دانستنيهاي شعور كيهاني (جنبش نوظهور معنويت نما)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:دانستنيهاي شعور كيهاني (جنبش نوظهور معنويت نما)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

گرداوري مطالب از كليه سايت هاي مربوطه جمع آوري و ويرايش شده است.

مشخصات نشر ديجيتالي: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: فرقه ها - جنبش هاي نوظهور

شعور كيهاني

تاريخچه

معرفي محمد علي طاهري معمولا افراد شاخص در جامعه، سابقه اي روشن دارند و گذشته خود را بازگو مي كنند اما برخي افراد از بازگويي گذشته خويش خود داري مي كنند و آن را در هاله اي از ابهام، فرو مي گذارند؛ البته علت آن براي خودشان آشكار است.

بنيانگذار عرفان كيهاني محمد علي طاهري از اين گروه است.

وي گرچه با تأسيس مكتبي به نام عرفان حلقه يا عرفان كيهاني و برگزاري جلسات گوناگون در محافل عمومي و دانشگاهي و انجام برنامه هاي درماني و نگارش چند كتاب و مقاله و با چند بار اتهام و دستگيري، شهرتي يافته اما هنوز گذشته وي در ابهام است و به طور شفاف براي عموم، بازگو نشده است.

در كتاب هاي خود وي و سايت هايي كه به بيان آموزه هاي عرفان كيهاني مي پردازند مشخصاتي از وي مشاهده نمي شود. به هر حال پايه گذار عرفان كيهاني، محمد علي طاهري، متولد 1 / 1 / 1335، كرمانشاه است.

وي از تحصيلات آكادميك عالي برخوردار نيست. نوشته ها و گفته هاي وي نشان مي دهد كه در علوم ما فوق طبيعت از جمله در تسخير جن، مطالعات و فعاليت هايي داشته و نيز با مكاتب هندي مانند يوگا و طب هاي گوناگون آشنايي يافته است.

افرادي كه ادعاي بزرگ دارند به يكي از دو پشتوانه تمسك مي كنند:

برخي افراد براي توجيه

نظرات خود به تحصيلات آكادميك خود توجه مي دهند اما برخي ديگر مانند طاهري كه از پايه علمي برخوردار نيستند به دريافت الهامات تمسك مي كنند.

بنا بر گفته هاي طاهري، عرفان كيهاني هنگام نگارش «انسان از منظري ديگر» قدمتي سي ساله داشته و بر اساس ادراكات شهودي وي در سي سال پيش، استوار است؛ [1] وي از سال 1383 به تبليغ عرفان كيهاني پرداخته و در ادامه فعاليت هاي خود توانسته برخي افراد تحصيل كرده دانشگاهي را به همكاري با خود جذب نمايد و از آنها در نگارش كتابهايش كمك بگيرد.

دامنه ادعاهاي او فراتر از الهام، تا آنجا پيش رفت كه مدعي توانايي اتصال به پديده اي به نام شعور كيهاني است.

او نه تنها خود، اين توانايي را دارد بلكه تنها كسيست كه مي تواند اين توانايي را به ديگران تفويض كند تا توسط آن، بيماران را به پديده اي به نام شعور كيهاني متصل كنند و از اين طريق، بيماري آنان درمان گردد. اضافه بر اين وي مدعي تفويض لايه محافظ و تفويض نيروي كيهاني است.

از نظر وي فرادرماني، توانايي ويژه اي لازم دارد كه فقط از طريق تفويض، قابل دستيابيست و قابل فراگيري از راه ديگري مانند آموختن از معلم و مطالعه كتاب نيست. محمد علي طاهري، علوم اسلامي را فرانگرفته است و حتي قرآن را به درستي نمي تواند قرائت كند با اين حال چنانكه در كتابهاي وي مشاهده مي شود به تفسير آيات قرآن مي پردازد و تلاش دارد باطن آيات را درك كند.

وي اساس عرفان را درك باطن مي داند و سعي دارد از اعمال ديني كشف رمز نمايد. وي هدف عرفان حلقه را نزديك كردن دنياي مذهب و علم و عرفان

به يكديگر مي شمارد؛ به همين جهت سعي مي كند براي اعمال و تكاليف ديني توجيهات علمي بازگو كند.

وي عرفان كيهاني را مطابق با مباني اسلامي و برگرفته از عرفان اسلامي و ايراني مي شمارد. [2] ناتواني علمي وي در مواجهه با پرسش ها آشكار است.

فايل هاي موجود از جلسات گفتگو با ديگران و پاسخ هاي وي به پرسشگران و در واقع، طفره رفتن ها نشان مي دهد وي از پشتوانه علمي كافي برخوردار نيست به همين جهت نوشته هاي خود را نيز به همت ديگران به نگارش درآورده است.

طاهري با تأسيس مؤسسه فرهنگي هنري عرفان كيهاني و برگزاري دوره هاي عرفان كيهاني به تربيت افرادي با نام مستر و اعطاي مدرك پايان دوره پرداخته است.

ترويج مسائلي مانند درمان توسط شعور كيهاني و نيز سايمنتولوژي و همچنين ترويج ديدگاههايي مانند اين كه عرفان نياز به رياضت ندارد و به اعتقادات انسان ارتباطي ندارد و در عمل بايد به باطن توجه نمود، باعث رواج اين عرفان و گسترش آن شده است.

وي تلاش نموده عرفان كيهاني را به عنوان عرفاني ايراني به جهان معرفي كند و از اين رهگذر، اعتباري بي سابقه براي ايران كسب نمايد. [3] وي با دانشگاهي در ارمنستان قراردادي امضا مي كند و ضمن اينكه از افراد براي دادن مدرك فرادرماني پول مي گرفتند، قسمتي از اين پول را اين مؤسسه برمي داشته و قسمتي را به حساب دانشگاه ارمنستان واريز مي كرده است كه بعد از روشن شدن اين قضايا دانشگاه ارمنستان يك طرفه پروتكل را ملغي مي كند.

ماجراي اخذ دكتراي افتخاري وي از ارمنستان نيز پس از بازداشت بوده و بيشتر جنبه سياسي داشته تا علمي و به هدف چهره سازي طاهري براي مردم ايران بوده

است.

طاهري و پيروان وي از فضاي اينترنت استفاده فراوني براي ترويج افكار خود برده اند.

كليپ هاي موجود در اينترنت در سايتهايي مانند «اظهار ظهور» حاكي از پايبند نبودن طاهري به وظايف ديني است آنجا كه وي براي انجام عمل سايمنتولوژي يا جن گيري، دست زن نامحرم را گرفته است.

ورود بنيانگذار عرفان كيهاني به ساحت دين و دست اندازي به معارف ديني بدون آمادگي و تخصص لازم، باعث شده وي ديدگاه هاي عجيب و باورهاي مخالف با آموزه هاي ديني را مطرح كند.

برخي از باورهاي وي عبارتند از [4]:

خدا را نمي توان شناخت. خدار را نمي توان عبادت نمود. نمي توان عاشق خدا شد.

به زودي يقين حاصل مي كنيد كه شما خدا هستيد. شعور كيهاني، تنها واسطه بين خدا و خلق اعتقاد به شعور كيهاني، اعتقادي زيربنايي و آموزه هاي اديان، اعتقادات رو بنايي است.

تناقض در قرآن … و پيامبر نمي دونسته كه چي نوشته. عزرائيل، وجود خارجي ندارد. ملائك با دو بال و … اتم هاي با دو اوربيتال و سه اوربيتال هستند.

كشتي نوح از نظر علمي نمي تواند اتفاق افتاده باشد.

شيطان تنها موحد درگاه الهي است.

ابليس از روح القدس بالاتر است.

ما كمال را در اين حلقه مديون شيطان هستيم. در جهنم آتشي از جنس آگاهيست و … عرفان حلقه، رواج خود را مديون مسأله درمان است.

در عرفان كيهاني، فرادرماني به عنوان نوعي طب مكمل، معرفي مي شود اما مورد تأييد وزارت بهداشت قرار نگرفته است و اغلب صاحب نظران پزشكي نيز آن را مبتني بر مباني علمي نمي دانند. [5] بنيانگذار آن، در پي نقدهاي وارد بر اين مكتب نام آن را در آبان 1389 از عرفان كيهاني به فرادرمانگر تغيير داد. [6] اسماعيل منصوري لاريجاني كه مقدمه اي

بر كتابهاي طاهري نگاشته است در 22 اسفند 1389 در نشستي در قم از طاهري تبري جست. وي طاهري و فرقه اش را از فرقه هاي منحرف و خطرناك معرفي نمود و اعلام داشت در ابتدا گمان مي كرده طاهري به دنبال نشر عرفان اسلاميست از اين رو بر دو كتاب وي مقدمه زده ولي پس از مشاهده انحرافاتشان ضمن اعتراض شديد از دستگاه هاي مسؤول خواسته جلوي فعاليت او را بگيرند. وي همچنين مدعي شد طاهري چون نماز نمي خواند اصلاً قبله اش منحرف است و آثار مكتوب آقاي طاهري را فاقد متدولوژي و پارادوكسيكال خواند و به صراحت از او و رهروانش ابراز تبري نمود. او در جلسه نقد ديگري كه در اسفند 1389 در ستاد ملي ساماندهي پاسخ گويي ديني برگزار شد نيز عنوان داشت كه اين مقدمه را به درخواست محمدعلي طاهري نگاشته و دليل عمده اش زمينه سازي براي چاپ آن كتاب ها بوده تا در معرض نقد صاحب نظران قرار گيرند. (ويكيپديا: محمد علي طاهري)

نوشته: علي ناصري راد

***********

[1] انسان از منظري ديگر، ص 18.

[2] عرفان كيهاني، ص 51

[3] عرفان كيهاني، ص 51.

[4] به سايت اظهار ظهور (www. ezharezohoor. blogfa. com) مراجعه كنيد.

[5] ويكيپديا: فرادرماني.

[6] ر. ك. ويكيپديا: فرادرماني و نيز سايت: www. mataheri. com اطلاعيه يكم آبان ماه 89.

بخش مقالات

تأملي دربرخي مباني عرفان كيهاني

چكيده

علي ناصري ارد

عرفان كيهاني مكتبي انسان محور است كه به جهان و انسان نگاهي متفاوت دارد، راه رهايي انسان از گرفتاري را در وحدت جمعي در سايه شعور كيهاني تعريف مي كند و فرادرماني را سلوك معنوي به شمار مي آورد. شناخت خدا و عشق به او و عبادت او را ناممكن مي داند و روح القدس يا شعور كيهاني را

تنها واسطه بين خدا و انسان و مايه وحدت جامعه انساني تلقي مي كند.

نگارنده مواردي از تناقض اين مكتب با آيات قرآن را نشان داده سپس از چند جهت، فاصله عرفان كيهاني را با عرفان اسلامي بازگو مي كند و شعور كيهاني را نيز پديده اي مبهم معرفي مي كند.

تقابل قدرت و كمال، حق تفويض اتصال به شعور كيهاني، رابطه روح القدس و شفا و ساده انگاري ايجاد وحدت از ديگر موارديست كه در اين مقاله به عنوان نقد بر اين مكتب ايراد شده است.

درآمد

جاذبه هاي زندگي مادي و زيبايي چشمگير دنياي مدرن در اين عصر، گرچه مايه اندكي دل خوشي براي انسان شده، نتوانسته روح جوياي حقيقت او را سيراب سازد بلكه دستاوردش، غفلت از بن مايه هاي روحي و معنوي بوده و پي آمدهايي چون سرگرداني، پريشاني، آشفتگي، افسردگي، پوچي و … را در پي داشته است.

حال كه بيماري هاي زندگي غافلانه، دامنگير انسان شده، در تكاپو و جستجوي راه درمان، مكاتبي بشري سر برآورده، در پي مرهمي بر زخم هاي جانكاه انسان، هر كدام نسخه اي مي نويسند و راهي براي رهايي بشر از رنج روزافزون مي جويند. نسخه هايي با آب و لعاب عشق مجازي، شادي سطحي، آرامش ناپايدار و … اما شگفتا كه در اين ميان آنچه ناديده انگاشته مي شود نسخه شفاي الهي است! و بايد پرسيد كه:

آيا خدايي كه براي تن آدميان، الواني بي شمار از نعمت آفريد نسخه درمان براي روح و روان آنان نفرستاد؟

يكي از مكاتب نوظهور معنويت گرا كه درمان امراض را هدف خود و سلوك معنوي به شمار آورده و در دهه اخير فعاليتي گسترده در كشور داشته «عرفان كيهاني» است.

اين مكتب در عين معرفي خود به

عنوان عرفان ايراني و اسلامي، از مكاتب مختلف فكري بهره گرفته و با چاشني دو - سه آيه قرآن با برداشت شخصي، چند صباحيست كه مخاطباني را به خود جذب نموده است و در عين اذعان بنيانگذار آن به روبرويي با چالش هاي بنيادي، كماكان بر طبل تبلغ و حمايت خود از دو كتاب محوري اين مكتب مي كوبد. اين شرايط مقتضي ژرفكاوي مباني اين مكتب و مواجهه مستدل و به دور از احساسات است.

بي شك معيار صداقت، برهان آوريست و سخن سست و بي بنيان، بنايي استوار نخواهد ساخت بلكه با مقابله به مثل مواجه شده و در فضاي غبارآلود، حق و باطل در هم خواهند آميخت و برآيند اين آميختگي جز باطل نخواهد بود.

از اين رو با تكيه بر اين اصل، محور استناد اين مقاله، دو كتاب اصلي اين مكتب يعني «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» است و از استناد به هر سخني بي سند پرهيز شده تا فضاي شفاف، نتيجه اي روشن براي خواننده گرامي در بر داشته باشد.

1 - طرح مسأله
تعريف عرفان كيهاني

عرفان كيهاني (كه عرفان حلقه نيز ناميده مي شود ) بر اساس گفته بنيانگذار آن «نوعي سير و سلوك عرفاني است كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار مي دهد» [1]. چنانكه در ادامه مقاله خواهد آمد، مقصود از سير و سلوك معنوي نه ارتباط با خدا بلكه ايجاد ارتباط با شعور كيهاني است كه با تشكيل حلقه درماني صورت مي گيرد؛ [2] با توجه به نوشته هاي وي كه در ادامه به آنها مي پردازيم مي توان در تعريف اين مكتب گفت:

عرفان كيهاني مكتبي انسان محور است (محور مباحث و اهداف آن انسان است) كه از جنبه نظري، جهان

را مجازي و سراسر حركت دانسته و شعور كيهاني را محرك عالم مي شمارد و انسان را به وسعت هستي تعريف مي كند و از جنبه عملي، نجات انسان را جمعي و در پي رهايي از كثرت و رسيدن به وحدت مي داند و شعور كيهاني را نقطه مشترك بين انسان ها شمرده و در راستاي همين وحدت از فرادرماني براي درمان همه بيماري ها استفاده مي كند.

1 / 1: جنبه نظري
اشاره

از نگاه مؤسس عرفان كيهاني انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد:

پله عقل و پله عشق. بر اين اساس اين مكتب داراي دو جنبه نظري و عملي است.

جنبه نظري اين مكتب به پله عقل، مربوط مي شود و نگاهي ويژه به جهان و انسان است.

اما جنبه عملي با پله عشق پيوند داشته و روش عملي در اين مكتب را به عهده دارد. [3]

1 / 1 / 1: جهان

جهان از نگاه اين مكتب، سراسر حركت بوده و فاقد وجود خارجي است؛ [4] به اين معنا كه وقتي اتم را مي شكافيم به ذرات متحرك مي رسيم و اگر اين ذرات را بشكافيم و همين روند را تا بي نهايت ادامه دهيم باز به ذرات ريزتري كه متحركند مي رسيم. بنا بر اين، شالوده جهان، از حركت تشكيل مي شود و از آنجا كه حركت، به طور مستقل و جدا از شيء متحرك، وجود خارجي ندارد بنا بر اين جهان هستي مادي، وجود خارجي نداشته و صرفاً داراي وجودي مجازي مي باشد؛ زيرا هر جلوه اي كه ناشي از حركت باشد، مجازي است.

آنچه از هستي مادي مشاهده مي كنيم فقط واقعيتيست كه در اثر حركت در حركت موجود در عالم، حاصل شده است.

نظير استوانه اي كه از حركت دوراني يك تيغه بر يك محور پديد مي آيد. شعور كيهاني

آنچه اين حركت را به وجود مي آورد عامليست به نام «شعور كيهاني». [5] اين عامل، تنها واسطه بين خدا و خلق به شمار مي رود [6] و مايه ايجاد وحدت در عالم است؛ [7] شعور كيهاني هوشمندي حاكم بر جهان است كه جهان هستي را به وجود آورده است.

به بيان ديگر جهان هستي تصويري مجازي از حقيقتي ديگر به نام شعور و آگاهي

است.

بنا بر اين، حقيقت اين جهان را همان شعور كيهاني تشكيل مي دهد. [8] با اين حال در هر لحظه سه عنصر، در جهان هستي مادي موجود است:

آگاهي، ماده و انرژي. [9] هر يك از اين سه عنصر، قابليت تبديل شدن به يكديگر را دارند. در عرفان كيهاني از شعور كيهاني با نام هاي ديگري چون شبكه شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يدالله و … ياد مي شود. [10] شبكه مثبت و شبكه منفي

شعور كيهاني به عنوان شبكه مثبت نيز شناخته مي شود. شبكه مثبت كليه اطلاعات و آگاهي هاي لازم را در جهت رسيدن انسان به كمال در اختيار انسان مي گذارد. در برابر، شبكه منفي قرار دارد كه مسير شيطان است و كليه اطلاعات و آگاهي هايي را كه باعث انحراف انسان شده و او را از مسير كمال دور مي كند، در اختيار انسان قرار مي دهد. آگاهي هاي شبكه مثبت، انسان را به «عرفان كمال» راهنمايي مي كند و آگاهي هاي شبكه منفي او را به سوي «عرفان قدرت» مي برد. [11]

1 / 1 / 2: انسان

اين مكتب به انسان نگاهي فرا كل نگرانه دارد. [12] در نگاه فراكل نگرانه، انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده مي شود. در توضيح اين نگرش بنيانگذار اين مكتب مي گويد:

«انسان موجوديست متشكل از كالبدهاي مختلف مانند:

كالبد فيزيكي، كالبد رواني، كالبد ذهني، كالبد اختري و كالبدهاي ديگر و نيز مبدل هاي انرژي گوناگون كه به اصطلاح به آنها «چاكرا» گفته مي شود و نيز كانال هاي انرژي مختلف، ازجمله كانال هاي محدود و مسدود چهارده گانه در بدن كه درطب سوزني مطرح است، همچنين حوزه هاي مختلف انرژي در اطراف بدن مانند:

حوزه پولاريتي، حوزه بيو

پلاسما و نيز اجزايي مانند شعور سلولي، فركانس مولكولي و بي نهايت اجزاي ناشناخته ديگر». [13]

پله عقل و پله عشق

انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد:

پله عقل و پله عشق. پله عقل؛ دنياي علم و دانش، فن و روش و تكنيك، پند و نصيحت، دليل و برهان و استدلال، سعي و كوشش وتلاش و … و به طور كلي حيطه ايست كه اصطلاحاً «دنياي ابزار» ناميده مي شود. پله عشق؛ دنياي وجد و ذوق و شوق، حيرت و تعجب، جذبه و از خود بي خود شدن، ايثار و محبت و … و به طور كلي حيطه و چارچوبيست كه اصطلاحاً «دنياي بي ابزاري» نامگذاري مي شود. بر اساس تفاوت عقل و عشق، عرفان كيهاني داراي دو بخش نظري و عملي است.

بخش نظري، بر روي پله عقل و بخش عملي بر روي پله عشق قرار دارد. عرفان نظري بيانگر و روشنگر است و با استدلال اثبات مي كند كه انسان بايد چه هدفي داشته باشد و به چه دليل بايد مسير مشخصي را دنبال كند؛ [14]

1 / 2: جنبه عملي

از نگاه اين مكتب انسان در عصر حاضر دچار كثرت است يعني هر كسي به دنبال منافع شخصي خود مي باشد.

اين حالت، انسان را از تعالي دور مي سازد. تعالي در گرو گرايش به وحدت و درك تن واحده بودن جهان هستي است.

هدف اين مكتب نيز اينست كه انسان را از اين كثرت نجات داده و افق نگاه او را به سوي وحدت، جهت دهد. راه رسيدن به وحدت

راه رسيدن به وحدت اينست كه انسان ها «در هوشمندي و شعور حاكم بر جهان هستي به توافق و اشتراك نظر رسيده، پس از آزمايش و اثبات آن، به صاحب

اين هوشمندي كه خداوند مي باشد برسند؛ تا اين موضوع، نقطه مشترك فكري بين انسان ها شده و قدرت و تحكيم پيدا نمايد. بنا بر اين، عامل مشترك فكري بين همه انسان ها و يا به عبارت ديگر، زيربناي فكري همه انسان ها، شعور حاكم بر جهان هستي و يا شعور الهي است». [15]

نماد عرفان كيهاني كه شباهت هاي آن با نماد يانگ و يين قابل تأمل است

فرادرماني

بنيانگذار اين مكتب، نوعي روش درماني به نام «فرادرماني» را ابداع نموده و مي گويد:

اين روش، از موارد طب مكمل و نوعي سلوك و عرفان عمليست و موجب شناخت عملي خداي متعال خواهد بود؛ [16] تكيه گاه فرادرماني، اتصال به «شبكه شعور كيهاني» است.

فرادرماني درمان همه نوع بيماري از راه اتصال به شبكه شعور كيهاني و قرار دادن بيمار در معرض اين هوشمندي است؛ [17] عرفان عملي، سلوك بر پايه عشق است كه دنياي بي ابزاري و فارغ از استدلال است با اين سلوك، حقيقت جهان هستي از راه كشف و شهود شناخته مي شود اين شهود از راه ارتباط و اتصال با ماورا و كسب آگاهي حاصل مي شود. جهت بهره برداري از عرفان عمليِ عرفان حلقه، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني است؛ [18] حلقه كيهاني

اتصال به شبكه شعور كيهاني از راه تشكيل حلقه صورت مي گيرد.

اعضاي اين حلقه عبارتند از:

درمان گير، درمانگر و شعور كيهاني. با اجتماع اين اعضا فيض الهي در حلقه به جريان افتاده و بيماري هاي درمان گير درمان مي شود. [19] براي اتصال به شبكه شعور كيهاني ابتدا درمانگر بايد فيض اتصال و نيز لايه محافظ را از مركزيت كنترل كننده عرفان كيهاني (بنيانگذار اين عرفان) دريافت كند.

تفويض اتصال،

فقط با مكتوب نمودن «سوگندنامه» مربوطه مبني بر استفاده صحيح و انساني از اين اتصال، صورت مي گيرد). [20] لايه محافظ، لايه اي از جنس آگاهي براي پرهيز از تشعشعات منفيست و پس از امضاي سوگندنامه به فرادرمانگر تفويض مي شود. اين لايه، تحت هوشمندي شبكه شعور كيهاني ضمن محافظت فرادرمانگر، بيمار را نيز چه در فرادرماني از راه دور و چه از راه نزديك در حفاظ مطمئني قرار مي دهد تا از «تداخل شعور معيوب سلولي» (كه در بيماران وجود دارد ) و «تشعشعات منفي» و به خصوص در مقابل نفوذ «موجودات غيرارگانيك» (مانند جن) محافظت كند؛ [21] براي تشكيل حلقه وحدت، تنها كافيست بيمار خود را به درمانگر معرفي كند (حداقل يك مشخصه از مشخصات بيمار نياز است، نام بيمار و يا در اختيار داشتن عكس بيمار، آشنا بودن چهره بيمار براي فرادرمانگر و يا مُعرف بيمار، براي شروع فرادرماني كافي است) و درمانگر نيز بيمار را به شبكه شعور كيهاني معرفي نمايد. فيض حلقه وحدت از بركت نزديكي و وحدت ِحداقل دو نفر ايجاد شده و هر كجا حداقل دو نفر در حلقه جمع باشند، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم آن خداوند ست.

بعد از اين، در ساعت معين (اگر ساعتي تعيين شده باشد ) و يا طي شبانه روز، شعور كيهاني شروع به اسكن بيمار نموده و از اين طريق، بيماري ها تشخيص داده شده و درمان مي شود. [22] تنها شرط حضور در حلقه وحدت «شاهد» بودن است.

شاهد كسيست كه نظاره گر و تماشاچي باشد و در حين نظاره هيچ گونه قضاوتي نداشته و هر گونه اتفاقي را در حلقه مشاهده كرده، زير نظر داشته باشد

و در حين مشاهده از تعبير و تفسير جدا باشد؛ [23]

1 / 3: اهداف

سعي بنيانگذار اين مكتب پايه گذاري عرفاني نو براي معرفي به دنيا بوده تا از اين طريق، اعتباري براي ايران نيز كسب نمايد. [24] مهم ترين اهداف اين مكتب عبارتند از:

رهايي از گرفتاري در خويشتن، خدمت به خلق و انجام عبادت عملي و حركت در جهت نزديكي به ديگران و فراهم نمودن امكان وحدت. [25]

1 / 4: پيشينه

بنيانگذار اين مكتب مي گويد:

«اين رشته با قدمتي سي ساله، بنا بر ادراكات شهودي استوار بوده، توسط نگارنده (محمدعلي طاهري) بنيان گذاري شده». [26] بنا بر اين عرفان كيهاني نوپاست و مبناي آن «شهود ي» است كه براي بنيان گذار، طبق گفته خودش، رخ داده است.

از وي تاكنون دو كتاب به نام هاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» به چاپ رسيده است.

از اين كتاب ها از سال 1386 تاكنون ده ها هزار نسخه منتشر شده است.

بنيانگذار، اين عرفان را مطابق با مباني اسلامي و برگرفته از عرفان اسلامي و ايراني مي شمارد [27] با اين حال درباره اين مكتب پرسش هاي جدي قابل طرح است كه برخي از آنها به شرح زير است:

آيا مي توان جهان را فاقد وجود خارجي دانست؟

واقعاً شعور كيهاني چه پديده ايست كه نويسنده عرفان كيهاني درباره آن به گونه هاي مختلف سخن گفته است؟

شهود بنيانگذار عرفان كيهاني دقيقاً چه بوده كه از كيفيت آن در كتاب هاي خود سخني به ميان نياورده است؟

آيا شهود يك نفر (كه نه پيامبر و نه امام و نه معصوم است) مي تواند براي ديگران حجت باشد تا بناي معرفتي و سلوك عملي خود را بر آن استوار كنند؟ آيا انسان شناسي هندي كه انسان را از كالبدهاي فيزيكي، رواني، ذهني، اختري و غير آن متشكل مي داند با مباني اسلامي درباره

انسان، سازگار است؟

آيا درمان انسان را مي توان عرفان ناميد؟ آيا اتصال به شعور كيهاني براي شفا يافتن، عرفان است؟

و اساساً آيا عرفان كيهاني با عرفان اسلامي و ايراني مطابقت دارد؟

2 - بررسي و نقد
اشاره

در اين مقاله به بيان نقدهايي پيرامون اين مكتب مي پردازيم.

2 / 1: تناقض با آيات قرآن
اشاره

قرآن كريم اولين منبع عرفان اسلامي است.

از اين رو هر مكتبي كه بخواهد اسلامي شمرده شود نبايد با آيات قرآن در تناقض باشد.

در عرفان كيهاني آموزه هايي مشاهده مي شود كه با آيات قرآن متناقض است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

2 / 1 / 1: تناقض 1؛ شناخت خدا ممكن نيست

در كتاب عرفان كيهاني آمده:

انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست … [28] جمله نويسنده نياز به توضيح ندارد؛ زيرا به روشني شناخت خدا را خارج از توانايي انسان مي شمارد. اين در حاليست كه خداي متعال در سرتاسر آيات قرآن كريم، با ذكر اسما، صفات و افعال، خود را به بندگان معرفي مي كند.

بنا بر اين مي توان خدا را شناخت و او را فهميد. اگر انسان او را نفهمد پس چه كسي را عبادت مي كند.

«قُل ْهُوَاللَّهُ أحَدٌاللَّهُ الصَّمَدُلَم ْيَلِدْوَلَم ْيُولَدْ وَلَم ْيَكُن ْلَهُ كُفُوًا أحَدٌ». [29] بگو:

خداوند، يكتا و يگانه است؛ خداونديست كه همه نيازمندان قصداو مي كنند؛ (هرگز) نزاد و زاده نشد و براي او هيچ گاه شبيه و مانندي نبوده است.

«هُوَ اللهُ الذِي لا إِلهَ إِلا هو عالم الغَيْبِ وَ الشَّهَادَه هُوَ … وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ». [30] او خداييست كه معبودي جز او نيست، داناي آشكار و نهان است … واوعزيزوحكيم است.

امير مؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام در نهج البلاغه فرمود:

«لَمْ يُطْلِعِ العُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه. [31] عقول وخردها را بر كنه صفات ش آگاه نساخت و (با اين حال) آنها را از مقدار لازم معرفت وشناخت باز نداشته است.

2 / 1 / 2: تناقض 2؛ عشق به خدا ممكن نيست

نويسنده در همان اصل مي گويد:

انسان نمي تواند عاشق خداشود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي. انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي، شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي مي گردد. عشق به معناي محبت شديد است؛ [32]

و محبت شديد و بلكه شديدترين محبت شايسته خداست.

قرآن كريم فرمود:

«وَالَّذِينَآمَنُواأَشَدُّحُبًّالِّلَّهِ» (بقره 165) امّا آنهاكه ايمان دارند، عشق شان به خدا، (از مشركان نسبت به معبودهاشان) شديدتراست.

شگفت است با اين كه نويسنده در اين اصل، عشق خدا را ناممكن مي داند و در مواردي ديگر از عشق الهي سخن مي گويد. [33] و يا عرفان را دنياي عشق مي شمارد. [34] اگر انسان دو پله دارد و يكي از آن دو، پله عشق است منظور عشق به چه كسي است! اگر عشق به خدا ممكن نيست پس عرفان، عشق به چه كسي خواهد بود! اگر عشق به تجليات است چرا بايد به تجليات عشق ورزيد و به متجلي عشق نورزيد! اگر ماه زيباست ماه آفرين زيباتر است.

به گفته مولوي:

اي دوست شكر خوش تر يا آنكه شكر سازد

اي دوست قمر خوش تر يا آنكه قمر سازد

در بحر، عجايب ها، باشد به جز از گوهر

اما نه چو سلطاني كو بحر و درر سازد

از سوي ديگر محبت، پديده اي دو طرفه بين خدا و مخلوق اوست؛ به اين معنا كه خدا در صورتي محبت خاص نسبت به بنده خود دارد كه بنده نيز نسبت به او محبت خاص داشته باشد؛ «يُحبّهم و يُحبّونَه» [35] خدا آنان را دوست دارد و آنان نيز خدا را دوست مي دارند. از اين رو خداي متعال در صورتي عاشق بنده مي شود (اگر اين تعبير درست باشد ) كه بنده هم عاشق خدا باشد.

بنا بر اين سخن ديگر نويسنده كه مي گويد:

«در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي» [36] درست نيست.

2 / 1 / 3: تناقض 3؛ عبادت خدا ممكن نيست

در كتاب عرفان كيهاني آمده است:

عبادت بر دو نوع است:

عبادت نظري و عبادت عملي.

عبادت نظري، ارتباط كلامي با خداوند و عبادت عملي در خدمت خداوند بودن است و چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد، از اين رو خدمت ما صرفاً مي تواند معطوف به تجليات او شود. در نتيجه، عبادت عملي در خدمت جهان هستي بودن است؛ يعني خدمت به انسان، طبيعت و … [37] چگونه مي توان گفت:

چون خدا از هر عمل ما بي نياز است پس عبادت او معنا ندارد و عبادت يعني در خدمت خلق بودن! در حالي كه قرآن همواره بر ضرورت عبادت خدا تأكيد مي كند و پيامبران الهي را بنده او مي شمارد و عبادت هايي نظير نماز و روزه و … بر بندگان خود قرار داده است.

آيا آن طور معنا كردن عبادت تحريفي جدي درباره حقيقت عبادت نخواهد بود! قرآن كريم فرمود:

«أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»؛ [38] مرا بپرستيدكه راه مستقيم اين است.

2 / 1 / 4: تناقض 4؛ چرا روح القدس

نويسنده عرفان كيهاني مي گويد:

هنگامي كه انسان درخواستي داشته باشد، مستقيماً از خدا درخواست مي كند (فَاستَقِيمُوا اِليه) ولي جواب درخواست او از طريق شبكه شعور كيهاني (يدالله، روح القدس، جبرئيل و …) پاسخ داده خواهد شد؛ [39] چه دليلي بر تعيين واسطه گري روح القدس وجود دارد؟

در كجاي عرفان و معارف اسلامي چنين مطلبي يافت مي شود! آيا به صرف اين كه انسان ادعا كند دو نفر با يكديگر حلقه وحدت ( آن هم وحدت ادراكي؟ [40]) تشكيل دهند روح القدس حاضر مي شود! در آيه «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ»؛ [41] پروردگار شما گفته است:

مرا بخوانيد تا شما را بپذيرم كساني كه از عبادت من تكبّر مي ورزند به زودي با ذلّت وارد دوزخ

مي شوند سخن از اينست كه هر گاه انسان درخواستي از خداي متعال داشته باشد خود او اجابت مي كند.

در آيه، هيچ واسطه اي در ميان نيست.

حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام نيز فرمود:

وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ» [42]

هر گاه من مريض مي شوم او مرا شفا مي دهد.

2 / 1 / 5: تناقض 5؛ شعور الهي، تنها واسطه

در جاي ديگر آمده:

بين انسان و خدا، تنها واسطه اي كه وجود دارد هوشمندي و شعور الهي (يدالله) است، كه به صورت هاي مختلف نقش يدالهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم بالا مي باشد؛ [43] نويسنده شعور الهي را به يد الله، روح القدس، جبرئيل، حكمت الهي و آگاهي خداوند تعبير مي كند كه به نظر مي رسد با تنوع عبارتي كه در نوشته ايشان مشاهده مي شود منظورشان از همه اينها يك چيز است.

روشن ترين تعبير از اين ميان تعبير روح القدس و جبرئيل است.

بنا بر اين ايشان واسطه بين خدا و انسان را تنها جبرئيل مي داند. اين مطلب با آيات قرآن ناسازگار است؛ زير قرآن كريم از فرشتگان ديگري نيز سخن به ميان آورده است؛ مانند ملك الموت، مالك، ميكائيل، مدبرات و … علامه طباطبايي در كتاب الرسائل التوحيديه (كه شامل سه رساله است) يك رساله را به بحث از وسائط بين خدا و موجودات اختصاص داده اند.

در اين رساله از وساطت اسما و صفات الهي، حُجُب، لوح، قلم، عرش، كرسي و ملائكه بر اساس آيات و روايات سخن گفته اند؛ [44] بنا بر اين انحصار وساطت بين خدا و انسان در جبرئيل با آيات قرآن ناسازگار است.

2 / 2: فاصله عرفان كيهاني با عرفان اسلامي
اشاره

بنيانگذار عرفان كيهاني اين مكتب را تابع عرفان اسلامي و ايراني مي شمارد [45] و آن را نوعي سير و سلوك به شمار مي آورد [46] در حالي كه اين مطابقت از چند جهت تأمّل برانگيز است:

جهت اول

عمده نظر عرفان اسلامي درباره روابط انسان با خداست [47] و حال آن كه در عرفان كيهاني (چنان كه در تعريف آن ملاحظه نموديد) از رابطه انسان و خدا سخني در ميان نيست بلكه عرفان كيهاني در شناخت خدا دچار چالش است چنان كه در مطالب پيشين گذشت. قيصري در مقدمه خود بر شرح تائيه ابن فارض در تعريف و فايده عرفان مي گويد:

عرفان عبارت است از: معرفت به خداي سبحان از جهت اسما و صفات و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقايق عالم و چگونگي بازگشت آنها به يك حقيقت كه همان ذات احديت باشد و معرفت شيوه سلوك و مجاهده براي رهانيدن نفس از تنگناهاي قيد و بندهاي جزيي و رسيدن آن به مبدأ خو دو موصوف شدن به وصف اطلاق و كليّت. [48]

جهت دوم

سير و سلوك عرفاني پويا و متحرك است؛ يعني در عرفان، سخن از نقطه آغازست و از مقصد ي و از منازل و مراحلي كه به ترتيب سالك بايد طي كند تا به سرمنزل نهايي برسد. [49] اما در عرفان كيهاني از چنين سلوكي سخن به ميان نيامده است.

جهت سوم

در سير و سلوك عرفاني از يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي رود كه منحصراً به يك سالك راه در خلال مجاهدات و طي طريق ها دست مي دهد و مردم ديگر از اين احوال و واردات بي خبرند [50] اما عرفان كيهاني به چنين واردات قلبي كاري ندارد.

جهت چهارم

عرفان اسلامي همه جانبه است و به تمام قوا و استعدادهاي انساني توجه دارد و سعي دارد انسان مظهر تمام اسما و صفات الهي شود [51] در حالي كه عرفان كيهاني از اسما و صفات الهي سخن نمي گويد بلكه هدف آن، رهايي از گرفتاري در خويشتن و نزديك شدن انسان ها به يكديگر و عرفان را در خدمت به خلق تعريف مي كند.

جهت پنجم

انسان شناسي عرفان كيهاني شباهتي با انسان شناسي عرفان اسلامي ندارد. انسان در عرفان كيهاني بر اساس مباني مكاتب هندي و چيني چون يوگا و طب سوزني، داراي كالبد هاي متعدد، چاكراها و … دانسته مي شود. بدون شك اين گونه شناخت انسان، ساير آموزه هاي مربوط به او در اين مكاتب را نيز با خود به همراه خواهد داشت. در واقع اين مكتب تأكيد بر معرفي انسان بر اساس مباني هندي دارد. اين گونه انسان شناسي در مكاتب هندي نه عقلاني و نه وحياني است و اگر مبتني بر تجربه برخي رهبران هندي باشد آيا تجربه آنان حجتي بر انسان مسلمان خواهد بود؟

2 / 3: انداموارگي جهان

موضوع وحدت جهان از گذشته در ميان فلاسفه مطرح بوده [52] و به چند صورت تفسير شده است:

وحدت اتصالي جهان طبيعت، وحدت نظام جهان طبيعت، وحدت جهان در سايه وحدت صورت (نفس كلي يا روح جهان) كه شامل تمام اجزاي آن است، وحدت تمام ما سوي الله ذيل يك صورت به نام عقل اول، انسان كبير دانستن جهان توسط عرفا. [53] اما موضوع تن واحده بودن جهان هستي و يكتايي آن كه در عرفان كيهاني مطرح است [54] ديدگاهيست متفاوت با آنچه از قديم در ميان فلاسفه مطرح بوده است.

از اين ديدگاه به «اندام وارگي» جهان تعبير مي شود. شهيد مطهري مي گويد:

فلاسفه جديد، بالاخص فيلسوف بزرگ آلمان هگل، اصل «اندام وارگي» را - يعني اين كه رابطه اجزاي طبيعت با كل، رابطه عضو با اندام است – تأييد كرده اند.

هگل روي اصولي به اثبات اين مطلب مي پردازد كه قبول آنها متوقف است بر قبول همه اصول فلسفه او. پيروان مادي هگل يعني طرفداران ماترياليسم ديالكتيك نيز

اين اصل را از هگل گرفته و تحت عنوان «اصل تأثير متقابل» يا «اصل ارتباط همگاني اشياء» يا «اصل همبستگي تضادها» به شدت از آن دفاع مي كنند و مدعي هستند كه رابطه جزء با كل در طبيعت، رابطه ارگانيكيست نه مكانيكي، ولي آنجا كه در مقام اثبات برمي آيند جز رابطه مكانيكي را نمي توانند اثبات كنند؛ [55] سپس مي گويد:

حقيقت اينست كه روي اصول فلسفه مادي، اين كه جهان در كل خود به منزله يك اندام است و رابطه اجزاء با كل، رابطه عضو با اندام است غيرقابل اثبات است؛ [56]

2 / 4: شعور كيهاني چيست؟

نويسنده در دو كتاب خود [57]، از شعور كيهاني با تعبيرات متعدد ديگري ياد كرده است؛ مانند:

شبكه شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يد الله و … با اين حال، معرفي اين اتصال را با نام ديگري غير از شبكه شعور كيهاني و يا شعور الهي براي ديگران مجاز نمي داند و باعث انحراف مي شمارد. [58] روشن است كه ما در نگاه اول به تعبيرات فوق، ناسازگاري شديدي را در هماهنگي بين اين تعبيرات مي يابيم! اگر بخواهيم همه اين تعبيرات را بپذيريم معلوم نخواهد شد كه حقيقت شعور كيهاني چيست؟

آيا همان علم و آگاهي خداست يا روح القدس (جبرئيل) يا يد الله و يا … وي در موارد ديگر، شعور كيهاني را هوشمندي حاكم بر جهان هستي [59] و كاركرد آن را جهت دادن به حركت موجود در عالم مي شمارد زيرا بر اثر شعور كيهاني، انرژي، در «ميدان شعور ي» شكل گرفته و بدون وجود چنين مي داني، هيچ گونه انرژي اي نمي تواند وجود داشته

باشد؛ [60] اهميت اين شعور كيهاني تا حديست كه زيربناي فكري همه انسان ها قرار مي گيرد [61] بايد پرسيد:

اگر انسان ها به اين نقطه اشتراك نظر نرسيدند آيا لزوماً مشكلات غير قابل حلي دامنگير آنان خواهد بود.

