميم گيري ، گردآوري اطلاعات جامع و موثق براي اخذ تصميم مي باشد ، مشورت و نظرخواهي از ديگران به خصوص صاحبنظران و افراد مجرب مي تواند كمك بزرگي در گردآوري اطلاعات باشد و شخصي كه اين گونه رفتار ننمايد ، قطعاً دچار سرگرداني و پشيماني خواهد شد . چنانچه امام علي (ع) مي فرمايد : « مخالفت با نظر و مشورت دانشمندان با تجربه ، موجب سرگرداني و حيرت بوده و سبب پشيماني خواهد شد »[9]. در مديريت اسلامي ، تصميم گيري تنها با اتخاذ تصميم پايان نمي پذيرد بلكه پس از اتخاذ تصميم بايد به خدا توكل كرد و از درگاه لايزال الهي مدد خواست و امور خويش را بدو واگذار نمود البته پرواضح است كه اين واگذاري امور ( توكل ) پس از بررسي كامل اسباب و عوامل عرفي و عقلايي و تلاش فكري و عملي خود و ديگران (تصميم گيري) خواهد بود . گاهي در تصميم گيري ممكن است فرد يا گروه تصميم گيرنده به سبب مخاطرات ناشي از تصميم ، ترس و وحشت داشته باشند و يا در نتيجه مردد باشند . توكل بر نيروي بيكران الهي ، ترس و وحشت و ترديد را از بين مي برد و دل انسان را آرام مي سازد و اين از ويژگيهايي منحصر به فرد تصميم گيري در مديريت اسلامي است . به طور كلي علل و عواملي كه سبب ضعف در تصميم گيري مي گردند عبارتند از : ترديد و دودلي ، ترس و وحشت از نتايج تصميمات ، تسويف (كار امروز را به فردا انداختن ) ، عدم اعتماد به نفس ،

پيروي از وسواس و هواي نفس و احتياط بيش از حد[[10]كه تمامي موارد مذكور را مي توان با توكل بر نيروي بي كران الهي برطرف نمود . بنابراين اگر خالق حكيم مي فرمايد : « هر گاه به تصميم رسيديد به خداوند توكل كنيد ، به اين علت است كه از عوامل ضعف تصميم گيري و نگرانيها و ناآراميهاي ناشي از آن در امان باشيم و بتوانيم تصميماتي قاطع و استوار بگيريم . قاطعيت در تصميم گيري ، يكي از خصوصيات لازم براي مديران مي باشد و مدير با اين خصوصيت ، با برداشتن مشكلات از سر راه ، كاروان سازمان را هر چه سريعتر به سر منزل مقصود مي رساند . البته نبايد شلوغ كاريها ، بي گدار به آب زدنها ، استبدادها ، خشونتها و از موضع ديكتاتورها برخورد كردن را قاطعيت به حساب آورد . اينها تفاسير غلطي است كه از قاطعيت شده است و در مديريت اسلامي جايگاهي ندارد . مي توان گفت آن گاه كه مطالعات لازم براي انجام كاري صورت گيرد و پيشنهادها و نظرات ديگران جمع آوري شود و زمينه اجراي عمل از هر جهت فراهم شود ، تصميم برخاسته از همه اين تلاشهاي آگاهانه را با جديت و جرأت ، در چارچوب قانون اجرا كردن ، «قاطعيت» نام دارد . امام علي (ع) مي فرمايد : « قاطعيت در تصميم گيري ، نتيجه دورانديشي است »[11تحقيق و بررسي در سيره حكومتي امام علي (ع) به خوبي مشخص مي سازد كه او حاكمي دلير و مديري قاطع بود و در اخذ تصميم ذره اي هراس و ترديد به دل راه نمي داد و در انتخاب واليان و حاكمان ولايات و سرزمينهاي اسلامي نيز

، چنين كساني را برمي گزيد لذا آن روز كه مالك اشتر را به عنوان فرمانرواي سرزمين مصر انتخاب مي نمايد ، او را چنين معرفي مي كند : « همانا مالك ، در برندگي و قاطعيت ، چون شمشيري از شمشيرهاي خداوند است كه تيزي آن كند نمي شود و به هر جا كه فرود آيد ، ضربت آن بي اثر نيست [12]. ----------------------------------------------------------------------------------- 1) مديريت عمومي – ص 23 . 2) مقدمات مديريت آموزشي – ص 33 . 3) همان منبع – ص 34 . 4) اصول و مباني مديريت اسلامي – ص 55 . 5) غرر الحكم و درر الكلم آمدي – ص 55 . 6) سوره آل عمران – آيه 159 . 7) تفسير درّالمنشور – ج 2 – ص 90 . 8) نهج البلاغه – حكمت 161 . 9) نهج البلاغه عبده – ج 1 – ص 93 . 10) اصول و مباني مديريت اسلامي – ص 89 . 11) غرر الحكم و درر الكلم آمدي – ص 121  . 12)   نهج البلاغه – نامه 38

http://modirestan.mihanblog.com/post/252

حكومت و مديريت از منظر امام علي

(ع)عليرضا اعرافي مقاله حاضر حاصل يك سخنراني است كه توسط آقاي محمد داوري بازنويسي شده است.( رياست پژوهشكده حوزه و دانشگاه) - چكيده: در ديدگاه حضرت علي(ع)، نگرش مديران به «مديريت» چگونه بايد باشد؟ براي پاسخگويي به اين سؤال سعي شده است با استفاده از سخنان ايشان در نهج البلاغه اصول كلي حاكم بر نگرش مديران و وظايف كلي آنان در يازده اصل بررسي گردد:1. امانت بودن مسؤوليت و مديريت؛

2. ارزش ابزاري حكومت و مديريت؛

3. نگرش اخلاقي به مديريت؛

4. سلسله مراتب و مشاركت در مسؤوليت ها؛

5. مسؤوليت فرصتي اخلاقي

و معنوي؛

6. عمران و آباداني در كنار وظايف فرهنگي؛

7. ضرورت استفاده از تجارب تاريخي در مديريت؛

8. حقوق و وظايف متقابل؛

9. نگرش مثبت و كرامت مدار به انسان ها؛

10. توجه به قدرت و نظارت الهي؛

11. توجه به مشاركت و نقدپذيري در مديريت._______________________________مقدمهنهج البلاغه مجموعه اي از خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار امام علي(ع) است كه به همت سيدرضي جمع آوري وتنظيم شده است. در بخش نامه ها، مجموعاً 79 نامه ذكر شده است كه آن ها را از نظر موضوعي مي توان به سه دسته تقسيم كرد: دسته اول نامه هاي اخلاقي و تربيتي است كه مفصل ترين آن ها، نامه 31 (توصيه هاي ايشان به فرزندش امام حسن يا محمد بن حنفيه) است؛ دسته دوم مكاتبات حضرت با معاويه؛ و دسته سوم (تقريبا 39 نامه) مواردي است كه امام درباره مسائل حكومت و مديريت، به مناسبت هاي مختلف، خطاب به كارگزاران كشوري و لشگري بيان فرموده اند. در واقع مي توان ادعا كرد كه نيمي از نامه هاي نقل شده از علي(ع) در نهج البلاغه، به مباحث حكومت و مديريت اختصاص دارد. بيشترين توجه ايشان در اين منشورها، عهدها و نامه هاي ابلاغ شده به كارگزاران و مديران، به مسأله نوع، الگو و شيوه حكومت و مديريت بوده است.هرچند نمي توان ادعا كرد كه تمامي مباحث مديريت يا علوم انساني در متون و منابع دين اسلام مطرح شده است و نيازي به عقل و تجربه بشر نيست، مي توان ادعا كرد كه الگويي از مباني ارزشي و نظري در باب مديريت در متون و منابع ديني، از جمله نهج البلاغه، ارائه شده است كه در علوم اجتماعي و از جمله مديريت تأثير فراواني دارد. بنابراين، سؤال اساسي در اين مقاله اين است: «در ديدگاه حضرت علي(ع)، نگرش

يك مدير به «مديريت» خود چگونه بايد باشد؟»پاسخ اين سؤال را مي توان با مطالعه و بررسي مكتوبات و نامه هاي حضرت، به خصوص عهدنامه مالك اشتر1 _ مفصل ترين و جامع ترين منشور حكومتي و اداري علي(ع) _ به دست آورد. ايشان در اين نامه ها بيش از 200 دستورالعمل در زمينه هايي مانند چگونگي ارتباط كارگزاران با مردم، _ دوست و دشمن و نظير آن _ ذكر كرده اند كه تجزيه و تحليل اين دستورالعمل ها ما را به اصول لازم در نگرش مدير به مديريت راهنمايي مي كند.تذكر اين نكته ضروري است كه همه فعاليت هاي انسان در مقام كنش هاي اجتماعي مسبوق به نگرش است؛ بدين معنا كه تمام اين فعاليت ها در صحنه عمل، بر اساس نوع نگرش قبلي شخص تنظيم مي شود و هنگام اشتغال مدير به خدمت و فعاليت اداري، عملكرد، نوع ارتباط با ديگران و همه رفتارهاي مديريتي وي مسبوق به نگاه او به مسؤوليت و مديريت خواهد بود. درواقع، نگرش مدير بر اساس پاسخ به پرسش هايي مانند اين كه: «اين كار ارزشمند است يا خير»، «اين عمل چه مقدار ارزش دارد»، «اين رفتار چه سهمي در زندگي وي دارد» و «مردم داراي چه منزلت و مرتبتي هستند»، شكل مي گيرد و نوع اين پاسخ ها نقشي تام در شكل گيري نوع و روش مديريتي وي دارند. بدين ترتيب مواضع ما در پشت صحنه مديريت، تعيين كننده نحوه عمل و فعاليت ما در صحنه مديريت است. در روان شناسي گفته مي شود كه فعاليت و كنش انسان، مبتني بر نوع نگرش و انگيزش اوست و چون انگيزش بر نگرش تكيه دارد، نقش نگرش بنيادي تر است و در واقع، نگرش، مولد انگيزش و گرايش است، هرچند نمي توان از منشأ غريزي

برخي انگيزه ها غافل بود كه نگرش فرد نمي تواند تأثير مستقيم در آن انگيزه ها داشته باشد. ازاين رو در مقام عمل نگرش جايگاهي مهم دارد و اين قانون و قاعده اي روشن است كه عقل و تجربه دروني نيز آن را تأييد مي كند.با مراجعه به كلام علي(ع) در بحث از مديريت، مي توان دو نوع سؤال مطرح كرد: اول، رفتار يك مدير در مقام اجراي وظايف مديريتي چگونه بايد باشد؟ پاسخ اين سؤال را مي توان ازدستورالعمل هايي كه حضرت در نامه هاي مختلف بيان كرده اند، به دست آورد. اما سؤال عميق تر اين است: از ديدگاه امام(ع)، نگرش مديران به حكومت و مديريت بايد چه نوع نگرشي باشد؟ و توصيه هاي حضرت در اين زمينه چيست؟ به عبارت ديگر، از ديدگاه علي(ع) چگونه بايد در پشت صحنه مديريت، به نگرش ها و انگيزش ها سامان بخشيد تا آن دستورالعمل ها و توصيه ها در جاي خود تحقق يابد؟ در اين صورت، فهم ديدگاه حضرت در باب مواردي از قبيل كار، مسؤوليت و مديريت و... __ كه پشت صحنه عمل مديريتي افراد را مشخص مي كند __ ضرورت دارد.به عبارت ديگر در مديريت توصيه ها و توصيفها داريم، و علي الاصول توصيه ها و تجويزهاي اداري و اخلاقي مبتني بر توصيفها است، و مبناي بايدهاي مديريتي هستيها و واقعيتها است؛ يك بار مي توان از آن توصيه ها سؤال كرد و بار ديگر از توصيفها و نگرش و باور به آن ها.محور اصلي بحث در اين مقاله، يافتن پاسخ سؤال اول (حوزه كنش ها و رفتارهاي مديران) نيست، بلكه پاسخگويي به سؤال دوم (نگرش ها) است. در سطور آتي بر اساس كلمات نقل شده از حضرت علي(ع) در نهج البلاغه، اصول كلّي حاكم بر نگرش مديران و وظايف

كلي آنان را در يازده اصل بررسي خواهيم كرد.1. امانت بودن مسؤوليت و مديريت«نگرشِ امانتي» در پذيرش حكومت و مديريت، اصلي بنيادي و قاعده اي فراگير در بينش اسلامي و قرآني است؛ زيرا در منطق ديني همه نعمت ها ودايع و امانت هاي الهي اند. البته اين نعمت ها از نظر درجات و مراتب، در يك رتبه قرار ندارند؛ برخي از نعمت ها به دليل شمول و فراگيري و كارآيي و اثرگذاري بيشتر، و نيز به لحاظ ارتباط وظايف و تكاليف برتر با آن ها، امانتي خاص تلقي مي شوند. بنابراين در فرهنگ ديني، امانت دو كاربرد دارد: نخست در معناي عام كه شامل همه نعمت ها و عنايت هاي الهي است؛ دوم در مورد نعمت ها و الطاف ويژه الهي. براي مثال مقصود از آيه شريفه امانت (اِنّا عَرَضنا الامانَةَ عَلي السّمواتِ وَ الاَرْضِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَ حَمَلَهَا الاِنْسانُ اِنّهُ كانَ ظَلُوما جَهُولاً)2 معناي دوم، يعني امانت هاي ويژه است. البته در تعيين مصداق اين امانت اختلاف وجود دارد؛ برخي آن را توحيد و معرفة الله، و گروهي امامت و ولايت دانسته اند.«امانت»، در لغت از ريشه «اَمْن» به معناي آرامش و آسايش خاطر است؛ و در اصطلاح، وديعتي است كه كسي آن را به ديگري مي سپارد و به او در نگهداري از آن، اعتماد مي كند. ازاين رو امانت داراي چند ركن است: امانت سپار، امانت پذير، مورد امانت، و شرايط و وظايف امانتداري.براساس اين اصل، زمامداري و مديريت، به عنوان مظاهر و مراتب ولايت و امامت، از امانت هاي خاص است. مديران و حاكمان قبل از هر چيز بايد به اين اصل باور داشته باشند و نگرش خود را بر اين بنياد استوار سازند.نكته شايان يادآوري اين است كه

نگرشِ امانتي در باب زمامداري و مديريت، هم به دليل اثرگذاري گسترده آن و هم از جهت مسائل روان شناختي مربوط به آن، از اهميت خاصي برخوردار است؛ زيرا حبّ رياست از غرايز سركش و از دام هاي شيطاني و وسوسه هاي رهزن است و از سوي ديگر، قدرت مي تواند زمينه ساز توليد آسيب ها و آفت هاي فراوان فردي و اجتماعي شود. حضرت علي (ع)در اين خصوص خطاب به مالك اشتر مي فرمايد:مگو من مأمورم و مسؤوليت دارم، امر مي كنم و بايد اطاعت شود؛ زيرا اين كار موجب دخول فساد در قلب و خرابي دين و نزديك شدن تغيير و تحوّل در قدرت است.3بدين ترتيب در اين نگرش الهي تأكيد بر نفي اصالت رياست و طرد برداشت مادي از آن است.نكته مهم ديگر اين است كه امانت در نگرش امام علي با امانت در نگرش هاي مادي متفاوت است؛ در نگرش مادي ممكن است مديريت صرفا امانتي اجتماعي تلقّي بشود، اما اين امانت در بينش الهي سه ضلعي است: امانت خدا، امانت مردم و امانت حاكمان در سلسله مراتب اداري، كه در نهج البلاغه و سخنان حضرت علي(ع) به هر سه امانت اشاره شده است. البته اين امانت ها طولي و ترتبي است و ريشه آن، امانت الهي و به دنبال آن، امانت اجتماعي و مردمي و سپس امانت از سوي فرادستان در سلسله مراتب مسؤوليت است.بدين ترتيب نخستين اصل در نگرش مديران به مسؤوليت در ديدگاه حضرت علي(ع) اين است كه مدير بايد مسؤوليت و منصب پذيرفته شده را امانتي تلقي كند كه بر اساس سلسله مراتب، از خدا به ولي و از ولي به او واگذار شده است؛ و تمام كوشش او در جهت

اداي اين امانت باشد.حضرت خطاب به يكي ديگر از كارگزاران خود، مسؤوليت حكومت را امانت معرفي مي كند و او را در اين امانت سهيم مي داند:اما بعد، من تو را شريك در امانتم (حكومت و زمامداري) قرار دادم.4و هنگامي كه احساس كرد وي در حوزه مديريت خود خيانت كرده است به او فرمود:عهد و پيمانت را نسبت به پسر عمت دگرگون ساختي... با خائنان نسبت به او خيانت ورزيدي؛ نه پسر عمت را ياري كردي و نه حق امانت را ادا نمودي.5سپس او را به علت اين كه فعاليتش در جهت به دست آوردن دنيا و خيانت به امانت مردم بوده است سرزنش مي كند و مي فرمايد:گويا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام نداده اي... گويا تو با اين امت براي تجاوز و غصب دنيايشان حيله و نيرنگ به كار مي بردي و مقصدت اين بود كه اين ها را بفريبي و غنايمشان را در اختيارگيري؛ پس آن گاه كه امكان تشديد خيانت به امت را پيدا كردي تسريع نمودي.6حضرت علي(ع) در اين خصوص در نامه اي خطاب به اشعث بن قيس (استاندار منطقه بزرگ آذربايجان) مي فرمايد:كاري كه به عهده توست نانخورش (طعمه) نيست؛ بلكه امانتي است بر گردنت. آن كه تو را بدان كارگمارده، نگهباني از امانت را به عهده ات گذارده، تو را نرسد كه آنچه خواهي به رعيت فرمايي، و بي دستور به كاري دشوار درآيي.7حضرت در اين كلام به صورتي زيبا دو مقوله «طعمه» و «امانت» را در باب مسؤوليت و مديريت مقابل هم قرار داده است. واژه «طعمه» داراي معنايي عام است كه مي تواند شامل همه اموري شود كه انسان براي ارضاي نيازهاي شخصي مادي و دنيوي

به كار مي گيرد. بدين ترتيب حضرت خطاب به استاندار خود تذكر مي دهد كه نبايد چنين تصوّري از مسؤوليت داشته باشد، بلكه تلقّي او بايد «امانت شمردن مسؤوليت اجتماعي» باشد؛ امانتي كه از طرف خدا و مردم بر دوش او گذاشته شده است.حضرت در نامه اي خطاب به يكي ديگر از كارگزاران كشوري خود متذكر مي شود كه اگر هدف حاكم از مسؤوليت امانتداري نباشد _ بلكه هدفش برآوردن حوايج شخصي باشد _ اين انگيزه حاكم را از اجراي عدالت باز مي دارد:فَاِنّ الْوَالِي اِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ.8برخي «اختلف هواه»را بدين گونه معنا مي كنند: «جَري تَبَعَاً لِمآرِبِه الشَّخْصِيَة»؛ يعني اين كه فرد دنبال خواسته هاي شخصي خود باشد. بدين ترتيب معناي كلام اين است كه وقتي حاكم و مدير به دنبال خواسته هاي شخصي و تبعيض هاي بيجا در نگرش به افراد و گروه ها باشد و نگاه او به حكومت و مديريت، برآوردن حوايج شخصي باشد، اين نگرشِ منفي او را از بسياري از موازين عدل دور مي دارد؛ زيرا توجه خاص به خواسته هاي شخصي سبب ترجيح خود بر ديگران مي شود و اين حالت، انسان را از برخورد مساوي در استيفاي حقوق مردم باز مي دارد.بدين سبب حضرت در ادامه مي نويسد:پس بايد كار مردم در آنچه حق است نزد تو يكسان باشد.بدين ترتيب مدير بايد خود را از اين نگرش منفي كه مديريت و كار را طعمه بداند و آن را صرفاً وسيله اي براي ارضاي نيازهاي شخصي قرار دهد، بپرهيزد و با مردم به عدالت و مساوات رفتار كند.به علت امانت بودن مديريت، حضرت كارگزاراني را كه وظايف خود را به خوبي انجام نمي دادند، به عنوان خيانت كنندگان در امانت، نكوهش كرده است.

براي مثال ايشان درباره يكي از كارگزاران خود مي نويسند:درباره تو خبري به من رسيده است كه اگر چنان كرده باشي پروردگار خود را به خشم آورده باشي، امام خويش را نافرماني كرده، و امانت خود را از دست داده اي.10و در مقابل، كارگزاراني را كه وظايف مديريتي را به خوبي ادا كرده اند، به عنوان امانتدار،تشويق نموده است. امام(ع) در اين خصوص خطاب به عمر بن ابي سلمه مخزومي (زمامدار بحرين) - هنگامي كه او را براي همراهي خود، در جنگ با دشمن فراخواند و فرد ديگري را به فرمانداري آن جا منصوب كرد- مي فرمايد:اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقي را فرماندار بحرين قرار دادم، و اختيار تو را از فرمانداري آن جا برگرفتم، بدون اين كه اين كار براي تو مذمّت و ملامت دربرداشته باشد؛ چرا كه تو زمامداري را به نيكي انجام دادي و حق امانت را ادا نمودي... .11نكته اي كه توجه به آن شايسته است آن كه با تحليل مفهوم امانت، به دو ركن و عنصر ديگر مي توان دست يافت: نخست، وظايف امين وشرايط امانتداري؛ دوم، مسؤوليت و بازخواست الهي است، و اين دو عنصر در نگرش مديران بايد هر دو با هم، مورد عنايت قرار گيرد. از سوي ديگر امانت با خلافت انسان ربطي وثيق دارد و البته تحليل و تبيين آن به مجالي ديگر نياز دارد.2. ارزش ابزاري حكومت و مديريتاز مجموع بسياري از تعاليم اسلام و آموزه هاي امام علي(ع) به وضوح برمي آيد كه پذيرش هر گونه مسؤوليت و مديريت، ارزش ذاتي ندارد و نگرش مديران به آن مسؤوليت ها بايد به گونه اي باشد كه اين مناصب براي آنان ابزاري براي اجراي عدالت و احكام الهي

باشد؛ بدين معنا كه حكومت و مديريت ابزاري براي دست يابي به آرمان هاي الهي و تحقق موازين عدل و قوانين الهي است. در اين راستا ايشان حكومت خود را وسيله اي مي دانند براي اجراي احكام الهي، نه ابزاري در جهت سلطنت:... خدايا! تو مي داني آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنياي ناچيز، خواستن زيادت. بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را به جايي كه بود نشانيم، و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستمديده ات را ايمني فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد.12حضرت در جاي ديگر خطاب به ابن عباس مي فرمايد:به خدا اين كفش پاره را از حكومت بر شما بيشتر دوست مي دارم مگر آن كه حقّي را برپا سازم يا باطلي را براندازم.13بر اين اساس، حضرت در خطبه شقشقيه پذيرش مسؤوليت از طرف علما را «عهدي الهي» و وسيله احقاق حق و دفع ظلم از مظلومان تلقّي مي كند:و اگر نبود عهد و مسؤوليتي كه خداوند از دانشمندان هر جامعه گرفته كه در برابر شكمخوارگي ستمگران و گرسنگي ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مي ساختم و از آن صرف نظر مي كردم... .14و در جاي ديگر خطاب به مالك اشتر مي گويد:بايد محبوب ترين كارها نزد تو اموري باشد كه به حق و عدالت موافق تر است.15و نيز مي فرمايد:آنچه بيشترْ ديده واليان بدان روشن است، برقراري عدالت در شهرها و ميان رعيت دوستي پديد شدن است.16حضرت حكومت را ابزاري براي احقاق حق مي دانند و خطاب به يكي از كارگزاران، كه از رياست براي به دست آوردن منافع شخصي استفاده كرده بود، مي فرمايد:... به خدا! اگر حسن و حسين چنان مي كردند كه

تو كردي، از من روي خوش نمي ديدند و به آرزويي نمي رسيدند تا حق را از آنان بستانم و باطلي را كه به ستمشان پديد شده بود گردانم. و سوگند مي خورم به پروردگار جهانيان كه آنچه تو بردي از مال مسلمانان، اگر مرا روا بود، شادم نمي نمود كه به دستش آرم و براي پس از خود ميراث بگذارم.17و در جاي ديگر در اين خصوص مي فرمايد:مرا فرمان مي دهيد تا پيروزي را بجويم به ستم كردن درباره آن كه والي اويم؟! به خدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد، و ستاره اي در آسمان پيِ ستاره اي برآيد.18و نيز مي فرمايد:همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده؛ كوتاهي نكردن در موعظت، و كوشيدن در نصيحت و زنده كردن سنت؛ و جاري ساختن حدود بر مستحقان و رساندن سهم هاي بيت المال به در خورِ آن.193. نگرش اخلاقي به مديريتنگرش به مديريت در نظام مديريتي اسلام، تركيبي است از علم و اخلاق و نمي توان اين دو مقوله را از هم جدا كرد. البته در بُعد علمي (روشي و فني) قابليت تحول و انعطاف بالايي وجود دارد؛ بدين معنا كه، به اصطلاح فقهي، در قسمت روش ها حوزه «منطقه الفراغ» گسترده تر است؛بدين سبب بايد در گذر زمان از تجارب جديدِ بشر استفاده كرد. امّا در بُعد «اخلاق مديريتي» ثبات بيشتري وجود دارد؛ به اين معنا كه براي نظام ارزشي و اخلاق حكومتي و اداري بر اساس رسالت دين، توصيه ها و معارف مبسوط و دامنه داري وجود دارد كه غالبا از ثبات و ماندگاري برخوردارند.حضرت علي(ع) گاهي در باب جنگ، جمع آوري ماليات، و ديگر فعاليت هاي مديريتي، توصيه هاي روشي، مهارتي و فني ارائه مي كنند،

كه مدير مسلمان ملزم به رعايت آن هاست؛ و گاهي نيز توصيه هايي اخلاقي و ارزشي در باب مديريت و حكومت ابراز داشته اند. اين دو نوع مباحث، ما را به اين مطلب رهنمون مي سازد كه يكي از اصول حاكم بر نگرش مدير در مديريت آن است كه وي، همان قدر كه به علم و فن در مديريت اهميت مي دهد، به توصيه هاي اخلاقي و رعايت آن نيز توجه داشته باشد. علي(ع) در اين خصوص كارگزاران خود را ملزم به رعايت اصول اخلاقي نموده اند. براي مثال حضرت خطاب به شريح بن هاني (يكي از فرماندهان لشكر خود) مي فرمايد:در هر صبح و شام از خدا بترس، و از فريب دنيا به خود بيم دار، و هيچ گاه دنيا را امين مشمار! و بدان كه اگر خود را باز نداري از بسيارِ آنچه دوست مي داري به خاطر آنچه ناخوش و زشت مي شماري، هوس ها تو را بدين سو و آن سو كشاند و زيان هاي بسيار به تو رساند. پس نفست را باز دار و در پي هوس رفتنش مگذار و چون خشمت سركشد، خردش ساز و بكوبش و برانداز.20و در جاي ديگر خطاب به مأموران اخذ ماليات مي فرمايد:او را مي فرمايم كه از خدا بترسد در پنهانش آن جا كه جز خدا نگرنده اي نيست و جز او راه برنده؛ و او را مي فرمايم تا آشكارا طاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد. وهر كس كردار و گفتار او دو گونه نبود، امانت را گزارده و عبادت را خالص به جاي آورده.21حضرت خطاب به محمد بن ابي بكر _ هنگامي كه او را به سرپرستي لشكر مصر انتخاب كرد _ در خصوص توجه به

مسائل اخلاقي، مي فرمايد:بدان كه من تو را سرپرست بزرگ ترينْ لشكرم، يعني لشكر مصر، نمودم. پس بر تو لازم است كه با خواسته هاي دلت مخالفت كني و از دينت دفاع نمايي؛ گرچه يك ساعت از زندگانيت بيش نمانده باشد. و هرگز خداوند را به خاطر رضايت احدي از مخلوقش به خشم نياوري؛ چرا كه خداوند جاي همه كس را مي گيرد و كس نمي تواند جاي خداوند را بگيرد.22حضرت كارگزاراني را كه به اصول اخلاقي پاي بند نبودند، نكوهش و توبيخ نموده است و آنان را براي تصدي امور مديريتي لايق نمي داند. ايشان خطاب به منذر پسر جارود عبدي مي فرمايند:پارسايي پدرت مرا درباره تو فريفت و گمان كردم پيرو پدرت هستي و به راه او مي روي، ليكن آنچه درباره تو به من خبر داده اند اين است كه از فرمانبرداري هوايت دست برنمي داري، ذخيرتي براي آخرتت نمي گذاري، دنياي خود را آبادان مي كني با ويران كردن آخرتت، و با خويشاوندانت مي پيوندي به قيمت بريدن از دينت. اگر آنچه از تو به من رسيده درست باشد، شتر خويش و تبار، و بندِ پاي افزارِ تو از تو بهتر است و آن كه چون تو باشد، درخور آن نيست كه پاسداري مرزي را تواند يا كاري را به انجام رساند يا رتبت او را برافرازند، يا در امانتي شريكش سازند.23و در خطاب به يكي ديگر از كارگزاران مي فرمايد:...حق پروردگارت را سبك مشمار و دنيايت را با نابودي دينت اصلاح مكن كه از زيانكارترين افراد خواهي بود.24حضرت به علت اهميت ويژگي هاي اخلاقي در نگرش مديريت، واگذاري مناصب مديريتي را _ به خصوص در سطح كلان _ به افرادي كه صلاحيت اخلاقي ندارند، جايز نمي دانند... شما

مي دانيد كه سزاوار نيست كسي كه بر نواميس، خون ها، غنائم، احكام و امامت مسلمانان ولايت دارد بخيل باشد تا در جمع آوري اموال آنان براي خويش حرص ورزد و نبايد جاهل و نادان باشد كه با جهلش آن ها را گمراه كند و نه جفاكار تا پيوندهاي آن ها را از هم بگسلد و به نيازهاي آن ها پاسخ نگويد؛ و نه ستمكار كه در اموال و ثروت آنان حيف و ميل نمايد، و گروهي را بر گروه ديگري مقدم دارد و نه رشوه گير در قضاوت تا حقوق را از بين ببرد و در رساندن حقّ به صاحبانش كوتاهي ورزد... .254. سلسله مراتب و مشاركت در مسؤوليت هايكي از اصول حاكم بر مديريت اسلامي اين است كه مسؤولِ مافوق در عملكرد مديران و كارمندانِ سطوح پايين تر مشاركت دارد و بايد جوابگوي تخلفات آنان باشد. نشانه تأكيد بر اين اصل، آن است كه اميرمؤمنان(ع) بر مديران و كارگزاران خود نظارت بسيار دقيقي داشته است و در موارد مختلف از نهج البلاغه، در باب گزارش از عملكرد مديران خود مي فرمايد: «مأموران من درباره عملكرد تو گزارش آورده اند»، يا «گزارش هاي مردمي دريافت شده است». حضرت بر اساس اين گزارش ها، گاهي از تخلفِ مدير مطمئن شده و نامه اي عتاب آميز به او نوشته اند و در موارد ديگر كه احتمال خطا بوده است، به مديران هشدار داده اند. براي مثال حضرت در اين خصوص به عبدالله بن عباس (عامل بصره)، كه شخصيت برجسته اي بود، مي نويسد:به من خبر داده اند با تميميان درشتي كرده اي و به آنان خشن سخن گفته اي!... پس، ابوالعباس! خدايت رحمت كند، در آنچه بر زبان و دست تو جاري گردد، خوب باشد يا بد، كار به

مدارا كن كه من و تو در آن شريك خواهيم بود.26بنابراين در عين حال كه مسؤوليت به صورت سلسله مراتبي توزيع شده است، ولي مسؤولان فرادست نيز در قبال عملكرد فرودستان سهيم اند و در صورت كوتاهي مورد بازخواست قرار مي گيرند.حضرت در خصوص سلسله مراتبي بودن مديريت، خطاب به مالك اشتر مي فرمايد:... از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا كن كه دوست داري خداوند از عفوش به تو عنايت كند، زيرا تو مافوق آن ها و پيشوايت ما فوق تو، و خداوند مافوق كسي است كه تو را زمامدار قرار داده است.27و در جاي ديگر حضرت مالك را مسؤول تخلفات زيردستان مي دانند و مي فرمايند:به خوبي بايد بداني هر عيبي در منشيان تو يافت شود كه تو از آن بي خبر باشي شخصا مسؤول آن خواهي بود.حضرت علي(ع) خود را در مقابل تخلفات زيردستان خود مسؤول مي داند و از مردم مي خواهد كه اگر از آن ها شكايت دارند به او مراجعه كنند تا آن ها را به سزاي اعمال بدشان برساند:... من خود پشت سرِ سپاه در حركتم. شكايات خود را پيش من آوريد و در مواردي كه آن ها بر شما چيره شده اند و شما قدرت دفع آن را جز با كمك خداوند و من نداريد، به من مراجعه كنيد؛ كه من به كمك خداوند آن را تغيير مي دهم و دگرگون مي سازم.295. مسؤوليت؛ فرصتي اخلاقي و معنوييكي از نقاط برجسته نظام اخلاقي و سياسي اسلام، پيوند تكاليف اجتماعي و اخلاقي و ديني است؛ بدين معنا كه با عمل به رسالت اجتماعي، مي توان روح را پرورش داد و خود را به عالي ترين درجات معنوي و عرفاني رساند. بدين جهت در ديدگاه

حضرت علي(ع)، تلقي مدير از مسؤوليتِ خود، بايد انجام دادن نوعي تكليف شرعي باشد كه از طريق آن، بتواند به رشد معنوي برسد و در قبال آن، ثواب الهي نيز دريافت دارد. بر اين اساس، مسؤوليت بايد نعمتي الهي و فرصتي براي دست يابي به مدارج معنوي و اخلاقي به شمار آيد. حضرت در نامه هاي نهج البلاغه _ به خصوص در مواردي كه در آن، دستورهايي به مأمورانِ ماليات گير داده اند _ به زيبايي، فنون و ارزش هاي اخلاقي مديريت را بيان كرده اند. ايشان در نامه 51 مي فرمايند:كسي كه در انديشه آينده خود و قيامت نباشد امروز براي آن توشه بر نمي گيرد.يعني هر فرد بايد فعاليت هاي خود را به گونه اي تنظيم كند كه توشه اي براي آخرت او باشد و فعاليت هاي مديريتي نيز يكي از مصاديقِ آن است. حضرت سپس با تأكيد به اين نگرش مدير، خظاب به مأمورانِ خود مي فرمايد:بدانيد آنچه به عهده شماست، اندكْ مقدار است و ثوابِ آن بسيار.بدين معنا كه تكليف شما در كار و مديريت، با همه سختي آن، در برابر ثواب و توشه عرفاني و معنوي كه از آن برمي گيريد اندك است. به بيان ديگر، اين فرصت و نعمتي است براي شما، كه شكرش واجب است و مي توانيد از آن، نه تنها براي رشد و ارتقاي جامعه، بلكه براي ارتقاي روحي و اخلاقي خودتان نيز بهره برگيريد.بنابراين اصل، خدمت نه فقط فرصتي است براي فعاليت اجتماعي و عمران و آباداني، بلكه زمينه اي است براي تعالي روحي و كمال اخلاقي و معنوي خود شخص.حضرت خطاب به مالك اشتر، ضمن دستور به اين كه بهترين اوقات خود را براي عبادت با خدا قرار دهد، متذكّر مي شود كه

در صورت انجام دادن شايسته وظايف حكومتي، تمام اعمال او عبادت خواهد بود:... و براي آنچه ميان تو و خداست نيكوترين اوقات و بهترين ساعات را بگذار، هرچند همه كارها در همه اوقات براي خداست؛ اگر نيت درست باشد و رعيت را از آن آسايش بود.حضرت در جاي ديگر خطاب به اسود بن قطبه (رئيس سپاه حلوان از نواحي فارس) مي فرمايد:و از جمله حق ها بر تو اين است كه نفس خود را بپايي، و به اندازه توانت در كار رعيت كوشش نمايي، كه آنچه از اين كار به دست مي آري بهتر است از آنچه بذل مي داري.6. عمران و آباداني در كنار وظايف فرهنگينگرش جامع به مديريت، يكي از نگرش هاي اساسي است؛ به اين معنا كه مدير _ به خصوص در مديريت كلان _ نبايد خود را به توسعه و آباداني دنياي مردم محدود نمايد، بلكه علاوه بر آن، وظيفه دارد كه به امور معنوي و فرهنگي مردم نيز توجه داشته باشد.حضرت در اين خصوص مي فرمايد:مردم! مرا بر شما حقي و شما را بر من حقي است: بر من است كه خيرخواهي خود را از شما دريغ ندارم، حقي را كه از بيت المال داريد بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد، و آداب آموزم تا بدانيد.علي(ع) در عهدنامه مالك اشتر، در بيان وظايف زمامدار، هردو بُعد معنوي و دنيوي را مطرح كرده اند:اين عهدي است كه به مالك سپردم، هنگامي كه او را بر مصر گماشتم، و او را بر چهار مسؤوليت موظف كردم: تا ماليات هاي آن سرزمين را جمع آوري كند؛ با دشمنان آن كشور بجنگد؛ به اصلاح اهل آن همت گمارد؛ و به عمران و آبادي

آن مناطق بپردازد.35بدين ترتيب حضرت همه اين وظايف را بر عهده مدير و حاكم مي گذارد. البته هنگامي كه مديريت ها تقسيم شوند، اوضاع اندكي متفاوت مي شود، ولي روح داستان اين است كه مديريت در نظام اسلامي و با نگاه علي(ع) مديريتي است كه فرد نمي تواندبگويد من فقط به عمران و آباداني مي پردازم و به بُعد فرهنگي و معنوي و اخلاقي كاري ندارم يا به عكس.ممكن است بر اثر تقسيم مسؤوليت ها، اين وظايف تقسيم شود، امّا در هر حال نگرشِ مديرِ اسلامي، نگرشي تركيبي از «آبادي معنوي و دنيوي» است.امام علي(ع) خطاب به مالك اشتر در باب آباداني دنيوي مي فرمايند:... كوشش تو در آبادي زمين بيش از كوشش در جمع آوري ماليات باشد؛ زيرا ماليات جز با آباداني به دست نمي آيد، و آن كس كه بخواهد ماليات را بدون آباداني مطالبه كند، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود مي سازد، و حكومتش بيش از مدّت كمي دوام نخواهد داشت.حضرت در كنار اين، به او دستور مي دهد كه به مسائل عبادي مردم نيز توجه خاص داشته باشد:از جمله كارهايي كه مخصوصا بايد با اخلاص انجام دهي، اقامه فرايض است كه ويژه ذات پاك اوست. بنابراين بدنت را شب و روز در اختيار فرمان خدا بگذار، و آنچه موجب تقرب تو به خداوند مي شود به طور كامل و بدون نقص به انجام رسان، اگرچه خستگي جسمي و ناراحتي پيدا كني. هنگامي كه به نماز جماعت براي مردم مي ايستي بايد نمازت نه نفرت آور باشد و نه تضييع كننده؛ چرا كه در بين مردمي كه با تو به نماز ايستاده اند، هم بيمار وجود دارد و هم افرادي كه كارهاي فوري دارند.37بدين ترتيب در ديدگاه امام

علي(ع) هيچ كس نمي تواند چيزي از دين را به بهانه اصلاح دنيا رها سازد:مردم چيزي از امور دينشان را براي اصلاح دنيايشان ترك نمي كنند مگر اين كه خداوند زيانبارتر از آن را بر روي آن ها خواهد گشود.حضرت سيره خود را در جامعه ديني، هدايت معنوي انسان ها مي دانند و متذكر مي شوند كه آنچه در آن بيم داشته اند، غلبه گمراهان و انحراف مردم است:... بر راه حقّ ايستادم و آن را از راه هاي گمراهي جدا كردم و به شما نشان دادم، درحالي كه مي پوييديد، و راهنمايي نمي ديديد، چاه مي كنديد و به آبي نمي رسيديد و اين اشارت است كه گوياتر از صد مقالت است.... بيم موسي نه بر جان بود كه بر مردم نادان بود، مبادا گمراهان به حيلت چيره شوند و بر آنان امير.7. ضرورت استفاده از تجارب تاريخي در مديريتيكي ديگر از اصولي كه در كلام علي(ع) بدان اشاره شده، نگاه به تاريخ و تجربه تاريخي حاكمان و مديران پيشين است. حضرت خطاب به مالك مي فرمايد:بدان كه من تو را به شهرهايي مي فرستم كه دستخوش دگرگوني ها گرديده؛ گاه داد و گاهي ستم ديده. و مردم در كارهاي تو چنان مي نگرند كه تو در كارهاي واليان پيش از خود مي نگري، و درباره تو آن مي گويند كه درباره آنان مي گويي.بنابراين بايد حكومت و مديريت را به عنوان فرايندي تاريخي و تجربه شده نگريست و آن را واقعيتي داراي قوانين و قواعد مشترك و قابل ارزيابي و مورد توجه و نظارت ديگران دانست و با اين نگرش به عبرت آموزي و بهره گيري از تجارب پيشينيان اهتمام ورزيد. امام(ع) در پايان عهدنامه، به مالك مي فرمايند:بر تو واجب است كه همواره به ياد حكومت هاي عادلانه پيش

از خود باشي. هم چنين توجه خود را بر روش هاي خوب يا اثري كه از پيامبر رسيده، و يا فريضه اي كه در كتاب خداوند آمده است، معطوف دار و به خطوطي كه در روش من مشاهده كرده اي، اقتدا كن... ..8. حقوق و وظايف متقابلنگرش انسان به مديريت و مسؤوليت، بر حقوق و وظايف متقابل مبتني است. از افتخارات روش حكومتي و مديريتي امام، ذكر شده در نهج البلاغه _ كه الگويي بسيار زنده و پاسخگوي نيازهاي انسان در گذر زمان است _ نگاه حق و وظيفه متقابل است. اميرمؤمنان(ع) در موارد مختلف به اين حقوق و وظايف متقابل اشاره كرده است:كسي را حقي نيست جز آن كه بر او نيز حقي است؛ و بر او حقي نيست جز آن كه او را حقي بر ديگري است.بدين معنا، حق چنان است كه به نفع كسي نخواهد بود مگر آن كه به گونه اي به زيان وي نيز خواهد بود و حق به زيان وي جاري نخواهد شد جز آن كه در مواردي ديگر به سود او تمام مي شود. حضرت سپس بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه حتي خداوند هم، كه صاحب حق مطلق است، با عنايت و لطف خود براي ديگران نسبت به خود، حق متقابل مقرر داشته است:و اگر كسي را حقي بُوَد كه حقي بر او نَبُوَد، خداي سبحان است نه ديگري از آفريدگان؛ چه، او را توانايي بر بندگان است و عدالت او نمايان است در هر چيز كه گونه گون قضاي او بر آن روان است.ليكن خدا حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آنان را در اطاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده، از درِ بخشندگي

كه او راست و افزون دهي كه وي را سزاست.ايشان در مورد حق متقابل شهروندان و مسؤولان مي فرمايند:همانا خداوند بر شما براي من حقي قرار داده، چون حكمراني شما را به عهده ام نهاد؛ و شما را نيز حق است بر من، همانند حقّ من كه بر گردن شماست.امام(ع) در ادامه اين خطبه _ كه در جنگ صفين ايراد كرده است _ بر اهميت و منزلت برتر حق متقابل مسؤولان و مردم تأكيد مي كند و كاربست آن را مايه عزت و اعتلاي جامعه مي داند:بزرگ ترين حق ها كه خدا واجب كرده است، حقّ والي بر رعيت است و حق رعيت بر والي، كه خداي سبحان آن را واجب نمود، و حق هر يك را بر عهده ديگري واگذار فرمود، و آن را موجب برقراري پيوند آنان و ارجمندي دين ايشان كرد. پس حال رعيت نيكو نگردد جز آن كه واليان نيكو رفتار باشند؛ و واليان نيكو رفتار نگردند، جز آن گاه كه رعيت درستكار باشند. پس چون رعيت حقِ والي را بگزارد، و والي حق رعيت را به جاي آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود. و راه هاي دين پديدار و نشانه هاي عدالت برجا و سنت چنان كه بايد، اجرا. پس كار زمانه آراسته گردد و طمع در پايداري دولت پيوسته و چشم آز دشمنان بسته و اگر رعيت بر والي چيره شود يا والي بر رعيت ستم كند، اختلاف كلمه پديدار گردد، و نشانه هاي جور آشكار، و تبهكاري در دين بسيار. راه گشاده سنّت را رها كنند، كار از روي هوا كنند،و احكام فرو گذار شود و بيماري جان ها بسيار، و بيمي نكنند كه حقي بزرگ فرو نهاده شود يا باطلي

سترگ انجام داده. آن گاه نيكان خوار شوند و بدكاران بزرگ مقدار.يكي ديگر از حقوق جامعه بر مديران، از ديدگاه حضرت اين است كه منصب، آنان را به مردمان نزديك تر و عطوفت و خدمتگزاري آنان را به مردم افزون كند:بر والي است كه اگر به زيادتي از مال رسيد يا نعمتي مخصوصِ وي گرديد، موجب دگرگوني او نشود و آنچه خدا از نعمت خويش نصيبش كرده، بر نزديكي وي به بندگان خدا و مهرباني او به برادرانش بيفزايد.امام علي(ع) در عهدنامه مالك اشتر متذكر مي شوند كه هر يك از طبقات و گروههاي اجتماعي بر حاكم حقي دارند.در ديدگاه امام مردم موظف اند اين حقوق را از مسؤولان و مديرانشان مطالبه كنند و در مقابل، حقوق حكّام و مديران را ادا نمايند:سپس اين دستورها را از اميران خود بگيريد و فرمان آنان را _ چندان كه خدا كارتان را بدان سازوار مي دارد _ بپذيريد.اين كلام بدين معناست كه مردم بايد، هم حق خود را طلب كنند و هم خود را بدهكار حكومت و نظام بدانند و در واقع به هر دو سو پاي بند باشند.9. نگرش مثبت و كرامت مدار به انسان هاحضرت علي(ع) يكي از نگرش هاي مدير را توجه به ارزش انسان ها _ به طور عام، از هر قبيله و نژاد يا دين و مذهب كه باشند _ مي دانند و متذكر مي شوند كه زمامدار به عنوان مدير اسلامي بايد حافظ حيثيت، آبرو، مال و جان انسانها باشد. حضرت در اين خصوص در نامه اي خطاب به مأموران ماليات گير مي فرمايد:هيچ كس را از خواسته هاي مشروعش باز نداريد... و نيز به خاطر گرفتن درهمي، كسي را تازيانه نزنيد؛ هم چنين به مال احدي _ چه

مسلمان و چه غيرمسلمان كه در پناه اسلام است _ دست نزنيد.49امام(ع) در سيره خود، در برابر افرادي كه خويشتن را كوچك وكم ارزش جلوه مي دادند،واكنش نشان مي داد و آنان را از اين كار منع مي كرد. براي مثال ايشان از همراهيِ فردي كه پياده در حال حركت بود با خود كه بر مركب سوار بودند، ممانعت كردند و فرمودند:باز گرد؛ چرا كه پياده حركت كردنِ شخصي مانند تو در ركابِ مثلِ من، مايه غرور براي والي و ذلت و خواري براي مؤمن است.نگرش حضرت به انسان ها، به خصوص مسلمانان، چنان است كه ارزش و احترام آنان را از تمام مقدسات بالاتر مي دانند:و حرمت مسلمان را از ديگر حرمت ها برتر نهاده، و حقوق مسلمانان را با اخلاص و يگانه پرستي پيوند داده است. پس مسلمان كسي است كه مسلمانان از دست و زبان او آزاري نبينند، جز آن كه براي حق بود؛ وگزند مسلمان روا نيست جز در آنچه واجب شود.51بدين ترتيب، نگرش مدير مسلمان به مردم بايد حاكي از احترام خاصِ او به آنان باشد، به گونه اي كه از ناحيه مديريت او هيچ نوع بي احترامي و آزاري به مسلمانان نرسد؛ چنان كه بايد به مردم محبّت كامل داشته باشد.حضرت در اين باره خطاب به مالك اشتر مي فرمايد:قلب خويش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبّت و لطف كن و نسبت به آن ها همچون حيوان درنده اي مباش كه خوردن آنان را غنيمت شماري! زيرا آن ها دو گروه بيش نيستند: يا برادران ديني تواند، و يا انسان هايي همچون تو.هم چنين خطاب به ابن عباس _ هنگامي كه او را به فرمانداري مصر منصوب كرد _ فرمود:با مردم گشاده رو باش؛

آن گاه كه آنان را بيني، يا درباره آنان حكمي دهي يا در مجلس ايشان نشيني.ايشان رفتار نامناسب با غيرمسلمانان را نيز نمي پذيرند و خطاب به يكي از كارگزاران خود- كه با مردم غير مسلمان تحت قدرت خود بد رفتاري كرده بود - مي فرمايند:اما بعد، دهقانانِ شهر تو شكايت دارند كه با آنان درشتي مي كني و سختي روا مي داري، ستمشان مي ورزي و خردشان مي شماري. من در كارشان نگريستم و ديدم چون مشرك اند نتوانشان به خود نزديك گرداند، و چون در پناه اسلام اند نشايد آنان را راند. پس، در كار آنان درشتي و نرمي را با هم آميز. گاه مهربان باش و گاه تيز! زماني نزديكشان آور و زماني دورتر.5410. توجه به قدرت و نظارت الهيچنان كه گذشت، قدرتِ همراه با مديريت، آسيب هايي مانند عُجب و كبر و فساد در انسان توليد مي كند. بدين سبب علي(ع) متذكر مي شوند كه راه علاج اين امراض روحي آن است كه مدير نگرش خود را به مديريت بدين گونه شكل دهد كه با در نظر گرفتن عظمت، قدرت و سلطنت الهي به كوچك بودن خود وعملش پي ببرد.در اين صورت مديريت و رياستي كه از اين مديريت براي او حاصل شده است، نمي تواند باعث خودبزرگ بيني او شود. حضرت در اين خصوص خطاب به مالك اشتر مي فرمايد:آن گاه كه در اثر موقعيت و قدرتي كه در اختيار داري، كبر و عُجب و خودپسندي در تو پديد آيد، به عظمت قدرت و مُلك خداوند كه مافوق تو است، نظر افكن! كه اين تو را از سركشي پايين مي آورد و تيزي تو را فرو مي نشاند و خِرَد رفته ات را به جاي باز مي گرداند. از همتايي در علوّ

و بزرگي با خداوند برحذر باش و خود را از تشبّه با او در جبروتش بركنار دار؛ چرا كه خداوند هر جبّاري را ذليل و هر فرد خودپسند و متكبّري را خوار خواهد ساخت.و در جاي ديگر از عهدنامه مي فرمايد:هرگز حاكم بر خويشتن نخواهي بود، جز اين كه فراوان به ياد قيامت و بازگشت به سوي پروردگار باشي.حضرت براي كنترل دروني افراد، نظارت الهي را به ياد آن ها مي آورد و مي فرمايد:از معصيت خدا در خلوتگاه ها بپرهيزيد؛ چرا كه همو شاهد و همو حاكم و دادرس است.هم چنين مي فرمايد:آن روز [قيامت] همراهِ هر كس گواه و سوق دهنده اي است، كه تا صحنه قيامت او را مي راند و شاهدي كه به اعمال او گواهي دهد.58امام(ع) در مورد نظارت الهي خطاب به محمد بن ابي بكر _ هنگامي كه حكومت مصر را به او داد _ مي فرمايد:با آنان فروتن باش و نرمخو، و هموار و گشاده رو، و به يك چشم به همگان بنگر؛ خواه به گوشه چشم نگري و خواه خيره شوي به آنان، تا بزرگان در تو طمعِ ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالت مأيوس نگردند؛ كه خداي تعالي مي پرسد از شما بندگان، از خرد و درشتِ كارهايتان و از آشكارِ آن و نهان.59

http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghalehpa=showpage2pid=532

سياست و مديريت از ديدگاه امام علي

(ع)مولف: محمد تقي رهبر

خلاصه كتاب : تلخيص: احد احمدي - پيشگفتار: سياست و تدبير جامعه از آنرو كه از مهمترين مسائل حياتي انسان است همواره سر لوحه انديشه و برنامه پيامبران و مصلحين بزرگ و فلاسفه و انديشمندان بوده است .پيام آوران الهي هرگز به مسير حاكميت عصر خويش بي تفاوت نبوده و بلكه بمنظور تامين منطقي و مشروع اين بعد اساسي وجود

انسان، برنامه و طرحي متناسب با زمان،داشته اند . و موضع گيري هاي قاطع آنان در برابر حكام جور، و هشدارهاي لازم به انسان ها در تخلف از اطاعت اينان و روآوردن بخداوندگار جهان،و تسليم در برابر فرامين و قوانين او، كه اصل مشترك همه اديان الهي بوده است، سرفصل اين مقال و اساس ترسيم سياست كلي مكتب هاي توحيدي قرار گرفته است .با اين نتيجه مي رسيم كه : سرلوحه كار پيامبران، دعوت به اطاعت و عبوديت خالص «الله» و سرپيچي و تخلف از فرمان «طاغوت»ها بوده است،و نيز اقامه قسط در سايه تعاليم الهي و كتب آسماني و موازين عدل،كه ضامن اجراي آن نيز در برابر كارشكني هاي سركشان و مستكبران،سلاحي است كه معمولا از آهن ساخته مي شود .با توجه به مضامين فوق، و مشابه آن، جاي ترديد براي كسي باقي نمي ماند، كه تدبير و سياست جامعه بشري، مطلبي است كه سرآغاز كار رسالت داران الهي و مكاتب آسماني قرار دارد.آنچه بر اين اصل مسلم مي افزائيم اينكه : اسلام بهمان نسبت كه با خصلت جاودانگي و جامع الاطراف بودن قوانين و احكامش، بر اديان گذشته برتري دارد، در جهت تدبير و سياست جامعه انساني و اسلامي نيز، از ويژگي و امتياز خاصي برخوردار مي باشد . بدين معني كه : توجه به سرنوشت جامعه و شيوه حكومت، و قوانين و احكام مربوط باين باب، از پردامنه ترين فصول اين شريعت والاي الهي و جاوداني است .همانگونه كه روش پيامبر اكرم در تصدي زمامداري امت، نشان دادن راه عملي حاكميت الهي و عهده دار گشتن امر رهبري،حكومت، سياست،قضاوت،جنگ و صلح،معاهدات روابط

مسلمين با ديگر مردم در داخل و خارج كشورهاي اسلامي و ديگر مسائل اجتماعي، سياسي،بهترين گواه مدعا است .در تداوم خط رهبري مقام نبوت، كه در امامت امت اسلامي تبلور مي يابد، علي عليه السلام كه به اقرار عامه مسلمين از صدر اول تا كنون، برترين چهره تاريخ اسلام پس از پيامبر است و بنا به نص صريح پيغمبر و بيعت آگاهانه مسلمين، عهده دار رهبري كامل امت اسلام را بعهده گرفته، و در برهه خاصي از زمان، زمينه تصدي خلافت و سياست جامعه اسلامي براي او فراهم گرديده است، در شيوه جهانداري بگونه اي عمل كرده كه به راستي ترسيم عملي حاكميت خالص حق را متجلي مي ساخته است. حاكميتي كه از رياكاري و دغلبازي هاي سياست هاي معمولي جهان بدور بوده و از محور حق و عدل بقدريك سر مويي منحرف نگشته و مصلحت دين و مسلمين و ارمان به كرات و با عبارات گوناگون حكايت كرده . از جمله : « بخدا اگر جهان را با هر آنچه در آنست به من بدهند كه با گرفتن پاره اي جو، از دهان موري، خدا را معصيت كنم، بدين خطا تن در نخواهم داد.»«بخدا اگر مرا در زنجير نهند، و شب هنگام، روي خار بيابانها كشند،براي من بهتر است تا اينكه در قيامت به ديدار خدا روم در حاليكه در حق يكي از بندگان او ستم كرده باشم.»«حكومت بر شما بقدر يك كفش كهنه براي من ارزشي ندارد، اگر نتوانم داد مظلوم را از ظالم بستانم.» (نهج البلاغه)در عمل نيز نشان داد كه او تنها به رضاي خدا مي انديشد و بس،ماديات،لذت،شهرت،منصب،مال،كاخ،عنوان و مقام.

از نظر حق بين او به مسخره گرفته مي شوند.در آن زمان كه در اوج قدرت بود، گريه ها و مناجاتش در دل شب، قلب شيفته هر عارفي را ذوب مي كرد. همانگونه كه اشك ترحمش نسبت به اتيام و مستمندان و مستضعفان، در روشنائي روز و تاريكي شب بر سيماي نورانيش مي ريخت. قاطعيت در حق و عدالت را بگونه اي ارج مي نهاد كه نزديكترين افراد فاميلش، طمع آنرا نداشتند كه در پرتو حكومت او، ذرةالمثقال از بيت المال،و يا بعنوان ديگر،سوءاستفاده كنند. در اجراي حق سخت كوش بود،و در خدمت خلق و جلب رضاي خالق بي قرار و در برابر دشمنان خدا و خلق قاطع، خشمگين، مصمم و سازش ناپذير .علي(ع) براي بشريت گفتني بسيار داشت، و براي تاريخ ارمغانهاي بيشمار آورد. اين ارمغانها را با سخنان و خطبه ها، نامه ها و عهد نامه ها، در هر فرصت و مناسبت، گفت و بيان كرد . نهج البلاغه كه بخشي از سخنان پرارج و اعجاز گونه اوست، نموداري از معارف و حكم و مواعظ و رهنمودها و دستورهاي او است كه بحق درباره آن گفته اند : فراتر از كلام مخلوق و فروتر از كلام خالق .از ميان اين آثار حكمت و بلاغت، يكي از نامه هاي او را كه بحق بايد جامعترين دستور و آئين نامه براي جهانداري، سياست، مديريت و ترسيم اصول اساسي حاكميت اسلامي دانست، برگزيديم . نامه اي كه او به يار وفادارش «مالك ابن حارث اشتر نخعي» نوشت آنگاه كه فرمانروائي سرزمين مصر را بدو سپرد، تا در تدبير كار آن سرزمين و مردمش بكوشد . اين

آئين نامه بايد سرلوحه كار هر دولت، و حكومت و مسئول در جامعه اسلامي، بلكه كل بشريت، قرار گيرد .بر اين نامه شروح بسيار نوشته اند، و هر كس بقدر بضاعت خويش در پيرامون آن، قلم فرسائي كرده و براستي مي توان گفت هنوز،در حد شايسته ، حق آن ادا نشده است. ديگر نكته اساسي اينست كه در خواندن و نوشتن و شرح و تفسير، بايد از حد يك تحقيق علمي فراتر رفت . بيايد هر حاكم و زمانداري،وزير يا مدير مسئولي، و هركس هر كجا نشسته و با سرنوشت جامعه سروكار دارد،نسخه اي از آن را بعنوان سرمشق، داشته باشد. و بعنوان يك قانون با تدبر و تامل بخواند،و با تعهد و عمل،بكار گيرد، و آنگاه آثار تربيتي،اجتماعي و سياسي آنرا مشاهده نمايد .با توجه باين مقدمه بود كه ما بر آن شديم نامه جاويدان علي (ع) را آورده و فرازهاي مختلف آنرا با ذكر عناوين و ترجمه و توضيحي كوتاه به ترتيب اصل،از نظر بگذرانيم . اينكار براي سهولت مطالعه بوده كه خواننده به آساني بتواند موارد خاص را شناسائي كند . در عين حال مدعي نيستيم چيزي تازه آورده ايم . آنچه هميشه تازگي دارد، متن سخنان پر ارج علي (ع) است كه اساس و محور است ، و جذابيت آن را دست زمان كهنه نخواهد كرد . كنترل قدرت « باز هم از حاكميت اخلاق، آفت حكومت، تربيت و رياضت، عبوديت و حكومت »از عفو پشيمان مشو،و ازعقوبت خوشنود مباش، و به مجازات كاري كه راه حل دارد،شتاب مكن،و مگو كه من فرمانروايم، و هر آنچه گويم آن كنند . چه،

اين پندار، قلب را تباه و ايمان را ضعيف مي سازد و آدمي را به پرتگاه سقوط مي كشاند . و هر گاه در سايه حكومت، تو را كبر و عجب دست دهد، به عظمت ملك خدا مافوق خود بنگر، و از سيطره او بر تو در آنچه عاجز از آني ياد كن، كه اين از خودبيني و غرورت مي كاهد، و از تند روي بازت مي دارد، و عقل از دست رفته را بتو برمي گرداند زنهار كه با خود بزرگ بيني، به رقابت با خدا برخيزي، و در جبروت بدو تشبيه جوئي! كه خداوند، هر جبار و مستكبري را خوار و ذليل خواهد كرد.»توضيح :1- باز هم سخن از حاكميت اخلاق و ايمان و عفو و گذشت و عواطف انساني است، امام با بيانات و عبارت مختلف تأكيد دارد كه حاكم اسلامي، نبايد فقط در پناه قدرت، ايفاي نقش كند زيرا در اينصورت چه فرق ميان حاكميت الهي و حكومت طاغوتي . آنچه روح حاكم در حكومت الهي است، معنويت،عشق،محبت،و رابطه بر اساس اعتقاد و آرمان مشترك الهي و عمل براي خدا و اخلاق اسلامي و خصائل انساني است، نه استقرار بر اريكه قدرت .لذا حاكم اسلامي از برخورد انساني و اعمال نفوذ و گذشت نبايد چنين پندارد كه اگر عفو و اخلاق را پيش گيرد حمل بر عجز و حقارت خواهد شد! زيرا بكارگيري شيوه انساني و سجاياي اخلاقي نه تنها موجب تقويت روحيه ايمان و خصال مؤمن بوده، كه سبب و جذب ديگران نيز خواهد شد، در حاليكه اعمال حاكميت بطور مطلق، سبب بيماري دل، و انحراف روان، و فساد دين

و ايمان، و نوعي از شرك است كه در سخن امام بدان تصريح شده، و سبب نفرت بيشتر مردم نيز مي گردد، كه تجربه ثابت كرده است .2- براي علاج روحيه اعتلا طلبي و تفوق جوئي، كه نوعي بيماري است، و اغلب دامن گير ارباب قدرت است، چه بايد كرد؟ امام در ادامه سخن بدين معني اشارت مي فرمايد :« نگاه كن به عظمت ملك خدا » آري اگر انسان به عظمت خالق بيانديشد و عظمت عالم را بنگرد، آنوقت مي بيند كه در برابر اينهمه ستارگان و كهكشانها و اجرام عظيم آسماني، كره خاك ناچيز است و انسان در برابر اين خاكدان باز هم حقير و ضعيف و عاجز، نه ازتصادفات و بيماريها مي توان گريخت و نه حوادث جوي و ارضي و سماوي را مي توان دفع كرد، و تازه، انسان براي چه و چند روز و كدام هدف مي خواهد زندگي كند ؟ سرانجام چه ميشود و بكجا مي رود ؟ جباران پيشين چه شدند ؟ و چه طرفي از حيات و حكومت بستند ؟زمامدار بايد براي تفكر و تأمل در اين مسائل فرصتي را بگذارد، بخود آيد و به خداي خويش رو كند، تا به مسئوليت سنگين خود در برابر بندگان خدا بيشتر بيانديشد .«اجتناب از سوءاستفاده،اقرار به اشتباه،پرهيز از سلب مسئوليت،واكنش مظالم،تملك نفس،توجه به آخرت »از افزون طلبي در آنچه حق مشترك مردم است،بپرهيز. و از آنچه براي ناظران روشن است و مسئوليتش بتو متوجه مي گردد،خود را به غفلت مزن،كه از تو براي ديگري گرفته خواهد شد،و بزودي پرده ها از كارهايت فرو مي افتد و انتقام مظلوم از

تو گرفته ميشود . با تسلط  بر نفس از نخوت و غرور و تندي خشم و ضربه دست و زخم زبان، برحذر باش، و از همه اينها با كنترل هيجانها،و خودداري از تهاجم،احتراز كن، تا خشمت فرو نشسته و اراده خويش را از دست ندهي . و در اين كار، بر نفس خود حاكم نخواهي بود، مگر آنكه تمام هم تو متوجه روز قيامت و بازگشت بخدا باشد.توضيح :1- دولتمردان و وابستگانشان نبايد از اموال و امكانات مشترك كه متعلق به همه مردم است، بيش از ديگران بخود جذب كرده و حقوق ملت را ضايع كنند .2- اگر انحرافي دامنگير مسئولان شود، بايد با شهامت بپذيرند و درصدد علاج و چاره و اصلاح آن برآيند و گرنه چيزي كه براي همه واضح است، و خداوند از آن آگاه مي باشد نتوان از ديده ها پوشاند،و از كيفر آن رهيد .3- هر آنچه به زور يا ظلم گرفته شود،سرانجام از حلقوم متجاوزان بيرون كشيده شده، عقوبت و رسوائي آن براي آنان و سود آن به ديگران منتقل خواهد شد .4- غرورها، خشم ها، ضرب شصتها،و زخم زبانها كه ناشي از قدرت حاكمان است، آنان را به ورطه هلاكت خواهد كشيد،و برصاحبان قدرت است كه، بر اين صفات و خصال نامطلوب،تسلط داشته و زمام عقل خويش بدست توسن هواي نفس نسپارند، كه جز ندامت و حقارت و عقوبت چيزي بباري نخواهد آمد .5- حلم و حوصله و تسلط بر نفس از ضروريات اخلاقي دولتمردان است كه بايد براي تحقق آن رياضت و تعبد را پيشه سازند، و بياد مبدأ و معاد باشند كه سرانجام همگان به محضر

خداوند باريافته و كيفر عمل خويش را خواهند ديد .گزينش ها گزينش صحيح كارمندان ، بازرسي دقيق از شيوه عمل ايشان ، تأمين كامل نيازمندي آنها ، طرد و تصفيه عناصر ناصالح« كار مسئولان و كارگزارانت را بدقت زيرنظر بگير و با آزمون صحيح آنها را بكار گمار نه با نظر شخصي نه خود محوري زيرا آنها از ستم و خيانت بدور نيستند و افرادي با تجربه و با حيا را جستجو كن، كه از خاندان صالح و پيشگام در اسلام باشند چه اينان از نظر اخلاق برجسته ترين و از جنبه حيثيت قابل اعتمادترين و كمتر در فكر طمع كاري بوده، و در عواقب كارها باريك بين ترند، آنگاه بحد كافي مخارج آنها را تأمين كن كه اين خود امكان مي دهد كه در اصلاح خويش بكوشند و از تصرف در اموالي كه زيردستشان مي باشد بي نياز گردند و حجت را بر آنان تمام مي كند كه عذري براي مخالفت با امر تو يا خيانت به امانت تو نداشته باشند . سپس اعمال آنها را زيرنظر بگير و ناظراني از افراد صادق و وفادار بر آنان بگمار زيرا مراقبت پنهاني از اعمالشان آنها را وادار به رعايت امانت و مدارا با مردم مي كند و بترس از معاونانت كه هر گاه يكي از آنان دست به خيانت زد و بازرسان تو به اتفاق از خيانت او خبر دادند، اين گواهي كافي است براي آنكه وي را تنبيه نمائي و به اعمالش مؤاخذه كني، و او را خوار و خيانتش را آشكار و تهمت را بر او هموار داري . »گزينش صحيح ، بازرسي

دقيق ، تصفيه قاطعانه 1- گزينش ها نبايد از روي ساده انديشي و مسامحه كاري باشد تا افراد فريبكار و دغلباز نتوانند خود را در نظام اسلامي جا زده و به خيانت بپردازند . ملاك گزينش عبارت است از : الف ) اصالت خانوادگي و فاميلي ب ) سوابق اسلامي ريشه دارج ) تجربه و پختگي در كارهاپد ) حيا و شرم همراه با تقوي و نجابت ه ) اتصاف به اخلاق شايسته اسلامي و حسن شهرتو ) پيراستگي از طمعز ) حزم و دورانديشيوظيفه دولت و مسئولان است چنين كساني را پيدا كنند و بر كار ملت بگمارند و حوائج زندگي آنان را كاملا تأمين نمايند كه به هيچ وجه محتاج ديگران نگردند و عذر و بهانه اي براي تخلفات يا سوء استفاده ها برايشان باقي نماند .2- بازرسي : براي اداره صحيح كشور و جلوگيري از نفوذ افراد ناصالح و هرگونه تخلف و كارشكني ، داشتن سازمان تحقيق و بازرسي ضروري است، زيرا اگر مفسدين رخنه كنند علاج خرابيها كاري مشكل خواهد بود . بنابراين بر دولت و مسئولان نظام اسلامي است كه از افراد مؤمن صادق و وفادار به نظام اسلامي گروه هاي بازرسي و تحقيقاتي و اطلاعاتي تشكيل داده و به مراقبت و محاسبه اعمال كارمندان موظف دارند و آنها بر اساس صدق و بدور از هر نوع اعمال غرض مشاهدات خود را با دليل كافي گزارش كنند اينكار سبب مي شود :الف ) كارمندان و مأموران و معاونان و مديران مراقب كار خود بوده و امانت خدمت را رعايت كنند .ب ) نسبت به مردم رفتاري كرده و از اعمال

خشونت و ناراضي تراشي خودداري نمايند .ج ) تصفيه هاي لازم اگر گروههاي تحقيق و بازرسان بي غرض در خصوص يكي از مسئولان و مديران يا هر فرد ديگري گزارشي قابل اعتمال آوردند . بر دولت اسلامي است كه قاطعانه به تصفيه چنين افرادي اقدام نموده و خيانت آنان را بر ملا كند و مجازات لازم درباره آنان اعمال نمايند تا عبرت براي ديگران باشند .امور دفتري و اداري گزينش افراد صالح و با تقوي ، بازگو كردن واقعيات براي مسئولان ، پاسخ صحيح به مردم دادن ، رعايت مصلحت ملت ، حسن سابقه و شهرت در گزينش ها ، گزينش ها معيار صداقت ها ، كارائي ، مسئوليت رؤسا در عملكرد زيردستان « آنگاه حال نويسندگانت را با دقت بنگر و بهترين را بر كارهاي خود بگمار و نامه هاي محرمانه و اسرارت را به كساني بسپار كه در جهات اخلاقي از همه صالح ترند، آنانكه عنوان و مقام سرمست شان نسازد و در حضور ديگران بر تو تجري و جسارت نكنند و يا از روي غفلت مكاتبات كارمندان تو را بدست تو نرسانند و جواب صحيح را از تو نگيرند و به مردم ندهند و در عقد قراردادهاي سودمند قوي بوده و در لغو قراردادهاي زيانبار عاجز نباشند و به قدر و منزلت خويش در امور جاهل نبوده كه هر كس به قدر خويش جاهل باشد مسلما به قدر و منزلت ديگران جاهل تر خواهد بود و آنگاه انتخاب اين افراد تنها براساس تشخيص و حسن ظن و اطمينان شخص تو نباشد زيرا اشخاصي هستند كه با ظاهر سازي و خوش خدمتي جلب

اعتماد دولتمردان را مي نمايند در حاليكه از امانت و خيرخواهي آنها خبري نيست بلكه ايشان را از شيوه همكاريهاشان با صالحان پيشين بيازماي و آنرا كه در ميان مردم به حسن عمل و امانت بيشتر معروف است برگزين كه اين دقت دليل بر صداقت تو در برابر خدا و خيرخواهي نسبت به كساني است كه كارشان به تو سپرده شده است و مسئوليت هر يك از امورابه يكي از آنان بسپار كه از انجام مسئوليت خطير خود عاجز نباشد كار زياد او را پريشان نسازد و هر گاه از مسئولان امور اداري و دفتري تو خطائي سرزند و تو بي تفاوت باشي مسئول پاسخگوئي آن خواهي بود . »يازده مطلب در امور ادارياز مسائل بسيار مهم كشورداري امور اداري ، منشي گري و مشاغل ديواني و مسئوليت نويسندگان دفتري و ضابطين دوائر دولتي است زيرا اگر اينان افراد صالحي بودند بسياري مشكلات در امر مديريت قابل حل است و اگر ناصالح شدند نابسامانيها در كار اداره كشور بوجود خواهد آمد .در اين بخش نكات برجسته فرمان امام را مي نگريم : 1- كارمندان اداري بايد از صالح ترين افراد مخلص و مؤمن انتخاب شوند تا محرم اسرار حكومت و دولت و دلسوز مردم باشند .2- متخلق با خلاق اسلامي باشند و فريب پست و مقام ، آنان را از تعهداتي كه در برابر خدا و خلق دارند ، باز دارند و براي ترفيع رتبه به رقابت و تفوق طلبي نپردازند .3- اينان بايد حرف و درددل مردم را به مسئولين مافوق برسانند تا آنان در جريان مسائل جاري باشند و بدانند در اجتماع چه

مي گذرد و شكواي مردم چيست .4- مردم را در مطالب عرضه شده به دولت و مسئولان و مديران بدون جواب نگذارند و به نامه ها پاسخ دهند .5- اسير مقررات و تعهدات خشك اداري نباشند و رتق و فتق امور براساس مصلحت دولت و ملت بعهده گيرند در قراردادها جانب مصلحت را منظور داشته و آنچه به مصلحت است منعقد و آنچه به زيان است لغو و نقض نمايند .6- اندازه تأثير و كارائي خود و ديگران را در قبال مسئوليت پذيرفته شده ارزيابي نموده و براساس ارزشها و لياقتها نه براساس روابط و پست ها عمل كنند.7- در گزينش افراد جهت اداره امور كشور ظاهر فريبنده يك كارمند كافي نيست و بلكه گمراه كننده است لذا سوابق و عملكردهاي گذشته و پرونده هر كس بايد منظور بوده و براساس آن حدود مسئوليتها و اختيارات محدود و تعيين گردد .8- در گزينش ها قضاوت عمومي مردم درباره اشخاص مي تواند ملاك عمل باشد زيرا خوب و بد اشخاص از مردم پوشيده نمي ماند و هرگاه آنان به امانت و حسن عمل كسي گواهي دهند مي تواند اطمينان بخش باشد .9- گزينش افراد صالح براي اموراداري مي تواند نشانه خلوص و ايمان و صداقت يك انسان در برابر خداوند و خدمتگذاري و خيرخواهي مردم باشد و از اين رو مي توان با نوع گزينش ها صلاحيت مسئولان و صداقت و امانت آنها را ارزيابي كرد .10- بر حكومت است كه در هر بخش از امور كشور مسئولي صالح گمارد و رياست آن بخش را بدو سپرد و اين رئيس مسئول بتواند از عهده وظائف مهم

برآيد و در تراكم كارها با تدبير و مهارت عمل نموده و دست و پاي خود را گم نكند و درمانده نگردد ( كارائي داشته باشد ) .11- دولت و ديگر مسئولان در برابر عملكرد كارمندان زيردست مسئوليت داشته و بايد پاسخ گوي اعمال آنان باشند آنها نمي توانند از اعمال زيردستان اظهار بي اطلاعي كرده و شانه از جواب خالي كنند .رابطه مستقيم مسئولان با مسائل جاري كشور :اطلاع از عملكرد كارمندان ، رسيدگي به مشكلات مردم ، انضباط اداري ، خلوت با خدا ، خلوص در عمل و خدمت « برخي از امور است كه بناچار خود بايد مستقيما بدان مبادرت كني ، از جمله پذيرفتن كارگزارانت كه مسئولان دفتري تو از آن ناتوانند و از جمله پاسخ گفتن به حوائج مردم آنروز كه بر تو عرضه مي شود و معاونانت از انجام آن طفره مي روند كار هر روز را همان روز بانجام رسان كه هر روزي كار بخصوص دارد بهترين اوقات و بزرگترين بهره ها را وقتي بدان كه خود با خدايت خلوت مي كني گر چه همه اش براي خداست اگر نيت خالص باشد و موجب بهرورزي رعيت شود . »توضيح :1) مسئولان كشور ، موظف اند در برخي امور مستقيما مباشرت داشته و بدون واسطه با مسائل روبرو شوند در كناري ننشينند تا ديگران براي آنها گزارش بياورند تشخيص اين موارد بستگي به فراست و سياست و ايمان و هوشياري مسئولان دارد برخي از اين موارد در سخن امام آمده است .2) معاونان و مديران كل بايد بتوانند با مسئول مافوق ، تماس حاصل كرده ومسائل جاري را به

اطلاع برسانند .3) مسئولان بايد اوقاتي را براي مراجعه مستقيم مردم مقرر نمايند و به مشكلات و شكايات و گزارشات مختلف مراجعين توجه كنند كه در اين گونه ملاقاتها مسائل جامعه مستقيما به مقام مسئول رسيده و از واقعياتي كه بسا مي شود بوسيله معاونان و مديران پنهان مي ماند آگاه شده و راه چاره بيانديشند .4) هر مسئول و كارمند و بلكه هر انسان وظيفه شناسي بايد كار امروزش را به فردا وامگذارد كه انسان هيچگاه از مسئوليت و تكليف فارغ نخواهد بود اين انضباط سبب حسن اجراي امور و راحتي خيال شخص موظف و موجب رضاي مردم و عدم تراكم كارها و نظام يافتن جامعه است .5) مشاغل اداري و مسائل اجتماعي نبايد كارمندان و مسئولان را از ارتباط با خدا غافل سازد كه اين رابطه سبب تقويت روح و روشنائي دل و بينش صحيح و تعهد بيشتر و مصونيت از غفلتها است و انسان را از حالت يك ماشين بي روح به يك انسان واقعي و داراي هدف و آرمان مبدل مي سازد در نتيجه محيط اداري روح ايمان يافته و از بركات آن عموم افراد بهره مند خواهند بود .6) كسانيكه داراي مشاغل اداري مي باشند اگر نيت را خالص كنند و براي رضاي خدا و صلاح مردم قلم بزنند و قدم بردارند و سخن بگويند در پيشگاه خداوند پاداشي خواهند داشت زيرا خدمت به مردم از بهترين عبادات است .حاكميت اخلاق در دولتپرهيز از منت نهادن بر ملت ، اجتناب از افزون نگري ، نكوهش از وعده بدون عمل « از منت نهادن بر رعيت بجهت احساني كه نموده اي

و يا بيش از حد جلوه دادن آنچه كرده اي بپرهيز و نيز از وعده اي كه خلف مي كني احتراز كن ، چه منت نهادن ، احسان را بي ارزش مي كند و زياده نگري روشنائي حق را مي برد و خلف وعده موجب خشم خدا و مردم مي شود . خداي تعالي مي فرمايد : گناه بزرگي است از نظر خداوند كه بگوئيد آنچه را عمل نمي كنيد . »توضيح :1) دولتمردان بايد از منت نهادن بر مردم كه مورد نهي خداوند و دليل انحطاط اخلاقي و موجب تحقير مردم و بي ارزش كردن كارها است ، بپرهيزند .2) كارهاي انجام شده را بيش از آنچه هست نبايد جلوه و آمار داد كه اين نوع سفسطه و ريا كاري و خلاف گوئي است كه اعتبار سخن مسئولان را از ميان مي برد و مردم را نسبت به دولت بدبين مي سازد .شيوه اي كه دولتهاي غير قانوني و غير الهي در پيش گرفته و هميشه با حربه تبليغات مي خواهند مردم را با آمار و ارقام دروغ و مانورهاي تبليغاتي و خلاف واقع سرگرم كنند نتيجه اي جز بي ثباتي و عدم اعتماد به بار نمي آورد بنابراين يك دولت اسلامي برخلاف اين شيوه ناپسند بايد بيش از آنچه مي گويد كار كند و عملا قلوب ملت را بخود جذب نمايد .3) و نيز وعده هاي دولت در زمينه اصلاحات و خدمات و بهبود اوضاع مردم از با وفا عمل همراه نباشد نه تنها موجب خشم خداوند خواهد بود و خلف وعده گناهي است بزرگ ، بلكه خشم ملت و بغض مردم را

خواهد برانگيخت و وقتي مردم از دولتمردان وعده هاي تو خالي ببينند ، اعتماد خود را نسبت به آنها از دست داده و براي سخن آنان ارزش قائل نخواهند شد و اين خود بزرگترين ضربه بر پيكر دولت و كشور است .انتخاب وزيران و معاونان تصفيه مهره هاي ناصالح ، جذب نيروهاي متعهد ، تشويق انتقاد گران صادق ، مرابطه با عناصر پرهيزكار « بدترين وزيران تو آنهايند كه براي جنايتكاران پيشين وزارت نموده و يا شريك جناياتشان بوده اند ، پس نبايد اينان از ياران نزديك تو باشند . زيرا اينها همكار تبهكاران و برادر خوانده ظالمان اند و اين در حالي است كه تو مي تواني بجاي آنها افراد شايسته اي را كه آگاهي و كارايي لازم را داشته و جرائم و گناهان و انحرافهاي پيشينيان را نداشته باشند بيابي كه با ستمكاران و گنهكاران معاونت نكرده باشند اينها با خرج كمتري بهترين خدمت را مي كنند و با عواطف بيشتري با تو برخورد مي نمايند و به ديگران كمتر دل مي بندند پس اينان را براي محافل سري و جلسات ويژه برگزين و از اينان كسي را بهاي بيشتري بده كه حق را گرچه تلخ باشد بصراحت با تو بگويد و از كمترين همكاري با تو در كاري كه خدا آنرا براي اولياي خود نمي پسندد خودداري نمايد گرچه آن كار بر وفق ميل تو باشد با افراد پرهيزكار و صادق نزديك شو و آنان را بگونه اي عادت ده كه با تمجيد و تعريف بي جا و كارهائي كه انجام نداده اي فريبت ندهند ، زيرا اين تملق گوئيها وسيله عجب

و غرور است . »توضيح :1- دولت اسلامي نبايد از مهره هاي مؤثر رژيم هاي طاغوتي ، عضو بگيرد و بدانها مسئوليت بدهد . چه اينان اضافه بر اينكه صلاحيت ذاتي ندارند در نظر مردم مسلمان بي اعتبارند و مقدرات يك ملت اگر بدست اينگونه كسان سپرده شود سبب وهن دولت اسلامي خواهد گشت .2- هميشه در جامعه نيروهاي خالص و صادق هستند كه با كارائي لازم و صداقت و كمترين توقع به خدمت دولت اسلامي درآيند لذا بر دولت اسلامي است كه اين چهره هاي شايسته را شناسائي نموده و آنان را به خدمت گمارد .3- از نظر يك دولت مردمي و الهي نبايد حق گويان مطرود شوند و چاپلوسان مقرب گردند بلكه بهترين چهره هاي صالح از نظر چنين دولتي بايد آن كساني باشند كه حق را بگويند گرچه تلخ باشد زيرا دوست آن است كه به آدمي راست بگويد و در بيان حق و انتقاد بجا ، صريح باشد و دشمن آن است كه معايب را ديده تذكر ندهد تا كار از كار گذشته و ديگر راه چاره نماند و موجب بدنامي شود .4- دولت و مسئولان دولتي در نظام صالح اسلامي مي بايست انسانهاي پرهيزكار و خيرانديش را جذب نموده و از رهنمودهاي آنان مدد گيرند و نشان دهند كه خواهان تملق و چاپلوسي نبوده و بلكه در پي واقعيات اند . زيرا اين تملق ها و تعريفهاي نابجا جز اينكه مسئولان را دچار فريب و اشتباه و كج انديشي كند حاصل ديگري به بار نخواهد آورد .سياست مديريت و وظايف دولت خطر بي تفاوتي ، ارزشيابي ، شناخت چهره ها

، رابطه دولت و ملت براساس حسن تفاهم ، عامل حسن ظن به پشتيباني ملت ، اعتماد به ملت ، رمز ثبات دولت « مبادا كه نيكوكار و بد كردار در نظرت يكسان باشند كه اين خود موجب دل سردي نيكوكاران و تشويق و تجري بدكاران شود . لازم است با هر يك از آنها بدانچه پذيرفته اند عمل كني بايد بداني كه هيچ چيز مانند احسان و نيكوكاري و تخفيف دادن در پرداختها و پرهيز از تحميل هاي بي مورد موجب حسن ظن ملت نسبت به دولت نخواهد بود پس بايد كاري كني كه موجبات اين حسن ظن ميان دولت و ملت فراهم آيد زيرا اين حسن ظن و تفاهم بار سنگيني را از دوش تو برمي دارد  و همانا به كسي بيشتر خوشبين تواني بود كه با او خوب عمل كني و به كسي بيشتر بدگمان بايد بود كه با او بد عمل كرده باشي . »توضيح :1- يكي از آفات بسيار خطرناك براي يك نظام بي تفاوتي و عدم توجه به ارزشها و لياقتها است كه از يكسو كارهاي مهم بدست افراد ناصالح يا نالايق سپرده شده و كار مملكت به تباهي و ويراني مي رود و از ديگر سوي نيروهاي مفيد و شايسته منزوي گشته كه پي آمد آن يأس و نوميدي و خمودي و مرگ استعدادها است . بنابراين بر دولت و مسئولان است كه با ارزشيابي دقيق افراد و شناخت لياقتها و استعدادها و آمادگيها هر يك را به پست لايق و مسئوليت متناسب بگمارند . خدمتگذاران را تشويق و با خيانتكاران بگونه اي كه مقتضاي عدل اسلامي است

عمل كنند كه در نتيجه سطح فرهنگ و اخلاق و سازندگي و مديريت كشور بالا رفته و نيروهاي مؤثر و مفيد جذب گردند .2- بايد ميان دولت و ملت رابطه براساس تفاهم و حسن ظن باشد دولت مردان نسبت به چه كساني مي توانند خوشبين بوده و به همكاري شان اعتماد نمايند ؟ به كسانيكه بدانها احسان كرده و با آنان خوب عمل نموده باشند . زيرا انسان بنده احسان است و هر گاه ملت از دولت مهر و محبت ديد در روز گرفتاري به ياري او مي شتابد و تنها پايگاه مردمي است كه مي تواند دولت را حفظ كند و اين پايگاه استوار نمي گردد جز با حسن عمل و خدمت به مردم و رمز ثبات يك دولت مردمي در اينست حقوق عامه مردم :توصيه مؤكد ، شخصيت اين طبقه ، رسيدگي به وضع آنان « خدا را!خدا را! نسبت به طبقه پائين جامعه،آنانكه راه چاره ندارند فقيرند و مستمند،گرفتار،دردمند و عاجز در اين طبقه افراد آبرومند و محتاج هستند حقي را كه خدا بر تو نسبت بايشان مقرر داشته رعايت كن و سهمي از بيت المال و محصولات كه متعلق به اسلام و مسلمين درهر شهر است براي آنان مقرر دار زيرا دورترين افراد مانند نزديكترينشان حقي دارند و تو مسئول حق هر يك از اينهائي پس غرور و نخوت ترا از انجام اين وظيفه مانع نگردد چه در اين صورت از تضييع حقوق كوچكتر بدليل پرداختن به امور مهمتر معذور نخواهي بود از حال اينان غافل مشو و روي بر آنان ترش مكن و از وضع آنان كه از روي بي

توجهي و تحقير آنرا بتو نمي رسانند تفحص و كنجكاوي كن و براي رسيدگي به كارشان از افراد مطمئن و خداترس و متواضع مددبگير و بايد حال و اوضاع آنان بتو گزارش شود و تو بدانگونه كه نزد خدا در قيامت معذور باشي با آنان عمل نماي كه در ميان افراد ملت از همه بيشتر به عدل و انصاف نياز دارند پس بايد حق همه را طبق فرمان خدا ادا كني . »توضيح : 1- در سخن امام نسبت به مردمان معمولي و بيچاره و مستضعف بدانگونه تاكيد شده كه نظير آن در خصوص ديگران نيست . اين حاكي از مسئوليت عظيم دولت در برابر اين طبقه است زيرا اينها هيچ وسيله دفاعي ندارد كمتر افراد بفكر اينان هستند مردمي هستند زحمت كش،محروم و فراموش شده اينها رنج بيشتر مي كشند و بهره كمتر مي برند و ظلمي كه در همه نظامها بر اينان مي رود بر هيچ طبقه ديگر نمي رود بنابراين بر دولت اسلامي است كه خدمت باين قشر مستضعف را در صدر برنامه هاي خود قرار دهد و كمبود نيازهاي آنها را از بيت المال كه اموال عمومي است تأمين نموده و نگذار سايه فقر و فاقه براينان سنگيني كند زيرا از دولت هيچ عذري در تضييع حقوق اين طبقه پذيرفته نيست .2- در معاشرت ها و برخوردها نبايد مسئولان از اين طبقه چهره دركشند و اگر چه اين طبقه در چشم مستكبران حقير مي آيند ولي دولت اسلامي بايد به شخصيت آنان بها داده و نگذارد عقده حقارت فقر و مسكنت آنها را منزوي ساخته و از اقشار ديگر جامعه جدا

سازد .3- بر مسئولان است كه گروهي از بهترين افراد مورد وثوق را مسئول رسيدگي به وضع اين قشر نموده و آنها از نزديك وضع اينان را ببينند و به مافوق خود گزارش كنند زيرا قشر محروم نمي توانند نداي خود را بگوش مسئولان برسانند پس بايد به سراغ اينان رفت و از وضع و روزگارشان خبر گرفت .نكاتي در مديريت موقع شناسي ، اغتنام فرصت ، واقع نگري ، قاطعيت ، مفهوم عدل« در كارها پيش از وقت آن شتاب مكن و در صورت امكان سست مگير و در چيزي كه مبهم است لجاجت مكن و هنگامي كه چيزي واضح است ضعف نشان مده و هر چيزي را در جاي خود بگذار و هر كاري را بموقع اقدام نما .»نكاتي در مديريت 1- براساس نظام علتها و معلولها و شرائط و ظروف هر كاري را موقعيت است كه دولت بايد براساس سنجش هاي صحيح اين شرائط و علل را بررسي نموده و براساس آن به كارها اقدام نمايد كه در غيرآنصورت اختلال و بي نظمي در جامعه پديد خواهد آمد .2- هنگامي كه شرائط انجام يك كار كه با مصلحت ملت و دولت سروكار دارد پيش آمد نبايد از اقدام به آن هراسيد و به سستي و مسامحه كاري فرصتها را از دست داد .3- هر گاه راه يك كار روشن نبود و حكم آن مبهم و مورد شبهه بود نبايد دولتمردان در آن لجاجت بخرج داده و تشخيص خود را متهم و حق را با باطل درآميزد و احيانا به بدعت و خلاف شرع كشيده شوند . 4- هر گاه حكم يك امر

واضح بود و راه اقدام روشن و ميسر در اجرا و عمل ضعف نشان نبايد داد و از شرائط مساعد نبايد بي بهره گذشت كه وقت شناسي و استفاده از فرصتها اهميت حياتي دارد .5- همانگونه كه در معني عدل گفته اند : نهادن هر چيزي بجاي خود شرط عدالت حكومت است و اين قانون عمومي هميشه و همه جا بايد ملاك تصميم و عمل باشد .

جاذبه و دافعه علي

(ع)نگارش شهيد استاد مرتضي مطهري خلاصه كتاب- كاري از: امير احسان خاشعي – رضا بياتي - پيشگفتار: اين كتاب در تاريخ يازدهم اسفند ماه 1349 شمسي مطابق چهارم محرم الحرام 1391 قمري توسط شهيد مرتضي مطهري به تحرير در آورده شده و برگرفته مطالبي در باره سيره حضرت علي و جاذبه و دافعه اين شخص نوشته شده است.شخصيت عظيم و گسترده امير

المومنين علي عليه السلام و سيقر و متنوعتر از امنيت كه يك فرد بتواند در همه جوانب و نواحي آن وارد شود.براي يك فرد حداكثري كه ميسر است اينست كه يك يا چند ناحيه معين و محدود را براي مطالعه وبررسي انتخاب نمايد و به همان قناعت ورزد. يكي از جوانب و نواحي وجود اين شخصيت عظيم ناحيه تأثير او برروي انسانها به شكل مثبت و منفي است و به عبارت ديگر جاذبه ودافعه نيرومند اوست كه هنوز هم نقش فعال خود را ايفاد مي نمايد.گويند محمد بن شهر آشوب مازنداني كه از كابر و علما قرن هفتم است هنگامي كه كتاب معروف مناقب را تأليف مي كرد، هزار كتاب به نام مناقب كه همه درباره علي عليه السلام نوشته شده بود در كتابخانه خويش داشت

و اين يك نمونه مي رساند شخصيت والاي مولي در طول تاريخ چقدر خاطره ها را مشغول مي داشته است.در علي هم خاصيت فيلسوف است و هم خاصيت رهبر انقلابي و هم خاصيت پير طريقت و هم خاصيتي از نوع خاصيت پيامبران. مكتب او هم مكتب عقل و انديشه است و هم مكتب شوره و انقلاب و هم مكتب تسليم و انضباط و هم مكتب حسن وزيبائي و جذبه و حركت.  علي عليه السلام پيش از اينكه امام عادل براي ديگران باشد و درباره ديگران به عدل رفتار كند خود شخصا  ً موجودي متعادل و متوازن بود.كمالگذشتگيهاي او را مي ديدو گوشهايشان پند و اندرزها و گفتارهاي حكيمانه اش را مي شنيد و شب چشم ستارگان اشكاههاي عابدانه اش را مي ديد و گوش آسمان مناجاتهاي عاشقانه اش را مي شنيد. هم مفتي بود و هم حكيم. هم عارف بود و هم رهبر اجتماعي. هم زاهد بود و هم سرباز. هم قافي بود و هم كارگر. هم خطيب بود و هم نويسنده. بالاخره با تمام معني يك انسان كامل بود با همه زيبائيهايش.در بخش اول جاذبه علي عليه السلام كه همواره دلهائي را بسوي خود مي كشيده و مي كشيدفلسفه آن و فائده آن موضوع بحث قرار گرفته است.در بخش دوم دافعه نيرومند آن حضرت كه چگونه عناصري را به سختي طرد مي كرد و دور مي انداخت توضيح و تشريح شده است.بخش اول                                         قانون جذب و دفعقانون جذب و دفع يك قانون عمومي است كه سرتاسر نظام آفرينش حكومت مي كند.از نظر جوامع علمي امروز بشر مسلم است كه هيچ ذره اي از ذرات

جهان هستي از دايره حكومت جاذبه عمومي خارج نبوده و همه محكوم آنند.ازبزرگترين اجسام و اجرام عالم تا كوچكترين ذرات آن داراي اين نيروي مرموز به نام نيروي جاذبه هستند و هم به نحوي تحت تأثير آن  مي باشد.جاذبه و دافعه در جهان انسان :در اينجا غرض از جذب و دفع ، جذب و دفع هاي جنسي نيست اگر چه آن نيز خود نوع خاصي از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعي مستقل است. بلكه مراد آن جذب و دفعهاي است كه در ميان افراد انسان در صحنۀحيات اجتماعي وجود دارد. در جامعه انساني نيز برخي همكاريها است كه بر اساس اشتراك منافع است. قسمت عمده از دوستيها و رفاقتها و يا دشمنيها و كينه توزي ها همه مظاهري از دفع انساني است.در مثنوي، دفتر دوم داستان شيريني را آورده است: حكيمي زاغي را ديد كه با لك لكي طرح دوستي ريخته و با هم مي نشينند و با هم پرواز   مي كنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قيافه اش و نه رنگش با لك لك شباهتي ندارد. تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا؟ نزديك آنها رفت و دقت كرد ديد هر دو تا لنگند.آن حكيمي گفت ديدم هم تكي در بيابان زاغي را با لك لكيدر عجب ماندم، بجستم حالشانتا چه قدر مشترك يابم نشانچون شدم نزديك وهن حيران دنگخود بديدم هر دوان بودن لنگاين يك پاي بودن دو نوع حيوان بيگانه را با هم انس داد. انسانها نيز هيچگاه بدون جهت با يكديگر رفيق و دوست نمي شوند كما اينكه هيچ و

قت بدون جهت با يكديگر دشمن نمي شوند.به عقيده بعضي ريشه اصلي اين جذب و دفعها نياز و رفع و رفع نياز است. انسان موجودي نيازمند است و ذاتاً محتاج آفريده شده.اختلاف انسانها در جذب و دفع :افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد ديگر انسانها يكسان نيستند بلكه به طبقات مختلفي تقسيم      مي شوند:1_افرادي كه نه جاذبه دارند و دافعه، نه كسي آنها را دوست و نه كسي دشمن دارد، نه عشق و علاقه وارادت را بر مي گزيند ونه عداوت وحسادت و كينه و نفرت كسي را بي تفاوت در بين مردم راه مي رود مثل اين است كه يك سنگ دز ميان مردم راه برود.2_افرادي كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه مي جوشند و گرم مي گيرند وهمه مردم از همه طبقات را مريد خود مي كنند، درزندگي همه كس آنها را دوست دارد و كسي منكر آنان نيست ، وقتي هم كه بميرد مسلمان با زمزمشان مي شويد و هندو بدن آنها را مي سوزاند،چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت عرفي      مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزانددر جامعه آنچنان زندگي كن كه مسلمان تو را از خود بداند وبخواهد تو را پس از مرگ با آب زمزم بشويد و هندو نيز تو را از خويش بداند و بخواهد.در فلسفه هندي و مسيحي از جمله مطالبي كه بسيار به چشم مي خورد محبت است. آنها  مي گويند بايد به همه چيز علاقه ورزيد و ابراز محبت كرد و وقتي كه ما همه را دوست داشتيم چه مانعي دارد كه همه نيز ما

را دوست بدارند. بدها هم مارا دوست بدارند چون از ما محبت ديده اند.اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل  محبت بودن كافي نيست اهل مسلك هم بايد بود و به قول گاندي (اينست مذهب من) محبت بايد با حقيقت توأم باشد و اگر با حقيقت توأم بود بايد مسلكي بودن خواه نا خواه دشمن ساز است و در حقيقت دافعه اي است كه عده اي را به مبارزه بر  مي انگيزد و عده اي را طرد مي كند.اسلام نيز قانون محبت است. اما محبتي كه قرآن دستور مي دهد آن نيست كه با هر كسي مطابق ميل و خوشايند او عمل كنيم، با او طوري رفتار كنيم كه او خوشش بيايد و لزوماً به سوي ما كشيده شود. محبت خير رساندن است و احياناً خير رساندن ها به شكلي است كه علاقه و محبت طرف را جلب نمي كند. محبت منطقي و عاقلانه آنست كه خيرو مصلحت جامعه بشريت در آن باشد نه خير يك فرد يا يك دسته بالخصوص محبت تنها داروي علاج بشريت نيست در مذاقها و مزاجهائي خشونت نيز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دين جذب و محبت است و هم دين دفع و نقمت.3_ مردمي كه دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما دوست ساز نيستند. اينها نيز افراد ناقصي هستند، و اين دليل بر اينست كه فاقد حضائل مثبت انساني مي باشد زيرا اگر از حضائل انساني بهرمند بودند گروهي ولو عده قليلي طرفدار و علاقه مند داشتند، زيرا در ميان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان كم

باشد.تمام رهبران و ليدرهاي جهان حتي جنايتكاران حرفه اي از قبيل چنگيز و حجاج و معاويه افرادي بودند كه هم جاذبه داشته اند و هم دافعه ، تا در روح كسي نقاط مثبت نباشد هيچگاه نمي توانند هزاران نفر سپاهي را مطيع خويش سازد و مقهورارادهً خود گرداند تا كسي قدرت رهبري نداشته باشد نمي مردمي را اينچنين به دور خويش گرد آورد.نادرشاه يكي از اين افراد است. چقدر سرها بريده و چقدر چشمها بيرون آورده است. اما شخسيتش فوق العاده نيرومند است.از ايران شكست خورده و غارت زدهً اواخر عهد صفوي لشكري گران به وجود آورد و همچون مغناطيس كه براده هاي آهن را جذب مي كند ، مردان جنگي را به گرد خويش جمع كرد كه نه تنها ايران را از بيگانگان نجات بخشيد بلكه تا اقصي نقاط هندوستان براند و سرزمينهاي جديدي را در سلطهً حكوت ايراني در آورد.بنا براين هر شخصيتي هم سنخ  خود را جذب مي كند و غير هم ينخ را از خود دور مي سازد. شخصيت عدالت و شرف عناصر خير خواه و عدالتجو را به سوي خويش جذب مي كند و هوا پرستها و پول پرستها و منافقها را از خويش طرد مي كند. شخصيت جنايت جانيان را به دور خويش جمع مي كند و نيكان را زا خود دفع مي كند.علي شخصيت دو نيروئي:علي از مرداني است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه و هم جاذبه وهم دافعه او سخت نيرومند است. شايد در تمام قرون و اعصار ، جاذبه و دافعه اي به نيرومندي جاذبه ودافعهً علي پيدا نكنيم. دوستاني دارد عجيب، تاريخي، فداكار

با گذشت، از عشق او همچون شعله هاي از خرمني در آتش سوزان و پر فروغند. جان دادند در راه او را آرمان و افتخار مي شمارند و در دوستي او همه چيز را فراموش كرده اند. از مرگ علي (ع) ساليان بلكه قروني گذشت اما اين جاذبه همچنان پرتو مي افكند و چشمها را به سوي خويش خيره مي سازد.ساير شخصيتهاي جهان با مرگشان همه چيزها مي ميرد و با جسمشان در زير خاك ها پنهان مي گردد اما مردان حقيقت خود مي ميرند ولي مكتب و عشقها كه بر مي انگيزند با گذشت قرون تابندتر مي گردد. از جمله مجذومين و شيفتگان علي (ع) ميثم تمار را مي بينيم كه بيست سال پس از شهادت مولي بر سر چوبه دار از علي (ع) و فضائل و سجاياي انساني او سخن مي گويد.در آن ايامي كه سرتاسر مملكت اسلامي در خفقان فرو رفته، تمام آزاديها كشته شده و نفسها در سينه زنداني شده است و سكوتي مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره ها نشسته است او از بالاي دار فرياد بر مي آورد كه بيائيد از علي (ع) برايتان بگويم. مردم از اطراف براي شنيدن سخنان ميثم هجوم آوردند. حكومت قداره بند اموي كه منافع خود را در خطر مي بيند دستور مي دهد كه بردهانش لجام زدند و پس از چند روزي هم به حياتش خاتمه دادند. تاريخ از اين قبيل شيفتگان براي علي (ع) سراغ دارد.مردي است به نام ابن سكيت: ازعلما و بزرگان ادب عربي است و هنوز هم در رديف صاحبنظران زبان عرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده مي

شود. اين مرد در دوران خلافت متوكل عباسي مي زيسته – در حدود دويست سال بعد از شهادت علي (ع) – در دستگاه متوكل متهم بود كه شيعه است اما چون بسيار فاضل و برجسته بود متوكل او را بعنوان معلم فرزندش انتخاب كرد. يك روز كه بچه متوكل به حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضر بود و ظاهراً در آن روز امتحاني از آن به عمل آمده بود و خوب از عهده آن بر آمده بودند متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكيت و شايد سابقه ذهني كه از او داشت كه شنيده بود تمايل به تشيع دارد از ابن سكيت پرسيد اين دو تا ( دو فرزندش ) پيش تو محبوبترند يا حسن و حسين فرزندان علي (ع)؟ابن سكيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت برآشفت، خونش به جوش آمد با خود گفت كار اين مرد مغرور به جائي رسيده است كه فرزندان خود را با حسن (ع) و حسين (ع) مقايسه  مي كند. اين تقصير من است كه تعليم آنها را بر عهده گرفته ام . در جواب متوكل گفت :(( به خدا قسم قنبر غلام علي (ع) به مراتب از اين دوتا و از پدرشان نزد من محبوبتر است ))متوكل في المجلس دستور داد ته گلويش درآورند.تاريخ افراد سراز پا نشناخته زيادي را مي شناسد كه بي اختيار جان خود را در راه مهر   علي (ع) فدا كرده اند. اين جاذبه را در كجا مي توان يافت ؟ گمان نمي رود در جهان نظيري داشته باشد. علي (ع) از صورت يك فرد بيرون است و به صورت يك

مكتب است و به همين جهت گروهي را به سوي خود مي كشد و گروهي را از خود طرد مي نمايد. آري    علي (ع) شخصيت دو نيروئي دارد.جاذبه ها گاهي يك بعدي ، دو بعدي يا سه بعدي هستند.جاذبه علي (ع) هم سطح وسيعي از جمعيت را مجذوب خويش ساخته و هم به يك قرن و دو قرن پيوسته نيست بلكه در طول زمان ادامه يافته و گسترش پيدا كرده است.از اينجا مي توان دريافت كه پيوند انسان با دين از سبك پيوندهاي مادي نيست بلكه پيوند ديگري است كه هيچ چيز ديگر چنين پيوندي با روح بشر ندارد. علي (ع) اگر رنگ خدا نمي داشت و مردي الهي نبود فراموش شده بود. تاريخ بشر قهرمانهاي زيادي سراغ دارد قهرمانهاي سخن، قهرمانهاي علم و فلسفه، قهرمان قدرت و سلطنت، قهرمان ميدان جنگ، ولي همه را بشر از ياد برده است و يا اصلاً نشناخته است اما علي (ع) نه تنها با كشته شدنش نمرد بلكه زنده تر شد.عصر من داننده اسرارنيست                               يوسف من بهره اين بازار نيستنااميد استم زياران قديم                                      طور من سوزد كه مي آيد كليمقلزم ياران چو شبنم بي خردش                            شبنم من مثل يم به طوفان به دوشنعمه من از جهان ديگر است                               اين جرس را كاروان ديگر استاي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد                        چشم خود بر بست و چشم ما گشادرخت ناز از نيستي بيرون كشد                            چون گل از خاك مزار خود دميددر نمي گنجيد به جو عمان من                             بحرها بايد پي طوفان منبرقها خوابيده در جان من است                            كوه و صحرا باب جولان من استچشمه حيوان براتم كرده اند                               

محرم راز حياتم كرده اندهيچكس رازي كه من گويم نگفت                         همچو فكر من در معني نسفتپير گردون با من اين اسرار گفت                          از نديمان رازها نتوان نهفتو در حقيقت علي (ع) همچون قوانين فطرت است كه جاودانه مي مانند. او منبع فياضي است كه تمام     نمي گردد  بلكه روز به روز زيادتر مي شود و به قول جبران خليل جبران از شخصيتهائي است كه در عصر پيش از عصر خود به دنيا آمده اند.بعضي از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضي اندكي بعد از زمان خويش نيز رهبرند و به تدريج رهبريشان رو به فراموشي مي رود. اما علي (ع) و معدودي از بشر هميشه هادي و رهبرند.تشيع مكتب محبت و عشقاز بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زير بناي اصلي آن محبت است و علي (ع) همان كسي است كه در عين اينكه به افرادي حد الهي جاري مي ساخت و آنها را تازيانه مي زد و احياناً طبق مقررات شرعي دست يكي از آنها را مي بريد باز هم از او رو بر نمي تافتند و از محبتشان چيزي كاسته     نمي شد.علي (ع) مقياس و ميزاني است براي سنجش فطرتها و سرشتها آنكه فطرتي سالم و سرشتي پاك دارد از وي نمي رنجد ولو اينكه شمشيرش بر او فرود آيد. و آنكه فطرتي آلوده دارد و به او علاقمند نگردد. ولو اينكه احسانش كند، چون علي (ع) جزء تجسم حقيقت چيزي نيست.نقل كرده اند: مردي از دوستان امير المونين با فضليت و با ايمان متأسفانه از وي لغزشي انجام گرفت و  بايست حد بر وي جاري

گردد. امير المونين پنجه راستش را بريد. آن را با دست چپ گرفت. قطرات خون مي چكيد و او مي رفت. ابن الكواء خارجي آشوبگر، خواست از اين جريان به نفع خود و بر عليه علي (ع) استفاده كند با قيافه ترحم آميز جلو رفت و گفت :دستت را كي بريد؟گفت: پنجه ام را بريد سيد جانشينان پيامبران، پيشواي سفيد رويان قيامت، ذيحق ترين مردم نسبت به مومنان، علي بن ابيطالب، امام هدايت و.... پيشتاز بهشتهاي نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گيرنده از جهات پيشگان، بخشنده زكات و .... رهبر راه رشد و كمال، گوينده گفتار راستين و صواب شجاع مكي و بزرگوار با وفا.ابن الكواء گفت : واي بر تو! دستت را مي برد و اينچنين ثنايش مي گوئي؟گفت : چرا ثنايش نگويم و حال آنكه دوستيش با گوشت و خونم در آميخته است؟ به خدا سوگند كه نبريد دستم را جزء به حق كه خداوند قرارداده است.اين عشقها و علاقه ها كه ما اينچنين در تاريخ علي (ع) و ياران وي مي بينيم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن مي كشاند.اكسير محبتعشق مطلق اكسيرات و خاصيت كيميا دارد، يعني فلزات را به فلز ديگر تبديل مي كند. عشق است كه دل را د ل مي كند و اگر عشق نباشد دل نيست آب و گل است.هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست                         دل افسرده غير از مشت گل نيستالهي سينه اي ده آتش افروز                                        در آن سينه دلي وان دل همه سوزاز جمله آثار عشق نيرو و قدرت است. محبت نيرو آفرين است، جبان را شجاع مي كند.

يك مرغ خانگي تا زماني كه تنهاست بالهايش را روي پشت خود جمع مي كند، آرام مي خرامد، هي گردن كشد كرمكي پيدا كند تا از آن استفاده كند، از مختصر صدائي فرار مي كند، در مقابل كودكي ضعيف از خود مقاومت نشان نمي دهد، اما همين مرغ وقتي جوجه دار شد! عشق و محبت در كانون هستيش خانه كرد، وضعش دگرگون مي گردد، بالهاي بر پشت جمع شده را به علامت آمادگي براي دفاع پايين مي اندازد حالت جنگي به خود مي گيرد حتي آهنگ فريادش قويتر و شجاعانه تر مي گردد. قبلاً به احتمال خطري فرار مي كرد اما اكنون به احتمال خطري حمله مي كند، دليرانه يورش مي برد. اين محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حيواني دلير جلوه گر مي سازد.عشق و محبت سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مي كند و حتي از كودن، تيز هوش مي سازد عشق است كه از بخيل بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا متحمل و شكيبا مي سازد. اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بوده دانه اي جمع كند و خود را محافظت كند و به صورت موجودي سختي در مي آورد كه چون دانه اي پيدا كرد جوجه ها را آواز دهد.توليد رقت و رفع غلظت و خشونت از روح و به عبارت ديگر تلطيف عواطف و همچنين توحد و تأحد و تمركز و از بين بردن تشتت و نفرق نيروها و در نتيجه قدرت حاصل از تجمع همه از آثار عشق و محبت است.عشق قواي خفته را بيدار و نيروهاي

بسته و مهار شده را آزاد مي كند نظير شكافتن اتمها و آزاد شدن نيروي اتمي.الهام بخش است و قهرمان ساز چه بسا شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند.عشق نفس را تكميل و استعدادات حيرت انگيز باطني را ظاهر مي سازد. از نظر قواي اداركي الهام بخش و از نظر قواي احساسي، اراده و همت را تقويت مي كند و آنگاه كه در جهت علوي متصاعد شود كرامت و فارق عادت بوجود مي آورد.روح را از مزيجها و خطرها پاك مي كند و به عبارت ديگر عشق تصفيه گراست. اثر عشق از لحاظ روحي در جهت عمران و آبادي روح است و از لحاظ بدن در جهت گداختن و خرابي اثر عشق در بدن درست عكس روح است.

