مديريت اسلامي

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور:مديريت اسلامي / www.modiryar.com

ناشر :www.modiryar.com

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه , رايانه

موضوع:مديريت - اسلامي

غ__م و ش___ادي از منظر دين

*غ__م و ش___ادي از منظر دين *

غم و شادي از انفعالات و كيفيات نفساني محسوب مي شوند؛ غم نتيجه تأثّرنفس است از حصول امري مكروه و شادي زاده تأثّر آن از امري مطلوب و دوست داشتني درروايات آمده است كه معصومان و مؤمنان حزن و اندوهشان در دل است و شادماني وسرور درچهره شان

درباره امام علي ( ع ) هم مي گويند كه پس از درگذشت پيامبر اعظم ( ص ) و حضرت فاطمه ( س ) بسيار محزون شدند. ايشان مي فرمايند كه « امّا حُزني فَسرْمَدُ» يعني حزن من محصول عواطف جاوداني من است در اين مجال برآنيم تا، درباره غم و شادي و معاني و مفاهيم مختلف آن از منظر ديني مطالبي ارائه نمائيم.مقدمه:شادي و اميد طبيعت زندگي هستند با وجود اين، غم و نا اميدي حقايقي هستند كه به سراغ هر موجود زنده اي مي ﺁيند. اسلام ديني است كه به روابط اجتماعي و چگونه حاضر شدن دراجتماع و خوشرو و خنده رو بودن در جامعه و زدودن غبار غم از چهره دوستان بوسيله شادابي و خندان بودن تأكيد بسياري كرده است و از مؤمنان خواسته است تا از اخمو بودن و تلخي كردن و غمگين بودن دوري كنند چرا كه هم در زندگي خود آن ها و هم بر اطرافيان آنها اثر منفي مي گذارد.در فرهنگ شيعي "شادي و غم" داراي معنا، تفسير وتعريف خاصي مي باشد.حضرت علي (ع) در نامه

22 نهج البلاغه به عبدالله بن عباس مي فرمايند:  "پس بايد شادي تو از دسترسي به امور آخرتت باشد، و حسرتت بر آنچه از آخرت از دست داده اي. به هر چه از دنيا دست يافتي شادي بسيار مكن، و به خاطر آنچه از دنيا از دستت رفت به بي تابي حسرت مخور و همه انديشه ات بايد در امور پس از مرگ باشد". و همچنين در جايي ديگر ايشان فرمودند: "با به دست آوردن مالي از دنيا شادمان مي گرديد و متاع بسيار آخرت را از دست مي دهيد و اندوهناك نمي شويد" (نهج البلاغه، خطبه114)غم و شادي يعني چه؟انسان در زندگي روزمره براثر كار و فعاليت هاي روزانه و حركت در پيچ و خم هاي دشوار زندگي، دچار خستگي و ملال خاطر مي شود. براي رهايي از اين وضعيت لازم است بخشي از اوقات فرد به شادي و تفريح اختصاص داده شود تا روح انسان صفا و طراوت يابد. درواقع، همان طور كه جسم انسان نياز به غذا و انواع ويتامين ها دارد، روح انسان نيز به تنوع، استراحت، تفريح و شادي نيازمند است.واژه شادي واژه اي فارسي است كه در معناي حاصل مصدري به كار مي رود. مهم ترين برابرهاي آن عبارت اند از: شادماني خوشحالي بهج بهجت استبهاج بشاشت مسرّت نشاط طرب ارتياح وجد، انبساط سرور، فرح سرّاء، مرحان خوشدلي رامش مقابل غم و اندوه سوگ تيمار، كروز و كروژ و ... كه بعضي از اين واژه ها عربي هستند و در قرآن نيز به كار رفته است و امّا واژه غم كه كوتاه شده غم ّ (

با ميم مشدّد ) است لفظي عربي و كلمه اي قرآني مي باشد. اين واژه در پارسي به تخفيف ميم استعمال مي شود و در هر دو زبان تازي و پارسي در معناي اسمي ومصدري به كار مي رود. مهم ترين برابرهاي آن عبارت اند از: حزن اندوه كرب گرم تيمار،خَدوك حَزَن كمَد، حَوبه مَعطاء، انديشه نَجد، خُيس شَجَن فَرَم زَلَه غُمَّه و غُصّه آدرنگ وآذرنگ و ....غم و شادي درفرهنگ اسلامي :دين اسلام كاملترين دين هاست كه به تمام امور در زندگي توجه كرده است. بر اين اساس "غم و شادي" نيز از مباحثي است كه اسلام بدان توجه كافي مبذول داشته است. ديني كه براي تمام امور زندگي برنامه و راه كار به ما نشان داده است. شادي كردن و دوري ازغم منفي و احساس خوشبختي كردن از اصلي ترين برنامه هاي آن است. با عنايت به سخنان بزرگان دين و سفارشاتي كه در قرآن كريم شده است اگر بگوييم دين اسلام و فرهنگ اسلامي مساوي است با نشاط، اميد و شادي، سخني به گزاف نگفته ايم. چون در واقع دستورات دين اسلام مبتني و منطبق بر خواسته هاي فطري انسان هاست. و براي درست زندگي كردن و سعادتمند شدن هم دراين دنيا و هم درجهان آخرت است. دقت در سخنان ائمه و پيامبر اعظم (ص) اهميت فوق العاده ي شادي و تبسم و خوشرويي را نشان مي دهد.با عنايت به مطالب فوق الذكر بايد به اين نكته اذعان نمود كه: فرهنگ غني اسلام جايي براي غم و اندوه نيز به عنوان واقعيت غير قابل اجتناب 

زندگي در نظر گرفته است. و آن غم و اندوه بر فراق محبوب و اندوه بر گناهان و اشتباهات زندگي و غيره است و هم چنين احساس همدردي با دوستان و خانواده در دنياست. در فرهنگ اسلامي دردي كه براي ديگران باشد، هميشه لذيذ است. اين مطلب چه رازي دارد؟ خدا خودش مي داند. هم چنان كه درد ديگران داشتن لذيذ است، درد هجران حق هم لذيذ است. بوعلي در اشارات درباره اين مسئله كه گاهي يك چيز درد هست، ولي در عين اينكه درد است لذيذ است، مثال مي آورد. مي گويد اين نوع درد نظير خارش بدن است كه بدن خارش مي كند و سوزش دارد و انسان وقتي خارش مي دهد، ( محل خارش ) درد مي كند و در عين اينكه درد مي كند، خوشش مي آيد. اين درد، درد تلخي نيست. اين درد، دردي است كه جان را مي سوزاند، اشك را جاري مي كند اما غم محبوب است، غم مطلوب است. انسان از يك سلسله غمها هميشه فرار مي كند، ولي چطور مي شود كه اگر به ما بگويند مجلس ذكر مصيبت امام حسين (ع) برقرار است و مجلس خيلي خوبي است، مي خواهيم به آنجا برويم؟ انسان تا دلش نسوزد و درد نگيرد، اشك نمي ريزد ولي در عين حال انسان دلش مي خواهد به اين مجلس برود، اين درد را احساس كند و اين اشك را بريزد، وقتي اين قطرات اشك مي ريزد، انسان صفائي را احساس مي كند كه آن درد، ديگر در مقابل اين، چيزي نيست، اين است درد انسانيت.مصاديقي از غم و شادي در

قرآن كريم:قرآن كريم در آياتي پراكنده عوامل متعددي كه موجب شادي ودوري از غم است بيان مي كند. در اين مجال برخي از آن ها ارائه مي گردد:- ايمان: مهمترين عامل شادي ايمان به خداست. «الا بذكر الله تطمئن القلوب »- رضايت :  « قل بفضل الله  وبرحمته فبذلك فليفرحوا هو خير ممّا يجمعون..اي رسول به خلق بگو شما بايد منحصراً بفضل و رحمت خدا شادمان شويد كه آنها بهتر ومفيد تر از ثروتي است كه برخود اندوخته ايد . »- كمك به مسكين (انفاق ):« ويطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً » و طعامشان را به سبب دوستي خدا به مسكين و يتيم و اسير مي دهند وبراي رضاي خدا و خداوند در روز قيامت ، روز حساب از آنها استقبال مي كند در حاليكه شادمان و مسرورند .-  شادي هاي بي جا و آثار شوم آن (غم) :« و إذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها إن تصبهم سيئة بما قدّمت ايديهم إذا هم يقنطون.. و مردم بر آنند كه هرگاه ما به لطف خود رحمتي به آنها چشانديم شاد شده واگر رنج و بلائي از كرده خودشان ببينند درآن حال از خداوند نوميد مي شوند.» يعني اگر ما امور را واگذاربه خداوند كنيم دردرونمان شاد خواهيم بود.غم و شادي دركتب آسماني:در ساير كتب آسماني نيز در مورد غم و شادي مطالبي نقل گرديده است. مثلاًٌ : دركتاب زبورحضرت داود (ع) مي خوانيم (غم هاي شديد بسيار مي باشد اما هر كه به خداوند توكل دارد، رحمت اورا احاطه خواهد كرد،اي صالحان در خداوند شادي ووجد كنيد و اي همه راست

دلان ترنم كنيد،جان منتظر خداوند مي باشد او اعانت و سپر ماست زيرا كه دل ما در او شادي مي كند ودرنام قدس او توكل داريم، اي خداوند رحمت توبر ما باد .)در انجيل آمده است : (اي برادران مسيحي من شما را خيلي دوست دارم و دلم براي شما تنگ شده چون شادي من و پاداش زحمات من هستيد ،عزيزان به خدا وفادار بمانيد و هميشه در راه خداوند شاد باشيد.) و النهايه در اوستا مي خوانيم («اي فردا» مرا از بهترين كردارها و گفتارها بياگاهان و مرا با توانايي خود از آن ستايش كه باغ بندگان است آگاه ساز تا زندگي به خواست شما شاد وخرم و تازه گردد.)غم و شادي در روايات:در مورد غم و شادي واقعي و غم و شادي منفي در روايات اسلامي سخنان گهرباري نقل شده است. به عنوان مثال شادي كردن مؤمنان خود يك عمل پسنديده و خوب بيان گرديده است كه زدودن غم و اندوه از چهره مؤمن باعث شاد شدن دل او درقيامت مي شود و بهشت براي كساني كه دل مؤمن را شاد مي كنند مباح شمرده شده است و بعد از سلامتي و تندرستي بزرگترين نعمت خنده است و اينكه شادي مايه آرامش روان است و غم و اندوه نفس را در تنگنا قرار مي دهد و آرامش را از بين مي برد. حضرت علي (ع) مي فرمايند: ( اندوه جسم را تباه مي كند و كسي كه غم او بسيار باشد اندوه او به درازا مي كشد.غررالحكم، ج 1،ص454)جايگاه و عوامل شادي در آموزه هاي ديني:در آموزه هاي ديني، داشتن نشاط و روحيه

شاد لازمه ي يك زندگي موفق است. در اسلام، نكات ارزشمندي درخصوص ايجاد شادي و نشاط آمده است. شادي مي تواند براي خود فرد و گاهي نيز ديگران سازنده باشد. مفهوم شادي مجموعاً حدود  25 بار با الفاظ مختلف در قرآن كريم آمده است. ازجمله مباحثي كه در متون ديني به آن اشاره شده است، گره گشايي از مشكلات مردم و «ادخال سرور» و ايجاد شادماني در آنهاست. در اين منابع از كساني كه موجبات دلخوشي و شادكامي مردم را فراهم مي آورند، ستايش شده و آنها سزاوار نعمت ها و پاداش هاي خداوند در آخرت، خوانده شده اند. امام رضا(ع) مي فرمايد: «اوقات روز شما 4 ساعت باشد؛ ساعتي براي خلوت با خدا، ساعتي براي تأمين معاش، ساعتي براي معاشرت با برادران مورد اعتماد و كساني كه شما را به عيب هايتان واقف مي سازند و... و ساعتي را هم به تفريحات و لذايذ خود اختصاص دهيد و از مسرت و شادي ساعات تفريح، انجام وظايف وقت هاي ديگر را تأمين كنيد.» (يعني از ساعات تفريح نيرو بگيريد و از اين نيرو براي انجام وظايف استفاده كنيد. بحار الانوار، ص 321)از نگاه دين مهمترين عوامل شادي زا در زندگي انسان ها عبارت است از: محبوبيت،مقبوليت،موفقيت ،عوامل شادكامي پايدار،ايمان، هويت ملي و فرهنگي،خلاقيت،تجربه هاي عارفانه،حل مسئله و مشكل،پرهيز از گناه، رضايت و تحمل،تبسم و خنده، تنوع ظاهري،بوي خوش، كار و تلاش،تفريح و تفرج،سير وسفر،تفكر در آفرينش و كشف حقيقت، رسيدگي به ديگران،با بچه ها بودن،استفاده از روشهاي استعاره اي، شعري در بيان نظرات،داشتن دوستان ساده و خوش مشرب،تقويت عزت نفس،هديه دادن و مهرباني كردن و گره گشايي از كار ديگران.غم وشادي از ديدگاه عرفان اسلامي و مولانادر

عرفان اسلامي غم مساوي و معادل با شادي و حتي شادي وصف ناپذير، مي باشد و منظور ازغم يك رهايي دروني، تخليه كامل ذهني و احساس سرخوشي و سرزندگي و پرواز روحاني است. بله اين شادي نيست مگر به خاطرسبكي روح. اين غم از نظر روانشناسي يك شادمانگي واقعي است. دري ازدرهاي آسماني، شادي و مستي عاشقانه است كه تمام ذرات وجود يك عارف را در برمي گيرد و مملو از شور و عشق و لذت مي كند. شادماني واقعي يعني لذت بردن از لحظه لحظه زندگي. پس در عرفان اسلامي غم هجران معشوق و دوري يار، مقدمه شادي و غم رسيدن به محبوب و يار زيباترين و باشكوه ترين شادمانگي است و لذتي وصف ناپذيردارد.در اين رابطه مولانا مي گويد: غم و شادي در پي يكديگرند اين و آن لازم و ملزوم همند.از نظر مولانا عوامل غم اعم ّ از نوع محمود يا نامحمود آن مي تواند مختلف باشد كه در اينجابه تعدادي از آنها اشاره مي شود:غرور و خودبيني (انسان مغرور، همه چيز را براي خود و در خدمت خويشتن مي خواهد، پس وقتي كه با نبود آنها روبه رو مي شود، دچار غم و اندوه مي گردد(، فرورفتن در معاصي و شهوات (مقصود از عقل كل خداوند است مولانا عقيده دارد كه مجموع عالم صورت عقل كل ّ است ، دوري از معشوق و اصل خود مرغ پرّنده چو ماند در زمين   باشد اندر غصّه و درد و حنين ) ،آرزوهاي دراز(در نظر مولانا، يكي از علل غم طول امل است و ترس از طول امل در كلام حضرت علي ( ع ) هم آمده است

"من بر شما از دو چيز بيشتر مي ترسم دنبال هواي نفس رفتن و آرزوي دراز در سر پختن )نتيجه:از منظر دين غم و شادي واقعيت بلا اجتناب زندگي هستند. با اين وجود نگاه دين، شادي آفرين است. و سيره و سنت معصومين(ع) به عنوان حقيقت تدين حكايت از سرزندگي، نشاط و شادابي دارد حتي در سخت ترين حالات و ساعت زندگيشان. انسان بايد موقعيت ها را بشناسد و نگرش مثبت در آنها داشته باشد. در آموزه هاي ديني راه ها و روش هاي مختلفي براي چگونه شاد زيستن وجود دارد كه برخي آن عبارت است از: توكل به خدا، رضايت از زندگي ،بخاطر عشق با مشكلات مبارزه كردن، فروتني و تواضع، شجاعت و هدفمندي، دوري از خاطرات منفي، انعطاف پذيري ، كرامت نفس داشتن ،داشتن جسم سالم و ورزش كردن، اعتدال و ميانه روي، صداقت و راستي، باور خوشبختي،بخشش وگذشت، برنامه ريزي و نظم ، اعتقاد به ارزشها و... منابع:   قرآن كريم/ نهج البلاغه/ وليزاده، صمد؛ زندگي شادمانه، انتشارات نگرش روز/غررالحكم، ج 1/صدوق، الخصال/ فصلنامه شوراي فرهنگي زنان/www.modiryar.com

تفكر و تعقل

*مهدي ياراحمدي خراساني* "عقل   يكي از مواهب الهي و استعداد مخصوصي است كه خداوند متعال به انسان عنايت فرموده تا با بهره گيري از آن بتوانددر مسير زندگاني خود، راه سعادت و رستگاري را از طريق آن طي نمايد. پيامبر اعظم(ص مي فرمايند: «خداوند متعال به بندگانش چيزي بهتر ازعقل نبخشيده است . در اين مجال با عنايت به اهميت اين موضوع بدان مي پردازيم. مقدمهاهميت تفكر و تعقل در زندگي انسان تا بدان جاست كه از آن به عنوان وجه تمايز اصلي آدمي و ساير

موجودات نام مي برند. در واقع آن چه انسان را از ساير جانداران متمايز مي سازد توانائي شگرف قدرت تفكر و تعقل اوست. اين واقعيت كه: " هر فردي تا چه ميزان از عقل خود در راه تعالي و در مسير عمل استفاده مي نمايد؟ " يكي از عوامل اساسي مي باشد كه از طريق آن انسان ها در جوامع مختلف بشري محك خورده و توسط ديگران مورد ارزيابي قرار مي گيرند. اگر بخواهيم به صورت كلي نگاهي به رابطه عقل و دين هم داشته باشيم بايد به اين نكته اذعان نمائيم كه دين ضمن تأييد عقل به عنوان يكي از راه هاي اساسي شناخت همواره از آن براي درك صحيح مسائل و قواعد ديني و فقهي بهره مي گيرد. بر همين اساس متكلمين و اصوليون، تلازم عقل و شرع را قاعده ملازمه مى نامند، و مى گويند: كل ما حكم به العقل حكم به الشرع. يعنى هر چه عقل حكم كند شرع هم طبق آن حكم مى كند.تعريف تفكُّر و تعقُّل تفكر به معناي دقيق و صحيح كلمه، ويژگي اساسي انسان را تشكيل مي دهد." تفكر و تعقل به معناي؛ « به كار گرفتن نيروي عقل و انديشه براي استنتاج امور مثمر ثمر است »؛ چنان كه « تفكر علمي »، يك نظر علمي » را نتيجه مي دهد. عقل يكى از منابع چهارگانه احكام است. مقصود اين است كه گاهى ما يك حكم شرعى را به دليل عقل كشف مى كنيم. يعنى از راه استدلال و برهان عقلى كشف مى كنيم كه در فلان مورد فلان حكم وجوبى يا تحريمى وجود دارد، و يا فلان حكم چگونه است و

چگونه نيست. حجيت عقل، هم به حكم عقل ثابت است (آفتاب آمد دليل آفتاب) و هم به تاييد شرع. اساساً ما كه حقانيت شرع و اصول دين را به حكم عقل ثابت مى كنيم، چگونه ممكن است از نظر شرعى عقل را حجت ندانيم. حضرت علي(ع) مي فرمايند: «لايستعان علي الدهر الابالعقل». تنها از طريق عقل مي توان بر زمانه پيروز شد.حل مسائل شخصي، اجتماعي، بين المللي و تحكيم مناسبات انساني و... در سايه تفكر ميسر است. در پاسخ به اين سؤال كه ماهيت تفكر چيست؟ مي گويند: ماهيت تفكر را بايد از طريق ماهيت حل مسئله روشن ساخت.تعقل و تفكّر ديني تعقل و تفكر در دين شريف اسلام جايگاه ويژه اي دارد. و همان طور كه ذكر شد عقل يكي از منابع چهارگانه احكام اسلامي است. قرآن كريم در تعليمات خود، براي رسيدن به مقاصد و معارف اسلامي سه راه را در دسترس پيروان خود قرار داده است الف ظواهر ديني ب حجّت عقلي (تفكّر فلسفي و ج درك معنوي در دين مبين اسلام علاوه بر عبادات بدني (چون نماز و روزه و مالي (چون خمس و زكات نوع ديگر از عبادت وجود دارد كه عبارت است از: «عبادت فكري . كه اگر در مسير بيداري و آگاهي بخشي انسان به كار گرفته شود، از سال ها عبادت بدني هم برتر مي باشد دين ما نه تنها با قدرت تعقل و تفكر مخالفت و مبارزه نكرده بلكه تقريباً در تمام جهات از آن كمك و تأييد خواسته و به نحو عجيبي هم بر آن تأكيد نموده است ارزش واقعي دين مبين

اسلام و انطباق آن با فطرت در همين جا مشخص مي شود. درحالي كه اديان ديگر، قوة عقل انسان راحتي در جزئي ترين مسائل راكد و منجمد نگه داشته اند، اسلام آن قدر آن را محترم و آزاد دانسته كه حتي دربارة اصول عقيدتي خود- كه تحصيل آنها بر همگان مفروض است نه تنها تقليد وتعبد را ناكافي و مردود دانسته بلكه خوان تعقل و تفكر انسان رانيز در ساحت آن گسترده و الزام داشته كه هر فردي مستقل وآزادانه صحت آن ها را كسب كند. پيش ازاسلام دين را به عنوان حقيقتي در تضاد با عقل مي دانستند.علي الخصوص در تعاليم آيين تحريف شده مسيحيت اين طرزفكر غلط وجود داشته و دارد. آنان معتقد بوده و هستند كه دين امري رباني است و انسان را توان و اجازة تفكر در آن نيست و ازهمين روي زمينة انسداد فكري و بن بست عقلاني در عالم مسيحيت به وجود آمد و آنچه كه امروز شاهد آنيم به وقوع پيوست! تفكّر و تعقّل ديني نيز مانند ساير تفكّرات منبع و مأخذي مي خواهد تا مواد فكري از آن سرچشمه بگيرد. منبع و مأخذ تفكر و تعقل در اسلام، همانا قرآن كريم مدرك قطعي و هميشگي پيامبر اعظم (ص) مي باشد.مصاديقي از جايگاه تفكر و تعقل در قرآنقرآن كريم انسان را به تفكر و تعقل دعوت نموده و ايمان را بر پايه آن مي داند و بر همين اساس موضوعاتي كه شايسته تفكرند بيان مي فرمايد. با مطالعه آيات مذكور مي توان پي برد كه قرآن تفكر در چه موضوعاتي را توصيه كرده است . اين موضوعات را مي توان از ديدگاه قرآن به دو بخش كلي تقسيم كرد:

1- آيات انفسي (خودشناسي) 2- آيات آفاقي (جهان شناسي، تاريخ شناسي و آگاهي از سنن و نظامات الهي، تاريخ، راهنماشناسي، راه شناسي و خداشناسي) كه برخي از مصاديق آن به شرح ذيل نقل مي گردد:1- قرآن كريم به اشكال مختلف جايگاه بلند متفكران و دانشمندان را تذكر داده است : (زمر / 9 - مجادله / 11)2-  انسان را به تفكر در آفرينش و تفكر در خودشان دعوت كرده است : (آل عمران / 191)3- در بسياري از آيات، بدون اين كه صريحاً مردم را به تفكر دعوت كند، استدلال عقلي آورده مي شود؛ و بدون اين كه اعتبار تعبدي خود را لحاظ كند با منكران احتجاج مي كند: (هود / 35- انبياء / 22- مؤمنون / 91)4- در ده ها آيه نشانه هاي خود را با هدف به تفكر واداشتن مردم بيان مي نمايد. تعابيري چون : (لعلهم يتفكرون، لعلكم تتفكرون،  افلا تتفكرون، لقوم يتفكرون) و يا تعابيري چون: (افلا تعقلون، افلم تكونوا تعقلون، لعلكم تعقلون، ان كنتم تعقلون، لقوم يعقلون، افلا يعقلون) كه هر يك از آنها چندين بار تكرار شده است.عناصر و محورهاي تفكر و تعقلانسان ها به صورت فطري خود قادر به تفكر هستند. با اين تفاسير منطقي ها تفكر انسان را داراي دو عنصر اساسي مي دانند:1- مواد تفكر(دانسته هايي كه انسان از قبل آموخته و مي خواهد توسط آنها به مطالب جديدي دست يابد) 2- شكل تفكر( چينش و نظمي كه متفكر به دانسته هاي قبلي خود مي دهد تا به طور صحيح به نتيجه برسد)  همچنين از ديدگاه قرآن كريم، سه منبع اصلي براي تفكر وجوددارد: 1- طبيعت(تفكر

و تعقل در طبيعيات عالم ،2- تاريخ و3- ضمير انسان اصول تفكر و تعقل قرآن كريم صريحاً بر استقلال قوة عقل تأكيد و آن را درحكم غربال و وسيلة هدايت معرفي مي فرمايد و آن گاه اين هدايت عقلي را «هدايت الهي» مي داند. اما براي تفكر و تعقل صحيح اصولي مطرح است كه عمده ي آن به شرح زير است:1- اقامة دليل و برهان روشن از فحواي آية شريفة 126سوره مباركة نحل چنين مستفاد مي شود كه پذيرفتن هرادعايي منوط است به اقامة براهين و دلايل روشن چراكه برهان و دليل پايه هاي استواري هر مدّعايي هستند: «ادع الي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجد لهم بالتي هي احسن .2- پشتوانه علمي ماية تفكر، علم است و امر به هر چيزي امر به مقدمة آن است و چون تفكر بدون علم ميسّر نيست لذاامر به تفكر، خود امر به سرماية آن (كسب علم نيز هست 3- ژرف نگري تفكر اگر سطحي و پراكنده باشد، فايده واثري بر آن مترتب نيست ولي اگر مبتني بر مطالعات وآزمايش ها و حسابگري هاي دقيق باشد، بسيار مفيد و سرماية بزرگي براي پيشرفت جامعة بشري واقع خواهد شد.4- دوري از تعصب حقيقت جويي منزّه از جزم انديشي وتعصب كور و جاهلانه است آفات تفكُّر و تعقُّل قرآن كريم (و همين طور وجدان سليم ، عقل را مبرّا از خطاو اشتباه ندانسته و آفات آن را مشخص نموده است 1- تكيه بر ظنّ و گمان به جاي علم و يقين: يكي از عوامل عمدة خطاها و اشتباهات عقل پيروي از ظنيات به جاي پيروي از يقينيات است. "دكارت

دانشمند غربي هزار سال پس از نزول قرآن توانست به اين نتيجه برسد و لذامي گويد: «هيچ چيز را حقيقت نمي دانم مگر اين كه بر من بديهي باشد و از شتابزدگي و سبق ذهن و تمايل بپرهيزم و آن رانپذيرم مگر آن كه چنان روشن و متمايز باشد به جاي هيچگونه شك و شبهه در آن نباشد»2- پيروي از اميال و هواهاي نفساني قرآن كريم اميال وهواهاي نفساني را نيز يكي از عوامل لغزش عقل برمي شمارد.3- شتابزدگي شتاب و تعجيل ،يكي از لغزش هاي انديشه است 4- سنت گرايي مشكلي كه تمامي پيامبران الهي در امر دعوت با آن مواجه مي شده اند، استناد جاهلان به عقايد آباء و اجدادشان بوده است 5- پيروي از اكثريت تصميم اكثريت نمي تواند ملاك درستي براي تصميم گيري باشد.6- شخصيت گرايي قرآن كريم همة افراد بشر را به استقلال رأي و فكر دعوت مي كند و پيروي كوركورانه را موجب شقاوت ابدي مي داند.نتيجه گيريتفكر مستلزم هدفداري، عاقبت انديشي، آينده نگري، تحمل، نمادگرايي، توجه به دلايل، لوازم، نتايج و آثار يك عقيده است. يكى از مسلمات اسلامى، خصوصاً از نظر ما شيعيان اين است كه احكام شرعى تابع و منبعث از يك سلسله مصالح و مفاسد واقعى است. يعنى هر امر شرعى به علت يك مصلحت لازم الاستيفاء است، و هر نهى شرعى ناشى از يك مفسده واجب الاحتراز است. خداوند متعال براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند يك سلسله امور را واجب يا مستحب كرده است، و براى اينكه بشر از يك سلسله مفاسد دور بماند او را از پاره اى كارها منع كرده است. اگر آن مصالح

و مفاسد نمى بود نه امرى بود و نه نهيى؛ و آن مصالح و مفاسد، و به تعبير ديگر: آن حكمتها، به نحوى است كه اگر عقل انسان به آنها آگاه گردد همان حكم را مى كند كه شرع كرده است. تفكر منطقي عبارت است از بررسي فعال، مداوم و دقيق هر عقيده يا هر شكل فرضي دانش، با توجه به دلايلي كه آن عقيده را تأييد مي كنند و نتايج بيش تري كه اين عقيده به آن ها گرايش دارد. ديوني بر اين باور است كه نقش و ارزش تفكر، رهايي از كارهاي عادي، امور غريزي و ساير چيزهايي است كه جنبه ميلي دارد يا تحت تاثير تمايلات قرار مي گيرد.منابع و مآخذقرآن كريم/ اصول كافي ج 1، باب "عقل و جهل /سير حكمت در اروپا، ج 1/ الميزان ج 6، ص 319/ اسلام و مقتضيات زمان نهج البلاغه بيست گفتار، شهيد مطهري اسلام و مقتضيات زمان شهيد مطهري مجلة قرآني بشارت شناخت در قرآن شهيد مطهري www.modiryar.com.

حاكميت سياسى پيامبر (ص) در قرآن

... MUHAMMAD.ASمحور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعهمحمدعلى رستميان

آياتى كه درباره حاكميت سياسى پيامبر (ص) در قرآن كريم آمده است، به چند دسته تقسيم مى شوند:1. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر (ص) مى پردازند.2. آياتى كه ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان بر مؤمنان را مطرح مى كنند.3. آياتى كه حكم پيامبر (ص) را مورد توجه قرار داده اند.4. آياتى كه پيامبر (ص) را در امور اجتماعى، محور معرفى مى كنند.5. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) به عنوان يكى از اركان تشريع فرا مى خوانند.1. آياتى كه به مساله اطاعت از پيامبر

(ص) مى پردازنداين دسته از آيات، اطاعت از پيامبر (ص) را به شكل هاى گوناگون مورد توجه قرار داده اند. در مواردى «اطاعت شدن را از اهداف همه پيامبران (ع) معرفى مى كنند:«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله . (1)و در مواردى با قرار دادن اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند:«من يطع الرسول فقد اطاع الله (2)به تفسير آياتى مى پردازند كه در آن ها به اطاعت خداوند و پيامبر (ص) دستور داده شده است:«... اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم . (3)و اين نكته را توضيح مى دهند كه در اين آيات، چه آن جا كه اطاعت از آن ها با دستور جداگانه اى بيان شده است، مانند آيه اى كه گذشت، و چه در مواردى ديگر، مانند آيه:«... اطيعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و انتم تسمعون (4)مقصود اصلى، فرمان به اطاعت از پيامبر (ص) است و فرمان به اطاعت خداوند، امرى مسلم، براى يادآورى و مقدمه چينى آورده شده است زيرا وجوب اطاعت از خداوند - همان طور كه در بحث هاى كلامى مطرح است - با شناخت مولويت او به وسيله عقل حاصل مى شود و اثبات آن از راه مولوى، به دور مى انجامد. پس فرمان به اطاعت خداوند، در اين آيات، ارشاد مردم به چيزى است كه خود مى دانند و بيان اين حقيقت است كه اطاعت از پيامبر (ص) در ادامه اطاعت از خداوند است. شاهد بر اين مطلب، اين كه در هيچ آيه اى فرمان به اطاعت از خداوند، به تنهايى نيامده است، در حالى كه در بسيارى از آيات، درباره پيامبر (ص)، يا به صورت فرمان از سوى خداوند، در كنار ديگر واجبات،

آمده است، مانند:«و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون . (5)و يا به صورت فرمانى از زبان خود پيامبران (ع) مانند:«فاتقوا الله و اطيعون . (6)معناى اطاعت از پيامبر (ص)اكنون با توجه به معناى اطاعت، كه عبارت از «امتثال امر» است، اگر پيامبران از سوى خود، هيچ امر و نهى اى نداشته باشند، نمى توان تصورى از معناى اطاعت از آنان داشت زيرا در اين صورت، ايشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمان هايى هستند كه از سوى خداوند صادر مى شود و لازم مى آيد كه آوردن «اطيعوا الرسول در آيات، به منزله تكرار «اطيعوا الله باشد، در حالى كه هيچ نوع قرينه اى در كلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادى، از اين گونه استعارات گمراه كننده خالى است چه رسد به آيات قرآن كريم كه از لحاظ فصاحت، برترين كلام است. از سوى ديگر، اين مشكل، در آياتى مانند «من يطع الرسول فقد اطاع الله و «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله بيش تر مى شود زيرا لازمه اين سخن، دراين آيات، اجازه دادن خداوند به مردم، براى اطاعت از خود او است!؟تفويض كارها به پيامبر (ص)با توجه به آن چه گذشته و نيز با توجه به آيات ديگر كه برخى فرمان هاى پيامبران (ع) را به اقوام خود نقل مى كنند، مانند فرمان حضرت موسى به هارون، كه از او مى خواهد در ميان مردم بماند و آنان را به سوى صلاح، پيش ببرد:«و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح...» (7)و مانند فرمان هارون به مردم:«و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى (8)و عتاب حضرت موسى به هارون، كه

«آيا نافرمانى مرا كرده اى؟»«افعصيت امرى (9)هم چنين آن جا كه خداوند مؤمنان را از مخالفت كردن با دستورهاى پيامبر (ص) بر حذر مى دارد:«فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او عذاب (10)و آياتى كه در آن ها، پيامبران (ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقواى الهى، كه به رعايت احكام نازل شده از سوى او به دست مى آيد فرا مى خوانند و سپس به اطاعت از خود دعوت مى كنند، مانند:«قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا الله و اتقوه و اطيعون (11)روشن مى شود كه خداوند كارهايى را به پيامبران (ع) تفويض كرده است تا با اذن او، در ميان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نيز لازم است از ايشان اطاعت كنند.در روايات نيز با استشهاد به آيات قرآن كريم، مساله تفويض امور به پيامبر (ص) به شكل هاى گوناگون مطرح شده است. روايات بسيارى با استشهاد به آيه «ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (12) مساله تفويض امور به پيامبر (ص) (13) و تفويض امر دين به ايشان، (14) كه هر چه را او حلال كند، حلال است و هر چه را او حرام كند، حرام (15) ، و تفويض امر خلق به پيامبر (ص) را مطرح مى كنند. (16)محدوده اطاعت از پيامبر (ص)از مسائلى كه درباره اطاعت از پيامبر (ص) مطرح است، محدوده اى است كه بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطيع ايشان باشند. آيات و رواياتى كه درباره اين مساله نقل شدند، اطاعت از پيامبر (ص) را در سطح اطاعت از خداوند مى دانند و نه در

اين آيات و نه در آيات ديگر، حد خاصى براى آن معرفى نشده است و از آن جا كه اطاعت از خداوند، مطلق است و براى آن، نمى توان حدى را تصور كرد، اطاعت از پيامبر نيز از همين اطلاق برخوردار است. از اين رو، همه مفسران و كسانى كه به گونه اى از آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (17) بحث كرده اند، چون اطاعت از «اولى الامر» نيز مطلق است، در صدد تبيين عصمت آنان برآمده اند زيرا اطاعت مطلق از هيچ كس را بدون عصمت روا نمى دانند. (18)آيات ديگرى كه به بيان مساله حاكميت سياسى پيامبر (ص) مى پردازند و در آينده از آن ها بحث خواهيم كرد، مبين اين مساله اند كه اطاعت از پيامبر (ص) هم در امور شخصى افراد جارى است و هم در امور اجتماعى. در اين جا درباره شان نزول آيه:«ما اتيكم الرسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا» (19)كه مربوط به فيئ و تقسيم آن است و از سويى به امور اجتماعى و از سويى ديگر، به منافع فردى اشخاص مربوط است، مى توان اشاره كرد كه اين امر، اين حقيقت را آشكار مى كند كه پيامبر (ص) تصميم گيرنده درباره درآمدهاى عمومى است و طبق مصلحت مى تواند آن را بين كسانى كه در حصول آن دخالت داشته اند، به طور غير مساوى تقسيم كند. هر چند مفهوم اين آيه شريفه، عام است و همه فرمان هاى پيامبر (ص) را - همان طور كه روايات نيز بيان كننده آن است - شامل مى شود.شبهات درباره اطاعت از پيامبر (ص)شبهاتى درباره اطاعت از پيامبران (ع) مطرح شده است كه دسته اى از آن ها مربوط به مساله دين، به طور مطلق و نقش آن

در زندگى مردم است و برخى ديگر از آن ها به خصوص دين اسلام مربوط مى شود. هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع اين نوشته، خارج است و خود نياز به تحقيقى جداگانه دارد، ولى از آن جا كه قرآن كريم، هم به بحث درباره ديگر انبيا (ع) پرداخته و هم مباحث كلى درباره دين را مطرح كرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودى مباحث قسمت اول نيز تبيين مى شود.برخى با استناد به آياتى از قرآن كريم، بر عدم ارتباط دين با زندگى روزمره مردم و عدم تسلط پيامبر (ص) بر جامعه مؤمنان استدلال كرده اند و آن حضرت را تنها رسولى از سوى خداوند معرفى كرده اند كه مامور ابلاغ پيامى در باره مبدا و معاد است و دين را نيز امرى كه فقط به اين دو شان مى پردازد، تفسير كرده اند. از اين رو، رهبرى اجتماع و دخالت در امورى كه مربوط به امور شخصى افراد است را از حوزه وظيفه ايشان خارج دانسته اند. در بحث هاى قبل، تا اندازه اى درباره دين و جايگاه پيامبران (ع) در قرآن كريم سخن گفتيم. در اين جا به بحث درباره آياتى مى پردازيم كه به آن ها بر اختصاص وظيفه پيامبر (ص) به امور غير اجتماعى استدلال شده است.نفى كارها از پيامبر (ص) در قرآن كريميكى از آياتى كه به آن ها براى نفى امور از پيامبر (ص) استدلال شده، آيه اى است كه به آن حضرت خطاب مى كند كه:«ليس لك من الامر شى ء او يتوب عليهم او يعذبهم . (20)اين آيه، همان طور كه از سياق آيات ديگر معلوم است و مفسران نيز بيان كرده اند، (21) مربوط به حادثه شكست

مسلمانان در جنگ احد است و آن چيزى كه از پيامبر (ص) نفى گرديده، شكست در اين جنگ و پيروزى در جنگ بدر است. آيه مى خواهد بگويد كه آن نصرت، از سوى خداوند بود و اين شكست نيز ربطى به پيامبر (ص) ندارد و شاهد بر اين مطلب آيات بعد است كه در جواب شك مسلمانان در اين كه آيا آن ها از موقعيتى برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص مى دهد:«ان الامر كله لله . (22)با اين حال، اگر آيه را مطلق و مربوط به همه امور بدانيم، همان طور كه بعضى از روايات، آن را مربوط به نگرانى پيامبر (ص) از خبردادن از ولايت حضرت على (ع) دانسته اند، (23) باز هم براى استدلال بر مطلوب كفايت نمى كند زيرا اولا در همين روايات، اين ايراد از سوى شخصى مطرح شده كه خيال مى كرده است اين آيه مى گويد هيچ امرى در دست پيامبراكرم (ص) نيست و امام (ع) با استشهاد به آيه:«ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (24)به نفى آن استدلال پرداخته و بيان مى فرمايد كه خداوند همه چيز را در اختيار پيامبر (ص) گذاشته است و آن گاه مورد آيه را مشخص كرده كه مربوط به ترس پيامبر (ص) از دشمنان، در اظهار ولايت حضرت على (ع) است.ثانيا وقتى كه اين آيه را در كنار آيات ديگر در نظر بگيريم، مانند مساله هدايت خواهد بود كه خداوند آن را در برخى آيات، از پيامبرش نفى مى كند:«انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء» ، (25) «و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم . (26)و در مواردى به او نسبت مى دهد و او را هادى

مى خواند:«انك لتهدى الى صراط مستقيم (27)زيرا در اين بحث نيز خداوند در آياتى، مانند آيه 7 از سوره حشر و نيز آيه:«و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله (28)«امر» را به پيامبر (ص) نسبت مى دهد و در آياتى ديگر، همه آن را به خود نسبت مى دهد:«ان الامر كله لله ، (29) «بل لله الامر جميعا». (30)و در آيه مورد بحث، آن را از پيامبر (ص) نفى مى كند. اين در حقيقت، برگشت به اين مساله دارد كه قرآن كريم همه چيز را در اختيار خداوند مى داند و او است كه اگر بخواهد، چيزى را به كسى و از جمله، پيامبرانش مى بخشد و هرگاه توهم شود كه شخصى مستقلا صاحب چيزى است، آن را از همه نفى كرده و به خود نسبت مى دهد همان طور كه آن را در اين آيه مشاهده مى كنيم:«و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى . (31)هر چند كه با وجود آمدن «من بر سر كلمه «الامر» ، در آيه مورد بحث، اين آيه در امر خاصى ظهور دارد كه در روايات نيز - همان طور كه ديديم - به امر خاصى تفسير شده است.حافظ، وكيل، مسلط، جبار نبودن پيامبر (ص)آيات ديگرى كه درباره ارتباط نداشتن رسالت پيامبر (ص) با امور اجتماعى به آن ها استدلال شده است، آياتى است كه تسلط و جبار بودن يا حافظ بودن و وكيل بودن پيامبر (ص) بر مردم را نفى مى كند. (32) در مورد اول، دو آيه در قرآن كريم آمده است كه در يكى سيطره و تسلط پيامبر (ص) بر مردم نفى شده است و در ديگرى جبار بودن ايشان:«نحن اعلم

بما يقولون و ما انت عليهم بجبار» ، (33) «فذكر انما انت مذكر × لست عليهم بمسيطر» (34)اين آيات، هر دو در سوره هاى مكى آمده اند و همان طور كه از سياق آيات قبل و بعد آن ها مشخص است، مربوط به امر هدايت و ايمان هستند زيرا مخاطب آن ها مشركانند. از اين رو، خداوند در اين دو آيه، مى خواهد اجبارى بودن هدايت را نفى كند و به پيامبرش (ص) مى گويد: تو با زور نمى توانى آنان را هدايت كنى زيرا دراين امر، من تو را مسلط بر آنان قرار نداده ام چون سنت الهى بر اين قرار گرفته كه خود مردم، با اختيار خود، هدايت را بپذيرند و اگر قرار بود كه كسى به اجبار هدايت شود، خداوند، خود مى توانست همه را مؤمن كند:«ولو شاء ربك لآمن من فى الارض كلهم جميعا». (35)معناى حكم پيامبر (ص)سياق آيات با اختصاص آن به مورد قاضى تحكيم، كه در مورد آيه 36 سوره اعراف احتمال داده شده است، (66) منافات دارد زيرا اولا همان طور كه از آيات و روايات، روشن شد، اين حكم به پيامبر (ص) همان حكم انحصارى خداوند است كه به او تفويض شده است و مورد آن، امور دين و جامعه مؤمنان مى باشد.ثانيا در آيه «فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك...» نيز با رجوع به آيات قبل مى بينيم كه ابتدا آيه «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول...» قرار دارد و سپس به اين مساله پرداخته شده كه هرگاه به مردم گفته مى شود كه به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى رسول بياييد، منافقان از رسول اعراض مى كنند. آن گاه اين حكم كلى، درباره همه پيامبران

مطرح گرديده كه «ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله و سپس آيه مورد نظر نازل شده است و مؤمنان را كسانى قلمداد كرده كه اولا پيامبر را در بين خود حاكم گردانند يعنى ملزم هستند كه او را حاكم كنند. ثانيا از دل و جان، به حكم او راضى وتسليم باشند و در آيه بعد، يكى از احكامى را كه احتمال داشت از سوى پيامبر (ص) صادر گردد، با اين مضمون توضيح مى دهد كه «اگر ما به آنان دستور مى داديم كه همديگر را بكشيد يا از شهر و ديارتان خارج شويد، جز عده اندكى آن را اجرا نمى كردند». در روايتى از امام صادق (ع) در توضيح آيه «فلا و ربك لا يؤمنون...» آمده است:لو ان قوما عبدوا الله وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشى ء صنعه الله او صنعه النبى الا صنع خلاف الذى صنع؟ او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذالك مشركين ثم تلا هذه الاية: «فلا و ربك...» ثم قال ابو عبدالله: فعليكم بالتسليم. (67)ثالثا در آيه مورد استشهاد، براى حمل حكم پيامبر (ص) بر قاضى تحكيم - همان طور كه قبلا هم توضيح داده شد - مساله روشن تر است زيرا در آن جا اصلا سخن از پذيرش يا عدم پذيرش نيست تا حمل بر قضاوت در امور شود، بلكه بحث در اين است كه هرگاه امر مبرمى از سوى خدا و رسول صادر گرديد، ديگر مؤمنان از خود اختيارى ندارند يعنى حتى امورى كه به طور عادى در اختيار خودشان است، با حكم خدا و رسول، از آنان سلب

مى شود. اين مطلب، حكايت از اين مى كند كه حكم پيامبر (ص) شامل همه دستورهايى است كه ايشان در موارد مختلف داده اند و حتى عمل به اين احكام، اعم از اين است كه او حضور داشته باشد يا نه و در صورت عدم حضور او نيز اگر مساله اى پيش آيد كه حكمش از سوى پيامبر (ص) صادر شده باشد، عمل به آن لازم است.4. آياتى كه پيامبر (ص) را محور در امور اجتماعى معرفى مى كندمحور بودن انبيا در ايجاد قسط در جامعهقرآن كريم يكى از اهداف بعثت انبيا (ع) را اقامه قسط در جامعه انسانى معرفى مى كند:«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط . (68)عدالت اجتماعى يكى از آرزوهاى جوامع بشرى در طول تاريخ بوده و هست و همه كسانى كه به گونه اى اداره جامعه را بر عهده دارند يا مى خواهند بر عهده بگيرند، آن را به مردم نويد مى دهند و خداوند نيز پيامبران (ع) را با همين هدف، به ميان مردم فرستاده است و ابزار لازم را نيز، كه عبارت از كتاب و ميزان باشد، در اختيار آنان قرار داده است (ناگفته نماند كه قسط در مورد انبيا، دايره اى بسيار وسيع تر از آن چه مربوط به زندگى مادى انسان است، را شامل مى شود).نكته اى كه در آيه شريفه وجود دارد - و جزو سنت هاى تغييرناپذير خداوند است - اين است كه مردم در پذيرش هدايت تشريعى خداوند، مختارند. از اين رو، رهبرى پيامبران بر اساس ايمان تحقق مى يابد، نه بر اساس زور و اجبار و در اين آيه نيز پس از تامين محورهاى تحقق قسط در اجتماع،

كه عبارتند از: رهبرى معصومان و قانون، قيام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است. جالب اين كه قوه قهريه، كه يكى از ضروريات براى اصلاح جامعه است، در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن، نصرت پيامبران (ع) و خداوند بيان شده است:«و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوى عزيز». (69)در نتيجه، اجرا شدن قسط در جامعه به وسيله پيامبران (ع) پس از ايمان به آنان تحقق خواهد يافت و پيش از اين مرحله - همان طور كه گذشت - وظيفه ايشان انذار براى ايمان آوردن كافران و مشركان است كه خود، نوع ديگرى از قسط است، زيرا در منطق قرآن كريم «ان الشرك لظلم عظيم (70) شرك ظلم بزرگى است. از اين جا اين پرسش نيز پاسخ داده مى شود كه چرا عده اى از پيامبران (ع) به رهبرى مردم نپرداختند؟ علت آن را بايد در عدم پذيرش ايشان از سوى اقوام مخاطبشان جست وجو كرد به گونه اى كه شرايط تحقق يك جامعه مؤمن، كه تابع ايشان باشد، فراهم نگرديد.اجازه گرفتن از پيامبر (ص) هنگام شركت در امور اجتماعىدر سوره نور، خداوند بر محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى تاكيد مى كند و مؤمنان را كسانى قلمداد مى كند كه در اين امور، تابع او هستند:«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستئذنوه اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله فان استئذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم ان الله غفور رحيم.» (71)اين آيه شريفه، نقش رهبرى مؤمنان را

به پيامبر (ص) نسبت مى دهد و تقدم امور اجتماعى بر امور شخصى را بيان مى كند و تذكر مى دهد كه در امور اجتماعى، هيچ كس حق تك روى و عمل بر اساس راى و نظر خويش را ندارد و بايد همه امور با اجازه پيامبر (ص) انجام گيرد. البته به پيامبر نيز سفارش مى كند كه اگر افرادى براى رفع گرفتارى هاى شخصى از تو اجازه خواستند، به آنان اجازه بده ولى اين اجازه نيز به خواست آن حضرت بستگى دارد. در آيه بعد نيز به اين محوريت، به گونه اى ديگر توجه شده و دعوت پيامبر (ص) به عنوان رهبر، غير از دعوت ديگران تلقى گرديده و به آثار زيان بار مخالفت با دستورهاى ايشان، كه تحقق فتنه يا نزول عذاب است، پرداخته شده است:«لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم . (72)علامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد:خواندن رسول، عبارت از خواندن مردم به كارى از كارها است مانند خواندن آنان به ايمان و عمل صالح و خواندن آنان براى مشورت در كارهاى اجتماعى و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در كارهاى دنيوى يا اخرويشان. پس همه اين ها خواندن از سوى پيامبر (ص) محسوب مى شود. (73)بدين ترتيب، با توجه به سياق آيات، اين احتمالات كه مراد از خواندن رسول، صدا زدن مردم اسم رسول خدا را، مانند ديگر مردم باشد، يا مقصود از مخالفت از امر، در «فليحذر الذين يخالفون دستور خداوند باشد، منتفى مى گردد، هر چند اگر اين احتمالات را درست نيز فرض كنيم، صراحت

آيات در محوريت پيامبر (ص) در امور اجتماعى، بر جاى خود باقى است.محور بودن پيامبر (ص) در امور مالى جامعهاز محورهاى مهم در امور اجتماعى، امور مالى است. در اسلام سه محور مهم براى تحقق عدالت اجتماعى، در اين بعد در نظر گرفته شده است كه هر سه در اختيار پيامبر (ص) به عنوان رهبر اجتماع قرار داده شده است. زكات، خمس و انفال، اين سه محور را تشكيل مى دهند (هر چند صدقات و كفارات واجب و مستحب ديگرى نيز در اين زمينه مطرحند كه بيش تر جنبه فردى دارند و قابل پيش بينى نيز نيستند).خداوند پيامبر (ص) را متولى امور زكات قرار داده و از مؤمنان مى خواهد به سهمى كه از سوى خداوند و پيامبر (ص) به آنان داده مى شود، راضى باشند:«و لو انهم رضوا ما آتاهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله و انا الى الله راغبون (74)و پيامبر (ص) است كه سهام افراد و نيز افرادى را كه مشمول زكات هستند، معين مى كند. علاوه بر اين كه يكى از مصاديق آن، كه فى سبيل الله است، هنگام مصرف نيز نياز به سرپرست دارد.انفال و خمس نيز مانند زكات هستند، غير از اين كه انفال، تنها ويژه خداوند:«يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ، (75)ولى در خمس افراد ديگرى نيز شريكند:«و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول . (76)آن چه در اين جا مهم است و روايات هر دو باب، بر آن دلالت دارد، سرپرستى پيامبر (ص) و پس از ايشان، امام قدس سره بر خمس و انفال است به گونه اى كه اين دو زير

نظر ايشان به مصارف خود مى رسند و هرچند پيامبر (ص) و امام (ع) براى امور شخصى خويش مى توانند از اين دو منبع استفاده كنند، ولى مهم ترين مصرف آنها براى اداره امور حكومت و عدالت اجتماعى است از جمله اين روايات، حديثى است كه پس از بيان مواردى كه در آن، خمس واجب است، مى فرمايد:فسهم الله و سهم رسول الله لاولى الامر من بعد رسول الله. (77)و در ادامه روايت، والى را تقسيم كننده خمس، بين ديگر شركا معرفى مى كند و اگر پس از رفع نياز آنان چيزى زياد بيايد، آن را ويژه والى مى داند و اگر كمبودى باشد، بر عهده والى است كه آن را تكميل كند (78).هم چنين درباره مصرف اموالى كه نزد والى است، مى فرمايد:فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة، ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير. (79)آن گاه به مساله انفال مى پردازد و آن را در اختيار پيامبر (ص) و سپس والى مى داند. (80)روايات ديگرى نيز به همين مضمون، نقل شده است. (81)5. آياتى كه مؤمنان را به ايمان به پيامبر (ص) فرا مى خوانددر قرآن كريم آياتى وجود دارد كه مؤمنان را به ايمان به خداوند و رسول (ص) فرا مى خواند. در بعضى از اين آيات، خداوند و رسول (ص) هر دو ذكر شده اند:«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله...» ، (82)هر چند اين آيات نيز براى استدلال بر مطلوب، كفايت مى كند، ولى چون ممكن است بر مراتب ايمان قلبى حمل شود، آيه اى را دراين باره مى آوريم

كه مؤمنان را به ايمان به رسول فرا مى خواند:«يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته . (83)در اين آيه، مؤمنان به ايمان به رسول (ص) دعوت شده اند و با توجه به اين كه آنان قبلا به خداوند، رسول او و كتاب ايمان آورده اند، در اين آيه، نكته اى نهفته است. علامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد:مقصود از ايمان به رسول، تبعيت تام و اطاعت كامل از او در آن چه دستور مى دهد و آن چه باز مى دارد، است، چه حكمى از احكام شرع باشد يا از جهت ولايت امور امت، از او صادر شده باشد. (84)و آن گاه كه اين آيه شريفه را به ضميمه آيات قبل، كه هدف از بعثت انبيا را اقامه قسط معرفى مى كنند، در نظر بگيريم و به نتيجه ايمان به رسول - كه نورى از سوى خداوند است كه به واسطه آن، مردم در دنيا حركت مى كنند - توجه كنيم، اين مساله آشكارتر مى شود كه خداوند اطاعت كامل از پيامبرش را خواسته و او را حاكم بر امور مردم قرار داده است.پى نوشت ها:1) نساء، آيه 64.2) نساء، آيه 80.3) نساء، آيه 59.4) انفال، آيه 21.5) نور، آيه 56.6) شعراء، آيه 108.7) اعراف، آيه 142.8) طه، آيه 90.9) طه، آيه 93.10) نور، آيه 64.11) نوح، آيه 3.12) حشر، آيه 7.13) بحارالانوار، ج 17، ص 6، ح 7.14) همان، ج 25، ص 331.15) همان، ص 10، ح 19.16) همان، ص 331.17) نساء، آيه 59.18) ر. ك: تفسير الميزان، ج 4، ص 39 التبيان، ج 3، ص 236 تفسير المنار، ج 5، ص 180.19) حشر، آيه 7.20) آل عمران، آيه 128.21) تفسير الميزان، ج 4، ص 9.22) آل عمران، آيه 154.23) بحارالانوار، ج 17، ص 12، ح 12.24)

حشر، آيه 7.25) قصص، آيه 56.26) نمل، آيه 81.27) شورا، آيه 52.28) آل عمران، آيه 159.29) آل عمران، آيه 154.30) رعد، آيه 31.31) انفال، آيه 17.32) آخرت وخدا، هدف بعثت انبيا، ص 97 الاسلام و اصول الحكم، ص 71.33) ق، آيه 45.34) غاشيه، آيه 21 و 22.35) يونس، آيه 99.36) غاشيه، آيه 21.37) آل عمران، آيه 159.38) هود، آيه 59.39) تفسير الميزان، ج 7، ص 314.40) بحارالانوار، ج 17، ص 53، ح 28.41) بحارالانوار، ج 16، ص 192، ح 28.42) فاطر، آيه 73.43) اعراف، آيه 188.44) آخرت وخدا، هدف بعثت انبيا، ص 97 الاسلام و اصول الحكم، ص 73.45) مائده، آيه 19.46) فرقان، آيه 20.47) هود، آيه 12.48) احزاب، آيه 45 و 46.49) احزاب، آيه 6.50) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص 224.51) همان، ش اول، ص 55.52) همان، ش دوم، ص 239.53) احزاب، آيه 36.54) تفسير الميزان، ج 16، ص 276.55) بحارالانوار، ج 22، ص 489، ح 35.56) همان، ج 27، ص 243.57) نساء، آيه 105.58) نساء، آيه 65.59) اعراف، آيه 36.60) شورا، آيه 10.61) نحل، آيه 46.62) نساء، آيه 105.63) تفسير الميزان، ج 4، ص 388.64) اصول كافى، ج 1، ص 267، ح 8.65) همان، ص 266، ح 4.66) مجله حكومت اسلامى، سال اول، ش دوم، ص 224.67) اصول كافى، ج 2، ص 398، باب الشرك، ح 6.68) حديد، آيه 25.69) حديد، آيه 25.70) لقمان، آيه 13.71) نور، آيه 62.72) نور، آيه 63.73) تفسير الميزان، ج 15، ص 166.74) توبه، آيه 59.75) انفال، آيه 1.76) انفال، آيه 41.77) اصول كافى، ج 1، ص 540، باب الفى ء و الانفال و تفسير الخمس.78) همان.79) همان، ص 541.80) همان.81) همان، ص 544.82) نساء، آيه 136.83) حديد، آيه 28.84) تفسير الميزان، ج 19، ص 174.منبع: فصلنامه حكومت اسلامى

http://www.rasoolazam.com/fa/data/85/2/000058.php

رسول مهرباني در سيره و گفتار

حجت الاسلام محمدمهدي كريمي نيا

مسئله رفق و مدارا كه در سيره اجتماعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه در بعد داخلي و چه در بعد

بين الملل، اهميّت بسياري داشت، موجب اصلاح جامعه، روابط و مناسبات اجتماعي بود چرا كه در غير اين صورت زمينه اي براي هدايت و تبليغ رسالت به وجود نمي آمد.مقدّمهسيره از نظر لغت به معناي سنّت، روش، مذهب، هيأت، حالت، و طريقه مي باشد و در اين اصطلاح عبارت است از نوع و سبك رفتار.(1)مورّخاني كه در احوال پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) كتاب نوشتند، عنوان تاريخ خود را «سيره النبي» گذاشتند و شايد نخستين رشته تاريخي كه مورد توجّه و نظر مسلمانان قرار گرفت همين «علم السيره» باشد.(2)قرآن كريم، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را يك اسوه حسنه معرفي مي كند: (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً) (احزاب: 21) به تحقيق رسول خدا براي شما نمونه نيكي است، براي هر كس كه اميد به خدا و روز جزا دارد و بسيار ياد خدا مي كند.از نظر اسلام، پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمونه اي براي پيروي عملي مي باشد نمونه اي كه روش هاي عملي او در كليه شئون فردي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و روابط بين الملل قابل دست يابي و پيروي براي مسلمانان است و به دليل آنكه اسلام آخرين دين الهي است، لازم است نمونه اي تمام عيار و قابل پيروي براي همه زمان ها، در تمام شرايط داشته باشد.مسئله رفق و مدارا كه در سيره اجتماعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چه در بعد داخلي و چه در بعد بين الملل، اهميّت بسياري داشت، موجب اصلاح جامعه، روابط و مناسبات اجتماعي بود چرا كه در غير اين صورت زمينه اي براي

هدايت و تبليغ رسالت به وجود نمي آمد. خداي متعال خوش خويي و مداراي پيامبر(صلي الله عليه وآله)را اين گونه تمجيد مي نمايد: (فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ)(آل عمران: 159) به بركت رحمت الهي، در برابر مردم نرم و مهربان شدي و اگر خشن و سنگدل بودي، از اطراف تو پراكنده مي شدند. پس آنها را ببخش و براي آنها آمرزش بطلب... .رفق و رحمت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آن قدر فراگير بود كه آن حضرت حتي با دشمنان ديرينه خود، از جمله مشركان قريش، از سر گذشت برخورد كرد. در روز فتح مسالمت آميز و بدون خون ريزي مكّه، شخصي اين جمله را تكرار مي كرد: «اليوم يوم الملحمه، اليوم تستحل الحرمة» (امروز روز كشتار، جنگ و انتقام است، امروز روز شكسته شدن حرمت هاست)، اما پيامبر رحمت فرمودند: «اليوم يوم المرحمة» امروز روز رحمت و مهرباني است. بدين سان، آن حضرت جلوي هرگونه خشونت و تندي را در مقابل مخالفان اسلام گرفت. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مقابل چشم هاي نگران مشركان قريش فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء»(3) برويد كه همه شما آزاديد.خداوند، رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) را رحمتي فراگير معرفي كرده كه رحمتش شامل همه انسان ها اعم از مسلمان و غيرمسلمان مي شود: (وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ) (انبياء: 107) ما تو را جز رحمتي براي جهانيان نفرستاديم.آن حضرت در حفظ منافع و تأمين سعادت اين جهاني و آن جهاني همگان حريص است. خداي رحمان در بيان شدّت شفقت و مهرباني آن بزرگوار بر تمام بشر

مي فرمايد: (لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ) (شعراء: 3) گويي مي خواهي جان خود را از شدّت اندوه از دست بدهد به خاطر اينكه ايمان نمي آورند.مشاهده مي شود كه تأسف و دلسوزي و غم خواري رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نسبت به كفّار و منكران حق، و علاقه مندي آن حضرت به سعادت و نجات بندگان تا چه حد كار را بر وي تنگ كرده كه خداي تعالي از او دلجويي كرده است تا مبادا از شدّت اندوه و اهتمام به حال آنها، قالب تهي كند زيرا آن حضرت همه آدميان را، بدون استثنا همچون فرزندان دلبند و پاره تن خود مي دانست و خير و هدايتشان را مي خواست و چون آنان را در مسير گمراهي و هلاكت مي ديد، سخت اندوهگين مي شد، همان گونه كه پدري مهربان از هلاكت و تباهي فرزندانش دچار اندوه مي شود.پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله) خود را مظهر تام رحمت و محبت الهي معرفي مي نمايد: «انما بعثت رحمة»(4) من به عنوان رحمتي (فراگير) برانگيخته شده ام.سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) سيره تربيت عملي انسان است و اين تربيت برترين و كامل ترين جلوه اش، در رفتار ائمه هدي(عليهم السلام)كه غير قابل تفكيك از سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي باشد، تجلّي پيدا كرده است. بنابراين، در اين مبحث علاوه بر سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله)، به سيره امامان معصوم(عليهم السلام) نسبت به پيروان اهل كتاب نيز اشاره مي شود.سيره عملي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در نگاه كلّيهنوز چند سالي از آغاز رسالت نگذشته بود كه آوازه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در سراسر گيتي طنين

انداز شد. دعوت اسلامي، همه سرزمين عرب را فرا گرفت و از آنجا به نقاط ديگر سرايت نمود. هيأت هاي مذهبي و قومي از نقاط مختلف به مدينه، پايگاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان مي آمدند و آزادانه به تفحّص و گفت وگو مي پرداختند و عده اي نيز آزادانه به دين اسلام مشرّف مي شدند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) در عين بيان دستورات الهي و دعوت حق، نهايت تواضع و فروتني را نسبت به آنان اعمال مي نمود. آن حضرت خانه اي را در مدينه براي پذيرايي از مهمان ها اختصاص داد و برخي آنان را نيز براي اين منظور به منزل بعضي از اصحاب مي فرستاد. وقتي بعضي از مسيحيان به ديدنش آمدند، حضرت ردايش را پهن كرد و آنان را بر آن نشاند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) به امپراتوران روم و ايران نامه نوشت و نام خود را بر نام آنان مقدّم داشت و از آنان خواست يا مسلمان شوند و يا از جلوي او كنار روند تا بتواند مذهبش را بين ملّت ها تبليغ نمايد. آن حضرت خواستار تحقّق شرايطي بود كه ملت ها بتوانند در انتخاب مكتب و جهان بيني خاص خويش تصميم بگيرند و در صورت روشن شدن حق، آزادانه عقيده توحيدي را بپذيرند و جز خداي يگانه را نپرستند و تسليم خواست و اراده او شوند. لازمه اين رسالت آن بود كه با قدرت هايي كه چنين آزادي را از ملّت ها سلب نموده و مانع تحقيق و پژوهش و گرايش به آيين الهي شده بودند مبارزه شود.پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در نامه هايش به رؤساي

دولت هاي معاصر خويش، هيچ گاه پيشنهاد ادغام آنها در دولت اسلامي را مطرح ننمود، بلكه تنها آنان را به پذيرش رسالت خود و گرويدن به آيين اسلام دعوت كرد. در مواردي نيز ضمن تصريح به بقاي ملك و سلطنت آنان، تداوم حاكميتشان بر قلمرو سرزمين خويش را تضمين فرمود. جالب توجه اينكه، آن حضرت نتيجه سرپيچي آنان از اين دعوت الهي را مجازات اخروي دانسته است براي مثال، در نامه اش به پادشاه ايران و يا قيصر روم مي فرمايد: اگر اين دعوت را نپذيري، گناه ملّت مجوس و يا مردم مصر و... به عهده تو خواهد بود چه اينكه با عدم پذيرش سلاطين، مردم اين سرزمين ها نيز از آزادي عقيدتي و گرويدن به اسلام محروم مي ماندند.سيره پيامبر(صلي الله عليه وآله) متخذ از قرآن كريم است كه حق حيات و رسميّت جوامع مختلف را به صراحت تضمين مي كند. آن حضرت در روابط بين الملل با ملل غيرملسمان بسيار آزادمنشانه برخورد مي نمود. براي مثال، وقتي نمايندگان جامعه نصاراي نجران را به حضور پذيرفت، اعتقاد ايشان را به اولوهيّت مسيح سرزنش فرمود و آنان را به قبول دين اسلام فراخواند. با اين وجود، آنها را به قبول اسلام مجبور نكرد، بلكه به عكس به آنان اجازه داد براي عبادت به آيين خويش، از مسجد مدينه استفاده كنند.(5)رويه مسالمت آميز پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)با مخالفان سبب شد كه افراد، گروه ها و هيأت هاي مذهبي فراواني، آزادانه به مدينه مهاجرت نمايند. برخي از اين هيأت ها به نمايندگي از پادشاهان، از جمله پادشاه حبشه و شاهان حمير، به مدينه اعزام شده بودند.

در تاريخ، به حدود چهل هيأت مذهبي يا سياسي اشاره گرديده كه مدينه، شهر پيامبر(صلي الله عليه وآله)پذيراي آنان بوده است.(6)نامه هاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به زمام داران جهانرسالت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، يك رسالت جهاني و براي همه مردم دنياست. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از همان روزهاي اوّل بعثت اعلام كرده بود كه به زودي رسالت در همه جا گسترده خواهد شد و گنج هاي قيصر و كسرا به زير سلطه اسلام درخواهد آمد.(7)هنگامي كه اسلام در سرزمين حجاز به اندازه كافي نفوذ كرد، پيامبر(صلي الله عليه وآله)، نامه هاي متعددي براي زمام داران بزرگ آن عصر فرستاد و در قسمتي از اين نامه ها، به قدر مشترك ميان اديان آسماني، يعني «توحيد» دعوت نمود. در ذيل به برخي از اين نامه ها اشاره مي شود:1- نامه به زمامدار مصربسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّدبن عبداللّه الي المقوقس عظيم القبط. سلام علي من اتبع الهدي امّا بعد فاني ادعوك بدعاية الاسلام، أسلم تسلم، يؤتك الله اجرك مرتين، فان توليت فانها عليك اثم القبط، (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(آل عمران: 64)(8) به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، از محمّد عبداللّه، به مقوقس بزرگ قبطيان. درود بر پيروان حق باد. من تو را به سوي اسلام دعوت مي كنم، اسلام آور تا سالم بماني، خداوند به تو دو بار پاداش دهد. (يكي براي ايمان آوردن خودت، و پاداش ديگر براي كساني كه از تو پيروي كرده، ايمان

مي آورند) و اگر از قانون اسلام سرباز زني، گناه قبطيان بر تو خواهد بود. اي اهل كتاب! ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مي كنيم، به اين كه غير از خداوند يگانه را نپرستيم، و كسي را شريك او قرار ندهيم، و نبايد بعضي از ما، بعض ديگر را به خدايي بپذيرد، و هر گاه آنان از آيين حق سر برتابند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.مقوقس زمامدار مصر از طرف هرقل پادشاه روم بود و «قبطي ها» نژادي بودند كه در مصر زندگي مي كردند. مقوقس، فرستاده پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را تكريم و احترام نمود و به نويسنده خود دستور داد نامه اي به عربي به اين مضمون براي آن حضرت بنويسد:به محمّد فرزند عبدالله، از مقوقس بزرگ قبطيان. درود بر تو. من نامه تو را خواندم و از مقصدت آگاه گرديدم، و حقيقت دعوت تو را دريافتم. من مي دانستم كه پيامبري ظهور خواهد كرد ولي تصوّر مي نمودم او از نقطه شام برانگيخته مي شود، من مقدم فرستاده تو را گرامي داشتم.»(9)وي سپس به هدايايي كه براي پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرستاده بود اشاره كرد و نامه را با عبارت «سلام بر تو» ختم نمود.2. نامه به قيصر رومبسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّدبن عبداللّه الي هرقل عظيم روم. سلام علي من اتبع الهدي امّا بعد فاني ادعوك بدعاية الاسلام، أسلم تسلم يؤتك اللّه اجرك مرتين، فان توليت فانما عليك اثم الاريسين، (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(آل عمران: 64)(10) از محمّد فرزند عبداللّه به هرقل بزرگ و پادشاه روم. درود بر آنها كه پيروي از حق كنند. تو را به اسلام دعوت مي كنم، اسلام آور تا در امان و سلامت باشي، خداوند به تو پاداش دهد (يكي پاداش ايمان خود و ديگري پاداش كساني كه به پيروي تو ايمان مي آورند.) اگر از آيين اسلام روي گرداني، گناه اريسيان (نژاد رومي و جمعيّت كارگران) نيز بر تو خواهد بود. اي اهل كتاب! ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مي كنيم كه غير از خدا كسي را نپرستيم، كسي را شريك او قرار ندهيم، و بعضي از ما بعضي ديگر را به خدايي نپذيرد، هر گاه آنان از آيين حق سر برتابند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.قيصر روم پس از دريافت نامه، آن را گشود. ابتداي نامه كه با «بسم اللّه» شروع شده بود، توجّه او را به خود جلب كرد و گفت: من غير از نامه «سليمان» تاكنون چنين نامه اي نديده ام. بعد مترجم خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه كند. زمامدار روم از خصوصيّات پيامبر(صلي الله عليه وآله) كسب اطلاع نمود: پيامبري از خانواده اصيل پيش از آنكه ادعاي نبوّت كند از دروغ پرهيز داشت پيروان او رو به فزوني مي باشند طبقه اشراف با او مخالفند و افراد عادي و متوسط خواهان وي هستند. سپس قيصر روم گفت: اگر اين گزارش ها صحيح باشد، حتماً او پيامبر موعود است. من اطلاع داشتم كه چنين پيامبري ظهور خواهد كرد ولي نمي دانستم كه از قريش خواهد بود.

من حاضرم در برابر او خضوع كنم و به عنوان احترام پاي او را شستوشو دهم. من پيش بيني مي كنم آيين و حكومت او سرزمين روم را خواهد گرفت.(11)آنگاه قيصر، فرستاده پيامبر(صلي الله عليه وآله) را خواست، او را احترام كرد. پاسخ نامه پيامبر(صلي الله عليه وآله) را نوشت و هديه اي نيز فرستاد و علاقه خود را نسبت به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در آن نامه منعكس نمود.3. نامه به پادشاه حبشهبسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمّد رسول اللّه الي النجاشي عظيم الحبشه، سلام عليك فانّي احمد اللّه الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن، و أشهد ان عيسي بن مريم روح الله و كلمة القاها الي مريم البتول الطيبه الحصينة فحملت بعيسي، حملته من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده. و انّي ادعوك الي اللّه وحده لاشريك له و الموالاة علي طاعته، و ان تتبعني و توفق بالذي جائني، فانّي رسول الله و اني ادعوك و جنودك الي اللّه عزّو جل، و قد بلغت و نصحت فاقبلوا نصيحتي و السّلام علي من اتبع الهدي(12) به نام خداوند بخشنده مهربان. نامه اي است از محمّد پيامبر خدا به شما نجاشي زمامدار حبشه. درود خدا بر شما! من خدايي را كه جز او خدايي نيست ستايش مي كنم خدايي كه از عيب و نقص منزّه است، و بندگان فرمانبردار او از خشم او در امانند، و او به حال بندگان ناظر و گواه است. گواهي مي دهم كه عيسي فرزند مريم، روحي از جانب خدا و كلمه اي است كه در رحم مريم زاهد و پاكدامن قرار گرفته است.

خداوند با همان قدرت و نيرويي كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، او را نيز بدون پدر در رحم مادرش پديد آورد. من تو را به سوي خداي يگانه كه شريك ندارد دعوت مي كنم، و از تو مي خواهم كه هميشه مطيع و فرمانبردار او باشيد. و از آيين من پيروي نماييد ايمان به خدايي آوريد كه مرا به رسالت خود مبعوث فرمود. زمامدار حبشه آگاه باشد كه من پيامبر خدا هستم. من، شما و تمام لشكريانت را به سوي خداي عزيز دعوت مي كنم و من به وسيله اين نامه و اعزام سفير به وظيفه خطيري كه بر عهده داشتم عمل كردم و تو را پند و اندرز دادم، بنابراين اندرز مرا قبول كن. درود بر پيروان هدايت.پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) عنايت خاصي به زمامدار حبشه داشت چون اين زمامدار مسيحي، مسلمانان را كه از شرّ كفّار مكّه در آزار و اذيّت بودند، در كشور خود پناه داد و حمايت هاي خاص خود را نسبت به آنان مبذول داشت. پيامبر(صلي الله عليه وآله)، نامه خود را با سلام آغاز كرد و شخصاً به نجاشي زمامدار حبشه درود فرستاد، ولي در نامه هاي ديگر درود شخصي به كسري، قيصر و مقوقس، زمام داران ايران، روم و مصر نفرستاد، بلكه نامه را با درود كلّي «سلام بر پيروان هدايت» آغاز كرد. در واقع، پيامبر(صلي الله عليه وآله) از اين طريق در حق او احترام خاصي نسبت به ساير زمام داران معاصر وي قايل شده است.واكنش نجاشي، زمامدار حبشه: نجاشي بيشترين پذيرش و انعطاف را نسبت به اسلام نشان داد. او دعوت پيامبر(صلي

الله عليه وآله) را پذيرفت و مسلمان شد ولي در مورد اعلام عمومي دعوت به مردم حبشه، به فرستاده پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنين گفت:من حاضرم، نبوّت وي را براي عموم مردم اعلام كنم، ولي چون فعلا زمينه براي اعلام آماده نيست، و نيروي من كم است، بايد زمينه را آماده ساخت، تا دل ها به سوي اسلام متوجّه گردد. اگر براي من امكان داشت، هم اكنون به سوي پيامبرتان مي شتافتم.(13)نجاشي نامه اي نيز به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)نوشت و صريحاً به مسلمان شدن و قبول دعوت حق اقرار نمود:به نام خداوند بخشنده مهربان. نامه اي است به سوي محمّد، رسول خدا، از نجاشي. درود كسي كه جز او خدايي نيست ]و [درود كسي كه مرا به اسلام هدايت نمود، بر شما باد! نامه شما را درباره نبوّت و بشريّت حضرت عيسي زيارت نمودم. به خداي زمين و آسمان سوگند كه آنچه بيان نموده بوديد، عين حقيقت است و من مخالفتي با آن ندارم و از حقيقت آيين شما نيز آگاهي يافتم و درباره مسلمانان مهاجر، تا آنجا كه مقتضيات ايجاب مي كرد، خدمات لازم به عمل آمد، و من اكنون به وسيله اين نامه گواهي مي دهم كه شما فرستاده خدا و شخص راستگو _ كه كتاب هاي آسماني او را تصديق مي كنند _ مي باشيد، و من در حضور پسر عموي شما (جعفربن ابي طالب) مراسم اسلام و ايمان و بيعت را انجام دادم. من براي ابلاغ پيام و اسلام خود، فرزندم «رارها» را رهسپار محضر مقدستان كرده و صريحاً اعلام مي دارم كه من جز خود، ضامن كسي نيستم

و اگر دستور فرماييد خودم رهسپار خدمت پر فيضتان شوم. درود بر شما اي پيامبر خدا!(14)نامه هاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به سران كشورها، مؤيد اين مطلب است كه اسلام از همان آغاز فكر همزيستي مسالمت آميز با پيروارن اديان الهي را مطرح ساخته است. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) در بيشتر نامه هايي كه به پادشاهان جهان _ كه داراي اعتقاد الهي بودند _ فرستاد، متن آيه ذيل را _ كه همان اعلاميه جهاني اسلام مي باشد _ مطرح كرده است: (يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَي كَلَمَة سَوَاء بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(آل عمران: 64) اي اهل كتاب، بياييد تا بر سر سخني كه بين ما و شما يكسان است بايستيم و جز خداوند را نپرستيم و براي او هيچ گونه شريكي نياوريم و هيچ كس از ما ديگري را به جاي خداوند، به خدايي برنگيرد و اگر رويگردان شدند، بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبرداريم.در اسلام، جنگ براي كسب قدرت و ازدياد ثروت شديداً محكوم شده است. اصالت در اسلام همان «صلح» و استفاده از روش هاي مسالمت آميز و دعوت به اصول مشترك است. خداي متعال در قرآن مي فرمايد: اي كساني كه ايمان آورده ايد، هنگامي كه در راه خدا گام برمي داريد (و به سفري براي جهاد مي رويد) تحقيق كنيد و به كسي كه اظهار صلح و اسلام مي كند نگوييد مسلمان نيستي به خاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا و غنايمي به دست آوريد زيرا غنيمت هاي

بزرگي در نزد خدا (براي شما) است... .» (نساء: 94)اسلام، جنگي را مشروع مي داند كه يكي از هدف هاي ذيل را تحقق بخشد: پيكار براي كسب آزادي، جلوگيري از نقض پيمان، از بين بردن موانع دعوت منطقي به اسلام و گرايش به آن براي كساني كه مي خواهند به آيين حق بگروند ولي به وسيله قدرت ها محدود شده اند: (وَ مَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَ_ذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً)(نساء: 75) و چرا كه در راه خدا و در راه ]آزاد سازي[ مردان و زنان و كودكان مستضعف _ كه مي گويند پروردگارا ما را از اين شهري كه اهلش ستمگرند خارج فرما و از سوي خويش براي ما ياري و ياوري بگمار _ كارزار نمي كنيد؟بنابراين، نامه هايي كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، به عنوان دعوت اسلام به امرا، سلاطين، رؤساي قبايل و شخصيت هاي برجسته معنوي و سياسي نوشته است، از شيوه مسالمت آميز دعوت او حكايت مي كند. قريب 185 نامه، از متون نامه هاي پيامبر كه براي تبليغ و دعوت به اسلام و يا به عنوان «ميثاق و پيمان» نوشته است در دست مي باشد.(15)همه اين نامه ها حاكي از آن است كه روش اسلام در دعوت و تبليغ، منطق، و برهان بوده است، نه جنگ و شمشير. نصايح، اندرزها، تسهيلات و نرمش هايي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در موقع بستن پيمان با ملل مذاهب مختلف از خود نشان دادند، گواهي زنده بر اين

مطلب است كه پيشرفت اسلام زاييده نيزه و شمشير نبوده است.پانوشت ها؛_ على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1373، دوره جديد، ج 8، ص 12243.2_ ر. ك. مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372، ج 1، ص 36.3_ ابى جعفر محمّدبن جرير الطبرى، تاريخ طبرى، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربى،ج3،ص 56.4_ مصطفى دلشاد تهرانى، پيشين، ج 3، ص 75.5_ ر.ك. مارسل بوازار، انسان دوستى در اسلام، ترجمه محمّدحسن مهدوى اردبيلى و غلامحسين يوسفى، تهران، طوس، 1362، ص 179.6_ براى مطالعه اسامى و شرح حال اين هيأت ها ر.ك. محمّد ابوزهره، خاتم پيامبران، ترجمه حسين صابرى، چ دوم، مشهد، آستان قدس رضوى، 1375، ج 3، ص 453_542.7_ ر. ك. رسول جعفريان، تاريخ سياسى اسلام تا سال چهلم، قم، در راه حق، 1366، ص 217.8_ على احمدى ميانجى، مكاتيب الرسول(صلى الله عليه وآله)، تهران، يس، 1363، ج 1، ص 97 / ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 2، ص 452.9_ على احمدى، پيشين، ج 1، ص 100_101.10_ همان / جعفر سبحانى، فروغ ابديت، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1372، ج 2، ص 214.11_ على احمدى، پيشين، ج 1، ص 109.12_ جعفر سبحانى، پيشين، ج 2، ص 229 / على احمدى، پيشين، ج 1، ص 120.13_ محمّدبن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر و دار بيروت، 1957 م، ج 1، ص 259.14_ على احمدى، پيشين، ج 1، ص 128_129، به نقل از: محمّدبن جرير طبرى، پيشين، ج 2، ص 294 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 398.15_ براى ملاحظه نامه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نك. به:

على احمدى، پيشين / حميداللّه حيدرآبادى، الوثاثق السياسية.

*http://www.rasoolazam.com/fa/data/86/12/000129.php

مهندسي فرهنگي در عصر امام باقر

(عليه السلام) ... culturalضرورت الگوبرداري از پيامبرانعلي رضائي

● ضرورت الگوبرداري از پيامبرانقرآن به سرگذشت شماري از پيامبران پرداخته كه تعدادشان از عدد سي نيز تجاوز نمي كند. اين گروه منتخب درحالي از سوي قرآن مطرح مي شود كه شمار پيامبران الهي در طول تاريخ بشري از آدم(ع) تا خاتم(ص) به تعبير مشهور بيش از يك صد و بيست و چهار هزار مي باشد. انتخاب و گزينش اين شمار اندك خود بيانگر اموري چند است.در آيات قرآني به مردم و مومنان فرمان داده شده تا به رسالت ايشان ايمان آورده و بي هيچ تفرقه اي آنان را بزرگ شمارند و ارج نهند. از آنها پيروي كرده و به عنوان «منعم عليهم غيرمغضوب و غيرگمراه» از راه راستشان پيروي كنند. با اين همه، يادكرد سرگذشت شماري بسيار اندك، به اين معناست كه ايشان مجموعه كامل و جامع هستند كه زندگي انسان را مي توانند تبيين كنند.هر عنصري را كه در زندگي انسان و سرنوشت آدمي تاثيرگذار است مي توان در اين مجموعه گزينشي قرآن يافت. زندگي و سرگذشت آنان نه تنها بيانگر تمامي جزئيات زندگي بشر و حالات و مقتضيات پيش روي ايشان است بلكه حالات متعدد هر فردي را نيز روشن مي كند. از اين روست كه اين شمار از پيامبران به عنوان الگوي زندگي فردي و جمعي بشر مطرح شده و از مردمان خواسته شده تا در حالات مختلف زندگي و يا در شرايط و مقتضيات زندگي جمعي از نظر فرهنگي و سياسي و اجتماعي و خانوادگي و اقتصادي از روش و شيوه آنان استفاده شود.

به اين معنا كه انسان درهر حالت و شرايطي كه قرار گيرد نمونه هايي از آن را مي توان در گزارش هاي قرآن يافت و از آن بهره گرفت. هرچند كه هرشخصي به جهت چيرگي بعدي از ابعاد و خصوصيات فيزيكي و رواني و شخصيتي، گرايش به نوع خاصي از زندگي دارد. به عبارت ديگر برخي اصولا شخصيتي همانند حضرت موسي(ع) و يا يوسف(ع) دارند و از نظر شخصيتي گرايش و تمايلاتي از نوع تمايلات آن حضرات(ع) نشان مي دهند. بطور مثال عده اي روش زندگي شان با غلبه شخصيتي موسي(ع)، موسوي است. علامه آيت الله حسن زاده آملي در درس هاي فصوص الحكم و مصباح الانس از اين حالت به «علي قلب موسي(ع)» تعبير مي كرد. به اين معنا كه شخصيت ايشان براساس شخصيت موسي(ع) شكل گرفته و متمايل به اين نوع زندگي است.به هرحال زندگي پيامبراني كه در قرآن بيان شده به معناي مجموعه جامع و كاملي است كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي خويش مي تواند آن را سرمشق خود قرار دهد. البته در آيات قرآني بخشي از زندگي پيامبران نقد شده و از انسان ها خواسته شده كه اين بخش را الگوي خويش قرار ندهند. به عنوان نمونه از مردم خواسته شده تا حضرت ابراهيم(ع) را سرمشق خويش قرار دهند مگر در مسئله استغفار كردن براي مشرك؛ زيرا آن حضرت به آزر عموي خويش كه سرپرستي وي را به عهده داشت وعده مي دهد كه در پيشگاه خداوند براي او استغفار و درخواست آمرزش كند. يا در داستان حضرت يونس(ع)و پيروي از وي را درباره عدم انجام وظيفه پيش از

اذن خروج، نقد مي كند و به مسئله ابتلاء و گرفتاري او دراين زمينه اشاره مي كند كه به جهت آن كه پيش از اذن خروج، از شهر بيرون رفته و مردمان را به خود واگذاشته بود گرفتار نهنگ و اسارت چهل روزه مي شود تا اينكه به توبه از آن رهايي مي يابد. اين گزارش هاي قرآني به اين معناست كه انسان چگونه مي بايست در زندگي فردي و اجتماعي خويش از سرمشق هاي عيني و ملموسي چون پيامبران و اوليا استفاده كند.زندگي امامان معصوم همانند لقمان حكيم(ع) و خضر (ع) و پيامبران خدا، الگوي زندگي ماست. بازخواني زندگي آن حضرات(ع) مي بايست تنها به ا ين معنا باشد كه علي قلب هر يك از ايشان حركت كرده و زندگي خويش را سامان دهيم. در نوشتار كوتاه حاضر، با نگاهي گذرا به زندگي امام باقر(ع) تلاش مي شود تا نقش ايشان در مهندسي فرهنگي امت اسلام بازشناسي شده و راهكارها و موقعيت و وضعيت زمان آن حضرت بازخواني شود.● عصر آشوبامام باقر(ع) در حادثه كربلا چهار و يا پنج ساله بود، بنابراين مي توان گفت كه آن حضرت متولد سال 56 و يا 57 هجري است. حادثه كربلا رخدادي عظيم در زندگي امامان(ع) و امت اسلامي است. اين رويداد بسياري از معادلات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و نظامي را به هم ريخت. دولت اموي از آن پس در سراشيب سقوط قرار گرفت و آشوب و هرج ومرج همه كشورهاي اسلامي و مرزهاي خلافت سلطنتي را دربرگرفت.دولت هاي چندي شكل گرفت و جنگ و درگيري ميان آنان امنيت اجتماعي را به شدت كاهش داد و ترور

و قتل هاي بي دليل و سياسي و مذهبي افزايش يافت و بطور كلي عصر پس از رخداد عاشورا، عصر متاثر از آن شد و قيام هاي پياپي در مكه و مدينه و كوفه و جاهاي ديگر اركان خلافت سلطنتي را سست كرد.امام باقر(ع) در اين شرايط رشد كرد درحالي كه حادثه خونين و شهادت جد و خويشان خويش را به چشم ديده و خواري اسارت و سختي ها و دشواري هاي سفر اسارت از كربلا تا كوفه و تا شام را چشيده بود. بي گمان اين رخداد همان گونه كه در زندگي امت تاثير جدي گذاشته بود در زندگي آن حضرت نيز تاثيرگذار بوده است.امام سجاد(ع) در زماني به امامت رسيد كه شرايط، اجازه هرگونه فعاليت را از وي سلب كرده بود. به كارگيري شيوه دعا براي بيان مطالب و آموزه هاي ديني خود بيانگر تشديد فشارها از سوي حكومت برضد رهبري آن حضرت(ع) بود. حضرت سجاد(ع) هرچند اجازه يافت كه به مدينه بازگردد ولي در شرايط بسيار سخت به نوعي در بازداشت خانگي قرار داشت. يزيد و پس از آن امويان كوشيدند تا با بازداشت خانگي و مهار شديد آن امام از هرگونه گسترش قيام جلوگيري كنند. بي گمان تلاش هايي كه ازسوي برخي از رهبران سياسي آن زمان به عنوان انتقام از خون امام حسين(ع) انجام مي شد مي توانست تزلزلي در اركان حكومت اموي ايجاد كند ولي اين قيام ها نمي توانست مشروعيت نظام را تهديدكند؛ زيرا مدعيان خلافت تفاوت چنداني از نظر مردم با حاكمان و خلفاي وقت نداشتند. همان اندازه كه حكومت از مشروعيت بهره مند بود آنان از

آن مقدار هم كم بهره تر بودند؛ زيرا ابزارهاي تبليغاتي قوي اي در دست نداشتند. اگر كسي و مجموعه اي مي توانست و اين قدرت را داشت تا حكومت اموي را از مشروعيت ساقط كند، امام سجاد(ع) و خاندان بني هاشم بودند، ديگران از نظر مردم و حكومت خود يا مدعيان بودند و يا افرادي خارجي كه برضد حكومت وقت قيام كرده اند. از اين رو حضرت امام سجاد(ع) و بني هاشم به عنوان دشمنان فعلي و يا بالقوه حكومت به شمار مي آمدند از اينرو كنترل آنان تشديد مي شد. آن حضرت دراين شرايط حتي نتوانست پيام هاي انقلاب حسيني را جز در مقطعي خاص بيان كند و همين كه به مدينه بازگردانده شد، تحت بازداشت قرار گرفت و هرگونه رفت و آمد و سخنانش به عنوان تهديد دولت قلمداد شد. اين گونه است كه فرصت آن نيافت تا به مهندسي كامل بپردازد. دراين زمان او تنها توانست از راه دعا و نيايش شمار اندك ياران وفادار به نظام ولايي را حفظ كند. البته روش و شيوه اي كه ايشان انتخاب كرد درعصر پس از وي آثار خود را نشان داد. همين ياران اندك با بهره گيري از شيوه دعا و اطلاعاتي كه از اين راه درباره نظام حق و دولت ولايي منتقل مي شد به دور امام باقر(ع) گرد آمدند.● مهندسي فرهنگي دولت امويدولت اموي نيازمند ابزاري براي مشروعيت بخشي و تداوم مشروعيت حكومت بود. نظام ولايي و فرهنگ اسلامي كه علويان تبليغ مي كردند مشروعيت آنان را تهديد مي كرد. آنان كه به عنوان انتقام از قاتلان خليفه گرد آمده بودند اكنون

نيازمند آن بودند كه خلافت سلطنتي خويش را توجيه كنند و به آن مشروعيت بخشند.قيام كربلا بسياري از تلاش هاي معاويه در مشروعيت بخشي حكومت اموي را مخدوش ساخته و متزلزل كرده بود. اكنون مي بايست دوباره با مهندسي جامع فرهنگي، مشروعيت تازه اي به خلافت سلطنتي داده مي شد. بهره گيري معاويه از احاديث سازي و نسبت دادن آن به پيامبر و يا استفاده از روش هاي بني اسرائيل و اسرائيليات، ديگر كارايي لازم را نداشت.جبرگرايي كه معاويه آن را تبليغ مي كرد پذيرش هر دولت ظالم و ستمگري را براي مردم آسان مي كرد ولي اين به تنهايي ثبات دولت اموي را تضمين نمي كرد. هر دولتي چون دولت مختاري يا دولت زبيري نيز مي توانست از آن بهره گيرد. در اين زمان، فرهنگ ها و اقوام مختلف به اسلام روي آورده بودند و مرزهاي جغرافياي اسلام از سند و آمودريا گذشته و از آفريقا و شاخ آفريقا فراتر رفته بود. فرهنگ ها و افكار و نظريه هاي حقوقي و اقتصادي ديگري در جامعه اسلامي گسترش يافته بود. تبادل فرهنگي موجب شده بود تا نظام حقوقي روم و نظام اقتصادي يهودي و نظام تفكري عرفان مسيحي اسكندريه و تصوف بودايي شرقي وارد حوزه فرهنگي اسلام شود.امويان مي كوشيدند تا با ايجاد بحث هاي علمي، نوانديشي ديني را تقويت كنند. بحث هايي كه امروز درباره تجربه ديني و كلام الهي و كلام جديد مطرح مي شود در آن دوره نيز به شدت رواج يافته بود. بحث اختيار و جبر و يا مخلوقيت قرآن و يا كلام نفسي و يا نزول كلامي قرآن و مانند

آن مباحثي بود كه به شدت در جامعه ترويج داده مي شد.نوانديشي ديني به احزاب اموي اين فرصت را داد تا به كمك عناصر بيروني ديني به خواسته هاي خويش دست يابند. دولت اموي، مهندسي فرهنگي اي را در نظر داشت كه بي شباهت با مهندسي فرهنگي امروز تابوي فرهنگي نيست. هدف از همه اين ها چيزي جز بيرون راندن تفكر ولايي و نظام فرهنگي ناب اسلام نبود كه بر امامت و عدالت تأكيد داشت.در اين دوره فشارهاي بي اندازه نژادپرستي عربي از سوي معاويه و دولت اموي، واكنش نژادي اقوام ديگر را به دنبال داشت. تأكيد بر اقوام و قوميت هاي نژادي موجب مي شد تا همگرايي كاهش يابد و دولت اموي خود را كم تر درگير كند. نيروها و سرمايه هاي بسياري در جنگ هاي فكري مذهبي و تفكري هزينه مي شد و به تحليل مي رفت.دولت اموي توانست با بهره گيري از مهندسي جديد و آوردن ترجمه هاي متون آرامي و پهلوي و تفكرات پيش از اسلامي، فرهنگ اسلامي را به چالش بكشاند. در اين دوره است كه مسئله تصوف و جبرگرايي و فلسفه غربي آرامي و مانند آن حيات فرهنگي اسلام را تهديد مي كند.نظام ولايي كه بر پايه مهندسي فرهنگي اسلام برقرار شده بود اين گونه خود را در خلا مي يافت. هر نظامي بي پشتوانه فرهنگي نمي تواند ايجاد و يا پا بر جا بماند. اكنون فقه و حقوق از فقه و حقوق اسلامي به مراتب دورتر شده بود. عناصر فرهنگي ديگر از اقوام و فرهنگ هاي غيراسلامي جايگزين عناصر فرهنگي اسلام شده و نظام ولايي جايگاهي در تفكر

مردم نداشت.اين گونه است كه امام باقر(ع) خود را در جايي مي بيند كه مي بايست به ترسيم نظام فرهنگي جامع و كاملي بپردازد كه با شرايط و مقتضيات زمان خود هماهنگي و سازگاري داشت.مباحث فلسفي و عرفاني و صوفي و نظام هاي حقوقي رومي و ايراني و نظامي اقتصادي غربي و شرقي، جامعه اسلامي را از اسلاميت بيرون برده و تنها نامي از آن بر جاي گذاشته بود. اين نظام فرهنگي جديد به هدف مشروعيت بخشي به نظام سياسي خلافت سلطنتي ايجاد شده و در جامعه ريشه گرفته بود.● مهندسي فرهنگي امام باقر(ع)امام باقر(ع) در اين شرايط كوشيد تا نظام فرهنگي اسلامي را بازسازي و باز توليد كند. شرايط به گونه اي بود كه همه عناصر اسلامي به شكل التقاطي از محتوا تهي شده بود. واژگان، اسلامي بود ولي محتوا همان عناصري را القا مي كرد كه در نظام فرهنگي و حقوقي غربي و شرقي وجود داشت.در اين دوره امام با بهره گيري از شرايط فراهم آمده هرج و مرج و آزادي انديشه و بيان توانست با گردآوري كساني كه به نظام ولايي وفادار بودند نظام فرهنگي اسلام را بازسازي كند و به اصلاح امت جد خويش به شكلي ديگر اقدام كند.امام باقر(ع) كوشيد تا نظامي جامع و كامل را دوباره بازسازي كند كه هم در واژگان و هم در محتوا از اسلام قرآني بهره مند بود. اگر نظامي را كه امويان در حوزه هاي مختلف فرهنگي سياسي و اجتماعي و حقوقي پديد آورده بودند نظامي جامع و كامل بود كه مشروعيت نظام خلافت سلطنتي را تضمين و توجيه مي كرد، امام باقر(ع) نيز

نظامي را پي ريزي كرد كه اين گونه جامع و كامل بود.از اين روست كه امام باقر(ع) طبق وعده پيامبر(ص)، باقرالعلوم شد. در روايات است كه پيامبر(ع) آن حضرت را باقرالعلوم(ع) و شكافنده دانش ها ناميد. به جابربن عبدالله انصاري فرمود كه سلام آن حضرت(ص) را به محمدبن علي باقرالعلوم برساند و جابربن عبدالله در سن شش سالگي به ملاقات آن حضرت مي رود و در كوچه هاي مدينه زماني كه باقرالعلوم سرگرم بازي بوده سلام رسول خدا(ص) را به ايشان مي رساند. امام(ع) در حوزه كلام كه عهده دار دفاع و پاسداري از مرزهاي عقيده و ايمان است شاگرداني بزرگ و نام دار تربيت مي كند. شاگرداني كه بتوانند در برابر تفكرات رومي و يوناني و غربي و هم چنين شرقي از ايراني و هندي بايستند و پاسدار مرزهاي تفكرات ناب اسلامي و قرآني باشند.● مهندسي تمدنيدر حوزه علوم و فنون روز نيز اين گونه عمل مي كند و تنها به نيازهاي صرف ديني نمي پردازد؛ زيرا نظام مهندسي ايشان مي بايست عهده دار مهندسي تمدني باشد و تمدن بي علوم و دانش هاي انساني، ممكن و شدني نيست. بازسازي مهندسي تمدني ايشان بر پايه اسلام و قرآن انجام مي شد و در همه عناصر خود حتي در شيمي و فيزيك و جغرافيا و نجوم عناصر نشانه و آيه بودن را با خود حفظ مي كرد.امام نمي خواهد تمدني را بسازد كه تنها دنياي آدمي را آباد كند بلكه بايد متوجه هدف آفرينش و هستي باشد. از اين رو در همه علوم عناصري از دين را به گونه اي وارد مي كند كه شخص

در دانش جويي خويش آيه و نشانه بودن را همزمان ادراك و فهم كند. اين مسئله موجب مي شود كه دانش هايي كه به شاگردان منتقل مي كند عناصري از دين اسلام و حكمت قرآني را همراه داشته باشد و شخص هرگز از خدا غافل نشود.● فقه و حقوق وارداتي، جايگزين فقه نبوياز آن جايي كه گسترش دولت و مرزهاي جغرافيايي نيازها و شرايط جديدي را پديد مي آورد نظام خلافت سلطنتي براي جايگزين كردن و پاسخ دادن به نيازها و شرايط، از فقه و حقوق رومي و ايراني بهره مي گرفت. اين مسئله موجب شد تا فقه اسلامي از اصالت و مركزيت بيرون رود و فقه و حقوق رومي و ايراني در بسياري از امور به ويژه در حوزه امور دولت و نظام سياسي و اجتماعي، خود را بر جامعه تحميل كند. به نظر مي رسد كه همين مسئله موجب شد تا در اين عصر و عصر صادق(ع) مكاتب فقهي متعددي پديد آيد و حتي برخي با تشديد مخالفت ها خواهان بازگشت به عصر فقه نبوي شوند و براي رهايي از مشكلاتي كه پديد آمده بود به ظاهر فقه نبوي بسنده كنند.تفكر اشعري در حوزه انديشه و اعتقادات و تفكر ظاهري در فقه و حقوق واكنش طبيعي به اين فرآيند رومي و ايراني شدن فقه و حقوق اسلامي و يا اعتقادات مردم بود. قياس گرايي حنفي نيز پاسخي بود به نياز دولت مردان در حوزه فقه و حقوق. از اين روست كه امام باقر(ع) و نيز امام صادق(ع) به بازسازي فقه و حقوق برپايه وحي مي پردازند.در اين دوره دو جريان ديگر پديد مي

آيد. جرياني افراطي كه مي كوشد براي مقابله با تهاجم فرهنگي غربي و ايراني حمايت شده از سوي دولت اموي به عناصر ظاهري عصر نبوي بازگردد و جرياني ديگر كه مي كوشد تا با عقل گرايي افراطي، خود را از مشكلات و تهاجمات فرهنگي برهاند. از اين رو دو جريان اعتزال و اشعري با نمودها و نمادهايي در حوزه ظاهرگرايي و قياس گرايي، خودنمايي مي كند.در مقابل اين جريان هاي به ظاهر اسلامي، مهندسي فرهنگي و جامع امام باقر قرار مي گيرد كه بر پايه اصول اسلامي و اعتدال قرار دارد. ازاين رو هم عقل گرايي اعتزالي را در بخشي با خود همراه دارد و هم ظاهرگرايي حديثي را به كار مي گيرد. اين گونه است كه مهندسي فرهنگي امام باقر (ع) و فرزندش از جامعيت و كمالي برخوردار مي گردد و نظام ولايي را دوباره بر اين اساس بازسازي مي نمايد تا بتواند در جريان سياسي و نظام فعال آن نقش مثبت و تاثيرگذاري را ايفا كند به گونه اي كه در عصر امام موسي كاظم (ع) و عصر امام رضا(ع) نظام ولايي با مهندسي كامل آن حضرات (ع)، تاثيرات خود را به روشني نشان مي دهد.به هر حال چنان كه گفته شد هر يك از امامان(ع) همانند هر يك از پيامبران، در شرايط و مقتضيات خاص قرار داشتند و به شكل كامل و درست وظيفه خود را عمل كرده اند. بازخواني سرگذشت و تحليل زندگي آنان مي بايست همانند بازخواني زندگي پيامبران(ع) در قرآن انجام شود و با توجه به شرايط زندگي آنان و مناسبات اجتماعي و فرهنگي و مانند آن از هر

يك از آموزه هاي آنان در جريان مهندسي زندگي و تمدني خويش بهره گيريم. از اين رو به نظر مي رسد كه زندگي هر يك از اين الگوهاي عيني مي تواند در شرايط مختلف و متضاد، فرد و يا جامعه را به سرانجام رساند. بر ماست كه با بازخواني درست زندگي و شرايط آنان و وضعيت و نيازهاي جامعه امروز، از روش ها و راهكارهاي پيشنهادي و عملي آنان استفاده كنيم. اين گونه است كه به درستي از آنان در زندگي اسوه گرفته ايم.منبع: روزنامه كيهان

مدير معصوم

! مدير راستين انسانيت و آزادگي مهدي جان خدا كند كه بيائي!

In Islamic eschatology the Mahdi( transliteration: ,  Mehdi "Guided One") is the prophesied redeemer of Islam .....................................................................................................................................................................

امام مهرباني ها

محبوب رضاست هر كه دل ريش تر است         از كعبه صفاي اين حرم بيشتر است Ali ibn Musa al-Rida(Arabic Commonly known as, Ali al-Rada) (Eleventh of Dhu al-Qi'dah, 148 AH – Seventeenth of Safar, 203 AH) (Approximately: January 1, 765 AD - May 26, 818 AD) was the Seventh descendent of the Islamic prophet Muhammad and the eighth Shī'a Imām. His given name was Ali ibn Masa ibna Ja'far. In Persian, he is known as, Imam Reza

اسلام و دموكراسي

... islamdemocracyدر گذشته پيوند ميان دين و دموكراسى چندان مورد سؤال نبودحمزه على وحيدى منش

در گذشته پيوند ميان دين و دموكراسى چندان مورد سؤال نبود؛ چرا كه عنصر اصلى دموكراسى خصلت ضد استبدادى و مردمى بودن آن بود. هيچ حكومتى نمى توانست رضايت مردم را جلب كند مگر آن كه به آداب، سنن و باورهاى آنها احترام بگذارد و در جهت بر آوردن خواست هاى دينى مردم در كنار ساير خواست ها تلاش نمايد. اما امروزه برخى با كم رنگ جلوه دادن عنصر فوق، سكولاريسم را ركن ركين دموكراسى قلمداد مى كنند، آنگاه با مشكل ناسازگارى دين و دموكراسى مواجه مى شوند و در نهايت به اين قضاوت مى رسند كه حكومت دينى نمى تواند دموكراتيك باشد.نگارنده در اين مقاله تلاش كرده است تا نشان دهد اين مشكل كاملاً تصنّعى و غير علمى است؛ نه سكولاريسم از اصول دموكراسى است و نه دين با دموكراسى ناسازگار است.واژه هاى كليدى:دين، اسلام، دموكراسى، مردم سالارى.دموكراسى دموكراسى واژه يونانى و در لغت به معناى حكومت مردم است. و در اصطلاح، با داشتن انبوهى از معانى، ضديت آن با حكومت هاى «فرد سالار»،(Monocracy) «اريستوكرات»(Aristocracy) (حكومت اشراف) و اليگارشى(Oligarchy) مهم ترين معرف آن است. بنابراين دموكراسى

نظامى است مردمى يعنى در خدمت عموم مردم نه صنف، فرد يا طبقه خاص. تاريخ دموكراسى نشان دهنده اعمال دو مدل از اين نوع حكومت بوده است: مدل مستقيم كه يونان باستان اجرا مى شد و غير مستقيم كه امروزه اعمال مى گردد.در مورد وجهه دموكراسى گفته مى شود: اقبال و ادبار به دموكراسى هميشه يكسان نبوده تا اواخر قرن نوزدهم غالباً نگاهها به آن منفى بود. افلاطون از پيشگامان نقد دموكراسى آن را حكومت جهال ناميد و به شدت با آن مخالفت نمود. ارسطو با ديده ترديد بلكه بدبينى به آن مى نگريست و در تقسيم بندى حكومت ها آنرا در رديف حكومت هاى نامطلوب جاى داد. او «دموكراسى را حكومتى مى دانست كه فقط به صلاح تهيدستان نظر دارد. در تأمين صلاح عموم نمى كوشد» اين مفهوم از قرن نوزدهم به ادبيات سياسى غربى بازگشت. گرايش مجدد به دموكراسى تقريباً زمانى آغاز شد كه نظريه حق الهى حكومت مورد توجه قرار گرفت. هابز در كتاب لوياتان اين نظريه را به سخره گرفت و به شدت رد كرد.2 او نظريه قرارداد اجتماعى را به عنوان نظريه بديل آن مطرح كرد كه حكومت حق مردم است نه حق خدا؛ مردم مى توانند اين حق را به هركس كه بخواهند بسپارند.3 هابز لباس تقدس را از تن حكومت در آورد و آن را زمينى و بشرى ساخت. لاك و روسو - كه از اصحاب قرارداد اجتماعى به حساب مى آيند - نيز تأثير بسزايى در پيشبرد انديشه دموكراسى ايفا كردند. با اين حال دموكراسى مدرن ليبرال در عرصه نظريه پردازى بيشتر مديون جان استوارت ميل و پيروان اوست. او نهاد نمايندگى را از عناصر دموكراسى برشمرد و دموكراسى

غير مستقيم را تئوريزه كرد. در اين سيستم نمايندگان منتخب شهروندان به جاى آنها نقش ايفا مى كنند و زمام امور حكومت را به دست مى گيرند.محبوبيتى كه دموكراسى طى قرون اخير به ويژه در قرن بيستم پيدا كرده، بى سابقه است. تا جايى كه كمتر سياستمدار و حتى انديشمندى حاضر مى شود آن را به كلى رد كند. حتى مستبدترين نظام هاى سياسى در تلاشند با اتخاذ برخى از نمادهاى آن، از جمله تشكيل پارلمان و انجام انتخابات صورى، حكومت خود را دموكراتيك معرفى كنند. البته تفسيرهاى دموكراسى از يونان باستان تاكنون بسيار متنوع بوده است. به قول ديويد هلد «تاريخ انديشه دموكراسى بغزنج و تاريخ دموكراسى ها گيج كننده است».4 هر فرهنگ و جامعه اى، معناى خاصى را از آن اراده مى كند. «همين حالا دموكراسى انگليسى و آمريكايى با دموكراسى فرانسوى يا ايتاليايى و حتى ايرلندى فرق دارد».5حسين بشيريه نظريات دموكراسى را در سه گروه عمده دسته بندى كرده است:1. دموكراسى به معناى حكومت اكثريت مردم، 2. دموكراسى به معناى حكومت قانون و 3. دموكراسى به معناى حكومت متناوب چندين گروه. دموكراسى اكثريتى همان ديدگاه كلاسيك درباره دموكراسى است كه به آراى ژان ژاك روسو بر مى گردد. براساس اين ديدگاه اكثريت هيچ گاه اشتباه نمى كند. دموكراسى به اين معنا مظهر اراده اكثريت مردم است... برخى ديگر جوهر دموكراسى را در حكومت قانون مى دانند. از اين نگاه قدرت اساساً خطرناك است و بايد به قانون محدود شود. حكومت خوب حكومت محدود است، اما اراده اكثريت محدوديتى بر قدرت محسوب نمى شود، بلكه ممكن است كار را به خودكامگى اكثريت بكشاند... اكثريت بايد به وسيله نهادهاى قانونى كنترل شود... دموكراسى نه حكومت مستقيم توده ها

يا اكثريت مردم، بلكه وسيله اى براى مشورت با اكثريت در جهت حفظ منافع افراد و اقليت هاست. برخى ديگر از نظريه پردازان معاصر جوهر دموكراسى مدرن را رقابت ميان چندين گروه قدرت مى دانند.6ديويد هلد در يك برداشت كلى و جامع از تعريف هاى ارائه شده از دموكراسى مى نويسد:تقريباً كليه نظريه پردازان تجربى، به رغم اختلاف نظرهايى كه با يكديگر دارند دموكراسى را مجموعه اى از ترتيبات نهادى تعريف مى كنند كه يك بافت سياسى غنى از گروه هاى همسود پديد مى آورد و امكان نفوذ و انتخاب رهبران سياسى و حكومت اقليت هاى متعدد را ممكن مى سازد.»7دين 8«دين» در لغت در معانى متعددى از جمله طاعت، جزا و قرض به كار رفته است. در معناى استعارى نيز به معناى اطاعت از شريعت استعمال شده است.9 مفاهيمى كه براى دين بر شمرده شده قابل احصا نيست؛ از اين رو در اين جا تعريف هاى ارائه شده از آن را در سه گروه دسته بندى كرده و مفهوم مورد قبول خود را از آن روشن مى كنيم:1. عده اى دين را چنان گسترده معنا كرده اند كه هر آيينى را ولو اعتقاد به خدا نيز در آن مطرح نباشد در بر مى گيرد؛102. برخى ديگر دين را تا حد احساس تنزل داده اند؛113. گروهى اعتقاد به توحيد، معاد و نبوت را شرط دين دارى مى دانند.12قرآن كريم درباره دين و به طور خاص اسلام مى فرمايد:انَّ الدَّينَ عِندَاللَّهِ الاِسلاَمُ؛13 در حقيقت دين نزد خدا همان اسلام است.وَمَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ دِيناً فَلَن يُقبَلَ مَنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخَاسِرينَ؛14 و هر كه جز اسلام دينى ديگر] جويد هرگز از وى پذيرفته نشود و وى در آخرت از زيانكاران است.وَ مَن أحسَنُ دِيناً مَّمَّن

أسلَمَ وَجهَهُ لِلَّه وَ هُوَ مُحسِنُ؛ دين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است.15امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:أولُ الدُّينِ مَعُرِفَتُهَ، و كَمالُ معُرِفَتِهِ التَّصديق بِهِ، و كَمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوُحيده، و كَمالُ تَوُحيدِهِ الاخلاصُ لَهَ؛16 اساس دين، شناخت خداوند است و كمال شناخت او تصديق به وجود اوست و كمال تصديق به وجود او يكتا و يگانه دانستن اوست و كمال اعتقاد به يكتايى و يگانگى او، پرستش اوست.براساس آيات و روايات ركن اصلى دين پذيرش خداوند تبارك و تعالى است و ركن دوم آن، تسليم محض در برابر اوست. مصداق ركن دوم در طول زمان تحول پيدا مى كند؛ قبل از بعثت رسول مكرم اسلام صلى الله عليه وآله وسلم، اطاعت از پيامبران گذشته مصداق تسليم در برابر خدا بود و در بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم تسليم خداوند در اطاعت او منحصر شده است.بنابراين منظور ما از «دين» آيينى است كه از جانب خداوند به واسطه رسول مكرم اسلام بر بشر عرضه شده و نحوه ارتباط بشر با خويشتن، با خدا، با اجتماع و با طبيعت را ارائه داده و توسط ائمه اطهارعليهم السلام تفسير و تبيين شده است. اين دين امروزه تنها «دين» بر حق و تحريف نشده، از طريق قرآن و سنت و عقل در اختيار بشر مى باشد كه با روش مورد قبول شرع، نيازهاى فردى و اجتماعى در هر زمان به دست فقها استخراج مى شود.اجتماع دين و دموكراسى با توجه به مفاهيم «دين» و «دموكراسى»، در نگاه نخست، ميان آن دو ناسازگارى در حد تناقض احساس مى شود. «دموكراسى» هرگونه محدوديت در حكومت

و دخالت در آن را به خواست انسان منحصر مى كند و از پذيرش دخالت غير انسان در سرنوشت خود شانه خالى مى كند. واژه مردم سالارى خود گوياى اين نكته مى باشد كه در اين نظام سياسى «مردمْ» سالار و سرور بوده و در رأس حكومت جاى دارند. خواست آنها ملاك مشروعيت نظام است و مشروعيت قوانين مديون رضايت مردم است. بر فرض كه مشروعيت به حقانيت تعريف شود، اين مردم هستند كه حق و باطل را تعيين مى كنند. هر نظامى كه مردم به آن روى آورند حق است و هر نظامى را كه آز آن روى برگردانند از حقانيت ساقط مى شود. با رأى با واسطه و بى واسطه آنها سران نظام و كليه مسئولان حكومت انتخاب مى شوند و با روى گردانى آنها بايد از قدرت خلع شوند. در حالى كه اسلام هم مشروعيت اصل نظام سياسى و هم مشروعيت مجريان و كليه دست اندركاران نظام را، الهى مى داند. اساساً از نظر اسلام هيچ منبع مشروعيتى به غير از خداوند وجود ندارد. او حاكم على الاطلاق است «انِ الحُكمُ الَّا لِلّهِ».17 مشروعيت در اسلام، امر واقعى و حقانى است و حقايق با خواست ها متحول نمى شوند. كسانى حق حكومت دارند كه به صورت مستقيم يا غير مستقيم مأذون از طرف خداوند باشند. حكومتى كه در رأس آن ولى فقيه قرار گرفته، با واسطه ائمه عليهم السلام و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به خداوند مى رسد با اين توصيف چگونه مى توان حكومت دينى را نظام «مردم سالار» خواند؟در اين جا دو پاسخ را ارائه مى كنيم.پاسخ اول: همچنان كه از سؤال به روشنى بر مى آيد در آن سكولاريسم و امانيسم به عنوان عناصر دموكراسى

پيش فرض گرفته شده و آنگاه دين در مقابل دموكراسى قرار گرفته است؛ ولى سؤالى كه مطرح مى شود اين است كه آيا اين تقابل تصنعى نيست؟ آيا در مفهوم دموكراسى واقعاً امانيسم و سكولاريسم نهفته است؟ آيا اين مفهوم خود تحميل نوعى ديكتاتورى تحت نام دموكراسى به معتقدان اديان نيست؟ آيا چنين ادعايى از مسلمات است و نيازمند دليل نيست؟ آيا مى توان براى همه اديان نسخه واحدى پيچيد؟ اگر جامعه اى واقعاً با ادله قطعى عقلى، به اين نتيجه رسيده باشد كه سعادت آنها در گرو پيروى از دين خاصى است و آن دين نه تنها مشوق حضور مردم در عرصه هاى مختلف اجتماعى، بلكه همه را به آن مكلف ساخته باشد، چگونه براى افكار عمومى و افكار خواص قابل توجيه است كه به تمام باورهاى متدينان به آن دين، با شعار «آزادى اديان»، احترام بگذارند ولى به آنها حق ندهند نگاه دينى به دموكراسى داشته باشند و متناسب با فرهنگ خود نظام سياسى خود را شكل دهند؟ اين سؤال در برابر كسانى كه مروج پلوراليزم معرفتى و اخلاقى بوده و به تبع آن بر طبل تساهل و تسامح مى كوبند، بيشتر خودنمايى مى كند. آنها بايد توضيح دهند كه چرا قانون پلوراليزم، تساهل و تسامح، اين عرصه را در بر نمى گيرد؟ اين نظريه هم با معناى لغوى دموكراسى به معناى حكومت مردم بر مردم، ناسازگار است و هم با تلقى عموم نظريه پردازان چند دهه قبل و حتى با ديدگاه بسيارى از نظريه پردازان كنونى در جهان عرب همخوان نيست.به نظر مى رسد در وراى اين اشكال تراشى ها انگيزه هاى سياسى نهفته است. اگر به تاريخچه دموكراسى نظرى بيفكنيم ضديت با دين

را در نهاد دموكراسى نمى يابيم. چنين ويژگى خود با ايجاد پارادوكس، دموكراسى را نفى مى كند. با ملاحظه تعريف هايى كه از دموكراسى شده و به برخى اشاره كرديم روشن مى شود كه دموكراسى مستقيماً در مقابل دين قرار نگرفته است.18 اين تعريف ها على رغم اختلاف هاى جزئى و كلى، وجه مشترك شان آن خصلت ضد استبدادى و پذيرش فى الجمله حق مردم در حكومت است. از اغلب تعريف ها بر مى آيد رضايت مردم از حكومت عنصر اصلى دموكراسى مى باشد.بعد از انقلاب اسلامى به منظور طرد ايران از جرگه كشورهاى دمكراتيك كه در حال بدل شدن به الگويى مناسب براى تلفيق دين و دموكراسى براى جهانيان به ويژه مسلمانان بود، نظريه پردازان غربى تلاش كردند تا با معرفى ليبرال دموكراسى به عنوان تنها مدل دموكراسى، در اذهان جهانيان چنين وانمود كنند كه تلازمى ضرورى و پايدار ميان ليبراليسم و دموكراسى وجود دارد و تفكيك آنها امرى محال و ممتنع است.بعد از پيروزى اسلام گرايان در الجزاير و روى كار آمدن دولت كودتا با حمايت دولت هاى غرب، اين تبليغات دوباره اوج مى گيرد. آنها در علت همكارى خود با دولت كودتا و سرنگونى اسلام گرايان گفتند تلفيق دين و دولت با دموكراسى سازگار نيست و ما به روى كار آمدن انديشه غير دمكراتيك و استبدادى رضايت نمى دهيم. اين تز غير علمى، سياسى بلكه ديكتاتورى توانسته است اذهان بسيارى از مسلمانان را به خود مشغول دارد و برخى را به سوى طرد كامل دموكراسى و عده اى ديگر را به تحويل يا حتى كنار گذاشتن دين به نفع دموكراسى بكشاند.برخى دموكراسى را به اين دليل كه بر انسان محورى و سكولاريسم بنا گشته، با روح خدا محورى اسلام

ناسازگار يافته و رد كرده اند. اينها هرگونه دموكراسى خواهى را در خلاف مسير اسلام ارزيابى مى كنند. در مقابل كسانى كه جهت گيرى فكرى شان به سوى غرب است بدون اين كه به آموزه هاى اسلام در رد سكولاريسم و امانيسم و ضديت كامل اسلام با حكومت استبدادى و خودكامه توجه كنند، به كلى دين را از سياست جدا دانسته تا مانعى پيش رويشان در دموكراسى خواهى نداشته باشند. از سوى ديگر عده اى كه نتوانسته اند انتساب سكولاريسم به اسلام را همانند مسيحيت بپذيرند، چاره را در آن ديدند كه با اصل گرفتن حقانيت دموكراسى سكولار و با توسل به علم هرمنوتيك و ادعاى قرائت هاى مختلف از دين، اسلام را، به گونه اى تفسير كنند كه با دموكراسى راست در آيد.آقاى مجتهد شبسترى مى نويسد:ارزش قانون قطعى لازم الاتباع خداوند كه مخالفان دموكراسى از متروك شدن آن بيمناكند چگونه به دست مى آيد و چگونه معلوم مى شود؛ آيا با توجه به مباحث فلسفى تفسير متون (هرمنوتيك فلسفى) كه خصوصاً در قرن بيستم دامن گسترده است مى توان تفسير معينى از يك متن را تنها تفسير ممكن و درست و معتبر اعلام كرد؟ آيا با توجه به اين مباحث، ديگر معنايى براى «نص» در مقابل «ظاهر» - آن طور كه گذشتگان تصور مى كردند - باقى مانده است؟ هيچ متنى تفسير منحصر به فرد ندارد و از همه متون تفسيرها و قرائت هاى متفاوت مى توان داد و هيچ متنى به اين معنا «نص» نيست... اسلام به هر صورت كه تصور شود گونه اى فهم و تفسير از كتاب و سنت است و هيچ فهم و تفسيرى از كتاب و سنت تا آن جايى كه به انكار نبوت پيامبرصلى

الله عليه وآله وسلم نرسد خروج از اسلام به شمار نمى آيد. همه فهم و تفسيرهاى كتاب و سنت هميشه و از سوى همه كس در افق فرهنگى - تاريخى معينى انجام شده است.19پاره اى از احكام فقهى موجود با دو اصل مهم دموكراسى، مساوات حقوقى همه شهروندان و اصل هدف قانون بايد تأمين منافع همه شهروندان باشد، معارضه دارد؛ مثلاً پاره اى از احكام فقهى از برترى هاى حقوقى مسلمانان يا مردان بر زنان سخن مى گويد، پاره اى از احكام فقهى اگر قانون تلقى شوند، نه منافع همه شهروندان كه منافع عده خاصى را تأمين مى كنند. آيا بايد اين احكام فقهى را كه در شرايط تاريخى معينى نقش خاص داشته اند، قوانين قطعى و ابدى و همه عصرى خداوند اعلام كنيم و با آنها به جنگ دموكراسى برويم...؟20در مقابل اين عده، جمع كثيرى تحت تأثير اين ترفند قرار نگرفته و با ايمان به حقانيت اسلام و باور به توانايى اداره كامل جامعه از سوى اسلام، به دنبال معرفى نظام سياسى مورد نظر اسلام هستند. آنها مروج اين عقيده هستند كه نه اسلام سكولاريسم را بر مى تابد و نه سكولاريسم از ذاتيات دموكراسى است، بلكه دموكراسى در مقابل نظام ديكتاتورى، شيوه و شكل ديگرى از اداره جامعه است، كه مى توان با اصلاح و متناسب ساختن آن با آموزه هاى اسلامى، ساختار حكومت اسلامى را بر اساس آن پايه ريزى كرد.امام خمينى بارها بر اين نكته تأكيد كرده اند كه اسلام نه تنها ضديتى با دموكراسى ندارد بلكه قوياً حامى آن است:ممكن است دموكراسى مطلوب ما با دموكراسى كه در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموكراسى اى كه ما مى خواهيم به وجود آوريم در غرب

وجود ندارد و دموكراسى اسلام كامل تر از دموكراسى غرب است.21جمهورى اسلامى... دموكراسى واقعى است.22«حكومت جمهورى است مثل ساير جمهورى ها، و احكام اسلام هم احكام مترقى و دموكراسى پيشرفته و با همه مظاهر تمدن موافق».23اسلام يك دين مترقى و دموكراسى به معناى واقعى است.24آرى اسلام با دموكراسى نه تنها ضديتى ندارد، بلكه دموكراسى به راحتى از متون اسلامى قابل استخراج است. البته در اين جا توجه به اين نكته اساسى و كليدى - كه در بيانات امام خمينى هم بر آن تأكيد شده - ضرورى است كه دموكراسى مورد تأييد اسلام، منحصر به فرد بوده و با دموكراسى هاى غربى تفاوت كامل دارد؛ در اين دموكراسى ها سكولاريسم به عنوان يك اصل پذيرفته شده است. امرى كه هرگز مورد تأييد اسلام نيست.از جواب كلى امكان جمع دين و دموكراسى كه بگذريم، در اين جا به صورت مشخص روشن مى كنيم كه در ميان معانى فوق العاده زياد «دموكراسى» و «دين»، كدامين برداشت از دين با كدامين مفهوم از دموكراسى سازگار هستند و با تلفيق آنها، مى توان «دموكراسى دينى» را پايه ريزى كرد؟اگر «دموكراسى» را به معناى حكومت مردم بر مردم به معناى حقيقى آن بدانيم، و اعتقاد بر اين باشد كه خواست مردم تنها ملاك مشروعيت است، به گونه اى كه ممكن است نظام «الف» در زمان «ب» مشروع و در زمان «ج» به دليل تحول خواست مردم نامشروع گردد، و يا مشروعيت آن براساس رضايت و عدم رضايت مردم نوسان پيدا كند، دموكراسى بدين معنا تعارض كامل با دين دارد و جمع ميان آن دو، جمع ميان ضدين است. اما اگر دموكراسى به معناى نظامى آزاد و ضد استبدادى باشد

كه در آن حقوق مردم محترم است. و مردم در گزينش برخى از مسؤولان نقش دارند و حاكميت قانون مانع اعمال سلايق است، و بالاخره نظامى است مردمى و در خدمت عموم مردم و نه در خدمت گروه يا فرد خاص، دموكراسى بدين معنا نه تنها برخلاف اسلام نيست بلكه به راحتى از متن آن قابل استخراج است. حكومت اسلامى، حكومتى الهى - مردمى است. حكومت امام و امت است. با حكومت هاى تئوكرات قرون وسطى همان قدر بيگانه است كه با نظام هاى استبدادى و فاشيستى سر ستيز دارد. اگر اين تلقى را از دموكراسى داشته باشيم و دين را به معناى فوق بگيريم، ديگر نبايد از امكان جمع ميان اسلام و دموكراسى سخنى به ميان آوريم، چون جمع فرع بر دوگانگى است. دموكراسى بدين معنا ذاتى حكومت دينى است و غير قابل انفكاك از آن مى باشد؛ به گونه اى كه در حالت عادى، نظام غير مردمى لزوماً غير اسلامى هم خواهد بود.تلقى نخست از دموكراسى (حكومت مردم بر مردم) تلقى كلاسيك است. روسو در كتاب قرارداد اجتماعى چنين تصويرى از دموكراسى را ارائه داده است. دموكراسى به اين معنا به دلايل مختلف از جمله غير عملى بودن آن، تخصصى بودن سياست و حكومت كه توده مردم از آن بيگانه اند و كارنامه بدى كه دموكراسى توده اى و كنترل نشده از خود به جا گذاشته، طرفداران خود را از دست داده است. امروزه اغلب حاميان دموكراسى از معناى دوم آن جانب دارى مى كنند. دموكراسى در اين معنا با انواع فرهنگ ها و نگرش ها قابل جمع مى باشد.ماهيت دموكراسى سياسى به عنوان مجموعه اى از شيوه ها و رويه ها آن را قادر مى سازد كه

خود را با بسيارى از نهادهاى سياسى و اقتصادى تطبيق دهد. آن طور كه تجربه نشان داده است نظام دموكراسى با اشكال حكومتى جمهورى، پادشاهى، نظام هاى دو حزبى و چند حزبى كم و بيش با سرمايه دارى، سوسياليسم و يا دولت رفاه، با انواع مختلف اعتقادات مذهبى و غير مذهبى و با سطح گوناگون پيشرفت هاى آموزشى و رفاه اقتصادى سازگار مى باشد.25دموكراسى به معناى حكومت مردم بر مردم عملاً غير ممكن بوده و تا كنون در هيچ كجا و هيچ زمانى تحقق پيدا نكرده است. آنچه در صحنه عمل ديده مى شود، حكومت اقليت بر عموم جامعه است. اين تعداد اندك نيز يا نماينده اكثريت هستند و يا حتى ممكن است نماينده اقليت باشند. در هر صورت عملاً به جاى حكومت مردم، بزرگترين اقليت از ميان اقليت هاى فراوان قدرت را به دست مى گيرند. در اين باره جان استوارت ميل مى نويسد:عباراتى از قبيل «حاكميت مردم» يا «قدرت مردم بر مردم» حقيقت مسأله را درست بيان نمى كنند، چون آن مردمى كه قدرت اعمال مى كنند با آن مردمى كه قدرت بر آنها اعمال مى شود هميشه يكى نيستند. «حكومت كردن مردم بر خودشان» كه اين همه در پيرامونش گفت و گو مى شود به واقع حكومتى نيست كه در آن هر فردى حاكم بر سرنوشت خود باشد، بلكه حكومتى است كه در آن سرنوشت فرد در جامعه به وسيله بقيه افراد جامعه تعيين مى شود. از آن گذشته جمله «اراده مردم» يا «اراده ملى» عملاً اين معنا را دارد كه اراده «بخشى از مردم» كه شمارشان زيادتر است يا درجه فعاليتشان بيشتر است بايد بر باقى افراد جامعه تحميل شود؛ به عبارت ديگر، زمام

قدرت خلق به جاى اين كه در دست تمام مردم باشد عملاً به دست اكثريت يا به دست آنهايى كه خود را به وسايلى به عنوان اكثريت به جامعه پذيرانده اند مى افتد.26على رغم تبليغات وسيع كه غربى ها عليه جمهورى اسلامى مى كنند و نقش مردم را در آن ناچيز نمايش مى دهند، خود نظام هاى ليبرال دمكرات تمايل چندانى به حضور مردم در سياست ندارند و آن را مخل آزادى فرد مى دانند. بدين جهت شاهد حضور سياسى فوق العاده اندك مردم در نظام هاى ليبرالى هستيم. بيشترين نقشى كه آنها ايفا مى كنند حضور هر از چندگاه در انتخابات است. استفان دى تنسى مى نويسد:در ليبرال دموكراسى هاى مدرن، دموكراسى در نخستين نگاه، اغلب به عنوان فرصتى براى شهروندان به منظور انتخاب آزادانه حاكمان در مقاطع گوناگون و نه اتخاذ تصميمات حكومتى براى شهروندان به حساب مى آيد.27ليبرال ها هميشه به توده مردم نگاه منفى داشته اند و به قول آربلاستر با اكراه به سوى دموكراسى روى آورده اند.28 و كوشيده اند تا تبيين هايى از دموكراسى را ارائه دهند كه نقش توده مردم در آنها به غايت اندك باشد. سعى ليبرال ها بر آن است تا به جاى آن كه به دنبال توده حركت كنند، توده مردم را به دنبال خود بكشانند و جهت حركت آنها و حتى خواست آنان را تعيين كنند.براى آنها دموكراسى تا جايى قابل اعتناست كه به جنبه ليبراليستى حكومت خدشه اى وارد نشود و اصلى ترين شاخصه ليبراليسم، آزادى به خصوص در عرصه اقتصاد است. ميلتون فريد من نو - ليبرال معروف مى گويد: «چون سود ورزى جوهر دموكراسى است، هر دولتى كه سياست ضد بازار را تعقيب نمايد ضد دمكراتيك است و حمايت مردم از آنها هيچ

اهميتى ندارد».29ملاك دموكراسى نزد ليبرال ها قانون گرايى است، نه رأى اكثريت 30 قانونى كه براساس رأى نخبگان تنظيم مى شود، نه براساس خواست عموم مردم. اين ملاك در نظام هاى انتخاباتى برخى كشورها از جمله آمريكا و انگلستان قابل مشاهده است. براى مثال جرج دبليو بوش با رأى كمتر از 25 درصد واجدين شرايط، و در حالى كه رقيب او حايز تعداد بيشتر آرا بود، وارد كاخ سفيد شد. در سال 1951 نيز در انگلستان حزب محافظه كار با وجود كسب آراى كمترى از حزب كارگر، كرسى هاى بيشرى را در مجلس از آن خود كرد و در سال 1974 چنين اتفاقى براى حزب كارگر رخ داد و توانست با وجود آراى كمتر كرسى هاى بيشترى را به خود اختصاص دهد.31 اين نظام ها به خوبى نشان مى دهند كه در ايالات متحده و انگلستان ملاك مشروعيت خواست اكثريت نيست.در اين جا ذكر اين نكته در تبيين امكان جمع ميان دين و دموكراسى، لازم است كه دموكراسى به عنوان روش، برخلاف نظام استبدادى كاملاً انعطاف پذير بوده و تحت تأثير فرهنگ ها، آداب و رسوم، قالب متناسب را پيدا مى كند. دموكراسى در تركيبش با فرهنگ ليبرالى، دموكراسى ليبرال را تشكيل مى دهد. از آن جا كه ليبرال ها نيز فرهنگ واحدى ندارند، تنوع در دموكراسى هاى ليبرال را هم شاهديم؛ براى مثال دموكراسى ليبرالى كه در فرانسه حاكم است با آنچه در انگلستان هست، تفاوت دارد و هر دوى آنها با نظام آمريكا متفاوتند و در عين حال شباهت هاى وسيع آنها را هم نمى توان ناديده گرفت. «دموكراسى لباس ندوخته اى است كه براساس قامت فرهنگى يك ملت و به دست همان ملت بريده و دوخته مى شود.»32بنابراين دموكراسى معناى متفق عليه

ندارد. آنچه مهم است وجود معيارهاى اصلى دموكراسى است كه نظام سياسى را از حالت استبدادى خارج و به نظامى مردمى تبديل مى كند. در نظام دمكراتيك برخلاف نظام استبدادى، مردم از روى رضايت و اشتياق قوانين را به اجرا مى گذارند و از حاكمان اطاعت مى كنند نه از روى اجبار و تحميل. بر اين اساس دموكراسى در هر جامعه و در هر فرهنگى لباس متناسب با آن جامعه و فرهنگ را به تن مى كند. طبيعى است كه دموكراسى هم كه با اسلام جمع مى شود، ويژگى هاى اسلامى را با خود به همراه خواهد داشت.با اين توضيح روشن شد كه دموكراسى هيچ ضديت و تعارضى با دين ندارد. دموكراسى اصولى دارد كه با حضور آنها در هر جامعه اى، اعم از دينى يا غير دينى، در آن جا حاضر مى شود.مى توان عناصر دموكراسى را كه از لابه لاى آثار برخى از نظريه پردازان استخراج مى شود33 اين گونه بر شمرد:1. اهتمام به آراى مردم در شكل گيرى نظام سياسى؛2. برخوردارى مردم از آزادى هاى حقوقى در چارچوب قانون؛3. وجود زمينه هاى لازم انتقاد و سؤال مردم و نمايندگان آنها از مسؤولان و در مقابل پاسخ گويى آنان و شانه خالى نكردن از وظايف خود؛4. تساوى و برابرى همگان در برابر قانون و نبود هيچ گونه مصونيت براى افراد يا گروه هاى اجتماعى خاص؛5. وجود اصول و ضوابط در جا به جايى و تغيير مسؤولان و مادام العمر نبودن مناصب؛6. هدف نظام خدمت به عموم مردم باشد نه طبقه خاص، گروه خاص و فرد خاص.اين اصول - البته نه به آن معنا كه در دموكراسى هاى سكولار ادعا مى شود، بلكه به معناى خاص اسلامى - به بهترين وجه در منابع اسلامى

مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته است. آنها را مى توان به راحتى از نهج البلاغه حتى فقط از نامه گران سنگ حضرت على عليه السلام به مالك اشتر، استخراج كرد.34پاسخ دوم: پاسخ دوم به اشكال تعارض دين و دموكراسى، اين است كه گفته مى شود: اين اشكال از عدم توجه به يك مغالطه ناشى مى شود. يكى از شرايطى كه علماى منطق براى تناقض ذكر كرده اند وحدت موضوع مى باشد كه در اين جا لحاظ نشده است. موضوع دين غير از موضوع مردم سالارى است. موضوع دين روح و محتواى حكومت و خط مشى آن است، در حالى كه مردم سالارى از ساختار و نهادهاى حكومت و نحوه توزيع قدرت سخن مى گويد؛ در واقع بحث از دموكراسى بحث از كارآمدى نظام است. بعد از اتخاذ نظر در مبناى مشروعيت نوبت به اين بحث مى رسد كه چگونه مى توانيم بر اساس اين مبنا يك نظام كارآمد بسازيم؟ پاسخ به اين سؤال هميشه يكسان نيست. بايد براساس فرهنگ هر جامعه و براساس مقتضيات زمان و مكان پاسخ در خور را براى آن يافت. چه بسا ممكن است دموكراسى براى جامعه اى، نظام كارآمد باشد، ولى براى جامعه اى ديگر نه، و يا ممكن است براى جامعه اى در زمانى كارآمد نباشد و در زمانى ديگر مناسب ترين نظام باشد. در هر صورت نمى توان يك سيستم را براى تمام جوامع تجويز كرد. البته تمام فرهنگ ها و تمام ايدئولوژيها ظرفيت يكسانى ندارند و ممكن است تاب تحمل برخى از نظام ها را داشته باشد و برخى ديگر را نه. براى مثال اسلام به عنوان دين جاودانى هرگز با استبداد قابل جمع نيست، اما با برخى قرائت ها از دموكراسى سازگار

است. در اسلام حقوق مردم به رسميت شناخته شده و بين مردم و حكومت حقوق متقابل برقرار است. اسلام با استبداد و خودكامگى، مخالف است. در اسلام اصل شورا و اصل امر به معروف و نهى از منكر، اصل بيعت و ... وجود دارد.بنابراين دموكراسى مى تواند با ترميم هايى ساختار حكومت اسلامى را عملياتى كند. وقتى دموكراسى قالب حكومت دينى قرار گيرد تحت تأثير آن بازسازى مى شود و شكل متناسب با دين به خود مى گيرد. اين نظام در جايى مى تواند به اجرا در آيد كه اكثر اعضاى جامعه مؤمن به دين باشند.«مردم سالارى دينى» در جوامعى قابل اجراست كه در آن مردم آزادانه از روى ايمان و با تدبر و تعمق به اين نتيجه رسيده اند كه سعادت دنيا و آخرتشان در گرو اطاعت از دين است و بر همين اساس خواست خود را با خواست دين هماهنگ مى كنند و دين را به عنوان قابل اعتمادترين منبع براى نظر و عمل، محور رفتارهاى فردى و اجتماعى خود قرار مى دهند. آنها احترام به خويشتن را در اجراى احكام الهى مى دانند و هرگونه بى توجهى به اين خواسته را بزرگترين اهانت به خويشتن و تضييع حقوقشان مى دانند.ولى فقيه نيز به نيابت از معصوم حافظ حقوق مردم است نه تضييع كننده آن. او فردى است متخصص، اسلام شناس و مسلط بر هواى نفس خويش. وظيفه اوست تا به عنوان ديده بان امين، حافظ منافع واقعى مردم باشد و حركت جامعه را بر اساس اسلام همان چيزى كه خواست مردم است، سازماندهى كند.بنابراين در مردم سالارى دينى مردم حكومت مى كنند؛ منتها با اين تفاوت كه جامعه اسلامى خواست هاى خود را با شرع تطبيق

مى دهد نه با هواهاى نفسانى خويش، و اين كار را از روى رضايت و خرسندى انجام مى دهند نه از روى اجبار و تحميل، و معتقدند تنها آنچه اسلام فرموده سعادت آنها را در دنيا و آخرت تأمين خواهد كرد.هر متفكر آزادانديشى كه واقعاً از دموكراسى جانب دارى مى كند، براساس اصول و جوهره دموكراسى بايد به جوامعى كه منكر سكولاريسم هستند حق دهد تا آنها براساس ايمان و عقيده خود آن گونه عمل كنند كه مى انديشند و نظامى را تأسيس كنند كه دلخواه آنهاست.پى نوشت ها1. دانش آموخته حوزه علميه قم و فارغ التحصيل كارشناسى ارشد علوم سياسى مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى(ره).2. توماس هابز، لوياتان، ترجمه حسين بشيريه (تهران: طرح نو، 1380) بخش سوم.3. همان، ص 192.4. ديويد هلد، مدلهاى دموكراسى، ترجمه عباس مخبر (تهران: روشنگران، 1369) ص 13.5. حسين نصر، جوان مسلمان و دنياى متجدد، ترجمه مرتضى اسعدى (تهران: طرح نو، 1374) ص 287.6. ديويد هلد، پيشين، ص 295.7. حسين بشيريه، آموزش دانش سياسى (مبانى علم سياست نظرى) - (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص 136.8. شايان ذكر است در اين مقاله منظور ما از «دين»، دين اسلام است؛ تنها به دليل مأنوس بودن مردم سالارى دينى اين عنوان را برگزيده ايم و إلّا مردم سالارى اسلامى عنوان مناسب ترى بود.9. الراغب الاصفهانى، مفردات الفاظ القرآن الكريم، تحقيق صنوان عدنان (دمشق: دارالعلم، 1416 ق).10. مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد دينى، ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى (تهران: طرح نو، 1379) ص 19.11. همان، ص 18.12. محمد تقى مصباح يزدى، «معرفت دينى»، فصلنامه مصباح، ش 20 (1357) ص 5.13. آل عمران (3) آيه 19.14. همان، آيه 85.15. نساء (4) آيه 125.16.

نهج البلاغه، خطبه 1.17. انعام (6) آيه 57.18. مكفرسون گرافور برو، زندگى و زمانه دموكراسى ليبرال، ترجمه مسعود پدرام (تهران: نشر نى، 1376)؛ همو، جهان واقعى دموكراسى، ترجمه على معنوى (تهران: آگاه، 1379)؛ ديويد هلد، پيشين.19. محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دين (تهران: طرح نو، 1379) ص 114.20. همان، ص 116.21. امام خمينى، صحيفه نور، ج 4، ص 309.22. همان، ص 503.23. همان، ج 5، ص 429.24. همان، ص 353.25. ويليام انبشتاين و ادوين فاگلمان، مكاتب سياسى معاصر، ترجمه حسينعلى نوروزى (تهران: نشر دادگستر، 1366) ص 240.26. جان استوارت ميل، رساله درباره آزادى، ص 31.27. استفان دى، تنسى، مبانى علم سياست، ترجمه حميد رضا ملك محمدى (تهران: دادگستر، 1379) ص 20.28. آنتونى آربلاستر، ليبراليسم غرب ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر (تهران: مركز) ص 115.29. ميلتون فريدمن، سرمايه دارى و آزادى، ترجمه غلامرضا رشيدى (تهران: نشر نى، 1380) ص 11.30. ر. ك: حسين بشيريه، آموزش دانش سياسى، (مبانى علم سياست نظرى) - (تهران: نگاه معاصر، 1380) ص 133.31. حجت اللَّه ايوبى، اكثريت چگونه حكومت مى كند؟ (تهران: سروش، 1379) ص 60.32. ر. ك: جان استوارت ميل، تأملى در حكومت انتخابى، ترجمه على رامين (تهران: نشر نى، 1369)؛ همو، رساله درباره آزادى، ترجمه جواد شيخ الاسلامى (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358).33. پيروز مجتهدزاده، روزنامه آفتاب يزد، ش 1531،(23/3/84) ص 6.34. ر. ك: محمد تقى جعفرى، حكمت اصول سياسى اسلام (تهران: بنياد نهج البلاغه، 1369).

*http://www.psas.ir/fa2/index.php?option=com_contentview=articleid=224:1387-11-27-08-41-23catid=100:1387-10-10-05-32-10Itemid=88

شق القمر معجزه اى از معجزات حضرت محمد

(ص)رسولى محلاتى

اين معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قريش و مشركان مانندابو جهل و وليد بن مغيره و عاص بن وائل و ديگران انجام شد،بدين ترتيب كه آنها در

يكى از شبها كه تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده اين ماه دو نيم شود! 1-تاريخ وقوع اين معجزهدر اينكه اين معجزه در زمان رسول خدا(ص)و در مكه انجام شده اختلافى در روايات و گفتار محدثين نيست و مسئله اجماعى است،ولى در مورد تاريخ آن اختلافى در روايات و كتابها بچشم مى خورد.از مرحوم طبرسى در اعلام الورى و راوندى در خرائج نقل شده كه گفته اند اين داستان در سالهاى اول بعثت اتفاق افتاد (1) ولى مرحوم علامه طباطبائى در تفسير الميزان در دو جا ذكر كرده كه اين ماجرا در سال پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد (2) و در يك جاى آن از پاره اى روايات نقل كرده كه:اين داستان در آغاز شب چهاردهم ذى حجه پنج سال قبل ازهجرت اتفاق افتاد.و مدت آن نيز اندكى بيش نبود.2-چگونگى ماجرادر روايات مختلفى كه در تواريخ شيعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالك و ديگران نقل شده عموما گفته اند:اين معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قريش و مشركان مانندابو جهل و وليد بن مغيره و عاص بن وائل و ديگران انجام شد،بدين ترتيب كه آنها در يكى از شبها كه تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا(ص)آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده اين ماه دو نيم شود!رسول خدا(ص) بدانها گفت:اگر من اينكار را بكنم ايمان خواهيد آورد؟گفتند:آرى،و آنحضرت از خداى خود درخواست اين معجزه راكرد و ناگهان همگى ديدند كه ماه دو نيم شد بطورى كه كوه حرا را در ميان آن ديدند و سپس ماه به هم آمد و دو نيمه آن به هم چسبيد

و همانند اول گرديد،و رسول خدا(ص) دوبار فرمود:«اشهدوا،اشهدوا»يعنى گواه باشيد و بنگريد!مشركين كه اين منظره را ديدند بجاى آنكه به آنحضرت ايمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو كرد،و ياآنكه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو كرد!برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو كرده مردم شهرهاى ديگر را كه جادو نكرده!از آنها بپرسيد،و چون از مسافران و مردم شهرهاى ديگر پرسيدند آنها نيز مشاهدات خود را در دو نيم شدن ماه بيان داشتند (3) .و در پاره اى از روايات آمده كه اين ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحين حديث گفته اند:منظور از دو بار همان دوقسمت شدن ماه است نه اينكه اين جريان دو بار اتفاق افتاده باشد. (4) و البته مجموع رواياتى كه درباره اين معجزه وارد شده حدود بيست روايت ميشود كه در كتابهاى حديثى شيعه و اهل سنت مانند بحار الانوار و سيرة النبوية ابن كثير و در المنثور سيوطى وديگران نقل شده.3-گفتار بزرگان در مورد اجماع و تواتر روايات در اين بارهعموم محدثين و علماى اسلامى درباره وقوع اين معجزه ازرسول خدا(ص)ادعاى اجماع و تواتر روايات را كرده اند چنانچه مرحوم طبرسى از علماى شيعه در مقام رد گفتار مخالف گفته:«المسلمين اجمعوا على ذلك فلا يعتد بخلاف من خالف فيه...» (5) مسلمانان بر انجام اين معجزه اجماع دارند و از اينرو بگفتار مخالف اعتنائى نيست.و ابن شهر آشوب در مناقب گويد:«اجمع المفسرون و المحدثون سوى عطاء و الحسن و البلخى فى قوله اقتربت الساعة...»انه اجتمع المشركون.و آنگاه داستان را نقل كرده (6) .و از علماى اهل سنت نيز فخر رازى در تفسير مفاتيح الغيب درتفسير سوره قمر گويد:«المفسرون باسرهم على ان المراد ان القمر حصل فيه الانشقاق...» (7) .مفسران همگى بر اين

عقيده اند كه در ماه انشقاق پديد آمد و دو نيم شد...و سپس داستان را بهمانگونه كه ما نقل كرديم بيان مى كند.و از قاضى در شفاء نقل شده كه گفته:«اجمع المفسرون و اهل السنة على وقوع الانشقاق . (8) چنانچه ابن كثير در سيرة النبوية گويد:«و قد اجمع المسلمون على وقوع ذلك فى زمنه عليه الصلاة و السلام و جاءت بذلك الاحاديث المتواترة من طرق متعددة تفيد القطع عند من احاط بها و نظر فيها» (9) .-مسلمانان اجماع بر وقوع آن در زمان آنحضرت دارند و حديثهاى متواتره نيز از طرق متعدده در اين باره رسيده كه براى هر كس كه بدانها احاطه داشته ودر آنها نظر افكنده موجب قطع خواهد شد.و مرحوم علامه طباطبائى از دانشمندان و مفسران معاصر نيزفرموده:«آية شق القمر بيد النبى(ص)بمكة قبل الهجرة باقتراح من المشركين مما تسلمها المسلمون بلا ارتياب منهم .-معجزه شق القمر بدست رسول خدا(ص)در مكه پيش از هجرت بنابدرخواست مشركان از موضوعاتى است كه مسلمانها همگى وقوع آنرا مسلم دانسته و ترديدى در آن نكرده اند.و از دانشمندان معاصر اهل سنت نيز دكتر سعيد بوطى نويسنده كتاب فقه السيرة در اينباره گويد:«و هذا امر متفق عليه بين العلماء انه قد وقع فى زمان النبى(ص)و انه كان احدى المعجزات (10) .-و اين چيزى است كه ميان علماء مورد اتفاق است كه در زمان رسول خدا(ص)اتفاق افتاده و يكى از معجزات اوست.و اين بود نمونه هائى از گفتار علماء و محدثين شيعه واهل سنت در اينباره،و از اينرو بهتر آنست كه از ذكر گفته هاى مخالفان صرفنظر كرده و بدنبال بخش بعدى برويم و انشاء الله تعالى در پايان مقاله به برخى از شبهات آنها پاسخ خواهيم داد.4-دليلى از قرآن كريمبجز

برخى معدود از اهل تفسير همانگونه كه در خلال بحثهاى گذشته گفته شد:عموم مفسران شيعه و اهل سنت گفته اند: آيه مباركه:«اقتربت الساعة و انشق القمر،و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحرمستمر».-قيامت نزديك شد و ماه شكافت،و اگر معجزه اى ببينند روى بگردانند وگويند جادوئى است مستمر.درباره همين معجزه شق القمر نازل شده و همان داستان رابازگو ميكند كه مشركان درخواست چنين معجزه اى كردند و چون به وقوع پيوست روى گردانده و گفتند:جادوئى است مانندجادوهاى ديگر.تنها از حسن و عطا و بلخى نقل شده كه گفته اند:«انشق در اينجا بمعناى سينشق است يعنى بزودى در قيامت ماه دونيم خواهد شد و اينكه بلفظ ماضى آمده بخاطر اينكه محققا واقع خواهد شد،ولى اين تفسير بگفته علامه طباطبائى و ديگران بسياربى پايه است و دلالت آيه بعدى كه مى فرمايد:«و ان يرو آية يعرضوا،و يقولوا سحر مستمر»آنرا رد مى كند براى اينكه سياق آن آيه روشن ترين شاهد است بر اينكه منظور از«آيت معجزه بقول مطلق است،كه شامل دو نيم كردن ماه هم ميشود،يعنى حتى اگر دو نيم شدن ماه را هم ببينند ميگويند سحرى است پشت سر هم،و معلوم است كه روز قيامت روز پرده پوشى نيست،روزيست كه همه حقايق ظهور مى كند،و در آنروز همه در بدر دنبال معرفت مى گردند،تا بآن پناهنده شوند.و معنا ندارد درچنين روزى هم بعد از ديدن شق القمر»باز بگويند اين سحرى است مستمر،پس هيچ چاره اى نيست جز اينكه بگوئيم شق القمرآيت و معجزه اى بوده،كه واقع شده،تا مردم را بسوى حق وصدق دلالت كند،و چنين چيزى را ممكن است انكار كنند وبگويند سحر است.نظير تفسير بالا در بى پايگى گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند:كلمه آيت اشاره است بآن مطلبى كه رياضى دانان اين عصر بآن پى برده اند،و آن اينستكه كره ماه از زمين

جداشده،همانطور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده،پس جمله و انشق القمر»اشاره است بيك حقيقت علمى،كه در عصرنزول آيه كشف نشده بود،بعد از صدها قرن كشف شد.وجه بى پايگى اين تفسير اينستكه در صورتى كه گفتاررياضى دانان صحيح باشد آيه بعدى كه مى فرمايد:«و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر»با آن نمى سازد،براى اينكه از احدى نقل نشده كه گفته باشد خود ماه سحرى است مستمر.علاوه بر اينكه جدا شدن ماه از زمين اشتقاق است،و آنچه درآيه شريفه آمده انشقاق است،و انشقاق را جز بپاره شدن چيزى و دو نيم شدن آن اطلاق نمى كنند،و هرگز جدا شدن چيزى از چيز ديگر كه قبلا با آن يكى بوده را انشقاق نمى گويند.و نظير وجه بالا در بى پايگى اين وجه است كه بعضى اختياركرده گفته اند:انشقاق قمر بمعناى برطرف شدن لمت شب هنگام طلوع آن است،و نيز اينكه بعضى ديگر گفته اند:انشقاق قمر كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق.البته اين آيه خالى از اين اشاره نيست،كه انشقاق قمر يكى از لوازم نزديكى ساعت است.5-پاسخ از چند اشكاليكى از اشكالهائى كه بر وقوع معجزه شق القمر شده و بامعجزه معراج رسول خدا(ص)نيز از اين جهت مشترك است اشكالى است كه سابق بر اين،روى فرضيه بطلميوس كه خرق و التيام را در افلاك محال مى دانستند كرده اند و خلاصه فرضيه آنها اين بود كه افلاك را اجسامى بلورين مى دانستند و مجموعه آنها را نيز نه فلك مى پنداشتند كه همانند ورقه هاى پياز روى هم قرار گرفته و ستارگان نيز همچون گل ميخى بر آنها چسبيده بود و حركت ستارگان را نيز با حركت افلاك مى گرفت،يعنى هر فلكى حركتى داشت و قهرا با حركت فلك گل ميخى هم كه بر او چسبيده بود حركت مى كرد،و روى اين نظريه

مى گفتندخرق و التيام-يعنى شكسته و بسته شدن-در آنها محال است،و چون شق القمر-دو نيم شدن ماه-و هم چنين داستان معراج جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التيام در افلاك ميشد آنرامنكر شده و يا دست به تاويل و توجيه در آنها مى زدند،غافل ازآنكه قرنها قبل از جا افتادن اين نظريه غلط،قرآن كريم آنرامردود دانسته و پنبه افلاك پوسته پيازى را زده است،آنجا كه درباره خورشيد و ماه و فلك گويد:«و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم،و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم،لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون .(سوره يس آيه 38-40)كه اولا حركت و جريان را به خود خورشيد و ماه نسبت ميدهد،و ثانيا«فلك را مدار آنها دانسته و ثالثا حركت آنها رادر اين مدار بصورت شنا»و شناورى بيان فرموده،و فضاى آسمان بى انتها را بصورت درياى بيكرانى ترسيم فرموده كه اين ستارگان همچون ماهيان در آن شناورى ميكنند.و علم وكشفيات و اختراعات جديد و سفينه هاى فضائى و موشكها وآپولوها و لوناها نيز اين حقيقت قرآن را به اثبات رسانيد،و برهيئت بطلميوسى خط بطلان كشيده و در زواياى تاريخ دفن كرد. و يا اين آيه كه در سوره فصلت(آيه 11)آمده كه مى فرمايد:«ثم استوى الى السماء و هى دخان كه آسمان را همانند دودى دانسته،و آيات ديگر كه جاى ذكر آنها نيست.اشكال ديگرى كه برخى به اين معجزه كرده اند اينستكه اگراينطور كه ميگويند قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنياديده باشند،و رصد بندان شرق و غرب عالم اين حادثه را دررصدخانه خود ضبط كرده باشند،چون اين از عجيب ترين آيات آسمانى است،و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين كتب

علمى هيئت و نجوم كه از اوضاع آسمانى بحث مى كندنظيرى براى آن سراغ ندارد،و قطعا اگر چنين حادثه اى رخ داده بود اهل بحث كمال دقت و اعتناء در شنيدن و نقل آن را بكارمى بردند،و مى بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه دركتب علمى اثرى از آن ديده مى شود؟پاسخى كه از اين اعتراض داده اند خلاصه اش اين است كه گفته اند:اولا ممكن است مردم آنشب از اين حادثه غفلت كرده باشند،زيرا چه بسيار حوادث جوى و زمينى رخ مى دهد كه مردم از آن غافلند،و اينطور نيست كه هر حادثه اى رخ دهد مردم بفهمند،و آنرا نزد خود محفوظ نگهداشته،پشت به پشت و سينه بسينه تا عصر ما به يكديگر منتقل كنند.و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب غيره رصدخانه اى نداشتند،تا حوادث جوى را ضبط كند، رصدخانه هائى كه در آن ايام بفرضى كه بوده باشد در شرق درهند،و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده،در حاليكه تاريخ ازوجود چنين رصدخانه هائى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان بطوريكه در بعضى از روايات آمده دراوائل شب چهاردهم ذى الحجه سال هشتم بعثت يعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده.علاوه بر اينكه بلاد مغرب كه اعتنائى باينگونه مسائل داشته اند(البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنائى داشته بودند)بامكه اختلاف افق داشته اند،اختلاف زمانى زياديكه باعث ميشدآن بلاد جريان را نبينند،چون بطوريكه در بعضى از روايات آمده قرص ماه در آن شب تمام بوده،و در حوالى غروب خورشيدو اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده،و ميانه انشقاق ماه و دوباره متصل شدن آن زمانى اندك فاصله شده است،ممكن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده اند كه اتصال يافته بوده.از اينهم كه بگذريم،ملت هاى غير مسلمان

يعنى اهل كليساو بتخانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه بنفع اسلام باشد متهم و مغرض مى دانيم،و چه بسيار حوادث مهمتر از اين راناديده گرفته و نقل نكرده اند.اشكال ديگرى هم برخى با استناد به پاره اى از آيات كريمه قرآنى كرده اند كه مرحوم علامه طباطبائى در ذيل همين آيات سوره قمر نقل كرده و جواب كافى و شافى به آن داده بتفصيلى كه هر كه خواهد به تفسير الميزان آنمرحوم مراجعه نمايد.و بطور كلى در پاسخ اين گونه اعتراضات و شبهات بايدبگوئيم:ما وقتى مسئله نبوت را پذيرفتيم و به غيب ايمان آورده ومعجزه را قبول كرديم ديگر جائى براى بحث و رد و ايراد و تاويل و توجيه باقى نمى ماند،مگر با كدام تجزيه و تحليل مادى مسئله شكافتن سنگ سخت با ضربه چوب و بيرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجيه است (11) ،و با كدام حساب ظاهرى حاضركردن تخت بلقيس در يك چشم برهم زدن از صنعا به بيت المقدس قابل درك و قبول است (12) ،و با كدام وسيله اى-جز معجزه-ميتوان عصاى چوبى را به اژدهائى بزرگ ثعبان مبين تبديل نمود (13) ،و يا با زدن همان عصاى چوبين بدر يا ميتوان آنراشكافت،و دوازده شكاف در آن پديدار كرد، (14) و لشكرى عظيم را از آن دريا عبور داد.اينها و امثال اينها معجزاتى است كه در قرآن كريم آمده وروايات صحيحه اثبات آنها را تضمين كرده كه از آنجمله است معجزه معراج جسمانى و«شق القمر»و در برابر آنها نمى توان باتئوريها و فرضيه هائى همچون محال بودن خرق و التيام درافلاك و هيئت بطلميوسى كه سالها و قرنها بعنوان يك قانون مسلم علم هيئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسيده و بصورت مضحكه اى

در آمده دست بتاويل و توجيه اين آيات و روايات زد،چنانچه برخى در گذشته و يا امروزمتاسفانه اينكار را كرده اند.و اساس اين توجيهات و تاويلات آن است كه ظاهرا اينان معناى صحيح نبوت و«وحى و ارتباط انبيا را با عالم غيب و حقيقت جهان هستى ندانسته و يا همه را خواسته اند با فكرمادى و عقل ناقص خود فهميده و تجزيه و تحليل كنند،و قدرت لا يزال و بى انتهاى آفريدگار جهان را از ياد برده اند و در نتيجه به چنين تاويلاتى دست زده اند و گرنه بگفته ويليم جونز» (15) :-آن قدرت بزرگى كه اين عالم را آفريد از اينكه چيزى از آن كم كند يا چيزى بر آن بيفزايد عاجز و ناتوان نخواهد بود!و بگفته آن دانشمند ديگر اسلامى دكتر محمد سعيدبوطى (16) اطراف وجود ما و بلكه خود وجودمان را همه گونه معجزه اى فرا گرفته ولى بخاطر انس و الفتى كه ما به آنها پيداكرده ايم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مى دانيم درصورتيكه در حقيقت هر كدام معجزه و يا معجزاتى شگفت انگيزاست.مگر اين ستارگان بى شمار،و حركت اين افلاك،و قانون جاذبه زمين و يا ستارگان ديگر،و حركت ماه و خورشيد،و اين نظم دقيق و حساب شده،و خلقت اينهمه موجودات ريز و درشت بلكه خلقت خود انسان-كه آن دانشمندان بزرگ او را موجودناشناخته ناميده-و گردش خون در بدن،مسئله روح،و مسئله مرگ و حيات،و هزاران مسئله پيچيده و مرموز ديگرى كه دروجود انسان و خلقت حيوانات و موجودات ديگر بكار رفته وموجود است معجزه نيست!با اندكى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه را معجزه ميداند ولى از آنجا كه مانوس و مالوف بوده براى ماصورت عادى پيدا كرده و از حالت اعجازى

آنها غافل شده ايم.يك تذكر پايانىهمانگونه كه گفتيم:در مسئله معراج و شق القمر هر چه رابراى ما از نظر قرآن و حديث صحيح به اثبات رسيده مى پذيريم،و اما پاره اى از روايات غير صحيح و به اصطلاح شاذ»ى را كه دركتابها ديده مى شود،مانند آنكه در مسئله شق القمر نقل شده كه ماه به دونيم شد و بگريبان رسولخدا رفت و سپس نيمى از آستين راست و نيمى از آستين چپ آنحضرت خارج شد و دوباره به آسمان رفت و بيكديگر چسبيد.نمى پذيريم و بلكه اينگونه نقلهارا مجعول مى دانيم.و بگفته ابن كثير اين گفته برخى قصه پردازانى است كه هيچ اصلى ندارد و دروغى آشكار است كه صحت ندارد (17) .و يا پاره اى از خصوصيات و رواياتى كه در داستان معراج ومشاهدات رسولخدا صلى الله عليه و آله در آسمانها و بهشت ودوزخ آمده و روايت صحيح و نقل معتبرى آنرا تاييد نكرده مانمى پذيريم و اصرارى هم به قبول آن نداريم.پى نوشتها:1.بحار الانوار-ج 17-ص 354 و 357.2.الميزان-ج 19-ص 69 و 72.3.بحار الانوار-ج 17-ص 347-363،سيره ابن كثير-ج 2-ص 113-121.4.به صفحه 350 از جلد 17 بحار و پاورقى آن مراجعه شود.5.مجمع البيان-ج 9-ص 186.6.بحار الانوار-ج 17-ص 357.7.مفاتيح الغيب-ج 29-ص 28.8.بحار الانوار-ج 17-ص 349.9.سيرة النبوية-ج 2-ص 114.10.فقه السيره-ص 150.11.«و اوحينا الى موسى اذا استسقى قومه ان اضرب بعصاك الحجر،فانبجست منه اثنتا عشرة عينا...»(سوره اعراف-آيه 160) .12.«قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك...»(سوره نمل-آيه 40).13.«فالقى عصاه فاذا هي ثعبان مبين (سوره شعرا-آيه 32).14.به آيات مباركه سوره بقره-آيه 50 و سوره طه-آيه 77 و سوره شعرا-آيه 63 و سوره دخان-آيه 24 مراجعه شود.15.و 16.فقه السيره-ص 150-151.17.سيره النبويه ابن كثير-ج 2-ص 120-121.