انسان هايي كه تاكنون زندگي كرده اند چگونه بوده اند؟ نكته ديگر اين كه رابطه اين شعور حاكم بر جهان هستي با انسان چگونه است؟

اين رابطه يا تكويني است و يا قراردادي؟: اگر رابطه تكويني است يعني در اصل آفرينش با يكديگر ارتباط دارند، در اين صورت نياز به اثبات ندارد (تا گفته شود:

«پس از تجربه و اثبات آن») و اگر رابطه قرارداديست چگونه يك مسأله قرار دادي مي تواند زيربنا باشد؟ اضافه بر اين، انسان نمي تواند با شبكه شعور كيهاني قراردادي ببندد. نكته بعد اين كه: شعور كيهاني جزو جهان هستيست يا خارج از آن؟ اگر جزو جهان است خودش نيز بايد داراي حركت بوده و در ابن صورت به محرّك نيازمند است و اگر خارج از جهان است چگونه مي توان آن را اثبات نمود؟ راه اثبات شعور كيهاني چيست؟

تجربه حسي؟ كشف و شهود؟ عقل؟ وحي؟ بي شك دليل اثبات آن، تجربه حسي نخواهد بود زيرا شعور كيهاني را نمي توان با حواس، درك كرد. كشف و شهود نيز مسأله اي شخصيست و براي ديگران حجت نيست. گذشته از اين، هر شهودي را نمي توان صحيح شمرد؛ زيرا مكاشفات بر دو دسته هستند:

مكاشفات رباني و رحماني و مكاشفات شيطاني. [62] آيا احتمال نمي رود كه مدعي كشف شعور كيهاني، مكاشفه اي شيطاني داشته است به ويژه وقتي چالش ها و ناهمواري هاي بسياري در ساير انديشه هاي او مشاهده مي شود. قرآن كريم القاهاي شيطاني را منشأ آشفتگي و فتنه مي شمارد:

«إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي

أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ»؛ [63] شياطين به دوستان خودمطالبي مخفيانه القا مي كنند، تا با شما به مجادله برخيزند و اما اگر دليل اثبات شعور كيهاني، استدلال عقلي باشد مي پرسيم آن دليل عقلي چيست؟

به عبارت ديگر چگونه نياز حركت به محرك را به معناي نياز حركت به شعور كيهاني مي شمريد. اگر دليل آن وحي الهيست آن را بيان كنيد. آيا در وحي الهي چنين عاملي گفته شده است و اگر گفته شده تنها عامل براي حركت جهان هستي شمرده شده است؟

2 / 5: تقابل قدرت و كمال

نويسنده در اين چند اصل بين قدرت و كمال، تقابل برقرار نموده و آنها را قابل جمع نمي داند. [64] به نظر وي عرفان يا «عرفان كمال» است و يا «عرفان قدرت». در حالي كه بين قدرت و كمال، لزوماً رابطه تقابل برقرار نيست؛ زيرا اين امكان هست كه هدف كسي از مسائل ماورايي هم قدرت و هم كمال باشد؛ يعني قدرت ماورايي را در مسير كمال قرار دهد؛ حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام از آذوقه درون خانه هاي مردم خبر مي داد [65] حضرت سليمان قدرت خود را در مسير هدايت ملكه سبا قرار داد؛ او تخت ملكه سبا را با قدرت يكي از ملازم ان خود به صورت خارق عادت نزد خود آورد [66] و با ساخت كاخ آبگينه ملكه سبا را متعجب كرد و زمينه هدايت او را فراهم نمود. [67] بنا بر اين اصل قدرت را نبايد نفي نمود؛ زيرا ممكن است افرادي شايسته از بشر داراي آن باشند و آن را به خوبي مديريت كنند.

بله قدرت مورد نظر نويسنده براي انسان هاي معمولي و با اغراض و اهدافي كه ايشان ذكر نموده شايسته نيست اما اين يك

قضيه عمومي نمي شود.

2 / 6: فقط راه تفويض

سلوك عملي عرفان كيهاني تاكنون پيشينه ندارد بنا بر اين روشي نوبنياد و ابداعيست و با توجه به اهميت شعور كيهاني در نظر بنيان گذار، ابداع چنين روشي به منزله تشريع دستورالعمل سلوكي براي بهره مندي از شعور كيهاني است.

مبدع شبكه شعور كيهاني حق خود مي داند كه اتصال به اين شبكه را تنها از كانال تفويض مركزيت كنترل شعور كيهاني ميسر بداند. اتصال به اين شبكه در نهايت حتماً بايد به اين مركزيت وابسته باشد و قابل فراگيري از راه هاي ديگر نظير مطالعه كتاب و نوشته نيست. [68] حال اين حق انحصاري از كجا آمده؟ چرا تنها راه، فقط تفويض است؟

2 / 7: چرا روح القدس و شفا

در هيچ يك از آيات و روايات اسلامي پيوندي بين روح القدس و شفا مشاهده نمي شود (چه روح القدس را به جبرئيل تفسير كنيم و چه به موجودي ديگر [69]). بله چنين پيوندي در آيين مسيحيت ديده مي شود. [70]

2 / 8: ساده انگاري ايجاد وحدت

يكي از اهداف عرفان كيهاني ايجاد وحدت است اما ايجاد وحدت انساني آن قدر كار آساني نيست كه با ساز و كار ساده عرفان كيهاني يعني درك تن واحده بودن جهان هستي و صرفاً توافق و اشتراك نظر در هوشمندي و شعور كيهاني [71] بتوان به آن دست يافت؛ زيرا انسان موجوديست داراي ابعاد پيچيده فردي، اجتماعي و دروني و بروني كه براي ايجاد وحدت بين آنان به برنامه اي حساب شده و جامع، نياز است.

اين ساز و كار جامع و منسجم بايد با وجود انسان هماهنگ باشد و تنها از دست كسي ساخته است كه انسان را آفريده است.

هدف از بعثت انبيا نيز اينست كه انسان ها را به وحدت برسانند؛ يكي از آيات بي شمار قرآن در اين زمينه آيه ذيل است:

«كَان َالنَّاسُ كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ»

[72]

مردم (درآغاز) يك دسته بودند؛ و تضادي در ميان آنها وجود نداشت.

به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري كنند.

علامه طباطبايي در تفسير الميزان حدودا در 60 صفحه به تفسير

اين آيه پرداخته اند.

بنا بر اين آيا بهتر نيست ببينيم راهكار قرآن كريم براي ايجاد وحدت بين انسان ها چيست؟

اگر همين راهكار را پيش گرفته و به خوبي پياده كنيم و به آيه «إِنْتَنْصُرُوااللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ» [73] (اگر خدا را ياري كنيد شما را ياري مي كند و گام هايتان را استوار مي سازد) توجه كنيم يقينا راهي درست را پيموده ايم. نتيجه

عرفان كيهاني را نمي توان عرفاني هماهنگ با آموزه هاي اسلامي و در مسير عرفان اسلامي دانست؛ زيرا جهان شناسي، انسان شناسي و خداشناسي آن با آموزه هاي اسلامي هم خواني نداشته و برخاسته از آنها نيست. سلوك عملي مطرح شده در اين مكتب نيز راهيست متفاوت با سير و سلوك عرفان اسلامي. استفاده از مباني مكاتب گوناگون به طور جدي منشأ التقاط در اين مكتب شده است.

گويي بنيانگذار اين مكتب براي رسيدن به هدف؛ يعني توجيه نظري فرادرماني، خود را دچار زحمت فراوان ساخته است.

***********

منابع

1. قرآن كريم.

2. السيد الشريف الرضي، نهج البلاغه، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1417.

3. استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، پائيز 1373.

4. محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، تهران، ندا - اشجع، 1387.

5. صدرالدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981.

6. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، قم، مركز انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، تابستان 86.

7. العلامه السيد محمد حسين الطباطبائي، الرسائل التوحيديه، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1415.

8. المحقق السبزواري شرح المنظومة، تصحيح و تعليق از آيت الله حسن زاده آملي و تحقيق و تقديم از مسعود طالبي، تهران، نشرناب 1369

- 1379.

9. مهندس محمدعلي طاهري، عرفان كيهاني (حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.

10. دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، تحقيقي در سير تكاملي و اصول مسائل تصوف، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1374.

11. عهد جديد بر اساس كتاب مقدس اورشليم، ترجمه پيروز سيّار، تهران، نشر ني، 1387.

12. مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف.

13. دكتر منوچهر دانش پژوه، فرهنگ اصطلاحات عرفاني، تهران، فرزان، 1379.

14. صدرالمتألهين مجموعه رسائل فلسفي صدر المتالهين تحقيق و تصحيح ازحامد ناجي اصفهاني، تهران، انتشارات حكمت 1375.

15. صدرالمتالهين، مجموعة الرسائلالتسعة، تهران 1302 ه. ق 16. صدر المتالهين المظاهر الالهية فياسرارالعلوم الكمالية، مقدمه و تصحيح و تعليق از سيدمحمد خامنه اي تهران، 1387.

17. سماحة آية الله العظمي مكارم شيرازي نَفحاتُ القُران اُسلوب جديد في التّفسير الموضوعي للقُر آن كريم (با استفاده از نرم افزار مجموعه آثار آيت الله مكارم شيرازي، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

***********

[1] محمدعلي طاهري، عرفان كيهاني، ص 55.

[2] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[3] همان، ص 73.

[4] محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 35 – 38.

[5] همان، ص 40 و 41.

[6] عرفان كيهاني، ص 119.

[7] همان 58.

[8] همان، ص 60، انسان از منظري ديگر، ص 40.

[9] انسان از منظري ديگر، همانجا.

[10] همان، ص 86

[11] عرفان كيهاني، ص 93 و 95 و انسان از منظري ديگر، ص 198.

[12] عرفان كيهاني، ص 109

[13] انسان از منظري ديگر، ص 27.

[14] عرفان كيهاني، ص 73.

[15] همان، ص 56 و 58.

[16] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[17] بنگريد به انسان از منظري ديگر، ص 94.

[18]

عرفان كيهاني، ص 80 و 81.

[19] همان ص 82.

[20] همان ص 110 و انسان از منظري ديگر، ص 99.

[21] انسان از منظري ديگر، ص 91.

[22] عرفان كيهاني ص 82.

[23] همان ص 86.

[24] همان ص 47 و 50.

[25] همان ص 105.

[26] انسان از منظري ديگر، ص 18.

[27] عرفان كيهاني، ص 51: «… عرفان كيهاني (حلقه)، كه عرفان ايراني و اسلامي و برخاسته از فرهنگ ماست …».

[28] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 124

[29] سوره اخلاص.

[30] حشر، آيات 22 – 24.

[31] نهج البلاغه، خطبه 49.

[32] «عشق، محبت مفرط، عشق افراط در محبت و «هيمان» افراط در عشق است.

دكتر منوچهر دانش پژوه، فرهنگ اصطلاحات عرفاني، ص 52.

[33] بنگريد به: عرفان كيهاني، ص 139.

[34] انسان از منظري ديگر، ص 80.

[35] مائده، 54.

[36] عرفان كيهاني، ص 124.

[37] همان، ص 137.

[38] يس، 61.

[39] همان، ص 86.

[40] بنگريد به: عرفان كيهاني، ص 56.

[41] غافر، 60.

[42] شعراء، 80.

[43] همان، ص 119.

[44] سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيديه، ص 122 به بعد.

[45] بنگريد به: عرفان كيهاني، ص 51.

[46] همان، ص 55.

[47] مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري ج 23، ص: 27.

[48] بنگريد به: دكتر سيد يحيي يثربي، عرفان نظري، ص 232.

[49] همان.

[50] همان، ص 28.

[51] آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، در جستجوي عرفان اسلامي، ص 132.

[52] ر. ك. صدرالمتالهين الشيرازي، مجموعه الرسائل التسعه، ص: 164، المحقق السبزواري، شرح المنظومه، ج 3، ص: 522، صدرالمتالهين الشيرازي، الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج 7، ص: 117، صدرالمتالهين الشيرازي، مجموعه رسائل فلسفي صدرالمتالهين، ص: 427، صدرالمتالهين الشيرازي، المظاهر الالهيه في اسرارالعلوم الكماليه، ص: 28.

[53] استاد محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 1، ص 378

[54] بنگريد

به عرفان كيهاني، ص 56 و 64 و 131 و 132.

[55] مرتضي مطهري، همان، ج 2، ص 136.

[56] همان.

[57] «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر».

[58] عرفان كيهاني، ص 90.

[59] همان، ص 60.

[60] انسان از منظري ديگر، ص 55.

[61] عرفان كيهاني، ص 58.

[62] آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، همان، ص 301.

[63] انعام، 121.

[64] انسان از منظري ديگر، ص 26.

[65] آلعمران 49

[66] نمل 38 و 39.

[67] نمل 44.

[68] انسان از منظري ديگر، ص 100.

[69] روح القدس در فرهنگ اسلامي به چند معنا به كار مي رود. بنگريد به: سماحه آيه الله العظمي مكارم شيرازي، نفحات القران، ج 9، ص: 92.

[70] بنگريد به عهد جديد، ترجمه پيروز سيّار، ص 850 و 851.

[71] عرفان كيهاني، ص 58.

[72] بقره، 213.

[73] محمد، 7.

عرفان به سمت كيهان يا به سمت خدا

چكيده:

اين پژوهش به بررسي مباني و اصول عرفان كيهاني مي پردازد و با تطبيق آن با مباني اسلام و عرفان اسلامي نكات مثبت و منفي آن را مورد ارزيابي قرار مي دهد. مقدمه:

در دوره معرفي انواع گرايشهاي عرفاني شرقي و غربي در ايران، گرايش جديدي از عرفان اسلامي ارائه گرديده است كه آن را عرفان كيهاني يا حلقه مي نامند. ارائه دهنده اين گرايش عرفاني آقاي محمدعلي طاهري مي باشد كه هدف خود را مقابله با عرفانهاي نوظهور وارداتي بيان مي دارد. اين گرايش با استفاده از برخي مباني عرفان اسلامي و آيات و روايات اسلامي، تلاش مي كند تا رويكردي جديد و جذاب از عرفان اسلامي با مباني اسلام و عرفان اسلامي به مخاطب خود ارائه نمايد. متأسفانه در اين روند، اصول و مباني اين گرايش و رويكرد از عرفان، چندان با مباني اسلام و عرفان اسلامي تطابق نداشته و دچار انحرافات

و التقاطاتي مي باشد.

در اين بررسي به برخي از موارد انحراف و يا التقاط اعتقادي در اين گزارش عرفاني مي پردازيم. در اين مقاله قصد داريم به سؤالات زيرپاسخ گوييم:

1 – آيا عرفان كيهاني يا حلقه، با مباني و اصول اسلام و عرفان اسلامي مطابقت دارد؟

2 - عرفان كيهاني مي تواند معرف عرفان اسلامي شيعي باشد؟

3 - عرفان كيهاني مي تواند در برابر هجوم عرفانهاي جعلي و انحرافي راهگشا باشد؟

4 - عرفان كيهاني، هدايت شده است يا گمراه كننده؟ در اين بررسي، دفتر اول عرفان كيهاني (حلقه) به قلم آقاي محمد علي طاهري و با مقدمه دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني، مورد بررسي قرار مي گيرد.

گفتار اول:

نقد مقدمه دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني

گفتار دوم:

بررسي اصول ومباني عرفان كيهاني.

گفتار سوم:

بررسي اساسنامه عرفان كيهاني گفتار اول:

نقد مقدمه دكتر اسماعيل منصوري لاريجاني دكتر منصوري لاريجاني در مقدمه اين كتاب، پيدايش خدايان مختلف را در زمان انسانهاي نخستين، به دليل حس جستجوگري و كاوش فطري موجود در روح انسان ها مي داند كه به پيدايش خدايان مختلف و اسطوره سازي و نهادپروري مي رسد. ايشان با استناد به كتاب «تاريخ اساطيري ايران» اسطوره سازي و خلق خدايان مختلف را، نتيجه ناتواني و درماندگي وضعف انسانها در برآوردن آرزوها و ترس از حوادث مي داند. ايشان در اين تحليل، انسانهاي نخستين را به دور از رسالت انبياء الهي نشان مي دهند. در واقع انسانها در جوامع نخستين بشري، از ابتداي خلقت حضرت آدم عَلَيْهِ السَّلَام تحت تعليم و هدايت انبياء الهي بوده اند و همواره داراي مفاهيم ديني جهت يكتا پرستي بوده اند (1) علت گرايش انسان ها در طول تاريخ به چند خدايي وبت پرستي و اسطوره سازي خدايان مختلف، انحرافات و گمراه نمودن

انسان ها توسط شيطان بوده است.

انسان ها فطرتاً يكتا پرست مي باشند اما شياطين در طول تاريخ باتحريف ذهن بشر، تفكر چند خدايي و تجسم خدايان زميني را در ميان بشر القاء نموده است (2) شكل گيري اين انحراف امري فطري وهم راستا با نيازهاي بشر نبوده است.

در واقع ايشان در اين دوره نقش انبياء الهي را در هدايت بشر و نقش شيطان را در شكل گيري تفكر چند خدايي لحاظ نمي نمايند. ايشان پس از اين مرحله، سيررشد تفكر انسان را به شكل گيري فلسفه و سؤالهاي فلسفي در ذهن انسان مي داند و با استناد به كتاب «انسان و هستي» ادوار مختلف فلسفه يونان و سير تكاملي آن را برمي شمارند تا به دوره شكلگيري سوفسطاييان مي رسد. در واقع ايشان اعتقاد دارند، شكلگيري تفكر فلسفي در يونان، مرحله دوم رشد تفكري بشر مي باشد، در حالي كه قدمت تفكر فلسفي يونان به 2500 سالتا 3000 سال پيش باز مي گردد. كه تحت تأثير حكمت خسرواني ايران باستان به وجود آمد. اما سير رشد بشر، بسيار قبل تر از اين، مراحل تعالي خود را در هستي شناسي عالم و خداوند توسط انبياء طي نموده ا ست. در دوره حضرت نوح عَلَيْهِ السَّلَام سطح آگاهي و درك يكه توسط اين پيامبر به بشر آن روز ارائه گرديد، بسيار بالاتر از سؤالات فلسفي يونان مي باشد.

حضرت نوح عَلَيْهِ السَّلَام در هستي شناسي خداوند و عالم براي قومش، ارتباط ميان پرستش و بندگي خدا و افزايش نزولات آسماني، ارتباط ميان بندگي خدا با افزايش ثروت، فرزندان و سرسبزي باغ ها و رودخانه ها، ارتباط ميان خلقت انواع مختلف انسان ها وعظمت خداوند، آفرينش هفت طبقه آسمان به شكل طبقه

طبقه توسط خداوند، جايگاه ماه در آسمان و خورشيد و فروزندگي اش در آسمان و خداوند، ارتباط ميان خلقت انسان از خاك و شباهت آن با نباتات، ارتباط ميان خلقت و معاد، ارتباط ميان گستردگي زمين و شكل گيري راه ها درسطح آن، را بيان مي نمايد. (3) اين سطح از هستي شناسي عالم و ارتباط آن با خالق هستي، نشان دهنده سطح تفكر بشري در دوره حضرت نوح عَلَيْهِ السَّلَام مي باشد.

در واقع دكترمنصوري لاريجاني، در سير رشد و تعالي انديشه بشري، نقش انبياء را لحاظ نمي نمايد و آغاز شكلگيري تفكر و پرسش گري را محدود به فلسفه يونان مي نمايد. در اين نوع نگاه، اشتباه فلسفه يونان در هستي شناسي عالم مورد غفلت واقع مي گردد. فلسفه يونان به جاي آنكه مانند هدايت انبياء الهي، از خالق هستي و ارتباط هستي با خالق آن سؤال نمايد، از چيستي و ماده عالم سؤال مي كند و توجهي به خالق آن ندارد، در صورتي كه انبيا ء الهي پس از معرفي ماده عالم، توجه انسانها را به خالق آن معطوف مي نمودند تا در ماده و آرخه (arxe) عالم نمانند و مانند فلسفه دچار پيچيدگي و سردرگمي در جواب، نشوند. ايشان در تحليل ارتباط ميان جريان سوفسطاييان و ذهنيت گرايي بشر و نسبي داشتن حق و باطل و محور شدن ذهن انسان نسبت به حقيقت بيروني، ماهيت فلسفه غرب را روشن مي نمايد و آغاز ذهنيت گرايي و انسان محوري را در فلسفه يونان معرفي مي نمايد. هر چند آغاز اُمانيسم به شكلگيري خود فلسفه باز مي گردد، اما ايشان توضيح مناسبي نسبت به دوره سوفسطاييان و آغاز انحراف عمومي بيان مي دارد. ايشان سپس به توضيح

نظرات سقراط، افلاطون و ارسطو و نو افلاطونيان پيرامون هستي شناسي، مي پردازند و تا دوره فلوطين پيش مي آيند. در ادامه به نقش اگوستي نو آكوئيناس اشاره مي نمايند. آنچه در بيان نظرات اين فيلسوفان يونان و اروپا مورد غفلت واقع مي گردد، تأثير دين حضرت موسي عَلَيْهِ السَّلَام و تعاليم مسيح عَلَيْهِ السَّلَام در تفكرات يونانيان و هستي شناسي آنان مي باشد.

در واقع به جاي بررسي سير تعاليم انبياء ابراهيمي تا حضرت مسيح عَلَيْهِ السَّلَام و نقش تعاليم آنان در هستي شناسي بشر و رشد فكري او، به سراغ نظرات فيلسوفان يوناني مي رويم و نظرات آنان را، اصل و مبناي شناخت خود از هستي قرار مي دهيم. انبياء در يك حركت هدفمند انحرافي، از محوريت هستي شناسي عالم و خداوند خارج مي شوند و اصالت به فيلسوفان داده مي شود در صورتي كه تمامي معارفي كه بشر در طول تاريخ بدان دست يافته است، توسط انبياء الهي ارائه گرديده است.

ايشان سپس به فيلسوفان اسلامي مثل «ابون صرفاً رابي» و «ابن سينا» اشاره مي نمايند و آنها را متاثر از تفكرات ارسطويي مي دانند و فيلسوفان بعد از ابن سينا را به جز سهروردي كه متاثر از فلوطين مي باشد، همگي از نظريات ارسطو متأثر مي داند. در اينجا سؤالي كه مطرح مي گردد اينست كه اگر حكماي اسلامي از فيلسوفان يونان و روم تاثير گرفته اند، در چه مرحله اي يازماني ازپيامبران الهي متاثر بوده اند؟ اگر عرفان اسلامي متاثر از نظرات فيلسوفاني چون سقراط، افلاطون، ارسطو، فلوطين و … مي باشد، جايگاه تعاليم و ارشادات انبياء الهي، از آدم تاعيسي عليهما السلام در عرفان اسلامي، كجاست؟

آيا عرفان اسلامي ادامه دهنده عرفان نوح عَلَيْهِ السَّلَام، ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام، موسي عَلَيْهِ

السَّلَام و پيامبر اسلام حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي باشد، يا ادامه دهنده نظرات فلسفي و هستي شناختي فلاسفه يونان؟ در عرفان اسلامي تعاليم انبياء الهي محوريت دارد يا نظرات فلاسفه يونان؟ آيا در صورت شكلگيري عرفان اسلامي برمبناي نظرات فلاسفه يونان، نام آن را بايد عرفان اسلامي وحكمت اسلامي نهاد يا فلسفه اسلاميزه شده ي يونان؟ آنچه به نظر مي رسد، پس از نهضت ترجمه اي كه توسط خلفاي بني عباس در سرزمينهاي اسلامي آغاز گرديده و هدفش مقابله با معارف امامان شيعه بود، كتب فلسفي يونان نيز وارد جهان اسلام گرديده و حكمايي همچون ابون صرفاً رابي، ابن سينا، ملاصدرا، سهروردي و … تلاش نمودند تا مباني فلسفه يونان را با مباني اسلام تطبيق دهند ومدل اسلامي آن را ارائه نمايند وب ه جاي استخراج مباني حكمي و عرفاني شيعه از متون اسلامي چون قرآن و روايات، به سراغ نظريات فلاسفه غرب رفتند و با تهاجم فرهنگي و فلسفي روم، به مقابله پرداختند. دكتر منصور لاريجاني در ادامه با بيان برخي از نظرات عرفاني اسلامي در موضوع وحدت وجود و مسأله تجلي، تجربه ي شخصي آقاي طاهري را راهي به سوي درك موضوع وحدت وجود معرفي مي نمايد كه به لحاظ مفهومي با اصطلاحات و تعابير عرفان اسلامي مطابقت دارد. يكي از علتهايي كه ايشان به آن استناد مي نمايد. اصطلاح «الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق» مي باشد.

ما در ادامه اين نوشتار به برخي از نظرات و اصول آقاي طاهري اشاره خواهيم نمود كه با مباني اسلام و عرفان اسلامي شيعي منافات دارد و اثبات مي نماييم كه عرفان كيهاني جزء طرق مطمئن براي طي طريق

در صراط مستقيم نمي باشد.

گفتار دوم:

بررسي اصولي و مباني عرفان كيهاني آقاي طاهري در صفحه 43 كتاب اول خود علت گرايش مردم جهان را به عرفان، عدم پاسخگويي علم روز به سؤالات بشر و بحرانهاي مختلف مي داند. ايشان در ميان عرفانهاي مختلف، جايگاه عرفان ايران را، جايگاهي رفيع و مهم مي داند كه تاكنون نتوانسته است چارچوب قابل فهمي در اين زمينه به دنيا ارائه نمايد. ايشان بيان مي دارد كه عرفان ايراني بايد داراي سهولت فهم، سهل الوصول براي همگان و بدور از رياضتهاي مختلف مثل پناه بردن به غار و آويزان شدن در چاه باشد.

ايشان مشكل انسان امروز را كمبود وقت مي داند كه مي خواهد خيلي زود و با برنامه زماني به هدفش برسد و ديگر حوصله مسائل پيچيده و مبهم راندارد و نيازمند صحبتهاي جديد و روشن و واضح مي باشد.

ظاهراً ايشان معناي عرفان و ويژگي سير و سلوك را درست درك ننموده اند، چون يكي از ويژگي عرفان اسلامي شيعي سهولت فهم آن در صورت سير و سلوك صحيح مي باشد.

عرفان شيعي به دور از پناه بردن به غار و آويزان شدن در چاه مي باشد و تنها با عمل نمودن به دستورات دين و شريعت به حقيقت مي رسد. انتظاري كه ايشان نسبت به عرفان و سير و سلوك دارند كه بايد سهل الوصول براي همگان باشد و بدور از سختي و خودسازي باشد با هويت و ذات عرفان و سير و سلوك تناقض دارد. سير و سلوك عرفان شيعي يعني تلاش و كوشش جهت دوري از گناه و انجام دادن واجبات و مستحبات ورسيدن به گزاره تقوي، تقوي در عرفان شيعي عامل هدايت و رشد سالك مي باشد.

آيا رسيدن

به تقوي وحفظ آن در ميان گرايش ها و لذات دنيا يي، آسان است؟

سختي سلوك و عرفان، مقابله با نفس و خواسته هاي نفساني مي باشد كه چه از راه زهد و چه از راه عشق، مقابله با نفس، جهد و تلاش لازم دارد. آيا مي توان انتظار داشت بدون سختي مقابله با خواستهاي دنيايي نفس و گرايشهاي مادي، به عرفان اسلامي شيعي دست يافت؟ آيا مي توان با سهولت و راحتي به مفاهيم عميق عرفاني كه در پس تقوي و ترك دنيا و خواستهاي نفساني نهفته است، دست يافت؟ معناي سهل الوصول بودن همگاني در نظر عرفان كيهاني با مباني عرفان اسلامي شيعي سازگار نمي باشد و سالك به هيچ عنوان به راحتي و سهولت نمي تواند به مفاهيم عرفاني دست يابد. لازمه درك حقيقت هستي، ترك تعلقات دنيايي مي باشد و كسي نمي تواند با داشتن اين تعلقات به درك حقيقت نائل آيد چون اين مفاهيم، با تعلقات نفساني در تعارض مي باشند. در واقع سالك يا بايد نگاه الهي داشته باشد يا نگاه نفساني و لازمه ي نگاه الهي، ترك نگاه نفساني مي باشد كه خود اين ترك نفسانيات با سختي همراه مي باشد.

ايشان همچنين بيان مي دارند كه انسان امروزي به دليل كمبود وقت بدنبال جواب گرفتن سريع مي باشد و حوصله مسائل پيچيده و مبهم راندارد. مشكلي كه ايشان بيان مي كند، مشكل انسان درگير در مدرنيته مي باشد كه در مفاهيم مدرن كه يكي از آنها سرعت مي باشد غرق شده است و ديگر حوصله وقت گذاشتن راندارد و با سوار شدن بر قطار سرعت تكنولوژي وعلم، نمي تواند وقت زيادي براي سلوك و عرفان بگذارد، اما حقيقت آن است كه مدرنيته و مفاهيم آن در تعارض ذاتي

با عرفان اسلامي شيعي مي باشند و انسان در مدرنيته به هيچ عنوان نمي تواند وارد مفاهيم سير و سلوك گردد. يكي از منازل عرفان اسلامي شيعي صبر و سپس حلم مي باشد.

براي رسيدن به اين مفاهيم چگونه مي توان وقت نداشت و يا حوصله نداشت؟ عدم حوصله وعدم وقت در تعارض ذاتي بامقام صبر و صابرين مي باشد.

بسياري از مفاهيم عرفان اسلامي شيعي، در سير و سلوك و انجام فرائض خاص در مدت مثلاً چهل روز مي باشد، مانند خالص نمودن عبادات و اعمال براي خداوند در چهل روز. چگونه مي توان چهل روز اخلاص در عمل را كه با نظم كائنات و تدبير امور عالم مرتبط است باسرعت مدرنيته همراه نمود و براي رضايت انسانهاي درگير در مدرنيته، حاصل تلاش چهل روزه را در يك روز به او انتقال داد؟! عرفان اسلامي شيعي داراي پيچيدگي و ابهام نمي باشد بلكه چون مفاهيم آن در وراي گذشتن از تعلقات دنيايي مي باشد، درك آن براي افراد اسير در تعلقات دنيايي داراي ابهام و پيچيدگي مي باشد.

چگونه مي توان انتظار داشت ما با داشتن تعلقات مادي و نفساني، مفاهيم عرفان و حقيقت عالم را در ك نماييم وطبق خواست انسان كم حوصله درگير در مدرنيته، مفاهيم عرفاني را ساده و راحت بيان نماييم؟ ايشان در ص 43 از دفتر اول خود بيان مي دارد كه ايران تاكنون نتوانسته است چارچوب قابل فهمي را در اين زمينه (عرفان) به دنيا عرضه نمايد. بايد اين سؤال را مطرح نمود كه عرفاني كه بعد از انقلاب اسلامي درسطح جهان توسط فرهنگ بسيجي و شاگردان امام خميني (ره) به جهان عرضه گرديد و باعث شكلگيري گروه هاي مختلف جهادي، حماسي، استشهادي و

متفكرين مختلف گرديد، جزء عرفان اسلامي شيعي ايران نمي باشد؟! گرايش شيعيان، مسلمانان، غيرمسلمانان و آزاديخواهان جهان به رويكرد انقلاب امام خميني و الگو شدن فرهنگ بسيجي در ميان آنان، آيا معرفي مكتب عرفاني ايران اسلامي نمي باشد؟! آيا شهداء استشهادي در لبنان و فلسطين كه از انقلاب اسلامي ايران الگو گرفته اند، به درك و شهود عرفاني نسبت به حقيقت هستي نرسيده اند و تنها از روي هيجان و شور كاذب دست به اين عمل مي زنند؟! حقيقت اينست كه با وقوع انقلاب اسلامي ايران، مدل زندگي عرفاني امام خميني و شاگردان مكتب او به عنوان نسخه به روز شده و عملي عرفان اسلامي شيعي به جهان عرضه گرديد و سالكان حقيقت در تمام نقاط جهان اين سيره سلوكي را به عنوان راه رهايي بخش انتخاب نمودند و كم كم ثمرات اين نوع از عرفان بود كه غرب را دچار وحشت نمود و براي مقابله با عرفان شيعي دست به گسترش مكاتب انحرافي در عرفان زدند تا عطش جوانان جهان را نسبت به حقيقت عرفان با سراب عرفانهاي كاذب خرافي سرپوش گذارند. موج گرايش جوانان ايراني و غيرايراني در سراسر جهان نسبت به سلوك بزرگاني چون آيت الله بهجت، گوياي راهگشا بودن و حوصله انسان ها براي رسيدن به حقيقت عرفان شيعي مي باشد.

عرفان شيعي كه درمكتب امام خميني و آيتالله بهجت ارائه مي گردد، بسيارساده و قابل فهم مي باشد اما براي رسيدن به آن تلاش نياز دارد و سهل الوصول نمي باشد.

بارها از قول آيت الله بهجت نقل شده است كه تنها راه رسيدن به خداوند گناه نكردن است و ما بزرگترين مانع خود در رسيدن به خداوند مي باشيم. عرفان ايراني نه

تنها به دنياي امروز مدل سير و سلوك ارائه داده است بلكه دنياي مدرنيته و فرهنگ غالب آن را به چالش كشيده است.

اين حقيقت عرفان در مكتب حضرت روح ا … مي باشد و اين حقيقت عرفان و سلوك است نه آنچه پيرامون فلسفه اسلامي و يوناني بيان مي گردد. در صفحه 44 كتاب اول عرفان كيهاني بيان شده است كه دوران كلي گويي و حرفهاي زيبا گذشته است و بايد آنچه را كه بر زبان جاري مي كنيم، در عمل نشان دهيم وگرنه سخن ما چيزي جز اشكالي بر كاغذ و اصواتي در فضا نمي باشد.

اگر قرار باشد عرفا و بزرگان عرفان شيعي تمام حقايقي را كه به آن رسيده اند و درك نموده اند را به ما نشان دهند، تلاش و خودسازي ما براي رسيدن و درك آن حقايق چه ضرورتي دارد؟

بسياري از مفاهيم و حقايق هستي، اسرار عرفان هستند كه بزرگان به طور غير مستقيم در گفتار و اشارات خود به آن اشاره مي كنند و تنها اهل معنا آن را متوجه مي گردند. اگر مبنا بر اين باشد كه ما حقيقتي را قبول نكنيم ي يا نصيحتي را عمل نكنيم مگر آنكه گوينده ي آن عملاً نشان دهد كه خود به آن عمل نموده است، ادب حضور در برابر اساتيد اخلاق و عرفان چگونه معنا خواهد شد؟ ايشان در صفحه 45، جاي عرفان ايراني را در ميان هجوم عرفان هاي وارداتي خالي مي بيند، در صورتي كه هجوم عرفانهاي وارداتي، نتيجه گسترش عرفان اسلامي شيعي مكتب امام خميني درسطح جهان مي باشد يكي از نظريات ايشان پيرامون عرفان اينست كه دنياي عشق و عرفان، دنياي بي ابزاريست و نمي تواند از هيچ گونه فن و

تكنيكي برخوردار باشد.

ابتدا بايد عرفان را درست معنا نمود و سپس منظور از فن و تكنيك را مشخص نماييم و ببينيم عرفان فاقد فن و تكنيك مي باشد يا خير. عرفان ازباب عَرَّفَ مي باشد و مصدر آن به معناي شناختن است.

اگر تنها لفظ عرفان را بكار بريم اين لفظ خنثي مي باشد و تنها معناي شناختن را دارد. اما اگر بعد از لفظ عرفان مشخص نماييم چه چيز را مي خواهيم بشناسيم، آنگاه جهت عرفان معلوم مي گردد. عرفان انسان، عرفان خداوند، عرفان الهي، عرفان طبيعت و همگي شناخت هر پديده مي باشند. در اينجا مراد ما عرفان خداوند مي باشد، يعني ما چگونه مي توانيم به معرفت وشناخت نسبت به خداوند دست يابيم؟ اگر منظور از فن و تكنيك، روش حركت و اصول حركت باشد، بدون شك براي شناخت هر پديده نياز به روش شناخت داريم. آنچه به عنوان سير و سلوك در عرفان الهي ياد شده است، راه و روش رسيدن به شناخت الهي مي باشد.

اگر منظور از فن و تكنيك، آيين ها و آداب مختلف در مراسمات جمعي و فردي رايج در ميان عرفانهاي وارداتي مي باشد، عرفان اسلامي شيعي اين گونه مراسمات راندارد اما خود داراي آداب و روشهاي مشخص مي باشد كه سالك بايد آنها را رعايت نمايد تا قابليت حركت در سلوك الهي را پيدا نمايد. سالك در طريق عرفان شيعي، بايد ظرف وجودي خود را مهياي پذيرش معارف الهي نمايد تا بتواند محل نزول فيض الهي باشد.

مواردي چون حفظ خود از گناه، انجام واجبات، انجام مستحبات، سكوت، خلوت، طهارت درون، جوع و … همگي اصول سير و سلوك عرفان شيعي مي باشد.

اين روش ها به هيچ عنوان عامل رسيدن فرد سالك

به معارف الهي نمي باشد بلكه ايجاد كننده شرايط پذيرش معارف الهي است.

در حقيقت عامل درك و شهود معارف الهي، فيض الهي مي باشد كه تا خدا نخواهد و افاضه ننمايد، سالك به هيچ حقيقتي راهي ندارد، اما آنچه باعث مي شود تا ما مهياي پذيرش فيض الهي باشيم و ظرفيت درك معارف الهي را پيدا نماييم، طهارت باطني و رعايت اصول سير و سلوك عرفاني مي باشد.

معارف الهي و حقيقت هستي در عالم جاري مي باشد و علت عدم درك ما از آن آلودگيهاي باطني مي باشد كه حجاب درك و فهم معارف عرفان مي گردد. پس خودسازي، طهارت جسم و روح، تلاش در عمل به شرايط طي طريق در عرفان اسلامي، زمينه ساز درك ما از حقايق الهي مي گردد كه به واسطه فيض واراده خداوند نصيب سالك مي گردد. در مواردي نيز كه سالك با جذبه الهي طي طريق مي نمايد و ره صد ساله را يك شبه طي مي كند و از راه عشق به معبود درك شهود مي نمايد، سالك بايد شرايط دريافت عشق الهي را در خود ايجاد نموده باشد و داراي طهارت باطني جهت دريافت جذبه عشق الهي باشد.

از نتايج طي طريق از مسير عشق، ترك تعلقات دنيايي و نفساني نزد سالك مي باشد، در واقع سالك عاشق به يكباره تمام تعلقات نفساني و دنيايي را كه سالك زاهد در طول چند سال ترك مي نمايد، رها مي كند و همه چيز خود را درراه معشوق الهي، خدا مي نمايد. پس در عرفان شيعي چه از طريق زهد، تعبد و سير و سلوك متعارف و چه از طريق ترك يكباره تعلقات دنيايي و دريافت جذبه الهي و طريق عشق، حركت سالك و ترك تعلقات

و انجام واجبات ديني، جزء فنون و اصول و روش راه است و عرفان الهي شيعه به دور از فن و تكنيك نمي باشد.

هرسالكي در هر طريقي در عرفان شيعي اين اصل ابتدايي را مي داند كه لاحول و لا قوه الا بالله، يعني تلاش و رياضت خود را عامل رسيدن به مقامات نمي داند، بلكه آن را زمينه ساز دريافت لطف و فيض الهي مي داند و هر دريافت و شهود و مقامي را از جانب خداوند مي داند. سالك بايد ترك خود نمايد تا بتواند به حق برسد، پس تصور دخيل دانستن تلاش شخصي در رشد و سير و سلوك از امور مهمل و باطل مي باشد.

آقاي طاهري در عرفان كيهاني خود، اين اصل را فراموش نموده اند كه سالك حتي اگر از روش ها و اصول سير و سلوك نيز استفاده نمايد، به هيچ عنوان نبايد چيزي را به خود نسبت دهد، در واقع عرفان الهي شيعه بر ترك خود و نسبت دادن هر چيز به خود بنا گرديده است.

اما در عرفان كيهاني براي آن كه سالك اين طريق به فكر اين نيفتد كه با تلاش خود چيزي به دست آورده است، اصل روش و اصول سير و سلوك را حذف مي نمايد و تنها راه رسيدن را عدم روش و شيوه در سلوك بيان مي كند.

هر چند كه ايشان در ادامه معرفي كيهاني خود، با بيان اصول اين مكتب، روش سلوكي به افراد ارائه مي دهد و اصل نداشتن فن و تكنيك را نقض مي نمايد. نكته ديگري كه در صفحه 48 كتاب اول عرفان كيهاني به آن اشاره شده است، تفاوت ميان عرفان كمال خواه و عرفان قدرت طلب مي باشد.

ايشان عرفان واقعي

و عرفان كيهاني را، عرفان كمال خواه معرفي مي نمايد و در مقابل عرفانهايي را كه به دنبال فكرخواني، تسلط بر ديگران و … هستند را قدرتخواه مي نامند. حقيقت اينست كه عرفان شيعي به دنبال كمال نمي باشد و عرفان كمال خواه نيست. همانگونه كه در قبل اشاره نموديم، عرفان يعني شناخت خداوند وراه رسيدن به اين شناخت عمل به دين و سير و سلوك در چهارچوب اصول دين مي باشد و هدف نهايي عرفان رسيدن به مقام بندگي خداوند ست.

اگر عرفان شيعي يا هر عرفان ديگري به دنبال رسيدن به كما ل باشد، داراي شرك در هدف مي باشد، سالك در عرفان و سلوك خود نبايد هدفي جز بندگي خداوند داشته باشد ورسيدن به كمال وامثال آن به اراده خداوندست و اگر سالك در ابتدا به دنبال كمال طلبي باشد، ديگر به خدا نخواهد رسيد، چون كمال طلبي خواست نفس انسان است و در عرفان، سالك بايد تمام نفسانيات را ترك نمايد و اراده الهي را بر خواست خود مقدم دارد. در واقع كمال طلبي در عرفان نيز مانند قدرت طلبي مي باشد و سالك در اين روند به جاي طلب خداوند كمال و قدرت را مي طلبد. پس تقسيم بندي در عرفان كيهاني به عرفان كمال طلب و قدرت طلب، داراي انحراف در هدف مي باشد.

در صفحه 50 دفتر اول عرفان كيهاني بيان مي گردد كه عرفان در دنياي امروز به عنوان وسيله اي موثر براي نفوذ فرهنگي به كار برده مي شود و فعاليت هاي بسيار زيادي در اين زمينه، درسطح دنيا در جريان مي باشد و اين خود يك راه كسب اعتبار و حيثيت محسوب مي شود كه مورد توجه ملل بسياري قرارگرفته است.

بايد

توجه داشت كه آنچه به عنوان عرفان در مكاتب مختلف در حال ارائه مي باشد، باتوجه به تعريفي كه از عرفان ارائه نموديم، عرفان نمي باشد بلكه راه و روشي براي تحريف عرفان و گمراهي بشر مي باشد.

همچنين عرفان كيهاني هدف خود را معرفي اين نوع عرفان به جهان براي كسب حيثيت واعتبار جهاني برايك شور ايران مي داند كه اين موضوع با اصل عرفان شيعي در تناقض مي باشد.

در عرفان اسلامي شيعه اخلاص در عمل براي خداوند اصل مي باشد و نمي توان براي جلب نظر ديگران و كسب اعتبار و حيثيت عملي را انجام داد. داشتن چنين هدفي در عرفان اسلامي شيعه، طلب تمايلات نفساني است نه بندگي خداوند. اصالتاً عرفان اسلامي شيعه بدنبال رساندن انسان به بندگي خداوندست نه كسب اعتبار و حيثيت جهاني براي يك كشور خاص. به نظر مي رسد عرفان كيهاني، ماهيت و رسالت اصلي عرفان را نشناخته و بدنبال استفاده ابزاري از آن مي باشد.

در صفحه 51 دفتر اول عرفان كيهاني، يكي از رسالتهاي اين عرفان را ايجادآشتي بين دنياي مذهب، عرفان و علم و نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آنها، دانسته است.

آنچه قابل پرسش مي باشد اينست كه آيا ميان عرفان اسلامي شيعي و دين اسلام و مذهب تشيع وعلم تعارض و تضادي وجود دارد؟

آيا مذهب تشيع با عرفان اسلامي شيعه تناقض و مخالفتي دارد؟

آيا عرفان از دل عمل به دستورات دين اسلام و مذهب تشيع اثني عشري رشد نمي كند؟ آيا افرادي عارفتر و واصلتر از اهل بيت عصمت، در عرفان اسلامي وجود دارند؟ آيا سيره عملي وعلمي اهل بيت و دين اسلام و مذهب شيعه جعفري با علم و دانش و كسب ونشر آن در

تعارض مي باشد؟ آيا عرفان در بستر رشد علمي و معرفتي بشر در علوم مختلف رشد نمي كند؟ آيا افزايش دانش بشري نسبت به مخلوقات خداوند، باعث افزايش معرفت و بندگي خداوند نمي شود؟ به نظر مي رسد بنيانگذار عرفان كيهاني، جايگاه عرفان، علم و مذهب را در مذهب تشيع درك نكرده است كه دچار اين تناقض بيني در اين حوزه ها گرديده است.

