دانستنيهاي اُشو (جنبش نوظهور معنويت نما)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:دانستنيهاي اُشو (جنبش نوظهور معنويت نما)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

گرداوري مطالب از كليه سايت هاي مربوطه جمع آوري و ويرايش شده است.

مشخصات نشر ديجيتالي: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: فرقه ها - جنبش هاي نوظهور

اُشو

تاريخچه

زندگي نامه اُشو در سال 1931 (م) در روستاي كوچك «كوچ وادا» در ايالت «ماهيا پرادش» كشور هند به دنيا آمد و در سال (1990 م) در 59 سالگي در گذشت. اُشو در دوران حياتش به چندين نام شهرت داشت «راجا» نام زمان كودكي او بود بعدها به «راجنيش» تغيير نام داد و سپس در سال 1960 ميلادي به «آچارياراجنيش» معروف شد از سال 1971 به عنوان «باگوان شري راجنيش» شناخته مي شد و نهايتاً در سال 1989 م رسماً عنوان «اُشو» را براي خود برگزيد و دستور داد ديگر آن را با لقب باگوان صدا نكنند.

كتاب هاي منتشر شده از اُشو تا كنون به بيش از 33 زبان مختلف ترجمه شده و در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه به صورت ساده و روان همراه با حكايت و داستان اما بدون ذكر منبع است.

اُشو هرگز خودش كتابي ننوشت همه كتاب هاي او، كه بالغ بر 650 كتاب مي شود در حقيقت نسخه برداري از سخنراني هاي اوست حدود 7000 سخنراني از او بر روي نوار كاست و 1700 سخنراني بر روي نوار ويدئو ضبط شده است.

اُشو در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد در ظاهر چنين گفته شد، كه وي به منظور معالجه به آمريكا مي رود اما بعد با توجه به اسرار

مريدانش در آمريكا اقامت گزيد. مريدان آمريكايي اُشو در نقطه اي دور افتاده در ايالت اريگان زمين هاي را خريداري كرده اند و طي مدت چهار ماه شهري به نام راجنيش پورام در آن جا بنا نهادند طولي نكشيد كه راجنيش پورام به عنوان مركز آيين اُشو مشهور شد اما او را به جرم نقض قانون مهاجرت و امثال آن در سال 1986 اخراج كردند، به هند بازگشت و در سال 1990 در همانجا مرد. پيروان اُشو معتقدند كه اُشو در دوران كودكي داراي احساسات عصيان گري، تمرد و استقلال طلبي بوده است مهم ترين كتابي كه از شخصيتش بحث مي كند كتاب «اينك بركه اي كهن» مي باشد وي در اين كتاب خاطرات فراواني از كودكي خود نقل مي كند همانند دو معجزه كه براي خود نقل مي كند و نيز نسبت به هم كلاسي ها، معلم، پدر و مادر و بسياري از انسان هاي ديگر از خود روحيه عصيان گري بروز داده است.

همچنين وقتي كتاب هاي اُشو را مطالعه مي كنيم به خوبي در مي يابيم كه او داراي شخصيتي بسيار مغرور و متكبر است كه حتي پيروان خود او از اين غرور اُشو آزرده خاطر بوده اند و در جاهاي متفاوت خود را استاد استادان مي داند.

بخش مقالات

راجنيشيسم

بررسي انديشه هاي اشو اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.

تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند.

1 اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم

مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه ي جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيق ترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضايش كوشيد.» 2 بر همين اساس اشو مي گويد:

«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.

كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.

روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند …» 3

از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است؛ زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و روآمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. «آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن است كه آزادمان مي كند؛ نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر عكس فراخوان و ترغيب است …» 4 بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد. در تانترا عقيده

بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند.

5 پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي است؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.

مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه ي تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.

نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آن قدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.

اگر اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار دارد و نماد آن نيلوفر هزار برگ است.

در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند.

6 بنا بر اين عشق جنسي نقطه ي شروع حركت به سوي خداوند است.

تانترا «كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني.» 7 اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.

«روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند

… خواهش جنسي همچنان باقيست … تنها زماني ناپديد خواهد شد كه شما به آن درجه از هوشياري برسيد كه بتوانيد انرژي مهار شده ي آن را آزاد كنيد. اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد.» 8 مراقبه نيازمند عشق مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فرارفتن از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.

آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته ي درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد. اميال، افكار را به صحنه مي كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده، بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل

نائل مي شود.

9 در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.

عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود، مرتبه ي دوم عشق به همه است.

مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت.

10 البته اشو توضيح نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. فقط رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از سخنان او به دست مي آيد و آن اينكه ارضاي آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. «سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.

خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در اين ايستايي، ذهن به روشن بيني مي رسد. در اين توقف، ذهن طعم كاملاً تازه اي از بعدي كاملاً تازه از هستي را مي چشد»

11 در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. آن گاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود، به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد؛ زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه

از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود.

12 از اين منظر «كل كائنات يك شوخي است.» 13 صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و «خداوند هميشه در حال شوخي است.

به زندگي خودت نگاه كن خنده آور است! به زندگي ديگران نگاه كن، همه اش شوخي خواهي يافت.

14 بنا بر اين كسي كه مي تواند بخندد كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.

15 درنگي در مراقبة اشو ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند، به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. از اين رو توصيه مي كند:

«درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد.» 16 بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره گر باش. عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست.

17 در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين

دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.

خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» 18 و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.

19 زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.

لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است.

20 اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را تجربه كنند.

شرق شكست خورده، چون سعي در انجام مراقبه بدون عشق دارد و غرب هم شكست خورده، چون در پي عشق بدون مراقبه است.

تمام تلاش من اينست كه به شما فرايندي بدهم، كليتي كه در برگيرنده مراقبه و عشق باشد.

شخص بايد چه به تنهايي و چه با مردم شاد باشد.

21 بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي دهد خدا شيء نيست، موضع است.

موضع جشن و سرور.

22 زندگي در گرو صداقت با عشق و صميميت است و خدا را با اين صداقت مي تواني احساس كني. او زندگي و شادماني و خوشبختي است، پس در پي او باش نه

كسي ديگر و او را، عشق و صميميت را، خوشي و شادي را، هر جا و در رابطه با هر كس يافتي با او باش. صميميت حالتي از وجود توست. صميمي هستي، با كدام و چه كسي، ابداً مهم نيست.

23 با توصيه هاي اشو ديگر اثري از خانواده باقي نمانده، به جاي آن كمون را پيشنهاد مي كند.

كمون نمونه ي پيوند يا تجمعي از روح هاي آزاد است.

24 تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است.

به اين سان اشو مي پندارد كه انسان را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادي را به جاي آن نهاده است.

در حالي كه وابستگي به يك نفر بسيار سهل تر و كم خطرتر از وابستگي چند هزار نفر به هم است.

در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. گذشته از اين اشو كه همواره بر طبيعي بودن پافشاري مي كند، 25 چگونه اين قدر از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي و تداوم نسل و رابطه ي فرزندي و پدري و مادري را انكار مي كند؟ هرزگي چگونه راه خود را به سوي خدا مي يابد؟ ممكن است اشو به ما پاسخ دهد كه عشق جنسي و رابطه ي سكس خود ويرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندكي مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزريق كني نابود خواهد شد و آنگاه آگاهي به جاي فريب عشق به دل راه پيدا مي كند.

در جواب بايد بگوييم كه درست است براي كسي كه مي خواهد به جايي برسد و خردي معنوي دارد، تجربه ي رابطه ي هرز جنسي و عشق هاي كور نافرجام ممكن است بيدارگر باشد، اما وظيفه ي مربي برداشتن موانع

و انداختن مريدان در دره ي عشق جنسي و رابطه ي سكس نيست. مباح كردن نارواهاي معنوي به غبارآلود كردن و كژي انداختن در راه سلوك مي انجامد. راه تربيت و معنويت بايد مستقيم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فريب. اما كسي كه هنوز درگير توهمات بوده، آگاهي كافي را به دست نياورده، به اندازه ي خود خطا خواهد كرد.

در اينجا استاد بايد در درجه ي اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبيه و هشدار و البته هوشمندي و شقفت معنويت جوي خود را به راه آورد. در غير اين صورت مباح كردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نيك شمردن هر خطا نمي تواند روشنگري رهرو و استحكام و استقامت راه معنوي را تأمين كند.

آيين معنوي راستين بايد عشق ناپاك را از عشق پاك جدا ساخته و راه تقديس عشق را شفاف نمايد و هدايت نيروي عظيم عشق به سوي حقيقت عشق حقيقي را به جاي عشق شهواني آزاد و غير اخلاقي قرار دهد. زماني كه مرد و زن با عشق به يكديگر پيوند مي خورند، به دليل جاذبه ي عشق و نياز جنسي در تلاش خلق يك وحدتند. اما اين وحدت هرگز اتفاق نمي افتد. اگر هم اتفاق بيفتد موقتي و جزييست كه واقعاً فرقي نمي كند اتفاق بيفتد يا نه. در حقيقت، بر عكس، اين امر اشتياق بيشتر براي وحدت، نياز و شوق بيشتر براي وحدت نهايي را به وجود مي آورد؛ اما هر بار به دنبال انجام آن [ رابطه ي جنسي] ناكامي حاصل مي شود … 26 [از اين جاست كه] عشق يك بينش بزرگ را در اختيار ما قرار مي دهد و به اين دليل است كه من

از عشق دفاع مي كنم. اما به ياد داشته باشيد كه شما بايد از اين مرحله بگذريد. تمام حرف من اينست كه شما بايد به فراسوي اين مرحله برويد. عشق بايد يك وسيله باشد.

27 … عشق يك تجربه ي بزرگ است چيزي كه موجب مي شود شما حقيقت مطلق را احساس كنيد اينكه تنها به دنيا آمده ايد، تنها زندگي مي كنيد و تنها مي ميريد و با هيچ دارويي هم نمي توان زهر اين تنهايي را از بين برد … انسان بايد اين تنهايي را درك كند، بايد در اين تنهايي فرو برود، بايد تا اعماق آن برود، ولي همين كه به هسته ي تنهايي اش رسيد، ناگهان آن تنهايي محو مي شود، ديگر تنهايي وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است.

شما تنها هستيد چون خدا تنهاست.

28 اشو اين ميل به وحدت را به خوبي دريافته و به درستي آن را به خداوند و رسيدن به او مربوط مي سازد، اما مشكل اينجاست كه با روابط عشقي و جنسي آزاد انسان همواره به سوي لذت هاي حسي و زودياب فراخوانده مي شود و هيچ منعي هم وجود ندارد و بايد از يك جا اراده كند و خود را از اين هوسراني بازدارد ولي اشو هيچ زمان و مرحله اي را مشخص نمي كند.

اگر قرار باشد كه گذر از لذت هاي جنسي خود به خود پيش بيايد در حقيقت هيچ گاه نخواهد آمد، مگر اينكه شخص توانايي جنسي خود را از دست بدهد. پس هر بار مي تواند بگويد شايد اين بار به آن تنهايي عميق و درك توحيد برسم. وقتي قيد را از لذت ها و خوشي هاي در دسترس برداريم به تجارب معنوي امان ظهور نمي دهند. ممكن است براي التيام حالت

افسردگي و دلزدگي بعد از اين لذت ها و خوشي هاي ناپايدار توهمي از خدا بسازيم و بگوييم اين حالت دريافت توحيد و تنهايي و يكتايي خداست.

اما به راستي خدا را تا خدايي نشوي نمي تواني بشناسي و براي خدايي شدن راهي جز راهي از هوس ها و آسماني شدن وجود ندارد. مگر اينكه خدا را همين لذت و خوشي اين جهاني بدانيم 29 و اشو دقيقاً هيمن گوساله را مي پرستد. راه حل او مبني بر جمع ميان عشق و مراقبه به اين جا مي رسد كه مي گويد:

در فعاليت جنسي نيز به همين صورت درد و رنج وجود دارد. فعاليت جنسي نشان مي دهد كه انسان هميشه زخمي و مهجور است و هرگز نمي تواند از طريق عمل جنسي به اوج لذت برسد. اين وضعيت، انسان را به رسيدن به ديگري مي خواند. اما او بار ديگر به خودش برمي گردد و تا زماني كه آرزوي رسيدن به وحدت ادامه يابد ناراحتي هم تداوم مي يابد.

30 … بگذاريد اندوه شما در عشق زيارتي در نيايش باشد.

بگذاريد اين تجربه ي اندوه يك مراقبة بزرگ و عميق باشد.

اول شما بايد خود را در درون وجودتان حل كنيد. شما نمي توانيد آن را در انسان ديگر حل كنيد. اين حالت برگشت پذير است.

فقط براي يك لحظه مي توانيد حالت فراموشي را به وجود آوريد. پس فعاليت جنسي هم مثل الكل، مثل الكل طبيعي عمل مي كند.

31 اشو در عشق و رابطه ي جنسي فاصله را ديده، حزن و اندوه را كاملاً طبيعي مي داند و البته آن را مبارك معرفي مي كند.

او روابط جنسي را و عشق شهواني را آزاد اعلام مي كند تا به اين اندوه برسد و سپس مي گويد اين اندوه را جدي

بگيريد. ميل به وحدت و رهايي از تنهايي شما را به رابطه اي و به عشقي فرا مي خواند اما اوج اين رابطه براي لحظه اي شما را از خود بي خود مي كند مثل مشروبات الكلي كه از طريق شيميايي شما را از خود بي خود مي كند.

رابطه ي جنسي و عشق جنسي نيز براي لحظه اي اما از راه طبيعي و نه شيميايي اين كار را مي كند.

بگذار چنين شود تا تو به فكر راهي ديگر براي حل اين مشكل بيفتي. البته او هشدار مي دهد كه هر بار اين ميل شديدتر مي شود و اين جاست كه بايد چاره اي انديشيد. او اذعان مي كند كه اين سراب است حالتي عرفاني اما از دست رفتني و برگشت پذير كه گرهي را نمي گشايد. توصيه ي اشو اينست كه بارها و بارها رابطه ي جنسي را تكرار كنيد و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده كنيد تا بتوانيد بالاخره در ژرفاي اين تنهايي خداي يكتا را بيابيد. او توضيح نمي دهد كسي كه براي شهواتش حد تعريف شده اي ندارد، چگونه به طور طبيعي از اين لذت در دست رس صرف نظر مي كند.

بلكه رهايي شهوات نتيجه اي بر عكس داشته، شخص نسبت به اين لذات شرطي مي شود و در يك تسلسل لذت طلبي مي افتد و همواره وحشي تر، هوسران تر و حيواني تر خواهد شد.

يا اينكه از اين رنج هاي پس از لذت و اندوه هاي بعد از شادي به شدت سرخورده و افسرده شده، به پوچي و بي معنايي مي رسد. راهي جز اين نيست كه حريمي براي جاده قرار داده شود كه بي راه از راه باز شناخته شود و انسان در جايي غير از لذت طلبي افسار گسيخته و خوشي خواهي پوچ در جستجوي خويشتن

و خداوند برآيد و اين راهيست كه تربيت عرفاني در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسي را توصيه مي كند و در صورت قرار گرفتن عشق و سكس در چارچوب روابط خانوادگي مهارت در پايداري بر عشق را سر مشق مي سازد. نتيجه گيري كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز عشق+ مراقبه اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه ي عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.

اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد:

من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.

بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي

از كرامت شماست.

حتي در مقابل خداوند بايستيد … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد. 32 اين طور زندگي كردن هيچ لحظه ي باشكوه و افتخار آفريني را در زندگي پديد نمي آورد و همواره بايد از خود و گذشته ي خود گريخت. گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده 33 و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه من پاسخگوي حرف هاي ديروزم نيستم. 34 او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد. لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواي انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند.

در اين مسير همه ي كامجويي ها را خدا معرفي كرده، در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده انجام داده هر گونه تحريفي را اعمال مي كند.

در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه ي هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد. اعتراف اوست كه خود را سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني 35 معرفي كرده و درباره ي مذهب اظهار مي دارد كه: همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود.

36 سوتيترها: اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي

مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.

مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

مؤلف:

حميدرضا مظاهري سيف

***********

***********

پي نوشتها:

1. اُشن گوروجي، ساراها 3، ترجمه هما ارژنگي، ص 61 تا 64.

2. كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيق ي. ترجمه ي مرضيه شنكايي. ص 48 و 49.

3. ساراها 3، ص 91.

4. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 145.

5. شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند ج 2 ص 713.

6. همان. ج 2 ص 716 تا 719.

7. اشو، الماسه هاي اشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240.

8. ساراها 3 ص 91.

9. ساراها 3 ص 125.

10. اشو، شهامت، ترجمه ي خديجه تقي پور، ص 80 تا 92.

11. ساراها 4 ص 15.

12. شهامت ص 47.

13. الماس هاي اشو ص 105.

14. الماس هاي اشو ص 266.

15. اشو، آفتاب در سايه، ترجمه عبدالعلي براتي، ص

72.

16. يك فنجان چاي ص 4.

17. الماس هاي اشو ص 13.

18. الماس هاي اشو ص 341.

19. اشو، پيوند، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 162.

20. امام علي ع در وصف دنيا فرموده است:

«سرورها مشوبٌ بالحزن»، شادي آن با اندوه آميخته است.

بحار الانوار ج 7 ص 119.

21. شهامت ص 179.

22. الماس هاي اشو ص 130.

23. پيوند ص 48.

24. اشو، آينده ي طلايي، ترجمه مرجان فرجي، ص 98.

25. ساراها 3 ص 118 تا 124.

26. اشو، آواز سكوت، ترجمه ميرجواد سيد حسيني، ص 132 و 133.

27. همان، ص 133 و 134.

28. همان، ص 135.

29. شهامت ص 125.

30. آواز سكوت ص 131.

31. همان، ص 132.

32. شهامت ص 26 و 27.

33. اشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 41.

34. اشو، ريشه ها و بالها، ترجمه مسيحا برزگر، ص 175.

35. الماس هاي اشو ص 366.

36. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا، ص 20.

بررسي برخي ديدگاه هاي اوشو

چكيده:

امروزه بشر خسته از زندگي مدرن، تشنه بازگشت به معنويت اصيل است.

معنويتي كه علاوه بر انطباق با حقيقت و همسويي با غايت هستي، انسان آشفته امروز را تسكين داده و آرامشي عميق و پيوسته به او ارزاني دارد. مكاتبي نو به نو در اين بازار پر مشتري وارد مي شوند، خود و فراورده هاي جديد خود را عرضه نموده و به آزمون مي گذارند. از جمله مدعيان پر مشتري در بازار معنويت طلبي، «اشو» است.

وي كه سكس را با مراقبه تلفيق نموده و به رغم خويش، راهي جديد فرا روي بشريت گزارده است، ادعاي خدا جويي و دين داري را به صورت برجسته اي در گفته هايش تبليغ مي كند.

در اين نوشتار تلقي اشو نسبت به پاره اي از مفاهيم ديني از جمله «خدا»، «دين» و «ديانت» مورد

بازخواني، تحليل و اندكي به نقد گذاشته شده است.

در بيان اشو خدا هر چند «حقيقت» دارد اما موجوديست ناقص و ضعيف كه نبايد و نمي تواند «غايت» سير سالك واقع شود. «دين» هم تجربه ايست دروني و فردي و تهي از رسالت هاي اجتماعي. اين سير دروني كه از منظر اشو در قالب «مراقبه» انجام مي پذيرد اگر با هدف «تحصيل شادمانگي» استمرار يابد «ديانت» نام مي گيرد.

براي حصول به «اديان موجود» نيازي نيست و اصولاً خداوند براي انسان نظامي به نام «شريعت» ف تعبيه ننموده است.

نگاهي كوتاه به زندگي اشو باگوان راجينش مشهور به اشو در سال 1931 در هند ديده به جهان گشود. وي در سال 1953 رشته فلسفه را به پايان رساند و به مدت 9 سال در دانشگاه جبال پور هند به تدريس فلسفه مشغول بود و سال ها به مذاكره علمي با بزرگان فلسفه و عالمان هندي پرداخت. اشو در سال 1974 اقدام به تاسيس يك مركز مراقبه (به نام كمون بين المللي اشو) در هند نمود كه بعداً به يكي از بزرگترين مركز مراقبه در هند تبديل شد.

وي در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد. در اين سفر توانست مريدان زيادي گرد آورد به طوري كه شاگردان وي شهركي به نام وي در يكي از اماكن آمريكا بنا كردند.

اما بعد از 4 سال در يك اقدام مبهم، دولت آمريكا دستور اخراج اشو را صادر كرد. در مورد اخراج اشو دو نظريه وجود دارد:

«پيروان و مريدان اشو مي گويند اشو كليه ارزش هاي جامعه آمريكا را زير سؤال برده و راهي جديد جلوي انسان ها قرار مي داد بنا بر اين سران آمريكا از او احساس خطر كردند و او

را اخراج كردند.

اما گروهي ديگر معتقدند كه اشو به دليل افساد اخلاقي افراطي كه در آمريكا در پيش گرفته بود اخراج شد.

گفتني است كه اسناد سازمان اتباع خارجه آمريكا كه وزارت امور خارجه هند هم آنها را تاييد مي كند مويد نظر دوم است.

اشو اهل نوشتن نبود و هرگز كتابي ننوشت اما آثار او همه از سخنراني هاي وي گرفته شدند. سخنراني هاي اشو را بيش از 7000 جلسه شمرده اند.

وي سخنوري چيره دست بود كه توانست پيروان زيادي از كشورهاي مختلف به مكتب خود جذب كند.

اشو مطالب زيادي در تاييد و ترويج يوگا دارد تا حالي كه يك كتاب مستقل از اشو به نام «هفت بدن هفت چاكرا» (كه مراقبه اشو را در قالب تعاليم يوگا آموزش مي دهد) به چاپ رسيده است.

اشو همين طور از يكي از آيين هاي هندي به نام آيين تنتره به شدت تاثير پذيرفته و اين مطلب را در مباحث زيادي به طور شفاف يادآوري كرده است.

وي همچنين از كسي به نام شيخ كبير و از بودا متاثر است و همين طور پاره اي از تعليمات مولوي را در آثارش منعكس كرده است.

از نظر مبنايي وي مفاهيمي مثل تناسخ (حلول ارواح گذشته در پيكر جنين يا در پيگر موجودات ديگر) و روح كيهاني را پذيرفته است.

****

حكايات كودكي اشو، نشان از روح عصيان گري در وي دارد. حس تمرد و عصيان اشو طوري بوده است كه در كودكي در كلاس درس پاهايش را روي ميز قرار مي داد. اين عمل اعتراض معلم را در پي داشت. اشو به معلم چنين پاسخ گفت:

«ميز اعتراضي ندارد، اين مسأله ايست بين من و ميز … اين طوري بهتر مي توانم مطالب نامفهوم شما

را بفهمم.» روزي اشو بر خلاف هنجارهاي موجود موي سرش را بلند مي گذارد و تعدادي فكر مي كنند وي دختر است.

پدر اشو كه نمي تواند كنايه هاي مردم را بشنود به عنوان اعتراض، موي سر اشو را مي كند.

اشو به سلماني مي رود و موي سرش را از ته مي تراشد.

(در هند كسي كه پدرش مرده اين كار را انجام مي دهد) اشو بعد از نقل عكس العملش در مقابل پدرش مي گويد:

«اين آخرين كاري بود كه پدرم با من كرد. چون مي دانست پاسخ خطرناك تر خواهد بود.» «مفهوم خدا از نگاه اشو» يكي از مفاهيمي كه در گفتارهاي اشو به آن پرداخته شده، حقيقتي روشن به نام «خدا» است.

گفته هاي اشو در مورد اين مفهوم آشنا، از تصوري مبهم پرده بر مي دارد كه اشو در مورد آن ذات مقدس داشته است.

وي گاهي خدا را معاد ل شادي مي شمارد؛ «خدا براي من چيزي نيست مگر شادي، پس شادمان باش و بگذار شادي ات، عبادت باشد.» گاهي خدا را همان موضع سرور مي داند. جاي ديگر خدا را همان زندگي مي داند و معبودي غير از هستي را انكار مي كند.

در گفتار ديگري معتقد مي شود «خدا را نمي توان ثابت كرد، امكان مطرح ساختن هيچ بحثي در موافقت يا مخالفت با خدا وجود ندارد.» تمامي مباحث خداشناسي از نظر وي هياهويي بيش نيستند، آن هم هياهو براي هيچ. از منظر اشو انديشيدن به خدا سودي ندارد و انسان بايد همه چيز را در مورد خدا فراموش كند و فقط خود را آماده ديدار خدا كند، تنها در اين صورت است كه خدا به ديدار انسان مي آيد. جالب تر اين كه اين «آمادگي» هم فقط در خوش بودن، رقصيدن، ترانه خواندن و مراقبه

كردن خلاصه مي شود. در نگاه وي، «خدا نه يك شخص كه يك حضور است.

خدا نه خدا كه خداوندي است.»

گاهي خدا را اصل انسان مي داند البته انساني كه از ماده تشكيل شده است.

اشو گاهي از خدايي ياد مي كند كه خالق همه چيز نيست و اشاره به پاره اي از پديده هايي مي كند كه خدا در شش روز خلقت عالم، آنها را نيافريده اما ژاپن و شوروي توانسته اند آنها را خلق كنند و گاهي از خدايي نام مي برد كه از عالم مادي پديد آمده است.

اين حقيقت از نظر اشو آنچنان مبهم است كه ديگران را از جستجوي خدا بر حذر مي دارد:

«مردم به نزد من مي آيند و مي گويند، ما آرزوي جستجوي خدا را داريم. من به آنها مي گويم در اين باره با من صحبت نكنيد. اين مقوله را به بحث نكشيد. هر گونه صحبتي در مورد خداوند بي فايده است.

هيچ معنا و مفهومي در آن چه مي گويند نيست» هم چنان كه جمع بندي كلمات اشو در مورد خداوند كار مشكليست «راه هاي رسيدن به خدا» در كلام اشو هم منحصر به خود وي است.

از منظر اشو اولاً مباحث استدلالي و منطقي براي شناخت خدا راه به جايي نمي برد و روي آوردن به خدا از راه عقل و برهان همانا از دست دادن خداوند است و اصولاً كل شناخت بعد از فرو افتادن پرده دانش، مي شكند چرا كه عقل و منطق باز داده اند.

البته اشو در كلام ديگر به تناقض گويي مي پردازد و معتقد مي شود از راه عقل و هوش مي توان خدا را شناخت. «از راه دانش نمي شود به خدا رسيد و از راه باور نمي شود خدا را شناخت بلكه از راه عقل و

هوش مي توان شناخت، براي شناخت خدا هوشي فراوان نياز است.»

از نگاه اشو يگانه راه شناخت خداوند عشق است.

از عجايب كلام اشو اين نكته است كه وي خدا را هدف نمي داند و اصولاً او به خدا علاقه مند نيست و آن چه براي اشو مهم است به تعبير خودش «عشق» است و خدا چون ابزار رسيدن به عشق است اهميت پيدا مي كند كه البته خدا و هم مذهب در پي شادماني از راه مي رسند و تصريح مي كند كه هدف عارف خدا نيست بلكه عشق است و عارف كاري با خدا ندارد. «عارف در جستجوي شادماني به زندگي روي مي آورد. او پرواي خدا در سر ندارد. البته عارف در راه خود خدا را هم مي يابد. اما او در جستجوي شادماني است.

بنا بر اين عرفان هيچ گونه مجموعه باورهايي در مورد بي خدايي يا با خدايي ندارد. عرفان بر هيچ باوري متكي نيست.» از اين بيان روشن مي شود عرفان اشو، عرفان بدون خداست و اگر خدا مطرح است خداييست كه فقط حكم يك وسيله را دارد نه هدف. خدا ابزار است نه مقصد، راه است نه غايت. به همين جهت به صراحت مي گويد:

«همه چيز را در مورد خدا فراموش كن. فقط به جستجوي شادماني بپرداز.» راز اين كه اشو نمي تواند خدا را مقصد بداند در اين نكته نهفته است كه از منظر وي، شناخت خدا به طور بلا واسطه امكان ندارد. «خدا را نمي توان به طور مستقيم يافت. من مي گويم شادماني را جستجو كن تا خدا را بيابي، اگر خدا را جستجو كني او را نخواهي يافت و بيش از پيش بدبخت و غمگين خواهي شد». عشق چنان در

مرام اشو برجسته مي شود و همه چيز را تحت الشعاع قرار مي دهد كه نه فقط به مراقبه نيازي نيست بلكه فراموشي خدا هم امكان پذير است.

«اگر عاشق باشي، مي تواني خدا را كاملاً فراموش كني، چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است.»

*****

«دين در نگاه اشو»

نگاه اشو به «اديان» از حوزه هاي قابل كنكاش در آثار اشو هست.

نكته اساسي اينست كه تلقي وي از دين هر چند اين گونه تلقي سابقه دار و البته مخدوش است «نگاه زميني» به دين است.

اشو دين را نه به عنوان «راه واقعي» جهت سعادت بشر كه به عنوان «پديده اي ساخته دست بشر» مي داند. وي اصولاً تلقي وحياني نسبت به دين ندارد و اين مطلب كه خداوند سامانه هدايت بشر را در عرصه دين و ديانت كار گذاشته باشد به شدت انكار مي كند.