سازنده يا خراب كنندهعلاقه به شخصي يا شي وقتي كه به اوج شدت برسد به طوري كه وجود انسان را مسخر كند و حاكم مطلق وجود او گردد عشق ناميده مي شود، اوج علاقه و احساسات است. ولي نبايد پنداشت كه آنچه به اين نام خوانده مي شود يك نوع است. دو نوع كاملاً مختلف است آنچه از آثار نيك گفته شد مربوط به يك نوع آن است و اما نوع ديگر آن كاملاً آثار مخرب و مخالف دارد.انسان نوع ديگر احساسات دارد كه از لحاظ حقيقت و ماهيت يا شهرت مغاير است. بهتر است نام آنرا عاطفه و يا به تعبير قرآن مودت و رحمت بگذاريم.انسان آنگاه كه تحت تأثير شهوات خويش است، از خود بيرون نرفته است، شخص يا شي مورد علاقه را براي خودش مي خواهد و به شدت

مي خواهد.اما انسان گاهي تحت تأثير عواطف عالي انسان خويش قرار مي گيرد محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پيدا مي كند، سعادت او را مي خواهد آماده است خود را فداي خواسته هاي او بكند اينگونه عواطف صفا و صميميت و لطف و رقت و از خود گذشتگي به وجود مي آورد بر خلاف نوع اول كه از آن خشونت و بسعيت وجنايت بر مي خيزد. مهر وعلاقه مادر به فرزنداز اين مقوله است.در قرآن كريم رابطه ميان زوجين را با كلمه مودت و رحمت تعبير مي كند و اين نكته بسيار عالي است. آنچه زوجين را به يكديگر پيوند گيانگي مي دهد مهر و مودت و صفا و صميميت است نه شهرت كه در حيوانات هم است.مولوي با بيان لطيف خويش، ميان شهوت و مودت تفكيك مي كند آنرا حيواني و اين را انساني مي خواند:خشم و شهوت و صف حيواني بود                         مهر و رقت و صف انساني بوداين چنين خاصيتي در آدمي است                         مهر حيوان را كم است، آن از كمي است.آنكه عاشق گردد و كتمان كند و عفاف بورزد و در همان حال بميرد شهيد مرده است.همچنين تفاوتي ميان عشق و مصيبت هست و آن اينكه عشق بيش از هر عامل ديگري ضد عقل است هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حكومتش معذول مي كند.اينست كه عقل و عشق در ادبيات عرفاني بعنوان دو رقيب معرفي مي گردند.علاقه و محبت است كه اطاعت آور است. اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشقي است كه انسان به حضرت حق دارد.نيروي محبت در اجتماعنيروي محبت در

اجتماع از نظر اجتماعي نيروي عظيم و موثري است. بهترين اجتماعها آن است كه با نيروي محبت اداره شود. علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگي است براي ثبات و ادامه حيات حكومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمي تواند و يا بسيار دشوار است كه اجتماعي را رهبري نمايد و مردم را افرادي منضبط و قانوني تربيت كند و لو اينكه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند. مردم آنگاه قانوني خواهند بود كه از زمامدارش علاقه ببيند و آن علاقه هاست كه مردم را به پيروي و اطاعت مي كشد.بهترين وسيله تهذيب نفسعشق و علاقه به اولياء و دوستي نيكان خود هدف است يا وسيله اي است براي تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضائل و سجاياي انساني.در عشقهاي حيواني تمام عنايت واهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زيبائي پوست اوست و آن غرائز است كه انسان را مي كشد و مجذوب مي سازد اما پس از اشباع غرائز ديگر آن آتشها فروغ ندارد و به سردي مي گرايد و خاموش مي گردد. اما عشق انساني همچنانكه گفتم حيات است و زندگي اطاعت آوراست و پيرو ساز و اين عشق است كه عاشق را مشاكل با معشوق قرار مي دهد و وي مي كوشد جلوه اي از معشوق باشد.ابن عباس گفت : در محضر پيغمبر بوديم پرسيدند بهترين همنشينان كيست؟ حضرت فرمودند: آنكس كه ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش به دانشتان بيفزايد و رفتارش شما را به ياد آخرت و قيامت بيندازد.نمونه هاي تاريخ اسلامدر تاريخ اسلام از علاقه شديد و

شيدائي مسلمين نسبت به رسول اكرم (ص) نمونه هاي برجسته و بي سابقه مي بينيم. اساساً يك فرق بين مكتب انبيأ و مكتب فلاسفه همين است كه شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلسفه نفوذي بالاتر از نفوذ يك معلم ندارند. اما انبياء نفوذشان از قبيل نفوذ يك محبوب است، محبوبي كه تا اعماق روح محب راه يافته و پنجه افكنده است و تمام رشته هاي حياتي او را در دست گرفته است.از جمله افراد دلباخته به رسول اكرم (ص) ابوذر غفاري است:پيغمبر براي حركت به تبوك ( در صد فرسخي شمال مدينه مجاور در مرزهاي سوريه ) فرمان داد. عده اي تعلل ورزيدند. منافقين كارشكني مي كردند. بالاخره لشكري نيرومند حركت كرد. از تجهيزات نظامي بي بهره اند و از نظر آذوقه نيز در تنگي و قحطي قرار گرفته اند كه گاهي چند نفر با خرمائي مي گذارنند اما همه با نشاط و سرزنده اند. عشق نيرومندشان ساخته و جذبه رسول اكرم (ص) قدرتشان بخشيده است ابوذر نيز در اين لشكر به سوي تبوك حركت كرده است. در بين راه سه نفر يكي پس از ديگري عقب كشيدند. هر كدام كه عقب مي كشيدند، به پيغمبر اكرم (ص) اطلاع داده مي شد، و هر نوبت پيغمبر مي فرمودند: (( اگر در وي خيري است خداوند او را برمي گرداند و اگر خيري نيست بهتر كه رفتند )) شتر لاغر و ضعيف ابوذر از رفتن بازماند ديدند ابوذر نيز عقب كشيد، يا رسول الله ابوذر نيز رفت. حضرت باز جمله را تكرار كرد. لشكر همچنان به سير خويش ادامه مي دهد و ابوذر عقب مانده

است. اما تخلف نيست حيوانش از رفتار مانده. هر چه كرد حركت نكرد. چند ميلي را عقب مانده شتر را رها كرد و بارش را بر دوش گرفت و در هواي گرم به روي ريگهاي گدازنده به راه افتاد. تشنگي داشت هلاكش مي كرد، به صخره اي در سايه اي كوهي برخورد كرد، در ميانش آب جمع شده بود، چشيد آن را بسيار سرد و خوشگوار يافت. گفت هرگز نمي آشامم تا دوستم رسول الله بياشامد. مشكش را پر كرد. آن را نيز به دوش گرفت و به سوي مسلمين شتافت. از دور شيخي ديدند. يا رسول الله! شيخي مي بينم به سوي ما مي آيد! فرمود بايد ابوذر باشد. نزديك آمد، آري ابوذر است، اما خستگي و تشنگي او را از پا در آورده است تا رسيد افتاد. پيغمبر فرمود : زود به او آب برسانيد با صداي ضعيف گفت: آب همراه دارم. پيغمبر گفت : آب داشتي و از تشنگي نزديك بود هلاك شوي.آري يا رسول الله وقتي آب را چشيدم ، ورينم آمد كه قبل از دوستم رسول الله از آن بنوشم.راستي در كدام مكتب جهان اينچنين شيفتگيها و بي قراريها و از خود گذشتگيها مي بينيم.حب علي در قرآن و سنتعشق پاكان وسيله اي است براي اصلاح و تهذيب نفس نه اينكه خود هدف باشد، اكنون بايد ببينيم اسلام و قرآن محبوبي را براي ما انتخاب كرده اند يا نه؟ قرآن سخن پيامبران گذشته را نقل مي كند مي گويد همگان گفتند: (( ما از مردم مزد نمي خواهيم تنها اجر ما برخداست )) اما پيغمبر خاتم خطاب مي كند :

بگو از شما مزدي را درخواست نمي كنم مگر دوستي خويشاوندان نزديكم.در اين جاي سئوال است كه چرا ساير پيامبران هيچ اجري را مطالبه نكردند و نبي اكرم (ص) براي رسالتش مطابه مزد كرد؟ قرآن خود به اين سئوال پاسخ مي دهد: بگو مزدي را كه درخواست كردم چيزي است كه سودش عايد خود شماست. مزد من جزء بر خدا نيست.مراد از (( قربي )) هر كه باشد مسلماً از برجسته ترين مصاديق آن علي (ع) است. فخر رازي مي گويد: زمشخري در كشاف روايت كرده : (( چون اين آيه نازل گشت : گفتند يا رسول الله ، خويشاونداني كه برما محبتشان واجب است كيانند؟ فرمود : علي و فاطمه و پسران آنها ))از اين روايت ثابت مي گردد كه اين چهار نفر (( قرباي )) پيغمبراند و بايست از احترام و دوستي مردم برخوردار باشند و در اين مطلب از چند جهت مي توان استدلال كرد:1-    آيه (( الا الموده في القربي ))2-    بدون شك پيغمبر فاطمه را بسيار دوست مي داشت و مي فرمود : (( فاطمه پاره تن من است بيازارد مرا هر آنچه كه او را بيازارد )) و نيز علي و حسنين را دوست مي داشت. همچنانكه روايات بسيار و متواتر در اين باب رسيده است. پس دوستي آنان برهمه امت واجب است. زيرا قرآن مي فرمايد: (( از پيغمبر پيروي كنيد شايد راه بيابيد و هدايت شويد )) و اينها دلالت مي كند كه دوستي آل محمد – كه علي و فاطمه و حسنين هستند – برهمه مسلمين واجب است.از پيغمبر نيز راجع به محبت و دوستي علي

(ع) روايات بسيار رسيده است: سيوطي روايت مي كند كه پيغمبر فرمودند : دوستي علي ايمان است و دشمني وي نفاقونيز اهل سنت رواياتي از پيغمبر نقل كرده اند:محب طبري از عايشه روايت مي كند كه گفت : پدرم را ديدم به صورت علي (ع) بسيار نگاه مي كرد . گفتم : پدرجان! تو را مي بينم كه به صورت علي (ع) بسيار مي نگري ؟ گفت : دخترك ! از پيغمبر خدا شنيدم كه گفت : نگاه به چهره علي (ع) عبادت است.رمز جاذبه علي (ع)جاذبه و محبت در درجات بالا عشق ناميده مي شود. علي (ع) محبوب دلها و معشوق انسانهاست چرا؟ و در چه جهت؟ مسلماً ملاك دوستي او جسم نيست زيرا جسم او اكنون در بين ما نيست و ما آن را احساس نكرده ايم. و باز محبت علي (ع) از نوع قرماندوستي كه در همه ملت ها وجود دارد نيست. هم اشتباه است كه بگوئيم محبت علي (ع) از راه محبت فضيلتهاي اخلاقي و انساني است، و حب علي (ع) حب انسانيت است. درست است علي (ع) مظهر انسان كامل بود و  درست است كه انسان نمونه هاي عالي انسانيت را دوست مي دارد اما اگر علي (ع) همه اين فضائل انساني را كه داشت، مي داشت، آن حكمت و آن علم ، آن فداكاريها و از خود گذشتگيها، آن تواضع و فروتني و... اما اگر رنگ الهي نمي داشت، مسلماً اينقدر كه امروز عاطفه انگيز و جهت خيز نبود.علي (ع) از نظر محبوب است كه پيوند الهي دارد. در حقيقت پشتوانه عشق علي (ع) پيوند جانها با حضرت حق

است كه براي هميشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاوداني است مهر علي (ع) نيز جاودان است. نقطه هاي روشن در وجود علي (ع) بسيار است اما آنچه براي هميشه او را درخشنده و تابان قرارداده است ايمان و اخلاص اوست و آن است كه به وي جذبه الهي داده است.دشمن سازي علي (ع)بحث خود را اختصاص مي دهيم به دوران خلافت چهار ساله و اند ماهه او. علي (ع) همه وقت شخصيت دو نيروئي بوده است. علي (ع) هميشه هم جذبه داشت و هم دافعه. مخصوصاً در دوران خلافت علي (ع) و همچنين دورهاي بعد از وفاتش، يعني دوران ظهور تاريخي علي (ع) دوره تجلي بيشتر جاذبه و دافعه اوست، به همان نسبت كه قبل از خلافتش تماسش با اجتماع كمتر بود تجلي جاذبه و دافعه اش كمتر بود. علي (ع) دشمن ساز و نارضي درست كن است لهذا دشمنانش مخصوصاً در زمان خودش اگر از دوستانش بيشتر   نبوده اند كمتر هم نبوده و نيستند. اگر شخصيت علي (ع) امروز تحريف نشود و همچنانكه بوده ارائه شود، بسياري از مدعيان دوستيش در رديف دشمنانش قرار خواهند گرفت. علي (ع) در راه خدا از كسي ملاحظه نداشت بلكه اگر به كسي عنايت مي ورزيد و از كسي ملاحظه مي كرد به خاطر خدا بود.ناكثين و قاسطين و مارقينعلي (ع) در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پيكار برخاست:دسته اول: اصحاب جمل كه خود آنان را ناكثين مي ناميد، ناكثين از لحاظ روحيه پول پرستان بودند، صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض،سخنان اول درباره عدل و مساوات بيشتر

متوجه اين جمعيت است.دسته دوم : اصحاب صفين كه آنها را قاسطين مي ناميد، قاسطين روح سياست و تقلب و نفاق بود. آنها مي كوشيدند تا زمام حكومت را در دست گيرند و بنيان حكومت و زمامداري علي (ع) را در هم فرو ريزند و از طرفي معاويه و تيپ او با اساس حكومت علي (ع) مخالف بودند، آنها مي خواستند كه خود مسند خلافت اسلامي را اشغال كنند، و در حقيقت جنگ با علي (ع) با آنها جنگ نفاق و دورويي بود.دسته سوم : اصحاب نهروان يعني خوارج كه خود آنها را مارقين مي خواند،روحشان روح عصبيتهاي ناروا و خشكه مقدسيها و جهالتهاي خطرناك بود. علي (ع) نسبت به همه اينها دافعه اي نيرومند و حالتي آشتي ناپذير داشت. يكي از مظاهر جامعيت و انسان كامل بودن علي (ع) اينست كه در مقام اثبات و عمل با فرقه هاي گوناگون و انحرافات مختلف روبه رو شده است و با همه مبارزه كرده است. گاهي او را در صحنه مبارزه با پول پرستها و دنيا پرستان متجمل مي بينيم، گاهي هم در صحنه مبارزه با سياست پيشه هاي ده رو و صد رو ، گاهي با مقدس نماهاي جاهل و منحرف.پيدايش خوارجخوارج يعني شورشيان ، پيدايش آنان در جريان حكميت است. در اينجا به عنوان يك فرقه مذهبي دست به فعاليت زدند. در ابتدا يك فرقه ياغي و سركش بودند به همين جهت (( خوارج )) ناميده شدند ولي كم كم براي خود اصول عقائدي تنظيم كردند و حزبي كه در ابتدا رنگ سياست داشت، تدريجاً به صورت يك فرقه مذهبي در آمد و رنگ

مذهب به خود گرفت، مذهب خوارج تحت عنوان وظيفه امر به معروف و نهي از منكر به وجود آمد. وظيفه امر به معروف و نهي از منكر قبل از هر چيز دو شرط اساسي داشت: يكي بصيرت در دين و ديگري بصيرت در عمل.بصيرت در دين: همچنانكه در روايت آمده است اگرنباشد زيان اين كار از سودش بيشتر است بصيرت در عمل :لازمه دو شرطي است كه در فقه از آنها به (( احتمال تأثير )) و (( عدم ترتب مفسده )) تعبير شده است و مال آن به دخالت دادن منطق است در اين دو تكليف.خوارج نه بصيرت ديني داشتن و نه بصيرت عملي. مردمي نادان و فاقد بصيرت بودند بلكه اساساً منكر بصيرت در عمل بودند زيرا اين تكليف را امري تعبري مي دانستند و مدعي بودند بايد چشم بسته انجام داد.عقيده خوارج درباره خلافتاينها در باب خلافت در مقابل شيعه قرارگرفته اند كه مي گويد خلافت امري است الهي و خليفه بايد تنها از جانب خداوند تعيين گردد و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند كه مي گويند خلافت تنها از آن قريش است.دموكراسي علي (ع)امير المومنين با خوارج در منتهي درجه آزادي و دموكراسي رفتار كرد. او خليفه است و آنها رعيتش. هرگونه اعمال سياسي برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتي سهميه آن ها را از بيت المال قطع نكرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مي نگريست. اين مطلب در تاريخ زندگي علي (ع) عجيب نيست اما چيزي است كه در دنيا كمتر نمونه دارد.مميزات خوارجروحيه خوارج روحيه اي خاصي است، ما هم

جنبه هاي مثبت و زيبا و هم جنبه هاي منفي و نازيباي روحيه آنها را كه در مجموع روحيه آنها را خطرناك بلكه وحشتناك كرد ذكر  مي كنيم:1-    روحيه اي مبارزه گرو فداكار داشتند و در راه عقيده و ايده خويش سرسختانه مي كوشيدند.2-    مردمي عبادت پيشه و متنسك بودند. شبها را به عبادت مي گذراندند، بي ميل به دنيا و زخارف آن بودند.3-    خوارج مردمي جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و ناداني حقايق را نمي فهميدند و بد تفسير مي كردند و اين كج  فهميها كم كم براي آنها به صورت يك مذهب و آئيني درآمد كه بزرگترين فداكاريها را درراه تثبيت آن از خويش بروز مي دادند.4-    مردمي كوته ديد و تنگ نظر بودند. در افقي بسيار پست فكر مي كردند. اسلام و مسلماني را در چهارديواري انديشه هاي محدود خود محصور كرده بودند. در امير المومنين (ع) از دو نظر بر آنان عيب مي گيرد و دافعه او از دو سو آنان را دفع مي كند: يكي از نظر كه گناه را به غير مقصر نيز تعميم داده اند و او را به مواخذه گرفته اند و ديگري از اين نظر كه ارتكاب گناه را موجب كفر و خروج از اسلام دانسته يعني دايره اسلام را محدود گرفته اند كه هر كه پا از حدود مقررات بيرون گذاشت از اسلام بيرون رفته است.سياست قرآن بر نيزه كردنسياست قرآن برنيزه كردن سيزده قرن است كه كم و بيش ميان مسلمين رائج است. سياست قرآن بر نيزه كردن از طرف استفاده چي ها رائج مي گردد. درسهائي كه از اينجا بايد آموخت:1-   

درس اول اينست كه هر وقت جاهلها و نادانها و بي خبرها مظهر قدس و تقوا شناخته شوند و مردم آنها را سمبل مسلمانان عملي بدانند وسيله خوبي به دست زيركهاي منفعت پرست مي افتد. اين زيركها همواره آنها را آلت مقاصد خويش قرار مي دهند و از وجود آنها سدي محكم جلوي افكار مصلحان واقعي مي سازند. استعمار غرب تجربه فراواني در استفاده از اين وسيله دارد و در موقع خود از تحريك كاذب احساسات مسلمين خصوصاً در زمينه ايجاد تفرقه ميان مسلمين بهره گيري مي نمايد.2-    درس دوم اينست كه بايد كوشش كنيم طرز استنباطمان از قرآن صحيح باشد. قرآن آنگاه رهنما و هادي است كه مورد تدبر صحيح واقع شود، عالمانه تفسير شود، از راهنمائيهاي اهل قرآن كه راسخين در علم قرآنند بهره گرفته شود. تا طرز استنباط ما از قرآن صحيح نباشد و تا راه و رسم استفاده از قرآن را نياموزيم از آن بهره مند نخواهيم گشت.لزوم پيكار با نفاقمشكل ترين مبارزها مبارزه با نفاق است كه مبارزه با زيركهائي است كه احمقها را وسيله قرار مي دهند. اين پيكار از پيكار با كفر به مراتب مشكلتر است. زيرا در جنگ با كفر مبارزه با يك جريان مكشوف و ظاهر و بي پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقيقت مبارزه با كفر مستور است. نفاق دو رو دارد؛ يك رو ظاهر كه اسلام است و مسلماني و يك رو باطن كه كفر است و شيطنت و درك آن براي توده ها و مردم عادي بسيار دشوار و گاهي غير ممكن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً با

شكست برخورد مي كند زيرا توده ها شعاع دركشان از سرحد ظاهر نمي گذرد و نهفته را روشن نمي سازد و آنقدر برد ندارد كه تا اعماق باطنها نفوذ كند.علي (ع) امام و پيشواي راستينسراسر وجود علي (ع)، تاريخ و سيرت علي (ع)، خلق و خوي علي (ع)، رنگ و بوي علي (ع) ، سخن و گفتگوي علي (ع) درس است و سرمشق است و تعليم است و رهبري است. همچنانكه جذبه هاي علي (ع) براي ما آموزنده و درس است، دفعهاي او نيز چنين است. ما معمولاً در زيارتهاي علي (ع) و ساير اظهار ادبها مدعي مي شويم كه ما دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو هستيم. تعبير ديگر اين جمله اينست كه ما به سوي آن نقطه مي رويم كه در جو جاذبي تو قراردارد و تو جذب مي كني و از آن نقاط دوري مي گزينيم كه تو آنها را دفع مي كني.آنچه در بحثهاي گذشته گفتيم گوشه اي از جاذبه و دافعه علي (ع) بود. مخصوصاً در مورد دافعه علي (ع) به اختصار برگزار كرديم، اما از آنچه گفتيم معلوم شد كه علي (ع) دو طبقه را سخت دفع كرده است:1-    منافقان زيرك2-    زاهدن احمقهمين دو درس، براي مدعيان تشيع او كافي است كه چشم باز كنند و فريب منافقان را نخورند، تيز بين باشند و ظاهر بيني را رها نمايند، كه جامعه تشيع در حال حاضر سخت به اين دو درد مبتلا است.

آيين كشور داري ازديدگاه امام علي عليه السلام

مولف:آيه الله حاج شيخ محمدفاضل لنكراني

تنظيم وتدوين:حسين كريمي زنجاني- تلخيص: مرتضي فرشته پور- 1-نهج البلاغه : نهج البلاغه مجموعه اي است كه يك هزار سال پيش

توسط يكي از شيفتگان حضرت علي(ع) ومكتب الهي وانسان ساز اوبه نام سيد رضي رحمت الله عليه از روي گفته ها ونوشته هاي آن حضرت جمع آوري وتدوين گرديده است.پيش از سيد رضي تمام اين گفته ها ونوشته ها در كتاب ها ورساله هاي گوناگون به طور پراكنده وجود داشت ولي در حدود سال 400 هجري بود كه سيد رضي اين گوهر هاي پراكنده را به رشته ي تحرير در آورد ودر كتابي مدون به نام نهج البلاغه (راه بلاغت)كنار هم قرار داد. 2-عهدنامه ي مالك اشتر نخعي يكي از فصول درخشان نهج البلاغه كه همچون ساير مباحث آن رنگ جاودانگي خورده وبه ابديت پيوسته است عهد نامه ي مالك اشتر يا فرمان تاريخي علي (ع) به يار وفادار وصحابي بزرگوارش مالك اشتر نخعي است. امام علي (ع) در اين نامه گر چه مالك اشتر را مخاطب قرار داده وقوانين حكومت عدل اسلامي و خط مشي و چار چوب آن را خطاب به او بيان فرموده است اما واقعيت ان است كه تمام انسان ها در تمام مكان ها و تمام زمان ها مخاطب اين پيمان نامه هستند. 3-شخصيت مالك از ديدگاه علي (ع)     وقتي خبر شهادت آن صحابي بزرگ رابراي آن حضرت آوردندحضرت با تاثر واندوه فراوان فرمودند:     درحقيقت مالك براي من همانطور بود كه من براي رسول خدا (صلي الله عليه واله )بودم. وصفي هم از زبان دشمن     وقتي خبر شهادت مالك به معاويه رسيد بي درنگ بالاي منبر رفت تا اين خبررا به عنوان خبري خوش براي مردماني همچون خود اعلام كند!در آن خطبه چنين گفت:(اي مردم بدانيد علي

بن ابي طالب (ع) داراي دو دست بود وامروز هر دو دستش قطع شده و بي دست مانده است يك دستش عمار ياسر بود كه در جنگ صفين كشته شد ودست ديگرش مالك اشتر بود كه خبر مرگ او هم امروز به من رسيد.پس شادمان باشيد كه علي (ع) بي دست مانده است). 4-ارزش واهميت سرزمين مصر اوضاع سياسي سرزمين مصروارزش و اهميت آن هم از متن فرمان مبا رك امام مشهود است وهم از مخاطب آن ,انقدر كه اگر اهميت نداشت يار با عظمت خود را به فرمانروايي ان سرزمين نمي گماشت ويا چنين عهدنامه اي را براي فرمانروايي ان سزمين نمي نگاشت .برهمين اساس وقتي حضرت بر مسند خلافت پيامبر كه حق ديرينه اش بود نشست به عنوان اولين قدم قيس بن سعد بن عباده را كه از افراد مورد اعتمادش بود به عنوان والي مصر انتخاب كرد.اما به خاطر جوي كه در ان زمان معاويه وهم دستانش در اطراف علي( ع )ايجاد كرده بودند بعد از مدتي ان حضرت علي رغم اطميناني كه به درستي ووفاداري قيس داشت او را از ولايت مصر عزل كرد ومحمد بن ابي بكر رابه ولايت ان سرزمين گمارد .اما ولايت محمد بن ابي بكر نيززياد طول نكشيد وحضرت براي فائق امدن بر مشكلات موجود يار وفادارش مالك اشتر را به ولايت مصر برگزيد. 5-نحوه ي استفاده از نهج البلاغه به دو گونه صورت مي گيرد:نخست خالي الذهن وبدون پيش داوري قبلي .     دوم با پيش داوري والگو گيري قبلي وبا اعتقادي از پيش ساخته شده. مسئوليت هاي استاندار: 1-جمع آوري خراج     در اصطلاح فقهي

زمين هايي را كه لشكر اسلام به طور قهر وغلبه وبدون صلح وسازش به تصرف درآورده اند را اراضي مفتوحه العنوه مي گويند.     وزماني كه دولت اسلامي اين زمين ها را با رعايت مصالح اسلامي بين مسلمانان تقسيم كند ودر مقابل سالانه اجاره دريافت كند در اصطلاح فقهي خراج(ماليات)ميگوييم. 2-دفاع در مقابل دشمنان هر مسلماني وبه خصوص مالك در زمان غيبت امام تنها به دفاع از يورش هاي نظامي اجانب ودشمنان منطقه اي بايد بپردازد نه به جهاد ابتدايي ولشكركشي هاي تهاجمي و...كه اينها تنها با حضور امام معصوم وبا اذن و نظارت ايشان صورت مي گيرد. 3-اصلاح مردم مسئولان بايد توجه داشته باشند كه با آسفالت خيابان ها وكوچه ها وتامين يخچال ولباس شويي وامثال اينها مسئوليت شان پايان نمي پذيرد.يك مسئول بايستي نسبت به جنبه هاي معنوي مردم توجه داشته ودر پيشبرد مسائل معنوي نقش اساسي داشته باشد . 4-عمران وآباداني شهرها اين سخن علي رغم همه تهمت ها وافتراهايي كه در طول تاريخ به اسلام زده شده ومي شود حاكي ازاين است كه اسلام بر خلاف رهبانيت مسيحي به مسائل مادي ورفاهي جامعه ي اسلامي توجه شايان داشته ودارد وبرخورداري از لذايذ مادي را در حدي كه انسان را از ياد خدا غافل نكند وباعث ظلم وستم واستثمار ديگران نباشد مشروع جايز وبلكه لازم ميداند. ضرورت خود سازي براي اصلاح وارشاد جامعه امره بتقوي الله: حضرت مالك را به به تقواي الهي فرمان مي دهد. اگر استاندار خود تقوا نداشته باشد وگرفتار هواهاي نفساني وغرايزحيواني قرار گرفته باشد نمي تواند مردم زير سلطه اش را هدايت وارشاد نمايد زيرا انسان هدايت

گر اولين برخورد واولين ارتباطش در رابطه با تبليغ ارتباط با خويشتن خويش است.      امدادهاي غيبي در سايه ياري خدا                              واين كه خداي سبحان را با دست وزبان ياري كنيد زيرا اوكه نامش باشكوه باد محققا متكفل ياري وگرامي داشت كسي است كه او را ياري دهد وعزيز دارد. راه هاي ياري كردن خدا 1.ياري با قلب كسي كه مي خواهد خداوند متعال را باقلب ياري كند بايد قبل از هر كاري به خود سازي وتزكيه نفس بپردازد زيراياري خدا به وسيله قلب اساسا چيزي جز صفا وصيقل جان ودرون وتعالي بخشيدن به خويشتن خويش وتسليم دربرابر خالق جهان نمي تواند باشد. 2.ياري با دست دست كنايه از قدرت است با اين ديدگاه در قرآن مي خوانيم :يدالله فوق ايديهم يعني قدرت خدا بالاترين قدرت هاست وهيچ قدرتي ياراي برابري با قدرت لايزال الهي را ندارد منظور اين است كه مالك وهركسي كه مخاطب اين نامه است بايستي با تمام توان ونيرو درجهت نصرت وياري خدا قدم بردارد وهرآنچه درتوان دارد درمسير پيشبرد اهداف اسلام رهنمون سازد. 3.ياري با زبان مهم ترين وسيله تبليغ زبان است.اين وسيله موثر وپرقدرت بسته به اينكه چگونه ودرچه جهتي به كار گرفته شود نقش وتاثير خود را آشكار مي كند.اگردرجهت تخريب افكار وگمراهي مردم به كار رود به عنوان يك وسيله تبليغي منحرف وانحطاط آميز به كاررفته واگر در مسير تبليغ احكام وفرامين الهي به كار گرفته شود چنين شخصي درجهت نصرت الهي گام برداشته. انصاف با خدا انصاف كردن با خدا به جا اوردن شكر نهمت هاي اوست وبراي اين كار نيز راه اصلي همانا اجراي دستورات ومقررات

خداوندي است.     پس نتيجه مي گيريم هرگونه كفران نعمت در مقابل الطاف الهي وهر نوع نافرماني ازدستورات خدا نوعي بي انصافي نسبت به ساحت قدس الهي است . انصاف با مردم يعني اينكه حق هر كسي همانگونه كه هست ادا شود وحقوق هر انساني به طور كامل وبه گونه اي مساوي رعايت گردد.     انصاف با مردم دو گونه است:1-دررابطه با خود.2-دررابطه با خويشان ونزديكان.     اما حاكم نبايد اجازه دهد كه نزديكان وي به اتكاي اينكه از طرف حاكم حمايت ميشوند نسبت به مردم بي انصافي كنند. ويژگي هاي عموم جامعه ومستضعفين آن: 1-بار سبك تر- كمك بيشتر     نخستين ويژگي عموم جامعه ومستضعفان آن اين است كه هميشه به مقدار متوسط ومعتدلي از خوراك وپوشاك وساير احتياجات زندگي اكتفا مي كنند وبا قناعت زندگي خود را اداره مي كنند.درحالي كه مترفين جامعه با ريخت وپاشهايي كه دارند هر روزه بار سنگيني از گراني وكمبود و...بر حاكم تحميل خواهند كردوهنگام معركه وجنگ قبل از مستضعفان كنار خواهند كشيد.مستضعفان هنگام جنگ صبورتر مقاوم تروقانع تر شده وتا جايي كه بتوانند از كمك ومساعدت دريغ نخواهند كرد. 2-پذيرش عدل وانصاف عدل يكي از ارزشهاي متعالي انساني-اسلامي است كه هر حاكم اسلامي به حكم قرآن كه مي فرمايد:(امرت لاعدل بينكم) موظف به اجراي دقيق عدل ورعايت انصاف بين اقشار جامعه است.     مستضعفان ومحرومان به حكم فطرت اصيل واسلامي شان از اجراي عدالت خوشحال تر وپذيراترند.درمقابل مطرفين جامعه از اجراي عدالت ناراضي تر ودلگيرترند چون مي دانند كه با اجراي عدالت وپياده شدن مساوات وبرابري در ميان افراد جامعه جايي براي اسراف كاري وتحصيل مال از

هر طريق ممكن باقي نخواهد ماند. 3-سپاس وتشكردرمقابل نعمت ها انسان به حكم فطرت خود را موظف مي داند در مقابل كسي كه به او احسان كرده ويا نعمتي به او ارزاني داشته شاكر وسپاس گذار باشد.     محرومان به حكم فطرت اصيل وانسانيشان زباني شاكر دارند وهيچ گاه خوبي وانعام حاكم را فراموش نمي كنند.درحالي كه مطرفين وخواص جامعه درمقابل انتظارات پوچي كه دارند انعام حاكم را ناديده مي گيرند وسپاس وتشكر را لايق شئن خودشان نمي دانند. 4-پذيرش عذروعدم اصرار تامين معاش تهيه وسايل ومايحتاج مردم تحت حكومت وظيفه ي حاكم ودولت اسلامي است.گاهي دولت اين امكانات را آسان تر سريع تر وبهترتامين مي كند وگاهي به خاطر شرايط وبحران ها نمي تواند آنچنان كه شايسته است انجام دهد وبا در جريان گذاشتن مردم ازآنان عذر خواهي مي كند.در اين مواقع محرومان عذر پذيرترندونسبت به خواسته هاي خود اصراري ندارند درحالي كه مترفين اين عذر ها را نمي پذيرند وبه خواسته هاي خود اصرار بيشتري مي ورزند.  5-صبرواستقامت در مقابل مصائب هرملتي در حيات اجتماعي اش زماني رادرگرفتاري وشدايد به سر مي برد.ازآنجا كه محرومان جامعه هميشه در تنگدستي وگرفتاري به سر برده اند هنگام سختي ها صبورتر ومقاوم ترند درحالي كه مترفين كه هميشه با رفاه واسراف زندگي كرده اند صبروتحملي از خود نشان نخواهند داد. جذب نيروهاي حذب الله در هيئت دولت وعلل برتري آنها     اولئك اخف عليك موونه واحسن لك معونه واحني عليك عطفا واقل لغيرك الفا فاتخذ اولئك خاصه لخلواتك وحفلاتك.     هزينه ي اينان بر تو سبك تر همكاري شان با تو بهتر محبتشان نسبت به تو

بيشتر وانس والفتشان با بيگانگان كمتر است.بنابراين آنها را ازنزديكان ورازداران خويش قرار ده. ضرورت تشويق وتنبيه ومعيارهاي آن دو العدل وضع الشي في محله     عدل يعني اينكه هرچيزي در جاي خود قراربگيرد.     براين اساس مديريت صحيح ومنطبق با اسلام مديريتي خواهد بودكه در آن اولاكارمند خادم وخائن هردو به يك چشم ديده نشوندبلكه خائن تنبيه وخادم تشويق گردد.ثانيا معيار تشويق افراد تنها كار آنها ونتايج حاصله ازآن باشد. مكتبي بودن يا تخصص داشتن؟ حضرت با ذكر جمله(منافثه الحكما)مالك رابه استفاده از متخصصان وافراد با تجربه فرا مي خواند وبا اين بيان (مكتب توام با تخصص)را ملاك انتخاب وگزينش افراد در گماردن به كارهاي حساس مملكتي معرفي مي كند. تفكيك قواوتقسيم كاربراساس شايستگي ها     تفكيك قوا از مهم ترين واساسي ترين كارهاي حاكم اسلامي خواهد بود.بديهي است اگرمجاري امورمشخص نباشد درمواردي اصطكاك وبرخورد پيش مي آيد درچنين وضعي اولا حاكم اسلامي بايد جايگاه قوا را تعيين كندوثانيا كارها رابراساس شايستگيها ولياقت افراد تقسيم نمايدودرنتيجه ازجايگزيني روابط بر ضوابط جلوگيري به عمل آورد. ويژگي هاي فرماندهان سپاه اسلام 1:خيرخواهي ودلسوزي نسبت به اجراي احكام خداواوامر پيامبروولي امروامام ورهبر اسلام واطاعت از رهبري.     2:سعه ي صدر وآرامش روحي.     3:پاكدامني.پارسايي وتقواي الهي     4:سابقه ي درخشان     5:استقامت وپايداري در برابر مشكلات     6:حلم وخويشتن داري     7:روحيه ي عفو     8:شجاعت وپيشتازي در ميدان جنگ وزندگي     9:سخاوت وبخشندگي     10:بلندنظري وكوچك شمردن هرآنچه غيرازخداست     11:خردمندي وبردباري     12:رحم وعطوفت نسبت به محرومان جامعه وسخت گيري نسبت به زورمندان وظايف رهبردرمقابل فرماندهان 1.مهرباني همه جانبه با فرماندهان 2.نيروبخشيدن به فرماندهان 3.توجه

دائمي نسبت به فرماندهان 4.انجام دادن كارهاي ظاهرا ناچيز شخصيت قاضي در اسلام 1.بهترين وبرترين افراد باشد 2.پرحوصله وداراي شرح صدرباشد 3.با شهامت اخلاقي اشتباهات خودرابپذيرد 4.زود به خشم نيايد 5.روح نيرومندداشته باشد 6.عزت نفس وهمت عالي داشته باشد 7.اهل تحقيق باشد 8.دركشف واقعيات براساس دلايل قطعي كنجكاو ومصر باشد 9.با طرفين دعوا گشاده رو باشد 10.گرفتارحيله ومكر فريب كاران نشود 11.حكم خودرا با قاطعيت تمام وبدون طرفداري صادركند حاكميت ضابطه به جاي رابطه درانتخاب كاركنان دولت     درجامعه ي برين اسلامي اجراي عدالت وتساوي وعدم تبعيض وبه اصطلاح روزعدم پارتي بازي وباندبازي وپيروي از تمايلات شخصي ازمهم ترين مسائل جامعه وحكومت است.     يك زمامدار لايق كسي است كه درتقسيم مسئوليتها وپست ها ميان افراد جز اجراي عدالت ودادن حق به حق دار به چيزي فكر نكند. معيارهاي انتخاب كاركنان دولت 1.با تجربه و كارآزموده باشد 2.نجابت. پاكدامني.شرم و حيا داشته باشد 3.از خانواده هاي اصيل و صالح باشد 4.داراي حسن سابقه بوده و در اسلام سابقه اش بيش از ديگران باشد 5.صاحب شخصيت و دائما درصدد پاكي روح خود باشد 6.داراي خصيصه ي مديريت و دورانديشي در مسائل گوناگون باشد عوامل سقوط و انحطاط حكومت 1.روحيه تكاثر و مال اندوزي در دولتمردان 2.سوءظن وبدبيني براي بقا و استمرار دولت 3.پند ناپذيري از رخدادها و پيشامدها معيارهاي گزينش معاون 1.دانا و انديشمند باشد 2.امين باشد 3.توانا باشد 4.كاردان باشد 5.كارش روي حساب باشد 6.از دقت و ابتكار برخوردار باشد 7.متواضع باشد رمز پيروزي مسئولان دركارهاي اجرايي 1.مسائل اولويت دار را با سرعت و دقت و شايستگي مستقيما انجام دهد و انجام مسائل غير ضروري

را از معاونان طلب نمايد. 2.براي هر كاري زمان مناسبي منظور شود و كار به طور روزانه انجام پذيرد يعني كار امروزبه فردا و كار فردا به پس فردا موكول نشود. مساوات در برابر قانون حضرت خطاب به مالك مي فرمايند : و هميشه حق و عدالت را گرچه بر نزديك و دور باشد اجراكن و دراين راه بردبار و شكيبا باش و عملت را به حساب خدا بگذار.اگرچه از به كار بردن حق به خويشان و نزديكانت زيان برسد و هميشه به عاقبت  حق بينديش زيرا كه پايان حق ستايش انگيز است. وظيفه رهبري درتعيين شرح وظايف رهبرتكليف دارد وظايف مسئولين رده بالاي حكومتي ازجمله استانداران را مشخصا تعيين و ابلاغ نمايد اگر به اين وظيفه عمل نكند حجت كارنكردن را بر مسئولين تمام نكرده و اگر به اين وظيفه خطير عمل كند حجت را تمام كرده وبه تمام عذرها خط بطلان كشيده. استقرارحكومت با سفاكي و خونريزي ممكن نيست : اسلام علي رغم حكومت هاي شرق وغرب استقرارحكومت را با سفاكي وخون ريزي ممكن نمي داندومعتقداست خون ريزي پايه هاي حكومت را متزلزل مي كند وباعث انتقال حكومت به ديگري ميگردد.اين بينش حاكي از اعتقاد راسخ اسلام به كرامت انسان است.اسلام براي هرفرد آنچنان كرامتي قائل است كه كشتن يك فرد را درحكم كشتن همه انسانها واحياي يك فرد را درحكم احياي همه انسانها مي داند. نتيجه ي خونريزي وضرورت اجراي حد قصاص 1.ازديدگاه حضرت بزرگترين اثر وضعي خونريزي ناحق زوال قدرت واز بين رفتن دولت وحكومت است.تاريخ ستمشاهي منحوس دودمان پهلوي بهترين گواه اين بينش علوي است. 2.حيات وزندگي مسالمت آميز انسان

ها در سايه ي اجراي قصاص تحقق پيدا مي كند از اين رو حضرت به مالك گوشزد مي كند كه در صورت ارتكاب قتل عمد قصاص خواهد شد وهيچ گونه گذشتي حتي ازمالك در كار نخواهد بود. شهادت پايان راه يكي از نعمت هاي خاص الهي براي انسان مومن شهادت در راه خدا و در جهت استقرار و حاكميت احكام خدا است.رسيدن به شهادت پايان راه و اوج اعتلاي انسان محسوب مي شود.ازاين رو حضرت ضمن آرزوي شهادت براي خود و مالك فرماندارش را با نتايج و آثار دعا آشنا مي سازد.     دعاي حضرت در حق مالك وخود     من از خداوند بزرگ مي خواهم كه با رحمت بي پايان و قدرت عظيمش من و تو را به آنچه رضا و خشنودي اش درآن است وا دارد.عذر به جا و آشكار ما را در برابر خود و خلقش بپذيرد وبا نيكنامي در ميان بندگان خوشنامي و اثر نيك در شهرها و ديارها و تمامي نعمت و فزوني عزت و بي پاياني سعادت آفرين و شهادت آميز عمرمان را به پايان رساند كه ما از اوييم و به سوي او باز خواهيم گشت.     درود بر رسول خدا و بر آل او باد كه همگي پاك و منزه اند.

سلوك مديريت از ديدگاه اميرالمومنين

(عليه السّلام) نويسنده : عليرضا تاجريان اهميت مديريت از ديدگاه امام علي (عليه السّلام): امير المومنين علي (عليه السّلام) مديريت را محور و قطب مي دانند، تمام مسايل را در جامعه اسلامي بر محور مدير و مديريت خلاصه مي كنند و مي فرمايند: «تدبير و مديريت خود سرمايه اندك را افزون مي كند، اما مديريت و

تدبير سوء و ضعيف سرمايه انبوه را نيز نابود و زائل مي سازد.» امام علي (عليه السّلام) در جاي ديگر مي فرمايند: «رجعت و سير قهقرايي چهار علت عمده دارد كه مهمترين آن سوء مديريت است.»وظايف عام مديريت اسلامي از ديدگاه امام علي (عليه السّلام)1- ايمان و تقوايك مدير در درجه نخست بايد همانند هر انسان ديگر ايمان و تقوا داشته باشد. مدير مومن، مطيع فرامين الهي است و مي داند كه اگر در جريان كارها شرايط سخت و دشواري برايش پيش آيد و يا زمينه كارها بسيار آماده باشد و امور به سهولت در برابرش پديدار گردد، در هر دو حالت روحيه خود را نباخته و خود را در مسير اجراي فرامين الهي مي بيند و با وقار و اطمينان خاطر كار را ادامه مي دهد. توصيه اميرالمومنين علي (عليه السّلام) به مالك اشتر در اين خصوص شنيدني است؛ «اي مالك، مالك نفس خويش باش و آن را به دست هوي مسپار، نفس خويش را با ترك خواهش ها بكش و به هنگام سركشي، عنانش را بكش كه نفس پيوسته به بدي فرمان مي دهد جز آنكه خداي رحم كند و در اجابت نفس در نارواها بخل بورزد و بدان كه همانا بخل ورزيدن نسبت به نفس، مراعات انصاف است در آنچه كه براي آن خوشايند يا ناخوشايند است.2- اعتصام و اعتماد به خدا و نصرت الهياعتصام و اعتماد به خدا و نصرت الهي يكي از ابزارهاي معنوي است كه يك مدير اسلامي مي تواند براي انجام وظيفه خطير مديريت از آن استفاده كند تا از انجام كارها خسته و افسرده و مايوس نشود

و سختي هاي بزرگ او را متزلزل نسازد. امام علي (عليه السّلام) در اين خصوص مي فرمايد: «كسي كه بر خدا توكل كند، ناهمواري ها و سختي ها بر او هموار و دستيابي به ابزار و امكانات رسيدن به هدف براي او آسان مي شود.»3- رعايت عدالت و انصافرعايت و برقراري عدالت يكي از مهمترين وظايف يك مدير اسلامي است؛ عدالت مبناي همه حركت هاي صحيح مديريت است كه در اثر وجود عدالت همه چيز در جاي خود قرار مي گيرد و هر كس كارش را به درستي انجام مي دهد. مراعات بي طرفي بر مدير واجب است و بايد صرفنظر از اينكه يكي از دو طرف دوست صميمي يا خويشاوند نزديك اوست و اگر حق را به او ندهد ممكن است از وي رنجيده شود بايد به دقت بررسي كند كه حق به جانب كدام است. اميرالمومنين علي (عليه السّلام) در خصوص اين وظيفه مديريتي مي فرمايند: «كسي كه عادل باشد، دستور و حكمش نافذ خواهد بود.»4- پرهيز از غرور و خودپسندييكي از بيماري هاي مهلك مديريت، گرفتار عجب و خودپسندي شدن و اينكه به محض منصوب شدن به مديريت، خود را بالاتر از ديگران ببيند و به افراد به ديده حقارت بنگرد و به همين دليل تماس خود را با مردم قطع كرده و از آنان دوري گزيند.مديري كه دچار خودپسندي مي شود از جستجوي مرحله بهتري براي كار خود و بالا بردن سطح آن باز مي ايستد و هم از ديدن و پذيرفتن نوع بهتري از كار مورد نظر باز مي ماند و نيروي كمال گراي عقل خويش را فرو مي نهد.حضرت

علي (عليه السّلام) در نامه خويش به مالك اشتر مي فرمايند: «اگر قدرت و مقامي كه به دستت رسيده برايت خودپسندي و عجب آورده و كبريا و عظمتي براي خود پنداشتي، ملك خداي را بالاي سرت بنگر، بينديش كه قدرت هايي كه تو در حق خود نداري او درباره تو دارد… كه خدا هر جباري را ذليل گرداند و هر گونه فخرفروشي را زبون سازد.»5- پرهيز از استبداد و ديكتاتوريخطرناك ترين روحيه اي كه مدير در اثر ابتلاء به خودپسندي و تكبر پيدا مي كند روحيه ديكتاتوري و استبداد اوست. در چنين حالتي مدير همه معيارهاي حق و منطق و ملاك عدل و اخلاق را زيا پا مي گذارد و براي كسب قدرت بيشتر و اعمال آن به هر عمل نادرست و ظالمانه اي دست مي زند.وظيفه مدير ايجاد شرايطي است كه افراد، داوطلبانه و آگاهانه از دستورات و قوانين پيروي كنند. زيرا انسان در برابر هر گونه ظلم و زور به طور آشكار يا پنهان، مقاومت مي كند. زورگويي و استبداد از نشانه هاي ناتواني است و به تعبيري آنجا كه منطق نباشد، از زور استفاده مي شود.امام علي (عليه السّلام) مي فرمايند:« مبادا بگويي، من نيرومندم، امر مي كنم و دستوراتم اجرا مي شود، زيرا اين روش موجب فساد فكر، تضعيف دين و نزديك شدن به انحراف است.»اميرالمومنين علي (عليه السّلام) شخص مدير را به توجه دائم به اينكه او خود زيردست رده هاي بالاتر از خود است و مديران بالاتر از او نيز در قلمرو فرمانروايي و حاكميت الهي قرار دارند، دعوت مي كند و به مالك مي فرمايند: «پس هر آينه

تو بالاتر از آنهايي و ولي امر تو بالاتر از توست و خدا بالاتر از كسي است كه تو را به مديريت و فرماندهي و فرمانروايي گمارده است.»و باز در جايي ديگر حضرت مي فرمايند: «تواضع آدمي را بالا مي برد و تكبر انسان را كوچك و پست مي كند.»6- دوري از دنياپرستي و طمعيك مدير اسلامي بايد مراقبت كند تا مال و مقام او را شيفته دنيا نسازد و او را از توجه به آينده و روز مرگ باز دارد و باعث انحراف و تباهي وي گردد. امام علي (عليه السّلام) در مورد دنياپرستي مي فرمايند: «محبت دنيا عقل را فاسد مي كند و گوش را از شنيدن مطالب حكيمانه ناشنوا مي سازد.»و از سخنان گهربار آن امام علي (عليه السّلام) در مورد طمع همين بس كه حضرت مي فرمايند: «آنكه طمع را شعار خود گرداند خود را كوچك نماياند.»7- صبر و شكيبايياهميت صبر در مديريت زماني روشن مي گردد كه بدانيم صبر واسطه اصلي در تحقق اهداف، به ويژه در رسيدن به هدفهاي بزرگ است و اين سنت قطعي الهي است كه بدون آن پيامبران هم نمي توانند اهداف مديريتي خود را محقق سازند. پس يك مدير اسلامي براي موفقيت در اهدافش بيش از هر چيز بايد به زيور صبور آراسته باشد. امام علي (عليه السّلام) در اهميت صبر و شكيبايي در كارها مي فرمايند:« نقش صبر در كارها همچون نقش سر در بدن است. همان طور كه با جدا شدن سر از بدن، بدن فاسد مي شود وقتي صبر را از كارها جدا كنيم كارها تباه مي شود.»و در جايي ديگر حضرت

مي فرمايند: «شكيبا، پيروزي را از دست نمي دهد هر چند زمان درازي چشم به راه بماند.»8- تواضع و حلميكي از ابزارهاي مديريت تواضع و حلم است؛ با توجه به اينكه مدير مي خواهد به واسطه انسانها كاري را انجام دهد، بايد بتواند در برابر رفتارهاي گوناگون آنان واكنش مناسبي داشته باشد و با حلم و تواضع، رفتارها و گفتارهاي نامطلوب آنان را (در حد متعارف) تحمل نمايد. البته اين رفتار زماني مناسب است كه مسايل شخصي مدير مطرح باشد ولي اگر در ارتباط با وظايف سازماني و مصالح جمعي باشد، وظيفه مدير برخورد قاطعانه خواهد بود نه گذشت و بخشايش.اهميت حلم و سعه صدر به حدي است كه امام علي (عليه السّلام) آن را ابزار كار مدير مي دانند مي فرمايند: «ابزار مديريت، سعه صدر است.»9- گشاده رويييكي از ارزشهاي اخلاقي در نظام اسلامي، اين است كه مدير اسلامي با خوشرويي با مردم برخورد نمايد و بخاطر كاري كه براي آنها انجام مي دهد بر آنها منتي نداشته باشد. طبيعي است كه مدير يك سازمان در هر شرايطي قادر به حل كليه مشكلات مراجعين نيست ولي مي تواند با گشاده رويي با آنان روبرو شود و به سخنانشان توجه كند تا بدين وسيله از آلام و دردهاي آنان بكاهد و خوشي از خود به يادگار گذارد. اميرالمومنين علي (عليه السّلام) به مالك مي فرمايند: «براي رعيت بالت را فرود آور و پهلويت را برايشان هموار دار و با آنان گشاده رو باش.»10- امانت داريمسند مديريت، امانتي است كه به كارگزار سپرده مي شود و او بايد به نحو احسن از آن نگهداري كند و

آن را بعد از خود به اهلش بسپارد. امام علي (عليه السّلام) در نامه اي كه به فرماندار خود در آذربايجان به نام اشعث بن قيس مي نويسند، مي فرمايند: «پست و مقامي كه به دست تو افتاده براي تو طعمه نيست بلكه امانتي در گردن تو است و خواسته اند كه تو نگهبان باشي براي كسي كه از تو بالاتر است.…»11- ساده زيستييكي از مواردي كه اسلام همواره به آن سفارش فرموده است، ساده زيستي مديران جامعه است. امام علي (عليه السّلام) نيز مديران اسلامي را به ساده زيستي توصيه مي فرمايند: «خداوند بر پيشوايان دادگر واجب نمود خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا فقير را به هيجان و طغيان در نياورد.»12- خدمت عاشقانه و توجه به محرومينپس از پذيرش هر مسئوليتي مدير بايد تمام حسابگري هاي نفساني را به كناري نهد و با تمام وجود خود را وقف انجام وظيفه نمايد و بر خلاف كساني كه تصور مي كنند، مديريت يعني دست از كار كشيدن و تنها نظاره گر بودن، و لذا آن را مقدمه تن پروري و راحت طلبي مي پندارند، مدير اسلامي بايد در راه انجام مسئوليت خطيري كه بر عهده گرفته همه هستي اش را در طبق اخلاص بگذارد. مدير اسلامي بايد بيشتر عشق و محبت خويش را متوجه مردم و محروميني نمايد كه بدون هيچ توقعي بار مشكلات جامعه را به دوش مي كشند و پايه هاي نظام اسلامي برا دوش آنان استوار است و در هنگام هجوم دشمنان ايثارگرانه جان خود را نثار مي كنند. امام علي (عليه السّلام) در فرمان خويش به مالك اشتر مي

فرمايند: «مهر و محبت و احسان به رعيت را در دل بپرور، (تو كه در لباس چوپاني) براي آنها درنده شكاري نباش كه خوردن آنها را غنيمت داني، آنها دو گروه بيش نيستند: يا با تو برادرند در دين يا در خلقت با تو برابرند.»و باز در جايي ديگر مي فرمايند: «اگر مدير نيت پاك داشته و مردم از او آسوده خاطر باشند، تمامي اوقات روزش براي خدا صرف مي شود و عبادت به شمار مي آيد.»13- پيشگامي در كارها و تسريع در امور مردماز جمله كارهايي كه مدير بايد در آن پيشگام باشد، سرعت عمل در كار مردم و برطرف كردن مشكلات آنهاست. اين امر علاوه براي اينكه موجب موفقيت و پيشرفت كارهاي مدير شده و از انباشته شدن امور جلوگيري مي نمايد، بلكه باعث جلوگيري از دلسرد شدن و نارضايتي و نااميدي مردم نيز مي شود. امام علي (عليه السّلام) به مالك اين گونه سفارش مي كنند: «از وظايف اختصاصي تو زمامدار و والي اين است كه نيازمنديهاي مردم را در همان روز كه به اطلاعت مي رسد مرتفع سازي.»14- حافظ بيت المال بودنيكي از مهمترين وظايف مدير اسلامي اين است كه حافظ بيت المال مسلمين باشد. امام علي (عليه السّلام) در اين باره مي فرمايند: «بخشش زمامداران از خزانه مسلمين ستم و فساد است.»15- وفاي به عهديكي ديگر از وظايف و ويژگي هاي مهم مدير وفاي به عهد است. امام در منشور خود به مالك مي فرمايند: «اگر دشمن در پيكار و كشاكش جنگ پيشنهاد صلحي پسنديده داد هرگز رد مكن… اگر مشكلي رخ داد كه ناچار شدي با دشمن صلح برقرار

كني يا عهد يا ميثاقي ببندي بايد به پيمان خود وفادار باشي، قرارداد را با كمال درستي محترم شماري و جانت را سپر پيمان سازي.»16- متين و ساده سخن گفتنيك مدير اسلامي بايد در هنگام سخن گفتن، آنچنان ساده، سالم و قابل فهم سخن بگويد كه در شنوندگان خستگي و ملال و نهايتاَ بي تفاوتي ايجاد نكند. بايد از به كار به بردن اصطلاحات و كلمات و عبارات نامفهوم و پيچيده خودداري كند تا سنخنش به سادگي و به راحتي قابل فهم باشد. سخن وسيله ارتباط ميان مدير و كارشناس است. مدير بايد در فن خط و سخنوري تمرين نمايد و فصيح صحبت كند. امام علي (عليه السّلام) در اين زمينه مي فرمايند: «چه بسا كلامي كه تاثيرش از تيرهاي بران افزونتر است.»17- جلوگيري از رواج تملق و عيب جويي و سخن چينييك مدير اسلامي بايد به گونه اي عمل كند كه افراد ناباب، زمينه ايجاد اغتشاش در روابط را بدست نياورند و موجبات ناراحتي نگراني، سوءظن و بي اعتمادي بين افراد را بوجود نياورند. زماني كه مدير به خودپسندي مبتلا مي شود، عده اي براي خوشامد وي به تملق گويي مي پردازند كه رواج اين امر محيط سازمان را مسموم و ناامن مي سازد. امام علي (عليه السّلام) در اين مورد مي فرمايند: «پرهيز كن از خودپسندي و تكيه بر چيزي كه تو را به خودپسندي وادارد و از اين كه دوست بداري مردم تو را بستايند، زيرا اين حالت از مهمترين فرصت هاي شيطان است تا نيكي نيكوكاران را از بين ببرد. شيطان انسان را به ستايش دوستي و خودپسندي وامي دارد تا

كار نيكي كه انسان انجام داده، بي اثر شود.»18- تثبيت رويه ديگرانيك مدير اسلامي بايد به اين اصل اعتقاد و ايمان داشته باشد كه بزرگاني كه قبل از وي در آن پست بوده اند انتصابهايي را انجام داده اند كه صحيح است، دستورالعملهايي را داده اند كه به رشد سازمان كمك مي كند، بنابراين يك مدير اسلامي نبايد به صرف رفتن مديران قبلي و جايگزين شدن خود به جاي آنان، كليه امور را تغيير دهد و در تمامي انتصابات، دستورالعملها، سازماندهي ها و … تجديدنظر نمايد چرا كه ممكن است برخي از اين انتصابها و دستورالعملها به جا دقيق، صحيح و مبتني بر بررسي علمي انجام شده باشد و در هم ريختن آنها موجب كندي يا توقف كار سازمان گردد. امام علي (عليه السّلام) در نامه اي به مالك اشتر مي نويسد: «آداب و رسوم شايسته اي را كه بزرگان نخستين بكار بسته اند و مايه همبستگي و اصلاح حال رعيت بوده درهم مشكن و نيز رويه جديدي را كه به چيزي از آن روشها آسيب مي رسانند وضع منما، زيرا در غير اين صورت پاداش از آن كسي است كه آن رويه ها را برقرار كرده و مسئوليتش بر عهده توست، به خاطر اينكه آنها را نقض كرده اي.»وظايف خاص مديريت اسلامي از ديدگاه امام علي (عليه السّلام)1- تصميم گيريبه جرات مي توان گفت كه مهمترين وظيفه يك مدير، تصميم گيري است. تصميم گيري سه ركن اساسي دارد كه اگر هر سه در اتخاذ يك تصميم مدنظر قرار گيرد، آن تصميم بهينه و به نتيجه مطلوب خواهد انجاميد:ركن اول تصميم گيري «آگاهي از شرايط

موجود و جمع آوري اطلاعات» است. امام علي (عليه السّلام) در اين خصوص مي فرمايند: «داناترين مردم كسي است كه آينده را بهتر ببيند.»ركن دوم تصميم گيري « استفاده از تجارت گذشته» است. امام علي (عليه السّلام) در اين زمينه مي فرمايند: «هر كس كه از وقايع گذشتگان عبرت بگيرد، بصيرت پيدا مي كند و كسي كه بصيرت و بينايي يابد قدرت تحليل و فهم آن را نيز پيدا مي كند و آن كسي كه فهميد عالم مي شود.»ركن سوم تصميم گيري نيز «مشورت كردن» است. امام به مالك مي فرمايند: «اي مالك، در اموري كه واقعيت آنها بر تو روشن نيست دانايان و آگاهان را جمع كن و با آنان به بحث و اقناع بپرداز، آنگاه نظري كه مورد اتفاق دانايان مسلمين است را به مرحله اجرا درآور.»و باز حضرت مي فرمايند: «هيچ چيز مانند مشورت درستي و حقيقت را آشكار نمي سازد.»اما با چه كساني بايد مشورت كرد؟ امام علي (عليه السّلام) مالك را از مشورت با چند گروه باز مي دارد و مي فرمايند: «و بخيل را در مشورت خود راه مده كه تو را از نيكوكاري باز گرداند و از درويشي مي ترساند و نه نه ترسو را، چون در كارها ناتوانت جلوه دهند و يا آزمند مشورت مكن كه ترا به جمع مال از راه ستم تشويق كند، بخل و ستم و حرص غريزه هايي مختلفند كه در نهاد اشار جمع شده و همه بدگماني به خداست.»2- گزينش و استخداميكي ديگر از وظايف مدير اسلامي، گزينش نيروهاي انساني كاردان جهت سپردن مسئوليت به اوست. امام علي (عليه السّلام) براي انجام

اين كار شاخص هايي را توصيه مي كند تا بتوان افراد شايسته را انتخاب كرد، اين شاخص ها عبارتند از :الف- فريب ظاهرسازي افراد را نخوريد: يك مدير اسلامي بايد كاملا متوجه باشد كه براي انتخاب افراد تنها به برداشت هاي شخصي خود تكيه نكند بلكه بايد ملاك هاي گزينش را مدنظر قرار دهد. امام علي (عليه السّلام) در اين زمينه مي فرمايند: «نبايد گزينش آنها را بر اين گمان شخصي خود، كه به نظرت خوب آمده يا شخصاَ به آنان خوش بين مي باشي، انجام دهي، زيرا افراد با ظاهرسازي و خوش خدمتي نظر مديران را جلب مي كنند در حالي كه در وراي آن ظاهر، از خيرانديشي و امانت اثري نيست.»ب- افراد باسابقه روشن و درخشان را انتخاب كنيد: يك مدير بايد همواره به خاطر داشته باشد كه بهترين معرف هر فرد اعمال و رفتار اوست بنابراين بايد افراد را بر اساس سابقه كاري آنها انتخاب كند. امام علي در اين زمينه مي فرمايند: «آنها را با نحوه همكاري شان با مديران صالحي كه قبل از تو بر سر كار بوده اند، ارزيابي كن.…»ج- افراد خوش سابقه در نزد مردم را برگزين: يك مدير اسلامي به هنگام سپردن مسئوليت به يك فرد، بايد به قضاوت عمومي در مورد آن فرد نيز توجه داشته باشد. امام علي (عليه السّلام) به مالك مي فرمايد: «پس خوش سابقه ترين آنها را در نزد عموم برگزين»د- امانتداران را انتخاب كن: مدير مسئوليت را بر عهده شخصي قرار دهد كه شايستگي لازم را براي حفظ اين امانت داشته باشد. حضرت علي (عليه السّلام) به مالك مي فرمايند: «و

كسي را كه از همه بيشتر، چهره اش به امانتداري و وفاداري شناخته شده است، انتخاب كن.»ه- صلاحيت اخلاقي افراد را مدنظر قرار بده: يك مدير اسلامي بايد در انتصاب هاي خود، صلاحيت اخلاقي افراد را مدنظر قرار دهد. امام علي (عليه السّلام) در اين زمينه مي فرمايند: «مكاتبات و اموري كه حاوي تمامي تدابير محرمانه و اسرار توست را به شخصيت هاي واجد صلاحيت اخلاقي واگذار.»و- افراد با درك روحي بالا را برگزين: امام علي (عليه السّلام) مي فرمايند: «اي مالك از كساني برگزين كه تعهدي كه از جانب تو مي پذيرد، يا مقرراتي كه از سوي تو وضع مي كند، سست نباشد و از رهانيدن تو از تعهدات و مقرراتي كه گره در كارت ايجاد كرده ناتوان نباشد.»ح- مراعات كننده حدود كارها، را برگزين: اميرالمومنين علي (عليه السّلام) مي فرمايند: «و از كساني انتخاب كن كه به قدر و حدود خود در كارها نادان نباشند، پس هر آينه كسي كه حدود خود را نشناسد حدود ديگران را بيشتر نخواهد شناخت.»ط- افراد با شهامت را انتخاب كن: امام علي (عليه السّلام) به مالك مي فرمايند: «و كساني را براي مسئوليتها انتخاب كن كه با پذيرش هر چه كه از رهگذر هواي نفس تو ممكن است براي آنها پيش آيد، كمترين كمك را به تو در آنچه خدا بر دوستانش نمي پسندد بدهند.»ي- افراد باظرفيت را برگزين: امام علي (عليه السّلام) مي فرمايند: «كسي را انتخاب كن كه نه بزرگي كار، او را از پاي درآورد و نه فراواني كار او را دچار پريشاني و سردرگمي نمايد.»ك- افراد دقيق و هوشيار را انتخاب كن: امام

به مالك مي فرمايند: «از كساني انتخاب كن كه غفلت او باعث آن نگردد كه نامه هاي كارگزارانت را به نظرت نرساند يا از طرف تو در آنچه براي تو مي ستاند يا از طرف تو مي بخشد نادرست جلوه دهد.»ل- حق گويان را برگزين: امام علي (عليه السّلام) مي فرمايند: «پس آنگاه برگزيده ترين آنان در نزد تو بايد حقگوترين آنها در عين تلخي حقايق تو باشد.»3- عزل و نصبيكي ديگر از وظايف مهم مديريت، عزل و نصب است. يك مدير اسلامي با صداقت و حسن نيت و با توجه به ويژگي هاي افراد ، آنها را براي تصدي مسئوليتها انتخاب مي كند اما چنان كه شخص ديگري را يافت كه بمراتب بهتر از فرد قبلي از عهده آن مسئوليت بر مي آيد يا آن فرد براي كار ديگري مناسب تر است و در سمت ديگري بهتر مي تواند انجام وظيفه كند بايد بي درنگ در انتصاب هاي قبلي خود تجديد نظر كند و با عزل وي هر كس را در مسئوليت مناسب تر قرار دهد. امام علي (عليه السّلام) در نامه اي به فرماندار بحرين در جريان تعويضش مي نويسند: «من نعمان پسر عجلان زرقي را بر بحرين فرمانروا كردم و تو را بي آنكه بر تو نكوهشي باشد يا سرزنشي، از كار بركنار داشتم. همانا تو وظيفه فرمانداري را نيكو انجام دادي و شرط امانت را به جاي آوردي. پس اكنون نه به تو بدگمانم نه توبيخي برايت روا مي دانم. نه تهمتي بر تو است و نه گناهي. نزد من آي كه برآنم تا با ستمگران شام درآويزم و دوست دارم

كه در اين سفر با من باشي، چه تو از زمره آن مردمي هستي كه در جهاد با دشمن و در برپا داشتن ستون دين، از آنان ياري مي جويم.»4- ترفيع و ارتقاءمدير اسلامي بايد از يك سو مقررات سازمان را به نحوي تنظيم نمايد كه كليه افراد امكان داشته باشند با كسب شايستگي هاي بيشتر و ابزار كارايي در زمينه هاي بالاتر، مسئوليت هاي مهمتري را بر عهده گيرند و از سوي ديگر معيار را در نيل به مراتب بالاتر، صرفاَ شايستگي و كارآيي افراد قرار دهد و از هر گونه رابطه گرايي و نورچشمي پروري اجتناب ورزد. امام علي (عليه السّلام) مي فرمايند:پس زمينه را براي نيل آنها به آرمانهاي خودشان (دستيابي به مسئوليتهاي بالاتر و ابراز لياقت بيشتر) باز كن.»5- پرداختها و دستمزديك مدير اسلامي همچنان كه به ميزان و كيفيت كار كاركنان توجه دارد بايد مسايل انساني آنها را نيز مدنظر قرار دهد و به دقت مسايل و مشكلات و نيازهاي مادي و معنوي آنان را شناسايي نموده و در جهت رفع آنها اقدام كند. امام علي (عليه السّلام) به مالك مي فرمايند: « بايد (خدمتگزاران وفادار) از حقوق سرشار و زندگي مرفه برخوردار باشند تا هم بتوانند (با فكر آسوده) خود را اصلاح كنند و هم ( در اثر بي نيازي) دست تطاول به اموال عمومي دراز نكنند و اگر سر از فرمان تو بپيچيدند يا در امانت تو رخنه اي وارد كردند هيچ عذري و بهانه اي نداشته باشند.»6- كنترل و نظارتيك مدير اسلامي همواره بايد در جريان كارهاي انجام شده قرار گيرد تا چنانچه اشكال يا انحرافي پيش

آمد قبل از اينكه عمليات خاتمه يابد يا زياني متوجه سازمان گردد جلوي آن را بگيرد. مدير دقيقاَ بايد بداند كداميك از كاركنان كارش را درست و كداميك ضعيف انجام مي دهد تا بتواند افراد فعال را تشويق و افراد كم كار را تنبيه كند. امام علي (عليه السّلام) به مالك مي فرمايند: «به جزئيات كارهاي عمال رسيدگي كن، بازرسان مخفي راستگو و وفادار بر آنها بگمار كه بازرسي محرمانه آنها را به امانت و درستي و ارفاق با رعيت وادار كند و از (شر) دستياران مصون دارد.»7- ارتباطاتيك مدير براي موفقيت خود و سازماني كه در آن مديريت مي كند بايد جريان ارتباطات را همانند جريان خون در بدن، در سازمان خود به كار اندازد و نبايد ارتباط خود را با مردم قطع كند. امام علي (عليه السّلام) به فرماندار خويش در مكه مي نويسد: «از ارباب حاجت كه خواستار ارتباط با تو است خويشتن را پنهان مكن كه هر آينه اگر در نخستين بار كه مراجعه مي كند از درگاهت رانده شود چنانچه بعد از آن هم نيازش را برآورده سازي ستوده نخواهي بود.»برگرفته از : سلوك مديريت از ديدگاه اميرالمومنين (عليه السّلام) ، علي اصغر «رشيد گزكوه»، كانون تبليغات ساحل هنر، اسفندماه 1380منبع: خبرگزاري آريا

خطبه حضرت زهرا.س.در باره امام علي.ع.

خطبه حضرت زهرا(س) در باره غصب حق اميرالمومنين

بحار خطبتها عليهاالسلام لقوم غصبوا حق زوجها عليهماالسلام: روى أن بعد رحلة النبى صلى اللَّه عليه و آله و غصب ولاية وصيّه، احتزم عمر بازاره و جعل يطوف بالمدينة و ينادى: ان ابابكر قد بويع له، فهلمّوا الى البيعة، فينثال الناس فيبايعون، حتى اذا مضت أيام أقبل فى جمع كثير

الى منزل على عليه السلام فطالبه بالخروج، فأبى، فدعا عمر بحطب و نار و قال: والذي نفس عمر بيده ليخرجن أو لا حرقنه على ما فيه- الى ان قال:و خرجت فاطمة بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اليهم، فوقفت على الباب ثم قالت: لا عَهْدَ لي بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْكُمْ، تَرَكْتُمْ رَسُولَ الّلهِ جِنازَةً بَيْنَ اَيْدينا، وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَكُمْ فيما بَيْنَكُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا، كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ.وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذلِكَ مِنْهَا الَّرجاءَ، وَ لكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ، وَ اللَّهُ حَسيبٌ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ فِى الٌدْنيا وَالْاخِرَةِ.خطبه آن حضرت براى مردمى كه حق شوهرش را غصب كردندروايت شده: بعد از رحلت پيامبر و غصب شدن ولايت وصى آن حضرت، عمر شمشير به كمر بسته و دور شهر مدينه مى چرخيد و مى گفت: با ابوبكر بيعت شده است، بشتابيد به بيعت كردن با او، مردم از هر طرف براى بيعت مى آمدند، چند روز كه گذشت همراه با گروه كثيرى به در خانه حضرت على عليه السلام آمده و خواستار خروج ايشان از منزل شد، ايشان امتناع كرد، عمر خواستار هيزم و آتش گرديد و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در اختيار اوست يا خارج مى شود يا او را با تمامى اهل خانه آتش مى زنم- تا آنجا كه گويد:- و حضرت فاطمه عليهاالسلام بسوى ايشان آمده و كنار درب خانه ايستاد و فرمود: ملتى را همانند شما نمى شناسم كه اينگونه عهدشكن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما رها كرديد و عهد و پيمانهاى ميان خود را بريده

و فراموش نموديد، و ما را به فرمانروائى نرسانده و حقّى را براى ما قائل نيستيد، گويا از حادثه روز غديرخم آگاهى نداريد. سوگند بخدا كه پيامبر در آن روز ولايت حضرت على عليه السلام را مطرح كرد و از مردم بيعت گرفت تا اميد شما فرصت طلبان را قطع نمايد، ولى شما رشته هاى پيوند معنوى ميان خود و پيامبر را پاره كرديد، اين را بدانيد كه خداوند در دنيا و آخرت بين ما و شما داورى خواهد كرد.

http://behar.ir/html/index.php?name=Sectionsreq=viewarticleartid=57page=1

ديدگاه امام علي(ع)درباره عدالت

درحكومت اسلاميدكتر محمد مولايي

چكيده:موضوع عدل و عدالت يكي از مباحث مهم دين مقدس اسلام است و مهمترين منبع آن قرآن، سنت است. در ميان فرقه هاي مختلف اسلامي شيعيان عدل (الهي) و امامت را جزء اصول دين خود مي دانند. مظهر عدل و عدالت خواهي علي (ع) اولين امام آنها مي باشد. امام علي (ع) عدالت را يك تكليف و وظيفه الهي بلكه يك ناموس الهي مي داند. نهج البلاغه اثر جاويدان امام علي (ع) است كه در آن عدالت اجتماعي به صورت يك فلسفه و يا نظريه اجتماعي، سياسي و اقتصادي مورد توجه قرار گرفته است. در اين تحقيق ديدگاه امام علي(ع) درباره معني و مفهوم عدل و عدالت،مزاياي آن و راهكارهاي رسيدن به عدالت اقتصادي در يك حكومت اسلامي مورد مطالعه قرار   مي گيرد.شكي نيست كه يكي از مظاهر توسعه يافتگي برخوداري عامه مردم از رفاه نسبي اقتصادي مي باشد و تحقق چنين امري از ديدگاه اسلام در احقاق حقوق مشروع هر فرد در جامعه توسط حاكمان عادل، متقي و ساده زيست ميسر مي باشد و اين همان اصولي است كه امام علي(ع) بدان توجه و

تاكيد داشته است.واژگان كليدي:امام علي(ع)-عدالت-عدالت اقتصادي-حكومت اسلامي1-مقدمه عدالت در لغت به معناي برابر سازي و توازن است و در مفهوم اجتماعي، هرگاه حق هر صاحب حقي به او داده شود مي گويند عدالت رعايت شده است.بنابراين عدالت اقتصادي-كه يكي از مظاهر عدالت اجتماعي است- به معناي رعايت استحقاق ها و دادن حقوق اقتصادي افراد است. تعريف مذكور از عدالت اقتصادي ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه برابري در حقوق و امكانات و  بر قراري تعادل در جامعه ،هميشه همراه با عدالت نيست و هر گونه برابري و تعادل  بدون رعايت حقوق صاحبان حق، نوعي بي عدالتي به حساب مي آيد.بنابراين عدالت اقتصادي چيزي غير از تعادل اقتصادي است و دليل ناكام ماندن بسياري از تئوري هاي اقتصادي در جهت تامين عدالت اقتصادي،برابر دانستن مفهوم عدالت و تعادل بوده است،در صورتي كه بسياري از تعادل هاي اقتصادي موجب بروز شكاف طبقاتي و محروم شدن عده اي از حقوق خودشان گرديده است.براي نمونه تاكيد اقتصاددانان بر تعادل عرضه و تقاضا و مكانيزم بازار را مي توان مطرح كرد: اگر دخالت دولت و حاميان اجراي عدالت نباشد مكانيزم هاي موجود، تعادل در عرضه و تقاضا رابوجود مي آورند،ولي اين تعادل به بهاي خارج شدن عرضه كنندگاني است كه ياراي رقابت با غول هاي اقتصادي را ندارند يا موجب خارج ساختن نيازمنداني است كه از صف متقاضيان به دليل فقر و محروميت بازمانده اند و اين امر باعث عميق تر شدن شكاف طبقاتي و خدشه دار شدن ريشه هاي عدالت در جامعه مي گردد. مكتب اسلام با الهام از آيات قرآني و روايات پيشوايان ديني كه

بر اقامه عدل و قسط در جامعه انساني تاكيد دارند،به عدالت اقتصادي به عنوان يكي از اصول اقتصاد اسلامي مي نگرد و از آن جا كه هدف از بعثت انبيا تحقق عدالت اجتماعي است، بر عدالت خواهي در همه ابعاد اجتماعي،سياسي،فرهنگي و اقتصادي پافشاري مي نمايد.به عنوان مثال قرآن كريم فلسفه تشكيل حكومت هاو بعثت انبيا را اقامه قسط و عدل و حل اختلافات گوناگون بين مردم دانسته است(سوره بقره آيه 113و حديد،آيه 25). ساير مكاتب اقتصادي نيز هدف حقوقي جامعه را تامين مصالح اجتماعي دانسته اند،با اين تفاوت كه مكتب اسلام علاوه بر تكاپو و تلاش براي تامين مصالح اجتاعي،هدف نهايي جامعه را تكامل معنوي انسان ها و تقرب به در گاه الهي مي داند،در صورتي كه مكاتب غير الهي به دليل اعتقاد نداشتن به جهان آخرت و اكتفا به برنامه ريزي براي زندگي كوتاه دنيوي، نامين مصالح اجتماعي را هدف نهايي  مي دانند.از اين جا مي توان به رابطه تنگاتنگ حقوق و اخلاق در مكتب اسلام پي برد،زيرا نظام حقوقي اسلام زير مجموعه نظام اخلاقي است و رعايت كامل احكام و قواعد حقوقي در صورتي كه با نيت خالص و به قصد نيل به كمال و سعادت يعني تقرب به خدا انجام پذيرد، نوعي اطاعت از تكاليف اخلاقي محسوب مي گردد.اين رابطه موجب معيار قرار گرفتن عدالت و جلوگيري از هر گونه ظلم و اجحاف در فقه اسلامي شده است و همه احكام و قواعد فقهي با توجه به اين اصل تنظيم گرديده اند،قواعدي چون لا ضرر يا احكام مالكيت عوامل توليد و توزيع و...همه بر محور عدالت و رعايت اسنحقاق ها مي

باشند. امام علي(ع)يك شخصيت ولايي بود كه در حدود 4 سال و 9 ماه در يكي از پهناورترين ممالك جهان حكومت كرد.وي نظرات مختلفي در زمينه مسائل ديني،اجتماعي ، سياسي و اقتصادي دارد كه به عنوان يك حجت براي رفتار مسلمانان و پيروان آن حضرت تلقي مي گردد.مهمترين كتاب و سند معتبر از انديشه هاي امام علي(ع) نهج البلاغه است كه شامل خطبه ها،نامه ها و سخنان قصار آن حضرت مي باشد كه در سال 400 هجري توسط شريف رضي گردآوري شده است.در اين مقاله ديدگاه هاي امام علي(ع) درباره معني و مفهوم عدالت ، عدالت اقتصادي و راهكار هاي نائل شدن به آن در يك حكومت اسلامي مورد مطالعه قرار مي گيرد.2- معني و مفهوم عدالت از ديدگاه امام علي (ع)از ديدگاه  امام علي (ع)، عدل و عدالت داراي چندي معني و مفهوم است:1-  يكي از معاني عدل و عدالت از ديدگاه امام علي (ع)، " محق بودن هر فرد نسبت به حقي كه به طور مشروع دارد، مي باشد".امام علي (ع) احقاق حقوق مردم را يك رويه اي عادلانه و از وظايف حاكم اسلامي مي داند و در اين رابطه مي فرمايد:]خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم و فرد قوي در نزد من پست و ناتوان است تا حق او را بازستانم.[ (خطبه 37، نهج البلاغه،  ص 91).]مرد را سرزنش نكنند كه چرا حق اش را با تأخير مي گيرد، بلكه سرزنش در آنجاست كه آنچه حق اش نيست بگيرد.[ (نهج البلاغه، حكمت 166،  ص 667).]هيچ عدلي سودمندتر از بازگرداندن  مظلمه و اداي ديون نمي باشد.[ (غرر

الحكم1 ،  ص 187).2- معني و مفهوم ديگر عدل از ديدگاه امام علي (ع)، "انصاف" است. انصاف به معني رفتار درستكارانه و سازگار با اصول عدالت (فرهنگ معاصر،  ص 153).علي (ع) در اين باره مي فرمايد:]خداوند به عدل و احسان فرمان مي دهد. عدل، مراعات انصاف است و احسان همان بخشش و تفضل مي باشد.[ (نهج البلاغه، حكمت 231،  ص 679).از امام علي (ع) پرسيدند كه عدل برتر است يا بخشش؟آن حضرت فرمود:]عدل و عدالت هر چيزي را در جاي خود مي نهد در حاليكه بخشش آن را از جاي خود خارج مي سازد. عدالت تدبير عمومي مردم است، در حاليكه بخشش گروه خاصي را شامل است.  پس عدالت شريف و برتر است.[ (نهج البلاغه، حكمت 437،  ص 735).- امام علي (ع) مي فرمايد: ]به درستي كه عدل و دادگري آن است كه به هنگام حكم دادن با انصاف باشي و از ظلم دوري نمايي.[ (غرر الحكم،  ص 220). از سخنان و كلمات قصار امام علي (ع) چنين استنباط مي شود كه آن حضرت عدل را به معني مراعات انصاف در حقوق مختلف افراد در جامعه مي داند. منظور از انصاف يعني هر امري در جاي خود و متناسب با حق خود رعايت شود. به عبارت ديگر رعايت اعتدال در امور و پرهيز از افراط و تفريط به معني رعايت انصاف در امور مي باشد. نقطه مقابل عدل و عدالت، جور و ستم و ظلم در امور مختلف مي باشد و بر هر فرد مسلمان واجب است كه نه تنها به ديگران ظلم نكند بلكه در برابر ظالمان ايستادگي و با آنها مقابله نمايد.3- مزاياي

برقراري عدل و عدالت از ديدگاه امام علي (ع)در يك جامعه اسلامي اسلام يكي از اصول و بنيان هاي قوام و استحكام هر جامعه را برقراري عدل و عدالت مي داند و نقطه مقابل عدل را ظلم مي پندارد كه باعث اضمحلال و فرو پاشي حكومت ها در جوامع مي شود.از نظر امام علي (ع) برقراري عدل و عدالت در جامعه يك تكليف و وظيفه الهي است و اساس قوام و استمرار حكومت ها در رعايت عدالت توسط حاكمان آنها مي باشد. در اينجا برخي از نظرات علي (ع) درباره مزايا و اهميت برقراري عدل و عدالت ارائه          مي گردد، امام علي (ع) مي فرمايد:1-    عدل، زيبائي و جمال حاكمان است (غرر الحكم،  ص 50).2-    زيبايي سياست، رعايت عدالت در حكومت است (غرر الحكم،  ص 165).3-    هر كه عدالت را به كار بندد، رتبه اش والا گردد و هر كه ستم روا دارد، در هم شكسته شود (غرر الحكم،  ص 625).4-عدالت را به كار گير و از بي انصافي و بي عدالتي بر حذر باش كه بي انصافي كردن با مردم آنان را آواره مي كند و بي عدالتي به قيام مسلحانه وا مي دارد (نهج البلاغه، حكمت 476،  ص 743). همان طور كه ملاحظه مي شود، علي (ع) يكي از واجبات فردي و اجتماعي را رعايت عدل و عدالت توسط افراد در جامعه مي داند و مقابله با بي عدالتي و ظلم در جامعه را يكي از مصادر نهي از منكر تلقي مي نمايد. بنابراين، برقراري عدالت اجتماعي در همه ابعاد آن يكي از اصول مهم و با اهميتي است كه علي (ع) در

حكومت اسلامي هم در تئوري و هم در عمل به آن توجه داشته است.4- راهكارهاي اجراي عدالت در يك حكومت اسلامي از ديدگاه امام علي (ع) پس از بيان اهميت و تعريف عدل و عدالت، مهمترين موضوع چگونگي اجراي عدالت در يك حكومت اسلامي مي باشد. علي (ع) چند عامل را به عنوان ابزارهاي اجراي عدالت به شرح ذيل مطرح مي نمايد:4-1- وجود حاكمان و حكمرانان عادل و متّقي امام علي (ع) در ارتباط با وجود حاكمان و مسئولان عادل و با تقوا در جامعه و نظارت بر رفتار شخصي و اجتماعي آنان توجه زيادي مبذول داشته است. بديهي است كه در صورتي مسئولان هر جامعه افرادي عادل و عدالتخواه باشند و ابتداً اين موضوع را در زندگي شخصي خود و بستگان شان اعمال نمايند، اعتماد مردم به آنها جلب شده و به عنوان الگويي مفيد مورد پيروي و احترام مردم در جامعه خواهند بود. حاكمان مسلمان بايد عدالت را براي آحاد مردم در جامعه و بدون تبعيض بين اقشار مختلف اجرا نمايند. احقاق حق مظلوم از ظالم نيز از وظايف مهم يك حكمران اسلامي است كه به شدت مورد تأكيد امام علي (ع) بوده است. علي (ع) در نهج البلاغه هدف از قبول خلافت را احقاق حق مظلومان مي داند. در اين باره در روز دوم خلافت خود در سال 35 هجري مي فرمايد:]به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلي آن باز  مي گردانم. گرچه با آن ازدواج كرده يا كنيزاني خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براي عموم است. آن كس كه عدالت بر او

گران آيد، تحمل ستم بر او سخت تر است.[ (نهج البلاغه، خطبه 15،  ص 59).]به خدا سوگند، همين كفش بي ارزش نزد من از حكومت بر شما محبوب تر است، مگر اينكه حقي با آن به پا دارم و يا باطلي را دفع نمايم .[(نهج البلاغه، خطبه 33،  ص 85).]به خدا قسم ،داد ستم ديده را از ظالم ستمگر بستانم و مهار ستمگر را بگيرم و به آبشخور حق وارد سازم، گرچه تمايل نداشته باشد.[ (نهج البلاغه، خطبه 136،  ص 255).]رعيّت اصلاح نمي شود، جز آنكه زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمي شوند جز با درستكاري رعيّت.[ (نهج البلاغه، خطبه 126،  ص 441).]هرگز براي حمايت اشراف و بزرگان قريش، اموال بيت المال را به طور غير عادلانه تقسيم نخواهم كرد و به آنها سهمي بيشتر نخواهم داد. حتي اگر اين اموال از آن خودم بود، به طور مساوي بين مردم تقسيم مي كردم تا چه رسد به اموال بيت المال.[ (نهج البلاغه، خطبه 126،  ص 239).]عدالت را به كار گير و از بي انصافي و بي عدالتي بر حذر باش، كه بي انصافي با مردم آنان را آواره مي كند و بي عدالتي به قيام مسلمانه وا مي دارد.[  نهج البلاغه ،حكمت 476،  ص 473). همان طوريكه از سخنان امام علي (ع) ملاحظه مي شود، وجود حاكمان عادل كه هدف اصلي آن احقاق حق مرد ستمديده باشد، يكي از اصول برقراري عدالت در جامعه مي باشد.4-2- نظارت بر اعمال و رفتار صاحب منصبان در جامعه علي (ع) به عنوان امام و رهبر يك نظام سياسي همواره بر اعمال و رفتار حاكمان منصوب خود نظارت

داشت و نسبت به حيف و ميل بيت المال و عدم برقراري عدالت در جامعه به شدت از خود عكس العمل نشان مي داد و حكمرانان را مؤاخذه مي كرد. بنابراين از نظر آن حضرت نظارت بر رفتار و عملكرد مسئولان حكومتي يكي از وظايف رهبران جامعه و از ابزارهاي برقراري عدالت مي باشد. در اين باره در نهج البلاغه نامه هاي زيادي از جانب امام علي (ع) به حاكمان مرقوم شده است: علي (ع) در نامه اي به زياد ابن ابيه جانشين فرماندار بصره مي نويسد:]همانا من به راستي به خدا سوگند مي خورم، اگر به من گزارش كنند كه در اموال عمومي خيانت كردي، چنان بر تو سخت گيرم كه قادر به تامين معاش عيال خود نيز نباشي.[ (نهج البلاغه، نامه 20 ، ص 499). علي (ع) در نامه اي به محمد ابوبكر فرماندار مصر مي نويسد:]با مردم فروتن باش. نرمخو و مهربان باش ،گشاده رو و خندان باش. در نگاه هايت و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم، به تساوي رفتار كن تا بزرگان در ستم كاري تو طمع نكنند، و ناتوان ها در عدالت تو مأيوس نگردند.[ (نهج البلاغه، نامه 27  ص 509).-    امام علي (ع) به يكي از حكمرانان خود در سال 40 هجري مي نويسد:] ... به من خبر رسيده كه كشت زمين ها را برداشته و آنچه را كه مي تواني گرفته و آنچه در اختيار داشتي، به خيانت خورده اي ، پس هر چه زودتر حساب اموال را براي من بفرست و بدان كه حسابرسي خداوند از حسابرسي مردم سخت تر است .[(نهج البلاغه، نامه

40،  ص 567).امام علي (ع) در بخشي از نامه اي كه به فرماندار بصره مي نويسد، مي فرمايد:]... به من خبر رسيده كه اموال بيت المال را كه سهم بيوه زنان و يتيمان بود به يغما بردي و ... از خدا بترس. اموال آنان را بازگردان و اگر چنين نكني  خدا مرا فرصت دهد، تو را كيفر خواهم داد... . به خدا سوگند اگر حسن و حسين چنان مي كردند كه تو انجام دادي از من روي خوش نمي ديدند و به آرزو خود نمي رسيدند تا آنگاه كه حق را از آنها بستانم و باطلي كه به ستم پديد آمده، نابود سازم.[ (نهج البلاغه، نامه 41  ص 547).- امام علي (ع) در نامه اي به مصقله بن هبيره شيباني، فرماندار اردشير خّره (فيروز آباد) از شهرهاي فارس ايران در سال 38 هجري مي نويسد:]... به من گزارش رسيده كه تو غنايم مربوط به مسلمانان را كه به وسيلة اسلحه و اسب هايشان به دست آمده و خون هايشان در اين راه ريخته شده، در بين افرادي از باديه نشينان قبيله ات  تقسيم كرده اي. اگر اين گزارش صحيح باشد، تو در نزد من خوار خواهي شد و ارزش و مقدرات كم خواهد بود.آگاه باش، حق مسلماناني كه نزد من و پاپيش تو هستند در تقسيم اين اموال مساوي است، بايد همة آنها به نزد من آيند و سهمية خود را از من بگيرند.[( نهج البلاغه، نامه 43،  ص 551). چنانكه در نامه هاي امام علي (ع) ملاحظه مي شود، وجود حكمرانان عادل و با تقوا يكي از اصول برپايي عدل و عدالت در جامعه

مي باشد و نظارت بر عملكرد آنان در ارتباط با لغزش هاي مادي و دنيوي و در صورت لزوم بركناري آنها به علت خيانت به بيت المال از جمله وظايف رهبر و پيشواي جامعه اسلامي مي باشد.4-3 حقوق متقابل مردم و حاكمان (عدالتخواه) در جامعه احقاق حق مظلومين در جامعه و حمايت مردم از مجريان برقراري عدل و عدالت يكي ديگر از شرايط برقراري عدالت در جامعه مي باشد. بديهي است كه هرگاه جامعه از نظر فكري توان پذيرش حق و عدالت را نداشته باشد و رهبران عدالتخواه خود را در مقابل فاسقان پشتيباني نكند، اجراي عدالت در جامعه با شكست مواجه مي شود.امام علي (ع) در بخشي از خطبه 92 نهج البلاغه ( ص 173) كه پس از قتل عثمان و هجوم مردم براي بيعت با وي در سال 35 هجري بيان نمود ، عدم تمايل خود را براي پذيرش خلافت به شرح ذيل مطرح مي نمايد:[ مرا واگذاريد و ديگري را  به دست آريد. زيرا ما به استقبال حوادث و اموري مي رويم كه رنگارنگ و فتنه آميز است و چهره هاي گوناگون دارد و دل ها بر اين بيعت ثابت و عقل ها بر اين پيمان استوار نمي ماند...].امام علي (ع) در خطبه شقشقيه (خطبه 3،  ص 47) به آشوب طلبي و مقابله ناكثين، قاسطين و مارقين در برابر حكومت عادلانه خود اشاره دارد.در ارتباط با حقوق متقابل مردم و رهبران، امام علي (ع) در بخشي از در خطبه 216 ( ص 443) نهج البلاغه مي فرمايد:[... و در ميان حقوق الهي بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم

به رهبر است. مردم اصلاح نمي شوند مگر به اصلاح حاكمان و حاكمان اصلاح نمي شوند مگر به استقامت و پايداري مردم... و آنگاه كه مردم حق رهبري را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازند، حق در آن جامعه بين آنها عزّت يابد و راه هاي دين پايدار و نشانه هاي عدالت برقرار و سنت (پيامبر) پايدار گردد ، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزوهايش مأيوس مي گردد.اما اگر مردم بر حكومت چيره شوند يا زمامدار بر مردم ستم كند، وحدت كلمه از بين مي رود، نشانه هاي ستم آشكار و نيرنگ بازي در دين فراوان مي گردد.] بنابراين از ديدگاه امام علي (ع) رعايت حقوق متقابل مردم و دولت امري واجب است. دولت ها وظيفه دارند در قلمرو اختيارات خويش شرايط رشد و تعالي و زمينه تكامل و توازن اجتماعي و دستيابي عادلانه هر كس به حق و حقوقش را فراهم سازند. مردم نيز وظيفه دارند به تعهدات خود در برابر زمامداران وفا كنند، كارهاي جامعه را انجام دهند مسئوليت پذير باشند و براي استواري جامعه از دولت ها و رهبران عدالتخواه حمايت نمايند. افراد بايد بدانند كه رفتار فردي داراي بعد اجتماعي است. مجموعه تلاش هاي فردي حركتي بزرگ و پيوسته پديد مي آورد، سبب به سامان شدن جامعه و احقاق حق همگان خواهد شد [.4-4 لزوم ساده زيستي حاكمان اسلامي امام علي (ع) از اشرافيت و زندگي تجملي بيزار است و در جامعه اسلامي كه افرادي فقير دارد، ساده زيستي را از جمله وظايف حاكمان اسلامي مي داند. در نهج البلاغه اين

موضوع به حاكمان و فرمانداران توصيه شده است:-    امام علي (ع) در نامه 3 نهج البلاغه ( ص 481) شريح بن الحارث قاضي (قاضي كوفه) كه خانه اي به 80 دينار خريده بود، در ارتباط با سوء استفاده مالي هشدار مي دهد.در بخشي از نامه مي فرمايد:[...به من خبر دادند كه خانه اي به 80 دينار خريده اي و سندي براي آن نوشته اي و گواهاني آن را امضا كرده اند. اي شريح انديشه كن كه آن خانه را با مال ديگران و يا پول حرام نخريده باشي كه آنگاه خانه دنيا و آخرت را از دست داده اي [.-    امام علي (ع) در نامه 45 نهج البلاغه ( ص 553) عثمان بن حنيف انصاري، فرماندار بصره را از اينكه به ميهماني اشراف و ثروتمندان بصره شركت كرده و در آن غذاهاي رنگارنگ و تجمّلي وجود داشته، مورد سرزنش قرار مي دهد و به وي توصيه مي كند كه غذاهايي كه حلال و حرام بودنش را نمي داند، دور بيفكند و آنچه را به پاكيزگي و حلال بودنش يقين دارد، مصرف نمايد.-    امام علي (ع)، در نامه  71(نهج البلاغه  ص 613) به منذر بن جارود عبدي، فرماندار استخر در ايالت فارس،  وي را از زندگاني تجمّلي و هواپرستي منع مي كند و مورد سرزنش قرار مي دهد. بنابراين ساده زيستي حاكمان اسلامي و اطلاع از زندگي افراد كم درآمد و فقير نيز يكي از خصوصيات رهبران و مسئولان عادل در جامعه مي باشد و امام علي (ع) رعايت آن را واجب مي داندو معتقد است كه ساده زيستي حاكمان اسلامي زمينه را براي اجراي عدالت

و اقامه ان در جامعه اسلامي فراهم مي آورد.5- جمع بندي و نتيجه گيري موضوع برقراري عدل و عدالت در جامعه يكي از اركان دين مقدس اسلام مي باشد، به گونه اي عدل الهي يكي از اصول اعتقادي شيعيان و برخي از فرقه هاي اهل تسنن مانند معتزله مي باشد. امام علي (ع) عدل و عدالت را يكي از پايه ها و بنياين هاي قوام هر حكومت مي داند. آن حضرت عدل را زيبايي و جمال حاكمان و معيار سياست مطلوب را رعايت عدالت در جامعه مي پندارد.امام علي (ع) عدالت را تساوي و برابري حق افراد (در شرايط برابر) تعريف نموده است و معتقد است كه بنا بر اصل تساوي افراد در خلقت، آزادي و مساوات يك حق بشري و الهي براي همه مردم است. آن حضرت معتقد است كه توزيع اموال بيت المال بايد به صورت عادلانه بين مردم تقسيم شود و هرگز حاضر نبود براي حمايت اشراف و بزرگان قريش و حتي برادرش عقيل (كه وضعيت مالي خوبي براي تأمين مايحتاج عيال و فرزندانش نداشت) سهمي بيشتر به آنها اختصاص دهد (نهج البلاغه، خطبه 224،  ص 459 و خطبه 126،  ص 239). بنابراين ديدگاه هاي امام علي (ع) دربارة عدل و عدالت و راهكارهاي برقراري آن، انديشه اي جاودانه و ابدي و الگويي منحصر به فرد براي هر حكومت اسلامي است و به مرور زمان نه تنها سست و كم اهميت نگشته بلكه پس از گذشت قرن ها، مشتاقان و شيفتگان( مسلمان و غير مسلمان) بسياري پيدا كرده است.لذا در نظر گرفتن  اصول عدل و عدالت از ديدگاه امام علي(ع)مي تواند الگو

و ضابطه مناسبي براي بر پايي هر حكومت اسلامي باشد و از مسئولين كشور اسلامي ما انتظار مي رود كه هر چه بيشتر در اقامه قسط و عدل علوي اقدام نمايند.فهرست منابع و مأخذ-    آمدي تميمي، عبدالواحد (1377) . غرر الحكم و دررالكلم. ترجمه انصاري. محمد علي جلد اول و دوم. تهران. انتشارات آرمان.-    امامي، محمد جعفر و آشتياني، محمد رضا (1378). نهج البلاغه. جلد اول و دوم و سوم. چاپ يازدهم. قم: مدرسه امام علي بن ابيطالب.-    پاشاپسندي، حسينعلي (1379). امام علي (ع) و عدالت. مجموعه مقالات نخستين جشنواره نهج البلاغه دانشگاهيان سراسر كشور. تهران. كميته علمي نخستين جشنواره دانشگاهيان سراسر كشور.-    دشتي، محمد (1379). ترجمه نهج البلاغه. چاپ هفتم. قم :نشر مشرق.-    حكيمي، محمد (1381). زمينه ها و موانع تحقق عدالت اقتصادي. تهران: مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر.-    كرمي،محمد مهدي،پورمند،محمد(1383).مباني فقهي اقتصاد اسلامي.تهران:انتشارات سمت.-    صدري، افشار، غلامحسين و همكاران(1381). فرهنگ معاصر فارسي چاپ سوم. تهران: انتشارات فرهنگ معاصر.-    مجلسي، محمد باقر (1373). بحارالانوار. جلد 78. تهران. انتشارات كتابچي.-    مطهري، مرتضي (1372). سيري در نهج البلاغه، چاپ نهم. تهران: انتشارات صدرا.-    مولانا، حميد (1380). ابعاد عدالت اجتماعي از ديدگاه امام علي (ع). كنگره بين المللي امام علي (ع). جلد اول تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

ابوتراب يعني چه

؟مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج) ابوتراب يعني چه وچرا به حضرت علي ع لقب ابوتراب داده شده؟ پاسخ: ابو تراب به معناى پدر خاك ، يا دمساز خاك ، يا پدر و رئيس خاكيان است . اين لقب از محبوب ترين القاب در نزد امام علي عليه السلام و يكي از زيباترين القاب آن حضرت به

شمار مي آيد. شيخ علاء الدين سكتوارى در محاضرة الأوائل ( ص 113 ) گويد : نخستين كسى كه به كنيه ( ابو تراب ) ناميده شد على بن ابى طالب رضى الله عنه است ، اين كنيه را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او داد آن گاه كه ديد او بر روى زمين خوابيده و خاك بر پهلوى او نشسته است ، از روى لطف و مهربانى به او فرمود : برخيز اى ابو تراب . و اين محبوب ترين القاب او به شمار مى رفت ، و از آن پس ، به بركت نفس محمدى اين كرامتى براى او گرديد ، زيرا خاك خبرهاى گذشته و آينده تا روز قيامت را براى او باز مى گفت . اين را بفهم كه رازى است بى پرده .الغدير - الشيخ الأميني - ج 6 - ص 337 – 338 عباية بن ربعى گويد : به عبد الله بن عباس گفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چه رو على عليه السلام را ابو تراب ناميد ؟ گفت : از آن رو كه على عليه السلام صاحب زمين و حجت خدا بر اهل آن پس از رسول خداست ، و بقاى زمين و آرامش آن به او است ، و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى فرمود : چون روز قيامت شود و شخص كافر پاداش و نزديكى و كرامتى را كه خداى متعال براى شيعيان على آماده نموده ببيند گويد : ( اى كاش من ترابى بودم ) يعنى كاش

از شيعيان على ( ابو تراب ) بودم . و اين است معناى اين آيه كه كافر گويد : كاش من تراب ( خاك ) بودم .علل الشرائع - الشيخ الصدوق - ج 1 - ص 156 . علامه مجلسى رحمه الله در بيان اين جمله گويد : ممكن است ذكر آيه در اينجا براى بيان علت ديگرى در نامگذارى آن حضرت به ابو تراب باشد ، زيرا شيعيان او به جهت تذلل بيش از اندازه و تسليم بودن در برابر فرمانهاى حضرتش تراب ناميده شده اند ؛ چنان كه در آيه كريمه آمده - و چون آن حضرت صاحب و پيشوا و زمامدار آنهاست ابو تراب نام گرفته است .بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 35 - ص 51 . در اين كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در چه زماني اين لقب مبارك را به امير المؤمنين عليه السلام داده است ، روايات متفاوتي نقل شده است . برخي از آن ها حاكي از آن است كه اين لقب در جمادي الأول يا جمادي الثاني سال دوم هجرت در غزوۀ العشيره به آن حضرت داده شده است . در برخي ديگر آمده است كه در  يوم التآخي ؛ يعني روزي كه پيامبر اسلام بين همۀ مسلمان عقد برادري بست و از بين تمام مردم علي را براي خود برگزيد ، به او داده شده است . البته اين روايات هيچ تعارضي باهم ندارند ؛ چرا كه ممكن است پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در موارد متعدد بارها و بارها آن را تكرار كرده باشد . براي تحقيق بيشتر در

اين باره مي توانيد به كتاب الغدير علامۀ اميني رحمت الله عليه ، ج 6 - ص 334 – 338  مراجعه كنيد .