مولا علي عَلَيْهِ السَّلَام به عنوان امام اول مذهب تشيع، هم عالم ترين و دانشمندترين افراد پس از پيامبر اسلام بودند و هم عارفترين و سالكترين و واصلترين، بعد از وجود پيامبر اكرم. چگونه تناقضي ميان مذهب، عرفان وعلم وجود دارد كه عرفان كيهاني ادعاي رفع آن را دارد؟

همچنين ايشان ميان عرفان ايراني و عرفان اسلامي تفاوت قائل هستند در صورتي كه عرفان ايران و عرفان اسلام هر دو در عرفان مذهب تشيع ريشه دارند كه ادامه دهنده ي عرفان انبياء قبل از اسلام مي باشد.

در بخشهاي بعد به بررسي اساسنامه ي عرفان كيهاني خواهيم پرداخت تا تناقضات اين مكتب عرفاني التقاطي را با مكتب عرفان تشيع بيشتر متوجه شويم.

***********

*****پي نوشت*****

1 - قرآن كريم، سوره يونس، آيه 47.

2 - همان، سوره ابراهيم، آيه 30.

3 - همان، سوره نوح، آيات 11 الي 20.

http://nahadsbmu. ir / article. aspx?gidview = 6012

نويسنده: حاتم جديدي

منبع:

راسخون

شورش فرقه «حلقه» عليه عرفان اسلامي

نياز به معنويت در روزگار ما از يك سو افزايش بيماري هاي نا شناخته جسمي و روحي از سوي ديگر باعث شده كه مدعيان دروغين و عرفان فروشان درون تهي. پايگاه خبري مذهبي رهوا - حميدرضا مظاهري – با افزايش خرافات و آسيب هاي معنوي صاحب اين قلم به تازگي نظريه «بهداشت معنوي» را در مجامع علمي مطرح كرده و اميدوارست كه با استقبال

محققان و دانشمندان، راه حل هايي براي بخشي از مسائل و مشكلات امروز مردم پيدا شود. نياز به معنويت در روزگار ما از يكسو و افزايش بيماري هاي نا شناخته جسمي و روحي از سوي ديگر باعث شده است كه مدعيان دروغين و عرفان فروش اندرون تهي بازاري براي ترويج خرافات و بازيگري هاي خود پيدا كنند.

در اين بين عده اي كه هوشمندتر هستند و با تشكيلات و كارگروهي وارد عمل مي شوند، موفق تر بوده و گروهي از مردم گرفتار را به سوي خود جذب مي كنند.

وقتي كسي دچار مشكلات باشد بيش از اين كه به اشكالات مدعي حل مشكل فكر كند، در جستجوي نتيجه است و نسبت به تناقض ها، دروغ ها و كژروي هاي طرف مقابل چشم فرو مي بندد و تجربه را بر تحقيق مقدم مي كند.

حتي ممكن است خطاهاي آشكاري را به عنوان اين كه شايد من نمي فهمم، فروبگذارد، تا روزنه اميدي را براي درمان دردها و پايان رنج هاي خود از دست ندهد و صد البته آميخته شدن موضوع خطير درمان با اسرار پيچيده عرفان، كار انديشه ورزي و تحقيق را دشوار مي سازد و براي كساني كه شتاب زده در انتظار نتيجه هستند، زمينه ساز سست گرفتن رشته خرد و تحقيق مي شود. «عرفان حلقه» اما چند سالي در كشور ما تاخت و تحليل هاي نقادان و هشدارهاي دلسوزان كمتر اثري مي گذاشت. اشتياق و ساده دلي عده اي از يكسو و اشتباه و سهل انگاري مسؤولان از سوي ديگر بستر گسترش سرطاني اين جريان فريبنده و پر تناقض را در كشور فراهم كرد؛ تا جايي كه شبكه هرمي آموزش عرفان حلقه در تمام كشور گسترده شد و شايد امروز ديگر نتوان از پيشرفت آن جلوگيري

كرد، مگر با ايجاد يك نهضت روشنگري و هوشياري گروهي از مردم كه مخاطب اين جريان بوده اند.

در اين مقال، به جايگاه معنوي عرفان حلقه و سپس نمونه هايي از تناقض گويي هاي آنها اشاره مي شود. عرفان حلقه در جغرافياي معنوي از ديدگاه عرفاني سراسر عالم هستي رحمت عام الهي است.

مؤمنان و كافران، خوبان و بدان، حقيقت طلبان و حقيقت ستيزان و حتي شياطين و فرشتگان غرق در رحمت عام يا رحمت رحماني هستند.

رحمانيت خداوند هيچ مقابل و متضادي ندارد. اما رحمت خاصه يا رحيمي خدا مخصوص خوبان و حقيقت جويان و دوستان خداست و در مقابل آن قهر و غضب الهي است.

خداوند با رحمانيتش به شيطان فرصت داد و به بدكاران زندگي و نعمت مي دهد تا يا خود را تغيير دهند و به رحيميت خداوند راه يابند يا در قهر او غوته ور شوند. بنا بر اين رحمانيت او هيچ خصوصيتي ندارد و همه را در برگرفته است.

از يك جهت هم شامل رحيميت خدا و هم شامل قهر و غضب اوست و نتيجه برخورداري از رحمانيت هم هدايت است وهم گمراهي و اضلال. در عرفان حلقه ادعا اينست كه پيروان به حلقه هاي رحمانيت خداوند متصل مي شوند و حقيقت رحمانيت هم فرصتي براي همنشيني با شياطين و شرارت كردن است وهم مقدمه اي براي هم سخني با فرشتگان و سير به سوي معبود كه البته هر كدام از اينها نشانه هايي دارد. اگر در فرصتي كه رحمانيت خداوند به انسان داده به رحيميت او بينديشد و آن را بجويد به راستي اهل رحمت است و به زودي درآغوش عشق و رحمت خاصه خداوند آرام خواهد گرفت و از او خواهد شنيد:

«اي

جان به آرامش رسيده به سوي پروردگارت بازگرد در حالي كه شادمان و راضي هستي وا و نيز از تو خشنود و راضي است.»

(فجر / 27 و 28) اما كساني كه به رحمانيت تكيه كرده و در آن فرو مانده اند، مثل شيطان و بلكه شياطين انسان نما خواهند بود كه از فرصت ها و نعمت هاي الهي براي دور شدن و دشمني با خدا استفاده مي كنند و مورد قهر و ناخشنودي او قرار مي گيرند. عرفان حلقه به اعتراف پايه گذاران آن براي اتصال به حلقه هاي رحماني است ( انسان از منظري ديگر / صص 15 تا 18) و در طول اين سال ها نه در دوره هاي آموزشي و نه در كتاب هاي شان براي حلقه هاي رحيميت تعريف و برنامه اي ارائه نداده است.

بنا بر اين با صرفنظر از شواهد عيني كه تسليم شدن در برابر شيطان و وسوسه هاي نفساني را در عرفان حلقه نشان مي دهد، با تحليل مدعاي آنها بر اساس چارچوب نظري برآمده از عرفان، اين جنبش شبه معنوي به روشني در فضاي شيطاني قرار مي گيرد.

دراين باره نمونه هايي از تناقض گويي و خودپرستي كه در اساسنامه اين فرقه موجود است، موضوع را كاملاً روشن مي نمايد. واسطه فيض و اشتراك نظر با وهابيت! پايه گذاران عرفان حلقه معتقدند:

«رحمت عام شامل همه انسان ها مي شود و انسان در اين مورد حق انتخاب داشته و مي تواند از آن استفاده نموده يا اجتناب نمايد و براي برخوردار شدن از آن هيچ اجباري ندارد؛ سفره ايست كه هر روز گسترده است، تا چه كسي به سوي آن دستبرده، لقمه اي را بر دارد. به طور كلي، همه انسان ها صرفنظر از نژاد، مليت، جنسيت سن و سال، سواد و

معلومات، استعداد و لياقت هاي فردي دين و مذهب، گناهكاري و بي گناهي، پاكي و ناپاكي و … مي توانند از رحمت عام الهي برخوردار شوند. فيض و رحمت الهي در انحصار هيچ گروه خاصي نيست.» ( انسان از منظري ديگر / ص 15) اين سخن اشكالاتي دارد كه بر كساني كه تا حدودي با عرفان آشنا هستند پوشيده نيست، ولي به هر صورت در اساسنامه عرفان حلقه تبيين بيشتر موضوع آمده است.

البته در اساسنامه، حلقه هاي رحمانيت با نام شعور الهي مورد اشاره قرارگرفته و اين طور معرفي شده است:

«نظر به اين كه شعور الهي نياز به هيچ مكملي ندارد، لذا چيزي تحت هر نام و عنوان، قابل اضافه كردن به آن نبوده و اين موضوع به راحتي قابل اثبات مي باشد؛ چراكه با حذف عامل اضافه شده، مشاهده مي شود كه حلقه وحدت همچنان عمل مي نمايد و اين خود رسوا كننده بدعت گذاران و متقلبان خواهد بود، كه در دل اين رابطه براي تشخيص حق از باطل وجود دارد. در اين رابطه، هيچ گونه بدعتي پذيرفته نيست و فقط نشان دهنده ميل فرد به خودنمايي و مطرح نمودن خود مي باشد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / ص 103) بااين عقيده در دوره هاي آموزشي عرفان حلقه موضوع توسل به معصومين و زيارت و دعاهاي مربوط مورد نفي و نكوهش قرار مي گيرد و اين دقيقاً شبيه موضع گيري وهابيان است كه كشتن شيعيان را موجب ورود به بهشت مي دانند. زيارت از نظر آنها مكان پرستي وتوسل، شخص پرستي و روح پرستي و مرده پرستي است؛ حتي تكريم قرآن كريم را كتاب پرستي مي پندارند و از خواندن آنكه شفا و رحمت است، بر بالين

بيماران جلوگيري مي كنند.

چنانكه در اصل ديگري از اساسنامه آمده است:

«نام خداوند در رأس همه نام ها قرار دارد وخواندن واستعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرك است (اصل اجتناب از من دون الله). مهم ترين مصاديق بارز شرك عبارتند از:

شخص پرستي، روح پرستي، مرده پرستي، مكان پرستي، كتاب پرستي، خود پرستي، دنيا پرستي، ظاهرپرستي. بين انسان و خدا، تنها واسطه اي كه وجود دارد، هوشمندي و شعور الهي (يدالله) است كه به صورت هاي مختلف نقش يدالهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم بالا مي باشد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / صص 119 و 120) نكته جالب در اين اصل اين كه روح پرستي و كتاب پرستي و مكان پرستي حتي قبل از خودپرستي و دنيا پرستي ذكر شده است.

حالا بر فرض صحت اين حرف ها كه پاكان و ناپاكان اگر بخواهند از رحمانيت برخوردارند و هيچ افزوده اي به شعور كيهاني و حلقه هاي رحماني لازم نيست و همه بدعت گذاري و تقلب است؛ در جايي از مانيفست عرفان حلقه اين طور مي خوانيم:

«براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني مي باشد و اين اتصالات اصل لاينفك اين شاخه عرفاني است.

جهت تحقق بخشيدن به هر مبحث در عرفان عملي، نياز به حلقه خاص و حفاظ هاي خاص آن حلقه مي باشد.

اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارائه مي شود كه تفويضي بوده، درقبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوط به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده جريان عرفان كيهاني (حلقه) مي باشد، انجام مي گيرد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / ص 80) دروغگويي مربي حلقه، دال بر متصل نبودن او

به فيض نيست (!) به اين ترتيب مربيان عرفان حلقه كه اتصال را از مركز مديريت عرفان حلقه دريافت كرده اند مي توانند آن را به ديگران انتقال دهند يعني اتصال به رحمت عام الهي با وساطت فيض در سلسله مراتب عرفان حلقه امكان پذيراست! بااين وصف يك مربي عرفان حلقه اگر چه دروغگو باشد و يا به ناپاكي هاي ديگر آلوده باشد، چون اتصال به رحمت عام الهي فراتر از اين قيدهاست و چون او اتصال را از مركزيت و سلسله مراتب عرفان حلقه و شعور كيهاني دريافت كرده و اجازه تفويض راهم گرفته است، مي تواند آن را به ديگران منتقل كند، اگر چه گيرنده اتصال از مربي خود پرهيزگارتر باشد، در غير اين صورت شايد، بلكه قطعاً به رحمت عام الهي نمي رسد! بنا بر اين رحمت عام الهي با اجازه مركزيت عرفان حلقه در دسترس بندگان خدا قرار مي گيرد.

توسل و توجه به انبيا و اوليا و واسطه فيض بودن آنها مردو دست و تنها مركزيت عرفان حلقه و سلسله مراتب مربيان آن واسطه فيض شعور الهي و اتصال به رحمت عام حق تعالي هستند.

رحمت عام خدا فقط در دست ماست (!) براي نقش واسطه فيض بودن مركزيت و سلسله مراتب عرفان حلقه توصيف هاي زيبايي بيان شده است ازجمله اينكه «از آن چه روزي آسماني دارند، مانند روزي زميني خود به ديگران انفاق كنند «مما رزقناهم ينفقون» و از اتصال خود براي آنها نيز ايجاد اتصال كنند.» ( انسان از منظري ديگر / صص 15 و 16) اما اين توصيفات زيبا و استفاده تأويلي از آيات قرآن مشكل تناقض گويي راپيچيده ترمي كند.

چون از ديدگاه قرآن رحمت

عام الهي در دسترس همه است و هيچ اختياري براي استفاده از آن وجود ندارد، نعمت ها و مهلت هايي كه بين مؤمنان و كافران مشترك است از رحمت عام سرچشمه مي گيرد و كساني كه از آن درست استفاده كنند و در راهايمان و شكرگذاري و عشق به خداوند قدم بردارند در حقيقت در حلقه ها يا مراتب رحمت خاصه و رحيميت او متصل شده اند.

«و كان بالمؤمنين رحيماً» (سوره مباركه احزاب / آيه 43)

بنا بر اين تناقض بزرگ عرفان حلقه را مي توانيم اين طور عنوان گذاري كنيم:

رحمت عام خدا فقط در دست ماست.

اگر سازندگان اين فرقه دست به ابتكار مي زدند و نوع ديگري از رحمت الهي را تعريف مي كردند – به نام رحمت حلقه اي – بهتر بود، البته بازهم دروغ مي شد، ولي دست كم ديگر تناقضي وجود نداشت.

اگر بخواهيم با ادبيات عرفان حلقه سخن بگوييم، بايد گفت، خودپرستي ها و خودنمايي هاي عرفان حلقه به اين اندازه پايان نيافته و دامنه آن بسيار گسترده شده است.

در واقع اين فرقه نه تنها عقايد و تصورات خود را يگانه راه حقيقت مي پندارد بلكه هيچ نام ديگري را غير از نام خود مجاز نمي شمارد. «هيچ كس حق معرفي اين اتصال را با نام ديگري غير از شبكه شعور كيهاني يا شعور الهي نداشته، اين كار فريب ديگران محسوب شده و باعث سوق آنها به سمت غير از خدا (اصل اجتناب از من دون الله) و انحراف همگان خواهد شد و همچنين هر عاملي كه فرد اتخاذ نموده تا بدان وسيله خود را مطرح نمايد يا منجر به منيت و ادعاي رجحان و برتري نسبت به ديگران شود، از انحرافات بارز هستند.

(اصل اجتناب از

أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ).» (عرفان كيهاني (حلقه) / صص 90 و 91) معلوم نيست اگر حقيقت ماجرا فرقي نداشته باشد تغيير نام چگونه موجب سوق به سمت غير خدا و فريب ديگران خواهد شد؟ و جالب اينجاست كه ادعاي رجحان و برتري طلبي براي همه از انحرافات بارزست اما در خصوص سازندگان عرفان حلقه، انحراف نيست؛ اگر چه در حد پرستيدن نام خود باشد.

اگر عرفان حلقه درست است، چه اشكالي دارد كه گروهي به جاي شعور كيهاني بگويند، شعور جهاني، يا روح كيهاني، يا آگاهي الهي يا شعور هستي، يا هوشياري خلاق، يا نيروي بيكران، يا نيروي الهي، يا هر نام ديگر؟ اين در حاليست كه درباره خداوند معتقدند، اگر چه با نام هاي گوناگون ياد شود، چون منظور و مقصود، يكي است، خواندن او به نام هاي گوناگون در اديان مختلف اشكالي ندارد. درمان گري شيطاني ون في قرآن و پيامبر (ص) اساسنامه عرفان حلقه همه كساني را كه بر رحمت الهي چيزي مي افزايند، متقلب اعلام مي كند و اثبات اين تقلب و بدعت گذاري به اينست كه با حذف آن عامل، حلقه وحدت كه همان حلقه هاي شعور كيهاني يا رحمانيت است، همچنان عمل مي كند.

(عرفان كيهاني (حلقه) / ص 103) به طور مصداقي و روشن توسل به اهل بيت عليهم السلام و قرآن كريم در تعاليم عرفان حلقه افزوده هاي متقلبانه است و طلب اتصال از طريق تشكيلات عرفان حلقه درست و صادقانه چون با حذف دعاها و قرآن وتوسل به اهل بيت، شعور كيهاني عمل مي كند، ولي بدون اتصال از طريق تشكيلات حلقه عمل نمي كند.

پس مي بينيم درمان گري در تشكيلات عرفان حلقه فقط درمان نيست بلكه يك متدولوژي

معرفت شناختيست و براي اثبات عرفان راستين و عرفان تقلبي ارائه مي شود و نتيجه آن هم نفي رسول الله (ص) و خاندان او و كتاب خدا به عنوان واسطه هاي اتصال به رحمت الهي است، در حالي كه خداوند پيامبر را رحمهً للعالمين معرفي كرده وقرآن را با وصف شفا و رحمت مي شناساند. مهمترين مسأله مطرح درباره گردانندگان و هواداران عرفان حلقه، توانايي ظاهري آنها براي درمان گري است.

توضيح اين كه افراد تحت تعليم در اين فرقه با چند لحظه تسليم شدن وگشودن وجود خود، به شعور كيهاني متصل مي شوند و از آن پس نيروي درمانگري پيدا مي كنند؛ و بدون اين كه تغييري در خود ايجاد كنند يا براي جلب رضاي خدا عملي انجام دهند، دريك لحظه تسليم شدن به نيروي درمانگري دست پيدا مي كنند.

راز ماجرا اينست كه شيطان براي سرگردان كردن انسان در حلقه هاي رحمانيت و بازداشتن او از رحمت خاصه و به تباهي كشيدن فرصت ها و نعمت هاي رحماني، دست به شيطنت هاي شگفت انگيزي مي زند كه يكي از آنها «بهبودنمايي» است.

به اين معنا كه شياطين كه از جن و جنس آتش هستند، از نيروهايي برخوردار بوده و در شرايطي مي توانند از نيروي خود استفاده كنند.

همچنانكه در قرآن مجيد و در ماجراهاي حضرت سليمان علي نبينا و آله و عَلَيْهِ السَّلَام آمده است، آن پيامبر بزرگ خدا به اطرافيان خود گفت، چه كسي مي تواند تخت بلقيس را حاضركند، يكي از جنيان گفت:

پيش از آنكه از جاي خود برخيزي تخت را به اينجا مي آورم. (سوره نمل / 38 و 39) جن ها مي توانند در عالم مادي كارهايي انجام دهند اما تا انسان سراغ آنها نرود و پاي آنها

را به زندگي خود باز نكند توان دخالت ندارند. اما اگر به هر طريق و با هر نامي به نيروي آنها پناه ببرد و تسليم شان شود، آنگاه مي توانند كارهايي انجام دهند. چنانكه قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

«بعضي از انسان ها به گروهي از جن ها پناه مي برند و بر ذلت شان افزودند.» (سوره جن / 6) جن ها ممكن است به كساني كه به آنها پناه برده اند، كمك هايي بكنند از جمله اين كه امور پنهان را برايشان آشكاركنند؛ يا اشيايي را جابجا كنند يا از نيروي خود براي جبران ضعف ها و بيماري ها استفاده كنند؛ بدون اين كه درمان و بهبودي اتفاق افتاده باشد.

مثل اينكه به يك فرد فلج كمك كنند تا روي پا بايستد. اين مورد بهبود نمايي يا شفانماييست كه در واقع درماني صورت نگرفته، فقط با تسليم شدن فرد نيروهاي شيطاني وارد زندگي او شده و بدون شك دردسرها و تبعاتي خواهد داشت. در عرفان «حلقه» نيروهاي شيطاني با نام شبكه شعور منفي (عرفان كيهاني–حلقه - ص 93) يا موجودات غير ارگانيك ناميده شده اند و ادعا مي شود كه با آنها ارتباطي ندارند. اما گذشته از معيارهاي روشن اخلاقي و ديني در درمانگر و درمان جو كه نفوذ نيروهاي شيطاني را نشان مي دهد، شاخص هاي ديگري براي تشخيص درمان هاي شيطاني وجود دارد، ازجمله تدريجي بودن و زمان بري درمان هاي شيطاني؛ زيرا نيروهاي شيطاني محدو دست و براي حصول نتيجه نياز به زمان دارد. اما نيروي الهي در لحظه اي با «كن فيكون» اوضاع را دگرگون مي كند.

همانطور كه در ماجراي حضرت سليمان آمده كه جن براي آوردن تخت بلقيس نياز به زمان داشت و گفت پيش از آنكه

از جاي خود برخيزي آن را مي آورم وحضرت سليمان به او و نيرويش هيچ اعتنايي نمي كند.

در مقابل وقتي كه آن انسان مؤمن به نام «عاصف بن برخيا» با نيروي الهي خواسته سليمان را پاسخ مي دهد، در چشم به هم زدني تخت حاضر مي شود وحضرت سليمان به خاطر توفيق تربيت چنين انسان هايي، خدا را شكر مي كند.

(سوره نمل / آيه 40) نشانه ديگر درمان هاي شيطاني و تفاوت آن با درمان هاي الهي با مقايسه درمان جويان عرفان حلقه با شفايافتگان در زيارتگاه ها و توسل به حضرات معصومين عليهم السلام معلوم مي شود. درمان يافتگان از طريق الهي و معنوي تمام امراضشان، به طور كامل برطرف مي شود. يعني اگر كسي فلج باشد و كور هم باشد، وقتي شفاي الهي مي آيد، همه مرض ها كاملاً از بين مي رود؛ اما با درمان هاي شيطاني همه مشكلات برطرف نمي شود و در بسياري از موارد مرض اصلي و مورد نظر هم به طور كامل درمان نمي پذيرد. راه نفوذ نيروهاي شيطاني در وجود فرد و زندگي او، تسليم شدن است.

تسليم شدن دو صورت دارد:

يا تسليم شدن به خواسته هاي مشخص و روشن خداوندست كه در شريعت آمده و در هر ديني احكام آن معلوم است.

دراين صورت ظاهر و باطن شخص شهادت مي دهد كه تسليم و دلباخته خداوند ست.

صورت دوم تسليم در برابر اموري ناشناخته است كه به شكلي مبهم در ذهن فرد انجام مي گيرد؛ در اين صورت راه نفوذ شياطين كاملاً باز مي شود؛ به خصوص اگر پاي استفاده از نيروهاي آنهادر ميان باشد و فردي كه به طور مبهم خود را در وضعيت تسليم قرارداده و وجود خود را كاملاً گشوده، انتظار رويدادي مثل درمان شدن يا جابجايي

اجسام را داشته باشد.

پايه و اساس عرفان «حلقه» دست درازي به سوي نيروهاي شيطاني است كه آثار و نشانه هاي آن به صورت علمي و تجربي در زندگي و اطراف درمانگران و درمان جويان كاملاً قابل بررسي است.

ديگر روزگاري كه گروهي با تنگ نظري اين پديده ها را خرافات مي پنداشتند، گذشته است.

جن مي تواند در شرايط خاصي به زندگي انسان وارد شود كه ساده ترين راه ورود شبه تعبير قرآن كريم پناه بردن به اوست. عرفان حلقه اين در را مي گشايد و نيروهاي شيطاني را به نام شعور كيهاني و حلقه هاي رحماني معرفي مي كند.

به همين علت كنار گذاشتن قرآن واهل بيت (ع) خللي در حلقه هاي آنها ايجاد نمي كند، بلكه واسطه اين نفوذ شيطاني، مركزيت عرفان حلقه و سلسله مراتب مسترهاست.

از عشق تا شريعت در اساسنامه عرفان حلقه نوشته اند:

«انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي و انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي مي گردد.» (عرفان كيهاني (حلقه) / صص 124 و 125) آغاز اين اصل يك دروغ بزرگ و شيطاني است.

براي شعله ور شدن آتش عشق خداوند، كمترين درجات معرفت كافي است.

اگرچه انسان نمي تواند خداوند را به طور كامل بشناسد ولي قلبي كه هنوز لانه شيطان نشده بهتر از همه مظاهر هستي، هستي بخش مهربان را در ك مي كند و به او عشق مي ورزد و در شرايط سخت زندگي اميد و عشق به او را تجربه مي كند.

وقتي خداوند از فهم بشري كاملاً كنار گذاشته

شود به طور طبيعي عشق به او هم مفهوم خود را از دست مي دهد و آنگاه بشر مي ماند و دل باختگي به مظاهر جهان هستي. از اين عشق و دلباختگي هم هرچيزي ممكن است به وجود بيايد كه نمونه هاي بارز آن مستر پارتي هاي عرفان حلقه يا مهماني مربيان عرفان حلقه است.

البته ممكن است از اين مهماني ها در جاهاي ديگر هم برگزار شود، اما مشكل اصلي در اينجا اينست كه در عرفان حلقه، خانم ها و آقايان استاد عرفان هستند، آن هم عرفاني كه در اساسنامه خود شريعت و طريقت و حقيقت را در نهايت يكي مي داند! (عرفان كيهاني (حلقه) / ص 112) ضرورت برخورد قاطع با برهم زنندگان هارموني معنوي جامعه عرفان حلقه با تأكيد بر اتصال به حلقه هاي رحمانيت خداوند، به دنبال تَجَلِّي صفات قهر و غضب و اضلال او رفته كه پيشگام اين راه شيطان است.

بارزترين نشانه هاي شيطاني بودن اين فرقه خودپرستي افراطي و شديديست كه نه تنها راهي غير از راه خود را قبول ندارند، بلكه هر نامي غير از نام خود را انحراف مي دانند. عرفان حلقه به بهانه درمانگري مردم را به نفوذ نيروهاي شيطاني درآورده و با عنوان عرفان آنها را به راه عصيان در برابر معشوق و معبود هستي مي كشاند. آنچه بهداشت معنوي به آن مي پردازد، فقط اين نيست كه جامعه روبه تاريكي و ناپاكي مي رود يا در مسير پاكي و روشنايي حركت مي كند، بلكه هزار مرتبه از اين مهمتر موارديست كه معيارها دگرگون مي شود و اعمال شيطاني به نام طريقت و تسليم هوس ها و وسوسه هاي شيطاني شدن به نام عرفان معرفي مي شود. گناه با توبه جبران مي شود و انسان

را به عشق و آمرزش الهي نزديك مي سازد، اما اگر اين گناه به نام سلوك الي الله انجام شد، چه كسي مي تواند از آن توبه كند و به سوي معبود و معشوق حقيقي بازگردد؟! بااين خرافات و دروغ هاست كه بهداشت معنوي در جامعه تهديد مي شود. اين كه به نام عرفان و رحمانيت خداوند، بندگان خدا را به نيروهاي شيطاني بفروشند و اخلاق و انسانيت و ايمان را در آنها نابود كنند، تهديدي جدي براي سلامت معنوي جامعه است.

اين وظيفه دولته است كه با بر هم زنندگان هارموني و نظم معنوي جامعه برخورد قاطع كرده و شرايطي را فراهم كنند كه افراد جامعه دريك مدار سالم معنوي حركت داشته باشند. جامعه هر قدر هم در فساد غوته ور باشد، حق دارد امكان تشخيص و تمايز ميان عرفان و عصيان و فرصت بازگشتن به سوي خدا را داشته باشد.

هدف نظريه بهداشت معنوي اينست كه با جلوگيري از نشر خرافات و انحرافات معنوي، از گم شدن راه هاي خداوند در ميان هوي و هوس هاي شيادان يا فريب خوردگان جلوگيري كند و از امكان تجربه زندگي معنوي براي شهروندان پاس داري نمايد.

حميد رضا مظاهري سيف

تناقض هاي عرفان كيهاني با قرآن كريم

چكيده

عرفان كيهاني به عنوان يكي از مكاتب معنويت گراي نوظهور كه در دهه اخير به شدت فعاليت كرده و پيرواني يافته است، تركيبي از مباني مكاتب گوناگون فكريست كه با افزودن آميزه اي از معارف اسلامي، سعي در معرفي كردن خود به عنوان عرفان اسلامي دارد. مباني اين مكتب با آموزه هاي اسلامي سازگار نيست و گذشته از اشكالات گوناگوني كه به آن مبتلاست، تناقضاتي با قرآن كريم در آن مشاهده مي شود؛ مواردي نظير ممكن نبودن شناخت

خدا، عدم امكان عشق به خدا، عضويت خدا در حلقه وحدت، حق تفويض، شعور الهي و … اين مقاله به بيان تعدادي از تناقض هاي آشكار اين مكتب با قرآن كريم مي پردازد. بي شك وجود اين گونه موارد عدم اصالت اسلامي بودن اين مكتب را اثبات مي كند.

كلمات كليدي

قرآن، عرفان كيهاني، عرفان هاي كاذب، نقد عرفان، تناقض، تناقض با قرآن درآمد

أ انسان امروز با وجود نابساماني ها، پريشاني ها، نگراني ها و گرفتاري ها و تلاش براي رهايي از بحران ها، در پي راهي هماهنگ تر و كم تعارض تر با خواسته هاي خود مي گردد. در اين ميان ظهور مكاتب مختلف فكري و معنوي با رويكردي هر چند موافق تر و كم تنش تر با خواسته هاي انسان رو به فزوني است.

به بيان ديگر انسان امروزه گرفتار است و برون رفتي مي جويد اما برون رفتي تا حد امكان، موافق با خواسته خود. از اين رو روح حاكم بر مكاتب معنوي نوظهور روح انسان محورانه است.

در اين عرفان ها يا خدا نيست و يا در حاشيه است.

ب پايه گذاري مكتب عرفاني، مبتني بر ديدگاه خاصي در خداشناسي، جهان شناسي و انسان شناسي است.

اين سه حوزه ستون هاي فكري يك مكتب را تشكيل مي دهد و چگونگي يك مكتب عرفاني به نوع نگاه آن مكتب به اين سه حوزه وابسته است.

ت يكي از مكاتب نوظهور معنوي، مكتبي با عنوان «عرفان كيهاني» يا «عرفان حلقه» است.

هدف اصلي اين مكتب «ايجاد آشتي بين دنياي مذهب، عرفان و علم و نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آنها» [1]، «كمك به انسان در راه رسيدن به كمال و تعالي» [2] يعني حركت انسان ها به سوي وحدت و دوري از تفرقه [3] و درمان انواع بيماري ها [4] و كسب «اعتباري

بي سابقه براي عرفان ايران در دنيا» [5] است.

راهكار عملي كه در اين زمينه ارائه نموده اتصال به شبكه ي شعور الهيست [6]. ث پايه گذار اين مكتب تاكنون دو كتاب به نام هاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» منتشر نموده است و اين مكتب را «قادر به ارايه ي آسان، ساده و همه فهم اين عرفان» [7] معرفي نموده است و ساير مكاتب را به «كلي گويي و حرف هاي صرفاً زيبا» [8] مبتلا دانسته و از نوعي رقابت سخن گفته است اما واقعيت اينست كه با ملاحظه متن كتاب «عرفان كيهاني» اين كتاب را پر از مبهم گويي و يا خلاف تصريحات قرآني مي يابيم. بيشتر اصل هاي اين كتاب و بلكه مقدمه آن نيز حرف هاي مبهم دارد. اين ابهامات ممكن است اين مكتب را براي افراد غير متخصص در زمينه معارف ديني، بزرگ جلوه داده و آنان را گمراه نمايد اما از نگاه كساني كه با اصطلاحات ديني آشنايي دارند يا نويسنده از روي غرض ورزي مطالب خود را چنين بيان كرده است و يا ناآشنا به معارف ديني است.

اگر چنين كاري از روي غرض ورزي باشد كه قضاوت آن با خود نويسنده است و اگر از روي ناآشنايي باشد اين سؤال جدّي مطرح مي شود كه چرا كسي كه نسبت به معارف اسلامي آشنايي كامل ندارد دست به تأسيس يك مكتب عرفاني بزند. آيا در طول تاريخ كم نبوده اند كساني كه بر اثر عدم آشنايي كامل به مباني دين اسلام و ساده انگاشتن دين الهي با تلفيق مطالبي از اين و آن و افزودن چند مطلب و اصطلاح ديني، به ايجاد مكاتب و فرقه هاي متعدد دست زده اند.

ج

قرآن كريم ظالمترين انسان ها را كسي معرفي مي كند كه بر خدا افترا زده و ديگران را از راه او باز دارد «وَ مَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِبًا أوْ قَالَ اُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْء ٌ وَمَنْ قَالَ سَاُنْزِلُ مِثْلَ مَا أنْزَلَ اللَّهُ «[9] (چه كسي ستمكارتر است از كسي كه دروغي به خدا ببندد يا بگويد وحي بمن فرستاده شده در حالي كه وحي به او نشده باشد و كسي كه بگويد من هم همانند آنچه خدا نازل كرده نازل مي كنم). از اين روست كه سخن پيرامون دين الهي و راه رسيدن به تعالي و رفتن به سوي خدا بس دقيق و حساس است و لغزشگاه هاي فراواني دارد. كاش عرفان كيهاني قبل از عرضه عمومي، بر بزرگان دين و عرفان اين سرزمين عرضه مي شد تا درستي و نادرستي آن به عنوان مكتب عرفاني آشكار گردد. عرفاني كه قصد اعتلاي عرفان ايران [10] را دارد نبايد به توهين آن بينجامد. ح كتابهاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» تا به حال در دهها هزار نسخه به چاپ رسيده است.

قطعا هر كتابي در موضوع خود تأثيري مستقل بر خواننده مي گذارد و نبايد انتظار داشت كه خواننده حتما پس از خواندن يك كتاب از نويسنده، كتابهاي ديگر وي را نيز بخواند. مقصود اين كه قضاوت درباره يك كتاب وابسته به كتاب ديگر نيست و هر كتابي به طور مستقل قابل ارزيابي است.

خ علت نگارش اين مقاله آن است كه بنيانگذار عرفان كيهاني مي گويد:

«تا كنون ما به تناقض آشكاري برخورد نكرده ايم. اگر برخورد مي كرديم بدانيد اين اندازه امانت داري و شجاعت وجود دارد كه اعلام

كنيم اين اشكال وجود دارد» [11]. از اين رو در اين نوشته به مواردي اشاره مي كنيم كه در كتاب عرفان كيهاني آمده و با آيات قرآن، متناقض و ناسازگار است.

بي شك در مواردي كه ياد شده نقدهاي ديگري نيز به چشم مي خورد كه از عهده اين مقاله خارج است.

د چون متن كتاب به صورت اصل هاي پي در پي آمده و كتاب، مجموعا شامل 83 اصل است ما اصل ها را به خاطر سهولت ارجاع در متن مقاله، شماره گذاري كرديم و در پاورقي نيز به صفحات كتاب ارجاع شده است.

ذ در ترجمه آيات، غالباً از ترجمه حضرت آيت الله مكارم شيرازي استفاده شده است.

نمونه اول:

شناخت خدا ممكن نيست

در اصل 59 اساسنامه عرفان كيهاني آمده:

انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي و انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي، شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي مي گردد. [12] در اين اصل شناخت خدا غير ممكن دانسته شده است «انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست». مطلوب نويسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختي است؟

سرتاسر قرآن در صدد شناساندن خدا به انسان است.

برخي از اين آيات عبارتند از:

سوره اخلاص: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أحَدٌ». [13] بگو:

خداوند، يكتا و يگانه است؛ خداونديست كه همه نيازمندان قصد او مي كنند؛ (هرگز) نزاد و زاده نشد و براي او هيچگاه شبيه و مانندي نبوده است.

سوره حشر: «هُوَ اللهُ الذِي

لا إِلهَ إِلا هُوَعَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَة ِهُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللهُ الذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبَّارُ المُتَكَبِّرُسُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاء ُ الحُسْنَي يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ». [14] او خداييست كه معبودي جز او نيست، داناي آشكار و نهان است و او رحمان و رحيم است و خداييست كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي اوست، از هر عيب منزّه است، به كسي ستم نمي كند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي كند و شايسته عظمت است خداوند منزّه است از آنچه شريك براي او قرار مي دهند او خداونديست خالق، آفريننده اي بي سابقه و صورتگري (بي نظير)؛ براي او نامهاي نيك است؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مي گويند؛ و او عزيز و حكيم است.

سوره حديد: «سَبَّحَ لِلهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ يُحْيِيوَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَي كُل شَيْء ٍ قَدِيرٌ هُوَ الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُل شَيْء ٍ عَلِيمٌ هُوَ الذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّة ِ أيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاء ِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أيْنَ مَا كُنْتُ مْوَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ إِلَي اللهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ يُولِجُ الليْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي الليْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ». [15] آنچه در آسمانها و

زمين است براي خدا تسبيح مي گويند و او عزيز و حكيم است مالكيت (و حاكميت) آسمانها و زمين از آن او است، زنده مي كند و مي ميراند و او بر هر چيز قادر است.

اول و آخر و ظاهر و باطن او است، از هر چيز آگاه است.

او كسيست كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) آنچه را در زمين فرو مي رود مي داند و آنچه را از آن خارج مي شود و آنچه از آسمان نازل مي گردد و آنچه به آسمان بالا مي رود و او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد بيناست.

مالكيت آسمانها و زمين از آن اوست و همه چيز به سوي او باز مي گردد. شب را داخل روز مي كند و روز را داخل شب و او به آنچه بر دلها حاكم است داناست.

امير مؤمنان عَلَيْهِ السَّلَام در نهج البلاغه فرمود:

«لَمْ يُطْلِعِ العُقُولَ عَلَي تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه. [16] عقول و خردها را بر كنه صفات ش آگاه نساخت و (با اين حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.

ممكن است توجيهي آورده شود كه منظور از فهم، شناخت نيست بلكه درك ماهيت خداست و چون خدا ماهيت ندارد پس نمي توان او را فهميد و شناخت و در نتيجه نمي توان عاشق او شد.

اما اگر به ادامه همين اصل توجه كنيم مي بينيم نويسنده از عشق به تجليات سخن گفته است.

اين بدان معناست كه تجليات را مي توان فهميد و در نتيجه مي توان عاشق آنها شد.

فهميدن تجليات به چه معناست؟

آيا

به معناي فهميدن ماهيت آنهاست يا به معناي فهميدن كمال الهي متجلي در آنها؟ اگر منظور فهميدن ماهيات باشد عشق به ماهيات معنا ندارد چون ماهيت از خود چيزي ندارد و اگر منظور عشق به كمال الهي متجلي در مخلوقات باشد اين معنا درست خواهد بود اما در اين صورت عشق به تجليات الهي به پشتوانه كماليست كه از خدا گرفته اند بنا بر اين همان طور كه مي توان عاشق تجليات شد مي توان عاشق خدا شد بلكه انسان اول عاشق خدا مي شود و بعد عاشق تجليات او.

نمونه دوم:

عشق به خدا ممكن نيست

نويسنده در همان اصل 59 مي گويد:

انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي. [17] عشق به معناي محبت شديد است [18]. چگونه نمي توان عاشق خدا شد.

اين مطلب با آيات قرآن سازگاري ندارد. «يَا أيُّهَا الذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ …». [19] اي كساني كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از آيين خود باز گردد (به خدا زياني نمي رساند) خداوند در آينده جمعيتي را مي آورد، كه آنها را دوست دارد و آنها (نيز) او را دوست دارند … در آيه ديگر نيز فرمود:

«قُل إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ». [20] بگو:

اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.

آيه صريح تر مي فرمايد:

«.. وَالذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلهِ …». [21] آنها كه ايمان

دارند عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهاشان) شديدتر است.

به اصل 66 توجه مي كنيم كه مي گويد:

انگيزه عبادت بر سه نوع تقسيم مي شود:

- عبادت بردگان يا عبادت از روي ترس (مرگ و قبر و دوزخ و …) - عبادت مزدوران يا عبادت از روي طمع مزد و پاداش (بهشت و حوري و …) - عبادت آزادگان يا عبادت از روي عشق الهي نوع عبادت و خواسته ي هر كسي، بستگي به ميزان درك و فهم او از خداوند دارد و همان گونه كه يك بچه آب نبات چوبي را به دنيايي از آگاهي ها ترجيح مي دهد، ممكن است كه كسي هم حوري را به عشق الهي ترجيح دهد. در عرفان كيهاني (حلقه)، عبادت از روي عشق الهي مورد نظر مي باشد؛ [22] اگر قرار باشد انسان نتواند عاشق خدا باشد (طبق اصل 59) پس عبادت از روي عشق الهي معنا ندارد؟

و چون «نوع عبادت و خواسته ي هر كسي، بستگي به ميزان درك و فهم او از خداوند دارد» عبادت خدا هم امكان ندارد. بنا بر اين برآيند اين دو اصل، گزاره نادرست زير است:

نمي توان خدا را فهميد (اصل 59) + عشق به خدا، وابسته به فهميدن خداست (اصل 66) = نمي توان عاشق خدا شد.

نمونه سوم:

عبادت خدا ممكن نيست

برآيند ديگر اصل 59 و 66 كه در نمونه دوم آمد امكان نداشتن عبادت خداست.

به صورت زير: نمي توان خدا را فهميد (اصل 59) + هر نوع عبادت خدا بستگي به ميزان فهميدن خدا دارد (اصل 66) = نمي توان خدا را عبادت كرد. بر اين اساس عبادت خدا معنا ندارد. حال كه عبادت خدا امكان ندارد چه كنيم؟ مي گوييم عبادت تنها

به معناي خدمت به خلق خداست.

اين نتيجه در اصل 65 آشكارا ذكر شده است.