*http://www.rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghalehpa=showpage2pid=76

اسراف و صرفه جويي در فرهنگ اسلامي

49

اسراف و صرفه

جويي در فرهنگ اسلامي

مسئله اسراف و قناعات از مفاهيم و گزاره هاي مورد اهتمام دين مبين اسلام است كه به بيان هاي مختلف در آيات قرآني و روايات اهل بيت عليه السلام مورد بحث و تأكيد گسترده اي قرار گرفته است. معني و مفهوم اسراف : اسراف در لغت به معني تجاوز و زياده روي است، بنابر اين در مورد اعتقادي و همچنين  در تمام افعال و اعمال انساني متصوران  به گونه اي كه تجاوز و زياده روي و زياده خواهي از هر چيز ي مصداق اسراف و عامل آن را اسراف مي نامند به گونه اي كه انسان دربارهخود يا ديگري چيزي را كه دروغ و سزاوار نيست معتقد شود يا در جايگاهي قرار بگيرد كه فاقد شايستگي هاي لازم در آن جايگاه  ميباشد . يا حتي بيهوده تلف نمودن فرصت ها يا وقت گذراني در امور غير ضروري و نيز آنچه كه سزاوار تصديق و اعتقادات باور نداشتن مثل ضرورت اعتقاد به خدا، نبوت، امامت و معاد و ................ كه از نظائر اسرافند. قرآن كريم در اينگونه موارد ، نمونه هايي مي فرمايد : الف) اعتقاد فرعون به ربوبيت خودش : « يا ايها الملأ ما لكم ما علمتُ لكم من اله غير » ( سوره قصص آيه 38 ) « كه براي شما خدايي نمي شسناسم » پاسخ خداوند به فرعون : « و ان فرعون لعالٍ في الارض و انه لمن المسرفين » ( سوره يونس آ يه 81 ) « و فرعون برتري طلبيد در زمين و پروردگار عالم او را از مسرفين خواند» ب) عدم ايمان به خدا ،

نبوت ، امامت ، معاد و عدل : و اين چنين جزا مي دهيم كسي را كه از حد بگذراند (اسراف) به پروردگارش ايمان نياورد و عذاب آخرت سخت است . اسراف و تبذير : اسراف به معناي تجاوز از حد و زياده روي كردن است ،كه آن يا از جهت كميت است ،كه صرف كردن مال است در مورد ي كه سزاوار نيست و يا از جهت كيفيت است و آن صرف كردن مال است در موردي كه سزاوار است، لكن بيشتراز آنچه شايسته است و از همين جهت صرف مال را در موردي كه سزاوار نيست ( تبذير ) گفته اند. و صرف مال را در زيادتر از آنچه سزاوارمي باشد ( اسراف ) دانسته اند.. اسراف حتي در امور مباح هم جايز نيست : موضوع صرفه جويي به قدري در اسلام اهميت دارد كه علماي اخلاق تأكيد مي كنند سزاوار است مؤ من در امور مباح سعي كند كه اسراف نكند، مانند اسراف در خواب ، بيداري ، حرف زدن ، خوردن چنانكه در حديث است. خدا      پر خور و پرخوابي را دشمن مي دارد. در نكوهش اسراف و تبذير ، و ارزش و جايگاه ميانه روي و بهره گيري صحيح از نعمت هاي الهي در آيات قرآني و روايات اسلامي سخن فراوان به بيان آمده است. برخي از اين آيات عبارتند از : اسراف و تبذير در نگاه قرآني : 1- اسراف كاران از اصحاب آتش اند : « و ان المسرفين هم اصحاب النّار » « و همانا اسراف كاران همراهان آتش اند » ( غافر / 43) 2- خداوند

گمراه كننده مسرفين است : « كذالك يُضلّ الله من هو مسرفٌ مرتاب » « و بدينسان گمراه كند خدا هر كه را كه فزوني خواه و شك آورنده است. » ( غافر / 43) 3- خداوند اسراف كنندگان را دوست نمي دارد : « و لا تسرفو لا عيب المسرفين » « اسراف نكنيد چرا كه خداوند اسراف كنندگان را دوست نمي دارد » ( انعام / 141) 4- درست و صحيح مصرف نكردن مبغوض خداوند است : « كلوا والشربوا و لا تسرفوا انه لا عيبالمسرفين » « بخوريد و بياشاميد ولي هرگز اسراف نورزيد همانا خداوند اسراف كاران را دوست ندارد» 5- ميانه روي در هركاري حتي در انفاق پسنديده است : « والذين اذا انفقوا لم يسرفو و لم يفتروا و كان بين ذالك قواماً » « و آنانكه گاهي انفاق كنند نه فزون رفتند و نه سخت گيرند و با شد ميان اين اندازه ها» از تدبر در آيات قرآن كريم بخوبي درمي يابيم كه مسئله اسراف در معناي بسيار وسيعي در قرآن بكار برده شده است. همانگونه كه در روايات نيز آمده است اسراف مراتب مختلفي دارد ! به گونه اي كه گاهي مختص به خوردن و آشاميدن است و گاهي ضايع كردن نعمات معنوي ، مادي و حتي استفاده نادرست از امكانات معنوي در زمره ظلم و اسراف اختصاص يافته است. نكته جالب توجه توصيه قرآن به بازگشت اسراف كنندگان از راهي كه در پيش گرفته اند به راه نيكي و صرفه جويي است. از اين رو تأكيد مي كند كه مسرفين از رحمت و بخشش الهي مايوس

نشوند . خداي متعال در آيه 27 سوره بني اسرائيل نيز اينگونه تكليف مي كند كه : در فرهنگ اسلامي همانگونه كه ديديم، زياده روي در مصرف و استفاده از نعمت هاي مادي را از پائين ترين مراتب اسراف مي داند، گستردگي مقوله اسراف آنچنان است كه حتي در بحث عقايد و اعمال فردي و اجتماعي راه پيدا نموده و به جرأت مي توان گفت : در هيچ مذهبي به اين اندازه برميانه روي و اعتدال سفارش و تأكيد نشده است. جايگاه قناعت در روايات : 1- ميانه روي لشگر عقل ؛ « امام كاظم (ع) : در وصيت نامه اي به هشام يكي از لشگريان عقل را ميانه روي از لشگريان جهل زياده روي است.»4 2- بخشش وترحم اسراف كار هم مذموم است : « حضرت امير (ع) : زياده روي و اسراف مكن زيرا بخشش ( اسراف كار مورد ستايش نيست و تنگدستي او هم مورد ترحم واقع نمي شود» 3- ميانه روي باعث پايداري نعمت مي شود : » امام موسي بن جعفر (ع) : به كسي كه در زندگي ميانه روي و قناعت كند نعمت او باقي مي ماند و آنكه با تبذير و اسراف زندگي كند ، نعمتش از بين مي رود »6 4- زياده از حد اسراف است : « اميرالمؤ منين (ع) : هر چيزي بيشتر از اقتصاد ( ميانه روي ) اسراف است »7 علاوه بر اين در سخنان گوهر بار ائمه و ائلياء الهي (ع) اسراف و زياده روي به عنوان عوامل تباهي مال و ثروت و از بين رفتن بركت و مقدمه و زمينه فقر

و تنگدستي ياد شده است. قناعت فضيلت بزرگان : در كنار بحث اسراف كه همواره در اسلام مورد مذمت قرار گرفته مسئله قناعت از جمله ي خصلت ها و ويژگي هاي ارزشمند براي يك مسلمان بشمار مي رود، و همواره مورد توجه اسلام و اولياء دين قرار گرفته است. در فرهنگ اسلامي صفت قناعت از جمله صفات فاضله و اخلاق حسنه و از آن بعنوان وسيله اي كه سعادت ابدي آدمي را به دنبال داشته است بي ترديد جاي گرفتن قناعت در فرهنگ اسلامي و ترويج آن توسط بزرگان اهل فن صرف نظر از جايگاه علمي و تأثيرات شگرفي كه در زندگي آدم ها دارد موضوعي كاملاً تثبيت يافته ي تجربي است كه آدمي همواره عدم رعايت آن را از دست دادن فرصت ها و داشته هاي خويش به تلخي تجربه نموده است. اين تجربه آن زماني تلختر و كشنده است كه آسيب زدگي اجتماع و زندگي مردمان بعلت قناعت ناپذيري و گرايش به اسراف و تبذير باشد. امام باقر (ع) مي فرمايد : « هر كه قناعت كند به آنچه كه خدا به او مي دهد، غني ترين مردم است ». در بسياري از كتب اخلاقي خو گيري نفس انسان با صفات برجسته اخلاقي نقطه آغاز حركت انساني به سمت كمال حقيقي آسماني بشمار مي آيد. از جمله اين صفات برجسته، قناعت پذيري و قانع بودن به موهبت هاي خداوند ي است. در حقيقت علماي اخلاق در كنار بيان فضيلت هاي قناعت ، روش هاي تحصيل اين صفت پسنديده مورد بحث و بررسي دقيق قرار داده اند و به صورت مفصل به اين امر

پرداخته اند. بر اين اساس در مي يابيم كه در آموزه هاي ديني ما علاوه بر اينكه مسئله قناعت و صرفه جويي يك مسئله تأثير گذار در جامعه به حساب مي آيد به ابعاد اجتماعي  آن نيز پرداخته شده و بعنوان يك فضيلت همواره مورد تشويق قرار گرفته است. به هم پيوستگي اجتماع و اثر پذيري تغيرات زندگي مردم بر يكديگر و ضرورت ، گريز از آسيب هاي طبيعي و غير طبيعي و نيز در نظر گرفتن نياز هاي روز مره و آينده زندگي نياز آدمي را به رعايت فرهنگ قناعت صد چندان مي كند. صرفه جويي و قناعت در ابيات و هنر ايراني : ادباء ، شعرا، هنرمندان ايراني در طول تاريخ به لحاظ دغدغه هاي فراوان از پيامد هاي اسراف سخنان فراواني را در اين زمينه به يادگار گذاشته اند. سعدي شاعر شيرين سخن ايران در كتاب بوستان سعدي از بدي اسراف و تشويق به صرفه جويي چنين آورده است. چو كم خوردن طبيعت را . راه هاي مبارزه با اسراف : الف ) استفاده از ظرفيت هاي ديني عمومي : مردم ايران بعلت پيوند با دين و مظاهر مقدس ديني كه دارند بخوبي سنت هاي نهادينه شده را مي پذيرند و بر آن       مي گمارند. بيان و آيات قرآن كريم و احاديث نوراني معصومين عليه السلام در مذهب اسراف و ترغيب به صرفه جويي بهترين راه كارعمومي سازي و نهادينه سازي فرهنگ صرفه جويي و پرهيز از اسراف است . ب ) باز نگري وقايع تاريخي و رخدادهاي طبيعي : به تصوير كشيدن سرانجام اسراف كاران در همه طبقات اجتماعي و پيوند

آنها با اتفاقات طبيعي از جمله عوامل باز دارنده اسراف گرايي و سوق دادن جامعه به سمت و سوي قناعت و صرفه جويست بي گمان در اين قسمت بيشترين نقش را رسانه هاي جمعي بويژه راديو و تلويزيون مي تواند ايفا نمايد. ج ) ارتباط بخشي بلاياي طبيعي به موضوع اسراف : به نظر مي رسد مسائلي نظير كم آبي ، خشكسالي و ................ بهترين دلايل اثبات بدي اسراف و مفيد بودن قناعت در زندگي روزمره است. براي مبارزه با اسراف و ترويج مصرف صحيح، به ريشه ها بايد استناد      در اين ميان خود خشكسالي و كم آبي و ....................... دليل بسيار خوبي براي وادار نمودن جامعه به اهتمام در قناعت و صرفه جويي است. البته غافل نمائيم ناهماهنگي عملكرد برخي دستگاه هاي فرهنگي خاصه صدا و سيما با گفتار ها و تذكرات دلسوزان خود عامل مهم در بي توجهي به مصرف درست و گرايش به اسراف و ريخت و پاش هاي غير ضروري مي باشد. به عنوان مثال با وجود اين همه تبليغ از مد گرايي و تجمل گرايي با صرفه جويي و نهادينه ساختن فرهنگ آن در جامعه بهيچ عنوان سازگاري ندارد و اسراف از پائين ترين مرتبه شروع           . پي نوشت ها : 1 ، 2 – گناهان كبيره 3 همان ص 103 4- تحف العقول ص 34 5- غررالحكم ص 34 6- مجموعه الاخبار باب 171 حديث 6 / 9 – كليات سعدي 7- تحف العقول ص 301 8- معراج السعاده ص 387 9- كليات سعدي تهيه كننده:كارشناس آموزش و پژوهش *http://www.lorestan-tebyan.ir/sub.aspx?id=1375

تاريخ انبيا

تأليف: سيد هاشم رسولي محلاتي – تلخيص: مهدي نيك

نژاد و حسين يعقوبي

خلاصه كتاب اقرا بسم ربك الذي خلق 1خلق الانسان من علق 2 اقراوربك الاكرم3 الذي علم باالقلم4 علم الانسان مالم يعلم5كلا ان الانسان ليطغي 6 ان راه استغني   7 ان الي ربك الرجعي تهيه كنندگان :مهدي نيك نژاد     حسين يعقوبي منبع:تاريخ انبيا تاليف دانشمند محترم اقاي حاج سيد هاشم رسولي محلاتي جلد سوم انتشارات علميه اسلاميه آخرين كسى كه از طايفه جرهم در مكه حكومت داشت ودر جنگ با خزاعه شكست خورد شخصى بود بنام عمرو بن حارث كه چون ديد نمى تواند در برابر خزاعه مقاومت كند وبزودى شكست خواهند خورد بمنظور حفظ اموال كعبه از دستبردديگران بدرون خانه كعبه رفت و جواهرات و هداياى نفيسى راكه براى كعبه آورده بودند و از آنجمله دو آهوى طلائى و مقدارى شمشير و زره و غيره بود همه را بيرون آورد و بدرون چاه زمزم ريخت و چاه را با خاك پر كرده و مسدود نمود و برخى گفته اند:حجر الاسود را نيز از جاى خود بركند و با همان هدايادر چاه زمزم دفن كرد،و سپس بسوى يمن گريخت و بقيه عمر خود را با تاسف بسيار در يمن سپرى كرد.اين جريان گذشت ودر زمان حكومت خزاعه و پس از آن نيز در حكومت اجدادرسولخدا«ص كسى از جاى زمزم و محل دفن هدايا اطلاعى نداشت و با اينكه افراد زيادى از بزرگان قريش و ديگران درصدد پيدا كردن جاى آن و محل دفن هدايا بر آمدند اما بدان دست نيافتند و بناچار چاههاى زيادى در شهر مكه و خارج آن براى سقايت حاجيان و مردم ديگر حفر كردند و مورد استفاده آنان بود. عبد المطلب نيز پيوسته در فكر بود تا بوسيله اى بلكه بتواندجاى چاه را پيدا

كند و آنرا حفر نموده اين افتخار را نصيب خودگرداند،تا اينكه روزى در كنار خانه كعبه خوابيده بود كه درخواب دستور حفر چاه زمزم را بدو دادند،و اين خواب همچنان دو بار و سه بار تكرار شد تا از مكان چاه نيز مطلع گرديد و تصميم به حفر آن گرفت. روزى كه مى خواست اقدام به اين كار كند تنها پسر خود راكه در آنوقت داشت و نامش حارث بود همراه خود برداشته وكلنگى بدست گرفت و بكنار خانه آمده شروع بكندن چاه كرد. قريش كه از جريان مطلع شدند پيش او آمده و بدو گفتند: اين چاهى است كه نخست مخصوص به اسماعيل بوده و ما همگى نسب بدو مى رسانيم و فرزندان اوئيم،از اينرو ما را نيز دراين كار شريك گردان،عبد المطلب پيشنهاد آنانرا نپذيرفته وگفت:اين ماموريتى است كه تنها بمن داده شده و من كسى رادر آن شريك نمى كنم،قريش به اين سخن قانع نشده و درگفتار خود پافشارى كردند تا بر طبق روايتى طرفين، حكميت زن كاهنه اى را كه از قبيله بنى سعد بود و در كوههاى شام مسكن داشت،پذيرفتند و قرار شد بنزد او بروند و هر چه او حكم كردگردن نهند،و بهمين منظور روز ديگر بسوى شام حركت كردند ودر راه به بيابانى برخوردند كه آب نبود و آبى هم كه همراه داشتند تمام شد و نزديك بود بهلاكت برسند كه خداوند از زيرپاى عبد المطلب يا زير پاى شتر او چشمه آبى ظاهر كرد و همگى از آن آب خوردند و همين سبب شد كه همراهان قرشى او مقام عبد المطلب را گرامى داشته و در موضوع حفر زمزم از مخالفت باوى دست بردارند و از رفتن بنزد زن كاهنه نيز

منصرف گشته،بمكه باز گردند. و در روايت ديگرى است كه عبد المطلب چون مخالفت قريش را ديد بفرزندش حارث گفت:اينان را از من دور كن و خود بكارحفر چاه ادامه داد،قريش كه تصميم عبد المطلب را در كار خودقطعى ديدند دست از مخالفت با او برداشته و عبد المطلب زمزم را حفر كرد تا وقتى كه بسنگ روى چاه رسيد تكبير گفت،وهمچنان پائين رفت تا وقتى آن دو آهوى طلائى و شمشير و زره وساير هدايا را از ميان چاه بيرون آورد و همه را براى ساختن درهاى كعبه و تزئينات آن صرف كرد،و از آن پس مردم مكه وحاجيان نيز از آب سرشار زمزم بهره مند گشتند. گويند:عبد المطلب در جريان حفر چاه زمزم وقتى مخالفت قريش و اعتراضهاى ايشان را نسبت بخود ديد و مشاهده كرد كه براى دفاع خود تنها يك پسر بيش ندارد با خود نذر كرد كه اگرخداوند ده پسر بدو عنايت كرد يكى از آنها را در راه خدا-و دركنار خانه كعبه-قربانى كند،و خداى تعالى اين حاجت او رابرآورد و با گذشت چند سال ده پسر پيدا كرد كه يكى از آنهاهمان حارث بن عبد المطلب بود و نام نه پسر ديگر بدين شرح بود: حمزه،عبد الله،عباس،ابو طالب-كه بگفته ابن هشام نامش عبد مناف بود-زبير،حجل-كه او را غيداق نيز مى گفتندمقوم، ضرار،ابو لهب. داستان ذبح عبد الله فرزندان اظهار كردند:ما در اختيار تو و تحت فرمان توهستيم.عبد المطلب كه آمادگى آنها را براى انجام نذر خودمشاهده كرد با تولد يافتن حمزه و عباس عدد پسران عبد المطلب به ده تن رسيد،و در اينوقت عبد المطلب به ياد نذرى كه كرده بود افتاد،و از اينرو آنها را جمع كرده و

داستان نذر خود را به اطلاع ايشان رسانيد. آنانرا بكنار خانه كعبه آورد،و براى انتخاب يكى از ايشان قرعه زد،و قرعه بنام عبد الله در آمد،كه گويند: عبد الله از همه نزد او محبوبتر بود. در اين هنگام عبد المطلب دست عبد الله را گرفته و با دست ديگر كاردى بران برداشت و عبد الله را بجايگاه قربانى آورد تا درراه خدا قربانى نموده بنذر خود عمل كند. مردم مكه و قريش و فرزندان ديگر عبد المطلب پيش آمده وخواستند بوسيله اى جلوى عبد المطلب را از اينكار بگيرند ولى مشاهده كردند كه وى تصميم انجام آنرا دارد،و از ميان برادران عبد الله،ابو طالب بخاطر علاقه زيادى كه به برادر داشت بيش ازديگران متاثر و نگران حال عبد الله بود تا جائى كه نزديك آمد ودست پدر را گرفت و گفت: داستان ذبح عبد الله پدر جان!مرا بجاى عبد الله بكش و او را رها كن! در اينهنگام دائيهاى عبد الله و ساير خويشان مادرى او نيزپيش آمده و مانع قتل عبد الله شدند،جمعى از بزرگان قريش نيز كه چنان ديدند نزد عبد المطلب آمده و بدو گفتند: تو اكنون بزرگ قريش و مهتر مردم مكه هستى و اگر دست بچنين كارى بزنى ديگران نيز از تو پيروى خواهند كرد و اين بصورت سنتى در ميان مردم در خواهد آمد. پاسخ عبد المطلب نيز در برابر همگان اين بود كه نذرى كرده ام و بايد به نذر خود عمل نمايم. تا بالاخره پس از گفتگوى زياد قرار بر اين شد كه شتران چندى از شتران بسيارى كه عبد المطلب داشت بياورند و براى تعيين قربانى ميان عبد الله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه بنام شتران در آمد آنها

را بجاى عبد الله قربانى كنند و اگر باز بنام عبد الله در آمد به عدد شتران بيافزايند و قرعه را تجديد كنند وهمچنان به عدد آنها بيفزايند تا وقتى كه بنام شتران در آيد،عبد المطلب قبول كرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند بازديدند بنام عبد الله درآمد ده شتر ديگر افزودند و قرعه زدند بازديدند قرعه بنام عبد الله در آمد ده شتر ديگر افزودند و قرعه زدند باز هم بنام عبد الله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه كردند وقرعه زدند و همچنان عبد الله در مى آمد تا وقتى كه عدد شتران به صد شتر رسيد قرعه بنام شتران در آمد كه در آنهنگام بانگ تكبيرو صداى هلهله زنان و مردان مكه بشادى بلند شد و همگى خوشحال شدند،اما عبد المطلب قبول نكرده گفت:من دو بارديگر قرعه مى زنم و چون دو بار ديگر نيز قرعه زدند بنام شتران در آمدو عبد المطلب يقين كرد كه خداوند به اين فديه راضى شده وعبد الله را رها كرد و سپس دستور داد شتران را قربانى كرده گوشت آنها را ميان مردم مكه تقسيم كنند. ازدواج عبدالله با آمنه در تاريخ آمده كه پس از داستان ذبح عبد الله و نحر يكصدشتر،عبد المطلب،عبد الله را برداشته و يك سر بخانه وهب بن عبد مناف...كه در آنروز بزرگ قبيله خود يعنى قبيله بنى زهره بود آورد و دختر او آمنه را كه در آنروز بزرگترين زنان قريش ازنظر نسب و مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد (1) . و يكى از نويسندگان اين كار را در آنروز-و بلا فاصله پس ازداستان ذبح-غير عادى دانسته

و در صحت آن ترديد كرده است، ولى بگفته برخى با توجه به خوشحالى زائد الوصفى كه از نجات عبد الله از آن معركه به عبد المطلب دست داده بود،و عبد المطلب مى خواست با اينكار زودتر ناراحتى خود و عبد الله را جبران كرده باشد،اينكار گذشته از اينكه غير عادى نيست، طبيعى هم بنظرمى رسد. 100 و البته اين مطلب طبق گفته ابن اسحاق است كه در سيره ازوى نقل شده،ولى طبق گفته برخى ديگر اين ازدواج يك سال پس از داستان ذبح عبد الله انجام شده است، (2) و ديگر اين بحث پيش نمى آيد. حوادث شب ولادت در روايات ما آمده است كه در شب ولادت آنحضرت حوادث مهم و اتفاقات زيادى در اطراف جهان بوقوع پيوست كه پيش از آن سابقه نداشت و يا اتفاق نيفتاده بود كه از جمله ارهاصات بوده بدانگونه كه در داستان اصحاب فيل ذكر شد،و در قصيده معروف برده نيز آمده كه چند بيت آن چنين است: يوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ايوان كسرى و هو منصدع كشمل اصحاب كسرى غير ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف عليه و النهر ساهى العين من سدم و ساء ساوه ان غاضت بحيرتها و رد واردها بالغيظ حين ظم كان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم و شايد جامعترين حديث در اينباره حديثى است كه مرحوم صدوق ره در كتاب امالى بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده و ترجمه اش چنين است كه آنحضرت فرمود: ابليس به آسمانها بالا مى رفت و چون حضرت عيسى ع بدنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان

بالا مى رفت،و هنگاميكه رسولخدا«ص بدنيا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد،و شياطين بوسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوع گرديدند،و قريش كه چنان ديدند گفتند: قيامتى كه اهل كتاب مى گفتند بر پا شده! عمرو بن اميه كه از همه مردم آنزمان به علم كهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانى است كه مردم بوسيله آنها راهنمائى مى شوند و تابستان و زمستان از روى آن معلوم گردد پس بدانيد كه قيامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چيز است و اگر غير از آنها است امر تازه اى اتفاق افتاده. و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآنروز بر سر پا نو ايوان كسرى در آن شب شكست خورد وچهارده كنگره آن فرو ريخت.و درياچه ساوه خشك شد.ووادى سماوه پر از آب شد. آتشكده هاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد. و مؤبدان فارس در خواب ديدند شترانى سخت اسبان عربى را يدك مى كشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكنده شدند،و طاق كسرى از وسط شكست خورد و رود دجله در آن وارد شد. و در آن شب نورى از سمت حجاز بر آمد و همچنان بسمت مشرق رفت تا بدانجا رسيد،فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند كه در آنروز سخن نمى گفتند. دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،وهر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد وميان آنها جدائى افتاد. آمنه گفت:بخدا فرزندم كه بر زمين قرار گرفت دستهاى خود را بر زمين گذاردم و سر بسوى آسمان بلند كردم و بدان نگريستم،و نورى از من تابش كرد و در آن نور

شنيدم گوينده اى مى گفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار. و ابليس در آن شب ياران خود را فرياد زد(و آنها را بيارى طلبيد)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چيزتو را بهراس و وحشت افكنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمين را دگرگون مى بينم و بطور قطع درروى زمين اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عيسى بن مريم تاكنون سابقه نداشته،اينك بگرديد و به بينيد اين اتفاق چيست؟ آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما كه تازه اى نديديم. ابليس گفت:اين كار شخص من است آنگاه در دنيابه جستجو پرداخت تا به حرم-مكه-رسيد،و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته اند،خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چون گنجشكى گرديد و خواست در آيد كه جبرئيل بر او نهيب زد: -برو اى دور شده از رحمت حق!ابليس گفت:اى جبرئيل از تو سؤالى دارم؟ گفت:بگو،پرسيد:از ديشب تاكنون چه تازه اى در زمين رخ داده؟ پاسخداد:محمد-صلى الله عليه و آله-بدنيا آمده. شيطان پرسيد:مرا در او بهره اى هست؟گفت:نه. پرسيد:در امت او چطور؟ گفت:آرى.ابليس كه اين سخن را شنيد گفت:خوشنود وراضيم. سرپرستى عبدالمطلب و در كتاب اكمال الدين صدوق(ره)بسندش از ابن عباس روايت كرده كه گويد: در سايه خانه كعبه براى عبد المطلب فرشى مى گستراندند كه احدى بخاطرحرمت عبد المطلب بر آن جلوس نمى كرد و فرزندان عبد المطلب مى آمدند واطراف آن فرش مى نشستند تا عبد المطلب بيايد.و گاه مى شد كه رسول خدا(ص)-در حاليكه پسر كوچكى بود-مى آمد و بر آن فرش مى نشست واين جريان بر عموهاى آن حضرت(كه همان فرزندان عبد المطلب)بودندگران مى آمد و به همين جهت او را مى گرفتند تا

از آن جايگاه و فرش مخصوص دور سازند و عبد المطلب كه آن وضع را مشاهده مى كردمى گفت: پسرم را واگذاريد كه او را مقامى بس بزرگ خواهد بود،و من روزى رامى بينم كه او بر شما سيادت و آقائى خواهد كرد،و من در چهره اومى بينم كه روزى بر مردم سيادت مى كند... اينرا مى گفت و سپس او را برداشته و كنار خود مى نشانيد و دست بر پشت او مى كشيد و او را مى بوسيد و مى گفت:من از اين فرزند پاك تر وخوش بوتر نديده ام... دردامن ابوطالب تا بدينجا هشت سال از عمر پر بركت رسول خدا(ص)را باخاطرات و حوادث ناگوارى كه براى آن بزرگوار بهمراه داشت پشت سر گذارديم.و اكنون آنحضرت در خانه ابو طالب وارد شده و دامن پر مهر عموى عزيزش آماده تربيت و پرورش و كفالت يتيم گرانقدر برادرش عبد الله بن عبد المطلب مى گردد،و بركسى كه از تاريخ اسلام مختصر اطلاعى داشته باشدپوشيده نيست كه ابو طالب يعنى آن مرد بزرگ،با چه فداكارى وگذشتى،و با چه اخلاص و ايثارى،اين وظيفه سنگين الهى واجتماعى را تا پايان عمر كه حدود چهل و سه سال طول كشيد به انجام رسانيد،و از اين رهگذر چه حق بزرگى بر عموم مسلمانان جهان تا روز قيامت دارد«فجزاه الله عن الاسلام و عن المسلمين خير الجزاء». مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از ابن عباس روايت كرده كه ابو طالب به برادرش عباس گفت:من(از وقتى كه محمد(ص)را در كفالت خود در آورده ام)از او جدا نمى شوم واطمينان به كسى نمى كنم(كه او را به وى بسپارم)...ابو طالب در اينجا داستانى از شرم و حياى آنحضرت نقل كرده و در پايان گويد: -رسم ابو طالب چنان بود كه هر گاه مى خواست شام و نهار به فرزندان خود بدهد به آنها مى گفت:صبر

كنيد تا پسرم(محمد) بيايد،و(آنها صبر مى كردند)محمد(ص)مى آمد(و با آنها غذامى خورد...) (1) و نيز روايت كرده كه اين فرزند چنان بود كه دروقت خوردن و نوشيدن غذا و آب بسم الله الاحد»مى گفت وشروع مى كرد و پس از فراغت نيز«الحمد لله كثيرا»مى گفت. و هيچگاه از او دروغى نشنيدم... و هيچگاه او را نديدم كه مانند ديگران بخندد... و نديدم كه با كودكان بازى كند... و تنهائى و تواضع براى او محبوبتر بود(و بيشتر به تنهائى علاقه داشت). و شبيه اين گفتار در كتاب طبقات ابن سعد نيز روايت شده كه هر كه خواهد مى تواند براى اطلاع بدانجا مراجعه كند (2) و البته بايد دانست كه به همان مقدار كه ابو طالب نسبت به رسولخدا(ص)علاقه و محبت داشت و در تربيت و حفاظت اومى كوشيد همسرش فاطمه بنت اسد نيز حد اعلاى محبت رانسبت به آن بزرگوار مى نمود. دردامن ابوطالب روزى كه ابو طالب رسولخدا-صلى الله عليه و آله-را از عبد المطلب باز گرفت و بخانه آورد به همسرش-فاطمه بنت اسد-گفت:بدان كه اين فرزند برادر من است كه در پيش من از جان و مالم عزيزتر است و مراقب باش مبادا احدى جلوى او را از آنچه مى خواهد بگيرد.فاطمه كه اين سخن را شنيدتبسمى كرده گفت: آيا سفارش فرزندم محمد را به من مى كنى!در صورتيكه اواز جان و فرزندانم نزد من عزيزتر مى باشد! و در روايت ديگرى است كه ابو طالب مى گفت:گاهى مرد زيبا صورتى را كه در زيبائى مانندش نبود مى ديدم كه نزد اومى آمد و دستى بسرش مى كشيد و براى او دعا مى كرد،و اتفاق افتاد كه روزى او را گم كردم و براى يافتن او به اين طرف وآنطرف رفتم ناگاه او را ديدم كه بهمراه مردى زيبا كه مانندش رانديده

بودم مى آيد،بدو گفتم:فرزندم مگر بتو نگفته بودم هيچگاه از من جدا مشو! آن مرد گفت:هر گاه از تو جدا شد من با او هستم و او رامحافظت مى كنم. جواني رسول الله تحليلى راجع به شبانى پيامبر (صلى الله عليه و آله) در چند روايت كه از طريق اهل سنت و پاره اى از كتابهاى شيعه نقل شده آمده است كه رسول خدا(ص)در دوران جوانى مدتى هم گوسفند چرانى مى كرد1-بخارى در كتاب صحيح خود  (در كتاب الاجاره) از ابو هريره روايت كرده كه رسول خدا(ص)فرمود: «ما بعث الله نبيا الا راعى الغنم،قال له اصحابه و انت يا رسول الله؟قال:نعم،و انا رعيتها لاهل مكه على قراريط يعنى-خداوند پيغمبرى نفرستاد جز گوسفند چران(جز اينكه گوسفند چرانى مى كرد)اصحاب آنحضرت عرض كردند: شما نيزاى رسول خدا؟فرمود:آرى،من نيز براى اهل مكه در برابر چند قيراط گوسفند چراندم! و نظير اين روايت در كتابهاى ديگر حديث و سيره نيز روايت شده مانند سيره نبويه قاضى دحلان و سيره حلبيه و فتح البارى وطبقات ابن سعد. 2-و در روايت ديگرى كه در طبقات از زهرى از جابر بن عبد الله روايت شده گويد:ما به همراه رسول خدا بوديم و ميوه درخت اراك را جمع كرده و مى چيديم،رسول خدا(ص) فرمود:سياه رنگهاى آنرا بچينيد كه گواراتر و پاكيزه تر است و من نيز هنگامى كه گوسفند مى چراندم!آنها را مى چيدم!ما عرض كرديم:شما نيز گوسفند مى چراندى اى رسول خدا؟«قال:نعم،و ما من نبى الا قد رعاها»فرمود:آرى و هيچ پيغمبرى نبوده جزآنكه گوسفند چرانده! 3-و در روايت ديگرى كه از ابن اسحاق روايت كرده گويد:ميان گوسفند داران و شتر داران نزاعى در گرفت وشتر داران بر گوسفند داران تكبر مى ورزيدند،و چنانچه براى ما نقل كرده اند رسول خدا در اين باره فرمود: «بعث موسى

عليه السلام و هو راعى غنم و بعث داود عليه السلام و هو راعى غنم،و بعثت و انا ارعى غنم اهلى باجياد». -موسى عليه السلام مبعوث شد در حالى كه گوسفندمى چرانيد،و داود عليه السلام مبعوث شد و گوسفند مى چرانيد ومن مبعوث شدم و گوسفند خاندانم را مى چراندم در«اجياد». و ظاهرا«اجياد»نام جائى بوده كه طبق اين روايت رسول خدا(ص)در آنجا گوسفند چرانى مى كرده.چنانچه قراريط را نيزبرخى گفته اند:نام جائى در مكه بوده (5) اگر چه بعيد بنظرمى رسد. در تاريخ طبرى ازآنحضرت نقل شده كه متن آن چنين است كه فرمود: «...ما هممت بشى ء مما كان اهل الجاهلية يعملون به غير مرتين كل ذلك يحول الله بينى و بين ما اريد من ذلك ثم ما هممت بسوء حتى اكرمنى الله عز و جل برسالته،فانى قد قلت ليلة لغلام من قريش كان يرعى معى باعلى مكة لو ابصرت لي غنمى حتى ادخل مكة فاسمر بها كما يسمر الشباب فقال افعل فخرجت اريد ذلك حتى اذا جئت اول دار من دور مكة سمعت عزفا بالدفوف و المزامير،فقلت ما هذا؟قالوا فلان بن فلان تزوج بفلانه بنت فلان،فجلست انظر اليهم فضرب الله على اذنى فنمت فما ايقظنى الا مس الشمس،قال فجئت صاحبى فقال ما فعلت؟قلت ما صنعت شيئا ثم اخبرته الخبر،قال ثم قلت له ليلة اخرى مثل ذلك فقال افعل فخرجت فسمعت حين جئت مكة مثل ما سمعت حين دخلت مكة تلك الليلة فجلست انظر فضرب الله على اذنى،فوالله ما ايقظنى الا مس الشمس،فرجعت الى صاحبى فاخبرته الخبر،ثم ما ممت بعدها بسوء حتى اكرمنى الله عز و جل برسالته (6) . ...من آهنگ انجام كارى از كارهاى زمان جاهليت نكردم جز دو بار كه در هر بار ميان من و كارى را كه آهنگ انجامش راكرده بودم خداوند حائل و

مانع شد،و پس از آن ديگر آهنگ كاربدى نكردم،تا وقتى كه خداى عز و جل مرا به رسالت خويش مفتخر ساخت،و داستان بدينگونه بود كه در يكى از شبها به پسركى از قريش كه در قسمت بالاى مكه با من گوسفندمى چرانيد گفتم:چه خوب بود اگر تو از گوسفندهاى من مواظبت مى كردى تا من به مكه بروم و همانند جوانهاى مكه شبى را به شب نشينى و قصه گوئيهاى شبانه بگذرانم؟ آن پسر قريشى گفت:من اينكار را مى كنم! من هم بدنبال منظور خود براه افتادم و همچنان تا به نخستين خانه هاى شهر مكه رسيدم و در آنجا صداى نواختن دف ومزمارهائى (7) شنيدم،پرسيدم:اين چيست؟(چه خبر هست؟) گفتند:فلان پسر با فلان دختر ازدواج مى كند،من هم به تماشاى ايشان نشستم ولى خدا گوشم را بست و خوابم برد، وچيزى جز تابش خورشيد مرا بيدار نكرد(و هنگامى بيدار شدم كه ماجرا به پايان رسيده بود). رسول خدا فرمود:من بنزد رفيق خود(يعنى همان پسرك قريشى)باز گشتم وى از من پرسيد:چه كردى؟گفتم:هيچ كارى نكردم!و جريان را براى او شرح دادم. اين جريان گذشت تا دو باره در يكى از شبها همان سخن را تكرار كردم و او مانند شب قبلى حفاظت گوسفندانم را بعهده گرفت و من به مكه آمدم و همانند گذشته در آن شب نيز صداى دف و مزمار شنيدم و به تماشا نشستم و خدا بهمانگونه گوشم رابست و بخواب رفتم و بخدا سوگند جز تابش خورشيد چيز ديگرى مرا بيدار نكرد،آنگاه بنزد رفيق خود باز گشتم و داستان را براى او باز گفتم،و از آن پس ديگر آهنگ كار بدى را نكردم تا اينكه خداى عز و جل مرا به مقام رسالت خود مفتخر فرمود. السلام عليك يا خديجه سلام بر تو اى مادر

مؤمنان، سلام بر تو اى همسر سرور فرستادگان، سلام بر تو اى مادر فاطمه زهرا سرور بانوان دو جهان، سلام بر تو اى نخست بانوى مؤمن، سلام بر تو اى آنكه دارائيش را در راه پيروزى اسلام و يارى سرور انبيا هزينه كرد و دشمنان را از او دور ساخت، سلام بر تو اى آنكه بر او جبرئيل درود فرستاد، و سلام خداى بزرگ را به او ابلاغ كرد، اين فضل الهى گوارايت باد و سلام و رحمت و بركاتش بر تو باد. ازدواج پيامبرباخديجه جابر مي گويد: ابوطالب تصميم داشت براي حضرت محمد همسري برگزيند، ولي توانايي مالي چنداني نداشت. به همين دليل به او گفت:« خديجه از خويشان ماست و قريشيان هر سال با اموال او براي تجارت به شام مي روند و هر كدام دستمزد چشمگيري از او مي گيرند. تو هم به اين كار تمايل داري؟» پيامبر فرمود:« آري.» ابوطالب همراه او به خانه خديجه رفت؛ خديجه پيشنهاد آنها را پذيرفت و به غلام خود، ميسرة، گفت:« تو و اين اموال در اختيار محمد هستيد.» حضرت محمد نيز همراه ميسره راهي تجارت شام شد. پيامبر در اين سفر سود فراواني به دست آورد و به نزد خديجه برگشت. او در غرفه مخصوص خود با زنان نشسته بود كه ديد سواري از دور آشكار شد؛ ابري بر سر او سايه افكنده بود و همراه او حركت مي كرد و نيز دو فرشته از راست و چپ سوار با شمشيري در هوا همراه او حركت مي كردند. خديجه گفت:« اين سوار بايد بسيار گرانقدر باشد؛ اي كاش به خانه من بيايد!» وقتي متوجه شد كه او

محمد است و به سوي خانه او مي آيد، پابرهنه براي استقبالش به در خانه شتافت. بعدا وقتي ميسره از كرامت هاي پيامبر در سفر شام براي خديجه تعريف كرد، خديجه پيكي نزد پيامبر فرستاد و گفت:« من به تو بسيار علاقمندم و خواستار تو هستم. تو از بستگان و خويشاوندان من هستي، در ميان قوم خود بسيار گرامي و شريفي و به امانتداري، اخلاق نيك و گفتار صادقانه مشهوري. من حاضرم به همسري تو در آيم.» خديجه از محمد درخواست كرد كه ابوطالب را براي انجام مراسم ازدواج نزد او آورد و نيز به خدمتكاران خود گفت:« عمويم، عمرو بن اسد، را صدا بزنيد تا مرا به همسري محمد در آورد.» ابوطالب و عموي خديجه نزد او آمدند. ابوطالب خطبه ازدواج حضرت محمد - ص - و خديجه را خواند. در پايان مراسم وقتي پيامبر مي خواست از خانه خديجه خارج شود، خديجه گفت:« در خانه خود بمان. اين خانه، خانه توست و من خدمتگزار تو هستم.» چنين مي گويند كه: خديجه از راهباني نظير نسطور و يا كساني چون ورقة بن نوفل (پسر عمويش) شنيده بود كه حضرت محمد در آينده پيامبر امت اسلام خواهد بود. واقعيت بعثت از ديدگاه شيعه حديث اشتباه دراينجا بايد اعتراف كرد كه ماجراى بعثت پيغمبر با همه اهميتى كه داشته است،در تورايخ درست نقل نشده است. به موجب آنچه در تفاسير قرآنى و احاديث اسلامى و تواريخ اوليه آمده است،عايشه همسرپيغمبر يا خواهرزادگان او عبدالله زبير و عروة بن زبير يا عمرو بن شرحبيل يا ابوميسره غلام پيغمبر، گفته اند: جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و به وى گفت: بخوان به نام

خدايت «اقرا باسم ربك الذى خلق و پيغمبر فرمود: نمى توانم بخوانم «ما انا بقارى يا من خواننده نيستم «لست بقارى . جبرئيل سه با پيغمبر را گرفت وفشار داد تا بار سوم توانست بخواند! در صورتى كه اولا جبرئيل از پيغمبر نخواست از روى نوشته بخواند. جز در يك حديث كه آن هم قابل اهميت نيست. بيشتر مى گويند منظور جبرئيل اين بوده كه هرچه او مى گويد پيغمبر هم آن را تكرار كند. در اين صورت بايد از ناقلين اين احاديث پرسيد: آيا پيغمبر عرب زبان در سن چهل سالگى قادر نبود پنج آيه كوتاه اول سوره اقرا يعنى «اقرا باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم را همان طور كه جبرئيل آيه آيه مى خوانده او هم تكرار كند؟ اين كار براى يك كودك پنج ساله آسان است تا چه رسد به داناى قريش! حديث درست پيشواى دهم ما حضرت امام هادى (عليه السلام) مى فرمايد: «هنگامى كه محمد (صلى الله عليه و آله) ترك تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وى بخشيده بودبه مستمندان بخشيد، هر روز به كوه حراء مى رفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مى نگريست، و شگفتى هاى رحمت و بدايع حكمت الهى را مورد مطالعه قرار مى داد. به اطراف آسمان ها نظر مى دوخت، و كرانه هاى زمين و درياها و دره ها و دشت ها و بيابان ها را از نظر مى گذرانيد، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهى، درس عبرت مى آموخت. ازآنچه مى ديد، به ياد عظمت خداى آفريننده مى افتاد. آن گاه با روشن بينى خاصى

به عبادت خداوند اشتغال مى وزيد. چون به سن چهل سالگى رسيد خداوند نظر به قلب وى نمود، دل او را بهترين و روشنترين و نرمترين دلها يافت. در آن لحظه خداوند فرمان داد درهاى آسمان ها گشوده گردد. محمد (صلى الله عليه و آله) از آنجا به آسمان ها مى نگريست، سپس خدا به فرشتگان امر كرد فرود آيند، و آنها نيز فرود آمدند، و محمد (صلى الله عليه و آله) آنها را مى ديد. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمان ها به سر محمد (صلى الله عليه و آله) و چهره او معطوف داشت. در آن لحظه محمد (صلى الله عليه و آله) به جبرئيل كه در هاله اى از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئيل به سوى او آمد و بازوى او را گرفت و سخت تكان داد و گفت: اى محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟ جبرئيل گفت: «نام خدايت را بخوان كه جهان و جهانيان را آفريد. خدائى كه انسان را از ماده پست آفريد (نطفه). بخوان كه خدايت بزرگ است. خدائى كه با قلم دانش آموخت و به انسان چيزهائى ياد داد كه نمى دانست . پيك وحى، رسالت خود را به انجام رسانيد، و به آسمان ها بالا رفت. محمد (صلى الله عليه و آله) نيز از كوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسيله وحى ديده بود كه از شكوه و عظمت ذات حق حكايت مى كرد،بى هوش شد، و دچار تب گرديد. واقعيت بعثت از ديدگاه شيعه نظر ما در پيرامون بعثت پيغمبر (ص) نكته اساسى كه قرآن در نزول وحى به پيغمبر بازگو مى كند، و متاسفانه كسى توجه نكرده

است،اين است كه همه مفسران اسلامى نوشته اند، و در تمام احاديث نيز هست كه در روز بعثت فقط پنج آيه آغاز سوره «اقرا» بر پيغمبر نازل شد. اين پنج آيه از «اقرا باسم ربك الذى خلق آغاز مى گردد. و به «مالم يعلم ختم مى شود. هيچ كس نگفته است «بسم الله اين سوره كى نازل شده؟ و آيا نخستين سوره قرآن بسم الله داشته است يا نه؟ اگر داشته است چرا نگفته اند، و اگر نداشته است آيا بعدها آمده است، يا طور ديگر بوده؟ همگى سؤالاتى است كه پاسخى براى آن نمى بينيم. معراج داستان معراج رسول خدا(ص)در يك شب از مكه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت به مكه در قرآن كريم در دو سوره به نحو اجمال ذكر شده، يكى در سوره اسراء»و ديگرى در سوره مباركه نجم ، و تاويلاتى كه از برخى چون حسن بصرى، عايشه و معاويه نقل شده مخالف ظاهر آيات كريمه قرآنى و صريح روايات متواتره اى است كه در كتب تفسير و حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است و هيچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ايرادهاى عقلى ديگرى را هم كه برخى كرده اند در پايان داستان پاسخ خواهيم داد، ان شاء الله. اما در كيفيت معراج و اينكه چند بار بوده و آن نقطه اى كه رسول خدا(ص)از آنجا به سوى مسجد الاقصى حركت كرد و بدانجا بازگشت آيا خانه ام هانى بوده يا مسجد الحرام و ساير جزئيات آن اختلافى در روايات ديده مى شود كه ما به خواست خداوند در ضمن نقل داستان به پاره اى از آن اختلافات

اشاره خواهيم كرد و آنچه مشهور است آنكه اين سير شبانه با اين خصوصيات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مكه اتفاق افتاد، اما آيا قبل از فوت ابيطالب بوده و يا بعد از آن و يا در چه شبى از شبهاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نيست و در چند حديث آن شب را شب هفدهم ربيع الاول و يا شب بيست و هفتم رجب ذكر كرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بيست و يكم آن ماه نوشته اند. و معروف آن است كه رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانى دختر ابيطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى كه آن حضرت به سرزمين بيت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از يك شب بيشتر طول نكشيد به طورى كه صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسير عياشى است كه امام صادق(ع)فرمود: رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مكه خواند، يعنى اسراء و معراج در اين فاصله اتفاق افتاد و در روايات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمه معصومين روايت شده كه فرمودند: جبرئيل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مركبى را كه نامش براق (2) بود براى او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوى بيت المقدس حركت كرد و در راه در چند نقطه ايستاد و نماز گزارد، يكى در مدينه و هجرتگاهى كه سالهاى بعد رسولخدا(ص)بدانجا هجرت فرمود، يكى هم مسجد كوفه، ديگر در طور سينا و بيت اللحم - زادگاه حضرت عيسى(ع) - و

سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت. و بر طبق رواياتى كه صدوق(ره)و ديگران نقل كرده اند از جمله جاهايى را كه آن حضرت در هنگام سير بر بالاى زمين مشاهده فرمود سرزمين قم بود كه به صورت بقعه اى مى درخشيد و چون از جبرئيل نام آن نقطه را پرسيد پاسخ داد: اينجا سرزمين قم است كه بندگان مؤمن و شيعيان اهل بيت تو در اينجا گرد مى آيند و انتظار فرج دارند و سختيها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد. و نيز در روايات آمده كه در آن شب دنيا به صورت زنى زيبا و آرايش كرده خود را بر آن حضرت عرضه كرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نكرده از وى در گذشت. سپس به آسمان دنيا صعود كرد و در آنجا آدم ابو البشر را ديد، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام كرده و تهنيت و تبريك گفتند، و بر طبق روايتى كه على بن ابراهيم در تفسير خود از امام صادق(ع) روايت كرده رسول خدا(ص)فرمود: فرشته اى را در آنجا ديدم كه بزرگتر از او نديده بودم و(بر خلاف ديگران)چهره اى درهم و خشمناك داشت و مانند ديگران تبريك گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئيل پرسيدم گفت: اين مالك، خازن دوزخ است و هرگز نخنديده است و پيوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهكاران افزوده مى شود بر او سلام كردم و پس از اينكه جواب سلام مرا داد از جبرئيل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و

چون سرپوش را برداشت لهيبى از آن برخاست كه فضا را فرا گرفت و من گمان كردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (3) و سپس فرمود: و از آنجا به گروهى گذشتم كه پيش روى آنها ظرفهايى از گوشت پاك و گوشت ناپاك بود و آنها ناپاك را مى خوردند و پاك را مى گذاردند، از جبرئيل پرسيدم: اينها كيان اند؟گفت: افرادى از امت تو هستند كه مال حرام مى خورند و مال حلال را وامى گذارند، و مردمى را ديدم كه لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چيده و در دهانشان مى گذاردند، پرسيدم: اينها كيان اند؟گفت: اينها كسانى هستند كه از مردمان عيبجويى مى كنند، مردمان ديگرى را ديدم كه سرشان را به سنگ مى كوفتند و چون حال آنها را پرسيدم پاسخ داد: اينان كسانى هستند كه نماز شامگاه و عشاء را نمى خواندند و مى خفتند. مردمى را ديدم كه آتش در دهانشان مى ريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مى آمد و چون وضع آنها پرسيدم، گفت: اينان كسانى هستندكه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، گروهى را ديدم كه شكمهاى بزرگى داشتند و نمى توانستند از جا برخيزند گفتم: اى جبرئيل اينها كيان اند؟گفت: كسانى هستند كه ربا مى خورند، زنانى را ديدم كه بر پستان آويزانند، پرسيدم: اينها چه زنانى هستند؟ گفت: زنان زناكارى هستند كه فرزندان ديگران را به شوهران خود منسوب مى دارند و سپس به فرشتگانى برخوردم كه تمام اجزاى بدنشان تسبيح خدا مى كرد. (4) و از آنجا به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيه به يكديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم: اينان كيان اند؟گفت: هر دو

پسر خاله يكديگر يحيى و عيسى(ع)هستند، بر آنها سلام كردم و پاسخ داده تهنيت ورود به من گفتند و فرشتگان زيادى راكه به تسبيح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده كردم. و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبايى را ديدم كه زيبايى او نسبت به ديگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسيدم جبرئيل گفت: اين برادرت يوسف است، بر او سلام كردم و پاسخ داده و تهنيت و تبريك گفت و فرشتگان بسيارى را نيز در آنجا ديدم. از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردى را ديدم و چون از جبرئيل پرسيدم گفت: او ادريس است كه خدا وى را به اينجا آورده، بر او سلام كردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى پيشين مشاهده كردم و همگى براى من و امت من مژده خير دادند. سپس به آسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردى را به سن كهولت ديدم كه دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسيدم كيست؟جبرئيل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام كرده و پاسخ داد و فرشتگان بسيارى را مانند آسمانهاى ديگر مشاهده كردم. آن گاه به آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را ديدم كه مى گفت: بنى اسرائيل پندارند من گرامى ترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولى اين مرد از من نزد خدا گرامى تر است و چون از جبرئيل پرسيدم: كيست؟گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام كردم جواب داد و همانند آسمانهاى ديگر فرشتگان بسيارى

را در حال خشوع ديدم. سپس به آسمان هفتم رفتيم و در آنجا به فرشته اى برخورد نكردم جز آنكه گفت: اى محمد حجامت كن و به امت خود نيز سفارش حجامت را بكن و در آنجا مردى را كه موى سر و صورتش سياه و سفيد بود و روى تختى نشسته بود ديدم و جبرئيل گفت، او پدرت ابراهيم است، بر او سلام كرده جواب داد و تهنيت و تبريك گفت، و مانند فرشتگانى را كه در آسمانهاى پيشين ديده بودم در آنجا ديدم. ، و سپس درياهايى از نور كه از درخشندگى چشم را خيره مى كرد و درياهايى از ظلمت و تاريكى و درياهايى از برف و يخ لرزان ديدم و چون بيمناك شدم جبرئيل گفت: اين قسمتى ازمخلوقات خداست. و در حديثى است كه فرمود: چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل از حركت ايستاد و به من گفت: برو! در حديث ديگرى فرمود: از آنجا به سدرة المنتهى رسيدم و در آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم: اى جبرئيل در چنين جايى مرا تنها مى گذارى و از من مفارقت مى كنى؟گفت: اى محمد اينجا آخرين نقطه اى است كه صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم مى سوزد، (5) آن گاه با من وداع كرده و من پيش رفتم تا آن گاه كه در درياى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مى كرد تا جايى كه خداى تعالى مى خواست مرا متوقف كند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در اينكه آن سخنانى كه خدا به آن حضرت وحى كرده چه بوده است در روايات به طور مختلف نقل شده و قرآن كريم به طور اجمال و سربسته مى گويد: «فاوحى الى عبده ما اوحى [پس وحى كرد به بنده اش آنچه را وحى كرد] و از اين رو برخى گفته اند: مصلحت نيست در اين باره بحث شود زيرا اگر مصلحت بود خداى تعالى خود مى فرمود، و بعضى هم گفته اند: اگر روايت و دليل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل كرد، مانعى در اظهار و نقل آن نيست. و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه آن وحى مربوط به مسئله جانشينى و خلافت على بن ابيطالب(ع)و ذكر برخى از فضايل آن حضرت بوده، و در حديث ديگر است كه آن وحى سه چيز بود: 1. وجوب نماز 2. خواتيم سوره بقره 3. آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غير از شرك. در حديث كتاب بصائر است كه خداوند نامهاى بهشتيان و دوزخيان را به او وحى فرمود. و به هر صورت رسول خدا(ص)فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتيم و از همان درياهاى نور و ظلمت گذشته در«سدرة المنتهى به جبرئيل رسيدم و به همراه او بازگشتيم درباره چيزهايى كه رسول خدا(ص)آن شب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلكه روى زمين مشاهده كرد روايات زياد ديگرى نيز به طور پراكنده وارد شده كه ما در زير قسمتى از آنها را انتخاب كرده و براى شما نقل مى كنيم: در احاديث زيادى كه از طريق شيعه و اهل سنت از ابن عباس و ديگران نقل شده آمده است كه رسول خدا(ص)صورت

على بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده كرد و يا فرشته اى را به صورت آن حضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار على(ع)را داشتند خداى تعالى اين فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان كه ما فرشتگان مشتاق ديدار على بن ابيطالب مى شويم به ديدن اين فرشته مى آييم. و در حديث نيز آمده كه صورت ائمه معصومين پس از على(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در سمت راست عرش مشاهده كرد و چون پرسيد بدان حضرت گفته شد كه اينان حجتهاى الهى پس از تو در روى زمين هستند و آخرين ايشان كسى است كه از دشمنان خدا انتقام گيرد. و نيز روايت شده كه رسول خدا(ص)فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور كرد كه على بن ابيطالب را پس از خود به جانشينى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم. و در چند حديث نيز آمده كه خداى تعالى و پيمبرانى را كه ديدم از من سؤال مى كردند وصى خود على را چه كردى؟پاسخ مى دادم: او را در ميان امت خود به جاى نهادم و آنها مى گفتند: خوب كسى را جانشين خويش در ميان امت قرار دادى. و در حديثى كه صدوق(ره)در امالى نقل كرده چون رسول خدا(ص)به آسمان رفت پيرمردى را ديد كه در زير درختى نشسته و بچه هايى اطراف او را گرفته اند، از جبرئيل پرسيد: اين مرد كيست؟گفت: پدرت ابراهيم است، پرسيد: اين كودكان كه اطراف او هستند كيستند؟گفت: اينها فرزندان مردمان با ايمانى هستند كه از دنيا رفته اند و اكنون ابراهيم به آنها غذا مى دهد،

سپس از آنجا گذشت و پيرمرد ديگرى را ديد كه روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راست خود مى كند خوشحال و خندان مى شود و هرگاه به سمت چپ خود مى نگرد گريان مى گردد، به جبرئيل فرمود: اين پيرمرد كيست؟پاسخ داد: اين پدرت آدم است كه هرگاه مى بيند كسى داخل بهشت مى شود خوشحال و خندان مى گردد و چون كسى را مشاهده مى كند كه به دوزخ مى رود گريان و اندوهناك مى شود. . . تا آنجا كه مى گويد: . . . در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب كرد و چون باز مى گشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسيد: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب كرد؟رسول خدا(ص)فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفيف دهد! رسول خدا(ص)بازگشت و تخفيف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفيف بگير، زيرا امت تو(از اين نظر)ضعيفترين امتها هستند و از اين رو بازگرد و تخفيف ديگرى بگير چون من در ميان بنى اسرائيل بوده ام و آنها طاقت اين مقدار را نداشتند، و به همين ترتيب چند بار رسول خدا(ص)بازگشت و تخفيف گرفت تا آنكه خداى تعالى نمازها را روزى پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص)فرمود: ديگر از خدا شرم مى كنم كه به نزدش بازگردم (6) و چون به ابراهيم خليل الرحمان برخورد از پشت سر صدا زد: اى محمد امت خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاكش پاك و پاكيزه ودشتهاى بسيارى خالى از درخت دارد و با ذكر جمله سبحان الله و الحمد لله و

لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوة الا بالله درختى در آن دشتها غرس مى گردد، امت خود را دستور ده تا درخت در آن زمينها زياد غرس كنند. (7) شيخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)از رسول خدا(ص)روايت كرده كه فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت شدم قصرى از ياقوت سرخ ديدم كه از شدت درخشندگى و نورى كه داشت درون آن از بيرون ديده مى شد و دو قبه از در و زبرجد داشت از جبرئيل پرسيدم: اين قصر از كيست؟گفت: از آن كسى كه سخن پاك و پاكيزه گويد، و روزه را ادامه دهد(و پيوسته گيرد)و اطعام طعام كند، و در شب هنگامى كه مردم در خوابند تهجد - و نماز شب - انجام دهد، على(ع)گويد: من به آن حضرت عرض كردم: آيا در ميان امت شما كسى هست كه طاقت اين كار را داشته باشد؟فرمود: هيچ مى دانى سخن پاك گفتن چيست؟عرض كردم: خدا و پيغمبر داناترند فرمود: كسى كه بگويد: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»هيچ مى دانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر - يعنى ماه رمضان - را روزه گيرد و هيچ روز آن را افطار نكند و هيچ دانى اطعام طعام چيست؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: كسى كه براى عيال و نانخوران - خود (از راه مشروع)خوراكى تهيه كند كه آبروى ايشان را از مردم حفظ كند، و هيچ مى دانى تهجد در شب كه مردم خوابند چيست؟عرض كردم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: كسى كه نخوابد تا نماز عشا آخر خود را بخواند (8) -

در آن وقتى كه يهود و نصارى و مشركين مى خوابند - . و در حديثى كه مجلسى(ره)در بحار الانوار از كتاب مختصر حسن بن سليمان به سندش از سلمان فارسى روايت كرده رسول خدا(ص)در داستان معراج فرمود: چون به آسمان اول رفتيم قصرى از نقره سفيد ديدم كه دو فرشته بر در آن دربانى مى كردند، به جبرئيل گفتم: بپرس اين قصر از كيست؟و چون پرسيد آن دو فرشته پاسخ دادند: از جوانى از بنى هاشم، و چون به آسمان دوم رفتيم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ ديدم كه به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئيل گفتم و پرسيد آن دو فرشته نيز در پاسخ گفتند: از جوانى از بنى هاشم است. و در آسمان سوم قصرى از ياقوت سرخ به همان گونه ديدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسيديم گفتند: ازان جوانى است از بنى -هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از در سفيد بود و چون جبرئيل پرسيد؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند: از جوانى از بنى هاشم است. و چون به آسمان پنجم رفتيم چنان قصرى از در زردرنگ بود و چون جبرئيل به دستور من صاحب آن را پرسيد گفتند: ازان جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئيل پرسيد باز همان پاسخ را دادند. و چون بازگشتيم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود ديديم به جبرئيل گفتم بپرس: اين جوان بنى هاشمى كيست؟و همه جا فرشتگان

نگهبان گفتند: او على بن ابيطالب(ع)است.

مديريت اسلامي و الگوهاي آن

تأليف: حجه الاسلام ولي الله نقي پورفر – تلخيص: فاطمه ثقفي خلاصه كتاب - مديريت اسلامي و الگوهاي آن – ناشر: مؤلف – چاپ بيست و يكم - از ديدگاه قرآن و روايات، مديريت، نقش اول را در تغيير و تحولات اجتماعي بر عهده دارد: مقدمهمديريت از ديدگاه قرآن و معصوماز ديدگاه قرآن و روايات، مديريت، نقش اول را در تغيير و تحولات اجتماعي بر عهده دارد:*صنفان اذا صلحا صلحت الامة و اذا فسدا فسدت الامة، قيل من هم يا رسول الله؟ قال العلماء و الرؤسا*(خصال، ج1، ص36)فرمودند: "دو صنف هستند كه هر گاه صالح باشند امت صالح خواهند بود و هر گاه فاسد شوند امت فاسد خواهند شد، سئوال شد يا رسول الله اينها چه كساني هستند؟ فرمودند: علماء و اميران جامعه"پس بايد براي هر تغييري و تحولي روي اين دو دسته نيرو سرمايه گذاري كرد.در اين جا پرسشي ذهن را مشغول مي كند: حال كه اصلاح جامعه بايد از مديريت شروع شود، براي اصلاح مديريت از چه ابزاري بايد استفاده شود؟ قرآن توضيح مي دهد:*والذين يمسكون باالكتاب و اقاموا الصلوة انا لا نضيع اجر المصلحين*      (اعراف/170)"آنهايي كه قرآن را مستحكم و با تمام قوت در دست مي گيرند تا عمل كنند و نماز را بپاي داشتند ما هرگز اجر مصلحان را ضايع نمي كنيم "پس شرط اساسي اصلاح مصلحان (يعني مديران) آن است كه:1.مسلح به فرهنگ قرآني باشند2.مصمم به پياده كردن اين فرهنگ در جامعه باشند(مفهوم اقامه نماز بپاي داشتن ستون دين است كه كنايه از بر پا كردن خيمه دين مي باشداعمال مديريت بر اساس اختيار

نيروهادر نظام خلقت، مديريت الهي بر شوق و رغبت پديده ها استوار است، در سوره فصلت، به عنوان مثال يا به عنوان يك جريان تكويني، مطرح شده است كه خداوند به آسمان و زمين چنين فرمود:*ائتيا طوعا او كرها*      (فصلت/11)"تمام هستي موظفند كه با ميل و رغبت يا به كراهت در تحت فرمان الهي انجام وظيفه كنند"مخلوقات در پاسخ به خداوند چنين عكس العمل نشان مي دهند:*قالتا اتينا طائعين*"همه مخلوقات يك صدا اعلام مي كنند: ما با ميل و رغبت در تحت اطاعت شماييم"الگوهادر اين جا سه قسم الگو رفتار سازماني مطرح است:الف: رفتار سازماني معصوم با معصوم (حضرت خضر(ع) با موسي(ع))ب: رفتار سازماني معصوم با غير معصوم (امام حسين (ع) با ياران با وفا)ج: رفتار سازماني غير معصوم باغير معصوم (ولايت فقيه با مردم)شرح الف: خداوند به حضرت موسي (ع) امر مي كند تا به شاگردي حضرت خضر(ع) درآيد چرا كه حضرت خضر علم ويژه اي داشتند. آن ها با يكديگر ملاقات مي كنند. ابتدا حضرت خضر شاگردي حضرت موسي را قبول نمي كند زيرا مي داند كه حضرت موسي تحمل كارهاي او را ندارد اما با اصرار حضرت موسي، حضرت خضر(ع) او را به شاگردي مي پذيرد به اين شرط كه در مقابل كارهاي عجيب او سكوت كند.در حادثه اول، حضرت خضر(ع) كشتي را كه در كنار دريا است سوراخ مي كند و حضرت موسي (ع) شرط را فراموش كرده و اعتراض مي كند، باتذكر حضرت خضر(ع) حضرت موسي(ع)  سكوت مي كند.در حادثه دوم، برخورد با كودكي نابالغ است، كه حضرت خضر(ع) او را به قتل مي رساند و موسي (ع) شديدا اعتراض

مي كند، با تذكر سخت حضرت خضر(ع) موسي(ع) شرط مي كند سكوت كند و اگر دوباره اعتراض كرد حضرت خضر او را ترك كند.در حادثه سوم، گذر بر شهري است، حضرت خضر(ع) و حضرت موسي(ع) از مردمان آن شهر در حالت گرسنگي طعام طلب كردند اما آنها به دليل حرص و طمع زياد كمك نكردند، در اين ميان با ديواري در حال سقوط روبرو شدند. حضرت خضر(ع) ديوار را به پا ساخت. حضرت موسي(ع) باز اعتراض نمودند و حضرت خضر(ع) هم طبق شرط حضرت موسي(ع) از او جدا شد اما قبل از آن حضرت خضر(ع) علت آن كارها را بر موسي(ع) توضيح داد. در مورد آن كشتي، چون دولت آن موقع كشتي هاي سالم را از مردمان فقير و سطح پايين به زور مي گرفت و حضرت خضر(ع) گفت من او را سوراخ كردم تا تنها سرمايه آن مردمان از بين نرود. در مورد حادثه دوم آن كودك پدر ومادري مؤمن و صالح داشته اما آن كودك هنگامي كه بزرگ مي شد پدر ومادر را از راه راست منحرف خواهد كرد به همين دليل او را كشتم و در حادثه سوم زير آن ديوار گنج دو برادر يتيم پنهان شده بود و من آن ديوار را از پا ساختم تا آن گنج پيدا نشود تا دو برادر بالغ شوند و به سراغ آن ها بروند.نتيجه: حضرت موسي (ع)عقلا و شرعا با توجه به حوادثي كه مي ديده است به حضرت خضر(ع) كمك نكرده و حتي اعتراض هم مي كند، حضرت خضر(ع) هم به موسي(ع) اعتراض نمي كند كه حال من معلم تو هستم و تو

بايد از من تبعيت كني. اين نشان مي دهد رفتار و عمل يك معصوم با معصوم ديگر متفاوت است و عمل آنها از روي ميل و رغبت بوده است.پس در نظام مديريت ولايي و الهي، شوق و رغبت، محور اعمال و تحقق تبعيت از نيروهاي تحت فرمان است.شرح ب: در قضيه كربلا، امام حسين(ع) سعي دارد كه افراد با اختيار خويش قدم به صحنه بگذارند. به همين سبب شب عاشورا مطرح مي كند كه: فردا مسئاله شهادت است و بلا شك همه كشته خواهند شد، هر كس نمي خواهد مي تواند از تاريكي شب استفاده كرده وهمراه با خانواده صحنه را ترك كند و جبري در كار نيست. ياران مي گويند ما مانند بني اسرائيل نيستيم كه موسي را تنها گذاشتند و گويند عده اي هم از فرصت استفاده كردند و در تاريكي شب گريختند. در اين ميان قاسم بن الحسن مي گويد: اي عمو من چه آيا جزء شهدا هستم؟ حضرت به جاي جواب سئوال مي كند: مرگ را چگونه مي بيني؟ (زيرا مي خواهد كوركورانه تصميم نگيرد و احيانا احساسات خويش او را تحريك نكند) مي فرمايد: از عسل بر من شيرين تر است. امام مي فرمايد: تو هم جزء شهدا هستي.ما وقتي به تاريخ اعمال مديريت ائمه نظر مي كنيم، مي بينيم نيروهاي كليدي و مديريتي كه بتوانند درك مديريت امام را داشته باشند بسيار كم بودند.كسي كه اين درك را داشته باشد و توان انتقالش را هم به زير مجموعه دارا باشد، از اين رو است كه امام زمان منتظر آن 313 نفري است كه بتوانند درك آن مديريت را داشته

باشد. كساني كه شان تفهيم مديريت امام را به افراد زير مجموعه دارا هستند. اعمال مديريت بر اساس بصيرت نيروهامدير الهي نه مي تواند اجبار كند و نه ميتواند بر اساس جهل و تقليد مردم را به اطاعت بكشاند.پس مدير اسلامي، مسئول است كه اختيار مردم بر اساس شعور و آگاهي شان باشد نه بر اساس جوسازي و تبليغ.با توجه به اين، از مديريت هاي مبتني بر جهل و جبر نيروها مديريت هيتلر و فرعون و.. را ميتوان مثال زد.به عنوان مثال مردم آلمان با اختبار خود به دنبال اهداف شوم هيتلر حركت نكردند، اما بر اساس تبليغات و تحريكات فريبند نژاد برتر ژرمن كه توسط افرادي همچون گوبلز صورت مي گرفت، تحت تاثير قرار گرفته و خود را در جبهه ها به هلاكت رساندند.*ان الله سميع بصير*      (مجادله/1)طبق اين آيه همانگونه كه خداوند بصير است مخلوقاتش هم بصير هستند و خداوند آنها را با اين ويژگي خلق كرده است و آنها بر اساس علم وبينايي خداوند را اطاعت مي كنند.موسي(ع) به فرعون فرمود:*لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السموات و الارض بصائر*"فرعون تو به دو چيز يقين داري: يكي اينكه، اين كتاب از جانب خداست و دوم اينكه محتوايش بصيرت و بينايي به مردم مي دهد" ولي تو بنا داري كه مردم را كوركورانه به دنبال خود بكشاني و به همين خاطر است كه مانع وسد راه شدي.تا اين جاي مطلب از اين سخنان مي توان موارد زير را استخراج كرد:همه چيز داراي بصيرت است.1.بصيرت خداوند: بصيرت از صفات فعلي خداوند است. *ان الله سميع بصير*     (مجادله/1)2.بصيرت طبيعت: عالم خلقت نيز بر اساس

بصيرت است.*كل قد علم صلوته و تسبيحه*     (نور/41)3.بصيرت كتب آسماني: قرآن داراي محتوايي بصيرت اور است.*قد جائكم بصائر*              (انعام/104)4.بصيرت انسان: ما انسان را از نطفه آميخته اي خلق كرديم براي اينكه او را امتحان كنيم و بيازمائيم و به جهت اين امتحان و آزمايش او را سميع و بصير قرار داديم.*انا خلقنا الانسان من نطفة امساج نبتليه فجعلنا سميعا بصيرا*       (انسان/2)5.اساس دين مبتني بر تفكر: همانطور كه حضرت علي (ع) در خطبه ي اول نهج البلاغه مي فرمايند:*ليثيروا فيهم دفائن العقول*"انبياء آمدند تا در وجود مردم دفينه هاي عقل را فعال نمايند و آثار و بركات عقل و فكر را بروز دهند.6.دعوت انبياء بر اساس بصيرت: *فاستقم كما امرت و من تاب معك*      (هود/112) "پس استقامت كن آنگونه كه ماموري" چگونه؟ با اختيار باشد نه اجبار با بصيرت باشد نه جهالت.براي همين است كه پيامبر(ص) فرمودند: اين آيه مرا پير كرد، چون در اين صورت است كه رسالت مديريت و رهبري بسيار سنگين مي شود، و اين يك شاخصه مهم در شيوه مديريت الهي است.در تبعيت، نكته بصيرت، مسئله اي اساسي و قابل توجه است و از اين رو است وقتي حضرت موسي به اصرار مي خواهد در خدمت عبدصالح الهي درآيد، او نمي پذيرد و تذكر ميدهد: شما نمي توانيد به همراه من بر آنچه كه رخ مي دهد صبر و تحمل داشته باشي.*انك لن تستطيع معي صبرا*                 (كهف/67)معلم الهي، علت عدم صبر را عدم بصيرت معرفي مي نمايد.همانطور كه امام (ع) موظف است كه ياران زير پرچمش با بصيرت عمل كنند، و با بصيرت بجنگند، اين است كه آزاد مي گذارد هر كس

با انگيزه ديگري آمده است برود و براي جنگ نماند.«مديريت اسلامي» وقتي معناي صحيح پيدا مي كند كه مجموعه اصول آن در جايگاه خويش و در تعامل با اصول ديگر بكار گرفته شود، در غير اين صورت توجه به يك اصل و ناديده گرفتن اصلي ديگر در واقع ناقض اعمال مديريت بر مبناي ارزشهاي اسلامي و بر مبناي اصول مديريت اسلامي خواهد بود.

شرح زندگاني حضرت محمد

.ص.

تاليف:مهدي پيشواي – تلخيص:فرزانه سابود محمدي

خلاصه كتاب:«شرح زندگاني حضرت محمد (ص)» - مركز فعاليت ها وپژوهش هاي قرآن وعترت دانشگاه آزاداسلامي -بازنگري متن كتب:داود حيدري وعتي اكبر هراتي - چاپ ششم:زمستان1383 تيراژ:7500جلدبهاء:4200ريالليتوگرافي وچاپ و صحافي:سازمان چاپ دانشگاه آزاد اسلامي«شرح زندگاني حضرت محمد (ص)»اين كتاب از فرازهايي ازتاريخ پيامبر اسلام اثر استاد گرامي آيه ا... جعفر سبحاني تلخيص شده است.به خوانندگان ارجمند توصيه مي شود براي كسب اطلاعات بيشتر از زندگاني پيامبر اكرم (ص) اصل كتاب را مطالعه فرمايند .ميلاد پيامبر (ص)بازگشت به آغوش خانوادهدوران جوانيازدواج پيامبر با خديجه ازدواج تا بعثتدعوت سرَي – دعوت خويشاونداندعوت عمومينخستين هجرتمحاصره اقتصاديمرگ ابوطالب سفري به طائفپيمان عقبهسرگذشت هجرتمسجد، مركز جنبش هاي اسلاميجنگ بدر يگانه بانوي اسلام ازدواج مي كنددفاع از حريم آزاديغضوه بني نضيرغزوه خندقيك سفر مذهبي و سياسيپيامبر (ص) رسالت جهاني خود را اعلام مي كندكانون خطر يا دژ آهنين خيبرعمرۀ قضاءجنگ موته فتح مكهعام الوفودغزوۀ تبوكقطعنامه روز منيهيئت نمايندگي نجران در مدينهحجه الوداعنامه اي كه نوشته نشد «فصل اول» ميلاد پيامبر (ص)هنگام ولادت آن حضرت، ايوان كسري شكاف و چند كنگره آن فروريخت؛ آتش آتشكده فارس خاموش شد ؛  درياچۀ ساوه خشك گرديد؛ بت هاي بتخانۀ مكه سرنگون شد ؛ نوري از وجود

آن حضرت ، به سوي آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها راه را روشن كرد ؛ انوشيروان و مو بدان خواب وحشتناكي ديدند ؛ آن حضرت ختنه شده و ناف بريده به دنيا آمد و گفت : آيه قرآني«الله اكبر و الحمدلله كثيراً سبحان الله بكرهً و اصيلا ً. »پيامبر (ص) در عام الفيل و سال 570   ميلادي متولد شدند. آن حضرت در هفدهم ماه ربيع الاول ، روز جمعه ، پس از طلوع فجر چشم به جهان گشود و مشهور ميان اهل تسنن اينست كه ولادت آن خضرت ، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است .آن حضرت از دوران كودكي دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب مي كردند.يكي محمد كه جد بزرگوارش عبدالمطلب براي او انتخاب كرده بود و ديگري احمد كه مادرش آمنه او را به آن ناميده  بود .دوران شيرخوارگي پيامبر (ص)نوزاد قريش فقط سه روز از مادر خود شير خورد و پس از او دو زن ديگر به افتخار دايگي پيامبر نايل شده اند: نام دايه هاي اين حضرت  ثوبيه و حليمه نام داشت كه از اهل قبيله بني سعد بود.علت اينكه اورا به ديگر دايگان ندادند، اين بود كه نوزاد قريش پستان هيچ يك از زنان شيرده را نگرفت . سرانجام حليمه سعديه آمد پستان او را مكيد. در اين لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت. عبدالمطلب ، رو به حليمه كرد و گفت : «از كدام قبيله اي؟ گفت از : بني سعد . آفرين! آفرين! دو خوي پسنديده و دو خصلت شايسته : يكي سعادت

و خوشبختي و ديگري حلم و بردباري.»       «فصل دوم»بازگشت به آغوش خانوادهحليمه، دايۀ مهربان ، از محمد (ص) محافظت كرد ودر تربيت و پرورش اوكوشيد. سپس اورا به مكه آورد ومحمد (ص) مدتي نيزآغوش گرم مادررا ديد و تحت سرپرستي جد بزرگوارخود قرارگرفت .سفري به يثرب و مرگ مادرآمنه، مترصد فرصت بود كه يثرب برود وآرامگاه شوهرخود را ازنزديك زيارت كند. با خود فكركرد فرزندش بزرگ شده است و مي تواند در اين راه شريك غم او گردد. آنان با ام ايمن راه يثرب را پيش گرفتند ويك ماه تمام درآنجا ماندند. موقع مراجعت به مكه محمد(ص) مادرعزيزخود را درميان راه ،درمحلي بنام ابواء از دست داد . اين حادثه محمد را بيش از پيش ، در ميان خويشاوندان عزيز و گرامي گردانيد و فزون ازحد موردعلاقه عبدالملب قرار گرفت. از اين جهت اورا ازتمام فرزندان خود بيشتردوست مي داشت و برهمه مقدم مي شمرد .قرآن مجيد ، دورۀ يتمي پيامبر را درسورۀ الضحي ياد آور مي شود و مي گويد : « ا لم يجدك يتيماً فآوي » ( مگر تو را يتيم نيافت و پناه داد؟) مرگ عبدالمطلبهشت بهار از محمد نگذشته بود كه عبدالمطلب را از دست داد مرگ عبدالمطلب آن چنان روح وي را فشرد كه در روز مرگ او تا لب قبر اشك ريخت. سرپرستي ابوطالبابوطالب ، روي علل افتخار سرپرستي پيامبر را بر عهده گرفت . زيرا ابوطالب با عبدالله پدر محمد ، از يك مادر بودند و شخصيتي بود معروف به سخاوت و نيكو كاري . از اين لحاظ ، عبدالمطلب او را براي نگهداري نوۀ ارجمند خود

برگزيد.«فصل سوم»دوران جواني در جبين عزيز قريش ، از دوران كودكي و جواني ، آثار قدرت و شجاعت ، صلابت و نيرومندي نمايان بود وي در سن پانزده سالگي ، در يكي از جنگهاي قريش  با طايفه هوازن كه آن را حرب فجار مي نامند ، شركت داشت . كار او در جبهه رزم ، اين بود كه تير به عموهاي خود ميرساند «فصل چهارم» ازدواج پيامبر اكرم (ص) با خديجهمحرك خديجه براي ازدواج با امين قريش يك سلسله جهات معنوي بود ، نه جنبه هاي مادي.ورقه ، عموي خديجه ، از دانايان عرب بود و اطلاعات فراواني دربارۀ كتب عهدين داشت و مكرر مي گفت كه : مردي از ميان قريش ، از طرف خدا براي هدايت مردم برانگيخته مي شود و   يكي ازثروتمندترين زنان قريش را مي گيرد و چون خديجه ثروتمند ترين زنان قريش بود ؛ از اين لحاظ گاه و بيگاه به خديجه مي گفت : روزي فرا رسد كه تو با شريفترين مرد روي زمين وصلت مي كني !خديجه ، شبي درخواب ديد : خورشيد بالاي مكه چرخ خورد و كم كم پايين آمد و در خانۀ او فرود آمد . خواب خود را براي ورقه نقل كرد . وي چنين تعبير نمود : با مرد بزرگي ازدواج  خواهي نمود كه شهرت او عالم گير خواهد بود.«فصل پنجم»1    ازدواج تا بعثت دوران جواني پيامبر (ص)پيامبر (ص) بسان مردان عاقل و كارآزموده  كار مي كرد . هميشه از خوشگذراني و بيخبري گريزان بود . پيوسته بر سيما ، آثار تفكر و تدبر داشت و براي دوري از فساد اجتماع ، گاهي

مدتها در دامنۀ كوهها ، ميان غار ، بساط زندگي را پهن مي نمود و در آثار قدرت و صنع وجود به مطالعه مي پرداخت .در مواقع قحطي و كم باراني ، گاهي مادر رضاعي او حليمه به ديدار فرزند خود مي آمد. رسول گرامي (ص) عباي خود را زير پاي او پهن مي نمود و به ياد عواطف مادر خود و آن زندگي ساده مي افتاد و سخنان او را گوش مي داد ، موقع رفتن آنچه مي دانست به مادر خود كمك مي كرد.فرزندان او از خديجههمسر جوان قريش ، براي او شش فرزند آورد . دو پسر كه بزرگتر آنها قاسم بود و سپس عبدالله كه به آنها طاهر و طبيب مي گفتنند و چهار تاي آنها دختر بود. ابن هشام مي نويسد: بزرگترين دختر او رقيه ، بعداً زينب و ام كلثوم و فاطمه بود . فرزندان ذكور او ، تمام پيش از بعثت بدرود زندگي گفتنند ؛ ولي دختران دوران نبوت او را درك كردند.خويشتن داري پيامبر، در برابر حوادث زبانزد همه بود. حتي عربي از جهل و ناداني به مباني اسلام ، به گريه كردن او اعتراض نمود پيامبر (ص) فرمود : يك چنين گريه رحمت است . آنگاه افزود : آنكس كه رحم نكند ، مورد ترحم قرار نمي گيرد. آئين او پيش از بعثتاو از لحظه اي كه از مادر متولد شد ، تا روزي كه به خاك سپرده گرديد؛ جزء خداي يكتا رت نپرستيد. سرپرستان او مانند  عبدالمطلب و ابوطالب ، همگي موحد و خداپرست بودند. به ياد داريد كه در موقع حمله سپاه فيل ،

عبدالمطلب حلقه كعبه را به دست گرفت و با خداي خود ف بسان يك موحد به مناجات پرداخت و گفت: خدايا جزء تو به كسي اميدوار نيستم .بهترين گواه بر يكتا پرستي او ، همان اعتكاف او قبل از بعثت در غار حراء است . سيره نويسان، همگي اتفاق نظر دارند كه رسول گرامي (ص) ، سالي چند بار در غار حراء به عبادت خدا مي پرداخت . اميرمومنان (ع) در اين مورد مي فرمايد : پيامبر در هر سال ، در كوه حراء اقامت مي گزيد ؛ من او را مي ديدم و جزء من كسي او را نمي ديد.امين قريش در كوه حراءكوه حراء عبادگاه عزيز قريش است . او شبها و روزها ، پيش از آنكه به مقام رسالت برسد ، در اين جا بسر مي برد. وي ، اين نقطه دور از غوغا را به منظور عبادت و پستش انتخاب كرده بود . تمام ماه رمضانها را در اين نقطه مي گذراند و در اين ماه گاه به گاهي به آنجا پناه مي برد.آغاز وحيفرشته اي از طرف خدا ما مور شد. آياتي چند به عنوان طليعه وآغاز كتاب هدايت وسعادت ، براي امين قريش بخواند تا او را به كسوت نبوت مفتخر سازد. آن فرشته، همان (جبرئيل) و آن روز همان روز بعثت بود.در روز مخصوصي فرشته اي با لوحي فرود آمد و آن را در برابر او گرفت و به او گفت :«اقرء» يعني بخوان. او از آنجا كه امي و درس نخوانده بود ،پاسخ داد كه من توانايي خواندن را ندارم . فرشته وحي او را سخت فشرد

؛ سپس درخواست خواندن كرد و همان جواب را شنيد ، فرشته بار ديگر ، او را سخت فشار داد ، اين عمل سه بار تكرار شد و پس از فشار سوم ناگهان در خود احساس كرد مي تواند لوحي كه در دست فرشته است ، بخواند. در اين موقع آيات را كه در حقيقت ديباچه كتاب سعادت بشر بشمار مي رود ، و اينك ترجمه آيات:«بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد،كسي كه انسان را از خون بسته خلق كرد، بخوان و پروردگار تو گرامي است آنكه قلم را تعليم داد و به آرامي آنچه را كه نمي دانست آموخت.»جبرئيل ماًموريت خود را انجام داد و پيامبر پس از نزول وحي ، از كوه حراءپايين آمد ؛ و به سوي خانه خديجه رهسپار شد. نخستين مرد و زني كه به پيا مبر (ص) ايمان آوردنداز مسلمات تاريخ اين است كه : خديجه نخستين زني است كه به او ايمان آورده است. و نخستين كسي كه از مردان ايمان به پيامبر (ص) آورد علي بود. علي (ع) خود را در خطبه در اين باره مي فرمايد : در آن زمان ، اسلام در خانه اي نيامده بود مگر خانه رسول خدا و خديجه و من سوم ايشان بودم ؛ نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم. «فصل ششم» دعوت سري - دعوت خويشاوندان  پيامبر گرامي سه سال تمام به دعوت سري پردخت و در اين مدت به جاي توجه به عموم مردم ، به عنايت نمود . مصالح وقت ايجاب مي كرد كه او دعوت خود را

آشكار نسازد و با تماس هاي سري، گروهي را به آئين خود دعوت نمايد و همين دعوت يري بود كه توانست جمعي را به آئين توحيد جلب كند.سران قريش در اين سه سال ، مشغول خوشگذراني و سرمست عيش و نوش بودند ؛ در حالي كه كم بيش از دعوت سري رسول خدا آگاهي يافته بودند ولي كوچكترين واكنشي نشان نداده و جسارتي       نمي كردند. سرا قريش، در ظرف اين سه سال كوچكترين جسارتي نسبت به پيامبر نمي كردند و پيوسته ،ادب و احترام او را نگاه مي داشتند . ولي از روزي كه دعوتهاي خصوصي (دعوت خويشاوندان) و عمومي آغاز گرديدو انتقاد او از بتان و از آئين و روشهاي ضد انساني آنها بر سر زبانها افتاد، بيداري قريش نيز آغازگرديد. بنا براين مخالفتها و مبارزه هاي سري و علني شروع شد. بيان و گفتار پيامبر در حد كمال بود ولي در نخستين دوره هاي دعوت فاقد نيروي دفاعي بود. زيرا در ظرف اين سه سال ،فقط موفق شده بود كه قريب چهل نفر را در حوزه سري مومنان درآورد. از اين نظر ، براي بدست آوردن يك خط دفاعي ، خويشاوندان خود را پيش از دعوت عمومي ، به آئين خود خواند و از اين راه توانست نقص نيروي دفاعي را برطرف كرده و سنگر مهمي را در برابر هر گونه احتمالي به دست اورد. از اينرو ، خداي بزرگ با خطاب زير پيامبررا موظف به دعوت خويشاوندان كرد و فرمود : « و انذر عشيرتك القربين» (خويشاونداننزديك را از عذاب الهي بترسان) طرز دعوت خويشاوندانپيامبر به علي بن ابي طالب كه آن

روز سن او از سيزده يا پانزده سال تجاوز نمي كرد ، دستور داد كه غذايي آماده كند و همراه آن شيري نيز ترتيب دهد . سپس چهل و پنج نفر از سران بني هاشم را دعوت نمود و تصميم گرفت در ضمن پذيرايي از مهمانان راز نهفته را آشكار سازد. ولي متاً سفانه بعد از صرف غذا پيش از آنكه او آغاز سخن كند ، يكي از عمو هاي وي با سخنان بي اساس خود ، آمادگي مجلس را براي طرح موضوع رسالت از بين برد . پيامبر مصلحت برد كه طرح موضوع را به فردا موكول سازد. سپس فردا برنامه خود را تكرار كرده و با ترتيب يك ضافت ديگر ، پس از صرف غذا ، رو به سران فاميل نمود و سخن خود را با ستايش خدا و اعتراف به ودانيت وي آغاز كرد .« خدايم به من فرمان داده كه شما را به جانب او بخوانم . كدام يك از شما پشتيبان من خواهد بود ، تا برادر و وصي و جانشين من ميان شما باشد؟» يك مرتبه علي (ع) كه آروز جواني پانزده ساله بود ، برخاست و با لحني تند عرض كرد : اي پيامبر خدا من آماده پشتيباني از شما هستم. پيامبر دستور داد تا بنشيند و سپس گفتار خود را تا سه بار تكرار نمود. جز همان جوان پانزده ساله كسي پرسش او را پاسخ نگفت . در چنين هنگام رو به خويشاوندان نمود و فرمود : مردم! اين جوان برادر و وصي و جانشين منست ميان شما ! به سخنان او گوش دهيد و از او

پيروي كنيد و در اين هنگام مجلس پايان يا فت.«فصل هفتم» دعوت عموميسه سال از آغاز بعثت گذشته بود كه پيامبر گرامي پس از دعوت خويشاوندان دست به دعوت عمومي زد . روزي دز كنار كوه رويسنگ بلندي قرار گرفت و با صداي بلند گفت: « اي مردم هر گاه من به شما گزارش دهم كه پشت اين كوه (صفا) دشمنان شما موضع گرفته اند و قصد جان و مال شما را دارند، آيا مرا تصديق مي كنيد؟ همگي گفتنند: آري، زيرا ما در طول زندگي از تو دروغي نشنيدهايم . سپس گفت: اي گروه قريش ،خود را از اتش نجات دهيد من براي شما در پيشگاه خدا نمي توانم كاري انجام دهم ؛من شما را از عذاب دردناك مي ترسانم.»استقامت و شكيبايي پيامبر(ص)سران قريش پس از مشورت چنين تصميم گرفتند كه بنيانگذار اين مكتب را با وسايل مختلف از بين ببرند. گاهي از طريق تطميعوارد بشوند و او را با ئعده هاي رنگارنگ از دعوت خود بازدارند و احياناً به وسيله تهديد و ازار از انتشار دعوت او جلوگيري كنند. اين برنامه دهساله قريش بود كه سرانجام تصميم قتل او را گرفتنند و او را از طريق مهاجرت به مدينه توانست نقشه آنها را نقش بر آب سازد.رئيس قبيله بني هاشم در آن روز ابوطا لب بود در ميان جامعه عرب ،علاوه بر اين كه رياست مكه و برخي از مناصب كعبه با او بود ، جاي بزرگ و منزلت س خطير داشت و از آنجا كه كفالت و سرپرستي پيامبر با او بود ،سران ديگر قريش به طور دست جمعي به حضور وي

باز يافتندو او را با جمله هاي زير خطاب نمودند.ابوطالب ! تو از نظر شرافت و سن برتري داري؛برادر زاده خود را از تبليغ آئين جديد بازدار و ما را بيش از اين بردباري نيت ، كه ببينيم فردي از ما به خدايان ما بد مي گويد و ما را بي خرد و افكار ما را پست مي شمرد . بر تو فرض است كه او را از هر گونه فعاليت باز داري و گرنه با او و تو كه حامي او هستي مبارزه مي نماييم ، تا تكليف هر دو گروه معين گردد و يكي از آنها از بين برود.يگانه مدافع پيامبر با كمال عقل دريافت كه بايد در برابر گروهي از شئون و كيان آنها در خطر افتاده بردباري نشان داد . يگانه مدافع پيامبر از در مسالمت وارد شد و قول داد كه گفتار سران را به برادر زاده خود برساند . البته اين نوع جواب ،  به منظور خاموش كردن آتش خشم و غضب آنها بود – لذا – پس از رفتن سران ، با برادر زاده خود ماس گرفت و پيام آنها را رساند و ضمناً به منظور آزمايش ايمان او نسبت به هدف خود در انتظار پاسخ شد . پيامبر اكرم فرمود:«عمو جان ! به خدا سوگند، هر گاه آفتاب در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه از تبليغ آئين و تعقيب هدف خود دست بردارم ، هرگز برنمي دارم تا به مقصد نهايي برسم و يا در طريق هدف جان بسپارم.»نمونه اي از شكنجه ها و آزار قريشوقتي سران قريش ديدند

كه نقشه هاي اصلاح طلبانه ! آنها نقش بر آب شد ، ناچار شدند كه برنامه را عوض نمايند . از اينرو ، سران قريش به اتفاق آراء راي دادند كه با مسخره و استهزاء ، آزار و اذيت ، تهديد و ارعاب ، او را از ادامه كار باز دارند. پيامبر گرامي علاوه بر عامل روحي و معنوي از يك عامل خارجي نيز كه حراست و حفاظت او را بر عهده داشت برخوردار بود و آن حمايت بني هاشم بودكه در راًس آنها ابوطالب قرارداشت . وقتي ابو طالب از تصميم قاطع  قريش مبني بر اذيت برادر زاده خودآگاه گرديد ، عموم بني هاشم را براي دفاع از محمد بسيج نمود . گروهي از آنها از روي ايمان ، گروهي ديگري بر اثر روابط خويشاوندي ، حمايت و حفاظت او را بر عهده گرفتنند . تنها در ميان آنها ابولهب و دو نفر ديگر از تصميم وي سر باز زدند . ولي اين حلقه دفاعي باز نتوانست او را از برخي از حوادث ناگوار مصون بدارد ؛ زيرا هر جا كه پيامبر را تنها مي ديدند از رساندن هر گونه آسيب دريغ نداشتند.بلال حبشيبلال غلام اميه بن خلف بود اميه ، از دشمنان سرسخت پيشواي يزرگ مسلمانان بود . جون عشيره رسول خدا دفاع از حضرت را بر عهده گرفته بودند، وي براي انتقام ، غلام تازه مسلمان خود را در گرمترين روزها با بدن برهنه روي ريگهاي داغ مي خوابانيد و سنگ بسيار بزرگ و داغي را روي سينه او مي نهاد ؛ ولي بلال در برابر آن همه شكنجه ، گفتار او

را با دو كلمه كه روشنگر پايه استقامت او بود پاسخ مي داد و مي گفت : احد احد يعني : (خدا يكي است!) فداكاري عمار ياسرو پدر و مادر اوعمار و والدين او از پيشقدمان در اسلام مي باشند. مشزكان ، اين سه نفر را در گرمترين مواقع مجبور  مي كردندكه خانه خود را ترك بگويند و در زير آفتاب گرم و باد سوزان بابان بسر ببرند . اين شكنجه انقدر تكرار شد كه ياسر در آن ميان جان سپرد. روزي همسر او در اين خصوص به ابوجهل پرخاش نمود و آن مرد سنگدل و بي رحم نيزه خود را در قلب او فرو برد و او را نيز كشت . پس از مرگ ياسر و همسرش ، مشركان درباره عمار ، شدت عمل به خرج داده و او را نيز مانند بلال شكنجه دادند.ابوذرچهارمين يا پنجمين نفر بودكه مسلمان شد . هنگامي كه ابوذر اسلام آورد ، پيامبر اسلام بطور پنهاني مردم را به سوي اسلام دعوت مي كرد و هنوز زمينه دعوت آشكار ، فراهم نشده بود . آن روز پيروان اسلام ، منحصر بود به خود پيامبر و پنج نفري كه به او ايمان آورده بودند . روزي ابوذر به پيامبر اسلام عرض كرد : «من چه كنم و چه وظيفه اي براي من معين مي كنيد؟» پيامبر فرمود : « تو مي تواني اسلام در ميان قبيله خود باشي . اينك ميان قوم خود برگرد تا دستور من به تو برسد.» ابوذر گفت : « سوگند به خدا پيش از آنكه به ميان قبيله خود برگردم ،نداي اسلام را به

گوش اين مردم برسانم و اين سد را بشكنم- سد ممنوعيت شعار اسلام و آئين يكتا پرستي در مكه ! » او بدنبال اين تصميم ، هنگامي كه قريش در مسجدالحرام سرگرم گفتگو بودند  ؛ وارد مسجد شد و با صداي بلند و رسا ندا در داد : «اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمداً رسول الله» لذا تا صداي ابوذر در مسجدالحرام طنين افكند ، قريش حلقه انجمن را شكسته به سوي او هجوم بردند و او را با بي رحمي زير ضربات خود قرار دادند و آنقدر زدند كه بيهوش نقش زمين گشت . ابوذر كه جواني پر حرارت و فوق العاده دلير و مبارز بود ،آن روز باز وارد مسجد شد و شعار خود را تجديد كرد . درو مرتبه قريشيان برسر او ريختند و تا سر حد مرگ زدند. ليكن ابوذر كسي نبود كه به اين زودي در ميدان مبارزه در راه پيروزي اسلام ، عقب نشيني كند.قبيله غفار مسلمان مي شوندپيامبر اسلام به ابوذر دستو داد به ميان طايفه خود برگردد و آنان را به سوي اسلام دعوت كند . ابوذ ر به سوي قوم و طايفه خود برگشت و كم كم با آنان پيرامون موضوع قيام پيامبري كه از جانب خدا بر انگيخته شده و مردم را به پرستش خداي يگانه و اخلاق نيك دعوت مي كند ، سخن گفت . ابتداء برادر و مادر ابوذر اسلام آوردند . بعد ، نصف قبيله غفار مسلمان شدند و پس از هجرت پيامبر اسلام به شهر يثرب (مدينه) ، نصف ديگر نيز اسلام اختيار كردند . قبيله اسلم نيز

به پيروي از غفار ، به محضر پيامير شرفياب شده اسلام اختيار كردند.دشمنان سر سخت پيامبربرخي از دشمنان پيشواي بزرگ مسلمانان عبارتند از : ابولهب - اسود ابن عبديغوث - وليد بن مغيره- اميه و ابي- ابوجهل- عاصاين وائل- عقبه بن ابي معيطانگيزه سر كشي سران قريشعلت و يا علل سر پيچي سران قريش را مي توان چند چيز دانست:1- رشك بر پيامبر :گروهي از آنها براثر رشك و حسادتي كه داشتند ، از او پيروي نمي كردند و آرزو داشتند كه خود را صاحب اين منصب الهي باشند.2- ترس از روز بازپسين :اين عامل بيش از همه ، در سر پيچي قريش موثر بود ؛ زيرا آنان  افراد  خوشگذران و عياش و بي قيد بودند اين افراد كه سالها از آزادي مطلق بهره مند بودند دعوت محمد را بر ضد عادت ديرينه خود تشخيص دادند و ترك عادت آن هم مطابق تمايلات نفساني ، با رنج و تعب توام  است.3- ترس از جامعه عرب مشركحارث ابن نوفل ، محضر پيامبر نازل گرديد عرض كرد ما مي دانيم آنچه تو از آن بيم مي دهي راست و پا برخاست . ولي هرگاه ما ايمان بياوريم ، عرب مشرك ما را از سرزمين خود بيرون مي كند.«فصل هشتم»نخستين هجرت مهاجرت گروهي از مسلمانان به خاك حبشه ديل بارزي بر ايمان و اخلاص عميق آنها است . عهده اي براي رهايي ازشر و آزار قريش ، به منظور تحصيل يك محيط آرام ، بپا داشتن شعاير ديني و پرستش خداي يگانه ، تصميم گرفتند ، كه خاك مكه را ترك گويند و دست از كار و تجارت

، فرزند و خويشان بردارند؛ ولي متحير بودند چه كنند و كجا بروند؟ را مي ديدند كه سرتاسر شبه جزيره را بت پرستي فرا گرفته است و در هيچ نقطه اي نمي توان نداي توحيد را بلند نمود و دستورات آئين يكتا پرستي را بر پا داشت . با خود فكر كردند كه بهتر اين است كه مطالب را با خود پيامبر در ميان بگذارند. پبامبري كه آئين او بر اساس « ان ارضي واسعه فاياي فاعبدون. » يعني (سرزمين خدا پهناور است نقطه اي را براي زندگي بگزينيد كه در آنجا توفيق پرستش خدا را داشته باشيد) وضع رقت بار مسلمانان كاملاً بر پيامبر روشن بود. خود او گرچه از حمايت بني هاشم برخوردار بود و جوانان بني هاشم حضرتش را از هر گونه آسب حفظ مي نمودند ؛ ولي در ميان ياران او كنيز و غلام ، آزاد و بي پناه افتاده بي حامي ، فراوان بود و سران قريش آني از آزار آنها آرام نمي گرفتند. سران كفر بار ديگر انجمن كردند و نظر دادند كه نمايندگاني به دربار حبشه بفرستند و براي جلب نظر شاه و وزراء هداياي مناسبي ترتيب دهند؛ تا از اين راه بتوانند در دل شاه براي خود جايي باز كنند سپس مسلمانان مهاجر را به بلاهت و ناداني و شريعت سازي متهم سازند. براي اينكه نقشه آنها هرچه زودتر و بهتر به نتيجه برسد ، از ميان خود دو كارآزموده حيله گر و كارگشته را كه بعداً يكي از آنها بازيگر ميدان سياست گرديد و برگزيدند. قرعه بنام عمرو عاص و عبدالله ابن ربيعه افتاد.بر خلاف آنچه

وزيران و نمايندگان قريش تصور مي كردند به ضرر آنها تمام شده است و روزنه اميدي باقي نماد . فرداي آنروز دوباره با  وزيران به دربار شاه بار يافتند . اين بار از عقايد مسلمانان درباره حضرت مسيح انتقاد كردندو گفتند : « اين گروه درباره عيسي عقايد مخصوصي دارند،كه هرگز با اصول و عقايد جهان مسيحيت سازگار نيست.»هياٌت اعزامي قريشهياٌت اعزامي مردم حبشه ، وسيله بيداري قريش و سران قريش در صدد تحقيق  برآمده گروهي را به نمايندگي از طرف خود به يثرب فرستادند تا رسالت محمد را با دانشمندان يهود در ميان بگذارند . دانايان يهود به هياٌت اعزامي گفتند كه از محمد مطالب ياد شده در زير را سوال كنيد:1- حقيقت روح چيست؟2- سرگذشت جواناني كه در روزگارهاي پيشين ، از انظار مردم پنهان شده اند.3- زندگي مردمي كه در شرق و غرب جهان گردش نمود (ذوالقرنين)اگر محمد پاسخ اين سه پرسش را داد ؛يقين بدانيد كه برگزيده خداست و در غير اين صورت دروغگو است و هر چه زودتر بايد او را از ميان برداشت.نمايندگان با سرور هر چه زيادتر وارت مكه شده و هر سه سوال را در اختيار قريش گذاردند. آنها مجلسي ترتيب دادند و پيامبر را نيز دعوت نمودند . حضرتش فرمود :من درباره اين سه سوال در انتظار وحي هستم. وحي آسماني نازل گرديد . پاسخ پرسش آنها مربوط به روح ، در سوره اسراء آيه 85 وارد شده است و دو پرسش ديگر آنها در سوره كهف ، بطور مشروح طي آيه هاي 9-28  و آيه هاي 83-98 پاسخ داده شده است. «فصل نهم»محاصره اقتصادي سران

قريش عهد نامه اي نوشتند و در داخل كعبه آويزان كردند و سوگند ياد نمودند كه ملت قريش ، تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار كنند :1-همه گونه با هواداران محمد تحريم مي شوند2-ارتباط و معاشرت با آنان اكيداً ممنوع مي گردد.3-كسي حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشويي برقرار كند4-در تمام پيشآمدها بايد از مخالفان محمد طرفداري كرد.ابوطالب از خويشاوندان (فرزندان هاشم مطلب) دعوتي به عمل آورد و ياري پيامبر را بر دوش آنها گذارد و دستور داد كه عموم فاميل ، از محيط مكه به دره اي كه در ميان كوههاي مكه قرارداشت و به شعب ابي طالب معروف بود و داراي خانه هاي محقر و سايبانهاي مختصري بود ، منتقل شوند و در آنجا سكني گزينند و از محيط زندگي مشركان دور باشند. همچنين براي جلوگيري از حمله هاي ناگهاني قريش ، در نقاط مرتفع افرادي را براي ديده باي گماشت تا آنها را از هر گونه پيشآمد ، باخبر سازند. اين محاصره سه سال طول كشيد ، فشار سخت گيري به حد عجيبي رسيد.وضع رقت بار بني هاشم در شعبشدت عمل قريش ، در اجراء عهد نامه ذره اي از صبر و بردباري مسلمانان نكاست. سرانجام ناله فرزندان و كودكان و وضع رقت بار عموم مسلمانان گروهي را تحت تاٌثير قرار داد و از امضاء عهد نامه سخت پشيمان شدند و به فكر حل قضيه افتادند.برخي مي نويسند : پيامبر و ابو طالب و خديجه در اين مدت محاصره تمام دارايي خود را از دست داده بودند .  ناگهان پيك وحي نازل  گرديد و گزارش داد: « موريانه تمام آن پيمان

را كه قريش نوشته و مهر كرده بودند ، خورده است ؛ جزء جمله نخست آن : « بسمك اللهم» كه بر جاي خود باقي است . رسول گرامي ابو طالب را از اين امر آگاه ساخت  و هر دو نفر با گروهي از شعب بيرون آمدند و در كنار كعبه نشستند . در اين م قع دور ابوطالب را گرفتند و به او گفتند : آيا وقت آن نرسيده است كه خويشاوندي خود را با ما به ياد آوري و از خمايت برادر زاده ات دست برداري ؟! ابوطالب روبه آنان كرد گفت : عهد نامه را بياوريد. آنها عهد نامه را آوردند ، در حالي كه مهر ها بر آنها باقي مانده بود ابوطالب گفت : آيا اين همان عهد نامه هست كه همكي نوشته ايد ؟ گفتند : آري. گفت : آيا كسي به آن دست زده است ؟ گفتند: نه . گفت: برادر زاده من از طرف پروردگار خويش خبري دريافت كرده است ؛ اگر سخن او راست نباشد من او را تحويل شما مي دهم تا او را بكشيد. قريش به تصديق  ابوطالب برخاسته و گفتند: از رد انصاف وارد شده اي . گفت : برادرزاده من مي گويد : موريانه عهد نامه را خورده است . آنگاه مهر عهد نامه را شكستند، ديدند موريانه همه را جز نام خدا خورده است . اين كار نه تنها مايه هدايت آنها نگشت ، بلكه سبب شد كه بر عناد خود بيفزايند.«فصل دهم»مرگ ابو طالب پيامبر و هواداران وي پس از سه سال تبعيد و رنج ، از شعب ابي طالب بيرون

آمده ، راه خانه هاي خود را در پيش گرفتند و مي رفت كه سر وضع مسلمانان سر و ساماني پيدا كند. ناگهان پيامبر گرامي با پيشآمد سختي روبرو گرديد . اين مصيبت جانگداز اثر ناگواري در روحيه مسلمانان بي پناه گذارد . اندازه تاٌثير اين حادثه در ان لحظه حساس با هيچ مقياسي قابل سنجش نبود در آن روز ، پيامبر گرامي حامي و مدافعي را از دست داد ، كه از سن هشت سالگي تا ان روز كه پنجاه سال از عمر رسول خدا مي گذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت و پروانه وار گرد شمع وجود او مي گشت.شخصيتي را از دست داد، كه عبدالمطلب (جد پيامبر) محمد را در آخرين لحظالت عمر خود به او سپرد و گفت : نگاداري و حفاظت شخصي را كه مانند پدرش يكتا پرست است ، بر دوش تو مي گذارم . وي در پاسخ  عبدالمطلب گفت: پدر جان ، محمد هيچ احتياج به سفارش ندارد ، زيرا او فرزند من است و فرزند برادرم.وصيت ابوطالب هنگام مرگوقتي علي خبر مرگ ابو طالب را پيامبر داد ، و به علي دستور غسل و كفن و دفن را صادر نمود و از خدا براي او طلب مغفرت  نمود.«فصل يازدهم»سفري به طايفدر سال دهم بعثت پيامبر گرامي دو حامي بزرگ و فداكار خود را از دست داد. در مرحله اول ، يگانه مدافع از حريم رسالت يعني حضرت ابوطالب چشم از اين جهان پوشيدو بعد مرگ همسر عزيز او خديجه اين داغ را تشديد نمود . ابوطالب حامي و حافظ  جان و آبروي پيامبر بود

و خديجه با ثروت خود در راه پيشرفت اسلام خدماتي انجام مي داد. از طيعه سال يازدهم بعثت ، حضرتش در محيطي بسر مي برد كه سراسر آن را كينه ها و عداوتها فرا گرفته بود . هر لحظه خطري جان او را تهديد مي كرد و همه گونه امكانات تبليعي را از وي سلب كرده بود.دعوت سران عشاير در موسم حج پيامبر اكرم در ايام حج با روساي عرب تماسهاي مي گرفت و حقيقت دين خود را به آنها عرضه          مي داشت . وقتي گروهي از قبيله بني  عامر  وارد مكه شدند . پيامبر آئين خود را بر آنها عرضه كرد . آنان حاضر شدند كه به آنها ايمان بياورند ، مشروط بر اينكه رهبري جامعه پس از درگذشت پيامبر با آنها باشد . پيامبر فرمود:كار در دست خداست ، هر كس را مصلحت ديد او را بر مي گزيند . آنان از پذيرش اسلام سر باز زدند. اين قطعه تاريخي ثابت مي كند كه مساله امانت پس از رسول گرامي مساله تنصيصي است  نه انتخابي و  گزينشي .«فصل دوازدهم» پيمان عقبه نخستين پيماندر سال دوازدهم بعثت ، دسته اي مركب بر دوازده تن ، از مدينه حركت كردند و با رسول گرامي در عقبه نخستين پيمان اسلامي بسته شد. متن پيمان آنها پس از پذيرفتن اسلام به قرار زير بوده است .با رسول خدا پيمان بستيم كه به وظايف خود عمل كنيم: به خدا شرك نورزيم ؛ دزدي و زنا نكنيم ؛ كار زشت انجام ندهيم و در كاهاي نيك نافرماني نكنيم. دومين پيمان عقبهشب سيزدهم رسول گرامي پيش از همه با عموي

خود عباس در عقبه حاضر شد . ديدگان مشركان عرب ، در خواب فرو رفت . مسلمانان يكي پس از ديگري از جاي خود بلند شدند و مخفيانه به سوي عقبه روي آوردند و دومين پيمان را براي دفاع از اسلام و پيامبر بستند.عكس العمل قريش در مقابل پيمان عقبهقريش تصور مي كردند كه قوس نزولي اسلام آغاز گرديده  و چيزي نمي گذارد كه شعله آن به خاموشي مي گرايد . ناگهان دومين پيمان عقبه ، مثل بمب درميان  قريش صدا كرد.ترس و وحشت قريشحمايت و پشتيباني يثربيان ، از مسلمانان دوباره باعث شد قريش آزار و اذيت را دوباره از سر بگيرد . ياران پيامبر از فشار و آزار مشركان شكايت نمودند و اجازه خواستند كه به نقطه اي مسافرت كنند. پيامبر فرمود : بهترين نقطه براي شما همان يثرب است . پس از صدور فرمان مهاجرت ، مسلمانان به بهانه هاي گوناگوني ، از مكه بيرون رفتند و راه يثرب را در پيش گرفتند و علي رغم محدوديت هاي قريش ، سرانجام عده زيادي از چنگال قريش نجات يافتند و به يثربيان پيوستند.«فصل سيزدهم»سرگذشت هجرتدر سالهاي دوازدهم و سيزدهم بعثت ، مردم مكه با خطر بزرگي روبرو شدند. پايگاه بزرگي كه مسلمانان در يثرب به وجود آورده بودند و حمايت و حفاظت يثربيان  از پيامبر ، نشانه بارز اين تهديد بود.سران قريش ، تصميمي خطر ناك گرفتند . جلسه مشورتي سران ، در دارالندوه منعقد گرديد وتصميم گرفتند كه از تمام قبايل ، افرادي انتخاب شوند كه شبانه بطور دسته جمعي به خانه پيامبر گرامي حمله ببرند و او را قطعه قطعه كنند

، تا خون او در ميان تمام قبايل پخش گردد. بديهي كه در اين صورت بن هاشم قدرت نبرد با تمام قبايل ررا نخواهد داشت.كمكهاي غيبيمفسران مي گويند : فرشته ي وحي نازل گرديد و پيامبر را از نقشه هاي شوم مشركان به وسيله اين آيه آگاه ساخت .« و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوكو يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين. » ( هنگامي كه كافران برضد تو فكر مي كنند ؛ تا تو را زنداني كنند، يا بكشند و يا تبعيد نمايند آنان با خدا از در حيله وارد مي شوند و خداوند حيله آنان را به خود آنها بر مي گرداند.) رسول گرامي از طرف خدا مامور شد به سوي يثرب برود.پيامبر به علي فرمود : امشب در فراش من بخواب و آن برد سبز رنگي كه من هنگام خواب بر روي خود مي كشم و به روي خود بكش . زيرا از طف مخالفان ، توطئه اي براي قتل من جيده شده و من بايد به مدينه مهاجرت كنم . علي از آغاز شب در خوابگاه پيامبر خوابيد . پاسي از شب گذشته بود كه به وسيله چهل نفر محاصره اطراف خانه پيامبر آغاز گرديد . آنان از شكاف در به داخل خانه نگاه مي كردند و وضع خانه را عادي ديده و گمان مي كردند كسي كه در خوابگاه پيامبر است ، خود او است.هجوم مخالفان به خانه وحيصبح صادق سينه افق را شكافت . مشركان در حالي كه دستها به قبضه شمشيرشان بود با شر و شوق خاص وارد حجره پيامبر شدند .

در اين حال علي سر از بالش برداشت و برد سبز رنگ را كنار زد و با كمال خونسردي فرمود : چه مي گوييد؟ گفتند : محمد را مي خواهيم و او كجاست ؟ فرمود : مگر او را به من سپرده بوديد تا از من تحويل بگيريد ، او اكنون در خانه نيست.پيامبر در غار ثور پيامبر نخستين شب هجرت و دو شب پس از آن را ، با ابوبكر در غار ثور كه در جنوب مكه (نقطه مقابل مدينه) است بسر برد . چندان روشن نيست كه اين مصابحت چگونه پديد آمد . عده اي معتقدند كه اين مصابحت اتفاقي بوده و رسول خدا او را در راه ديد و همراه خود برد . برخي نقل كرده اند كه پيامبر همان شب به خانه ابي بكر رفت و نيمه شب هر دو نفر ، خانه را به قصد غار ثور ترك گفتند . گروهي مي گويند: ابوبكر به سراغ پيامبر آمد و علي او رابه مخفيگاه او راهنمايي كرد.قريش در پيدا كردن پيامبر از پاي  نمي نشستندقيافه شناس معروف مكه با رد پاي پيامبرآشنا بود . روي اين اصل تا نزديكي غارآمد گفت خط مشي پيامبر تا اين نقطه بوده است ؛ كسي را مامور كرد تا به درون غار برود . آن شخص تا ديد تارهاي غليظي بر دهانه آن تنيده شده ؛ و كبوتران وحشي در آن تخم گذارده اند  . بدون آنكه وارد غار گردد ، برگشت و گفت : كسي آنجا نيست . و لذا پس از  سه روز تلاش جملگي ماًيوس شدند. دنباله جريان مهاجرت پيامبرپيامبر در دل

شب به غار ثور پناه برد. او كوچكترين اضطرابي در دل خود احساس نمي كرد حتي هم سفر خود را در لحظات حساس با جمله « لاتحزن ان الله معنا » (غم مخور خدا با ما است ) تسلي ميداد . آنها سه شبانه روز از عنايات خداوند بزرگ بهرهمند شدند .خروج از غار علي به دستور پيامبر سه شتر به همراه راهنماي اميني در شب چهارم به طرف غار فرستاد . رسول خدا و همسفر خود سوار شتر شدند و از طرف پايين مكه  عازم يثرب گرديدند. ورود به دهكده قباعلي پس از مهاجرت رسول گرامي در نقطه اي بلندي  از مكه ايستاد و گفت : هر كس پيش محمد سپرده اي دارد ، بيايد از ما بگيرد . كساني كه پيش از پيامبر امانت داشتند با دادن نشانه و علامت امانتهاي  خود را پس گرفتند . بعداً طبق وصيت پيامبر بايد علي ، زنان هاشمي را از جمله فاطمه دختر پيامبر و فاطمه دختر اسد مادر علي و فاطمه دختر زبير و مسلماناني كه تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند ،همراه خود به مدنه بياورد . بدين ترتيب علي در دل شب عازم مدينه گرديد . علي در نيمه همان ماه به پيامبر پيوست.جوش و خروش و غريو شادي در مدينهرسول خدا عازم مدينه گرديد. وقتي مركب پيامبر به سمت شهر مدينه سرازير مي گرديد و گام به خاك يثرب مي نهاد ، جوانان و مسلمانان مقدم پيامبر را گرامي شمرده و با طنين سرودهاي شادي ، محيط مدينه را مملو ساخته بودند .«فصل چهاردهم»مسجد ، مركز جنبش هاي اسلاميپيامبر پس

از ورود به مدينه لازم ديد پس از هر كار مركزي به وجود آورد كه عموم اعضاء حزب اسلام (حزب الله)در هر هفته در روز معيني در آنجا دور هم گرد آيند و در مصالح اسلام و مسلمانان به شور و مشورت بپردازند و علاوه بر اجتماع وزانه در هر سال عموم مسلمانان در آنجا دو بار نماز عيد بگزارند. مسجد تنها مركز پرستش نبود بلكه تمام معارف و احكام اسلامي اعم از آموزشي و پرورشي در آنجا گفته مي شد . همه گونه تعليمات ديني و علمي حتي امور مربوط خواندن و نوشتن در آنجا انجام مي گرفت.عمار و ياثر جوانان نيرومند اسلام چند قطع سنگ را ، روي هم جمع مي كرد و براي ساختن مسجد حمل مي نمود روزي پيامبر او را در حالي كه  سه قطعه سنگ بر او حمل كرده بودند ديد عمار سخن به گله گشود و گفت : اصحاب شما خواهان قتل من هستند آنان سنگها را يك يك مي آورند ، ولي سه تا سه تا بر دوش من حمل مي نمايند . پيامبر دست او را گرفت ، گرد و غباري كه بر دوش او بود پاك كرد و اين جمله تاريخي را گفت : آنان قاتل شما نيستند ، ترا گروه ستمگر خواهد كشت ، در حالي كه تو آنان را به سوي حق و حقيقت دعوت مي نمايي . سرانجام عمار در سن نود سالگي در جنگ صفين در ركاب امير مومنان به دست هواداران معاويه كشته شد.برادر ي يا بزرگترين پرتو ايمانپيامبر از طرف خدا مامور گشت كه مهاجرين و انصار را با

يكديگر برادر كند . روزي در يك انجمن عمومي روبه هواداران خود كرد و فرمود : دوتادوتا با يكديگر برادر ديني شويد . او با اين طرح وحت سياسي و معنوي مسلمانان را حفظ  كرد. پيامبر سيصد نفر از مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر نمود كار اخوت به پايان رسيد . ناگهان علي با چشمهاي اشكبار عر ض كرد : ياران خود را با يكديگر برادر كرديد ولي عقد اخوت ميان من و ديگري برقرار نفرموديد ؟ در اين هنگام پيامبر گفت: تو در دنيا و آخرت برادر من هستي . رويدادهاي سال دوم هجرتسال دوم هجرت حوادث عظيم و چشمگيري دارد . دو رويداد آن از اهميت شگرفي برخوردار است يكي از آنها تغيير قبله و ديگري نبرد بدر است . در اصطلاح سيره نويسان ، دو لفظ بيش از همه رواج دارد و آن لفظهاي غزوه و سريه است . مقصود از غزوه ، آن گونه هجوم به دشمن بود كه خود رسول خدا همراه سپاه مي بود و آن را رهبري مي كرد . در حالي كه مقصود از سريه ، اعزام گروه ها  و يا گردان ها و هنگ هايي بود كه خود پيامبر در ان شركت نداشت. شمار غزوات پيامبر  را 27 يا 26 غزوه نوشته اند . جهت اختلاف اين است كه برخي غزوه خيبر را با غزوه وادي القري كه به دنبال هم رخ داده اند ، دو غزوه و برخي آنها را يك غزوه شمرده اند . در تعداد سريه هاي رسول خدا نيز اختلاف است مورخان آنها را 48 ،36 ،35و حتي 66 سريه

نوشته اند . علت اختلاف اين است كه برخي از سريه ها به سبب كمي  افراد به شمارش نيامده و از اين جهت در شماره آنها اختلاف پيش آمده است.«فصل پازدهم»قبلهطبق محاسبات دانشمندان سابق ، عرض جغرافيائي مدينه 25 درجه و طول آن 75 درجه و 20 دقيقه       مي باشد . طبق اين محاسبه ، قبله هاي كه در مدينه استخراج مي شد با محراب پيامبر كه اكنون به همان وضع سابق مانده است تطبيق نمي نمود اينگونه اختلاف باعث تحير عده اي از اهل فن شده بود و گاهي هم توجيهاتي را براي رفع اختلاف مي نمودند .ولي اخيراً دانشمند معروف كابلي ، روي مقياس هاي امروزي اثبات كرد كه عرض  مدينه 24 درجه و 57 دقيقه و طول آن 39 درجه و 59 دقيقه است .نتيجه اين محاسبه اين  شد : قبله مدينه درست نقطه جنوب است و با محراب پيامبر بدون كم و زياد انطباق دارد ، و اين خود يك كرامت علي است كه در آن روز با نبودن كوچكترين وسايل علمي ، بلكه بدون محايبه در حالت نماز ، چنان از بيت المقدس متوجه كعبه گرديده كه انحرافي جزئي نيز در توجه او به كعبه  پديد نيامده است.«فصل شانزدهم»جنگ بدر از نبرد هاي بزرگ اسلام ، جنگ بدر است كساني كه در اين جنگ شركت كرده بودند بعدها امتياز مخصوصي در ميان مسلمانان پيدا نمودند . در شرح زندگاني اصحاب پيامبر كساني كه در واقع بدر شركت نموده اند ، بدري مي نامند و علت اين اهميت  از تشريح اين حادثه بدست مي آيد. در نيمه جمادي الاولي سال دوم

،گزارشي به مدينه رسيد كه كاروان قريش به سرپرستي ابوسفيان از مكه به شام مي رود . پيامبر براي تعقيب كاروان تا ذات العشيره رفت و تا اوائل ماه ديگر درآن نقطه توقف كرد ؛ ولي بهكاروان دست نيافت و زمان بازگشت كاروان ، تقربياً معين بود، زيرا وايل پاييز كاروان قريش ، از شام به كعبه باز مي گشت .در تمام نبردها كسب اطلاعات ، نخستين گام پيروزي بود تا فرمانده لشكر از استعداد دشمن و نقطه تمركز آنها و روحيه جنگجويان آگاه نباشد چه بسا ممكن است در نخستين برخورد شكست بخورد . سرپرستي كاروان ابوسفيان و در حدود چهل نفر پاسباني آن را بر عهده داشت هزار شتر مال التجاره را حمل مي كرد و ارزش كالا حدود پنجاه هزار دينار بود. اكثريت سربازان جوانان انصار تشكيل مي دادند و پيماني كه انصار در عقبه با پيامبر بسته بودند يك پيمان دفاعي بود نه جنگي ؛ يعني پيمان بسته بودند كه در مدينه از شخص پيامبر مانند كسان خود دفاع كنند. چگونه ابوسفيان گريخت ابوسفيان سرپرست كاروان كه موقع رفتن مورد تعرض دسته اي از مسلملنان واقع شده بود بخوبي     مي دانست كه هنگام بازگشت  بطور قطع از طرف مسلمانان مورد تعرض قرار خواهد گرفت . از اين نظر مسير كاروان را عوض كرد و دو منزل را يكي كرده كاروان را از منطقه نفوذ اسلام بيرون برد همچنين شخصي را مامور كرد كه به قريش اطلاع دهد كه كاروان از دستبرد مسلمانان جان به سلامت برد و آنان نيز از راهي كه آمده اند برگردند.اختلاف نظر ميان قريشوقتي نمايندگان ابوسفيان پيام

وي را به سران جمعيت ابلاغ كرد ، دودستگي عجيبي ميان آنان پديد آمد قبيله بني زهره و اخنس ابن شريق با هم پيمانان خود از راهي كه آمده بودند بازگشتند. ابوجهل بر خلاف ابوسفيان اصرار ورزيد كه ما بايد به منطقه بدر برويم و در آنجا سه روز بمانيم و شتراني را بكشيم و شراب بخوريم و زنان رامشكر  براي ما آواز بخوانند ؛ صيت قدرت و توانائي ما به گوش عرب برسد و تا ابد از ما حساب ببرند. سخنان فريبنده ابوجهل قريش را بر آن داشت كه از آن نقطه حركت كنند و در نقطه مرتفعي از بيابان پشت تپه اي فرود آيند. باران شديدي باريد كه راه رفتن را براي قريش سخت كرد و آنان را از پيشروي بازداشت. اما باران در منطقه سرازيري بيابان كه رسول گرامي در آنجا تمركز داشت اثر سوئي نگذاشت.جنگ هاي تن به تنپيامبر گرامي از مقر فرماندهي پايين مي آمد و  مسلمانان را براي نبرد در راه خدا و حمله به دشمن تحريك و تحريض مي نمود . يكبار در ميان مسلمانان با صداي بلند فرمود : « به خداي كه جان محمد در دست اوست ، هركس امروز با بردباري نبرد كند ، و نبرد او براي خدا باشد و در اين راه كشته شود خدا او را وارد بهشت مي كند » سخنان فرمانده كل قوا آنچنان تاثير مي كرد كه برخي براي اينكه زودتر شهيد شوند زره از تن كنده و مشغول جنگ مي شدند . چيزي نگذشت كه آثار پيروزي در ناحيه مسلمانان نمايان گرديد. دشمن كاملاً مرعوب گشته ، پا

به فرار گذارد. ميزان خسارت و تلفات در اين نبرد ، چهارده نفر از مسلمانان قريش كشته شدند و هفتاد نفر اسير گشتند. شهداي بدر ، در گوشه رزمگاه به خاك سپرده شدند اكنون نيز قبور آنان باقي است.«فصل هفدهم»يگانه بانوي عالم ازدواج مي كندپيامبر مامور بود كه در جواب خواستگاران بگويد ازدواج فاطمه بايد به فمان خدا صورت بگيرد. لذا اصحاب پيامبر فهميدند كه جريان ازدواج فاطمه سهل و آسان نيست . آنها براي امتحان علي را تشويق كردند كه از دختر پيامبر خواستگاري كند علي هم از صميم قلب با اين مطب موافق بود؛ لذا شخصاً شرفياب محضر رسول خدا گرديد. حج و حيا سراسر وجود او را فرا گرفته بود . پيامبر گرامي او را وادار به سخن گفتن كرد. او با اداء چند جمله توانست مقصود خود را بفهماند. پيامبر با تقاضاي علي موافقت كرد و فرمود: شما مقداري صبر كنيد تا من اين موضوع را با دخترم در ميان بگذارم. وقتي مطلب  را به دختر خود گفت ، سكوت، سراپاي زهرا را گرفت. پيامبر برخاست و فرمود: « الله اكبر سكوتها اقرارها » ولي دارائي علي در آن روز جزء يك شمشير و زره چيز ديگري نبود. علي مامور شد كه زره خود را بفروشد و مقدمات و مخارج عروسي را فراهم آورد.صورت جهيزيه دختر پيامبر1 - پيراهن. 2- مقنعه.3 - قطيفه مكي كه تمام  بدن را  كفايت نمي كرد  4- يك تخت كه از چوب و ليف خرما مي ساختند. 5- دو تشك. 6 - چهار بالش. 7 - پرده. 8- حصير هجري.9- دستاس.10- مكي از پوست. 11- كاسه

چوبي براي شير. 12- ظرف چوبي براي آب.13 - سبوي سبز رنگ.14 - كوزه. 15- دو بازو بند نقره اي . 16- يك ظرف مسي. وقتي چشم پيامبر به آنها افتاد فرمود : خداوندا زندگي را بر گروهي كه بيشتر ظروف آنها سفال است مبارك گردان. مهريه دختر پيامبر پانصد درهم مي باشد.مراسم عروسيعلي به افتخار همسر گرامي خود ولمه اي ترتيب داد . پس از صرف غذا ، رسول گرامي فاطمه را به حضور خود طلبيد. پيامبر دست دختر خود را گرفت . در حق او دعا فرمود . سپس دست دختر خود را گرفت و در دست علي گذارد . سپس كارهاي درون خانه را بر عهده فاطمه گذارد و وظايف خارج از خانه را بر دو علي نهاد . پيامبر ظرف آبي را بدست گرفت ، به عنوان تغال بر سر و بر اطراف بدن دختر پاشيد . زيرا آب مايه حيات است و در حق هر دو دعا فرمود : « اللهم هذه ابنتي و احب الخلق الي اللهم و هذا اخي و احب الخلق الي اللهم اجعله وليا و ......» «فصل هجدهم» دفاع از حريم آزاديغزوه احددر سال دوم غزوه بدر رخ داد ، و در سال سوم غزوه احد اتفاق افتاد. سران قريش پس از تحمل رنج فراوان ارتشي ترتيب دادند  كه هفتصد زره پوش ، سه هزار  شتر ، دويست سواره و گروهي پياده نظام  در آن شركت كرده بودند . عباس، عموي پيامبر كه يك مسلمان واقعي غير متظره  به اسلام بود پيامبر را از نقشه جنگي قريش آگاه ساخت . ارتش قريش پس از طي مسافتي

، به نقطه اي بنام ابناء رسيد نيروهاي قريش عصر روز پنجشنبه پنجم شوال سال سوم هجري در دامنه كوه احد پياده شدند.پيامبر نماز جمعه را خواند و با شكري كه بالغ بر هزار نفر بود، مدينه را به قصد احد ترك گفت در نيمه راه عبدالله ابي به بهانه اينكه پيامبر از نظر جوانان پيروي كرد از شركت در جهاد خودداري كرد. همچنين سيصد تن از اوسيان كه با او هم قبيله بودند از نيمه راه برگشتند . بنابراين در اين نبرد نه يهوديان شركت كردند  و نه حزب نفاق پيشه. يك سرباز جانبازحنظله، جواني است كه بيست و چند بهار بيش از عمر وي نگذشته است . او فرزند  ابوعامر  دشمن پيامبر است و پدر او در نبرد احد در ارتش قريش شركت داشت . وي پايه گذار حادثه مسجد ضرار است كه تفصيل آن در حوادث سال نهم هجرت بيان خواهد شد. روزي كه نبرد احد اتفاق افتاده ، آنروز عروسي حنظله بود او با دختر عبدالله ابي سرشناس اوسيان ازدواج كرده بود پيامبر يك شب براي انجام مراسم عروسي به او اجازه داد. بامدادان ، حنظله به سوي  ميدان شتافت . حنظله وارد سپاه گرديد ديدگان وي به ابوسفيان افتادكه ميان دو سپاه مشغول جولان بود . او با يك حمله جوانمردانه شمشيري به سوي او متوجه ساخت ولي شمشير بر پشت اسب  وي فرود آمد و ابوسفيان نقش زمين  گرديد . در ميان سربازان قريش نيزه داري به حنظله حمله نمود و نيزه خود را در بدن وي فرو برد. حنظله با همان زخم نيزه دار را تعقيب كرد، و

او را به وسيله شمشير از پاي درآورد و خود نيز بر اثر زخم نقش زمين شد.صف آرائي دو لشكربامداد روز هفتم شوال سال سوم ، نيروهاي اسلام در برابر نيروي متجاوز قريش صف آرائي كردند . فداكاريهاي علي در ميان آنان بيشتر شايسته تقدير مي باشد.در گرما گرم جنگ هر موقع دشمن مي خواست از دره احد عبور كند بوسيله تيراندازان عقب رانده مي شد. در آن لحظه كه ارتش قريش سلاح و متاع خود را در ميدان به زمين گذارد  و براي حفظ جان خود فراري شد گروه انگشت شماري از افسران ارشد اسلام كه بيعت خود را بر اساس بذل جان نهاده بودند به تعقيب دشمن در خارج از ميدان نبرد پرداختند . اما بيشتر مسلمانان از تعقيب دشمن صرف نظر نموده و سلاح بر زمين نهاده و به گردآوري غنائم اشتغال ورزيدند و به گمان خود كار را تمام يافته تصور مي كردند. خالد ابن وليد كه از آغاز نبرد مي دانست كه دهانه دهليز كليد پيروزيست از كمي افراد نگهبان استفاده كرد و با يك حمله چرخشي در پشت مسلمانان ظاهر گرديد و مقاومت گروه كمي كه روي تپه مستقر بودند سودي نبخشيد . تمام آن ده نفر پس از جانبازيهاي زياد كشته شدند چيزي نگذشت كه مسلمانان غير مسلح و غفلت زده از پشت سر مورد حمله سخت دشمن مسلح قرار گرفتند. مجدداً نبرد آغاز گرديد . در اين هنگام هرج و مرج شگفت آوري در ارتش اسلام بوجود آمد مسلمانان چاره اي نديدند جزء اينكه دسته هاي پراكنده به دفاع بپردازند ولي چون رشته فرماندهي از هم گيخته

بود سربازان اسلام نتوانستند در اين دفاع موفقيتي بدست آورند بلكه تلفات سنگيني بر آنان وارد آمد. وجود پيامبر از هر طرف مورد هجوم دسته هائي از ارتش قريش قرار گرفت . هر دسته اي كه به آن حضرت حمله مي آورد علي به فرمان پيامبر به آنان حمله مي كرد و با كشتن برخي موجبات تفرق آنها را فراهم    مي ساخت . اين جريان چند بار در احد تكرار شد . در بربر اين فداكاري امين وحي نازل گرديد و فداكاري علي را نزد پيامبر ستود و گفت: اين نهايت فداكاريست كه اين افسر از خود نشان مي دهد رسول خدا امين وحي را تصديق كرد و گفت: من از علي و او از من است . سپس ندائي در ميدان شنيده شد كه «لاسيف الا ذوالفقار، لا فتي الا علي» (يعني شمشير خدمتگزار ، شمشير علي ابن ابي طالب است و جوانمردي جزء علي نيست.)پيامير به مدينه باز مي گردد پيامبر با آن گروه از انصار و مهاجرينكه در جنگ شركت كرده بودند وارد مدينه شدند . عمرابن جموع با اينكه لنگ بود و جهاد بر واب نبود ولي با اسرار پيامبر از پيامبر اجازه گرفت و در صفوف مقدم مجاهدان شركت جست . فرزندش خلاد و برادر همسرش عبداله ابن عمرو نيز در اين جهاد مقدس شركت داشتند و هر سه جام شهادت نوشيدند.همسر وي هند ، دختر عمروابن حزام ، عمه جابرابن عباله انصاري به احد آمد و شهيدان و عزيزان خود را از روي خاك برداشت و بر روي شتري انداخت و رهسپار مدينه گرديد. اما پيامبر فرمود بر تو

لازمست كه هر سه جنازه را در اين سرزمين به خاك بسپاري و بدان كه اين سه نفر در سراي ديگر پيش هم خواهند بود از حوادث سال سوم هجرت تولد نخستين گوهر تابناك امامت حضور امام مجتبي حسن ابن علي (ع)  است ولي در نيمه  ماه رمضان سال سوم ديده به جهان گشود.«فصل نوزدهم»غزوه بني النضيرمنافقان و يهوديان مدينه از شكست مسلمانان در احد و شته شدن رجال علمي سخت خوشحال بودند و به دنبال فرصت بودند كه در مدينه شورشي بپا كنند و به قبايل خارج از مدينه بفهمانند كه كوچكترين اتحاد و وحدت كلمه در مدينه وجود ندارد و دشمنان خارج مي توانند حكومت نوجوانان اسلام  را سرنگون سازند. سران بني النضير تصميم گرفته بودند كه پيامبر را غافلگير كنند . يك نفر از آنان آماده شده بود كه بالاي بام برود و با افكندن سنگ بزرگي بر سر پيامبر به زندگي او خاتمه بخشد. فرشته وحي پيامبر را آگاه ساخت . پيامبر از جاي خود حركت كرد و طوري مجلس را ترك گفت كه يهوديان تصور كردند دنبال كاري مي رود و بر مي گردد . ولي پيامبر راه مدينه را در پيش گرفت و همراهانش را از تصميم خود آگاه نساخت . آنان همچنان در انتظار بازگشت پيامبر بسر مي بردند اما هر چه انتضار كشيدند انتظار آنها سودي نبخشيد . رسول گرامي تكبير گويان براي محاصره قلعه بني النضير حركت كرد . فاصله بني قريطه و بني النضير را لشكرگاه خود قرارداد و رابطه آن دو گروه را از هم قطع كرد . و بنا به نقل ابن هشام

شش شبانه روز بنا به نقل برخي ديگر 15 روز قلعه آنها را محاصره كرد . سرانجام جهودان تن به قضاء دادند و گفتند: ماحاضريم جلاء وطن كنيم مشروط بر اينكه اموال منقول خود را از اين سرزمين ببريم  پيامبر اكرم موافقت كرد كه آنان انچه از اموال را دارند ببرند غير از سلاح كه مي بايست به مسلمانان تسليم نمايند. در سوم شعبان سال چهارم هجرت حسين بن علي دومين نواده پيامبر گرامي ديده به جهان گشود.«فصل بيستم»غزوه خندقنيروهاي عرب مشرك و يهود در اين نبرد بر ضد اسلام بسيج شدند . آنان با تشكيل اتحاديه نظامي نيرومندي قريب يك ماه مدينه را محاصره كردند و چون در اين غزوه احزاب و دسته هاي مختلف شركت كرده و مسلمانان براي جلوگيري از پيشروي دشمن اطراف مدينه را به صورت خندق در آورده بودند اين غزوه را جنگ احزاب و گاهي غزوه خندق مي نامند . ضربت محكمي كه يهوديان بني النضير از مسلمانان خوردند و بطور اجبار مدينه را ترك  كردند موجب شد كه نقشه دقيقي براي براندازي اساس اسلام بريزند . در اين نقشه گرو هاي بيشمار عرب از كمكهاي مالي و اقتصادي يهوديان برخوردار بودند . نقشه از اين قراربود كه سرا بني النضير وارد مكه شدند و به سران قريش گفتند : محمد شما و ما را هدف قرار داده است . شما برخيزيد و از هم پيمانان خود كمك بگيريد و ما نيز هفصد تن شمشير زن يهودي ( بني قريظه) در دهانه مدينه داريم و همه آنها به ياري شما مي شتابند . لاف و گزاف آنان ، در

سران قريش موثر افتاد اعلام آمادگي كردند و در روز معين تمام احزاب از نقاط مختلف عربستان حركت كرده آهنگ مدينه نمودند . گزارشگران اطلاع دادند كه : اتحاديه نظامي نيرومندي بر ضد اسلام تشكيل شده در روز معيني حركت كرده مدينه را محاصره مي نمايند . پيامبر فوراً شوراي دفاعي تشكيل داد . پيامبر هر چهل ذراع را به ده نفر واگذار كرد و اولين كلنگ خود را بر زمين زد و مشغول كندن زمين شد و علي علي خاكها را بيرون مي ريخت . از اين جهت تلاش و كوشش پيامبر شور عجيبي در مسلمانان پديد آورد و همه بدون استثناء شروع به كار نمودند . موقعي كه به تخته سنگهاي عظيمي بر مي خوردند به پيامبر متوسل مي شدند ويامبر با ضربات محكمي صخره هاي عظيم را درهم مي شكست.سپاه عرب از ده هزار نفر تجاوز مي كرد ولي عده مسلمانان از 3000 نفر تجاوز نمي كرد  . سپاه شرك نزديك به يك ماه  در پشت خندق توقف كرد و جزء عده معدودي نتوانستند از خندق عبور كنند. حيي بن اخطب وارد دژ بني قريظه مي گرددبني قريظه تنها تيره يهودي بودند كه در مدينه با صلح و آرامش بسر مي بردند فرزند اخطب خود را به دژ رسانيد و آنقدر سخن گفت تا كعب را آماده پيمان شكني كرد . لذا عهد نامه اي را كه ميان آنان و محمد نوشته شده بود خواست و آن را در برابر چشم آنها پاره كرد و گفت : آماده جنگ باشيد.سپاه عرب از خندق عبور مي كنندپنج قهرمان به نام هاي : عمروابن

عبدود ، عكرمه ابي جهل ، هبيره بن وهب ، نوفل بن عبدالله و ضراربن الخطاب ، لباس جنگ پوشيدند . از ميان اين پنج نفر قهرماني كه از نظر جراًت شهرت زيادي داشت جلوتر آمد و رسماً مبارز طلبيد. پيامبر گرامي فرمود يك نفر برخيزد ، شر اين مرد را از سر مسلمانان قطع كند . اما هيچكس جزء علي ابن ابيطالب آماده مبارزه نبود . پيامبر شمشير خود را به علي داد عمامه مخصوصي بر سر او بست .نبرد بين دو قهرمان به شدت آغاز گرديد . ناگهان صداي تكبير از ميان گرد و غبار كه نشانه پيروزي علي بود بلند شد . منظره بخاك غلتيدن عمرو آنچنان رعبي در دل ساير قهرمانان كه در پشت عمرو ايستاده بودند افكند كه بي اختيار عنان اسبها را متوجه خندق كرده همگي به لشكر گاه خود باز گشتند جزء نوفل كه اسب وي در وسط خندق سقوط كرد و علي وارد خندق گرديد و او را كشت . ابو سفيان كسي را فرستاد كه جسد او را به ده هزار دينار بخرد . پيامبر فرمود : نعش را بدهيد و پول مرده در اسلام حرام است. عمل ديگري كه در حقيقت مي توان آن را مدد غيبي ناميد احزاب را متفرق ساخت . آن عامل ديكر اين بود كه ناگهان هوا توفاني شد و سردي هوا شدت  پيدا كرد . خيمه هارا از جاي كند و ديگهاي غذا را از روي آتش پرت نمود ؛ چراغها را خاموش نمود و آتش هاي افروخته را در وسط بيابان پخش كرد. هنوز سفيدي صبح منطقه را روشن

نكرده بود كه سپاه عرب آنجا را ترك گفته و كسي از آنها در انجا نمانده بود. «فصل بيست و يكم»يك سفر مذهبي و سياسيسال ششم هجرت پيامبر در روياي شيريني ديد كه مسلمانان در مسجدالحرام مشغول انجام مراسم خانه خدا هستند . پيامبر خواب خود را به ياران خويش گفت و اين را به فال نيك گرفت . چيزي نگذشت كه به مسلمانان  دستورداد كه آماده عمره شوند . اين خبر در تمام نقاط عربستان انتشار يافت كه مسلمانان در ما ذي القعده به سوي مكه حركت مي كنند و مراسم عمره را انجام مي دهند . اين مسافرت روحاني علاوه بر مزاياي معنوي روحي يك سلسله مصالح اجتماعي و سياسي را در برداشت و موفقيت مسلمانان را در شبه جزيره بالا مي برد و باعث انتشار آئين يكتا پرستي در ميان عرب مي گشت. نمايندگان قريش در حضور پيامبر قريش نمايندگان متعددي حضور پيامبر فرستاد تا هدف او را از اين مسافرت به دست آورند. تماسهاي كه نمايندگان قريش با رهبر عاليقدر اسلام انجام دادند به نتيجه نرسيد . جا داشت پيامبر تصور كند كه نمايندگان قريش نتوانستند و يا نخواستند حقيقت را به گوش بزرگان قريش برسانند. از اين نظر پيامبر تصميم گرفت شخصاً نماينده اي به سوي سران شرك بفرستد تا هدف پيامبر را از اين مسافرت كه جز زيارت خانه خدا چيزي نبود تشريح كند . كسي را به نمايندگي انتخاب كرد كه دست او به خون قريش آغشته نشده باشد . بنابراين عمر فرزند خطاب را براي انجام اين ماموريت انتخاب كرد . عمر از پذيرفتن اين ماموريت پوزش

طلبيد و گفت : من از قريش بر جانم مي ترسم . ولي شما را به شخص ديگري هدايتمي كنم . او عثمان ابن عفان است كه با ابوسفيان خويشاوندي نزديك دارد و مي تواند پيغام شما را به سران قريش برساند.سهيل ابن عمرو با پيامبرتماس مي گيردمذاكرات سهيل با پيامبر سبب شد كه يك قرارداد كلي و وسيع ميان مسلمانان و قريش بسته شود . لذا قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظيم گردد و به امضاء طرفين برسد . پيامبر با در نظر گرفتن يك رشته مصالح عالي خواسته سهيل را پذيرفت . خلاصه متن پيمان حديبيه1    قريش و مسلمانان متعهد مي شوند كه مدت ده سال جنگ را ترك كنند. 2    اگر يكي از افراد قريش بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام آورد و به مسلمانان بپيوندد محمد بايد او را به سوي قريش باز گرداند ولي اگر فردي از مسلمانان به سئي قريش بگريزد قريش موظف نيست آن را به مسلمانان تحويل دهد.3    مسلمانان و قريش مي تئانند با هر قبيله اي پيمان برقرار كنند .4- محمد و ياران او امسال به مدينه باز مي گردند. ولي در سالهاي آينده مي توانند خانه خدا را زيارت كنند ؛ مشروط بر اينكه سه روز بيشتر در مكه توقف ننمايند و سلحي جز سلاح مسافر كه همان شمشير است همراه نداشته باشند.5- مسلمانان مقيم مكه به موجب اين پيمان مي توانند آزادانه شعائر مذهبي خود را انجام دهند و قريش حق ندارد آنها را آزار دهند و يا آئين آنها را مسخره نمايند.6- اموال يگديگر را محترم بشمارند

و حيله و خدعه را ترك كرده و قلوب آنها نسبت به يكديگر  خالي از هر گونه كينه باشد.7- مسلماناني كه از مدينه وارد مكه مي شوند مال و جان آنها محترم است.                                                             «فصل بيست و دوم»پيامبر رسالت جهاني خود را اعلام مي كندپيمان حديبيه ، فكر پيامبر را از ناحيه جنوب (مكه) آسوده ساخت و در پرتو اين آرامش گروهي از سران عرب به آئين اسلام گرويدند . در اين هنگام رهبر گرامي مسلمانان فرصت را مغتنم شمرد و با زمامداران وقت و روساي قبايل و رهبران مذهبي مسيحيان جهان آن زوز ، باب مكاتبه را باز نمود. نامه هاي كه پيامبر گرامي ، به عنوان دعوت اسلام به امراء و سلاطين و ... نوشته است ، از شيوه دعوت او حكايت مي كند.« فصل بيست و سوم»كانون خطر يا دژ آهنين خيبرجلكه وسيع و حاصلخيزي را كه در شمال مدينه ، به فاصله سي و دو فرسنگي آن قراردارد وادي خيبر    مي نامد و پيش از بعثت پيامبر ملت يهود براي سكوت و حفاظت خويش در آن نقطه دژهاي هفتگانه محكمي ساخته بودند. جرم بزرگي كه يهوديان خيبر داشتند اين بود كه تمام قبايل عرب را براي كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند و سپاه شرك با كمك مالي يهوديان خيبر در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند . ناجوانمردي يهود خيبر پيامبر را بر آن داشت كه اين كانون خطر را برچيند و همه آنها را خلع سلاح كند . زيرا بيم آن مي رفت كه اين ملت لجوج و ماجراجو  بار ديگر بت پرستان

عرب را بر ضد مسلمانان  برانگيزند و صحنه  نبرد احزاب بار ديگر تكرار شود.پيامبر پرچم سفيدي به دست علي داد و فرمان حركت صادر نمود. دژهاي هفتگانه خيبر هر كدام نام مخصوصي داشتند . طرز ساختمان برج و دژ طوري بود كه ساكنان آنها در بيرو ن قلعه كاملاً مسلط بودند و با  منجنيق و غيره مي توانستند دشمن را سنگ باران كنند. مسلمانان كه در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندي قرار گرفته بودند بايد در تسخير اين دژها از هنر نمايي نظامي حداكثر استفاده را بنمايند . لذا شبانه تمام نقاط حساس و راهها به وسيله سربازان اسلام  اشغال گرديد . اين به قدري مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت كه نگهبانان برجها نيز از اين كار آگاهي نيافتند. دژها يك پس از ديگري گشوده مي شودپس از فتح قلعه هاي ناعم و قموص ، سپاهان اسلام به طرف دژهاي وطيح و سلالم يورش آوردند . ولي با مقاومت سرسختانه يهود در بيرون از قلعه روبرو شدند . از اين رو سربازان دلير اسلام با جانبازي و فداكاري و دادن تلفات سنگين نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود دست و پنجه نرم كرده هر روز بدون نتيجه به لشكرگاه باز مي گشتند . در يكي از روزها ابي بكر مامور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد . مسلمانان نيز به فرماندهي او حركت كردند ولي پس از مدتي بدون نتيجه باز گشتند. روز ديگر فرماندهي لشكر به عمرو واگذار شد . او نيز داستان خود راتكرار نمود و بنا به نقل طبري

پس از بازگشت از صحنه نبرد با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده رئيس دژ مرحب ياران پيامبر را مرعوب مي ساخت . در اين لحظه پيامبر فرمود : اين پرچم را فردا به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مي دارند. و خداوند اين دژ را به دست  او مي گشايد . او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده ، از صحنه نبرد فرار نمي كند. فرداي صبح پياملر فرمود : « علي كجا است؟! » در پاسخ جواب داد كه او دچار درد چشم است . پيامبر فرمود او را بياوريد. علي را سوار بر شتر نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند. عارضه چشم به قدري سخت بوده كه سردار را از پاي در آورده بود . پيامبر دستي بر ديدگان او كشيد و در حق او دعا نمود . اين عمل و اين دعا ، مانند دم مسيحائي ، آنچنان اثر نيك بر ديدگان او گذارد كه سردار نامي تاايان عمر به دردچشم مبتلا نگرديد.پيامبر يادآور شد كه قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد . اگر او را نپذيرفتند ، آنها را به وظايف خويش تحت لواي حكومت اسلام آشنا سازد كه بايد خلع سلاح شوند . و با پرداخت جزيه د رايه حكومت اسلامي آزادانه زندگي كنند و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند با آنان بجنگد . جمله زير آخرين جمله اي بود كه مقام فرماندهي بدرقه راه علي ساخت و

گفت :   « لئن يهدي الله بك رجلاً  واحداً خير من ان يكون لك حمر النعم » پيروزي بزرگ در خيبر اميرمومنان بسوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر به دست او داده بود در نزديكي خيبر بر زمين نصب نمود . در اين لحظه دلاوران يهود از قلعه بيرون ريختند . نخست برادر مرحب  به نام حارث جلو آمد . لحظه اي نگذاشت كه جسد مجروح حارث به روي خاك افتاد و جان سپرد.مرحب براي گرفتن انتقام بردر جلو آمد صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر تا دندان دو نيم ساخت اين فرصت آنچنان سهمگين بود كه دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذارده و به دژ پناهنده شدند . و عده اي كه فرار نكردند با علي تن به تن جنگيده كشته شدند . علي فراريان يهودي را تا در حصار تعقيب نمود . در اين كشمكش يك نفر از جنگجويان يهود  با شمشير بر سر علي زد و سپر از دست وي افتاد علي فوراً متوجه در دژ گرديد و آن را از جاي خود كند و تا پايان كارزار  به جاي سپر به كار برد . پس از آنكه آن را بر روي زمين افكند هشت نفر از نيرومندتري سربازان اسلام سعي كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند اما نتوانستند ودر نتيجه قلعه اي كه

مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت گوتاهي گشوده شد.« فصل بيست و چهارم »عمره قضاءمسلمانان پس از امضاء صلح حديبيه مي توانستند كه يك سال بعد از تاريخ قرارداد وارد مكه شوند. يك سال گذشت. هنگام آن رسيده بود كه مسلمانان از اين پيمان بهره برداري نمايند . وقتي پيامبر اسلام اعلام كرد كساني كه در سال گذشته از زيارت خانه خدا محروم گرديده اند آماده سفر شوند، حركت كردند . همچنين شست شتر كه علامت قرباني را به گردن داشتند همراه خود آورده بودند . پيامبر از مسجد مدينه احرام بست ؛ و ديگران نيز از و پيروي نمودند . دو هزار نفر لبيك گويان با لبهاي احرام راه مكه را پيش گرفتند . اين كاروان آنچنان شكوه و جلالي داشت كه بسياري از مشركان را به معنويت و حقيقت اسلام متوجه ساخت.پيامبر دستور داد كه اين دعاي خاص را با آهنگ خود تلاوت كند و مردم نيز با او همصدا شوند : « لا اله الا الله وحده وحده ، صدق وحده ، و نصزه عبده و اعز جنده و هزم الا حزلب وحده » يعني( خدائي جزء او نيست ، يگانه و بي همتا است . به وعده خود عمل نمود ( وعده داده بود كه بزودي خانه خدا را زيارت    مي نمايد ) بنده خدا را ياري نمود سپاه توحيد را گرامي ساخت . حزبهاي كفر و شرك را به تنهايي در هم شكست )موقع ظهر شد . پيامبر و مسلمانان بايد فريضه الهي را در مسجد با حالت دست جمعي انجام دهد . بلال حبشي كه

مدتها در اين شهر به جرم گرويدن به آئين توحيد مورد شكنجه قرار مي گرفت به فرمان پيامبر بالاي بام كعبه رفت و در نقطه اي كه شهادت به يگانگي خدا و گواهي بر رسالت محمد بزرگترين جرم بود دستها را بر گوشهاي خود نهاد و اذان را با آهنگ مخصوص خود اداء نمود. آهنگ وي و تصديق مسلمانان كه به زبان جاري مي ساختند به گوش بت پرستان و دشمنان توحيد مي رسيد و آنها را ناراحت و دگرگون مي ساخت.« فصل بيست و پنجم»جنگ موتهپيامبر نماينده اي را با نامه اي روانه دربار فرمانرواي شام نمود . فرمانرواي مطلق شامات به دست نشاندگي از طرف قيصر در آنجا حكومت مي كرد . وقتي سفير پيامبر وارد شهرهاي مرزي شام گرديد فرماندار سرزمينهاي مرزي از ورود سفير آگاه شد و او را در دهكده موته دستگير كرد و دستور داد دست و پاي او را بستند و او را كشتند . پيامبر از اين جنايت آگاه گرديد و از كشته شدن سفير سخت ناراحت شد ؛ از اين رو سربازان خود را براي انتقام از اين زمامدار خودسر دعوت نمود. مقارن اين جريان حادثه جانگدازتري رخ داد . اين حادثه تصميم پيامبر را براي ادب كردن مرزنشينان شام كه آزادي تبليغ را از مبلغان اسلام سلب نموده  ، ناجوانمردانه سفير پيامبر و سپاه  تبليغ  او را كشته بودند جدي تر ساخت.كشتن سپاه تبليغ ، سبب شد كه فرمان جهاد صادر گردد و سپاهي مركب از سه هزار نفر براي سركوبي ياغيان و مزاحمان تبليغ اسلام اعزام شوند. صف آرائي سپاه روم و اسلامروم  آنروز

براثر نبردهاي پياپي با ايران دچار هرج و مرج عجيبي شده بود . با اينكه سرمست پيروزيهاي خود بر ايران بود ولي از شهامت و رشادت سربازان اسلام اطلاعاتي داشت . از اين نظر قيصر روم به كمك فرمانرواي دست نشانده خود در سرزمين شام عظيم ترين و نيرومندترين سپاه را براي مقبله با سه هزار سرباز اسلامي آماده نمود ، تنها فرمانرواي سرزمين شام صد هزار سرباز از قبايل مختلف شام زير پرچم گردآورده براي جلوگيري از پيشروي سربازان اسلام به مرزهاي كشور روانه ساخت . حتي قيصر با اطلاع قبلي با صد هزار سرباز از روم حركت نمود. هر دو سپاه در سرزمين موته فرود آمدند . جعفرابن ابي طالب  كه فرمانده لشكر بود در حملات جانانه خود نبرد شديدي نمود و سرانجام با بيش از هشتاد زخم روي خاكها افتاد و جان سپرد . آنگاه زبيد حارثه پرچم را به دوش گرفت و با شهامت  كم نظيري انجام وظيفه كرد و بر اثر ضربات نيزه ها جان سپرد . معاون دوم عبدالله رواحه پرچم را به دست گرفت و آنقدر جنگ كرد تا كشته شد.سرگرداني سپاه اسلامپيامبر اين وضع را پيش بيني كرده ترتيب اختيار فرمانده  بر عهده خود سربازان قرار داده بود . در اين لحظه ، خالدبن وليد را كه تازه اسلام آورده بود به فرماندهي انتخاب كردند . فرماند لشكر دست به يك تاكتيك نظامي زد . او دستور داد كه در نيمه شب به نقل و انتقال آنهم با سر و صدا مشغول شوند اين انتقال تا سپيدي صبح ادامه داشت . او دستور داد تا گروهي مسلمانان

نيمه شب به نقطه دور دست حركت كنند و در طليعه صبح با دادن شعار «لا اله الا الله »  به مسلمانان بپيوندند . تمام اين نقشه ها براي اين بود كه سپاه روم تصور كنند كه نيروهاي امدادي براي مسلمانان رسيده است  اتفاقاً همين خيال سبب شد كه آنان روز بعد ، از حمله به مسلمانان خودداري نمودند . كه مسلمانان از راهي كه آمده بودند بازگردند . بزرگترين پيروزي كه مسلمانان به دست آوردند اين بود كه يك جمعيت كم در برابر ارتش منظم و نيرومند مقائمت نمودند و سرانجام جان به سلامت بردند.« فصل بيست و ششم»فتح مكهقبيله خزاعه با مسلمانان هم پيمان شدند و پيامبر اسلام دفاع از آب و خاك و جان مال آنها را بر عهده گرفت. و قبيله بني كنانه كه از دشمنان ديرينه قبيله خزاعه و هم مرز آنان بودند با قريش هم پيمان گشتند. اين جريان با بستن يك قرارداد صلح دهساله كه حافظ امنيت اجتماعي و صلح عمومي در نقاط عربستان بود پايان پذيرفت. طبق اين قرارداد طرفين نبايد بر ضد يكديگر قيام مسلحانه نمايند و يا هم پيمانان خود را بر ضد  هم پيمان طرف مقابل تحريك كنند . پيامبر در ماه جمادالاولي سال هشتم سه هزار نفر را به كرانه هاي شام براي سركوبي عمال روم – كه مبلغان بي پناه  اسلام را نا جوانمردانه كشته بودند – اعزام نمود . سپاه اسلام در اين ماموريت اگرچه جان به سلامت بردند ولي با پيروزي چشمگيري كه از مجاهدان اسلام انتظار مي رفت ،  بازگشتند. با انتشار اين خبر سران قريش تصور كردند كه

نيروي نظام اسلام به ضعف گرائيده است . از اين نظر تصميم گرفتند كه محيط صلح و آرامش را بهم بزنند . نخست در ميان قبيله بنوبكر اسلحه پخش كرده و آنان را تحريك كردند كه شبانه به قبيله خزانه – كه با مسلمانان هم پيمان بودند – حمله ببرند و گروهي را كشته و دسته اي را اسير كنند. حتي دسته اي از قريش شبانه در جنگ بر ضد خزاعه شركت كردند و از اين طريق پيمان حديبيه را زير پا نهادند.ستمديدگان خزاعه رئيس قبيله خود را خدمت پيامبر فرستادند . او وارد مدينه شد و يكسره به مسجد آم و پيامبر را به احترام آن پيماني كه با قبيله خزاعه بسته بود سوگند داد و او را دعوت به كمك و گرفتن خون مظلومان نمود . يامبر دربرابر انبوهي از مسلمانان گفت : ترا كمك خواهم كرد.قريش از تصميم پيامبر نگران مي شودقريش از كار خويش سخت پشيمان شدند و به زودي دريافتند كه عملي بر خلاف پيمان حديبيه انجام داده و بدين سان قرارداد صلح را زير پا گذارده اند . از اينرو براي فرونشاندن خشم پيامبر و تاييد و تحكيم پيمان ده ساله ابو سفيان را روانه مدينه نمودند.ابوسفيان در مدينه با بي اعتنائي پيامبر مواجه شد عليرغم تمام تلاش خود دست خالي به مكه بازگشت . اما پيامبر اسلام براي فتح مكه بسيج عمومي اعلام كرد . در آغاز ماه رمضان از اطراف و اكناف سپاهيان انبوهي در مدينه جمع شدند. كليه سپاهيان اسلام به ده هزار نفر مي رسيدند.هنوز سربازان اسلام حركت نكرده بودند كه جبرئيل به پيامبر گزارش

داد يك نفر از ساده لوحان كه در صفوف مسلمانان جاي داشت نامه اي به قريش نوشته و با زني به نام ساوه قرارداد كرده كه با اخذ مبلغي نامه وي را به قريش برساند . وي در آن نامه حمله قريب الوقع مسلمانان را به مكه فاش ساخته بود. با اينكه ساوه مشمول مراحم پيامبر اسلام بود ولي با گرفتن مبلغ ده هزار دينار حاضر شد نامه را به قريش برساند . پيامبر به علي و زبير و مقداد ماموريت داد تا آن زن را دستگير كنند . آنان در نقطه اي در بين را زن را دستگير كرده و نامه را گرفتند.روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت فرمان حركت صادر گرديد . پيامبر با كمال مهارت اردوي ده هزار نفري خود را تا كرانه هاي مكه رهبري نمود در حالي كه قريش و جاسوسان آنها و كساني كه به نفع آنها فعاليت مي كردند هرگز از حالت سپاه آگاهي نداشتند. پيامبر براي ايجاد رعب در دل مكه و براي اينكه اهلي بدون مقاومت سر تسليم فرود آورند دستور داد كه در نقاط مرتفع هر فردي به طور مستقل آتشي بيفروزد ، تا نوري از شعله هاي آتش كليه كوهها و نقاط مرتفع را فراگيرد.عباس بن عبدالمطلب كه از جحفه ملازم ركاب پيامبر بود فكر كرد كه اگر اردوي اسلام با مقاومت قريش روبرو شوند گروه زيادي از قريش كشته خواهند شد . لذا شبانه راه مكه را در پيش گرفت تا محاصره مكه را بوسيله سپاه اسلام  به سمع ران قريش برساند و به آنها بفهماند كه چاره اي جز تسليم نيست.تلاش

عباس بن عبدالمطلب به نفع اسلام تمام شد و مغز متفكر قريش يعني ابوسفيان را آنچنان مرعوب نمود كه در فكر او جز تسليم چيزي خطور نكرد . بالاتر از همه اينكه از باز گشت ابوسفيان به مكه جلوگيري شد و به اردوگاه مسلمانان آمد ، و از هر جهت محدود شد و نگذاشت به مكه باز گردد.ابوسفيان در حضور پيامبرعباس ، در طليعه آفتاب ابوسفيان را به حضور پيامبر آورد. اگر چه ابو سفيان با ترس ايمان آورد و اين طرز ايمان هيچگاه مورد نظر پيامبر اسلام نبود ؛ ولي مصالحي ايجاب مي كرد كه به هر نحوي باشد ابوسفيان در سلك مسلمانان درآيد ، تا بزرگترين مانع از سر راه گرايش مردم به مكه به اسلام برداشته شود . با اين حال پيامبر دستور آزادي ابوسفيان را صادر نكرد زيرا از تحريكات وي تا قبل از فتح مكه مطمئن نبود از اين رو به عباس دستور داد او را در تنگناي دره اي نگاه دارد تا واحدهاي ارتش اسلام با تجهيزات و ساز و برگ خود در برابر او رژه روند كه پس از بازگشت به مكه مردم را از قدرت ارتش اسلام بترساند و آنها را از فكر مقاومت بازدارد.وقتي اين واحدها از برابر ابوسفيان عبور مي كردند عظمت اين واحدها انچنان ابوسفيان را مرعوب ساخته بود كه بي اختيار روبه عباس كرد و گفت : هيچ قدرتي نمي تواند در برابر اين نيروها مقاومت كند ، عباس سلطنت و برادرزاده تو خيلي اوج گرفته است . عباس برگشته با قيافه توبيخ آميز گفت : سرچشمه قدرت برادرزاده من نبوت و رسالتي

است كه از طرف خدا دارد.در اين موقع پيامبر مصلحت ديد كه ابوسفيان را آزاد نمايد تا او به موقع قبل از ورود نيروها به مكه رفته و اهالي را قدرت فوق العاده مسلمانان آگاه سازد.پيامبر نيز به اين اكتفا نكرد . پس از ورود به مكه علاوه بر پناهگاهاي سه گانه پرچمي بدست عبدالله خثعمي داد و فرمود كه فرياد كند كه هركس زير پرچم او آيد در امان است . ابوسفيان با اين پيام آنچنان روحيه مردم مكه را تضعيف نمود كه اگر فكر مقاومت در دسته اي نيز وجود داشت به كلي از بين رفت . وقتي ديدگان پيامبر به مكه افتاد اشك شوق در چشمانش حلقه زد . مركب رسول خدا با حشمت شگوه هرچه تمامتر از بالا ترين نقطه مكه (اذاخر) وارد شهر گرديد و در حجون كنار قبر عم بزرگوار خود         ابو طالب فرود آمد و خيمه مخصوصي را براي حضرش زده شد و هر چه اصرار ورزيدند كه به خانه كسي وارد شود نپذيرفت.شكستن بتها! شستشوي كعبهسپس پيامبر در حالي كه سوار شتر بود براي زيارت و طواف خانه خدا رهسپار مسجد الحرام گرديد . در مسير آن حضرت صفوف منظمي از مسلمانان مشركان تشكيل يافته بودند . گروهي از خشم و ترس بهت زده بودند ؛ دسته اي ابراز شادي مي نمودند . او شروع به طواف نمود . در نخستين دور طواف متوجه بتهاي يزرگي به نام هبل و اساف و نائله گرديد ؛ كه بالاي در كعبه نصب كرده بودند . و با نيزه اي كه در دست داشت ضربه محكمي بر آنان زد و

آنها را بر روي زمين افكند . و اين آيه را خواند: « قل جاء الحق و زهق الباطل، ان الباطل كان زهوقا ً» بعد پيامبر اكرم وارد خانه خدا گرديد و دستور داد و درب كعبه را بستند . ديوار داخل كعبه مملو از صور و اشباح پيامبران بود . به دستور پيامبر ديوارهاي كعبه را با آب زمزم شستشو دادند و تصاوير و عكسهاي را كه بر ديوار كعبه قرار داشت پاك كردند.علي بر دوش پيامبرقسمتي از بت هاي منصوب در داخل كعبه و يا بيرون ان بوسيله علي سرنگون شد . پيامبر دستور داد كه علي را بر دوش او قرار گيرد . علي بر دوش او قرار گرفت و بت بزرگ قريش كه از مس بود ، بر زمين افكند . آنگاه به انداختن ديگر بت ها پرداخت.پيامبر دستور داد درب كعبه را باز كردند و در حالي كه دستهاي خود را بر چهار جوبه هاي درب گذارده بود و همه مردم قيافه نوراني و جذاب  او را ميديدند گفت : « الحمدلله الذي صدق وعده و نصر عبده و هزم الا حزاب وحده » ( سپاس خدائي را كه به وعده خود عمل نمود و بنده خود را كمك كرد ، و دشمنان را به تنهاي سرگوب ساخت.)سكوت تامي بر محوطه مسجد و بيرون آن حكفرما بود . نفسها در سينه حبس و افكار و تصورات مختلفي بر مغز و عقل مردم حكومت مي كرد . مردم مكه در اين لحظات به ياد آن همه ظلم وستم و بيدادگريهاي خود افتاده فكرهاي مختلفي مي كردند كه ناگهان پيامبر با جمله

هاي زير سكوت آنها را شكست و چنين گفت : «چه مي گويد و درباره من چه فكر مي كنيد؟» مردم بهت زده و حيران و بيمناك همگي با صداي لرزان و شكسته روي سوابق عواطف بزرگي كه از پيامبر داشتند . گفتند : « ما جز خوبي و نيكي چيزي درباره تو نمي انديشيم ؛ ترا برادر بزرگوار خويش و فرزند برادر بزرگوار خود مي دانيم.» پيامبر وقتي با جمله هاي عاطفي آنان روبرو گرديد چنين گفت : من نيز همان جمله اي كه برادرم يوسف به برادر ان ستمگر خود گفت به شما مي گويم : امروز بر شما ملامتي نيست خدا گناهان شما رامي آمرزد او ارحم الراحمين است. بلال اذان مي گويدوقت نماز ظهر فرا رسيد موذن رسمي اسلام بالاي بام كعبه قرار گرفت و  با صداي رساند . اي توحيد و رسالت را در آن مجمع عمومي به سمع همه مردم رسانيد . مشركان لجوج هر كدام سخني مي گفتند ؛ يكي مي گفت : « خوشا به حالي فلاني كه مرد و صداي اذان را نشنيد.» ابوسفيان گفت : « من در باره چيزي نمي گويم ؛ زيرا به قدري دستگاه خبر گزاري محمد نيرومند است كه مي ترسم همين ريگهاي مسجد او را از گفتگوي ما با خبر سازند.»اين پير خيره سره كه پايان عمر نور اسلام بر دل او نتابيده اطلاع از غيب و اخذ حقايق از جهان وحي را با مساله جاسوسي و خبرگزاري جباره جهان يكسان حساب كرده بود.«فصل بيست و هفتم»عام الوفودسال هفتم هجرت سپري  گرديد. در اين سال يزرگترين پايگاه شرك به دست

مسلمانان افتاد و رهبر عاليقدر اسلام با پيروزي كامل به مدينه بازگشت و سايه قدرت  نظامي اسلام بر بيشتر نقاط عربستان كشيده شد . قبائل سرش عرب كه تا آن روز چنين پيروزي را براي آئين توحيد فكر نمي كردند كمكم به فكر افتادند كه به مسلمانان نيك شوند و آئين اسلام را بپذيرند . از اين نظر نمايندگان قبايل مختلف عرب گاهي به حضور پيامبر شرفياب مي شدند و اسلام و ايمان خود را ابراز مي داشتند. در سال نهم نمايندگان قبيله ها به قدري به مدينه آمدو رفت مي نمودند كه نام آن سال را عام الوفود نهادند.« فصل بيست و هشتم»غزوه تبوكنفود و انتشار سريع اسلام ، در شبه جزيره عربستان و فتوحات درخشان مسلمانان در حجاز پشت دشمنان را به لرزه در آورده آنان را به فكر چاره افكند . سقوط حكومت مكه امپراتور روم را بر آن داشت كه با ارتش مجهز و منظم بر سر مسلمانان بتازد و آنها را غافلگير سازد . زيرا با گسترش و نفوذ فق العاده اسلام پايه هاي حكومت را متزلزل مي ديد.ارتش روم مركب از چهار هزار سواره نظام و پياده نظام مجهز به آخرين نمونه از سلاح زمان در نوار مرزي شام مستقر گرديدند . استقرار گروهي از سربازان روم به گوش پيامبر رسيد . پيامبر چاره اي جز اين نديد كه با لشكري عظيم پاسخ تجاوزكاران را بدهد . براي اين منظور سي هزار تن آمادگي خود را براي نبر اعلام نمودند.ارتش اسلام در سرزمين تبوكسپاه توحيد در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت به سرزمين تبوك گام نهاد . اما

اثري از اجتماع و سپاه روم نديد . گويا سران روم از افزوني سپاه اسلام و شهامت آنان آگاهي يافته و صلاح ديده بودند كه سپاه خويش را به داخل كشور باز گردانند . پيامبر اسلام افسران عالي رتبه را گرد آورد پيرامون پيشروي در خاك دشمن و يا بازگشت به مدينه با آنان مشاوره نمود. نتيجه شوراي نظامي اين شد كه سپاه اسلام براثر سختيهاي زيادي كه در طي راه تبوك ديده اند براي تجديد قوا به مدينه باز گردد . علاوه بر اين مسلمانان در اين مسافرت به هدف عالي خود كه پراكنده ساختن سپاه روم بود رسيده است بنابراين ، پيامبر نظر شورا را محترم شمرده به مدينه بازگشتند . تبوك آخرين غزوه اسلامي بود كه پيامبر در آن شركت داشت . وي پس از آن در هيچ نبردي شركت نكرد.سرگذشت مسجد ضرارپدر حنظله شهيد معروف غزوه احد گويا در دوران جاهليت در سلك راهبان در آمده بود . هنگامي كه ستاره اسلام از افق مدينه طلوع نمود . سخت از اين جريان ناراحت شد و با منافقان اوس و خزرج همكاري صميمانه را آغاز نمود . پيامبر خواست او را دستگير كند . او از مدينه به مكه  و از آنجا به طائف و پس از سقوط طائف به شام گريخت و از آنجا شبكه جاسوسي حزب منافقان رارهبري نمود.او مي دانست كه پيامبر به هيچ عنواني به حزب منافق اجازه نخواهد داد مركزي براي خود بسازد ؛ مگر در صورتي كه به مركز رنگ مذهبي بدهند . حزب نفاق با سرعت ساختمان محفل را به نام مسجد به پايان رسانيدند

. روزي كه پيامبر از غزوه تبوك به مدينه بازگشت ، از حضرتش خواستند كه در اين پرستشگاه را با خواندن چند ركعت نماز بگشايند . در اين لحظه فرشته وحي پيامبر را از جريان آگاه ساخت و آنجا را مسجد ضرار خواند . پيامبر دستور داد كه ساختمان مسجد را با خاك يكسان كنند و آنجا را بسوزانند و براي مدتي مركز زباله باشد .« فصل بيست و نهم»قطنامه روز منيدر اواخر سال نهم هجرت  ،  پيك وي آياتي چند از سوره توبه ( برائت ) را آورد و پيامبر را مامور نمود كه شخصي را روانه مكه كند كه در مراسم حج آيات ياد شده را همراه با قطنامه چهار ماده اي بخواند.پيامبر دستور داد ابوبكر با چهل تن از مسلمانان را مكه را در پيش گيرد و اين آيات را كه متضمن برائت و بيزاري از مشركان است در روز عيد قربان تلاوت كند . ابوبكر به فرمان پيامبر راه مكه را در پيش گرفت . چيزي نگذشت كه پيك وحي پيامي از طرف خدا آورد و آن اينكه بايد موضوع بيزاري از مشركان را خود يا كسي كه از اوست به مردم ابلاغ كند . از اين نظر پيامبر مركب خود را در اختيار علي نهاد و دستور داد هر چه زودتر مدينه را ترك گويد تا ابوبكر را در راه ملاقات كند و آيات را از او باز گيرد و در روز عيد قربان  ، آيات را به ضميمه قطعنامه اي كه در آن اجتماع با شكوه كه تمام نقاط عربستان در آن شركت  مي نمايند ، ايراد كند .موتد

قطعنامه عبارت بود از : 1    بت پرستان حق ندارند وارد خانه شوند .2    طواف با بدنه برهنه ممنوع است .3    بعد از اين هيچ بت پرستي در مراسم حج شركت نخواهد كرد .4- كساني كه با پيامبر پيمان عدم تعرض بسته اند و در طول مدت به پيمان خود وفادار بوده اند ، پيمان آنان محترم است و تا انقضاي وقت پيمان  ، جان و مالشان محترم مي باشد ، ولي به مشركاني كه با مسلمانان پيماني ندارند و يا عملاً پيمان شكني كرده اند از اين تارخ (دهم ذي الحجه) چهار ماه مهلت داده مي شود كه تكليف خود را با حكومت اسلامي روشن سازند يا بايد به گروه يكتاپرستان بپيوندند و يا اينكه آماده جنگ و نبرد گردند .امير مومنان در روز دهم ذي الحجه  ، بالاي جمر عقبه قرار گرفت و سيزده آيه از آغاز سوره برائت را قرائت نمود . وي قطعنامه پيامبر را با دلي لبريز از شجاعت و قدرت با صداي بلند كه به گوش تمامشركت كنندگان مي رسيد – خواند . اثر اين آيات قطعنامه اين شد كه هنوز چهار ماه سپري نشده بود مشركان دسته دسته روبه يگانه پرستي آوردند و در اواسط سال دهم هجرت بت پرستي در شبه جزيره ريشه كن گرديد .« فصل سي ام»هيئت نمايندگي نجران در مدينهپيامبر اسلام نامه اي به اسقف نجران نوشت و طي آن نامه ساكنان نجران را به آئين اسلام دعوت نمود . نمايندگان پيامبر نامه پيامبر را به اسقف نجران دادند . وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم مركب شواي  مركب  از شخصيتهاي

بارز مذهبي  و غير مذهبي تشكيل داد . هيئت نمايندگي در حالي كه لباسهاي تجملي ابريشمي بر تن و انگشترهاي طلا بر دست و صليبها برگردن داشتند ، وارد مسجد شدند و به پيامبر سلام كردند . ولي وضع زننده آنان آن هم در مسجد پيامبر را ناراحت نمود . آنان احساس كردند كه پيامبر از آنان ناراحت شده است اما علت ناراحتي را ندانستند . فوراً با عثمان بن عفان و عبد الرحمان بن عوف كه سابقه آشنائي با آنان داشتند تماس گرفتند آنان اظهار داشتند كه حل اين گره به دست علي بن ابي طالب است . وقتي به امير مومنان مراجع كردند علي گفت : شما بايد لباسهاي خود را تغيير دهيد و با وضع ساده بدون زر و زيور به حضور حضرت بيائيد . نماينگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا به محضر پيامبر شرفياب شده سلام كردند . پيامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنان راداد و برخي از هدايائي را كه براي وي آورده بودند پذيرفت .سران هيئت نمايندگي در اين گفتگو بودند . ناگهان قيافه نوراني پيامبر با چهار تن ديگر كه سه تن از آنها شاخه هاي شجره وجود بودند نمايان گرديد . همگي با حالت بهت زده و تحير به چهره يكديگرنگاه كردند و ازاينكه او جگر گوشه هاي معصوم و بي گناه ،ويگانه دختر و يادگار خود را به صحنه مباهله آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند .انصراف هيئت نمايندگي از مباهلههيئت نمايندگي با ديدن وضع ياد شده به اتفاقاً آراء تصويب كردند كه هركز وارد مباهله نشوند و حاضر شدند كه

هر سال مبلغي به عنوان جزيه ( ماليات سالانه) بپردازند و در برابر آن حكومت اسلامي را از جان و مال آنان دفاع كند . پيامبر رضايت خود را اعلام كرد و قرار شد هر سال در برابر پرداخت يك مبلغ جزئي از مزاياي حكومت اسلامي بر خوردار گردند . « فصل سي و يكم»حجه الوداعپيامبر خدا در سال دهم هجرت از طف ماموريت يافت كه در آن سال شخصاً در مراسم حج شركت جويد و عملاً مردم را تكاليف خود آشنا سازد و هر گونه شاخه هاي كج و معوجي را كه روي علل ياد شده بر پيكر اين عبادت روئيده بود ببرد . پيامبر در بيست و ششم ذي القده به سوي مكه حركت نمود . وقتي به مسجد شجره رسيد با پوشيدن دو پارچه ساده از مسجد شجره احرام بست . وقتي هگام طواف برابر حجر الاسود قرار گرفت نخست آن را استلام نمود و هفت بار اطراف كعبه دور زد . سپس براي اداي نماز طواف پشت مقام ابراهيم قرار گرفت و دو ركعت نماز خواند . وقتي از نماز فارغ شد شروع به سعي در ميان صفا و مروه نمود . روز هشتم ذي الحجه فرا رسيد . زائران خانه خدا همان روز از مكه به سوي عرفات حركت مي كنند تا در عرفه از ظهر روز نهم تا غروب آن روز توقف نمايند . پيامبر هشتم ذي الحجه عازم عرفات شد و تا طلوع آفتاب روز نهم در مني ماند . سپس بر شتر خود سوار شد و راه عرفات را در پيش گرفت و در نقطه اي كه

خيمه آن حضرت را در آنجا زده بودند فرود آمد . در آن اجتماع با شكوه در حالي كه بر روي شتر قرار گرفته بود سخنان تاريخي خود را ايراد فرمود . « اي مردم بدانيد من امروز اعلام مي كنم كه كليه مرسم و عقائد دوران جاهلي را زير پاي خود نهاده بطلان آن را به اطلاع شما مي رسانم. » در اين موقع پيامبر سخنان خود را قطع كرد و در حالي كه با انگشت سبابه  ( انگشت شهادت ) به آسمان اشاره مي كرد گفت : بار الها پيامهاي تو را رسانيدم . سپس پيامبر با گفتن سه بار « اللهم اشهد » گفتار خود را به پايان رسانيد . پيامبر تا غروب روز نهم در عرفه توقف نمود . وقتي خورشيد در افق مغرب پنهان گشت و هوا كمي تاريك شد بر شتر خود سوار شد و وقسمتي از شب را در مزدلفه و فاصله طلوع فجر و آفتاب را مشعر به سر برد . روز دهم رهار مني گرديد و مراسم رمي جمره و قرباني و تقصير را انجام داده براي انجام مراسم ديگر حج عازم مكه گرديد . سرگذشت غديرمراسم حج به پايان رسيد و پيامبر گرامي تصميم گرفت كه مكه را به عزم مدينه ترك گويد . فرمان حركت صادر گرديد .  هنگامي كه كاروان به سرزمين غدير خم فرود آمدجبرئيل نازل شد . و او را با آيه زير مورد خطاب قرار داد كه : «بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته»( آنچه را كه از طرف خدا فرستاده شده به

مردم ابلاغ كن . و اگر ابلاغ نكني، پيام اورا نرسانده اي خداوند ترا از  شر مردم حفظ  مي كند .)لحن آيه حاكي است كه خداوند انجام امر خطيري را به عهده پيامبر گذارده است . از اين نظر دستور توقف صادر شد . كساني كه جلو كاروان بودند از حركت  باز ايستاد و آنها كه دنبال كاروان بودند  به آنها پيوستند. وقت ظهر هوا بشدت گرم بود. پيامبر نماز ظهر را با جماعت خواند . سپس در حالي كه جمعيت گرد او حلقه زده بودند بر روي نقطه بلندي كه از جهاز شتر ترتيب داده بودند قرار گرفت و با صداي بلند و رسا خطبه اي به شرح زير خواند: «هان اي مردم ! نزديك است من دعوت حق را لبيك بگويم و از ميان شما بروم . من مسوولم و شما نيز مسووليد ؛ درباره من چه فكر مي كنيد؟!» در اين موقع صداي جمعيت  به تصديق بلند شد و گفتند: « ما گواهي مي دهيم كه تو رسالت  خود را انجام دادي و كوشش نمودي . خدا تو را پاداش نيك دهد.»پيامبر فرمود : « آيا گواهي مي دهيد معبود جهان يكي است و محمد بنده خدا و پيامبر او مي باشد و بهشت و دوزخ جاويدان در سراي ديگر جاي ترديد نيست؟» همگي گفتند:«صحيح است و گواهي مي دهيم.» سپس فرمود :«مردم من دو چيز نفيس و گرانمايه در ميان شما مي گذارم. ببينم چگونه با دو يادگار من رفتار مي نمائيد؟! يكي كتاب خدا كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شماست و ديگري

عترت و اهل بيت من. خداوند به من خبر داده كه اين دو يادگار هرگز از هم جدا نخواهند شد.» هان اي مردم! بر قرآن و عترت من پيشي نگيريد و در عمل به هر دو كوتاهي نورزيد كه هلاك مي شويد. در اين لحظه دست علي را گرفت و آنقدر بلند كرد كه سفيدي زير بغل هر دو براي مردم نمايان گشت و او را به همه مردم معرفي نمود. سپس فرمود: سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست؟ همگي گفتند: خدا و پيامبر او داناترند . پيامبر فرمود : خدا مولاي من و من مولاي مؤمنان هستم و من بر آنان از خودشان اولي و سزاوارترم . هان مردم هركس را من مولايم، علي مولاي اوست . خداوندا! كساني كه علي را دوست دارند آنان را دوست بدار و كساني كه آن را دشمن مي دارند دشمن دار . خدايا ياران علي را ياري كن دشمنان علي را خوار ذليل نما و او را محور حق قرار بده . آنگاه فرمود : مردم اكنون فرشته وحي نازل گرديد و اين آيه را آورد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» (امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و اسلام را يگانه آئين انتخاب كردم.) در اين موقع صداي تكبير پيامبر بلند شد. پيامبر مطمئن بود كه دولت نيرومند روم كه شاهد نفوذ روزافزون دولت اسلامي است از اينكه پيامبر يهوديت را از عربستان برانداخت و گروهي از مسيحيان را باج دهنده دولت اسلامي نمود سخت ناراحت مي باشد . از اين

نظر احتمال خطر در نظر پيامبر فوق العاده جدي بود به همين جهت پس از بازگشت از حجه الوداع و ورود به مدينه سپاهي منظم از مهاجرين و انصار كه در آن افراد سرشناسي مانند ابوبكر و عمر و ابي عبيده و سعد و قاص و ...... نيز شركت داشتند ترتيب داد . همچنين دستور داد آن گروه از مهاجران كه پيش از ديگران به مدينه هجرت كرده بودند همگي در اين نبرد شركت كنند. پيامبر براي تحريك احساسات مذهبي مجاهدان با دست خود پرچمي براي اسامه بست .پيامبر از اينكهجوان نورسي را براي فرماندهي انتخاب نمود و بزرگاني از مهاجرين و انصار را زيردست او قرار داد دو نظر داشت :نخست خواست از اين طريق مصيبتي را كه متوجه اسامه شده بود جبران كند و شخصيت او را بالا ببرد زيرا او پدرش را در جنگ با روميان از دست داده بود. در درجه دوم خواست قانون تقسيم كار و مقام بر اساس شخصيت و لياقت را زنده كند و آشكارا برساند كه مقام و موقعيتهاي اجتماعي جز لياقت و كارداني چيز ديگري نمي خواهد و هيچگاه در گرو سن و سال نيست تا جواناني كه داراي لياقت و شايستگي هستند خود را براي يك سلسله مسئوليت هاي سنگين اجتماعي آماده سازند و بدانند در آئين اسلام مقام و موقيعت رابطه مستقيمي با لياقت و كارداني دارد نه با سن و سال. پيامبر فرداي روز كه پرچم جنگرا براي اسامه بست در بستر تب  شديد توام با سردرد سخت افتاد چند روزي ادامه داشت كه سرانجام به رحلت آن حضرت انجاميد.پيامبر در اثناء بيماري

آگاه شد كه در حركت سپاه از لشكرگاه ، كارشكنيهائي مي شود و گروهي به فرماندهي اسامه ، طعن مي زنند. وي از اين جريان ، سخت خشمگين گرديد ، در حالي كه حوله اي بر دوش انداخته و دستمالي بر سر بسته بود آهنگ مسجد كرد تا از  نزديك با مسلمانان سخن بگويد؛ و آنان را از خطر اين تخلف بيم دهد. وي با آن تب شديد بالاي منبر قرار گرفت.طلب آمرزش براي اهل بقيعروزي كه پيامبر احساس بيماري كرد دست علي را گرفت و با دنبال وي بودند به سوي قبرستان بقيع حركت كرد و به همراهان خود گفت : «از طرف خدا مامورم كه براي اهل بقيع طلب آمرزش نمايم.» هنگامي كه گام به بقيع نهاد بر اهل قبور سلام كرد و سخنان خود را چنين آغاز نمود: « سلام من بر شما اي كساني كه زير خاكها قرار گرفته ايد.حالتي كه در آن قرار داريد بر شما خوش و گوارا باد. فتنه هامانند پاره هاي شب تاريك ،روي آورده و يكي به ديگري پيوسته است. » سپس براي اهل بقيع طلب آمرزش نمود. بعداً روبه علي كرد و گفت : « كليد گنجهاي دنيا  و زندگي ممتد در آن را به من عرضه داشته اند و مرا ميان آن . و ملاقات پرودگار و دخول بهشت ، مخير ساخته اند؛ولي من ملاقات پروردگار و ورود به بهشت را ترجييح داده ام.فرشته وحي هر سال قرآن را يكبار به من عرضه مي داشت ولي  امسال دوبارآن را بهمن عرضه داشت و جهتي ندارد جز اين كه اجل من فرا رسيده است.»«فصل سي

و دوم»نامه اي كه نوشته نشدپيامبر گرامي از فعاليتهايي كه در خارج از خانه او براي قبضه كردن موضوع خلافت انجام مي گرفت آگاه بود. از اينرو براي پيشگيري از انحراف مسأله خلافت از محور اصلي خود و جلوگيري از بروز دودستگي تصميم گرفت كه موقعيت خلافت امير مؤمنان و اهل بيت خود را بطور كتبي تحكيم كرده سندي زنده پيرامون موضوع خلافت به يادگار بگذارد. از اين جهت روزي كه سران صحابه براي عيادت آمده بودند كمي سر به زير افكند و مقداري فكر كرد سپس رو به آنان نمود و فرمود كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم !كه پس از آن گمراه نشويد. در اين لحظه خليفه دوم سكوت مجلس را شكست و گفت: بيماري بر پيامبر غلبه كرده قرآن پيش شماست كتاب آسماني ما را كافيست. گروهي با وي مخالفت كرده گفتند: حتماً بايد دستور پيامبر اجرا گردد. و برخي جانب خليفه را گرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگيري كردند . پيامبر از اختلاف و سخنان جسارت آميز آنان سخت ناراحت شد و فرمود: برخيزيد و خانه را ترك كنيد .ابن عباس پس از نقل از اين واقعه مي گويد: بزرگترين مصيبت براي اسلام اين بود كه اختلاف و مجادله گروهي از صحابه مانع از آن شد كه پيامبر نامه مورد نظر خود را بنويسد .آخرين وداع با يارانپيامبر در طول بيماري خود گاه بيگاهي به مسجد مي آمد و با مردم نماز مي گزارد و برخي از موضوعات را تذكر ميداد. در يكي از روزهاي بيماري در حالي كه سرش را با پارچه بسته

بود و علي(ع) و فضل بن عباس زير بغلش را گرفته بود و پاهايش بر زمين كشيده مي شد وارد مسجد شد و روي منبر قرار گرفت و شروع به سخن كرد و فرمود: مردم! وقت آن رسيده است كه من از ميان شما غائب گردم. اگر به كسي وعده اي داده ام آماده ام كه انجام دهم و هر كس طلبي از من دارد بگويد تا بپردازم . در اين موقع مردي برخاست و عرض كرد چندي قبل به من وعده داديد كه اگر ازدواج كنم مبلغي به من كمك كنيد. پيامبر فوراً به فضل دستور داد كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پايين آمد و به خانه رفت.سپس روز جمعه سه روز پيش از وفات خود،بار ديگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طي سخنان خود فرمود: هركس حقي بر گردن من دارد برخيزد و اظهار كند زيرا قصاص در اين جهان آسانتر از قصاص در روز رستاخيز است. در اين موقع سواده بن قيس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد طائف در حاليكه بر شتر سوار بوديد تازيانه خود را بلند كرديد كه بر مركب خود بزنيد اتفاقاً تازيانه بر شكم من اصابت كرد من اكنون آماده گرفتن قصاصم.درخواست پيامبر يك تعارف اخلاقي نبود بلكه جداً مايل بود حتي يك چنين حقوقي را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمي گيرد جبران نمايد. پيامبر دستور داد بروند همان تازيانه را از خانه بياورند سپس پيراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص كند . ياران رسول خدا با دلي پر غم و ديدگاني

اشكبار و گردنهايي كشيده و ناله هايي جانگداز منتظرند كه جريان به كجا خاتمه مي پذيرد.آيا سواده واقعاً از در قصاص وارد مي شود؟ ناگهان ديدند سواده بي اختيارشكم و سينه  پيامبر را مي بوسد. در اين لحظه پيامبر او را دعا كرده گفت: خدايا از سواده بگذر همان طور كه او از پيامبر اسلام در گذشت.اظطراب و دلهره سراسر مدينه را فرا گرفته بود. ياران پيامبر با ديدگاني اشكبار و دلهائي آكنده از اندوه دور خانه پيامبر گرد آمده بودند تا از سرانجام بيماري پيامبر آگاه شوند . گزارشهائي كه از داخل خانه به بيرون مي رسيد از وخامت  وضع مزاجي آن حضرت حكايت مي كرد و هر نوع اميد به بهبودي را از بين   مي برد و مطمئن مي ساخت كه جز ساعاتي چند از آخرين شعله هاي نشاط زندگي پيامبر باقي نمانده است . گروهي از ياران آن حضرت علاقمند بودند  كه از نزديك رهبر عاليقدر خود را زيارت كنند ولي وخامت وضع پيامبر اجازه نمي داد در اطاقي كه وي در آن بستري گرديده بود ؛ جز اهل بيت وي ، كسي رفت و آمد كند.دختر گرامي و يگانه يادگار پيامبر،  فاطمه در كنار بستر پدر نشسته بود ، و چهره نوراني او را نظاره مي كرد . او مشاهده نمود كه عرق مرگ بسان دانه هاي مرواريد ، از پيشاني و صورت پدرش سرازير مي گردد.در آخرين لحظه هاي زندگي ، چشمان خود را باز كرد و گفتبرادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بستر من بنشيند . همه فهميدند مقصودش علي است . علي در كنار بستر وي

نشست ، ولي احساس كرد كه پيامبر مي خواهد از بستر برخيزد. علي پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينه خود تكيه داد.چيزي نگذشت كه علايم احتضار در وجود شريف او پديد آمد. پيامبر گرامي در حالي كه سر در آغوش علي داشت ، جان سپرد.روز رحلتروح مقدس و بزرگ آن سفير الهي ، نيمروز دوشنبه  در 28 ماه سفر به آشيان خلد پرواز نمود. آنگاه پارچه يمني بر روي جسد مطهر آن حضرت افكندند و براي مدت كوتاهي در گوشه اتاق گذاردند. شيون زنان و گريه نزديكان پيامبر مردم بيرون را مطمئن ساخت كه پيامبر گرامي د رگذشته است . چيزي نگذشت كه خبر رحلت وي  در سرتاسر شهر انتشار يافت.اميرمومنان جسد مطهر پيامبر را غسل داد و كفن كرده زيرا پيامبر فرموده بود كه نزديكترين فرد مرا غسل خواهد داد و اين شخص جز علي كسي نبود. سپس چهره او را باز كرد و در حالي كه سيلاب اشك از ديدگان وي جاري بود؛ اين جمله ها را گفت : پدر و مادرم فداي توگردد،با فوت تو رشته نبوت و وحي الهي و اخبار آسمانها  كه هرگز با مرگ كسي بريده نمي شود – قطع گرديد . اگر نبود كه به شكيبايي در برابر ناگواريها دعوت مي فرموديد ، آنچنان در فراقت اشك مي ريختم كه  كه سر چشمه اشك را مي خشكانم ، ولي حزن و اندوه مادر اين راه پيوسته است و اين اندازه در راه تو بسيار كم است ، جز اين اين چاره نيست . پدر و مادرم فداي تو باد ما را در سراي ديگر بياد

آر و در خاطر خود نگاهدار .نخستين كسي كه بر پيامبر نماز گزارد ، امير مومنان بود سپس ياران پيامبر  دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و اين مراسم را تا ظهر روز سه شبنه ادامه داشت . و سپس تصميم بر اين شد كه جسد مطهر پيامبر را در همان حجره اي كه در گذشته بود ، به خاك بسپارد . قبر آن حضرت بو سيله ابوعبيده جراح و زيدبن سهل آماده گرديد و مراسم دفن به وسيله امير مومنان به كمك فضل و عباس انجام گرفت . سرانجام آفتاب زندگي شخصيتي كه با فداكاريهاي خستگي نا پذير خود سرنوشت بشريت را دگرگون ساخت و صفحات نوين و درخشاني از تمدن به روي انسانها گشود ، غروب نمود .