بالاترين مطلبي كه مي توان از خوش بيني اشو نسبت به اديان ادعا نمود اينست كه وي بعضي از بزرگان اديان دين به معني عام را انسان هاي عارف و روشن ضمير مي داند، انسان هايي كه صاحب تجربه معنوي و غيبي اند. پايه گذاران اديان مشهور كه مشمول اين خوش بيني اند محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، عيسي عَلَيْهِ السَّلَام، بودا و زرتشتند. از گفته هاي اشو در مورد «خدا»، «دين» و «پيامبر» بر مي آيد كه عناصر دين از منظر اشو اگر گفتارهاي اشو به صورت «نظام معنوي» تصوير شوند با هم ديگر كاملاً هم خواني و تناسب دارند، چون خدايي كه اشو مي پذيرد صلاحيت اينكه «غايت اصيل هستي» واقع شود ندارد (گفته شد از نگاه وي خدا خالق همه چيز نيست) و اين خدا از اين نظر كه تأمين كننده

سرور و شادمانگيست از نظر اشو اهميت پيدا مي كند و به همين جهت شاد بودن را عين دين داري مي داند و منطقاً چنين خدايي نمي تواند «برنامه اي به نام دين، براي زندگي بشريت طراحي نمايد. نتيجه منطقي چنين برداشتي از خدا، اينست كه هيچ پيامبري ادعاي «مكتب دار بودن» نكرده است و پيامبران حداكثر افرادي داراي تجربه معنوي اند نه بنيان گذاران شريعت و داعيه داران هدايت بشر. اشو بعد از پذيرش حسي به نام «نياز به شادماني» مي گويد:

«اين احساس هنوز در جايي در ژرفاي وجود تو در تكاپوست. هم چنان تو را مي خواند تا دوباره پيدايش كني. تمام اديان از اين ميل و احساس به وجود آمده اند و گرنه هيچ دليلي بر وجود دين نبود، زيرا دين هيچ هدف عملي را بر آورده نمي كند.

به همين دليل از نظر انساني كه عملگراست دين چيزي بيهوده جلوه مي كند.

هيچ فايده اي ندارد، تلف كردن وقت است»

از بيان بالا به وضوح بر مي آيد كه وي پيدايش دين را نه جعل شارع كه مربوط به يك ميل و احساس مي داند. در نگاه قرآن خداوند جاعل و باعث دين است و رسولان الهي تنها، وظيفه ابلاغ اين رسالت را به عهده دارند و در جعل دستورات شريعت سهمي ندارند. ديني كه حتي پيامبرانش هم فقط مُبلّغ و پيغامبرند كجا و دين برآمده از ميل و احساس بشر كجا؟ اگر در مقام دفاع از اشو بگوييم منظور وي اينست كه اديان براي رشد اين ميل آمده اند كه البته اين قو ل با ديگر گفته هاي اشو در ستيز است باز «عدم جامعيت دين» و «نفي رسالت اجتماعي دين» از اين جملات استفاده مي شود. از

ديد اشو، دين چون نظام وحياني و الهي نيست بنا بر اين تصور اينكه دين متكي بر باور باشد غير منطقي است.

«دين بر باورها متكي نيست. دين ريشه در تجربه دارد». ذكر اين نكته ضروريست كه آن چه در كلمات اشو به عنوان دين مورد بحث قرار گرفته بيشتر ناظر به مسيحيت، يهوديت و بوديسم است، به همين جهت پاره اي از تعاليم اين اديان را نسبت به مابقي اديان از جمله اسلام تسري مي دهد. به خوبي پيداست كه دين از نظر اشو به همان سير دروني افراد و سلوك باطني منحصر مي شود، از همين منظر است كه وي دين را در مقابل علم مي داند. «علم زماني كامل مي شود كه دين را به عنوان هدف نهايي بپذيرد و دين هم به تنهايي كامل نيست، زيرا تو نمي تواني فقط در دنياي درون سير كني، تو به خوراك، پوشاك و چيزهاي زيادي نياز داري كه فقط علم مي تواند به تو بدهد.» بنا بر اين دين در كلمات اشو مسأله اي شخصي و فرديست كه فقط با درون و روان انسان ها سر و كار دارد و اگر اين تجربه شخصي و دروني بخواهد تبديل به آيين عمومي شود اصولاً دين نيست. «تاكيد مي كنم كه فقط فرد است كه مي تواند دين دار باشد.

دين همين كه به يك كليسا و كيش و آيين تبديل شود ديگر دين نيست، پوششي به نام دين است.»

دنيا گريزي و رهبانيت كه در ادياني مثل مسيحيت مورد سفارش واقع شده، از منظر اشو عيبيست كه تمام اديان به آن مبتلا هستند.

بنا بر اين از آنجا كه خدا خود خالق زندگيست اديان كه روي گرداني از زندگي را

توصيه مي كنند دچار تناقض اند و خدا كه خالق زندگيست نمي تواند ضد آن باشد.

بهشت و جهنم در آثار اشو

اشو از آنجا كه دين را تجربه فردي مي داند و هدف اديان را سير دروني مي شمارد، بسياري از تعاليم مهم و اساسي اديان را به صورت دنيوي و فردي تاويل مي كند.

وي از اساس حقايقي به نام «بهشت و جهنم» را نمي پذيرد و بهشت و جهنم را اولا امري فردي و دروني، ثانياً دنيوي مي داند كه در زندگي روزمره قابل تحقق است.

«از جهنم نهراس! آري، نوعي از بهشت و جهنم وجود دارد كه حالتي رواني در وجود توست، ولي هيچ ربطي به جا و مكاني ويژه در زمين يا آسمان ندارد. اين پندار را دور بينداز. دين ربطي به اين مهملات ندارد.» با همين نگاه است كه معتقد است انسان مي تواند بهشت و جهنم را بيافزيند و در همين عالم به خلق آنها همت گمارد و آنها را در همين زندگي تجربه كند.

اشو به صراحت روز واپسين و معاد را انكار مي كند و براي اين مسأله اين طور دليل مي آورد:

«خداوند قبلاً در مورد تو قضاوت كرده و اين چيزي نيست كه قرار است در آينده اتفاق بيفتد، بلكه قبلاً اتفاق افتاده است، در مورد مسأله روز رستاخيز نگران نباش، نيازي به ترس نيست … همان لحظه اي كه خداوند تو را آفريد در مورد تو قضاوت هم كرده» او قدم فراتر مي گذارد و با بياني كه به «جبر» نزديك است خداوند را مسؤول اشتباهات انسان معرفي مي كند «تو مخلوق خدا هستي اگر اشتباهي رخ بدهد او مسؤول توست نه تو، اگر تو به گمراهي روي او مسؤول است نه

خودت، تو چطور مي تواني مسؤول باشي؟ اگر تو نقشه اي بكشي و غلط از آب در آيد، كسي نمي تواند بگويد خود نقشه مقصر بوده است.»

شگفتا! اشو كه زماني فلسفه خوانده و به قول خودش فلسفه تدريس نموده، چطور به اين وضوح مرتكب مغالطه اي فاحش مي شود، آيا قياس موجودي مختار و مريد مثل اشو با نقشه اي مكتوب و رسم الخطي بي جان صحيح است؟

روشن است كه نتيجه اي كه اشو از بيان بالا مي گيرد غير از انكار رستاخير، اثبات آزادي انسان است.

«بنا بر اين لازم نيست از خدايي خيالي كه در پايان جهان از تو باز خواست كند كه چه كرده اي و چه نكرده اي بترسي، او قبلاً داوري كرده و تو آزاد هستي و لحظه اي كه شخص بداند به تمامي آزاد است تا خودش باشد، زندگي پويايي آغاز مي شود.» وي اساساً نه فقط اديان موجود بلكه تمامي جهان بيني ها و مكاتب را بي اعتبار مي داند و انسان مطلوب را كسي مي داند كه به هيچ سنتي تعلق ندارد و تمامي باورها را دور ريخته است.

«سر سپردن به حقيقت يعني اين كه من به هيچ سنتي تعلق نخواهم داشت، فقط زماني باور خواهم كرد كه خودم بدانم نه قبل از آن. وي بهشت و جهنم را زاييده «ترس» و «زياده خواهي» بشر مي داند. «ترس و زياده خواهي دو روي سكه اند.

ترس جهنم را آفريده و زياده خواهي بهشت را. آنها فرافكني ترس و زياده خواهي اند.» بنا بر اين طبيعيست كه اشو به صراحت قيامت و روز رستاخيز را منكر شود و هرچه بشر از بهشت در ناخودآگاه ذهن انتظار دارد در همين جهان قابل تحقق است «هستي آماده است، بهشت همين جاست و در

هيچ جاي ديگري نيست». ادامه نگرش اشو، به دين و ديانت به اين جا ختم مي شود كه دستورات شريعتي اديان در چشم اشو، بيهوده و بي فايده جلوه كنند.

«هيچ نيازي به عبادت نيست، هيچ نيازي به كند و كاو كتاب ها نيست، هيچ نيازي به نبش قبر تعاليم سنتي رمز آلود و كهنه نيست. تو مي تواني در عين سادگي و بدون هيچ هياهويي حقيقت را بيابي.» وي تمامي باورها را به سخره مي گيرد و تنها راه كشف و شهود را پاك شدن از تمام باورها مي داند:

«هر باوري دشمنِ جستجوي حقيقت است.

پس يك هندو يا مسيحي نشو، يك فرد بي خدا يا يك با خدا نشو، هيچ نيازي به اين كار نيست … پس تمامي باورها، تمامي دروغ هايي را كه ديگران به تو آموخته اند دور بينداز، پاك، تهي و نادان پيش برو تا گنج خرد دروني ات را بيابي. اين گنج آن جاست و منتظر توست تا با دسته اي خالي بيايي. مراقبه يعني به درون گام نهادن با دست خالي، خالي از تمام باورها و بينش ها.» اشو بعد از نقل يك تجربه شخصي خود در مورد زندگي قبلي (ادوار قبلي كه همان تناسخ است) خود به مريدان خود مي گويد:

«هرچيزي كه ممكن است در ذهن شما نظام فكري ايجاد كند، قيچي كنيد … اصرار دارم براي بارها بارها و بارها اين را مي گويم كه هر چيزي كه بر اساس تجربه شخصي تان نيست، در حد فرضيه بپذيريد، آن را جزء باورتان قرار ندهيد.» از آنجا كه اشو تمامي تعليمات اديان و سنت هاي گذشتگان را فاسد و دور ريختني مي داند، عصيان عليه آنها را خوش مي دارد و اين كار را

عملي ماجراجويانه مي داند كه سبب رشد و تهذيب انسان را فراهم مي كند.

«چه خوش است عصيان كردن عليه تمام چيزهايي كه فاسد شده اند! عليه تمام چيزهايي زشت، مرده و گنديده.» از همين زاويه است كه تمامي متون مقدس از نظر اشو توصيفاتي بي نتيجه اند.

«هيچ كس نمي تواند حقيقت را توصيف كند، نه كتب مقدس، نه وداها … نمي توانند آن را تشريح كنند، آنها سعي كرده اند، اشاراتي كرده اند، ولي همه تلاش ها بي نتيجه بوده است و هيچ تلاشي هرگز موفق نخواهد شد.» پروسه دين زدايي اشو، در عرصه «مربي گري» هم نمايان مي شود. «مرشد» مورد تاييد اشو، كسيست كه مشخصات مذكور را دارد و اصولاً در بيان اشو سنت شكني مساويست با حقيقت يابي. «تو بايد با يك مرشد زنده و حقيقي ارتباط بر قرار كني. مرشد زنده و حقيقي كسيست كه سنت گرا نيست، سنت شكن است.

هرگاه با مرشدي سنت گرا برخورد كردي، بدان كه او حقيقي نيست و گرنه سنت گرا نمي بود.» به همين جهت وي تمامي مناسك و آداب جمعي اديان را لغو مي خواند. [ براي يافتن حقيقت] نيازي به جايي رفتن نيست. در حقيقت چيزي تحت عنوان راه، سفر زيارتي و زيارت وجود ندارد. تنها مانع، نقس شماست.»

اشو معرفت ديني را منحصر در «تجربه دين داري و احساس تشكر از هستي» مي داند نه داراي كيش و ايين خاص بودن. نتيجه اين كه دين جمعي در آثار اشو به دور ريخته مي شود و دين كاملاً شخصي و در يك احساس و تجربه دروني خلاصه مي شود. اشو با برجسته كردن همين احساس دروني مي گويد:

«تو با دارا بودن اين احساس، دين دار مي شوي نا با مسيحي

يا هندو بودن. فقط با قدر دان بودن.» مراقبه از منظر اشو سكوت عميق (هدف مراقبه در مكتب اشو) جايگزين عبادت هايي مي شود كه با لفظ و كلام آميخته اند، در عرفان اشو، تنها عبادت سكوت است و بس. «كلمات براي ايجاد ارتباط بين مردم خلق شده اند.

خداوند يك انسان نيست كه [با كلام] با او ارتباط برقرار كنيد. در آن جا اصلاً و ابداً نيازي به كلام نيست. تنها سكوت عميق لازم است.»

وي معتقد است «مراقبه» (تخليه كامل ذهن نه تمركز) كليد دريافت حقيقت است و همه روشن دلان تاريخ از همين مسير به مقصد رسيدند. «مسيح، كريشنا، بودا، محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم. زرتشت همه به يك جا رسيدند، اما از درهاي متفاوت. وقتي داخل شدند ناگهان دريافتند كه همه درها درست بوده است.»

دين داري در نگاه اشو يعني مراقبه و بس. وي بر اين عقيده است اگر مراقبه شخصي تحقق پيدا كند بساط همه اديان بر چيده مي شود. «اگر تهذيب در سراسر جهان اشاعه پيدا كند، بساط اديان گوناگون جمع مي شود. براي بشريت چه موهبتي از اين بالاتر كه انسان فقط انسان باشد، نه مسيحي، نه هندو … تهذيب امري فردي است.

بنا بر اين اگر قرار است دنيا به حيات خود ادامه دهد قدم نخست آن است كه «مرزها» برداشته شود قدم دوم آن است كه بساط اديان و مذاهب گوناگون برچيده شود. يك بشريت كافيست و يك ديانت هم كافي است؛ مراقبه، حقيقت … كه به برچسب هندو، مسيحيت … نيازي ندارد.» اشو به زيبايي و به حق مي گويد:

«اگر دعا از دل نشات گيرد، بزودي در مي يابي كه نه تنها صحبت

مي كني بلكه پاسخ هم مي شنوي.» اما در جملات زير دچار مغالطه مي شود:

«مذاهب … همه آنها به تو آموزش عبادت مي دهند. ولي در واقع آنها تو را از نيايش تهي مي كنند، چرا كه نماز ماهيتي خود جوش دارد، ياد دادني نيست … آنها عبادت از پيش آماده اي به شما مي دهند، عبادت امري خود جوش و دروني است.

بگذاريد عبادتتان هم خود جوش و دروني باشد.

اگر با خدا هم تصنعي صحبت كنيد پس كجا مي توانيد اصيل و طبيعي باشيد؟ … شما اين طوري تمام ارتباط خود جوش را از دست مي دهيد.» جواب مغالطه را از كلام اشو بيابيد:

«[ براي تبديل ترس به عشق] در جايي كه احساس راحتي مي كنيد بنشينيد، آن گاه دست هايتان را روي دامن تان بگذاريد، دست راست را زير دست چپ قرار دهيد، اين حالت مهم است …، دو شست به هم متصل مي شوند. آن وقت استراحت كنيد. چشمهايتان را ببنديد … اگر ممكن است با 50 دقيقه شروع كنيد … هر روز اين عمل را انجام دهيد».

اولاً براستي اگر اشو با نيايش هاي از پيش آماده مخالف است و مي خواهد هر كسي خودش به درون خود سير كند چرا خود مناسكي با آداب خاص توصيه مي كند؟ اگر نماز فقط به جرم اينكه «آدابي مخصوص دارد» از نظر اشو مطرود است چرا وي خود مراقبه هاي با آداب خاص ابداع و ترويج مي كند؟ دوم اين كه اگر به مسجد و كليسا نيازي نيست چرا وي مكاني با همان كاركرد مسجد ابداع نمود؟ نمونه بارز آن «كمون بين المللي اشو» در هند است.

اگر براي دين داري به مكان خاص احتياجي نيست چرا كمون جايگزين مسجد شود؟ اگر مناسك

جمعي محكوم است چرا مراسم «سكس جمعي» و با نام عرفان توسط اشو ترويج و تبليغ مي گرديد؟ چرا وي براي روز و شب مريدانش، مراقبه هاي خاص ابداع نموده است؟

سوم اين كه مطلب اساسي در اين بحث اينست كه اگر خدا را آن طور كه اشو به تصوير مي كشد (هدف شادماني و عشق است و خداوند ابزار رسيدن به شادمانگي است. ) بپذيريم، پذيرش مراقبه هاي اشو به عنوان عبادت، كار بي ربطي نخواهد بود.

اما اگر خدا را به عنوان خالق و مبدا تمام هستي بپذيريم و قبول كنيم كه خداوند از اين هستي عظيم، هدفي داشته است و آن هدف، تكامل و سعادت انسان است ( همان مقام كشف و شهود و دريافت حقايق كه از آن به فنا في الله تعبير مي شود )، آيا مي توان پذيرفت خداوند انسان را بدون برنامه رها كرده و افسار انسان ها را به دست «اشو» داده است؟

اگر بپذيريم كه خداوند خالق انسان است و اين خدا علم كامل به مخلوق خود دارد، بايد بپذيريم كه او بهتر مي داند كدام عمل براي ترقي روح انسان نياز است و كدام رفتار، انسان را به هبوط مي كشاند. آيا مي توان پذيرفت «اشو» كه البته هيچ وقت ادعاي خدايي نكرد با علم محدود خود، صلاحيت واجب و حرام نمودن اموري را دارد (چنان كه مراقبه از نظر اشو چنان لازم است كه بدون مراقبه، انسان دائماً در بدبختي خواهد ماند) اما خداوند از رساندن چنين برنامه اي به مخلوقات خود صرف نظر كرده است؟

براستي آيا «اشو» براي انسان ها از خدا دلسوزتر است؟

آخرين نكته در اين باب اينست كه در مكتب اسلام راه كشف و شهود و معرفت،

از بندگي و اطاعت مي گذرد. بنا بر اين عبادت اصولاً چيزيست كه خدا از بندگانش درخواست كرده (كه البته عمل به اين درخواست، باعث بهجت روح مي شود ) و اگر كسي چنان كه اشو تعليم مي دهد فقط به هواي ميل خود و با هدف كسب شادي و بهجت دروني به «عبادت ابتكاري» دست بزند اطلاق «عبادت» بر چنين عملي، توهمي بيش نيست و كسي كه مدعي كسب رضايت خداست چون عبادت يعني تحصيل رضايت خالق بايد از همان راهي برود كه خدا گفته، نه هرچه ميل انسان اقتضاء كند.

خوشبختانه اشو تكليف پيروان خود را روشن نموده، آنجا كه گفته: «حقيقت از كسي به كس ديگر منتقل نمي شود.. هرچه كه ديگران به تو ياد مي دهند دست بالا مي تواند يك دروغ زيبا باشد» از آنجا كه وي تمامي باورها را مانع حقيقت مي داند، باور به گفته هاي اشو هم لازم نيست و مادامي كه ادعاهاي اشو به تجربه شخصي من و شما تبديل نشود، دست بالا يك دروغ زيباست.

نويسنده: حمزه شريفي دوست

اوشو و بازي عشق و عرفان

فطرت ما شاهد زيبايي و كمال مطلقي بوده است كه مشاهده اش تمام هستي مان را به عشق تبديل كرده و به خود جذب كرده است.

قلب ما شيدا و سرگردان عشق است و در اين دنيا نمي توانيم بدون عشق زندگي كنيم. اگر چه از اين شاخه به آن شاخه بپريم و معشوقي ابدي پيدا نكنيم ولي عشق ازلي كه با جانمان آميخته ماندگار و ابدي است.

به اين علت در جريان هاي معنويت گراي نوين عشق نقش پررنگي دارد به ويژه در انديشه هاي اشو نقش محوري پيدا كرده است.

اشو معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي و مراقبه

امكان پذير است و منظور او از عشق، عشق جنسي است.

او معتقد است كه با روابط آزاد محض و تاكيد تنها بر عشق انسان از خود بيگانه شده و نمي تواند نيروي الهي را در خويش كشف كند و شكوفا سازد. همانطور كه با مراقبه محض در آيين هاي شرقي نمي تواند راهي به سوي حقيقت گشايد. هم آنها كه تنها عشق را دنبال مي كنند خود را به عشق فروخته و مرعوب آن شده اند و هم آنها كه از آن مي گريزند مرعوب و هراسانند. در مقابل عشق ترس است و تا ترس از بين نرود نمي توان به خوبي عشق ورزيد و تا به طور كامل عشق نورزي نمي تواني به مراقبه بپردازي. پس بايد با شهامت عشق بورزيم و مراقبه را دنبال كنيم. شهامت يعني نه به عشق پناه ببري و نه از آن بگريزي. انسان از ترس تنهايي به عشق چنگ انداخته و آن را تباه مي كند و از ترس عشق به عزلت و رياضت رو مي آورد. «تا كنون فقط دو نوع بزدلي روي زمين زندگي كرده است.»

1 راه درست اينست كه تا وقتي عشق به تو شور و شادي مي بخشد عشق بورزي و هنگامي كه دلزده شدي به عزلت و نيايش و مراقبه روي آوري و خود را بازيابي. جمع ميان عشق و مراقبه راه نجات و مسير آينده خواهد بود.

به نظر اشو انسان نوين بايد عشق و مراقبه را به هم بياميزد. «آميزش بايد بزرگترين هنر مراقبه شود. اين پيشكش تانترا به دنيا ست.»

2 انسان راه يافته در عشق و آميزشش مراقبه كرده، در اوج عشق ورزي و رابطه، مراقبه داشته، خود را مشاهده مي كند.

براي او

«عشق يك آينه است.

رابطه واقعي آينه ايست كه در آن دو عاشق چهره يكديگر را مي بينند و خدا را باز مي شناسند. اين راهي به سوي پروردگار است.»

3 پروردگاري كه همانا لذت و خوشي است.

وقتي عشق با مراقبه آميخته شود، رابطه بدون تعلق و در حال نظاره صورت مي گيرد گويي تو عامل نيستي و در پايان رابطه و هنگام دلزدگي و خستگي و جدايي چيزي از دست نمي دهي. «انسان دانا به مانند يك آينه در عالم زندگي مي كند.

از هر آنچه جلويش قرار بگيرد خوشحال مي شود. اگر گلي را ببيند شاد شده و آن را منعكس مي كند و اگر انعكاسش را باز پس گيرد، او در آن مي بيند. اگر كسي در جلويش قرار نگيرد وقتي همه آينه خالي باشد او خدا را در تهي بودن آن مي بيند.» 4 در آميزش مقدس شخص مستقل است به آينده رابطه نمي انديشد به گذشته آن كاري ندارد، شادماني و هيجان لحظه را مي بيند و خود را نيز تماشا مي كند چنانكه در آينه خويش را مي بيند، پيوند و جدايي را بدون اينكه وابسته شود، مشاهده مي كند.

لذت مي برد و شاد است حتي اگر افسردگي و اندوه هم سراغ او بيايد. او با تمام وجودش رنج نمي برد زيرا از آن جهت كه ناظر است، فقط شاهد اندوه است و خود گرفتار آن نيست. چنين كسي مي تواند شادتر باشد، با لذت زندگي در لحظه و هميشه با خدا بودن. اين خوشي و شادي كه البته خالي از رنج و افسردگي نيست مذهب اشوست «در اين دنيا، هم اينجا هم اينك بمان و به راهت ادامه بده با قهقه اي برخواسته از عمق وجودت ادامه بده. راهت را

به سوي خدا برقص، راهت را به سوي خدا بخند، راهت را به سوي خدا آواز بخوان.» 5 اشو به طور شگفت انگيزي ادبياتي كه عارفان و فرزانگان تاريخ بشريت در همه تمدن ها و سرزمين ها به كار گرفته اند تا ارتباط روح انسان با ماوراء و خدايي كه همه هستي و كمالات از اوست بيان كنند؛ در يك دستگاه مفهومي ديگر به كار مي گيرد و همه آن لذت هاي روحاني و شادماني هاي عميق معنوي را كه در ارتباط با خداي واقعي مي توان تجربه كرد، در منطق و مذهب اشو به لذت جنسي و همين خوشي و شادي اين جهاني تبديل مي شود. همين شادي هايي كه همه ما مي شناسيم و فقط اشو به ما مي آموزد كه سعي كنيد با تمام توجه از اين شادي ها لذت ببريد و خود را در آن ببينيد و احساس كنيد. با تمام وجود اين شادي ها را لمس كنيد كه لايه هاي عميق تر آگاهي تان از آن سيراب شود و سپس احساس ناكامي را با فراموش كردن خاطره آن و از دست رفتن و تمام شدنش را با در لحظه زيستن و توجه به زمان حال دور بريزيد. او در موضع گيري در قبال عشق سرگردان و پريشان است.

در مواردي عشق جنسي را مانعي معرفي مي كند كه مطمئن ترين راه برطرف كردن آن برداشتن مرزها و محدوديت هاي جنسي است.

در جاي ديگر آن را وسيله نه هدف و مرحله اي گذرا دانسته، تاكيد مي كند كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

تمام كوشش او در تبيين و تعليم

تز «عشق + مراقبه» اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.

اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. «نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد:

من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.

بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.

حتي در مقابل خداوند بايستيد. … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد.» 6 گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده 7 و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه «من پاسخگوي حرف هاي ديروزم نيستم.» 8 او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده،

تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواء انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند و همين كامجويي ها را خدا معرفي مي كند و در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده و تحريف را اعمال مي كند.

در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد و اين اعتراف اوست كه خود را «سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني» 9 معرفي كرده و در باره مذهب و اين طور اظهار نظر مي كند كه: «همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود.» 10 انسان پيش از حيات دنيايي عشقي عميق را تجربه كرده و در اين زندگي نيز آواره آن عشق است و تا در اين دنيا به سر مي برد نمي تواند تمام آن عشق را درك كند.

هم از اين رو در اين دنيا بايد نمادي از آن عشق داشته باشد و در اين رابطه خداوند مرد و زن را براي هم آفريد، آنها را مايه آرامش يكديگر قرار داد و در سنت نبوي ازدواج را يك آيين ضروري قلمداد كرد و سر انجام در كلام خود اين پيوند را سرشار از آيات عشق و مهرباني معرفي كرد، 11 تا با اين پيوندي كه از عشق و معنويت و آيات و نشانه هاي الهي لبريز است، عشقي معنوي و پايدار را

بيازمايند و براي بازگشت به آغوش عشق الهي آماده شوند.

***********

منابع:

1. اشو، الماسه هاي اشو ترجمه مرجان فرجي تهران: انتشارات فرودسي چاپ چهارم 1382.

2. اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 4) ترجمه هما ارژنگي تهران: نشر حم چاپ اول 1383.

3. اُشن گوروجي (اشو) تفسير آواهاي شاهانه ساراها (تعليمات تانترا 3) ترجمه هما ارژنگي. تهران: نشر حم چاپ اول 1383.

4. اشو، شهامت، ترجمه خديجه تقي پور. تهران: انتشارات فردوسي چاپ دوم 1380.

5. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر. تهران: انتشارات دارينوش اول 1382.

6. اشو، آواز سكوت، ترجمه مير جواد سيد حسيني. اصفهان: انتشارات ه و دين چاپ اول 1384.

7. اشو، پيوند. ترجمه عبدالعلي براتي. تهران: انتشارات نسيم دانش 85. دوم.

8. اشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني. تهران: انتشارات آويژه و انتشارات نگارستان كتاب. چاپ ششم 1381.

9. اشو، ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. تهران: انتشارات آويژ چ اول 1382.

10. اشو، اينك بركه اي كهن. ترجمه سيروس سعدونديان. تهران: انتشارات نگارستان چ دوم 1382.

11. اشو، آينده طلايي، ترجمه مرجان فرجي. تهران: انتشارات فردوسي چاپ اول 1381.

12. اشو، ضربان قلب حقيقت مطلق (تفسيري از ايشاباش اوپانيشاد) ترجمه لوئيز شنكايي. تهران: انتشارات فردوسي 1381 چاپ اول.

13. اشو، آفتاب در سايه، مترجم عبدالعلي براتي. تهران: نشر نسيم دانش چاپ دوم 1382.

14. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا. تهران: انتشارات فردوسي چ اول 1380.

***********

پي نوشتها:

1. الماس هاي اشو ص 231.

2. همان اشو ص 240.

3. همان اشو ص 33.

4. ضربان قلب حقيقت مطلق ص 172.

5. الماس هاي اشو ص 32.

6. شهامت ص 27 غ 26.

7. اينك بركه اي كهن ص 41.

8. ريشه ها و بالها ص 175.

9.

الماس هاي اشو ص 366.

10. مراقبه هنر وجد و سرور ص 20.

11 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.

حميد رضا مظاهري سيف مطالب مرتبط

عرفان - اوشو - عشق

قلب انسان تا مي تپد عشقي مي جويد و زندگي بي عشق، بي معنا، بلكه برابر با مرگ است.

بعضي از عرفا عشق را راه رسيدن به خدا دانسته، برترين معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند.

نيز از عشق زميني سخن به ميان آورده و آن را مجاز و پلي به سوي حقيقت معرفي كرده اند.

تا آنجا كه برخي از اساتيد حق اولين پرسش براي پذيرش طالبان سير و سلوك را به عشق اختصاص داده و از پذيرش كساني كه تجربه ي عشق ندارند سرباز مي زنند. دلي كه نسوخته باشد دل نيست و دلي كه عاشق نشده باشد سوخته نيست. عاشق شدن اولين گام بيرون آمدن از خودپرستيست و خودپرستي از بزرگترين حجاب هاي ميان خدا و خلق است و اين حجاب جز با عشق از ميان برنخيزد و با غير آتش عشق نسوزد. اما عشق هم وادي پر خطريست كه چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالكش جز به لطف خداوند ميسر نيست كه عشق از آن اوست و او خود تواناترين نگهدارنده است.

ولي انسان نيز بايد بكوشد و راه را از بي راه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگير او شده، صبح وصال در پي شامگاه رنج و هجران فرارسد. دنياي امروز كه از بحران معنويت رنج مي برد تا راه راست فاصله كمي ندارد و در اين دوري چه بيراه هايي كه راه پنداشته مي شود و

چه سرگشته هايي كه راهنما ناميده مي شوند. انساني كه خود را گم كرده و از خويش دور افتاده است، تا اين كه به خويشتن حقيقي برسد خود فريبي هايي را تجربه خواهد كرد و معنويت هاي نوين كه در مهد تمدن غرب مي رويد و ترويج مي شود، اگر چه از عرفان هاي شرقي و حتي اديان ابراهيمي برآمده باشد، به سادگي قابل اعتماد نيست و براي انتخاب آنها بايد هوشمندانه به تأمل نشست و آگاهانه گزينش كرد. هدف اصلي اين مقاله بررسي و نقد انديشه هاي مروج مشهور معنوي به نام راجنيش بگوان معروف به اشو است.