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=questionid=1304

عدالت و حقيقت خواهى على

عليه السلام

رهپويان

فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (نهج البلاغه از كلام 15) على عليه السلام مرد حق و عدالت بود و در اين امر بقدرى شدت عمل بخرج ميداد كه فرزند دلبند خود را با سياه حبشى يكسان ميديد،آنحضرت از عمال خود باز جوئى ميكرد و ستمگران را مجازات مينمود تا حق مظلومين را مسترد دارد بدينجهت فرمود:بينوايان ضعيف در نظر من عزيز و گردنكشان ستمگر پيش من ضعيفند.حكومت على عليه السلام بر پايه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حكم نميداد و هيچ امرى و لو هر قدر خطير و عظيم بود نميتوانست رأى و انديشه او را از مسير حقيقت منحرف سازد.على عليه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعايت حقوق بندگان مسئول ميدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقيقتى آن بود و محال بود كوچكترين تبعيضى را حتى در باره نزديكترين كسان خود اعمال نمايد چنانكه برادرش عقيل هر قدر اصرار نمود نتوانست چيزى اضافه بر سهم مقررى خود از بيت المال مسلمين از آنحضرت دريابد و ماجراى قضيه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرمايد:و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام.. .بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به

تيزى مشهور است) به بيدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روى آن خارهابكشند در نزد من بسى خوشتر است از اينكه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات نمايم در حاليكه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنيا چيزى غصب كرده باشم و چگونه بخاطر نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسيدگى برگشته و مدت طولانى در زير خاك خواهد ماند بكسى ستم نمايم؟و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا...بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدت فقر و پريشانى ديدم كه مقدار يكمن گندم (از بيت المال) شما را از من تقاضا ميكرد و اطفالش را با مويهاى ژوليده و كثيف ديدم كه صورتشان خاك آلود و تيره و گوئى با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأكيد ميكرد و تقاضايش را تكرار مينمود و من هم بسخنانش گوش ميدادم و (او نيز) گمان ميكرد دينم را بدو فروخته و از او پيروى نموده و روش خود را رها كرده ام!فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها!...پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزديك تنش بردم كه عبرت گيرد!از درد آن مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين ديدم) گفتم اى عقيل مادران در عزايت گريه كنند آيا تو از پاره آهنى كه انسانى آنرا براى بازيچه و شوخى گداخته است ناله ميكنى ولى مرا بسوى آتشى كه خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته

است ميكشانى؟آيا تو از اين درد كوچك مينالى و من از آتش جهنم ننالم؟و شگفت تر از داستان عقيل آنست كه شخصى (اشعث بن قيس كه از منافقين بود) شبانگاه با هديه اى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هديه) حلوائى بود كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و يا باقى آن خمير شده بود بدو گفتم آيا اين هديه است يا زكوة و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است گفت نه صدقه است و نه زكوة بلكه هديه است!پس بدو گفتم مادرت در مرگت گريه كند آيا از طريق دين خدا آمده اى كه مرافريب دهى؟آيا بخبط دماغ دچار گشته اى يا ديوانه شده اى يا هذيان ميگوئى (كه براى فريفتن على آمده اى) ؟و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته...بخدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاى آنها است بمن بدهند كه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى را از آن بگيرم نا فرمانى كنم هرگز نميكنم و اين دنياى شما در نظر من پست تر از برگى است كه ملخى آنرا در دهان خود ميجود،على را با نعمت زودگذر دنيا و لذتى كه پايدار نيست چكار است؟ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بيت المال بود يكى از دختران على عليه السلام گردن بندى موقة براى چند ساعت جهت شركت در يك مهمانى عيد قربان بعاريه از عبد الله گرفته بود،پس از خاتمه مهمانى كه مهمانان بمنزل خود رفتند

على عليه السلام دختر خود را ديد كه گردن بند مرواريد بيت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد اين گردن بند را از كجا بدست آورده اى؟دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن ابى رافع براى چند ساعت بعاريه گرفته ام عبد الله گويد امير المؤمنين عليه السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمين خيانت ميكنى؟عرض كردم پناه بر خدا اگر من بمسلمين خيانت كنم!فرمود چگونه گردن بندى را كه در بيت المال بود بدون اجازه من و رضايت مسلمين بدختر من عاريه داده اى؟عرض كردم يا امير المؤمنين او دختر شما است و آنرا از من بامانت خواسته كه پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم كه آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همين امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار ديگر چنين كارى مرتكب شوى كه گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاريه مضمونه نگرفته بود اولين زن هاشميه بود كه دستش را مى بريدم،دخترش وقتى اين سخن را شنيد عرض كرد يا امير المؤمنين من دختر توام چه كسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر است؟حضرت فرمود اى دختر على بن ابيطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نبرد آيا تمام زنهاى مهاجرين در عيد چنين گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانيد  .طلحه و زبير در زمان خلافت على عليه السلام با اينكه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على عليه السلام فرمود دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران ميدانيد چيست؟عرض كردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بيشتر

بود حضرت فرمود در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مقررى شما چگونه بود؟عرض كردند مانند ساير مردم على عليه السلام فرمود اكنون هم مقررى شما مانند ساير مردم است آيا من از روش پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كنم يا از روش عمر؟چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى كرده ايم و سوابقى داريم!على عليه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكه فعلا خليفه هم هستم هيچگونه امتيازى ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا اميد برگشتند.على عليه السلام عدالت را در همه جا مستقر ميكرد و از ظلم و ستم بيزارى ميجست،او پيرو حق بود و هر چه حقيقت اقتضاء ميكرد انجام ميداد دستورات وى كه بصورت فرامين بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوى تمام نكات حقوقى و اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده هاى شايانى برده و در مورد حقيقتخواهى آنحضرت قضاوت نموده اند.جرجى زيدان در كتاب معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) چنين مينويسد:ما كه على بن ابيطالب و معاوية بن ابى سفيان را نديده ايم چگونه ميتوانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و بميزان ارزش وجود آنها پى ببريم؟ما از روى سخنان و نامه ها و كلماتى كه از على و معاويه مانده است پس از چهارده قرن بخوبى ميتوانيم درباره آنها قضاوت كنيم.معاويه در نامه هائى كه بعمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش اينست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سيم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقيه را براى او بفرستند ولى على بن ابيطالب در تمام نامه هاى خود

بفرمانداران خويش قبل از هر چيز اكيدا سفارش ميكند كه پرهيزكار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منكر كنند و نسبت بزير دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پايان اين زندگى گذاشتن و گذشتن از اين دنيا استهيچيك از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنين مناسبات.اجتماع را با حكام دولتى مانند آنحضرت بيان ننموده اند،على عليه السلام جز راستى و درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسيسه و حيله و نيرنگ بر كنار بود.موقعيكه بخلافت رسيد و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عده اى از يارانش عرض كردند كه عزل معاويه در حال حاضر مقرون بصلاح نيست زيرا او مردى فتنه جو است و بآسانى دست از امارت شام بر نميدارد،على عليه السلام فرمود من براى يكساعت هم نميتوانم اشخاص فاسد و بيدين را بر جماعت مسلمين حكمروا بينم .گروهى كوته نظر را عقيده بر اينست كه على عليه السلام بسياست آشنائى نداشت زيرا اگر معاويه را فورا عزل نميكرد بعدا ميتوانست او را معزول كند و يا در شوراى 6 نفرى عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را ميپذيرفت خلافت بعثمان نميرسيد و اگر عمرو عاص را در جنگ صفين رها نميساخت بمعاويه غالب ميشد و جريان حكميت پيش نميآيد و و...سخنان و اعتراضات اين گروه از مردم در بادى امر صحيح بنظر ميرسد ولى بايد

دانست كه على عليه السلام مردم كريم و نجيب و بزرگوار و طرفدار حق و حقيقت بود و او نمى توانست معاويه و امثال او را بر مسلمين والى نمايد زيرا حكومت او كه همان خلافت الهيه بود با حكومت ديگران فرق داشت،حكومت الهيه با توجه بمبانى عاليه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل و انصاف و تقوى و فضيلت و حكمت و امثال آنها پى ريزى شده و مصالح فردى و اجتماعى مسلمين را در نظر ميگيرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنين روشى ديده نميشود،على عليه السلام مظهر صفات خدا و نماينده او در روى زمين است و اعمالى كه انجام ميدهد بايد منطبق با حقيقت و دستور الهى باشد.سياست و دسيسه و گول زدن شيوه اشخاص حيله گر و نيرنگ باز و فريبكار است براى على عليه السلام انجام اين اعمال شايسته نبود نه اينكه او نميتوانست مانند ديگران زرنگى بخرج دهد چنانكه خود آنحضرت فرمايد:و الله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر.بخدا سوگند معاويه از من زيركتر و با هوش تر نيست و لكن او مكر ميكند و مرتكب فجور ميگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لكنت ادهى العرب.يعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق ميگفت و حق ميديد و حق ميجست و از حق دفاع ميكرد.درباره عدالت على عليه السلام نوشته اند كه سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آنحضرت براى شكايت از حاكم معاويه (بسر بن ارطاة) كه ظلم و ستم روا ميداشت بنزد او رفت و معاويه او را

كه در جنگ صفين مردم را بطرفدارى على عليه السلام عليه معاويه تحريك ميكرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چيست كه اينجا آمده اى؟سوده گفت بسر اموال قبيله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او كارى نكرديم اكنون اگر بشكايت ما برسى از تو متشكر ميشويم و الا ترا نا سپاسى كنيم معاويه گفت اى سوده مرا تهديد ميكنى؟سوده لختى سر بزير انداخت و آنگاه گفت:صلى الاله على روح تضمنها قبر فاصبح فيها العدل مدفونايعنى خداوند درود فرستد بر روان آنكه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نيز با او در آن قبر مدفون گرديد.معاويه گفت مقصودت كيست؟سوده گفت بخدا سوگند او امير المؤمنين على عليه السلام است كه در زمان خلافتش مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بيرون از طريق عدالت رفتار نمود من براى شكايت پيش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسيدم كه آنجناب براى نماز در مصلى ايستاده و ميخواست تكبير بگويد چون مرا ديد با كمال شفقت و مهربانى پرسيد آيا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بيان كردم چون سخنان مرا شنيد سخت بگريست و رو بآسمان كرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو ميدانى كه من اين عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده ام و فورا پاره پوستى از جيب خود بيرون آورد و ضمن توبيخ آن عامل بوسيله آيات مباركات قرآن بدو نوشت كه بمحض رؤيت اين نامه،ديگر در عمل صدقات داخل مشو و

هر چه تا حال دريافت كرده اى داشته باش تا ديگرى را بفرستم كه از تو تحويل گيرد،و آن نامه را بمن داد و در نتيجه دست حاكم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال ديگران كوتاه گرديد.معاويه چون اين سخن شنيد بكاتب خود دستور داد كه نامه اى به بسر بن ارطاة بنويسد كه آنچه از اموال قبيله سوده گرفته است بدانها مسترد نمايد بارى على عليه السلام در تمام نامه هائى كه بحكام و فرمانداران خود مينوشت همچنانكه جرجى زيدان نيز تصريح كرده راه حق را نشان ميداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصيه ميفرمود،اگر دوران حكومت آنحضرت بطول ميانجاميد و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شك وضع اجتماعى مسلمين طور ديگر ميشد و سعادت دين و دنيا نصيب آنان ميگشت زيرا روش على عليه السلام در حكومت،مصداق خارجى عدالت بود كه از تقوى و حقيقتخواهى او سرچشمه ميگرفت و براى روشن شدن مطلب بفرازهائى از عهد نامه آنجناب كه بمالك اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذيلا اشاره ميشود:اى مالك ترا بكشورى فرستادم كه پيش از تو فرمانروايان دادگر و ستمكار در آنجا بوده اند و مردم در كارهاى تو بهمانگونه مينگرند كه تو در كارهاى حكمرانان قبيل مينگرى و همان سخنان را درباره تو گويند كه تو در مورد پيشينيان گوئى و چون بوسيله آنچه خداوند درباره نيكان بر زبان مردم جارى ميكند ميتوان آنها را شناخت لذا بايد بهترين ذخيره ها در نزد تو ذخيره عمل نيك باشد. (اى مالك) مهار هوى و هوست را بدست گير و بنفس خود از آنچه برايت مجاز و حلال نيست بخل

ورز كه بخل ورزيدن بنفس در مورد آنچه خوشايند و يا نا خوشايند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار كن و مبادا بآنان چون حيوان درنده باشى كه خوردن آنها را غنيمت داند زيرا آنان دو گروهند يا برادر دينى تواند و يا (اگر همكيش تو نيستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) كه از آنها لغزشها و خطايائى سر ميزند و دانسته و ندانسته مرتكب عصيان و نا فرمانى ميشوند بنا بر اين آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانكه دوست دارى كه تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زيرا تو ما فوق و رئيس آنهائى و آنكه ترا بدانها فرمانروا كرده ما فوق تست و خداوند نيز از كسى كه ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسيدگى بكارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمايش تو قرار داده است.(اى مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زيرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نياز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى كه درباره ديگران كرده اى پشيمان مباش و بكيفر و عقوبتى هم كه ديگران را نموده اى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى كه از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى يابى شتاب مكن و نبايد بگوئى كه بمن امارت داده اند و من دستور ميدهم بايد اجراء نمايند زيرا اين روش سبب فساد دل و موجب ضعف دين و نزديكى جستن بحوادث و تغيير

نعمت ها است.(اى مالك) زمانيكه اين حكومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پديد آورد بعظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت بخودت بدانچه از نفس خويش بدان توانا نيستى نظر كن و بينديش كه اين نگاه كردن و انديشيدن كبر و سر كشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت نا پيدا گشته بسوى تو باز ميگردد،و از اينكه خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گيرى و يا خويشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زيرا خداوند هر گردنكشى را خوار كند و هر متكبرى را پست و كوچك نمايد.(اى مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نيز از جانب خود و نزديكانت و هر كسى كه از زير دستانت دوست دارى با انصاف رفتار كن كه اگر چنين نكنى ستمكار باشى،و كسى كه به بندگان خدا ستم كند خداوند بعوض بندگان با او دشمن ميشود و خداوند هم با كسى كه مخاصمه و دشمنى كند حجت و برهان او را باطل سازد و آنكس با خدا در حال جنگ است تا موقعيكه دست از ستمكارى بكشد و بتوبه گرايد،و هيچ چيز مانند پايدارى بر ستم در تغيير نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نيست زيرا خداوند دعاى ستمديدگان را ميشنود و در كمين ستمكاران است.(اى مالك) بايد كه دورترين و دشمن ترين زير دستانت نزد تو آنكسى باشد كه بيش از همه در صدد عيبجوئى مردم ميباشد زيرا كه مردم را عيوب و نقاط ضعفى ميباشد كه

براى پوشانيدن آنها والى و حاكم از ديگران شايسته تر است پس مبادا عيوب پنهانى مردم را كه از نظر تو پوشيده است جستجو و آشكار سازى چونكه تو فقط عيوبى را كه آشكار است بايد پاك كنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حكم ميكند،بنا بر اين تا ميتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نيز از تو آنچه را كه از عيوب تو دوست دارى از مردم پوشيده باشد بپوشاند.(اى مالك) گره هر گونه كينه اى را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره ديگران از خود قطع كن و خود را از هر چيزى كه بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفته هاى سخن چين عجله مكن زيرا كه سخن چين هر چند خود را به نصيحت گويان مانند كند خيانتكار است،و در جلسه مشورت خود شخص بخيل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهيدستى ميترساند وهمچنين شخص ترسو را داخل مكن كه ترا از انجام كارهاى بزرگ نا توانت سازد و نه حريص و طمعكار را كه شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زيرا كه بخل و جبن و حرص غرايز مختلفى هستند كه بد گمانى بخداوند آنها را گرد آورد .(اى مالك) تا ميتوانى بپارسايان و راستان بچسب و آنها را وادار كن كه در مدح تو مبالغه نكنند و بعلت كار نا صوابى كه نكرده اى شادمانت نگردانند زيرا

اصرار و مبالغه در مدح،انسان را خود بين و خود پسند كرده و كبر و سر كشى پديد آورد.و نبايد كه نيكو كار و بدكار در نزد تو بيك درجه و پايه باشند زيرا اين روش،نيكوكاران را به نيكو كارى دلسرد و بى ميل ميكند و بدكاران را به بدكارى عادت دهد،و هر يك از آنان را بدانچه براى خود ملزم نموده اند الزام كن (نيكوكاران را پاداش بده و بدكاران را بكيفر رسان) و بايد اقامه فرائضى كه انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد كه بوسيله آن دينت را خالص ميگردانى،پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا بكار بينداز و بدانچه بوسيله آن بخدا نزديكى جوئى كاملا وفا كرده و آنرا بدون عيب و نقص انجام ده اگر چه اين كار بدن ترا برنج و تعب افكند.و موقعيكه با مردم بنماز جماعت برخيزى نه مردم را متنفر كن و نه نماز را ضايع گردان (با طول دادن ركوع و سجود و قنوت مردم را خسته مكن و در عين حال از واجبات نماز هم چيزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود يعنى فقط باداى واجبات نماز بطرز صحيح بپرداز) زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه عليل و بيمار بوده و يا كارهاى فورى دارند.(اى مالك) از خود بينى و خود خواهى و از اعتماد بچيزى كه ترا بخود پسندى وادارت كند و از اينكه بخواهى ديگران ترا زياد بستايند سخت بپرهيز زيرا اين صفات زشت از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است كه بوسيله آنها هر گونه نيكى نيكو كاران را باطل و تباه سازد،و بپرهيز

از اينكه در برابر نيكى و احسانى كه بمردم زير فرمانت نموده اى براى آنان منتى نهى و يا كارى را كه براى آنها انجام داده اى براى افتخار آنرابزرگ شمارى و زياده از حد جلوه دهى و يا وعده اى بآنان دهى و وفا نكنى زيرا كه منت نهادن احسان را باطل ميكند و كار را بزرگ وانمود كردن نور حق را مى برد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنانكه خداى تعالى فرمايد (خداوند سخت دشمن دارد اينكه بگوئيد آنچه را كه نميكنيد) .و از تعجيل و شتابزدگى در انجام كارها پيش از رسيدن موقع آنها و يا سخت كوشيدن در هنگام دسترسى بدانها و يا از لجاجت و ستيزگى در كارى كه راه صحيح آنرا ندانى و همچنين از سستى بهنگامى كه طريق وصول بدان روشن است بپرهيز،پس هر چيزى را بجاى خود بنه و هر كارى را بجاى خويش بگذار.و بر تو واجب است كه آنچه بر پيشينيان گذشته مانند احكامى كه بعدل و داد صادر كرده و يا روش نيكى كه بكار بسته اند و يا حديثى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل نموده و يا امر واجبى كه در كتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام داده اند بياد آرى و آنگاه بدانچه از اين امور مشاهده كردى كه ما بدان رفتار كرديم تو هم از ما اقتداء كرده و رفتار كنى و در پيروى كردن آنچه در اين عهد نامه بتو سفارش كردم كوشش نمائى و من با اين پيمان حجت خود را بر تو محكم نمودم تا موقعيكه نفس تو بسوى هوى

و هوس بشتابد عذر و بهانه اى نداشته باشى (گر چه) بجز خداى تعالى هرگز كسى از بدى نگه نميدارد و به نيكى توفيق نميدهد،و آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصاياى خود بمن تأكيد فرمود ترغيب و كوشش در نماز و زكوة و مهربانى بر بندگان و زير دستان بود من نيز عهدنامه خود را كه بتو نوشتم با قيد سفارش آنحضرت خاتمه ميدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.بطوريكه ملاحظه ميشود تمام دستورات على عليه السلام از تقوى و عدالت و حقيقتخواهى،و عطوفت و مهربانى او نسبت بمردم حكايت ميكند و اين دستورات تنها براى مالك نبود بلكه براى كليه حكام خود فرامينى مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است.

http://www.rahpouyan.com/ramazan84/Fazayel_9.htm

گذرى بر ابعاد سياست در نهج البلاغه

محمدحسين انصارى نژاد

بدون ترديد دين مبين اسلام به عنوان جامع ترين، حيات بخش ترين و جاودانه ترين مكاتب و اديان براى همه جوانب و ابعاد زندگى بشر، احكام و قوانين پويا و زلال و زوال ناپذير تشريح نموده است.اين آيين زندگى بخش و سرسبز و آسمانى دستورات و قوانين مورد نياز زندگى بشر را بر شالوده فطرت و عقل پايه ريزى نموده است، با پايه ريزى بر اين دو محور مهم و سرنوشت ساز راه را براى رسيدن به كمالات عاليه انسانى و معراج روح و خوشبختى و سربلندى دنيوى و اخروى چنان هموار نموده است كه «رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند».در آيات نورانى قرآن كريم بر اين حقيقت انكار ناپذير به شيوايى وروشنى تصريح شده است: فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطرت الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذالك الدين القيم

و لكن اكثر الناس لا يعلمون«پس روى خود را متوجه آيين خاص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند انسان را بر آن آفريده، دگرگونى درآفرينش الهى نيست. اين است آيين استوار هر چند بيشتر مردم نمى دانند.»ناگفته پيداست آيين آسمانى اى كه ريشه در عقل و فطرت دارد و بر اين دو معنا و زيربناى اساسى بنا نهاده شده نمى تواند نسبت به بديهى ترين و طبيعى ترين خواسته ها و نيازهاى عقل و فطرت انسانى و جوامع بشرى يعنى حكومت و سياست مهر سكوت بر لب زده و بى تفاوت بماند.مساله سياست در اقيانوس مواج و كرانه ناپذير نهج البلاغه تموج و جلوه اى عجيب و شگفت آور دارد كه فشرده و فهرست وار به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:نفى سكولاريسم يا جدا انگارى دين از سياستپديده شوم «سكولاريسم» يا تفكيك جامعه دينى از جامعه سياسى كه از مسموم ترين و خائنانه ترين توطئه هاى دشمنان براى انزوا و غربت اسلام عزيز بوده و هست، از ديدگاه امام على (ع) به شدت مطرود و منفور است. در نگاه امام على (ع) دين با سياست چنان ممزوج شده و گره خورده است كه به هيچ وجه قابل تفكيك و جدايى نيست. به عبارت روشن تر «سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ماست.»اين تز جاهلانه و پوچ گرايانه در كوثر كلمات نورانى و معجزه آميز على (ع) به اشكال گوناگون با شفافيت و صراحتى عجيب و باور نكردنى طرد شده است:«اما والله لقد تقمصها فلان (ابن ابى قحافه) و. انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا ينحدر علنى

السيل و لا يرقى الى الطير ... الخ (خطبه 3)آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرده در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند. او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دور پرواز انديشه ها، به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گيرى كردم و در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!آرى حاكميت خداوند در حكومت صالحان و خلفاء الله تبلور مى يابد، چه پيامبران، امامان و صالحان نمايندگان خدا در روى زمين اند. واقعا چقدر شقاوت پيشه و خسرالدنيا والاخره بودند خوارج كه با استناد به جمله اى متخذ از آيات روشنگر قرآن (لا حكم الا الله) به جنگ قرآن و امام حق كه قرآن ناطق و خليفه الهى در زمين و ستون آفرينش است برآمدند. آرى «به نام دين سر دين را شكستند».اما در رد منطق

ارتجاعى خوارج كه ناشى از نهايت خشك مغزى و كور باطنى و گمراهى آنان بود با جمله اى موجز و معجزه آميز فرمود (كلمه الحق يراد بها الباطل) يعنى كلام حق را سپر و دستاويز هدف شوم خود و مقصد باطل و شيطانى اش نمودند و به اصطلاح سوراخ دعا را گم كردند!پس در پاسخ خود فروختگان داخلى و خارجى كه زمزمه شوم و فتنه انگيز جدايى دين از سياست را سر مى دهند از سر درد بايد گفت:سياست بى ديانت؟ مرگتان بادديانت بى سياست؟ مرگتان بادنفى سياست «ماكياوليسم» كه مى گويند هدف وسيله را توجيه مى كند.حركت سياسى امام على (ع) براساس ايمان و عقيده و آرمان است. خدامحورى و دين باورى و عدالتخواهى در جهان بينى سياسى امام حرف اول را مى زند و در پرده پرده كلامش سيلان دارد. در نگاه امام على (ع) كسانى كه برخلاف اراده خدا در نظام اجتماعى گام برمى دارند به نوعى شرك آلوده شده و شيطان را پيشرو و الگوى سياست خود ساخته اند. او در فرازى از خطبه هفتم چنين مى فرمايد:اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا و اتخذهم له اشراكا، فباض و فرخ فى صدورهم و دب درح فى حجورهم و... منحرفان، شيطان را معيار كار خود گرفتند و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد و در دل هاى آنان تخم گذارد و جوجه هاى خود را در دامانشان پرورش داد. با چشمهاى آنان مى نگريست و با زبان هاى آنان سخن مى گفت پس با يارى آنها بر مركب گمراهى سوار شد و كردارهاى زشت درنظرشان زيبا جلوه داد مانند رفتار كسى كه

نشان مى داد در حكومت شيطان شريك است و با زبان شيطان سخن باطل مى گويد. به روشنى روز مشخص است منطق باطل و منفعت جويانه مدعيان ماكياوليسم كه معتقدند براى نيل به اهداف غايى از هر راهى هر چند نامشروع و غيراصولى وارد و به هر وسيله اى متوسل شد با منطق الهى حضرت على (ع) كمترين سازگارى نداشته و به شدت طرد گرديده است.امام على (ع) منادى توفنده و پرچم دار بزرگ سياست هاى الهى كه مبناى آن كتاب و قوانين خدا و موازين قسط و عدل امت مى باشد و از اين صراط مستقيم و حد و مرز مشخصى خارج نمى شود.هنگامى كه به امام گفتند كه مردم به دنيا دل بسته اند معاويه با هدايا و پول هاى فراوان آنها را جذب مى كند شما هم از اموال عمومى بر اشراف عرب و بزرگان قريش ببخش و از تقسيم مساوى بيت المال دست بردار، تا بر تو گرايش پيدا كنند. برآشفت و در خطبه اى غرا و آتشين فرمود: آيا به من دستور مى دهيد براى پيروزى خود از جور ستم درباره امت اسلامى كه بر آنها ولايت دارم استفاده كنم به خدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند هرگز چنين كارى نخواهم كرد! اگر اين از خودم بود به گونه اى مساوى در ميان مردم تقسيم مى كردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست! آگاه باشيد بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند زياده روى و اسراف است. ممكن است در دنيا مقام بخشنده آن

را بالا برد اما در آخرت پست خواهد كرد در ميان مردم ممكن است گرامى اش بدارند اما در پيشگاه خدا خوار و ذليل است.آرى اين تفكر و تز عمده سياستمداران و سياست بازان حرفه اى با بينش عميق و ژرف بينى سياسى امام كمترين همسويى و همخوانى ندارد و به قول شاعر «تفاوت از زمين تا آسمان است».پست هاى كليدى سياسىاز منظر على (ع) پست هاى كليدى و حساس سياسى محل آزمايش مردان است. با قرار گرفتن در مناصب و مشاغل مهم سياسى گوهر ايمان انسان سخت در معرض امتحانات الهى قرار گرفته و محك مى خورد به قول شاعر:خوش بود گر محك تجربه آيد به ميانتا سيه روى شود هر كه در او غش باشداو در اين مضمون چه زيبا مى فرمايد: الولايات مضامير رجال فرمانروايى محل سابقه مردان است.روش تحليل رويداد سياسىدر جهان بينى سياسى امير مومنان (ع) براى تحليل وقايع و رويداد روش هاى بديع و بكر و حيرت زاى تجربى وجود دارد كه از هر جهت مايه اعجاب است. «حوادث اگر هم همانند يكديگر بودند آخرين را با آغازين مقايسه كنيد» سالى كه نكوست از بهارش پيداست.سياست اقتصادى امامسياست اقتصادى امام (ع) بر شالوده قسط و عدالت است. او قسط و عدالت را سبب بسط و گشايش امور مردم و مدينه فاضله كمالات انسانى مى داند. لذا پس از به دست گرفتن زمام امور مسلمين بلادرنگ در روز دوم خلافت در خطبه اى بليغ و رسا مى فرمايد:«به خدا سوگند بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلى آن بازگردانم. گرچه با آن ازدواج كرده يا

كنيزانى خريده باشند زيرا در عدالت گشايش براى عموم است و آن كس كه عدالت بر او گران آيد تحمل ستم بر او سخت تر است.درباره جلوه هاى سياست در سپهر هميشه تابناك نهج البلاغه سخن بسيار است كه از بضاعت و اطلاع اين حقير بى مايه خارج است. فقط به رسم تيمن در اين مجال كوتاه به اين مختصر بسنده شد. به مصداق:آب دريا را اگر نتوان كشيدهم به قدر تشنگى بايد چشيدمحمدحسين انصارى نژاد- روزنامه جوان

جامعه شناسي غدير و ابتكارات نبوي

پايگاه سبطين

سپاس آن ذات بي همتا را كه نام مبارك علي عليه السلام را بر صدر كاينات نوشت تا خلقت انسان بي آغاز و انجام نماند و سلام بر علي عليه السلام كه ابتداي عشق و منتهاي عاشقيست. كاش در اين نوراني ترين لحظات زندگي ( ايام عيد الله الاكبر ) با باران مداوم حضورش اين عطش بي پايان را به پايان برساند كه تنها عشق او شايسته تسخير دلهاست. واقعه غدير حادثه اي تاريخي نيست كه در كنار ديگر وقايع بدان نگريسته شود ، غدير يك فرهنگ است نشانه و رمزي است كه از تداوم خط نبوت حكايت ميكند كه پس از چهارده قرن نه تنها از صفحات ذهن مسلمانان محو نشد بلكه با مشاهده شواهد بسياري در طول زمان ، بيشتر در قلوب و اذهان جاي گرفت لذا شايسته است از منظرهاي گوناگون و در همه زمان ها به غدير نگاه كنيم و چه زيباست سخن امام امت در اينباره كه فرمود : غدير مختص به آن زمان نيست ، غدير در همه اعصاربايد باشد ، روشي كه حضرت امير در اين حكومت پيش گرفته

است بايد روش ملت ها و دست اندر كاران باشد ، قضيه غدير قضيه جعل حكومت است . « صحيفه نور ج20 _ ص28» و ما در اين مقال بر آنيم ابتدا بافت جامعه آن روز را مورد بررسي قرار داده و سپس راهكارها و تدابير نبي مكرم اسلام حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را براي طرح مقام خلافت علي عليه السلام در روز غدير را مطرح ميكنيم بخش اول : جامعه شناسي غدير با مراجعه به تاريخ عصررسول صلي الله عليه و آله پي ميبريم كه حدود صد و بيست هزار نفر از مسلمانان در غدير خم حضور داشتند كه فقط هفتاد هزار نفر آنان از مدينه بودند با تتبعي كه در منابع تاريخي صورت گرفته است مشخص شد تا قبل از آن روز يعني از شش هزار سال پيش تا آن روز هرگز چنان مجلس شكوهمندي براي سخنراني تشكيل نشده بود. پس به راستي چه شد با وجود اين همه جمعيت مسلمان تنها هفتاد روز پس از واقعه غدير ( 28 صفر سال يازده هجري) علي عليه السلام تنها ماند؟ به راستي سرّ اين اعراض عمومي از ولايت چيست ، آن هم تنها در هفتاد روز؟ براي جواب دادن به اين سوال بايد طبقات فكري مسلمين در آن دوره را تجزيه و تحليل كرد كه با اندكي مطالعه در ميابيم كه آن جمعيت عظيم را ميتوان به سه گروه عمده تقسيم كرد: 1) اعراب تازه مسلمان ؛ اين گروه كه هنوز آداب جاهليت را از خود نزدوده بودند و معناي صحيح نبوت را نميفهميدند از اين روي ميان نبوت و

حكومت فرق نمي گذاشتند و ولايت را يك رياست و زعامت ظاهري ميپنداشتند ؛ گروهي كه حضرت از آنان به « همج زعاع» ياد ميكند يعني كساني كه با هر بادي ميل پيدا ميكنند . اين گروه زماني كه مصيبت وفات پيامبر صلي الله عليه و آله حادث شد قدرت فكر كردن در امور را نداشتند و لذا روساي مدرسه خلفا اين وقت را بهترين موفعيت براي اجراي نقشه هاي خود ميپنداشتند و سريع به سقيفه رفتند و مساله خلافت را به نفع خود به پايان رساندند. 2) گروه دوم منافقاني بودند كه به ظاهر اسلام را پذيرفته بودند ولي كينه كشته شدگان جنگ هاي بدر ، احد ، حنين و خيبر را در دل داشتند و به آساني زير بار پذيرش ولايت نميرفتند و نخستين اعتراض ها را همين گروه در غدير به نبي اكرم صلي الله عليه و آله كردند : كه آيا اين فرمان از سوي خداوند است يا رسولش؟ ينابيع الموده ص249 علي بن حسن بن فضال از پدرش نقل ميكند كه : از امام ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليه السلام سوال كردم درباره اميرالمومنين عليه السلام چه شد كه مردم از او اعراض كرده و به ديگري ميل پيدا كردند در حالي كه فضيلت و سابقه او در اسلام و منزلت او را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله ميدانستند؟ حضرت فرمود : جهتش اين است كه امام علي عليه السلام پدران و اجداد و برادران و عموها و خاله ها و نزديكان آنان را كه دشمن خدا و رسول او بودند را به قتل رسانيد لذا

به اين جهت كينه حضرت را به دل گرفتند و نمي خواستند كه او متولي امورشان شود ، ولي از غير علي عليه السلام در دل كينه اي نداشتند ، زيرا كسي مانند علي عليه السلام در جهاد بر ضد مشركان شركت نكرده بود و به همين جهت بود كه از او اعراض كرده و به سراغ ديگري رفتند . « علل الشرائع ج1ص 146 » و در حديثي ديگر عبدالله بن عمر به علي عليه السلام عرض كرد : چگونه قريش تو را دوست بدارد در حالي كه تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل رساندي المناقب ج3 ص220 از امام زين العابدين عليه السلام سوال شد چرا قريش نسبت به علي عليه السلام بغض داشت ؟ امام فرمود : زيرا دسته اول آنان را به جهنم واصل كرده و دسته آخر را نيز خوار و ذليل كرد . بحار الانوار ج29 ص482 ابو حفص ميگويد « حريز بن عثمان شديدا بر علي عليه السلام حمله ميكرد و بر بالاي منابر او را دشنام ميداد و هميشه ميگفت من او را به جهت اينكه پدرانم را به قتل رسانيد ، دوست ندارم . تهذيب الكمال ج5 ص 59 آري اين گروه از مسلمان نماها كه اقوام و عشيره خود را در جنگ ها از دست داده بودند ، كينه و خشم خود را بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله بر علي بن ابيطالب ظاهر نموده و از او قصاص نمودند و نگذاشتند به حقي كه خداوند براي او معين كرده برسد . در اين

باره امام علي عليه السلام به خداي خويش عرضه ميدارد: بار خدايا به تو از قريش شكايت ميكنم ، آنان انواعي از شر و خدعه در سر داشتند كه بر رسولت پياده كنند ولي از آن عاجز ماندند و تو بين آنان با نيتشان حائل شدي . آنان بعد از وفات پيامبر دور مرا گرفتند و نيت شوم خويش را بر من جاري ساختند ، بار خدايا حسن و حسين راحفظ گردان و تا زنده ام آنان را از گزند قريش مصون دار و هنگامي كه جانم را گرفتي تو بر آنان مراقب باش كه تو بر همه چيز شاهدي . شرح ابن ابي الحديد ج20 ص 298 3) دسته سوم ، مسلمانان با اخلاصي بودند كه تعداد نا چيزي دز اين دسته قرار ميگرفتند همانند ابوذر ، سلمان ، مقداد و .... و آن حديث معروف نيز اشاره به همن قضيه دارد كه بعد از نبي همه مردم مرتد شدند مگر هفت نفر ..... بدين ترتيب نا پايداري مذهبي و قدرت طلبي برخي اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله زمينه ساز وقوع حوادث ناگواري براي جامعه اسلامي شد. بخش دوم : راهكارها و ابتكارات نبوي جهت طرح مقام خلافت اين كه واقعه غدير را حاصل اتفاق و امري يكباره بدانيم تفكري عبث و ناشي از جهل است زيرا نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله از سالها قبل براي اين روز (غدير)برنامه ريزي نموده بود و بارها در مناسبتهاي گوناگون فضائل اميرالمومنين عليه السلام و مساله جانشيني وي را گوشزد ميكردند تعبير هايي كه پيامبر گرامي صلي اللّه عليه و آله درباره

علي عليه السلام به كار برده اند، براي هيچ كس  نفرموده اند. خواننده هوشيار با تامل در اين احاديث و سخنان گهربار پيامبر صلي اللّه عليه و آله ، نيك در مي يابد كه منظور آن حضرت از بر شمردن اين فضايل براي علي عليه السلام چيزي جز زمينه سازي براي غدير و به دست دادن معيارهاي براي شناخت امام آينده جامعه اسلامي نبوده است ، از نظر عقلي نيز روشن است كه خبر دادن مردم به امر مهمي چون امامت و انتصاب فردي براي اين مقام ، نيازمند آن است كه اذهان مردم ، تا حدودي ، آماده باشد. به نظر ما تنها اين سخن پيامبر صلي اللّه عليه و آله كه فرمود: علي مع الحق و الحق مع علي ؛ علي با حق است و حق با علي است ، مي تواند معيار محكمي براي شناخت امامت و ولايت آن حضرت چه آنكه : در خانه اگر كس است يك حرف بس است .ولي براي آشنايي بيشتر خوانندگان با معيارهايي كه پيامبر صلي اللّه عليه و آله به دست داده اند و زمينه چيني كه براي اين مساله مهم انجام داده اند برخي از احاديث آن حضرت صلي اللّه عليه و آله را در اين باره نقل مي كنيم : دوستي علي عليه السلام الف ) دوستي علي معيار ايمان و كفر آنكه تو را دوست داشته باشد، مؤ من داشته باشد، مؤ من است و آن كس كه تو را دوست نداشته باشد كافر يا منافق است ب ) دوستي علي عليه السلام مصونيت از گناه دوست داشتن علي بن ابيطالب عليه

السلام ثوابي است كه گناه كردن هم به آن ضرر نمي زند و دشمني كردن با آن حضرت ، گناهي است كه كار نيك هم براي آن هم فايده ندارد . ج ) دوست علي عليه السلام در بهشت با پيامبر است : هر كس مي خواهند به زندگي من زنده باشد و به مرگ من بميرد و در جنت عدن منزل كند و به نهالي كه خدايش كاشته بچسبد و به او بگويد: باش تا باشد بايد دوستدار علي بن ابيطالب عليه السلام باشد و اوصياي از فرزندانش را پيروي كند زيرا آنان عترت من اند و از گل من آفريده شده اند و از دشمنانشان به خدا شكوه كنند كه منكر فضل آنهايند و قطع صلح آنها كنند.... د ) دوستي علي نعمت است : دوستي علي عليه السلام نعمت است و پيروي از او فضيلتي است كه فرشتگان به آن معتقدند، و صالحان گرد اويند. پس از من كسي در جهان گام ننهاد جز آنكه علي بهتر از اوست از نظر عزت و افتخار و دليل راه از نه سخت است و نه شتاب كار نه سهل انگار در تباهي و نه عناد ورز، زمين او را حمل مي كند و گرامي مي دارد . ه ) دوستي علي عليه السلام وسيله پذيرش اعمال : آگاه باش كسي كه علي را دوست داشته باشد خداوند نماز و روزه و نماز شب او را قبول مي كند، و خدا تمام كارهاي او را مي پذيرد و دعاي او را اجابت مي كند. آگاه باشد كسي كه علي عليه السلام را دوست داشته باشد

فرشتگان براي او طلب آمرزش مي كنند. كسي كه به فضيلتي از فضايل علي عليه السلام گوش كند خداوند همه گناهان او را كه به وسيله گوش خود انجام داده مي بخشد . و دوستي با علي (ع ) دوستي با پيامبر صلي الله عليه و آله آگاه باش كسي كه علي (ع ) را دوست داشته باشد يعني مرا دوست دارد و كسي كه مرا دوست داشته باشد خدا از او راضي است و كسي كه خدا از او راضي باشد بهشت را به او پاداش مي دهد علي همراه با قرآن : علي همراه با قرآن است و قرآن همراه علي است ، اين دو از هم جدا نمي شوند تا اينكه در حوض به من وارد شوند علي عليه السلام همچون سوره توحيد: اي علي ! تو مانند سوره قل هو اللّه احد هستي هر كس كه تو را قلبا دوست داشته باشد مثل اين است كه ثلث قرآن را خوانده باشد وكسي كه تو را قلبا دوست داشته باشد و با زبانش هم به تو كمك كند مانند اين است كه دو ثلث قرآن را خوانده است و كسي كه تو را با دل و زبان دوست داشته باشد و با دستش هم كمك كند مثل اين است كه همه قرآن را خوانده باشد علي عليه السلام پدر امت : حق علي (ع ) بر امت اسلامي مانند حق پدر بر فرزند است علي و شيعيانش پيروزند: براستي علي (ع ) و پيروان او در روز قيامت رستگارند. نام علي (ع ) صداي در بهشت : روي در بهشت ، حلقه

اي از ياقوت سرخ بر طلاي ناب است وقتي كه اين حلقه بر در بهشت زده شود، از آن صداي يا علي شنيده مي شود علي (ع ) اولين بهشتي : علي (ع ) اولين كسي است كه وارد بهشت مي شود سيراب از چشمه سلسبيل : حضرت علي (ع ) اولين كسي است كه از چشمه سلسبيل و زنجبيل خواهد نوشيد و علي و شيعيانش ، پيش خدا جايي دارند كه همه از اولين و آخرين ، حسرت آن را خواهند خورد علي عليه السلام شخصيت ناشناخته : اي علي ! هيچ كس غير از خداوند و من ، تو را آن طور كه شايسته است نشناخته اند، چون مقام تو بسيار با عظمت و رفيع است ، مردم نمي توانند شخصيت واقعي ات را بشناسد. پنج تن آل عبا، حقايقي هستند كه پنهان و ناشناخته اند، فقط آنچه را كه از جايگاه آنان مي توان شناخت اين است كه فضايل آنان ، شرق و غرب را فراگرفته كه اين خود، چشم اندازي بيش  نيست تماشاي سيماي علي عليه السلام عبادت است : نگاه كردن به صورت علي (ع ) مثل عبادت كردن است ، به ياد علي (ع ) بودن مانند عبادت كردن است ، و ايمان هيچ بنده اي قبول نمي شود، مگر به شرط آن كه با علي (ع ) دوست و از دشمنانش بيزار باشد. عطر فضيلت علي عليه السلام همراه فرشتگان : هر گروهي كه گرد هم جمع شوند و درباره فضايل علي عليه السلام صحبت كنند، فرشتگان آسمان به جمع آنان آمده و بر اطراف آنان حلقه مي

زنند، تا زماني كه آن گروه متفرق شوند و بعد از متفرق شدن ، آنها فرشتگان هم به آسمان برمي گردد. ساير فرشتگان به آنها مي گويند، ما بوي خوشي از شما استشمام مي كنيم ، آنها جواب مي دهند ما در زمين در جمع گروهي بوديم كه درباره فضايل علي (ع ) صحبت مي كردند، و از بركت آنان ، ما خود را معطر ساختيم . آن ملائكه مي گويند: پس ما را هم به آن محل ببريد، فرشتگان جواب مي دهند: آن گروه پراكنده شدند و هر كدام به منزل خود رفتند و آن ملائكه باز هم تقاضاي خود را تكرار ميكنند كه ما را به محلي ببريد كه صحبت از فضيلت علي (ع ) باشد. آري علي عليه السلام چنين شخصيتي است كه پيامبر بدين سان از او ياد ميكند و چه بجاست كلام امام امت كه فرمودند : اگر چنانچه پيغمبر صلي اله عليه و آله غير از اين موجود (علي عليه السلام) تربيت نكرده بودند كافي بود برايش ، اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شد براي اين كه يك همچون موجودي تحويل جامعه دهد ، اين كافي بود . يك همچون موجودي كه سراغ ندارد كسي و بعدها هم سراغ نخواهد داشت ، امروز (غدير) روز نصب اوست به امامت امت . صحيفه نور ج10 ص 173 در واقع آن روز حضرت رسول ميدانست كه اقرار گرفتن از آن جمعيت عظيم ولي سست ايمان به تنهايي نميتواند بقا و جاودانگي غدير را تضمين كند لذا تدابيري اتخاذ نمودند تا شايد جلوي مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند

و ليكن متاسفانه اين راهكارها در جامعه آن روز اثري نداشت چرا كه گروه مخالف چنان قوي بود كه نگذاشت خواست پيامبر صلي الله عليه و آله عملي شود و لكن قل فائده دانستن اين تدابير تمام شدن حجت بر وارثان غدير يعني مسلمانان امروز و فردا خواهد بود كه با تحقيق و تفحص ريسمان هدايت را چنگ زنند و بدان تمسك بجويند. و اينك غدير را از منظر روايات بررسي ميكنيم تا بيشتر به عظمت اين روز عزيز آشنا شويم : برترين عيد امت قال رسول الله(ص): يوم غدير خم افضل اعياد امتي و هو اليوم الذي امرني الله تعالي ذكره فيه بنصب اخي علي بن ابي طالب علما لامتي، يهتدون به من بعدي و هو اليوم الذي اكمل الله فيه الدين و اتم علي امتي فيه النعمه و رضي لهم الاسلام دينا. امالي صدوق رسول خدا (ص) فرمود: روز غدير خم برترين عيدهاي امت من است و آن روزي است كه خداوند بزرگ دستور داد آن روز برادرم علي بن ابي طالب را به عنوان پرچمدار (و فرمانده) امتم منصوب كنم، تا بعد از من مردم توسط او هدايت شوند، و آن روزي است كه خداوند در آن روز دين را تكميل و نعمت را بر امت من تمام كرد و اسلام را به عنوان دين براي آنان پسنديد. عيد پر بركت عن الصادق(ع): والله لو عرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقته لصافحتهم الملائكه في كل يوم عشر مرات... وما اعطي الله لمن عرفه ما لايحصي بعدد. مصباح المتهجد: ٧٣٨. امام صادق(ع) فرمود: به خدا قسم اگر مردم فضيلت واقعي «روز غدير» را مي شناختند،

فرشتگان روزي ده بار با آنان مصافحه مي كردند و بخششهاي خدابه كسي كه آن روز را شناخته، قابل شمارش نيست. پيامبر و ولايت علي(ع) عن ابي سعيد قال: لما كان يوم غدير خم امر رسول الله(ص) مناديا فنادي: الصلوه جامعه، فاخذ بيد علي(ع) و قال: اللهم من كنت مولاه فعلي مولاه،اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. بحارالانوار ابو سعيد گويد: در روز غدير خم رسول خدا(ص) دستور داد: منادي ندا دهد كه: براي نماز جمع شويد. بعد دست علي(ع) را گرفت و بلند كرد و فرمود: خدايا كسي كه من مولاي دوست اويم پس علي هم مولاي اوست، خدايا دوست بدار كسي را كه علي را بدارد و دشمن بدار كسي را كه با علي دشمني كند روز ناله نوميدي شيطان عن جعفر، عن ابيه(ص) قال: ان ابليس عدوالله رن اربع رنات: يوم لعن، و يوم اهبط الي الارض،و يوم بعث النبي(ص) و يوم الغدير. قرب الاسناد: ١٠. امام باقر(ع) از پدر بزرگوارش امام صادق(ع) نقل كرد كه فرمود: شيطان دشمن خدا چهار بار ناله كرد: روزي كه مورد لعن خدا واقع شد و روزي كه به زمين هبوط كرد و روزي كه پيامبر اكرم(ص) مبعوث شد و روز عيد غدير. پايه هاي اسلام عن ابي جعفر(ع) قال: بني الاسلام علي خمس: الصلوه و الزكوه و الصوم و الحج و الولايه و لم يناد بشي ء ما نودي بالولايه يوم الغدير. كافي ٢، ٢١، ح ٨. امام باقر(ع) فرمود: اسلام بر پنج پايه استوار شده است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و به هيچ چيز به اندازه آنچه در روز غدير به ولايت تاكيد شده، ندا نشده

است. و بر محققين گرامي از هر طايفه اي روشن است كه قضيه غدير از يك شخص خاص و در يك زمان خاص نقل نشده بلكه هر يك از حاضران گوشه هايي از آن مراسم با شكوه را بازگو كرده اند به نحوي كه ماجراي غدير به صورتي در سينه ها جاي گرفت كه عده زيادي خطبه غديرو يا قسمتي از آن را حفظ كردند و براي نسل هاي آينده به يادگار گذاشتند و شخص امير المومنين و فاطمه زهرا عليهما السلام و نيز ائمه عليهم السلام كه ركن غدير بودند نيز تاكيد خاصي بر حفظ اين حديث داشتند و همه ايشان بارها در مقابل دوست و دشمن بدان احتجاج و استدلال مينمودند ؛ مانند احتجاج حضرت علي عليه السلام در جنگ جمل بر طلحه ، بدين قرار : حافظ حاكم نيشابوري به سند خود از نذير ضبي نقل ميكند كه گفت : ما با علي عليه السلام در روز جمل بوديم ، حضرت عليه السلام كسي را به نزد طلحه بن عبيدالله فرستاد تا به ملاقات او بيايد . طلحه خدمت حضرت رسيد و حضرت فرمود : تو را به خدا سوگند ميدهم " آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله نشنيدي كه ميفرمود : من كنت مولاه فهذا علي مولاه ، اللهم وال من والاه ........ گفت : آري حضرت فرمود : پس چرا با من جنگ ميكني ؟ طلحه گفت : يادم نمي آيد . اين را گفت و از حضرت جدا شد . المسترك علي الصحيحين ج 3 ص 419 و نيز احتجاج حضرت زهرا سلام الله عليها در

روايتي شمس الدين ابوالخير جزري دمشقي شافعي به سند خود از ام كلثوم دختر فاطمه عليه السلام و او از فاطمه زهرا سلام الله عليها نقل كرده كه فرمود « أنسيتم قول رسول الله صلي الله عليه و آله يوم غدير خم من كنت مولاه فهذا علي مولاه ....... » با شواهد فوق و بسياري از مدارك ديگر كه در ادامه خواهيم گفت اگر بگوييم جاودانگي غدير را مرهون تدابير حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله هستيم سخني به گزاف نگفته ايم تا جايي كه امروز به جرأت ميتوانيم مطرح كنيم كه هيچ فرقه اسلامي اصل واقعه غدير را انكار نميكند و تنها در جزئيات وقوع آن اختلاف نظر وجود دارد كه آن هم ناشي از اختلاف راويان است چرا كه به خواست خدا در آن روز هيچ كس قدرت كنترل و حبس چنين خبر مهمي را نداشت . در ادامه تعدادي از راهكاراي پيامبر صلي الله را طرح و بررسي ميكنيم ، تدابيري كه باعث شد حادثه غدير تبديل به فرهنگ غدير شود و نام و ياد غدير جاودانه بماند ..... از جمله اين اقدامات : _ اتنخاب منطقه غدير به عنوان مكان اعلام فرمان الهي است به دو دليل : 1) غدير خم در راه بازگشت از مكه و پيش از محل افتراق كاروان ها و تقاطع مسيرهاست . 2) كاروان هاي حج همواره در رفت و آمد به مكه مجبورند از آن مسير عبور كنند و با رسيدن به وادي غدير با اين زير بناي اعتقادي خود تجديد خاطره و بيعت مي كنند در نتيجه ياد غدير در دل ها

زنده مي ماند . _ از ديگر اقدامات بديع پيامبر صلي الله عليه و آله آن بود كه پس از مقدمه چيني و ذكر مقام خلافت و ولايت اميرالمومنين عليه السلام و براي پيشگيري از هرگونه شك و شبهه التزام به ولايت علي عليه السلام را به صورت عملي براي مردم بيان كرد بدين ترتيب كه فرمود : باطن قرآن و تفسير آن را براي شما بيان نميكند مگر اين كسي كه من دست او را ميگيرم و بلند ميكنم . سپس به علي عليه السلام فرمود نزديك تر بيا . آن گاه بازوي او را گرفت و علي عليه السلام دست خود را باز كرد تا آن كه دست هاي هردو به سوي آسمان قرار گرفت پس فرمود « من كنت مولاه فهذا علي مولاه » منافقان با اين تدبير پيامبر صلي الله عليه و آله در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفتند و لذا نتوانتند مانند گذشته از خود عكس العمل نشان دهند و آن كاري را انجام دهند كه در وادي عرفات در همين حجه الوداع انجام دادند. در وادي عرفات پيامبر صلي الله عليه و آله پيامبر براي مردم خطبه اي ايراد فرمود و در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفي نمايد تا امت به گمراهي و فتنه و آشوب نيفتد ، منافقين كه با خلافت و ولايت اهل بيت عليهم السلام دشمني مي ورزيدند در كمين بودند تا مبادا حضرت در آن جمع عظيم مطلبي بگويد . لذا تا احساس خطر ميكردند با ايجاد سر و صدا مانع رسيدن صداي حضرت به گوش ديگر مسلمين مي

شدند . به عنوان نمونه وقتي به مسند احمد مراجعه ميكنيم ميبينيم تعبيراتي از جابربن سمره آمده كه سابقه نداشته است . در برخي از روايات جابربن سمره آمده هنگامي كه سخن پيامبر صلي الله عليه و آله به اين نقطه رسيد كه فرمود : « جانشينان بعد از من دوازده نفرند ....» مردم فرياد زدند ، در بعضي ديگر آمده مردم تكبير سر دادند و در برخي ديگر نقل شده شلوغ كردند و در تعابير ديگر آمده مردم بلند شسته و نشستند و آن چه از مجموع اين تعابير به دست مي آيد گوياي اين مطلب است كه منافقين در صدد بودند با ايجاد آشوب نگذارند پيامبر به مقصود خود برسد كه در آن جلسه [عرفات] تا حدي هم موفق شدند .(ويريدون ان يطفئوا نور الله بافواهم و يابي الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون سوره توبه آيه 32) اما در غدير خم قضيه فرق ميكند چرا كه با اين تدبير پيامبر و بلند كردن دست علي عليه السلام آن هم بر بالاي هودج شتران در محلي كه همگي آن دو را ميديدند باعث شد تلاش ضد ديني منافقان نقش بر آب شود و قضيه عرفات تكرار نشود. _سومين ابتكار نبي اكرم صلي الله عليه و آله بيعت گرفتن از قلوب و زبان ها بر امامت علي عليه السلام بود ؛ از آنجا كه بيعت گرفتن از فرد فرد آن جمعيت انبوه از طرفي غير ممكن بود و از سوي ديگر امكان داشت افرادي به بهانه هاي مختلف از بيعت شانه خالي كنند و حضور نيابند و در نتيجه نتوان التزام

عملي و گواهي قانوني از آنان گرفت . -------------------------------------- منبع : بانك مقالات فارسي

رسالت نبوي،حكمت علوي،خاستگاه فقه جعفري

دكتر عزت السادات ميرخاني

فلولا نفرمن كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعللهم يحذرون: شايد هر مسلمان برهان محور و انديشه قرآن باوري، پس از اندكي تأمل در تاريخ حيات شيعه و توجه به مباني كلامي _ فقهي آن در مواجهه جدي با سؤالاتي چند قرار گيرد كه رمز بقاي تشيع راستين، به رغم ممنوعيتها و محدوديتهاي پيوسته چيست و خاستگاه فقه عبادي و سياسي آن چگونه بر مديريت ولايي قوام يافته؟ چگونه اقتدا بر امامان معصوم از تشيع عنصري بي بديل و استوار ساخته است؟ مقصد آخرين اين تفكر در جهان به كجا مي انجامد؟ و چه اهدافي را در پيش روي خويش دارد؟!آري، همواره در طول تاريخ پرتلاطم شيعه نكته اي عمده توجه متفكران را به خود مشغول كرده و از سوي ديگر دلبستگان اين مكتب را مسرور و حيرتي خاص در جوامع برانگيخته است كه اين گروه به ظاهر قليل، برغم مبارزه مستمر با آن، چگونه بر حيات عزت آفرين خود تداوم بخشيده و همواره بر فراز قله انديشه توحيدي درخشيده است؟ با استقامت بي چون و اعتقاد بر پيروزي خون، پرده از چهره طواغيت و سلاطين جور زدوده و در عرصه حيات اجتماعي گوي سبقت را به مصداق «السابقون السابقون» پيوسته ربوده و صفحات تاريخ بشري را در دفاع از حقيقت دين مزين نموده است.بايد گفت انديشه شيعي مختصاتي دارد كه در رأس آن اقامه سنت نبوي و تداوم سيره علوي در راستاي نفي بدعت و اقامه حقيقت شريعت و تبعيت از خط راستين

ولايت است. زيرا در طول تاريخ اديان الهي سه بليه، استمرار حركت انبيا را متوقف كرده و حركت عامه مردم را از صراط مستقيم باز داشته است. قرآن كريم اين سه فتنه را به امت اسلامي هشدار مي دهد و امم سالفه و اهل كتاب را نسبت به انحراف_اتشان اخطار ي_ا يا مذمت و آنان را به صراط حق دعوت مي نمايد.آن سه بليه يكي از ناحيه كتمان، دومي از ناحيه تحريف حقايق دين و سومي از ناحيه التباس آيين حق است.لذا قرآن در بيداري امت اسلامي از ناحيه كتمان مي فرمايد «و اذاخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه فنبذوه و راء ظهورهم و اشتروا به ثمناً قليلاً فبئس ما يشترون» (آل عمران، 187). اشاره به اينكه خداوند از پيروان اديان پيمان گرفته كه در راه حفظ دين و تبيين صادقانه آن همواره بكوشند و دچار انحراف كتمان نشوند و «ثمن بخس» دنيا و تمايلات، آنان را به فروش دين در مقابل دنيا برانگيخته نسازد، ليكن آنان ميثاق الهي را شكستند و بر طمع هاي دين فروشان، اميد بستند و راه كتمان و پيمان شكني در پيش گرفتند، كه قرآن كريم در بيان اين شيوه بسيار مذموم مي فرمايد «فبئس ما يشترون» و در آيه اي ديگر مي فرمايد «اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون» (بقره، 154) نه تنها خدا كه تاريخ هم آنان را لعنت مي كند و انديشه هاي آزادمنش و بري از آويزه هاي غير واقعي و پيرايش، آنان را ملامت و نفرين مي نمايند.در آسيب شناسي بليه دوم يعني «تحريف» خطاب به يهوديان كه شديدترين تحريفات حتي بعد از ظهور اسلام توسط آنان صورت گرفت، مي فرمايد «افتطمعون ان يؤمنوا

لكم و قد كان فريقا منهم يسمعون كلام  الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه و هم يعلمون» (همو، 75). آيا انتظار داريد مردم شما را باور كنند در حالي كه گروهي از شما با وجود دانايي دين را تحريف نموديد؟ در دو آيه ديگر «يحرفون الكلم عن مواضعه» (نساء، 46؛ مائده، 47)، را ذكر و اين اقدام انحرافي را مردود مي خواند و در بيان علت آن مي فرمايد «من بعد ماجاءتهم البيّنات بغياً بينهم»   (بقره، 213). بعد از اينكه انبيا حجت را تمام كردند و قوانين ارائه شد، آنان «تعدي و بغيشان» را در خصوص قانون و تشرع آن آغاز كردند و دست به تحريف شريعت زدند كه حاصل اين تحريف اختلاف و افتراق بين ايشان شد.سپس در دعوت به اتحاد و اعتصام به «حبل الله» قرآن به امت اسلامي هشدار مي دهد كه «و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لاتفرّقوا ... و لاتكونوا كالّذين تقرّقوا و اختلفوا من بعد ما جاءتهم البيّنات اولئك لهم عذاب عظيم» (آل عمران، 102_104). مبادا شما به بليات امم قبل دچار شوي_دو با جعل بدعت و انحراف شريعت موجبات كدورت و دوري از وحدت را فراهم آوريد.اما بليه سوم، بليه التباس حق و باطل است كه قرآن در آيات مكرر از اين فتنه جامعه اسلامي را منع مي نمايد مثلاً در سوره بقره، آيه 42 مي فرمايد «و لا تلبسوا الحق بالباطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون ».نكته قابل توجه آنكه قرآن مي فرمايد همه اين مسائل دانسته و از روي عمد و ناديده انگاري حق و مسامحه ورزي در برابر باطل صورت مي گيرد.اينجاست كه پيامبر اكرم (ص)در طول حيات خويش به بيانهاي مختلف

و توصيه هاي مكرر امت اسلامي را از وقايع تلخي كه ممكن است در پيش روي داشته باشند، برحذر مي دارد. لذا پس از آنكه به تفرق امت موسي و عيسي(ع) اشاره مي كند، مي فرمايد «ان امتي ستفرق من بعدي علي ثلاث  و سبعين فرقه؛ فرقة منها ناجيه ... » (قزويني، 1418ه، ج 8، ص 424). سپس مردم را به ائمه اي كه «امة ًيهدون بالحق» (اعراف، 181) دعوت مي كند و رسالت آنان را روشن مي سازد و با بيان احاديث _ به تناسب زمان و مكان و موضوعات مختلف، چون حديث «ثقلين» حديث «منزلت»، احاديث _ وراثت، خلافت، امارت، امامت، وصايت، ولايت، عصمت، سفينه، غدير و ... هم ويژ گي هاي امام و ولي را روشن مي سازد و هم با تنصيص و ذكر اسماء آنها، مصاديق و رسالت هر كدام را تشريح و تشريع مي نمايد و هم از ورود در عرصه قانون گذاري و جعل حكم از ناحيه غير قانون گذار واقعي، مردم را منع مي نمايد.لذا شيعه در تداوم شيوه امامان معصوم در حفظ سنت و نفي بدعت، مستدام و مقاوم ايستادگي مي كند تا در گذر ايام دوام پيام پيام آور خاتم و سيد اولاد آدم را مبني بر «انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي ما ان تمسّكتم بهما لن تضلوا ابداً» (احمد بن حنبل،    1412ه، ج 4، ص 366) روشن نمايد، شيعه فرياد مظلوميت علي(ع) را بر فراز تاريخ در گوش جانش زمزمه مي كرد، كه فرمود و  الله ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة و لقد نبئت بهذا المقام و هذا اليوم؛ «به خدا سوگند هرگز اهل كتمان و پوشاندن حق نبوده ام و نه حول كذب و

دروغي گشته ام و از روز نخست ]از مصدر وحي[ به اين منصب و مسؤوليت آگاهم ساخته اند» (نهج البلاغه، 1369، خ 16/14، ص 10). و نيز به حاميان اندك در زمانش مي فرمود فزوني باطل هرگز نبايد موجب سستي اهل حق شود، زيرا «لئن قل الحق فلربما و لعل » (نهج البلاغه، 1369، خ 16/14، ص 10). اهل حق به لحاظ كميت محدودند ولي در اهداف خود هرگز ترديد ندارند كه هميشه اهل حق در اقليت است.شيعه مجاهدت مقرون با حلم حسني و مقابله امام مجتبي(ع) را با دستگاه ظلم اموي بويژه حاكميت حيلت باز پسر ابوسفيان و تلاش مستمر برخاسته از تدبير و علم در به رسوايي كشاندن دستگاه حاكم در صورتهاي مختلف و مقاومت ايشان را در اقامه سيره نبوي و علوي را ديده و نيز قيام پرچمدار نهضت سرخ عاشورا و سرور همه شهدا را براي احياي سنت و رجعت صادقانه به تفكر راستين جد و پدر و نيز نفي مفاسد و مظالم و منع بيعت با يزيد را سر لوحه زندگي سياسي و اجتماعي خود قرار داده كه فرمود و علي الاسلام السلام اذا بليت  براع،  مثلُ يزيد؛ و نيز فرمود «إنّي ما خرجت اشراً و لابطراًُ و لا مفسداً و لا ظالماً انّي أريد لطلب الاصلاح في امّة جدي و أسير بسيرة جدّي و أبي » (گروه پژوهشي پژوهشكده باقرالعلوم، 1378، ص 336)، اشاره به اينكه هدف اصلي حضرت از قيام و عدم بيعت انگيزه فزون خواهي، قدرت طلبي، مفسده و ظلم نيست، بلكه اصلاح جامعه اسلامي بنام جامعه ديني نبوي و  احياي سنت جدم و نيز پدرم علي است.شيعه در بحراني ترين زمان خفقان اموي كه

جز سب و قتل و شكنجه چيزي رايج نبود، سيماي سيد الساجدين را مشاهده مي كند كه در تمامي كلمات و ادعيه و عبارات صلوات بر خاندان پيامبر را در مقابل سب دستگاه حاكم ترويج و تثبيت مي نمايد و بالاخره حضرت باقرالعلوم را به عنوان «خزان علم و معدن علم» و شكافنده حق از باطل مي يابد كه در بحران انحرافات فكري مكاتب و فرق، دريچه اي از واقعيات دين و علوم نبوي و خزاين علم علي(ع) را براي مردمان بازگو مي كند و با ژرف نگري و بلند نظري به كاويدن و جدا كردن سنت از بدعت و تصفيه سازي و تزكيه پردازي قوانين و احكام اهتمام مي نمايد. پيرايه هاي تصنعي و زوايد را مي زدايد و زمينه را براي شكل گيري فقه پوياي جعفري مهيا مي سازد.و چون زمان امامت صادق آل محمد فرا مي رسد گويا فجري صادق در تاريكي و ظلمات برجاي مانده از نظام زراندوز و آتش افروز اموي مي دمد. ابرهاي تيره و تار برتافته از تفكرات افراطي و تمايلات نفساني را كناري زده و از متن حوادث جاري، به بطن انديشه هاي برگرفته از جهل، تعصب، التقاط، جمود و حتي تزهد، كنكاشانه ورود مي يابد و رگه هاي نوراني الماس سنت نبوي و حكمت علوي را براي تشنگان حقيقت بيرون مي كشد و حد اعتدال و عقل باوري در عين وحي محوري را ترسيم و حد وسط و «بين الامرين» را در تمامي مسائل براي طالبان حكمت تبيين مي كند. با اتخاذ اسلوب سياسي مناسب و بكارگيري ساز و كارهايي انديشمندانه، نه تنها توجه تمامي طالبان علم و حكمت را از اقصي نقاط مجذوب قطب عالم اسلام مي نمايد كه پرده هاي حيله و تزوير را در عين

نهضت علمي خويش _ از دستگاه و خلفاي حاكم مي زدايد.هم مراد از عقلانيت ديني را تبيين مي كند و جايگاه آن را در خاستگاه حكم شرعي بيان مي نمايد، هم نفي عقلانيت بر پايه ظنون و ادخال آن را در تشريع قوانين مي نمايد.كم كم مباني انديشه ديني بر محور كلام و فقه شيعي نضج مي گيرد با تدبير حكيمانه صادق آل محمد شاگردان فراوان در تمامي گرايش هاي علوم ديني، طبيعي، رياضي، نجوم، جفر و ساير علوم در مدرسه «جعفريه» تربيت مي شوند. عده اي اديب، فقيه، حكيم، مفسر پرورش مي يابند و جواناني چونان هشام بن حكم پاسخهاي دندان شكني به جزافه گويان و خرافه پنداران مي دهند و فقيهاني چون «أبان بن تغلب»، «زرارة بن اعين»، «هشام بن سالم» كرسي هاي علمي را در گستره حكومت به دست مي گيرند در سايه تنقيح عالمانه و تدبير حكيمانه صادق آل محمد(ص) آموزه ها بر محور قول و فعل و تقرير معصوم قوت مي يابد، به گونه اي كه امام(ع) در غالب كلمات تأكيد بر اين دارند كه بفرمايند «عن ابي عن ابائه عن علي عن رسول الله(ص) ...»؛ يعني شيوه اجداد را در رجعت به حقيقت سنت و نفي بدعت و اصلاح امت در سايه اين نهضت ادامه مي دهند.در واقع احياگري شيوه راستين نبوي و تأكيد بر الگو برداري در تمامي سنن بر شيوه اميرمؤمنان علي(ع) تشخص و جايگاهي نمادين داشت، كه هر كدام از امامان(ع) به مقتضاي شرايط زمان و مكان محصور در آن، به اقامه و تجديد حيات آن مي پرداختند و در واقع لايه زيرين اين حركت همان مقابله با كتمان، تحريف، و التباسي بود كه در واقعمخالفت با همه ربانيون و مردان خدا واقع مي شد.لذا بايد اذعان داشت

كه مباني و خاستگاه فقه جعفري همان چيزي بود كه شاكله آن در سيره نبوي و شيوه علوي ترسيم گرديده بود و بويژه رسالت علي(ع) هدايت، سازماندهي و استقامت بر ثبات و قوام آن بود. ليكن حركتهاي انحرافي چون تبديل انتصاب بر مبناي وحي به انتخاب اصحاب سقيفه، اجتهاد در برابر نص، بدعت در برابر سنت، تعطيل نقل حديث و كلمات پيامبر(ص) و اميرمؤمنان(ع) در صد ساله بعد از رحلت پيامبر(ص) و ورود احاديث مجعول به دستور سياستمداران حيلت باز و ساير حوادث تلخي كه در به انزوا كشاندن جايگاه راستين ولايت و امامت نقش آفرين بودند، موجبات اختلاف و تفرق ملت و تشويش و انحراف عامه ملت را فراهم آورد و زمينه را براي ترويج افكار باطل و انحرافي مهيا ساخت.حركت مدبرانه و عالمانه صادق آل محمد كاويدني دقيق و تنقيح و تصفيه اي عميق و ساماندار و سيستمي در بيرون كشيدن حقيقت دين و زدودن ابهامات و شكاكيت مانع از يقين، در كوران تزلزل حاكميت اموي و غلبه سياست گذاري عباسيان بود كه فجري صادق را نويد مي داد و بارقه اي از اميد در دل تمامي آزاد انديشان غير وابسته به زور و تزوير روشن مي گرد.لذا از طرفي زمينه يك بسيج علمي را با مديريت ولايي خود و حمايت شاگردان اين مكتب بنيان مي نهاد و به صورتهاي مختلف به تخريب انديشه هاي جزاف و گفتمان هاي گزاف فرقي چون مشبهه، مجسمه، مرجئه، غلات، جبريه، صوفيه، معتزله و ساير گروه هايي كه دستاورد تفرق و اختلاف بودند، اقدام نمود و در نهايت دقت و با رفتار و سلوكي برخاسته از وقار و متانت و پاسخهايي مبتني بر علم و انديشه و

حكمت به تنوير افكار و رفع شبهات و ايرادها مي پرداخت و از سويي به تدوين و تحكيم مباني فقه شيعي بر مبناي قرآن و عترت، سنت و حكمت، بدور از جهل و عصبيت و جمود و التقاط، ظاهرنگري و انحراف، و بليه ظن گرايي و انسداد، مجدانه قيام مي نمود. و با آموزه هاي عملي و نظري اجتهاد، زمينه بطن گرايي در استنباط را فراهم آورد و توجهي تام به القاء اصول و استخراج قواعد مي نمود و شيوه كاربرد و تفريع فروع بر اصول را به خوبي تبيين كرد. ايشان تفاوتها را ميان شيوه هاي انحرافي اجتهاد چون قياس، استقراء، استحسان، مصالح مرسله و ... با اصولگرايي و مبنا سازي و تنقيح ملاكات اصلي و الغاء خصوصيات جزئي و بيرون كشيدن قضاياي كلي از مصاديق جزيي را تشريح نمود. و با تأكيد بر تعمق و درايت و تقدم آن بر نقل و روايت و ارائه تفكر جامع و نظام مند در فقه، شاكله فقهي كارآمد و پويا و اجتهادي مقاوم و پايا را بنيان نهاد.اينجاست كه تعابيري چون «حديث تدريه خير من الف حديث ترويه» (مجلسي، 1403ه، ج 2، ص 182). و اينكه مي فرمود «كونوا نقاد الكلام» (همو، ص 96) و يا «العالم بزمانه لايهجم عليه اللوابس» (كليني، 1350، ج 1، ص 336)، «انهاك عن خصلتين فيهما هلك الرجال ... ان تدين الله بالباطل و تفتي الناس بما لاتعلم» (الحر العاملي، 1403ه، ج 18، ص 10). اينها همه نشان از آن دارد كه امام صادق(ع) با تمام توان و موقعيت موجود زمان و سرمايه هاي كلان انساني و معنوي مي خواستند بعنوان «حلقه واسط» ميان زمان تشريع و رسالت و زمان اكمال و اتمام

دين توسط اميرالمؤمنين و ازمنه بعدي، بويژه زمان غيبت و نيازها و ويژگيهاي خاص آن، رسالت حقه ولايي خود را ايفا و تشيع و فقاهت راستين را با چنين دستمايه اي تا قيامت از مصونيت، غنا، پويايي و تحرك آفريني برخوردار سازد.در واقع مي توان گفت امام صادق(ع) در تدوين شاكله فقه شيعي دو مسأله را مورد اهتمام تام قرار داد، اول استخراج سنت نبوي و سيره علوي مستند بر ادله اي قطعي چون كتاب علي(ع) «صحيفه» يا «جامعه» يا «مصحف» كه ايشان در اختيار داشت.دوم نظام سازي، قاعده مندي، متدآفريني، و آموزش شيوه هاي استنباط و اجتهاد و نحوه استفاده از ساير علوم در تشخيص موضوعات و تكميل شاكله فقهي معتدل و كارآمد   به دور از انسداد و التقاط، احتياط گرايي مفرط و نيز عقل گرايي بر پايه ظنون و ادله غير قطعي كه اين امور بخشي از مسائل مورد اهتمام احياگر فقه جعفري بود.مثلاً شيوه مستندسازي مصاديق و فروع بر اصول و قواعد، آن گونه كه در شيوه نبوي معمول بود، مكرراً مورد جديت و استناد امام(ع) قرار مي گرفت چنانچه از بيان حكم «لاضرر و لاضرار في الاسلام» (همو، ص 341)، كه در قضيه سمره بن جندب و مرد انصاري در زمان رسول خدا(ص) واقع گرديد و تبيين مفاهيمي چون بيان آيه «لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده» (بقره، 232) و نظاير آن مطابق شيوه نبوي در ارائه قواعد و كبريات كلي، ره يافتهاي مناسب هم براي عامه مردم و هم براي خواص گشوده مي شد. يا از بياناتي چون «نهي النبي عن بيع الغرر» در رفع غرور در معاملات بعنوان يك قاعده استمداد مي جست و يا بهره جستن از

كلام پيامبر اكرم(ص) در بيان «البينة علي المدعي و اليمين علي من انكر» (العاملي، 1403ه، ج 18، ص 15)، در دعاوي و مخاصمات و انطباق سيره نبوي و علوي بر حوادث و مصاديق مورد اتفاق، از مختصات روش ايشان بود. چنانچه به صحابه و شاگردان هم مي فرمودند «علينا ان نلقي اليكم الاصول و عليكم بالتفريع» (همو، ص 52) و همان گونه كه پيامبر(ص) به صحابه مي فرمودند «أعطيت جوامع الكلم» (مجلسي، 1403ه، ج 6،      ص 229) يعني از موهبتهاي الهي آن است كه من به جاي صد كلمه يك جمله مي گويم كه آن راه گشايي عبارات و مفاد فراوان دارد، يا در خطبه غدير فرمودند، الا و قد اديت الا و قد بلغت الا و قد سمعت الا و قد اضحت؛ «آنچه را كه بايد بگويم و روشن و ابلاغ كنم و اداي امانت رسالت نمايم انجام گرفت».امام صادق(ع) هم در حراست از دستمايه هاي نبوي و علوي و انتقال درست آن به انديشمندان علوم و فنون به همان سيره اقتدا مي كرد. و نيز در تمسك به شيوه هاي اميرمؤمنان(ع) در احتجاجات و در قضاياي خصوصي و عمومي و در رفع مرافعات مدني و كيفري و در حراست از نقل حديث و جداسازي احاديث مجعول از مستند      و حل تعارضات روايي از هيچ كوششي دريغ نفرمود. بلكه به «لقد كان في رسول الله اسوة حسنه» (ممتحنه، 8) در نهادن بنيان عظيم فقاهت اقتدايي عملي نمود. و در تمسك بر منهج ولايت بويژه سيره عملي علي بن ابي طالب(ع) اهتمامي عظيم داشت.انسجام بخشي  به متون وحي و حراست از سنت و مقابله با بدعت و انحراف و نيز بيان شيوه هاي

حكومت، نقش امامت معصوم، رهبري انسان كامل در وحدت امت، تلاش در بلوغ فكري و اجتماعي مردم، تبيين سير حركت انديشه ولايي، تكامل اين انديشه در     تدارك انديشه انتظار و مهدويت، مسأله جهاني سازي حق توسط حاكميت معصوم و پاسخگويي جامع سيستم ولايي، اموري بود كه در نهضت علمي صادق آل محمد(ص)، جايگاه ويژه و نقش روشنگرانه اي را داشت. (مسأله تأكيد امام(ع) بر شيوه علوي از دغدغه هاي خاصي بود كه بواسطه ويژگي هاي علي(ع) و زمان او مورد اهتمام و توجهخاص حضرت حتي در تدوين سيستم فقه جعفري قرار گرفت كه از آن جمله:1_ حضور علي(ع) در تمامي لحظات در كنار رسول خدا(ص) و آموزش ايشان توسط پيامبر اكرم(ص) تا به جايي كه در خطبه قاصعه فرمود «أري نور الوحي و  الرسالة و اثم ريح النبوة» (نهج البلاغه، 1369، خطبه قاصعه، ص 118).2_ هم زماني حضرت با زمان خلفا و مراقبت و حراستي كه در حفظ اصول و اركان و قوانين و احكام از دستبرد تحريف، كتمان، بدعت و التباس داشتند كه همين نقش را امام صادق(ع) نسبت به زمان خود به لحاظ تشويش و اختلاف، ترديد و ابهام و ورود انحرافات از شدت بيشتري برخوردار بود، ايفا نمود.3_ اهتمام و دقتي كه در مسأله حكومت، قضاوت و فقاهت مورد نظر اميرمؤمنان بود كه در عصر صادقين مورد توجه مجددي قرار گرفت.4_ صراحت علي(ع) در دفاع از حق، مقابله با مسامحه، اغماض، ناديده انگاري، حراست از اقامه حدود و احكام، مقابله با اجتهاد در برابر نص، نگهباني از متون اصلي دين، دفاع و جانبداري و جانبازي در راه بيان حقيقت و اقامه عدالت، بويژه اقامه حكومت با

مختصات انديشه ديني و تبيين عملي شيوه حاكم در آن.5_ مراقبت و ارتباط نزديك با اقشار مختلف چه در زمان حاكميت و چه در غير آن   زمان بعنوان شهروندي مسؤول در برابر حاكمان و عامه مردم تلاش مي نمود. همنشيني مستقيم با مردم كوچه و بازار و تبيين مسائل مختلف مدني، كيفري، سياسي، اجتماعي، عبادي و رسيدگي به شكايات مردم در مقام قضاوت و ارائه شيوه هاي رفتاري براي فرمانداراني چون مالك اشتر، عثمان بن حنيف و قثم ابن عباس فرماندار مكه از تلاش اميرالمؤمنين(ع) در عصر خويش بود.لذا پيشينه شكل گيري شاكله فقه جعفري و خاستگاه آن، ريشه  در بعثت و آموزه هاي نبوي و سنت نبي اكرم و حفاظت و حمايت ولايي علي(ع) در تداوم همان حركت دارد و احياگري آن با تدبير و هدايت صادق آل محمد(ص) صورت و تلاش او متمم نبوت نبوي و ولايت علوي بود. نبي اكرم(ص) پيوسته بر تداوم فقاهت تا قيامت _ چه  در معناي اعم آن كه تفقه در دين باشد، چه در معناي اخص آنكه توجه به فقه و استنباطاحكام بر محور ادله شرعي باشد _ كراراً به امت اسلامي توصيه و هشدار و اصرار نمود.مثلاً روايتي است كه فريقين آن را نقل مي كنند كه رسول خدا(ص) فرمود خداوند مسرور مي گرداند بنده اي را كه سخن مرا بشنود و فرا گيرد و خود را ظرف آن گرداند و به ديگران ابلاغ نمايد، بويژه آنان كه اطلاعي از فرهنگ اين دين ندارند. سپس فرمود «رب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الي من هو افقه من» (مجلسي، 1403ه، ج 2، ص 102).در تعبير ديگري از اميرمؤمنان است كه فرمود

دنيا و اهل دنيا پس از آنكه عليه ما سركشي فراوان مي كنند، ليكن تجربه تلخ رويگرداني از حق و ناكاميها، آنان را به روي آوري و آشتي به حق و ما فرا مي خواند (نهج البلاغه، 1369، خ 209، ص 206-209). و به دنبال آن حضرت آيه «نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم  الوارثين» (قصص، 3) را تلاوت فرمود و رسالت شيعه را در تحقق اين اهداف بيان نمود.لذا شيعه در طول تاريخ، اقامه عدل گستري، وحي محوري، برهان باوري بر پايه عقلانيت در پرتو وحي را هدف اصلي خود قرار داده، با سلاح «فاستقم كما أمرت ...» (هود، 111) و باور «ان تقوموا لله مثني و فردا» (سبأ، 46)، نهال اميد و حمايت از حق و آزاد منشي، را چونان «زرع اخرج شطئه و فآزره فاستغلظ فاستوي علي سوقه» (فتح، 26). در دل انسانهاي آگاه كاشته و پرچم مقابله با شرك و كفر، تزوير و نفاق را بر فراز تاريخ برافراشت. تا به مصداق «يعجب الزراع» و «ليغيظ بهم  الكفار» فراهم ساز شادي دل دوستان و حيرت آفريني دشمنان باشد.تدارك اين موجبات زباني گويا، اجتهادي پويا، تلاشي پايا، استقامتي بي منتها و سينه اي دريايي و جهادي از سر اميدواري را طالب است بر همين  اساس دانشگاه امام صادق(ع) كه يكي از رسالتهاي عمده اش تحليل و تبيين انديشه هاي بلند شيعي است، به موازات اهداف پژوهشي و به تناسب مكانت موضوعات پيوسته به برگزاري هم انديشي ها و سمينارهايي با حضور فعال صاحبنظران و اساتيد و نيز دانشجويان و دانش پژوهان اقدام مي نمايد كه سميناري با عنوان «علم، معرفت و تضارب آرا در مكتب جعفري» در خرداد ماه 1384

برگزار گرديده است.در پايان اينكه نتيجه آنكه رسالت انديشمندان و فقيهان ايشان را ب_ه رعايت اموري ازاين قبيل فرا مي خواند.الف _ توجه خاص به رويكرد جوامع بشري به اسلام و انديشه جعفري و رسالت تبليغ و پاسخگويي به مسائل مستحدث از طريق شيوه هاي راهبردي در فقه پوياي جعفري.ب _ آسيب شناسي دقيق در ناحيه زدون تحريفات، انديشه ها و باورهاي غلط در قالب تفكر ديني التباس و كتمان، التقاط و جمود، و احياگري تفكر عدالت گراي علوي بدور از تبعيض و اغماض و توجه به جامعيت فرهنگ جعفري و شيوه هاي راهبردي در استخراج ادله و استنباط دقيق و بطن گرايي ادله بدور از ظاهرگرايي و اخباري نگري.ج _ توجه به مقتضات زماني و مكاني و گذار از فقه فردي به فقه اجتماعي و پرهيز از ارائه راه كارهاي فردگرايانه بدور از مصالح جمعي و گشودن راه هاي سوء استفاده فردي از فقه چون «حيل الربا» و گشودن باب رباي معدود كه در انديشه جامع نگران فقه جايگاهي ندارد.د _ استخدام ساير علوم در عرصه موضوع شناسي فقهي و ارتباط ميان آنها و ارائه فقه به شكل واقعي و تكميل ابواب شناخت موضوعات و تقسيمات آنها و نقش موضوعات طبيعي و تكويني در استنباط و جداسازي موضوعات مستنبط از غير مستنبط.ه_ _ تبيين جايگاه مفاسد و مصالح در ترتب حكم وضعي و تكليفي و اعتبار منافع عقلايي در ابواب معاملات و در عناوين حكم به سبب تغيير در مناط حكم.و _ تبيين جايگاه فلسفه فقه و بيان اسلوب فقه استدلالي و مباني اصول و قواعد استنباط.ز _ تخصصي كردن ابواب مختلف فقه، در عين توجه به اسلوب سيستمي در شيوه قانون گذاري و نظام سازي

ابواب مختلف مدني، كيفري، عبادي، سياسي، اجتماعي.ح _ توجه به ابعادي كه بواسطه انعزال و كنار بودن فقه شيعي از عرصه سياسي، عمدتاً كمتر مورد توجه فقيهان قرار گرفته و امروزه منشاء مشكلاتي در عرصه هاي فقه اجتماعي و سياسي گرديده است.منابع و مآخذ:القرآن الكريمابن حنبل، احمدبن محمد، مسند احمدبن حنبل، دار احياءالتراث العربي، بيروت، 1412هحر عاملي، محمدبن الحسن، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، بيروت، داراحياءالتراث العربي، چاپ پنجم، 1403هعلامه مجلسي، محمدباقربن محمدتقي، بحارالانوار، بيروت، داراحياءالتراث العربي، چاپ سوم، 1403هالقزويني، سيد محمد كاظم، موسوعة الامام الاصادق، قم، مكتبه بصيرتي، چاپ اول، 1418هگروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم، فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ترجمه محمد مؤيدي، قم، نشر معروف، چاپ دوم، شهريور 1378الكيني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، بيروت، 1411ه

نهج البلاغه، ترجمه محمدي دشتي و محمد سيد كاظم، قم، انتشارات موعود اسلام، 1369، چاپ اول  

http://www.isu.ac.ir/publication/Neda-ye-Sadiq/Neda-ye-Sadiq_36/Neda-ye-Sadiq_3601.htm

زندگينامه مالك اشتر

حسين گلي

مالك بن يغوث نخعي معروف به مالك اشتر  از شاخه ي نخع و از قبيله مذحج و اهالي يمن“و از فرماندهان نظامي و بزرگ و از دلاوران شجاع و از ياران خاص امير المومنين (ع)بود. مالك اشتر از شاخه نخع از قبيله مذحج بود. مالك قبل از بعثت رسول اكرم متولد شده بود، ولي از زندگي وي قبل از ورود نمايندگان پيامبر به يمن اطلاعي در دست نيست. وي در سالهاي پاياني حيات پيامبر (ص) اسلام آورد و در عهد خلافت راشدين به شام مهاجرت نمود.وي در فتوحات اسلامي عهد شيخين، مخصوصا در از پاي در آوردن هماوردان نقش مهمي داشت. او ظاهرا پس از نبرد قادسيه در كوفه اقامت گزيد. مالك كه از بزرگان يماني كوفه محسوب مي گرديد، در دوره

خلافت عثمان به مقابله با زياده خواهي هاي حكام اموي برخاست و از حقوق جهادگران دفاع مي نمود . او مردي بسيار قوي و از رهبران و بزرگان شيعه است و بسيار عالم و زاهد  بود و با فقر زندگي ميكردبر قوم خود رياست داشت وبا جماعت كوفي براي مطالبه ي حقوق خودشان به نزد خليفه ي سوم(عثمان)رفت.“سعيد بن عاص“والي عثمان در كوفه به دستور عثمان ودر ادامه سياست تبعيدي كه عثمان ان را دنبال ميكرد“مالك را به همراه 9 نفر ديگر به شام تبعيد و بعد به كوفه برگرداند و مجددا به حمص تبعيد كرد. مالك مردم را براي بيعت با حضرت علي(ع) رهبري كرد.در جنگ جمل صفين و نهروان  امام را همراهي كرد. رشادتها وجان فشاني هاي او در اين جنگها در تاريخ ثبت است.در صفين اهل شام را در هم كوبيد تا انكه جنگ را به سمت معاويه رساند و قبل از انكه سپاهيان وفريب قران بر سر نيزه كردن را بخورند و امام (ع) مجبور به پذيرش حكميت شود و پيروزي را نزديك كرده بود.وي در جنگها با كفار شركت ميكرد و در واقعه ي يرموك حاضر بود وچشمش در اين واقعه پاره شد.وبه همين علت او را اشتر (كسي كه پلك چشمش برگشته) مي گفتند. مالك فرماندار نصيبين در نزديكي جزيره از طرف امام بود كه جنگي را بر ضد متمردين واز اصحاب معاويه به فرماندهي ضحاك در شمال رهبري كرد. پيش از انكه به مصر برودامام (ع) براي اهل مصرنامه اي نوشت كه بعضي ازمفاد ان چنين است : بنده اي  از بندگان خدا رابه سوي شما فرستادم كه

درزمان ترس چشمش خواب ندارد ودرهنگام خطر ازدشمن نمي ترسد.اومالك پسرحارث ازطايفه ي مذحج است .پس گفته هاي او رابشنويد وبه فرمان اوكه مطابق حق است گردن نهيد.اكنون با همه ي نيازي كه به او دارم و  او را نزد شما مي فرستم كه خيرخواه شماست.بنا به نقل تاريخ و چون اين خبر به معاويه رسيد و پيغام داد براي يكي از مالكان روستاهاي بين راه مصر كه مالك اشتر را مسموم كن تا من خراج 20 سال را از تو نگيرم.وقتي مالك به انجا رسيد و د هقان كه فهميده بود اوعسل را زياد دوست دارد و مقداري عسل مسموم براي مالك هديه اورد و قدري هم از او اوصاف و فوائد عسل حرف زد. وي شربتي از ان عسل زهر الود را خورد كه هنوز از گلويش پايين نرفته بود در همان بين راه و از دنيا رحلت نمود.بعضي گفته اند كه شهادتش در قلزم واقع شده و نافع و غلام عثمان او را مسموم كرد.     بخش هايي از سخنان امام علي(ع) درباره ي مالك:مالك براي من چنان بود كه من براي پيامبر بودم.اي كاش در ميان شما دو نفر و بلكه يك نفر مثل او داشتم.وقتي خبر شهادت مالك به حضرت علي(ع) رسيد و  بسيارمحزون و متاسف شد و خطاب به مالك گفت كه مرگ تو جهاني را محزون و  و جهاني را خوشحال كرد .مالك اشتر از زبان پيامبر: نقل است كه از او نزد پيغمبر، ذكري شد. آن حضرت فرمود: او حقيقتا مؤمن است. همچنين پيغمبر در مسير خود در تبعيدگاه ابوذر، به هنگام تجهيز و دفن ابوذر فرمود: يكي

از شما در بياباني مي ميرد و گروهي از مؤمنان بر او حاضر مي شوند. از اين رو پيغمبر بر ايمان او گواهي داد.عهدنامه مالك اشترامام علي (ع) :ما در اين فرمان، پيش از همه چيز، پسر حارث را به پرهيزگاري و اطاعت خداوند متعال وصيت مي كنيم، و از او انتظار داريم كه در اجراي اوامر الهي دقيقه اي فروگذار نكند. ما به او خاطرنشان مي كنيم كه سعادت هر دو جهان در گرو رضاي خداوند است، آنچنانكه بي خشنودي خدا هيچ طاعت، پسنديده و مقبول نخواهد افتاد. فرماندار مصر موظف است كه از احكام مقدس اسلام با همه وسايلي كه در دست دارد طرفداري كند، تا در مقابل به ياري و نصرت ايزد متعال اميدوار باشد. فرماندار مصر بايد ديو هوس و مشتهيات خود را همچون پارسايان، پيوسته به زنجير زهد و عبادت مقهور و محبوس دارد.زيرا عفريت نفس ، آتشي است خاموش نشدني و فروزان، كه اگر دمي انسان را غفلت زده بيند، ناگهان دوزخ آسا شعله ور گردد و خرمن سعادت و حيات او را خاكستر كند. اي مالك! براي روزگار سختي چه ذخيره اي بهتر از نيكوكاري مي تواني گذارد؟ آيا كدام پس انداز از عدل و داد براي ملوك و حكمرانها بهادارتر تواند بود؟ داني كه نفس پرهيزگار كدام است؟آنكه در تمام حوادث زندگي بر هوس خويش پاي گذارد و در داوري كاملا بي طرف و ميانه رو باشد. اي مالك! مهربان باش و رعيت را با چشمي پرعاطفه و سينه اي لبريز از محبت بنگر .زنهار! نكند اي چوپان كه در جامه شباني، گرگي خونخوار باشي و در

لابلاي پنجه هاي لطيف ، چنگالهاي دلخراش و جانفرسا پنهان داري! الا اي فرمانفرما! فرمانبران تو از دو صنف بيرون نيستند، يا مسلمانند كه با تو يك كيش و يك دين دارند، و يا پيرو مذاهب بيگانه كه با تو همنوع و هم جنسند.اي بشر، آنها هم بشرند. اي مالك! تو بر مصر حكومت مي كني و اميرالمؤمنين بر تو ، ولي پروردگار بي همتا بر همه ما. هرگز مگو كه من مامورم و معذور، هرگز مگو كه به من دستور داده اند و بايد كوركورانه اطاعت كنم.هرگز طمع مدار كه تو را كوركورانه اطاعت كنند. -=تو اكنون بر تخت فراعنه خواهي نشست، و كشور مصر را به زير فرمان خواهي آورد، و سپاه بيكران اسلام را در صحراي وسيع آفريقا سان خواهي ديد. نكند اين ابهت و حشمت تو را فراموشي آورد. يعني فراموش كني كه تو مالكي و پدرت حارث نام داشته است، او بدرود جهان گفته و تو نيز امروز و فردا بدرود جهان خواهي گفت، و به كاروان مرموز ارواح متصل خواهي شد.=- مالكا! انصاف و عدل، سرلوحه برنامه حكومت است.دادگاه ، خانه ملت است و قانون، حق عموم.در مقابل "قرآن" خويشاوندي و علاقه خصوصي هرگز موقعيت و احترام نخواهد داشت. اي مالك! مبادا در حكومت تو خادم و خائن يكسان باشد. الا اي پسر حارث! بدان كه در هيچ كشور، مردم يكسان نتوانند بود. هم اكنون سازمان رعيت آن ديار را براي تو تشريح مي كنم: گروهي سرباز و سپاهيند، عده اي حكام و امرا،جمعي قضات، و طبقه اي بازرگان و پيشه ور، و پائين تر از همه اين دسته

ها ، مستمندان و تهدستان جاي دارند كه بلا مي كشند و محنت مي بينند. همواره شكسته دل و خسته پيكرند.-=اين طبقات مختلف را كه مي نگري، دمي هم به اعضاي پيكر خويش بنگر! همانطور كه دست غير از پاست، و چشم از گوش جدا و بدور است، و در عين حال وظائف زندگي را به كمك و معاضدت يكديگر ايفا ميكنند، دسته هاي متعدد ملت نيز در عين جدائي باز به سوي مقصدي واحد پيش مي روند، و به پشتيباني يكديگر يك هدف را تعقيب مي كنند.خداوند مهربان در قرآن مجيد براي همه طبقات ، حدود و مقرراتي وضع فرمود و همگان را از بركت قانون و مساوات برخوردار كرد.=- احكام پروردگار هميشه در حكومت ما محترم ، و رفتار پسنديده پيشواي عظيم الشان ما حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه وآله وسلم تا به دامنه محشر سرمشق امت اسلام است.ما نمي توانيم از آن اسلوب مقدس، كوچكترين اغماض و تخطي روا داريم. افسر من! تو سربازي و بيش از همه به عظمت مقام سربازي آشنائي داري، و به حرارت خوني كه در زير حلقه هاي زره و كاسه كله خود جوش مي زند، پي مي بري. تو خوب مي داني كه سپاهي را از چه ساخته اند، و قلب گرم و شجاعي كه در پشت پيراهن سربازي كار مي كند چقدر حساس و غيور است.سرباز دژ محكم و حصار پولاديني است كه همچون سلسله جبال ، حيات و ناموس محيط خويش را در پناه گرفته است و با قدرتي بهت آور ، از پناهندگان خود دفاع مي كند.سرباز ، زينت كشور و دژ مستحكم خلق است.سرباز،

نگهبان دين و پاسدار شرف و حرمت قانون است.سرباز ، مدار امنيت راهها و حافظ كاروانيان شب پيماست...اما دل شكستگان تهيدست و مستمندان تيره بخت، همانهائي كه پسر ابوطالب پيوسته به ياد ايشان است و همواره تيمار آنان مي برد و غم آنان مي خورد، آنها مرغان بي بال و پري هستند كه در عين ناتواني، شراره آه را مي توانند تا دامن سرادق الوهيت شعله ور سازند. آنها شب زنده داران پارسا و سحرخيزان پرهيزگارند، كه در محضر مردم ضعيفند ولي در پيشگاه خدا، مقامي محترم و بزرگ دارند.آنها را خداوند به دست تو اي فرماندار سپرده... اكنون كه دولت ما دست دورباش بر سينه اراذل و نانجيبان زد، و از عظمت و غرورشان به حضيض تيره بختي فروكشيد ، نكند كه بار ديگر چنگ توسل به دامن عدالت زنند و قضات را به وعده يا وعيد، از احقاق حق منحرف سازند... اي مالك! اكنون درباره حكام و عمال تو كه در مصر انجام وظيفه مي كنند سخن مي گويم: همچنانكه در سازمان ارتش و دادگستري تو را مكرر به انتخاب مردم آزموده و شريف سفارش كردم، راجع به فرمانداران آن كشور نيز پيش از همه چيز همان سفارش را تجديد مي كنم.يعني مي گويم كه حكام و نمايندگان تو در شهرستانها و ايالات سرزمين كهنسال مصر، بايد از نظر تاريخ خانوادگي نجيب و شرافتمند باشند.بايد در محيط عصمت و تقوي پرورش يافته باشند. الا اي مالك! هرگز از جريان امور كشور و طرز سلوك حكام با رعيت، لحظه اي غافل مباش!به جزئيات امور شخصا رسيدگي كن و گزارشهاي كشور را تا آخرين كلمه

با دقت بشنو! اين عمل چنان فرمانداران تو را در ايفاي تكليف، محتاط و دقيق خواهد كرد كه از بيم بازرسان پنهان، در غايب و حضور به هيچ حركت مخالف اقدام نكنند.به تو و همه فرماندارانم امر مي كنم كه قبل از اقدام در استفاده از ماليات كشور، به عمران و ابادي بپردازند. اي فرماندار! از بار گران ملت، لختي بردار! و بگذار كه پرتگاه حوادث و ظلمات انقلاب را كاروان ما آسانتر طي كند، و بار وظيفه را سالمتر به منزل رساند. در بين كارمندان حكومت مصر، گروهي را كه بر امانت و ديانتشان خاطر استوارداري برگزين، و آن گروه را به ويژه جهت رسيدگي به عرايض مستمندان برگمار! و با اين وصف ، خود در كوي و برزن به جستجوي ارباب حاجت برخيز! و مخصوصا پريشانان را كه در هر محيط از همه مظلومتر و از همه خاموشترند هنگام تشكيل دادگاه بر همه مقدم دار!الا اي مالك! يتيمان را مي شناسي؟ كودكان خردسالي كه در حساسترين سنين عمر ، پرستار را از دست مي دهند و همچون نونهالي كه در آغاز رستن بي باغبان ماند پژمرده مي شوند، در هر كشور كه باشند، پدري جز حكومت وقت ندارند.وصيتهاي من بر مقام محترم حكومت بس گران مي آيد ولي چه بايد كرد! اجراي اوامر پروردگار و ايفاي تكاليف انسانيت، مشكل است. مالكا! با همه سفارشهاي كه در اين فرمان به منظور حكمرانان و قضات ايراد شده ، بازهم مطمئن نتوانم بود، مگر در موقعي كه در برنامه شخصي خود هر ماهه يك روز بارعام دهي و عموم مردم را يكجاي ملاقات كني ، و

مخصوصا حاجتمندان و دادخواهان را به نام پيش خواني و به اصرار از تظلم و عرايض آنها تحقيق كني؟ الا اي پسر حارث!حكومتهاي كسري و قيصر از مردم روي همي پوشانيدند، و از مجامع عمومي و غمكده هاي مستمندان گريزان همي بودند.اما تو اي حاكم مسلمانان ، نبايد از ملت خود محجوب و پنهان باشي. الا اي پسر حارث! در اجراي اوامر الهي بين خويش و بيگانه فرق مگذار! و پسر خود را بر سياهان صحراي مصر رجحان مده! حق سنگين است و برداشتن آن دشوار. شما اي حكومتها چه گمان مي كنيد؟ آن شمشير كه بر كمرتان بستيم و آن كرسي كه به افتخار شما گذاشتيم، براي آن نيست كه خون مردم بريزيد، يا دسترنج ييچارگان بخوريد. مالكا! بكوش كه مضامين اين فرمان را به دقت انجام دهي! من و تو هر دو سربازيم و سزاوار است به نام عزيزترين آرزوهاي خود، از مقام الوهيت درخواست كنيم كه عمر ما را در خاك و خون ميدان پيكار به پايان رساند و فضيلت شهادت نصيبمان كند، تا در آن جهان گلگون كفن و سپيد روي از خاك برخيزيم....

خلاصه كتاب سياست امام علي (ع)

8:18 سياست امام علي (ع)

علي اكبر عليخاني خلاصه كتاب: مريم سلطاني- نام كتاب : توسعه سياسي از ديدگاه امام علي (ع)- مولف : علي اكبر عليخاني- ناشر : شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي- نوبت چاپ : اول پاييز 1379- چاپ و صحافي : چاپخانه سپهر- به پيشگاه :امير مومنان علي (ع) تجسم عيني دين و سياست شهيدي كه دست از جان برداشت و دمي از تحقق عدالت باز نايستاد. جايگاه نظاميان: به عقيده

علي (ع) نظاميان فقط بايد در جهت تامين امنيت ، حفظ صلح و ثبات و ياري دين خدا به كار گرفته شوند ، آنان بايد از شخصيت والايي برخوردار بوده و با تفكر و تعقل ، به راه خود ايمان داشته باشند. اما علي (ع) نظاميان را چنين معرفي مي كنند : پس سپاهيان به فرمان خدا ، رعيت را دژ هاي استوارند و واليان را زينت و وقار . دين به آنان ارجمندست و راه ها بي گزند و كار رعيت جز به سپاهيان قرار نگيرد . صفات كلي نظاميان از ديدگاه امام علي (ع) عبارتند : 1-    خير خواهي و  خير انديشي 2-    پاكدامني 3-    بردباري و (سعه صدر ) فراخ سينگي 4-    دارا بودن روحيه ترحم نسبت به ناتوان و مقاومت و تاثير ناپذيري از اقوياء 5-    هيجان زده نشدن هنگام خشونت و زمين گير نشدن هنگام ناتواني 6-    دارا بودن حيثيت ، شرف ، تربيت صالح و اصالت خانوادگي 7-    حسن سابقه 8-    داشتن شخصيت دلاور و با عظمت 9-    سخاوت تقدم بر اصلاحات داخلي : امام علي در آغاز خلافت ، برنامه اصلاحات عميق و اساسي خود را چنان تبيين مي كند كه گويا يك انقلاب تمام عيار در شرف انجام است و تمام اجزاي جامعه چنان به هم مي ريزند و دگرگون مي شوند كه دانه در غربال ، تاكساني كه لياقت و شايستگي دارند بالا بيايند و افراد پست از گردونه خارج گردند. امام علي (ع) در اين مورد مي فرمايد : بدانيد – كه روزگار – دگر باره شما را در بوته آزمايش ريخت ، مانند روزي

كه خدا پيامبر شما را برانگيخت ، به خدايي كه او را به راستي مبعوث فرمود ، به هم خواهيد در آميخت ؛ و چون دانه كه در غربال ريزند يا ديك افزار كه در ديك ريزند ، روي هم خواهيم ريخت ، تا آن كه در زير است زبر شود و آن كه بر زبر است به زير در شود و آنان كه واپس مانده اند پيش برانند و آنان كه پيش افتاده اند واپس مانند. بنابراين ، امام علي (ع) توجه به داخل و اصلاحات داخلي را مهمتر از مسائل خارجي مي داند ، و باز در داخل كشور اصلاحات داخل سيستم  را مقدم بر اصلاحات خارج از آن مي داند و در داخل نيز اصلاحات نقاط مهم و اصلي را مهمتر از اصلاحات غير آن يعني ؛ هر چه بيشتر به طرف داخل برويم نقش و اهميت جزء داخلي بيشتر شده و اصلاحات آن نيز مقدم است. شايد بتوان چنين نتيجه گرفت كه در توسعه و كمال نيز ، عوامل داخلي مهمتر از عوامل بيروني هستند و تا هسته  هاي اصلي نظام سياسي ، و هسته هاي فرعي نظام و به طور كلي مجموعه نظام و ديگر نهادهاي اجنماعي و بعد مردم ، توسعه گرا و توسعه خواه نبود و به اصول آن عمل ننمايد ، توسعه و كمالي حاصل نخواهد شد. حضرت علي (ع) معتقد است كه قوانين ، اجزاء ، عناصر ، وظايف و كاركردهاي اين مجموعه و زير مجموعه ها طوري بايد تنظيم شوند كه هر چيز و هر كس در جاي خود قرار گرفته و به بهترين وجه

ممكن باشد. اين همان عدالت است بجز اين ظلم است . به نظر علي (ع) جامعه اي مي تواند به رشد ، توسعه و كمال دست يابد كه اين عدالت را در مجموعه ها و اجزاي خود پياده نمايد. عدالت به مفهوم فوق ، يك اصل عقلي بوده و در تمام كشورها با هر شرايطي لازم الاجرا است. شايد بتوان گفت تمام انديشه هاي حضرت علي (ع) در مورد توسعه سياسي بر اساس همين مفهوم عدالت پي ريزي شده و داراي اصولي جزئي تر در هر زمينه هستند . برخي از اين اصول به طور كلي عقلي است و برخي ديگر ، با در نظر گرفتن شاخصهاي فرهنگ اسلامي عقلي مي باشند چون مباني آنها از اسلام نشات مي گيرند. اصولي كه در چارچوب كلي عدل قرار مي گيرند عبارتند از : 1-    اصل عدم وجود ظلم : ظلم بدين معني كه اجزاء و عناصر سيستم سياسي در جاي خود قرار نگرفته و در نتيجه با پايين آمدن كارايي سيستم ، روند رشد ، توسعه و كمال كند شده يا حتي ممكن است راه انحطاط و عقب گرد بپيمايد. براي جلوگيري از اين آفت ، بايد هر گونه ظلمي را در هر جزئي از مجموعه از بين برد. 2-    اصل لياقت و شايستگي : به اين معني كه در تمام اجزاي نظام سياسي مناسب ترين و كارايي ترن افراد هر كدام در جاي واقعي خود قرار گيرند ، به گونه اي كه بهتر از آن ميسر نباشد. هر فردي به كار تخصصي خود پرداخته و هر بخشي فقط وظايف خود را به خوبي انجام دهد.

3-    عدم حاكميت افراد نا لايق : به همان ميزان كه اصل لياقت و تخصص گرايي مي تواند موجب رشد ، توسعه و كمال جامعه گردد ، حاكميت افراد نا لايق ، يا عناصري كه در سيستم سياسي بيش از حد توان و ظرفيت خود اشغال كرده اند ، نيز موجب انحراف ، انحطاط و عقب ماندگي است. 4-    اصل نظارت و پاسخگويي : با نظارت دقيق بر عملكرد اجزاي نظام سياسي ، بايد بين عملكرد خوب ، متوسط ، ضعيف و بد فرق گذاشته شود ، و نيكوكار و بدكار برابر نباشند. بايد افراد به اندازه كيفيت كارشان مورد تشويق و حمايت قرار گرفته يا تنبيه گردند و كيفيت عملكرد افراد نبايد تحت تاثير شخصيتشان قرار گيرد. چه بسا فرد سر شناسي نتواند كاري را خوب انجام داده يا كارگزار گمنامي كار فوق العاده از خود ارائه دهد. 5-    اصل بر خورد با سهل انگاران و متخلفين : تمام عناصر سيستم سياسي در مقابل كوچكترين اقدام خود مسئول و پاسخگو هستند. در اين صورت سيستم سياسي جايگاه اصلي خود را باز يافته ، به نقاط ضعف و قوت خود پي برده و با شناسايي قابليتها و برنامه هايي در جهت اصلاح ، توان خود را افزايش داده و رشد ، توسعه و كمال ، زودتر حاصل مي گردند. 6-    اصل قانون گرايي : برابري همه اعم از رهبران و مردم در مقابل قانون و اجراي عملي آن به طور يكسان ، عدم سوء استفاده افراد يا اقشاري از قانون حتي رهبران و احترام به قانون ، از مصاديق قانون گرايي است . 7-    اصل

حاكميت گفتمان و پرهيز از خشونت : نظام سياسي بايد با حاكم كردن عقل ، منطق ، مفاهمه و گفتگو در جامعه هنگام بروز اختلاف نظرها و تضارب افكار و انديشه ها ، از هر گونه خشونت و توسل به قوه قهريه اجتناب نمايد. مردم بايد از تمام جنبه ها احساس امنيت . آرامش نموده تا بتوانند با آزادي كامل ديدگاههاي خود را بيان كنند. 8-    اصل مشاركت در تصميم گيري : مردم و به خصوص دانشمندان و متخصصان بايد در تصميم گيريها و سياستگذاريهاي سيستم و رهبران ، شركت داشته باشند. تاكيد مي شود رهبران بايد به افرادي كه نظريات صريحشان را – اگر چه تلخ و نا خوشايند باشد – براي ايشان ادا مي كنند بيشتر ميدان داده ، و آنان را به خود نزديك سازند. 9-    اصل حفظ اموال بيت المال : توجه و نظارت به مسائل مالي و بيت المال در سيستم سياسي بايد به گونه اي باشد كه حتي يك ريال از آن مورد سوء استفاده و حيف و ميل قرار نگرفته يا در موارد غير ضروري هزينه نشود. مردم و توسعه سياسي از ديدگاه حضرت علي (ع): مشاركت مردم در انتخاب رهبران انتخاب رهبر در جامعه اسلامي بعد از پيامبر اسلام (ص) به اين صورت بود كه مهاجرين و انصار و مردم مدينه به هر شخصي كه رضايت داشتند بقيه مردم كشور نيز گردن نهاده و اورا قبول مي كردند . در جامعه اسلامي آن روز ، به دليل عدم وجود وسايل ارتباطي سريع و پراكندگي زياد مردم در روستاها ، صحراها و كوهستانها و . . . زندگي

قبيله اي و چادر نشيني ، امكان حضور تمام يا اكثر مردم در تصميم گيري و انتخاب رهبر وجود نداشت از سوي ديگر مدينه چون پايتخت كشور بود بيشتر صحابه ، بزرگان و صاحبنظران در اين شهر گرد آمده بودند و فرهنگ و آگاهي عمومي اين شهر بالاتر از بقيه نقاط كشور بود. مهمترين عامل رشد مدينه وجود مبارك پيامبر اسلام (ص) در اين شهر بود كه هميشه مردم و به خصوص مهاجرين و انصار توانسته بودند از صفات كماليه ، اخلاق ، علم و . . . آن حضرت بهره مند گردند. مردم اقصي نقاط كشور نيز به خاطر اين مصاحبت و بهره مندي مهاجرين و انصار از پيامبر اسلام ، بر نظريات و تصميمات گرفته شده از سوي آنان مهر تاييد مي گذاشتند . مردم مدينه و بخصوص بزرگان مهاجرين و انصار ، در محلي جمع شده و با بحث و تبادل نظر تصميمي را اتخاذ مي كردند ، و شركت در اين گونه جلسات براي همه مسلمانان آزاد بود. پس از ارتحال پيامبر گرامي اسلام (ص) عده اي از مهاجرين و انصار در سقيفه بني ساعده گرد آمده و خليفه اول را تعيين نمودند ، خليفه اول ، خليفه دوم را معرفي نموده ، و خليفه دوم انتخاب خليفه سوم را به يك شوراي شش نفره واگذار كرد. امام علي (ع) ، هر سه انتخاب فوق را رد كرد. مهمترين دليل امام (ع) اين بود كه در هر سه مورد ، لايق ترين ، شايسته ترين و مناسب ترين فرد براي آن منصب ، انتخاب نشده است و اين مساله مهمي بود

كه حتي خود خلفاي سه گانه و بزرگان مهاجر و انصار نيز به آن اقرار داشتند. دليل ديگر امام علي (ع) اين بود كه در انتخاب خليفه اول كه يك انتخاب عمومي براي تعيين رهبر جامعه بود ، بسياري از بزرگان و صاحبنظران آن روز كه جزو اركان جامعه به حساب مي آمدند در شوراي سقيفه حضور نداشتند در حالي كه حضور آنان ضروري بود. در هر سه انتخاب فوق ، رقابت هاي قومي و قبيله اي ، تعصبات جاهليت و در نهايت معاولات سياسي و تسويه حسابهاي شخصي و قبيله اي سابق بود كه نقش اصلي خود را در تعيين رهبران جامعه ايفا مي نمودند ، معياري كه از نظر علي (ع) مطرود بود و پيامبر بزرگ اسلام (ص) براي ريشه كني آن سنتهاي غلط و تعصبات كور تلاشهاي فراواني نموده بود. بسياري از ياران امام علي (ع) اصرار داشتند كه او براي احقاق حق خود در رسيدن به قدرت اقداماتي انجام دهد ولي علي (ع) به خاطر حفظ وحدت جامعه نو پاي اسلامي ، يعني به خاطر حفظ منافع ملي ، از حق خود چشم پوشيد. امام (ع) در اين مورد مي فرمايد: ( و هجوم مردم به سوي ابوبكر براي بيعت از هر سو ، من از بيعت بازداشتم چرا كه مي ديدم از هر كسي به جانشيني پيامبر سزاوارترم . زماني درنگ كردم – آنچه خدا بخواهد – تا وقتي ديدم از دين اسلام بر مي گردند و به نابودي دين خدا و آيين محمد (ص) و ابراهيم (ع) دعوت مي كنند ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري ندهم

در دين رخنه اي پديد آمده و بناي مسلماني ويران گردد. در اين صورت ، مصيبت آن بر من بزرگتر خواهد بود از محروم شدن از حكومت بر شما كه متاعي چند روزه و زوال پذير است و همانند سراب بيابان نابود شده و چون ابر هاي آسمان پراكنده مي گردد.) بيعت مردم با علي (ع) ، يك مشاركت سياسي واقعي در انتخاب رهبر جامعه بود و هيچكدام از عوامل قومي ، قبيله اي ، تعصبات جاهلي ، ترفندهاي تبليغاتي و معاملات سياسي در آن دخالت نداشت. در انتخاب حضرت علي (ع) علاوه بر مهاجرين و انصار و مردم مدينه ، گروهي از مردم عراق و مصر كه براي اعتراض به خليفه سابق آمده بودند نيز حضور داشتند. استقبال و هجوم مردم براي بيعت ، به گونه اي بود كه امام علي (ع) مي فرمايد: ( همچون ماده شتر كه به طفل خود روي آرد به من روي آوريد و فرياد بيعت ، بيعت ، بر آورديد. دست خود را باز پس بردم ، و آن را كشيديد ، از دستتان كشيدم به خود برگردانديد.) و در خطبه اي ديگر مي فرمايد : ( و ناگهان ديدم مردم از هر سوي روي به من نهادند و چون يال كفتار پس وپشت هم ايستادند ، چندانكه حسنان فشرده گشت و دو پهلويم آزرده.) با چنين پشتوانه قوي مردمي ، امام علي (ع) رهبري جامعه را پذيرفت. او بعدها در بحث با مخالفان و دشمنان و حتي با خود مردم ، هميشه به اين پشتوانه (مشروعيت) مردمي استناد مي كردند ، دليل اصلي پذيرش رهبري از سوي

حضرت ، به بحث لياقت و شايستگي باز مي گردد. جامعه اسلامي پس از قتل عثمان ، به قدري متشتت ، اشفته و نابسامان بود كه به جز علي (ع) كس ديگري نمي توانست آن را سامان بخشد ، به همين دليل امام علي (ع) پس از هجوم براي بيعت و قبول خلافت ، فرمود : ( پس چون چنين ديدم در كار خود و شما انديشه كردم و با خود گفتم : اگر من در كار ايشان اقدام نكنم و سخنشان را نپذيرم ، به كسي كه جايگير من باشد دست نخواهند يافت ، و كسي كه مانند من به عدالت و دادگستري رفتار كند پيدا نخواهند كرد.) امام علي (ع)  با بينش سياسي خود درك كرده بود كه جامعه اسلامي آن روز ، هنز به آن سطح از آگاهي و شعور نرسيده است تا بتواند برنامه هاي عدالتخواهانه علي (ع) را در جهت كمال و رشد و ترقي مادي و معنوي كشور و مردم ، تحمل كند ، چون هنوز در آن جامعه منافع اشخاص بر منافع ملي ترجيح داشته و آن را تحت تاثير قرار مي داد. اشراف و فرصت طلبان به هيچ قيمتي حاضر نبودند امتيازات و برتريهايي را كه در حكومتهاي سابق به دست آورده بودند از دست بدهند. به طور كلي مي توان گفت مشروعيت اسلامي از ديدگاه حضرت علي (ع) داراي دو بعد است : 1-    ركن الهي 2-    ركن مردمي چون مخالفين حضرت علي (ع) بعد الهي مشروعيت امام (ع) را قبول نداشتند ، امام (ع) بيشتر به بعد مردمي مشروعيت خود استناد مي فرمودند چون امام

(ع) به امر باطل احتجاج نمي ورزند پس مشروعيت مردمي مي تواند يكي از اركان مشروعيت از ديدگاه علي (ع) است باشد و دلايل آن عبارتند از : مشروعيت از ديدگاه علي (ع)است و دلايلش عبارتند از : 1-    امام بيعت را يك تعهد شرعي و ثانوي مي داند كه رعابت آن واجب و تخلف از آن حرام است. كسي كه با آگاهي و سنجيدن شرايط عقد بيعت كرده و بعد آن را بشكند از جمع مسلمانان خارج و جرم سنگيني را مرتكب شده است. 2-    امام علي (ع) در مورد فراواني از جمله : اثبات حقانيت خود ، احقاق حقوق ، اجراي برنامه هاي اصلاحي و اجتماعي ، پاسخگويي به دشمنان ، سرزنش مردم و. . . به انتخاب خود و رضايت مردم بر اين انتخاب استناد مي كردند. چنين استدلال و استناد هاي قوي نمي تواند به چيزي باشد كه امام علي (ع) به آن اعتقاد ندارد. 3-    هنگامي كه مردم براي بيعت پيش امام آمدند حضرت فرمود : مرا واگذاريد و ديگري را به رهبري انتخاب كنيد و من از شما در مقابل او مطيع تر خواهم بود . پس امام در ابتدا بايد ( حق انتخاب رهبر ) براي مردم قائل باشد تا بفرمايد حكومت خود را به كس ديگري بسپارند. 4-    با شناختي كه از شخصيت علي (ع) داريم امام (ع)  به هيچ قيمتي حاضر نبود از راه صحيح منحرف شده و يا سنت غلطي را مشروعيت بخشيده و تاييد كند. يا به امري احتجاج ورزد كه آن را قبول ندارد. امام (ع) در حكومت خود هر امري را صلاح

نمي دانست با قاطعيت تمام آن را رد مي كرد ، حتي اگر همه مخالف بودند. نقش مردم در انتخاب رهبر و مشروعيت مردمي رهبر ، اگر مورد تاييد امام (ع) نبود ، او هيچگاه آن روش غلط را تاييد و به آن استناد نمي كرد تا بعدها هم مورد استناد ديگران قرار گيرد. 5-    هنگامي كه امام (ع) فرماندار يا استانداري تعيين مي كردند ضمن ارائه معرفي نامه براي قرائت بين مردم ، به او مي فرمود كه نظر مردم را بخواه ، اگر به ماندن و حاكميت تو رضايت دادند ، مشغول كار شو و اگر موافق نبودند به مركز حكومت بازگرد. در صورتي كه امام (ع) مي توانست به عنوان رهبر مسلمين ، استانداري را معرفي كرده و موافقت مردم هم شرط نبود. تعهدات متقابل نخبگان ، نظام سياسي ومردم: به اعتقاد حضرت علي (ع) نظام سياسي و نخبگان در يك سو ، و مردم جامعه در سوي ديگر نسبت به همديگر داراي حقوق وتعهداتي هستند كه لازم است هر كدام به طور دقيق به تعهدات خود عمل نمايند. امام (ع) در فرمان خود خطاب به حاكم مصر ، وظايف و تعهدات حكومت را در چهار دسته كلي تقسيم بندي مي نمايد ، دو مورد از آنها جنبه هاي مادي زندگي را شامل مي شود و مربوط به آرامش و امنيت جامعه بوده و يك مورد هم درباره اصلاح مردم ، رشد و تعالي سطح شعور و آگاهي و معنويت آنهاست ، اين چهار گروه عبارتند از : 1-     دريافت ماليات : كه به طور كلي بخش اقتصادي جامعه را در بر

گرفته و تامين بودجه مورد نياز ، هزينه بودجه در موارد ضروري و تنظيم دخل و خرج كشور از مصاديق بارز آن است. 2 – جهاد براي دفع دشمن : ايجاد امنيت در جامعه از مهمترين وظايف حكومت به شمار رفته و آرامش و امنيت در جامعه پيش شرط هر اقدام ديگري است. 3 – اصلاح مردم : كه در تعبير امام ، ( طلب اصلاح ) آمده است كه اين واژه نشانه تاكيد امام (ع) بر اين امر است . حكومت بايد با كوشش تمام و با ايجاد شرايط و برنامه هاي مناسب مردم را به حال خود نگذاشته و آنان را به سطحي از رشد ، تعالي ، شعور ، فرهنگ و آگاهي برساند كه به تعبير امروزي ، همان توسعه انساني است. 4 – آباد ساختن شهر ها : وظيفه بعدي حكومت ، تلاش براي عمران و آبادي كشور است كه از مصاديق آن مي توان به ايجاد قنوات ، سدها ، مزارع كشاورزي ، جاده ، پل ، ساختمان ، كارخانه و انواع تاسيسات اشاره كرد. حضرت علي (ع) در يك نگرش كلي  ديگر ، از جمله تعهدات نظام سياسي را اين مي داند كه در سايه امنيت آن ، مومن و كافر هر كدام به كار خويش مشغول شوند و امور اقتصادي جامعه سر و سامان يابد و امنيت داخلي و خارجي تامين شده وحقوق ضعيفان و ناتوانان پايمال نگردد. تكامل انساني ، محور برنامه هاي امام علي (ع) : در طول حكومت حضرت علي (ع) ، يك تناقص اساسي بين سياستهاي امام علي و افكار و سنتهاي مردم جامعه

وجود داشت ، امام علي (ع) مي خواست با مبنا قرار دادن قرآن و سنت ، جامعه را بر اساس موازين اصولي ، عقلي و انساني اداره كند ولي سنتهاي مخرب ، غلط و دست و پا گير موجود كه طي قرون متمادي شكل گرفته و مدم بدانها خو گرفته بودند مانع اجراي سياستهاي امام مي شد. آن حضرت چيزي را مي خواست و مردم چيز ديگري را دنبال مي كردند. امام (ع) خطاب به مردم مي فرمود : ( و كار من و شما يكسان نيست ، من شما را براي خدا مي خواهم و شما مرا براي خود مي خواهيد . اي مردم ، مرا بر كار خود يار باشيد و فرمانم را پذيرفتار . به خوا سوگند ، كه داد ستمديده را از آن كه بر ستم كرد بستانم و مهر ستمكار را بگيرم و به نا خواه او ، تا به آبشخور حق كشانم.) اما جامعه و مردم ظلم پذير و ظالم پرور ، كه از شعور ، شناخت و آگاهي بي بهره بودند به خاطر مصالح شخصي يا هر دليل ديگري ، حاضر به رهايي از اين منجلاب ذلت نبوده و معاويه ها را مي طلبيدند تا به حيله ، تهديد و تطميع ، فكر آنها را ربوده و روحيه اطاعت مطلق كوركورانه را در آنها بارور سازد ، استقبال مردم از اين گونه افراد به اين دليل بود كه اطاعت بي چون و چرا و رسيدن روساي قبايل به مقام و مال فراوان ، به مراتب برايشان آسانتر از انديشيدن و انتخاب راه صحيحي بود كه گاهي به ضرر

آنان تمام مي شد. حضرت علي (ع) متوجه عقب ماندگي ساختار فرهنگي جامعه شده بود و مي دانست دليلش سنتهاي غلط و تعصبات كور جاهليت است و براي اصلاح زير بناي اين ساختار دو سياست در پيش گرفت : سياست اول امام علي (ع) : كه گاهي با عكس العملهاي تند مخالفان روبرو مي شد ، مبارزه با قبيله گرايي ، سنت ها و تعصبات قبيله اي و فرو ريختن ارزشهايي بود كه مردم با پايبندي و تقويت آنها ، موجب قدرتمند شدن روسال قبايل و فرصت طلبان مي شدند. امام (ع) سعي بر بيدار كردن آنها و بي ارزش نمودن اين سنتهاي غلط داشت. سياست دوم امام علي (ع) : جايگزيني ارزشهاي نوين عقلاني و درستي بود ، كه از دين اسلام نشات گرفته بود ، در اين مرحله ، امام (ع) سعي مي كرد از راههاي مختلف سطح فرهنگ و آگاهي مردم را بالا برده و معيارها و ارزشهاي عقلايي اسلام را وترد جوهره فكري مردم سازد. امام علي (ع) در پي ساختن جامعه اي بر آمد كه شالوده هاي آن را شناخت ، معرفت ، آگاهي ، عقل و علم تشكيل مي داد. امام (ع) نما خواست مردم در جهل ، بدبختي و تعصبات كور باقي بمانند ، و بي چون و چرا از او اطاعت نمايند ، بلكه اطاعتي را مي خواست آگاهانه ، با شناخت و بينش ، براي رسيدن به اهدافي معين و جامعه اي با سطح آگاهي و شعور اجتماعي بالا ، مردمي كه بدانند كجا و در چه موقعيتي بوده و چه مي خواهند انجام دهند. روحيه

تملق ، چاپلوسي و ستايش : مهمترين آفت رهبران و نظام سياسي كه يكي از عوامل اصلي عقب ماندگي برخي از كشورهاي جهان سوم نيز به شمار مي رود رواج روحيه تملق و چاپلوسي است. اين خصوصيت موجب مي شود خوب و بد ، درست و نادرست ، لايق و نا لايق ، شريف و دني و حق و باطل مشتبه شده و در آن مجموعه نا معلوم و آب گل آلود ، افراد پست ، منافق ، چاپلوس و هرهري مذهب ، نهايت بهر برداري را بنمايند ، كه استفاده اين نا اهلان به بهاي لگد مال شدن حيثيت افراد فاضل و با شخصيت ، طرد  عناصر لايق ، و عقب ماندگي كشور تمام خواهد شد. يكي از برنامه هاي مهم امام علي (ع) بازگرداندن شخصيت انساني افراد و عزت نفس آنان بود و به همين دليل امام (ع) تحمل نمي كرد كه حتي يك فرد عادي در مقابل رهبر دست به سينه ايستاده ، عملي انجام داده يا سخني بگويد كه موجب تحقير خودش يا بزرگ شماري حاكم به صورت متملقانه گردد. امام علي (ع) در بازگشت به صفين به تيره اي از قبيله ( همدان ) برخورد كرد ، ( حرب بن شرحبيل شبامي ) كه بزرگ آنان بود ، در ركاب حضرت پياده به راه افتاد در حالي كه امام (ع) سوار بود ، حضرت خطاب به وي فرمود : ( برگرد  كه اينگونه راه رفتن موجب فريفته شدن والي و خواري مومن است ). حضرت علي (ع) مدح و ستايش را خوش نداشته ، و هميشه مردم را از اين

كار نهي مي فرمودند. امام (ع) مدح و ستايش را عملي زشت و ناپسند مي شمردند ، و در همين راستا خطاب به مالك اشتر مي فرمايند : ( و بپرهيز از خود پسنديدن و به خود پسندي مطمئن بودن  و ستايش را دوست داشتن كه اينها از بهترين فرصتهاي شيطان است تا بتازد و كرده هاي نيكوكاران را نابود سازد ). خرد و خرد ورزي : الف – ماهيت عقل ، ارزش عقل : در مورد چگونگي عقل ، جايگاه عقل ، كارايي عقل و ميزان ارزش و اهميت آن ، ديدگاههاي حضرت علي (ع) عبارتند : 1-    عقل بالاترين  ، برترين و با ارزش ترين ثروت ، نعمت ، فضيلت و زينت است كه هيچ ثروت ، نعمت و فضيلتي به پاي آن نمي رسد. 2-    انسانيت انسان ، شخصيت انسان ، كمال انسان و ارزش وجودي هر شخصي به عقل او بستگي دارد. 3-    به موازات پيامبران الهي ، عقل پيامبر دروني انسان است كه از طرف خدا براي هر شخصي فرستاده شده است. 4-    عقل سرچشمه خوبي ها و نيكي هاست. 5-    عقل انسان كهنه نشده و مطابق با زمان و مكان ، هميشه پويايي خود را حفظ خواهد كرد. 6-    با همه اينها ، عقل دوستي است كه همه اورا ترك گفته و از او بريده اند. ب – نقش و تاثيرات عملي عقل گرايي : ديدگاههاي امام علي (ع) در اين مورد عبارتند از : 1- عقل هدايت گر انسان در زندگي بوده و امور بدون تاييد و همراه بودن با عقل و اصول آن ، به موفقيت و

رستگاري نمي رسند. 2-    عقل اصلاح كننده تمام امور و ابزار هر كاري است ، بنابراين مصلحت مردم و جامعه در عقل و عقل گرايي است. 3-    درك وفهم انسان به ميزان تعقل وي بستگي دارد. 4-    طي كردن صحيح راهها و عدم اشتباه و خطا – كمتر مرتكب خطا شدن – از عقل و عقل گرايي نشات مي گيرد. 5-    عقل بهترين و قاطع ترين مرجع براي حل مشكلات و اختلافات است. 6-    عقل مرجع نا صحي است كه هيچگاه انسان را فريب نمي دهد. 7-    گمراهي عقل بد ترين نوع گمراهي ، و خواري جهل و ناداني بدترين نوع خواري است. 8-    عقل گرايي ارتباط مستقيم با نظم گرايي دارد ، ( نظم گرايي از عقل سر چشمه مي گيرد ). 9-    تكيه بر عقل و اساس قرار دادن آن ، از كمال عقل است ، چون عقل قوي  ترين بنيانهاست. 10-     معيار و ملاك حكومت ، عقل و عقل گرايي است. 11-     كسي كه از عقل توانايي برخوردار باشد اعتبارش افزايش مي يابد. 12-    يكي از نتايج عقل گرايي ، حفظ تجربه هاي خود و ديگران و بهره گيري از آنهاست. 13-     اوج عقل و عقل گرايي اين است كه انسان در مواردي كه تخصص و اطلاعات لازم را ندارد ( نمي دانم ) بگويد. 14-    كسي كه عقل گرا نباشد به خواري و بيهودگي دچار مي گردد. علم و علم محوري : آنچه از سياق فرمايشات علي (ع) در مورد علم و دانش بر مي آيد اين است كه منظور امام (ع) از علم ، حد محدودي از دانايي و آگاهي

در سطح فردي نيست . بلكه علاوه بر اين ، منظور حضرت علم و دانش به معناي كلان آن ، يعني دانايي و اطلاعات در حد وسيع و در رشته هاي مختلف تخصصي ، مطابق با اصول علمي است . همان چيزي كه امروزه در مراكز علمي تحقيقاتي معتبر و در رشته هاي مختلف به آن پرداخته مي شود. در مورد اينكه منظور حضرت علي (ع) از علم ، علوم اسلامي يا غير آن است ، سه فرض قابل تصور مي باشد: 1-    منظور امام (ع) فقط علوم ديني و اسلامي باشد. 2-    منظور حضرت تمام علوم بجز علوم اسلامي باشد چون هر جا منظور امام (ع) علوم اسلامي بوده آن را تخصيص زده است. 3-    منظور امام از واژه ( علم ) ، مطلق علوم اعم از علوم اسلامي ، غير اسلامي ، علوم پايه ، علوم تجربي و علوم انساني باشد.  از نظر ما فرض اول مردود است . چون هر جا منظور امام (ع) از ( علم ) علوم اسلامي بوده آن را با عباراتي همچون ( الحكمه ) و . . . تخصيص زده است . ( جمال الدين محمد خوانساري )  شارح ( غرر الحكم و دررالكلم ) در ذيل جمله (( العلم ينجد ، الحكمه ترشد )) ( علم و دانش بلند مي گرداند صاحب خود را و حكمت باعث رشد و راه يافتن او مي شود ) مي نويسد : (( مراد به حكمت نيز دانستن علوم دينيه و معارف شرعيه است )) دليل ديگر اينكه ، ( علم ) در سخنان امام (ع) به صورت مطلق بيان

شده ، و دليلي بر مقيد ساختن آن به علوم اسلامي وجود ندارد . در فرض دوم ، سياق برخي فرمايشات حضرت علي (ع) نمي رساند كه منظور از علم فقط علوم غير اسلامي باشد ، اگر چه در برخي موارد علوم اسلامي تخصيص خورده باشد. در نتيجه فرض سوم به صواب نزديكتر است ، بنابراين منظور از علم ، مطلق علوم است. بررسي ديدگاههاي علي (ع) در مورد علم و علم گرايي : الف) بيان ارزش علم و بزرگ شماري آن 1-    علم بالاترين شرف و برتري است و هيچ شرف و برتري به پاي آن نمي رسد. 2-    از بين تمام فضائل انساني ، علم و دانش بالاترين فضيلت است. 3-    علم بالاترين عزت است. 4-    علم و دانش گنجي بزرگ ، ارزشمند ، نافع و فنا نا پذير است. 5-    حضرت علي(ع) تمام ارزشها و ملاكهاي جاهليت را به هم ريخته ، و در مقابل حسب و نسب ، اولاد ، مال و ثروت ، قدرت بازو و . . .  علم و دانش را مطرح كرده و در مقابل آنها قار مي دهد ، به گونه اي كه حتي جاي هيچگونه مقايسه اي براي ديگر ارزشها با علم باقي نمي ماند. ب) نقش علم در زندگي فردي و اجتماعي 1- علم و دانش ريشه خوبيها بوده و همانند قلعه و پناهگاهي ، حافظ و نگهدارنده انسان است. 2-علم انسان را هدايت كرده و در نهايت به رستگاري مي رساند. 3-    زندگي معقول و مطلوب انسان به علم بستگي دارد. 4-    اصلاح امور و راست كردن كژي ها در انسان و جامعه

، از وظايف ، آثار و نتايج علم است. 5-    علم و دانش ( شناخت و معرفت ) نقش اساسي در ايمان ، اعتقادات و اخلاق انسان داشته و به آنها معنا و تعالي مي بخشد ، به گونه اي كه حتي عبادت خداوند بدون علم ، ارزش چنداني ندارد. 6-    علم و دانش بهترين دليل و راهنما براي انسان در تمام مسائل اجتماعي و اعتقادي است. ج) تاثيرات علم بر فكر و عقل انسان به اعتقاد حضرت علي (ع) علم مي تواند شخصيت متدلوژيك انسان را شكل داده و به تدريج آن را به مرحله بلوغ و تكامل برساند. اين تاثيرات علم در چند زمنه صورت مي گيرد: 1-    تاثير علم در نوع برخورد با پديده ها : در اين زمينه ، دانش با تقويت تفكر در انسان و علمي نگري او ، موجب مي شود كه انسان در برخورد با پديده هاي اطراف خود ، كمتر تحت تاثير احساسات و قضاوتهاي ظاهري قرار گرفته ، و بيشتر به تامل و تفكر درباره آنها بپردازد. 2-    تاثير علم بر عقل انسان : به عقيده علي (ع) ، عقل انسان نياز به تزكيه ، صيقل دادن ، و زدودن نا خالصي ها و زنگارها دارد ، صيقل و زنگار زدايي عقل انسان ، كه مهمترين ركن و ماهيت انسان است ، به وسيله علم صورت مي گيرد. د) علم و عمل ارزش و ثمره علم در عمل به آن است . اگر علم در زندگي افراد راه نيافته و به درمان دردهاي جامعه نپردازد ، بود و نبودش يكسان مي باشد و پرداختن به آن

كار بيهوده اي است . يك پزشك كه با زحمت فراوان كسب دانش و تخصص كرده ، اگر در جهت مداواي مرده اقدامي نكرده و فقط شاهد بيماري يا مرگ خود ، خانواده اش و مردمش باشد ، علم او چه ارزشي دارد؟ به همين دليل حضرت علي معتقد است كه ارزش علم به اين است كه وارد جامعه شده و در عمل مورد استفاده قرار گيرد. ه) مبناي علمي كارها حضرت علي (ع) بر اين عقيده است كه كارها در سطح فردي و اجتماعي بايد داراي مبناي علمي بوده و از يك شناخت و بينش عميق علمي نشات گرفته باشد. نظريات امام (ع) در اين مورد عبارتند از : 1-    عملي كه همراه با علم نبوده و بدون شناخت علمي انجام پذيرد ، نتيجه و عاقبت نيكو و مطلوبي به دنبال نخواهد داشت. 2-    هر عملي كه بدون مبناي علمي انجام گرفته و با بينش و شناخت همراه نباشد ، ضلالت و گمراهي است. 3-    هر اقدامي ( برنامه اي ) هرگز از صحت و اعتبار برخوردار نبوده و از اشتباهات ، عيوب و پليديها پاك نخواهد شد مگر اينكه از صافي علم عبور كرده و با شناخت و علم قرين گردد. 4-    حتي عبادت و اطاعت خدا كه بالاترين و مقدس ترين عمل است بايد مبناي علمي داشته و ازروي شناخت ، بينش ، علم و معرفت باشد ، در غير اينصورت آن اطاعت ارزشي نخواهد داشت و عبادت كننده بدون علم فقط به دور خويش چرخيده ولي از محل خود دور نمي شود. هدف اصلي عبادت تكامل و تعالي انسان ، و

پيمودن پله هاي كمال است و اين بدون علم ميسر نمي باشد. و     ماهيت علم و چگونگي كسب آن در مورد ماهيت علم ، كيفيت كسب علم و تبادل علوم گوناگون ، ديدگاههاي حضرت علي (ع) را مي توان به صورت زير طبقه بندي كرد. 1-    علم با پراكنده شدن افزايش پيدا كرده و در ظرف علم هر چه بيشتر ريزند گنجايش آن نيز افزايش پيدا مي كند. 2-    كسب علم و دانش ، نياز به تحمل رنج و مشقت فراوان دارد. طالب علم نبايد از تحمل سختي ها ملول و آزرده گردد. 3-    مهمترين نكته در كسب علم ، فهم و درك عميق و واقعي علم است. 4-    چه بسا علمي موجب گمراهي انسان گردد ، كه چنين علمي بدترين علوم است و بايد از پرداختن ه آن خودداري كرد. 5-    علم به وسيله علم افزايش پيدا مي كند.