مديريت و فرماندهي در اسلام

خلاصه و برداشتي از كتاب

نويسنده: حضرت آيت الله مكارم شيرازي -تلخيص: محمد ظريف بروجرديان

بجاي پيشگفتارقبل از بحث پيرامون موضوع كتاب، ذكر چند يادآوري به شرح ذيل، ضروري به نظر مي آيد:بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و خلع يد از كارگزاران رژيم ستمشاهي و قرار گرفتن جمعي از عناصر مؤمن در پستهاي حساس مديريت و فرماندهي، يك نوع خلاء احساس مي شد. اين خلاء به خاطر آن بود كه ضوابط «مديريت غربي» كه با تمام قدرت بر نظامات گذشته حكومت مي كرد فرو ريخته بود و هنوز ضوابط مديريت اسلامي براي جانشيني آن مشخص نبود.لذا چاره اي جز اين نبود كه آستين بالا زده، با استفاده از منابع غني و سرشار اسلام، كتابي در اين زمينه آماده سازم. شايد سرآغازي باشد براي حركت وسيع در مورد اين مسأله مهم اسلامي و اجتماعي.آنچه در اين كتاب درباره مديريت و

فرماندهي اسلامي (بايد توجه داشت كه فرماندهي نيز نوعي مديريت در محدوده فعاليتهاي نظامي است) آمده است، چون از نخستين آثار در نوع خود مي باشد، طبعاً نمي تواند خالي از نقص باشد. هم چنين مهمترين منابعي كه در اين كتاب بعد از قرآن مجيد مورد استفاده قرار گرفته است، سيره پيغمبر اكرم صل الله عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام و مخصوصاً نهج البلاغه است، كه مملو است از نكات برجسته پيرامون اين بحث و نيز از احاديث مختلف اسلامي كه در كتب حديث پراكنده است و ابعاد اين مسأله را تذكر مي دهد، بهره گيري شده است.به عقيده نگارنده، مطالعه اين كتاب نه فقط براي كساني كه پستهاي مديريت و فرماندهي (اعم از كليدي و غير كليدي) در اختيار دارند، ضروري است، بلكه مطالعه آن براي همه كساني كه مي خواهند اسلام را بهتر و عميق تر بشناسند، مفيد و راهگشا است. به خصوص اين كه هيچ كس بر كنار از نوعي مديريت نيست. حداقل مديريت در مورد خانه خود.!از اين گذشته در اين مسأله شك نيست كه هر پيروزي در روند انقلاب نصيب ما شده است، به خاطر درك صحيح اسلام و به كار بستن دقيق تعليمات آن بوده و هر مشكلي در اين طريق پيش آمده، به خاطر عدم درك صحيح يا عدم تطبيق برنامه ها و عملكردها بر اين تعليمات بوده است.به همين دليل براي علاقمندان پيروزي انقلاب در تمام زمينه ها و خروج از مشكلات، راهي بهتر از اين نيست كه اسلام را بهتر بشناسيم و بهتر پياده كنيم و البته اين كار بي نياز از گذشت زمان نيست و دانستن اصول مديريت اسلامي در اين زمينه

مهم است.درست است كه مسأله مديريت از ديرباز در غرب مطرح بوده است و كتابهاي زيادي در اين زمينه نوشته اند و حتي دانشكده هايي مخصوص مديريت و فرماندهي تأسيس و مشغول بكار گشته است. ولي با توجه به تفاوت زياد ميان ارزش هاي حاكم بر مديريت غربي و ارزش هاي حاكم بر مديريت اسلامي، ما هرگز نمي توانيم تمام آنچه را آنها نوشته اند، اقتباس كنيم و براي خود الگو قرار دهيم.ولي اين بدان معني نيست كه ما همه اصول مديريت غربي را به طور كامل رد مي كنيم. مسلماً قسمتهايي از آن كه با ارزشهاي اسلامي هماهنگ است، مورد قبول ماست، كه نمونه هايش را در اين كتاب مي بينيد.نكته آخر اين كه؛ مهم در امر مديريت و فرماندهي «دانستن» اين اصول و ضوابط و قواعد نيست. بلكه مهم «بكار بستن» آنهاست. كه آن هم كار نسبتاً دشواري است و بدون زيربناي اعتقادي و خودسازي و تقوا و تهذيب نفس ميسر نيست. فصل اول:ضرورت تشكيلات و اهميت مديريتهر كس در زندگي خود به نحوي با مسأله «مديريت» درگير است. در سطوح بالا و پايين. نه تنها دولتمردان، وزرا، فرماندهان، رؤساي دانشگاه ها، مديران ادارات، گردانندگان چرخهاي صنايع و مؤسسات خصوصي، بلكه هر انساني در محدوده كسب و كار و خانه و خانواده خود، با نوعي از مديريت سر و كار دارد، كه اگر به طور صحيح انجام شود، راهها نزديك، فعاليتها پرثمر، كوششها پربار، مشكلات كم، و موفقيت و پيروزي قطعي است.در ابتداي بحث، بايد توجه داشت كه مديريت و فرماندهي يك نوع «ايدئولوژي» است. يعني يك نوع از «بايدها» است و مي دانيم «بايدها» هميشه از «هستي ها» يعني از «جهان بيني» سرچشمه مي گيرد.

به نحوي كه ما اگر واقعيات موجود را تشخيص ندهيم، وظايف لازم را تشخيص نخواهيم داد. اگر هستي ها را ندانيم، بايدها را نخواهيم دانست.لذا تمام كتاب هايي كه در زمينه علوم مختلف نوشته شده است و از نظامات جهان هستي در خلقت منظومه ها و كهكشانهاي عظيم گرفته، تا اسرار شگفت انگيز اتم و انواع جانداران و گياهان سخن مي گويد، همه و همه شرح و بيان «مديريت دقيق و فرماندهي حساب شده خداوند» در اين عالم بزرگ است.-  وجود هر انسان يك نظام تشكيلاتي است:ساختمان وجود آدمي نيز يك نظام تشكيلاتي فوق العاده ظريف و پيچيده است كه تمام تشكيلات لازم براي يك مديريت صحيح و نمونه را به عاليترين صورتي در بر گرفته است. اين تشكيلات حيرت انگيز و منظم داراي بخشهاي زير است:- مركز تصميم گيري- فرماندهان و مديران كل و جزء- بازوهاي اجرايي- انگيزه هاي حركت- برنامه ريزي- سازماندهي- كنترل و هماهنگي و ...به طوري كه اگر يك لحظه گوشه اي از اين مديريت از كار بيفتد، مرگ به سراغ انسان مي آيد و يا لااقل بيمار مي شود.به همين دليل براي پي بردن به اصول صحيح تشكيلات و ضوابط مسأله مديريت و فرماندهي، راهي بهتر از اين نيست كه از اين دو جهان «بزرگ» و «كوچك» الهام و الگو بگيريم و به دستورات پرمعني قرآن تحقق بخشيم.انسان نمي تواند به گونه اي ناموزون و به صورت وصله اي ناهمرنگ در اين جهان هستي زندگي كند و به همان اندازه كه از نظام و تشكيلات و «مديريت صحيح» فاصله مي گيرد، با شكست و ناكامي روبرو خواهد شد و محكوم به فناست. از همه اينها كه بگذريم، از ويژگيهاي زندگي انسان، اين است كه

تمام كارهاي اصلي و مهم او به صورت جمعي انجام مي شود و كار جمعي، بدون تشكيلات و سازماندهي و مديريت، مفهومي جز هرج و مرج و به هدر دادن نيروها و از بين بردن امكانات و استعدادها محصولي نخواهد داشت.اگر تمام ابزار و وسايل لازم براي انجام يك كار را به منزله «جسم» فرض كنيم، مديريت صحيح به منزله «روح» آن است و با جدا شدن اين روح، چيزي جز لاشه گنديده اي باقي نخواهد ماند.امير مؤمنان علي عليه السلام نقش فرمانده و مدير كل را در جامعه، به رشته و نخ گردن بند تشبيه نموده است؛ كه دانه ها و مهره ها را به هم ارتباط داده و از مجموع آنها يك واحد به هم پيوسته به وجود آورده است و اگر آن رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده گرديده و هماهنگي خود را از دست مي دهند.بنابراين نه تنها «مديريت» به نيروها «جهت» مي دهد، بلكه انگيزه، سازمان، كنترل و هماهنگي اصولي كه هر گونه بازدهي در سايه آن صورت مي گيرد، ارائه مي دهد.-   حكومت اسلامي اهرمي براي وصول به چهار هدف بزرگ:بدون ترديد، اسلام به مسأله حكومت به عنوان يك «هدف» نمي نگرد، بلكه آن را يك «وسيله» براي تحقق بخشيدن به اهداف عالي مذهب مي شمرد. كه در يك بررسي كلي، چهار هدف عمده بيش از همه جلب توجه مي كند، كه نه تنها حكومت اسلامي، بلكه مديريت هايي كه از آن نشأت مي گيرد، نيز بايد در مسير اين چهار هدف گام بردارد:1- آگاهي بخشيدن به انسانها2- تربيت معنوي و احياي ارزشهاي اخلاقي3- اقامه قسط و عدل به صورت خودجوش و برخاسته از متن جامعه4- آزادي انسانها از زنجيرهاي اسارت.درست است كه هدفهاي

جزئي و نزديك در تمام مديريتها و فرماندهي ها و رسيدن به حد اعلاي بازدهي بيشتر و بهتر آن تشكيلات، در زمان كوتاه تر و با ضايعات كمتر است، به عنوان مثال فرماندهي صحيح يك گردان، انجام كامل مأموريت جنگي خاصي است كه به او واگذار شده است، آن هم با كيفيت عالي و تلفات و ضايعات كمتر، وليكن با اين همه، از ديدگاه يك فرد مسلمان، هيچ گاه اين «فرماندهي» و «مديريت» نمي تواند از اهداف كلي الهي و انساني اصل مذهب و سپس تشكيل حكومت جدا باشد. بلكه بايد جهت گيري تمام اهداف جزئي به سوي آن اهداف كلي و والا باشد، نه در جهت مخالف و نه بي تفاوت نسبت به آنها. و همين است كه مسأله مديريت و فرماندهي را در اسلام، از مديريت مادي شرق و غرب جدا مي سازد و پايه ها و بدنه و ابزار آن را به صبغه و شكل ويژه خود در مي آورد.مهم اين است كه در حكومت اسلامي همه معيارها، مخصوصاً «معيار مديريت»، معيار اسلامي باشد و از كتاب و سنت مايه گيرد، تا اين حقيقت آشكار گردد كه كاربرد اين معيارها براي حل مشكلات اجتماعي و سياسي و فرهنگي و اقتصادي و نظامي به مراتب بر معيارهاي شناخته شده شرق و غرب برتري دارد.اگر خداي ناكرده بر اثر سهل انگاري ها و عدم رعايت موازين اسلامي، مديريتها به بن بست و ناكامي كشد، بيم اين مي رود كه ناآگاهان، يا دشمنان قسم خورده، آن را به حساب ضعف مباني مديريت در اسلام بگذارند و مكتب از اين رهگذر صدمه ببيند و اين مصيبتي است بزرگ و ضايعه اي جبران ناپذير.! فصل 2پيامبر اسلامصل الله

عليه و آله ، مدير و فرمانده بي نظير!حتي آنان كه اسلام را به عنوان يك آيين الهي و آسماني نپذيرفته اند، در اين امر شك ندارند كه پيامبر اسلامصل الله عليه و آله فرمانده بزرگي بود كه پيروزي سربازانش را در كمترين مدت و با كمترين ضايعات، تأمين مي كرد. و از نظر مديريت نيز آن چنان نيرومند بود كه از يك جامعه نيمه وحشي، تمدني بزرگ به وجود آورد و از قبايل پراكنده عرب توانست تشكيل امتي بدهد. شك نيست كه تأليف امتي واحد از قبايلي كه در طول تاريخ به نزاع و تخاصم و حمله و هجوم بر يكديگر عادت كرده بودند و خون همديگر را مي ريختند، در اندك مدتي كاري بس بزرگ و معجزه اجتماعي بي نظيري است، كه تأثير آن بر كل تاريخ بشر بر كسي پوشيده نيست. به همين دليل زندگي او را روي هر حساب كه باشد، مي توان منبع بزرگ الهام بخشي، براي «مسأله مورد بحث» در تمام ابعادش شمرد. همچنان كه خواهيم ديد پيامبر اسلام صل الله عليه و آله چگونه دقيق ترين ريزه كاريهاي مربوط به مسأله مديريت و تاكتيكهاي فرماندهي را در زندگي خود، بكار مي بست.-   نگاهي گذرا به زندگي پيامبرصل الله عليه و آله   :يك نگاه گذرا به زندگي پيام اسلامصل الله عليه و آله ، بعد از بعثت، نشان مي دهد كه زندگي پربارش به دو دوران متمايز تقسيم مي شود:1- دوران مكه (دوران آمادگي و سازندگي)2- دوران مدينه (دوران عمل و پياده كردن برنامه ها)در دوران مكه (13 سال) تمام همت پيامبر صل الله عليه و آله متوجه آموزشهاي عقيدتي و فكري و فرهنگي بود تا دلهاي تازه ي مسلمانان را از

رسوبات شرك كاملاً شستشو دهد و آنها را براي يك حركت بزرگ به سوي آيين الهي، همراه با تشكيل يك «حكومت انساني نيرومند و پرقدرت» به عنوان مقدمه اي براي پيشبرد اهداف بزرگ رسالت آماده سازد.پيامبر صل الله عليه و آله در مكه گامهاي بسيار برداشت و از جمله گامهاي مؤثر كه با مديريت بسيار حساب شده، براي گسترش آيين جديد تشكيل حكومت اسلامي به عنوان يك اهرم نيرومند براي رسيدن به اهداف اسلامي و انساني برداشت، اين كه در عصر جاهليت، مراسم حج، توأم با خرافاتي بسيار انجام مي شد. زيرا حج جزء آيين ابراهيم عليه السلام بود و بقاياي اين آيين، آميخته با خرافات زياد در ميان مشركان عرب، وجود داشت. پيامبر صل الله عليه و آله در موسم حج با گروههايي از مردم جزيره العرب كه به مكه مي آمدند، به طور پنهاني ملاقات كرد و هسته بندي بيعت و پيمان مردم مدينه نيز در همين ايام حج صورت گرفت.همچنين هجرت گروهي از مسلمانان نخستين به حبشه كه «هجرت اولي» يا «هجرت صغير» بود، نيز بخشي از اين برنامه محسوب مي شد. چرا كه هم باعث شد صداي آيين نوين و پرخروش اسلام در فضاي آفريقا بپيچد و مهاجران حبشه نيروي ذخيره اي بودند براي آينده حكومت اسلامي و هم سبب مي شد كه از وضع دولت و حكومت آن جا آگاهي بيشتر و تجارب فزونتري كسب كنند.-   مديريت دقيق در تمام مراحل:بعد از ورود پيامبر صل الله عليه و آله به مدينه، حوادثي رخ داد كه هر يك چهره جديدي از اين مديريت الهي بود. به عنوان نمونه؛1- ارايه عدل اسلامي در آغاز ورود: نه تنها در آن

روز كه محمد صل الله عليه و آله جوان نوخاسته اي بود، با تدبير فوق العاده خود اختلافي را كه ميان قبايل قريش، بر سر نصب حجرالاسود بعد از ماجراي سيل رخ داده بود و بوي خون مي داد، برطرف ساخت و دستور داد سنگ را در وسط پارچه اي گذارده و هر كدام از قبايل گوشه اي از آن را گرفته و به محل نصب آورند و شخصاً آن را در جاي خود گذارد و غائله را برچيد، بلكه بعد از هجرت به مدينه در مواردي كه ممكن بود از حادثه اي ساده، اختلاف بزرگي به وجود آيد، با استفاده از راه و روش هاي بسيار ظريف و مدبرانه، زمينه هاي اختلاف را به كلي بر مي چيد و با مديريت والاي خود، به غائله پايان مي داد.مثلاً هنگام ورود به مدينه و استقبال پرشكوه مردم شهر و انتظار هر يك از آنها كه پيامبر صل الله عليه و آله به خانه او وارد شود، بيم اين مي رفت كه هر گونه ترجيح در ميان افراد و قبايل وضع شكننده آغاز ورود را به هم ريزد، لذا پيامبر صل الله عليه و آله با يك الهام الهي فرمود: «ناقتي مأموره» يعني شتر من، خود دستوري دارد، كه اجرا خواهد كرد. و ناقه به راه خود ادامه داد تا در كنار خانه «ابو ايوب انصاري» بر زمين نشست و پيامبرصل الله عليه و آله بر او وارد شد و مسأله بدون كمترين ناراحتي پايان يافت.!2- عقد مواخات بين دو گروه «مهاجران مكه» و «انصار مدينه» كه فقط اسلام، حلقه اتصال آنان بود.3- جامعه نوپاي اسلامي مركز اجتماعي لازم داشت، آن هم با جاذبه اي بسيار نيرومند و

معنوي. لذا پيامبرصل الله عليه و آله به فرمان خداوند، دست به ساختن مسجد زد و اين محل نه تنها مركز عبادت بود، بلكه مركز تمام فعاليتهاي فكري، فرهنگي، سياسي و اجتماعي مسلمانان و پايگاه اصلي حكومت بود و جالب اين كه برخلاف تمام دارالحكومه ها و كاخهاي زمامداران آن زمان، اين پايگاه حكومتي، بي اندازه ساده بود و فقط يك چهار ديواري با ديوارهايي به طول قامت يك انسان بود، با فرشي از شن هاي نرم، بدون سقف و بعداً كه سقف و شبستان براي آنها ساختند، ستونهايش از تنه درخت نخل و پوشش آن فقط برگهاي همان درخت بود و اين وضع تا آخر عمر پيامبر صل الله عليه و آله ادامه داشت.! اين موضوع، خود يكي ديگر از طرحهاي عجيب مديريت پيامبر اسلام صل الله عليه و آله بود كه به امر الهي اجرا شد و در تمام جزيره العرب صدا كرد و قلوب مردم را متوجه اسلام ساخت.4- پيمان عدم تعرض كه پيامبر صل الله عليه و آله براي تحكيم آيين نوپاي اسلام در مدينه، ميان مسلمانان و قبايل موجود در داخل مدينه منعقد نمود.5- پرهيز از جنگ در جبهه هاي مختلف؛ به نحوي كه او سعي داشت در آن واحد خود را در دو يا چند جبهه درگير نكند.6- ارسال نامه براي سران كشورهاي بزرگ جهان پس از آن كه حكومت اسلامي در مدينه و اطراف آن استقرار يافت و تقريباً فكر پيامبر صل الله عليه و آله از جزيره عربستان آسوده شد. (هر چند هنوز مكه فتح نشده بود، ولي فتح آن قطعي به نظر مي رسيد). لذا پيامبر صل الله عليه و

آله رسالت جهاني خود را در خارج از مرزهاي عربستان نشان داد و اسلام را به همه مردم جهان عرضه كرد و اين توهم را كه اسلام رنگ قومي و نژادي دارد و يا به منطقه جغرافيايي خاصي تعلق دارد، از ميان برد.7- بيعت گرفتن اوليه و يا تجديد بيعت با مسلمانان و قبايل مختلف و ايجاد روحيه تازه در لحظات بحراني از ديگر اقدامات مدبرانه و مؤثر پيامبر صل الله عليه و آله بود.8- بينش دقيق پيامبرصل الله عليه و آله در آيين نبرد كه براي اولين بار در تاريخ ملت عرب، ملل ديگر را در تحت لواي اسلام به عنوان امت واحد گرد آورد و اين پيروزي سبب شد كه در مدت 23 سال تمام جزيره العرب را آزاد كند و عناصر مخالف و بيگانه را در آن سرزمين از ميان بردارد و تأمين عدالت اجتماعي را در تمام جزيره محقق سازد.متأسفانه هيچ يك از مورخان نتوانسته اند افق استراتژي غزوات پيامبر صل الله عليه و آله و كارهاي نظامي او را كاملاً روشن كنند. ولي به هر تدبير اعمال نظامي او از نظر فني به خوبي تبيين است و اين كه او بهترين سپاه ايدئولوژيكي را در تاريخ به وجود آورد، هر چند حكومت اسلامي نهاد تازه اي بود و از يافته هاي دانش نظامي به تازگي بهره مي جست.خلاصه از اين ريزه كاريها و روشهاي دقيق و حساب شده اي كه از ظرافت خاصي برخوردار و با شهامت و شجاعت و قاطعيت فوق العاده اي آميخته بود، در برنامه زندگي پيامبر صل الله عليه و آله فراوان است كه از «مديريت بي نظير و فرماندهي عظيم» او حكايت مي كند. فصل

3مسؤوليتها و وظايف ده گانه يك مدير و فرماندهپيش از آن كه شرايط علمي و اخلاقي يك مدير لايق روشن شود، بايد ابعاد وظايف او را در نظر بگيريم. چرا كه هميشه شرايط بر محور وظايف دور مي زند و بدون شناخت ابعاد وظيفه يك مدير و فرمانده هرگز نمي توان شرايط لازم براي احراز پستي را براي او تعيين كرد.به طور كلي مي توان گفت كه يك مدير، ده وظيفه عمده و اصلي دارد:1- تصميم گيري2- برنامه ريزي3- سازماندهي4- هماهنگي و كنترل5- ايجاد انگيزه و كنترل6- چاره چويي و پيشگيري7- بررسي و ارزيابي عوامل پيروزي و ناكامي8- جمع آوري اطلاعات و آمار لازم9- جذب نيروهاي صالح10- تشويق و توبيخ1-  تصميم گيري:مدير بايد قبل از هر چيز براي انجام وظايفي كه به عهده او محول شده است، تصميم گيري لازم را بعمل آورد و براي انجام اين مقصد بايد موارد زير را مد نظر بگيرد:الف) آگاهيها و تجربه هاي گذشته:در اين قسمت بايد آنچه را از نظر علمي خوانده، يا در پستهاي ديگري به عنوان تجربه اندوخته است، همه را به دقت مورد بررسي مجدد قرار دهد و هرگز مواردي را كه به ناكامي منجر شده، فراموش نكند. هيچ گاه اصرار به آزمودن آزموده ها و پيمودن راهي را كه نتيجه آن قبلاً منفي بوده، نداشته باشد و اين نكته را در نظر بگيرد كه آموزشهاي كلاسيك در زمينه مديريت، هر قدر عميق و گسترده باشد، هرگز جاي مسائل تجربي را نمي گيرد، بلكه ارزش آن آموزه ها نيز با محك تجربه تعيين مي شود.ب) بهره گيري هر چه بيشتر از مشاوره: جالبترين تعبير در اين زمينه در كلام امير مؤمنان عليه السلام وارد شده است، آن

جا كه مي فرمايد:«لاظهير كالمشاوره» يعني هيچ پشتيباني هم چون مشورت نيست. به اين ترتيب، انسان از طريق مشورت مي تواند تمام ارزشهاي فكري ديگران و تجربيات آنان را در اختيار خود قرار دهد.از سوي ديگر، خطرناكترين پرتگاهي كه بر سر راه «مديران» و «فرماندهان» نيز قرار دارد، «استبداد به رأي» و احساس بي نيازي از مشورت و نظرات ديگران است.مواردي نيز پيش مي آيد كه شخص مدير يا فرمانده، در آن موضوع تخصصي ندارد و در اين جا هيچ راهي جز استفاده از نظر آگاهان در آن موضوع نيست و طبعاً بايد با استفاده از نظرات خبرگان متعهد و آگاه اقدام كند و غير آن نيز حرام و خيانت به مسلمين است. لذا گاه يك مدير بايد چند گروه مشورتي براي امور مختلف داشته باشد تا بتواند صحيح عمل كند و عدم تشكيل اين شوراها يا عدم توجه به نتايج آنها گاه خيانت محسوب مي شود.گويند هنگامي كه مسلمانان شهر طائف را محاصره كرده بودند، حدود بيست روز پشت ديوار محكم شهر ماندند و قادر به فتح آن نشدند. پيامبر صل الله عليه و آله با اصحاب خود به مشاوره پرداخت. سلمان فارسي طرح استفاده از منجنيق (به منزله تانك هاي كوچه قلعه خراب كن) ارائه داد كه مورد پسند پيامبر صل الله عليه و آله واقع شده و به آساني قلعه را گشودند.ج) آفات تصميم گيري: مدير بايد از اموري كه تصميم گيري را به مخاطره مي اندازد، به شدت اجتناب كند. مانند:1- ترديد و دو دلي2- احتياط بيش از حد3- وسواس در برخورد با مسائل مختلف4- تسويف يا امروز و فردا كردن5- ترس و وحشت از مسائل و حوادث بزرگ و

احساس حقارت در مقابل آنها6- دستپاچگي در برابر حوادث پيش بيني نشده.و خلاصه آنچه نشانه عدم اعتماد به نفس است.مهمترين آفت و مانع اتخاذ تصميم مؤثر براي كارها، گاه وحشت از عدم پيروزي و روشن نبودن عاقبت كار است، كه مدير يا فرمانده را از اتخاذ تصميم قاطع باز مي دارد. در حالي كه يكي از اصولي كه مديران بايد بدان توجه داشته باشند، اين است كه با توجه به عدم اطلاع از آينده و حوادث احتمالي، هيچ كاري را با يقين صددرصد به موفقيت نمي توان شروع كرد. لذا اين انتظار بيهوده اي است كه گاه مانع تلاشهاي مؤثر و مفيد خواهد بود.2-  برنامه ريزي:بعد از آن كه كليات مسائل در شورا براي مدير روشن شد و به مرحله تصميم گيري درآمد، براي تحقق بخشيدن و اجراي آن، نياز به برنامه ريزي است. يك مدير خوب كسي است كه از قدرت برنامه ريزي بهره ي كافي داشته باشد، كه آن نيز با استفاده از تجربيات شخصي و استفاده از تجارب ديگر صاحب نظران انجام مي گيرد.به هر حال، بدون برنامه ريزي هرگز نبايد و نمي توان وارد مرحله عمل شد. منتها گاه نياز به برنامه ريزي «كوتاه مدت» است و گاه «دراز مدت» و گاه هر دو مورد.برنامه ريزي نيز بايد واجد شرايط زير باشد:الف)برنامه بايد دقيق و از نظر كيفي و كمي كاملاً روشن باشد.ب)  برنامه بايد از هر گونه ابهام و كلي گويي خالي و تماماً جنبه عملي و عيني داشته باشد.ج) در برنامه ريزي بايد نيروهاي انساني لازم براي انجام هر كار، هزينه ها، ابزار و وسايل مورد نياز دقيقاً محاسبه و براي هر مرحله و مقطع آنچه لازم است، پيش بيني گردد.د)  در برنامه ريزي بايد زمان بندي مورد

توجه قرار گيرد. به طوري كه نه وقت بيهوده تلف شود و نه حجم برنامه بيش از مقدار وقت باشد.ه_) مديران و فرماندهان بايستي در برنامه ريزيهاي خود هميشه محلي براي حوادث پيش بيني نشده و خطرات احتمالي در نظر بگيرند. هم چنان كه امام صادقعليه السلام براي نشر علوم اسلامي در زمانهايي كه شيعيان و شاگردان مكتب اهل بيت عليهم السلام سخت در فشار قرار خواهند گرفت، برنامه ريزي فرمود و به يكي از دوستانش تأكيد كرد: امروز كه توانايي داري، اين احاديث را بنويس و در ميان ياران خود پخش كن. چرا كه زماني فرا مي رسد مردم دسترسي جز به كتابهايشان ندارند و جباران زمان رابطه ميان امام و پيروان مكتب را قطع مي كنند.از اين ريزه كاريهاي مديريتي در زندگي پيشوايان بزرگ اسلام فراوان است و پيامبر صل الله عليه و آله نيز شخصاً براي تمام حركتهاي نظامي و غزوات اسلامي، تمام مسائل را دقيقاً زير نظر مي گرفت و برنامه را تنظيم مي نمود.3-  سازماندهي:هدف سازماندهي تقسيم كار در يك مجموعه است، به گونه اي كه مسائل زير در آن تأمين گردد:الف) هيچ كاري بدون مسؤول نماند و در عين حال از تداخل و تضاد مسؤوليتها جلوگيري شود.ب) هر كاري به افرادي كه دقيقاً از عهده آن بر مي آيند، سپرده شود.ج) كل افراد به صورت يك مجموعه كاملاً منسجم عمل كنند. به طوري كه كار هر يك مكمل عمل ديگري باشد.د) سلسله مراتب در تقسيم پستها در نظر گرفته شود.ه_) تمام افراد از طريق سلسله مراتب با مديريت يا فرماندهي در ارتباط باشند.هم چنين براي سازماندهي بايد به لياقتها، استعدادها، تخصصها و تقوا فوق العاده اهميت داد و از تمام عناصر شايسته، استفاده نمود.به

عنوان مثال؛ مي بينيم كه پيامبر صل الله عليه و آله براي قرائت آيات سوره برائت براي مشركان مكه در موسم حج، كه در حقيقت اعلام پايان عمر شرك و بت پرستي و از مهمترين فصول تاريخ اسلام بود، طبق فرمان الهي، عليعليه السلام را برگزيد. چرا كه از همه براي اين كار شايسته تر بود.4-  ايجاد هماهنگي:از وظايف مهم ديگر مدير، نقش هماهنگ كننده اوست. او در عين اين كه رابطه خود را با نفرات خويش، چه مستقيم و چه غير مستقيم، بايد حفظ كند، نقش هماهنگ كننده را نيز هرگز نبايد فراموش كند. چرا كه مفردات خوب هرگز ضامن پيروزي نيست، بلكه يك تركيب صحيح و هماهنگ هميشه پيروز است.به تاريخ اسلام كه برگرديم، يك ناهماهنگي در لشكر اسلام در جنگ احد (ناهماهنگي مردان تيراندازي كه تحت فرماندهي عبدالله بن جبير بودند با بقيه سپاه اسلام) سبب شد كه شكست سختي بر ارتش اسلام وارد گردد و ضايعاتي در حدود 70 شهيد، آن هم شهيداني مانند حمزه سيدالشهدا به بار آورد.5-  ايجاد انگيزه:مسأله ايجاد انگيزه از ديگر وظايف سنگين هر مدير در هر سازمان و از جمله فرماندهان در پست فرماندهي، كه شعبه اي از مديريت است، مي باشد. ايجاد انگيزه، ايجاد يك حركت نيرومند دروني است بر اساس بسيج تمام نيروهاي نهفته در روح و جان انسانها و خوشبختانه در يك تشكيلات اسلامي كه فرهنگ ايمان به الله بر آن حاكميت دارد و افراد مؤمن و ايثارگر و فداكار تار و پود آن را تشكيل مي دهند، ايجاد انگيزه نه تنها كار مشكلي نيست، بلكه منابع عظيمي براي بهره گيري در اين زمينه در دست است.در اين ميان انگيزه

را مي توان به سه نوع تقسيم كرد:الف) انگيزه هاي پنداريب) انگيزه هاي ماديج) انگيزه هاي معنويلذا براي ايجاد انگيزه در مديريت و فرماندهي در جامعه اسلامي بايد از فرهنگ غني و پر مايه اسلام كمك گرفت و از طرق مختلف آن را بارور و پرثمر نمود. به عنوان نمونه طرق زير پيشنهاد مي شود:1- بهره گيري از منابع قرآن2- بهره گيري از متون اصلي سخنان پيشوايان بزرگ اسلام3- تجزيه و تحليل حكومت پيامبر صل الله عليه و آله و ساير پيشوايان دين4- استفاده از دعاها و مناجات پرمحتواي ائمه هديعليهم السلام5- آموزشهاي مكتبي و اسلامي در مقاطع مختلف براي تحكيم پايه هاي ايمان و اعتقاد به اسلام.6- نشر مطالب جالب و پرمايه و غير تكراري براي تداوم بخشيدن به جوشش انگيزه ها7- تجليل و بزرگداشت خدمتگزاران گذشته و حال و تجليل از شهدا و خانواده هاي آنان و سايرين.6-  چاره جويي در برابر حوادث پيش بيني نشده:يك سازمان همانند بدن انسان است، كه در جريان كار، گاهي با موانع و عوارضي برخورد مي كند و بيمار مي شود. يا ناگهان با حالات شوك روبرو مي گردد. مدير و فرمانده در اين حالات فوق العاده بايد همچون يك طبيب ماهر و قاطع با كمك مشاورانش فوراً دست به كار شود.مدير نبايد فكر كند كه سازمان زير نظرش هميشه سالم است و هيچ گونه كمبود و نارسائي و بيماري ندارد و همه چيز هميشه در جاي خود كار مي كند. كه اگر چنين تصوري داشته باشد، به هنگام بروز حوادث ناگهاني و پيش بيني نشده، اعم از حوادث عمومي و همگاني و يا فردي و شخصي، به سردرگمي خطرناكي گرفتار مي شود.با اين حال يك سلسله اصول كلي وجود دارد كه به كار بستن آنها، در

صورت بروز حوادث و موارد پيش بيني نشده، ضرورت دارد و مي تواند به حل مشكلات كمك كند، يا لااقل راه را هموار سازد، يا از تشديد مسائل بكاهد. از جمله:1- قبل از هر چيز مدير در اين شرايط بايد خونسردي و تسلط بر نفس را از دست ندهد و گرفتار وحشت و دستپاچگي نشود.2- اگر احساس مي كند اشتباهي از ناحيه او رخ داده، هرگز نبايد گرفتار تعصب و خودخواهي و لجاجت شود و بر اشتباه خود اصرار ورزد.3- مدير و فرمانده بايد قاطعيت و شجاعت را در تصميم گيري از دست ندهد و گرفتار ترديد نشود.4- مدير و فرمانده بايد قبل از هر اقدام ديگر به اين فكر باشد كه حادثه را مهار كند و از گسترش آن مانع گردد.5- ايستادن در مقابل موجِ حادثه، انسان را در هم مي شكند، پس كمي بايد همراه موج حركت كرد و سپس بر موج سوار و آن را مهار نمود و اين كاري است بسيار ظريف و دقيق كه مدير بايد با هوشياري كامل بدان عمل نمايد.6- در اين موارد گاهي دقيقه ها و لحظه ها سرنوشت ساز است و در يك لحظه ممكن است همه چيز دگرگون گردد. مدير و فرمانده بايد بدون فوت وقت و با نهايت چابكي و در عين خونسردي دست به كار علاج واقعه گردد.7- يك مدير و فرمانده مسلمان و با ايمان بايد در اين گونه مواقع به درون جان خود بازگردد و با خداي خود راز و نياز كند. از لطف و رحمت او كمك گيرد. خود را به او بسپارد و از ساحت مقدسش بخواهد كه او را از لغزشها باز دارد و لحظه اي او

را به خودش وانگذارد.7-  بررسي عوامل پيروزي و ناكامي و بهره گيري از آنها:ممكن نيست انسان در زندگي هرگز با ناكامي و شكست روبرو نشود. چرا كه در طبيعت اين زندگي خواه ناخواه ناكامي وجود دارد. مهم اين است كه انسان چگونه مي تواند از ناكاميها عاملي براي پيروزيهاي آينده بسازد. ضعفها را بشناسد. كمبودها را حس كند. موضع گيريهاي نادرست را اصلاح نمايد و خلاصه وضع تمام نيروهاي خود را مجدداً ارزيابي كند و در كوره داغ ناكامي به محك تجربه بگذارد.همچنان كه در اسناد تاريخ اسلام ديده ايم؛ شكست سپاه اسلام در جنگ احد آن چنان درس بزرگي به مسلمانان داد كه ضامن پيروزي آنها در ميدانهاي آينده شد و نتيجه بسيار مثبتي به بار آورد كه در نوع خود بي نظير بود.8-  جمع آوري اطلاعات و آمار:هر مدير يا فرمانده به طور كلي بايد اطلاعات دقيق، صحيح و صريحي از سازماني كه زير نظر اوست و كساني كه با او همكاري دارند و تمام رويدادها كه در داخل و خارج آن تشكيلات واقع مي شود و به نحوي با آن ارتباط دارد، آگاه باشد. آن هم با اعداد و ارقام دقيق و صحيح.در تاريخ پيامبر صل الله عليه و آله مي خوانيم كه از مأموران امين اطلاعات خويش براي كشف حوادث و گاه براي اقدامات آينده و حتي احياناً براي ايجاد اختلاف در صفوف دشمن استفاده مي كرد، كه نمونه هايي از آن را براي الهام گرفتن از طرز كار آنها در اينجا يادآور مي شويم:1- پيامبر صل الله عليه و آله به هنگام فتح مكه تمام جاده هايي را كه از سوي مدينه به مكه منتهي مي شد، تحت مراقبت شديد مأموران خود قرار

داد. مبادا اخبار آماده شدن مسلمانان براي اين فتح بزرگ به گوش دشمن رسد و خود را آماده كنند.2- امام رضا عليه السلام مي فرمايد: هنگامي كه رسول خدا صل الله عليه و آله لشكري را مي فرستاد و اميري بر آنها مي گمارد، كسي از افراد مورد اعتماد خود را با آنها اعزام مي داشت، تا مسائل مربوط به او را گزارش دهد.3- پيامبر صل الله عليه و آله در جنگ احد براي كسب خبر، «انس» و «مونس» فرزندان «فضاله» را بيرون فرستاد تا او را از اخبار قريش آگاه سازند. كه آن دو نفر نيز اخبار موثقي آوردند.4- در غزوه «حديبيه» پيامبر گراميصل الله عليه و آله دستگاه اطلاعاتي خود را جلوتر از لشكر فرستاد تا اگر در نيمه راه به دشمن برخورد، فوراً ايشان را مطلع سازند.5- از آن روز كه پيامبر صل الله عليه و آله پايه هاي حكومت اسلامي را در مدينه گذارد، پيوسته مأموراني را اعزام مي كرد تا او را از اوضاع خارج مدينه و تحولات نظامي و سياسي آگاه سازند.6- در سفارشي كه امام علي عليه السلام به سپاهي كه براي پيكار با شاميان فرستاد، آمده است: « بر فراز تپه هاي مسطح و در بلندي كوهها، براي خود ديده بان مستقر داريد، تا دشمن شما را غافلگير نسازد و ناگهان از يك نقطه مخفي يا آشكار به شما حمله نكند و بدانيد پيشاپيش لشكر، ديده بانان حركت مي كنند و پاسداران صف مقدم جبهه، مأموران اطلاعاتي شما هستند...»7- در فرمان معروف امير مؤمنان عليعليه السلام به مالك اشتر نيز آمده است: « مأموراني براي نظارت بر كارمندان خود بگمار، از كساني كه راستگو و باوفا باشند، تا حقايق را

دقيقاً به تو اطلاع دهند. زيرا بازرسي مداوم و پنهاني سبب مي شود كه به امانت داري و مدارا كردن ترغيب شوند.»لازم است در اين ميان مهمترين شرايط و امور مد نظر در دستگاههاي اطلاعاتي و آماري مديران اسلامي را به شرح ذيل بر شماريم:1- از همه لازمتر اين كه؛ بر محور واقعيتها دور زند. چرا كه هيچ چيز خطرناكتر از اطلاعات دروغين، گمراه كننده و مبالغه آميز نيست. هر چند موقتاً مايه دلخوشي باشد.2- مدير اسلامي هرگز نبايد در زندگي خصوصي افراد خود تجسس كند، كه هم بر خلاف دستور صريح قرآن است و هم مايه سلب اعتماد افرادي مي شود كه تحت پوشش مديريت او قرار دارند و سوء ظن آنان را برمي انگيزد.3- اطلاعات مديران بايد همه جا شكل آماري داشته باشد و از اطلاعات كلي و فاقد آمار يا واحد اعداد و ارقام مجهول و نامشخص جداً پرهيز كنند. چرا كه اين امور دام بزرگي بر سر راه مديران است. پيغمبر گرامي اسلام صل الله عليه و آله هميشه سعي داشتند در جنگها از كم و كيف و عده و نفرات و امكانات دشمن دقيقاً آگاهي يابند، تا وضع ارتش خود را براساس آن تنظيم نمايند.4- اطلاعات بايد مستمر و منظم باشد، چرا كه بسياري از مسائل ماهيت خود را در يك مقطع نشان نمي دهد. يا با گذشت زمان دگرگون مي شود.5- هرگز نمي توان در گرفتن و دادن اطلاعات تنها بر حافظه تكيه كرد. بلكه هميشه بايد به نوشته هاي صريح و صحيح تكيه نمود. چرا كه حافظه ي بهترين افراد، گاه به آنها خيانت مي كند و مايه شكست و ناكامي مي شود.6- مدير و فرمانده بايد از حالات

مأموران خود باخبر باشد و گروهي از افراد مورد اعتماد را براي رسيدگي به وضع حال كارمندان بگمارد كه تمام اخبار مهم آنها را به وي برسانند. همچنان كه امير مؤمنان عليعليه السلام در دوران حكومتش بوسيله گروهي از افراد مورد اعتماد كه آنها را به عنوان بازرس براي رسيدگي به اوضاع كارمندان و كاركنان در شهرهاي مختلف گماشته بود، باخبر مي شد.9-  جذب نيروهاي صالح:مدير براي وصول به اهداف خود در سازمان و تشكيلاتي كه تحت پوشش مديريت او است، بايد همراهان همفكر و هم عقيده، جدي، صالح، امين و درستكار داشته باشد، كه آنها را به تدريج از ميان افراد لايق جذب كند. فرق نمي كند گزينش در حوزه اختيارات او باشد، يا نه. به هر حال، او مي تواند در جذب نيروهاي صالح به طور مستقيم يا غير مستقيم نقش مؤثري داشته باشد.بزرگترين خطري كه بر سر راه مديران در اين قسمت است، اين است كه به سراغ افرادي بروند كه تنها نقطه قوتشان اين است كه چشم و گوشه بسته تسليم فرمانند و دائماً با زبان حال و قال به اين بيت مترنم اند:بندگانيم جان و دل بر كف    چشم بر امر و گوش بر فرمان!درست است كه شرط پيشرفت امر مديريت و فرماندهي، انضباط نفرات و همكاران است، ولي اين بدان معني نيست كه مديران به سراغ «بله قربان گو»ها بروند و نبايد فراموش كرد كه اين نوع گزينش، تنها از روح استبداد سرچشمه مي گيرد و مستبدان هميشه ترجيح مي دهند كه افرادي را در اختيار داشته باشند كه بي چون و چرا تسليم فرمانند.به تعبير ديگر مدير و فرمانده لايق كسي است كه اين قدر

سعه صدر داشته باشد كه افراد لايق را كه در مسائل مختلف اظهار نظر مي كنند و چون و چرا و حتي انتقاد دارند تحمل كنند، بلكه از آنها استقبال نمايند (البته مشروط بر اين كه انضباطي را كه براي مديريت لازم است محترم بشمارند) و به خاطر انتقاد و اظهار نظرشان بر متملقان چاپلوس و چشم و گوش بسته و بي اراده و بله قربان گو مقدم بشمرد. چرا كه اين گونه همكاران نالايق، علاوه بر اين كه آفت خطرناكي براي روند هر اداره و تشكيلاتي هستند و مديران خود را در حالت غفلت و بي خبري محض نگاه مي دارند، رابطه آنها را از واقعيتهاي عيني قطع مي كنند.از اين جاست كه مولاي متقيان عليعليه السلام پيروان خود را شديداً از اين كارها برحذر مي دارد و دستوراتي بسيار پرمحتوا بدين شرح براي رفتار مردم با آن حضرت ارائه مي فرمايند:1- او را با عناوين و القاب آن چناني كه در مورد جباران به كار مي برند، ياد نكنند.2- در ملاقات با آن حضرت، خيال نكنند كه او يك پادشاه است و به سبب آن خوف و رعب بر آنها مسلط شود و نتوانند حرفشان را بزنند.3- با مجامله و ظاهرسازي با او رفتار نكنند.4- خيال نكنند كه حرف حق بر آن حضرت سنگين است.5- حرف حق را صريحاً و بدون پرده بگويند.6- از عرضه عدل و انصاف بر حضرتش خودداري ننمايند.در پايان اين سخن، لازم است بار ديگر بر خطرات افراد بي عرضه، چاپلوس و متملق تأكيد شود كه از نقطه ضعفهاي مديران و از غريزه حب ذات و خودخواهي و خودپسندي آنها سوء استفاده كرده و آنها را با دروغهاي

گوناگون به خود مجذوب و از ديگران بيگانه مي كنند و پرده اي بر چشم و گوش مديران مي افكنند و عقل آنها را مي دزدند و حس تشخيص آنها را به غارت مي برند. آنها بلايي هستند همانند صاعقه و زلزله ويرانگر.!10-  قدرداني، تشويق و توبيخ:مي دانيم سنگينترين وظيفه مديريت، بر دوش انبياء و پيامبران الهي بوده است و نيز مي دانيم بارزترين صفت آنها «بشارت» و «انذار» است. چنانكه در قرآن متجاوز از 120 مرتبه مشتقات «انذار» و متجاوز از 40 بار مشتقات «بشارت» بكار رفته است. قسمت مهمي از آيات قرآن توصيف نعمتهاي معنوي و مادي بهشت است كه تشويقي براي حركت به سوي نيكيها و پاكيهاست و در بخش عظيمي از مجازاتهاي روحاني و جسماني دوزخيان سخن مي گويد، كه يك عامل بازدارنده است.به هر حال، وظيفه هر مدير و فرمانده اين است كه از افراد زير تشويق به عمل آورد:1- آنها كه وظايف خود را به خوبي انجام مي دهند و در نظم، انضباط و وظيفه شناسي نمونه اند.2- آنان كه در مقاطع خاصي كه نيازمند به فداكاري است، ايثار و فداكاري از خود نشان داده اند.3- آنها كه براي پيشرفت تشكيلات دست به ابتكار خاصي زده اند.4- آنها كه خطر مهمي را از سازمان و تشكيلات دفع كرده اند.5- آنها كه در غياب مدير و فرمانده هم چون حضور او برنامه ها را دقيقاً اجرا مي كنند.6- آنان كه توطئه هايي را كشف و به موقع خنثي مي كنند.از سوي ديگر، تشويقها نبايد به صورتي انجام گيرد كه مفاسد زير را به بار آورد:1- تشويق نبايد به كيفيتي باشد كه مايه غرور و غفلت تشويق شونده يا خاموش شدن شعله فعاليتها و نظم و انضباط او گردد.2- احساس

تشويقها بايد بر جنبه هاي معنوي باشد تا به افراد شخصيت والا بدهد.3- تشويق يك فرد نبايد مفهوم مخالفي براي ديگران باشد و مايه تحقير و توهين آنها گردد.4- تشويق نبايد پرخرج و با هزينه فراوان باشد. بلكه بايد كاملاً گستردگي و شمول داشته باشد.5- تشويق بايد براساس ضوابط صورت گيرد.6- طبيعي است كه ميان تشويق و كار انجام شده بايد تناسبي وجود داشته باشد و سلسله مراتب و كميت و كيفيت در اين زمينه ملحوظ گردد.7- تشويقها معمولاً در حضور جمع صورت مي گيرد و يا نتيجه آن به اطلاع عموم مي رسد. ولي مواردي وجود دارد كه بايد تشويق شكل خصوصي و محرمانه داشته باشد و مديران بايد با ذكاوت خود اين موارد استثنايي را تشخيص دهند.همچنين براي اين كه مديران بتوانند از توبيخ و تنيبه به هدفهاي تربيتي مورد نظر خود برسند، رعايت اصول زير مناسب به نظر مي رسد:1- تنبيه هميشه بايد مقطعي باشد.2- توبيخ و مجازات نبايد حس كينه توزي افراد را برانگيزد.3- رعايت تناسب ميان جرم و جريمه از مسلم ترين مسائل اسلامي و تشكيلاتي است.4- اصل در توبيخ اين است كه خصوصي باشد، به عكس تشويق. مگر در موارد استثناء.!5- دليل توبيخ و مجازات بايد دقيقاً به طرف تفهيم شود.6- مدير و فرمانده نبايد در توبيخ و ملامت زياده روي كند. زيرا گاه مي شود كه تكرار آن اثر معكوس دارد. متخلفان را در اعمال ناپسند خود جري تر مي كند و آنان را به لجاجت وا مي دارد. چنانكه امير مؤمنان عليعليه السلام مي فرمايد: زياده روي در ملامت و سرزنش، آتش عناد و لجاجت را مشتعل مي كند.! فصل 4صفات و شرايط ويژه مديران و فرماندهان اسلاميهميشه معيار گزينش افراد و

شرايط و صفات لازم در آنها بستگي و تناسب نزديكي با ميزان مسؤوليتهاي آنان دارد. چرا كه هر نوع مسؤوليتي يك نوع شرايط و صفات را ايجاب مي كند. مسلماً هر قدر مسؤوليتها سنگينتر و گسترده تر باشد، شرايط آن نيز به همان نسبت سنگينتر و گسترده تر خواهد بود.در حقيقت اصل «انتخاب اصلح» يكي از اصولي ترين شرايط براي انتخاب مديران است. منتها كلمه ي «انتخاب اصلح» تعبير سربسته اي است كه از آن سوء استفاده فراوان شده است. لذا به صورت يك «عنوان كلي» قابل پياده كردن نيست، بلكه بايد با يك تحليل دقيق، جزئيات و شكل عملي آن را پيدا نمود.در اين جا به سراغ اصول شرايط و صفات ويژه مشترك «مديران» و «فرماندهان» مي رويم. اصول اين شرايط به شرح ذيل است:1-  ايمان به هدف:قبل از هر چيز بايد به اين نكته توجه داشت كه ما در چارچوب يك نظام مكتبي بحث مي كنيم و طبعاً «ايمان به هدف» در اين جا مفهوم ايمان به مكتب و مباني مكتبي را دارد. يك مدير و فرمانده مكتبي نه تنها نمي تواند در برابر آن مكتب بي تفاوت باشد، بلكه بايد ايمان عميقش به تعليمات آن مكتب انگيزه اصلي او را در انجام وظايفش تشكيل دهد.در اين جا مسأله از شكل سلسله مراتب و احساس مسؤوليت در برابر مقام فوق، بيرون مي آيد و شكل خودجوشي را به خود مي گيرد. آن جا كه مورخان اعم از تاريخ نويسان مسلمان و غير مسلمان از ايستادگي پيامبر صل الله عليه و آله در برابر حوادث مشكل و انبوه مصائبي كه براي او در مسير دعوتش رخ مي داد، ستايش كرده و اعتراف دارند كه اين ايثار و فداكاري

نشانه ايمان عميق او به مكتبش بوده است.ايمان پيامبر صل الله عليه و آله به هدف و رسالتش تا آن پايه بود كه گاه از عدم پذيرش اسلام توسط برخي مردم آن چنان متأثر مي شد كه مي خواست جان عزيزش را از دست بدهد. قرآن مجيد در مقام دلداري او مي فرمايد: «گويا مي خواهي از فرط غصه و شدت تأثر هلاك شوي، از اين كه آنها به اين قرآن ايمان نمي آورند.!»اينها همه نشان مي دهد كه اين مدير و فرمانده بزرگ عالم بشريت تا چه حد به مكتب و هدفش ايمان داشت. ايماني كه در تمام اعمالش پرتو افكن بود و در عمق جانش نفوذ كرده و به تمام اعمالش جهت مي داد. همين ايمان عميق بود كه به دعوت او جاذبه مخصوصي مي داد.كوتاه سخن اين كه ايمان به هدف براي يك مدير و فرمانده در هر تشكيلات، نخستين و مهمترين شرط موفقيت اوست و اصولاً عشق به كار و تلاش و كوشش توأم با دلسوزي بدون چنين ايماني صورت نخواهد گرفت.2 و 3-  علم و قدرت:اين دو چنان كه مي دانيم در قرآن مجيد صريحاً آمده است و به عنوان دو ارزش مهم در مسأله گزينش فرمانده روي آن تكيه مي كند. بسيار است تشكيلاتي كه مديران آنها به خاطر حاكميت روابط شخصي و خصوصي، اين دو ضابطه سرنوشت ساز را به دست فراموشي سپرده و از هم متلاشي شده اند.مدير ناآگاه يا ناتوان، تشكيلات خود را به ورشكستگي و سقوط مي كشاند و چنين فرماندهي در ميدان نبرد نيز سرنوشتي جز شكست ندارد.امام صادق عليه السلام در اين زمينه چنين مي فرمايد: «كسي كه بدون بصيرت و آگاهي كاري انجام مي دهد، همانند كسي است

كه از بيراهه سير مي كند، كه هر قدر سريعتر مي رود، از مقصد دورتر مي شود.»در همين زمينه پيامبر اكرم صل الله عليه و آله مي فرمايد: «هر كس از ميان مسلمانان فرمانداري را برگزيند، در حالي كه مي داند ديگري نسبت به او اولويت دارد و به قرآن و سنت آگاهتر است، خيانت به خدا و رسول او و جميع مسلمانان كرده است.»به راستي اين حديث كه هم ناظر به بعد مكتبي و تعهد و هم بعد تخصصي و آگاهي است، پشت را مي لرزاند و به همگان هشدار مي دهد كه در همه جا اصل لياقت و آگاهي و اولويتها را دقيقاً مراعات كنند.اين نيز روشن است كه بخشي از اين دو امتياز (علم و قدرت) ذاتي و بخش مهمي از طريق اكتساب فراهم مي گردد. مخصوصاً از طريق تجربه و سابقه كار و بايد مديران و فرماندهان را در اين دو جنبه پرورش داد.4-  امانت و درستكاري:در معيارهاي اسلامي اين شرط به ضميمه قدرت براي همه كاركنان و كارمندان قيد شده است و مدير و فرمانده به حكم اين كه از رده هاي بالاي كاركنان و كارمندان هستند، نه تنها نمي توانند از آن فرمان مستثنا باشند، بلكه بايد هر دو را در حد عالي دارا باشند. لذا «امانت» نيز منحصر به امين بودن در حفظ اموال نيست، بلكه هر پست و مقامي نيز مصداقي از مفهوم وسيع امانت است و اسرار هر تشكيلات نيز امانت آن تشكيلات است كه بايد در حفظ آن كوشيد.تعبير به امانت درباره ي پستهاي مهم سياسي و مديريتها در كلام معروف حضرت عليعليه السلام نيز آمده است، كه در نامه اي به فرماندار آذربايجان نوشت:«پست و مقامي كه

به دست تو افتاده، شكاري در چنگال تو نيست. بلكه امانتي است كه بر گردنت سنگيني مي كند.»فرماندهان و مديران نيز بايد از چنان قدرت و امانتي برخوردار باشند، كه از يك سو برنامه هاي كاري خود را با قاطعيت پيش برند و هم از سوي ديگر اسرار و اموال آن تشكيلات را حفظ و پاسداري كنند.مدير خائن از دريچه چشم رسول خدا  صل الله عليه و آله چنان است كه در حديث ذيل منعكس شده است:« اگر فردي را در پستي گمارديم و او يك نخ يا بالاتر از آن را از ما پنهان كند، او خائن است و مالي را كه خيانت كرده است، غلي در گردن او در قيامت خواهد بود.»امانت از نظر اسلام حتي مفهومي از اين گسترده تر دارد و تمام مسؤوليتها و تكاليف را شامل مي شود. به اين ترتيب چگونه ممكن است كسي را كه از امانت او مطمئن نيستيم، به مديريت برگزينيم. خواه در يك امر اقتصادي باشد، يا فرهنگي، يا سياسي.؟ هم چنين در مورد فرماندهي كه عملاً جان گروهي را در اختيار دارد.؟5- صداقت و راستي:با توجه به اين كه مهمترين سرمايه يك مدير و فرمانده در برنامه هاي اجرايي همبستگي او با افراد زير نظر او و وجود اعتماد متقابل در ميان آنها است و با عنايت به اين كه ضامن حفظ اين همبستگي و اعتماد متقابل، صداقت در گفتار و عمل است؛ نقش اين موضوع در امر مديريت آشكار مي شود.گاه سخن يا عملي خالي از صداقت، كافي است كه ميان مدير و فرمانده و كساني كه تحت مديريت و فرماندهي قرار دارند، جدايي بيفكند. به همين دليل مدير و

فرمانده حتي از كارهايي كه او را متهم به ترك صداقت مي كند، هر چند واقعيتي نداشته باشد، بايد بپرهيزد، تا بتواند سرمايه عظيم اعتماد عمومي را حفظ كند. در تعليمات اسلام به قدري روي مسأله صداقت و امانت تكيه و تأكيد شده است كه درباره كمتر موضوعي ديده مي شود و اين به خاطر نقش حياتي اين دو در زندگي اجتماعي بشر است.جايي كه رعايت اين دو اصل (صداقت و امانت) براي عموم مردم ضروري است، در مورد مديران و فرماندهان از اهميت و اولويت ويژه اي برخوردار خواهد بود.6-  حسن سابقه:اين شرط مهم را كه امروز از سوي همه مجامع و محافل جهاني و مؤسسات مختلف به رسميت شناخته شده است، امير مؤمنان عليعليه السلام در چهارده قرن پيش با صراحت تمام در فرمان تاريخي به مالك اشتر بيان فرموده است. آن جا كه مالك را مخاطب ساخته و مي گويد:«بدترين وزراي تو كساني هستند كه براي اشرار قبل از تو وزير بوده اند. كسي كه با آن گنهكاران در كارهايشان شركت داشته است، نبايد صاحب اسرار تو باشد. آنها همكاران گنهكاران و برادران ستمكارانند. در حالي كه تو مي تواني جانشينان خوبي براي آنها بيابي، از كساني كه از نظر فكر و نفوذ، كمتر از آنان نيستند، اما بار گناهان آنها را به دوش نمي كشند. هزينه اين افراد بر تو سبكتر و همكاري شان با تو بهتر است.»براي شناخت سوابق افراد بايد به بازتاب شخصيت آنها در افكار عمومي جامعه مراجعه كرد. البته ممكن است افكار عمومي در قضاوت خود درباره كسي احياناً گرفتار اشتباه شود، ولي غالباً معيار خوبي براي شناخت افراد مي تواند باشد.7-  وراثت صالحه:بدون شك يكي از

ابعاد شخصيت انسان را مسائل ناشي از وراثت تشكيل مي دهد. تا آن جا كه بعضي شخصيت آدمي را در سه بعد «وراثت» و «محيط» و «تعليم و تربيت» خلاصه كرده و آن را «مثلث شخصيت» نام نهاده اند. البته ما ابعاد و عوامل سازنده شخصيت را اين چنين محدود نمي دانيم و مسائل فراوان ديگري وجود دارد كه در تركيب بندي شخصيت انساني مؤثر است. ولي به هر حال تأثير «وراثت» را در شخصيت به عنوان يك عامل مهم نمي توان انكار كرد.در قرآن مجيد و روايات و زيارات، اشاره هاي زيادي به اين معني ديده مي شود. در سوره نوح مي خوانيم: «اين پيامبر بزرگ هنگامي كه تقاضاي عذاب براي مشركان مي كند، تقاضاي خود را با اين دليل مقرون مي سازد؛ اگر آنها را به حال خود رها سازي بندگانت را گمراه كرده و جز فرزنداني فاجر و فاسد از آنها متولد نمي شود.»اين معني را به وضوح در فرمان مالك اشتر مي خوانيم: آن گاه كه درباره شرايط «فرماندهان» سخن مي گويد؛ مي فرمايد: «سپس به سراغ كساني برو كه از خانواده هاي اصيل، نجيب، باشخصيت، مؤمن، صالح و خوش سابقه اند.»به هر حال تا آن جا كه ممكن است بايد مديران و فرماندهان را از خانواده هايي برگزيد كه از وراثت صالحه اي بهره مندند.8-  سعه صدر:مديريت مانند فرماندهي كار پيچيده اي است و مي دانيم هر قدر كاري پيچيده تر باشد، مشكلات آن افزونتر و آفاتش بيشتر است. به همين دليل مديران و فرماندهان، بايد داراي اعصابي قوي، حوصله زياد و ظرفيت كافي در رويارويي با مشكلات باشند.حديث معروف «وسيله رياست سعه صدر و گشادگي فكر است» را غالباً شنيده ايم.نكته قابل توجه اين كه؛ در بسياري از روايات اسلامي «علم»

و «حلم» در كنار هم به عنوان دو عامل موفقيت و پيروزي بيان شده و «حلم» چيزي جز «ظرفيت و سعه صدر» نيست.اهميت اين صفت ويژه را مانند هر صفت ديگر از نقطه مقابل آن مي توان شناخت. نقطه مقابل سعه صدر و حلم، همان تنگ نظري، دستپاچگي، سختگيري و كينه توزي است، كه اثرات فوق العاده منفي آنها در امر مديريت و فرماندهي براي احدي پوشيده نيست.9-  دلسوزي و عشق به كار:هيچ كس نمي تواند مدير و يا فرمانده خوبي باشد، مگر اين كه به كار خود عشق بورزد. آنها كه برنامه هاي خود را به عنوان يك «مسؤوليت اداري» يا «نجات از اعتراض مردم» و «توبيخ مافوق» انجام مي دهند، به دايه اي مي مانند كه در برابر گرفتن مزد، مسؤوليت «تغذيه» يا «تربيت كودكي» را بر عهده گرفته، ولي آنها كه به كار خود عشق مي ورزند، همچون مادرند.! و درست يكي از مهمترين تفاوت مديريت غربي و اسلامي همين است.به تعبيري ديگر؛ بايد پيش از آن كه انگيزه در افراد تحت مديريت ايجاد گردد، در خود مديران و فرماندهان ايجاد انگيزه نمود و مي دانيم قويترين و مؤثرترين انگيزه ها «عشق» است و عشق و شوقي كه از ايمان مكتبي سرچشمه مي گيرد، از همه برتر و عميقتر و سازنده تر است.10- تجربه و آزمودگي:مسلماً هيچ مدير و فرماندهي در آغاز كارش تجربه خاصي درخصوص آن پست ندارد. ولي كارهاي قبلي او در پستها و مناصب ديگر مي تواند زمينه ساز براي پست و منصب فعلي او باشد و منظور از تجربه و سابقه كار نيز همين است. في المثل ؛ نبايد و نمي توان يك سرباز عادي را بدون طي سلسله مراتب به فرماندهي لشكري منصوب كرد

و اگر ضرورتهاي حاصل از انقلاب و كمبودها چنين مطلبي را در بعضي سطوح ايجاب كند، اين يك استثنا است، نه يك ضابطه و قانون.دليل آن هم روشن؛ زيرا مسائل مربوط به «مديريت» و «فرماندهي» بيش از آنچه جنبه علمي و آموزشي دارد، داراي جنبه عملي و تجربي است. يك فرد ممكن است حداكثر استعداد را براي مديريت و فرماندهي داشته باشد و بالاترين دانشكده هاي مديريت و فرماندهي را نيز بگذراند. مسلماً چنين كسي نمي تواند به عنوان يك مدير يا فرمانده قوي و مطمئن عهده دار پستهاي حساس شود. چرا كه قسمتهاي مهم اين برنامه را بايد با آزمايش و تجربه و كار فرا گرفت.11- شجاعت و قاطعيت:گرچه ويژگيهاي مهم يك مدير و فرمانده و ارزشهاي لازم براي آنها منحصر به آنچه در اين جا آورده ايم نيست، ولي مي توان گفت آنچه تا حال بيان شده است، عمده ترين اوصافي است كه بدون آن لباس مديريت و فرماندهي بر قامت كسي زيبا و رسا نيست و شجاعت؛ آخرين ويژگي در اين سلسله و از يك نظر اولين خصلت لازم براي احراز اين مقام است. زيرا مديران و فرماندهان وظايفي دارند كه انجام صحيح آنها بدون بهره گيري از اين صفت ممكن نيست.مدير و فرمانده در هر گام به اين صفت نياز دارد و افرادي كه آگاه و پرتجربه و باسابقه و امين و درستكارند، اما فاقد شهامت لازم مي باشند، هرگز نمي توانند مدير و فرمانده خوبي باشند.يكي از مهمترين اوصاف انبيا شجاعت آنها بوده است كه نمونه اي از آن را در داستان ابراهيم خليلعليه السلام، قهرمان بت شكن، در قرآن مجيد مي خوانيم و بيش از آن نيز درباره شخص پيامبر صل

الله عليه و آله است كه در سخت ترين حالات خوف انگيز مانند كوهي استوار در برابر همه توطئه ها مي ايستاد.12- عدالت و دادگري:از مهمترين اوصافي كه در هر فرمانده و مدير نهايت لزوم را دارد، «پيراستگي از هر گونه تبعيض و ظلم» است.مسأله عدالت به قدري مهم است كه امير مؤمنان عليعليه السلام آن را به عنوان هدف اصلي حكومتش معرفي مي كند. آن جا كه مي گويد: «خدايا تو مي داني آنچه از ما در گرفتن زمام حكومت به دست واقع شد، به خاطر رغبت در امر حكومت و سلطنت نبوده و نه براي به دست آوردن متاع دنيا، هدف اين بود كه تعاليم دينت را زنده كنيم و بلاد تو را اصلاح نماييم، تا بندگان مظلوم تو احساس امنيت كنند و حدود و قوانين تو را بر پا سازيم»13- پايگاه مردمي:مهمترين پشتوانه كار مديران و فرماندهان در پيشبرد اهداف بزرگ خود حمايتهاي مردمي و علاقه قلبي مردم به آنهاست و اين پشتوانه در صورتي محفوظ مي ماند كه رابطه خود را با مردم از طرق مختلف، مخصوصاً از طريق تماس مستقيم حفظ كنند.اصولاً هيچ تكيه گاهي براي زمامداران، مديران و فرماندهان مهمتر از تكيه گاه مردمي نيست. كه اگر باشد، كارها به سهولت و سرعت پيش مي رود. اگر نباشد، تلاشها كم اثر و بيهوده است. طريق بدست آوردن اين پايگاه علاوه بر اين موارد، دلسوزي و صداقت و خيرخواهي براي مردم است.14- پاي بند بودن به اصول و ضوابط:اين اصل را به عنوان يكي از مهمترين شرايط و ويژگيهاي مدير و فرمانده مي توان ذكر كرد و در برابر آن مقدم داشتن روابط بر ضوابط را به عنوان يكي از مهمترين آفات مديريت مي توان

شمرد.منابع و تواريخ اسلام مملو است از اسناد زنده اي كه نشان مي دهد پيشوايان اسلام براي حفظ ضوابط تا چه اندازه رابطه ها را زير پا مي گذاشتند.اجراي اين اصل از مشكلترين كارهاي مديران و فرماندهان است و با خشونت و سختگيري و خشكي نيز هرگز عملي نيست و گاه عكس العملهاي نامطلوب فراواني دارد. بلكه قبل از هر چيز يك آموزش مستمر فرهنگي براي اين كار لازم است تا همه مردم تدريجاً به آن عادت كنند. هيچ كس اجراي قانون را مخالف مراتب دوستي و رفاقت و روابط خويشاوندي نداند و كسي انتظار نداشته باشد كه به خاطر روابط نزديك با مديران و رهبران بايد ضوابط الهي به خاطر آنها زير پا گذارده شود.= ويژگيهاي ديگر:البته ويژگيهاي مدير و فرمانده منحصر به آنچه در بالا گفته شد، نيست. هر چند آنچه گذشت، جنبه اصولي و اساسي دارد، مسائل زياد ديگري نيز وجود دارد كه هر كدام داراي نقش مؤثري در مسأله مديريت يا فرماندهي است، كه از جمله صفات و ويژگيهاي زير را مي توان برشمرد:1- خلوص نيت، چرا كه رمز پيروزي، تلاش است و خلوص.2- توكل، كه تكيه بر خداوند و اعتماد به نفس است.3- صبر و استقامت و شكيبائي و پايمردي.4- عفو و گذشت.5- همت و بلند نظري.6- ابتكار.7- نظم و انضباط.8- پشتكار.9- آمادگي براي پذيرش انتقاد.10- محبت و صميميت.11- آينده نگري.12- رازداري.13- تواضع و فروتني.14- روح مشاورت و احترام به افكار ديگران.- آفات مديريت:از آن جا كه مسأله مديريت و فرماندهي، مسأله اي مهم، پيچيده و بسيار ظريفي است، طبعاً آفات آن نيز بسيار زياد است كه در ذيل 30 آفت مهم براي مديريت را بر مي شماريم:1-

تبعيض بي دليل در ميان افراد و نفراتي كه تحت مديريت و فرماندهي او قرار دارند.2- سپردن كارها به دست افراد نامناسب.3- راه دادن به افراد متملق و چاپلوس به محدوده كار خود.4- حب ثناء و مدح.5- جاه طلبي (حب جاه).6- مال اندوزي و حرص.7- تنگ نظري و بخل8- حسادت نسبت به همكاران9- اعتنا به شايعات و ترتيب اثر دادن به آنها.10- ريخت و پاش و اسراف و تبذير.11- از دست دادن فرصتها به خاطر ترديد و عدم شهامت در تصميم گيري يا ترس و بزدلي.12- هدر دادن نيروهاي لايق به خاطر مسائل كوچك يا لجاجت و كينه توزي.13- چسبيدن به نقاط ضعف و فراموش كردن نقاط قوت و عدم توجه به معدلها.14- هواپرستي و هوسبازي.15- انتقامجويي و كينه توزي.16- استبداد به رأي.17- عجله و شتاب و عدم تحقيق در كارها.18- سوء ظن مفرط.19- خوش بيني زياد.20- غرور و غفلت.21- عصبانيت و خشونت.22- انعطاف و نرمش بيش از حد و سازشكاري با منحرفان.23- عدم اعتماد به همكاران.24- انحصارطلبي و قبضه كردن كارها.25- ترجيح دادن افراد ضعيف براي همكاري به خاطر تسليم بودن آنها.26- لجاجت در اشتباه و تمادي در غلفت.27- عدم عفت در سخن (بدزباني).28- عدم رعايت ادب در برخوردها.29- آلوده ي كارهاي اجرايي شدن.30- ترك صراحت و به طور كلي دورويي و نفاق با دوستان و همكاران. فصل 5نمونه هايي از مديريت و فرماندهي اسلامي-  ويژگيهاي ده گانه فرماندهان سپاه و لشكر در فرمان عليعليه السلام  :عليعليه السلام براي فرماندهان سپاه و لشكر شرايطي بيان فرموده است كه در فرمان تاريخي خويش به مالك اشتر مي فرمايد: فرمانده سپاهت را كسي قرار ده كه واجد اين شرايط باشد:1- از همه آنها

نزد تو نسبت به خداوند و پيامبر و امام دلسوزتر و خيرخواه تر است.2- از همه آنها پاكدامنتر.3- از همه عاقلتر و هوشيارتر.4- از كساني باشد كه دير خشم مي گيرند.5- به موقع عذر مي پذيرند.6- از آنها كه نسبت به مستضعفان رؤوف و مهربانند.7- در مقابل زورمندان و مستكبران قوي و انعطاف ناپذير.8- از كساني كه حوادث سخت آنها را از جا بدرنمي برد.9- هرگز ضعف و زبوني آنها را به زانو درنمي آورد.10- به سراغ كساني رو كه از خانواده هاي اصيل، نجيب، باشخصيت، صالح، خوش سابقه، باشهامت، شجاع و سخاوتمند هستند.-  ويژگيهاي پنج گانه فرمانده بزرگ اسلام، پيغمبر اكرمصل الله عليه و آله در قرآن مجيد:قرآن مجيد در مورد شخص پيامبر صل الله عليه و آله پنج صفت را به عنوان دلايل شايستگي او براي پست و مقام مهم فرماندهي بيان فرموده است:1- او بايد از ميان همان مردم برخيزد كه رهبري آنها را بر عهده دارد، تا دردها و نيازها و مشكلات آنها را به خوبي درك كند.2- دلسوز بودن، چنانچه در قرآن از ويژگيهاي پيامبر صل الله عليه و آله اين است كه ناراحتيهاي شما بر او سخت گران است و از رنجهاي شما رنج مي برد.3- عشق و علاقه به كار خود، كه در آياتي از قرآن از آن تعبير به «حريص عليكم» شده است و اشاره به عشق شديد و علاقه فوق العاده پيامبر صل الله عليه و آله نسبت به هدايت مردم است.4- و 5- مدير بايد نسبت به نفرات تحت اداره خود هم رؤوف باشد و هم رحيم.-  يك فرمانده نمونه از ديدگاه علي عليه السلام :از ميان سخنان امير مؤمنان عليعليه السلام درباره ي مالك اشتر،

سردار رشيد اسلام، صفات زير كه از ويژگيهاي يك فرمانده نمونه است، را مي توان برشمرد:1- بيداري و هوشياري كامل در بحرانها و به هنگام احساس خطر.2- عدم ترس و وحشت از قدرت دشمن هر چه باشد و هر قدر باشد.3- قاطعيتي همچون شعله هاي سوزان آتش در برابر دشمنان.4- مؤثر بودن و حساب شده بودن ضرباتي كه بر دشمن وارد مي كند.5- پيروي كامل از فرمان امام و رهبر.6- دلسوزي و خيرخواهي نسبت به جامعه اسلامي.7- سختگيري در برابر دشمنان.از مجموعه اين صفات و صفات گذشته، ارزشهاي والايي كه در يك فرمانده نمونه بايد جمع باشد، به دست مي آيد و بايد تصديق كرد جمع ميان اين صفات كاري است مشكل و اگر كساني واجد آن باشند، وجودشان بسيار مغتنم است.! فصل 6توصيه هاي مهم به فرماندهان و مديراندر اين جا، توصيه هاي هفت گانه، كه همه از زبان عليعليه السلام است، به قدري اهميت دارد كه شايسته است فرماندهان اسلامي همه روز پيش از حضور در مركز كار خود يك بار آنها را بخوانند و به پيامش گوش جان فرا دهند.فرماندهان به خاطر مسؤوليت سنگيني كه بر عهده دارند، بايد به طور مداوم تحت تعليمات مستمر اسلامي باشند و بيانات حياتبخش پيشوايان اسلام، همچون قطرات حياتبخش باران دائماً بر سرزمين فكر و قلب آنها ببارد، تا هميشه درخت وجودشان پربار و شاخه هاي آن پرثمر باشد و اگر مدتي اين نزول رحمت الهي از آن قطع گردد، مسلماً رو به پژمردگي و خشكي خواهد نهاد.البته در اين زمينه دستورات و توصيه هاي فراواني در منابع اسلامي وجود دارد، كه در اين جا فقط فهرست وار بدان اشاره مي نماييم و تأكيد مي كنيم لازم

است همه فرماندهان و مديران مكتبي، ارتباط مستقيم خود را با قرآن و سخنان پيامبر صل الله عليه و آله و نهج البلاغه و احاديث پيشوايان حفظ كنند و بدانند بدون مد نظر گرفتن اين سرمايه هاي روحاني انجام رسالتي را كه بر عهده دارند، ممكن نيست.اين توصيه ها به قدري گويا است كه از هر گونه شرح و توضيح بي نياز است؛- توصيه هاي امام عليعليه السلام به محمد بن ابي بكر (والي و فرمانده لشكر مصر).- توصيه هاي امام عليعليه السلام به عبدالله بن عباس.- توصيه هاي امام عليعليه السلام به قثم بن عباس (فرماندار مكه).- توصيه به هنگام رويارويي با دشمن.- دستورالعملي براي قدرداني از خدمات يك فرمانده.- و توصيه براي بزرگداشت ياد فرماندهان شهيد.گرامي داشت ياد شهيدان نه فقط عبادتي است بزرگ و دليل بر حق شناسي و زنده بودن و عواطف انساني است، بلكه براي تقويت روحيه ديگران اثر فوق العاده مهمي دارد.از سخنان امام عليعليه السلام مي توان در اين مورد نيز بهترين سرمشق را گرفت:آن جا كه آن حضرت بعد از شهادت محمد بن ابي بكر در نامه اي كه به عبدالله بن عباس نوشت چنين فرمود:«محمد بن ابي بكر كه رحمت خدا بر او باد، شهيد شده است. من اين مصيبت بزرگ را به خاطر خدا تحمل مي كنم و اجر آن را از خدا مي طلبم.او براي من فرزندي خيرخواه،فرمانداري تلاشگر،شمشيري برندهو ستوني محكم و بازدارنده بود...» « پايان »

خودكنترلي در نظام كنترل و نظارت اسلامي

(با نگاهي بر جايگاه خودكنترلي در نظريه هاي مديريت)

سيد علي سجادي* چكيده: كنترل و نظارت همواره جزء اصول و وظايف اساسي مديريت بوده است كه ارتباط تنگاتنگ با ساير اصول و وظايف مديريت دارد به طوري كه ناكامي در آن برابر با ناكامي در مديريت

مي باشد و از طرف ديگر سيستم اداره جامعه (يك سازمان) شامل اجزاء مختلفي مي باشد كه موفقيت آن بستگي به هماهنگي اين اجزاء از جمله نظام كنترل و نظارت مي باشد لذا در يك جامعه اسلامي كه مي خواهد بر اساس مباني و ارزش هاي اسلامي و در جهت تحقق اهداف اسلامي پايه گذاري شود بايد نظام هاي كنترلي آن نيز با اين ارزش ها و اهداف هماهنگي داشته باشد و در اين چارچوب اعتقادي و ارزشي طراحي شود. از اين رو اين تحقيق تلاشي است در جهت بيان نظام ارزشي و راهكارهاي مورد نظر اسلام در زمينه تحقق خودكنترلي بعنوان بخشي از نظام كنترل كه اهميت ويژه اي در نظريه هاي مديريت يافته است. كليدواژه ها: كنترل _ نظارت _ خويشتن داري _ مديريت (اسلام). مقدمه يكي از وظايف اساسي مديريت، نظارت و كنترل است كه بدون آن تحقق اهداف مديريت امكان پذير نخواهد بود. اصول اساسي و فرآيند و روش هاي كنترل و نظارت در متون رايج مديريت بيان شده است. اما محتواي اين فرآيند بيش از هر چيزي تحت تأثير نگرش حاكم بر اصول مديريت و ارزش هاي رايج در محيط است. دين مبين اسلام با بيان نگرش خاص خود نسبت به مبادي موضوعه در تئوري هاي مديريت و سازمان و با ارزش هاي اصيل خود كه مبتني بر فطرت انسان است؛ بيشترين تأثير را در محتواي اين فرآيند (كنترل و نظارت) دارد. بعلاوه با توجه به شمول احكام اسلامي در مرحلة اجتماع و تشكيل حكومت اسلامي توسط رسول اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) كه سيره عملي ايشان مبتني بر اسلام و انعكاس اعتقادات و ارزش هاي اسلام در صحنه مديريت جامعه است، در مرحله فرآيندها نيز يك نظام كاربردي ارائه مي دهد

كه مي تواند چراغ راه بشريت در زمينه مديريت جوامع (از يك سازمان كوچك تا سازمان حكومتي) گردد. اين مقاله حاصل تحقيق در جهت دستيابي به ارزش هاي اسلامي در زمينه خودكنترلي (به عنوان يكي از ابعاد مهم كنترل كه در نظريه هاي جديد مديريتي نيز اهميت ويژه اي يافته است) و كشف راهكارهاي ارائه شده در دين اسلام در اين زمينه با استفاده از منابع اسلامي (قرآن و سنت) و با تأكيد بر دوران حكومت حضرت اميرالمؤمنين(ع) مي باشد. 1- خودكنترلي در سير نظريه هاي مديريت در خصوص كنترل و نظارت در متون مديريت تعاريف متنوعي با اختلاف هاي جزئي ارائه شده است كه همگي در بيان يك واقعيت اجماع دارند. برخي در بيان كاربردي مفهوم كنترل در دانش مديريت بيان داشته اند: «كنترل فعاليتي است كه ضمن آن عمليات پيش بيني شده با عمليات انجام شده مقايسه مي شوند و در صورت وجود اختلاف و انحراف بين آنچه "بايد" باشد و آنچه "هست"، نسبت به رفع و اصلاح آنها اقدام مي شود» (صادقپور، 1353، ص 159). و در تعاريف ديگري جريان و فرآيند كنترل نيز ارائه شده است. براساس اين تعاريف: «كنترل عبارت است از فعاليتي منظم كه ضمن آن نتايج مورد انتظار در قالب استانداردهاي انجام عمليات تعيين مي شوند، سيستم دريافت اطلاعات طراحي مي گردد، عمليات پيش بيني شده و انجام شده با هم مقايسه مي گردند، اختلاف ها و انحراف ها مشاهده شده ارزيابي و ميزان اهميت آنها مشخص مي شوند، و سرانجام اصلاحات لازم براي تحقق هدف ها و مأموريت هاي سازمان انجام مي گيرند» (الواني، 1379،  ص 88). بنابراين هرگاه عامل كنترل كننده از خارج به داخل انسان منتقل گردد به طوري كه شخص با اختيار و آگاهي به ارزيابي و

اصلاح عملكرد خود در قالب استانداردهاي مشخص و در جهت اهداف مطلوب بپردازد، خودكنترلي تحقق يافته است. مفهوم و كاربرد كنترل و نظارت سابقه اي به قدمت مديريت دارد به طوري كه هرگاه از وظايف مديريت صحبت شده است كنترل بعنوان يكي از مهمترين وظايف مديريت كه ضامن اعمال مديريت اثربخش و كارآ و تحقق ديگر وظايف و اهداف مديريت است، مطرح شده است. ضرورت و جايگاه كنترل در نزد انديشمندان مديريت قابل ترديد نبوده است لكن موضوع اصلي نحوه اعمال كنترل اثربخش و كارآ مي باشد زيرا اعمال كنترل نامناسب نه تنها به دستيابي به اهداف كمكي نمي كند بلكه خود هزينه ها و پيامدهاي منفي بسياري را در كاركنان و سازمان به جا مي گذارد كه اين مشكلات بطور مفصل بخصوص در كنترل هاي مستقيم و از جانب مافوق بر كاركنان مورد مطالعه و تحقيق قرار گرفته است. در اين شرايط است كه موضوع خودكنترلي بعنوان نوعي كنترل كه بدون هزينه ها و مشكلات ديگركنترلي مي تواند بيشترين اثربخشي و كارآيي را داشته باشد بتدريج در نظريه هاي مديريت و با رشد و توسعه اين دانش مطرح شد كه ما بطور خلاصه به سير تحولات اين موضوع در نظريه هاي مديريت مي پردازيم. بطور كلي تئوري هاي مربوط به مكتب كلاسيك (تئوري هاي مديريت علمي _ تئوري اداري _ تئوري بوروكراسي) بر مفروضاتي استوارند كه عبارتند از: سازمان رسمي _ اصول عام و ثابت _ انسان اقتصادي _ تأكيد بر كارآيي. در بخش كنترل و نظارت مي توان گفت كه كنترل مورد نظر در تئوري هاي كلاسيك مديريت عبارت از ديگركنترلي و كنترل مديران و سرپرستان بر كاركنان و از موضوع خودكنترلي بطور كلي غفلت شده است. تئوري نئوكلاسيك مدافع

سرسخت حيثيت و شئون شخصيت وجودي انسان بود و برهان ها و استدلال هاي اين تئوري بر آن بود كه نه فقط نبايستي انسان را بعنوان يك ماشين و يا آلات و ابزار كار مورد استفاده قرار داد بلكه بايستي توجه كافي به روح و روان او داشت تا بتوان از اين راه علاوه بر نيازهاي مادي، احتياج هاي معنوي و عاطفي او را نيز اقناع كرد و انگيزش بيشتر و پايدارتر به نيازهاي اجتماعي بستگي دارد نه نيازهاي اقتصادي. بدين ترتيب اصل مبتني بر انسان اجتماعي مي بايستي اصل مبتني بر انسان منطقي را تكميل كند. تأثير تفكر نئوكلاسيك را بر روش هاي كنترل مي توان در توجه به نقش گروه و هنجارهاي گروهي در كنترل افراد، توجه به رضايت شغلي و غني سازي شغل و نيازهاي احترام و خوديابي و تأثير آن در ايجاد خودكنترلي، حركت از كنترل هاي مستقيم و شديد به كنترل هاي منعطف و بر مبناي هدف و نتيجه مشاهده نمود. با رشد و تكامل تئوري هاي مديريت، موضوع خودكنترلي جايگاه و اهميت ويژه اي يافت به طوري كه (به عنوان نمونه) در تئوري مديريت بر مبناي هدف[1] كنترل عملاً عبارتست از خودكنترلي. اين مطلب ناشي از مشاركت فعال كاركنان و مديران هر قسمت در تعيين اهداف واحد خود و پذيرش مسئوليت لازم براي رسيدن به اين هدف،  مي باشد (ايران نژاد پاريزي، 1378، ص 153). بطور كلي هريك از تئوري ها بخصوص نظريه هاي رفتاري مديريت در موضوع هاي رهبري، انگيزش و فرهنگ سازماني نگرش خاص خود را به كنترل و نظارت انسان دارد و نوع خاصي از نظام هاي كنترل و نظارت را مي پذيرد بخصوص اينكه هر يك از اين نظريه هاي حاوي نظام ارزشي و فكري

خاصي در مورد انسان و مسائل مربوط به آن است. در حقيقت مهمترين تأثيري هم كه اسلام بعنوان يك دين بر روي دانش مديريت و نظريه هاي كنترل و نظارت (بعنوان يكي از شاخه هاي علوم اجتماعي كه ارتباط و تأثير مستقيم بر نحوة زندگي انسان و جامعه انساني دارد) مي تواند داشته باشد از جانب همين نظام ارزشي و مباني فكري مطروحه در اين نظريه ها است. با اين مرور خلاصه در نظريه هاي مديريت به بررسي موضوع خودكنترلي در منابع اسلامي از دو بعد "اعتقادات و ارزش هاي اسلامي در زمينه خودكنترلي" و "تمهيدات عملي در زمينه تحقق خودكنترلي" مي پردازيم. 2- خودكنترلي در منابع اسلامي 2-1- اعتقادها و ارزش هاي اسلامي در زمينه خودكنترلي 2-1- 1- نظارت الهي نظام اعتقادي اسلام در عاليترين سطح به بيان نظارت الهي مي پردازد كه داراي ويژگي هاي منحصر به فردي مي باشد و بدون آنكه محدوديت هاي نظارت هاي ديگران را داشته باشد ، امتيازهاي خاص خود را دارد: الف) اين نظارت تمامي اعمال و ابعاد زندگي انسان را شامل مي شود.[2] ب) اين نظارت توسط خداوند كه خالق انسان و بر همه چيز تواناست، صورت مي گيرد.[3] پ) اين نظارت توسط كمال مطلق است كه بر بندگان خود رئوف و مهربان ترين است. بر بندگان ذره اي ظلم نمي كند، خوبي ها را به چندين برابر پاداش مي دهد و عذاب بدي ها در حقيقت چيزي جز خود اين اعمال بد نيستند.[4] 2-1-2- جهان آخرت و معاد در نظام اعتقادي اسلام، هستي محدود به اين جهان مادي نمي شود كه با مرگ انسان پايان پذيرد بلكه اين جهان تنها جزء كوچكي از هستي مي باشد و جسم انسان نيز جزئي از وجود او را تشكيل مي دهد و

پس از مرگ زندگي انسان در مراتب بالاتري از حيات ادامه پيدا مي كند. بنابراين نيستي براي انسان معنا ندارد. زندگي در اين جهان مقدمه اي بر حيات ابدي اوست و نحوة زندگي در آن جهان بستگي به چگونگي زندگي او در اين جهان است بنابراين لحظات زندگي انسان ارزش بي نهايت پيدا مي كند زيرا سرنوشت ابدي او را رقم مي زند. از اين رو است كه مي بينيم تمامي پيامبران براي بيداري و تنبّه بشر بيش از هر چيز به مسئلة معاد اشاره كرده اند و بخش عظيمي از آيه هاي قرآن كريم نيز به اين مسئله اختصاص دارد. ويژگي هاي جهان آخرت در قرآن كريم: الف) متاع دنيا نسبت به آخرت قليل و ناچيز است.[5] ب) حيات حقيقي در جهان آخرت تحقّق مي يابد.[6] پ) در جهان آخرت جزاي اعمال انسان داده مي شود.[7] ت) در آخرت، اعمال انسان بطور كامل حاضر مي شوند.[8] 2-1-3- تقوي يكي از مهمترين ارزش هاي اسلامي كه سر منشأ ارزش هاي ديگر مي باشد، تقوي است كه مهمترين ثمرة اعتقادهاي اسلامي در زمينه خداشناسي و توحيد و معاد مي باشد. تقوي از وقايه به معناي نگهداري مي آيد و ملكه و حالت معنوي و دروني است كه انسان را از زشتي ها و آنچه مورد نهي خداوند متعال است، باز مي دارد. در حقيقت تقوي معادل خودكنترلي مي باشد. تقوي در معارف اسلامي از اهميت و ويژگي هاي خاصّي برخوردار است و به عنوان عامل رهايي از عذاب آخرت و رسيدن انسان به بهشت و أجر عظيم خداوند، تيسير امور و خارج شدن از گرفتاري ها و بهره گيري از علم الهي و محبّت خداوند، شرط بهره گيري از هدايت قرآن كريم و قبولي اعمال نزد خداوند، معرفي شده است. 2-1-

4- سعادت و شقاوت انسان بستگي به اعمال اختياري و آگاهانه او دارد اسلام در مقابل كساني كه خود را محكوم سرنوشتي مي دانند كه خود تأثيري بر آن ندارند (باصطلاح از لحاظ مكان كنترل، بيروني هستند) در نهايت، عامل مؤثر بر سعادت و شقاوت انسان را اعمال اختياري و آگاهانه او مي داند. از اين رو است كه در قرآن كريم قبولي و تأثيرگذاري اعمال صالح مشروط به وجود ايمان و تقوي شده است. يعني شخص، آن اعمال را از روي ايمان و تقوي انجام دهد كه شامل هر دو معني اختيار و آگاهي مي شود. 2-1-5- ارزش و كرامت انسان در اسلام از ديگر اعتقادهاي اسلامي كه زمينه ساز تحقق خودكنترلي است؛ مسئله ارزش و كرامت انسان است زيرا اگر انسان قدر و منزلت و جايگاه رفيع خود را بهتر بشناسد ديگر به امور پست و آلوده شدن به زشتي ها رضايت نمي دهد و برعكس شخصي كه براي خودش ارزش و منزلتي قائل نيست تن به هر ذلتي مي دهد و چنين شخصي كه خود از شر اعمالش در امان نيست؛ بالطبع ديگران نيز از شر او در امان نيستند: امام هادي(ع): «هركسي كه در نزد خودش پست و بي ارزش است پس تو از شر او در امان نباش»[9] (ابن شعبه، 1382، ص 362) امام علي(ع): «هر كه شرافت و بزرگواري يافت، خود را از امور پست باز مي دارد»[10] (تميمي آمدي، 1366، جلد 2، ص 203) امام علي(ع): «آنان كه كرامت نفس دارند هرگز با ارتكاب گناه آن را پست و موهون نمي كنند» (تميمي آمدي، 1366، جلد 2، ص 210) اسلام براي انسان جايگاهي قائل است كه در هيچ مكتب ديگري نظير آن را

نمي بينيم. قرآن به انسان گوشزد مي كند كه تو تكريم شده پروردگار عالم هستي و استعداد آن را داري كه به مقامي برسي كه مسجود ملائكه شوي و در قرب خداوند به جايي برسي كه هيچ ملكي را توان آن نباشد: «و ما فرزندان آدم را بسيار گرامي داشتيم و آنها را به مركب بر و بحر سوار كرديم و از هر غذاي لذيذ و پاكيزه آنها را روزي داديم و بر بسياري از مخلوقات خود برتري و فضيلت بزرگ بخشيديم»[11] (سورة اسراء، آيه 70) بعلاوه دين اسلام با معرفي شخصيت هايي همچون رسول اكرم(ص)، اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) و ائمه معصومين بعنوان جايگاه رفيع و ارزش و كرامت انسان ها را نشان مي دهد و با دعوت انسان ها به تبعيت و در حقيقت مثل ايشان شدن، استعداد و مقام وجودي انسان را متذكر مي شوند و اين مسئلة بسيار مهمي است و تأثير زيادي بر شخصيت پيروان هر مكتب و گروهي دارد زيرا الگويي كه هر مكتب و نحله اي براي انسان معرفي مي كند در حقيقت نشان دهندة جايگاه و منزلت و ارزش انسان در نزد آن است و دين اسلام با ارائة نمونه هاي عملي انسان كامل و مقام خليفه الله براي بشر بيشترين خدمت را به شخصيت انساني كرده است. 2-2- تمهيدات عملي در زمينه خودكنترلي مهمترين عامل مؤثّر در اعمال انسان، افكار و اعتقادات اوست از اين رو است كه دين اسلام اهميّت  ويژه اي به مسئله تفكّر و تعقّل داده است زيرا آنچه در اسلام معتبر است اعمال اختياري است كه بر پاية شناخت و عقيده صحيح باشد و اين شناخت است كه نحوة عمل را مشخص مي سازد در

اين زمينه تمهيداتي كه در اسلام پيش بيني شده است را مي توان بشرح زير نام برد: 2-2-1- لزوم شناخت عقايد اسلامي و ايمان به آن براي هر مسلمان هر شخص با گفتن شهادتين و پذيرش عقايد و احكام اسلام و يا مانند ما كه از پدر و مادر مسلمان زاده شده ايم، مسلمان محسوب مي گردد و در دايرة حقوق اسلامي قرار مي گيرد اما اين تنها نقطة آغاز در يك سلوك عقلاني، عرفاني و شخصيتي در جهت شناخت، ايمان و عمل به معارف اسلامي و تكامل معنوي است. از اين رو است كه خداوند در جواب كساني كه مدّعي ايمان شدند، به پيامبر خود مي فرمايد كه به ايشان بگو كه شما اسلام آورده ايد امّا هنوز اين اسلام وارد قلوب شما نشده است و به آن ايمان نياورده ايد. از طرف ديگر بر هر مسلماني واجب است كه طالب شناخت دين باشد و در اين مسير گام بردارد. رسول خدا(ص) در اين خصوص فرموده اند: «طلب علم بر هر مسلماني واجب است»[12] (كليني، جلد 1، ص 30) 2-2-2- قرآن و نقش تذكّري آن براي انسان برخي معتقدند كلمة انسان از ريشه نسيان به معناي فراموشي است. اين بيان هر اندازه كه صحيح يا غلط باشد اشاره به يكي از ويژگي هاي انسان يعني فراموشي دارد كه در جاي خود لازمة زندگي بشري است اما از طرف ديگر اهميّت تذكّر و يادآوري انسان را به مسائلي كه لازمة حيات متعالي و هدفدار اوست نشان مي دهد. از اين رو است كه خداوند در امر به پيامبر اكرم به تذكّر دادن تأكيد مي فرمايد و فلسفة نزول آيه هاي متعدّد، متذكّر شدن انسان مي باشد. اهميت نقش تذكّري قرآن به حدّي

است كه خداوند از قرآن كريم تعبير به ذكر و تذكره كرده است زيرا قرآن كريم سرماية گران سنگ و جاوداني است كه زيبايي هاي لفظي و معنوي آن انسان را به خود جذب مي كند و با محكمترين براهين و شيواترين بيان به تعليم معارف اسلامي و تذكّر ارزش هاي انساني مي پردازد. 2-2-3- كلام و سيرة معصومين و ارشادات و ادعية ايشان علاوه بر قرآن كريم بعنوان ثقل اكبر، پشتوانه گران سنگ ديگري كه پيامبر اكرم در امّت خود به امانت گذاشته است و تمسّك به آن را ضامن هدايت و سعادت ابدي ايشان دانسته است، عترت و اهل بيت پيامبر اكرم است كه در قالب احاديث و كلام و سيرة ايشان براي ما به يادگار مانده است. همچنين دعاهاي معصومين(ع) علاوه بر اينكه از بهترين وسايل ارتباط مستقيم با خداوند و اثرات عظيم آن است. در ضمن خود شامل تعليم معارف اسلامي و تذكّر به ارزش هاي اسلامي مي باشد. علاوه بر كلام معصومين، سيرة عملي ايشان بعنوان الگوي عملي، تأثير بسزايي در نشر و تبليغ ارزش هاي اسلامي دارد. زيرا اصولاً دعوت عملي به ارزش ها تأثير بيشتري از دعوت زباني دارد و كلام و سخن نيز در صورتي كه ملازم با عمل شخص (يا گروه) گوينده باشد مؤثّر خواهد بود و اين عوامل در پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) در حدّ أعلي موجود است و تاريخ زندگاني ايشان مملوّ از حكاياتي است كه چگونه ايشان با سيره و روش زندگي خود انسان ها را دعوت به حق و ارزش هاي الهي نموده اند و حتّي كساني كه بواسطه تبليغات سوء، دشمن ايشان بوده اند پس از مشاهدة كردار ايشان مجذوب گشته اند و هم اكنون نيز پس

از گذشت قرن ها از تاريخي كه مملوّ از دشمني حق ستيزان بوده است كه سعي در انكار و تحريف فضايل ايشان داشته اند؛ آنچه از سيرة زندگي ايشان براي ما بر جاي مانده است، الهام بخش معارف اسلامي و مبلّغ ارزش هاي الهي است. 2-2-4- عبادات اسلامي و نقش آن در ايجاد خودكنترلي اسلام شامل مجموعه اي از عبادات است كه بر شخص مسلماني كه به بلوغ عقلي و جسمي رسيده باشد تكليف مي گردد كه فلسفه آنها همانا ياد خدا و تذكر به اعتقادات اسلامي، تعميق ايمان و تحقق و تحكيم ارزش ها در فرد و جامعه است. ثمره اين عبادات در حقيقت ايجاد ملكه تقوا و به عبارت ديگر كنترل دروني و آگاهانه انسان بر اعمال خويشتن است. 2-2-5- هماهنگي هدف هاي فرد و مديريت در اسلام در بررسي نظريه هاي رهبري ملاحظه كرديم كه با هماهنگي هدف هاي كاركنان و سازمان و مديريت سعي در ايجاد خودكنترلي در كاركنان شده است از اينرو به اقداماتي نظير سهيم كردن در سود سازمان، متوسّل شده اند امّا همان طور كه در بحث سطوح اهداف انسان گفتيم ممكن است اين اقدام ها باعث هماهنگي در سطوح پايين اهداف خود و سازمان شود امّا اين اهداف در سطوح بالاتر با هم تفاوت دارند كه در شرايطي اين تفاوت ممكن است به تضادّ تبديل شود علّت آن را نيز بايد فلسفه حاكم بر اين نظريه ها بيابيم زيرا در اين فلسفه مهمترين ارزش، منافع شخصي مي باشد و حتّي پرداختن به مسائلي همچون اخلاق، حقوق ديگران... در حقيقت در اين راستا مي باشد. بنابراين اين تطابق و هماهنگي نمي تواند عميق و پايدار باشد. در حالي كه در نظام ارزشي اسلام، هدف غايي

هر فرد فوق اين منافع شخصي است در حقيقت چيزي كه براي فرد مسلمان اهميّت دارد اطاعت امر خداوند و بندگي اوست كه تنها راه سعادت دنيا و آخرت خود را در آن مي بيند. «مرا پرستش كنيد، اين راه مستقيم است»[13] (سورة يس، آيه 61) در حقيقت اين راهي است كه انسان را به قرب الهي و كمال مطلوب مي رساند و به كسب و كار و سود آوري مادي نيز در اين چارچوب نگريسته مي شود و بعنوان جزئي از زندگي بشر و در راستاي اين هدف اعتبار دارد. اين مسئله بسيار مهمّي است زيرا انسان، فطرت كمال خواهي نامحدود و سيري ناپذيري دارد حال اگر نظام فكري و فضاي ارزشي او كمال را مافوق تكاثر مادي و مقام و شهرت در دنيا نشناسد بالطّبع هر فردي در اين رقابت قرار مي گيرد و چون از طرف ديگر منابع دنيا چه از لحاظ ثروت مادي و چه مقام و قدرت محدود مي باشد، تخالف و تزاحم و اهداف افراد اجتناب ناپذير مي باشد. اما در دين اسلام هدفي را كه براي انسان معرّفي مي كند خارج از چارچوب تنگ مادي و دنيايي مي باشد در اين حالت نه تنها اهداف افراد با يكديگر تزاحمي ندارد بلكه در يك راستا و جهت و مؤيّد هم مي باشند. در اين نظام ارزشي است كه خدمت به خلق بعنوان بالاترين ارزش و بزرگترين عبادات در جهت قرب انسان به خداوند مطرح مي شود و رفع حوائج مادي و معنوي انسان ها بعنوان نعمت الهي محسوب مي شود و مال و ثروت دنيا و قدرت و مقام دنيوي ابتلا و آزمايش الهي مي باشد و قدرت و مقام تنها در

صورت خدمت به خلق و احقاق حق، اعتبار دارد. بنابراين با توجه به اينكه اهداف سازماني (سازمان هاي اقتصادي و اجتماعي تا سازمان حكومتي) نيز در جامعه اسلامي بايد لزوماً در جهت اهداف اسلامي و مطابق نظام ارزشي اسلام باشد، هماهنگي اهداف كاركنان، مديريت و سازمان در بالاترين سطح ايجاد مي شود. نتيجه گيري نظام ارزشي اسلام با تبيين نظارت الهي با ويژگي هاي ممتاز خود كه تمامي ابعاد زندگي انسان را در بر مي گيرد، با در نظر گرفتن زندگي ابدي براي انسان كه جزاي كامل اعمال انسان را امكانپذير مي سازد، با بيان تقوا و آثار آن بعنوان مهمترين عامل سعادت انسان، با تكريم انسان و اختيار و آگاهي او زمينه تحقق خودكنترلي در عالي ترين سطح در انسان را فراهم مي سازد و از طرف ديگر تمهيدات عملي براي تذكر و گرايش به اين ارزش ها و تحقق آثار آن (از جمله خودكنترلي) در دين اسلام ارائه شده است. البته تحقق اين خودكنترلي در سطح سازمان و در جهت اهداف سازماني منوط به هماهنگي اهداف سازمان با نظام ارزشي اسلام مي باشد كه اين موضوع در جامعه اسلامي مفروض در نظر گرفته شده است. پي نوشت ها: * دانش آموخته كارشناسي ارشد رشته معارف اسلامي و مديريت دانشگاه امام صادق عليه السلام 1- Management by objectives 2- «وكان الله علي كلّ شيءٍ رقيبا» (سوره نساء، آيه 1) و نيز ر.ك. (سورة احزاب، آيه 52)، (سورة بقره، آيه 96)، (سورة بقره، آيه 110) و.... 3- «ولله ملك السّموات و الأرض و ما فيهنّ و هو علي كلّ شيءٍ قدير» (سورة مائده، آيه 120) و نيز ر.ك. (سورة تغابن، آيه 1)، (سورة مائده، آيه 17). 4- «إنّ

الله بالنّاس لرئوف رحيم» (سورة بقره، آيه 143)، «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسّيّئة فلا يجزي إلاّ مثلها و هم لا يظلمون»  (سورة انعام، آيه 160). 5- «قل متاع الدّنيا قليل و الآخرة خير لّمن اتّقي». 6- «وما هذه الحياة الدّنيا إلاّ لهو و لعب و إنّ الدّار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون» (سورة عنكبوت، آيه 64). 7- «إنّه يبدأ الخلق ثّم يعيده ليجزي الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات بالقسط و الّذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم»  (سورة يونس، آيه 4). 8- «يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء» (سورة آل عمران، آيه 30). 9- «من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره». 10- «من كرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية». 11- «ولقد كرّمنا بني آدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطّيّبات و فضّلناهم علي كثير ممّن خلقنا تفضيلا». 12- «طلب العلم فريضة علي كلّ مسلم». 13- «أن اعبدوني هذا صراط مستقيم». منابع و مآخذ: 1.  قرآن كريم. 2.  ابن شعبه، حسن بن علي، قرن 4ق (1382)، تحف العقول عن ال الرسول صلي الله عليهم. التمحيص، قم: ذوي القربي. 3.  الواني، سيدمهدي (1379)، مديريت عمومي، تهران: انتشارات ني، چاپ چهاردهم. 4.  ايران نژاد پاريزي، مهدي (1378)، روش هاي تحقيق در علوم اجتماعي، تهران: مؤسسه تحقيقات و آموزش مديريت. 5.  تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد (1366)، غررالحكم و دررالكلم، ترجمه و شرح جمال الدين محمد خوانساري، تهران: دانشگاه تهران، ج2. 6.  صادقپور، ابوالفضل (1353)، نظريه جديد سازمان، مديريت و علم مديريت، تهران: مركز آموزش مديريت دولتي. 7.  كليني، ابوجعفر محمد بن يعقوب [بي تا]، اصول كافي، ترجمه و

شرح جواد مصطفوي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم السلام.

*http://www.isu.ac.ir/publication/Andesh-ye-Sadiq/Andesh-ye-Sadiq_23/Andesh-ye-Sadiq_2302.htm

سيري در سيره نبوي

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري- تلخيص: غلامرضا عباسي چاپ سي و هفتم : مهر 1385 مطابق رمضان 1427تعداد : 25000 نسخه حروفچيني ، ليتوگرافي ، چاپ و صحافي : موسسه چاپ فجر ( 1001395) تلفن : 33119796ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد ) كليه حقوق چاپ و نشر مخصوص ناشر است . فهرست مطالبموج اسلامي     مقدمه     معني « سيره » و انواع آن     عمق رفتار پيغمبر ( ص)     معني « سيره »     سبك شناسي     سبكهاي مختلف در رفتار     منطق عملي ثابت     تعريف زهد     متدولوژي    سعد ونحس ايام     سيره و نسبيت اخلاق     آيا اخلاق ، نسبي است ؟    اصول ملغي     الف . اصل غدر     ب . اصل تجاوز     ج . اصل انظلام و استرحام     اصل قدرت و اصل اعمال زور    اصل سادگي در زندگي و دوري از ارعاب    كيفيت استخدام وسيله     استفاده از وسيله نامشروع در تبليغ دين     جعل حديث     علي (ع) و استخدام وسيله     رسول اكرم و استخدام وسيله     استفاده ازجهالت مردم به نفع دين     وفات فرزند پيغمبر و گرفتن خورشيد     وسيله حق براي هدف حق     علي (ع) و بستن آب بروي دشمن     ارزش مسئله تبليغ و شرايط مبلغ     درخواستهاي موسي (ع) از خدا     خطاب قرآن به رسول اكرم     سخن سنگين     ارزش مسئله تبليغ     ابلاغ به عقل و فكر     ابلاغ به دل    

بلاغ مبين     نصح يا خلوص سخن     پرهيز از تكلف     تبشير و انذار     تنفير     لطافت روح     ملامت زياد     اسلام ، دين با گذشت و آسان     خشيت الهي     تذكر     ايمان اجبار بردار نيست     سيري در سيره نبوياثر استاد شهيد مطهري موج اسلام اسلام در تاريخ چهارده قرني خود نه تنها ضربه و صدمه اي از نهضتهاي فرهگي نديده است بكله خود موجد نهضتهاي عظيم فرهنگي شد . تمدن و فرهنگ را در خدمت خويش گرفت و رهبري كرد و به آنها جان و ايمان داد و قوي وپايدارشان ساخت . اسلام پيمان خويش را ، با عقل سخت استوار كرده است عقل را به عنوان يكي از اركان اصلي دين پذيرفته ، بالاتر ، پيامبر دروني اش خوانده است از طرف ديگر ملك و ملكوت دنيا و آخرت ، جسم وروح ، ظاهر و باطن ، ماده و معني را يكجا در نظر گرفته و همه جانبه شايسته و مجرياني لايق به جهان عرضه كرده است از اين رو عجيب نيست كه وقتي امروز در فاصله چهارده قرن تمام ، كارنامه مشعشع اين آيين پاك را مطالعه مي كنيم آن را مملو از افتخارات مي بينيم . و نيرومندترين و مجهزترين مخالفان اسلام در طول اين چهارده قرن مسيحيان بوده اند هنگامي كه به تاريخچه داوري اين رقيب نيرومند مي نگريم مي بينيم دوره به دوره به سوي انصاف گراييده است و اين خود از طرفي نشانه وجدان جهاني است و از طرف ديگر نشانه حقيقت اسلام است و اين خود مي رساند كه از وحي

سرچشمه گرفته اسلام و پيام خداي بشر براي بشر است و چيزي جز نجات بشر ندارد . آري يكي از منابع شناخت از نظر اسلام ، سيره اولياء و پيشوايان اسلام يعني از شخص پيامبر اكر تا ائمه اطهار و به عبارت ديگر سيره معصومين است . كه گفته هاشان به جاي خود ، شخصيتشان يعني شيوه و روششان منبعي است براي شناخت و سيره شخصيت پيغمبر براي ما يك منبع الهام از خداوند است كه سيره ائمه هم همينطور فرق ، پيغمبر اكرم ندارد .و اين ما شيعيان هستم كه ظلم كرديم نظير ظلمي كه درمورد قران كرده ايم ، و در مورد سيره پيغمبر اكرم و ائمه اطهار كرده ايم كه وقتي مي گويند پيغمبر چنين بود مي گوييم او كه پيغمبر بود يا وقتي مي گويند علي چنين بود مي گوييم او كه علي بود . آنها را از آب و خاك و دگر شهر و ديار دگر مي دانيم و سپس مي گوييم به ما مربوط نيست . اين شعر چقدر گمراه كننده برداشت شد كه مي گويند : « كار پاكان را قياس از خود مگير » اينكه انسان خودش را داراي يك احساساتي مي بيند و ديگران را نيز چنين بداند اشتباه بزرگي است مثلاً فردي نمي تواند يك نماز با حضور قلب بخواند مي گويد اي بابا ! ديگران هم همين جور هستند مگر مي شود نماز را با حضور قلب خواند يعني خودش را مقياس پاكان قرار مي دهد و اين غلط است و ما نبايد ديگران را به خودمان قياس كنيم و كار پاكان را قياس

از خود مگير يعني خودت را مقياس پاكان قرار نده و اين شعر اغلب مي خوانيم ديگران مقياس خود قرار نده و اين گمراه كننده است .همان طور كه قرآن را برداشتيم و به طاقچه بالا گذاشتيم و به طاق آسمان كوبيديم سيره انبياء و اولياء مخصوصاً سيره پيغمبر اكرم و علي (ع ) و اولادش را برداشتيم . و به آسمان كوبيديم و گفتيم او پيغمبر است و حضرت زهرا هم كه ديگر حضرت زهراست و حضرت علي هم كه حضرت علي است نتيجه اش اين شد كه اگر يك عمر براي ما تاريخ پيغمبر و سلاله اش را بگويند براي ما درس نصحيت يا اگر يك عمر بيايند و درباره علي حرف بزنند . اصلاً ككمان نمي گزد مي گوييم علي كه نمي شود مقياس ما قرار گيرد يا يك عمر براي ما از امام حسين (ع) حرف مي زنند ككمان نمي گزد كه بايد در راه اسلام هم يك قدم برداشت و با اين بيت شعر منبع شناخت را هم ازما گرفتند و اين درصورت كه اگر اين جور مي بود خدا به جاي پيغبر فرشته مي فرستاد و اين در حالياست كه پيغمبر و ائمه اطهار يك انسان كامل هستند يعني مشخصات بشريت را دارند . با كمال عالي ، وفوق ملكي ،يعني مانند يك بشر گرسنه مي شوند و غذا مي خورند و مي خوابند و غريزه جنسي دارند و عاطفه دارند و احتياج به خواب دارند لهذا هم مي توانند مقتدا باشند و اينها هستند كه عواطف و جنبه هاي شرعي شان از ما قوي تر است و در

عين حال در جنبه هاي كمال انساني از فرشته و از جبرئيل امين بالاتر و لهذا مي توانند مقتدا باشند زيرا در مقابل رضاي حق پا روي همه احساسات خود مي گذارند . و بنابراين يكي از نعمتهاي خدا بر ما مسلمين و يكي از افتخارات ما مسلمين نسبت به پيروان اديان ديگر اين است كه از طرفي قسمت بسياري از سخنان پيغمبر ما كه شك نيست كه سخن ايشان است يعني متواتر و مسلم است ، امروز در دست ماست در صورتي كه هيچ يك از اديان ديگر نمي توانند چنين ادعايي بكنند كه به صورت قطع بگويند فلان جمله جمله اي است كه از زبان مثلاً عيسي شنيده شده است و از طرفي ديگر تاريخ پيغمبر ما تاريخ بسيار روشن و مستندي است و جزء به جزء زندگي پيغمبر در دست است كه اين جهت هم با رهبران ديگر جهان مشاركت ندارند مثلاً خود مسيحيها از جنبه تاريخي اصلاً اعتقاد به تاريخ ميلادي ندارند و ميگويند يك حوف قراردادي است نه حقيقي .ولي براي ما مسلمني اين مبنع گفتار و رفتار پيغمبر اكرم كه به صورت دو منبع بسيار مسلم و تا شعاع بسيار زيادي قطعي است بايد سند و راهنما باشد و بتوانيم از آن بهره بگيريم لذا هر چيز به صورت اختصار خلاصه اي از گفتار و پيغمبر اكرم را كه تمايز كرده ايشان را به سايرين رهبران ديگر بررسي مي نمايم .1- عمق كلام پيغمبرعمده كلمات بزرگان اين است كه كلمات بسيار دقيقتي كه در اين كلمات گنجاينده شده ، افراد بتوانند درك كنند خصوصاً پيغمبر كه درباره سخنان خودش

فرمود ( عمل هم نشان داد ) خدا به من كلمات جامعه داده است « اعطيت جوامع الكلم » يعني خدا به من قدرتي داده است كه با يك سخن كوچك يك دنيا مطلب مي توانم بگيريم با اينكه همه سخنانش را مي شنيدند آيا مي توانستند به عمق سخنان پيغمبر برسند ؟ ابداً :شايد حدي نود و نه شان هم نمي رسيدند و خود پيغمبر پيش بيني مي كند و مي فرمايد سخناني كه از من مي شنويد ضبط و نگهداري كنيد و به نسلهاي آينده تحويل بدهيد و بسپاريد اي بسا نسلهاي آينده و خيلي دور معني حرف مرا بفهمند از شما كه امروز پاي منبر من هستيد لذا سخنان پيغمبر در هر رشته اي دقيقاً قرن به قرن عمق بيشتري براي آن كشف شده است .2- عمق رفتار پيغمبررفتارهاي پيغمبر هم معني و هم تفسير دارد و بايد در آنها تعمق كرد . مخصوصاً با تعبيري كه قرآن مي فرمايد كه در وجود پيغمبر اسوه و تاسي اي است براي شما  و وجود پيغمبر كانوني است كه ما از ۀآن بايد روش زندگي را استخراج كنيم . مثلاً :سيره پيغمبر :  ابتدا سيره را معني كنيم سيره در زبان عربي از ماده شيو است سير يعني حركت، رفتن و راه رفتن سير يك نوع راه رفتن است پس ير يعني رفتن ورفتار ولي سيره نوع و كسب رفتار و آنچه مهم است شناختن سبك و رفتار پيغمبر است كه كمتر به مسئله سيره توجه شده است .مثال : شاعرها كه هر كدام سبد مخصوص به خود دارند و يا سبك هاي متفاوت

بنايي و يا سبك هاي مختلف هنر رفتارهاي نيز سبك هاي مختلف دارد و سيره شناسي يعني سبك شناسي كه اولاً يك كليت دارد . و سلاطين عالم به طور كلي يك سبك و يك سيره و يك روش مخصوص به خود دارند . فلاسفه يك سبك مخصوص ديگر و رياضت كش ها هم يك سبك به خود و پيغمبران هم به طور كلي يك سبك مخصوص به خود دارند . كه پيغمبر اكرم هم يك سبك مخصوص به خود دارد و سبك پيغمبر ، متدي كه پيغمبر در عمل و در روش براي مقاصد خودش به كار مي برد ، بحث مادر مقاصد پيغمبر نيست بلكه روشي كه پيغمبر براي هدف و مقصد خودش به كار مي برد . مثلاً پيغمبر تبليغ مي كرد روش تبليغي چه روشي بود وسبك تبليغي چه سبكي بود ؟ يا سبك قضاوتش چه سبكي بود يا سبك پيغمبر در زن داري چگونه بود و سبكش در معاشرت با اصحاب و مريدها چگونه بود . سبك و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود كه ابتدا سبك هاي مختلف را روشن كنيم . الف-  سبك هاي مختلف در رفتار رهبرهاي اجتماعي و سياسي سبكشان يعني آنچه بدان اعتقاد دارند فقط زور است . و منطقشان اين است كه يك گره شاخ از دو ذرع هم بهتر است يعني غير زور هر چه هست بريزد دور . مثلاً متد يزد الدرم بولدرم يعني زور بر ولي متد معاويه بيش از هر چيز نيرنگ ، فريب و نفاق و حقه بازي ومكاري بود كه خيلي از مردم مي آمدند و

به حضرت علي مي گفتند تو چرا همان متدي را كه معاويه به كار مي برد به كار  نمي بري تا كارت پيش برود ؟ يك جا وعده بده ولي بعد عمل نكن دروغ هم درآمد درآمد . بگذار كارت پيش برود . تا جايي كه مي گفتند شايد علي اين راهها را بلد نيست و زيركي و زرنگي معاويه را ندارد . كه حضرت به آنها مي فرمود چرا اشتباه مي كنيد به خدا قسم كه معاويه از من داهيه تر و زيرك تر نيست شما خيال مي كنيد من كه عذر به كار نمي برم راهش را بلد نيستم او غدر و نيرنگ به كار مي برد و فسق و فجور مي كند اگر نبود خداي متعال دوست نمي دارد غداري را ، آن وقت مي ديديد من به آن معنايي كه شما اسمش را گذاشته ايد دها و معاويه را داهيه مي خوانيد آن وقت مي ديديد كه داهيه كيست و من داهيه هستم يا معاويه ، ودر قيامت هر غداري با پرچمي محشور مي گردد و من ابداً عذر به كار نمي برم و اين كار علي برگرفته از همان سبك پيغمبر اكرم بود . ب - منطق پيامبر در منطق فكري ، همه مردم فكر مي كنند ولي همه مردم منطقي فكر نمي كنند و منطقي فكر كردن يعني انسان يك سلسله معيارها به نام منطق كه در علم منطق محرز است در دست داشته باشد و تفكرش بر اساس آن معيارها باشد . و افراد بسيار كمي پيدا مي شوند كه تفكرشان منطبق با آن معيارها و مقياس ها

باشد . و با رفتارشان هم منطبق باشد و پيغمبر اكرم مردي بود كه در عمل سيره داشت روش اسلوب داشت منطق داشت و مي توان گفت كه در عمل يك منطق ثابت داشت و تابع شرايط زماني و مكاني يا شرايط زندگي يا تابع موضع گيري طبقاتي و در هر وضعي از شرايط اجتماعي و اقتصادي متفاوت نبود مثلاً پيغمبر در شعب ابي طالب با آن جمع قليل و اصحابي كه در دره اي محبوس بودند و آب و غذاو احتياجات به آنها نمي رسيد با پيغمبري كه در سال دهم هجري كه همه حكومتهاي جهان رويش حساب باز مي كنند و در مقابل او احساس خطر مي كنند كه نه تنها تمام جزيره العرب تحت نفوذ اوست بلكه در حال گسترش بيشتر هم است با اين حال باز يك ذره از نظر روحيه با هم فرق نمي كنند و قرآن مي فرمايد بعضي از مردم راه ايمان و حق را تا وقتي مي روند كه منافعشان هم در آن راه تأمين بشود و همي قدر ببيند كه ضرر دارد به آن پشت مي كنند و اين ايمان نيست .پس نتيجه اين شد كه سيره يعني منطق عملي غير از منطق نظري است و مي شود انسان علي رغم شرايط اجتماعي و اقتصادي و موقعيتهاي طبقاتي مختلف داراي يك منطق ثابت باشد يعني تز اسلام اين است و تربيت شدگان واقعي اسلام هم نشان داند كه بشر مي تواند چنين باشد . ج – زهد زهد در دو جمله در قرآن بيان شده در سوره حديد آيه 23 . اينكه برسيد به اين مرحله

كه اگر دنيايي كه داريد از شما گرفته شود غمزده نشويد ، غم دنيا شما را نگيرد و اگر چيزي نداريد ، دنيا يك مرتبه به شما رو بياورد شايد زده نشويد . و به عبارت ديگر اگر تمام دنيا در دست شماست چنانچه آن را از شما بگيرند تو همان آدم باشي كه هيچ نداشته باشي ، و همه دنيا را هم به تو بدهند تو همان آدم باشي و پيامبر اكرم مصادق كامل زهد بود . د – بعد و نحس ايام در نزد پيامبر در منطق علمي بسياري از سبك ها از اساس منسوخ است و اسلام هم آنها را منسوخ كرده مثلاً پيامبر در كارها و در متد خويش از لعد و نحس ايام استفاده نمي كرد بكله به خدا توكل داشت و ازمجموع رواياتي كه از اهل بيت اطهار رسيده است اين مطلب استنباط مي شود كه اين امرو يا اساساً اثر ندارد و يا اگر هم اثر دارد توكل به خدا و توكل به پيغمبر و اهل بيت پيغمبر اثر اينها از بين مي رود و يك مسلمان و شيعه واقعي در عمل به اين مورد اعتنا نمي كند . ذ – اخلاق در پيغمبر اصول اوليه اخلاق ، معيارهاي اوليه انسانيت به هيچ وجه نسبي نيست و مطلق است ولي معيارهاي ثانوي نسبي است و در سيره رسول اكرم يك سلسله اصول باطل و ملغي هستند يعني پيامبر در سيره و روش خودش در منطق عملي خود هرگز از اين روشها در هيچ شرايط استفاده نكرده است از قبيل :1 – اصول ملغي :الف : اصل غدر :

اكثريت قريب به اتفاق سياستمداران جهان از اصل غدر و خيانت براي مقصد و مقصودشان استفاده مي كنند مثلاً حتي مي گويند سيادت در اخلاق معني ندارد و پيامبر اكرم و اهل بيت از اصل غدر و خيانت پيروي نمي كنند و او به قيمت اينكه آنچه دارد و حتي خلافت را از دستش برود . زيرا معتقدند كه آنها پاسدار اصول انساني و صداقت ، پاسدار امانت ، پاسدار وفا و پاسدار دوستي هستند . مثل علي (ع) كه حتي به مالك اشتر هم توصيه مي كند مي گويد مالك با هر كسي پيمان بستي و لوبا كافر مبادا پيمان خودت را نقض كني و قرآن هم مي فرمايد مادامي كه از مشركين و بت پرستان با پيغمبر به عهد خودشان وفادار هستند شما هم وفادار باشيد و آن را نشكنيد اما اگر آنها را شكستند شما نيز بشكنيد .ب : اصل تجاوز قرآن مي فرمايد حدي در كار است حتي در مورد مشرك و مي گويد اي مسلمانان ! با اين كافران كه با شما مي جنگند بجنگيد ولي حد را از دست ندهيد حتي پيغمبر اكرم و حضرت علي (ع) در جنگها توصيه مي كردند كه وقتي دشمن افتاده و مجروح است مثلاً ديگر دستي ندارد با تو بجنگد به او كاري نداشته باشيد يا مثلاً آب را بر آنها نبنديد و در دوره فتح مكه در سوره مائده مي فرمايد : اي اهل ايمان ، ما مي دانيم دلهاي شما از اينها پر از عقده وناراحتي است شما از اينها خيلي نارحتي و رنج ديديد ولي مبادا آن ناراحتيها سبب شود

كه حتي درباره اين دشمنيها از حد عدالت خارج شويد .ج – اصل انظلام و استرحام پيغمبر هرگز از اين دو اصل پيروي نكرد .يعني آيا بوده در يك جايي كه چون دشمن را قوي مي ديدند به يكي از اين دو وسيله چنگ بزنند يكي اينكه استرحام كنند يعني گردنشان را كج كنند و شروع به التماس كردن ناله و زاري كردن كه به ما رحم كن . ابداً انظلام هم همين طور انظلام يعني تن به ظلم دادن كه اين هم ابداً ولي گاهي يك سلسله اصولي كه نسبي هم بود استفاده مي كرد مثل اصل قدرت و اصل اعمال زود و اسلام در همه زمانها ، مادام كه دشمن وجود دارد توانا بودن براي اينكه دشمن طمع نكند نه توانا بودن براي تو سر دشمن زدن و پيغمبر اكرم در سيره خودش گاهي اعمال زور هم مي كرد ولي به طور نسبي يعني در يك مواردي اعمال زور را اجازه مي داد آنجايي كه هيچ راه ديگري باقي نمانده بود مثال تعبير كه علي (ع) درباره پيغمبر اكرم مي فرمايد كه پيغمبر طبيب منظور پزشك بدن نيست بلكه مقصود پزشك روان و پزشك اجتماع است . و مي خواهد بگويد روش پيغمبر روش يك طبيب معالج با بيماران خودش بود يك طبيب معالج با بيمار چگونه رفتار مي كند ؟ از جمله خصوصيات طبيب معالج نسبت به بيمار ، ترحم به حال بيمار است سپس گنهكاران لايق ترحم اند يعني چه ؟ آيا چون لايق ترحم اند پس چيزي به آنها نگوييم ؟ يا نه اگر مريض لايق ترحم است يعني فحشش

نده ولي بي تفاوت هم نباش معالجه اش كند ، پيغمبر اكرم روشش يك طبيب معالج بود ولي مثل طبيب سيار بود طبيب ثابت پيغمبر سراغ مريضهاي اخلاقي و معنوي مي رفت و در تمام دوران زندگي اش كارش اين بود .و حضرت علي مي فرمود ، پيغمبر هم با نرمش رفتار مي كرد و هم با خشونت ولي جاي هر كدام را مي شناخت هم مرهم داشت هم ميسم ( يعني در يك دستش مرهم بود و در دست ديگر ميسم ( آلت جراحي و آلت داغ كردن ) و – سادگي در زندگي و دوري از ارعاب پيغمبر اكرم در زندگي سادگي را انتخاب كرده بود و در همه چيز در خوراك و پوشاك در مسكن ، در معاشرت و برخورد ، با افراد روشش سادگي است و از روش ارعاب اجتناب مي كرد اگر چه همه قدرتمندان عالم از روش ارعاب استفاده مي كنند و در نهايت سادگي ولي همان سادگي آن جلال و جبروتها و حشمتهاي حاكمان را خرد مي كرد و حضرت علي مي گويد كه پيغمبران در زي قناعت و سادگي بودند و اين سياستشان بود سياست الهي آنها هم دلها را پر از مي كردند ولي نه با جلال و دبدبه هاي ظاهري بلكه ، با جلال معنوي كه توام با سادگي ها بود و پيغمبر از جلال و حشتمها تنفر داشت حتي در مجلسي كه مي نشست مي گفتن به شكل حلقه بنشينيد كه مجلس بالا و پايين نداشته باشد و وقتي هم كه رحلت نمودند با وجود يك دختر خود ، چيزي باقي نگذاشتند .ر –

كيفيت استخدام وسيله در سيره پيغمبر يكي از مسائلي كه از سيره رسول ا... بايد آموخت كيفيت استخدام وسيله است .انسان اولاً بايد در اهداف خودش يعني در هدفهاي مسلمان باشد  يعني هدفش مقدس و عالي و الهي باشد ثانياً بايد در استخدام وسيله براي همان هدفها هم واقعاً مسلمان باشد براي هدف مقدس از هر وسيله ولو وسايل نامقدس استفاده نمي كرد بلكه از وسيله مقدس استفاده مي كرد . مثالهايي را ذكر مي كنيم تا مطلب روشن شود . استفاده از وسيله نامشروع در تبليغ دين هدف هر چند تبليغ براي دين باشد ولي از وسيله نامشروع نبايد استفاده كرد مثل كسي كه باني مسجد مي شود نبايد براي ساخت آن به دروغ و چاپلوسي نسبت به ديگران بپردازد تا اينكه پول بيشتري بگيرد . جعل حديث كساني بودند براي اينكه مردم را هدايت و راهنمايي كنند حديثي از پيغمبر و امام جعل مي كنند و غرضشان هدايت مردم است اگر چه هدف مقدس است ولي كاري ناپسند است و انبياء هرگز در سيره و روش خودشان براي رسيدن به حق از باطل استفاده نمي كنند و براي رسيدن به حق هم از خود حق استفاده مي كنند . و بدعت و نوآوري در دين جايز نيست و بدعت يعني كسي بيايد چيزي را كه جزء دين نيست به نام دين وارد دين كند به طوري كه مردم خيال كنند اين جزء دين است و عكسش هم هست چيزي را كه جزء دين هست كاري كند كه مردم خيال كنند اين جزء دين نيست و حديث است اگر كسي بدعتي در دين ايجاد

مي كند بر ديگران حرام است كه با و ديد و بازديد كنند .ز : استفاده نكردن از جهالت مردم به نفع دين و خود از خواب غفلت مردم ، از جهالت و ناداني مردم به نفع دين استفاده نمي كرد حتي موقعي كه فرزند پيغمبر وفات كرد ومصادف شد با خورشيد گرفتگي و مردم خيال مي كردند كه به خطر حزني كه عارض پيغمبر اكرم شده است و اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردن به پيغمبر اضافه شود ولي پيغمبر سكوت نكرد و آمد بالاي منبر و صحبت كرد و خاطر مردم را راحت كرد و گفت اينكه خورشيد گرفت به خاطر بچه من نبود و از سكوتش استفاده نكرد . پس در راه دعوت به حق وحقيقت و در راه عبور دادن مردم از بي ايماني به ايمان از هر وسيله اي نمي شود استفاده كرد .مسئله دوم مسئله ارزش تبليغ و شرايط تبليغ پيامبر است يكي از آموزشهاي لازم از سيره مقدس پيامبر اكرم به آموزش نحوه دعوت به حق ونحوه تبليغ ورساندن پيام حق به مردم است . دعوت و ابلاغ پيام فرق دارد با پيام و ابلاغ پيامهاي ديگر زيرا برداشت خود قرآن اين است كه اين كار مهم و دشوار است مثلاً در مورد حضرت موسي وقتي كه مي گويند برو پيام خدا را به فرعون وفرعونيان ابلاغ كن احسان مي كند بار بسيار سنگن و رسالت فوق العاده مشكلي به دوش او گذاشته است خدا ، لذا تقاضا مي كند كه پروردگارا به من شرح صدر بده يعني ظرفيت روحي بسيار وسيع و تحمل فوق

العاده زياد بده و كار را بر او آسان كن و حتي از خداوند درخواست كمك مي كند كه برادرش هارون را كمك او قرار دهد . ولي خطاب قرآن به رسول اكرم در سوره مباركه نشرح مي فرمايد كه آيا ما به تو شرح صدر نداديم و به تو ظرفيت فراوان داديم و برعكس موسي كه مي گويد اين بار سنگين را براي من سبك و آسان كن قرآن به پيغمبر مي گويد كه اين بار سنگين را از دوش تو برداشتيم و اين بار هم جزء بار دعوت و تبليغ و مواجه شدن ، با مردم نيست و هدايت و راهنمايي مردم به سوي پروردگار است . ودر آيه مزمل قرآن اشاره مي كند ما عن قريب سخن سنگيني به تو القاء مي كنيم و اين بدين معنا كه خود سخن كه سبكي و سنگيني ندارد بلكه محتواي سخن و اجراي مدلول سخن است كه ممكن است سخت و دشوار باشد درباره ارزش مسئله تبليغ اينكه بعضي از مسائل بحق ارزش آن را درك كرده ايم و قهراً آن را در سطح خودش مي شناسيم مثلا امر افتاء و فتواد دادن كه لااقل 95% جامعه مي شناسند كه افتاء كاري است سنگين و درسطح بسيار بالا ، نه افرادي زود جرأت مي كنند كه چنين ادعايي كنندو نه اگر افراد خوش اشتهايي اين ادعا را كردند جامعه زود مي پذيرد . ولي مسئله دعوت مردم به سوي حق ، مسئله تبليغ مردم ، مسئله ارشاد و هدايت مردم ، مسئله حركت دادن مردم به سوي خدا كه سخن سخن حركت دادن است (

سطح آن شناخته نشده است ) . خيلي از مكتبها هستند كه بشر را حركت مي دهند و خوب هم حركت مي دهند اما به سوي آخور به سوي منافعشان به سوي حقوقشان كه بالاخره منافعشان در حقوقشان است ولي حركت پيغمبرها به غير از منافع حقوق ديگري هم است آن كه انسان را از منزل نفس به سوي حق سوق مي دهند . بشر را از خودي رهاندن و به حق رساندن يعني بشر را از درون خودش عليه خودش برانگيختن نه تنها شماي مظلوم را عليه من ظالم بر مي انگيزد من ظالم را هم احياناً در خيلي موارد عليه خودم برانگيزد كه توبه كنم و اين حركت دادن انسانها از خودي ، خودخواهي ، نفس پرستي و نفع پرستي به سوي حق پرستي و حقيقت پرستي كاري بسيار دشوار و سختي است . س : ابلاغ به عقل و فكر :ابلاغ دگر چه كار آساني است مثل مأمور دادگستري كه اخطاري را به اطلاع متهم مي رساند ولي پيغمبران كه بلاغ مبين دارند و وظيفه شان فقط اين نيست كه مطالب را به گوش مردم برسانند بالاتر از ابلاغ به حسن وچشم بايد ابلاغ به عقل و فكر كنند تا مطلب آنچنان بيان كنند تا به عقل نفوذ كند و عقل چون دروازه  خودش را بسته است و جزء با ابزار و مركب برهان و استدلال به تعبير قرآن ( حكمت  ) پيامي در خودش نمي پذيرد و اينكه قرآن در سوره نحل ( 125 ) اولين چيزي كه بيان مي كند حكمت است ، مردم را به راه پروردگارت بخوان اي

داعي الله و مي گويد اي پيغمبر ما تو را فرستاديم كه نذير باشي بيم دهنده و به اين معنا باشي ، اعلام خطر كننده باشي و تورا فرستاديم كه نويدبخش و نويد دهنده باشي چس مي توان اين نتيجه را گرفت كه قرآن راهش را معين كرده و آن هم دعوت به خداست .دعوت به بزرگترين حقايق عالم است دعوت به چيزي است كه عقلهاي بشر را مي شود به آن سو هدايت كرد و حركت داد ، دعوت به چيزي كه بايد عقلها آن را بپذيرند با چه با دليل و برهان و حكمت و سخن منطق ، و اينكه قرآن مي گويد ، با بلاغ مبين ، آشكار و آشكار كننده آن دعوت كننده اي آن داعي آن مبلغي در هدف خودش به نتيجه مي رسد كه بلاغش مبين باشد بيانش در عين اينكه در اوج حقايق است ساده باشد و روشن باشد عموم فهم باشد . مردم حرفش را بفهمند و درك كنند . ز : نصح و خلوص سخن پيامبر نصح يعني خيرخواهي به معني سخني كه از روي خلوص باشد يعني از كمال خيرخواهي طرف و از سوز دل برخاسته باشد . و آن كس مي تواند داعي الي الله و مبلغ پيام خدا باشد كه سخنش نصح باشد يعني هيچ انگيزه اي جز خير و مصلحت مردم نداشته باشد و سخنش از سوز دل برخيزد . سخن كز جان برون آيد         نشيند لاجرم بر دل و سخني كه فقط از زبان بيرون بيايد و دل از آن بي خبر باشد از گوشهاي مردم تجاوز نمي كند

. اين است كه پيغمبر از خداوند مي خواهد كه بتواند در نهايت خلوص پيام خدا را به مردم عرضه بدارد . ص : پرهيز از تكلف : شرط ديگر تبليغ دين پرهيز از تكلف است و تكلف يعني به خود بستن ، خود را به مشقت انداختن مثل چيزي را كه اعتقاد ندارد و مي خواهد اعتقادش را در دل مردم وارد كند كه دروي بالاتر از اين نيست و معني ديگر آن كه ابن مسعود و و مفسرين گفته اند « قول به غير علم » است يعني غير از پيغمبر و امام هر كس ديگر را شما در دنيا پيدا كنيد و بخواهيد همه مسائل را از او سوال كنيد قهراً نمي داند ولي اين پيغمبر و علي بودند كه مي فرمود « سلوني قبل ان تفقدوني » بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد . ح : روش هاي استفاده نكردن تبشير و انذار و تنفير درروش تبليغ يكي از اين روشها ، تبشير يعني مژده دادن و انذار يعني ترساندن ( اعلام خطر كردن ) و تنفير يعني عمل فراردادن است .تبشير را قائد هم گويند يعني جلوكش  ، كسي كه مهار اسب يا شتري را مي گيرد از جلو مي رود و حيوان پشت سرش او را مي گويند قائد و انزار حكم حكم سائق گويند يعني كسي از پشت سر ، حيوان را مي راند . بنابراين تبشير حكم قائد را دارد و انزار حكم سائق را دارد و هر دوي اينها يك عمل انجام مي دهند و براي مبشر هر دو ضرروي است يعني تبشير و

انذار هيچ كدام به تنهايي كافي نيست . تبشير شرط لازم است ولي شرط كافي نست و انذار شرط لازم است ولي شرط كافي نيست و در دعوت ، اين هر دو ركن بايد توأم باشد و تنفير هم مثل اينكه انساني حيواني را مي كشد و بعد مي خواهد او را پشت سرخودش حركت بدهد و نوعي ( هاي وهو ) هم مي كند كه يك مرتبه حيوان محكم سرش را به عقب مي كشد و افسارش را پاره مي كند وفرار مي كند اين را مي گويند تنفير ، در روح انسان گاهي بعضي از دعوتها نه تنها سوق دادن و قائديت نيست بلكه تنفير است يعني نفرت ايجاد كردن و فرار دادن است و اين اصلي است رواني ، روح و روان انسان اين طور است و پيغمبر به معاذبن جبل كه براي تبليغ به يمن فرستاد توصيه كرد كاري نكن كه مردم را از اسلام فرار بدهي و متنفر كني و مطلب را طوري تقرير نكن كه عكسل العمل روحي مردم فرار از اسلام باشد . زيرا كه روح انسان فوق العاده لطيف است و زود عكس العمل نشان مي دهد اگر انسان در يك كاري به روح خود فشار بياورد تا چه رسد به روح ديگران ، عكس العملي كه روح انسان ايجاد مي كند گريز و فرار است . و پيغمبر اكرم توصيه مي كرد كه عبادت را آن قدر انجام دهيد كه روحتان نشاط عبادت دارد و عبادت را با ميل و رغبت انجام بدهيد .و پيغمبر به جابر مي گويد اي جابر دين اسلام دين با متانتي

است ، با خودت با مدارا رفتار كن . بعد مي فرمايد چه تشبيه عاليي جابر ؛ آن آدمهايي كه خيال مي كنند با فشار آوردن بر روي خود و سخت گيري برخود زودتر به مقصد مي رسند اشتباه مي كنند و اصلاً به مقصد نمي رسند زيرا روحش مثل مركبي مي شود كه زخم برداشته باشد و از راه مي ماند و ديگر قدم از قدم بر نمي دارد نسبت به مردم هم همين طور است .خيلي از چيزهاست كه اثر تنفير دارد موجب مي شود كه مردم از اسلام متنفر بشوند مثل نظافت كه سنت و مستحب موكد است و پيغمبر ما نظيف ترين مردم زمان خودش بود ويكي ديگر از چيزهايي كه از پيغمبر هيچ وقت جدا نمي شد . استعمال عطر و بوي خوش بود ودر پيغمبر صفتي نبود كه موجب تنفر مردم بشود و لو نقص جسمي .ص   : خشيت الهي در پيغمبر آنان كه رسالات الهي را تبليغ مي كنند دو شرط در آنها وجود دارد يكي اينكه خودشان از خدا مي ترسند و ديگر اينكه از غير خدا نمي ترسند . و بنابراين خوف خدا و خشيت الهي در قلبشان جا گرفته است و قرآن هم در سوره فاطر ( 28 ) درباره مبلغ اولين شرطي كه ذكر مي كند خشيت ا... است كه از خدا بينه و بين الله بترسد . يعني آنچنان هيبت و عظمت الهي در قلبش ورود دارد كه تا تصور يك گناه در قلبش پيدا مي شود اين خشيت گناه را عقب مي زند و از غير خدا از احدي نمي ترسد البته

خشيت آن حالتي است كه ترس بر انسان مسلط مي شود و انسان جرأت را از دست مي دهد يعني شجاعت نداشتن و شهامت نداشتن در مقابل پروردگار ولي در مقابل غير خدا جرأت محض است و يك ذره خود را نمي بازد و پيغمبر اكرم از اين سيره يعني مسئله جرأت برخوردار بود يعني خود رانباخت و استقامت داشت و مثل كوه ايستاد حتي در اوايل اسلام و البته با خوف فرق دارد خوف يعني نگران عاقبت و آينده بودن ، فكر و تدبير براي آينده و عاقبت يك كار كردن است . ف : تذكر در سوره ذاريات ( 55 ) و غاشيه 21 تا 24 دو مطلب ذكر شده يكي تفكر و ديگر تذكر است تفكر يعني كشف چيزي كه نمي دانيم . انديشيدن براي بدست آوردن آنچه كه نمي دانيم و قرآن دعوت به تفكر مي كند و تذكر يعني يادآوري ، تذكار يعني به يادآوردن ، خيلي مسائل در فطرت انسان و حتي گاهي در تعليم انسان وجود دارد ولي انسان از آنها غافل است و احتياج به تنبيه و بيداري دارد . احتياج به تذكر و يادآوري دارد و به پيغمبري مي فرمايد اي پيغمبر تو خيال نكن كه فقط با جاعل روبرو هستي با غافل هم روبرو هستي جاهل را به تفكر وادار و غافل را به تذكر و مردم بيش از آن اندازه كه جاهل باشند غافل و خوابند و خوابها را بيدرا كن و غافل ها را متنبه و احساسهاي خفته را بيدار كن لذا مي گويند اسلام دين جبر نيست و در ايمان جبر وجود

ندارد . چون ايمان اعتقاد است گرايش است ، علاقه است اعتفاد را كه با زورد نمي شود ايجاد كرد و علاقه و مهر و محبت را كه به زور نمي شود ايجاد كرد . اسلام دين با گذشت و آسان پيغمبر اكرم مي فرمايد خدا مرا به شريعت وديني مبعوث كرده است كه با سماحت ( با گذشت ) و آسان است .دين اسلام سماحت دارد . به يك انسان مي گويند سماحت يعني انسان با گذشت ولي دين با گذشت است يعني چه ؟ بله دين با گذشت است ولي اصولي دارد مثلاً دين به شما مي گويد وضو بگير وضوبگير ولي اگر زخم و يا بيماري در بدن تو هست و خوف وضو داري نمي گويد نه به يقين تيمم كن و وضو نگير اين معني اش سماحت دين است يعني يك دنده لجوج و بي گذشت نيست يا مثلاً در مسافرت نماز را شكسته بخوان يا زمان مقرب  يعني زن حامله اي كه نزديك وضع حمل است لزومي بر روزه واجب بر او نيست .سيره نبوي و گسترش سريع اسلام : در اسلام خصوصيتي از نظر گسترش است كه در مسيحيت وحتي دينهاي ديگر نيست بلكه اسلام فوق العاده سريع پيشروي كرد چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان چه آسيا و آفريقا و جاهاي ديگر و اينكه چرا اسلام سريع پيشروي كرد واينكه احدي به پايه پيامبر اسلام نمي رسد شاعر معروف فرانسوي لامارتين گفته سه شرط دارد :1- فقدان وسايل مادي ، مردي ظهور مي كند و دعوتي مي كند در حالي كه هيچ قدرتي و نيرويي

ندارد و حتي نزديكترين افرادش و خاندانش با او به دشمني بر مي خيزند .2- سرعت پيشرفت يا عامل زمان 3 – بزرگي هدف .حتي مسيحيت كه نسبت به دينهاي ديگر نفوذ بيشتري دارد و پيشرفت كرده بعد از چند صد سال كه از عروج مسيح گذشت به اتفاق افتاد ولي اسلام به علت خوي و خلق و رفتار و طرز دعوت و تبليغ پيغمبر ديگر معجزه پيغمبر مخصوصاً زيبايي قرآن و عمق و شورانگيزي و جاذبه قرآن عاملي شد براي نفوذ و توسعه سريع اسلام كه حتي بعد از وفات پيغمبر هم ادامه داشت و خدا به پيغمبرش خطاب مي كند اي پيامبر گرامي به موجب رحمت الهي به تو ، در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لين ونرم و بسيار ملايم داري نرمش داري و روحيه تو روحيه اي است كه با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم وبردباري و حسن خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اينها هستي و اگر اين خلق و خوي تو نبود مسلمين از دور تو پراكنده مي شدند يعني اين اخلاق تو خود عاملي است براي جذب مسلمين و بايد گفت كه پيغمبر در مسائل فردي و شخصي نرم و ملايم بود نه در مسائل اصولي و كلي كه در آنجا پيغمبر صددر صد 100% صلابت داشت و انعطاف ناپذير بود . خلاصه مطلب اينكه پيامبر با خصلتهاي متمايز فراوان و روشهايي كه به كار گرفت باعث شد كه اولاًً دين اسلام سريع گسترش پيدا كرد و همه علاقه مند به آن شدند و ثانياً فطرت انسان به سوي

توحيد گرايش پيدا كرد .