كه عشق را محور اصلي تعاليم خود قرار داده و در بين عده اي از مردم جهان مقبوليتي يافته است.

نظريه اصلي او و نوآوري بزرگش اينست كه عشق جنسي و مراقبه را به هم آميخته، تركيبي از اين دو را براي تأمين معنويت بشر دنيايي اين روزگار پيشنهاد مي كند.

براي جدا كردن و برجسته كردن نكات مثبت انديشه او و نيز روشن شدن اشكالات وارد شده بر تعاليم اش به تبيين يك ديدگاه اسلامي فراموش شده درباره ي عشق مجازي مي پردازيم و آن عشق جنسي در روابط زناشويي در نظام تربيتي عرفان اسلامي است.

در اين مقاله نگرش اسلام به عشق مجازي در دو گام پيدايي و پايايي معرفي شده، عشق جنسي در گام پايايي تحليل مي شود. پرورش عشق حقيقي آيين و آدابي دارد و راه و روشي مخصوص كه بايد به خوبي فراگرفته شده و با دقت به كار بسته شود. براي موفقيت در اين كار بايد مراحل مختلف اين بالندگي را شناخت و برنامه ي ويژه ي هر مرحله را اجرا كرد. به طور كلي عشق مجازي در دو

مرحله يا دو گام مختلف راه دست يابي به عشق حقيقي را هموار مي سازد. گام اول به هجران مي انجامد و گام دوم با وصال آغاز مي شود. در اولي بايد عشق را مهار كرد و پنهان داشت، دومي را بايد با مهارت آشكار نمود و بر آن پايداري ورزيد. اولي براي كشف و گزينش عشق حقيقيست و دومي براي تمرين حفظ و نگهداري آن. اولي به جنسيت ربطي ندارد اما دومي ميان دو جنس مخالف صورت مي گيرد.

با اينكه در تعاليم اسلام هر دو مدل عشق مجازي مورد توجه بوده و بر مدل دوم بيشتر تأكيد شده؛ انديشمندان جهان اسلام اما بيشتر بر عشق مجازي در گام نخست تأمل ورزيده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقيقي دانسته اند و عشق مجازي در گام دوم را كمتر در رابطه با عشق حقيقي تبيين كرده، فقط توصيه هاي اخلاقي درباره اش ارائه داده اند و فضاي عرفاني ازدواج و زناشويي و عشق جنسي را شفاف نكرده اند.

در اين خلاء بينشي انديشه هاي خام و خالي از حقيقت بازار گرمي پيدا كرده، روياروي دين و فطرت مي ايستند و هوسراني را به نام عرفان و معنويت ترويج مي كنند.

بدون ترديد در روابط جنسي عاشقانه نيز خداوند حضور دارد همانطور كه همه جا هست و اگر اين رابطه مورد رضاي او باشد مي تواند پل ارتباط با او بنا كرده و مستحكم سازد. اما اين حضور را چگونه مي توان درك نمود و با او ارتباطي پويا و متعالي برقرار كرد؟

خلاء پاسخ به اين پرسش زمينة هرزنگاري هايي به نام عرفان شده است.

اشو اساساً خانواده را يك شر ضروري براي تداوم نسل مي دانست و معتقد است كه با پيشرفت دانش مي توان

توليد نسل را از رابطه ي جنسي جدا كرد و آن را به رابطه اي آزاد و سرشار از لذت و شادماني محض تبديل نمود. آثار بسياري از اشو در جهان چاپ شده و به زبان هاي گوناگون ترجمه مي شود و ساحل فرهنگي كشور ما نيز از هجوم اين امواج شوم ايمن نمانده است و نگارنده در مشاوره ها با خانواده هايي آشنا شده كه در كوبش اين امواج از هم پاشيده است.

براي روشن شدن كاستي ها و نارسايي هاي انديشه كساني مانند اشو لازم است تا حدودي مدل صحيح عشق جنسي از منظر عرفان يا به بيان ديگر رابطه ي سكس با معنويت تبيين شود. رابطه اي كه عشق مجازي در گام دوم به آن تحقق مي بخشد.

از اين رو ابتدا به بررسي مياني و شالوده اصلي نظريه ي اشو مي پردازيم و در ادامه ي بررسي ها و نقدها عشق مجازي را در گام اول يعني گام پيدايش و سپس در گام دوم يعني پايداري از منظر اسلامي مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوت هاي دو ديدگاه سستي و آشفتگي آراء اشو را روشن مي نماييم.

نويسنده: حميد رضا - مظاهري سيف

تأملي بر عشق اُشو

چكيده در جهان امروزين اين باور وجود دارد كه انسان بازگشتي دوباره به معنويت دارد بدين منظور آيين هايي تحت عنوان جنبش هاي نوظهور معنوي به صحنه آمده اند كه با محور قرار دادن معنويت سعي در ارائه جريان تعالي انسان دارند از جمله اين جريان هاي نوپديد مكتب اُشو مي باشد كه با استفاده از اصول معنوي هندي و روانشناسي و …، معنويتي پديد آورده و مدعيست كه اديان موجود كهنه شده و بايد دين جديد آورده شود و خود را پديد آورنده دين جديد مي داند. پژوهش حاضر بر آن

است كه يكي از انديشه هاي مكتب اُشو (عشق) را مورد تحليل و بررسي قرار داده و با عرفان ناب ديني تطبيق دهد كه آيا اين اصل عشق مي تواند راه تعالي انسان باشد يا خير؟

درآمد

انسان فعلي اگر چه كوشيده كه خود را بي نياز از دين و معنويت نشان دهد و با دانش و عقل تمام نيازهايش را برآورد، اما در نهايت نتوانست ايده شادكامي و خوشبختي در زندگي منهاي دين و معنويت را اثبات كند و با هزاران رنگ و جلوه هاي زندگي دنيا يي، جان ناآرام او افسرده تر شد سر انجام در اوج تمتعات اين جهاني، در برابر رنج بي ديني و زير با سنگين بي معنايي زانو زد و اين تجربه ناگوار زندگي منهاي معنويت، او را واداشت تا براي برآوردن نياز اصيل به معنويت، مكتبهاي معنوي رنگا رنگي بسازد كه امروزه ما شاهد هزاران فرقه معنويت گرا در غرب و شرق هستيم. جريانهايي كه مي كوشند به نياز فطري بشر و معنويت خواهي او پاسخ گويند و او را از نور، سرور، شور، عشق و آرامش سرشار كنند.

يكي از آن مكتب ها، مكتب اُشو مي باشد.

تلاش شده در پژوهش حاضر يكي از آموزه هاي اين مكتب (عشق) مورد تحليل و بررسي قرار گيرد.

زندگي نامه اُشو در سال 1931 م در روستاي كوچك «كوچ وادا» در ايالت «ماهيا پرادش» كشور هند به دنيا آمد و در سال 1990 م در 59 سالگي مرد. اُشو در دوران حياتش به چندين نام شهرت داشت «راجا» نام زمان كودكي او بود بعدها به «راجنيش» تغيير نام داد و سپس در سال 1960 ميلادي به «آچارياراجنيش» معروف شد [1] از سال 1971 به عنوان

«باگوان شري راجنيش» شناخته مي شد [2] و نهايتاً در سال 1989 م رسماً عنوان «اُشو» را براي خود برگزيد و دستور داد ديگر آن را با لقب باگوان صدا نكنند؛ [3] كتاب هاي منتشر شده از اُشو تا كنون به بيش از 33 زبان مختلف ترجمه شده و در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه به صورت ساده و روان همراه با حكايت و داستان اما بدون ذكر منبع است.

اُشو هرگز خودش كتابي ننوشت همه كتاب هاي او، كه بالغ بر 650 كتاب مي شود در حقيقت نسخه برداري از سخنراني هاي اوست حدود 7000 سخنراني از او بر روي نوار كاست و 1700 سخنراني بر روي نوار ويدئو ضبط شده است.

اُشو در سال 1981 به آمريكا مهاجرت كرد [4] در ظاهر چنين گفته شد، كه وي به منظور معالجه به آمريكا مي رود اما بعد با توجه به اسرار مريدانش در آمريكا اقامت گزيد. مريدان آمريكايي اُشو در نقطه اي دور افتاده در ايالت اريگان زمين هاي را خريداري كرده اند و طي مدت چهار ماه شهري به نام راجنيش پورام در آن جا بنا نهادند طولي نكشيد كه راجنيش پورام به عنوان مركز آيين اُشو مشهور شد پيروان اُشو معتقدند كه اُشو در دوران كودكي داراي احساسات عصيان گري، تمرد و استقلال طلبي بوده است مهم ترين كتابي كه از شخصيتش بحث مي كند كتاب «اينك بركه اي كهن» مي باشد وي در اين كتاب خاطرات فراواني از كودكي خود نقل مي كند همانند دو معجزه كه براي خود نقل مي كند [6] و نيز نسبت به هم كلاسي ها، معلم، پدر و مادر و بسياري از انسان هاي ديگر از خود روحيه عصيان گري بروز داده است [7].

همچنين وقتي كتاب هاي اُشو را مطالعه مي كنيم به خوبي در مي يابيم كه او داراي شخصيتي بسيار مغرور و متكبر است [8] كه حتي پيروان خود او از اين غرور اُشو آزرده خاطر بوده اند و در جاهاي متفاوت خود را استاد استادان مي داند. [9] عشق و معنويت در انديشه اُشو از جمله ويژگيهاي آثار اُشو اينست كه بسيار پراكنده سخن مي گويد اگر بخواهيم آثار او را نظام مند كنيم بسيار سخت است ولي مي شود آثار او را با مطالعه به نظمي ساختگي رساند. اولين و مهم ترين مبناي انديشه معنوي اُشو عشق است او بيش از همه و بسيار زيبا در رابطه با عشق سخن گفته است.

هم چنين كتابهايي درباره عشق از او موجود است همانند:

عاشقانه ها، عشق پرنده اي آزاد و رها، عشق، رقص زندگي [10] كه به چاپ رسيده است.

برخي از تعبيرات اُشو در مورد عشق چنين است:

عشق دين است، زيرا عشق زيبايي است، عشق موسيقيست [11] عشق تنها شعر واقعي است، تمام شعرهاي ديگر فقط انعكاسي از آن هستند [12] در هر قلبي عشق وجود دارد زيرا قلب بي عشق نمي تواند زنده باشد عشق نبض زندگيست هيچ كس نمي تواند بدون عشق باشد، غير ممكن است؛ [13] به واسطه عشق آدمي داراي روح مي شود، به واسطه عشق آدمي چيزي را احساس مي كند كه فراسوي بدن، ماده، صورتها و كلمات است [14] مردم هنوز درباره عشق چيزي نمي دانند چه برسد به نيايش فقط عده معدودي عشق را تجربه كرده اند … اگر ذهني مالامال از انديشه هاي ضد عشق داريم پس عشق را تجربه نخواهيد كرد عشق با حسادت ميل تملك و سلطه نفس نفرت و خشم جمع نمي شود محال است

اينها همه پديده هاي ضد عشق مي باشند. [15] او براي عشق خصوصياتي را نيز مي شمارد مثلا معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي امكان پذير است، هر نيايشي كه بكنيد هر چه قدر هم تلاش كنيد با هر باور و اعتقاد مذهبي عبادت شما به خدا نمي رسد تنها عبادتي كه مي تواند به او برسد عبادت عشق است اگر عشق حضور داشته باشد حتي لازم نيست عبادتي بكنيد حتي ذهن حرف هم نمي زند شنيده خواهد شد؛ [16] عشق از نظر اُشو شوق وافر دروني براي يكي بودن با كل بودن است، عشق دليل بي دليل است؛ [17] عشق غرض و هدفي را دنبال نمي كند ولي تأثير شگرف دارد لذت بخش است، سرمستي خاص خود را دارد عشق ديوانگي خاص خود را دارد، عشق قابل توجيه نيست [18] اُشو مي گويد عشق با عقل ناسازگار مي باشد.

عقل مي خواهد چيزها را ساده و آسان كند رياضيات سليس براي همين عقل به آن علاقه مند است منطق هر چيز سرراست و رواني است، براي همين عقل به آنها علاقه زيادي نشان مي دهد شاعري آسان نيست عقل به آن علاقه ندارد. عشق يك معماي كامل است لذا عقل به هيچ وجه در آن جاده سفر نمي كند؛ [19] براي عاشق شدن ذهن بايد كاملاً خالي باشد در حالي كه ما فقط به وسيله ذهن خود عشق را مي ورزيم و نازل ترين آن جنسي مي شود و بالاترين آن ترحم و دلسوزيست اما عشق متعالي از رابطه جنسي و تحرم صورت مي گيرد؛ [20] مي گويد:

ما به بال هاي عشق نيازمنديم نه به بال هاي منطق و استدلال، مخالفين عشق در انديشه اُشو خشك مقدسان مي باشند اين عبارت خشك مقدس در كتاب هاي

اُشو زياد است و از آن جا كه اُشو روحيه طغيان گري و عصيان گري دارد معلوم نيست كه اينها چه كساني مي باشند و در كدام دين آيين و يا مذهب هستند چرا كه هيچ انساني نيست كه دوست دار زيبايي نباشد و زشتي را ترجيح بدهد. به نظر اُشو ازدواج و تشكيل خانواده عشق را نابود مي كند.

مي گويد:

اگر عاشق يك زن و يا مرد شويد خود را گرفتار كرده ايد حسادت به دنبال خواهد داشت. خشونت و غيره به دنبال دارد و گاهي هم جنايت را امكان دارد به وجود بياورد لذا مي پندارد كه عشق نبايد به كسي محدود شود اگر عاشق يك نفر باشيد عشق شما غني نيست بلكه عشق توسعه يافته آن است كه همه هستي را در برگرفته است.

عشق از نگاه اُشو چيست؟

منظور من از عشق، عشق به معناي معهود و شناخته آن نيست، منظور من از عشق: برقراري رابطه عاشقانه با ذات هستي است.

منظور من دوستي با همه چيز است؛ [21] عشق را چنين توضيح مي دهد:

وقتي مي گويم عشق منظورم هر چهار سطح از عشق است از سكس گرفته تا سامادهي، عميقاً عشق بورز، اگر در رابطه سكسي، عشق عميق تري را تجربه كني، ترس بيشتري از تو محو شود. عميقاً عشق بورز، يك انزال كامل جسمي تمامي ترس هاي جسمانيت را فرو مي ريزد. [22] او بر اين باور است كه وقتي انسان عاشق شد احتياجي نيست آن را اعلام كند عشق از عمق وجود انسان پيداست راه رفتن عاشق همانند رقص پروانه است مي گويد كسي كه نمي تواند عاشق باشد باهوش نيست وقار ندارد زيبايي را درك نمي كند عشق زندگيست انسان با عشق

زندگي مي كند [23] اُشو براي عشق چهار گام بر مي شمرد:

مرحله اول:

حضور در لحظه در اين مرحله عشق تنها در حال معنا دارد، زندگي در گذشته و آينده نفي عشق است

مرحله دوم:

براي رسيدن به عشق بايد سموم وجود خود را به شهد تبديل كنيم (سم هاي نفس: نفرت، حسادت، خشم، احساس مالكيت) راهكار آن صبر است؛ نظاره گريست

مرحله سوم:

تقسيم كردن و بخشيدن انسان عاشق بايد چيزهاي منفي را براي خودش نگه دارد و خوشي و زيبايي را با ديگران تقسيم كند

مرحله چهارم:

هيچ بودن يعني نيروانا و تنها در هيچ بودن انسان به كل مي رسد به محض اينكه انسان فكر كند كسيست از عاشق بودن ايستاده است عشق در نيستي جاي دارد. [24] اين چهار مرحله به خودي خوداشكالي ندارد اما وقتي تفسير اُشو را از عشق متوجه مي شويم و نگاه به معشوقه را مي بينيم ايده ها به كلي عوض مي شود و مي فهيم كه منظور اُشو از عشق چيست؟

وي معتقد است عشق بايد زميني باشد [25] معشوقه در معنويت اُشو يعني مادي و اين دنيايي بودن آن و عشق را در تضاد با هوس ها نمي داند رسيدن به عشق تنها از طريق رسيدن به جنس مخالف امكان پذير است ميل مرد به زن يا زن به مرد، شروع عشق مي باشد.

رسيدن به عشق تنها از طريق قطب مخالف امكان پذير است.

اگر مردي به سوي زني جذب شود يا زن به سوي مردي جذب شود اين سلامت عشق است مرد مي تواند خاك عشق خود را در وجود زن پيدا كند و زن نيز، مرد تنها از طريق زن به هستي متصل مي شود و زن از طريق مرد در هستي ريشه مي دواند اين

دو مكمل يكديگرند و آن گاه كه در يكديگر ادغام شوند لذت بزرگي مثابه دروازه هاي ورود به درگاه خداوند، در عشق پيامي صادق است و آن اين كه در تنهايي مي ميري بايد كنار وجود آنها را فرا مي گيرد و احساسي ريشه داشتن و متصل بودن مي كند زن و مرد هر يك با هم باشيد و متحد [26] اُشو زنان را به عنوان الگويي كه داراي استعداد براي رسيدن به اوج لذت جنسي به طور متوالي ياد مي كند.

رابطه دختر و پسر در معنويت اُشو آزاد است و آن را به عنوان يك مراقبه ياد مي كند اُشو در عشق بسيار متاثر از فرويد و نيز يونگ شاگرد فرويد مي باشد لذا زماني كه از عشق صحبت مي كند منظورش عشق مجازي و زمين و رابطه زن و مرد مي باشد [27]. وي تا جايي در شهوتراني پيش مي رود كه در بقيه توصيه هايش مثلا در مدي تيشن مريدان را ترغيب به اين عشق زميني مي كند و مي گويد:

سكس بزرگترين هنر مدي تيشن است اين پيشكش تنتره به دنياست پيشكش تنتره از همه عالي تر است زيرا كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه از پست ترين و عالي ترين استحاله پيدا كنيم. كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني. [28] و عشق از آميزش جنسي زاده مي شود مرد هميشه مهاجم و زن هميشه تسليم اگر اين دو با يكديگر تركيب شوند ما باقي نمي ماند از اتحاد آن دو آن چه باقي مي ماند من است و اين فناست اگر زن كاملاً تسليم مرد شود راه طولاني او كوتاه مي گردد در اين صورت ازدواج دروني و اتحاد كالبد هاي زنانه و

مردانه داخلي به سهولت انجام مي گيرد و در چنين حالتي زن مي تواند بگويد همسرم خداست؛ [29] وقتي توصيف هاي اُشو را در مورد عشق نگاه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه مي گويد:

با وجود عشق انسان از داشتن هر چيز ديگر بي نياز است عشق پديده ايست كه همه نيكي ها را در خود جاي مي دهد و يك ابر خداي تمام عيار است اگر انسان به عشق اجازه حضور دهد نيازي به عبادت نيست مراقبه نيست كليسا و معبد معنا ندارد آدم عاشق حتي مي تواند خدا را فراموش كند چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است عشق همه چيز دارد. متعلق عشق خداست و حال آن كه در قرآن خداوند هم دوست مي دارد هم دوست داشته مي شود اما اين بدان معناست كه دوست داشتن خدا باشد [30] اگر كسي با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اُشو باشد، در مي يابد كه از ديدگاه او عشق متعلق ندارد بلكه خود عشق خداست.

هدف عشق مي باشد نه چيز ديگر. عشق در انديشه اسلامي عشق در عرفان اسلامي داراي هدفي خاص مي باشد.

عارف در عرفان اسلامي عقيده دارد عشق را تنها با عاشق شدن مي توان درك كرد [31] زيرا عشق از جانب خداي منان است.

اگر از عارف سؤال كني كه آيا عشق را مي توان تعريف نمود؟ در پاسخ خواهد گفت كه عشق قابليت تعريف را دارا نمي باشد.

عشق آتشيست كه خداوند متعال براي اينكه انسان از زندان اين جهان بگريزد. عشق درديست بي دوا. عشق يك حقيقت عيني است در نهايت وسعت و عظمت عشق درياييست بي كران موضوعي كه هر چه درباره آن گفته كم و ناچيز خواهد بود چنان كه مولوي مي گويد:

هر

چه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن [32] بعضي ها عشق را محبت و دلبستگي مفرط و شديد معني كرده اند گويا عشق از عشقه آمده است كه گياهيست چون بر درختي بپيچد، آن را بخشكاند و خود سرسبز بماند. عشق را نمي شود تعريف كرد زيرا اگر بخواهيم تجربه هاي بزرگ را در عبارت بيان كنيم هيچ راهي جز استفاده كردن از مثال، استعاره و اشاره نيست چنان كه قرآن كريم با آن درجه و مطالب بسيار بلند عرفاني آنها را در غالب داستان و تمثيل بيان كرده است، انساني كه در مسير معرفت گام نهاده باشد مي تواند به حقايق آنها دست پيدا كند.

ولي با اين حال عرفا براي عشق خصوصياتي را برمي شمارند كه عبارت است از:

1 - عشق از اوصاف خداوند است در نتيجه داراي قدرتي وافر مي باشد.

قدرت عشق چنان است كه اگر از علت خلق و آفرينش اين جهان پرسيده شود در پاسخ عارف خواهد گفت:

عشق حق به تَجَلِّي و معرفت، علت پيدايش اين جهان است.

به تعبيري، جهان به خاطر اين كه مظهر و جلوه گاه حضرت حق مي باشد خلق شده است.

در يك حديث قدسي آمده است كه حضرت داود عَلَيْهِ السَّلَام از خداوند متعال علت آفرينش خلق را پرسيد باري تعالي در پاسخ حضرت داود عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

كنت كنزا مخفيا لا اعرف فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكلي اعرف [33]

گنج نهاني بودم كه دوست داشتم شناخته شوم پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم لذا الهي بودن يكي از اوصاف عشق است.

2 - قدرت عشق بي حد و حصر است تا جايي كه عشق مي تواند امور غير

ممكن را ممكن كند.

به واسطه شهد عشق است كه همه چيز متحول مي شود فقط كافيست از شهد عشق نوشيده شود.

3 - گرفتار شدن در دام عشق گرفتار شدن در دام بلا و درد است.

به تعبيري خداحافظي كردن با آسايش و راحتي زيرا در عشق فقط سوختن است و همراه سوختن درد مي باشد.

4 - رابطه ي عشق و عاشق دو طرفه است.

بدين صورت كه هر چه درد بيشتر تحمل هم بايد بيشتر باشد و عاشق از اين درد لذت مي برد و ديگر از قهر و غضب حق ناراحت نمي باشد.

همين عشق به كمال عشق به اصل خويش انگيزه و محرك نيرومند همه ذرات جهان از جمله انسان به سوي حضرت حق است و اين عشق چنانچه گذشت يك عشق دو سويه است كه «يحبهم و يحبونه» [34] خدا ايشان را دوست مي دارد و خدا ايشان را.

5 - در عشق فقط يك طرف وجود دارد و آن معشوق است ديگر عاشق به تنهايي وجود ندارد و به تعبيري در عشق خود سوزي مطرح است.

در عشق مردن و رسيدن به حياتي جديد مطرح است.

6 - در عشق رسيدن به حياتي جديد است اما در اين زندگي جديد نوعي معرفت و شناخت تازه نسبت به جهان ديگر كه در جهان قبل قابل تصور نبود به انسان داده مي شود.

7 - خصوصيت عشق اينست كه جاني دوباره و تازه به انسان مي دهد و انسان را و هر چيزي كه نور عشق بتابد در آن شي انقلابي بر پا مي كند كه حتي شيطان به حوري تبديل مي شود.

8 - هدف در عشق رسيدن به يك معشوق است در نتيجه هيچ چيز غير از معشوق نبايد

باشد و بايد از بين برود حتي خود عاشق نه تنها خود عاشق بلكه او سبب مي شود كه هر شي به يك قبله گاه برسد.

9 - به نظر عارف عشق بايد حقيقي باشد اما عارف براي عشق مجازي خصوصياتي مي شمارد كه عبارتند از [35]:

الف)

عشق مجازي دوام و پايداري ندارد.

ب)

در عشق حقيقي ديگر خوديتي وجود ندارد ولي در عشق مجازي عاشق همه چيز را براي خودش مي خواهد در اين جاست كه خود بيني و منيت رشد پيدا مي كند

ج)

در عشق مجازي هدف آن رسيدن به يك معشوق نيست بلكه در آن كثرت مشاهده مي شود

د)

عشق هاي زميني و مجازي بسته به معشوق است و تا زماني كه معشوق باشد عشق است و مي شود گفت كه عشق هاي مجازي رنگ و روي هوا و هوس، كينه و خشم را دارد ولي در عشق حقيقي عاشق از ديد معشوق واقعي نگاه مي كند و هيچ چيز جز زيبايي نمي بيند. اگر بيشتر دقيق شويم از نگاه عارف همه عالم اوست نه از او چنانكه جامي گويد:

تو را از دوست بگويم حكايتي بي پوست. همه ازوست و گر نيك بنگري همه اوست [36]

ه)

در عشق مجازي تصويري كه انسان از خودش ساخته است انسان را به سوي او جذب مي كند و حقيقي نيست و مي شود گفت آن تصوير مانند سراب است كه اگر به آن برسد مي بيند كه هيچ است؛ [37] با اين مطالبي كه در مورد عشق حقيقي مطرح شد به وضوح تفاوت عشق اُشو با عشق در انديشه اسلامي مبين مي شود چرا كه در عرفان اسلامي متعلق عشق شخص است عشق هدف نيست بلكه وسيله ايست براي رسيدن خداوند متعال. به جز موارد ياد شده نكاتي

ديگر را مي توان گفت

1 - اُشو عشق را هدف مي داند و به تعبيري او اين را بيان مي كند كه بايد انسان فقط عاشق شود و عشق فقط هدف است ولي در انديشه اسلامي بايد گفت كه عشق يكي از مراحل تعالي انسان به خداي متعال است.

عشق وسيله اي ببيش نيست هدف خداي منان است.

در انديشه اسلامي عشقي كه متعلق آن خدا نباشد مردود و مورد تاييد نيست. در حقيقت بايد گفت هدف در عرفان اسلامي رسيدن به خداوند و قرب به اوست أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اين كه شما به سوي ما بازگردانده نمي شويد [38] آنچه از تعاليم انبيا بر مي آيد اينست كه تكامل انسان در قرب به خدا است.

اين مفهوميست كه همه انبيا آن را به پيروان خود تعليم داده اند و مي توان آن را امري فطري دانست حتي مشركان و بت پرستان هم در پي قرب به خدا بودند:

ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللّهِ زُلْفي؛ ما آنها [بت ها] را جز براي آن كه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمي پرستيم [39] اين سخن، نشان از فراگير بودن اين مفهوم، بين مؤمن و مشرك دارد بت پرست هم طالب قرب است، اما مسير را اشتباهي انتخاب كرده اند.

اما معناي قرب به خداوند چيست؟

تقرب به معناي آهنگ و شتاب در منافع خود است.

اين واژه هنگامي در مورد تقرب انسان به خدا به كار مي رود كه به معناي نزديك و تقرب معنوي و روحاني مي باشد كه شخص با اتصاف خود به صفات كمالي و پاك كردن خويش از عيوب و نقايص مي تواند

به اين مقام معنوي دست يابد [40]. معمولاً مفهوم قرب را در امور مادي به كار مي بريم مسلّماً قرب و بعد مكاني و زماني در مورد خدا بي معني است.

خداوند هيچ نسبتي با زمان و مكان ندارد كه بخواهد به زمان و مكاني نزديك تر و از زمان و مكاني دورتر باشد.

قرآن براي بيان معنا از تقرب واژگاني ديگر افزون بر واژگان قرب و تقرب را به كار برده كه از آن جمله مي توان به واژگاني چون زلفي، عند ربهم، عنده، عند رب، عندالله، درجات، قريب و وسيله و نيز برخي از جملات و گزاره هايي كه اين معنا را مي رساند اشاره كرد.

2 - اشكالي ديگري كه بر انديشه اُشو مي باشد اينست كه اگر از او سؤال شود چنانكه سؤال شده اُشو اين مطلب را به چه دليل مطرح مي كني كه: تعالي انسان فقط با عشق است، در پاسخ خواهد گفت كه اين تجربه من است! كه ما اشاره نموديم در حالي كه اثبات يك نظريه از سه راه ممكن است:

الف. از طريق وحي و پيامبر

ب: از طريق آزمايش و تجربه صورت گيرد

ج: از طريق استدلال عقلي و ادله منطقي باشد هيچ كدام از اين موارد در اصل عشق اُشو ديده نشده به تعبيري نه مستند به وحيست نه مستند به استدلال علمي و تجربي و نه استدلال عقلي فقط و فقط تجربه شخصي خود اوست و تجربه شخصي چگونه مي تواند براي ديگران حجت باشد اگر قرار باشد تجربه شخصي هر كسي براي ديگران هم حجت باشد آيا سنگ روي سنگ بند مي آيد، آيا مي توان گزاره ثابتي را ارائه نمود

3 - عشقي كه اُشو مطرح مي كند با عقل

تضاد دارد خود او هم با عبارتهاي گوناگوني كه قبلا هم بيان شد توضيح داده، حال آنكه جدايي بين عقل و معنويت عامل ركود و رجوع به قهقرا و مسدود كردن روزنه تابش انوار حق و حقيقت است عقل تنظيم كننده اهداف و غايات است اگر عقل آدمي از معنويت و عرفان جدا شود كمال آدمي دچار اختلال و انحلال مي گردد از اين رو در عرفان اسلامي با كمك عشق است كه انسان به عقل واقعي و كمال معنويت مي رسد بدين جهت بين اين دو تضاد نيست.