آسيب شناسي جامعه ديني از منظر نهج البلاغه

ابراهيم سراج

آسيب شناسي جامعه ديني و نقش حكومت در آسيب زايي آن از منظر نهج البلاغه: جوامع انساني در طول تاريخ خود، همواره از انواع انحرافات و آسيب هاي اجتماعي رنج برده اند ليكن هر قدر به دوران جديد نزديك تر مي شويم، همان گونه كه بر حجم آسيب هاي اجتماعي تهديدكننده افزوده مي شود، بر ميزان تلاش ها و كوشش ها در جهت رفع ناهنجاري ها و ايجاد زمينه هاي مناسب براي عدم بازگشت به وضعيت هاي نامطلوب نيز بيش تر مي شود . خاستگاه بحث در زمينه اين تلاش و كوشش را مباحث آسيب شناسي تشكيل مي دهد . «آسيب شناسي » بحث و مطالعه درباره علل بيماري و عوارض و علايم

غيرعادي است كه در مباحث اجتماعي اختلال ها، بي نظمي ها و نابساماني هاي اجتماعي را با سه هدف عمده زير بررسي مي كند:1 . مطالعه و شناخت آسيب ها و علل پيدايش آن2 . پيش گيري از وقوع انواع انحرافات در جامعه با هدف بهسازي محيط زندگي جمعي3 . درمان انحرافات اجتماعي با به كارگيري روش هاي علمي و استفاده از شيوه هاي مناسب .بنابراين، مطالعات آسيب شناسي اجتماعي با هدف تشكيل و تامين فرايندهاي سه گانه شناسايي، تشخيص و پيش گيري يا درمان صورت مي گيرد كه برايند آن، ارائه پيشنهاد و راه حل هاي مناسب براي رفع آفات و آسيب هاي اجتماعي و دفع آسيب هاي محتمل است .روش شناسي آسيب هاي اجتماعيپيش از بررسي روش شناسي آسيب ها، لازم به ذكر است كه در اين مقال، به دليل وسعت بحث آسيب شناسي و عدم مجال كافي براي بررسي همه آن ها، آسيب ها در دو بخش عمده فرهنگي و سياسي بررسي مي شوند .امراض و اختلالات اجتماعي و فرهنگي برخلاف امراض و اختلالات رواني و جسماني، داراي تعاريف روشني نيستند و از اين رو، ممكن است يك آفت و آسيب براي جامعه اي آسيب و براي جامعه اي ديگر، كاملا عادي و بهنجار جلوه كند . درعين حال، وظيفه شناسايي و تشخيص آسيب هاي فرهنگي در جوامع ديني، از آن رو كه عناصر ديني با عناصر فرهنگي در آميخته اند و فرهنگ جامعه شكل ديني به خود گرفته، داراي محتوا و معيارهاي ديني است، تا حدي آسان به نظر مي رسد چرا كه معيارها و ضوابط ديني برگرفته از قرآن و

سنت عمدتا ثابت و لايتغير است، بر خلاف جوامع لائيك كه از چنين معيارهايي تهي است و همه چيز به محك عرف عام و تشخيص مردم سنجيده مي شود . بر اين اساس يكي از شيوه هاي بررسي آسيب هاي اجتماعي را مي توان قضاوت عرف مردم دانست كه به جوامعي اختصاص دارد كه از الهامات و رهنمودهاي دين فاصله گرفته اند .شيوه ديگر عمدتا بر فرديت و عقلانيت فردي تكيه دارد و در آن عقلانيت و ذهنيت فرد جايگزين ساير منابع شناختي مي گردد . از مشخصه هاي اين شيوه، فردگرايي و گرايش به ذهنيت و داوري شخصي است . اين جا نقطه عزيمت تكثرگرايي است كه خود به طور طبيعي، عامل ايجاد نوعي هرج و مرج در ساختار فرهنگي جامعه مي باشد و در نتيجه، بي ثباتي سياسي، اقتصادي، تربيتي و حتي ديني را به دنبال دارد .دو شيوه يادشده بجز مواردي كه به حسن و قبح ذاتي و عقلي مربوطند - كه خود مؤيد شرع هستند - به دلايل متعدد كه در جاي خود قابل اثبات اند كارايي لازم و كافي را در بحث آسيب شناسي ندارند (1) بهره مندي شيوه ديگر كه اختصاص به جامعه ديني دارد و از دو شيوه ديگر متمايز است . از روش هاي منطقي صحيح و استدلال هاي عقلاني و همچنين استفاده از منابع ديني - از جمله قرآن و سنت اهل بيت عليهم السلام - مي باشند .از آن جا كه بحث اين مقاله بررسي آسيب شناسي و آسيب زدايي در جامعه ديني است و نهج البلاغه به عنوان يكي از منابع معتبر در مجموعه

منابع ديني، عهده دار تحليل هاي عقلاني - اجتماعي و از جمله توجه به آفات و آسيب هاي زندگي اجتماعي مي باشد، لذا در اين زمينه، از اين كتاب شريف و گفتار گهربار امام علي عليه السلام بهره برداري شده، و به ويژه كه بخش اعظمي از گفتار حضرت در دوراني است كه مردم جامعه، حكومت ديني را تجربه كرده و آن حضرت حاكميت آن را به عهده دارد .سنت ها و قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ از نگاه علي عليه السلامبررسي علل و عوامل انحراف و انحطاط جامعه ديني به طور اساسي مبتني بر شناخت و بررسي مجموعه اي از مباني و پيش فرض هايي است كه عمدتا در جهان بيني دين قابل بازيافت است . نهج البلاغه در كنار قرآن كريم، يكي از محدود منابعي است كه به بسياري از اين زيرشناخت ها و مباني پرداخته و در اين جهت توانسته است روزنه اي عظيم به روي صاحبان انديشه باز نمايد كه از آن جمله است، بحث از قوانين و سنت هاي الهي كه بر حيات بشري و تاريخ او حاكم است . قوانين و سنن جامعه شناختي مكتب اسلام كه مي توان آن را تحت عنوان سنت هاي الهي در تدبير جوامع نام برد زيرا براساس جهان بيني توحيدي، علاوه بر آفرينش موجودات، تدبير و سامان دهي آن ها نيز از سوي خداوند صورت مي گيرد . از اين رو، آن دسته از تدابير و سازمان دهي الهي كه هميشگي است، و روشي غيرقابل تبديل و تحويل دارد، به «سنة الله » معروف است كه در معناي وسيع آن، در برگيرنده

همه موجودات از جمله انسان و زندگي فردي - اجتماعي اوست و بر هر موجودي در هر زمان و تحت هر شرايطي يك يا چند مورد از اين سنت ها حكومت مي كند . داراي تقسيمات گوناگوني است . در اين رابطه بحث در دو بخش اجتماعي و تاريخي از نگاه علي عليه السلام بررسي مي شود كه پيش از پرداختن به آن لازم است تا اشاره اي كوتاه به ويژگي هاي عمومي اين سنت ها داشته باشيم .شهيد محمدباقر صدر رحمه الله در كتاب سنت هاي تاريخ در قرآن سه ويژگي عمده سنت هاي اجتماعي و تاريخي را به شرح زير بيان مي كند: (2)1 . اين سنت ها منتسب به خداوندند كه براساس آن، حتي روابط حاكم بر طبيعت، جامعه و تاريخ به عنوان تجلي افعال الهي و نشانه ربوبيت و تدبير او در نظر گرفته مي شوند و از اين رو، انسان در صحنه طبيعت، جامعه و تاريخ نيز وابسته به خداست، اگرچه اين، به معناي حذف رابطه عليت در بين پديده ها نيست .2 . سنت هاي الهي قابل تحويل و تبديل نيستند (3) آن گاه كه قومي و امتي بر اثر رفتار و كردار اختياري خود، در مسير يك سنت الهي قرار گيرد و پيامد سرنوشت خاصي در مورد ايشان حتميت پيدا كند، امكان تغيير سرنوشت او محال است . البته امكان دارد كه قومي با شناخت و استفاده از سنتي ديگر و قرار دادن خود در مسير آن، زمينه اجراي سنت را از بين ببرد و يا از كارايي آن جلوگيري نمايد و نيز ممكن است كه سنتي داراي

شرايطي باشد كه جريان آن تا تحقق شرايط ويژه اش به تاخير بيفتد . (4)3 . پذيرش قانونمندي روابط اجتماعي و حوادث تاريخي هيچ گونه ناسازگاري با مختاربودن انسان ندارد چرا كه انسان با اختيار خود، زمينه اجراي سنت هاي الهي را فراهم مي كند و خود را با انتخاب خويش، مشمول اين يا آن سنت مي سازد . (5)علاوه بر اين سه ويژگي دو مورد ديگر از اين ويژگي ها قابل تامل اند .يكي اين كه بسياري از سنت هاي الهي در مورد انسان، به جامعه و زندگي اجتماعي او مربوط بوده است به اين صورت كه اگر بيش تر افراد يك جامعه اقدام به انجام عملي كردند، به گونه اي كه به عمل انسان ها عنوان كلي صدق كند، در آن صورت، سنت الهي همه را فرا مي گيرد (6) و ديگري اين كه سنن و قوانين اجتماعي، كه پس از صدق عنوان در مورد كل افراد اجرا مي شود، اختصاص به اين جهان دارد . (7)اكنون پس از اشاره به اين ويژگي ها سنت ها و قوانين حاكم بر جامعه را از نگاه علي عليه السلام در نهج البلاغه مورد بررسي قرار مي دهيم:الف . هدايت هميشگي در جامعه بشري: علي عليه السلام در نهج البلاغه به تبع قرآن حكيم، هدايت الهي را به طور مستمر، شامل حال انسان ها دانسته، مي فرمايد: «راستي كه اگر ديده بگشاييد، حقيقت در نگاهتان نشانده اند و اگر گوش فراداريد، حقايق لازم را در گوشتان فروخوانده اند و اگر هدايت را پذيرا باشيد، شما را ره نموده اند .» (8)ب . آزمايش حتمي و دايمي:

بشر به حكم ضرورت، در سرتاسر زندگي، از آغاز تا پايان، تحت آزمايش الهي است . از اين رو، تمام اعمال او محكي است براي سرنوشت ابدي او كه در بخش هاي گوناگون نهج البلاغه، مي توان رد آن را گرفت . نمونه اي از آن در نامه اي است كه حضرت به معاويه نوشته، در آن يادآوري مي كند: «بي گمان، خداي سبحان دنيا را مقدمه اي براي زندگي پس از آن قرار داده و آن را براي مردم بوته آزموني خواسته است تا هر آن كه را نيكوكارتر است، بازشناسد . . . و ما در اين اين دنيا آمده ايم تا به آن آزمون شويم .» (9)ج . جامعه سالم در گرو گذر از سختي ها و مشكلات: از مجموعه روايات و آيات، معلوم مي شود كه تحقق امر نهايي و دست يابي به كمالات مادي و معنوي در جامعه، تنها در سايه تلاش و گذر از سختي ها و مشكلات ميسر است . علي عليه السلام نيز در خطبه 88 بر اين حقيقت صحه گذاشته، نيل به تعالي را در سايه تحمل سختي ها مي داند . حضرت ضمن يادآوري اين حقيقت كه مهلت به ستمكاران و كوبيدن آن ها جز در سايه مهلت و در رفاه قراردادن آن ها نبوده است، مي فرمايند: «خداوند استخوان هاي شكسته هيچ امتي را پيش از گذراندن دوران سختي و فشار ترميم نكرده است .» (10)د . اعمال ناپسند عامل سقوط و هلاكت: از آن جا كه محتواي باطني و رواني ملت ها - به طور عموم - مي تواند پايه ها و زيربناهاي

اساسي تغييرات و حركات در طول تاريخ بشر باشد، نهج البلاغه زشت كاري ها را از جمله عوامل منع بركات الهي و در نهايت، سقوط و هلاكت امت ها برشمرده، به عنوان آسيبي جدي براي جامعه به آن اشاره كرده است: از طنين فاجعه هايي كه بر امت هاي پيشين - به كيفر بدكاري ها و زشت كردارهاي آن ها - فرود آمد، دوري كنيد و در احوال نيك و بد، چگونگي آن ها را به ياد آوريد و از اين كه به چنان سرنوشتي دچار آييد، بهراسيد! (11)و در ادامه مي فرمايد:«بپرهيزيد از هر جرياني كه ستون فقرات امت هاي پيشين را در هم شكست و نيروهايشان را به تحليل برد يعني از كينه ورزي دل ها به هم، سينه تنگي و تنگ نظري متقابل، پشت كردن به يكديگر، روي گرداندن از هم و ناهمكاري دست ها با يكديگر .» (12)ه . گشايش، عزت و امنيت در سايه ايمان: حضرت ضمن دعوت مؤمنان به تامل در احوال گذشتگان به اين نكته توجه دارند كه در دوران طاغوت ها و فراعنه، كساني كه صبوري پيشه كنند و از سوءرفتار آن ها به خدا پناه ببرند، گشايش و عزت الهي را به ارمغان مي برند: «در سرگذشت مؤمنان پيشين نيز نيك بينديش كه در سختي ها و بلاهاي بالاينده چگونه بودند . . . فرعون هاي زمان آنان را به بردگي گرفته بودند و به سخت ترين شكل شكنجه مي دادند . . . تا اين كه خداوند تبارك و تعالي ديد كه آنان در محبت او، تمام ناملايمات را تحمل مي كنند و انواع ناملايمات

را از ترس او پذيرايند . . . پس تنگناي گرفتاري هايشان را به گشايش و خواريشان را به عزت تبديل كرد . . . و از كرامت خداوندي چندان بهره بردند كه در عالم آرزو، رسيدن به آن همه را ناممكن مي دانستند .» (13)ح . مستضعفان وارثان زمين: اگر يكي از اهداف عالي حكومت اسلامي و جامعه ديني و جهت حركت آن، رهانيدن بشريت از استضعاف باشد، علي عليه السلام نيز به تبع قرآن، يادآور مي شوند كه دنيا پس از سركشي و چموشي هايي كه عليه خوبان دارد، در نهايت، با آن ها سر سازش خواهد گذاشت: «دنيا از پس دوراني كه سركشي كند، با ما همچون اشتري چموش با فرزند خود مهربان خواهد شد .»در اين جا، حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين .» (قصص: 5)ي . پيروي و اطاعت از اهل بيت عليهم السلام تنها راه نجات جامعه انساني: در بخش هايي از نهج البلاغه، آن جا كه حضرت درصدد معرفي پيامبر گرامي و توصيف اهل بيت عليهم السلام و همچنين شخص خود مي باشد، اين گونه برداشت مي شود كه سرنوشت محتوم جامعه بشري و آينده قطعي دولت ها و حكومت هاي جهان، تن دادن به پيروي از سنت اهل بيت عليهم السلام خواهد بود آن جا كه مي فرمايد:«از اين امت، هيچ كس نيست كه با آل محمد - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - شانه به شانه بسايد . و آن ديگران كه همواره ريزه خوار خوان نعمت ايشان هستند،

هرگز نمي توانند با آنان پهلو بزنند، كه اين خاندان پايه و زيرساخت دينند و تكيه گاه يقين، تندروان به سويشان بازآيند و واپس ماندگان كند رفتار ناگزيرند كه خود را به ايشان رسانند .» (14)اشتراك جوامع در قوانين جامعه شناختي«جامعه » از نقطه نظر جامعه شناسي، گروهي متشكل از موجودات انساني را گويند كه با پيوندهايي از نوع رواني، زيستي، فني و فرهنگي با يكديگر همبستگي داشته و به طور عمده، داراي گستره اي بسيار و داراي يك سرزمين تلقي مي شوند كه داراي تداوم و استمرار بوده به عنوان يك واحد معنادار در سازمان هستي، هم فرد را در برمي گيرد و هم جايگزين آن مي شود، در آن مشاركت كم و بيش فعالانه وجود داشته، داراي تمايزات دروني از لحاظ فعاليت ها و نقش هايي مي باشد كه در سايه آن، ارضاي نيازهاي گوناگون از نوع فرهنگي، ديني، رواني و جسماني صورت مي پذيرد .در اين جا، پيش از بررسي علل و عوامل انحطاط جامعه و آسيب شناسي آن، مناسب است، تا از نظرگاه علي عليه السلام ويژگي مشترك و بارز جوامع يعني اشتراك همه در قوانين جامعه شناختي مورد مطالعه قرار گيرد، سپس بحث آسيب شناسي پي گيري شود .با مطالعه منابع ديني و روايي و همچنين بررسي گفته هاي جامعه شناسان و مردم شناسان، معلوم مي شود كه سير حركت امت ها در طول تاريخ، نظير هم و يكسان است . در حقيقت، نوعي مشابهت و اشتراك در امور و پديده هاي اجتماعي در طول تاريخ بشر مشهود است به اين معنا كه انسان ها در طول حياتشان، صرف نظر

از تعلقات طبيعي، جغرافيايي، وابستگي هاي نژادي، مليتي و همچنين صرف نظر از انتساب به زمان و عصر خاصي، مسير مشتركي طي مي كنند . از اين نظر، شباهت و تكرر وجه مشخصه رفتار عمومي و نوعي بشر در تمام اعصار و جوامع مي باشد . (15)آثار و نتايجي ك بر قبول [و يا احيانا انكار] اشتراك جوامع در قوانين جامعه شناختي مترتب مي شود، از اهميت فراواني برخوردار است . قبول و اعتقاد به اشتراك جوامع، در اين سلسله قوانين بدين معناست كه جامعه هاي متعدد شبيه افراد يك نوع واحدند يعني هويت، ذات و مقومات يكسان دارند . از اين رو، مي توان فرهنگ ها و نظام هاي ارزشي گوناگون را با يكديگر مقايسه كرد، البته با توجه به اين نكته كه نبايد وجود قوانين مشترك بين انسان ها را دستاويز انكار تفاوت هايي كرد كه مسلما در بين گروه ها و اقشار جامعه ها وجود دارد . در نتيجه، گروه ها يا قشرهاي اجتماعي و نيز جوامع گوناگون علي رغم اختلافات تكويني كه با يكديگر دارند، از وجوه اشتراك و تشابه تكويني خالي نيستند . اين وجوه اشتراك هم پايه قوانين تكويني جامعه شناختي مشترك مي شوند و هم منشا قوانين تشريعي اخلاقي و حقوقي مشترك . (16)اين نتايج، هم از آيات شريفه قرآني استنتاج مي شود، آن جا كه حكمت نقل سرگذشت اقوام، عبرت آيندگان شده است، (يوسف: 111) و هم آن جا كه دعوت به سير در زمين مي كند (آل عمران: 137/انعام 11 .)علي عليه السلام در اين باره در بخشي از وصيت خود به امام حسن مجتبي عليه

السلام مي فرمايد: «بر پايه رويدادهاي تاريخي گذشته، در مورد آينده استدلال كن .» (17)و يا در بخشي ديگري از همين وصيت نامه مي فرمايد: «فرزند عزيزم، هرچند كه من به اندازه تمام نسل هاي گذشته عمر نكرده ام، اما در كار آنان نيك نگريسته ام، در اخبارشان انديشيده ام و در ميان آثار به جاي مانده از آنان گرديده ام، آن چنان كه خود يكي از آن شده ام .» (18)و يا در خطبه اي ديگر حضرت به اين نكته اشاره دارد كه: «اي بندگان خدا، بي گمان زمانه آيندگان را مي راند چونان كه گذشتگان را راند .» (19)در توصيه اي هم به حارث حمداني فرمودند:«از گذشته دنيا، آينده اش را چراغ عبرتي بساز چرا كه پاره هاي تاريخ با يكديگر همانند باشند و در نهايت پايانش به آغازش مي پيوندد .» (20)مجموعه اين مباحث علاوه بر اين كه زمينه مناسبي براي بخش هاي آينده فراهم مي آورد، در عين حال، معلوم مي گرداند كه به راحتي مي توان از تاريخ و جوامع در آن عبرت آموزي كرد و جامعه آينده را از عوامل مخرب تكرار شونده مصون داشت و دست كم كساني يا گروه هايي را كه در اين امر خطير مسؤوليت دارند، تشخيص داد . حال با توجه به اين مقدمه به بررسي علل و عوامل عمده فرهنگي - اجتماعي انحطاط جامعه از نگاه علي عليه السلام مي پردازيم:علل و عوامل انحطاط جامعشايد بتوان گفت: نقش تخريبي جهل و ناداني در زندگي بشر با عمر او همسان است، اعم از جهالت قبايل و اقوام بي فرهنگ يا جهالت حاكمان مستبد و

يا جهالت همراه با تظلم انسان هايي كه به اين حاكميت تن مي دهند . در بخش هايي از نهج البلاغه، جهل به عنوان يكي از عوامل عمده سقوط و نابساماني انسان تلقي شده است:«اي بندگان خدا، بر جهل خويش تكيه نكنيد و بر يوغ هوس هايتان گردن منهيد كه هر كه چنين كند، در لبه پرتگاهي سست پي جاي گرفته است .» (21)در بخشي ديگر پس از گذر از دوران خليفه دوم، در هنگام تشكيل شوراي خلافت، وضعيت پيش آمده را معلول جهل و ناداني دانسته، ضمن دعوت ديگران به اطاعت از خود مي فرمايد:«در آينده اي نه چندان دور، جريان خلافت را به سرنوشتي دچار مي بينيد كه شمشيرها آخته و عهد و پيمان ها شكسته خواهد شد چنان كه گروهي از شما در حالي كه جاهلان گذشته را پيرو هستيد، گمراهاني را رهبر شويد .» (22)و بالاخره حضرت در خطبه «قاصعه » از جمله عوامل عمده وحدت شكن را جهالت دانسته، تزلزل و تفرقه بين امت واحده را ناشي از روي آوردن به ناداني مي داند:«زنهار كه اينك دست از رشته طاعت كشيده ايد و با احكام جاهليت بر دژ الهي، كه فراگردتان كشيده شده است، شكاف وارد آورده ايد .» (23)ب . ظلم و ظلم پذيريبخشي از سخنان حضرت گوياي اين است كه وجود روابط ظالمانه در جامعه و همچنين تن دادن به ظلم، زمينه هلاكت و نيستي جامعه را فراهم مي كند . در روابط اجتماعي، ظلم حاكي از توزيع نامساوي و تقسيم ناعادلانه ارزش هاي مطلوب اجتماعي در بين گروه هاي جامعه است همان گونه كه موروثي شدن رياست

و سلطنت در بين خاندان، قبيله، يا نژادي خاص و محروم ماندن ساير اصناف از دست يابي به آن و محروم كردن افراد جامعه از اظهارنظر در مورد امور مهم سياسي و حوادث مهم اجتماعي بيانگر وجود ظلم در جامعه است .در اين رابطه، حضرت در مقام بيان بعضي از علل انقراض اقوام گذشته مي فرمايد:«اما بعد، همانا آنان [حاكمان ظالم] كه پيش از شما بودند، هلاك شدند آنان حق مردم را ندادند و آنان را با رشوه خريدند و به راه باطلشان بردند و آنان نيز پيروي كردند .» (24)همچنين در بخشي از نامه حضرت به مالك آمده است:«اي مالك! هرگز مباد كه خود بگويي مرا فرمان روايي داده اند، فرمان مي دهم و بايد بي درنگ اجرا شود كه اين سياه كننده دل، ويرانگر دين و عامل نزديكي به دگرگوني ها و انفجارهاست .» (25)و در بخش ديگري از اين نامه مي فرمايد:«و هيچ چيز همچون ستمگري، نعمت خدا را دگرگون نمي كند و كيفر او را نزديك نمي سازد كه خداوند شنواي دعاي ستم ديدگان است و در كمين ستمگران .» (26)بنابراين، همان گونه كه ابن خلدون نيز در مقدمه خود يادآور مي شود، پديد آمدن ويراني و نقصان در جامعه به علت ستمگري و تجاوز و همچنين تن دادن به ظلم و جور، از واقعيات اجتناب ناپذير است و فرجام ناسازگار آن به دولت ها برخواهد گشت . (27)ج . اختلاف و پراكندگي زمينه شكست ملت هاشهيد مطهري در كتاب جامعه و تاريخ، در زمينه علل و عوامل انحطاط جامعه، چهار عامل عمده را در اين زمينه مورد تاكيد قرار داده

و آيات قرآني ناظر به آن ها را نيز يادآور شده است . (28)عبارتند از: بي عدالتي و ظلم، تفرقه و پراكندگي، ترك امر به معروف و نهي از منكر و گسترش فساد . از اين مجموعه عوامل، شايد مساله تفرقه و پراكندگي بيش ترين ضريب را داشته باشد، لذاست كه در سراسر خطبه «قاصعه » ، مساله اتحاد و اختلاف اساسي ترين محوري است كه بر آن به عنوان زمينه پيروزي و شكست جوامع تكيه شده است . نكته قابل توجهي كه در اين خطبه مشهود است، ارتباط اين مساله با استكبار است به اين معنا كه اتحاد طبيعي آن گاه پيش مي آيد ك رهبران جامعه از استكبار و خودمحوري و منيت وارسته باشند و از در دوستي با مردم درآيند و بجز خدمت، هدف و انگيزه اي ديگر مطرح نباشد و چنين است كه انگيزه هاي شخصي، صنفي و طبقاتي كه از آن به عنوان زمينه هاي اصلي پراكندگي ياد مي شود، همه در خداپرستي حل شوند، وگرنه ناگزير نمودهاي استكبار زمينه پراكندگي ها خواهد بود . (29)حضرت دراين باره در بخشي از اين خطبه مي فرمايد:«از هر جرياني كه ستون فقرات امت هاي پيشين را در هم شكست اجتناب كنيد . . . اينك با دقت به سرنوشت و پايان كار ايشان بنگريد، هنگامي كه پراكندگي فراز آمد و رشته هاي هميشگي فرو گسست و شعارها و باورها دو گانه شد، اختلاف شاخه شاخه شان كرد و گروه گروه در هم آويختند، خداوند تن پوش كرامت و بزرگواري را از تنشان بيرون آورد و نعمت هاي فراوانش را از آنان باز

گرفت و تنها قصه ها و خبرهاشان شما را باقي ماند تا عبرت آموزان شما را پندي باشد .» (30)در همين زمينه، حضرت به نفي تشتت طرح ها و انحراف به چپ و راست اشاره كرده، مي فرمايد: «بي راهه هاي چپ و راست جز به گمراهي نمي انجامند و از ميان اين دو، راه اصلي مي گذرد .» (31)از جمله پيامدهاي اختلاف و تفرقه، ايجاد درگيري هاي داخلي و درون گروهي است كه كرامت انساني و اسلامي را در معرض تهديد قرار مي دهد . در عين حال خود، منشا پراكندگي ها و جدايي هاي ديگر خواهد شد . از اين رو، حضرت در بخشي ديگر از سخنان خود ضمن دعوت والي و مردم به رعايت انصاف بين يكديگر مي فرمايد:«هنگامي كه ملت بر زمامدار خود چيره شود و زمامدار با ملت خود از در زورگويي درآيد، اختلاف كلمه روي مي دهد، نشانه هاي جور آشكار مي شود، دغل كاري در دين افزايش مي يابد و راه هاي اصلي سنت بي رهرو مي ماند، هوا و هوس مبناي عمل قرار مي گيرد و احكام به تعطيلي كشانده مي شود .» (32)در واقع، حضرت عدم هماهنگي در رعايت حق ميان والي و مردم را از مصاديق اختلاف تلقي كرده، در عين حال، آن را تشديدكننده اختلاف و درگيري هاي داخلي بين مردم و حكومت مي داند .د . بي تفاوتي در ياري حقيكي ديگر از علل عمده گسترش انحرافات اجتماعي و زمينه سقوط جامعه، در كنار ظلم و ظلم پذيري و اختلاف، بي تفاوتي در ياري حق، سهل انگاري و تسامح در احقاق حقوق مظلومان

است . از اين رو، حضرت در موارد متعددي مردم را از خطر بي تفاوتي آگاه ساخته، داشتن روحيه مبارزه و عدم سكوت در مقابل ظلم را يادآور شده اند:«اي مردمان، اگر شما در ياري حق بي اعتنا نمي مانديد و در كوبيدن باطل سستي نمي كرديد، كساني كه به هيچ روي همسنگ شما نبودند، در شما طمع نمي كردند و اينان كه امروز در برابر شما نيرو گرفته اند، چنين نيرومند نمي شدند . اما افسوس كه چونان بني اسرائيل، به سردرگمي دچار آمديد! به جان خودم سوگند كه اين سردرگمي هر روز فزوني خواهد يافت! چرا كه شما حق را پس پشت نهاديد و همراه با بريدن پيوند خويش از نزديك ترين كسان، به دورترين و بيگانه ترين آن ها پيوستيد .» (33)همچنين حضرت درخصوص بي تفاوتي مردم در برابر آسيب هاي اجتماعي مي فرمايد: «فساد چهره نموده است، اما كسي به انكار وتغييرش برنمي خيزد و در پرخاش به آن، هيچ فريادي به گوش نمي رسد .» (34)ه . ترك امر به معروف و نهي از منكربي شك، هر جامعه اي زماني بالنده و با نشاط خواهد بود كه عوامل اساسي پيوند دهنده افراد، نهادها و بخش هاي گوناگون آن، كه عبارت از عوامل ذهني، معنوي و فرهنگي است، همچنان مقاوم و مستحكم باقي بمانند و خللي شيرازه دروني آن ها را سست نكند . تواصي به ارزش ها، هنجارها و معروف هاي جامعه و تناهي از بدي ها و منكرهاي اجتماعي، بر قوت و استحكام و شيرازه نظام باطني و معنوي مي افزايد و آن را از آسيب پذيري مصون مي

دارد . از اين رو، نظارت ملي و مراقبت عمومي، شرط بقا و بالندگي يك جامعه پوياست و در مقابل، ترك آن، نااميدي مرگ تدريجي، انقراض را در جامعه به همراه داشته، قوام دين را سست مي سازد و اين زماني است كه بايد شاهد تسلط بدان بر خوبان و تعطيلي تمام خوبي ها بود .در اين باره حضرت در بخشي از خطبه «قاصعه » مي فرمايد:«به درستي كه خداوند سبحان دوران گذشته را كه پيش از شما بودند، مورد لعن قرار نداد مگر به سبب آن كه آنان امر به معروف و نهي از منكر را ترك كردند، پس او سفيهان و نادانان را به سبب ارتكاب معصيت و تحمل كنندگان گناه را به سبب ترك بازداشتن آن ها مورد لعن قرار داده است .» (35)و در نامه 47 در وصيتي به فرزندشان فرمودند:«امر به معروف و نهي از منكر را وامگذاريد كه بدترين شما حكم راني بر شما را به دست مي گيرند و آن گاه هرچه دعا مي كنيد، از شما پذيرفته نمي شود .»اگر در جامعه اي ديني امر به معروف و نهي از منكر ترك شود، بايد در انتظار رفاه زدگي و نيل به بهره مندي هاي مادي بدون گرايش به معنويات بود كه سرانجامي جز سقوط جامعه ديني نخواهد داشت و همان گونه كه حضرت بيان مي دارند، آغاز افول جريان انقلاب و دين را در آن جست وجو نمود:«آگاه باشيد كه در روند كنوني، بايد افول جريان انقلابتان، گسستن پيوندها و حاكميت كوچك ترانتان را منتظر باشيد! و آن به هنگامي خواهد بود كه مست شويد نه از

مي خوارگي، بلكه از تن آسايي و گشايش در زندگي . و سوگند خوريد، نه از روي بي اختياري، و دروغ گوييد، نه از روي ناچاري، و آن هنگامي است كه بلا شما را چنان گزد كه دوش شتر را از جهاز آسيب رسد كه اين رنج چقدر طولاني است .» (36)و . حاكميت نااهلان و انزواي صالحاناز جمله پيامدهاي انزواي صالحان، حضور حاكمان ناهل و ناصالح در جامعه است كه كم ترين پيامد آن سقوط ارزش هاي اجتماعي، ديني و آغاز سقوط و انحراف جامعه است . حضرت در دوران خلافت خود، خطاب به مردمي كه مكرر سرپيچي هايي از دستورات حضرتش داشته اند، ضمن توصيف آن ها به افرادي با قلب هاي پراكنده و جان هاي ناهماهنگ و غيرمطيع مي فرمايد:«من شما را به سوي حق مي رانم، اما شما از آن گريزانيد چونان رميدن بزها از غرش شيران . هيهات كه با شما بتوانم از چهره عدالت پرده برگيرم يا كژي هاي حق را راست كنم . . . شما خود نيك مي دانيد كه هرگز سزاوار نباشد كه ناموس ها، خون ها، دستاوردها، قوانين و رهبري مسلمان در اختيار گرسنه چشمي باشد كه اموال مسلمانان را ميدان تاخت و تاز آزمنديش سازد، يا ناداني كه با جهالت خويش، مردم را به گم راهي كشاند، يا ستمگري كه با ستم خود، از خلق فاصله گيرد، يا قدرت طلبي كه از دگرگوني هاي سياسي و دست به دست شدن دولت بهراسد و از شما گروهي ويژه را به همكاري گيرد، يا رشوه خواري كه حقوق را پاي مال كند و مسير پرونده را

در هر مرحله متوقف سازد، يا تعطيل كننده سنت كه امت را به تباهي بكشاند .» (37)همچنين ايشان در پي تشريح وضعيت نامطلوب جامعه، پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و تحريف مسير خلافت مي فرمايد:«اما همين كه خداوند رسول خدا - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - فراخويش خواند، گروهي به او پس گراييدند و در مغاك انحراف فرو رفتند و بر عناصر نفوذي جاهليت تكيه زدند و بر بيگانگان پيوستند و از آنان كه مامور به دوستيشان و وسيله ارتباطشان با حق بود، بريدند و ساختار اسلام را از بنياد جابه جا كردند و در جايگاه غيرش نهادند در كانون هر خطا و گناهي و در جايگاه غوطه وري در فساد و تباهي . آري، بدين سان، سرگردان وادي حيرت شدند و درست همانند راه و روش فرعونيان در اوج سرمستي، به از خود بيگانگي دچار آمدند جمعي از همه چيز بريدند و به دنيا تكيه زدند و گروهي ديگر در صفي جدا، در برابر دين ايستادند .» (38)ابن ابي الحديد معتزلي در شرح خود بر نهج البلاغه، در شرح اين بخش كلام مولي «و از آنان كه مامور به دوستيشان بودند بريدند» نوشته است:«اين جمله حضرت اشاره به فرمايش پيامبرگرامي دارد كه فرمود: من دو چيز گران بها ميان شما باقي گذاشتم: يكي كتاب خدا و ديگري خويشان و اهل بيتم، كه دو ريسمان كشيده شده از آسمان بر زمينند يعني اين دو چيز اهل عالم را هادي و راهنما هستند كه از هم جدا نمي شوند تا اين كه بر سر حوض، در بهشت بر من

وارد شوند . پس چون پيغمبر در اين جا كتاب خدا و اهل بيت خود را دو ريسمان ناميدند، اميرالمؤمنين هم از اهل بيت به لفظ «سبب » تعبير نموده است و «سبب » در لغت يعني «ريسمان » . (39)آنچه مسلم است خداوند پيامبر را به عنوان داعي به سوي حق و شاهد بر حركت خلق مبعوث كرد و آن حضرت نيز به دور از هرگونه كندي و كوتاهي رسالت پروردگار خود را تبليغ نمود . اما مردم پاس اين نعمت را نداشتند و پس از لختي، تمامي يادآوري ها را به فراموشي سپرده و از همه هشدارها بي اعتنا گذشتند (40) تا جايي كه حضرت مي فرمايد:«به خدا سوگند آنچه بر ذهنم نمي گذشت و به خاطرم خطور نمي كرد اين بود كه كه عرب جريان خلافت را از خاندان او بركند يا آن كه پس از حضرت، از من دريغ دارند .» (41)همواره به حضرت در دوران خلافت گزارش مي رسيد كه سلطه يافتن ياران معاويه را بر شهرهايي از قلمرو حكومت حضرت تاييد مي كرد . از سوي ديگر، عبدالله بن عباس و سعيد بن نمران، از كارگزاران حضرت در يمن شكست خورده از بسر بن ابي ارطاه به حضورش بازگشته بودند . در چنين فضاي دردآلودي، حضرت بر كرسي خطابه رفت و فرمود:«به من گزارش رسيده است كه بسر بر يمن چيره شده است . به خدا سوگند كه با چنين اوضاع و احوالي به گمان خويش آينده را چنين مي بينم كه آنان با استفاده از نقطه ضعف هاي شما، دولت را در اختيار گيرند! چرا كه آنان بر

محور باطل خويش جمعند و شما از محور حقتان پراكنده ايد . آنان در راه باطلشان مطيع رهبر خويشند و شما در راه حق خود، از رهبرتان سر مي تابيد . . . و هم بدين سبب است كه آن ها در رابطه با فرمانده هانشان، نسبت به اداي امانت ها و مسؤوليت هاشان متعهدند، اما شما خيانت را به جايي رسانده ايد كه اگر به يكي از شما اعتماد كنم و قدحي چوبين به او بسپارم، نگرانم كه دستگيره آن را بربايد .» (42)آنچه گذشت، نگاهي اجمالي به عوامل عمده انحراف و انحطاط جامعه در حوزه فرهنگ و اجتماع از ديدگاه حضرت بود . در ادامه بحث، نقش حكومت در آسيب زايي آسيب هاي يادشده مورد بررسي قرار مي گيرد .حكومت و اصلاحات اجتماعينقش حكومت در اصلاحات را بايد در راز كارامدي و موفقيت حكومت، به ويژه نوع ديني آن كه قانون الهي مبناي مشروعيت و اجراي قوانين الهي تنها وظيفه آن است، دانست . در موارد ذيل اين نقش از نگاه نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است .الف . بقا و حفظ دين در سايه حكومتبا توجه به نقش حكومت در محافظت از ارزش ها و هنجارهاي عالي انساني، از آن جا كه متعالي ترين اين ارزش ها در سايه وحي و آيين الهي به بشر عطا شده است، حكومت به عنوان حافظ دين و شريعت الهي، يكي از حاميان عمل به ارزش هاي ديني و گسترش آن در قالب هنجارهاست . حضرت در نامه اي به يكي از كارگزاران حكومت خود، به عنوان حامي دين اسلام مي نويسند:«بي گمان، تو از

معدود كساني هستي كه در برپايي دين، در هم شكستن غرور خيانت كاران و پاس داري از مرزهاي اين سرزمين، به نيرويشان تكيه دارم . پس در برخورد با آنچه بدان همت مي گماري، از خدا ياري جوي و سختي و قاطعيت را با نرمي و انعطاف درهم آميز .» (43)در زمينه اهميت مساله حفاظت دين در همكاري با حكومت از ناحيه مردم، اين بيان حضرت قابل تامل است: «اين نشدني است كه مردم به سبب سامان بخشيدن به دنيايشان، چيزي از امور ديني را وانهند و خدا دري زيان بارتر بر آنان نگشايد .» (44)ب . اصلاح مردم و توجه به طبقات مختلف جامعهحضرت امير عليه السلام در بخشي از نامه خود به مالك، وي را متوجه طبقات گوناگون جامعه كرده، اصلاح آنان را در گرو اصلاح بخش هاي ديگر دانسته به گونه اي كه آن بخش ها نيز در صورتي به صلاح خواهند بود كه حكومت توجه خود را بدان ها معطوف دارد چرا كه تنها حكومت ديني است كه مي تواند در سايه چنين فرصتي احقاق حق ديگران نمايد .«بدان كه ملت تركيبي از قشرهاي گوناگون است كه هر جزء آن، جز در پيوند با جزء ديگر سامان نمي يابد و بخشي بي نياز از بخش ديگر نيست . . . و خداوند سهم خاص هر يك از آنان را در كتاب خود و سنت پيامبرش - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - رقم زده در جايگاه بايسته اش نشانده كه به عنوان پيماني از او نزد ما سپرده است .» (45)در بخشي ديگر، ضمن توجه دادن تلويحي به

لزوم حكومت اصلاح مردم را در جامعه در گرو سلامت و اصلاح حكومت دانسته، حاكميت عدل را منجي بشر و دين تلقي مي كرده و اصلاح زمان و مكان را نيز در گرو اين حاكميت مي داند:«خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعي انسان ها را بخشي از حقوق خود رقم زده كه بزرگ ترين بعد آن، حقوق متقابل مردم و زمام داران است . . . پس خداوند آن حقوق متقابل را نظام همبستگي و راز شكوه دينشان خواسته است چنان كه اساسا ملت سامان نگيرد، جز به سامان زمام داران . . . پس هرگاه ملت حق والي را و والي حق مردم را بپردازد، حق در ميان آنان شكوه مي يابد، راه هاي دين استوار مي گردد، شناسه هاي عدالت راست مي شود و سنت ها در روندي فراخور جريان مي يابد . به اين گونه، زمانه اصلاح مي شود . . .» (46)در ادامه، حضرت نبود حكومت صالح را فاجعه اي براي ملت ها تلقي كرده، آن را عامل بروز بسياري از انحرافات مي شمارد:«ولي هنگامي كه ملت بر زمامدار خود چيره خو شود و حاكم از در زورگويي وارد شود، اختلاف كلمه رخ مي دهد، نشانه هاي ظلم آشكار مي گردد و دغل كاري در دين فزوني مي يابد، راه هاي اصلي سنت بي رهرو مي ماند، هوا و هوس مبناي عمل قرار مي گيرد و احكام به تعطيلي كشيده مي شوند و بيماري هاي نفساني فزوني مي گيرند چنان كه از تعطيلي حق - هرچند بزرگ باشد - و عملي شدن باطل - هرچند چشم گير باشد - كسي احساس

نگراني نمي كند . از اين رو، نيكان به ذلت و بدان به عزت مي رسند و بندگان از خدا كيفري سخت مي بينند .» (47)در اين فراز از سخنان حضرت به حدي نقش حكومت در اصلاح جامعه و سامان دهي آن روشن و مسلم است كه كم تر آگاهي در اين باره دچار شك و ترديد مي شود .ج . حكومت مجري عدالت اجتماعيهمان گونه كه بيان شد، فقدان عدالت و وجود ظلم از جمله عوامل عمده سقوط جامعه است . از اين رو، تحقق عدالت اجتماعي از عوامل عمده سلامت بخشي به جامعه خواهد بود كه در نگاه حضرت علي عليه السلام نيز تنها در سايه حكومت صالح مي توان به عدالت اجتماعي رسيد . كه به طور قطع همان گونه كه اخيرا يادآور شديم هماهنگي و همكاري مردم با حكومت، شرط لازم تحقق اين هدف عالي مي باشد . از اين روي، حضرت در موارد متعدد به اين مهم توجه كرده است . ايشان در نامه اي به يكي از عمال مورد اعتماد خود كه پس از چندي راه خيانت در پيش گرفت، مي نويسند:«تقواي الهي پيشه كن و اموال اين مردم شريف را به آنان بازگردان كه اگر چنين نكني و خداوند بر تو چيره ام كند، در پيشگاه خدا عذري روشن خواهم داشت و بي اندكي ترديد، با شمشير خويش خواهمت زد همان شمشيري كه با آن كسي را نزده ام كه يكسره راهي دوزخ نشده باشد . خداي را سوگند كه اگر حسن و حسين كاري همانند تو مي كردند، با آنان كم تر سازشي نمي كردم .» (48)همچنين

در فراز ديگري درباره بازگرداندن زمين هايي كه عثمان به ناحق بخشيده بود، فرمود:«به خدا سوگند كه اگر بدان قطايع دست يابم حتي اگر به كابين زنان رفته باشد، يا به كار خريد كنيزان گرفته شده باشد، با قاطعيت همه را به بيت المال باز مي گردانم چرا كه عدل را پهنه اي گسترده است و كسي كه عدالت بر او تنگ آيد، بي ترديد حلقه جور، او را تنگ تر باشد .» (49)در نامه اي هم به زياد بن ابيه، جانشين فرماندار بصره، كه در آن زمان كارگزار حضرت بر بصره، اهواز، فارس و كرمان بود، نوشتند:«خداي را سوگند، سوگندي مؤكد و راست كه اگر به من گزارش رسد كه در ثروت عمومي مسلمانان، از تو خيانتي - كوچك يا بزرگ - سرزده باشد، چنان برخورد سختي از من مي بيني كه كم ارج و گران بار منزوي شوي و از متن جريان هاي اساسي جامعه بيرون افتي .» (50)علاوه بر اين، برخورد حضرت با جناب عقيل، برادر ايشان، از بخش هاي معروف و تكان دهنده تاريخ است كه حضرت، در نهج البلاغه به شيوه زيبايي آن را بيان مي دارد . (51)د . حكومت عامل اصلاح روابط اقتصادييكي از محورهاي اصلي نامه حضرت به مالك، توجه دادن او به خراج و ماليات و اصلاح نحوه پرداخت اين وجوه شرعي و توجه به تامين و تكثير منابع درآمد است كه وارسي آن تنها از عهده حاكميت جامع نگر و خواهان اصلاح برمي آيد . از اين رو، در بخشي از عهدنامه مالك، خطاب به او مي فرمايد:«جريان خراج را چنان وارسي كن كه وضع

خراج دهندگان سامان يابد كه بي ترديد، سامان تمامي اصناف جامعه در گرو سامان خراج و خراج دهندگان باشد و ديگران جز با تكيه زدن بر اينان سامانشان نباشد چرا كه تمامي مردم نان خور خراج و خراج دهندگانند و سزاواراست كه بيش از گردآوري خراج، به عمران زمين بينديشي زيرا خراج جز از راه عمران به دست نمي آيد و هركه بدون عمران، خراج بگيرد، كشور را ويران و ملت را نابود مي كند و فرمان روايي اش چندان نمي پايد .» (52)ه . اصلاحات قضايي در سايه حكومت صالحقطعا در جامعه اي كه انحرافات همچنان دامنگستر است و قشرهاي گوناگون درموقعيت هاي متفاوت با نوعي از آن دست به گريبانند، تنها عامل اجرايي كه قادر به كاهش ارتكاب جرايم بوده، مردم را به سازگاري با شعاير دين و مراعات مصالح عمومي وادار مي سازد، دستگاه قضايي و بخش هاي مربوط به آن است . البته آنچه از مطالعات جرم شناسي به دست مي آيد و در تحليل هاي جامعه شناسان از جناياتي كه همه روزه بشر در جهان متمدن با آن روبه رو مي باشد، مشهود است، اين است كه به دليل نارسايي ها و كاستي هاي فراوان دستگاه هاي قضايي امروزي در جهان متمدن توانايي حل معضلات و قدرت مهار جرايم از كف آن ها بيرون رفته است . بنابراين، به سهولت، از طريق استدلال ساده منطقي اين نتيجه حاصل مي آيد كه حكومت با در دست داشتن دستگاه قضايي كارامد و فعال و در عين حال، مبتني بر قوانين الهي، تنها راه چاره براي مهار بخش اعظم انحرافات و برگرداندن سلامت

جامعه است . به دليل چنين اهميتي بخش قابل ملاحظه اي از نامه حضرت به مالك اشتر و همچنين مواردي را كه حضرت به خصوص به قاضيان خود نوشته است، اختصاص به اصلاح امر قضا دارد . در همين باره به مالك مي نويسد:«براي داوري بين مردم، افرادي را برگزين كه نزد تو برترين هستند آناني كه امور گوناگون و پراكنده در تنگنايشان نگذارد، برخورد خصمانه طرف هاي درگير به خشمشان نياورد، در لغزش خود پاي نفشارند . . . آن وضع داوريشان را زياده رسيدگي كن و دست بخشش خويش را چنانشان بگشاي كه نياز خود را پاسخگو باشند و بر مردم كم تر نيازمند .» (53)درباره مهار خواص و جلوگيري از تمرد آن ها، حضرت به مساله اجراي حدود درباره آن ها اشاره كرده، به مالك مي نويسند:«اعوان و انصار خويش را سخت زيرنظر بگير . پس اگر يكي از آن ها دست به خيانت زد و ماموران مخفي تو متفقا چنين گزارشي دادند، به همين مقدار، به شهادت آنان قناعت كن و او را زير تازيانه كيفر بگير و به مقدار جنايتي كه انجام داده است، او را كيفر نما . سپس وي را در مقام خواري و مذلت بنشان و نشانه خيانت بر پيشاني او بگذار .» (54)و . وحدت كلمه در سايه حكومتهمان گونه كه درباره عوامل انحطاط جامعه ياداوري شد، پراكندگي و تفرقه يكي از آسيب هاي جدي و ريشه اي است كه در صورت عدم برخورد جدي از ناحيه حكومت، اساس نظام اجتماعي را از هم مي گسلد و آن جاست كه بايد شاهد دشمنان و دشمني هايي

بود كه به كم تر ذهن كسي خطور مي كند برادران با برادران، دوستان با دوستان و همه باهم سر ناسازگاري گذاشته به تدريج، دشمني ها اعظم بخش هاي جامعه را فراخواهد گرفت، هيچ كس به كسي مطمئن نخواهد بود و همه به سرگرداني دچار خواهند شد، گويي قلب ها چنان آفت زده مي شود كه توان انديشه نداشته، نه در محافل سري مي توان همرازي را يافت و نه در صحنه جامعه نيروي متعهدي را سراغ گرفت . در چنين محيطي كرهاي صاحب گوش، گنگ هاي زبان دار و كوراني صاحب چشم يافت مي شوند كه نه در برخوردها صداقتشان هست و نه در هنگام گرفتاري برادراني مورد اعتمادند . (55) از بين بردن چنين وضعيت اسف باري و برگرداندن الفت و برادري و اعتماد و نيك انديشي در چنين شرايطي، نياز به يك دستگاه حكومتي كارامد و صالح دارد تا در سايه رهبري هاي داهيانه و كمك و همياري رعيت، به اين مهم همت گمارد . در اين باره، حضرت علي عليه السلام نقش حاكميت پيامبر در منطقه عربستان را تشريح مي كنند كه شنيدني است:«آري، در جريان زندگيشان به گاه پراكندگي و گروه گرايي آنان، بينديشيد! همان شب هاي سياه، كه كسراها و قيصرها سرورانشان شده بودند، از كشتزارهاي سرسبز و درياهاي پر آب اين جهان به رستنگاه خار و علف هاي هرزه و گذرگاه شن و بادهاي خشك و نقاط فقر و گرسنگي رانده شدند، درويش و بي چيز با پشم و پيه شتران رهاشان كردند، به گونه اي كه در ميان ملت ها سرايشان ذلت بارترين و سرزمينشان خشك ترين

بود . بي آن كه زير پر و بال دعوتي پناه ببرند و يا در سايه همبستگي اي كه بتوان به نيروي برخاسته از آن تكيه زد، قرار گيرند . پس حالت ها پريشان و دست ها ناهماهنگ و زيادي ها تفرقه آميز بود . . . پس در نگاهي ديگر، به هنگامه بارش نعمت هاي الهي برايشان بينديشيد! . . . تمام جريان ها در پرتو سلطه حق و چيره مند ثبات يافت و آن چگونگي، ايشان را در سايه عزتي پيروز جاي داد و سياست هاي جهان در برابرشان درآن بلنداي فرمان روايي سر فرود آورد . . . و در چهار سوي جهان فرمانروا شدند .» (56)شيوه هاي حكومت در اصلاحات اجتماعيدر پايان، با توجه به عوامل مطرح شده در بحث آسيب شناسي و نقش حكومت در دفع و رفع آسيب ها، با ذكر شيوه هايي كه نهج البلاغه در زمينه انجام اصلاحات ارائه مي دهد، اين موارد به عنوان عاملي مؤثر در مبارزه با كژي ها و انحرافات اجتماعي پيشنهاد مي گردد، بحث بدين گونه كامل مي گردد .اصلاحات اجتماعي و تغييرات از دو روش عمده و مشهود صورت مي گيرد كه يكي روش تغييرات ساختي است كه در آن، تمام سازمان اجتماعي موردنظر بوده، نهادهاي اجتماعي و نظام هاي گوناگون رفتار جمعي را، به شيوه دفعي و بنيادي واژگون و نظم نويني را حاكم مي كند از اين روش به روش «انقلابي » نيز تعبير مي شود . ديگري روش ايجاد تغييرات تدريجي و درون ساختي است كه به ساخت كلي جامعه و نظام هاي رفتاري حاكم بر جامعه كاري

ندارد، بلكه از طريق تغييرات جزئي و مقطعي در درون بنيادها شكل مي گيرد و جامعه سعي مي كند تا زمينه تغييرات عمومي را فراهم سازد . كه از آن تحت عنوان روش «اصلاح » نام مي برند .روش اول عموما همراه با قهر و خشونت است و روش دوم با ملايمت و نرمش و كندي . به نظر مي رسد براساس آنچه از نهج البلاغه درك مي شود، روش حكومت در انجام «اصلاحات » تركيبي از دو روش انقلابي و اصلاحي است، كه حوزه به كارگيري هر كدام متفاوت است (57) كه به اجمال، در سه محور مورد بررسي قرار مي گيرد .الف . نصيحت و موعظهدر اين باره ضمن توجه به استنادهاي حضرت به روش اصلاحي پيامبرگرامي صلي الله عليه و آله از جمله در خطبه 94 نهج البلاغه كه روش اصلاحي ايشان در مواجهه با جاهليت عرب را يادآور مي شوند، در خطبه 104 استفاده از اين روش را از وظايف مهم امامت و رهبري مي دانند و مي فرمايند:«به درستي كه بر امام وظيفه اي نيست، مگر اوامري كه از ناحيه خداوند بر دوش او گذارده شده است: رساندن فرامين از راه موعظه و كوشش در نصيحت و خيرخواهي مردم .» (58)ب . تغافل و سماحتيكي از ويژگي هاي آيين اسلام اين است كه در آن، به تمام ابعاد و جوانب شخصيت هايي كه به نوعي مخاطب او قرار مي گيرند، توجه مي كند . از آن رو، كه در جمع انسان ها، افراد زيادي يافت مي شوند كه بدون عفو و اغماض و شرح صدر و سعه خاطر، برنامه ريزي

صحيح برايشان ممكن نيست - چرا كه در اين نگاه، انسان موجودي همراه با لغزش و خطا تلقي مي شود و عمده مخاطبان انبيا و پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله نيز اين قبيل انسان ها مي باشند - بدين روي، در مواجهه با آنان راهي جز عفو و گذشت و مدارا نيست . از حضرت علي عليه السلام در توصيه اي منطقي و مستدل و در عين حال، مشفقانه به مالك مي فرمايند:«قلب خود را براي زيردستان خويش، پر از رحمت و محبت و لطف كن و همچون حيوان درنده اي نسبت به آنان مباش كه خوردن آنان را غنيمت شماري زيرا آن ها دو گروه بيش نيستند: يا برادران ديني تواند و يا انسان هايي همچون تو گاه از آن ها لغزش و خطايي سرمي زند، كمبودها و نارسايي هايي بر آنان عارض مي شود و به دست آنان، به عمد و يا به اشتباه، كارهايي انجام مي شود و در اين موارد، از عفو و گذشت خود، آن مقدار به آن ها عطا كن كه دوست داري خداوند از عفو و بخشش خود به تو عنايت نمايد .» (59)در جاي ديگري، همچون يك فيلسوف آشنا به ظرفيت ها و توانايي هاي انساني و يك جامعه شناس متبحر و آشنا به اوضاع اجتماعي زمانه مي فرمايند:«من همسايه خوبي برايتان بودم و با كوشش و تلاش، در پشت سر به پاس داري و حمايت از شما پرداختم و از بند ذلت و حلقه هاي زنجير ستم و خواري آزادتان ساختم . اين سپاس فراوان من است در برابر نيكي كمي كه شما انجام

داده ايد، از منكرات فراواني كه از آن ها چشم پوشي و اغماض كردم .» (60)ج . خشونت و قهر همراه با منطق و استدلالشايد دو روش گذشته را بتوان از شيوه هاي برخورد با عوام و كساني دانست كه بيش از هرچيز به نصيحت و مدارا نياز داشته اند . در غير اين صورت، از گرد دين فاصله مي گرفتند . اما در بعضي مسائل از جمله مسائل مهم سياسي و اقتصادي كه عمدتا در مواجهه با خواص و به ويژه در شرايط بحراني صورت مي گيرد كه معمولا در آن، شرايط حقوق مردم از ناحيه عده اي مورد تعرض واقع مي شود، برخورد حضرت بيانگر لزوم برخوردي خصمانه و از سر غضب است . در اين مورد، سخناني از حضرت در بخش اصلاحات قضايي ذكر گرديد . اينك به سخناني ديگر از ايشان در اين رابطه توجه مي كنيم:«سوگند به خدا! برادرم عقيل را ديدم، در حالي كه به شدت فقير شده بود و از من مي خواست كه صاعي از گندم هاي شما را به او ببخشم، و كودكانش را ديدم كه از گرسنگي موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته بود: گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود . عقيل باز هم اصرار كرد و چندبار خواسته خود را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم خيال كرد كه من دينم را به خاطر او مي فروشم و به دلخواه او قدم برمي دارم و از راه و رسم خويش دست مي كشم . آهني را در آتش گداختم . سپس آن را به بدنش نزديك ساختم تا

با حرارت آن عبرت گيرد . ناله اي همچون بيماري كه از شدت درد مي نالد، سرداد و چيزي نمانده بود كه از گرمي آن بسوزد . به او گفتم: اي عقيل، زنان سوگوار در عزاي تو بگريند! از آهن تفتيده اي كه انساني آن را به صورت بازيچه سرخ كرده است، ناله مي كني، اما مرا به سوي آتشي مي كشاني كه خداوند جبار، با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است؟ تو از اين رنج مي نالي و من از آتش سوزان نالان نشوم؟» (61)نكته قابل توجهي كه در بحث به كارگيري خشونت در اصلاح جامعه بايد به آن توجه داشت و حضرت نيز در جاي جاي موارد مطرح شده در اين زمينه، آن را به جويندگان معرفت ناب ارائه مي دهد، مساله اعتدال و موافقت با عقل سليم است . از بين بردن انحرافات اجتماعي و مبارزه با مفاسد گوناگون در حفظ مرز ميانه روي و عقل و منطق است . فقراتي از نهج البلاغه در مبرهن ساختن اين روش تكميلي قابل تامل است از جمله نامه حضرت به يكي از كارگزاران درباره شكايت كشاورزان ازايشان خواندني است:«اما بعد، دهقان هاي محل ماموريت تو از خشونت و قساوت و تحقير و سنگ دلي تو شكايت آورده اند و من درباره آن ها انديشيده ام . نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم - چرا كه مشركند - و نه سزاوار دوري و جفا - زيرا كه معاهدند و با آن ها پيمان بسته ايم . پس لباسي از نرمش همراه با كمي شدت بر آنان بپوشان و با رفتاري ميان قساوت

و رافت با آن ها معامله كن و بين نزديك ساختن آن ها به خود و دور كردن آنان از خود، امتزاجي پديد آور .» (62)و در فرازي ديگر به كارگزاري ديگر در برخورد با مردم مي نويسد: «ازخداوند ياري بطلب وشدت وغلظت راباكمي نرمش درهم آميز و درآن جا كه مداراكردن بهتراست، مدارا كن و در آن جا كه جزبا شدت عمل كارازپيش نمي رود، شدت را به كار بند .» (63)پي نوشت ها1- احمد رهنمايي، آسيب شناسي فرهنگي، مجله معرفت، ش 30، 1378، ص 262- محمدباقر صدر، سنت هاي تاريخ در قرآن، ص 1523- «فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا» (فاطر: 62)4- گروه محققين، درآمدي بر جامعه شناسي اسلامي، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، ص 3925- «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم » (رعد: 11)6- «ولو ان اهل القري آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض » (اعراف: 96)7- درآمدي بر جامعه شناسي اسلامي، همان، ص 394- 3958 الي 15- نهج البلاغه، خطبه 20/نامه 55/خطبه 88/خطبه 234 (قاصعه/) همان/خطبه 234/حكمت 200/خطبه دوم16- گروه محققين، مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي عليه السلام، بنياد نهج البلاغه، قم، 1375، ص 19817- محمدتقي مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، سازمان تبليغات اسلامي، 1368، ص 145- 14818 الي 27- نهج البلاغه، نامه 31/خطبه 156/نامه 69/خطبه 104/خطبه 139/خطبه 234 (قاصعه/) نامه 79/همان، نامه 53/نامه 5328- عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ترجمه پروين گنابادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، فصل 43، صفحه 55229- مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1377، ج 2، ص 48530- عبدالمجيد معاديخواه، فرهنگ

آفتاب، ذره، 1372، ج 1، ص 46331 الي 39- نهج البلاغه، خطبه 234/خطبه 16/خطبه 216/خطبه 166/خطبه 129/خطبه 234/خطبه 187/خطبه 131/خطبه 15040- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، ج 9 و 10، ص 9141- محمدجواد و محمدرضا رفيعي آقايي، آموزه هايي از نهج البلاغه، قم، نشر معارف، 1379، ص 11542 الي 57- نهج البلاغه، خطبه 62/خطبه 25/نامه 46/حكمت 103/نامه 53/خطبه 207/خطبه 207/نامه 41/خطبه 15/نامه 20/خطبه 224/نامه 53/نامه 53/همان/خطبه 97/خطبه 23458- مسائل جامعه شناسي از ديدگاه امام علي عليه السلام، همان، ص 36559الي 61- نهج البلاغه، خطبه 104/نامه 53/همان، خطبه 15862الي 64- همان، خطبه 224/نامه 19/نامه 46ساير منابع- نهج البلاغه، خورشيد بي غروب، ترجمه عبدالمجيد معاديخواه، ذره، 1374- محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، ، تصحيح علي اكبر غفاري، بيروت، 1410 ه . ق- محمدتقي مصباح، حقوق و سياست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1378- همو، نظريه سياسي اسلام، قم، پيشين- جرج جرداق، علي صداي عدالت انساني، ترجمه هادي خسروشاهي، نشر خرم، 1375- ابراهيم سراج، علي خورشيد بي غروب، تهران، نشر نبوي،

http://www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1id=46451SubjectID=82231

توسعه سياسي از ديدگاه امام علي

1 توسعه سياسي  از ديدگاه امام علي (ع) گردآورندگان: مصطفي عاقلي-رخشا خسروجردي

مق_دمه : مباحث دين و سياست از مسائل بحث انگيز و مورد مناقشه اي هستند كه از دير باز مورد توجه انديشمندان و صاحب نظران بوده اند . عده اي متعقدند دين از سياست جداست چون سياست با فريب و نيرنگ توأم مي باشد در حالي كه دين در پي اخلاق و كمال انسان است و اين دو غير قابل جمعند . گذشته از ديگر اديان الهي ، آنچه از اسلام استنباط مي شود اين

است كه اين دين نمي تواند از اجتماع بركنار باشد زيرا هدف اصلي آن ساختن اجتماعي تكامل يافته مي باشد كه حدود و قوانين الهي در آن اجرا گردند و اين امر بدون سياست ناممكن است . در نگرشي فراگير تر ، برخي متعقدند دين مانع رشد ، توسعه و پيشرفت بوده و حتي مخالف آن است ملتي كه پيشرفت و ترقي را مي طلبد بايد دين را از صحنه اجتماع خارج نموده ، و آن را فردي نمايد . اين نظريه ، همزمان با پيشرفت غرب و فردي شدن مذهب در آنجا ، از آزمون موفق بيرون آمد ، قوت گرفت و به همه اديان تعميم پيداكرد . اگر چه اديان الهي وجوه مشترك فراواني دارند ولي در برخي از ابعاد ، اسلام باديگر اديان الهي و از جمله مسيحيت در غرب تفاوت ماهوي دارد . روشن است ديني كه انباشته از سنن غلط و خرافات اجتماعي بوده ، و دستمايه اي براي توجيه منافع فردي ، گروهي و طبقاتي باشد نه تنها پيشرفتي به بار نخواهد آورد ، بلكه موجب انحطاط و عقب ماندگي خواهد شد . اما ديني كه از معارف زلال الهي سرچشمه گرفته و در پي ساختن جامعه اي تكامل يافته بوده ، و انسان جايگاه اصلي را براي رسيدن به كمال دارا باشد نه تنها موجب عقب ماندگي و انحطاط نيست كه خود محرك و عامل پيشرفت توسعه و تعالي و به نظر ما دين اسلام اينگونه است . در تمام صفحات تاريخ اسلام نام علي ( ع ) هميشه همراه « عدل و عدالت » بوده و تمام

نويسندگان و انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان بر اين باورند كه حضرت علي ( ع ) به خاطر شدت عدالتش شهيد شده و تاريخ بشر تاكنون فردي عادل تر از ايشان به خود نديده است اين ميزان شهرت حضرت علي ( ع ) به عدالت بخاطر پافشاري و اصرار آن حضرت در سراسر زندگي خود و بخصوص سيره سياسي اش بر عدالت است . و ما در اين مبحث و مباحث آينده سعي كرده ايم عملكرد و شيوه هاي آن حضرت را استخراج و كالبدشكافي كنيم و چگونگي كاربرد آن را در نظامهاي سياسي قرن بيستم ، بيان نماييم ، گذشته از آراء و نظرات گوناگون در مورد مفهوم عدالت و تعاريف آن و به خاطر پرهيز از اين مناقشات علمي به حداقل تعريفي كه از مفهوم عدالت ارائه شده و همه برآن اتفاق نظر دارند بسنده كرده ، و آن را مفروض بحث خود قرار مي دهيم . در اين تعريف ، ر عدل عبارت است از اينكه هر چيز در جاي خودش قرار بگيرد و هر ذي حقي به حق خود برسد. » يعني هر چيز آن طور باشد كه « بايد » باشد و هر كاري آن طور انجام شود كه « شايسته » است به عبارت ديگر هر چيز و هركس به اندازه استحقاق و ظرفيتش بهره مند شود و به اندازه توانايي و ظرفيتش كار انجام دهد. حضرت علي (ع) عدل را بر چهار شعبه مي داند كه دو شعبه از آن به ابعاد نظري و دروني انسان نگاه مي افكند و دو شعبه ديگر ابعاد عملي و بيروني را شامل مي

شود:« و عدل بر چهار شعبه است: بر فهمي ژرف نگرنده و دانشي پي به حقيقت برنده و نيكوداوري فرمودن و در بردباري استوار بودن.رعايت عدالت بر هر انساني واجب است و اگر غير از آن عمل كند، در حق خود يا ديگران ظلم كرده است چرا كه حقي به ذي حق تعلق نگرفته، يا كاري به موقع انجام نيافته است.گام اول عدالت در جامعه بشري اگر در يك نگاه كلي مجموعه اي از انسانها را تصور كنيم كه در محلي به نام شهر يا كشور گردهم آمد و جامعه اي با بنيان نهاده اند، عدالت ايجاب مي كند كه داراي حاكمي باشند و مجموعه اي از قواعد و قوانين در آنجا جاري باشد تا جامعه بتواند به حيات خود ادامه دهد. حضرت علي (ع) ، دور نماي عدالت در يك مجموعه بشري به نام جامعه را اينگونه بيان مي فرمايند:« حالي كه مردم را حاكمي بايد نيكو كردار يا تبه كار ، تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند و كافر بهره خود برد . تا آنگاه كه وعده حق فرا رسد و مدت هر دو در رسد . در سايه حكومت او مال ديواني فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند و به نيروي او حق ناتوان را از توانا بستانند تا نيكو كردار روز به آسودگي به شب رساند و از گزند تبه كار در امان ماند .»با روشن شدن مفهوم عدل ، مفهوم ظلم نيز به آساني قابل تبيين و درك است چون اين دو واژه نقيض هم بوده و وجود يكي ،به

معني عدم وجود ديگري است . بنابراين هرجا عدل نباشد قطعاً ظلم است و بينابين اين دو وجود ندارد . تيرآهن مورد مثال ، با توجه به تمام شرايط محيطي و ساختماني ، يا دقيقاً در جاي خود نصب شده ، كه اين عدل است يا تخلف از قانون و سهل انگاري در نصب آن صورت گرفته ، كه به همان ميزان ظلم صورت گرفته است  .ظلم و عقب ماندگي به عقيده حضرت علي (ع) ، مهمترين عامل عقب ماندگي ، تشتت و انحطاط كشورها ظلم است . چون تمام امور از مسير اصلي و واقعي خود خارج شده اند . امام علي (ع) بدترين نظام سياسي را نظامي مي داند كه در آن ظلم وجود دارد . و تنها راه حلي كه براي جوامع عقب مانده ارائه مي دهد ، برگشتن به راه عدالت است . با قبول اين دو مقدمه از ديدگاه علي (ع) براي رفع عقب ماندگي و رسيدن به مراحل رشد ، كمال و توسعه بايد نظام سياسي به عدالت بازگشته و تمام اجزاي آن و هركس و هرچيز در جاي واقعي خود قرار گيرد به عقيده حضرت علي(ع) با وجود ظلم در سطح نظام سياسي ، نه تنها جامعه راه به سوي كمال ، رشد و توسعه نخواهد برد ، بلكه تمام امور دين و دنياي مردم آشفته گرديده و نظام جامعه از مسير خود منحرف مي شود . حضرت در مورد پيامدهاي سياست ظالمانه بني اميه مي فرمايد :«به خدا كه برسركار بمانند تا حرامي از خداي را نگذراند جز آنكه آن را حلال شمارند  . و پيماني استوار

نماند ، جز آنكه آن را بگسلانند . و خانه اي در دهستان و خيمه اي در بيابان نبود جزآنكه ستم آنان بدان رسد و ويرانش گرداند ، و بدرفتاري شان مردم آنجا  را بگريزاند . تا آنجا كه دو دسته بگريند : دسته اي كه براي دين خود كه از دست داده اند ، و دسته اي براي دنياي خويش كه بدان نرسيده اند ، و ياري يكي ديگري را چون بنده باشد به مولا ، اگر حاضر است راه او پويد واگر غايب است بد او گويد .»اصل لياقت و شايستگي در نظام سياسي به عقيده حضرت علي (ع) مساله توان ، لياقت و شايستگي افراد در نظام سياسي – كه جزئي از بحث عدالت است – مهمترين اصل براي اداره جوامع بشري است . حضرت براي پياده كردن اين اصل در جامعه و نظام سياسي خويش ، ابتدا از خودش شروع مي كند ، و به اين نكته مي پردازد كه آيا خودش لياقت رهبري جامعه اسلامي را داراست ؟ يا اينكه لايق تر از او ، براي اين امر وجود دارد . حضرت علي (ع) قبل از خلافت به صدها دليل عقلي استدلال مي كند كه لايق ترين فرد براي حكومت است و گاهي به صورت پرسش و پاسخ و محاوره ، خطاب به مردم برتريهاي خود را مي شمارد و مردم پاسخ مثبتمي دهند . هنگام انتخاب او به خلافت نيز ، مردم و حتي كساني كه مايل نبودند حضرت علي (ع) به رهبري انتخاب شود مطلقاً اعلام كردند كه علي (ع) شايسته ترين و مناسب ترين فرد براي تصدي

حكومت است  . و پس از انتخاب حضرت ، دشمنان او وحتي كساني كه با وي جنگيدند اقرار داشتند كه علي (ع) لايق ترين فرد براي رهبري جامعه است و هيچ عيبي در روش حكومت او و شخص ايشان وجود ندارد  . كساني كه شخصيت علي (ع) را مي شناسند ، به وضوح و يقين مي دانند كه اگر در جامعه آن روز فردي شايسته تر از علي (ع) براي حكومت پيدا مي شد حضرت بدون درنگ حكومت را به وي سپرده و خود كناره مي گرفت .عدم حاكميت افراد نالايق و بي هويت به همان اندازه كه حضرت علي (ع) تاكيد بر سپردن امور به دست افراد لايق و با كفايت دارد به همان ميزان نسبت به حاكميت اشخاص نالايق ، سست راي ، بي شخصيت و كم ظرفيت هشدار داده و ابعاد گوناگون اين فاجعه خطرناك را روشن مي نمايد . به عقيده امام علي (ع) :« هرگاه افراد پست حاكم شوند فضلاي زمان هلاك مي گردند .»هلاك فضلا و دانشمندان به كشتن و ازبين بردن آنها نيست بلكه عدم توجه و بهره برداي از انديشه هاي روشنگرانه آنان ، هلاكتي به مراتب بدتر از كشتن و نابودي آنهاست . امام علي (ع) يكي از آفات حكومت و دولت را كه حتي ممكن است منجر به نابودي آن شود حاكميت افراد پست دانسته و مي فرمايد :« رياست و حاكميت ناكسان فرومايه و كم سنان نوبه دولت رسيده دليل انحلال و برگشتن دولتهاست .»علي (ع) دليل برگشتن دولتها چهارچيز است :1-    ضايع گذاشتن اصول2-    تمسك به فروع3-    مقدم داشتن مردمان پست و ناقابل4-   

مؤخر داشتن مردمان پست و ناقابل براساس انديشه هاي فوق حضرت علي (ع) سفارش مي كند كه : « ناكس پست را بركسي كه شرف و حسب و نسب دارد ترجيح مده »اصل نظارت و پاسخگويي حضرت علي (ع) اعتقاد دارد كه در مجموعه نظام سياسي بايد كيفيت كاركاركنان سنجيده شده و به هر شخصي به ميزان لياقت ، شايستگي و كارايي او ، ارزش و اهميت داده شود ، اگر كار خارق العاده اي انجام شود بايد عامل اصلي ان مورد تشويق و ترفيع قرار گرفته و اگر كوچكترين تخلفي در هرسطح صورت پذيرد بايد عاملين آن تنبيه و مجازات شوند . بنابراين درنظام سياسي اجتماعي افراد برابر نبوده و برتري هركس ، به ميزان خلاقيت و شايستگي اوست  . در اين صورت ، افراد شايسته به كار خود و تلاش هرچه بيشتر دلگرم شده ، وتمام اجزاي سيستم ، كار ويژه هاي خود را به نحو احسن انجام خواهند داد و بتدريج مديريتهاي ضعيف كنار رفته ، و مديريتهاي قوي و باكفايت جايگزين خواهند شد . امام (ع) خطاب به مالك در مورد حكومتش مي فرمايد : « مباد نكوكار و بدكار در ديده ات برابر آيد كه آن، رغبت نكوكار را در نيكي كم كند و بدكردار را به بدي وادار نمايد .»امام علي (ع) معتقد است كه در سراسر نظام سياسي از بالا تا پائين بايد كنترل دقيق به صورت آشكار و نهان انجام گيرد و ميزان و كيفيت كار افراد مورد ارزيابي قرار گرفته و كار مردم به بهترين نوع و در اسرع وقت رسيدگي شود:«سعي درآنچه صلاح عامه مردم

است از كمال سعادت است .»الف ) برخورد با سهل انگاران و متخلفين از آنجايي كه حضرت علي (ع) هرگونه رشد و پيشرفت جامعه را منوط به سلامت نظام سياسي جامعه و به خصوص نخبگان مي دانست ، در جهت حفظ اين سلامتي از هيچ كوششي فرو گذار نكرده و به كوچكترين تخلفي در سيستم اداري با ديده اغماض نمي نگريست . امام علي (ع) بطور مرتب طي نامه هايي ، رهنمودهاي لازم را به كارگزاران خود ارائه مي فرمود تا دچار لغزش و خطا نشوند و گاهي آنها را تهديد كرده و مورد عتاب قرار مي داد ، و تمام اينها براي جلوگيري از سهل انگاري وتخلف در نظام بود . امام علي (ع) در يكي از اين نامه ها به زياد ابن ابيه ، جانشين حاكم بصره مي نويسد :« ميانه رو باش و از زياده روي دست بردار ، و امروز ، فردا را به خاطر آر و از مال نگه دار چندانكه تو را كارساز است ، و زيادت را پيش فرست براي روزي كه تو را بدان نياز است .»ب) رشوه، هديهاگر چه قصد بررسي مصاديق تخلف و فساد را نداريم ولي نظر به اهميت و سابقه رشوه و هديه، به طور مختصر آن را از ديدگاه حضرت علي (ع) مورد بررسي قرار مي دهيم.از معدوده مسائلي كه در نظامهاي سياسي جوامع بشري طي قرون متمادي وجود داشته و تاكنون به همان صورت، خود را حفظ كرده و در جوامع امروزي نيز از كارايي بالائي برخوردار است؛ همين مساله مي باشد. به عقيده علي (ع) رشوه موجب تباهي و گرايش

به سوي باطل است و عامل آن نيز رهبران و كارگزاران سياسي هستند چون نخبگان و نظام سياسي اداري، حق مردم را ادا نكرده و مردم مجبور مي شوند حق خود را با رشوه بگيرند امام (ع) خطاب به اميران لشكر نوشت:«اما بعد ، آنان كه پيش از شما بودند تباه گرديدند چون حق مردم را ندادند تا آن را به رشوت خريدند و به راه باطلشان بردند و آنان پيرو گرديدند.»عموماً دادن رشوه يا هديه به خاطر بدست آوردن امتيازي است كه از پايمال كردن حقوق ديگران حاصل مي شود. به نظر امام (ع) ، سزاوار نيست چز 74= در نظام سياسي و سيستم اداره كشور فرد يا افرادي امور را به دست گيرند كه :«به خاطر حكم كردن رشوت ستاند، تا حقوق را پايمال كند و آنچه را چنانكه بايد نرساند.»برابري در مقابل قانونبه عقيده حضرت علي (ع) همه در مقابل قوانين يكسان بوده و از حقوق برابر برخوردارند، در برابر قانون، حزب، گروه، طبقه، لباس، ثروت و ... نمي تواند موجب تبعيض و برتري افرادي بر افراد ديگر گردد، همين برابري در مقابل قانون و برخورداري از حقوق يكسان ، موجب شد كه بسياري از اشراف، متنفذين و بزرگان قبايل، از اطراف حضرت علي (ع) پراكنده شوند. مردم عادي برتر دانسته و در مقابل قانون از حقوق بيشتري برخوردار گردند. امام (ع) خطاب به مالك مي فرمايد:« ... و بپرهيز از مقدم داشتن خود، دراموري كه مردم در آن مساويند.»در جامعه اي كه قانون فقط براي ضعيفان و بي پناهان اجرا شده واقويا، ثروتمندان، متنفذين ، نخبگان و ... از آن مستثني

باشند چنين جامعه اي الفاي توسعه و كمال را در نيافته است حضرت علي (ع) خطاب به عمربن خطاب فرمود:« سه چيز است كه اگر آنها را حفظ كرده و بدانها عمل نمودي تو را از چيزهايي ديگر كفايت مي كند و اگر آنها را رها كني هيچ چيز ديگري ترا سود ندهد، عمر پرسيد آنها كدامند؟ فرمود: جاري كردن بر خويش و بيگانه، حكم كردن بر اساس كتاب خدا در خشنودي و خشم و بخش كردن عادلانه بين سرخ و سياه»حاكميت گفتمان و پرهيز از خشونت حضرت علي (ع) هيچگاه حاضر نبود در كاري كه به نوعي امكان حل مسالمت آميز آن وجود دارد به خشونت، جنگ و خونريزي متوسل شود. در صورتي كه قدرتمندان و صاحبان نيروي بازو- به خصوص در زمانهاي قديم- معمولاً با عقل و منطق چندان سر و كار نداشتند و در از بين بردن موانع راه خود از زور بهره مي گرفتند. علي (ع) علي رغم دارا بودن شجاعت و قدرت تا حد اعلاي آن در حل مسائل از زور استفاده نكرده و هميشه به حل منطقي و عقلاني مسائل و مشكلات مي پرد اختند بارها ياران امام (ع) در برابر مخالفين حكومت يا توهين كنندگان به آن حضرت دست به شمشير بردند و لي امام (ع) آنها را از اين كار منع كردند امام علي (ع) به فرزندش امام حسن (ع) فرمود:«هرگز كسي را براي مبارزه دعوت نكن ولي هر گاه و را دعوت كنند فوري برو زيرا كسي كه دعوت به مبارزه كند ظالم است و ظالم از بين خواهد رفت.»به نظر علي (ع)، نظام وحكومت بايد

از هر گونه ظلم و ستمي پرهيز كرده و هيچگاه با تندي و خشونت با مردم مواجه نشود. امام (ع) ضمن نامه اي به زياد ابن ابيه حاكم فارس و شهرهاي تابعه نوشت:«كار به عدالت كن و از ستم و بيداد پرهيز ، كه ستم رعيت را به آوارگي وادارد و بيدادگري شمشير را در ميان آرد.»مشاركت مردم در تصميم گيري حضرت علي (ع) يكي از اركان مهم حكومت و اداره جامعه را مشورت مي دانند، مشورت از نظر علي (/ع) تظارب آراء افكار و انديشه هاي موافق و مخالف است تا از ميان آنها صحيح ترين ، كامل ترين و بهترينشان استخراج گردد. به عقيده علي (ع) :1-    مشورت، شريك شدن در عقل هاي ديگران است.2-    هيچ پشتيبان و تكيه گاهي، مطمئن تر از مشورت وجود ندارد.» 3-    مشاوره هدايت است و كساني كه فقط به نظر خود عمل مي كنند دچار خطا مي گردند.4-    هر كس از آراء و انديشه هاي گوناگون استقبال كند، موارد اشتباه فكر و انديشه خود را خواهد شناخت.»حضرت علي (ع) به مالك اشتر مي فرمايد:« و آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد.»نظام سياسي و مسائل ماليدر مورد ديدگاههاي حضرت علي (ع) در مورد امور مالي و بيت المال و چگونگي برخورد با اينگونه مسائل در نظام سياسي، سيره عملي آن حضرت، بهترين راهنما براي پي برد ن به نظريات آن بزرگوار در اين مورد است در اين مبحث يا پرداختن بيشتر به شيوه هاي عملي حضرت علي (ع) به تبيين ديدگاههاي او مي پردازيمحضرت علي (ع) پس از رسيدن

به حكومت، سياستهاي قاطع و سرسختانه اي در زمينه مسائل مالي در پيش گرفت اين سياست علي (ع) اگر چه براي توده مردم خوشايند و مطلوب بود ولي سران قريش و رؤساي امام (ع) را تحمل نكردند. امام (ع) در دومين روز حكومت خود، موضوع خود را چنين اعلام نمود:« اي مردم! من يكي از شمايم، با هر يك از شما در حق و وظيفه برابرم روش كارم همان سنت پيامبر تان بوده و دستور او را به كار خواهم بست . بدانيد زمينهايي كه عثمان به تيول ( تملك ) بستگان خود در آورده  و اموالي كه به ناحق به اين و آن بخشيده است همه بيت المال بازگردانده خواهد شد بدرستي كه حق را هيچ چيز باطل نمي كند به خدا اگر چيزي از آن اموال را بيابم كه به مهر زنان يا بهاي كنيزكان رفته باشد آن را بر مي گردانم . همانا در عدل گشايشي است وآنكه عدل بر اوسخت باشد ستم را سخت تر يابد . حضرت علي ( ع ) در تقسيم بيت المال نيز با رعايت حقوق عامه مردم ، همه را برابر مي دانست . امام ( ع ) چند روز پس از قبول خلافت فرمود : « مردم ! از آدم ابوالبشر فرزندي به عنوان غلام يا كنيز متولد نگرديد . تمام فرزندان او از روز نخست آزاده بودند ؛ لكن امروز به خاطر جهات و مقتضياتي ... جمعي بنده و مملوك شما قرار گرفته اند . ..... قدري از اموال كه مربوط به مسلمين است نزد من جمع شده ، بايد در ميان شما از

سياه پوست و سفيد پوست بردگان و آزادگان به طور مساوي تقسيم شود » « فضيل بن جعد » مي گويد : « مهمترين عاملي كه باعث دست برداشتن عرب از حمايت علي ( ع ) گرديد مسائل مالي بود زيرا  علي (ع ) شريف را بر غير شريف و عرب را بر عجم برتري نمي داد و با روسا و امراي قبائل آن طور كه پادشاهان رفتار مي كردند رفتار نمي كرد و سعي نمي نمود كسي را به خود متمايل كند در حالي كه معاويه بر خلاف اين عمل مي كرد از اين رو مردم علي (ع ) را ترك كرده به معاويه ملحق مي شدند » محور بودن انسان در اقتصاد يكي از مهمترين اهداف حضرت علي (ع ) درحكومتش ساختن جامعه اي با اقتصادي سالم ، در آمد بالا ، داراي عمران و آباداني بود كه مردم با برخورداري از رفاه نسبي به معنويات رشد كمالات و بالابردن سطح فرهنگ و آگاهي خود مي پردازند . در برنامه ها و شاخصهاي اقتصادي امام علي ( ع ) « انسان » بارزترين و مهمترين جايگاه را از آن خود ساخته است ، تمام برنامه ها در جهت رشد ، توسعه و كمال جامعه حول محور انسان و سعادت او مي چرخد كه بخشهاي اقتصادي آن را در اين مبحث مورد بررسي قرار خواهيم داد . الف ) فقر و نقش آن در انحطاط جامعه امام علي ( ع ) نمي پذيرد كه از نظر آماري درآمد سرانه كشور بالا باشد ولي گروهي از مردم در فقر زندگي كرده يا از امكانت تربيتي

، آموزشي ، بهداشتي و ... محروم باشند . يا كشور از عمران و آباداني چنداني برخوردار نباشد به عقيده علي (ع ) « فقر بزرگترين مرگ است » و شكي نيست كه يك جامعه مرده اي است كه هيچگونه تحرك و نشاطي در جهت رشد ، توسعه ، كمال و شكوفايي انديشه ها ندارد هاي علي (ع ) به فرزندش محمد حنفيه فرمود : « اي پسرم ، از فقر بر تو ترسانم پس از آن به خدا پناه ببر كه فقر دين را زيان ( نقصان ) مي رساند و عقل را سرگردان مي نمايد و دشمني پديد مي آورد » يكي از دلايل مذموميت فقر اين است كه شخصيت انسان را ضايع كرده و تحقير مي نمايد و انسان دچار صفات زشت اخلاقي شده و ممكن است به ستايش و چاپلوسي يا نكوهش بي مورد افراد بپردازد . امام ( ع ) براي نجات از فقر به درگاه خدا پناه برده مي فرمايند : « خدايا به توانگري آبرويم را نگاه دار و به تنگدستي حرمتم را ضايع مگذار تا روزي خواهم از بندگان روزيخوارت و مهرباني جويم از آفريدگان بدكردارت ، و به ستون كسي مبتلا شوم كه به من عطايي ارزاني داشته و به نكوهيدن آن كس فريفته گردم كه بخشش خو را از من بازداشته » ب ) ماليات يا درآمد دولت يكي از منابع درآمد دولت ماليات است هدف از گرفتن ماليات بهبود اوضاع اقتصادي و رسيدگي به نيازهاي جامعه است امام علي( ع ) « فقر را بلا و فراخي مال را يكي از نعمتهاي خدا »

مي داند امام علي (ع ) هميشه سعي مي كرد و مردم را از اين نعمت بهره مند ساخته تا سطح زندگي اقتصادي مردم بالا برود سپس با گرفتن ماليات از آنان ديگر نابسامانيهاي اقتصادي جامعه را اصلاح نمايد . بنابراين امام (ع ) بيشاز آنچه به گرفتن ماليات توجه نشان دهد به بهبود وضع مردم و بالا رفتن توليدات آنها توجه مي كرد . امام ( ع ) خطاب به مالك اشتر مي نويسد : « و در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است چه صلاح خراج و خراج دهندگان ، به صلاح ديگران است و كار ديگران سامان نگيرد تا كار خراج دهندگان سامان نپذيرد كه مردمان همگان هزينه خوار خراجند  و خراج دهندگان و بايد نگريستنت به آباداني زمين بيشتر از ستدن خراج خواهد و به آباداني نپردازد ، شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك مي سازد و كارش جز به اندكي راست نيايد و اگر از سنگيني – ماليات – شكايت كردند .... بار آنان را سبك گردان چندانكه مي داني كارشان سامان پذيرد بدان » ج ) تجارت و صنايع بخشهاي تجارت و صنايع از ديگر بخشهاي مهم اقتصادي جامعه هستند كه امام ( ع ) توجه خاصي به آنها معطوف نموده است . امام (ع) بارزگانان و صنعتكاران را عامل منفعت و موجبات آسايش و راحي ملت مي داند . به عقيده امام (ع ) سيستم سياسي و تخبگان بايد اين دوگروه را  مورد توجه قرر داده ، آنها را كمك هدايت و به نيكي سفارش نمايند شايد معناي پيچيده تر سخن

امام (ع ) اين باشد كه نظام سياسي بايد سياستهاي كلي و مسيرهاي اصلي تجارت و تكنولوژي را تعيين نموده و با برنامه ريزيهاي كلان جهت اين دو را به مردم نشان داده و آنها را تشويق و كمك نمايد . امام ( ع ) خحطاب به مالك مي نويسد : « ... ديگر اينكه نيكي به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذيرد و سفارش كردن به نيكي درباره آنان را به عهده گير ... كه آنان مايه هاي منفعيتند و پديد آورندگان و سيلتهاي آسايش و راحت .... به كار آنان بنگر چه در آنجا باشند كه خود به سر مي بري يا در شهرهاي ديگر و با اين همه بدان كه ميان بازگرانان بسيار كسانند كه معاملتي بد دارند ، بخيلند ودر پي احتكارند سود خود را مي كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مي فروشند ؛ واين سود جويي و گرانفروشي زياني است براي همگان و عيب است بر واليان پس بايدت از احتكار منع نموده كه رسول خدا ( ص ) از آن منع فرمود و بايد خريد و فروش ، آسان صورت پذيرد و با ميزان هدل انجام گيرد با نرخهاي – رايج بازار – ( واقعي ) نه به زيان فروشنده و نه خريدار وآن كه پس از منع تودست به احتكار زند او كيفر ده و عبرت ديگران گردان ودر كيفر او اسراف مكن  محوريت رهبران نخبگان سياسي گردانندگان و محورهاي اصلي نظام اجتماعي هستند به تناسب قانون اساسي هر كشور در راس آنها خليفه پادشاه رهبر يا رئيس جمهور قرار دارد . به

عقيده حضرت علي (ع ) شخص اول كشور داراي نقش اساسي در نظام سياسي اجتماعي بوده و اوست كه با نظارت بر تمام امور هر كدام را به مسير خاص خود هدايت مي نمايد وقتي امام (ع ) خواست گروهي از مردم را براي يك نبرد كوچك با عده اي از دشمنان كه نظم بخشهايي از كشور را به هم زده و سلب امنيت كرده بودند بفرستند مردم سرپيچي كرده و با آوردن بهانه هايي كفتند اگر تو بيايي ما هم مي رويم حضرت فرمود : « مرا نسزد كه شهر و سپاه و بيت المال را بگذارم و خراج زمين و قضاوت مسلمانان ونگريستن در حق طلبكاران را ناديده انگارم . آنگاه با دسته اي بيرون شوم و به دنبال دسته اي به راه افتم و چونان تيرناتراشيده و سوفار نانهاده كه درتيردان تهي .بود از اين سو به آن سو غلطم ، حالي كه من قطب آسيايم ، برجاي ايستاده ، و آسيا به دورم در گردش افتاده ، اگر از آن جدا شوم مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آسيا از جاي بگردد به خدا كه اين رايي خطاست – و بيرون شدن من در چنين حال نه سزاست ...»عمر در جنگ با روميان ، براي شركت در لشكر مسلمانان با حضرت علي (ع) مشورت كرد ، حضرت وي را از اين كار منع كرده و فرمود افراد كار آزموده و جنگ جو را بفرست . تو بايد به عنوان پناهگاه مسلمين همين جاباقي بماني . تا در صورت نياز ، بي پناهان به تو پناه آورند  . عمر براي شركت در جنگ با

ايرانيان نيز با امام (ع) مشورت كرد ، حضرت به وي فرمودند : « جايگاه زمامدار در اين كار ، جايگاه رشته است كه مهره ها را به هم فراهم آرد و برخي را ضميمه برخي ديگر دارد . اگر رشته ببرد مهره ها پراكنده شود و از ميان رود و ديگر به تمامي فراهم نيايد . و عرب امروز اگرچه اندكند در شمار ، اما با يكدلي و يك سخني در اسلام نيرومندند و بسيار . تو همانند قطب بر جاي بمان و عرب را چون سنگ آسيا گرد خود بگردان  .» 2نگرش و انگيزه حاكمان از قدرت يكي ازنكات مهم ديدگاه حضرت علي (ع) ، نوع نگرش نخبگان نسبت به مساله ، قدرت وحكومت است  . چه انگيزه اي موجب مي شود انسان خود را دچار زحمت ، مخاطره و انواع خطرات كرده تا به قدرت برسد ؟ آيا قدرت و حكومت را سفره گسترده اي مي بيند كه بايد تا حلقوم از آن خورده و حداكثر بهره برداري را بنمايد ؟ يا رياست را موجب حفظ سيادت و آقايي خود بر ديگران دانسته و به ارضاي غرائز نفساني و برتري طلبي هاي خود مي پردازد ؟ يا آن را وسيله اي براي انتقام از دشمنان و رقيبان ، و حاكميت بر آنان مي بيند ؟ حضرت علي (ع) در مورد حكومتهاي قبل از خود مي فرمايد : « ... اما يكي از كينه راهي گزيد و ديگري داماد خود را بهتر ديد و اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود خود رسيد و همچون چارپا بتاخت و خود را دركشتزار

مسلمانان انداخت و پياپي دو پهلو را آكنده كرد وتهي ساخت . خويشاوندانش با او ايستادند و بيت المال را خوردند و برباد دادند چون شتركه مهار برد و گياه بهاران چرد – چندان اسراف ورزيد – كه كار به دست و پايش پيچيده و پرخوري اور به خواري و خواري به نگونساري كشيده .»حضرت علي (ع) ، پس از قبول حكومت نيز ، بي ارزشي آن را يادآور شده و انگيزه خود را از پذيرفتن حكومت ، چنين ذكر مي كند :« به خدايي كه دانه را كفيد (شكافت ) و جان را آفريد ، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت برمن تمام نمي نمودند و خدا علماء را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند ، رشته اين كار از دست مي گذاشتم و پايانش را چون آغازش مي انگاشتم و چون گذشته خود را به كناري مي داشتم و مي ديديد كه دنياي شما را به چيزي نمي شمارم و حكومت را پشيزي ارزش نمي گذارم .» 3وظايف و ويژگيهاي رهبران به اعتقاد حضرت علي (ع) رهبران ومديران جامعه بايد داراي مجموعه اي از ويژگيها و خصوصيات باشند كه برخي از آنها در چارچوب وظايف قانونيشان مي گنجد و برخي ديگر از ويژگيهاي ضروري براي مديران جامعه است كه آنها از صفات كماليه  شخصيت والاي آنان سرچشمه مي گيرد . اينك به طور خلاصه به بيان اين وظايف و ويژگيها مي پردازيم .الف )وظايف قانوني نخبگان 1 – پاسخگويي به مردم : به عقيده حضرت علي (ع) در يك نظام سياسي مطلوب ، رهبران

استيضاح از خود را قانوني دانسته و هرلحظه براي پاسخگويي به مردم حتي در مورد كوچكترين مسائل ، آماده اند . اگر مردم كوچكترين بدگماني نسبت به حاكمان و انجام وظايف آنان بردند حاكمان بايد با پيشقدمي ، ميان مردم حاضر شده و به شبهات موجود پاسخ گفته و مسائل را روشن نمايند . علي (ع) خطاب به حاكم مصر مي فرمايد : « واگر رعيت برتو گمان ستم برد عذر خود را آشكارا با آنان در ميان گذار و بااين كار از بدگماني شان در آر ، كه بدين رفتار ، خود را به – عدالت – خوي داده باشي و با رعيت مدارا كرده ، و با عذري كه مي اوري بدانچه خواهي ، رسيده و آنان را به راه حق در آورده »2- پاسخ حضوري به سئوالات و عرايض مردم: از ديگر وظايف رهبران و مديران اين است كه بايد در مجالس عمومي و با پاسخ مستقيم به پرسشهاي مردم به مسائل آنان رسيدگي نمايند. نكته مهم در اين فرمان علي (ع) كه براي مورد گذشته نيز صادق است اين است كه حاكم بايد هنگام حضور بين مردم، براي پاسخ به ابهامات آنان با پاسخگويي در مورد عملكرد خود، تمام محافظين، نگهبانان و نيروهاي امنيتي را از خود و از مجلس دور نمايد تا مردم بتوانند بدون كوچكترين ترس، احساس خطر و حتي لكنت زبان، سخنان خود را با حاكم در ميان گذارند. حاكم بايد در اينگونه مجالس، خود بزرگ بيني را از خود دور كرده ، درشتخويي، لحن تند و حتي اهانت آميز مردم را سعه صدر تحمل نمايد. فرمان امام

(ع) چنين است:« و بخشي از وقت خود را خاص كساني كن كه به تو نياز دارند خود را براي كار آنان فارغ دار و در مجلس عمومي بنشين و در آن مجلس برابر خدايي كه تو را آفريده فروتن باش و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانان، از آنان باز دار ، تا سخنگوي آن مردم با تو گفتگو كند بي در ماندگي در گفتار، كه من از رسول خدا (ص) بارها شنيدم كه مي فرمود: « هرگز امتي را پاك از گناه نخوانند كه در آن امت بي آنكه بترسند و در گفتار در مانند، حق ناتوان را از توانا نستانند» و درشتي كردن و درست سخن نگفتن آنان را بر خود هموار كن و تنگخويي بر آنان و خود بزرگ بيني را از خود بران.»3- حل مشكلات مردم: برخي از كارهاي مردم را معاونان و كارگزاران به دليل تنگ نظري يا هر علت ديگري حاصل نمي نمايند. به عقيده علي (ع) رهبران و مديران بايد ساعاتي از وقت روزانه خود را صرف حاجتهاي حل نشده مردم بنمايند.4- منت نگذاشتن بر مردم: با وجود مسئوليت سنگيني كه حاكمان جامعه دارند، بايد با تمام وجود در خدمت مردم بوده، به مشكلات آنها رسيدگي كرده، و به درخواستهاي آنها پاسخ مناسب گويند. و حق ندارند اقدامات، رسيدگي ها و نيكيهاي خود را بزرگ شمرده، و به خاطر آن كوچكترين منتي بر مردم بگذارند. امام علي (ع) در اين مورد به آنان هشدار داده، مي فرمايد:« و بپرهيز كه با نيكي خود بر رعيت منت گذاري كه منت نهادن ارج نيكي را

ببرد و كار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند»ب) ويژگيهاي رهبران 1- ناظر دانستن مردم و آيندگان: نخبگان بايد بدانند مردم هميشه شاهد و ناظر عملكرد آنها هستند بنابراين نبايد در وظايف و حوزه مسئوليت خود، خود را به غفلت و نفهمي بزنند.2- نظم گرايي: به عقيده حضرت علي (ع) در امور حكومت و مملكت داري، يك نظم منطقي بين برنامه ها، سياستگذاريها و اجراي آنها وجود دارد، كه اگر رعايت نشود نتيجه لازم به دست نمي آيد. به همين دليل حضرت علي (ع) به نخبگان سفارش مي كند كه پيش از آنكه موعد كاري رسيده باشد ، بايد از اقدام به آن خودداري كرد و هنگام فرا رسيدن زمان خاص هر كار ، نبايد در انجام آن سستي ورزيد. به عقيده علي (ع) هر روزي اختصاص به كاري دارد و هر كاري بايد در روز خاص خود انجام گيرد. چرا كه فردا و فرداها ، اختصاص به كارهاي خاص خود دارند اين تقدم و تاخر منطقي در سياستگذاريها و اجراي آنها، از اصل مهم « نظم گرايي» نشات مي گيرد كه قانون خدشه ناپذير نظام آفرينش، و يكي از رموز موفقيت انسان در زندگي فردي  واجتماعي است علي (ع) در وصيت به فرزندش امام حسن (ع) مي فرمايد:« وصيت مي كنم شما را و فرزندان و اهلم و هر كسي را كه نامه ام بدو رسد، به تقواي الهي و نظم در كارهايتان»3- متصف به علم و اخلاق عملي: نخبگان بايد  تمام ويژگيهايي را كه لازمه پيشرفت ، ترقي و تكامل است دارا باشند ، به عبارت ديگر، خود به مرحله اي

از توسعه و كمال رسيده باشند. حضرت علي (ع) مي فرمايد:« آن كه خود را پيشواي مردم سازد، پيش از تعليم ديگري بايد به ادب كردن خويش پردازد، و پيش از آنكه به گفتار تعليم فرمايد، بايد به كردار ادب نمايد ، و آن كه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايسته تر به تعظيم است از آن كه ديگري را تعليم دهد و ادب آموزد.»به عقيده علي (ع) نخبگان بايد خود در عمل پيشگام باشند. قوانين را بايد ابتدا در مورد خودشان اجرا شده و اوامر و نواهي شان را قبلاً خود عمل كرده باشند. علي (ع) خطاب به مردم فرمود:« اي مردم! به خدا من شما را به اطاعاي بر نمي انگيزم جز كه خود پيش از شما به گزاردن آن بر مي خيزم و شما را از معصيتي باز نمي دارم جز آنكه خود پيش از شما آن را فرو مي گذارد.»4- پذيرش حقيقت: علي (ع) دو اصل مهم را براي نخبگان لازم مي داند:دوم اينكه هنگام روشن شدن حقيقت، آن را پذيرفته و مطابق آن عمل نمايند. لجاجت و نپذيرفتن حقيقت ، آن را پذيرفته و مطابق آن عمل نمايند. لجاجت و نپذيرفتن حقيقت، از پيامدهاي خودخواهي انسان است كه از جهل و شخصيت پست انسان ريشه مي گيرد اين خصوصيت گذشته از اينكه براي هر انساني ناپسند است وجود آن در رهبران مي تواند زبانهاي و خيم و جبران ناپذيري بر جاي گذارد چون اثرات آن وارد تصميم گيريها در سطح كلان شده و روند رشد، توسعه و كمال را كند خواهد كرد. علي (ع) معتقد است كه حرف