كارآفريني در نظام ارزشي اسلام

*كارآفريني در منظر وحياني* قرآن كريم كه قانون اساسي و اساس قانوني ما مسلمانان است. در حقيقت، كتاب زندگي، كارآموزي و حيات طيبه است و پيامبر رحمت، حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) نيز كار و كارآفريني را مورد تأكيد قرار مي داد و خود به آن عمل كرد. آن چه، از آيات قرآن كريم بهره برداري مي شود اين است كه دست يابي به زندگي شايسته و سالم، در گرو بهره گيري از معارف آسماني، تفكر، تعقل و فعاليت مثبت، دورانديشانه و مفيد است. خطوط كلي و شاهراه هاي وصول به زندگي مطلوب، شكوفا كردن بخشي از استعدادهاي دروني و جامه ي عمل پوشاندن به آنهاست؛ زيرا اين حيات دنيوي و مادي، ظرفيت شكوفايي تام يا حتي بخش اعظم استعدادهاي آدمي را ندارد.در نظام ارزشي و در جاي جاي كلام معصومين و به ويژه در نگاه پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله) در امتداد آيات قرآن و خاستگاه وحي، امور اقتصادي و مقوله ي كارآفريني، بخش مهمي از زندگي آدمي را به خود اختصاص داده است. قرآن كريم با تأكيد بر عناوين و مواضع مختلف، اهميت اقتصاد و كارو كارآفريني را مورد تأكيد قرارداده است كه موارد ذيل برخي از آنهاست.1. تجلي توحيد در اقتصاد و كارآفرينياز ديدگاه قرآن كريم، تمام هستي و به ويژه انسان ، منابع و ابزارهاي توليد و تمامي فعاليت هاي توليدي انسان، مخلوق خدا و نشان خداوندي اند و قرآن،همه ي آنها را آثار رحمت و فضل خدا مي داند1 و كارآفرينان نيز تجلي گاه اين ويژگي خدايند و هر روز، او دست اندركار و نوآفرين

است.2. توجه به معاد، اقتصاد و كارآفرينيقرآن كريم در جاهاي مختلف تأكيد مي ورزد كه تمامي اعمال آدمي در روز واپسين (قيامت)، ارزيابي و محاسبه مي شود، و حتي مي فرمايد:« بر زبان هاي آنها قفل خاموشي مي زنيم و دست ها و پاهاي آنها با ما سخن مي گويند.» و اين مقوله، عنايت ويژه اي به عمل و هم چنين رفتارهاي اقتصادي دارد. قرآن كريم در اين زمينه، اموري مانند توليد، توزيع، مصرف، انگيزه ي كار، تلاش و فعاليت و در كنارآن، صله ي رحم، احسان، انفاق، بخشش و بذل را مورد تأكيد قرار مي دهد.23. عدالت و دادگري در اقتصاد متعادل و كارآفرينياصل عدل و دادگري، همراه با توحيد و معاد، از معارف مهم قرآن كريم است .3وقتي از حضرت علي (عليه السلام) سوؤال كردند كه عاقل را براي ما وصف كن، فرمود: عاقل كسي است كه هر چيز را در جاي خود قرار دهد 4از اين منظر، كارآفرين نيز دقت و خلاقيت لازم را در جهت انجام درست كار و كار درست، در زمان مطلوب و جايگاه مناسب كار، از خود بروز مي دهد..4 نقش رهبري و مديريت در اقتصاد كارآفرينانهاصل مديريت با مسأله ي حكومت و رهبري در جامعه ارتباط دارد. در راستاي اصل توحيد كه حق كاميت را از آن خدا مي داند، افرادي هم كه از جانب او – اداره و مديريت جامعه را بر عهده مي گيرند – مسؤوليت دارند تا در امور اجتماعي، سياست گذاري و تنظيم امور اقتصادي و حرفه اي در سطح كلان، متناسب با شرايط و مقتضيات زمان و مكان، تدبير كنند و كارآفرينان را مجال بروز استعداد دهند و

محوريت عدالت را بر اسا سه مقوله ي آباداني، كشف استعداد (كارآفرينان)، انجام كارهاي نيك و پاينده قرار دهند و اين مهم ، ميسر نمي شود؛ مگر با شناخت و داشتن برنامه كه خداوند كريم ارسال پيامبران از كارگاه آفرينش را مثال و شاهد مي آورد؛ مانند ابراهيم، لوط، اسحاق و يعقوب...55. ثروت قرآني و قدرت كارآفرينيدر آيات متعدد، به طور آشكار يا در ضمن ضرب المثل ها و قصه ها و با نگاه هاي متفاوت، به ثروت توجه شده و بيان شده است كه حب مال و ثروت، امري فطري است 6 و اين كه انسان موجودي است كارآفرين كه اين ويژگي، زمينه هاي كسب ثروت را در او ايجاد كرده است.7 جمع آوري ثروت، به شرط اداي واجبات و دوري از قاعده ي نكوهيده ي كنز، مورد نكوهش نمي باشد؛ از اين رو، قرآن، كارآفرينان متعددي، مانند حضرت سليمان، داود و ذوالقرنين را مثال مي زند كه با تبحر زياد، ثروت فراوان اندوختند؛ اما علاقه به مال را در خود تعديل و جامعه را به فعاليت ترغيب كردند و آدميان را از بطالت و بيكاري رها ساختند 8 و در مقابل، سودجويان و ثروت اندوزان نابالغ را مثال مي زند: مانند قارون، فرعون، وليدبن مغيره و ابي لهب كه مترفان و مستكبراني كنزگرا بودند و عشق بيش از حد به انباشت و ثروت اندوزي ، موجب سقوط آنها شده است. 96. سرزنش مرفهين شبه كارآفريندر آيات متعددي نيز مرفهين شبه كارآفرين غافل مذمت شده اند و رابطه ي مثبتي بين كار و ثروت و سركشي، در صورت عدم ظرفيت، مطرح شده است. چنين كساني، در مقابل حقيقت

و منافع مردم آينده نيز مي ايستند و پيامبران را كه كارآفرينان انديشه ورز كارگاه الهي هستند، به مشقت مي اندازند و در برابر نوح، ابراهيم، موسي، طالوت و حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) مي ايستند؛ تا حدي كه حضرت نوح از ثوم خود در پيروي از ثروتمنداني كه اموال و دارايي خود را نه از طريق كارآفريني، بلكه با حيله و نيرنگ حاصل نمودندو باعث گمراهي خويش شده اند، نفرين مي نمايد. 107. حيات طيبه و كارآفرينيقرآن كريم، منشأ حركت به سوي حيات طيبه را عمل نيك، فعاليت مفيد، مثبت و سازنده در همه ي زمينه هاي علمي، فرهنگي، اقتصادي ، سياسي و فرهنگي بر مي شمرد. از اختراعات بزرگ تا كوچك ترين كارها، مانند كنار زدن يك سنگ كوچك از وسط جاده، همه در اين مفهوم گسترده جمع مي باشند.11 و تمامي اين موارد، در سخني از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) بيان شده اند؛ زيرا آدمي مساوي تلاش است و كار و تلاش، جوهره ي وجودي اوست. از اين رو مي فرمايد: « خداوند، تلاش و كار و كوشش را بر شما مقرر داشته است؛ پس بكوشيد». 12كارآفريني در سيره ي پيامبر (صلي الله عليه و آله)يكي از فصل هاي درخشان زندگي پيامبر معظم اسلام (صلي الله عليه و آله) ، كار و كارآفريني و تقدير و ترويج كار و فعاليت است. در نگاه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كار كردن، در رديف جهاد در راه خدا آمده است. وي در اين باره مي فرمايد: « هر كس از راه حلال، حلال براي استغناي خود و خانواده اش تلاش كند، مانند كسي است كه

در راه خدا جهاد كرده است و هر كس با تلاش و آبرو ، در پي حلال دنيا باشد، در مرتبه ي شهدا خواهد بود». 13امام صادق (عليه السلام) ، درباره ي پيامبر مي فرمايد:« پيامبر ، هميشه هسته هاي خرما را در زمين مي نشاند و علاقه ي زيادي به كشاورزي داشت». هم چنين ابن اثير مي نويسد: « در فدك 11 درخت خرما بود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، آنها را كاشته بود كه از ميوه ي آنها ، حجاج استفاده مي كردند. عده اي نيز از آنها بهره ي اقتصادي مي بردند.»از احاديث مرتبط با مقولات ياد شده، به خوبي روشن مي شود كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله) ، با اين كه امور اجتماعي و وظايف سنگين رسالت و تبليغ را بر عهده دشت، هم شخصاً كار مي كرد و هم كار و تلاش و خلق فرصت ها را ترويج مي كرد. او ، مروج كار و كارآفريني بود و همواره و در تمامي زواياي حيات خويش، در هيأت يك كارآفرين انديشه ورز، ظاهر مي شد؛ او، مبدا كار و كارآفريني را خدا مي دانست و مي فرمود: « وقتي خداوند، دري از كسب و كار و روزي را به روي شما گشود، آن را حفظ كنيد» و همواره تأكيد مي كرد كه « كسي كه از دسترنج خود درآمد داشته باشد و كسب و كار و اشتغال داشته باشد، دوست خداوند است.» وي در فرازي ديگر، بسيار هنرمندانه ، دست ها را يه نوع« دست بگيريا سايله» ، « دست بده و كارساز» و « دست مَده يا ممسكه» تقسيم كرد

و كارآفريني را در گروه دست بده و كارساز مي داند . از نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله) ، از ميان اين سه نوع دست، بهترين دست، دست كارساز و بخشنده است.در جايي ديگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) به گونه اي ديگر، دست ها را در سه دسته ي « دست فرازين يا دست خدا» ، « دست مياني يا دست بنده ي بخشنده» و دست فرودين يا دست سايل» تقسيم مي فرمايد. از ميان اينها، دست كريمانه ي خداوند و دست بنده اي كه دايماً در حال بذل و احسان است، زيور خلقتند؛ اما دست سايل ، نكوهش گرديده است .14رهنمودهاي ده گانه كارآفريني با الهام از سيره پيامبر (صلي الله عليه وآله)در ترويج كار و كارآفريني ، انديشه ي خيرخواهانه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مورد تصديق مورخان و صاحب نظران بوده و هست و آن چه از سخنان ايشان استفاده مي شود، اين است كه در شكوفا كردن استعدادهاي نهاني و جامه ي عمل پوشاندن به آرمان ها و تبديل مرحله ي فكر و انديشه به عمل و محصول ، ده گام اساسي زير را بايد طي نمود.1. ضرورت آموختن يك كار و پيشهپيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) منادي آموختن مهارت هاي مختلف است؛ لذا مي فرمايد: « خداوند بنده اي را دوست دارد و آنان، كار و پيشه اي را بياموزد تا به وسيله آن، از مردم، بي نياز گشته، از كابوس هراس انگيز فقر، رهايي يابد».2. زمان شناسيزمان شناسي در كار، بسيار مهم است و چه بسا كارهايي كه به خاطر انتخاب زمان نامناسب، با شكست مواجه

شده اند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) مي فرمايد: « كسب و كار، در گرو زمان و فصل مناسب خويش است.» 153. سنتي گريزيمردم سست، جامعه ي كسل را رقم مي زنند و جامعه ي كسل، آينده ي خمود و كم تحرك را به ارمغان مي آورد؛ لذا پيامبر رحمت (صلي الله عليه و آله) ، از كسالت و سستي ، به خدا پناه مي برد و مي فرمايد :« خدايا! به تو پناه مي برم و از كسالت و سستي و به تو پناه مي برم از فقر و كفر» و باز مي فرمايد :« خداوند، انسان بيكار و بي تحرك در كارهاي دنيا و آخرت را دشمن مي دارد».4. تداوم و استوارييكي از ويژگيهاي فاخر كارآفرينان، استواري، استحكام، تداوم و شكست ناپذيري است؛ لذا پيامبر اكرم ( صلي الله عليه وآله) ، ضمن تشويق به انتخاب يك كار دقيق، مي فرمايد:« هر كسي از شما كه كاري را انجام مي دهد، بايد آن را با استواري ، استحكام و مداومت به سرانجام برساند»17 و نيز مي فرمايد: « با فضيلت ترين كارها، بادوام ترين آنهاست؛ ولو اندك باشد».185. سودرسانياز ويژگي هاي كارآفرينان، خلق فرصت ها، استقبال از خطرها، خرج سرمايه ي فكري و مادي، عبور از ناشناخته ها و خلق « همه چيز» از «هيچ» و سپس ترك آن براي ديگران و ايجاد فرصتي ديگر است و اين خلق واگذاري، در چرخه ي تداوم قرار مي گيرد و نتيجه ي آن، سودرساني به ديگران است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در اين باره مي فرمايد : « بهترين مردم، كسي است كه براي

مردم، سودمند تر باشد» 196. كسب دانش و مهارت لازمحالت جست و جوگري و كسب اطلاعات، ، از ويژگي هاي كارآفرينان است كه كارهاي خود را بر اساس اطلاعات متقن و با تدبير انجام مي دهند. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) ، در اين باره مي فرمايد: « اي پسر ميعود! هرگاه تصميم به كري گرفتي، آن را از روي علم و عقل انجام بده و از اين كه بدون انديشه و علم، اقدام به كاري كني، پرهيز كن».7.رابطه دوستانه و صحيحاز ويژگي هاي كارآفرينان، رابطه ي آنان با اطرافيان خود در محيط كار است كه اغلب، دوستانه، غيررسمي و سودرسان است. پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره فعاليت هاي مختلف مي فرمايد: « در اسلام ، نه تحمل زيان جايز است و نه ضرر رساندن به ديگران و فريب آنها . روابر، بايد شفاف ، دوستانه و صادقانه باشد».8. صداقت حرفه ايويژگي ديگر كارآفرينان ، صداقت حرفه اي و عدم طمع ورزي است. اين مسأله، هم در اعتماد به كارآفرين و هم در تداوم همكاري با او، مؤثر است. پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين باره مي فرمايد: « هر گاه فردي براي يك كار مشخص، فرد ديگري را به فعاليت فرا خواند، بايد حقوق او را به طور كامل بپردازد» و نيز مي فرمايد: « هر كس فردي را به فعاليت فرا مي خواند، پيش از كار، او را از اجرتش آگاه سازد.»9. پشت كار و خلاقيتكارآفرين، علاوه بر تصميم گيري صحيح، مناسب و دقيق، فردي است كه داراي ايده و فكر جديد باشد و در حوزه اي وسيع، از خلاقيت و پشت كار

برخوردار باشد. زماني كه يك كارآفرين ، احساس ذوق و هيجان مي كند، به يك فكر و ايده ي جديد مي رسد و آن گاه، پشت كار لازم را از خود نشان مي دهد، كارآفرين، همواره در تكاپو و خلاق است. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) جديت و پشت كار را ستايش مي كند و مي فرمايد: « هر كس به دنبال كاري رود و در آن، پشت كار به خرج دهد، يقيناً به نتيجه مي رسد».10. احتكارگريزي و مولد بودنكارآفرين نو آور، هميشه در ال خلق و ايجاد است و به كم قناعت نكرده، زياد را هم انباشته نمي كند و در عين حال، فردي احتكارگريز و در حال حركت است و همواره احساس نياز به توفيق بيشتر ، او را از تكيه به وضع موجود، رها مي سازد . پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) ، ضمن ستايش بي نيازي و غذا مي فرمايد:« دارا بودن و بي نيازي ، بهترين ياور انسان در حفظ تقواست» و تأكيد مي فرمايد كه « از احتكار بپرهيزيد».پي نوشت1. اعراف ، آيه 57، اسراء، آيه 12، ملك ، آيه 15.2. مطففين، آيات 1-5، فاطر ، آيه 9.3. آل عمران، آيه 18؛ نساء، آيه 135 ؛ مائده، آيه 8؛ نمل ، آيه 90؛ نساء ، آيه 58؛ آل عمران، آيه 21.4. نهج البلاغه ، قصار . ش 235.5. شوري ، آيه 15؛ حشر، آيه 7\ انبيا، آيه 72؛ مريم، آيه 54-55؛ توبه، آيه 103.6. آل عمران، آيه 14.7. ملك ، آيه15.8. سبأ ، آيه 12-13؛ كهف، آيه 95 و98 ؛ سباء ، آيه 10-11.9. قصص ، آيه 79؛ يونس،

آيه 88؛ قلم ، آيه 12-15؛ مدثر آيه 12؛ مسد، آيه 1-2.10. انفال، آيه 47؛ شوري ، آيه 27؛ سباء ، آيه 34-35 ؛ نوح ، آيه 21-27؛ يونس، آيه 81.11. مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، ج 11، ص 389.12. رسول اكرم، نهج الفصاحه.13. محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 100، ص 10.14. همان، ص 106.15. بحارالانوار، ج 77، ص 165.16. نهج الفصاحه، ج 221.17. همان.18. همان، ح 344.19. همان، ح 317.دكتر حسين خنيفر / ماهانامه ي فرهنگي اجتماعي دانشجويي پُرسمان،تيرماه 1385،شماره ي 46،صص 5 و 4

تجارت از ديدگاه اسلام

مهين كوشك آباد

مقدمه : تجارت در قانون اساسي جمهوري اسلامي و در نظام اقتصادي به عنوان يكي از بخش هاي ممتاز قانون گذاري و ضابطه گذاري مورد عنايت قرار گرفته است اصولاً موضوع تجارت شامل : خريد يا تحصيل هر نوع حال به قصد فروش يا اجاره تصدي حمل و نقل و ايجاد هر گونه تسهيلات تجاري ، ايجاد نمايشگاه هاي عمومي ، عمليات صرافي و بانكي و فعاليتهاي دريايي تجاري و كشتيراني و اموري از اين قبيل مي باشد كه در قانون تجارت مصوب 1311 به عنوان« عمليات تجاري » ذكر گرده اند . قانون تجارت ايران نخستين بار در سال 1311 تدوين و بعدها به موجب لايحه قانون اصلاح قسمتي از قانون تجارت در سال 1347 به تصويب مجلس وقت رسيد . واژه بازرگاني يا تجارت در لغت به معناي به كاگيري سرمايه براي دستيابي به سود مي باشد . در اقتصاد ، تجارت يكي از مشاغل خدماتي است كه عهده دار توزيع كالاهاي توليد شده است و بازرگانان كالاهاي مورد نياز مردم را از توليد

كنندگان خريداري مي كنند و در دسترس متقاضيان قرار مي دهند . . در دوران گذشته بخشي از بخشي از مسئوليت توزيع را توليد كنندگان به عهده داشتند و پس از توليد اقدام به فروش و توزيع آن مي نمودند ولي با رشد تكنولوژي و بروز انقلاب صنعتي هرروزه فاصله بين صنعت وتجارت گسترده تر شد و مسئوليت توزيع به عهده ي بازرگانان نهاده شد . با توجه به تعريف مذكور ، بازرگاني از دو جهت با مبادله متفاوت است :1-بازرگاني يك حرفه است و بازرگان به اقتضاي حرفه ي خود مدام اقدام به داد و ستد مي كند ولي مبادله عملي دفعي است و بدون استمرار و با يك بار خريد و فروش نيز تحقق مي يابد . 2- از آن جا كه بازرگاني يكي از مشاغل خدماتي است انگيزه بازرگانان در انتخاب اين شغل سود آوري و امرار معاش است در صورتي كه طرفين مبادله وقتي حرفه ي آنها داد و ستد نيست به انگيزه تامين نيازمنديهاي زندگي اقدام به مبادله مي كنند و تا زماني كه مطلوبيت آنان در مبادله افزايش مي يابد هر چند سودي بديت نياورند اما به مبادله ادامه مي دهند . اهميت تجارت : در جوامع انساني با پيشرفت هاي روز افزون تكنولوژي و افزايش نيازها ، هر كسي نمي تواند مقام نيازمنديهاي خود را تهيه و توليد كند و يا تهيه و توليد آنها صرفه اقتصادي ندارد از اين رو دسته اي از مردم به مبادله كالا و خدمات و كار بازرگاني پرداختند . امروزه با فراهم شدن امكانات حمل و نقل ، سرعت اطلاع رساني در

مورد قيمت توليدات امكانات مناسب براي ثبت سفارش و خريد و... تجارت اهميت ويژه اي يافته است . زيرا از يك سو با جانشيني ماشين به جاي انسان بر كميت توليدات افزوده شده است و از سوي ديگر توليد كنندگان با وجود رقابت هاي جدي سايرين تنها به مديريت توليد      مي پردازند و ادامه ي كار توليد يعني توزيع را بر عهده ديگران مي گذراند . از اين رو بازرگانان با نيازهاي روز افزون مصرف كنندگان و انبوه توليد كنندگان مواجه مي باشند و مديريت صحيح و مناسب آنها علاوه بر ايجاد تسهيلات در توزيع كالاهاي توليد شده و دسترسي مصرف كنندگان به مايحتاج زندگي مي تواند سود سرشاري براي آنها به ارمغان آورد . متون فقهي ، به دليل اهميت و گستردگي مسائل بازرگاني ، از زواياي مختلف به بررسي آن پرداخته و در مجموعه هاي وسيعي از احكام و مقررات آن را تبيين كرده است . زيرا از طرفي بازرگاني شغل رايج مردم سرزمين حجاز و جايگاه تشريع احكام اسلامي بوده است و همه ي مردم ، چه بازرگانان و چه طرف مبادله آنان ، با مسائل بازرگاني درگير بودند . از طرف ديگر رابطه بازرگاني با توليد و نقش آن در رشد توليد و دستيابي به اهداف ديگر اقتصادي نيازمند سياست گذاري صحيح و قوانين و مقررات جامع است . حضرت علي (ع) در نامه ي خود به مالك اشتر ، بازرگانان و صنعتگران را در كنار يكديگر نام مي برد و ضمن بر شمردن اهداف مشترك دو گروه به حاكم اسلامي در رسيدگي به امور آنان توصيه مي كند و امام

صادق (ع) يكي از علت هاي تحريم ربا را اقبال مردم به تجارت و بازرگاني دانسته است زيرا رواج فرهنگ ربا خواري انگيزه هاي بازرگاني را از بين مي برد و موجب كاهش توليد مي شود . شهيد آيه ا... صدر (ره) نقل و انتقال منابع توليدي ، كالا و خدمات را به دو گروه تقسيم نموده اند كه گروه اول به صورت عمودي از معادن استخراج و در توليد به كار گرفته مي شوند و گروه دوم به صورت افقي جا به جا مي شوند و به ديگران انتقال مي يابند . بازرگاني در نظر ايشان از گروه دوم است . زيرا منابع توليدي و كالاها توسط بازرگانان آماده سازي و سپس به مراكز فروش منتقل مي گردند و اين اقدامات بر رغبت مشتريان مي افزايد و تسهيلات بيشتري برايشان فراهم مي آورد . مشروعيت و مالكيت سود بازرگاني مستند به كار توليدي يا خدماتي است . فرد مسلمان در جامعه اسلامي بايد بانشاط و فعال باشد. اسلام با هر عاملي كه مايه كسالت و بي نشاطي و خمودي شود به شدت مخالفت است. هيچ بهانه و عذري براي ركود و خالي كردن ميدان تلاش و فعاليت در فرهنگ دين اسلام پذيرفته نيست. تجارت و كسب درآمد حلال نيز از جمله موضوعاتي است كه به همين دليل در اسلام سفارش و تأكيد شده است. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله قبل از بعثت، در كاروان تجارتي قريش به عنوان نماينده حضرت خديجه به شام مسافرت مي كرد و سود فراواني عايد خديجه مي فرمود. تجارت اسلامي :تجارت در دين اسلام بر پايه معنويت و فضيلت و

در كتب فقهي كراراً به تاجر تاكيد شده است كه از روي عدل و انصاف رفتار نمايد . زيرا هدف از تجارت فراهم ساختن وسائل رفاه عمومي در جامعه ي بشري است و براي رسيدن به اين منظور آشنايي به دانش فقهي ضروري خواهد بود . در اين مورد امام صادق (ع) مي فرمايد : كسي كه اراده تجارت كند ، بايد در دين خود تفته بنمايد ، تا به واسطه آن حلال و حرام را كه برايش مقرر شده از هم تميز دهد . هر كس خداوند را در بازارها ياد كند ، خداوند به عدد كساني كه مي توانند صحبت كنند و يا آنكه قادر به تكلم نيستند گناهان او را مي آمرزد . در جامعه ي اسلامي كليه روابط اجتماعي بايد بر مبناي فضائل اخلاقي و در نظر گرفتن اعتقادات مذهبي استوار باشد بدين ترتيب امور تجارتي و اقتصادي هم در چارچوب اصول مذكور و مفاهيم عدالت خواهي مورد بحث قرار گيرد .از جمله اصول مهم حقوق تجارت در عصر حاضر ، گردش ثروت و توزيع عادلانه آن مي باشد و در كتاب آسماني به شرح زير پيش بيني شده است :« اي اهل ايمان بسياري از علما و راهبان اموال مردم را به باطل طعمه ي خود كرده اند و از راه خدا باز مي دارند و كساني كه طلا و نقره را گنجينه و انباشته مي كنند و آنها رادرراه خدا انفاق نمي كنند آنان را به عذاب دردناك بشارت بده.»( سوره توبه آيه 34 )ضمناً به منظور توزيع عادلانه ثروت و كمك به اشخاصي كه هيچ گونه قدرت كار

در جامعه ندارند خداوند زكات را واجب دانسته كه يكي از فوايد آن توزيع عادلانه ثروت خواهد بود . ربا و احتكار كه موجبات استثمار طبقه اي را بر طبقه ديگر فراهم مي سازد در اسلام منع گرديده است . علت تحريم ربا در قرآن مجيد بيان نشده است شايد به سبب وضوح آيات مربوط به آن بوده است ، ولي با توجه به معنا و مفهوم آن   مي توان از مضرات اجتماعي و اقتصادي و سياسي آن پي برد . « ربا » در عربي از « ربو » فعل ماضي افزوده شده و به معناي افزايش ، تورم و برآمدگي است . معاملات ربوي حتي قبل از ظهور اسلام در يونان و روم وجود داشته و حرمت آن نيز در كُدْ حمورابي و دين يهود در تورات و دين يهود در تورات و دين مسيح در انجيل به چشم مي خورد . حكومت اسلامي و اقتصاد :1-نقش دولت در بخش احكام و مقررات ثابت دولت اسلامي در بخش احكام و قوانين ثابت اسلام ، در زمينه اقتصاد كه به وسيله ي خدا و پيغمبر (ص) براي هميشه تعيين شده است ، داراي نقش پيگيري و نظارت بر اجراي احكام ثابت و تحقق اهداف مشخص اقتصاد اسلامي است و در صورتي كه افرادي بخواهند از اين قوانين و مقررات تعدي كنند ، جلو انحراف و كجروي آنان را مي گيرد . 2-تعيين تكليف در احكام و سياستهاي متغيير اقتصادي : اسلام ، تشخيص وظيفه و تعيين تكليف نسبت به بخشي از مقررات و سياست گذاريهاي اجتماعي و اقتصادي را بر عهده ي حكومت اسلامي

نهاده است . زيرا با توجه به گسترش اسلام در مناطق و سرزمينهاي مختلف و پديد آمدن اوضاع و احوال متفاوت در طول تاريخ ، مسائلي پديد مي آيد كه موضوعات احكام و مقررات اسلامي را دستخوش تغيير مي سازد . در چنين شرايطي حاكم اسلامي بايد موضوعات و حوادث واقعه و مستحدثه را شناسايي و بر اساس اصول و قواعد كلي كلي فقه ، حكم مناسب آنها را صادر كند . نظري به اقتصاد اسلامي :كساني كه فكر مي كنند مسائل زندگي از يكديگر جداست و هر چيزي يك مرز و يك قلمرو خاص دارد و هر گوشه اي و قسمتي از زندگي بشر به يك شي به خصوصي تعلق دارد ، تعجب و احياناً انكار مي كنند كه كسي مساله اي به نا م      « اقتصاد اسلامي » مطرح كند زيرا به عقيده ي اينها هر يك از اسلام و اقتصاد يك مساله جداگانه است . اسلام به عنوان يك دين براي خودش ، و اقتصاد به عنوان يك علم و يا يك فلسفه براي خودش ، اسلام قلمروي دارد و اقتصاد قلمروي ديگر ، همچنان كه فرهنگ ، سياست قضاوت و اخلاق هر كدام قلمروي جداگانه از اسلام دارند . اسلام دو پيوند با اقتصاد دارد : مستقيم و غير مستقيم . پيوند مستقيم اسلام با اقتصاد ازآن جهت است كه مستقيماً يك سلسله مقررات اقتصادي درباره مالكيت ، مبادلات ، ماليات ، حجرها ، مجازاتهاي مالي يا مجازتهايي در زمينه ثروت و غيره دارد . پيوند غير مستقيم اسلام با اقتصاد از طريق اخلاق است . در اين جهت برخي از

مذاهب ديگر نيز كم و بيش چنين مي باشند . اسلام مردم را توصيه مي كند به امانت ، عفت ، عدالت و احسان ايثار ، منع دزدي ، خيانت ، رشوه ،همه ي اينها در زمينه ثروت است و يا قسمتي از قلمروي اين مفاهيم ثروت است . ( مطهري ، 1373 ، ص 15-17 )رابطه نظام اقتصادي و نظام اعتقادي اسلام :با نفوذ عقايد اسلامي در ذهن و رفتار انسانها ، مي توان انتظار داشت كه مطابق دستورهاي مكتب در زمينه اقتصاد نيز عمل كنند و با نبودن چنين روحيه و رفتار ناشي از اعتقاد و يا با ضعيف بودن جهان بيني ، انتظار انطباق رفتارها با دستور العمل ها انتظاري بي جاست و عقيده ي اسلامي قوي ترين نيروي پشتوانه ي اجرايي اين نظام است . ( دفتر همكاري حوزه و دانشگاه ، 1374 و ص 169 و 174 )رقابت و رقابت آزاد از ديدگاه اسلام در امر تجارت :ريشه ي رقابت ، نفع شخص و تضاد فرد با ديگران است ، با توجه به ديدگاه اسلام درباره ي نفع شخص و اينكه آن را به گونه اي جهت مي دهد كه در راستاي منافع مشروع ديگران باشد ، نه در تضاد با آنها ، معلوم مي شود كه اسلام «رقابت» به معناي مراقبت از يكديگر و پيشي گرفتن از هم در جلب منافع مادي خويش را نفي مي كند . همچنين گفته شده كه رقابت با اخلاق ، ناسازگار است و فساد را حاكم مي كند و آثار سوء اقتصادي و اجتماعي ديگري دارد كه اسلام درصدد نفي آن آثار ناپسند

و مبارزه با ريشه ي اين گونه مفاسد است . بنابراين از نظر اسلام رقابت و هم چشمي پذيرفته نيست مگر در كارهاي نيك و كسب رضاي الهي كه آن مقوله ي ديگري است . ( دفتر همكاري حوزه و              دانشگاه ، 1374 ، 149 )سفارشهاي اسلام درباره تجارت براي اينكه دادوستد روندي اسلامي و شايسته داشته باشد، بايدبه دستورها و احكام دين به خوبي عمل شود و از سيره و روش پيامبرگرامي اسلام(ص) وائمه معصومين: پيروي(ص)گردد. سفارشهاي اسلام درباره تجارت چنين است: اول آگاهي، سپس عمل در اسلام تجارت نيز مثل اعمال ديگر به پنج نوع تقسيم مي شود: 1-واجب مانند تجارتي كه شخص براي تامين مخارج خودوخانواده اش انجام مي دهد. يا دادو ستدي كه ترك آن، خطر اقتصادي براي مسلمانان پديد مي آورد.2- مستحب مانند تجارتي كه براي جامعه مفيد است. 3- مكروه مانند صرافي، كفن فروشي و ذبح حيوانات در صورتي كه شغل دائم باشد. 4- مباح مانند معاملاتي كه نه موجب زيان فرد يا جامعه است، نه مورد احتياج آنها. 5- حرام مانند خريد و فروش مواد مخدر، مشروبات الكلي، ربا،نوارهاي موسيقي مستهجن و آنچه موجب ضعف يا سقوط اسلام ومسلمانان شود. انسان براي اين كه دربخش ممنوع تجارت قدم نگذارد و از بخش واجب و مستحب غافل نگردد، بايد دستورهاي اسلام دراين باره را به خوبي بداند. اصبغ بن نباته مي گويد: بارها از اميرمومنان علي(ع)شنيدم كه مي فرمود: «اول آگاهي، سپس تجارت.» حضرت اين جمله را سه مرتبه تكرار مي كرد: «يامعشرالتجار،الفقه ثم المتجر» به خداسوگند، رسوخ ربا در اين امت از حركت مورچه اي برسنگ صاف بي صداتر است. تاجر فاجر است و فاجر درآتش است، مگر تاجري كه حق بگيرد و حق بپردازد. آداب تجارت

در اسلام :در شرح لمعه آداب تجارت طي 24 دستور مورد بحث قرار گرفته است كه به شرح ذير مي باشد : 1) براي تشخيص عقد صحيح از فاسد و پرهيز از ربا تاجر بايد به احكام فقهي آگاهي داشته باشد . 2) تاجر بايد بين متعاطين با عدل و انصاف و مساوات رفتار نمايد به طوري كه بين مُماكِسْ و غير آن و همچنين بين شخص شريف و حقير فرقي نگذارد ، البته تاجر مي تواند ميان متعاطين به سبب دانش و تدين اختلاف قائل شود .3) تاجر مكلف است چنانچه يكي از مشتريان از معامله اظهار عدم رضايت نموده معامله را اقاله يا تفاسخ نمايد . در اين صورت مورد حديثي است از امام صادق (ع) كه مي فرمايند : هر بنده مسلماني در تجارت برادر مسلمانش را ( كه نادم است ) اقاله نمايد خداوند در روز قيامت از خطاي او نمي گذرد . اما براي اقاله دو شرط اساسي وجود دارد : يكي اينكه : متعاطين از مجلس عقد متفرق شده و ديگر شرط عدم خيار نكرده باشند ، بنابراين ، اگر در معامله خيار فسخ شرط شده باشد نيازي به اقاله نخواهد بود . 4) تاجر نبايد كالاي خود را براي جلب افراد نا آگاه بيارآيد البته آراستن كالا در غير مورد مذبور و به طور معمول و مطلو باشد اشكالي نخواهد داشت . 5) هر گاه در متاع عيبي اعم از آشكار و نهان باشد فروشند بايد آن را به خريدار اظهار نمايد ، البته چنين اعلامي كمال خير خواهي و تماميت ايمان تاجر است كه نمي خواهد طرف

معامله از روي جهل متضرر شود . 6) سوگند ياد كردن به هنگام خريد و فروش منع گرديده است . در اين مورد رسول خدا ( ص) مي فرمايد : واي بر تاجر كه تكيه كلامش به هنگام معامله (( نه به خدا )) و (( بلي به خدا )) باشد و نيز مي فرمايند : كه تاجر در داد و ستد 5 خصلت زير را در خود حفظ كند : 1- ربا نگرفتن 2- سوگند نخوردن 3- عدم كتمان عيب كالا 4- تعريف نكردن كالا هنگام فروش 5- مذمت نكردن كالا هنگام خريد . 7) متعاطين مي توانند در خريد و فروش تسامح و سهل انگاري نمايند به خصوص در خريدهايي كه براي عبادت و اطاعت خداوند باشد چنين ايجاد تسهيلات باعث بركت و وفور نعمت را فراهم مي سازد . 8)مشتري بايد پس از خريد كالا 3 مرتبه تكبير بگويد و همچنين شهادتين يا به عبارت ديگر وحدانيت خداوند تبارك و تعالي و رسالت نبي اكرم (ص) را بر زبان جاري سازد و سپس اين جمله را بيان نمايد : خداوندا ، من اين كالا را خريداري نمودم و از درگاه تو خواستارم كه در اين فضل و زيادي قرار دهي و نيز به سبب آن رزق و روزي كه بدان نياز دارم عطا كني . 9) در تجارت بايد اندازه سمن و مبيع معين و معلوم باشد در غير اين صورت و در حالت مجهول بودن مورد معامله به تجارت خلل وارد مي شود . 10) در تجارت بايد هيچ يك از بايع و مشتري كالاي خود را نستايد و از متاكالاي

طرف مقابل مذمت نكند . 11) از جمله مستحبات است كه تاجر از گرفتن ربح ( بهره ) از فرد مومن خودداري نمايد در اين مورد روايتي است از امام صادق ( ع ) : ربح گرفتن مومن از مومن حرام است ولي فقها آن ا به كراهت گرفته اند ، مگر اينكه بيش از صد درهم باشد كه در اين صورت به اندازه مخارج روزانه از او سود بگيرد ، يا اگر طرف معامله كالا را براي تجارت خريداري كند تاجر مي تواند با رعايت ارفاق از او ربح اخذ نمايد . 12) تاجر بايد ب كسي ك وعد حسان و ارفاق داداست از او ربح اخذ نكند در اين موردروايتي است از امام صادق (ع) :  « هر گاه مرد بايع به مشتري بگويد كه بيا با تو درمعامل با احسان رفتارمي كنم در اين صورت ربح گرفتن از او       حرام است . 13) ديگر از آداب نيك تجارت است كه تاجر در ورود به بازار براي شروع تجارت سنيت به ديگران سبقت و پيشي نگيرد و سعي كند از تامين مخارج روزانه خود زودتر از ساير تجار به كسب خود خاتمه دهد و بازار را ترك كند . زيرا بازار پناهگاه شياطين بوده و در آنجا دام كم فروشي و ربا ، اجحاف به مردم گسترده شده است . اما برعكس ، مسجد محل فرشتگان الهي است بايستي براي رفتن به آنجا تعجيل نمود و نيز سريعاً خارج نشد . 14) از جمله آداب حسنه تجارت ، خود داري معامله با اشخاص پست و آناني كه در تجارت كالاي كم ارزش و

غير معتنانه را محاسبه مي كنند و يا افرادي كه خوبي و بدي در حق آنان تاثير نداشته به عبارت ديگر لا ابالي و بي مبالات هستند ، مي باشد . ضمناً مستحب است كه با محارضين ( كساني كه تجارت با آنها خير و بركتي ندارد ) و مووفين ( كساني كه داراي نقص بدني مانند : جنون و برص و ... ) و كفار اهل ذمه ) و يا افرادي كه اموالشان با حرام مخلوط است ، معامله ننمايد . ولي قانون مذكور را نمي توان به كفار حربي و مسلميني كه به كفر محكوم گرديده اند مانند:خوارج ، نواصب ، و غلاه بستري داد . 15) تاجر نبايد در وزن و پيمانه بي تفاوت باشد به نحوي كه از لحاظ زياد ، و نقصاني منتهي به حرام گردد ، بعضي گفته اند كه چنين روش در تجارت كراهت دارد . 16) تاجر نبايد در حين نداي منادي نرخ كالا در بازار را افزايش دهد . در اين مورد امام علي (ع) مي فرمايد : به هنگام نداي منادي در بازار افزايش قيمت حرام است مگر پس از سكوت منادي كه در اين صورت چنين افزايشي حلال خواهد بود . 17) ديگر از آداب تجارت خود داري از معامله در فاصله بين طلوع خورشيد است زيرا نبي اكرم (ص) تجارت در طول مدت مذكور كه مختص دعا و خواسته هاي مادي و معنوي از خداوند است را نهي فرموده اند . 18) تاجر نبايد در معامله برادر مومن خود مداخله نمايد كراهت و حرمت اين عمل وقتي است كه شخص ثالثي در انجام

معامله اي كه بين طرفين توافق شده و يا نزديك به تراضي مي باشند اقدام نموده و معامله را بر هم زند مگر اينكه شخص اخير از جريان توافق آگاهي نداشته باشد . 19) مكروه است كسي از اهالي شهر در متاعي كه از ده به سوي شهر سرازير مي شود جلو رود و براي فروش قبول وكالت كند به اين عنوان كه كالا را بيش از خواسته صاحبش به فروش رساند . 20) در صورت موجود بودن شرايط زير نبايد از وسايط نقليه حامل كالاهاي تجاري كه از شهري به شهر ديگر حمل مي شود پيشواز گردد : - فاصله كاروان تا شهر بيش از 4 فرسخ نباشد  - قصد و نيت پيشواز كنندگان عرضه و تقاضاي كالا باشد .- افراد كاروان از نرخ هاي كالا در شهر بي اطلاع باشند .- ولي اگر فاصله كاروان تا شهر بيشتر از 4 فرهنگ بوده و يا افراد كاروان از نرخ كالا در شهر آگاه باشند در اين صورت براي معامله پيشواز كنندگان كراهتي در بين نيست .21) خود داري از احتكار و آن عبادتست از منع جمع آوري و نگهداري و حبس آذوقه مورد نياز مردم به قصد افزايش قيمت آنها . ارزاقي كه انباشتن آنها احتكار محسوب مي شده است عبارتند از : گندم ، جو ، خرما ، كشمش ، روغن زيتون ، نمك . بديهي است كه با گذشت زمان كه ما يحتاج مردم به موازات آن تغيير كرده است با تشخيص اهل خبره مي توان ليستي از آنها تهيه كرد و به اطلاع حاكم شرع جهت جلوگيري از احتكار رسانيد .

ضمناً انباشتن كالا وقتي احتكار محسوب    مي شود كه در شهر كسي جهت عرضه ، آن كالا را در اختيار نداشته باشد . 22) ازجمله آداب مذموم در تجارت اخذ ربا است كه در اين مورد قبلاً توضيح داده شد.23) از آداب تجارت ترك اخذ سود به نسبت سرمايه است . مثلاً اگر كسي ده هزار تومان سرمايه داشته باشد و كالايي را بفروشد و به نسبت سرمايه 100 تومان سود مطالبه نمايد عده اي ار فقها قائل به حرمت چنين تجارتي هستند ولي عده ديگر آن را مستحب مي دانند .24) ديگر از آداب تجارت ، خود داري از معامله اي است كه پس از وزن وكيل كالا مورد معامله قابل قبض نباشد . عده اي از فقها از جمله شيخ طوسي ( ره ) قائل به تحريم جنين معامله است ولي عده ديگر نهي راحمل به كراهت نموده اند . در كتاب جامع عباي تجارت و كسب بر 5 قسم تقسيم شده است :اول : تجارت و كسب واجب : آن وقتي است كه تامين زندگي همسر و اشخاص واجب النفقه موصوف به تجارت باشد و مطلق تجارت كه موجبات بقاي نظام جامعه را فراهم مي سازد واجب كفايي است . دوم : تجارت و كسب سنت ، و آن تجارتي است كه به منظور وسعت بخشيدن به زندگي اهل و عيال و نفع رساندن به مسلمانان انجام پذيرد . سوم : تجارت و كسب مكروه كه مبادرت به آن مهر و شفقت و عواطف انساني را تضعيف كرده و در بعضي موارد نيز شقاوت را در دل انسان تقويت مي نمايد مثل

: بيع كفن ذبح و حيوانات و حجامت . پنجم : خريد و فروش چيزهاي نجس(تجارت و كسب حرام و آن تجارتي است كه شامل وجه قبيح بوده .(عرفاني ،1374، 1-16 )جريانات انحرافي در مسير تجارت :از جمله انحرافاتي كه مكتب اسلام به طور جد با آن مقابله كرده است معاملات ربوي است . مفهوم ربا ربا در لغت به معناي فزوني و افزايش است و در اصطلاح فقهي نوعي اضافه و افزايش است كه با شرايطي خاص يك طرف قرار داد از ديگري دريافت مي دارد . اقسام ربا در فقه اسلام دو نوع ربا بررسي شده است :1-رباي قرضي2-رباي معاوضي ( معاملي )رباي معاوضياين نوع از ربا هنگام مبادله دو كالاي هم جنس با يكديگر و فزوني يكي از آن دو بر ديگري رخ مي دهد بنابراين براي مثال اگر يك كيلو گندم با دو كيلو گندم ديگر ، يا يك كيلو گندم با يك كيلو گندم و مبلغي پول ضميمه مبادله شود ، وجود اضافه ، موجب ربوي شدن معامله مي گردد و نقد يا نسيه بودن معامله در آن تفاوت نمي كند . در فقه اسلامي براي تحقق رباي معاوضي دو شرط ذكر شده است :1- كالاهايي كه با يكديگر مبادله مي شوند از يك جنس باشند .2-خريد و فروش كالاها به كمك پيمانه وكيل يا توزين صورت گيرد . بنابراين اگر كالاهاي مورد مبادله از يك جنس نباشند يا از توزين و پيمانه در خريد و فروش آنها استفاده نشود و به صورت شمارشي ( معدود ) يا متري و ... خريد و فروش شوند مشمول اين حكم نيستند و

مي توان آن ها را مبادله كرد . توجه به دو نكته خالي از فايده نيست :1-تحريم رباي معاملي موجب بطلان اصل قرار داد نمي شود و بنا بر نظر مشهور فقها تنها اضافه اي كه در قرار داد قيد گرديده يا يكي از طرفين دريافت كرده باطل است و بايد برگشت داده شود . 2-اين نكته نيز بايد مورد توجه قرار گيرد كه تحريم رباي معاوضي منافاتي با معاملات صحيحي كه به صورت نسيه انجام مي گيرد ندارد و در جاي خود دلايل مربوط به آن را ياد آور مي شويم ، ولي آشنايي و به كارگيري قوانين و مقررات موضوعه مي تواند جلو انحرافات بازرگاني را از مسير طبيعي بگيرد . از اين رو روايات فراواني از پيشوايان ديني حكايت از لزوم فراگيري مسائل و قوانين بازرگاني دارد امير مومنان علي (ع)به عنوان حاكم اسلامي روزها به بازار و محل تجمع بازرگانان سركشي مي فرمودند و آن ها را به فراگيري مسائل شرعي و بكارگيري آن ها سفارش مي كردند . قراردادهاي بازرگاني انسان ها از دير باز براي جلوگيري از هر گونه نزاع و اختلاف در امور اجتماعي و به خصوص در فعاليت هاي اقتصادي ، به انعقاد قرار داد پرداخته اند . در شريعت اسلامي بسياري از اين قراردادها تائيد يا تصحيح شده و پاي بندي به آنها لازم شمرده شده است و در فقه اسلامي قرار دادهاي مشروع و قانوني بررسي شده . اقسام قرار داد در يك دسته بندي كلي قرار دادها به دو دسته تقسيم مي شوند : 1- لازم 2- جايز قرار داد لازم آن است كه

طرفين تا پايان دوره تعيين شده در قرار داد ملتزم به آن باقي بمانند و بجز با توافق دو طرف قابل فسخ نيست . ولي در قرار دادهاي جايز ، امكان فسخ قرار داد از سوي هر يك از طرفين وجود دارد . قرار دادها از نظر لزوم و جواز به پنج حالت تصوير مي شوند :1-    قرار دادهايي كه از سوي هر يك از دو طرف بدون رضايت طرف مقابل قابل برگشت نيست و لازم الاجرا است ، مانند بيع بدون شرط . 2-قرار دادهايي كه از سوي هر يك از دو طرف قابل برگشت و انصراف است ، مانند مضاربه و وكالت . 2-قرار دادهايي كه از يك طرف قابل فسخ است ، مانند رهن كه فقط رهن گيرنده مي تواند عين مرهونه را يك طرفه بازگشت دهد . 3-قرار دادهايي كه در آغاز قابل برگشت است ولي با گذشت زمان و به وجود آمدن شرايط خاص لازم الجرا مي شود ، مانند وصيت كه قبل از فوت وصيت كننده قابل فسخ است ولي كه بعد از فوت وي ، وصي ملزم به اجرا و عمل به موارد وصيت شده است . 4-قرار دادهايي كه در آغاز قابل برگشت نيستند ولي پس از مدتي در صورت عدم تحقق شرايط مذكور در قرار داد ، قابل برگشت و فسخ مي شوند ، مانند بيع مشروط كه ابتدا عقدي لازم است ولي با محقق نشدن شرط ، قرار داد فسخ       مي شود ، هر چند قرار داد بيع بر لزوم خود باقي است . شرايط قرار داد قراردادهاي شرعي داراي شرايط و خصوصياتي در اصل

قرار داد ، طرفين قرار داد ، متعلق قرار داد ( آنچه به جهت آن قرار داد تنظيم شده است ) و تعهدات پس از انعقاد قرار داد مي باشند كه برخي از شرايط در همه آن ها به طور مساوي بايد تحقق يابد و در برخي ، شرايط خاصي بايد به وجود آيد و بدون توجه به شرايط مذكور ، يا قرار داد باطل است و يا آثار حقوقي خاصي بر آن مترتب مي گردد كه در اين قسمت به توضيح هر كدام مي پردازيم : قرار داد ( عقد ) قرار داد يا عقد ، تعهدي است بين دو نفر يا بيش تر كه در آن به توافق رسيده اند . در فقه اسلمي علاوه بر توافق مذكور براي انعقاد قرار داد ايجاب و قبول لفظي شرط شده است . يعني يكي از طرفين قرار داد كه توسط قانون معين مي شود ابتدا رضايت خود را نسبت به مفاد قرار داد ابزار مي دارد سپس طرف ديگر آن را قبول مي كند ، مثلاً در قرار داد بيع (خريد و فروش) ابتدا فروشنده رضايت خود را نسبت به فروش كالاي خود به قيمت مذكور اعلام مي كند و خريدار بلافاصله رضايت و تعهد خود را نسبت به پرداخت كالا يا مبلغ تعيين شده با لفظ حاكي از قبول ابزار مي دارد .ايجاب و قبول چه به صورت لفظي يا عملي شرط انعقاد قرار دادهاست و بدون آن از نظر حقوقي اثري بر قرار داد مترقي نمي گردد البته مشهور فقها ايجاب و قبول عملي را رد بيش تر قرار دادها پذيرفته اند و

به زبان آوردن الفاظ حاكي از رضايت را در انعقاد قرار داد لازم ندانسته اند : مثلاً در خريد و فروش ، پرداخت ثمن توسط خريدار و تحويل كالا توسط فروشنده ، حكايت از انعقاد قرا داد و رضايت طرفين مي كند . در اصطلاح فقهي اگر در معاملات ازايجاب و قبول لفظي استفاده نشود آن معامله را « معاطاتي » مي گويند . در روابط اجتماعي مورد تائيد شرع علاوه بر قرار دادهايي كه بين دو يا چند نفر منعقد مي شود و مشروط به تعهد و توافق آن هاست ، روابطي ديده مي شود كه صرف التزام يك طرف به انجام دادن تعهدي كه به آن رضايت داشته است ، كافي است . در اصطلاح فقهي اين التزام « ايقاع» ناميده مي شود و نياز به قبول طرف مقابل ندارد . تسلط و اختيار افراد در ملك يا حق قانوني خود براي واگذاري به ديگري مبناي فقهي صحت چنين التزامي است ، مانند وقف ، وصيت ، ابرا ، اعراض و ....ايقاعات همانند عقود به دو دسته لازم و جايز تقسيم مي شوند : براي نمونه وصيت يكي ازايفاعات جايز به شمار مي آيد . از اين رو وصي تا زمان حيات وصيت كننده مي تواند وصيت را نپذيرد و خود را عزل كند . شرايط طرفين قرار داد طرفين همه قرار دادهاي شرعي بايد داراي شرايط زير باشند :1-بلوغ : شرط بلوغ در طرفين قرار داد موجب عدم انعقاد قرار دادهايي است كه توسط افراد نا بالغ انجام گرفته است مگر اين كه از طرف افراد بالغ مامور شده باشند . مشهور

فقها معاملات جزئي توسط افراد نا بالغ و قرار دادهايي را كه زير نظر بالغين انجام مي دهند صحيح دانسته اند . 2-عقل : قرار دادهاي ديوانگان مورد تائيد شرع و قانون نيست . 3-رشد : قرار دادهاي افراد سفيه مشروع نيست . سفيه كسي است كه تصرف او در اموالش عاقلانه نيست و نمي تواند منافع مالي خود را تامين كند . 4-توجه و قصد : قرار دادهايي كه فاقد اراده جدي است و به انگيزه شوخي يا به سبب سهو و فراموشي منعقد مي شود داراي اعتبار قانوني و شرعي نيست . 5-اختيار : قرار دادهايي كه به اجبار و اكراه ديگري منعقد شده باطل است و از نظر شرعي و حقوقي لازم الاجرا نيست . ولي قرار دادهايي كه از روي اضطرار بسته مي شود از نظر فقهي باطل نيست . 6-عدم محجوريت قانوني : مالكيت افراد يا وكالت و ولايت آن ها ، امكان انعقاد هر قرار داد شرعي و قانوني را به آن ها مي دهد : زيرا در محدوده ملكيت افراد ، حق تصرف و نقل و انتقال تا زماني كه قانون منع نكرده باشد و به ديگري آسيب نرساند باقي است . ولي اگر عواملي چون عدم بلوغ ، سفاهت ، افلاس ، جنون ، مرض موت و ... عارض شود افراد ، علي رغم بقاي مالكيت شان ، اجزه تصرف و انعقاد قرار داد را ندارند . در اصطلاح فقهي به اين افراد محجور مي گويند و در دوران محجوريت ولي يا حاكم شرع مسئوليت قرار دادها بر روي املاك آن ها را به عهده مي گيرد

. موضوع قرار داد موضوع قرار دادهاي بازرگاني كالايي است كه به موجب قرار داد به ديگري منتقل مي گردد يا انجام دادن خدمتي است كه به موجب آن براي ديگري تعهد مي شود و بايد داراي شرايط زير باشد :1-ماليت داشته باشد : يعني در جريان مبادلات و داد و ستد مردم واقع شود و براي طرفين مبادله داراي ارزش مالي باشد . بنابراين اشيائي مانند هوا و نور خورشيد و يا يك دانه گندم و .. نمي تواند موضوع قرار داد بازرگاني قرار گيرد . 2-معلوم و معين باشد : بر اساس اين شرط قراردادهايي كه در آن مقدار و خصوصيات موضوع قرار داد معلوم نباشد يا بين چند كالاي ديگر مردد باشد فاقد ارزش شرعي و باطل است . البته در قرار داد صلح شرط معلوميت مقدار دقيق كالا برداشته شده است ولي معين بودن كالا لازم است . 3-قابل دسترسي و تحويل باشد : قرار دادهايي كه طرف قرار داد قادر به تحويل موضوع آن ها نيست ، يا به طور كلي دسترسي نيست مانند قرار داد فروش كالاي مسروقه كه اطلاعي از آن در دسترس نمي باشد يا فروش پرندگاني كه از قفس پريده اند و فروشنده قادر به تحويل آن ، نمي باشد ، ممنوع و باطل است . 4-نقل و انتقال آنها ممنوع نشده باشد : انعقاد قرار داد در برخي از اشيا به دليل عارض شدن شرايط جديد ممنوع است براي مثال در مورد ملكي كه در گرو و رهن ديگري است مالك اصلي بدون اجازه از گروگيرنده ، نيم تواند قرار داد جديدي منعقد كند .

5-شرايط اختصاصي برخي از قرار دادها : برخي از قرارداد ها علاوه بر شرايط مذكور بايد شرايط ويژه اي داشته باشند ، مانند قرار داد مضاربه يا بيع سلف و .. كه در قسمت انواع قرار داهاي بازرگاني به آن ها اشاره خواهيم كرد . تعهدات طرفين قرار داد اساس قراردادها بر تعهدي است كه طرفين قرار داد به آن ملتزم شده اند و در صورت عدم التزام به تعهدات ، قرار دادها فاقد آثار حقوقي مي گردند . تعهدات در قرار دادها به دو صورت است ، گاهي به طور صريح در قرار داد ذكر مي شود و گاهي بدون ذكر صريح ، مورد پذيرش همگان قرار مي گيرد ، براي مثال در معاملاتب كه به صورت نقدي انجام مي گيرد تا زماني كه قيمت تعيين شده به صورت پول يا كالا پرداخت نگرديده و كالاي مورد معامله تحويل خريدار نشده است آثار حقوقي نقل و انتقال و ملكيت جديد حاصل نيم آيد ، يا اگر شرايطي كه در قرار داد بدان تعهد داده شده است محقق نگردد قرار داد قابل فسخ مي باشد . از اين رو تعهدات نقش مهمي در انعقاد كامل قرار دادهاي و اعمال آثار حقوقي دارد و مانع معاملات صوري و معاملاتي است كه به زيان يك طرف است . در اين جا بعضي از نقض تعهداتي را كه موجب اختيار طرف مقابل براي فسخ قرار داد يا درخواست جبران از طرف ديگر مي گردد ياد آور مي شويم :1-زيان بار بودن موضوع قرار داد ( خيار غبن ) : در صورتي كه طرف قرار داد احساس كند كه

مغبون شده است و در هنگام توافق و انعقاد قرار داد به صورتي زيان ديده ، به او اين اختيار داده شده است كه با ادعاي خيار غبن قرار داد را فسخ كند يا شرايط قرار داد را تغيير دهد . 2-معيوب بودن موضوع قرار داد : معيوب بودن آنچه قرار داد بر روي آن بسته شده يكي از عواملي است كه اين اختيار ره به مشتري مي دهد تا قرار داد را يكطرفه فسخ يا تقاضاي ما به التفاوت كند . در اصطلاح فقهي به اين اختيار ، خيار عيب مي گويند . 3-تخلف از شرايط مندرج در قرار داد ( خيار تخلف شرط ) : در قرار دادهايي كه مشروط به شرايطي است اگر هر يك ازطرفين قرار داد به آن شرتيط عمل نكند ،طرف مقابل مي تواند قرار داد را فسخ يا او را وادار به انجام شرط بنمايد . البته خيارات ديگري در فقه اسلامي مطرح شده است كه در جاي خود بررسي مي گردد . فعاليتهاي اقتصادي حرام آثارحقوقي برخي از قراردادهاي بازرگاني در شريعت اسلام مورد پيرش قرار نگرفته و در فقه اسلامي تحت عنوان مكاسب محرمه معرفي شده است . علاوه بر تحريم پاره اي از فعاليت هاي اقتصادي ، حكومت اسلامي مانع انجام برخي زا آنها مي شود و يا مجازات هايي را براي عاملين آن در نظر مي گيرد . بررسي فلسفه تحريم اين گونه فعاليت ها مجال ديگري مي طلبد ولي به برخي از علل و حكمت هاي آن در ادامه مباحث اشاره خواهيم كرد . فعاليت هاي اقتصادي ممنوع متفاوت اند ، در برخي

از آن ها حرمت تكليفي و وضعي هر دو و در برخي يكي از آنها وجود دارد كه نمونه هايي از آن ها را در خلال مباحث آتي بر   مي شماريم .انواع قراردادهاي بازرگاني در اين قسمت در صدد بيان همه قرار دادهاي شرعي نيستيم و به بيان قرار دادهايي كه معمولاً بازرگانان از آنها بهره   مي گيرند بيان همه قرار دادهاي شرعي نيستيم و به بيان قرار دادهايي كه معمولاً بازرگانان از آن ها بهره مي گيرند    مي پردازيم . اين قرار دادها عبارتند از : بيع ( خريد و فروش ) ، مضاربه ، جعاله ، مشاركت ، اجاره ، مزارعه و مساقات . 1-بيع ( خريد و فروش ) بازرگانان ، چه از سرمايه شخصي خود استفاده نمايد و چه به صورت مشاركت با ديگران يا به عنوان عامل براي صاحبان سرمايه كار كنند ، ناچار به استفاده از قرارداد بيع براي داد و ستدها مي باشند . به جهت كاربرد وسيع اين قرارداد توضيح انواع مختلف آن مي پردازيم .بيع از عقود لازم است و به سه صورت انجام مي گيرد : نقدي، نسيه و سلف .بيع نقدي در اصطلاح فقهي به قراردادهايي كه در آن از الفاظ ايجاب و قبول استفاده مي شود و هر يك از فروشنده و خريدار ، موافقت خود را به صورت كتبي و يا شفاهي اعلام و ابراز مي دارند بيع عقدي گويند و به مبادلاتي كه به صورت عملي و بدون ايجاب و قبول لفظي صورت گيرد بيع معاطات گويند . اگر در قرارداد بيع سخني از زمان پرداخت قيمت كالا توسط خريدار به

ميان نيايد معامله در حكم بيع نقد است و فروشنده پس از انعقاد قرارداد مي تواند قيمت توافق شده را مطالبه كند . بنابراين در بيع نقدي كالاي مورد مبادله و بهاي آن ، در زمان انعقاد قرارداد به طرف مقابل تحويل مي گردد . بيع نسيه بجز در موارد محدودي مانند مبادلات نسيه طلا به طلا و نقره به نقره خريد و فروش نسيه در فقه اسلامي تجويز شده است تا خريدار فرصت بيش تري براي پرداخت قيمت كالاهاي خريداري شده داشته باشد .برخي درباره اضافه قيمتي كه معمولاً در معاملات نسيه نسبت به معاملات نقدي دريافت مي گردد ، از آن جهت كه شكل معاملات نسيه را هم مانند معاملات ربوي مي سازد ، بحث كرده اند . در متون فقهي شيعه با توجه به شرايط و احكام مربوط ، اين افزايش در قيمت كه به صورت پول يا كالا و يا ارائه خدمات دريافت مي شود جايز و صحيح شمرده شده است . مبناي پذيرش افزايش بها در معاملات نسيه بر خلاف معاملات قرضي ربوي يكي از امور زير مطرح شده است : 1-هزينه فرصت : فروشنده اي كه كالاي خود را به صورت نسيه مي فروشد از فرصت هايي كه در صورت نفروختن يا فروش نقدي آن برايش وجود داشته است صرف نظر كرده و براي جبران منافعي كه در آن فرصت هاي مي توانست به دست آورد ، قيمت كالا را به صورت نسيه بيش تر از قيمت نقد آن تعيين مي كند . البته اين توجيه در قرض ربوي پسنديده نيست . زيرا پس از انعقاد قرار داد قرض

، قرض دهنده مالك مال قرض داده شده نيست بلكه مالك ذمه است و رابطه او با مال قطع شده است . ولي قرض گيرنده به واسطه مالكيتي كه پيدا مي كند حق هر گونه تصرف در آن را داراست و از هزينه فرصت هاي آن مي تواند استفاده كند . 2-امساك از مصرف : فروشنده كالا به صورت نسيه مي توانست از فروش آن صرف نظر كند و خود شخصاً كالاي مزبور را مصرف نمايد يا با فروش نقدي آن ، زمينه خريد و مصرف كالاهاي ديگري را براي خود فراهم كند . اقدام به بيع نسيه اين امكان را از فروشنده سلب نموده است و از نظر قانوني و حقوقي هيچ منعي براي جبران آن به وسيله افزايش بها وجود ندارد . در حقيقت مي توان گفت اين افزايش ، پاداش امساك او از مصرف است . 3-ارجحيت زماني : معمولاً حال بر آينده ترجيح داده مي شود و عبارت فقهي « و لجل قسط من الثمن » حكايت از ارزشمندي زمان دارد . بنابراين ، بهره مدت زماني را كه فروشنده از مزاياي مال خود برخوردار نيست مي تواند در قالب سود بيش تر و افزايش قيمت فروش ، جبران كند . در نظام اقتصاد اسلامي قرار داد بيع نسيه كاربردهاي فراواني دارد و يكي از راه هاي تامين سرمايه بازرگاني است ولي برخي از معاملات نسيه ، ظاهر سازي براي فرار از رباست . لذا به منظور مصونيت از ربوي شدن معاملات بايد در انعقاد قرار داد ها دقت شود ، از اين رو به بعضي از احكام آن اشاره مي

كنيم : 1-خريدار ضمن قرار داد بيع نسيه نمي تواند شرط كند كه فروشنده پس از قرار داد ، آن را به صورت نقد خريداري كند . هم چنين براي فروشنده چنين شرطي جايز نيست كه مشروط بر فروش نقد به خودش ، كالايي را نسيه بفروشد . ولي چنانچه به صورت شرط نباشد و پس از انعقاد قرار داد بار ديگر با هم توافق كنند مانعي ندارد . 2-پس از انقضاي مدت قرار داد بيع نسيه ، چنانچه خريدار قادر به پرداخت قيمت نباشد يا خواهان تمديد مهلت پرداخت شود فروشنده نمي تواند براي مدت اضافه (تاخير ) اضافه بر مبلغ توافق شده چيزي مطالبه كند . ولي اگر قبل از موعد مقرر خريدار با توافق فروشنده مبلغ كم تري بپردازد بلا اشكال است . 3-فروش نسيه برخي از كالاها به هم جنس خود مانند فروش طلا به طلا و نقره به نقره ممنوع و حرام است و معمولاً انگيزه اي جز فرار از ربا در اين گونه معاملات وجود ندارد . هم چنين در كالاهاي هم جنس كه با پيمانه و توزين مبادله مي شوند بيع نسيه آن ها مشروط بر برابري كالاها و عدم زياده يكي بر ديگري است . بيع سلف بيع سلف عكس بيع نسيه است و در آن قيمت كالا نقدا و قبل از تحويل جنس پرداخت مي گردد تا در زمان معيني كالاي مورد نظر تحويل خريدار شود و در حقيقت پيش فروش كالاهايي است كه بعد توليد مي شود . در بيع سلف موارد زير بايد رعايت شود : 1-خصوصيات كيفي و كمي كالا در قرار داد

ذكر شود ، از جمله رنگ ، جنس ، وزن ، متراژ ، تعداد و...2-زمان تحويل كالا دقيقاً تعيين گردد . 3-تمام قيمت كالا نقداً در مجلس انعقاد قرار داد به فروشنده تحويل داده شود . 4-زماني را براي تحويل كالا معين كنند كه به طور متعارف امكان تحويل در آن وجود داشته باشد . از اين قرار داد بر خلاف قرار داد بيع نسيه ، توليد كنندگان بيش تر بهره مي گيرند ، زيرا يكي از بهترين شيوه هاي تامين سرمايه توليدي است كه به جاي دريافت تسهيلات ربوي ، توليد كننده مي تواند بخشي از سرمايه مورد نياز را از خريدار ، قبل از توليد كامل دريافت دارد و در واقع علاوه بر تامين سرمايه ، اطمينان كاملي به بازار فروش براي كالايش به دست آورد . از طرف ديگر بازرگانان نيز با برنامه ريزي هاي مناسب ، سرمايه خود را صرف خريد كالاهايي مي كنند كه پس از توليد از بازار فروش مناسبي برخوردار است و احتمال كمبود يا احتكار آن با اين شيوه محدود مي گردد . نوع ديگري از قرار داد بيع به نام بيع كالي به كالي نيز در فقه اسلامي مطرح شده است كه از نظر شرعي ممنوع و حرام است . اين قرار داد به دو صورت منعقد مي گردد : 1-كالاي توليد نشده به صورت نسيه ( غير نقد ) مبادله شود .2-طلبي را كه هنوز زمان پرداخت آن نرسيده است در برابر بدهي كه در زمان آينده بايد پرداخت شود قرار دهند ( بيع دين به دين ) هر دو صورت اين قرار داد باطل

است و در روايات از اين قرار دادها نهي شده است . 1-مضاربه مضاربه از جمله قرار دادهايي است كه فقط در امور بازرگاني از آن استفاده مي شود . در اين قرار داد يك يا چند نفر سرمايه اي را در اختيار ديگري قرار مي دهند تا او با آن به تجارت بپردازد و سود حاصل با درصدي كه توافق مي كنند ، بين آن ها تقسيم مي شود . در نظام اقتصادي اسلام مضاربه يكي از بهترين راه هاي تامين سرمايه بازرگاني به شمار مي آيد و در روايات پيشوايان ديني به آن توصيه و تاكيد شده است ولي براي بهره گيري مناسب از آن توجه به نكات زير لازم است : 1-مضاربه فقط در امور بازرگاني به كار مي رود و براي فعاليت هاي توليدي و صنعتي از قرار دادهاي ديگر بايد استفاده نمود كه به آن ها اشاه خواهيم كرد . 2-مضاربه داراي دو ركن است : صاحب سرمايه و عامل . از اين رو سرمايه صاحب سرمايه بايد براي سرمايه گذاري و خريد و فروش كافي باشد و عامل نيز توانايي به كارگيري آن را داشته باشد . 3-بر اساس قرار داد مضاربه طرفين در سود حاصل با يكديگر شريك اند ، ولي ضرر و زيان به عهده صاحب سرمايه است و عامل در صورتي كه تفريطي نداشته باشد در مواجهه با زيان تنها از حق الزحمه مدت زماني كه در اين زمينه فعاليت كرده است محروم مي گردد . 4-قرار داد مضاربه از زمان تحويل سرمايه به عامل شروع مي شود . در فقه اسلامي پول و هر چيز

ديگري كه سرمايه به حساب آيد مي تواند به عنوان سرمايه مضاربه استفاده شود . 5-هزينه هاي اجرايي عمليات بازرگاني مانند نيروي انساني ، حمل و نقل ، ماليات ، انبارداري و .. از سرمايه برداشت مي شود . 6-مضاربه عقدي است جايز بنابراين طرفين قرار داد مي توانند يك طرفه قرار داد را فسخ كنند و با فوت يك طرف قرار داد فسخ مي گردد و ورثه او تعهدي نسبت به آن ندارند . 7-سرمايه در قرار داد مضاربه به رسم امانت به عامل سپرده مي شود . از اين رو عامل مالك سرمايه نمي شود و به امانت و به امانت از سرمايه استفاده مي كند . امانت بودن سرمايه آثار حقوقي فراواني دارد از جمله اين كه سود در مضاربه – برخلاف قرض – مشروع و غير ربوي است و از سوي ديگر ، در صورت بروز اتفاق و صدمه ديدن سرمايه ، چنانچه عامل كوتاهي نكرده باشد ضامن نيست . 8-سود در قرار مضاربه براي صاحب سرمايه و عامل به صورت قطعي تعيين نمي شود و پس از پايان قرار داد هر كدام سهم خود را از سود ، مطابق نسبتي كه قرار داد تعيين شده است ، تحويل مي گيرد . 3-جعاله يكي ديگر از قرار دادهاي بازرگاني كه در امورتوليدي و صنعتي نيز كاربرد داردجعاله است . جعاله عبارت است از متعهد شدن شخص ( حقيقي يا حقوقي ) به پرداخت دستمزد معلوم در برابر انجام دادن عملي معين . قرار داد جعاله نيز داراي دو ركن است : جاعل و عامل . جاعل كسي است كه ملزم به

پرداخت حق الزحمه ( جعل ) است و عامل اجرا كننده مورد قرار داد است . قرار داد جعاله هر چند اختصاص به امور بازرگاني ندارد و در امور بازرگاني كم تر استفاده مي شود ، به جهت قابليت هاي زيادي كه در آن وجود دارد مي تواند كاربرد زيادي در امور اقتصادي داشته باشد ، از جمله : 1-قرار داد جعاله به دو صورت عام و خاص منعقد مي شود . در همه قرار دادهاي اقتصادي طرفين قرار داد كاملا معلوم و مشخص اند ولي در « جعاله عام » ممكن است عامل ، معين نباشند ، براي مثال جاعل يا كارفرما به صورت عمومي اعلام مي كند : هر كس اين كالا را براي من به فلان قيمت بفروشد يا وسيله نقليه گمشده مرا پيدا كند و ... مبلغ معيني به پرداخت مي گردد . پس از اعلام كارفرما هر كس خواسته او را عملي ساخت مي تواند از پاداش ( جعل ) مذكور برخوردار شود . 2-جعل ( پاداش ) مي تواند به صورت قطعي شناور ، يا درصدي از سرمايه و ... تعيين شود . در قرار داد جعاله دايره وسيع تري فرا روي كارفرما و عامل باز مي گردد ، زيرا عامل مي تواند در سرمايه شريك شود يا درصدي از سود سرمايه را به خود اختصاص دهد ، براي مثال بر اساس جعاله صاحب سرمايه مي تواند با فرد خاص يا افراد متعدد ، بر اين توافق كنند كه در صورت تحقق مقصود او ، عامل به مدت معيني در سود حاصل سهيم باشد . براي نمونه سرمايه اي

را در اختيار عامل بگذارد تا كارخانه توليدي تاسيس و توليدي را سامان دهي كند و در ازاي اقدامات ، عامل به مدت 10 سال 50% از سود كارخانه سهم ببرد . 1-جعاله را از ايقاعات دانسته اند . لذا تعهد كارفرما ركن اصلي اين پيمان است و طرف مقابل تعهدي نسبت به انجام كار ندارد ، ولي در صورت انجام مي تواند جعل (پاداش) را درخواست كند . 2-اين قرار داد در روابط اقتصادي كه ميزان كار در آنها معلوم نيست كاربرد بيش تري دارد زيرا كارفرما كار مورد نظر را بدون توجه به خصوصيات و توانايي هاي عامل درخواست مي كند و افراد با توانايي بالاتر ممكن است در زمان كم تري آن را انجام دهند ، بر خلاف قرار داد اجاره كه در نيروي انساني معمولاً ساعات مشخص و مقدار كار معيني در قرار داد ذكر مي گردد . 3-قرار داد جعاله از قراردادهاي جايز است و از سوي طرفين (جاعل و عامل) قابل فسخ است ولي در صورتي كه عاملي انجام عمل را به عهده بگيرد اگر رها كردن او به ضرر و زيان صاحب سرمايه (جاعل) بينجامد طبق قاعده لا ضرر بايد و زيان او را جبران كند . 4-شركت يكي از اقسام شركت ، شركت عقدي است كه عبارت است از بستن قرار داد براي به كار اندازي سرمايه مشترك در فعاليت اقتصادي . شركت عقدي (قراردادي) از زمره قراردادهايي است كه امور بازرگاني و توليدي كاربرد زيادي دارد و معمولاً سرمايه گذاري هاي بزرگ از عهده يك نفر و با سرمايه شخصي ساخته نيست و در موقعيتي كه

تسهيلات ربوي نيز ممنوع و مورد پذيرش نيست يكي از راه هاي مناسب براي تشكيل سرمايه و سرمايه گذاري در توليد يا توزيع (بازرگاني) انعقاد قرار داد شركت است . امتيازات شركت 1-همه شركا در سود و زيان با يكديگر شريك اند و بر خلاف عقد مضاربه زيان تنها متوجه صاحب سرمايه نيست . قرار داد شركت جايز است و در صورت مقرون به صرفه نبودن يا احساس نياز به سرمايه ، قابل فسخ است .اقسام فعاليت هاي اقتصادي حرامفعاليت هاي اقتصادي ممنوع به چهر دسته كلي تقسيم مي شوند :الف)مبادله كالا و خدماتي كه قرار داد اقتصادي بر روي آنها منعقد نمي گردد : موضوع قرار داد چنانچه شرايط لازم را دارا نباشد انعقاد قرار داد بر روي آن بي حاصل و گاه موجب پيگرد قانوني است . در اين قسمت برخي از كالاها و خدماتي را كه مبادله آنها از اين جهت ممنوع شده است نام مي بريم . 1-كالاهاي نجس و ناپاك كه داراي منافع مثبت و حلالي نيستند مانند مشروبات الكلي و ... 2-اشيايي بي ارزش مانند حشرات3-كالاهاي مخل به سلامت ، مانند مواد مخدر 4-خدمات مضر به جامعه مانند تأليف ، چاپ و انتشار كتاب هاي انحرافي كه در جامعه تاثير سوء مي گذارند(كتب ضاله ) يا اشتغال به فعاليت هاي هنري غير مشروع مانند موسيقي و غناي ممنوع يا استفاده از آلات لهو و لعب و به طور كلي كارهاي فكري و هنري انحرافزا كه هر گونه كسب در آمد از اين طرق ممنوع و حرام است . ب) فعاليت هاي اقتصادي غير قانوني و ناصحيح : انعقاد پاره

اي از قرار دادها هر چند از نظر موضوع قرار داد بدون اشكال است ولي از آن رو كه موجب بهره برداري هاي ناصحيحي مي گردد در فقه اسلامي ممنوع و حرام قلمداد شده . از جمله اين قرار دادها ، فروش سلاح به دشمنان و مهاجمان به كشور اسلامي است . در اين قسم از قرار داد آنچه باعث حرمت و ممنوعيت انعقاد قرار داد شده است موضوع قرار داد ، يعني اسلحه و تجهيزات جنگي نيست ، زيرا اين تجهيزات را به ساير مسلمين يا به غير مسلمانان در غير زمان جنگ مي توان فروخت ، ولي از آن جهت كه فروش اين ها نوعي كمك به دشمن و معاونت به ظلم به حساب مي آيد تحريم شده است . هم چنين انعقاد قرار داد و فروش مواد اوليه به توليد كنندگاني كه فروشنده مي داند با آن ها كالاهاي ممنوع توليد مي كنند و به وسيله آن ها خريداران و ساير استفاده كنندگان مرتكب جرم ، خلاف و گناه مي شوند ، معاونت و همياري بر گناه تلقي مي گردد و در آمد حاصل از آن ها جزء مكاسب محرمه محسوب مي شود . ج) قرار داد ارائه خدمات نامشروع : در كتب اقتصادي اسلام بين اقتصاد و اخلاق جمع شده است و احكام و مقررات اقتصادي ، اخلاقي نيز هستند از اين رو اهدافي كه مكتب اقتصادي در صدد تحقق آن هاست با توجه به ارزش هاي اخلاقي قابل تحقق اند . در مكتب اقتصادي اسلام براي تحقق عدالت اجتماعي و امنيت اقتصادي برخي از شيوه هاي رايج يا آزاد در

ساير نظام هاي اقتصادي ممنوع و هر گونه كسب درآمد از اين طريق حرام دانسته شده است . از اين جمله است همياري با ستمگران با رائه خدماتي چون رانندگي ، نويسندگي ، كار پردازي ، مقاطعه كاري كه به دليل تقويت دشمن و همياري آن ها ممنوع است . د) شيوه هاي نامشروع كسب درآمد : در مكتب اقتصادي اسلام بعضي از شيوه هاي كسب درآمد منع شده است ، از جمله قمار بازي ، رشوه خواري و معاملات ربوي . اين دسته از مكاسب محرمه ممكن است در بسياري از قراردادهاي اقتصادي بروز كند . اصول كلي و پاره اي از دستور العمل هاي اجرايي براي انجام دادن تجارت در متون فقهي :1-پرهيز از احتكار احتكار در لغت به معناي نگهداري كالاهاي مورد نياز جامعه به اميد گران شدن آن هاست و در اصطلاح فقهي نگاهداري و انبار كردن آذوقه به منظور بالا رفتن قيمت آن است . فقه اسلامي احتكار را ممنوع و حرام دانسته است و برخي از فقها نگهداري آذوقه مردم و احتكار آن را هر چند اكنون مورد نياز نباشد و مردم در سختي و مشكل نباشند – مكروه دانسته اند و در صورت ضرر و دشواري براي جامعه اسلامي حكم به تحريم آن داده اند . مسائل مربوز به احتكار را مي توان در موارد ذيل خلاصه كرد : الف) احتكار در مورد انبار كردن كالاهايي است كه براي فروش و توزيع تهيه شده ولي كالاهايي كه براي مصرف سالانه يا به منظور اتفاق نگاهداري مي شود مشمول حكم احتكار نيست . برخي روايات اقدام به تهيه مايحتاج

زندگي را ممدوح و مستحب دانسته و دليل آن را آرامش خاطر و توانايي كمك رساني با ساير همنوعان در مواقع اضطرار ذكر كرده است . ب) واژه احتكار در مورد كالاهايي به كار رفته است كه آذوقه مردم براي امرا معاش مي باشد و همه فقها كالاهايي چون گندوم ، جو ، خرما ، كشمش و روغن را ذكر كرده اند و در بعضي از فتاوا روغن زيتون و نمك نيز آمده است . بنابراين انبار كردن و نگهداري ساير كالاها – گرچه در بعضي موارد در احتكار است – در ابواب ديگر فقه بررسي مي شود . ج) برخي از نويسندگان ، احتكار و انحصار را مترادف دانسته اند ، در صورتي كه احتكار مربوط به توزيع است و مباحث انحصارات معمولاً در توليد يا خريد مطرح مي شود و در انحصار در فروش نيز چيزي جداي از نگهداري و انبار كردن كالاي توليد دشه است . گفتني است مباحث انحصارات را به طور مستقل تحت همين عنوان در مباحث بازار در اقتصاداسلامي مطرح نموده اند . د) حاكم اسلامي احتكار كننده را به عرضه كالاهاي احتكار شده به بازار واميدارد . چنانچه عرضه كالاها ، نياز مصرف كنندگان و خريداران را تامين نمايد و كمبود كالا در بازار مرتفع شود دولت اسلامي در تعيين قيمت دخالتي نمي كند و قيمت فروش كالاها به توافق خريداران با فروشندگان سپرده مي شود . ولي اگر به هنگام عرضه ، قيمتي پيشنهاد گردد كه با قيمت بازار متفاوت است و قيمت پيشنهادي اجحاف در حق خريداران به حساب آيد حاكم اسلامي اقدام به تعيين قيمت

مي نمايد . ه) كمبود كالا و خدمات در بازار به عوامل مختلفي بستگي دارد : اگر كمبود به صورت مصنوعي به بازار تحميل شده باشد – مانند زماني كه كالا احتكار مي شود – حاكم اسلامي براي جلوگيري از نوسان قيمت ها و اخلال در بازار ، عواملي را كه موجب كمبود مصنوعي شده اند به عرضه كالاهاي احتكار شده وا مي دارد و پس از عرضه به بازار ، قيمت به صورت خودكار تعيين مي گردد . در صورتي كه محتكران حاضر به عرضه آن به قيمت بازار نشوند حاكم اسلامي تعيين قيمت مي نمايد . ولي اگر كمبود كالا و خدمات و افزايش قيمت ها ناشي از كمبود طبيعي كالا و خدمات يا عوامل توليد باشد –مثلاً به سبب خشكسالي يا حوادث غير مترقبه عرضه كالاها محدود شده باشد – تعيين قيمت به عهده بازار خواهد بود . از اين رو در برخي از حالات حاكم اسلامي اقدام به تعيين قيمت مي كند و در برخي از تعيين قيمت سر باز مي زند . هنگامي كه از حضرت رسول اكرم (ص) تقاضاي تعيين قيمت شد حضرت به سختي ناراحت شدند و قيمت كالاها را مربوط به پروردگار دانستند .از موضع گيري پيامبر اكرم (ص) مي توان نتيجه گرفت كه در مكتب اقتصادي اسلام مكانيزم تعيين قيمت به بازار سپرده شده است و چنانچه روند عمليات بازار دستخوش تغيير شود و عوامل بيروني سوء استفاده كنند ، حكومت اسلامي هدايت بازار را به عهده مي گيرد . 2) پرهيز از خيانت مكتب اقتصادي اسلام با هدف تامين امنيت اقتصادي ، هر گونه فريبكاري

و خيانت را در امور اقتصادي و بويژه در معاملات ممنوع كرده است . خيانت در روابط اقتصادي مصاديق متعددي دارد كه به برخي از آنچه در فقه اسلامي ذكر شده است اشاره مي كنيم :الف ) غش : غش در لغت به معناي خلاف واقع جلوه دادن است ، مانند مخلوط كردن كالاهاي مرغوب با كالاهاي غير مرغوب . ب) آرايش كالا يا محيط عرضه آن به صورتي كه خريدار از ظاهر سازي فريب بخورد و به عيب كالا پي نبرد : در فقه اسلامي آرايشگراني كه موجب فريب و اشتباه ديگران مي شوند به شدت نكوهش شده اند ، به خصوص آرايشگراني كه براي فريب خواستگاران ، عيوب بانوان را مي پوشانند . ج) تبليغات دروغين ومبالغه در بيان كيفيت كالاها : دروغ نوعي خيانت است و جلو شناخت واقعيات را مي گيرد . پيامبر اكرم (ص) فرمودند : « يا معشر التجار : اي تجارت پيشه گان ! عذري براي شما باقي نمانده و راه هدايت برايتان آشكار گشته است ( در معرض خطري بزرگ قرار گرفته ايد كه شما را به گناه مي كشند ) در قيامت به صورت فاجران مبعوث مي شويد مگر اين كه در گفتارتان صادق باشيد . د) كم فروشي : در قرآن كريم كم فروشان مورد عتاب قرار گرفته اند . در سوره مطففين مي خوانيم : « واي بر كساني كه در هنگام خريد ، كيل و وزن را اضافه مي گيرند و هنگام فروش از كيل و وزن خود مي كاهند » از اين رو نه تنها از كم فروشي نهي شده است بلكه

از مسلمانان خواسته شده است كيل و پيمانه خود را اضافه تر از حالت معمولي بگيرند . حضرت امام صادق (ع) فرمود : « لايكون الوفاء حتي يميل الميزان » تا ترازو مايل نشده و اضافه تر نكشيده ايد ، حق ادا نشده است » ه) ربا خواري : امكان آلوده شدن به معاملات ربوي در هر حال براي بازرگانان وجود دارد و مكتب اقتصادي اسلام به شدت رباخواري را مورد نكوهش قرار داده است . 3- اقدامات ناپسند برخي از رفتارها در بازار مسلمين پسنديده نيست يا به طور كلي حرام و ممنوع شده است در اين اقدامات بازرگانان يا واسطه هاي تجاري ظاهراً فريبي در ميان نيست ولي صحنه سازي به گونه اي است كه در نهايت به ضرر طرف مقابل تمام مي شود يا وي نا خشنود مي گردد : از جمله : الف) تباني بر گران فروشي : مكتب اقتصادي اسلام به دنبال روشي است كه قيمت عادلانه را در بازار حاكم كند و هيچ گونه اجحافي به فروشندگان و خريداران نشود . بنابراين هر گونه تباني صاحبان كالا بر گران فروختن غير اخلاقي و گاه حرام شمرده شده است . عملكرد ائمه اطهار (ع) نيز حاكي از نپذيرفتن سودي است كه از طريق به دست مي آيد . ب) استقبال از كاروان هاي تجاري : يكي از روش هايي كه افراد سود طلب به كار مي گرفتند و اسلام آن را مورد نكوهش قرار داد « تلقي ركبان » يااستقبال از كاروانهاي تجاري است . اين افراد معمولا به انگيزه در اختيار گرفتن بازار كالايي ، يا به عنوان واسطه

براي انحصار گران ، به پيشباز كاروان ها مي رفتند تا قبل از اطلاع آنان از قيمت بازار ، كالاهايشان را به پايين ترين قيمت بخرند . البته گاهي نيز عكس اين مطلب اتفاق مي افتاد و اين افراد چون مي دانستند با عرضه كالاهاي جديد امكان كاهش قيمت كالاهاي آنان وجود دارد پيشنهاد قيمت بالاتري به كاروان هاي تجاري مي دادند و به احتكار آن كالاها مي پرداختند تا قيمت بازار در اختيار آن ها بماند . اسلام با اين تفكر و اقدام ، مخالفت كرد تا عرضه و تقاضا از دخالت هاي ساختگي و مصنوعي مصون بماند و واسطه گري هاي غير مفيد از اقتصاد جامعه حذف شود . ج )  واسطه گري غير مفيد : مكتباقتصادي اسلام مردم را به كار ، توليد و ارائه خدمات مورد نياز جامعه فرا خوانده است . اين دعوت براي توليد برخي از كالاها ، در بعضي حالات و بر افرادي كه توانايي آن را دارند واجب شده است : مانند نانوايي ، زراعت ، توليد مايحتاج مردم و .. . براي تحقق اين ان هدف و كار آيي آن ، به مسئله توريع و تجارت نيز تاكيد شده است ولي به واسطه گري غير مفيد نه تنها دعوت نشده بلكه در پاره اي از امور نهي شده است . از اين جمله واسطه گري براي فروش كالاهاي توليد شده توسط باديه نشينان است كه درفقه اسلامي تحت عنوان (بيع الحاضر للباد ) مطرح گرديده است . حكمت نهي از اين واسطه گري ها را ، علاوه بر توصيه به انجام دادن كارهاي توليدي ، مي

توان در تاكيد و توصيه اسلام به مصنوعيت نظام عرضه و تقاضا و مكانيزم آزاد قيمت ها جست و جو كرد ، زيرا روستائيان و باديه نشينان معمولا به كم ترين قيمت حاضر به مبادله مي شوند و در كيل و ميزان سهل گيرند و واسطه گران هر چند مي توانند كالاهاي آن ها را به بهاي بيش تري بفروشند ولي علاوه بر امكان تباني گروه از آنها با ساير فروشندگان اسلام رعايت حال مصرف كنندگات را نيز نموده است تا بتوانند در حالت عادي با قيمت مناسب تري كالاهاي روستائيان را بخرند . د) حرص ، ولع و رقابت هاي بي جا : در مكتب اقتصادي اسلام بر چند نكته در مورد رفتار بازرگانان تاكيد شده است : 1- معاملات آسان وهمراه با رعايت حقوق ديگران انجام گيرد ، جه بركت الهي در اين روش است . 2- فروشندگان به سود كم قانع باشند و خريداران از چانه زدن هاي بي مورد بپرهيزند . 3- فروشندگان به همه مشتريان به يك چشم بنگرند و با همه انصاف رفترا كنند . 4- به هنگام پشيماني خريدار ، حاضر به فسخ معامله (اقاله ) شوند . 5- كار خود را با دعا و نيايش و توجه و توجه به خداوند و آشنايي با دستورهاي او آغاز كنند . 6- برخلاف افراد حريص از زود رفتن به بازار و دير بازگشتن از آن بپرهيزند . 7- از معامله با افراد پست و دور از فرهنگ خودداري نمايند . 8- حتي المقدور از انتخاب مشاغلي كه آقار سوء رواني دارد بپرهيزند ، از جمله از صرافي ، كفن

فروشي ، جواهر سازي ، قصابي ، خون گيري و ... كه در هر يك از اين ها امكان سخت دلي يا آلوده شدن به معاملات ربوي و يا پستي كرا وجود دارد . از مجموع موارد مذكور مي توان دريافت كه اسلام با پيوند اخلاق و اقتصاد در صدد رشد و تكامل مادي و معنوي انسان هاست . در همه حالات توجه به منعم و رزاق بودن خداوند ، زندگي را آسان تر و شيرين مي كند . بنابراين دليلي براي حرص ، طمع ، رقابت بي جا و برنامه ريزي هاي سوء وجود ندارد و مسلمانان با رعايت قوانين و توصيه هاي اسلامي    مي توانند در عرصه داخل و خارج سرافراز و مستقل به زندگي خود ادامه دهند . البته بحث از مكانيزم و الگوهاي اسلامي فرصت ديگري مي طلبد . ه) استفاده از شيوه هاي ناپسند : گاهي ظاهر قواعد و مقررات خوب است اما در پس آن شيوه هايي به كار گرفته شده كه مورد قبول اسلام نيست . از اين جمله :1- نجش : نجش عبارت است از اين كه فروشنده افرادي را استخدام كند كه هنگام مراجعه مشتري به دروغ داوطلب خريد آن كالا به قيمت بالاتر شوند يا به صورت رفاقتي اين عمل را انجام دهند تا اشتياق آنان به خريد موجب تحريك خريدار و پيش دستي او در خريد شود . اين عمل در فقه اسلامي حرام شمرده شده است . عمل مشابهي كه از طرف خريداران ممكن است اتفاق افتد و خريداري به دروغ طلب خريد كالايي شود و قيمت پيشنهادي فروشنده را نپذيرد تا خريدار

واقعي بتواند آن را با قيمت پايين خريداري كند نيز مصداق نجش شمده شده است . 1-ورود در معامله ديگران (دخول در سوم )به كعناي وارد شدن در معامله اي است كه طرفين مشغول انجام آن         مي باشند . 2-ستايش كالاي خود و نكوهش كالاي ديگران 3-سوگند خوردن در معاملات 4-شكايت از محدوديت درآمد و سود . ( كرمي ، پورمند ، 1380 ، 79-111 ) مفاسد خوردن مال حرام : خوراكي كه انسان مي خورد به منزله بذري است كه در زمين ريخته مي شود ، پس اگر آن خوراك پاكيزه و حلال باشد اثرش در قلب كه به منزله سلطان بدن است ، بصورت رقت و صفا ظاهر مي شود ، در اين صورت از اعضاء و جوارح جز خير و نيكي تراوش نمي كند .اما اگر خوراك پليد و حرام باشد قلب را كدر و تيره مي نمايد در اين صورت قساوت و ظلمت ، دل را فرا مي گيرد و اميد خيري به او نخواهد بود و پند و اندرز در آن اثر نمي كند . همانگونه كه غذاي فاسد و مسموم جسم انسان را بيمار      مي كند غذاي حرام نيز روح انسان را فاسد مي كند . مصاديق مال حرام مال حرام گاهي اوقات با مال حلال مخلوط مي شود و آنرا تباه مي سازد آنچه در ذيل آمده تنها شماري از مصاديق مال حرام است : بهره وري ناحق از حق الناس ، كم فروشي ، كم كاري ، غش در معامله ، خيانت در بيت المال ، غصب مال ، سرقت ،  رشوه خواري ، خريد و فروش

حرام ( مسكرات و .. ) ، نپرداختن وام و قرض ، نپرداختن زكات ، نپرداختن خمس رسول خدا (ص) مي فرمايد : هركس چهل روز حلال بخورد ، خداي تعالي دل او را روشن مي كند و چشمه هاي حكت را از دل و زبانش جاري      مي سازد . رسول اكرم (ص) :چيزي كه بيش از هر چيزي مرا در مورد امتم بيمناك مي كند كسبهاي حرام ، شهوت پنهان و ربا خواري است . امام علي (ع) : اي كميل ! دل و زبان آدمي از غذا نيرو مي گيرند و تغذيه مي كنند پس اگر غذايي كه استفاده مي كني حلال نباشد و از راه صحيح بدست نيامده باشد خداوند عالم تسبيح و سپاس تو را قبول نخواهد كرد . (رايحه 1 ، معاونت امر به معروف و نهي منكر)راه هاي اثبات مشروعيت تجارت :1-برخي از آيات قرآن بر وفاي به عهد و قرار دادهاي عقلايي در بين انسانها دلالت دارد و تجارت را يكي از راه هاي جلوگيري از تجاوز به حقوق ديگران دانسته است . اين آيات به ضميمه تعريفي كه از تجارت ارائه شد ، به روشني سود بازرگاني را تجويز مي كند ، زيرا علاوه بر توافق طرفين و رضايت آنها اقدامات تجاري اصولاً به انگيزه سود آوري انجام مي گيرد و اين شيوه ي عقلايي مورد نكوهش يا مخالف شريعت قرار نگرفته است .2- روايات فراواني از پيشوايان ديني به دست ما رسيده است كه علاوه بر تشويق مردم به حضوردرصحنه ي كسب و كار ، از آنان خواسته تا رزق و روزي خود را در مبادله

با ديگران جست و جو كنند و كار مبادلاتي را كه سود بيشتري دارد يا عام المنفعه است انتخاب كنند . از ميان روايات مذكور به چند نمونه اشاره مي كنيم : امام صادق (ع) فرمودند : مردي نزد رسول خدا (ص) از حرفه ي خود شكايت كرد .حضرت فرمودند : به خريد و فروش كالاهاي مختلف بپرداز و از هر كدام كه سود بيشتري داشت ادامه بده . در اين روايت پيامبر اكرم (ص) به لزوم سود آوري در مبادله و كسب و كار تصريح كرده اند و حتي به انتخاب سود آورترين آنها توصيه مي فرمايند . امام كاظم (ع) فرمودند : « من طلب هذا الرزق من حله ليعود علي نفسه و عياله كان كالمجاهد في سبيل ا... » كسي كه روزي حلالي به دست آورد تا آن را در امور زندگي خود وخانواده اش خرج كند عملش مانند جهاد در راه خدا ارزشمند است .اين روايت كسب رزق حلال را عبادت شمرده است و بازرگاني يكي از راه هاي كسب رزق حلال و تحصيل سود مناسب است . 4-علاوه بر توصيه و تاكيد آيات و روايات سيره ي عقلا نيز بر اين مسئله بوده و شارع مقدس با آن مخالفت نكرده است . از اين رو سودي كه به طور متعارف و با توافق افراد در خلال فعاليتهاي بازرگاني به دست مي آيد مشروع ، قانوني و عقلايي است . 5-با توجه به مطالب ياد شده مشروعيت اصل تجارت و سودي كه در خلال آن حاصل مي آيد محرز و مسلم است . بازرگاني مانند بسياري از امور ديگر در مكتب

اقتصادي اسلام وسيله ي دستيابي به اهداف عالي است و رعايت نكردن چارچوب هاي شرعي احكان انحراف از مسير دست يابي به اين اهداف را فراهم مي سازد .اهميت تجارت، در روايات:امام صادق عليه السلام مي فرمود: ترك التجاره نقيص العقل» رهاكردن تجارت عقل را ناقص مي كندو در جايي ديگر فرمود:«هر كس تجارت را رها سازد دو سوم عقلش رفته است. مگر نمي دانيد كه كارواني از شام آمد و رسول خدا با آن كاروان معامله اي كرد و با سودي كه به دست آورد، همه ي قرض هايش را پرداخت؟»روزي امام صادق عليه السلام در ايام حج، جوياي احوال يكي از يارانش شد. به امام گفتند:«او تجارت را رها ساخته است و سرمايه و استطاعت مالي براي انجام حج ندارد.امام فرمود:«تجارت را رها نكنيد كه خوار و ذليل مي شويد. تجارت كنيد تا خداوند به شما بركت دهد. با بررسي مجموع روايات موجود در روايات، چنين نتيجه مي گيريم كه اسلام مي خواهد انسان از تلاش و فعاليت در زمينه مسائل تجاري و معاملات اقتصادي هرگز از پا ننشيند. همچنين نظر اسلام اين است كه سرمايه ها، به صورت متراكم و بي استفاده، در يك جا متمركز نشود و با جريان پيدا كردن سرمايه، رونق و رشد اقتصادي در جامعه اسلامي افزايش يابد. از ديدگاه اسلام، تجارت و معاملات مالي و اقتصادي، مايه شكوفايي انديشه و عقل نظري و كاربردي فرد و جامعه نيز خواهد شد، و بر همين اساس است كه رها ساختن تجارت، ركود و خمودي عقل را به دنبال دارد. فاذا قضيت الصلوه فانتشروا في الارض وابتغوا من فضل الله واذكرواالله كثيرا لعلكم تفلحون وقتي نماز جمعه برگزار شد، در زمين

منتشر شويد و در طلب روزي به داد و ستد بپردازيد و خدا را بسيار يادكنيد. اميد است رستگار شويد واخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله و برخي براي تجارت سفر مي كنند(و)از كرم خدا روزي مي طلبند. عبدالله بن مسعود مي گويد: پيامبرگرامي اسلام(ص)فرمود: «هيچ كس نيست كه براي تجارت طعامي را از شهري به شهر ديگر از شهرهاي مسلمين ببرد و آن را به قيمت خودش بفروشد، مگر اين كه جايگاهش نزد خداوند چون مقام شهيد خواهد بود.» سپس اين آيه را تلاوت كرد: (و اخرون يضربون في الارض يبتغون من فضل الله... امام صادق(ع)مي فرمايد: نه دهم درآمد، در تجارت است. اميرالمومنين(ع)مي فرمايد: تجارت كنيد، چون تجارت باعث مي شوداز آنچه در دست مردم است، بي نياز گرديد. ابي عماره بن طيار مي گويد: به امام صادق(ع)عرض كردم: ورشكست شدم تمام سرمايه ام را از كف داده ام و اهل وعيال بسيار دارم. امام صادق(ع)فرمود: برو مغازه ات را باز كن، بساط بگستر،ترازو بگذار و در انتظار روزي پروردگارت باش. رفتم، مغازه را بازكردم، بساط گسترانيدم و ترازو گذاشتم. مغازه داران همسايه ام از اين كه هيچ كالايي درمغازه ندارم، متعجب شدند. در اين هنگام، مردي آمد و گفت: پيراهني برايم خريداري كن. پيراهني برايش خريدم و پول آن را گرفتم. سپس مرد ديگري مراجعه كرد و... آنگاه شخص ديگري آمد و گفت: اباعماره! دو عدل كتان دارم. آياآن را از من مي خري تا يكسال ديگر پول آن را بپردازي؟گفتم: آري، بياور. كتانها را آورد و نسيه از او خريدم. پس از آنكه اورفت، يكي از بازاريان آمد و گفت: اباعماره! اينها چيست؟ گفتم: كتان است. گفت: نصف آن را نقد مي خرم. پذيرفتم و پول آن را دريافت كردم. آن پول و بقيه كتانها تايكسال نزد من بود. از

آن پول لباسهايي خريدم و فروختم تا اين كه دوباره يكي از تجار معروف شدم. در اهميت تجارت همين بس كه امام صادق(ع)نيز براي تجارت سرمايه گذاري مي كرد. محمد فرزند غدافر از پدرش اين گونه نقل مي كند: امام صادق(ع)1700 دينار به من داد و فرمود: با اين پول براي من تجارت كن من رغبتي به سود آن ندارم. هرچند سود معاملات دوست داشتني است، ولي مي خواهم خداوند متعال مرا در حال كسب ببيند. پس ازمدتي، به حضرت عرض كردم: براي شما تجارت كردم و صددينارسود به دست آوردم. حضرت بسيار خوشحال شد و فرمود: برسرمايه ام بيفزاي. اين مال نزد پدرم بود تا از دنيا رفت. امام صادق(ع)برايم نوشت: خداوند از ما و شما بگذرد. 1800 دينار از مال من نزدپدرت بود، اكنون آن را به عمربن يزيد بده. دفتر حساب پدرم را نگاه كردم، درآنجا نوشته بود: از مال ابوموسي امام صادق(ع) 1700 دينار نزد من است تا با آن تجارت كنم. با تجارتي كه انجام دادم صد دينار سود به دست آمد. عبدالله بن سنان و عمربن يزيد از اين امر آگاهند.      ( بحار الانوار ، ج 16 ، ص 22 ) ( بحار الانوار ، ج 41  ، ص 104 ) تجارت و رشد عقل اجتماعي امام صادق(ع)چنان به تجارت اهميت مي داد كه ترك آن را موجب نقصان عقل مي دانست و مي فرمود: خريد و فروش را ترك نگوييد زيراترك آن از بين برنده عقل است. آن حضرت همچنين فرمود: تجارت موجب رشد و شكوفايي عقل مي گردد. امام صادق(ع)ثروتمندان بي نياز از تجارت را نيز بدين امرسفارش مي كرد. معاذ عبا فروش مي گويد: امام صادق(ع)به من فرمود: معاذ! چرا تجارت را ترك كرده اي؟ آيا ناتوان شده اي

يا بدان بي رغبتي؟ گفتم: نه ناتوانم و نه بي رغبت. امام فرمود: پس چرا تجارت را رها كرده اي؟! گفتم: در اين زمان كه قتل وليد اتفاق افتاده، منتظر دستورشمايم. من ثروت بسيار دارم. به اندازه اي كه فكر نمي كنم تازنده ام بتوانم همه آنها را مصرف كنم. امام فرمود: تجارت رارهانكن زيرا عقل را ازبين مي برد. براي اهل و عيالت تلاش كن و از اين كه آنها برايت بكوشند، برحذر باش. از اين احاديث درمي يابيم، تجارت فقط براي افزايش ثروت نيست بلكه وسيله اي براي رسيدن مردم وجامعه به نيازهايشان استدرسايه اين كار عقل اجتماعي مردم شكوفا مي شود و افكار واهي وآسايش طلبي از آنها دور مي شود. بخور تاتواني به بازوي خويش كه سعيت بود در ترازوي خويش چومردان، ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دسترنج كسان خدا را برآن بنده بخشايش است كه خلق ازوجودش در آسايش است. دادوستد پيامبر اكرم(ص) اسباط بن سالم مي گويد: امام صادق(ع)از احوال معاذ كرباس فروش پرسيد. گفته شد: او تجارت را رها كرده است. حضرت دو بار فرمود: «رفتاري شيطاني انجام داده است زيرا هر كه دادو ستد راترك گويد، دوسوم بينش اجتماعي اش را از دست داده است. آيا نمي داندرسول خدا(ص)هنگامي كه كارواني از شتران شام رسيد، از آنان جنس خريد، با آن دادوستد كرد، سود برد و قرض خود را پرداخت؟ نظارت امام علي عليه السلام بر بازار مسلمينامام باقر عليه السلام فرمود:« از برنامه هاي حكومتي اميرالمومنين علي عليه السلام اين بود كه هر روز صبح در حالي كه تازيانه اي روي شانه اش بود (تازيانه اي دو سر به نام سيبه) در بازارهاي كوفه مي گشت، بر سر هر بازاري مي ايستاد و با صداي بلند مي فرمود:« اي گروه تاجران! قبل

از هر كار از خدا طلب خير كنيد و با آسان گرفتن در معاملات، بركت بجوييد؛ دل خريداران را به دست بياوريد و با حلم و بردباري، خود را زينت بخشيد؛ از دروغ و سوگند و ظلم بپرهيزيد، با مظلومان به انصاف رفتار كنيد و به ربا نزديك نشويد.» آن گاه با خواندن آيه اي از قرآن كريم، بازاريان را به رعايت عدالت در معاملات توصيه مي كرد و با خواندن دو بيت شعر، آنها را نسبت به عاقبت ناگوار گناه و حرام خواري آگاه مي فرمود. بازاريان نيز سخنانش را گوش مي كردند و سپس مي گفتند:« اي اميرالمومنين، آنچه گفتي شنيديم و فرمان مي بريم.» امام صادق عليه السلام نيز در روايتي مي فرمايد:« روزي امام علي عليه السلام در بازار از كنار دكان قصابي رد مي شد كه شنيد زني در حال خريد گوشت، به قصاب مي گويد كمي بيشترش كن. امام به قصاب فرمود:« گوشت بيشتري به او بده كه اين كار، مايه افزايش بركت است.»  ( بحارالانوار، ج 41، ص 104، حديث 5 ) سفارش اميرمومنان(ع)به حمايت بازرگانان اميرمومنان علي ابن ابي طالب(ع)در فرمان خود به مالك اشترمي فرمايد: درباره بازرگانان و صاحبان صنايع توصيه مي كنم كه باآنان به خوبي رفتار كني، چه گروهي كه سرمايه شان را در شهر وديار خود و چه آنها كه در خارج از محل زندگيشان به تجارت و رفت و آمد مي پردازند زيرا آنها آنچه مردم نيازمندند، از نقاط دوردست فراهم مي آورند. بازرگانان از اين جهت كه خدمات مفيدي انجام مي دهند ونيازمنديهاي مردم را از نقاط دور دست فراهم مي آورند، در اسلام محترمي و مورد حمايتند. البته برخي از مبادلات، هدفي سود جويانه دارد براي مثال درتجارت سرمايه داري گاه انتقال مالكيت به دفعات در

خصوص يك كالاانجام مي شود، بدون اين كه واسطه ها كار توليدي و ياخدماتي درباره كالا انجام دهند. اسلام اين نوع سودجويي ها را محكوم مي كند زيرا با شرايط تجارت در اسلام منافات دارد. ابوحمزه مي گويد: « سالته عن الرجل يتقبل العمل فلا يعمل فيه و يدفعه الي اخريربح فيه قال: لا»از امام محمدباقر(ع)پرسيدم: مردي كاري را مي پذيرد و بدون آنكه روي آن كاري انجام دهد باسود به ديگري مي فروشد چه حكمي دارد؟ حضرت فرمودند: چنين نشود. درسهايي از وصيت نامه سياسي – الهي امام خميني ( ره ) :آنچه در نظر شرع ، حرام و آنچه برخلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است ، به طور قطع اگر جلوگيري نشود ، همه مسئول مي باشند . با كمال جد و عجز از ملت هاي مسلمان مي خواهم كه از ائمه اطهار و فرهنگ سياسي ، اجتماعي نظامي و اقتصادي اين بزرگ راهنمايان عالم بشريت به طور شايسته و به جان ودل جان فشاني و نثار عزيزان پيروي كنند . درباره مالكيت به دنيا ضد و نقيضي به چشم مي خورد از جمله : ثروت مداري : اصل اقتصاد است و فقط بايد به آن پرداخت ، اين عقيده حتي دين و اخلاق را نيز زاييده ي نيازمنديهاي اقتصادي مي شناسد . مكتب كمونيسم حامي اين نظريه است . باطن مداري : بايد به تقويت باطن پرداخت و به اين منظور همه گونه توجه و پرداختن به حايل دنيايي از جمله اقتصادي را بايد حقير و ناديده انگاشت . هندوييسم و مكتب رياضت از اين نظر پيروي مي كند . از ديدگاه اسلام : بايد به امور

ديني در كنار امور اخروي توجه داشت : زيرا زندگي داراي دو بعد مادي و معنوي است ، اقتصاد و عبادت ، هر دو مورد عنايت خدا است ولي اصل آخرت است نه دنيا . اصل حلال خواري : يكي از اصول مسلم اسلام اصل حلال خواري و پرهيز از حرام خواري است . غذاي حلال و حرام در ساختار روحي آدمي موثر است و تاثير تربيتي آن را نمي توان ناديده انگاشت . امام خميني (ره) درفلسفه تاسيس حكومت اسلامي به اين نكته توجه دارد . مالكيت اسلامي و نظام اقتصادي اسلام داراي ويژگيهاي مخصوص به خود است . مالكان در اين نظام به عنوان وكيلان خدا در ميان بشر مسئوليت سنگين رسيدگي را بر عهده دارند . سرمايه دار مسلمان آزاد نيست تا از راه كسب مال كند ، آن را به هر گونه مصرف نمايد و به دلخواه خود بيندوزد . محدوده ي عمل او در مدار قانون اقتصادي اسلام است و گرنه حاكم اسلامي اموال او را به عنوان ثروت نامشروع باز خواهد گرفت. ( مازندراني ، 1383 ، ص 83-84 ) امام خميني (ره) : اين مسلم است كه از نظر اسلامي حل تمام مشكلات و پيچيدگيها در زندگي انسانها با تنظيم روابط اقتصادي به شكل خاصي حل نمي شود و نخواهد شد بلكه مشكلات را در كل يك نظام اسلامي بايد حل كرد و از معنويت نبايد غافل بود كه كليد دردها است . ( صحيفه نور ، جلد 4 ، ص 213 ) رشوه بيماري مهلك جامعه در جوامع امروزي به سلامت و بهداشت جسمي جوامع بيش از

هر چيز مي انديشند و به آن اهميت مي دهند و اين كاري است بجا و با ارزش ليكن از آن مهمتر سلامت روحي و اخلاقي جامعه و در راس آن درستكاري كارگزاران و دست اندركاران آن است كه اگر چنين نباشد جامعه به هلاكت و نابودي كشيده خواهد شد . يكي از عوامل بسيار مهم و خطرناك سقوط و زوال هر جامعه اي بيماري مهلك رشوه است . رشوه خواري علاوه بر اينكه امنيت اقتصادي و حقوقي و اخلاقي جامعه را از بين مي برد مانع بزرگي بر سر راه سازندگي و قانون مداري است . رشوه خواري وقتي در جامعه اي رواج پيدا كند حتي افراد شريف را هم وسوسه مي كند و آنها را به فساد و تباهي و انحراف مي كشاند و آنان را به دزداني آبرو دار مبدل مي سازد . مضرات رشوه رشوه چيزي است كه انسان براي ابطال حق و يا احقاق باطل مي پردازد . رشوه رسيدن به خواسته از راه غير قانوني است . رشوه بجاي توسعه اقتصادي به تخريب اقتصادي منجر مي شود . رشوه نيروهاي فعال و تلاشگر جامعه را به هدر مي دهد و آنها را تنبل و تن پرور و شكمباره بار مي آورد . رشوه درآمدي حرام است « و آثار لقمه حرام در اولاد ظاهر مي شود » رشوه امنيت اقتصادي ، حقوقي و اخلاقي جامعه را از بين مي برد . رشوه باعث قانون گريزي و قانون شكني و هرج و مرج مي گردد . رشوه چون خوره رشته هاي وحدت و حاكميت جامعه را مي خورد و از

بين مي برد.در آيات و روايات رشوه خواري گناهي بزرگ است و به رشوه دهنده و رشوه گيرنده وعده جهنم داده شده است . آيا رشوه گيرنده مالك آن مي شود ؟با توجه به آثار زيانبار لقمه حرام ، شخص مسلمان هرگز دست به سوي حرام دراز نمي كند و از راه قمار ، دزدي ، تقلب ، احتكار ، گرانفروشي ، ربا ، زد و بندهاي نامشروع ، اشاعه فساد ، توليد و فروش كالاهاي فساد انگيز مثل مشروبات الكلي و همچنين رشوه خواري كسب ثروت نمي كند . ثروتي كه از اين طريق بدست آيد حرام است و شخص شرعاً مالك آن نمي شود و موظف است در صورتي كه صاحبان آن اموال مشخص باشند به آنان برگرداند و در صورتي كه مشخص نباشد از طرف آنان به عنوان رد مظالم به مستمندان بدهد . در اين مورد اگر علاوه براينكه صاحب اموال معلوم نيست مقدار اموال بدست آمده از طريق نامشروع هم معلوم نباشد بايد خمس آن را در راه مصارف عامه كه براي خمس تعيين شده پرداخت نمايد . به موجب قانون تشديد مجازات مرتكبين ارتشاء و اختلاس و كلاهبرداري مصوب 1367 ، مجازاتهاي شديدي اعم از جريمه نقدي ، انفصال موقت و دائم از مشاغل دولتي ، استرداد وجه ماخوذه ، حبس و شلاق در نظر گرفته شده است . رسول اكرم (ص) فرمود : از رشوه بپرهيزيد كه آن كفر صريح است و هرگز صاحب رشوه صاحب رشوه بوي بهشت را نخواهد شنيد . شيخ صدوق به اسناد خود از علي (ع) روايت كرده كه فرمود :هر والي و

صاحب منصبي كه در برابر نيازهاي مردم براي خود دربان قرار دهد خداوند در روز قيامت در برابر او و نيازمنديهايش صاحب و دربان قرار مي دهد و اگر هديه اي بپذيرد حرام خواهد بود و اگر رشوه قبول كند پس به خدا شرك ورزيده است . رسول اكرم (ص) :چيزي كه بيش از هر چيز ديگري در مورد امتم از آن بيمناكم اين كسبهاي حرام ، شهوت پنهان و ربا خواري است . ( رايحه 3 معاونت امر به معروف و نهي از منكر ) جواز كسب در زمان پيامبراكرم(ص)، حضرت به كسي كه مي خواست داد و ستدشروع كند، سفارشهايي مي كرد و درباره آن از وي تعهد مي گرفت. عبدالله بن قاسم جعفري چنين نقل كرده است: پيامبرخدا(ص)به حكيم بن حزام اجازه تجارت نداد تااين كه ازاو چنين تعهدگرفت: 1- معامله كسي كه از خريد جنس منصرف شود را فسخ كند. 2- كسي را كه نتواند بدهي اش را بپردازد، مهلت دهد. 3- حق خود را كامل يا كمتر از آن بگيرد. (بيش از حقش دريافت نكند. امام صادق(ع)مي فرمايد: پيامبراكرم(ص)فرمود: كسي كه خريد وفروش مي كند، بايد از پنج خصلت دوري كند و گرنه، خريد و فروش نكند: ربا، قسم، مخفي نگهداشتن عيب كالا، عيب گرفتن ازكالا هنگام خريد و تعريف كردن هنگام فروش. امام صادق(ع)همچنين مي فرمايد: اميرمومنان(ع)فرمود: كسي كه دستورهاي اسلام درباره تجارت را نمي داند، اگر به كسب و تجارت بپردازد، به گونه اي در ربا غوطه ور مي شود كه خروج از آن بسيارمشكل است. هرگز كسي براي كسب در بازار ننشيند مگر اينكه عقل خريد و فروش داشته باشد.تجارت يكي از اركان مهم در زندگي انسان است كه شكل اوليه آن با دادوستد كالا

با كالا (پاياپاي) صورت گرفته است. تجارت نيز همگام با پيشرفت علم و تكنولوژي در دنياي مدرن، روند رو به رشد سريعي داشته است به طوري كه در سال هاي اخير توجه اكثر شركت ها و بازرگانان را به خود جلب نموده است. «بازاريابي شبكه اي» يا همان تجارت الكترونيكي در فضاي گسترده ي اينترنت مورد استفاده قرار مي گيرد به دليل وجود امكاناتي براي تبليغات و برقرار كردن ارتباطات مؤثر در سطحي گسترده و كم هزينه در دنياي نامحدود انترنت، شركت هاي تجاري اقدام به ارائه كالا و تبليغات و خريد و فروش هاي خود در اين عرصه ي جذاب و پردرآمد نموده اند. در ادامه ضمن معرفي، به اختصار به مزايا و معايب يكي از شركت ها و كمپاني هايي كه به صورت اينترنتي با نام «گلدكوئيست» مشغول بازاريابي است مي پردازيم. سپس به فتواي جمعي از مفتيان جهان اسلام در رابطه با چنين شركت هاي هرمي با هر عنواني كه باشند خواهيم پرداخت.         ( پايگاه اطلاع رساني اصلاح )تجارت اينترنتي به وسيله ي شركت هاي هرميتجارت يكي از اركان مهم در زندگي انسان است كه شكل اوليه آن با دادوستد كالا با كالا (پاياپاي) صورت گرفته است. تجارت نيز همگام با پيشرفت علم و تكنولوژي در دنياي مدرن، روند رو به رشد سريعي داشته است به طوري كه در سال هاي اخير توجه اكثر شركت ها و بازرگانان را به خود جلب نموده است. «بازاريابي شبكه اي» يا همان تجارت الكترونيكي در فضاي گسترده ي اينترنت مورد استفاده قرار مي گيرد به دليل وجود امكاناتي براي تبليغات و برقرار كردن ارتباطات مؤثر در سطحي گسترده و كم هزينه در دنياي نامحدود انترنت، شركت هاي تجاري اقدام به ارائه كالا و تبليغات و خريد و فروش هاي

خود در اين عرصه ي جذاب و پردرآمد نموده اند. در ادامه ضمن معرفي، به اختصار به مزايا و معايب يكي از شركت ها و كمپاني هايي كه به صورت اينترنتي با نام «گلدكوئيست» مشغول بازاريابي است مي پردازيم. سپس به فتواي جمعي از مفتيان جهان اسلام در رابطه با چنين شركت هاي هرمي با هر عنواني كه باشند خواهيم پرداخت.• گُلدكوئيست چيست؟مي گويند گلدكوئيست، رؤياي ثروتمند شدن و تجارت از طريق اينترنت است. اما به صورتي كاملاً مخصوص، چند شركت با نام ها و نشان هاي مختلف، تجارت اينترنتي مي كنند كه يكي از اين نام ها گلدكوئيست است. Guest به معناي جستجو و Gold به معناي طلا كه به طور كامل به معني جستجوگران طلا است.شنيده ها حاكي از اين است كه دفتر مركزي گلدكوئيست در هنگ كنگ است و نزديك ترين دفتر نمايندگي آن به ايران در دبي است. كار آناني كه وارد شبكه مي شوند فقط «بازاريابي» است و به اين طريق مشتري هاي زيادي را به اين شبكه وصل مي كنند. طرف داران چنين شركت هايي بيشتر افراد متوسط جامعه يعني كساني كه در رؤياي ثروتمند شدن هستند مي باشند. • شرايط رد و بدل شدن پولتحقيقات نشان مي دهد كه اين معامله توسط عده اي از افراد كه داراي حساب هاي ارزي و كارت هاي اعتباري جهاني هستند، انجام مي شود. به عبارتي بهتر؛ هيچ فعاليت پولي در شبكه بانكي ايران صورت نمي پذيرد. افرادي كه وارد شبكه ي گلدكوئيست مي شوند براي هر خريد پس از پرداخت پول به حساب اين شركت «اي، كُد»هايي كه از طريق پست اينترنتي به آدرس واريزكنندگان دريافت مي كنند كه شامل كد و رمز مخصوص است. هر فرد جديد با وارد كردن اين كُد در صفحه خريد سايت اينترنتي گلدكوئيست مي تواند،

عضو جديد و خريدار يكي از محصولات شركت باشد. اگر كسي به مرحله ي دريافت پورسانت برسد، بايد حسابي را در دوبي معرفي كند تا پول به حساب او واريز گردد. آنان به خاطر اين كه روزي حساب هايشان مسدود نشود، تمامي عمليات بانكي خود را در خارج از ايران انجام مي دهند.• برخي مزاياي اين طرح بنا به ادعاي طرفداران شركت هاي هرمي:1. كم بودن ميزان سرمايه گذاري.2. در صورت بروز اشكال و نقض مقررات كمپاني مذكور از طريق پليس بين المللي (انترپول) مورد مؤاخذه قرار مي گيرد.3. حمايت كامل از ليدرهاي اصلي و در اختيار قرار دادن جديدترين اطلاعات به آنان و دعوت از افراد براي شركت در همايش هاي بين المللي كمپاني.4. حذف واسطه هاي تجاري كه باعث افزايش بي مورد قيمت محصول مي شوند و ارتباط مستقيم افراد با كمپاني از طريق اينترنتي.5. تقويت بنيه ي مالي و بي نياز نمودن افراد از وابستگي شديد به اقتصاد دولتي.6. سود بيشتر در ازاي فعاليت زيادتر نه سرمايه گذاري بيشتر.7. داشتن يك سازمان قضايي مستقل و هم چنين داشتن نماينده ي حقوقي _ قضايي در ديوان لاهه.برخي معايب اين طرح:1. طبق حديثي از پيامبر اكرم(ص) كه فرموده است: «هر معامله اي كه در آن شبهه وجود داشته باشد از آن خودداري نمائيد.» چون در اين سيستم شبهه اي جدّي وجود دارد پرهيز از آن ضروري است. شبهه بدين شرح مي باشد:از آيات قرآن چنين برداشت مي شود كه بيع صحيح وقتي صورت مي گيرد كه دو طرف مورد معامله مشخص باشند و كالاهايي كه مبادله مي شود در دسترس باشد و شناخت واقعي از جنس بدست آيد. نه به مانند شركت مذكور قبل از هرگونه بيعي مشخص بايد دو شاخه شش نفري را وادار به پرداخت بيع نمايد.2. نحوه ي

بازاريابي كمپاني در حال حاضر با فرهنگ عمومي جامعه ي ما مطابقت ندارد. انجام چنين كاري براي افراد ناشناخته و گمنام در جامعه كه نگران لطمه دار شدن شخصيت خود نيستند شايد مشكلي ايجاد نكند، اما فردي كه داراي موقعيت خوبي در اجتماع مي باشد طبيعي است كه انجام چنين تجارتي در اذهان عمومي به موقعيت او خدشه ي جدي وارد مي نمايد.3. طولاني بودن مدت ارائه پورسانت به افراد و همچنين ارسال محصول و نحوه ي رسيدن آن به دست مشتري در هاله اي از ابهام است كه باعث سلب اعتماد در افراد شده است.4. نداشتن هيچ نوع تعهد نسبت به بازپرداخت سرمايه افراد در صورت انصراف از ادامه ي فعاليت.5. رأي قطعي علما و مفتيان مبني بر حرام بودن كار در چنين شركت هايي كه در ادامه ي بحث قسمتي از آنان ارائه خواهند شد.6. در سيستم فوق ارزش سكّه خيلي كمتر از ارزش كاذبي است كه شركت براي آن تبليغ مي كند. در برخي مواقع ارزش واقعي آن هنگام فروش به يك سوم تنزل مي كند. يعني فردي كه 600.000 تومان براي خريد سكّه پرداخت كرده است پس از تحويل گرفتن آن با مراجعه به بازار براي فروش، بهاي آن تنها 200.000 تومان تعيين گرديده است!7. ارزي كه از كشور صادر مي شود با ارزي كه در مقابل آن وارد مي شود قابل مقايسه نيست و قطعاً تعادل اقتصادي كشور را به هم مي زند. اين امر به ضرر مملكت خواهد بود كه به تبع آن مردم و حاكمان ضررمند خواهند بود. طبيعتاً در شرايط ناهموار اقتصادي نيز آن كه بيشتر ضرر مي بينند مردم، خصوصاً قشر متوسط و فقير جامعه خواهند بود. مثلاً اگر كسي كه در اين

چرخه شركت مي كند و افراد زيادي را هم با هزار تكاپو وارد اين چرخه كرده است و همه ي آن ها ارزان ترين كالا كه قيمتش 600 دلار است را خريداري كنند، اگر تعدادشان به 100 نفر برسد و آن فرد خوش شانس باشد كه اين شاخه ها متوقف نشوند، چيزي حدود 63 هزار دلار ارز از مملكت خارج مي شود. يعني به عبارتي پنجاه ميليون و چهارصد هزار تومان كه تنها «دو درصد» سود، عايد شما مي شود.8. تأسيس اين گونه شركت ها براساس موازين شرعي و قانوني صورت نگرفته است و نمايندگي آن در كشور ما اجازه ي فعاليت ندارد. و هر لحظه احتمال برخورد قضايي وجود دارد كه در اين صورت شخص چگونه مي تواند جوابگوي سرمايه ي از دست رفته ي خود و زيرمجموعه هاي خود خواهد شد.9. اين سيستم به مانند نردباني است كه با سرمايه افراد، عده اي كم از آن بالا مي روند و سود سرشاري را نصيب خود و شركت مذكور مي كنند و حداقل سود حاصل را جهت تبليغات و جذب افراد ديگر به حساب برخي افراد مورد نظر واريز مي كنند كه كاملاً با عدالت اجتماعي و سيستم اقتصادي كشورها در تناقض است و به جاي پر كردن شكاف هاي طبقاتي به آن ها دامن مي زند. شركت زماني پورسانت مي دهد كه شخص به غير از پرداخت نمودن مبلغ عضوي خود بايد دو شاخه ي 3 نفري افراد را جذب كند. يعني بعد از پرداخت حداقل چهار ميليون تومان به شركت در مقابل آن جايزه ي 250 دلاري كه معادل 220.000 هزار تومان است دريافت مي كند. با اين حساب همه چيز به نفع شركت گلدكوئيست طراحي شده است. اگر پورسانتي كه به افراد در طبقات بالاي هرم پرداخت مي گردد

احتساب گردد باز مبالغ مستقيمي به نفع شركت باقي خواهد ماند و حداقل آن اين است كه شركت از محل فروش سكّه هايي با سه برابر قيمت واقعي آن ها پول خوبي را به جيب زده و برا يواسطه هاي خود از همان پول مبلغي به عنوان جايزه تعيين كرده است.10. محسوس نبودن كار كمپاني و عدم دسترسي مستقيم افراد به اعضاي هيأت مديره. اين امر در شرايطي مشكل ايجاد مي كند كه افراد شركت كه پول به حساب آن ها واريز مي شود، يكباره بخواهند كار خود را تعطيل نموده و با اين فرض كه قانون نيز كار آنان را پيگيري مي كند، به هر ترتيب خود را از دست قانون پنهان نگه دارند. در اين شرايط تكليف سرمايه گذاران كه در مناطق مختلف جهان سرمايه ي خود را تقديم كرده و پول دوستان و اقوام خود را به حساب شركت ريخته اند شكايت خود را به كجا ببرند و كدام وسايل جامانده را بفروش برسانند تا به سرمايه ي خود دست يابند؟ آيا هيچ كدام از واسطه ها آماده هستند قراردادي با زيرمجموعه هاي خودامضا نموده و به عنوان مثال با چك معتبر يا سفته ي بانكي و ... برگشت اصل سرمايه را در صورت پيش آمدن چنين مشكلاتي تضمين نمايند؟ و ... . 11. هدر دادن سرمايه فكري و عملي و علمي افراد. گزارشات حاكي از اين است(1) كه درصدي از دانشجويان – كه داراي آرزوهاي دور و دراز براي زندگي خود هستند و نيز به دليل آشنايي با اينترنت و ... – جذب تجارت هايي از نوع فوق شده اند. آنان با جذب سرمايه ي خانواده هاي خود كه اكثراً از طريق فروش طلاي زنان خانواده، قرض گرفتن و ... –به دليل

فقر مالي- تأمين كرده اند، سرگرم چنين مسائلي شده اند. ميأسفانه گاهاً برخي از اساتيد دانشگاه ها و معلمان و كارمندان ساير ادارات نيز كه تحصيل كردگان جامعه محسوب مي شوند به جاي انجام خدمات در راستاي وظايف شغلي خود به چنين تجارتي مشغول خواهند شد. اگر فرض را بر اين بگذاريم كه در پي تبليغات سوداگران اين تجارت ويران گر، مهندسان، پزشكان و ساير اقشار تأثيرگذار ديگر نيز به اين تجارت روي بياورند و طبق وعده هاي مبلغان مزبور داراي درآمدهاي سرسام آوري شوند، آيا آماده اند در مقابل دست مزدهايي كه تا كنون گرفته اند به خدمات رساني بپردازند؟ با چه سرمايه اي مي توان آنان را قانع كرد كه از چنيني سود سحرآسايي كه با واريز كردن سرمايه ي نزديكان و معتمدان خود به حساب شركت به آن دست يافته اند دست بردارند. اگر چنين سود بالايي كه از آن سخن رانده مي شود، نصيب اقشار فوق نشود، چه كسي پاسخ گوي اين شكست علمي و فرهنگي جامعه خواهد بود و تاوان آن را چه كسي پرداخت خواهد نمود.12. تجارت الكترونيكي از نوع گلدكوئيست تا چه زماني ادامه خواهد داشت؟ آن چه كه معلوم مي باشد اين است كه جذب شدگان چنين تجارتي بيشتر قشر متوسط و از بين آنان نيز بيشتر جوانان خصوصاً آناني كه با اينترنت آشنايي دارند، هستند. با اين فرض ممكن كه كليه ي افراد مثلاً در منطقه ي غرب يا جنوب كشور جذب شوند، آنان بايد چه كساني را جذب و پورسانت خود را به خاطر جذب چه افرادي دريافت دارند. آيا در چنين شرايطي فعاليت متوقف نخواهد شد و اگر پاسخ اين باشد كه چنيني كساني به مناطق ديگر رفته و افراد را جذب نمايند، آيا واقعاً به چنين

شخصي در اين تجارت مشكوك در منطقه اي كه فردي او را نمي شناسد، باور خواهند كرد؟ اگر افراد آن جا نيز جذب شدند در آخر افراد پايين هرم بايد دنبال چه كساني بگردند؟ آيا تنها افراد پايين هرم كه به دليل هرمي بودن تجارت بيشترين تعداد جذب شدگان را تشكيل مي دهند، ضررمند نخواهند بود؟13. در تجارت فوق توليدي رخ نخواهد داد و كالايي نيز رد و بدل نخواهد شد. تنها آن چه كالا ناميده مي شود، سكّه هايي است با يك سوم قيمت واقعي آن كه از طرف شركت به افراد در سراسر جهان با دادن اين انگيزه كه در صورتي كه دو شاخه ي 3 نفره را مجاب به خريد نمايد، جايزه اي به او تعلق خواهد گرفت. خريدار عملاً به دليل قيمت بسيار پايين تر سكّه هايي كه خريده است توانايي فروش آن ها را ندارد و در نتيجه خريد و فروش تنها يك طرفه بوده است. تجارتي نيز كه در آن توليد رخ ندهد و هدف تنها يافتن بازار براي سكه هاي يك طرف معامله باشد حداقل مسأله اين است كه در آن شبهه وارد مي باشد.- موج فعاليت فعالان گلدكوييست به حدي است كه در دانشگاه ها و برخي ادارات كرمانشاه، به صورت علني مباحث اين فعاليت رد و بدل و هر روز مشتريان جديدي به جمع گلدكوئيستي ها اضافه مي شود. به گزارش خبرنگار دانشگاهي "مهر"، در كرمانشاه، در حالي كه بحث ممنوعيت فعاليت و دستگيري عوامل گلدكوييست در محافل مختلف مطرح است فعاليت شركت هاي هرمي (گلدكوييستي) گسترش چشمگيري در استان كرمانشاه بويژه شهر كرمانشاه يافته است. فعاليت برخي مهندسي و پزشكان در گلدكوييست سبب شده است، آنها به محض دريافت

اولين حقوق، از رفتن به محل كار خود امتناع ورزند. يكي از پزشكاني كه به گفته خود بيش از دو ماه است طبابت را كنار گذاشته به خبرنگار "مهر" گفت: ضرورتي براي ادامه فعاليت و زحمت نمي بينم. يك مهندس شهرسازي نيز كه آشنايي با گلدكوييست و نحوه فعاليت آن را مديون يكي از همكارانش است، گفت: نزديك 20 سال تحصيل كرده ام اما الان مي بينم به ساده ترين شكل ممكن مي توان پول كلان به دست آورد كه هيچ دردسري هم ندارد و مجبور نيستم صبح تا شب اين همه به خودم فشار بياورم. وي ادامه داد: الان يكي از دوستانم 3 ماه است با گلدكوييست كار مي كند و در همين مدت كوتاه بيش از 4 تا 5 برابر سپرده اي كه در اين مسير هزينه كرده برداشت كرده است. با اين شرايط كسي ديگر حوصله فعاليت فكري ندارد.يك كارشناس اقتصاد نيز به خبرنگار "مهر" گفت: سركار نرفتن فعالان شركت هاي هرمي را بزرگترين ضربه به اقتصاد ايران دانست و گفت: تصور كنيد نخبه ترين و شاخص ترين چهره هاي علمي و فرهنگي و حتي سياسي كشور درگير اين فعاليت ها شوند و بدون كمترين زحمت پول هنگفتي به دست آورند، در اين صورت علاوه بر فلج شدن اقتصاد، متخصصان كشور ديگر انگيزه اي براي فعاليت نخواهند داشت.( اينترنت. خبرگزاري مهر : پايگاه اطلاع رساني اصلاح )تعزير در فقه اسلامي زبان عربي به معني ادب كردن و گاهي به معني بزرگداشت، ياري و منع كردن است، و در اصطلاح فقهي به نوعي از مجازات گفته مي شود كه بسته به رأي قاضي و

با در نظر گرفتن ميزان جرم و مقدار تحمل مجرم درباره او اجرا مي گردد. بنابراين فرق اساسي تعزير با ساير مجازات هاي اسلامي اين است كه حد، ديه و قصاص مجازات هاي معين و ثابتي است، ولي تعزير مجازات آن دسته از جرايم است كه مشمول اين گونه مجازات ها نمي شوند. همان گونه كه اشاره شد، تعزير معني عام و گسترده اي دارد، به طوري كه شامل هر گونه تنبيه يا تاديب مي شود و منحصر به تازيانه نيست، بلكه حبس، غرامت مالي، توقيف مالي، توبيخ و سرزنش علني و آشكار، تبعيد براي مدتي مشخص، بر كناري از شغل، ترك معامله و مراوده با مجرم و ... را نيز شامل مي شود.  ( آيت ا... مكارم شيرازي ، ج 10 ، ص 199 -213 – 214 ) امداد غيبي بر اثر ترك غذاي حرام براي كربلايي كاظم معجزه تاريخ معاصركربلايي كاظم پنجاه سال داشت و كشاورزي ساده و بي سواد بود . روزي پاي منبر روحاني مبلغي در مي يابد كه هر كس زكات مالش را ندهد مالش به حرام آلوده شده و اميد خيري در او نيست . او از همان وقت تصميم مي گيرد از محصول كشاورزي خود هر ساله نيمي را به مستمندان ببخشد ( بجاي يك دهم يا يك بيستم محصول )روزي كه خسته از كار خرمن كوبي به منزل بر مي گردد در راه به امام زاده مي رود و در آن جا دو جوان خوش سيما با او همصحبت مي شوند و با فشردن دست روي سينه اش از او مي خواهند كه كلمات روي سقف امامزاده را بخواند .او كه عامي و بي

سواد است با تعجب احساس مي كند برخي كلمات روشن را مي تواند بخواند و سپس بي هوش مي شود . وقتي به هوش مي آيد در مي يابد كه به يكباره حافظ كل قرآن شده و كلمات قرآن را بصورت خطوط نوراني از ميان ساير كلمات تشخيص مي دهد . به اين ترتيب كربلايي كاظم در اثر اجتناب از مال حرام و گناه مشمول لطف خدا و اولياء الهي مي شود . كربلايي كاظم در سال 1300 هجري قمري در روستاي ساروق اراك به دنيا آمد و در محرم 1378 در قم وفات نمود . اغلب مراجع آن زمان كربلايي كاظم را مورد آزمايش قرار دادند و به اين معجزه الهي اقرار نمودند . گنج را از دل برون كن مال را بفكن زچشم مال تو ما راست در معني و گنجت اژدهاست . گاهي ما انسانها تمام سرمايه ارزشمند عمر را صرف جمع آوري مال مي كنيم و بدون توجه به حلال بودن ، حرام بودن و شبهه ناك بودن آن فقط در فكر پر كردن حساب بانكي هستيم . سرانجام نيز وقتي جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها ... بدون آنكه اجازه داشته باشيم يك سكه از آن ذخيره ها را با خود اين دنيا را با كوله باري از گناه و وبال ترك مي كنيم . در حالي كه اموال بجا مانده در حلال ترين نام به عنوان ارث به بازماندگان مي رسد اين ما هستيم كه در سراشيبي گور بايد پاسخ اموال حرام را بدهيم . راستي ! چه بسا كيسه هاي خالي خمس و زكات كه از

گورها آويزان شده است ! ... داستان شريك بن عبدا...شريك بن عبدا... ، فقيهي به ظاهر پارسا بود كه مهدي عباسي تلاش مي كرد پست قضاوت را به گردن او بگذارد و او امتناع مي كرد . مهدي عباسي او را احضار كرد و او در ميان پذيرش يكي از سه چيز مخير نمود : 1-منصب قضاوت 2-تربيت فرزندان خليفه 3-پذيرش يك وعده دعوت خليفهشريك به خيال اينكه پذيرفتن يكبار دعوت به دينش ضرر كمتري مي زند آن را پذيرفت . خليفه به آشپز مخصوص دربار دستور داد كه انواع غذاهاي لذيذ را براي اين ميهمان مهيا كند . آشپز به هنگام چيدن سفره گفت : شريك بعد از خوردن اين خوراك روي سعادت را نخواهد ديد . پيش بيني آشپزدقيقاً درست بود زيرا شريك پس از خوردن غذاي حرام هم پست قضاوت را پذيرفت و هم تربيت فرزندان خليفه را . شريك از اولاد سنان بن انس بود . لذا هنگامي كه وارد بصره شد مردم او را با سنگ زندند و فرياد زدند : اي پسر قاتل امام حسين (ع) .منابع و مآخذ : 1-    كرمي ، محمد مهدي ، پور مند ، محمد ، اقتصاد اسلامي ، چاپ اول پاييز 1380 ، انتشارات سمت .2-    عرفاني ، محمود ، حقوق تجارت ، جلد دوم ، چاپ هفتم ، 1374 ، انتشارات جهاد دانشگاهي .3-    دفتر همكاري حوزه و دانشگاه ، مباني اقتصاد اسلامي ، چاپ چهارم ، بهمن 1373 ، انتشارات صدرا . 4-    مطهري ، مرتضي ، نظري به اقتصادي اسلام ، چاپ چهارم ، بهمن 1373 ، انتشارات صدرا .5-   

شفيعي مازندراني ، سيد محمد ، درسهايي از وصيت نامه امام خميني (ره) ، چاپ 22 ، زمستان 1383 .6-    آيت ا... مكارم و ساير مولفان ، جلد 10 ، مالكيت حاصل از تجارت در اسلام . 7-    بحارالانوار ، جلد 16 و جلد 41 .8-    صحيفه نور ، امام خميني (ره) ، ج 4 .9-    سايت اينترنتي خبرگزاري مهر ، www.mehernews.com10-پايگاه اطلاع رساني اصلاح 11- رايحه 1 و 3 ( معاونت امر به معروف و نهي از منكر منطقه بسيج خراسان رضوي )

مطهري و آسيب شناسي فرهنگ ديني

مطهري يكي از شخصيت هاي كم  نظير تاريخ معاصر تشيع است كه آثار و نوشته هايش در ميان علما، و شيعيان از طراوت و تازگي خاصي برخوردار است سخن درباره اين متفكر شهيد زياد گفته شده است اما با اين همه، به نظر مي رسد مطالعه و تحقيق درباره احيا، فكري و اعتقادي ايشان، نياز جدي امور ما در نحوه پاسخگويي و مواجهه با مسايل جديدي است كه در حوزه و قلمرو و تفكر دينداري عرضه مي شود. پيدايش نهاد مرجعيت و ظهور شخصيتي كم نظير بنام سيد جمال الدين اسدآبادي در تاريخ معاصر روحانيت مبدأ تحولات اجتماعي و سياسي و فكري زيادي در عالم تشيع شد. تفكر سيد جمال و نوع نگاه و تفسير ايشان از دين و قلمرو آن، در نهضت مشروطيت توسط عده اي علما، تراز اول. چون مرحوم صاحب كفايه و نائيني خود را نشان داد با انحراف نهضت مشروطه از مسير اصلي خودش و شكست علما، در اين مسئله، سبب شد علما، در مقام عمل خود را از صحنه سياسي و اجتماعي بازنشسته اعلام كنند به كارهاي سابق و اصلي خود

يعني تبليغ و تدريس و تربيت محصل علوم ديني بپردازند اگر چه در اين دوران تاريخي شخصيت هاي چون كاشاني و مدرس در صحنه سياسي و اجتماعي روز حضور فعال دارند لكن بايد گفت كه اين جريان غالب حوزه و روحانيت نبوده است. (1) حاكميت اين نوع نگاه در مشي سياسي و اجتماعي علماء سبب شد گرايش هاي اخباريگري در قالب ولايت ها شكل بگيرد كه شديداً موانع جدايي دين از سياست و نفي دخالت در مسايل سياسي و اجتماعي بودند به نوعي امام در نامه اي به كاشف الغطاء مي فرمايد: «حالا محتاجيم زحمت بكشيم تا اثبات كنيم كه اسلام هم قواعد حكومتي دارد(2)» از طرفي ديگر انحطاط هر چه بيشتر جوامع مسلمين در جهان امروز بستر ديگر تاريخي است كه مرحوم شهيد مطهري در آن بزرگ شد و تحصيل كرد.(3). بنابراين مشكل نسل او انحطاط جوامع مسلمين وغيبت دين از زندگي اجتماعي و سياسي انسان ها بود. اگر عده اي روشنفكر غير ديني بودند كه در طرح مشكل انحطاط مشكل را خود دين و حضور منفي آن در زندگي انسان مي دانستند. ولي مطهري مشكل انحطاط از نگاه غيبت دين در زندگي انسان ها مي ديد. چرا دين اسلام علاوه در اعتقاد و ايمان قلبي ما به تكامل و جاودانگي آن در پاسخگويي به نياز هاي بشر، آزمون موفقي داده شده است و آن تمدن برخاسته از تعليمات اين دين كه يكي از تمدن بزرگ و مهم جهان انسانيت بشمار مي آيد. اينجاست كه مرحوم مطهري سخن از احياء تفكر ديني به ميان مي آورد. اگر چه در نظريه احياء تفكر ديني مرحوم مطهري متأثر از اقبال است كه ايشان پيش تر از مرحوم مطهري بحث احياء

تفكر ديني را مطرح كرده است(4) اما احيائي كه مرحوم مطهري بدنبال آن بود متضمن ويژگي هاي خاصي است كه آن را از مبحث فكر ديني و ارائه مدلي جديد از دين بود بر اساس اين مدل دين سه ركن اصلي دارد: تجربه ديني، نظام اعتقادات ديني (معرفت ديني)، عمل يا سلوك دين. در اين تلقي بنيان اصلي دين تجربه ديني است و نظام اعتقادات ديني به نحوي بنيان عمل و سلوك ديني نيز نيل به ساخت تجربه هاي ديني است(5) اما فرآيند احياءگري در نظر مرحوم مطهري به آن فربهي كه اقبال مطرح مي كردند نبود احياءگري آنان به نوعي اجتهاد در اصول را هم در نظر مي گرفت چه بسا در اين نظام اعتقادات ديني مدل اقبال برخي از ثابتات گذشته جاي خود را به ثابتات جديد بدهند يا بكلي كنار گذاشته شوند. اما در مدل مطهري فهم سنتي از دين در بخش ثابتات اعتقادات ديني پذيرفته مي شود. در فهم و تفسير جزئيات است كه بايد به فهم جدي از آن دست يافت. بنابراين احياءگري وي در چارچوب نظريه اجتهاد در فقه شيعه است و لذا فقه وسنت فقهي را جدي مي گيرد و به نقد فقه و فقهاء مي رسد(6). ايشان اگر چه از انحصاري گري حوزه ها در فقه و اصول منتقدند اما انتقاد ايشان از اين انحصار گرايي در اين راستا است و به نوعي آفت زدائي از اين تفكر است كه در فرآيند احياء گري بايد اين حصار گشته شود يعني حضور علوم ديگر در مجموعه معرفتي و معارفي ما به كار آمدي تفكري فقهي و اجتهاد مي انجامد كه بعدي از فرآيند احياء گري است كه ايشان مي كوشيد بدان

دست يابد. مطهري با خلوص نيت اعتقاد داشت كه دين اسلام توان پاسخگويي به نيازهاي امروز بشر دارد از اين رو است كه مسئله خاتيت و اسلام و مقتضيات زمان يا مسئله حجاب و نظام حقوق زن در اسلام و عدل الهي. براي ايشان مهم و ضروري مي شود و يكي از محورهاي مطالعاتي ايشان قرار مي گيرد. در نظر ايشان آنچه دين از اين توان به فعليت انداخته است آفت هايي است كه آن را گرفته است و مسئله احياء تفكر ديني در واقع آفت زدائي تفكر ديني از آفت هايي است كه حضور جدي آن را از صحنه هاي زندگي به دور انداخته است و ما را در بازگشت به متون اسلامي علي الخصوص قرآن و نهج البلاغه با مشكل روبرو كرده است. مرحوم مطهري بعد از طرح احياء تفكر ديني در سال 1340 در سال 1341 به طرح مشكل اساسي در سازمان روحانيت مي پردازد. در اين سخنراني كه به صورت مقاله درآمده است در مجموعه ده گفتار به چاپ رسيده است در صدد اين است كه احياء تفكر ديني و حضور زنده آن در زندگي انسان ها بدون اصلاح و آفت زدائي از سازمان روحانيت قرين موفقيت نخواهد بود روحانيت به عنوان رهبر ديني مسلمين، اقتدار معنوي زيادي در ميان توده مردم دارند هر گونه حركت اصلاحي در قلمرو تفكر ديني بدون هماهنگي با روحانيت و آمادگي آنان، گمان نمي برد موفقيت زيادي كسب كند به همين خاطر يكي از مهمترين آفت تفكر ديني را، آفت هايي مي داند كه بدنه حوزه هاي علميه را در برابر سئوالات عصر جديد منفعل و غير كارآمد مي كند (9) از جمله آفت مهم و اساسي حوزه و

روحانيت را در نظام آموزشي حوزه ها مي داند خود ايشان است نه نتيجه پرورش در سيستم آموزشي حوزه ها، نمونه اش تدريس زبان عربي در حوزه هاست كه علي رغم زمان زيادي كه صرف آموزش و يادگيري آن مي شود اما نتيجه قابل توجهي بدست يك طلبه نمي آيد، يا محوري شدن حوزه هاي علميه در علوم فقه و مفعول ماندن علوم ديگر است(10) يكي ديگر از آفت هاي مهم در بدنه حوزه ها را مسايلي صنفي حوزه مي داند از جمله مسايلي صنفي آفت ساز حوزه ها، وابستگي مالي حوزه ها به مردمان كوچه و بازاري است كه روي آن حساسيت زيادي نشان مي دهد اگر چه اين مسئله را عده اي براي حوزه و روحانيت يكي نوع امتياز تلقي كرده اند، اين كه روحانيت در اثر همين نكته توانسته است هميشه در طول تاريخ خود در مقابل حكومت جبار بايستد و مقاومت كند، اما مرحوم مطهري ضمن اذعان كه، نكته مثبت اين وابستگي مالي حوزه معتقدند: وابستگي مالي حوزه ها به مردم سبب شده است كه روحانيت در تبيين و تبليغ دين سليقه و عقيده عوام را رعايت كنند. عوام هميشه  با آنچه در گذشته با آن خو گرفته زندگي مي كند هر چيز تازه اي را بدعت يا هواي و هوس مي خواند اينجاست روحانيت نمي تواند در تحولات پيشرو و قافله سالار باشد و همواره سكوت را بر منطق، سكون را بر تحرك، نفي را بر اثبات ترجيح دهد زيرا موافق طبيعت عوام است.(12) 5_ مطهري در سال 50_48 كتاب علل گرايش به مادي گري را منتشر كرد. وي در اين نوع از مطالعاتش، در پي آسيب شناسي ديني و الهياتي و اعتقادي و فرهنگي جامعه كنوني بود چرا جريان حاد مكتب هاي الهياتي از چنين

رونق و جذابيت برخوردار نگشته است و به تفكر ديني اقبال نمي شود. (1/5) در نظر مطهري، نارسائي، مفاهيم كليسا در معرفي خدا يكي از علل اصلي و بنيادين دين گريزي جامعه بشري امروز است تصوير انساني از خدا گاه منضحك و غير واقعي كه در كتب مقدس آمده است آيا مي تواند براي انسان هايي كه از رشد عقلاني بالا برخوردارند اقناع آور باشد يا اين تصور از خدا كرد كه ميان چشم راست خدا تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله است، مي توان يك نظام اعتقادي پذيرفت. مشكل آن وقت مضاعف مي شود كه خشونت كليسا ضميمه اين مسئله باشد مكمة نفتيش عقايد و قوانيت و آئين دادرسي خاص آن برپا مي شود، تعداد قربانياني كه در اثر خشونت كليسا سوخته و يا محكوم به مجازات هاي سنگين شدند رقم بالايي است(4) بنابراين دانشمندان و محققان جرأت نداشتند بر خلاف اصول علمي معتقد كليسا بينديشند و سخن بگويند، يا به بهانة مبارزه با جادوگري چه جناياتي در تاريخ بنام كليسا ثبت شده است. (2/5) از ديگر علل و عواملي كه مرحوم مطهري در اين كتاب ياد مي كند «نارسائي مفاهيم فلسفي، غرب است ايشان در اين كتاب از نظام فلسفي هگل ياد مي كند كه كاملترين و آخرين نظام فلسفي در غرب است هگل وقتي درباره علل نخستين بحث مي كند توصيه مي كند كه دنبال علت فاعلي نرويم» زيرا از طرفي ذهن به تسلسل راضي نمي گردد و ناچار علت نخستين مي خواهد و از طرفي چون علت نخستين را در نظر گرفتيم معما حل نگشته و طبع قانون نمي گردد و اين مشكل باز باقي است كه علت نخستين چرا به خدا موجب سلب آزادي انسان

مي گردد. نظام هاي فلسفي غرب در رابطه با خدا و ماورائ الطبيعه علي رغم ادبيات حجيم و پيچيده اي كه دارد از تحليل آن بي توانند و اين، يكي از زمينه هاي لازم فكري و ذهني مناسب، براي مادي گري، و بي خدائي است، از اين روست كه ايشان معتقدند گام اول مبارزه در اين راه، عرضه كردن يك مكتب الهي است كه پاسخگوي نيازهاي فكري و انديشمندان بشر شد. در نظر ايشان حكماي اسلام، با الهام از قرآن و كلمات رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار توانسته آند مكتب مستدل و محكمي بوجود آورند كه در معرفي خدا، و توان ارائه يك نظام اعتقادات عقلاني، آن مشكلات كه در نظام مفهومي كليسا و نظام هاي فلسفي غرب بود نداشته باشد و لذا توجه و رويكرد ايشان به فلسفه اسلامي مشاء، علي الخصوص حكمت متعاليه از اين منظر قابل توجيه است ويكي از انگيزه هاي تأليف كتب اصول فلسفه در پاسخگوئي به همين مسئله بوده است و همچنين نگارش مقدمه اي بر جهان بيني الهي (انسان، قرآن و انسان، ايمان، جامعه و تاريخ، حيات اخروي) براي همين هدف بوده است. (3/5) سومين عاملي كه ايشان در اين كتاب بحث مي كند محيط اخلاقي و اجتماعي نا مساعد است. (19) خدا محوري و زندگي متدينانه، مستلزم يك نوع زمنيه ي خاص فرهنگي و اجتماعي است. انساني كه اسير شهوات و مادي گري است آن زمينه لازم، براي رويكرد به خدا و دين را نخواهد داشت. ايشان معتقد بودند كه جوامع امروز به فساد اخلاق مبتلايند. در چنين زمينه هاي بذر خدا خواهي و دين ورزي رشد نمي كند، لذا بحث فلسفه اخلاق و مسئله امر به معروف و

نهي از منكر اخلاق جنسي، مسئله حجاب براي ايشان مهم و ضروري مي شود. و آثاري مهم در اين رابطه از ايشان به يادگار مانده است.(12) (4/5) از جمله عواملي كه ايشان ياد مي كند: نارسائي مفاهيم اجتماعي و سياسي است(21) در واقع منظور ايشان اين است كه در فلسفه سياسي براي توجيه حكومت مطلقه و استبداد حكومت هاي مستبد از خدا مايه گذاشته اند و از اين طريق حقي براي مردم قايل نشده اند بنابراين دولت مي تواند بر روي حقوق سياسي اجتماعي انسان پا بگذارد و اين حق اوليه و طبيعي و الهي دولت است. در نتيجه، اين تلقي پيش مي آيد كه ميان اعتقاد به خدا و حكومت استبدادي يك نوع ملازمه اي است، فلذا براي اين كه از حقوق و آزادي سياسي و اجتماعي برخوردار باشيم بايد به انكار خدا قايل شد. بنابراين بحث امامت و رهبري(22) و مبحث، عدالت، حقوق مردم(23) و حاكميت يكي از موضوعات تلاش علمي و فلسفي وي قرار مي گيرد. (5/5) عمل ديگري كه در آسيب شناسي فرهنگ ديني از منظر مرحوم مطهري قابل مطرح است در رابطه با معرفي و تبليغ دين است كه ايشان از آن بنام (هرج و مرج تبليغي) ياد مي كند در اين رابطه ايشان روي سه مسئله انگشت مي گذارد. 1_ اظهار نظر غير متخصص (24) آفت مهم دخالت غير متخصص در امر تبليغ، ضعف منطق تبليغ خواهد بود. اين مسئله خود مشكلات عديده اي را ببار مي آورد يعني تبليغ تبديل به ضد تبليغ مي شود، مثل ديوانه اي كه سنگي به داخل چاه مي اندازد، چند نفر عاقل لازم است تا اين سنگ را از چاه خارج كنند. از اين رو نظر ايشان معطوف

مي شود به مباحث تبليغ و روش تبليغ، معرفي علوم اسلام، نقد سازمان روحانيت. 2_  زندگي يا خداپرستي(25) گاهي تبيين و تبليغ ما از دين به گونه اي است گويا رسالت دين حذف غرايز بشر از زندگي است از آنجا كه زندگي بدون وجود غرايز ممكن پذير نيست. بنابراين انسان مجبور است يا دين را بپذيرد و يا زندگي را، حال آن كه رسالت دين محو غرايز نيست بلكه تعديل و اصلاح و رهبري آن هاست. لذا يكي از محورهاي مطالعاتي ايشان را رابطه بين دين و دنيا تشكيل مي دهد، كه در مجموعه بيست گفتار(26) سيري در نهج البلاغه(27) و در ضمن مباحث آشنائي با قرآن آمده است. 3_ جاذبه و كشش ماترياليسم در مقطعي از زندگي معاصر از ناحيه خاصيت انقلابي و پرخاشگري و مبارزه طلبي كه داشت مي باشد نه از آن جهت كه از تعاليم قوي و مستدلي برخوردار است، اما در عوض مفاهيم ديني در عصر ما از هر گونه حماسه اي تهي گشته است، يعني مادر تبيين و تبليغ دين به گونه اي عمل كرده ايم كه خدا خواهي مساوي است با مسالمت جوئي و عافيت طلبي ساكت و ساكن و بي تفاوتي بودن، از مبارزات آزادي خواهانه و ظلم ستيزان پيامبران و پيروان آنان و آيات و روايات در اين رابطه آمده است غفلت كرده ايم و حتي مفهوم چون تقيه كه نوعي تاكتيك در مبارزه بي امان تشيع بود مفهوم ضد خود را گرفته است(28) اين جاست كه نوع جديد از مطالعات ايشان شروع مي شود عبارتست از: بازنگري در مفاهيم ديني چون زهد، تقوا، توكل، عدل، فطرت، عبادت، وحدت، انقلاب، قيام، تقيه، غيبت و جهاد و شهادت،

تاريخ زندگي ائمه، و علي الخصوص توجه به نهضت عاشورا و نماياندن جنبه هاي حماسه اي اين واقعه عظيم انساني، فلسفه تاريخ و نهضت هاي اسلامي، در نظر مرحوم مطهري لازمه هر حيات اجتماعي، آگاهي، جنبش و همبستگي است. يك مكتب موفق و پيشرو بايد اين سه لازمه هر حيات اجتماعي، آگاهي، جنبش و همبستگي است. يك مكتب موفق و پيشرو بايد اين سه ويژگي را داشته باشد. بدين جهت يك سري از مطالعات ايشان در اين راستا معني مي يابد.(29) 6_ يكي از آفات مهم روش شناسي مطالعات ديني سنت زدگي است وقوف بر تفكر سنتي اگر چه شرط لازم پاسخگوئي به سئوالات زمان است لكن تأكيد افراط گرايانه بر آن، شخص را از فهم درست و واقعي پديده هاي عالم و سؤالات جديد بشر را محروم مي سازد. بدون شك بدون شناخت جنس و نوع سؤالات زمان خود نمي توان به دفاع از انديشه ديني برخاست. سنت زدگي سبب مي شود كه عالم ما نتواند با عالم جديد مواجهه جدي دداشته باشد پديده هاي جديد و سئوالات جديد بشري بي پايه، فاقد اهميت و گاهاً شيطاني عنوان كند. مرحوم مطهري از اين آفت با عنوان هاي چون تحجر گرائي، جريان جمود، عوام زدگي اشعري گري و اخبارگري ياد مي كند و خطر آن را خيلي جدي مي داند در واقع اين عناوين به نوعي اشاره اي به صورت هاي مختلفي از سنت زدگي است در عالم انديشه كلامي بوجود آمده. اخبارگري نوعي از سنت زدگي كه در عالم فقه و حديث خود را نشان داد. كلمه تحجرگرائي و عوام زدگي هم مفهومي است كه شامل هر يك از اين صورت هاي سنت زدگي مي شود. اين طيف آرا، پيشينيان را مقدس

و نقد ناپذير مي انگارند لذا هر روشي كه اين حريم را بشكند مطرود واقع مي شود يكي از روش فهم كه طول تاريخ تفكر اسلامي داستان و ماجراي فراز و نشيبي دارد نقش عقل در فهم متون ديني ماست. اشعريان، اهل حديث، اخباري ها به خاطر همين مسئله نقش عقل در فهم و تفسير قرآن و سنت ناديده مي انگاشتند. حالا اين كار اينان ريشه در دغدغه خلوص ديني شان دارد يا احتراز از التقاط انديشه هاي ديني با مفهوم نوين است يا در روحيه عافيت طلبانه و سهل انگار را نه و تقليد گذشتگان دارد، يا نه مهم نيست مهم اين است كه اينان با اين كارشان مفاهيم ديني و اسلامي را از هر گونه تحرك و پويائي ارتباط بخشي با انسان امروز تهي مي كنند. 7_ دومين آفت مهم روش شناختي كه در آثار مرحوم مطهري به تواتر (لفظاً و معناً) آماده است سنت زدائي يا به تعبير خود ايشان «التقاط» است (30) اين روش از مطالعات در مقابل افراط گرائي سنت زدگي و در عكس العمل به آن، جانب تفريط را پيش گرفته است و از اهميت تفكر سنتي غافل مانده اند، كه علاوه بر عوامل گوناگون اجتماعي و شخصيتي، فرعي است از يك علت اصلي و محوري ريشه گرفته است و آن خود باختگي فرهنگي و غفلت از سنت فرهنگي خودي است(32) دهه 30 در تاريخ ايران يكي از دوران هاي سرنوشت ساز تاريخ معاصر ايران است. ظهور تفكر مذهبي جداي حوزه هاي علميه كه در قالب انجمن هاي اسلامي مهندسين و پزشكان فعال بودند. يكي ازاين تحولات مهم در اين سده تاريخي است. اين جريان مذهبي نوظهور در نظر مرحوم مطهري بيش از

آن كه بيانگر تعاليم دين باشند مبلغ ديني اند كه التقاطي است. رهبران اين جريان كه تحصيل كرده غرب بودند و متأثر از آن فرهنگ قرار گرفته بودند مي كوشيد اسلام از ديدگاه علمي مطرح كند و كتاب مطهرات در اسلام: عشق و پرستش، ذره اي بي انتها، راه طي شده، منابع مهم و اساسي اين خط فكري است. اين جريان مذهبي علي رغم نيت خيرخواهانه كه داشتند و در مطرح كردن دين در آن فضاي ضد ديني، عمل موفقي به شمار مي رفت اما به خاطر اصالت دادن به تجربه ها، از فهم و تبيين مسايلي چون وحي، ماورالطبيعت، خدا، ملائك عاجر مي ماند در ميان روشنفكران غرب هم «فريد وجدي، تا حدي سيد قطب و محمد قطب و سيد ابوالحسن ندوي» چنين مسير را دنبال كرده اند كه مرحوم مطهري در جلد 5 اصول فلسفه و روش رئاليسم و به طور مفسل وارد نقد مباني فكري و معرفتي اين جريان مي شود. ديگر جريان فكري التقاطي كه در ادبيات ديني به عرضه ظهور يافت و باري خودش طرفداراني قابل توجهي پيدا كرد. خط التقاط با شرق بود كه در قالب جريان هاي سياسي و مذهبي «سازمان مجاهدين خلق (منافقين) «فرقان»، آرمان مستضعفين و جنبش مسلمانان مبارز، مي توان مشاهده كرد و سبب پيدايش ادبيات جديدي در تاريخ انديشه ديني ما شد كه كتاب «تكامل» و «راه انبياء، راه بشر» برداشتي از فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن، مالكيت، كار و سرمايه، نقدي بر انتقال از سرمايه داري به سوسياليسم علل كندي و ناپيوستگي فئوداليسم در ايران محصول اين ادبيات در تفكر ديني اند. مرحوم مطهري در برابر اين موج جديد بنام التقاط آثار زيادي از خود بجا

گذاشت. عبارتست از اصول فلسفه و رئوش رئاليسم ج5،(1350)، شناخت (1356)، نقدي بر جهان بيني5 ج، فلسفه تاريخ، علل گرايش به مادي گري (1350)، اقتصاد اسلامي، نقد ماركسيسم (1356)، پيرامون انقلاب اسلامي، نهضت هاي اسامي درصد سال اخير (1355) و نيز آشنائي با علوم اسلامي در 3 جلد يكي از زمينه هاي فكري و ذهني نگارش اين كتاب بود. 8_ آنچه برخي از آثار اخير مرحوم مطهري بر مي آمد ايشان در كار آفت زدائي از تفكر ديني، قدم بزرگي برداشته است. ستاد مطهري معتقد است: در اثر تحولات علمي و تكنولوژيكي كه در زندگي امروز بشر افتاده است يك سلسله ترديد ها و سؤال ها و شبهاتي را به وجود آمده كه در قديم نبود و جديد است همانطوري كه خيلي از شبهات قديم در زمان ما ارزش خود را از دست داده و قابل طرح نيست. تأمل در اين مسايل جديد كلامي و تحليل مباني معرفتي آن ها و نيز تدبر روي آورد و روش لازم در تحليل آن ها، نياز به تأسيس علم جديد است، در واقع تجديد علم در نظر ايشان تنها در مسايل نيست بكله در روش و مباني و ادله نيز تجدد مي پذيرد يعني ما در مقام اثبات و دفع شبهات نياز به علم مستقلي داريم كه جدا از كلام سنتي ماست و از روش و مباني تازه اي برخوردار باشد، اين سخن به نوعي تأكيد بر ناكار آمدي نظريه و نظام هاي الهياتي سنتي در جواب دهي به سؤالات عصر جديد است. به عبارت ديگر متكلم در تبليغ دين با توجه به تحولات نوين تكنولوژيكي بشر به ابزارهاي تازه اي تمسك مي جويد به احياء و بازسازي انديشه و

حيات ديني در جامعه بر مي آيد.(33) منابع: 1_ رك: تحول گفتمان فقه سياسي شعيه ، نجمه كديور 2_ رك: نامه اي از امام به كاشف الغطاء 3_ انسان و سرنوشت، مجموعه آثار، ج1، ص433 _ 435 4_ 5_ رساله دين شناخت ، احمد نراقي، 1378 طرح نو، ص 9_8 6_ دين شناسي معاصر، مجيد محمدي، نشر تطره، 1367، ص 12،17، اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ص14 7_ رك: مجموع آثار، ج2، ص63 8_ ده گفتار، انتشارات صدرا، ص 188 9_ همان، ص 238 10_ همان، ص 126 11_ همان، ص 249، 250،241 12_ همان، ص 242،250،55 13_ علل گرايش به مادي گري، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1375، ص 69 14_ همان، ص 79، نقل از تاريخ دين دوراست، ج18، ص 250 15_ همان، ص 80 16_ همان، ص 17_ همان ، ص 88 18_ همان، ص 222، اصول فلسفه، ج 5، ص9 19_ همان، ص 25، 235 20_ فلسفه اخلاق، 1366، تعليم و تربيت (سخنراني52، 59، 4، تاريخ انتشار 67، حماسه حسيني (56_48، تاريخ انشتار 64) بيست گفتار امر به معروف و نهي از منكر، رك: ده گفتار، ص 72_48 و حماسه حسيني، ج2 ص 181_7 21_ علل گرايش به مادي گري، ص 22_ كتاب امامت و رهبري، مجموعه آثار، ج 4، ص 841 به بعد 23_ سيري در نهج البلاغه، ص 117_101 24_ علل گرايش به مادي گري، ص 214 _ 209 25_ همان، ص 318_209 26_ بيست گفتار، انتشارات اسلامي، چاپ هفتم، 1361، صفحات 79_60_170و160 27_ سيري در نهج البلاغه، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1354، ص 310_275 28_ عل گرايش به مادي گري، ص246_239 29_

پيرامون انقلاب اسلامي، انتشارات صدرا، 1358، ص193 30_ اسلام و مقتضايات زمان، ج 1، انتشارات صدرا، ص 111 به بعد _ ده گفتار، ص 88_ 85 و 83 _ مجموعه آثار، ج2، ص67 _ مجموعه آثار، ج 4 ص 961_958 _ علل گرايش به مادي گري، ص 31، نهضت هاي اسلامي، ص 74 و پيرامون انقلاب اسلامي، ص162، جهان بيني توحيدي، ص 83 31_ علل گرايش به مادي گري، ص 4 و 223 _ اصول فلسفه، ج 5، ص 7،9،183 _ نقد ماركسيسم، مجموعه آثار، ج13، ص 497، علل گرايش به مادي گري، ص 31، نهضت هاي اسلامي، ص 74، پيرامون انقلاب اسلامي، 162، جهان بيني توحيدي، 831 32_ اسلام و مقتضيات زمان، ج1، ص14 33_ وظايف اصلي و وظايف فعلي، حوزه هاي علميه، مجموعه آثار، ج14،نشر صدرا، 1370، ص49

آداب تعليم در اسلام

احمدعلي نيازي

مقدمه: اهميت آموزش و وظيفه مقدس آموزگاري در اسلام، بر كسي پوشيده نيست. هر نعمت متناسب با خود شكري دارد. شكر نعمت دانش، گسترش و نشر آن در ميان جامعه است (زكاة العلم ان تعلّمه عباد الله)[1] پيامبران معلّمان جامعه بودهاند و براي رشد معنوي و تزكيه روحي جامعه تلاش ميكردند.[2] از ديدگاه اسلام علم متاعي نيست كه بتوان آن را با ساير متاعهاي دنيا معامله كرد و براي خود مال و مقام به دست آورد. دانش هديه الهي و تحفهاي از جنس نور است كه به خواست الهي، دلهاي بندگان خاص خدا را روشن ميسازد.[3](انما هو نور يقع في قلب من يريد الله ان يهديه) معلم متعهد با صاحبان مشاغل ديگر تفاوت دارد. او به دانشاموزان تنها اطلاعات انتقال نميدهد. آموزگار الگوي آنان و مسئول پرورش استعدادهاي علمي

و معنوي آنان است. آموزگار با ايمان تنها درس فيزيك، شيمي، فقه، فلسفه و ... نميدهد. او راه و روش انسان شدن و به مقام خليفة اللهي رسيدن را نشان ميدهد.انجام چنين وظيفهاي خطير و مهم آداب ويژهاي دارد. اسلام معيارها و ضوابطي كه معلم را در راستاي انجام اين وظيفه مهم ياري رساند، معين كرده است.رعايت اين موازين لازم است و غفلت از آنها زيانهاي جبران ناپذيري به شاگردان وارد ميكند. شرح اين موازين در اين نوشتار كوتاه نميگنجد؛ تنها برخي از مهمترين آداب آموزش در اسلام با اختصار بيان ميشود.اول: شايستگي براي تدريسمعلم تا زماني كه به لياقت خود براي تدريس مطمئن نشده است اقدام به تدريس نكند. درس داده بدون آمادگي هم خيانت به شاگرد است و هم موجب ذلت استاد ميشود. امام صادق _ عليه السلام _ به مفضل فرمودند: «تو را از دو خصلت كه در آن هلاك افراد است نهي ميكنم. اول باطل را به دين خدا نسبت دهي؛ دوم به چيزي كه يقين نداري فتوا دهيد».[4]دوم: حفظ مقام و منزلت علم دانش سرمايهاي كسب و كار نيست. علم امر مقدس و داراي منزلت رفيع است. پس دانشمند كاري نكند كه با منزلت علم سازگار نيست؛ به طور مثال استاد بدون ضرورت و مصلحت براي تدريس به نزد شاگرد نرود و از اجرت گرفتن در مقابل تعليم به خصوص در معارف دين بپرهيزد. اميرمؤمنان _ عليه السلام _ ميفرمايد: «دانشمند، حقيقتاً دانشمند نخواهد بود مگر اينكه در برابر (بذل) دانش خود چيزي از حطام دنيا نگيرد.»[5]سوم: بذل علم براي اهل آنامام باقر _ عليه السلام _ فرمودند: «زكات علم

آنست كه دانش خود را به بندگان خدا بياموزي»[6] هدايت و تربيت افراد موجب ميشود كه انسان در پاداش كارهاي نيك آنان شريك باشد. استاد اگر شخصي را مستحق و مستعد دانش ديد، از بذل علم به او دريغ نورزد؛  اما به نا اهلان كه دانش را براي استفاده در راه ناردست ميآموزند آموزش ندهد. از پيامبر گرامي اسلام _ صلي الله عليه و آله _ نقل شده است: «نهادن دانش نزد نا اهل همچون آويختن جواهرات، لؤلؤ و طلا بر گردن ميمونها است».[7]چهارم: احترام به شاگردان استاد موظف است به شاگردان خود احترام بگذارد و از تحقير آنها بپرهيزد. استاد دلسوز به آراء شاگردان خود توجه ميكند و از اين طريق به آنها اعتماد به نفس ميبخشد. اين عمل موجب رشد افكار و اميدواري شاگردان ميشود. پيامبر _ صلي الله عليه و آله _ فرمودند: «به آنان كه دانش ميآموزيد، احترام كنيد»[8] و نيز پيامبر اكرم _ صلي الله عليه و آله _ فرمودند: «هر كس به دانشجويي و اهانت كند به من اهانت كرده است».[9]پنجم: تلاش براي تخلق شاگردان به صفات عالي و مكارم اخلاقتعليم و تزكيه در اسلام مقارن و ملازم همديگرند.[10] از اين رو استاد سعي در رشد معنوي شاگردان همگام با ترقي علمي آنان دارد.ششم: برابري بين شاگردانآموزگار نبايد بين شاگردان در رفتار و توجه تبعيض قائل شود. حضرت امام صادق _ عليه السلام _ در تفسير آيه «ولا تصعر خدك للناس» ميفرمايد «مردم بايد در بذل علم در نزدت برابر باشند»[11] پيامبر خدا _ صلي الله عليه و آله و سلّم _ ميفرمايد: «دورترين آفريدگان از خدا، دو كس

است: كسي كه در مجلس امرا مينشيند و هر سخن ظالمانهاي كه آنها بگويند تصديق ميكند و معلم اطفال كه بين آنها به برابري رفتار نميكند و در مورد يتيم خدا را در نظر نميگيرد.»[12]هفتم: پرورش فكري شاگردان استاد تنها به انتقال معلومات خود به شاگردان بسنده نميكند؛ بلكه از طريق سؤالهاي دقيق زمينة رشد فكري و خلاقيت آنها را فراهم ميسازد؛ به علاوه از اين راه ميتواند استعدادهاي آنان را كشف كند و به فعليت برساند. استاد علامه جوادي آملي نقل ميكند: وقتي كه مرحوم علامه طباطبايي تفسير الميزان را مينوشت سؤالهاي درباره مطالب قرآني و غير قرآني از ايشان پرسيده ميشد. ايشان پاسخ به اين سؤالها را به شاگردان خود واگذار ميكردند ... «ايشان همه اين كارها را ميكردند و بر آن اصرار ميورزيدند تا دوستان و شاگردانشان متفكر بار آيند و رشد فكري و توانمندي علمي بيشتري پيدا كنند.»[13]هشتم: حق پذيري و انصافاستاد بايد هميشه بر مدار حق باشد. اگر انتقاد شاگرد بر او وارد بود، به صراحت به آن اعتراف كند و نيز اگر در گذشته مطلبي را ناقص يا نادرست تقرير كرده است اصلاح كند و خطاي نظر خود را به صراحت اعلام كند.[14]نهم: صميميت با شاگرد استاد از طريق جويا شدن نام، احوال و سراغ گرفتن از افرادي كه غائبند نسبت به شاگردان اظهار صميميت و محبت مينمايد.[15] اين كار علاوه بر تأثير اخلاقي شگرف، شور و شوق علمي دانشجويان را افزايش ميدهد. آية الله جوادي آملي ميگويد: وقتي پدرم رحلت كردند ما از قم به آمل رفتيم. در غياب ما اساتيد بزرگوار ما – مرحوم محقق داماد و

مرحوم آقا ميرزا هاشم آملي – رضوان الله عليها – براي بزرگداشت مرحوم پدرم مجلس ترحيم گرفتند اين كمال شاگرد پروري و كمال بزرگواري بود.[16]دهم: سادگي بيان و رعايت اعتدال بر استاد در هنگام تدريس لازم است از جملات فصيح و آسان استفاده كند. در توضيح و بيان مطلب از حد اعتدال خارج نشود و سطح فكري شاگردان را رعايت كند توضيح زياده از حد نياز، تكرار اختصار مخل به مطلب، شتاب در بيان و خروج از موضوع، از جمله آفات تدريس است.يازدهم: رعايت جهات معنوياز آنجا كه تدريس و آموزش با انگيزه الهي عبادت است، شايسته است كه آداب معنوي در آن مراعات شود. اموري از قبيل: حضور در جلسه درس با طهارت، رو به قبله نشستن در صورت امكان، درس را با نام خدا آغاز كردن ستايش خدا صلوات بر محمد و اهلبيتش در ابتدا و دعا در پايان درس و ...[17]ديگر اموري كه رعايت آنها در تدريس شايسته است عبارتند از:رعايت موضوع اهم در تدريس، رعايت نوبت، اجازه سئوال و انتقاد رعايت نظم، بيان خلاصه مطلب، موعظه و سفارش به اخلاق نيك در ضمن درس، كوشش در اصلاح امر معشيت شاگرد و معرفي او براي استفاده جامعه در صورت صلاحيت، بيان حال نوابغ و شخصيتهاي علمي و ساير نكاتي كه موجب تشويق شاگردان به آموختن و تلاش بيشتر آنان ميگردد.[18] فهرست منابع تحقيق1. كليني، محمد بن يعقوب؛ اصول كافي، ج 1، تهران: مكتبة الصدوق (1381 هجري. ق).2. شهيد ثاني، شيخ زين الدين بن علي عاملي؛ منية المريد  في ادب المفيد و المستفيد قم: دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم (1372). 3. مجلسي، محمدباقر؛

بحارالانوار، ج 69؛ تهران المكتبة الاسلاميه، چاپ دوم (1405 هجري. ق). 4. محمدي ري شهري، محمد؛ علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1 – 2. قم: دارالحديث چاپ اول (1379). 5. مهر استاد (سير علمي و عملي استاد جوادي آملي) تحقيق و تنظيم: مركز نشر اسراء ، قم: مركز نشر اسراء، چاپ اول .1381 6. برخوردار فريد، شاكر؛ آداب الطلاب (زندگينامه و دستورات آقا شيخ احمد مجتهدي تهراني) تهران: ابرون، چاپ اول (1379). احمدعلي نيازي [1] . كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، ج 1. تهران: مكتبه الصدوق (1381 هجري. ق)، ص 41.[2] . ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة: (پيامبر) مردم را پرورش داده و به آنان كتاب و حكمت را ميآموزد.[3] . شهيد ثاني، شيخ زين الدين بن علي عاملي، منية المريد في ادب المفيد و امستفيد، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم (1372)، ص 149.[4] . كليني، محمدبن يعقوب؛ اصول كافي، ج 1، تهران: مكتبة الصدوق (1381 هجري. ق.) ص 42.[5] . محمدي ري شهري، محمد؛ علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 2، قم: دارالحديث، چاپ اول، (1379) ص 482.[6] . اصول كافي، ج 1، همان، ص 41.[7] . شهيد ثاني، شيخ زين الدين بين علي عاملي، منية المريد في آداب المفيد، المستفيد؛ قم: دفتر تبليغات اسلامي، چاپ دوم (1372)  ص 184.[8] . محمدي ري شهري، محمد، علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 2، قم: دارالحديث چاپ اول (1379) ص 472.[9] . برخوردار فريد، شاكر، آداب الطلاب (زندگينامه آقا مجتهدي تهراني) تهران: ابرون چاپ اول (1379) ص 70.[10] . جمعه / 2.[11] . منية المريد، همان، ص

184.[12] . محمدي ري شهري، محمد، علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 2، همان، ص 472.[13] . مهر استاد (سيره عملي و علمي استاد جوادي آملي) تحقيق و تنظيم: مركز نشر اسراء؛ قم: مركز نشر اسراء، چاپ اول (1381) ص 134.[14] . شهيد ثاني، منية المريد، همان، ص 197.[15] . شهيد ثاني، منية المريد، همان، ص 194.[16] . مهر استاد، همان، ص 178.[17] . شهيد ثاني، منية المريد، همان، ص 220 – 204.[18] . همان، ص 209 – 189آداب تعلّم در اسلام مقدمه: به علت اهميت و تقدس علم از نظر اسلام آداب و ضوابط خاصي براي تحصيل علم معين شده است. به طور كلي در اسلام رسيدن به اهداف به هر اندازه هم كه مهم باشند، از هر راهي و با هر وسيلهاي مجاز نيست. بلكه بايد روش و ابزار رسيدن به هدف نيز پاك و فضيلتمندانه باشد. آداب آموزش در اسلام هم به جنبة اخلاقي و ارزشي تعلم و هم به شيوههاي تسهيل آموختن و انتفاع بيشتر از عمر و كار علمي نظر دارد.پيش از شروع به تحصيل براي متعلم پرسشهايي مطرح ميشود كه پاسخ به آنها بسيار مهم است؛ زيرا نوع پاسخ به پرسشها در نتيجه كار تأثير قاطع دارد. پرسشهاي از اين قبيل كه چه كتابي بخوانم؟ چگونه درس بخوانم؟ از كجا آغاز كنم؟ معلم شايسته چه خصوصياتي دارد؟ چه اموري باعث سرعت و كيفيت تعلم ميشود؟ شرايط و ضوابط ديني و اخلاقي تحصيل كدام است؟ مادر اين نوشتار با بهرهگيري از آثار بزرگان و استفاده از منابع ديني به اختصار آداب و ضوابط تعلم را از نظر اسلام

مورد بحث قرار ميدهيم.اول: انتخاب معلم شايسته اگر چه در بينش اسلامي مومن حكمت را بسان گمشده خود نزد هر كس يافت اخذ ميكند؛[1] ولي لازم است در مورد استاد رسمي سعي شود فرد شايستهاي را برگزيند؛ زيرا اخلاق و روحيات استاد در شاگرد تأثير عميق دارد. در بعد علمي نيز به استادي ناشايسته اعتمادي نيست. علم غذاي روح است، به دليل اهميت روح بيش از سلامت غذاي جسم، تغذيه سالم و مناسب روح اهميت دارد.[2] سفارش پيشوايان ما اين است كه بايد به نزد عالماني براي كسب علم رفت كه انسان را از كبر به جانب تواضع، از سازشكاري به سوي اندرز گويي و از ناداني به دانش فرا خوانند[3] و از فراگيري دانش از مدعياني كه از يقين به شك و از اخلاص به ريا، از فروتني به تكبر، از نصيحت به دشمني و از زهد به دنيا پرستي فرا ميخواند نهي شده است.[4]دوم: پرهيزگاري و تطهير قلب دانشي كه مايه هدايت و نجات باشد، بدون پرهيزگاري و پاكيزه نگهداشتن خود از آلودگيهاي گناه ميسر نميشود. حضرت خضر _ عليه السّلام _  به حضرت موسي _ عليه السّلام _ سفارش ميكند «بر دلت لباس پرهيزگاري بپوشان تا به دانش برسي»[5] و امير مؤمنان حضرت علي _ عليه السلام _ دانش را به رنگ آميزي تشبيه ميكند كه بدون زدودن آلودگي، رنگ آميزي صورت نميگيرد.[6]سوم: رعايت اولويتهااز آداب مهم در كسب دانش رعايت اولويتها است. هيچ عاقلي پيش از درمان مرض قلبي مهلك به علاج لكهاي صورت نميپردازد. پيش از معرفت كافي نسبت به اموري كه نجات از هلاكت ابدي و رسيدن به سعادت

هميشگي در گرو آنست مانند شناخت اصول دين و وظائف اساسي ديني كه واجب عينياند – پرداختن به اينكه آيا در كره مريخ آب و حيات وجود دارد يا نه؟ امثال آن عين سفاهت است. امير مؤمنان _ عليه السلام _ ميفرمايد: «عمر كوتاهتر از آنست كه همه آنچه دانستنش زيبنده تو است فراگيري، پس به ترتيب اهميت بياموز.»[7]چهارم: همت بلند در اسلام بلند همتي صفتي پسنديده است؛ به ويژه در فراگيري دانش طالب علم نبايد به اندك قانع شود؛ بلكه بايد همواره در رسيدن به مراحل عاليتر بكوشد. در مثل است كه مرد با بال همتش پرواز ميكند.[8] و از امام حسين _ عليه السلام _ روايت شده است كه فرمودند: از جهانيان در رسيدن به درجات عالي با دو چيز گوي سبقت را ربودم: حسن خلق و علو همت.[9]پنجم: شكيبايياستقامت كليد پيروزي است. ضرورت صبر در كسب علم مضاعف است؛ زيرا تحصيل علم زمانبر و ملازم با دشواريها است. پيامبر اكرم _ صلي الله عليه و آله _ ميفرمايد: «هر كس ساعتي بر خواري تعلم صبر نكند تا ابد در ذلت جهل باقي خواهد ماند».[10]و امير مؤمنان سفارش ميكند كه «بر دانشجو است كه خودش را به جستجو دانش عادت دهد و از فرا گرفتن آن ملول نگردد و آنچه را فرا گرفته است، بسيار نشمارد.»[11]ششم: تفكرجايگاه والاي تفكر در اسلام روشن است، تا آنجا كه «ساعتي انديشيدن بهتر از عبادت شصت سال است»[12] شرط لازم اتقان علمي و درك عميق انديشيدن است. صرف اندوختن مطالب و گفتههاي ديگران، جمود بر آراء گذشتگان شخصيت زدگي و مرعوب شدن نسبت به اسطوانههاي علمي مانع

رشد علمي است.امير مؤمنان _ عليه السلام _ فرمودند: «هر كس در آنچه فرا گرفته خوب بيانديشد دانش او استوار گردد و آنچه را كه هنوز نفهميده خواهد فهميد.»[13]هفتم: پرسشكليد گنجينه دانش ديگران سؤال است. ممكن است كسي كه اهل علم است خود از حل مسائلي عاجز باشد و به راهنمايي ديگران نياز داشته باشد، ولي حياء بيمورد يا غرور و تكبر مانع شود كه از دانش ديگران بهره گيرد. اظهار نظر چنين كساني گاهي باعث هلاك ديگران ميشود. پيامبر خدا _ صلي الله عليه و آله _ درباره كسي كه به مجروحي دستور داده بود غسل جنابت كند و اين غسل باعث مرگ او شده بود؛ فرمودند: «او را كشتند. خدا آنان را بكشد؛ دواي درد درماندگي پرسش است.»[14]هشتم: نگارشآيت الله جوادي آملي – ملظله العالي – ميگويد: اگر طلاب علوم ديني واقعاً بخواهند راه سلف صالح را بپيمايند بايد تقرير نويسي كنند تقرير نويسي بسيار خوب است و در موفقيت علمي نقش به سزايي دارد. اصل تقرير نويسي از زمان رسول اكرم _ صلي الله عليه و آله و سلّم – شروع شد. آن حضرت به ياران خود دستور داد براي استفاده بيشتر از سخنان او، از دست راست خود كمك بگيرند.[15] (بنويسند)نهم: پنج عنصر در درس خواندن 1. محضر علماء را ديدن و چگونگي استدلال، ورود و خروج در مسائل را از بزرگان آموختن؛2. مكتب ديدن از طريق مراجعه به متون تا مباني، لوازم و مقادنات يك نظريه درك شود اين مطلوب در جلسه درس به دست نميآيد زيرا در جلسه درس فقط عصاره مطلب ارائه ميشود؛3. مناظره و مباحثه با همتاي

خود براي كنكاش در آنچه از استاد فرا گرفته است؛4. تدريس، تاتوانايي تدقيق، تلطيف و تنزيل مطالب حاصل شود؛5. تضيف و تأليف كتاب.بعضي فقط چند تا از اين عنصرها را واجدند؛ اما بزرگاني چون مرحوم علامه طباطبايي، امام خميني (قدس سره) و شهيد مطهري همه اين پنج عنصر را دارا بودند.[16] دهم: پيش مطالعه شيوه بزرگان در تحصيل پيش مطالعه و آماده شدن براي حضور در جلسه درس بوده است. آية الله جوادي آملي ميگويد: «غالب درسها را – الحمد الله – پيش مطالعه ميكرديم؛ از اين رو غالب عبادتها و مطالب كتب درسي با پيش مطالعه تقريباً برا ما حل ميشد.»[17]يازدهم: امور ديگري كه در موفقيت تحصيل مؤثر است.الف) تقسيم و تنظيم اوقات به شيوه مناسب (براي حفظ سحرها، صبحگاهان براي درس، نوشتن در ميان روز، و شبها براي مطالعه).[18]ب) آموختن شفاهي و حضوري به جاي استفاده تنها از شرح، نوار، فيلم پيامبر _ صلي الله عليه و آله _ فرمودند: «دانش را از دهان افراد فرا گيريد.»[19]ج) شناخت آراء گوناگون و جمود نداشتن براي رأ ي فردي خاص: امير مؤمنان _ عليه السلام _ فرمودند: هان! خردمند كسي است كه با انديشه درست و نگاهي دور انديش از آراء گوناگون استقبال كند.»[20]فهرست منابع تحقيق:1. كليني، محمد بن يعقوب؛ الروضة من الكافي، ج 8، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم (1348).2. همان ج 1.  3. مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار، ج 18، 69؛ تهران دارالكتب الاسلاميه. (بي تا). 4. همان، ج 44، (1393). 5. همان، ج 69، (1405). 6. شهيد ثاني، شيخ زين الدين بن علي عاملي، منيه المريد في ادب المفيد و المستفيد، قم دفتر تبليغات

اسلامي، چاپ دوم (1372).7. محمدي ري شهري، محمد؛ علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1 – 2. قم: دارالحديث چاپ اول (1379).8. مهر استاد (سير علمي و عملي استاد جوادي آملي) تحقيق و تنظيم: مركز نشر اسراء ، قم: مركز نشر اسراء، چاپ اول .1381 احمدعلي نيازي [1] . كليني، محمد بن يعقوب، الروضة من الكافي، ج 8، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم (1348)، ص 167.[2] . سوره عبس / 24.[3] . محمدي ري شهري، محمد، علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1، قم: دارالحديث چاپ اول (13799 ص 334.[4] . همان، ص 334، حديث 924.[5] . همان، ص 360، ح 1017.[6] . همان، ص 360، ح 1014.[7] . علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1. همان، ص 338، ح 933.[8] . مجلسي. محمدباقر؛ بحارالانوار، ج 18، تهران: دارالكتب الاسلاميه (بيتا).[9] . همان، ج 44، ص 194.[10] . علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1، همان، ص 358، ح 1009.[11] . علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1، ح 1010.[12] . مجلسي. محمدباقر؛ بحارالانوار، ج 69، تهران: المكتبة الاسلاميه، چاپ دوم (1405) ص 293.[13] . علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1. ص 346، ح 969.[14] . كليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 1، ص 40.[15]. مهر استاد، تحقيق و تنظيم: مركز نشر اسراء، قم، چاپ اول (1381).[16] . مهر استاد، همان، ص 138 – 137.[17] . همان، ص 58.[18] . شهيد ثاني، منية المريد، ص 265.[19] . علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1، ص 340.