4 - عشقي كه اُشو بيان مي كند و در عبارتها بيان شد بنياد خانواده را مي پاشاند و خود وي به اين مطلب اذعان دارد كه عشق نبايد به يك نفر باشد و در ازدواج عشق منحصر به يك نفر است او چنين عشقي را مردود مي داند. بايد اين را بيان نمود كه چنين عشقي را آيا مي توان تصور نمود تا اينكه آن را قبول كرد. زيرا اگر اين نوع عشق پيدا شود آيا مي شود ديگر در جامعه كانون گرمي به عنوان خانواده پيدا كرد؟

نكته اي ديگر اينكه اُشو به اين مطلب توجه داشته است كه با اين نوع عشق بنياد خانواده به هم مي ريزد لذا به جاي خانواده كمون را پيشنهاد مي كند كمون نمونه پيوند يا تجمعي از روحهاي آزاد است [41] تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار يا بيشتر مي باشد بدين سان اُشو مي پندارد انسانها را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادابي را به جاي آن نهاده است، در حالي كه وابسته به يك نفر بسيار آسان تر و كم خطرتر از وابستگي به چند هزار به

همديگر است در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. دعواهايي به وجود مي آيد كه حل نمودن آن بسيار سخت است مثل جنگ هاي قبيله اي كه در صدر اسلام بود.

گذشته از اينكه اُشو همواره بر طبيعي بودن افشاري مي كند [42]. چگونه اين قدرت از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي تداوم نسل، رابطه فرزندي و پدر و مادري را انكار مي كند.

بدين جهت است كه عشق در عرفان اسلامي وابسته و تعلق به يك فرد دارد و عشق مادي زميني كه در همسر تبلور پيدا مي كند مقدمه عشق حقيقي مي باشد لذا هيچ گونه تضادي با بنياد خانواده و نظام مقدس خانواده ندارد. در اسلام خانواده از جايگاه بسيار بالايي برخوردار است و تشكيل خانواده را كه به واسطه عقد نكاح مشروع زن و مرد به وجود مي آيد، مايه تكامل و بهروزي دانسته و محيط خانواده اي كه بر اساس معيارهاي ديني پايه ريزي شده باشد را جايگاه آسايش جسم و جان و آرامش روح و روان مي داند و خانواده خشت بناي اجتماع است هر قدر خشت اين بنا محكم باشد، جامعه پوياتر است و افراد جامعه، رستگارتر خواهند بود ارزش و اهميت تشكيل خانواده به گونه ايست كه خداوند كساني را كه خانواده تشكيل مي دهند، به لطف و مرحمت خود بشارت داده است:

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَي مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ؛

زنان و مردان را همسر دهيد و همچنين غلامان و كنيزان شايسته و درست كار خود را، اگر نيازمند و فقير باشند، خداوند از لطف و فضل خويش، آنها را بي نياز مي سازد [43]

رسول خدا (صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ

وَ آلِه وَ سَلَّم) مي فرمايند:

مَا بُنِيَ بِنَاء ٌ فِي الْإِسْلَامِ أَحَبُّ إِلَي اللَّهِ مِنَ التَّزْوِيج

در اسلام هيچ بنايي نزد خدا محبوب تر از بناي ازدواج نيست [44]

مَنْ تَزَوَّجَ [فَقَدْ] أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه

هر كس ازدواج كند، نصفِ دينش را حفظ كرده است [45] همه اين آيه ها و روايت ها نشان مي دهد كه ازدواج و تشكيل خانواده، سنّتي الهي و عبادتي پسنديده است خداوند در قرآن مي فرمايد:

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً

يكي از نشانه هاي خداوند اينست كه براي شما از جنس خودتان همسراني آفريد تا در كنارشان بياراميد و ميان شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار ساخت. خداوند در اين آيه شريفه همسران را مايه سكون و آرامش يكديگر دانسته و از آن جا كه پايه سكون و آرامش، محبت و دوستيست خداوند تأمين آن را تضمين نموده است [46]. لذا چگونه اشو چيزهايي را كه خداوند مايه آرامش و سكون و محبت قرار داده است را نفي مي كند

5 - در مراقبه و عشق اُشو سخن از هستي محض نيست ( خدا) نيست بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است، خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر، خود بازيگر باشي به شوخي زندگي بخندي زندگي لذت خوشي و عيش است.

در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد. صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست زيرا اين دنيا جهان تزاحم و محدوديت است لذت و شادماني آن

نيز محدود و آميخته با رنج است از اين رو شادماني در عشق اُشو حقيقي نيست امام علي عَلَيْهِ السَّلَام در وصف دنيا فرموده اند سرورها مشوب بالحزن شادي آن با اندوه آميخته است [47]

6 - عشقي كه اُشو مطرح مي كند سر انجام آن سكس است.

بدين جهت اُشو به سكس قداست مي بخشد چنانكه قبلا هم عبارتهاي آن را بيان نموديم و حال اين كه مهلك ترين حمله به بشريت اينست كه با استفاده كردن از اين الفاظ بشريت را در راهي بيندازيم كه به سقوط كشيده شود و شايد راهي را برود كه ديگر بازگشتي نداشته باشد.

به تعبيري اگر كسي خودش به تنهايي به مطلبي كه اُشو بيان مي كند و آثار آن فكر كند در مي يابد كه زواياي بحث اُشو در اجتماع و در مورد انسانيت به كجا كشيده مي شود و هيچ نتيجه اي جز اينكه انسان را به مانند حيواني تصور كنيم نخواهد پيدا كرد. به عبارتي راهي كه اُشو پيش پيروانش مي گشايد اساساً اختيار را نفي كرده و بر هر چه كه دلت بخواهد مبتني است مي گويد هر چه خواستي بكن هر تمنا و خواسته اي كه در تو شكل گرفت رهايش بگذار تو فقط و فقط نظاره گر باش به محض اينكه بيانديشي و ارده كني خراب كرده اي و از مراقبه محروم مي شوي [48] اعمال، اختيار و اراده به نظر وي ضد نيروست نيروي طبيعي و درون جوشي كه اُشو مي گويد در همه موجودات حتي گياهان و حيوانات وجود دارد و بروز مي كند لذا او از هيچ خاص انساني سخن نمي گويد الگوي آرماني اش از انسان يك خوك يا چيزي شبيه به آن است و به اين امر

هم تصريح مي كند.

براي شكوفايي معنوي و رشد بشر حيوانات و طبيعي بودن آنها را مدل مي كند انسان بايد دوباره حيوان شود [49] در حالي كه نيروي الهي در انسان به صورت كاملاً متفاوت و ويژه اي نهفته كه در هيچ موجود ديگري نيست اگر آن را شكوفا نسازد مثل مردابي گنديده خواهد شد نيروي عظيم و متفاوت الهي در انسان به صورت قدرت تفكر اراده و عمل اختياري و همراه با مسؤوليت است نه عمل طبيعي نظير حيوانات كارهاي انسان من جمله عشق ورزي هنگامي كه با انديشه و اعمال اراده صورت گيرد در اوج انسانيت و آگاهي بوده و نيروي عظيم در مخلوق برتر را شكوفا مي سازد اگر انسان بخواهد راه حيوانات را پيش گيرد به سبب اين ظرفيت نامتناهي تمام حدود طبيعي را در هم خواهد شكست و هيچ گاه از دنيا گرايي شهوتراني و ماديات سير نخواهد شد مثل حيوانات مگر اينكه اين نيروي بي كران را با انديشه و اراده در مسير درست شكوفايي قرار دهد و به زندگي شايسته انساني دست يابد بشر نمي تواند مثل هيچ حيواني طبيعي باشد و سكس كند زيرا هيچ حيواني مثل انسان نيرو ندارد.

7 - توصيفهايي كه اُشو از عشق بيان مي كند و عشق را با خدا يكي دانست، مثل اين عبارت: عشق دين است زيرا عشق زيباييست عشق موسيقيست عشق خداست [50] و نيز اينكه اُشو متاثر از بودا و آيين تانترا مي باشد و در آيين بودا و تانترا خدا وجود ندارد لذا معنويت اُشو بر مبناي سكولار بنا نهاده شده است معنويت سكولار داراي سه خصيصه مي باشد

الف: اعتقادي به خدا ندارد

ب: اعتقادي به شريعت آسماني

ندارد

ج: اعتقاد به معاد ندارد بدين جهت معنويتي كه او تبليغ مي كند و از عشقي كه صحبت مي كند نوعي رضايت باطن است در همين دنيا، نه چيز ديگر و اين را قبل از اُشو هم بيان كردند اما نيچه معكوس داد و بشر به انحرافات بيشتر رفت.

8 - نكته آخر عشقي را كه اُشو مطرح مي كند همانگونه كه از عبارتهاي آن هم به خوبي روشن مي شود نتيجه آن روابط آزاد جنسيست اما از ديدگاه اسلام هر گاه ميل جنسي به طور طبيعي و فطري و بر اساس احكام الهي اسلام ارضاء شود رفتار جنسي سالم شمرده مي شود و هر رفتاري كه خارج از اين محدوده باشد كه پيامد اصل عشق اُشو اينست انحراف جنسي شناخته شده و انحرافات جنسي آثار و پيامدهاي رواني و اجتماعي زيادي دارد كه به برخي از آن پيامدها به صورت گزرا اشاره مي شود گاهي گفته مي شود كه انسان نسبت به چيزي كه منع شود، حريص مي شود. اين سخن صحيح است، اما در عين حال در مورد غريزه جنسي هر چه آزادتر باشد، به جهت اشتهاي سيري ناپذير انسان شعله ورتر مي گردد و اين تجربه در جهان غرب اتفاق افتاد. استاد مطهري نيز با تأكيد بر اين مسأله مي گويد:

براي آرامش غريزه دو چيز لازم است:

ارضاي غريزه در حد نياز طبيعي و ديگري جلوگيري از تهييج و تحريك آن [51] نظريات روانكاوي از جمله نظريه ي هورناي بر اين حقيقت تأكيد مي كند در اجتماعاتي كه روابط جنسي آزاد است، بسياري از احتياجات رواني، شكل تمايلات جنسي پيدا مي كند و به صورت عطش جنسي در مي آيد فرويد كه طرفدار سرسخت آزادي غريزه ي جنسي بود، متوجه

شد خطا رفته است، از اين رو پيشنهاد كرد بايد آن را از راه خاص خودش به مسير ديگري منحرف كرد. راسل نيز كه به آزادي جنسي معتقد است، اعتراف كرده كه عطش روحي در مسائل جنسي غير از حرارت جسميست [52]. آن چه با ارضا تسكين مي يابد، حرارت جسمي است، نه عطش روحي. يعني روح انسان سيري ناپذير است و اگر چه شايد از نظر حرارت جسمي در زماني ارضا شود، اما چون انسان روح سيري ناپذير دارد، به آن حد قناعت نمي كند و مي خواهد از آن هم بالاتر رود. پس بايد گفت:

آزادي در روابط زن و مرد، از حرص و ولع نسبت به شهوت، پيشگيري نمي كند، بلكه سبب شعله ور شدن شهوات مي گردد و گاهي به شكل هاي ديگر مانند خشونت جنسي، هم جنس بازي و … بروز مي كند.

لذا معنويت رد آن نمي باشد.

در ذيل به برخي از آن آثار كه در نتيجه ي روابط آزاد دختر و پسر در جوامع غربي پيدا شده اشاره مي كنيم:

1 - افزايش روابط جنسي نامشروع: تحقيق نشان مي دهد كه آمار روابط نامشروع جنسي كه ناشي از روابط آزاد دختر و پسر است، در امريكا و در تمامي جامعه ي اروپا رو به افزايش است، به گونه اي كه در سال 1993 در امريكا 50% روابط دختر و پسر به روابط جنسي تبديل شده است.

2 - آبستني هاي ناخواسته: آميزش جنسي نامشروع و افزايش آبستني هاي غير رسمي و زود هنگام يكي ديگر از آثار شوم روابط آزاد دختر و پسر است.

آندره ميشل در اين باره مي نويسد:

بيش از چهل درصد زنان امريكايي كه پيش از بيست سالگي ازدواج مي كنند.

؛ به علت روابط آزاد پسر و دختر،

قبل از ازدواج حامله هستند.

در نروژ 90% دختراني كه در سن كمتر از هيجده سال ازدواج مي كنند، آبستن هستند و در سوئد و آلمان نيز همين مطلب صادق است.

3 - ازدياد غير قابل كنترل آمار سقط جنين: متناسب با افزايش نرخ آبستني هاي ناخواسته، آمار سقط جنين در كشور هاي غربي كه دختر و پسر پيش از ازدواج روابط آزاد دارند رو به تزايد است.

از يك ميليون زن و دختر نوجواني كه هر ساله در امريكا به طور ناخواسته باردار مي شوند، 53% فرزندان خود را سقط مي كنند.

اين در حاليست كه به علت برخي محدوديت ها كه بعضي ايالات در مورد سقط جنين وضع كرده اند، اكثر سقطهاي جنين گزارش نمي شود. به ادعاي يك پزشك امريكايي كه در يكي از زايشگاه هاي اين كشور مشغول بوده و در مورد مشكلات محل كار خود مقاله اي نوشته است، در حدود 47% از زايمان هاي تحت نظر وي مربوط به مواليد نامشروع بوده است.

به ادعاي وي اكثر مواليد، مربوط به زنان پايين تر از بيست سال مربوط به روابط آزاد دختر و پسر بوده است.

4 - افزايش خانواده هاي تك والديني: افزايش شمار وصلت هاي غير رسمي، باعث كاهش در ميزان ازدواج را ترسيم مي كند كه يكي از پيامد هاي آن افزايش تعداد خانواده هاي تك والديني است؛ يعني خانواده هايي كه فرزندان در آنها محكومند تنها با يكي از والدين خود زندگي كنند.

آندره ميشل مي گويد:

زندگي فرزندان نامشروع در بيش از 90% موارد با مادران است؛ اين گونه مادران كه تقريباً از سوي جامعه به ويژه والدين و آشنايان خود طرد مي شوند، براي گذراندن زندگي با مشكلات شديد اقتصادي و فقر و فلاكت مواجهند. روزنامه ي ايدرز ايجست ضمن ارائه ي گزارشي از

وضع فلاكت بار معيشتي اين گونه خانواده ها، گزارش زير را نوشته است:

مادر اين بچه كه مادام بهانه ي پدر مي كند براي تأمين نيازهاي مادي خود و فرزندانش ناچار است كه در دو شيفت كامل كار كند كه در نتيجه، فرزند وي در مقايسه با مادران ديگر، زمان كمتري را با او سپري مي كند.

اين فرزند غيرقانوني در حقيقت هم از نعمت پدر و هم از نعمت مادر محروم است.

اين مادر نوجوان با تأسف و تأثر مي گويد:

من با اين حاملگي نامشروع براي تمام عمر دخترم را از نعمت پدر محروم كردم و بايد تسلي بخش اندوه فراوان اين طفل باشم.

5 روسپيگري:

پديده شوم روسپي گري به ويژه در بين دختران جواني كه به طور ناخواسته صاحب فرزند نامشروع شده اند، در جوامع غربي شايع است، زيرا فرزندان ناخواسته، فرصت هاي اشتغال و تحصيل را از مادران گرفته، آنان ناچارند براي تأمين هزينه هاي زندگي و رهايي از فقر، به هر كاري رو آورند.

6 گسترش بيماري هاي مقاربتي:

روابط آزاد دختر و پسر، در نتيجه روابط آزاد جنسي، سكوي پرش روسپي گري و افزايش بيماري هاي عفوني و مقاربتي است.

در اين باره كافيست بدانيد كه: در هر 13 ثانيه يك نفر در آمريكا به ويروس مهلك بيماري ايدز مبتلا مي شود. قربانيان اين ويروس كه عمدتاً از طريق بي بند و باري جنسي مبتلا مي شوند، از اين بيماري عفوني هلاك مي گردند. آنچه ذكر شد، اشاره به برخي پيامدهاي روابط آزاد دختر و پسر پيش از ازدواج است.

عوارض ديگري چون جنون، عقده هاي رواني، تزايد جنايت و آدم كشي از ديگر نتايج آن روابط است [53] به اين ترتيب روشن شد كه چرا اسلام روابط آزاد دختر و پسر و نگاه و

صحبت هاي التذاذي آنان را كه منشأ براي روابط بعدي مي شود، حرام و ممنوع ساخته است.

داود شيرنژاد و عليرضا سعيدي

***********

منابع:

الف. منابع اُشو

1. اُشو، آفتاب در سايه، عبدالعلي براتي، نسيم دانش، 1380.

2. اُشو، الماس هاي آگاهي، محسن خاتمي، امير قلم، 1382.

3. اُشو، آينده طلائي، مرجان فرجي، فردوس، 1380.

4. اُشو، اينك بركه اي كهن، سيروس سعدونديان، نگارستان كتاب، 1380.

5. اُشو، پيوند، عبدالعلي براتي، نسيم دانش، 1382.

6. اُشو، تانترا تفسير آواهاي شاهانه ساراها، هما ارژنگي، نشر حم، 1383.

7. اُشو، تعليمات تانترا، فرشته جنيدي، هدايت الهي، 1381.

8. اُشو، راز بزرگ، روان كهريز، باغ نو، 1381.

9. اُشو، راز، محسن خاتمي، فراروان، 1380.

10. اُشو، زندگي به روايت بودا، شهرام قائدي، آويژه، 1379.

11. اُشو، ضربان قلب حقيقت مطلق، مرضيه شنكايي، فردوس، 1381.

12. اُشو، عاشقانه ها، ترجمه: قوام الدين خرمشاهي،

13. اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، مسيحا برزگر، آويژه، 1382.

14. اُشو، عشق پرنده اي آزاد است، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.

15. اُشو، عشق، رقص، زندگي، فرشيد قهرماني، آويژه، 1379.

16. اُشو، فقط يك آسمان، مرضيه شنكايي، تعاليم مقدس، 1375.

17. اُشو، مراقبه هنر شور و سرمستي، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.

18. اُشو، مراقبه هنر وجد و سرور، فرامرز جواهري نيا، فردوس، 1380.

19. اُشو، مزه اي از ملكوت، مرضيه شنكايي، آبگينه، 1379.

20. اُشو، من درس شهامت مي دهم، مجيد پزشكي، ه و دين، 1385.

21. اُشو، هفت بدن هفت چاكرا، سيروس سعدونديان، آويژه، 1382.

22. اُشو، يك فنجان چاي، مسيحا برزگر، دارينوش، 1382.

23. مراقبه: شور مستي، اميد اصغري، نداي سخن، 1382.

ب: ***********

منابع ديگر قرآن كريم نهج البلاغه

1. ابوالحسن هجويري، كشف المحجوب، تهران، كتابخانه طهوري، 1399.

2. ابوالقاسم عبدالكريم، قشيري، الرساله القشيريه، تحقيق علي عبد الحميدابوالخير، بيروت، دارالخير، 1995.

3. احمد حسين، شريفي، درآمدي بر عرفان

حقيقي و عرفانهاي كاذب، قم، صهباي يقين، 1387.

4. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.

5. جلال الدين آشتياني، عرفان، چاپ دوم، شركت سهامي انتشارات تهران، 1376.

6. حميدرضا مظاهري سيف، جريان شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1388.

7. خواجه عبدالله، انصاري، منازل السائلين، تهران، كتابخانه علميه حامدي، 1295.

8. روح الله خميني، چهل حديث، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1378.

9. سيدجعفرسجادي، فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، تهران، طهور، 1373.

10. صدر الدين شيرازي، الاسفار الاربعه، قم انتشارات مكتبة المصطفوي، 1383.

11. صدوق ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، تهران، مكتبة الصدوق، بي تا.

12. ضياء الدين سجادي، مقدمه اي بر مباني عرفان و تصوف، تهران، سمت، 1379.

13. غلامعلي آريا، آشنايي با تاريخ اديان، چاپ سوم، انتشارات پايا، تهران، 1379.

14. محمد تقي مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دارالاحياء الثرات العربيه، 1996.

15. محمد حسين طباطبايي، الميزان، بيروت، موسسه الاعلمي مطبوعات، 1380.

16. محمدتقي فعالي، آفتاب و سايه ها، تهران، عابد، 1389.

17. محمدتقي فعالي، نگرشي بر آراء و انديشه اُشو، تهران، سازمان ملي جوانان، 1388.

18. ملامحسن فيض كاشاني، محجة البيضاء، قم، موسسه النشرالاسلامي، 1415.

19. نوياپل، تفسير قرآني به زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1373.

*****

[1] - اُشو و آن گاه نبودم، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 450

[2] - باگوان لقبيست كه براي احترام و تكريم بزرگان مورد استقاده قرار مي گيرد و در فرهنگ ايران مي تواند با واژه بيگ يا سيد معاد ل باشد.

[3] - خود اُشو درباره نامش مي گويد اُشو واژه اي بسيار زيباست بايد آن را به واژگان هر زباني افزود در وهله اول همان صوتش زيباست اُشو اين واژه احترام، عشق، حق شناسي و

شكر را نشان مي دهد فقط يك واژه خشك مثل عالي جناب نيست واژه اي بسيار دوست داشتني و آشناست تقريباً حال و هواي محبوب را دارد.

ر. ك:

اُشو، الماس هاي اُشو، ترجمه ي مرجان فرجي، ص 273

[4] - اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونيان، ص 14

[5] - همان، ص 15

[6] - ر. ك:

اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 63 تا 67

[7] همان، ص 187

[8] - به اين عبارت ها دقت كنيد؛ من با شناختي كامل متولد شده ام. اُشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 50؛ اما فقط به من نگاه كنيد آنها در من تاثيري نگذاشتند … آنها در يك جايي فرو دست تر از من باقي مانده اند.

من از تمامي آنها در گذشته برتر مانده ام. همان، ص 85؛ من هرگز فكر نكرده ام كه هيچ چيزي را به خطا مرتكب شده ام همان ص 79

[9] - ر. ك:

اُشو، نظريه اي در دريا، ترجمه مجيد پزشكي، ص 85

[10] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، قم، انتشارات سايه گستر، 1383؛ اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر، تهران، انتشارات دارينوش، 1382، اُشو، عشق، رقص، زندگي، ترجمه فرشيد قهرماني، تهران، آويژه، 1379

[11] - اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24

[12] - اُشو، سرگشتگي، ترجمه فرشيد قهرماني و فريبا مقدم، ص 43

[13] - همان ص 75

[14] - اُشو، آفتاب در سايه، ترجمه مسيحا برزگر، ص 196

[15] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، ص 18 و عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر ص 53

[16] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[17] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص

51

[18] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58

[19] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 177

[20] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 74؛ اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 132

[21] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 42

[22] - اُشو، شهامت، ترجمه خديجه تقي پور، ص 86

[23] -، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58

[24] - اُشو، زندگي به روايت بودا، ترجمه شهرام قائدي، ص 13 اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58 براي آگاهي بيشتر رجوع شود به ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 59 - 66

[25] - اُشو، در هواي اشراق، ترجمه فرشته قهرماني و فريبا مقدم، ص 95

[26] - اُشو، پيوند، ترجمه عبد العلي برات پور، ص 58

[27] - ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني، ص 66 - 59

[28] - اُشو، الماسهاي اُشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240

[29] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني

[30] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[31] - فرزانگي و شيدايي، محمد رضا نصر اصفهاني، ص 35

[32] - جلال الدين مولوي، مثنوي معنوي، دفتر اول، ص 10

[33] - محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 8، ص 198

[34] - مائده / 54

[35] - ابن سينا، رساله عشق، فصل 6، ملاصدرا، اسفار جلد 7، ص 165

[36] - ابن سينا، رساله عشق، فصل 1 و

[37] - ر. ك:

محمد تقي فعالي، آفتاب و سايه ها، ص 119، محمد

تقي فعالي، جنبشهاي نوظهور معنوي، جلد 1، اُشو، ص 125، حميدرضا مظاهري سيف، جريان شناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، ص 184

[38] مؤمنون / 115

[39] زمر / 3

[40] - مفردات راغب اصفهاني صفحه 664، 665 - ذيل واژه قرب

[41] - اُشو، آينده طلايي، ص 98

[42] - اُشو، تفسير آواهاش شاهارانه، ص 118

[43] - نور، 32

[44] - وسائل الشيعه، ج 20، ص 14

[45] - همان، ص 17

[46] - روم، 21

[47] - مجلسي محمد باقر، بحار الانوار، ج 7، ص 119

[48] - اُشو، يك فنجان چاي، ص 303

[49] - اُشو، آواز سكوت، ص 8

[50] اُشو - يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24

[51] - مسأله حجاب، ص 140

[52] - مجلّه كتاب نقد، ش 17، ص 275

[53] - آمار و نقل قول ها عمدتاً از كتاب مجموعه مقالات دفاع از حقوق زنان، تدوين دفتر مطالعات و تحقيقات زنان از صفحة 60 تا 72 برداشت شده است.

در اين موضوع مي توانيد كتاب هاي زير را مطالعه كنيد:

1 جامعه شناسي خانواده، از دكتر شهلا اعزازي.

2 سيماي زن در جهان امريكا، از مركز امور مشاركت زنان رياست جمهوري.

3 درّ و صدف، از محمد شجاعي، انتشارات محيي، شهرري.

چالشهاي حقوق بشر اوشو

در طول تاريخ همواره به موازات خط راستين انبياء بزرگ و پاك الهي، جريانهاي غير مستقيم و كم و بيش انحرافي و غلط وجود داشته است.

راه مستقيم هميشه يكي بوده و هست ولي بيراههها متنوع و متكثر هستند.

قرآن كريم ميفرمايد:

«فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ» [1]

گر چه شدت انحراف كم و زياد دارد، ولي به هر حال، باطل باطل است.

در ساليان اخير و با خواست و دخالت قدرتهاي داراي زر و زور و تزوير، بر تعداد آيينهاي ساختگي

و انحرافي افزوده شده است.

از عرفانهاي سرخ پوستي و غير الهي و دورن گروي (درون گراي (؟)) گرفته تا انواع فرقههاي شيطان پرستي، از انحراف در برخي از شرايع آسماني تا ماترياليسم الحادي و ليبراليسم، همه و همه گونههاي رنگارنگ و موافق با برخي از سليقهها هستند.

يكي از كساني كه در قرن اخير آغازگر فكري جديد شده است آقاي رجنيش يا اوشو است.

اوشو، فيلسوف و عارف نامدار معاصر هند، در يازده دسامبر 1931 در هند ايالت ماديا پرادش زاده شد.

تحصيلاتش را در هند تا درجه ي ستادي فلسفه ادامه داد و سپس به ايراد خطابه و تبليغ در اقصي نقاط هند پرداخت. سال 1981 براي معالجه به ايالات متحده آمريكا رفت و پنج سال اقامت كرد. سال 1985 مجدداً به هند رفت و در شهر پوناي هند ساكن شد تا در سال 1990 از دنيا رفت. از اوشو قريب 600 عنوان كتاب، 7000 ساعت نوار كاست و 1700 سخنراني ويدئويي در زمينههاي عرفاني باقي مانده است؛ [2] درباره ي برخي از توصيههاي اوشو و نحوه ي زندگي ايشان و پيروان او و چرايي برگشت وي از آمريكا نقلهاي مختلفي ذكر شده است.

يكي از خصوصيات اين فرقه آن است كه تنها ثروتمندان حق عضويت دارند و شعارشان نيز از اين قرار بود:

«ثروتمندان از ثروت خود بهترين لذت را ببريد!»

رجنيش (اوشو) در دوران اقامت خود در امريكا ساليانه 15 تا 45 ميليون دلار درآمد شخصي از مريدان ثروتمند آمريكايي خود كسب كرده است.

وي در دوران اقامت خود در شهر آنتيلوپ آمريكا مالك ناوگاني مركب از 93 دستگاه ماشين گرانقيمت ROLLS ROYCE (رولز ريوز) و يك هواپيماي شخصي شده بود.

وي در

سال 1985 به دليل درگيريهاي خونين بين مريدان ارشد خود به خاطر اختلافات مالي مركز و تخلفات وسيع و فساد مالي از آمريكا اخراج گرديد و مجدداً به شهر پوناي هند مراجعت كرد و در سال 1990 از دنيا رفت. راجنيش در دوران زندگي خود توسط مريدان ثروتمند آمريكايي و اروپايياش توانست نزديك به 600 مركز براي فرقه ي خود در كشورهاي مختلف اروپا و آمريكا تأسيس نمايد، ليكن بعد از مرگ وي تعداد اين مراكز به كمتر از بيست مركز كاهش يافته است.

سال 1985 مركز و اقامتگاه رجنيش در شهر آنتيلوپ به خاطر اختلافات شديد داخلي تعطيل گرديد. رجنيش در سخنرانيهاي خود اعلام ميكرد كه خدا وجود ندارد و مريدان وي همه خدا هستند.

وي همچنين از مريدان خود ميخواست تمامي كتب مقدس اديان را آتش بزنند و با تمامي سنتها و ارزشهاي ديني مخالفت نمايند. مريدان رجنيش وي را بهگوان ( خدا) ميناميدند. وي به مريدان خود توصيه ميكرد كه براي رسيدن به آرامش حداكثر لذت جنسي را به هر شكل ممكن حاصل نمايند! وي ازدواج را در بين پيروان خود شديداً ممنوع كرده بود و آن را اسارت كامل و مخالف آزادي ميدانست و خانواده را يك نهاد فاسد قلمداد مي كرد و از مريدان خود ميخواست كه آنها با يكديگر رابطه جنسي آزاد داشته باشند و تأكيد ميكرد كه فرزنداني كه از اين روابط به دنيا آيند نبايد پدر مشخصي داشته باشند. در جهان، رجنيش به عنوان آموزگار جنسي (sex guru) شهرت پيدا كرد، چرا كه وي نيروانا (nirvana) يعني رستگاري را در آزادي كامل در لذات جنسي (kamasutra) در هر نوع ممكن ميدانست.

بر اساس تعليمات وي تعداد زيادي از مريدان وي هم مواد مخدر مصرف ميكردند و هم مواد مخدر را قاچاق مينمودند و شمار زيادي از مريدان زن وي آشكارا به فاحشهگري ميپرداختند. تعدادي از مريدان زن رجنيش در دادگاه هاي هند به دليل مورد آزار جنسي قرار گرفتن توسط وي شكايت كردند.

امروز هم پيروان رجنيش در هند در باشگاههايي به نام «اوشو» آشكارا لذت جويي جنسي را در بين پيروان خود ترويج ميكنند.