حق را هميشه و از هر كسي بايد پذيرفت.5- نزديك ساختن افراد غير متملق به خود: به عقيده علي (ع) رهبران بايد مقدم ترين و نزديكترين افراد به خود را كساني قرار دهند كه در هر صورت حرف حق را هر چند تلخ باشد به آنها بگوينديعني امام (ع) صريحاً افرادي را كه باب ميل و خوشايند رهبران و مديران نيستند، در كنار آنها لازم مي داند، امام (ع) خطاب به مالك اشتر مي فرمايد:« و آن  كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد و در آنچه كني يا گويي و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد كمتر ياري ات كند.»6-  محبت نسبت به مردم:  حضرت علي (ع) معتقداست كه بايد نوعي محبت و رابطه عاطفي معنوي بين مردم و رهبران وجود داشته باشد و ايجاد اين محبت دردرجه اول از وظايف حاكمان است به تعبير امام (ع) و ايجاد اين محبت در درجه اول از وظايف حاكمان است به تغبير امام (ع) قلب حاكمان و مديران بايد سرشار از رحمت، لطف و محبت واقعي نسبت به مردم از هر دين و آيين باشد در اين صورت، يك رابطه صميمي و احساس يگانگي بين نخبگان و مردم ايجاد شده كه نگرش و انگيزه نخبگان نسبت به قدرت و حكومت و نگرش مردم نسبت به رهبران را دگرگون ساخته، جهت مي دهد.« و مهرباني بر رعيت را براي دل خود پوششي گردان و دوستي ورزيدن با آنان را و مهرباني كردن با همگان، و مباش همچون جانوري شكاري كه خود نشان را غنيمت شماري ! چه رعيت دو

دسته اند: دسته اي برادر ديني تواند و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند.»7- از بين بردن كينه ها و دشمني ها: امام (ع) معتقد است نخبگان نبايد هيچ كينه اي از مردم به دل داشته باشند امام (ع) به حاكم مصر مي فرمايد: « گره هر كينه را كه از مردم داري بگشاي و رشته هر دشمني را پاره نما خود را از آنچه برايت آشكار نيست ناآگاه گير و شتابان گفته سخن چين را مپذير » در اين صورت صفا و صميميت بين رهبران و مردم ايجاد شده و افراد چاپلوس و سخن چين كه همانند ويروسهاي پنهان سيستم را دچار اشكال مي كنند جايگاهي نخواهند داشت . 8- ايجاد حسن ظن : به نظر علي ( ع ) مردم و مديران بايد نسبت به همديگر حسن ظن داشته باشند و يكي از وظايف مهم رهبران اين است كه حسن ظن مردم نسبت به خودشان را برانگيزند . نخبگان بايد با عملكرد عالي نيكي به مردم، رفع مشقات ، رنجها ، حل مشكلات مردم و مجبور نساختن آنها در آنچه به عهده آنان نيست و غيره اين حسن ظن را در مردم به وجود آورند ، امام ( ع ) در اين مورد مي فرمايد : « و بدان كه هيچ چيز گمان والي را به رعيت نيك نيارد چون نيكيي كه در حق آنان كند بارشان را سبك دارد و ناخوش نشمردن از ايشان آنچه را كه حقي در آن ندارد برآنان پس رفتار تو چنان بايد كه خوش گماني رعيت برايت فراهم آيد كه اين رنج دراز را از تو

مي زدايد و به خوش گماني تو آن كس سزاوارتر كه از تو بدو نيكي رسيده و بدگماني ات بدن بيشتر بايد كه از تو بدي ديده » 9- عدم امر ونهي آمرانه : يكي از خصوصيات غير اخلاقي كه بين مدم و نخبگان فاصله ايجاد كرده و رهبران موظفند از آن دوري گزينند حالت آمريت است امام علي (ع ) خطاب به حاكم مصر مي فرمايد : « مگو مرا فرموده اند و من مي فرمايم و اطاععت امر را مي پايم ( انتظار دارم ) چهاين كار دل را سياه كند و دين را پژمرده و تباه و موجب زوال نعمت است و نزديكي بلا و آفت » مردم و زير دستان را وسيله ارضاي خودخواهي ها و جبران كمبود شخصيت خود قرار دادن نتيجه اي جز دوري و كينه بين حاكمان و مردم به دنبال نداشته ودر نهايت آفتي در جهت زوال و سقوط حكومت است به نظر علي ( ع ) رهبران و مديران حق ندارند خود را از مردم بالاتر دانسته به آنها امر و نهي آمرانه نمايند . بلكه آنا اشخاصي هستند كه مسوليت پذيرفته و موظف به اداي وظيفه هستند . 10- عدم دوري از مردم :   نخبگان نبايد از مردم دور بوده و جدا و بيگانه از مردم زندگي نمايند دوري حاكمان از بطن زندگي توده هاي مردم زيانهاي فراواني براي آنان و نظام سياسي به بار مي آورد بي اطلاعي از امور كشور دستيابي به اطلاعات دست دوم جهت دار و احتمالا نادرست ناملموس بودن با واقعيات از پيامدهاي اين دوري محسوب مي شوند . حضرت

علي ( ع ) در اين مورد مي فرمايد : « وپس از اين همه فراوان خود را از رعيت خويش پنهان مكن كه پنهان شدن واليان از رعيت نمونه اي است از تنگخويي و كم اطلاعي دركارها و نهان شدن از رعيت ، واليان را از دانستن آنچه بر آنان پوشده است باز دارد پس كار بزرگ نزد آنان خرد به شمارآيدو كار خرد بزرگ نمايد . زيبا زشت شود و زشت زيبا و باطل به لباس حق درآيد و همانا والي انساني است كه آنچه را مردم از او پوشيده دارند نداند و حق را نشانه اي نبود تا بدان راست از دورغ شناخته شود ،و تو به هر حال يكي از دو كس خواهد بود يا مردمي كه نفس او در اجراي حق سخاوتمند است پس چرا خود را بپوشاني وحق واجبي را كه بر عهده توست نرساني ؟ يا كار نيكي رانكني كه كردن آن تواني ؟ با به بازداشتن حق گرفتاري در اين صورت مردمان به زودي خود را از درخواست از تو باز دارند چه از بخشش نوميدند و چاره ندارند يا اينكه بيشتر نيازمندي مردمان بر تو رنجي ندارد ، چرا كه شكايت از تم ست و عدالت خواستن يا در معاملتي انصاف جستن » 4 رهبران و گروههاي فشار غير قانوني به عقيده حضرت علي (ع) ممكن است رهبران تحت تاثير دو گروه قرار گيرند.1- خويشان، نزديكان و اطرافيان2- خواص و افراد صاحب نفوذ اين افراد كه مي توان آنها را به عنوان «گروههاي فشار» نام برد معمولاً در نظامهاي سياسي وجود داشته و به صورت پنهان

بر سياستگذاريها و تصميم گيريهاي نخبگان تاثير مي گذارند. طبيعي است اين تاثير در جهت منافع و ميل آنان بوده و با اهرمهاي فشار مخفي و آشكاري كه در اختيار دارند امور را از مسيرهاي اصلي خود خارج ساخته و در جهت منافع خود از آن بهره برداري مي نمايند. عملكرد اين گروههاي فشارعين بي عدالتي و پايمال كردن حقوق همه مردمي است كه چنين اهرمهايي دراختيار ندارند از ديدگاه علي (ع) در يك نظام سياسي مطلوب سياستگذاريها و تصميم گيريها آن طور كه شايسته است و قانون و شرايط قانوني ايجاب مي كند، انجام مي شود بنابراين، نه كساني كه قدرت، ثروت يا نفوذ بيشتري دارند مي تواند سياست را در جهت منافع خود سوق دهند، و نه كساني كه از قدرت و نفوذ محروم بوده و جزء طبقات پايين جامعه هستند، حقوقشان پايمال مي گردد.از نظر علي (ع) خصوصيات اين گروه عبارتنداز:1- در گرفتاريها و بلاها، از همه كمتر به ياري رهبران و مديران مي شتابند.2- هنگام صلح، بار سنگين خد را به دوش نخبگان و نظام سياسي انداخته و از همه گران بارترند.3- نسبت به عدالت از همه بي رغبت ترند4- در برابر نعمتها و بخششها از همه ناسپاس ترند5- در عذرپذيري سخت بوده و كمتر عذر مي پذيرند.6- در سختيها و مشكلات كشور از همه ناشكيبا تر بوده، و صبر تحمل آنها بسيار ضعيف است.5نيرنگ و نقش آن در سياستديرزماني است نيرنگ و فريب چنان با سياست و حكمراني به هم آميخته است كه تصور جدايي آن دو و حتي موفقيت سياست بدون نيرنگ، غير ممكن به نظر مي رسد، تجربه

تاريخي نشان مي دهد هر چه حاكمي مكارتر و فريبنده تر، ميزان موفقيت او در بقاء و ادامه حكومتش بيشتر بوده است البته در اينگونه حكومتها هدف فقط حكمراني و در دست داشتن قدرت است و حق و عدالت يارسيدگي به وضع جامعه جزءاهداف اصولي نبوده و گاهي در جهت ابقاء و ادامه حكومت انجام مي شد اين شيوه حكومت از ديدگاه اسلام مطرود و مردود استحضرت علي (ع) در تمام برنامه هاي خود وتحت هيچ شرايطي حاضر نشد از شيوه هاي غير اخلاقي و غير انساني بهره بگيرد. اطرافيان و ياران حضرت علي (ع) بارها پيشنهاد كردند براي تحكيم پايه هاي حكومتش در مقابل ظلم و فساد معاويه واجراي عدالت، اشراف و متنفذين را گرامي داشته، يا به برخي از آنها مال و ثروتي واگذار كند. ولي امام (ع) به هيچ وجه حاضر به پذيرش اينگونه راهها نبوده و مي فرمود:« آيا به من امر مي كنيد كه پيروزي را با ستم به دست آوردم»اينكه رهبران نبايد براي اجراي عدالت به ظلم متوسل شده و براي اصلاح جامعه مرتكب فساد شوند امري بديهي و عقلاني است كه كمتر كسي به آن عمل مي نمايد ولي حضرت علي (ع) تا آخرين لحظه به آن عمل كرده و براي اجراي عدالت و اصلاح جامعه مرتكب هيچگونه بي عدالتي و فساد نگرديد. علي (ع) هنگامي كه از هيچ راهي نتوانست برنامه هاي اصلاحي خود براي رشد، كمال و توسعه جامعه بدوي و عقب مانده آن روز (به خصوص در بعد انساني و فرهنگي) را اجرا نمايد و از اصلاح مردم نااميد شد- علي رغم اينكه تلاش خود

را ادامه مي داد فرمود:« تنها چيزي كه مي تواند شما را اصلاح كند شمشير است اما من براي اصلاح شما خود را به فساد مبتلا نخواهم كرد.»حضرت علي (ع) كاربرد مكر  حيله از سوي حاكم را علي رغم اينكه موجب دوام حكومت مي شود از حماقت و بي عقلي دانسته، مي فرمايد: « حاكمي كه مكر و حيله ياتكبر كند، از بي عقلي و حماقت خود در حكومتش پرده بر مي دارد.»6معنويت و تاثير آن بر نخبگان سياسي هر انساني داراي مجموعه اي از خصوصيات شخصي است و جامعه پذيري او از اوان طفوليت تا آن زمان، آنها را شكل داده است تاثير اين خصوصيات شخصي در عملكرد فرد در تمام صحنه هاي فردي و اجتماعي و تصميم گيريها، امري انكار ناپذير است نخبگاني در سطح نظام سياسي كارايي بالايي دارند كه داراي شخصيتي متعادل، مهذب و داراي اعتماد به نفس باشند. اين امور كه ابعاد اخلاقي انسان را شامل مي شود با پرورش روح، نفس و شخصيت معنوي انسان ارتباط مستقيم داشته و تمام مكاتب الهي و غير الهي راهها و مراحل خاصي براي آن ذكر كرده اند.به نظر علي (ع):« قوي ترين مردم كسي است كه بيشترين تسلط را بر نفس خود داشته باشد و عاجزترين مردم كسي است كه از اصلاح خودش (نفسش) عاجز باشد.»امام علي (ع) با اعتقاد به اينكه رهبران بايد با استعانت از خداوند بر مشكلات و دشواريها فايق آيند، خطاب به حاكم مصر مي فرمايد:« و والي ، چنانكه بايد از عهده آنچه خدا بر او واجب كرده برنيايد، جز با كوشش و از خدا ياري جستن

و خود را براي اجراي حق آماده نمودن، و شكيبايي در انجام كار، بر او آسان باشد يا دشوار.»علي (ع) خطاب به مالك مي فرمايد:« و براي آنچه ميان تو و خداست نيكوترين اوقات و بهترين ساعات را بگذار، هر چند همه كارها در همه وقت براي خداست، اگر نيت درست باشد و رعيت را از آن آسايش بود و بايد گزارد و اجباتي كه خاص خداست و در پي آني از آن جمله بود كه دينت را خالص مي گرداني، پس در بخشي از شب و روز تن خود را خاص پرستش خداگردان و آنچه را به خدا نزديكت كند به درستي به انجام رسان، بي هيچ كاهش و نقصان ، هر چند تو را دشوار آيد و تنت را بفرسايد.»7پرهيز از غرور، خودخواهي و خودپسندي اين همه سفارش امام (ع) به خودسازي نخبگان، به خاطر ماهيت استحاله كننده و فسادانگيز قدرت  است، حضرت به رهبران هشدار داده كه مبادا قدرت و حاكميت آنها را مغرور كرده و به دور از عقل در منجلاب كبر و نخوت غرق گردند. در اين حالت امام (ع) عظمت خداوند را به ياد آنها آورده و مي فرمايد:« و اگر قدرتي كه از آن برخورداري، نخوتي در تو پديد آرد و خود را بزرگ بشماري، بزرگي حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست، و قدرتي را كه بر تو دارد و تو را برخود، آن قدرت نيست، كه چنين نگريستن سركشي تو را مي خواباند و تيزي تو را فرو مي نشاند و خرد رفته ات را به جاي باز مي گرداند.»به همان ميزان كه

صفات عالي اخلاقي و خودسازي نخبگان، در زندگي اجتماعي و تصميم گيريهاي سياسي تاثير داشته و نمود پيدا مي كنند؛ به همان نسبت صفات مذموم آنان، جامعه و نظام سياسي را به انحطاط و سقوط مي كشاند. به عقيده حضرت علي (ع) :«چون والي را هواها گونه گون شود او را از بسياري عدالت باز دارد.»يكي از عوامل مهم فساد نخبگان، خود مردم هستند گاهي تملق چاپلوسي و ظالم پروري در فرهنگ جامعه وجود داشته و افراد متملق و ستايشگر ، اطراف رهبران را مي گيرند. اين رهبران و مديران هستند كه بايد با دارا بودن فضايل اخلاقي ، ستايش و تمجيد را بد دانسته و چاپلوسان را از خود برانند تا در جامعه متملق و ستايشگر ، پرورش پيدا نكند.معمولاً حاكمان از تمجيد و ستايش راضي بوده، و متلقين در اطراف آنان ، چنان به تعريف، ستايش و تملق گويي مي پردازند كه پس از مدتي و بتدريج چشم واقع بين نخبگان بسته شده و فساد قدرت در جان آنان رسوخ خواهد كرد كه ممكن است قدرت و عظمت خود را بي مانند يا دائمي تصور كنند امام (ع) در اين مورد خطاب به حاكمان مصر مي فرمايد:«بپرهيز كه در بزرگي فروختن خدا را هم نبرد خواني و در كبريا و عظمت خود را همانند او داني كه خدا هر سركشي را خوار مي سازد و هر خودبيني را بي مقدار.»8زندگي مادي رهبرانحضرت علي (ع) معتقد است زندگي مادي و شخصي رهبران و مديران، بايد همانند زندگي ضعيف ترين مردم باشد امام علي (ع) مي فرمايند:« بر رهبران حق است كه در خوراك و

پوشاك ، همانند ضعيف ترين مردم رفتار نموده از هيچ چيز اضافي كه آنان قادر به تهيه آن نيستند برخوردار نباشند تا فقرا با ديدن رهبران، در آنچه هستند از خدا راضي باشند و ثروتمندان با ديدن آنان شكر و تواضعشان بيشتر شود.»اگر زندگي رهبران همانند زندگي اقشار پايين جامعه باشد، بينش صحيح و اقع گرايانه از اجتماعي كه رهبري آن را به عهده دارند پيدا كرده و بيشتر به فكر تصميم گيريها و سياستگذاريهاي مي افتند كه مي تواند سطح مادي زندگي مردم را بالا برده و رفاه اقتصادي نسبي در جامعه ايجاد نمايد و اگر اجراي هيچ سياستي در جهت بهبود وضع اقتصادي مردم ممكن نباشد همانند بودن زندگي نخبگان با ضعيف ترين مردم، حداقل اين فايده را خواهد داشت كه تحمل فقر و مشكلات براي مردم آسان شده و تا حد زيادي از اثرات منفي رواني و فرهنگي آن مصون مي مانند حضرت علي (ع) در خطبه اي ديگر مي فرمايد:« خداي تعالي به پيشوايان حق واجب گردانيده كه خود را با مردمان تنگدست برابر نهند تا اينكه فقير و تنگدست را پريشانيش فشار نياورده، نگران نسازد.»امام علي (ع) خطاب به حاكم مصر مي فرمايد:« و چون با مردمان نمازگزاري چنان گذار كه نه آنان را برماني و نه نماز را ضايع گرداني چه ميان مردم كسي بود كه بيمار است يا حاجتي دارد و گرفتار است من از رسول خدا (ص) آنگاه كه مرا به يمن فرستاد پرسيدم با مردم چگونه نماز گزارم؟ فرمود: در حد توانايي ناتوان آنان بگذار و بر مومنان رحمت آر.»به نظر حضرت علي (ع) نخبگان حتي

حق ندارند در ميهمانيها و بر سر سفره هاي رنگيني حاضر شوند كه گرسنگان جامعه در آن جايي ندارند و در فقر و بدبختي خود غوطه ورند. « عثمان ابن حنيف» حاكم بصره و يكي از ياران بزرگ و با وفاي علي(ع) بود وي در ميهماني يكي از اهالي بصره شركت كرده در حالي كه نه آن مال حرام بود و نه آن كار خلاف، امام (ع) خطاب به وي نوشت:« اما بعد، پسر حنيف ، به من خر رسيده است كه مردي از جوانان بصره تو را بر خوابي خوانده است و توبدانجا شتافته اي خوردنيهاي نيكو برايت آورده اند و پي در پي كاسه ها پيشت نهاده، گمان نمي كردم تو ميهماني مردمي را بپذيري كه نيازمندشان به جفا رانده است و بي نيازشان خوانده .»به عقيده علي ( ع ) اگر گرسنه اي در كشور وجود داشته باشد سزاوار است كه حاكم شب را سير نخوابد و به فكر او باشد از نظر علي ( ع ) حاكماني كه فقط به فكر دنيا بوده و در فكر شكم پرستي و ارضاي غرائز خود هستند هيچ فرقي با چار پايان نداشته و بايد روز قيامت در مقابل ملت خود پاسخگو باشند . علي ( ع ) كه نمونه انسان كامل و بهترين الگو براي نخبگان جامعه است در ادامه نامه فوق مي فرمايد : « آگاه باش هر پيروي را پيشوايي است كه پي وي را پويد و از نور دانش او روشني جويد بدان كه پيشواي شما بسنده كرده است از دنياي خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را

خوردني خويش نموده . بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد . ليكن مرا ياري كنيد به پارسايي و در پارسايي كوشيدن و پاكدامني و درستي ورزيدن كه بهخدا از دنياي شما زري نيندوختم و از غنيمتهاي آن ذخيرت ننمودم و بر دو جامه كهنه ام كهنه اي نيفزودم .... و من نفس خود را با پرهيزگاري مي پرورانم تا در روزي كه پر بيم ترين روزهاست در امان آمدن تواند و بر كرانه هاي لغزشهاي پايدار ماند و اگر خواستمي دانستمي چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابريشم را به كار برم ليكن هرگز هواي من بر من چيره نخواهد گرديد و حرص مرا به گزيدن خوراكها نخواهد كشيد . چه بود كه در حجاز يا يمامه كسي حسرت گرده ناني برد يا هرگز شكمي سير نخورد و من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايي باشند از گرسنگي به پشت دوخته و جگرهايي سوخته يا چنان باشم كه گوينده سروده : درد تو اين بس كه شب سير بخوابي و گرداگرت جگرهايي بود در آرزوي پوست برغاله . آيا بدين بسنده كنم كه مرا امير مومنان گويند و در ناخوشايندهاي روزگار شريك آنان نباشم ؟ يا در سختي زندگي – نمونه اي برايشان نشوم ؟ مرا نيافريده اند تا خوردنيهاي گوارا سرگرمم سازد چون پاي بسته كه به علف پردازد ... دنيا! از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته و من از چنگالت به دور جسته ام و از ريسمانهايت رسته و از لغزشگاههايت دوري گزيده ام كجايند مهتراني كه به بازيچه هاي خود فريبشان دادي ؟ كجايند مردمي كه

با زيورهايت دام فريب بر سر راهشان نهادي ؟ آنك در گورها گرفتارند و در لابه لاي لحدها ناپديدار . نفس خود را چنان تربيت كنم كه اگر گرده ناني براي خوردن يافتم شاد شود و از نان خورش به نمك خرسند گردد و مردم ( مردمك ) ديده ام را دست مي بدارم تا چون چشمه خشكيده آبي در آن نماند و اشكي كه دارد بريزاند آيا چرنده شكم را با چرا كردن پر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سير از گياه بخورد و بيفتد و علي از توشه اش خورد و آرام خوابد ؟ چشمش روشن باد ! كه پس از سالياني دراز چون چارپايي به سر برد رها ، يا چرنده اي سر داده به چرا »

فرازهايي جذاب و خواندني از زندگي امام علي

(ع) تاليف : علامه محمدتقي جعفري ناشر : جهان آرا چاپ : چاپخانه نمونه تيراژ : 5000 چاپ : پنجم – زمستان 1379

خلاصه كتاب مديريت مدارا در كلام علي

04 مديريت مدارا در كلام علي (ع)

عهد نامه اميرالمومنين(ع) به مالك اشتر

خلاصه كتاب- تلخيص هادي اسدي نسب- مترجم: دكتر  علي شيرواني- ناشر: انتشارات دارالفكر - نوبت چاپ: اول تابستان 86- گفتار علامه محمد تقي جعفري در باره فرمان اميراامومنين  به مالك اشتر- از آغاز زندگي اجتماعي انسان  ها در روي زمين اهميت شناخت بعداز حيات جمعي آنان براي صاحبنظران بديهي وضروري بوده ودر همين مسير كام هائي بسيار متنوع نيز برداشته شده است به طور كلي ميتوانيم بگوئيم :اين صاحبنظران را به سه كروه عمده تقسيم مي شوند. 1-كروهي كه پيروي از انبياي عظام الهي داشته وهيچ راهي را جز راهي كه آنان با استناد به وحي و خداوندي پيش پاي كاروانيان ممتد بشري با نموده اند وبراي اصلاح حيات فردي و جمعي بشر شايسته است صحيح نمي دانند2-گروهي كه درست در سمت متضاد گروه اول حركت مي كنند و گمان مي كنند :هيچ راهي به عنوان راهي كه خدا به وسيله انبياي خود به بشريت ارائه نموده است وجود ندارد واين بشر است كه بايد حيات فردي و جمعي خودرا تنظيم نمايد3-گروهي ديگر از صاحب نظران ي هستند كه خواه به واقعيت راه انبياء الهي معتقد باشند يانه ،مقداري از قوانين واصولي را كه مستند به مذهب است و تنظيم واداره حيات بشري چه در قلمرو فردي و در قلمرو احتماعي ،مفيد تشخيص داده وبه ضميمه آراو عقائد خود در قوانيني كه خود دراداره ذحيات اجتماعي بشر وضع مي كنند

و مراعات مي نمايند.اين حيات دوم است كه رديف انبياء ومرسلين واميرالمومنين (ع) براي بشريت تبليغ كرده ودر راه تحقق بخشيدن به آن از هيچ  گونه فداكاري گذشت از مزاياي زندگي خود دريغ ننموده اند.فرمان اميرالمومنين علي بن ابي طالب (ع)[دستورالعمل جامعي امام (ع)] آن راوضع وتنظيم فرموده وبراي اداره جامع مصر به مالك بن الحاث الاشترسپرده است  كه دقيقاٌ آن را اجرا نمايد . محتويات آين فرمان مبارك اختصاصي به جامعه مصر در آن دوران ندارد ،بلكه بدان جهت و موضوع مديريت در اين فرمان انسان با تمامي استعداد ها وامكانات وابعادي است كه در هردو حوزه فردي وجمعي ودر هردو منطقه ((آن چنان كه هست))و((آن چنان كه بايد)) مطرح است ،لذا به طور جمعي ميتوان     گفت :فرمان مبارك طرق مديريت  همه انسان ها را در همه انسان ها را در همه شرايط و موفقيت هاهمه دوران ها ارائه مي نمايد .اميرالمومنين (ع) نسبت او با خودرا ،مثل نسبت خود با پيامبر اكرم (ع) بيان فرموده است.اگر چه مالك در سر راه به طرف مصر به وسيله عامل خود باخته  چنگيزهاي دورانش مسموم شد و رخت از اين دنيا برمي بنددريال ولي فرمان ي كه اميرالمومنين (ع) برمبناي شايستگي وي براي اجراي آن صادر فرموده است ،وبراي ابد پايدار مي ماند وبه قول آن مرد آگاه:زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم                   تا اميران را نمايد راه  وحكم تا بياريد به هر تن جامه اي                             تا نويسد او به هر كس نامه ايتا اميري را دهد جان دگر                               تا دهد نخل خلافت را ثمرنگاهي به شخصيت مالك اشتر :مالك چه بود مالك سوكند

به خدا اگر كوهي بود كوهي بي همتا و يگانه بود.اگر سخره اي بود صخرهاي بود صخره اي سخت و محكم بود.هيچ رونده اي بر قلّه بلند آن نمي رسيد .وهيچ پرنده ابي توانايي رسيدن بر فراز آن  نداشتمالك بن حارث بن عبد يغوث بن مسلمة بن ربيعة بن خزيمة بن سعدمالك بن نخع از فرزندان شهره ترين قبايل عرب  يمن وشجاع ترين آنها و يگانه روزگار بود .در راه خدا از آتش سوزنده تروبر دشمنان دين از آب بي باكتر  واز شمشير برنده تر :از بزرگان شيعه علي (ع) وسپهسالار لشكر اسلام بود.مالك كمي پيش از ظهور اسلام به دنيا آمد ومعاصر با پيامبر (ص) بود.اما نه وي راديده بود ونه از او حديثي شنيده. ودر حضور رشول خدا (ص)از مالك نام برده شده .كه فرمودن ((إنّه المومن حقّاٌ))و چنين شهادتي از برترين انسان ها نشانگر وزانت و مرتبت بلند وارزشمند اين مجاهد صحنه هاي جهاد ومبارزه در راه خداست.درواقعه ((يرموك))شركت نمود و چشم او در اين جنگ ويادر ستيز مرتدّين (به رهبري ابي مسكيه آيادي )آسيب ديد(ازاين رو به اشتر معروف كرديد)ودر اواخر عمر در كوفه ساكن شد وتباري پر آوازه از خود باقي گذارد.شخصيت مالك اشتر رو مي توان در دو مرحله شناخت :1- پيش از اسلام و پس از آن ،تا زمان خلافت ابوبكر وعمر كه بيشتر از ديگر پيروان حق، از شجاعت و فصاحت وكرامت و جوانمردي  وجهاد و مبارزه  برخوردار مي باشد .غالب جنگ هاي بين اسلام و كفر وبين حق وباطل شركت فعالانه داشته است همچنين  پس از وفات رسول خدا (ص)در جنگ هاي بين اسلام و ايران

و دولت جبّار ساسانبيو بين اسلام و روم شركت نمود .2-واز قيام عليه عثمان تا پايان عمر وي كه به علي بن ابي طالب (ع) پيوست وبه شهادت رسيد.اشتر از دين داران بنام  واز معدود تابعين زاهد و پرهيز گار بود.دليل آن راهم مي توان در شدت دوستي وي با ابوذر غفاري معترض بزرگ خلافت  جستجو كردمالك اين شير دل ويك تاز عرصه ميدان  هاي جنگ همان خداوند تيغ يماني  است ، در درخشش آن شعاع بصر را بر مي تافت و به هنگام جنبش ، شررهاي مرگ و نابودي از آن بر مي حهيد ، آورده اند : در يكي از روزهاي  صفين ، مالك را با چنين شمشيري ديدند كه بر اسبي  اشهب كه از فرط سياهي  گويي غرابي به پرواز است ،نشسته و همچون كسي كه طالب ملك و دنيا با شد، حمله مي كرد وصف بر مي دريد  وابداٌ پرواي جان نداشت . ابن ابي الحديد مي گويد))زنده باد مادري كه همچون اشتر فرزندي زاييد .اگر كسي سوكند ياد كند كه خداوند ،در تمامخي عرب و عجم ،مردي به دلاوري اشتر،جزاستادش علي بن ابي طالب (ع) نياورده است ،گمان ندارم در سو گندش  گنهكار باشد . چه نيكوگفته است آن كس كه گفت :چه گويم درباره كسي كه زندگي اش اهل شام را منهزم ساخت و مرگش اهل عراق را در هم شكست))علي (ع) هنگام معرّفي مالك به فر مانده ي سپاه صفين ،به شخصيت ارزشمند وصفات بلند وي اشاره نمود وديگر فرمانده هن را به اطاعت از اشتر فراخواند و فرمودند:  ((او كسي نيست كه از سبك عقلي و لغزش

او بترسم و كسي نيست كه در هنگام شتاب،كندي نشان دهد و يا در هنگام برد باري، شتابزده شود))ضرورت خود سازي [1]اورا فرمان مي دهد به تقواي الهي [2] ومقدم داشتن طاعت خودا بر هر كاري[3]وپيروي از آنچه  خداونددر كتاب خود بدان فرمان داده[4]ازواجبات وسنّت ها ي خود[5]كه كسي جز به پيروي از آنها به سعادت نرسد[6]وجز با انكاروضايع كردن آن به شقاوت نيفتد.[7]وبايد كه خداي سبحان را با دل ودست وزبان ياري نمايد[8]زيرا خداوند جلّ اسمه ياري  هركس كه ياريش كند وعزت واحترام [9]اورا فرمان ميدهد كه نفس خود را هنگام (هيجان ) شهوت ها در هم شكند[10]آن را از طغيان باز دارد[11] زيرا نفس آدمي  را سخت به بدي مي خواند مگر آنكه خداوند رحم كنداخلاق رهبري[1]آگاه با ش اي مالك كه تو را به شهرهاي فرستادم كه پيش از توحاكماني درآن به عدالت وستم فرمان روايي كردن[2] ومردم در كارهايت  مي نگرندهمان گونه كه تو خود در كارهاي حاكمان پيش از خويش مي نگريسته اي [3] وآنچه تودر حق آنان مي كفتي دوباره تو خواهند گفت [4] ونيكو كاران را از آنچه خداوند در باره ايشان بر زبان مردم جاري مي كند توان شناخت [5] پس بايد دوست داشتني  ترين اندوخته ها در نزد تو عمل نيكو با شد.[6] بنابراين  زمام هوا وهوست را به دست گير[7] وبذ نفس خود ،در آنچه بر تو حلال نيست ،بخل بورز،[8] كه بخل ورزيدن برخود همان انصاف دادن از خود است در آنچه دوست دارد يا نمي پسندد.[9] مهرباني ومحبت ورزيدن ولطف به رعيّت را پوشش دل خود قرار ده[10] وبا آنان چونان حيوان درنده 

مباش كه خوردنشان را غنيمت شماري[11] زيرا رعيّت دودسته اند:[12] يا برادر ايماني توهستند،[13] ويا نظير تو در آفرينش.[14] لغزش از آنان سر مي زند ،[15] و خطا ها بر آنان روي مي آورد،[16] وگناهاني به عمد يا اشتباه مرتكب مي شوند[17] پس همانا كونه كه دوست داري خداوند بخشش و چشم پوشي  اش را ارزانيت كند ،تو نيز بر مردم ببخش و خطا هايشان  را ناديده گير[18] زيرا تو بالاتر از آنان هستي [19] وآن كه تو راحاكم مصر كرده بالاتر از توست[20] وخداوند بالاتر از كسي است كه كه توراحاكم مصر كرده است.[21] خداوند كفايت امور رعيّت را از تو خواسته [22] وبه وسيله  آنان تو را عرصه آزمايش نهاده[23] اي مالك خود را براي جنگ با خودا مهيا مساز [24] كه كيفر او را تحمّل نتواني كرد[25]واز بخشش ورحمتش بي نياز نخواهي بود    [26] ازبخشودن گناه كسي پشيمان مشو[27] وبر مجازات كسي شادي مكن[28] هرگزبه خشمي كه راه گريز ازآن هست،مشتاب[29] فرياد مزن كه من امير شما هستم ،فرمان  مي دهم وبايد اطاعت شومپرهيز از غرور و خودپسندي [1] پرهيز از اين كه خود را در عظمت با خداوند برابري داري، و در جبروت خود را شبيه او سازي، [2] زيرا خداوند هر جباري را خوار و هر متكبري را بي مقدار مي كند. [3] مالك، ميان خدا و مردم از يك سو، و خود و خويشان نزديكت و هركس از رعيت كه دوستش داري از سوي ديگر، انصاف را رعايت نماي.[4] كه اگر انصاف نَوَرزي ستم كرده اي،[5] وهركه به بندگان خدا ستم كند خداي به جاي بندگانش دشمن اوست، [6] و هركه خداوند دشمن

او باشد عذرش را باطل نمايد.[7] چنين كسي به جنگ با خدا برخاسته مگر آن كه از ستم دست بردارد و يا توبه نمايد. [8] هيچ چيز مانند ستمكاري نعمت خدا را دگرگون نسازد، و در كمين ستمكاران است. مردم گرايي، حق گرايي [1] بايد محبوب ترين كارها نزد تو كاري باشد كه به حق نزديك تو، [2] و در عدالت فراگيرتر، [3] و خشنودي مردم را شامل تر باشد،[4] زيرا خشم توده هاي مردم خشنودي خواص  را از بني مي برد، [5] و خشم خواص در صورتِ خشنود بودنِ توده هاي مردم، اهميتي  ندارد. [6] خواص كساني هستند كه در دوران رفاه از همه پرخرج ترند، [7] و هنگام سختي كمتر از همه ياري دهند، [8] بيش از همه از انصاف بيزارند، [9] و در خواسته هايشان اصرار مي ورزند، [10] هنگام بخشش از همه كم سپاس تر، [11] و هنگام نبخشيدن از همه عذر ناپذيرترند،[12] و در رويدادهاي بزرگ روزگار از همه بي صبرترند.  [13] اما ستون دين، [14] و جمعيت مسلمانان، [15] و ساز و برگ در برابر دشمنان، توده هاي مردمند. [16] پس بايد توجه و تمايلت به آنان باشد. ضرورت رازداري[1] بايد دورترين رعيت از حريم تو،[2] و مبغوض ترينشان در نزد تو كسي باشد كه بيش از ديگران عيبجوي مردم است، [3] زيرا مردم را عيب هايي اتس كه حاكم در پوشاندن آن ها از همه سزاواتر است. [4] پس آنچه را كه بر تو پوشيده است آشكار مساز، [5] زيرا وظيفه ي تو فقط پاك كردن عيوبي است كه بر تو ظاهر گشته؛ [6] و خداوند نسبت به آن چه از تو پنهان مانده است داوري خواهد كرد.[7] پس تا مي تواني عيوب مردم را بپوشان،

تا خداوند آن چه را تو دوست داري بر مردم پوشيده [8] گره هر كينه اي را [كه از مردم به دل داري] بگشاي،[9] و رشته ي هر انتقام را از خود قطع كن، [10] و از هرچه برايت روشن نيست چشم بپوش، [11] در تصديق سخن چين شتاب مكن،[12] زيرا سخن چين خائن است هر چند خود را به خيرخواهان شبيه سازد. جايگاه صحيح مشورت[1] هرگز با بخيل مشورت مكن، [2] كه تو را از بخشش باز دارد، [3] و وعده ي فقر به تو دهد.[4] و نيز با ترسو كه تو را به سستي كشاند، [5] و نيز با طمعكار كه آزمندي در ستم را در نظرت زيبا سازد. [6] بخل، ترس و حرص غرايز گوناگوني است كه بدگماني به خدا آن ها را در آدمي فراهم مي آورد.[7] بدترين وزيران تو كسي است كه پيش از تو وزير اشرار بوده، [8] و كسي كه در گناهانشان شركت داشته است.[9] پس هرگز چنين كساني را محرم راز خود قرار مده، [10] زيرا اينان ياورانِ گناهكاران، [11] و برادران ستمكارانند،[12] و تو مي تواني جانشيناني بهتر از آنان بيابي كه در رأي و كارداني مانند آن ها باشند[13] و بار گناهان آنان را بر دوش نداشته باشند، [14] از كساني كه ظالمي را در ستمكاري،  [15] و گناهكاري را در گناهش ياري نرسانده اند.[16] رنج و خرج چنين كساني براي تو كمتر،[17] و ياريشان به تو بهتر، و مهربانيشان برتو بيشتر،[18] و الفتشان با بيگانه كمتر است. [19] اينان را از خاصان و نزديكان خود در خلوت ها و مجلس هايت قرار ده. [20] بايد برگزيده ي تو كسي باشد كه از همه با گفتنِ سخنِ تلخ

حق گوياتر است، [21] و در اموري كه در اثر هواي نفس از تو سر مي زند و خداوند بر اوليائش نمي پسندد، كمتر ياريت دهد، [22] در هركجا كه باشد.اصول روابط اجتماعي رهبران [1] به پارسيان و راستگويان بپيوند، [2] و آنان را چنان بپروران كه تو را فراوان نستايند، [3] و به كاري كه نكرده اي بيهوده شادمانت نسازند. [4] زيرا ستايش فراوان كبر و نخوت پديد آورد، [5] و آدمي را به سركشي كشاند.[6] نيكوكار و بدكار نزد تو در منزلت برابر نباشند، [7] كه اين امر نيكوكار را به نيكوكاري بي ميل سازد، [8] و بدكاران را به بدكاري تشويق نمايد. [9] با هريك همان كن خود را بدان ملتزم كرده است. [10]  بدان كه هيچ چيز به اندازه ي نيكي والد به رعيت، [11] و كاستن از بار رنج آنان، [12] و اجبار نكردنشان به كاري كه بر عهده ي آنان نيست، سبب حس ظن والي به رعيت نمي شود. [13] بايد چنان رفتار كني كه خوش گماني رعيت را برايت فراهم آورد، [14] زيرا اين خوش گماني رنج بسياري را از تو برمي دارد. [15] شايسته ترين فرد به خوش گماني تو كسي است كه از نيكي و احسان تو برخودار بوده، [يا: از عهده ي آزمايش تو به خوبي برآمده]،[16] و سزاوارترين فرد به بدگمانيت كسي است كه از تو به او بدي رسيده است، [يا: از عهده ي آزمايش تو برنيامده باشد.] [17] سنت نيكويي را كه بزرگان اين امت به آن عمل كرده، [18] و سبب الفت ميان مردم گشته،  [19] و امور رعيت بر پايه آن سامان يافته، مشكن. [20] سنتي را پديد مياور كه حتي به

يكي از سنت هاي گذشته آسيب رساند، [21] كه پاداش نيك آن براي كسي باشد كه آن سنت هاي نيكو را بنيان گذارده، [22] و گناه آن بر تو باشد كه آن ها را شكسته اي.[23] براي استوار ساختن آن چه امور شهرهايت را به سامان آورد، و بر پا داشتنِ نظام هاي نيكويي كه مردم پيش از تو برپا داشته بودند، با داشمندان فراوان گفت و گو كن، و با فرزانگان سخن بسيار بگو. شناخت اقشار گوناگون مردم[1] بدان كه مردم جامعه را گروه هاي گوناگوني تشكيل مي دهند كه كارشان جز به يكديگر سامان نيابد، [2] و برخي از برخي ديگر تو را بي نياز نسازد. [3] يك دسته سپاهيان حضرت حق اند، [4] يك دسته دبيران خاص يا عام اند، [5] يك دسته قاضيان عدل گسترند، [6] يك دسته كارگزاران انصاف و مدارايند، [7] يك دسته اهل جزيه و اهل خراج از ذميان و مسلمانان هستند، [8] يك دسته بازرگانان و صنعتگران اند، [9] و گروه ديگر طبقه ي فروردين از نيازمندان و مستمندان اند. [10] براي هريك از اينان خداوند سهمي معين داشته، [11] و در كتاب خود يا سنت پيامبرش (ص) براي آن ميزاني قرار داده و دستوري داده كه در نزد ما محفوظ است. [12] سپاهيان به اذن خداوند دژهاي مردم، [13] زينت حاكمان، [14] مايه ي عزت دين، [15] و سبب امنيت راهايند، [16] و رعيت جز به آن ها برپاي نماند. [17] و كار سپاهيان سامان نيابد[18] مگر با مالياتي كه خداوند براي آنان قرار داده، [19] مالياتي كه با آن در پيكار با دشمن نيرومند شوند، [20] و براي اصلاح امور خود به آنان اعتماد كنند، [21] و نيازهايشان را برآورد. [22]

و كار اين دو گروه [= سپاهيان و ماليات دهندگان] قوام نيابد مگر با گروه سوم كه همان قاضيان و كارگزاران و دبيران حسابگراند، [23] كه قراردادها و پيمان ها را مي بندند، [24] و آن چه به سود مردم است فراهم مي كنند، [25] و در كارهاي خصوصي و عمومي بر آنان اعتماد مي شود. [26] كار اينان نيز اقوام نيابد مگر با بازرگانان و صنعتگران، [27] كه براي تهيه ي وسايل زندگي مي كوشند، [28] و آن كالاها را در بازارها در معرض فروش مي گذارند، [29] و با كارهايي كه ديگران نمي توانند انجام دهند امور رعيت را سامان مي دهند. [30] سپس طبقه ي فرودين از نيازمندان و مستمندان است كه احساس و ياري دادن آنان شايسته است. [31] قانون خدا براي هريك از اين گروه ها گشايشي نهاده، [32] و هريك از آن ها به اندازه اي كه امورشان سامان يابد بر والي حقي دارند، [33] و والي از عهده ي آنچه خداوند بر او لازم ساخته برنيايد جز با تلاش كردن و ياري خواستن از خداوند، [34] و مهيا ساختن خويش براي اجراي حق، [35] و استقامت بر آن، چه در كارهاي آسان و چه در كارهاي دشوار. نظاميان[1] آنگاه از ميان سپاهيان آن كس را كه در نظرت نيك انديش ترين آن ها به خدا و پيغمبر و پيشوايت است، [2] و از همه پاكدامن تر، [3] و بردبارتر است براي فرماندهي لشكرت برگزين، [4] از كساني كه دير به خشم آيند، [5] با پوزش خواستن از ايشان آراميش يابند، [6] به ناتوانان مهرباني كنند، [7] و بر زورمندان سخت گيرند، [8] و خشونت آنان را برنينگيزد،[9] و ناتواني زمينگيرشان نسازد.[10] با مردم آبرومند، شريف و اهل

دودمان هاي شايسته و خوش سابقه بپيوند. [11] آنگاه با مردمان دلاور، شجاع، بخشنده و جوانمرد ارتباط برقرار ساز، [12] كه اينان جامع بزرگواري، و شاخه هايي از نيكويي هستند. [13] سپس از آنان همچون پدر و مادري كه از احوال فرزندشان پرسند، دلجويي كن. [14] چيزي را كه سبب نيرومندي آنان شود بزرگ مشمار. [15] و لطفي كه در حق ايشان بر عهده گرفته اي كوچك ندان هر چند كوچك باشد، [16] زيرا آن لطف موجب وشد كه حقت خيرخواهي كنند [17] و به تو خوش گمان گردند. [18] از رسيدگي به امور ناچيز آنان به اميد رسيدگي به كارهاي بزرگشان غافل مشو،[19] زيرا الطاف كوچك تو خود جايگاهي دارد كه از آن بهره مند مي شوند،[20] همان گونه كه كارهاي بزرگ تر نيز جايگاهي دارد كه از آن بي نياز نباشند. [21] بايد برگزيده ترين سران سپاهت نزد تو كسي باشد كه به لشگريانت كمك و ياري دهد، [22] و از دارايي خود چندان به آنان عطا كند كه هزينه ي آنان و خانواده هايي كه از خود برجاي گذاشته اند [و به ماموريت رفته اند] كفايت كند،   [23] تا در جهاد با دشمن تنها يك انديشه در سر داشته باشند، [24] چرا كه عنايت تو به آنان دل هاي آنان را به تو متمايل مي سازد. [25] برترين چيزي كه مايه ي چشم روشني حاكمان مي شود برپايي عدالت در شهرها، [26] و ظهور محبت مردم جامعه است. [27] و محبت مردم ظاهر نگردد مگر به سلامت دل آنان [و ذهنيتشان نسبت به زمامداران].[28] و خيرخواهي مردم فراهم نگردد مگر آنگاه كه با ميل خود گرد زمامداران جمع شوند [= از ايشان حمايت كنند.]،[29] و دوام حكومت آنان را

بر خود سنگين نشمارند، [30] و در انتظار تمام شدن عمر حكومتشان نباشند.[31] پس آرزوهاي سران سپاه را برآور،[32] پي در پي ثنايشان گو،[33] و رنج و تلاش كساني را كه كوشيده اند بر زبان آور، [34] زيرا فراوان سخن گفتن از كارهاي نيكشان دلاور مرد را به هيجان مي آورد، [35] و از كارماندگان را به تلاش تشويق مي كند، اگر خدا بخواهد. [36] سپس تلاش و كوشش هريك را نيك بشناس. [37] تا زحمت يكي را به حساب نگذاري، [38] و در پرداخت مزد تلاش او در بالاترين مرتبه ي آن كوتاهي نكن.[39] مقام برتر كسي سبب نشود كه كار كوچك او را بزرگ شماري، [40] و رتبه ي حقير كسي سبب نشود كه كار بزرگش را كوچك حساب آوري. [41] در هر كاري بزرگي كه بر تو دشوار آيد، [42] و اموري كه برايت ابهام انگيز باشد، به خدا و رسولش رجوع كن،[43] كه خداوند به مردمي كه هدايت آنان را دوست مي داشت فرمود: [44] «اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدا را اطلاعت كنيد، و اگر درباره ي چيزي نزاع داشتيد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد.» (نساء/59) [45] بازگرداندن به خدا همان تمسك به كتاب محكم اوست، [46] و بازگرداندن به رسول همان تمسك به سنت اوست كه مسلمانان را گرد مي آورد و پراكنده نمي سازد.قضاوت[1] آنگاه براي قضاوت در ميان مردم برترين شخص نزد خود را برگزين، [2] كسي كه در تنگاي امور قرار نگيرد، [3] مدعيان پرونده او را به لجاجت نيندازد، [4] در لغزش اصرار نورزد، [5] وقتي حق را شناخت در بازگشت به آن در نماند، [6] نفسش به آزمندي تمايد نيابد، [7] به

اندك فهم بي آنكه به عمق آن برسد اكتفا نكند، [8] در مواجهه با شبهات از همه محتاط تر باشد، [9] بيش از همه به دليل تكيه كند، [10] كمتر از همه از آمد و شد متخاصمان ملول گردد، [11] بيش از همه به دليل تكيه كند، [12] هنگام روشن شدن حكم قاطع تر از همه باشد، [13] كسي كه ستايش و تمجيد ديگران او را گرفتار نخوت و خودبيني اش نسازد،   [14] و تمجيد ديگران او را به يكي از طرفين دعوا متمايل نكند، [15] و چنين كساني اندك اند. [16] سپس كارهاي قضايي او را به دقت زير نظر بگير، [17] و در بذل مال به او گشاده دست باش چندان كه نيازش را برآورده سازد،[18] و احتياجش به مردم نيفتد. [19] مقام او را نزد خود چنان بالا ببر كه نزديكانت درباره ي او طمع نورزند،[20] و در نزد تو از آسيب مردم در امان بماند. [21]  در انتخاب قاضي بسيار دقيق باش،[22] كه اين دين اسير دست اشرار بود،[23] در آن از روي هوا و هوس كار كرده اند،[24] و آن را وسيله ي دنياطلبي ساخته اند. فهرست                                                                                                 1-گفتاري از علاّمه محمد تقي  جعفري درباره فرمان اميرالمومنين (ع)به مالك اشتر                              2-نگاهي به شخصيت مالك اشتر                                                                           3-ضرورت خود سازي                                                                                        4-اخلاق رهبري                                                                                                5-پرهيز از غرور و خود پسندي                                                                            6-مردم گرايي وحق گرايي                                                                                  7-ضرورت راز داري                                                                                          8-جايگاه صحيح  مشورت                                                                                   9-اصول روابط اجتماعي رهبران                                                                            10-شناخت اقشار گوناگون مردم    11-نظاميان    12-قضات

حقوق شهروندان در حكومت علوي

، 08:21 حقوق شهروندان در حكومت علوي

جام جم

از زماني كه مجامع بين المللي، حقوق بشر را به رسميت شناختند دير زماني نمي گذرد. اين در شرايطي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام قرن ها پيش از ظهور حقوق بشر در

انديشه سياسي غرب، نسبت به اين حقوق در كردار و گفتار خود و امرايش توجه داشته اند. حق حيات، توجه به آزادي هاي فردي، نقد دستگاه حاكم و تشكيل حزب و گروه. حق مالكيت فردي از جمله مضاميني است كه در بيانيه حقوق بشر قيد شده، اما سابقه آن را مي توان در فرامين و خطابه هاي حضرت علي(ع) يافت.شهروندي اصطلاحي است كه از رابطه ميان فرد و دولت حكايت مي كند. رابطه اي كه قرن ها در قالب تكليف فرد در برابر دولت جريان داشت، اما در پي تحولات عصر اخير دوره اي با تكيه بر حق داشتن شهروندان پيگيري شد و امروزه بر مبناي حق و تكليف توامان و دو سويه بررسي مي شود. چگونگي تبيين اين رابطه در انديشه اسلامي پرسشي است كه اين نوشته مي كوشد از منظري تاريخي به آن پاسخ گويد.در تاريخ زمامداراني چون حجاج بن يوسف ثقفي را مي توان يافت كه به صراحت هيچ حقي براي مردمان نمي شناسد و رسما به صرف گمان افراد را مجازات مي كند و بي گناهان را به گناه ديگران دربند مي كشد.اما گفتار و سيره اميرمومنان منطقي كاملا متفاوت را ارائه مي دهد. منطقي كه در آن نه بيگناهان مسوول قلمداد مي شوند و نه به صرف گمان كسي مجازات مي شود(الغارات، ج 1، ص 371). در انديشه امام رابطه مردم و دولت رابطه اي دوسويه و حق و تكليفي است اما علاوه بر آن حاكم را نيز به رفتاري اخلاقي در برابر مردم توصيه مي كند.موضعگيري هاي حضرت در مساله خلافت، نگاه ايشان به نقش مردم در حاكميت، فرامين حكومتي از مهم ترين بسترهايي هستند كه انديشه امام را در اين حوزه نمودار مي سازند. در اين ميان وقايع دوران حكومت ايشان نمونه اي

آشكار از تعامل اين حقوق و تكاليف است.امام در خطبه اي كه در صفين ايراد مي كند (خطبه216) در تاكيد بر حق متقابل و متناسب مردم و حكومت مي فرمايد: «خداوند به موجب ولايت امرتان براي من حقي بر شما قرار داده است و همانند آن براي شما حقي بر من و حق در مقام توصيف گسترده ترين چيز است، اما در مقام عمل ضيق ترين».در همين خطبه حق ميان اين دو، بزرگ ترين فريضه الهي در بين حقوق ناميده شده است كه «تأمين آن موجب الفت و اعتماد متقابل مردم و حاكميت و نيز عزت دين در جامعه خواهد شد». در انديشه امام« مردم جز با صلاح حاكميت اصلاح نمي شوند و حاكميت نيز جز با مستقيم و متعادل بودن مردم اصلاح نمي شود. پس اگر مردم و حاكميت حق يكديگر را متقابلا تأمين و ادا نمودند، حق غالب و ارزشمند خواهد شد و پايه هاي دين استوار و راه هاي آن هموار و شاخصه هاي عدالت در جامعه برقرار و ارزش ها و سنت هاي ديني فراموش شده احيا ميگردد. در چنين شرايطي است كه روزگار خوبي براي مردم و اميد به دوام و بقاي حاكميت و قطع طمع دشمنان را به دنبال خواهد داشت». در بيانات ديگر حضرت ابعاد گوناگون اين حقوق متقابل را مي توان شناسايي كرد.الف) حق مردم بر حكومتامام در نامه اي كه به مالك اشتر مي نويسد(نامه53) و به موجب آن وي را پس از كشته شدن محمد بن ابي بكر به فرمانداري مصر مي گمارد، او را توصيه مي كند كه «بايد محبوب ترين كارها در نزد تو، كارهايي باشد كه با ميانه روي سازگارتر است و با عدالت دمسازتر و خشنودي رعيت را در پي داشته باشد.»1. حق

آزاديزماني كه سرنوشت جنگ صفين به شورش جمعي از لشكريان امام رسيد، امام در نكوهش اين جماعت سخناني بيان داشت(خطبه 208) كه در بخشي از آن فرمودند: «شما زنده ماندن را دوست داريد و من حق ندارم چيزي را به شما تحميل كنم كه از آن اكراه داريد.»2. حق مشورت در اموردر نامه اي كه امام به برخي از اميران سپاه خود مي نويسد(نامه 50) حق ايشان مي داند كه جز احكام الهي كاري را بدون مشورتشان پيش نبرد و اين را حجتي براي اطاعت از فرمان خود مي داند.3. حق دسترسي به اطلاعاتدر نامه پيش گفته، امام آگاهي از امور جز در مورد اسرار نظامي را حق ياران خويش مي داند (نامه 50)4. حق دسترسي به حاكماز جمله توصيه هاي امام به مالك اين است كه: براي كساني كه به تو نياز دارند، زماني معين كن كه در آن فارغ از هر كاري به آنان بپردازي. براي ديدار با ايشان به مجلس عام بنشين، مجلسي كه همگان بتوانند در آن حاضر شوند و براي خدايي كه آفريدگار توست، در برابرشان فروتني كن و امر كن كه سپاهيان و ياران و نگهبانان و پاسپانان به يك سو شوند، تا سخنگويشان بي هراس و بي لكنت زبان سخن خويش بگويد كه من از رسول الله(صلي الله عليه و آله) بارها شنيدم كه مي گفت: پاك و آراسته نيست امتي كه در آن امت، زيردست نتواند بدون لكنت زبان حق خود را از قوي دست بستاند. (نامه 53)در همين نامه روي پوشيدن از مردم را موجب تباهي در حكومت مي داند و مي فرمايد: «روي پوشيدنت از مردم به درازا نكشد، زيرا روي پوشيدن واليان از رعيت خود، گونه اي نامهرباني است به

آنها و سبب مي شود كه از امور ملك آگاهي اندكي داشته باشند. اگر والي از مردم رخ بپوشد، چگونه مي تواند از رنج هاي آنان آگاه شود. آن وقت، چه بسيار مسائل بزرگي، كه در نظر مردم خرد آيد و بسا امر خردي كه بزرگ جلوه كند، زيبا، زشت و زشت، زيبا نمايد و حق و باطل به هم بياميزند. زيرا والي انسان است و نمي تواند به كارهاي مردم كه از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد.» (نامه 53)5. حق دسترسي به دادگاه عادلقاضي «بايد، از هر كس ديگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بيش از همه به دليل متكي باشد و از مراجعه صاحبان دعوا كمتر از ديگران ملول شود و دركشف حقيقت، شكيباتر از همه باشد و چون حكم آشكار شد، قاطع راي دهد.» «چرب زباني و ستايش به خودپسندي اش نكشاند. از تشويق و ترغيب ديگران به يكي از دو طرف دعوا متمايل نشود.» (نامه 53) شناسايي و به كار گماردن چنين اشخاصي به اين امر خطير بي شك ناشي از حق مردمان در برخورداري از چنين قضاتي است؛ از همين روست كه امام ابوالاسود دؤلي را با اين استدلال كه: «ديدم كلام تو بر كلام متهم برتري و تسلط دارد» (مستدرك الوسائل، كتاب القضاء، باب 11 از ابواب آداب القاضي، حديث 6) از منصب قضاوت عزل فرمودند.امام در عهد خود به مالك نوشته اند: كرارا از پيامبر شنيدم كه ميفرمودند: «ملتي كه اقشار ضعيف نتوانند حق خود را از قدرتمندان بدون ترس و لكنت زبان بگيرند، هرگز به فلاح و سعادت نخواهند رسيد.» در همين سند است كه «شرافت خانوادگي و موقعيت اجتماعي كسي موجب آن نشود كه

تو گرفتاري كوچك او را بزرگ شماري و برعكس موقعيت پايين و ضعيف كسي موجب نشود كه تو گرفتاري بزرگ او را كوچك شماري.» (نامه 53)6. حق تامين اجتماعيپيرمردي نصراني در ميان مردم گدايي ميكرد، حضرت فرمودند: «تا جوان و توانمند بود از او كار كشيديد و اكنون كه پير و عاجز شده است او را به حال خود رها كرده ايد؟» و دستور دادند هزينه زندگي اش از بيت المال تأمين شود.(وسائل الشيعه، كتاب الجهاد، باب 19 از ابواب جهاد العدو و ما يناسبه، حديث 1)7. حق انتقاد و اظهار نظرامام در ميان حاضران در صفين فرمودند:«گمان نكنيد كه تذكار حق بر من تلخ باشد و خود را بزرگ تر از آن بدانم كه حقي به من تذكر داده شود، همانا كسي كه شنيدن حقي يا عرضه عدالت بر او سنگين باشد، عمل به عدالت براي او سنگين تر خواهد بود. پس مبادا از گفتار و تذكري حق يا ارائه مشورت عادلانه اي بر من دريغ كنيد.» (خطبه 216)8. حق مساوات در منابع عموميشيوه عمل امام در تقسيم بيت المال كه مي فرمودند: حق شما بر من اين است كه... بيت المال شما را به صورت كامل به مصرف شما برسانم(خطبه 34) و بر اين باور بود كه «حق شما بر من اين است كه... همه شما در پيشگاه من مساوي باشيد» مورد اعتراض اعراب سرشناس قرار گرفت. امام در پاسخ به معترضان فرمودند: «آيا از من ميخواهيد كه به وسيله ظلم و جور در پي پيروزي باشم، به خدا قسم هرگز چنين نخواهم كرد...» (خطبه126)در روايتي آمده است كه آن حضرت فرمودند: اي مردم، فرزندان آدم هرگز غلام و كنيززاده نشده اند، همه

افراد مردم آزاد ميباشند... آگاه باشيد كه مقداري مال جمع شده است و ما آن را به طور مساوي بين سياه و سرخ تقسيم ميكنيم. مروان به طلحه و زبير گفت: مقصود و منظور علي كسي غير از شما نيست، حضرت به هركدام از آنها 3 دينار عطا كرد، به مردي انصاري نيز 3 دينار دادند، آنگاه غلام سياهي آمد و به او نيز 3 دينار عطا نمود، مرد انصاري به حضرت اعتراض كرد و گفت: اي اميرمؤمنان، اين مرد غلامي است كه ديروز آزادش كردم، سهم او را با من مساوي قرار ميدهيد؟! حضرت فرمودند: من در كتاب خدا نظر كردم، فضيلت و برتري براي اولاد اسماعيل نسبت به اولاد اسحاق نيافتم. (كافي،كتاب الروضه، ج 8، ص 69، حديث 26)حضرت در خطبه 224 خود ماجراي سهم خواهي برادرش عقيل را بازگو مي كند و پاسخ سخت خود به وي را بيان مي كند.12. حق دادرسي منصفانهانصاف در رفتار با مردم بويژه در حوزه قضا امري مهم در سيره و گفتار امام است از اين رو به صراحت مي فرمايند: من كسي را با اتهام و ظن و گمان بازداشت و مؤاخذه نمي كنم. (الغارات، ج 1، ص 371)13. خيرخواهيخيرخواهي حاكم براي مردم حقي است كه امام آن را در برابر مردم بر عهده خود مي داند و مي فرمايد: حق شما بر من اين است كه خيرخواه و نصيحت گر شما باشم. (خطبه 34)14. رعايت منافع مردمحق ديگري كه حضرت بر دوش خود مي بيند آن است كه همواره اموال و سرمايه هاي مردم را بيشتر كرده و در جهت منافع ايشان هدايت كند. (خطبه 34)15. حق تعليم و تعلميكي از مهم ترين حقوقي كه

از منظر امام بر عهده حاكم است كه بايد به آن عمل كند اين گونه بيان مي دارد: «حق شما بر من اين است كه راه نيكي را به شما بنمايانم و... شما را آموزش دهم تا نادان نمانيد و تربيت تان كنم تا فراگيريد.( خطبه 34)ب) حق حكومت بر مردمامام حقوق مردم و دولت را متقابل مي داند و مي گويد: آنگاه كه اين وظايف را انجام دادم، نعمت خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردد و اين كه از فرمان من سرپيچي و در كارهايي كه انجام آنها به صلاح و مصلحت است كوتاهي نكنيد. و در درياهاي شدائد به خاطر حق فرو رويد. اگر اين وظايف را نسبت به من انجام ندهيد آن كس كه راه كج برود از همه نزد من خوارتر است، او را به سختي كيفر ميكنم و هيچ راه فراري نزد من نخواهد داشت. اين فرمان را از امراي خود بپذيريد و آمادگي خود را در راه اصلاح امورتان در اختيارشان بگذاريد. (نامه 50)به اين ترتيب حق دولت خود را اين گونه به مردم گوشزد مي كند كه: «حق من بر شما اين است كه به بيعت خويش وفا كنيد و در حضور و غياب نظرهاي خيرخواهانه خويش را ابراز داريد و هنگامي كه شما را فرا ميخوانم اجابت كنيد و چون دستوري به شما ميدهم فرمان ببريد.» (خطبه 34)ج) رفتار حاكم با مردمعلاوه بر توصيه به حقوق مردم، امام هم خود منشي اخلاقي را در مواجهه با مردم برمي گزيند و هم فرمانداران و اميران خود را به اين شيوه مي خواند كه: «به انصاف رفتار كنيد، به مردم درباره

خودتان حق بدهيد، در برآوردن حاجات مردم كم حوصلگي نكنيد، كه شما خزانه داران رعيت و نمايندگان ملت و سفيران پيشوايان ميباشيد، و هيچ كس را از حاجتش محروم نكنيد». (نامه51)حضرت به مالك مي فرمايند: «مردم در كارهاي تو به همان چشم مي نگرند كه تو دركارهاي واليان پيش از خود مي نگري و درباره تو همان گويند كه تو درباره آنها مي گويي».(نامه 53)1. مهرباني با مردمتوصيه امام به مالك اين است كه: مهرباني به رعيت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعار دل خود ساز. چونان حيواني درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شماري، زيرا آنان 2گروهند يا همكيشان تو هستند يا همانندان تو در آفرينش. (نامه 53)در فراز ديگري از عهدنامه آمده است: بدان اي مالك! هيچ وسيله اي براي جلب اعتماد والي به رعيت بهتر از نيكوكاري به مردم و تخفيف ماليات و عدم اجبار مردم به كاري كه دوست ندارند، نيست، پس در اين راه آنقدر بكوش تا به وفاداري رعيت خوشبين شوي كه اين خوشبيني بار سنگين رنج آور مشكلات را از تو برمي دارد، پس به آنان كه بيشتر احساس كردي بيشتر خوشبين باش و به آنان كه بدرفتاري نمودي بدگمان تر باش. (نامه 53)2. پوشاندن عيب هاي مردمعيب پوشي خصلت ديگري است كه امام هم بدان پايبند است و ديگران را به آن توصيه مي كند و در عهد خود با مالك امام مي فرمايد: از رعيت، آنان كه عيبجوترند از خود دور كن، زيرا مردم عيوبي دارند كه والي در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آنچه بر تو پنهان است، آشكار گرداني و آنچه كه هويداست بپوشاني كه داوري در آنچه از

تو پنهان است با خداي جهان است، پس چندان كه مي تواني زشتي ها را بپوشان تا آن را كه دوست داري بر رعيت پوشيده ماند خدا بر تو بپوشاند. (نامه 53)در تبيين همين مساله اما به شرح وظايف حاكم و تفكيك آن از كشف عيوب مردمان مي پردازند و به مالك گوشزد مي كنند: «در مردم عيب هايي است و والي از هر كس ديگر به پوشيدن آنها سزاوارتر است. از عيب هاي مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه كه آشكار شود، زيرا آنچه به عهده توست، پاكيزه كردن چيزهايي است كه بر تو آشكار است و خداست كه بر آنچه از نظرت پوشيده است، داوري كند. تا تواني عيب هاي ديگران را بپوشان تا خداوند عيب هاي تو را كه خواهي از رعيت مستور بماند، بپوشاند». (نامه 53)3. بخشش خطاهاچشم پوشي از تخلفات نيز راهكاري است كه در انديشه امام در مواجهه حاكم با مردم بايد به كار بسته شود. حضرت به مالك اشتر را اين گونه به اين مسير مي خواند كه: از آنها خطاها سر خواهد زد و علت هايي عارضشان خواهد شد و به عمد يا خطا، لغزش هايي كنند پس، از عفو و بخشايش خويش نصيبشان ده، همان گونه كه دوست داري خداوند نيز از عفو و بخشايش خود تو را نصيب دهد. (نامه 53)4. رفع شبهات مردميكي از پايه هاي حكومت استوار اسلامي اعتماد مردم به حاكم است، از اين رو امام بر حفظ اين مساله از طرق اخلاق مدار اصرار مي ورزد و كارگزاران خود را به اين امر توصيه مي كند از جمله به مالك مي فرمايد: «اگر رعيت بر تو به ستمگري گمان برد، عذر خود را به آشكارا با آنان در ميانه، نه و

با اين كار از بدگمانيشان بكاه، كه چون چنين كني، خود را به عدالت پرورده اي و بارعيت مدارا نموده اي. عذري كه مي آوري سبب مي شود كه تو به مقصود خود رسي و آنان نيز به حق راه يابند.» (نامه 53)

http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100842099698

خلاصه كتاب منشور مديريت امام علي

:30 منشور مديريت امام علي(ع) سيد محمد مقيمي خلاصه كتاب: مريم نوروزي: منشور مديريت, متن فرمان امام علي (ع) به مالك اشتر نخعي (فرماندار مصر) است كه نگارنده به مقايسه مفاد آن با يافته هاي جديد علم مديريت دست زده است .وي نخست به ويژگي هاي عام مديرات (نظير :پرهيزگاري, توانايي, شايستگي, حسن سابقه, امانت داري, سعه صدر) اشاره مي كند, سپس برخي اصول مديريتي چون :اصول توكل و اعتقاد به خدا و اصل سلسله مراتب را توضيح مي دهد .مباحث اصلي كتاب عبارت است از طرح برخي ديدگاه هاي مديريتي (همچون :نگرش سيستمي, روش معرفت پذيري اجتماعي, تئوري تقويت, مديريت مشاركتي و (...با استناد به مفاد منشور علي (ع) . خلاصه منشور مديريت مقدمه به اعتراف اكثر نظريه پردازان در عرصه مديريت , اآنچه كه امروز تحت عنوان مديريت نوين در مغرب زمين مطرح است منشاء وخاستگاه آن مشرق زمين بوده است . اگر اهالي مشرق زمين و بويژه مسلمانان به مواريث غني اسلامي خود نگاهي كاوشگرانه بيندازند مي توانند انديبشه ها و كاربردهاي مديريت را به وضوح دريابند . در اين نوشتار قصدآن نداريم كه منكر اصول مديريت غربي شده و آنرا زير سئوال ببريم , بلكه مصرانه بر اين اصل پافشاري مي كنيم كه رشد و توسعه و بالندگي هر ملتي در گرو مطالعات تطبيقي و استفاده از تجارب و نقاط قوت ساير ملل مي باشد در عين حال بر اين

باوريم كه تا زماني كه داشته هاي خو را نشناسيم قادر نخواهيم بود از ويژگيهاي مديريتي سايرين بهره گيري نما ييم بر اين اساس در اين مجموعه تلاش بر آن است تا يكي از منابع غني اسلامي كه در دسترس ماست موشكافانه مورد مداقه قرار گرفته و نكات مديريتي آن استخراج گردد امام علي عليه السلام هنگامي كه مالك اشتر را به عنوان فرماندار مصر انتخاب نمودند خطاب به ايشان فرماني را صادر فرمودند كه اين ميتواند بعنوان منشور مديريت نصب العين مديران در كشور اسلامي مان قرار گيرد در اين فرمان بياناتي نهفته شده است كه (فروتر از كلام پروردگار و فراتر از سخن آفريدگانست)و حاوي مطالب تاريخي,فلسفي , اخلاقي , اجتماعي , مديريتي و ... است . اما , ما در اين مجال تنها به نكات مديريتي اين فرمان مي پردازيم و آن را از ابعاد مديريتي مورد بررسي قرار مي دهيم. هر چند كه درك و تحليل فرمايشات امير مومنان عليه السلام نيازمند معرفتي عميق در زمينه معارف اسلامي مي باشد , و نگارنده بر بضاعت ناچيز خود در اين زمينه وقوف كامل دارد , در عين حال , حداكثر توانايي و تلاش خود را به كار بسته است تا آن را اينگونه تقديم علاقمندان نمايد . در پايان بر خود لازم مي دانم كه مساعدت دوستان ارجمندم بويژه آقايان : دكتر اسد الله كرد نائيج , دكتر داوود فيض  ومحمد باقر جعفري پور كه با ارائه نظرات ارزشمند خود , مولف را ياري نموده اند ] تشكر نمايم . همچنين  از سركار خانم صفائي و همكاران محترم ايشان كه زحمت تايپ

اين مجموعه مددكار بوده اند ,كمال تشكر را دارم. از آنجا كه تحقيق و تدوين اين كتاب با همكاري و همياري همسرم به سرانجام رسيده و بسياري از اوقاتي كه صرف اين مجموعه نموده ام , متعلق به او بوده است , به پاس زحمات همسر گرانقدرم , اين مجموعه را به وي تقديم مي كنم و توفيق و سلامتي تمامي خدمتگزاران نظام مقدس اسلامي را از خداوند منان خواهانم . سيد محمد مقيمي شهريور1380 (سال رفتار علوي) ويژگي هاي عام مديران امام علي (ع)در فرمان خود به مالك اشتر ويژگي ها و خصوصيات يك مدير مسلمان را بيان مي فرمايند كه در اين جا به اختصار به مهم ترين ويژگي فردي مدير اشاره مي شود. 1-    متقي و پرهيزگار : يك مدير در درجه اول بايستي متقي  و پرهيزگار و خداترس باشد .اعتقاد به خدا محور تمامي كارهاست. بدون اين اصل هر تلاشي بيهوده خواهد بود و ناديده گرفتن آن منجر به گمراهي فرد مي شود. بر همين اساس است كه امام علي (ع) فرمان  خود را با نام خدا و ستايش او آغاز مي كند و مالك را به پرهيزگاري در پيشگاه خداوند و برگزيدن طاعت او فرمان مي دهد: «امره بتقوي الله و ايثار طاعته» اورا به پرهيزگاري در پيشگاه خدا و برگزيدن طاعت او فرمان مي دهد. 2-    شايستگي و توانايي : همانگونه كه امام اعتقاد به خدا را محور امور قرار داده است ,از تخصص كارگزاران نيزغافل نبوده است. در اين فرمان خطاب به مالك مي فرمايند: « واجعل لراس كل امر من امورك راسا منهم لا يقهره كبيرها و

لا يتشتت عليه كثيرها » «بر سر هر دايره يكي از آنگونه دبيران را بگذار كه توان اداره آن را داشته باشد و گستردگي كار بر او فشار نياورد و كار نافرجام نماند.» تخصص و تعهد دو بالي هستند كه هر دو براي موفيقت در امور ضروري هستند و ناديده گرفتن يكي منجر بهضايع شدن امور مي شود , مدير بايستي از نظر توانايي علمي قادر به اداره امور باشد و از سوي ديگر از نظر جسمي نيز بايستي توانا باشد تا حجم كار بر او فشار نياورد. 3-    مسلط بر هواي نفس: «فاملك هواك و شح بنفسك عما لا يحل لك» «بر هوسناكيها چيره باش و دريغ دار كه نفس خويش به چيزي كه حلال نيست بيالايي» افراد بايستي بدانند كه همواره در معرض آزمايش قرار دارند و انحراف آنها از مسير اصلي ، هلاكت ابدي را پي خواهد داشت و هم از اين روست كه مولاي متقيان (ع) مالك را در مراقبت از نفس موكداً سفارش مي كند. 4-    حسن سابقه: داشتن سابقه نيكويكي ديگر  از ويژگيهاي مدير است, براي بكارگماري و استخدام يك مدير , ابتدا ضروري است كه سوابق وي مورد بررسي و مداقه قرار گيرد . پست مديريت از حساسيت بالايي برخوردار است و افرادي بايد متصدي آن گردند كه سوايق درخشاني داشته باشد.امام علي(ع) اين ويژيگي مدير را اينگونه تشريح مي فرمايند: «ولكن اختبرهم بماولوا للصالحين قبلك فاعمد لاحسنهم كان في العامه اثرا» «اما ايشان را با توجه به پيشينه و همكاريشان با واليان نيك كردار كه پيش از تو بر سر كار بوده اند برگزين. پس در اين

كار به كسي روي آور كه در توده مردم اثري نيكوتر داشته باشد.» 5-    امانتدار : يك مدير در حكومت اسلامي به شغل خويش بسان يك امانت الهي مينگرد و آن را ميراث خود نمي داند .امام علي (ع) در اين زمينه مي فرمايند : «فاعمد لاحسنهم كان في العامه اثرا و اعرفهم بالامانه وجها فان ذلك دليل علي نصيحتك لله و لمن وليت امره» «پس در اين كار به كسي روي آور كه در توده مردم اثري نيكو تر داشته و در امانت بيش از همه زبانزد مردمان باشد همانا كه اگر چنين كني دليل فرمانبرداري از خداست و به آن كس كه به امرخداي تو را به اين كار گمارده خير خواهي» 6-    مهربان با زيردستان: مدير بايستي با زير دستان خود به گونه اي رفتار كند كه پدر با فرزندان خود مي كند.امام مي فرمايند: «و اشعر قلبك الرحمه للرعيه و المحبه  لهم و للطف بهم» «دل سراپرده محبت توده مردم كن بر آنان مهرورز و با آنان نرم باش» 7-    ميانه رو و معتدل : اسلام دين تعادل , توازن و منطق است و افراط و تفريط دو سر يك طيف هستند كه هر دو مورد نكوهش قرار مي گيرند .امام (ع) مديران را در اجراي قوانين به اعتدال و ميانه روي دعوت مي كند. «وليكن احب الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعهالرضاالرعيه» «اما بايد ميانه روي در حق را وگسترش عدالت را و عمل به انچه را كه مايه دلخوشي توده مردم است بيش از هر چيزي دوست بداري » 8-    سعه صدر : منصب

مديريت بگونه اي است كه متصدي آن بايستي داراي صبر و حوصله فراوان باشد . سازمانها در محيطي بحران زا و مسائله آفرين قرار دارند و هر لحظه ممكن است مورد تهديد قرار گيرند كه در اين شرايط وظيفه مدير است كه با دقت و حوصله ضمن شناسايي وضع موجود از فرصت هاي پيش آمده حداكثر استفاده را بعمل آورد. «في نفسك ممن لا تضيق به الامور و لا تمحكه الخصوم» «از همه برتر كسي را برگزين كه داراي وسعت صدر باشد و تنگ حوصله نباشد و مخاصمه طرفين دعوي او را به لجاجت نياندازد.» 9-    وفاي به عهد : خداوند عهد و پيمان را به رحمت خود, وسيله امنيت بندگان خويش و حريم و سايه امن قرار داده تا بندگان او در آن حريم از زيان در آرامش و ايمني باشند و همه در رفاه و جوار الهي بياسايند. پس به آنچه گفته مي شود بايد عمل شود و بر عهد و پيماني كه بسته مي شود , پيمان شكني روا نيست. « فلا ادغال و لا مدالسه و لا خداع فيه و لا تعقد عقلا تجوز و فيه العلل و لا تعولن علي لحن قول بعد التاكيد و التوثقه» «پس نبايد كه در عهد و پيمان روي به تباهي و نيرنگ داشته باشد . پيماني مبند كه مقصود را به روشني بيان نكند و رنگ و زيور نيرنگ داشته باشد . وقتي پيمان استوار موكد كردي به حيله و توجيه روي نياور» امام (ع) در بخشي ديگري از نامه خود به مالك اشتر مي فرمايند: « و ان عقدت بينك و بين عدوك

عقده اوالبسته منك ذمه فحط عهدك بالوفا و ارع ذمتك بالامانه » «اگر با دشمن پيمان بستي و به پيمان او رازنهار دادي به آن وفا كن و پيمان نگهدار.» حاصل پيمان شكني وبال است و هيچيك از فرضيه هاي خداوند پاك همچون وفاي  به عهد نيست كه مردم همه با داشتن انديشه هاي گوناگون و اختلاف عقيده, در بزرگداشتن آن بايستي يكدل باشند. به وعده اي كه مدير مي دهد بايستي وفادار باشد (الوعده وفا) چرا كه اگر مدير به كاركنان و يا مشتريان سازمان وعده اي بدهد و به وعده خود وفا نكند , در افراد نسبت به خود ايجاد بدبيني نموده و نگرش افراد به شخصيت مدير نگرشي منفي و نفرت انگيز خواهد شد پس بنابراين مديران قبل از اينكه وعده اي به ديگران بدهند, ابتداء بايستي اين ارزيابي را به عمل آورند كه آيا توانايي برآوردن آن را دارند يا خير ؟ 10-    احتياط و دورانديشي : مديران قبل از هر گونه اقدامي با يد تمامي جوانب امررابررسي نموده و از ظاهرنگري بپرهيزند، چراكه در جهان پيچيده امروزي عدم تجزيه و تحليل دقيق مسائل ما ر ا در تصميم گيري ها به بيرا هه خواهد كشاند. مديران بايستي به سلاح دور انديشي و بصير ت مجهز باشند تا در اين جهان پر تلاطم به سر منزل مقصد برسند . امام علي (ع) در اين زمينه اينگونه هشدار مي دهند: «اما به هوش باش كه از دشمن پس از آشتي بر حذر باشي,چه بسا كه دشمن به فريب و مكر به تو نزديك شود تا تو را غافلگير كند.حاليا شيوه احتياط و

دورانديشي از دست مگذار و به دشمن گمان نيكو مبر» 11-    پرهيز از خودپسندي : بعضي از افراد دوست دارند كه اطرافيان دائما آنان را مورد تمجيد و ستايش قرار داده و كار خود را از روي افتخار بيش از واقع وانمود سازند امام (ع) خطاب به اينگونه افراد چنين مي فرمايند: «از خودپسندي و شگفتي در خويش بپرهيز و همچنين درباره صفتي از اوصاف خودكه خوشايند توست پرهيز كن . و بپرهيز از اينكه دلبسته آن باشي كه ستايش تو از اندازه بگذرند كه همانا بهترين فرصت شيطان  در اين احوال است تا نيكوكاري نيكوكاران را بر باد دهد.» همچنين در بخشي ديگر امام مي فرمايند كه از منت نهادن بر توده مردم به احساني كه با آنها مي كني بپرهيز  كه منت نهادن احسان را تباه مي سازد. اصل توكل و اعتقاد به خدا توكل در لغت به معناي جمع كردن عزم بر فعل با اطمينان قلبي به خداي تعالي و افكندن تن در عبوديت و تعلق قلب به ربوبيت است . توكل منزلي است از منازل دين و جايگاه و مقامي است از مقامات اهل يقين و از بالاترين درجات دوستان و مقربان الهي است  توكل به خودي خود امري پيچيده است به جهت علم , سپس مشكل است از جهت عمل . در يك تعريف كلي , توكل عبارتست از اينكه انسان زمام امرو خود را به دست غير خود دهد و تسليم او شود كه هر چند او صلاح ديد و كرد , همان را صلاح خود بداند و اين خود از اخص آثار عبوديت است. امام علي (ع)  نامه

خود را با اظهار بندگي و عبوديت حق تعالي آغاز مي كند و مالك را به پرهيزگاري در پيشگاه خداوند و برگزيدن طاعت او و پيروي از فرائض و سنتها كه در قرآن به آن امر فرموده است , فرمان مي دهد. امام علي (ع) دربخشي ديگر مي فرمايند: « واردد الي الله و رسوله ما يضلعك من الخطوب ويشتبه عليك من الامور» « در هر كاري كه گشودن آن تو را دشوار نمايد و از آن فروماني و يا نداني چه كني، از خداي و رسول گشودن آن را مدد خواه» امام (ع) در ادامه مي فرمايند : بازگردانيدن كار به خداي يعني عمل كردن به محكمات كتاب او , يعني به نص صريح قرآن مجيد و بازگرداندن كار به رسول (ص) يعني عمل به سنت وي كه مورد انفاق باشدو به هر امري كه به آن بزرگوار نسبت داده اند و مايه اختلاف شده است . در اغلب اوقات تصميم گيرنده در راه اخذ تصميم به مدد و كمك و نقطه اتكايي نياز دارد تا بدون بيم و هراس كار انتخاب را انجام دهد و توكل اين نقطه اتكاء و قوت قلب را براي وي فراهم مي آورد. خداوند در قرآن كريم مي فرمايند: بر خدا توكل كن كه خدا (براي تكيه كردن هر كس) اعتماد كافي است . اصل سلسله مراتب ماكس وبر(Max weber) معتقد است كه سلسه مراتب اختيار عبارتست از : ادارات و پستها بصورت سلسه مراتب سازماندهي شده اند, هر پست يا اداره پايين تر بوسيله پست يا اداره بالاتر سرپرستي و كنترل مي شود. هنري فايول ((Henri fayelنيز

اختيار را اينگونه تعريف مي كند : مديران بايستي براي دستور دادن توانا باشند و اختياراين حق را به آنها مي دهد و علاوه بر آن اختيار بهمراه خود مسئوليت پذيري را مي آورد هر جا كه اختيار به كار گرفته شده است مسئوليت نيز پديد آمده است. سلسله مراتب فرماندهي , خطوط پاسخگويي در سازمان را مشخص مي سازد و مشخص مي كند كه جه كسي در مقابل چه كسي پاسخگوست. سلسله مراتب در سازمانها به منظور نيل به دو هدف اساسيبوجود مي آيند: 1-    مشخص مي كند كه كدام پست ها مسدول كداميك از حوزه هاي عملياتي هستند . 2-    اختيارات پست هاي مختلف در ارتباط با يكديگر را مشخص مي كند. امام علي (ع) اصل سلسه مراتب را اينگونه تشريح مي فرمايند: « فانك فوقهم و الي الامر عليك فوقك و لله فوق من ولاك» « تو زبر دست و سرپرست آناني , و آن كس كه تورا بر آنان فرمانروايي داد زبر دست توست و خداي جهان زبردست تر از اوست» در ديدگاه امام علي (ع) حاكميت مطلق از آن خداوند است و طبيعت دريد قدرت لايزال او قرار دارد. و حاكم اسلامي از جانب او ماموريت دارد تا احكام ودستورات او را پياده نمايد. از آنجا كه حاكم اسلامي, قارد نيست وظايف محوله را به تنهايي به اجرا در آورد , از اينرو افرادي را بعنوان كارگزار و نماينده انتخاب مي نمايد و بخشياز وظايف را جهت اجراء به آنها تفويض مي نمايد. امام (ع) در نامه خود به مالك متذكر مي شوند كه خداي جهان ترا به تدبير مصالح

مردم گماشت و بدين گونه در معرض آزمايش در آورد. امام (ع) در نامه خود مي فرمايند. با تجاوز به حريم معاصي , با خداي در مياويز كه تاب قهر او را نداري و از بخشايش و مهر او بي نياز نيستي . حاكميت خداوند نگاره سلسله مراتب در اين سلسله مراتب اجراي فرامين الهي لازم الاجراست و حاكم اسلامي, كارگزاران و توده مردم هريك به نوعي در مقابل حق تعالي پاسخگو بوده و در قبال كاري كه انجام مي دهند مسئولند. امام (ع) در بخش ديگري از پيام خود به مالك مي فرمايد: «اگر منزلت و جاه فرمانروايي , در دلت سركشي و خودبيني پديدآور د , آنگاه به عظمت قدرت خداوند بنگر كه برتر از توست و به قدرت او در آنچه به آن توانا نيستي نظاره كن كه اين كار سزكشي تو را بشكند.» نگرش سيستمي (System Approach) يك سيستم بسادگي مي تواند بعنوان يك مجموعه اي از عناصر بهم مرتبط براي رسيدن به يك هدف مشترك تعريف شود.  استيفن رابينز(Stephen Robbins): يك سيستم مجموعه اي از قسمتهاي مرتبط و وابسته به هم مي باشد كه در حالتي مرتب شده كه يك كل واحد را ايجاد مي كند . ويژگي منحصر به فرد ديدگاه سيستمي, تعامل دروني اجزا با يكديگر در درون سيستم است. يك سيستم از خرده سيستم هاي مختلف تشكيل شده است و يك خرده سيستم قسمتي از يك سيستم بزرگتر است و هر سيستمي نيز قسمتي از يك سيستم بزرگتر (ابر سيستم) است. سازمان خود يك سيستم است كه از خرده سيستم هاي مختلفي همچون بخشها, واحدها, وظايف, ادارات

و... تشكيل شده است . بطور كلي مي توان گفت : سيستم عبارت است از مجموعه اي از اجرا بهم پيوسته كه اين اجزا با يكديگر تعامل دارند و براي رسيدن به يك هدف مشترك تلاش مي كنند .امام علي (ع) در نامه خود به مالك اشتر سيستم اجتماعي تحت حكومت مالك را اين چنين ترسيم مي فرمايند: « بدان كه توده مردم  به دسته ها تقفسيم شده اند و كار هيچ دسته جز به دسته ديگر راست نيايد و هيچ دسته از گروه ديگر بي نياز نيست . گروهي از آنان سپاهيان خدايند و پاره اي دبيران رازدار, برخي دادرسان كه بايد عدالت را بر پاي دارند و جمعي كارگزاران كه بايد به انصاف و مدارا به كار مردمان برسند برخي ديگر از اهل ذمه و از مردم مسلمان كه جده و خراجگذارند و جماعتي سوداگران و پيشه وارنند و جمعي فروماندگاني از نيازمندان و درويشان و خداي نصيب هر يك را مقرر فرموده است.» امام علي (ع) جامعه را بعنوان يك سيستم قلمداد نموده كه متشكل از قسمتهاي مختلف است. هر كدام از اين دسته ها و قسمتها نيازمنديهايي دارند كه براي تامين نياز خود, بايستي با ساير دسته ها تعامل داشته باشند. هريك از اجزاء داراي وظايفي هستند كه كاركردهاي هر كدام را به تفكيك بيان مي كنيم. اجزاي سيستم اجتماعي در حكومت اسلامي عبارتند از: 1-    سپاهيان سپاهان به اذن خداي دژهاي توده مردمند و زينت فرمانروايان و عزت دين و وسيله امنيت. 2-    خراجگذاران(ماليات دهندگان): خرجگذاران از اجزاء مختلفي تشكيل گرديده است, كه عبارتنداز : اهل ذمه, مردم مسلمان ,

سوداگران و پيشه وران .امام (ع) كاركرد اين خرده سيستم را اين چنين بيان مي فرمايند: « كار سپاهيان ارست نبايد مگر به خراجي كه خداي از مال توده هاي مردم بيرون مي كشد و سپاهيان در جهاد با دشمن توده ها به آن تكيه مي زنند و همه نيازهاي خود با آن بر آورند» 3-    داوران و قضات «سپس اين دسته (خرجگذاران) نظام نمي گيرند جز به صن ف سوم كه داوران هستند كه در عقود و معاملات داوري و قضاوت مي كنند.» «و يجمعون من المنافع» «كارگزارانكه سودها را فراهم مي آورند.» 4-    دبيران «و دبيراني كه در كارهاي كلي و جزيي مايه آسايش مردمانند.» 5-    بازرگانان وپيشه وران « وكار هيچ از آن دسته ها قوام نمي يابد مگر سوداگران و پيشه وران كه به سوداي سودگرد هم مي آيند و بازار دادو ستد مي آرايند و به دادوستد مي پردازند و جزآنان هيچكس به اين كار توانا نيست» 6-    درويشان و فروماندگان «سپس طبقه فرودست كه ارباب نياز و مسكنتند و شايسته ياري و مساعدت » همانطور كه ملاحظه مي گردد امام علي (ع) وظايف و كاركردهاي هر يك از اين خرده سيستم هاي اجتماعي را بيان مي فرمايند, و ميزان ارتباط و تعامل هر يك را با هم متذكر مي گردند. روش معرفت پذيري اجتماعي (Social Learning) نظريه يادگيري اجتماعي , معرفت پذيري را ناشي از الگو قرار دادن رفتارهاي ديگران مي داند. معرفت پذيران با استفاده از مشاهدات براي جمع آوري اطلاعات , رفتار ديگران را تقليد مي كنند.آلبرت باندورا,بر اين باور است كه :معرفت پذير ابتدا به مشاهده

ديگران مي پردازد و تصويري ذهني از رفتار و نتايج آنها بدست مس آورد , آنگاه نظاره گر رفتاري را آزمايش مي كند, اگر نتايج مثبتي ببار آورد آن رفتار را تكرار ولي اگر نتايج منفي حاصل شود, تكرار نخواهد شد. امام علي (ع) ردر بخش پاياني نامه خود به مالك اشتر , الگو گيري از پيامبر , امام و فرمانروايان دادگر را به مالك توصيه مي كند: « و تورا بايد از دادگري فرمانروايان و از سنت هاي نيكو كه پيش از فرمانروايي تو روي داده است و يا خبري كه از پيامبر(ص)ما نقل كرده اند و يا فريضيه اي از كتاب خداي را كه بر پاداشته اند , يادكني و آنجه از آن امور داني كه ما بكار بسته ايم از آن پيروي كن.» در سفارش امام علي (ع) الگوگيري از پيامبر اسلام (ص), فرائض قرآن , اطاعت و پيروي از آنچه كه امام (ع) به كار بسته است و سنت هاي نيكويي كه فرمانرويانبنا نهاده اند , توصيه گرديده است. پژوهشگران برنامه ريزي ارتباطات با خود و ديگران بر اين باورند كه اگر كسي در اين جهان فضيلتي را كسب كرده كه مطلوب ديگري است , او نيز مي تواند همان فضيلت را بدست آورد . در صورتي كه مايل به پرداخت هزينه زمان و تلاش لازم باشد. آنتوني رابينز (Anthony Robbins)در كتاب خود«قدرت نامتناهي» الگو سازي را گذرگاه فضيلت مي داند. كساني كه جهان را به پيش مي برند و تكان مي دهند , اغلب در الگو گيري حرفه اي هستند. ارسطو جمله مشهوري دارد كه: كسي كه هرگز ياد نگرفته

اطاعت و پيروي كند, نمي تواند يك فرمانده خوب باشد. در حقيقت مهمترين شان پيامبر گرامي اسلام (ص) و اماان معصوم (ع) براي بشريت الگو بودن آنهاست. امام علي (ع) در همين ارتباط , مالك اشتر را اينگونه فرمان مي دهد: و بكوش تا از آنچه در اين منشور به تو سفارش كردم و اجراي آن را از تو خواستم و با اين عهد حجت خود را بر تو استوار ساختم تبعيت كني تا اگر هوسناكي بر دل تو دست يافت بهانه نداشته باشي » در حقيقت امام (ع) منشور مديريت خود را به تمامي مديران سفارش مي كند واز آنها مي خواهد كه آن را در مديريت خود سرلوحه و الگو, قرار دهند. امام علي(ع) كه بعنوان يك اسوه و الگو براي هر مسلمان است, درباره الگوگيري خود از پيامبر (ص) چنين مي فرمايند: من او را پيروي مي كردم آن سان كه بچه شتر , مادر خود ار پيروي مي كند و هر روز از اخلاق خود پرچم و نشانه اي بر مي افراشت و به من فرمان مي داد كه از او پيروي كنم. مديريت زمان (Time Managament) اساس مديريت زمان استفاده موثر از زمان است . اين نيازمند آن است كه شما اهدافي كه ميخواهيد به آن برسيد را بشناسيد و همچنين فعاليتهايي را كه منجر به رسيدن به اين اهداف مي شود را تعيين نموده و فوريت هر فعاليت را نيز مشخص نماييد.فرايند مديريت زمان يك فرايند پنج مرحله اي مي باشد كه مراحل آن به شرح ذيل مي باشد : 1-    ليست كردن اهداف 2-    درجه بندي اهداف مطابق

اهميت انها 3-    فهرست نمودن فعاليتهاي ضروري براي رسيدن به هريك از اهداف 4-    براي هر هدف , مشخص كنيد كه كداميك از فعاليتهاي مورد نياز براي رسيدن بهآن هدف داراي اولويت بيشتر است. 5-    برنامه ريزي فعاليتهاي مطابق اولويت هاي تعيين شده امام علي (ع) مديريت زمان را براي هر فرد اينگونه ترسيم مي فرمايند: « كار هر روز را در همان روز به انجام برسان كه هر روز را كاري است . بهترين وقت هر روز و بزرگترين بخش آن را مخصوص آن كن به خداي پردازي , هر چند كه اگر در چنان  اوقات نيت پاك كني و توده مردم از آن نيت پاك در آرامش و آسايش باشند , همه آن اوقات در راه خداي به كاررفته است» از منظر امام (ع) هر گاه كاري در جهت رضاي حق تعالي انجام شود نوعي عبادت است . هر چند كه يك فرد بايد وقتي را براي نيايش و فرايض ديني اختصاص دهد و به راز و نياز با خداوند بپردازد . ولي هر گاه كه فرد با نيت پاك قصد خدمت به مخلوقات خداوند را داشته باشد، قطعا براي او عبادت به حساب خواهد آمد و رضايت خلق را در پي خواهد داشت. يكي از اصولي كه در مديريت مطرح است, اصل 90-10 است . بر طيق اين اصل بيشتر مديران 90 درصد نتايج خود را تنها در 10 درصد زمان اختصاصي خود بوجود  مي آورند. كساني كه از زمانشان خوب استفاده مي كنند, مطمئن هستند كه در اين 10 درصد حياتي بالاترين اولويت ها را به كار گيرند. هر فردي بخوبي

مي داند كه در چه زماني از شبانه روز داراي كارآيي بيشتري است. بايد بر همين اساس اولويت هاي كاري خود را در اين زمان كارا، عملي سازد. از ديد امام علي (ع) اولويت در انجام فرائض ديني است.امام همچنين توصبيه مي كند كه كار هر روز در همان روز انجام شود و اولويت را به كارهاي جاري مي دهند. وارسي حال نيازمندان و دادخواهان از ديگر اولويت هايي است كه امام (ع) بر آن تاكيد دارد. يك شيوه براي مديريت زمان ليست برداري از كارها جاري مي باشد. در اين ليست در سه طبقه مختلف كارها دسته بندي مي گردد. 1-    فعاليتهاي حياتي كه حتما بايستي انجام شود. 2-    فعاليتهاي مهمي كه بايد انجام شود. 3-    كارهاي جزئي كه جنبه فوريت ندارند و مي توان آنها را به تعويق انداخت. و با يد بر حسب اولويت ها , آنها را انجام دهيم. اصل تعهد به مشتري و ارباب رجوع (PRINCIPLE OF COMMITMENT TO THE CUSTOMER) اولين و احتمالا مهمترين تعهد مديريت بر رئي مشتري (ارباب رجوع) تمركز دارد. مديران لايق همواره مي كوشند تا خدمات مفيدي براي ارباب رجوع خود فراهم نمايند. مشتري و ارباب رجوع كسي است كه اين حق را دارد كه از كار مديران واحد صاحب منفعت گردد. براي بعضي ديگر از مديران كارشان مستقيما بر روي مشتريان خارجي اثر دارد و براي بعضي ديگر از مديران اساسا مشتري ممكن است درون سازمان باشد. دو شيوه عمده كه مدير لايق مي تواند تعهد خود را به مشتري نشان دهد عبارتند از : خدمت به مشتري و بر اي مشتري اهميت قائل

شدن. مدير لايق و ممتاز در خدمت به مشتري اقدامات چندي را به منصه ظهور مي رساند: 1-    مشتريان سازمان خود را مورد شناسايي قرار مي دهد. 2-    جلساتي را جهت شناسايي نيازهاو خواسته هاي مشتريان ترتيب مي دهد. 3-    افرادي كه از توليدات و خدمات سازمان استفاده مي كنند را مورد تشويق و ترغيب قرارا داده و به نظرات آنان گوش فرا مي دهد. 4-    براي حل مسائل و مشكلات مشتريان به موقع اقدام مي كند. همچنين مديربرجسته و ممتاز با انجام فعاليتهاي ذيل براي مشتريان اهميت قائل مي شود. 1)    اولويت بالايي براي استفاده كنندگان از خدمات و توليدات شركت اختصاص مي دهد. 2)    اهميت افرادي كه از خدمات و توليدات سازمان بهره مي برند را بروشني تشريح مي كند. 3)    اجازه ارائه نظرات مخرب درباره مشتريان سازمان را به هيچ كس نمي دهد. 4)    به رضايت بلند مدت مشتري اهميت بيشتري نسبت به رضايت كوتاه مدت او قائل است . امام علي (ع) در فرمان مبارك خود به مالك اشتر مكرراً رعايت حقوق مردم و احترام و خدمت به آنها را توصيه مي فرمايند. در ديدگاه امام علي (ع) رهبران و مديران جامعه, اميران مردم نيستند, بلكه خدمتگزاراني هستند كه بايستي به مسائل و مشكلات آنها رسيدگي كنند. امام (ع) در قسمتي مي فرمايند «ثم تفقد من امورهم ما يتفقد الولدان من ولدهما» « آنگاه به كار آنان چنان به نوازش رسيدگي كن كه پدر و مادر در كار فرزندان خود مي كنند.» در جايي ديگر امام (ع) ظلم به مردم را از بزرگترين گناهان شمرده و آن را معادل  ستم بر

خدا مي دانند و خداوند را دشمن اينگونه افراد قلمداد مي كنند. « و من ظلم عبادالله كان الله خصمه دون عباده» « هركس با بندگان خدا بيداد كند , خدا بجاي بندگان خود با او دشمني مي كند.» امام علي (ع) يكي ديگر از وظايف مديران را اين مي داند كه به هيچ كس نبايد اجازه بدهد درباره مردم  به عيب جويي بپردازد و اهميت آنها را ناديده بگيرد. « وليكن ابعد رعيتك منك و اشناهم عندك اطلبهم لمعائب الناس» « از توده مردم , آن كه بيش از همه در پي عيب جويي مردم است ,بايد كه بيش از همه از تو دور باشد و در دلت منفور» حفظ هنجار ها و فرهنگ سازماني (OrganizationlCulture) فرهنگ سازماني عبارتست از مجموعه اي ارزش ها (Valuse) , عقايد و باورها(Beliefs)و سمبل ها (Symbols) كه به هدايت رفتار افراد در سازمان كمك مي كند. مديران سازمانها وظيفه دارند هنجارها, آداب و رسوم , ارزشها و سنت هايي كه در سازمانبه اهداف سازمان ياري مي رسانند را حفظ نموده و در جهت گسترش آن در سازمانهاي خود تلاش نمايند. امام علي (ع) در مورد شكستن هنجارها , سنن كه توسط گذشتگان بنا نهاده شده و مطلوب جامعه هستند , هشدار مي دهد: « آداب و سنن شايسته را كه سران اين امت بر آن بوده اند و توده مردم بدان خو گرفته اند مشكن نبايد سنتي بنيانگذاري كه به پاره اي از سنت هاي زيبنده گذشتگان آسيب مي رساند, كه پاداش او راست كه نيكو نهاده , و وبال توراست كه آن سنت شكستي» قانونمداري و ضابطه

گرايي بجاي رابطه گرايي يكي از اصول اوليه در بوروكراسي وبر, انتخاب  اعضاء در سازمان مبتني بر شرايط احراز است و معيار انتخاب بر اين اساس  نيست  كه مدير چه كسي را مي شناسد و هر كه را مي شناسد به عضويت بپذيرد. بلكه الزمات يك شغل است كه تعيين مي كند چه كسي بايد استخدام گردد و در چه پستي به كار گمارده شود. معيار ارتقاء در سيستم  بوروكراسي وبر عملكرد است. امام (ع) در  ارتباط با پرهيز از رابطه گرايي به مالك اشتر مي فرمايند. « به هيچ يك از اطرافيان و خاصان و نزديكان خود , زميني را به رسم تيول وامگذار و نبايد كه كسي از تو پاره زميني طمع كند تا به همسايگان در سهم آب با در عملي كه بين او و همسايگان مشترك است, آنان را به بيگاري  گيرد و به آنان زيان رساند و بار خويش بردوش ديگران گذارد و سودگوارا از آنان باشد و سرزنش و گناه آن كار در اين جهان و آن جهان گريبانگير تو گردد.» اصل برابر انصاف (Principle Of Equityairness) بعد از اينكه نيازهاي افراد تحريك مي گردد، فرآيند انگيزش و افراد عملي را انتخاب مي كنند كه براي ارضاء اين نياز ها قادر باشد افراد برابري يا انصاف حاصل از نتايج بدست آمده خود را مورد ارزيابي قرار مي دهند. ارزيابي افراد از انصافي كه درباره آنها رعايت گرديده , تحت عنوان تئوري انصاف (Equity theory)و برابري مطرح شده است. تئوري برابري و انصاف بوسيله جي استيسي آدامز(J.Stacy Adams)  ايجاد گرديده است. آدامز عقيده دارد كه يك فرد, نسبت داده ها

و ستاده هاي خود را با نسبت داده به ستاده افراد ديگر , مورد مقايسه قرار مي دهد. آدامز از فرمول زير جهت بيان ايده خود استفاده مي كند. ديگران out comes) )  ستاده هاي =       فرد  (Out comes) ستاده هاي             داده هاي (inputs) افراد قابل مقايسه      داده هاي (inputs) فرد اگر فرد در اين فرمول تعادلي را مشاهده نكند، ممكن است كارآيي او كاهش يافته و نارضايتي وي بدنبال داشته باشد. امام علي (ع) در فرمان مبارك خود مكرراً به رعايت انصاف و عدالت سفارش مي فرمايند ايشان در بخشي از پيام خود چنين مي فرمايند: « بر پاي داشتن عدل و داد  در بلاد و مهر توده مردم بالاترين مايه روشنايي چشم فرمانگداران است.» امام (ع) در قسمتي ديگر مي فرمايند: « نيز هنر هر كس را به كاري بزرگ آزمايش شده است  بشناس و بستاي و كوشش و فداكاري  كسي را به ديگران نسبت مده» امام (ع) در بخش ديگري از فرمان خود، كارگزاران را به ميانه روي در حق و گسترش عدالت و عمل به آنچه كه بيشتر مايه دلخوشي مردم است دعوت مي نمايند و در ادامه مي فرمايند: « در مورد حق خداي و حقوق مردم و شخص خويش و خاندانت و كساني كه به آنان مهر مي ورزي انصاف  را رعايت كند، كه اگر چنين نكني بيداد كرده باشي » همانگونه كه مي دانيم انصاف و عدالت خواهي از جمله بارزترين ويژگي هاي حضرت بود كه زبانزد عام و خاص است. تفقد و دلجويي از كاركنان و مردم مديران وظيفه دارند هراز چند گاهي ملاقتهايي با كاركنان

و افرادي كه از خدمات سازمان آنها بهره مند مي شوند ترتيب دهند و از حال و آنها جويا شده و از آنان تفقد و دلجويي بعمل آورند. امام در اين باره مي فرمايند: برخي از اوقات خويش را مخصوص وارسي به حال نيازمندان و. دادخواهان كن و بار عام ده و در آن مجلس براي خشنودي خداي را كه تو را آفريده , فروتن باش و سپاهيان و پاسداران و محافظان خود را از آنان دور بدار تا بي نگراني و گرفتگي زبان و بدون ترس با تو سخن گويند. اصل بازخور و خودگشودگي(Principle of Feed back Disclosure) بيشتر سوء تفاهماتي كه بين مدير و كاركنان پيش مي آيد , ناشي از عدم شناخت شخصيت مدير و درك نشدن پيام هاي مدير به عنوان يك فرستنده , مي باشد. شخصيت مدير  را رفتار ها و نگرش هاي وي كه براي  ديگران شناخته شده است و همچنين حوزه اي كه براي ديگران ناشناخته است, شامل مي شود . بنابراين برحسب آنچه كه براي خود مدير يا ديگران شناخته شده و يا ناشناخته است , مي توان شخصيت مدير را به چهار ناحيه تقسيم نمود. چهار چوب بيان شئه در ذيل بوسيله لوفت (Luft) و اينگهام (Ingham) ايجاد گرديده و پنجره جو-هاري ناميده شده است. بازخورد(Feed back) ناشناخته براي مدير        ناحيه كور ناحيه عمودي ناشناخته    ناحيه خصوصي تاثير بازخور و خودگشودگي بر روي پنجره جو-هاري ناحيه عمومي(public arena) :  بخشي از رفتار ها و نگرش هاي مدير كه براي خودش و همچنين ديگران شناخته شده است . ناحيه كور(Blind arena) :   حوزه اي كه براي

خود مدير ناشناخته ولي براي ديگران شناخته شده است . ناحيه خصوصي(Private arena) :   ناحيه اي كه براي خود مدير شناخته شده ولي براي ديگران ناشناخته است.ووي مايل به افشاي آن براي ديگران نيست. ناحيه ناشناخته (Unknown orena) حوزه ناشناخته براي مدير و ديگران كه فرويد آن را ضمير ناخود آگاه ناميده است . مكانيزم هاي شناخت مدير و كاركنان 1-    بازخورد (Feed back) : نخستين فرآيندي را كه در شناخت شخصيت (نواحي كور و ناشناخته) اثر دارد بازخورد مي گويند 2-    خود گشودگي (افشا)(Disclosure) : آن حدي است كه مديران مايل به در ميان گذاشتن اطلاعات مربوط به خود يا ديگر افراد سازماني مي باشند. افشاء شخصيت از سوي مدير باعث گسترش ناحيه عمومي و محدود شدن ناحيه خصوصي مي گردد.در اين فرآيند بايستي به اين نكته توجه داشت كه نياز نيست مدير تمام اطلاعات خصوصي را از  زندگي خود بيان دارد، بلكه اطلاعاتي كه به شناخت شخصيت او كمك مي كند بايستي بيان گردد. امام علي (ع) در فرمان خود , اهميت دو مكانيزم بازخورد و خودگشودگي را بخوبي بيان مي دارند : « اگر توده مردم به اشتباه ستمگرت پنداشتند و بر تو خرده گرفتند عذر خويش به صراحت باآنان در ميان نه, با بيان آن بدگمانيشان را از خويش بگردان , كه اين كار تو را رياضت نفس است و توده مردم را عرض پوزش و مدارا و به اين كار , نيازي كه تو داري كه مردم به حقيقت پي برند , برآورده مي گردد.» همانطور كه ملاحظه مي گرددة امام (ع) به مديران گوشزد مي فرمايند كه مردم و

كاركنان با بازخوري كه به مديران مي دهند برداشتها و نظرات خود را درباره مدير بيان مي دارند گاهي اوقات اين برداشت ها ممكن است ناشي از يك سوء تفاهم و عدم شناخت دقيق شخصيت مدير باشد. به عبارتي ممكن است ناحيه خصوصي شخصيت مدير به حدي گسترده باشد كه ناحيه عمومي را به ميزان زياد پوشانده باشد. و در مقابل اين احتمال مي رود كه مديران واقعا اثرات اعمال و رفتار خود را ندانند و به عبارتي از شخصيت خويش آگاهي كامل نداشته باشد و اينطور فكر كند كه هميشه كار مثبت از خود ارائه مي كند. در حالي كه در اذهان عمومي يك تصوير منفي از كارگزار ايجاد شده باشد و مردم او را فردي ستمگر و منفي تلقي كنند. در اين مواقع مدير بايستي با استفاده از مكاميزم هاي ذكر شده ، مردم بازخور دريافت كند و در مقبل اهداف و مقاصد خود را از كارهايش بازگو نمايد. اين باعث خواهد شد كه مردم به حقيقت شخصيت وي پي ببرند و باعث تسهيل ارتباطات گردد. تئوري تقويت (Reinforcement Theory) تئوري تقويت براساس كار, اي ال توراندايك (E.L. Thorndike) تكامل ياقته است كه گاهي اوقات به آن , تئوري تقويت و يا شرطي شدن موثر (ابزاري) نيز مي گويند. و آن بر اين اصل استوار است كه افراد براي انجام و يا اجتناب از رفتارهاي خاصي بر انگيخته مي شوند و اين بر انگيختگي ناشي از پاداشها و تنبيه هايي است كه درگذشته با اين رفتارهاي خاص مرتبط بوده است. اشكال مختلف تقويت: الف) تقويت مثبت(Positive Reinforecement): افزايش در پاسخ زماني رخ مي

دهد كه بكارگيري پاسخ منجر به دستاورد يك محرك خوشايند براي فرد گردد. ب) خاموش سازي(Extinction): پاسخ از سوي فرد،بعد از توقف تقويت مثبت، بتدريج از بين مي رود. ج) تقويت منفي(Negative Reinforcenment): افزايش در يك پاسخ زماني رخ مي دهد كه يك پاسخ منجر به حذف محركهاي ناخوشايند براي فرد گردد. د) تنبيه(Punishment): احتمال تكرار و انجام يك رفتار كاهش مي يابد، زيرا بدنبال آن چيزي كه براي فرد ناخوشايند است اتفاق مي افتد. تقويت كمنفي و تنبيه دو مكانيزم تقويت مي باشند كه مي توانند بر رفتار افراد تاثير گذارند در تقويت منفي احتمال اينكه شخص يك رفتار خاص را انجام دهد، افزايش مي يابد ، زيرا يك رفتار با برداشتن مواقع و حذف چيزهايي كه براي شخص ناخوشايند استع دنبال مي شود. تئوري تقويت داراي اين توانايي مي باشد كه هم براي ارتقاء و هم براي فرو نشاندن رفتارها و همچنين براي پيش بيني اثرات پاداش مثبت و پاداش منفي مي تواند موثر باشد. تفاوت بين تقويت مثبت ، خاموش سازي ، تقويتمنفي و تنبيه در نگاره زير به تصوير كشيد شده است. اثرات روشهاي تقويت مبتني بر واكنش رفتاري امام علي (ع) اصل تقويت گرايي كاركنان را متذكر مي شوند: « نبايد در نظرات بدكار و نيكوكار برابر باشند, كه اين روش مردم نيكوكار را به نيكوكاري بي رغبت سازد و مردم بدكار را به بدكاري راغب گرداند, بلكه بايد هريك را به آنچه بجاي آورده اند پاداش دهي» همانطور كه امام (ع) مي فرمايند بايستي كساني كه از خود رفتارهاي شايسته بروز مي دهند با استفاده از روش تقويت مثبت ،

به ادامه كار راغب گردند كه در غير اينصورت ، رفتارهاي خوب در آينده از سوي آنان رفته رفته به ورطه فراموشي سپرده خواهد شد و اصطلاحا آنچه كه در تئوري تقويت آمده، خاموش سازي در رفتار فرد بوجود خواهد آمد. امام (ع) بحث تقويت منفي را نيز در جمله فوق بيان فرموده اند؛ بدينصورت كه عدم پاداش به افراد نيكوكار را مانعي در جهت تقويت رفتار مناسب افراد مي دانند و متذكر مي گردند كه بي رغبتي به تكرار رفتار شايسته به سبب عدم پاداش به آنهاست و مدير وظيفه دارد كه اين مانع را برطرف نمايد. همچنين عدم تنبيه بدكاران نيز يك مانع تقويتي براي كاركنان شايسته است كه اين موانع بايستي از سرراه برداشته شود. يكي ديگر از روشهاي تقويت ، تنبيه و مجازات كساني است كه رفتار ناشايست از خود بروز مي دهند و اين وظيفه مدير است كه با مجازات اينگونه افراد، از تكرار اينگونه رفتارها ممانعت بعمل آورد. مديريت مشاركتي(ParticipativeManagemat) اصل اساسي در اين شيوه مديريت ژاپني اين است كه مديران و كارگران بايستي با يكديگر همانند دو شريك و يار كاركنند و مديران وكاركنان خودشان را بعنوان يك گروه تلقي نمايند كه اين باعث خواهد شد كه همه اعضاء براي انجام كار برانگيخته شوند و در جهت رسيدن به منافع سازماني متعهد شوند. فرآيند مديريت بر مبناي هدف (Management by Objective) يكي از انواع مديريت مشاركتي است كه اوايل دهه 1950 بوسيله پيتر دراكر(Peter Drucker) ابداع گرديده است و بوسيله تلاشهاي جورج اوديورنه(GerogeOdiorne) و جان هامبل(John Humble) در جهان عموميت يافت. مديريت بر ميناي هدف فرآيندي است كه