ببينيد:

عبادت، يعني عبد بودن و به جا آوردن رسالت بندگي. عبادت بر دو نوع است:

عبادت نظري و عبادت عملي. عبادت نظري، ارتباط كلامي با خداوند و عبادت عملي در خدمت خداوند بودن است و چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد، از اين رو خدمت ما صرفاً مي تواند معطوف به تجليات او شود. در نتيجه، عبادت عملي در خدمت جهان هستي بودن است؛ يعني خدمت به انسان، طبيعت و … [23] البته در اين اصل به بي نياز بودن خدا از عمل ما اشاره شده («چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد»). اين نكته دليل دوم نويسنده بر عدم عبادت خدا محسوب مي شود. بنا بر اين به اين نتيجه مي رسيم كه عبادت خدا به دو دليل معنا ندارد:

الف: ما خدا را نمي توانيم بفهميم

ب: خدا از هر عمل ما بي نياز است و در نتيجه فقط بايد به خلق خدا خدمت كرد. قرآن كريم بارها و بارها صريحا از عبادت خدا سخن مي گويد از جمله: «قُلِ اللهَ أعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دِينِي». [24] بگو من تنها خدا را مي پرستم، در حالي كه دينم را براي او خالص مي كنم. «وَأنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ». [25] و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.

«قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَ الكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا». [26] (عيسي زبان به سخن گشود ) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسماني) داده و مرا پيامبر قرار داده است.

شهيد مطهري در اين باره مي گويد:

يكي از ارزشهاي قاطع و مسلم انسان كه اسلام آن را صددرصد تأييد

مي كند و واقعاً ارزشي انساني است، خدمتگزارِ خلق خدا بودن است.

در اين زمينه پيغمبر اكرم زياد تأكيد فرموده است.

قرآن كريم در زمينه تعاون و كمك دادن و خدمت كردن به يكديگر مي فرمايد:

«لَيْسَ البِرَّ انْ تُوَلوا وُجوهَكُمْ قِبَلَ المَشْرِقِ وَ المَغْرِبِ وَ لكِنَّ البِرَّ مَنْ امَنَ بِاللهِ وَ اليَوْمِ الاخِرِ وَ المَلائِكَة ِ وَ الكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ و اتَي المالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي القُرْبي وَ اليَتامي وَ المَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ».. [27] اما انساني مثل سعدي مي گويد (البته سعدي در عمل اين طور نبوده؛ زبان شعر است): «عبادت به جز خدمت خلق نيست»؛ همين يكيست و بس. [عده اي با گفتن اين سخن مي خواهند ارزش عبادت را نفي كنند، ارزش زهد را نفي كنند، ارزش علم را نفي كنند، ارزش جهاد را نفي كنند، اين همه ارزشهاي عالي و بزرگي را كه در اسلام براي انسان وجود دارد يك دفعه نفي كنند.

مي گويند:

مي دانيد «انسانيت» يعني چه؟ يعني خدمت به خلق خدا. مخصوصاً بعضي از اين روشنفكرهاي امروز خيال مي كنند به يك منطق خيلي عالي دست يافته اند و اسم آن منطق خيلي عالي را انسانيت و انسان گرايي مي گذارند. انسان گرايي يعني چه؟ [مي گويند:]

يعني خدمت كردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت مي كنيم. [مي گوييم:] بايد هم به خلق خدا خدمت كرد، اما خود خلق خدا چه مي خواهد باشد؟ فرض كنيم شكم خلق خدا را سير كرديم و تنشان را پوشانديم؛ تازه ما به يك حيوان خدمت كرده ايم. اگر ما براي آنها ارزش بالاتري قائل نباشيم و اصلاً همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما

ارزش ديگري وجود داشته باشد و نه در ديگران، تازه خلق خدا مي شوند مجموعه اي از گوسفندها، مجموعه اي از اسبها. شكم يك عده حيوان را سير كرده ايم، تن يك عده حيوان را پوشانده ايم. البته اگر انسان شكم حيوانها را هم سير كند به هر حال كاري كرده است، ولي آيا حد اعلاي انسان اينست كه در حيوانيت باقي بماند و حد اعلاي خدمت من اينست كه به حيوانهايي مثل خودم خدمت كنم و حيوانهايي مثل خودم هم حد اعلاي خدمتشان اينست كه به حيواني مثل خودشان - كه من باشم - خدمت كنند؟! نه، خدمت به انسان [ارزش والاييست ولي انسان به شرط انسانيت. هميشه اين حرف را گفته ايم:

لومومبا انسان است، موسي چومبه هم انسان است.

اگر بنا باشد فقط مسأله خدمت به خلق مطرح باشد، موسي چومبه يك خلق است و لومومبا هم يك خلق ديگر، پس چرا ميان اينها تفاوت قائل مي شويد؟ چه فرقيست ميان ابوذر و معاويه؟ پس اينكه انسانيت يعني خدمت به خلق و هيچ ارزش ديگري مطرح نيست، باز يك نوع افراط ديگري است؛ [28] در جاي ديگر مي گويد:

سعدي در اينجا منظور ديگري دارد و منظور او آن عده از متصوّفه است كه كارشان فقط تسبيح و سجاده پهن كردن و دلق درويشي پوشيدن است و اساساً از كارهاي خيرخواهانه چيزي سرشان نمي شود. سعدي با اينكه خودش يك درويش است، خطابش به آن درويشهاييست كه از خدمت به خلق چيزي نمي فهمند. منتها اول با يك لسان مبالغه آميزي مي گويد:

عبادت به جز خدمت خلق نيست. گاهي همين مطلب را با تعبيرات ديگري مي گويند كه تعبيرات نادرستي است:

مِي بخور منبر بسوزان، مردم آزاري

نكن.

از نظر اينها فقط در دنيا يك بدي وجود دارد و آن مردم آزاريست و يك خوبي وجود دارد و آن احسان به مردم است.

مكتب محبت حرفش اينست كه فقط يك كمال و يك ارزش و يك نيكي وجود دارد و آن خير رساندن به مردم است و فقط يك نقص و يك بدي وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است [29] و نوشته است:

مي گويند:

«عبادت به جز خدمت خلق نيست - به تسبيح و سجاده و دلق نيست» بلي عبادت تنها به تسبيح و سجاده و دلق نيست ولي تنها به خدمت خلق هم نيست. قرآن «اقيموا الصلوة» را با «اتوا الزكوة» هميشه توأم كرده است.

در قديم عده اي عبادت را فقط به تسبيح و سجاده و دلق مي خواستند و امروز عده اي ديگر بر عكس، اما حقيقت غير هر دو است؛ [30]

نمونه چهارم:

عضويت خدا در حلقه

در اصل 19 آمده:

دو نوع كلي اتصال به شبكه شعور كيهاني وجود دارد:

الف. راه هاي فردي (اُدعُوني أستَجِب لَكم): راه فردي راهيست كه هيچ گونه تعريفي نداشته و در آن، شخص به واسطه ي اشتياق بيش از حد خود، به شبكه ي شعور كيهاني اتصال پيدا نموده باشد.

براي اين گونه اتصال، وجود اشتياق زايدالوصفي نياز است.

ب. را ه جمعي (اِعتَصموّا بِحَبلِ اللهِ جَميعاً ولا تَفَرَّقُوا [31]): راه جمعي راهيست كه در آن فرد در حلقه وحدت قرار مي گيرد.

اين حلقه، مطابق شكل، سه عضو دارد:

شعور كيهاني، فرد متصل كننده و فرد متصل شونده. با تشكيل حلقه، بلافاصله فيض الهي در آن به جريان افتاده، انجام كارهاي مورد نظر در چارچوب اين عرفان با تشكيل حلقه هاي مختلف تحقق مي پذيرد. براي وارد شدن به اين

حلقه ها، وجود سه عضو - شبكه ي شعور كيهاني، فرد متصل كننده و متصل شونده - كافي است.

در اين صورت، عضو چهارم، الله خواهد بود.

عرفان كيهاني (حلقه) بر مبناي راه جمعي (اعتصوا)، ايجاد اتصال نموده، فيض الهي نيز با تشكيل حلقه ي مربوط، در آن جاي مي گردد. تشكيل اين حلقه مطابق شكل زير صورت مي گيرد؛ [32]

در اين اصل چند نكته جاي تأمل است.

اما آنچه با اين گفتار مناسب است اين كه چينش اعضاي اين حلقه با آيات قرآني ناسازگار است؛ زيرا قرار گرفتن خدا در حلقه به عنوان عضو چهارم به چه معناست؟

در آيات قرآن از دو گونه معيّت (همراهي) خدا با بندگان سخن به ميان آمده است:

معيت قيومية كه نسبت به همه مخلوقات وجود دارد. معناي اين معيّت اينست كه موجودات همگي قائم به خدا هستند و هيچكس بدون عنايت او هستي ندارد. [33] آيه ذيل از اين دست است:

«وَهُوَ مَعَكُمْ أيْنَ مَا كُنْتُمْ». [34] او با شماست هر كجا كه باشيد و معيّت تشريفيه كه نسبت به برخي بندگان دارد؛ آنان كه اهل احسان، پرهيزگاري، اطاعت و … هستند؛ «إِنَّ اللهَ مَعَ الذِينَ اتَّقَوْا وَالذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». [35] خداوند با كساني است كه تقوا پيشه كرده اند و كساني كه نيكوكارند. «قَالَ لا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أسْمَعُ وَأرَي». [36] فرمود:

نترسيد من با شما هستم (همه چيز را) مي شنوم و مي بينم. در معيت قيوميه هيچ شرطي براي معيّت مطرح نيست يعني خداي متعال با همه موجودات هست و همه موجودات در وجود خود به او وابسته هستند چه كافر و چه مؤمن و چه حيوان و چه انسان و … اما در معيت تشريفيه آنان كه اهل

پيروي از دستورات الهي هستند از اين معيّت بهره مي برند. حال سخن اينست كه در عرفان كيهاني منظور از اين همراهي و معيت خدا (قرار گرفتن به عنوان عضو چَهارم)

كدام نوع است؟

اگر معيت قيوميه منظور باشد ديگر شرطي ندارد و نياز به تشكيل حلقه نيست تا اول سه عضو فراهم شود و سپس خدا به عنوان عضو چهارم به اين حلقه بپيوندد و اگر معيت تشريفيه منظور باشد چرا در عرفان كيهاني گفته مي شود:

«همه ي انسان ها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي، مي توانند جنبه ي نظري آن را پذيرفته و جنبه ي عملي آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند». [37] خدا با معيت تشريفيه خود با هر انساني همراه نمي شود. بنا بر اين درباره عضويت خدا در اين حلقه نه معيت قيوميه معنا دارد و نه معيّت تشريفيه! نكته ديگر اين كه رابطه خداوند با موجودات رابطه احاطه است نه تعدد؛ يعني نمي توان خدا را به گونه اي در كنار اشيا و جداي از آنها به عنوان عضوي جداگانه تصوير نمود. [38]

نمونه پنجم:

حق تفويض

در اصل 18 آمده است:

براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه ي شعور كيهاني مي باشد و اين اتصالات، اصل لاينفك اين شاخه ي عرفاني است.

جهت تحقق بخشيدن به هر مبحث در عرفان عملي، نياز به حلقه ي خاص و حفاظ هاي خاص آن حلقه مي باشد.

اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه مي شود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده ي جريان عرفان كيهاني (حلقه) مي باشد، انجام مي گيرد؛ [39]

1 - از

اصول مسلم عرفاني انحصار صفات كمال (چه صفات جلال و چه صفات جمال) در خداي متعال است.

قرآن كريم سرتاسر بر انحصار كمال در خداي متعال تصريح نموده است.

نمونه هايي از اين دست عبارتند از:

الف: آياتي كه به صفاتي مانند السميع، العليم، الحكيم، القادر، العزيز و مانند آن ختم مي شود.

ب: آياتي نظير: «أنَّ القُوَّة َ لِلهِ جَمِيعًا». [40] توانايي تماما از آن خداست.

«إِنَّ العِزَّة َ لِلهِ جَمِيعًا». [41] عزت تماما از آن خداست.

يكي از اين موارد انحصار شفا بخشي در خداي متعال است كه در سخن حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام آمده؛ فرمود:

«وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ». [42] وقتي من بيمار مي شوم تنها او مرا شفا مي دهد و نيز درباره قرآن فرمود:

«يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاء َتْكُمْ مَوْعِظَة ٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاء ٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًي وَرَحْمَة ٌ لِلمُؤْمِنِينَ». [43] اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است؛ و درماني براي آنچه در سينه هاست؛ (درماني براي دلهاي شما؛) و هدايت و رحمتيست براي مؤمنان. درباره عسل فرمود:

«ثُمَّ كُلِي مِنْ كُل الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ ألوَانُهُ فِيهِ شِفَاء ٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». [44] سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راه هايي را كه پروردگارت براي تو تعيين كرده است، به راحتي بپيما. از درون شكم آنها، نوشيدني با رنگهاي مختلف خارج مي شود كه در آن، شفا براي مردم است به يقين در اين امر، نشانه روشني است براي جمعيّتي كه مي انديشند. بنا بر اين هر كمالي از آن خداست.

2 - نكته ديگر اين كه خداي متعال هر كس از بندگانش را كه بخواهد

از كمال خود بهره مند مي كند.

چنان كه درباره عزّت (كه در آيات پيشين منحصرا از آن خدا دانست) فرمود:

«مَنْ كَانَ يُرِيدُ العِزَّة َ فَلِلهِ العِزَّة ُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ..». [45] كسي كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد چرا كه) تمام عزّت براي خداست؛ سخنان پاكيزه به سوي او صعود مي كند و عمل صالح را بالا مي برد. «.. وَلِلهِ العِزَّة ُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ». [46] عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولي منافقان نمي دانند.

3 - نكته سوم اين كه بهره مندي از كمالات الهي نياز به شايستگي دارد. به اين آيه توجه كنيد:

«وَلِلهِ العِزَّة ُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ المُنَافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ». [47] خداي متعال عزت را به منافقين نمي دهد. در آيه ديگر فرمود:

«الله أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ». [48] خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.

4 - از اين نكات نتيجه مي گيريم كه عنصر شفا بخشي كه از كمالات الهيست تنها به افراد شايسته داده مي شود. از اين شايستگي مي توان به حسن فاعلي تعبير نمود. كسي كه مي خواهد شأن الهي پيدا كند بايد شايستگي آن را داشته باشد.

به اين آيه توجه كنيد كه مي فرمايد:

«.. أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ..». حتي ممكن است كسي از كمالات و نشانه هاي الهي بهره مند باشد اما با از دست دادن حُسن فاعلي آن كمال از او سلب شود؛ چنان كه در سوره اعراف داستان شخصي را بازگو نموده كه از آيات الهي (اسم اعظم) بهره مند بود [49] ولي صلاحيت خود را از دست داد در نتيجه خداي متعال نيز عنايت خود را از او گرفت:

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الذِي آتَيْنَاهُ

آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ». [50] و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولي (سر انجام) خود را از آن تهي ساخت و شيطان در پي او افتاد و از گمراهان شد.

4 - يكي از شرايط حسن فاعلي اينست كه شخصي كه مدعي كمالي از كمالات الهي و سِمَتي از جانب اوست دست بندگان خدا را گرفته و در دست خدا بگذارد و هيچ گونه ادعايي نداشته باشد.

فرمود:

«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أنْ يُؤْتِيَهُ اللهُ الكِتَابَ وَالحُكْمَ وَالنُّبُوَّة َ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلمُونَ الكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ». [51] براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگويد:

غير از خدا، مرا پرستش كنيد. بلكه (سزاوار مقام او اينست كه بگويد:)

مردمي الهي باشيد، آن گونه كه كتاب خدا را مي آموختيد و درس مي خوانديد (و غير از خدا را پرستش نكنيد).

5 - در عرفان كيهاني چند نكته آمده كه نشانگر ناسازگاري با اين اصل قرآني است.

زيرا از يك سو ادعاي درمان و شفا بخشي مطرح شده است آن هم با اين ساز و كار كه يك شعور كيهاني وجود دارد و همه را با يكديگر متصل مي كند و با اين اتصال، امكان درمان، حاصل مي شود و از سوي ديگر براي دريافت اين درمان بايد حلقه اي از چهار عضو فراهم شود:

عضو اول درمانگير، عضو دوم درمانگر، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم خدا. نكته مهم اينست كه درمانگر كه زمينه اتصال و درمان را فراهم مي كند

بايد از مركزيت عرفان كيهاني كه كنترل و هدايت كننده ي جريان عرفان كيهاني (حلقه) را به دست دارد سوگندنامه اي را امضا كند.

در اصل 18 آمده:

اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه مي شود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده ي جريان عرفان كيهاني (حلقه) مي باشد، انجام مي گيرد؛ [52] و در اصل 44 آمده:

درمانگري با مكتوب نمودن سوگند نامه، مبني بر استفاده ي مثبت و انساني به فرد تفويض مي شود و با دريافت لايه ي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مي نمايد، آغاز مي گردد. [53] سؤال اينست كه حق تفويض از كجا به دست آمده است؟

آيا نوعي خودمحوري و دعوت به خود نيست. اين جز ادعايي بيش نيست. توصيه قرآن كريم اينست كه هيچ كس تحت هيچ عنواني مردم را به سوي خود جلب نكند بلكه تنها و تنها مردم را به سوي خدا دعوت نمايد «وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ». اگر عرفان كيهاني مدعي درمان است و اگر درمان و شفا تنها از آن خداست و اگر خدا كسي را واسطه بين خود و خلق خود قرار مي دهد پس چرا يك نفر بدون داشتن سِمت خاص از جانب خدا اهل تفويض و دستور باشد؟! اين سؤال درباره هر شخصي كه بخواهد اهل تفويضِ اين اتصال باشد مطرح است.

توجه داشته باشيد اين تفويض تنها براي امكان اتصال نيست بلكه براي «دريافت لايه ي محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت

مي نمايد» [54] نيز مي باشد.

يعني مفوّض (تفويض كننده) هم امكان اتصال را فراهم مي كند و هم لايه ي محافظ مي دهد. اين نوعي حق تكويني و موجب تصرف در عالم (در مقابل تشعشات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگان

يك)

است.

در واقع آيه 79 سوره آل عمران يكي از شاخصه هاي مكاتب ساختگي بشري را به دست مي دهد و آن اين كه هدف اين مكاتب اينست كه خود را مطرح كنند و مردم را به سوي خود كشانده و منافع خود را تأمين نمايند. البته ممكن اين هدف آگاهانه باشد و يا اين كه به طور ناخودآگاه (در اثر وارد شدن بي حساب در راهي ناامن) به چنين هدفي كشيده شوند.

نمونه ششم:

درهاي آسمان

به اين سه مطلب توجه كنيد:

الف: عرفان كيهاني (حلقه) نوعي سير و سلوك عرفاني است، كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار مي دهد؛ و از آن جا كه انسان شمول است، همه ي انسان ها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي، مي توانند جنبه ي نظري آن را پذيرفته و جنبه ي عملي آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند. [55]

ب: اصل 17: در مسايل آسماني (معنوي) تسليم و در مسايل زميني (دنيوي) تلاش، عوامل تعيين كننده هستند؛ [56]

ج: اصل 33: تسليم در حلقه، تنها شرط تحقق موضوع حلقه ي مورد نظر است؛ در غير اين صورت، بايد از توان هاي فردي استفاده شود كه آن نيز محدوديت خواهد داشت. [57] حاصل جمع اين سه فراز اينست كه در عرفان كيهاني براي تشكيل حلقه و اتصال به شعور كيهاني و كسب فيض خدا و درمان، دين و مذهب شخص مهم نيست؛ زيرا اين

مكتب انسان شمول است.

از سوي ديگر چون جريان اتصال كيهاني امري آسماني (معنوي) است و در مسايل آسماني (معنوي) تسليم تعيين كننده است تنها كافيست شخص تسليم باشد تا موضوع حلقه مورد نظر تحقق يابد. بنا بر اين درهاي آسمان براي هر كسي با هر ديني باز خواهد بود.

اين معنا با آيه قرآن كه مي فرمايد:

«إِنَّ الذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوَابُ السَّمَاء ِ وَ لا يَدْخُلُونَ الجَنَّة َ حَتَّي يَلِجَ الجَمَلُ فِي سَمِّ الخِيَاطِ وَكَذَلِكَ نَجْزِي المُجْرِمِينَ». [58] كساني كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاي آسمان به رويشان گشوده نمي شود؛ و ( هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنهكاران را جزا مي دهيم! تناقض داشته و ناسازگار است.

اگر در اين مكتب براي هيچ انساني محدوديتي نيست و به اصطلاح انسان شمول است پس هر كسي با هر مكتب و مذهبي كه دارد مي تواند در اين جريان وارد شود هر چند آيات الهي را تكذيب كند، جنابت كند، خيانت كند، عليه قرآن حرف بزند، به احكام شريعت عمل نكند و در جامعه فساد و فحشا راه بيندازد و … در حالي كه قرآن مي فرمايد:

كساني كه آيات الهي را تكذيب مي كنند و سرپيچي مي نمايند يعني آگاهانه بر خلاف آن رفتار مي كنند درهاي آسمان براي آنان باز نمي شود. بي شك منظور از آسمان در اين آيه شريفه آسمان مادي نيست. بنا بر اين دست كم برخي از انسان ها از بركات آسماني محروم خواهند بود و اين با انسان شمول بودن نمي سازد. يادآوري آيه اي ديگر در اينجا بجاست كه فرمود:

«اسْتَغْفِرْ لَهُمْ

أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ ذَلِكَ بأنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَاللهُ لا يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ». [59] چه براي آنها استغفار كني و چه نكني، (حتّي) اگر هفتاد بار براي آنها استغفار كني، هرگز خدا آنها را نمي آمرزد! چرا كه خدا و پيامبرش را انكار كردند؛ و خداوند جمعيّت فاسقان را هدايت نمي كند اين آيه خطاب به پيامبر اكرم ص است درباره مشركين و مي فرمايد:

آنان قابليت خود را از دست داده اند:

برايشان آمرزش بخواهي يا برايشان آمرزش نخواهي، اگر هفتاد بار براي آنان طلب آمرزش كني، پس خدا آنان را نمي آمرزد! اين بدان سبب است كه آنان به خدا و فرستاده اش كفر ورزيدند و خدا گروه نافرمانبرداران را راهنمايي نمي كند.

نمونه هفتم:

چرا روح القدس

در اصل 23 آمده:

هنگامي كه انسان درخواستي داشته باشد، مستقيماً از خدا درخواست مي كند (فَاستَقِيمُوا اِليه) ولي جواب درخواست او از طريق شبكه ي شعور كيهاني (يد الله، روح القدس، جبرئيل و …) پاسخ داده خواهد شد؛ [60] چه دليلي بر اين تعيين واسطه گري روح القدس وجود دارد؟

در كجاي عرفان و معارف اسلامي چنين مطلبي يافت مي شود! چه دليلي بر اين مطلب داريد آيا به صرف اين كه انسان ادعا كند دو نفر با يكديگر حلقه وحدت (ان هم وحدت ادراكي؟) تشكيل دهند روح القدس حاضر مي شود! «هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ». [61] در آيه «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ». [62] پروردگار شما گفته است:

مرا بخوانيد تا شما را بپذيرم كساني كه از عبادت من تكبّر مي ورزند به زودي با ذلّت وارد دوزخ مي شوند سخن از اينست كه هر

گاه انسان درخواستي از خداي متعال داشته باشد خود او اجابت مي كند.

در آيه هيچ واسطه اي در ميان نيست.

حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام نيز فرمود:

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِين». [63] رابطه روح القدس و درمان را در چه مكتبي مي توان يافت؟ در نقدهاي ديگر به اين موضوع اشاره خواهيم داشت.

نمونه هشتم:

صراط مستقيم همگاني

در اصل 35 آمده:

هر انساني صرف نظر از نژاد، دين و ملت، تحول خواه و كمال پذير بوده مي تواند در صراط مستقيم قرار بگيرد؛ [64] اگر مقصود نويسنده اينست كه براي هر كسي اين امكان وجود دارد كه در صراط مستقيم قرار بگيرد اين معنا درست خواهد بود ولي چرا در اين صورت عبارت «صرف نظر از نژاد، دين و ملت» آورده شده كه عبارت را ابهام آميز نمايد و اگر منظور اينست كه صراط مستقيم ربطي به دين انسان ندارد و هر كس با هر ديني مي تواند در صراط مستقيم باشد اين معنا درست نبوده به معناي پلوراليسم ديني است و با قرآن تعارض خواهد داشت؛ زيرا صراط مستقيم يك اصطلاح قرآني است و قرآن براي آن شرايطي را بيان نموده است و اصطلاح قرآني را بايد به همان معنايي كه در قرآن آمده به كار برد. واژه صراط در قرآن كريم 45 بار آمده است كه 33 مورد آن با صفت مستقيم همراه است.

تأكيد قرآن كريم اينست كه صراط مستقيم راه عبادت پروردگار و اطاعت از اوست. به اين آيات توجه كنيد:

«اهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيمَ صِراطَ الذينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ المَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالينَ». [65] ما را به راه راست هدايت كن؛ راه كساني كه آنان را مشمول نعمت خود ساختي؛ نه كساني كه

بر آنان غضب كرده اي؛ و نه گمراهان. «وَأنِ اعْبُدُونِي هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ». [66] و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.

«إِنَّ اللهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ». [67] خداوند، پروردگار من و شماست؛ او را بپرستيد (نه من و نه چيز ديگر را)! اينست راه راست.

«فَاسْتَمْسِكْ بِالذِي اُوحِيَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ». [68] آنچه را بر تو وحي شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيمي. «وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ». [69] هر كس به خدا تمسّك جويد، به راهي راست، هدايت شده است.

نمونه نهم:

قداست انسان

در اصل 54 آمده:

جهان هستي تَجَلِّي الهي و ناشي از شعور و آگاهي خداوند است، لذا كليه ي اجزاي آن بايد مورد احترام انسان قرار داشته باشد.

هتك حرمت و پوشاندن تقدس هر جزء از جهان هستي، كفر محسوب مي شود. [70] در اصل 67 آمده:

بيت الله فقط به انسان اطلاق مي شود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت. [71] اصل 42: فرا كل نگري، نگرشيست نسبت به انسان كه در آن به انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده مي شود. در اين ديدگاه، انسان متشكل است از كالبدهاي مختلف، مبدل هاي انرژي، كانال هاي انرژي، حوزه هاي انرژي، شعور سلولي، فركانس ملكولي و … و بي نهايت اجزاي متشكل ناشناخته ديگر. [72] در اين اصل ها جايگاه جهان و انسان بازگو شده و با استناد به تَجَلِّي و نفخ روح، هم جهان و هم

انسان داراي تقدس شمرده شده اند و سپس به تشكيل شدن انسان از كالبدها و اجزاي ناشناخته اشاره كرده است (كه در مقالات بعدي پيرامون آنها سخن خواهم گفت). در قرآن نيز به كرامت انسان ها تصريح شده مي فرمايد:

«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلنَاهُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلا». [73] ما آدميزادگان را گرامي داشتيم و آنها را در خشكي و دريا (بر مركبهاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزيهاي پاكيزه به آنان روزي داديم و آنها را بر بسياري از موجوداتي كه خلق كرده ايم برتري بخشيديم. نويسنده بر پايه اين نگاه به انسان، در اين مكتب عرفاني از جنبه ديگر انسان غفلت نموده است.

جنبه ديگر يعني باورها و عملكرد انسان. درست است كه خدا انسان را آفريده و از روح خود در او دميده اما قضيه كرامت و تقدس انسان به اينجا پايان نمي يابد اين گونه تقدس، تقدسي تكويني بر اساس وابستگي تكويني به خداي متعال است.

براي انسان لايه ديگري از احترام و تكريم و تقدس نيز وجود دارد و آن، باورهاي ناب و پايبندي به دستوراتيست كه از سوي همان خالق متعالي رسيده است.

به بيان ديگر حوزه احترام و تقدس را نبايد در اصل آفرينش خلاصه نمود بلكه به تمام آنچه از جانب خدا رسيده بايد سرايت داد. غرض از بيان اين نكته اينست كه وقتي حوزه تقدس و حريم احترام انسان در جنبه تكويني خلاصه شود لازمه اش اينست كه در مكتب عرفاني، باورهاي افراد و دين و مذهب و پايبندي هاي آنان براي ارتباط با شعور الهي (به تعبير نويسنده) مهم نباشد و «هر انساني صرف نظر از

نژاد، دين و ملت، تحول خواه و كمال پذير بوده، مي تواند در صراط مستقيم قرار بگيرد» [74] به عبارت ديگر از اين گونه بيان تنها يك صنف انسان به دست مي آيد و آن صنف، همه انسان هاست با هر دين، نژاد و … كه داشته باشند. قرآن گذشته از احترام تكويني و نوعي انسان با نگاهي ديگر از دو دسته انسان سخن به ميان مي آورد:

گروهي كه نزد خدا گرامي اند چون به باورهاي ناب رسيده و عملكرد منطبق با دستورات الهي دارند (آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصََّالِحََاتِ) و گروهي كه اهل عناد و تكذيب و انكار و خودمحوري بوده اند.

مي توان نگاه اول را نگاه به انسان دانست و نگاه دوم را نگاه به انسانيت. يك وقت ما به جنبه خلقت انسان به عنوان مكاني كه خداوند از روح خود در آن دميده است توجه مي كنيم و براي او تقدس قائل مي شويم و يك وقت به جنبه هاي انساني يعني باورها و عملكردهاي او نظر مي كنيم. از نگاه اول انسان ها يك صنف اند و فرقي بين خوب و بد مثلا امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و يزيد نيست و عرفان كيهاني هر دو را شامل مي شود ولي از نگاه دوم انسان ها دو دسته اند كه در آيات مختلف قرآني از اين تقسيم ياد شده است؛ از جمله: «أفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لا يَسْتَوُونَ». [75] آيا كسي كه باايمان باشد همچون كسيست كه فاسق است! نه، هرگز اين دو برابر نيستند. «مَثَلُ الفَرِيقَيْنِ كَالأعْمَي وَالأصَمِّ وَالبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَل يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا أفَلا تَذَكَّرُونَ». [76] حال اين دو گروه (مؤمنان و منكران، حال «نابينا و كر» و «بينا و شنوا» است؛

آيا اين دو، همانند يكديگرند؟ آيا پند نمي گيرند؟ «أفَمَنْ كَانَ عَلَي بَيِّنَة ٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوء ُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أهْوَاء َهُمْ». [77] آيا كسي كه دليل روشني از سوي پروردگارش دارد، همانند كسيست كه زشتي اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواي نفسشان پيروي مي كنند.

«أفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللهِ كَمَنْ بَاء َ بِسَخَطٍ مِنَ اللهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ المَصِيرُ». [78] آيا كسي كه از رضاي خدا پيروي كرده، همانند كسيست كه به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جايگاه او جهنم و پايان كار او بسيار بد است.

به همين جهت برخي انسان ها اوج مي گيرند و برخي به حضيض مي افتند؛ در سوره تين فرمود:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ فِي أحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِينَ إِلا الذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ». [79]

ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم مگر كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براي آنها پاداشي تمام نشدني است.

در باره برخي انسان ها فرمود:

«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا اُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَل هُمْ أضَل اُولَئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ». [80] به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم؛ آنها دلها [ = عقلها] اي دارند كه با آن (انديشه نمي كنند

و)

نمي فهمند و چشماني كه با آن نمي بينند و گوشهايي كه با آن نمي شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر، اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند). اما چگونه است كه يك مكتب عرفاني به

اين جنبه و دو سويگي انسان توجه نمي كند (مگر عرفان نباشد ). شهيد مطهري در اينجا سخني جامع داشته مي گويد:

انسان دوستي و فلسفه بشردوستانه يعني چه؟ آيا معني انسان دوستي، شخص انسان دوستي است؟

پس هر عاشقي كه معشوق خود را دوست دارد انسان دوست است و يا اينكه همه انسانها را اعم از خوب و بد، صالح و طالح، ستمگر و عادل، عفيف و ناپاك همه را يكسان [دوست داشته باشيم؟ و يا انسان دوستي يعني انسانيت دوستي و انسانيت دوستي يعني راه انسانيت و هدف انسانيت را در خلقت و كمال انسانيت را دوست داشته باشيم؟ علي دوستي انسان دوستي است، زيرا هيچ كس علي را به خاطر شخصش دوست نمي دارد، به اين جهت دوست مي دارد كه او تجسمي بود از انسانيت. او عالم بود، حق پرست بود، پاك بود، شجاع بود، حرّ بود، خصم ظالم و عون مظلوم بود، عادل بود، از خود گذشته بود، پرهيزگار بود، بنده حق بود، دوست حق بود، استثمارگر نبود، تنبل نبود، راحت طلب نبود، مجاهد بود.

يا بايد انسان دوست بود و يا انسانيت دوست. لومومبا و چومبه هر دو انسانند، يزيد و امام حسين هر دو انسانند، ولي در دو قطب مخالف قرار گرفته اند.

اگر اين دو قطب را دوست [داشته باشيم معني اش اين است:

ما نسبت به انسانيت و ضد انسانيت بي تفاوتيم، پس انسانيت دوست نيستيم. اسلام انسانيت دوستي دارد نه انسان دوستي. يك نكته اساسي در اسلام اينست كه مكتب انسانيت دوستيست نه مكتب انسان دوستي. هومانيسم انسان دوستيست و صلح كل است و اين ضد انسانيت دوستيست و لهذا در اسلام نوع پرستي وجود ندارد، فضيلت

پرستي وجود دارد. نوع پرستي انسان پرستيست و فضيلت و كمال پرستي انسانيت پرستي است.

اصل در انسانها انسانيت است.

البته يك نكته هست در مكتب اسلام كه از نظر اسلام هر انساني بالفطره داراي انسانيت و فضيلت است و انحراف از انسانيت و فضيلت تحت تأثير عوامل خارجي [پديد مي آيد. ] «كل مولود يولد علي الفطرة …». به عبارت ديگر اصل در انسانها انسانيت است.

راز تفاوت انسان دوستي و انسانيت - دوستي در فرض لطيفه قدسي و عدم آن است:

راز تفاوت ميان انسان دوستي و انسانيت دوستي در مسأله سرشت انساني نهفته است كه آيا انسان همين پيكر است و تنها يك ماشين است و آثار و اعمالش نتيجه يك جبر ماشيني است و يا آنكه حقيقتي مقدس در او نهفته است كه نور الهي و روح الهي است؟

بنا بر فرض اول، انسان دوستي صحيح است نه انسانيت دوستي، زيرا انسانيت از خصايص اين ماشين است و خصيصه جبري ماشيني است و علت ندارد كه كار ماشينها به آنها قداست بدهد. ولي بنا بر نظر دوم، انسانيت عبارت است از بروز و ظهور و تَجَلِّي همان حقيقت قدسي. دين انسانيت نمي تواند صلح كل باشد، به خلاف دين انسان. از اينجا معلوم مي شود اينكه برخي دنبال دين انسانيت مي روند و با بيرنگ كردن همه چيز حتي توحيد و تثليث، بت پرستي و آتش پرستي، [مي خواهند] همه را متحد كنند اشتباه مي كنند؛ دين انسانيت نمي تواند با همه اديان سازگار شود، دين انسان مي تواند صلح كل باشد و با همه سازگار درآيد. اينها به دنبال دين انسان مي روند و نام آن را دين انسانيت مي گذارند. اين تفاوت ميان

انسان و انسانيت از مختصات انسان است.

در حيوان فرقي ميان فرس و فرسيّت نيست، ميان غنم و غنميّت، سگ و سگي، الاغ و الاغي، گربه و گربه اي نيست، زيرا آنها بالفعل به دنيا مي آيند و قضا و قدر آنها به دست خودشان نيست. ولي انسان موجوديست كه بالقوة و الفطرة انسان است و خود بايد خود را انسان بالفعل بسازد. [81] با توجه به آنچه گذشت نگاه فراكل نگرانه به انسان كه در عرفان كيهاني مطرح است و بر پايه آن نوعي عرفان پايه گذاري مي شود در واقع از باب به كار گيري يك عنوان خاص (عرفان) براي موضوع عام ( انسان با نگاه فراكل نگرانه)

است.

نمونه دهم:

فقط انسان، بيت الله ست

در اصل 67 آمده:

بيت الله فقط به انسان اطلاق مي شود، زيرا تنها مكاني است كه خداوند از روح خود در آن دميده است (نَفَخَتُ فيه مَن رُوحي) لذا نزديك شدن به حريم انسان ها، بايد با تقدس كامل صورت گيرد و هيچ انساني حق تجاوز به حريم ديگران را نخواهد داشت. [82] انتساب به خدا اختصاص به انسان ندارد؛ مكان، زمان، كتاب و غيره نيز به خدا انتساي پيدا مي كنند.

در آيات قرآن موارد زيادي از انتساب را مشاهده مي كنيم؛ از جمله «بيت الله» بر خانه كعبه اطلاق شده:

«وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ البَيْتِ أنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئًا وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ». [83] (به خاطر بياور) زماني را كه جاي خانه (كعبه) را براي ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا كند و به او گفتيم:) چيزي را همتاي من قرار مده و خانه ام را براي طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان

(از آلودگي بتها و از هر گونه آلودگي) پاك ساز.

گفتني است تعبير «بيتي» (خانه من) از تعبير «بيت الله» نيز بالاتر است چنان كه تعبير «عبدي» يا «عبده» از عبد الله بالاتر است.

«إِنَّ الذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللهِ وَأقَامُوا الصَّلاة وَ أنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ». [84] كساني كه كتاب الهي را تلاوت مي كنند و نماز را برپا مي دارند و از آنچه به آنان روزي داده ايم پنهان و آشكار انفاق مي كنند، تجارتي (پرسود

و)

بي زيان و خالي از كساد را اميد دارند. «وَلَقَدْ أرْسَلنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا أنْ أخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بأيَّامِ اللهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لايَاتٍ لِكُل صَبَّارٍ شَكُورٍ». [85] ما موسي را با آيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر و «ايّام اللّه» را به آنان ياد آور. در اين، نشانه هاييست براي هر صبر كننده شكرگزار.

نمونه يازدهم:

شعور الهي، تنها واسطه

در اصل 53 آمده:

نام خداوند در رأس همه ي نام ها قرار دارد و خواندن و استعانت فقط سزاوار اوست و نقض آن شرك است (اصل اجتناب از من دون الله). مهم ترين مصاديق بارز شرك عبارتند از:

شخص پرستي، روح پرستي، مرده پرستي، مكان پرستي، كتاب پرستي، خود پرستي، دنيا پرستي، ظاهر پرستي. بين انسان و خدا، تنها واسطه اي كه وجود دارد هوشمندي و شعور الهي (يد الله) است، كه به صورت هاي مختلف نقش يدالهي خود را ايفا نموده، پل ارتباط عالم پايين و عالم مي باشد؛ [86] نويسنده شعور الهي را به يد الله، روح القدس، جبرئيل، حكمت الهي و آگاهي خداوند تعبير مي كند كه به نظر مي رسد با تنوع عبارتي كه در نوشته

ايشان مشاهده مي شود منظورشان از همه اينها يك چيز است.

روشن ترين تعبير از اين ميان تعبير روح القدس و جبرئيل است.

بنا بر اين ايشان واسطه بين خدا و انسان را تنها جبرئيل مي داند. اين مطلب با آيات قرآن ناسازگار است.

علامه طباطبايي در كتاب الرسائل التوحيديه (كه شامل سه رساله است) يك رساله را به بحث از وسائط بين خدا و موجودات اختصاص داده اند.

در اين رساله از وساطت اسما و صفات الهي، حُجُب، لوح، قلم، عرش، كرسي و ملائكه بر اساس آيات و روايات سخن گفته اند؛ [87] بنا بر اين انحصار وساطت بين خدا و انسان در جبرئيل با آيات قرآن ناسازگار است.

قرآن كريم در چند جا از جبرئيل نام مي برد:

«مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللهَ عَدُوٌّ لِلكَافِرِينَ». [88] كسي كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است

و)

خداوند دشمن كافران است.

«قُل مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَي قَلبِكَ بِإِذْنِ اللهِ». [89] بگو:

«كسي كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست) چرا كه او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است.

«إِنْ تَتُوبَا إِلَي اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ المُؤْمِنِينَ وَالمَلائِكَة ُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ». [90] اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا ) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كاري از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند و در چند جا نيز از روح

القدس سخن گفته است:

«قُل نَزَّلَهُ رُوحُ القُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالحَقِّ لِيُثَبِّتَ الذِينَ آمَنُوا وَهُدًي وَبُشْرَي لِلمُسْلِمِينَ». [91] بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحقّ نازل كرده، تا افراد باايمان را ثابت قدم گرداند؛ و هدايت و بشارتيست براي عموم مسلمانان «إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلَي وَالِدَتِكَ إِذْ أيَّدْتُكَ بِرُوحِ القُدُسِ..». [92] (به خاطر بياور) هنگامي را كه خداوند به عيسي بن مريم گفت:

ياد كن نعمتي را كه به تو و مادرت بخشيدم. زماني كه تو را با روح القدس تقويت كردم. در اين موارد جبرئيل (كه در قرآن به صورت جبرئيل آمده) منشأ نزول وحي بر پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، ياور پيامبر و مايه تأييد حضرت عيسي شمرده شده است.

آنچه قابل توجه است اين كه در آيه 98 سوره بقره جبرئيل در كنار ميكال (ميكائيل) به عنوان يكي از ملائكه آمده است.

خداوند در قرآن از فرشتگان ديگري مانند ملك الموت و مالك، مدبّرات، زاجرات و … نيز ياد نموده است مانند:

«قُل يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ المَوْتِ الذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ». [93] بگو:

«فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده (روح) شما را مي گيرد سپس به سوي پروردگارتان بازگردانده مي شويد. وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُمْ مَاكِثُونَ». [94] آنها فرياد مي كشند:

«اي مالك دوزخ (اي كاش) پروردگارت ما را بميراند (تا آسوده شويم)» مي گويد:

«شما در اين جا ماندني هستيد». «فَالمُدَبِّرَاتِ أمْرًا». [95] و آنها كه امور را تدبير مي كنند.

نمونه دوازدهم:

شبكه منفي و اطلاعات محرمانه

اصل 31: اسرار حق، اطلاعات محرمانه ايست كه افشاي آنها نقض كننده ي عدالت و ستارالعيوب بودن او است، كه

افراد اجازه ي وارد شدن به حريم آن را ندارند و ورود به آن، فقط با كمك شبكه ي منفي امكان پذير است و شبكه ي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد. (اصل الله عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور) [96] اين اصل با آيه: «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَة ِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». [97] بگو:

«عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مي بينند! و به زودي، به سوي داناي نهان و آشكار، بازگردانده مي شويد؛ و شما را به آنچه عمل مي كرديد، خبر مي دهد ناسازگار است.

در اين آيه صريحا آگاهي خدا، پيامبر و مؤمنان نسبت به حقيقت عمل انسان بيان شده است.

علامه طباطبايي در معناي آيه مي فرمايد:

هر عمل خوب يا بدي كه انجام دهيد حقيقت آن در دنيا مشهود خداي داناي غيب و شهادت و رسول او و مؤمنان است و سپس در روز قيامت مشهود خودتان خواهد بود.