شايان ذكر است كه رجنيش به سبب ابتلا به بيماري ايدز (AIDS) مرد و در اواخر عمر خود آشكارا اظهار مينمود كه افكار وي با دين و عرفان هيچ ارتباطي ندارد. رجنيش قرباني، ايثار و تمامي ارزشهاي اخلاقي و ديني را خلاف آزادي ميخواند و اعلام ميكرد آنها هيچ معني و مفهومي ندارند وي از مريدان خود ميخواست كه هفتهاي يك بار حتماً در مركز وي در شهر پونا يا ديگر مراكز حضور داشته باشند. مهمترين كارهاي مريدان وي در مراكز ياد شده شنيدن موسيقي، كامجويي از يكديگر آشكارا اظهار مي نمود كه افكار وي با دين و عرفان هيچ ارتباطي ندارد. راجنيش، رقص و گريه و خنده با صداي بلند ميباشد.

جاي تأسف است كه در چند سال گذشته تعدادي از كتابهاي رجنيش بعد از گزينش و حذف بعضي از مطالب زننده به فارسي ترجمه و در كشورمان منتشر شده است.

اين كتابها تحت عنوان عرفان شرقي تبليغ و معرفي ميشوند. ولي در واقع هدف آنها فقط گمراه نمودن جوانان كشور اسلاميمان ميباشد.

[3] ماهنامه ي روان شناسي جامعه، شماره ي 34 در مرداد ماه 1385 ش مقالهاي تحت عنوان «حقوق بشر را ميتوان براي ده اصل بنيان نهاد!»

از ايشان توسط آقاي سبحان رضايي برگردان شده است.

كه بعد از مقدمه ي كوتاهي كه گذشت، اكنون درباره ي حقوق بشر ايشان كه در حقيقت در چند موضع، بر عليه بشر و نابود كننده ي حق آن است، نكاتي چند به عرض ميرساند:

1. روي سخن در قدم اول با متوليان ماهنامه ي «روانشناسي جامعه» است.

مسؤولان اين نشريه نه حق دارند و نه بايد در نشريهاي كه در جامعهاي اسلامي و الهي و در تحت نظام ديني منتشر ميشود، سخناني را كه ضديت و مخالفت صريح با احكام الهي دارد، تبليغ كنند.

عدم امكان قتل هيچ انساني، مجاز نبودن كشتن حيوانات و پرندگان حتي براي خوردن، اجازه ي سقط جنين و در واقع كشتن يك انسان داراي جان، اجازه ي خودكشي يا ديگر كشي براي رهايي از درد و رنج، آزادي از هر فكر و مذهبي حتي باور به خدا، آزادي و روابط افراد و ازدواج آنها بدون رعايت ضوابط قانوني و شرعي، همه ي اينها از اشكالات اساسي روان شناسي مدرن و پيشرفتهايست كه در اوراق پخش شده آمده است؟!

2. اصل اول حقوق بشر ايشان حق زندگي است.

او درباره ي انسان ميگويد:

«او را نميتوان در هيچ قربانگاهي، قرباني كرد.»

و درباره ي حيوانات ميگويد:

«تا وقتي كه انسان به خشونت عليه حيوانات و پرندگان آگاهي نيابد، حقيقتاً نميتواند حق حيات و زندگي را براي خود اعلام كند.»

اين سخنان بر مبناي برخي آيينهاي آسياي جنوب شرقي است.

بررسي ريشهاي اين آيينها مناسب اين نوشتار و هدف نگارنده نيست، اما بيان ديدگاه صحيح الهي در اين زمينه لازم است.

انسانها حق حيات دارند و اين حق طبيعي را بدون دليل، هيچ كسي نبايد ناديده بگيرد.

اما در نگاه ديني و قرآني ما

گاه برخي از افراد در اثر سوء گفتار و كردار خود مستحق مرگ ميشوند و گرفتن حق حيات آنها نه تنها مجاز، بلكه واجب است.

قاتل، [4] مرتد فطري و شخص زاني داراي همسر، لاطي و دشنام دهند ة به معصومين عليهم السّلام و پاك ترين افراد روزگار، از جمله افرادي هستند كه ديگر خالق بشر، اجازه ي حيات به آنها نميدهد. اين نظام كيفري بر اساس انسان شناسي ديني و الهيست كه اصالت را به روح مجرد و معنويت و آخرت ميدهد و ارتكاب چنين اعمال زشتي، شايستگي تكامل انسان را از بين ميبرد و چنين انساني نبودش بهتر است.

از نگاه عقلي و انساني و برون ديني هم نميتوان گفت يك انسان در همه ي شرايط حق حيات دارد. اگر كسي جان يك انسان يا چندين نفر را بدون توجيه منطقي گرفت، آيا باز هم حق زندگاني دارد؟

آيا اجازه ي حيات به او به معناي نقض حيات ديگران نيست؟

پس حق حيات، حقي مطلق و بي قيد است.

اما جمله ي ديگر ايشان بر اساس تفكر گياه خواري و انكار گوشت خواري است، كه اين هم انديشهاي انحرافي و غلط است.

افراط و تفريط همواره محكوم به زوال است.

گياه خواري خوب است، انباشتن شكم از گوشت انواع حيوانات هم پسنديده نيست، اما نفي كلي گوشت خواري غلط و مخالف نياز طبيعي انسان است هم از جهت علم تغذيه و پزشكي اين سخن غير قابل پذيرش است و هم آيات نوراني قرآن مخالف با آن است؛ [5] سيستم دستگاه گوارشي انسان به گونهايست كه نياز به خوردن گوشت دارد و آماده ي هضم و جذب آن است.

به عبارت روشن گياه خواري محض، مخالف جريان طبيعت و

آفرينش است.

3. در ادامه ي اصل اول حقوق بشر اوشو آمده:

«كودكي كه متولد ميشود، به عنوان يك انسان شناخته ميگردد، اما اگر كودك، نابينا، ناشنوا، فلج و يا لال به دنيا آمد و ما ديگر نتوانستيم براي او كاري كنيم، تنها به خاطر اين تصور كه حيات نبايد نابود گردد، مجبور ميشود به خاطر ايده ي احمقانه ي شما هفتاد يا هشتاد سال رنج بكشد.

چرا بايد رنجي غير ضروري را ايجاد كنيم؟» اين جمله كاملاً متناقص سخن ايشان راجع به حيات است.

نتيجه اين كلمات چنين ميشود كه حق حيات مطلق نيست و در شرايطي كه به نظر ايشان فرض معلوليت يا جميعت زياد زمين است، اين حق قابل صرفنظر است.

*****

[1]. يونس / 32.

[2]. آثار متعددي از ايشان به زبانهاي مختلف مانند فارسي ترجمه شده است.

از جمله ر. ك:

اوشو، اينك بركهاي كهن، سيروس سعدونديان، تهران، نگارستان كتاب، ج 2، 1382 ش؛ مراقبه، هنر و جد و سرور، ترجمه ي فرامرز جواهرينيا، تهران، فردوس، چاپ 1، 1380 ش؛ آينده ي طلايي؛ الماسهاي اوشو؛ بلوغ؛ خلاقيت؛ كودك نوين با ترجمه ي مرجان فرجي.

[3]. براي بررسي افكار و فعاليت هاي رجنيش به كتابهاي زير رجوع شود:

1. Carter، lexis f: charisma and control in Rajneeshpuran، Cambridge، Cambidge Uneversity Press، 1990.

2. FITZGERALD، FRANCES: CITIES ON HILL، NEW YORK، SIMAN SCHUSTER، 1986.

3. gorden، james s: the golden guru، lexington، massachusetts the stephen green press، 1987. رجنيش نظرات و افكار خود درباره ي آزادي كامل در لذتجوييهاي جنسي را در كتابهاي خود به قرار زير اظهار داشته است.

1. FROM SEX TO SUPERCONSCIOUSNESS، BY OSHO RAJNEESH 1979.

2. tantra spiriuality and sex by osho rajneesh 1983. برگرفته از مقالة «رجنيش راهي براي

گمراهي!» از دكتر حميد رضا ضابط، روزنامه ي كيهان، مورخه ي 17 / 6 / 1383.

[4]. بقره / 178 و 179.

[5]. انعام / 1؛ نحل / 5؛ حج / 28 و 30؛ غافر / 79. اگر ايشان حق حيات را قيد ميزند ديگر نبايد ديگران را تخطئه كند كه حق حيات را در برخي شرايط محدود ميكنند.

نكته ي ديگر اينكه بر خلاف ديدگاه امثال ايشان، حيات و زندگاني براي لذت بردن صرف نيست، بلكه دنيا محل ابتلاء و امتحان سعي و استقامت و فراز و نشيب است.

زندگي بسياري از خوبان عالم سراسر رنج و زحمت و درد و بيماري و فقر بوده است.

بنا بر اين نبايد زماني كه يك شخص دچار بيماري و زحمت شد، خودش را حذف كند يا به ديگران اجازه دهيم كه او را از بين ببرند. بسياري از ارزشها و صفات خوب و بد انسانها هنگام گرفتاري و مشكلات بروز پيدا ميكند.

اجازه ي سقط جنين اجازه ي قتل يك انسان داراي روح و حيات است.

يك جنيني چهار ماهه به همان اندازه حق حيات دارد كه پدر و مادر و اطرافيان او دارند. سقط جنين يك جنايت محترمانه و خاموش است.

بلي، كنترل نسل و جلوگيري از بارداري يعني جلوگيري از انعقاد نطفه و پيدايش هسته ي وجود يك انسان، اشكالي ندارد و مخالف يا ناقض حق حيات نيست. نكته ي ديگر اينكه نظريه ي ايشان مبتني بر ديدگاه تناسخ و انتقال روح انسان بعد از مرگ به بدن ديگر است كه اين ديدگاه نقطه ي مقابل معاد و اصل اعتقادي مسلم اديان آسماني است و در كتب مربوط به عقايد معاد، ابطال آن روشن شده است.

اشكال يا پرسش بعد كه متوجه

ايشان ميشود اينست كه آيا سقط جنين داراي روح و حيات يا تسريع و تعجيل در مرگ يك شخص مريض يا افليج، آيا دخالت در قانون تناسخ و انتقال ارواح به ابدان ديگر نيست؟

اگر روحي از بدني جدا شده و اينك در اين جنين حلول كرده، با چه مجوزي ميتوان مجدداً روح را از اين بدن تازه گرفت؟! اشكال بعد اينكه تاكنون از نظر پزشكي نميتوان به طور قطعي مشخص كرد كه نوزاد سالم است و قابليت بهرهبرداري كامل از حيات را دارد يا نه؟ بله، شايد در مواردي نقص جنين قطعي باشد، اما اين شناخت عموميت ندارد؛ به علاوه چه ميزان از سلامتي را شما كافي براي حق حيات ميدانيد؟ آيا اگر كسي شنوايي يا بينايياش ضعيف بود يا يك پايش عيب داشت يا … حق حيات دارد يا نه؟ بسياري از مردم پيرامون من و شما، داراي عيبهايي در بدن خود هستند.

معيار دقيق سلامتي و حق حيات را چه كسي معين خواهد كرد؟

4. در توضيح اصل دوم حقوق بشر كه عشق است ميگويد:

«اگر دو نفر بخواهند با هم زندگي كنند، نياز به اجازه از هيچ كشيش يا دولتي را ندارند، تنها ضرورت، اجازه از قلب ايشان است.»

اين گونه نظرات مبتني بر انكار وجود خدا و مالكيت و خالقيت او نسبت به انسانهاست.

زماني كه انسان جاي خدا نشست و محور همه ي امور و حقايق شد ( = اومانيسم) برطبق ميل و تشخيص خود عمل ميكند و البته از كسي اجازه نميگيرد، اما

اولاً:

در نظامهاي حقوقي و مدني غالب جوامع مقررات و شرايطي براي ازدواج ذكر كردهاند و حذف آنها به صلاح جامعه بشري و نهاد

خانواده نيست و ميتواند موجب مشكلات زيادي شود. ايده ي ايشان موجب آزادي روابط جنسي و بيبند و باري و نابودي خانواده و پيدايش بچههاي بيسرپرست و بيماريهاي مقاربتي و مشكلات عديدة ديگر ميشود. آنچه در ابتداي نوشتار در مورد اوشو و پيرامون ايشان ذكر شد، مؤيد اين اشكال است.

ثانياً:

بر اساس نگاه ديني، همه ي موجودات از جمله انسانها، مخلوق و مملوك خداوند بزرگ هستند و خوردن و پوشيدن و خوابيدن و ازدواج و ساير كارهايشان بايد طبق دستور و رضاي حق باشد.

وقتي دست و پا و همه ي وجود زن و مرد، از آن ديگريست و وجود مستقلي از خود ندارند، ميتوانند اختيار همه ي كارهاي خود را داشته باشند. در شرايع، حق آسماني براي خوردن، آشاميدن، گفتن، شنيدن، ديدن، لمس كردن و بسياري از امور مانند ازدواج مقرراتي براي سلامتي و رشد جسمي و معنوي انسانها تعيين شده است كه توجه به آنها ضروري است.

5. در اصل سوم حقوق بشر، اوشو مينويسد:

«هر كسي اين حق اساسي را دارد كه بعد از عمري زندگي و احساس آنكه به قدر كافي زندگي كرده است، بخواهد اين كشش غير ضروري را رها كند … در زندگي هر فردي، اگر او نخواهد ادامه ي حيات دهد، هيچ كس قادر به جلوگيري از تصميم آن نيست. حتي در واقع بايد در بيمارستانها مسؤولان و امكاناتي مخصوص كمك به اين گونه افراد در نظر گرفت.» در اين اصل نيز ايشان علي رغم اينكه در اصل اول بر حيات و مطلق بودن آن حق تأكيد كرده بود، نفي حيات را توسط شخص و با رضايت او اجازه ميدهد و اين نوعي تعارض در كلام است.

نكته ي

اساسي اينكه، اين گونه سخن نيز مبتني بر اومانيسم و انسان محوري يا انسان خداييست كه بحث بر سر آن و نقد مباني آن در راستاي هدف اين مقال نيست. اما بر خواننده ي محترم روشن است كه زندگي و مرگ به دست خداوند است.

اعطاي نعمت وجود و حيات از ناحية اوست و گرفتن حيات يا اجازه ي مرگ هم در اختيار اوست.

دليل آن هم خالقيت و مالكيت او نسبت به شوؤنات بندگان و ضعف و نياز و وابستگي ما به آن يگانه ي مستقل و حي قيوم است.

نعمتي كه خود پديد آورنده ي آن نيستيم، حق نابود كردن آن را هرگز نداريم. علاوه بر اين، ناهنجار بودن و ناپسند بودن خودكشي در همه ي جوامع امري پذيرفته است.

تجويز خودكشي خلاف معروف در نزد جوامع مختلف است.

اضافه كنيد بر آن، حالتي را كه گروههاي زيادي از انسانها، تصميم بگيرند خود را از بين ببرند، در اين صورت چه ضرباتي بر پيكره ي بشريت وارد ميشود. انساني كه داراي قوا و استعدادهاي فوق العاده است و خود ايشان در آثار متعدد بر راههاي مراقبه و افزايش قدرت درون تأكيد ميكند، با يك اقدام، خود را از دستيابي به همه ي آن كمالات محروم ميكند.

6. اصل چهارم حقوق بشر ايشان، جستجوي حقيقت و اصل پنجم مديتيشن و تفكر و يا مراقبه و محاسبة نفس است.

در اين اصول نكات مهم و خوبي پافشاري شده است كه در آموزههاي ديني و آسماني هم قبلاً آمده است.

خود فراموشي و غفلت از نفس و قواي آن و كنترل و تهذيب آن، بلاي فراگير دنياي امروز است كه بايد با آن مقابله كرد.

روزها فكر من اينست و همه شب

سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

از كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟

به كجا ميروم آخر، ننمايي وطنم

اما نكتهاي كه بايد تذكر داد اينكه بر خلاف نظر ايشان كه ميگويد:

«هيچ كس را نبايد از كودكي مشروط به دين، فلسفه يا مكتب خاصي قرار داد، چرا كه آزادي جستجويش را محدود ميكند.» معتقد هستم كه:

اولاً:

اين شعاري ايدهآل و ناشدني است.

ثانياً:

كودك تا زماني كه به رشد كافي برسد كه ممكن است 20 تا 25 سال هم طول بكشد، بدون فكر و راه و جهت امكان ندارد، زندگي كند.

ثالثاً:

بر اساس يافتههاي علم و آموزههاي دين بايد از همان اوان كودكي، بلكه قبل از تولد در جهت دهي و هدايت او به سوي خوبيها و ارزشها و راه كمال، نهايت دقت و تلاش را به كار برد. نوادر افرادي هستند كه در سنين نوجواني رشد بالا و كافي براي تشخيص همه ي خوبيها از همه ي بديها داشته باشند تا هيچگاه به خطا نروند و به حقيقت برسند. صحيح آن است كه كودك از ابتدا ملحق به پدر و مادر است و در دامن آنها تغذيه ميكند و تعليم و تربيت حق و صحيح كه ما تربيت صحيح را تربيت ديني و الهي ميدانيم اجرا ميشود تا زمان بلوغ و رشد و در آن سنين راه براي اصلاح، تغيير، بازنگري و تكميل يافتهها همواره وجود دارد. نكته ي مهمتر اين كه راههاي تقويت و تهذيب و كمال آن، متعدد است و به مجاز و غير مجاز، شرعي و غير شرعي يا رحماني و شيطاني قابل تقسيم است.

قواي دروني انسان قابل تقويت از هر دو راه است.

مرتاضها، جوكيها و صوفيها گاهي از روشهاي

غير شرعي و غير انساني استفاده ميكنند.

فشارهاي زياد بر جسم، ضرر زدن به بدن، خوردن برخي امور پليد، قطع ارتباط با انسانها و استفاده از رقص و شراب و مانند اينها روشهاي غير مجاز پرورش روح است.

اوشو در مراقبة پويا مينويسد:

«… خود را از همه رو رها سازيد و اجازه دهيد هر چه ميخواهد رخ دهد، جلوي چيزي را نگيريد. چنانچه احساس گريستن ميكنيد، بگرييد؛ اگر دلتان ميخواهد برقصيد برقصيد. بخنديد، فرياد بكشيد، جيغ بزنيد، بپريد، بلرزيد احساس هر كاري را داريد، آن را انجام دهيد! تنها نظارهگر هر چيزي باشيد كه درونتان در حال رخ دادن است.»

[1] در چندين جا بر استفاده از رقص و موسيقي تأكيد ميكند؛ [2] در جاي ديگر اوشو شرح داده است كه شيوههاي آميزش جنسي و مهرورزي چگونه ميتوانند شما را به حالت مراقبه رهنمون كند؛ [3] در مورد نماز ميگويد به ياد داشته باشيد كه واژههاي شما بر هستي تأثيري نخواهند داشت. [4]

7. اصل ششم حقوق بشر ادعا شده، آزادي در تمام ابعاد است.

آزادي از مليت، مذهب، شغل، نحوه ي زندگي و همه چيز. در اين باره بايد دانست كه آزادي مطلق و بي قيد و شرط كه وجود ندارد و مدافعي هم ندارد. آزادي از زشتيها و بديها و قيدهاي اضافي امري پسنديده است.

اما آزادي از خوبيها و ارزشها و قيدهاي بندگي خداوند هرگز امري مطلوب نيست. ثمره ي تفكر ايشان در مورد آزادي نسبت به مذهب و ايده، پلوراليسم و كثرت گرايي ديني ميشود. يعني مهم نيست شما چه آيين و مذهبي داشته باشي و يا اصلاً داراي هيچ مذهبي نباشي البته مذهب رسمي و معروف. در بررسي و

نقد پلوراليسم ديني و حقانيت همه ي اديان، اشكالات و پيامدهاي اين نظريه به تفصيل بحث شده است كه مجال پرداختن به آن نيست و خوانندگان را به منابع مربوطه ارجاع ميدهيم. [5]

******

[1]. اوشو، مراقبه، هر وجد و سرور، فرامرز جواهرينيا، تهران، فردوس، 1380، ص 360.

[2]. همان، ص 363، 365.

[3]. همان، ص 379.

[4]. همان.

[5]. عبدالحسين خسرو پناه، كلام جديد، فصل پلوراليسم ديني، هادي صادقي، درآمدي بر كلام جديد، بخش مربوط در اينجا مختصر اشاره ميكنم كه دين بر حق و عقيده ي صحيح يك راه است و عقايد ديگر و مخالف با آن نميتواند صحيح با واقع و رساننده به حقيقت باشد.

8. اصل هفتم زمين و بشريت واحد، اصل نهم حكومتي جهاني و اصل دهم شايسته سالاريست در ضمن اين اصول نكات مثبتي مورد تأكيد قرار گرفته كه در آموزههاي ديني ما سابقة بيش از هزار ساله دارد. بين الملل اسلامي و امت جهاني و زبان و قبله و دين و كتاب و پيامبر واحد در تعاليم ما آمده است.

در دعاي معروف «اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمه ي …» از قديم مؤمنان پيوسته حكومت عدل گستر آن يگانه ي دوران را آرزو ميكردهاند. حكومت مهدوي جهاني است و مرزها از بين ميرود و خوبان و شايستگان زمام امور را به دست ميگيرند و عدل جايگزين ظلم و فساد ميشود. البته بايد دانست كه شايسته در فرهنگهاي مختلف، تعريفها و ويژگيهاي مختلفي دارد. نكته ي مهمتر و اساسي اينكه انسانها هر چند نخبه و شايسته باشند، هيچ يك حق ولايت و حاكميت بر ديگران و حتي بر خود را ندارند و مادامي كه اذن پروردگار و حاكم اصلي و

بالذات عالم وجود نداشته باشد، هيچ كسي اجازه ي امر و نهي و رياست ندارد.

9. اصل هشتم يگاني هر فرد است.

براي نگارنده معناي دقيق اين اصل روشن نيست. اگر مراد احترام به ديگران و حقوق هر فرد است، اين سخني صحيح است؛ و اگر مراد اينست كه هر كس در شكل و قيافه و دست و پا و سليقه و مانند اينها، فردي مستقل و يگانه است، باز هم سخني صحيح است؛ اما اگر منظور اينست كه انسانها ماهيتاً با هم فرق دارند و سعادت و شقاوت و كمال و نقص هر فردي با فرد ديگر متفاوت است، اين حرف البته غير قابل پذيرش و ناصحيح است.

چرا كه انسانها همه داراي طبيعت، غريزه و سرشت واحد هستند و عقايد و اخلاق و احكام مشتركي براي آنها صادق است.

بررسي تطبيقي «عشق» در عرفان اسلامي و آيين اشو

قلب انسان تا مي تپد عشقي مي جويد و زندگي بي عشق، بي معنا، بلكه برابر با مرگ است؛ بعضي از عرفا عشق را راه رسيدن به خدا دانسته، برترين معرفت و عبادت را معرفت و عبادت عاشقانه برشمرده اند؛ نيز از عشق زميني سخن به ميان آورده و آن را مجاز و پلي به سوي حقيقت معرفي كرده اند.

تا آنجا كه برخي از اساتيد حق اولين پرسش براي پذيرش طالبان سير و سلوك را به عشق اختصاص داده و از پذيرش كساني كه تجربه ي عشق ندارند سرباز مي زنند. دلي كه نسوخته باشد دل نيست و دلي كه عاشق نشده باشد سوخته نيست. عاشق شدن اولين گام بيرون آمدن از خودپرستيست و خودپرستي از بزرگترين حجاب هاي ميان خدا و خلق است و اين حجاب جز با عشق از ميان برنخيزد و با غير آتش

عشق نسوزد. اما عشق هم وادي پر خطريست كه چگونه افتادن در آن و گذر از مراحل و برآمدن از مهالكش جز به لطف خداوند ميسر نيست كه عشق از آن اوست و او خود تواناترين نگهدارنده است.

ولي انسان نيز بايد بكوشد و راه را از بي راه باز شناسد و صادقانه در راه عشق قدم بردارد تا لطف حق دستگير او شده، صبح وصال در پي شامگاه رنج و هجران فرارسد. دنياي امروز كه از بحران معنويت رنج مي برد تا راه راست فاصله كمي ندارد و در اين دوري چه بيراه هايي كه راه پنداشته مي شود و چه سرگشته هايي كه راهنما ناميده مي شوند. انساني كه خود را گم كرده و از خويش دور افتاده است، تا اين كه به خويشتن حقيقي برسد خود فريبي هايي را تجربه خواهد كرد و معنويت هاي نوين كه در مهد تمدن غرب مي رويد و ترويج مي شود، اگر چه از عرفان هاي شرقي و حتي اديان ابراهيمي برآمده باشد، به سادگي قابل اعتماد نيست و براي انتخاب آنها بايد هوشمندانه به تأمل نشست و آگاهانه گزينش كرد. هدف اصلي اين مقاله بررسي و نقد انديشه هاي مروج مشهور معنوي به نام راجنيش بگوان معروف به اشوست كه عشق را محور اصلي تعاليم خود قرار داده و در بين عده اي از مردم جهان مقبوليتي يافته است.

نظريه اصلي او و نوآوري بزرگش اينست كه عشق جنسي و مراقبه را به هم آميخته، تركيبي از اين دو را براي تأمين معنويت بشر دنيايي اين روزگار پيشنهاد مي كند.

براي جدا كردن و برجسته كردن نكات مثبت انديشه او و نيز روشن شدن اشكالات وارد شده بر تعاليم اش به تبيين

يك ديدگاه اسلامي فراموش شده درباره ي عشق مجازي مي پردازيم و آن عشق جنسي در روابط زناشويي در نظام تربيتي عرفان اسلامي است.

در اين مقاله نگرش اسلام به عشق مجازي در دو گام پيدايي و پايايي معرفي شده، عشق جنسي در گام پايايي تحليل مي شود. پرورش عشق حقيقي آيين و آدابي دارد و راه و روشي مخصوص كه بايد به خوبي فراگرفته شده و با دقت به كار بسته شود. براي موفقيت در اين كار بايد مراحل مختلف اين بالندگي را شناخت و برنامه ي ويژه ي هر مرحله را اجرا كرد. به طور كلي عشق مجازي در دو مرحله يا دو گام مختلف راه دست يابي به عشق حقيقي را هموار مي سازد. گام اول به هجران مي انجامد و گام دوم با وصال آغاز مي شود. در اولي بايد عشق را مهار كرد و پنهان داشت، دومي را بايد با مهارت آشكار نمود و بر آن پايداري ورزيد. اولي براي كشف و گزينش عشق حقيقيست و دومي براي تمرين حفظ و نگهداري آن. اولي به جنسيت ربطي ندارد اما دومي ميان دو جنس مخالف صورت مي گيرد.

با اينكه در تعاليم اسلام هر دو مدل عشق مجازي مورد توجه بوده و بر مدل دوم بيشتر تأكيد شده؛ انديشمندان جهان اسلام اما بيشتر بر عشق مجازي در گام نخست تأمل ورزيده، عشق بدون شهوت را گذرگاه عشق حقيقي دانسته اند و عشق مجازي در گام دوم را كمتر در رابطه با عشق حقيقي تبيين كرده، فقط توصيه هاي اخلاقي درباره اش ارائه داده اند و فضاي عرفاني ازدواج و زناشويي و عشق جنسي را شفاف نكرده اند.

در اين خلاء بينشي انديشه هاي خام و خالي از حقيقت بازار

گرمي پيدا كرده، روياروي دين و فطرت مي ايستند و هوسراني را به نام عرفان و معنويت ترويج مي كنند.

بدون ترديد در روابط جنسي عاشقانه نيز خداوند حضور دارد همانطور كه همه جا هست و اگر اين رابطه مورد رضاي او باشد مي تواند پل ارتباط با او بنا كرده و مستحكم سازد. اما اين حضور را چگونه مي توان درك نمود و با او ارتباطي پويا و متعالي برقرار كرد؟

خلاء پاسخ به اين پرسش زمينه ي هرزنگاري هايي به نام عرفان شده است.

اشو اساساً خانواده را يك شر ضروري براي تداوم نسل مي دانست و معتقد است كه با پيشرفت دانش مي توان توليد نسل را از رابطه ي جنسي جدا كرد و آن را به رابطه اي آزاد و سرشار از لذت و شادماني محض تبديل نمود. آثار بسياري از اشو در جهان چاپ شده و به زبان هاي گوناگون ترجمه مي شود و ساحل فرهنگي كشور ما نيز از هجوم اين امواج شوم ايمن نمانده است و نگارنده در مشاوره ها با خانواده هايي آشنا شده كه در كوبش اين امواج از هم پاشيده است.

براي روشن شدن كاستي ها و نارسايي هاي انديشه كساني مانند اشو لازم است تا حدودي مدل صحيح عشق جنسي از منظر عرفان يا به بيان ديگر رابطه ي سكس با معنويت تبيين شود. رابطه اي كه عشق مجازي در گام دوم به آن تحقق مي بخشد.

از اين رو ابتدا به بررسي مياني و شالوده اصلي نظريه ي اشو مي پردازيم و در ادامه ي بررسي ها و نقدها عشق مجازي را در گام اول يعني گام پيدايش و سپس در گام دوم يعني پايداري از منظر اسلامي مورد توجه قرار داده، با تأمل بر تفاوت هاي دو ديدگاه سستي و آشفتگي

آراء اشو را روشن مي نماييم.

نيلوفر عشق در مرداب شهوت اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.

تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند.

اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيقترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضائش كوشيد.» بر همين اساس اشو مي گويد:

«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.

كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.

روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقي است.

نمي تواند از ميان برود، چرا كه يك واقعيت است و در طبيعت افراد وجود دارد. زنده است و نمي تواند با واپس زدن ناپديد شود …»

از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و رو آمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها

و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن است كه آزادمان مي كند.

نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر عكس فراخوان و ترغيب است … بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد. در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند. پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي ست؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.

مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.

نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آنقدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.

اگر اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار داشته، نماد آن نيلوفر هزار برگ است.

در آنجا اتحاد

با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند.

بنا بر اين عشق جنسي نقطه شروع حركت به سوي خداوند است.

به اين صورت كه عشق ابتدا به صورت جنسي ظهور مي كند سپس ارضاء آزادانة آن نيروي درون را رها كرده، روبه شكوفايي مي برد. تا جايي كه ذهن از همه ي تصورات و دل از همه اميال پاك شده، به درك خداوند مي رسد و عشق را در رابطه با كل هستي و خداوند و كشف خويشتن تجربه كند.

بايد نيروي عشق جنسي رها شود، ببالد و فرارود تا نيلوفر هزار برگ شكوفا گردد. تانترا كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني. اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبه تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مرقبه است.

روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد. نيازهاي طبيعي انسان روان او را به ناآرامي كشانده و تنها عده ي اندكي مي توانند از اين نيازها دست بشويند و به

مراقبه اي موفق دست يابند و البته اين توفيق به قيمت از دست دادن تعادل در زندگي و يك بعدي شدن شخصيت حاصل مي شود. سركوب كردن و پس زدن نيازهاي طبيعي از شكوفاسازي تماميت انسان عاجز است.

اشو اساساً عشق هاي زميني را مزاحم تلقي كرده، آنها را عشق هايي مي داند كه بايد هر چه زودتر از آنها گريخت و به عشق خدا رسيد. اميال و هوس ها افكاري را به دنبال مي آورد و با دلي ناپاك و ذهني ناآرام نمي توان به معنويت رسيد. با آزاد گذاشتن اميال، افكار از بين رفته، مراقبه خود به خود فرا مي رسد و خدا نزديك و نزديك تر مي شود.

مراقبه نيازمند عشق مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فراروي از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.

آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد. براي يك مراقبة موفق لازم است كه حتي مراقبه را هم نخواهي و به همان چيزي كه مي خواهي از آن بگريزي تمركز كني يعني ذهن و تصاوير ذهني. در مراقبه شخص گويي خود را غير ذهن

مي بيند. به صورت شخصي مستقل كه ذهن و تصورات ذهني خويش را به صورت شخص ديگري مشاهده مي كند.

براي مراقبه بايد افكار را رها شوند. با نظاره محض آنها به تدريج رنگ باخته، محو مي گردند. با جريان فكرها شناور نباش، فقط نسبت به آنها آگاه باش، بدان كه تو از آنها مجزايي، متمايزي، دوري، فقط ناظر آنها باش … آن گاه، باقي ماجرا خود به خود به وقوع مي پيوندد. اين باقي ماجرا را من مراقبه مي نامم. مراقبه چيزيست كه هيچ چيز نيست به بيان ديگر درك جهان و هستي بدون هيچ شكل و صورت به اين جهت مي توان آن را نامشخص و يا ناشناخته ناميد. ناشناخته اصل پيدايش و آفريننده ي جهان شناخته شده است.

كل جهان شناخته شده از كل ناشناخته كه هستي محض است بيرون مي آيد. هستي محض ناشناخته است زيرا تصويري در ذهن ما باقي نمي گذارد كه در مراقبه هاي بعدي بتوانيم او را شناسايي كنيم. هر بار كه با هستي محض مواجه شويم، گويا تازه او را ديده ايم و اگر چه در مراقبه اي دائم به سر ببريم، همواره ناشناخته خواهد بود.

همواره نو و سرشار از راز و شگفتي. فكر چيزي نيست، مگر غباري در چشم كور ذهن، زيرا نمي تواني به چيزي فكر كني كه پيشاپيش شناخته نشده باشد و به فكر كردن به چيزي كه پيشاپيش شناخته شده است، نيازي نيست. مواجهه، همواره با ناشناخته صورت مي گيرد.

ناشناخته، همه جا حضور دارد، در درون و در بيرون و تفكر هميشه در درون شناخته ها و در پيرامون شناخته هاست.

تو نمي تواني از خلال شناخته ها، با ناشناخته تماس بگيري. پس شناخته ها را دور بريز و با ناشناخته تماس بگير

و اين چيزيست كه من آن را مراقبه مي نامم. جايگاه حقيقي انسان ميان دنياي شناخته يعني عشق ورزي، زندگي در دنيا و اميال گوناگون به اشياء و تخيلات و صورت هاي ذهني و از سوي ديگر مراقبه و ارتباط با هستي مطلق و فراسوي شناخت و صورت هاست.

انسان پليست بين شناخته و ناشناخته، محدود ماندن در شناخته حماقت است و رفتن در جستجوي ناشناخته آغاز خردمندي است.

براي همين بايد از فكر رها شوي و به مراقبه بپردازي و عشق بورزي. مراقبه سفر به فراسوي ذهن است و در عشق ورزي هم لحظه ي ارگاسم لحظه ي بي ذهني است.

اميال، افكار را به صحنه مي كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود. يگانگي با آنها را از درون احساس كرده، آگاهي را در مي يابد. خرد و آگاهي به معناي دانش نيست. خرد به معناي هوشياريست به معناي تفكر، سكوت، دقت و مراقبه است.

در چنين حالتي از تأمل و سكوت است كه شفقت و مهر نسبت به موجودات زاده مي شود. در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.

عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود مرتبه ي دوم عشق به همه است.

مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت. البته اشو توضيح نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. تنها رابطه ي بين اول و چهارم تا

حدودي از حرف هاي او به دست مي آيد و آن اينكه ارضاء آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.

خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند.

اما خود حقيقي تماشا چيست و خود خيالي بازيگر.

آنگاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد.

زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود. از اين منظر كل كائنات يك شوخي است.

صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و خداوند هميشه در حال شوخي است.

بنا بر اين كسي كه مي تواند بخندد، كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.

درنگي در مراقبة اشو

ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار

مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. براي رسيدن به هستي محض بايد شعله اي آن سويي برافروخت و راه به سوي او را درپيش گرفت. مراقبة اشو در نيمة راه مانده و به نوعي لذت ها را ضرب در دو مي كند.

به اين شكل كه اگر مراقبه را با عشق بياميزي آنگاه هم لذت عادي عشق ورزي و ارضا شخصي را مي بري و هم به صورت يك ناظر خارجي شاهد اين اميال، افكار و رفتارهاي لذت بخش بوده اي كه اين به نوبه ي خود لذت و كاميابي و شادي مضاعفي را به دنبال دارد. گذشته از اين وقتي كه در نقش عامل لذتت پايان مي يابد، در قالب ناظر مي تواني شادي و لذت را تداوم ببخشي و از اندوه از دست دادن و پايان يافتن خوشي رها شوي، زيرا خودِآگاهت در آن كار نبود، بلكه خود بازي گر مشغول بود و تو اكنون چيزي را از دست نداده اي. به همين جهت مي گويد:

درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد. بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره گر باش. عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و

زندگي مذهبي، زندگي پوياست.

در اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.

خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست «در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.» زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.

لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است.

اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را با تلفيق عشق و مراقبه تجربه كنند.

اما به نظر مي رسد كه او دارد راه غرب را ادامه مي دهد و به در راستاي تحقق اهداف تمدن غرب روش هاي شرقي را با تحريف و تهي كردن از محتواي اصيل خود و پر كردن از محتواي مطلوب تمدن غرب باز توليد مي كند.

او در حقيقت دارد مي گويد اي اهالي تمدن غرب نگران نباشيد، بياييد تا به شما بگويم رنج و افسردگي پس از عشق ورزي را به سهولت بپذيريد و به كامجويي هاي خود ادامه دهيد. مبادا در راهي كه پيش گرفته ايد شك كنيد، اتفاقاً همين راه، راه

خداست.

در حالي كه جسم خود را غرق لذت مي كنيد روح خود را نيز با نظاره اين لذت بهره مند سازيد. بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي دهد خدا شيء نيست، موضع است.

موضع جشن و سرور. آميختن عشق و مراقبه باعث رسيدن به وحدت با هستي و هستي بخش نمي شود، بلكه تنها لذت و شادكامي را كمي افزايش مي دهد و آگاهي و حقيقتي غير از آگاهي به اميال و نظاره ي احساسات خوشايند و رفتارهاي لذت بخش ندارد و به اعتقاد اشو خدا را در اين احساسات خوشايند و لذت و شادي خواهي يافت. به علت همين نگرش است كه در پاسخ به نامه ي يكي از دوستانش كه اعلام مي كند:

من از مسائل جنسي گذشته ام؛ اشو دوباره او را به سوي اين امور فراخوانده مي گويد:

وقتي نيروي جنسي در مسيري متعالي به كار مي افتد به براهماچاريا [سلوك رباني] تبديل مي شود. خيلي خوب است كه از آن وارسته اي، اما اين كافي نيست. بايد از خلال آن بگذري و تصعيدش كني و در جايي تصريح مي كند كه تانترا خداوند را انرژي عشق مي داند. بنا بر اين با آزاد كردن اين انرژي و در خلال رهايش آن است كه ملاقات با خدا و مراقبة موفق صورت مي گيرد.

خدايي كه اشو براي رسيدن به او تعاليم خود را سامان داده، احساس دروني از لذت و خوشي است.

كه به صورت عشق متجلي مي شود و اين خداييست كه با مراقبه تنها و آرامش محض نمي توان به او رسيد. اين خداييست كه بودا به تنهايي راهي به سوي او ندارد و بايد دست در دست شخصيت لذت طلب و

دنيايي همانند زوربا در اسطوره هاي يوناني بگذارد. از اين رو در موارد بسياري از زورباي بودا سخن به ميان مي آورد. بودا يك ابر بشر است كسي در اين باره ترديد ندارد اما او بعد انساني را از دست مي دهد. او فوق طبيعي است.

او از زيبايي فوق طبيعي بودن برخوردار است، اما زيبايي زُ<رباي يوناني را فاقد است.

زوربا بسيار دنيوي است.

دلم مي خواهد تو هر دوي اينها باشي زربا و بودا. چنين شخصيتي مي تواند به خدا برسد. زيرا خدا شخص نيست؛ بلكه اوج احساس سعادت، آرامش و احساس غايي من به اين جهان متعلقم و اين جهان به من تعلق دارد، است … ولي تنها در صورتي ممكن است كه به احساس دروني ات اجازه عمل بدهي.

دروغي به نام صداقت

با تكيه و تأكيد بر معنايي كه اشو از خدا دارد، مي گويد هر پيوندي تا وقتي كه عشق و شوري را بر مي انگيزد اعتبار دارد و از آن پس اصرار و پايداري در آن خيانت به عشق است، چون به يك دروغ تبديل مي شود. او به جاي اينكه بياموزد چگونه در عشق همواره بانشاط و وفادار باشيم. اين را مفروض مي انگارد كه عشق مي ميرد و وقتي مرد ديگر نبايد بگويي كه هست.

در اين بين معشوق هيچ اهميتي ندارد، مهم عشق است كه از هر جاي ديگري كه سر برآورد بايد خيمه ي خود را در آنجا برپاكني. نمي گويم اگر زني را دوست داري با او زندگي نكن. با او باش، اما نسبت به عشق صادق و وفادار بمان، نه نسبت به شخص … وقتي عشق ناپديد مي شود، وقتي شادي از ميان مي رود، آن وقت بايد به حركت ادامه دهيد …

از همان لحظه اي كه احساس مي كنيد ديگر از چيزي خوشتان نمي آيد و آن چيز گيرايي و جاذبه اش را از دست داده است و شما را خوشحال نمي كند، از آن دست برداريد. فقط بگوييد متأسفم. خدا شور و شعف زندگيست و تا وقتي كه او در رابطه اي حضور دارد اين رابطه مقدس است، مي تواند تو را به خدا برساند وقتي كه اين شور و هيجان و احساس خوشي و شادي پايان يافت خدا را در جاي ديگر بايد جستجو كرد. در اين حالت به درونت برو و بدان كه خداوند در آنجاست و بعد اگر شادماني و كامجويي تو را فراخواند به سوي آن برو كه خدا را خواهي يافت. از نظر اشو همه ي اهميت عشق جنسي و ارضاء آزادانه ي آن در اينست كه انسان را به مراقبه برساند. به اين ترتيب كه كامجويي هايي از اين دست شخص را سير و خسته و دلزده مي كند.

گاه شما بعد از عشق در ناكامي عميقي فرو مي رويد. آن كساني كه عشق را نشناخته اند بيچارگي واقعي را تجربه نكرده اند.

درد و رنج واقعي را درنيافته اند.

در اين وضعيت به درون تنهايي خويش رانده شده، فرصتي براي نيايش و مراقبه ايجاد مي شود. هر گاه از اين درون كاوي خسته شويد به رابطه اي دست مي زنيد تا دوباره آماده مراقبه و درون كاوي شود. كامجويي براي مراقبه است و به تدريج خود كامجويي هم فرصتي براي مراقبه مي شود. كاميابي حقيقي را بايد از درون جست و اگر چنين شود لذت طلبي به كامل ترين صورت تحقق مي يابد. به هر حال از پيوند با مردم گريزي نيست. اما هيچ پيوندي خوشبختي را به تو ارزاني نمي دارد،

چه خوشبختي هرگز از برون نمي آيد. خوشبختي هماره از درون سوسو مي زند، هماره از درون جاري مي شود. بنا بر اين نبايد كاميابي و خوشبختي را در رابطه با ديگران جست. بلكه رابطه با ديگران آماده گر است براي دريافت آنچه از درون مي جوشد.

اشو به روشني دريافته كه روابط آزاد خستگي و ناكامي و افسردگي را در پي دارد و البته همين را فرصتي مناسب براي حركت به سوي خداوند و درك او از درون خويش برمي شمارد. از اين رو روابط پايداري را كه مي توانند آرامش و خوشبختي را تأمين كنند، به باد انتقاد مي گيرد.

زيرا معتقد است آرامش و خوشبختي در كنار ديگري دروغ است، خوشبختي حقيقي در درون است كه با تنهايي به دست مي آيد.

● نويسنده: حميد رضا - مظاهري سيف

منبع:

خبرگزاري - فارس

بخش نقدها

نفي ديدگاه هاي اوشو

بررسي عشق در انديشه اشو وقتي تفسير اُشو را از عشق متوجه مي شويم و نگاه به معشوقه را مي بينيم ايده ها به كلي عوض مي شود و مي فهيم كه منظور اُشو از عشق چيست؟

و ما در اينجا فقط سخنان او را براي بررسي بيان مي كنيم و تفصيل آن در كتابهاي عرفاني موجود است.

وي معتقد است عشق بايد زميني باشد [1] معشوقه در معنويت اُشو يعني مادي و اين دنيايي بودن آن و عشق را در تضاد با هوس ها نمي داند رسيدن به عشق تنها از طريق رسيدن به جنس مخالف امكان پذير است ميل مرد به زن يا زن به مرد، شروع عشق مي باشد.

رسيدن به عشق تنها از طريق قطب مخالف امكان پذير است.

اگر مردي به سوي زني جذب شود يا زن به سوي مردي جذب شود اين سلامت عشق است مرد مي تواند خاك

عشق خود را در وجود زن پيدا كند و زن نيز، مرد تنها از طريق زن به هستي متصل مي شود و زن از طريق مرد در هستي ريشه مي دواند اين دو مكمل يكديگرند و آن گاه كه در يكديگر ادغام شوند لذت بزرگي مثابه دروازه هاي ورود به درگاه خداوند، در عشق پيامي صادق است و آن اين كه در تنهايي مي ميري بايد كنار وجود آنها را فرا مي گيرد و احساسي ريشه داشتن و متصل بودن مي كند زن و مرد هر يك با هم باشيد و متحد [2] اُشو زنان را به عنوان الگويي كه داراي استعداد براي رسيدن به اوج لذت جنسي به طور متوالي ياد مي كند.

رابطه دختر و پسر در معنويت اُشو آزاد است و آن را به عنوان يك مراقبه ياد مي كند اُشو در عشق بسيار متاثر از فرويد و نيز يونگ شاگرد فرويد مي باشد لذا زماني كه از عشق صحبت مي كند منظورش عشق مجازي و زمين و رابطه زن و مرد مي باشد [3]. وي تا جايي در شهوتراني پيش مي رود كه در بقيه توصيه هايش مثلا در مدي تيشن مريدان را ترغيب به اين عشق زميني مي كند و مي گويد:

سكس بزرگترين هنر مدي تيشن است اين پيشكش تنتره به دنياست پيشكش تنتره از همه عالي تر است زيرا كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه از پست ترين و عالي ترين استحاله پيدا كنيم. كليد هايي را در اختيار قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني. [4] و عشق از آميزش جنسي زاده مي شود مرد هميشه مهاجم و زن هميشه تسليم اگر اين دو با يكديگر تركيب شوند ما باقي نمي ماند از اتحاد آن دو

آن چه باقي مي ماند من است و اين فناست اگر زن كاملاً تسليم مرد شود راه طولاني او كوتاه مي گردد در اين صورت ازدواج دروني و اتحاد كالبد هاي زنانه و مردانه داخلي به سهولت انجام مي گيرد و در چنين حالتي زن مي تواند بگويد همسرم خداست؛ [5] وقتي توصيف هاي اُشو را در مورد عشق نگاه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه مي گويد:

با وجود عشق انسان از داشتن هر چيز ديگر بي نياز است عشق پديده ايست كه همه نيكي ها را در خود جاي مي دهد و يك ابر خداي تمام عيار است اگر انسان به عشق اجازه حضور دهد نيازي به عبادت نيست مراقبه نيست كليسا و معبد معنا ندارد آدم عاشق حتي مي تواند خدا را فراموش كند چرا كه از عشق هر چيزي امكان پذير است عشق همه چيز دارد. متعلق عشق خداست و حال آن كه در قرآن خداوند هم دوست مي دارد هم دوست داشته مي شود اما اين بدان معناست كه دوست داشتن خدا باشد [6] اگر كسي با دقت به دنبال متعلق عشق در آثار اُشو باشد، در مي يابد كه از ديدگاه او عشق متعلق ندارد بلكه خود عشق خداست.

هدف عشق مي باشد نه چيز ديگر. تحليل و بررسي ديدگاه اشو نسبت به پيامبر اوشو همانند كافران و دشمنان پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در عصر ظهور اسلام پيامبر را متهم به ديوانگي و شاعري مي كند با اين تفاوت كه آنان به طور مستقيم پيامبر را ديوانه و شاعر و ساحر مي خواندند و اوشو در لواي تجربه معنوي و حالات شاعري و صوفي گري.

در قران كريم مي خوانيم:

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما

يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَ قُرْ آنٌ مُبِين [7]

ما هرگز شعر را به او پيامبر نياموختيم و شايسته او نيست كه شاعر باشد اين كتاب آسماني - فقط ذكر و قرآن مبين است.

در قرآن كريم به كرّات به اين نكته اشاره شده كه كفار پيامبر اسلام و پيامبران هم عصر خود را ديوانه و ساحر و شاعر مي خواندند در حالي كه واقعيت چيز ديگري بود.

خداوند در قرآن كريم مي فرمايند:

كَذلِكَ ما أَتَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون

اين گونه است كه هيچ پيامبري به سوي قومي فرستاده نشد مگر اينكه گفتند او ساحر است يا ديوانه. همچنين كفار به حضرت نوح گفتند كه تو ديوانه اي [8] و هم چنين حضرت موسي را خطاب به ديوانه كردند [9]. خداوند به پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمان مي دهد كه به كفار اين گونه فرما فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَة ِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ [10] پس تذكر كرده كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستي بلكه آنها مي گويند او شاعريست كه ما انتظار مرگش را مي كشيم. خداوند در جايي ديگر مي فرمايند:

و إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُون

[11] اين قرآن گفتار رسول بزرگواريست و گفته شاعري نيست و كمتر ايمان مي آورند چند نكته در مورد مدعاي ديگر اشو نسبت به پيامبر: در قرآن كريم هيچ آيه اي صراحتا دال بر پوشيدن رداي پشمي توسط حضرت موسي هنگام ملاقات با خدا ديده نمي شود و اگر هم اين چنين باشد اين سؤال مطرح است كه

آيا قصد حضرت رسيدن به بي گناهي حيوان بوده است و بنا بر عبارات اشو هدف متعالي حضرت حيوان شدن است.

زيرا وقتي انسان حيوان مي شود قديس مي شود به طور كلي اشو وجود گناه را منكر مي شود و گناه را ترفندي براي به سلطه كشيدن مردم مي داند حال اگر گناهي وجود نداشته باشد پس دليلي ندارد انسان خواهان رسيدن به بي گناهي حيوان باشد و اين همه رياضت را به جان بخرد اين كاملاً تناقضيست كه اشو بيان مي كند اگر گفتار اشو صادق باشد به واسطه تمجيد و ترغيب رسيدن سانياسين به بي گناهي حيوان خود و مكتبش مصداقي از كساني مي شوند كه خواهان به اسارت كشيدن انسانها هستند اين هم يكي از تناقضات اشوست عبارت اشو در مورد نفي گناه اينست گناه يكي از قديمي ترين ترفندها براي سلطه بر مردم است آنها در تو احساس گناه ايجاد مي كنند.

آنها ايده هايي بس احمقانه به خودت مي دهند كه قادر به محقق ساختن آنها نيستي. سپس گناه به وجود مي آيد و همين كه گناه به وجود آمد تو به دام افتادي. گناه راز كاسبي همه به اصطلاح اديان شرك است [12]

تحليل و بررسي نفي مذهب

1 - در اينجا فقط چند نكته مي گوييم و آن اينست كه آيا مكتب اشو مصداقي از دروغ نوين هست يا خير؟ خود خواننده بر اساس عبارتي كه از اشو نقل گرديد قضاوت كند

2 - علي رغم انكار شريعت، خود داراي شريعت ويژه ي خويش هست.

آيين اوشو دستورالعمل هاي رفتاري خاصي دارد. مراقبه هاي اشو همگي از اين سنخند اگر عرفان راهيست براي رسيدن به خدا و تقرب به او، پس جز با عمل كردن به دستورات خداوند، وصول به چنين

هدفي امكان ندارد. خداي متعال نيز فرموده است:

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ - فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ

نتيجه اي كه از اين مطالب به دست مي آيد اينست كه اشو در صدد بيان كردن مذهب خود است پس به ناچار بايد ديگر مذاهب را نفي كند.

بررسي ديدگاه اشو نسبت به نفي تقليد قرآن كريم مي فرمايد:

فَسَْلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُون [13] اگر نمي دانيد از آگاهان بپرسيد اين آيه شريفه بيانگر يك قانون كلي عقلايي در مورد رجوع جاهل به عالم يعني همان تقليد است [14] البته عالي ترين مصداق اين آيه چنان كه در روايات آمده پيشوايان معصوم عليهم السلام هستند و مراجع تقليد و دانشمندان متعهد و پرهيزگار از مصاديق ديگر آن به شمار مي آيند. تقليد غريزه ايست كه از كودكي در انسان ظاهر مي شود بلكه وي مقلدترين مخلوقات جهان است و از همان ابتدا، دانستنيهايي را از راه تقليد فرا مي گيرد تقليد از نظر برخي جامعه شناسان غربي منشأ همه اختراعات و ابداعات جامعه بشريست و آن را بنياد زندگاني به حساب مي آورند. در واقع مساله لزوم تقليد جاهل از عالم و رجوع غير متخصص به متخصص از مسائل روشن و بديهي بوده و قياسش را به همراه خود دارد و به تعبير مرحوم آخوند در كفايه، اين مساله در فطرت انسان جا دارد و بنا به گفته بعضي ديگر نه در فطرت بلكه در وجدان انسان جا دارد. از اين رو مي بينيم انسان جاهل از كسي كه مي داند و يا حتي احتمال دانستن در او مي رود سؤال مي كند.

بچه ها از بزرگترها، پسر از پدر، جوان از پير، كارگر از مهندس و مريض از طبيب، مي پرسد و از

او پيروي مي كند.

اين پرسش و تقليد، كه به طور طبيعي و به دور از هر گونه گرايشها در درون شخص مي باشد، از جايگاه عميق آن در وجود انسان خبر مي دهد. بررسي ديدگاه اشو نسبت به نفي اساتيد تمام دانش پژوهان چه در حوزه الهيات و ماوراء الطبيعه و غيره از تعاليم استادان گذشته خود استفاده مي كنند آيا اينان همه ابلهند و مرده پرست؟

اگر يك استاد كلامي زيبا و شيرين داشت، ابلهيست كه كلامش را پيروي كرد و اگر اين چنين باشد اين سخن در درجه نخست به پيروان اوشو برمي گردد كه شاگردان او بودند و هم اكنون به شدت خواهان تعاليم و آموزه هاي عرفاني وي هستند.

اصل رجوع به استاد يكي از اصوليست كه در بحثهاي مختلفي بيان مي شود. در اين زمينه اسلام بسيار غني و تاكيد فراوان دارد كه انسان بايد براي شناخت مسير حتما استادي اهل فن داشته باشد.

وعلاوه بر اينكه خود اشو پيرو آيين بودا و تانترا مي باشد و از آنها تمجيدهاي زيادي مي كند پس خودش اولين مرده پرست است و نكته اي ديگر اينكه مي گويد من سرآغاز آگاهي مذهبيم كه در كلمات اشو مي باشد نتيجه اين را مي دهد كه او در حكم استادي خودش رو بيان مي كند.

البته بايد بيان كرد براي اينكه غرور اشو را مشاهده نمود چنين سخناني ما را كفايت مي كند زيرا براي اثبات خود به عنوان برترين استاد اساتيد و مريدان آنها را به ديده تمسخر نگاه مي كند.

تحليل و بررسي نفي ازدواج و خانواده اشو

1 - اسلام براي تأسيس و تحكيم اين نهاد سرنوشت ساز و پيشگيري از فروپاشي آن، رهنمودهاي بسيار مهمي عرضه كرده است.

تأمل در اين رهنمودها

و مقايسة آنها با آنچه در ساير مكاتب درباره ي خانواده گفته اند، به روشني آشكار مي شود كه اين نهاد، ريشه در وحي الهي و فطرت انساني دارد

نمونه:

الف: خداوند متعال در آيه 10 سوره نور مي فرمايد:

«مردان و زنان بي همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را. اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بي نياز مي سازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه ست

ب: امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام با اشاره به آثار و بركات ازدواج مي فرمايند:

وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الْمُنَاكَحَة ِ وَ الْمُصَاهَرَة ِ آيَة ٌ مُحْكَمَة ٌ وَ لَا سُنَّة ٌ مُتَّبَعَة ٌ وَ لَا أَثَرٌ مُسْتَفِيضٌ لَكَانَ فِيمَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بِرِّ الْقَرِيبِ وَ تَقْرِيبِ الْبَعِيدِ وَ تَأْلِيفِ الْقُلُوبِ وَ تَشْبِيكِ الْحُقُوقِ وَ تَكْثِيرِ الْعَدَدِ وَ تَوْفِيرِ الْوَلَدِ لِنَوَائِبِ الدَّهْرِ وَ حَوَادِثِ الْأُمُورِ مَا يَرْغَبُ فِي دُونِهِ الْعَاقِلُ اللَّبِيبُ وَ يُسَارِعُ إِلَيْهِ الْمُوَفَّقُ الْمُصِيب [15]

اگر درباره ازدواج و وصلت آيه اي روشن از كتاب خدا و سنتي پيروي شده از پيامبر و احاديث فراوان نبود بي گمان آثار و بركاتي چون نيكي كردن به خويشاوندان، نزديك ساختن افراد دور و الفت بخشيدن ميان دلها و در هم تنيدن حقوق و افزودن بر جمعيت و اندوختن فرزند براي رويايي با سختي هاي روزگار و پيشامدهاي زمانه كافي بود كه خردمند دانا به اين كار رغبت نمايد و انسان ره يافته درست انديش به سوي آن بشتابد

2 - اشو اساساً ساختار اصلي خانواده را بر اساس مالكيت قرار داده كه شوهر مالك زن و هر دو مالك فرزندان هستند بر اين اساس مخالفت خود را با ازدواج سر مي دهد چرا كه مي گويد

ازدواج بردگيست و مخالف آزادي فردي نكته اي كه مي توان اينجا اشاره نمود اينست كه

الف:

در عرفان ناب ديني اسلام نظام خانواده بحث آيين همسرداري نه آيين برده داري چرا كه بر اساس آيات قرآن مالكيت فقط از آن خالق انسان است لله ملك السماوات و الارض

ب:

در كلام وحي خانواده بر اساس مودت و رحمت باد شده و بوسيله آن آدمي به سعادت و آرامش مي رسد نه بر اساس مالكبت

وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُون [16]

3 - اشو چنانچه بيان شد شكل جديدي غير از ازدواج را براي يك زندگي جمعي پيشنهاد مي كند و نام آن را كمون مي گذارد اگر دليلش براي مقابله با نهاد خانواده و ايجاد كمون تأمين آرامش و شادماني است طبيعتا اين آرامش و شادي در يك زندگي سالم شكل مي گيرد نه بر يك زندگي حيواني و جنگلي چرا كه در آنجا مودت و محبت نيست تحليل و بررسي نفي تربيت

1 - از اشو بعيد است و جاي تعجب دارد با آن همه ادعاي استفاده از علوم تجربي چرا حداقل سخنان روانشناسان ر ا در اين زمينه متوجه نشده كه نياز حداقل تربيت مي باشد تا بتواند بر طبق فطرت خويش رشد كرده و به تكامل برسد از اين رو امير المؤمنين به فرزندش امام حسن مي فرمايد:

إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَة ِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ ء ٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ [17]

به تحقيق قلب كودك و جوان همانند زمين باير است، هر آنچه در آن بكارند مي پذيرد بنا بر

اين من تلاش كردم كه ترا ادب كنم قبل از آنكه دلت قساوت يابد و عقلت مشغول شود

2 - خداوند متعال با قدرت لايتناهي خود به انسان اين را لطف نموده كه يكي از آفريده هايش از خون وي آفريده شود و اين تكليف الهي يعني مواظبت و تربيت با اشتيياق يه دوش بكشند و مهرش را در دلش مي نهد تا با او انس گرفته و ضعف كوچكي سن او موجب ظلم بر او نشود حالا بايد افسوس خورد كسي كه داعي عرفان و معنويت دارد از با اصلي ترين نياز هاي فطري بي خبر بوده و زندگي را چيزي جز لهو لعب نمي داند

3 - اشو تربيت را از پدرو مادر نفي مي كند و آن را به كمون متعلق مي داند چطور مي تواند با احساسات عاطفي كودكان برخود كند و اين كه مي گويد كمون بايد مراقب باشد كه هيچ جهان بيني فطري بر آن حاكم نگردد چگونه او جهان بيني فكري خود را در كمون به آنها تحميل مي كند اگر تربيت بد است بايد در كمون هم بد باشد و اين يك تناقض واضح و روشن در انديشه هاي اشوست كه اين تناقض گويي ها خاصيت عرفانهاي منهاي خداست

4 - علاوه بر اينكه جايگاه تربيت و خانواده در قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام بسيار حائز اهميت است به گونه اي كه حتي قببل از ازدواج براي انتخاب همسر اسلام نكات بسيار زيبايي بيان كرده مي توانيد به منابع ارجاعي مراجعه كنيد [18]

تحليل و بررسي نفي سياست

1 - اين گونه مسائل اولا موجب بيزاري مردم از سياست و مسائل اجتماعي را به وجود مي آورد و بدين سان مردم به تدريج از مناسبتهاي سياسي دور مي شوند و باعث

مي شود كه چپاول گران و سرمايه داران شرايط را براي چپاول ملتها مناسب مي بينند شايد هم بتوان گفت آوردن اين نوع معنويتها در جامعه توسط خود سياستمداران و چپاول گران باشد تا بهتر بتوانند به چپاول گري خود بر ملتها چيره شوند

2 - عرفان حقيقي آن مسلكيست كه نه تنها از سياست فرار نمي كند بلكه عرفان را لازمه اجتماع و سياست را لازمه عرفان مي داند. هر مسأله اي به واسطه سياست قابل اجتماعي شدن است و انسان با توجه به مدني بودنش قادر نيست عرفاني را برگزيند كه منهاي سياست و اجتماع است.