تأثير نماز بر ابعاد شخصيتي و اعتماد به نفس جوانان

محقق: مليحه زرگري

مقدمهحمد و

سپاس خدايي را سزاست كه شكر شاكرين و حمد حامدين و ذكر ذاكرين و سعي خالصين متوجه درگاه اوست. ستايش بيكران مرا و راست كه در خلق خويش هيچ كاستي نگذاشت بل همه مخلوقات حتي پست ترين شان را به راستي بگذاشت. تسبيح لايتناهي بر آستان او كه آدمي را در مسير سعادت بر همه موجودات، ولايت و تاج خلافت در سياره زمين بر او كرامت و خلعت «لقد كرمنا» بر اندامش عنايت و بعد از تكوين، مصداق «فتبارك» بر قامتش مقالت فرمود. حمد و آفرين بر ذات جهان آفرين كه هستي را آميخته با حكمت و تعاليم را براي بشر همراه با مصلحت و براي وصول به سربلندي و عزت توأم ساخته است. و درود بي پايان بر ختم پيامبران و فص رسولان و اهل بيت و پاكان كه شريعت به دست ايشان پايان و حجت خدا به عصمت آنان تمام گرديد. درود بي منت و سلام با عزت بر سالكان راه طريقت و شاهدان كوي حقيقت كه سر در راه حفظ شريعت در كف اخلاص نهاده و نزد دوست تحفه بردند. با حمد بي انتهي بر ذات ربوبي و درود بي منتهي بر شأن مصطفوي، مصحف بي مقدار نماز را محمد ساخته تا شايد از اين فريضه الهي كه بزرگترين و مهمترين فريضه در تمامي اديان الهي تشريع شده، نفوس مستعده بهره گيرند. بر همه جوانان معزز و مكرم، معرفت به اين نكته لازم است كه در دين مبين اسلام، نماز لبيك همه ذاكران، عمل آزادگان، طواف عارفان، ميقات كعبه عاشقان، سعي وصفاي پاكدلان، پرواز بيدار دلان مقصد سالكان، داروي دلهاي مجروح، شفاي

قلبهاي محزون و تسكين دلهاي مفتون است. نماز كمال عابدان و معراج عالمان، معبد عاشقان و گل خوشبوي بوستان قلب پاك جوانان است. جوان چون واجد قلب پاك و فاقد و فارغ از هرگونه ارزشهاى ناپاك است مي تواند با نماز، پلهاي كمال را طي كند و به قله جمال باريابد. با برپايى نماز به مقام سروري و سيادت راه يابد و دعاى اللهم اجعلني للمتقين اماما  (خدايا مرا پيشواى پرهيزكاران قرارده) را ورد كلام خود سازد. چون كه هيچ عملي مثل نماز بيني شيطان را به خاك مذلت نمي سايد و توجهات الهي را نصيب انسان نمي سازد و هيچ بندهاي جز از طريق نماز به مقام قرب نمي رسد. بسيار زيبا فرموده اند آن رهبر فرزانه كه: «مبتدي ترين انسانها رابطه خود را با خدا به وسيله نماز آغاز مي كنند. برجسته ترين اولياء خدا نيز بهشت خلوت انس خود با محبوب را در نماز مي جويد. اين گنجينه ذكر و راز را هرگز پاياني نيست و هر كه با آن بيشتر آشنا شود جلوه و درخشش بيشتري در آن مي يابد». پس بيائيم همت نمائيم كه با تمسك به نماز به مقام قرب، راه يابيم و جواني خويش را با سيره مردان الهي گره زنيم تا شايد در جهان جاوداني در منزلگه صادقان و صالحان منزل گزينيم كه طوبى لهم و حسن مآب. چكيده تحقيق: اگر با اين ديدگاه كه “ نماز كاملترين پاسخ براي عاليترين نيازهاست “ به سراغ نظريات روانشناسان انسانگرا برويم ، متوجه خواهيم شد ، كه چگونه مفاهيم متعالي نماز قابل مقايسه با هر يك از موضوعات مطرح

در اين گرايش غني از روانشناسي است . بعنوان مثال اگر به آن قسمت از نظريات “ گلداشتاين ” كه بهبود روشهاي مقابله با مشكلات را شرط لازم براي نزديك شدن به مفهوم خود شكوفائي مي دانست توجه كنيم و به ياد آوريم كه نماز چگونه به انسان احساس امنيت روان مي دهد و توانايي مقابله در برابر استرس ها را فزوني مي بخشد و يا اگر نظريه “ كارل راجرز ” پيرامون self – direction ( توانايي فرمان دادن بخود ) را با توانايي كه شخص نمازگزار ، به مدد نماز در كنترل نفسانيات خود ، پيدا مي كند . مقايسه نماييم تصديق خواهيم كرد كه همه تعاليم اساسي نظريه روانشناسي انسان گرا ، را مي توان در آموزشهاي نماز پيدا كرد . حال با توجه به اينكه اين فريضه سه بار در روزانجام مي شود درباره برگزاري يا عدم برگزاري، اهميت يا بي اهميت بودن نسبت به انجام اين فريضه، زمان برگزاري (اول وقت يا نامنظم)، هدف انسان از برگزاري نماز و استفاده از خدمات و امكانات جهت برگزاري اين تكليف، تاثير آن بر ميزان رشد انجام اين فريضه، تبليغات و اثرگذاري از طريق رسانه ها و جرايد، بهينه شدن و نحوه اثر گذاري آن تحقيقاتي انجام داده ايم تا نظرات ما اگر مثمرثمر باشد راهگشايي شود جهت شكوفايي نسل جوان انشاء ا... .فصل اول – طرح تحقيقموضوع تحقيق:در اين تحقيق درباره تاثير نماز در ابعاد شخصيتي فرد و موفقيت او در جامعه بررسي مي كنيم.ميزان تاثير برگزاري نماز بر روي مولفه هاي شخصيتي فرد در اجتماع بررسي مي شود و نقش موثر

نماز را از جنبه هاي گوناگون ارزيابي مي گردد. اهميت و فائده تحقيق:آگاهي از نظرات اقشار مختلف و تاثير رابطه نماز بر بالا بردن ميزان عقيده و ايمان افراد به ما كمك مي كند كه بدنبال راههايي جهت اداي اين فريضه باشيم و چگونه فرد را در مسير نيل به سمت خودآگاهي و اعتماد به نفس قرار دهيم و ضريب سلامت از طريق تحكيم سلامت رواني جامعه باشيم.براي بيان اهميت اين موضوع كافيست به جمع نوراني “نمازگزاران اسوه ” اشاره نماييم. چرا كه همه اين مؤمنين ، از تمامي فرانيازهاي خود ، با بهره از متكامل ترين پاسخ ممكن يعني “ نماز ” برخوردار شده اند حقيقت، قاطعيت، نيكي، يگانگي و تماميت، فرار از دوگانگي، كمال و همه فرا نيازهاي ديگر، همگي در آموزشهاي نماز حضور زنده و محسوس دارند و هر كس به فراخور حال خود، براي وصول هر يك از آنها چنانچه به نماز نزديك شود، پاسخي عالي تر از حد تصور دريافت مي كند و “ نماز ” تكرار شكوهمند درس خود شكوفائي در پيشگاه مبداء آفرينش است . اما مفهوم ديگر اينكه شخص نمازگزار ناگهان به يك احساس ابر آگاهي و هوشياري بسيار بالا، سرخوشي و جذبه عميق ، در آميخته شدن و همسو شدن پر انسجام با همه عالم ، دگرگوني در احساس زمان و مكان ، دست مي يابد . اين تجربه قوي غالبا در افرادي كه از نظر رواني كاملا “ سالم ” هستند ، رخ مي دهد و قرار گرفتن در برابر اين تجربه آثار مفيد و دير پايي برجا مي گذارد . اما چنانچه بخواهيم براي

آن مفهومي جامع تر و همه شمول تر را پيدا كنيم ، كافيست كه باز هم به “ نماز روي نماييم و به آن بعد نماز توجه كنيم كه غرق در مضامين عارفانه است . شايد كمتر كسي به اين نكته فكر كرده باشد كه منطور از كلمه “ شما ” در سومين سلام نماز ( السلام عليكم و رحمه الله و بركاته ) كه تنها سلام واجب نماز است ، به كيست ! و اين “ سلام بر شما ” خطاب به چه كساني اطلاق مي شود ؟ عارفان نماز اين سلام نماز را “ سلام عارفانه ” آن دانسته اند ، كه خطاب به همه هستي و آفرينش و خطاب به همه موجودات حاضر در آن ، از ذرات كوچك اتمي گرفته تا كهكشانهاي بي انتها سر داده مي شود . چرا كه همه اين اجزاي آفرينش ، بدون استثناء مشغول حمد و ثناي الهي اند و پيوسته و مداوم ، توحيد را اقرار مي كنند و شايد به واسطه اين حمد و تسبيح دايم و ابدي ، مورد خطاب تنها سلام واجب نماز قرار مي گيرند. بدين ترتيب نمازگزار ، پس از فرستادن سلام بر نبي گرامي اسلام (ص) ( السلام عليك ايها النبي و رحمه الله و بركاته ) و سلالم بر همه بندگان صالح خدا ، از جمله خودش ( السلام علينا و علي عباد الله الصالحين ) سرانجام بر تمام اجزاي آفرينش سلام مي فرستند و اين جلوه اي شكوهمند از “ در آميخته شدن و همسو شدن پر انسجام با عالم در خود دارد . و اضافه بر آن

، اين كه نمازگزار حقيقي ، يعني آنان كه به تعبير امام صادق (ع) ، “ نماز عاشقانه ” به جاي مي آورند در راز و نياز با معبود خويش ، به چنان جذبه و خلسه اي وارد مي شوند و چنان از حيطه زمان و مكان خارج مي گردند كه حتي اگر تير دردناك و سهمگين از پاي مباركشان بيرون بكشند ، هرگز از آن سرخوشي و جذبه عميق خارج نمي شوند . و چه عاشقانه بود نماز علي (ع) و چه زيباست تعبير جاودانه علي (ع) از عشق .. آري ! او كه در قبله “ نماز” به دنيا آمد و در محراب “ نماز ” رستگار شد و اين گونه “ عشق ” را براي آفرينش ، عظمت و معنا بخشيد و جاودانه كرد . و چه ملكوتي است ، نماز فرزند علي(ع)، حضرت امام زمان ( عج ) ، كه جهان در انتظار عدالتش خون مي گريد . هدف تحقيق:نماز بهترين طاعات و فاضلترين عبادات است، چنانكه در حديث نبوي وارد شده است كه نماز ستون دين است، هرگاه مقبول شد همة عبادات مقبول است و اگر مردود گشت همة عبادات مردود است و چون مقصد اصلي از نماز، ياد حق تعالي است و تجديد عهد با او و ثناي او از روي مسكنت و خشوع و سئوال مهمات از او با بتهال و خضوع، پس هر آينه بنده را ناچار است از حاضر ساختن دل در آن، و فهميدن آنچه مي گويد بزبان....نيز در حديث نبوي است كه نيست هر بنده اي را از نماز او اثري و ثمري مگر آنچه كه فهميده

است از آن و دل با خود داشته در آن و بروايت صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه همانا بنده را بالا برده شود از نمازش همة آن و نيمة آن، سه يك آن و چهار يك آن يا اندك آن و بالا برده نشود از نمازش مگر آنچه را كه روي دل بر آن داشته است.در حديث ديگر وارد شده است كه هر كه نماز گذارد و در آن با نفس خود سخني نگويد از امور دنيا، يعني جز بامر نماز نينديشيد و از علائق دنيوي در خاطر نگذارند، چون از آن نماز فارغ گردد ميانة او و حق تعالي گناهي نماند، مگر آنكه آمرزيده شود.با توجه به اينكه اكثريت مردم ايران مسلمان و نماز يكي از واجبات دين بشمار مي آيد و همچنين نقش قشر جوان در جامعه از پررنگ ترين نقش هاست باعث ترغيب اينجانب جهت پيگيري موضوع نماز و تاثير اين مهم در شخصيت و اعتماد به نفس قشر جوان گرديد.نظرسنجي و پرس و سوالها از اقشار سني متفاوت كمك شاياني در جهت تهيه و تنظيم اين تحقيق به ما نمود.مسائل و فرضيه هاي تحقيقدر اين طرح از دو گروه متغير استفاده شده است: الف: متغيرهاي مستقل ب: متغيرهاي وابسته الف: متغيرهاي مستقل:تعداد دفعات برگزاري نماز اول وقت در روز – برگزاري نماز اول وقت در روز در مساجد ب: متغيرهاي وابسته: اعتماد به نفس - نظم - تبليغات فرهنگي – موفقيت - ارتباطات اجتماعيفرضيات تحقيق:جهت برقراري ارتباط بين متغيرهايي طرح فرضياتي به صورت زير تدوين شده استالف: بين برگزاري نماز و اعتماد بنفس رابطه معناداري وجود

دارد.ب: بين برگزاري نماز و نظم رابطه معنا داري وجود دارد.ج: بين برگزاري نماز و تبليغات فرهنگي رابطه معناداري وجود دارد.د: بين برگزاري نماز و ارتباطات اجتماعي رابطه معناداري وجود دارد.ه: بين برگزاري نماز و تعداد دفعات برگزاري در اول وقت رابطه معناداري وجود دارد.و: بين برگزاري نماز در مساجد و موفقيت رابطه معناداري وجود دارد. روش تحقيق:در اين تحقيق براساس فرضيات مطرح شده و طرح تحقيق پرسشنامه اي تهيه گرديد وپرسشنامه هاي عودت داده شده پس از جمع آوري اطلاعات، تجزيه و تحليل بر روي داده ها صورت گرفته است.اين تحقيق بر اساس روش آماري – همبستگي رابطه اي تهيه گرديده است.و رابطه و تاثير برگزاري نماز بر متغيرهاي ذكر شده ارزيابي گرديده است. موانع و محدوديت هابا توجه به اينكه موضوع تحقيق جنبه مذهبي داشت در انتخاب افراد جهت تحقيق بايد دقت بيشتري مي شد و محدوديت وجود داشت زيرا پايبند بودن واقعي به اصول مذهبي يكي از جنبه هاي مهم اين تحقيق به شمار مي آمد.زمان انجام اين تحقيق با توجه به جمع آوري اطلاعات خيلي كم بود. فصل دوم – مروري بر پيشينه تحقيقنقش نماز در شخصيت جوانانقال الامام على بن ابى طالب (عليه السلام): «الله الله فى الصلوةفانها عمود دينكم»: «خدا را، خدا را درنظر گيريد در توجه به نماز، كه پايدارى دينتان به نماز باشد». گر چه هر يك از احكام و فرائض دينى به جاي خود از اهميت و ارزش خاصي برخوردار است، اما در اين ميان بعد از معرفت الهي هيچ فريضهاي به والايي مرتبه نماز نرسد. چرا كه اين، تنها نماز است كه معراج مؤمن و عامل تقرب انسان وارسته،

به خدا شناخته شده و معيار پذيرش همه واجبات قرار گرفته است. به اين جهت آخرين پيام سفيران الهي، سفارش به نماز، اين استوانه استوار دين بوده، چنانچه پرسش نخستين روز رستاخيز هم از آن خواهد بود. آري نماز، تنها محبوب دلدادگان به حضرت حق و روشني ديده و چراغ راه پويندگان كوي دوست و محفل انس خلوت نشينان وادي عرفان است. آنان كه زندگي را بي ياد او نخواهند و رستگاري خويش را با شهادت در محراب نماز بينند «فزت ورب الكعبة» و با تمام وجود در راه زنده داشتن نام و ياد خداي خويش و اقامه نماز و راز و نياز با او كوشند و سرانجام خود فدايي راه نماز شوند «اشهد انك قد اقمت الصلوة» اين همه، جايگاه ويژه و عظمت فوق العاده اين فرضيه الهي را روشن مي سازد و همگان را به تعظيم اين عاليترين نمونه شعائر الهي وادار مي كند، كه هم خود، اهل نماز و راز و نياز باشند و هم در جهت اشاعه فرهنگ نوراني نماز در جامعه تلاشي پيگير نمايند، (الذين إن مكناهم فى الأرض اقاموا الصلوة)، تا به وظيفه ديني خود عمل نموده باشند و همواره مشمول رحمت بي پايان الهي قرار گيرند. و در اين راستا فضلاي اهل قلم حوزه، رسالتي بس عظيم دارند كه با تأليف و انتشار آثار ارزشمند ديني، فرهنگ نماز و انس با خداوند متعال را در جامعه ديني ترويج دهند و رايحه دلپذير معنويت را به فضاي جان همگان بويژه نسل جوان برسانند. براى پرداختن به اين موضوع كه نماز در ساختار شخصيت جوان، موجد چه آثارى بوده و

نقش و تأثير آن تا چه حدي است به نظر مي رسد كه تبيين و توضيح چند مطلب در اين باب لازم و ضرورى باشد. نخست حقيقت و روح نماز است و ديگري اهميت دوران نوجواني و جوانى و نيز روحيه انفعالي و تأثير پذيري اين نسل (نسل جوان) در مقابل عوامل خارجى است. به نظر مي رسد تا وقتي كه مطالب و مسائل مزبور روشن نشود و جايگاه خود را پيدا نكنند فوايد و آثار اين امر عبادي يعني نماز در زندگي جوانان در پرده اي از ابهام خواهد ماند و قطعا  موضوع مورد بحث، موضع و جايگاه حقيقى خود را پيدا نكند. لذا به همين خاطر ابتدا به مطالب مزبور پرداخته، سپس ارتباط نماز با تعديل و تكامل شخصيتي و ايفاي نقش آن در زندگي فردي و اجتماعي جوانان را بيان خواهيم كرد. روح و حقيقت نماز نماز لفظ و واژهاى است كه در متون دينى ما بعنوان «صلاة» از آن ياد شده و داراى معانى متعددى بوده كه يكى از آن معانى، همين عمل مخصوصى است كه به نام «نماز» در دين اسلام تشريع شده است. اين لفظ در برخى از آيات به معناى سلام و تحيت آمده است آنجا كه خداوند در قرآن مي فرمايند: إن الله وملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما .«همانا خداوند و فرشتگان بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) درود مي فرستند شما هم اى اهل ايمان بر او صلوات و درود بفرستيد و با تعظيم بر او سلام گوئيد» و در آيه ديگر با اشاره به همين معني مي فرمايند:

هو الذى يصلى عليكم وملائكته «اوست خدايى كه هم او و هم فرشتگانش بر شما تحيت و رحمت مىفرستند» وبه معناى دعا هم در برخى از آيات آمده است. آنجا كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دستور گرفتن زكات داده مي شود خداوند مي فرمايد بعد از گرفتن زكات براى آنها و در حقشان دعا كن. خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم إن صلواتك سكن لهم.«اى رسول ما، تو از مؤمنان صدقات را بگير تا بدان واسطه نفوس آنان را پاكيزه سازى و آنها را به دعاى خير ياد كن همانا دعاى تو در حق آنان، موجب تسلى خاطر آنهاست». «صلاة» به هر دو معناى مزبور كه در حقيقت به معناى واحد بر مي گردند كه همان دعا باشد مورد بحث ما نيست بلكه مراد از «صلاة» همان معنايى است كه با طريق مشخص و با اركان مخصوص و جزئيات معين از طرف شارع مقدس، حقيقت پيدا كرده است و پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله وسلم)آن حقيقت نازله را در عمل تشريع و خود، آن را تحقق عملى بخشيد. نه تنها شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در طول عمرش به عمل بدان پاى بند بود بلكه همه مسلمين موظف بودند كه آن را شبانه روز پنج بار بجاى آورند. اقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل. «نماز را از زوال خورشيد تا نهايت تاريكى شب برپا دار»كه اين آيه اشاره اجمالى به نمازهاى پنج گانه دارد. نماز با اين شيوه مرسوم كه مصداق آن براى همه مسلمين روشن و آشكار است چيزى نيست كه مورد فهم و درك نباشد چون

آنچه كه از سنت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)و اهل بيتش استفاده مي شود پر واضح است كه اين تلقى از نماز يعنى اعمال مخصوصهاى كه با تكبيرة الاحرام شروع و به سلام ختم مي گردد. و اين است معناى ديگرى كه از آيات استفاده مي شود. آنچه كه مسلم است اين است كه اين عمل ظاهري كه اصطلاحا  بدان نماز گفته مي شود تمام حقيقت نماز نيست بلكه اين صورت و چهره ظاهرى آن است. نماز امرى است الهى كه تحقق آن همانند ساير امور داراى ظاهر و باطن است كه در متون دينى به هر دو جهت آن اشارت رفته است. تصوير ظاهرى نماز همان است كه با اعمال مخصوصه انجام گيرد و حفظ آن نيز فرض و واجب است اما روح و باطن نماز عبارتست از: اخلاص، حضور قلب، ذكر خداوند و تعظيم در مقابل او، اميد و دلبستگى به ذات ربوبى، اعتماد و ركون به وجود سرمدى و محو شدن در مقابل ذات يكتايى كه در مقابل عظمت و جلالت او قيام نموده است. حقيقت نماز اعم از معناى ظاهر و باطن است و محدود و محصور نمودن آن به ظاهر، چون محدود نمودن حقيقت انسان و انسانيت او به جسم مادى است. همانطور كه حقيقت انسان در اين جسم خاكى و هيكل مادى قالب گيرى شده و به اطوار مختلف و گوناگون درآمده و به اين شكل ظاهرى وجود يافته است چنانچه خداوند فرمايد: وقد خلقتكم اطوارا  «وبه تحقيق شما را به صورت گوناگون آفريد» حقيقت نماز هم چون ساير امور در باطن و روح او نهفته شده

كه اين قالب و صورت را پذيرا شده است هرگاه آن حقيقت بخواهد در عالم خارج تحقق يابد قطعا  بايد در همين طور و قالب خاص باشد و در غير اين صورت نماز نبوده بلكه پديده ديگرى است. هرگاه اين قالب خاص و صورت ظاهرى نماز با روح و باطن آن آميخته و قرين گردد نماز حقيقت خود را يافته و تأثير خود را مي گذارد. در چنين صورتى است كه اين امر الهى، ستون دين قرار مي گيرد. پس نمازى كه فقط ظاهر داشته باشد و فاقد روح باشد معطى شى نخواهد بود. بنابر اين قيام به ظاهر آن، تحركى در نماز گزار ايجاد نخواهد كرد و از سوى ذات بارى به اين نماز اقبال و توجهى نيست چنانچه از رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده كه فرمودند: «خداوند متعال نظر نمي افكند به نمازى كه آدمى دل خود را با بدن خود به نماز حاضر نكند». پس حقيقت نماز اعم از صورت ظاهرى و معناى باطنى است و تمسك به هر يك از اين دو بدون ديگرى نماز نيست در نتيجه هم كسانى كه به ظاهر آن تشبث جسته و از روح آن بي خبرند از حقيقت نماز غافلند و هم آنانكه نماز نمي خوانند و ادعا دارند كه ما به معنا و حقيقت آن رسيده ايم معرفتى از نماز ندارند چون نماز در هر دو صورت فاقد حقيقت است.اهميت دوران جواني: بر هيچ اهل علمى پوشيده نيست كه در شكل گيرى شخصيت هر فرد، مقطع جوانى از جايگاه خاص و اهميت ويژهاى برخوردار است. شايد بتوان گفت كه ثبات

شخصيت هر انسانى در اين سنين آغاز و به هر نحوى كه شكل گيرد غالبا  به همان صورت قوام يافته و تثبيت مي گردد و به همين دليل در روايات بر اهميت و برترى اين مقطع سنى تأكيدات زيادى شدهو نيز روانشناسان اين دوره را حيات مجدد انسان ناميده اند. صاحب شريعت اسلام، حضرت خير الانام كه از سر چشمه وحى الهام مي گرفت در تكريم و احترام به جوانان فرمودند: «فضيلت و برترى جوان عابد كه از آغاز جوانى خدا را عبادت كند بر پيرى كه وقت پيرى مشغول عبادت گردد چون فضيلت پيغمبران است بر ساير مردم» و در جاى ديگر با اشاره به ارزش جوانى مي فرمايد: اغتنم شبابك قبل هرمك.«جوانيتان را قبل از فرارسيدن پيرى غنيمت و قدر بدانيد» وخطاب به والدين و مربيان در برخورد با جوانان و نوجوانان مي فرمايند: «به شماها در باره نوبالغان و جوانان به نيكى سفارش مي كنم كه آنها دلى رقيقتر و قلبى فضيلت پذيرتر دارند. خداوند مرا به پيامبرى برانگيخت تا مردم را به رحمت الهى بشارت دهم و از عذابش بترسانم. جوانان سخنان مرا پذيرفتند و با من پيمان محبت بستند ولى پيران از قبول دعوتم سرباز زدند و به مخالفتم برخاستند. سپس به آيه اى از قرآن اشاره كرد و درباره مردم كهن سال و پير كه مدت زندگى آنان به درازا كشيده و دچار قساوت قلب شدهاند سخن گفت»همه اين سخنان گوهر بار كه در خطاب به مسلمانان تأكيد داشتند علاوه بر سيره عملى و برخورد بزرگوارانه و محترمانهاى كه با جوانان داشتهاند حاكى از حساسيت عنفوان جوانى است. بنابر

اين از منظر علم و دين، در تمام عمر و طول حيات انسانى هيچ برههاى مهمتر از دوره نوجوانى و جوانى نيست. يكى از روانشناسان معروف غربى بنام دكتر «ماى لى» در اهميت اين دوره از عمر آدمى چنين مي گويد: «در نوجوانى مسأله شخصيت و هويت با شدت تمام از نو وارد ميدان مي شود پس نوجوانى و جوانى يكى از مراحل و مراتب بارور هستى است كه طى آن ساختهاى قطعى شخصيت و هويت بزرگسال تثبيت شده يا دوباره مطرح مي گردند»انعطاف پذيرى روحيه جوانان:نسل جوان تنها قشر منحصر به فردى است كه بيشترين روحيه تأثير پذيرى را داراست شفافيت روحيه جوانان و حساسيت ايشان، عامل اصلى توجه دستگاههاى تبليغاتى استكبار و بنگاههاى فرهنگى غرب، براى سوق دادن آنان به انحرافات اخلاقى و اهداف پليد خويش در طول تاريخ بوده است. درست از زماني كه دنياي غرب در اثر تحقيقات و مطالعات خود به اين نتيجه رسيد كه جوانان آسيب پذيرترين قشر هر جامعه اند با تشكيل بنگاههاي فرهنگي تبليغي همه همت خود را در به دام انداختن آنان به فساد و تباهي تحت عنوان آزادي و عناوين مقدس ديگر به كار گرفت تا اينكه به اغراض استكباري و سلطه طلبي خود دست يازد. اگر چه غرب در القاي فرهنگ خود به كشورهاي اسلامي از راههاي متعدد و در سطوح مختلف وارد عمل شده است ولي تاريخ بهترين شاهد و گواه است كه نفوذشان بيشتر از طريق جوانان تحصيل كرده يا عوام مقلد (جواناني كه به مباني دين آشنايي چنداني ندارند) بوده است كه سقوط اسلام در اندلس (اسپانياي فعلي) يا سلطه غرب

بر مسلمانان الجزاير بهترين نمونه تاريخي است. روح ظريف و باقد است، احساسات پاك و با لطافت، عواطف زلال و با صداقت، جوان را چون گلي شكفته و با طراوت نموده است كه بيشترين تأثير پذيري را براي پژمرده شدن داراست. تشبيه نوجوان و جوان به نهال نورس در كلمات معصومين، حاكي از همين مطلب است كه او را ميتوان به هر جهتي هدايت نمود بر خلاف درخت تنومندي كه كسي قادر به جهت دهي او نيست مگر با بريدن تنه آن درخت. بنابر اين جواني با نوعي اثر پذيري روحي و حالات انفعالي و تشويشات ذهني همراه و آميخته است كه كمتر صبغه و رنگ عقلي و استدلالي دارد. به همين جهت عوامل خارجي در جهات مثبت يا منفي بيشترين اثر را در او ميگذارد. آنچه كه از ديدگاه اسلام مهم است سوق دادن او به سوي تكامل انساني و اهداف متعالي است. سنت و سيره پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) و اولاد طاهرينش نسبت به جوانان، مبين همين نكته است. پس صرفا  بكار گرفتن احساسات جوانان و تشويق و تحريص آنان از قدرت احساسي و عاطفي مقصود شارع مقدس نيست بلكه سوق دادن آن در قلمرو دين و عقلاني نمودن اهداف عاليه انساني، همه همت رهبران دين ميباشد و ادعاي ما اين است كه همه تعاليم دين و احكام الهي خصوصا  نماز در همين راستا بر مسلمين فرض و واجب شده است. نيازهاي غريزي و فطري جوانان و پاسخ آنبا تمهيد مقدمات و مطالبي كه ذكر شد ميتوان گفت كه فلسفه همه عبادات ديني در اين نكته معطوف است كه متأثرترين قشر

يعني جوانان را مؤثرترين قشر در اجتماع انساني قراردهد. چون احساس به يك تكيه گاه محكم و امنيت و آرامش در پناه آن تنها عنصري است كه ميتواند به جوان اعتماد و اطمينان بخشيده و او را از اضطرابات دروني و تشويشات ذهني رها سازد. همه مشكلات و معضلات روحي و رواني كه هويت او را در معرض خطر انداخته و ثبات شخصيت او را از ك ف ش ربوده و خلاء عظيمي را در او ايجاد كرده ناشي از نداشتن يك ملجاء و عدم دست يابي به يك پناهگاه دائمي و مستحكم است. همه صاحبان مكاتب كوشيدهاند تا به نحوي اين آتش احساسات دروني را خاموش و يا حداقل از شعلههاي آن بكاهند. به همين خاطر راه حلهايي چون آزادي بيقيد و شرط جوانان در ارضاي هواهاي نفساني و غرايز حيواني و سوق دادن و جهت دهي ايشان به ميخانهها و كاهوارهها و صدها طرق ديگر را بعنوان پناهگاه ارائه دادند اما پس از رويكرد جوانان به آن مأمنهاي بظاهر مستحكم، سقفهايشان فرو ريخته و به واهي و خيالي بودن آنها پي بردهاند. چون با ارضاء نيازها و دفع هواهاي نفساني، اهداف خود را تأمين شده نمييافتند. «امروزه اشتياق شديد جوانان سراسر جهان به شنيدن موسيقي و پوشيدن لباسهاي جين كه زبان حال ميل به آزادي از قيد و بندها و تحرك و تكاپو و اعلام استقلال يك تنه از قيد ضوابط و معيارهاي اجتماعي است كاملا  واضح است. جوانان در زندگي و حيات جواني خويش امور زيادي را در حال تجربه كردن ميباشند او چون ساير افراد جامعه اما عاطفي و احساسيتر از

ديگران در صدد دست يابي به امري است كه قلبش را بدان واسطه تسكين بخشيده و نوعي آرامش را تحصيل نمايد و ليكن به هر چيزي كه روي ميآورد بعد از مدت كوتاهي در مييابد كه آن عنصر، مطمئن وواقعي نيست. البته تشخيص اين امر در ابتداي سنين نوجواني و جواني بسيار دشوار است شور و هيجان جواني در جوانان غالب ا  فرصت تعقل و انديشه اينكه انسان براي يك زندگي و حيات طولاني و اهداف متعالي خلق شده را از او سلب كرده و به همين خاطر او بعد از تجربه عملي، به پوچي و بيپايگي بسياري از مأمنهايي كه بدان پناه آورده است پي خواهد برد. و دشمنان دين خصوصا  غرب به خاطر درك همين نيازهاي فطري و غريزي جوانان تلاش زيادي انجام ميدهند تا اين گرايشها را به جهاتي كه اهداف آنها را تأمين ميكند سوق دهند و آنها را از كمالات معنوي و ديني منحرف سازند. كسي كه خود مدت زيادي از عمرش را در ميان غربيها سپري كرده و الان هم زندگي خود را با آنها در حال تجربه كردن ميباشد قضاوت و داوريش چنين است كه گويد: «در شيوه زندگي كنوني غرب كشش و گرايشي هست كه افراد جامعه را به زيستن در لحظه كنوني فارغ از همه تاريخ و گذشته و غرق شدن در طلب سرفرازيهاي لحظهاي و لذت حسي آني وا ميدارد. پرستش قهرمانان ورزشي و ميل به ركورد شكني دايمي و فايق آمدن بيوقفه برطبيعت نشان دهنده يك وجه از اين دل مشغولي به تن است در حالي كه جنبه بسيار ويرانگرتر همين گرايش را ميتوان

در استفاده از مواد مخدر و طبعا  مشروبات الكلي، روابط جنسي آزاد و نظاير آن ديد كه تماما  از تلاش نفس براي غرق نمودن خود در لذتهاي آني جسمي و غريزي حكايت دارد. بديهي است كه ورزش مستلزم انضباط و سخت كوشي است و اين از جهات مثبت آن است. اما بزرگداشت بيش از حد ورزش و كما بيش پرستيدن قهرمانان ورزشي ناشي از اهميت گزافي است كه به تن داده شده است. علاوه بر اينكه نقش و اهميتي كه به ورزش داده ميشود ابدا  بي ارتباط با اشتياق به لذت جوييهاي جسماني نيست. كه همه اين عوامل متضمن از دست رفتن ايمان و اعتقاد جوانان به معيارهاي اخلاقي است». يك جوان مسلمان با تحصيل معرفت و دستيابي به علوم مقدس ديني بايد خود را مجهز ساخته و به دامي كه جوانان غربي بدان گرفتار آمدند هويت خود را از دست ندهد. نقش نماز و تعاليم ديني در شخصيت جواناناينكه در انسان تمايلات و گرايشاتي وجوددارد كه او را متوجه به اهدافي ميسازد و ميخواهد به دست يابي با آن اهداف خود را تسكين و اطمينان ببخشد نشانه آن است كه بايد چنين ملجائي وجود داشته باشد. چون اقتضاي حكمت بالغه الهي اين است كه هيچ نيازي را بدون پاسخ نگذارد. آري اگر انسان احساس عطش و گرسنگي ميكند بايد آب و طعامي باشد تا رفع تشنگي و گرسنگي نمايد. حال بايد ديد كه چه عواملي اضطراب او را رفع ميكنند و چه دارويي براي او شفا بخش است و كدام طبيب به درد او عالم ميباشد؟ ترديدي نيست كه روح و حقيقت تعاليم دين

به نيازهاي روحي و گرايشات غريزي و فطري او برگشت ميكند و با جزم و يقين ميتوان گفت كه هيچ يك از دستورات دين بيارتباط با تكامل انساني او نيست. «جان و جوهر پاسخ اسلامي به دنياي متجدد در جهات ديني و معنوي و فكري زندگي بشر نهفته است. همين جهات است كه كردار بشر و نحوه تلقي او را از جهان پيرامون رقم ميزند. مهمترين پاسخ يك جوان مسلمان و مهمترين گامي كه بايد او پيش از هر چيز بردارد اين است كه قوت ايمان خود را حفظ كند و اعتمادش را به صدق و اعتبار وحي اسلامي از دست ندهد. دنياي متجدد به تدريج تباه شده است و در صدد است همه آنچه را كه مقدس و طبعا  ديني است از بين ببرد و بخصوص با اسلام به عنوان ديني كه از نگرش قدسي نسبت به زندگي و قانون الهي در برگيرنده همه افعال و اعمال بشر عدول نكرده است مخالفت دارد. اكثر مشترقان غربي حدود دو قرن به اسلام ميتاختهاند و سعي داشتهاند به مسلمين ياد دهند كه دين خود را چگونه بفهمند»(1). همه اين تلاشها بدان جهت صورت ميگيرد كه اسلام چون مسيحيت و يهوديت تحريف نشده و متون واقعي آن در دست است و پاسخ همه معضلات را ميتوان در او جست. حاكم ديني وقتي مصالح ديگران را با اجراي احكام و تعاليم دين در تعارض ببيند. مصالح گروه را ناديده گرفته و اقامه دين را ترجيح ميدهد. يكي از وظايف مهم حاكمين ديني تبليغ و هدايت مردم بسوي عبوديت الهي و بندگي خداوند خصوصا  اقامه نماز در جامعه است.

الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلاة. مؤمنان كساني هستند كه هر گاه در زمين آنان را قدرت بخشيم نماز را بپا ميدارند» سوره مباركه حج، آيه 41. اين آيه بدان معني نيست كه وقتي حاكمان ديني به حكومت رسيدند اقامه نماز ميكنند بلكه براي برپايي نماز در جامعه تلاش ميكنند. چنانچه امام حسين(عليه السلام) در تفسير آيه مزبور فرمودند كه اين آيه در مورد ما خاندان اهل بيت نازل شد و مصداق آن اهل بيت رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) ميباشند. و ميدانيم كه مصداق محتوا و معناي آيه را محدود نميكند يعني چنين نيست كه اگر وظيفه ائمه معصوم(عليهم السلام) چنين است وظيفه و مسئوليت ديگران اين نباشد بلكه آيه تعميم دارد بر ائمه(عليهم السلام) و آنانكه پيروشان ميباشند. پس اگر حاكميت در اين امور كه جزء مباني و اصول اوليه دين ميباشد تساهل بورزد و در اين راستا قصور و كوتاهي داشته باشد و ارتباط و پيوند حاكم با اصول اساسي دين چون نماز سست گردد در ديني بودن آن ترديد هست. اگر چه اين امر نبايد بصورت تصنعي و صوري يا به نحو ابزاري مورد استفاده قرار گيرد چنانچه در بسياري از جوامع اسلامي عرب مشاهده ميشود. كه آنان براي فريب مردم بدان متوسل ميشوند. نماز مهمترين وسيله تقرب به خدايكي ديگر از امتيازات نماز بر ساير اعمال عبادي و احكام ديني اين است كه نماز بهترين وسيله تقرب و نزديكي به خداست. هر چند هدف همه احكام و عبادات ديني براي نزديكي بندگان به معبود تشريح و وضع گرديدهاند ولي ترديدي نيست كه همه آنها بصورت يكسان و يكنواخت

انسان را به خدا نزديك نميكند. بلكه هر كدام داراي درجات و مراتب ميباشند، بعنوان مثال حج و جهاد و صوم و زكات همه وسيلهاي براي قرب و نزديكي به خدايند اما اثري كه در جهاد هست در حج نيست و يا اثر و نتيجهاي كه در حج وجوددارد در زكات نيست. پس تأثير همه اينها مساوي نيستند. آنچه كه از متون ديني بر ميآيد اين است كه تأثير نماز به مراتب بالاتر و بيشتر است. در روايتي از امام موسي كاظم(عليه السلام) هفتمين پيشواي شيعيان چنين منقول است كه: افضل مايتقرب به العبد الي الله بعد المعرفة به الصلاة. «بهترين چيزي كه بنده بعد از شناخت خدا به وسيله آن به درگاه الهي تقرب پيدا ميكند نماز است». آنچه كه از اين روايت و روايات مشابه آن فهميده ميشود دو نكته مهم است يكي اينكه انسان محتاج و نيازمند به نزديكي و تقرب است تا كمال خود را بيابد يعني هر انساني براي رسيدن به كمال نيازمند تقرب الهي است. و نكته مهم ديگر اينكه بدون سبب و وسيله اين تقرب و تكامل حاصل نميشود. براي سير معراجي و سفر روحاني نياز به براق است و بهترين براق تقرب به سوي خداوند متعال كه تكامل انساني در پرتو آن نهفته است نماز است. چونكه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودهاند: الصلاة معراج المؤمن . «نماز عروج دهنده مؤمن به سوي خداست»(اعتقادات مجلسي، ص29.) پس نزد تقوا پيشگان بهترين وسيله نزديكي به خداوند و رمز رستگاري نماز است و منشأ همه انحرافات رفتاري و مفاسد اخلاقي دوري از اين راز است و هر كه آگاه

از اين راز است در زندگي سرافراز است اما براي كسي كه از عظمت راز نماز بيتماس است براي او راه بسي دور و دراز است. قرآن و نماز دو سفره الهي در زمينانسان در اين نظام هستي طوري آفريده شد كه بايد بر اساس نظام علي و معلولي تدريجا  رشد يابد تا به كمال رسد. بر خلاف فرشتگان كه آخرين مرحله رشد و تكامل را در ابتداي خلقت خود دارا هستند. در اين مسير رشد و تكامل (جسمي و روحي) هر يك از انسانها با استفاده و بكارگيري از نعمات و بركات الهي پيش ميروند. در رشد جسماني هر چه قدر از نعمات الهي در زمين بهره بيشتري ببرد ميتواند هيكل و قيافه بزرگتر و قويتري پيدا كند نسبت به كسي كه از آن بركات الهي بيبهره است. و در رشد معنوي و تكامل روحي هر چه از قوه عاقله بهتر استفاده نمايد فرد آگاهتر و متكاملتر و داراي روح بلندتري خواهد بود. بنابر اين خداوند اسباب و وسائل رشد (روحاني و جسماني) را براي او فراهم ساخته است اگر اين انسان قادر به تكامل است بايد ابزار تكامل در او باشد. خداوند علاوه بر فراهمنمودن زمينه كامل براي تكاملانسان در درون، دو سفره پر بركت براي غذاي روحش در زمين پهن نموده است كه آن دو سفره الهي قرآن و نمازند. هر كس ميتواند به فراخور تفكر و انديشهاش از اين دو سفره گسترده استفاده نموده و روح خود را تكامل بخشد. رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) در يك جا ميفرمايند: القرآن مأدبة الله. «قرآن سفره الهي است». و در جاي

ديگر ميفرمايند: الا ان الصلاة مأدبة الله في الارض قد هناها لاهل رحمة في كل يوم خمس مرات. «آگاه باشيد نماز سفره گسترده خدا در زمين است كه خداوند آن را روزي پنج بار براي اهل رحمتش گوارا نموده است» (مستدرك الوسائل، ج1 ص170). پس بيائيم با تأمل و تفكر عقلاني در كنار اين دو سفره الهي كه به پهناي زمين براي ما انسانها گسترانده شده بنشينيم و هر چه بيشتر و بهتر روح خود را تغذيه نموده و مراحل تكامل خود را طي نمائيم كه در غير اين صورت و با فاصله گرفتن يا خارج شدن از اين دو دبستان الهي سعادت و تكامل نصيب كسي نميشود. نماز موجب گشايش مشكلات دنياهيچ يك از اعمال عبادي و امور ديني در حيات و زندگي انسان بيتأثير نيستند بلكه هر يك از آنها در حد خود مؤثر واقع ميشوند و ميزان تأثير آنها بنابر اهميتي است كه شارع براي آنها درنظر گرفته است. در باب تأثير نماز آثار زيادي را برشمردهاند كه يكي از آنها حل مشكلات دنيوياست يعني نماز ميتواند بسيارياز معضلاتو مشكلات نمازگزار را در زندگي مادياش از بين ببرد و آنها را از سر راه او بردارد. اين مطلب در زندگي بوعلي سينا معروف است كه ميگفت هر گاه براي من در مسائل علمي مشكلي پيش ميآمد و توانايي حل آن را در خود نميديدم به مسجد جامع شهر رفته و دو ركعت نماز ميخواندم و مشكل من حل ميشد. اين سيره همه علماي دين از سابق بوده و هست و منشأ روائي هم بر اين سيره علماء وجود دارد. چون در روايات

به تواتر رسيده است كه انبياء و اولياء الله در رفع هر مشكلي و دفع هر دشمني به نماز متمسك ميشدند. پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در اوقات فشار زندگي و تنگي و سختي معيشت، اهل بيت خود را به نماز توصيه ميكردند. در پندها و نصايح حضرت عيسي بن مريم وارد شده است كه به حواريون خود ميفرمود: «اي ياران من به حق به شما ميگويم: هيچ چيزي از عبادات و نيكيها در رسيدن و توفيق يافتن به شرف و منزلت آخرت، و هيچ ياور و ناصري بر مشكلات و سختيهاي دنيا بهتر و بالاتر از نماز دائمي نيست. و چيزي نزديكتر به خداي مهربان از نماز نيست. پس هميشه نماز را اقامه كنيد و زياد نماز بخوانيد و هر عمل شايستهاي انسان را به خدا نزديك ميكند اما نماز به خدا نزديكتر است و اثرش بيشتر ميباشد» (تحف العقول، ص508) و نيز از امام باقر(عليه السلام) در روايتي ديگر چنين آمده است كه فرمودهاند: «همانا مثل نماز براي نمازگزار، مثل مردي است كه بر سلطاني وارد گردد و اظهار حاجت كند پس آن شخص سلطان، ساكت و آماده استماع و شنيدن سخنان صاحب حاجت گردد تا اينكه از درخواستش فارغ شود همچنين است نمازگزار مسلمان تا هنگامي كه به نماز ايستاده خداوند نظر رحمتش را از او قطع نخواهد كرد و انوار الهي شامل حال اوست تا وقتي كه از نمازش فارغ گردد» (بحار الانوار، ج82 ص231). پس نماز ميتواند چنان قدرتي را در نمازگزار ايجاد كند كه او بر همه معضلات و سختيهاي زندگي فائق آيد و با آنها دست و پنجه

نرم كند لذا با وجود همين اثر در نماز است كه مشاهده ميشود انسانهاي اهل نماز چون كوه در مقابل مصائب و سختيها مقاومت ميكنند و هيچ باد تندي آنها را به حركت در نميآورد. اما در مقابل افراد بينماز تحمل كمترين سختيها را در زندگي ندارند و مشكلات زندگي آنها را به هر سمتي كه بخواهد سوق ميدهد. و اندوه و غم تمام وجودشان را فرا ميگيرد. امام صادق(عليه السلام)ميفرمايند: «چه مانعي دارد كه چون يكي از شما غم و اندوهي از غمهاي دنيا بر او درآمد وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت نماز بخواند و براي رفع اندوه خود، خدا را بخواند مگر نشنيدهاي كه خدا ميفرمايد: «واستعينوا بالصبر والصلاة». نماز باعث بخشش گناهانيكي از آثار و بركات نماز واقعي اين است كه گناهان انسان را ميزدايد و موجب عفو و بخشش قرار ميدهد گويي كه نماز وسيلهاي است براي نمازگزار كه نزد بارگاه الهي از صاحبش شفاعت ميكند و بهتر بگوئيم كه نماز اكسيري است كه هرگاه بر چيزي تماس حاصل كند بر ارزش آن ميافزايد. نماز تاريكي را از قلب نمازگزار خارج و نورانيت در باطن او ايجاد ميكند. از امام صادق(عليه السلام) منقول است كه: «كسي كه دو ركعت نماز بخواند و بداند كه در نماز چه ميگويد و بعد از اتمام هر نماز گناهي بين او و خداوند باشد خدا او را ميبخشد»(2). و از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله وسلم) حديث شده كه فرمودند: «هر گاه به نماز ايستاده اي و توجه كردي و فاتحه الكتاب را قرائت كردي و در حد امكان سورههاي

كوچك يا بزرگ قرآن را خواندي پس ركوع و سجود تمام انجام دادي آنگاه تشهد و سلام دادي اثر اين نماز تو آمرزش تمامي گناهانت ميباشد كه در مابين دو نمازي ميباشد آن نمازي كه قبلا  بجا آوردي و نمازي كه بعدا  خواندي. پس آنچه از نماز عايد تو ميگردد همانا آمرزش كليه گناهانت ميباشد». و نيز در روايتي از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) نماز پنجگانه به نهر آبي تشبيه شده است كه روزانه پنج بار انسان خود را در آن نهر شستشو ميدهد. براي چنين انساني هيچ گناهي باقي نميماند مگر گناهان مهلك مثل انكار رسالت پيامبران و انكار امامت و يا ظلم و ستم به برادران ديني»(2). بنابر اين بر ما كه از معاصي و گناهان مبرا نبوده بلكه آلوده به انواع معصيتها ميباشيم فرض است كه اين آلودگي را در خود پاك سازيم و نماز بهترين وسيله براي پاكسازي آلودگيهاي دروني انسانهاست. نماز عامل نجات از عذاب الهيدنياي مادي كه ما در آن زندگي ميكنيم گذر گاهي بيش نيست و انسان براي هدفي ابدي و غرضي جاودانه خلق شده است. دنيا محل كاشت و آخرت جاي برداشت است. تمام تلاش و همت انسان عاقل در اين امر خلاصه ميشود كه خود را به كمالات نفساني رسانده تا در زندگي اخروي از تنعمات الهي كه همان آثار و نتايج اعمال دنيوي اوست برخوردار گردد. در اين دنيا كه حيات موقت ما در آن تقدير و تعيين شده اگر با اعمال حسنه همراه باشد در آخرت رضوان الهي را بدنبال دارد و اگر با اعمال سيئه همراه باشد عذاب الهي را. آنچه كه

ميتواند موجب نجات و رهايي انسان از عذاب و خشم الهي گردد و او را از جهنم دور ساخته و وارد جنت نمايد نماز است. چنانچه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودهاند: نجوا انفسكم اعملوا وخير اعمالكم الصلاة. «خودتان را از عذاب الهي نجات دهيد و عمل كنيد كه بهترين اعمال شما نماز است» مستدرك الوسائل، ج1 ص175. نماز بهترين توشه اخروي است و بهترين وسيله براي رساندن بندهبه درجات عالي و موجب تحريم آتش است. چگونه ممكن است كه جسم و قلب انساني هماهنگ در مقابل پروردگارش تعظيم نمايد و خدا آن بدن را در قيامت در آتش قهر خود بسوزاند؟ چنين چيزي ممكن نيست چنانچه امام باقر(عليه السلام) فرمودهاند: «هيچ مؤمني نيست كه در وقت نماز در حال سجود و يا ركوع يا قيام باشد مگر اينكه خدا جسمش را بر آتش حرام كرده است» جامع احاديث الشيعه، ج4 ص27). عبد الرحمن بن سمره ميگويد. روزي محضر پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) بودم حضرت فرمودند من ديشب عجايبي ديدم عرض كردم يا رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم)جان و اهل و اولاد ما فداي تو باد براي ما بيان بفرمائيد چه ديديد؟ حضرت فرمودند: ديدم مردي از امت مرا كه ملائكه عذاب او را محاصره كرده بودند در اين حال نمازش آمد و مانع از عذابش شد». در روايتي طولاني پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) چنين فرمودند: «اي فرزندان آدم آتشي را كه با دست خود برافروختهايد خاموش كنيد پس برميخيزند و وضو ميگيرند بعد از آن گناهان و معاصيشان ساقط ميشود آن هنگام كه نماز ميخوانند هر چه از زشتيها كه

در ما بين دو نماز مرتكب شدهاند بخشوده ميشود. مجددا  در ما بين دو نماز آتش ميافروزند. همين كه هنگام نماز ظهر فرا رسد منادي حق ندا دردهد كه اي انسانها برخيزيد و آتشي را كه براي سوزاندن خويش برافروختهايد خاموش كنيد پس برميخيزند و وضو ميگيرند و نماز به جا ميآورند آنگاه هر چه كه در ما بين دو نماز مرتكب شده بودند بخشوده ميشود. و هرگاه وقت نماز عصر فرارسد چنين است كه در نماز ظهر گذشت و با فرارسيدن وقت نماز مغرب واقامه آن معصيتهاي قبل از مغرب او آمرزيده ميشود پس ميخوابند در حاليكه آمرزيده شدهاند و چيزي از گناهان بر آنان نيست بعد از آن گروهي در راه خير سير ميكنند و گروهي در راه شر». و خلاصه اينكه: «نماز بنده خدا در محشر تاجي است بر سر او. و موجب نورانيت صورتش، لباس براي بدن وي و ساتر و حايل بين او و آتش جهنم است». نماز بازدارنده زشتيهااينكه نماز آدمي را از فحشا و زشتيها دور ميسازد ترديدي نيست چون كه اين صريح كلام الهي است اما نماز چقدر در اين دوري مؤثر ميباشد بايد گفت كه ميزان دوري نمازگزار از زشتيها به اندازه درك او از نماز است نه به مقدار زيادي ظاهر آن. يعني هر چه درك نمازگزار از نماز بيشتر باشد فاصله دوري او بيشتر است. چنانچه امام صادق(عليه السلام)فرمودهاند: «آگاه باشيد همانا نماز حاجز و حائلي است از طرف خداوند در روي زمين پس آن كسي كه دوست دارد بداند كه چقدر از منافع نمازش را درك كرده و بهره برده است دقت كند

و بنگرد كه اگر نمازش حاجز و حائل بين او و فواحش و منكرات است پس از منافع نماز به قدري كه از گناه و فواحش دوري كرده درك نموده و استفاده كرده است. اگر كسي ميخواهد بداند چه قدر مقام نزد خدا دارد نگاه كند ببيند خداوند متعال نزد او چه قدر مقام دارد و كسي كه عملي را انجام داده پس به دقت به عملش بنگرد اگر آن عمل شايسته و نيكو و خالص بود پس او را ادامه دهد. و اگر عمل بدو زشتي بود ديگر تكرار نكند و از آن اعمال به شدت اجتناب كند. كه اگر چنين كند به راستي كه خداوند به زياد كردن روزيش و برآوردن حاجتش سزاوارتر است. كسي كه در خلوت مرتكب گناهي ميشود پسبايد در خلوت حسنه وكار شايستهاي نيز انجام دهد و چنانچه كسي در ميان انظار گناه كرد پس بايد آشكار كار نيكي را انجام دهد» بحار الانوار، ج78 ص199. عنايت الهي به نمازگزاردر نظام هستي مخلوقات طوري آفريده شده اند كه در همه آنات لحظات زندگي محتاج به خالق خويشند و عنايات الهي هميشه بر مخلوقات خود ساري و جاري است و ليكن عنايت الهي بر دو قسم است كه يك قسم آن عنايت عام است كه همه بندگان اعم از مؤمن و كافر را شامل ميشود و قسم ديگر عنايت خاص است كه مختص گروه خاصي از بندگان است كه آن گروه خاص كساني هستند كه اهل نمازند. انسانهاي اهل نماز از رحمت رحيميه و خاصه الهي برخوردارند و خداوند نظر ويژه بهآنها دارد چنانچه در كلام وحي از رسول خدا(صلي

الله عليه وآله وسلم) چنين روايت شد كه: ا ذا قام العبد المؤمن في صلاته نظر الله _ عز وجل _ اليه. «وقتي كه بنده مؤمن به نماز ميايستد خداوند سبحان به او نظر ميكند» وسائل الشيعه، ج3 ص21. كه اين همان نظر و توجه خاص الهي را گويند. چون نظر عام خداوند هرگز از هيچ بندهاي قطع نميشود. و همچنين در روايت وارد شده است كه خداوند فرشتگان خاصي را مأمور ميسازد كه در حق انسان نمازگزار دعا كنند و از خداوند طلب آمرزش براي او نمايند. پس توجهي كه خداوند بر اهل نماز دارد آن توجه خاص را نسب به ديگر بندگان ندارد. چون كه او نسبت به خدايش توجه خاص دارد. آثار نماز در عالم قبرزماني كه حيات آدمي در اين دنيا خاتمه يابد و صفحه زندگي مادي او بسته گردد وارد عالمي بسيار تنگ و تاريك ميشود كه نه نوري است و نه مونسي، نه همدهي و نه كمك كاري. او در آنجا تنهاي تنهاست. اطراف او را تاريكي محض فراگرفته و وحشت قبر سراسر وجودش را پوشانده است. تمام خواستهاش اين است كه كسي براي او چراغي روشن نمايد و يا او را دلجويي داده تا مقداري از ترس و وحشتش كاسته گردد هيچ فريادرسي براي او نيست مگر اعمال نيكي كه در دنيا انجام داده است و نماز يكي از بهترين دوستاني است كه در آن لحظات حساس و وحشت انگيز به فريادش ميرسد. رفيق تنهايي او شده و نوري در تاريكي قبرش ايجاد ميكند. پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند: ان الصلاة تأتي الي الميت في قبره بصورة

شخص انور اللون يونسه في قبره ويدفع عنه اهوال البرزخ. «همانا نماز بصورت انساني سفيد چهره وارد قبر ميت شده و با او انس ميگيرد و وحشتهاي برزخ را از او برطرف ميكند» لئالي الاخبار، ج4 ص1. همه موارد هفدهگانهاي كه بيان شد نشانه اهميت و آثار اين فريضه الهي بود. باشد كه همه ما آنچنان كه شايسته است به اهميت آن پي برده و آثار آن را در حيات دنيوي و اخروي لمس نمائيم. دانشمندان امروزي هم معتقدند كه بيشتر سختيهاي زندگي نشأت گرفته از ضعف روحي و وابستگي به امور مادي است. آنكس كه اميد و ايمان به خدا دارد و به حقيقت هستي دل بسته باشد از سختيها و نگرانيها در امان است، اين نكته هم در زندگي فردي و هم در حيات اجتماعي صادق است. سعادتمندترين افراد جامعه باشند در حاليكه مشكلات و سختيهاي آنها به مراتب بيشتر از ديگران است. با توجه به همين نكته است كه قرآن علت اصلي اضطرابات و نگرانيها و مشكلات زندگي را در اعراض و رويگرداني از ياد خداوند يعني ترك نماز و عبادات ميداند. پس براي ما مسلمانان جاي هيچ ترديدي وجودندارد كه گشايش زندگي و سعادت و آرامش دنيا و آخرت در پرتو ايمان به خداوند و ياد او نهفته و همه تنگناهاي زندگي و ناهمواريهاي آن از عدم بكارگيري عقل و دوري از تعاليم دين سرچشمه ميگيرد. و آرامترين زندگي در دنيا و نيز در آخرت نصيب مؤمنترين افراد و ناآرامترين آن براي غير مؤمنين است. اين يك اصل و قاعده كلي است كه هدايت يافتگان در طول تاريخ، سجده كنندگان و

نمازگزاران و عبادت پيشگان و گمراهان و ضالين، هوا پرستان و غافلان از ياد خدا و تاركين نماز بوده اند. اختلال شخصيت نارسيتيكبه اعتقاد بسياري از روان پزشكان درمان "اختلال شخصيت خود شيفته" بي نهايت مشكل است، چون براي پيشرفت درمان، خود اين افراد بايد دست از خودشيفتگي بردارند كه اين كار راحتي نيست و در واقع هنوز داروي شيميايي كه بر"عدم تعادل ناقل هاي عصبي" مربوط به خودخواهي انسان غلبه كند، ساخته نشده است. اما پزشكان معنوي بشر، از قرن ها پيش، راه حل هاي بي نظير و درخشاني، براي مقابله با خودخواهي و تكبر او پيشنهاد كرده اند كه بنا بر فرمايش حضرت علي (ع) در صدر اين راه حل ها، "نماز" جاي دارد. در مطالب قبلي گفتيم كه در سرتاسر اذكار نمازهاي يوميه، ضماير متكلم مع الغير(جمع) به جاي ضماير متكلم وحده(مفرد) به كار رفته است، به اين معني كه پيوسته "ما بودن" و نه "من بودن" در نماز، تكرار و تلقين مي گردد و اين موضوع در رفع بسياري از اختلالات پيچيده شخصيتي، از جمله اختلال شخصيت اسكيزوئيد(منزوي)، اختلال شخصيت ضد اجتماعي، اختلال شخصيت اسكيزوتايپي( اسرار آميز)، اختلال شخصيت خودشيفته و .. نقش مهم و اساسي دارد. چرا كه در همه اين اختلالات برتري "من" نسبت به "ما" زير بناي بيماري به حساب مي آيد. در حالي كه در جريان نماز اين "ما" است كه اهميت مي يابد و" من" بودن انسان(به عنوان مثال خودخواهي و تكبر او ) به فراموشي سپرده مي شود. اما جالب اين جاست كه در اذكار نماز تنها يك جا سخن از" من" به ميان مي

آيد و آن زماني است كه بنده ي ناتوان، در نهايت ذلت در مقابل پروردگار خود، كرنش مي كند و به ركوع مي رود. پس آن گاه خود را در مقابل آفريننده خويش به خاك مي اندازد و به سجده مي رود و مي گويد: سبحان ربي الاعلي و بحمده. "سجده" در روايات بالاترين مرتبه قرب نمازگزار، به پروردگار معرفي شده است. شايد سخن گفتن از"من" در لحظاتي سرشار از خشوع و هنگام افتادن به خاك، و فلسفه آن كه سجده نزديك ترين حالت بنده نسبت به خدا معرفي شده است، اين نكته باشد كه "من" را بايد از ميان برداشت و به خاك سپرد تا به "او" نزديك شد. فصل سوم – حجم نمونه و جامعه آماريجامعه آماري:با توجه به گستردگي حجم بسيار بالاي افراد تعداد 1000 پرسشنامه تهيه و به صورت تصادفي در اختيار قرار داده شد كه تعداد 74 برگه پرسشنامه تكميل شده و محاسبات بر مبناي پرسشنامه هاي برگشت شده انجام شده است.با توجه به اينكه جامعه نمونه مورد بررسي از حجم كمي برخوردار است و چنانچه نمونه مورد نظر بزرگتر مي بود و پرسشنامه هاي توزيع شده به تعداد بيشتري برگشت مي نمود نتيجه گيري از خطاي كمتري برخوردار است. ضمنا در صفحه بعد نمونه پرسشنامه آمده است. نام و نام خانوادگي:                       ميزان تحصيلات:              شغل:1- معمولا چند بار در روز نماز را در اول وقت بجا مي آوريد؟ضعيف                  متوسط                      خوب                    نمي دانم 2- چقدر از ميزان اعتماد به نفس خود در زندگي رضايت داريد؟ضعيف                  متوسط                      خوب                    نمي دانم 3- رابطه بين نظم و نماز چگونه است؟ضعيف                  متوسط                      خوب                    نمي دانم 4- چند بار

در روز نماز را در اماكن مذهبي و مساجد بجا مي آوريد؟ضعيف                  متوسط                      خوب                    نمي دانم 5- نقش تبليغات و فعاليتهاي فرهنگي در خصوص برگزاري فريضه نماز چقدر مي دانيد؟ضعيف                  متوسط                      خوب                    نمي دانم 6- تاثير نماز در برقراري ارتباطات اجتماعي موفق به چه ميزان است؟ضعيف                  متوسط                      خوب                    نمي دانم فصل چهارم – تجزيه و تحليل اطلاعاتمشخصات فردي پاسخگويانجنس پاسخگويان:از پرسشنامه هاي بدست آمده جنسيت پاسخگويان مشخص شده كه براساس آن 9/68 درصد پاسخگويان را برادران و 1/31 درصد را خواهران تشكيل مي دهند.جدول شماره (1) توزيع پاسخگويان بر حسب جنسجنس پاسخگو    تعداد    درصدمرد    39    8/52زن    35    2/47جمع    74    100 ميزان تحصيلات پاسخگويان:مشخصه ديگري كه مورد سنجش قرار گرفته، ميزان تحصيلات پاسخگويان مي باشد كه براساس آن تحصيلات پاسخگويان به 5 گروه شامل ابتدايي، راهنمايي، متوسطه، كارداني و كارشناسي تقسيم شده است.براين اساس 7/71 درصد پاسخگويان ديپلم، 2/12 درصد پاسخگويان كارداني و 2/16 درصد پاسخگويان كارشناسي ميزان تحصيلات خود را مشخص نموده اند.جدول شماره (2) توزيع پاسخگويان بر حسب ميزان تحصيلاتميزان تحصيلات    تعداد    درصدديپلم    53    7/71كارداني    9    2/12كارشناسي    12    2/16جمع    74    100 شغل پاسخگويان:از مشخصات فردي ديگري كه از پاسخگويان خواسته شد، نوع اشتغال آنان مي باشد كه براساس آن مشاغل پاسخگويان به 7 گروه تقسيم شده است و عبارتند از مشاغل آزاد، كارمند، فرهنگي، خانه دار، دانشجو، محصل و مشاغل متفرقه.براين اساس 6/21 درصد پاسخگويان شغل آزاد، 3/70 درصد كارمند و 1/8 درصد داراي مشاغل متفرقه مي باشند.جدول شماره (3) توزيع پاسخگويان بر حسب مشاغل شغل پاسخگو    تعداد    درصدآزاد    16    6/21كارمند    52    3/70متفرقه    6    1/8جمع    74    100نمودار فراواني دايره اي بر حسب مشاغل   تعداد دفعات برگزاري نماز در اول

وقت:از پاسخگويان خواسته شد تا مشخص نمايند تاكنون چند مرتبه توفيق برگزاري نماز در اول وقت را در روز داشته اند؟ پاسخهاي بدست آمده در 4 گروه تقسيم شده كه گروه اول يك تا 2 مرتبه، گروه دوم بين دو تا چهار مرتبه، گروه سوم بين 4 تا 5 مرتبه و گروه چهارم بدون جواب بوده اند. 1/31 درصد پاسخگويان در گروه اول، 7/29 درصد در گروه دوم، 1/31 درصد در گروه سوم و 1/8 درصد در گروه چهارم (بدون جواب) مي باشند.جدول شماره (4) توزيع پاسخگويان بر حسب دفعات توفيق برگزاري نماز اول وقت در روزتوفيق برگزاري نماز در اول وقت در روز    تعداد    درصد1 تا 2    23    1/312 تا 4    22    7/294 تا 5    23    1/31بدون جواب    6    1/8جمع    74    100نمودار فراواني دايره اي تعداد دفعات برگزاري نماز در اول وقت نظر پاسخگويان را درباره ارزيابي آنان از ميزان رضايت نسبت به اعتماد به نفس جويا شديم از پاسخهاي به دست آمده 50 درصد پاسخگويان اين تغييرات را خوب، 23 درصد پاسخگويان تغييرات را متوسط و 5/9 درصد پاسخگويان تغييرات را ضعيف اعلام نموده اند.جدول شماره (5) توزيع پاسخگويان نمازگزار بر حسب ارزيابي آنان از ميزان رضايت نسبت به اعتماد به نفس خودارزيابي    تعداد    درصدخوب    37    50متوسط    17    23ضعيف    7    5/9بدون جواب    13    6/17جمع    74    100نمودار فراواني دايره اي بر حسب ارزيابي پاسخگويان از ميزان رضايت نسبت به اعتماد به نفس خودتاثير برگزاري نماز اول وقت در مساجد و موفقيتميزان تاثير برگزاري نماز اول وقت در مساجد و موفقيت فرد را 7/79 درصد پاسخگويان خوب، 5/17 درصد متوسط، 7/2 درصد ضعيف و بقيه اظهار

بي اطلاعي كردند.جدول شماره (6) توزيع پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از نماز اول وقت در مساجد و موفقيت ارزيابي    تعداد    درصدخوب    59    7/79متوسط    13    5/17ضعيف    2    7/2بدون جواب    -    -جمع    74    100تمودار فراواني دايره اي پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از نماز اول وقت در مساجد و موفقيت تاثير برگزاري نماز اول وقت و نظمميزان تاثير برگزاري نماز اول وقت و نظم را 2/66 درصد پاسخگويان خوب، 2/20 درصد متوسط، 5/13درصد ضعيف و بقيه اظهار بي اطلاعي نمودند.جدول شماره (7)توزيع پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از برگزاري نماز اول وقت و نظمارزيابي    تعداد    درصدخوب    49    2/66متوسط    15    2/20ضعيف    10    5/13بدون جواب    -    -جمع        100نمودار فراواني دايره اي پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از برگزاري نماز اول وقت و نظمتاثير فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي و اداي نماز در اول وقتميزان تاثير فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي در خصوص برگزاري فريضه نماز در اول وقت را 2/42 درصد پاسخگويان خوب، 4/32 درصد متوسط و 7/6درصد ضعيف بيان كرده اند و بقيه در اين مورد اظهار بي اطلاعي نمودند.جدول شماره (8) توزيع پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از تاثير فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي و اداي نماز در اول وقتارزيابي    تعداد    درصدخوب    35    2/42متوسط    24    4/32ضعيف    15    4/25بدون جواب    -    -جمع    74    100نمودار فراواني دايره اي پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از تاثير فعاليتهاي فرهنگي و تبليغيبر اداي نماز در اول وقتتاثير نماز در برقراري ارتباطات اجتماعي موفقميزان تاثير برگزاري فريضه نماز در برقراري ارتباطات اجتماعي موفق را 8/87 درصد پاسخگويان خوب، 5/4 درصد متوسط و 1/8 درصد ضعيف بيان كرده اند و بقيه در اين مورد اظهار بي اطلاعي

نمودند.جدول شماره (9) توزيع پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از تاثير نماز در برقراري ارتباطات اجتماعيارزيابي    تعداد    درصدخوب    65    8/87متوسط    3    5/4ضعيف    6    1/8بدون جواب    -    -جمع    74    100نمودار فراواني دايره اي پاسخگويان بر حسب ارزيابي آنان از تاثير نماز در برقراري ارتباطات اجتماعيفصل پنجم – خلاصه و نتيجه گيريتاثير برگزاري نماز اول وقت در مساجد و موفقيتميزان تاثير برگزاري نماز اول وقت در مساجد و موفقيت فرد رابطه مستقيم دارد با توجه به اينكه  7/79 درصد پاسخگويان گزينه خوب را انتخاب نموده اند.تاثير برگزاري نماز اول وقت و نظمميزان تاثير برگزاري نماز اول وقت و نظم رابطه مستقيم دارد با توجه به اينكه 2/66 درصد پاسخگويان گزينه خوب را انتخاب نموده اند.تاثير فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي و اداي نماز در اول وقتميزان تاثير فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي و برگزاري فريضه نماز رابطه معناداري وجود دارد. با توجه به اينكه 2/42 درصد پاسخگويان گزينه خوب و  4/32 درصد گزينه متوسط را انتخاب نموده اند.تاثير نماز در برقراري ارتباطات اجتماعي موفقبين ميزان تاثير برگزاري فريضه نماز در برقراري ارتباطات اجتماعي موفق رابطه مستقيم است. زيرا 8/87 درصد پاسخگويان گزينه خوب را انتخاب نموده اند.پي__وست__ها فهرست منابعنقش نماز در شخصيت جوانان، حجت الاسلام والمسلمين مصطفي خليليبهره وري در آموزش هاي نماز، دكتر حسن توانايان فردروان پزشكي لينفورد _ ريس مقاله شخصيت ترجمه: دكتر حسن مرندي شخصيت منزوي، ترجمه فارسي كاپلان _ سادوك جلد سوم از جمله مطالعات "راث بنديكت و مارگارت ميد" درباره تاثير اجتماع و فرهنگ بر شخصيت انسان روان پزشكي "لينفورد _ ريس"، مقاله اختلالات پسيكوپاتيك ترجمه: دكتر احمد محيط وسواس فكري، ترجمه سيناپس كاپلان

_ سادوك _ جلد 2 دكتر ماى لى _ شخصيت _ ترجمه دكتر محمود منصور تأثير نماز بر ابعاد شخصيتي و اعتماد به نفس جوانان محقق: مليحه زرگري استاد راهنما:جناب آقاي ياراحمديبا تشكر فراوان از اداره كتابخانه ها، موزه ها و مركز اسناد آستان قدس رضويمركز فن آوري اطلاعات و ارتباطات آستان قدس رضوي (ICT)و همچنين همكاران محترم در دبيرخانه كل آستان قدس رضوي كه مرا در تهيه اين تحقيق ياري نمودند

جايگاه تعليم و تعلّم در اسلام

تعليم ياد دادن و آموزش و تعلّم فراگيري دانش است، تعليم تاباندن نور علم و دميدن روح حيات به كالبدي روح و خستة جامعه و تعلّم رها شدن از گرداب نادانسته هاست. و اسلام در اين حركت از همة مكاتب پيشقدم تر و مصمّم تر است، به طوري كه آموزش و فراگيري دانش از محوري ترين برنامه هاي فردي و اجتماعي اين مكتب الهي به شمار مي رود. نخستين نغمه هاي آسماني وحي در اسلام، بيان كنندة ارزش قلم و آموزش علم و دانش است و آن را از جمله نعمتهاي مهمّ خداوند در مورد انسان معرفي مي كند. اولين معلّم اين مكتب ذات باري تعالي و نخستين دانش آموزش نبي مكرم اسلام است. « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ... اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» (علق، 1 _ 5)؛ اي رسول بخوان بنام پروردگارت كه تو را خلق كرد... بخوان و پروردگار تو كه بهترين كريمان است. آن خدائي كه به انسان علم نوشتن به قلم آموخت و به بشر آنچه را نمي دانست تعليم داد.اين آيات خط مشي فرهنگي در جهان اسلام را از همان ابتدا ترسيم مي نمايد، خصوصاً اين كه بدانيم اسلام در

سرزميني طلوع كرد كه تاريكي جهل همه جا را فراگرفته بود و تنها هفده نفر در آن سرزمين باسواد بوده اند[1] و حتي تمدنهاي ايران و روم نيز اكثرت مردم را از آموزش محروم مي نمودند.تعليم و تعلّم از اهداف بعثت انبياء و سيرة عملي معصومين _ عليهم السّلام _در چهار آيه از قرآن كريم آموزش علم و پرورش نفوس انسانها از مهمترين اهداف بعثت انبياء معرفي شده است، كه اين آيات عبارتند از: سورة جمعه، آية 2؛ سورة آل عمران، اية 164؛ سورة بقره، آيات 15 و 129. خداوند در سورة جمعه مي فرمايد: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»؛ او كسي است كه در ميان مردمي امّي رسولي را از خودشان مبعوث كرد تا آيات او را بر آنها بخواند و آنان را تزكيه كند و كتاب و حكمت را به آنها بياموزد.پيامبر گرامي اسلام نيز، تعليم را از اهداف مهمّ رسالت خويش معرفي مي نمايند، چنانچه نقل شده روزي رسول اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ وارد مسجد شدند و دو گروه از مردم را مشاهده نمودند، گروهي مشغول عبادت و راز و نياز با معبودشان بودند و گروه ديگر به تعليم و تعلّم و مذاكرة علمي اشتغال داشتند. ايشان فرمودند: «كلاهما علي خير» هر دو كار خوبي مي كنند. «و لكن بالتّعليم اُرسلتُ» لكن من براي تعليم به رسالت مبعوث شده ام و بعد داخل جمعيتي شدند كه به مذاكرة علمي مشغول بودند.[2]ازاين رو پيامبر اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ و ائمه معصومين _ عليهم السّلام _ از هر فرصتي براي

آموزش مردم بهره مي بردند و از هيچ كوششي دريغ نمي ورزيدند. به عنوان نمونه، پيامبر اسلام _ صلّي الله عليه و آله _ بعد از جنگ بدر خطاب به اسيران جنگي فرمودند: هر كس از شما كه باسواد است بتواند به ده نفر از اطفال مسلمين خواندن و نوشتن بياموزد آزاد مي شود.[3] از بارزترين حركات علمي در سيرة معصومين _ عليهم السّلام _ جنبش علمي امام باقر _ عليه السّلام _ و امام صادق _ عليه السّلام _ بود. به جهت فرصتي كه در اثر اختلافات بني اميه و بني عباس پيش آمده بود. اين دو بزرگوار آزادي عمل بيشتري داشتند؛ از اين رو، به تعليم و تربيت شاگردان اقدام نمودند به طوري كه در حوزة درسي امام صادق _ عليه السّلام _ چهار هزار شاگرد در علوم فقه، اصول، كلام، تفسير، طب، شيمي و... پرورش يافتند كه از جمله بارزترين آنها در كلام، هشام بن حكم، در فقه زرارة بن اعين، در حكمت مفضل بن عمر و در شيمي جابر بن حيّان بودند.[4]وجوب تحصيل دانش و تعليم آن از نظر اسلام:از نظر اسلام علم آموزي و تعليم نه تنها امري پسنديده است، بلكه از واجبات اين دين به شمار مي رود و آيات و روايات زيادي بر آن دلالت دارند. از جمله اين كه رسول گرامي اسلام فرموده اند: «طلب العلم فريضةٌ علي كلّ مسلمٍ»؛[5] فراگيري دانش بر هر مسلماني واجب است. از طرف ديگر بر دانشمندان هم واجب است كه به امر آموزش اهتمام ورزند، چنان چه در بيان ديگري از پيامبر اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ نقل شده كه فرمودند: «ما أخذ

اللهُ الميثاقَ علي الخلقِ أن يتعلّموا حتّي أخذَ علَي العلماء أن يعلّموا»؛[6] خداوند از مردم براي يادگيري عهد و پيمان نگرفت مگر اين كه از دانشمندان براي ياد دادن پيمان گرفت.نبي مكرّم اسلام به مسلمين توصيه مي نمودند به دنبال دانش برويد و در فراگيري دانش هيچ گونه محدوديت زماني و مكاني نداشته، از ابتداي كودكي تا آخر عمر در پي آموختن باشيد؛ «اُطلبوا العلم من المهد الي اللّحد» و حتي اگرتنها راه دستيابي به علم و دانش سفر به دوردست ترين نقاط جهان همچون چين باشد كه در آن زمان مسافرت به آنجا به آساني ممكن نبود، از هيچ كوششي دريغ ننمائيد. «اطلبوا العلم و لو بالصّين».[7] طلب علم آن چنان مهم است كه در دين اسلام طلب آن از طلب مال واجب تر و ارزش آن از عبادت بالاتر شمرده شده است، در بيانات گهربار امير المؤمنين _ عليه السّلام _ مي خوانيم: «ايّها الناس إعلمُوا أنّ كمال الدّين طلبُ العلم و العمل به الا و انّ طلبَ العلم أوجبُ عليكم من طلب المال»؛[8] اي مردم كمال دين در جستجوي دانش و عمل به آن است و آگاه باشيد كه تحصيل علم از طلب مال واجب تر است. و در بيان ديگري فرمودند: «جستجوي دانش برتر از عبادت است»[9]. چرا كه تنها عبادتي ارزش دارد كه از روي معرفت باشد و تنها عالم است كه در دام شبهات و وسواس گرفتار نمي شود.در ميان همة معارف بر تعليم و تعلّم احكام و معارف دين تأكيد بيشتري شده است. به حدّي كه بر مسلمين واجب گرديده كه از هر قومي افرادي براي فراگيري علوم دين هجرت كنند و بعد از

تحصيل به ميان قوم خود برگشته و آنها را آموزش دهند؛ «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ»[10]؛ پس چرا از هر طائفه اي گروهي هجرت نمي كنند تا علم دين بياموزند و وقتي برگشتند به سوي قوم خود، آنها را انذار كنند.امام صادق _ عليه السّلام _ آن چنان در امر آموزش دين اهتمام داشتند كه مي فرمودند: «لو أتيتُ بشابٍّ من شبابِ الشّيعةِ لا يتفقَّه لأدبتهُ»؛[11] اگر ببينم جواني از ميان جوانان شيعه به فراگيري احكام دين نپرداخته است او را تأديب مي كنم.علم واجب از نظر اسلام:گفته شد از نظر اسلام تحصيل دانش امري لازم و واجب است، حال سؤال اين است كه آيا فراگيري تمام علوم واجب است يا نه؟ در جواب اين سؤال بايد گفت كه علوم بر دو دسته اند: 1. علومي كه از يادگيري و تعليم آنها صريحا نهي شده مانند: سحر كه يا براي خود فرد و يا جامعه فسادآفرين هستند و يا اين كه اشخاص به قصد ضرر زدن به ديگران مي آموزد، آموزش و يادگيري اين دسته از علوم مگر در مواقع ضرورت حرام مي باشد؛ 2. علومي كه جزو دستة اول نيستند، كه اينها خود بر دو گروهند: 1. دانشهايي كه مقدمه سازندگي مادي و يا معنوي دنيوي و يا اخروي، فردي و يا اجتماعي مي باشند و بدون آنها حيات مادي و معنوي انسان به مخاطره مي افتد، كه تحصيل آنها به صورت واجب عيني مثل شناخت اصول عقائد و تكاليف شرعيه و يا واجب كفائي همچون علم طبّ و شيمي و... بر همگان لازم است. 2. دانشهايي كه نقل حياتي

در زندگي فرد و يا اجتماع ندارند، كه اينها با توجه به مصالح و مفاسدي كه دارند، بر سه گروهند: 1. مستحب: هر دانشي كه مقدمة تقويت بنية مادي و يا معنوي فرد و يا جامعه است و بدون آن ضربه اي به نيازهاي اصولي وارد نمي شود، البته در صورتي مستحب است كه با قصد قربت فرا گرفته شود. 2. مباح: همين دانشها اگر بدون قصد قربت آموخته شودن مباح به شمار مي آيند.3. مكروه: دانشهايي كه مقدمه فساد نيستند، امّا سودي نيز در بر ندارند، اگر موجب تضييع عمر گردند و انسان را از مقصد دور نمايند لغو و مذموم و مكروه به شمار مي روند. مثل علم انساب.[12]پس اگر چه تعليم و تعلّم در اسلام جايگاه والائي دارد ولي اين طور نيست كه اسلام به تمامي علوم به طور يكسان توجه داشته باشد، بلكه به ميزان تأثيري كه در اساس زندگي بشر و تعالي او به سوي كمال دارند، داراي درجات متفاوتي نيز هستند و حكم تعليم و تعلم آنها نيز تفاوت دارد. مهدي رحيمي [1] . فروغ ابديت، ج 1، ص 68، دفتر تبليغات، چ پنجم، آيت الله سبحاني.[2] . بحار الانوار، ج 1، ص 26، بيروت، 1403 ق.[3] . فروغ ابديت، ج 1، ص 518.[4] . ر.ك: در مكتب احياگر تشيع، دكتر علي قائمي.[5] . اصول كافي، ج 1، ص 35، انتشارات علميه اسلاميه، چ اول، شرح و ترجمه سيد جواد مصطفوي.[6] . جامع الاحاديث، ص 67.[7] . بحار الانوار، ج 1، ص 77؛ و ج 2، ص 32.[8] . تحف العقول، ص 199، موسسه نشر اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، 1416 ق.[9] .

بحار، ج 69، ص 80، ح 29.[10] . توبه، 122.[11] . اصول كافي، ج 1، ص 36.[12] . سيماي علم و حكمت در قرآن و حديث، ص 151، محمدي ري شهري، دار الحديث، چ اول.

حديث پژوهي

سيد محمد روحاني

مقدمهيكي از دو پاية اصلي تفقّه در دين، سنّت پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ و امامان معصوم _ عليهم السلام _ است و عقل و اجماع هم از اين دو پايه نيرو ميگيرند. حفظ اين سنّت و رعايت امانتداري در آن براي استمرار حيات ديني مسلمين به شابة حفظ محيط زيست براي بقاء آدمي است. جلوه اصلي اين امانتداري التزام عملي به سنّت و تبعيّت حقيقي از قرآن كريم است كه از آن در فقه تعبير به سيرة متشرّعه ميشود و بخش مهمّي از فقه ما از آن بهرهمند است.امّا مقدّمه اين التزام عملي حفظ و نگهداري، نشر و تبليغ سنّت پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ و اوصياي معصوم _ عليهم السلام _ است كه متكفل اين وظيفه شاخة حديث و علوم حديث در فرهنگ اسلامي است.حديث يعني سخني كه گفتار معصوم _ عليه السلام _ يا رفتار يا تأييد معصوم _ عليه السلام _ را حكايت كند.[1]و علم حديث علمي است كه حفظ و تعلّم، نشر و تعليم، و تبويب و تبليغ حديث را برعهده دارد.و محدّث به كسي گفته ميشود كه در سه مرحلة فوق تخصّص پيدا كرده باشد.از آنجا كه به ويژه در مرحلة تبليغ حديث و تا حدودي در مرحلة تعليم به اموري بيرون از دايرة تعريف حديث نياز پيدا ميشود (هرچند هيچ جمله ديگري نقل نكند و

فقط روايت نقل كند). بهترين محدّث كسي است كه بين حديث و سخنان ديگر مرزبندي ايجاد نمايد. اين امر باعث بوجود آمدن بحثهاي گوناگون در اطراف حديث شده كه عناوين مهمّ «رجال» و «درايه مصطلح الحديث» بخشهايي از اين مباحث را سازمان و سامان داده است كه در اين نوشتار به بخشي از محتويات اين فن پرداخته ميشود.تاريخچهتاريخ تدوين حديث: از زمان رسول خدا _ صلّي الله عليه و آله _ نشر و تدوين حديث شروع شد و بعد از پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ مكتب خلفاء ابتداء به طور كلي و بعد از نقل روايات اعتقادي و مناقب اهل بيت _ عليهم السلام _ جلوگيري و روايات فراواني از اصحاب را نابود كردند[2] و اين امر تا زمان عمر بن عبدالعزيز (قريب به صد سال) ادامه داشت و از آن به بعد نشر حديث آزاد شد و جوامع روايي يكي پس از ديگري به بازار آمد. اما در مكتب اهل بيت _ عليهم السلام _ اوّلاً نشر حديث توقّف پيدا نكرد، ثانياً با توجه به اعتقاد به وراثت علمي اهل بيت _ عليهم السلام _ دسترسي به امامان _ عليهم السلام _ به كثرت، غناء و اتقان و صحت ميراث حديثي شيعه انجاميد و مكتب معارض (مكتب خلفا) را هم تحت تأثير فراوان قرار داد.[3] اين امر وضع حجيت و صحّت و سقم حديث در دو مكتب را كاملاً متفاوت ميكند (كه به جهت كمي فرصت از بررسي مصطلح حديث عامه چشم پوشي ميشود).انواع مجموعههاي حديثي شيعي: هر چند از اواخر دوران بني اميّه نشر حديث آزاد شد، اما حديث شيعي

امكان ورود به بازار علم عامّه را نداشت، به ويژه كه بسياري از محدّثان از مبارزان و مخالفان با حكومتهاي طاغوتي بودند خود و كتابهايشان در معرض قتل و غارت و حبس و... بودند. با اين وجود به صورت پنهاني نشر حديث ادامه و گسترش يافت و اصول، كتب و جوامع تأليف شد.تدوين حديثاصول جمع اصل است و اصل يعني مجموعة نوشتهاي كه نقل كتبي حديث براي اولين بار در آن درج ميشود و از كتاب ديگر نقل نشود (اعم از اينكه راوي از امام _ عليه السلام _ خود صاحب اين نوشته بوده يا اين كه از يكي از اصحاب شنيده باشد).[4] به نقل مستقيم يا از روي نوشتة ديگر اطلاق كتاب ميشود پس كتاب يعني مجموعة احاديث كه توسط محدّث يكجا نوشته شده باشد (اعم از اين كه براي اولين بار نقل شود يا نه، تبويب خاصي داشته باشد يا نه، موضوع خاصي داشته باشد يا نه).جامع به كتابي كه با تتبّع و نقل فراوان در موضوعات فقهي ممكن تأليف شده گفته ميشود.[5] از بخشهاي گوناگون «جامع» جداگانه به عنوان كتاب ياد ميشود. از جامع هم گاهي به نام كتاب كبير ياد ميشود.تدوين مجموعههاي حديثي: در طول تاريخ حديث شيعه يك بار در قرن 4 و 5 و بار ديگر در قرن 10 و 11 جمع آوري و جمعبندي احاديث به اوج كمال رسيد با اين تفاوت كه در دور اول جمعبندي احاديث مدّنظر بود و در دورة دوم جمعآوري. در ضمن معرفي اين جوامع اين مطلب توضيح داده ميشود:معرفي كتب و جوامع مهم حديثي1. كافي در مجموعهاي مشتمل بر اعتقادات و احكام

موسوم به اصول و فروع و نيز فوايد گوناگون روايي موسوم به روضه مشتمل بر شانزده هزار و اندي روايت در دوران غيبت صغري به شهرت و استنساخ رسيد. مرحوم كليني (م 329 ه_) براي اين كه كتابش كامل باشد گاهي به طور خاص براي احاديث شاذّ باب نوادر را ميگشايد و در آخر كافي كتاب روضه را با قريب به ششصد حديث و خطبه و... گرد ميآورد.2. من لايحضره الفقيه مشتمل بر كمي كمتر از شش هزار حديث به عنوان رساله عمليه مرحوم صدوق (م 381 ه_) تدوين شد. به همين جهت او از آوردن اسناد پرهيز كرد (هرچند مشيخه (طريق اتصال به روايت) براي آن در انتها آورد). در اواخر من لايحضره مطالب متفرقه بيرون از ابواب فقهي در قالب نوادر آمده كه بسي سودمند است.3. تهذيب كه مشتمل بر حدود 13600 حديث است حاوي اخبار متعارض و صرفاً جمعآوري روايات است هرچند نظر خود را هم بيان ميكند. او ابتدا به قصد شرح فقهي بر كتاب استادش شيخ مفيد (م 413 ه_) يعني «المقنعة في الفقه» شروع به تأليف آن كرد. ميتوان گفت كه: كاملترين كتاب جوامع اصلي حديث فقه شيعه از جهت جمعآوري روايات و اقوال گوناگون فقهي تهذيب الاحكام است.4. استبصار (كه بخشي از تهذيب هم ميتواند به شمار آيد) براي جمعبندي بين روايات متضادّ مشتمل بر 5511 حديث تدوين شد و مؤلف آن مرحوم شيخ طوسي (م 460 ه_) ميباشد كه آن را براي تكميل كار و گزينش تهذيب الاحكام خود تأليف نمود.جوامع متأخر حديثي: انگيزه تبويب يكپارچه، جمعآوري همة احاديث فقهي و جمعآوري احاديث گوناگون و جلوگيري از

فراموش و نابود شدن در كتابها و كتابخانههاي دور و نزديك باعث شد تا:1. ملامحسن فيض كتب اربعة فوق الذكر را دستهبندي كرد و در تبويب يكپارچه جمعآورد و نام وافي بر آن نهاد.2. شيخ حرّ عاملي تمام روايات فقهي آمده در 80 كتاب فقهي و در رأس آن كتب اربعه را در كتاب قيّم «وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة» جمع نمود. شمارة احاديث ابواب گوناگون، و حديث مكرّر و غيرمكرّر آن به 35 هزار حديث بالغ ميشود. مرحوم محدّث نوري (م 1320 ه_) با استقصاء و پژوهش فراوان احاديث ابواب گوناگون وسايل را تكميل و در مجموع 23 هزار حديث ديگر به نام «مستدرك الوسائل» نقل و جمع نمود و در خاتمة آن كتاب مورد اعتماد بودن منابع خود را (كه احياناً صاحب وسايل به آنها اعتماد نداشته) به ادلّه و قرائن اثبات كرده است و اين جهت كتاب مستدرك برخلاف نامش (كه اشارة به تكميلي بودن آن دارد) كتابي مستقلّ و با اهميّت مينمايد و در اهميت آن اين نكته گفتني است كه فقهاي معاصر مرحوم نوري بعد از رجوع به آن فتوي ميدادهاند.[6]3. علامه مجلسي بحار الانوار را صرفاً براي جمعآوري و حفظ احاديث مانده در لابلاي كتابخانهها از تلف و احياناً شرح آنها تأليف فرمود كه اين قلم از توصيف ارزش آن در اين تنگناي نوشتار عاجز است.عوارض اجتماعي حاكم بر حديث و تحديث: روات اوليه حديث به تبع امامان خود در تعلّم و نشر علم دين با مشكلات و چالشهايي مواجه بودند:1. جعل حديث و نسبت دروغ به پيامبر و اوصياي ايشان و افتراء بستن و به نام دين

كفر و تزوير را به مردم فروختن. اين امر دو جنبه داشت: الف. دشمني و توهين به اولياء دين و فضيلت سازي براي دشمنانشان.ب. غلوّ و زيادهگويي دربارة اولياء _ عليهم السلام _ (به هدف پل قرار دادن ايشان و خود را واسطة خلق و اولياء _ عليهم السلام _ نشان دادن).2. تقيّه: از سويي شيعه با خطر قتل و حبس روبرو بود، از سوي ديگر هر از گاهي به بهانهاي به كفر و زندقه و تهوّد (گرويدن به يهود) و تمجّس (گرايش به زرتشتيگرايي) متهم ميشد، از جهت ديگر آميزش فراواني با عامّه داشت و جاسوسان بسياري در لابلاي شيعه رفت و آمد ميكردند و از جهت ديگر به جهت فشارهاي شديد افراد ضعيف الايمان گاهي از دين خارج شده و طعمة خوبي براي دشمن ميشدند و اطلاعات و اسرار شيعه را به راحتي منتقل ميكردند، اين امور تقيه را به عنوان راه حلّ شرعي و قرآني در پيش روي واجب نمود و اين امر نهادينه شد. لذا در فهم حديث تفرّس تقيهاي بودن يا نبودن از هنرهاي بزرگ مردان ميدان حديث است.اقسام روايات: در ميان عامّه ابواب مفصّلي در تقسيم و تنويع اخبار وجود دارد، اما در ميان شيعه اين تقسيمات بسيار كمتر است: به بخشي از تقسيمات حديث شيعه اشاره ميشود:1. از جهت راوي خبر چهار قسم است: الف. صحيح، روايتي كه همه موثّق (راستگو) و عادل (شيعه) باشند.ب. موثق، روايتي كه در يك سلسله روات يك راوي يا بيشتر موثق باشد و لو عادل نباشد.ج. حسن، روايتي كه در يك سلسله روات يك راوي يا بيشتر شيعه مورد ستايش باشند و

مذمّت نشده باشند.د. ضعيف، بقيه روايات در اصطلاح ضعيف گفته ميشود هرچند با قرائن تصحيح شود.تذكر: تا قبل از زمان علّامه حلي قرائن چندگانهاي براي صحيح شمردن حديث معمول بوده است كه با توثيق راوي عام و خاص من وجه است.2. از جهت سند خبر دو قسم است: الف. مرسل (نقل خبر بدون آوردن سند) ب. مسند (نقل خبر با ذكر سند).از جهت متن خبر دو قسم اصلي دارد: 1. محكم (خبري كه دلالت صريح و موافق با قرآن و سنّت دارد).2. متشابه (خبري كه احتمالات متعدّد دارد كه برخي با قرآن و سنّت مخالف است).فقه حديث: از مهمترين بخشهاي علم حديث رسيدگي محتوايي حديث است كه از آن تعبير به فقه الحديث ميكنند. شرايط و موانع فهم حديث، حجيّت حديث، اختلاف و تعارض احاديث و راه حلّ آنها و...از اين مباحث است. در اين مختصر به بحث اختلاف حديث اشاره ميكنيم:اختلاف حديث: اختلاف در احاديث دو نوع است: 1. اختلاف حاصله از اشتباه راوي و كاتب و مفقود شدن منبع و...2. اختلاف حاصل از صدور حديث.توانايي محدّث و فقيه در جدا كردن مصاديق اين دو قسم از يكديگر فهميده ميشود كه احكام هر قسمي را درست به كار بندد و مهمّ در اختلاف حديث، اختلاف بخش دوم است، در بخش اول با رجوع به قرائن و يقين به خطاء اعتبار روايت از بين ميرود و در غير اين صورت اصل بر عدم خطا و عدم زياده و عدم نقيصه و... بوده و احكام قسم دوم اعمال ميگردد و در صورت تعارض هم احكام تعارض اجراء ميگردد.در بخش دوم توجه به ابتدايي بودن يا استفتايي

بودن، تعارض ابتدايي است يا قطعي فقيه بودن راوي يا پرسشگر ساده بودن و نيز شخصيت تقوايي راوي چيست؟، تقيهاي بودن يا نبودن، احتمال نسخ ميرود يا نميرود (حكم زماني بوده يا ابدي)، محكم يا متشابه بودن روايت و... راهگشا است و در صورت عدم نيل به رافع اختلاف حكم متعارضين عمل ميشود و امر روايت به خود امام _ عليه السلام _ ردّ ميگردد.تعارض حديث و احكام ترجيح1. در موارد مطلق و مقيّد و عام و خاص و نصّ و ظاهر مطلق بر مقيد و عام بر خاص و ظاهر به نص حمل ميگردد.2. در موارد تعارض قطعي ترجيحات را تا ده مورد شمارش كردهاند كه مهمّ ترين آن چند مورد ذيل ميباشد كه در مقبول عمر بن حنظله آمده است.الف. قول اعدل و افقه و... را اخذ كردن.ب. قول موافق با كتاب و سنّت را اخذ كردن.ج. قول موافق با مشهور را اخذ كردن.د. قول مخالف با عامّه را اخذ كردن.علم رجال حديثبررسي احوال روات و وثاقت و ضعف ايشان موضوع علم رجال حديث را شكل ميدهد.در بررسي رجال حديث چند امر مورد بررسي است:1. ضبط راوي: نام راوي، نام پدر، كنيه، تاريخ تولد و وفات، نام تأليفات و... تلفظ صحيح نام و...2. مكانت راوي: مدح و ذمّ علماي رجال دربارة راوي3. طبقة راوي: معاصرين راوي، اساتيد راوي و شاگردان او طبقه او را مشخص ميكند.اين مطالب در پيدا كردن قرائن براي صحّت حديث از ناحية راوي و عدم آن نقش برجستهاي دارد.در علم «رجال شيعه» دو عنوان مهم وجود دارد كه معمولاً در تصحيح حديث به آن تمسّك ميشود:1. اصحاب اجماع: 18 نفر

از علماي اصحاب ائمه _ عليهم السلام _ به نقل رجالي پيشكسوت ابوعمروكشي رواياتشان صحيح است.2. مشايخ ثلاثه (اساتيد سهگانه) كه روايتشان اعم از مرسل و مسند معتبر است.به همين اندازه درباره علم حديث و علوم پيرامون آن اكتفاء ميشود.دربارة علوم حديث و درايه كتب فراواني تأليف شده است كه در اينجا به نام چند كتاب و رسالهاي كه در اين نوشتار از آن استفاده شد جهت مطالعات بيشتر تصريح ميگردد:1. وجيزه در علم الدرايه، تأليف شيخ بهايي (ره).2. اصول الحديث و احكامه، تأليف شيخ جعفر سبحاني مدظله.3. علم الحديث، تأليف مرحوم كاظم مدير شانهچي (ره).4. علم حديث، تأليف شيخ زين العابدين قرباني مدظله.حجيت و شرايط صحّت حديثحديث به دو قسم متواتر و خبر واحد تقسيم ميشود، خبر واحد به خبر مستفيض و غير مستفيض تقسيم ميشود. مستفيض از جمله اقسام خبر واحد است كه تعداد روايات آن به حدّ تواتر نميرسد.خبر متواتر، خبري است كه در تمام طبقات آن تعداد راويان به حدّي باشد كه تباني بر كذب نداشته باشند. بنابراين در خبر متواتر وثاقت و راستگويي آحاد روات شرط نيست.خبر واحد: خبر غير متواتر را گويند، يعني خبري كه به خودي خود ظنّ و گمان به صدورش ايجاد نمايد و به مرحلة يقين نرسد. خبر واحد با شرايطي حجيت پيدا ميكند و ميتوان به خبر واحد در فروع فقهي استدلال كرد.و بخشي از اعتقادات كه صرفاً عمل قلبي باشد (نه آن بخشي كه علم و جزم شرط وجوب اعتقاد است) نيز با خبر واحد قابل اثبات است كه براي اين بخش اصطلاح «معارف» را به كار ميبرند و از اموري كه اعتقاد به

آن از باب اعتقاديات واجب باشد خارج است.شرايط حجيت خبر- شرايط عمومي حجيت خبر عبارتند از: 1. موافقت با ظاهر كتاب (قرآن كريم) و سنّت قطعيّه و عدم مخالفت با آن دو.2. عدم مخالفت با قول مشهور. در اين شرايط سخني است كه به محلّ خود در اصول فقه مربوط است.3. قراين دالّ بر صحّت روايت وجود داشته باشد، اين شرط براي روايتهاي غير صحيحه است.4. نبودن معارض براي حديث. در اين صورت بايد به احكام تعادل و ترجيح عمل كرد.- شرايط خاصّ حجيّت خبر: 1. شرايط راوي: راوي موثّق باشد اعمّ از اينكه امامي باشد يا نه.2. داشتن جهت صدور (تقيهاي نبودن، ارادة جدي در القاء حديث از سوي امام _ عليه السلام _ باشد و...)3. روايت سلسلة سندش تمام باشد. بنابراين رويات مرسله (سند در آن حذف شده باشد)، مرفوعه (روايتي كه در سندش افتادگي وجود داشته باشد) و... اصطلاحاً صحيحه نيستند و اگر قرينه بر آن نداشته باشيم قابل استدلال نيست. [1]  شيخ بهايي، الوجيزه في خلاصة علم الدراية.[2] . عسكري، علامه سيد مرتضي، نقش ائمه در احياء دين، مجمع علمي اسلامي، بيتا، جلد اول، ص 154، از طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140.[3] . رجوع كنيد به: طباطبايي، سيد محمد كاظم، آشنايي با تاريخ و منابع حديث، نصايح، 1380 ش، ص 27؛ براي آگاهي كاملتر به: صدر، سيد حسن، تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، چاپ بغداد و المراجعات مرحوم سيد شرف الدين (ره) مراجعه شود.[4] . همان، ص 31، به نقل از علامه بحر العلوم (ره).[5] . همان، ص 96.[6] . مقدمه مستدرك الوسايل، شيخ آقا بزرگ طهراني، به نقل از

طبقات اعلام الشيعه.

تاريخ دينيِ حجاب

منصور فهمي

آنچه در زير مي آيد فصلي ست از كتاب وضعيت زن در دنياي اسلام نوشته ي منصور فهمي. اين تز دكتراي جامعه شناسي اوست كه در سال1713 در دانشگاه سوربن از آن دفاع كرده است. نويسنده هنگام مراجعه به كشور خود، مصر، ‮در سال 1714 با اتهام و تكفير متعصبان ديني رو به رو شد، مقامات دانشگاهي او را براي تدريس نپذيرفتند و سرانجام با انقلاب1717 مصر بود كه امكان يافت در دانشگاه به تدريس مشغول شود. سانسور و چماق تكفير باعث شد كه وي انديشه و كار پژوهشي از اين گونه را به كلي كنار بگذارد. استعداد درخشاني كه او با نگارش اين رساله از خود نشان داده بود ديگر مجال شكوفايي نيافت و مي توان او را يكي از هزاران قرباني سانسور جهل و تعصب ديني در تاريخ معاصر دانست. اين كتاب در سال هاي اخير به اهتمام محمد حربي مبارز قديمي و مورخ الجزايري و استاد دانشگاه پاريس چاپ شد و تا آنجا كه مي دانيم به هيچ زباني حتي عربي تا كنون ترجمه نشده است. با اين كه نزديك به يك قرن از نگارش آن مي گذرد، كتاب حاوي نكات ارزندهاي درباره ي «موقعيت زن در دنياي اسلام» است. متد علمي و تحقيقي آن در برخورد به اسلام، به عنوان پديدهاي تاريخي، درس مهمي ست براي ما كه در دهه هاي اخير به ويژه با دين و دين سالاري سر و كار داشته ايم، ولي غالباً‮در دام پيشداوريها و توهماتي كه موافقين و مخالفين آن بر انگيخته اند گرفتار آمدهايم. اين كتاب تا آخر به فارسي ترجمه

شده است. اين بخش را قبل از چاپ به خوانندگان آرش تقديم ميكنيم. تراب حق شناس مه 2004 25 سال پيش بود كه پروفسور اسنوك هورگرونژه در دانشگاه ليدن (هلند) ، كه اسلام شناس معروفي ست، اشتباهي رايج را نقد كرد (101) ؛ اشتباهي كه شخصيت هاي دورانديشي چون اشپرنگر نيز بدان دچار شده بودند. دانشور هلندي نوشته است: «عجيب است كه مي بينيم دانشوران اروپايي در قرآن به دنبال استدلال هاي مربوط به مسأله ي حجاب مي گردند. آن ها به آيه ي 53 از سوره ي احزاب استناد مي كنند، حال آنكه در اينجا نه صحبت از حجاب در ميان است و نه از زنان مسلمان در كليت خويش اين آيه در واقع، منحصراً به زنان پيغمبر مربوط مي شود و خواننده در آن نمونه اي از استثناهاي معدودي را مي يابد كه ما پيش از اين، در آغاز فصل نخست ذكر كرديم. قاسم امين نويسندي معاصر مصري نيز در كتابي كه مردم مصر را به رهايي زنان فرا مي خواند، خاطرنشان مي كند كه محمد بين زنان خويش و زنان ديگران كاملاً‮تمايز قائل بوده است. كساني چون داوود، سليمان، محمد كه به اصطلاح از طبقهء مقدسان بوده اند همواره مي دانسته اند كه چگونه امتيازاتي را در رابطه با تعداد زنان خويش و رفتار و زندگي آنان براي خود حفظ كنند. تا آنجا كه به نظر نگارنده بر مي گردد، گمان ما بر اين است كه رابطه اي نزديك بين حصر و خانه نشين كردنِ زنان و مسألهء طبقات اجتماعي وجود دارد. در كشورهاي مسلمان مشرق زمين، طبقات مرفه كه خوش دارند آنچه

را كه اروپاييان «حرمسرا» مي نامند براي خويش سامان دهند، عميقاً‮با طبقه ي زحمتكشان و كارگران [در برخورد با زنان] تفاوت دارند. در بين طبقه ي كارگر، هركسي معمولاً يك زن، منحصر به فرد، دارد كه در زندگي محقر خود با او شريك است. زن يك كارگر به هيچ رو قابل مقايسه با زن متعلق به طبقهء مرفه نيست كه مرد او را تحقير مي كند و براي اغراض خودخواهانهء خويش وي را نگهداري مي نمايد. برعكس، زن يك كارگر همان اندازه آزاد است كه شوهرش. او در فعاليت، در عواطف و در انديشه ي مبارزه ي مشترك سهيم است و همدوش شوهر براي امرار معاش كار مي كند. ابتدا مسأله ي حجاب را از نظر ديني بررسي كنيم. از نظرات آقاي اسنوك هورگرونژه بهره بگيريم: وي خاطرنشان مي كند كه حكم قرآن در سوره ي احزاب آيه ي 53 منحصراً به زنان پيغمبر مربوط مي شود و نيز مي گويد حجاب كه پيغمبر براي زنانش مقرر كرده الزاماً همان حجابي نيست كه در كشورهاي مسلمان متداول است. استاد هوركرونژه همچنين خاطرنشان ميكند كه دين به هيچ رو ديدنِ صورت زن را ممنوع نمي كند، چنانكه برخي از مناسك حج ايجاب مي كند كه زنان صورت و دست هاي خود را نپوشانند. در باره ي اين مناسك، آراء كليه ي فِرَق اسلامي با هم تطابق دارد. علاوه بر اين، شافعي ها* معتقدند كه سنت است (يعني ترجيح دارد) مرد زن را قبل از ازدواج ببيند. مردي به محمد خبر داد كه با زني نامزد شده است و پيغمبر توصيه كرد او را ببيند (102). ممكن

است از خود بپرسيم چه شده كه احكامي به اين صراحت، ارزش عملي خود را دست كم در برخي از كشورهاي مسلمان از دست داده و چگونه است كه خانه نشين كردنِ‮زنان تا اين حد توانسته تشديد شود. چطور مي توان توضيح داد كه اخلاق و آداب در برخي كشورهاي اسلامي و در برخي طبقات اجتماعي ديدنِ صورتِ‮زنان را اكيداً‮ممنوع مي كند (به استثناي بستگان نزديك كه قانون آن ها را مستثني كرده است) ؟ تنها توضيح ممكن اين است كه نظام اجتماعي در اين ممنوعيت نقش داشته است. شايد هم از سوي ديگر، تحولي كه به تعميم حصرِ‮زنان انجاميده تا حد اندكي تحت تأثير نوع رفتار شخصي‮محمد نسبت به زنانش بوده است، هرچند متون مربوطه صريحاً‮تنها زنان محمد را مشمول اين حكم قرار مي دهد و ديگران را به اجراي آن فرا نمي خواند. سرانجام اين را نيز بايد گفت كه يكي از آيات قرآن به زنان توصيه مي كند كه لباسي شايسته به تن كنند (سوره ي احزاب آيه ي 57) و ما پيش ازاين اشاره كرده ايم كه محمد براي پيشگيري از هرگونه وسوسه ي شيطاني، ممنوع كرده است كه مرد با زني نامحرم تنها بماند. باري از اين جوانه ها، رسمي پديد آمد و توانست در برخي از كشورها و طبقات رشد و گسترش يابد، حال آنكه در برخي ديگر پا نگرفت. بعضي از محافل اجتماعي، حجاب و آنچه را كه با آن همراه است موافق حال خويش يافتند و محافلي ديگر آن را نپذيرفتند. دلايل اين اختلاف ها را تحليل تاريخي و اجتماعي بايد تعيين نمايد. موضوع كنوني بحث ما

صرفاً‮رديابي‮تاريخِ‮تئوري هاي دورهء محمد است كه بر كاركرد اخلاق و آداب مسلمانان تأثير مي گذارد. بنا بر اين، به بحث خود بر مي گرديم. بر اساس آنچه در سنن و روايات آمده كسي كه به پيامبر توصيه كرده زنانش را در خانه حبس كند عمربن الخطاب يكي از دوستان او ست: «اي رسول خدا، زنانت هم با مردان درستكار و هم با مردان نادرست برخورد دارند. كاش به زنانت كه ام المؤمنين (مادر مؤمنين) اند دستور مي دادي كه در خانه بمانند» (103). بنا به رواياتي ديگر، وي خطاب به پيغمبر كه در دادن چنين دستوري ترديد مي كرد گفته است: «زنانت را در خانه حبس كن» (104) و عمر گويا از هيچ وسيله اي براي ترغيب محمد به اخذ چنين تصميمي فروگذار نمي كرده است (105). كاملاً‮ممكن است كه محمد بنا به درخواست دوستش، حكمي الاهي را تدوين كرده باشد تا در ارتباط آزاد بين زنان و مردان‮مانع ايجاد كند. بنا به سنن و روايات، اين دستور در سال پنجم هجري در شب زفاف پيامبر با زينب دختر جحش نازل شد. ما در فصل پيشين از اين ازدواج سخن گفتيم. اكنون بايد به آن بازگرديم و آن را پي گيريم و روايات مربوط به آن را بازگوييم. بنا بر روايات، محمد در جشن عروسي خود با زينب، بسياري را دعوت كرده بود (106). مهمانان به جاي اينكه پس از صرف شام خانه را ترك كنند، آنجا باقي ماندند. محمد از صميم دل آرزو داشت كه مهمانانِ‮بي ملاحظه از آنجا بروند. او با ترك محل و رفتن به ديدار زنانِ ديگرش صريحاً‮اين تمايل خود را

به رفتن مهمانان نشان داد. اما آن ها هيچ توجهي نكردند و بي دغدغه در اطاق تازه عروس باقي ماندند، در حالي كه عروس در گوشهء اطاق تنها نشسته بود. محمد انتظار داشت كه وقتي به خانه بر مي گردد آن ها رفته باشند، اما ديد كه هنوز جا خوش كرده به حرّافي مشغول اند. وي كه مي خواست از شر آنان خلاص شود و آنطور كه معروف است با حيا و كمرو بود چاره اي نداشت جز كمك گرفتن از خدا كه برعكس، كمرويي نمي شناخت. اينجا ست كه خداوند بسيار به موقع، به رسولش دستور داد به آن مردان اطلاع دهد كه مراسم جشن را طولاني نكنند و نيز با زنان پيغمبر مستقيماً‮سخن نگويند مگر آنكه بين آنان حايلي باشد تا نتوانند به زنان نگاه كنند. چنين است داستان در شكلي كه عموماً‮پذيرفته شده است؛ داستاني كه يكي از ضوابط اخلاقي الهي را كه مبناي نظريهء حصرِ‮زن و حجاب است تشريح مي كند. وانگهي، سنن و روايات در بارهء جزئيات اين داستان دقت كافي ندارند. بنا به روايتي آن مردان در خانه ي ام سلمه بوده اند (107). روايتي ديگر مي گويد كه عايشه همراه با شوهر و مهمانانش بوده و محمد وقتي ديده است كه دست زنش به دست يكي ازمهمانان خورده منقلب مي شود (108 )و روايتي ديگر حكم الهي‮حصرِ‮زن را به درخواست و اصرار عمر نسبت مي دهد (107). اينكه حقيقت جزئيات اين روايات چيست اهميت چنداني ندارد. اصل موضوع اين است كه محمد مي خواسته آزادي زنان خودش و فقط همين ها را محدود كند به طوري كه اين

دستور جزئي از قانوني استثنائي بوده صرفاً در خدمت رسول اكرم‮. بنابراين، اين حكم را كه صرفاً‮به محمد و خانوادهء او مربوط مي شود رها مي كنيم و به بحثي كلي تر مي پردازيم. به قرآن، سوره ي احزاب، آيه ي 57‮اشاره كنيم: «اي پيامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مسلمان بگو كه روسري هاي خود را بر خود بپوشند، كه بدين وسيله احتمال بيشتري هست كه شناخته شوند و كسي متعرض شان نشود» (110). ابتدا بايد گفت كه بنا به گفتهء فرهنگ نويسان، جلباب (تقريباً‮مانند‮خِمار، مليه، رِدا و حتي اِزار‮كه نام هايي هستند براي انواعي از لباس) به معناي پوششي ست كه هنگام خروج از خانه بر تن ميكنند، بدين مفهوم كه اين آيه حكمي را در باره ي پوشش زناني كه از خانه هاشان خارج مي شوند بيان مي كند و هدف از آن اين است كه به آنان سر و وضعي بدهد تا از زنان غير آزاد (كنيزان) يا زنان طبقات فرودست كه به هنگام خروج از خانه چيزي علاوه بر لباسِ‮خانه بر خود نمي افكنند، متمايز گردند. اين فرمانِ قرآني به وضوح حاوي هيچ حكم كلي نيست كه پوشيدن صورت را بر زن مقرر كند و مستلزم آن باشد كه به خود زحمتي بيهوده بدهيم و بخواهيم از اين متن [آيه] براي توضيح و توجيه استفاده از حجاب در برخي كشورهاي اسلامي دليلي استنتاج كنيم. با وجود اين، بايد اذعان داشت كه در نهايت، مي توان آن را دست كم منشأ ضرورتِ‮پوشيدنِ‮نوعي لباس تشخيص داد كه فكر تهيه ي البسه اي كمابيش متناسب با پوشيدنِ‮چهره از آن گرفته شده است. اين

متن، متني قانع كننده براي حكم حجاب نيست، اما الحق، براي نشان دادنِ‮تمايز بين طبقات متن قانع كننده  اي ست. خداي قرآن با امر كردن به زنان مؤمن كه لباسي ويژه بپوشند، مي خواسته كه آنان از كنيزان متمايز باشند. همه ي سنن و روايات (111) در اين امر متفق القول اند. بنا بر آنچه آن ها همگي گزارش كرده اند زنان پيغمبر كه ناگزير بودند شب هنگام براي قضاي حاجت از خانه بيرون روند مورد تعقيب مرداني عاري از اخلاق قرار مي گرفتند كه قصد مزاحمتِ‮آنان داشتند. زنان از اين امر نزد محمد شكايت كردند. متهمان پوزش خواستند كه اشتباه كرده و زنان آزاد را برده پنداشته اند. براي پيشگيري از چنين اشتباهي بود كه محمد مقرر كرد زنان آزاد با پوششي كه بر تن مي كنند خود را از كنيزان متمايز سازند. كوتاه سخن اينكه دين و قانون ديني، دست كم مستقيماً‮ربطي به مسأله ي حجاب ندارند. آنجا كه مسأله به جهان اسلام بر مي  گردد، اگر بتوان بين آداب و رسوم از يك طرف و دين از طرف ديگر فرق گذاشت و از آن ها تعريفي معين ارائه داد، ميتوان گفت كه احكام مربوط به وجوب حجاب، بيشتر معلول آداب و رسوم است. در تاريخ دين اسلام جدا كردن نقطه نظر اجتماعي از نقطه نظر صرفاً ديني البته غالباً بسيار دشوار است. اسلام رسالت خود را قانونمند كردنِ‮ زندگي‮مؤمنين حتي در جزئيات آن مي داند ولي در جريان گسترش تاريخي اش، خود را ناگزير ديده است كه با ملزومات اجتماعي و اوضاع متضاد واقعيت زندگي‮انساني انطباق يابد. اگر با اتكاء به سنن

و آياتي از قرآن كه ذكر كرديم، از اسلام بخواهيم حكم حجاب براي زنان مسلمان را توجيه كند، در پاسخ، به عرف يا اجماعِ جامعه ي مسلمانان متوسل مي شود (112). اين عرفِ‮مسلمانان به مثابه ي يك اصلِ‮ديني مطرح مي شود تا به يك نهاد [اجتماعي] نيروي قانوني ببخشند. حال آنكه وقتي امور را از نظر سنتي بنگريم تصديق خواهيم كرد كه اگر مدعي حمايت از اين نظر باشيم كه حجاب منشأ ديني دارد منظورمان در اينجا نمي تواند ديني متغير، ديني كه در معرض تحول و تغيير است باشد چرا كه، در واقعيت امر، ما نظرمان را بر پايه ي عرف مسلمانان استوار كرده ايم. بنا بر اين بهتر است خود را در جدلي بيهوده و يك دور آشكارا باطل سرگردان نكنيم و اشياء را به نام خودشان بناميم و بگوييم كه حجاب امري ست ناشي از آداب و رسوم. ترديد نمي توان داشت كه در نخستين ربع قرن اول هجري، حجاب و حصرِ زنان هيچ هدف ديگري جز آنچه در بالا گفتيم يعني تمايز بين طبقات اجتماعي نداشته است. روزي عمر، خليفه ي معروف، زني‮غريبه را در خانهء خويش مي بيند كه جَلباب‮يا‮شال‮به تن داشت. خليفه جرأت نكرد به خانه وارد شود. چند لحظه بعد زن‮غريبه خارج شد. آنگاه عمر از زنش پرسيد او كه بود. زنش پاسخ داد: كنيزي متعلق به فلان خانواده. عمر خشمگين شد و ممنوع كرد كه كنيزان مانند زنان آزاد لباس بپوشند و جلباب به تن كنند كه سر و پيشاني را مي پوشاند. اين دستور خليفه كه در مدينه رسميت يافت، اصلي را كه در حكم قرآن آمده

بود مورد تأكيد قرار داد و آن را ساري و جاري ساخت، به طوري كه از آن پس، زنان دقيقاً در دو دسته: آزاد و كنيز از يكديگر متمايز گشتند (113). تاريخ اجتماعيِ حجاب هرچه عقيده ي اسلامي در طول زمان و در سرزمين هاي مختلف تحول مي يافت و پيشروي مي كرد تمايز بين طبقات مختلف ژرف تر شد و حجاب و حصرِ زنان اهميتي فزاينده يافت. بعدها اسلام سرزمينهاي ديگري فتح كرد، بر شمار كنيزان افزوده شد و زنان آزاد هرچه بيشتر گرفتار پي آمدهاي تأسف بار قواعد مربوط به حجاب و حصر شدند. در اين دوره بود كه اسلام از يك طرف ايران و بين النهرين را گشود و از طرف ديگر سوريه را كه از هفت قرن پيش از آن در اشغال روميان بود. در سمت غرب، عمروعاص سردار سپاه اسلام پيروزي هاي سريع به دست آورد و مصر و منطقهء نوبه [واقع در شمال شرقي آفريقا] فتح شد و بدين ترتيب، طي حدود بيست سال امپراتوري عرب به نحوي چشمگير گسترش يافت. فاتحان در تماس با ديگر تمدن ها قرار گرفتند. آن ها امتيازات فاتحان را براي خويش حفظ مي كردند و زنانشان را تحت نظام رقت بار حصر نگه مي داشتند تا از زنان ديگر متمايز باشند. اينجاست كه مي بينيم مردم مكه، يعني اهالي پايتخت (متروپل) مقدسِ‮اسلام به سرعت توانستند- بنا بر برخي تواريخ- وسيله اي بسيار ساده بيابند و به خاطر منفعتي كه در عمل داشتند، مدتي خود را از سختگيري هاي مربوط به حصر زنان خلاص كنند. بنا بر آنچه پروفسور اسنوك هورگرونژه نقل كرده، يكي

از وقايع نگاران به نام فقيهي*‮روايت مي كند كه در مكه، زنان جوانِ‮خواستار ازدواج بدون حجاب از خانه خارج مي شدند و يك بار دورِ‮خانه ي كعبه طواف مي كردند تا فرصتي براي مردان فراهم شود و كساني كه مايل اند از آنان خواستگاري كنند (114). كاملاً ممكن است كه اين مسأله از بقاياي رسم و عادتي قديمي بوده كه به رغمِ گرايش عمومي‮جامعه ي مسلمان به خانه نشين كردن و حصر زنان همچنان حفظ شده بوده است. هرچه باشد، اين رسم و عادت كه احتمالاً‮در قرن هاي اول و دوم هجري وجود داشته تا حدي مي توانسته زيان ها و عواقب رسم و قاعده اي را كه با منافع مردان سازگاري نداشته جبران كند. اما اين چارهء موقت چندان نپاييد و به زودي رو به زوال رفت زيرا وضعيت زن هرچه بدتر شد، آداب و رسوم هرچه سخت تر گشت و به تدريج سرزمين هايي را نيز كه اسلام ابتدائي را مي شناختند در بر گرفت. در يمن، يكي از اميران قرن سوم هجري، به نام امام يحيي الهادي وقتي فهميد كه اهالي شهر‮العاصوم [؟] قواعد اكيد اسلام راجع به مناسبات جنسي و زناشويي را رعايت نمي كنند لازم ديد كه آداب و رسوم سرسختانه را بر آنان تحميل نمايد. لذا دستور داد كه زنان در همه جا حجاب بپوشند و ممنوع كرد كه حتي زنان چادرنشين با صورت باز به بازار بروند (115). تقريباً در همان دوره در مصر مشاهده مي كنيم كه حصرِ‮زنان با شدتِ‮تمام اجرا مي شود. مورخ مصري، ابن اياس*‮ (Ibn Iyas) مي گويد كه امام شافعي* [يكي از ائمه ي

چهارگانه ي اهل سنت] در وصيتنامه اش خواسته بود كه زني به نام نفيسه از نوادگان پيغمبر بر جنازه ي او نماز بخواند. وصيت او را رعايت كردند و نفيسه بر جنازه ي او نماز گزارد ولي با پرده اي كه كشيدند او را با تابوت ميت از جمعيت حاضر جدا نمودند (116). در قرن نهم هجري، زماني كه نظام خانه نشين كردن و حصر زنان در اوج خود بود، سلطان مصر خروج زن را از خانه به هر بهانه اي كه باشد ممنوع كرد، مگر براي زن مرده شور (117). ملاحظه مي كنيم كه چقدر از دوره اي كه محمد به زنان اجازه مي داد در مسجد نماز بگزارند و صورت و دستشان باز باشد فاصله داريم. پژوهش هايي فيلولوژيك در باره ي تاريخ حجاب هرچه وضعيت شوم و تيره بخت زن در جهان اسلام بدتر مي شد، لباس زنانه نيز تحت تأثير همين نظام حصرِ زن پيچيده تر مي گشت. در صدر اسلام كه اغلب اعراب هنوز چادرنشين بودند و روستاها از چادرهايي تشكيل مي شد كه در صحرا برپا داشته بودند، از هنر خياطي كسي چيزي نمي دانست. تقسيم كار چندان در عمل ديده نمي شد و يك بافنده به تنهايي همهء كار را انجام مي داد. بين لباس زنان و مردان چندان فرقي نبود و لباس در پيراهن بلند و يك تكه اي خلاصه مي شد كه تمام بدن را دربر مي گرفت. بعدها، اعراب فاتح در جريان كشورگشايي هاي خود انواع پوشش و لباس و بسياري از تجملات را از مردمان مغلوب وام گرفتند. ابن صيدا* سياهه ي اقلامي را

ارائه كرده است كه نشان مي دهد آنان چه چيزهايي را از ايرانيان و روميان گرفتند‮ (11 8). در اسپانيا، اعراب به ويژه در آخرين دورهء امپراتوري خود، آنطور كه دوزي (Dozy) مي گويد (117) بخش مهمي از طرز لباس و پوشش شهسواران (شواليه هاي) اروپايي را اخذ كردند. در اينجا پاراگرافي را كه اين نويسنده به لباس زنان اختصاص داده عيناً نقل ميكنيم: وقتي فيليپ دوم ممنوع كرد كه مورهاي (les Maures) اسپانيا [يعني آن ها كه تبار شمال آفريقايي داشتند، مانند بِربِرها، اعراب، موريتانيايي ها] لباس ملي شان را بپوشند، يكي از مورها موسوم به مارمول فرانچيسكو نونيزمولي چنين گفت: لباس زن هاي ما به هيچ رو به سبك«مور»ها (اعراب و مسلمانان) نيست، بلكه لباس شهرستان است مثل لباس كاستيل. در كشورهاي ديگر مسلمان، آرايش مو، لباس، كفش با جاهاي ديگر فرق ميكند. چه كسي ميتواند منكر شود كه لباس زنانِ مورهاي آفريقا و زنان ترك از لباس زنان غرناطه به كلي متفاوت است؟» (120). وقتي نام چند نوع لباس را كه در زمان محمد معمول بوده و از سنن و روايات كهن به دست مي آوريم با آنچه بعدها معمول شده مقايسه كنيم، پيچيدگي‮فزايندهي لباس و پوشش به وضوح بر ما آشكار مي شود. دوزي در«فرهنگِ نامِ لباس هاي اعراب» شمار قابل توجهي از اشياء مربوط به لباس و پوششِ زنان و مردان را ذكر مي كند و به منشأ خارجي آن ها اشاره مي نمايد. ما از بين لباس هايي كه در قرن اول هجري پوشيده مي شد تنها به آنهايي ميپردازيم كه در احكام قرآني آمده و به موضوع پژوهش

ما در باره ي حصرِزنان مربوط مي شود. بر اساس شناخت كنوني ما از زندگي و آداب و رسوم اعرابِ عصر پيش از اسلام، مي توان به نحوي تقريباً قاطع گفت كه در آن زمان هيچ قطعه لباسي كه هدفش پوشاندن صورت زنان از نگاه مردان بوده باشد وجود نداشته است. چنانكه درباره ي جامعه ي عرب در زمان محمد، جامعهاي كه او قوانيناش را به آن ديكته كرد، نيز ميتوان همين سخن را با قاطعيتي بيشتر اظهار داشت. در فصل پيشين اشاره اي داشتيم به اينكه محمد همراه با همسر اول و پسرعموي جوان خود براي اداي نماز جماعت به كعبه مي رفتند. زنان تا آنجا در زندگي مشتركِ‮عمومي مشاركت مي ورزيدند كه باعث نگراني مردان [مكه] مي شد، به طوري كه آن ها مي ترسيدند زنان و فرزندان شان جذب آئين جديد شوند (121). هيچ چيز مانع از اين نمي شد كه روابط نزديك و عادي روزمرهء زندگي بين دو جنس جريان داشته باشد. از اين نقطه آغاز و از چنين وضعيتي كه با نگاه مدرن هيچ امر عجيبي در آن ملاحظه نمي كنيم، به تدريج به حالتي از جدايي شديد بين مردان و زنان رسيده ايم. ابتدا محمد مقرر كرد كه زنان آزاد با پوشيدنِ «جِلباب» خود را از كنيزان متمايز سازند. او اين تكليف را در حكمي قرآني، كه پيش از اين نقل كرديم، بيان نمود (122). براي اين جلباب، محدثين و مفسرين سنت توضيح كافي نداده اند. از آن پس، مباحثات فراوان برانگيخته شد كه پي آمد آن ها وخامت بيشترِ اوضاع و خواري و تحقيرِ بازهم بيشترِزنان بود. اگر

مسأله را به نحوي عميق تر و با برخورد انتقادي بيشتري بررسي كنيم ممكن است بتوانيم شكل اين‮جلباب‮را تعيين كنيم و در نتيجه بتوانيم لباس زن را آنطور كه محمد منظور داشت به تصور درآوريم. واژه ي جلباب، آنطور كه در فرهنگ لغت آمده، دقيقاً‮به معناي پيراهن است. جوهري*- لغوي معروف- معتقد است كه جلباب لباس رو بوده شبيه شال بزرگ يا مانتويي كه به آن ملحفه ميگويند. ابن صيدا در كتاب مُخَصَّص ميگويد كه جلباب به معناي ملايه، نوعي مانتو است (123). اين مانتو را‮مِرط(mirt) نيز مي نامند. به عقيدهء جوهري مرطها‮مانتوهايي هستند از پشم يا از پنبه و ابريشم كه براي پوشش بدن به كار مي رود. ابن صيدا نيز همين نكته را بدين نحو بيان مي كند: مرط مانتوييست كه از آن به عنوان‮ازار‮استفاده مي كنند‮. از اين بررسي كوتاهِ لغوي به سادگي مي توان استنتاج كرد كه جلباب مي تواند پيراهن باشد يا مانتو يا شال. معناي پيراهن را بلافاصله بايد كنار گذارد زيرا با حكم قرآني انطباق ندارد. در واقع، قرآن به زنان مؤمن دستور مي داده كه جلباب را بر سر خود بكشند، حال آنكه پيراهن با توجه به شكلي كه دارد به وضوح مشمول چنين قاعده اي نمي شود. برعكس، لباسي كه شكل مانتو يا شال دارد كاملاً‮با آن مناسب است. بنابر اين، حق داريم واژه ي‮جلباب‮را به شال يا مانتو ترجمه كنيم. مضافاً‮بر اينكه اين ترجمه از اين لحاظ درست تر است كه مِرط لباسي عمومي بوده كه زنان روي لباس هاي ديگرشان مي پوشيده اند. خلاصه آنكه در اينجا به هيچ رو سخن از قطعه

لباسي نيست كه مخصوصاً‮براي پوشيدنِ‮صورت باشد: ازار‮يا‮جلباب‮را صرفاً به گونهاي ميپوشيدهاند كه سر و بخشي از صورت را بپوشاند تا آنطور كه محمد ميخواسته است نشان تمايز زنان آزاد باشد‮. دو سه سال پس از تكليف حجاب، محمد قاعده ي حصر و خانه نشيني را براي زنان خود وضع كرد. اين دو فرمان كه به يكديگر وابسته اند، به گونه اي يكديگر را تشديد كردند و در فاصله اي اندك اهميتي چنان زياد پيدا كردند كه با بردِ‮نسبتاً‮محدودشان در آغاز كار تناسبي نداشت. واضح است كه در آغاز كار امكان داشت كه فرد آن ها را رعايت نكند و خدشه اي هم به دين اش وارد نگردد. ولي چنانكه خواهيم ديد اين اهميت از آنجا حاصل شد كه نهادهاي همزمان، مانند برده داري، آن قواعد را مورد تأييد قرار دادند. اما سخن فعلي ما محدود به مسألهء حجاب و لباس هايي ست كه به ويژه براي پوشاندنِ صورت ايجاد شده است. پيش از اين گفتيم كه نزد اعرابِ‮زمان محمد قطعه لباسي وجود نداشت كه هدف خاص آن پوشاندن صورت زن باشد. در سنن و روايات، زماني كه از پوشش زنانه صحبت مي شود چيزي جز‮ازار‮و‮جلباب، جز‮دِرّ‮يا پيراهن، جز‮خِمار‮ (نوعي روسري) مورد نظر نيست. با اطمينان مي توانيم گفت كه اين لباس ها را همه ي زنان در زمان محمد مي پوشيده اند (124). نوشتارهاي آن دوره از چيز ديگري جز اين ها سخن نمي گويند. آن ها تا چندي پس از وفات محمد نيز به عنوان لباس هاي كلاسيك باقي ماندند (125). اما در قرن هاي اول و دوم هجري «نقاب» و «برقع» وارد آداب

و رسوم شد. اين ها دو نوع حجاب اند كه هدف از آن ها پوشاندنِ‮صورت است. در اينجا توضيحي را كه دوزي (Dozy) در اين باره مي دهد مي آوريم و سپس آنچه را كه خود در باره ي تاريخ حجاب يافته ايم ذكر خواهيم كرد. دوزي مي گويد: «تا اينجا ما به اصطلاحي دست نيافته ايم كه به معناي حجابي باشد كه در آن دو سوراخ براي چشم تعبيه كنند. با وجود اين، چنين حجابي بايد معمول بوده باشد زيرا جهانگردان از آن سخن مي گويند. فعل نَقَبَ‮در عربي و در عبري كه به معناي perfovarit است. بنابر اين، طبيعي ست بتوان فرض كرد كه واژه ي نقب به معناي velum sunt foramina باشد. همين نكته را ابن جني*‮صريحاً چنين تأييد مي كند: النقاب ان تعمد المرأه الي برقع فتنقب منه موضع العين: نقاب اين است كه زن برقعي بر چهره زند و جاي دو چشم را در آن تعبيه كند (Commentaire sur les poésie de Motenabbi, m. 126, p. 220 ) در سفرنامه ي وان گيستله (T Voyage van Mher Joos van Ghistelet, p. 23) ‮ميخوانيم: ‮«زنان روستايي جلوي صورت قطعه پارچه اي مي اندازند كه دو سوراخ در آن تعبيه شده و از خلال آن ها مي توانند ببينند» بلون (Belon) ‮نيز در Observations p. 233 همين را مي گويد: «روشي كه روستائيان عرب و مصري دارند نوعي ماسك است، بسيار زشت؛ زيرا تنها چند پارچه ي پنبه اي سياه يا به رنگ ديگر را جلوي چشم مي گذارند كه جلوي صورتشان آويزان است و به سمت چانه باريك مي شود، مثل دهان

بندِ‮دوشيزه اي كه barbute ناميده مي شود و براي آنكه بتوانند ببينند دو سوراخ مقابل چشم در آن تعبيه مي كنند. به طوري كه آن ها با چنان نقابي بر چهره شبيه كساني مي شوند كه روز جمعهء مقدس در رم يا اوينيون به دوئل مي پردازند (نك. بهPietra della Valle, Viaggi, t.I, p. 1 87). شاهزاده Radzivill نيز (نك. بهJerosolymitana peregrinatio, p. 1 87) در سخن از دختران روستا مي گويد: «حجابشان يك تكه پارچه ي پنبه اي ست كه در آن مقابل چشم سوراخي تعبيه مي كنند؛ باد به آساني حجاب را بلند مي كند و ديدن صورتشان سخت نيست» در كتابي تحت عنوان A Relation of a Journey Begun, An. DOM 1610, p. 207‮ چنين مي خوانيم: زنان روستايي «صورت را با قطعه پارچه اي مي پوشانند بسيار زشت، و در آن در مقابل چشم سوراخ تعبيه ميكنند». در گزارش كوپن (Coppin, Le Bouclier de l’Europe, p. 217) ‮نيز چنين آمده است: «نقاب دختران افراد مرفه تافته ي قرمزي ست و نقاب فقرا پارچه اي ست سفيد يا آبي و در هر دو نوع، مقابل دو چشم دو سوراخ كوچك تعبيه مي كنند تا كساني كه پشت اين نقاب پنهان شده اند بتوانند ببينند و راه را تشخيص دهند» چنين حجابي را زنان چادرنشين مصري نيز مي پوشيدند. در گزارش هلفريچ (Kurtzer und wahrhaffiger Bericht von der Rayszn f° 3 87 v°) آمده است: «آنها چهرهشان را با تكهاي از پارچه ميپوشانند كه در آن دو سوراخ تعبيه كردهاند تا بتوانند از خلال آن ببينند». روژه نيز در كتاب سرزمين مقدس (Roger, La Terre sainte, p.

20 8) همين را در صحبت از زنان چادر نشين سوريه ميگويد: «جلوي صورت پارچهاي دارند كه در برابر چشم، در آن سوراخ تعبيه ميكنند» (126). بنابر اين، حجابي كه نقاب ناميده مي شود معمول ترين شكل آن بود. چنين حجابي به هيچ رو در زمان محمد معمول نبود‮. در سنن و روايات، ما حتي يك مورد نيافته ايم كه بتواند ما را به تأييد چنين امري وادارد. در آن زمان نقاب، تنها در مواردي استثنائي و به عنوان لباسي فوق العاده معمول بود. در روايات آمده است كه عايشه يك بار با نقاب از خانه بيرون رفت (127) تا يك اسير يهودي به نام صافيه را ببيند كه به دروازهء مدينه رسيده و محمد او را تازه آزاد كرده بود تا وي را به شمار همسرانش بيفزايد. اين نكته كه در روايات به عنوان امري استثنائي معرفي شده قطعاً‮نشان نمي دهد كه استعمال حجاب امري قديمي بوده است. مضافاً بر اينكه گفته ي ابن سيرين* دائر بر اينكه استعمال نقاب چيزي جز يك مد نبوده است (12 8) نتيجه گيري ما را تأييد مي كند. وي كه يكي از علماي قرن اول هجري بود در سال110 بعد از هجرت درگذشت (127). بنابر اين، ميتوانيم چنين فرض كنيم كه مدِ‮نقاب در نيمه ي دوم قرن اول هجري به وجود آمده است. نقاب اين مد كاملاً‮اسلامي كه تقريباً‮نزد همگان معمول شد، همان گونه كه دوزي هم خاطرنشان كرده نزد مسيحيان سيسيل نيز در قرن ششم هجري رواجي يافت. در اينجا متني از ابن جُبير*‮مي آوريم كه به هنگام صحبت از پايتخت سيسيل به اين امر اشاره مي

كند: «زنان مسيحي‮اين شهر در آداب سخن گفتن و نحوه ي حجاب خويش و پوشش مانتو از مدِ‮زنان مسلمان پيروي مي كنند. به مناسبت عيد امسال ميلاد مسيح، آن ها با قباي ابريشمين طلائي رنگ كه مانتوي ظريفي آن را مي پوشاند از خانه خارج شده بودند با شال رنگين و كفش هاي ظريف طلايي رنگ زنانه در كليساها و شبستان ها خرامان راه مي رفتند، سنگين از گردن بندها با آرايش چهره و عطر، درست به سبك آرايش زنان مسلمان (130). امكان دارد كه مشاهده ي ابن جُبَير تنها در باره ي زنان مسلماني حقيقت داشته كه مسيحي شده بوده اند و هنوز لباس و آداب زنان مسلمان را براي خويش نگه داشته بوده اند. آنچه مسلم است و براي ما اهميت دارد همگاني شدنِ نقاب‮است. نقاب، رسم جديد قرن اول هجري، كه منظور از آن پوشيدن كامل چهره ي زن بود تحت الشعاع حجابي از نوع ديگر قرار گرفت به نام برقع كه به همان منظور ايجاد شده بود. استعمال همگاني برقع تقريباً در همان دوره اي رايج بوده كه نقاب رواج داشته است. به عقيده ي جوهري*، لغوي معروف، برقع به معناي ابزار و جهازيست كه به حيوانات باركش ميبندند و نيز بخشي از لباس زنان صحرانشين. درباره ي نقش و جايگاه خاص اين لباس اظهار نظر قطعي كردن خالي از دقت است. آيا استفاده از آن براي حفاظت از شدت گرماي هوا بوده يا حفاظت از حشرات؟ آيا براي حفظ صورت زنان بدَوي از نگاه مردان بوده است؟ پاسخ قطعي براي اين سؤال نداريم. با وجود اين، ميتوان فرض كرد كه

هدف چيزي غير از حصر و خانه نشيني‮زن بوده است. روايات مربوط به صحرانشينان و اعراب پيش از اسلام نمونه هايي به دست ميدهند كه در آن مردان حجاب به كار ميگرفته اند و اين به نظر ما طبعاً ناشي از اوضاع خاصيست كه معيشت مبتني بر راهزني و جنگها و انتقامجوييها ايجاب ميكرده است. لغتنامهها و ادبيات اطلاعات مفيدي به ما نميدهند و در بارهي اين نوع لباس كه در زندگي اعراب عهد قديم عموميت نداشته و بعدها استعمال آن به صورتي عادي درآمده است وضوح چنداني ندارند. ما توضيحات زير را كه درباره ي لباسيست به همين نام [برقع] در دورهاي متأخرتر، از دوزي (Dozy) به وام گرفته ايم: «مي دانيم كه در اشعار شاعران عرب مانند المتنبي، ابوالعلاء و ديگران از برقع نام برده شده (با ملاحظهي شعري كه جُعبري*‮نقل كرده ميتوان حدس زد كه برقع سابقاً‮به رنگ هاي مختلف خال خالي بوده است) و اينكه اين شاعران غالباً در استعاره هاي خويش از اين حجاب ياد ميكنند. با وجود اين، در قرون وسطاي تاريخ عرب، به نظر مي رسد كه اين حجاب از تداول افتاده و جاي آن به انواع ديگري از حجاب داده شده بوده است. در واقع، گمان مي كنم، بيهوده است به دنبال اين واژه در كتاب هزار و يك شب بگرديم زيرا در اين اثر از انواع متعدد ديگري از حجاب نام برده شده است. اگر اشتباه نكنم تنها در آغاز قرن پيش [نوزدهم] است كه در مصر از برقع سراغ‮داريم. كنت شابرول ( در كتاب وصف سرزمين مصرLa description de l’Egypte) ، ج‮. 1 8ص 114) چنين

مي نويسد: «برقع، حجابي ست كه چهره را از بالاي پيشاني مي پوشاند و نيز از دو طرف به كلاه وصل است. قطعه اي ست از پارچهء وال يا كتان سفيد و نازك به پهناي صورت كه تا زانوها آويزان است. براي هر زني كه ازخانه خارج مي شود اين حجاب ضروري ست». در كتاب پوكوكه (Pococke, Beschrijving van het Oosten t. 1, p. 320) چنين مي خوانيم: «زنان طبقات عامه جلوي صورت از بالاي بيني نوعي پيش بند مي اندازند كه با يك نوار به كلاه وصل است». در گزارش ويتمن: (Wittman, Travels in Asiatic Turkey, Syria and Egypt, p. 374) آمده است: «يك قطعه پارچه ي ابريشمي سياه كاملاً‮كار حجاب را مي كند، به طوري كه چيزي از چهره جز چشم ها را نمي توان ديد.» (نويسنده اين را در باره ي زنان عامه مي گويد. در تصوير شمارهي20 ميتوان لباس يك زن اهل قاهره را كه از وضعيت بهتري برخوردار است مشاهده كرد. در اين تصوير برقع سياه حتي از نيمهء بدن پايين تر نمي رود‮). واژهي برقع به همان معني ست كه واژهء تركي يشمق [ياشماق = چارقد بزرگ/ كلاغي؟]، زيرا در كتاب ترنر (M. Turner, Journal of a Tour in the Levant, t. II, p. 30 8) ميخوانيم كه اين جهانگرد در سفر خود از دمياط تا اسكندريه با زنان قبطي همراه شده كه‮ «حجابشان يشمقي بلند و سياه بوده كه از نوك بيني تا زانوها را مي پوشانده است». همين جهانگرد در جاي ديگر (همانجا، ص 376) در بارهي زنان طبقات عامه در قاهره مي گويد: «به اين روسري، روي پيشاني

و با كمك برخي قطعات تزييني طلائي، نقره اي يا مفرغي، يشمقي (حجابي) از پارچهي سياه پنبهاي يا ابريشمي آويزان است كه تمام چهره را به استثناي چشمها مي پوشاند و تا سينه و گاه تا زانوها مي رسد». و بالاخره در اثر زيباي لان (M. Lane, Modern Egytians, t. 1, p. 61) چنين آمده است. «برقع يا حجابِ‮صورت (مربوط به زنان طبقات بالا و متوسط) نوار بلند و سفيدي ست از وال كه همه ي صورت را به استثناي چشم ها مي پوشاند و تقريباً‮تا پاها مي رسد. اين نوارِ پهن از بالاترين قسمت با كمك نوار باريكي از پيشاني مي گذرد، در حالي كه دو طرف بالاي حجاب به نوار ديگري كه دورِ‮سر را گرفته دوخته شده است. همين مؤلف، كمي بعدتر‮ (همانجا، ج1، ص 64) ميگويد كه زنان عامه برقعي از نوع كرِپ سياه و زمخت مي زنند. برخي از آن ها هم كه از اخلاف پيامبر هستند برقع سبز رنگ دارند». و سرانجام در جاي ديگري (همانجا، ج. 1ص 66‮و 77) زيورِ‮برقع را بدين گونه شرح ميدهد: «بخش بالاي برقعِ سياه‮غالباً با مرواريد مصنوعي، با سكه هاي ريز طلا و زيورهاي ديگري از همين فلز، ريز و پهن كه به آن برق مي گويند مزين است، گاه دانه هاي مرجان و زير آن سكه اي از طلا؛ و در مواردي ديگر با سكه هاي كوچك نقره اي كم ارزش؛ و معمول تر يك جفت زنجير مفرغي يا نقره اي ست كه هركدام به يكي از دو طرف بالاي برقع دوخته شده است. اين ها را عيون [چشم ها] مي نامند. شكل

برقع را در كتاب لان (ج‮. 1، ص‮62، 64، 65‮و‮66) مي توان ديد و نيز در شرح سرزمين مصر (اطلس،ج‮. 1، نقشه E41). امروزه حجاب معمول در مصر از همين نوع است. در سوريه زنان صحرانشينان موسوم به قبليس (keblis) ‮برقع مي زنند (Burckhardt, Notes on the Bedouins and Wababys, p. 27.) در ساحل سوريه اين نوع حجاب نيز رايج است. (نگاه كنيد بهTurner, Journal of the Tour in the Levant, t. II, p. 105, 304.) ‮ در بارهي شبه جزيره ي عربستان نيز بايد گفت كه امروز زنان مكه، جده و مدينه برقع مي زنند، برقعي به رنگ سفيد يا آبي‮(Burckhardt, Travels in Arabia, t. II, p. 243). در قرن چهاردهم [ميلادي] ظاهراً برقع در شيراز معمول بوده زيرا ابن بطوطه (سفرنامه، ترجمهي de Gayango f° 83 V°) در سخن از زنان اين شهر ميگويد: آن ها پيچيده در ملافه و برقع زده [در چادر و پيچه] از خانه خارج مي شوند، به طوري كه چيزي از آنان نمي توان ديد. در سوريه زنان صحرانشينان موسوم به قبليس (keblis) ‮برقع مي زنند (Burckhardt, Notes on the Bedouins and Wababys, p. 27.) در ساحل سوريه اين نوع حجاب نيز رايج است. (نگاه كنيد بهTurner, Journal of the Tour in the Levant, t. II, p. 105, 304.) ‮ در بارهي شبه جزيره ي عربستان نيز بايد گفت كه امروز زنان مكه، جده و مدينه برقع مي زنند، برقعي به رنگ سفيد يا آبي‮(Burckhardt, Travels in Arabia, t. II, p. 243). در قرن چهاردهم [ميلادي] ظاهراً برقع در شيراز معمول بوده زيرا ابن بطوطه (سفرنامه، ترجمهي

de Gayango f° 83 V°) در سخن از زنان اين شهر ميگويد: آن ها پيچيده در ملافه و برقع زده [در چادر و پيچه] از خانه خارج مي شوند، به طوري كه چيزي از آنان نمي توان ديد. بايد اين نكته را نيز ذكر كنم كه در ماوراء النهر، اصطلاح برقع نه به معني‮حجاب چهره، بلكه نوعي حجاب بزرگ يا مانتويي ست كه زن خود را كاملاً‮در آن مي پيچد. در گزارش فريزر (Fraser, Journey into Khorasan, append.E, p. 87) ميخوانيم: «زنان چادر يا ملافهء ابريشمي به نام برقع بر خود مي افكنند كه از سرتا پا را مي پوشاند ولي در نزديكي چشم سوراخ كوچكي باز مي گذارند به شكل تور، از آن نوع كه نزد ايراني ها رايج است (اين تنها شامل زناني مي شود كه در شهرها سكونت دارند. اما زنان روستاها صورتشان باز است همان گونه كه زنان سالخوردهء شهر (همانجا ص 86) و در جاي ديگر (همانجا ص10) ميگويد: زنان در شهرها و روستاها مانند ديگر كشورهاي اسلامي حجاب دارند و برقع مي زنند كه از سر تا پا را در بر مي گيرد» (131). اين تحقيق دوزي (Dozy) نشان مي دهد كه برقع در نواحي مختلف و در اشكال متنوع وجود داشته است. اينكه اين لباس از كجا منشأ گرفته به روشني معلوم نيست و به ندرت در ادبيات كهن از آن ياد شده است. قديم ترين متني كه در آن از برقع نام برده شده شعري ست از سُهيم، برده اي از طايفهء بني الحشس (132) كه درزمان خليفه عمر كشته شد. علاوه بر اين، در‮ «حماسه» نيز (Hamassah p.

75, 23° éd. Freytag) جملهاي هست كه به اين لباس اشاره دارد. التبريزي، مفسر و شارح معروف كه به شرح اين مجموعه از اشعار كهن كوشيده است نقل مي كند كه شاعري به نام القتّال با پوشيدن لباس يك زن و با زدنِ‮برقع، توانست از انتقام دشمنانش فرار كند (133). باز در جاي ديگري از «حماسه»، در شعري. از برقع نام مي برد ولي به عنوان بخشي از ابزار و جهازي كه به حيوانات باركش مي بندند (134). چنين است كهن ترين متوني كه وجود اين لباس را گواهي مي دهند و توضيحات رضايت بخش تري جز آنچه در بالا آورديم از آن ها نمي توان استنتاج كرد. در اينجا به واقعه اي اشاره مي كنيم كه نشان مي دهد چقدر شايسته است جانب احتياط در پيش گيريم. در جريان پژوهشي كه براي يافتنِ‮منشأ برقع داشتيم به قطعه شعري برخورديم كه عمر بن ابي ربيعه در يكي از استعاره هاي شاعرانهي خود از قناع سخن ميگويد، حال آنكه ميدانيم قناع پارچهايست كه هم مردان و هم زنان بر سر ميافكنند. شاعر اگر ميخواست به خوبي ميتوانست به جاي تَقنّعَ‮كه به معني استفاده از قناع است از‮تَتبرقعَ كه به معني برقع زدن است استفاده كند، بدون آنكه به وزن شعر و قافيهء آن لطمه اي وارد آيد (135). بنابراين، اينكه شاعري در صدر اسلام چنين واژه اي به كار برده، به نظر مي رسد نشانه ي ندرت استعمال حجابي ست كه چهره را بپوشاند. 101‮- Dansla revue Bijdragen tot de taal en landen kunde van Nederlandsch-Indie, 5° vol., 1° mai 1896. 102‮- مسلم،‮ ياد شده،‮ ج‮.