بنا بر اين آيه مي خواهد مردم را نسبت به اعمالشان توجه دهد و يادآوري مي كند كه اعمال آنان چه خوب باشد و چه بد، حقايقي پوشيده داشته و نگهباناني شاهد وجود دارد كه بر حقايق آنها آگاه خواهند شد اين شاهدان عبارتند از:

رسول خدا و مؤمناني كه شاهدان عمل اند و خداي متعال كه محيط بر همه آنان است لذا هم خدا آنها را مي بيند و هم رسول خدا و شاهدان اعمال. سپس خدا در روز قيامت از اين حقايق براي خود عمل كنندگان پرده بر مي دارد چنان كه فرمود:

«لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَة ٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاء َكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ». [98]. [99] بنا بر اين

آيا آگاه شدن رسول و مؤمنان نسبت به اعمال مردم، نقض كننده عدالت الهي است؟!

به اين جمله نويسنده توجه كنيد:

«ورود به آن، فقط با كمك شبكه ي منفي امكان پذير است و شبكه ي مثبت اين اطلاعات را در اختيار كسي قرار نمي دهد». قرآن كريم در آيه ديگري از افشاي اسرار منافقان خبر داده مي فرمايد:

«يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُل لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبّأنَا اللهُ مِنْ أخْبَارِكُمْ وَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَي عَالِمِ الغَيْبِ وَالشَّهَادَة ِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». [100] هنگامي كه به سوي آنها (كه از جهاد تخلّف كردند) باز گرديد، از شما عذرخواهي مي كنند؛ بگو:

«عذرخواهي نكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ و خدا و رسولش، اعمال شما را مي بينند سپس به سوي كسي كه داناي پنهان و آشكار است بازگشت داده مي شويد و او شما را به آنچه انجام مي داديد، آگاه مي كند (و جزا مي دهد). هنگامي كه به سوي آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد از شما عذر خواهي مي كنند، بگو عذر خواهي مكنيد، ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته و خدا و رسولش اعمال شما را مي بينند، سپس به سوي كسي كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مي گرديد و او شما را به آنچه انجام مي داديد آگاه مي كند (و جزا مي دهد). در روايات بسياري آمده است كه اعمال ما بر رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام عرضه مي شود اما چون بناي اين نوشته تنها استناد به آيات قرآن است از ذكر آنها صرف

نظر مي كنيم. [101] نتيجه گيري

از آنچه گذشت به خوبي آشكار مي شود كه مكتبي را كه داراي تناقضات آشكار با كتاب آسماني قرآن كريم باشد نمي توان عرفان دانست؛ زيرا اولين منبع عرفان حقيقي، قرآن كريم است و اگر مكتبي برخاسته از معارف بلند قرآني نباشد و بلكه ناسازگاري هايي با آن داشته باشد بي شك نمي تواند راه درست سلوك را به انسان نشان دهد. علي ناصري راد

***********

منابع:

1. علامه مجلسي، بحار الانوار (110 جلد)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ه. ق. (با استفاده از نرم افزار جامع الاحاديث نور 2، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي 2. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374. (با استفاده از نرم افزار جامع تفاسير نور، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي 3. صدر الدين محمد الشيرازي، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1981. )

4. سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، تحقيق: مؤسسة النشر الاسلامي، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1415 ه. ق.

5. محمد داوود قيصري رومي شرح فصوص الحكم به كوشش استاد سيد جلال الدين آشتياني، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.

6. مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني (حلقه)، تهران، انتشارات انديشه ماندگار، بهار 1388.

7. محي الدين ابن عربي، الفتوحات المكية (4 جلدي)، تحقيق: عثمان يحيي، بيروت، دار صادر، 1405 ه. ق. ( استفاده از نرم افزار عرفان، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

8. مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف (با استفاده از نرم افزار مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

9. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشت هاي استاد مطهري، تهران، انتشارات صدرا، مجلدات مختلف (با استفاده از نرم افزار يادداشت هاي

استاد مطهري، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

10. جميل صليبا، المعجم الفلسفي، بيروت، الشركة العالمية للكتاب 1414 ه. ق. (با استفاده از نرم افزار كتابخانه حكمت اسلامي، مركز تحقيقات كامپيوتري علوم اسلامي

11. سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه ي مدرسين حوزه علميه قم 1417 ه. ق.

12. سيد شريف رضي، نهج البلاغه، قم، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1417 ه. ق.

***********

[1] مهندس محمد علي طاهري، عرفان كيهاني (حلقه)، ص 50.

[2] همان، ص 56.

[3] همان، ص 56.

[4] همان، ص 110.

[5] همان، ص 51.

[6] همان، ص 80.

[7] همان، ص 50.

[8] همان، ص 44.

[9] انعام، آيه 93.

[10] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 47 و 50.

[11] اين مطلب در سايت هاي زيادي كه حاميان عرفان كيهاني ايجاد كرده اند وجود دارد از جمله: http://www. erfan - halghe 2. blogfa. com/post - 23. aspx

[12] همان، ص 124.

[13] سوره اخلاص.

[14] حشر، آيات 22 – 24.

[15] حديد، آيات

1 - 6.

[16] نهج البلاغه، خطبه 49.

[17] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 124.

[18] جميل صليبا، المعجم الفلسفي، ج 2، ص، ص 74. محي الدين ابن عربي الفتوحات (4 جلدي)، جلد 2، ص 323: هو إفراط المحبة و كني عنه في القرآن بشدة الحب في قوله «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه». عشق يعني زيادگي محبت و در قرآن با تعبير شدت محبت از آن ياد شده است در آيه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه

[19] مائده، 54.

[20] آل عمران، 31.

[21] بقره 16.

[22] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 139.

[23] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 137.

[24] زمر، 14.

[25] يس، 61.

[26] مريم، 30.

[27] بقره، 177.

[28] مرتضي مطهري، مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج 23، ص 116.

[29] همان، ج

23، ص 280.

[30] مرتضي مطهري، مجموعه يادداشت هاي استاد مطهري، ج 5، ص 452.

[31] آل عمران، 103.

[32] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 82..

[33] ميرزا محمد رضا قمشه اي در پاورقي شرح فصوص الحكم مي گويد:

«في قولي «هو معكم» أي المعية الحقيقية التي تستلزم الاتحاد لا المعية بحسب الانضمام كمعية البياض مع الجسم و غيره». معيت در آيه «هُوَ مَعَكُمْ» معيّت حقيقيست كه مستلزم اتحاد از نوع اتحاد حقيقت و رقيقه است نه اتحاد انضمامي مانند همراهي سفيدي با جسم. محمد داوود قيصري رومي شرح فصوص الحكم ص 33.

[34] حديد، 42.

[35] نحل، 128.

[36] طه، 46.

[37] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 55.

[38] ر. ك. الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، ج 7، ص: 331.

[39] همان، ص 80.

[40] بقره، 165.

[41] يونس، 65.

[42] شعراء، 80.

[43] يونس، 57.

[44] نحل، 69.

[45] فاطر، 10.

[46] منافقون، 8.

[47] منافقون، 8.

[48] انعام، 124.

[49] بر اساس برخي روايات نام اين شخص بلعم باعوراست كه اسم اعظم داشته است.

ر. ك. الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 337.

[50] أعراف، 175.

[51] آل عمران، 79.

[52] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 18.

[53] همان، ص 110

[54] همان، ص 110.

[55] همان، ص 55.

[56] همان، ص 78.

[57] همان، ص 100.

[58] اعراف، 40.

[59] توبه، 80.

[60] همان، ص 86.

[61] نمل: 64. اگر راست مي گوييد دليل آشكار خود را بياوريد.

[62] غافر، 60.

[63] شعراء، 80.

[64] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 102.

[65] فاتحه، 6 و 7.

[66] يس، 61.

[67] آل عمران، 51.

[68] زخرف: 43.

[69] آل عمران، 101.

[70] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 121.

[71] همان، ص 141.

[72] همان، ص 109.

[73] إسراء، 70.

[74] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 102.

[75] سجده، 18.

[76] هود، 24.

[77] محمد، 14.

[78] آل عمران، 162.

[79] تين،

4 - 6.

[80] اعراف، 179.

[81] 9. مرتضي مطهري، مجموعه يادداشت هاي استاد مطهري،

ج 1، ص 404.

[82] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 141.

[83] حج: 26. نيز ر. ك. بقره، 125.

[84] فاطر، 29.

[85] ابراهيم، 5.

[86] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 119.

[87] سيد محمد حسين طباطبايي، الرسائل التوحيدية، ص 122 به بعد.

[88] بقرة، 98.

[89] بقرة، 97.

[90] تحريم، 4.

[91] نحل، 102.

[92] مائده 110 نيز ر. ك. بقره 87 و 253.

[93] سجده، 11.

[94] زخرف، 77.

[95] نازعات، 5. نيز دست كم ر. ك. به سوره هاي ذاريات، نازعات، مرسلات، نازعات، قدر، عاديات.

[96] عرفان كيهاني (حلقه)، ص 97.

[97] توبه، 105.

[98] ق، 22. (به او خطاب مي شود:)

تو از اين صحنه (و دادگاه بزرگ) غافل بودي و ما پرده را از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملاً تيزبين است.

[99] سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص، ص 380.

[100] توبه، 94.

[101] ر. ك. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه جلد 8 صفحه 125 و علامه مجلسي، بحار الانوار ج 23 ص 333.

پرسمان عرفان كيهاني

درآمد

سيد مجتبي مجاهديان

چندي پيش دانشجويي، پرسشي درباره «عرفان كيهاني» طرح نمود. در پاسخ، مقاله ذيل را تحرير و برايش ارسال كردم. اينك مشروح آن پرسش وپاسخ پيش روي شماست:

پرسش مي خواستم از شما درباره عرفان كيهاني بپرسم. بنيانگذاراين عرفان فردي به نام «استاد محمدعلي طاهري» است كه دو كتاب با عناوين «عرفان كيهاني (حلقه)» و «انسان از منظري ديگر» دارد. چون مي خواستم در اين مورد از افراد صاحب نظر بپرسم، مي خواهم نظر شما رو در اين باره بدانم. چقدر صحت اين عرفان را تأييد مي كنيد؟ آيا اصلاً ادعاهاي اين فرد قابل قبول هست؟

خواهشمندم در اين رابطه من را راهنمايي بفرماييد. پاسخ دوست عزيز! در ابتدا از اعتماد و حسن ظن شما سپاسگزارم و

از بابت دقت نظرتان در پرسش از ماهيت، چيستي و چرايي اين گونه گروه هاي ناشناخته و محافل معنوي نوپديد، تا دستيابي به حقيقت امر، به شما تبريك مي گويم. پرسش شما را در چند بخش پاسخگو خواهم بود:

مدعاي عرفان كيهاني برخي مدعيان فرقه هاي معنوي نوظهور و روشن فكران عارف نما، براي تحت تأثير قرار دادن مخاطبان، سعي در القاي ادعاهاي خود با ظواهر موجه علمي دارند؛ مانند انرژي درماني، فرا درماني، واژه درماني، كيهان درماني و نيز عرفان كيهاني! آقاي محمدعلي طاهري، مبلغ عرفان كيهاني، مدعي دستيابي به «شعور كيهاني» است.

وي شعور كيهاني را عبارت از لايه محافظ و حلقه ايمني مي داند كه انسان مي تواند به سبب ارتباط مستقيم با خداوند، صاحب آن شود و دارنده آن مي تواند با استفاده از اين لايه، افراد بيمار را در مان كند! هر چند، پيش از اين نيز كساني چون پائولو كوئيلو در كتاب «كيمياگر» (ص 8) اصطلاح «روح كيهاني» را عنوان كرده بودند، اما طاهري در كلاس عرفاني خود كه پس از واريز كردن مبلغ 50 هزار تومان توسط مريد به حساب او تشكيل مي شود (!) مي گويد:

«انسان موجود پيچيده ايست و درمان او بسيار پيچيده تر، كه نياز به يك نوع نيروي فوق العاده و يك هوشمندي برتر دارد كه ما اسم آن را «شبكه شعور كيهاني» گذاشته ايم». او با طرح شعور كيهاني و سعي در به رهگيري از آن، مدعي «فرا درماني» و دستيابي به «طب مكمل» شده و ادعا مي كند كه حضرت عيسي عَلَيْهِ السَّلَام نيز از همين روش در زنده كردن مردگان استفاده كرده بود! او مدعي شفا دادن بيماران لاعلاج و حتي مادرزادي است!

روش فرادرماني طاهري درسه بخش: «راه دور، راه نزديك و درمانهاي كمكي» خلاصه مي شود كه مطابق آن، شركت كنندگان مي توانند با اسكن كردن (لمس و مالش) فرد درمانگير ( بيمار) به وسيله دست دادن (!) و قرار دادن دست در محل درد، به بيمار كمك كنند! اين مهندس مدعي، در كلاسهايش به مريدان القاء مي كند:

«ما از امشب يك ارتباط از راه دور با هم داريم، يعني همه شما در يك ساعت مشخص با من ارتباط برقرار مي كنيد و بُعد مسافت نيز در اين ارتباط هيچ معنا و مفهومي ندارد» (!) به اين ترتيب طاهري و شاگردانش كلاسهايي تحت عنوان «عرفان كيهاني» در تهران، كرج، همدان، نظرآباد و چند شهر ديگر برگزار كرده و سايت ها و وبلاگهاي تبليغي چندي در فضاي مجازي راه اندازي كرده است.

تنها كافيست با خواندن گزارش يكي از كلاسهاي ايشان، پي به آثار سوء اخلاقي و نتايج بد رواني آموزه هاي اين مهندس مدعي بر شاگردانش برد:

«وي در يكي از جلسات و آموزش اسكن (تماس و لمس) بيماريها، از شاگردان خود درباره فعاليت هايشان مي پرسد. يكي از خانمهاي حاضر در جلسه كه آرايش غليظي داشت، مي گويد:

استاد، من از اصل غافلگيري استفاده كردم و آزمايش را در مورديك فرد بيمار (درمانگير) انجام دادم و درمانگير پس از اسكن (تماس) دَستهايم گفت:

تو گذشته مرا جلوي چشمم آوردي و كتفم گرم شده است (!) او مي خواست به من حمله كند و به من گفت درگذشته من يك مار بودم و مي خواهم تو را گاز بگيرم (!) و سپس عنوان كرد كه تمام دردهايش كم شده است.

(خنده حضار)»

(ويژنامه كژراهه، ص 9، اسفند 86)

نقد 1. [انطباق اصول با عقل و ودين]

نكته حائز اهميت آن

است كه بر اساس آموزه هاي دين مبين اسلام، ملاك حقانيت يك ادعا، انطباق آن با سنجه هاي مورد تأئيد «دين» و «عقل» است.

دو چشم بيناي عقلِ ملازم شرع و نقل (اعم از كتاب و سنت)، محك راستي آزمايي هر ادعايي است.

پيامبر عظيم الشأن اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم وظيفه مسلمانان را هوشياري دانسته و بر اين نكته پاي مي فشرند كه حتي آنچه از ما معصومين عليهم السلام نقل مي شود را با محك قرآن بسنجيد و در صورت عدم انطباق، با تير آن را بر دل ديوار بدوزيد. پس ملاك و ميزان در رد و يا قبول يك ادعاي معنوي، صرف تأييد و مقدمه زدن فلان آقا بر صورت مكتوب آن نمي تواند باشد.

[نقد ] 2. [سوالات بي پاسخ!؟]

مدعي عرفان كيهاني در اولين گام ناگزير از پاسخگويي به چند پرسش ساده ذيل است:

اولاً ) فارغ از راستي آزمايي و سنجش ميزان درستي گفته ها وبر فرض صحت ادعاهاي علمي، تجربي و پزشكي ايشان، بايد بگويدكه اساساً انرژي درماني، فرادرماني، طب مكمل، كيهان درماني و شعور كيهاني چه ربطي به «عرفان» دارند كه تركيب نامأنوس «عرفان كيهاني» را بر آن نهاده اند؟! در خوشبينانه ترين صورت، شايد بتوان اثبات كرد كه اين ادعاها، فرايندي پزشكي تجربي براي درمان امراض جسمي و يا رواني بيماران و در جهت تسلط آرامش و تمدد اعصاب درمانگيران و يا در مجموع «نظريه اي روانشناسي» مي باشد، اما مگر هر نظريه روانشناسي را مي توان عرفان ناميد؟! مگر در بستر اسلام و به ويژه در حوزه شفاف تشيع، «عرفان» مفهوم مراد و تعريف خاص و مشخصي ندارد؟!

ثانياً ) آيا مي توان عرفان را به صرف دريافت 50 هزار تومان (!) ولو از جنس

آن خانم بزك كرده، به ديگران منتقل كرد؟!

آيا هر شخصي با پرداخت مبلغي مشخص، مستعد فراگيري و طي طريق عرفاني خواهد شد؟! آيا در طول تاريخ اسلام، عارفان درقبال دريافت پول و اجرت مادي به نشر آموزه هاي ناب اسلامي و اسرار ناگفته الهي و رموز هستي به ديگران مشغول بوده اند يا اينكه به ظرفيت، زمينه، مرتبه، استعداد، توان، تشرع، تعهد و شوق جالب توجه داشته اند؟! منش و روش اولياء الله و سلوك بزرگاني كه نام آنها در تاريخ عرفان اسلامي شيعي ثبت است، اين گونه نبوده و نيست! عرفاي بالله از دكانداري و تجارت از راه معنويت و سوداگري هاي مادي به نام دين و عرفان، مبرّي بوده و اصولاً ادعايي نداشته اند كه به مرتبه اي رسيده اند؛

هركه را اسرار حق آموختند

مهركردند و دهانش دوختند

ثالثاً )

آيا مي توان با تشكيل كلاسهاي مختلط، با شركت خانمهاي جوان، با وضع زننده در كنار پسران چشم دريده، به خدا رسيد و با عشوه هاي زنانه و پزهاي روشنفكرمأبانه، روح و روان را صيقل داد؟! مگر طبق آموزه هاي ديني، همنشين انسان، نشانه اي از وجود انسان نيست؟

آيا سفارشات اكيد اولياء دين بر پرهيز از تشكيل و شركت در مجالسي كه شوؤنات اسلامي و حياي انساني، بهايي ندارند، به ما نرسيده اند؟! مگر فقهاي عاليقدر شيعه، به عنوان مرزبانان بيدار آيين، مراودات بي پرده و دريده مرد و زن اجنبي را حرام ندانسته اند؟!

[نقد ]3. شبه عرفانهاي منهاي شريعت

اَلف)

بشر همواره در جستجوي پاسخ پرسشهاي اساسي خود است تا دنيا را براي خود معنادار كند.

امروزه واقعيتي به نام «خلاء معنويت» در زندگي انسان مدرن، عليرغم اثبات واقعيت اميد بخش عطش شديد انسان معاصر به حقايق ماوراي طبيعت، آسيبهاي جدي را نيز با

خود به همراه دارد؛ يعني همدست افراد، گروه ها و قدرتهاي فرصت طلب را براي بهره برداري و سوء استفاده از اين احساس نياز معنوي باز مي گذارد و همدل خوشي و تشبث به هر سرابي را براي اين انسان تشنه، توجيه مي كند.

در اين روزگار، بعضاً نسل تشنه معنويت، نادانسته عطش خود را با سراب هاي عرفان نما فرو مي نشاند. اين مسأله تنها مختص به ايران نيست، بلكه بنا به گزارش ميلتون، (پركارترين محقق در حوزة جامعه شناسي اديان نوپديد)، گريبانگير غرب نيز شده است، آنجا كه مي نويسد:

«بيش از دو هزار فرقه ي معنويت گرا در آمريكا و بيش از دو هزار جريان معنويت جو در اروپا هست كه درصد كمي از آنها مشتركند.»

(حميدرضا مظاهري سيف، عوامل پيدايش معنويت هاي نوظهور، ماهنامه موعود، ش 89)

براي تفنن هم كه باشد، اصطلاح «مدعيان دروغين» يا «عرفان هاي مدرن» و يا «معنويتهاي مجازي» را در اينترنت جستجو كنيد، تا با انبوهي از آمار، اخبار، افراد و گروه هاي مدعي، در صفحات سايت ها و خبرگزاري ها برخوريد. بنا بر آخرين گزارش رسمي نيروي انتظامي، «بيش از 50 فرقه و گروه تخديري به ايران وارد شده كه نيمي از آنها فعال اند و قريب 200 عنوان كتاب تأليف، ترجمه و چاپ و توزيع» كرده اند.

(جانشين فرماندهي نيروي انتظامي، خبرگزاري فارس، 26 / 6 / 87. )

ب)

تجربه ثابت كرده است كه نتيجه و نهايت شبه مكاتب عرفاني و معنويتهاي مجازي، تنهايك نوع معنويتگرايي زميني (نه آسماني) است؛ يعني به سمت نوعي ازتجربه هاي شبه معنوي و نهايتاً فراتر از توان انسان معمولي مثل هيپنوتيزم و يوگا و مديتيشن سوق پيدا مي كنند كه در آنها بيش از هر چيز، «فردگرايي افراطي»، «درونگرايي» و

تكيه بر استعدادهاي دروني بشر، به چشم مي خورد نه معنويت و عرفان! در فرهنگ ما به كارگيري لفظ «عرفان»، عرفان اسلامي شيعي با مؤلفه هاي خاص آن را تداعي مي كند، نه هر نوع گرايش غيرطبيعي را. شبه عرفانهاي زميني مانند «عرفان كيهاني» اغلب انسان را به واكاوي درون خود براي دستيابي به انرژي و استعداد ذخيره در آن سفارش مي كنند تا او را در دفع مشكلات جسمي و گرفتاريهاي زندگي و دستيابي به آرامش عميق، كمك كنند؛ هر چند كه در بيشتر مواقع انسان سرگشته در اين اوهام و ادعاها مانند خوانندگان حرفه اي كتابهاي «پائلو كوئيلو»، «اشو»، «كريشنامورتي»، «كارلوسكاستاندا» كه نويد بخش آرامش و تعالي هستند، بعد از طي مسافتي، خود به پوچ گرايي معرفت شناختي مي رسند؛ چرا كه اساساً اين مكاتب در پي پايه ريزي مباني معرفت شناختي نيستند. پس در واقع مي توان گفت كه اغلب اين مكاتب بيشتر به «نظريه هاي روانشناسي» شباهت دارند تا عرفان ناب اسلامي با ويژگيهاي خاص آن.

(فصلنامه كتاب نقد، ش 45، زمستان 1386، مقاله هاي: سحر و جادو در آثار پائولو كوئيلو و آرامش پايدار / كتاب «آفتاب و سايه ها»، دكتر محمدتقي فعالي)

ج)

در يك تقسيم بندي كلي مي توان اهداف و انگيزه هاي مدعيان نحله هاي شبه عرفاني را به: «انگيزه هاي شخصي» و «اهداف گروهي و تشكيلاتي» (كه اغلب مستقيم و يا غيرمستقيم، داراي رگه هاي وابستگي سياسي هستند)، تقسيم كرد. مي توان موارد ذيل را از اهم اهداف و انگيزه هاي مدعيان فرق نوظهور معنوي برشمرد:

1. كسب شهرت و آوازه

2. كسب ثروت و سودجويي از افراد ساده لوح

3. شهوتراني و سوء استفاده جنسي به ويژه با اغفال زنان و جوانان

4. احساس خود برتربيني، خود ديگر

بيني، الينه [aliene] شدن، قدرت طلبي و مريد پروري؛

معمولا اين نوع مدعيان، بيماران رواني هستند كه دچار تخيل و توهم شده اند 5.

جبران شكست هاي زندگي و پايان دادن به سرخوردگي هاي گذشته و پاسخ به عقده حقارت

6. جبهه گيري و ضديت با دين، مذهب و نظام اسلامي

7. تشكيل شبكه هاي فساد اخلاقي، باندهاي توزيع مواد مخدر، ايجاد گروه هاي ضداجتماعي مانند سرقت، قتل و تسويه حساب هاي شخصي و گروهي

8. تشكيل شبكه هاي سياسي امنيتي براي ايجاد اغتشاش و انجام عمليات هاي خرابكارانه در كشور با هدايت و حمايت دشمنان نظام.

(باز خواني پرونده متمهدين، ماهنامه معارف، شماره 59)

د)

در باب شگردهاي جذب مدعيان و مبلغان گروه هاي مدعي، بايد ياد آور شد كه آنها، بسته به موقعيت، امكانات و اهداف خود، هم از «روش فردي» چهره به چهره و هم از «روش هاي سازماني» با تعيين سرگروه ها و حلقه هاي رابط به جذب مريد مشغولند. در مجموع روش ها و شگردهاي تاثيرگذاري اين جماعت به قرار ذيل مي باشند:

1. شناسايي و جذب افراد ساده لوح و زودباور

2. تأمين مايحتاج مريدان و تطميع جوانان با پول، مواد، مسكن و تأمين اسباب عيش و نوش آنها

3. تشويق جوانان به ارتباطات آزاد جنسي و تن پروري؛ مانند برگزاري جلسات فساد اخلاقي و اردوهاي مختلط و توصيه به زنان براي كشف حجاب در مراسمات خود

4. دادن اذكار و اوراد غير مأثور و ختومات عجيب و غريب و توزيع دستورالعمل هاي غيرشرعي و به ظاهر جذاب

5. چشمبندي، كفبيني، رمالي و انجام امور خارق العاده و يا غيرعادي مانند احضار اجنه و تسخير ارواح

6. ادعاهاي گزاف و دروغ پردازي هاي بزرگ مانند:

ادعاي كرامت و معجزه، ادعاي دانستن اسرار و رموز هستي و كشف اسرار و رازهاي مگو، تسلط

بر علوم غريبه و دانستن خواص حروف و اعداد و جداول

7. خواب سازي و يا تعبير خواب هاي مريدان به شكل جذاب و دلخواه

8. لفاظي و سخنوري و سوء استفاده از قدرت بيان خود در جذب مخاطب

9. تفسير به رأي قرآن و منابع مذهبي و بدعت در انجام مناسك ديني و صدور فتواهاي «من درآوردي» مانند خواندن نماز به زبان فارسي و يا ترك كامل آن در مواقع تشخيص مراد

10. انتقال حس شخصيت كاذب به مريدان مانند دادن سفارت و مأموريت هاي خاص به هر مريد

11. ادعاي شفاعت گناهان و شفاي امراض صعب العلاج

12. ادعاي ارتباط و وابستگي به نهادهاي حوزوي، قضايي، امنيتي و انتظامي و ديگر مراكز موجه نظام براي جلب اعتماد مريدان

13. ادعاي ايصال آسان و بدون زحمت مريدان به مقامات معنوي؛ مثلا تنها با بيعت كردن و دست بوسي و تبعيت بي چون و چرا از مراد

14. نفوذ در NGO ها تشكلات غيردولتي با وعده كمك هاي مادي و دستگيري هاي معنوي.

(بازخواني پرونده متمهدين، ماهنامه معارف، شماره 59).

1- يوگاناندا و خداشناسي

نقد توصيفاتي كه يوگاناندا درباره خداوند عز و جل دارد چند پهلوست. براي نمونه خداوند نور مادي يا فيزيكي نيست، زيرا كه او جسم وماده نيست، نور فيزيكي مخلوق است و هر حادثي مخلوق است.

در حالي كه خداوند نه مخلوق است و نه حادث. از سوي ديگر تعبير جسم و جان در مورد خداوند روا نيست. خداوند نه روح است و نه روح دارد. زيرا كه او مانند انسان يا حيوان، يا ديگر موجودات جاندار نيست كه از جسم و روح ساخته شده باشد.

خداوند روح جهان هم نيست، خداوند به معناي مادي، مغناطيس عظيم هستي هم نيست. يكي از ديگر نكات

قابل توجه بحث روئيت خداست كه در سخنان يوگاناندا مطرح مي شود. اگر مكاشفات گوناگوني كه از او نقل مي شود بررسي نماييم به دست مي آيد كه محور تمامي آنها ديدار او و روئيت خداست.

كه بطلان اين مساله آشكار است.

يوگاناندا خدا را به عنوان سرور مطلق، بهجت ابدي و شادماني هيمشه تازه ياد مي كند، اما قابل ذكر است كه اين مفاهيم بيشتر ناظر به حالات انساني است تا اوصاف الهي. اما درباره جلوه هاي خداوند كه اشاره نموديم در سخنان يوگاناندا مطرح شده است نكاتي قابل به ذكر مي باشد.

اينكه خدا اسامي و صفات متفاوت دارد امري صحيح است، اما به نظر مي رسد در آيين هندو بر توحيد ذات تاكيد چنداني نشده است و اين امر موجب گمراهي افراد عادي مي گردد. افراد عادي نمي فهمند كه مادر الهي فقط يك جنبه از خداست.

ياشيوا و برهما اسامي خداي واحد هستند به همين دليل براي آنها الوهيت جداگانه قائل مي شوند و حتي تنديس هاي گوناگون مي سازند و كم كم بساط بت پرستي راه مي افتد. پس در حقيقت خداشناسي يوگاناندا را نمي توان پذيرفت زيرا از يك سو جلوه هاي خدا به گونه اي مطرح شده اند كه گويا هر يك خداي مستقلي است، حتي بايد آنها را تقديس و پرستش نمود و احترام آنها در معابد الزامي است، تو گويي يوگاناندا به چند خدايي معتقد است، از سوي ديگر تصويري كه از خدا ارائه مي دهد همراه با الهام و اجمال است، توگويي خداي يوگاناندا خداي در سايه است.

درباره منشأ دين يوگاناندا نظريه ترس را در زمينه اعتقاد به دين مطرح مي سازد اما بايد دانست كه منشأ و ريشه ي دين داري فطرت آدميست نه عامل ترس يا هر

گونه عامل ديگري كه زميني و خاكي باشد.

درباره انديشه او درباره تثليث مسيحيت و تائيد آن از سوي يوگاناندا و نيز سعي در مطابقت آن با تعاليم هند، مي بايست گفت كه اصل تثليث امروزه نيز از سوي متفكران برجسته مسيحي قابليت دفاع عقلي و منطقي خود را از كف داده است.

تثليث يا به چند خدايي و شرك مي انجامد و يا چيزي جز ابهام گويي نخواهد بود گرچه نام او را توجيه عرفاني گذارند. نمونه اي از سخنان باطل يوگاناندا درباره خدا خداوند ما را به تصوير خود خلق كرده.

(خوشه هايي از باغ عشق صص 15) از طريق تمركز عميق و تأييد اين عبارت كه «من و خداوند يكي هستيم»

(خوشه هايي از باغ عشق صص 31) ابتدا روي اين فكر كه «من و خداوند يكي هستيم» تمركز كنيد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 31» به هنگام شب زماني كه از فعاليت باز مي ايستيم، شبيه خداوند مي شويم. «خوشه هايي از باغ عشق ص 42» صرفاً با شخصيت ها و بازي هاي گوناگون. تصور مي كنم حوصله خداوند قدري از اين تكرارها به سر مي رود و خسته مي شود. «خوشه هايي از باغ عشق ص 54» بنا بر اين شيطان سايه خداوند است كه اين نمايش را ممكن مي سازد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 55» در آن صورت بايد قدرت بسيار بالاتري را به كار ببنديد تا نظير خداوند خلق كنيد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 142» شانكارا گفت:

«با خداوند يكي هستم، من او هستم» اگر شما به اين واقعيت برسيد، شما هم مي توانيد چنين ادعايي كنيد. «خوشه هايي از باغ عشق ص 147» با خداي متعال يكي شويد. در او بيدار شويد. به محض اينكه در او

بيدار شويد، ترس شما را ترك مي كند.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 180»

خداوند ظالم نيست. او مي داند كه ما را در دنياي وهم و خيال قرار داده است.

ديشب وقتي مراقبه مي كردم اين شعر را براي پروردگار خواندم. اوه مادر رباني، من بچه كوچك تو هستم. كودكي درمانده و بي پناه كه پنهاني بر روي زانوي فناناپذيري تو نشسته ام. من از روي زانوي تو مطمئناً به بهشت مي گريزم. «خوشه هايي از باغ عشق ص 224» اگر مرگ نبود خدا (نعوذ بالله) نبود و حكيمان رباني نبودند و همه چيز مشتي دروغ بود.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 281»

حضرت حق در همين شغل به خصوص به وجود شما نياز دارد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 7 اسفند»

اين روح خداوند است كه از طريق من با شما سخن مي گويد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 27 بهمن»

گفته مي شود خداوند در يكي از چهره هاي بسيار تأثير گذار خود فقير است.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 5 آذر»

عشق ما چيزيست كه در تصرف خداوند نيست، مگر اين كه ما بخواهيم اين عشق را به او بدهيم

«انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 25 بهمن»

خودتان را به خداوند بسپاريد و بگوييد:

الهي، شيطان يا فرشته، فرزند تو هستم.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 7 آبان»

خداوند سرنوشت ما را پيش بيني نكرده است.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 20 شهريور»

خداوند آن قدر كه علاقه مند است بداند ذهن ما به چيزي مشغول است، به كارهايي كه انجام مي دهيم علاقه اي ندارد. هر كسي مشكلي متفاوت از ديگري را تجربه مي كند،

اما حضرت حق به همه بهانه هاي ما هم گوش نمي سپارد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 6 مرداد»

من آزادم و به لباس لطيف خداوند در آمده ام.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 2 مرداد»

بدن به عنوان تَجَلِّي حضرت حق، همان خداوند هميشه جوان است.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 5 تير»

يك بار وقتي به مراقبه نشسته بودم صداي خداوند را شنيدم كه زمزمه مي كرد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 31 تير»

هر روز بايد آرام، قاطع، عميق با عقيده اي راسخ بنشينيد و بگوييد:

من نه متولد مي شوم، نه مي ميرم، نه به فرقه اي تعلق دارم، نه پدري دارم و نه مادري. من خداوند مقدس هستم.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 10 خرداد»

حضرت حق هميشه شما را از طريق فلوت قلب من مي خواند. اصرار مي ورزم كه خداوند را فراموش نكنيد! بدن ما فاسد مي شود و از بين مي رود، اما بگذاريد روح ما تا ابد همانند ستارگان ابدي در قلب خداوند بدرخشد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز 18 ارديبهشت»

خداوند هم راهي ندارد جز جواب دادن به خواسته ي ما.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز 24 فروردين»

زماني كه با روش هاي تمركزي ما افكار ناآرام را از درياچه ذهن بيرون مي كشيم، روح خود را مشاهده مي كنيم، انعكاس كاملي از روح برتر. آن وقت است كه متوجه مي شويم روح و پروردگار يكي هستند.

(او كجاست ص 16)

چه خوب بود مي دانستيد كه شما همه، خدايان هستيد.

(او كجاست ص 19)

2 - نقد روح و بدن هاي سه گانه ي او:

نكته اول اينكه اگر به اين مباحث با ديده دقت بنگريم به

دست مي آيد كه بسياري از اين گفته ها توضيح اصطلاحات است.

يوگاناندا در اين قسمت همانند بسياري موارد ديگر اصطلاح مند سخن گفته، بيشتر به توصيف و تشريح اين اصطلاحات مي پردازد. اساساً مي توان گفت بخش چشمگيري از مكتب معنوي يوگاناندا را اصطلاحات و شروح آن تشكيل مي دهد. اما اين اصطلاحات فقط ذهن انسان را فربه مي كند و مادام كه همراه با دليل نباشد نمي تواند تبييني از واقعيت داشته باشد در عرفان اسلامي هم اصطلاحات مختلفي وجود دارد. اما بخش عقلاني عرفان اسلامي كه به آن عرفان نظري گفته مي شود عهده دار ارائه استدلال هاي مختلف جهت تبيين واقعيت و جهان خارج است.

گذشته از اينكه مسلكي كه در آن اصطلاحات زياد به كار رود و به تعبيري اصطلاح محور باشد حسني براي آن محسوب نمي گردد و به همين نسبت موجب مي شود تا اين مسلك از فهم عمومي فاصله بگيرد.

نكته ديگر اينكه مطالب يوگاناندا در اين بخش همانند مواضع ديگري كاملاً از آثار و منابع معنوي هند باستان متاثر است.

گويا كه اين مطالب برگرفته اي از آن آثار و نوشته هاست.

نكته سوم اينكه كسي كه ذوق ادبي داشته باشد به اين نكته واقف مي شود كه بسياري از گفته ها و انديشه هاي يوگاناندا در مباحث مختلف و هم در باب بدن هاي سه گانه حالت ادبي دارند. اين تعابير بيشتر به توضيحات ادبي مي ماند تا گزارشي از واقعيت. نكته ديگر اينكه بيان يوگاناندا در زمينه مراتب سه گانه انسان، بر اساس تعاليم يوگا شكل مي گيرد.

از آنجا كه يوگاناندا نسبت به يوگا توجه خاصي دارد و خود را داراي سبك جديدي در اين زمينه مي داند و از سوي ديگر يوگا براي انسان كالبدهاي سه گانه يا

هفت گانه قائل است طبعا يوگاناندا در حوزه انسان شناسي تصويري يوگا محور از مراتب انسان ارائه مي دهد. اما بايد توجه داشت كه در تفكر اسلامي هم انسان همانند جهان داراي مراتب و درجات است و اين مراتب انسان گرايان و دلايل متعددي از سوي عقل دارد و هم ريشه آن به متون ديني و اسلامي مي رسد. لذا درجات معنوي براي انسان در عرفان اسلامي هم پشتوانه وحياني دارد وهم از سوي استدلال هاي عقلاني حمايت مي شود.

3 - نقد تناسخ

درباره تناسخ نقدها و اشكالات فراواني قابل ذكر است كه به نمونه هايي از آن اشاره مي نماييم. به نظر مي رسد نظريه هاي نوزايي يا تناسخ به همان اندازه كه بين آيين هاي هندو و بودايي شهرت و مقبوليت دارد، عجيب و غريب است زيرا مشخص نيست كه بر اساس چه ملاكي معلوم مي شود روحي كه در يك بچه است روحي تازه است، يا روحي كه پيش تر در بدني ديگر بوده است.

آيا ملاك يكي بودن دو روح وجود خاطرات مشترك است؟

اگر چنين است چرا بيشتر انسانها خاطره اي از زندگي گذشته خود ندارند؟ آيا يكي بودن چهره ظاهري ملاك است؟

آيا صرف تشابه قيافه ي يك بچه با فردي كه پيش تر مرده است مي تواند ملاك يكي بودن روح آن دو باشد؟ آيا ملاك يكي بودن روح ها يكي بودن اخلاق و رفتار است؟

اگر ملاك اين باشد آن گاه يكي بودن اخلاق و رفتار آدم هاي فعلي نيز بايد دال بر يكي بودن روح آنها باشد.

يكي از مشكلات مهم ديگر درباره اين تفكر، تلقي ما از رابطه ي روح و بدن است.

به نظر معتقدان به اين نظريه روح امريست كه رابطه خاصي با يك بدن ندارد و از اين رو

مي تواند در ابدان مختلف حلول كند اما مي توان فرض ديگري را مطرح كرد و آن اينكه هر روحي را حاصل تكامل يك بدن دانست چنان كه نظر فيلسوفان مسلمان بعد از ملاصدرا چنين است.

دلايل متعددي ديگر از سوي شخصيتهاي بزرگ اسلامي در نقد مطرح شده است از جمله: - نفس در زماني از بدن مفارقت مي كند و در زمان ديگر به بدن مي پيوندد. اين دو زمان در دو آن صورت مي پذيرد كه قطعاً متباينند. حال پرسش اينست كه در فاصله ي ميان اين دو گرچه بسيار كوتاه باشد، نفس بدون بدن است و اين امر محال است.

- بر اساس حركت جوهري در نفس، مي توان گفت كه نفس نخست بالقوه است و به تدريج به سمت فعليت پيش مي رود - حال اگر تناسخ درست باشد بايد نفس از فعليت به قوه باز گردد و خروج از فعليت به قوه محال است زيرا فعليت وجدان و قوه، فقدان است و هرگز وجدان به فقدان تبديل نمي شود. - نفس موجودي حادث است كه در بدن حدوث مي يابد. بنا بر اين در بدن بايد تهيأ و آمادگي خاصي باشد.

هرگاه تهيأ پديد آمد نفس از علل مفارق به بدن اضافه مي شود. از اين روي بدن خاص مقتضي نفسي خاص است.

حال اگر تناسخ درست باشد بايد بدن واحد واجد دو نفس باشد يكي نفسي كه براي آن تهيأ دارد و ديگر نفسي كه از بدني ديگر مي آيد. بنا بر اين لازمه يك نفس در دو بدن – يك بدن داراي دو نفس است و اين محال است.

نمونه اي از سخنان يوگاناندا پيرامون تناسخ همه علل بيماري ها و شكست هاي ناگهاني مالي يا ساير مسايل

و مشكلاتي كه بر سر شما مي آيد، بدون آنكه چرا و علت آن بر شما آشكار باشد به دليل اعماليست كه در گذشته از شما در اين يا در زندگي هاي گذشته سرزده.

(او كجاست ص 27)

شايد ادعا كنيد كه عده اي با استعداد و قريحه هاي خدادادي ويژه به دنيا آمده اند و واجد قابليت هايي هستند كه شما نداريد، ولي آرزو مي كنيد داشتيد. اين كاملاً درست است.

ولي آنها هم مدتها اين كيفيت ها را در خود تقويت كرده اند و پرورش داده اند، حالا اگر نه در اين زندگاني، بلكه در زندگي هاي گذشته.

(او كجاست؟

ص 107)

نمونه سوم

در طول چند زندگاني (طبق اصل تناسخ) شما انسان بوده ايد. ولي در طول ابديت شما بنده خداوند بوده ايد.

(او كجاست ص 121)

4 - نقد كارما

چند نكته در اين نظريه قابل توجه است.

اول اينكه اگر اشكالات مطرح شده درباره تناسخ را بپذيريم بخشي از نظريه كارما نيز خدشه دار مي شود. در حقيقت وقتي زندگي گذشته اي وجود نداشته باشد كارماي مربوط به آن نيز وجود نخواهد داشت.

دوم اينكه: نظريه يوگاناندا درباره ي امكان به دوش كشيدن كارماي ديگران، توسط افراد، يك نوع ساده انگاري در مورد اعمال انسان است.

اين تصوير از رابطه ي انسان و عمل تصويري كودكانه است.

انسان و عمل او از هم جدايي ناپذيرند.

5 - نقد يوگا

به طور كلي براي اثبات هر ادعا به يكي از 3 شيوه مي توان تمسك جست. عقلي، تجربي، وحياني، حال سؤال مهمي مطرح است و آن اينكه يوگيست ها كه اصول خود را تقريباً قبل از ميلاد مسيح مطرح كرده اند بر اساس كدام روش به اثبات آن اصول مي پردازند؟ گزاره هايي مثل اينكه انسان هفت كالبد دارد، مراكز انرژي بدن هفت چاكراست و انسان داراي ناديهاي بي شمار يا 3 نادي اصلي است.

همراه بيان ده ها ويژگي در اين باره، به راستي اين گزاره ها با كدام يك از اين 3 روش پيش گفته قابل اثبات است؟

در پيروان يوگا براي اثبات اصول و مباني خود چه روشي ارائه كرده اند؟ بدون شك راه اثبات اين گونه گزاره ها و ادعاها وحي آسماني نيست و معتقدان به يوگا هم به هيچ جمله اي از كتاب هاي مقدس استناد نكرده اند.