آموزه هاي عرفان صحيح فراگير است و سياستمدار و غير آن را مي پذيرد عرفان صحيح در بستر سياست گسترش مي يابد و سياستمدار با توجه به تمام وظايف خويش ملزم به رعايت قوانين عرفاني مي شود و هيچ تقابل و برخوردي پيش نمي آيد. حوزه سياست بستريست كه امكان ايجاد عناصر مخرب و افعال ضداخلاقي در آن مي رود. لاجرم محتاج موازين اخلاقي بيشتريست عرفان صحيح با فهم اين مهم رويكرد مناسبي را در قبال سياست اتخاذ مي كند.

نه از آن فرار مي كند و نه آن را مخرب مي داند. بدون شك عرفان صحيح براي مردم جامعه است و سياست جزء لاينفك اجتماع. عرفان صحيح راه گشاي انسان مدني بالطبع است.

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَا مُؤْمِنِينَ وَ لَا مُشْرِكِينَ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِين

وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ - لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ [19]

مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادي در ميان آنها وجود نداشت.

به تدريج جوامع پديد آمد و اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت تا

مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسماني كه به سوي حق دعوت مي كرد با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوري كند.

عرفاني كه در جهت سعادت بشري و نيل به اهداف الهيست برگرفته از حركت انبياء در مسير حل اختلافات اجتماعي انسان است.

عرفاني كه جداي از اجتماع و مسائل آن باشد بدون شك قادر به رساندن انسان به معنويت صحيح نيست.

تحليل و بررسي نفي علم

اولاً:

نفي علم و تكنولوژي كه او بيان مي كند از خودش نيست اين نظريه قبلها هم وجود داشته است كه از آيين ذن است، آييني چيني است كه در آن متون مقدس جايگاهي ندارد، مناسك و علم و ساختن معبد نفي شده است، انزواطلبي مطلق حاكم است و هر گونه عقلانيت و فلسفه مطرود است.

علم هم در نظر اين مكتب جايگاهي ندارد و غيره … معلوم مي شود كه اين اموزه از خود اشو نيست و از ديگران گرفته است و به اسم خود جعل كرده است ثانياً اگر علم و دانش بد است چرا خود اشو از ان استفاده مي كند.

از تكنولوژيهاي امورزي همانند ماشين هاي مدل بالا و غيره نهايت استفاده را مي كند

ثالثاً:

علم و دانش از نگاه اشو با عرفان و معنويت در تقابل مي باشد و حال آنكه از نگاه عرفان ناب ديني و اسلامي ميان علم و معنويت هيچ گونه تضادي نيست دانش پلكان معنويت و معرفت است از اين رو در آيات و روايات اسلامي بر روي دانش توصيه هايي بسيار فراواني صورت گرفته است كه اگر اين دانش همراه با اخلاص و خلوص نيت باشد انسان را به مراحل عالي كمال كه همان قرب

الي الله مي باشد مي رساند قل هَلْ يَسْتَوِي الّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الّذينَ لايَعْلَمُونَ إنّما يَتَذَكَّرُ اُولُوا الألْبابِ. [20] بگو:

«آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟ تنها خردمندان متذكر مي شوند. قُلْ رَبِّ زِدْني عِلْما [21] بگو:

پروردگارا! علم مرا افزون كن. اهميت و جايگاه علم آموزي در اسلام بسيار پرواضح است پيامبر اعظم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم:

مَنْ تَعَلَّمَ في شَبابِهِ كانَ بِمَنْزِلَة ِ الرَّسْمِ في الْحَجَرِ وَ مَنْ تَعَلَّمَ وَ هُوَ كَبِيرٌ كانَ بِمَنْزِلَة ِ الكِتابِ عَلَي وَجْهِ المَاء.

هر كه در جواني بياموزد، همانند نقش روي سنگ است (كه از بين نمي رود و فراموش نمي شود ) و هر كه در پيري ياد گيرد، مانند نوشتن بر سطح آب است.

مَنْ لَم يَصبِرْ عَلي ذُلِّ التَّعَلُّمِ ساعَةً بَقِيَ فِي ذُلِّ الجَهْلِ أبدا.

هر كه بر فروتني يادگيري، ساعتي صبر نكند، در ذلت ناداني ماندگار مي شود.

امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام:

لَيسَ العِلْمُ بِكَثرَة ِ التَّعَلُّمِ إنّما هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَن يُرِيدُ اللّه ُ أنْ يَهْدِيَهُ.

دانش با يادگيري زياد به دست نمي آيد؛ چرا كه همانا علم، نوريست كه خدا در قلب هر كس كه هدايتش را بخواهد، قرار مي دهد.

امام كاظم عَلَيْهِ السَّلَام:

لا نَجاة َ إلاّ بِالطّاعَة ِ وَ الطّاعَة ُ بِالعِلمِ وَ العِلمُ بِالتَّعَلُّمِ.

نجات فقط با طاعت به دست مي آيد و طاعت در گرو علم است و علم در گرو يادگيري.

تحليل و بررسي نفي علم

1 - به نظر شما آيا عقل و تفكر در مقابل عرفان و طريقت است و انتخاب يكي منجر به رد ديگري مي شود همانطور كه خداوند قوه عاقله را جهت راهگشايي انسان آفريده عرفان و طريقت در امتداد راهگشايي انسان معنوي به سوي قرب

به خدا تفكر عطيه اي الهيست كه خداوند به انسان ارزانيي كرده است.

اگر تفكر را از انسان بگيرند نقطه تمايزي با ديگر موجودات (حيوانات) ندارد. از اين رو براي پيروزي و پايداري چهره حوزه عرفان و غيره مي بايست فكر كرد تا صراط سالم را شناخت. بدون شك هيچ موفقيتي بدون تفكر و تعقل پديد نيامده است لااقل كشف نشده است و پيروزي در جهان حاصل نشد مگر در صراط يك تفكر و تأمل صحيح.

2 - معتقديم منطق و فلسفه اگر سالم باشد بدون شك در امتداد عرفان است.

عرفان اگر در طريق درست باشد از منطق و تعقل بالغ كمك ها گرفته است.

عرفان بدون گذر از منزلگاه برهان به بي راهه مي رود. انسان فقير از تفكر و هوش، چگونه كاري را موفق به پايان رساند. عرفان پويا به واسطه تفكر انتخاب مي شود. انسان معنوي كه صاحب يك سلوك درست است مديون عقل خويش است.

عقل است كه درست و نادرست را مشخص مي كند.

پيامبر اكرم صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم مي فرمايند:

إِنَّمَا يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ له

خير و خوبي تماماً با عقل به دست مي آيد و كسي كه عقل ندارد دين ندارد.

در جايي ديگر امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايند:

ِالْعَقْلِ تُدْرَكُ الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً.

با عقل است كه هر دو سرا به دست مي آيد. هركه از عقل محروم باشد از هر دو سرا محروم است؛ [22] نتيجه آنكه: عقل و تفكر نه تنها در مقابل عرفان و طريقت نيست بلكه در كنار هم و با جمع هم معنا مي شوند.

اين مهم در همان ابتداي انتخاب عرفان توسط انسان به كمك عقل

و تفكر روشن است.

عرفان به تفكر و منطق وابسته است تا هيچگاه از صراط راست خارج نشود و تفكر و منطق بالغ به عرفان محتاج است تا متعالي شود و پوسته ظواهر را بشكافد

***********

[1] - اُشو، در هواي اشراق، ترجمه فرشته قهرماني و فريبا مقدم، ص 95

[2] - اُشو، پيوند، ترجمه عبد العلي برات پور، ص 58

[3] - ر. ك. اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني، ص 66 - 59

[4] - اُشو، الماسهاي اُشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240

[5] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشته قهرماني

[6] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[7] - يس / 32

[8] - قمر / 9

[9] - شعرا / 27

[10] - طور. 29 و 30

[11] - حاقه. 40 و 41

[12] - اشو، الماسهاي اشو ص 258 -

[13] نحل / 43

[14] - الميزان، علامه طباطبايي، ج 12، ص 271

[15] - اصول كافي، ج 5 ص 374

[16] - روم، 21

[17] - نهج البلاغه، حكمت 359

[18] - همان و تربيت فرزند از ديدگاه اسلام ابراهيم اميني

[19] - بقره / 213

[20] - زمر: 9

[21] - طه: 114

[22] محمد محمدي ري شهري. ميزان الحكمه. ترجمه حميدرضا شيمي. انتشارات دارالحديث. چاپ اول 1377. جلد 8. ص 3874 -

بخش آموزه ها

بررسي انديشه هاي اشو

اشو دلبستگي زيادي به مذهب تانترا دارد كه يكي از فرقه هاي بين مذهبي بودايي و هندويي است.

تانتراي بودايي بيشتر روي مراقبه تاكيد دارد و تانتراي هندويي عشق را مهمتر قلمداد مي كند (1)

اشو اين دو را تركيب كرده ولي نقش محوري به عشق و كامروايي مي دهد. در تانتراي هندويي كه معمولاً شاكتي پرست ناميده مي شوند، مبنا اينست

كه «شهوات يا خواهش هاي نفساني را با تخليه كامل آنها در مراسم مذهبي بهتر مي توان تحت فرمان درآورد. غريزه ي جنسي را نبايد سركوب كرد، بلكه بايد به دقيق ترين وجه به اظهار آن پرداخت و در ارضايش كوشيد.» (2) بر همين اساس اشو مي گويد:

«تانترا … راه رهايي از مسائل جنسي است.

كمتر روشي تا اين حد در زندگي انسان مؤثر بوده است.

روش هاي ديگر هر كدام سبب در گيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند …» (3)

از اين جملات برمي آيد كه او مسائل جنسي را آفت معرفت خداوند و عشق به او پنداشته، راهي براي خلاصي از آن مي جويد. استدلال اشو اينست كه شناخت خداوند با قلب حاصل شود و ذهن مانع آن است؛ زيرا شناخت هاي دنيايي و تصاوير اين جهاني در ذهن رقم مي خورد و معرفت خداوند بدون نقش و صورت بر دل مي تابد. بنا بر اين بايد براي فروكاهيدن هجوم ذهنيات و روآمدن و شكوفايي دل براي درك عشق و معرفت خداوند فعاليت آن را كاهش داد. از اين رو بايد وسوسه ها و هوس ها را رها كرد تا به محض سر برآوردن، كام گيرند و افول يابند و هر چه زودتر عرصه را خالي كنند، تا شخص به آستانه ي مراقبه برسد. پرهيز از هر آنچه هوس ها به سوي آن فرا مي خوانند دغدغه ساز مي شود. آنچه منع مي شود، جاذبه پيدا مي كند، آنچه انكار مي شود، به اشاره فرا مي خواندمان! تنها آگاهي به بازي هاي ذهن است كه آزادمان مي كند.

نفي و انكار، نفي و انكار نيست، بر عكس فراخوان و ترغيب است … (4) بنا بر اين بايد با شهامت وسوسه ها را پذيرفت و ارضا كرد تا ذهن دغدغه

مند نشده، مانع كشف و شهود قلبي نگردد.

در تانترا عقيده بر اينست كه آنچه ديگران را به شقاوت مي رساند، يك يوگي را به سعادت مي رساند. (5) پليد ترين و آلوده ترين اعمال براي كسي كه مي خواهد به خدا برسد، مقدس مي شود. كسي كه براي خود لذت ها و ماندن در آنها به كامجويي رو مي آورد تيره بخت و شقي است؛ اما كسي كه براي گذر از آنها واردشان مي شود، راه سعادت و روشني را در پيش گرفته است.

مبناي روان شناختي كه تز معرفت شناسانه ي تانترا را پشتيباني مي كند اينست كه در ساختار وجود انسان هفت كانون نيرو قرار دارد. اولين و پايين ترين آن در مركز انگيزش جنسي پايين تر از انتهاي ستون مهره هاست.

نيروي بيكران الهي كه در انسان نهفته، آن قدر فروكاسته شده كه در اين مركز به صورت كنداليني (مار حلقه زده) فروخفته است.

اگر اين نيروي الهي (شكتي) برانگيخته شود به تدريج رشد مي كند و ساير كانون هاي نيرو را فعال مي سازد تا نقطه ي هفتم كه بالاي سر قرار دارد و نماد آن نيلوفر هزار برگ است.

در آنجا اتحاد با نيروي الهي كشف شده، انسان مي تواند خداوند را درك كند (6) بنا بر اين عشق جنسي نقطه ي شروع حركت به سوي خداوند است.

تانترا «كليدهايي را در اختيارت قرار مي دهد كه لجن را به نيلوفر آبي بدل كني.» (7)

اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با

مراقبه است.

«روش هاي ديگر سبب درگيري بيشتر انسان با مسائل جنسي مي شوند … خواهش جنسي همچنان باقيست … تنها زماني ناپديد خواهد شد كه شما به آن درجه از هوشياري برسيد كه بتوانيد انرژي مهار شده ي آن را آزاد كنيد. اين انرژي با پس زدن آزاد نمي شود. براي اين كار به درك و شعور احتياج داريد. در همان لحظه اي كه انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نيلوفر مرداب از ميان گِل سر برمي دارد و از اين مرحله نيز فراتر مي رود، در حالي كه مهار كردن و واپس زدن اين انرژي، سبب مي شود هر چه بيشتر در گل و لاي فرو برويد.» (8)

مراقبه نيازمند عشق

مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت. مراقبه در حقيقت فرارفتن از ذهن، بازايستادن جريان تصورات ذهني و دريافت معرفت و آگاهي بدون صورت است.

آگاهي بي صورت ارتباط با دنياي ناشناخته ي درون است كه خدا را مي توان آنجا يافت؛ و آرامش و شادماني و لذت را. براي دست يابي به وضعيت مراقبه بايد از هر تلاش فكري رها شد هر تلاشي به برخاستن غبار بيشتر مي انجامد و اميال و خواسته ها و افكار و اهداف و تصوراتي را در ما برمي انگيزد.

اميال، افكار را به صحنه مي كشند و هم از اين رو با ارضا اميال افكار محو شده، بهترين فرصت براي مراقبه پديد مي آيد. در اين وضعيت صورت ها و تصاوير از ذهن دست برداشته، انسان

به تجربه ي ناشناخته و مشاهده ي عريان هستي كل نائل مي شود (9) در حقيقت مراقبه خود مرتبه ي بالاي عشق است.

عشق در مرتبه ي اول جنسيست و به صورت سكس ظاهر مي شود، مرتبه ي دوم عشق به همه است.

مرتبه ي سوم دعاست و مرتبه ي چهارم وحدت با هستي، مراقبه و سكوت (10) البته اشو توضيح نمي دهد كه چه رابطه اي ميان اين چهار سطح است و چگونه سكس به عشق به همه تبديل شده، به دعا و سر انجام به مراقبه مي رسد. فقط رابطه ي بين اول و چهارم تا حدودي از سخنان او به دست مي آيد.

و آن اينكه ارضاي آزاد اميال سبب مي شود كه افكار از سرسختي دست برداشته و ذهن را رها كنند و در اين روند مي توانيد نظاره گر آنها بوده، به مراقبه برسيد. سعي كنيد تا خواستن را درك كنيد. سعي كنيد آرزو را بفهميد. سعي كنيد خيالبافي را بشناسيد. آنچه كه لازم است همين هاست.

خيلي ساده، فقط سعي كنيد با عملكرد ذهنتان آشنا شويد. با تماشاي عملكرد آن، ذهن ناپديد مي شود. فقط يك نگاه درست به عملكرد دروني ذهن، سبب توقف آن مي شود. در اين ايستايي، ذهن به روشن بيني مي رسد. در اين توقف، ذهن طعم كاملاً تازه اي از بعدي كاملاً تازه از هستي را مي چشد (11)

در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر. آن گاه اگر پليدترين اعمال هم از او صادر شود، به معصوميت او خدشه اي وارد نخواهد شد؛ زيرا اين اعمال شخص ديگري است، كسي كه

او كه بازيگر است و خود حقيقي و آگاه از آن وارسته، ناظر و مراقب اوست و در اثر مراقبه همواره خود آگاه بوده، از خود بازيگر نيز بيرون آمده، وارسته مي شود و گويي در هر لحظه مراقبه تازه متولد مي شود (12) از اين منظر «كل كائنات يك شوخي است.» (13) صحنه ي بازي كه همواره جريان دارد و «خداوند هميشه در حال شوخي است.

به زندگي خودت نگاه كن خنده آور است! به زندگي ديگران نگاه كن، همه اش شوخي خواهي يافت.» (14) بنا بر اين «كسي كه مي تواند بخندد كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي بيند مي خندد و در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد.» (15)

درنگي در مراقبه ي اشو

ملاقات با ناشناخته و رويارويي با هستي محض طي مراقبه البته چيزيست كه در عمل، اشو جايگزين ديگري براي آن قرار مي دهد. زيرا از راهي كه او دنبال مي كند، به آن مراقبة الهي نمي رسد. در روش او مراقبه به مشاهده ي همين افكار و اميال محدود شده، به ديدار با هستي و درك كليت وجود نمي رسد. از اين رو توصيه مي كند:

«درباره ي اميال و خواهش ها هوشيار باش. وارستگي پديدار مي گردد. اين وارستگي چيزي نيست كه براي پديدار شدنش بكوشي، به طور طبيعي به دنبال آگاهي از وابستگي مي آيد.» (16)

بنا بر اين لازم نيست كه اعمال خود را تغيير دهي و يا اميال خود را مهار كني همه ي خواسته هايت را آزادانه كامياب ساز و تنها نظاره گر باش. «عشقت را در مراقبه ات و مراقبه ات را در عشقت جاري ساز. اين همان چيزيست كه من تعليم مي دهم. اين همان چيزيست كه زندگي پويا مي خوانمش و زندگي مذهبي، زندگي پوياست» (17)

در

اينجا ديگر سخن از هستي محض نيست، بلكه همين دنيا و لذت و شادكامي آن مهم است.

خود حقيقي تو با آن هستي ناشناخته مرتبط نمي شود. بلكه مي آموزي كه چگونه در اين زندگي پويا، همان جايي كه هستي بماني و نظاره گر خود بازي گر باشي و به شوخي زندگي بخندي. زندگي روبه لذت و خوشي و عيش است در اين زندگي پويا انسان به مراقبه و درون كاوي مي پردازد براي اينكه به هسته ي مركزي هستي خود و ژرف ترين لايه هاي وجود خويش دست يابد و اين در حاليست كه «لذت دروني ترين هسته ي توست.» (18) و صد البته اين لذت و شادماني خالي از رنج و افسردگي نيست «در لحظاتي غرق در شعف و در لحظاتي در افسردگي عميق به سر خواهي برد.» (19) زيرا اين دنيا، جهان تزاحم و محدوديت است.

لذت و شادماني آن نيز محدود و آميخته با حزن و رنج است (20)

اشو مدعيست كه راهي تازه گشوده و به كمك شرق و غرب گمراه آمده است تا زندگي معنوي را تجربه كنند.

«شرق شكست خورده، چون سعي در انجام مراقبه بدون عشق دارد و غرب هم شكست خورده، چون در پي عشق بدون مراقبه است.

تمام تلاش من اينست كه به شما فرايندي بدهم، كليتي كه در برگيرنده مراقبه و عشق باشد.

شخص بايد چه به تنهايي و چه با مردم شاد باشد.» (21)

بدين سان مراقبة هستي محض و خداي مطلق متعالي جاي خود را به خداي ديگري مي دهد «خدا شيء نيست، موضع است.

موضع جشن و سرور.» (22)

زندگي در گرو صداقت با عشق و صميميت است و خدا را با اين صداقت مي تواني احساس كني. او زندگي و

شادماني و خوشبختي است، پس در پي او باش نه كسي ديگر و او را، عشق و صميميت را، خوشي و شادي را، هر جا و در رابطه با هر كس يافتي با او باش. «صميميت حالتي از وجود توست. صميمي هستي، با كدام و چه كسي، ابداً مهم نيست.» (23)

با توصيه هاي اشو ديگر اثري از خانواده باقي نمانده، به جاي آن كمون را پيشنهاد مي كند.

«كمون نمونه ي پيوند يا تجمعي از روح هاي آزاد است.» (24) تعداد افراد هر كمون بين پنج هزار تا پنجاه هزار نفر است.

به اين سان اشو مي پندارد كه انسان را از وابستگي آزاد كرده و عشق و شادي را به جاي آن نهاده است.

در حالي كه وابستگي به يك نفر بسيار سهل تر و كم خطرتر از وابستگي چند هزار نفر به هم است.

در اين صورت اگر مشكلي پيش آيد شما با جنگ هاي قبيله اي مواجه مي شويد. گذشته از اين اشو كه همواره بر طبيعي بودن پافشاري مي كند، (25) چگونه اين قدر از مسير طبيعت بيرون زده و پيوند زناشويي و تداوم نسل و رابطه ي فرزندي و پدري و مادري را انكار مي كند؟

هرزگي چگونه راه خود را به سوي خدا مي يابد؟

ممكن است اشو به ما پاسخ دهد كه عشق جنسي و رابطه ي سكس خود ويرانگر است و اگر آن را آزاد گذاشته، اندكي مراقبه و تأمل در فرصت مناسب به آن تزريق كني نابود خواهد شد و آنگاه آگاهي به جاي فريب عشق به دل راه پيدا مي كند.

در جواب بايد بگوييم كه درست است براي كسي كه مي خواهد به جايي برسد و خردي معنوي دارد، تجربه ي رابطه ي هرز جنسي و عشق هاي كور نافرجام

ممكن است بيدارگر باشد، اما وظيفه ي مربي برداشتن موانع و انداختن مريدان در دره ي عشق جنسي و رابطه ي سكس نيست. مباح كردن نارواهاي معنوي به غبارآلود كردن و كژي انداختن در راه سلوك مي انجامد. راه تربيت و معنويت بايد مستقيم و روشن باشد و دور از هر دروغ و فريب. اما كسي كه هنوز درگير توهمات بوده، آگاهي كافي را به دست نياورده، به اندازه ي خود خطا خواهد كرد. در اينجا استاد بايد در درجه ي اول با تغافل و بخشش، سپس با تنبيه و هشدار و البته هوشمندي و شقفت معنويت جوي خود را به راه آورد. در غير اين صورت مباح كردن هر انحراف، سر دادن هر دروغ و نيك شمردن هر خطا نمي تواند روشنگري رهرو و استحكام و استقامت راه معنوي را تأمين كند.

آيين معنوي راستين بايد عشق ناپاك را از عشق پاك جدا ساخته و راه تقديس عشق را شفاف نمايد و هدايت نيروي عظيم عشق به سوي حقيقت عشق حقيقي را به جاي عشق شهواني آزاد و غير اخلاقي قرار دهد.

«زماني كه مرد و زن با عشق به يكديگر پيوند مي خورند، به دليل جاذبه ي عشق و نياز جنسي در تلاش خلق يك وحدتند. اما اين وحدت هرگز اتفاق نمي افتد. اگر هم اتفاق بيفتد موقتي و جزييست كه واقعاً فرقي نمي كند اتفاق بيفتد يا نه. در حقيقت، بر عكس، اين امر اشتياق بيشتر براي وحدت، نياز و شوق بيشتر براي وحدت نهايي را به وجود مي آورد؛ اما هر بار به دنبال انجام آن [ رابطه ي جنسي] ناكامي حاصل مي شود … (26) [از اين جاست كه] عشق يك بينش بزرگ را در اختيار ما

قرار مي دهد و به اين دليل است كه من از عشق دفاع مي كنم. اما به ياد داشته باشيد كه شما بايد از اين مرحله بگذريد. تمام حرف من اينست كه شما بايد به فراسوي اين مرحله برويد. عشق بايد يك وسيله باشد (27) … عشق يك تجربه ي بزرگ است چيزي كه موجب مي شود شما حقيقت مطلق را احساس كنيد اينكه تنها به دنيا آمده ايد، تنها زندگي مي كنيد و تنها مي ميريد و با هيچ دارويي هم نمي توان زهر اين تنهايي را از بين برد … انسان بايد اين تنهايي را درك كند، بايد در اين تنهايي فرو برود، بايد تا اعماق آن برود، ولي همين كه به هسته ي تنهايي اش رسيد، ناگهان آن تنهايي محو مي شود، ديگر تنهايي وجود ندارد و آنجا تنها خدا حاضر است.

شما تنها هستيد چون خدا تنهاست (28)

اشو اين ميل به وحدت را به خوبي دريافته و به درستي آن را به خداوند و رسيدن به او مربوط مي سازد، اما مشكل اينجاست كه با روابط عشقي و جنسي آزاد انسان همواره به سوي لذت هاي حسي و زودياب فراخوانده مي شود و هيچ منعي هم وجود ندارد و بايد از يك جا اراده كند و خود را از اين هوسراني بازدارد ولي اشو هيچ زمان و مرحله اي را مشخص نمي كند.

اگر قرار باشد كه گذر از لذت هاي جنسي خود به خود پيش بيايد در حقيقت هيچ گاه نخواهد آمد، مگر اينكه شخص توانايي جنسي خود را از دست بدهد. پس هر بار مي تواند بگويد شايد اين بار به آن تنهايي عميق و درك توحيد برسم. وقتي قيد را از لذت ها و خوشي هاي در دسترس برداريم به

تجارب معنوي امان ظهور نمي دهند. ممكن است براي التيام حالت افسردگي و دلزدگي بعد از اين لذت ها و خوشي هاي ناپايدار توهمي از خدا بسازيم و بگوييم اين حالت دريافت توحيد و تنهايي و يكتايي خداست.

اما به راستي خدا را تا خدايي نشوي نمي تواني بشناسي و براي خدايي شدن راهي جز راهي از هوس ها و آسماني شدن وجود ندارد. مگر اينكه خدا را همين لذت و خوشي اين جهاني بدانيم (29) و اشو دقيقاً هيمن گوساله را مي پرستد.

راه حل او مبني بر جمع ميان عشق و مراقبه به اين جا مي رسد كه مي گويد:

«در فعاليت جنسي نيز به همين صورت درد و رنج وجود دارد. فعاليت جنسي نشان مي دهد كه انسان هميشه زخمي و مهجور است و هرگز نمي تواند از طريق عمل جنسي به اوج لذت برسد. اين وضعيت، انسان را به رسيدن به ديگري مي خواند. اما او بار ديگر به خودش برمي گردد و تا زماني كه آرزوي رسيدن به وحدت ادامه يابد ناراحتي هم تداوم مي يابد (30) … بگذاريد اندوه شما در عشق زيارتي در نيايش باشد.

بگذاريد اين تجربه ي اندوه يك مراقبة بزرگ و عميق باشد.

اول شما بايد خود را در درون وجودتان حل كنيد. شما نمي توانيد آن را در انسان ديگر حل كنيد. اين حالت برگشت پذير است.

فقط براي يك لحظه مي توانيد حالت فراموشي را به وجود آوريد. پس فعاليت جنسي هم مثل الكل، مثل الكل طبيعي عمل مي كند (31)

اشو در عشق و رابطه ي جنسي فاصله را ديده، حزن و اندوه را كاملاً طبيعي مي داند و البته آن را مبارك معرفي مي كند.

او روابط جنسي را و عشق شهواني را آزاد اعلام مي كند تا به

اين اندوه برسد و سپس مي گويد اين اندوه را جدي بگيريد. ميل به وحدت و رهايي از تنهايي شما را به رابطه اي و به عشقي فرا مي خواند اما اوج اين رابطه براي لحظه اي شما را از خود بي خود مي كند مثل مشروبات الكلي كه از طريق شيميايي شما را از خود بي خود مي كند.

رابطه ي جنسي و عشق جنسي نيز براي لحظه اي اما از راه طبيعي و نه شيميايي اين كار را مي كند.

بگذار چنين شود تا تو به فكر راهي ديگر براي حل اين مشكل بيفتي. البته او هشدار مي دهد كه هر بار اين ميل شديدتر مي شود و اين جاست كه بايد چاره اي انديشيد. او اذعان مي كند كه اين سراب است حالتي عرفاني اما از دست رفتني و برگشت پذير كه گرهي را نمي گشايد. توصيه ي اشو اينست كه بارها و بارها رابطه ي جنسي را تكرار كنيد و هر بار از فرصت به درون بازگشتن استفاده كنيد تا بتوانيد بالاخره در ژرفاي اين تنهايي خداي يكتا را بيابيد.

او توضيح نمي دهد كسي كه براي شهواتش حد تعريف شده اي ندارد، چگونه به طور طبيعي از اين لذت در دست رس صرف نظر مي كند.

بلكه رهايي شهوات نتيجه اي بر عكس داشته، شخص نسبت به اين لذات شرطي مي شود و در يك تسلسل لذت طلبي مي افتد و همواره وحشي تر، هوسران تر و حيواني تر خواهد شد.

يا اينكه از اين رنج هاي پس از لذت و اندوه هاي بعد از شادي به شدت سرخورده و افسرده شده، به پوچي و بي معنايي مي رسد. راهي جز اين نيست كه حريمي براي جاده قرار داده شود كه بي راه از راه باز شناخته شود و انسان در جايي غير از لذت طلبي

افسار گسيخته و خوشي خواهي پوچ در جستجوي خويشتن و خداوند برآيد و اين راهيست كه تربيت عرفاني در اسلام ارائه داده، از همان آغاز مهار عشق و روابط جنسي را توصيه مي كند و در صورت قرار گرفتن عشق و سكس در چارچوب روابط خانوادگي مهارت در پايداري بر عشق را سر مشق مي سازد.