1،‮ ص‮ 401‮: اذهب فانظر اليها‮. 103‮- حسن الاسوة،‮ ياد شده،‮ ص‮ 125‮: و عن أنس قال قال عمر يا رسول الله إن نساءك يدخلن عليهن البر و الفاجر فلو أمرت أمهات المؤمنين بالحجاب‮. 104‮- بخاري،‮ ياد شده،‮ ج‮. 3،‮ ص‮ 160‮: قالت عائشة كان عمر يقول لرسول الله احجب نساءك‮. 105‮- همان،‮ ج‮. 3،‮ ص‮ 160‮. 106‮- مسلم،‮ بخاري و ديگران‮. 107‮- طبري،‮ تفسير،‮ ج‮. 2،‮ ص‮ 24‮: و قال آخرون كان ذلك في‮ بيت ام سلمة‮. 108‮- همان،‮ ج‮. 22،‮ ص‮ 25؛ ابن سعد،‮ طبقات،‮ ج‮. 8،‮ ص‮ 126‮. 109‮- تفسير،‮ ياد شده،‮ ج‮. 22،‮ ص‮ 25؛ ابن سعد،‮ ياد شده،‮ ج‮. 8،‮ ص‮ 125‮ ( كه با مأخذ پيشين كاملاً‮ منطبق نيست‮). نك‮. به بخاري،‮ ياد شده،‮ ج‮. 3،‮ ص‮ 160‮ ( كه با گفتهء طبري منطبق است‮). 110‮- قرآن،‮ سورهء‮ 32،‮ آيهء‮ 59‮. 111‮- تفسير،‮ ياد شده،‮ ج‮. 22،‮ ص‮ 30؛ ابن سعد،‮ ياد شده،‮ ص‮ 126‮. 112‮- باقوري،‮ فقه،‮ ج‮. 2،‮ ص‮ 105‮: و وجهه الامام باتفاق المسلمين علي منع النساء من الخروج‮. 113‮- حسن الاسوة،‮ ص‮ 94‮. Fakihi, p. 2, éd. Wustunfeld‮ - 114 ‮ ذكر الطواف بالجراري‮ الأجرار و الإماء بمكة اذا بلغن‮ ... و جعلوا عليها حلياً‮ إن كان لهم ثم أدخلوها المسجد الحرام مكشوفة الرأس بارزته حتي تطوف بالبيت و الناس ينظرون اليها و يبدونها أبصارهم فيقولون مَن هذه فيقال فلانة بنت فلان ان كانت حرة و مولدة آل فلان ان كانت مولدة‮. 115‮- ما اين اطلاعات را از آقاي آرندونك گرفته ايم كه در ليدن دربارهء تاريخ امامان يمن به تحقيق مشغول است و منبع وي دستنوشته اي

ست موجود در كتابخانهء موزهء بريتانيا‮. 116‮- ابن اياس،‮ تاريخ مصر،‮ چاپ بولاق،‮ ج‮. 1،‮ ص‮ 33‮. 117‮- همانجا،‮ ج‮. 2،‮ ص‮ 21‮. ثم انه‮ ( أي‮ الأشرف برسباي‮) نادي بأن إمرأة لاتخرج من بيتها مطلقاً‮ فكانت الغاسلة اذا أرادت التوجه الي ميتة تأخذ ورقة من المحتسب و تجعلها في‮ رأسها حتي تمشي‮ في‮ السوق 118‮- نك‮. به ابن صيدا،‮ المخصص،‮ ج‮. 4‮ فصل هاي مربوط به لباس زنان و اثاثهء خانه‮. 119‮- دوزي،‮ فرهنگ تفصيلي نام لباس ها نزد اعراب‮. 120‮- همانجا،‮ ج‮. 2،‮ ص‮ 21‮. 121‮- بخاري،‮ صحيح،‮ ج‮. 1،‮ ص‮ 319‮. فانا قد خشينا ان يفتن ابناءنا و نساءنا‮. 122‮- نك‮. به ص‮ 68‮- 69‮ كتاب فرانسه‮. 123‮- ابن صيدا،‮ ياد شده،‮ ج‮. 4،‮ ص‮ 76‮. الملحفة‮ - الملاة و اللباس الذي فوق سائر اللباس من دثار البرد و نحوه‮ - المرط ملحفة يؤتزها الجلباب الملاءة‮. و نيز همانجا ص‮ 94‮: الجلباب هو القميص و قد تقدم انه الملاءة‮. 124‮- ابن سعد،‮ ياد شده،‮ ج‮. 8،‮ ص‮ 69‮. كانت ميمونة تضلي في‮ الدرع و الخمار و ليس عليها ازار‮. 125‮- طبري،‮ تفسير،‮ ج‮. 2،‮ ص205‮: ان شريحاً‮ كان يمتع بخمسمأة قلت لعامر ما وسط ذلك قال ثيابها في‮ بيتها درع خمار و ملحفة و جلباب‮. 126‮- دوزي،‮ فرهنگ تفصيلي نام لباس ها نزد اعراب،‮ ص‮ 424‮ و بعد‮. 127‮- ابن سعد،‮ ياد شده،‮ ج‮. 8،‮ ص‮ 90‮. فسمع بها نساء الانصار و بجمالها فجئن ينظرن اليها و جاءت عائشة متنقبة حتي دخلت عليها فعرفها النبي‮. 128‮- ‮ Lisan‮: ‮ واژهء‮ » نقاب‮« 129‮- ابن قتيبة‮: كتاب المعارف 130‮- ابن جبير،‮ سفر به سيسيل‮. من از ترجمه اي

كه‮ Amari‮ از متن عربي‮ [ به فرانسوي‮] كرده سود جسته ام‮. اينك اصل عربي متن‮: » و زيّ‮ النصرانيات في‮ هذه المدينة زي‮ نساء المسلمين فصيحات الالسن ملتحفات متنقبات خرجن في‮ هذا العيد المذكور و قد لبسن ثياب الحرير المذهّب و التحفن باللحف الرائقة و انتقبن بالنقب الملونة و انتعلن الاخفاف المذهبة و برزن لكنائسهن أو كنسهن حاملات جميع زينة نساء المسلمين من التحلي‮ و التخضب و التعطر‮«. 131‮- دوزي،‮ ياد شده،‮ صص‮ 65،66،‮ 67‮ و‮ 68‮. 132‮- ما اين نكته را به نقل از آقاي سنوك،‮ از آقاي نولدكه به وام گرفته ايم و مأخذ آن دستويسي ست قديمي از لايپزيگ‮. 133‮- Hamassa, Freitag, p. 95. ثم خرج القتال هارباً‮ و أصحاب القتيل يطلبونه فمر بإبنة عم له تدعي زينب متنحية عن الماء فدخل عليها فقالت ويحك قال القي‮ عليَّ‮ ثيابكِ‮ فألقت عليه ثيابها و البسته برقعها‮. 134‮- همان،‮ ص‮ 541‮. عهدت بها وحشاً‮ عليها براقع‮ و هذي وحوش أصبحت لم تبرقع 135‮- همان،‮ ص‮ 552‮. و لما تفاوضنا الحديث و أسفرت‮ وجوه زهاها الحسن أن تتقنعا 136‮- بخاري،‮ صحيح،‮ ج‮. 3،‮ ص‮ 19‮. (منتشر شده در آرش شماره 87

كلام جديد

عبدالحميد آكوچكيان

در تعريف علم كلام آمده است: علمي است كه دربارة عقايد اسلامي، يعني آنچه از نظر اسلام بايد بدان معتقد بود و ايمان داشت، بحث مي كند؛ به اين شكل كه آنها را توضيح مي دهد و دربارة آنها استدلال مي كند و از آنها دفاع مي نمايد و جواب شكوك و شبهاتي را كه در مورد آن وارد مي شود، مي دهد.[1] در حقيقت متكلم، متعهد به دفاع از مذهبي از مذاهب است. اين دفاع متعهدانه از سويي

مي تواند با پاسخگويي به شبهات و دفاع از حريم دين در برابر انديشه هاي مخالف باشد.با تحولي كه در علوم و معارف بشري به ويژه پس از دوران روشنگري (سده هاي 17و 18م) تا به امروز به وجود آمد، مجموعه اي از آراي فلسفي، عرفاني و يا انديشه هاي علمي جديد با بخشي از معتقدات و باورهاي پيشين كه نوعاً صبغه اي ديني دارند، در تعارض افتادند. از وظايف اصلي عدم كلام نيز همچنان دادن پاسخي مناسب و پذيرفتني به اين اشكالات است. در اين دوره، اشكالات نوين، معمولا نيازمند پاسخ هاي نوين نيز مي باشند كه نمي توان همگي آنها را با ابزارهاي پيشين تأمين نمود. از اين رو، علم كلام با دسترسي به اين ابزار جديد (مانند: نظريه هاي فلسفي و يا ابداعات كلامي) وارد دوران جديدي مي شود كه در اصطلاح به آن «كلام جديد» گفته مي شود.از اين رو، كلام جديد در حقيقت ادامة جريان كلام قديم است، منتها در برابر شبهات جديد و پرسش هاي جديد مبادرت به طرح پاسخ هايي جديد متناسب با افق فكري انسان امروز مي نمايد.در اين ميان، همان گونه كه كلام قديم با احكام فلسفي زمان خويش است، كلام جديد نيز از آراء فلسفي جديد بهره مي برد و با آن مرتبط است.موضوعاز آنجايي كه وحدت مسايل علم كلام اعتباري است و داراي موضوعات متعدد و نامشابه است، از اين رو آنچه به اين موضوعات متعدد وحدت مي بخشد، غرض و هدف مشترك است نه موضوع واحد. از اين رو ضرورتي ندارد كه در جستجوي موضوع واحدي براي علم كلام باشيم.[2] از اين است كه گفته مي شود علم كلام يك علم بدون موضوع است و شخص متكلم بسته به نوع شبهات

و پرسش هاي جديد، حوزه و دامنة پاسخ هاي خويش را انتخاب مي كند.به علاوه در دنياي امروز بسياري از اين پرسش هاي كلامي صبغة دين شناختي نيز يافته اند. بنابراين كلام جديد ناچار است وارد اين عرصه نيز بشود. دين شناسي نگاهي است به دين از بيرون دين؛ از اين رو كلام جديد، گاهي فلسفة دين ناميده مي شود. فلسفة دين، امروزه مفهومي اعمّ دارد كه هم كلام قديم را و هم كلام جديد را در برمي گيرد. دين شناسي معني نگرش به دين به عنوان معرفتي از معارف و يافتن احكام آن و يا نگرش روانكاوانه به آن. دين شناسي با اين معاني بر كل بحث هاي پيشين علم كلام افزوده مي شود.در واقع، كلام ديني در دفاع از حقيقت است و فلسفة دين در پي كشف اين حقيقت و اين دو، بر روي هم مفاد كلام جديد را تشكيل مي دهند.فايده و كاربردكلام جديد و به ويژه بخش متأخر آن يعني فلسفة دين، چون حاوي پرسش و پاسخ هايي در باب حقيقت و معني زندگي است، در كنار پيش زمينه هاي فلسفي، آموزه هاي عرفاني، اخلاقي و روانشناختي را نيز در بردارد. از اين رو، سهم فاخري در بازگشت انسان سرگشتة امروز به دامن انديشة ديني دارد؛ امّا از منظري نوين و البته متفاوت با تلقي هاي كهن.به علاوه، مهمترين بازسازي در يك جامعة ديني بايد در كلام ديني صورت پذيرد، و احياي فكر ديني در عميق ترين معنايش در حوزة كلام طرح و محقق مي شود. كلام ديني از پيش فرض هاي بيرون ديني متأثر مي شود و در يك جامعة ديني اگر بخواهيم احيايي به وجود بياوريم، تنها راهش اين است كه دينداري خود را تصحيح كنيم و به

سرچشمه هاي ناب آن بازگرديم؛ همان كه در ادبيات انقلاب به آن اسلام ناب محمدي _ صلّي الله عليه و آله _ اطلاق مي گردد. بدون اصلاح ديني، به اصلاح سياسي و اجتماعي نيز موفق نمي شويم، از اين رو بر كلام ديني توجه زيادي بايد مصروف داشت. از اين رو، در تحولي چشمگير، با انقلاب اسلامي و تكيه گاه آن، يعني انديشه هاي امام راحل (ره)، تصوير نويني از دين و بسيار متفاوت از تصويرهاي رايج در باور دينداران، متولد شد. از اين است كه «انديشة احياي فكر ديني» در حقيقت متعلق به حوزة كلام جديد است.[3]و نيز اينك كه دين در معرض حكومت است، انبوهي از شبهات و پرسش هاي متنوع مستحدثه، هم در جامعة ديني و هم در جامعة جهاني در برابر طرح مي شود. توجه خاص به اين وضعيت جديد جامعة ديني و جامعة جهاني، بازبيني، تكامل و گسترش علم كلام و ورود به عرصه هاي جديد و بكر را طلب مي كند.تاريخچهعلم كلام از همان آغاز ظهور اديان به اشكال گوناگون به وجود آمد و در طول زمان نسبتاً طولاني اي به دفاع از آموزه هاي ديني پرداخت. در اسلام، مكاتب كلامي گوناگوني همچون اشاعره و معتزله و نيز اماميه در چنين دوره اي به وجود آمدند و هر كدام صاحب سبك ويژة خود شدند و آراء كلامي خويش را به كمال رسانيدند. چنان كه به عنوان نمونه كلام شيعي در باب شرح و بيان اصول دين و اصول مذهب در دوره اي به كمال و استحكام قابل قبولي رسيد. اگر چه در قرون متأخر به دلايلي جامعه شناختي، نشاط و رونق پيشين خود را از دست داد.[4]امّا علم كلام جديد از

آن رو كه ادامة بي انقطاع كلام قديم است. گذشتة آن را نيز شامل مي شود. منتها اگر تحولاتي كه پس از رنسانس رخ داد را سرمنشأ تحول در «انتظار جهان امروز از دين» بدانيم، مي توان با مسامحه، آغاز آن را مقارن همين رويداد و حوادث پي در پي پس از آن، تا به امروز بدانيم. از اين رو از آغاز ورود پرسش هاي تازه به عرصة فرهنگ عمومي و نيز مراكز علمي، كلام جديد، آرام آرام خود را در مواجهه با آن نشان مي دهد. اين اتفاق هم در حوزة اديان غيرالهي و هم در حوزة اديان يهودي، مسيحي و مسلمان افتاد و هر كدام بسته به منابع ديني و ظرفيت هاي كلامي به گونه هاي متفاوتي با آن برخورد نمودند.[5]آنچه در حوزة شيعي روي داد، به دليل دارا بودن منابع فلسفي و دين شناختي متفاوت، نتايج متفاوتي نيز از خود بروز داد. از نمونه هاي برجستة آن مي توان از نحوة مقابله تئوريك قدرتمند علامه طباطبايي (ره) و استاد شهيد مطهري (ره) در پاسخ گويي به آموزه هاي ماركسيستي نام برد.[6] و يا تبيين «نظام حقوق زن در اسلام»[7] تلاشي ديگر در برابر تفسيرهاي ناروا در اين باب است.اينك به ميزاني كه جوامع بشري داناتر و پيچيده تر مي شوند، بخش دوم كلام جديد، يعني فلسفة دين، گسترش و عميق بيشتري مي يابد. و به همين ميزان مركز ثقل انتظار انسان امروز از دين، از بخش حقوقي و معارف استنباطي، به اين بخش منتقل مي گردد.امروز نيز به دليل انقلاب جهاني اسلامي، اين حوزه از علوم ديني، يكي از دوران پركار و پرنشاط خويش را مي گذراند.بنيانگذارانبراي كلام جديد شايد نتوان بنيانگذار مشخصي ذكر كرد. اين علم به

شكلي طبيعي و همگام با مقتضيات زمان رشد نموده است. امّا اگر بخواهيم در اين ميان به نام مشخصي اشاره كنيم، به ديويد هيوم (1776 _ 1711) برمي خوريم. او كاوش هايي در بخش فلسفة دين آغاز كرد. اثر عمدة او رسالة «دربارة طبيعت انساني» است. او بيش از هر فيلسوف ديگري، جهان روزمره را نقطة آغاز آموزه هاي خود قرار دارد. به اعتقاد او هيچ فيلسوفي هرگز نخواهد توانست ما را به ماوراي تجربه هاي روزانه ببرد يا قواعدي مغاير تأملات حيات روزانه براي سلوك و رفتار در اختيار ما بگذارد.[8] هيوم را بايد از قائلان به «دين طبيعي»[9] دانست.فلسفه دين در جوامع اسلامي به دليل همزمان شدن تولد تمدن غرب با دوران ركود در اين جوامع، بيشتر در بخش احياي فكر ديني بروز يافت. در ميان انديشمندان اسلامي، مي توان سيد جمال الدين اسدآبادي، عبده، رشيد رضا، محمد اقبال لاهوري و علامه محمد حسين طباطبايي را به عنوان چهره هاي شاخص در اين بخش نام برد.جايگاه آن در قرآن و سنّتعلم كلام جديد، عيناً از همان جايگاهي در قرآن و سنّت برخوردار است كه علم كلام پيشين برخوردار بود؛ چرا كه اين علم ادامة همان تلاش مدافعانه از دين است، منتها با ابزاري در خور اين عصر.آنچه در سالهاي آغازين بعثت روي داد و شيوه هاي بديعي كه در دعوت به اسلام از آن سود جسته مي شد، رهيافت مناسبي در اين زمينه در اختيار محققين كلام جديد قرار مي دهد. تكية بنيادين بر انديشة فلاح، رشد و رهايي[10] كه از عناصر جذاب فلسفة دين است، به علاوة سادگي، صراحت و آموزه هايي كه از جنس زندگي اند و در دسترس همگان قرار دارند،

اينك نيز همچنان شاكل قدرتمندي براي فلسفة دين اسلامي شيعي است.به عنوان نمونه، تحليل روزشمار مأموريت «مصعب بن عمير» صحابي رسول اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ و سفير ايشان به يثرت براي آموزش و تبليغ، پيش از هجرت ايشان، بخشي از اين شيوة برگزيده را توضيح مي دهد.از سوي ديگر فرآيند دوبخشي بودن دوران صدر اسلام و مضامين متفاوت آيات مكي و مدني، كه يكي مربوط به دوران تولد و ديگري شامل دوران استقرار و توسعه است و نيز ثبت حوادث اين دوره و پس از آن تا زمان آغاز غيبت كبري، جايگاه رفيع و ابزار قدرتمندي را براي اين بخش از علوم اسلامي فراهم آورده است.مقايسه با علوم غير اسلاميفارق كلام جديد اسلامي با ديگر انديشه هاي كلامي، و از آن جمله كلام غربي، در محتوا و نيز دامنة موضوعات آن است.محتواي جاري در كلام اسلامي شيعه مستند به آموزه هايي است كه در فرايند چند صد سالة صدر اسلام و حضور ائمه معصومين _ عليهم السّلام _ و تربيت شاگردان زبده، در طوفان هاي تندي كه بر فكر ديني وزيد، مجال يافت سلسله اصولي را شكل  بدهد كه نه تنها در محدودة اصول پنجگانة دين و مذهب، كه در بسياري موضوعات جاري ديگر، بي تكيه بر قدرت حكومتي و تنها بر قوت استدلال و اقناع، توانست مكتب كلامي ويژه اي را شكل بدهد كه بيش از اديان ديگر در منابع ديني و حافظة تاريخي خود، مصالح مؤثري براي توليد فكر كلامي داشته باشد. از تكيه گاه هاي بي بديل كلام شيعي، حجم وسيع منابع روايي و استدلال هاي عقلي مندرج در آنها است. همين منابع عظيم، به خودي خود دامنة

موضوعات در دسترس انديشة كلامي را گسترش مي دهد و به شكل اعجاب آوري رو به آينده دارد. پي نوشت ها [1] . آيت الله مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، مبحث كلام، انتشارات صدرا، بي تا، ص 9 و 16.[2] . همان.[3] . براي نمونه اي جالب از آن ر.ك به: اقبال لاهوري، محمد، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام.[4] . براي مطالعاتي در اين زمينه ر.ك به: حلبي، علي اصغر، تاريخ علم كلام در ايران و اسلام، انتشارات اساطير، چ اول، تهران، 1373، و نيز: آيت الله سبحاني، جعفر، محاضرات في الالهيات، تلخيص علي رباني گلپايگاني، موسسه انتشارات اسلامي، چ سوم، قم، 1416؛ و نيز: ولفسن، هري استرين، فلسفه علم كلام، ترجمه احمد آرام، انتشارات الهدي، چ اول، تهران، 1368 ش.[5] . براي نمونه ر.ك به: آيت الله سبحاني، جعفر، مدخل مسائل جديد در علم كلام، مؤسسه تعليماتي و تحقيقاتي امام صادق، چ اول، قم، 1375 ش.[6] . علامه طباطبايي، سيد محمد حسين و آيت الله مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، انتشارات صدرا، 5 جلد، چ دوم، قم، 1368.[7] . در كتابي به همين نام از آيت الله مطهري (ره).[8] . براي دريافت اطلاعات مفيدي در اين زمينه ر.ك: گردر، يوستين، دنياي سوفي (داستاني درباره تاريخ فلسفه). ترجمه حسن كامشاد، انتشارات نيلوفر، چ دوم، تهران، 1375، صص 311 _ 327.[9] . دين طبيعي () متكي بر تجربة لحظه اي آدمي از جهان و در واقع مرتبط با تجربه هاي روزانة او است. يك كودك جهان را چگونه تجربه مي كند؟ بدون پيش فرض هاي فلسفي و كاملاً طبيعي و بسيار صريح و ساده؛ مبناي ديني طبيعي اين گونه

تجربه هاست.[10] . عناصري كه در مفاد شعار «قولوا لا اله الّا الله تفلحوا» وجود دارد.

اجتهاد، شهيد نبرد تحجر و التقاط

حسن رحيم پور ازغدي اشاره:آنچه در پي مي آيد، متن پياده شدة سخنراني حسن رحيم پورازغدي است كه در ارديبهشت ماه سال جاري در دانشكدة مهندسي دانشگاه خواجه نصيرالدين طوسي تهران و در سالگرد شهادت استاد مطهري صورت پذيرفته و موضوع آن «تساهل نظري و عملي در منظر مطهري» بوده است.اين جلسه قرار بود بصورت گفت وگو و مباحثه ميان وي و دكتر عطأا... مهاجراني درخصوص بحث «تساهل»برگزار گردد كه به علت عدم حضور وزير ارشاد - عليرغم وعدة قبلي - تبديل به سخنراني سردبير كتاب نقد شد:عنوان بحث، «تساهل در حوزه نظر و عمل» از ديدگاه استاد مطهري است. تا برادر محترم آقاي مهاجراني تشريف بياورند و از نظرات ايشان هم بهره ببريم، بنده جهت پرهيز از اتلاف وقت دوستان، بحث را سر مي گيرم. قاعدتاً اين بحث، صبغه نظري خواهد داشت و ما اينجا به دنبال پروژه هاي افشاگري عاليجنابي و اين قبيل مسائل نيستيم. فقط در پي آنيم كه گفت وگو در حوزه تساهل مقداري شفاف تر شود و تكليفمان را با كلمات دوپهلو تا حدودي روشن كنيم.«از اسلام فقط با يك نيرو مي شود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف به شرط مواجهه صريح و روشن با آنها».با اين سخن استاد مطهري، دو گروه موافق نيستند: يكي آنها كه گمان مي كنند با تحكيم سكوت؛ تعداد موافقين ما زياد مي شوند و ساكت كردن را با قانع كردن، اشتباه مي گيرند و گروه دوم، كساني كه از تبديل «معاند» و «مخالف» به «موافق»، بحث مي كنند اما بدون انتظار تغيير مواضع

از ناحيه مخالفان و معاندان.يعني از آزادي دادن به افكار مخالف، بحث مي شود اما بدون آن قيدي كه استاد مطهري آورده كه عبارت بود از «مواجهه صريح و شفاف با آنها».دوستان گاهي جلوتر هم مي روند و به جاي آزادي دادن به مخالف، مي شود از تقويت و تجهيز مخالفين و گرفتن دست موافقين و مانع شدن آنها از دفاع هم سخن گفت.مطهري درعصري به عرصه آمد - و آن عصر همچنان ادامه دارد - كه يك گرايش قوي در جامعه فرهنگي ايران، «دين» را به مثابه عنصري فانتزي و به عنوان دكور صحنه، وارد بحث ها مي كرد - و هنوز مي كند - تا از ادبيات مذهبي، يك حاشيه امنيتي و توجيهي براي نشر دكترين غيرديني بسازد و اين بيماري، عوارض بالينيش همچنان حتي بعد از شهادت آقاي مطهري ادامه دارد و شايد به همين علت است كه اتحاديه هاي معرفتي اي كه در همان سالها عليه خط مطهري تشكيل شد اتحاديه هاي خيلي معني داري بود. مطهري در برابر خط تحريف دين، خاكريزي زد كه آنها از اين خاكريز نمي توانستند عبور كنند، يا بايد او را از پا در مي آوردند و يا راهشان را كج مي كردند و برمي گشتند و آنها شق اول را برگزيدند. مطهري، خط تحريف دين را بر سر تضادهاي دوگزينه اي و سؤ الهاي گريزناپذير قرار داد و نگذاشت به اجمال و ابهام بگذرانند و عبور كنند. مطهري نشان داد - و هنوز نشان مي دهد - كه در سطح محور جناحهاي ماركسيستي يا ليبرالي كه در بدنه روشنفكري ديني، نفوذ مي كردند و مي كنند، چه كساني حضور دارند و چه اتفاقاتي دارد مي افتد. بزرگترها شايد يادشان باشد كه

مطهري تا زنده بود، سيبل انواع حملات بود. علتش همين بود كه عرض كردم. شهادت بود كه مطهري را از زير بمباران شانتاژ خلاص كرد. يك دوره اي در همين كشور، كنار مطهري راه رفتن، هزينه داشت. يك عده دشمن با كينه هاي شتري كه تمام نشدني بود و يك عده دوستاني كه هر كدام كار ده دشمن را مي كنند و هيچوقت بدرستي نمي دانند بمبهايشان را كجا بريزند. ما نمي خواهيم با پيش كشيدن قصة مطهري كه با خون دل او شروع شد و با خون سر او مُهر خاتمت پذيرفت، گذشته را عوض كنيم و به تاريخي كه سپري شده، دستور بدهيم. ما مي خواهيم به خودمان دستور بدهيم. به خودمان دستور بدهيم كه تجربه مطهري را كه تجربه مهمي بود و براي ما خيلي گران تمام شد، دوباره تكرار نكنيم. مطهري را به موزه نفرستيم و خود او را تبديل به يك فانتزي و تعارف نكنيم. مطهري در شرايط جديد، در جامعه ما يك بار ديگر به كالبدشكافي احتياج دارد. بايد گلوله اي كه به سر او خورد از جمجمه اش بيرون آورده شود و درست مطالعه بشود كه از چه اسلحه اي و با چه استدلال هايي شليك شد و بايد روشن شود كه نقطه عزيمت «خشونت» در صحنه گفت وگوي فرهنگي در اين كشور در نيم قرن اخير چه كساني بوده اند.مطهري در دوران اغفال، اغفال ديني، يك «كميته هوشياري» تشكيل داد. وقتي ليبرالها و ماركسيستها كه آن دوران، فضاي حاكم بر محافل روشنفكري ديني و لائيك ما در قبضه آنها بود، ذهن بچه ها را در دانشگاهها شرطي مي كردند كه با شنيدن نام «دين»، به ياد خرافات بيفتند و از

كلمه «جهاد»، به كلمه «خشونت» منتقل شوند و از «عرفان»، به تخدير واز كلمة «تكليف»، بوي تجاوز به «حقوق بشر» به مشامشان برسد و از «آزادي»، به «نفي شريعت» منتقل شوند و اسلام را تكه تكه مي كردند و هر تكه اي را متحجرين و روشنفكر مآبها با رويكردي ماركسيستي يا ليبرالي، در سردخانه هاي جناحي و خصوصي خود مي گذاشتند تا يك وقتي مصرف كنند، در اين شرايط مطهري سر رسيد تا اين كُدها را يك بيك بشكند و شكست. مطهري، اهل جدلهاي مدرسي نبود ولي نمي گذاشت كساني به نام نوانديشي، محتواي معرفتي ايمان را در هم بريزند. در عين حال نمي خواست به هر بهانه اي، در درست كيشي ديگران، تشكيك كند و تعداد مرتدها را تكثير كند يا كثير، نشان بدهد. مطهري از سطح جماعت روشنفكر و مقدس مآب، يك گام فراتر گذاشت و يك تنه رستاخيز به پا كرد. البته آخوندهاي قشري و كم داني هم بودند كه روزگارش را سياه مي كردند، كساني كه هر «اجتهادي» را «بدعت» و هر «عتيقه اي» را «سنت» مي دانند و «اصولگرايي» را با «طالبان گري» و تحجر، اشتباه مي كنند. اينكه محافل روشنفكري ديني در دهه هاي چهل و پنجاه، چرا شديداً درگير تأويل دين و تفسير به رأي در دين و سهل گرفتن امر تفكر در دين شدند فقط يك علت نداشت اما يكي از اهم علل آن، كم آوردن محافل روشنفكري ديني ما در مقابل گفتمان ليبرالي و ماركسيستي بود يعني سر ميز گفت وگو با ماركسيستها و ليبرالها كم آوردند و پا دادند. فقدان تئوريسينهاي صالح ديني و خلاق، بحراني است كه هنوز هم روشنفكري ديني ما را رنج مي دهد. فقر تئوريك در جامعه

روشنفكري ديني ما باعث فقر نظريه پردازي شد و اين باعث مي شود كه دستشان را براي تكد ي به سوي ساير مكاتب دراز كنند و امروز به طور خاص، ليبراليزم، آن هم از نوع قرن هجدهمي نه ليبراليزم آغاز قرن 21.نسل دهه هاي 40 و 50 كه امثال بنده، جوانترين آنها بوديم و حالا نسبت به شما پيرمرد محسوب مي شويم. در آن محافل، علقه خانوادگي و شخصي به دين داشتند اما سرشان با دلشان همراه نبود يعني هر چه در شبكه واژگاني وارداتي، درگيرتر و آكادميك تر مي شدند، سرشان سنگين تر و دلشان خالي تر مي شد و سر از دل، بيشتر فاصله مي گرفت. غافل از اين كه نمي شود سوار ترن «هگل» و «ماركس» شد، يا سوار ترن «جان لاك» و «پوپر» شد و به مدينه فاضلة اسلام و مدينة النبي رسيد. در يك چنين عصر و عرصه اي بود كه دو پديده از خراسان ظهور كردند و تأثيراتي عميق بر روشنفكري ديني گذاشتند. يكي مطهري بود كه خداي دقت و انضباط فكري است و به صراحت مي گفت كه عليرغم بعضي تشابهات، يك جايي راه اسلام از ليبراليزم جدا مي شود، يك جايي راه اسلام از ماركسيسم و از فاشيزم جدا مي شود و آنجا ديگر نبايد از ترس متهم شدن به املي با كسي تعارف كرد و ديگري، شريعتي است كه صداي ناقوس بيداري مذهبي بود گرچه عاري از دقت اما توأم با صداقت و نقدپذيري.امثال ما البته بيشتر در آن زمان با ذهن و زبان شريعتي، محشور بوديم قبل از اينكه با مطهري و عظمتهاي او آشنا بشويم. براي ما خيلي جالب بود كه كساني چون علي شريعتي و جلال آل احمد با چه

شجاعتي دارند برخلاف مسير رودخانه روشنفكري ترجمه اي كه از غرب، سرازير شده، حركت مي كنند؛ دگم هاي روشنفكري را يكي يكي مي شكنند و جلو مي آيند، دگم هايي كه غالباً دفاع از غرب و غرب گرايي بود، پرستش مدرنيته بود،تحقير ملت خودوتفكيك دين ازسياست بودوشمابدانيد علت تهاجم مجددي هم كه الان در محافل روشنفكري ديني يا لائيك (ولي هر دو ليبرال) عليه شريعتي و آل احمد شروع شده، همين است.علتش اين است كه اين دو جرئت كردند و دگم هاي روشنفكري وابسته را شكستند و عليرغم منافع و ايده هاي غرب و سكولاريزم و استعمار، وضعيت گرفتند.الان آقايان مي گويند و مي نويسند كه آل احمد چون غرب را نمي شناخت، عليه غرب و غرب زدگي، كتاب نوشت و بحث كرد و به نقد روشنفكري پرداخت و از «خدمت ها و خيانتهاي روشنفكري» بحث كرد و همين سال گذشته در سالگرد مرحوم دكتر شريعتي در دانشگاه تهران، يكي از همين آقايان از قول مرادش گفت كه علي شريعتي با اين همه انتقادي كه به ليبراليزم و غرب و استعمار كرده، همين انصار حزب الله خودمان است و مطالب انتقادي دكتر شريعتي عليه نظام ليبرال سرمايه داري و غرب و سكولاريزم را قرائت كردند و گفتند كه ايشان راست افراطي بوده است و دورة اين نوع روشنفكري ديني كه غرب ستيز و ليبرال ستيز و استعمارستيز است سپري شده است چون شريعتي مخالف جامعة مدني و دمكراسي ليبرال و پلوراليزم و نسبي گرائي است.علت حمله به آل احمد و شريعتي، همين است. شريعتي البته با خيلي از كساني كه امروز خودشان را ميراث دار او مي دانند متفاوت بود. او قصد تقويت دين را داشت گرچه شتابزده، و من به ياد مي آورم بخشي از جلسات او را كه

در مشهد و در منزل پدري من برگزار مي شد و عمق نگراني و سوزدل را در نگاه و صداي او مي ديدم كه گاه به دست پاچگي هم منجر مي شد. اما مطهري، كاري كرد كه قابل مقايسه با هيچ كس، نه شريعتي نه آل احمد و نه هيچ كس ديگر، نيست. مطهري كه من بعدها او و افكار او را شناختم تمام مطالعات و محاسبات قبلي را در ذهن ما به هم ريخت. ما كم كم دانستيم كه مطهري بار دو غم را بر دوش دارد. از طرفي غم دفاع از اسلام در برابر ماركسيستها و ليبرالهاي آرتدوكس كه در محافل روشنفكري آن دوران، شلتاق مي كردند و امروز بعضي از پيرمردهاي آنها هنوز هستند و جزء مناديان اصلاح طلبي ويژه اي در ايران هستند و كسي هم آن موقع جلوگيرشان نبود، از طرفي هم غم سنگين تر و غريبانه تر مطهري در دفاع از اسلام و توجيه و تبيين اسلام نزد بچه مذهبي هايي كه مذهبي حرف مي زدند اما ماركسيستي فكر مي كردند و همين طور پيرمردهايي كه ادبيات مذهبي، مصرف مي كردند و نماز هم مي خواندند ولي ذهنشان با گاوآهن ليبراليزم، شخم و شيار خورده بود و هر آيه و روايتي كه مي خواندند يا مي شنيدند، فوري بايد وارد پارادايم ليبرالي مي شد با محتواي ليبرالي، ويراستاري مي شد سپس يا تأييد مي شد يا رد مي شد و يا تفسير به رأي و تأويل و دچار تحريف مي شد چون محكماتشان در ليبراليزم بود نه اسلام.مطهري مي دانست كه چون حوزه به قدر كافي اجتهاد نمي كند عملاً روشنفكري ديني به تلة التقاط مي افتد. تحجر و التقاط در يك سيكل مشدد، يكديگر را تقويت مي كنند. وقتي اجتهاد نشد و تحجر، دامنه

پيدا كرد. زمينه براي التقاط ايجاد مي شود وقتي در التقاطها، افراط شد، زمينه براي تحجر بعدي آماده مي شود. تنها يك كليد، اين دو قفل را، قفل التقاط و تحجر را تواماً باز مي كند و آن كليد «اجتهاد درست ديني» است. مطهري را به اين مناسبت است كه مي شود شهيد «نبرد تأويل» دانست. روايتي است از قول نبي اكرم(ص) خطاب به حضرت امير(ع) كه فرمودند: امروز (يعني روز جنگ بدر و احد) ما براي «تنزيل» مي جنگيم و وقتي من نيستم، تو بايد با بعضي از همين هايي كه امروز با هم در يك جبهه ايد يعني اصحاب من، بر سر «تأويل» بجنگي. مطهري شهيد «نبرد تأويل دين» است. كساني، هنگام تنزيل دين يا تأسيس يك انقلاب، براي دفاع از موجوديت انقلاب شهيد مي شوند. كساني هم لازم است هنگام تأويل و تفسير به رأي و تحريف يك دين يا يك نهضت، براي دفاع از اصالت اش - نه موجوديتش - شهيد شوند و فحش بشنوند چون به محض اينكه موجوديت يك نهضت، تثبيت شد تحريفش شروع مي شود. كار مطهري به اين دلايل، از شريعتي و آل احمد به نظر من پيچيده تر و سخت تر بود و به همين دليل هم مطهري بيشتر تنها ماند. من به ياد مي آورم محافل روشنفكري ديني آن دوره در مشهد را كه نام مطهري را واقعاً با عصبانيت به زبان مي آوردند. مطهري را سمبل يك آدم متحجر و امل كه تاب قرائت هاي جديد از دين ندارد، مي شمردند عيناً در جلسات امل ها، مطهري متهم و به وهابي گري و گرايش هاي روشنفكري مي شد. براي اينكه مي خواست يك خط سومي بين التقاط و تحجر باز كند و اين كار را

به قيمت خون خودش كرد و از هر دو طرف هم خورد. از مطهري، عصباني بودند چون مطهري در فكر كردن و حرف زدن، دقيق بود. براي دين، يك هويت فكري مستقل، قائل بوده صريحاً مي گفت خط مرزي اسلام و ماركسيسم را معلوم كنيد. خط مرزي اسلام و ليبراليزم را معلوم كنيد. متشابهات كدام هاست؟ محكمات كدامهاست؟ تا كجا مي شود پا داد و در عالم نظر، با دكترين هاي ليبرالي يا ماركسيستي و فاشيستي، تسامح كرد و از كجا به بعد، ديگر نمي شود؟ تا كجا شما اگر حرف بزنيد، داريد تفسير دين و قرائت دين مي كنيد واز آنجا به بعد ديگر تكذيب و تحريف دين است و قرائت دين نيست؟ مطهري تحمل نمي كرد كه دين، تبديل بشود به مضمون تأويل يا ريشخند كساني كه از نقطه عزيمت غيرديني، به دين نگاه مي كنند منتهي ادبيات دين را نيز مصرف مي كنند براي اين كه مخاطبانشان بچه مسلمان هستند. البته آن دوره در محافل روشنفكري، بجاي كلمة «قرائت»، كلمه «برداشت» رايج بود. در محافل روشنفكري ديني كه جوانترها زمين خوردة ماركسيسم بودند و پيرمردها تمايلات ليبرالي داشتند، بحث از اين بود كه مطهري، برداشت امروزي از دين ندارد. منظورشان چه بود؟ منظورشان اين بود كه مطهري، تأويلات ماركسيستي از دين را پس مي زند. تأويلات ليبراليستي از دين را هم پس مي زند و بالاخره هم يكي از همين محافل روشنفكري ديني اين چنيني بود كه اسلحه برداشت و مطهري را ترور كرد. گروه فرقان براي شما شايد ناشناخته باشد. گروه فرقان خود را به عنوان يك جريان نوانديش ديني، جريان روشنفكري ديني مطرح مي كردند و معتقد بودند كه قرائتي مدرن و امروزي

از قرآن و از دين دارند و قرائت مطهري، قرائت آخوندي سنتي و واپسگراست و درست روشنفكرترين آخوندهايي كه در اين مملكت بودند، مطهري و بهشتي و امثال اينها را در ليست ترور قرار دادند و اولين گلوله خشونت، گلوله در جواب فكر و انديشه، از همين محافل به اصطلاح نوانديشي ديني شليك شد به سمت يك آخوندي كه نه اهل تحجر است و نه اهل التقاط و تنها آمده تا دين را با استدلال، بيان مي كند و شيطنت هاي ژورناليستي هم بلد نيست. حقه بازي هم نمي داند. اينها دست به خشونت عليه او زدند و او را از سر راه برداشتند. اما بعد از اين كه او را زدند تازه مطهري مطرح شد. گروه فرقان، رويكرد تفسير به رأي قرآن با گرايشات چپ روشنفكري مذهبي بود، هر كسي، اين را نداند، بديهيات تاريخ دو سه سال اول انقلاب را نمي داند. آنها به صراحت در جزوه هايشان آوردند كه ما قرائت جديدي از دين آورديم و اين قرائت، امروزي و مدرن است و با دين امثال مطهري نمي شود امروز جامعه را اداره كرد و حكومت تشكيل داد و انسان ساخت. البته خود مطهري قبلاً گفته بود كه اين قرائتهاي جديدي كه بدون متدولوژي و بدون اصول، صورتبندي مي شود اينها همان انديشه هاي ماد ي چپ يا ماترياليزم راست هستند كه وارد پوست دين مي شوند و با ادبيات مذهبي حرف مي زنند تا از بين بچه مسلمانها در دانشگاه يا غيردانشگاه، سربازگيري كنند. خود مطهري در مقدمة كتاب «علل گرايش به مادي گري»، بحث ماترياليزم در ايران و شگرد جديدش را به عنوان يك معضل، مطرح مي كند. از «الحاد نقابدار» حرف مي زند و

در آن سالها كم كم نام مطهري به عنوان تئوريسين برجسته ودقيق ديني و به عبارتي، سرويراستار تفكر ديني كه بدون هيچگونه محافظه كاري، غلطگيري مي كند و بدون استفاده از ادبيات چپ يا ليبرالي و خارج از پارادايم غربي و شرقي، از ارزشهاي اسلامي، دفاع مي كند كم كم در ذهن ما حك شد كه بايد به مطهري نگاه كرد و به او بايد توجه كرد و حرفهاي مطهري در آن وانفساي جوسازيهاي محافل روشنفكري، ارزش شنيدن را دارد، گوش كنيم بينيم چه مي گويد او خيلي هو شد. اين چيزهايي كه امروز شما در بعضي از روزنامه ها عليه بعضي از افراد مي بينيد، يك دهم آن غوغاهايي است كه عليه مطهري يا بهشتي در آن سالها مي شد. همه جا مي گفتند كه جلوي آقاي مطهري، دقيق و مستند، حرف بزنيد، با معركه گيري و هوچي گري نمي شود. يكي يكي جمله هايتان را با دقت گوش مي كند و به پرسش مي گذارد. با هوچي گري نمي شود تحول در فكر ديني ايجاد كرد. دانش مي خواهد و متد و امانتداري. با شارلاتان بازي، نمي شود گفتمان جديد ديني ساخت. و باز به ياد مي آورم جلسه اي را كه بعضي از سران سازمان مجاهدين خلق (منافقين) كه آن موقع مالك تمام عيار فضاي روشنفكري ديني در ايران بودند و در آن دوران، هر كسي به اينها انتقاد مي كرد يا به گفتمان اينها كه مد عي نوانديشي ديني بودند انتقاد مي كرد واقعاً در فضاي دانشگاه و روشنفكري، له مي شد و نمي شد جلوي اينها در آن شرايط ايستاد چون مارك مرتجع و فاشيست جزو ابتدايي ترين ماركهايي بود كه به پيشاني آدم مي خورد.در جلسه اي در مشهد من يادم هست كه بعضي از سران مهم

اينها بودند كه الان خارج از كشور هستند تمام اصول ماركسيسم را در همان جلسه از قرآن استخراج كردند و با خوشحالي مي گفتند كه ما داريم به قرآن، خدمت مي كنيم و اين قرائت جديد از قرآن و دين است. جلسات ديگري هم مشابه آن بود كه مقداري پيرترها بودند و آنها قرائتهاي ليبرالي از قرآن و دين، سرهم مي كردند هر چه در قرآن، جهاد بود، شهادت بود، آيات قتال بود، امر به معروف و نهي از منكر بود، آيات مربوط به تعزير و قصاص بود، مي گفتند متأسفانه نمي شود اينها را از قرآن بيرون كشيد پس يك جوري بايد اينها را ماستمالي كرد چون اينها مربوط به قرائت سنتي دين است. يعني آنها كه گرايشات چپ ماركسيستي داشتند، قرائت جديدشان از دين اين بود كه هر جا صحبت از عبادت و تقوا و معرفت و آگاهي و قيامت و غيب و معاد بود، تأويل مي كردند و مي گفتند اينها نيست و دين، فقط سياست است، اسلام يك فرقه سياسي است اصلاً، اسلام دين شمشير و خشونت است و در محافل ليبرالي مي گفتند اصلاً اسلام ربطي به سياست ندارد و آن شمشير و تازيانه هايي هم كه دست پيامبر(ص) و علي(ع) بوده است، بيجا بوده است پارسال من در يكي از اين مجله ها ديدم در تمثالي از حضرت علي(ع) كه ذوالفقار در دست دارد، ذوالفقار را برداشته اند و گل به جاي آن گذاشته اند. ذوالفقار را هم از دست علي عليه السلام بيرون كشيده اند و به جايش دسته گل گذاشته اند! ذوالفقاري كه معاويه نتوانست از دست حضرت علي(ع) بيرون بكشد، شما از دست علي(ع) بيرون مي كشيد؟مطهري مي گفت اسلام، هم جهاد دارد،

هم عبوديت و تقوا و هم مراعات ظريفترين حقوق بشر، حقوق كودك، حقوق زن، و حتي در باب حق و حرمت حيوانات و اشيأ و گياهان، ظريف ترين دقت ها را دارد و در عين حال اگر لازم شد براي «دفاع از حقيقت» و براي «عقب زدن خشونت»، دست به خشونت مشروع و قانوني به نام جهاد هم مي زند كه تازه آنجا هم حساب و كتاب دارد و خشونت افسارگسيختة حيواني نيست. خوب اينها در همين محافل تحت همين عناوين سربازگيري مي كردند. شخصيت هاي ديني مثل حافظ و حلاج و خيام را تحريف كردند و بعد به سراغ تحريف مفاهيم ديني هم آمدند. آقاي مطهري، رهبران اين جريان را صريحاً «ماترياليزم منافق» و بدنه آن را «ماترياليزم اغفال شده» مي نامد. ايشان مي گويد من قبول دارم كه برداشتها و قرائتها هر اندازه هم بي غرضانه باشد، هميشه يك جور از آب در نمي آيد و توجه دارم كه تدبر در قرآن، حق هر مسلماني است و مخصوص آخوندها نيست. در انحصار فرد و گروهي نيست. اما بحث تحريف و تفسير به رأي، تحت عنوان «قرائت جديد» چه مي شود؟ آقاي مطهري مي گويد خيلي از افاضاتي كه تحت عنوان برداشتهاي جديد و فهم مدرن از دين، ارائه مي شود، مسخ و تحريف دين است، برداشت و تفسير نيست. ايشان مي گويد من فعلاً فرض را بر اين مي گذارم كه اينها خائن نيستند و اغفال شده اند و با همين زبان با اينها مخاطبه مي كند. مي گويد چرا ايمان به «غيب» را ايمان به «مبارزه مخفي» مي خوانيد و آن را قرائت جديد از «ايمان به غيب» مي ناميد؟! چرا «آخرت» را به «نظام برتر در همين دنيا» تفسير مي كنيد؟

چرا «صلوة» را «ارتباط حزبي» و الله را «تكامل مطلق» مي خوانيد؟ كلمات، معني دارند، مرز دارند. چرا بايد با ادبيات ليبرالي يا ماركسيستي حرف بزنيم تا به ما بگويند روشنفكر؟ چرا؟ اينها قرائت دين نيست. اينها قرائت بازي با دين است. مي بينيم كه مطهري بنا ندارد در امر تفسير دين، تساهل كند بلكه خيلي مصر و دقيق مي ايستد. ايشان هم از جريانات چپ روشنفكري كه منافقين در آن دوره سردمدارش بودند، شديداً انتقاد مي كند هم از جريان ليبرالي و راست در روشنفكري ديني كه در رأس آن امثال مرحوم بازرگان است. مطهري با اين كه رفاقت ديرينه اي با بازرگان داشت شديداً از او انتقاد مي كند و مي گويد تو از منظر پوزيتيويسم و ساينتيزيم به دين نگاه مي كني. اگر هم قصدت خدمت به دين است اين روش درستي نيست. اين دفاع از دين نيست، اين سپر انداختن در مقابل مهاجمين به دين است. مطهري در مقابل هر دو جناح ايستاد. غير از اين كه در مقابل جريان متحجر هم ايستاد. ايشان از سلسله جنبانان اجتهاد در عصر جديد است. منتقد صريح اللهجة اخباري گري و طالبان گري در جهان تشيع بود. اين گرايش طالبان گري هم متأسفانه عين آن گرايش نوانديشي ديني هنوز در بين ما حضور دارد و فعال است. بنابراين نتيجه مي گيريم رسالت مطهري در هر دو جبهه هنوز باقي است.من بحث «تساهل در حوزة حكمت نظري» را با اشاره اي به مسئله قرائات مختلف از دين و نظر استاد شهيد مطهري در اين خصوص مي بندم. بعضي سرتاسر دين را مجمل و متشابه و قابل براي هر قرائت و تفسيري مي دانند و نتيجه هم مي گيرند كه همه قرائات، درست است يا

اگر كوتاه بياييم، همة قرائات، محترمند. اما آقاي مطهري اصالت الحقيقتي است. اصالت القرائتي نيست. كساني كه «شك» را نه تنها به عنوان «متدلوژي» بلكه حتي به عنوان «ايدئولوژي» برگرفته اند، مطهري را در تفسير دين، انحصارطلبي مي دانستند كه فهم خودش را درست مي داند و برداشت اينها را التقاطي، ماركسيستي و ليبراليستي با نقاب اسلام مي داند. مطهري درباره «برداشت» يا «قرائت»، همان متدلوژي اجتهادي و جواهري را قبول دارد. او معتقد است كه دين، محكمات و نصوصي دارد و ظنيات و متشابهاتي دارد. در محكمات آن كه جاي قطع است، يك قرائت بيشتر ممكن نيست. اينجا هر كس بگويد قرائت هاي مختلف است و من هم يك قرائت جديد دارم، مي خواهد تحريف و تفسير به رأي يا تكذيب كند. در قطعيات دين و عقل، و آنجايي كه نص و محكمات است، يك قرائت بيشتر امكان ندارد. اين نظم تفسيري، مخصوص دين هم نيست. در تمام علوم همين گونه است. در همة علوم و معارف، محكمات و اصولي هست كه اگر كسي خلافش را بگويد، نمي گويند كه او نيز عالمي در اين علم است بلكه مي گويند او منكر اين علم است. چون اكسيوم ها و اصول موضوعة آن علم را قبول ندارد. اما در متشابهات و ظنيات، مطهري قبول دارد كه اينجا اختلاف قرائت و تكثر فهم و برداشت، وجود دارد. هم يك تفكر مي تواند تجديدنظر كند و فتوايش عوض شود و هم متفكرين ديني متعدد مي توانند با هم اختلاف داشته باشند ولي اين در حوزة ظنيات و متشابهات است نه قطعيات.در اين حوزه نيز ايشان شرط مي گذارد، شرط عقلايي. و آن اين است كه اينجا هم هر قرائتي، حجت نيست.

هر كسي شب خوابيد و صبح بيدار شد نمي تواند بگويد من يك قرائت جديدي از دين پيدا كرده ام. او بايد در اين فن، كاركرده باشد. مثل پزشكي، معماري و مهندسي و هر فن ديگري است. متخصصين هر فن در محكمات آن علم، بيش از يك قرائت ندارند و در متشابهات آن، حق قرائت ها و تجديدنظرها و اختلاف ها وجود دارد اما براي چه كساني؟ چه كسي حق دارد يك قرائت جديد در معماري بدهد؟ كسي كه معمار باشد. كسي كه متدولوژي تفسير دين را نمي داند، كسي كه اصول دين را قبول ندارد، آيا مي تواند در فروع دين، قرائت جديد بدهد؟ در هيچ حوزه علمي، هيچ يك از عقلأ، اين اجازه را نمي دهند، چرا بايد در حوزه معرفت ديني، اين اجازه را داد؟ اين پاسخي است كه مطهري به بحث «قرائات» مي دهد. حال اگر كسي در اين حوزه آمد و نظراتي را مستدل و با متدولوژي درست، ارائه داد، آري همة آن قرائات، محترم و مأجور هستند. چنانچه كه الان متكلمين، فقهأ، مفسران و... با اينكه در برخي فروع و مسائل (نه در همه چيز دين)، گاه اختلاف دارند و هر متفكري هم خودش و هم مقلدين و تابعينش مأجورند. اين باز بدان معني نيست كه همة آنها درست مي گويند. خير، نمي شود چون نظرية متضاد يا دو نظرية متناقض، همگي درست و صراط مستقيم باشند، يكي درست مي گويد و بقيه غلط مي گويند يا اصلاً هيچ يك درست نمي گويد. اما همه محترم و مأجور است براي اينكه از راه منطقي و درست و معقول آمده اند. والا اگر كسي اين مرزي را كه مطهري كشيده است قبول نداشته باشد ديگر

قرائت و قرائت بازي، يعني هرج و مرج. يعني استبداد. يعني من و قرائت من، ملاك است نه حقيقت.و معني اين قرائت بازي ها، آن است كه شما به دشمن خودت، و به مستبدين هم اجازه مي دهي كه بگويند: قرائت من از دين، اين است و براساس آن هم عمل مي كنم. اگر وارد قرائت بازي بدون متدولوژي، شديد، معني آن اين است كه به مستبدين هم اجازه داده اي كه قرائت خود را داشته باشند و آن را عليه تو اعمال كنند آن وقت دين و قرآن و اخلاق و همه چيز پا در هوا است. اين تساهل در تفسير دين و قرائت از دين، بمعني نفي امكان داوري له يا عليه قرائات است و نوعي آنارشيزم معرفتي است.بخش دوم و آخر عرايضم مربوط به ديدگاه آقاي مطهري در مورد «تساهل در حكمت عملي» است. گفتم كه مطهري، هم با انجماد ديني و طالبان گري صريحاً در افتاد (مثلاً در «كتاب اسلام و مقتضيات زمان»، مطهري را ببينيد كه خيلي از دگم هاي جامعه مذهبي را شكسته است. بحث تحريفهاي عاشورا را ببينيد. در زمان او نقد روضه و روضه خواني، جرأت بسياري مي خواست. ايشان صريح گفت چرا روضة دروغ مي خوانيد؟ بحث حجاب، بحث حقوق زن، مباحث حقوق بشر، سوسياليزم و سرمايه داري و مباحث ديگر)، از طرف ديگر با نوانديشي انحرافي ديني درافتاد كه با عنوان «تفسير مدرن» و «برداشت جديد»، تأويلات غيرديني از دين مي كردند و من اينجا يك جمع بندي كنم و وارد بخش دوم عرايضم بشوم در حالي كه همچنان منتظر برادر عزيزمان [آقاي مهاجراني] نيز هستيم و آن اين است كه برادران و خواهران، اين نكته مهم است

و امروز به درد نهضت و انقلاب ما هم مي خورد چون حكايت همچنان باقي است. آن دو نوع مخالفت با مطهري هم همچنان باقي است. به نظر من اين «صلابت»، يكي از درسهاي بزرگ مطهري براي ما است. امروز ما بايد اين نتيجه را بگيريم كه انقلابي كه با «يقين»، شروع شد با «شك»، نمي تواند ادامه پيدا كند. انقلابي كه با «يقين»، شروع شده، با «يقين» بايد ادامه پيدا مي كند. با «شك» نمي تواند ادامه پيدا كند. تا خود انقلابيون در انقلاب، شك نكنند، ديگران جرأت نمي كنند در آن انقلاب، شك كنند. تا خودمان در خودمان شك نكنيم و اسباب شك به وجود نيايد، ديگران جرأت نمي كنند به ما شك كنند. انقلاب و دين با بهاي سنگيني بدست آمده و ارزان نبايد از دست برود و در واقع، مطهري به ما آموخت كه با صداي بلند بگوييم: ما از درب پشتي، وارد تاريخ نشده ايم تا پاورچين از تاريخ، خارج شويم يا كساني بتوانند ما را از تاريخ، بيرون كنند. ما روز روشن، دروازة تاريخ را كوبيديم و وارد شديم و بنا هم نداريم آن را ترك كنيم. اگر مخالفين ما نمي توانند ما را تحمل كنند، ترجيح مي دهيم آنها تاريخ را ترك كنند. اين استدلال مطهري، استدلال درستي بود. عده اي ليبراليست يا ماركسيست بودند. ولي مي خواستند مذهب را هم مصرف كنند چون فكر مي كردند «مذهبي حرف زدن» در جامعه مذهبي و در دانشگاه بين بچه مسلمانها، يك رانت است، رانت قوي براي جلب افكار عمومي است لذا سخنان خود را با ادبيات مذهبي، ترويج كردند و مطهري جلو اين اغواگري آنها را گرفت و البته قيمتش را

هم پرداخت و اين بود كه عرض كردم «شهيد نبرد تأويل» است و اين نبرد همچنان و شايد هميشه ادامه دارد تا حال بحث در حوزة نظر و فهم دين بود.و اما در باب تساهل در حكمت علمي، مطهري چه موضعي گرفت؟ «تولرانس»، يك مفهوم غيرديني و ليبرالي است و من فرض مي گيرم كه همه حضار محترم، اين را مي دانند كه تولرانس و تساهل، غير از تسامح و رفق و مدارا در فرهنگ اسلامي است. البته مصاديق مشتركي هم دارند ولي از نظر تئوريك، توجيه آنها با هم متفاوت است. از نظر علل تاريخي نيز با هم متفاوت هستند. راجع به مدارا و تساهل اسلامي، تأكيد بر حقوق بشر، رعايت ظرفيت مردم، آيه و حديث زياد وجود دارد كه من وارد آنها نمي شوم و فرض مي كنم اين هم روشن است كه چرا يك دفعه، بحث «خشونت و تساهل»، چند سال است در ايران و يكي دو دهه است در سطح جهان و جهان اسلام از طرف رسانه هاي غرب، باب شده است و چرا مسأله اصلي شده است مسأله خشونت و تساهل؟ و فرض ما اين است كه دوستان همه با هم توافق داريم كه اگر يك دين در صدر فهرست همه اديان ضد خشونت باشد آن، اسلام است كه براي حرمت مردم و حيثيت و آبروي آنها و براي هر قطره خونشان، حرمت قائل است و وقتي برعليه فردي بي گناه، اعمال خشونت شود، اگر بدنش سرخ بشود ديه اش اينقدر، اگر كبود بشود اينقدر و... در دنيا عذاب و در آخرت هم عذاب، ولي چرا، اين اسلام كه دين جهاد و عطوفت است، دين مدارا و

خشونت - هر يك در جاي خودش - است، چرا ناگهان متهم شده به دين خشونت؟ آن هم از طرف بلوكي كه خودش ركوددار خشونت در دنيا است يعني نظام ليبرال سرمايه داري؟ چون هژموني ليبرال سرمايه داري، اصولاً ركوردار خشونت در كل تاريخ بشر تا امروز است و عظيم ترين جنگهاي بين المللي را و زر ادخانه ها و سلاح هاي ميكروبي و كشتار جمعي را در جهان دارند كه در تاريخ سابقه نداشته است و اينها همه جزء سوغاتهاي مدرنيته است. همين الان كه ما اينجا نشسته ايم، كلاهكهاي هسته اي براي هر كدام از ما سهمي آماده شليك گذاشته اند، و آن وقت اينها دارند در دنيا عليه خشونت، صحبت مي كنند. كساني كه در ويتنام، سر يك بچه را مي گرفتند و جمجمه او را مي كوبيدند به درخت و وقتي متلاشي مي شد، قاه قاه مي خنديدند، كساني كه در حلبچه، بمبهاي شيميايي ريختند و پنج هزار زن و بچه را روز روشن كشتند و صداي آن در دنيا هم در نيامد، آن وقت اينها به بچه مسلمانهايي كه در خط مقدم جبهه هم وقتي راه مي رفتند، مراقب بودند پاي شان را روي مورچه ها نگذارند خشونت طلب مي گويند يعني آنهايي كه براي صبحانه، آدم، كباب مي كنند به اينها كه حريم انسان بيگناه را حريم خدا مي دانند، اتهام خشونت و مظاهر خشونت مي زنند؟! اين صحنه را من ديده ام كه در خط مقدم جبهه زير آتش خمپاره، حواسش بود كه مورچه ها را له نكند. به اين بچه ها مي گويند خشونت طلب! آنوقت مناديان مدارا و تسامح، كساني شده اند كه هر لحظه دگمه اي را فشار بدهند ميليونها انسان را در دنيا مي كشند. آيا كلمات معني شان عوض شده است؟! اينها چرا بحث خشونت

و تساهل را دم گرفته اند من روي اين قضيه خيلي فكر كرده ام.مدرنيته، سه فرزند به نامهاي «ليبرال سرمايه داري»، «ماركسيسم» و «فاشيسم» دارد كه در نيم قرن اخير بزرگترين مظاهر خشونت تاريخ بشر بوده اند. اين هر سه فرزندان مدرنيته و پدران خشونت هستند. «خشونت» در آكادميهاي غرب، تئوريزه و در لابراتوارهاي غربي، تبديل به تجهيزات كشتار جمعي شد. كجا خشونت تئوريزه شد و آن وقت به چه كساني مي گويند خشن؟ به جواناني و ملتي كه از شرف خودشان دفاع كرده و مي كنند! شما مي خواهيد جوهر مقاومت را بشكنيد، مي خواهيد بگوييد دوران انقلاب و مقاومت در برابر ارباب دنيا به سر رسيده است. منظورتان از خشونت، مقاومت و جهاد است والا شما پدران و مادران خشونت، هر دو هستيد. چرا انقلابيون كه از شرف و حقوقشان دفاع مي كنند در تبليغات آقايان در درون و بيرون كشور و در سطح جهان، متهم به خشونت مي شوند؟ اين نوع بحث «تساهل»، در واقع، فراخواندن به تسليم و ترك جهاد است. اين كه «مجاهدين»، مي شوند «خشونت گرا» و وابسته ها و خائنين، مي شوند عقل گرا و ملايم و متين!، اينكه مي گويند دوران جديد، دوران وداع با مقاومت و وداع با انقلابهاست، اينها همه معني دارد. اينها يك پروژه تبليغاتي و جنگ رواني از طرف هژموني ليبرال سرمايه داري عليه ملتهاي جهان سوم است. اين انديشه تولرانس، غير از مدارا و تسامح اسلامي است، ما معتقديم كه اسلام، بزرگترين پشتيبان «تسامح حداكثر» و «خشونت حداقل» است.«تسامح و جذب در حد اعلي» و «خشونت و دفع در حد ضرورت»، اين است پيام اسلام و انقلاب و اين عقيده تمام بچه هايي است كه براي انقلاب و اسلام از

جان خود گذشتند و باز هم خواهند گذشت. اما انديشه تولرانس كه غير از مدارا و تسامح است چطور پيدا شده؟ و چرا دارد ترويج مي شود؟ من عرضم را با اين توضيح به پايان خواهم برد و اميدوارم بعضي از عباراتي كه به كار مي برم منشأ سوءتفاهم هاي جديدي نشود. اقتصاد آزاد،اخلاق آزاد، احزاب آزاد و جوهر اين مفهوم خاص از آزادي و تساهل، به معناي «سعادت انساني» در مفهوم ليبرالي و سرمايه داري آن مربوط است. اساساً اينها قايل به حق و باطل نيستند. تولرانس و تساهلي هم كه مطرح مي كند با اين مبناست.ريشه تئوريك اش اين است كه اصلاً حق و باطل يعني چه؟ اصلاً چه كسي گفته كه حقيقتي هست؟ كي گفته حقيقت آن قدر مهم است كه بايد به خاطرش خودي و غيرخودي داشت و مرز كشيد؟ كي گفته حقيقت ثابت و دست يافتني است. تازه اگر هست چه كسي گفته كه قابل كشف است؟ بلكه هر كسي يك قرائت از حقيقت دارد. يكدسته از اينها مي گويند «حقيقت»اي در كار نيست. يكدسته مي گويند اگر هم هست به ما مربوط نيست و دخالتي در سعادت انسان ندارد. دستة سومي مي گويند كه اگر «حقيقت مربوطه»اي هم هست، قابل فهم و كشف قطعي مطلقاً نيست و هر كس سهمي دارد و دسته چهارمي مي گويند قابل درك هم كه باشد، اصلاً مهم نيست و آنقدر اهميت ندارد كه براساس آن صفبندي كنيم و خودي و غيرخودي و جهاد و خشونت و... راه بيفتد. پس «حقيقت»، يا نيست يا اگر هست، قابل دستيابي و دسترسي نيست. مجمل و مبهم است و تشخيص قطعي از آن نمي توان حاصل كرد و

امكان داوري در آن نيست. ريشه اينها همان مفهوم خاص است از انديويداليسم سرمايه داري است كه استاد مطهري به آن اشاره مي كند بايد به ارتباط اين مفهوم از آزادي دموكراتيك و تولرانس عقيدتي با نوع خاصي از مواجهه حقوقي كه همين آقايان بامفهوم «مالكيت» و رويكرد ليبرال در باب «معيشت» دارند توجه مي كنيم و از خودمان بپرسيم كه چرا در رأس فهرست اين CivilSociety، امنيت سرمايه گذاريهاي ربوي است؟ چرا؟ چرا از اينجا شروع مي كنيد؟ چرا ما در همة «حقوق طبيعي» در رويكرد جامعه مدني جان لاك، حق «مالكيت خصوصي» است؟ بدون حد و مرزي كه عدالت در مورد آن اعمال شود. اينها سؤ الات مهمي است. اين سؤ الات را نمي گذارند بپرسيم. در محافل دانشگاهي هم نمي گذارند بپرسيم. متفكريني كه در غرب اين سؤ ال را كردند كتابهايشان در ايران ترجمه نمي شود. هيچ كس هم نمي پرسد چرا اين كتابها را ترجمه نمي كنيد؟ چرا يك فيلسوف ليبرال سرمايه داري درجه 3 تمام كتاب ها و مقالاتش در ايران ترجمه و ترويج مي شود در دانشگاهها و يك حزب منادي و بوقچي دارد، چندين مجله و نشريه افكارش را دارند نشر مي دهند اما، فيلسوفان درجة يك و دو كه در همان اروپا بارها و بارها امثال او را نقد كرده اند و ده ها برابر آثار عميق تر دارند، چرا ترجمه نمي شود در ايران؟ چرا مافياي روشنفكري، اين ديدگاه ها را بايكوت كرده اند؟ چرا؟ من از مافياي روشنفكري صحبت كردم ضمن اين كه كاملاً به ضرورت «روشنفكري ديني» معتقدم كه الان جايش نسبتاً خالي است. روشنفكري ديني بايد اصالتهاي مبنايي را از دين بگيرد و مجال جولان و نوانديشي و طرح سؤ الش را از طريق تحصيلات آكادميك

جديد اخذ كند. در تعامل حوزه و دانشگاه است كه روشنفكري ديني به شرطي كه او لاً «روشنفكري» باشد يعني خلاق و مولد باشد نه مترجم و مقلد، و ثانياً ديني باشد نه التقاطي و اهل تفسير به رأي، ضرورت اين روشنفكري ديني كاملاً مورد قبول است.يكي از اصول اين نگرش كه الان در ايران هم تبليغ مي شود مي گويد كه «دولت»، هم در عرصه اقتصاد و هم در عرصه فرهنگ، بايد بي طرف باشد. اين نظرية «دولت بي طرف»، از كجا آمده است؟ كسي كه يك جلد كتاب تاريخ فلسفه سياسي در غرب را خوانده باشد، مي داند از كجا آمده است. نظرية «دولت بي طرف» مي گويد كه دولت و حكومت در عرصه اقتصاد، بي طرف است يعني نبايد دغدغه عدالت داشته باشد. بازار آزاد و رقابت آزاد و فقط نظم و امنيت و آزادي براي رقابت كافي است. نظرية «دولت بي طرف» در عرصه فرهنگ، مي گويد دغدغة «حقيقت» نبايد داشت. دولت فقط مسئول امنيت و نظم و آزادي است. دغدغه حفاظت از عدالت و حقيقت و پس زدن تهاجماتي كه به حقيقت و عدالت و ارزشهاي انساني مي شود، به دولت مربوط نيست. اين نظرية «دولت بي طرف» كه دولت، در آن شخص ثالث است و نبايد در حوزة عدالت و اخلاق، دخالت كند از كجا آمده است؟ البته توجه بدهم كه منظور بنده، دفاع از «دين دولتي»، و «دين بخشنامه اي» يا «اقتصاد دولتي و بخشنامه اي» نيست. فرق است بين دين دولتي و دولت ديني.ما از دولت ديني داريم حرف مي زنيم نه از دين دولتي، و فرق است بين اينكه شما سياست و فرهنگ و اقتصاد را به چشم بازار آزاد نگاه كنيد

و بگوييد همه چيز بازي است و قواعد بازي را رعايت كنيد و برويد جلو!! خوب، قواعد اين بازي ها را چه كسي معلوم كرده؟ داور اين بازيها كيست؟ فرق مي كند كه اين ايده را بگوييد يا قايل باشيد كه دولت، ضمن پرهيز از دولتي كردن دين و اقتصاد و فرهنگ و سياست، ضمن پرهيز از اينكه دائماً حزب هاي دولتي و روزنامه هاي دولتي راه بيندازد، در عين حال مسئول است،. در حوزه اقتصاد، مسئولِ «عدالت» و در حوزة فرهنگ، مسئول «حقيقت» است. در آن تفكر، دولت فقط «ژاندارم امنيت» و «ضامن آزادي» است و ديگر هيچ. يعني نظارت و ارشادي نبايد باشد. اينها مي گويند اگر گفتي «ارشاد»، اين توهين به انسان و بشر است. «ارشاد»، ولايت و هدايت و اين نوع گفتمان، اينها همه توهين به بشر است. چون وقتي مي گويي «هدايت»، مفهومش اين است كه يك افرادي هستند كه شعورشان نمي رسد و قبلاً هدايت نشده اند. وقتي تو از «هدايت» و «ضلالت» حرف مي زني، به يك عده اي توهين مي كني!! كلمة «هدايت» در اين تفكر، توهين و تجاوز به حقوق بشر است. بنابراين نه فقط آزادي و تساهل بلكه معني «برابري» هم در اين منطق، تحريف مي شود. آقاي مطهري معتقد است ارتباط ليبراليزم با سرمايه داري در آغاز دوره رنسانس، يك تقارن اتفاقي نبوده است. من فكر مي كنم كه اين كشف مهمي است. نمي گويم كسي قبل از او اين را نگفته است. چرا. كساني قبل و همزمان با او اين را گفته اند، اما زاويه نگاه مطهري، زاويه نگاه برجسته اي است. ايشان معتقدند كه ارتباط ليبراليزم با سرمايه داري در آغاز دوره رنسانس، يك تقارن اتفاقي نيست. فلسفه ليبرال آمد

تا سرمايه داري را و نظام طبقاتي را تئوريزه كند و توجيه و تطهير كند. ليبراليزم، جاده صاف كن فاصله هاي طبقاتي و نظام سرمايه داري است و مخالفت طنزآلود متفكران ليبرال با هر گونه «اصول گرايي ايدئولوژيك»، بيهوده نيست بلكه يك واكنش حساب شده از طرف پاسداران فرهنگ سرمايه داري و اخلاق اباحي مسلك است و اينها نشان مي دهد كه چرا «معرفت شناسي حسگراي ليبرال»، تمام توانش را براي نسبي كردن ارزشها، براي شخصي كردن حق و حقيقت و عدالت گذاشته و تمام توانش را گذاشته براي معطوف كردن گرايشات اخلاقي جامعه به سمت «اصالت لذت» و «اصالت سود» كه هستة فلسفه اخلاقي ليبراليزم است.مطهري نشان داد كه اينها همه اضلاع يك موجوديت هستند و بر هم سوار مي شوند و يك تمدن حيواني را تشكيل مي دهند. طبقه جديد سرمايه داري اروپا كه چيزي نبود و تازه داشت چيزي مي شد، براي رشد كردن، احتياج داشت به اباحي گري در اخلاق و ارزشها و ديانت و عدالت.اين احتياج را ليبراليزم برآورده كرد براي اين كه ليبراليزم، زيادت خواهي را، دين سكولار را، مصرف پرستي و اقتصاد آزاد را، توسعه را، مالكيت نامحدود را تئوريزه كرد و اينها امكان نداشت مگر بعد از حذف - به قول آقايان - جزمهاي اخلاقي و عقيدتي.آن جزمها بايد بشكند. بايد اخلاق و ارزشها و دين، همه نسبي و شخصي و خصوصي بشود و اعتبار خود را از دست بدهد، تا بشود اين كارها را كرد و در رأس همه هم، دستكاري عنصر ديانت و دين و معرفت ديني بود و اين كار از 20 سال پيش در جهان اسلام، در مصر، شمال آفريقا، توسط كساني مثل نصرحامد ابوزيد،

در شبه جزيره هند و پاكستان كساني مثل فضل الرحمان و كساني مثل محمد آركون و ديگران شروع شد و بعد از 10 سال، مقلدين و مترجمين درجه 2 آن در ايران شروع كردند به نسبي كردن دين و شخصي كردن اخلاق و تفكيك دين از سياست و همه اينها در راستاي تلاشهاي اصلاحات سرمايه داري و آمريكايي است. و اين كار 20 سال است كه در جهان اسلام، شروع شده است. از وقتي كه صداي امام در گنبد تاريخ پيچيد و «جنبش بيداري ديني» در جهان اسلام ايجاد كرد احساس كردند بايد آتش اين فوندامنتاليزم را خاموش كنند به قول خودشان. از طريق جنگ و محاصره نشد حال از طريق متلاشي كردن هسته فكري و معرفتي انقلاب، اين كار شروع شده و هنوز ادامه دارد.كمترين لازمه ليبراليزم، سكولاريزه كردن دين، مادي كردن نهاد دين، به زمين آوردن خدا و حقيقت براي تأمين منافع سرمايه داري بود. لازم بود آخرت، نفي بشود يا تأويل بشود، دكترين «كمال و كمال طلبي»، مسخره شود، مفاهيمي مثل ايثار، انفاق، زهد، قناعت، جهاد، شهادت، توكل، همه مسخره شوند و تشديد جنون آميز سيكل توليد و مصرف هم در نظام آكل و مأكولي سرمايه داري، تشديد شود. نتيجه اين مي شود كه دين و اخلاق، امري خصوصي اند و در مسايل خصوصي بايد تساهل و تولرانس داشت، هر كسي سليقه اي دارد، هر كسي به سليقه خودش عمل مي كند. دين و ارزشهاي ديني، مال يكشنبه ها در كليسا و جمعه ها در نماز جمعه، اما اگر قرار شد دين و اصول عقيدتي دين و عدالت علوي كه بيخ خِر مسئوولين و متصديان اختلاس چي و رشوه خوار را مي گيرد و مي كشد پايين و

حاكمان سوءاستفاده چي را با مغز بر زمين مي زند، آن عدالت علوي، آن دكترين عهدنامه مالك اشتر، اگر قرار شد وارد حكومت و مسايل اجتماعي و امور پابليك بشود، اينجا ديگر نه. از اين جا به بعد خط قرمز است!! و دين، امري خصوصي مي شود و ارزشها هم كه قرار شد نسبي باشد و اعتبار بين الاذهان و عام نداشته باشد، عيسي به دين خود، قيصر به كار خود، اين همان تقسيم كار بين عيسي و قيصر مي شود كه هر كدام، فنكسيونهاي اجتماعي خودشان را داشته باشند و در كار ديگري دخالت نكنند!! نهاد «دين» از نهاد حكومت و دنيا جداست. بنابراين آن فرهنگي كه مي گويد همه اصول، مبهم اند و هر كسي قرائتي دارد و مجاز است كه قرائتي داشته باشد و ملاك عامي براي تشخيص حق و باطل نيست، معلوم است كه انقلاب و اصولگرايي و ايدئولوژي، اينها همه جزمگرايي اتوپيستي خواهد بود و انحصارطلبي است و طبيعي است كه دين را از دولت جدا كند، اخلاق را از سياست، دانش را از ارزش، دنيا را از آخرت، حق را از تكليف، همه اينها بايد از يكديگر جدا شوند براي اينكه پيكره انسان، بايد مثله و متلاشي بشود و با عقيده و زندگي عقيدتي، تحت عنوان بنيادگرايي، مبارزه شود.اين تفكر جديد بايد مي آمد و انسان را حيوان اقتصادي، تعريف مي كرد، فلسفه زندگي را «خوشباشي» مي ساخت و روح مذهب و احكام دين و مفاهيم ارزشي و حق و اصول و هر بايد و نبايدي را از سر راه بايد بر مي داشت. بين آنها و حاكميت بايد فاصله ايجاد مي كرد تا اين مقولات ارزشي را بگويند كه آقا

اينها انتزاعي و شخصي هستند و خلاصه اين كه شعار ليبراليسم، اين شد كه «جرأت مسخره كردن همه ارزشها و اصول را داشته باش»، هرگز اتفاقي نبود.به عنوان آخرين عبارت براي جمع بندي عرض مي كنم كه يك سرمايه داري نوكيسه و فاقد اصولي داشت پديد مي آمد كه سد همه ارزشها و سد ماورأ طبيعت و سد اخلاق و سد عدالت را بايد مي شكست. سابقه فشار تلخ كليساي قرون وسطي را هم داشتند و تولرانس به اين علل پديدار شد واينها مشكل گفتمان اسلامي نيست به شما بگويم كه حمله به سكولاريزم هم اصلاً به معناي دفاع از كليساي قرون وسطي يا تفكر طالبان گري در جهان اسلام نيست. من به شما عرض مي كنم كه بعضي تحت عنوان دفاع از دين و حمله به سكولاريزم، از كليساي قرون وسطي هم دفاع مي كنند. اسلام همانقدر كه با ليبراليزم و اومانيزم، مرز دارد، همان قدر هم با دين قرون وسطايي مرز دارد. ما در حمله به سكولاريزم نبايد به دفاع از كليساي قرون وسطي و دين به سبك قرون وسطايي آلوده شويم. حواستان جمع باشد. قرآن كريم اقلاً در 8 آيه با دين از نوع قرون وسطي برخورد شديد كرده است. قرآن كريم، متوليان دين و روحانيت را در جهان مسيحيت و يهوديت، در چندين آيه و به چندين سبك صريحاً مورد حمله قرار مي دهد. قرآن كريم مي فرمايد احبار و رهبان، متوليان دين و كساني كه به دين خيانت كردند، اينها اهل مال حرام بودند (اكالون للسحت)، جايي ديگر مي فرمايد اينها به جاي اين كه مردم را به خدا دعوت كنند، به خودشان دعوت كردند (تخذونهم ارباباً من دون الله)، مي فرمايد

اينها به اسم خدا و دين يك چيزهاي من درآوردي به مردم گفتند: «ويلٌ للذين يكتبون الكتاب بايديهم. و اي بر آنها كه از نزد خود چيز مي نويسند. ثم يقولون هذامن عندالله.»قرآن مي گويد اين كشيش ها اين كار را كردند، يك چيزي از خود درمي آوردند و به نام دين به خورد مردم مي دادند. بنابراين قرآن و اسلام به شدت در مقابل اين نوع تولي دينداري، موضع گرفته و ما نيز نبايد مواضعمان با اينها مخلوط بشود.

فرهنگ انتظار و مهدويت

مرتضي صادق عمل نيك

فرهنگ انتظار و مهدويت اقيانوس بي كراني است كه هر معتقد به امام قائم (عج) در حد بينش و دانش و تحقيقي كه كرده از آن برداشت مي كند؛ نگرشي درست به ظهور منجي موعود از سلاله پاك پيامبر اسلام (ص) و درك صحيح از معيار ها، ارزش ها و مسئوليت ها و احياي امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح خود و جامعه است؛ رابطه اي قوي و پايدار بر اساس رابطه ولايي، بين انسان و امام عصر(عج) ايجاد مي كند. فرهنگ انتظار، حركت آفرين، اميدبخش، تلاش آور و نشاط آور است و تمام ناهنجاري هاي فردي و اجتماعي، يأس و نوميدي و خستگي و پوچ گرايي را از بين مي برد؛ فرهنگ حركت و تلاش در جهت زمينه سازي ظهور منجي موعود است؛ فرهنگ رويش و پويش و دريچه اي به جهان آينده و راه نجات فردي و اجتماعي از بن بست ها و گرفتاري هاي جسمي و روحي به شمار مي آيد؛ مولد تلاش و حركت به سوي آينده روشن و بهتر است. فرهنگ مهدويت زيربناي ايجاد نظم عادلانه جهاني در پرتو انسان كامل و رهبري معصوم به شمار مي آيد و انسان ها و جامعه را در برابر تمام بيماري هاي فكري و

روحي بيمه مي كند؛ فرهنگ مهدويت در پيش گيري بنيادي از تهاجم فرهنگي نقش اساسي دارد و تمام كمبود ها را جبران مي كند و تمام موانع را برمي دارد و سكوي پرواز به جهاني آزاد و بهتر است.اين فرهنگ انسان و جامعه را براي تحقق جامعه مهدوي آماده مي سازد و فرهنگ اصلاح خود و جامعه، آمادگي براي ايثار و تسليم فرمان مولاي خود شدن است؛ فرهنگ انديشه، طرح و عمل، تزكيه، عشق، حركت، جهاد و شهادت به شمار مي آيد. منتظر، انسان مسلمان متعهدي است كه هر لحظه انفجار قطعي نظام هاي ضدانساني را انتظار مي كشد و همواره خود را براي شركت در چنين انقلاب جهاني و بدر دومي آماده مي كند كه با شمشير علي(ع) و زره پيغمبر (ص) و به دست فرزند اين دو برپا مي شود. فرهنگ انتظار و مهدويت، فرهنگ تلاش مستمر، بابرنامه و خستگي ناپذير و حركت در مسيري هدف مند است و به طور منظم براي شناخت ارزش ها و باورها و مشخص كردن اهداف، سياست گذاري ها، برنامه ريزي ها و اجراي آنها هم راه با نظارت و كنترل تلاش مي كند و زمينه هاي ظهور منجي عالم و رشد و تكامل پايدار انسان و جامعه را فراهم مي سازد.براي زمينه سازي تغيير و تحولات فردي و اجتماعي، لازم است اقدامات مختلفي انجام شود؛ از جمله:1. درك و شناخت امام و نياز مبرم به او و درك حق ولايت او؛2. داشتن عشق و محبت به امام؛3. پذيرش ولايت و سرپرستي و حاكميت و پيشوايي امام؛4. بستن عهد و پيمان با امام؛5. اطاعت و تبعيت از امام؛6. شناخت و اطاعت از ولي فقيه و قيام عليه ستم و استقرار نظام اسلامي.انسان با طي اين مراحل، آمادگي هاي فكري و روحي لازم را

پيدا مي كند و مي تواند هدف مند و بر اساس طرح راه بردي طولاني مدت براي آماده سازي زمينه هاي ظهور حركت نمايد و مقدمات لازم را براي حكومت جهاني مهدي موعود(عج) آماده سازد.آيت الله مكارم شيرازي، چند آمادگي را براي پذيراي چنان حكومتي، ضروري مي دانند:1. آمادگي فكري و فرهنگي (سطح فكري و فرهنگي مردم جهان چنان بالا رود كه بدانند مسئله نژاد، مرزهاي جغرافيايي، تفاوت رنگ ها و زبان ها و سرزمين ها نمي توانند بشر را از هم جدا سازند)؛2. آمادگي اجتماعي (مردم جهان بايد از ظلم و ستم و نظامات موجود خسته و مأيوس شوند)؛3. آمادگي تكنولوژي و ارتباطي (وجود فن آوري نه تنها مزاحم حكومت جهاني عادلانه نيست، بلكه شايد بدون آن وصول به چنين هدفي محال باشد)؛4. آمادگي هاي فردي (حكومت جهاني قبل از هر چيزي به مؤمنان كوشا و باارزش نياز دارد تا بتوانند مسئوليت چنان اصلاحات عظيمي را به دوش گيرند).با توجه به اين موارد، براي آماده سازي زمينه هاي ظهور، به برنامه اي منظم و راه بردي نياز است كه در آن اهداف، مسير حركت و راه بردها، سياست گذاري ها و برنامه ريزي ها در آن مشخص شده باشد و در مرحله اجرا به تخصيص منابع، نظارت و كنترل مستمر بر كليه فعاليت ها نياز دارد. اين برنامه راه بردي از چند مرحله ذيل تشكيل مي شود:1. بررسي نظام ارزشي و مشخص كردن معيار ها و ارزش ها؛2. بررسي وضعيت فعلي در داخل و خارج از كشور؛3. بررسي فرصت ها و تهديد ها و نقاط ضعف و قوت؛4. مشخص كردن اهداف كوتاه مدت، ميان مدت و بلندمدت، مانند قسط و عدل، ظلم ستيزي و... ؛5. تدوين راه برد طولاني مدت در زمينه قسط و عدل و ظلم ستيزي؛6. تدوين سياست هاي مورد نياز بر اساس اهداف و راه برد تعيين شده؛7. تهيه برنامه هاي كوتاه و

ميان مدت و تخصيص منابع و بودجه؛8. نظارت و كنترل مستمر بر كليه فعاليت ها در اين زمينه؛9. در نظر گرفتن عوامل مؤثر در اين جهت.ابتدا بايد تصميم گيري هاي راه بردي صورت گيرد تا در زمينه هاي مختلف فرهنگي، علمي، آموزشي، تحقيقاتي، هنري، ورزشي، اقتصادي، اجتماعي، صنعتي و تكنولوژي، ما را به زمينه هاي مورد نياز براي ظهور منجي عالم نزديك نمايد.مدل پيش نهادي براي تدوين و اجراي راه برد آماده سازي زمينه هاي ظهوردر زمان غيبت صغرا، برنامه و ساختاري حساب شده تهيه و اجرا شد تا شيعيان در دورترين نقاط جهان مانند ايران، مصر، عراق، مراكش، شمال افريقا و جزيرة العرب از طريق وكيلاني معتقد كه در شبكه ارتباطي مخفي اي فعاليت مي كردند، مسائل خود را با نايب خاص امام در ميان بگذارند. نايبان چهارگانه با هم كاري دست ياران و وكيلان خود، جامعه شيعه را در جهت اهداف اسلامي هدايت مي كردند. نايبان توانستند راه ارتباطي مؤثر و مطمئني بين نقاط شيعه نشين ايجاد نمايند كه براي حفظ سازمان رهبري در جهان تشيع سرنوشت ساز بود. اين برنامه ذهن شيعيان را براي پذيرش اصل غيبت آماده نمود. در آن زمان نايبان چهارگانه رهبران و كارگزاران جامعه شيعه به شمار مي آمدند كه امام زمان(عج) آنها را به طور مستقيم انتخاب كرده بودند. شيعيان به وسيله اين شبكه پنهاني با مركز رهبري در بغداد و يا سامرا ارتباط برقرار مي كردند.در زمان غيبت كبرا نيز براي آماده كردن زمينه هاي ظهور، به طرح يا راه بردي كلي نياز است تا به صورت منسجم و منظم، تمام بخش هاي مختلف فرهنگي، هنري، آموزشي، پژوهشي، علمي، تكنولوژي، صنعتي، كشاورزي و خدمات را براي اهداف تدوين شده در اين مسير هدايت نمايد. استقرار عدالت و گسترش آن تنها با

دگرگوني ارزش ها و معيار ها و تغيير در تمايلات مردم كافي نيست، بلكه به برنامه اي راه بردي و ساختاري مناسب نياز دارد.اين برنامه بايد ويژگي هايي داشته باشد كه در طول زمان ارزيابي گردد تا اشكالاتش برطرف شود؛ به صورتي كه در نهايت گنجايش عدالت مهدوي را داشته باشد.http://www.bfnews.ir

فرهنگ انتظار

براى بيان كردن فرهنگ انتظار بايد مؤلفه هاى انتظار بيان گردد زيرا در پرتو بيان مؤلفه ها و ويژگى هاى فرهنگ انتظار، مى توان به فرهنگ انتظار پى برد از اينرو ضرورت نكات اصولى كه فرهنگ انتظار برآن استوار است بيان گردد: 1. در تفكر شيعى، انتظار موعود به عنوان يك اصل مسلم اعتقادى مطرح است و در بسيارى از روايات بر ضرورت انتظار قائم(عج) تصريح شده است كه به عنوان مثال روايات زيرا را بيان مى كنيم:امام صادق(عليه السلام) به اصحاب خود فرمودند:آيا شما را خبر ندهم به آنچه خداى صاحب و عزت و جلال، هيچ عملى را جز به آن سه از بندگان نمى پذيرد؟ گفتم چرا. فرمود: گواهى دادن به اين كه هيچ شايسته ى پرستش جز خداوند نيست و اين كه محمد(صلى الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست، و اقرار كردن به آنچه خداوند به آن امر فرموده و ولايت ما و بى زارى از دشمنانمان و تسليم شدن به آنان ، و پرهيزگارى و تلاش و مجاهدت و اطمينان و انتظار قائم(عج).[1]شيخ صدوق نيز از عبدالعظيم حسنى روايت مى كند كه:«روزى بر آقايم محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن ابى طالب عليهم السلام وارد شدم و مى خواستم كه درباره ى قائم(عج) از آن حضرت

سؤال كنم كه آيا همان مهدى، است؟ حضرت خود سخن را آغاز كرد و فرمود: اى ابوالقاسم! به درستى كه قائم از ماست و اوست مهدى كه واجب است در (زمان) غيبتش انتظار كشيده شود و در ظهورش اطاعت گردد و او، سومين امام از فرزندان من است».[2]2. از اصول فرهنگ انتظار اعتقاد قلبى به ظهور حضرت مهدى(عج)، است و منتظر مؤمن بايد يقين داشته باشد به اين كه حضرت قائم(عج) كه امام دوازدهم و فرزند بلاواسطه امام حسن(عليه السلام) است از روزى كه متولد شده است تا كنون به همين بدن عنصرى زنده و باقى است و روزى ظاهر مى شود و جهان را پر از عدل مى كند. و ظهور آن حضرت روز معينى ندارد كه مردم بدانند بلكه احتمال دارد همين امسال اتفاق بيفتد و احتمال هم دارد سالهاى بسيار تأخير بيفتد.3. در اين فرهنگ همان طور كه ايمان به مفهوم واقعى خود عبارت از علم و عمل، عقيده و تلاش و اعتراف و كوشش مى باشد، انتظار نيز مفهومى است با اصالت و سازنده و از عالى ترين مكتب هايى است كه مى تواند جامعه ى اسلامى را در راه پيشرفت و تكامل جلو ببرد و به كليه ى تلاش ها ارزش و اصالت بخشد.4. در فرهنگ انتظار، منتظران چه فرد باشد و يا جامعه و يا امت در حال عبادت و پرستش به سر مى برند كه روحش عمل بلكه برترين عمل است و به بيان امام على(عليه السلام) همانند مجاهد تلاشگرى است كه در راه خدا و احياى سنت هاى اسلامى در پرتو اعتقاد راسخ انتظارش، در خون خود

مى غلطد.[3]انتظار در اعتقاد تشيع داراى محتوائى اصلاحگر، تحرك آفرين، و تعهدآورى است كه عالى ترين و ارجمندترين نوع بندگى حق تعالى و در نتيجه برترين عمل و نيكوترين تلاش و جنبش مى باشد.[4]5. در فرهنگ انتظار كسى كه در چمنزار تكليف قدم مى گذارد و از نظر قلبى منتظر مى شود در عمل هم به بايدها و نبايدها شرع مقدس احترام مى گذارد. صفات بد را از خود دور مى كند و خود را به صفات خوب آراسته مى كند و دليل بر اين مطلب فرموده ى امام صادق(عليه السلام) است كه مى فرمايد:«هركس خوش دارد، در شمار اصحاب قائم باشد، بايد در عصر انتظار، مظهر اخلاق نيك اسلامى باشد. چنين كسى اگر پيش از قيام قائم درگذرد، پاداش او همانند كسانى باشد كه قائم را درك كنند و به حضور او برسند، پس (در ديندارى و تخلق به اخلاق اسلامى) بكوشيد...».[5]از اينرو امام خمينى(ره) مى فرمايد:«ما منتظران مقدم مباركش هستيم تا با تمام توان كوشش كنيم تا قانون عدل الهى را در اين كشور ولى عصر(عج) حاكم كنيم و از تفرقه و نفاق و دغل بازى بپرهيزيم و رضاى خداى متعال را در نظر بگيريم».[6]6. در امر انتظار، اصل اعتقادى بسيار مهم «معاد» همواره حضور دارد. اين حضور در سه جهت نمودار است:جهت اول: اينكه مهدى(عج) به هنگام ظهور، ستمگران را كيفر مى دهد، و ظالمان را به سزاى اعمال خود مى رساند، و مؤمنان را عزيز مى دارد، و رحمت الاهى را به سزاواران مى چشاند و اين خود نمونه اى است از چگونگى معاد و رستاخيز.جهت دوم: اينكه به هنگام ظهور

حضرت مهدى(عج) گروهى از پاكان و پليدان به جهان باز مى گردند و به تعبير قرآن كريم (و يوم نحشر من كل أمه فوجا) و اين خود قيامت صغرايى است و نشانه اى است براى قيامت كبرى.جهت سوم: اينكه ظهور مهدى(عج) از «اشراطِ ساعت» است، يعنى علائم قيامت. يكى از علائم و نشانه هاى حتمى قيام قيامت و فرا رسيدن رستاخيز، ظهور مهدى است. مهدى(عج) پيش از قيامت مى آيد، و تا او نيايد و حكومت عدل را در جهان برپاى ندارد، عمر جهان به سر نمى رسد، و قيامت برپا نمى گردد.[7]7. كسب آمادگى نظامى براى ظهور حضرتيكى از فرهنگ هاى انتظار كه به تصريح روايات، در دوران غيبت بر عهده ى شيعيان و منتظران فرج قائم(عج) است كسب آمادگى هاى نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب هر عصر براى يارى و نصرت امام غائب است. چنانكه در روايتى كه نعمانى از امام صادق(عج) نقل كرده، آمده است:«بايد هر يك ازشما براى خروج قائم(عج) اسلحه تهيه كند، اگرچه يك نيزه، چون وقتى خداوند ببيند كسى به نيّت يارى مهدى اسلحه تهيه كرده است، اميد است عمر او را دراز كند تا ظهور را درك نمايد و از ياوران مهدى باشد».[8][1] - النعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبه، ص 200، ح 16.[2] - صدوق، ابوجعفر محمد بن على بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمه، ج 2، ص 377، ح 1[3] - عن امير المؤمنين(عليه السلام): «المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله» ، منتخب الاثر، ص 496، لطف الله صافى گلپايگانى.[4] - قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): «افضل اعمال امتى انتظار فرج من الله

عزوجل».[5] - بحار الانوار، ج 52، ص 140.[6] - صحيفه نور، ج 15، ص 22.[7] - محمد رضا حكيمى، خورشيد مغرب، ص 369.[8] - النعمانى، محمد بن ابراهيم، الغيبه، ص 320، ح 10، محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 52، ص 366.سيد محمد صادق محمدى - مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه علميهhttp://new.fatehnet.net/elmoandishe/2008-10-29-20-12-55/813-1388-04-02-11-18-22.html

عدالت اجتماعي در انديشه ي ديني

مهدي ياراحمدي خراساني

اشاره: يكي از مهمترين اصولي است كه در ديدگاه هاي بشري و انديشة ديني مورد توجه ويژه قرار داشته عدالت اجتماعي است. توزيع عادلانة قدرت در جامعه و فراهم نمودن زمينه هاي رشد اجتماعي براي همة آحاد به تناسب صلاحيت، شايستگي و نيازمنديهاي واقعي، فطري و اجتماعي آنها مقوله اي است كه انسان هاي آزاد انديش در جستجوي آنند. مقدمه مسلماً « عدالت » پايه اخلاقي ساختار جامعه است. مراد از كاركرد اصول عدالت آنست كه نه تنها نهادهاي رسمي جامعه همچون قانون اساسي، دولت و قوانين مدني و جزايي بايد بر محور اين اصول و متناسب با آنها سامان يابد، بلكه امكانات، مواهب، مناصب، وظايف و زحمات زندگي اجتماعي نيز بايد بر محور اين اصول توزيع شوند. عدالت اجتماعي از طريق تأمين فرصت هاي برابر براي افراد جامعه، توجه به تفاوت دراستعداد و توانائي هاي محوري و در عين حال توجه به عدالت توزيعي قابل تأمين است. بايد پيش از اهتمام به مفاهيم و تعاريف، به كيفيت استنتاج قواعد و شيوه هاي عيني و عملي عدالت اجتماعي پرداخت و ديدگاه دين اسلام و رهبران ديني را  در اين عرصه جويا شد. مفهوم اصطلاحي عدل و عدالت اجتماعي واژه عدل به معناي اعتدال و استقامت و راستي و انطباق

با شايسته ها و بايسته هاست. وبنابراين پيمودن مسيرهاي انحرافي، همان افراط يا تفريط و خروج از مسير اعتدال و حق وانصاف و قسط است. و ميزان انحراف از عدالت و حق متناسب با شدت و ضعف افراط و تفريط هاست. برابري و تساوي و انصاف مورد نظر در عدل، تساوي كور و چشم بسته نيست تا بدون توجه به قابليت ها و شايستگي ها و در تعارض با حقوق و بايستگي ها قرار گيرد. حضرت علي(ع) درفرازي از نامه خود به مالك مي نويسند: "و مبادا نيكوكار و بدكردار در نظر تو برابر باشند زيرا كه اين كار رغبت نيكوكار را بر نيكي كم مي نمايد وبدكردار را به بدي مي خواند." در تعريف عدالت اجتماعي داريم: «عدالت اجتماعي به معناي اعطاي حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت، شايستگي و نيازمندي هاي فطري و اجتماعي  اوست. » عدل درفرهنگ اسلام بحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است. اينكه اصل عدل در مجموعه اصول اعتقادي شيعه جاي گرفته است تنها به خاطر بحثهاي كلامي معمول و مدرن نيست بلكه قطعاً معلول هدايتي الهي و به يقين با اشارت ائمه عدل بوده است. از نظر فرهنگ اسلامي اولين گام در تحقق عدالت رهايي از ناهماهنگي هاي درون است. حضرت علي(ع) مي فرمايند: " اولين گام او(پرهيزكاران) در عدالت خواهي زدودن هواهاي نفساني خويش است." احساس تعهد و مسؤوليت براي تحقق عدالت اجتماعي و دردمندي و حساسيت در برابر بي عدالتي ها از عوامل مهم در تحقق عدالت است. عدالت اجتماعي از ديدگاه اسلام تحقق ولايت الهي كه دغدغه اساسي

حاكميت ديني است جز با رعايت عدالت همه جانبه اجتماعي ممكن نيست. بر اساس تعاليم اسلامي اگر فردي به نفس خويش ستم كند يا در اداي برخي از تكاليف و حقوق الهي سستي ورزد، اين اشتباه او با استغفار بخشوده خواهد شد، در حاليكه اگر فردي با تجاوز به حقوق انسان ها، قوانين عدالت اجتماعي را نقض كند، در حقيقت معصيتي غير قابل بخشش انجام داده و بنا به تعبير اميرالمؤمنين علي (ع) به ورطه گناه غير قابل بخشايش سقوط كرده است. در حال حاضر، مواردي از تجاوز به حقوق ديگران در جامعه ما كم نيست. افراد زيادي در اجتماع ديده مي شوند كه در روابط اجتماعي شان با ديگران جانب عدالت را رعايت نمي كنند. امروزه به هر گوشه اي از جامعه بنگريم، عده اي از نبود عدالت، صدايشان بلند است. در ادارات، در راهروهاي دادگاهها، در كارخانجات، در دانشگاهها همه جا صحبت از اين است كه مصاديقي از عدالت رعايت نمي شوند. اين ها جلوه هاي حكومتي بي عدالت نيستند. هر چند كه حكومت هم بايد ساز و كاري را طراحي كند كه رفتارها و منش هاي ظالمانه، زمينه اجرايي پيدا نكنند، اما قدرت حكومت در سطح جامعه، قدرت مطلق نيست. اگر وجدان مردم در اين عرصه فعال نشود، اگر نيروي دروني بازدارنده آنها به درستي عمل نكند، نمي توان بي عدالتي ها را كنترل كرد. اگر عموم مردم انگيزه هاي عدالتخواهي پيدا كنند، ظلم و ستم خود به خود محو و مهار مي شود. رسول اكرم (ص) شرط سعادتمندي را در تلاش همه مردم براي تحقق عدالت دانسته اند و اين خود

تكليفي است بر عهده مسلمانان كه براي تحقق عدالت، تلاش كنند. موانع تحقق عدالت اجتماعي موانع تحقق عدالت همه جانبه اجتماعي به شرح زير است: الف- تبعيض : انسان در اثر انحصارطلبي و حق ويژه قائل شدن براي خود و آنچه به خود وابسته است، به مرزبندي بين اشخاص و اشيا مي پردازد، در ميان آنها تفاوت مي نهد، تبعيض قائل مي شود و بدين سان قوي ترين و فراگيرترين مانع اجراي عدالت  شكل مي گيرد. ب - سودجويي : در همه جوامع افرادي بوده و هستند كه پديده هاي گوناگون و حوادث روزمره طبيعي و اجتماعي را ازمنظر منافع مادي خود مورد ارزيابي قرار مي دهند. ارزش و اهميت حوادث سياسي و فرهنگي و اقتصادي و ... براي آنان متناسب با منافع و درآمدي است كه براي آنان حاصل مي شود. ج- امتياز طلبي : مانع ديگري كه بر سر راه اجراي عدالت وجود داشته و تا زماني كه قدرت جاذبه دارد وجودخواهد داشت و در انحراف حكومتها اولين عامل - و يا جزء عوامل اوليه - بوده است، امتيازجويي خواص و حواشي قدرت است. د-ضعف نفس : از مهمترين عوامل كه شمشير عدالت را كندنموده و آهنگ عدالت اجتماعي را سست مي نمايد، ضعف نفس و سستي اراده، خودباختگي ودون همتي است. مصاديقي از عدالت اجتماعي در ساختار قدرت حكومت علي (ع) حضرت امير(ع) مباني ايمان، بر چهار پايه استوار نموده اند. دو پايه صبر و يقين از درون جان نشأت مي گيرد و دو پايه عدل و جهادكه بر واقعيت هاي خارجي تكيه دارد. در اين راستا نمونه هايي از رفتار آن حضرت

ذكر مي گردد ؛ 1 _ امام علي (ع) در نامه اي كه به مالك دادند و وي را همراه با نامه راهي استانداري مصر كردند نوشتند. « از ميان كارها آنچه كه به حق نزديك تر و در عدالت فرا گيرتر است، براي تو محبوب تر باشد. » 2 _ امير المؤمنين (ع) بيت المال را بصورت مساوي تقسيم نمودند و مبناي تقسيم فراگير و عام را مطرح ساختند. 3 _ تحليل امام علي (ع) با دخترشان ام كلثوم كه گردن بندي را از بيت المال براي سه روز عاريه گرفته بود حائز اهميت است . ايشان فرمودند؛ « اي دختر علي ابن ابي طالب از جاده حق بيرون نرو. آيا همه زنان مهاجر در اين روز عيدي مي توانند مثل اين گردن بند را براي زينت بكار بندند. » 4 _ برخورد اميرالمؤمنين (ع) با عقيل كه هنگام خلافت حضرت سهم بيشتري از بيت المال را طلب كرد نيز معيار عيني ديگر در برقراري عدالت در ساختار قدرت حكومت علي (ع) است . عدالت همه جانبه اجتماعي در حكومت مهدي موعود (ع) يكي از ويژگي هاي مهم حكومت حضرت مهدي (ع) عدالت است. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: «يملا الارض قسطاً و عدلا بعد ما ملئت ظلماً و جوراً»يعني؛ به يمن حكومت آن حضرت؛ « زمين از عدل و داد پر خواهد  شد، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد» اين منشور حكومت امام مهدي (ع) است در حكومت مهدي (ع) عدالت اجتماعي با كاهش و از بين بردن مصاديق فساد و بي عدالتي، و همچنين با اعطاي

حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت، شايستگي و نيازمندي هاي واقعي و فطري و اجتماعي تحقق مي يابد . سخن پاياني تبيين عدالت اجتماعي و شيوه هاي عيني وعملي آن منوط به اصلاح ساختار قدرت در جامعه است.  بدون شك افرادي كه در اجتماع قدرت هاي بدون حد و مرزي دارند در زماني نه چندان طولاني زمينه فساد اجتماعي را فراهم مي سازند. اگر در جامعه شبكه روابط اجتماعي به طور عادلانه شكل گيرد و بر اساس آن خيرات و مواهب اجتماعي توزيع گردد شاهد تحقق عدالت اجتماعي خواهيم بود.

ملاحظات رفتاري بازاريابي از ديدگاه اسلامي

محمود جعفري

چكيده: بازاريابي تجاري همواره با انتقادهايي روبه رو بوده است. دليل بيشتر اين انتقادها، ورود مسائل غيراخلاقي و غيرعرفي به حوزه فعاليتهاي بازاريابي است. در اين مقاله انتقادهايي كه نسبت به بازاريابي صورت مي گيرد، مورد

بحث و بررسي قرار گرفته است و خواهيم گفت اصولي كه در تعليمات اسلامي ذكر شده اند، چگونه مي توانند در بازاريابي اجتماعي و اخلاقي مديران ايفاي نقش كنند، به ويژه مديران بازاريابي كه از حساسيتهاي اخلاقي و معنوي بالايي درحرفه خود برخوردارند.مقدمههمان گونه كه مي دانيم، بازاريابي به تعبيري همان بازاريابي عقيده است: خواه منظور ما ازبازاريابي، ايده كلي فروش يك دارو (يا هر كالاي مفيد ديگر) باشد يا رفع يك نياز از انسانها و يا كمك وخدمت به مردم. امااز بازاريابان انتقادهاي زيادي به عمل مي آيد. مصرف كنندگان، بازاريابي را عامل ضرر و زيان در بسياري از موارد عنوان مي كنند.اگر فرهنگ كسب و كار كنوني را با فرهنگ كسب و كار اجداد و پدرانمان مقايسه كنيم، در مي يابيم كه در گذشته،

كسب و كارعملي عبادي بوده است ولي در حال حاضر بي توجهي به مباني احترام به مشتري،اخلاقيات و عدم رعايت اصول و مباني اسلامي در بازار حكمفرما شده است [1]بسياري از مردم چنين مي پندارند كه اسلام و دينداري با كسب و كار و تجارت در تضاد است، در حالي كه در بسياري از احاديث و كتابهاي اسلامي اين ايده به طور كلي رد شده است:_ ه_ر ف_رد معتقد به مباني ديني كه براي تامين حوايج خود و ب_رآوردن ن_يازمنديهاي خانواده يا جامعه اش، جد و جهد مي كند، ن_وع_ي ع_بادت در آستان پروردگار بي نياز به جاي مي آورد. [2]_ عبادت هفتاد جزء است كه افضل اجزاي آن طلب روزي حلال است. نبي اكرم ص)_ هركس كه به دنبال روزي حلال باشد تا به خود و خانواده اش كمك كند مانند مجاهد در راه خدا خواهد بود. امام موسي بن جعفر (ع)_ اميرالمؤمنين براي طلب روزي از خانه بيرون مي رفت و دوست داشت خداوند اورا در حالي كه براي طلب روزي حلال،نفسش را به زحمت انداخته است ببيند. امام باقر(ع). و حتي ارزش بالايي براي بازرگانان و تجار مطرح شده است به گونه اي كه حضرت علي (ع) در نامه 53 خود در نهج البلاغه چنين مي فرمايند: «سپاهيان بر جاي نماند جز با سومين دسته از مردمان كه قاضيانند و عاملان و نويسندگان ديوان،كه كار عقدها را استوار مي كنند و آنچه سود مسلمانان است فراهم مي آورند و در كارهاي خصوصي و عمومي مورد اعتمادند و كار اين جمله استوار نشود جز با بازرگانان و صنعتگران كه فراهم مي شوند و با سودي كه

به دست مي آورند، بازارها را برپاي مي دارند و كار مردم را كفايت مي كنند در آنچه ديگران مانند آن نتوانند».بازاريابي، مفهومي مبتني بر خدمت وكسب فايده متقابل است. در واقع بازاريابي به معناي تأمين نيازهاي انسانهاست و يكي از ارزشهاي قاطع و مسلم انسان كه اسلام آن را صد در صد تأييد مي كند و به واقع ارزشي انساني است، خدمتگذار خلق خدا بودن.[3]_ دو خصلت است كه نيك تراز آن نيست :ايمان به خدا و سودمندي براي بندگان خدا.[4]_ اميرالمؤمنين علي(ع) مي فرمايند: «اي كميل، مردم بر سه دسته اند:اول،علماي رباني، دوم،دانشجوياني كه در راه نجات هستند، سوم،فرومايگان پست و بي اراده اي كه خيري در آنها نيست.[5]اسلام، ساخت نظام اقتصادي خود را بر پايه خداشناسي و معارف اقتصادي و ايدئولوژيكي و موازين اقتصادي استوار داشته است. به گونه اي كه مي فرمايد: «پاكمرداني كه هيچ كسب و تجارت،آنها را از ياد خداوند غافل نگرداند».[6]انتقادهاي بازاريابي و تعليمات اسلاميموارد عمده اي را كه تصميم گيران بازاريابي ممكن است با تصميم نا درست خود سبب ضرر و زيان مصرف كنندگان منفرد،جامعه و ساير موسسات اقتصادي شوند مورد بحث و بررسي قرار خواهيم داد.[7] اين عوامل عبارتند از:1. كالا2. بسته بندي3. قيمت4. كانال توزيع5. تبليغات6. فروشندگي7. رقباحال، احاديث و روايات مختلف فلسفي، ديني،عرفاني را كه برطرف كننده انتقادهاي موجود است را ذكر خواهيم كرد. در واقع نشان مي دهيم كه در تعاليم اسلامي نيز،اين انتقادهاي مورد توجه بوده است و راه حلهاي لازم به پيروان آن ارائه شده است._ كالادر حديث آمده است:«خداوند سازنده ماهر را دوست دارد».[8]همچنين در حديثي ديگر آمده است: «خداوند انسان حرفه اي و

امين را دوست دارد».[9] در اين حديث دو عامل حرفه اي بودن و امين بودن موردنظر بوده است. عامل اول: يعني كسي كه نياز و دردي از جامعه دوا كند واثر مهارت و فناوري او ديده شود.عامل دوم: امين بودن است، يعني بها دادن به كيفيت كارها و درست و كامل بودن كار است._ بسته بنديدرحديث آمده است:«كالاي خود را به منظور جلب توجه و رغبت بيش از اندازه مشتري،زينت نكنيد».[10]_ قيمتدرحديث آمده است:«به سود كم قناعت كنيد و در تحصيل سود به اندازه خود اكتفا كنيد و اين مقدار را نيز ميان همه مشتريان تقسيم كنيد، يعني از همه مشتريان روزانه خود به اندازه مخارج روز خويش، به نسبت سود بگيريد» .[10]_ كانال توزيعانحصار ناشي از تباني، به اين معني كه توليد كنندگان با هم تباني كنند كه كالاي مورد نظري را توليد نكنند، يا فروشندگان تباني كنند كه به قيمت بيشتري بفروشند، از نظر اسلام مذموم است.در يكي از روايات نقل مي شود كه امام صادق (ع) خدمتكاري را كه مصادف نام داشت طلبيد و هزار دينار به او پرداخت تا براي تجارت عازم مصر شود.خدمتكار پول گرفته شده را به كالا تبديل كرد و به همراه تجار ديگر به مصر رفت. هنگامي كه نزديك مصر شدند تجاري را ديدند كه از مصر خارج شدند و در گفت وگو با آنان وضعيت كالاي خود را از آنها پرسيدند. آنها گفتندكه از اين كالا در مصر چيزي نيست.تجار مي دانستند كه اين وسيله مورد نياز عموم است و با هم پيمان بستند كه كمتر از سود هر دينار به يك دينار نفروشند.پس از پايان يافتن كالاها

به مدينه باز گشتند و مصادف با دو كيسه هزار ديناري نزد امام رفت و عرض كرد: «يكي سرمايه و ديگري سود». حضرت درباره زيادي سود پرسيدند و او موضوع را به آگاهي حضرت رساند.حضرت فرمود: «آيا بر ضد مردمي مسلمان پيمان مي بنديد كه جز به سود دينار، دينار نفروشيد؟» سپس كيسه مربوط به سرمايه را برداشت و فرمود با كيسه ديگر كاري نداريم و بعد فرمود: «اي مصادف،ضربات شمشيرها از به دست آوردن روزي حلال آسانتر است».[11]_ تبليغاتبهره گيري از هرگونه تبليغات مضر و زيان بخش، چه زيان جسمي داشته باشد و يا اخلاقي،و هرگونه وسايلي كه ويژه اين كار است ممنوع است .[12]_ فروشندگيدرحديث آمده است: «در موقع معامله، سوگند ، هر چند هم راست باشد نخوريد».[10]از امام جعفر(ع) نقل شده است: علي(ع)هنگامي كه در كوفه بود همه روزه صبح اول وقت،بيرون مي رفت و در بازارهاي كوفه گردش مي كرد و تازيانه اي بر دوش داشت كه داراي دو طرف و نام آن(سبيته)بود.او به هر بازاري كه مي رسيد مي ايستاد و ندا در مي داد كه اي تجار و بازرگانان..._ از خدا بترسيد.مردم كه صداي حضرت را مي شنيدند،هر كار كه به دست داشتند كنار مي گذاشتندوبا دل و جان به اوامرش گوش مي دادند. مي فرمود: «پيش ازهركاراز خداوند طلب خوبي كنيد و به ارفاق، بركت ازخدابگيريد و با مشتريان مهرباني كنيد و خود را به زيور بردباري بياراييد و قسم نخوريد و از دروغ بپرهيزيد و ستمكار نباشيد و با مظلومان با انصاف رفتار كنيد و نزديك ربا نرويد و كم فروشي نكنيد و مردم را گول نزنيد و به

اين وسيله دنيا را تباه نسازيد»، آنگاه در همه بازار مي گشت و سپس براي انجام ساير وظايف خود درباره مردم آماده مي شد.[13]_ رقبا:درحديث آمده است: «در بين معامله برادر ديني خود داخل نشويد. يعني هنگامي كه مي بينيد متاعي را يكي از برادران ديني ميل دارد بخرد شما در اين معامله دخالت نكنيد تاآن معامله ديگري را برادر ديني انجام دهد» .[10]همچنين، در بازاريابي اصولي وجود دارد كه ازنظريه ها و رويه هاي بازاريابي مدرن حاصل شده است [7]:_ اصل آزادي مصرف كننده و توليد كننده_ اصل محدود كردن ضرر و زيان بالقوه_ اصل تأمين نيازهاي اساسي_ اصل كارايي اقتصادي_ اصل نوآوري_ اصل آموزش و ارايه اطّلاعات به مصرف كنندهاين اصول به نوعي، راهنماي سياستهاي بازاريابي اخلاقي در سازمانها هستند. دراين بخش نيز،اصولي را كه تعليمات اسلامي در اين زمينه بيان مي دارد عنوان مي كنيم:_ اصل آزادي مصرف كننده و توليد كننده:مكتب اسلام هرچند آزادي را، مانند دنياي سوسياليستي از افراد سلب نمي كند ولي مانند جهان سرمايه داري نيز به افراد آزادي اقتصادي نامحدود نمي دهد، بلكه اين مكتب الهي اشخاص را در صحنه اقتصاد زندگي با توجه به مباني سياسي ،اجتماعي ، اخلاقي و فرهنگي ويژه اي كه دارد در كادر ارزشها و معيارهاي معنوي خاصي محدود مي كند.[10]در اقتصاد اسلامي اصلي وجود دارد به نام: اصل حاكميّت اراده. به اين معني كه انسان حق دارد بر طبق اراده و تمايل خودش به هر شكل كه خواست با ديگري قراردادي منعقد كند،خواه اين قرارداد رايج و معمول باشد و يا خود او ابتكار كرده باشد. خواه در زمان شارع و قانونگذار اسلام

متعارف بوده يا نباشد.بنابراين اگر طرفين معامله اي را اختراع كردند كه به صورت هيچ يك از معاملات معمول و متداول نبود،اين قرارداد درست است، با اين شرط كه بر عنوانهاي باطل و حرام، مثل: ربا،مجهول،جزاف و كالي بكالي و نظاير آنها تطبيق نكند.[14]_ اصل محدود كردن ضرر و زيان بالقوهدراقتصاد اسلامي اصلي وجود دارد به نام:اقاله نادم.اين اصطلاح بدين معني است كه اگرمعامله اي واقع شدوخريدار يا فروشنده متوجّه شود كه اين معامله به نفع او نبوده است و پيشنهاد فسخ معامله را كند،طرف مقابل اين پيشنهاد را بپذيرد و در زمينه به هم زدن معامله موافقت خود را اعلام كرده، در اين مورد اقدام كند.[10]_ اصل تأمين نيازهاي اساسيمردي به حضرت صادق (ع)عرض كرد : «ما درراه كسب مال وثروت تلاش مي كنيم ودوست داريم كه امكانات مالي فراواني داشته باشيم». حضرت پيش ازهر چيز مسئله هدف رامورد توجه قرار داد و پرسيد: «هدف شما در كسب وكار وتلاشتان چيست ؟گفت: «مي خواهيم خود و خانواده خود را اداره كنيم و براي خويشاوندان خويش نيز درصورتي كه در مضيقه اقتصادي باشند رفاه و وسعت به وجود آوريم و در راه خداوند،درراه تامين مصالح عمومي از اموال و ثروت خود خرج كنيم و براي انسجام مراسم حج و شركت در اين اجتماع با شكوه عبادي و سياسي اقدام كنيم». آن حضرت كسب مال و ثروت در راه چنين هدفهايي را مورد تعريف و تمجيد قرار دادند.[15]_ اصل كارايي اقتصاديحضرت اميرالمومنين(ع) مي فرمايند سه چيزنشانه ايمان است:1. شناخت كامل فرهنگ و قوانين اسلام؛2. صبر وشكيبائي در مقابل حوادث و مشكلات زندگي؛3. بكار بستن تقدير و

اندازه گيري درست در امور اقتصادي.[16]_ اصل نوآوريحديثي داريم درباب نوآوري و خلاقيت و تلاش:هركس دو روزش يكسان باشد،فريب خورده است.[17]_ اصل آموزش و ارايه اطلاعات به مصرف كنندهدرحديث آمده است:عيبي را كه در كالاي مورد فروش وجود دارد،فروشنده ذكر كند و پنهان نكند(البته در صورتيكه نقص و عيب خيلي مهم نباشد وگرنه پنهان كردن نقص و عيب،غل و غش است و حرام مي باشد).[10]نتيجه گيريمطالعه قوانين مالي و تجاري و اقتصادي اسلام بخوبي روشن مي سازد كه:اسلام هدف اصلي خود را تنها بالا بردن سطح زندگي مالي مردم و بهبود وضع خوراك،لباس،مسكن و سايرموجبات آسايش قرار نداده است بلكه به همراه اين منظور و بالاتر از آن، تكامل روحي و فضايل اخلاقي موردنظر بوده است و تمام نكاتي را كه در بازاريابي اجتماعي مطرح مي شود، در تعاليم اسلامي نسبت به آنها توصيه شده است.در مجموع اين نتيجه حاصل مي شود كه بازاريابي درست و اصولي داراي هيچ گونه انحرافي نيست و انتقادهايي كه نسبت به آن به عمل مي آيد، در واقع در مورد بازاريابي غير اصولي است.منابعفصلنامه توسعه مهندسي بازار، سال اول، شماره اول1. المسند،ج3،صص48-492. مطهري، مرتضي: انسان كامل، چاپ سي و هفتم، ارديبهشت 1385.3. نهج الفصاحه،حديث 14464. نهج البلاغه، حكمت شماره 1475. آيه 37 از سوره نور6. كاتلر، فليپ، ترجمه: فروزنده، بهمن: اصول بازاريابي ، چاپ پنجم.7. حريري، محمديوسف: اقتصاد اسلامي، انتشارات اميري، سال 1362،ص98.8. وسايل، ج12، ابواب مقدّمات تجارت.9. آيت الله نوري، حسين: اقتصاد اسلامي، چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامي.01. وسايل الشيعه ج12،ص311،ابواب آداب التجاره، باب 26، حديث 1.11. مكتب اسلام، شماره 238 ،ص 1121. وسائل الشيعه، ج12 ،كتاب التجاره، باب

جملةممايستحب للتاجرمن الاداب، ص283 ، حديث1.31. صدر، سيدموسي: اقتصاد در مكتب اسلام، انتشارات جهان آرا، ص90.41. وسايل، ج12،ص19.51. بحارالانوارج، 71، ص344.61. ميزان الحكمه،ج7،واژه فرصت،عمر،شباب71. مطفّفين-181. آيه 67 از سوره الرحمن91. آيه 18 از سوره الحج منبع: ماهنامه تدبير-سال نوزدهم-شماره 198

غفلت جايز نيست

!مهدي ياراحمدي خراساني

اشاره: انسان نيازمند آنست كه خداوند مهربان در هر حالي او را هدايت نموده و از غفلت درامان نگه دارد. زماني كه از يوسف (ع) پرسيدند چرا گناه نكردي؟ فرمود: "وماابرئ نفسي ان النفس لاماره بسوء الا  ما رحم ربي ان ربي غفور رحيم"  ومن خودستايي نمي كنم  ونفس خويش را از عيب ونقصير مبرا نمي دانم  (زيرا نفس اماره انسان را به كارهاي زشت و ناروا وا مي دارد) جز آن كه خدا به لطف خاص خود آدمي را نگهدارد كه خداي من بسيار آمرزنده ومهربانست. خداوند متعال در آيات مختلفي از قرآن كريم، به كلمه ي "غفلت" اشاره فرموده و مسلمانان را از آن نهي كرده است.مقدمهملاك ارزش اعمال انسان وابسته به ميزان آگاهى اوست. هر قدر كارهاى انسان آگاهانه تر باشد، و نسبت به كار خود توجه و شناخت بيش تر داشته باشد آن كار انسانى تر است و هر اندازه كار به انگيزه غرايز و اميال حيوانى كه طبعاً در آن ها شناخت و آگاهى هم كم تر است انجام گيرد آن كار كم ارزش تر است وانسان را به حيوانيت نزديك مى كند. شايد همين باشد كه در قرآن كريم داريم: كسانى كه ازحيوانات پست ترند اهل غفلت اند و آگاهى ندارند. پس غفلت و ناآگاهى انسان را آن قدر تنزل مى دهد و پست مى كند كه از حد چهارپايان هم فروتر مى رود. ظاهر غفلت و ناآگاهى در زندگى انسان فراوان است

و هر اندازه انسان در فكر اشباع غرايز حيوانى باشد از آگاهى انسانى دورترمى شود، تا آن جا كه خدا را فراموش مى كند، خدا هم به واسطه كفران اين نعمت وعقوبت اين گناه خودش را از ياد خودش مى برد. يعنى انسان از خودش هم غافل مى شود. و ديگر توجه ندارد كه كيست و كجاست و از كجا آمده و كجا خواهد رفت. عيناً مثل حيوانى كه فقط چشمش به پر كردن شكم و توابع و لوازمش است. غفلت چگونه انسان را در بر مي گيرد؟"غفلت" يكي از آفات ايمان و شايد نخستين آفت آن است. همچنين استمرار غفلت نيز، موجب «تكبر» و «انحراف» مي گردد. در حقيقت،كردار ناشايست و ناپسند و انواع گناهان آثار بدي روي حس تشخيص وقوه درك انسان مي گذارد و سلامت فكر را به تدريج از او مي گيرد. هر اندازه، شخص در اين راه فراتر رود، پرده هاي غفلت و بي خبري بر دل، چشم و گوش او محكم تر مي شود و سرانجام كارش به جايي مي رسد كه چشم دارد و گويي نمي بيند، گوش دارد و گويي نمي شنود و مانند اين كه دريچه روح او به سوي حقايق، بسته شده وحس تشخيص كه برترين نعمتهاست از وي گرفته شده است. خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد: بسياري از جنيان و آدميان را براي دوزخ آفريده ايم زيرا دل هايي دارند كه با آن حقايق را دريافت نمي كنند و چشماني دارند كه با آنها نمي بينند و گوش هايي دارند كه با آنها نمي شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه ترند، آري آنها همان غافل ماندگان هستند.(سوره اعراف/179)غفلت از نگاه قرآن كريمدر فن اخلاق، غفلت

به عنوان «مانع» ، و بيداري به عنوان «شرط لازم» تهذيب نفس و سير و سلوك شمرده شده است. مقدمه واجب سير و سلوك آن است كه انسان توجه كند كه «ناقص» است و بايد «كامل» شود و «مسافر» است و به زاد و راحله و راهنما نياز دارد و بديهي است كه اگر كسي غافل باشد و نداند مسافر است، در جاي خود مي ماند. توجه بدين نكته ضروري است كه خداوند بزرگ كسي را به خاطر ستم هايش و در حال غفلت، پيش از فرستادن پيامبران مجازات نمي كند و اين به اين معني است كه كيفر دادن آن ها در اين حال ظلم و ستم است و خداوند برتر از آنست كه درباره كسي ستم روا دارد. از نگاه كلام خدا "غفلت" ريشه ي انحرافات و كژي هاست كه سبب مي شود انسان تنها ظاهري از زندگي دنيا را درك كند و به باطن و حقيقت آن،كه همان آخرت است توجه نداشته باشد؛ يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا وهم عن الاخرة هم غافلون.(سوره روم/7) برخي از موارد مربوط به غفلت كه در قرآن به آن اشاره شده است به شرح زير است:الف) نكوهش غفلت: وان كثيرا من الناس عن اياتنا لغافلون؛ بسياري مردم،از ايات و نشانه هاي ما غافل اند.(سوره يونس/92)ب) نهي از غفلت: ولا تكن من الغافلين؛هرگز از غافلان و بي خبران از ياد خدا مباش.(سوره اعراف/205)مهمترين عوامل غفلتامام صادق(ع) در توصيف قلب سليم مي فرمايند: « قلب سليم، قلبي است كه خدا را ملاقات كند، درحالي كه هيچ كس جز او در آن نباشد».و اين همان قلبي است كه از هرگونه بيماري و فساد خالي

باشد. چنين قلبي براساس روايتي از پيامبر اكرم(ص) ،«اگر شياطين، قلوب فرزندان آدمي را احاطه نكنند، مي تواند به جهان ملكوت نظر افكند». (ميزان الحكمه،ج1) در قرآن كريم مهمترين عوامل غفلت به شرح زير ارائه گرديده است:1- روي گرداني از ياد خدا: هر كس از ياد پروردگار خود دل برگرداند، وي را در قيد عذابي(روز) افزون درآورد. (سوره جن/ 17)2- فراموش كردن خدا: و چون كساني مباشيد كه خدا را فراموش كرده اند و او (نيز) آنان را دچار خود فراموشي كرد، آنان همان بدكاران هستند. (سوره حشر/19)3- عدم ايمان: وآنان را از روز حسرت بيم بده، آن گاه كه داوري انجام گيرد و حال آن كه آنها (اكنون) در غفلت هستند و سر ايمان آوردن ندارند.(سوره مريم/39)4- فراموش كردن روز حساب: در حقيقت،كساني كه از راه خدا به در مي روند، به سزاي آنكه روز حساب را فراموش كرده اند،عذابي سخت خواهند داشت.(سوره ص/26)5- دروغ انگاشتن آيات خدا: آنان آيات ما را دروغ انگاشتند و غفلت ورزيدند.(سوره اعراف/146)6- فراموش كردن مرگ: به او مي گويند واقعاً كه از اين حال سخت در غفلت بودي، ولي ما پرده ات را از جلوي چشمانت برداشتيم و ديده ات امروز تيز است.(سوره ق/22)7- همنشيني با دوستان ناباب: اي واي!كاش فلاني را دوست خود نگرفته بودم! او بود كه مرا به گمراهي كشانيد؛ پس از آن كه قرآن به من رسيده بود و شيطان همواره فروگذارنده انسان است.(سوره فرقان/28و29)8- غفلت از ايات الهي: كساني كه اميد به ديدار ما ندارند و به زندگي دنيا دل خوش كرده و بدان اطمينان يافته اند و كساني كه از ايات ما غافل هستند.آنان به كيفر آنچه به دست

مي آوردند، جايگاهشان آتش است.(سوره يونس/7و8)9- كفر: آنان كساني اند كه خدا بر دل و گوش و ديدگانشان مهر نهاده و آنها همان غافلان مي باشند.(سوره نحل/ 108)10- علاقه افراطي به اموال واولاد: اي كساني كه ايمان آورده ايد،[زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نگرداند، البته كساني كه در اثر توجه به امور دنيا از ياد خدا غافل مي شوند، آنها، همان زيانكاران هستند.(سوره منافقون/9)چگونگي درمان غفلتانسان هاي بي بصيرت، از هدف، خدا، خود، امكانات، آخرت، نشانه ها، قانون ها و نعمت هاي خداوندي و گناهان خويش غافل هستند. براي آنكه انسان بتواند از غفلت در امان باشد بايد با تمرين تقوا و رعايت مواردي از بروز آن جلوگيري نمايد. مهمترين موارد درمان غفلت ذكر خدا، خواندن قرآن، ياد نعمت ها و نعمت دهنده، عبرت از تاريخ پيشينيان، ياد مرگ، ياد قيامت و ...  مي باشند. بعد از دوري از غفلت براي دستيابي به قلب سليم مي بايست نسبت به؛ آرامش و پاكي دل، شرح صدر، ارتباط با علماي صالح، خودسازي، پرهيز از گناه، و به ويژه، پرهيز از غذاي حرام، عادت دادن خود به كارهاي نيك اقدام نموده تا همواره مورد توجه حضرت دوست باشيم.سخن پايانيهمان طور كه غفلت انسان را از سرحد انسانيت تنزل مى دهد، توجه و آگاهى به خود، جهان و خدا، انسان را به درجات معرفتي بالا مي رساند. غفلت -كه يكي از موانع سير انسان به سوي خداست- از نظر فرهنگ دين، رجس و چرك است. اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد:"الغفلة ضلال النفوس"غفلت، گمراهي جان است. بايد توجه داشته باشيم كه صرف نيت اوليه براى يك كار كافى نيست كه آن كار سالم انجام بگيرد و

به نفع انسان تمام شود، بلكه بايد تا آخر كار، اخلاص داشته باشد و غافل نشود. از اين رو در دعاى ابوحمزه آمده است كه خدايا پناه مى برم از آن كارى كه براى تو آن كار را شروع كردم و بعد عارض شد براى من چيزى كه من را از آن راه حق و هدف صحيح منحرف و منصرف كرد. هر قدر انسان از نعمت هايى كه خدا به او داده بيش تر بهره بردارى كند و چشم و گوش و دل و قلب و وسائل ادراك و فكرخود را در راه حقيقت به كار بياندازد به مرز انسانيت نزديك تر مى شود. اين يكى از مهم ترين مسائلى است كه انبيا و اولياى خدا و مصلحانى كه از طرف خدا براى اصلاح جامعه ها آمده اند بر آن همواره تكيه داشته اند.

روحانيت و مديريت اجرايي

ارائه: ماندانا مكرم

اسلام ناب، مكتبي است فراگير كه افزون بر ابعاد عقيدتي، عبادي و اخلاقي، جنبه هاي سياسي و اجتماعي نيز دارد. مقصود اين است كه اسلام، ضمن دعوت به عبوديت حق و بيان خوبي ها و بدي ها، شاخص ها و ضابطه هايي را براي حكومت و مديريت جامعه ارايه كرده است. بي گمان دردوران غيبت امام عصر (عج) اين همه قابل تحقق نيست. از سويي ما بايد به عنوان جامعه مسلمان، بسترهاي حاكميت شاخص هاي سياسي و اجتماعي اسلام را فراهم سازيم. بدين سان، اسلام در باور ما، ديني سياسي است و هرگز نمي توان در سياسي بودن آن ترديد داشت. مسئله دوم در گفتار ما، به روحانيت در اسلام و تشيع مربوط است. بايد دانست كه روحانيت دراسلام، به ويژه در مذهب تشيع، ركني اساسي است كه از رهگذر آن مي توان، روند گسترش اسلام و تحقق اهداف دين را

محقق ساخت جست و جوي كاركرد نهاد روحانيت نشان مي دهد كه اين قشر در روند زمينه سازي و تحقق اهداف متعالي دين، در ابعاد معرفتي، اخلاقي، رفتاري، اجتماعي و سياسي تلاش داشته است. بايد در نظر داشت كه نقش روحانيت، هرگز نقشي اختصاصي و انحصاري نبوده است؛ به ديگر سخن، نمي توان روحانيت را در تعريف ساختاري آن، طبقه اي بسته خواند كه كاركردي ويژه و خاص دارد و منطقه اي ممنوعه براي ديگران پديد آورده است ! همان گونه كه شهيد بهشتي _ طي مقاله اي در كتاب «بحثي درباره مرجعيت و روحانيت» _ آورده است، نقش روحانيت يا به تعبير ايشان، عالمان دين، نقشي تخصصي و علمي است؛ بدين گونه، هر كس در هر كسوت و شرايطي، اگر مقدمات علمي و اخلاقي را رعايت كند، يك عالم ديني يا روحاني است. در اين نگاه، روحانيت در عرصه انديشه و تربيت ديني جلوه مي كند؛ نه در قالب يك حزب، جناح يا دسته اي كه پيرامون خود حصاري كشيده و ديگران به آساني نمي توانند وارد آن شوند. بدين سان، ورود روحانيت در عرصه سياسي، به دليل پيوند دين و سياست، در باور عالمان دين است؛ به ديگر سخن، روحانيت به منظور بستر سازي ابعاد سياسي دين، در عرصه هاي مختلفي چون جامعه و سياست حضور يافته است. روحانيت و ابعاد تأثير گذاري روحانيت در ابعاد چهار گانه زير مؤثر بوده است: 1. بازشناسي مداوم دين و آموزش انديشه و فرهنگ ديني به جامعه. 2. بستر سازي براي تربيت فردي و جمعي در فضاي ارزش هاي الهي. 3. مصونيت بخشيدن به جامعه ،از رهگذر دگرگوني در ساختار سياسي و هدايت نظام به سمت حاكميت

حق و عدل. 4. تبليغ، تذكر و كوشش در جهت استمرار عيني آموزه هاي دين. ضرورت تفكيك مفاهيم سه گانه در نسبت ميان روحانيت ومديريت سياسي جامعه، اين پرسش مطرح مي شود كه آيا ايفاي نقش سياسي و اجتماعي روحانيت، مستلزم حضور روحانيت در موقعيت هاي اجرايي است يا خير؟ براي دست يابي به پاسخ، اگر هدف سياسي و اجتماعي روحانيت شناخته شود، شايدبتوان با روشنايي فزون تر گام برداشت. در بحث روحانيت و سياست، سه مفهوم به هم آميخته شده است. تفكيك اين مفاهيم سه گانه يا يافتن ساختاري روشن و گويا براي پاسخ گويي، ضروري است. 1. مفهوم قدرت سياسي نخستين مقوله، قدرت سياسي است. در هر جامعه حاكميت وجودداردو نوعي نظام سياسي برروابط شهروندان سايه افكنده است.! امنيت و نظم اجتماعي، دست آوردهاي نظام حاكم است كه در مجموع، قدرت سياسي را مي نماياند. اكنون بايد به جست و جوي نسبت روحانيت با قدرت سياسي پرداخت. پرسش هايي كه در اين ارتباط طرح مي شود به اين شرح است: الف. چه نسبتي ميان حاكميت سياسي جامعه و روحانيت وجود دارد؟ ب. آيا به هم آميختگي روحانيت با قدرت سياسي ضروري است؟ ج. آيا روحانيت مي تواند، بي حضور عيني در ساختار سياسي حاكميت، در جامعه و قدرت سياسي تأثير بگذارد؟ 2. مديريت اجرايي مسئله ديگر ،مديريت اجتماعي جامعه است. به نظر، مديريت اجتماعي با قدرت سياسي، دو مفهوم متفاوت اند. لايه ها و سطوح گوناگون مديريتي و اجرايي هر جامعه ونظام ،مي تواند بستر فعاليت ومشاركت روحانيون باشد. به ديگر سخن، عالمان دين مي توانند قاضي،معلم، رئيس اداره و حتي استاندار و وزير باشند و در عين حال، در ساختار قدرت سياسي موجود، چندان تأثير گذار

نباشند ؛ يعني آنان دست اندر كار خدمت هاي اجتماعي بوده، نقشي در تصميم سازي ها و جهت گيري هاي كلان سياسي نظام نداشته باشند. چنان كه پيداست، مفاهيم قدرت سياسي ومديريت اجرايي را مي توان از هم تفكيك كرد، زيرا روحانيت مي تواند، مشاركت فرهنگي، اجتماعي و سياسي را بپذيرد، بي آن كه حاكميت سياسي جامعه را عهده دار باشد. 3. فرايند حركت و تحول جامعه مقوله سوم كه از مقوله هاي پيشين كلان تر است، به اين شرح است: فرايند حركت و تحول جامعه . مقصود از اين بحث، دست يابي به حركت جامعه و ملت است. در اين بستر، نزديك سازي جهت گيري هاي اجتماعي با هدف ها و آرمان هاي ديني مطرح مي شود و ميزان تأثيرگذاري هاي روحانيت دراين روند به دست مي آيد. چنان كه پيش تر گذشت، تأثير گذاري روحانيون در جامعه وزندگي شهروندان، در گرو داشتن قدرت سياسي نبوده، آنان درهر حال مي توانند، در حركت جامعه نقش ايفا كنند. رشد فرهنگي، اخلاقي و تربيتي، و رشد علمي جامعه، از رهگذر فعاليت روحانيت ممكن است؛ بي آن كه به موقعيت هاي اجتماعي دست يافته، حتي در هرم قدرت سياسي جاي گرفته باشد. هر چند تحقق اين همه، دور از ذهن به نظر مي رسد؛ با اين همه، تصور آن امكان پذير است ،چرا كه قدرت سياسي يا مديريت اجرايي و نيز فرايند حركت جامعه، هريك ويژگي هاي خود را داشته، جايگاهي متمايز از يكديگر دارند. برخي مي پندارند كه حضوربرجسته و آشكار روحانيت در جامعه و روند تكاملي آن، در صورت حاكميت سياسي روحانيت يا مديريت روحانيون ممكن است؛ از اين رو آنان از نظريه لزوم دخالت روحانيت در امور اجرايي جانبداري مي كنند. برخي ديگر كه مفاهيم سه گانه ياد شده، يعني

قدرت سياسي، مديريت اجرايي و فرايند حركت و تحول جامعه را از يكديگر تفكيك كرده اند، براين باورند كه روند تأثير گذاري روحانيت در عرصه هاي فرهنگي، تربيتي و معنوي جامعه، با مديريت اجرايي يا قدرت سياسي ارتباطي ندارد ؛ بدين سان، روحانيون مي توانند، در جامعه حضور عيني، فعال وهدايت گرانه داشته باشند؛ هر چند كه موقعيت هاي اجرايي و رسمي را به عهده نداشته، يا در هر قدرت سياسي جامعه ديده نشوند. اين دسته براي نمونه از جامعه عراق ياد مي كنند؛ كشور عراق پس از سقوط حزب بعث، بستر نظارت و هدايت معنوي روحانيت و مرجعيت گشته است. چنانكه روند حركت وتكامل جامعه عراقي به دست مي دهد، نهاد مرجعيت ديني، بيش ترين ميزان تأثيرگذاري را دارد؛ بي آن كه در ساختار قدرت سياسي موجود جايگاهي رسمي داشته باشد؛ نه تنها مرجع تقليد، بلكه روحانيون تأثير گذار عراق، در هيچ يك از موقعيت هاي اجرايي، حضور رسمي و آشكار ندارند. از آن چه گذشت بر مي آيد كه تفكيك سه مقوله قدرت سياسي، مديريت اجرايي و روند تحول جامعه يك ضرورت است. به منظور دست يابي به تفكيك ياد شده ،بايد به اين پرسش پاسخ داد كه هدف اصلي روحانيت چيست ؟ اگر فرض هايي كه در آغاز گفتار بدان اشاره شد، منطقي و درست باشد، مي توان گفت كه روحانيت، در حقيقت در پي اين است كه جامعه روندي معنوي وروحاني داشته باشد؛ از اين رو عالمان دين، كوشش در اين بستر را تكليفي الهي مي دانند. به ديگر سخن، هدف روحانيت از فعاليت و حضور عيني در جامعه اين است كه مردم از ورطه دنيا گرايي، ماده پرستي، خود خواهي و رذيلت هاي

ديگر اخلاقي نجات يافته، خويشتن را به نوعي معرفت ديني ناب و شفاف نزديك سازند. افزون بر آن، ساختارهاي ديني نيز در ابعاد اجتماعي زندگي شهروندان جلوه گر شوند. بدين سان، هدف نهايي روحانيت، همان تأثيرگذاري همه جانبه در فرايند حركت و تحول جامعه است؛ ازاين رو مي توان گفت كه اگر روحانيت به سراغ كار اجرايي مي رود، مقصود بستر سازي موقعيت هاي اجتماعي براي تجلي دين و ارزش هاي زندگي سازانه آن است. هم چنين اگر مرجعيت، به دنبال نفوذ در هرم قدرت سياسي بوده ،هدف جز عينيت بخشي به ساز و كارهاي ديني، در جامعه نداشته است. آن چه گذشت،اين حقيقت را آشكار مي سازد كه مديريت اجرايي يا قدرت سياسي،هدف روحانيت نيست، بلكه زمينه هايي براي دست يابي به هدف است. پيداست كه اگر تعريف درستي از اهداف سازمان روحانيت در دست باشد، به پاسخ پرسش زير نزديك خواهيم شد كه روحانيت با مديريت اجرايي كشور چه نسبتي بايد داشته باشد؟ ضرورت تفكيك مفاهيم دو گانه ديگر افزون بر تفكيك مفاهيم سه گانه ياد شده بايد دو مقوله ديگر را نيز از هم تفكيك كرد كه عبارت است از: الف. حضور عيني و رسمي روحانيت در جامعه. ب. تاثير گذاري و كارآمدي روحانيت. تصور فراگير در مورد تاثير گذاري روحانيت در عرصه هاي اجتماعي بر اين است كه روحانيت براي كار آمدي خود، ناچار از حضور رسمي در حاكميت و نيز مديريت جامعه است؛ به عبارت ديگر، روحانيت اگر دست اندركار قدرت حاكم بر جامعه ونظام هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي آن نباشد، نمي تواند سازماني كارآمد باشد. تأمل در ارتباطات ياد شده، نشان مي دهد كه تصور فراگير درباره لزوم قدرت روحانيت

براي تأثير گذاري ، واقع بينانه نيست، زيرا در جامعه حاضر، برخي مراجع تأثير گذار در عرصه هاي فكري، فرهنگي و اجتماعي به چشم مي خورند كه نه تنها حضور رسمي در حاكميت ندارند، بلكه نوعي ممنوعيت براي ورود در عرصه هاي عيني دارند؛ با اين همه نمي توان درتأثير اين دسته ترديد داشت. براي مثال مي توان از دوران پيش از انقلاب ياد كرد. در سالهاي نزديك به پيروزي انقلاب اسلامي، روحانيت، تأثير گذاري فراگيري در جامعه داشت ؛ بي آن كه جايگاهي عيني و رسمي در مجموعه حاكميت يا موقعيت هاي اجرايي كشور به دست آورده باشد. تأمل در آن روزگار و تحول هاي فكري و اجتماعي جامعه ديروز ايراني، نشان مي دهدكه روحانيت بيش تر نفوذ را در مردم داشته و از رهگذر همين نفوذ انديشه ديني بود كه توانست بستر انقلاب و تغيير نظام استبدادي به نظام اسلامي را فراهم آورد. روحانيت و ضرورت تفكيك تكليف ها آن چه پيش تر در ارتباط با تأثير گذاري ها يا وظايف روحانيت در جامعه گفته شد، با تكاليف اضطراري و عارضي روحانيت ناسازگار نيست؛ به ديگر سخن ،اگر در برهه اي از تاريخ، روحانيت به عنوان يك ضرورت يا اضطرار، مسئوليت هاي اجرايي و اجتماعي را بپذيرد، نبايد آن را با تكليف هاي بنيادي روحانيت به هم آميخت؛ بي گمان تفكيك وظايف روحانيت، در كنار ضرورت تفكيك هاي پيشين، لازم و ضروري است. از اين رو بايد به اين فرض تن داد كه گاه روحانيت واردعرصه هاي مديريت سياسي و اجتماعي شهروندان مي شود و به تكليف هايي مي پردازد كه جنبه عارضي دارند؛نه ذاتي. تأمل در مواد قانون اساسي نظام جمهوري اسلامي نشان مي دهد كه براي روحانيت، نوعي حضور عيني در جامعه درنظر

گرفته شده است. اين حضور كم ترين حضور رسمي بوده و در جهت تضمين حركت جامعه در روند تحول مطلوب است . نهاد ولايت فقيه يا رهبري در قانون اساسي، هر چند براساس اصل يكصد و ده ،نمودار وظايف اجرايي كلان نظام است، با اين همه در تجزيه وتحليل به دست مي آيد كه اين مسئوليت ها، در حقيقت همان مراقبت ونظارت مؤثر رهبري بر عرصه هاي عيني و اجتماعي است. چنان كه تاريخ انقلاب نشان مي دهد، بسياري از اين نكته غفلت كردند و تصورشان اين است كه آن چه دراصل يكصد و ده قانون اساسي آمده است، وظايف اجرايي ولي فقيه بوده، خود او بايد آن همه را اجراكند. نگاهي به دو، سه دهه اخير نشان مي دهد كه اين تصور با واقعيت ناسازگار است؛ براي نمونه مي توان از نيروهاي مسلح در نظام جمهوري اسلامي سخن گفت. آيا رهبر در ارتباط با ارتش، سپاه و نيروي انتظامي كشور، در موقعيت يك كارشناس نظامي دخالت و مشاركت دارد؟ آن چه دراصل مرتبط با مسئوليت هاي رهبري به چشم مي خورد ،هدفي جز تضمين سلامت نيروهاي مسلح جامعه ندارد كه از رهگذر نظارت به دست مي آيد. تصور عمومي اين است كه شايد اين گونه حضور براي روحانيت، كافي است و بخش هاي ديگر روحانيت، مانند نهاد حوزه علميه، مرجعيت، نبايد در عرصه هاي عيني جامعه حضور داشته باشند. دليل ارايه شده نيز اين است كه حضور روحانيت با توجه به اصل يكصدو ده قانون اساسي تأمين شده است. به عبارت ديگر، گمان برخي اين است كه همان حضور طرح شده روحانيت و مرجعيت در قانون اساسي _ بخش وظايف رهبري كافي است. اين گروه مي پندارند

كه كارآمدي روحانيت و نيز تكليف اجتماعي عالمان دين در برابر جامه ديني، در همان چارچوب اصل يكصد و ده ممكن و بسنده است حال آنكه به نظر مي رسد ،حضور رهبري تنها به عنوان سر پل و نقطه اطمينان بخش است؛نه همه آنچه تكليف روحانيت و عالمان ديني در حضور اجتماعي است. البته اين مسئله بازكاوي فزون تر را مي طلبد. حضور رسمي روحانيت در جامعه آن چه گفته شد ،در حقيقت زمينه هايي براي گشايش اين بحث بود كه آيا وضعيت كنوني جامعه ،مطلوب و پذيرفته است يا بايد آن را در بوته نقد افكند و در اصلاح آن انديشيد؟ امروزه چنان كه پيداست، روحانيت در حاكميت سياسي جامعه و همچنين عرصه هاي مديريت اجرايي، حضوري فراگير و تعيين كننده دارد ؛ به گونه اي كه نمي توان در روزگاران پيشين براي آن نمونه يا پيشينه اي سراغ كرد. در اين ارتباط، نكته هايي قابل طرح است و در تجزيه وتحليل حضور رسمي روحانيت تأثير دارد: 1. اگر حضور روحانيت در عرصه هاي سياسي و اجتماعي به راستي در جهت تحقق اهداف متعالي و زندگي ساز دين است، تنها همين نوع حضورعالمان دين قابل توجيه و دفاع است؛ به عبارت ديگر، تنها عمل و حضور آن دسته از روحانيون دست اندركار و شاغل در عرصه مديريت را مي توان مطلوب يا ضروري دانست كه بستر ساز هدف هاي اجتماعي و سياسي دين است. اگر در عرصه اي از عينيت جامعه، در ارتباط باحضور رسمي روحانيت، اين پندار شكل گيرد كه روحانيان براي خود، جايگاه ويژه اي در نظر گرفته و قدرت را در انحصار خويش در آورده اند، بي گمان نمودار آسيب سازمان روحانيت است. چنان كه گذشت،

روحانيت يك نقش تخصصي دارد؛ نه نقشي انحصاري؛ به ديگر سخن، روحانيان يا عالمان دين، به دليل صلاحيت ها، مهارت ها ودانايي هاي خود در رشته هاي علمي و ديني، قابل احترام اند و بر خلاف روحانيت اديان ديگر، موقعيت ويژه اي ندارند تا خود را از ديگران برتر بدانند. بدين گونه ضرورت اصلاح گري در سازمان روحانيت مشخص مي گردد. به منظور حفظ وبقاي سازمان روحانيت در روند تكاملي جامعه و تحقق اهداف دين، روحانيان بايد از فلسفه حضور خود در جامعه و نظام سياسي جامعه آگاه گشته، امتيازهاي موهوم براي خود نسازند. 2. با توجه به وظايف ذاتي و بنيادي روحانيت، اگر براي روحانيت در عرصه هاي اجرايي، جايگاهي پذيرفته شده وجود دارد، بي ترديد بايد نسبت ميان آن دو را شفاف ساخت. به نظر مي رسد كه در اين جا، انحراف آشكاري رخ داده است، چرا كه روحانيت در عرصه آموزش، تربيت و فرهنگ جامعه كه رسالت روحانيان است، آن گونه كه بايد، حضور عيني و تأثيرگذاري ندارد؛ از ديگر سو مي توان عرصه هايي را در امور اجرايي به دست داد كه روحانيت حضور رسمي و فعال دارد؛ در حالي كه اين نوع مسئوليت ها نه ضرورت دارد، نه در شمار وظايف اساسي و ذاتي روحانيون است. اين همه در جامعه و چند دهه انقلاب اسلامي، زمينه ساز پاره اي آفت زدگي هاو آسيب رساني ها گشته، حتي نگرش هاي ناسازگار با دين و حركت جامعه را پديد آورده است. نمي توان انكار كرد كه برخي دشواري ها از رهگذار همين حضورگسسته با جريان وظايف بنيادي روحانيت شكل گرفته است. 3. روحانيت در جامعه ما، به صورت نهادي ديني طرح شده است، پيشينه اين باور به سده هاي پيشين باز مي گردد. با

اين نگرش فراگير كه روحانيت را با دين مرتبط ساخته، نوعي تقدس براي عالمان دين پديد مي آورد، بي گمان جايگاه والايي براي روحانيت فراهم مي آيد. بي ترديد عملكرد عناصر مجموعه روحانيت در برداشت و نگاه مردم به اين نهاد ديني - تاريخي تأثيرگذار است، زيرا آنان با توجه به كسوت و لباس روحانيت، داوري كرده، به مجموعه روحانيت تعميم مي دهند و هرگز شخص را در نظر نمي گيرند. آيت الله حسن زاده آملي مي فرمود: «طلبه اي را در حال انجام يك كار ناشايست ديدم. به او گفتم: برادر من! اين لباس فقط مال تو نيست كه بتواني هر كاري را انجام دهي. لباس روحانيت را كنار بگذار و هركار خواستي بكن!» امام خميني نيز نسبت به رفتار روحانيان توجه و دغدغه داشت از منظر او، عملكرد يك روحاني، بر نگرش جامعه نسبت به نهاد روحانيت اثر مي گذارد و حتي دين و ايمان مردم را دست خوش آفت مي سازد. حال بايد پرسيد كه با همه اين حساسيت ها و دغدغه ها، كدام بخش ازنهاد روحانيت و حوزه علميه، دست اندركار نظارت و سامان دهي عملكرد روحانيان شاغل در عرصه هاي اجرايي است؟ به ديگرسخن چه مركزي وجود دارد كه از روحانيان و توانمندهاي آنان شناخت داشته، مسئوليت متناسب با شخصيت او را مشخص سازد و در صورت بي كفايتي، در جهت وظايف ذاتي و اصلي روحانيت، بي پروا آنان را از كار بر كنار كند؟ ممكن است كه عرصه هايي به حضور روحانيت احتياج داشته باشد، به هر حال مركزي براي نظارت بر چگونگي حضور اجرايي روحانيان ضروري است. براي مثال مي توان آموزش هاي خاصي را در حوزه ها پيش بيني كرد تا روحانيت بتواند مسئوليت

اصلي خويش را كه تربيت و تعليم است، ايفا كند. بي گمان نيروهاي اين بخش بايد تأمين شوند. فقدان مركز ارزيابي و هدايت نيروهاي انساني روحانيت و نظارت بر عملكرد روحانيون دست اندر كار درعرصه هاي گوناگون ،زمينه ساز آسيب پذيري روحانيت است. پس از پيروزي انقلاب كه تعامل بين روحانيت و مديريت اجرايي و سياسي در كشور فراهم گرديد، فصل جديدي در تعامل ميان روحانيت و جامعه پديد آمد كه پيش از آن هرگز در كار نبوده است. در حقيقت، نيازها و ضرورت هاي انقلابي و اجتماعي، بستر ساز نوعي حركت در قدرت ومديريت جامعه شده است. اكنون اين پرسش طرح مي شود كه آيا روحانيت بايد به طور كامل از عرصه مديريت جامعه كناره گيري كند؟ به باوربنده، بايد تعريفي از حضور روحانيت در جامعه به دست داد و نيز در جهت ارايه الگويي شفاف و كارآمد كوشيد. بدين سان بايد از حضور هدفمند و مشروط روحانيت جانبداري كرد. به هرحال، حضور روحانيون در عرصه هاي گوناگون اجرايي اجتناب ناپذير است. از سوي ديگر، روحانيت به عنوان يك تكليف بايدبه روند حضور در جامعه بنگرد. بي ترديد مردم از روحانيون چنين انتظاري دارند و آينده جامعه و روند مثبت و تحول گرايانه آن، به حضور تأثير گذار عالمان دين نياز دارد. تأمل در وضع جامعه امروز نشان مي دهد كه واقعيت ها با آرمان ها فاصله دارند. آن چه در روند حضور روحانيت در جامعه به چشم مي خورد، نمودار آشفتگي و نا به ساماني است و بي گمان به اصلاح و مدل سازي نياز دارد. اگر روحانيت در بعد اجتماعي خود كوشا باشد، جامعه مسير مثبت خود را خواهد يافت. روحانيت، عرصه ها

و آسيب ها مهم ترين عرصه براي حضور و تأثير روحانيت، تحول جامعه و انديشه سازي براي آن است. مسئله ديگر، مدل سازي براي جامعه، براي ارايه ساختارهاي متناسب با شرايط روز و امكاناتي كه بر شاخص ها و چار چوب هاي ديني استوار است. به اين ترتيب روحانيت مي تواند جامعه را به سمت وسوي مثبت هدايت كند. عرصه ديگر، مسئله فرهنگي است. مسئوليت ها و ابزارهاي گوناگوني وجود دارد كه روحانيت ناگزير از شناخت و به كارگيري آن است. عرصه هاي ديگر نيز آموزش، تربيت و مديريت است. وضع موجود روحانيت و جامعه نشان مي دهد كه در وضع كنوني اولويت هاي حضور در نظر گرفته نشده، حتي در برخي عرصه ها، جريان به گونه معكوس است ؛ به ديگر سخن جامعه و حركت آن، به مدل ها و الگوهاي رفتاري مناسب در زمينه هاي خانواده، سياست و اقتصاد نياز دارد؛ اما روحانيت نتوانسته، به طور سازمان يافته بدين نياز روز جامعه پاسخ مناسب بدهد. كارهاي فكري و عملي فراواني درحوزه ها وجود دارد؛ اما نهاد روحانيت به عنوان پاسخ گوي جامعه در عرصه هاي متنوع دين، از ارايه الگوهاي مطلوب در عرصه هاي مختلف، غافل مانده است؛ براي نمونه مي توان از مواجهه جوانان با نيازهاي جنسي ياد كرد يا احتياج هاي اقتصادي شهروندان را مثال آورد و به همين ترتيب، از ضرورت هاي نظام تربيتي و آموزشي جامعه نام برد. روحانيت در اين بسترها، چه الگوهايي ارايه كرده است؟ آيا فراتر از آن چه در جامعه ديده مي شود، طرحي به چشم مي خورد كه نمودار اصلاحات بنيادي و تحول گرايانه باشد؟ آن چه در ارتباط روحانيت و جامعه وجود دارد، در بسياري زمينه ها، تصدي گري محض است؛ يعني حضور روحانيت در

برخي عرصه ها، به دليل فقدان تخصص، ناكارآمد بوده، بهره گيري منفي ديگران را موجب گشته است. اين همه، از اين حقيقت حكايت دارد كه برخي روحانيان به دليل عدم صلاحيت در كاري كه بر عهده گرفته اند، بسا موجب خراب كاري و آفت زدگي شده اند. آن چه گذشت نشان مي دهد كه پي گيري اصلاح در روحانيت و ديدگاه ها و عملكردها ضرورتي اجتناب ناپذير است. بايد اين انديشه را در نهاد روحانيت نهادينه كرد تا حوزه هاي علميه، در جهت سازمان دهي نيازهاي متنوع جامعه بر آيد و حضور روحانيت، حضوري فراگير و سازنده باشد. نكته هاي شايسته يادآوري: 1. نبايد تصور كرد كه حضور روحانيت در روند حركت تكاملي جامعه، ضرورتا" مسئوليت پذيري در عرصه مديريت اجرايي كشوراست. 2. حضور روحانيت در رأس هرم قدرت سياسي، نبايدما را دچار و هم سازد و اين پندارنيرو گيرد كه جامعه دراختيار روحانيت بوده، جاي نگراني وجودندارد. بي گمان بايد دانست كه حركت جامعه، تنها از حركت هاي رسمي و تصميم سازي هاي حاكميت نشأت نمي گيرد. از طرفي نبايد تمامي بار سنگين مسئوليت هدايت وتأثير گذاري در عرصه هاي جامعه را به عهده ولي فقيه دانست كه او يك تنه وظايف روحانيت را بر دوش كشد؛ بي ترديد،چنين انتظاري از رهبري، فراتر از توان مندي يك شخص است. از اين رو، مراجع و عالمان دين و روحانيون، در همه رده ها، نبايد تصور كنند كه دغدغه هاي رهبري بسنده است و آنان مي توانند نسبت به حركت جامعه آسوده خاطر باشند. 3. عرصه ها، لايه ها و جايگاه هاي اجرايي كه روحانيت بايد به دست آورد، بايد تعريفي واقع بينانه داشته باشد؛ ازسوي ديگر، روحانيت بايد خود را براي تأثيرگذاري آماده سازد و جامعه نيز

در اين ارتباط توجيه شود. به بيان ديگر، جامعه بايد آن چه از سوي روحانيت ارايه مي شود، بپذيرد و نسبت به آن واكنش مثبت داشته باشد؛ براي نمونه، جامعه بايد به اين باور رسيده باشد كه تامين اهداف و آموزش ديني در نظام رسمي آموزش كشور، به عهده روحانيت است. جاي تأسف است كه روحانيت از اين مسئوليت بزرگ و تأثير گذار كاملا" غفلت كرده است. در حقيقت،روحانيون به موقعيت هاي اجرايي ،مانند وزارت يا وكالت رضايت داده و غالبا" از حضور در عرصه انديشه سازي و فرهنگسازي جامعه، دور وبيگانه مانده اند. بايستگي ها و كاستي ها بايستگي هاي ياد شده اين بهره را به دست مي دهد كه بايد بيش ازهر مقوله اي، به نقش و رسالت روحانيت پرداخت. باز تعريف روحانيت و جايگاه آن در جامعه و فرايندتكاملي آن،، از اهميت به سزايي برخوردار است ؛ به بيان ساده بايد گفت كه روحانيت در جامعه ديني چگونه نهادي است و چه مسئوليتي دارد و اهداف دور و نزديك آن كدام است؟ نبايد تصوركرد كه عينيت ديانت و سياست، لزوما" بدين معناست كه بايد روحانيت تمامي مسئوليت هاي اجتماعي را عهده دار باشد؛ به عبارت ديگر، مديريت سياسي و اداري كشور در انحصار روحانيت باشند. در اين زمينه، ضرورت دستيابي به راه كارهاي بايسته در روند موفقيت روحانيت به چشم مي خورد. تدوين راه كارها به منظورمطلوب سازي مواضع و عمل كردهاي روحانيون دست اندركار مديريت كلان جامعه، نخستين گام است. تعريف عرصه هاي مرتبط با رسالت روحانيت و نيز بيان ضوابط و تصوير چارچوب عملي و عيني، بستر ساز كارآمدي آن سازمان است؛ هر چند امروزه به نظر مي رسد كه قدرت در

حوزه روحانيت است، با اين همه اين سازمان نمي تواند حتي نظارت همه جانبه بر عملكردهاي روحانيون دست اندركار داشته باشد. ارايه الگوي مطلوب در ارتباط با عرصه هاي دخالت و شركت روحانيت در روند تحول جامعه، كمك مي كند تا آنچه در موضع گيري ها و تكليف گرايي هاي روحانيون به طورناخواسته پديد آمده است، با الگوها سنجيده و پيراسته گردد

www.hawzah.netHawzahMagazinesMagArt.aspxMagazineNumberID=4858id=40440.docx

مديريت از ديدگاه امام رضا

(ع)

الف: ضرورت مديريتمطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مى رساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مى باشد و هركجا افرادى جمع شده اند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامه هاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركت ها و تلاش هاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مى گويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقه اى را نمى يابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرموده اند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى

وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمى دانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مى داند ولى تأكيد مى نمايد اين باور كفايت نمى كند و بايد مدير براى حلّ دشوارى ها تلاش كند:من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارى ها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.مشروعيّت مديردر بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مى گردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مى كند، شاخه هاى سرسبز، نشاط آور و فرح انگيز خود را بر جامعه بشرى مى افكند و مديريت يكى از شاخه هاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مى گردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساساسلام حيات بخش مى داند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركت ها و خواص خود را از دست

مى دهد.حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرموده اند:«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مى گردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مى باشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرموده اند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرموده اند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناختاندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مى آيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مى كند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرموده اند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)امير مؤمنان عدل را پايه اى دانسته اند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كرده اند(14) پس عدل محور ضابطه

تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مى گردد و اين خود مى تواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كرده اند.(15)آن حضرت فرموده اند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة...؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمت هاست.مدير و ميزانحضرت امام رضا(ع) مى فرمايند: از جمله (دليل هاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقه ها و ملت ها ديده نمى شوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند، باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مى جنگند و غنائم را تقسيم مى كنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مى دارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مى كند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافته اند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمى شود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيه اى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مى كند تا ستم و بيدادى

رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخش هاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مى كنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مى گردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مى بخشد و سعادت همگان را فراهم مى سازد.چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه را به مردم مى آموزد و آن ها را در متن جامعه عملى مى سازد، مردمان را در جامعه اى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مى آورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مى دارد.(18)روابط ظالمانه اى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزى ها، تضادها و رقابت هاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مى شود به همين دليل امام رضا(ع) مى فرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مى كنيم و حقوقشان را از ستمگران مى ستانيم.(19)پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مى كند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مى كند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مى گويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مى شود تا

گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مى باشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمى باشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مى دهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مى پردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)مدير و كاركنان و نيروى انسانىمدير غالب طرح ها و برنامه هاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مى كند و در واقع تمام افرادى كه در سازمان ها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مى باشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشه هاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مى باشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامت هاى انسانى انديشه ها و طرح هاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مى سپارد و از آنان مى خواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آن ها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش

آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدت هاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)حضرت امام رضا(ع) فرموده اند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفته اند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگى هاى زشت گناهان بشويند.(22)آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آن ها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلاف ها را از آنان دور كند.در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامه ها و اهداف اسلامى نقش ارزنده اى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدان هاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همان ها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مى گويد هيچ گاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمه اى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر

متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مى رفت و سفره غذاى خويش را مى گسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مى نشانيد و حتى دربانان و مهتران را بسيار احسان مى كرد و صدقات فراوان مى داد و اين كار را غالباً در شب هاى تاريك انجام مى داد.(24)آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مى كند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مى گردد:ياسر مى گويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مى تواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مى بريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل

خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامه هاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.همزيستى و همگامى با محرومان و رنج ديدگانمحصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مى گويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفره اى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اين ها سفره اى جداگانه ترتيب مى داديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مى آموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگى هاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دست يابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)معمر بن خلّاد مى گويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مى خوردند، سينى مى آوردند و نزديك سفره مى گذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه

برايش مى آوردند مى نگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مى نهادند، سپس دستور مى دادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمى تواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخورده اند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسان ها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرموده اند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مى كند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مى سازد، يارى رساندن به مردم و گره گشايى از كار آنان است، حسين انبارى مى گويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامه ات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مى دانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مى كنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مى دهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مى گردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمى باشد.(29)امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مى نمايد:آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كرده اى و كار را به دست

كسانى سپرده اى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مى كنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كرده اى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مى رود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمى دارند و روزگار بر مظلومان به سختى مى گذرد و آنان براى زندگى به هزينه اى دسترس ندارند و كسى را نمى يابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامه اى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمين هاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارى هاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)امام از سويى تصريح مى نمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مى كنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگ ها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى

و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:«...لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مى نمايد:«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمى آيد.امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمى دارد و با صراحت افزون ترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مى فرمايند:اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى ساده تر و كم ارزش ترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباس هاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرموده اند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباس هايم، همچون ناتوان ترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع مسلمانان را مورد تأكيد قرار مى دهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد

با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مى كند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواه ترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مى كند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديده اى كه هرگاه كسى جامه اى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مى فرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اين ها برادر يكديگر نمى باشند.(38)توجّه به كرامت هاى انسانىاز ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمى گردد و آنان بايد براى تمامى انسان هاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمى دهد يك فرد ذمّى كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادى اش به جرم اينكه گرسنه است و مجاز نمى داند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.زكريا فرزند

آدم مى گويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمين هاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمى شود اين كار شايسته تو نمى باشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)نقل كرده اند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيده ايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمى دهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)منطق آن حضرت در نامه اى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مى كردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مى گيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرموده اند: سه چيز است كه تمام مردم بدان ها نياز دارند(و بايد همه از آن ها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده اند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مى كند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نموده اند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايسته اند و آنان كه اين گونه نمى باشند(اگر به انسان) خوب و شايسته اى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست

يازيدن به كار خير) هستى.(46)اباصلت مى گويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرموده ايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچ گاه چنين سخنى نگفته ام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيده ام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مى گردد و در برابر دشمنان قوى مى شويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و درباره اش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمى باشم.(48)در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مى دهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مى گردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مى سازد.ياسر مى گويد: نامه اى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائى اش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مى فرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمى دهند (امّا) نامه اى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از ماليات هاى مسلمانان بردارد و

به بينوايان مجوسى بدهد.(49)ريّان فرزند شبيب مى گويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مى خواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)مدير مذمومحضرت امام رضا(ع) مى فرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشى ءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهره اى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مى آورد و به فردى دردسر ساز و مشكل آفرين تبديل مى گردد و سطح نارضايتى هاى عمومى را افزايش مى دهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مى زند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيله اى براى ارضاى خودخواهى هاى خويش مى دانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياست طلبى را بر خدمت ترجيح مى دهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در

ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مى آورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگ هايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعه اى بزرگ در عرصه مديريت پديد مى آيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مى گردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مى آيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نموده اند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمى كند كه مى داند بر آن ها ستم كرده و گمراهشان مى نمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمى باشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مى باشد فرض است كه از پيرامون چنين مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيه ها، بخشنامه هاى باطل و بيهوده و ظالمانه اش متابعت كنند.(55)در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كرده اند:لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كرده اى، بسيارى از عقب ماندگى ها و نارسايى ها از مديريت هاى ظاهرساز اما خائن و نقشه هاى خائنانه آنان ريشه مى گيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مى آورد.خائن هاى خادم نما بر حسب ظاهر طرح ها و نقشه هايى ارائه مى دهند كه مى تواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با

اجراى آن ها زيان بارى و عوارض سوء آن ها آشكار مى گردد.بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّت هاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرح ها و برنامه هاى مترقى و سازنده را با نيرنگ هايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مى كنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مى سازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليت هاى صنعتى باز است و مى توانند به كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مى گردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مى كنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مى كنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشه هاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مى كنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفت ها و غدّه هاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايه هاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مى كنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مى آورند و در نتيجه بخش هاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق

جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مى كشانند بخش هاى قدرتمند و سرمايه هاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مى افشاند بى رقيب مى سازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمى انديشند.(57)و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مى آيد و قاضى مى خواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مى گويند ما قصد اصلاح داشته ايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مى شود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مى گويند ما اهل صلاح هستيم.حضرت امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرموده اند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مى شود.تباه كارى و ندانم كارىحضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرموده اند:انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مى دارد.در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مى دهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجه هاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايى ها، مهارت ها و تخصّص مى تواند چنين فاجعه اى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مى دهند و در اين گونه

مسايل به گونه اى زياده روى مى كنند كه از واقعيت هاى مسلّم اجتماعى، نارسايى هاى اقتصادى غافل مى گردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيت ها، استعدادها و سرمايه هاى ملى و عمومى را ضايع مى كنند.شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نموده اند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّه اى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مى گفت آدمى كه مى خواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايى هاى بدنى هم داشته باشد، نمى توان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مى رسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مى شود بالاتر از همه اين سخن ها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مى فرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مى توانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى

خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينه هاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبان هاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)در فرهنگ رضوى مدير كم خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:البرائة ممّن نفى الاخيار...و آوى الطّرداء للعناء...واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بى زارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيده اى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كرده اند.در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانى هاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مى دهد كه يكى از آن ها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مى دهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايى هاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرموده اند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرموده اند: چون

آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كرده اند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعه اى را تدبير بد دانسته اند.(67)آن حضرت فرموده اند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانسته اند. (69)يكى از راويان حديث متذكر گرديده اند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كرده ام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كرده اند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مى نمايد.(71)گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مى كند، نيت خير هم دارد ولى اين ها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روش هاى علمى و درست و استفاده از تجربه هاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهى هاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مى آورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مى كند كه ما به آن ها ارادت مى ورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتناب ناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامه ريزى هاى ريشه اى و اساسى و جهت دهنده دور مى كند و اين روند مثل آن

مى ماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.در مواقعى به دليل ضعف كارشناسى ها و مهارت ها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مى گردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مى كند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آن ها اقدام مى كند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندام هاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه راننده اى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيت هاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعه اى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيت ها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مى كند.تكاثرطلبى و فزون خواهىحضرت امام رضا(ع) در نامه اى كه براى مأمون نگاشته اند فرموده اند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مى كنند.(72)در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مى يابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت

تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايه هاى قدرت طلبى، بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليت شناسى.(73)حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كرده اند:لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخش هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزون طلبى اوج گيرد.چه اگر چنين نمى بود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمى گذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرموده اند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايه هاى اصلى را در اختيار گرفته اند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كرده اند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاىمردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص داده اند.(76)وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومت هاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آن ها تكليف اسلامى است مى توان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه دادن به

فزون خواهان به هر روش و شيوه اى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولت ها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مى گردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.امام هشتم فرموده اند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانه هاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مى كند كه فرموده اند:پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى آنان را لعنت كرده ايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيه اى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)امام رضا(ع) هشدار داده اند كه كالاها و مواد حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويران گر و نابود

كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مى گردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مى كند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مى گيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مى شود كه اين وضع نتيجه اى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.پى نوشت ها _______________________80. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.81. بحارالانوار، ج 78، ص 348.82. همان، ج 23، ص 32.83. همان، ج 49، ص 165.84. همان، ج 78، ص 356.85. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.86. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.87. بحارالانوار، ج 8، ص 12.88. سوره الرحمن، آيه 7.89. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.90. از جمله سوره حديد، آيه 25.91. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى، ج 9، ص 198.92. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.93. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.94. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.95. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.96. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.97. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.98. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.99. الحياة، ج 2، ص 489.100. نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 121.101. بحارالانوار، ج 14، ص 273.102. سوره توبه، آيه 100.103. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)،

ج 2، ص 184.104. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.105. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.106. بحارالانوار، ج 49، ص 100.107. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.108. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.109. بحارالانوار، ج 49، ص 165.110. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.111. الحياة، ج 5، ص 232.112. نهج البلاغه، ص 1019.113. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.114. كافى، ج 1، ص 410.115. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.116. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.117. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.118. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.119. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.120. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.121. تحف العقول، ص 174.122. همان، ص 236.123. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.124. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.125. همان، ج 1، ص 292.126. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.127. همان، ج 1، ص 435.128. همان، ج 2، ص 115.129. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.130. صحيفة الرضا، ص 383.131. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.132. همان مأخذ.133. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع الشريعه، ص 421.134. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.135. بحارالانوار، ج 78، ص 335.136.

معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.137. سوره بقره، آيه 11.138. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.139. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.140. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.141. الحياة، ج 3، ص 226.142. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.143. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.144. سوره نساء، آيه 5.145. مكارم الاخلاق، ص 538.146. غررالحكم، ص 191 و 190.147. نهج البلاغه، ص 1050.148. الحياة، ج 4، ص 351.149. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.150. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.151. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.152. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 _ 388.153. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.154. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.155. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.156. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.157. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.158. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.

مديريت در اسلام و مصاديق آن

عليرضا اژدري

خلاصه/ معرفي مقاله :در اين مقاله سعي گرديده در خصوص تئوريها و ويژگيهاي مديريت اسلامي و نقش آن در سازمان شرح داده شود و همچنين در مورد جايگاه مديريت علوي و مديريت نبوي در مديريت اسلامي توضيحاتي ارائه گردد

و نكات مورد نياز در تصميم گيري ها با ديدگاه مديريت اسلامي، مديريت علوي و مديريت نبوي بيان گردد.معرفي كوتاه نويسنده/نويسندگان: كارشناسي مديريت بازرگاني – دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شمالكارشناس محلي امور كنسولي در نمايندگي ج.ا.ا در امارات متحده عربي – دبيمدير داخلي دفتر فروش نمايندگي هواپيمائي ماهان – دبيسرپرست شيفت خدمات مسافرين هواپيمائي ماهان در فرودگاه بين المللي دبيمدير دفتر شركت بازرگاني Rigid در دبي (نماينده فروش منطقه شركت آتبين)واژگان كليدي:فارسي: 1 ) مديريت         2) اسلام       3 ) مديريت اسلاميانگليسي:              1 ) Management        2 ) Islam        3) Islamic Managementعنوان مقاله :مديريت در اسلام و مصاديق آنچكيده :در اين مقاله سعي گرديده در خصوص تئوريها و ويژگيهاي مديريت اسلامي و نقش آن در سازمان شرح داده شود و همچنين در مورد جايگاه مديريت علوي و مديريت نبوي در مديريت اسلامي توضيحاتي ارائه گردد و نكات مورد نياز در تصميم گيري ها با ديدگاه مديريت اسلامي، مديريت علوي و مديريت نبوي بيان گردد.مقدمه : دين اسلام زماني دين اصلي و مهم، و دين اكثريت مردم قسمتي از جهان بود كه بيش از نصف جهان متمدن در سه قاره آسيا، آفريقا و اروپا را تشكيل مي داد.  با گسترش زندگي ماشيني و متحول شدن كشورهاي صنعتي و بعد از آن بسياري از كشورهاي جهان سوم در آسيا و آفريقا و گذشت زمان، بسياري از اصول اعتقادي، انساني و اخلاقي از روابط بين افراد، روابط تجاري و سازماني فاصله گرفت و شاهد آن هستيم كه شرايط ناشي از بي تفاوتي حاكم بر جهان مادي باعث بروز جنگ و خشونت در اقصي نقاط جهان

گرديده.همچنين عدم پايبندي به اصول اخلاقي هم باعث بروز تضادهاي اجتماعي گرديده، از هم گسيختن بنياد خانواده، گسترش روزافزون استفاده از مواد مخدر، استفاده ابزاري از زن در جوامع صنعتي، از ديگر آثار بي توجهي به اصول اساسي اديان الهي مي باشد.تمام مسائلي كه در بالا به آنها اشاره شد باعث بروز نگراني انديشمندان اين جوامع گرديده و آنها را به حل اين مشكلات واداشته است. يكي از مهمترين مولفه هاي بوجود آورنده اين مشكلات ديدگاه مديران غربي مي باشد كه فقط بدنبال كسب منافع بيشتر بدون در نظر گرفتن مسائل اجتماعي و اخلاقي هستند. در همين زمان با توجه به گسترش شبكه هاي ارتباط جمعي و آشنائي ساير ملل با دين اسلام، بويژه اصول اوليه و بنيادين اين دين باعث جذب و گسترش روز افزون اسلام بعنوان يك دين جامع و در بر گيرنده همه مسائل اجتماعي در اقصي نقاط جهان گرديده است و در حال حاضر يكي از مهمترين موضوعاتي كه ذهن انديشمندان و پژوهشگران بدان معطوف گرديده مديريت از ديدگاه اسلام ميباشد.***مديريت اسلامي :اگر بخواهيم تعريفي از مديريت اسلامي داشته باشيم ميتوانيم بگوئيم :"شيوه به كار گيري منابع انساني و امكانات مادي، بر گرفته از آموزه هاي اسلامي براي نيل به اهداف متاثر از نظام ارزشي اسلام است."  از مهمترين آموزه هاي اسلامي كه به آنها در حديث ثقلين همه اشاره كرد : پيامبر اسلام كه خود الگوي تمام مسلمين در همه زمينه ها مي باشند در حديثي به معرفي الگوهاي پس از خود براي مسلمين مي پردازند.(اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي فانهما لن يفترقا حتي يردا

علي الحوض)همانا در بين شما مسلمانان دو چيز گرانبها گذاشتم. كتاب خدا قرآن و اهل بيتم. پس همانا اين دو جدا نمي شوند تا اينكه بر حوض وارد شوند. با توجه به اين توضيحات مي توانيم بگوئيم كه در تمام مراحل تصميم گيري و اجراي تصميمات بايد اصول اعتقادي اسلام  را در نظر گرفت و از تعاليم اسلامي از قبيل قرآن كريم بعنوان يك كتاب آسماني انسان ساز و همچنين احاديث و روايت موجود از پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) استفاده نمود و در حقيقت به علم مديريت ارزش اسلامي را مي افزائيم و مديريت اسلامي را استخراج ميكنيم.  اگر بخواهيم تعريف كاملتري از ديدگاه انديشمندان اسلامي داشته باشيم چنين تعبيري را ميتوان بيان كرد :"مديريت اسلامي را در منابع اسلامي (قرآن و سنت) مورد بررسي قرار داده، آيات يا احاديثي را كه سخن به صراحت يا اشارت درباره آنها دارد استخراج و جمع آوري كنيم و مضامين آنها را به عنوان پاسخهائي مطرح شده در علم مديريت تلقي نمائيم و ضمناً سيره امامان معصوم (ع) را نيز به عنوان سنت عملي مورد توجه قرار دهيم و بدين ترتيب، مطالب بدست آمده بعنوان راه حلهاي ارائه شده از طريق دين براي مسائل مديريت، تنظيم و تدوين گردد و به عنوان مديريت اسلامي عرضه شود." تفاوت مديريت اسلامي و غير اسلامي : براي درك بهتر وجه تمايز مديريت اسلامي بايد تفاوت اين سبك مديريتي را با ساير سبكها مورد بررسي قرار داد. نگرش مكاتب به مسائل مختلف مبناي بسياري از رفتارها در جامعه مي شود از اين رو نگرش مكتب اسلام هم بر تمام

امور اطراف خود اثر گذار خواهد بود. يكي از نگرشهاي كه دين اسلام را به نوعي از ساير اديان متفاوت ساخته نگرش اين دين به دنيا و آخرت است.در اسلام تفكيكي بين دنيا و آخرت صورت نگرفته است و آخرت ادامه حيات دنيوي محسوب مي شود ليكن اصالت دادن به دنيا و محبوب و مقدم داشتن آن مذموم شمرده مي شود.  بر اين اساس هر نوع فعاليت دنيوي با نيت اخروي، عبادت بوده و در انسان مسلمان براي تلاش و اصلاح امور دنيوي و خدمت به بندگان خدا يك تعهد محسوب ميشود. ولي در مديريت در ساير مكاتب چون مديريت به دنبال سو حداكثر است و سعادت را در ماديات و در دنيا جستجو مي كند و به پايان كار (آخرت) اعتقادي ندارد. پس ميتوان عمده تفاوت بين مكتب مديريت اسلامي با ساير مكاتب را نگرش هر يك به دنيا و آخرت بيان نمود. توجه به آخرت در اين مكتب ايجاد تعهد در مديريت را در پي دارد و اين احساس تعهد باعث ميشود تا بسياري از نگرشهائي كه باعث تزلزل در مسائل اجتماعي جوامع امروزي شده از بينش مديران خارج شود و ارزش به انسان و روابط انساني باعث رشد و تعالي جوامع گردد. ولي نبود تعهد و بي اعتقادي به آخرت باعث توجه به دنيا و ماديات شده و جو بي تفاوتي را ايجاد ميكند كه بسياري از مشكلات ناشي از آن در كشورهاي صنعتي و بويژه غربي قابل مشاهده و بررسي  است.اخلاق مديران در اسلام : نقش اخلاق در مديريت اسلامي بسيار مهم است زيرا اخلاق مديران در مديرت اسلامي بايد مبتني

بر معيارهاي اخلاقي اسلام باشد و از مهمترين الگوهاي فردي كه ميتوان نام برد و معيارهاي اخلاقي آنها را مورد بررسي قرار داد پيامبر اسلام (ص) و اميرالمومنين علي (ع) مي باشند. بطوريكه در قرآن كريم نيز زيبائي اخلاقي پيامبر نور و رحمت را مي ستايد و ايشان را به عنوان برترين الگو براي انسانهاي اهل كمال و سعادت معرفي مي كند، لذا در خصوص ارتباط اخلاق با عملكرد و منش مديران در جامعه اسلامي حساسيت زيادي وجود دارد.مديري كه با اخلاق و با روح توكل برخدا و اعتقاد بر قدرت بي نهايت الهي تربيت يافته است هنگام بروز خطرها و بحرانها خود را نمي بازد و متانت و آرامش خود را از دست نمي دهد و طبعاً چنين مديري تصميمهاي عاقلانه تر و سنجيده تر اتخاذ مي كند و بهتر مي تواند روحيه كارمندان و زير دستان را تقويت كند و ايشان را به فرجام نيك اميدوار ساخته از ياس و نا اميدي و خودباختگي نجات دهد. و نيز چنين مديري تحت تاثير چرب زبانيها و تملق گوييها قرار نمي گيرد و در دام حيله هاي سود پرستان مكار نمي افتد، و از سوي ديگر با رفتار متواضعانه و فروتنانه و با دلسوزيها و مهربانيهاي مخلصانه علاقه كارمندان را جلب كند و در نتيجه بازده كار افزايش مي يابد بدون اينكه نسبت به كسي ستمي روا داشته باشد. مدير در اسلام بايد داراي صفات و ويژگي هايي باشد كه از مهمترين آنها اخلاق اسلامي است. علم اخلاق، علم معاشرت با خلق است. در اين علم انسان رذائل و فضائل اخلاقي خوب و بد را

شناسايي مي كند و در زندگي خويش به كار مي گيرد.  اخلاق مدير تحت سه عنوان مورد بررسي قرار مي گيرد: 1- اخلاق فردي مدير كه از آن جمله به امانت داري، حسن خلق، كظم غيظ، عشق به كار، صبر،كنترل نفس و ... مي توان اشاره كرد.2- اخلاق اجتماعي مدير كه در اين عنوان به موارد زير اشاره مي شود: پرهيز از استبداد، ساده زيستي و عدم رفاه طلبي، مبارزه با فرهنگ تملق، مدارا و قاطعيت، مشورت و ... اين صفات و ويژگي ها مربوط به روابط بين فرد و جامعه اي است كه با آن سروكار دارد.3- اخلاق ديني مدير كه شامل ايثار، تقوا، ايمان به خدا، اخلاص و ... مي باشد. اين ويژگي ها در عملكرد مدير بسيار مؤثر است.همانطور كه بيان شد اخلاق يكي از مهمترين ويژگيهاي مديران اسلامي است و مديران با صفات اخلاقي اسلام ميتوانند سازمان تحت فرماندهي خو را به سمت تعالي و پيشرفت به حركت درآورند و در ضمن محيط را براي پرورش مديران با همان ديدگاه و انديشه نيز مهيا مي كنند و بدين ترتيب اخلاق اسلامي در ميان افراد يك سازمان نهادينه مي شود و اين افراد كه خود قسمتي از جامعه را تشكيل ميدهند بعنوان عوامل ترويج دهنده معيارهاي اخلاقي اسلام در جامعه مطرح مي شوند. مقايسه مديران در مكتب اسلام و ساير مكاتب : مديريت يكي از رشته هاي علوم انساني است و محور آن انسان است و به همين دليل در رشته مديريت نياز خاصي به شناخت انسان مي باشد، يكي از مباحثي كه ما در مبحث اخلاق مديران  به آن اشاره كرديم

مبحث ((ارزشهاي انساني)) بود. بسادگي مي توان دريافت كه عمده تفاوت بين مديران در مكتب اسلام و ساير مكاتب ديدگاه آنها به جايگاه انسان و ارزشهاي انساني است.مديريت در مكتب اسلام بر مبناي عمل به حق مي باشد و مديران در اين مكتب با در نظر گرفتن آخرت و همچنين ارزشهاي الهي و انساني استراتژي هاي خود را ترسيم مي كنند و نمي توانند از هر وسيله براي رسيدن به اهداف خود استفاده كنند و در حقيقت ارزشهاي الهي و انساني جهت دهنده مديران اسلامي هستند. مديران اسلامي بايد در همه حال مساوات و عدالت را رعايت كنند و بر هواي نفس خود تسلط داشته باشند. و بايد بخاطر بسپارند، مسئوليت و پست و مقامي راه كه در اختيار دارند امانت الهي است و بايد همچون امانتداري صادق و امين از هر آلودگي و گناهي از آن حفاظت كنند و در همه احوال در اعمال شيوه مديريت به اميرالمومنين علي (ع) اقتدا كنند.مديريت در ساير مكاتب بر مبناي تصميم گيري و مديريت، سود و زيان است. ديدگاه اين مكاتب تجارت مآبانه، از اسنان آغاز شده و مهمترين وظيفه اش استمرار حيات براي كسب مال بيشتر و رفاه افزونتر است و در اين مكاتب اركان و اجزاي مديريت سود آوري است و در راه كسب اين هدف، انسان، جامعه، مشتري و ارزشهاي الهي و انساني مي تواند در مقطعي هدف يا ابزار يا عاملي حاشيه اي قلمداد گردند.در مكاتب غربي ديدگاه آنها استفاده حداكثر از انسان است و تفسيرشان از مديريت در چهارچوب ماده و خارج از معنويات و الهيات است ولي در مديريت اسلامي با

تئوري كمال و سعادت انساني روبرو هستيم و از همه مهمتر ((توليد)) و ((تعالي)) مكمل يكديگر هستند.  و در مديريت اسلامي هدف اصلي تكامل يافتن انسان است و استفاده صحيح از انسان بطوريكه ارزشهاي انساني در سرلوحه تصميم گيري مديران قرار دارد.يكي ديگر از تفاوتهاي مديريت اسلامي با ساير مكاتب مديريتي در تاثيري گذاري مديريت بر اعتقادات مردم مي باشد. اگر در مديريت اسلامي مديريت خوب صورت نپذيرد آفات جبران ناپذيري به ريشه هاي ديني و اعتقادات مردم خواهد زد و دليلش اين است كه مديريت اسلامي آميخته با اصول دين است و بر عكس اگر مديريت خوب اعمال شود مي تواند باعث جذب افراد شود ولي در مكاتب ديگر اينطور نيست زيرا اصول مديريت عموماً بر پايه اعتقادات مردم نيست و ديدگاه مديران به مديريت از ناحيه شخصي است لذا مديريت آنها بر عقايد افراد جامعه تاثيري ندارد و در حقيقت نوعي بي تفاوتي در قبال ديدگاه مديران و عملكردشان در ميان مردم وجود دارد و تنها نگرش و كنترل سطحي از سوي جامعه بر مديران حاكم است.نگاهي بر مديريت نبوي و مديريت علوي :در نگاه نبوي مديريت امانت است و بايد به مثابه امانت از آن نگهداري كرد نه اينكه مديريت به ابزاري براي كسب اهداف مدير تبديل شود، لباس مديريت را بايد به اهل آن پوشاند و به افراد ناشايست و بدون اهليت نبايد مديريت سپرد. طبق سيره نبي اكرم (ص) مدير بايد توانايي، كفايت و شايستگي لازم را داشته باشد، علاوه بر آن از دانش و آگاهي كافي برخوردار باشد، پيغمبر(ص) بارها تاكيد كرده كسي كه بدون علم عمل كند و

آگاهي نسبت به كار نداشته باشد، فساد مديريتي او از كارهاي اصلاحي و ساماندهي اش بيشتر خواهد بود.بدون ترديد چگونگي روابط انساني در مديريت، تابع نوع نگرش به انسان است. در مكتب اسلام كه بيش از تمام مكاتب بر ارزش انسان و رشد و تعالي مادي و معنوي او، تاكيد گرديده در قلمرو مديريت نيز توجه كافي به انسان و ابعاد بالاترين اهداف به شمار مي آيد. لذا بديهي است روابط انساني در مديريت نيز مورد توجه بوده است. پيامبر اسلام (ص) در حديثي مدير را نيازمند سه ويژگي مي داند:  1- تقوا، كه او را به خدا متصل نمايد و از موج هاي شيطاني بر خاسته از هواهاي نفساني دور نمايد. 2- سعه صدر كه زمينه ظرفيت روحي و رواني او را ارتقا بخشد.3- مهارتهاي ارتباطي كه بتواند همكارانش را همچون پدري مهربان در زير چتر محبت خويش قرار بدهد.پيامبر گرامي اسلام (ص) يكي از مديران موفق تاريخ است، ايشان توانست از مردمي عقب مانده و نيمه وحشي، بهترين انسانها را بسازد و بهترين جامعه را به وجود آورد و زيباترين شهر را به عنوان الگو به بشريت ارائه كند.  علت موفقيت ايشان در مديريت جامعه آن زمان چه بوده است ؟ قطعاً استفاده از فرامين و دستورهاي قرآن كريم ايشان را در اهدافشان به موفقيت رسانده است.يكي ديگر از ديدگاههاي مديريتي در مديريت اسلامي، مديريت علوي ميباشد كه در امتداد و ادامه را مديريت نبوي مي باشد حضرت علي (ع) در مديريت خود علاوه بر دستورات قرآن كريم  از ديدگاههاي پيامبر اسلام (ص) هم بهره مي بردند. يكي از منابعي كه سرشار از مباحث

مديريتي است نهج البلاغه ميباشد كه بررسي و مطالعه آن به مديران توصيه مي شود. يكي از مهمترين صفات مدير از نظر حضرت علي (ع) شرح صدر ميباشد كه در اين مورد فرموده اند : " آله الرياسه سعه الصدر"  مهم ترين وسيله لازم براي مديريت داشتن سعه صدر و سينه اي گشاده مي باشد. يكي از كاملترين دستورات مديريتي حضرت علي (ع) فرمايشات ايشان در زمان انتصاب مالك اشتر به ولايت مصر بود كه طى آن وظايف يك مدير را براى ايجاد محيطى سالم كاملا مشخص فرمودند كه رعايت اصول آن مى تواند در تمامى زمان ها ايجاد بهداشت روانى يا “بهره وري” مفيد را در پى داشته باشد. از مهمترين نكاتي كه مي توان نام برد :1- ارزشيابى موقعيت حال و گذشته.2- توجه به نظرات افراد تحت نظارت.3- توجه به قضاوت هاى افراد تحت نظارت.4- خودسازى و جهاد اكبر.5- عشق و محبت و رافت بر افراد تحت نظارت.6- عدم ترور شخصيت و انتقام جويى از افراد تحت نظارت.7- داشتن گذشت و اغماض و تعامل.8- توجه به حق تعالى در كليه لحظات.9- عطوفت با افراد تحت نظارت.10- تصميم گيرى با تعمق.11- نفى شيوه ديكتاتوري.12- انتقادپذيرى و عدم خودبزرگ بيني.13- عدل و داد و ميانه روى در امور.در مديريت اسلامي ، مديريت تنها با اتخاذ تصميم پايان نمي پذيرد بلكه پس از اتخاذ تصميم بايد به خدا توكل كرد و از درگاه لايزال الهي مدد خواست و امور خويش را بدو واگذار نمود.همانطور كه در مديريت نبوي و مديريت علوي بيان نموديم توجه به آخرت و توكل بر نيروي بي كران الهي مبناي اصلي همه تصميم گيرها در مديريت اسلامي ميباشد و بدون توجه

به ارزشهاي الهي و ارزشهاي انساني مديريت در اسلام هيچ معناي ندارد و فقط ديدگاه معنوي و غير مادي اين مكتب است كه آن را از ساير مكاتب مديريت متمايز و مورد توجه قرار داده.نتيجه : يكي از راهكارهاي اساسي براي خروج از بسياري از بحرانهاي جهاني توجه به مديريت اسلامي و مطالعه و بكارگيري تئوريها و اصول اين مكتب مي باشد. ارزش علم مديريت با هدف و جهتي كه در آن بكار گرفته مي شود تعيين ميگردد با توجه به اينكه مديريت اسلامي بر اساس معنويات و فرهنگ بنا شده است و هدف آن آخرت گرائي است يعني قرار دادن امكانات دنيوي در جهت آخرت، افراد جامعه مي توانند به قرب الهي دست يابند و تاثير آن بر تمام امور اجتماعي در كوتاه زمان مشهود خواهد بود. بطور خلاصه مي توان گفت كه اسلام در تمام شئون زندگي انسان از جمله مديريت خرد وكلان، رهبري جامعه، روابط بين الملل و قوانين اجتماعي سخن دارد و بكار گيري آنها تعالي انسان را در پي خواهد داشت.منابع :           1- اسلام چگونه كسترش يافت – دكتر رضا دهقاني سايت : سازمان تبيغات اسلامي2- مديريت در اسلام، قم : 1384 پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ص113- مجموعه آثار – مرحوم دكتر علي شريعتي4- پيش نيازهاي مديريت اسلامي – مديريت اسلامي چيست؟ - سايت آفتاب5- ماهنامه انديشه – رضا حق پناه س7 ش2 13806-بحار الانوار – علامه محمدباقر مجلسي – ج23 ص 1087- مقاله : روابط انساني در مديريت از منظر اسلام – روزنامه مردم سالاري ش18028- سخنرانيهاي پيش از خطبه هاي نمازجمعه تهران – حجت السلام تقوي رئيس شوراي

سياستگذاري ائمه جمعه سراسر كشور

امام حسن مجتبي

(ع)تاُليف : عليرضا رجالي تهراني خلاصه كتاب: آشنائي با زندگي چهارده معصوم: تلخيص: معصومه رضائي: مقدمه:پيامبر اكرم(ص)، فاطمه زهرا(ع) و دوازده امام (ع) را چهارده معصوم مي نامند. از ميان اين چهارده نفر پنج تن نخست، يعني رسول خدا(ع)ص)، علي(ع)،فاطمه(ع)، حسن و حسين (ع) "پنج تن آل عبا" و "اصحاب كسا" ناميده مي شوند زيرا حضرت رسول (ص) روزي كسا و پرده اي به روي سر كشيد و اين چهار تن را با خود در زير كسا جمع كرد و دعا نمود و خداوند آيه تطهير را در شأن آن بزرگواران نازل فرمود.اهل بيت عصمت و طهارت (ع) نمونه هاي كامل تعليم و تربيت پيامبر اكرم (ص) مي باشند و راه و روش ايشان همان روش پيامبر اكرم (ص) مي باشد. البته در مدت 250 سال، از سال يازدهم هجري_ كه سال رحلت رسول خدا(ص) است_ تا سال 260 هجري _ سال غيبت حضرت حجت(ع) _ كه امان هدايت با مردم محشور بودند ، محيطهاي مختلفي در زندگي پيش آمده كه طرز زندگي و مبارزه آن بزرگواران را در شكلهاي مختلف نمودار ساخته است ولي هدف اصلي را كه همان حفظ اصول و فروع دين از تغيير و تبديل و انحراف، و نيز تعليم و تربيت مردم بود تا حد امكان هرگز رها نكردند. پدرحضرت علي(ع)، پدر بزرگوار امام حسن(ع)، شخصيتي است كه خداوند سبحان در كتابش قرآن مجيد، و پيامبر اكرم (ص) در سنت و سخنانش او را مورد مدح و ستايش قرار داده است و ميليونها انسان به ولايت و محبت او گرويده اند. و نيز بسياري از دانشمندان جديد و قديم و محدثان شيعه

و سني و حتي دانشمندان غير مسلمان شرق و غرب، هزاران جلد كتاب درباره فضايل و مناقب آن حضرت تأليف كرده اند. با اين همه هنوز بسياري از فضايل و زواياي وجودي آن امام همام، ناگفتني مانده و تا روز قيامت نيز ناگفتني خواهد ماند.مادرمادر بزرگوار امام (ع) حضرت زهرا(ع) است. بانويي كه در علم و فضيلت، زهد و ديانت، عفت و پاكدامني، تقوا و پارسايي، دعا و شب زنده داري، تربيت و فرزند داري، خانه داري و شوهر داري، دلسوزي نسبت به دين و مسئوليت اجتماعي، امر به معروف و نهي از منكر، جهاد و مبارزه و دفاع از حريم ولايت و ارزشهاي ديني نمونه و الگويي ارزشمند بود.امير مومنان(ع) مي فرمايد:"روزي هنگامي كه وارد منزل شدم، ديدم پيامبر اكرم (ص) در حاليكه حسن در سمت راست و حسين در سمت چپ و فاطمه(ع) پيش روي آن حضرت نشسته بودند، فرمود: اي حسن و اي حسين! شما دو كفه ترازو هستيد و فاطمه زبانه آن است. دو كفه جز به وسيله زبانه يكسان و هماهنگ نمي شوند و زبانه نيز جز بر روي دو كفه استوار نمي ماند. شما دو نفر امام هستيد و مادرتان داراي مقام شفاعت است"طلوع خورشيدبنا بر قول مشهور، امام حسن(ع) در پانزدهم رمضان المبارك سال سوم هجري در مدينه پا به عرصه وجود گذاشت. روزي " ام فضل " دختر عباس بن عبدالمطلب، به حضور پيامبر اكرم (ص) شرفياب شد و عرض كرد: " خواب ديده ام كه عضوي از اعضاي شما كنده شده است و در خانه من است."حضرت فرمود:" خواب تو درست است. دخترم فاطمه پسري خواهد آورد كه تو او را شير خواهي داد." شگفتي هاي

ولادتدر خصوص ولادت و وقايع آن هنگامه شادماني مطالب زيادي در دست نيست. اما علامه مجلسي روايتي را بيان مي كند كه نشانه شرايط ويژه حاكم در هنگام تولد است. "زماني كه امام حسن(ع) متولد شد، مادرش فاطمه(ع) يازده سال داشت. حسن بن علي(ع) در وقت تولد پاك و مطهر بود، تسبيح و ذكر خدا مي گفت و جمله" لا اله الا الله" بر لبش جاري بود و قرآن تلاوت مي كرد و جبرييل هم با او سخن مي گفت."نام، القاب و كنيه هاآن امام بزرگوار فقط يك نام داشت: "حسن" و بعضي گويند كه وي در تورات " شبر" ناميده شده است. القاب بسياري براي ايشان شمرده اند كه برخي از آنها  عبارتند از: مجتبي، سبط، سبط اكبر، سيد، تقي، زكي، طيب، ولي، امير، حجت، زاهد.كنيه امام حسن(ع) "ابو محمد" است و در مناقب ابن شهر آشوب" ابوالقاسم" هم ذكر شده است. از جمله سنتهاي ولادت نوزاد پس از نامگذاري، اين بود كه براي او " كنيه " تعيين مي كردند. كنيه نوعي لقب براي اشخاص است كه معمولا از نام پدر يا فرزندانشان گرفته مي شد(مانند : ابوعلي = پدر علي،  ابن سينا= پسر سينا). امام باقر(ع) در اين باره مي فرمايد:"ما براي فرزندانمان در كودكي كنيه قرار مي دهيم از ترس آنكه مبادا در بزرگي دچار لقبهاي ناخواشايند گردند." شمايل امام حسن(ع)امام حسن(ع) از لحاظ صورت و شمايل نمونه پيامبر اكرم (ص) بود. چنانكه انس بن مالك مي گويد: هيچكس همچون حسن(ع) به پيامبر اكرم (ص) همانند نبود و راويان سيمايش را چنان نمايش مي دهند كه به چهره ملكوتي آن حضرت مي مانست. رخسارش سفيد و آميخته به سرخي بود، در چشمانش سياهي درخشنده اي

برق مي زد، موهاي پرپشت و پيچيده (مجعد) داشت، استخوانهاي بدنش درشت و فاصله شانه و بازوانش كمي زياد بود، محاسن انبوه و كوتاه داشت. در اخلاق والايي كه پيامبر به داشتن آن بر همه پيامبران برتري داشت شبيه جدش بود.اخلاق و فضايل امام حسن(ع)سخن گفتن درباره فضايل سبط اكبر حضرت حسن بن علي(ع)، كاري دشوار است اما به ناچار قطره اي از درياي بي كران فضايل امام حسن (ع) را مي چشيم.-    امام مجتبي(ع) عابد ترين و والا ترين مردم زمان خود بود.-    وقتي به حج مي رفت، پياده و چه بسا پاي برهنه راه مي پيمود.-    وقتي ياد مرگ و قيامت و محشر و گذشتن از پل صراط مي كرد، مي گريست.-    هنگامي كه به ياد عرضه اعمال به پيشگاه خداوند مي افتاد، صيحه مي زد و غش مي كرد.-    به هنگام نماز، بند هاي بدن مباركش مي لرزيد.-    وقتي نامي از بهشت و جهنم به ميان مي آمد، مضطرب و نگران مي شد و از خداي تعالي رسيدن به بهشت و دوري از دوزخ را درخواست نمود.-    پيوسته و در هر حاليكه كسي او را مي ديد به ذكر خدا مشغول بود.-    بسيار با سخاوت بود. سه بار اموال خود را به دو قسمت كرد: يك قسمت را در راه خدا بخشيد، و قسم ديگر را براي خود نگه داشت. حتي گاهي يك جفت كفش را به مستمند مي بخشيد و يك جفت ديگر را خود مي پوشيد.-    در تواضع چنان بود كه روزي عده اي مستمند را مشاهده نمود كه روي زمين نشسته ، تكه نان هايي را بر مي داشتند و مي خوردند. چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده، گفتند: اي پسر رسول خدا! بفرما صبحانه! امام(ع) از اسب پياده شد و اين

آيه را تلاوت فرمود" به راستي كه خدا مستكبران را دوست نمي دارد" سپس به خوردن غذا مشغول شد. وقتي سير شدند، امام(ع) آنها را به مهماني دعوت كرد و از آنها پذيرايي بسيار خوبي نمود و لباسهايي به آنان بخشيد. با همه اينها مي فرمود: " فضيلت و برتري از آن هاست، زيرا آنها به غير از آنچه ما را بدان پذيرايي كردند، چيز ديگري نداشتند، ولي ما بيش از آنچه داديم، باز هم داريم."!-    وقتي به بستر مي رفت سوره كهف را مي خواند و مي خوابيد.-    در صبر و بردباري، وقار و آرامش، خوش بيني، تقوا و شهامت زبانزد عام و خاص بود.-    فاطمه(ع) دو فرزندش حسن و حسين(ع) را هنگام بيماري پيامبر اكرم (ص) كه در همان بيماري از دنيا رحلت فرمود، به نزد آن حضرت آورد و گفت: اي رسول خدا! اينان فرزندان تو هستند، چيزي به آن دو ميراث بده. پيامبر اكرم (ص) فرمود: شكوه و بزرگي و سيادت من براي حسن، و كرم و شجاعتم براي حسين است."فضايل امام حسن (ع) در قرآن آيات بسياري در قرآن كريم درباره اهل بيت و همچنين امام حسن(ع) وجود دارد كه همگي دليلي محكم و روشن بر فضايل و برجستگي هاي آن هاست. آيه مباهله، آيه تطهير، آياتي از سوره الرحمن و نيز آياتي از سوره "دهر" يا "انسان".قرآن كريم در آياتي از سوره "دهر" مي فرمايد:"ابرار و نيكان از جامي مي نوشند كه با عطر خوشي آميخته است. از چشمه اي كه بندگان خاص خدا از آن مي نوشند، و از هر جا بخواهند، آن را جاري مي سازند."آن ها به نذر خود وفا مي كنند، و از روزي كه عذابش گسترده است، مي ترسند، و

غذاي خود را با اين كه به آن علاقه دارند، به مسكين و يتيم و اسير مي دهند و مي گويند: ما شما را براي خدا اطعام مي كنيم و هيچ پاداش و تشكري از شما نمي خواهيم، از پروردگارمان بيمناكيم، در آن روزي كه عبوس و شديد است.از اين رو خداوند آن ها را از شر آن روز نگه مي دارد و از آن ها استقبال مي كند، در حاليكه شادمان اند.امام حسن (ع) با پيامبر اكرم (ص) پيش تر گفته شد كه امام حسن (ع) در پانزدهم رمضان سال سوم هجري به دنيا آمد و تا روزي كه رسول خدا(ص) از دنيا رفت، يعني بيست و هشتم صفر سال يازدهم، هفت سال و شش ماه از عمر شريف امام حسن(ع) در كنار جدش پيامبر اكرم (ص) و دامان پر مهر آن بزرگوار سپري شد. شايد بتوان گفت كه بهترين دوران زندگي آن حضرت همان چند سال بوده است.و بالاخره در روايتي پيامبر اكرم (ص) فرمود:" حسن، سرور جوانان اهل بهشت و حجت خداوند در ميان امت است. فرمان او فرمان من و گفتارش گفتار من است. هر كس از او پيروي كند، از من است و هر كس از او نافرماني كند از من نيست."امام حسن(ع) با پدرامام حسن(ع) از 33 سالگي نزديك 5 سال همراه پدر در دوران خلافتش بود. امام مجتبي(ع) در همه صحنه هاي مهم دفاع از حريم امامت و خلافت پدر و نيز جنگ هاي مهم دوران زمامداري علي(ع) حضوري فعال و بسيار مؤثر داشت. او كه در سي و سه سالگي به سر مي برد، از هوش سرشار و آگاهي به مسايل روز برخوردار بود، و هنگام بيعت با پدرش علي(ع)

مي ديد كه مردم چگونه وقتي از انحرافات و كج روي ها به ستوه آمده اند، با اصرار زياد از او مي خواستند كه رهبري جامعه مسلمين را عهده دار شود.هنگام بيعت شكني طلحه و زبير، ابوموسي اشعري كه والي كوفه بود، مانع حمايت مردم كوفه از اميرالمومنين(ع) مي شد، لذا امام علي(ع) حضرت مجتبي(ع) را به كوفه فرستاد تا حكم عزل ابوموسي را به او اعلام نمايد، اما ابو موسي همچنان در عناد و نافرماني خويش باقي بود و تصميم داشت زمامداري كند.امام حسن(ع) فرمود: اي ابوموسي! مردم را از حمايت ما باز مدار. و آن گاه با نرمي و محبت فرمود: به  خدا سوگند! ما جز اصلاح كار مردم هدفي نداريم و هيچكس مثل اميرالمومنين از باطل وحشت ندارد.ابوموسي حيران ماند و به امام(ع) گفت: راست مي گويي، پدر و مادرم فدايت باد ولي آن كس كه با او مشورت كنند، بايد امين باشد. حضرت فرمود:بله.مداراي حسن بن علي(ع) و شكيبايي و بردباري زيادش، نتوانست در روح اين متمرد كه جز خشونت چاره اي براي كارش نبود، اثري بگذارد و او همچنان بر عقيده باطل خود پافشاري مي كرد و مردم را از جهاد باز مي داشت.امام حسن(ع) تصميم گرفت مردم را بيدار كند و همتشان را برانگيزد و آمادگي و شوق كامل در جان آنها ايجاد كند. از اين رو فرمود:" اي مردم به شما خبر رسيد كه امير المومنين(ع) به سوي كوفه مي آيد و ما و ما براي كمك خواهي از شما آمده ايم كه چهره هاي درخشان انصار و سركردگان عرب هستيد، و مي دانيد كه طلحه و زبير پيمان خود را شكسته به همراه عايشه بر مقام خلافت شوريدند... پس خدا را ياري كنيد تا

خداوند ياريتان دهد."ولي ابوموسي همچنان بر دشمني و سركشي خود باقي ماند و مردم را از همراهي امام باز مي داشت و آنچه از حسن(ع) و ديگران مي شنيد به پشت گوش مي انداخت، تا اينكه حسن(ع) شكيبايي خود را از كنار نهاد و با فريادي انقلابي چنين فرمود: اي مرد! از كارگزاري ما كنار بگير و از منبر ما پايين بيا!. سپس رو به مردم كرد و گفت:" اي مردم دعوت امير خود را پاسخ گوييد و به سوي برادران خود بشتابيد. وقتي اميرالمومنين (ع) را ببينيد خواهيد فهميد كه چقدر از كار خلافت بيزار است. به خداوند سوگند از آن جهت خلافت را پذيرفت كه گروهي از خردمندان امت كه نمونه هاي عالي گذشته و حال هستند او را به زمامداري برگزيدند و خير در سرانجام اين كار است. پس دعوت ما را بپذيريد و ما را ياري كنيد تا از اين گرفتاري هايي كه براي ما و شما پيش آمده نجات يابيم... بر خيزيد و خير و حقيقت را گسترش دهيد و زشتي را نابود سازيد."مردم سخن حسن(ع) را شنيدند و اطاعت كردند و دعوتش را پذيرفتند.از طرفي مالك اشتر به سراغ ابوموسي اشعري كه به قصر خود باز گشته بود رفت و چنان با خشم الهي خود او را ترساند و از او خواست كه اين مقام و منصب را ترك كند كه وي با استفاده از فضاي تاريك كوفه فرار كرد. لذا امام حسن(ع) بر مردم كوفه تسلط كامل يافت و به آنها فرمود:" من فردا صبح حركت مي كنم، شما هم يا سواره بياييد يا از راه آب با قايق به راه افتيد."كوفه ناگهان براي

حركت موج برداشت و هزاران نفر براي ياري امام علي(ع) به جنبش آمدند و دسته هايي سوار بر اسب شدند و گروه هايي با قايق از راه رودخانه كوفه را ترك كردند.امام حسن(ع) مردم كوفه را رهبري مي كرد و از اين پيروزي شادمان بود تا به همراه سپاهيان خود به "ذي قار" رسيد. آن جا محلي بود كه امام و يارانش در آن مستقر شده بودند تا سپاهيان كوفه فرا رسند.همراه با پدر در جنگ جملدر جنگ جمل امام علي(ع) طرف راست لشگر را به امام حسن و طرف چپ را به حسين (ع) سپرد و پرچم را به دست پسرش حنيفه داد و گفت: به پيش.با آغاز جنگ جمل بسياري از ناكثان و پيمان شكنان كشته شدند و با وجود آنكه طلحه و زبير هم به درك واصل شدند اما مردماني كه اطراف شتر عايشه را گرفته بودند به سختي از او و شترش دفاع مي كردند و هر دسته كه كشته مي شدند دسته ديگر جاي آنها را مي گرفتند و سرسختانه مقاومت مي كردند.علي(ع) متوجه شد تا آن شتر سرپاست، اين مردم نادان و فريب خوردگان از مقاومت خويش دست بر نمي دارند و آشوب و فتنه خاموش نمي شود، از اين رو در صدد بر آمد تا هر چه زودتر آن شتر را از پاي در آورد. لذا اميرالمومنين(ع) پسرش حنيفه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود:" شتر عايشه را هدف اين نيزه قرار بده و آن را از پاي در آور."محمد نيزه مخصوص پدر را گرفته و حمله كرد ولي " بنوضبه" كه اطراف شتر عايشه بودند و به سختي از آن حمايت مي كردند مانع

پيشرفت او شده و او را از رسيدن به شتر بازداشتند، پس محمد به ناچار نزد پدر باز گشت.در اين وقت حسن بن علي(ع) كه در آن موقع حدود 33 سال داشت، پيش رفت و نيزه را از او گرفت و به سوي شتر حمله كرد . خيلي سريع خود را به آن رساند و نيزه اش را به شتر زد و بازگشت، در حالي كه خون آن شتر كه عايشه بر روي آن فرماندهي مي كرد بر نيزه بود.محمد حنيفه با ديدن اين منظره رنگش دگرگون شد و خجالت كشيد.اميرالمومنين(ع) به محمد فرمود: "ناراحت مشو كه او فرزند پيغمبر است و تو فرزند علي هستي"آري با پايداري و شجاعت امام حسن(ع) بالاخره شتر عايشه از پاي در آمد و جنگ جمل به نفع لشگر حق به پايان رسيد و پس از حدود يك ماه كه علي(ع) در بصره سكونت گزيد به كوفه آمد و مقر حكومتي خود را آن جا قرار داد.همراه پدر در جنگ صفينحادثه صفين رويداد تلخي است كه موجب شكست حكومت علي(ع) گرديد و او را چنان به اندوه كشيد كه آرزوي مرگ كرد و نيز آثار زشت همين واقعه پر نيرنگ صفين بود كه امام حسن (ع) را وادار به قبول صلح كرد. اين تلح كامي ها، زاييده نفاق و سركشي و پستي سپاه عراق بود كه حتي يك بار به فرمان پيشوايش گردن ننهاد.اميرالمومنين(ع) در طول چند ماهي كه در كوفه بود به تنظيم امور و تعيين وظيفه استانداران و نامه نگاري براي معاويه و ياغيان ديگري كه نزد او رفته و شام را پايگاه خود قرار داده بودند سرگرم بود. زماني _ كه

ظاهرا در اين دوران چند ماهه ي اقامت در كوفه است_ عده اي از مردم كوفه درباره حسن بن علي(ع) طعنه زده، گفتند: وي از سخن گفتن و احتجاج عاجز و ناتوان است و سعي كردند او را يك جوان ناتوان و بي دست  و پا معرفي كنند!!هنگامي كه اين خبر به گوش اميرالمومنين(ع) رسيد، فرزندش حسن را خواست و سخن آن مردم را به اطلاع او رساند. امام حسن(ع) عرض كرد: من در حضور شما نمي توانم سخن بگويم!حضرت فرمود: من از نظر تو دور مي شوم و تو مردم را دعوت كن و براي ايشان سخن بگو.امام حسن (ع) مردم را دعوت نمود و چون جمع شدند سخنراني بليغي كرد به طوري كه صداي گريه مردم بلند شد، آن گاه فرمود:"اي مردم! از پروردگار خود عقل و خرد گيريد كه به راستي خداي عز و جل آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد. نژادي كه بعض آنان از بعض ديگرند. و خداوند شنوا و داناست. ماييم از نژاد آدم و خاندان نوح و برگزيده ابراهيم و دودمان اسماعيل و ماييم از خانواده محمد(ص) . ما در ميان شما همانند آسمان بلند و زمين گسترده و خورشيد تابنده و شجره زيتونه ايم كه نه شرقي و نه غربي، و زيتون آن درخت مبارك گشته است كه پيغمبر ريشه آن، علي شاخه آن و ما _ به خدا سوگند ميوه اين درخت هستيم ، كه هر كس به شاخه اي از شاخه هاي آن چنگ زند نجات يابد و هر كس از آن تخلف ورزد به سوي دوزخ در افتاده است"در اين هنگام علي(ع) در حاليكه

رداي او به زمين كشيده مي شد از پشت مردم بيرون آمد و بر فراز منبر رفت و ميان دو ديده حسن را بوسيد و فرمود: "اي پسر رسول خدا(ص) حجت خود را بر اين مردم ثابت و محكم كردي و فرمانبرداري و اطاعت خود را بر ايشان واجب ساختي، پس واي بر آن كس كه با تو به مخالفت برخيزد!."امام علي(ع) آنچه در توان داشت براي بسيج سپاه به كار برد و مردم را به جنگ با معاويه برانگيخت، و گروهي از بزرگان عراق را كه از جنگ جمل كناره گيري كرده بودند سرزنش نمود. از جمله بزرگان كوفه كه به علت كناره گيري از جمل پشيمان شده بود، " سليمان بن صرد خزاعي" بود كه امام او را به اين جهت سرزنش كرد و به او فرمود:" به شك افتادي و منتظر ماندي و بازگشتي ، در صورتي كه بيش از هر كس به تو اطمينان داشتم و گمان مي كردم كه بيش از هر كس  به ياري من مي شتابي! پس چرا از ياري خاندان پيامبر باز نشستي و چه چيز تو را از ياري من بازداشت؟سليمان پوزش خواست و به حال شرمساري گفت: اي امير مومنان ب گذشته ها باز نگرد و مرا از آنچه گذشته شرمگين مفرما. به دوستي من پيشي گير و در هدايت من اخلاص بورز، آينده نشان خواهد داد كه دوست و دشمن تو كيست.سليمان خدمت امام حسن(ع) رسيد و از خشم و سرزنش امام به او پناه برد. امام حسن(ع)با او به نرمي و مدارا سخن گفت و فرمود: امام كسي را سرزنش مي كند كه اميد ياري از او دارد.سليمان عرض

كرد: كارهايي در پيش داريم كه با مرگ توأم است و شمشيرها به جنبش مي آيد ، در اين معركه به همچون مني نياز داريد! پس مرا سرزنش نكنيد و از راهنمايي ام با ز نمانيد.امام حسن(ع) با نرمخويي و اطمينان ب او فرمود:" خدايت بيامرزد، تو در ياري ما بخيل نيستي."بنا بر اين امام حسن(ع) با اين اخلاق عالي و مدارا و طبيعت تابناكش، توانست سليمان را به راه آورد و غبار كدورت را از جانش بزدايد و بر ديگران غلبه كند.سليمان و همه مردم كوفه تحت تأثير خطابه و سخنان حسن (ع) قرار گرفتند و آماده جهاد شدند.جنگ شروع شد و صف ها آراسته گرديد. امام علي(ع) فرماندهي جانب راست سپاه را به حسن بن علي(ع) و برادرش حسين و  عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقيل سپرد.روزي معاويه در معركه جنگ، خواست تا حسن بن علي(ع) را بيازمايد و روي طبع فريب كارانه اش به خيال خود او را فريب دهد، به همين منظور عبيدالله بن عمر را كه در زمره لشگريان وي بود، خواست و به او گفت: نزد حسن بن علي برو و او را به خلافت اميدوار كن  و وعده هاي ديگري به او بده ، شايد بتواني او را از پدرش جدا كني و پيش ما بياوري!عبيدالله به ميدان آمده و حضرت مجتبي را طلبيد و گفت: سخن و حاجتي با تو دارم.چون آن بزرگوار پيش آمد و پيشنهاد او را شنيد ، با تندي پاسخ او را داد و در پايان به او فرمود:" گويا تو را مي نگرم كه امروز يا فردا كشته خواهي شد به راستي كه شيطان اين حال را برا

ي تو آرايش كرده و فريب داده تا خود را معطر ساخته و جايگاهت را زنان اهل شام ببينند و به زودي خدايت بر زمين افكند و كشته ات را به صورت روي خاك اندازد."عبيدالله كه اين سخنان را از سبط رسول گرامي اسلام شنيد، سرافكنده و نااميد به سوي معاويه باز گشت و معاويه براي دلداري او گفت: آري او پسر پدرش علي است.گويند : به خدا سوگند كه آن روز هنوز به پايان نرسيده بود كه عبيدالله از لشگر شام بيرون آمد و به دست مردي از قبيله همدان به قتل رسيد و آن مرد همداني براي آن كه مقتول خود را گم نكند و در فرصت مناسب بتواند اسلحه و جامه او را برگيرد ، نيزه اش را در چشم او فرو برد و او را بر زمين دوخت و پاي آن مقتول را نيز به اسب خود بست.وقتي جنگ عمومي در گرفت، امام حسن(ع) مردانه به سپاه دشمن حمله برد و به اقيانوس مرگ فرو رفت. امام علي (ع) كه ديد فرزندش در خطر مرگ قرار دارد، فرياد زد: " جلوي اين پسر را بگيريد كه با مرگش مرا در هم نكوبد. من هرگز نمي خواهم اين دو پسر در جنگ كشته شوند زيرا نسل پيغمبر قطع مي گردد."وقتي عمار در صفين به شهادت رسيد، امام حسن(ع) اندوهناك بر خوابگاه عمار ايستاد و آنچه از زبان پيغمبر درباره عمار شنيده بود با صداي بلند در برابر سپاهيان بيان داشت، پيامبر درباره اين يار بزرگوارش فرمود: براي من سايباني چون سايبان موسي بسازيد سپس كاسه اي شير نوشيد و گفت: خيري جز خير آخرت وجود ندارد، و

مقداري از آن شير به عمار نوشانيد و فرمود: اي پسر سميه! گروهي از مردمان سركش تو را خواهند كشت.سپس امام حسن(ع) به گفتارش چنين افزود كه جدم فرمود: " بهشت در آرزوي ديدار سه نفر است: علي و سلمان و عمار."از آن جايي كه نبرد صفين از سال 36 تا 38 هجري قمري به طول انجاميد، بنابراين امام حسن(ع) از سي و سه سالگي تا اوايل سي و پنج سالگي در جنگ صفين حضور داشت.امام حسن و شهادت پدربعد از ضربت خوردن امام علي(ع) در محراب نماز، مردم كوفه با اطلاع از آن فاجعه خود را به مسجد رساندند، و فرزندان آن حضرت نيز به مسجد آمدند. پيشاپيش آنها حسن بن علي(ع) خود را به محراب رسانيد و پدر را در كنار محراب مشاهده كرد كه صورت و محاسن آن حضرت به خون سرش خضاب گشته و جمعي اطراف آن حضرت را گرفته و در صدد هستند تا به هر ترتيب هست ، او را براي اقامه نماز برپا دارند و با وسيله اي جلوي خونريزي را بگيرند.حسن(ع) جلو رفت و چون نظر آن حضرت به فرزندش افتاد به وي دستور داد با مردم نماز بخواند و خود امام نيز نشسته نماز خواند و چون از نماز فارغ يافت، پيش رفته سر پدر را كه خون از آن مي ريخت به دامن گرفت و عرض كرد: چه كسي اين ضربت را به شما زد؟ - عبدالرحمن بن ملجم! – از چه سمتي فرار كرد؟- كسي به دنبال او نرود هم اكنون از اين در او را مي آورند. و به "باب كنده" اشاره كرد.فرزند داغدار علي(ع) رو

به آن ملعون كرد و فرمود: امير مومنان و امام مسلمانان را كشتي؟ آيا اين پاداش آن همه لطف و محبتي بود كه به تو كرد و تو را پناه داد؟امام علي (ع) نيز با آوايي كوتاه و آهسته به آن بخت برگشته فرمود: كار سخت و جنايت بزرگي مرتكب شدي! آيا من تو را مورد ترحم خود قرار ندادم، و تو را در بخشش و عطا بر ديگران مقدم نداشتم؟ آيا اين بود پاداش من؟!سپس رو به حسن كرد و فرمود:" پسرم! با اسير خود مدارا كن و او را مورد ترحم و شفقت خويش قرار ده!"بعد از شهادت پدر امام حسن(ع) فقط يك ضربه به عنوان قصاص به آن ملعون زد و به درك واصل شد.امام حسن(ع) طبق وصيت پدر با كمك برادرش امام حسين(ع) پس از غسل و كفن، جنازه ي آن بزرگوار را در تاريكي شب مخفيانه در نجف اشرف دفن كردند.امامتجريان امامت، كه داراي نبوت و رسالت است، بعد از رحلت جانسوز نبي اكرم(ص) با امامت امام علي(ع) آغاز و به امام زمان(عج) ختم مي شود.امام حسن(ع) نيز اول، طبق وصيت علي(ع) امام مسلمين شد، و بعد از بيعت مردم با او، خلافت را نيز بر عهده گرفت.امام علي(ع) كتاب ها و اسلحه ي خود را به امام حسن(ع) سپرد و فرمود: پسرم پيامبر (ص) به من دستور داده به تو وصيت كنم و امامت مسلمين را به تو واگزارم و كتاب ها و اسلحه ام را به تو بسپارم همان گونه كه پيامبر(ص) به من وصيت كرد و كتاب ها و اسلحه اش را به من سپرد. آن حضرت به من دستور داد تا به تو امر

كنم كه وقتي مرگت فرا رسيد آنها را به برادرت حسين بسپار.امام حسن(ع) در سن 37 سالگي  از ناحيه به امامت مسلمين منصوب شد.بيعت با امام حسن(ع)هنگامي كه اميرالمومنين(ع) در محراب كوفه به دست ابن ملجم مرادي ضربت خورد و در شب بيست و يكم رمضان سال 40 هجري به شهادت رسيد امام حسن(ع) بدن شريف آن حضرت را غسل داد و كفن كرد و بر آن نماز خواند و در سرزمين نجف به خاك سپرد.بسياري از مردم كوفه در مسجد جمع شده بودند و در عزاي علي(ع) مي گريستند. نزديك ظهر ناگهان همهمه مردم و صداي تكبير و صلوات آنان بلند شد. در اين هنگام فرزند علي(ع) امام حسن و امام حسين و محمد حنيفه و برخي از بزرگان و اصحاب خاص آن حضرت وارد مسجد شدند . با ورود آنها صداي شيون مردم فضاي مسجد كوفه را پر كرد.امام حسن (ع) بر بالاي منبر رفت سپس فرمود:" اي مردم هر كس مرا مي شناسد كه مي شناسد ، و آن كه نمي شناسد، بداند كه من حسن بن علي(ع) هستم. منم پسر بشير(مژده دهنده بهشت، يعني رسول خدا(ص) كه از نام هاي آسماني او بشير است.) منم فرزند نذير(ترساننده از جهنم) ، منم پسر آن كس كه به اذن پروردگار مردم را به سوي او مي خواند، منم پسر سراج منير(چراغ تابناك هدايت)، من از خانداني هستم كه خداي تعالي پليدي را از ايشان دور كرده و به خوبي پاكيزه شان فرموده است من از خانداني هستم كه خداوند دوستي ايشان را در كتاب خويش واجب دانسته و فرموده است: " بگو من از شما در برابر تبليغ رسالت آسماني ام

پاداشي جز دوستي خويشاوندانم نمي خواهم و كسي كه به كسب نيكي بپردازد ما هم بر پاداش نيكي او مي افزاييم." بعد از سخنراني پر جاذبه امام حسن(ع) عبيدالله بن عباس پيش آمد و مردم را به قبول بيعت امام برانگيخت و گفت: " اين پسر پيامبر شما و جانشين امام شماست با او بيعت كنيد"مردم نيز دعوت او را پذيرفتند و فرمانبرداري خود را همراه با پذيرش و خشنودي اعلام داشتند و گفتند: " حسن بن علي( ع) در نزد ما محبوب است و حقش بر ما  واجب و براي خلافت به حقيقت شايسته مي باشد."وقتي مراسم بيعت پايان يافت امام حسن (ع) به تنظيم امور حكومت پرداخت و كارگزاران دولت را تعيين فرمود و افراد خوشنام و شريف از مومنان راستين و شايستگان مسلمين را برگزيد و فرمانهاي انديشمندانه اي صادر كرد و صد در صد به حقوق سپاهيان افزود چنانكه پدرش علي(ع) هم در جنگ جمل چنين كرد.زمامداران معاصرامام حسن (ع) در دوران زندگي خويش زمامداري شش نفر را ديد كه عبارتند از : 1-    پيامبر اكرم (ص) از سال يك تا يازده هجري قمري2-    ابوبكر پسر ابو قحافه از سال يازده تا سيزده هجري قمري3-    عثمان بن عفان از سال بيست  و سه تا سي و پنج هجري قمري 4-    اميرالمومنين علي بن ابيطالب(ع) از سال سي و پنج تا چهل هجري قمري5-    معاويه بن ابي سفيان از سال سي و پنج تا شصت هجري قمريآهنگ جنگبعد از بيعت مردم با امام حسن (ع) معاويه كه سر مخالفت با آن حضرت داشت با نامه هايي كه بين او و امام(ع) رد و بدل شد دانست كه

فريب و نيرنگ فايده اي ندارد و امام آماده جنگ است و ناگزير او نيز براي جنگ مهيا شد.وقتي خبر حركت معاويه و سپاه فراوان او به سوي عراق در همه جا منتشر شد مردم سراسيمه و هراسان شدند امام كه از اين خبر آگاهي يافت بعضي از يارانش را فرمان داد تا در شهر فرياد زنند :       " الصلاه جامعه" تا مردم براي نماز در مسجد جامع فراهم آيند. ديري نپاييد كه گروه انبوهي در مسجد آمدند. امام بيرون آمد، بر منبر بالا رفت و خدا را ستايش و سپاس گفت و بعد فرمود:"خداوند فرمان جهاد را بر بندگانش نگاشت اگرچه آنها را ناخوشايند آيد . به من خبر رسيده معاويه فهميده كه ما به سوي او در حال حركت هستيم. از اين رو او نيز به طرف ما حركت كرده است. همگي به سوي  "نخيله" (ناحيه اي در راه شام نزديك كوفه) كه قرارگاه ارتش است حركت كنيد تا بنگريم و بنگريد و ببينيم و ببينيد كه چه مي شود."                  وقتي سخن امام حسن (ع) پايان يافت مردم يكه خوردند و زبانشان لال و رنگشان زرد شد گويي به سوي مرگ كشانده مي شدند. هيچكدام فرمان امام را نپذيرفتند زيرا از سپاه شام مي ترسيدند و طرفدار تن آسايي و سازش بودند و اين پستي و خاري در نخستين دعوت به جهاد از آنها آشكار شد كه از آينده اي خطرناك خبر مي داد و سرنوشتي شوم و نااميدي از پيروزي را به همراه داشت.امام حسن (ع) با شتاب براي مبارزه با طغيانگري بني اميه از كوفه خارج شد  و " مغيره بن نوفل" را به جاي خود گذاشت و به

او دستور داد كه مردم را براي جهاد برانگيزد و به نخيله بفرستد. سپس خود با سپاهي بسيار ولي سست نهاد به نخيله رفت. حضرت سه روز را در آن مكان ماند و تصميم گرفت كه سربازاني را جلو بفرستد تا از وضع دشمن آگاهي يابد و آنها را در هر كجا كه هستند متوقف سازند و از پيشرفت بيشتر آنها جلوگيري به عمل آورند. امام حسن (ع) براي اجراي اين ماموريت گروهي از ياران وفادار و شجاع و ماهر خود را انتخاب كرد كه تعدادشان به دوازده هزار نفر مي رسيد و فرماندهي آنان را به پسرعمويش " عبيدالله بن عباس" سپرد. عبيدالله راهي شد تا به "شينور" رسيد و از آنجا به سوي "شاهي" روان شد و به موازات فرات و فلوجه به "مسكن" رسيد. معاويه نيز به مسكن آمد و در يك آبادي به نام " حيوضيه" فرود آمد. روز بعد ، معاويه لشكري به جنگ او فرستاد. عبيدالله نيز با همراهان خويش به جنگ با آنها بيرون آمد و آنان را مجبور به عقب نشيني كرد. وقتي شب شد معاويه كسي را نزد عبيدالله فرستاد كه حسن بن علي به من پيشنهاد صلح داده و كار خلافت را به من واگذار خواهد كرد!! اگر هم اكنون فرمانبردارم شوي و در تحت اطاعت من درآيي رييس و فرمانروا خواهي بود  وگرنه در زماني فرمانبردار و مطيع من خواهي شد كه تو تابع باشي و بدان كه اگر اينك سر اطاعت فرو نهي يك ميليون درهم به تو خواهم داد كه نيمي از آن را نقدي به تو مي پردازم و نيم ديگر را هنگاميكه

داخل كوفه شدم خواهم پرداخت. عبيدالله فريب خورد و شبانه – به گفته يعقوبي- همراه هشت هزار نفر ديگر از ميان لشكر خويش گريخت و به لشكر معاويه ملحق شد و او نيز بر آنچه وعده كرده بود عمل كرد و پانصد هزار درهم به او داد. همين كه بامداد شد مردم هر چه انتظار كشيدند كه عبيدالله از خيمه خويش بيرون آيد و با آنان نماز بخواند بيرون نيامد. وقتي هوا روشن شد و به جستجويش رفتند او را نيافتند از اين رو قيس بن سعد با ايشان نماز خواند و سپس براي آنان خطبه خواند و سپاهيان را دعوت به آرامش و ستيز با دشمن كرد. سپاهيان سخن قيس را پذيرفتند و اعلام وفاداري نمودند و گفتند: " شكر خداي را كه او را از ميان ما بيرون برد "فرماندهي سپاه پس از خيانت عبيدالله به قيس واگذار شد و نيروهاي مسلح به اختيار او درآمد. قيس نيز پس از احراز مقام جديد گزارشي به امام حسن (ع) فرستاد و او را از حوادث دردناك گذشته و قبول فرماندهي جديد آگاه كرد.سپاهياني هم كه با امام در مدائن بودند وقتي از خيانت عبيدالله و پناه بردن او به دشمن آگاهي يافتند به فتنه انگيزي پرداختند و در امواج شر و فساد فرو رفتند و ترس و لرز همگي را فرا گرفت. سرداران خائن سپاه در جستجوي راهي بودند كه به معاويه بپيوندند و پولهاي فراواني از او دريافت كنند.دسته بندي سپاهيان كوفهارتش و سپاه عراق كه به همراه امام حسن (ع) براي نبرد با معاويه بسيج شده بود در فتنه ها فرو رفته ، موج

بدبختي و تيره روزي چنان آن را در بر گرفته بود كه خطرش براي امام از خطر معاويه بيشتر بود. شيخ مفيد به خوبي وضع اين سپاه را بيان مي كند و با ابتكار خاص ، آنها را به گروههايي گوناگون تقسيم مي نمايد كه ما در اينجا به صورت ذيل بيان مي كنيم:1-    شيعه: اين گروه با ايمان و مخلص تعداد كمي را در سپاه تشكيل ميدادند زيرا اگر جناح نيرومند و فراواني بودند امير مومنان به قبول حكميت تن در نمي داد و حسن(ع) ناگزير به پذيرش صلح نمي شد. اين گروه اندك در طرز فكر و عقيده با ديگر سپاهيان اختلاف داشتند. از آن جهت كه خلافت را حق خاندان پيامبر اكرم (ص) مي دانستند و عقيده داشتند كه اهل بيت رسول الله(ص) جانشينان او و نگهبانان و ياران اصيل اسلام اند و اجراي فرمانشان بر همه مسلمانان واجب است.2-    خوارج: گروه ديگري كه به سپاهيان امام پيوستند خوارج بودند كه مي خواستند به هر وسيله و حيله اي كه باشد به جنگ معاويه بروند و اين خواست آنها دليل ايمان به شايستگي حسن(ع) و ناسازگاري معاويه نبود بلكه آنها امام و معاويه را مثل هم مي دانستند و آن دو را به يك چشم مي ديدند. ولي بدان جهت در جنگ معاويه شتاب داشتند كه او را از امام نيرومند تر مي دانستند و به اين منظور به سپاه امام پيوستند تا كار معاويه را تمام كنند و چون معاويه از ميان برداشته مي شد نابودي امام حسن (ع) براي آنان آسان مي گشت و او را همانند پدرش ناگهاني مي كشتند. 3-    آزمندان و طمعكاران: عده اي از طمعكاران دنيا پرست نيز در صف سپاهيان امام وارد شده

بودند كه ايماني به ارزشهاي معنوي نداشتند و نه عدالت را تقديس مي كردند و نه حق را مي شناختند آنها فقط به دنبال سود جويي و آزمندي شخصي خود و در پي پيوستن به گروه پيروز بودند.4-    شكاكان: بدون شك اين گروه تحت تاثير تبليغات ناخوشايند خوارج و دعوتهاي نادرست بني اميه قرار گرفته و در حقانيت خاندان پيامبر اكرم (ص) به شك افتاده بودند و رسالت معنوي و اصلاحي اهل بيت را به چيزي نمي گرفتند و چنانچه آتش جنگ زبانه مي كشيد به ياري امام برنمي خواستند زيرا آنها عقيده و ايماني نداشتند كه از آن دفاع كنند.5-    پيروان روساي قبايل: اين گروه تعداد فراوان تري داشتند و خطرشان هم بيشتر و بزرگتر بود زيرا كوركورانه و بدون اراده فرمان بزرگان و روساي قبايل را اطاعت مي كردند. صلح چرا ؟برخي از مهم ترين دلايل صلح بدين قرار است:1-    رخنه و نفوذ دو حزب اموي و خوارج در ارتش امام2-    خيانت فرمانده سپاه 3-    پخش شايعات، وعده هاي دلفريب و خيانت ياران4-    نداشتن ياران مبارز بازگشت به مدينهامام حسن (ع) چندي در كوفه اقامت كرد. همين كه براي بازگشت به مدينه خود را آماده نمود عده اي خدمت حضرت رسيدند تا با ايشان خداحافظي كنند. امام (ع) به آنان رو كرد و فرمود:"سپاس خدايي را كه در امر خود قادر و تواناست آنچه اراده خداوندي است انجام خواهد گرفت حتي اگر همه مردم جمع شوند باز هم مانع انجام آن نخواهند شد." وقتي از علت بازگشت آن حضرت به مدينه پرسيدند فرمود: " چاره اي جز رفتن نيست" با سپري شدن آن روز امام حسن (ع) با برادرش امام حسين (ع) و خانواده و

اطرافيان خود كوفه را به قصد مدينه ترك كردند در حاليكه مردم هنگام حركت آن حضرت به شدت مي گريستند. شيخ مفيد مي گويد: امام حسن (ع) در حالي به مدينه رفت كه خشم خود را فرو مي نشاند و در خانه خود امامت كرده و چشم به راه دستور پروردگار خويش بود. وصيت امام حسن (ع) هنگامي كه وفات امام حسن (ع) نزديك شد برادرش حسين بن علي(ع) را خواست و فرمود:"اي برادر! به همين زودي از تو جدا مي شوم و به ديدار خداوند نائل مي گردم هر گاه من از دنيا رفتم چشم مرا بپوشان ، بدن را غسل بده، كفن كن، بر روي تابوت بگذار و كنار مرقد مبارك جدم ببر تا عهدي تازه كنم سپس مرا پهلوي قبر جده ام فاطمه بنت اسد ببر و در آن جا به خاك بسپار. به زودي خواهي دانست كه عده اي مي پندارند مي خواهي مرا در كنار قبر جدم مدفون سازي و براي جلوگيري از آن امر گرد هم مي آيند. اكنون به تو سفارش مي كنم براي خدا سعي كنيد در پاي جنازه من هيچ قطره خوني ريخته نشود. " سپس به برادر وصيت كرد كه از خويشاوندان و فرزندان و بازمانده هاي او محافظت كنند و همان گونه كه پدرش علي(ع) را به جانشيني معرفي كرده بود، او نيز حسين(ع) را وصي و جانشين خود كرد و از وي خواست تا نسبت به جانشين بعد از خود نيز اين وظيفه الهي را انجام دهد."غروب خورشيدگفته شد كه يكي از شرايط امام حسن (ع) در قرارداد صلح با معاويه اين بود كه براي خلافت پس از خود كسي را انتخاب نكند  و موضوع جانشيني

پس از وي در خانواده اش باقي نماند. هنگامي كه معاويه تصميم گرفت براي پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد و او را به ولايت عهدي خويش برگزيند تنها مانعي كه در اين راه وجود داشت، وجود حسن بن علي(ع) و سعد بن ابي وقاص بود. از اين رو مخفيانه سمي را به وسيله ماموران خود براي مسموم كردن  آن دو فرستاد. " جعده" دختر اشعث همسر امام حسن (ع) بود. معاويه صد هزار درهم براي او فرستاد و براي او پيام داد كه اگر حسن را زهر بدهي تو را به همسري فرزندم يزيد در مي آورم جعده قبول كرد و امام حسن (ع) را مسموم نمود. معاويه سم مايع را براي جعده فرستاد. امام حسن (ع) روزه بود و هوا گرم. هنگام افطار جعده آن سم را در ظرف شير ريخت و آن ظرف را در نزد امام حسن (ع) گذاشت، امام آن را آشاميد و همان دم احساس مسموميت كرد و به جعده فرمود:" مرا كشتي خدا تو را بكشد. سوگند به خدا كه به آرزويت نمي رسي و خداوند تو را رسوا خواهد كرد" وقتي آن حضرت به شهادت رسيد معاويه در مورد جعده به قول خود وفا نكرد و او را همسر يزيد ننمود. او پس از شهادت امام حسن (ع) با مردي از خاندان طلحه ازدواج كرد و داراي فرزنداني شد. هرگاه بين آن فرزندان و ساير افراد قريش نزاعي در مي گرفت به آنان مي گفتند : " اي پسران زني كه شوهران را زهر مي خوراند."بيماري امام حسن (ع) چهل شبانه روز به طول انجاميد تا اينكه بعد از وصيت به امام حسين (ع) در

روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 در 47 يا 48 سالگي از دنيا رفت. امام حسين (ع) برادر را غسل داد، كفن كرد، و بر روي تختي گذاشت و طبق وصيت برادر براي آخرين وداع با قبر مقدس پيامبر اكرم (ص) آماده حركت به سوي مرقد مطهر آن حضرت شد. مروان و بني اميه گمان كردند كه مي خواهند جنازه امام حسن (ع) را در كنار قبر جدش رسول خدا(ص) دفن كنند. لذا گرد هم آمدند و لباس جنگ پوشيدند و رو در روي بني هاشم قرار گرفتند. وقتي امام حسين(ع) خواست جنازه برادر را براي آخرين وداع وارد حرم مطهر كند آنان نگذاشتند . عايشه كه با مروان قرارداد قبلي داشت بر قاطري سوار شد و باد به دماغ انداخت و گفت: مگر چه ناراحتي از من ديديد كه مي خواهيد دشمن مرا در خانه دفن كنيد. مروان براي تشجيع اطرافيان خود گفت: اي مردم آماده شويد و از حق خود دفاع كنيد زيرا بسياري از اوقات پيكار با رقيبان بدتر از آسايش با خاندان است. آيا سزاوار است كه عثمان، بيگانه ، در دورترين محل مدينه دفن شود و حسن(ع) با پيغمبر به خاك سپرده گردد؟ تا من شمشير به دست دارم اجازه نمي دهم. نزديك بود جنگ شديدي بين بني اميه  و بني هاشم واقع شود. عبدالله بن عباس نزد مروان شتافت و گفت: اي مروان ما ميخواهيم با زيارت قبر پيامبر (ص) تجديد عهدي كنيم. نمي خواهيم امام حسن (ع) را در كنار قبر آن حضرت دفن نماييم و اگر وصيت كرده بود كه جنازه اش را در كنار قبر جدش مدفون سازيم مي ديدي كه تو

عاجز تر و درمانده تر از آني كه بتواني جلوي ما را بگيري ...سپس رو به عايشه كرد و گفت: اي عايشه، اين چه رسوايي است ؟ روزي بر استر و روزي بر شتر سوار مي شوي و مي خواهي نور خدا را خاموش كني و با دوستان خدا بجنگي! باز گرد كه به آن چه دوست داري رسيده اي و خداوند انتقام اين خاندان را گرچه پس از مدتي طولاني باشد خواهد گرفت.امام حسين(ع) فرمود:" سوگند به خدا اگر برادرم با من پيمان نبسته بود كه در پاي جنازه او به اندازه شيشه حجامت خون ريخته نشود مي ديدي كه چگونه شمشيرهاي الهي از نيام ها بيرون مي آمدند و دمار از روزگار شما برمي آوردند. شما همان بيچارگان و روسياهان بوديد كه عهد ميان ما و خود را شكستيد و شرايط بين ما را باطل ساختيد" برخي گفتند كه جنازه امام حسن (ع) را با هفتاد تير، تير باران كردند. بالاخره پيكر مطهر امام حسن (ع) را به بقيع برده نزد آرامگاه جده اش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند وقتي كه امام حسين(ع) جنازه برادرش را در قبر نهاد اشعاري خواند كه از جمله آنها اين بيت است:فليس حريبا من اصيب بماله                                                         ولكن من واري اخاه حريب" آنكس كه مالش ربوده شد غارت شده نيست بلكه غارت شده كسي است كه برادرش را در دل خاك بپوشاند"همين كه معاويه از شهادت امام حسن (ع) اطلاع يافت به سجده افتاده و اطرافيانش با مشاهده او به سجده افتادند، و چون فريادش به تكبير بلند شد آنان نيز با او هم صدا شده و تكبير سر دادند.يكي از معجزات امام حسن (ع) خبر از نيت عايشه

وقتي از كوفه به مدينه آمد زنها آمدند و در شهادت پدر بزرگوارش به او تسليت گفتند و زنهاي پيغمبر(ص) بر او وارد شدند . عايشه گفت : اي ابا محمد! جدت از دنيا نرفت مگر آن روزي كه پدرت از دنيا رفت ( يعني تا او زنده بود گويا خود پيامبر اكرم (ص) در ميان مردم بود.) حضرت فرمود: آيا فراموش كردي كه شبي تاريك در خانه خود با آهني كه دستت را شكافتي و هنوز جراحتش باقي است زمين اتاق را شكافتي و پارچه اي سبز را كه از خيانت گرد آورده و در آن ذخيره كرده بودي بيرون آوردي و چهل دينار كه وزن آن را نمي دانستي از آن برداشتي و ميان دشمنان علي(ع) از قبيله "بني تميم" و " عدي" پخش كردي و به قتل او آسوده خاطر شدي؟گفت: آري راست مي گويي!!

سيماي مديريت در انديشه امام سجاد

(ع)آيه الله عبداللّه جوادي آملي ... اين شعار رسمي كه مي گوئيم: أعظم الله اجورنا و اجوركم ب مصاب نا ب الحسين، صرف تعزيت و مراسم سوگ و ماتم نيست، پيام قيام و مبارزه و سلحشوري و خونخواهي را هم به همراه دارد. در جريان ائمه ديگر (ع)، سخن از أعظم الله اجورنا و اجوركم هست ولي در جريان سالار شهيدان، اين صدر تعزيت است. ساقه تعزيت يا عنصر محوري ديگر خونخواهي و قيام است؛ و جعلنا و يّاكم م ن الطّال بين ل ثار ه (1). اين شعار لي يوم القيامه هست، يعني از خدا مي خواهيم كه توفيق خونخواهي حسين بن علي را به ما بدهد... راز طلب نمودن خونبهاي سيّد الشهداء (ع) توسط شيعيانمطلب ديگر آن كه

«ثار» يعني خون بها. كسي حق ثار خواهي دارد كه وليّ دم باشد. بيگانه را چه رسد كه خونخواهي كند! مطلب سوّم اين كه ما شيعيان، پدرمان را كشتند؛ ما فرزند حسين بن علي هستيم. وقتي پدر ما را شهيد كردند، خب هر پسري حق دارد خونخواهي كند. ما تشيع را امضاءكرده ايم، با جان هم امضاء كرده ايم. و وجود مبارك رسول گرامي فرمود: أنا و عل أ ابوا هذ ه الامّه (2)، من و علي پدر اين مردم ايم. ما هم اينها را به عنوان پدري پذيرفتيم. پس اگر سخن از عاشوراست، سخن از خونخواهي قتل پدر است و از خارجي كسي چيزي نمي خرد امّا اگر كسي شيعه است، خب پدر او را كشتند. ما حق نداريم خون پدرمان را بخواهيم؟! و جعلنا و يّاكم م ن الطّال بين ل ثار ه، براي اينكه أنا و عل أ ابوا هذ ه الامّه. بنابراين ما چون پذيرفتيم اينها پدران روحاني ما هستند و پذيرفتيم فرزندان آنهائيم؛ اگر كسي عاشورا را فقط در اشك خلاصه كند، نه در قيام؛ معلوم مي شود پسر حسين بن علي نيست! چه طور مي شود پدر او را بكشند، او قيام نكند؟! شرف و آزاد منشي امام سجاد (ع)مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك علي بن الحسين، امام سجاد (ع) با گردن يا با دست بسته از كربلا تا شام آمده و اين شرف بود. و در شام، جريان كربلا را مطرح كرد؛ وقتي گفتند: در اين جنگ چه كسي پيروز شد، فرمود: درست است بازوهاي ما بسته است؛ اما با همين دست ها رفتيم دين را

زنده كرديم، قرآن را زنده كرديم و برگشتيم. معاويه بعد از جريان شهادتعلي بن أبيطالب (ع) و صلح تحميلي بر امام حسن كه برايش سوزش بود و نه سازش، يكسره خاورميانه را قبضه كرد. سخن از شام و حجاز نبود. آن روز حكومت مركزي عبارت از خاورميانه بود كه الآن به 50 _ 40 دولت و كشور تقسيم شده است. دو امپراطوري قدر در خاورميانه بود كه هر دو تسليم شدند. امپراطوري ايران بود كه شاهنشاهي بود، امپراطوري روم بود كه خاقان بودند؛ رومي ها در غرب حجاز، ايراني ها در شرق حجاز، هر دو تابع حجاز شدند. در خاورميانه كشوري نبود كه تسليم نشود! و وجود مبارك امير المؤمنين در طي اين 5 سال بر خاورميانه حكومت مي كرد، نه بر حجاز. بعد از شهادت حضرت امير (ع) و صلح تحميلي امام مجتبي (ع)، معاويه علناً به جنگ اسلام آمد.وقتي معاويه قدرتمند خاورميانه شد، آن طوري كه ابوريحان بيروني نقل مي كند و ابوالحسن عامري نقل ميكند، بت هائي كه از مغرب زمين مي آمد، مرصّع بود؛ اينها را از راه دريا براي هند صادر مي كرد و با فروش اين بت ها به هند، درآمدي تحصيل مي كرد. خليفه رسمي مسلمانها با فروش بت كه بت سازي و بت پرستي و بت فروشي را تقويت مي كند، ثروت جمع مي كرد. كار معاويه يك همچنين كاري بود ! اين كار رسمي او بود. افشاگري امام سجاد (ع)آن روز نمي توانستند بگويند لع ب الهاش م ب الملك. كم كم زمينه را فراهم كردند تا كربلا را به پا كردند. بعد از شهادت حسين

بن علي (ع) رسماً تريبون اموي اعلام كرد: لع ب الهاش م ب الملك فلا خبرأ جآء و لا وحأ نزل (3). اين حرف را يزيد ملعون بعد از شنيدن گزارش كربلا گفته است. امّا وقتي اسرا به كوفه آمدند، مجلس كوفه را قبضه كردند؛ بين راه بودند، بين راه را قبضه كردند؛ وارد شام شدند، مجلس اموي را در شام قبضه كردند؛ كلاً منكر شدند. گفتند: ما نكرديم، يزيد گفت: ابن زياد كرد، ابن زياد گفت: عمر سعد كرد و... تا آن روز قبل از سخنراني امام سجاد، همه خواهان جائزه بودند. بعد از سخنراني زينب و امام سجاد، همه ديگري را لعن مي كردند. آمدن سر و اسرا به شام كلّ منطقه را عوض كرد. و وجود مبارك امام سجاد با بازوهاي بسته آمد، امّا زبانش زبان وحي بود. پاسخ پيروزمندانه اميرالمؤمنين (ع) به جسارت معاويهمعاويه نامه اي براي علي بن أبيطالب (ع) نوشت كه آن نامه در نهج البلاغه نيست، ولي جواب حضرت در نهج البلاغه هست. نامه اي كه معاويه نوشته بود، گفت: علي ! يادت هست كه طناب به گردنت گذاشتند، تو را با فشار بردند؟! وجود مبارك حضرت امير در جوابش كه در نهچ البلاغه هست؛ مرقوم فرمود: امّا ما قلت، نّي كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش. فاردت ان تذمّ فمدحت و ان تفضح فافتضحت (4). بله، اين جريان حق است؛ ولي رفتي مرا تحقير كني، خودت تحقير شدي! رفتي مرا مفتضح كني، خودت مفتضح شدي! ما اگر بخواهيم سقيفه را امضاء بكنيم، ما را بايد به بند بكشند، با زور ببرند! ما با دست خود كه سقفي

نيستيم، ما غديري هستيم. بله، با زور از ما بيعت گرفتند، اين فخر ماست. من اگرمي خواستم، همانجا بند گشائي مي كردم تا تاريخ ثابت كند كه ما سقيفه را امضاء نكرده ايم. خودت قبول داري كه مرا با طناب بردند، من هم انكارنمي كنم و اين فخر من است كه ما باطل را با دست خود امضاء نمي كنيم.وجود مبارك امام سجاد هم به شرح ايضاً؛ با يك طناب آمده، وقتي او منبر رفت، كرامت علوي و سجادي اش جلوه كرد، فرمود: ما امسال مكه نرفتيم، قرباني نكرديم، ولي منا را زنده كرديم، منا براي ماست. ما حج نكرديم، عمره مفرده داشتيم، ولي حج براي ماست؛ ما اينها را زنده كرديم، دين را زنده كرديم، اسلام را زنده كرديم و خاور ميانه را به حالت اوّلي اش برگردانديم، داريم مي رويم مدينه؛ ما پيروز شديم. ذا اردت ان تعر ف من غلب فذا دخل وقت الصّلاه فأذّ ن و اق م (5). اين كار ما بود؛ ما شكست نخورديم، ما پيروز شديم. هنر مديريت صحيحامام سجاد (ع) به همه ما دستوري مي دهد كه سعي كنيد به مردم خدماتي ارائه كنيد، وجود مبارك امام به ما دستور داد از خدا بخواهيد كه خداوند آن توفيق مديريت را به شما عطا كند. «مديريت» يك فن است؛ غير از تئوري، يك هنر است. از خدا بخواهيد كه توفيق خدمات و ارائه خدمات را به شما مرحمت كند.در بخشي از ادعيه آن حضرت آمده است: خدايا ! اجر ل لنّاس علي يد ي الخ ير (6). خدايا ! توفيقي بده كه دستي گشوده داشته باشم كه خيلي

در كنار سفره من باشند. چرا دست من در كنار سفره ديگري دراز بشود؟! خيري داشته باشم كه مردم از من استفاده كنند. چرا من در كنار سفره مردم بنشينم؟! آن كسي كه عرضه تدبير ندارد، نمي تواند زير مجموعه خود را اداره كند، اين طبعاً نيازمند است و دستش به ديگري دراز. امّا آن مدير قدرتمند امين، سفره گشوده دارد؛ اين پيام امام سجاد است. و اجر ل لنّاس علي يد ي الخ ير؛ خدايا ! توفيقي بده كه من فخر فروشي نكنم، و اين را هم با منّت باطل نكنم و... برخي ها از عهده كارهاي فرهنگي به خوبي بر مي آيند، از عهده كار غير فرهنگي بر نمي آيند؛ بعضي به عكس. فرمود: هر چيزي كه در درون شما نهادينه شده است، همان را از خدا بخواهيد كه اجرا كنيد. خدمت به اين مردم فضيلت است و ماندني.در دعاي ديگر به ما آموخت كه عرض كنيم: اللّهمّ توّ جن ي ب الك فايه و سمن ي ب حسن الو لايه (7). خدايا ! اين تاج مديريت را به من بده كه بتوانم زير مجموعه خودم را خوب اداره كنم. كافي باشم، كفايت خوبي داشته باشم. بدانم چه كسي آمده، چه كسي نيامده، سود و زيان قلمرو تدبير خودم را ارزيابي كنم. مديريت يك تاج است، و توّ جن ي ب حسن الك فايه و سمن ي ب حسن الو لايه. اين س م ه، اين وسمه، اين موسوم، اين سيماي مديريت خوب را به ما بده. سيما به معناي صورت نيست؛ چون علامت غالباً در صورت است، گفته مي شود: سيما. سيما،

س م ه، موسوم، س م ه يعني علامت. يعني اين علامت مديريت خوب را به ما مرحمت بكنيد. بيان نوراني وجود مبارك امير مؤمنان (ع) اين است كه: الو لايات مضامير الرّ جال (8). تدبير و مديريت؛ ميدان مسابقه مردان است. در اين مسابقه برخي پيروزمندند، برخي شكست مي خورند. شبهه افكني و مديريت فقهي مطلب ديگر اينكه در طي اين چند سال، شما انحاء شبهات را شنيده ايد. تا سخن از ولايت فقيه است، مي بينيد عدّه اي مي گويند به اينكه مديريت علمي است، فقهي نيست ! فقه كاري به حلال و حرام و وجوب و استحباب و كراهت دارد. مديريت كه نمي تواند فقهي باشد ! وقتي مديريت نتوانست فقهي باشد، در ولايت فقيه اينها مشكل پيدا مي كنند. از آغاز پيروزي انقلاب اين شبهات بود. بعد كم كم به مسأله تخصص و تعهّد رسيد كه آيا تخصص مقدّم است يا تعهد. از اين مرحله كه گذشتند، گفتند: چون فقه كاري به حلال و حرام دارد، كاري به مديريت ندارد؛ دين سكولار است، كاري با تدبير مملكت ندارد! و دهها شبهه در طي سالهاي پس از انقلاب... پاسخ مشترك همه اين شبهات اين است كه اينها خيال كردند دين يعني همان دليل نقلي. آنچه به نام آيه است، يا به نام روايت؛ دين است. بهشت و جهنّم را تأمين مي كند، پاداش و كيفر را تأمين مي كند و لا غير. امّا براهين عقلي، ادلّه عقلي، اين كاري به حلال و حرام و وجوب و مستحب و دوزخ و بهشت و مدح و ذمّ و قدح و ثواب و ع قاب

و و اطاعت و عصيان ندارد. اوّل آمدند، عقل را كه از قوي ترين ادلّه دين است، گذاشتند كنار؛ دين را در نقل خلاصه كردند. بعد گفتند: در آيه يا روايه كه آئين كشور داري نيامده، آئين سد سازي نيامده، آئين كشاورزي و دامداري نيامده؛ كشور را اين علم اداره مي كند، نه دين! آنوقت تعارض علم و دين را از يك سو و سكولار بودن را از سوي ديگر مطرح كردند غافل از اينكه علوم ما بخشي به همين روايات وابسته است و بخش عميقي از علوم ما به عقل تكيه مي كند.الآن اصول ما، اصول فقه كه سند فقه ماست از قوي ترين علوم الهي و اسلامي است. مدير و مدبّر اين علم شريف، عقل است. كلّ اين اصول شايد 6 _ 5 خط روايت باشد. يا ما كنّا معذّبين حتّي نبعث رسولاً (9)، اين آيه باشد. يا رف ع ما لا يعلمون (10) است، يك خط. يا لا تنقض اليقين ب الشّك (11) است، يك خط. امّا روزي تقريباً ده هزار نفر درباره اين 6 _ 5 خط دارند فكر مي كنند؛ اصول را عقل تأمين مي كند.اگر عقل، برهان عقلي؛ چه آنچه مربوط به زير درياست، چه آنچه مربوط به اسرار سپهري است، اگر كسي در ساخت زير دريا، در عمق دريا مي فهمد كه اگر دست به فلان شاسي بزند، عدّه اي غرق مي شوند؛ آيا اين كار حرام است يا نه؟ يقيناً حرام است. اگر دست به اين كار بزند، در قيامت مي تواند به خداي سبحان بگويد: شما كه در هيچ آيه يا در هيچ روايه نگفتي اينطور

زير دريائي را اداره نكن؟! يا خدا به او مي فهماند من يك ما انزله الله دارم، اين آيه و روايت است. يك ما ألهمه الله دارم، آن عقل فطري توست. آن فهم نابي كه به تو دادم، حرف من است؛ تو كه از خودت نداشتي! و نفس و ما سوّاها، فألهمها فجورها و تقواها (12). كسي اخباري فكر بكند، بله؛ دستش خالي است. امّا كسي اصولي فكر بكند، با عقل اصول ساخته مي شود.شما وقتي با سفينه هاي فضا نورد رفتيد به يك كره اي، مي دانيد كه اگر دست به فلان كليد بزنيد، خود يا ديگري را به زحمت مي اندازيد؛ جائز است يا نه؟! يقيناً جائز نيست. اگر كسي يك همچنين كاري كرد، جهنّم مي رود يا نه؟! بله، جهنّم مي رود. مي تواند در قيامت به خدا بگويد: خدايا ! شما كه در آيه يا روايت نگفتي در كره مريخ رفتي، دست به فلان كليد نزن ! يا خدا مي گويد: اين فهمي كه من به تو دادم، مثل روايت اهل بيت(ع) است ديگر! فهم ناب، برهان عقلي كه زير بناي نقل است. شما زير دريا تا فوق سپهر، فوق سپهر تا زير دريا مديون عقل ايد.از سويي مگر عقل، برهان عقلي در خدمت نقل نيست؟! مگر اصول ما را عقل تعيين نكرده است؟! مگر بخش عميق از معاملات فقهي ما را، اجازه كاشف است، اجازه ناقل است، كشف حكمي چيست، كشف حقيقي چيست، شرط متأخّر چيست، شرط مقارن چيست؛ اين حرف هاي عميق عقلي است كه فقه او را اداره مي كند. اينها كه درش نقل نيست! منتها عقل حجّه

الله است؛ عقل در مقابل نقل است، و نه در مقابل شرع. عقل در مقابل سمع است و نه در مقابل دين! بايد گفت: اين مطلب عقلي است يا نقلي، نه عقلي است يا ديني! اگر اين است، پس مديريت فقهي و ديني داريم. آثار تلخ دوري از فقاهتوجود مبارك حضرت تازيانه دستش بود، الآن وجود مبارك ولي عصر هم همان تازيانه دستش است. حضرت تازيانه دستش بود در بازار كوفه؛ مي فرمود: الف قه ثمّ المتجر (13). اوّل فقيه بشويد، آشنا به مسائل حلال و حرام بشويد؛ بعد تجارت كنيد كه مبادا ربا يا غير ربا در مال شما راه پيدا كند! در بيان نوراني حضرت امير (ع) آنطوري كه در نهج البلاغه آمده، فرمود: من اتّجر ب غ ير ف قه فقد ارتطم ف ي الرّ باء (14). كسي تجارت كند و آشنا به مسائل فقهي نباشد، اين خواه و ناخواه در فضاي آلوده ربا غرق مي شود. امّا اينها تمثيل است و نه تعيين! اينچنين نيست كه اگر سياستمدار باشد ب غير فقه، مشكل نيست؛ جامعه شناس باشد ب غير فقه، مشكل نيست؛ روانشناس باشد ب غير فقه، مشكل نيست؛ فقط تجارت است كه ب غير فقه مشكل است، خير! من ساس ب غير ف قه، پيوند با خارج و جناح باز در مي آيد؛ من ساس ب غير ف قه، كج راهه و بيراهه مي رود. من اتّجر ب غ ير ف قه فقد ارتطم ف ي الرّ باء. من ا قتصد كذا، من ساس كذا، من عل م كذا، من عم ل كذا؛ اين فقاهت است كه بايد چارچوب را

مشخّص كند، به يك سياستمدار بگويد: در اين فاز و فضا پرواز بكن. نه اينكه بگوئي: اگر فلان وقت مذاكره كرديم، با سود ماست! با چه كسي مي خواهيم مذاكره كنيم؟! كمبودي داريم، با بيگانه مذاكره كنيم؟! كم آورديم كه از غير كمك بگيريم؟! اين ين تذهبون (15) هميشه زنده است، ين يتاه ب كم (16) هميشه زنده است.و ذات أقدس له فرمود: شما يك قدم برداريد، ده برابر من مي دهم. اين من جآء ب الحسنه فله عشر امثال ها (17) كه مخصوص به ثواب يوم الق يامه درباره قرائت قرآن و دعا نيست ! اگر كسي يك قدم سياستمدارانه عاقلانه عادلانه برداشت، ذات أقدس له 10 قدم او را كامياب مي كند، به اين شرط كه بازي نكند! اينجا نه بازي كننده را مي خرند، نه بازي فروش را! اين نظام، نظام حق است. شما ديديد چه كساني كه در اين لباس ] لباس روحانيّت[ بودند يا در لباس ديگر؛ طشت شان از بام افتاد! اينجا بازي را نمي خرند. ذات أقدس له فرمود: من مستقيماً حافظ شما هستم، براي اينكه خون داديد. قبلاً كاري هم با شما نداشتيم، شما هم كاري با ما نداشتيد؛ 2500 سال اين كشور را داشتند غارت مي كردند! همانطوري كه باطل يموت ب ترك ذ كر ه، حق هم يموت ب ترك ذ كر ه. مگر 2500 سال نبود؟! فرمود: الآن كه خون داديد، خون را براي من داديد؛ من صاحب خونم، اينها براي من خون دادند. فرمود: ]اين آيه 5 بخش است[ لا ته نوا، و تدعوا لي السّلم، يعني لا تدعوا لي السّلم؛ به سازش

دعوت نكنيد. چرا؟ چون و انتم الاعلون. چرا انتم الاعلون؟ براي اينكه و الله معكم. و لن يت ركم اعمالكم؛ خدا با شماست، و الله معكم. چرا خدا با شماست ؟ چون و لن يت ركم اعمالكم (18). «وتر» يعني تك؛ «شفع» يعني جفت. كار بي نتيجه را مي گويند: وتر. كار با نتيجه را مي گويند: شفع. در اصطلاحات علمي وقتي مي گويند: اين حرف مشفوع به برهان نيست، يعني ادّعاي خالي است. امّا وقتي برهان در كنار اين دعوا باشد، مي گويند: مشفوع ب البرهان است. شفع يعني آن حرف مستدل. فرمود: من نمي گذارم كار شما بي نتيجه بماند ! و لن يت ركم...، اين با نفي تأكيد است؛ و لن يت ركم اعمالكم. اين همه تلاش و كوشش كرديد؛ علماء، رجال مذهبي، افراد، جوان، بسيج، همه شربت شهادت نوشيدند براي دين من. من اجازه بدهم كسي به انقلاب شما، يا به شما اهانت بكند ؟! و لن يت ركم اعمالكم. بنابراين اگر بيگانه اي هتك حرمت كرد، هيچ جاي نگراني نيست. و اگر بيگانه اي جلوي پيشرفت فن آوري را بگيرد، جاي هيچ نگراني نيست؛ منتها استقامت همانطوري كه فرمودند، مقاومت، پايداري، مقلّد امام بودن و مقلّد امام ماندن؛ اينگونه كارها لازم است تا ذات أقدس له اين انقلاب را به صاحب اصيل و اصلي اش كه وجود مبارك ولي عصر است، برساند! پي نوشتها:(1) وسائل الشيعه. 14. 509(2) بحار الأنوار. 16. 95(3) الاحتجاج. 2. 307(4) نهج البلاغه. نامه 28(5) بحار الأنوار. 45. 177(6) الصحيفه السجاديّه (ع). دعاي 20(7) الصحيفه السجاديّه (ع). دعاي 20(8) نهج البلاغه. كلمات قصار. 441(9) اسراء. 15(10)

برداشت از: الكافي. 2. 463(11) الكافي. 3. 352(12) شمس. 7 و 8(13) الكافي. 5. 150(14) نهج البلاغه. كلمات قصار. 447(15) مستدرك الوسائل. 17. 256(16) مستدرك الوسائل. 17. 256(17) انعام. 160(18) محمّد. 35

●  سخنران:   عبداللّه  -   جوادي آملي

● منبع: روزنامه - كيهان

مديريت امام حسين (ع) در نهضت عاشورا

مديريت امام حسين (ع) در نهضت عاشورا  محسن قرائتي ماجراى كربلا را حضرت آدم (عليه السلام) خبر داشت، انبياء خبر داشتند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داشت ماجرايى است كه محور همه مصيبت هاست بزرگان و اولياء هر وقت سختى بهشان مى آمد مى گفتند: درست است كه مشكلات زياد است اما «لا يوم كيومك يا ابا عبداللّه» هيچ روزى مثل روز تو نيست. حركت امام حسين (عليه السلام) را آقايانى كه در دانشگاه مديريت مى خوانند حركت امام حسين (عليه السلام) را مى شود يك رساله ازش درآورد به نام مديريت كربلا چون همه اش از زاويه شهادت بحث شد اصلاً نه چگونه مديريت كرد.

انحراف مسلمانان از خط مستقيم اسلامايستادگى امام حسين (عليه السلام) در برابر بيعت با يزيدحركت امام حسين (عليه السلام) از مدينه به مكهافشاگرى امام حسين (عليه السلام) عليه يزيدهمراهى امام سجاد و حضرت زينب در كربلاعشق به شهادتوفادارى حضرت اباالفضل به امام حسين (عليه السلام)

انحراف مسلمانان از خط مستقيم اسلام«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» الّلهم صل على محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم الهى انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى ماجراى كربلا را حضرت آدم (عليه السلام) خبر داشت، انبياء خبر داشتند پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داشت ماجرايى است كه محور همه مصيبت هاست بزرگان و اولياء هر وقت سختى بهشان مى آمد مى گفتند: درست است كه

مشكلات زياد است اما «لا يوم كيومك يا ابا عبداللّه» هيچ روزى مثل روز تو نيست. حركت امام حسين (عليه السلام) را آقايانى كه در دانشگاه مديريت مى خوانند حركت امام حسين (عليه السلام) را مى شود يك رساله ازش درآورد به نام مديريت كربلا چون همه اش از زاويه شهادت بحث شد اصلاً نه چگونه مديريت كرد. اين مديريت خيلى مسئله مهمى است كه اصلاً مديريت كربلا را بگوئيم. اجازه بدهيد من امام حسين (عليه السلام) را توى اين چند دقيقه در اين زاويه مطرح كنم؛ خط مستقيمى را اسلام طرح كرد، ماشين را هم پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ساخت راننده اى را هم در غديرخم پشت او نشاند بنام امام على بن ابيطالب (عليه السلام) آمدند در مقابل غدير سقيفه را راه انداختند راننده ديگرى نشاندند و على (عليه السلام) را كنار زدند بعد راننده اى و بعد راننده اى ديگر جورى شد كه هرچه فاصله با پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) زيادتر مى شد فاصله خطها هم با اسلام زيادتر مى شد عين زاويه كه هرچه منحرف تر مى شود فاصله اش با خط اصلى بيشتر مى شود دهم هجرى پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) از دنيا رفت شصتم هجرى يزيد به حكومت رسيد 50 سال فاصله توى اين نيم قرن خيلى انحرافات پيش آمد خيلى، خليفه پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم) شده بود يزيد سگ بغل مى كرد، شراب مى خورد، عياش بود، اصلاً عقيده نداشت. مى گفت: «لا خبر و لا وحى نزل» نه خبرى نه وحيى، منكر همه چيزى. ديگه قصه از سخنرانى گذشته بود. گاهى يه كسى با يك تذكر و تلنگر

بيدار مى شود و گاهى بايد يه چيزى را منفجر كرد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) ديد دارد صحبت مى كند در طرف اثر نمى كند «فضرب على حرّه» زد توى گوش خودش تا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سخنرانى زد توى گوش خودش، مردم دو زانو نشستند بفرمائيد، چى مى فرمائيد، يعنى بعضى وقتها تذكر، خودش را بايد در شرايطى قرار بدهد كه حواس ها را متوجه خودش قرار بدهد. كشورهاى اسلامى در اين 50 سال به كجا كشيده شدند؟ پيرمردها كه پيامبر را ديده بودند مرده بودند، نسل نو كه آمده كار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده بود سيمايى كه بود هِى عوض شد اين بلاد اسلامى است يزيد در شام حالا من روى نقشه را تطبيق نمى كنم، فرض حساب مى كنيم يزيد در شام به حكومت رسيد نماينده اى داشت به تمام نمايندگانش بخشنامه كرد از همه مردم بيعت بگيريد حكومت مرا قبول كنند به نفع يزيد منتهى به فرماندار مدينه نوشت؛ تو خيلى كار به مردم مدينه نداشته باش تو جهت روى شخص امام حسين باشد تو از او بيعت بگير مردم آسان است. امام حسين (عليه السلام) در مسجد پيامبر نشسته بود آمدند گفتند فرماندارى شما را مى خواهد امام حسين (عليه السلام) فرمود: معاويه مرده پسرش حكومت را دست مى خواهند مرا ببرند فرماندارى بيعت بگيرند به 30 هزار نفر از اين جوان هاى حزب اللهى گفت: شما پاسدار شويد دور خانه و كاخ، دارالعمارة مثلاً كاخ كه نبود؛ محل حكومت فرماندارى، اگر از آنجا فرياد كشيدم شما بريزيد تو كه يك بار مرا توى يك اطاق نكشند اگر بناست كشته شوم يه جورى كشته شوم كه

رژيم را، از اينجا مديريت شروع مى شود 30 نفر جوان مسلح امام حسين (عليه السلام) فرمود مواظب من باشيد. اينجاست كه مى پرسند كه در صدر اسلام هم پاسدار بوده؟ بله پاسدار بوده خود امام حسين (عليه السلام) فرمود شما باشيد، چون اگر بناست امام حسين (عليه السلام) از شهادت نمى ترسد، از اينكه از شهادتش سوء استفاده نشود. اگر بناست يك لامپى بزنيم چرا در كوچه اى بزنيم كه يك خانه داشته باشد توى يك خيابان شلوغ بزنيم كه ميليون ها آدم از نورش استفاده كنند خيلى خوبايستادگى امام حسين (عليه السلام) در برابر بيعت با يزيدامام حسين (عليه السلام) رفت فرماندارى گفتند: شما بايد بيعت كنى فرمود كه: من بيعت نمى كنم خلاصه بگو، مگو، شلوغ شد، فرماندار هم يه خورده جاخورد تشرى امام حسين (عليه السلام) زد، تو از من به نفع يزيد يه خورده سر و صدا كه بلند شد مثل اينكه ديدند نه مثل اينكه امام حسين (عليه السلام) آماده باش است على اىّ حال گفتند: باشد يكى هم اونجا گفت: بابا بايد بيعت بگيرى امام حسين برود ديگه دستت بهش نمى رسد، به هر حال آمد امام حسين نگفته رفت مكه، خوب نگفته رفتن خود يك درس است، مسئله اى است. مثلاً حساب كنيد يه مرتبه مردم مى بينند كه امام (ره) در جماران نيست. مثلاً مقام معظم رهبرى پيداش نيست يه آدمى كه همه او را مى شناسند مى بينند نيست اين خودش ايجاد موج مى كند. ايجاد موج، حالا سياسى يا مديريتى مى خواهيد بگوئيد هرچه مى خواهيد تحليل كنيد. نگفته رفت و مردم پاشدند گفتند: امام حسين (عليه السلام) نيست به شما نگفت، گفتند يه خبرى است، آن 30

نفرى كه همراه خود برده بود، آنها گفتند از پريروز هرچه بوده معلوم مى شود مى خواسته اند از امام بيعت اجبارى بگيرند. رها كرده رفته مكه، حالا چرا مكه؟ مكه يك آيه داريم «من دخله كان ءامنا» يعنى هركس داخل مكه شد جانش در امان استحركت امام حسين (عليه السلام) از مدينه به مكهيعنى حتى اگر يك قاتلى را مى خواهند بگيرند فرار كرد رفت مكه، در مكه نمى شود او را كشت، يعنى مجرم هم اگر رفت مكه نبايد به او كارى داشت. بله مى شود آب و برق او را قطع كرد كه مجبود شود از مكه بيرون بيايد، آن وقت او را بگيريم، تا مادامى كه در مكه هست، اين خود يكى از امتيازات اسلام است. من گاهى چون سفرهايى مى روم خارج، هفتاد تا كمال پيدا كردم كه در هيچ دينى نيست. يكى از آن كمالات اين است كه توى هيچ مكتبى نيست. در اسلام منطقه اى بنام مكه كه در منطقه امن است. براى هركس كه عليه هر رژيمى مى خواهد فريادى بزند كسى حق تعرّض ندارد. يعنى يه جايى باشد كه مردم بتوانند ناله خودشان را بزنند و جالب اين است كه همه پولدارهاى زمين واجب است بروند مكه و مكه هم كسى حق اعتراض ندارد يعنى همه آن هايى كه مى توانند بروند، بروند و هرچى نعره دارند اونجا بايد بتوانند. منتهى عمل نمى شود. والا اگر آدمهاى مستطيع بروند و فرياد بزنند خيلى از طاغوت ها مى روند روى هوا، كار نداريم. كى وارد مكه شد؟ سوم شعبان، 27 روز به ماه رمضان، ايستاد تا ماه رمضان، 30روز هم ماه رمضان ايستاد، شوال و 30 روز هم شوال و

30 روز هم ذى القعده و ذالحجه تا هشتم، حالا 30 كم يك ها را كار نداريم كه ممكن است يك ماه 29 روز باشد، از 27 روز مانده به ماه رمضان تا شب عيد قربان چند روز؟ هشت و هفت پانزده ده بر يك چهار و هفت و 125 روز ايستاد چه مى كرد چون منطقه امن بود گروه گروه مى آمدند ديدن امام حسين (عليه السلام) مى گفت: فهميديد چه شد؟ معاويه رفت، يزيد حكومت را گرفته مى شناسيد يزيد چه كسى است؟ شروع كرد مكه را گروه گروه با مردم صحبت كرد، مردم مكه خوب پخت كه يزيد لياقت رهبرى امت اسلامى را ندارد، مردم مكه روشن شدند.ها اينجا سفيد شد. مدينه هم كه نگفته رفت ول وله انداخت آنجا را روشن كرد يعنى مردم مدينه يه مرتبه ديدند آقا نيست فهميدند فرماندارى فشار آورده گفتند: حالا كه آقا جانش در خطر است بالاخره مردم مدينه يكدست شدند در مكه هم 120 روز ايستاد مردم را پخت حالا اين كشورهاى تاريك را بايد روشن كرد. چه جورى روشن كنيم شب عيد قربان از همه دنيا حاجى مى آيد مكه، حاجى، حاجى، حاجى، از همه مناطق حاجى آمد همه كه آمدند امام حسين (عليه السلام) رفت بيرون، باز در بيرون رفتنش يه چند تا اصل را مراعات كرد، نكته هاى مديريتى اينجاست؛ 1- روز رفت، روز هشتم، مى توانست شب برود كه كسى او را نبيند. 2- از وسط جمعيّت رفت تا ببينند او را كه كجا مى رود، مى توانست از آن پشت ها برود. 3- كاروان راه انداخت، با قافله رفت، چون اگر يك نفر سوار اسب باشد برود نمى فهمند اما وقتى

كاروان مى رود مى گويند كجا؟ 4- سوار شد، اگر پياده باشد مشخص نيست. 5- هركجا هم ايجاد سؤال مى كردند ما داريم مى آئيم شما چرا مى رويد، سخنرانى و افشاگرى مى كرد. مگر خبر نداريد معاويه رفته يزيد يه همچنين شخصى. اگر رهبر مسلمان ها يزيد باشد بايد فاتحه اسلام را خواند «و على الاسلام السلام» خيلى شعار قشنگى است. چنا شعار دارد امام حسين (عليه السلام) مى فرمايد: «مِثلى» اى را همه مسلمان ها حفظ كنند. شعار 2 كلمه اى است. «مثلى لا يبايع مثله». نگفت «انا لا يبايع يزيد» اگر اين را مى گفت: مى گفتند اون پسر پيامبر است يك وظيفه شخصى دارد. نگفت من فرمود مثل من يعنى شما هم اگر خون حسين درست باشد، كسى كه مثل حسين باشد، نبايد بيعت كند با كسى كه مثل يزيد باشد. نگفت من با يزيد تا بگويند قصه شخصى است. فرمود مثل من با او. ممكن است يزيد نباشد ولى مثل او هميشه هست. آدم هاى هرزه اى كه مثل يزيدند و آدم هاى حزب اللهى كه مثل امام حسين اند. حزب اللهى زير بار هرزه نبايد برود «مثلى لا يبايع مثله» يعنى قصه مكتب است، قصه شخص نيست كه بگويم من زير بار او نمى روم. حالاافشاگرى امام حسين (عليه السلام) عليه يزيدروز رفت از وسط رفت، كاروان راه انداخت سوار شد، افشاگرى مى كرد به مردم هم مى گفت: از ايرانى؟ سلام ايرانى ها را برسان بگو من حسينم بيعت نمى كنم، از مصر، از عراق، به همه مسلمان ها گفت از هر بلادى هستيد بگوئيد من پسر فاطمه هستم زير بار او نمى روم شما هم نرويد، هركس در جناح مثل من است زير بار مثل يزيد نبايد برود به

عنوان خبر دست اول حاجى ها برگشتند، هر حاجى توى محلش مى نشست مى گفتند خبر تازه، مى گفت خبر تازه اينكه اول روزى كه همه حاجى ها آمدند امام حسين (عليه السلام) رفت، اين ها خيلى مهم است. ببين آقا يك سؤال: من الان حريف شما نمى شوم ماشاءاللّه شما چند صد تا دانشجو هستيد من هم يك طلبه مسئله زور باشد با يك نفر هم نمى توانم كتك كارى كنم، اما مى توانم عمامه ام را بردارم بدون عمامه بروم توى خيابان، آقاى قرائتى چرا؟ اين ها، اى خدا، يعنى مى توانم با برداشتن عمامه همه را عليه شما بشورانم، گاهى وقت ها اين ها فوت و فن است. امام خمينى (ره) از اين فوت و فن ها براى انقلاب استفاده كرد. يك مرتبه فرمود، شما يادتان نمى آيد فرمود: مسجدها تعطيل، بابا نماز جماعت مستحب است نه تعطيل مى خواست هى ولوله بياندازد يك شب نيمه شعبان بود فرمود امسال كسى چراغانى هم نكند زمان شاه، نيمه شعبان، چراغانى هم نكنيد، از هر ايجاد موجى عليه رژيم استفاده مى كرد. خيلى مهم است. هشتم، روز هشتم، از وسط جمعيّت، كاروان سواره، سخنرانى، ايجاد موج است وقتى حاجى ها برگشتند، اين حاجى سخنران اين منطقه شد، منطقه روشن شد و اين حاجى آن مسجد روشن شد، خلاصه آقا، تا حاجى ها برگشتند همه فهميدند كه خط حسين با خط يزيد از هم جداست يكى طرفدار عصمت و تقواست و يكى عصمت و تقوا. اصلاً پدرش معاويه روى منبر نشست. توى كتابهاى شيعه و سنى هست كه اصلاً من كار ندارم شما مى خواهيد نماز بخوانيد يا نخوانيد من مى خواهم حكومت كنم مردم دودمان بنى اميه را حالا شناختند خوب بعد 125 روز كجا رفت

روز هشتم، برويم كربلا براى اينكه از كوفه نامه آمده،نامه هاى كوفه 12000 تا بيا اينجا شنيده ايم شما رفته اى كربلا، مكه شما بيا ما مردم كوفه هستيم پدرت هم اينجا پايتختش بود بيا قدرت، نيرو، اسلحه، امكانات مى دهيم و كودتا مى كنيم و رژيم. نامه هاى زيادى آمد كه امام (عليه السلام) مسلم را فرستاد كه قصه اش را شنيده ايد بعد امام حسين (عليه السلام) دارد مى رود كوفه، وقتى مى رود كوفه، وقتى مى رود كوفه، باز اينجا مديريت امام حسين (عليه السلام) را ببينيدهمراهى امام سجاد و حضرت زينب در كربلادو تا خبرنگار با خودش برد. يكى مرد، امام زين العابدين (عليه السلام) و يكى زن حضرت زينب (سلام الله عليها) يك چهل، پنجاه تا ضبط و صوت با خودش برد بچه هاى كوچولو آمدند با چشم هاى خود فيلم بردارى كردند با گوشهايشان حرف ها را ضبط كردند هر بچه كوچولو مى گفتند تو كربلا بودى، تا مى گفت بودم و ديدم و شنيدم، روضه خوانى مى شد، اين بچه ها را برد آنجا پر بشوند يك مهر كوچك هم با خودش برد على اصغر كه اين مهر گرچه كوچك است ولى به نامه بزرگ ارزش مى دهد كه فردا نگويند بابا دو نفر بودند سر سلطنت دعوا كردند على اصغر چه گناهى داشت، با اينكه كوچك است، مهر كوچك است اما نامه را بهش ارزش مى دهد. وقتى هم مى رود نامه، نامه ها، به اين منطقه مى دهد دارم مى روم كربلا بيائيد. سؤال: امام حسين (عليه السلام) كه مى داند شهيد مى شود حالا چهار تا هم از شهر و روستا بيايند يا نيايند چون قامت ما براى غرق است در كم و زياد او چه فرق است ما كه، آب

چه از سر گذشت چه يك نى و چه صد نى. امام حسين (عليه السلام) شهيد مى شود حالا چهار تا بيايند يا نيايند. جواب: فايده اش اين است كه نامه مى نويسيم خود نامه چهار فايده دارد؛ 1- نامه اتمام حجت مى كند چون توى نامه مى گفت شما اين نامه را توى مسجد براى مردم بخوان يا به مردم بگو كه قصه چيست. نامه دست آدم سرشناسى مى آمد آن طرف اين نامه را مردم، اين نامه خودش افشاگرى بود. 2- يا اين نامه مى آمد يا نمى آمد اگر نمى آمد اتمام حجت مى شد كه نگويند ما نمى دانستيم اگر مى آمد يا شهيد مى شد يا شهيد نمى شد، اگر شهيد مى شد دودمان و اهل آن شهر عليه شهيدشان، به نفع شهيدشان عليه رژيم، اگر از اين شهر و بخش يك نفر شهيد مى شد اگر شهيد مى شد مردم آن منطقه عليه رژيم كودتا مى كردند اگر هم شهيد نمى شد باز يك خبرنگار به خبرنگارها اضافه مى شد. اين همه اش اصول مديريت است خيلى مهم است يك رژيمى كه 50 سال است منحرف شده امام حسين (عليه السلام) مى خواهد چند ماهه مسير پنجاه ساله را ببيند چقدر بايد طرف از نظر برنامه ريزى و از نظر فوت و فن كارها بايد حكيم باشد و خيلى بايد مدير باشد كه بتواند چند ماهه با يك روش مسير 50 ساله را برگرداند خيلى هنر است. نامه مى نوشت، يك نمى آمد اتمام حجت بود، دو مى آمد شهيد مى شد مردم داد مى زدند، سر مى آمد شهيد نمى شد يك خبرنگار به خبرنگارها، همه اش فوت و فن است، شد. رفتند در كربلا، ماجراى كربلا را مى شنويد ايام عاشورا خون ها ريخته شد. حالا ماجراى كربلا زبانم

نمى گردد هم مى فهمم هم نمى فهمم نمى دونم بگويم يا نگويم. قرآن دارد تعريف اسماعيل را مى كند مى گويد وقتى پدرش ابراهيم به اسماعيل گفت خدا، گفته خون تو ريخته بشود ذبح كنم تو را، فرمود: «يا ابت افعل ما تؤمر» پدر آنچه را خدا امر كرده انجام بدهعشق به شهادتخداوند اين آيه را نقل مى كند براى زنده باد اسماعيل كه اسماعيل به قدرى خوب است كه وقتى پدرش گفت بناست كشته بشوى گفت بابا جون انجام بده آنچه را بهت گفته اند، نترس، خونم را حاضرم، ولى حضرت قاسم نگفت انجام بده گفت: مرگ از عسل شيرين تر است. اين خيلى مهم است. اگر خدا اسماعيل را تجليل مى كند چقدر ما بايد تجليل كنيم از حضرت قاسم، كربلا يه چيزهايى دارد كه. يه وقت مكه به من گفتند كه سمينار زن گذاشته ايم. گفتم والله سمينار زن مى خواهد چه كار كند همين سعى بين صفا و مرده سمينار زن است. يك زن كنيز، دو سه هزار سال پيش اينجا دويده، به همه پولدارهاى تاريخ مى گويد بيائيد به جاى اين زن، بدويد كه اگر يك زن ايثار كرد من نامش را تاريخ نمى گذارم گم بشود. خيلى مهم است ولى بالاخره وقتى حضرت هاجر دويد آب زمزم پيدا شد. براى طفل مكه آب پيدا شد اما براى طفل كربلا آب پيدا نشد. ماجرا شد خون ها ريخته شد اين ها بردند در كوفه. بچرخانند تا بگويند اگر كسى با حكومت مخالفت كند دچار چنين سرنوشتى مى شود. اين ها در كوفه سخنرانى كردند مردم كوفه هيجانى شدند رفتند در شام هيجانى شدند اجمالاً اين اسارت ها هم باعث شد كه اين ها سخنرانى كردند، كنار خرابه، توى كاخ

امام سجاد (عليه السلام) با پسر يزيد چند دقيقه خصوصى صحبت كرد يه مرتبه پسر يزيد تا باباش آمد گفت: خاك توى سرت كند تو حسين را كشتى، يزيد رفت سمت خانم. آن ور پرده خانم يزيد گفت خاك توى سرت كند. يعنى زينب كبرى زن يزيد را عليه يزيد شورانيد، امام زين العابدين (عليه السلام) پسر يزيد را عليه او. اصلش اين ها مواد منفجره بودند. قرآن مى گويد من مواد منفجره هستم. يه آيه داريم كه قرآن مى گويد من ديناميت هستم «لو انزلنا هذإ؛ّّ. القرآن على جبل» اگر قرآن بر كوه نازل مى شد تكه تكه مى شود، يعنى من مواد منفجره هستم اين اهلبيت امام حسين (عليه السلام) تمام رژيم بنى اميه را مثل ديناميت با سخنرانى ها. انقلاب فرهنگى بود شمشير نبود و اما سخنرانى، اسارت، شهادت، مظلوميت، قداست، عدالت، وفا، ايثار، كمالاتى كه در كربلا. كربلا، كربلا نيست نمايشگاه تمام كمالات استوفادارى حضرت اباالفضل به امام حسين (عليه السلام)حالا روز تاسوعاست بحث را گوش مى دهيد. اباالفضل (عليه السلام) وفادار بود قرآن مى دانيد در تعريف ابراهيم مى گويد: «الذى وفّى» وفادار بود. اگر خدا به وفاى ابراهيم مى گويد «وفّى» اباالفضل (عليه السلام) هم وفادار بود. عصر تاسوعا يك ورقه آوردند گفتند تو فاميل. يكى از فاميل هاى شمرى. بيا اين طرف هستند كسانى كه يك نامه از اروپا، آمريكا مى آيد. بيا اينطرف. و خيلى از جوان ها گول مى خورند. دهنشان پر از آب مى شود. يعنى خيلى كه بعضى. يك نامه آمد كه اباالفضل را بخرند. فرمود: من از حسين جدا بشوم؟ وفاى اباالفضل. قرآن راجع به وفا مى گويد: ابراهيم «الذى وفى» اگر وفاى ابراهيم مورد ستايش است وفاى ابالفضل

هم مورد ستايش است. خوب بس است در جلسات عزادارى كنيد انشاءاللّه نماز عاشورا با شكوه برقرار شود. عزادارى ها را با گناه قاطى نكند. خواهرهاى عزيز دستتان درد نكند كه به هر حال شماها هم كمك مى كنيد اما نگذاريد عزادارى امام حسين (عليه السلام) با گناه قاطى شود. اگر عقب هيئت راه مى رويد با يك قيافه اى راه برويد كه حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) عقب هيئت راه مى رود و. اگر حضرت زهرا (سلام الله عليها) عقب هيئت راه برود چه جورى راه مى رود. شما دختر زهرا هستيد همه دخترها دختر زهرا هستند. اصلاً همه ما بابايمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است. در دعاى ندبه داريم «انا و على ابوا هذه الامه» پيامبر فرمود: من پدر شما هستم، هر جوانى بابايش پيامبر است. اصلاً ما بچه ابراهيم (عليه السلام) هستيم «ملّة ابيكم ابراهيم» قرآن مى گويد: شما فرزندان ابراهيم هستيد. دختران ما فرزندان حضرت زهرا هستند. جورى عقب هيئت راه برويد كه اگر حضرت زهرا هم بود اين رقمى راه مى رفت و جوان هاى ما هم اينچنين باشند. «السلام عليك يا اباالفضل» - مداح عزيزمان چند دقيقه اى ما را به فيض مى رسانند. «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كروبنا بحق اخيك الحسين» چشمم از اشك پر و مشك من از آب تهى است جگرم غرق به خون و تنم از آب تهى است گفتم از اشك كنم آتش دل را خاموش پر ز خون آب بود چشم من از آب تهى است بروى اسب قيامم، بروى خاك سجود اين نماز ره عشق است ز آداب تهى است جان من مى برد اين آب كه

از مشك چكيد كشتى ام غرق در آبى كه ز گرداب تهى است حسين جانم، عزيز فاطمه؛ هرچه بخت من سرگشته به خواب است حسين ديده اصغر لب تشنه ات از خواب تهى است دست و مشك و علم لازمه هر لقاست دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است دست ها از بدن جدا شد اما هنوز فرياد مى زند: «والّه ان قطعتموا يمينى - انى احامى ابداً عن دينى» من دست از حسين برنمى دارم. آقايى كه يك عمر مؤدب پيشگاه امام حسين (عليه السلام) زانو زده. صداى و لحن و بيان او دائم مى گويد: سيدى، مولاى، نمى دونم چه شد يه وقت فريادش بلند شد: «يا اخا ادرك اخاك» حسين جان ديگه برادرت را درياب، امان، امان، با چه حالى سيدالشهدا آمد نمى دانم، اما همينكه بالاى سر عباسش رسيد سر برادر را بر روى زانو گذاشت چشم باز كرد آقاى من دو خواهش از شما دارم، اين تير را از چشمم بيرون بياور، حسين جان خون را از مقابل ديدگانم پاك كن. داداش بگذار يه بار ديگه صورتت را ببينم. عده اى مى گويند فرمود: حسين من تا زنده ام مرا به خيمه ها مبر، از بچه ها خجالت مى كشم. گرچه امام حسين با شتاب و عجله آمد اما وقتى برمى گردد يك دست به عنان ذوالجناح يه دست به كمر گرفت، عمود خيمه عباس را كشيد. «الآن انكسر ظهرى و قلّت حيلتى». خدايا؛ تو را به اباالفضل قسمت مى دهيم همينطور كه او وفادار بود ما را نسبت به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نسبت به قرآن و شهدا و امام خمينى (ره) انقلاب ما را هم وفادار

قرار بده. خدايا آنهايى كه بى وفايى مى كنند اگر قابلند هدايت، ولى آنها كه خيانت مى كنند دستشان را قطع بفرما. خدايا ايمان كامل، بدن سالم، فكر بلند، نيت خالص، علم مفيد، رزق حلال، اولاد صالح، عزت دنيا و آخرت به همه امت اسلام و ما مرحمت بفرما. خدايا طاغوت هاى جان يكى پس از ديگرى در هم بشكن. خدايا توطئه ها خنثى، توطئه گران نااهل نابود بفرما. خدايا تو را به حق محمد و آل محمد شر اشرار را به خصوص آمريكا و اسرائيل و هر صاحب شرى كه كارى جز شر رساندن به مستضعفين ندارد شرشان را به خودشان و انواع نكبت ها و بدبختى ها را نثارشان بفرما. خدايا زيارت با معرفت كربلا نصيب ما بفرما. خدايا ما را از عزاداران واقعى قرار بده. نماز ظهر عاشورا را باشكوه خوب انجام بدهيد نمازها يادگارى است. «والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=41900QurId=64

سياست و مديريت حضرت زينب

(س)محمد اسحاق

يكي از جناياتي كه يزيد مرتكب شد، اسارت زنان و كودكان امام حسين(ع ) و يارانش بود. در اسلام نه تنها اسارت زنان مسلمان جايز نيست، بلكه اسارت مردان مسلمان هم تا آن زمان اتفاق نيافتاده بود. اين روش اما در حكومت اموي زيرپا گذاشته شد و حرمت و كرامت زنان و مردان مسلمان محفوظ نماند. در جنگ هايي كه در صدر اسلام، در زمان پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين علي(ع ) رخ داد هيچ زن مسلماني به اسارت برده نشد و مردان مسلمان نيز اسير نگرديدند. درجنگ جمل سر كرده آن يكي از زنان پيامبر(ص) بود؛ اما پس از شكست به مدينه بازگردانده شد. براي اولين بار اين سنت در زمان معاويه زير پاگذاشته شد،« بسربن ارطاة»

تعدادي از زنان مسلمان را در يمن به اسارت برد ؛ اما اوج فضاحت را يزيد به نمايش گذاشت و خانواده هاي امام حسين(ع ) و يارانش را پس از شهادت در بدترين شرايط ممكن به اسارت برد. تمام سعي يزيديان تشديد اهانت ها، تحقيرها و آزار و اذيت اسيران خاندان پيامبر(ص) بود. تا كنون در تاريخ بشريت بسيار كم اتفاق افتاده كه زنان اسير را همراه با سرهاي بريده عزيزان شان بر سر نيزه شهر به شهر بگردانند، در حاليكه در خشونت بارترين جنگ ها و غير انساني ترين برخوردهايي كه در جهان رخ داده است، چنين وقاحتي را نسبت به زنان و اسيران مرتكب نشده اند. پيش از آنكه حقوق بشر در جامعه انسان ها رايج شود، در بسياري از جنگ ها و نزاع ها حرمت زنان و كودكان پاس داشته مي شد، اما عوامل حكومت يزيد در رفتار خود با اسيران نشان دادند كه بويي از انسانيت نبرده بودند.يكي از عوامل رسوايي يزيد، بر خورد غير انساني با اسيران بود. او با خيال خام خود مي پنداشت كه با نشان دادن وضعيت رقت بار اهلبيت امام حسين(ع ) ميان مردم رعب و وحشت ايجاد مي گردد و كسي توان مخالفت با دستگاه حكومت يزيد را درخود نمي بيند؛ اما همين شيوه هاي رفتاري و شجاعت در پيام رساني حضرت زينب س) و ديگر اسيران، يزيديان را رسوا كرد و لكه ننگي از او در چهره تاريخ برجاي گذاشت.وظايف حضرت زينب س)از روزي كه كاروان امام حسين(ع ) از مدينه به سوي مكه حركت كرد تا به كربلا رسيد، بر مسئوليت ها و مصيبت هاي حضرت زينب س) روز به روز افزوده مي شد، پس

از شهادت امام حسين(ع ) حماسه خونين عاشورا به پايان رسيد، شهيدان آرام و غرقه بخون در آفتاب داغ روي ريگ هاي تفتيده كربلا آرميدند، اكنون سنگين ترين وظيفه و مسئوليت حضرت زينب س) آغاز شده بود. سر نوشت يك «نهضت» كه عمري جاودانه دارد، بدست يك زن سپرده شده بود، او اكنون با همه مصيبت ها يي كه دارد بايد بزرگترين مسئوليت را در شرايط بحراني اسارت به انجام برساند، خون هاي پاك مقدسي كه دشت كربلا را رنگين كرد، به يك حماسه تبديل شده بود. اين حماسه يك پيام داشت كه هدف و آرمان نهضت عاشورا را بيان مي كرد؛ پيامي كه به يك پيام رسان نياز داشت، تا هدف نهضت و حماسه عاشورا را بيان كند و پيام رسان چنين آرمان و هدف جاودانه، حضرت زينب س) بود.طبيعي است كه در چنين شرايط بحراني، شخصيتي غير از حضرت زينب نمي توانست، از عهده چنين مسئوليت بزرگ برآيد، به همين دليل است كه حضرت زينب بزرگترين الگو و نمونه براي زنان مسلمان در مشاركت و فعاليت هاي اجتماعي و سياسي به حساب مي رود. آنان با الگو پذيري از چنين شخصيتي مي توانند گام به عرصه فعاليت هاي سياسي بگذارند و از چهره انقلابي حضرت زينب س) مشروعيت كسب كنند. حتا كساني كه زنان را ناقص العقل، ترسو و گرفتار هيجان مي دانند و دليل مي آورند كه زنان به خاطر اين ويژگي ها نمي توانند پا به عرصه فعاليت هاي اجتماعي و سياسي بگذارند، نيز بر شجاعت، درايت، سياست، صبر، استقامت، بردباري، سخنوري، علم، دانايي و... حضرت زينب اعتراف دارند.امام حسين(ع ) حضرت زينب س) را وصي خود قرار داده و مسئوليت كاروان اسيران را بعد

از خود بدوش حضرت زينب س) گذاشت، اين خود مي تواند دليل روشني باشد براي مشروعيت فعاليت هاي سياسي و اجتماعي زنان مسلمان در جامعه.حضرت زينب س) دو وظيفه ي اساسي را بعد از شهادت امام حسين(ع ) به عهده داشت، يكي «مديريت كاروان اسيران» بود و ديگري «پيام رساني نهضت عاشورا» و دنبال كردن اهداف آن قيام خونين.الف: مديريت كاروانشايد سخت ترين دوران مديريت حضرت زينب س) زماني بود كه يزيديان خيمه گاه امام حسين(ع ) را به آتش كشيدند زينب س) در آن شرايط بحراني در« تل زينبيه» رفت و عمر سعد را ندا داد كه براي غارت خيمه ها، لحظه اي درنگ كنند، تا زنان اهل حرم اموال، لباسها زيورآلات خود را، در آورده يك جا گرد آورند تا يزيديان به يغما ببرند. او با اين تدبير زنان و كودكان را از دست درازي سپاه يزيد، نجات بخشيد. در تاريكي شب هنگاميكه خيام امام حسين(ع ) آتش گرفت و كودكان از ترس هر طرف مي دويدند، امام سجاد(ع)، از تب با خود مي پيچيد و در گوشه خيمه افتاده بود، هر انسان ديگري غير از حضرت زينب س) خود را گم مي كرد و نمي توانست چاره اي براي بحران بيانديشد. گويا او همه مصيبت ها و داغ هايش را فراموش كرده بود كه اين چنين فعّال درصحنه حاضر بود، از يك سو سعي داشت امام سجاد را از شعله هاي آتش نجات دهد، از سوي ديگر به طرف كودكان فراري در آن تاريكي شب مي دويد، تا گم نشوند، به راستي كه حضرت زينب س) در آن شب ماتم و اندوه، به خوبي توانست زنان و كودكان را سرپرستي كنند و آنان

را گرد هم آورند.فرداي آن روز بايد كاروان اسيران حركت مي كرد. زينب س) با نيرو و توان علوي كه داشت همه اسيران را بر اشتران سوار كرد تا دست نا محرم به سوي آنان دراز نشود، هنگامي كه كاروان حركت كرد، زينب س) به عمر سعد گفت ما را از قتلگاه عبور بده تا اسيران با شهيدان وداع كنند. كاروان اسيران وقتي به قتلگاه رسيدند، هر كس خود را بر بالين عزيزان شان انداختند. در چنين شرايطي نيز حضرت زينب از مسئوليت خود غافل نيست، در عين حاليكه مشغول وداع و عزاداري با برادران، پسران و برادر زادگان بود، وضعيت جسماني حضرت سجاد(ع ) را هم زير نظر داشت؛ زيرا وقتي چشم حضرت سجاد(ع ) به اجساد پاره پاره و غرقه به خون پدر، برادران، عمو و عموزادگان افتاد، حالش منقلب شد و رنگش سفيد گشت و به رعشه افتاد، زينب س) بيدرنگ خود را به حضرت سجاد(ع ) رساند، در حاليكه خود كوهي از غم در سينه داشت حضرت سجاد(ع ) را دلداري داد، از او خواست تا صبر پيشه كند، و گفت: اي يادگار جد، پدر و برادرانم، چرا نا راحت هستي و جان خود را در معرض نابودي قرار داده اي، سوگند به خدا اين مصيبت ها را جد و پدرت به ما خبر داده اند و ما در انتظار چنين روزي بوديم... افرادي خواهند آمد و اين بدن هاي پاره پاره شده را جمع خواهند كرد و به خاك خواهند سپرد، در اين سرزمين براي پدرت نشانه اي نصب خواهد شد كه گذشت قرن ها آن را محو نخواهد كرد.(1 )كورت فريشلر نويسنده آلماني كتاب امام حسين و ايران مي نويسند:

«زينب با همه اينها مسئوليت اداره امور اسيران را داشت، قبل از آنكه در محاضر براي سخنراني حاضر شود، همه كودكان را دقت مي كرد كه گم نشوند. خود غذاي كودكان را مي داد و تطبيق مي كرد تا احدي از كودكان بي غذا نماند و بعضي اوقات حتي يك لقمه براي خود او نمي ماند.»(2)زينب با شجاعت، درايت و هيبت علوي كه داشت هرگز اجازه نداد رنج اسارت آنان را از پاي در آورند و روحيه خود را در برابر دشمن ببازند و از خودشان ذلت و زبوني نشان بدهند، حفظ روحيه اسيران، بزرگترين حربه اي بود كه يزيديان زمان را رسوا كرد و پرده از جنايات آنان بر داشت. زينب س) با آرامش و شكوهي خاص، در انتهاي صف اسيران راه مي پيمود، كاروان اسيران سپيده دم دوازدهم محرم به كوفه رسيدند، عمر سعد دستور داده بود تا سر هاي شهيدان، زودتر به كوفه برسد و در ميدان عمومي شهر نصب گردد، ابن زياد نيز دستور داده بود كوفه را تزيين كنند و جشن و سرور برپا كنند. مردم در خيابان هاي كوفه جمع شده بودند، كاروان اسيران وارد كوفه شدند، در چنين وضعيتي، يكي از كوفيان از روي ترحم نان و خرما براي اسيران آورد، حضرت ام كلثوم (دختر حضرت علي(ع ) كه يكي ديگر از مراقبان و مديران كاروان اسير بود، فريادزد، صدقه بر ما حرام است، ما از خاندان پيامبريم، نان و خرما را از دست بچه گرفت و به زمين انداخت، چنين عكس العملي در عين حاليكه پيام عاشورا، را به مردم مي رساند، چهره يزيد را رسوا مي كرد، حضرت زينب (س) و ام كلثوم مي خواستند اسيران همچنان سرافراز باشند و از

خود سستي نشان ندهند، روحيه آزاد منشي شان را در عين سختي ها و گرسنگي هاي اسارت حفظ كنند.وقتي اسيران را نزد ابن زياد در «دارالاماره» آوردند، او مست از باده پيروزي، با زينب س) به مشاجره پرداخت وقتي در برابر شجاعت و سخنوري زينب س) سر افكنده شد، فوراً متوجه امام سجاد(ع ) گرديد كه در غل و زنجير ميان تب و درد با خود مي پيچيد. ابن زياد پرسيد: نام تو چيست؟ امام سجاد(ع ) پاسخ داد: علي بن حسين. ابن زياد در تعجب شد و پرسيد: آيا علي بن حسين را خدا نكشت؟ امام سجاد(ع ) لحظه اي سكوت كرد، سپس پاسخ داد آن جوان رعنا كه در كربلا به شهادت رسيد، برادرم علي بود كه مردم او را كشتند. ابن زياد دوباره گفت: خدا او را كشت. امام سجاد(ع ) بازهم لحظه اي درنگ كرد و سپس اين دو آيه را تلاوت كرد: «اللَّهُ يَتَوَفى الأَنفُس حِينَ مَوْتِهَا»(3) خداوند در وقت مرگ هر كس را مي ميراند. «وَ مَا كانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوت إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ»(4)هيچ كس نمي تواند بميرد مگر به اذن خدا. ابن زياد كه در برابر منطق امام سجاد(ع ) نيز سر افكنده شده بود، فرياد زد: به خدا تو از همان ها هستي! واي بر تو! سپس به اطرافيانش نظر انداخت و گفت: ببينيد، به سن رشد رسيده من او را مرد مي شمارم، ببريد او را بكشيد(5) حضرت زينب (س) اينجا نيز از وظيفه سرپرستي و مديريتي كه به عهده او گذاشته شده است، غافل نيست، پس از آنكه جان برادرزاده اش را به خطر ديد، فوراً به طرف امام سجاد(ع ) دويد او را در آغوش

گرفت و فرياد بر آورد: اي ابن زياد از ما دست بردار، مگر از خون ما سير نشده اي؟ مگر كسي از ما به جاي نهاده اي؟ ترا به خدا اگر خواستي او را بكشي، مرا نيز با او بكش.در اين لحظه امام سجاد(ع ) نيز فرياد زد: اي ابن زياد اگر ميان تو و اين زنان خويشاوندي است، يك مرد پرهيز كار را با آنها بفرست كه مسلمان و در سفر همراه آنان باشند. در اين هنگام ابن زياد لحظه اي درنگ كرد، سپس به اطرافيانش رو كرد و گفت: شگفت از خويشاوندي، سوگند به خدا كه خوش دارد اگر اين پسر را بكشم، او را نيز با وي بكشم، پسر را واگذاريد تا با زنان همراه باشد.(6)در شام نيز پس از آنكه حضرت زينب س) با سخنانش يزيد را شرمنده ساخت يكي از شاميان كه در مجلس يزيد نشسته بود، نگاهي به فاطمه بنت الحسين انداخت و از يزيد خواست تا فاطمه را به عنوان كنيز به او ببخشد، دختر امام حسين ترسيد و خود را به عمه اش زينب رساند و گفت، يتيم كه شدم، كنيزهم بشوم، زينب س) از جا بر خاست و به يزيد و آن مرد شامي پرخاش كرد و گفت: دروغ گفتي، به خدا قسم ، نه تو توان چنين كاري را داري و نه يزيد.يزيد بر آشفت و گفت: به خدا قسم مي توانم اگر بخواهم. زينب س) در پاسخ گفت: والله نتواني، خدا چنين قدرتي به تو نداده است.(7)يكي از مصيبت هايي كه بعد از اسارت حضرت زينب(س) را رنج مي داد و فراموش نمي كرد، مرگ« رقيه» دختر امام حسين(ع) در خرابه

شام بود، او كه خود را مسئول اسيران مي دانست از دست دادن رقيه در اسارت برايش بسيار دردناك بود و بارها از آن ياد مي كرد.« رقيه» دختر شيرين زباني بود كه توجه همه را به خود جلب مي كرد، او كه سه يا چهار سال بيشتر نداشت، شهادت پدرش امام حسين(ع ) و رنج هاي اسارت سخت بر روح و روان او اثر گذاشته بود، در شبي كه رقيه را در خرابه شام دفن مي كردند ام كلثوم از همه بيشتر بي قراري مي كرد، از او علت بي قراري را پرسيدند، گفت: شب گذشته رقيه در سينه من بود، بيدار شدم ديدم كه او به شدت گريه مي كند، و آرام نمي گيرد، گفتم عمه جان چرا گريه مي كني؟ گفت آيا در اين شهر مانند من كسي يتيم و اسير مي باشد؟ مگر اينها ما را مسلمان نمي دانند كه آب و نان به ما نمي دهند؟هنگامي كه حضرت زينب س) پس از اسارت به مدينه باز گشت، زنهاي مدينه براي عرض تسليت نزد زينب س) آمدند، زينب س) حوادث جانسوز كربلا، كوفه و شام را براي آنها بيان مي كرد و آنها مي گريستند، تا اينكه به ياد رقيه افتاد و فرمود: اما مصيبت وفات رقيه در خرابه شام كمرم را خم و موهايم را سفيد كرد.(8)

كادرسازي امام سجاد(ع)، سياستي مدبرانه

كادرسازي امام سجاد(ع)، سياستي مدبرانه

رضا وطن دوست- پژوهشگر اشاره: دوره امامت امام سجاد(ع) دوره اي خاص و منحصر به فرد بود، زيرا در آن زمان ، شرايط به لحاظ وجود برخي مشكلات سياسي، اجتماعي و اقتصادي، به گونه اي رقم خورده بود كه آن دوره را از دوره ديگر امامان معصوم متمايز كرده بود؛ بديهي است كه اين شرايط

مديريتي ممتاز و متمايز از ديگر دوره ها مي طلبيد.در اين مجال به مناسبت سالروز شهادت آن امام بزرگوار، نخست به گوشه اي از اين ويژگي ها مي پردازيم و سپس به نوع مديريت آن حضرت به اقتضاي شرايط زمانه اشاره مي كنيم.هر يك از امامان معصوم با توجه به وجود شرايط زماني و موقعيت اجتماعي، وظايف خاص به خود داشتند. آن چه ائمه را ملزم به اين وظايف مي كرد، منصب امامت بود كه از سوي خداوند بزرگ به آنان تفويض شده بود، براساس همين عهد الهي بود كه آنان يك لحظه در انجام وظايف خود كوتاهي نكردند.گاهي موقعيت و شرايط حاكم بر آن زمان اقتضا مي كرد كه امامي مانند حضرت علي(ع)، در عين حال كه در مواجهه با لغزش هاي زمامداران ساكت نبود و در اجراي حدود الهي چشم پوشي نداشت، در حفظ وحدت بكوشد و براي رسيدن به اين هدف، با مخالفان خود كنار بيايد و گاهي شرايط به گونه اي بود كه امامي ديگر مانند امام حسن(ع) افزون بر تاكيد بر سيره پدر و جدش، با تدبير مدبرانه، از وقوع اختلاف شديد و درگيري هاي نظامي با سپاه معاويه كه جامعه اسلامي را تهديد مي كرد و جان مسلمانان و صحابه را به خطر مي انداخت، جلوگيري كند.هرچند امام حسين(ع) در بخش اعظم دوره امامت خود، در موقعيتي مانند دوره پدر و برادرش قرار داشت اما اين موقعيت در زمان حاكميت يزيد به گونه اي رقم خورد كه اگر آن حضرت در آن شرايط ساكت مي نشست، شيوه زاده معاويه كه همراه با ميگساري و انواع فجور بود، جايگزين سيره

نبوي و پدرش علي مي شد. از اين جهت، وظيفه الهي آن حضرت ايجاب مي كرد تا براي احياي سنت پيامبر اكرم، موضعي ديگر اتخاذ كند و به شيوه يزيد و خاندان اموي كه برخلاف سنت نبوي بود، خط بطلان بكشد و به اسلام روحي تازه و حياتي ابدي ببخشد و آن را از انفعال در برابر بد مسلكي هاي ديگر حكام بعدي حفظ كند.پس از شهادت امام حسين و عهده دار شدن امامت توسط امام سجاد(ع)، دوره اي جديد براي اسلام، امامت و امت اسلامي پيش آمد كه در تاريخ اسلام و در طول دوران 250 ساله امامت، سخت ترين و بدترين دوره رقم خورده است. توجه دادن به برخي از شرايط حاد و حاكم بر آن دوره، اين ادعا را آفتابي مي كند.1)تحريف عقايديكي از تلاش هاي ناشايست حكام بني اميه، تحريف عقايد مردم بود. آنان پس از شهادت امام حسين(ع) ، تلاش زيادي كردند تا مسئله خلافت را اصل و بر هر چيزي وحتي بر نبوت مقدم بدانند. آنان براي اثبات اين حقيقت تلخ، كوشيدند نقش نبوت را تا حد نامه رساني تنزل دهند و به مردم بقبولانند كه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص)دوره نبوت سپري شده است و اكنون كه دوران خلافت است، اين خليفه است كه تصميم مي گيرد و آن گونه كه او صلاح بداند، جامعه اسلامي را مديريت مي كند.يكي ديگر از موارد تحريف عقايد كه خاندان بني اميه به آن دامن زدند، ترويج عقيده جبرگرايي در ميان مردم بود تا بدين وسيله كارهاي زشت و حاكميت خود را منتسب به خدا بدانند و به مردم بقبولانند، اين

كه آنان بر دشمن خود فايق آمده و قدرت را در دست دارند، مطابق با مشيت و خواست خداست و از اين كار، براي سكوت مردم و پذيرش خلافت نتيجه گرفته و مي گفتند: هركس با خلافت اين خاندان اموي مخالفت كند، در حقيقت با خدا و مشيت او مخالفت كرده است.2) حاكميت استبدادخاندان بني اميه، پس از پيروزي در حادثه كربلا،  آن چنان مغرور قدرت شدند كه بي درنگ هر صدايي را كه به مخالفت بلند مي شد خفه و هر مخالفي را سخت مجازات مي كردند و از پا در مي آوردند. نمونه زير ازجمله اين حقيقت تلخ است كه مي گويند: آن گاه كه مردي از پاي سخنان عبدالملك مروان، به پاخاست و به سخنان سخيف او اعتراض كرد، او بي درنگ دستور داد تا وي را از مجلس بيرون ببرند اعدامش كنند و سپس براي تهديد و عبرت ديگران، با تمام غرور گفت: هيچ كس حق امر و نهي مرا ندارد و هركس با من مخالفت كند و حتي به تقواي الهي وادارم كند گردنش را خواهم زد«لايامرني احد بتقوي الله الا ضربت عنقه».3)وجود علماي درباريهرچند حكام بني اميه، بر مسند قدرت تكيه داشتند و به هيچ كس اجازه مخالفت نمي دادند و هر مخالفي را ظالمانه سركوب مي كردند، اما به اين حقيقت كه اعتبار چنداني درميان توده مردم ندارند واقف بودند، از اين رو براي پيام دادن به مردم و همراه كردن آنان با سياست هاي شيطاني خود، از وجود برخي علماي سوء همچون زهري ها پل مي ساختند و براي سكوت و متقاعد كردن مردم، از وجود اين

علماي دنيازده و خودفروخته استفاده ابزاري مي كردند و با مردم رابطه برقرار مي كردند و پيام مي دادند.4 )گسترش ارتداد و ترديدپس از حادثه تلخ كربلا شرايطي حاد پيش آمد كه بسياري از مردم حتي پيروان امامت، در امامت و اعتقادات حقه خود دچار نوعي ترديد شدند و با خود مي گفتند: اگر راه امام حسين(ع) حق بود و امامت او به تاييد خدا بود، خداوند وي را در برابر دشمنش ياري مي كرد، برخي آن چنان تحت تاثير تبليغات خاندان بني اميه و پيامدهاي حادثه كربلا واقع شدند كه حتي دچار نوعي ارتداد شدند، اين كه در برخي تواريخ آمده است كه اكثر مردم به جز چند نفر مرتد شدند مخصوص اين زمان است.5)عدم وجود امنيتيكي از مشكلاتي كه بر سر راه امام سجاد و اهداف مقدس آن حضرت بود، عدم وجود امنيت در جامعه و تهديد آن حضرت از سوي ماموران حكومتي بود، وقتي شرايط به گونه اي رقم خورده است كه حادثه كربلا به وجود مي آيد و امام حسين(ع) كه در باور همه، فرزند پيامبر اكرم(ص) است، به شهادت مي رسد و آب از آب تكان نمي خورد، آيا در اين شرايط امام سجاد(ع) مي تواند به راحتي در جامعه و درميان مردم رفت و آمد كند و به خوبي از عهده وظايف خويش برآيد؟كادرسازي توسط امام سجادبعد از حادثه تلخ كربلا، امر مقدس امامت بر عهده امام سجاد نهاده شد و مسئوليتي بس سنگين متوجه او شد اما وجود انبوه مشكلات سياسي، اجتماعي و اقتصادي در درون جامعه اسلامي، بر سر راه آن حضرت وجود داشت كه وي را

از انجام وظايف محوله باز مي داشت، زيرا كه نه زمينه اي براي حضور آن حضرت در ميان مردم فراهم بود و نه شرايطي براي قيام وي عليه امويان آماده بود. اين جا بود كه آن حضرت با تدبيري الهي و فطانتي كه ويژه اين خاندان است، اقدام به كادرسازي و ساختن نيرو كرد كه موارد زير نمونه هايي از اين سياست مدبرانه امام است.الف: تربيت فرزندانشرايط زمانه كه امام سجاد(ع)را وادار به عزلت و خانه نشيني كرده بود و مانع از حضور او در ميان مردم بود، امام را بر آن داشت تا در طول دوران 35 ساله امامت خود، به تربيت فرزندانش در حوزه هاي مختلف علمي، فرهنگي، سياسي و نظامي بپردازد، بخشي از اهداف آن حضرت در تربيت فرزندانش، در وجود امام محمد باقر (ع) تجلي يافت، موفقيت امام سجاد(ع)در اين باره همين بس كه گفته شده است: بنيان گذار فقه شيعه امام باقر(ع) است و فرزندش امام صادق(ع) مكتب فقهي وي را تكميل كرد و بخشي از اهداف مقدس آن امام در اين باره، در وجود فرزند ديگرش زيد كه مردي جسور و باغيرت بود تبلور يافت، او كه افسري شجاع و سربازي جان بر كف بود آن چنان در عرصه نظامي ظاهر گشت كه لرزه به اندام حكام جور انداخت و سرانجام در زمان حكومت هشام بن عبدالملك در يك درگيري جانانه با حاكم كوفه به افتخار شهادت نايل آمد.ب: تربيت شاگردانيكي از سياست هاي امام سجاد در نيروسازي، تربيت شاگرداني زبردست هم چون: ابوحمزه ثمالي، يحي بن ام طويل، مفضل بن عمر، محمد بن مسلم و امثال آن ها

بود، آن حضرت با اين سياست خردمندانه خود توانست از وجود اين شاگردان كه هر كدام نقشي جانانه در ميان مردم و شهرهاي دور و نزديك ايفا كردند استفاده كند و پيام خود را ، به عمق اجتماع و گوش مخالفان وموافقان برساند.ج: تربيت بردگان و آزاد كردن آنانيكي ديگر از سياست هاي امام سجاد(ع) در خصوص كادرسازي، خريد بردگان و آزاد كردن آنان پس از تربيت كافي آنان بود، آنان كه در محضر آن امام دوره مي ديدند و تربيت لازم را در ابعاد مختلف به كمال مي رساندند، پس از آزاد شدن، به ديار خود مي رفتند و مانند بلندگو صداي آن امام را به گوش شيفتگان حق در اقصي نقاط عالم مي رساندند.در اين جا كه سخن از آزادي بردگان توسط آن امام به ميان آمد، شايسته است به چگونگي تربيت بردگان توسط آن حضرت و به چند ويژگي در اين باره اشاره كنيم.1 .آن امام براي رسيدن به هدف مقدس خود، بردگاني فراوان مي خريد و آنان را پس از يك سال آزاد مي كرد.2 .آن حضرت مانند ديگران با بردگان خود برخورد نمي كرد، بلكه آنان را فرزند خود مي دانست و همواره آنان را «يابني» صدا مي زد.3 .هرگز در هنگام صرف غذا سفره خويش را جدا و دور از بردگان پهن نمي كرد بلكه با آنان بر يك سفره حاضر مي شد و با آنان غذا تناول مي كرد.4 .امام همواره براي بردگان خود احترام قائل بود و شخصيت آنان را تكريم مي كرد، از اين رو اگر آنان دچار نوعي خطا و لغزش مي شدند هرگز آنان

را به گناهشان تنبيه نمي كرد.5 .رويه امام اين بود آن گاه كه بردگان خويش را آزاد مي كرد، نخست لوازم اوليه زندگي را براي آنان فراهم مي آورد و سپس آنان را آزاد مي كرد.6 .امام كه همواره آزادي بردگانش را در دستور كار خود داشت، تنها در مناسبت هاي مذهبي به اين كار اقدام مي كرد، گاهي برخي را در شب عيد فطر آزاد مي كرد و گاهي برخي را با خود در سفر زيارت خانه خدا همراه مي ساخت و براي انجام مناسك حج محرم مي كرد و آن گاه كه در شب عيد قربان،دستور حركت به مشعرالحرام مي داد، برخي را در راه خدا آزاد مي كرد. http://www.khorasannews.com/news.aspx?07_17460_12_3514.XML

مديريت مساجد

مجيدرضاطيراني- محسن پيشقدم

مقدمه: انسان هميشه درطول تاريخ براي كسب معرفت وشناخت خدا همواره ازدومنبع بهره برده است يكي وحي وحجت ظاهري است كه خداوند به واسطه پيامبران وازطرق كتب آسماني انسان راباحقايق پيدا ونهان آشنا كرده است ومنبع ديگرعقل وحجت باطني است كه آدمي ازراه دقت درپديده هاي طبيعي وتلاش فكري وتجربي به كسب معرفت ودانش نائل شده است براين اساس پيامبران نقش اساسي هدايت انسان رابرعهده داشته اند واين هدايت وروشنگري به گونه ها ي مختلف استوار گشته است كه اساس دين مقدس اسلام برتوحيد ويگانه پرستي بنيان نهاده شده است ودرهمه دستورات اعتقادي ،اخلاقي وعملي آن توحيد تجلي يافته است به همين جهت مساجد بعنوان جايگاه ارتباط وانس خداوند ارزش والايي يافته است ودرابعاد وشئون مختلف زندگي امت اسلامي نقش آفرين گشته است ومسجد اصلي ترين پايگاه دين،اخلاق ومعنويت وبرترين مكان تقويت ايمان وعالي ترين مركز كسب آگاهي وبصيرت ووالاترين

كانون احياو تقويت انديشه وفرهنگ ناب اسلامي ومقدس ترين مكان تربيت وپرورش انسان هاي وارسته گشته است ومسجد رامي توان ازمنظرهاي مختلف مورد توجه وبررسي قرارداد ولي ازديد مديريتي كه موردنظرماست مسجد مجموعه اي مقدس وكانوني چند منظوره وگستردگي بسيار زياد وعموميتي فراگير دارد كه تك تك آحاد امت اسلامي راباتنوع وتفاوت بسيار زياد به خود جلب نموده است وبراي مديريت يك مركزومجموعه اي بدين گستردگي بايد نخست اهداف ماموريت وكاركردهاي آن رابخوبي شناخت وبراساس آن اهداف به تدوين برنامه هاي هدف مند واجرايي پرداخت وازتمامي ظرفيت هاي مساجد بهره برداري نمود تااهداف اصلي و اصيل آن مركز كه همانا خواست خدا ورسولش مي باشد تحقق يابد انشاا... طيراني – پيشقدمتاريخچه دانش مديريت انسان از اولين روزهاي خلقت خود، بااداره امورفردي وگروهي سروكارداشته است وبامعنا ومفهوم مديريت همراه بوده است گفته شده كه براي اولين بار مردم چين بود كه درحدود1100 سال قبل از ميلاد مسيح ، به صورت سازمان يافته ، چهار وظيفه مديريتي يعني برنامه ريزي ، سازماندهي ، رهبري وكنترل را تجربه كرده اند بعداز آنان ايرانيان ، مديريت راباتجربيات ونگرش ها ي خود آزمودند.درحدود سال هاي 350 تا 450 قبل از ميلاد، يونانيان مديريت را به عنوان يك هنر متمايز، تشخيص داده ورويكردي علمي را براي آن ابداع نمودند ودرآغاز قرن بيستم ، مديريت به عنوان يك رشته علمي ، تخصصي ودانشگاهي به صورت رسمي مطرح شدواز آن پس تاكنون ، تحول وتكامل بسيار ودرخور توجهي يافته است .پس از انقلاب صنعتي درغرب وايجاد كارگاه هاي بي شمار وتوسعه ورشد كارخانه هاي عظيم توليدي ، همچنين باتولد سازمانهاي جديداجتماعي ، نقش

مديريت درافزايش بهره وري باعث شد مباحث مربوط به مديريت اهميت بيشتري يابدوپژوهشهاي گستره اي در مورد آن انجام پذيرد وبدين صورت نظريه هاي متفاوتي پيرامون مديريت طرح ودرمقام عمل ، به اجراگذاشته شد.دردوران معاصر نيز «مديريت » ونقش آن دربهبود ونتايج حاصله از هر تلاش وكوشش ، مورد توجه بيشتر وويژه اي قرارگرفته است وهم اينك مديريت به مثابۀ يك علم وفن دررديف  ساير علوم بشري به خوبي درخشيد ه است وهمه ساله نظريات جديدتري درمسايل مختلف اين فن ، درسطح جهان مطرح ، بررسي ونقدمي گردد.ضروريت واهميت فراگيري علم مديريت از ديرباز نقش واهميت مديريت درپيشترفت امور ونيل به اهداف روشن بوده است ، امااينك درسايه ي پيشرفتهاي علمي وصنعتي ،اين واقعيت براي همكاران روشنترشده است .باعنايت به سيره وتوصيه هاي پيامبر وامامان معصوم كه امورفرهنگي ، تعليم وتربيت ، مسايل سياسي واجرايي ، اجتماعي وحتي اقتصادي همه وهمه بايدبه گونه اي سازماندهي ومديريت شوند كه بشررا به هدف آفرينش نزديكتر سازند وزمينه ي خودشناسي ، خداشناسي ، وحركت درمدار رضاي خداوند را براي انسان فراهم آورند ، مديريت يك تكليف ومسئوليت ديني است ، براساس رواياتي كه از پيامبر نقل شد ه اگر سه نفردرجايي باهم زندگي مي كنند وياباهم براي انجام كاري مسافرت مي كنند بايديكي ازميان خودرابه عنوان مسئول برگزينند.پژوهش ها نشان داده است كه مديريت با برنامه ريزي ، نظارت ، كنترل وساير فعاليت هاي ديگر ، منابع مختلف را درجهت هدف به حركت در مي آورد، بدين رواگر مديريت منطقي ودرست ، برجهت دهي وبه كارگيري مناسب امكانات ونيروها حاكم نباشد ، همه يا بخش عمده اي ازمنابع

هدر مي رودودرواقع ، تنها با مديريت صحيح است كه ساماندهي ، هماهنگي وهمكاري ، نقش فزاينده اي به خودمي گيريد.برخي مديريت رايك خصوصيت ذاتي وعده اي آن رايك علم ودانش نظري وبعضي آن رامهارت علمي وهنري دانسته اند وپاره اي ازافراد ، آن را نوعي عمل دانسته اند كه انجام دادني است نه صرفاً دانستني ، وبرخي آن را يك روش عمل دانسته اند كه انجام دادني است نه صرفاً دانستني ، وبرخي آن را يك روش براي نيل به مقصود مي دانند ، ولي به نظرمي رسد، مديريت هم دانش است هم مهارت وهنر ، هم علم است وهم عمل وهم روش ، هم آموختني ودانستني است هم انجام دادني به هرحال آنچه مسلم است ، حتي اگر مديريت يك غريزه ، خصوصيت وتوانايي ذاتي نيز باشد مي توان ومي بايد ، آن را با آموزش هاي علمي وتمرين هاي علمي لازم ، افزايش داد.مديريت همچون دانش هاي ديگر ، داراي اصول وروش هايي است كه فراگيري وبه كاربستن آن ، مديررا درانجام مسئوليت صحيح خويش ياري خواهدنمود.باعنايت به ماموريت ، اهداف ومسئوليت هاي والا ، ابعاد وكاركردهاي مختلف وگوناگون مسجدكه آن رابه صورت مركزي چند منظوره درآورده است ، مديريت مسجد كارساده وآساني نيست ونياز به آشنايي بااصول ، مباني روش وتكنيك هاي مديريت دارد.بعلاوه اكنون درعصرنياز وبازگشت بشربه سوي معنويت وباتوجه به دوران توسعه وسازندگي كشورمان به عنوان ام القرا والگوي جهان اسلام  ،باعنايت به لزوم روزافزون شدن نقش مساجد درهدايت امت اسلامي ، بايد كاركردهاي مساجدبامديريتي آگاه ، بصير، شجاع ، وآشنا به ابزار وتكنيك هاي مديريت ، احيا شده

وباجاذبه هاي معنوي وبه كارگيري روشهاي علمي ، هدايتگر نسل جوان وآيندگان باشند .تعريف وشناخت واژه مديريتلغت شناسان واژه «مديريت » راصفت فاعلي برگرفته ازمصدروبن «اداره =قوام ،نظام ، وتوليت ورهبري كردن» وبه معناي كسي كه كاري رااداره مي كند، اداره كننده كاري يا موسسه اي ،گرداننده وچرخاننده دانسته اند .دراصطلاح براي مديريت تعاريف گوناگوني ارايه شده است كه به برخي از آنها اشاره مي گردد:1-مديريت ، يعني اداره كردن امور يك سازمان2- مديريت ،يعني هنرانجام اموربه وسيله ديگران 3- مديريت ، علم وهنرهماهنگي كوششها ومساعي اعضاي يك سازمان واستفاده ازمنابع،براي نيل به اهداف معين مي باشد.4- مديريت ،يعني انجام وظايف برنامه ريزي ، سازماندهي ، هماهنگي ، ارتباط وهدايت.5- مديريت ، يعني انجام وظايف وايفاي نقش هاي رهبري سازمان ، منبع اطلاعاتي وعامل تصميم گيري ورابط باسايرسازمان ها.6- مديريت ، يعني فرايند برنامه ريزي ، سازماندهي ، نظارت وكنترل ، انگيزش ، ارتباطات ، هدايت وتصميم گيري كه هماهنگي ونيل به هدف ها راميسرمي سازدومديران براي انجام وظايف خود، آن رادنبال مي كنند.7- مديريت ، فرآيند كاركردن با ديگران وازطريق ديگران واستفاده كارآمد ازمنابع محدود براي تحقق اثربخش اهداف سازمان است.8- مديريت ، هماهنگي همه منابع وامكانات ازطريق فرآيندهاي برنامه ريزي ، سازماندهي، هدايت وكنترل است به طوري كه اهداف تعيين شده تحقق يابد.9- مديريت ،فرآيند اجتماعي ،برنامه ريزي ، سازماندهي ، كارگزيني ،هدايت ،هماهنگي وكنترل درراستاي تعيين وفايق شدن به اهداف سازماني دريك محيط پويا مي باشد.گفتني است تعريف هاي بسيارديگري نيزازمديريت ارايه شده است كه براي رعايت اختصار از آوردن همه آنها صرف نظر مي شود.همانطوركه درتعاريف فوق ملاحظه فرموديد، براي يك

مديرهمواره ماموريت واهداف مشخصي مطرح است كه بايدبراي نيل به آنها ، نيروي انساني ، امكانات وتجهيزات موجودراباحداكثر سرعت ممكن از بهترين وكوتاهترين راه ، منسجم ورهبري نمايدبدينسان مديريت يعني : «اداره نمودن يك مجموعه از طريق برنامه ريزي وسازماندهي نيروي انساني ، امكانات وتجهيزات موجودبراي رسيدن به اهداف معين»آري تعاريف فوق برخلاف ظاهر گوناگون خود ، مديريت راسامان داده امورمربوط به پرسنل ،تجهيزات ،تسهيلات، وبه عبارت ديگرمهندسي نيروي انساني وتجهيزات وقراردادن هريك ازكاركنان درجايگاه خودوكاربردتجهيزات درجاي خودبراي دستيابي به اهداف معين شناسانده اند.همانطوركه مي دانيدهرسازمان داراي دونوع نيروي انساني است:1- نيروهاي ستادي يا نيروهاي برنامه ريزي ؛2- نيروهاي صفي يا عوامل اجرايي .همچنين هرسازمان داراي امكانات وتجهيزات واموال وسرمايه هاي مختلفي است كه مديربايدباشناخت وارزيابي صحيح ازتوانايي هاي افراد، آنان رادرپست هاي سازماني متناسب ، به كارگيرد وامكانات ، تجهيزات وتسهيلات رامتناسب بااهداف سازمان، درمحل وجايگاه مناسب ولازم خودقرارداده وصرف نمايد.براين اساس ، مديريت ،نوعي علم ، فن ،هنروتوانايي است كه برا ي نيل به اهداف سازماني ، افرادوامكانات راباظريفت كامل وباسرعت هرچه بيشتر، سازماندهي وبسيج نموده ، به كارگيرد.مديريت اسلاميمديريت درفرهنگ هاي مختلف ،ازهدف انگيزه ، اصول ، شرايط وروش هاي يكساني برخوردارنيست ،بلكه دربستر انديشه وفرهنگ هاي گوناگون ديدگاه هاي مديريتي ، تفاوتهاي اساسي بايكديگر پيداميكنند.پيروزي انقلاب اسلامي درايران ،ايده ي «مديريت اسلامي » علاوه براستفاده ازدانش ، ابزاروتكنيك هاي علمي مديريت ، نكات جديدي همچون بصيرت وبينش الهي ، سلوك اخلاقي ومعنوي ، درنظرگرفتن اهداف والاي انساني ، مدنظرقراردادن جهت گيري هاي كلي وشيوه هاي اجرايي خاصي رادربرابر مديران قرارميدهد تابااستفاده از آن بتوانندباقلبي سليم ، عزمي راسخ تخصص علمي وتعهد

مكتبي ، به شرف خدمت به جامعه ي اسلامي نايل گردند وبه مقام والاي رضايت وقرب حق تعالي دست يابند.ايده ي مديريت اسلامي از چشمه سار زلال قرآن كريم ، نهج البلاغه وسنت وسيره ي پيامبر وامام معصوم خوشه برمي گيردودر نظام ارزشي مكتب حيات بخش اسلام ، رشد وبالندگي مي يابد.گفتني است آيات قرآن ،سنت وسيره ، سرشارازمطالب فراواني پيرامون اهداف ، انگيزه ،شرايط مديران ، اصول وشيوه هاي مديريت است كه مي بايدآنها رااستخراج ،تدوين وارايه نمود.به همين جهت افزون برتعاريف عمومي كه درباره مديريت ارايه شده است، برخي « مديريت اسلامي » راگونه اي خاص از مديريت دانسته ، ومديريت اسلامي رابه شكل هاي زيرتعريف كرده اند:1-مديريت هنر وعلم به كارگيري صحيح افرادوامكانات درجهت وصول به اهداف سازماني است به نحوي كه باموازين شرع مغايريت نداشته باشد.2- فعاليتي كه زمينه ي رشد انسان به سوي الله رافراهم نمايد ومطابق كتاب وسنت وسيره وروش پيامبر وامامان معصوم وعلوم وفنون وتجارب بشري جهت رسيدن به اهداف يك نظام يا سازمان درابعادمختلف ، همانند يك محور ومدار وقطب عمل كند، مديريت اسلامي است.دراين تعريف كه اهداف الهي ، سياست كاربرد نيروي انساني ، همچنين جهت گيري فعاليت هاي سازماني ونقش مدير درنيل به اهداف باتوجه به مباني اسلامي مشخص شده است اصلي ترين جهت گيري كلي مديريت ، تلاش وحركت براساس هدف خلقت وعلت آفرينش جهان وانسان يعني زمينه سازي براي حركت به سوي الله معرفي شده است وبرانطباق شيوه هاي مديريتي با آموزه هاي قرآن كريم وسيره وسنت معصومين وتجارب علمي وتكنيك هاي فني بشري به عنوان يك ضرورت رهگشا تاكيدشده است ومدير به

عنوان مدار ومحور هرحركت صحيح ، منظم وسازمان يافته شناخته شده است .به همين جهت جهان هستي وبه ويژه كره ي زمين به عنوان جايگاه ارتباط وانس انسان با خداوند ، ارزشي والا يافته است ومي بايست با مديريتي شايسته ، همه ابعاد مختلف زندگي فردي واجتماعي انسان از ارتباط وپيوند عميق با حضرت حق برخوردار گرددوامور به گونه اي سازمان يابدكه انسان بتواند به سير الي الله بپردازد وبه وصال حق ومقام قرب نايل گرددبراين اساس مديريت  اسلامي داراي اصول ومباني خاصي به شرح ذيل است:اصل خدامحوري ، اصل ارزش مداري ، اصل توكل بر خدا، اصل خودسازي ، اصل كسب ورضايت خداوند، اصل اداي تكليف ، اصل آخرت گرايي ، اصل ولايت مداري ، اصل عدالت ورزي ، اصل خيرخواهي ، اصل حفظ حرمت وكرامت انساني ، اصل حفظ واستفاده درست از بيت المال ، اصل رعايت حقوق ديگران ، اصل توجه به محرومين ، اصل خحفظ عزت نفس ، اصل اعتمادبه نفس ، اصل تواضع وفروتني ، اصل صداقت وراستي ، اصل انطباق گفتار وعمل اصل ساده زيستي ، اصل وفاداري ، اصل امانت داري ، اصل رازداري ،مسجدازديدگاه قرآن واحاديث اهل البيت1-اهميت وفضيلت مسجداز ديدگاه قرآن سنت وسيره ي ائمه معصومين (ع)1- مساجد ، خانه هاي خدادر روي زمين:ان في التوراه مكتوبا : ان بيوتي في الارض المساجد ،فطوبي لمن تطهرفي بيته ثم زاربي في بيتي وحق علي المزور ان يكرم الزائر«خداوندمتعال مي فرمايد: درتورات نوشته شده است كه : مسجدها خانه هاي من درزمينند، خوشابراي كسي كه خودرا در خانه اش پاك وتمييزكند وسپس درخانه ي من به زيارتم بيايدوحق

زائر اين است كه ميزبان اورا محترم شمارد»امام صادق (ع) دربيان فلسفه تعظيم مساجدمي فرمايد:«انما امر بتعظيم المساجد لانها بيوت الله في الارض»همانا به تعظيم وبزرگداشت مساجد امرشده است، زيرا مساجد خانه هاي خدادرروي زمين هستند»2- مساجد ،ستارگان زمين :«درحديث قدسي آمده است»:الاان بيوتي في الارض المساجد ، تصني لاهل السما كما تضي النجوم لاهل الارض».«همانا مساجد خانه هاي من درروي زمينند همانگونه كه ستارگان براي اهل زمين مي درخشند مساجد نيزبراي اهل آسمان درخشش دارند» 3- «بيوتي في الارض المساجد تضي لا هل السماكما تضي النجوم لاهل الارض الا طوبي لمن كانت المساجد بيوته الاطوبي لمن توضا في بيته ثم زارني في بيتي »«خانه هاي من درروي زمين مساجدند همانگونه كه ستارگان براي اهل زمين مي درخشندمساجد نيز براي اهل آسمان مي درخشند خوشا براي كساني كه مساجد راهمچون خانه خود فرض كنند خوشا براي كساني كه درخانه هايشان وضوسارند سپس مرادرخانه ام زيارت كنند»4- مساجد ، بهترين مكان:«قال رسول الله (ص) خير البقاع المساجد»«بهترين مكانها مساجدند»«رسول خدا(ص) به جبرئيل فرمود: يا جبرئيل اي البقاع احب الي الله عز وجل ؟ قال : المساجد».«اي جبرئيل بهترين ومحبوبترين مكان نزد خداوند چه مكاني است ؟ جبرئيل گفت : مساجد»5- مساجد ، جايگاه پيامبران :درروايات آمده است » المساجد مجالس الانبياء» . (مساجدجايگاه پيامبران است)6- مساجد ، خانه هاي متقين :« قال رسول الله(ص) : المساجد بيوت المتقين »« مساجد ، خانه هاي متقين وپرهيزكاران است » مساجد، پايگاه مومنين :«قال رسول الله(ص) : ان المومن مجلسه مسجده »«رسول گرامي (ص) اسلام فرمود: مجلس مومن مسجداست ».درحديث ديگر ي رسول گرامي(ص) اسلام فرموده است: «المسجد بيت