از سوي ديگر روش استدلال و برهان هم در اينجا چاره ساز نيست چنان كه پيروان مكتب يوگا هم به ارائه ي استدلال هاي منطقي و براهين عقلي متوسل نشده اند.

تنها راه چاره ساز استفاده از روش تجربي است.

آنها مي توانند بگويند سخنان بزرگان يوگا، نظير پاتانجلي، نتيجه تجربيات دروني است.

حال جاي اين پرسش مهم

است آيا تجربه ي شخصي يك يا چند انسان درصدها سال گذشته مي تواند راهي براي بشريت و انسان معاصر براي رسيدن به حقايق باشد؟ اگر يك انسان بر اساس يافته هاي دروني خود به اموري دست يافت آيا اين يافته ها در آن حد و اندازه است كه منجي بشر باشد؟ راهي كه پشتوانه وحي الهي ندارد و نيز از سوي استدلال هاي عقلي حمايت و تائيد نمي شود آيا مي تواند دست گير انسانها و بشريت باشد و آنها را به سر منزل مقصود برساند؟! نكته قابل توجه ديگر اينكه به راستي يوگا را با عرفان چه كار. در حقيقت فوايد و آثاري كه عمدتاً براي يوگا مطرح مي شود فوائد جسمي، عصبي و حداكثر ذهني است.

امروزه بسياري از يوگيست ها از يوگا توقعي جز داشتن اندامي متناسب - درمان بعضي بيماريها - كاهش اختلالات رواني - رهايي از خشم، كاهش افسردگي، كاهش دردهاي زايمان، لاغر شدن و داشتن صورتي زيبا ندارند. اگر فرض كنيم اين توقعات و انتظارات از ورزش هاي يوگا دست يافتني باشد پرسش اينست كه اين امور با عرفان چه ارتباطي دارند؟ عرفان مؤلفه هاي خاصي دارد از قبيل تقرب به خدا، يك سو نگريستن، يكسان زيستن، رهايي از دنيا، زمان مكان - توجه به باطن و درون جهان و انسان و … و يوگا نوعي ورزش ذهني است، يا روشي براي تعادل ذهن و جسم و يا راهكاري براي دست يابي به آرامش جسمي و ذهني و هيچ يك از اين تعاريف عرفان نيست. از سوي ديگر محور تمام تكنيك ها و فرمول هاي يوگا كار با جسم و كالبد فيزيكي است.

در حالي كه نخستين قدم عرفان بريدن از جسم و

ماده است.

نكته ديگر اينكه يكي از مكاتب فلسفي باستاني هند، مكتب ويشيشيكه است.

اين مكتب ايرادها و اشكال هاي متعددي را بر مباني نظري يوگا، يعني مكتب فلسفي سانْكهيه وارد كرده است كه جاي بسي تأمل دارد. مجموعه اين اشكال ها را سروپالي راداكريشنان در كتاب خود گردآوري كرده است.

(تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج 1، ص 248 - 353)

نمونه اي از سخنان يوگاناندا درباره يوگا

يوگا را تمرين كنيد،

مسلماً وارد جاده معنوي خواهيد شد.

قدرت رها بخش يوگا ميله هاي زندان كارما را در هم مي شكند.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 151»

اگر هشت سال مراقبه و يوگا انجام دهيد، در جاده تسلط بر خود قدم گذاشته ايد.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 151»

چاره هاي مادي نظير دارو، راحتي جسمي، تسلي روحي، جايگاه خود را براي از بين بردن درد دارند ولي مهم ترين درمان، انجام يوگا و تأكيد اين تلقين كه شما با خداوند يكي هستيد، است.

اين درماني است براي كليه دردها و دشواري ها و غم و غصه ها … راهي براي رسيدن به آزادي و رها شدن از همه كارماهاي فردي و دسته جمعي.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 152»

يوگا به ما مي آموزد چگونه ماهيت رباني خود را در خود و ديگران بشناسيم. از طريق تمركز با يوگا شما مي توانيد پي ببريد كه خليفه خداوند هستيد.

«خوشه هايي از باغ عشق ص 330 شايد يوگا، علم ارتباط شخصي با ذات الله به تدريج در ميان همه انسان ها و در همه سرزمين ها گسترش و تعميم پيدا كند.

(او كجاست ص 59)

تصور نمي كنم قديسي به دنيا بيايد كه جوابگوي همه سؤالات بشري باشد ولي در معبد مراقبه كليه معماهاي زندگي كه قلب هاي ما را به درد مي آورد، حل خواهد شد.

(او كجاست ص

72)

از طريق تمركز با يوگا متوجه مي شويم كه ما خدايان هستيم. (او كجاست ص 15) از تمرين يوگا نيمي از نبرد است.

اگر در ابتدا مي بينيد شور و شوقي براي آن نداريد، تمرين را ادامه دهيد، چه اگر مقدر باشد كه حضرت حق را بيابيد. بتدريج احساس مي كنيد اشتياق بي حدي براي يافتن او داريد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 12 شهريور»

اگر بي امان به مراقبه بپردازيد، خواهيد ديد به سرعت بخشي از ذات لايتناهي خواهيد شد، كه از هر نوع بدبختي رهاست زنداني بدن خود نباشيد و با استفاده از كليد سري كريا، ياد بگيريد چگونه به ذات الهي پيوند بخوريد.

«تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز - 8 مهر» يوگا مبحثي صريح و علميست كه به معناي وحدت روح انسان با حضرت حق است و با روش هاي گام به گام نتايج شناخته شده اي دارد. يوگا احكام ديني را از تعصب موجود رها كرده و ارتقاء مي دهد.

«تقويم معنوي (تقويم معنوي - انديشه هاي الهام بخش براي هر روز) - 29 مرداد»

پس آخرين يا هشتمين گام (Samadhi) يكي شدن با خداوند يا نور يا اوم كيهاني يا سرور رباني يا عشق يا خرد است.

«348»

6 - نقد مراقبه

يكي از مفاهيم عميق كه در مكتب عرفاني اسلام مطرح است مساله حضور قلب است.

اگر مراقبه اي كه در يوگاناندا بر اساس تعاليم آيين هندو مطرح است را با حضور قلب كه در عرفان اسلامي مقايسه كنيم به دست مي آيد كه: اولا: حضور قلب داراي هدف بوده يعني قلب بايد براي خداوند عز و جل خالص و حاضر گردد تا به او نزديك شود اما مراقبه يا مديتيشن بايد

هدف روشن و واضحي ندارد. حال قبول كنيم كه انسان مراقبه اي ژرف داشت پرسشي كه به ذهن مي آيد اينكه تا چه شود؟ و چه امر مهمي تحقق يابد؟ به نظر مي رسد سؤالهايي از اين دست در مكتب يوگاناندا بي پاسخ مي ماند. اگر بگويد هدف آرامش است ولي آرامش هدف نهايي خلقت انسان نيست. گذشته از اينكه آرامش واقعي فقط با اعتماد به خدا حاصل مي شود.

ثانياً

حضور قلب در عرفان اسلامي درجات و مراتب متعدد و روشني دارد اما در مكتب يوگاناندا اين امر به صورت واضح و روشن بيان نشده است.

ثالثاً

حضور قلب امري دروني و باطني است و آنگاه كه اين امر براي انسان به صورت ملكه درآيد ديگر نيازي نيست كه انسان به انزوا برود و بيست و چهار ساعت گوشه اي بنشيند. خلاصه اينكه از جامعه و كارهاي روز مزه ببرد. مراقبه نبايد انسان را به فرار از جامعه و مردم گريزي فرا بخواند و آدمي را از انجام وظايف الهي اش دور بسازد.

7 - نقد برخي از ايرادهاي پلوراليسم ديني
ايراد اول؛ [جمع بين اضداد]

در اديان مختلف اعتقادات و باورهاي متنوعي وجود دارد كه گاه ميان آنها نسبت تضاد يا تناقص برقرار است، مثلا ديني به بساطت و يكتايي خداوند معتقد است اما دين ديگر قائل به تركيب در خدا است، يكي بر اساس توحيد شكل مي گيرد ديگري تثليث را اساس كار خود قرار مي دهد. باور يك دين اينست كه تجسد خداوند از اركان ايمان است اما دين ديگر آن را نشانه شرك و كفر مي داند، يكي وحدت شخصي ذات خداوند را باور دارد ولي دين ديگر خداوند متشخص را نمي پذيرد، در يك دين نبوت پذيرفتني و قابل دفاع است، اما اعتقاد دين ديگر مبتني بر

عدم واسطه ميان خدا و خلق است.

پرسش مهم اينست چگونه مي توان ميان اين عقايد، معرفت ها و باورهاي متضاد يا متناقض جمع نمود و يك سره تمامي آنها را درست دانست؟

ممكن است پيروان يك دين در عقايد خود حسن نيت داشته باشند، ولي اين حسن نيت باعث نمي شود كه اعتقاد نادرست آنها، درست گردد و جامه ي صواب بپوشد، حداكثر اينكه آنها به حكم استضعاف، معذور باشند.

ايراد دوم،

يكي از استدلا هايي كه جان هيك به نفع پلوراليسم ديني ارائه مي كند، تفكيك ميان گوهر و صدف دين است.

هيك معتقد است كه دين داراي دو بعد است كه بايد آن را از يكديگر تمييز داد؛ يكي گوهر و ديگري صدف، صدف يا پوسته دين قابل چشم پوشيست اما از گوهر دين كه جوهره، مقوم و عنصر ذاتي هر دين تلقي مي شود نمي توان گذشت و بايد آن را عصاره ي دين دانست. گوهر دين شخصيت انسان ها را متحول مي سازد اما گزاره ها و آموزه هاي ديني صدف دين محسوب شده نبايد پيش از حد نسبت به آنها تاكيد داشت. آموزه اي مثل «تجسد» يا «فديه» جزء پوسته و صدف دين شمرده مي شود و نبايد آنها را همانند گزاره هاي علمي، صادق يا كاذب تلقي كرد. اين آموزها به ميزاني كه بتوانند در تغيير الگوي حيات و تحول نحوه ي حيات بشر تاثير گذار باشند، قرين صدق بوده و حظي از صداقت دارند. به عبارتي ديگر «جان هيك» بيشتر به جنبه هاي وجودي تحول آفرين دين نظر دارد و كمتر به بعد كلامي يا گزارهاي ديني حساسيت از خود بروز مي دهد. دين از آن رو اهميت دارد كه قادر باشد حيات خود محورانه ي انسان را به حيات خدا محور

تبديل مند. ميزان قدرت يك دين بسته به آن است كه هم از لحاظ كمي و هم كيفي زاهد و پرهيزگار پرورش داده باشد.

«جان» هيك مي گويد:

به نظر من فردي كه به عنوان مثال بر خلاف من معتقد است عيسي پدري بشري داشت، احتمالا (نه قطعا) در اشتباه است، اما من در عين حال متوجه اين نكته نيز هستم كه شايد آن فرد تز من به خدا نزديك تر باشد.

اين توجه بسيار مهم است زيرا باعث مي شود كه داوري هاي متفاوت تاريخي چندان مورد تاكيد قرار نگيرد و از اهميت آنها بسيار كاسته مي شود. (عقل و اعتقاد، ص 410) در اين رابطه دو نكته شايان ذكر است:

يكي اينكه جان هيك بر اين باور است كه گزاره ها و آموزه ها ديني ارزش ذاتي نداشته، دين داران نسبت به آن حساسيت و عنايتي ندارند. بدون اعتقاد به صحت و حقانيت آموزه هاي ديني، چگونه ممكن است ديندار زندگي خود را متحول سازد؟ اگر متدين نسبت به صداقت گزارهاي دين خود در شك و ترديد باشد چگونه به آنها معتقد و پايبند مي شود؟ و چگونه آنها را الگوي دگرگوني و تحول در حيات خود قرار مي دهد؟ انسان موجودي انديشمند و باورمند است و مادام كه به حقيقت و صحت عقايد خود اطمينان حاصل نكند نه تنها آنها را مبناي رفتار خويش قرار نمي دهد بلكه هرگز به آن آموزه ها اعتقاد و باور حقيقي پيدا نمي كند.

نكته ي ديگر اينكه جان هيك معتقد شد كه آموزه هاي ديني مانند گزاره هاي علمي نيست تا صدق و كذب پذير باشد، ولي واقعيت آن است كه گزاره هاي ديني صدق و كذب بر دارند بهترين شاهد آن واقعيت هاي ملموس تاريخي است؛ چرا

كه پيروان اديان چه بسيار نزاع ها، چالش ها و كشمش هاي عميق و دامنه داري كه بر سر حقانيت ادعاهاي خويش انجام نداده اند و چه راه ها و شيوه هايي كه براي اثبات حقانيت خود نرفته اند.

اين شاهد تاريخي نشان از آن دارد كه گزاره هاي اديان صدق و كذب بردارند و مي توان در باب درستي يا نادرستي آنها گفتگو كرد، گذشته از اينكه گزاره هاي ديني معنا دارند و مي توان در مقابل آنها انديشه كرد، شرايط صحت و سقم آنها را در نظر گرفت و معناي محصلي از آنها در ذهن تصور نمود

ايراد سوم؛ [صوري و ظاهري دانستين پلوراليسم ديني]

بعضي پلوراليسم ديني را صوري و ظاهري معرفي مي كنند.

آنها معتقدند مفاهيمي كه در دين ارائه مي شود خاص همان دين است و با مفاهيم مشابه در اديان ديگر سازگار نستند. مسيحيان مفهوم مسيح را به كار مي برند، بودايي ها مفهوم نيروانه، هندوها مفهوم برهمن و مسلمانان مفهوم خدا، هر يك از اين تصورات خاص همان دين است و بر اساس متن آن دين تصوير مي شود، لذا نبايد به تناقض در اديان مختلف رسيد، بلكه بايد هر مفهومي را در دين خاصش ملاحظه كرد. مثلا مسيحيان هرگز در باب «الله» سخن نمي گويند چنان كه مسلمانان هرگز در باب «تجسد» گفتگو نمي كنند.

اين سخن قريب ثواب نيست؛ زيرا پرواضح است كه اختلافات اديان و مذاهب در عقايد و باورهاي ديني نه تنها صوري و ظاهري نيست بلكه بسيار هم عميق و گسترده است.

چالش هاي ديني، جنگ هاي مذهبي و منازعات دامنه دار پيروان اديان و مذاهب در طول تاريخ گواهي روشن بر اين مدعا است.

اختلافات مذهبي در جهان امروز هم يكي از زمينه هاي بحران خيز تلقي مي شود. اختلاف بر سر توحيد يا تثليث، تنزيه يا

تشبيه، تناسخ يا معاد، تجسم يا تجرد روح، وجود يا عدو نبوت و اصالت دنيا يا آخرت، اختلاف ظاهري، لفظي و ساده اي نيست بلكه بسيار ژرف و دامنه گستر است.

بخش نقدها

تفاوت هاي عرفان كيهاني با عرفان اسلامي

پيوند و نسبت عرفان كيهاني با عرفان اسلامي چگونه است؟
اشاره

آيا عرفان كيهاني از عرفان اسلامي سرچشمه گرفته و يا عرفاني متفاوت به شمار مي رود؟ از نكاتي كه در منابع عرفان كيهاني مشاهده مي شود اينست كه عرفان كيهاني، عرفاني ايراني و اسلامي و بر خاسته از فرهنگ ماست؛ [1] مي توان گفت:

استفاده از ادبيات و اصطلاحات عرفان اسلامي و ايراني، بيشترين موارد مشابهت اين دو عرفان را شكل مي دهد. بررسي تفاوت هاي عرفان اسلامي و عرفان كيهاني به طور كامل، مجالي بيشتر مي طلبد اما به مناسبت و به اختصار در اينجا تعدادي از تفاوت هاي قابل توجّه عرفان كيهاني با عرفان اسلامي بازگو مي شود تا گفته مزبور در ترازو قرار گيرد:

الف) تفاوت در چيستي

نويسنده عرفان كيهاني حقيقت عرفان را به صورت زير تعريف مي كند:

عرفان عبارت است از قرار گرفتن روي پله عشق، رسيدن به اشراق، روشن بيني و درك معرفت هستي. [2] وي در ادامه به طرد عقل و علم از عالم عرفان پرداخته مي گويد:

به طور قطع چنين نتيجه اي از دنياي عقل و علم و دانش به دست نمي آيد. [3] همچنين خصوصيات دنياي عرفان را به شرح زير بيان مي كند:

1. دنياي عرفان، دنياي عشق و دنياي بي ابزاري است؛ از اين رو فاقد هر گونه فنّ و روش و تكنيك، پند و نصيحت و استدلال، سعي و كوشش است

2. دنياي عرفان دنياي ماوراي تكليف است، زيرا عشق دنياي انجام وظيفه نيست

3. دنياي عرفان ماوراي مزد و پاداش است

4. دنياي عرفان دنياي ترس و حزن نيست

5. دنياي عرفان دنياي غم و اندوه و حزن، يأس و نااميدي، اضطراب و احساس تنهايي نيست و به طور كلي اين دسته از جنود شيطان به آن راه ندارند و تنها غمي كه براي عارف وجود

دارد، غم جدايي از خدا و دور افتادن از اصل خويش است

6. عرفان موجب ايجاد وحدت اجزا و ارتباط «جزء» و «كل» است؛ زيرا كلّ هميشه چيزهايي دارد كه جزء از آن بي خبر است و با رفتن به سوي كل، مي توان آن پيام ها را دريافت كرد

7. عرفان، ضدّ ضربه شدن است

8. عرفان، درك كمال است

9. از آنجا كه عرفان، دنياي عشق است، پس در آن انحصارطلبي جايي ندارد

10. با توجّه به اين كه عشق، عمل است نه حرف و نوشته؛ پس عرفان، دنياي عمل است و بايد ملموس باشد

11. دنياي عرفان حركت از ظاهر به باطن است؛ [4] اين عبارت ها نشان مي دهد از نظر وي، عنصر محوري در تعريف عرفان، «عشق» است و ويژگي هايي كه آورده در واقع ويژگي هاي عشق، محسوب مي شوند؛ بنا بر اين عرفان، وراي تكليف و پاداش، عاري از ترس و حزن و غم، موجب ضدّ ضربه شدن، حركت از ظاهر به باطن، دنياي عمل و كيفيّت و درك كمال است.

پيمودن مسير عشق، مايه روشن بيني و معرفت هستي است.

درباره روشن بيني مي گويد:

روشن بيني يعني روشن ديدن و رسيدن به وضوح ديد، در مورد جهان هستي و فلسفه خلقت و اين كه از كجا آمده ايم؟ به چه منظوري آمده ايم؟ به كجا مي رويم و چه هدفي را دنبال مي كنيم؟ روشن بيني يعني چشم بصيرت پيدا كردن و توانايي درك معرفت يافتن و رسيدن به قابليّت خواندن كتاب جهان هستي كه كتاب مبين و آيات آشكار خداوند است.

روشن بيني نتيجه ارتباط و اتّصال به شبكه مثبت است و چيزي نيست كه بتوان بيهوده ادعاي آن را داشت، نمي توان به زور به آن

رسيد و در دنياي عرفان و معرفت و شهود و اشراق، قابل حصول است [5] روشن بيني، ره آورد عشق بوده و به معناي، اشراق و فهم روشن از جهان هستي است.

اين اشراق از اتّصال به شعور كيهاني حاصل مي شود. [6]

نويسنده در گستره حضور عشق مي گويد:

پله عشق؛ دنياي وجد و ذوق و شوق، حيرت و تعجّب، جذبه و از خود بي خود شدن، ايثار و محبّت و … و به طور كلي حيطه و چارچوبيست كه آن را اصطلاحاً «دنياي بي ابزاري» نام گذاري مي ناميم. [7] وي عشق را پله اي مي شمارد كه انسان مي تواند از طريق آن، حقيقت جهان هستي را بشناسد. شناخت حاصل از قرار گرفتن روي پله عشق، «عرفان عملي» نام دارد؛ «عرفان عملي، عبارت از شناخت حقيقت جهان هستي از راه كشف و شهود است.

به عبارت ديگر، دنياييست بدون ابزارهاي عقلاني و ادراكات آن بايد از ارتباط و اتّصال با ماورا و كسب آگاهي، حاصل شود.» [8] در برابر پله عشق، پله عقل قرار دارد و شناخت حاصل از قرارگرفتن روي اين پله، «عرفان نظري» ناميده مي شود؛ پله عقل؛ دنياي علم و دانش، فن و روش و تكنيك، پند و نصيحت، دليل و برهان و استدلال، سعي و كوشش و تلاش و … و به طور كلي حيطه ايست كه آن را اصطلاحاً «دنياي ابزار» مي ناميم. [9] رابطه اين دو پله به اين صورت است كه: پله عقل، پايه فهم عشق است و كلّيّه ادراكات انسان از طريق آن شكل گرفته و از آن جا كه كلّيّه نتيجه گيري ها بر روي پله عقل صورت مي گيرد، بنا بر اين، بدون پله عقل، كمالي حاصل نخواهد شد.

در

اين صورت، پله عقل و پله عشق لازم و ملزوم يكديگر مي باشند. [10] عشق با عقل جزئيِ منفعت انديش، تعارض دارد اما با عقل ابزاري (پله عقل) كه مايه درك و فهم پله عشق است لازم و ملزوم يكديگرند؛ عشق، درك و دريافت مي كند و عقل، روي اين دريافت ها كار مي كند؛ بنا بر اين عرفان كيهاني داراي دو بخش عملي و نظري است.

بخش عملي، روي پله عشق قرار دارد و بخش نظري روي پله عقل.

خلاصه ديدگاه عرفان كيهاني درباره عشق و عرفان اينست كه: «عرفان يعني عشق و عشق يعني ادراك و شناخت كيفيّت و حقيقت جهان هستي و فلسفه آن»؛ بنا بر اين عرفان، پيدا كردن ارتباط ادراكي با جهان هستي و نوعي جهان شناسي از طريق كشف و شهود است.

نويسنده در تعريف عرفان كيهاني عبارتي جامع ندارد و به طور پراكنده ويژگي هاي آن را بازگو مي كند.

جمع بندي اين خصوصيات را مي توان بدين گونه ارائه نمود:

عرفان كيهاني (حلقه) سير و سلوك عرفاني از طريق اتّصال به حلقه هاي متعدّد شبكه شعور كيهاني است و مسير كمال را با اطّلاعات و آگاهي هايي كه انسان مي تواند به زندگي بعدي انتقال دهد بررسي مي كند؛ [11] بر اساس همين مبنا، نويسنده عرفان كيهاني، درباره فرادرماني مي گويد:

فرادرماني، نوعي درمان مكمّل است كه ماهيتي كاملاً عرفاني دارد و شاخه اي از عرفان كيهاني (حلقه) به شمار مي آيد. [12] تأكيد وي بر ماهيّت عرفاني فرادرماني از آن روست كه هسته اصلي عرفان از نظر وي همانا اتّصال به شعور كيهاني است.

بنا بر آنچه گذشت در تفاوت ماهوي عرفان كيهاني با عرفان اسلامي به نكات زير اشاره مي شود:

يك)

تفاوت در رابطه: حققت عرفان در عرفان

كيهاني، قرار گرفتن روي پله عشق، رسيدن به اشراق، روشن بيني و درك معرفت هستي است.

اين اشراق از راه اتصال به شعور كيهاني حاصل مي شود؛ بنا بر اين محور عرفان كيهاني، اتّصال به شعور كيهاني است و عارف كيهاني، رابطه خود را با جهان هستي مي جويد و در صدد درك و كشف حقيقت و باطن جهان هستي [13] است.

اما حقيقت عرفان اسلامي، توجه قلبي عارف به سوي حق براي قرب و وصال به اوست. محور عرفان اسلامي بر رابطه انسان با خداست.

عارف، همواره او را مي طلبد و در هر كار و حركت به سوي او توجّه دارد.

دو)

تفاوت در شناخت: شناخت حاصل در عرفان كيهاني، در اثر اتصال به شعور كيهاني است.

در اين شناخت، انسان، به شعور حاكم بر جهان هستي پي مي برد اما شناخت او نسبت به صاحب اين هوشمندي، يك شناخت ذهني است؛ زيرا او پس از شناخت شعور كيهاني، به كمك استدلال، به صاحب اين هوشمندي پي مي برد. [14] در حالي كه شناخت خدا در در عرفان اسلامي، شناختي حضوري است.

عارف در شهود خود، به قرب حق، نايل مي شود. شناخت حاصل از شهود، شناختي حضوري است؛ [15]

سه)

تفاوت در ماهيت عشق: عشق از مفاهيم محوري در عرفان كيهاني است.

در ادامه سخن در بخش تفاوت در مفاهيم اصطلاحات، تفاوت عشق در عرفان كيهاني و عرفان اسلامي بازگو مي شود. از آنچه گذشت روشن مي شود كه ماهيّت عرفان كيهاني با ماهيّت عرفان اسلامي متفاوت است.

ب) تفاوت در موضوع

هر دانشي نياز به موضوع و محوري براي مباحث خود دارد. صرف نظر از اين كه عامل وحدت بخش مسائل يك علم، موضوع است يا هدف يا چيزي ديگر، بايد روشن باشد

كه موضوع مورد نظر نويسنده كه وي پيرامون آن به سخن نشسته چيست. در عرفان اسلامي دو علم با عنوان علم عرفان نظري و علم عرفان عملي، مطرح است؛ بنا بر اين موضوع اين دو بايد روشن باشد.

موضوع عرفان نظري «حق» به عنوان تنها موجود در سراسر هستيست و آنچه غير اوست جلوه ها و ظهورات وجود او هستند.

گاهي از اين موضوع به «وجود من حيث هو هو» (وجود از آن جهت كه وجود است) تعبير مي شود و گاهي گفته مي شود:

موضوع، «ذات حقّ و اسما و صفات او» است؛ [16] موضوع عرفان عملي «م نازل سير و سلوك» يا «احوال و واردات قلبي» است كه به يك سالك راه در خلال مجاهدات و طيّ طريق ها دست مي دهد و او را به كمال نهايي مي رساند. در عرفان عملي، انواع و چگونگي اين منازل بازگو مي شود. [17] موضوع عرفان كيهاني در بخش نظري، «شعور كيهاني» است [18] كه به اثبات آن اقدام مي شود و جايگاه آن در جهان هستي مادّي بيان مي شود. در بخش عملي، موضوع اين عرفان، «حلقه هاي متعدّد شبكه شعور كيهاني» و راه هاي ارتباط با اين شعور است؛ [19] فرادرماني يكي از مصاديق بارز عرفان عملي در اين مكتب است؛ [20]

با اين توضيح، روشن مي شود كه عرفان كيهاني و عرفان اسلامي از نظر موضوعي كه در آن بحث مي كنند، با يكديگر متفاوتند. اضافه بر اين، رابطه «شعور كيهاني» كه موضوع مورد بحث عرفان كيهاني است با «ذات حقّ و اسما و صفات او» كه موضوع عرفان اسلاميست مبهم است؛ [21] از اين رو نمي توان، عرفان كيهاني را جزيي از عرفان اسلامي و زير مجموعه آن به

شمار آورد.

ج) تفاوت در مسائل

هر علمي، از مسائل پيوسته به يكديگر براي رسيدن به يك هدف نهايي، تشكيل مي شود. مهم ترين مسائل عرفان نظري اسلامي، چگونگي نشأت گرفتن كثرت از وحدت (يعني حقّ تعالي) و نيز چگونگي بازگشت آن كثرت به وحدت است.

مهم ترين مسائل عرفان كيهاني شناخت شعور كيهاني به عنوان عنصر وحدت در عالم هستي و راه هاي اتّصال به اين شعور است.

روشن است كه اوج مباحث عرفان كيهاني و مركز ثقل مسائل آن، شعور كيهاني به عنوان نقطه وحدت جهان هستي مادّي است.

در حالي كه در عرفان اسلامي مركز مباحث بر توحيد و وحدت هستي به معناي مطلق يعني وحدت شخصيه وجود است.

مباحث خداشناسي در عرفان كيهاني به قدري اندك و حاشيه ايست كه قابل مقايسه با عرفان اسلامي و ايراني نيست. دغدغه اصلي بنيانگذار عرفان كيهاني، جهان شناسي به معناي شناخت جهان هستي مادّي و تبيين مقدمات لازم براي فرادرماني است.

توجّه به تنوّع و شكل گيري اجزاي هستي مادي، مسائل اين مكتب را به بررسي عالم مادّه، فروكاسته است.

از اين رو مفاهيمي كه در اين مكتب در قالب مشابه با مفاهيم و اصطلاحات عرفان اسلامي به كار رفته، از اوج معنوي خود تنزّل يافته و در لايه عالم مادّي به كار گرفته شده اند.

اين نكته در ادامه، ذيل تفاوت هاي عرفان كيهاني و عرفان اسلامي در مفاهيمِ اصطلاحات، بازگو مي شود. از اين رو عرفان كيهاني را مي توان نوعي «عرفان مادي» يا «عيني گرا» به شمار آورد.

دَ) تفاوت در مباني
اشاره

مباني يك علم، تكيه گاه هاي اثبات مسائل آن علم اند. ممكن است اين مباني، در خود آن دانش مطرح شده و بازگو شوند و امكان دارد از دانشي ديگر برگرفته شوند. تفاوت دو دانش در مباني،

بدين معناست كه آن دو، سويه هاي متفاوت دارند و در واقع از يك چيز سخن نمي گويند. ممكن است ظاهر مسائل آنها مشابه يكديگر باشد اما در واقع به يك سو نمي روند؛ مثلا دو مكتب، درباره خوشبختي انسان، راههايي را نشان دهند اما نگاهشان به خود انسان متفاوت باشد؛ يك مكتب، انسان را حيواني در رديف ساير حيوانات قرار دهد و ديگري او را متفاوت با ساير حيوانات بداند. طبيعيست كه خوشبختي مورد نظر هر يك با ديگري متفاوت خواهد بود گرچه در ظاهر، هر دو يك هدف را دنبال مي كنند.

[تفاوت مباني عرفان كيهاني با عرفان اسلامي]
اشاره

عرفان كيهاني با عرفان اسلامي، در مباني، متفاوت است؛ اين تفاوت از چند جهت قابل بررسي است:

يِك) جهان شناسي

نگاه عرفان كيهاني به جهان، غالباً پيرامون جهان هستي مادّي است.

عرفان كيهاني اين جهان را مجازي مي داند و وجود خارجي را از آن نفي مي كند.

خاستگاه اين مجاز، تحليليست مستند به علوم تجربي؛ زيرا علوم تجربي، نشان داده كه ريزترين اجزا در عالم مادي، «اتم» است.

اتم، از اجزاي ريزتري تشكيل شده است.

حركت الكترون در درون اتم، باعث شده اتم، حجم پيدا كند.

در عرفان كيهاني گفته مي شود اگر اجزاي درون اتم را بشكافيم به اجزاي ريزتري مي رسيم كه همين وضعيت در آنها وجود دارد. اين روند تا بي نهايت ادامه مي يابد و در نتيجه، آنچه باقي مي ماند حركت است؛ بنا بر اين شالوده جهان هستي، حركت است و از آنجا كه حركت، به خودي خود (و بدون چيزي كه داراي حركت باشد ) وجود مستقلّ خارجي ندارد معلوم مي شود جهان هستي، وجودي مجازي داشته و در واقع، وجود خارجي ندارد. [22] از نظر عرفان كيهاني، وجود خارجي جهان هستي، وابسته به وجود ذهن و ناظرِ مُدرِك است.

تا بيننده اي نباشد جهان خارجي وجود ندارد. [23] ريشه اين ديدگاه، ايدآليسم بركليست كه رويكردي شكّاكانه است.

اين ديدگاه در فصل دوم اين نوشتار، در بررسي و نقد اصل پنحم و دهم، بررسي مي شود. از نگاه صاحبنظران، هر مكتب فلسفي و عرفاني كه سه قضيّه را انكار كند يا مورد ترديد قرار دهد هرگز نبايد در قلمرو عرفان نظري اظهار نظر كند، يكي از آن سه مورد اينست كه جهان، واقعيّت دارد و ساخته ذهن نيست. [24] در عرفان اسلامي، هستي، تجلّي و مظهر وجود

حقّ است و اهل معرفت، ظهور موجودات را به معناي تقيّد يافتن و تعيّن پيدا كردن ذات مطلق مي دانند. [25] در عرفان اسلامي، وجود خارجي اشياء نفي نمي شود، چنانكه وجود خارجي آنها وابسته به وجود ناظر نيست. يعني عرفان اسلامي ايده آليست نيست بلكه رآليست است؛ [26] تفاوت ديگر در زمينه جهان شناسي، اينست كه از نظر عرفان كيهاني انسان با سه جهان متفاوت روبرو مي باشد:

1. جهان هيچ قطبي كه تنها حقيقت مطلق بوده و براي تعريف آن، هيچ يك از واژه هاي انسان قادر به توصيف آن نبوده و وصف ناپذير و فاقد هر گونه تضاد مي باشد.

(سُبحانَهُ عَمّا يصِفُون)

2. جهان تك قطبي، جهاني است موصوف، ولي در آن هيچ گونه تضادّي وجود نداشته، فاقد بعد زمان و مكان مي باشد.

3. جهان دوقطبي يا جهان تضاد، كه در آن فهم هر چيزي به فهم ضد آن بستگي دارد؛ مانند روز و شب، خوب و بد و … [27] اما عرفان اسلامي، از مراتب تجليات الهي سخن مي گويد كه عبارتند از:

تعين اول، تعين ثاني، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده است؛ [28] تفاوت سوم در اين جهت، اينست كه عرفان كيهاني، به جهان هاي موازي معتقد است [29] در حالي كه در عرفان اسلامي اين گونه جهان شناسي مطرح نيست.

دُو) انسان شناسي

عرفان كيهاني، انسان را با نگاهي فراكل نگرانه به وسعت و گستره هستي تعريف مي كند.

در اين تعريف، اجزاي وجودي انسان با تمام اجزاي هستي در ارتباط است.

«در اين ديدگاه، انسان متشكل است از كالبدهاي مختلف، مبدل هاي انرژي، كانال هاي انرژي، حوزه هاي انرژي، شعور سلولي، فركانس ملكولي و … و بي نهايت اجزاي متشكل ناشناخته ديگر.» [30] انسان داراي چندين هزار

كالبد مختلف است كه بخش غير مادّي وجود او را تشكيل مي دهد. [31] «تمام فعاليت هاي مختلف انسان، خارج از جسم و توسط كالبدهاي ديگر وجود انسان هدايت و رهبري مي شوند.» [32] اين گونه انسان شناسي، بستري براي تشخيص منشأ بيماري هاست آنجا كه نويسنده در تعريف بيماري مي گويد:

«وجود هر گونه اختلال، انسداد، صدمه و عدم تعادل در هر يك از بي نهايت اجزاي تشكيل دهنده ي وجود انسان.» [33] اين گونه تعريف بيماري، زمينه درمان ويژه عرفان كيهاني يعني «فرادرماني» را فراهم مي آورد و فرادرماني چنانكه پيش از اين گفته شد، نوعي سلوك عرفاني است؛ بنا بر اين انسان شناسي عرفان كيهاني در مسير سلوك عرفاني خاص اين مكتب قرار دارد. اين نگاه در منابع و متون ديني سابقه ندارد و از مكاتب هندي، چيني و از يافته هاي علوم تجربي، وام گرفته شده است.

در مباحث پيش رو اين ديدگاه بررسي و نقد شده است؛ [34] در عرفان اسلامي، انسان اين گونه تعريف نمي شود بلكه، حقيقت و آينه اي دانسته مي شود كه تمام مراتب و تجلّيات الهي از عرش تا فرش را در خود ظاهر مي سازد و به صورت جامع، همه را دارا مي شود. [35] انسان كامل مظهر تمام كمالات الهي، خوبي ها و زيبايي هاست.

همين ويژگيست كه او را شايسته مقام خلافت الهي مي كند.

اصل اين قابليّت و جامعيت، در همه انسان ها وجود دارد اما تحقّقش در آنان، متفاوت است.

ساير موجودات چنين جامعيتي نمي توانند داشته باشند.

سِه) معرفت شناسي

اصل عرفان، كشف و شهود قلبي و يافت حضوري خداوند است.

بنا بر اين، شناخت عرفاني، تنها از طريق قلب، حاصل مي شود و سهم عقل به عنوان يك ابزار، حكايت و گزارش از مشاهده قلبي

است.

عقل، تبيين نظري شهود عارف را به عهده دارد و منبعي براي شناخت عرفاني محسوب نمي شود. از سوي ديگر چون شهود انسان، يا صادق و يا كاذب است، عرفا براي تشخيص راستي يك شهود از نادرستي آن، به بيان ملاك براي تشخيص اين صحت پرداخته اند.

ملاك عام مورد نظر عرفا، مقايسه اين شهود با شهود عالي تر است.

شهود عاليِ معيار، «كشف تامّ» يا «كشف اتمّ» است كه از نظر آنان اين كشف براي پيامبر گرامي اسلام صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم رخ داده و در اثر آن، خداي متعال، قرآن كريم را بر قلب مبارك آن حضرت نازل نموده است.

از اين رو مشاهدات عرفا را بايد با آموزه هاي وحياني قرآني كريم سنجش نمود. در اين ميان اگر ره آورد شهود عارف با آموزه هاي قرآني، تعارض داشته باشد معلوم مي شود شهود او نادرست و در اثر نفوذ عوامل شيطاني است.

در عرفان كيهاني، پديده اي بي سابقه به نام شعور كيهاني به عنوان تنها واسطه بين خدا و انسان و پل ارتباط عالم پايين و عالم بالا مطرح مي شود [36] در حالي كه چنين پديده اي با آموزه هاي قرآن كريم، ناسازگار است؛ [37]

بنا بر اين عرفان كيهاني بر خلاف عرفاي اسلامي، وحي الهي را به عنوان منبعي براي سنجش شناخت، مورد توجّه قرار نداده است.

نكته ديگر اين كه عرفان كيهاني، با ابزار تجربه در ميدان عرفان پا گذاشته است؛ به عبارت ديگر: حوزه تجربه حسّي و علوم تجربي را وارد حريم عرفان نموده است در حالي كه اساساً عرفان، پديده اي متافيزيكي است.

استفاده از يافته هاي دانش فيزيك در جهان شناسي و انسان شناسي، بر خلاف متد رايج در عرفان اسلاميست كه

بر يافته هاي قلبي و وحي الهي و عقل [38] تكيه مي كند.

چَهار) خداشناسي

با اين كه خداشناسي، محور مباحث عرفان اسلامي است، اساس مباحث عرفان كيهاني، بحث از شعور كيهاني است.

محوريت شعور كيهاني تا آنجا پيش مي رود كه وحدت كيهاني و وحدت الهي يكي دانسته مي شوند؛ وحدت كيهاني همان وحدت الهيست و روزي كه انسان به درك اين وحدت، نايل شود و خود را با عالم هستي در يكتايي و هم سويي ببيند، به مرز خدايي شدن و خدايي ديدن رسيده است؛ [39] در پيوند وحدت الهي و وحدت كيهاني پرسشي بدين گونه رخ مي دهد كه: كداميك از وحدت كيهاني و وحدت الهي بر ديگري تقدم دارد؟

به عبارت ديگر آيا درك وحدت الهي، مرهون درك وحدت كيهاني است يا به عكس، درك وحدت كيهاني وابسته به درك وحدت الهي است.

از جستجو در عبارت هاي اين مكتب، معلوم مي شود پاسخ به هر دو سؤال، مثبت است.

در برخي موارد، وحدت كيهاني، وابسته به وحدت الهي شمرده مي شود؛ مانند:

او يكپارچه و در وحدت مي باشد؛ لذا تجلّيات او ( جهان هستي) نيز مي بايستي يكپارچه و در وحدت بوده، چيزي به آن قابل اضافه شدن و يا كم كردن نمي باشد؛ [40] و در برخي موارد به عكس، گفته مي شود:

عرفان كيهاني (حلقه)، شعور الهي را به طور نظري و عملي ثابت نموده، از اين طريق وجود صاحب اين هوشمندي يعني خداوند را به اثبات مي رساند و در واقع اين عرفان، منجر به خداشناسي عملي مي گردد. [41] بنا بر اين هم از وحدت كيهاني مي توان به خداشناسي دست يافت و هم از وحدت الهي مي توان به وحدت كيهاني رسيد. اين تقابل نشان مي دهد در نگاه

عرفان كيهاني، وحدت مورد نظر درباره خدا و درباره جهان، از يك سنخ است.

اين مطلب در بررسي اصل ششم، نقد مي شود. علاوه بر اين، درك وحدت كيهاني، انسان را از كثرت و سرگشتگي در زندگي نيز مي رهاند؛ زيرا «بدون درك جهان هستي و هوشمندي حاكم بر آن، انسان همواره در كثرت و سرگشتگي به سر خواهد برد» [42] و تنها به منافع شخصي و زندگي مادّي و زميني خود خواهد انديشيد. [43] از اين رو با درك وحدت كيهاني كه از طريق درك شعور حاكم بر جهان هستي حاصل مي شود هم به وحدت الهي مي توان دست يافت و هم به وحدت در زندگي. يكي ديگر از نتايج درك وحدت كيهاني، رسيدن به مقام «بي قِبلگي» (نداشتن قبله) است كه فرمود:

أينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله. [44] به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست.

در بررسي و نقد اصل سوم عرفان كيهاني، مغالطه اي كه در اينجا رخ داده بازگو مي شود؛ به طور اختصار، وحدت و كثرتي كه درباره كيهان، فرض مي شود با وحدت و كثرت موجود در زندگي بشري، فرق دارد. چنانكه وحدت الهي و وحدت كيهاني و وحدت در زندگي انسان با يكديگر متفاوتند. ممكن است كسي وحدت كيهاني را بپذيرد ولي معتقد به خدا نباشد و به وحدت در زندگي هم دست نيابد. [45] از سوي ديگر، طرح مباحث خداشناسي در عرفان كيهاني به صورت گذرا و بدون تمركز و تعمّق، بر ابهام مباحث افزوده است.

بدين جهت از همسانيِ وحدت الهي با وحدت كيهاني، ديدگاه «همه خدايي» [46] را نيز مي توان به عرفان كيهاني نسبت داد.

هِ) تفاوت در مفاهيم اصطلاحات
اشاره

در عرفان كيهاني چهار دسته اصطلاحات به كار رفته است:

دسته 1؛ اصطلاحاتي از فرهنگ هاي غير اسلامي؛

مانند:

كارما، مانترا، كالبد فيزيكي، كالبد ذهني، كالبد اختري، كالبد رواني، مبدّل انرژي، روشن بيني، هاله، چاكرا.

دسته 2؛ اصطلاحاتي از عرفان و فرهنگ اسلامي؛

مانند:

شريعت، طريقت حقيقت، حبل الله، مجاز، حلقه، اشتياق، رند، كرامات، فيض، دعا، موحّد، وحدت، كثرت، عشق، كمال، اسرار، تسليم، صراط مستقيم، عبادت، عقل جزء نگر، عقل كل نگر.