نتيجه گيري

كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

تمام كوشش او در تبيين و تعليم تز «عشق+ مراقبه» اينست كه مراقبه لذت و شادي لحظه ي عشق بازي را افزايش داده و اندوه و افسردگي پس از آن را فروكاهيده، تحمل پذيرتر مي كند.

اهميت و ضرورت آميختن يا جمع ميان عشق و مراقبه به اين خاطر است كه ذهن هم موقع لذت بردن مزاحم بوده، مانع اين مي شود كه با تمام حواست از معاشقه لذت ببري و هم پس از آن اندوه به بار مي آورد. زيرا به گذشته معطوف است و خاطراتي به همراه دارد، خاطراتي از پايان لذت از خطاهايي كه وجدان اخلاقي آنها را نپذيرفته، با طبيعت و فطرت انسان سازگار نيست. هم از اين رو توصيه مي كند كه ذهن و انديشه را در فرايند مراقبه كنار گذاشته، از اميال و هوس هاي طبيعي خود پيروي كنيد، تا از لذت و خوشي زندگي بهره مند شويد. نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. به خاطر داشته باشيد:

من تضمين نمي كنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند.

بيشتر اوقات شما را به گمراهي مي برد، … اين حق شماست

كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست.

حتي در مقابل خداوند بايستيد … درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد. (32) اين طور زندگي كردن هيچ لحظه ي باشكوه و افتخار آفريني را در زندگي پديد نمي آورد و همواره بايد از خود و گذشته ي خود گريخت.

گريز اشو از خويش و از گذشته تا حديست كه بارها نام خود را تغيير داده (33) و تصريح مي كند كه گذشته ارزش يادآوري ندارد و نيز مي گويد كه «من پاسخگوي حرف هاي ديروزم نيستم.» (34) او مي كوشد بحران معنويت انسان معاصر را بدون تغيير در شالوده هاي فكري و اصول اخلاقي آن برطرف سازد. لذا معنويت و عرفان را در همين هوس پرستي تزريق كرده، تفسيري از عرفان ارائه مي دهد كه اميال و اهواي انسان هبوط كرده و از خدا دور افتاده را مباح شمرده و تأمين كند.

در اين مسير همه ي كامجويي ها را خدا معرفي كرده، در اين باره از ميراث و ادبيات عرفاني شرق نهايت سوء استفاده انجام داده هر گونه تحريفي را اعمال مي كند.

در يك كلام اوشو يك فريب بزرگ در آستانه ي هزاره ي سوم بود كه خودفريبي انسان معاصر براي توجيه هوسراني ها و ناداني هايش را نمايندگي كرد.

اعتراف اوست كه خود را «سرآغاز خودآگاهي مذهبي كاملاً نويني» (35) معرفي كرده و درباره ي مذهب اظهار مي دارد كه: همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند … مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود (36)

سوتيترها:

اشو از روش هاي پرهيزگارانه در عشق جنسي دلخور است و مراقبة

تنها را ناكارآمد ارزيابي مي كند.

مراقبه بايد در پي خالي شدن ذهن و دل انجام شود، در غير اين صورت تير مراقبه به سختي بر ذهني آشفته و دلي نا آرام مي نشيند. روش درست و مؤثر رسيدن به خدا تلفيق عشق با مراقبه است.

مراقبه سفريست به اعماق درون براي كشف هستي خود و ديدار با خويشتن حقيقي. مراقبه براي دست يافتن به آگاهي از نوع ديگر است كه فراتر از ذهن و تفكر مفهومي تحقق مي يابد. از اين رو براي سفر به درون بايد از ذهن گذشت.

در جريان مراقبه اتفاقي كه مي افتد اينست كه شخص تمام اميال و افكار و اعمالش را به صورت ديگري مشاهده مي كند.

گويا تماشاچي صحنه ي تئاتريست كه خودش در آن بازي مي كند؛ اما خود حقيقي تماشاچيست و خود خيالي بازيگر.

كه عشق جنسي ابزار و وسيله اي براي سير و سلوك است و در نهايت نظرش اينست كه هدف همين لذت و شادماني در روابط جنسي و عشق بازي است.

*****

***********

***********

پي نوشتها:

1. اُشن گوروجي، ساراها 3، ترجمه هما ارژنگي، ص 61 تا 64.

2. كدارنات تيواردي، دين شناسي تطبيق ي. ترجمه ي مرضيه شنكايي. ص 48 و 49.

3. ساراها 3، ص 91.

4. اشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 145.

5. شايگان، داريوش، اديان و مكتب هاي فلسفي هند ج 2 ص 713.

6. همان. ج 2 ص 716 تا 719.

7. اشو، الماسه هاي اشو، ترجمه مرجان فرجي، ص 240.

8. ساراها 3 ص 91.

9. ساراها 3 ص 125.

10. اشو، شهامت، ترجمه ي خديجه تقي پور، ص 80 تا 92.

11. ساراها 4 ص 15.

12. شهامت ص 47.

13. الماس هاي اشو ص 105.

14. الماس هاي اشو ص 266.

15. اشو، آفتاب در سايه، ترجمه عبدالعلي براتي، ص

72.

16. يك فنجان چاي ص 4.

17. الماس هاي اشو ص 13.

18. الماس هاي اشو ص 341.

19. اشو، پيوند، ترجمه عبدالعلي براتي، ص 162.

20. امام علي ع در وصف دنيا فرموده است:

«سرورها مشوبٌ بالحزن»، شادي آن با اندوه آميخته است.

بحار الانوار ج 7 ص 119.

21. شهامت ص 179.

22. الماس هاي اشو ص 130.

23. پيوند ص 48.

24. اشو، آينده ي طلايي، ترجمه مرجان فرجي، ص 98.

25. ساراها 3 ص 118 تا 124.

26. اشو، آواز سكوت، ترجمه ميرجواد سيد حسيني، ص 132 و 133.

27. همان، ص 133 و 134.

28. همان، ص 135.

29. شهامت ص 125.

30. آواز سكوت ص 131.

31. همان، ص 132.

32. شهامت ص 26 و 27.

33. اشو، اينك بركه اي كهن، ترجمه سيروس سعدونديان، ص 41.

34. اشو، ريشه ها و بالها، ترجمه مسيحا برزگر، ص 175.

35. الماس هاي اشو ص 366.

36. اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ترجمه فرامرز جواهري نيا، ص 20.

ديدگاه هاي اوشو

اشو هيچ گاه كتابي ننوشت ولي به توصيه او تمام سخنرانيهايي كه از او ضبط شده بود، بر روي كاغذ نوشتند بدون اينكه حتي يك واو كم يا زياد كنند.

كه مجموعا 650 جلد كتاب به زبان لاتين و 65 جلد كتاب او را به زبان فارسي ترجمه كرده اند.

از جمله ويژگيهاي آثار اُشو اينست كه بسيار پراكنده سخن مي گويد اگر بخواهيم آثار او را نظام مندكنيم بسيار سخت است ولي مي شود آثار او را با مطالعه به نظمي ساختگي رساند. در اين نگارش به برخي از ديدگاه هاي اشو مي پردازيم. عشق اشو اولين و مهم ترين مبناي انديشه معنوي اُشو عشق است او بيش از همه و بسيار زيبا در رابطه با عشق سخن گفته است.

هم چنين كتابهايي درباره عشق از او موجود است

همانند:

عاشقانه ها، عشق پرنده اي آزاد و رها، عشق، رقص زندگي [1] كه به چاپ رسيده است.

برخي از تعبيرات اُشو در مورد عشق چنين است:

عشق دين است، زيرا عشق زيبايي است، عشق موسيقيست [2] عشق تنها شعر واقعي است، تمام شعرهاي ديگر فقط انعكاسي از آن هستند [3] در هر قلبي عشق وجود دارد زيرا قلب بي عشق نمي تواند زنده باشد عشق نبض زندگيست هيچ كس نمي تواند بدون عشق باشد، غير ممكن است؛ [4] به واسطه عشق آدمي داراي روح مي شود، به واسطه عشق آدمي چيزي را احساس مي كند كه فراسوي بدن، ماده، صورتها و كلمات است [5] مردم هنوز درباره عشق چيزي نمي دانند چه برسد به نيايش فقط عده معدودي عشق را تجربه كرده اند … اگر ذهني مالامال از انديشه هاي ضد عشق داريم پس عشق را تجربه نخواهيد كرد عشق با حسادت ميل تملك و سلطه نفس نفرت و خشم جمع نمي شود محال است اينها همه پديده هاي ضد عشق مي باشند. [6] او براي عشق خصوصياتي را نيز مي شمارد مثلا معتقد است شكوفايي معنوي انسان با عشق ورزي امكان پذير است، هر نيايشي كه بكنيد هر چه قدر هم تلاش كنيد با هر باور و اعتقاد مذهبي عبادت شما به خدا نمي رسد تنها عبادتي كه مي تواند به او برسد عبادت عشق است اگر عشق حضور داشته باشد حتي لازم نيست عبادتي بكنيد حتي ذهن حرف هم نمي زند شنيده خواهد شد؛ [7] عشق از نظر اُشو شوق وافر دروني براي يكي بودن با كل بودن است، عشق دليل بي دليل است؛ [8] عشق غرض و هدفي را دنبال نمي كند ولي تأثير شگرف دارد لذت بخش است، سرمستي خاص خود را

دارد عشق ديوانگي خاص خود را دارد، عشق قابل توجيه نيست [9] اُشو مي گويد عشق با عقل ناسازگار مي باشد.

عقل مي خواهد چيزها را ساده و آسان كند رياضيات سليس براي همين عقل به آن علاقه مند است منطق هر چيز سرراست و رواني است، براي همين عقل به آنها علاقه زيادي نشان مي دهد شاعري آسان نيست عقل به آن علاقه ندارد. عشق يك معماي كامل است لذا عقل به هيچ وجه در آن جاده سفر نمي كند؛ [10] براي عاشق شدن ذهن بايد كاملاً خالي باشد در حالي كه ما فقط به وسيله ذهن خود عشق را مي ورزيم و نازل ترين آن جنسي مي شود و بالاترين آن ترحم و دلسوزيست اما عشق متعالي از رابطه جنسي و تحرم صورت مي گيرد؛ [11] مي گويد:

ما به بال هاي عشق نيازمنديم نه به بال هاي منطق و استدلال، مخالفين عشق در انديشه اُشو خشك مقدسان مي باشند اين عبارت خشك مقدس در كتاب هاي اُشو زياد است و از آن جا كه اُشو روحيه طغيان گري و عصيان گري دارد معلوم نيست كه اينها چه كساني مي باشند و در كدام دين آيين و يا مذهب هستند چرا كه هيچ انساني نيست كه دوست دار زيبايي نباشد و زشتي را ترجيح بدهد. به نظر اُشو ازدواج و تشكيل خانواده عشق را نابود مي كند.

مي گويد:

اگر عاشق يك زن و يا مرد شويد خود را گرفتار كرده ايد حسادت به دنبال خواهد داشت. خشونت و غيره به دنبال دارد و گاهي هم جنايت را امكان دارد به وجود بياورد لذا مي پندارد كه عشق نبايد به كسي محدود شود اگر عاشق يك نفر باشيد عشق شما غني نيست بلكه عشق توسعه يافته

آن است كه همه هستي را در برگرفته است.

اشو و پيامبر اسلام وي تمام تعاليم اعتقادي و شريعتي اسلام را كه ما حصل تلاش و كوشش هزار ساله عالمان اسلاميست را رها مي كند و از درياي عميق آموزه هاي عرفاني ناب اسلامي تنها صوفي گري باطله را مي بيند كار را به جايي مي كشاند كه اسلام را بدون صوفي گري فاقد حيات و ارزش مي پندارد. صوفي گري هسته اصلي همه ي مذاهب است.

صوفي گري به طور خاص با اسلام كاري ندارد. صوفي گري مي تواند بدون اسلام هم وجود داشته باشد.

اما اسلام بدون صوفي گري نمي تواند وجود داشته باشد [12] او در مورد پيامبر مي گويد:

سال 610 ميلادي محمد در غاري در كوهستان حرا بود.

همين كه نخستين تجربه معنوي اش را درك كرد از اينكه مبادا ديوانه يا شاعر شده باشد ترسيد. پس با اضطراب به نزد همسرش رفت و با ترس گفت:

اندوهي دارم. من شاعرم يا جن زده؟ او حتي براي از بين بردن خود به فكر پرت كردن خود از صخره هاي بلند هم افتاده بود.

اين حالت براي او مثل يك ضربه روحي قوي مثل نيروي بزرگي از عشق بود او به مدت سه روز مدام در حال لرزيدن بود.

طوري كه انگار به تب عميقي و خطرناكي مبتلا شده بود.

او ترسيده بود فكر مي كرد كه شاعر يا ديوانه شده است.

در اثر اين تجربه در محمد چشمه صوفي گري جوشيدن مي گيرد.

هميشه هر دو حالت شاعري و ديوانگي با هم همراه بوده است.

او هر دو بود.

او هم شاعر و ديوانه بود.

او ديوانه و عارف شده بود [13] اوشو مي گويد:

محمد در قرآن مي گويد كه حتي موسي نيز وقتي با خدا ملاقات مي كرده رداي

پشمي مي پوشيد وقتي او با خدا سخن مي گفت رداي پشمي به تن مي كرد اما چرا؟

اينجا يك نماد گرايي عميق وجود دارد و آن اينست كه پشم لباس حيوانات است و صوفي بايد به بي گناهي يك حيوان برسد. بايد به بي گناهي اوليه برسيد. بايد همه انواع مدنيت را كنار بگذارد.

او بايد هر گونه آداب و رسوم و فرهنگي را كنار بگذارد. بايد هر نوع شرطي شدن را به فراموشي بسپارد. او بايد دوباره حيوان بشود. در اين صورت اين نماد معناي خودش را پيدا مي كند.

وقتي انسان حيوان بشود نه تنها سقوط نمي كند بلكه به مرتبه ي بالاتري رسد. وقتي انسان حيوان مي شود واقعاً حيوان نيست. وجود ديگريست شما سقوط نمي كنيد. وقتي انسان حيوان شد قديس مي شود [14]

اشو و نفي مذهب و شريعت

يكي ديگر از آموزه هاي اشو نفي مذهب است او مي گويد:

مذهب سركش است و انسان مذهبي عصاينگر. او بر ضد همه راست ديني ها، بر ضد همه سنت ها بر ضد همه ايدئولوژي ها به عصيان برمي خيزد. تنها عشق او، عشق به حقيقت است.

همه عشق او براي دستيابي به حقيقت. فقط چنين انساني آن را مي يابد [15] در جايي ديگر مي گويد:

همه آيين ها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است.

همه شيوه ها دروغينند. آنها تنها يك موقعيت را پديد مي آورند و انگيزه نيستند. مي توان دستاويزهاي تازه اي به بار آورده و دين هاي تازه اي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه فرسوده مي شوند. دروغ هاي كهنه از رنگ و بو مي افتند و به دروغ هاي نوتري نياز خواهد بود [16] نفي تقليد يكي ديگر آموزه هاي اشو اينست كه به شدت با تقليد مخالف است.

خانمي سيگاري، در خانه يك طوطي داشت، هنگامي كه متوجه سرفه مداوم طوطي شد، سيگارش

را ترك كرد. نگران شده بود و از آنجايي كه پشت سرهم سيگار مي كشيد، فكر كرد شايد دود سيگار سبب آزار طوطي شده باشد.

طوطي را پيش متخصص حيوانات برد. بعد از معاينات لازم، پزشك هيچ علامتي از ناراحتي ريه در طوطي پيدا نكرد. آخرين نتيجه گيري ها نشان داد كه سرفه ي او تقليدي از سرفه صاحبش بوده است.

دود سيگار سبب سرفه طوطي نشده بود، بلكه او فقط از صاحبش تقليد مي كرد. دقت كنيد. زندگي شما مي تواند دقيقا مانند زندگي همان طوطي باشد.

اگر چنين باشد، چيز بسيار با ارزشي را از دست مي دهيد. زندگي را از كف مي دهيد. آنچه را كه به دست مي آوريد بي ارزش است، زيرا چيزي با ارزش تر از زندگي وجود ندارد. به همين دليل در تانترا، طبيعي بودن و آزادگي، برترين و اساسي ترين فضيلت است.

آزاد و حقيقي بودن، صفتي منحصر به فرد و يكتاست [17]. ترفند اين است:

اگر انسان سعي داشت روي پاي خود بايستد، او را سرزنش كن و اگر مقلد بود، او را تشويق كن! طبعاً بذر وجودش، استعداد ذاتي اش، مجالي براي بروز و ظهور پيدا نخواهد كرد [18] نفي استاد آموزه اي ديگر از اشو اينست كه او استادان و بزرگان را نفي مي كند.

هدف اشو در نفي استادان اينست كه خود را يكه تاز در حوزه دين و عرفان مي كند.

وي در برخي موارد كلام پيامبران الهي و استادان بزرگ عرفاني را براي تاييد گفتار خود به كار مي برد و بعضاً از آنان تمجيد به عمل مي آورد و در ديگر سخن آموزه هاي آنان را انكار و بيهوده مي داند و خود را سرلوحه آگاهي مذهبي و توانايي ديني به شمار مي آورد و با ديگر

آموزه هاي اديان بزرگ كه حاميان فراوان دارند سر جنگ مي آورد و مي گويد:

از گوروهاي استادهاي اخلاقي دروغين برحذر باشيد. گوروي دروغين به شما اين دنيا را وعده مي دهد. حتي اگر قرار باشد براي جهان ديگر قولي بدهد باز هم به معيار اين دنياييست او به شما زني زيبا در بهشت را وعده مي دهد. او به شما قول جويبارهاي شراب در بهشت را مي دهد. اما اين چيزها هميشه در حد وعده باقي مي ماند او به شما قلعه هاي طلايي كاخ هاي تزيين شده با الماس و طلا و نقره و زن و شراب در بهشت وعده مي دهد اما حقيقت اينست كه اين چيزها به اين دنيا تعلق دارند. او صرفاً در حال تحريك شماست.

او فقط قصد دارد شما را گول بزند [19]

نكته مي دانيد اشو وقتي اين گونه در مورد بهشت و جهنم سخن مي گويد به خاطر اينست كه وي معاد را قبول ندارد و منكر معاد مي باشد و اين يكي از شاخصه هاي عرفان هاي سكولار مي باشد در جايي ديگر مي گويد:

من سرآغاز آگاهي مذهبي كاملاً نويني هستم. لطفاً مرا با گذشته پيوند نزنيد. گذشته حتي ارزش به خاطر سپاري ندارد. چه نعمت بزرگي براي بشريت خواهد بود.

اگر سراسر تاريخ گذشته را كناري نهيم. همه گذشته را به گنجينه هزاره ها بسپاريم و به انسان آغازي جديد بخشيم و دوباره او را آدم و حوا كنيم تا بتواند از صفر شروع كند - انساني نو، تمدني نو، فرهنگي نو [20]

وي در مسير كشيدن خط ابطال بر روي تمام استادان الهي و عرفاني و كنار راندن پيامبران و استادان بزرگ در اين حوزه مي گويد:

وقتي يك استاد زنده است؛ طريقش نيز زنده است.

او مزه اي دارد

تند و تيز. يك استاد را در حالي كه زنده است بچشيد. ابلهان مرده پرستند. انسان خردمند دوستدار زندگيست [21] نفي ازدواج و خانواده از جمله ارزشهايي كه اشو آن را در تعاليمش انكار و نفي مي كند ازدواج ونهاد مقدس خانواده است او ذيل نفي ها نفي ازدواج و خانواده نظريات كمون را در كتابهاي خود خصوصا كتاب آينده طلايي مطرح مي كند او كساني را كه ازدواج و خانواده را عهد مقدسي مي دانند احمق خطاب مي كند و مي گويد:

بناي ازدواج صوري و بر ويرانه هاي عشق قرار دارد آنچه ازدواج به ارمغان مي آورد فقط عذاب پريشاني آزردگي بردگي و نابودي كامل معنويت انسان است به خلاف اين كمون نمونه پيوند يا تجمعي از روحهاي آزاد است [22] در جايي ديگر مي گويد:

ازدواج چيزي مصنوعي و پلاستيكيست [23] نفي تربيت يكي از آموزه هايي كه اشو روي آن تاكيد دارد نفي تربيت در خانواده است وي مي گويد:

كودك با سكوتي محض به دنيا مي آيد بومي كاملاً سفيد است از جذابيت و زيبايي و موسيقي سكوت برخوردار است اما ما شروع به انباشتن او از آرمانها مي كنيم و او را به بلند پروازي آلوده مي سازيم هر كودكي سالم و كامل به دنيا مي آيد و ما بي درنگ شروع به آسيب رسانده به او مي كنيم آموزش و پروش ما بلند پروازانه است [24] پدر و مادرها و آموزگاران همواره اين فكر را در تو تقويت كرده اند كه بايد شناخته شوي بايد مورد پذيرش قرار بگيري اين شگردي حيله گرايانه براي نگه داشتن آدمهاست [25] در قبال نفي تربيت خانواده، كودكان را متعلق به كمون مي داند و اعتقاد دارد كه كودكان بايد از پدر و مادر

مستقل باشند. بچه ها بايد به كمون تعلق داشته باشند، نه به پدرها و مادرها والدين به اندازه كافي ضرر زده اند.

كودكان بايد نه در كنار والدين، كه در شبانه روزي هاي كمون زندگي كنند تا پدر و مادرها نتوانند ذهن آنه را مسموم كنند.

كمون بايد مراقب باشد كه هيچ نوع جهان بيني فكري يا سياسي، مليت، نژاد يا طبقه اجتماعي خاصي بركمون حاكم نگردد [26]

اشو معصوميت كودك را ناشي از جهل او مي داند و جهل را امتيازي براي كودك اشو در فرق جهل و معصوميت مي گويد معصوميت همان جهل است با اين تفاوت كه در معصوميت اشتياقي به دانستن ندارد از اين وضع راضي و قانع است [27] نفي سياست در عرفان اشو سياست واقعه اي پليديست و سياست مدار جزء نابكارترين افراد جامعه معرفي شده سياستمداران از اخلاق، عرفان، عشق، آزادي و معنويت عقب مانده اند اوشو مي گويد:

سياستمداران آدم هايي كودنند. از كود نيست كه به سياست رو آورده اند.

كسي كه كودن نباشد از ميان شعر و شور و شعور و قدرت، قدرت را انتخاب نمي كند انتخاب قدرت نشانه ضعف اوست نه قدرت او. آنها آدم هايي ضعيف و كم جنبه اند. كه قدرت را به دست گرفته اند.

از اين رو همه شان براي زندگي سالم و انساني خطر آفرينند [28] سياست بازان نابالغ ترين اذهان دنيا هستند.

فقط ذهن هاي دست سوم به تزوير علاقه مند مي شوند. [29] افراد پيش پا افتاده و افرادي كه از عقده حقارت رنج مي برند. سياست باز مي شوند. آدم عاقل زندگي را شادمانه زندگي مي كند او در وسوسه قدرت نيست شايد به موسيقي، به آواز به رقص علاقه مند باشد اما به سلطه گري علاقه مند نيست شايد علاقه مند باشد آقاي خودش شود ولي

علاقه ندارد آقاي ديگران شود. سياستمداران مردم اني ديوانه اند.

تاريخ برهاني كافيست [30] اطاعت ترفند سلطه گران و سياستمداران است كه تو را استثمار كنند.

تا تو را به اسارت نگه دارند در اسارت ذهني [31]. به مردم كمك كن طبيعي باشند. به مردم كمك كن آزاد باشند. به مردم كمك كن خودشان باشند هرگز سعي نكن كسي را به زور وادار كني. به زور بكشي و به زور هل بدهي و تحت كنترل خود دراوري اينها همه ترفندهاي نفس است و سياست سرتا پا همين است [32] نفي علم و تكنولوژي اشو همچنين به نقد علم و تكنولوژي هم مبادرت كرده است.

انسان متمدن هميشه در حال ديوانگي است.

زمين اكنون يك ديوان خانه بزرگ است و اين خاصيت تمدن و تكنولوژي است.

انسان چون نمي تواند ذهن خود را ببندد به سوي صنعت و علم روي مي آورد. علم چيزي جز تهديد و ترس نيست. [33] در جايي ديگر مي گويد:

دانش تمام شادماني و ضيافت را از زندگي تو دور مي سازد تمام شعر و آواز و رقص ها را نابود مي كند [34] علم چيزي جز تهديد و ترس نيست. كودكي كه به دنيا مي آيد پاك است؛ اين پاكي محكوم به زوال است؛ زيرا در اين دنياي آلوده، محافظت از پاكي كودك بسيار مشكل است؛ جهان امروز بسيار نيرنگ باز و فريبكار است؛ تاسيس مدارس و دانشگاه ها به همين دليل است؛ زيرا آنها راه فريبكاري را نشان مي دهند. اين گونه آموزش ها كه نتيجه آن علم و تكنولوژي است، راه فريب كاري را آموزش مي دهند و پاكي را از كودك مي گيرند. عشق براي يك ماشين بي معناست [35] نفي فلسفه و منطق از جمله آموزه هاي

اشو نفي فلسفه و منطق مي باشد او مي گويد:

قوانين منطقي زنده نيستند. حيات يك جريان سيال و زنده است.

كساني كه قوانين منطق را ارزش مي نهند و سعي دارند تا زندگي كنند آن را به گونه اي تمام مي كنند كه در دستانشان چيزهاي مرده دارند. ولي كساني كه خود را از چهارچوبه منطق دور مي كنند و به درون زندگي بپرند. قادر به درك راز حيات مي باشند به اين دليل است كه سوترا گويد تمام اصول منطق را بشكنيد … شما بايد به خاطر آوريد كه فلاسفه كساني هستند كه سعي دريافتن حقيقت زندگي به مدد عقل دارند.

تاكنون نتوانسته اند هيچ چيز كشف كنند هزاران كتاب نوشته اند.

اما كتاب هاي شان فقط بازي با كلمات است.

آنها براي تفسير كلمات نگاشته شده اند و شبكه اي از كلمات را زيركانه و وسيع گسترده اند.

كه مشكل مي توان راه خروج از آن پيدا نمود اما آنان هيچ چيز نمي دانند. اصلاً هيچ چيز. كساني كه حقيقت زندگي را مي دانند حكما و عرفا هستند اينان كساني هستند كه به جاي تمرين زباني ترفند هستي، درون آن غوته مي خورند [36]

او با جولان عقل در هر نظام عرفاني مخالف است.

او معتقد است همه نظام هاي فلسفي معركه اند.

هگل، كانت، ماركس حرف ندارند. تنها نقطه ضعف اين نظام هاي فلسفي آن است كه همه شان مرده اند.

من صاحب هيچ نظام فلسفي اي نيستم. نظام فلسفي نمي تواند زنده بماند. من يك رونده ام. يك جريان مثل رود. من حتي نمي دانم كه ديروز چه گفته ام. به اين موضوع هم اصلاً فكر نمي كنم. من فقط پاسخگوي اين لحظه ام. من پاسخگوي حرف هاي ديروز نيستم. برو از ديروزي بپرس. قطعاً پيدايش نخواهي كرد. فردا نيز مرا نخواهي يافت. نه ديروزي وجود دارد و نه فردايي

تنها همين لحظه است كه واقعيت دارد [37]

***********

[1] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، قم، انتشارات سايه گستر، 1383؛ اُشو، عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر، تهران، انتشارات دارينوش، 1382، اُشو، عشق، رقص، زندگي، ترجمه فرشيد قهرماني، تهران، آويژه، 1379

[2] - اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 24

[3] - اُشو، سرگشتگي، ترجمه فرشيد قهرماني و فريبا مقدم، ص 43

[4] - همان ص 75

[5] - اُشو، آفتاب در سايه، ترجمه مسيحا برزگر، ص 196

[6] - اُشو، عاشقانه ها، ترجمه قوام الدين خرمشاهي، ص 18 و عشق پرنده اي آزاد و رها، ترجمه مسيحا برزگر ص 53

[7] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 19

[8] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 51

[9] - اُشو، عشق رقص زندگي، ترجمه بابك رياحي پور و فرشيد قهرماني، ص 58

[10] - اُشو، راز بزرگ، ترجمه روان كهريز، ص 177

[11] - اُشو، عاشقانه ها، قوام الدين خرمشاهي، ص 74؛ اُشو، يك فنجان چاي، ترجمه مسيحا برزگر، ص 132

[12] - اشو، آواز سكوت، ترجمه مير جواد سيد حسيني، ص 1

[13] - همان، ص 37

[14] - اشو آواز سكوت، ص 8

[15] - اشو، الماسهاي اشو، ص 203

[16] - اشو، مراقبه هنر وجد و سرور، ص 20 -

[17] تعليمات تانترا ص 123

[18] - اشو، كودك نوين، ص 16

[19] - اوشو. آواز سكوت. ترجمه ميرجواد سيد حسيني. انتشارات ه و دين چاپ اول 1384 ص 94

[20] - الماسهاي اوشوص 366

[21] - آواز سكوت. ص 100

[22] - اشو آينده طلايي ص 98

[23] - اشوراز ترجمه محسن خاتمي، ص 77

[24] - اشو، مراقبه هتر شور و سرمستي، مجيد

پزشكيٰ ص 50

[25] - اشو، خلاقيت، مرجان فرجي، ص 138

[26] - اشو آينده طلايي، ص 100

[27] - اشو، بلوغ، ص 87

[28] - اوشو. ريشه ها و بالها. ترجمه مسيحا برزگر. آويژ. چاپ اول 1382. ص 105

[29] - الماس اوشو. ص 206

[30] - همان. ص 354

[31] - همان. ص 390

[32] - همان. ص 251

[33] - اشو، راز ج 1، ص 96

[34] - همان ص 241

[35] - اشو، مراقبه شور مستي، ص 44

[36] - اوشو. ضربان قلب حقيقت مطلق. ترجمه دكتر لوئيز (مرضيه) شنكايي. ص 404

[37] اشو، ريشه ها و بالها، ص 175

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109