بوسيله آن سرپرست و زيردست در يك سازمان به اتفاق هم, اهداف مشترك  را مورد شناسايي قرار داده و حوزه هاي مسئوليت پذيري هر فرد را بر اساس انتطاراتي كه از آنها مي رود تعيين نموده و از اين معيارها بعنوان خطوط راهنما جهت انجام فعاليت هاي واحد و ارزيابي كمك هاي هر كدام از اعضاء , عمل مي كند. تصميم گيري , اثرات جهت دهنده اي خواهد داشت بدين ترتيب مشورت نوعي تصميم گيري مشاركتي را بوجود مي آورد , حتي اگر در ظاهر , مقام تصميم گيرنده ملزم به عمل كردن به پشنهاد و نظر مشاوران نباشد. امام علي (ع) نيز مالك را در كارها به مشورت توصيه مي كند و براي مشاور ويژگي هايي را بيان مي دارد كه در اينجا مهمترين اين ويژگي ها بيان مي گردد: 1-    مشورت با دانايان و خردمندان 2-    بخيل نباشد 3-    بزدل و ترسو نباشد 4-    عيب جوي مردم نباشد 5-    بيش از همه در روي تو سخن تلخ حق را بزبان آورد 6-    از صالحين ؛ ارباب مروت و صاحب مكرمت باشد يكي از جمله معايبي كه صاحبنظران بر نظريه مديريت بر مبناي هدف (MBO) وراد مي دنند ؛ عبارتست از اينكه MBO درباره مشخصات و ويژگي هاي افراد همچون توانايي ذاتي و انگيزه افراد كه در فرآيند MBOمشاركت مي كنند , همچگونه اطلاعاتي ارائه نمي كند. امام علي (ع) در حالي كه مشورت مديران را با افراد ضروري مي داند, ولي در عين حال ويژگيها و مشخصات افراد طرف مشورت را بر مي شمارد كه نمونه هايي از اين مشخصات درسطور گذشته بيان

گرديد. نگرش و طرز تلقي مديران از كاركنان پديده كاميابي فراخود (Self Fulfiling Prophecy) يكي از كاربردهاي شگفت , فرآيند ادراكي در رفتار سازماني است. چگونگي انتقال آشكار انتظارات ذهني يك فرد را درباره چگونگي رفتار با ديگران , به شيوه هاي گوناگون به آنان نشان مي دهد تا به راستي مطابق انتظار وي رفتار كنند.آدمي در نگرش نسبت به كساني كه آنان را دوست مي دارد با دقت هرچه بيشتر در جستجوي راههايي است كه به كمك آنها بتواند آنان را همچون خود ببيند و تفاوتها را ناديده انگارد. هنگامي كه آدمي پذيراي خود بوده و تصوير مثبتي نيز از خود داشته باشد، ويژگيهاي مطلوبي را در ديگران مي بيند. اگر آدمي خود را آنگونه كه هست بپذيرد با ديد منفي و انتقد آميز به ديگران نمي نگرد و اگر جز اين باشد، و آدمي شيشه كبود بر چشم بگذارد، منفي گرا و بدبين شده و پيوسته در صدد عيب جويي از ديگران خواهد بود امام (ع) مديران رابه مثبت گرايي و پرهيز از نگرش منفي دعوت مي نمايند: « و هيچ چيز , حسن ظن  فرمانگذار را به توده مردم چنان بر نمي انگيزد كه احسان او به آنان و سبكبار ساختن آنان و وادار نكردنشان به چيزي كه به آن توانا نيستند. در آنچه گفتم بكوش تا به مردم حسن ظن يابي» نگرش مثبت از كاركنان منجر به پرورش افراد گرديده و افراد را بر مي انگيزاند تا مطابق انتظارات و طرز تلقي مديران خود عمل نمايند و اگر خطايي نيز از آنان سريزند, در آينده در پي جبران آن بر خواهند

آمد. همان طور كه ملاحظه مي گردد امام (ع) به مديران سفارش مي فرمايند، كه به كاركنان خود«حسن ظن» و يا به عبارتي ديگر مثبت نگري داشته باشند. اين نگرش مثبت وقتي عملي خواهد شد كه مدير به كاركنان احسان نموده، آنها را سبكبار ساخته و كاركنان را به چيزي كه به آن توانايي ندارند وادار نسازد. امام(ع) در بخشي از فرمان خود چنين مي فرمايند: «در عيب ها كه بر تو پوشيده است كنجكاوي مكن، كه پاكيزه گرداندن امر آشكار برتوست و داوري كار پنهان با خداست.» در ديدگاه امام علي(ع) مدير بايستي بنا را بر اين بگذارد كه كاركنان افراد شايسته اي هستند و هيچگونه نگرش منفي به آنها نداشتهباشد. مدير نبايستي در پي عيب جويي كاركمنان خود باشد، بلكه در مواردي نيز خطاهاي افراد زير دست خود چشم پوشي نموده و خود را به تجاهل بزند. اينگونه نگرش مثبت از كاركنان منجر به پرورش افراد گرديده و افراد را بر مي انگيزاند تا مطابق انتظارات و طرز تلقي مديران خود عمل نمايند و اگر خطايي نيز از آنان سر بزند، در آينده در پي جبران آن بر خواهندآ مد. اصل تفويض اختيار (Authority Delegation Principle) فرآيند سه مرحله اي بين مدير و كاركنان -    گام نخست: محول نمودن مسئوليت مدير به زيردست يك شغل يا وظيفه را محول مي نمايد تا به انجام رساند و زير دست نيز تكليف را مي پذيرد. -    گام دوم : تفويض اختيار مدير بايستي قدرت مورد نياز براي انجام وظيفه را به زيردست اعطاء نمايد. -    گام نهايي: ايجاد و خلق پاسخگويي(accountability) است , كه اين

زيردست را براي انجام دادن شغل محوله متعهد مي سازد. امام علي (ع) در بخشي از پيام خود به مالك اشتر مي فرمايند: « ديگر سخن اين كه , در حال دبيرانت نظر كن و بهترينشان را به كارهاي خويش بگمار و نامه هايي كه تدبيرها و رازهايت در آن نگاشته مي گردد, تنها به آنكس واگذار كه در اخلاق شايسته تر از ديگران باشد و از كساني كه بزرگداشت تو , وي را سركش نسازد تا به آن نسبت در برابر چشم بزرگان بر تو دليري كند و هيبت تو از ميان ببرد و غفلت او باعث آن گردد كه نامه هاي كارگزارانت را به نظرت نرساند و يا از طرف تو پاسخهاي ناصواب دهدو..» فرآيند تفويض اختيار در سازمانهاي ما بخوبي به اجرا در نمي آيد. در بعضي موارد مديران بخاطر حفظ موقعيت خود و ارائه تصويري قدرتمند از خود، از اين امر سر پيچي  مي كنند و در بعضي موارد نيز كاركنان از قبول اختيار  طفره مي روند شايد يكي از علل عمده عدم تفويض اختيار در سازمانها نداستن ويژگي هاي تفويض شونده از سوي مديران ، عدم موازنه بين اختيار واگذار شده و مسئوليت به كاركنان باشد. امام علي (ع) در نامه خود به مالك اشتر , ويژگي هاي فردي را كه بايستي به آن اختيار تفويض شود را بر مي شمرند . اين ويژگي ها عبارتند از : 1-    شايستگي داشته باشد. 2-    بالغ باشد. 3-    شخصيت خود ار بشناسد و باور داشته باشد. 4-    سهل انگار نباشد. 5-    در گشايش كارها ناتوان نباشد. 6-    ظاهر فريب نباشد و داراي

باطني پاك باش. 7-    راز نگهدار باشد . 8-    امانت دار باشد. 9-    با تجربه باشد. اصل مطلق بودن مسئوليت تفويض اختيار رافع مسئوليت نيست . هر چند مديران بعضي از اختيارات خود ار به زيردستان خود تفويض مي كنند ولي در نهايت مسئوليت اصلي كارها به عهده خود آنهاست و آنها هستند كه بايستي در مقابل ما فوق خود پاسخگو باشند . امام علي (ع) مي فرمايند: « اگر دبيران ترا عيبي باشد و تو از آن غافل ماني, به آن بازخواست خواهي شد.» مديريت جبران خدمات (Compensation) هدف از مديريت جبران خدمت طراحي ساختار پرداخت با كمترين هزينه است كه در عين حال جذاب و انگيزشي بوده و منجر به ابقاء كاركنان شايسته در سازمان شود. امام علي (ع) نيز دئر بخشي از نياز هاي مادي كاركنان توجه خاص دارند و معتقدند كه يك كارمند از نطر مالي بايستي كاملاَ تامين گردد و آنگاه از او انتظار حداكثر كارآيي , معتدل و معقول خواهد بود. امام در اين باره مي فرمايند : « وقتي آنان را چنين برگزيدي (شايسته ترين ها) , بايد كه روزيشان فراخ گرداني كه اين كار , آنان را به اصلاح خويشتن بسي نيرومند گرداند و از خوردن اموالي كه در اختيار دارند بسي بي نياز سازد و هرگاه از فرمان تو سرپيچي كنند يا در امانت خيانت ورزند , با آنان اتمام حجت شده باشد.» يكي از مشكلاتي كه امروزه دامنگير نظام اداري كشورهاي جهان سوم است، فساد اداري مي باشد. تحقيقات نشن مي دهد كه مهمترين علت اين مساله، پايين بودن ميزان حقوق و دستمزد كاركنان است،

كه آنها را وادار مي كمند براي تامين زندگي خود دست به ارتشاء و سوءاستفاده هاي مالي از سازمانها بزنند. در كنار اين مساله عوارضي ديگر همچون انگيزه پايين ، عدم كارايي ، ترك خدمت و... برآن مترتب است.  امام علي (ع) لزوم برخورد قاطع با خيانتكاران را گوشزد مي نمايند ولي قبلاَ متذكر مي شوند كه هنگامي اين امر امكان پذير خواهد بود كه زمينه هاي اين مفسده ها , كه يكي از آنها حقوق و دستمزد مكفي اوست , از سازمان ها رخت برسته باشد. كنترل و نظارت (Control) وظيفه نهايي مديران ، كنترل است.بعد از اينكه اهداف تعيين مي كردند، برنامه ها تنظيم مي شوند، ساختارها طراحي مي گردند و افراد استخدام شده ، آموزش ديده  و برانگيخته مي شوند، بعضي از اين فعاليتها ممكن است متناسب با انتظارات و برنامه ها انجام نگردد. براي اطمينان از اينكه كارها مطابق برنامه انجام شده اند،مديريت بايستي عملكرد سازمان را مورد نظارت قراردهد. در اينجا عملكرد واقعي بايستي با اهداف تعيين شده قبلي مورد مقايسه قرار گيرد. اگر انحرافات مهمي بوجود آمده باشد، وظيفه مديريت است كه كار را در مسير اصلي قرار دهد اين فرآيندعبارت است از نظارت، مقايسه و اصلاح ، كه به مجموعه اين فرآيندها كنترل مي گويندبعبارت ساده تر  كنترل عبارتست از : نظارت بر فعاليتها براي اطمينان از اينكه به اين فعاليتها , همانگونه كه برنامه ريزي شده , دست يافته ايم و اصلاح انحرافات مهمي كه احتمالاَ رخ داده است . امام علي (ع) الز مالك اشتر مي خواهد كه بر افراد زير مجموعه خود نظارت و كنترل

مستمر داشته باشد  و در طول اجراي وظايفي كه به عهده آنها گذاشته شده , بازرسي لازم از كار بعمل آيد . امام در اين باره مي فرمايند: «پس آنگاه در كارشان وارسي كن و ارباب راستي و وفاء را بر آنان مراقب ساز, چه بازرسي نهاني در كارشان , آنان را با توده مردم به امانت و نرمي وادار مي سازد» امام (ع) در جاي ديگري مي فرمايند: «ديگر آن كه در كار كارگزارانت بنگر و آنان را به آزمايش به كار گمار.» انسان موجودي است كه هر لحظه ممكن است از مسير اصلي منحرف شود. بر همين اساس امام (ع) به مالك فرمان مي دهند كه مراقب افراد باشد و اين مراقبت كاركنان را در كار دقيق تر خواهد ساخت و احتمال انحراف كمتر خواهد شد. علاوه برآن يكي از نكات مهم در كنترل، شرايط و ويژگي هاي كنترل كنندهخ است كه امام (ع) راجع به انتخاب درست اين افاد نيز تذكر مي دهند. اصل پاداش , تنبيه و پوزش (Principle of Reward Punishment Apology) مكانيزم ساختاري اساسي را كه هر سازمان براي برانگيختن كاركنارنش ايجاد مي كند را سيستم پاداش (Reward System) مي گويند. سيستم پاداش سازمانها شامل مكانيزم هاي رسمي و غير رسمي است كه در آن عملكرد هر فرد مشخص گرديده، ارزيابي شده و پاداش لازم داده مي شود. پاداشهاي عهده در بيشتر سازمانها ، جبران خدمات ، ارتقاء مزايا و گرفتن پست مي باشد كه هر يك از اين پاداش هاي سازماني مي تواند بر روي نگرش ها، رفتارها و انگيزه افراد تاثير گذارد.هرسي وبلانچارد(Hersey Blanchard)در

كتاب خود، اهميت پاداش و تنبيه و عذر خواهي  را در قالب مديريت يك دقيقه اي تشريح نموده اند. در پاداش يك دقيقه اي بايستي تشويق و تحسين فرد فوري بوده و دقيقاَ مشحص شود كه پاداش بابت چه عملي پرداخت گرديده است . همچنين در هنگام تحسين برانگيز فرد ابراز نمود. در پاداش دادن به هر فرد نبايستي انتظار داشت كه فرد رفتار دقيقاً درستي انجام دهد بلكه همينكه او تلاش نموده رفتار درستي از خود ارائه دهد شايسته تقدير است. در پاداش يك دقيقه اي از مدير خواسته مي شود كه زمان خاصي را به اين امر اختصاص دهد. در تنبيه يك دقيقه اي نيز بايستي به نكات چندي توجه شود اول آنكه تا آنجا كه امكان دارد فرد بلافاصله پس از ارتكاب رفتار نادرست تنبيه شود. ثانيا دليل تنبيه شدن فرد بطور مشخص و دقيق بيان شود. ثالثاً احساس تنفر خود را از عمل انجام شده ابراز داريد. نكته مهمي كه در تنبيه افراد بايستي به آن توجه شود، اين است رفتار فرد بايستي مورد نكوهش قرار گيرد و نه شخصيت فرد خاطي. در هنگام تنبيه فرد بايستي به شخصيت فرد تحكيم بخشيده شود و فقط رفتار فرد مورد نكوهش قرار گيرد. قبل از انجام تشويق و تنبيه فرد بايستي تحليلي بعمل آيد كه آيا تشويق و تنبيه  مورد نظر فايده اي دارد  يا خير؟ و يا اينكه فرد براي اولين بار است كه به اين عمل اقدام مي كند؟ و همچنين بعد از تشويق و تنبيه فرد تحليلي بعمل آيد كه آيا تشويق و تنبيه  مورد نظر اثر بخشي لازم را

بدنبال داشته است يا خير؟ همانگونه كه هر فردي ممكن است در زندگي خود دچار اشتباه شود مدير نيز ممكن است در تشخيص  خود دچار اشتباه شود. بنابراين لازم مي آيد كه مدير پس از وقوف بر اشتباه خود، فوراً عذرخواهي بعمل آورد ، و از اين هراس نداشته باشد كه افراد او را فرد ناتوان به حساب آورند بلكه وظيفه مدير است كه با ذكر دلايل قانع كننده از عمل اشتباه خود پوزش بطلبد. اميرالمومنان علي (ع) در فرمان مبارك خود به اصل تشويق و تنبيه و پوزش اشاراتي دارند: « و از بزرگداشت كسي كه كارهاي بزرگ انجام داده است كوتاهي مكن.» و در جاي ديگر مي فرمايند: « خطاكار را كيفر ده , آن سان كه از حد نگذرد و با جرم متناسب باشد مجازات كن.» همانطور كه از بيانات امام علي(ع) بر مي آيد ، افرادي كه كار شايسته اي انجام مي دهند بايستي مورد تحسين قرار گيرند و از سوي افراد خطاكار بايستي بي درنگ مجازات  شوند. اما در مجازات خطاكاران نبايستي افراط و تفريط به عمل آيد بلكه بايستي متناسب با جرم آنها باشد. امام علي (ع) همچنين به مالك اشتر متذكر مي گردند كه : نبايد در نظرات بدكار و نيكوكار  برابر باشند كه اين روش نيكوكاران را به نيكو كاري بي رغبت و بركاران  را بدكاران را به بدكاري راغب مي گرداند، و بلكه بايد هر يك را به آنچه بجا مي آورده پاداش دهي . كه اين فراز از بيانات امام (ع) در مبحث تئوري تقويت به تفصيل بيان گرديده است. « پس به آرزوهاشان در

بگشاي و كارشان را بزرگ بر زبان آور از اين راه به آنان نزديك شو, چه, اگر حسن عمل آنان بسيار ياد كني , به ياري خداي دليران به جنبش در آيند و گريزپايان برانگيخته گردند تا از جنگ نهراسند.» امام در جايي ديگر پوزش طلبي مدير را نه تنها موجب ناتواني وي نمي داند بلكه عذرخواهي مدير را باعث رياضت نفس و همچنين باعث نزديك شدن توده هايو عذرپذيري از مدير مي دانند. «والسلام عليكم و الرحمه الله و بركاته شناسنامه كتاب نويسنده : مقيمي - سيدمحمد محل نشر : تهران تاريخ نشر : 1380/08/20 رده ديويي : 297.951 قطع : وزيري جلد : شوميز تعداد صفحه : 66 نوع اثر : تاليف زبان كتاب : فارسي نوبت چاپ : 1 شابك : 964-93501-1-X

آزادي در نگاه امام علي

(ع)رحيم براتيان*

در اين نوشتار تلاش شده است كه با بيان چندي از فرمايشات اميرالمؤمنين، آزادي حقيقي معرفي و عملكرد جمهوري اسلامي مورد بررسي قرار بگيرد. نهج البلاغه كه انعكاس افكار و نظريات امام علي(ع) است، داراي ابعاد و شامل موضوعات مختلف و عميقي است كه يكي از شاخه هاي درخت درايت و دانش امام علي به نام «آزادي» را تحليل مي كنيم. از آنجا كه در طول تاريخ و عرض زندگي و ارتفاع آفرينش، غالباً عده اي حاكم و گروهي محكوم بودند، يا برخي ارباب و بعضي برده مي شدند و برده به عنوان دارايي، تحت فرمان ارباب در مي آمد و به سخت ترين و نامردانه ترين كارها، امر مي شد و همه ي وجودش، تمام چرخ هنر و استعدادش، فقط بايد زير حاكميت  ارباب مي چرخيد، در اينجا

يك نعمت بزرگ خداوند، لگد مال و در زير سم سهمگين ارباب، نابود مي شد. آن هديه ي زيباي خدا به بشريت، شهدِ شيرين آزادي كه در سفره ي سرشت انسان نهاده شده است. امام علي (ع)از نمونه ي اشخاص برجسته اي است كه از آزادي، حمايت مي كند و انسان را از اينكه وجودش در فرمان ديگري در بيايد، نهي مي كند. مي فرمايد: «برده ي ديگري مباش كه خدا تو را آزاد آفريد.»[1] يكي از مسائل مهمي كه در نگاه علي(ع)متجلي است، اينكه انسان در انجام اعمال و افعالش، آزاد است كه غير از اين به قول امام علي(ع): «پاداش و كيفر، بشارت و تهديد الهي، بيهوده بود»[2] ولي نكته اي كه در آزادي انسان در افعال و اعمالش، اهميت دارد اينكه انسان از اين آزادي در جهت رهايي روح و صلاح سرنوشتش بهره بگيرد. يعني انسان تا زمانيكه در اين دنيا هست، بايد از آزادي خود استفاده كند و روح و وجدان خود را تصفيه نمايد، چرا كه وقتي از اين عالم به عالم ديگري منتقل شد، دفترچه اختيارش باطل مي شود و مورد مواخذه و سئوال قرار مي گيرد؛ پس چه بهتر تا وقتيكه در دنيا در درياي آزادي شنا مي كند تا عمق ايمان و عمل صالح، شيرجه بزند و به كمال انسانيت برسد. به طور كلي آزادي در دنيا در گرو عدم تعلق به زيورهاي زيباي دنيا و گسستن از وابستگي هاي دنياست. اما اگر كسي به اين مقام بلند آزادي رسيد؛ يعني توانست كه هدايتگر خود باشد، موظف است براي آزادي ديگران ، تلاش و جهاد كند. به

عنوان مثال ملموس معاصر، امام خميني (ره) كه به عنوان بزرگ مرد آزادي و ايمان بود، وقتي كه خودش را از اسارت هاي دنيا آزاد نمود، سپس به فكر آزادي ديگر انسانها افتاد. در يك محيط آزاد است كه انسانها مي توانند، تراز ايمان و آگاهي خود را بالاتر ببرند. امروزه موج آزادي خواهي كه در اقيانوس مردم منطقه مد گرفته است، بستر مناسبي براي بالندگي روح و فكر خودشان است. كساني كه خودشان آزادند، موظفند نقش رهبري هدايتگر را براي اين ملت هاي طالب آزادي، ايفا كنند. لذا امام علي (ع) در مورد مجاهدت خود در راه آزادي مردم، مي فرمايد: «از بندهاي بردگي و ذلت شما را نجات داده و از حلقه هاي ستم رهايي بخشيدم[3].» قبل از اينكه وارد جنبه هاي مختلف آزادي شوم، لازم است، احترام والاي امام علي به آزادي را تحليل كنيم، اگر انسان به دنبال آرامش و آسايشي باشد و تلاش كند تا آزادانه به مقصودش برسد، ولي در مسير حركتش، موانعي؛ آزادي اش را پايمال كنند، گرچه در انتها به مقصود خود برسد ولي به آسايش واقعي نرسيده است؛ زيرا در مسير تلاشش، آزادي اش ضايع شده بود. اين از ارزش هاي فوق العاده امام علي به آزادي است. يكي از شاخه هاي درخت آزادي، آزادي انديشه و تفكر است. يكي از مسائلي كه امروزه در سطح جهان بويژه در آكادمي هاي علمي جهان و در جمع بسياري از روشنفكران امروزي مطرح است؛ بحث آزادي انديشه است. گذشته از تمام خيانت هايي كه به نام آزادي انديشه به انديشه و به آزادي صورت گرفته است؛ ما مي

خواهيم، نظر امام علي(ع) در اين مورد، تحليل نمائيم. ديدگاه كلي امام علي (ع) به آزادي انديشه اين است كه وقتي انسان با دلايل درست و روشن، درباره ي موضوعي تفكر كند؛ هيچ چيز نبايد مانع فكر آزادش باشد؛ از جمله: وابستگي قومي يا نژادي و ... يعني آزادي انديشه آن است كه وقتي در مورد موضوعي خواستيم نظر بدهيم؛ ابتدا تمام دلايل و شاخه هاي آن موضوع را آزادانه بررسي نمائيم و وقتي با فكر آزاد به نتيجه ي روشن رسيديم، آزادانه نظر را اعلام كنيم. در واقع مطلب و نظري كه پايه اش، تفكر آزاد و مستقل نيست، بلكه برعكس،گرفته شده از اغراض و كينه هاست؛ اين نه تنها آزادي انديشه نيست، بلكه ضد آزادي انديشه مي باشد. مثل كتاب آيات شيطاني سلمان رشدي، در واقع مطلب اين كتاب، از يك تفكر آزاد و مستقل و علمي گرفته نشده است؛ بلكه حاكي از اسارت انديشه ي سلمان رشدي به برخي غرض هاست. پس در اين صورت مخالفت با اين گونه مطالب و انديشه ها، مخالفت با آزادي انديشه نيست، بلكه حمايت از آزادي انديشه مي باشد. به عنوان مثال: وقتي امام خميني«ره» با انديشه ي آزاد و علمي به اين نتيجه رسيد كه طاغوت، حكومت پليدي ها و شيطان و اسلام، حكومت زيبايي ها و الله است، در اين صورت بي هيچ واهمه اي، انديشه اش را مطرح نمود و از آن دفاع كرد. پس آزادي انديشه اين نيست كه فردي بدون تفكر و بدون آگاهي، موضوعي را تائيد و يا برچسب اعتبارش را باطل كند وقتي به كار اشتباهش اعتراض كني، بگويد

من فكر و انديشه ام آزاد است؛ در حاليكه اين فرد، انديشه اش فوق العاده اسير است؛ اسير جهالت و غرض و فكرش دچار انعقاد و گرفتگي شده است. از ديگر جنبه هاي آزادي، آزادي بيان مي باشد. آزادي بيان يكي از موارد مهم استفاده اش در رابطه مردم با حاكمان است. مردم موظفند كه مشكلات و موانع پيشرفت و موارد صلاح كشور را آزادانه به حاكمان گوشزد كنند. به عقيده ي امام علي (ع) حاكمان بايد در ميان مردم باشند، به اين علت كه مردم، حرفهاي خود را با آنان بزنند. كه اين  نمونه ي اهميت آزادي بيان در ديدگاه حضرت امير است. از خطرات عدم آزادي بيان در حكومت، اين است كه حاكمان از امور كشور، كم اطلاع و يا بي اطلاع مي شوند. حضرت امير خطاب به حاكم جامعه مي فرمايند: «هيچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار كه پنهان بودن رهبران، نمونه اي از تنگ خويي و كم اطلاعي در امور جامعه  مي باشد. پنهان شدن از رعيت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است، باز مي دارد، پس كار بزرگ، اندك و كار اندك، بزرگ جلوه مي كند.»[4] نكته اي كه بسيار با ارزش است و در تعبير حضرت امير، جاي تحليل دارد اين است كه وقتي مردم، آزادي بيان نداشته باشند، در بعضي موارد، موضوعات بسيار مهم و ارزشمند در نظرش كوچك جلوه مي كند، يا عده اي از نزديكان حاكم، براي مصالحي آن موضوع بزرگ را، كوچك جلوه مي دهند، اما اگر حاكم در بين مردم باشد و حضورش، زمينه ي آزادي بيان را

فراهم كند، خودش شخصاً از موضوعات مطلع مي گردد. به طور مثال: در جمهوري اسلامي ايران، امام خميني، امام خامنه اي و برخي مسئولين در اين 32 سال، بويژه رئيس جمهور فعلي، دكتر احمدي نژاد به طور جدي، زمينه ي آزادي بيان را براي توده ي ملت، فراهم نمودند كه اين موجب آگاهي خودشان از موضوعات مختلف جامعه مي باشد. ما در ديدگاه امام علي (ع)به آزادي بيان، يك نگاه روشن و علمي، مشاهده مي كنيم كه اين نظرات عميق حضرت، سلامت جامعه ي انساني را تضمين مي كند. ايشان معتقدند اگر گروهي، نماينده ي خود را براي بيان موضوعاتشان، نزد حاكم ببرند، حاكم حتي بايد مسائلي كه باعث ترس و دلهره ي فرد مي شود را برطرف نمايد تا بدون دغدغه، سخن بگويد. حتي ممكن است به خاطر مشكلاتي كه وجود دارد، آن فرد به حاكم، سخنان نابجا نيز بزند ولي حاكم بايد شرح صدر داشته باشد و تنها چيزي كه بايد ملاك كارش قرار بگيرد اين باشد كه حق مظلوم را از ظالم بستاند. امام علي فرمود: «بخشي از وقت خود را به كساني اختصاص ده كه به تو نياز دارند تا شخصا به امور آنان رسيدگي كني و سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوي آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو كند، پس درشتي و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار كن.»[5] اين تعابير نمونه هاي اعلاي آزادي بيان مي باشد. به عنوان مثال: نشست هاي رهبري ايران، امام خامنه­اي با اقشار مختلف مردم و شنيدن صبورانه حرف هايشان ، همچنين

سفرهاي استاني دكتر احمدي نژاد كه يكي از برنامه هاي سفر ، نشست رو در رو با كساني كه به دستور رئيس جمهور نياز دارند ، از جمله مصاديق ايجاد آزادي بيان براي مردم مي باشد . ديدگاه كلي امام علي به آزادي بيان اين است كه مردم بايد بيانشان صريح و بي پيرايه باشد. تملق گويي و چاپلوسي از موارد لگد مال نمودن آزادي بيان مي باشد . مقوله قابل تحليل ديگري از آزادي ، آزادي سياسي در نگاه حضرت امير مي باشد. آزادي سياسي به اين معنا كه هر يك از افراد جامعه، مختار است تا با انديشه ي آزاد، به نظام سياسي دلخواهش، گرايش داشته باشد. در آزادي سياسي، هيچ يك از مردم جامعه به زور حق ندارند به نظام سياسي خاصي، راي بدهند. حتي كساني كه با نظام سياسي موجود، مخالف باشند بايد از مزاياي حكومت بهره مند شوند. مثلاً در زمان حكومت امام علي گروهي به نام خوارج كه مخالف باشند بايد از مزاياي حكومت بهره مند شوند. مثلاً در زمان حكومت امام علي گروهي به نام خوارج كه مخالف نظام سياسي و فكري حضرت امير بودند، هيچگونه اجباري براي پذيرفتن نظام سياسي موجود، وجود نداشت و آنها آزادانه، نشست هايي درباره ي افكار و گرايش هاي خود مي گذاشتند. اين درست است كه انديشه ي خوارج باطل بود اما چون با يك سري دلائل و مستنداتي به يك تفكر خاص رسيده بودند و به طور خلاصه اينكه، فكر باطلشان از يك تفكر مستقل و تقريباً به دور از غرض گرفته شده بود و به آن تفكر، عقيده ي قلبي

داشتند، لذا امام علي به آنها هم آزادي بيان و هم آزادي سياسي داده بود. زمانيكه دست به قيام عملي زدند كه آن وقت، فكر باطلشان، ناهنجاري بوجود مي آورد و نظم اجتماعي، اقتصادي و فكر جامعه را بر هم مي زد، حضرت امير مقابل آنان ايستاد، زيرا آنها ديگر از مسير آزادي خارج شده بودند و به آزادي ديگران آسيب مي رساندند. در ديدگاه حضرت امير، آزادي سياسي در جامعه بايد طوري باشد كه حتي يك نفر هم در خودش اجباري نبيند كه بر خلاف فكر آزاد و علمي و مستقلش از فلان مسئله اي حمايت كند كه اين نوع آزادي، باعث اصلاح جامعه مي گردد. وقتي در جامعه اي آزادي سياسي بود، مردم ديگر ترس و دلهره اي ندارند كه اگر به فلان مسئله گرايش نداشته باشند؛ مواخذه مي شوند يا بلكه با انديشه ي آزاد و درست و صحيح، به نظام سياسي  دلخواه خود راي مي دهند. در اين صورت است كه حكومت، مشروعيت پيدا مي كند. به عنوان مثال: در 12 فروردين 58 كه در ايران، نظام سياسي مبتني بر ولايت مطلقه فقيه و به طور كلي نظام جمهوري اسلامي به همه پرسي گذاشته شد؛ مردم آزادانه و در فضايي كه آزادي سياسي موج مي زد، تقريباً 98% به جمهوري اسلامي راي دادند. به همين علت است كه جمهوري اسلامي ايران، مشروعيت يافت و الان سالهاست كه همچنان، پراقتدارتر مي شود. اما كمي هم از آزادي هاي مذموم از ديدگاه حضرت امير هم مطرح كنيم. يكي از آزادي هاي مذمومي كه موجب خرابي روح و فكر مي شود؛ آزادي هايي است

كه باعث پايمال شدن آزادي ديگران مي شود. مثلاً فردي علاقه مند است كه آزادانه در كوچه با صداي بلند قرآن بخواند يا آواز و... در اين صورت، آزادي ديگري را كه دوست دارند؛ بخوابند يا مطالعه كنند، سلب مي كند. يا راه رفتن يك خانم بدحجاب، با صورت آرايش كرده، باعث پايمال شدن آزادي روح جوانان ديگر مي شود. يعني اگر كسي دوست دارد كه خودش آزاد باشد؛ بايد به آزادي ديگران نيز توجه كند. امام علي (ع)مي فرمايند: «آنچه را براي خود دوست داري، براي ديگران نيز دوست بدار و آنچه را براي خود نمي پسندي، براي ديگران مپسند[6]» افرادي هستند معتقدند كه چون ما آزاديم، پس تمام عمرم را براي رسيدن دنيا صرف مي كنم. اما غافل است كه وقتي دنيا براي كسي هدف شد؛ ديگر آن شخص آزاد نيست، بلكه اسير و گرفتار شده است. و كسي كه دنيا پرست شد براي رسيدن به خواسته اش، حاضر است هر كاري بكند، يعني به حقوق ديگران تعدي و تجاوز كند وآزادي ديگران را نابود كند تا به مقصودش برسد. به عنوان مثال: امروزه در جهان، سران ظلم و استكبار، آمريكا و اسرائيل به عنوان دنيا پرستان روشني مطرح اند كه براي رسيدن به دنيا و لذت آن، آزادي ديگر انسانها را نابود مي كنند. آنها مدعي حكومت ليبرال دموكراسي اند ولي نمونه هاي واضح اسارت مدرن و دشمنان حقيقي آزادي به شمار مي روند. آزادي بايد در ريلي حركت كند كه روح و فكر آدمي را روشن و نوراني نمايد. امام علي فرمود: «دو گرسنه هرگز سير نمي شوند؛ جوينده ي علم

و جوينده ي مال.»[7] كسي كه در راه جستجوي دانش، كاملاً آزاد باشد، اين آزادي ممدوح، اما كسيكه در جويندگي ثروت و دنيا آزاد باشد؛ اين آزادي مذموم است. ممكن است عده اي پيدا شوند و بگويند چون ما آزاد هستيم، پس هر رويا و آرزويي كه بخواهيم مي كنيم. كل سرمايه ي عمرش را به بافتن خيالات مي گذراند. اين نوع آزادي، تحرك را مي گيرد و انسان را منفعل مي كند. انسان آزاد بايد طبق واقعيات حركت كند؛ نه اينكه همه ي عمرش را به رويا و آرزو بگذراند. امام علي فرمود: «اي اسيران آرزوها بس كنيد.»[8] انسان آزاد، اسير روياهاي كاذب و سستي و تنبلي نمي شود. بلكه فردي پويا و پر تحرك مي شود. انسان آزاد به تعلقات دنيايي، دل نمي بندد. به قول امام علي(ع): «مردم دنيا دو دسته اند، يكي آنكه خود را فروخت و به تباهي كشاند و ديگري آن كه خود را خريد و آزاد كرد»[9] يعني آنكس كه حقيقت خود را شناخت كه نبايد اسير و برده باشد؛ اين چنين فردي به درجه ي بالاي آزادي رسيده است. و در پايان، بايد عرض كنم كه برترين روح پرستش، عبادت انسان آزاد است. يعني عبادت انساني كه روح و باور آزادي دارد؛ بهترين عبادت است. انسان آزاده در عبادتش، رنگي از وابستگي دنيايي وجود ندارد. نه به شوق بهشت و نه ترس از آتش، پرستش مي كند، بلكه با وجودي رها، خداي توانا و شايسته را عبادت مي كند. كه به تعبير امام علي(ع)، والاترين عبادت، «عباده الاحرار» مي باشد. به اميد آن كه برق روشنگر آزادي

حقيقي در آسمان قلبمان، رعددي بزند و همه ي ما از آزادگان واقعي باشيم. والسلام علي من اتبع الهدي -------------------------------------------------------------------------------- [1] نامه 31، فراز 87، ترجمه محمد دشتي [2] حكمت 78 [3] خطبه 159 [4] نامه 53 فراز 121 [5] نامه 53 فراز 109 و110 [6] نامه31، فراز55 [7] حكمت457 [8] حكمت 359 [9] حكمت133 منبع: سياست ما

بررسي نامه علي (ع) به مالك اشتر

53

بررسي نا مه حضرت علي (ع) به مالك اشتر محمد داعي چكيده: انتخاب مديران و كارگزاران اصلح چه در بخش دولتي و چه در سازمانهاي خصوصي داراي اهميت بسيار مي باشد. به منظور انتخاب اصلح، بايد معيارهايي وجود داشته باشد تا مديران و كارگزاران با آن معيارها سنجيده و ارزيابي شوند. مسلما معيارهاي سنجش در هر جامعه بايد متناسب با ارزشها و     جهان بيني آن جامعه تعريف شود. جهان بيني مادي منحصر به جهان ماده مي باشد ولي در جهان بيني اسلامي، هم اين جهان و هم آخرت مورد توجه است. در جهان بيني اسلامي هدف صرفا توليد بيشتر نيست بلكه هدف نهايي تعالي انسان و رسيدن او به جايگاه خليفه خدا بر روي زمين مي باشد. اين تفاوت در جهان بيني از تمايزات مديريت اسلامي با مديريت غربي مي باشد كه هر يك از اين دو ديدگاه معيارهاي سنجش خاص خود را دارند. با توجه به حجيت كلام معصوم عليه السلام، در اين مقاله سعي شده است معيارهاي مديران جامعه اسلامي از نظر حضرت علي(ع) كه از كتاب شريف   نهج البلاغه و مقالات مختلف استخراج شده است ارائه گردد. در انديشه حضرت علي(ع) هيچ خطري براي جامعه اسلامي همچون خطر بر سر كار آمدن افراد

فاقد اهليت يا كم صلاحيت نيست . آن حضرت در نامه اي به مصريان كه با مالك اشتر فرستاد، هنگامي كه او را حكومت آن سرزمين گمارد همچنين هشدار داده است «من بيم آن دارم كه نابخردان و نابكاران زمام امور اين ملت را بدست آورند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را بردگان خود گيرند و با صالحان به دشمني برخيزند و فاسقان را حزب خود قرار دهند». ( نهج البلاغه: نامه 62). همچنين امام علي(ع) چنين هشدار          داده اند:« بيگمان مردمان هلاك شدند آنگاه كه پيشوايان هدايت و پيشوايان كفر را يكسان شمردند و گفتند: هر كه به جاي پيامبر(ص) نشست، چه نيكوكار باشد و چه بدكار اطاعت او واجب است پس بدين سبب هلاك شدند». (دلشاد تهراني،1377، صص 100-99). خصوصيات و معيارهاي مديران در نهج البلاغه را مي توان به سه دسته زير تقسيم كرد: الف) معيارهاي تخصصي : اين دسته از معيارها براي انجام موفقيت آميز شغل لازم است. اين معيارها معمولا بين مديريت اسلامي و مديريت غربي مشترك است. معيارهايي نظير تحصيلات، تجربه، سابقه كاري،...ب) معيارهاي ارزشي: اين دسته از معيارها شامل مجموعه اي از رفتارها ي قابل قبول جوامع انساني مي باشد كه در اكثر جوامع ممكن است قابل قبول و به نام ارزشهاي جهاني نيز شناخته مي شود . مانند رعايت حقوق ديگران، گشاده رويي و ...ج) معيارهاي مكتبي: معيارهاي مكتبي ريشه در مكتب اسلام و در مديريت اسلامي دارد. جايگاه و مفهوم انسان در دو مكتب الهي  و مادي، معيارها و ملاك هاي انتخاب افراد در مناصب و مديريت ها را نيز

شكل مي دهد به طوري كه در مكتب تيلوريسم به انسان به عنوان(گوريل باهوش) و در مكتب اسلامي به عنوان( خليفه1 65010 ؛) نگريسته مي شود. در مديريت اسلامي  هدف صرف توليد نيست و غايت، تعالي انسان مي باشد. همان تفاوتهايي كه بين مديريت اسلامي و مديريت علمي وجود دارد، به تفاوتهايي در معيارهاي انتخاب و انتصاب افراد منجر مي شود لذا در اسلام معيارهاي ارزشي و مكتبي اهميت و گستردگي فراواني پيدا مي كند. با توجه به اهميت و جايگاه مديريت در نظامها و سازمانهاي بين المللي و ترويج مديريت نوين بر آن شديم تا با تبيين ديدگاههاي ارزشمند امام علي(ع) به عنوان مديري مدبرو كارآمد در تشكيل نخستين حكومت اسلامي – شيعي گامي هرچند كوتاه در احياي اين تفكر شيعي برداريم چرا كه امروزه جزئيات مباني ديني به عنوان يك نظريه جديد علمي و كاربردي با موفقيت قابل اجرا است. به دليل گسترده بودن مطالب در مورد شيوه مديريتي حضرت علي(ع) در نامه تاريخي اين حضرت به مالك اشتر چكيده اي از اين فرمايشات را در اين مقاله ذكر مي كنيم.مقدمه:در مبناي مديريت اسلامي عمل به حق، اساس و مبناي مديريت اسلامي است. و وجه تمايز مديريت اسلامي با ساير مديريت ها در همين موضوع نهفته است. در مديريت هاي غير اسلامي، چه بسا هدف وسيله را توجيه و مبلح مي گرداند؛ يعني براي رسيدن به هدف، مي توان از هر وسيله اي اعم  از مجاز و غير مجاز استفاده كرد. اما مديريت اسلامي بر مبناي حق و حقيقت استوار است و براي رسيدن به هدف تنها مي توان از وسايل مشروع استفاده

كرد. اسلام ديني است كه به اقتضاي زمانهاي مختلف و متناسب با شرايط اجتماعي گوناگون، رهنمود هاي خاصي را ارائه مي دهد و مبتني بر اصول و مباني عقيديتي مي باشد، لذا اسلام با مديريت اقتضايي سازگار است. بدون شك، نامه امام علي(ع) به مالك اشتر كه هنگام نصب ايشان به فرمانداري مصر صادر شده ، حاوي ارزنده ترين آموزه هاي مديريت اسلامي است اميدواريم كه همه مديران و كارگزاران اسلامي در اعمال شيوه مديريت به مولايمان علي(ع) اقتدا نمايند.قسمتي از الگوهاي مديريتي اسلامي حضرت علي(ع)1- خصوصيات و معيارهاي تخصصي1-1- علم و دانشدر احاديث اسلامي همواره تاكيد شده است كه در انتخاب افراد به صلاحيت علمي و توانايي آنها دقت و توجه بيشتري شود و هرگز كساني را كه از نظر علمي ضعيف اند و آگاهي هاي لازم را ندارند بر كاري نگمارند زيراكه چنين كاري بزرگترين خيانت به جامعه اسلامي است. حضرت علي(ع) در     نهج البلاغه، خطبه 172 مي فرمايند: « اي مردم همانا سزاوارترين مردم به اين امر (خلافت و زمام داري) كسي است كه توانا ترين آنها بر اجراي امور و داناترين بر فرمان خداوند در فهم مسائل باشد» (خسروي، 1378،صص40-39) . 1-2- تجربه كارييكي از مؤثرترين عوامل موفقيت كارگزار و مدير در تشكيلات و سازمان، تجربه و سابقه كاري وي مي باشد. مدير و مسئول با تجربه، بسياري از نابساماني هاي سازمان خود را سامان مي دهد و بالعكس مدير و مسئول بي تجربه و بدون سابقه، تشكيلات سازمان يافته را متلاشي و پراكنده خواهد نمود . امام علي(ع) در نامه به مالك اشتر مي فرمايد:« افراد با تجربه را به

عنوان كارگزار انتخاب نما.»                    ( قوچاني،1374،ص 82). 1-3- حسن تدبيرحسن تدبير معياري ضروري براي زمامداران و مديران مي باشد. هيچ مديريتي نمي تواند بدون تدبير درست راه به جايي ببرد و هرجا كه نابساماني و تباهي مشاهده مي شود بايد در جستجوي نوعي          بي تدبيري در آنجا برآمد و اساسا از مهمترين عوامل فروپاشي سازمانها و دولتها سوء تدبير است به بيان امير المومنين(ع): « چهار چيز دليل برگشت (روزگار و اوضاع و احوال دولتها و حكومتهاست)، بدي تدبير و زشتي تبذير و كمي عبرت گرفتن و بسياري مغرور شدن» همچنين آن حضرت فرمودند:« صلاح و سازمان زندگي تدبير است» (دلشاد تهراني،1377،صص256-255).1-4- شايستگي و كفايت در آئين اسلام مسند مديريت شايسته كسي است كه قدرت استفاده از ايمان و تخصص را در مقام اجرا داشته باشد. امير المومنين در نامه به مالك اشتر، يكي از شرايط واگذاري مسئوليت ها را «كفايت» مي داند و مي فرمايند:« اي مالك در بكارگيري كارمندان و كارگزاراني كه بايد زير نظر تو كاركنند هيچگونه واسطه و شفاعتي را نپذير مگر شفاعت كفايت و امانت را»(خسروي،1378،صص42-41).1-5- آينده نگري« آينده نگري» و«دورانديشي» يكي از شرايط مديريت خردمندانه و منطقي است و مديريت بدون توجه به اين نكته مهم نمي تواند سازمان را به سرمنزل مقصود برساند. قبل از اقدام به هر كار بايد جوانب و زواياي مختلف آن مورد بررسي قرار گرفته و پيامدهاي احتمالي آن پيش بيني شود. مديراني كه  قبل از اقدام هاي عملي، با آينده نگري زواياي مختلف مسئله را بررسي كرده و امكانات و مقدملات لازم را پيش بيني مي كنند، تصميم هاي استوارتري مي گيرند و

ميزان موفقيت و اثر بخشي آن را افزايش مي دهند. آن حضرت در خطبه 154 فرمودند:« بينادل خردمند، پايان خويش مي بيند و پست و بلند و نشيب و فراز خود را مي شناسد».(خدمتي، 1381،ص30).2- خصوصيات و معيارهاي ارزشي2-1- تواضع و فروتنيمدير و مسئولي كه خود را خدمتگذار مردم مي داند، در رفتار خود با مردم متواضع و فروتن بوده و به هيچ وجه در رفتارش با آنان برتري و سلطه نگري وجود نخواهد داشت امير المومنين(ع) در نامه اي كه به يكي از واليان خود نوشته، چنين فرموده است:« در برابر رعيت فروتن باش.»                            (دلشاد تهراني،1377،ص134).2-2- عدالت و انصافاميرالمومنين(ع) در جاي جاي نهج البلاغه مردم و كارگزاران خويش را به اجراي عدالت توصيه مي كند. در نامه 53 خطاب به مالك اشتر فرموده اند:« دوست داشتني ترين چيزها در نزد تو، در حق      ميانه ترين، و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودي مردم گسترده ترين باشد، كه همانا خشم عموم مردم خشنودي خاص را از بين مي برد اما خشم خواص را خشنودي همگان بي اثر مي كند».حضرت در جاي ديگري از فرمان تاريخي خود به مالك اشتر مي فرمايد: « انصاف برقرار كن ميان خدا و مردم، و خويشتن و دودمان خاص خود و هركس از رعيت كه رغبتي به او داري و اگر چنين انصافي را برقرار نكني، مرتكب ظلم گشته اي و كسي كه به بندگان خدا ظلم بورزد خصم او خداست از طرف بندگانش و هر كسي كه خدا با او خصومتي داشته باشد دليلش را باطل سازد و او با خدا در حال محاربه است».حضرت  در نامه اي

به فرمانرواي حلوان، اسود بن قطب مي نويسد: « پس بايد كار مردم در حقي كه دارند در نزد تو يكسان باشد كه از ستم نتوان به عدالت رسيد».(احمدخاني،1379،صص109-101).2-3- امانتداريهركس در هرجايگاه و مرتبه مديريتي، امانتدار مردمان است و بايد اموال و حيسيت و شرافت ايشان را پاسداري كند. اما علي(ع) به مالك اشتر در اين باره سفارش مي كند كه درباره اشخاصي كه مي خواهد برگزيند بدين امر توجه نمايد و با بررسي سوابق و عملكرد گذشته شان ببيند آيا اهل امانتداري بوده اند يا خير. امير المومنين(ع) در نامه اي كه به برخي كارگزاران خود نوشته، چنين فرموده اند : « كسي كه امانت را خوار شمارد و دست به خيانت آلايد و خويشتن و دينش را از آن منزه نسازد درهاي خواري و رسوايي را در دنيا به روي خود گشوده است ودر اخرت خوارتر ور سواتر خواهد بود وبزرگترين خيانت خيانت به امت  است ورسواترين تقلب تقلب نسبت به پيشوايان مسلمانان است».يكي ازمهم ترين وضايف مدير اسلامي اين است كه حافظ بيت المال مسلمين باشد. امام علي (ع) دراين باره مي فرمايد «بخشش زمامداران از خزانه مسلمين ستم وفساد است »(دلشاد تهراني ،1377،ص 279).2_4_ تثبيت رويه ديگران يك مدير اسلامي بايد به اين اصل اعتقاد وايمان داشته باشد كه بزرگاني قبل ازوي درآن پست بوده اند انتصاب هايي را انجام داده اندكه صحيح است دستورالعمل هايي راداده اند كه به رشد سازمان كمك مي كند بنابراين يك مديراسلامي نبايد  به صرف رفتن مديران قبلي وجايگزين شدن خود به جاي آنان كليه امورراتغير دهد و در تمامي انتصابات، دستورالعملها، سازماندهي هاو...تجديد نظرنمايدچرا

كه ممكن است برخي ازاين انتصابها ودستور العمل ها به جا، دقيق، صحيح و مبتني بر بررسي علمي انجام شده باشد ودر هم ريختن آنها موجب كندي يا توقف كار سازمان گردد. امام علي(ع) درنامه اي به مالك اشترمي نويسد «آداب ورسوم شايسته اي راكه بزرگان نخستين به كار بسته اند ومايع هم بستگي واصلاح حال رعيت بوده درهم مشكن ونيز رويه جديدي را كه به چيزي ازآن روش ها اسيب مي رسانند  وضع منما، زيرا در غير اين صورت پاداش از آن كسي است كه آن رويه ها رابر قراركرده و مسئو ليتش برعهده ي توست، به خاطر اين كه آ نها  رانقض كرده اي.»2-5- صداقت صداقت از مدير از بهترين عوامل موفقيت در كار وحافظ آ برو وبر اورنده وجاهت اجتماعي است چنان چه مدير در محيط كار وصحنه هاي اجتماعي ازصداقت لازم برخوردار باشد موقعيت او حتمي است ودر قير اين صورت حتي اگر فرزند در ابتداي كار و بااغفال ديگران رسوانگردد، اما سرانجام روزي بادريده شدن پرده ها ،دروغگويي اوآشكار  مي گردد.  به غيراز صداقت روش ديگري نمي تواند ضامن موفقيت باشد ويك مدير بايد اهل صدق باشد. امام علي(ع) درنامه اي به مالك اشتر به او مي فرمايد كه با اهل صدق بپيوند ومسئوليت هاي اصلي را به آنان واگذار نما (قوچاني،1374،ص134).2-6-پرهيز ازغروروكبرنوعا بشربراثرغفلت ازحقيقت به مجردرسيدن به پست ومقام گرفتار غروروخودبيني وتكبرمي شوندواين گرفتاري براثراين است كه آن فرد براي خود في نفسه ارزشي نمي پنداشته وتمام ارزش رابه انسان صاحب مقام مي دهد حال آن كه آن چه راكه داراي حقيقت مي باشد انسان است وپست ها ومسئوليت

هاتماما اعتباري است وچه بسا مسئوليت هابه وسيله انسان هاي با فضيلت وباكمال با ارزش وپر بها مي شودوانسان هاي آگاه آن افرادي هستند كه خود را اسير پست ومقام نميكنند بلكه ميز وپست راتابع خود مي دادند وهر مسئوليت كه به آنان داده شود از گرفتار شدن به غروروتكبر دورهستندوازهمين جهت است كه اسلام با نغمه هاي مختلف انسان ها را از رياست طلبي بر حذر داشته زيرا بسيارند اندك كساني بر نفس خود فائق گردند.امير المومنين(ع)در دو فراز از فرمان تاريخي خود به مالك اشتر ، اورا از غرور مي هراساند و به وي هشدار مي دهد و روش پرهيز از غرور را به او تعليم مي فرمايد:«چنان چه بر اثر پست ومقام كه به توداد شده است در تو تكبر به وجودآيد و در خود احساس خود بيني نمايي، فورا به ياد بياور عظمت ملك خداوندي را كه فوق تو است و به قدرت سلطه خداوند و ضعف  خود توجه داشته باش، اين توجه و نگرش است كه سركشي و تمرد را از تو مي گيرد و تندي تو را فرو مي نشاند و آن عقل را كه از مغزت بيرون رفته بود به تو باز مي گرداند. پرهيز كن از برابري با قدرت خداوند متعال و از همانند بيني خود با او در جبروت ربوبي زيرا خداوند متعال هر جباري را ذليل و هر تكبري را پست وخوار مي سازد».همچنين در همين نامه مي فرمايد:«بپرهيز از خود پسندي و باليدن به خود و از تكيه به چيزي كه تو را به خود پسند ي وا دارد و از اينكه دوست بداري

مردم تو را بسيار بستايند زيرا اين صفات پليداز مهمترين دام هاي شيطان است تا نيكي نيكو كاران را در آن محو سازد»   ( قوچاني،1374،ص 161-160)2-7مشورت كردن مشورت در اداره امور و پرهيز از خود رايي از موكّد ترين كارها در راه و رسم مديريتي امير مومنان است.آن حضرت همچون رسول خدا(ص)با وجود برخورداري از مقام عصمت و طهارت و با آنكه از نظر علم و دانش،عقل و خردمندي و تدبير و سياستمداري در مرتبه اي قرار داشت كه او رااز آراء و نظرات ديگران بي نياز مي ساخت اما پيوسته مشورت مي كرد و به كارگزاران خود  مي آموخت كه چنين كنند.امير المومنين علي(ع)در نامه 40 نهج البلاغه كه به سران سپاه خود نوشته است،فرموده است:« آگاه باشيد حق شما بر من اين است كه جز از اسرار جنگي،هيچ سري از شما پنهان نسازم و در اموري كه پيش مي آيد،جز حكم الهي،بدون مشورت شما كاري انجام ندهم». امير المومنان (ع) هيچ حامي وپشتيباني  رادر اداره امورچون مشورت نمي دانست ودراين باره فرموده است:«هيچ پشتيباني استوارتر از مشورت كردن نيست » (نهج البلاغه: نامه53)«هيچ خردمندي از مشورت بي نياز نمي شود» (نهج البلاغه: نامه 53)«سزاوار است كه خردمند رأي خردمندان را به رأي خود ودانش وآگاهي دانشمندان را به دانش خويش بيفزايد» (نهج البلاغه: حكمت 347).براي مشورت در هر امر ،بايد از مشاوراني مناسب وصاحب اهليت بهره گرفت واز هركس نمي توان راي خواست .به طور كلي مدير بايد باكساني مشورت كند كه متصف به خدا ترسي، پرواپيشگي،     راز داري وشجاعت باشد واز خردي نيكو وتجربه اي پر بار بر خوردار باشند وبا اشخاص

ترسو، حريص، دروغگو،جاهل، احمق وكساني كه زمام احساسات خويش رادر دست ندارند،نبايد مشورت كرد .امير المومنين(ع) در عهد نامه مالك اشتربه او چنين نوشته شده است:« بخيل را در مشورت خود دخالت مده زيرا كه تورا از احسان منصرف مي كند و از نيازمندي مي ترساند و نيز با اشخاص ترسو مشورت مكن زيرا در كارها روحيه ات را تضعيف مي كنند. همچنين حريص را به مشاورت مگير كه با ستمگري، حرص را در نظرت زينت مي دهد. پس همانا بخل و ترس و حرص، غرايز و تمايلات مختلفي اند كه از بدگماني به خدا سرچشمه مي گيرند». در سفارشهاي امير مومنان علي(ع) بهترين مشاوران اشخاص امين و مجرب، خردمند و دور انديش معرفي شده اند.(دلشاد تهراني،1377،صص 251-247).3- خصوصيات و معيارهاي مكتبي3-1مسئوليت در قبال جامعهيكي از ويژگي هاي مديران و زمامداران شايسته، توجه به كل جامعه و جهت گيري براي خدمت به جامعه مي باشد. اين ويژگي كه همان  داشتن مسئوليت اجتماعي است، در كلام امير المومنين بصورت زير بيان گرديده است:« شما در پيشگاه خداوند، مسئول بندگان خدا و شهرها و خانه ها و حيوانات هستيد. خدا را اطاعت كنيد و از فرمان خدا سر باز مداريد».3-2 امتياز ندادن به خويشان و اطرافيانامير مومنين علي(ع) در نامه 53 خطاب به مالك اشتر فرموده اند:« همانا زمامدار را نزديكان و خويشاونداني است كه به مال ديگران چشم دارند و به آن دراز دستي مي كنند و در معامله كم انصافند پس وسايل تجاوزشان را از ميان بردار تا رشته فسادشان بريده شود و دراز دستي شان كوتاه گردد. به هيچ يك از اطرافيان و خاصان

و نزديكان خود، زميني به رسم تيول وامگذار و نبايد كه كسي از تو پاره زميني طمع كند تا به همسايگان در سهم آب يا در عملي كه بين او با همسايگان مشترك است، آنان را به بيگاري گيرد و به آنان زيان رساند و بار خويش بر دوش ديگران گذارد پس با اين كارها، سود گوارا براي آنان باشد و سرزنش و گناه آن كار در اين جهان و آن جهان گريبان گير تو گردد».3-3 پرهيز از استبداد و ديكتاتوريخطرناكترين روحيه اي كه مدير در اثر ابتلا به خودپسندي و تكبر پيدا مي كند روحيه  ديكتاتوري و استبداد اوست در چنين حالتي مدير همه معيارهاي حق و منطق و ملاك عدل و اخلاق را زير پا مي گذارد و براي كسب قدرت بيشتر و اعمال آن به هر عمل نادرست و ظالمانه اي دست مي زند.وظيفه مدير ايجاد شرايطي است كه افراد، داوطلبانه و آگاهانه از دستورات و قوانين پيروي كنند. زيرا انسان در برابر هرگونه ظلم و زور به طور آشكار يا پنهان، مقاومت مي كند. زورگويي و استبداد از نشانه هاي ناتواني است وبه تعبيري آنجا كه منطق نباشد، از زور استفاده مي شود.امام علي(ع) مي فرمايند:« مبادا بگويي، من نيرومندم، امر مي كنم و دستوراتم اجرا مي شود، زيرا اين روش موجب فساد فكر، تضعيف دين و نزديك شدن به انحراف است ».امير مومنين علي(ع) شخص مدير را به توجه دائم به اينكه او خود زير دست رده هاي بالاتر از خود است و مديران بالاتر از او نيز در قلمرو فرمانروايي و حاكميت الهي قرار دارند، دعوت مي كند و

به مالك مي فرمايند پس« هر آينه تو بالاتر از آنهايي و ولي امر تو بالا تر از توست و خدا بالاتر از كسي است كه تو را به مديريت و فرماندهي و فرمانروايي گمارده است.»4-3 تقويحضرت علي(ع) در نامه 12 نهج البلاغه فرموده اند:« از خدايي بترس كه ناچار او را ملاقات خواهي كرد و سرانجام جز حاضر شدن در پيشگاه او نداري» (احمد خاني،1379،ص150).تقوي يعني حفظ و نگهداري نفس از آنچه به آن ضرر مي رساند و معناي كاملش اين نيست كه از خدا بترسي بلكه به اين معنا است كه از خشم و عذاب خداوند،  خود را حفظ كني و متقي به معناي « خود نگهدار و پرهيزگار» است. هر فردي براي پذيرفتن مسئوليت به دو گونه تقوي نياز دارد و شرط پذيرش مسئوليت، داشتن اين دو نوع تقوي است:الف) تقوي شخصي(تقوي در امور شخصي)ب) تقوي سياسي(تقوي در امور اجتماعي سياسي)نتيجه گيريكلام و سيره معصومين(ع) درس زندگي سعادتمند در اين دنيا و رستگاري آخرت براي انسان است. همانطور كه در معيارهاي استخراج شده از نهج البلاغه مشاهده شد، معارف اهل بيت فقط به يك بعد انسان نمي پردازد و انسان را در تمام ابعاد وجودي رشد مي دهد. بر اين اساس مي توان چنين نتيجه گيري نمود كه در رويكرد اسلامي، نظامي جامع و همه جانبه در مقام تعريف ويژگي هاي مديران     مد نظر است كه ابعاد دروني ساختاري و رفتاري را بصورت همزمان پوشش مي دهد.

منابع ومآخذ: 1. اجرايي،عبدالستار(1380)، منشور علوي(ع) درفرمان به مالك اشتر نخعي، قم: دفتر نشر نويد اسلام. 2. احمد خاني،مسعود(1379)،الگوسازي رفتارباتوجه به نامه هاي حضرت امير (ع)

در نهج البلاغه، پايان نامه كارشناسي ارشد، رشته ي معارف اسلامي ومديريت، تهران: دنشگاه امام صادق (ع). 3.خدمتي، ابو طالب وديگران (1381)، مديريت علوي،قم: پژوهشكده حوزه ودانشگاه. 4.خسروي،محمود(1378) ، ملاك هاي انتخاب وانتصاب نيروي انساني  درمديريت اسلامي با تاكيد برنهج البلاغه، پايان نامه كارشناسي ارشد رشته ي معارف اسلامي ومديريت، تهران: دانشگاه امام صادق(ع). 5.دلشاد تهراني ،مصطفي(1377)، دولت آفتاب، انديشه ي سياسي وسيره حكومتي علي(ع)، تهران: خانه انديشه جوان. 6.علي ابن ابيطالب(ع)، امام اول ،23سال قبل از هجرت _ 40ق (1371 )، نهج البلاغه، ترجمه اسداله مبشري، تهران: دفتر نشرفرهنگ اسلامي، چاپ پنجم. 7.علي ابن ابيطالب(ع)،امام اول،23قبل ازهجرت _40ق (1382)،نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، قم: موسسه تحقيقاتي اميرالمومنين(ع). 8..قوچان، محمود (1382)، فرمان حكومتي پيرامون مديريت، شرح عهد نامه ي اميرالمومنين علي ابن ابيطالب(ع)،به مالك اشتر، تهران: مركزآموزش مديريت دولتي. آفتاب، دوشنبه13 آبان1387،تبيين ويژگي هاي مديران از ديدگاه حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه 9. سايت خبر ايرنا

امام علي(ع)، حكومت و بازار

محمدتقي نظرپور

وضعيت بازار در زمان حكومت اميرالمؤ منين(ع): با نگاهي به تاريخ دوران جاهليت در مي يابيم كه بازارهاي مهمي در آن دوران وجود داشت كه معروف ترين آنها بازار عكاظ، مَجَنه، ذوالمجاز و حباشه نام داشتند. اين بازارها در صدر اسلام نيز پابرجا بودند. بازار عكاظ اولين بازاري است كه در سال 129 هجري قمري به جهت غارتي كه در آن بازار صورت پذيرفت رها شد(1) و آخرين بازار نيز بازار حباشه است كه در سال 197 هجري قمري رها شد.(2) برخي از اين بازارها نظير بازار عكاظ فقط محلي براي خريد و فروش كالا نبود. بلكه مكاني براي تجمع قبايل نيز محسوب مي شد كه در آن اخبار

و اطلاعات رد و بدل مي شد. شعرأ اشعار و غزلهاي خود را مي خوانند. و شايد بتوان گفت آنچه در يك روزنامة امروزي وجود دارد، به نحوي در بازار عكاظ نيز وجود داشت.(3)بازارهاي دوران جاهليت عشاران و خفيراني داشته اند كه با گرفتن مبالغي از فروشندگان با نيرو و توان قابل توجه خود امنيت بازار را تأمين مي نمودند. در مناطقي كه حكومت مقتدري وجود داشت از حاكمان به عنوان عشار نام برده مي شد. گرچه گاهي فروشندگان خود را تحت الحمايه قبيله اي قرار مي دادند و آن قبيله فردي را به عنوان خفير براي دريافت وجوه انتخاب مي نمود. در عين حال همه بازارهاي دوران جاهليت عشاران و خفيراني داشتند كه نام آنان در كتب تاريخي آمده است. تنها بازار عكاظ عشار نداشت.(4) در عصر ظهور اسلام و تشكيل حكومت اسلامي توسط پيامبر گرامي اسلام(ص) در مدينه، مهمترين بازار مدينه يعني بازار بني قينقاع در اختيار يهوديان قرار داشت. حضرت به جهت حساسيت ويژه بازار و نارضايتي از حاكميت مطلق يهوديان بر بازار در صدد شكستن حاكميت آنان و سلب انحصار از آنان برآمدند و در اين راستا بازار ديگري را در مدينه تأسيس نمودند و مقررات خاصي نظير عدم اخذ خراج از بازاريان، نداشتن جايي مشخص براي فروشندگان و ممنوعيت تجاوز به حريم بازار و... وضع نموده و امتيازهاي قومي و طبقاتي گذشته را به كلي لغو و امنيت بازارها را به طور كامل تأمين كردند. اين اقدامات به شكوفايي و رونق بازار منجر شد. به عنوان مثال نگرفتن خراج و هر گونه ماليات، سبب كاهش قيمت ها و رواج و گستردگي خريد و فروش مي شد و در عين حال كه

انتقال بازار به مكان ديگر، درآمد مالياتي يهوديان را از بازار بني قينقاع به شدت كاهش داده و يهوديان را كه دشمنان عنود اسلام و مسلمين بودند، به خشم آورد. در زمان حكومت اميرالمؤ منين(ع) بازارها همانگونه كه بودند استمرار يافتند، گرچه محل خلافت و حكومت از مدينه به كوفه منتقل شد ولي تغييري در محل بازارها گزارش نشد. و حضرت با توجه به نقش حساسي كه بازار در رونق فعاليت هاي اقتصادي داشت در بهبود وضعيت آن و افزايش رونق و كارايي آن تلاش نمودند.براي تبيين وضعيت بازار در زمان حكومت اميرالمؤ منين(ع) مي توان به ويژگيهايي اشاره نمود. اگر چه برخي از اين ويژگيها اختصاص به زمان حضرت ندارد بلكه از گذشته وجود داشته و در زمان حضرت نيز استمرار پيدا كرده است آن ويژگي ها عبارتند از:1. بازارها غالباً در كنار مسجد و دارالاماره بنأ شدند كه خود حاكي از ارتباط وثيق اين مراكز نسبت به هم مي باشد. مساجد جامع بصره، كوفه و سامرا در كنار بازار قرار داشتند.(5) از گفتگوي عقيل بن ابي طالب با اميرالمؤ منين(ع) نيز استفاده مي شود كه بازار كوفه در كنار دارالاماره قرار داشت. وقتي كه عقيل مي گويد من 100 هزار دينار مقروض هستم و از بيت المال به من چيزي بده تا ديونم را ادأ كنم. حضرت جواب مي دهد من و تو هركدام فردي از مسلمانان هستيم و حقي مساوي داريم و نمي توانيم افزون از ديگران از بيت المال اخذ كنم. وقتي عقيل قانع نمي شود مي فرمايد: اگر به آنچه گفتم قانع نيستي، پايين برو و قفل يكي از صندوقها را بشكن و آنچه در آن است را بردار.(6) از اين روايت استفاده مي شود كه

دارالاماره در كنار بازار مشرف بر آن بود. البته اين كه بازارها در كنار دارالاماره و مسجد بنأ مي شد اختصاص به زمان حضرت ندارد. بلكه به عنوان يكي از مظاهر تمدن اسلامي تلقي مي شود و شهرهايي كه توسط حاكمان اسلامي ساخته مي شد و كوفه نيز يكي از آنها است، از چنين وضعيتي برخوردار بودند. و مسجد جامع مركز مذهبي و سياسي و محلي براي آموزشهاي فكري و عملي و مكاني براي بسيج نيروها جهت دفاع و جهاد محسوب مي شد.2. از روايات استفاده مي شود كه در زمان اميرالمؤ منين(ع) در كوفه بازارهايي بود و اطاقهايي داشت كه براي خريد و فروش ساخته و آماده شد. از جريان عقيل نيز اين امر استفاده مي شود. زيرا در غير اين صورت افراد صندوقهاي خود را در بازارهايي كه هيچ اطاقي نمي داشت، رها نمي كردند. همچنين روايت عقيل بر اين دلالت دارد كه اين اطاقها حفاظي نداشت و امنيت آن نيز توسط دولت تأمين مي شد. گرچه در كنار اين نوع بازار، بازارهاي ديگر نيز وجود داشت كه هر كس مي توانست بساط خود را پهن كند و به خريد و فروش بپردازد. در اين نوع بازار فروشندگان مكان خاصي نداشتند و هر كس كه زودتر وارد بازار مي آمد مي توانست مكاني را كه بهتر تشخيص مي داد، براي خود انتخاب كند. و تا شب آن روز نيز كسي حق ممانعت از او را نداشت و هيچ كس نمي توانست جاي او را تصاحب كند. همانطور كه اميرالمؤ منين(ع) در حديثي مي فرمايد: بازار مسلمانان مثل مسجد آنان است كسي كه در مكاني از بازار پيشي گيرد او تا شب از ديگران به آن مكان سزاوارتر است.(7)اين سياست سبب

مي شد كه فروشندگان تلاش كنند زودتر به بازار بروند و بازار در اختيار فروشندگان خاصي به صورت انحصاري قرار نگيرد و همانگونه كه اصبغ بن نباته بيان داشت. فروشندگان و تجار مهم در جايي از بازار و فردا در جاي ديگري از بازار، كالاهاي خود را مي فروختند و اين سبب مي شد كه همه مناطق بازار از اهميت و اعتبار يكنواختي برخوردار باشد.(8)البته حكم عدم احداث بنأ در بازار بواسطه مصالح خاصي در آن زمانها وضع شد. اما اينكه اين حكمي دائمي و ضروري براي همه زمانها باشد امر مسلمي نيست. به گونه اي كه در زمان امام صادق(ع) برخي از اصحاب نظير ابي عماره الطيار در بازار صاحب مغازه بودند و برخي ديگر به گرفتن دكان در بازار تشويق مي شدند.(9) و كلام محقق طبري كه بيان داشت بازارهاي كوفه بدون ساختمان و بنأ بود(10) را شايد بتوان بر ابتدأ شكل گيري بازار حمل نمود. ولي در حول و حوش خلافت اميرالمؤ منين(ع) در بازارها ساختمانهايي احداث شد. همانگونه كه از كرامت حضرت از كرايه گرفتن از «بيوت» استفاده مي شود كه در بازار كوفه غرفه ها و اطاقهايي بود و محقق يعقوبي نيز تصريح كرد تا زمان «خالد القسري» روي آن غرفه ها حصير بوده است.(11)3. از رواياتي كه از اميرالمؤ منين(ع) رسيده استفاده مي شود كه در بازار كوفه غرفه هايي وجود داشت كه ملك دولت اسلامي بود و حضرت كراهت داشت در مقابل استفاده از اين غرفه ها كرايه اي بگيرد و كرايه اي نيز نمي گرفت.(12) از اين روايات استفاده مي شود كه فروشندگان تنها مي توانستند براي مدتي بدون پرداخت اجاره از اين مكانها استفاده كنند. و حتي مجاز نبودند دكانهايي را شخصاً در بازار احداث

نمايند و در صورت انجام چنين كاري توسط حكومت با آنها برخورد مي شد. اصبغ بن نباته روايت مي كند كه اميرالمؤ منين(ع) روزي به بازار رفت با مغازه هايي كه در بازار ساخته شد مواجه گشت. دستور داد آنها را خراب و ويران نمايند.(13) همان گونه كه وقتي پيامبر(ص) بر خيمه اي در محل دارالمنبعث گذشت فرمود اين خيمه ها چيست؟ گفتند خيمه اي است كه مردي از بني حارثه در آن خرما مي فروشند. حضرت دستور دادند آن خيمه را سوزاندند.(14)عدم اخذ اجرت از مغازه هاي بازار مي توانست داد و ستد را تسهيل نمايد و كالاها با قيمت كمتري در نهايت در اختيار مشتري قرار مي گرفت و اين خود عاملي براي رونق بازار تلقي مي شود و شايد به همين علت نيز باشد كه حضرت اجازه ساختن بناهايي را توسط افراد نمي دادند. زيرا در صورت احداث بنأ هنگامي كه خود فرد به هر دليل نمي توانست از آن مكان براي تجارت استفاده كند، احتمالاً اين محل را با اخذ كرايه به ديگري واگذار مي كرد و به ازأ آن مبلغي دريافت مي نمود و حضرت تمايل نداشت از مغازه ها اجرتي اخذ شود. گرچه بايد توجه نمود كه در روايات اميرالمؤ منين(ع) تنها كراهت اخذ اجرت از اين دكانها مطرح است نه حرمت اخذ آن و طبيعي است حضرت با توجه به مصالح چنين عمل مي نمودند. اما اگر مصالح جامعه جداً اقتضأ داشته باشد كه از اين مغازه ها اجرت اخذ شود، مانعي از اخذ اجرت وجود ندارد. البته حضرت در اين اقدام متفرد نبودند بلكه در روايتي كه ابن شبه و ابن زباله از محمدبن عبدا بن حسن دارند، بيان نمودند كه رسول ا(ص) نيز بازار را بر مسلمين تصدق فرمود خراج و

كرايه اي از آنها اخذ نمي نمود.(15) سنت عدم اخذ اجرت از بازارها تا زمان زياد بن ابيه ادامه داشت و او اولين حاكمي بود كه از بازارها اجرت اخذ كرد.(16) همچنين از روايات استفاده مي شود كه در زمان حكومت اميرالمؤ منين(ع) تحت هيچ عنوان اعم از كرايه، خراج و ماليات از خريدار و فروشنده مبلغي گرفته نمي شد. زيرا مصالحي كه اقتضأ مي كرد از مغازه ها اجرت اخذ نشود همان مصالح نيز اقتضأ مي كرد كه ماليات نيز از آنان اخذ نشود. اگر خراج را به علت فتوحات گسترده سرزمينها، مهمترين ماليات صدر اسلام بدانيم مي توانيم سفارش ها و توصيه هاي حضرت به جا بيان خراج را مهمترين توصيه ها در ارتباط با اخذ ماليات در جامعه اسلامي قلمداد كنيم.حضرت در عهدنامه مالك اشتر بيان مي دارد:(17)«و در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج دهندگان به صلاح ديگران است، و كار ديگران سامان نگيرد تا كار خراج دهندگان سامان نپذيرد، كه همگان، هزينه خوار خراجند و خراج دهندگان و بايد نگريستنت به آباداني زمين بيشتر از ستدن خراج بود، كه ستدن خراج جز با آباداني ميسر نشود؛ و آن كه خراج خواهد و به آباداني نپردازد شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش جز اندكي راست نيايد؛ و اگر از سنگيني - ماليات - شكايت كردند ... بار آنان را سبك گردان چندانكه مي داني كارشان سامان پذيرد بدان.»همچنين حضرت به عاملان و كارگزاران خراج مي نويسد:(18)«... پس داد مردم را از خود بدهيد و در برآوردن عاقبتهاي آنان شكيبايي ورزيد كه شما رعيت را گنجورانيد و امت را وكيلان و امامان را سفيران.»با استفاده از

اين سخنان مي توانيم ملاكهاي زير را در اخذ ماليات از بازار استخراج نمود:- ماليات ها بر بازار در صورت ضرورت بايد به گونه اي باشد كه بر توليدكننده كالا، فروشنده و مصرف كننده فشاري وارد نيايد كه منجر به كاهش رفاه اجتماعي گردد.- ماليات ها بايد به آباداني و شكوفايي اقتصاد كمك نموده و موجب قدرتمندي نظام اسلامي گردد.- ماليات ها بايد رضايت عمومي را جلب، عدالت اجتماعي را گسترش و قدرت تحمل مشكلات احتمالي را افزايش دهد.4. حدود بازارها نيز توسط حكومت تعيين مي شد و بازاريان حق تخطي از محدوده معين را نداشتند و مردم نيز حق نداشتند به حريم بازار تجاوز نموده و بنايي را براي سكونت خويش احداث نمايند. حكومت نيز براي تحقق اين امر مستمراً بر حسن اجراي آن نظارت مي كرد.پيامبر اسلام(ص) در هنگام تعيين بازار مدينه فرمود: «اين بازار شماست و كسي حق تجاوز به آن را ندارد و خراج نيز از آن گرفته نمي شود.»(19)حضرت امير(ع) نيز چنين فرمود.(20)5. بازارهاي تخصصي براي برخي پيشه وران وجود داشت و براي آن پيشه و حرفه مكان خاصي در نظر گرفته شد و پيشه وران محصولاتي كه خود فراهم نمودند و يا نقش واسطه گري داشته اند، به معرض فروش مي گذاشتند. اين مطلب را بخوبي از روايات مربوط به نظارت حضرت بر بازار كوفه مي توان دريافت. امام باقر(ع) مي فرمايد كه اميرالمؤ منين(ع) هر صبح در بازارهاي كوفه بازار، بازار مي گشتند.(21) برخي بازارهاي تخصصي در زمان حضرت چون بازار قصابان، بازار خرمافروشان، بازار ماهي فروشان و ... وجود داشت.همچنين از روايت استفاده مي شود، در زمان حضرت محلي به نام كناسه بود كه در آن مشاغل مختلفي از جمله، شترفروشي، صرافي، بزازي و خياطي وجود داشت.(22)روند شكل گيري

بازارهاي تخصصي همچنان ادامه يافت به گونه اي كه نقل شد در كوفه بازارهاي خاصي براي بريانگران، برده فروشان، سلا خان و زيت فروشان وجود داشت و دكانهاي صرافي نزديك مسجد كوفه مجتمع شدند. خرمافروش ها و ماهي فروش ها هم هر كدام بازار مخصوصي داشتند، بازاري براي فروش شتر و بازاري نيز خاص نانوايان وجود داشت.(23)تخصصي بودن بازارها در شهرهاي اسلامي ديگر نيز ادامه يافت و شكل روشن تري به خود گرفت. در سال 145 هجري قمري در مدينه بازارهايي خاص براي خرمافروشان، پرنده فروشان، هيزم فروشان و زيت فروشان را نيز مشاهده مي كنيم.(24) از اين رو مي توان گفت بازارهاي تخصصي به جهت مزايا و خصوصيات برجسته اي كه داشتند در جامعه اسلامي يك سنت پسنديده و رايجي گرديد اقدامات اميرالمؤ منين(ع) در بازاردر جوامع انساني از آن هنگام كه قوانين براي رعايت نظم و انضباط فردي و اجتماعي وضع شد و به مردم ابلاغ گرديد، همواره افرادي به هر دليل تمايل نداشتند تسليم اين قوانين شوند و در عمل عَلَم مخالفت بلند مي كردند. گرچه آن قوانين ممكن بود مصالح فردي و اجتماعي را تضمين نمايد، و اجراي آن سعادت دنيا و آخر را چه بسا تأمين نمايد. اين نكته سبب شد تا تنها تدوين قوانين براي اجراي آن كافي دانسته نشود بلكه بر حسن اجراي آن نيز تدابيري انديشيده شود. گرچه مطلوب ترين شيوه نظارت بر حسن اجرأ، نظارتي است كه انسان در درون خود بر عملكرد خويش خواهد داشت، اما تحقق چنين نظارتي كه بسيار نيز كاراست، هميشه و در همه افراد عملي نمي گردد. لذا عموماً در كنار تلاش براي گسترش فرهنگ نظارت دروني، نظارت از بيرون نيز مطرح مي شود. ترديدي

نيست كه نظارت از بيرون كارايي كمتري دارد ولي تا حدي مي تواند ضامن حسن اجراي قوانين باشد.با نگاهي به مقطع كوتاه حكومت اميرالمؤ منين(ع) در مي يابيم حضرت با بيان احكام، نصايح و كلمات گوهر بار خويش برگسترش فرهنگ نظارت دروني تأكيد مي ورزيدند در عين حالي كه هرگز از نظارت بيروني نيز غفلت نمي نمودند. و در بسياري از موارد حضرت توأمان به هر دو مي پرداختند. اساساً هيچ حكومتي نمي تواند بدون نظارت بر حسن اجراي قوانين، موفقيت چنداني بدست آورد.در اين قسمت از مقاله در صدديم نظارت و بازرسي در حكومت حضرت را بررسي نماييم. با توجه به گستردگي دائره حكومت در زمان اميرالمؤ منين(ع) و عدم امكان نظارت مستقيم خود حضرت، معيارها و چارچوب هايي را براي نظارت كنندگان و بازرسان بيان نمودند. حضرت تأكيد داشتند اشخاصي بايد عهده دار اين سمت شوند كه متقي، مؤ من، با تقوي و اهل امانت و صداقت باشند. علاوه بر اين دولت نيز موظف است زمينه هايي را ايجاد نمايد تا اين اشخاص در مسير خدمت خود نيز به انحراف مبتلأ نشوند.حضرت در نامه اش به مالك اشتر مي نگارد:«پس روزي عاملان را فراخ دار! كه فراخي روزي نيروشان دهد تا در پي اصلاح خود برآيند، و بينيازيشان بود، تا دست به مالي كه در اختيار دارند نگشايند و حجتي بُوَد بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند، يا در امانت خيانت ورزيدند.»(25)حضرت صرفاً به ايجاد چنين زمينه هاي مثبتي كفايت نمودند و معتقد بودند بايد از طرز عمل مأموران نيز آگاه بود و شيوة برخورد آنان با مردم را زير نظر داشت و از ميزان صحت و سقم گزارشهاي آنان نيز مطلع بود. اين مراقبت ها بايد توسط بازرسان

ويژه اي كه چشم حكومت محسوب مي شوند، انجام پذيرد. حضرت مي فرمايد:«پس بر كارهاي آنان مراقبت دار و جاسوسي راستگو وفاپيشه برايشان بگمار كه مراقبت نهايي تو در كارهايشان، واداركننده آنهاست به رعايت امانت، و مهرباني بر رعيت، و خود را از كاركنانت واپاي! اگر يكي از آنان دست به خيانتي گشود و گزارش جاسوسان تو بر آن خيانت همداستان بود، بدين گواه بسنده كن و كيفر او را با تنبيه بدني بدو برسان و آنچه بدست آورده بستان، سپس او را خوار بدار و خيانت كار شمار و طوق بدنامي را در گردنش درآر.»(26)اين اصل كليدي نظارت كه به خوبي از كلمات حضرت استنباط مي شود همه شئون اجتماعي و اقتصادي را دربرمي گيرد و باتوجه با اينكه بدون نظارت فراگير بر عملكرد نهادها و كارگزاران و نقش آفرينان اصلي اقتصادي به ويژه بازار و بازاريان نمي توان قوانين و احكام اسلامي موجود در قرآن و سنت را پياده نمود، حضرت هرگز از نظارت بر رفتار بازار و بازاريان غافل نبودند. بر بازار كوفه خود نظارت مي نمودند و نمايندگاني را براي نظارت بر ساير بازارها منصوب نمودند و دستور العملي را براي استانداران نيز ارسال نمودند كه بر بازار كنترل نموده و محتكرين را مجازات نمايند.(27)در همين راستا براي نظارت بر كاركرد اقتصادي و تجاري بازاريان ابن عباس را به عنوان قاضي و ناظر به بصره گسيل داشت.(28) و علي بن اصمع را بر «بارجاه»(29) گماشت.(30)حضرت براي اينكه از عملكرد كارگزارانش در عرصه هاي گوناگون مطلع باشند بر چگونگي كاركرد آنان همواره نظارت مي كرد و اگر تخلفي از آنان سر مي زد آنان را مؤ اخذه و سرزنش مي نمود. به همين دليل حضرت

نامه هاي تند و شديد اللحني را براي اشعث بن قيس(31) (والي آذربايجان كه در زمان معاويه منسوب شده بود) و زياد بن ابيه(32) (جانشين و قائم مقام عبدا بن عباس در فارس) و شريح بن الحارث(33) (قاضي شهر كوفه) و عثمان بن حنيف انصاري(34) (عامل حضرت در بصره) و قدامة بن عجلان(35) (عامل حضرت در كَشكر(36» و مصقلة بن هيبرة شيباني(37) (والي اردشير خره(38» و منذر بن جارود عبدي(39) (عامل حضرت در اصطخر(40» مرقوم فرمودند.همه اين نامه ها حكايت از آن دارد كه حضرت اگر خطا و لغزش و اشتباهي را از كارگزارانش مشاهده مي كرد، بدون هيچ گونه سازش به صورت بسيار صريح به آنان گوشزد مي كرد. و اگر خيانت آنان به اثبات ميرسيد به شدت عقاب مي نمود. تاريخ حكومت حضرت نمونه هايي از اين دست را نشان مي دهد. وقتي حضرت متوجه شدند اشعث بن قيس 100000 درهم از بيت المال برداشت نمود او را احضار مي كند و عذر او را نمي پذيرد و مي فرمايد: «اگر اين مبلغ را به بيت المال برنگرداني با شمشير گردن تو را خواهم زد.» سرانجام پول به بيت المال برداشت داده شد.(41) همچنين حضرت بر اعمال همه كارگزاري كه از زمان عثمان مسئوليتي داشتند نظارت مي كردند و اگر مالي از بيت المال را در اختيار خود گرفتند از آنان باز مي ستاند و اگر مالي را تلف كرده اند آنان را ضامن مي دانست.(42) همچنين وقتي علي بن هَرَمه كه ناظر بازار اهواز بود و از بازاريان رشوه گرفت، حضرت نامه اي به رفاعة بن شداد قاضي منصوب خود در اهواز مي فرستد و مرقوم مي دارد وقتي نامه ام به تو رسيد ابن هرمه را از بازار بركنار كن و به مردم اعلام

كن و او را زنداني كن و حكم من را به كارگزارانت اعلام كن و هر گونه غفلت و تفريطي موجب هلاكت در نزد خداوند خواهد شد. در اين نامه حكم عزل رفاعه نيز صادر مي شود.(43)حضرت در اين نامه كيفيت برخورد با ناظر متخلف را اينگونه بيان مي دارد:«پس چون روز جمعه فرا رسد، او را از زندان بيرون بياور و سي و پنج ضربه شلاقش بزن و در بازارها بگردانش. هر كس عليه او مد عي شد و شاهد آورد، خود و شاهدش را سوگند بده، آنگاه از محل دارايي او (ابن هرمه) مقدار شهادت داده شده را به مدعي بپرداز. سپس او را با خواري و زشتي به زندان بازگردان و پاهايش را ببند و در وقت نماز باز كن. بين او و كسي كه برايش خوراك، نوشيدني، پوشاك يا زيراندازي بياورد حائل مشو. و نگذار كسي كه به او خصومت و كينه مي آموزد و اميد آزادي به او مي دهد بر او وارد شود. اگر بر تو ثابت شود كه كسي چيزي به او ياد داده كه بر ضرر مسلمانان است، او را با تازيانه بزن و زندانيش كن تا توبه كند. و دستور بده زندانيان در شب به حياط زندان در آيند تا تفرج كنند، جز ابن هرمه را، مگر آنكه بترسي كه بميرد، كه در اين صورت با زندانيان به حياط بياورش. چون در او توان ديدي، پس از سي روز سي و پنج ضربه شلاق ديگر، غير از سي و پنج ضربة اول بر او بزن. و آنچه كه در بازار انجام دادي و اينكه چه كسي را بعد از آن خائن برگزيده اي برايم

بنويس و جيره و روزي خائن را قطع كن.»(44)اميرالمؤ منين(ع) علاوه بر آن كه از اخبار مربوط به كارگزاران خود در اقصي نقاط كشور پهناور اسلامي، اطلاع مي يافتند و اقدامات مقتضي را انجام مي دادند، خود نيز تا آنجا كه امكان داشت بر روند كلي فعاليتهاي گوناگون جامعه نظارت مستقيم مي نمودند.اگر بخواهيم در عرصه اقتصاد و خصوصاً بازار كه نمود آشكاري از فعاليتهاي اقتصاد در هر جامعه اي است، از اقدامات عملي حضرت آگاهي يابيم مي توانيم در دو زمينه زير به اين بحث بپردازيم:1. اصل نظارت و بازرسي در بازار2. اقدامات عملي حضرت در زمينه اجراي قوانين در بازار 1. اصل نظارت و بازرسي در بازاربازارها از ابتداي تشكيل دولت اسلامي در مدينه توسط پيامبر اكرم(ص)، تحت نظارت و مراقبت بود. پيامبر(ص) بر انباري از طعام گذر كرد، دستش را در آن فرو برد رطوبتي در آن يافت، فرمود: صاحب طعام، اين چيست؟ گفت يا رسول ا باران بر آن باريده پس فرمود: چرا آن را بر روي طعام نگذاشته اي تا مردم آن را ببينند. هر كه خيانت ورزد از ما نيست.(45) همچنين حضرت(ص) امر نظارت بر بازارها را به مأموري خاص محول فرمود پس از فتح مكه حضرت(ص) سعد بن سعيد بن العاص را بر بازار مكه و عمر بن خطاب را به نظارت بر بازار مدينه گماشت.(46) همچنين نقل شد كه سمرأ بنت نهيك اسديه در عصر رسول اكرم(ص) در مكه متولي امور حسبه شد و تازيانه اي داشت و با متخلفان برخورد مي كرد.(47) نظارت بر بازار در زمان خلفأ نيز ادامه يافت.(48) در احاديث اميرالمؤ منين(ع) نيز عنايتي آشكارا نسبت به بازار و نظارت بر آن را مشاهده مي كنيم.

حضرت به صورت گسترده و فراگير مستقيم يا غير مستقيم بر بازار و روند عملكرد آن نظارت مي نمود.امام حسين(ع) مي فرمايد:«اميرالمؤ منين(ع) بر مركب رسول ا، شهبأ، در كوفه سوار مي شد و از همه بازارهاي كوفه بازديد مي نمود، روزي به بازار گوشت فروشان رفت و با صداي بلند فرمود: اي قصابان در ذبح گوسفندان شتاب نكنيد، بگذاريد روح از بدنشان بيرون رود و از دميدن در گوشت وقتي مي فروشيد بر حذر باشيد. همانا از رسول ا(ص) شنيدم كه از اين عمل نهي مي فرمودند.»سپس به بازار خرمافروشان رفت و فرمود:«همان گونه كه خرماهاي خوب را در معرض ديد مي گذاريد خرماهاي بد را نيز در معرض ديد بگذاريد.»سپس به بازار ماهي فروشان رفت و فرمود:«غير از ماهي حلال گوشت نفروشيد و از فروش ماهي هايي كه در دريا مردند و موج آنها را بيرون آب انداخت، خودداري كنيد.»سپس به محله كناسه رفت كه تجارت هاي مختلفي از قبيل شتر فروشي، صرافي، بزازي، خياطي در جريان بود. حضرت با صداي بلند فرمود:«در اين بازارها قسم خوردن متداول شده است. قسم هايتان را با صدقه درهم آميزيد و از قسم خوردن خودداري كنيد. همانا خداوند عز و جل كسي را كه قسم دروغ بخورد، منزه نخواهد نمود.»(49)امام باقر(ع) نيز مي فرمايد:«اميرالمؤ مينن(ع) وقتي در كوفه بود هر روز صبح از دارالاماره بيرون مي آمدند و در بازارهاي كوفه، بازار، بازار مي گشتند. و با او تازيانه اي بود كه بر گردنش آويخته بود و دوطرف داشت و «سبيبه» ناميده مي شد. و در هر بازاري مي ايستاد و ندا مي داد، اي تاجران تقواي خداوند عز و جل پيشه كنيد. هنگامي كه بازاريان صداي او را مي شنيدند، هر چه در دست داشتند، زمين مي گذاشتند و به

سخنان حضرت گوش فرامي دادند كه مي فرمود: «طلب خير را بر هر چيز مقدم داريد و با سهل گرفتن در معامله به اموالتان بركت بخشيد و با بردباري خود را زينت دهيد. از سوگند دوري نماييد و از دروغ فاصله بگيريد و تن به ظلم ندهيد و در معامله با مظلومين با عدل و انصاف برخورد كنيد و به ربا نزديك نشويد و اندازه و ميزان را رعايت نماييد و كالاهاي مردم را حقير نشماريد و در زمين فساد نكنيد.»و بدين گونه همه بازارها را سر مي زد و سپس براي رسيدگي به مراجعات مردم به دارالاماره بازمي گشت.(50) اميرالمؤ منين(ع) در بازار راه مي رفت و اگر كم فروشي يا متقلبي را در بازار مشاهده مي كرد با تازيانه اي كه در دست داشت، تنبيه مي نمود. اصبغ بن نباته مي گويد روزي به حضرت عرض كردم كه شما در خانه بنشين و من اين كار را انجام مي دهم حضرت فرمود: «اي اصبغ مرا نصيحت نكردي.»(51)ابي الصهبأ نيز مي گويد: علي ابن ابي طالب(ع) را در شط كلأ ديدم كه از قيمتها پرس و جو مي كرد.(52) از مجموعه اين روايات استفاده مي شود كه اميرالمؤ منين(ع) به جهت اهميت ويژه اي كه بازار در اقتصاد جامعه اسلامي دارد، نظارت بر آن را وظيفه ضروري خود مي دانست و اين كار را مستمراً انجام مي داد و اگر به دلايلي قادر نبود هر روز بازارها را بگردد و تذكر دهد و نصيحت كند، هر چند روز يك بار اين كار را تكرار مي نمود.(53) همان طور كه از روايت اصبغ برمي آيد، با اينكه پيشنهاد شد فرد ديگري داوطلبانه نظارت را عهده دار شود، اما حضرت هرگز اين پيشنهاد را تا هنگامي كه خود توان انجام اين كار

را داشتند نپذيرفته و هرگز رها نمودن نظارت و به كارهاي ديگر پرداختن را به صلاح خود به عنوان حاكم جامعه اسلامي نمي ديد. البته حضرت در گشت زدنهاي خود در بازار صرفاً دنبال متخلف نبودند كه آنرا شلاق بزند و بعد به سراغ كار خود در دارالاماره بروند. بلكه حضرت هميشه احكام اسلام را به آنان گوشزد مي كرد. گرچه بازاريان احكام اسلام را كم و بيش از قرآن كريم و پيامبر اكرم(ص) شنيده بودند. اما از آنجا كه خريد و فروش همراه با كسب سود فريبندگي خاصي براي انسان دارد. بدون تذكر مداوم و مستمر، انسان همه آنچه كه لازم و سزاوار است انجام دهد را در صحنه عمل به فراموشي مي سپرد. از اين جهت لازم است پيشاپيش زمينه هاي لازم را براي انجام چنين كار مهمي در خود ايجاد كند و در غير اين صورت به سمت تجارت رفتن، چيزي جز گام برداشتن در مسير هلاكت و تباهي نيست.نقل شده است كه حضرت در همه بازارهاي كوفه دور مي زد و سپس مي فرمود:تقني اللذائذ فمن نال صفوتهامن الحرام و يبقي الاثم و العارتبقي عواقب سوء في مغبتهالاخير في لذة من بعدهاالنار(54)لذت ها خواهد گذشت و هركس كه حرامي مرتكب شود كناه و ننگ براي او مي ماند.سرانجام زشت در عاقبت براي او مي ماند هيچ خيري كه بدنبالش آتش باشد نيست.در يك جمع بندي مي توان گفت:حضرت علاوه بر اينكه هر روز يا هر چند روز يك بار به بازارها مي رفت و بازاريان و تجار را نصيحت مي نمود و حكم الهي را برايشان بازگو مي كرد و دعاوي را حل و فصل مي نمود، بطور مستمر در جريان كيفيت خريد و فروش و

سطح قيمت ها قرار مي گرفت و در صورت مشاهده هر گونه تخلف و تعدي و تجاوزي مستقيماً وارد عمل مي شد و حق مظلوم را مي ستاند و گم شده را راهنمايي مي كرد و به كمك ضعيفان مي شتافت و قرآن را مي گشود و اين آيه را مي خواند «ما بهشت ابدي آخرت را براي آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشي ندارند مخصوص مي گردانيم و حسن عاقبت خاص پرهيزكاران است»(55) اين آيه در ارتباط با حاكمان عادل و متواضع و توانمندان از مردم نازل شده است.(56 2. اجراي قوانين در بازار 2-1. ممانعت از احتكارحضرت در عهدنامه مالك اشتر ضمن آنكه بر نقش مهم بازرگانان و صنعتگران تأكيد و آنان را مايه هاي منفعت و پديد آورندگان وسيلتهاي آسايش و راحت مي داند و سود حاصل از تلاش آنان را مايه برپايي بازارها قلمداد مي كند، مي فرمايد:«و با اين همه بدان كه ميان بازرگانان بسيار كسانند كه معاملتي بد دارند، بخيلند و در پي احتكارند سود خود را مي كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مي فروشند و اين سود جويي و گرانفروشي زياني است بر همگان، و عيب است بر واليان. پس بايدت از احتكار منع نمود كه رسول خدا(ص) از آن منع فرمود. و بايد خريد و فروش آسان صورت پذيرد و با ميزان عدل انجام گيرد. با نرخ هاي - رايج بازار - نه به زيان فروشنده و نه خريدار. و آن كه پس از منع تو دست به احتكار زند او را كيفر ده و عبرت ديگران گردان و در كيفر او اسراف مكن.»(57)همچنين حضرت درنامه اي به رفاعة بن شداد بيان داشت:«از احتكار نهي كن و پس هركس

مرتكب آن شد تنبيه بدني كن و با آشكار ساختن آنچه احتكار كرده او را مجازات كن.»(58)علاوه بر اين تأكيدات مطابق برخي روايات حضرت نيز شخصاً با احتكار برخورد مي نمودند. حضرت غله اي را كه صد هزار درهم قيمت داشت و احتكار شد، سوزاند(59) و هنگام گذر بر شط فرات با كپة غله يكي از تجار كه آن را نگاه داشته بود تا هنگام گراني بفروشد، برخورد نمود و دستور داد سوزانده شد.(60) همچنين عبدالرحمن بن قيس از حبيش نقل مي كند كه علي بن ابي طالب محصولاتي كه من در سواد (اطراف كوفه) احتكار كرده بودم را سوزاند و اگر نمي سوزاند به مقدار محصول كوفه سود مي بردم.(61)در اينجا اين سئوال مطرح مي شود، با اينكه حرمت احتكار علي القاعده به جهت اين است كه كالاها و مواد غذايي كه مردم بدان نياز دارند با قيمت عادلانه در اختيارشان قرار گيرد، چرا حضرت به سوزاندن كالاهاي احتكار شده، اقدام نمود. در حالي كه اين برخورد سبب استمرار كميابي و افزايش آن كالاها خواهد بود. در پاسخ به اين سئوال با فرض صحت اين روايات(62) مي توان گفت:با مراجعه به تاريخ حكومت حضرت در مي يابيم كه مواردي كه نقل شد كالاهاي احتكار شده سوزانده شد، بسيار محدود است و تنها اختصاص به چند مورد دارد. و اين خود بيانگر آن است كه حضرت با اين اقدام قاطع ريشه احتكار را خشكاند و ديگران با پيش بيني چنين اقدامي از سوي حاكميت، كمتر انديشه احتكار را در سر مي پروراندند. در هر صورت آنچه به عنوان يك اصل مسلم از كلام حضرت مي توان استنباط نمود، ضرورت ممانعت از احتكار و شدت كيفر محتكرين است به گونه اي

كه عبرت ديگران شوند. همان گونه كه حضرت در عهدنامه مالك اشتر به آن تأكيد ورزيدند 2-2. كنترل قيمت ها (تسعير)امام(ع) در عهدنامه مالك اشتر مي فرمايد:«بايد خريد و فروش آسان صورت پذيرد و با ميزان عدل انجام گيرد و با نرخ هاي نه به زيان فروشنده و نه خريدار.»پس حضرت اصل لزوم قيمت گذاري را مي پذيرد اما تنها در شرايطي كه قيمت ها به دلايل گوناگون به قيمت هاي اجحافي مبدل شود. اين نكته مسلم است كه حاكم اسلامي بي واسطه يا باواسطه بايد در جريان چند و چون قيمت ها قرار گيرد و در صورت لزوم نيز در جهت اصلاح آن اقدام نمايد. از اين رو است كه ابو الصهبأ مي گويد كه من علي(ع) را در شط كلا ديدم كه از قيمت ها پرس و جو مي كرد.(63) اما نكته اي كه بايد بدان بپردازيم تعارضي است كه بين اين روايات و روايات ديگري كه بعضاً از حضرت نقل شده، وجود دارد. حضرت فرمود:«رسول ا(ص) بر محتكرين عبور كرد و دستور داد كه كالاهاي احتكار شده را به بازار ببرند و در حالي كه مردم نظاره گر صحنه بودند به حضرت(ص) گفته شد چرا بر اين كالاها قيمت نمي گذاريد؟ حضرت(ص) خشمگين شد به گونه اي كه از چهره شان خشم آشكار گرديد. سپس فرمود: من قيمت گذاري كنم. قيمت تنها در دست خداست و هر وقت خواست بالا مي برد و هر وقت خواست پايين مي آورد.»(64)همچنين امام صادق(ع) در جواب سئوالي پيرامون قيمت گذاري فرمود:«اميرالمؤ منين(ع) بر كالاي كسي قيمت گذاري ننمود ولكن به كسي كه بيش از قيمت متعارف كالايش را عرضه مي كرد، مي فرمود، آن گونه كه مردم مي فروشند، بفروش و در غير اين صورت از بازار بيرون رو، مگر اينكه كالايي كه

او عرضه مي كرد مرغوب تر از كالايي بود كه در بازار عرضه مي شد.»(65)مرحوم شيخ صدوق در كتاب توحيدش در جمع بين اين روايات به نكته اي اشاره فرمود كه مي توان آنرا كليد حل تعارض بين اين روايات دانست. او مي گويد:«اگر ارزاني و گراني به واسطه كمبود خود كالا به دلايلي نظير شرايط جغرافيايي و ... باشد، اين به دست خداست و تسليم در آن لازم است. اما اگر ارزاني يا گراني بواسطة عملكرد خود مردم باشد به گونه اي كه فرد خاصي كالاي شهري را جمع آوري كرد و مردم را از وصول به آن باز داشته است نمي توان گفت بايد تسليم اين افزايش قيمت بود. همانگونه كه ارزاني به جهت بوجود آوردن شرايط انحصاري در بازار مسلمين پسنديده تلقي نمي شود.»(66)اين جمع كاملاً منطقي و داراي توجيه عقلايي است. زيرا هنگامي كه كالاها بواسطه عوامل طبيعي مثلاً خشكسالي كاهش يافت، ساز و كار بازار خود به خود تقاضا را تعديل مي كند. بدين معني كه با افزايش قيمت افرادي به سراغ اين كالا مي روند كه آن كالا براي آنان منفعت و مطلوبيت بيشتري داشته باشد و افرادي كه به هر دليل از اين مطلوبيت در استفاده از اين كالا برخوردار نيستند از تقاضاي اين كالا منصرف مي شوند و بازار در قيمت بالاتري به تعادل مي رسد. البته اگر اين كالا نظير گندم و نان باشد كه به عنوان كالاي اساسي و مورد نياز ضرورتاً بايد در اختيار همگان قرار گيرد، در اين صورت براي اينكه اجحافي به توليدكننده نيز نشود، بايد دولت اسلامي يارانه اي به او بپردازد تا كالا با قيمت نازل تري در اختيار مصرف كننده قرار گيرد. اجحاف بدان جهت

است كه به واسطة خشكسالي محصول كمتري برداشت شد و اگر قيمت محصول همان قيمت سال پر باران باشد، به توليد كنند اجحاف مي شود و اگر توليد كننده نيز با قيمت بالاتر به فروشنده در بازار تحويل دهد و دولت فروشنده را مجبور نمايد كه با قيمت پايين تري بفروشد اين در واقع اجحاف به فروشنده خواهد بود. اما در صورتي كه كمبود كالا، تصنعي باشد و فرد يا افرادي با احتكار كالاي خاصي، مردم را از در اختيار داشتن آن بازداشته اند، با ورود اين كالا به بازار و فراواني نسبي آن قيمت خود به خود كاهش خواهد يافت و قيمت تعادلي بدست خواهد آمد و با كاهش قيمت اجحافي نيز به فروشنده و خريدار نخواهد شد. با اين تحليل مي توان بر جمع مرحوم صدوق (ره) صحه گذاشت. از آنچه بيان شد مي توان ديدگاه اميرالمؤ منين(ع) را در مورد چگونگي تعيين ارزش يك كالا نيز بدست آورد. در ديدگاه امام(ع) عرضه و تقاضا تعيين كننده ارزش يك كالاست اما اگر به هر دليلي از جمله احتكار اختلال قابل توجه اي در شيوة كاركرد نظام عرضه و تقاضا مشاهده شود، ارزش كالا براي معاملات بايد تعديل گردد. و ارزش واقعي كالا كه در نبود موانعي نظير احتكار حاكم است، تثبيت گردد.2-3. كنترل وزن وقتي حضرت بر زعفران فروشي كه زعفران را وزن مي كرد و چرب مي كشيد گذشت به او فرمود وزن را به قسط تمام كن. سپس هر ميزان كه تمايل داري بر آن بيفزا.(67)همچنين امام صادق(ع) مي فرمايد: حضرت بر كنيزكي مي گذشت كه در حال خريد گوشت از قصاب بود، زن در هنگام توزين به قصاب گفت مقداري بيفزا. حضرت

فرمود: بيفزا همانا اين افزودن نعمت را بيشتر مي كند.(68) اين سخن حضرت حاكي از آنست كه در معاملاتي كه خريد و فروش برمبناي توزين است، بايد توزين دقيق صورت پذيرد ولي شايسته است فروشنده چيزي بر آن بيفزايد و چرب تر بكشد.البته اين شايستگي تنها در صورتي است كه افراد كالاهايي كه در ملكيت خود دارند را مي خواهند بفروشند. اما اگر قرار است اموال بيت المال را توزيع كنند و يا به فروش برسانند بايد كاملاً رعايت عدالت را بنمايد و هيچ چيز بر آن ننمايد. به همين جهت است از اميرالمؤ منين(ع) روايت شد كه حضرت مردي را خواست تا مقدار زعفراني از بيت المال را بين مردم تقسيم نمايد. آن فرد در هنگام وزن كردن، مقدار بيشتري وزن مي كرد. حضرت با چوب دستي به دست او زد و فرمود «همانا وزن يكسان است.»(69)در واقع لب اين روايات اين است كه اگر انسان مي خواهد بذل و بخششي داشته باشد بايد از مال خودش باشد و نه از مال بيت المال. اميرالمؤ منين(ع) كه خود در جود و سخاوت شهرة آفاق بود در تقسيم اموال بيت المال ذره اي اضافه بر حق فرد به او نمي داد و معتقد بود بذل و بخشش در اموال عمومي به هر طريقي كه باشد خيانت به بيت المال و صاحبان اصلي آن است. و به همين دليل با برادرش عقيل آن گونه برخورد مي كند. امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: پيامبر اكرم(ص) بر توزين دقيق پاي مي فشرد و بر آن اصرار مي ورزيد به گونه اي كه حضرت با اين تأكيدات و مراقبت ها توانست مردم مدينه را كه قبل از ورود پيامبر(ص) بدترين مردم از جهت توزين بودند را به مردمي مقيد

به توزين دقيق مبدل سازد. به جهت همين شيوه نامطلوبشان در توزين بود كه اولين سوره اي كه در مدينه نازل شد سورة مطففين بود كه با جملة واي بر كم فروشان آغاز شد.(70 2-4. ممنوع نمودن غيرمسلمانان از صر افي (كنترل پول)اميرالمؤ منين(ع) در چارچوب مصالح اسلام و مسلمين گاهي طوائفي از مردم را از برخي امور تجاري منع مي نمود با اينكه اصل اولي، آزاد بودن همه افراد در انتخاب نوع شغل و كيفيت فعاليت اقتصادي است و مسلمان و اهل ذمه در اين جهت با يكديگر تمايزي ندارند. از سوي ديگر بي ترديد آزادي عمل اقتصادي مي تواند كارايي افراد را بالا برده و به رونق و شكوفايي اقتصادي جامعه منجر شود.امام(ع) در اين راستا به دليل نقش مهم صرافي ها در مبادلات درهم و دينار به عنوان پول داخلي و احياناً تبديل پولهاي خارجي به پول داخلي و بالعكس، نقش قابل ملاحظه اي براي آن قايل بودند. از اين جهت رضايت نمي دادند كه يكي از شريان هاي مهم اقتصادي در اختيار كساني باشد كه به گونه اي دلبستگي به بيرون امت اسلامي دارند و نمي توانند امانت دار مصالح امت باشند. از اين رو حضرت در نامه اي به قاضي اهواز به او دستور مي دهد كه اهل ذمه را از اشتغال در شغل صرافي بازدارد.(71)از اين كلام حضرت استفاده مي شود كه اگر اشتغال به شغلي به هر دليل در تضاد با منافع امت اسلامي قرار گيرد حاكم اسلامي حق ممانعت او را خواهد داشت. خواه كسي كه اين فعاليت را انجام مي دهد، فردي از درون جامعه اسلامي و متعلق به جماعت مسلمين باشد و يا در مجموعه امت اسلامي قرار نگيرد. پس حاكم اسلامي مي تواند

از فعاليت اقتصادي افرادي كه بر شريانهاي حساس اقتصادي جامعه و بازار مسلط هستند ولي صرفاً به منافع و مصالح شخصي و يا گروهي خويش مي انديشند، ممانعت به عمل آورد.2-5. برخورد با كساني كه حريم بازار و قوانين آن را رعايت نمي كنند.همانگونه كه قبلاً اشاره شد تعيين مكان و حدود بازار برعهدة حكومت اسلامي است. و افراد نمي توانند به هيچ گونه به حريم بازار تجاوز نمايند. و همين طور بازاريان نيز نمي توانند بساط خود را در خارج بازار و مكاني كه دولت اسلامي تعيين نموده پهن نموده و يا به احداث بنايي براي فروش كالا بپردازند. به همين جهت است كه اميرالمؤ منين(ع) وقتي بر خانه هاي «بني البكأ» گذر كردند، فرمودند: اين مكان جزء بازار است و دستور دادند كه ساكنين آن به جاي ديگر منتقل شوند و بعد از اين، آن خانه ها را ويران نمودند.(72 2-6. ممنوعيت ذبح حيوانات مريض و ناقص ابن الاخوة مي گويد: اميرالمؤ منين علي بن ابي طالب (رضي ا عنه) از ذبح گاوهاي فلج، زمينگير، يك چشم، نابينا، بي دندان، گردن مويين، ديوانه، سم چاكدار و معلول و بيمار منع مي نمودند.(73)تردي نيست كه از نظر شرع مقدس خوردن گوشت اين حيوانات حرمتي ندارد. ولي حضرت به عنوان حاكم جامعة اسلامي اين دستورات را صادر كرد تا جامعه در برابر عوارض آلوده كننده خوردن اين گوشت ها سلامت خود را از دست ندهد. همانگونه كه وقتي مسلمانان در خيبر از جهت تغذيه با مشكل مواجه شدند و الاغ را ذبح نموده براي طبخ آماده مي نمودند، پيامبر اكرم(ص) دستور داد، ديگ ها را واژگون نمايند.(74) در حالي كه مي دانيم خوردن گوشت اين حيوان تنها كراهت دارد نه حرمت و حضرت

به جهت مصالحي چنين اقدام نمودند. و اين مصلحت در روايت امام باقر(ع) آمده كه سبب نهي پيامبر(ص) در آن هنگام به جهت استفاده باركشي از آن بود تا اين منفعت از جامعه فوت نشود.اين ممنوعيت ها بدان جهت است كه حاكم جامعه اسلامي بايد تمام سعي و كوشش خود را مبذول دارد تا آسايش و رفاه بيشتر مردم فراهم آيد و تا حد ممكن از بيماريها و بلايا و ناهنجاريهاي عمومي جلوگيري به عمل آيد 2-7. برخورد با پديده هاي حرام و نامطلوب در بازاراميرالمؤ منين(ع) همچنين در سخنان خويش به برخي از محرماتي كه ممكن است فروشنده يا خريدار و يا هر دو ممكن است در هنگام معاملات مرتكب شوند را به شرح زير تبيين نموده است.2-7-1 ربا:ربا مطلقاً چه رباي معاملي و چه رباي قرضي حرام است. ولي تشخيص معاملات ربوي از غير آن در بسياري از موارد دشوار است. حضرت مي فرمايد:«در معاملات خود ربا نخوريد پس قسم به كسي كه دانه ها را مي شكافد و انسان را آفريده همانا ربا در ميان اين امت مخفي تر از حركت مورچه در سنگ سياه در شب ظلماني است.(75) همچنين اصبغ بن نباته مي گويد از اميرالمؤ منين(ع) در منبر شنيدم كه مي فرمود: اي تاجران اول فقه سپس تجارت، اول فقه سپس تجارت، اول فقه سپس تجارت. قسم به خدا همانا ربا در اين امت مخفي تر از حركت مورچه بر سنگ است.»(76)اگر فروشندگان و خريداران شناخت درستي از احكام شرعي معاملات نداشته باشد در دام ربا گرفتار خواهند آمد. حضرت در روايت ديگري مي فرمايد:كسي كه بدون علم به احكام تجارت كند مستمراً در ربا غوطه ور مي شود و هميشه مي فرمود: كسي كه عقل خريد