دسته 3؛ اصطلاحات علمي مربوط به علوم تجربي

مانند:

خَمِش فضا، اختلاف فازي، اسكن، پولاريتي، امواج، شارژ، دشارژ، سيستم عصبي، ناخودآگاه، جهان موازي، تشعشع.

دسته 4؛ اصطلاحات ابداعي
اشاره

مانند:

عرفان حلقه، عرفان كيهاني، شبكه شعور، سكّه وجودي، پله عقل، پله عشق، فرادرماني، لايه محافظ، جهان دو قطبي.

[توجيه كتاب عرفان كيهاني عرفان ايراني و اسلامي اين مكتب! ]
اشاره

بنيانگذار عرفان كيهاني اين مكتب را «عرفان ايراني و اسلامي» مي شمارد. [47] اين نامگذاري نياز به توجيه دارد. در پيش گفتار كتاب عرفان كيهاني، دو توجيه را براي اين نامگذاري مي توان يافت:

الف: توجيه زباني. استفاده عرفان كيهاني از اصطلاحات عرفان ايراني

و اسلامي، توجيهي براي ايراني و اسلامي بودن آن به حساب آمده؛ مي گويد:

عرفان براي هر ملتي زبان خاصّ خود را داشته، كه براي ملتي ديگر، بيگانه و فهم آن مشكل است.

مثلاً در عرفان ايران، ريسمان الهي (حبل الله) و شراب از خُم وحدت و ساقي و شاهد و مطرب و مستي و شمع و پروانه و … با گوشت و پوست و استخوان ما عجين بوده، نسبت به آنها احساس آشنايي داريم. [48]

ب: توجيه جغرافيايي. عرفان كيهاني در كشور ايران و در جغرافياي اسلام توسّط فردي ايراني به وجود آمده است.
اشاره

از اين رو هم ايراني و هم اسلامي است؛ همه اقوام و ملل، دست به كار شده و آن چه را كه از عرفان و يا به نام عرفان در اختيار داشته اند، به شكل هاي مختلف به دنيا عرضه كرده اند؛ [49] در چنين برهه اي، ايران كه پايگاه صاحب نامي براي عرفان به شمار مي رفته و در دامان خود، عرفاي زيادي را پرورش داده است، تاكنون نتوانسته چارچوب قابل فهمي را در اين زمينه به دنيا عرضه كند كه ضمن سهولت فهم، بتواند براي همگان، عملي و سهل الوصول باشد؛ [50] عرفان كيهاني (حلقه) كه متكي به عرفان اين مرز و بوم است؛ [51] بنا بر اين، ايراني و اسلامي شمردن عرفان كيهاني تنها جنبه زباني و جغرافيايي دارد و به ويژه، جنبه اسلامي بودن آن، ريشه اي و مبنايي نيست و به همين جهت، مباني و ريشه هاي اسلامي اين مكتب در متن آن نيامده است؛ [52] به بيان ديگر اين عرفان، از آموزه هاي اسلامي برنخاسته بلكه پس از تدوين، تلاش شده ريشه ها و مباني اسلامي براي آموزه هاي آن بازگو شود. [53] به نظر مي رسد توجيه اول از دو توجيه بالا نيز قابل تأمل است؛

زيرا به كار گيري اصطلاحات عرفان اسلامي و ايراني، آنگاه توجيهي مقبول براي ايراني و اسلامي بودن يك مكتب، تلقي مي شود كه مفاهيم آنها بسان يك امانت، رعايت شود تا انتساب مزبور خدشه دار نباشد و استفاده ابزاري از اصطلاحات عرفاني صورت نگرفته باشد.

اما آيا در عرفان كيهاني چنين رعايتي صورت گرفته است؟

[آيا مفاهيم اصطلاحات عرفان اسلامي دقيقا در عرفان كيهاني به كار رفته؟
اشاره

در اينجا به عنوان نمونه برخي اصطلاحات كه تفاوت مفهوم آنها در عرفان كيهاني با مفهوم آنها در عرفان اسلامي، آشكار است بازگو مي شود:

يِك) عشق
اشاره

تقريباً همه كساني كه از عشق سخن به ميان آورده اند معترفند كه شرح و بيان حقيقت عشق، ممكن نيست و عشق را فقط بايد دريافت. با اين حال در حدّ توان پيرامون عشق، سخن گفته اند.

«عشق» در عرفان كيهاني از مفاهيم پركاربرد است اما رابطه آن با عشق در عرفان اسلامي چگونه است؟

آيا از يكديگر متمايزند يا در هر دو، مفهومي واحد دارند. بررسي اجمالي مفاد «عشق» در دو مكتب، نشان مي دهد كه عشق در عرفان اسلامي و عرفان كيهاني از چند جهت با يكديگر تفاوت دارند:

اَول) [مفهوم عشق]

در عرفان كيهاني، عشق به معناي «دنياي عشق» بوده و مفهومي عامّ دارد؛ بدين جهت از آن به «دنياي درك»، «دنياي كيفيّت»، «دنياي باطن»، «دنياي بي ابزاري» و «پله عشق» تعبير مي شود. نمونه هايي از اين عشق عبارتند از:

ذوق و شوق، وجد و سرور، حيرت و تعجّب، مهر و محبّت، شور و هيجان، علاقه و توجّه، ايثار و فداكاري. [54] عموميت دنياي ادراك و اشراق در مفهوم عشق تا جاييست كه از درك حاصل از خوردن يك سيب (درك مزه سيب) تا دريافت الهامي از هستي را شامل مي شود. [55] هر كاري كه از انسان سر مي زند يك جنبه كمّي دارد و يك جنبه كيفي. [56] عرفان سرو كارش با جنبه كيفي كارهاست چنانكه جنبه كمّي آنها به عقل سپرده مي شود. در برابر پله عشق، پله عقل قرار دارد كه «دنياي ابزار»، «دنياي شناخت»، «دنياي كميّت» و «دنياي ظاهر» است.

طبيعيست كه عشق به اين معنا، حوزه عواطف و احساسات انسان و مجموعه حالات باطني انسان را شامل مي شود و نمونه ها و مصاديق آن محدوديت ندارد. دنياي باطن آنقدر گسترده است كه

شامل مفاهيم عرفاني، اخلاقي و روانشناختي مي شود. از اين رو حوزه حضور عرفان كيهاني همه اين موارد خواهد بود.

در عرفان اسلامي عشق به معناي محبّت و اشتياق شديد است؛ [57] اين معنا شامل تمام حالات دروني انسان نمي شود بلكه حالت محبّت و كشش و جذبه شديدي را شامل مي شود كه براي عارف نسبت به حقّ حاصل مي گردد. عرفا در توضيح حقيقت عشق به آيه شريفه: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ. [58] آنان كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، شديدتر است.

تمسّك مي كنند؛ [59] گرچه حقيقت آن را دو را از دسترس زبان و قلم مي دانند. اين محبّت شديد از درك كمال و جمال معشوق، ناشي مي شود و از آنجا كه كامل و جميل حقيقي و نهايي، حقّ تعاليست تنها اوست كه شايسته عشق است.

دُوم) [عشق به خدا ]

عرفان كيهاني از عشق به خدا سخني ندارد و بلكه آن را نفي مي كند؛ به اين دليل كه او قابل فهم و شناخت نيست. [60] خداي غير قابل شناخت را نمي توان عاشق شد و نمي توان او را پرستش نمود. از اين رو به طور منطقي نبايد از عشق الهي سخني گفت. در عرفان كيهاني عشق به خدا معنا ندارد، اين انسان است كه معشوق مي شود و خدا به او عشق مي ورزد. [61] سهم انسان از عاشقي، تنها عشق به تجلّيات الهي است؛ [62] اما در عرفان اسلامي، عشق به خدا اهميّت اساسي دارد. متعلّق ادراك باطني و شهود عرفاني، تنها ذات، اسما و صفات حقّ تعالي است.

عارف، به همه چيز از دريچه جمال معشوق حقيقي مي نگرد؛ چرا كه همه چيز را بايد با او بشناسد و غير او از خود، چيزي

ندارد تا قابل شناخت و عشق باشد؛ كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك؛ [63] چگونه ميتوان به وسيله آثاري كه در وجود خود محتاج تو هستند بر وجود تو استدلال نمود! آيا غير تو، آنقدر آشكار است كه تو نيستي تا تو را آشكار سازد! يَا مَعْرُوفَ الْعَارِفِينَ يَا مَعْبُودَ الْعَابِدِينَ؛ [64]

اي آن كه نزد عارفان شناخته شده اي و اي معبود پرستندگان. منتهاي آمال عارفان، وصول و باريابي به ساحت قدس اوست. عارف در هر لحظه و حركت و در هر كار و انديشه، رو به سوي او دارد و همه چيز را مرآت او مي بيند. عارف، فقط و فقط او را مي خواهد. ريشه عشق به خدا، كمال طلبي و جمال دوستي انسان است و خداوند، كانون زيبايي هاست؛

اللَّهُمَّ!!

إِنِّي أسْألُكَ مِنْ جَمَالِكَ بِأجْمَلِهِ وَ كلّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ

اللَّهُمَّ!!

وَ أسْألُكَ بِجَمَالِكَ كُلِّه [65]

خداوندا!

از تو مسألت دارم به حقّ نيكوترين مراتب زيبائيت كه همه آن زيباست،

بارالها!

از تو مي خواهم به حقّ تمامي زيبائيت. در عرفان اسلامي هر موجود و پديده اي را از جهت ارتباط آن با خدا مي توان بررسي نمود و تحليل عرفاني پديده ها كسب نوعي شناخت درباره آنها در راستاي وصول و وصال به معشوق حقيقي است.

سِوم) [ارتباط عشق و تكليف و وظيفه]

در عرفان كيهاني، عشق با تكليف، سرو كاري ندارد؛ زيرا عرفان، دنياي عشق است و دنياي عشق، ماوراي تكليف بوده و دنياي انجام وظيفه نيست. [66] به عبارت ديگر عاشق از آن جهت كه عاشق است، مطيع نيست، دنبال انجام وظيفه نيست. در عرفان كيهاني به عشق به عنوان حالتي از حالات دروني انسان توجّه مي شود.

مجموعه حالاتي كه ابزاري نيستند (دنياي بي ابزاري)، عشق نام دارند. به متعلق عشق توجّه نمي شود؛ زيرا عشق، يك حالت نيست؛ يك دنياست از مجموعه حالاتِ بي ابزاري. عشق در عرفان كيهاني يعني درك. اما در عرفان اسلامي، عشق، از تكليف فاصله ندارد. عشقِ حقيقي، مقتضي اطاعت عاشق از معشوق است و عاشق، به خواست معشوق مي انديشد و در خواست او، فاني مي شود، آن كس كه عاشق خدا باشد از شريعت او اطاعت مي كند و اين اطاعت به جايي مي رسد كه او معشوق و حبيب خدا مي شود؛

قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ [67] بگو:

اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است.

در عرفان اسلامي، ارزش عشق به متعلَّق آن است.

عاشق، در متعلَّق عشق خود، فاني مي شود. از اين رو اطاعت عاشق از معشوق، جزو ماهيّت عشق است.

در اينجا به سخن دو تن از عرفاي قرن سوم توجّه مي كنيم:

حارث محاسبي (243 هِ)

مي گويد:

آغاز عشق به خداوند، فرمانبرداري از اوست؛ اوّلُ المحبّة ِ الطّاعة. [68] ذو النون مصري (245 ِه)

در پاسخ به سؤالي در باب عشق مي گويد:

أَنْ تُحِبُّ مَا أَحَبَّ اللَّهَ وَ تُبْغِضَ مَا أَبْغَضَ اللَّهَ وَ تَفْعَلُ الْخَيْرَ كله وَ تَرْفُضَ كل مَا يَشْغَلُ عَنْ اللَّهِ وَ إِلَّا تَخَافُ فِي اللَّهِ لَوْمَة َ لَائِمٍ مَعَ الْعَطْفِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْغِلْظَة ِ عَلِيِّ الكافرين وَ اتِّبَاعِ رَسُولِ اللَّهِ 6؛ [69]

عشق يعني آنچه خداوند دوست مي دارد دوست بداري و از آنچه از آن متنفّر است بيزار باشي، اعمال نيك انجام دهي، هر آنچه تو را از

خداوند دور مي سازد طرد كني، از كسي كه رفتار تو را با خداوند سرزنش مي كند نهراسي با مؤمنان، رؤوف و مهربان بوده بر كافران خشم گيري و از سنت رسول خداوند تبعيت كني. اراده عاشق در اراده معشوق، فاني مي شود و او چيزي جز خواسته محبوب خود نمي خواهد. اهميّت اطاعت تا آنجاست كه برخي، حقيقت عشق را «اطاعت» دانسته اند؛ [70] از نظر عرفان اسلامي، عشق حقيقيِ مثبت و الهي، مبنا و ريشه مي خواهد، متعلّق دارد و هدفي را دنبال مي كند و عشقي كه متعلق يا هدف ندارد يك حالت دروني يا اختلال رواني است و عشقي كه متعلَّق آن غير خداست عشق مثبت نيست.

دُو) عبادت

در عرفان اسلامي «عبادت» كه بيشتر به «عبوديّت» [71] از آن تعبير مي شود به معناي «اجتهاد و كوشش سالك و غايت تذلّل سالك» است؛ [72] در عرفان كيهاني معناي عبادت، تغيير يافته است؛ عبادت، يعني عبد بودن و به جا آوردن رسالت بندگي. عبادت بر دو نوع است:

عبادت نظري و عبادت عملي. عبادت نظري، ارتباط كلامي با خداوند و عبادت عملي در خدمت خداوند بودن است و چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد، از اين رو خدمت ما صرفاً مي تواند معطوف به تجلّيات او شود. در نتيجه، عبادت عملي در خدمت جهان هستي بودن است؛ يعني خدمت به انسان، طبيعت و … [73] در اين عبارت، عبادت، در «ارتباط كلامي با خداوند» و «در خدمت خلق بودن»، محدود شده است.

اين محدوديت درست نيست؛ زيرا برخي عبادات مانند روزه، از اين دو قسم نيست. اضافه بر اين، نويسنده مي گويد چون خدا نياز ندارد پس «در خدمت او بودن» معنا

ندارد بلكه عبادت يعني «در خدمت خلق بودن». اين استدلال نشان مي دهد وي در مفهوم عبادت، نيازمندي معبود ( خدا) را در نظر داشته است است در حالي كه در عبادت، نياز معبود، مطرح نيست بلكه مي تواند نياز عابد به معبود در ميان باشد.

حاصل اين كه: عبادت در عرفان كيهاني يا به معناي «سخن با معبود» و يا «خدمت به موجودِ نيازمند» است؛ در حالي كه عبادت به معناي «خدمت» نيست بلكه «خشوع و تذلّل و اطاعت» است.

احتمالا عبادت به معناي «خدمت»، از فرهنگ مسيحي، الهام گرفته شده است.

در انجيل مرقس آمده:

پسر انسان نيامده است تا او را خدمت گزارند بلكه آمده است تا خود، خدمت گزارد و جان خويش را براي خيل مردمان فديه دهد. [74] كداميك بزرگتر است، آن كس كه بر سر خوان است يا كسي كه خدمت مي گزارد؟ آيا نه آن كس كه بر سر خوان است؟

و من در ميان شما چون كسي هستم كه خدمت مي گذارد. [75] در موارد زيادي در اناجيل، [76] سخن از خدمت به ميان آمده است.

سِه) سلوك

«سلوك» در عرفان اسلامي به معناي طي مدارج خاصّ براي رسيدن به مقام وصل و فناست؛ [77] سلوك يعني سير الي الله و في الله. سير الي الله نهايت دارد و سير في الله نهايت ندارد. سير الي الله آن است كه سالك تا آنجا سير كند كه از هستي خود نيست شود و به هستي خدا هست شود و به خدا، زنده و دانا و بينا و شنوا گردد. [78] سير و سلوك در عرفان اسلامي، مراتب و منازل ي دارد تا سالك با طي هر يك از آنها

مراحل تعالي معنوي را طي كند.

در مباحث پيشين در اين زمينه توضيحاتي بيان شد.

اما در عرفان كيهاني معناي سلوك همانند عشق، توسعه يافته است.

سلوك عرفاني در عرفان كيهاني انسان شمول است به اين معنا كه هر كسي با هر مذهب و عقيده اي مي تواند سالك باشد؛ [79] سير و سلوك كيهاني، صلح نسبت به خود، نسبت به جهان هستي، نسبت به خدا و نسبت به ديگران است.

مهم ترين و دشوارترين نوع صلح، صلح با ديگران است و گذر اصلي عرفان كيهاني، از راه صلح با ديگران صورت مي پذيرد. بهترين نمونه انجام اين صلح و سلوك، «درمان» مي باشد تا از راه توجّه به بيچارگي انسان در بيماري، صلح به صورت بهتري تحقّق يابد. [80] در عرفان كيهاني، مراحل و منازل سير و سلوك مطرح نيست.

چَهار) شاهد
اشاره

«شاهد» در ادبيات عرفاني به معناي «آنچه بر اثر مشاهده يا به طريق علم لدنّي يا وجد و حال يا تَجَلِّي و شهود، در دل حاصل شود.» [81] صورت مشهود در قلب، عين شاهد است و بدين وسيله مشاهده كننده را سرخوشي و آسايش فراوان ببار آورد. [82] گاه شاهد به «حق» گويند به اعتبار ظهور و حضور؛ زيرا كه حقّ به صُوَر اشياء، ظاهر شده است كه «هو الظاهر» عبارت از آن است؛ [83] بنا بر اين شاهد، غالباً به چيزي گفته مي شود كه در اثر شهود، در دل حاضر شود. در عرفان كيهاني، شاهد بودن، يكي از محورهاي اصلي مباحث و شرط ورود به حلقه اتّصال كيهاني است؛ [84] شاهد بودن يعني تسليم بودن. در فرادرماني، فرادرمانگر و بيمار در صورتي از رحمت عام الهيِ جاري در حلقه اتّصال، برخوردار مي شوند

كه تسليم و شاهد و ناظر و تماشاچي باشند؛ يعني بي طرف بوده و در حين نظاره، هيچ گونه پيش داوري و قضاوتي نداشته باشند و هيچ كاري در حلقه انجام ندهند. شاهد در امر نظاره گري چيز ديگري مانند تخيل، تصوّر، تعبير و تفسير را نبايد وارد نكند؛ زيرا باعث خروج او از عمل نظاره گري مي شود. تعبير و تفسير را پس از مشاهده مي تواند انجام دهد. [85]

ز مِي بنيوش و دل، در شاهدي بند

كه حُسنش، بسته زيور نباشد [86]

شاهد، تأثير هوشمندي كيهاني را بر وجود خود احساس مي كند و هيچ گونه مداخله اي در انجام كار اسكن نمي كند براي مثال كسي كه زخم معده دارد، توجّه خود را فقط به معده خود معطوف نمي كند زيرا ممكن است كه بيماري او روان تني باشد و صلاحديد شعور و هوشمندي اين باشد كه از روان فرد، اسكن را شروع كند؛ [87] از رهگذر شاهد بودن، يك اتفاق خوب مي افتد و آن «حذف من» است كه در طي آن، فرد، موفق مي شود تا خود را كنار گذارده و از مظاهر «من و منيّت» فاصله بگيرد و اين موضوع، تمريني مقدماتي مي شود براي حذف من. [88] گفتني است براي حضور در حلقه فرادرماني و شاهد بودن، داشتن ايمان و اعتقاد، لازم نيست. [89]

[مقايسه شاهد در عرفان كيهاني و عرفان اسلامي]

با مقايسه شاهد در عرفان كيهاني با شاهد در عرفان اسلامي، چند تفاوت آشكار مي شود:

اول:

در عرفان اسلامي، شاهد، به واردِ قلبي گفته مي شود نه به شخص، در حالي كه در عرفان كيهاني، شاهد بر شخص اطلاق مي شود.

دوم:

در عرفان اسلامي مفهوم تسليم و قضاوت در شاهد، دخالت ندارد اما در عرفان كيهاني، شاهد، تسليم است، قضاوتي ندارد

و فقط نظاره مي كند.

سوم:

در عرفان اسلامي، شاهد، معنايي اثباتي دارد؛ زيرا حقيقتي در قلب عارف تحقّق مي يابد در حالي كه در عرفان كيهاني، شاهد معنايي سلبي دارد؛ زيرا شاهد بايد بي طرف باشد، قضاوت نكند، تفسير نكند.

موارد تفاوت اصطلاحاتي كه در عرفان كيهاني به كار مي رود با همان اصطلاحات در عرفان اسلامي بيش از اين است.

اما جهت اختصار به همين مقدار اكتفا مي شود. اصطلاحاتي نظير حلقه، وحدت، كثرت، رند، كرامات و كمال نيز از اين دست هستند.

از آنچه گفته شد نتيجه گرفته مي شود كه توجيه زباني نيز، براي اسلامي و ايراني شمردن عرفان كيهاني، كارساز نيست؛ چرا كه در اين مكتب در استفاده از اصطلاحات عرفاني، امانت، رعايت نمي شود. حال آيا اين گونه استفاده از اصطلاحات عرفاني، تشبيهي ظاهري به عرفان اسلامي نخواهد بود تا در سايه آن، مفاهيم مورد نظر عرفان كيهاني به عنوان عرفان اسلامي القا شود!؟

وِ) تفاوت در كمال گرايي و قدرت گرايي

از محورهايي كه در ويژگي هاي عرفان كيهاني بر آن تأكيد مي شود كمال گرايي است.

آيا واقعاً عرفان كيهاني، عرفاني كمال گراست؟

در عرفان كيهاني، سلوك عرفاني، وابسته به قدرت فردي ديگر است؛ زيرا در اين عرفان، فرادرماني، راهي براي خداشناسي عملي دانسته مي شود و به گفته بنيانگذار آن؛ فرادرماني ضمن فراهم كردن امكان درمان، ما را به خداشناسي عملي نيز رهنمون مي شود و به عنوان وسيله مؤثري در اين رابطه به كار مي آيد. [90] در اينجا پرسشي رخ مي دهد كه: آيا هر كسي مي تواند با اختيار خود از فرادرماني استفاده كند؟

پاسخ اين پرسش از نظر بنيانگذار عرفان كيهاني، منفي است.

از نظر وي فرادرماني، تنها از طريق تشكيلات مرتبط با مركزيت اتّصال به شعور كيهاني، ميسّر است و قابل فراگيري

از راه مطالعه كتاب يا تعليم معلّم نيست؛ فرادرماني از طريق كتاب، قابل فراگيري نيست؛ زيرا رشته ايست عرفاني و كسب آنچه را كه در عرفان عملي، مطرح است نمي توان از طريق كتاب و نوشته به دست آورد بلكه بايد از طريق مربّيان به شاگردان، تفويض شود. [91] شاگردان نيز اين توانايي را پس از امضا نمودن سوگندنامه، از مركزيت كنترل و هدايت جريان عرفان كيهاني دريافت مي كنند؛ [92] بنا بر اين، اين مركزيت، در نهايت به بنيانگذار عرفان كيهاني مي رسد و تنها راه آن، «تفويض» است.

به اين ترتيب، خداشناسيِ حاصل از فرايند فرادرماني، مآلاً و در نهايت امر، وابسته به قدرت و توانايي بنيانگذار عرفان كيهاني است.

نتيجه اين كه: عرفان كيهاني، علي رغم معرفي آن به عنوان عرفان كمال، در حقيقت، نوعي «عرفان قدرت» است؛ زيرا هسته اصلي آن؛ يعني ارتباط با شعور كيهاني، وابسته به قدرت و توانايي يك فرد مي باشد و راهي ديگر وجود ندارد. عرفان اسلامي، مسيري عموميست كه هر كس با رعايت شرايط، بدون وابستگي به توانايي هاي منحصر به فرد شخصي ديگر، مي تواند از آموزه هاي آن بهره ببرد. در اين عرفان، راه سلوك و وصول به كمال، براي همه انسان ها باز است.

عرفان اسلامي، به معناي واقعي، عموميت داشته و انسان شمول است و هر كسي به شرط استعداد و توانايي فراگيري و با جدّيت، خود مي تواند آموزه هاي آن را از روي كتاب يا از طريق استاد فراگيرد و با به كار بستن آنها در مسير سلوك گام نهد. در اين عرفان، نقش استاد و راهنما ناديده گرفته نمي شود اما قرار نيست كسي، چيزي را به ديگري تفويض نمايد.

زِ) تفاوت در سير و سلوك

چنانكه در مباحث

پيشين گذشت، سلوك عرفاني در عرفان اسلامي از طريق پيمودن مراحل و منازل سلوكي انجام مي شود و عارف، گام به گام، مراحل ارتقاي روحي را طي مي كند اما در عرفان كيهاني، سخن از منازل و مراحل سلوك نيست. سير و سلوك عمليِ عرفان كيهاني در فرادرماني و درك وحدت كيهاني خلاصه مي شود. [93] محور اين عرفان بر توجّه به كيفيّت و باطن است.

در عرفان كيهاني بر شناخت كيفيّت وجودي پديده ها و رفتارها تأكيد مي شود و ماهيّت عرفان، توجّه به همين جنبه كيفيّت است؛ دنيايي كه كيفيّت وجودي هستي و انسان را بررسي مي كند، دنياي عرفان و يا دنياي عشق، دنياي دل و يا دنياي بي ابزاري ناميده مي شود. [94] بررسي كيفيّت هستي، نوعي كشف رمز از اسرار آن است و در عرفان كيهاني ابراز مي شود كه: يكي از رسالت هاي ما «اعتلاي عرفان ايران» است، پس با كشف رمز و توضيح دقيق، درصدد تبرئه دنياي عرفان، برآمده و نشان مي دهيم كه اين تصوّرها، سوء تفاهمي بيش نبوده [95] و كلام عرفاي اين مرز و بوم، عميق تر از اين ظاهربيني هاست؛ [96] نوعي از اين كشف رمز، در جهان شناسي عرفان كيهاني مشاهده مي شود. ريشه اين نگاه را مي توان در موضوع رابطه شريعت و طريقت و حقيقت بازجست. اهل عرفان، خود را اهل باطن و طريقت مي دانند و در برابر، شريعت را ظاهر دين مي شمارند. [97] در عرفان كيهاني از اين باطن به «كيفيّت» تعبير مي شود. در برابر كيفيّت، «كميت» قرار مي گيرد كه به اعمال ظاهري اشاره دارد. تعبير نزديك به كيفيّت، «كشف رمز» است.

بدين ترتيب، عرفان كيهاني، رسالت خود را بررسي كيفيّت و كشف رمز مي داند. اين كشف

رمز در حوزه جهان شناسي به كشف «شعور كيهاني» منتهي شده، در انسان شناسي به ديدگاه «فراكل نگري» نسبت به انسان، رسيده و در حوزه اعمال ظاهري؛ مانند نماز به «فلسفه عبادات» [98] ختم مي شود؛ «عرفان كيهاني ارتقاي كيفي اجراي فرامين وحياني را كه در ارتباط با خدا حاصل مي شود سرلوحه قرار مي دهد.» [99] حوزه رمز گشايي اين مكتب، منحصر به دين اسلام نبوده و شامل ساير اديان نيز مي شود؛ [100] زيرا اين عرفان، بخش عام و مشترك عرفان اديان الهي است؛ [101] موضوع رابطه شريعت و طريقت و حقيقت در عنواني جداگانه بازگو مي شود اما درباره مطالبي كه در در چند سطر پيش گفته شد چند نكته قابل ذكر است:

الف: بررسي كيفيّت و كشف رمز هستي و رموز اديان و فلسفه عبادات در عرفان كيهاني، مستند به كشف و شهود و الهام است؛ [102] اين نكته نشان مي دهد كسي كه اين الهامات را فرا مي گيرد از اتّصالات فراواني به ماوراء برخوردار است تا درباره جهان، اديان و عبادات به كشف رمز بپردازد. بديهيست اولين نماينده دريافت اين الهامات، بنيانگذار عرفان كيهاني است اما آيا كسي ديگر مانند شاگردان وي نيز از اين گونه الهامات برخوردار خواهند بود يا نه!؟

ب: فلسفه احكام از اموريست كه اخيراً مورد توجّه بيشتر قرار گرفته است.

مطالعه قرآن و روايات اسلامي حاكي از اينست كه اين مسأله از صدر اسلام مطرح بوده است؛ [103] ماهيّت احكام الهي كه از سوي خداي دانا و حكيمي نازل شده كه هيچ كار بيهوده و عبثي بر او روا نيست اقتضا مي كند تا علّت و فلسفه دستورات او براي مخاطبان، قابل پرسش و جستجو

باشد اما از آنجا كه منشأ صدور اين احكام، علم بي پايان الهيست و او به تمام حقايق هستي، گذشته و آينده و غيب و شهود آگاه است و انسان از دانشي محدود برخوردار است لذا هر كسي نمي تواند به فلسفه و اسرار احكام الهي پي ببرد چنانكه دانش ما در پي بردن به اسرار آفرينش نيز محدود است.

از اين رو اطاعت از دستورات ديني و بهره بردن از آنها، مشروط به دانستن فلسفه آنها نيست. [104] بله چنانكه اشاره شد آيات و روايات فراواني در بيان فلسفه احكام رسيده است.

بر اساس نكته پيشين، غالباً دانشمندان بزرگ ديني در زمينه فلسفه احكام، از اظهار نظر شخصي خود داري كرده اند؛ بنا بر اين تأكيد بر كشف اسرار و فلسفه عبادات در عرفان كيهاني، خارج از مرام دانشمندان ديني است.

ج: كشف رمز و سرّ مربوط به عبادات اگر به صورت عامّ و مطلق باشد و نه مخصوص عبادتي خاص، در اين صورت، هم از طريق عقل، هم روايات و هم كشف و الهام، امكان پذير است اما آنجا كه قرار است سرّ خاصي براي عبادتي معيّن بازگو شود تنها، نقل معتبر يا كشف خالص و عاري از دخالت شيطان و هواي نفساني، كارآمد است.

صحّت و خلوص كشف و الهام از طريق ميزان و معيار خاصّي تشخيص داده مي شود كه اهل عرفان به بيان آن پرداخته اند؛ [105]

مأخذ: افسون حلقه / علي ناصري راد

***********

پي نوشت

[1] عرفان كيهاني، ص 51.

[2] انسان از منظري ديگر، ص 78.

[3] همان، ص 78.

[4] ر. ك. به: همان، ص 78 – 80.

[5] همان، ص 215.

[6] همان، ص 22.

[7] عرفان كيهاني، اصل 13، ص 73.

[8] همان، اصل

14، ص 76.

[9] انسان از منظري ديگر، ص 82.

[10] همان، ص 15.

[11] ر. ك. به: همان، صص 25 و 210 و عرفان كيهاني، ص 55.

[12] انسان از منظري ديگر، ص 18.

[13] منظور از جهان هستي در عرفان كيهاني، جهان هستي مادّي است؛ شواهد فراواني بر اين منظور، در سخنان نويسنده مشاهده مي شود؛ از جمله ر. ك به: انسان از منظري ديگر، صفحات 31، 32، 34، 39، 40، 41، 42، 47، 51.

[14] همان، ص 41.

[15] ر. ك. يد الله يزدان پناه، همان، 112 و 113.

[16] ر. ك. به: يزدان پناه، همان صص 76 و 77. ديدگاه اول را ابن تركه و ديدگاه دوم را قونوي بيان كرده اند.

[17] ر. ك. به: يزدان پناه، همان، ص 73 و علي اميني نژاد، همان، ص 32.

[18] عرفان كيهاني، اصل 12، ص 70 و اصل 14، ص 76.

[19] همان، اصل 18، ص 80.

[20] ر. ك. به: انسان از منظري ديگر، ص 18.

[21] ر. ك. به: نقد اول اصل چهارم در اين كتاب.

[22] عرفان كيهاني، اصل 5، ص 60 و انسان از منظري ديگر، ص 35 – 39.

[23] عرفان كيهاني، اصل 10، ص 68.

[24] ر. ك. به: محمّد تقي جعفري، عرفان اسلامي، ص 65.

[25] ر. ك. به: علي اميني نژاد، همان، ص 261.

[26] ر. ك. به: محمّد تقي جعفري، همان.

[27] عرفان كيهاني، اصل 60، ص 126.

[28] ر. ك. به: يد الله يزدان پناه، همان، بخش سوّم.

[29] همان، اصل 9، ص 68.

[30] همان، اصل 42، ص 109.

[31] انسان از منظري ديگر، ص 165.

[32] همان، ص 166.

[33] همان، ص 29.

[34] ر. ك. به: بررسي و نقد اصل 42.

[35] محي الدين ابن عربي، الفتوحات المكية،

جلد 1، ص 163، صائن الدين علي بن محمّد التركه، تمهيد القواعد، با مقدمه و تصحيح: سيّد جلال الدين آشتياني تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالي 1360، ص 180، يزدان پناه، همان، ص 575.

[36] ر. ك. به: عرفان كيهاني اصل 53، ص 119.

[37] ر. ك. به: بررسي و نقد اصل 23. نيز براي موارد ديگري از ناسازگاري آموزه هاي عرفان كيهاني با قرآن كريم ر. ك. به: بررسي و نقد اصل هاي 17، 18، 19، 31، 32، 43، 59، 67.

[38] عقلي كه از ديدگاه عرفا، ميزان براي تمايز ميان شهود هاي كاذب و صادق محسوب مي شود «عقل منوَّر» است نه عقل متعارف مشّائي. يزدان پناه، همان، ص 85.

[39] انسان از منظري ديگر، ص 232.

[40] عرفان كيهاني، اصل 6، ص 63.

[41] همان، اصل 7، ص 64.

[42] انسان از منظري ديگر، ص 231.

[43] عرفان كيهاني، اصل 3، 57.

[44] بقره: 115.

[45] ر. ك. به: بررسي و نقد اصل اول دوم و ششم.

[46] همه خدايي يا پانته ايسم. اعتقاد به اين كه كلّ واقعيت، خدايي است.

همه خدايي ممكن است يا كيهاني (اثبات جهان) باشد كه در آن خدا و طبيعت همسنگ دانسته مي شوند، يا ناكيهاني (نفي جهان) كه تجربه حسّي را موهوم مي انگارد. جان. آر. هينلز، فرهنگ اديان جهان، گروه مترجمان، تهران، انتشارات دانشگاه اديان و مذاهب، 1389، ص 674.

[47] عرفان كيهاني ص 51.

[48] همان، ص 49.

[49] همان، ص 42.

[50] همان، ص 43

[51] همان، ص 50

[52] در متن كتابهاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» ابتناي بنيادين آموزه هاي اين مكتب بر آموزه هاي اسلامي مشاهده نمي شود.

[53] ر. ك. به: همان، ص 51.

[54] ر. ك. به: انسان از منظري ديگر، ص 71.

[55]

جزوه دوره يكم عرفان كيهان، ص 36.

[56] محمّد علي طاهري، عرفان از منظري ديگر، ص 22.

[57] ر. ك. به: رفيق العجم، همان، ص 641. گل بابا سعيدي، همان، ص 530.

[58] بقره: 165.

[59] «وَ هُوَ إفْرَاطٍ الْمَحَبَّة ِ وَ كني عَنْهُ فِي الْقُرْ آنِ بِشِدَّة ِ الْحُبُّ فِي قَوْلِهِ: وَ الَّذِينَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه. عشق عبارت از فزوني محبّت است و در قرآن از آن به «شدت محبّت» تعبير نموده و فرموده:

آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، شديدتر است.

محي الدين ابن عربي، الفتوحات المكية (4 جلدي)، تحقيق: عثمان يحيي، بيروت، دار صادر، 1405 ه. ق. جلد 2، ص 323.

[60] عرفان كيهاني، اصل 59، ص 124.

[61] همان.

[62] همان.

[63] محمّد باقر مجلسي، بحار الانوار (110 جلد)، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ه. ق. دعاي عرفه امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام؛ ج 64، ص 142.

[64] همان، ج 99، ص 56.

[65] همان، ج 94، ص 370.

[66] انسان از منظري ديگر، ص 79.

[67] آل عمران: 31.

[68] بنيامين آبراهاموف، عشق الهي در عرفان اسلامي: آموزه هاي غزالي و ابن دباغ، ترجمه: مرضيه شريعتي، تهران، حكمت، 1388، ص 41.

[69] همان، ص 42.

[70] ر. ك. به: همان، ص 53.

[71] در تفاوت آن دو عبوديّت را خاص تر از عبادت دانسته اند؛ «عبادت، عوام مؤمنان را بود و عبوديّت، خواص را. عبادات، اصحاب مجاهدات را بود و عبوديّت اصحاب مكابدات را و عبودت صفت اهل مشاهدات بود.

هر كس كه به نفس خود با حقّ سبحانه مضايقت نكند او صاحب عبادت بود و هر كس به دل بخيلي نكند با او او صاحب عبوديّت بود و هر كس كه روح از او دريغ ندارد او صاحب عبودت بود.

گل بابا

سعيدي، ص 518. با تلخيص.

[72] منوچهر دانش پژوه، فرهنگ اصطلاحات عرفاني، تهران، فرزان، 1379، ص 52.

[73] عرفان كيهاني، اصل 65، ص 137.

[74] عهد جديد بر اساس كتاب مقدس اورشليم، ترجمه پيروز سيار، تهران، نشر ني، 1387. مرقس 10 / 45.

[75] همان، لوقا 22 / 27.

[76] در بيش از صد آيه از اناجيل.

[77] منوچهر، دانش پژوه، همان، ص 43.

[78] گل بابا سعيدي، همان، 365.

[79] عرفان كيهاني، ص 55.

[80] عرفان كيهاني، اصل 74، ص 147.

[81] منوچهر، دانش پژوه، همان، 45.

[82] گل بابا سعيدي، همان، ص 384.

[83] گل بابا سعيدي، همان، ص 383.

[84] انسان از منظري ديگر، صص 26 و 91.

[85] همان، صص 87، 90 و 91 و عرفان كيهاني، اصل 33، ص 100.

[86] انسان از منظري ديگر، ص 23. صحيح بيت اين است:

ز من بنيوش و دل …

[87] همان، ص 24.

[88] همان، ص 24.

[89] همان، ص 126.

[90] همان، ص 31.

[91] همان، ص 100.

[92] عرفان كيهاني، اصل 18، ص 80.

[93] در اصل 18 آمده:

براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتّصال به حلقه هاي متعدّد شبكه شعور كيهاني مي باشد و اين اتّصالات، اصل لاينفك اين شاخه عرفاني است.

[94] انسان از منظري ديگر، ص 75.

[95] اشاره است به برداشت هاي نادرست برخي، از تعبيرات رقص، آهنگ، ساز، مطرب و مانند اينهاست كه در ادبيات عرفاني ايران، موجود است.

[96] انسان، ص 60.

[97] ر. ك. به: علي آقانوري، تصوّف و شريعت، فصلنامه هفت آسمان، زمستان 1381، شماره شانزدهم، صص 233 - 247، سرفصل 4.

[98] محدثه ايزد پناه، همان، صص 3 – 19، ص 7.

[99] همان، ص 5.

[100] همان، ص 7.

[101] محمّد علي طاهري، عرفان از منظري ديگر، ماهنامه

راه كمال، خرداد 1389، ص 2.

[102] محدثه ايزد پناه، همان، ص 7 و انسان از منظري ديگر، ص 18.

[103] آيا قرآن در اين زمينه فراوان است.

در زمينه روايات دست كم مي توانيد به كتاب علل الشرايع شيخ صدوق مراجعه كنيد.

[104] ر. ك. به: محمّد وحيدي، فلسفه و اسرار احكام، قم، عصمت، 1382، ص 23 – 25.

[105] عبد الله جوادي آملي، اسرار الصلاة، قم، دار الاسراء للنشر، 1373، ص 14.

نقدي بر خرد گرايي عرفان كيهاني

در مبحث معرفت شناسي و يافتن حقيقت، يكي از روش هاي معرفتي، عرفان معرفي مي شود كه از راه تجربه هاي خاص چون جذبه و خلسه هاي عرفاني صورت مي گيرد و فرد تجربياتي را در وجود خود احساس مي كند كه تصور مي كند به يقين باطني دست يافته است.

صرف نظر از اينكه اين جذبه و خلسه ها جنبه رواني داشته و از نظر علم روانشناسي قابل توجيه است اين روش معرفت شناسي يك روش تجربي شخصي و حالت هاي به خصوص رواني است، اما حامل هيچ بار عقلي نيست تا با آن بتوان استدلال نمود و راه و روش عملي براي يافتن حقيقت ترسم نمود و نظر چنين افرادي را هم نمي توان با منطق و استدلال تغيير داد چرا كه آنان يافتن و رابطه با حقيقت را يك رازي مي دانند ميان خود و آفريدگار كه نا محرمان نمي توانند از اين امور رمزآلود آگاه شوند. حالت جذبه و خلسه هاي رواني حالت شبيه به مصرف مواد توهم زا مثل اكس است كه فرد با مصرف اين ماده حالت هاي عرفاني و معنوي را در وجود خود تجربه مي كند.

مشكل اساسي در اين روش معرفت شناسي آن است كه در اين روش فرد از دنياي واقعي دور شده و تلاش

مي كند در ذهن و روان خود به حقيقت نزديك شود و يك سري توهمات را به يافتن حقيقت نسبت دهد. در حالي كه ما در مبحث معرفت شناسي به دنبال يافتن حقيقت هستيم تا بتوانيم راه و روش صحيح تري را در زندگي اتخاذ كنيم تا به حقيقت نزديك تر شويم نه اينكه توهم حقيقت را در ذهن بپروريم. البته در چند سال اخير گروهي به نام شبكه هوش كيهاني يا حلقه تلاش نموده اند با بيان موضوعات علمي و همسو كردن عرفان با واقعيت هاي علمي اين روش معرفتي را عقلي و علمي معرفي كنند.

اما هنگامي كه ما نقطه نظرات اين گروه را در مورد رابطه علم و عرفان مطالعه مي كنيم، متوجه مي شويم يك شكاف عميق بين علم و باورهاي اين گروه وجود دارد كه مُبلغان اين روش معرفتي تلاش دارند با تفسير و توجيه اين شكاف را پر كنند و علل همه هستي را به عرفان ربط دهند و در راه اين توجيه و تفسير اشعار و نظرات شاعران و صاحب نظرات پيشين را مستقيما به يافته هاي علمي امروز بشر ربط مي دهند. شبكه هوش كيهاني ساختار اصلي جهان مادي را آگاهي ( شعور )، انرژي و ماده مي داند و معتقد است به غير از ماده و انرژي عنصر آگاهي هم بايد در جهان هستي وجود داشته باشد تا بتواند چنين نظم و حركتي را جهت دهد. آنان قوانين حاكم بر شعور سلول و انسان را چنين بيان مي كنند:

«1 - يك سلول داراي شعور منحصر به فرد خود بوده كه شرح وظايف آن سلول را شامل مي شود

2 - نظارت بر شعور سلولي بر عهده كالبد ذهني انسان

است كه كيفيت شعور ي و شرح وظيفه آن سلول را تعيين مي كند

3 - ارتباط شعور سلول و شبكه شعور كيهاني از طريق كالبد ذهني صورت مي گيرد

4 - شعور داراي تشعشع است.

اجزا در كنار يكديگر تحت تأثير شعور تشعشعاتي يكديگر قرار دارند

5 - افكار، احساسات و بيماري انسان نيز داراي تشعشعات شعور يست

6 - مجموعه شعور تشعشعاتي افراد روح جمعي آن مجموعه را تشكيل داده به اين ترتيب روح جمعي خانواده، جامعه و بشريت را خواهيم داشت.

7 - شعور سلول هم به طور مستقيم، از طريق شعور كيهاني وهم از طريق شعور ماده قابل اصلاح است.

8 - زماني كه اصلاح شعور سلولي به طور مستقيم از طريق شعور كيهاني انجام مي شود، هيچ گونه اشتباهي رخ نداده و با عارضه جانبي روبرو نخواهيم شد، زماني كه از شعور ماده استفاده مي كنيم، اولا، امكان تشخيص غلط وجود داشته وثانياً امكان اينكه شعور ي براي سلول خاصي مناسب و براي سلول ديگري نامناسب باشد، وجود دارد.» در نگاه نخست اين اصول براي يك فرد كه دانش ومطالعه كافي در زمينه مباحث سيتولوژي (علم سلول شناسي) نداشته باشد بسيار اغو اگر و مورد پسند و در خور توجه است، اما فاقد هر گونه ارزش علميست و مطالب علمي با مغلطه و دستكاري به شيوه زيبايي بيان شده تا افرادي كه نخستين بار با چنين مباحثي آشنا مي شوند به خوبي تحت تأثير قرار بگيرند. شبكه عرفان كيهاني ادعا مي كند كه، از راه ارتباط افراد بيمار با اين شعور كيهاني قادر است كليه بيماران را درمان كند كه به اين نوع درمان فرادرماني اطلاق مي كنند و معتقدند كه اين نوع درمان

هيچ گونه عوارض جانبي براي فرد درمان شده ندارد. اين شبكه اگر فراتر از ادعا و رجز خواني قادر باشد از راه ارتباط با هوش كيهاني كليه بيماران از جمله بيماران صعب العلاج مثل سرطان، بيماري هاي مادرزادي و ژنتيكي را در مان كند، گذشته از آنكه به بشريت خدمت بزرگي نموده و انسان را از بزرگترين مشكلات نجات مي دهد، مي تواند ثابت كند كه بر خلاف علم امروز بشر، كه، معتقد است اصل آنتروپيك تعيين كننده نوع نظام موجود در كيهان است، هوش فرا مادي نظام هستي را به اين شكل پديد آورده است و در اين صورت تأثيرات بسيار شگرفي در باورهاي علمي ايحاد خواهد كرد و چنين ادعايي راه گشاي بسياري از ديگر مشكلات علمي خواهد بود.

از آنجا كه شفاي بيماران در اين روش كوچكترين هزينه اي در بر ندارد و اين شفا مي تواند در هر زمان و هر مكان به همه افراد بشر كمك كند براي شبكه هوش كيهاني جاي درنگ نيست كه اين خدمت بزرگ و اين معرفت عظيم را هر چه سريعتر به نتيجه برساند تا مراكز علمي و پزشكي جهان بر شفاي بيماران خود صحه بگذارند و بپذيرند كه عرفان تنها توهم هاي واهي نيست و متصل به همان حقيقتيست كه بشر چراغ به دست، گرد جهان دنبال آن مي گردد. در اين صورت است كه بشر استدلال گر مي پذيرد كه فرا تر از علل مادي يك علل فوق مادي مي تواند رشد سلول هاي سرطاني را متوقف كند، كور مادر زادي را شفا بدهد و اميد زيستن را در دل بيماري كه ساعت هاي مرگ خود را لحظه شماري مي كند زنده نمايد. اما از زماني كه

بشر خود راشناخت تا به امروز روش هاي رواني زيادي در جهت تلقين شفاي بيماران به كار رفته كه هيچ كدام از آنها بر خلاف بسياري از مدعيان ارتباطي با نيرو هاي فرا مادي ندارد، دانشمندان جهت برسي اين نوع درمان ها آزمون هاي متعددي را بر گزار كرده اند كه به نمونه اي از آن اشاره مي كنيم. يك نمونه از اين آزمون ها آزمون دكتر موزليست كه در يكي از بيمارستان هاي تگزاس آمريكا بر روي بيماران مختلفي كه از درد شديد مفاصل رنج مي بردند، انجام داد. او بيماران خود را بدون آنكه خودشان مطلع باشند به دو گروه تقسيم كرد. يك گروه را تحت عمل جراحي قرار داد و مشكل آنها را بوسيله عمل جراحي رفع نمود. اما براي گروه بعدي بدون آنكه عمل جراحي روي مفاصل آنها انجام دهد، تنها يك عمل جراحي نمايشي را براي آنها بازي كرد و به بيماران و همراهان آنان وانمود كرد كه براي آنها عمل جراحي مفاصل انجام داده است.

دكتر موزلي با كمال تعجب مشاهده نمود كه هر دو گروه از بيماران پس از عمل جراحي و بعد از عمل جراحي نمايشي به يك اندازه از درد آنها كاسته شده است.

او به اين نتيجه رسيد كه افرادي كه تحت عمل جراحي نمايشي قرار داده شده اند تنها به دليل اينكه ايمان داشته اند عمل جراحي مي تواند به درد آنها خاتمه دهد پس از اين عمل جراحي نمايشي هم احساس سلامتي مي كنند در نتيجه درد آنها تسكين پيدا كرده است.

در آزموني ديگر يك كشيش سخنور و حاذق كه از فن بيان بسيار خوبي برخوردار بود، توسط يك خطبه بسيار پرشور توانست حالت خلسه و تفكر روحاني را

براي مخاطبان خود فراهم كند به شكلي كه تعداد زيادي از اين مخاطبان پس از ايراد اين خطبه اعلام كردند كه توانسته اند بر بسياري ازمشكلات و بيماري هاي خود فائق آيند. آزمون گران در موقعيت مناسب ديگري، به جاي آن كشيش خطيب بازيگر توانايي را براي ايراد خطبه راهي كردند و اين بازيگر توانست همچون كشيش حاذق شور و شعف وصف ناپذيري به مجلس بدهد به قسمي كه باز هم عده زيادي از جمعيت مخاطب به حالت خلسه رواني فرو رفتند، آزمون گران با كمال تعجب مشاهده كردند كه پس از اين آزمون هم عده زيادي از شنوندگان اعلام كردند كه پس از اين خطابه توانسته اند بر بسياري از مشكلات و بيماري هاي خود غلبه كنند.

موضوعات از اين دست توانايي و ساختار بسيار پيچيده مغز انسان را نشان مي دهد كه اگر مغز در شرايطي قرار بگيرد كه باور كند از اين پس مشكل يا بيماري براي فرد وجود ندارد از فرستادن برون داده اي كه سبب مي شود فرد احساس درد يا نا آرامي و اضطراب كند، خود داري مي كند و با اين حساب، احساس درد يا فشار مشكلات از ذهن فرد برداشته شده و احساس درمان و آرامش مي كند.

در حقيقت بيماري يا مشكل هنوز به درمان وحل نشده اما فرد تصور مي كند كه شفا يافته يا مشكل او حل شده است.

شبكه حلقه مرگ مغزي را مرگ نامحسوس ترجمه كرده و دليل آن را هاله اي از انرژي منفي مي داند كه اطراف فرد گرد آمده، در حالي كه از نظر علمي قسمت هاي فوقاني مغز كه وظيفه پردازش اطلاعات را بر عهده دارند آسيب مي بينند اما قسمت هاي تحتاني كه وظيفه كنترل اعمال

حياتي را بر عهده دارند هنوز مي توانند وظيفه خود را انجام دهند، به اين جهت فرد از نظر اعمال حياتي چون تنفس و ضربان قلب سالم است اما مغز هيچ كنترلي بر بدن ندارد. در اينجا پزشكان با عكس برداري و اسكن هاي مختلف قسمت هاي آسيب ديده مغز را شناسايي مي كنند.

اين موضوع نشان مي دهد كه كنترل همه قسمت هاي بدن و حتي فعل و انفعالات و فرمان هاي دروني چون تفكر بر عهده خود مغز است.

مغز فيزيكي هم ناشي از آسيب ديدن يكي از اعضاي حياتي بدن است كه ممكن است پس از مدتي مشكل برطرف شود و فرد زنده بماند. مرگ قطعي زماني رخ مي دهد كه كليه سلول هاي اعضاي حياتي چون مغز، قلب، شش، كبد و … بر اثر كمبود اكسيژن يا وجود مواد سمي يا … توانايي انجام وظايف حياتي خود را ازدست بدهند. شبكه حلقه معتقد است مغز ابر كامپيوتريست كه اپراتور آن بُعد فرامادي بشر است.

اما اشتباه اين گروه آن است كه مغز را با كامپيوتر مقايسه مي كنند.

مغز كامپيوتر نيست كه تنها وظيفه اش پردازش اطلاعات باشد.

ما اگر از مغز پيچيده انسان هم صرف نظر كنيم و بخواهيم ساده ترين مغز موجودات را با كامپيوتر مقايسه كنيم مي توان عنوان كنيم كه، مغز موجود زنده، به دليل داشتن توانايي خودسازماندهي، اين ويژگي را دارد كه تغييرات محيط را در درون سيستم خود به شكلي سازمان يافته تصوير كند.

به بيان ديگر، سيستم زنده نسبت به تغييرات محيط خارج از خود واكنش نشان مي دهد و اين واكنش همان تصويريست كه از دگرگوني هاي محيط، بر ساختار پوياي مادي زنده منعكس مي شود و اين همان مفهوم بازنمايي (آگاهي) است.

بازنمايي امروزه بيشتر

به عنوان كاركرد بنيادين دستگاه حسي معنا مي شود و به شكلي ويژه از همين انعكاس جهان خارج بر سيستم زنده دلالت مي كند.

پس آگاهي عبارت است از توانايي بازنماياندن تغييرات محيط، در درون سيستم عصبي. اگر سيستمي آنقدر پيچيده شود كه از خودش هم در خودش بازنمايي داشته باشد، آنگاه آن سيستم خودآگاه است.

خودآگاهي به اين معنا، يك حالت خاص آگاهي قلمداد مي شود. آگاهي توانايي بازنمايي محيط در قالب شبكه اي از روابط پردازشي و اطلاعاتيست و خودآگاهي شكل خاص از آگاهيست كه بازنمايي خود همين فرآيند را هم در بر بگيرد و به اصطلاح، خصلتي «خود ارجاع» به خود بگيرد.

اين بدان معناست كه در سير تكامل، سيستم هايي پديد آمده اند كه نه تنها جهان خارج را بازنمايي كرده و آن را در قالب رمزگان حسي كد گذاري كرده اند، كه خود همين روند بازنمايي را هم بار ديگر در درون خود بازتابانده اند و خود فرآيند رمزگذاري داده هاي حسي را بار ديگر در سطحي پيچيده تر رمزگذاري كرده اند.

سطوح آگاهي را «هشياري» مي نامند. هشياري حالتيست كه دستگاه پردازنده عصبي در آن قرار دارد. از سوي ديگر، پراكندگي اندك خودآگاهي در ميان گونه هاي جانوري، نشان مي دهد كه بقا به سادگي بدون اين دستگاه با شكوه اما بغرنج نيز ممكن است.

تنها جانوري كه در مورد خودآگاه بودنش قطعيت وجود دارد، انسان است.

در مورد شامپانزه، گوريل و دلفين، نشانه هايي قانع كننده وجود دارد كه به حضور شكلي از خودآگاهي در ايشان دلالت مي كند.

بر اساس شواهدي كمتر و غريبتر، شكلي از اين حالت را مي توان به مورچه و زنبور نسبت داد. از اين رو خودآگاهي امري استثنايي در موجودات استثنايي است.

تنها شماري انگشت شمار از

گونه هاي جانوري قابليت خودآگاهي را در خود پرورده اند و آنان نيز تنها در بخشي از عمر خويش خودآگاهانه به جهان مي نگرند. از اين رو خودآگاهي حالتي ويژه و استثنايي از هوشياري است.

از منظر ديگر اگر بخواهيم اين موضوع را برسي كنيم بايد ساختمان مغز را به دقت مطالعه نماييم. گاهي دانشمندان از طريق اسكن و عكس برداري اين كار را انجام مي دهند و گاهي با برسي مغز افرادي كه دچار ضايعه مغزي شده اند كاركرد مغز را دوباره مورد برسي قرار مي دهند تا متوجه شوند اين ضايعات چه تأثيري بر فرد گذاشته است.

براي مثال، آسيب ديدن به قسمت ورنيكه مغز كه مسؤول هماهنگ كردن و درك اطلاعات بين مراكز سه گانه بينايي، شنوايي و حسي است، موجب مي شود فرد، درك درستي از ديدارهاي خود نداشته باشد.

مثلاً اگر از او سؤال شود اكنون چه چيزي را مشاهده كند مغز او قادر نيست به قسمت حافظه دستور دهد تا فرماني صادر كند مبني بر اينكه او آنچه مي بيند در گذشته هم ديده و به عنوان مثال نامش درخت است.

او درخت را مي بيند اما چون ورنيكه آسيب ديده نمي تواند به قسمت يادآوري و درك مغز بگويد اين يك درخت است.

در مورد شنواي و حس هم چنين مشكلي به وجود مي آيد و فرد نمي داند چه مي شنود و چه چيز را احساس مي كند.

بيان اين موضوع نشان مي دهد كه مركز ادراك و پردازش اطلاعات خود مغز است، اگر قرار بود مركز درك مغز خارج از خود مغز باشد يا اپراتوريش بر عهده خارج مغز است چنين فردي بايد مي دانست چه چيزي را مي بيند چون هيچ كدام از اعصاب بينايي اين فرد آسيب

نديده اند.

تنها مركز درك شنوايي او آسيب ديده و او نمي تواند مشاهدات خود را تفسير كند.

در سال 1848 جوان 25 ساله اي به نم فييناس گيج كه كارگر ماهر، منضبط و خوش اخلاقي بود، در حين كار ميله اي به سر او اصابت كرد و قسمت لوب پيشاني مغز او آسيب ديد. ضربه به شكلي بود كه ميله از پشت سر وارد شد و از پيشاني خارج گرديد اما قسمت هاي ديگر مغز آسيب نديد چون حواس، تكلم و بقيه قسمت هاي بدن او سالم بودند اما شخصيت او به طور كامل تغيير يافت. فييناس ديگر ماهر، خوش اخلاق، با حوصله و منظم نبود بلكه شخصيت او به فردي پرخاشگر، لجوج، دودل و متزلزل تغيير يافته بود.

تحقيقات در مورد مغز و رفتار فييناس كمك هاي بزرگي به علم روانشناسي كرد به اين خاطر جمجمه و مدارك مربوط به آسيب مغزي او هم اكنون در موزه دانشگاه هاروارد نگهداري مي شود. از آنجا كه علم روانشناسي وشناخت كاركرد هاي مغزي بسيار پيچيده است و حتي بسياري از دانشجويان اين رشته ذهنيت واقعي نسبت به بسياري از كاركرد هاي مغز ندارند، مثلا نمي توانند تجسم كنند كه شخصيت وابسته به همين مغز و اطلاعاتيست كه از محيط اطراف خود جمع آوري كرده،. يا بسياري از اين دانش آموختگان درك درستي از واقعه مرگ ندارند. يا عمل فكر كردن كه به نظر مي رسد مشتي نورون هاي مادي نتوانند فرآيند پيچيده، همچون انديشيدن، را در وجود بشر شكل دهند، پس چنين اعمال خارق العاده به عهده يك اپراتور غير ماديست كه از راه تشعشعات يا فرمان هاي خود، فرآيند پيچيده اي همچون انديشيدن يا شخصيت را براي مغز ميسر مي سازد! البته اين نوع

طرز تفكر براي كساني كه آشنايي كامل با علم روانشناسي و كاركرد هاي مغز دارند، بسيار خنده آور است.

اين موضوع باعث شده تا، بسياري دانسته يا ندانسته از اين عدم آگاهي سو، استفاده كنند و باورهايي را به فرد بقبولانند كه هيچ سند و مدرك علمي ندارد. پايه گذاران عرفان كيهاني با آنكه آشنايي كامل باعلم روانشناسي و كاركرد هاي مختلف مغز داشته اند، اما از فقدان تخصص و مهارت مخاطبان خود سو، استفاده كرده و در مورد كاركردهاي مختلف مغز و جنبه هاي رواني بشر اظهارنظرهاي مختلفي نموده اند كه هيچ وجاهت علمي ندارد. آنها با علم جديد روانشناسي آشنا هستند اما علت و دلايل فرآيندهاي مغزي را مانند فلاسفه قديمي بي هيچ سند و مدركي به بعد فرا مادي بشر ربط مي دهند و براي اينكه مخاطب خود را بيشتر اغوا كنند، انسان ها را به سه گروه افراد ساده، دانا و سوپر دانا تقسيم مي كنند و در جهت تشويق افراد ساده و خوش باوري كه موضوعات جديد را به راحتي مي پزيرند و در نكوهش افراد دانايي كه هر مطلب جديد را با سند و مدرك و استدلال مي پزيرند، داد سخن سر مي دهند. اين در حاليست كه همه ما مي دانيم تنها ابزار بشر براي رسيدن به واقعيت و انطباق گزينه هاي غلط و درست و داوري كردن در مورد آنها عقل وخرد بشر است و انسان تنها با استدلال مي تواند راه درست خود را انتخاب كند و تنها وجه تمايز انسان با ديگر موجودات همين استدلال گري و منطق پذيري او ست. در حالي كه شبكه حلقه معتقد است:

«بنا بر اين عقل پيوسته با كارهايي كه منافع مادي و ملموس نداشته

باشد مخالفت مي كند و هر كجا انسان بخواهد كار دل را دنبال كند، مخالفت سرسختانه نشان مي دهد. براي نمونه، وقتي كه شخص بخواهد تجربه ماورايي وغير متعارف پيدا كند، عقل به شدت واكنش نشان داده و به كلي وجود چنين دنيايي را منكر مي شود.» در پاسخ بايد گفت:

كار دل كدام است؟

دل تنها وظيفه پمپاژ خون را بر عهده دارد و مسائل عاطفي، عشقي و احساسي بر عهده مغز است كه در موقعيت مناسب نه تنها اختلال ايجاد نمي كند بلكه با فرمان ترشح هورمون هاي مختلف بدن را پذيراي حالت هاي احساسي مي كند.

اما سخن ديگر شما درست است كه مي گوييد، عقل از فريب خوردن انسان جلوگيري مي كند در طول زندگي بشر هم ثابت شده كه، همواره انسان را از جادوگري، خرافه پرستي و اغو اگر ي بر حذرداشته و از او مي خواهد واقعيت زندگي خود را (اگر چه اين واقعيت نسبي باشد ) فداي حقيقتي نكند كه ريشه در توهمات و خيالبافي دارد. البته اگر شما بتوانيد با روش فرا درماني خود بيمار سرطاني را به شكلي درمان كنيد كه اثري از سلول هاي بيمار در بدن او نباشد يا ديگر بيماران را به شكل واقعي شفا دهيد، عقل نه تنها با ادعاي شما مخالفت نمي كند، بلكه مي پذيرد كه شما حقيقت را يافته ايد.

http://razhayedel. blogfa. com

عرفان چند ضلعي

نقد عرفان حلقه

عرفان چندضلعي

«ميرحميد موسوي»

جهان از حدود يكي و دو دهه پيش، بستر ظهور و پيدايش چشمگير و روزافزون مكاتيب و فرقه هاي معنويت گراي انحرافي و عرفانهاي كاذب نوظهور هست؛ در اين بين كشور ايران نيز ازجريان اين پروسه (يابه عبارتي پروژه) جهاني عقب نمانده و شاهد ظهور صد ها مدعي تاسيس و بنيان نهادي

عرفاني ومعنوي بوده است.

يكي از اين عرفانها كه از سالهاي آغازين دهه ي هشتاد شمسي در ايران كه به طورمخفيانه و زيرزميني اقدام به برگزاري، آموزش و عضوگيري مريد و داوطلب كرده، عرفان حلقه يا كيهاني است.

بنيانگذارومؤسس اين نحله انحرافي فردي به نام محمدعلي. طاست، اين فردادعا مي كند اين عرفان (عرفان كيهاني) حاصل 30 سال سعي وتلاش او بوده وراهگشاي تمامي مشكلات و بيماريهاي جسمي و روحي مردم صرفنظرازهر گونه اعتقاد، مذهب و مسلك است؛ [1] ايشان همچنين بيان مي كنند كه فرد با اتصال به شبكه هوشمند شعور الهي مي تواند از هر گونه بيماري لاعلاج شفا يابد و حتي پيامبران الهي مانند عيسي (علي نبينا و عَلَيْهِ السَّلَام) باتمسك و توصل به اين نيروي عام الهي مي توانست بيماران را شفا دهد و مردگان رازنده كند؛ [2] در حول و محور عرفان كيهاني ابهام و پرسش بسيار است مانند:

آيا اين عرفان جعليست يا كشفي؟ درمان است ياعرفان؟ سر سلسله عرفان حلقه را چه كسي تعيين كرده است؟

چرا لايه ي دفاعي بايد توسط مستر و با گرفتن امضا تفويض شود؟ سر دسته اين عرفان چه سابقه علمي و ديني دارد؟

… و دهها سؤال اينچنيني كه هميشه بدون پاسخ مانده و هيچ جوابي از سوي اين گروه انحرافي داده نشده است.

مابه حسب وظيفه جهت آشنايي عموم مردم مؤمن و مسلمان ايران اسلامي در چند مقاله سعي خواهيم داشت بررسي تطبيقي كامل اين عرفان، با ساير عرفانها و مكاتيب معنوي نوظهور انحرافي ارائه نماييم؛ انشاالله مورد استفاده قرار گيرد و تا حدودي افكار باطل و پوچ اين گروه مدعي را آشكار سازد.

ريكي اُمُّ و اَب ِّعرفان

حلقه «ريكي» به معناي انرژي كيهاني

[3] در قرن 19 توسط ميكائواوسويي [4] در ژاپن بناگذاري شد.

خواستگاه ابتدايي اين مكتب هند، تبت و چين بوده است كه توسط اوسويي در ژاپن با اعمال تغييراتي ريكي ناميده شد.

بدون شك بعد از تطبيق اندكي از عقايد اين گروه با افكار عرفان حلقه در خواهيد يافت كه عمدتاً عرفان حلقه زائيده و اقتباس شده از عقايد و اعمال ريكي هست.

1 - تعريف و آشنايي با هر دو گروه

1 - 1 ريكي؛ در تعريف ريكي اصطلاحات و بيانات زيادي وارد شده است ولي مهمترين آنها به صورت زير ذكر شده است [5]:

- ريكي نيروي عمومي حيات، انرژي كيهاني، نيروي همگاني الهي، شفا بخش جهان. - نوعي انرژي هوشمند و سامان دهنده. - يك هنر كه از مستر به فراگير منتقل مي شود. - انرژي نامحدود و بي نهايت دائمي. - انرژي هوشمند و خلاق، يك دوست حقيقي و يك هديه الهي. – وجود هوشمند و زنده و آگاه. از تعريف فوق چند نكته مهم ديده مي شود:

الف) «ريكي» وجود هوشمند الهي

ب)

«ريكي» شفا بخش و بهبود دهنده الهي بي نهايت

ج)

«ريكي» انرژي و نيروي كيهاني كه از مستر به درمانگر انتقال مي يابد.

د)

«ريكي» زنده، هوشمند و آگاه

1 - 2 عرفان حلقه؛

«… اساس اين عرفان بر اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني (هوشمندي حاكم بر جهان هستي) استوار است … فيض الهي به صورت هاي مختلف در حلقه هاي گوناگون جاري بوده كه در واقع همان حلقه هاي رحمت عام الهي (شبكه هوشمندكيهاني) است كه مي توان مورد به رهبرداري عملي قرارگيرد … بيمار توسط فرد درمانگر به شبكه شعور كيهاني متصل شده و مورد كاوش قرار مي گيرد … در اين مكتب درماني براي

درمان همه ي انواع بيماريها مي تواند موثر باشد و درمانگر اجازه ندارد كه نوعي از بيماريها را غيرقابل علاج بداند … بيمار توسط مستر به شبكه شعور كيهاني اتصال مي يابد و مورد اسكن قرار مي گيرد …» [6] در تعريف و تبيين هدف و فلسفه عرفان كيهاني چند نكته قابل تأمل است كه توصيه مي شود با نكاتي كه در تعريف ريكي ذكر كرديم موردمقايسه قراردهيد:

الف) وجود شبكه هوشمند شعور كيهاني كه حاكم بر جهان هستي است.

ب) شبكه اي كه شفا بخش تمام بيماريهاي روحي و جسمي لاعلاج است.

ج) انرژي كه از شبكه شعور كيهاني به واسطه مستر به بيمار اتصال و تفويض مي يابد.

دِ) شبكه كاملاً آگاه و هوشمند

2 - وابسته نبودن به هيچ اعتقاد، دين و مذهب

2 - 1 ريكي؛ «ريكي يك مذهب نيست، ريكي كاملاً غيرمذهبيست شما مي تونيد به هر ديني بپردازيد يا به هيچ يك از اديان اعتقاد نداشته باشيد و همچنان از ريكي استفاده كنيد و بهره مند شويد … ريكي به هيچ ديني وابسته نيست و اكنون افراد با مذاهب و اعتقادات مختلف جزو درمانگران ريكي هستند.»

2 - 2 عرفان حلقه؛ «از آنجا كه انسان شمول است همه ي انسانها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي مي توانند جنبه ي نظري آن را پذيرفته و جنبه ي عملي آن را مورد توجه و استفاده قرار دهند … به طور كلي، همه انسانها صرفنظر از نژاد، جنسيت، سن و سال، سواد و معلومات، استعداد و لياقتهاي فردي، دين و مذهب، گناهكاري و بيگناهي، پاكي و ناپاكي و … مي توانند از رحمت عام الهي (شبكه شعور كيهاني) برخوردار شوند … سن، جنسيت، ميزان تحصيلات، مطالعات، معلومات، تعاليم

و تجارب عرفاني وفكري مختلف، استعداد و لياقتهاي فردي و … هيچ تاثيري در كار با شبكه شعور كيهاني ندارد، زيرا اين اتصال و برخورداري از مدد قرآن فيض و رحمت الهي بوده كه بدون استثنا شامل حال همگان است …» [7] نكته مهمي كه در هر دو از گروهها ديده مي شود اينست كه براي دريافت اين نيروي شفا بخش الهي نيازي به اعتقاد حتي به خود خدا به عنوان منبع انرژي شفا بخش و اديان الهي نيست و همچنين فرد فرقي ندارد مشرك باشد ياكافر و يا گناهكار، براي همه ي كسان است.

3 - معنويتي فراتر از دين

3 - 1 عرفان ريكي؛ «ريكي مذهب نيست ولي معنويت است، معنويت، اعتقاد و ايمان در ارتباط شما با الهيت است.

هدف از پيشرفت معنوي، بهبود بخشيدن اين ارتباط و مشاهده الوهيت در درون خود و پيرامونتان مي باشد.

مذهب راهنماييست كه به شما نشان مي دهد چگونه خود را از لحاظ معنوي پرورش دهيد. مذهب به شما مي گويدكه الهيت چيست و متن ها (دعاها)، مكانهاي مخصوص عبادت و راهنماياني براي حمايت از شما معرفي مي كند.

ممكن است شما پيرو ديني باشيد ولي ارتباط معنوي قلبي نداشته باشيد، ريكي امكانات رشد معنوي را فراهم مي نمايد. اهميت ندارد كه پيشينه مذهبي شما چيست. شما متوجه خواهيد شد كه در ريكي اصول با معنا بوده و هيچ تعارضي بامذهب شما ندارند. در حقيقت ريكي بايد ارتباط معنوي شخصي شما را ارتقاﺀ دهد. سيماي معنوي ريكي، شما را قادر به انجام موارد زير مي سازد:

الف) اتصال به مبداﺀ: شما از نماز و مراقبه براي ارتباط با خداوند يا قدرت برتري كه به آن اعتقاد داريد استفاده مي كنيد. ارتباط

معنوي، منبع بي پاياني از انرژي ريكي را فراهم مي كند.

ب)

كانال انتقال انرژي برتر: انرژي شفادهنده ريكي از درمان گر نمي باشد، اين انرژي ازطرف خداوند يا انرژي برتر، به واسطه درمانگر انتقال مي يابد.

ج)

حفظ سلامت معنوي: همچنان كه شما سلامت جسماني خود را به وسيله غذاي مغذي، هواي تازه و ورزش حفظ مي نماييد، به حفظ سلامت روحاني خود نيز نياز داريد. نماز، مراقبه، اوقات آرام و تمرينات معنوي ( انجام اعمال خوب) مي توانند در اين رابطه كمك كنند.»

3 - 2 عرفان حلقه؛ توضيح و تبيين آرا و عقايد موسس و بنيانگذار عرفان كيهاني در اين باب رساله ي مجزايي را مي طلبد، لذا در مقالات آتي به طور مفصل به اين موضوع خواهيم پرداخت ولي به طور اجمالي بنيانگذار و رئيس فرقه كيهاني، اين عرفان را يك جريان معرفت شناسي معرفي مي كند كه ضامن و رابط و عامل رسيدن به كمال و خودشناسي است.

به بياني روشنتر طريقت را عامل قبولي شريعت مي داند بدين سان كه دين را به دوبال شريعت و طريقت تقسيم نموده و بيان مي دارد كه دين بدون وجود يكي از هر دو ناقص است، [8] اين مطلب در زماني بيان مي شود كه براي يك فرد آگاه به اسلام روشن است كه در دين طريقت و شريعتي به طور مجزا وجود ندارد و شريعت همان طريقت، طريقت نيز همان شريعت است و قابل تجزيه و تركيب و مجزا بودن از يكديگر نيستند و هر دو (شريعت و طريقت) داراي يك مفهوم ايمان و عمل صالح هستند و تقسيم دين به دو قسم طريقت و شريعت، بدعت بزرگي در دين بود كه توسط صوفيان و شعراي وابسته مطرح شد

والا در دين چنين مطلبي بيان نشده است.

***********

پي نوشتها:

1 - مصاحبه محمدعلي. ط با سايت رسمي موسسه عرفان حلقهinteruniversal. persianblog. ir

2 - همان

3 - Riانرژي وKeiكيهاني

4 - pronounced Me - ka - oh OOh - su - ee

5 - تمام مطالب راجع به «ريكي» ازسايتwww. arvah. net استفاده و اقتباس شده است.

6 - انسان از منظر ديگر، ص 19، 72 تا 85

7 - همان، ص 2، 21، 76

8 - مصاحبه محمدعلي. ط با سايت رسمي موسسه عرفان حلقه

interuniversal. persianblog. ir

بخش آموزه ها

تعريف عرفان كيهاني

عرفان كيهاني (كه عرفان حلقه نيز ناميده مي شود ) بر اساس گفته بنيانگذار آن «نوعي سير و سلوك عرفاني است كه مباحث عرفاني را مورد بررسي نظري و عملي قرار مي دهد» [1]. چنانكه در ادامه مقاله خواهد آمد، مقصود از سير و سلوك معنوي نه ارتباط با خدا بلكه ايجاد ارتباط با شعور كيهاني است كه با تشكيل حلقه درماني صورت مي گيرد؛ [2] با توجه به نوشته هاي وي كه در ادامه به آنها مي پردازيم مي توان در تعريف اين مكتب گفت:

عرفان كيهاني مكتبي انسان محور است (محور مباحث و اهداف آن انسان است) كه از جنبه نظري، جهان را مجازي و سراسر حركت دانسته و شعور كيهاني را محرك عالم مي شمارد و انسان را به وسعت هستي تعريف مي كند و از جنبه عملي، نجات انسان را جمعي و در پي رهايي از كثرت و رسيدن به وحدت مي داند و شعور كيهاني را نقطه مشترك بين انسان ها شمرده و در راستاي همين وحدت از فرادرماني براي درمان همه بيماري ها استفاده مي كند.

جنبه نظري از نگاه مؤسس عرفان كيهاني انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد:

پله عقل و پله

عشق. بر اين اساس اين مكتب داراي دو جنبه نظري و عملي است.

جنبه نظري اين مكتب به پله عقل، مربوط مي شود و نگاهي ويژه به جهان و انسان است.

اما جنبه عملي با پله عشق پيوند داشته و روش عملي در اين مكتب را به عهده دارد. [3] جهان جهان از نگاه اين مكتب، سراسر حركت بوده و فاقد وجود خارجي است؛ [4] به اين معنا كه وقتي اتم را مي شكافيم به ذرات متحرك مي رسيم و اگر اين ذرات را بشكافيم و همين روند را تا بي نهايت ادامه دهيم باز به ذرات ريزتري كه متحركند مي رسيم. بنا بر اين، شالوده جهان، از حركت تشكيل مي شود و از آنجا كه حركت، به طور مستقل و جدا از شيء متحرك، وجود خارجي ندارد بنا بر اين جهان هستي مادي، وجود خارجي نداشته و صرفاً داراي وجودي مجازي مي باشد؛ زيرا هر جلوه اي كه ناشي از حركت باشد، مجازي است.

آنچه از هستي مادي مشاهده مي كنيم فقط واقعيتيست كه در اثر حركت در حركت موجود در عالم، حاصل شده است.

نظير استوانه اي كه از حركت دوراني يك تيغه بر يك محور پديد مي آيد. شعور كيهاني آنچه اين حركت را به وجود مي آورد عامليست به نام «شعور كيهاني اين عامل، تنها واسطه بين خدا و خلق به شمار مي رود [5] و مايه ايجاد وحدت در عالم است؛ [6] شعور كيهاني هوشمندي حاكم بر جهان است كه جهان هستي را به وجود آورده است.

به بيان ديگر جهان هستي تصويري مجازي از حقيقتي ديگر به نام شعور و آگاهي است.

بنا بر اين، حقيقت اين جهان را همان شعور كيهاني تشكيل مي دهد. [7] با اين

حال در هر لحظه سه عنصر، در جهان هستي مادي موجود است:

آگاهي، ماده و انرژي. [8] هر يك از اين سه عنصر، قابليت تبديل شدن به يكديگر را دارند. [9] اين در عرفان كيهاني از شعور كيهاني با نام هاي ديگري چون شبكه شعور كيهاني، هوشمندي حاكم بر جهان هستي، هوشمندي كيهاني، شعور و آگاهي خداوند، شعور الهي، روح القدس، جبرئيل، يدالله و … ياد مي شود. [10] شبكه مثبت و شبكه منفي شعور كيهاني به عنوان شبكه مثبت نيز شناخته مي شود. شبكه مثبت كليه اطلاعات و آگاهي هاي لازم را در جهت رسيدن انسان به كمال در اختيار انسان مي گذارد. در برابر، شبكه منفي قرار دارد كه مسير شيطان است و كليه اطلاعات و آگاهي هايي را كه باعث انحراف انسان شده و او را از مسير كمال دور مي كند، در اختيار انسان قرار مي دهد. آگاهي هاي شبكه مثبت، انسان را به «عرفان كمال» راهنمايي مي كند و آگاهي هاي شبكه منفي او را به سوي «عرفان قدرت» مي برد. [11] انسان اين مكتب به انسان نگاهي فراكل نگرانه دارد. [12] در نگاه فراكل نگرانه، انسان به عظمت و وسعت جهان هستي ديده مي شود. در توضيح اين نگرش بنيانگذار اين مكتب مي گويد:

«انسان موجوديست متشكل از كالبد هاي مختلف مانند:

كالبد يزيكي، كالبد رواني، كالبد ذهني، كالبد اختري و كالبدهاي ديگر و نيز مبدل هاي انرژي گوناگون كه به اصطلاح به آنها «چاكرا» گفته مي شود و نيز كانال هاي انرژي مختلف، ازجمله كانال هاي محدود و مسدود چهارده گانه در بدن كه درطب سوزني مطرح است، همچنين حوزه هاي مختلف انرژي در اطراف بدن مانند:

حوزه پولاريتي، حوزه بيو پلاسما و نيز اجزايي مانند شعور سلولي، فركانس مولكولي و بي

نهايت اجزاي ناشناخته ديگر». [13] پله عقل و پله عشق انسان همواره دو پله در مقابل خود دارد:

پله عقل و پله عشق. پله عقل؛ دنياي علم و دانش، فن و روش و تكنيك، پند و نصيحت، دليل و برهان و استدلال، سعي و كوشش وتلاش و … و به طور كلي حيطه ايست كه اصطلاحاً «دنياي ابزار» ناميده مي شود.

پله عشق؛ دنياي وجد و ذوق و شوق، حيرت و تعجب، جذبه و از خود بيخود شدن، ايثار و محبت و … و به طور كلي حيطه و چارچوبيست كه اصطلاحاً «دنياي بي ابزاري» نامگذاري مي شود. بر اساس تفاوت عقل و عشق، عرفان كيهاني داراي دو بخش نظري و عملي است.

بخش نظري، بر روي پله عقل و بخش عملي بر روي پله عشق قرار دارد. عرفان نظري بيانگر و روشنگر است و با استدلال اثبات مي كند كه انسان بايد چه هدفي داشته باشد و به چه دليل بايد مسير مشخصي را دنبال كند؛ [14] جنبه عملي از نگاه اين مكتب انسان در عصر حاضر دچار كثرت است يعني هر كسي به دنبال منافع شخصي خود مي باشد.

اين حالت، انسان را از تعالي دور مي سازد. تعالي در گرو گرايش به وحدت و درك تن واحده بودن جهان هستي است.

هدف اين مكتب نيز اينست كه انسان را از اين كثرت نجات داده و افق نگاه او را به سوي وحدت، جهت دهد. راه رسيدن به وحدت راه رسيدن به وحدت اينست كه انسان ها «در هوشمندي و شعور حاكم بر جهان هستي به توافق و اشتراك نظر رسيده، پس از آزمايش و اثبات آن، به صاحب اين هوشمندي كه خداوند مي باشد برسند؛ تا

اين موضوع، نقطه مشترك فكري بين انسان ها شده و قدرت و تحكيم پيدا نمايد. بنا بر اين، عامل مشترك فكري بين همه انسان ها و يا به عبارت ديگر، زيربناي فكري همه انسان ها، شعور حاكم بر جهان هستي و يا شعور الهي است». [15]

فرادرماني بنيانگذار اين مكتب، نوعي روش درماني به نام «فرادرماني» را ابداع نموده و مي گويد:

اين روش، از موارد طب مكمل و نوعي سلوك و عرفان عمليست و موجب شناخت عملي خداي متعال خواهد بود؛ [16] تكيه گاه فرادرماني، اتصال به «شبكه شعور كيهاني» است.

فرادرماني درمان همه نوع بيماري از راه اتصال به شبكه شعور كيهاني و قرار دادن بيمار در معرض اين هوشمندي است؛ [17] عرفان عملي، سلوك بر پايه عشق است كه دنياي بي ابزاري و فارغ از استدلال است با اين سلوك، حقيقت جهان هستي از راه كشف و شهود شناخته مي شود اين شهود از راه ارتباط و اتصال با ماورا و كسب آگاهي حاصل مي شود. جهت بهره برداري از عرفان عمليِ عرفان حلقه، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني است؛ [18] حلقه كيهاني اتصال به شبكه شعور كيهاني از راه تشكيل حلقه صورت مي گيرد.

اعضاي اين حلقه عبارتند از:

درمان گير، درمانگر و شعور كيهاني. با اجتماع اين اعضا فيض الهي در حلقه به جريان افتاده و بيماري هاي درمان گير درمان مي شود. [19] براي اتصال به شبكه شعور كيهاني ابتدا درمانگر بايد فيض اتصال و نيز لايه ي محافظ را از مركزيت كنترل كننده عرفان كيهاني (بنيانگذار اين عرفان) دريافت كند.

تفويض اتصال، فقط با مكتوب نمودن «سوگندنامه» مربوط هم بنا بر استفاده صحيح و انساني از اين اتصال، صورت مي گيرد).

[20] لايه ي محافظ، لايه اي از جنس آگاهي براي پرهيز از تشعشعات منفيست و پس از امضاي سوگندنامه به فرادرمانگر تفويض مي شود. اين لايه، تحت هوشمندي شبكه شعور كيهاني ضمن محافظت فرادرمانگر، بيمار را نيز چه در فرادرماني از راه دور و چه از راه نزديك در حفاظ مطمئني قرار مي دهد تا از «تداخل شعور معيوب سلولي» (كه در بيماران وجود دارد ) و «تشعشعات منفي» و به خصوص در مقابل نفوذ «موجودات غيرارگانيك» (مانند جن) محافظت كند؛ [21] براي تشكيل حلقه وحدت، تنها كافيست بيمار خود را به درمانگر معرفي كند (حداقل يك مشخصه از مشخصات بيمار نياز است، نام بيمار و يا در اختيار داشتن عكس بيمار، آشنا بودن چهره بيمار براي فرادرمانگر و يا مُعرف بيمار، براي شروع فرادرماني كافي است) و درمانگر نيز بيمار را به شبكه شعور كيهاني معرفي نمايد. فيض حلقه وحدت از بركت نزديكي و وحدتِ حداقل دو نفر ايجاد شده و هر كجا حداقل دو نفر در حلقه جمع باشند، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم آن خداوند ست.

بعد از اين، در ساعت معين (اگر ساعتي تعيين شده باشد ) و يا طي شبانه روز، شعور كيهاني شروع به اسكن بيمار نموده و از اين طريق، بيماري ها تشخيص داده شده و درمان مي شود. [22] تنها شرط حضور در حلقه وحدت «شاهد» بودن است.

شاهد كسيست كه نظاره گر و تماشاچي باشد و در حين نظاره هيچ گونه قضاوتي نداشته و هر گونه اتفاقي را در حلقه مشاهده كرده، زير نظر داشته باشد و در حين مشاهده از تعبير و تفسير جدا باشد؛ [23]

**************

[1] محمد علي طاهري، عرفان كيهاني، ص

55.

[2] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[3] همان، ص 73.

[4] محمد علي طاهري، انسان از منظري ديگر، ص 35 – 38.

[5] عرفان كيهاني، ص 119.

[6] همان 58.

[7] همان، ص 60، انسان از منظري ديگر، ص 40.

[8] انسان از منظري ديگر، همانجا.

[9] همان، ص 40 و 41.

[10] همان، ص 86

[11] عرفان كيهاني، ص 93 و 95 و انسان از منظري ديگر، ص 198.

[12] عرفان كيهاني، ص 109

[13] انسان از منظري ديگر، ص 27.

[14] عرفان كيهاني، ص 73.

[15] همان، ص 56 و 58.

[16] همان، ص 105 و 107 و انسان از منظري ديگر، ص 17.

[17] بنگريد به انسان از منظري ديگر، ص 94.

[18] عرفان كيهاني، ص 80 و 81.

[19] همان ص 82.

[20] همان ص 110 و انسان از منظري ديگر، ص 99.

[21] انسان از منظري ديگر، ص 91.

[22] عرفان كيهاني ص 82.

[23] همان ص 86.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109