و فروش ندارد نبايد در بازار بنشيند و به معامله بپردازد.(77) مقصود از عقل خريد و فروش صرفاً اين نيست كه قدرت معامله كردن ندارد و ضرر و زيان خويش را تشخيص نمي دهد بلكه علاوه بر آن كسي كه احكام تجارت خود را از ديدگاه شرع به خوبي نداند از آن جهت كه همواره احتمال دارد به ورطه ربا بيفتد، عقل خريد و فروش ندارد. در روايت ديگري از حضرت وارد شد كه مردي به ايشان عرضه داشت، من مي خواهم به تجارت بپردازم، حضرت سئوال كرد: آيا از دين خدا شناخت داري مرد گفت پس از آن چه! حضرت فرمود: «واي بر تو اول، فقه سپس تجارت، همانا كسي كه بفروشد و بخرد و از حلال و حرام خدا نپرسد مستمراً در ربا سقوط مي كند.»(78)حضرت در روايت ديگر بسيار صريح بيان مي دارد كه كسي كه بدون آموختن احكام شرعي به تجارت مي پردازد حتماً به ربا خواري مبتلا مي شود و كسي كه ربا مي خورد وارد آتش خواهد شد.(79) ترديدي نيست گسترش ربا خصوصاً رباي قرضي در بازارها موجب فساد معاملات و گسترش نابرابري ها خواهد شد و فرهنگ كسب درآمد از غير طريق كار و تلاش مستقيم اقتصادي را گسترش خواهد داد. و انگيزه كوشش اقتصادي سودمند را خصوصاً هنگامي كه نرخ بهره از نرخ بازدهي سرمايه در جامعه بيشتر باشد، از افراد سلب خواهد كرد.2-7-2 فريب فروشنده يا مشتري، سوگند در معامله، كتمان عيوب:حضرت در خطاب به تاجران دوري از اين امور را توصيه مي كند و مي فرمايد در صورتي كه از اين امور مراقبت نماييد، معاملاتي كه انجام مي دهيد معاملات صحيحي خواهد بود و از حرام

دور خواهيد ماند.(80)در واقع همه اين امور موجب مي شود كه معامله كنندگان آنچه كه لازم است در مورد كالا بدانند نخواهند دانست و اين خود منجر به جهالت و غرر در معاملات خواهد شد. در روايتي كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده حضرت(ص) مي فرمايد:«مخفي نمودن عيب كالا توسط فروشنده، غش و تقلب است و براي مسلمان حلال نيست به برادرش كالايي را بفروشد، مگر اينكه عيبش را بازگو نمايد و جايز نيست براي غير فروشنده، در صورتي كه عيب را مي داند آنرا مخفي نمايد، هنگامي كه خريدار تصميم خود را براي خريد كالايي بيان مي دارد و كالا را به آن فرد نشان مي دهد.»(81)در روايت ديگري پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد:«كسي كه كالاي معيوبي را بفروشد و آنرا اعلام نكند همواره در مقت و سخط الهي خواهد بود و دائماً ملائكه او را لعنت خواهند كرد.»(82)2-7-3 ممانعت از فروش ماهي در آب مرده:اميرالمؤ منين(ع) وقتي به جهت نظارت به بازار مي رفتند و به بازار ماهي فروشان مي رسيدند مي فرمودند «در بازار اسلامي ماهي كه در آب مرده است فروخته نمي شود.(83) همچنين حضرت عمار ياسر را به بازار فرستاد و به او گفت در بازار ابلاغ شود كه ماهي انكليس(84) را نخوريد.(85)اين سخنان صرفاً پند و اندرز نيست بلكه يك قانون حكومتي محسوب مي شود كه امام(ع) با پشتوانه حكومتي درصدد اجراي حكم الهي است.در مجموع با توجه به ضرورت نظارت دولت اسلامي بر بازار مي توان با استفاده از كلمات حضرت، وظايف زير را براي ناظر و متولي بازار در نظر داشت:الف) ممانعت از احتكار در مورد كالاهاي مورد نياز جامعه و برخورد شديد با محتكران ب) نظارت بر كيفيت كالاهاي ارايه شده و

كنترل قيمتها و قيمت گذاري در صورت نيازج) كنتري بر توزين دقيق د) برخورد شديد با تخلف در حريم بازار.ه') ممنوع نمودن افرادي كه به دلايل مختلف صلاحيت ورود به بازار يا ورود در شغل خاصي را ندارند.و) مراقبت در سلامت كالاهايي كه به فروش مي رود و حفظ بهداشت عمومي ز) ممنوعيت فروش كالاهاي حرام و انجام معاملات حرام ح) رسيدگي به امور تجار و حل و فصل مخاصمات ط) راهنمايي افراد گم شده در بازاري) كمك به افراد ضعيف و ناتوان و ستاندن حق مظلوم از آنچه گذشت آشكار مي شود كه نظارت و بازرسي براي حكومت اسلامي رواست هر چند فروشندگان تمايلي به آن نداشته باشند. پس لازم است افرادي شايسته براي نظارت و بازرسي تعيين گردند كه هم آگاه به احكام اسلام در مورد بازار و هم مُخَلَّق به اخلاق اسلامي بوده و هم بتوانند ضمن نصيحت به بازاريان و بيان احكام الهي از عهده نظارت و بازرسي بخوبي برآيند. از سوي ديگر مناسب است افراد قبل از اينكه براي فعاليت تجاري خويش پروانه و مجوز اخذ نمايند، احكام فقهي ضروري تجارت و بازار را بياموزند نوع بازار، رقابتي يا انحصاري؟وقتي بحث از ساختار بازار مي شود خصوصيات سازماني بازار نظير رقابتي يا انحصاري بودن مورد بحث و بررسي قرار گيرد. با شناخت درست و صحيح از ساختار بازار مي توان به چگونگي تعيين قيمت و سطح توليدات و ساير ساز و كارهاي عرضه و تقاضا آشنا شد. از آنجا كه رقابت و انحصار از مباحثي است كه در علم اقتصاد مطرح مي شود، ابتدأ لازم است به تبيين اين دو بپردازيم.آدام اسميت، اولين كسي است كه به صورت نسبتاً دقيقي به

مسئله رقابت كامل پرداخت. او مي گويد، در صورت عدم دخالت دست نامرئي عمل خواهد نمود و رقابت در اقتصاد شكل مي گيرد و در اثر اين رقابت افراد در اثر تلاش براي دستيابي به منافع شخصي منافع اجتماعي را نيز حداكثر مي كنند و قيمت كالاها در بازار، قيمتي است كه در شرايط رقابت از تقاطع منحنيهاي عرضه و تقاضا به وجود مي آيد. در بلند مدت قيمت بازار هم سطح قيمت طبيعي قرار خواهد گرفت و اين جريان بوسيله مكانيزم خودكاري كه مبتني بر شرايط رقابت كامل است، انجام مي پذيرد. او معتقد است اگر در كوتاه مدت قيمت بازار از قيمت طبيعي منحرف گردد، در بلند مدت اين گونه انحرافات خود به خود از بين مي رود و قيمت بازار مجدداً برابر با قيمت طبيعي خواهد شد.(86)اگر چه شرايط رقابت كامل در اقتصاد توسط اسميت در قالب اقتصاد كلاسيك مطرح شد ولي بعدها توسط نئوكلاسيكها نظير اجورث Edgeworth))، جونز(Jovons) و كلارك clark) ) تكميل گردد.(87)شرايط زير براي تحقق بازار رقابت كامل ضروري است:1. تعداد خريداران و فروشندگان به قدري باشد كه قيمت بازار در بلند مدت انعطاف پذير نباشد.2. كالاي توليد شده همگن يا متجانس باشد.3. بازار شفاف باشد به طوري كه «اطلاعات كافي» در اختيار خريداران و فروشندگان قرار گيرد.4. در اقتصاد تحرك عوامل توليد وجود داشته باشد به طوري كه هر كس آزاد باشد تا هر كجا كه مورد نظر اوست كار كند و يا در آنجا از خدمات مايملك خود استفاده نمايد.5. ورود به بازار و خروج از بازار نيز بلامانع است.(88)اقتصاددانان معتقدند اجتماع اين شرايط بندرت در اقتصادي اتفاق مي افتد. البته مي توان عمليات خريد و فروش

سهام در بورس سهام در بازارهاي مالي پيشرفته كه قيمتها همگي بر صفحات روشن و بزرگي ظاهر گشته و سپس اطلاعات مربوط به نرخ ها بوسيله رايانه ها در همان لحظه در همه نقاط جهان در دسترس است را، نزديك ترين نمونه به بازار رقابت كامل دانست.(89) گرچه در بيشتر بازارها رقابت كامل تحقق نمي يابد ولي درعين حال براي تجزيه و تحليل اقتصادي و تعيين چگونگي سازوكار قيمت و عرضه و تقاضا مي تواند بسيار مفيد باشد. و طبيعتاً دوري و نزديكي شرايط اقتصادي هر جامعه و هر بازار مي تواند در صحت و سقم ارزيابي ها و استنتاج ها مؤ ثر باشد.قابل ذكر است معناي رقابت در نزد اقتصاددانان با مفهوم عرفي آن كاملاً متفاوت است. رقابت در معناي عرفي خود به معناي مسابقه شخصي است كه يكي برنده و ديگري بازنده خواهد بود. اما ماهيت رقابت در اقتصاد امري كاملاً غير شخصي است و مسابقه اي وجود ندارد. مثلاً دليل براي وجود دشمني بين دو كشاورز گندم وجود ندارد. چون هيچكدامشان نفوذي در بازار رقابت كامل ندارند. در اين بازار رقابت زماني شديدتر است كه دو فروشنده كمتر همديگر را به چشم رقيب بنگرند. در رقابت هر كس سعي دارد خود را به نحوي عرضه نمايد و اساساً نيتي براي شكست دادن و يا عقب راندن ديگري در راندن ديگري در سر نمي پروراند.(90) پس مي توان گفت هر چه رقابت شديدتر باشد، تأثير مشاركت كنندگان در بازار بر يكديگر كمتر مي شود. و هيچ توليد كننده اي احساس نمي كند كه از رقابت توليد كنندة مجاور خويش در فشار قرار دارد. اما زماني كه رقابت بسيار اندك است و مثلاً دو توليدكننده كالاي خاصي وجود دارد، هر

توليد كننده خود را در فشاري سختي از سوي رقيب مي پندارد.(91)پس از تبيين اجمالي معناي رقابت كامل به تبيين معناي انحصار مي پردازيم.انحصار به وضعيتي در بازار گفته مي شود كه تنها فروشنده واحد وجود دارد كه كالا يا خدمت معيني را ارايه مي كند. اين فروشنده مي تواند با تنظيم مقدار توليد و ميزان عرضه، قيمت كالاي خود را به نقطه مورد نظر برساند و با برابر ساختن درآمد نهايي و هزينه نهايي منافع خود را حداكثر نمايد. همانگونه كه مي تواند با افزايش يا كاهش توليد به اهداف خود دست يابد.ساختار بازار شكل يافته و مورد نظر اميرالمؤ منين(ع)اكنون به ساختار بازار شكل يافته و مورد نظر اميرالمؤ منين(ع) مي پردازيم.به نظر مي رسد اصلي ترين مسئله اي كه مطرح كنندگان اوليه بحث به عنوان پايه اصلي شكل گيري مباحث رقابت كامل بدان پرداخته اند، در بازار مطلوبي كه در ديدگاه حضرت مطرح است و جود ندارد. و آن مسئله عدم دخالت دولت و اعتقاد به دست نامرئي و تعادل هميشگي و خودكار عرضه و تقاضا در همه شرايط اقتصادي است. با نگاهي دوباره به وضعيت بازار در حكومت حضرت در مي يابيم يكي از كليدي ترين نقاط، حضور و نظارت و گاهي دخالت دولت در عرصه هاي اقتصادي و خصوصاً بازار بوده است.اگر از اين نكته صرف نظر كنيم و صرفاً به شرايطي كه در آن بازار رقابت كامل شكل مي يابد توجه كنيم، مي توانيم بازار شكل يافته و مطلوب حضرت را به بازار رقابت كامل نزديك، و در تقابل آشكاري با شرايط انحصاري بدانيم. اگر چه با محدوديتهايي كه بواسطه ملاحظات اجتماعي حضرت براي برخي از اقشار جامعه در ورود به بعضي از مشاغل ايجاد مي نمودند، نظير ممنوعيت اهل ذمه

در ورود به حرفه صرافي، نمي توان شرط پنجم را به صورت كامل در بازار مورد نظر حضرت تحقق يافته قلمداد نمود.در عين حال برخي از شرايط رقابت كامل را مي توان تا سطح بسيار بالايي در بازار تحقق يافته انگاشت. از آنجا كه براي تخصيص بهينه منابع و ايجاد تعادل اقتصادي يكي از بهترين صورت، تجمع فروشندگان و خريداران در محل خاص و سهم بسيار ناچيز هر يك از فروشندگان و خريداران و تأثيرگذاري محدود آنان بر كل بازار است، مي توان اين شرط را در بازارهاي تخصصي شكل گرفته در كوفه، براي پيشه وراني كه نقش مهمي را در صحنه اقتصادي بازي مي كردند، تحقق يافته قلمداد نمود. همان گونه كه اشاره شد، هر كدام از بازارها نظير بازار قصابان، بازار خرما فروشان، بازار ماهي فروشان، مكان خاصي را به خود اختصاص داد، و خريداران با مراجعه به آن بازارها مايحتاج خود را از آن كالاي خاص تأمين مي نمودند. در اين نوع بازارها اولاً رابطه اشتراك در حرفه بين مشاغل گوناگون سبب ارتباط تنگاتنگ حرفه اي بين افراد مي شد و همه از اشتراك منافع ناشي از همكاري هاي گروهي نفع مي بردند و ثانياً با تجمع در يك منطقه خاص صناعت آنان شهرت مي يافت كه براي مشتريان مطلوب بود. ثالثاً امكان نظارت بيشتر و بهتر و دقيق تر براي دولت ها فراهم مي شد. و رابعاً رقابت بين افراد يك صنعت نيز راحت تر صورت مي پذيرفت.وجود اين بازارها قيمت هاي عادلانه را تضمين مي نمود. زيرا مشتري اطلاعات لازم از قيمت را مي توانست با مراجعه به چند مغازه بدست آورد سپس بهترين و مناسب ترين كالا را از نظر قيمت و كيفيت انتخاب نمايد. و فروشندگان نيز در

چنين وضعيتي هرگز به خود اجازه نمي دادند كالاي خود را در قيمتي بيش از قيمت ديگران عرضه نمايند. زيرا مي دانستند كه در آن قيمت پيشنهادي فروش قابل ملاحظه اي نخواهند داشت. وجود اين نوع بازارها با جلوگيري از افزايش قيمت ها، زمينه هاي انحصار و احتكار را از بين مي برد. البته در صورتي كه كالاي ارايه شده توسط آنان از مرغوبيت ويژه اي برخوردار بود مي توانستند آن كالا را با قيمت بالاتري عرضه نمايند و در اين صورت مشتري كالاي مورد نظر و مطلوب خود را متناسب با درآمد و سليقه خود با اطمينان انتخاب مي نمود.نكته اي كه بايد بدان اشاره نمود، كيفيت و نحوه دخالت دولت در بازار بود. به نظر مي رسد دخالت دولت اسلامي در بازار به گونه اي بود كه زمينه را براي تحقق شرايط رقابت در بازار فراهم مي ساخت. مثلاً صورت نگرفتن غش و و تقلب در معاملات خود به شفافيت بازار و اطلاعات درست كمك شاياني مي كند و كالاهايي كه واقعاً از نظر كيفيت يكسان هستند را بخوبي از هم متمايز مي سازد و خريدار مي تواند آسان تر در خريد خود تصميم بگيرد. علاوه بر اين آنچه در ابتداي شكل گيري بازار در صدر اسلام بيان گرديد كه بازارها در منطقه غير مسقف تشكيل مي شد و هيچ فروشنده اي مكان خاصي نداشت و هر كس زودتر به مكاني سبقت مي گرفت ديگري تا شب حق ممانعت او را نداشت، نيز علاوه بر كمك به شكل گيري زودتر و بهتر بازار و رونق فزاينده آن به اصل چهارم شكل گيري بازار رقابت كامل كمك مي نمايد و زمينه را براي ايجاد انحصار در بازار، براي هيچ كس از كارگزاران بازار فراهم نمي كند. در واقع وضع

قوانين و نظارت بر روند بازار به نفع ايجاد رقابت در بازار است.از اين رو مي توان گفت شرايطي كه در زمان اميرالمؤ منين(ع) بر روند شكل گيري بازارها حاكم بود، زمينه تحقق رقابت را فراهم مي نمود و در مقابل مانع از تحقق انحصار در بازار مي شد. اما در عين حال مي توان براي عدم مقبوليت ساختار انحصاري در بازار به كلمات امام(ع) نيز استناد نمود.يكي از آن كلمات، نامه اي است كه حضرت در ارتباط با تجار به مالك اشتر مرقوم فرمودند:«ترديدي نيست كه انحصارگر غالباً در صدد است قيمت كالاي خود را غالباً بالاتر از قيمت تعادلي بازار در نظر گرفته و كالاي خود را در آن قيمت به فروش برساند. با بيان حضرت زمينه تحقق چنين شرايطي از بين مي رود. اي مالك با اين همه بدان كه ميان بازرگانان بسيار كسانند كه معاملتي بد دارند. و با اين همه بدان كه ميان بازرگانان بسيار كسانند كه معاملتي بد دارند، بخيلند و در پي احتكارند. سود خود را مي كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مي فروشند، و اين سودجويي و گرانفروشي زياني است براي همگان و عيب است بر واليان.»(92)حضرت در آن كلام هم «احتكاراً للمنافع» و هم «تحكماً في البياعات» را به عنوان دو صفت مذموم در تجار برشمرد كه موجب زيان مردم و مايه ننگ و عيب بر واليان شمرده مي شود.مرحوم خويي در منهاج البراعة مي گويد: احتكار منافع بر دو قسم است:1. احتكار كالاهايي كه فقها در فقه به بررسي آن مي پردازند و برخي حكم به حرمت و برخي حكم به كراهت آن دارند.2. احتكار منافع، مقصود از آن حرص در گرفتن سود و

فايده از معاملات تجاري به بيش از مقدار مشروع است به طوري كه اين حرص و ولع موجب تشكيل شركتهاي انحصاري خواهد شد.ظاهراً مقصود حضرت قسم دوم احتكار است زيرا، اولاً امام(ع) نتيجه فسيق فاحش و بخل قبيح را احتكار منافع قرار داد در حالي كه منظور از احتكار در فقه محصولات خاصي است. ثانياً حضرت تحكماًفي البياعات را به احتكاراً للمنافع عطف نمود. «ال» در البياعات جمع معرف به الف و لام، افادة عموم مي كند در حالي كه احتكار فقهي چنين مضافي را نمي فهماند.(93)مرحوم ابن ابي الحديد، احتكار را به همان معناي متعارف يعني خريد غلات در ايام فراواني و ذخيره كردن در ايام گراني و قحطي معني مي كند ولي تحكم در بياعات را به معناي كم گذاشتن در وزن وكيل و افزوني در قيمت معني كرده است.(94)اين معني و مفهوم از تحكماً في البياعات در معناي امروزي انحصار بخوبي ديده مي شود. زيرا انحصارگر با افزودن بر قيمت اقدام به فروش محصولات خود مي كند.برخي ضمن بيان اينكه معنايي كه محقق خويي از احتكار منافع نمودند، روشن نيست بيان مي دارند، تحكماً في البياعات ممكن به همين معني باشد. زيرا تحكماً في البياعات به معناي زورگويي در خريد و فروش است و آن فروش كالايي بيش از قيمت عادله است. در اثر انحصارات عده اي با در اختيار گرفتن قيمت مي توانند در خريد و فروش زورگويي نمايند. و اين عمل غير از احتكاري است كه در فقه شرعاً مذموم و حرام شمرده شد.(95)البته اين نكته قابل توجه است كه اين مفسرين بزرگوار مقصود از «تحكماً في البياعات» را بيشتر، انحصار در فروش دانستند. اما اطلاق كلام حضرت ممنوعيت

انحصار در خريد را نيز شامل مي شود. يعني زماني كه خريدار تنها خريدار است و خريدار ديگري وجود ندارد و به همين جهت مي تواند كالاي مورد نظر را با قيمتي كمتر از قيمت عادله خريداري كرده و در بازار به هر قيمتي كه مي خواهد بفروشد. در اين صورت حتي ممكن است قيمت فروش، قيمت عادله باشد ولي انحصارگر بواسطه خريد آن كالا به مبلغ پايين تر، در خريد كالا زورگويي مي كند و مشمول تحكماً في البياعات مي شود.امام صادق(ع) در روايتي مي فرمايد: اميرالمؤ منين(ع) بر كالاي احدي قيمت نگذاشت ولكن كسي كه از قيمت متعارف روز بيشتر بفروشد گفته مي شود، نظير مردم بفروش والا از بازار برخيز. غير از اينكه كالايي كه او مي فروشد مرغوب تر از كالاي ساير فروشندگان باشد.(96)پس در بازار اسلامي انحصارگر نمي تواند با افزايش قيمت در هنگام فروش و يا كاهش قيمت در زمان خريد، به فعاليت خود ادامه دهد. و اساساً وضعيت بازار اسلامي به گونه اي است كه مجالي براي شكل گيري اين گونه انحصارات باقي نمي ماند. از سوي ديگر همانگونه كه در چگونگي كاركرد انحصارگر بيان شد، گاهي اوقات انحصارگر به جهت بيرون كردن رقبا اقدام به كاهش قيمت محصولات خود مي كند. آيا در بازار اسلامي اين كاركرد رواست؟ و ظاهر مسئله نيز مي تواند اين باشد كه در اين صورت خريدار با قيمت كمتري مي تواند كالاهاي مورد نظر خود را تهيه كند و رفاه خود را با خريد بيشتر كالاها افزايش دهد. در پاسخ بايد بيان داشت، اگر اين كاهش قيمت به جهت بيرون راندن رقبا در مقطع خاصي باشد، همانگونه كه گراني كالا مورد پذيرش نيست ارزاني آن نيز مقبول نمي افتد. در مستدرك حاكم

آمده است:«رسول اكرم(ص) در بازار بر مردي گذر كرد كه كالايي را ارزان تر از قيمت متعارف آن به فروش مي رساند، حضرت(ص) به او فرمود، در بازار ما كالا را به قيمتي كمتر از نرخ بازار مي فروشي؟ گفت: بله حضرت(ص) فرمود آيا به جهت او خود گذشتگي و به حساب خداست؟ عرض كرد، آري حضرت(ص) فرمود: بشارت بر تو باد. كسي كه كالايي را به بازار ما مي آورد مثل مجاهد در راه خداست و كسي كه در بازار ما احتكار مي كند همانند ملحد در كتاب خدا است.»(97)اينكه حضرت(ص) مي پرسد، آيا به جهت از خود گذشتگي و به حساب خدا قيمت را كاهش دادي يا خير؟ نشانگر آن است كه اگر فردي در پي سودجويي و بيرون راندن رقبا، از بازار نيست، اين عمل، عمل مذمومي تلقي نمي گردد. گرچه در صورتي كه اين عمل منجر به ضرر و زيان و خروج فروشندگان زيادي كه با سود قابل قبول تجارت مي كنند شود و راه ضرر زدن به عموم مردم (باب مضرة للعامة) گشوده شود. آن نيز در اين شرايط ممنوع مي گردد. اما آنچه مسلم است اگر بقصد اضرار به ديگران كسي قيمت را كمتر از قيمت متعارف بفروشد در اين صورت بايد از چنين كاركردي ممانعت به عمل آورد.پس مي توان بيان داشت حضرت به وضوح با شكل گيري انحصارات به شكلهاي گوناگون آن مخالف بودند و آنرا مخالف منافع جامعه و عيب بر حاكمان مي دانستند. و كيفيت شكل گيري بازار در زمان حضرت نيز هرگز به شكل انحصاري نبود. و فروشندگان يا خريداران خاصي بر كالاهاي مورد نياز مردم سيطره نداشتند به گونه اي كه بتوانند، بصورت تصنعي قيمت كالاها را

بالاتر از قيمت عادله ببرند. و به همين دليل مردم مي توانستند نيازمندي هاي خود را در قيمت قابل قبولي تهيه نمايند.اما از سوي ديگر ادعأ اينكه بازار در زمان حكومت اميرالمؤ منين(ع)، بازار رقابت كامل بود نيز سخن سنجيده اي نيست. زيرا مهمترين عنصر كه عدم دخالت دولت در بازار رقابت كامل است در آن زمان برقرار نبود و برخي از شرايط نيز تحقق نيافت. در عين حال مي توان بازار مورد نظر حضرت و بازار موجود در زمان ايشان را شبيه بازار رقابتي دانست، بي ترديد رقابت در ارايه خدمات بيشتر و بهتر و سود مناسب تر مادامي كه موجب ضرر رساندن به ديگران نشود و با منافع جمعي اجتماع در تعارض نباشد، امري مطلوب و پسنديده است. البته آنچه نقش اساسي در جلوگيري از انحراف بازار دارد، نظارت دائمي دولت اسلامي بر فعاليت گوناگون آن است. البته ضرورتي ندارد و دولت خود متصدي خريد و فروش كالاها شود ولي در موارد ضروري مي تواند با تصدي خود مكمل فعاليت هاي بازار بخش خصوصي در اقتصاد باشد.اگر افراد جامعه و بخش خصوصي در روند تكاملي خود به حدي از رشد و كمال رسيدند كه مي توانند در عرصه هاي مختلف اقتصادي فعاليتهاي چشم گير و مفيدي از خود بروز داده و صرفاً چشم به منافع مادي خود ندوزد و اهداف بلند مدت جامعه را نيز در نظر گيرد و يا نظارت دولت اسلامي به گونه اي است كه توان جلوگيري انحرافات در صورت بروز را دارد. در آن صورت حيطه فعاليتهاي بازار و اساساً بخش خصوصي بسيار گسترده تر از آني خواهد بود كه در زمان حضرت وجود داشته است.علاوه بر اين بايد متذكر شد كه به

علت ساده بودن اقتصاد در زمان حضرت نمي توان بيان نمود كه همه فعاليتها در زمان حضرت همانگونه كه بود مشروع است و لاغير. بلكه بايد اذعان داشت آنچه مي توان از آن دوران اتخاذ نمود، اصول كلي و جامعي است كه از شيوه عملكرد حضرت در بازار قابل استنباط است. به عبارت ديگر از عملكرد حضرت اصول ثابت و متغيري را مي توان استنباط نمود. يكي از اصول ثابت در ديدگاه ايشان، سوق دادن بازار به سمت و سويي است كه منافع جامعه حداكثر شود و در اين راستا نظارت و بازرسي امري ضروري و اجتناب ناپذير است. اما اينكه حتماً بايد كالاها مخلوط و درهم باشد و ردي و جيد از هم ممتاز نباشند را نمي توان به عنوان اصلي ثابت بيان نمود. زيرا در غير اين صورت نيز مي توان منافع جامعه را حداكثر نمود. در واقع بازار مورد نظر اميرالمؤ منين(ع) را مي توان بازاري دانست كه تجارت به طور سالم در آن شكل مي پذيرد و هدف بازاريان نيز از ميدان به در بردن سائرين با انواع شيوه هاي غير اخلاقي و صرفاً براي جلب سود بيشتر نيست. و معاملات نيز بر اساس رضايت طرفين صورت خواهد پذيرفت و احتكار و انحصار در چنين بازاري هرگز راه ندارد و قيمت ها نيز عادلانه خواهد بود به گونه اي كه به فروشنده و خريدار ظلمي صورت نمي پذيرد. چنين بازاري است كه مي تواند كاركردي مطمئن داشته باشد و واسطه اي امين بين توليدكنندگان و مصرف كنندگان كالاها به شمار آيد. حال چه نامي مي توان از اصطلاحات رايج امروزي بر آن بازار نهاد. از اهميت ويژه اي برخوردار نيست تجارت خارجي و استفاده از كالاهاي بيگانه امام صادق(ع) فرمود:«اميرالمؤ منين(ع)

همواره مي فرمود: مادامي كه اين امت لباس بيگانه نپوشد و از غذاها آنان استفاده نكند، همواره در خير خواهد بود و هنگامي كه چنين كند خداوند آنان را ذليل خواهد كرد.»(98)گرچه حضرت عدم استفاده از «لباس العجم» و «اطعمة العجم» را مطرح فرمود ولي به قرينه هذه الامة كه مقصود امت رسول ا(ص) است به خوبي فهميده مي شود. مقصود از عجم در برابر عرب نيست، بلكه مقصود، غير مسلمان و بيگانه است. تأكيد حضرت بر اين است كه وابستگي در مصرف به بيگانگان امر مذمومي است و امت اسلامي هرگز نبايد در پوشاك و خوراك خود به بيگانه نيازمند باشد و در صورت چنين نيازي، جامعه اسلامي ذليل خواهد شد. پيوند اين روايت با بحث ما دقيقاً اين است كه وقتي استفاده از پوشاك و خوراك بيگانه امر مذمومي تلقي مي گردد، خريد و فروش اين اجناس در بازار اسلامي نيز بي ترديد مذموم است. چند نكته را مي توان از اين روايت در زمينه كالاهايي كه در بازار جامعه اسلامي فروخته مي شود، استفاده نمود:1. تأكيد حضرت بر پوشاك و خوراك بدان جهت است كه انسان نمي تواند بدون اين دو به زندگي مادي خويش ادامه دهد. و در واقع قوام و استواري جامعه به اين دو وابسته است. و لب كلام حضرت اين است كه ضروريات از نيازمندي هاي جامعه حتماً بايد در درون جامعه تأمين شود و از آن جهت كه در جامعه آن روز، آن دو مهمترين نيازمندي ها محسوب مي شدند به بيان آن دو اكتفا شد. و اگر مثل روزگار ما بسياري از كالاهاي ديگر غير از پوشاك و خوراك جزء نيازمندي هاي اساسي جامعه محسوب مي شود. جامعه اسلامي

نبايد در آن گونه امور نيز نيازمند بيگانگان باشد و اين محصولات در بازار كشور اسلامي خريد و فروش گردد. شايد علت اساسي اين باشد كه اگر به هر دليل بيگانگان بر سر مواضعي با كشور و ملت اسلامي درگير شدند، نتوانند صدور كالاهاي اين چنيني را وجه المصالحه قرار داده و باج خواهي كنند.2. خريد و فروش مستمر پوشاك و خوراك و ساير كالاهاي اساسي از خارج و استفاده از آنها، روحيه حقارت و خود كم بيني را در افراد جامعه القأ مي نمايد و اين خود عاملي براي ركود و در جا زدن افراد و شكوفا نشدن استعدادها مي گردد. زيرا اين احساس به جامعه دست مي دهد كه حتي قادر نيستند نيازهاي اساسي خود را تأمين نمايند و يا اينكه ضرورتي براي توليد اين كالاها در درون كشور اسلامي وجود ندارد.3. وجود كالاهاي بيگانگان در بازار جامعه اسلامي با جذبه هاي ويژه اش آرام، آرام همراه خود، فرهنگ بيگانگان را به جامعه منتقل خواهد نمود به گونه اي كه جامعه در همه عرصه هاي مصرف اعم از خوراك و پوشاك و حتي چگونگي آراستن ظواهر زندگي فردي و اجتماعي از آنان تأثير مي پذيرد. و از آنجا كه بازار مي تواند در يك بازخورد عامل تشويق توليد كالاهايي باشد كه در بازار عرضه مي شود. ممكن است اين وضعيت به باز توليد و گسترش فرهنگ بيگانه در قالب استفاده از كالاهاي خاص كمك نمايد كه اين خود در نهايت منجر به ذلت جامعه اسلامي خواهد شد.4. كاركرد اساسي بازار در هر جامعه، رونق بخشيدن به فعاليت هاي اقتصادي است. بدين معني كه مجموعه فعاليت هايي كه اقشار مختلف و صنوف در اقتصاد انجام مي دهند،

سرانجام به بازار خواهد آمد و در اثر مبادله آنچه توليد شد، فعاليت اقتصادي استمرار مي يابد. اما اگر بازار به جاي اينكه توليدات داخلي را عرضه كند به عرضه كالاهاي ضروري و اساسي كه توسط بيگانگان توليد شد، بپردازد، بازار صرفاً عاملي براي گسترش فعاليتهاي اقتصادي در كشورهاي بيگانه و نه رونق توليدات داخلي خواهد شد.5. در عين حال تأكيد حضرت بر خوراك و پوشاك و به تعبير ديگر نيازهاي اساسي، بدين معني است كه تجارت با بيگانگان در عرصه هاي ديگر مانعي ندارد. مادامي كه كالاهايي كه وارد مي شود جزء كالاهاي اساسي محسوب نشود، و به صورت اهرم فشاري در اختيار بيگانگان قرار نگيرد.همانگونه كه ارايه كالاهاي مصرفي بيگانه مي تواند منجر به تشويق توليد آنها در داخل كشور شود، كالاهايي كه از كشورهاي بيگانه وارد بازار اسلامي مي شود با حفظ اين نكته كه فرهنگ مصرفي خاصي كه در تعارض با فرهنگ اسلامي جامعه است ارايه نكنند. مي تواند عاملي براي گسترش توليد و رشد اقتصادي جامعه تلقي گردد. خصوصاً اگر اين كالاها، كالاهاي واسطه اي باشند بدين معني كه در توليدات كالاهاي ديگر از آن استفاده شود. وارد شدن اين گونه كالاها مي تواند به ايجاد اشتغال در جامعه شود و ارزش افزوده داخلي را گسترش داده و عاملي براي رونق اقتصادي گردد.اميرالمؤ منين(ع) به گونه اي به اين موضوع به اين صورت اشاره نمود:«كسي كه گندم بخرد بر مالش افزوده مي شود و كسي كه آرد بخرد نصف مالش مي رود و كسي كه نان بخرد تمام مالش را از دست مي دهد.»(99)حضرت در اين روايت به خريد كالاهاي واسطه اي ترغيب نمود و از خريد كالاهاي نهايي نهي فرمود، گرچه مورد سخن

حضرت خريدهاي شخصي است ولي مي توان يك اصل كلي در اقتصاد از آن استخراج نمود. كه فروش و استفاده از كالاهاي واسطه اي مي تواند عاملي براي رونق اقتصادي جامعه گردد و استفاده از كالاهاي مصرفي نهايي كه با اولين مصرف از بين مي رود از چنين وضعيتي برخوردار نيست. كالاهاي واسطه اي در چرخه توليد تحرك ايجاد نموده و اثرات مطلوبي را روي شاخصهاي كلان اقتصادي نظير اشتغال، توليد و افزايش درآمد سرانه برجاي خواهد گذاشت.6. از لفظ «عجم» كه مقصود بيگانه است در روايت استفاده مي شود، تا آنجا كه ممكن است بايد از ورود، عرضه و مصرف كالاهاي اساسي كه از كشورهاي بيگانه وارد كشورهاي اسلامي مي شود بايد ممانعت ورزيد. اما مبادله كالاها اعم از كالاهاي اساسي و غيراساسي بين كشورهاي اسلامي و ارتباط متقابل اين كشورها و ايجاد بازارهاي مشترك بين آنان بسيار مطلوب است. و مرزبندي هاي جغرافيايي بين كشورهاي اسلامي نبايد مانع حضور و عرضه كالاهاي توليد شده كشورهاي اسلامي در درون خود اين كشورها گردد. استحكام اين گونه روابط نه تنها مايه ذلت اين كشورها نمي شود بلكه عزت جمعي كشورهاي اسلامي را روزافزون خواهد نمود مواعظ و محدوديت هاي اخلاقي در بازاردر كلمات اميرالمؤ منين(ع) به نكاتي بر مي خوريم كه گرچه به عنوان وجوب و يا حرمت انجام كاري در ارتباط با بازار و چگونگي فعاليت بازاريان نمي توان آنها را مطرح كرد، اما در عين حال در كارايي مطلوب بازار از نظر اجتماعي و فردي مي تواند نقش آفرين باشد. البته از آن جهت كه اين احكام الزامي نيستند و نميتوان از طريق ضمانت هاي بيروني به صورت قهري، تجار و بازاريان را به تحقق آن شيوه ملزم

نمود، چاره اي نيست جز اينكه انگيزه هايي را در آنان ايجاد نمود تا ضمانتهاي دروني تثبيت و آنان خود تمايل به انجام يا ترك آن داشته باشند. ولي در عين حال براي ترسيم بازاري كه مورد نظر و مطلوب حضرت است. در اين قسمت ذيلاً به بيان مواردي از مواعظ و محدوديت هاي اخلاقي كه مي تواند چنين نقشي را ايفا كند، اختصاص مي دهيم 1. غرق شدن در بازار و امور دنيايي حسن بصري مي گويد:«اميرالمؤ منين(ع) وارد بازار بصره شد و نگاهي به مردي كه مشغول خريد و فروش بود، انداخت. پس گريه شديدي كرد و سپس فرمود: اي بندگان دنيا و كارگزاران اهل دنيا، روز قسم مي خوريد و شب مي خوابيد و زمان مي گذرد در حالي كه از آخرت غافليد. پس چه هنگام مي خواهيد توشه تهيه كنيد و در ارتباط با جهان آخرت فكري نماييد؟ فردي به حضرت عرضه داشت كه اي اميرالمؤ مينن ما چاره اي از تهيه معاش نداريم پس چگونه عمل كنيم؟ اميرالمؤ منين(ع) فرمود: طلب معاش از طريق حلال انسان را از تلاش براي آخرت غافل نميكند. پس اگر بگوييد ما ناگزير از احتكار هستيم، معذور نخواهيد بود. حضرت در حالي كه گريه مي كرد از مرد جدا شد.»(100)در واقع طبيعت بازار به گونه اي است كه انسان را به خود مشغول مي دارد و تمام توجه به سود بيشتر معطوف مي شود. اگر انسان غافل باقي بماند و مراقبت لازم را در جهت تعالي معنوي خود ننمايد احتمال عادي شدن اين غفلت و نهادينه شدن آن در سراسر زندگي وجود دارد و اين چيزي جز خسران عظيم نخواهد بود. و بازار كه مي تواند مكاني براي كسب درآمد و تأمين رفاه مادي باشد تا

مسلمان بتواند نيازهاي معنوي خود را تأمين نمايد، خود به مكاني براي سقوط معنوي تبديل گردد 2. آسان گرفتن معامله و قناعت به سود كمتريكي از نكاتي كه حضرت در نظارت بر بازارها بر آن تأكيد مي ورزيد، آسان گرفتن در معامله، رعايت حق و انصاف و قناعت به سود كمتر بود. حضرت در گشت زني هاي خود در بازار كوفه مي فرمود:«اي بازاريان از خدا بترسيد و از او طلب خير كنيد و به واسطه آسان گرفتن در معامله با مردم، تبرك جوييد و بدين وسيله به مردم نزديك شويد و با حلم خود را زينت بخشيد.»(101)گرچه حضرت به طوركلي به سهولت در خريد و فروش سخن گفتند ولي بر قناعت به سود كمتر نيز بويژه تأكيد نمودند: اي بازاريان حق را بگيريد و حق ديگران را بدهيد تا سالم بمانيد و معاملاتي كه سود كمتري براي شما دراد را رد نكنيد چرا كه در اين صورت از سود زياد محروم خواهيد ماند.اگرچه حضرت يك نكته اخلاقي را بيان مي كند اما در عين حال به يك واقعيت اقتصادي نيز اشاره دارند كه سهولت در خريد و فروش منجر به رفاه بيشتر و رضايت عمومي مي شود و اگر فروشندگان در فروش خود در يك بازار شبه رقابتي كه نوعاً كالاها داراي كشش تقاضاي بزرگتر از واحد است به قيمت كمتري قناعت كنند، افراد بيشتري كالا را خريداري خواهند كرد و بدين طريق هر چند سود هر معامله اي كم است ولي به علت كثرت معاملات در مجموع سود بيشتري عايدشان خواهد شد. و در اين روند نيز خريدار از قيمت پايين تر سود خواهد جست و منافع و رفاه او نيز

بيشتر تأمين مي گردد.بي ترديد از نظر فقهي مي توان در معاملات سود كسب نمود و اساساً اگر سودي در معاملات نباشد نوع عقلا، رغبتي به انجام چنين كاري از خود نشان نمي دهند. فقهأ با تقسيم بيع به مساومه و مرابحه و مواضعه و توليه(102) جواز كسب سود را تأييد نمودند. اما در عين حال اين نكته را مي توان بررسي نمود كه آيا اخلاقاً هم اخذ سود خصوصاً از برادر مؤ من نيز جايز است؟ فقها، يكي از مستحبات تجارت را عدم اخذ سود از مؤ منين ذكر كردند و در صورتي كه به خريدار وعدة احسان داده شد گرفتن سود كراهت شديد دارد.(103) در هر صورت اصل اخذ جواز سود امري اتفاقي است.ما بدون اينكه بخواهيم وارد ريز مباحث از نظر فقهي شويم و در مجموعه روايات و آرأ فقهأ به جستجو بپردازيم، در صدديم سيره عملي امام علي(ع) را در زمينه سود بررسي نماييم.در كلام حضرت به عباراتي بر نمي خوريم كه مستقيماً حكم سود را مطرح سازد اما وقتي به سيره عملي حضرت مراجعه مي كنيم به موارد عديده اي مواجه مي شويم كه حضرت خود سود داده اند و با وجود مناسب بودن زمينه براي تذكر و ارشاد به نگرفتن سود، چنين سخني را بر زبانشان جاري نفرمودند. و حتي بالاتر اينكه حضرت در مواردي خود در صدد برآمدند كه كالايي را با ربح به ديگري بفروشند.حضرت در دو روايتي كه از ايشان نقل شده است خود به فروشنده سود پرداختند:الف) اصبغ بن نباته مي گويد حضرت به همراه غلامش قنبر وارد بازار بزازها شد و از پسري كه در مغازه بود دو پيراهن به قيمت چهار و سه درهم خريد.

پس از خريد حضرت به مسجد رفت. صاحب مغازه كه از خريد حضرت و قيمت مورد معامله آگاه شد خود را به مسجد رساند و به حضرت عرض كرد، پسرم شما را نشناخت. اين دو درهم را كه ربح اين دو پيراهن است را بگيريد. حضرت فرمود من چنين كاري نميكنم. من چانه زدم و او هم بامن چانه زد و سرانجام با رضايت معامله انجام شد.(104)ب) حضرت در نقل ديگري از مغازه اي كه پسري فروشنده آن بود پيراهني به سه درهم خريد و وقتي پدر متوجه شد حضرت خريدار آن بود، به سرعت دويد و يك درهم به ايشان داد. حضرت سئوال فرمود اين درهم چيست. عرض كرد. ثمن پيراهن دو درهم بود. حضرت فرمود من و او با رضايت معامله كرديم.(105)در اين دو مورد براي حضرت اين مجال بود كه بفرمايد كه من دو درهم يا يك درهم را نمي گيرم و بهتر است از افراد مؤ من سودي را نگيريد. حضرت نه تنها اين مطلب را نفرمود بلكه فصل الخطاب را در هر دو مورد رضايت طرفين قرار داده و فرمود ما با رضايت معامله اي كرديم و درهم را پس نمي گيرم.اما دو مورد ديگر نيز وجود دارد كه حضرت خود هنگام فروش كالايي اقدام به گرفتن سود نمودند:الف) ابي بحر از شيخش نقل مي كند كه من بر بدن علي ازار خشني را ديدم كه حضرت فرمود من اين پيراهن رابه 5 درهم خريدم پس هر كس به من يك درهم سود دهد به او مي فروشم.(106)ب) ابن عباس نقل مي كند كه مقداد به علي(ع) عرضه داشت سه روز است كه چيزي نخوردم. حضرت از خانه

خارج شد و زره خود را به 500 درهم فروخت و مقداري از آن را به مقداد مي دهد و در حالي كه متحير است از او جدا مي شود، در همين حال مردي اعرابي به او مي گويد اين شتر ماده را نسيه از من بخر، حضرت 100 درهم از او خريد. از اين مرد جدا مي شود و مرد اعرابي ديگري از او مي خواهداين شتر را 150 درهم نقداً به او بفروشد. حضرت مي فروشد.(107)از روايت اولي به خوبي استفاده مي شود كه حضرت پيراهن را به كسي كه يك درهم به او سود بدهد، مي فروشد و اين خود دال بر جواز سود در هنگام معامله است. در روايت دوم نيز گرچه در ذيل روايت دارد كه حضرت حسن و حسين را صدا زد و فرمود به دنبال اين اعرابي برويد و او در دم دراست. و در اين هنگام است كه پيامبر(ص) را مي بيند و لبخند مي زند و مي گويد اي علي اعرابي صاحب ناقه جبرئيل و مشتري ميكائيل بود.. اي علي آن 100 در هم عوض شتر و پنجاه درهم عوض 5 درهمي است كه به مقداد دادي.(108) ولي اجمالاً از اين روايت نيز اصل جواز سود استفاده مي شود.افزون بر همه امام صادق(ع) نقل مي كند كه شخص رسول ا(ص) هم هنگامي كه كاروان از شام رسيده بود اجناسي را خريد و با فروش آن سود برد و ازاين طريق دين خود را ادأ كرد.(109 3. سوگند نخوردن در معاملات قسم خوردن در معاملات به هر صورت نامطلوب است. اگر قسم دروغ باشد حرام و اگر راست باشد مكروه و ناپسند است. حضرت مي فرمايد: از سوگند دروغ خودداري كنيد.(110) از قسم

خوردن بر حذر باشيد گرچه سبب فروش كالا شود، اما بركت را از بين مي برد.(111 4. خريد از كسي كه انسان را نمي شناسد (عدم بهره از رانت)گرچه هيچ مانعي نداد كه انسان با هر كس وارد معامله شود و هيچ محدوديتي در اين زمينه وجود ندارد. اما اگر فردي احتمال مي دهد كه مثلاً فروشنده بواسطة شناخت او و حجب و حيايي كه دارد، تغييري را در مبلغ بدهد يا جنس مرغوب تري را در اختيار او بگذارد و يا هر گونه امتيازي براي او قايل شود، شايسته است كه با آن فرد وارد معامله نشود. اين نكته خصوصاً براي مسئوليني كه مي خواهند از بازار خريد نمايند و يا منزل و ملكي خريداري نمايند از اهميت فوق العاده اي برخوردار است.اميرالمؤ منين(ع) به گونه اي در بازار به جهت نظارت يا خريد تردد مي كردند كه كساني كه او را نمي شناختند فكر مي كردند كه او يك عرب بياباني است.«حضرت براي خريد پيراهني وارد بازار كرباس فروشان شد و سپس بر مغازة پيرمردي كه پيراهن مي فروخت وارد شد به او فرمود: يك پيراهن سه درهمي برايم بياور، پيرمرد او را شناخت و احترام كرد ولي حضرت با او وارد معامله نشد و به مغازه ديگري رفت و صاحب مغازه او را شناخت، باز خريد نكرد سرانجام وارد مغازه سومي شد و نوجواني در مغازه بود كه حضرت را نمي شناخت. از او پيراهن سه درهمي خريداري نمود.»(112 5. چانه زدن براي خريداراز روايات حضرت مطلوب بودن چانه زدن هنگام خريد را مي توان استفاده نمود. حضرت فرمود: درمعاملاتي كه انجام مي دهي چانه بزن، انسان مغبون نه ستوده است و نه مأجور(113) در جريان خريد

دو پيراهن به 7 درهم توسط حضرت و قنبر، نيز حضرت فرمود: من با او چانه زدم و او نيز با من چانه زد و سرانجام معامله با رضايت انجام شد.(114) اصل چانه زدن خصوصاً هنگامي كه انسان به قيمت كالايي مطمئن نيست و يا چند قيمت متفاوت در بازار وجود دارد مي تواند عاملي براي اطمينان انسان محسوب گردد. و انسان پس از معامله پشيمان و دل چركين نخواهد شد روايات تقبيح بازار و طريق جمع گرچه رواياتي كه در زمينه اهميت تجارت و تشويق مؤ منين به تجارت وارد شد، اندك نيستند و در ميان آنها رواياتي وجود دارد كه خريد و فروش را مايه عزت مؤ من قلمداد مي كند و علي القاعده نبايد بازار كه مكاني براي خريد و فروش است مذموم شمرده شود. زيرا بازار محلي است كه مؤ من مي تواند عزت و كرامت خود را تأمين نمايد. ولي در عين حال در كلام اميرالمؤ منين(ع) به مواردي از ذم بازار برمي خوريم.حضرت در نامه اش به حارث همداني مي نويسد:«مبادا بر سر بازارها بنشيني كه جاي حاضر شدن شيطان است و نمايشگاه فتنه و طغيان(115)نعمان بن سعد مي گويد: امام علي(ع) به سمت بازار مي رفت و با او تازيانه اي بود و مي گفت از فسوق و شر اين بازار به تو پناه مي برم.(116)حضرت همچنين فرمود: هنگامي كه روز جمعه فرا مي رسد شيطان خارج مي شود تا مردم را در بازارهايشان محبوس كند و با آنها پرچم هايي است. ملائكه بر سردر مساجد نشسته و مي نويسند مردم به قدر منزلت شان هستند.»(117)همچنين مي فرمايد:«فرد اعرابي از قبيلة بني عامر خدمت پيامبر(ص) رسيد و از حضرت از بدترين و بهترين مكان زمين سئوال نمود، حضرت(ص) فرمود: بدترين مكان زمين بازارهاست

كه مركز جولان ابليس است. پرچمش را صبح برپا مي كند و صندلي خود را در آنجا قرار مي دهد و ذريه و فرزندانش را آنجا پخش مي كند. پس در ميان كم فروش و كم گذار در ترازو و يا دزد اندازه يا دروغگو در كالا است ... شيطان هميشه اول فردي است كه وارد بازار مي شود و آخر فردي است كه از بازار خارج مي شود و بهترين مكان زمين مساجد هستند.»(118)همچنين از طريق ديگر از پيامبر اكرم(ص) نقل شد كه بهترين مكان زمين مساجد هستند و مبغوض ترين مكان شهرها نزد خداوند بازارهاي آنهاست.(119)با توجه به اين روايات اين سئوال مطرح مي شود چرا تجارت مدح شد اما مكاني كه در آن تجارت مي شود تقبيح گرديد. ولي ساير مشاغل اين گونه نيست. مثلاً زراعت مدح شد ولي هرگز مزرعه تقبيح نشده است. اگر بدترين نقطه زمين مطلق بازارها باشند به هيچ وجه سزاوار نيست انسان اين مكان را براي كسب درآمد خود انتخاب نمايد و آمد و شدي به اين مكانها داشته باشد. ولي مشاهده مي كنيم پيامبر اكرم(ص) و اميرالمؤ منين(ع) و ساير ائمه عليهم السلام براي خريد و احياناً فروش به بازار مي رفتند و يا اينكه پيامبر اكرم(ص) با سرمايه خديجه عليهاالسلام تجارت مي كرد و كالاها را به بازار مي برد و مي فروخت. و بسياري از اصحاب نيز در طول تاريخ از طريق خريد و فروش امرار معاش مي كردند. پس چه وجه جمعي وجود دارد؟با مراجعه به تاريخ دوران جاهليت به خوبي درمي يابيم كه اعراب جاهل به علت محروميت از زمين حاصلخيز و آب مناسب و وجود طبيعت خشن از كشاورزي و دامپروري گسترده محروم بودند و به همين جهت بيشتر

آنها در بهترين صورت از تجارت امرار معاش مي كردند. و بخش قابل توجهي از اعراب نيز از طريق غارت و چپاول خصوصاً از كاروانهاي تجاري و گله ربايي. امورات زندگي را مي گذراندند. و برخي از آنان نيز اين طريق كسب درآمد را حق طبيعي خود مي دانستند. زيرا معتقد بودند طبيعت در مقابل محروميت آب و خاك و محيط خشن، اين راه را جلوي رويشان نهاده است. زدودن اين گونه افكار جاهلي و تغيير و تحول در شيوه امرار معاش پس از ظهور اسلام كار آساني نبود كه به سهولت قابل دسترسي باشد. ولي در عين حال، خداوند سبحان با آيات فراواني كه بر قلب مطهر پيامبر اكرم(ص) نازل نمود و با هدايت هاي عملي حضرت، اخلاق چپاولگري و غارت را تا حد زيادي از اجتماع دور نمود و تجارت وسيله اي حلال براي كسب روزي شمرده شد. گرچه پيراستن تجارت و خريد و فروش از رباكار توانفرسايي بود كه پيامبر اكرم(ص) بدان همت گماشت. زيرا اعراب جاهلي بيع را مثل ربا مي دانستند و حليت يكي و حرمت ديگري براي آنان قابل درك نبود.(120) البته تجارتي كه آنان در زمان جاهليت داشتند نيز از همة جهات، تجارت مورد نظر و مطلوب اسلام نبود. از آن جهت نيز نياز به پيراستن داشت، علي رغم گسترش وسيع داد و ستد در ميان اعراب و وجود بازارهاي فراوان دائمي، فصلي و موسمي برخي از انواع داد و ستد در ميان آنان رواج داشت كه به علت غرري بودن و مجهول بودن مورد معامله و... در اسلام ممنوع شمرده شد. علاوه بر اين همه، خود تجارت و داد و ستد نيز في نفسه

از آن جهت كه امري از امور دنيايي است مي تواند انسان را از خداوند غافل سازد. زيرا انسان با مقداري كم و زياد كردن وزن يا زير و رو كردن برخي كالاها و زيبا نشان دادن، قسم خوردن و... مي تواند نظر مشتري را جلب نمايد و او را به خريد كالا وادار سازد. از اين رو ضروري است انساني كه به تجارت اشتغال دارد همواره مراقب خود باشد.قرآن كريم از آن جهت كه زمينة غفلت از ياد خداوند وجود دارد انسانهاي برجسته را به اين صنعت مي ستايد: مرداني كه هيچ كسب و تجارت آنان را از ياد خدا غافل نگرداند و نماز برپا داشته و زكوة مي پردازند.(نور/ 37) و چون اعراب جاهلي دلبستگي زايد الوصفي به تجارت داشته و به هر طريق ممكن درصدد كسب سود بودند خداوند با استعمال لفظ تجارت در صدد بيان يك حقيقت جاوداني است. ازاين رو، ايمان به خداوند و رسولش و جهاد در راه خدا با اموال و انفس به عنوان تجارتي كه انسان را از عذاب اليم نجات مي دهد، تلقي شد.(صف/ 10) با توجه به آنچه اجمالاً بيان شد مي توان دريافت مقصود از ذم بازار كه محل تجارت و داد و ستد است نه بدان جهت كه ذاتاً مكاني شر و مبغوض است بلكه از آن جا كه زمينه هاي فساد و تباهي و اكل مال به باطل در آن وجود دارد، فروشندگان و خريداران بايد بيشتر از ساير مكانها از اعمال و رفتار خود مراقبت نمايند. در واقع تقبيح شديد بازار در روايات را بايد ناظر به جنبه هايي دانست كه در بازار ممكن است فراوان روي دهد و انسان

را به تفاخر و تكاثر مال و ثروت سوق دهد. و ارزشهاي اخلاقي و انساني را از ياد و خاطر انسان محو نمايد. و اگر اينگونه جنبه ها در بازار و در ميان خريداران و فروشندگان مهار شود، بازار مي تواند عرصة فعاليت سالم اقتصادي باشد كه انسانها ضمن ارتزاق از اين طريق و ايجاد شغلي آبرومند براي خود جامعه را به رشد و شكوفايي اقتصادي سوق دهند. به جهت زمينه هاي فراوان غفلت از خداوند و مشغول شدن به ظواهر دنيا در بازار است كه رواياتي از معصومين عليهم السلام و از جمله اميرالمؤ منين(ع) وارد شد تا انسان را در بازار به اين حقيقت متنبه سازد و ذكرها و دعاهايي را نيز بيان نمودند كه مانع از غفلت انسان در آن مكان شود.در حديث اربعمائه امير المؤ منين(ع) مي فرمايد:«هنگامي كه براي خريد كالايي كه بدان نياز داريد به بازار مي رويد بگوييد «شهادت مي دهم كه هيچ خدايي غير ا نيست. تنها است و شريكي نداد و شهادت مي دهم كه محمد عبد و رسول اوست. خداوندا از معاملة زيانبار و قسم دروغ به تو پناه مي برم و از كسادي بازار به تو پناه مي آورم.»(121)همچنين از امام(ع) روايت شد:«بازار خانه سهو و فراموشي است پس كسي كه در آن يك بار تسبيح كند خداوند براي او يك ميليون حسنه مي نويسد و كسي كه لاحول و لاقوة الا با بگويد، تا شامگاه در جوار رحمت الهي خواهد بود.»(122)ناميده شدن بازار به عنوان مكاني براي سهو و فراموشي در صدر روايت مشعر به ضرورت تسبيح در بازار است. روشن است كه مي توان با ياد خدا بازار را كه زمينه هاي غفلت انسان را فراهم مي كند

به جوار رحمت الهي تبديل نمود. اين روايت را به خوبي مي توان وجه جمع بين روايات دانست.بطور خلاصه مي توان روايات تقبيح و ذم بازار را نظير آيات و روايات فراوان تقبيح و مذمت دنيا دانست و مقصود از حذر كردن دنيا شيفته نشدن به آن و اندوه نخوردن از آنچه كه از دست انسان رفته، مي باشد. به همين جهت حضرت در مقابل مردي كه از دنيا نكوهش و مذمت مي كرد، فرمود:«دنيا خانه راستي است براي كسي كه آن را راستگو انگاشت و خانه تندرستي است آن را شناختش و باور داشت. و خانه بي نيازي است براي كسي كه از آن توشه اندوخت و خانه پند است براي آن كه از آن پند آموخت. مسجد محبان خداست. نمازگاه فرشتگان او، و فرود آمد نگاه وحي خدا و تجارت جاي دوستان او. در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند.»(123)مذمت بازار از آن جهت است كه انسان غالباً در آن به كسب مال و سود بيشتر مي انديشد و اين موضوع تمام فكر و انديشه او را به خود مشغول داشته است به گونه اي كه او تمايل دارد از هر وسيله ممكن سود خود را به حداكثر برساند. گرچه سود او متناسب با ارايه خدمتي نيست كه انجام داد. از طرفي بازار مركز آمد و شد همه گونه افراد چه صالح و چه فاجر و چه دنياپرستان و حريصان به دنيا و چه دين داران واقعي است و كم اتفاق مي افتد كه قسم هاي دروغ، معامله هاي باطل و نيرنگ و فريب در آن صورت نپذيرد. بازار به عنوان مظهر و نمود روشني از

مظاهر دنيا مي تواند بسيار فريبا باشد و انسان را از ياد خداوند باز دارد و از ارزش هاي انساني تهي ساخته و او را به دنياگرايي محض در همه عرصه هاي زندگي سوق دهد.در عين حال جامعه بدون تجارت و خريد و فروش نمي تواند به حيات اجتماعي خود ادامه دهد. پس از يك سو افراد در بازار به جايگاهي تكيه زده اند كه هر آن، احتمال سقوط و انحطاط مالي و اخلاقي مي رود و از سوي ديگر حيات اجتماعي و اقتصادي جامعه به آن بسته است. رواياتي كه در ذم بازار وارد شده اند، در صددند احتمال سقوط مالي و اخلاقي بازاريان و هركسي كه به گونه اي با بازار سر و كار دارد را به حداقل برساند. براي جمع بين اين دو امر، خطرات جدي نظير احتمال قوي تسلط شيطان بر انسان كه مي تواند شيرازه بازار و معاملات در آن را تهديد كند، در روايات گوشزد شده است. از آنجا كه تقواي الهي و مراقبت بر انجام دستورات و پرهيز از محرمات، عامل بسيار مهم دروني در برحذر ماندن از اين خطرات تلقي مي گردد، اميرالمؤ منين(ع) در گشت زنيهاي خود در بازار در زمان حكومت، بر آن تأكيد مي نمودند و مصاديق آن را بيان مي كردند. بردباري، پرهيز از دروغ و سوگند خوردن، آسان گرفتن معامله، راضي به حق خود بودن و حق ديگران را به آنان دادن، كامل نمودن پيمانه ها و وزنها نيكو معامله كردن، همه از مصاديقي است كه مي توان با نهادينه شدن آنها، احتمال سقوط فردي و اجتماعي را به شدت كاهش داد و بازاري سالم را به ارمغان آورد. اذكار مستحبي در هنگام ورود و خروج و جلوس

در بازار را مي توان در همين راستا توجيه و تفسير نمود. اگر انسان مراقبت لازم را در بازار به عمل آورد مي تواند از بازار با همه اوصافش مكاني بسازد كه عزت او را تأمين نمايد و دنيا و آخرت خويش را آباد و آنرا وسيله اي براي خدمت به مردم و جامعه قرار دهد جمع بندي1. بازار هم از آن جهت كه مركزي براي تجارت و داد و ستد است و هم از آن جهت كه سالم سازي محيط آن مي تواند كارايي اقتصادي را بالا برده و با علامت دهي مناسب به توليدكنندگان، فروشندگان و مصرف كنندگان، در شيوه، كيفيت و كميت توليد و مصرف و رفاه و آسايش و بطور كلي ساماندهي امور اقتصادي هر جامعه اي مؤ ثر واقع شود از اهميت ويژه اي برخوردار است.2. از آنجا كه اميرالمؤ منين(ع) رهبري جامعه را در دوران حكومت خويش بر عهده داشت، چگونگي برخورد حضرت با نقش آفرينان اصلي بازار مي تواند الگوي شايسته اي براي برخورد با بازار در جامعه اسلامي باشد.3. بازارها از ابتدأ تشكيل حكومت اسلامي در مدينه توسط پيامبر اكرم(ص) تحت نظارت و مراقبت بود و اين رويه در زمان حضرت با توجه به مشغله هاي فراوان ايشان و متناسب با گستردگي و تنوع بازارها استمرار يافت از اين رو مي توان نظارت بر فعاليت بازار را يك اصل كليدي و جزء وظايف اصلي دولت اسلامي دانست. و ناظر بر بازار موظف است ضمن نصيحت و ارشاد سازنده و بيان احكام الهي، با هر اقدامي كه كاركرد صحيح بازار را به مخاطره مي اندازد، مقابله نمايد.4. دولت اسلامي با نظارت ويژه اي كه بر عملكرد بازار دارد مجالي براي شكل گيري انحصارات به شكلهاي گوناگون آن، باقي

نمي گذارد. و ساختار بازار اسلامي را با مسامحه مي توان شبيه بازار رقابت كامل دانست.5. گرچه در بازار اسلامي فروش كالاهاي بيگانه ممنوعيتي ندارد. اما بازار نيز نبايد به گونه اي باشد كه به جاي رونق اقتصادي در درون جامعه اسلامي موجبات رونق اقتصادي كشورهاي بيگانه را فراهم آورد. خصوصاً اگر كالاهاي بيگانه عرضه شده در بازار به گونه اي باشد كه اقتدار و عزت و فرهنگ اسلامي را تهديد نمايد.6. گرفتن سود در بازار اسلامي بي ترديد رواست اما بازار نبايد هرگز به مكاني براي سودپرستي و نفع پرستي بي حد و حصر عده اي مبدل گردد.7. رواياتي كه در تقبيح بازار وارد شد، بدان جهت است كه در بازار زمينه هاي فساد و تباهي و اكل مال به باطل و تفاخر و تكاثر مال و ثروت فراوان وجود دارد. و اگر انسان غفلت ورزد به ورطه هلاكت سقوط خواهد نمود.8. حاكم جامعه اسلامي در تصميم گيري ها بايد مصالح عموم مردم را لحاظ نمايد و مطابق آن برنامه ريزي نمايد. از اين رو ضروري است حكومت اسلامي در هر عصري در راستاي تحقق بخشي مصالح عمومي متناسب با شرايط جامعه، كاركردهاي ويژه اي در بازار از خود بروز داده و در مجموع رفاه جامعه را از اين طريق حداكثر نماند منابع و مآخذ. احقاق الحق، القاضي السيد نورالدين حسيني المرعشي التستري، تعليقه آية ا شهاب الدين النجفي المرعشي، دارالكتاب السلام، بيروت، بي تا. ادب القاضي، ابي الحسن علي بن محمد بن حبيب الماوردي البصري الشافعي، تحقيق محيي حلال الرجان، مطبعة الارشاد، بغداد، 1391 هجري اقتصاد، پل ساموئلسن، هاوس ويليام نورد، ترجمه عليرضا نوروزي، محمدابراهيم جهان دوست، تهران، 1373. الاشتقاق، ابي بكر محمد بن الحسن بن دُرَيد، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، دارالجيل، بيروت، 1411 هجري الاصناف في العصرالعباسي، نشأتها و تطورها، صباح ابراهيم سعيدالشيخلي، دارالحريه

للطباعة، بغداد، 1396 هجري الامالي، ابي عبدا بن محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالتيار الجديد، دارالمرتضي، 1978 هجري البلدان: احمد بن واضع اليعقوبي، المطبعة الحيدريه، نجف، 1377 هجري التراتيب الاداريه، عبدالحي الكتاني، دارالكتاب العربي، بيروت، بي تا. التوحيد، ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (شيخ صدوق) مؤ سسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، بي تا. الخصال، ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (شيخ صدوق): تصحيح، علي اكبر غفاري، موسسه النشر الاسلامي، قم، 1414 هجري السنن البيهقي، ابي بكر احمد بن الحسين بن علي البيهقي، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، 1416 هجري الغارات، ابن هلال الثقفي، تعليقه السيد عبدالزاوا الحسيني، الخطيب، بيروت، 1407 هجري الفائق، محمود بن عمد الزمخشري، دارالكتب العلمية، بيروت، 1417 هجري الكافي، ابي جعفر محمد بن يعقوب الكليني، تصحيح علي اكبر غفاري، دارالاضوأ، بيروت، 1405 هجري المحاسن، ابي جعفر احمد بن محمد بن خالد البرقي، تحقيق السيد مهدي الرجاني، الجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام، قم، 1416 هجري المحلي بالاَّثار، ابومحمد علي بن احمد بن سعيد بن خرم الاندلسي، تحقيق عبدالغفار سليمان البغدادي، دارالكتب العلميه، بيروت، 1408 هجري المستدرك علي الصحيحين، الحافظ ابي عبدا محمد بن عبداالحاكم النيسابوري، دارالكتب العلميه، بيروت، 1411 هجري المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، جواد علي، دارالعلم للملايين، بيروت، مكتبه النهضة، بغداد، 1978 ميلادي المقنعة، محمد بن محمد بن النعمان، ابن المعلم ابي عبدا العكبري البغداد (شيخ مفيد) دارالمفيد، 1414 هجري الميزان، محمدحسين الطباطبايي، جماعة المدرسين في الحوزة العلمية قم، بي تا. انساب الاشراف، احمد بن يحيي بن حاير، دارالفكر، بيروت، 1417 هجري بازار در سايه حكومت اسلامي، جعفرمرتضي عاملي، ترجمه سيدمحمد حسيني، جامعه مدرسين حوزه علميه قم بازار يا نابازار، محسن رناني، سازمان برنامه و بودجه، تهران، 1376 شمسي بحارالانوار، محمدباقر

المجلسي، دار احيأالتراث العربي، بيروت، 1404 هجري بلوغ الارب في معرفة احوال العرب، محمود شكري اكوسي، دارالكتب العلمية، بيروت، بي تا. تاريخ الطبري، ابي جعفر محمد بن جرير الطبري، روائع التراث العربي، بيروت، بي تا. تاريخ المدينه المنوره، ابوزيد عمر بن شبه النميري البصري، دارالفكر، قم، 1410 هجري تاريخ عقايد اقتصادي، فريدون تفضلي، نشر ني، تهران، 1372 شمسي تاريخ واسط، اسلم بن سهل الرزاز الواسطي، تحقيق، كوركيس عو اد، عالم الكتب، بيروت، 1406 هجري تحف العقول، ابومحمد الحسين بن الحسين بن شعبه الحراني، مؤ سسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1396 هجري تهذيب الاحكام، ابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي، تصحيح، سيدحسن خرسان، دارالاضوأ، بيروت، 1406 هجري خصايص الائمه عليهم السلام، ابي الحسن محمد بن الحسين بن موسي الموسوي البغدادي، (الشريف الرضي)، تحقيق محمدهادي الاميني، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي مشهد، 1406 هجري درسهايي از نهج البلاغه، منتظري، حسين علي دعائم الاسلام، القاضي ابي حنيفه النعمان بن التميمي المغربي، دارالمعارف، مصر، بي تا. روضه الواعظين، محمد بن الفتال النيسابوري، مقدمه محمدمهدي حسن الخرسان، المكتبه الحيدرية، نجف، 1386 هجري سيستم قيمتها و تخصيص منابع توليد، ريچارد ايج لفت ويچ، ترجمه ميرنظام سجادي، مؤ سسه علوم بانكي ايران، تهران، 1351 شمسي شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، دار احيأالتراث العربي، بيروت، 1387 هجري صحيح مسلم، ابي الحسين مسلم بن الحجاج القسيري النيسابوري، دار احيأالتراث العربي، بيروت، 1374 هجري فضايل الصحابة، ابي عبدا احمد بن محمد بن حنبل، تحقيق، وصي ا بن محمد عباس، جامعه ام القري، مكة المكرمة، 1403 هجري مجمع البيان، ابي علي الفضل بن الحسن الطبرسي، دارالمعرفة، بيروت، 1408 هجري مستدرك الوسايل، ميرزاحسين النوري الطبرسي، مؤ سسة آل البيت عليهم السلام لاحيأالتراث قم، 1408 هجري مسندالامام علي(ع)، السيدحسن القبانجي، دارالاسوه، قم، 1421 هجري معالم القرية في احكام لحسبه، محمد بن محمد بن احمد القرشي، تحقيق، محمدمحمود شعبان، صديق احمد عيسي المطيعي، مكتب الاعلام الاسلامي، قم، 1408 هجري مناقب آل ابي طالب،

ابي جعفر محمد بن علي بن شهر آشوب السروي المازندراني، دارالاضوأ، بيروت، 1412 هجري من لايحضره الفقيه، ابي جعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي، تصحيح علي اكبر غفاري. جماعة المدرسين في الحوزة العلمية قم، قم، 1404 هجري منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، ميرزا حبيب ا الهاشمي الخويي، بنياد فرهنگي امام المهدي (عج)، دارالهجره، قم، بي تا. نظام الحكم في الشريعة و التاريخ الاسلامي، ظاخر القاسمي، دارالنفائس، بيروت، 1407. نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1374 شمسي موسوعة الامام علي بن ابي طالب، محمد الريشهري، دارالحديث، قم، 1412 هجري.. وسايل الشيعه، محمد بن الحسن الحر العاملي، دارالاحيأ التراث العربي، بيروت، بي تا. وفأ الوفأ، نورالدين علي بن احمد السمهودي، دار احيأ التراث العربي، بيروت، 1404 هجري پي نوشت ها.1 علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 7، ص 380..2 آلوسي، محمود شكري، بلوغ الارب في معرفة احوال العرب ج 1، ص 270..3 علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام. ج 7، ص 383..4 علي، جواد المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام ج 7، ص 379..5 الشيخلي، صباح ابراهيم سعيد، الاصناف في العصر العباسي. ص 38..6 ابن شهر آشوب، مناقب ال ابي طالب، ج 2، ص 125..7 كليني، الكافي، ج 5، ص 155، باب السبق الي السوق، روايت 1، صدوق، الفقيه، ج 3، ص 199، روايت 3752، شيخ طوسي، تهذيب ج 5، ص 9، روايت 31.8 البيهقي، السنن الكبري، ج 9، ص 109 روايت 12056.9 شيخ طوسي، تهذيب، ج 7، ص 4 روايت 13.10 الطبري، ابي جعفر محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج 4، ص 45.11 اليعقوبي، احمد بن واضع، البلدان، ص 71.12 كليني، الكافي، ج 5، ص 155، باب السبق الي السوق، روايت 1، شيخ طوسي، تهذيب، ج 7، ص

9، روايت 31 وسائل الشيعه ج 12، ص 300، روايت 3..13 البيهقي، السنن الكبري، ج 9، ص 109، روايت 12056..14 السمهودي، نورالدين علي بن احمد، وفأالوفأ، ج 2، ص 749..15 السمهودي، نورالدين علي بن احمد، وفأالوفأ، ج 2، ص 747..16 ابن ابي شيبه، المصنف ج 14، ص 71 به نقل از بازار در سايه حكومت اسلامي، جعفر مرتضي عاملي، ترجمه سيدمحمد حسيني، ص 28..17 نهج البلاغه: نامه 53..18 نهج البلاغه، نامه 52..19 السمهودي، نورالدين علي بن احمد، ج 2، ص 748، النميري، البصري، ابوزيد عمر بن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 304..20 البيهقي، السنن الكبري، ج 9، ص 109، روايت 12056..21 الكليني، الكافي، ج 5، ص 151، روايت 3، الطوسي، تهذيب، ج 7، ص 7، روايت 17..22 القاضي النعمان، ابي حنيفه، دعائم الاسلام ج 2، ص 538، روايت 1913..23 الشيخلي، صباح ابراهيم سعيد، الاصناف في العصر العباسي، ص 73..24 همان، ص 74..25 نهج البلاغه، نامه 53..26 نهج البلاغه، نامه 53..27 القاضي، النعمان، ابي حنيفه دعائم الاسلام ج 2، ص 39..28 القاسمي، ظافر، نظام الحكم في الشريعة و التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 70 به نقل از ادب القضأ ماوردي، ج 1، ص 135..29 نام محلي است كه در بصره. فارسي اين كلمه «بارگاه» است..30 محمد بن الحسن بن دُرَيد، ابي بكر، الاشتقاق، عبدالسلام محمد هارون، ص 272..31 نهج البلاغه، نامه 5..32 نهج البلاغه، نامه 20، حكمت 476..33 نهج البلاغه نامه 3..34 نهج البلاغه نامه 45..35 البلاذري، احمد بن يحيي بن جابر، انساب الاشراف، ج 2 ص 388..36 شهر بزرگي در عراق كه يكي از روستاهايش واسط است و بين كوفه و بصره واقع شده است..37 نهج البلاغه خطبة 44..38 يكي از شهرهاي فارس كه اردشير بابكان آنرا

بنأ كرد..39 نهج البلاغه نامه 71..40 يكي از شهرهاي قديمي قارس مُعَرب استخر..41 القاضي، النعمان، ابي حنيفه، دعائم الاسلام، ج 1، ص 396..42 همان..43 مجلسي، بحارالانوار، ج 41، ص 119 روايت 27..44 القاضي النعمان، ابي حنيفه، دعائم الاسلام، ج 2، ص 3 - 532، روايت 1892، ترجمه متن از جعفر مرتضي عاملي، بازار در سايه حكومت اسلامي، ترجمة سيدمحمد حسيني، ص 137 - 136..45 السمهودي، نورالدين علي بن احمد، وفأالوفأ، ج 2، ص 756..46 الكتاني، عبدالحي، الترتيب الادارية، ج 1، ص 285..47 همان..48 عمر بن خطاب هنگام خلافت تازيانه در دست در بازارها مي گشت و به وضع بازاريان رسيدگي و ميان آنان داوري مي كرد. تاريخ الطبري، ج 4، ص 224..49 القاضي النعمان ابي حنيفه، دعائم الاسلام، ج 2، ص 538، روايت 1913..50 كليني، الكافي ج 5،ص 151، روايت 3، شيخ طوسي، تهذيب ج 7، ص 6، روايت 17..51 نعمان، ابي حنيفه، دعائم الاسلام، ج 2، ص 538، روايت 1913..52 احمد بن حنبل، فضايل الصحابه، ج 1، ص 547، روايت 919..53 مجلسي، بحارالانوار، ج 100، ص 102، روايت 44..54 صدوق، امالي، ص 497، به نقل از انديشه هاي اقتصادي در نهج البلاغه، سيد محسن حائري، ترجمه عبدالعلي آل بويه ص 80 تا كنون در مأخذ اصل نيافتم و اگر بعد از تلاش مجدد پيدا نشد، حذف مي شود..55 تلك الدار الاَّخرة نجعلها للذين لايريدون علو اً في الارض و لافسادا، قصص 82..56 طبرسي، مجمع البيان، ج 7، ص 420، ذيل آيه شريفه..57 نهج البلاغه نامه 53..58 القاضي النعمان، ابي حنيفه: دعائم الاسلام، ج 2، ص 36، روايت 81، نوري، مستدرك الوسايل، ج 13، ص 277، روايت 15346..59 ابن حزم الاندلسي، ابو محمد، المحلي بالاثار، ج 7، ص 573، روايت

1568..60 الهندي، كنزالعمال، ج 4، ص 182، روايت 10070..61 ابن حزم الاندلسي، همان..62 مجموعه اين روايات از طرق اهل سنت نقل شده است..63 الحسيني المرعشي التستري، السيد نورالدين، احقاق الحق ج 8، ص 563..64 شيخ طوسي، تهذيب، ج 7، ص 161، روايت 18..65 النعمان، ابي حنيفه، همان ج 2، ص 36 روايت 81..66 شيخ صدوق، التوحيد ص 389، روايت 34..67 الكتاني، عبدالحي، الترتيب الاداريه، ج 2، ص 34..68 كليني، كافي، ج 5، ص 152، روايت 8، شيخ طوسي، تهذيب ج 7، ص 7، روايت 20، صدوق، الفقيه، ج 3، ص 196، روايت 3736..69 الرزاز الواسطي، اسلم بن سهل، تاريخ واسط، ص 102..70 طباطبايي، محمد حسين، الميزان ج 20، ص 230، طبرسي، مجمع البيان، ج 10، ص 687..71 القاضي النعمان، ابي حنيفه، همان، ج 2، ص 38، روايت 86..72 البيهقي، السنن الكبري، ج 9، ص 109، روايت 12056..73 القرشي، محمد بن محمد بن احمد، معالم القربه في احكام الحسبة، ص 163..74 الكليني، الكافي، ج 6، ص 246، روايت 11..75 الشريف الرضي، ابي الحسن محمد بن الحسين، حفائص الائمه عليهم السلام، ص 104..76 كليني، الكافي، ج 5، ص 150، روايت 1، شيخ طوسي، تهذيب، ج 7، ص 6، روايت 16..77 كليني، الكافي، ج 5، ص 153، الطوسي، تهذيب، ج 7، ص 5، الفقيه، ج 3، ص 193، روايت 3725..78 القاضي النعمان، ابي حنيفه، دعائم الاسلام، ج 2، ص 16، نوري، مستدرك الوسايل ج 13، ص 247، روايت 15262..79 نوري، مستدرك الوسايل، ج 13، ص 331، روايت 15505..80 شيخ مفيد، المقنعه، ص 591..81 نعمان، ابي حنيفه، دعائم الاسلام ج 2، ص 47، روايت 115..82 تا حال به مأخذ اصلي دست نيافتم..83 حسيني المرعشي التستري،

قاضي سيد نورالدين، ج 1، ص 663..84 نوعي ماهي شبيه مار كه در آبهاي شيرين زندگي مي كند. لسان العرب ج 16..85 زمخشري، محمود بن عمرالفائق، ج 1، ص 57..86 تفضلي، فريدون: تاريخ عقايد اقتصادي، ص 96 - 95..87 رناني، محسن، بازار يا نابازار، ص 87..88 تفضلي، فريدون تاريخ عقايد اقتصادي ص 85 - 84..89 لفت ويچ، ريچارد ايچ، سيستم قيمتها و تخصيص منابع توليد، ترجمه مير نظام سجادي، ص 33..90 همان..91 رناني، محسن، همان، ص 83 - 82..92 واعلم مع ذلك انفي كثيرمنهم ضيق؛ فاحشاً و شحاً قبيحاً و احتكاراً للمنافع و تحكُّماً في البياعات و ذلك باب مضرَّة للعامَّة و عيب علي الولاة، نهج البلاغه، نامه 53..93 خويي، حبيب ا، منهاج البراعة، ج 20، ص 272 - 271..94 ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 85..95 منتظري، حسين علي، درسهايي از نهج البلاغه، ص 263..96 القاضي، النعمان، ابي حنيفه، دعائم الاسلام ج 2، ص 36، محدث نوري، مستدرك الوسايل ج 2، ص 469..97 حاكم نيشابوري، مستدرك حاكم، ج 2، ص 12، الهندي، كنزالعمال ج 4، ص 54 - 53؛ السمهودي، نورالدين علي بن احمد، وفأالوفأ، ج 2، ص 756 - 757..98 قال الصادق(ع): «كان اميرالمؤ منين(ع) يقول لاتزال هذه الامة بخير مالم يلبسوا لباس العجم و يطعموا الطعمة العجم فاذا فعلوا ذلك ضربهم ا بالذل»برقي، ابي جعفر احمد بن محمد، المحاسن، ج 2، ص 178، روايت 1504 و ص 222، روايت 1669 و بحارالانوار ج 63، ص 323.99. وسايل الشيعه، ج 12، ص 323، روايت 22938.100. شيخ مفيد، الامالي، ص 119، روايت 3.101. كليني، كافي، ج 5، ص 151، روايت 3، شيخ طوسي، تهذيب ج 7، ص 6، روايت، 17.102.

شهيد ثاني، شرح اللمعه الدمشقيه، الفصل السابع، ص 368 - 346.103. شهيد ثاني، همان ص 329.104. النيشابوري، محمد بن الفتال، روضة الواعظين، ج 1، ص 107، ابن شهرآشوب، مناقب ال ابي طالب، ج 2، ص 112.105. احمد بن حنبل: فضايل الصحابه، ج 1، ص 528، روايت 878.106. احمد بن حنبل، فضايل الصحابة ج 1، ص 532، روايت 885.107. مجلسي، بحارالانوار ج 41، ص 31.108. همان.109. شيخ طوسي، تهذيب ج 7، ص 4، روايت 11.110. كليني، كافي ج 5، ص 151، روايت 3، شيخ طوسي، تهذيب ج 7، ص 6 روايت 17، صدوق، الفقيه ج 3، ص 193، روايت 3726.111. كليني، كافي ج 5، ص 162، روايت 2.112. احمد بن حنبل، فضايل الصحابة، ج 1، ص 528، روايت 878.113. تا حال به مأخذ اصلي دست نيافتم.114. النيسان بوري، محمد بن الفتال، همان، ج 1، ص 107.115. نهج البلاغه، نامه 69.116. الثقفي، ابن هلال، الغارات، ص 70.117. الهندي، كنزالعمال ج 8، ص 377، روايت 33339.118. صدوق، الفقيه، ج 3، ص 199، روايت 3751.119. النيسابوري، صحيح مسلم، ج 1، ص 464، روايت 288 - 671، الحاكم النيسابوري، المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 167، روايت 306/19 در روايات 303/16 و 304/17 نيز وارد شد كه بازار بدترين مكانهاست.120. معاملاتي نظير منابذه، ملامسه، معاوضه، مزاينه، محاقله، سرار از اين قبيل است..121 «اشهد أن لااله الاا وحده لاشريك له و أشهد أن محمداً عبده و رسوله صلي ا عليه و آله و اني اعوذبك من صفقة خاسره و يمين فاجره و اعوذ بك من بوارالايم.» ابن شعبه الحراني، تحف العقول، ص 87.122. الهندي، كنزالعمال، ج 4، ص 28، روايت 9330.123. نهج البلاغه قصار 131.

اولويتهاي طرح ساماندهي اقتصادي درحكومت امام علي

اولويت هاي

طرح سامان دهي اقتصادي در حكومت امام علي(ع)نويسنده:جواد سليماني

مقدمه: به دنبال سستي ها و سهل انگاري ها و حسادت ها و خودخواهي هاي برخي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله، جامعه اسلامي پس از رحلت نبي اكرم صلي الله عليه وآله تا 25 سال در حال ركود و از دست دادن ارزش ها و دستاوردهاي دوران بعثت و هجرت به سر مي برد.طي اين دوران نسبتا طولاني، نابساماني هايي همچون تعطيلي حدود الهي، فساد اخلاقي و اداري، از بين رفتن حرمت احكام اسلامي، اجتهاد در برابر نص، فراموشي سنت پيامبر صلي الله عليه وآله و تغيير الگوهاي رفتاري جامعه رخ نمود.يكي از مهم ترين اين نابساماني ها شكاف روزافزون طبقاتي در بهره مندي از امكانات مادي بود.سير حركت حكومت اسلامي در دوران خلفا به گونه اي بود كه عده محدودي با كم ترين تلاش، به بيش ترين رفاه دست يافته بودند، ولي اكثريت اقشار جامعه روز به روز بر محروميشان اضافه مي شد نظام به گونه اي اداره مي شد كه خواص اصحاب در اندك زماني از راه هاي به ظاهر قانوني به ثروت هاي كلاني دست يافتند، اما اقشار پايين و توده مردم همواره در تهي دستي و نداري باقي مي ماندند.اين موضوع و برخي امور ديگر زمينه اعتراض و انقلاب مسلمانان را عليه عثمان فراهم آورده و مردم را به فكر انتخاب خليفه اي لايق و كارامد براي حل معضلات جامعه و سامان بخشيدن به نابساماني ها واداشت و از آن جا كه جز اميرالمؤمنين عليه السلام احدي از چهره هاي سرشناس و خواص اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله شايستگي و توانايي حل مشكلات جامعه اسلامي را نداشت، همه مردم، اعم از اصحاب مدينه و انقلابيان مصر و كوفه گرداگرد آن حضرت حلقه زدند و با اصرار از ايشان تقاضا كردند

جبه خلافت به تن كنند و بر جايگاهي، كه از روز نخست تنها به او تعلق داشت، بنشينند.اميرالمؤمنين عليه السلام ابتدا از پذيرش خلافت خودداري كردند راز مطلب هم اين بود كه ذايقه بسياري از خواص به سنت هاي غلط و غيرعادلانه خلفاي سلف شيرين شده بود و هر يك به مال و منال و جاه و جلالي رسيده بودند.از اين رو، با تاييد سياست هاي غلط خلفا، توده مردم را در تشخيص حق و باطل و اسلام ساختگي و اسلام ناب به غلط افكنده بودند.خواص به مثابه قطب نماي حركت عوام به سوي سعادت بودند كه با از كار افتادن و انحراف خويش، مسير جامعه اسلامي را از قبله گاه واقعي اش منحرف ساختند.بدين روي، حضرت با توجه به اين مشكل و برخي نابساماني هاي ديگر فرمودند:«مرا رها كنيد و سراغ ديگري برويد زيرا ما به استقبال وضعي مي رويم كه چهره هاي مختلف و جهات گوناگوني دارد، به طوري كه دل ها بر آن استوار و عقل ها ثابت نمي مانند» . (1)اما سرانجام، به دليل اصرار زياد مردم و با هدف ظلم ستيزي و گرفتن حقوق از دست رفته تهي دستان، خلافت را در كمال بي رغبتي پذيرفتند، اما تنها براي اصلاح امور جامعه اسلامي و سامان بخشيدن به نابساماني هاي اخلاقي و سياسي و اقتصادي و ادراي، آستين همت بالا زدند.ولي از آن جا كه اصلاحات اجتماعي بدون اصلاحات اقتصادي غيرممكن است، حضرت در نخستين روزهاي خلافت خويش، طرح «اصلاحات اقتصادي خود را آغاز كردند.موانع اساسي سامان دهي اقتصادي در حكومت علويمهم ترين مانع در برابر حضرت علي عليه السلام براي سامان دهي به امور معيشتي جامعه، دو چيز بود:الف.مخالفت با سيره خليفه اول و دومب.مقابله با خواسته هاي بي جاي چهره هاي سرشناس و اصحاب متنفذ.مردم سال ها با بدعت ها

و سنت هاي غلط خلفا، به خصوص دو خليفه اول و دوم خو گرفته بودند و گمان مي كردند آنچه آن دو بنا نهاده اند همانند سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله واجب الاتباع است، در حالي كه علي عليه السلام اساس انحراف جامعه اسلامي را در استمرار سنت هاي غلط آن ها مي ديدند.علاوه بر اين، عده زيادي از اصحاب نامدار پيامبر صلي الله عليه وآله و حتي دوستان و نزديكان و اقوام اميرالمؤمنين عليه السلام طي دوران خلفا، به تدريج، جذب مظاهر دلفريب دنيا و مبتلا به استحاله فرهنگي شده و تحت تاثير فرهنگ جاهلي قرار گرفته بودند به مال اندوزي و آسايش و رفاه حرص داشتند و از علي عليه السلام توقعات نابجايي داشتند كه پاسخ به آن ها حركت اصلاحات علوي را بكلي متوقف مي ساخت.از اين رو، حضرت از ابتداي كار، با بيعت كنندگان اتمام حجت نمودند و ياست خويش را در برابر سنت خلفاي سلف و عناصر متوقع چنين بيان نمودند:«آگاه باشيد! اگر دعوت شما را اجابت كنم، طبق علم خويش رفتار خواهم كرد و به حرف اين و آن و ملامت ملامتگران گوش نخواهم داد» . (2)يعني: نه سيره خلفا را حجت مي دانم و طبق آن مشي مي كنم و نه سرزنش هاي دوستان و آشنايان جلودار من است.حضرت با اين جملات، كه در بحبوحه رويكرد جامعه به آن بزرگوار ايراد گرديد، اميد هرگونه تساهل و تسامح را در دل هاي فرصت طلبان به نوميدي مبدل ساختند و راه گله و اعتراض فرداي آنان را مسدود نمودند.الف - سياست هاي اصولي حضرت علي عليه السلامشايد كساني گمان كنند عامل اساسي نابسماني هاي اقتصادي و تنگ دستي مسلمانان در دوران خلافت عثمان، كه منجر به طغيان عمومي عليه

او گرديد، مساله كمبود درآمد ملي و توليد ثروت بود اگر جامعه اسلامي از منبع غني ثروت برخوردار بود، هرگز مشكلي به نام «مشكل اقتصادي رخ نمي داد، ولي چنين گماني باطل است زيرا در دوران خلفا، به خصوص خليفه دوم و سوم، روز به روز بر درآمد ملي افزوده مي شد در سايه فتوحات سرزمين هاي عراق و ايران و شام و مصر، غنايم فراواني نصيب رزمندگان اسلام گرديد، به طوري كه در جنگ زالق به هر رزمنده در يك لشكر هشت هزار نفري از اموال غنيمتي، چهار هزار درهم رسيد (3) و يا در جنگ نهاوند، سهم هر سواره نظام از غنايم جنگي، شش هزار درهم شد. (4)علاوه بر اين، پس از هر فتحي، ثروت هاي كلاني تحت عنوان «جزيه يا «خراج و «خمس غنايم وارد مدينه مي شد و در ميان اصحاب تقسيم مي گرديد، به طوري كه درآمد ساليانه بيت المال از سرزمين هاي فتح شده عراق به يكصد و بيست ميليون درهم مي رسيد (5) و عايدات فتوحات مصر چهل ميليون درهم (6) و عايدات شام هفده ميليون درهم بود. (7)اين در حالي بود كه در آن روزگار اگر كسي دويست درهم درآمد داشت، ي توانست يك زندگي ساده و به دور از فقر ترتيب دهد. (8)بنابراين، مشكل اساسي اقتصادي جامعه، مساله كمبود توليد درآمد نبود همه نابساماني ها از نحوه توزيع ثروت و تقسيم درآمد ناشي از فتوحات سرچشمه مي گرفت.از اين رو، علي عليه السلام در دوران خلافتش، براي حل معضلات اقتصادي به دنبال افزايش توليد نرفتند، بلكه تمام هم خود را بر توزيع عادلانه بيت المال و تقسيم منصفانه درآمد ملي مصروف داشتند.براي دست يابي به سياست هاي اصولي و اهداف كلي حاكم بر

برنامه هاي اقتصادي امام علي عليه السلام، راهي جز مراجعه به سخنان آن بزرگوار و مطالعه سيره عملي و راهكارهاي اجرايي ايشان وجود ندارد.با توجه به گفتار و دقت در رفتار اقتصادي آن حضرت، اصول ذيل را مي توان به عنوان اهداف غايي و مقاصد نهايي آن بزرگوار مطرح نمود:1- رفع تبعيض: اولين سياست اصولي حضرت از بين بردن امتيازهاي ناروا و ظالمانه اي بود كه در سايه بنيان گذاري سنت هاي غلط و حساب نشده خلفا در سال هاي گذشته شكل گرفت، و به تدريج، از حد تعيين شده در دفاتر و دواوين تجاوز نموده و به صورت سليقه اي درآمده و موجب تاراج بيت المال و شكاف روزافزون طبقاتي گرديده بود.امام عليه السلام براي لغو اين امتيازات، سخت پافشاري نمودند، به گونه اي كه بسياري از دوستان و نزديكان خويش و سران اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله را به همين دليل از دست دادند در پاسخ معترضان مي فرمودند: «من در كتاب خدا براي فرزندان اسماعيل [يعني اعراب ] فضيلتي بر فرزندان اسحاق [يعني غير عرب ] نديده ام . (9)«در منطق اسلام، برتري انسان ها بر يكديگر تنها به تقوا و عمل صالح است، نه چيزي ديگر» . (10)2- رفع فقر: دومين هدف بنيادين و مقصود اساسي امام عليه السلام از اصلاح امور معيشتي جامعه اسلامي، رفع فقر و تنگ دستي از كساني بود كه به دليل بي عدالتي هاي گذشته، گرفتار تهي دستي ناخواسته شده بودند.در آن روزگار، ميزان درآمد مسلمانان به دليل فتوحات پي در پي و به دست آوردن غنايم هنگفت، فراوان شده بود، چنان كه دارالخلافه مشكلي به نام كمبود توليد درآمد نداشت، بلكه همه مصايب از توزيع ظالمانه و بي حساب درآمدهاي سرشار حكومت نشات مي گرفت.حضرت

در خطبه شقشقيه، به صراحت به اين موضوع اشاره كرده، آن را به عنوان يكي از مهم ترين علل پذيرش خلافت مطرح مي نمايند:«اگر نبود پيماني كه خداوند از علماي امت گرفته، كه در برابر پرخوري ظالمان و گرسنگي مظلومان سكوت نكنند، من افسار شتر خلافت را رها مي ساختم . (11)ب - اوليت هاي اجرايي امير المؤمنين عليه السلامحضرت براي دست يابي به اهداف اصولي طرح خويش، روش ها و شيوه هاي گوناگون و ظريفي به كار مي گرفتند كه برخي از آن ها به طور مستقيم و برخي ديگر به طور غيرمستقيم در عدالت اقتصادي و رفع تبعيض و فقرزدايي نقش داشت.اموري همچون عزل كارگزاران غيرصالح و منصوب كردن مديران عدالت خواه و صالح از اقداماتي به حساب مي آيد كه به طور غيرمستقيم، موجب توزيع عادلانه ثروت در جامعه مي شد چرا كه كارگزار حريص و دنيازده و زياده خواه هرگز به توزيع مساوي بيت المال تن نخواهد داد.اما در ميان اقدامات و راهكارهاي برگزيده حضرت، دو اقدام ذيل به طور مستقيم و با هدف اصلي رفع اختلاف طبقاتي و فقرزدايي جامعه صورت پذيرفت و در اولويت نخست طرح سامان دهي حضرت قرار داشت كه به طور مشخص بدان ها پرداخته و به واكشن ياران حضرت در قبال آن اشاره مي شود:1- توزيع مساوي درآمد بيت المال: از عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله تا سال پانزدهم هجري، غنايم جنگي و عايدات فتوحات و اساسا اموال بيت المال در ميان همه اصحاب به طور مساوي تقسيم مي شد يعني سهم هر رزمنده سواره نظام برابر ساير نيروهاي سواره و سهميه هر رزمنده پياده نظام مساوي ساير پيادگان بود و جزيه و خراج نيز به صورت مساوي تقسيم مي شد.اما از سال پانزدهم هجري، اين

شيوه توسط خليفه دوم تغيير كرد و بيت المال بر اساس سوابق افراد در جنگ هاي صدر اسلام و يا سبقت در ايمان و مانند آن تقسيم شد مثلا، به كساني كه در جنگ بدر شركت كرده بودند، سهم افزون تري نسبت به ساير رزمندگان جنگ هاي صدر اسلام اختصاص دادند و براي كساني كه در غزوات پس از بدر تا صلح حديبيه حضور يافتند، چهار هزار درهم مقرر كردند (12) و در ميان بدريان نيز مهاجران بيش از انصار سهم دريافت كردند (13) و يا براي هر يك از زنان پيامبر صلي الله عليه وآله ده هزار درهم در نظر گرفته شد و در ميان آن ها، براي عايشه دو هزار درهم بيش تر مقرر كردند. (14)استمرار اين شيوه به تدريج، جامعه را به دو طبقه فقير و غني تقسيم كرد و روز به روز بر محروميت تهي دستان افزود.اما اميرالمؤمنين علي عليه السلام در زمينه تحقق سياست هاي اصولي خود، در نخستين روزهاي خلافت، در برابر اين سنت غلط خلفا ايستادگي كردند و تا پايان عمر، هيچ گاه دست از مخالفت با آن برنداشتند.اين در حالي بود كه بسياري از شخصيت هاي سياسي و اجتماعي و حتي مكتبي آن عصر با اين اقدام حضرت مخالف بودند و حتي به جنگ با آن بزرگوار پرداختند، ولي حضرت هرگز حاضر نشدند دست از تقسيم مساوي بيت المال بردارند.وقتي زمان تقسيم بيت المال رسيد، حضرت به عمار و عبيدالله بن ابي رافع و اباالهيثم بن التيهان دستور دادند فئ (غنايم و خراج و يا جزيه) را به طور مساوي ميان مسلمانان تقسيم كنند فرمودند: اعدلوا فيه و لاتفصلوا احدا علي احد«در تقسيم آن ها، مساوي برخورد كنيد و هيچ كس را

بر ديگري ترجيح ندهيد.» آن ها نيز قيمت مجموع اموال را ارزيابي كردند سهم هر نفر سه دينار مي شد.به همه به طور مساوي سه دينار مي دادند تا اين كه نوبت به طلحه و زبير رسيد.آن ها در حالي كه هر يك همراه پسر خود براي گرفتن سهم خويش آمده بودند به صورت غيرمنتظره اي مشاهده كردند مقسمان به آنان نيز مانند سايران سه دينار دادند.به اعتراض گفتند: عمر اين گونه به ما حقوق نمي داد اين كار، كار شماست يا دستور رئيستان؟آن ها گفتند: كار ما نيست، اميرالمؤمنين عليه السلام به ما چنين دستوري داده است.آن گاه نزد حضرت علي عليه السلام رفتند و حضرت را در حالي كه زير آفتاب مشغول رسيدگي به اموال بودند، يافتند.گفتند: نظر شما چيست، آيا مايليد برويم سايه؟حضرت پذيرفتند.سپس گفتند: نزد عمالت رفتيم تا سهميه مان را از اين [فئ] بگيريم. آن ها به هر يك از ما به اندازه ساير مردم دادند.حضرت فرمودند: مگر چه انتظاري داشتيد؟گفتند: عمر اين گونه به ما نمي بخشيد!اين همان مشكلي بود كه حضرت آن را از قبل پيش بيني كرده و هنگام بيعت، با آنان اتمام حجت نموده بودند كه مطابق علم خود عمل خواهند كرد، نه فتواي ديگران. اما در اين جا براي مجاب كردن آن ها به اتمام حجت خويش اشاره نكردند، سيره رسول خدا صلي الله عليه وآله را به آن ها گوشزد كردند و فرمودند: فما كان رسول الله صلي الله عليه وآله يعطيكما«رسول خدا صلي الله عليه وآله به چه روشي به شما عطا مي دادند؟» آن ها، كه بهتر از هر كسي مي دانستند رسول خدا صلي الله عليه وآله فئ را به طور مساوي تقسيم مي كردند، از پاسخ دادن به علي عليه السلام عاجز مانده، سكوت كردند.حضرت

از فرصت استفاده نموده، فرمودند: اليس كان رسول الله صلي الله عليه وآله تقسيم بالسويه بين المسلمين«مگر نه اين است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله بيت المال را به طور مساوي ميان مسلمانان تقسيم مي كرد؟» گفتند: بلي.فرمودند: افسنة رسول الله صلي الله عليه وآله اولي بالاتباع ام سنة عمر؟ «آيا پيروي از سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله شايسته تر است يا پيروي از سنت عمر؟» گفتند: سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله، ولي يا اميرالمؤمنين، ما افراد باسابقه و منشا اثر و از مقربان [پيامبر صلي الله عليه وآله] بوده ايم.اگر امكان دارد كه ما را با ساير مردم برابر قرار ندهي، برابر نكن.حضرت فرمودند: سابقتكما اسبق ام سابقتي؟ «سابقه شما بيش تر است يا سابقه من ؟گفتند: سابقه شما.فرمودند: فقرابتكما اقرب ام قرابتي؟ «نزديكي شما [به رسول خدا صلي الله عليه وآله ] بيش تر بود يا نزديكي من؟» گفتند: نزديكي شما.فرمودند: فغنائكم اعظم ام غنائي؟ خدمات شما بيش تر بوده است يا خدمات من؟» گفتند: خير، خدمات شما بزرگ تر بوده، يا اميرالمؤمنين.فرمودند: فوالله ما انا و اجيري هذا و اومي بيده الي الاجير الذي بين يديه - في هذا المال الا بمنزلة واحدة «قسم به خدا، نسبت من و اين اجيرم - با دست به كارگري كه پيش روي شان بوده اشاره كردند - به اين مال يكسان است!» (15)ولي آن ها با همه اين توضيحات متقن حضرت، نتوانستند بر حرص و زياده خواهي و برتري طلبي خود غلبه كنند.به همين دليل، پس از اندك زماني پرچم مخالفت با آن حضرت را برافراشتند و به مقابله رودرو با آن بزرگوار درآمدند.پيام گفتمان طلحه و زبير در اين گفت وگو آن است كه اولا، انسان ممكن است ساليان

متمادي در جبهه حق شمشير زده و تا پاي جان و تا سر حد شهادت پيش رفته باشد، ولي پس از مدتي، در فصل جديدي از زندگاني خويش براي كسب امتياز باطل پافشاري كند و حتي از سوابق درخشان و مجاهدت هاي گذشته خويش در راه حق براي زياده طلبي ها استفاده كند.ثانيا، هيچ بعيد نيست در دوران جواني، هنگامي كه وجدان بيداري دارد، شخصيتي متعالي و انساني برگزيده را امام و الگوي زندگي خود قرار دهد، جواني اش را در راه اطاعت از فرمان او به پايان برساند، اما در سنين ميان سالي و پيري، در چند قدمي قبر و قيامت به دليل دل دادگي به دنيا سنت هر انسان منحرف و كم مايه اي را واجب الاتباع بداند.علاوه بر اين، گفت وگوي مزبور نشان مي دهد كه جامعه اسلامي پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله چنان استحاله گرديده كه قداست و حرمت رسول خدا صلي الله عليه وآله در آن به فراموشي سپرده شده بود، چنان كه شخصيت هايي همچون طلحه و زبير در برابر بزرگ مردي مانند علي بن ابي طالب عليه السلام رفتار عمر را بر رفتار پيامبر صلي الله عليه وآله ترجيح مي دادند.معترضان به تقسيم مساوي بيت المال فقط طلحه و زبير نبودند، بلكه هر روز بر تعدادشان افزوده مي شد.دوست و دشمن، دور و نزديك از علي عليه السلام درخواست كردند اين شيوه را كنار بگذارد چرا كه ساليان متمادي مردم مدينه با حقوق هاي بالاي ديوان عمر امرار معاش كرده، بر اساس آن، امور جديدي را به عنوان نياز لازم و ضروري زندگي خويش مطرح ساخته و بدين سان، دست يابي به آن ها را هدف زندگي خويش قرار داده بودند.بدين روي، وقتي حضرت سياست تقسيم بالسويه را

در پيش گرفتند مبالغ دريافتي بسياري از اصحاب باسابقه پايين آمد و اين تمام رؤياها و تصميم ها و برنامه ريزي هاي زندگي ماديشان را در هم ريخت.از اين رو، دوست و دشمن و دور و نزديك زبان به اعتراض گشودند.علاوه بر اين، بسياري گمان مي كردند علي عليه السلام با اين كار، شان آنان را پايين آورده و آن ها را با بردگان سياه و عجم هاي غربتي برابر ساخته است.عقيل برادر علي عليه السلام مي گفت: «آيا شما مرا با سياهان مدينه يكسان قرار مي دهي؟» حضرت با ناراحتي فرمودند: «بنشين، خدا رحمتت كند! كسي غير از تو نبود كه حرف بزند؟ ! برتري تو بر آن ها چيست؟ غير از سبقت در ايمان و تقوا چيز ديگري است؟ !» (16)خواهرشان، ام هاني، نيز از اين كه حضرت به وي و كنيز عجمي اش به طور مساوي بيست درهم دادند، ناراحت شد و از ايشان سهم بيش تري طلبيد، ولي آن بزرگوار نپذيرفتند. (17)غير از اينان اشخاصي همچون عبدالله بن عمر و پسر ابوبكر و سعد بن ابي وقاص و عده زيادي از مهاجران نيز از آن حضرت سهم بيش تري طلبيدند، و آن بزرگوار را به سبب گزينش سياست تساوي تحت فشار قرار دادند.خطبه هاي متعددي كه در كتب تاريخ و حديث درباره تقسيم بالسويه بيت المال نقل گرديده بهترين گواه بر كثرت اعتراض اصحاب حضرت به اين سياست است.گاهي به زبان نصيحت و موعظه سعي كردند محبت و حرص به دنيا را از دل هايشان بيرون كنند.استدلال مهم حضرت در رد منتقدان اين بود كه مي فرمودند:«من قرآن را مطالعه كرده ام، ولي از اول تا آخرش برتري و فضيلتي براي فرزندان اسماعيل - يعني اعراب مكه - بر فرزندان اسحاق

نيافته ام . (18)امام عليه السلام ملاك برتري انسان ها را اموري همچون سبقت در ايمان و تقوا مي دانستند كه پاداش آن در سراي ديگري داده مي شود، نه اين دنيا.در تقسيم فئ و غنايم نيز هر كسي اسلام را پذيرفته بود سهيم مي دانستند و مي فرمودند:«اگاه باشيد! هر كه رو به قبله ما بايستد و قرباني و ذبيحه ما را بخورد و گواهي دهد خدايي جز خداي يكتا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست، ما احكام قرآن را بر او جاري كرده، تقسيمي هاي [حكومت] اسلامي را به او خواهيم داد.احدي بر ديگري فضيلتي ندارد، مگر به تقواي الهي و اطاعت از او...اما در مورد اين فئ، هيچ كس در بهره برداري از آن بر ديگري اولويتي ندارد.آنچه خداوند عزوجل از عطيه اش نصيب مسلمانان كرده مال خداست و شما بندگان خدا و تسليم خداييد و اين كتاب الهي است كه ما بدان اقرار كرده و بر آن شاهد بوده ايم و در برابرش تسليم شده ايم و هنوز پيماني كه با پيامبرمان بسته ايم پيش رويمان است. پس تسليم شويد خداوند رحمتتان كند.هر كه به اين راضي نشد، برود هر چه خواست انجام بدهد چون كسي كه بر اساس اطاعت خدا عمل مي كند و به حكم الهي حكم مي نمايد، ترس و وحشتي ندارد. «آنان كساني هستند كه نه خوفي بر آن هاست و نه محزون مي شوند» . (19)از ديدگاه اميرالمؤمنين عليه السلام، به عنوان ولي خدا و جانشين منتخب رسول او صلي الله عليه وآله، درامد حكومت اسلامي از آن خداست.از اين رو، حتي حاكم اسلامي نيز حق ندارد آن را بدون حساب به اطرافيان خود ببخشد، بلكه بايد در ميان بندگان مؤمن خدا -

يعني مسلمانان - به عنوان عيال الله به تساوي تقسيم شود.در اواخر دوران حكومت علي عليه السلام، ياران آن حضرت به دليل سخت گيري هاي آن بزرگوار در تقسيم بيت المال، يكي پس از ديگري از ايشان جدا شدند برخي به معاويه و برخي ديگر به گوشه خانه هايشان خزيدند و دنبال زندگي شخصي خود رفتند، برخي از دوستان حضرت نيز از اين وضع ناراحت بودند.بدين روي، پس از تامل و چاره جويي، از حضرت خواستند قدري تسامح به خرج دهد و به قريش و اشراف عرب بيش از غيرعرب و موالي حقوق بپردازد تا قدري اوضاع حكومت سامان پيدا كند، سپس مطابق گذشته رفتار كند.حضرت در پاسخ آن ها فرمودند:«آيا به من مي گوييد پيروزي را با ظلم بر كساني كه به ولايت و حكومت بر آن ها برگزيده شده ام، به دست آورم؟ ! والله، تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان در پي يكديگر طلوع و غروب مي كنند، چنين نخواهم كرد! اگر آن مال از آن من هم بود، در ميانشان به صورت مساوي تقسيم مي كردم، چه رسد به اين كه آن، مال خداست . (20)اين جملات صريحا مي فهماند كه از نظر علي بن ابي طالب عليه السلام، جلب ضايت خواص با اعطاي امتيازات ويژه از بيت المال به آن ها خيانت به توده مردم مسلمان و ستم در حق ساير اقشار مملكت است.جايگاه يك مسؤول در نظام اسلامي چنان حساس است كه حتي هنگام انفاق اموال شخصي خود به ديگران نيز بايد همه را به يك چشم بنگرد و اموالش را يكسان و عادلانه انفاق كند.2- مصادره ثروت هاي بادآورده: اميرالمؤمنين عليه السلام تنها اصلاح روش هاي توزيع گذشته را براي سامان دهي اقتصادي آينده كافي نمي دانستند، بلكه معتقد

بودند ثروت هايي كه در دوران عثمان بناحق به اين و آن بخشيده شده، بايد به خزانه بيت المال بازگردد.همان گونه كه اشاره شد، عثمان مبالغ هنگفتي از اموال عمومي را به افراد خاندان و دوستان و آشنايان خود مي بخشيد و از اين طريق، با جلب رضايت آنان، پايه هاي حكومت خود را محكم مي كرد زمين هاي زيادي از بيت المال را غيرعادلانه بين افراد خاصي تقسيم مي نمود و گاهي خمس غنايم برخي از فتوحات را يكجا به يكي از بستگانش مي بخشيد.حضرت علي عليه السلام به محض تصدي خلافت، تمام زمين هايي را كه عثمان به اين و آن واگذار نموده بود، مال خدا خواندند و دستور بازگرداندن آن ها را به بيت المال صادر نمودند.متن حكم صادره به چند صورت مشابه در منابع تاريخي آمده است:«الا و ان كل قطيعة اقطعها عثمان من مال الله مردود علي بيت مال المسلمين، فان الحق قديم لايبطله شي ء، ولو وجدته تفرق في البلدان لرددته، فان في الحق سعة و من ضاق عنه الحق فالجور عنه اضيق (21) آگاه باشيد! هر قطعه زميني كه عثمان از مال خدا به كسي هديه كرده، به بيت المال مسلمانان عودت داده خواهد شد.چيزي نمي تواند حكم حقي را كه ساليان متمادي اجرا نشده است، به حكم باطل تبديل كند.اگر آن مال در شهرها پخش شده باشد، آن را [به خزانه بيت المال] باز مي گردانم زيرا احقاق حق موجب گشايش مي شود و هر كس تحمل اجراي حق را نداشته باشد، تحمل ظلم برايش دشوارتر خواهد بود.در نهج البلاغه، جمله ديگري درباره مصادره اقطاعات عثمان نقل گرديده كه جديت و اهتمام حضرت را بر اين مهم مي نمايد:«والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته

فان في العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (22) قسم به خدا اگر با آن اموال شان زناني را كابين بسته و يا كنيزاني خريده باشند، آن را بازپس خواهم گرفت زيرا عدالت مايه گشايش است و آن كه عدالت برايش گران آيد، تحمل ظلم برايش گران تر خواهد بود.در پي اعلان اين سياست توسط اميرالمؤمنين عليه السلام، بسياري از سران بني اميه، كه از قبل عثمان صاحب آلاف و الوفي شده بودند، به تب و تاب افتادند ابتدا از حضرت خواستند اموالشان را مصادره نكند، ولي مخالفت شديد و برخورد تند حضرت آن ها را از نفوذ در شخصيت آن بزرگوار و متزلزل كردن اراده ايشان نوميد ساخت.بدين روي، برخي از قلمرو حضرت گريختند و به معاويه پيوستند و برخي ديگر در قلمرو حاكميت آن بزرگوار باقي ماندند و به كارشكني و فتنه گري پرداختند.براي نمونه، به يك سند بر جاي مانده در اين مورد اشاره مي شود:در همان روزهاي نخست خلافت اميرالمؤمنين، مروان بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبة بن ابي معيط، سه تن از سران بني اميه، كه در دوران عثمان بيت المال مسلمانان را تاراج كرده بودند، نزد حضرت آمدند و بيعت خود را مشروط به خودداري اميرالمؤمنين از مصادره اموالشان كردند گفتند: ما بيعت مي كنيم، اما به شرط آن كه آنچه را اندوخته ايم از ما نستاني و از آنچه در دست ماست صرف نظر كني.حضرت طبق مبناي بر حق خود، كه اموال عمومي مسلمانان را مال خدا مي دانستند، در پاسخشان فرمودند: اما در مورد مصادره نكردن اندوخته هايتان، من وظيفه ندارم حق خداوند متعال را باز نستانم.درباره بخشيدن آنچه به دستتان افتاده نيز اجراي عدالت در

مورد چيزي كه مال خدا و مسلمانان است، موجب گشايش و راحتي شما خواهد شد» (23)اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانستند كه افرادي همچون وليد و سعيد و مروان عناصر شروري هستند و هيچ بعيد نيست كه به خاطر عصبانيت از حضرت، براي حكومت مشكل درست كنند، اما هرگز اين توجيهات ايشان را وادار به مسامحه و مصالحه نكرد حتي يك قدم نيز عقب ننشستند و هيچ گونه ملاحظه و مماشاتي را، حتي در گفتار عادي روا ندانستند در همان مجلس، در پايان سخن خود، خطاب به آن ها فرمودند: «اگر [ناراحتيد ] برگرديد به منزلگاه اصلي تان [يعني نزد معاويه]» . (24)شايد فلسفه صلابت علي عليه السلام، در مصادره ثروت هاي بادآورده اين باشد كه كساني كه به حرام خواري عادت كرده اند و به زياده خواهي خو گرفته اند، اگر در حكومت اسلامي به شدت بازخواست نشوند و به كيفر اعمالشان نرسند، هرگز حرصشان فرو نخواهد نشست و دست از چپاول اموال عمومي برنخواهند داشت و روز به روز خود و ساير بخش هاي سالم و دستگاه هاي مالي جامعه را به سوي فساد مالي و دزدي و دست اندازي در بيت المال سوق خواهند داد.از فراز پاياني سخن اميرالمؤمنين عليه السلام به دست مي آيد كه آن بزرگوار معتقد بودند نه تنها اقشار ضعيف و محروم جامعه، بلكه اقشار متمول و سرمايه دار اجتماع نيز در پرتو عدالت اجتماعي از آسايش و رفاه ويژه اي برخوردار خواهند شد كه هرگز در سايه جفاكاري هاي اقتصادي بدان نخواهند رسيد چرا كه اولا، چپاول و دزدي اموال توده محروم جامعه موجب بغض و كينه آنان نسبت به صاحبان اموال نامشروع شده، امنيت و آسايش آن ها را سلب خواهد كرد.علاوه بر اين، همان گونه كه

يك دانش آموز زحمتكش و صادق از قبولي خويش در امتحان پايان سال بيش از يك دانشجوي متقلب لذت مي برد، ثروتي كه از راه مشروع كسب گرديده باشد نيز بيش از ثروت نامشروع لذت آفرين و آرام بخش خواهد بود.از اين رو، حضرت به صاحبان ثروت هاي بادآورده مي فرمودند:«هر كس تاب اجراي حق را نداشته باشد، جريان باطل بر او بي تاب كننده تر خواهد بود» . (25)خطاب به وليد و دوستانش نيز مي فرمودند: «[گمان نكنيد تنها از راه ظلم و تصاحب اموال عمومي مي توان به رفاه رسيد، خير] عدل نيز موجب آسايش و گشايش زندگي تان خواهد شد» . (26)نتيجه گيريدر پايان، مي توان گفت: از طرح سامان دهي اقتصادي علي بن ابي طالب عليه السلام نتايج ذيل به دست مي آيد نتايجي كه مي توان از آن به عنوان درس عبرت و چراغ هدايت حل معضلات اقتصادي جامعه كنوني مان بهره گرفت:1.در انديشه علي بن ابي طالب عليه السلام عدالت شرط لازم و ضروري توسعه اقتصادي جامعه است، چنان كه بدون عدالت هرگز با افزايش توليد درامد، نمي توان رفاه همگاني را به ارمغان آورد، بلكه پس از مدتي، جامعه به بن بست خواهد رسيد.2.عدالت اقتصادي به قدري اهميت دارد كه گاه حاكم اسلامي بايد افزايش توليد جامعه را فداي برقراري عدالت و توزيع عادلانه درامد موجود كند.3.توزيع نابرابر بيت المال موجب رفاه مادي قشري خاص و محروميت ساير اقشار جامعه خواهد شد، ولي توزيع عادلانه آن موجب آسايش و رفاه نسبي تمام اقشار خواهد گرديد.4.نابساماني هاي منتج از سياست هاي غلط تقسيم درامد در گذشته، تنها با كنار نهادن شيوه گذشته سامان نمي يابد، بلكه بايد در كنار آن، اموالي كه بناحق از حساب عمومي برداشته شده و به جيب افرادي خاص ريخته شده، بازگردانده شود.5.ملاك مصادره ثروت هاي

بادآورده انباشت آن از طريق غيرقانوني نيست معيار اساسي، ناحق و غيرمشروع بودن آن است.از اين رو، اگر حاكمي همچون عثمان هم بناحق اموال مسمانان را به ديگران ببخشد، در عين قانوني بودن، بايد مصادره شود.6.ترس از مخالفت صاحبان ثروت و ملامت و سرزنش آنان نبايد حكومت اسلامي را از مصادره اموال زياده خواهان باز دارد، گرچه به جنگي مثل جنگ جمل بينجامد.7.همه مسلمانان جامعه اسلامي در بهره مندي از درامد ملي حكومت برابرند و هيچ امتيازي براي مردم يك شهر نسبت به شهر ديگر وجود ندارد، حتي تدين و تعهد بالاي افراد در حكومت اسلامي ابزاري براي كسب امتياز مادي افزون تر به حساب نمي آيد.پي نوشت ها:1 و 2- نهج البلاغه، خطبه 923- احمد بن يحيي بلاذري، فتوح البلدان، قم، نشر اروميه، 1404 ق، ص 3864- محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408 ق، ج 2، ص 5285- ماوردي، الاحكام السلطانية، تحقيق حامد الفقي، چ دوم، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1406 ق، ج 1، ص 1856 و 7- بلاذري، پيشين، ص 217/ص 1978- شمس الدين سرخسي، كتاب المبسوط، ج دوم، بيروت، دارالمعرفة، مجلد دوم، ج 3، ص 149- ر.ك.به: محمدباقر محمودي، نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، بيروت، مؤسسة المحمودي، ج 1، ص 22510- ر.ك.به: محمد بن محمد شيخ مفيد، الاختصاص، تحقيق علي اكبر غفاري، چاپ پنجم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1416 ق، ص 15111- نهج البلاغه، خطبه 312- ر.ك.به: طبري، پيشين، ج 2، ص 452، حوادث سال 15 ه13- قاسم ابوعبيد، كتاب الاموال، تحقيق محمد خليل هراس، بيروت، دارالفكر، 1408 ق، ص 28714- طبري، پيشين، ج 2، ص 45215- محمدباقر محمودي، پيشين، ج 1، ص 240 و 241 به نقل از:

دعائم الاسلام، باب «قسمة الغنائم من كتاب الجهاد، ح اول، ج 1، ص 384/ر.ك.به: محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، چاپ سوم، بيروت، دارالحياء التراث، 1403 ق، ج 41، ص 116 و 11716- شيخ مفيد، پيشين، ص 15117 و 18- محمدباقر محمودي، پيشين، ج 1، ص 224 و 22519- حسن ابن شعبه حراني، تحف العقول، تصحيح علي اكبر غفاري، چاپ ششم، تهران، كتابچي، 1367 ش، ص 180 و 18120- نهج البلاغه، خطبه 126/محمدباقر محمودي، پيشين، ج 2، ص 450 تا 45221- علي بن الحسين مسعودي، اثبات الوصية للامام علي بن ابي طالب، چاپ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1409 ق، ص 15822- نهج البلاغه، خطبه 1523 و 24- يعقوبي، تاريخ طبري، قم، شريف رضي، 1414 ق، ج 2، ص 178 و 17925- مسعودي، پيشين26- يعقوبي، پيشين منبع:فصلنامه معرفت

غدير، نيازي براي تمام ادوار

فرازي از بيانات مقام معظم رهبرى

يك مطلب راجع به غدير عرض كنيم. مسأله ى غدير، صرفا يك مسأله اى كه ما جمع شيعه به آن اعتقاد داريم و يك عده از مسلمان ها هم به آن اعتقاد ندارند، اين نيست. در نگاه تاريخى به اسلام و در تحليل تاريخى حوادث صدر اسلام، موضوع غدير - يعنى نصب جانشين - يك ضرورتى بود كه اگر آن چنان كه تدبير شده بود. تدبير رحمانى و الهى، و تدبير نبوى - عمل مى شد، بدون ترديد مسير تاريخ بشر عوض مى شد و امروز ما در جايگاه بسيار جلوترى از تاريخ طولانى بشريت قرار داشتيم. اين كه يك مكتب و نظام فراگير نيازهاى زندگى بشر، به وسيله ى پيامبر خاتم در جامعه فرصت پياده شدن پيدا كند، كه اين خود يك معجزه ى بزرگ بود، كه پيغمبر توانست اين نظام فكرى و عملى را واقعيت ببخشد

و بر روى زمين واقعيت، آن را بنا كند؛ آن هم در دشوارترين جاها. خود اين كه در دشوارترين جاها توانسته اين بنا پياده شود و قرار بگيرد، نشان دهنده ى اين بود.كه در همه ى نقاط زندگى بشر و جغرافياى انسانى آن روز دنيا و بعد از آن، اين بنا قابل تحقق است. اين شكل علمى را در مقام عمل، در دشوارترين صورت، پيغمبر توانست تحقق ببخشد. اگر اين حادثه اتفاق مى افتاد كه حفظ و گسترش كمى و گسترش كيفى در اين موجود خلق شده ى الهى - يعنى جامعه ى اسلامى نبوى - مى توانست به قدر ده، دوازده نسل، پى درپى حراست و حفاظت بشود، آن وقت مسلم بود كه اين حركت در طول تاريخ بشر، شكست ناپذير مى ماند. معنايش اين نبود كه بشر، دوران انتظارى نخواهد داشت و خود در طول اين دوازده نسل، به نهايت مطلوب خود خواهد رسيد. اگر آن طورى كه پيغمبر معين كرده بود، اميرالمؤمنين، بعد امام حسن، بعد امام حسين، بعد ائمه ى ديگر، يكى پس از ديگرى مى آمدند، باز به گمان بيشتر، بشر نياز به يك دوران انتظار داشت تا بتواند آن جامعه ى آرمانى را تحقق ببخشد. اما در آن صورت اگر اين تعاقب معصومين، اين دست هاى امين و كارآمد، مى توانستند اين حادثه ى ايجاد شده ى در واقعيت را حفظ كنند، آن وقت مسير بشر، مسير ديگرى مى شد.امروز بشر عينا همان نيازهايى را دارد كه پنج هزار سال پيش، اين نيازها را داشت؛ نيازهاى اصولى بشر، هيچ تفاوتى نكرده است. آن روز هم بشر از نفوذ قدرت هاى ستمگر رنج مى برد؛ امروز هم شما - شماها چشمتان باز است - اگر دنيا را از نفوذ قدرت هاى ستمگر و ويرانگر

نگاه كنيد، خواهيد ديد كه بشر دارد رنج مى برد. آن روز هم نياز بزرگ بشر عدالت بود و برترين رنج او بى عدالتى؛ امروز هم شما نگاه كنيد، در دنيا بزرگترين مشكل بشر، بى عدالتى است. خطاست اگر خيال كنيم كه اين آزادى فردى - كه ليبرال دمكراسى غرب به بشر هديه داده - اين نياز بشر بوده كه قبلا نبوده؛ چرا؛ به اين شكل هايى كه امروز آزادى هاى فردى هست، در بسيارى از دوره هاى تاريخ و در بسيارى از مناطق تاريخ وجود داشته است. همين محدوديت هايى كه امروز به شكل پنهان اراده ى انسان ها را به زنجير مى كشند، اينها يك روز به صورت آشكار بوده است. اين تور احاطه كننده ى بر اراده، حركت و حيات انسان، امروز ريزتر بافته شده، از خيوط و نخ هاى باريكترى استفاده شده و با مهارت بيشترى به آب انداخته مى شود. آن روز اين مهارت ها نبود؛ اما آشكارتر و قلدرمآبانه تر بود. پس نيازهاى بشر تفاوتى نكرده است. اگر آن دست به دست شدن امانت نبوى و گسترش كمى و كيفى متناسب و درست، انجام مى گرفت، امروز بشر اين نيازها را گذرانده بود (نيازهاى فراوان ديگرى ممكن بود براى بشر پيش بيايد كه امروز ما آن نيازها را حتى نمى شناسيم) آن نيازها ممكن بود باشد؛ اما ديگر اين قدر ابتدايى نبود. امروز ما و جامعه ى بشرى، همچنان در دوران نيازهاى ابتدايى بشرى قرار داريم. در دنيا گرسنگى هست، تبعيض هست - كم هم نيست؛ بلكه گسترده است، به يك جا هم تعلق ندارد؛ بلكه همه جا هست - زورگويى هست، ولايت نابحق انسان ها بر انسان ها هست؛ همان چيزهايى كه چهار هزار سال پيش، دو هزار سال پيش

به شكل هاى ديگرى وجود داشته است. امروز هم بشر گرفتار همين چيزهاست و فقط رنگ ها عوض شده است. «غدير» شروع آن روندى بود كه مى توانست بشر را از اين مرحله خارج كند و به يك مرحله ى ديگرى وارد كند. آن وقت نيازهاى لطيف تر و برترى، و خواهش ها و عشق هاى به مراتب بالاترى، چالش اصلى بشر را تشكيل مى داد. راه پيشرفت بشر كه بسته نيست! ممكن است هزارها سال يا ميليون ها سال ديگر بشريت عمر كند؛ هر چه عمر كند، پيوسته پيشرفت خواهد داشت. منتها امروز پايه هاى اصلى خراب است؛ اين پايه ها را پيغمبر اسلام بنيانگزارى كرد و براى حفاظت از آن، مسأله ى وصايت و نيابت را قرار داد؛ اما تخلف شد. اگر تخلف نمى شد، چيز ديگرى پيش مى آمد. «غدير» اين است. در طول دوران دويست وپنجاه ساله ى زندگى ائمه (عليهم السلام) - كه عمر دوران ظهور ائمه از بعد از رحلت پيغمبر تا زمان وفات حضرت عسكرى، دويست وپنجاه سال است - هر وقت ائمه توانسته اند و خودشان را آماده كرده اند تا اين كه به همان مسيرى كه پيغمبر پيش بينى كرده بود، برگردند؛ اما خوب، نشده است ديگر. حالا ماها در اين برهه ى از زمان، به ميدان آمده ايم و همتى هست به فضل و توفيق الهى و ان شاءالله كه به بهترين وجهى ادامه پيدا كند.فرازي از بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار اساتيد و دانشجويان دانشگاه امام صادق(عليه السلام) 29/10/1384غدير ،صحنه معرفي تثبيت ارزشهاآنچه كه در ماجراى غدير از ديدگاه مطالعه كنندگانى از قبيل ما مى شود فهميد، مضمون اين نصب الهى در باب كيفيّت اداره كشور و گزينش انسانهاى صالح براى مسؤوليتهاى بزرگ است. البته كسانى كه اهل بينش عالىِ

عرفانىِ حق شناسانه هستند و دلشان با منابع نور و معرفت متّصل است، اى بسا حقايق ديگرى را هم در اين ماجرا مى فهمند. آنچه ما در اين ماجرا احساس مى كنيم، اين است كه با نصب اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام در روز غدير، پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به دستور پروردگار، اين حقيقت را از اسلام آشكار كرد كه مسؤوليت بزرگِ اداره جامعه در نظام اسلامى، چيزى نيست كه نسبت به معيارهاى اسلامى، بشود درباره آن از موردى صرف نظر كرد. در اين كار بزگ، صددرصد بايد معيارها و ارزشهاى اسلامى در نظر گرفته شود.بالاتر از اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام كيست؟ همه خصوصياتى كه از نظر اسلام، ارزش است و البته از نظر عقل سالمِ توأم با انصاف هم، همانها ارزش محسوب مى شود، در اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام جمع بود. ايمان او، اخلاص او، فداكارى و ايثار او، تقواى او، جهاد او، سبقت او به اسلام، بى اعتنايى او به هر چه غيرِ خدا و هر چه غيرِ از هدف خدايى، بى اعتنايى او به زخارف مادّى، بى ارزش بودن دنيا درنظر او، علم او، معرفت او و اوج انسانيّت در او از همه ابعاد، خصوصيّاتى است كه در زندگى اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام واضح است. ادّعاى اين حرفها، مخصوص شيعه هم نيست. همه مسلمين و مورّخين و محدّثينى كه درباره اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام خواسته اند به انصاف حرف بزنند، همين خصوصيّات و بيش از اينها را بيان كرده اند.پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، در آن روز در مقابل چشم كسانى كه اين خصوصيّات را در اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام مى شناختند، او را به منصب ولايت نصب كرد. معناى اين نصب،

اهميت دادن به آن معيارهاست. اين همان نكته اى است كه بايد در نظام و جامعه اسلامى، تا قيام قائم مورد نظرِ همه باشد. اگر مسلمين در طول تاريخ نتوانسته اند از مواهب اسلامى به طور كامل بهره ببرند، به دليل نقيصه بزرگِ ناشى از نشناختن معيارها بوده است.عزيزند. آن كس كه در دل خود ايمان دارد و در عمل خود، آنچه را لازمه ايمان است رعايت مى كند، حقيقتاً عزيز است. بحمداللَّه، احساس عزّت هم در دل ملت ما هست و اين از بركات رعايت همان ارزشهايى است كه در غدير تثبيت شد.فرازي از بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار مسؤولان و كارگزاران نظام به مناسبت عيد غدير خم1/12/1381غدير ،امكان ساز استمرار حركت پيامبر خاتم (ص)عيد غدير، عيد بسيار بزرگ و خاطره عظيم تاريخى است؛ ليكن در مضمون عيد غدير درسهايى وجود دارد كه هرگاه ملت اسلام اين درسها را به گوش جان بشنود، حقيقتاً از اين روز بهره خواهد برد.در واقعه غدير، درسهاى بزرگى وجود دارد: اوّلاً اين واقعه جزو وقايع مسلّم تاريخ اسلام است. اين طور نيست كه فقط شيعه حديث غدير را نقل كرده باشد. در بين علما و محدّثان اهل سنّت، تعداد بسيارى اين حديث را نقل كرده اند و همان طور كه شيعه اين حادثه را بيان كرده است، آنها هم بيان كرده اند. فهم علما و دانشمندان - همانند فهم خود حضّار آن حادثه - از اين عمل پيغمبر، كه دست اميرالمؤمنين را بلند كرد و فرمود:«من كنت مولاه فهذا على مولاه» اين بود كه پيغمبر، اميرالمؤمنين را براى جانشينىِ خود نصب كرد. نمى خواهيم وارد مسأله شيعه و سنّى و اختلافات و درگيريهاى اعتقادى

شويم - دنياى اسلام تا امروز هرچه از دعواى شيعه و سنى كشيده، بس است! - ولى معرفتى كه در اين كلام عميق پيغمبر وجود دارد، بايد درست فهميده شود؛ پيغمبر اميرالمؤمنين را منصوب كرد.پيغمبر براى اين مبعوث شده بود كه مردم را تعليم دهد و تزكيه كند؛ «يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم»؛ يا در جاى ديگر «يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة». بايد انسانها، هم آموزش داده شوند و هم تزكيه شوند، تا اين كره خاكى و اين جامعه بزرگ بشرى بتواند مثل يك خانواده سالم، راه كمال را طى كند و از خيرات اين عالم بهره مند شود. هدف همه نبوّتها و بعثتها اين است. هركدام از انبيا به نبوّت مبعوث شدند، اين اقدام بزرگِ تعليم و تربيت را تا آن حدّى كه امكانات زمان اجازه مى داد، پيش بردند؛ اما دين خاتم و نبىّ خاتم بايد اين حركت عظيم الهى را ابديّت بخشد؛ چون پيغمبرِ ديگرى مبعوث نخواهد شد تا بشر به آن سر منزل نهايى خود در اين عالم - كه زندگى در كره خاكى و در خانواده بشرى، بايد همراه با صلح و صفا و عدالت و با بهره مندى از خيرات عالم باشد - نزديك شود و بالأخره به آن برسد. چگونه مى شود بشريت را به آن سرمنزل نهايى نزديك كرد؟ آن وقتى كه اين تربيت مستمر باشد. بايد تعليم و تربيت مستمرّى ازموضع حكومت و قدرت سياسى - آن هم قدرت سياسىِ كسى مثل پيغمبر؛ يعنى معصوم - اين جامعه بشرى را بتدريج پيش ببرد و تربيت كند و ناهنجاريها را در ميان آنها كاهش دهد تابشريت بتواند به آن نقطه اى

كه شروع زندگى سعادتمندانه همه انسانهاست - كه ما آن دوره را، دوره حضرت ولىّ عصر ارواحنافداه مى دانيم - برسد. دوره ولىّ عصر ارواحنافداه، دوره آغاز زندگى بشر است؛ دوره پايان زندگى بشر نيست. از آن جا حيات حقيقى انسان و سعادت حقيقى اين خانواده عظيم بشرى تازه شروع خواهد شد و استفاده از بركات اين كره خاكى واستعدادها و انرژيهاى نهفته در اين فضا، براى انسان - بدون ضرر، بدون خسارت، بدون نابودى و ضايع كردن - ممكن خواهد شد. درست است كه امروز بشر از چيزى استفاده مى كند، اما به يك چيز ديگر ضرر مى زند. امروز نيروى اتم را كشف مى كند، اما نيروى اتم را براى نابودى انسان به كار مى برد؛ نفت را از اعماق زمين استخراج مى كند، اما اين نفت درراه تضييع و تخريب محيط زيست انسان به كار مى رود؛ كمااين كه در اين صد سال اخير اين گونه بوده است. بشر نيروهاى محرّكه و انرژيهاى پنهان و قوّه بخار و ساير نيروها را كشف مى كند،اما انسانها را به انواع و اقسام گرفتاريهاى جسمانى از ناحيه اين مشكلاتى كه زندگى مادّى براى انسانها به وجود مى آورد، آلوده مى كند. به بشر سرعت و سهولت داده مى شود؛ اماخيلى چيزها از او گرفته مى شود. از آن طرف هم تخريب ارزشهاى اخلاقى است كه امروز انسان دچار آنهاست؛ ليكن در دوران ظهور حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه قضيه اين گونه نيست.بشر از خيرات عالم، از انرژيهاى پنهان و از نيروهاى نهفته در طبيعت، استفاده بى ضرر و بى خسارت مى كند؛ استفاده اى كه مايه رشد و پيشرفت انسان است. همه پيغمبران آمده اند تا ما رابه آن نقطه اى برسانند كه زندگى بشر تازه شروع مى شود. پيغمبر خاتم

اگر بخواهد انسانها را به مقتضاى دين خاتم به اين جا برساند، بايد چه كار كند؟ بايد اين تربيتى كه او ارزانى انسانها كرده است، مستمر و طولانى باشد و چندين نسل را پى درپى شامل شود. خود پيغمبر اكرم كه از دنيا خواهد رفت - «انّك ميّت و انّهم ميّتون» - پس بايد كسى را نصب كند كه بعد ازخود او دقيقاً همان راه و همان جهت و همان شيوه ها را مورداستفاده قرار دهد، و او على بن ابى طالب است. معناى نصب غدير اين است.اگر آن روز امّت اسلامى، نصب پيغمبر را درست و با معناى حقيقىِ خودش درك مى كرد و تحويل مى گرفت و دنبال على بن ابى طالب عليه السّلام راه مى افتاد و اين تربيت نبوى استمرارپيدا مى كرد و بعد از اميرالمؤمنين هم انسانهاى معصوم و بدون خطا، نسلهاى بشرى را مثل خودِ پيغمبر، پى درپى زير تربيت الهىِ خويش قرار مى دادند، بشريت بسيار زود به آن نقطه اىمى رسيد كه هنوز به آن نقطه نرسيده است. علم و فكر بشرى پيشرفت مى كرد؛ درجات روحى انسانها بالا مى رفت؛ صلح و صفا در بين انسانها برقرار مى شد و ظلم و جور و ناامنى وتبعيض و بى عدالتى از بين مردم رخت برمى بست. اين كه فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها - كه در آن زمان عارف ترين انسانها به مقام پيغمبر و اميرالمؤمنين بود - فرمود اگر دنبال على راه مى افتاديد، شما را به چنين سرمنزلى هدايت مى كرد و از چنين راهى مى برد، به همين خاطر است. ولى بشر زياد اشتباه مى كند.در تاريخ، اشتباهات بزرگ هميشه سرنوشت انسانها را با مشكلات بزرگ دچار كرده است. ماجراى سير انسان در دوران نبوت نبىّ خاتم صلّى اللَّه عليه وآله وسلّم، ماجراى بسيار پُرحادثه و داستان بسيار مهم

و حامل فلسفه بسيار عميقى است. در سال اميرالمؤمنين - كه امسال و سالهاى ديگر هم متعلّق به ايشان است - شايسته است كه اين فلسفه مورد مدّاقه قرار گيرد. امروز هم بشر بايد همان حركت و تلاش را انجام دهد. جوامع بشرى هرچه با عدالت و معنويت همراه شوند و هرچه انسانها از رذايل اخلاقى، خودخواهيها، بدانديشيها، بددليها، شهوترانيها و خودپرستيها دور شوند، آن آينده نزديكتر خواهد شد. بشر در طول تاريخ در كجراهه هايى قرار گرفته و به راه افتاده كه او را از سرمنزل نهايىِ خودش بسيار دور كرده است.فرازي از بيانات مقام معظم رهبرى در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حضرت رضا (ع) در مشهد مقدّس6/10/1379

فدك از غصب تا تخريب

غلام حسين مجلسي در سال هفتم هجرت، پيامبر خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  براى سركوبى يهوديان خيبر كه علاوه بر پناه دادن به يهوديان توطئه گر رانده شده از مدينه، به توطئه و تحريك قبايل مختلف عليه اسلام مشغول بودند، سپاهى به آن سمت گسيل داشت و پس از چند روز محاصره دژهاى مستحكم خيبرراتصرف كرد. آن حضرت طي فتوحات خود موفق به فتح قلعه هاي خيبر شدند. اين غزوه به نام همين منطقه يعني خيبر يهود معروف شد و شجاعت هاي علي عليه السلام در اين جنگ براي هميشه در حافظه ي  تاريخ ثبت گرديد.

خلاصه كتاب: نسرين نيك بين: استاد گرامي:مهدي يار احمديگرد آورنده:نسرين نيك بينعنوان كتاب:فدك از غصب تا تخريبپديد آورنده:غلام حسين مجلسي كوپائيويراستار:محب الزهرا عليه اسلامانتشارات دليل ماسر شناسه:مجلسي كوپائي، غلام حسين،1343.مشخصات نشر:قم، دليل ما، 1388.مشخصات ظاهري: 306ص.مصور(بخش رنگي)شابك:7-481-397-964-978وضعيت فهرست نويسي:فيپاموضوع: خطبه فدكرده بندي كنگره:1388  4 ق 26 م / 25 / 27 BFفدك:پس

از پيروزى كامل سپاه اسلام ، با آن كه اختيار اموال و جان هاى شكست خوردگان همگى در دست پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم قرار داشت ، رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم با بزرگوارى تمام، پيشنهاد آنان را پذيرفت و به آن ها اجازه داد نصف خيبر را در اختيار داشته باشند و نصف ديگر از آن مسلمانان باشد. بدين ترتيب، يهوديان در سرزمين خود باقى ماندند تا هر ساله نصف درآمد خيبر را به مدينه ارسال دارند. با شنيدن خبر پيروزى سپاه اسلام، فدكيان كه خود را همدست خيبريان مى ديدند، به هراس افتادند؛ اما وقتى خبر برخورد بزرگوارانه پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم با خيبريان را شنيدند، شادمان شدند و از رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم خواستند كه با آنان همانند خيبريان رفتار كند. لذا نماينده اي نزد پيامبر  صلي الله عليه و و اله وسلم فرستادند و از آن حضرت خواستند كه با آنان بر نصف فدك مصالحه كند و پيامبر خدا صلي الله عليه و و اله وسلم اين درخواست را پذيرفت.نتيجه اين مذاكره چنين شد كه سرزمين فدك و نصف درامد ان از آن پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم باشد و يهوديان منطقه به عنوان كارگر در ان كار كنند و از نصف ديگر درامد فدك استفاده نمايندنكته: سرزمين هايي كه بدون جنگ و خون ريزي بدست پيامبر صلي الله عليه واله وسلم برسد طبق ايه فيء ملك خاص رسول اكرم صلي الله عليه واله وسلم ميگردد و مسلمانان در ان هيچ نقشي ندارند .سوره حشر،

آيه 6 و7: و ما افاءالله علي رسوله منهم فما او جفتم عليه من خليل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء والله علي كل شيء قدير ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي. . خداوند در اين دو آيه مي فرمايد: آنچه را كه خداوند به پيامبرش رجوع داده (از غنائم جنگي و زمينها و. . .) و شما مسلمانان هيچ اسبي براي فتح آن هيچ شتري سوار نشديد؛ بلكه خداوند پيامبرش را بر آن مسلط فرمود كه خداوند هم بر هر چيز قادر است. همه اين اموال مربوط است به خدا و رسولش و نزديكان او. . . (يعني بين تمام مسلمين تقسيم نمي شود؛ مانند غنائم جنگي ديگر. بلكه فقط در اختيار رسول خداست تا در بين فقرا و محتاجان تقسيم كند) اين دو آيه صريح است در حكم اموالي مانند فدك كه مسلمانان در آن حقي ندارند بلكه تماما در اختيار رسول خداست.بخشش فدك به فاطمهسپس به دستور خداوند پس از نزول آيه ي شريفه ي « وات ذالقربي حقه »پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم به فرمان خدا فدك رابه حضرت زهرا بخشيدفقال يا بنى ان الله قد افاء على ابيك بفدك واختصه بها، فهى له خاصة دون المسلمين افعل بها مااشاء و انه قد كان لامك خديجة على ابيك مهر و ان أباك قد جعلها لك و انحلتكها لك و لولدك بعدك.پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم بلافاصله حضرت زهرا عليها السلام را فراخواند و فرمود: خداوند فدك را براى پدرت فتح كرد و چون لشكر اسلام

آن جا را فتح نكرده اند، هيچ سهم و نصيبى از آن نمى برند و مالكيت آن به اذن خداوند از آن من است تا خواست خداوند را درباره ى آن اجرا گردانم. هم اكنون دستور خداوند بر عطاى فدك بر تو نازل شده و از سوى ديگر، مهريه ى مادرت، خديجه، بر عهده ى پدرت مانده است. پدرت به دستور خداوند و در قبال مهريه ى مادرت، فدك را به تو عطا مى كند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالك آن باش!فقالت: لست احدث فيها حدثا و انت حى انت اولى بى من نفسى و مالى لك.فاطمه ى زهرا زهرا عليها السلام به پدر عرضه داشت: شما بر جان و مال من صاحب اختياريد و تا شما زنده ايد، نمى خواهم در آن تصرفى داشته باشم. فقال: اكره ان يجعلوها اليك سبه فيمنعوك اياها من بعدى فقالت: انفذ فيها امرك. پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم فرمود: ترس من از آن است كه نااهلان، تصرف نكردن تو را در زمان حياتم بهانه اى قرار دهند و بعد از من، آن را از تو منع نمايند. فاطمه زهرا عليها السلام عرضه داشت: پس آن گونه كه صلاح مى دانيد، عمل نماييد. سپس پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم به شرح زير عمل نمودندفشهد على ذلك على ابن ابى طالب عليه السلام و مولا لرسول الله و ام ايمن. فقال رسول الله: ان ام ايمن امرأة من اهل الجنة حضرت علي عليه اسلام و ام ايمن را بر اين مسئله شاهد گرفتند  و پس از شهادت دهى ام ايمن،

در شأن او فرمود: «ام ايمن زنى از زنان اهل بهشت است».سپس پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  ، مردم را به منزل حضرت زهرا عليها السلام فراخواند و به آنان خبر داد كه فدك از آن فاطمه است و در همان جا اولين درآمد فدك را به عنوان اهدايى فاطمه عليهاالسلام بين مردم تقسيم فرمودند و بدين صورت مالكيت فاطمه عليهاالسلام بر فدك را رسميت بخشيدند. در پى اين بخشش حضرت زهرا عليهاالسلام نماينده اى از جانب خويش براى فدك تعيين نمود و كارمندانى را تحت فرمان او سپرد تا پس از محاسبه ى دقيق و پرداخت حق الزحمه ى كارگران، سود خالص آن را خدمت آن حضرت تقديم نمايند. در طول چهار سال مالكيت پر افتخار حضرت زهرا عليهاالسلام تمام درآمد ساليانه ى فدك كه بالغ بر 120000 سكه ى طلا مى شد ،به دست سخاوتمند آن حضرت در امور خير و سامان بخشى به زندگى نيازمندان مصرف مى گشت.منظور از «ذاالقربى» چه كسانى مى باشد و حق ايشان چيست؟!جبرئيل از جانب خداوند عرضه داشت: «فدك را به فاطمه عطا كن!»در نتيجه منظور از ذا القربى حضرت فاطمه مي باشند. [ فنزل: «و آت ذا القربى حقه». قال: و ما هو؟! قال: اعط فاطمة فدكا و هى من ميراثها من امها خديجة... فحمل اليها النبى صلى الله عليه و آله ما اخذ منه و اخبرها بالآيه. امام رضا عليه السلام مي فرمايد: هنگامي كه آيه آت ذالقربي حقه؛ حق نزديكان خود را بده نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فاطمه عليها السلام را به سوي من

بخوانيد. حضرت فاطمه (عليهاسلام) را خبر كردند رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  فرمود: اي فاطمه! فدك از جمله اموال و غنائمي است كه براي فتح آن مسلمانان اسب و شتري نتاخته اند « و آن تنها در اختيار من است و مسلمانان در آن حقي ندارند. خداوند تبارك و تعالي به من امر فرمود كه حق نزديكانم را بدهم. من اين فدك را به تو دادم. آن را تصرف كن براي خودت و فرزندانت. و همچنين رواياتي نشانگر آن است كه پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم درزمان حيات خود فدك را به حضرت زهرا عليها السلام واگذاركرد. ازجمله عطيه مي گويد:پس ازنزول« آِيه ي وات ذالقربي وحقه» پيامبر زهرا عليها السلام را فرا خواندوفدك را به او بخشيد. از سال هفتم تا دهم هجري ، سه سال قبل از رحلت پيامبر اسلام  سرزمين فدك را به حضرت فاطمه سلام الله عليها واگذار كردند. اين روايت هم اثبات مي كند كه منظور از ذا القربى حضرت فاطمه عليها السلام مي باشند.ماجراي فدك بعد از رحلت پيامبر: هنگامي كه ابوبكر به خلافت رسيد و زمام امور مسلمانان را بدست گرفت فدك را جزء اموال عمومي اعلام كرد و ان را غصب نمود و وكيل حضرت فاطمه عليه اسلام را اخراج نمود وزماني كه حضرت زهرا عليها السلام فدك را مطالبه نمودابوبكر پاسخ داد:فدك ملك پيامبر بوده و الان من جانشين پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  هستم در نتيجه فدك مال من است سپس حضرت زهرا عليها السلام سند كتبي خود را نشان دادند تا دليلي باشد براي حق

مالكيت ايشان  اما عمر با جسارت بي شرمانه اي اب دهان خود را بر روي نامه ريخت و ان را پاره نمود.بعد از اين اتفاق حضرت علي به مسجد رفتند و خطاب به ابوبكر فرمودند: چرا حق فاطمه عليها السلام را از او گرفتي در حالي كه او در زمان حيات رسول الله مالك فدك بود؟ابوبكر گفت: فدك  از اموال عمومي مسلمانان است اگر فاطمه عليها السلام شهودي بر حق نسبت به فدك دارد بياورد.سپس حضرت علي عليه السلام به قانون ذواليد اشاره ميكنند و ميفرمايند: اي ابابكر اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعاي مالكيت آن را داشته باشم تو از چه كسي شاهد مي خواهي ؟ ابوبكرگفت: از شما كه ادعاي مالكيت داري.حضرت فرمودند: پس چرا الان كه فدك در دست فاطمه زهرا عليها السلام است و در زمان حيات رسول الله در آن تصرف داشته ( به اصطلاح فقهي ذواليد مي باشد) از فاطمه شاهد مي خواهي، در حالي كه شما ادعاي مالكيت فدك را داريد و شما بايد شاهد بياوريد .پس ابوبكر كه متوجه اشتباه خود شده بود نتوانست دليلي بياورد.در نتيجه عمر به سخن آمد و گفت: اي علي اين حرف ها چيست كه ميزني؟ اگر شاهدي داري بياور و الا در فذك حقي نداري.حضرت علي عليه السلام اين بار فرمودند: آيا كتاب خدا (قران) را خوانده اي؟ به من بگوييد آيه تطهير: (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) درباره چه كساني نازل شده است؟گفتند: درباره شما.سپس حضرت علي عليه السلام فرمودند: اگر شهودي شهادت دهند كه فاطمه اشتباهي انجام داده

شما چه مي كنيد؟ابوبكر گفت: او را مجازات مي كنم.حضرت علي عليه السلام فرمودند: پس تو كافري چون شهادت خداوند به پاك بودن حضرت فاطمه را رد كرده اي و شهادت مرا نيز قبول نداري.روز ديگر حضرت فاطمه عليها السلام  براي اثبات حق خود حضرت علي و ام ايمن را براي اداي شهادت در مسجد حاظر نمودند.ام ايمن براي شهادت حاظر شد و گفت: كه رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  فرمودند: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.پس آيا ممكن است فاطمه دروغ بگويد.آنگاه ام ايمن به حقانيت فاطمه عليها السلام نسبت به فدك شهادت داد و بعد از آن حضرت علي عليه السلام هم به همين صورت شهادت دادند.اما عمر به تهمت گفت: ام ايمن يك زن است و شهادت يك زن كافي نيست و علي عليه السلام نيز در اين شهادت نفي مي برد پس شهادت او نيز رد مي شود.سپس حضرت فاطمه به صورت ديگري استدلال نمود و خطاب به ابوبكر و عمر فرمودند: شما كه اقرار مي كنيد كه فدك ملك رسول الله بوده و قبول داريد كه من تنها فرزند وارث پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  مي باشم پس مالكيت فدك بعد از پدرم به عنوان ارث به من مي رسد.اما ابوبكر يك حديث ساختگي نقل نمود و گفت من از پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  شنيدم كه فرمودند: نحن معاشر الانبياء لا نورث ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم.حضرت زهرا عليها السلام در جواب فرمودند:اي پسر ابي قحافه آيا در كتاب خدا چنين امده كه تو از پدرت ارث ببري

و من از پدرم ارث نبرم؟مگر قران نمي فرمايد: ((و ورث سليمان داوود)) حضرت داوود از حضرت سليمان ارث برد.و در سرگذشت يحيي بن زكريا نقل فرموده كه: ((فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من ال يعقوب)) خدايا از جانب خود فرزندي به من ببخش كه از من و از ال يعقوب ارث ببرد.و بعد از استدلال به پنج آِه از قران كريم فرمودند: آيا خداوند اختصاصاً براي شما آيه اي فرستاده كه پدرم را از آن استثناء كرده باشد؟! و يا اينكه مي گوئيد اهل دو ملت از يكديگر ارث نمي برندو من و پدرم اهل يك ملت و آيين نيستيم؟!يا شما به خاص و عام قران از پدرم و پسر عمويم علي عليه السلام داناتر هستيد؟!حضرت زهرا عليها السلام با استدلال به قران براي همگان ثابت نمودند كه اين حديث سخن پيامبر نيست و با قرآن تناقص دارد.اما ابوبكر نپذيرفت.حضرت فاطمه عليها السلام با دلي پر از غم به خانه برگشتند و با اميرالمؤمنين به مشورت پرداختند.حضرت علي عليه السلام راه جديدي ارائه دادند و به حضرت زهرا فرمودند: در زماني كه ابوبكر تنها باشد (عمر در كنار او نباشد) پيش او برو و به او بگو: تو ادعا ميكني كه جاي پدرم نشسته اي و جانشين پدرم هستي، حال اگر فذك از آن تو بود و من از تو تقاضا مي كردم كه فدك را به من ببخشي بر تو لازم بود كه آن را به من برگرداني.حضرت فاطمه عليها السلام به پيشنهاد حضرت علي عليه السلام عمل نمودند و ابوبكر تسليم گرديد و نوشت كه بايد فدك به حضرت

زهرا عليها السلام بر گردد.زماني كه حضرت فاطمه عليها السلام نامه به دست از مسجد خارج مي شدند با عمر روبرو شدند و عمر زماني كه متوجه شد نامه اي كه در دست حضرت فاطمه عليها السلام است نامه رد فذك است آن را از فاطمه عليها السلام طلب نمود و حضرت فاطمه عليها السلام از دادن آن امتناع كردند.پس عمر با لگد به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرد در حالي كه او به فرزندش محسن حامله بود و محسن را سقط كرد.سپس با سيلي به صورت حضرت فاطمه عليها السلام زد به طوري كه گوشواره در گوش ايشان شكسته شد،پس عمر نامه را گرفت و پاره كرد.آنگاه حضرت فاطمه عليها السلام به نفرين فرمودند و گفتند: خداوند شكمت را پاره كند همانطور كه نامه مرا پاره كردي.و اما زماني كه حضرت زهرا عليها السلام احساس كردند تمام راه ها براي برگرداندن فدك كه مقدمه بازگشت خلافت به حضرت علي بود بسته شده است و ابوبكر و عمر تصميم به غصب خلافت و فدك دارند، براي اتمام حجت بر مردم و بيدا كردن تمام مسلمانان جهان به مسجد تشريف بردند و در حظور مهاجر و انصار و غاصبين خلافت خطبه اي را ايراد نمودند كه معروف به خطبه فدكيه است.متن خطبه فدكيه:عبدالله بن حسن عليه السلام از پدرانش روايت كرده است: حضرت فاطمه عليها السلام براي گرفتن فدك از ابوبكر،مقنعه اش را بر سر انداخته خود را در چادر پيچيد و به همراه گروهي از كنيزان و زنان خويشاوند خود،در حاليكه دنباله هاي لباسش بر زمين كشيده مي شد و راه رفتن و

حركاتش چيزي از راه رفتن و حركات ش چيزي از راه رفتن و حركات رسول خدا كم نمي آورد و كاملاً شبيه آن حضرت بود، از خانه بيرون امده تا اينكه به مسجد وارد شد.اطراف ابوبكر را عده اي از مهاجر و انصار گرفته بودند.پرده اي براي حضرت اويختند و ايشان در پشت پرده نشستند و پس از آن ناله ي جانگذاري از دل برون آورد كه مردم از شنيدن آن گريان شدند سپس لحظه اي مكث كردند تا سكوت ايجاد شود سپس به اين صورت كه در ادامه به آن پرداخته مي شود به ايراد خطبه پرداختند.1)    حمد و شكر خداوند    اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَني بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.     حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطاياى گسترده اى كه اعطا كرد، و منّتهاى بى شمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهايت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زياده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را

دو چندان كرد. 2) شهادت به وحدانيت خداوند    وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ. اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَىْ ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.    و گواهى مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست و شريكى ندارد، كه اين امر بزرگى است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشم ها از ديدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خيالات از درك او عاجز مى باشند. موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از ماده اى موجود شوند، و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبى تبعيّت كنند، آنها را به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بى آنكه در ساختن آنها نيازى داشته و در تصويرگرى آنها فائده اى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبوديت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد. 3

) شهادت به رسالت حضرت محمد    وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.     و گواهى مى دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزيدن نام پيامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده، و در نهايت تاريكى ها بسر برده، و در سر حد عدم و نيستى قرار داشتند، او را برانگيخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطه اش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات. 4) علت رسالت پيامبر اكرم    بْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها. فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبي مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ.     او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعى اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد، و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاى مختلفى قرار داشته، و در پيشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بت هاى تراشيده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد

را منكرند. پس خداى بزرگ بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكى هاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤيت ديده ها را از ميان برداشت، و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهى رهانيد، و بينايشان كرده،و ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود. 5) رحلت پيامبر اكرم    ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ     تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده، و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيده اش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد. 6) امر مردم به تبعيت خداوند    اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ فيكُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً

بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ. بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.     شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دين و وحى او، و امينهاى خدا بر يكديگر، و مبلّغان او بسوى امّتهاييد، زمامدار حق در ميان شما بوده، و پيمانى است كه از پيشاپيش بسوى تو فرستاده، و باقيمانده اى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گوياى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوه گر مى باشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده، و تبعيّت از او خشنودى الهى را باعث مى گردد، و شنيدن آن راه نجات است. بوسيله آن مى توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسير شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گرديده، و نيز به گواهيهاى جلوه گرش و برهانهاى كافيش و فضائل پسنديده اش، و رخصتهاى بخشيده شده اش و قوانين واجبش دست يافت 7) فلسفه احكام الهي    فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الْاَجْرِ. وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِي الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ،

وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكائيلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ. وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ايجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِيَّةِ. فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.     پس خداى بزرگ ايمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكيه نفس و افزايش روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و حج را براى استحكام دين، و عدالت ورزى را براى التيام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم يافتن ملتها، و امامتمان را براى رهايى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد. وامر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نيكى به پدر و مادر را براى رهايى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزايش جمعيت، و قصاص را وسيله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كيل و وزن را براى رفع كم فروشى مقرر فرمود. و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در يگانه پرستى خالص شوند. پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد، و از

دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مى ترسند.8) من فاطمه دختر محمد هستم    ثم قالت: اَيُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَةُ وَ اَبي مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ. فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ. فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرحَتَّى تَفَرََّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعيمُ الدّينِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ، وَ طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ      آنگاه فرمود: اى مردم! بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مى گويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نيست، پيامبرى از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است. پس اگر او را بشناسيد مى دانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده، و در ميان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نيكو بزرگوارى است آنكه من اين نسبت را به او دارم. رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره گيرى كرده، شمشير بر فرقشان نواخت،

گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كينه توزان را مى شكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند.تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد، و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره هاى كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، 9) شما مردمي ضعيف و ذليل بوديد كه توسط پدرم عزيز شديد    وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ في نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ. وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِي ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَو ْلِكُمْ    در ميان گروهى كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند. و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتش زنه اى بوديد كه بلافاصله خاموش مى گرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبى مى نوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى كرديد، خوار و مطرود بوديد، مى ترسيدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، 10)در هنگام جنگ ها حضرت علي خاموش كننده آن بود و شما فرار مي كرديد و منتظرنزول بلا ها بر ما بوديد     فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتي، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ،

وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ. كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِي ءُ حَتَّى يَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ يَخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ. وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.     تا خداى تعالى بعد از چنين حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد. هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائى از مشركين دهان بازكرد، پيامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمين نمى كوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمى كرد، باز نمى گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سرورى از اولياء الهى، دامن به كمر بسته، نصيحت گر، تلاشگر، و كوشش كننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت كننده نمى هراسيد. و اين در هنگامه اى بود كه شما در آسايش زندگى مى كرديد، در مهد امن متنعّم بوديد، و در انتظار بسر مى برديد تا ناراحتى ها ما را در بر گيرد، و گوش به زنگ اخبار بوديد، و هنگام كارزار عقبگرد مى كرديد، و به هنگام نبرد فرار مى نموديد. 11)پيروي از شيطان پس از پيامبر    فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ،

ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوينَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّينَ، وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فيهِ مُلاحِظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ. هذا، وَ الْعَهْدُ قَريبٌ، وَالْكَلْمُ رَحيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.     و آنگاه كه خداوند براى پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دين كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه گان با قدر و منزلت گرديده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه هايتان بيامد، و شيطان سر خويش را از مخفى گاه خود بيرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستيد، و براى فريب خوردن آماده ايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد، و مشاهده كرد كه به آسانى اين كار را انجام مى دهيد، شما را به غضب واداشت، و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شديد. اين در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود، و جراحت التيام نيافته، و پيامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مى هراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفته ايد، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است. 12)مقابله جسارت هاي شما صبر مي كنيم    فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ، وَ

اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمينَ بَدَلاً، وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِي الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينِ. ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ يَسْلَسَ قِيادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّينِ الْجَلِيِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان فى الحشا. وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّي اِبْنَتُهُ.     اين كار از شما بعيد بود، و چطور اين كار را كرديد، به كجا روى مى آورديد، در حالى كه كتاب خدا روياروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدايتش ظاهر، و محرّماتش هويدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختيد، آيا بى رغبتى به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مى كنيد؟ كه اين براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غير از اسلام دينى را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود. آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد، و كشيدن آن سهل گردد، پس آتش گيره ها را افروخته تر كرده، و به آتش دامن زديد تا آن را شعله ور سازيد،و براى اجابت نداى شيطان، و براى خاموش كردن

انوار دين روشن خدا، و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مى خوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه ها و درختان كمين گرفته و راه مى رفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم. و شما اكنون گمان مى بريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمى دانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم. 13) استدلال به آيات قران براي ارث بردن از محمد    اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثي؟ يَابْنَ اَبي قُحافَةَ! اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةَ لِلْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ». (5) وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا     اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابى قحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا

آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى اندازيد، آيا قرآن نمى گويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى فرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران». و شما گمان مى بريد كه مرا بهره اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم،14) سه سوال بيداركننده    اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ. فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ.     آيا خداوند آيه اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى گوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمى برند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمى دانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات

خواهد كرد. چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعده گاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مى برند، و پشيمانى به شما سودى نمى رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى شود. 15) آنگاه حضرت فاطمه زهرا به سوي انصار نظر افكنده و فرمودند:چرا در حق من سستي ميكنيد؟    يا مَعْشَرَ النَّقيبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَميزَةُ في حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتي؟ اَما كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَبي يَقُولُ: «اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ. اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضيعَ الْحَريمُ، وَ اُزيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ. فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصيبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ في اَفْنِيَتِكُمْ، وَ في مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، يَهْتِفُ في اَفْنِيَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ. «وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرينَ».     اى گروه نقباء،

و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهل انگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم پيامبر نمى فرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مى شود»، چه بسرعت مرتكب اين اعمال شديد، و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى كوشيم هست، و نيرو براى حمايت من در اين مطالبه و قصدم مى باشد. آيا مى گوئيد محمد صلى اللَّه عليه و آله بدرود حيات گفت، اين مصيبتى است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار، و درز دوخته آن شكافته، و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد، و ستارگان بى فروغ، و آرزوها به نااميدى گرائيد، كوهها از جاى فروريخت، حرمتها پايمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند. بخدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيم تر است، كه همچون آن مصيبتى نبوده و بلاى جانگدازى در اين دنيا به پايه آن نمى رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايى كه در خانه هايتان، و در مجالس شبانه و روزانه تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى خوانيد، اين بلائى است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى فرمايد: محمد پيامبرى است كه پيش از وى پيامبران ديگرى درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب برمى گرديد، و آنكس كه به عقب برگردد بخدا زيانى نمى رساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد». 16)

شما قدرت نظامي داريد كه حق مرا باز بازبگيريد    ايهاً بَني قيلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ، وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتيرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَيْتِ. قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْايمانِ؟ بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.    اى پسران قيله- گروه انصار- آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مى بينيد و سخن مرا مى شنويد، و داراى انجمن و اجتماعيد، صداى دعوت مرا همگان شنيده و از حالم آگاهى داريد، و داراى نفرات و ذخيره ايد، و داراى ابزار و قوه ايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى رسد ولى جواب نمى دهيد، و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولى به فريادم نمى رسيد، در حالى كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مى باشيد، و شما برگزيدگانى بوديد كه انتخاب شده،

و منتخباتى كه براى ما اهل بيت برگزيده شديد! با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شير آمد، و نعره هاى شرك آميز خاموش شده، و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گردانديد، و بعد از پيشقدمى عقب نشستيد، و بعد ايمان شرك آورديد. واى بر گروهى كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند، و خواستند پيامبررا اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد. 17) هشدار براي خانه نشين ها    اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ. اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّي بِالْخِذْلَةِ الَّتي خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ. فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما

تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٌ شَديدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.    آگاه باشيد مى بينم كه به تن آسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته ايد، با راحت طلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيده ايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد را از دهان بيرون ريختيد، و آنچه را فروبرده بوديد را بازگرداندند، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداى بزرگ از همگان بى نياز و ستوده است. آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پديد آمده در اخلاق شما، و بى وفائى و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، و ليكن اينها جوشش دل اندوهگين، و بيرون ريختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نيست، و جوشش سينه ام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولى بدانيد كه پشت اين شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله ور خدا كه بر قلبها احاطه مى يابد متصل است. آنچه مى كنيد در برابر چشم بيناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مى كنيم، و شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار بسر مى بريم. سخنان حضرت زهرا كه به

اينجا رسيد ابوبكر چنين پاسخ داد سخنان ابوبكر:—    فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال: —    يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ، وَ لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ. فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ، سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ. وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ». وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِي الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، يُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمينَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالي وَ مالي، هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ، لا يُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا يُوضَعُ في فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَّكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرَيِنَّ اَنْ اُخالِفَ في ذاكَ اَباكِ

(صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).—    آنگاه ابوبكر پاسخ داد: —    اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وى در ميان زنانمان پدر تو، و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نيز در هر كار بزرگى پيامبر را يارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى دارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مى شمرند. پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده، و ما را به خير راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بوديد، و تو اى برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ايجاد نخواهد گرديد. و بخدا سوگند از رأى پيامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكرده ام، و پيشرو قوم به آنان دروغ نمى گويد، و خدا را گواه مى گيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى گذاريم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مى نهيم، و آنچه از ما باقى مى ماند در اختيار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنمايد.» و ما آنچه را كه مى خواهى در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و اين تصميم

به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به اين كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و اين حال من و اين اموال من است كه براى تو و در اختيار توست، و از تو دريغ نمى شود و براى فرد ديگرى ذخيره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقه ات فرونهاده نمى گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آيا مى پسندى كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم. —    —    18) جواب حضرت فاطمه•    فقالت: سُبْحانَ اللَّهِ، ما كانَ اَبي رَسُولُ اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ يَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حَياتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ: «يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ»، وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ». بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْميراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ اَزالَ التَّظَنّي وَ الشُّبَهاتِ فِي الْغابِرينَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ. •    حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روى گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مى نمود، آيا مى خواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد، و اين كار بعد از رحلت او شبيه است به دامهائى

كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بين حق و باطل جدائى مى اندازد، و مى فرمايد:- زكريا گفت: خدايا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد»، و مى فرمايد: «سليمان از داود ارث برد». و خداوند در سهميه هائى كه مقرر كرد، و مقاديرى كه در ارث تعيين فرمود، و بهره هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضيحات كافى داده، كه بهانه هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پيش پايتان قرار داده، و جز صبر زيبا چاره اى ندارم، و خداوند در آنچه مى كنيد ياور ماست. سخنان ابوبكر با شنيدن اين فرمايش—    فقال أبوبكر: صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّينِ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْني وَ بَيْنَكِ قَلَّدُوني ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَيْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ. —    ابوبكر گفت: خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، كه معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مى باشد و راست مى گويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمى كنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند، و آنان اين حكومت را بمن سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چيزى را براى

خود برداشته ام، و اينان همگى گواه و شاهدند. 19) سخنان حضرت فاطمه•    فالتفت فاطمة عليهاالسلام الى النساء، و قالت: مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً، وَ غِبَّهُ وَ بيلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ. •    آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود: اى مسلمانان! كه براى شنيدن حرفهاى بيهوده شتابان بوده، و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمى انديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده، و بد راهى را به او نشان داده، و با بدچيزى معاوضه نموديد، بخدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده ها كنار رود و زيانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمى كرديد و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند. 20) سپس آن حضرت رو به سوى قبر پيامبر كرد و فرمود:•    قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ

- عِنْدَ الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبُ اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَيْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى الْعِزَّةِ الْكُتُبُ وَ كانَ جِبْريلُ بِالْاياتِ يُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبُ فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ •    بعد از تو خبرها و مسائلى پيش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى كرد. ما تو را از دست داديم مانند سرزمينى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند. هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما. مردانى چند از امت تو همين كه رفتى، و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه ها را آشكار كردند. بعد از تو مردانى ديگر از ما روى برگردانده و خفيفمان نمودند، و ميراثمان دزديده شد. تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مى گرديد. جبرئيل با آيات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد. اى كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زير خود پنهان كرد. —    21) بازگشت حضرت فاطمه به خانه وخطاب به حضرت علي•    ثم انكفأت عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه السلام يتوقّع رجوعها اليه و يتطلّع طلوعها عليه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لاميرالمؤمنين عليهماالسلام: يَابْنَ اَبي طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ

ريشُ الْاَعْزَلِ. هذا اِبْنُ اَبي قُحافَةَ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ في خِصامي وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ في كَلامي حَتَّى حَبَسَتْني قيلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً. اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطلاً وَ لا خِيارَ لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هَنيئَتي وَ دُونَ ذَلَّتي، عَذيرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياًوَيْلاىَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلاىَ في كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبي وَ عَدْواىَ اِلى رَبّي، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً. •    آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على عليه السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على عليه السلام فرمود: اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر پرده نشين شده، و در خانه اتهام به زمين نشسته اى، شاه پرهاى شاهين را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابى قحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينه توز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته، و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند، و مردم از ياريم چشم پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم

از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم. آنروز كه شمشيرت را بر زمين نهادى همان روز خويشتن را خانه نشين نمودى، تو شيرمردى بودى كه گرگان را مى كشتى، و امروز بر روى زمين آرميده اى، گوينده اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى گردانى، و من از خود اختيارى ندارم، اى كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اينگونه سخن مى گويم خداوندا عذر مى خواهم، و يارى و كمك از جانب توست. از اين پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت، و بازويم سست شد، شكايتم بسوى پدرم بوده و از خدا يارى مى خواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است. —    حضرت على عليه السلام كه ديگر طاقت شنيدن شكواي حضرت زهرا را نياوردند فرمودند—    فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: لا وَيْلَ لَكِ، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ. فقالت: حَسْبِيَ اللَّهُ، و أمسكت. —    حضرت على عليه السلام فرمود: شايسته تو نيست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزيده خدا و اى باقيمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى كنم، اگر تو براى گذران روزيت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است، و آنچه

برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد. موقعيت جغرافيايى فدك فدك دهكده اى در شمال مدينه بود (فدك قريه اي بود از قراء يهود) كه تا آن شهر دو يا سه روز راه فاصله داشت. اين دهكده در شرق خيبر و در حدود هشت فرسنگى آن واقع بود و ساكنانش همگى يهودى شمرده مى شدند. امروزه فاصله خيبر تا مدينه را حدود 120 يا 160 كيلومتر ذكر مى كنند.فدك از روستاهاي حجاز است و با خيبر فاصله چنداني ندارد. اين سرزمين در 130 كيلومتري مدينه واقع شده است. در دوره ي مورد بحث ما يعني زمان خلافت ابوبكر، اين سرزمين به لحاظ فراواني محصول و آب، شهره ي عام و خاص بوده است.در قرن سوم هجري، فدك، منزلگاه و استراحتگاه مسافراني بوده است كه قصه مدينه مي كردند. اين سرزمين امروزه، " الحائط" نام دارد و دقيقا در مرز شرقي خيبر قرار گرفته است.ارزش اقتصادى فدك درباره ارزش اقتصادى فدك بسيار سخن گفته اند. برخى از منابع شيعى درآمد ساليانه آن را بين بيست و چهار هزار تا هفتاد هزار دينار نوشته اند9 و برخى ديگر، نصف درآمد ساليانه آن را 24هزار دينار نگاشته اند. ابن ابى الحديد معتزلى از يكى از متكلمان امامى مذهب چنان نقل مى كند كه ارزش درختان خرماى اين ناحيه با ارزش درختان خرماى شهر كوفه در قرن هفتم برابر بود.تفاوت فقهى حكم خيبر و فدك رفتار رسول خدا درباره فدك و خيبر يكسان مى نمايد؛ ولى اين دو سرزمين حكم همسان ندارند. مناطقى كه به دست مسلمانان تسخير مى شود، دو گونه است:1)مكان هايى كه با

جنگ و نيروى نظامى گشوده مى شود. اين سرزمين ها كه در اصطلاح «مفتوح العنوة» (گشوده شده با قهر و سلطه) خوانده مى شود، به منظور تقدير از تلاش جنگجويانِ مسلمان در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد و رهبر جامعه اسلامى چگونگى تقسيم يا بهره بردارى از آن را مشخص مى سازد. منطقه خيبر، جز دو دژ آن به نام هاى «وطيح» و «سلالم» اين گونه بود.2)مكان هايى كه با صلح گشوده مى شود؛ يعنى مردم منطقه اى با پيمان صلح خود را تسليم مى كنند و دروازه هاى خود را به روى مسلمانان مى گشايند. قرآن كريم اختيار اين نوع سرزمين ها را تنها به رسول خد ا صلي الله عليه و و اله وسلم  سپرده است و مسلمانان در آن هيچ حقى ندارند.فدك و دو دژ پيش گفته خيبر اين گونه فتح شد؛ بنابراين، ملك رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  گشت.ادعاهاى حضرت زهرا(س)چنان كه نزد شيعيان مشهور است، حضرت زهرا عليها السلام فدك را ملك خود مى دانست و براى اثبات مالكيت خود دو راه را به صورت طولى پيمود؛ يعنى وقتى از راه اول نتيجه نگرفت سراغ راه دوم رفت. اين دو راه عبارت است از بخشش و ارث.بخشش (نحله)عمده منابع شيعى و نيز منابع متعدد اهل سنت اين نكته را بيان مى كنند كه نيمى از فدك در سال هفتم هجرى به ملكيّت شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  درآمد و پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  طبق آيه «و آتِ ذالقربى حقَّه؛ حق خويشان خود را بپرداز»  آن را به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بخشيد.حضرت فاطمه عليها السلام پس از پيامبر اكرم صلي الله

عليه و و اله وسلم  براى اثبات اين ادعا حضرت على عليه السلام و امّ ايمن را گواه قرار داد. حكومت سخن حضرت زهرا عليها السلام را نپذيرفت و بااين بهانه كه اولاً حضرت على عليه السلام در اين گواهى صاحب نفع است و ثانياً  حتى اگر شهادت على عليه السلام پذيرفته شود  در اثبات امور مالى گواهى دو مرد يا يك مرد و دو زن لازم است، گواهى امام على عليه السلام و ام ايمن را رد كرد.نقد رأى دستگاه خلافتكردار حكومت از نظر قوانين و سنت اسلامى مردود است؛ زيرا:الف)در آن زمان فدك در دست حضرت فاطمه  عليها السلام بود. در آيين دادرسى پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  البينة على المدعى و اليمين على من انكر شاهد آوردن وظيفه مدعى و سوگند خوردن وظيفه منكر است. پس حضرت منكر به شمار مى آمد و بايد سوگند مى خورد ديگرى در اين ملك حقى ندارد.ب) با توجه به آيه تطهير كه مفسران شيعه و سنى  شأن  نزول  آن  را  درباره  اهل  بيت پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  مى دانند،اهل بيت آن حضرت عليه السلام از هر گونه رجس و پليدى دورند؛ و بديهى است كه مصداق اين آيه نمى تواند ادعاى نادرست مطرح كند.ج) محدثان شيعه و سنى بر اين نكته اتفاق دارند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  درباره حضرت فاطمه زهرا عليها السلام فرمود: «ان الله يغضب لغضبها و يرضى لرضاها؛ خداوند براى خشم فاطمه خشمگين و براى خشنودى اش خشنود مى شود.» اين جمله كه حكومتگران نيز آن را شنيده بودند، نشان مى دهد فاطمه عليها السلام

در همه شؤون زندگانى اش جز در مسير خداوند گام بر نمى دارد و بى ترديد چنين فردى هرگز ادعاى دروغ بر زبان نمى راند.د) شاهد ادعاهاى حضرت زهرا عليها السلام  شخصيتى مانند على عليه السلام است كه با آياتى چون «آيه ولايت» و آيه تطهير تأييد گرديده و در آيه مباهله به منزله نفس پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  مطرح شده است. افزون بر اين، با بيشترين تأييدات از سوى پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  روبه رو است. تنها حديث «على مع الحق و الحق مع على يدور حيث مادار؛على با حق است و حق با على است و حق بر محور على مى گردد» براى اثبات درستى گفتار و كردارش كافى است.ه) به گواهى حكومتگران، پيامبر خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  «ام ايمن» را زن بهشتى معرفى كردواضح است چنين شخصيتى هيچ گاه گواهى دروغ نمى دهد.اين روايات در جامعه آن روز شايع بود و مسلماً حكومتگران با آن ها آشنا بودند. بى ترديد رد كردن شهادت چنين گواهى نشان دهنده بى اعتنايى به آيات و روايات و يا دست كم نا آگاهى از آن ها است.ادعاهاى حكومتحكومت در مقابل حضرت  عليها السلام عمدتاً دو ادعا مطرح كرد:1)    صدقه بودن فدك معناى اين عبارت آن است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  فدك را به كسى نبخشيد و با آن به گونه صدقه جاريه برخورد كرد؛ يعنى رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  از درآمد فدك زندگانى شخصى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و ديگر بنى هاشم را تأمين مى كرد و مازاد آن را در راه خدا به مصرف مى رساند.از آن جا

كه ابوبكر خود را جانشين مشروع پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  مى دانست، مى خواست با در اختيار گرفتن فدك، اين مشروعيت ادعايى را براى همگان به اثبات برساند و چنان اعتقاد داشت كه چشم پوشى از اين زمين نوعى خلل در مشروعيت حكومتش پديد مى آورد.اين ادعا با چالش هاى زير روبه رو است:الف) ظاهر آيه هفتم سوره حشر كه قبلاً به آن اشاره شد، آن است كه اين سرزمين از سوى خداوند ملك پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  قرار گرفت.ب) روايات شيعه و سنى بر اين نكته تصريح دارند كه با نزول آيه «و آت ذالقربى حقه» پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  اين زمين را به صورت بخشش به فاطمه زهرا عليها السلام واگذار كرد. جالب آن است در آيه از حق ذالقربى (خويشان نزديك) سخن به ميان آمده و آن را حق ايشان دانسته است.ج) حتى اگر ظاهر رفتار پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  چيزى غير از ملكيت و عدم بخشش را نشان دهد، وقتى شخصيتى مانند حضرت فاطمه عليها السلام به همراه شاهدانى چون حضرت على عليه السلام و ام ايمن ادعاى بخشش مى كنند بايد ادعاى آن ها بر ظاهر رفتار پيامبر مقدم شود.د) حتى اگر بپذيريم اين ملك در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  صدقه بود، لزوماً معناى آن اين نيست كه حكومت جانشين پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  سرپرست اين صدقه خواهد بود؛ زيرا ممكن است آن را صدقه اى خانوادگى و در اصطلاح نوعى وقف خاص بدانيم كه متولى آن افرادى

از خود آن خاندانند.چنان كه طبق بعضى از گزارش هاى اهل سنت، عمر در زمان حكومت خود فدك را به حضرت على عليه السلام و عباس واگذار كرد تا خود در ميان خود همانند پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  با اين سرزمين رفتار كنند. ه) حتى اگر تصرفات پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  را تصرفاتى حاكمانه بدانيم و معتقد باشيم آن حضرت به عنوان حاكم مسلمانان سرپرستى اين ملك را به عهده گرفت، بايد توجه داشت در آن زمان مهم ترين چالش ميان حكومت و اهل بيت عليه السلام مشروعيت حكومت بود كه اهل بيت(ع) آن را طبق نصوص پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  نمى پذيرفتند. در اين موقعيت، بديهى بود زير بار لوازم اين مشروعيت نيز نروند و به عهده گرفتن سرپرستى فدك از سوى حكومت را نپذيرند.2)حديث نفى ارث پيامبران منظور از اين حديث، روايتى است كه ابوبكر آن را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  چنين نقل كرد: «انا معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقة؛35 ما جماعت پيامبران از خود ارث باقى نمى گذاريم. هر چه از ما ماند، صدقه است. »درباره اين حديث بايد يادآور شد:الف) تا آن زمان اين حديث را جز ابوبكر هيچ كس نشنيده بود. بسيارى از محدثان نيز بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه راوى اين حديث تنها ابوبكر بود. البته بعدها پشتيبانانى چون مالك بن اوس يافت و در دهه هاى بعد عمر، زبير، طلحه و عايشه نيز در شمار مؤيدان آن جاى گرفتند.ب) ابوبكر با نقل اين حديث ناقل سخن پيامبر اكرم صلي الله

عليه و و اله وسلم  بود و در طرف مقابل، حضرت فاطمه عليها السلام و حضرت على عليه السلام و ام ايمن ناقل سخن و كردار پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  مبنى بر بخشش فدك بودند. بديهى است با توجه به فزونى شمار ناقلان در اين سمت و نيز شخصيت آن ها كه بيش ترين تأييدات را از سوى پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  دارايند، بايد قول آن ها بر قول ابوبكر مقدم شود.ج) اين حديث با آيات متعددى از قرآن كه در آن ميراث انبيا مطرح شده است، منافات دارد و بديهى است نمى توان تنها با يك حديث در مقابل اين آيات صريح ايستادگى كرد.د) اگر طبق اين حديث معتقد شويم پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  هيچ گونه مالى به ارث نگذاشت، چگونه است كه طبق نقل اهل سنت بعضى از اموال آن حضرت صلي الله عليه و و اله وسلم  مانند وسايل شخصى و نيز حجره هاى آن حضرت صلي الله عليه و و اله وسلم  به ارث مى رسيد؟

فدك از غصب تا تخريب

غلام حسين مجلسي

خلاصه كتاب: نسرين نيك بين: در سال هفتم هجرت، پيامبر خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  براى سركوبى يهوديان خيبر كه علاوه بر پناه دادن به يهوديان توطئه گر رانده شده از مدينه، به توطئه و تحريك قبايل مختلف عليه اسلام مشغول بودند، سپاهى به آن سمت گسيل داشت و پس از چند روز محاصره دژهاى مستحكم خيبرراتصرف كرد. آن حضرت طي فتوحات خود موفق به فتح قلعه هاي خيبر شدند. اين غزوه به نام همين منطقه يعني خيبر يهود معروف شد و شجاعت هاي

علي عليه السلام در اين جنگ براي هميشه در حافظه ي  تاريخ ثبت گرديد.استاد گرامي: مهدي يار احمديعنوان كتاب: فدك از غصب تا تخريبپديد آورنده: غلام حسين مجلسي كوپائيويراستار: محب الزهرا عليه اسلامانتشارات دليل ما سر شناسه:مجلسي كوپائي، غلام حسين،1343.مشخصات نشر: قم، دليل ما، 1388.مشخصات ظاهري:  306ص.مصور(بخش رنگي)شابك: 7-481-397-964-978وضعيت فهرست نويسي: فيپاموضوع:  خطبه فدكرده بندي كنگره: 1388  4 ق 26 م / 25 / 27 BFفدك:پس از پيروزى كامل سپاه اسلام ، با آن كه اختيار اموال و جان هاى شكست خوردگان همگى در دست پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم قرار داشت ، رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم با بزرگوارى تمام، پيشنهاد آنان را پذيرفت و به آن ها اجازه داد نصف خيبر را در اختيار داشته باشند و نصف ديگر از آن مسلمانان باشد. بدين ترتيب، يهوديان در سرزمين خود باقى ماندند تا هر ساله نصف درآمد خيبر را به مدينه ارسال دارند. با شنيدن خبر پيروزى سپاه اسلام، فدكيان كه خود را همدست خيبريان مى ديدند، به هراس افتادند؛ اما وقتى خبر برخورد بزرگوارانه پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم با خيبريان را شنيدند، شادمان شدند و از رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم خواستند كه با آنان همانند خيبريان رفتار كند. لذا نماينده اي نزد پيامبر  صلي الله عليه و و اله وسلم فرستادند و از آن حضرت خواستند كه با آنان بر نصف فدك مصالحه كند و پيامبر خدا صلي الله عليه و و اله وسلم اين درخواست را پذيرفت.نتيجه اين مذاكره چنين شد كه سرزمين فدك و نصف درامد ان از آن

پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم باشد و يهوديان منطقه به عنوان كارگر در ان كار كنند و از نصف ديگر درامد فدك استفاده نمايندنكته: سرزمين هايي كه بدون جنگ و خون ريزي بدست پيامبر صلي الله عليه واله وسلم برسد طبق ايه فيء ملك خاص رسول اكرم صلي الله عليه واله وسلم ميگردد و مسلمانان در ان هيچ نقشي ندارند .سوره حشر، آيه 6 و7: و ما افاءالله علي رسوله منهم فما او جفتم عليه من خليل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله علي من يشاء والله علي كل شيء قدير ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي. . خداوند در اين دو آيه مي فرمايد: آنچه را كه خداوند به پيامبرش رجوع داده (از غنائم جنگي و زمينها و. . .) و شما مسلمانان هيچ اسبي براي فتح آن هيچ شتري سوار نشديد؛ بلكه خداوند پيامبرش را بر آن مسلط فرمود كه خداوند هم بر هر چيز قادر است. همه اين اموال مربوط است به خدا و رسولش و نزديكان او. . . (يعني بين تمام مسلمين تقسيم نمي شود؛ مانند غنائم جنگي ديگر. بلكه فقط در اختيار رسول خداست تا در بين فقرا و محتاجان تقسيم كند) اين دو آيه صريح است در حكم اموالي مانند فدك كه مسلمانان در آن حقي ندارند بلكه تماما در اختيار رسول خداست.بخشش فدك به فاطمهسپس به دستور خداوند پس از نزول آيه ي شريفه ي « وات ذالقربي حقه »پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم به فرمان خدا فدك رابه حضرت زهرا بخشيدفقال يا بنى

ان الله قد افاء على ابيك بفدك واختصه بها، فهى له خاصة دون المسلمين افعل بها مااشاء و انه قد كان لامك خديجة على ابيك مهر و ان أباك قد جعلها لك و انحلتكها لك و لولدك بعدك.پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم بلافاصله حضرت زهرا عليها السلام را فراخواند و فرمود: خداوند فدك را براى پدرت فتح كرد و چون لشكر اسلام آن جا را فتح نكرده اند، هيچ سهم و نصيبى از آن نمى برند و مالكيت آن به اذن خداوند از آن من است تا خواست خداوند را درباره ى آن اجرا گردانم. هم اكنون دستور خداوند بر عطاى فدك بر تو نازل شده و از سوى ديگر، مهريه ى مادرت، خديجه، بر عهده ى پدرت مانده است. پدرت به دستور خداوند و در قبال مهريه ى مادرت، فدك را به تو عطا مى كند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالك آن باش!فقالت: لست احدث فيها حدثا و انت حى انت اولى بى من نفسى و مالى لك.فاطمه ى زهرا زهرا عليها السلام به پدر عرضه داشت: شما بر جان و مال من صاحب اختياريد و تا شما زنده ايد، نمى خواهم در آن تصرفى داشته باشم. فقال: اكره ان يجعلوها اليك سبه فيمنعوك اياها من بعدى فقالت: انفذ فيها امرك. پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم فرمود: ترس من از آن است كه نااهلان، تصرف نكردن تو را در زمان حياتم بهانه اى قرار دهند و بعد از من، آن را از تو منع نمايند. فاطمه زهرا عليها السلام عرضه داشت: پس آن گونه

كه صلاح مى دانيد، عمل نماييد. سپس پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم به شرح زير عمل نمودندفشهد على ذلك على ابن ابى طالب عليه السلام و مولا لرسول الله و ام ايمن. فقال رسول الله: ان ام ايمن امرأة من اهل الجنة حضرت علي عليه اسلام و ام ايمن را بر اين مسئله شاهد گرفتند  و پس از شهادت دهى ام ايمن، در شأن او فرمود: «ام ايمن زنى از زنان اهل بهشت است».سپس پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  ، مردم را به منزل حضرت زهرا عليها السلام فراخواند و به آنان خبر داد كه فدك از آن فاطمه است و در همان جا اولين درآمد فدك را به عنوان اهدايى فاطمه عليهاالسلام بين مردم تقسيم فرمودند و بدين صورت مالكيت فاطمه عليهاالسلام بر فدك را رسميت بخشيدند. در پى اين بخشش حضرت زهرا عليهاالسلام نماينده اى از جانب خويش براى فدك تعيين نمود و كارمندانى را تحت فرمان او سپرد تا پس از محاسبه ى دقيق و پرداخت حق الزحمه ى كارگران، سود خالص آن را خدمت آن حضرت تقديم نمايند. در طول چهار سال مالكيت پر افتخار حضرت زهرا عليهاالسلام تمام درآمد ساليانه ى فدك كه بالغ بر 120000 سكه ى طلا مى شد ،به دست سخاوتمند آن حضرت در امور خير و سامان بخشى به زندگى نيازمندان مصرف مى گشت.منظور از «ذاالقربى» چه كسانى مى باشد و حق ايشان چيست؟!جبرئيل از جانب خداوند عرضه داشت: «فدك را به فاطمه عطا كن!»در نتيجه منظور از ذا القربى حضرت فاطمه مي باشند. [ فنزل: «و آت ذا القربى

حقه». قال: و ما هو؟! قال: اعط فاطمة فدكا و هى من ميراثها من امها خديجة... فحمل اليها النبى صلى الله عليه و آله ما اخذ منه و اخبرها بالآيه. امام رضا عليه السلام مي فرمايد: هنگامي كه آيه آت ذالقربي حقه؛ حق نزديكان خود را بده نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فاطمه عليها السلام را به سوي من بخوانيد. حضرت فاطمه (عليهاسلام) را خبر كردند رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  فرمود: اي فاطمه! فدك از جمله اموال و غنائمي است كه براي فتح آن مسلمانان اسب و شتري نتاخته اند « و آن تنها در اختيار من است و مسلمانان در آن حقي ندارند. خداوند تبارك و تعالي به من امر فرمود كه حق نزديكانم را بدهم. من اين فدك را به تو دادم. آن را تصرف كن براي خودت و فرزندانت. و همچنين رواياتي نشانگر آن است كه پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم درزمان حيات خود فدك را به حضرت زهرا عليها السلام واگذاركرد. ازجمله عطيه مي گويد:پس ازنزول« آِيه ي وات ذالقربي وحقه» پيامبر زهرا عليها السلام را فرا خواندوفدك را به او بخشيد. از سال هفتم تا دهم هجري ، سه سال قبل از رحلت پيامبر اسلام  سرزمين فدك را به حضرت فاطمه سلام الله عليها واگذار كردند. اين روايت هم اثبات مي كند كه منظور از ذا القربى حضرت فاطمه عليها السلام مي باشند.ماجراي فدك بعد از رحلت پيامبر: هنگامي كه ابوبكر به خلافت رسيد و زمام امور مسلمانان را بدست گرفت فدك را جزء اموال عمومي اعلام

كرد و ان را غصب نمود و وكيل حضرت فاطمه عليه اسلام را اخراج نمود وزماني كه حضرت زهرا عليها السلام فدك را مطالبه نمودابوبكر پاسخ داد:فدك ملك پيامبر بوده و الان من جانشين پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  هستم در نتيجه فدك مال من است سپس حضرت زهرا عليها السلام سند كتبي خود را نشان دادند تا دليلي باشد براي حق مالكيت ايشان  اما عمر با جسارت بي شرمانه اي اب دهان خود را بر روي نامه ريخت و ان را پاره نمود.بعد از اين اتفاق حضرت علي به مسجد رفتند و خطاب به ابوبكر فرمودند: چرا حق فاطمه عليها السلام را از او گرفتي در حالي كه او در زمان حيات رسول الله مالك فدك بود؟ابوبكر گفت: فدك  از اموال عمومي مسلمانان است اگر فاطمه عليها السلام شهودي بر حق نسبت به فدك دارد بياورد.سپس حضرت علي عليه السلام به قانون ذواليد اشاره ميكنند و ميفرمايند: اي ابابكر اگر در دست مسلمانان چيزي باشد و من ادعاي مالكيت آن را داشته باشم تو از چه كسي شاهد مي خواهي ؟ ابوبكرگفت: از شما كه ادعاي مالكيت داري.حضرت فرمودند: پس چرا الان كه فدك در دست فاطمه زهرا عليها السلام است و در زمان حيات رسول الله در آن تصرف داشته ( به اصطلاح فقهي ذواليد مي باشد) از فاطمه شاهد مي خواهي، در حالي كه شما ادعاي مالكيت فدك را داريد و شما بايد شاهد بياوريد .پس ابوبكر كه متوجه اشتباه خود شده بود نتوانست دليلي بياورد.در نتيجه عمر به سخن آمد و گفت: اي علي اين حرف ها چيست

كه ميزني؟ اگر شاهدي داري بياور و الا در فذك حقي نداري.حضرت علي عليه السلام اين بار فرمودند: آيا كتاب خدا (قران) را خوانده اي؟ به من بگوييد آيه تطهير: (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) درباره چه كساني نازل شده است؟گفتند: درباره شما.سپس حضرت علي عليه السلام فرمودند: اگر شهودي شهادت دهند كه فاطمه اشتباهي انجام داده شما چه مي كنيد؟ابوبكر گفت: او را مجازات مي كنم.حضرت علي عليه السلام فرمودند: پس تو كافري چون شهادت خداوند به پاك بودن حضرت فاطمه را رد كرده اي و شهادت مرا نيز قبول نداري.روز ديگر حضرت فاطمه عليها السلام  براي اثبات حق خود حضرت علي و ام ايمن را براي اداي شهادت در مسجد حاظر نمودند.ام ايمن براي شهادت حاظر شد و گفت: كه رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  فرمودند: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است.پس آيا ممكن است فاطمه دروغ بگويد.آنگاه ام ايمن به حقانيت فاطمه عليها السلام نسبت به فدك شهادت داد و بعد از آن حضرت علي عليه السلام هم به همين صورت شهادت دادند.اما عمر به تهمت گفت: ام ايمن يك زن است و شهادت يك زن كافي نيست و علي عليه السلام نيز در اين شهادت نفي مي برد پس شهادت او نيز رد مي شود.سپس حضرت فاطمه به صورت ديگري استدلال نمود و خطاب به ابوبكر و عمر فرمودند: شما كه اقرار مي كنيد كه فدك ملك رسول الله بوده و قبول داريد كه من تنها فرزند وارث پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  مي باشم پس

مالكيت فدك بعد از پدرم به عنوان ارث به من مي رسد.اما ابوبكر يك حديث ساختگي نقل نمود و گفت من از پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  شنيدم كه فرمودند: نحن معاشر الانبياء لا نورث ما گروه انبياء ارث نمي گذاريم.حضرت زهرا عليها السلام در جواب فرمودند:اي پسر ابي قحافه آيا در كتاب خدا چنين امده كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟مگر قران نمي فرمايد: ((و ورث سليمان داوود)) حضرت داوود از حضرت سليمان ارث برد.و در سرگذشت يحيي بن زكريا نقل فرموده كه: ((فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من ال يعقوب)) خدايا از جانب خود فرزندي به من ببخش كه از من و از ال يعقوب ارث ببرد.و بعد از استدلال به پنج آِه از قران كريم فرمودند: آيا خداوند اختصاصاً براي شما آيه اي فرستاده كه پدرم را از آن استثناء كرده باشد؟! و يا اينكه مي گوئيد اهل دو ملت از يكديگر ارث نمي برندو من و پدرم اهل يك ملت و آيين نيستيم؟!يا شما به خاص و عام قران از پدرم و پسر عمويم علي عليه السلام داناتر هستيد؟!حضرت زهرا عليها السلام با استدلال به قران براي همگان ثابت نمودند كه اين حديث سخن پيامبر نيست و با قرآن تناقص دارد.اما ابوبكر نپذيرفت.حضرت فاطمه عليها السلام با دلي پر از غم به خانه برگشتند و با اميرالمؤمنين به مشورت پرداختند.حضرت علي عليه السلام راه جديدي ارائه دادند و به حضرت زهرا فرمودند: در زماني كه ابوبكر تنها باشد (عمر در كنار او نباشد) پيش او برو و به او

بگو: تو ادعا ميكني كه جاي پدرم نشسته اي و جانشين پدرم هستي، حال اگر فذك از آن تو بود و من از تو تقاضا مي كردم كه فدك را به من ببخشي بر تو لازم بود كه آن را به من برگرداني.حضرت فاطمه عليها السلام به پيشنهاد حضرت علي عليه السلام عمل نمودند و ابوبكر تسليم گرديد و نوشت كه بايد فدك به حضرت زهرا عليها السلام بر گردد.زماني كه حضرت فاطمه عليها السلام نامه به دست از مسجد خارج مي شدند با عمر روبرو شدند و عمر زماني كه متوجه شد نامه اي كه در دست حضرت فاطمه عليها السلام است نامه رد فذك است آن را از فاطمه عليها السلام طلب نمود و حضرت فاطمه عليها السلام از دادن آن امتناع كردند.پس عمر با لگد به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرد در حالي كه او به فرزندش محسن حامله بود و محسن را سقط كرد.سپس با سيلي به صورت حضرت فاطمه عليها السلام زد به طوري كه گوشواره در گوش ايشان شكسته شد،پس عمر نامه را گرفت و پاره كرد.آنگاه حضرت فاطمه عليها السلام به نفرين فرمودند و گفتند: خداوند شكمت را پاره كند همانطور كه نامه مرا پاره كردي.و اما زماني كه حضرت زهرا عليها السلام احساس كردند تمام راه ها براي برگرداندن فدك كه مقدمه بازگشت خلافت به حضرت علي بود بسته شده است و ابوبكر و عمر تصميم به غصب خلافت و فدك دارند، براي اتمام حجت بر مردم و بيدا كردن تمام مسلمانان جهان به مسجد تشريف بردند و در حظور مهاجر و انصار و غاصبين

خلافت خطبه اي را ايراد نمودند كه معروف به خطبه فدكيه است.متن خطبه فدكيه:عبدالله بن حسن عليه السلام از پدرانش روايت كرده است: حضرت فاطمه عليها السلام براي گرفتن فدك از ابوبكر،مقنعه اش را بر سر انداخته خود را در چادر پيچيد و به همراه گروهي از كنيزان و زنان خويشاوند خود،در حاليكه دنباله هاي لباسش بر زمين كشيده مي شد و راه رفتن و حركاتش چيزي از راه رفتن و حركات ش چيزي از راه رفتن و حركات رسول خدا كم نمي آورد و كاملاً شبيه آن حضرت بود، از خانه بيرون امده تا اينكه به مسجد وارد شد.اطراف ابوبكر را عده اي از مهاجر و انصار گرفته بودند.پرده اي براي حضرت اويختند و ايشان در پشت پرده نشستند و پس از آن ناله ي جانگذاري از دل برون آورد كه مردم از شنيدن آن گريان شدند سپس لحظه اي مكث كردند تا سكوت ايجاد شود سپس به اين صورت كه در ادامه به آن پرداخته مي شود به ايراد خطبه پرداختند.1)    حمد و شكر خداوند    اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَني بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.     حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود

و عطاياى گسترده اى كه اعطا كرد، و منّتهاى بى شمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهايت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زياده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را دو چندان كرد. 2) شهادت به وحدانيت خداوند    وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ. اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَىْ ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.    و گواهى مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست و شريكى ندارد، كه اين امر بزرگى است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشم ها از ديدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خيالات از درك او عاجز مى باشند. موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از ماده اى موجود شوند، و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبى تبعيّت كنند، آنها را

به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بى آنكه در ساختن آنها نيازى داشته و در تصويرگرى آنها فائده اى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبوديت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد. 3 ) شهادت به رسالت حضرت محمد    وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.     و گواهى مى دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزيدن نام پيامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده، و در نهايت تاريكى ها بسر برده، و در سر حد عدم و نيستى قرار داشتند، او را برانگيخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطه اش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات. 4) علت رسالت پيامبر اكرم    بْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها. فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبي مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ،

وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ.     او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعى اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد، و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاى مختلفى قرار داشته، و در پيشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بت هاى تراشيده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند. پس خداى بزرگ بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكى هاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤيت ديده ها را از ميان برداشت، و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهى رهانيد، و بينايشان كرده،و ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود. 5) رحلت پيامبر اكرم    ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ     تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده، و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيده اش باد، و سلام

و رحمت و بركات الهى براو باد. 6) امر مردم به تبعيت خداوند    اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ فيكُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ. بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.     شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دين و وحى او، و امينهاى خدا بر يكديگر، و مبلّغان او بسوى امّتهاييد، زمامدار حق در ميان شما بوده، و پيمانى است كه از پيشاپيش بسوى تو فرستاده، و باقيمانده اى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گوياى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوه گر مى باشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده، و تبعيّت از او خشنودى الهى را باعث مى گردد، و شنيدن آن راه نجات است. بوسيله آن مى توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسير شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گرديده، و نيز به گواهيهاى جلوه گرش و برهانهاى كافيش و فضائل پسنديده اش، و رخصتهاى بخشيده شده اش و قوانين واجبش دست يافت 7) فلسفه احكام الهي    فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ

عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الْاَجْرِ. وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِي الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكائيلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ. وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ايجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِيَّةِ. فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.     پس خداى بزرگ ايمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكيه نفس و افزايش روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و حج را براى استحكام دين، و عدالت ورزى را براى التيام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم يافتن ملتها، و امامتمان را براى رهايى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد. وامر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نيكى به پدر و مادر را براى رهايى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزايش جمعيت، و قصاص را وسيله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض

مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كيل و وزن را براى رفع كم فروشى مقرر فرمود. و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در يگانه پرستى خالص شوند. پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد، و از دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مى ترسند.8) من فاطمه دختر محمد هستم    ثم قالت: اَيُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَةُ وَ اَبي مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ. فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ. فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرحَتَّى تَفَرََّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعيمُ الدّينِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ، وَ طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ      آنگاه فرمود: اى مردم! بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مى گويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نيست، پيامبرى از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاى شما بر او

گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است. پس اگر او را بشناسيد مى دانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده، و در ميان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نيكو بزرگوارى است آنكه من اين نسبت را به او دارم. رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره گيرى كرده، شمشير بر فرقشان نواخت، گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كينه توزان را مى شكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند.تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد، و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره هاى كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، 9) شما مردمي ضعيف و ذليل بوديد كه توسط پدرم عزيز شديد    وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ في نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ. وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِي ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَو ْلِكُمْ    در ميان گروهى كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند. و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتش زنه اى بوديد كه بلافاصله خاموش مى گرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبى مى نوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به

عنوان غذا استفاده مى كرديد، خوار و مطرود بوديد، مى ترسيدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، 10)در هنگام جنگ ها حضرت علي خاموش كننده آن بود و شما فرار مي كرديد و منتظرنزول بلا ها بر ما بوديد     فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتي، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ. كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِي ءُ حَتَّى يَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ يَخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ، سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ. وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.     تا خداى تعالى بعد از چنين حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد. هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائى از مشركين دهان بازكرد، پيامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمين نمى كوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمى كرد، باز نمى گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سرورى از اولياء الهى، دامن به كمر بسته، نصيحت گر، تلاشگر، و كوشش كننده بود، و در راه

خدا از ملامت ملامت كننده نمى هراسيد. و اين در هنگامه اى بود كه شما در آسايش زندگى مى كرديد، در مهد امن متنعّم بوديد، و در انتظار بسر مى برديد تا ناراحتى ها ما را در بر گيرد، و گوش به زنگ اخبار بوديد، و هنگام كارزار عقبگرد مى كرديد، و به هنگام نبرد فرار مى نموديد. 11)پيروي از شيطان پس از پيامبر    فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوينَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّينَ، وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فيهِ مُلاحِظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ. هذا، وَ الْعَهْدُ قَريبٌ، وَالْكَلْمُ رَحيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.     و آنگاه كه خداوند براى پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دين كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه گان با قدر و منزلت گرديده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه هايتان بيامد، و شيطان سر خويش را از مخفى گاه خود بيرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستيد، و براى فريب خوردن آماده ايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد، و مشاهده كرد كه به آسانى اين كار را انجام مى دهيد، شما را به غضب واداشت، و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد، و بر آبى كه

سهم شما نبود وارد شديد. اين در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود، و جراحت التيام نيافته، و پيامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مى هراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفته ايد، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است. 12)مقابله جسارت هاي شما صبر مي كنيم    فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمينَ بَدَلاً، وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِي الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينِ. ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ يَسْلَسَ قِيادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّينِ الْجَلِيِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان فى الحشا. وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّي اِبْنَتُهُ.     اين كار از شما بعيد بود، و چطور اين كار را كرديد، به كجا روى مى آورديد، در حالى كه كتاب خدا روياروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدايتش ظاهر، و محرّماتش هويدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختيد، آيا بى رغبتى به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مى كنيد؟

كه اين براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غير از اسلام دينى را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود. آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد، و كشيدن آن سهل گردد، پس آتش گيره ها را افروخته تر كرده، و به آتش دامن زديد تا آن را شعله ور سازيد،و براى اجابت نداى شيطان، و براى خاموش كردن انوار دين روشن خدا، و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مى خوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه ها و درختان كمين گرفته و راه مى رفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم. و شما اكنون گمان مى بريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمى دانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم. 13) استدلال به آيات قران براي ارث بردن از محمد    اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثي؟ يَابْنَ اَبي قُحافَةَ! اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ»، (4)

وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةَ لِلْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ». (5) وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا     اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابى قحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى اندازيد، آيا قرآن نمى گويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى فرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران». و شما گمان مى بريد كه مرا بهره اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم،14) سه سوال بيداركننده    اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ. فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ.     آيا خداوند

آيه اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى گوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمى برند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمى دانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد. چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعده گاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مى برند، و پشيمانى به شما سودى نمى رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى شود. 15) آنگاه حضرت فاطمه زهرا به سوي انصار نظر افكنده و فرمودند:چرا در حق من سستي ميكنيد؟    يا مَعْشَرَ النَّقيبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَميزَةُ في حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتي؟ اَما كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَبي يَقُولُ: «اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ. اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضيعَ الْحَريمُ، وَ اُزيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ. فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصيبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ في اَفْنِيَتِكُمْ، وَ

في مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، يَهْتِفُ في اَفْنِيَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ. «وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرينَ».     اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهل انگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم پيامبر نمى فرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مى شود»، چه بسرعت مرتكب اين اعمال شديد، و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى كوشيم هست، و نيرو براى حمايت من در اين مطالبه و قصدم مى باشد. آيا مى گوئيد محمد صلى اللَّه عليه و آله بدرود حيات گفت، اين مصيبتى است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار، و درز دوخته آن شكافته، و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد، و ستارگان بى فروغ، و آرزوها به نااميدى گرائيد، كوهها از جاى فروريخت، حرمتها پايمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند. بخدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيم تر است، كه همچون آن مصيبتى نبوده و بلاى جانگدازى در اين دنيا به پايه آن نمى رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايى كه در خانه هايتان، و در مجالس شبانه و روزانه تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى

آن را مى خوانيد، اين بلائى است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى فرمايد: محمد پيامبرى است كه پيش از وى پيامبران ديگرى درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب برمى گرديد، و آنكس كه به عقب برگردد بخدا زيانى نمى رساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد». 16) شما قدرت نظامي داريد كه حق مرا باز بازبگيريد    ايهاً بَني قيلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ، وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتيرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَيْتِ. قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْايمانِ؟ بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.    اى پسران قيله- گروه انصار- آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مى بينيد و سخن مرا مى شنويد، و داراى انجمن و اجتماعيد، صداى دعوت

مرا همگان شنيده و از حالم آگاهى داريد، و داراى نفرات و ذخيره ايد، و داراى ابزار و قوه ايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى رسد ولى جواب نمى دهيد، و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولى به فريادم نمى رسيد، در حالى كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مى باشيد، و شما برگزيدگانى بوديد كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهل بيت برگزيده شديد! با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شير آمد، و نعره هاى شرك آميز خاموش شده، و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گردانديد، و بعد از پيشقدمى عقب نشستيد، و بعد ايمان شرك آورديد. واى بر گروهى كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند، و خواستند پيامبررا اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد. 17) هشدار براي خانه نشين ها    اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي

الْاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ. اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّي بِالْخِذْلَةِ الَّتي خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ. فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٌ شَديدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.    آگاه باشيد مى بينم كه به تن آسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته ايد، با راحت طلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيده ايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد را از دهان بيرون ريختيد، و آنچه را فروبرده بوديد را بازگرداندند، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداى بزرگ از همگان بى نياز و ستوده است. آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پديد آمده در اخلاق شما، و بى وفائى و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، و ليكن اينها جوشش دل اندوهگين، و بيرون ريختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نيست، و جوشش سينه ام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولى بدانيد كه پشت اين شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله ور خدا كه بر قلبها احاطه مى يابد متصل است. آنچه مى كنيد

در برابر چشم بيناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مى كنيم، و شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار بسر مى بريم. سخنان حضرت زهرا كه به اينجا رسيد ابوبكر چنين پاسخ داد سخنان ابوبكر:—    فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال: —    يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ، وَ لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ. فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ، سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ. وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ». وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِي الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، يُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ

ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمينَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالي وَ مالي، هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ، لا يُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا يُوضَعُ في فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَّكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرَيِنَّ اَنْ اُخالِفَ في ذاكَ اَباكِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).—    آنگاه ابوبكر پاسخ داد: —    اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وى در ميان زنانمان پدر تو، و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نيز در هر كار بزرگى پيامبر را يارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى دارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مى شمرند. پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده، و ما را به خير راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بوديد، و تو اى برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ايجاد نخواهد گرديد. و بخدا سوگند از رأى پيامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكرده ام، و پيشرو قوم به آنان دروغ نمى گويد، و خدا را گواه مى گيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى گذاريم، و تنها كتاب

و حكمت و علم و نبوت را به ارث مى نهيم، و آنچه از ما باقى مى ماند در اختيار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنمايد.» و ما آنچه را كه مى خواهى در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و اين تصميم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به اين كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و اين حال من و اين اموال من است كه براى تو و در اختيار توست، و از تو دريغ نمى شود و براى فرد ديگرى ذخيره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقه ات فرونهاده نمى گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آيا مى پسندى كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم. —    —    18) جواب حضرت فاطمه•    فقالت: سُبْحانَ اللَّهِ، ما كانَ اَبي رَسُولُ اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ يَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حَياتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ: «يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ يَعْقُوبَ»، وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ». بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْميراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ اَزالَ التَّظَنّي وَ الشُّبَهاتِ فِي الْغابِرينَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ

اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ. •    حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روى گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مى نمود، آيا مى خواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد، و اين كار بعد از رحلت او شبيه است به دامهائى كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بين حق و باطل جدائى مى اندازد، و مى فرمايد:- زكريا گفت: خدايا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد»، و مى فرمايد: «سليمان از داود ارث برد». و خداوند در سهميه هائى كه مقرر كرد، و مقاديرى كه در ارث تعيين فرمود، و بهره هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضيحات كافى داده، كه بهانه هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پيش پايتان قرار داده، و جز صبر زيبا چاره اى ندارم، و خداوند در آنچه مى كنيد ياور ماست. سخنان ابوبكر با شنيدن اين فرمايش—    فقال أبوبكر: صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّينِ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْني وَ بَيْنَكِ قَلَّدُوني ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَيْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ. —    ابوبكر گفت: خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، كه معدن

حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مى باشد و راست مى گويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمى كنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند، و آنان اين حكومت را بمن سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چيزى را براى خود برداشته ام، و اينان همگى گواه و شاهدند. 19) سخنان حضرت فاطمه•    فالتفت فاطمة عليهاالسلام الى النساء، و قالت: مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً، وَ غِبَّهُ وَ بيلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ. •    آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود: اى مسلمانان! كه براى شنيدن حرفهاى بيهوده شتابان بوده، و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمى انديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده، و بد راهى را به او نشان داده، و با بدچيزى معاوضه نموديد، بخدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده ها كنار رود و زيانهاى

آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمى كرديد و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند. 20) سپس آن حضرت رو به سوى قبر پيامبر كرد و فرمود:•    قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبُ اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَيْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى الْعِزَّةِ الْكُتُبُ وَ كانَ جِبْريلُ بِالْاياتِ يُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبُ فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ •    بعد از تو خبرها و مسائلى پيش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى كرد. ما تو را از دست داديم مانند سرزمينى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند. هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما. مردانى چند از امت تو همين كه رفتى، و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه ها را آشكار كردند. بعد از تو مردانى ديگر از ما روى برگردانده و خفيفمان نمودند، و ميراثمان دزديده شد. تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مى گرديد. جبرئيل با آيات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام

خيرها پوشيده شد. اى كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زير خود پنهان كرد. —    21) بازگشت حضرت فاطمه به خانه وخطاب به حضرت علي•    ثم انكفأت عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه السلام يتوقّع رجوعها اليه و يتطلّع طلوعها عليه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لاميرالمؤمنين عليهماالسلام: يَابْنَ اَبي طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ ريشُ الْاَعْزَلِ. هذا اِبْنُ اَبي قُحافَةَ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ في خِصامي وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ في كَلامي حَتَّى حَبَسَتْني قيلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً. اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطلاً وَ لا خِيارَ لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هَنيئَتي وَ دُونَ ذَلَّتي، عَذيرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياًوَيْلاىَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلاىَ في كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبي وَ عَدْواىَ اِلى رَبّي، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً. •    آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على عليه السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على عليه السلام فرمود: اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر پرده نشين شده، و در خانه اتهام به زمين نشسته اى، شاه پرهاى شاهين را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابى قحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگى دو پسرم را از من

گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينه توز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته، و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند، و مردم از ياريم چشم پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم. آنروز كه شمشيرت را بر زمين نهادى همان روز خويشتن را خانه نشين نمودى، تو شيرمردى بودى كه گرگان را مى كشتى، و امروز بر روى زمين آرميده اى، گوينده اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى گردانى، و من از خود اختيارى ندارم، اى كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اينگونه سخن مى گويم خداوندا عذر مى خواهم، و يارى و كمك از جانب توست. از اين پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت، و بازويم سست شد، شكايتم بسوى پدرم بوده و از خدا يارى مى خواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است. —    حضرت على عليه السلام كه ديگر طاقت شنيدن شكواي حضرت زهرا را نياوردند فرمودند—    فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: لا وَيْلَ لَكِ، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ. فقالت: حَسْبِيَ اللَّهُ، و أمسكت. —   

حضرت على عليه السلام فرمود: شايسته تو نيست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزيده خدا و اى باقيمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى كنم، اگر تو براى گذران روزيت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است، و آنچه برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد. موقعيت جغرافيايى فدك فدك دهكده اى در شمال مدينه بود (فدك قريه اي بود از قراء يهود) كه تا آن شهر دو يا سه روز راه فاصله داشت. اين دهكده در شرق خيبر و در حدود هشت فرسنگى آن واقع بود و ساكنانش همگى يهودى شمرده مى شدند. امروزه فاصله خيبر تا مدينه را حدود 120 يا 160 كيلومتر ذكر مى كنند.فدك از روستاهاي حجاز است و با خيبر فاصله چنداني ندارد. اين سرزمين در 130 كيلومتري مدينه واقع شده است. در دوره ي مورد بحث ما يعني زمان خلافت ابوبكر، اين سرزمين به لحاظ فراواني محصول و آب، شهره ي عام و خاص بوده است.در قرن سوم هجري، فدك، منزلگاه و استراحتگاه مسافراني بوده است كه قصه مدينه مي كردند. اين سرزمين امروزه، " الحائط" نام دارد و دقيقا در مرز شرقي خيبر قرار گرفته است.ارزش اقتصادى فدك درباره ارزش اقتصادى فدك بسيار سخن گفته اند. برخى از منابع شيعى درآمد ساليانه آن را بين بيست و چهار هزار تا هفتاد هزار دينار نوشته اند9 و برخى ديگر، نصف درآمد ساليانه آن را

24هزار دينار نگاشته اند. ابن ابى الحديد معتزلى از يكى از متكلمان امامى مذهب چنان نقل مى كند كه ارزش درختان خرماى اين ناحيه با ارزش درختان خرماى شهر كوفه در قرن هفتم برابر بود.تفاوت فقهى حكم خيبر و فدك رفتار رسول خدا درباره فدك و خيبر يكسان مى نمايد؛ ولى اين دو سرزمين حكم همسان ندارند. مناطقى كه به دست مسلمانان تسخير مى شود، دو گونه است:1)مكان هايى كه با جنگ و نيروى نظامى گشوده مى شود. اين سرزمين ها كه در اصطلاح «مفتوح العنوة» (گشوده شده با قهر و سلطه) خوانده مى شود، به منظور تقدير از تلاش جنگجويانِ مسلمان در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد و رهبر جامعه اسلامى چگونگى تقسيم يا بهره بردارى از آن را مشخص مى سازد. منطقه خيبر، جز دو دژ آن به نام هاى «وطيح» و «سلالم» اين گونه بود.2)مكان هايى كه با صلح گشوده مى شود؛ يعنى مردم منطقه اى با پيمان صلح خود را تسليم مى كنند و دروازه هاى خود را به روى مسلمانان مى گشايند. قرآن كريم اختيار اين نوع سرزمين ها را تنها به رسول خد ا صلي الله عليه و و اله وسلم  سپرده است و مسلمانان در آن هيچ حقى ندارند.فدك و دو دژ پيش گفته خيبر اين گونه فتح شد؛ بنابراين، ملك رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  گشت.ادعاهاى حضرت زهرا(س)چنان كه نزد شيعيان مشهور است، حضرت زهرا عليها السلام فدك را ملك خود مى دانست و براى اثبات مالكيت خود دو راه را به صورت طولى پيمود؛ يعنى وقتى از راه اول نتيجه نگرفت سراغ راه دوم رفت. اين دو راه عبارت است از بخشش و ارث.بخشش (نحله)عمده منابع شيعى و نيز منابع متعدد اهل

سنت اين نكته را بيان مى كنند كه نيمى از فدك در سال هفتم هجرى به ملكيّت شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  درآمد و پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  طبق آيه «و آتِ ذالقربى حقَّه؛ حق خويشان خود را بپرداز»  آن را به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بخشيد.حضرت فاطمه عليها السلام پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  براى اثبات اين ادعا حضرت على عليه السلام و امّ ايمن را گواه قرار داد. حكومت سخن حضرت زهرا عليها السلام را نپذيرفت و بااين بهانه كه اولاً حضرت على عليه السلام در اين گواهى صاحب نفع است و ثانياً  حتى اگر شهادت على عليه السلام پذيرفته شود  در اثبات امور مالى گواهى دو مرد يا يك مرد و دو زن لازم است، گواهى امام على عليه السلام و ام ايمن را رد كرد.نقد رأى دستگاه خلافتكردار حكومت از نظر قوانين و سنت اسلامى مردود است؛ زيرا:الف)در آن زمان فدك در دست حضرت فاطمه  عليها السلام بود. در آيين دادرسى پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  البينة على المدعى و اليمين على من انكر شاهد آوردن وظيفه مدعى و سوگند خوردن وظيفه منكر است. پس حضرت منكر به شمار مى آمد و بايد سوگند مى خورد ديگرى در اين ملك حقى ندارد.ب) با توجه به آيه تطهير كه مفسران شيعه و سنى  شأن  نزول  آن  را  درباره  اهل  بيت پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  مى دانند،اهل بيت آن حضرت عليه السلام از هر گونه رجس و پليدى دورند؛ و بديهى است كه

مصداق اين آيه نمى تواند ادعاى نادرست مطرح كند.ج) محدثان شيعه و سنى بر اين نكته اتفاق دارند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  درباره حضرت فاطمه زهرا عليها السلام فرمود: «ان الله يغضب لغضبها و يرضى لرضاها؛ خداوند براى خشم فاطمه خشمگين و براى خشنودى اش خشنود مى شود.» اين جمله كه حكومتگران نيز آن را شنيده بودند، نشان مى دهد فاطمه عليها السلام در همه شؤون زندگانى اش جز در مسير خداوند گام بر نمى دارد و بى ترديد چنين فردى هرگز ادعاى دروغ بر زبان نمى راند.د) شاهد ادعاهاى حضرت زهرا عليها السلام  شخصيتى مانند على عليه السلام است كه با آياتى چون «آيه ولايت» و آيه تطهير تأييد گرديده و در آيه مباهله به منزله نفس پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  مطرح شده است. افزون بر اين، با بيشترين تأييدات از سوى پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  روبه رو است. تنها حديث «على مع الحق و الحق مع على يدور حيث مادار؛على با حق است و حق با على است و حق بر محور على مى گردد» براى اثبات درستى گفتار و كردارش كافى است.ه) به گواهى حكومتگران، پيامبر خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  «ام ايمن» را زن بهشتى معرفى كردواضح است چنين شخصيتى هيچ گاه گواهى دروغ نمى دهد.اين روايات در جامعه آن روز شايع بود و مسلماً حكومتگران با آن ها آشنا بودند. بى ترديد رد كردن شهادت چنين گواهى نشان دهنده بى اعتنايى به آيات و روايات و يا دست كم نا آگاهى از آن ها است.ادعاهاى حكومتحكومت در مقابل حضرت  عليها السلام عمدتاً دو ادعا مطرح كرد:1)    صدقه بودن فدك معناى اين

عبارت آن است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  فدك را به كسى نبخشيد و با آن به گونه صدقه جاريه برخورد كرد؛ يعنى رسول خدا صلي الله عليه و و اله وسلم  از درآمد فدك زندگانى شخصى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و ديگر بنى هاشم را تأمين مى كرد و مازاد آن را در راه خدا به مصرف مى رساند.از آن جا كه ابوبكر خود را جانشين مشروع پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  مى دانست، مى خواست با در اختيار گرفتن فدك، اين مشروعيت ادعايى را براى همگان به اثبات برساند و چنان اعتقاد داشت كه چشم پوشى از اين زمين نوعى خلل در مشروعيت حكومتش پديد مى آورد.اين ادعا با چالش هاى زير روبه رو است:الف) ظاهر آيه هفتم سوره حشر كه قبلاً به آن اشاره شد، آن است كه اين سرزمين از سوى خداوند ملك پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  قرار گرفت.ب) روايات شيعه و سنى بر اين نكته تصريح دارند كه با نزول آيه «و آت ذالقربى حقه» پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  اين زمين را به صورت بخشش به فاطمه زهرا عليها السلام واگذار كرد. جالب آن است در آيه از حق ذالقربى (خويشان نزديك) سخن به ميان آمده و آن را حق ايشان دانسته است.ج) حتى اگر ظاهر رفتار پيامبر صلي الله عليه و و اله وسلم  چيزى غير از ملكيت و عدم بخشش را نشان دهد، وقتى شخصيتى مانند حضرت فاطمه عليها السلام به همراه شاهدانى چون حضرت على عليه السلام و ام ايمن ادعاى بخشش مى كنند بايد ادعاى

آن ها بر ظاهر رفتار پيامبر مقدم شود.د) حتى اگر بپذيريم اين ملك در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  صدقه بود، لزوماً معناى آن اين نيست كه حكومت جانشين پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  سرپرست اين صدقه خواهد بود؛ زيرا ممكن است آن را صدقه اى خانوادگى و در اصطلاح نوعى وقف خاص بدانيم كه متولى آن افرادى از خود آن خاندانند.چنان كه طبق بعضى از گزارش هاى اهل سنت، عمر در زمان حكومت خود فدك را به حضرت على عليه السلام و عباس واگذار كرد تا خود در ميان خود همانند پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  با اين سرزمين رفتار كنند. ه) حتى اگر تصرفات پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  را تصرفاتى حاكمانه بدانيم و معتقد باشيم آن حضرت به عنوان حاكم مسلمانان سرپرستى اين ملك را به عهده گرفت، بايد توجه داشت در آن زمان مهم ترين چالش ميان حكومت و اهل بيت عليه السلام مشروعيت حكومت بود كه اهل بيت(ع) آن را طبق نصوص پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  نمى پذيرفتند. در اين موقعيت، بديهى بود زير بار لوازم اين مشروعيت نيز نروند و به عهده گرفتن سرپرستى فدك از سوى حكومت را نپذيرند.2)حديث نفى ارث پيامبران منظور از اين حديث، روايتى است كه ابوبكر آن را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  چنين نقل كرد: «انا معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقة؛35 ما جماعت پيامبران از خود ارث باقى نمى گذاريم. هر چه از ما ماند، صدقه است. »درباره اين حديث بايد يادآور

شد:الف) تا آن زمان اين حديث را جز ابوبكر هيچ كس نشنيده بود. بسيارى از محدثان نيز بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه راوى اين حديث تنها ابوبكر بود. البته بعدها پشتيبانانى چون مالك بن اوس يافت و در دهه هاى بعد عمر، زبير، طلحه و عايشه نيز در شمار مؤيدان آن جاى گرفتند.ب) ابوبكر با نقل اين حديث ناقل سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  بود و در طرف مقابل، حضرت فاطمه عليها السلام و حضرت على عليه السلام و ام ايمن ناقل سخن و كردار پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  مبنى بر بخشش فدك بودند. بديهى است با توجه به فزونى شمار ناقلان در اين سمت و نيز شخصيت آن ها كه بيش ترين تأييدات را از سوى پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  دارايند، بايد قول آن ها بر قول ابوبكر مقدم شود.ج) اين حديث با آيات متعددى از قرآن كه در آن ميراث انبيا مطرح شده است، منافات دارد و بديهى است نمى توان تنها با يك حديث در مقابل اين آيات صريح ايستادگى كرد.د) اگر طبق اين حديث معتقد شويم پيامبر اكرم صلي الله عليه و و اله وسلم  هيچ گونه مالى به ارث نگذاشت، چگونه است كه طبق نقل اهل سنت بعضى از اموال آن حضرت صلي الله عليه و و اله وسلم  مانند وسايل شخصى و نيز حجره هاى آن حضرت صلي الله عليه و و اله وسلم  به ارث مى رسيد؟

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109