كل مومن».« مسجد خانه ي هرانسان مومن است»7- مساجد : بستان بهشتي :« قال رسول الله (ص) رياض الجنه المساجد»«مسجد ها ، باغها وبستانهاي بهشتي اند»8- بقامساجد درقيامت:« قال رسول الله (ص) تذهب الارضون كلها يوم القيامه الا المساجد فانها تنضم بعضها ال بعض »« در روز قيامت همه زمين ها از بين مي روند مگر مساجد كه پيوند به هم باقي مي مانند»9- مساجد دررديف قرآن وعترت:«قال رسول الله (ص) من احب الله فليحبتي ومن احبتي فليحب عترتي اني تارك فيكم الثقلين « كتاب الله وعترتي ومن احب عترتي فليحب القرآن ومن احب القرآن فليحب المساجد فانها افنيه الله وابنيته اذن في رفعها وبارك فيها »«هر كس خدا رادوست داشته باشد، بايدمرادوست بداردوهر كس مرادوست بدارد عترت وخاندان مرابايددوست بدارد، من كتاب قران وعترتم را درميان شما باقي گذاشتم وهر كس خاندان مرادوست بدارد بايدقرآن را دوست بداردوهر كس قرآن را دوست دارد بايدمساجد را دوست بداردزيرا مساجد بناهاي الهي هستند كه خداوند اذن داده كه بلند ومرتفع گردند وداراي خير وبركت باشند ».10 – مساجد ، انوارالهي :قال رسول الله (ص) المساجدانوارالله « مسجد ها نورالهي هستند»11- مساجد ، بازارآخرت :« قال رسول الله(ص) : المساجد سوق من اسواق الاخره قراها المغفره و تحفتها الجنه ».« مساجد بازاري از بازارهاي آخرتند : آمرزش وبخشش از وسايل پذيرايي درآنها است وتحفه وهديه ي آنها بهشت است».12 – فلسفه ي تعظيم مساجد:قال امام الصادق(ع) : اتدري يايونس لم عظم الله تعالي حق المساجد وانزل هذه الايه، « كانت اليهود والنصاري اذا دخلوا كنا ئسهم اشركوا بالله تعالي فامرالله سبحانه نبيه ان يوحد الله تعالي فيها

ويعبده»امام صادق (ع): «اي يونس آيا ميداني كه چرا خداوند حق مساجد رابزرگ داشته است؟ وآيه « مساجد از آن خداست پس هيچ كس را با خدا نخوانيد» را نازل فرموده است؟زيرايهود ونصاري وقتي كه داخل كليساهاي خودمي شدند به خداوند سبحان شرك مي ورزيدند پس خداوند سبحان به پيامبرش فرمودكه درمساجد خداوند متعال را به يگانگي ويكتايي بخوانند وتنها اورا پرستش كنند».1- اهميت بناي مسجدپاداش ويژه بانيان مسجد درقيامت:« قال رسول الله (ص) : من بني مسجدا ولو كمقحص قطا ه بني الله له بيتا في الجنه »« هر كس مسجدي بناكند اگر چه به اندازه ي لانه ي مرغي باشدخداوند متعال از براي اوخانه اي دربهشت بنا كند ».امام صادق (ع) نيز فرمود: من بني مسجد ا بني الله له بيتا في الجنه »« هر كس مسجدي بنا كند خداي متعالي براي او خانه اي دربهشت بناكند»رسول خدا (ص) درحديث ديگر ي ، مي فرمايد: من بني لله مسجدا بني الله له قصرا في الجنه «هر كس براي خدا مسجدي بسازدخداوند متعال برايش قصري دربهشت بنا كند»با زآن حضرت دركلامي ديگر پاداش ويژه بناكنندگان مسجد فرموده است:من بني مسجد ا في الدنيا اعطا الله لكل شبرمنه اوبلكل دراع منه مسيره اربعين الف عام مدينه من ذهب وقصه ودر وياقوت وزمرد وزبرجد ولولو»«هر كس دردنيامسجدي بناكند خداوند دربرابر هر وجب يا هر ذراع آن مسيرچهل هزار سال شهراز طلا نقره در يا قوت زمرد وزبرجدومرواريدبه اوعطا فرمايد»2- بنا كنندگان مساجد مانع نزول عذاب الهي :قال الصادق(ص) ان الله اذرادان يصيب اهل الارض بعذاب قال : لولاالذين بتحابون في ويعمرون مساجدي ويستغفرون بالاسحار لولاهم لانزلت

عذابي» امام صادق (ص) : «چون خداوند متعالي خواسته باشد اهل يك آبادي را دراثر نافرماني عذاب كند وببينددرميان آنان سه تن مسلمان واقعي است خطاب فرمايد« اي گناهكاران وكساني كه ازفرمانهاي من سربرتافته ايد اگر درميان شما مومناني نبودند كه يكديگر را دوست داشته باشندومساجد مراآبادكنند ودرسحر گاهان از خوف وخشيت من استغفار كنند عذابم رابر شما فرود مي آوردم»3- « آبادكنندگان خانه هاي خدا خانواده ي الهي هستند»مقام ومنزلت اهل مسجد1- توجه ويژه خداوند به اهل مسجد درقيامت « قال رسول الله(ص) سبعه يظلهم الله في ظله الا ظله : امام عادل وشاب نشا في عباده الله عز وجل ورجل قلبه متعلق بالمسجد اذا خر ج منه حتي يعود اليه »« هفت گروه درقيامت موردتوجه ولطف خداوند متعال قرار ميگيرند : امام عادل وجواني كه از عبادت خداوند عز وجل شاداب شود شخصي كه وقتي از مسجد خارج شود تازمان برگشت توجه اش به مسجد باشد»2- خانه بهشتي پاداش اهل مسجد:قال رسول الله(ص) :من كان القران خديثه والمسجد بيته بني الله تعالي له بيتا في الجنه »«كسي كه كلام وذكرش قرائت قرآن باشد ومسجد خانه اش خداوند متعال خانه اي دربهشت برايش مهيامي سازد»3- اهل مسجد محبوبترين افرادنزدخداوند:« قال رسول الله(ص) خير البقاع المساجد واحبهم الي الله اولهم دخولا و آخروهم خروجا منها »« بهترين مكانها درروي زمين مساجد هستند ومحبوبترين افرادنزدخداوند كسي است كه اول داخل مسجد شود وديرتر از همه مسجد خارج گردد»4- ضمانت خداوند از اهل مسجد :« قال رسول الله (ص) « من كانت المساجد بيته ضمن الله له بالروح والراحه والجواز علي الصراط»« هر كس مسجد خانه اش

باشدخداوند آسايش وآرامش وعبوراز صراط را براي او ضمانت مي كند.چارت تشكيلاتي مساجدزندگي انسانها ازآن جهت كه يك زندگي اجتماعي است ، از واحدهاي مختلفي تشكيل شده كه ما،هر يك ازآنها را اركانهاي نظام اجتماعي مي ناميم وهرسازمان ،مجموعه مركبي است ازواحدهاي جزئي كه هريك عهده دار انجام كاري معين است.هريك ازسازمانهاي اجتماعي ،چه كوچك وچه بزرگ ،چه ساده وچه پيچيده ،داراي اهداف وكاركردهاوسيستمي هستند كه بوسيله آن،اجتماع بشري را به چرخش درآورده ويكي ازنيازهاي جامعه را برآورده مي سازند.به ديگر سخن درهرجامعه براي انجام وظايف خاصي ورسيدن به اهداف معيني يك سازمان بوجود مي آيد اين سازمان براي انجام مسئوليت خويش،داراي سيستم وكاركرد مخصوص به خود مي باشد.ودرجامعه اسلامي،هرمسجد يك سازمان منسجم معنوي است.و داراي اهداف ،كاركرد وسيستمي مخصوص به خود مي باشد.وبايد به شكل صحيح مديريت شود تابتواند نقش اصلي خود رابخوبي ايفانمايد. مسجدتشكيلات وسازماني ،الهي ومردمي است كه بامديريت معنوي ونفوذ كلمه امام جماعت وباحضور توده مردم،سازماندهي مي شود.به همين جهت ارتباط بين مدير آن باكاگزاران ونمازگزاران- اداري،خشك، بي روح ورسمي نيست والبته نبايد باشد. بلكه عامل اصلي پذيرش مسئوليت وحضورنمازگزاران،همچنين انسجام،نظم واجراي دقيق رهنمودهاي امام جماعت ،انگيزه هاي معنوي است.ويژگي هاي منحصر به فرد مسجد،سازمان مسجد رابصورت يك سازمان خاص وويژه درآورده است.اين سازمان همانند ديگر نهادهاي اجتماعي به دليل ضرورتهاي زندگي جديد،ايجاد نشده است.بلكه ريشه درفطرت ونهاد خداجوي آدمي دارد وبه عنوان اولين مركز اجتماعي سياسي،ازصدر اسلام تا كنون درميان امت اسلامي نقش مهم ومحوري،ايفانموده است.البته اين ويژگي هاموجب نشده است تاسازمان وتشكيلات يكساني درهمه جا شكل بگيرد بلكه به دليل كاركرد هاي گوناگون مساجد،تشكيلاتي كه فعلاً دراستانها وشهرهاي مختلف

ايران وجهان موجود است شكل يكساني ندارد.دراين فصل،سازمان مسجد و امام جماعت ،هيئت امناء ،خادم وپايگاه مقاومت بسيج به صورت پيشنهادي ارايه مي گردد.اين سازمان علاوه برساده بودن،حفظ قداست ومعنويت وتناسب با كاركرد،بااحتراز جدي از اداري شدن روابط درجهت نظم بخشيدن به امور ونهادينه ساختن مديريت مساجد،تنظيم شده است.باعنايت به اهميت ،حساسيت وجايگاه والاي مسجد،تشكيل نهاد ياسازمان مساجد،تحت اشراف ونظارت مستقيم مقام ولايت ضرورت دارد.وضعيت موجود مساجد ازنظر ساخت وساز،امام جماعت،هيئت امناء،خادم،نظافت وبهداشت،برنامه هاي فرهنگي آموزشي،ازيك سووانجام كارهاي موازي ازطرف دستگاه هاي اجرايي ونهادهاي مختلف كه هريك خود رامسئول اصلي امورمساجد مي پندارند،وتوزيع نامناسب بودجه هاي تخصيصي از سوي ديگر،ضرورت تشكيل نهادياسازمان مساجد راپيش ازپيش متجلي ساخته است.براين اساس پيشنهاد مي شود كانونهاي فرهنگي مساجد،وزارت ارشاد اسلامي،بخش مساجد سازمان اوقاف وامورخيربه ،قسمت مساجد سازمان تبليغات اسلامي،ومركزرسيدگي به امور مساجد در سازمان امورمساجد ادغام وانجام امورمربوط به مساجد ،متمركز گردد.يكي ازوظايف نهادفوق،آن است كه امام جماعت راگزينش نموده ومنصوب نمايد.باعنايت به ديدگاه فوق،چارت تشكيلاتي ذيل تنظيم وبراساس آن،امام جماعت ،مديريت مسجد رابرعهده دارد وهيئت امناء به عنوان شوراي مشورتي ومسئول اموراجرايي مسجد،وظايف خويش را تحت اشراف ونظارت امام جماعت انجام مي دهند.پايگاه بسيج اگرچه ازنظر سلسله مراتب فرماندهي بطور مستقيم زيرنظر نيروي مقاومت مي باشد.ولي بايد با هماهنگي كامل باامام جماعت عمل نمايد ودربرابر امام جماعت بصورت غيرمستقيم مسئوليت دارد.خادم نيز بطور مستقيم دربرابر هيئت امناء وبصورت غيرمستقيم دربرابر امام جماعت مسئوليت خواهد داشت.براين اساس ،امام جماعت بااعمال مديريت صحيح درمسجد و نظارت برحسن اجراي امور مختلف آن ،مي بايست نقش خويش را بخوبي ايفا نمايد.عدم توجه به نقش محوري امام جماعت ياوجود موانع دربرابر اعمال

مديريت وي،موجب ازهم گسستگي نظام مسجد وبه هم ريختگي امور آن خواهد شد.امام علي( عليه السلام ) مي فرمايند:افضل الناس في المسجد الامام ثم الموذن ثم من علي يمين الامام .درمسجد،برترين امام است وبعد ازاو موذن ،سپس آن كسي كه برسمت راست امام نماز مي گذارد.«چارت تشكيلاتي مسجد»    اصول وشيوه هاي مديريت برمساجدمديريت همچون دانش هاي ديگرداراي اصول وروشهايي است كه فراگيري وبه كاربستن آن ، مديررادرانجام مسئوليت صحيح خويش ياري خواهد نمود.لذااصولي كه مي توان آنها راازآيات ، روايات وسيره اهل بيت استفاده نمود ارائه مي گردداميدآنكه درارتقاء وتعالي بيشترمديريت مساجدمفيد باشد.اصل اول : شناخت وظايف واهداف : اولين وظيفه هرمديرآن است كه به طوردقيق ازحوزه مسئوليت وشرح وظايف واختيارات خويش آگاهي پيداكند ورسالت واهدافي كه براي دست يابي به آنها ، بايد تلاش وكوشش نمايد به تفصيل بشناسد .شناخت اجمالي يادانستن كليات براي اداره يك سازمان ، كفايت نمي كند . براين اساس ، مديربايدباتسلط كامل ، برجزئيات ، اهداف ووظايف ، مسئوليت خود راشناخته وبابصيرت كامل عمل كند.امام صادق(عليه السلام ) مي فرمايد:(العامل علي غيربصيره كالسائرعلي غيرالطريق لاتزيده سرعه السيرالابعدا )يعني هركس بدون بصيرت وآگاهي عمل كند مانند كسي است كه بيراهه مي رود هرچه شتاب كند ازهدف دورترمي شود . براين اساس امام جماعت بايد بررسالت خطيرونقش ووظيفه خويش كاملا واقف باشد . اصل دوم : جمع آوري اطلاعات وشناخت محيط: ازآنجاكه داشتن آمارواطلاعات لازم نقش مهمي دربرنامه ريزي تصميم گيري وانتخاب روش مديريت دارد دومين وظيفه يك مديرآن است كه آمارواطلاعات لازم راازمنابع مختلف جمع آوري نمايد . مديربايد ازبودجه ، امكانات ، نيروي انساني ، برنامه هاي اجراء شده

قبلي ، بطوركامل اطلاع پيدانمايد آنگاه اقدام نمايد.ازآنجاكه مديريت صحيح مستلزم آگاه بودن ازكليه عوامل موثردرآن سازمان است هرمديربايد براي شناخت سه دسته ازعوامل كوشش نمايد:1-عوامل خارجي:يعني عواملي كه ازخارج سازمان ، برتصميم گيريهاوافراد سازمان موثراست ومي تواند فعاليتهاي سازماني راتغييردهد.2-عوامل داخلي :يعني تأثيرات اعضاء وكاركنان آن سازمان برروي محيط وبازده سازمان است به عبارت ديگرروابط افراد دريك سازمان برروي محيط وبازدهي آن سازمان اثرمي گذارد. مااين تأثيرات راعوامل داخلي مي ناميم ، مديرلايق آنست كه بخوبي ازاين روابط اطلاع پيدامي كند.3-عوامل محيطي :يعني شرايط فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي واجتماعي كه بطورخودآگاه ياناخودآگاه برافراد واعضاء سازمان اثرمي گذارد. كه مديربايد ازآنهامطلع باشد تابتواند باتوجه به آنها ، تصميمات مقتضي رااتخاذنمايد.براين اساس امام جماعت بايد ازهمه امورمسجد، فعاليت هيئت امناء بسيج ، معتمدين محل ، مدارس ومراكزعلمي فرهنگي وتفريحي محدوده مسجد، همچنين شرايط فرهنگي آن منطقه اطلاع كامل داشته باشد.وعوامل موثردرمسجد ، محل ومنطقه رابخوبي بشناسد.امام علي (عليه السلام) مي فرمايد:(قدرثم اقطع ) ابتداهركارياهرچيزرااندازه گيري كن آنگاه تصميم بگير.اصل سوم: طرح وبرنامه ريزي : براي انجام هركاربايد پس ازآگاهي ازمسئوليت ، جمع آوري اطلاعات وسنجش وارزيابي عوامل ، فكروانديشه رابكارانداخت وباعنايت به همه جوانب ، برنامه ريزي نمود.طرح وبرنامه ريزي بردوگونه است : 1-برنامه ريزي كلي    2- برنامه ريزي اجرايي.طرح نيزبرسه نوع است : 1-دارزمدت . 2- ميان مدت . 3- كوتاه مدت.طرح وبرنامه كامل وجامع ، طرحي است كه درآن علاوه براهداف وبرنامه هاي كلي ، برنامه هاي اجراي درازمدت ، ميان مدت وكوتاه مدت بطوردقيق مشخص باشد.امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد : ( وفكرثم انطق وتبين ثم اعمل ) ابتدابيانديش آنگاه

سخن بگووابتداراه راروشن نماآنگاه درمقام عمل برآمي.امام جماعت بايد براي بهداشت ونظافت ، تامين هزينه ، اقامه نماز، برگزاري مراسم ، كلاسهاي معارف ، سخنراني وامورديگرمسجد، داراي طرح وبرنامه سالانه مشخص باشد وآنرادنبال نمايد.اصل چهارم : مشورت : مديربايد درانجام امورباافرادخبره آگاه وداراي صلاحيت مشورت نمايد . خداوندبه پيامبر(ص ) دستورمي دهد:(وشاورهم في الامرفاذاعزمت فتوكل علي الله ) باآنان مشورت نماآنگاه كه تصميم گرفتي برخداندتوكل نما.اين آيه فرايند تصميم گيري ، رابامشورت ترسيم مي كندواهميت آنراتبيين مي نمايد.امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد:(وشاورقبل ان تعزم وفكرقبل ان تقدم) قبل ازآنكه عزم كاري كني باديگران مشورت كن وقبل ازآنكه اقدام نمايي بيانديش .البته بايد باصاحبان خردوتجربه مشاوره نمودوازمشورت باانسانهاي ترسو، بخيل وحريص خودداري نمود.براين اساس امام جماعت بايد باهيئت امناء ، بسيجيان ، جوانان ودست اندركاران وحتي نمازگزاران به مشورت بپردازد. آنگاه تصميم گيري نمايد وازتحميل نظرات خويش دراداره مسجد بپرهيزد.اصل پنجم : انعطاف پذيري دراجرا: برنامه ريزي اگرچه دقيق وبااطلاع كامل ازاموروپس ازمشورت انجام شده باشد ، ممكن است درمقام اجرابامشكلاتي مواجه شود وباموانعي برخوردنمايد، كه دربرنامه پيش بيني نشده است . دراين صورت مديرنبايد براجراي برنامه اصرارورزد ويامأيوس ، سرخورده ومضطرب شود بلكه بايد باحسن تدبير، اجراي برنامه راباانعطاف ودرنظرگرفتن شرايط دنبال كند.دراين موراد ، شناسايي درورودوخروج درهركار، سنگين وسبك كردن اموروترجيح اهم برمهم بسياراهميت دارد.اصل ششم : پيگيري واستقامت : مديربايد بدون شتاب زدگي وعجله و با تأني ، كاررادنبال نمايد ودر راه هدف ، استقامت ورزد وامورراتارسيدن به كمال مطلوب پيگيري نمايد . امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد : (لااصابه لمن لااناه له) كسي كه تأني وحوصله كافي نداردبه

هدف نمي رسد. ودربيان ديگري امام صادق (عليه السلام ) مي فرمايد:(يظفرمن يحلم) هركس استقامت كندوصبرپيشه سازد پيروزمي شود . يكي ازعلل عدم موفقيت طرحهاوبرنامه هاي بسيارعالي ، عدم پيگيري است درروايات كاركمي كه تداوم يابدازكارزيادي كه رهاشودبهترشمرده شده است.اصل هفتم: كنترل ونظارت : مديربايد بصورت آشكاروپنهان برحسن انجام برامورنظارت داشته باشد واطرافيان خود راكنترل نمايد.امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد: اي مالك دراموركارگزاران خويش نظارت كن وپس ازآزمايش آنان رابكارگمار.( وابعث العيون من اهل الصدق والوفاء ) وبرآنان افرادصادق وباوفايي ر ابه عنوان چشم ((به صورت مخفي )) بگمار.مديرتوانابايدهمه راكنترل نمايد وسعي نمايد اطرافيان براو تسلط نيابند واوراتحت نفوذوآلت دست خود قرارندهند. ومنابع اطلاعاتي اورامحدودوكاناليزه ننمايند وباعملكردبدخويش ، چهره اورامخدوش ننمايند.اصل هشتم : تقسيم كار: مديربايد كارهارابين افراد ، تقسيم نمايد وهروظيفه رابه كسي واگذاركند كه بينش وتخصص لازم راداراباشد.واگذاري كاربه افرا، آنها رابراي پذيرش مسئوليتهاي بالاترآماده وقدرت خلاقيت آنهاراپرورش مي دهد. ووقت مديررابراي هدايت ورسيدگي به كليه امورفارغ مي سازد.بعلاوه ، مديربايد انجام امورجزيي رابه ديگران واگذارنمايدوخودبه امورمهم بپردازد.عدم رعايت اين نكته ، توهين به ديگران تلقي وباعث دلسردي افرادوپراكندگي آنان مي شود .براين اساس امام جماعت نمي بايست خودمتصدي انجام كليه امورمسجد گردد. بلكه بايد تاحد امكان همه افراد رابانظم وترتيب خاصي دراداره امورمساجد مشاركت دهد وبااين كار، علاوه براستفاده ازفكروتوان همگان ، باسرعت بيشتري به كمال مطلوب دست يابد.اصل نهم : سنجش وارزيابي : مديربايد به سنجش طرح ها وشيوه هاي اجرايي ، وارزيابي وتوان افراد تحت امربپردازد وبادست يابي به اشكالات وموانع اجرايي برنامه يانقاط ضعف وقوت نيروهاي انساني ، كوشش نمايد برنامه ها رابازنگري وافرادرااصلاح نمايد.امام علي (عليه

السلام ) مي فرمايد: (انزل الناس منازهم خيرهم وشرهم ) مردم رادرمقام خودشان وادارچه نيك باشند وچه بد.گفتني است پس ازارزيابي ، مديرنبايد عيوب افراد رابراي همگان بازگونمايد. يانقاط ضعف آنان رابه رخشان بكشد. بلكه بايد باتدبيروارتباط صحصح ، آنان رامتوجه خطاي خود سازد.امام علي(عليه السلام ) مي فرمايد: (عاتب اخاك بالاحسان اليه ) برادرديني خود رابااحسان كردن سرزنش نما. بدينسان امام جماعت بايد آثاربرنامه هاي اجراشده رابررسي نمايد وارزيابي وسنجش هيئت امناء ، به هدايت وتعليم وتربيت آنان بپردازدودرصورت لزوم ، كادرمجربتري انتخاب وجايگزين نمايد.اصل دهم : توسعه فعاليت : مديرلايق آنست كه همواره درصددگسترش تدريجي وا دامه تلاشهاي خود باشد.همانطوركه مستحضريد ادامه يك سازمان ، بطورمستقيم به توانايي وقدرت آن درنحوه بثمررساندن اهداف ومقاصد دارد. درروايات ماآمده است : (من ساوايوماه فهومغبون) كسي كه دوروزش مساوي باشد زيان كاراست . امام جماعت بايد ، باجذب همگان ، فعاليتهاي ديني رابه تدريج گسترش دهد وبه فعاليتهاي جاري بسنده ننمايد.اصل يازدهم : نظم وتقسيم اوقات : مديربايد ازنظم فكري وعملي برخوردارباشد وكاررابانظم وترتيب خاص سروسامان دهد. تاازهم ريختگي وازهم پاشيدگي امورجلوگيري نمايد.حضوربموقع ، آغازوانجام منظم امور، مرتب ساختن وضعيت ، علاوه برپيشرفت وسرعت بخشيدن اثرات مثبتي بركارگزاران برجاي مي گذارد وآنان رابه نظم هدايت مي نمايد.امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد: (اوصيكاوجميع ولدي واهلي ومن بلغه كتابي بتقوي الله ونظم امركم) من شماوهمه فرزندان واهل بيت خودوهركه نامه ام به اومي رسد رابه تقوي الهي ونظم امروسفارش مي كنم.بدينسان مديربايد اوقات خود راتنظيم نمايد وبااين عمل ، مديريت زمان رادراختيارگيرد.باكمال تأسف برخي ازمديران، به جاي تسلط بركارخويش ، كاربرآنان مسلط مي گرددوهميشه ذهن وفكرمشغولي

دارند وبالنتيجه كار، زمان آنان رااداره مي كند . چنين مديراني به يقين نمي توانند درست وظايف خودراانجام دهند. اين مديران اگراوقات خويش را، متناسب ، باوظايف خود، اختصاص مي دادند وبراي رسيدگي به هرقسمت ، زمان معيني رامصروف مي داشتند، مي توانستند باتسلط كامل ، مجموعه سازماني خودرابخوبي اداره نمايند.امام كاظم (عليه السلام ) مي فرمايد:(اجهدواان يكون زمانك اربع ساعات1-ساعه لمناجاه الله 2-وساعه لامرالمعاش 3-وساعه لمعاشره الاخوان والثقات و...4-وساعه تخلون فيهاللذاتكم في غيرمحرم وبهذاالساعه تقدرون علي ثلاث الساعات) سعي كنيد اوقات خويش رابه چهاربخش تقسيم كنيد : ساعتي رابراي مناجات باخداوساعتي رابراي تأمين هزينه زندگي وساعتي رابراي معاشرت دوستان مورداعتمادكه شماراازعيوبتان باخبرمي سازند وساعتي رابراي لذتهاي حلال اختصاس دهيد. زيرابوسيله اين ساعت چهارم است كه درآن سه ساعت ديگرموفق خواهيد بود.امام جماعت بايد بطورمنظم درمسجد حضوريابد وهفته اي يك يا دو روز را براي صحبت كردن معين سازد وبراي اداره امورمسجد، شركت درجلسه هيئت امناء وبسيج ، وقت لازم رااختصاص وبراي پاسخ به سئوالات وارتباطات مردمي ساعتهايي رامشخص واعلام نمايد.اصل دوازدهم : جذب ومشاركت مردم : مديربايد مردم راجذب نمايدوازاموري كه موجب تنفروپراكنده شدن مردم مي گردد. اجتناب نمايد وبابرقراري ارتباط صحيح وصميمي ، همگان رامجذوب سازد.ويژگي هاي امام جماعتفردي كه مي خواهدمديريت مهمترين پايگاه توحيدرابه عنوان امام جماعت به عهده گيرد بايدازجهت هاي مختلف داراي شرايط وويژگي هايي باشدكه ذيلاً به آن اشاره مي شود.ازنظرفقهي : امام جماعت بايد:- بالغ ، عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل وحلال زاده باشد.- نمازرابه طورصحيح بخواند. - اگرمأموم مرداست امام هم بايدمردباشد.- بنابراحتياط واجب كسيكه مرض خوره ياپيسي داردنبايدامام جماعت شود. - اگرامام مرضي داردكه نمي تواندازبيرون

آمدن بول وغائط خودداري كندبنابراحتياط واجب نمي شودبه اواقتدار كرد.ازنظرعلمي: علاوه برتحصيل علوم رايج درحوزه ها، بايد: - باقرآن وعلوم مختلف آن بويژه تفسيرآشنايي داشته باشد.- باروايات وسخنان ائمه معصومين عليه السلام ومنابع روايي آشناباشد.- باعلم كلام وشبهات جديدكلامي وپاسخهاي مربوطه آشناباشد.- بامطالعه روزنامه ومجلات، ازاخبارسياسي ، اقتصادي ، اجتماعي روزآگاه باشد.- زبان وادبيات معاصررابشناسدوتوان استفاده ازآن راداشته باشد.- باتسلط برمسايل شرعي، توان پاسخگويي به سوالات فقهي راداشته باشد.- براي توفيق بيشتر، بااصول مديريت، اصول مشاوره ، اصول وروشهاي مختلف تعليم وتربيت وروانشناسي تربيتي آشناباشد. ازنظروضعيت ظاهري: امام جماعت بايد:- داراي سلامت جسماني باشد.- نظيف وپاكيزه باشد.- لباسش درعين سادگي ، ازآراستگي لازم برخوردارباشد.- ازتجمل وپوشيدن لباسهاي بسيارگران قيمت وخارج از، زي طلبگي اكيداً خودداري نمايد.- باعطرخودراخوشبوسازد.ازنظرگفتار: امام جماعت بايد:- ازپرحرفي، مطالب بيهوده ، كلمات ركيك وناپسند، غيبت وبدگويي اشخاص بويژه درجمع عاري باشد.- هنگام سخنن گفتن باديگران، سن ، موقعيت ومعلومات مخاطب رارعايت نمايد.- ازنظربرخورد: امام جماعت بايد:- داراي چهره اي بازوگشاده وخوش برخوردباشد.- شخصيت افرادراحفظ وبه همگان احترام بگذارد.- ازتحقيرديگران به هرعنوان بپرهيزد.- متواضع وفروتن باشد.- بااحوال پرسي گرم ، باافرادمحل ارتباط عاطفي برقرارنمايد.قال امام علي عليه السلام:من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تاديبه بسيرته بلسانه ومعلم نفسه ومودبها احق بالاجلال من معلم الناس ومودبهم.هركس خويشتن راپيشواي مردمان قرارمي دهد، بايدقبل ازديگران ، سازندگي ازخودآغازكند. وپيش ازآن كه ازراه زبان به تربيت ديگران بپردازد، بايدباسيره وبرخوردش آنان راادب نمايد. آري آن كه به تعليم وتاديب خويش مي پردازدازمعلم وادب كننده ديگران ، به احترام وبزرگداشت سزاوارتراست. نهج البلاغه اصول وشيوه هاي مديران موفق1-ايمان وتقوي:مديربايدبه خداوندايمان داشته ودركارهاازاواستمدادنمايد.

ايمان به خدا، عامل احساس وظيفه وتعهد، واتكال به اودرهنگام تصميم گيري هابهترين پشتيبان مديريت است.تقوي نيزعاملي است كه آدمي راازگناه بازمي داردواورادربرابرتمايل به گناه ، خطاوسوء استفاده ازموقعيت ، محافظت مي كند.ميزان ايمان وتقوي درگفتار، رفتاروعملكردآدمي تجلي مي كند. بنابراين مديربايدنسبت به آداب اسلامي مقيدوازسراخلاص، سنت هاي ديني راسرلوحه اعمال ورفتارخويش قراردهد.2- حسن خلق :بخش عمده مديريت رابرقرارنمودن ارتباط باديگران تشكيل مي دهد.سلام كردن، گشادگي چهره، محبت، محبت ، استقبال وبدرقه نمودن، برخوردنيكو، احترام به ديگران، تواضع ، رفق ومداراكه بدان توصيه گشته ودرسيره پيامبر(ص) وامامان عليه السلام معمول بوده است، بهترين روش تحصيل رضاي خداوندودست يابي به اهداف واعمال مديريت است.امام علي عليه السلام مي فرمايد:(آله الرياسه سعه الصدر) سعه صدرابزار رياست است.پيامبر(ص) مي فرمايد:(الخلق الحسن يذهب الخطاكمايذهب الماء الجليدوالخلق السوء يفسد العمل كمايفسدالخل العسل) اخلاق نيكوخطاراازبين مي بردهمانطوركه آب ، يخ راذوب مي كندواخلاق بداعمال آدمي رانابودمي سازدآنگونه كه سركه عسل راازبين مي برد.3- عدالت :عدالت به تعبيرامام علي عليه السلام ازعسل شيرين تروازكره نرمتروازمشك خوشبوتراست.عدالت موجب استواري نظام مديريت، محبوبيت وانجام قانونمندامورمي گردد.امام علي عليه السلام مي فرمايد:(العدل يضع الامورمواضعها) عدل اموررادرجايگاه خودقرارمي دهد.بدين ترتيب عدالت موجب مي شودهرنيروي انساني درجايگاه ي متناسب خودمشغول بكارگرددوهرچيزدرجاي خوداستفاده شود.4- امانتداري «تعهد»مديربايدامانتدارباشدازاموال بيت المال كه دراختياراوست به طورصحيح ونه براي امورشخصي استفاده نمايد.همچنين باعنايت به (الجالس بالامانه) سخن ها امانت است آنچه ديگران بااودرميان مي گذارنديااخبارمحرمانه وسري كه به اومي رسدنبايدنزدديگران بازگووافشاء نمايد.حضرت يوسف عليه السلام درموردتصدي اموركشورمصرچنين فرمود: (قال اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم) مرابه خزائن زمين مسئوليت ده همانامن امانتدارودانا هستم.اين سخن به مانشان مي دهدكه مديربايددوويژگي داشته باشد: 1-تعهدوامانتداري.     

2- دانش وتخصص مديريت.5- توانايي:مديربايدصلاحيت وتوانايي جسمي وعلمي مسئوليتي راكه مي پذيردداشته باشد. قرآن مجيددرموردلزوم توانايي مي فرمايد: (ولاتوتوالسفهاء اموالكم) اموال خودرادراختيارسفيهان قرارندهيد. امام علي عليه السلام درموردخلافت مي فرمايد:(ايهاالناس ان احق الناس بهذالامراقواهم عليه واعلمهم بامرالله فيه) اي مردم همانا سزاوارترين شخص به امرخلافت تواناترين آنها برخلافت است وآگاهترين آنان به دستورخداونددرحكومت .دراين سخن دانايي وتوانايي شرط وملاك تفويض مسئوليت به فردشمرده شده است. قرآن مجيدعلت انتخاب طالوت به فرماندهي راچنين بيان مي كند:(زاده بسطه في العلم والجسم) اوراازنظردانش وتوانايي جسم افزونترقرارداده بود.آري مديربايدداراي بينش اسلامي وآگاهي هاي علمي وسياسي باشدوتوانايي جسمي وروحي وقدرت اداره كردن اموررااشته باشدتابتواندمحورفعاليت هاقرارگيرد.براين اساس، اگركسي داراي توانايي افزونتري بودوآمادگي انجام مسئوليت راداشت بايدراه رابراي اوبازنمودوبا آغوش بازمسئوليت رابه وي واگذارودرانجام اموراورامساعدت نمود.6- صداقت ووفاي به عده:مديربايددرگفتارواعمال خويش باصداقت باشد. وهرگزازسخنان مبهم براي فريب ديگران استفاده نكندوبه تمام عهدوپيمانهاي خويش وفادارباشدواگرنه ، به تدريج اعتمادهاازاوسلب ورفتاروگفتارش بي ارزش مي گرددودر نتيجه اعتبارخودراازدست مي دهد.7- تسلط برنفس:مديربايدبرنفس خويش تسلط كامل داشته باشد. هيجان ، اضطراب، پيروزي ياشكست دراوتاثيرمشهودبجاي نگذاردوبه هنگام شادي وسرورياحزن وخشم، براعصاب خويش مسلط باشد وازانجام عمل ناپسندياسخن تندو نادرست خوداري نمايد. امام علي عليه السلام مي فرمايد:(قدرتك علي نفسك افضل القدره وامرتك عليهاخيرالامره)برترين توانايي آن است كه برنفس خويش قدرت داشته باشي وبهترين فرمانروايي آن است كه برنفس خود فرمانرواباشي.8- دورانديش:مديربايددورانديش باشدوعاقبت ونتيجه هركارراتاحدامكان بسنجدپيامبر (ص) مي فرمايد:(اذاهممت بامرفتدبرعاقبته ) هرگاه خواستي درموردكاري اقدام نمايي به عاقبت آن بيانديش.9- متعادل ومتواضع:مديربايدازافراط وتفريط درهمه اموربپرهيزد. نه آنچنان مته برخشخاش بگذاردوسخت گيري كندكه تحمل ديگران به سرآيد. ونه آنقدرتساهل وتسامح ورزدكه اشخاص درانجام وظايف خويش كوتاهي نمايند. ازخطاهاي كوچك

زيردستان تغافل نمايدامادربرابرخطاهاي بزرگ ، كيفرمتناسب رادرنظربگيرد، وهركس رابه اندازه علم، تقوي وكارش موردتكريم قراردهد. امام علي عليه السلام مي فرمايد:هرگزنيكوكاروبدكارنزدتويكسان نباشند.10- پيشگام :مديربايدخوداهل كاروتلاش باشدوازكوشش وتلاش وكارخسته نشودومسئوليت هاي خودرابه ديگران واگذارنكند.اوبايددرحركتهاپيشگام باشدتاديگران به فعاليت بيشترترغيب شوند. پيامبر(ص)خودبراي ساختن مسجدبه كارمي پرداخت ودراولين صف جهادشركت مي جست.امام علي عليه السلام دراين باره مي فرمايد:(كنااذااحمرالباس اتقينابرسول الله (ص) هنگامي كه جنگ سخت مي گرديد، مابه پيامبر(ص)پناه مي برديم ودرسايه شمشيراومي آسوديم.مديربايدازژست گرفتن وشخصيت والاتربراي خودقائل بودن بپرهيزدودرمقابل انتقادونظريات ديگران ، متواضع وقابل انعطاف باشد. وبداندكه ژستهاي مديريتي وپافشاري واصراربرنظرخويش اگرچه غلط باشد، هيچگاه شخصيت اورابالانخواهدبرد.اگرچه مي توان صفات وويژگي هاي ديگري براين مجموعه افزودامادراين مختصربه مواردفوق بسنده مي كنيم.بدون شك هريك ازصفات فاضله واخلاق كريمانه ديگري كه درفوق ذكرنشده است، مي توانددرارايه مديريتي مطلوب وموفق تر، مديرراياري رساند.آفات مديران مساجدمديربايد ازامورذيل كه مردم راازاطراف اوپراكنده مي سازدخودداري نمايد.الف- تكبرواستبدادرأي : (من تفقه وقروتكبرحقر) هركه فقيه شدموقر، وهركس تكبرورزيدخوارگرديد.ب- مباهات وبه خودباليدن: (من رضي عن نفسه كثرالساخط عليه) هركه ازخودراضي گرديد، افرادزيادي نسبت به اوخشمگين خواهندشد.ج- خنده بسياربلند وشوخيهاي بي جا:(منكثرمزاحه استخف به ) هركس بسيارشوخي نمودديگران اوراكوچك وحقيرخواهندشمرد.د-ستيزه جويي بامردم:(ان للخصومه قمحا) همانادرخصومت وستيزه جويي ، نابوديها نهفته است . ه – تملق وچاپلوسي : (من قل ذل) هركه خودراكم گرفت خوارگرديد.و- خلف وعده ، شكستن عهدودروغ . ز- گوشه گيري ازجامعه ودوري ازمردم.ح-عدم شركت درمجالس شادي وسوگوراي مردم.امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد: (اعجزالناس من عجزعن الكتساب الاخوان ) عاجزترين مردم كسي است كه ازبدست آوردن دوست ناتوان باشد.مديربايد زمينه مشاركت مردم رافراهم نمايد زيراجذب وتشكل افراد، نظرعنايت الهي راجلب وانجام امورمهم راميسرمي

سازد.پيامبر(ص) مي فرمايد: (يدالله مع الجماعه ) دست عنايت خداجماعت است . براين اساس امام جماعت بايد مردم وبويژه نسل نورابابرخوردشايسته ونيكوجذب نمايد وباحضورمداوم درمدارس ومراكزعلمي محدوده مسجدوبرقراري ارتباط باآنان ، زمينه حضورشان درمسجدرافراهم سازد.ازسوي ديگربراي ساخت ، توسعه ، نظافت وبهداشت مسجد، همچنين تبليغات، اداره جلسات، زمينه مشاركت همگان راآماده نمايد. سيره پيامبر(ص) مبني برجذب ومشاركت همگان بهترين درس، رهنمودوراهكاربراي ماست.تذكرات راهبردي وهدف ازمديريت مساجد تذكرچند نكته به عنوان حسن ختام اين نوشتار سودمند خواهد بود.اميداست بابذل توجه كافي همگان،مساجد ماازرونق بيشتري برخوردار گردد.1- مسجد بايد نظيف ترين وزيباترين ساختمان هرمنطقه باشد و همچون نگين انگشتر درميان ساختمانهاي هرمحله بدرخشد.بنابراين سعي نماييد بااهميت دادن به نظافت وزيبايي مسجد،آنرا به محيطي شاداب،باطراوت ،جذاب ودلكش مبدل سازيد.2- ايجاد اشتياق واستقبال عمومي وبويژه نسل جوان به مسجد ورفع مشكلات وموانع حضور آنان ،به عنوان يك اقدام اساسي از سوي امام جماعت وهيئت امناء بايد دردستور كارقرارگيرد.البته معلومات شايسته ،بيان خوب وآراستگي ظاهر امام جماعت،به تنهايي براي مجذوب ساختن مردم كافي نيست.بلكه علاوه برآنها،صداقت،تقوي وپاكي،حسن سلوك،عملكرد صحيح،رعايت شئونات،برخور د گرم وبرقراري ارتباط مستحكم عاطفي و سهيم وشريك ساختن همگان دراداره امور مسجد،اقبال عمومي مردم به مسجد رابه دنبال خواهد داشت.3- مسجد بايد محل انس،وحدت وهمدلي ومشاركت همه مسلمانان باشد. طبق آيه شريفه ( ان اول بيت وضع للناس ) مسجد براي بهره برداري همه مردم ايجاد شده است.بنابراين اختصاص دادن آن به يك صنف وگروه خاص صحيح نيست.بنابراين انجام كارهايي كه موجب اختلاف وسوء تفاهم مي شود،همچنين اعمال سليقه شخصي واستبداد به راي درمديريت مسجد وعدم توجه به نظريات ديگران  درانجام امورآن،برخورد ناشايست با جوانان ونوجوانان توسط خادم

يااعضاي هيئت امنايي كه بارسالت مسجد آشنايي ندارند،به تدريج مردم ونسل نوراپراكنده ومسجد را خلوت مي سازد.بنابراين درانتخاب اعضاي هيئت امناء واستخدام خادم بايد دقت كافي صورت پذيرد.4- همانطور كه مطلع هستيد مساجد صدراسلام درعرصه هاي مختلف زندگي مسلمانان،نقش برجسته اي ايفا مي نمودند.باكمال تاسف هم اينكه مسجد،تنها محل اقامه نماز جماعت آنهم براي تعداد محدودي واحياناً برگزاري مراسم ختم مردگان شده است.لازم است باتبليغات هماهنگ وشايسته وتشويق همگان،كوشش نماييم همچون صدراسلام ،نقش مسجد درزندگي اجتماعي مردم به طور كمي وكيفي افزايش يابد ومراسم شاد نظير جشن عقد و عروسي ،جشن تكليف،مراسم تحويل سال،اعطاي جوايز مسابقات ورزشي نيز درمسجد برگزار شود.5- ازبلندگوي بيروني مسجد فقط اذان پخش گردد وازپخش مراسم اقامه نماز جماعت،دعا، سخنراني به جد اجتناب گردد.زيرا پخش مراسم فوق ازبلند گوي بيروني نه تنها سودمند نيست بلكه موجب اذيت همسايگان وناراحتي آنان مي گردد.ودرنتيجه حرام و ازگناهان كبيره محسوب مي گردد.قرآن كريم دركنار عبادت مارابه احسان نسبت به همسايگان فراخوانده مي فرمايد:واعبدو الله ولاتشركوابه شيئا وبالوالدين احسانا وبذي القربي واليتامي والمساكين والجارذي القربي والجار الجنب وبه عبادت خدا بپردازيد وشرك نورزيد وبه پدر ومادر ونزديكان ويتيمان ومساكين و همسايگان فاميل و همسايگان همجوار خويش احسان كنيد.پيامبر (ص) مي فرمايد:من اذي جاره حرم الله عليه ريح الجنه وماواه جهنم وبئس المصير ومن ضيع حق جاره فليس منا) هركس همسايه خود را بيازارد خداوند بوي بهشت رابراوحرام مي نمايد وجايگاه چنين كسي جهنم است وجهنم بد جايگاهي است وهركس حق همسايه خود راضايع نمايد ازما(مسلمان) نيست.امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد:ملعون ملعون من اذي جاره) كسي كه همسايه خويش رابيازارد ملعون است ملعون است.براستي چرا

وباكدام مجوز شرعي وبه چه انگيزه اي ،برخي تاپاسي ازشب گذشته،مراسم داخل مسجد راازبلندگوهاي بيرون مسجد پخش مي كنند؟آياچنين اقداماتي راموجب اذيت همسايگان نمي دانند يااذيت به ديگران راحرام وگناه كبيره نمي پندارند؟ يابدلايل واهي و بهانه هاي مختلف چشم برهم مي گذارند وازان جلوگيري نمي كنند؟ 6- باكمال تاسف درب برخي ازمساجد فقط هنگام نماز باز مي گردد وپس ازنماز بلافاصله بسته مي شود.بايد سعي نمود،ساعات بازبودن درب مسجد وحضور فعالانه مردم وجوانان درآن به طور چشمگيري افزايش يابد.7- تهاجم فرهنگي دشمن راجدي بگيريم.حفظ ارزشهاي معنوي وبقاي نظام مقدس جمهوري اسلامي درگرواشاعه وتعميق فرهنگ ناب اسلام محمدي(ص) است. بنابراين براي مقابله با آن،مسجد بايد به مركز تعليم قرآن ونشر معارف اسلامي تبديل گردد.بدون ترديد فعال ساختن مسجد ازطريق فعاليت  هاي فرهنگي،تشكيل كلاسهاي آموزشي،برنامه پاسخ به سوالات وبرگزاري مسابقات ضرورت امروز جامعه اسلامي ما دربرابر تهاجم فرهنگي دشمن است. مبادا ازاينگونه امور به هردليل يابهانه غفلت كنيم كه فردا ديراست!خداوندا به ائمه جماعات ،مشعلداران هدايت  امت اسلامي بيش ازپيش توفيق كرامت فرما و تلاش صادقانه آنان را به لطف خويش به نيكوترين وجه قبول فرما!والسلام عليكم ورحمه الله وبركاته قطع : وزيري ناشر:  دانشكده علمي كاربردي آستان قدس رضوي منابع ومآخذ:1- نگرشي برمديريت اسلامي – سيد رضا تقوي دامغاني 2- سازمان ومديريت مسجد – علي محمدي آشنايي3- مديريت مسجد- مركز رسيدگي به امور مساجد4- فرهنگ نامه مسجد- محمد محمدي ري شهري 5- مسجد درآينه قرآن ورويات – حسر وتقدسي نيا6-نهج الفصاحه- ابوالقاسم پاينده

حكومت نبوي، الگوي حكومت ها

پايگاه حوزه اللهم عرّفني رسولك فانّك ان لم تعرفني رسولك لم اعرف حجتك.[1]معرفت عميق و دقيق نسبت به ساحت قدس نبوي يكي

از بزرگ ترين نعمت هاي الهي و زمينه ساز شناخت خدا و اولياي ديگر الهي و راهكار دست يابي به سعادت جاودانه است. قرآن، تمام بشريت را به شناخت، ايمان، اطاعت، بيعت، نصرت، تكريم، ابلاغ سلام و صلوات به پيامبر بزرگ خدا

فراخوانده است. آگاهي از اين حقايق و انجام اين وظايف، شرط بهره مندي از نعمت هاي فراوان الهي در دنيا و آخرت است.شناخت رسول اكرم صلي الله عليه و آله شناخت يك شخص نيست. مجموعه اي از معارف زندگي ساز و سعادت آفرين است. جهان بيني نبوي9، آرمان هاي نبوي9 ، تاكتيك هاي نبوي، فقه نبوي، اخلاق نبوي، آداب نبوي، علوم نبوي، طبّ نبوي، مديريت نبوي، سياست هاي نبوي، قضاوت نبوي، تربيت نبوي، عبادت، نيايش هاي نبوي و ارزش هاي مقبول نبوي، هر كدام دنيايي از معرفت و دريايي از نور و رحمت است. آفاقي از تلاش و تقواي فطري لازم است، تا ذهن بشر به قطره اي از معرفت و گرد راه اين قافله هدايت راه يابد.قرآن عظيم، بخشي از علوم الهي است كه بر زبان رسول اعظم جريان يافته است و كيست كه تمام حقايق بيكران آن را كشف كرده باشد؟ و لايحيطون بشيء من علمه الّا بما شاء[2]نهج البلاغه، دستاورد يكي از شاگردان «مدرسه نبوي» است، و كيست كه به بلنداي انديشه علوي راه يابد؟ خود او فرمود: سيلاب «علم و ايمان» از ستيغ وجودم سرازير مي شود و طائر بلند پرواز انديشه تا آفاق بلند زندگي ام، اوج نمي گيرد.[3] پرسش هاي اصلي در زمينه «پيامبرشناسي» اين است كه پيامبر اعظم كي بود و چه گفت و چه كرد؟ممكن است درباره دو پرسش «چه گفت» و «چه كرد» بتوان اندكي سخن گفت و از دانش حديث، تاريخ، تفسير،

رجال و تراجم كمك گرفت. اما شناخت «حقيقت محمديه»، از توان ذهن و زبان و فهم و خيال ما بيرون است.نهج الفصاحه شبنمي از اقيانوس «علوم محمدي» است كه پس از قرن ها، بهار مي آفريند و طراوت مي بخشد و ذهن و زندگي را نوراني مي كند.شناخت «انسان كامل» و كامل ترين انسان، نياز هميشه جوامع بشري است. هر كس با الفباي ارزيابي انسان ها آشنا باشد، مي داند در ميان چهره هاي برجسته تاريخ چهره اي درخشان تر و زيباتر از پيامبر بزرگوار اسلام وجود ندارد. شناخت اين سيماي پاك و غبار زدايي از زندگي او، آب حيات روزگار ماست.زندان اتهامدر عصري كه حاميان ظلم و ظلمت از اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله شبحي وحشت آفرين ساخته اند، رويش دوباره «گلستان محمدي» در ايران و لبنان و فلسطين و مصر را برنمي تابند. طلوع انديشه هاي نبوي در مغرب زمين خواب آنان را آشفته كرده است. سردمداران غرب «جنگ احزاب امروز» را تدارك مي بينند. كشورهاي 1+5 فرياد عدالت و آزادي و توحيد را روز به روز پرطنين تر احساس مي كنند و به محاصره انديشه اسلامي در خاورميانه و ريشه كني آن مي انديشند. در اين شرايط، شناخت محمد و آل محمد باران زندگي بخش روزگار ماست. انسان هاي پاك اگر اين پيشواي رحمت را بشناسند، بيهوده احساس وحشت نمي كنند، بلكه دست دوستي مي گشايند و گروه گروه به شيفتگان اسلام مي پيوندند. دوستان اگر با او بيشتر آشنا شوند، آفاق «مهرباني» و «ايمان» و «عدالت» و «خدمت» را توسعه مي بخشند. سران «استكبار جهاني» نه از روي دليل و عقل و انديشه بلكه براي حفظ منافع سياسي و اقتصادي به جنگ اسلام و محمد9 برخاسته اند.هجوم تبليغاتي غرب به قرآن ، پيامبر، تشيع،

امامت، ولايت فقيه و تمسخر اسلام و مسلمانان و تفرقه افكني بين مسلمين با تمام ابزارها، فشار روزافزون بر مسلمانان غرب نشين و بانوان محجبه در بلاد غربي و هجوم نظامي به لبنان و فلسطين و افغانستان و ديگر كشورهاي اسلامي، همه و همه نشان از زندگي و اثرگذاري «انديشه هاي محمّدي» و ترس و وحشت صهيونيسم جهاني از بيداري اسلامي دارد.براي آنها كه در زمين ادعاي خدايي مي كنند و همه را برده خويش مي خواهند، حضور پيامبري كه از سوي خدا «ولايت» دارد و بندگان خدا را از زنجيرهاي زر و زور و تزوير سرمايه داري آزاد مي كند، و فرياد «توحيد» و «عدالت» و «اخلاق» برمي آورد، به راستي وحشت آفرين است. تمام كتاب هاي ضد اسلام، اظهارنظرهاي ضد پيامبر، شبهه پراكني ها و سايت هاي ضد اسلام و پيامبر اعظم و تفرقه افكني ها بين فرق اسلامي ، لشكركشي و اعزام ناوگان و احداث پايگاه در اين راستا قابل تحليل است.صهيونيسم، جهان را براي خويش مي خواهد، و محمد9 همه را براي خدا. طبيعي است كه اين دو آرمان با يكديگر ناسازگار است و جنگ هميشه تاريخ، جنگ توحيد و شرك است.از دشمن چيزي جز هجوم و سياه نمايي و دروغ و فريب انتظار نيست، ولي از پيروان محمد9 و علي عليه السلام در جهان اسلام، انتظاري ديگر است؛ انتظار بيداري، انتظار برادري، انتظار همفكري، انتظار مسلماني و جهاد.غفلت هاي بزرگغفلت از شناخت پيامبر اعظم؛غفلت از معرفي آن بزرگوار؛غفلت از هجوم دشمن به بلاد اسلامي؛غفلت از آرمان هاي والاي نبوي؛غفلت از قرآن و پيام محمدي9؛غفلت از اشغال بلاد اسلامي؛و در همين شرايط، صدور فتوا عليه مجاهدان خطّ مقدم مبارزه با صهيونيسم جهاني؛ چيزي نيست كه از سوي مسلمانان

قابل قبول باشد.«سيره نبوي» فقط سيره اخلاقي و سيره فردي و عبادي نيست. شناخت سيره نبوي در برابر كفر و شرك و هجوم نظامي و فرهنگي آنان، به شدت مورد نياز دولت مردان دنياي اسلام است و اين مديران و رهبران فرهنگي، سياسي و اجرايي امت هستند كه بيش از همه به «سيره نبوي» نياز دارند.دشمنان از سيره پيامبر در اذكار و دعا و خواب و استراحت نمي ترسند و ميليون نسخه از آداب و اذكار فردي را در ايام حج به زبان هاي گوناگون پخش مي كنند. آنان از «ولايت نبوي» و «برائت علوي» بيم دارند.گرچه توده هاي مردم مسلمان به سيره و سخن پيامبر هميشه نيازمندند و تا حدودي در مسير آن گام برمي دارند، اما آنچه جامعه اسلامي از آن تا حد زيادي محروم است و بيش از هميشه بدان نياز دارد، سيره نبوي در زندگي و روش و منش حاكمان و دولت مردان و مديران دنياي اسلام است. سلطه سياسي، سلطه اقتصادي و سلطه فرهنگي و هجوم نظامي صهيونيسم و كفار صليبي بر بلاد اسلامي، پيامد دوري حكام و مديران كشورهاي اسلامي از انديشه و سيره نبوي است.خود رسول خدا9 فرمود:«لست اخاف علي امتي جوعاً تقتلهم و لا عدوّاً يجتاحهم و لكنّي اخاف علي امتي ائمة مضلّين إن اطاعوهم فتنوهم و ان عصوهم قتلوهم؛[4] من بر امتم از گرسنگي مرگبار نمي ترسم، از دشمن خارجي ويرانگر نمي ترسم، وليكن از پيشواياني گمراهگر بيم دارم كه اگر از آنان اطاعت كنند، از دين بيرون مي روند و اگر مخالفت كنند، كشته مي شوند».تاكنون آنچه از سيره و سنن پيامبر گرامي مطرح شده و مي شود، بيشتر سيره و سنن فردي پيامبر بزرگوار در بخش

اخلاقي و عبادي است؛ و حال آنكه از ديدگاه ما بيش از توده هاي مردم دولت مردان و مردان ميدان مديريت، سياست و اقتصاد جامعه و مسئولان كشور هاي اسلامي در بخش هاي قانون گذاري، قضاوت و اجرا نيازمند شناخت عميق تر و اجراي دقيق تر سيره و اخلاق نبوي هستند. سيره سياسي رسول اعظم، سيره اقتصادي رسول اعظم، سيره مديريتي پيامبر، سيره فرهنگي پيامبر بزرگ، و سيره نظامي رسول خدا به عنوان حاكم اسلامي، مورد نياز امروز ماست. «رسالت» و «ولايت» پيامبر اعظم، مهم ترين نقطة درگيري دنياي اسلام با كفر جهاني است. «رسالت» قانون زندگي بشر را تعيين مي كند و«ولايت» شاخصه هاي «حاكم» بر «جامعه» را نشان مي دهد. استكبار اين رسالت را كه در قرآن تجلّي يافته، مزاحم خويش مي بيند و اين «ولايت» را كه در عترت تداوم دارد، مشكل آفرين مي داند.ايا نظام آموزشي ما تا چه ميزان با نظام آموزش مطلوب نبوي هماهنگ است؟ايا نظام پژوهش در كشور هاي اسلامي بر اساس معيارها و موازين نبوي است؟حوزه هاي علوم اسلامي تا چه ميزان به نظام آموزشي و اخلاقي پيامبر اعظم نزديك است؟دانشگاه هاي ما چه گام هايي بايد بردارد تا به رهنمودهاي رسول خدا نزديك تر شود؟چه تغييراتي در متون، در ساختار، در اهداف، در نيروها، در گزينش و پذيرش استاد و دانشجو بايد به وجود ايد؟صدا و سيماي ما تا چه ميزان مي تواند سرافرازانه، حركت خويش را به سوي نظام تبليغات نبوي و اطلاع رساني الهي و گسترش بينش و دانش هاي خاتم الانبيا6 معرفي كند؟نظام ورزشي كشور تا چه ميزان با نظام ارزشي پيامبر اعظم هماهنگ است؟در زمينه مباني فكري حكومت نبوي چه كارهاي پژوهشي انجام شده است؟ايا پيامبران به طور عام در مديريت جامعه

دخالت مي كرده اند؟ايا پيامبر بزرگوار اسلام علاوه بر نبوت، حكومت داشته اند؟ايا حكومت، «حقّ» پيامبر است يا وظيفه او؟منشأ حكومت پيامبر، دستور خداست يا انتخاب مردم؟ يا هردو، و يا دليل ديگري دارد؟پيامبر گرامي «حكومت» را هدف مي دانست يا وسيله؟قدرت در نگاه او، موضوعيت داشت يا طريقيت؟ايا پيامبر اسلام دفاع از جان، مال، عقل، دين، نواميس و حقوق مسلمين را در شمار وظايف خويش مي دانست؟رسول خدا در جهت آموزش فرهنگ قرآني، اصلاح انديشه ها، تربيت اخلاقي، آموزش سياسي، انتقال مهارت هاي زندگي، فراگيري علوم پايه و توليد و گسترش علوم چه گام هايي برداشته است؟پيامبر اعظم در جهت تأمين نيازهاي اقتصادي جامعه (زندگي فرد و جامعه) چه اقداماتي انجام داد؟ چه رهنمودهايي صادر كرد؟ چه موانعي را بر طرف ساخت؟پيامبر گرامي در جهت استقرار «امنيت عمومي» چه گام هايي برداشت؟ براي حفظ، گسترش، تقويت و امنيت فراگير چه اقدامات فرهنگي، سياسي، نظامي و اقتصادي را برنامه ريزي كرد؟رسول اعظم، از كدام آزادي ها و به چه ميزان و با چه روش هايي دفاع مي كرد؟پيامبر در جهت كسب استقلال مسلمين و حفظ آن و تقويت قدرت تصميم گيري دروني در برابر قدرت هاي بيرون از مرزهاي اسلام چه انديشه ها، رهنمودها، بايدها و نبايدها و اخلاق و رفتاري را پايه ريزي كرد؟راستي عزل و نصب هاي نبوي بر چه پايه اي صورت مي گرفت و ايا در دنياي اسلام همان معيارها حاكم است؟پيامبر چه كساني را به كار مي گمارد؟ چه كساني را عزل مي كرد؟ به چه كساني اولويت مي داد؟ و چرا مهم ترين انتصاب نبوي در صحنه «غدير»، به فراموشي سپرده شد؟راستي رابطه نبوت و حكومت چيست؟ كدام هدف است، كدام وسيله، يا هردو وسيله اند براي خداشناسي و خدامداري براي عبادت

الله، يكي در مقام فرهنگي و اخلاقي است، يكي در جايگاه اجرايي؟حكومت نبوي با كدام يك از انواع حكومت هاي موجود و تاريخي منطبق است: حكومت استبدادي؟ حكومت قبيله اي؟ حكومت شورايي؟ حكومت قانون الهي؟پيامبر اعظم در سياست خارجي چه كرد و چه گفت و چه مي خواست؟پيامبر اعظم درباره آموزش و پرورش عمومي چه گفت و چه كرد و چه مي خواست؟پيامبر در ميدان بهداشت و درمان چه گفت و چه كرد و چه برنامه اي داشت؟سيره و سنت نبوي در اطلاع رساني و تبليغات و رسانه هاي آن روز و اهداف و روش هاي آن، چه بود؟ايا پيامبر به كمبود فضاي علمي و آموزشي و عبادي امّت مي انديشيد و مدرسه و مسجد مي ساخت يا در هر شهري مي رفت، ورزشگاه زنانه و مردانه تأسيس مي كرد؟ايا يك سوم رسانه هاي حكومت نبوي، صرف تفريح و بازي و ورزش مي شد؟ايا بيت المال مسلمين از ماليات هاي اجباري تأمين مي شد و صرف اعزام شطرنج باز زن و مرد به بلاد كفر مي گرديد؟سيره و سخن نبوي در قلمرو تأمين اجتماعي چه بود؟ و ايا شيوه هاي امروزي تا چه ميزان با معيارهاي نبوي هماهنگ است؟ايا پيامبر صلي الله عليه و آله از بودجه مسلمين براي جلب جهانگردان دنياي كفر، همين گونه هزينه مي كرد؟ و ايا مساجد و اماكن مقدسه، ابزاري براي جلب جهانگردان شناخته مي شد؟ايا پيامبر براي حفظ و مرمت آثار باستاني و خانه هاي خوانين و سلاطين، همين سياست جاري در دنياي امروز را دنبال مي كرد؟ايا در سيره نبوي، طب سنّتي و دارويي محدود و محصور و ممنوع بود و طبّ وارداتي مقبول و محبوب و حاكم و مورد حمايت و تشويق و تقدير؟!كشاورزي و دامداري

و صنايع در «حكومت نبوي» چه جايگاهي داشت؟ راه و راه سازي و حمل و نقل در حكومت نبوي، چه ميزان مورد توجه بود؟پيامبر چه نوع نظام اطلاعات و تحقيقاتي را مقبول و مطلوب مي دانست؟سيره حكومت پيامبر صلي الله عليه و آله در واردات و صادرات و داد و ستدهاي بين الملل آن روز چگونه بود؟سخن و سيره پيامبر در خصوصي سازي و پاسداري از اموال عمومي و بيت المال و اختيارات كارگزاران دولت چگونه بود؟ايا پيامبر اعظم به تعليم، توليد، عدالت، آزادي، استقلال و عزت امت اسلامي مي انديشيد يا براي سرگرمي و بازي و تفريح و مسخره بازي، برنامه ريزي و هزينه مي كرد و رسانه ها را به كار مي گرفت؟شناخت سيره حكومتي رسول خدا6، تبليغ راه و رسم پيامبر در زمينه مديريت جامعه اسلامي و بريدن حلقه هاي وابستگي پيدا و پنهان زمامداران و قوانين دنياي اسلام به «كفّار حربي»، مهم ترين نياز امروز امت محمّد9 است.سال رسول اعظم بايد سال همفكري و همكاري و برنامه ريزي و اقدام در جهت تحقق اين آرمان مقدس باشد.اولويت ها در نگاه نبويشناخت اولويت ها و عمل بر طبق آن، از مهم ترين نيازهاي حكام و مديران كشورهاست. صرف عمر و امكانات و تجهيزات مسلمين در امور غير ضروري، از بزرگ ترين خطاها و بلكه از جنايات عصر ماست. از باب مثال، روزانه ميليون ها ساعت وقت فرزندان اسلام در تماشاي مسابقات ورزشي تلف مي شود؛ مسابقات و خبرهايي كه نه تنها هيچ نياز مادي و معنوي امّت را تأمين نمي كند، بلكه صدها نوع خسارت و زيان علمي و اخلاقي و بهداشتي و سياسي و اقتصادي بر جامعة اسلامي وارد مي آورد.هم اكنون هيچ مخترع و مبتكر و كارگر و كشاورز و صنعتگر

و پزشك و دانشمند و عالم و مجاهدي در سيماي جمهوري اسلامي به اندازه قهرمانان ورزشي مورد تكريم و تجليل و تبليغ قرار نمي گيرد. اين گونه بودجه گذاري و الگوسازي اگر از روي توجه و عمدي انجام شود، سياستي شيطاني است و اگر ناشي از غفلت و تقيه در برابر فشارهاي بين المللي باشد، بايد به آستان خدا استغفار كرد و در برابر امّت اسلامي به روشنگري پرداخت؛ زيرا، اين سياست ها، جاي استغفار و توبه دارد و با راه و رسم پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله هماهنگ نيست. والسلامپي نوشت ها:[1] . ر.ك: مفاتيح الجنان، دعا در غيبت امام زمان(ع)، ص 974، آستان قدس رضوي.[2] . بقره/ 256.[3] . نهج البلاغه، خطبه سوم (شقشقيه).[4] . نهج الفصاحه ، ص 343، ش 343.

*http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=5513id=52209

جنبه هايي از مديريت بحران پيامبر اكرم

(ص)مصباح الهدي باقري مقدمه: چنان كه مي دانيم، رسالتي كه انبياي الهي بر دوش داشته اند، رها كردن انسان از زنجيرهاي ظلم و ستم ظالمان و مستكبران بوده است؛ همان حركت آزاديبخش كه زمينه را براي انسان جهت پذيرش هدايت آماده كرده و محيط فكري او را از عناصر مضر پاك مي كند. پيامبر ما، حضرت محمد(ص) نيز با پياده كردن الگوي جامع الهي اخلاقي سعي

داشتند، به ايجاد نظمي نوين و حاكميتي فوق بشري در حيات ديني، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي ملتها دست بزنند تا در اين راه، مستضعفان را ضِد مستكبران ياري كرده و محيطي عاري از شر و اشرار تأسيس كنند. بدون ترديد، پايه هاي اولية اين بناي ماندني، محصول عمل شخص پيامبر (ص) است كه اگر غير از اين بود، مسير تحولات اسلامي تا امروز، به دازا نمي كشيد.

پيامبر(ص) با مهذب كردن خود به اخلاق، مكارم و بزرگورايها، هر چه را كه در يك انسان كامل بايد وجود داشته باشد و بر شرف و كمال او مي افزايد، در حِد اعلا داشت. او به تمام معنا، بزرگ بود و با همة وجود، درس اخلاق به بشر آموخت؛ اخلاقي كه خلق و خوي بشر را از تاريكي جهل شيطاني به نور عقل و علم الهي رهنمون كرد؛ تا آن جا كه پيامبر (ص) مصداق بارز آية «إنك لعلي خلق عظيم» شد. خود نيز با تعريف هدف بعثت كه همانا «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» است تلاش خويش را براي اتمام كرامتهاي فطري بشري به كار گرفت.در اين راستا، هر برهه از زندگي حضرت رسول(ص) و هر پديده در حيات آن فرزانة مبارك(ص)، راهي است در جهت رسيدن به مكرمتهاي اخلاقي.در اين مقاله با توجه به برداشت مذكور، سعي بر اين است كه نحوة مديريت آن حضرت را در مواقع بحراني امر خطير ابلاغ رسالت بررسي كرده و زوايايي هر چند اندك را به صورت شفاف مورد تأكيد قرار دهد. از آنجا كه تمام حيات آن حضرت(ص) پر از دغدغه و بحران بوده است، براي تمركز بيشتر، چهار جنگ مهم به عنوان موارد خاص اين تحقيق در نظر گرفته شد. اين چهار جنگ عبارتند از «بدر»، «احد»، «خندق» و «تبوك». منتها، چون هر جنگ با بحران قبل از شروع حملة نظامي آغاز شده و با بحران اتمام جنگ به پايان مي رسد، لذا نوع مديريت حضرت از آغاز بحران اوليه تا پايان بحران ثانويه(بعد از اتمام جنگ) محل توجه و مدنظر بوده است.اميد است كه با

بهره گيري بيشتر از سجاياي اخلاقي آن حضرت، راه سعادت را آموخته و بياموزانيم.بخش اول شناسه هاي بحرانتعريف بحران«بحران» كه معادل لاتين آن، واژة «krisis» و معادل انگليسي آن، واژه «Crisis» مي باشد، در زبان ساده، به «زمان خطر» يا «نگراني» اطلاق مي گردد. در حقيقت، وضعيت يا دوره اي است كه در آن، اشيا، نامطمئن، سخت و دردآور هستند.[1] بويژه زماني كه بايد از خطري عمده و اصلي جلوگيري شود. «لحظة بحراني» نيز به زماني گفته مي شود كه موارد بسيار مهم مربوط به آينده در آن لحظه اتفاق افتاده يا تصميم گيري دربارة آنها انجام مي گيرد.گفتني است، اصطلاح «بحران» از علم پزشكي وارد مباحث اجتماعي و اقتصادي شده است. در پزشكي، «بحران» وضعيتي است كه اندام، دچار بي تعادلي شده و سلامت انسان در معرض خطر قرار مي گيرد.[2] برخي عقيده دارند كه اين تعريف، در زمينة اجتماعي نيز مصداق دارد و زماني كه جامعه از حالت تعادل و نظم عادي خارج شده و دچار آشفتگي مي شود، وضعيت بحراني حاكم مي شود. از اين رو، بحران را مي توان «شرايط غيرعادي» دانست كه در آن، مشكلاتي ناگهاني و پيش بيني ناپذير پديد مي آيند و در چنين شرايطي، ضوابط، هنجارها و قوانين مرسوم، كارساز نخواهد بود.در مجموع، مي توان مرحلة پيچيده اي را كه يك كار و يك رويداد بايد ازآن عبور كند، «بحران» ناميد. اين مفهوم از عناصر گوناگوني تشكيل شده است كه با هم روابط متقابل دارند و شرايط ايجادي بروز بحران را تشكيل مي دهند. برخي از اين عناصر عبارتند از:1الف پيدايش نيروهايي در درون سيستم كه آن

را از حالت تعادل خارج كرده و باعث تحول در نوسانها مي گردد.ب آشكار شدن خصومتهاي پنهاني كه پيش از آن، در ساية همكاريها و تفاهمهاي آشكار، پنهان شده بود.ج افزايش جدال و ستيزه گري در سطح افراد، گروهها و طبقه ها؛د افزايش تناقضها؛ه افزايش تلاش براي گذراندن اين مرحله و سير به حالت تعادل؛و پيدايش راهكارهاي اسطوره اي، خيالي و …اين عناصر باعث مي شود كه نوعي وضعيت حاد و اضطراري حادث شده و اختلال و اغتشاش در نظام به وجود آيد.مديريت بحران:«مديريت بحران»، فرآيندي است كه طي آن، مدير براي دستيابي به اهداف سازمان با توجه به مقتضيات پيش آمدة زماني و مكاني و با هزينه اي قابل قبول به كنترل و ساماندهي اوضاع مي پردازد.اصلي ترين شاخصة تفاوت بين بحرانها و مديريت بر آنها، در شيوة اتخاذي براي كنترل بحران خلاصه مي شود. هر چقدر در ايجاد موانع پيشگيرندة از بحرانها و كنترل بر آنها توفيق حاصل شود، به همان نسبت، مديريت بحران نيز موفق خواهد بود. پنج مورد اساسي در كنترل بحرانها عبارتند از:21.كنترل بحران به مديريت قوي داراي اعتماد به نفس بالا نياز دارد.2. هر بحران، راه حل خاص خود را با توجه به شرايط و مقتضيات مربوط مي طلبد.3. كنترل اطلاعات، بسيار ضروري است.4. زمان بندي دقيق، لازم است.5. گروه بررسي بحران مي تواند در كنترل آن راهگشا و مؤثر باشد.شايان ذكر است كه عوامل ايجاد بحران، يا در محيط بيروني مستقرند و يا در محيط دروني؛ اگر مديريت بحران بتواند بر عوامل محيط بيروني كه غالباً غير قابل كنترل هستند، به صورتي اثر بگذارد، و در خصوص عوامل

محيط دروني نيز تصميمات سنجيده و درستي اتخاذ كند، راه رفع بحران، سريع الوصول خواهد بود.بخش دوم جهاد در اسلامبا توجه به مطالب كلي ياد شده در قسمت قبل، در ادامه، با تأكيد بر موضوع «جهاد» به عنوان يكي از مصاديق بحران در زمان پيامبر اكرم(ص) كه تقريباً گرفتاري دايمي آن بزرگوار را نيز تشكيل مي داد به خاستگاه قرآني جهاد و اهداف و انگيزه هاي قرآني و ديني آن خواهيم پرداخت.خاستگاه قرآني جهاد:اگر بخواهيم جنبه هاي مختلف مديريت بحران حضرت رسول(ص) را بررسي كنيم، نخست، بايد خاستگاه قرآني و اذن الهي را براي تشريع جهاد مورد بررسي قرار دهيم تا از اين طريق بتوانيم مباني و اصول مديريتي حضرت رسول(ص) را استخراج كنيم.پس از آن كه حضرت رسول(ص) در مدينه استقرار يافت، به گسترش دعوت خويش و حمايت از مؤمنان مستضعفي پرداخت كه در راة عقيدة خود مورد آزار قرار گرفته و وادار به ترك دين خود مي شدند. براي تحقق اين امر، چاره اي جز جنگ عليه مشركاني كه مؤمنان را هدف آزارهاي پياپي خود قرار مي دادند، وجود نداشت و گزيري جز آن نبود كه كعبه از بت پرستي و بت پرستان نجات يافته و بتهايي كه در آن قرار گرفته بودند، در هم شكسته شوند. به همين سبب، اذن جهاد تشريع شد.در مورد اوّلين آيات نازل شده در خصوص «جهاد» اختلاف نظر وجود دارد. برخي، آية «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم»[3] و برخي ديگر، آية «إن الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم»[4] را به عنوان نخستين آيات مي دانند؛ ولي غالب مفسران و راويان، آيات زير از سورة

حج را به عنوان «آيات اذن تشريع جهاد» و اولين آيات نازل شده در اين باره مي دانند:«إن الله يدافع عن الذين آمنوا إن الله لا يحب كل خوان كفور@ أذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا و إن الله علي نصرهم لقدير@ ألذين أخرجوا من ديارهم بغير حق الا أن يقولوا ربنا الله و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره إن الله لقوي عزيز[5] يعني «خداوند از كساني كه ايمان آورده اند، دفاع مي كند و خداوند، هيچ جنايتگر ناسپاسي را دوست ندارد. براي آنان كه هدف جنگ قرار گرفته اند، بدان سبب كه بر آنان ستم روا داشته شده، اجازة [نبرد] داده شده و خداوند بر ياري آنها تواناست. همان كساني كه بي آن كه هيچ حقي در كار باشد و هيج جرمي مرتكب شده باشند جز آن كه گفتند، پروردگار ما خداوند است، از خانه هاي خود بيرون رانده شدند. اگر بازداشتن برخي از مردم از سوي برخي ديگر، نبود صومعه ها و كنيسه ها و عبادتگاهها و مساجدي كه در آن، فراوان نام خدا برده مي شود، ويران مي گرديد. خداوند هر كه را به او ياري دهد، ياري خواهد كرد كه خداوند مقتدر و عزيز است.»همچنين، آيات زير نيز در ارتباط با مفهوم «جهاد» مي باشد:جنگ در اسلام براي تحكيم طغيان و خودكامگي نيست.[6]جنگ در اسلام براي تظاهر و غرور و سد راه حق نيست.[7]جهاد صرفاً براي نزديكي به خدا و عبادت است، در غير اين صورت، شرك و گناه است.[8]جنگ، براي غارت و

طمع و جمع مال نيست.[9]اذيت و آزار ديگران و كشتن و غارت اموال آنها به بهانة جهاد، ممنوع است.[10]تجاوز و تعدي از حدود اعتقادي و ايدئولوژي جايز نيست.[11]انجام جهاد در چهارچوب مقررات خاصي است كه خداوند اعلام كرده است.[12]هر نوع انتقام جويي و شكنجه دادن و اسراف و ايذاي كودكان و زنان و از بين بردن درختان و كشتار احشام منع گرديده است.[13]هدف از جهاد، حاكميت ارزشها و حقايق اسلامي است.[14]اهداف و انگيزه هاي جهاد در اسلاممبناي ديگر جهت دستيابي به اصول مديريت حضرت رسول(ص) را در هنگام بحران، بايد از اصول حاكم بر سيرة آن بزرگوار آموخت. اينك، چهار اصل اساسي در پرداختن آن حضرت به «جهاد» بيان مي شود.1. اصل توحيد:جهاد رسول خد(ص)، نه يك سلطه جويي بشري بود و نه كشكمش بر سر خاك و زمين و منابع و امكانات؛ اين تصور دربارة كسي ممكن است كه در ماديات غرق شده باشد. امِا جنگ و جهاد پيامبر، فقط در راه احياي فضيلتها و اعتلاي حق و سركوب كردن باطل صورت مي پذيرفت. به عبارت ديگر، جنگهاي ايشان، در راستاي فرآيند دعوت الهي او انجام مي گرفت و كساني كه از آن حضرت تبعيت مي كردند، در جنگ و صلح نيز اسوء قرار مي دادند.در واقع، جهاد رسول خد(ص) منشعب از اصول نبوت ايشان بود كه ارزشها و فضايل انساني، انگيزة آن را شكل مي داد و حق خواهي و خوشخويي و اخلاق بزرگ منشانة پيامبر اكرم(ص) در همة مراحل و جنبه ها بر آن سايه افكنده بود.[15]به همين لحاظ، روزي كه سران «قريش» از ابوطالب خواستند تا از پيامبر(ص) بخواهد كه دست

از مخالفت با آنها بردارد، رسول خد(ص) فرمود:«من از ايشان چيزي نمي خواهم، جز اين كه يك كلمه بگويند و بدان وسيله، بر تمام عرب سيادت يافته و عجم را نيز زير فرمان خويش آورند؛ و آن كلمه، اين است كه بگويند: «لا اله الا الله» و پس از آن، از بت پرستي دست بردارند.»[16] به همين جهت، ايشان در بيشتر نامه هايي كه به سران مسيحي مي نوشتند، به آية شصت و چهار از سورة «آل عمران» اشاره مي كردند كه مي فرمايد:«قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا و بينكم الاّ نعبد إلا الله و لانشرك به شيئاً».2 اصل حمايت از مستضعفانچنان كه مي دانيم، پيامبر اسلام(ص) و همة انبياي پيش از ايشان، خاستگاهي مردمي داشتند. آنها از ميان مستضعفان به پا مي خاستند و در طول دوران زندگي و رسالت خويش هيچ گاه، وابسته و اسير قدرتهاي پوشالي نمي شدند. آنها مانند بسياري از مصلحان ديگر نبودند كه براي كسب قدرت در مسير انجام اصلاحات، خود را وابستة فلان قدرت يا فلان دولت كنند. بلكه تنها يك وابستگي داشتند و آن، دلبستگي به حق بود. بنابراين، همة نيرو و عظمتشان نيز از اين ناحيه بود. با اين اوصاف، دانستيم كه پيامبران الهي از متن زندگي مستضعفان برانگيخته مي شدند، از ميان مردماني كه با فقر و فشار زندگي مي كردند؛ به همين خاطر، سختيها و تلخيهاي زندگي محرومان را چشيده بودند؛ و پس از بعثت خويش، هرگز راه كاخ سلطاني را در پيش نمي گرفتند تا احياناً در كنف حمايت او، رسالت خود را به انجام رسانند.[17]از اين رو، مستضعفان

صالح، گرامي ترين انسانها نزد رسول خد(ص) بودند. آن حضرت به محرومان عشق مي ورزيد و آنان را بزرگ و عزيز مي داشت. ايشان مي فرمودند:«طوبي للمساكين بالصبر و هم الذين يرون ملكوت السموات و الارض»؛ لذا، از آنجا كه تحقق سنت الهي به پيروزي حق بر باطل و چيره شدن مستضعفان بر مستكبران مي انجامد، پيامبران نيز به منظور ياري كردن آنها سعي در ايجاد نظام الهي مبتني بر اين اصل را داشته اند.3. اصل مقابله با مستكبران:اين اصل چنان كه از نام آن پيداست به معناي درگيري ذاتي و دايمي اسلام با هر گونه تكبر و برتري جويي است. استكبار، چهره هاي گوناگوني دارد و در هر لباسي كه ظهور كند، بايد با آن به مقابله برخاست. مقابلة آنان كه ولايت الهي را پذيرفته اند، با آنان كه تحت ولايت شيطان هستند؛ چرا كه اگر انسانهاي الهي، با چهره هاي گوناگون استكبار مقابله نكنند و تباهيگري و ستم پيشگي آنها را دفع نكنند، تباهي و ستم زمين را پر خواهد كرد.[18]بنابراين، هميشه دو جبهه در برابر هم قرار داشته اند،«جبهة مدافع حق و عدالت» و «جبهة ملازم ستم و بيداد»؛ در اين ميان، خداوند، سرپرست اهل حق و طاغوتها، سرپرست اهل كفرند: «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات إلي النور و الذين كفروا أولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور إلي الظلمات اُولئك أصحاب النار هم فيها خالدون»[19]با اين اوصاف، يك جبهه، جبهة ياوران حق و ديگري، جبهة ياوران باطل است. در يك سو، پيامبران و پيروان آنها و در سوي ديگر، چهره هاي گوناگون استكبار، ياوران شيطان، قدرتهاي بيداد گر سياسي، اقتصادي و

قدرتهاي منحرف مذهبي قرار دارند. به هر حال، لازمة تحقق اين رسالت، درگيري با مستكبران است. و لذا، رسول خد(ص) همواره در سه بعد عقيدتي، سياسي و نظامي با مشركان، كافران و منافقان جهاد مي كردند. اين جهاد، در واقع مقابله با مستكبراني بود كه نمي توانستند، شاهد آزادي انسانها از اسارت بتها باشند.البته، نبايد فراموش كرد كه به طور كلّي، مشي اسلام، مشي جنگ و جدال نيست؛ چنان كه در صدر اسلام نيز هنگامي كه دوران دعوت با زبان طي شد و پس از تحمل بسيار، و آن گاه كه مشركان مكه، آزار و ستم را از حد گذرانده و مسلمانان را بيش از اندازه تحت فشار قرار دادند، اذن قتال(در سورة حج) صادر شد. بنابراين، نبرد با مستكبران جهت بسط و گسترش دعوت الهي و فراگيري دين خدا بروي زمين از اهداف الهي جهاد است.4 اصل عدم انظلام:«انظلام» يعني تن دادن به ظلم و زير بار ستم رفتن، كه در اين باره بايد گفت، رسول خد(ص) و اوصياي ايشان و پيروان حقيقي آنها هرگز تن به آن نداده اند چنان كه مي دانيم، «حلف الفضول» نيز پيماني در جهت شكست انظلام بود. همچنين، با توجه به آيات متعدد، خداوند هرگز راضي به ظلم و خواهان هيچ ستمي نيست؛ از جمله در آية زير:«و ما الله يريد ظلماً للعباد»[20] و خداوند هيچ ظلمي و ستمي بر بندگان نمي خواهد.كوتاه سخن اين كه منطق دين، مقتضي عدم انظلام و خروج بر زمامداران خودسر و قيام عليه ستم مي باشد. اسلام، هرگز اجازه نمي دهد كه ستمكاران متجاهر به ستم بر مردم مسلط شوند؛ و هيچ

گاه، سكوت و تحمل ظلم و تعدي ستمگران و فاجران را جايز ندانسته و به مردمي كه قدرت بر رفع ستم و اصلاح امور را دارند، نيز چنين اجازه اي نمي دهد.[21]بخش سوم اصول مديريتي حضرت رسول (ص) در مواقع بحرانامروزه،«جهاد» به عنوان يكي از مظاهر مورد توجه و موجود در زندگي خاتم پيامبران، زير ذره بين انديشمندان و صاحبنظران قرار دارد. با توجه به پيش گفته ها، مي توان در علم امروزي، «جهاد» را نوعي «بحران» يا «شبه بحران» كه بيشتر حالت نظامي داشته، ليكن صبغه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز به خود مي گيرد محسوب كرد. اين شبه بحران در جامعة حضرت رسول(ص) نيز به صورت اپيدمي گسترش داشت. براي تحليل مسألة خروج توأم با توفيق حضرت رسول(ص) از اين بحرانها بايد نگاه دقيقي به چگونگي اعمال مديريت آن حضرت داشت.همان طور كه مي دانيد، «مديريت»، علم و هنر برنامه ريزي، متشكل و هماهنگ كردن، رهبري و كنترل فعاليتهاي مختلف به منظور نيل به هدفي مشخص است؛ اين علم و هنر، در زيباترين و والاترين چهرة خود، در سيرة نبوي قابل مشاهده است: مديريتي الهي، مبتني بر شناخت حقيقت انسان و مراتب وجودي او كه در حقيقت، با ادارة قلبها تحقق مي يابد. بدون ترديد، هدف از اين نوع مديريت. خارج كردن انسان از مرتبة حيواني و وارد كردن او در مرتبه رحماني و خروج از ظلمات به سوي نور مي باشد.به هر تقدير، نوع مديريت آن حضرت در طول مسير بحراني و جريان يك جنگ، قبل از آغاز جنگ تا بعد از پايان شعله هاي آن، مي تواند، به عنوان درسي

زيبا و جذاب در آيين الهي، آموختني و البته، لازم الاتباع باشد؛ لذا با توجه به جميع جهات، نكاتي بسيار دقيق از اين نوع مديريت را كه كاملاً با مديريت بشري جنگها متفاوت است، شرح داده و بتفكيك به بحث و بررسي هر يك مي پردازيم.ناگفته نماند كه آيين محمدي(ص) در زمان خود، دربردارندة اصولي مخالف و ناسازگار با وضعيت حاكم بود. لذا براي اجراي اصل جلوگيري از ستم پذيري و انظلام، مي بايست قدرتي در مقابل سيستم حاكم وجود داشته باشد؛ بنابراين، حداقل آمادگي براي جنگ و شايد هم ورود به جنگ ضرورت داشت. در نتيجة، هرگاه «استراتژي دعوت» مؤثر نمي افتاد، به تناسب موقعيت، امكان بروز جنگ وجود داشت.1 مديريت عقيده:1 1 مديرتي امور عقيدتي و تبليغي:از آنجا كه اساس و مبناي نبردهاي پيامبر(ص)، نبرد در راه ايجاد و تأسيس حكومتي مبتني بر فضايل و ارزشهاي اسلامي بوده و مانند اغلب نبردهاي ديده شده و پيش آمده، براي كسب قدرت بيشتر و در راه تحكيم حكومت فاسد و زورمدار نبود، لذا تبيين امور شرعي و اسلامي و توجيه و ترويج اسلام و عقايد اسلامي و تبليغ قدرت اسلام، در قلبها مؤثر واقع شده و باعث آمادگي روحي بيشتر اصحاب براي نبرد و اهداي جان خويش در مقابل ترويج عقيده مي شد.از اين جهت، پيامبر اكرم(ص) بسيار بر سر عقيده پافشاري مي كرد و هيچ گاه، به معامله دربارة آن تن درنمي داد. به عنوان نمونه، در جنگ «احد»، در حالي كه سپاه مشركان حدود سه هزار نفر بودند، رسول خد(ص) سپاه مؤمنان را در حالي كه شمار آنان با احتساب گروهي بيمار دل

كه در ميان آنان وجود داشتند، تنها به هزار نفر مي رسيد، پيش برد. در اين ميان، برخي از «انصار» قصد داشتند تا از هم پيمانان يهودي خود نيز كمك بخواهند؛ اما رسول خد(ص) فرمود: «ما را به ياري آنان نيازي نيست.» چرا كه حضرت رسول(ص) مي خواستند، سپاه او فقط از كساني تشكيل شود كه براي دفاع از عقيدة خود سر جنگ دارند. خداوند نيز در اين باره فرموده است:«اي كساني كه ايمان آورده ايد، كساني را غير از هم عقيدگان خود به دوستي و همكاري نگيريد كه در ايجاد سستي در شما فروگذار نمي كنند. آنان دوست دارند كه شما در رنج و مشكل گرفتار آييد. كينه از زبان آنان هويداست و البته آن چه در دل دارند از اين بزرگتر و بيشتر است.»1 2 ايجاد انگيزة الهيچنان كه گفتيم، پيامبر (ص) قبل از نبرد از ايجاد انگيزه هاي سطحي و يا مادي صرف، فاصله مي گرفت و دلها را با توجه دادن به انگيزه هاي الهي به تحرك وا مي داشت؛ زيرا كاركرد انگيزه هاي الهي، بسيار بادوامتر است و از آنجا كه دست يافتن به اين انگيز ه ها بسيار سخت است، در نتيجه، تاب تحمل مشكلات سخت و دشوار نيز بيشتر فراهم مي آيد. اينك، نمونه هايي از اين سنخ انگيزه را كه مربوط به جنگ «بدر» مي باشد، نقل مي كنيم:«رسول خد(ص) به جنگ مصمم شده بود. اما نه جنگي كه انگيزة آن، به دست آوردن مال و ثروت و يا جلوه اي ديگر از جلوه هاي دنيا باشد؛ بلكه دشمن خدا به رويارويي مؤمنان آمده بود و آنان،

ناگزير بودند تا به دعوت خدا و رسول او و اين مژده كه يكي از دو نيكي را به دست خواهند آورد، پاسخ مثبت دهند. لذا، وارد نبرد شدند. امِا درست در مقابل آنان، كساني بودند كه فقط به دنبال انگيزه هاي مادي آمده بودند و انديشه ها و نقشه هاي مختلف آنان را سست و ناكام ساخته بود و لذا، در هنگام رويارويي، ترس بر دلهاي آنان چيره مي شد.»[22]در جنگ «احزاب» نيز پيشنهاد پيامبر براي تطميع سران دو قبيلة «غطفان» و «نجد» جهت مصالحه در مقابل دريافت يك سوم محصولات مدينه، باعث آزمندي آن دو قبيله شد. يقيناً اگر در گروهي، پايبنديهاي قومي، قبيله اي و مادي بر مباني ديگر غالب گردد، باعث مي شود كه عزم و اراده از آن جمع رخت بربندد و به علت همين آزمنديها نيز بود كه آنان از طولاني شدن محاصره و بي نتيجه ماندن آن خسته شدند و ميان آنان و قريش اختلافاتي به وجود آمد و سرانجام، درصدد برآمدند تا از همان راهي كه آمده اند، بي هيچ دستاوردي بازگردند.»[23]در جنگ «احد» نيز خداوند، دلهاي مؤمنان را به اين مژده استوار ساخت كه اگر در ميدان نبرد پايداري كرده و ثابت قدم بمانند و خدا را به ياد داشته و مطمئن باشند كه ازهمة قدرتها برتر است، همچنين، اگر دل استوار دارند و از جنگ و تعقيب دشمن روي برنتابند و به غنايم مشغول نشوند و سرانجام، اگر به مخالفت با فرماندهي هوشيار كه آنان را به راه درست و همكاري نزديك در ميدان نبرد فرا مي خواند، نپردازند خداوند آنان را به وسيلة فرشتگان

آسماني ياري خواهد كرد. در اين خصوص آيات الهي نيز گواهي مي دهند:[24]«آن گاه به مؤمنان مي گفتي، آيا اين شما را بسنده نمي كند كه پروردگارتان به وسيلة هزار فرشته كه از آسمان فرو فرستاده مي شوند، از شما پشتيباني كند؟ بلكه اگر صبر كنيد و پرهيزگار باشيد، بزودي همين كه آنان بر شما درآيند، پروردگارتان ما را به وسيلة پنج هزار فرشته كه همه نشان دارند پشتيباني خواهد كرد. پروردگار، اين[امداد و پشتيباني] را جز براي آن قرار نداد كه ماية بشارتي برايتان باشد و دلهايتان بدان آرام و مطمئن شود و ياري و پيروزي جز از جانب پروردگار نيست و نيز اين امداد براي آن بود كه دنبالة كافران قطع شود يا خداوند آنان را سركوب كند و ناكام و سرشكسته گردند.»بنابراين، تشويق و تحريك به نبرد، عنصري اساسي در بالا بردن روحية معنوي و عوامل رواني براي جنگجويان است؛ كما اين كه در آن زمان، برانگيختن روح حماسي در جمع و ايجاد انگيزة شديد بر واقعيتي كه براي آن مي جنگند، و اين كه تا حصول نهايي آن بايد بكوشند، همة مؤمنان را در حالت بيداري انقلابي نگه مي داشت و حركت و انگيزة رواني و علاقة دايم براي رويارويي با دشمن را در ايشان برمي انگيخت. در اين رابطه، قرآن كريم در جاي ديگري مي فرمايد:«اي اهل ايمان، آيا مي خواهيد كه به نجاتي سودمند هدايت شويد، تا از عذابي دردناك رهايي يابيد؟ پس به خدا و رسول او ايمان آوريد؛ و به مال و جان، در راه حق جهاد كنيد؛ كه اگر دانا باشيد، اين براي شما بهتر است،

تا پروردگار، گناهانتان را ببخشد و در بهشتي كه زير درختانش نهرها(آبي گوارا) جاري است، داخل گرداند؛ و در بهشت عدن، منزلهاي نيكو و جاوداني به شما عطا كند؛ كه اين، همان رستگاري بزرگ بندگان است، و نيز تجارتي ديگر كه آن را هم دوست داريد؛ نصرت و ياري خدا و فتح نزديك است كه بشارت رحمتي است به اهل ايمان.»[25]در غزوة «بدر» نيز پيامبر فرمود: «سوگند به كسي كه جان محمد در دست اوست، امروز اگر مردي، بردبارانه و ثابت قدم و دقيق نبرد كند، خوشبخت است و اگر پشت نكند، جاي او در بهشت خواهد بود.»1 3 اختيار درحضور و عدم اكراهاز ديگر موارد در مديريت تبليغي پيامبر اين بود كه ايشان به سربازان، اين فرصت را مي دادند كه به اختيار خود وارد جنگ شوند و هيچ اكراهي در كار نبود؛ بلكه آنان خود با اين كار در پي اجر اخروي بودند و اگر در پرتو لطف و خواست الهي پيروز مي شدند، باز هم براي آنان حقيقتي مدِ نظر بود كه به دفاع از آن برخاسته بودند و اگر كشته مي شدند، نيز به افتخار شهادت و به بهشت و خشنودي خداوند دست يافته و هيچ فاصله اي ميان آنان و بهشت نبود. بنابراين، در هر حال، آنان دست به تجارت سودآوري مي زدند كه خود آن را انتخاب كرده بودند.2 مديريت رفتاري:2 1 ارادة محكم و پايداري در تصميم:پيامبر اسلام با داشتن ارادة قوي و پايداري در تصميم كه هرگز متزلزل نمي شد از همگان ممتاز بودند و چون تصميمي را اتخاذ مي كردند، مي بايست آن را به انجام

رسانند. به عنوان نمونه، در جنگ «احد»، هنگامي كه رأي اكثريت بر جنگيدن در بيرون از شهر قرار گرفت، پيامبر(ص) هيچ ترديدي به خود راه نداده، زره را بر تن كردند و سپر خويش را برداشتند تا آمادة نبرد شده و اضطراب را از دل اصحاب بيرون كنند.[26] همچنين، در روز بعد از پايان جنگ «احد» با قاطعيت دستور به تعقيب مشركين داد و غزوة «حمراء الاسد» شكل گرفت.[27]بعد از جنگ«خندق» نيز فرمان به سركوب «بني قريظه» دادند و سريعاً به آنجا رفته و با قاطعيت، تصميم اتخاذي را در خصوص قتل مردان آنها به اجرا گذاردند.[28]البته، آن حضرت، فرمان قاطعي نمي داد، مگر هنگامي كه نسبت به شرايط جنگي، درك كاملي داشت و مي توانست آن تصميم و حكم را به همان گونه به مرحلة اجرا درآورد تا به اين وسيله، در مقابل شرايط جنگي متغير، حتّي الامكان، ثبات داشته باشد. مهمترين ويژگيهاي پيامبر كه او را از ديگران ممتاز مي كرد و قاطعيت در اجرا را به دنبال داشت، عبارتند از:[29]1 بررسي تمام جوانب تصميم و فرمان قبل ازصدور آن؛2 عدم بازگشت و انصراف از تصميم پس از ابلاغ آن؛3 تغيير حكم و فرمان با تغيير شرايط جنگي؛4 حفظ توانمنديهاي عقلاني و تداوم هدايت و رهبري ميدان نبرد در اوضاع و احوال سخت؛5 تصميم به پيروزي؛2 2 شورا و مشورتچنان كه مي دانيم، «مشورت» در سيرة رسول خد(ص) از جايگاه ويژه اي برخوردار بوده است و اصولاً بناي تصميم گيري در شيوة «مديريت بر قلب»، بر مشورت و تبادل نظر در امور و پرهيز از خود رأيي و استبداد استوار است.در «قرآن كريم»

در اين زمينه، آيات چندي آمده است:«و آنان كه اجابت كردند امر پروردگارشان را و برپاي داشتند نماز را و كارشان را به مشورت يكديگر انجام مي دهند؛ و از آن چه به آنها روزي داديم، انفاق مي كنند.»[30]«پس بر آنان ببخشاي و برايشان طلب آمرزش كن و در كارها با ايشان مشورت كن و آن گاه كه بر كاري تصميم گرفتي، بر خدا توكل كن، زيرا خدا توكل كنندگان را دوست دارد.»[31]پيامبر(ص) خود نيز مي فرمايند: « مشورت با عاقل خيرخواه، هدايت و توفيقي از خداست.»[32]در همين راستا، در غزو ه هاي ايشان نيز با توجه به موارد زير، اين امر حاكم بوده است:1 رسول خد(ص) در غزوة «بدر»، دربارة اصل جنگ، تعيين موضع نبرد و اسيران جنگي با اصحاب خود مشورت كرد.[33]2 در نبرد «احد»، شورايي تشكيل داده و دربارة نحوة مقابله با لشكر قريش در داخل يا بيرون شهر به مشورت پرداختند.[34]3 در جنگ «احزاب» نيز پيامبر براي مقابله با سپاه عظيم مشركان كار را به مشورت گذاشتند و با توجه به نظر سلمان فارسي، تصميم به كندن، «خندق» گرفتند.[35]4 در غزوة تبوك نيز، آن حضرت با اصحاب خود مشورت كردند.[36]2 3 مظهر رحمت الهيرسول خد(ص) در ادارة امور، بيش از هر چيز از رحمت و محبت بهره مي گرفت و اگر چنين نبود، از آن شيوة اداره، مطلوب حاصل نمي شد؛ «قرآن» در اين باره چنين فرموده است:«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم في الأمر»؛ يعني، « به موجب لطف و رحمت الهي، برايشان نرم دل

شدي كه اگر تندخوي و سخت دل بودي، از پيرامونت پراكنده مي گشتند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن».[37]به همين جهت، آن حضرت در اثر رحمت و فيض الهي به چنان محبت و ملايمتي در مديريت خود دست يافته بود كه به واسطة آن، موانع ادارة جامعه اي دچار تشتت و مشكلات فراوان را رفع كرده و مقتضيات رشد و كمال آن را فراهم كردند.گفتني است كه در غزوات نيز وضع، اين گونه بود: رسول خد(ص) با همة حزم و صلابت و قدرت در فرماندهي و تشكيلات، از نرمش نيز برخوردار بود؛ او در فرماندهي خود اهل نرمش و ملايمت بود و نه تكبر و سلطه جويي؛ بدين سان، فرماندهي او آميخته به نرمش و آرامش و هدايتگري بود، بي آن كه سختگيري و خشونتي داشته باشد. به همين سبب، دلها به او گرويده بودند و همة سربازان بر محور اين فرماندهي حكيمانه، گرد هم مي آمدند و در راه حق، داوطلبانه و از روي اختيار جانفشاني مي كردند.نكتة قابل ملاحظة ديگر در فرماندهي رسول اكرم(ص)، علاقمندي و مراقبت ايشان از سربازان خود و مهرورزي و دلسوزي نسبت به آنها و اهميت دادن به فرد فرد آنان بود، به گونه اي كه در تضرع آن حضرت به درگاه خداوند و بيم او بر جان سربازان خويش، اين حقيقت، جلوه گر مي باشد، چرا كه از ديدگاه او سربازان، دوستان و ياران او و مناديان حق و هدايتگران اين راه و حزب خدا بودند كه اگر از ميان مي رفتند، ديگر كسي خدا را پرستش نمي كرد.

به همين سبب، رسول خد(ص) نهال عزت و سربلندي را در نهاد آنان بارور مي ساخت به طوري كه آنان احساس مي كردند كه مورد محبت آن حضرت قرار دارند. روشن است كه وقتي سربازان، چنين حقيقتي را احساس مي كردند، در راه خدا جانهاي خود را بر كف مي گذاشتند و به او مي فروختند. لذا، آن حضرت هيچ گاه، به سربازان خود به عنوان آلات و ادوات جنگ نمي نگريست.به هر حال، فرماندهي پيامبر خد(ص) به صورتي بود كه پا به پاي سپاه حركت مي كرد و روح و دل خود را پيشاپيش آنان مي فرستاد و در صحنه هاي خطر با آنان همراه مي شد، بي آن كه هيچ بيم و انديشه اي به دل راه دهد. همان فرماندة مهرباني كه خير و نيكي را پي در پي بر سپاه خود مي فرستاد؛ به سان پدري كه به فرزندان خود توجه مي كند؛ گويا، آنها پاره هايي از تن اويند.[38]رحمت و مهرباني رسول خد(ص) با سپاهيان خود، در نبرد «احد» و در پي زخمهايي كه بر جان ارتش اسلام نشسته بود، خود را نشان داد؛ آن جا كه آن حضرت هيچ كس را سرزنش نكرد و هرگز به انديشه اش نگذشت كه سربازان را به سبب اشتباهاتي كه از ناحية آنان صورت گرفته است، مورد محاكمه قرار دهد؛ بلكه همة تلاش او در ميدان جنگ، بر اين بود كه سربازان خود را دوباره به صحنه برگردانده و وضعيت را به حال نخست درآورد تا مسلمانان پايداري كنند و اجازه ندهند، همگي در مقابل هجوم دشمن كشته شوند و به همين سبب نيز

آنان را به سوي فراز كوه «احد» برد و پرچم سپاه را به دست كسي داد كه حق آن را ادا كند. در عين حال كه خود نيز به نبرد و مقاومت پرداخت. بنابراين، رسول خد(ص) سربازان خود را مورد عفو قرار داد تا غرور و قدرت آنان همچنان براي آينده بر جاي بماند؛ هر چند آن چه در «احد» از آنان سرزده بود، نه تنها شادي آفرين نبود، بلكه غمبار نيز بود. حتي رسول اكرم(ص) به عفو آنان بسنده نكرد، بلكه از خداوند براي ايشان مغفرت طلبيد. رحمت و مهرباني آن حضرت، همچنين خود را در برخورد با شهدا نشان داد؛ چرا كه رسول اكرم(ص) فرمان داد پيكرهاي آنان، به جاي اين كه به سوي خانواده هايشان برگردانده شود، در همان مكان دفن گردد.[39]اين رأفت و مهرباني حتي نسبت به دشمنان خوني آن حضرت نيز تسري يافته بود؛ تا جايي كه بر جنازة عبدالله بن ابي، آن منافق پيشة بي آبرو نماز خواند و مي فرمود: اگر مي دانستم كه با طلب مغفرت من خدا او را مي بخشايد، براي او طلب مغفرت مي كردم!همچنين، بعد از «سريه ها» معمولاً همراه جمعي به استقبال لشكر مي آمد. مثلاً بعد از سرية «موته»[40]از سوي ديگر، پيامبر اكرم(ص) با اسرا بسته به عملكرد سابق و شاخصه هاي ديگر برخورد مي كرد. امِا رفتار او با اسرا در هر حالي، همراه با رحمت، مدارا، توجه و انسانيت بود و در مورد آنان، به نيكي و گذشت سفارش مي فرمودند، معمولاً، اسرا، در مكانهاي بهداشتي، مسجد يا خانه ها توزيع مي شدند و يا در خانة يكي از

لشگريان به طور دسته جمعي زنداني مي شدند. لشگريان، با تبعيت از شيوة رسول خد(ص)، اسيران را در خوراك بر خود مقدم داشته و بر آنان ايثار مي كردند. حتي لباس مناسبي به آنان مي پوشاندند. اگر اسيري، اسرار دشمن را در اختيار قرار نمي داد، هرگز مورد ضرب و شتم واقع نمي شد. ولي اگر چنين مي كرد، باعث آزادي خود مي شد.همچنين، رسول اكرم(ص) شهدا را بزرگ مي داشت؛ آنان را در جايگاه عزت و فخر در دنيا و آخرت قرار مي داد و نزديكان و خويشان شهيد را به اين امر بشارت مي داد و با اين كار، در قلب آنان شادي مي آفريد.بعلاوه، ايشان از مثله كردن جنازة دشمنان و بريدن عضوي از بدن آنها نهي مي فرمود و فرمان مي داد، بعد از اين كه شناسايي شدند، بدون گرفتن هيچ انتقامي از جمله سوزانيدن با غرق كردن، آنها را دفن كنند.كوتاه سخن اين كه جنگ در مكتب پيامبر، به منظور برتري طلبي يا يك خونريزي بي هدف صورت نمي گرفت.آن گونه كه رسول خد(ص) خود در توصيف دعوت و نبردهاي خود فرمود: «من پيامبر رحمت و پيامبر حماسه ام.» در حقيقت، «رحمت» و «حماسه» در اين جا با يكديگر تلاقي دارند؛ زيرا اين حماسه، جز براي رحمت نبود كه رحمت حقيقي در اين عالم، به معناي قطع ريشه هاي فساد و مقابله با هر گونه شر و بدي است. لذا، هر جا چنين حماسه اي وجود داشته، راهي به سوي تحقق رحمت عامه بوده است.پيامبراكرم(ص) هنگام آغاز نبرد به سربازان چنين توصيه مي فرمود: با مردم به دوستي و آشنايي

رفتار كنيد و با آنان خويشتنداري ورزيد و بر آنان حمله ور نشويد مگر اين كه ايشان را فرا خوانيد، چه، اگر مردم شهر و روستا و بيابان و محله را به حضورم بياوريد، برايم دوست داشتني تر از آن است كه مردان آنها را بكشيد و زنان و كودكانشان را به اسارت بياوريد.[41]بنابراين، جنگهاي رسول خد(ص)، جنگهاي دوستي آميز بوده و به محبت و مهرباني و مراقبت و تلاش در جهت حفظ جان مردم مگر در مواردي كه ضرورتي گريز ناپذير وجود داشته آراسته است، زيرا رسول خد(ص) سپاهيان خود را سفارش مي فرمود كه به از ميان بردن كشت و زرع، قطع درختان و كشتن زنان و كودكان و مردماني كه در جنگ، نقش و نظري نداشته اند و به هيچ نحوي در آن شركت نكرده اند، دست نزنند.با اين اوصاف، جنگهاي پيامبر هرگز به معناي تلف كردن، از ميان بردن، ايجاد فساد و يا بي اعتنايي مطلق به همة پايبنديهاي انساني نيست. آن حضرت انجام هر كاري را در جنگ روا نمي دانست و دست به كارهايي نمي زد كه امروزه، گاهي فرماندهان نظامي از آن بهره مي جويند؛ كارهايي از قبيل كشتار جمعي و از ميان بردن نسل انساني و محصولات كشاورزي مردم و سمي كردن آنها به منظور كشتن مردمان.يك بار به وي خبر رسيد كه سربازان اسلام برخي اطفال مردم را كشتهاند. پس به خطبه ايستاد و فرمود: برخي را چه شده است كه آن قدر در كشتن ديگران پيش رفتهاند كه كودكان مردم را كشتهاند. هشدار كه كودكان را نكشيد…[42]همچنين پيامبر(ص) از تخريب و از جمله قطع درختان

آنجا كه ضرورتي نبود، منع ميفرمود. وانگهي، گذشت و روح بزرگواري رسول خد(ص) و مهرباني و مدارا با مردم، در برخورد ايشان با شكستخوردگان نيز قابل توجه است. آخرين جنگ رسول خد(ص) با «قريش»؛ نبردي بود كه به «فتح مكه» انجاميد. در پي اين پيروزي، پيامبر با كساني مواجه ميشد كه او و اصحابش را در زير شكنجه و آزار و تحت فشار قرار داد و شديدترين شكنجهها را بر اصحاب او تحميل كرده بودند تا آنجا كه برخي از آنان از شدت شكنجه جان باختند و حتي آخرالأمر، مصمم به قتل آن حضرت شدند و در اين راه، فكر و حيله و چاره به كار گرفتند و البته، خداوند نيز در مقابل آنان تدبير كرد و نقشه آنان را نقش بر آب كرد. به هر حال، رسول خد(ص) با آنان و با سركرده جنگ شرك عليه اسلام، يعني، ابوسفيان روبرو شد؛ اما با آن كه پيروز شده بود، پرچم امان در ميان آنان گسترد و مناديش فرياد برآورد كه هر كس به خانه ابوسفيان برود، در امان است، هر كس به «مسجدالحرام» برود، در امان است و هركس به خانه خود برود، در امان خواهد بود.2 4. اجراي مساواتاصولاً، در انديشه ديني، هدف از حكومت و تصدي امور، برپايي حق و عدل در ميان مردمان است. لذا، خداوند، پيامبر گرامي و مؤمنان را مأمور دعوت به آئين الهي و برپايي حق و عدل كرده و در قرآن كريم فرموده است:«يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط». يعني،«اي كساني كه ايمان آورده ايد، همواره براي خدا قيام كنيد و گواهان به عدل و

داد باشيد.».در حقيقت، مديريت رسول خد(ص) بر اصل «برپايي حق و عدل» استوار بود و كارگزاران خود را بدان فرمان مي داد. اين مساوات در ميدان جنگ نيز حاكم بود. در اين باره، ابوزهره در كتاب «خاتم پيامبران» مينويسد:«يكي از مظاهر فرماندهي رسول اكرم(ص) مساوات و برابري او ميان خود و سربازان است؛ به گونهاي كه هر سربازي خود را در كنار آن حضرت احساس ميكرد و در حقوق و تكاليف، يك سرباز با او برابر بود. گوياترين گواه اين حقيقت آن است كه در [جنگ «بدر» ] آن حضرت، خود به همراه علي بن ابيطالب(ع) و مرثد يك شتر داشتند و هر سه به نوبت از آن استفاده ميكردند و حتي هنگامي كه نوبت پيادهروي او فرا مي رسيد و آن دو ميخواستند آن حضرت را از اين امر معاف بدارند، اين خواسته را رد كرد و فرمود:«شما از من قويتر نيستيد و من نيز كمتر از شما از اجر و پاداش بينياز نيستم.»2 5 تشويق و تنبيهپيامبر گرامي (ص)، اقسام تشويقها را اعم از معنوي، زباني، رفتاري، مقامي، مالي و غيره به كار مي گرفت و هر جا چاره اي جز تنبيه نبود، همچون پزشكي حاذق، اقدام به بهترين مداوا مي كرد.از جمله تنبيه هاي زيبا در دوران مديريت رسول خد(ص)، برخورد آن حضرت با كساني بود كه از شركت در غزوة «احد»، خودداري كرده بودند. به اين ترتيب كه پس از بازگشت مسلمانان از اين پيكار، آنان شبي را در خانه هاي خود گذراندند و فرداي آن روز، پس از نماز صبح پيامبر(ص) به بلال فرمود تا مردم را براي تعقيب دشمن

فرا خواند و مقرر كرد، جز آنان كه ديروز همراه لشكر در جنگ بوده اند،كسي حق همراهي با آنان را ندارد. مشخص است كه از جمله اهداف پيامبر، تنبيه آناني بود كه از ياري آن حضرت خودداري كرده بودند تا جايگاهي در جامعه و منزلتي نزد مردمان نداشته باشند و اين تنبيه رواني، از يك سو آنان را در صورت شايستگي بيدار كرده و اصلاح كند و از سوي ديگر، هشدار گونه اي باشد.2 6 انضباط و جدِيت در ادارة اموربدون ترديد، لازمة گردش درست كارها، انضباط و جديت در امور است و مديريت رسول خد(ص) نيز مديريتي منضبط و جدي بود مراد از جديت، سامان پذيري، آراستگي، نظم و ترتيب، سعي و كوشش در كارها و پرهيز از هرگونه سستي و بي ساماني در امور است.[43] بسياري از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و سازمانها شده، از همين رهگذر بوده است. به همين لحاظ، آن چه در پيكار «احد» روي داد، محصول عدم رعايت اين امر از جانب گروهي از مسلمانان بود.3 مديريت علمياتي3 – 1 كسب اطلاعات يا تكميل آن:پيامبر خد(ص) همواره براي به دست آوردن آگاهيهاي قبل از نبرد در جهت خنثي كردن انديشة نبرد يا پي بردن به نقشه آن و يا در جهت تقويت صحت تصميمها به دريافت و دستيابي به همة اخبار و امور مربوط به دشمن فرمان مي دادند.پيامبر(ص) براي دستيابي به اطلاعات، بيش از ساير امور جنگي در تلاش بودند؛ زيرا دريافت اطلاعات و معلومات كامل از دشمن به معناي اتخاذ و صدور حكم و فرمان صحيح براي جنگ است. به همين منظور، در كنار غزوه

ها، گاهي سريه هايي را نيز به نواحي مختلف اعزام مي داشتند.آن حضرت، نيروها را به منطقة عملياتي مورد نظر مي فرستاد و خود در راه عبور، با تجار و مسافران برخورد كرده و از آنان و ساكنان محلي كسب اطلاعات مي كرد. بازجويي از اسرا، سكونت دادن نيروهاي اطلاعاتي در سرزمين دشمن و بررسي تحركات و جابجاييهاي آنان در وقت مناسب، از روشهاي ديگر كسب اطلاعات بود. جالب اين جاست كه پيامبر، همواره اطلاعات موجود و غير آشكار را در نزد خود، محفوظ مي داشتند.به عنوان نمونه، در جنگ«بدر»، پيامبر دو نفر را براي كسب اطلاعات از كاروان تجاري «قريش»، دو نفر را براي كسب اطلاعات از مقر تمركز نيروها، دو نفر را براي بررسي تعداد نيروي دشمن و يك نفر را هم براي كسب اخبار جابجايي دشمن و ميزان افزايش نيروهاي آن مأموريت دادند.[44]پيامبر(ص) اطلاعاتي را كه براي ايشان ارسال مي شد، مورد بررسي، دقت، پيرايش و تحليل عملي و دقيق قرار داده و با واقعيت و موقعيت جنگي طرف مقابل خود هماهنگ مي ساخت. ايشان، تلاش زيادي داشت تا اطلاعات به صورت بسيار فعال و پويا بوده و با عمل فرمانده و گروههاي مأمور همراه و هماهنگ باشد. به عنوان مثال، در جنگ «بدر» از تعداد ذبايح براي پي بردن به تعداد نيروها استفاده كرد.در اين ميان، خبريابها، عنصري اساسي در تثبيت نتيجة نبرد به شمار مي آمدند؛ زيرا آنها معلومات و آگاهي كافي و دقيق از دشمن جمع مي كردند. طبعاً نيرويي كه داراي آگاهي كافي است، در ميدان نبرد از آن سود مي جويد، و طرفي كه از دشمن چيزي

نمي داند، در بهترين موقعيت نبرد با دشمن نيز، انگار، چشمانش بسته است.[45]اگر خوب جستجو كنيم، مي بينيم كه پيامبر در تمام غزوه ها و سريه هاي خود، سخت به پوشيده داشتن اسرار نظامي مي پرداخت و عمليات نظامي و جهت سير سپاه راه، حتي بر نزديكترين افراد خود پوشيده مي داشت و از اين قاعده عدول نمي كرد جز در غزوة تبوك كه آن نيز به علت اهميت حمله و بعد مسافت و نياز عملي به تأمين مادي بود.3 2 در نظر گرفتن اصول جنگاصولي كه رسول اكرم(ص) در نبردهاي خود از لحاظ نظامي به اجرا مي گذاشت، اصولي اساسي براي تحقق پيروزي بود. لذا، هدف از دعوت وي، روشن بوده و جنگ او بر اين مباني قرار داشت: بسيج نيروها، صرفه جويي در بكارگيري آنان، استفاده از يورش ناگهاني در زمان و مكان مناسب، تكيه بر سرعت كه جنگ ضربتي را محقق مي ساخت. استمرار فشار به هنگام غزوه هاي پي در پي و متصل به يكديگر(مثل احد و حمراء الاسد). اجراي مانور با استفاده از امكانات و نيروهايي كه فراهم آورده بود، اهتمام به ايجاد امنيت براي نيروها، تكيه بر استطلاع و استخبار، سازماندهي صحيح، اجراي همكاري بين جنگجويان و صفوف نيروهاي عمل كننده با سواران، پيادگان و ساير صفوف و نيز بين جناح راست و چپ و قلب سياه، پراكنده نكردن نيروها، تقويت روحية سربازان خودي به گونه اي كه آنان از مرگ نهراسند و ايجاد امنيت در تمامي جبهه هاي جنگي.رسول خد(ص) هنگامي كه از نيرو و امكانات كم و ضعيف برخوردار بود، به دفاع روي مي آورد؛ لذا در

ابتداي دعوت، موضع دفاعي او آشكار بود؛ لذا، در آن ايام مورد اذيت و آزار قرار گرفته و مجبور به هجرت شدند؛ امري كه جز خير براي آن حضرت به دنبال نداشت. در «مدينه» نيت و هدف ايشان جز در بعضي اوقات كه بناچار موضع دفاعي به خود مي گرفتند هجومي بود. ايشان، هنگامي كه نيرو و امكانات قوي و كامل داشتند، به جنگ هجومي روي مي آوردند.به هر حال، اگرچه پيامبر به نيروي لايزال الهي توكل داشتند. اما اين امر، مانع از انجام وظايف عادي و طبيعي كه لازمة جنگ است – نمي شد. در حقيقت، مديريت تدبيري پيامبر(ص) در تمام عرصه ها جاري و نافذ بوده است و حتي استفاده از وحي نيز در چارچوب اين نوع مديريت مي گنجد.3 3 ايجاد جنگ روانيمجموعه اعمالي است كه بر ضد دشمن يا رقيب براي تحت تأثير قرار دادن او انجام مي گيرد و هدف از آن تضعيف اراده، تفكر و قدرت مادي و معنوي او است. «جنگ رواني» به عنوان مهمترين جنگ در طرح و برنامه ريزي مورد توجه و اقدام پيامبر(ص) بود و حتي آن را محور اقدام نظامي خود عليه دشمنان قرار داده بود؛ زيرا آنان را در حالتي از وحشت گذاشته و بر نفوس آنان تسلط مي يافت و در نتيجه، توان مقابله و مقاومت را از آنها مي گرفت. آن حضرت خود در اين مورد چنين فرموده است: «من با ايجاد ترس(در دل دشمن) ياري شده ام.»نيروهايي كه پيامبر در اختيار داشتند، همگي باعث ترس، تصورات و ذهنيتهاي دور از واقع در دشمن مي شدند، زيرا اولاً، اين نيروها مخفي

بودند، ثانياً، شكست ناپذير بودند، ثالثاً روح هجومي داشتند و رابعاً روشهاي جديدي را در جنگ ابداع كرده و به كار مي بستند.[46]براي مثال، در جنگ «حمراء الاسد»، پيامبر(ص) لشكر خود را همراه با مجروحان و از پا افتادگان به حركت درآورد و فرمان داد، آتش زيادي برافروزند تا دشمن تصور كند كه لشكر او همچنان داراي قدرت و نيرو است.ژنرال جان پريه دربارة جنگ تعبير جالبي دارد او مي گويد: عامل اساسي در نبرد، داشتن روحِيه عالي است؛ سلاح، موجودي است بي جان كه مردي از خون و گوشت با نيرو يا با ضعف، بايد آن را مالك شود. به هر حال، آن اسلحه از هر جهت، يك نيروي مادي است و از آن الزاماً نابودي دشمن محقق نمي شود. بنابراين، داشتن روحية نيرومند، از جهات مهم پيروزي به شمار مي رود.[47]حال، از منظرهاي گوناگون، مي توان منشأ روحيه و توان رواني بالاي نيروهاي اسلام را بررسي كرد كه نمونه هايي از آن در زير مي آيد.331 ايمان درست به عدالت، خواست و هدف:چنانچه سرباز به هدفي كه براي رسيدن بدان مي جنگد، مؤمن باشد و به عادلانه بودن وظيفة محِول ايمان داشته باشد، قادر است، در كار خود معجزه كند.332 تشويق و ايجاد انگيزه براي نبرد:تشويق و تحرك به نبرد، عنصري اساسي در بالا بودن روحية معنوي و تقويت رواني براي جنگجويان است؛ برانگيختن روح حماسي در جمع و ايجاد انگيزة جدِي در مورد واقعيتي كه براي آن مي جنگند و اين كه تا حصول نتيجة نهايي بايد بكوشند، همة مؤمنان را در حالت بيداري انقلابي نگه مي داشت و حركت، انگيزة رواني

و علاقه دايم را براي رويارويي با دشمن در ايشان برمي انگيخت.براي مثال، در غزوة «بدر»، پيامبر اسلام پيش مردم آمد و آنها را به جهاد برانگيخت و فرمود: «سوگند به كسي كه جان محمد در دست اوست، امروز اگر مردي، بردبارانه، ثابت قدم و دقيق نبرد كند، خوشبخت است و اگر به دشمن پشت نكند، جاي او در بهشت خواهد بود.»332 دليري در مقابل بيم:بدون ترديد، احساس پديده اي عمومي و فراگير است و حتي بزرگترين قهرمانان و دلاوران قوم از اعتراف به آن نمي هراسند. لذا، مهم اين است كه پيامبر اسلام توانست، بيم را مغلوب كرده و آن را از وجود ياران خويش ريشه كن كند چنان عقيده اي برايشان بسازد كه ابهتي در آن چه كه با آنها روبرو مي شود، احساس نكنند.[48]334 صف و احد:در اين رابطه، پيامبر اسلام همواره خلق را به وحدت فرا مي خواند؛ زيرا «يكتايي» و «پيوند»، دو عامل مهم براي توانايي و پيروزي اند. خداوند در اين باره مي فرمايد: «خداوند آن كساني را كه چون دستي واحد در يك صف جهاد مي كند و همچون سد آهنين، همدست و استوارند، بسيار دوست مي دارد.»[49]34 به كارگيري خدعه و فريببايد دانست كه بخشي از علوم نظامي و از ضرورتهاي مهم در ميدانهاي نبرد در سطوح تاكتيكي و استراتژيكي، خدعه و فريب است. خدعه، فن استتار و پنهان ساختن حقيقت و انجام كارهاي گمراه كننده براي منحرف ساختن دشمن از درگيري، مقابله و ساير امكانات و اقدامات اساسي است. ضمن اين كه پيامبر(ص) خود، جنگ را به معناي «خدعه و فريب» مي دانسته اند. نمونة بارز

به كارگيري «خدعه» را در جنگ «خندق» مي بينيم:1 پيامبر(ص) به دو تن از فرماندهان «غطفان» و اعراب «نجد» پيام فرستاد و از آنان خواست، در مقابل دريافت يك سوم از محصولات «مدينه» با او مصالحه كنند. آنان نيز از روي طمع اين مصالحه را پذيرفتند. با اين كه اين مصالحه، بعداً به خاطر عدم پذيرش مردم «مدينه» صورت نگرفت، ليكن پيامبر(ص) با اين كار، اولاً عزم و استواري اصحاب خود و اصحاب دشمن را آزمود، ثانياً اين پيشنهاد «غطفان» و قبايل همراه آنان را گرفتار طمع و آزمندي ساخت؛ و اين در حالي است كه چون طمع در دلي نشيند، عزم و اراده از آن، رخت برمي بندد.[50]2 قبل از شروع جنگ «خندق» مردي از «غطفان» به نام نعيم بن مسعود به حضور رسول خد(ص) رسيد و اسلام آورده و گفت: خاندانم از مسلماني من خبر ندارند، پس بدان چه مي خواهي مرا فرمان ده. پيامبر(ص) نيز فرمودند: اگر مي تواني در ارادة دشمن در رويارويي با ما خللي به وجود آور؛ چرا كه جنگ، سراسر، تدبير و نيرنگ است او نيز كه در دوران جاهليت، نديم يهوديان «بني قريظه» بود، خود را به ميان آنان رساند و گفت: اي بني قريظه! شما از دوستي من با خود و روابط ويژه اي كه با شما دارم آگاهيد. اينك، «قريش» و «غطفان» در حالي كه به اين ديار آمده اند كه وضعيتي چون شما ندارند. زيرا اين سرزمين، متعِلق به شما است و اموال و زنان و فرزندانتان در اين جا هستند و لذا نمي توانيد، به جاي ديگر برويد، اما «قريش» و «غطفان» كه

براي رويارويي با محمد(ص) و اصحاب او آمده اند، سرزمين ديگري دارند. و زنان و فرزندان و اموالشان در جايي ديگر قرار دارد و اگر فرصتي به دست آورند و بر محمد(ص) و اصحاب او چيره شوند، از آن استفاده مي كنند و گرنه، به سرزمين خود برمي گردند. پس، پيشنهاد من اين است كه در كنار اين خاندان به جنگ نپردازيد، مگر آن كه گروگانهايي از سران و بزرگان آنان را در اختيار گيريد. يهوديان نيز آن را قبول كردند. نعيم، در ادامة كار خود به سراغ ابوسفيان رفت و گفت: بدانيد كه يهوديان از كاري كه دربارة روابط خود با محمد(ص) انجام داده اند، پشيمان شده اند و براي او نيز پيغام فرستاد ه اند كه ما از آن چه كرده ايم، پشيمان شده ايم. اكنون، آيا اين كار، تو را خشنود مي كند كه ما از دو قبيلة «قريش» و«غطفان»، مرداني را از سران آنان در اختيار بگيريم و به تو تحويل دهيم و تو آنان را گردن بزني و …و به اين ترتيب شكافي در بين دو قوم ايجاد كرد.[51]3-5 فرماندهي حضرت رسول(ص)فرماندهي ايشان، آن گونه بود كه نخست، موقعيت را مي شناخت و سپس فرمان مي داد؛ به مناسبت، توبيخ مي كرد و در جاي خود نيز بزرگواري مي كرد. به طور كلّي، تصميمهاي آن حضرت، همگي درست بود؛ زيرا هرگز به هواي نفس سخن نمي گفت و سخن او چيزي جز وحي خدا نبود.[52] رفتار پيغمبر با زيردستان، رفتاري منطقي بود؛ در موقعيتهاي دشوار، دلاوري و شجاعت به خرج مي داد. همچنين، با اهل انديشه مشورت مي كرد. روح

آزادي در فرمانها و پذيرش مسؤوليت در فرماندهي ايشان حكمفرما بود. وانگهي، برنامه ريزي در امور، ساماندهي طرحها، سازماندهي نيروها، هدايت و رهبري افراد، ايجاد محيطي بر پاية حقوق حقة انساني و نظارت بر كارها، از جمله وظايفي است كه پيامبر همواره بر دستور اجرا يا اجراي مستقيم آن پافشاري مي كرد.36 تفويض اختياربديهي است، تفويض اختيار و مسؤوليت خواهي از لوازم ادارة امور است. خداي متعال پس از آن كه بندگان شايستة خود را در بندگي مي آزمايد، به آنان مسؤوليتهايي مي سپارد و براساس اختياري كه به ايشان داده است، از آنان مسؤوليت مي خواهد. البته، هرچه محدودة اختيار، گسترده تر باشد، ميزان مسؤوليت خواهي نيز بيشتر خواهد بود.در اين زمينه سيره رسول خد(ص) چنين بود كه نخست، افراد مناسب را براي هر كار مي يافت و كارها را بسيار خوب تقسيم مي كرد و پس از اين كه مسؤوليت هر كس را مشخص مي كرد، كار را به او مي سپرد و در ادامه، آن را پيگيري مي كرد. يعني، از مسؤولان خود بازخواست مي كرد كه چگونه عمل كرده اند. لذا، اين گونه نبود كه به خاطر اعتماد و اطمينان به كسي، كار او را پيگيري نكند و از او دربارة عملكردش پرسش نكند. زيرا از عمده عواملي كه يك مديريت را كارآ مي سازد، رسيدگي دقيق به مسؤوليتها و حسابرسي كارگزاران و حسابخواهي از آنها است.ناگفته نماند، هنگامي كه رسول خد(ص) مسؤوليتي را به كسي مي سپردند، در عين حال كه بر كار او نظارت كرده و از او مسؤوليت مي خواستند، اما در نهايت، خود را مسؤول همة امور

مي دانستند و چنانچه اشتباهي روي مي داد و حدي از حدود الهي زير پا گذارده مي شد، سخت برآشفته و با جدِيت رسيدگي و جبران مي كردند.3-6-1 تعيين جانشين در «مدينه»گفتني است، پيامبر اكرم(ص) هنگام عزيمت به هر جنگي، نايب و جانشيني براي خود در «مدينه» تعيين مي كردند؛ و از جنگي به جنگ ديگر او را تعويض مي كردند.3-6-2 قراردادن افراد شايسته در مكانهاي مناسبدر اين خصوص، بايد گفت مأموريتهاي جنگي و تخصصهاي نظامي در لشگر اسلامي فراوان و متنوع بود؛ از جمله: اطلاعات، سواره نظام، نيروهاي پياده و تيراندازان؛ در اين ميان، براي پذيرش هر مسؤوليت و تخصصي، شرايطي قرارداده مي شد كه حسب مورد، متفاوت بود. براي مثال، پيامبر اكرام(ص) كسي را به امر اطلاعات مي گماشت كه حفاظت و كتمان راز، در حد اعلايي در او وجود داشته باشد، همچنين، آگاه، مورد اعتماد و صبور و بردبار بر درد گرسنگي و تشنگي باشد؛ همانند عبدالله بن حجش و حباب بن منذر؛4- مديريت سياسيشايان ذكر است، پيامبر اكرم(ص) در جنگ، تنها به مسائل نظامي اكتفا نكرده و از «ديپلماسي»، به عنوان يك وسيله در جهت تقويت مواضع و به دست آوردن موفقيتهاي بيشتر استفاده مي كردند. در اين زمينه، به چند مورد زير اشاره مي شود:4-1 انعقاد پيمانهاي سياسي با قدرتهاي بي طرفهمواره سعي پيامبر(ص) بر اين بود كه تا جائي كه مقدور است، در جنگها از تفرق جبهه ها جلوگيري شود. به هيمن سبب، پس از تشريع «جهاد» و هجرت به «مدينه» با اين كه تمامي داخل و خارج «شبه جزيرة عربستان» هنوز در شرك به سر مي بردند، پيامبر

ابتدا، متوجه كانون دشمن شدند. لذا، بيشتر تلاش خويش را مصروف تضعيف و مخالفت با «قريش» كردند. اين سياست، مستلزم اين بود كه پيامبر، حتي الامكان از ايجاد تنش با قدرتهاي كوچك و بزرگ بي طرف بپرهيزد و خود اين پرهيز از تنش، گاه با نمايش قدرت و گاه با صلح بود. به اين ترتيب، پيامبر(ص) با اجراي يك ديپلماسي فعال، از يك سو مانع همبستگي غيرمسلمانان با «قريش» شده و از سوي ديگر، سعي مي كرد تا از آنان گر چه هنوز اسلام نياورده اند به عنوان متحدان خويش در برابر «قريش» استفاده كند.[53]به همين لحاظ، پيامبر(ص) در بدو ورود به «مدينه» متوجه «يهوديان» آن شهر شد. اينان، اگرچه بي طرف بودند، اما همبستگي آنها «با قريش» مي توانست، خطرات بزرگي را براي اسلام و مسلمانان به دنبال داشته باشد؛ لذا سعي مي شد كه از آنها به عنوان متحدان مسلمانان استفاده شود. في المثل، در «عهدنامة مدينه» كه در «الوثايق» آمده است، عباراتي اين گونه مشاهده مي شود: «هركس از «يهوديان» كه از ما پيروي كند، نسبت به او نيكي و ياري خواهد شد و با ما در زندگي مساوي خواهد بود. بر آنان ستم نخواهد شد و بر ضد ايشان، كس را ياري نخواهند داد… يهوديان به آيين خود و مسلمانان به آيين خود خواهند بود. بر يهود است، با هر كسي كه با اهل اين پيمان نامه بجنگد، نبرد كند … هنگامي كه مؤمنان در جنگند، «يهوديان» هم بايد همراه ايشان هزينه پرداخت كنند.»در همين ارتباط، پيامبر(ص) به وسيله همبستگي با قبيلة «خزاعه» كه از جمله قدرتهاي بي طرف بود ضمن

همكاري با آنها در زمان جنگ، از تعرض به آنان نيز جلوگيري مي كرد.4-2 خنثي كردن نيروهاي مخالفبديهي است، اين كار، يكي از ابعاد سياست خارجي و ديپلماسي فعال هر دولتي به شمار مي رود و لذا، سياست خارجي دولت، بايد بر اين محور استوار باشد تا به اين وسيله، مانع از اتحاد قدرتهاي ديگر عليه خود گردد. مثلاً با دادن امتياز، با يكي از آنها رابطه برقرار كند و در مقابل ديگري، روي خوش نشان دهد و يا از دادن كمك يا انجام مذاكرة دوستانه با سومي امتناع ورزد؛ به نحوي كه نوعي رقابت منفي بين دشمنان خود با توجه به منافعي كه در اتحاد دنبال مي كنند، به وجود آورد.4-3 تمايل به صلح و آتش بسچنان كه گفتيم، دين اسلام، دين رحمت و امت آن، امت مشمول رحمتند. جنگ نيز در پيكره ديپلماسي نظامي خود نوعي عطوفت و رحمت را در همه مراحل به دنبال دارد. به همين ترتيب پيامبر اكرم(ص) در رويارويي با مشركان قبل از آغاز هرگونه جنگ و ستيز، آنها را بين «اسلام آوردن»، «انعقاد پيمان عدم تجاوز» و نهايتاً جنگ مخّير مي كرد. ايشان در اين باره مي فرمود «با آنان وارد جنگ نشويد مگر آن كه به ايمان دعوتشان كنيد. در اين هنگام اگر از پذيرش آن سرباز زدند، باز هم، با آنان وارد جنگ نشويد تا آنان نبرد با شما را آغاز كنند. اگر آنان نبرد را آغاز كردند، باز هم وارد جنگ با آنان نشويد تا آن كه كسي از شما را بكشند. در اين صورت كشته را نشان آنان دهيد و بگوئيد: بيائيد تا راهي

بهتر از اين بيابيم». زيرا اگر خداوند يك نفر را به دست تو هدايت كند اين از همه آنچه خورشيد بر آن مي تابد برايت بهتر خواهد بود.نتيجه گيري:پيامبر اكرم(ص) در راستاي تأسيس شريعتي نو و حكومتي بر مبناي آن، با مقاومت منفي بت پرستان مشرك و ديگر پرستان بي دين رو به رو بودند. دين جديد در پي استقرار حاكميت الهي بوده و قصد داشت، حاكميتهاي خرافي را از ميان بردارد. برخورد اين دو عقيده، پيروان شريعت ختم رُسل را با ذليلان خيمة كفر درگير كرد؛ و اين امر، هنوز هم گيتي را محل مبارزه و كشمكش مسلمانان خداپرست با حاكمان شيطان پرست قرارداده است.چنان كه مي دانيم، پيامبر عزيز(ص) و پيروان ايشان در دوران صدر اسلام، به سبب نوپا بودن حكومت اسلام، بارها مورد هجمة كلامي و نظامي مشركان قرار گرفتند، اما بايد دانست كه راز استقرار اسلام در آ ن عصر و استمرار آن تا كنون در چگونگي برخورد مدبرانة پيامبر(ص) در برابر آن يورشها نهفته است.جنگهاي نظامي مشركان با مسلمانان، پس از ورود پيامبر(ص) به مدينه شعله ور شد و «بدر» و «احد» و «خندق» و «تبوك»، از جلوه هاي روشن مبارزة اسلام حي با كفر و شرك زوال پذير مي باشند. تدبير رسول خد(ص) در اين جنگها، به كارگيري فكر نظامي، متأثر از عقيده و هدايت بوده و اين تدبير در مواقع بحراني بسيار كارساز و مؤثر بوده است. به تعبير ديگر، پيامبر(ص) در جهت استقرار حكومت الهي با اعمال مديريت متناسب با شرايط بحراني علاوه بر حفظ مسلمانان و حكومت اسلامي، درسها و آموزشهاي سودمندي ارائه كردند؛ درسهايي كه

هم شيوة زندگي، دينداري و روابط اجتماعي و هم شيوة كفرستيزي را همزمان در برداشته و درس بزرگي و بزرگ منشي و بزرگواري را مي آموزند.در اين راستا، پيامبر اكرم(ص) با «مديريت امور عقيدتي» سعي داشت، هدف اصلي حكومت اسلامي را كه همان «توحيد و مبارزه با كفر و استكبار» بود، در بستر شرايط جديد، تعليم دهد. براي مثال، مي توان از ايجاد انگيزة الهي در جنگها نام برد.در حيطة «مديريت رفتاري» نيز، با عمل خود و با فرمانهاي مؤثر، تصميم گيري پويا، مشورت همفكري و تبادل نظر در امور را نشان مي دادند. به هر حال، اين نشانگري در عرصة جنگ، بسيار آموزنده و زيباست؛ ايشان، باني دين رحمت بر امت مرحومه بوده و خود، مظهر رحمت الهي بودند، لذا، از مهرباني با دوستان گرفته تا عطوفت بر دشمنان و اسرا و حتي محترم داشتن مردگان كافر، همه و همه، نشانة فكري بالاتر و بينشي عميقتر مي باشد.بعلاوه، در عرصة «مديريت نظامي» نيز با به كارگيري پيشرفته ترين تدابير نظامي وقت، عرصه را بر دشمنان تنگ كرده و بر شمول دامنة امداد الهي صحه مي گذاردند. فرماندهي نظامي آن حضرت، ايجاد جنگ رواني، به كارگيري ابزار خدعه و فريب و كسب اطلاعات از دشمن از جملة اين تدابير بود.همچنين، در حوزة «مديريت سياسي» به منظور اقتدار اسلام با برخي از مخالفان و نه معاندان پيمان سياسي منعقد كرده و به اين وسيلة عظمت نيروهاي مشرك را خرد مي كردند.كوتاه سخن اين كه آن چه در عرصه هاي مختلف زندگي پيامبر مشاهده مي گردد گوياي بيست و سه سال بحران و مبارزه است؛ مبارزه اي

كه در نهايت، توانست نطفة اسلام نوين را، نه فقط در خاك«عربستان»، كه در دل مستضعفان و ستمديدگان عالم بكارد و فراگير شود. همة اينها، مديون تفكر، تأمل و تحمل رسول اكرم(ص) و ياران وفادار و با اخلاص ايشان است.فهرست منابع و مآخذ:1 ابوزهره، محمد؛ خاتم پيامبران، ترجمة حسين صابري، انتشارات بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، 13732 تن برگ، ديودونيه؛ مديريت بحران، ترجمة محمدعلي ذوالفقاري، انتشارات حديث، 13733 جليلي، سعيد؛ سياست خارجي پيامبر، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي، 13744 دلشادتهراني، مصطفي؛ سيرة نبوي، منطق عملي، ج دوم، انتشارات وزارت فرهنگ، 13725 دلشادتهراني، مصطفي؛ سيرة نبوي، منطق عملي، ج سوم، انتشارات وزارت فرهنگ، 13726 طلاس، مصطفي؛ پيامبر و آيين نبرد، ترجمة حسن اكبر مرزناك، انتشارات بعثت؛7 قرآن كريم8 مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار، ج 5، بخش 49 وتر، ضاهر؛ مديريت نظامي در نبردهاي پيامبر، ترجمة اصغر قائدان، نشر جديد، 1374ساير1 مقالة مديريت بحران؛ مجلة تدبير، ش 382 http://www.msn.com/Encarta World English Dictionaryپي نوشتها[1] برگرفته از http://www.msn.com/EncartaWorld English Dictionary[2] روش برنامه ريزي در بخش فرهنگ1 برگرفته از مقالة مديريت بحران، مجلة تدبير، شمارة 38.2 تن برگ، ديود نيه، مديريت بحران، ترجمة محمدعلي ذوالفقاري، تهران انتشارات حديث، صص 135 10[3] قرآن كريم، سورة بقره، آية 190[4] قرآن كريم، سورة توبه، آية 111[5] قرآن كريم، سورة حج، آيات 40 38[6] قرآن كريم، سورة نساء، آية 76[7] قرآن كريم، سورة انفال، آية 47[8] قرآن كريم، سورة بقره، آية 264[9] قرآن كريم، سورة انفال، آية 67[10] قرآن كريم، سورة نساء،آية 94[11] قرآن كريم، سورة اسراء، آية 10[12] قرآن كريم، سورة بقرة، آيات 194 191[13] سورة عنكبوت آية 83[14] سورة حج آية 41[15] دلشاد تهراني، مصطفي؛

سيره نبوي، منطق عملي، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ، 1372، ص…[16] جليلي، سعيد، سياست خارجي پيامبر، تهران: انتشارات سازمان تبليغات اسلامي، 1374، ص 44؛[17] همان، ص 289؛[18] سورة حج، آية 40[19] سورة بقرة، آية 257[20] سورة مؤمن، آية 31[21] دلشادتهراني، مصطفي؛ سيرة نبوي، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ، 1372، ص 162[22] ابوزهره، محمد، خاتم پيامبران، ترجمة حسين صابري، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي 1373، ص 376[23] همان، صص 646 645[24] سورة آل عمران، آيات 127 125[25] سورة صف، آيات 13 10[26] ابوزهره، منبع پيشين، ج 2، ص 494؛[27] جليلي، سعيد، منبع پيشين، ص 117[28] همان[29] وتر، ضاهر، مديريت نظامي در نبردهاي پيامبر، ترجمة اصغر قائدان، نشر حديد، 1374، ص 82؛[30] سورة شورا، آية 38[31] آل عمران، آية 159[32] مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 5، بخش 4، نشر …، چاپ…، ص …[33] دلشادتهراني، مصطفي، منبع پيشين، ص 254(به نقل از شرح ابن ابي الحديد، ج 12، ص 60)[34] همان، ص 255 به نقل از المغازي، ج 1، صص 209 211[35] همان، به نقل از المغازي، ج 2، ص 444[36] همان؛[37] سورة آل عمران، آية 159[38] ابوزهره، همان منبع، ص 535[39] همان، ص 536[40] وتر، ضاهر، همان منبع، ص 252[41] ابوزهره،؛ همان منبع، ص 307[42] طلاس، مصطفي، پيامبر و آئين نبرد، ترجمه حسناكبر رزمناك، انتشارات بعثت، ص 309.[43] دلشادتهراني، مصطفي، همان منبع، ج 3، ص 339[44] وتر، ضاهر، همان منبع، ص 145 148[45] طلاس، مصطفي، همان منبع، ص 491[46] همان،صص 103 104[47] طلاس، مصطفي، همان منبع، ص 501[48] همان، صص 505[49] سورة صف، آية 3[50] ابوزهره، همان منبع، صص 645 646[51] همان، صص 647 650[52] سورة نجم، آيات 3

و 4[53] جليلي، سعيد، همان منبع، صص 105-

*http://www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1id=78240SearchText=%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA%20%D9%86%D8%A8%D9%88%DB%8C منابع مقاله:مجله انديشه صادق، شماره 3 و 4، باقري، مصباح الهدي؛با تأكيد بر موارد خاص: چهار غزوة «بدر»، «احد»، «احزاب» و «تبوك»

عقلانيت توحيدي؛شيوه علمي امام رضا

4 عقلانيت توحيدي؛ شيوه علمي امام رضا(ع)نويسنده:عبدا... امامي

يكي از مهمترين دلايل استمرار خط امامت، تحكيم پايه هاي معرفت ديني در ميان امت اسلامي و تثبيت رهاوردهاي پيامبر خاتم(ص) و تفسير صحيح وحي به تناسب استعداد و نياز و شرايط گوناگون جامعه اسلامي بوده است.تاريخ امامت نشان دهنده اين واقعيت است كه هر يك از امامان در زندگي سياسي، اجتماعي و علمي خود شيوه خاصي را پيموده و اين به خاطر شرايط متفاوت و نيازهاي متنوع جامعه آنان بوده است. اين در حالي است كه اصول و اهداف و پيام اصلي آنان يكي بوده و كمترين تمايز و مغايرتي با يكديگر نداشته است.از ويژگيهاي عصر امام رضا(ع)، گسترش و رواج مباحثات ميان اديان و مذاهب است؛ زيرا در آن عصر گرايش جامعه اسلامي و محافل علمي ديني به بحث و گفت وگو، نشان دهنده راهيابي مباحث مختلف فلسفي و كلامي به حوزه محافل اسلامي و همچنين رشد روحيه كاوشگري در ميان مسلمانان است.از آنجا كه مأمون دستور به ترجمه كتب فلسفي يونان داده بود ، به جهت اهداي جوايز به مترجمان، بسياري از دانشمندان متوجه كتب فلسفه يونان شده و آنها را به زبان عربي ترجمه نمودند.همين امر سبب شد فلسفه يونان كه عمدتاً برگرفته از آراء و نظريات متوالي و افلاطون و ارسطو بود، وارد مباحثات آزاد ميان اديان و مذاهب گردد و محافل علمي اسلامي را دچار تحرك در مباحثات علمي نمايد. هر چند

برخي معتقدند كه مأمون براي مقابله با افكار ائمه(ع) و هجمه قرار دادن مباني اعتقادي مسلمانان، دست به اين كار زد تا سرنوشت اسلام همچون مسيحيت دچار انحراف گردد. اما به هر صورت، استقبال اهل بيت(ع) از مباحث آزاد ميان اديان و حضور آنان در اين ميدان، نشانگر آن است كه آنان مباني اعتقادي اسلام را، داراي پايه هاي برهاني و عقلاني قوي دانسته و اعتقاد داشتند كه معارف دين با عقل و علم قابل دفاع بوده و هست.امام رضا(ع) با اطمينان به حقانيت دين و واقع گرايي شريعت محمدي(ص)، ضمن استقبال از ژرفكاوي عقلي در مباحث ديني، همواره پرسشهاي ديني را ارج نهاده و پيروان خود را به تأمل و تدبر و مناظره و مباحثه علمي دعوت مي نمايند. بر همين اساس، امام رضا(ع) با حركت علمي همراه با عقلانيت و استفاده از فرصتها در مباحث و دانش سرشار خويش و با احاطه علمي بر مباني اديان و مذاهب ديگر، تحول علمي عظيمي در تاريخ اسلام ايجاد نموده اند. امام رضا(ع) در مواجهه با تغيير ظاهري علمي در جوامع اسلامي كه با ورود كتابهاي ترجمه شده فلسفي يونان انجام پذيرفته بود، با نوسازي قالبها و روشهاي مناظره و مباحثه، يك انقلاب علمي در عصر خويش ايجاد نمود.تلاش انديشمندان هر جامعه علمي مبتني بر اصول حاكم بر آن جامعه است و در واقع اين اصول است كه به دانشمند مي گويد مسأله چيست و بايد در قالب چه مفاهيم و اصطلاحاتي شكل بگيرد و با كدام اصول و نظريه ها سازگاري دارد، در چنين صورتي اگر انديشمندان نتوانند فضاي حاكم بر جامعه را كه بر

اثر تحولات علمي و فرهنگي ايجاد شده است، مديريت نمايند و به آن پاسخ دهند، به لحاظ فكري و انديشه اي وضعيتي بحراني در جامعه ايجاد و چه بسا آرا و نظريات متزلزل و منحرف براي عوام و خواص مسأله انگيز مي شود.در چنين مواقعي، بايد يك تفكر برتر از دانشمندان (كه در جامعه علمي واحدي به كار مشغولند) موجود باشد تا ضمن ايجاد انقلاب علمي، به مديريت افكار بپردازد و امام رضا(ع)، چنين كاري انجام داده است.وقتي تحول فكري و فرهنگي در جامعه اسلامي عصر امام رضا(ع) ايجاد شد، مسايل نويني جايگزين مسايل موجود گرديد و معيارها، مباني و روشها نيز تغيير كرد. بر همين اساس، برخلاف برخي از رهبران اديان و مذاهب كه پرسش را زمينه گسترش شبهات و مقدمه شك و بي اعتقادي مي دانستند و در مواجهه با آن دچار گسست فكري مي شدند، حضرت رضا(ع) با اطمينان از مباني ديني و بصيرت و آگاهي، به جاي نقل حكايت، به درك و درايت و با استقبال از تضارب آرا، به مناظره و مباحثه و طرح مسايل نوين دين شناسي مي پردازد.بزرگترين خدمت حضرت رضا(ع) به اسلام و مسلمانان اين بود كه ايشان با بينش ديني متكي بر قرآن و سنت، از منظر عقلانيت و خرد، معارف ناب الهي را به جامعه بخصوص انديشمندان انتقال داده و تشنگي روحاني آنان را سيراب نمودند.مهمترين تلاش امام رضا(ع) ارايه تصويري روشن از معارف اسلامي و زدودن انحرافها و افسانه ها از دين بود.در عصر امام رضا(ع) جامعه اسلامي به شدت از ايده هاي صحيح ديني و الگوهاي ارزشي دور مانده بود كه علت آن

ورود و نفوذ افكار و انديشه هاي متفاوت از اديان و آيينها و همچنين فلسفه يونان و هند به جامعه اسلامي بوده است.در چنين وضعيتي، حضرت رضا(ع) تنها از ملازمه عقلي استفاده نكرده، بلكه به فلسفه و حكمت بخشي از پديده هاي هستي و باورهاي ديني پرداخته اند.امام(ع) در مناظرات علمي خويش، تمام عناصر و پديده هاي موجود در عالم را با مباني توحيدي و معرفت ديني تحليل و بررسي مي كردند، لذا يكي از روشهاي امام در مناظرات و مباحثات، بهره گيري از آيات قرآن بود.ايشان با استدلال به قرآن، سخنان حق تعالي را سخن نهايي و ترديدناپذير مي دانستند، در مواردي هم افراد مناظره كننده از اديان ديگر بودند، حضرت با نگاهي هستي شناسانه و با بهره گيري از ملازمات عقلي در مناسبات زندگي بشري و فلسفه هستي، فرد مورد نظر را به سوي توحيد رهنمون مي كردند.خلاصه اينكه، امام رضا(ع)، با نگرش عقلانيت توحيدي و در جهت استمرار خط امامت، در عصري كه اوج گسترش مباحثات كلامي و فلسفي بوده است، ضمن ايجاد دگرگوني در مباني فلسفي و هستي شناسانه برخاسته از تفكر بشر، با الهام از قرآن و روايات اهل بيت(ع) به تبيين اصول و اعتقادات اسلامي و تحكيم پايه هاي معرفت ديني پرداخته اند. *http://www.rasekhoon.net/article/Show-2494.aspx

حكومت و سياست در سيره امام صادق

پايگاه تبيان در زمان امام صادق عليه السلام نيز شديدترين فشارها بر شيعيان اعمال مىشد، به طورى كه توان هرگونه ابراز وجود از آنها سلب شده بود، تا آن جا كه مشايخ شيعه مجال نقل احاديث ائمه عليهمالسلام را نداشتند، و اصحاب امام صادق عليه السلام به منظور صيانت خود از گزند منصور، مجبور بودند

به طور كامل تقيه نموده و مواظب باشند كه كوچكترين

بى احتياطى از آنان سر نزند، و تأكيدهاى مكرر امام بر تقيه، خود دليل آشكارى بر وجود چنين فشار سياسى بود، خطر هجوم بر شيعيان چنان نزديك بود كه امام براى حفظ آنان، ترك تقيه را مساوى با ترك نماز اعلام فرمود.به معلى ابن خنيس كه به دست حاكمان زمان خود كشته شد، فرمود:"يا معلى اكتم امرنا ولا تذعه فان من كتم امرنا و لا يذيعه اعزه الله فى الدنيا"؛ اى معلى كار ما را پنهان بدار و افشاء مكن، كسى كه كار ما را افشاء نكند و پنهان بدارد، خداوند او را در دنيا عزيز مىدارد.رواياتى وجود دارد حاكى از آن كه شدت فشار به قدرى بود كه حتى شيعيان، بدون اعتنا به همديگر از كنار همديگر رد مىشدند.منصور در مدينه جاسوسانى داشت كه تجسس مىكردند، و هر كه را مىشناختند از پيروان جعفر ابن محمد عليه السلام است گردن مىزدند.محمد اسقنطورى گويد:"روزى بر منصور دوانقى وارد شدم، ديدم كه در فكر عميق فرو رفته است، پرسيدم براى چه؟ گفت: از ذريهى فاطمه هزار نفر بلكه بيشتر از آن را كشتم، ولى سيد و آقايشان را زنده نگه داشتهام. گفتم: كيست آن؟ گفت: مىدانم تو به امامت او معتقد هستى، و او امام من و امام تو و امام همه مردم است، لكن مرا چارهاى جز كشتن او نيست."امام صادق عليه السلام شديداً تحت مراقبت منصور بود، با آن كه از قبل به امر هشام در شام جلب شده بود، بار ديگر به امر منصور در شام جلب شد، و مدتى امام تحت نظر

ماند و عزم كشتن آن حضرت را كردند، و هتكها نمودند و بالاخره اجازه مهاجرت را دادند، حضرت به مدينه مراجعت كرد و بقيه عمر را در حال تقيه در مدينه ماند. منصور آزارها و كشتارهاى بىرحمانه در حق سادات علويين روا داشت كه به دستور وى آنان را دسته دسته مىگرفتند و در قعر زندانهاى تاريك، با شكنجه و آزار به زندگىشان خاتمه مىدادند، جمعى را گردن مىزدند و گروهى را زنده زير خاك پنهان مىكردند، و جمعى را در پى ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته و روىشان ديوارها را بالا مىبردند.منصور پس از آن كه خبر شهادت امام ششم عليه السلام را شنيد، به والى مدينه نوشت كه وصى او را گردن بزند، اما وقتى وصيتنامه آن حضرت را خواندند، ديدند كه امام پنج نفر را وصى خود تعيين كرده است: ابى جعفر منصور، محمد ابن سليمان، عبدالله ابن جعفر، موسى ابن جعفر و حميده زوجهاش. موضوع را به منصور خبر دادند، و او گفت: مرا به قتل اينها راهى نيست .امام صادق(ع)محمد ابن ربيع، دربان مخصوص منصور گويد: زمانى كه امام صادق عليه السلام را از مدينه به پايتخت خلافت آورده بودند، روزى منصور در كاخ خود نشسته بود تا شب شد و قسمت زيادى از شب گذشت، سپس منصور به من گفت كه: محمد مىدانى كه نسبت به من چه اندازه قرب و منزلت دارى؟ و اسرارى را از من مىدانى كه حتى نزديكترين كس به من يعنى مادر فرزندانم نمىداند. گفتم: اين از لطف خدا و اميرالمؤمنين است. گفت: همين الان برو به خانهى جعفر ابن محمد و بى خبر

داخل خانه شو، و او را به هر وضعى كه مىبينى بدون آن كه تغيير وضع دهد، بياور. محمد گويد: پيش خود گفتم: به خدا قسم اين هلاكت است، او را اگر بياورم دين و آخرت خود را از دست دادهام، اگر نياورم بايد به كشته شدن خود و خاندان گردن نهم، همچنان بين دنيا و آخرت مردد شدم، تا آن كه نفس، من مرا به طرف دنيا كشاند. آمدم در نزديك خانه جعفر ابن محمد (عليه السلام) و از پشت سر خانه نردبانى گذاشتم و از بالاى بام خانه او بالا رفتم، و از آن جا پايين شدم و بى خبر وارد خانهاش شدم، و ديدم كه در حال نماز است و خود را به پيراهن و ازارى پيچيده است، وقتى سلام نماز را داد، گفتم: بفرماييد برويم پيش اميرالمؤمنين، گفت بگذار لباسم را در برنمايم . گفتم: اجازه ندارم،گفت: مىخواهم وضو بگيرم. گفتم: نمىشود و او را به همان حال پيش منصور آوردم .در چنين جو اختناقآميز سياسى كه هر نفسى در سينه حبس مىشود، امام صادق عليه السلام شبكه وسيعى را كه كار آن، اشاعه امامت آل على عليه السلام و تبيين درست مسئله امامت بود، رهبرى مىكرد شبكهاي كه در بسيارى از نقاط دور دست كشور مسلمان، به ويژه در نقاط عراق عرب و خراسان، فعاليتهاى چشمگير و ثمربخشى را درباره مسئله امامت عهده دار بود.منصور به امام صادق عليه السلام مىگفت: چرا نزد من رفت و آمد نمىكنى آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزى در اختيار من نيست كه از دست دادن

آن را توسط تو بترسم، و از امور آخرت، تو چيزى ندارى كه در آن طمع نمايم، و در نعمتى هم نيستى، كه برايت تهنيت بگويم، پس براى چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسى كه طالب دنيا است ترا نصيحت نمىكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشينى نمىكند.آنچه از بعضى نصوص و احاديث مفهوم مىگردد، اين است كه امام صادق عليه السلام چون پدرش و جدش قيام مسلحانه و غلبه با شمشير را براى استحكام پايههاى حكومت خود كافى نمىدانستند، بلكه قبل از هر چيز تربيت يك ارتش اعتقادى را كه به رهبرى و عصمت امام معتقد باشند، ضروري مىدانستند، ارتشى كه اهداف عظيم امامان را زنده نگه دارند و مصالح و منافع را كه براى امت تشخيص دادهاند، حفاظت نمايند.شخصى از خراسان خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت: ما حاضريم كه در ركاب تو با دستگاه حاكم بجنگيم چرا حركت نمىكنى؟ امام به او دستور داد داخل آتش شود ولى او امتناع ورزيد، و فىالحال ابوبصير رسيد، حضرت به او دستور داد كه داخل آتش شود، او فى الفور داخل آتش شد، حضرت رو كرد به شخص خراسانى و فرمود: اگر بين شما چهل نفر مانند ابوبصير باشد قيام مىكنم .بنابراين آن چه كه ائمه معصومين عليهم السلام و حضرت امام صادق عليه السلام بدان اهميت مىدادند، حفظ شيعه بود به عنوان جمع متشكل مؤمن به امام و مكتب. از آنها حمايت مىكرد و به رفتار آنان جهت مىداد، شعور و آگاهى آنان را بالا مىبرد، و به شيوههاى گوناگون به آنان كمك مىرساند،

و در صحنه گير و دارهاى محنت انگيز و گرفتارىها، بر مقاومت آنها مىافزود. شواهد فراوانى در حيات ائمه عليهم السلام داريم كه شيعيان خود را آنچنان تربيت كرده بودند كه اختلافات شخصى بين آنان حل شده بود.درست است كه امام صادق عليه السلام چون پدر و جدش امام باقر و امام سجاد عليهماالسلام حكام غاصب، دست به قيام مسلحانه نزد، و در آن شرايط، آن را موجب نابودى حزب شيعه و مركز فرماندهى آن مىدانست، حتى انقلابات ضد حكام را توسط عمويش زيد و نفس زكيه و ديگران بر پايه صحيح استوار نمىدانست. از اين جهت همكارى صريح و علنى نداشت؛ ولى در عين حال آنها را خالى از خير و صلاح نمىدانست و مىفرمود: تا زمانى كه از آل محمد (صلي الله عليه و آله) كسى قيام كند، ما و شيعيان ما در راحت هستيم، و دوست دارم از آل محمد(صلي الله عليه و آله) كسى قيام كند تا خرج عيالش را من به عهده بگيرم، و حدود هزار دينار از مال خود را براى عائله كسانى كه با زيد به شهادت رسيده بود، تقسيم كرد. چه روشن است كه در صورت بروز انقلابات، حكام زمان متوجه آنان مىشدند، و براى امام و شيعيانش فرصتى براى سازماندهى پيدا مىشد.موضوع تشكيلات مخفى در صحنه زندگى سياسى امام صادق عليه السلام و ساير امامان، از جمله مهمترين و شورانگيزترين، و در عين حال مجهولترين و ابهام آميزترين فصول اين زندگينامه پرماجرا است، و براى اثبات وجود چنين سازمانى، نمىتوان و نمىبايد در انتظار مدارك صريح بود، و اين چيزى نيست كه بتوان به آن اعتراف

كرد، بلكه انتظار معقول آنست كه اگر روزى هم دشمن به وجود تشكل پنهانى امام پى برد، و از خود آن حضرت و يا از يكى يارانش در آن باره چيزى بپرسد، او به كلى وجود چنين چيزى را انكار كند و گمان آن را يك سوء ظن يا تهمت بخواند اين خاصيت هميشگى كار مخفى است .امام صادق(ع)اما قراين و شواهد و بطون حوادث كه هر چند نظر بيننده عادى را جلب نمىكند، ولى با دقت و تأمل، خبر از جريانهاى پنهانى بسيارى مىدهد، اگر به چنين نگرشى به سراسر دوران دو قرن و نيمى زندگى ائمه عليهم السلام نظر شود، وجود يك تشكيلات پنهان در خدمت و تحت فرمان ائمه عليهمالسلام تقريباً مسلم مىگردد.منظور از تشكيلات يعنى جمعيتى از مردم كه با هدف مشترك، كارها و وظايف گوناگونى را در رابطه با يك مركز و با يك قلب طپنده و مغز و فرماندهنده، انجام داده و ميان خود نوعى روابط و نيز احساسات نزديك و خويشاوندانه داشته باشند.اين جمع در زمان على عليه السلام در فاصله 25سال خانهنشينى او، همان خواص صحابه بودند كه عليرغم تظاهرات حق به جانب و عامهپسند دستگاه خلافت، معتقد بودند كه حكومت و خلافت، حق برترين و فداكارترين مسلمانان يعنى على عليه السلام است؛ و تصريح پيامبر به جانشينى على را از ياد نبرده و در نخستين روزهاى پس از سقيفه، نيز نظر مخالف خود را نسبت به برندگان خلافت، و نيز وفادارى خود را به امام صريحاً اعلام كردند. بعدها نيز با آن كه مصلحت بزرگى امام را به سكوت حتى با همكارى با خلفاى نخستين وادار

مىساخت، آنان نيز در روند عادى و معمولى جامعه اسلامى قرار گرفته بودند، لكن هيچگاه رأى و تشخيص درست خود را از دست نداده و همواره پيرو على باقى ماندند و به همين جهت بود كه به حق، نام شيعه على يافتند، و به اين جهتگيرى فكرى و عملى مشهور شدند، و اينها چهرههاى مشهورى بودند چونان: سلمان، ابوذر، مقداد، حذيفه، ابى ابن كعب و ...شواهد تاريخى تاييد مىكند كه اين جمع، انديشه شيعى يعنى اعتقاد به لزوم پيروى از امام را بمثابه پيشواى فكرى و رهبر سياسى، همواره ميان مردم اشاعه مىدادند، و تدريجاً بر جمع خود مىافزودند، و اين كارى بود كه براى تشكيل حكومت ائمه عليهم السلام به منزله مقدمه واجب بوده است .بنابراين امام صادق عليه السلام هر چند در ظاهر آرام بود، و علناً كارى نمىكرد كه سندى عليه او شود، اما شناختى كه منصور از امام صادق عليه السلام داشت، خاطرش را ناآسوده و قلبش ناآرام كرده بود و آن حضرت را چون خارى در چشمش مىديد.امامان، با آن وضعيت خفقان و اختناق سياسى، سربلند و آزاد زندگى مىكردند، تاييد خلفاء را نكرده و زير بار آنها نمىرفتند، و ياران خود را از همكارى با دستگاه خلافت ممانعت مىنمودند، و به صفت يك معترض معروف بودند، از اين جهت براى خلفاء مايه دردسر و اسباب ناراحتى بودند.منصور به امام صادق عليه السلام مىگفت: چرا نزد من رفت و آمد نمىكنى آن چنان كه ديگران رفت و آمد دارند؟ امام فرمود: از امور دنيا، چيزى در اختيار من نيست كه از دست دادن آن را توسط تو بترسم، و از

امور آخرت، تو چيزى ندارى كه در آن طمع نمايم، و در نعمتى هم نيستى، كه برايت تهنيت بگويم، پس براى چه بيايم؟ منصور گفت بيا مرا نصحيت كن. امام فرمود: كسى كه طالب دنيا است ترا نصيحت نمىكند، و هر كه طالب آخرت است با تو همنشينى نمىكند.پىنوشتها:1- حيات فكرى و سياسى امامان شيعه : جعفريان، رسول، ج 1 ص 279به نقل از مستدرك الوسايل : ج 12ص 254_ 255؛ وسائل الشيعه : ج 9 ص 465.2- همان، ج 1 ص 279به نقل از مختصر بصائر الدرجات: ص 101 وسائل الشيعة: ج 9 ص 465.3- همان، ج1، ص 279به نقل از اختيار معرفة الرجال : ص 378؛ مستدرك الوسائل : ج 12 ص 297_ 300؛ وسائل الشيعه : ج 19 ص 324- همان، ج 1 ص 280به نقل از الشيعة و الحاكمون: ص 148به نقل از شرح شافيه فى مناقب آل الرسول : ص 1715- همان، ج 1، ص 280به نقل از الشيعه و الحاكمون: ص 148به نقل از شرح شافيه فى مناقب آل الرسول : ص 1716- سيرى كوتاه در زندگى ائمه عليهم السلام: طباطبايى، محمدحسين .7- شذرات سياسيه من حيات الائمه عليهم السلام: شبر، حسن، ص 88به نقل از بحارالانوار: ج 478- همان، ص 177به نقل از بحارالانوار: ج 47 ص 1959- همان، ص 8510- اهلالبيت، تنوع ادوار و وحدة هدف: صدر، محمدباقر، ص 148 دارالتعارف لبنان، بيروت .11- پيشين، شبر، ص 27 .12- همان، ص 260به نقل از سيرهء ائمه عليه السلام: ج 2 ص 267 هاشم معروف الحسين .منبع:انديشه حكومت دينى، ج 1، ص 531  538 .

http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Articles/TheInfallibles/ImamSadiq/2008/3/24/64231.html

شخصيت حضرت زهرا(س) در كلام وحي

نويسنده :

علايى رحماني، فاطمه

سخن گفتن از شخصيتى كه داراى عظمتى ويژه و پرورشى نمونه و حضورى همه جانبه در تمام جهات انسانيت است، عشق و عجز را به همراه خود مي آورد. زنان مطرح در قرآن، هريك شاخص هاى ويژه اى داشته اند و فاطمه، خود به تنهايى همه آن شاخص ها را با خود به همراه دارد. فاطمه، بانويى است چون مريم، پاك و مطهر _ داراى ارتقاى روحى و معنوي؛ چون بلقيس، با علم و درايت؛ چون زنان معاصر با حضرت موسي، حاضر در تمام لحظات حساس و سرنوشت ساز؛ چون هاجر، صبور و با استقامت.فاطمه، نه تنها، تمامى اينها را در خود، جمع داشت، بلكه خود، حقيقت حُسن و تجسم عينى آن بود و از اين بالاتر، او بهترين اهل زمين بود. و از اين نيز فراتر، او محور هستى و انگيزه خلقت عالم، اعم از آسمان و زمين و جن بود:يا أحمد! لولاك لما خلقت الافلاك، لولا على لما خلقتك، لولا فاطمه لما خلقتكما.1سخن گفتن از فاطمه، فراتر از انديشه بشرى است، لذا بايد شناخت او را در كلمات خدا و رسولش يافت. اگر معانى در قالب آن الفاظ بيان مي شود، به منزله تنزيل حقيقت بلند پايه اوست. از اين رو به بررسى آيات نازل شده در حق معرفتش( 148 )*مي پردازيم. اما قبل از ورود به بحث، نكاتى را ياد آور مي شويم. 1. چون هدف، نشان دادن شمه اى از شخصيت فاطمه س) در كلام وحى است از پرداختن به مباحث جزئى و فنى ادبي، تفسيرى و فقهي، خود دارى كرده و به حد اقل در اين زمينه اكتفا مي كنيم.2. دلالت همه آيات مورد بحث يكسان نيست. بر برخى از آيات، گذشته از

ظاهر كلام، روايات متواتر از طريق شيعى و سنّى دلالت دارد. و برخى ديگر علاوه بر معنا وتفسير ظاهرى به حكم تفسير باطني، برآن حضرت منطبق است و برخى از آيات از قبيل بيان يكى از مصاديق آيه و از باب تطبيق است نه تفسير.3. برخى آيات، تنها به شخصيت حضرت زهرا س) دلالت دارد و بعضى ناظر به مقام و منزلت اهل بيت رسول خداست كه حضرتش يكى از آنهاست. آياتى كه دلالت برفاطمه س) دارند _ مطابق شاخص هايى كه ذكر كرده ايم _ بر طبق احاديث و اعتقادات شيعه بسيارند.از جمله:آيه 6 از سوره فاتحه؛ 21 و37 از سوره بقره؛ 61 101 103، 137 195از سوره آل عمران؛ 69 از سوره نساء؛ 119 از سوره توبه؛ 24 از سوره ابراهيم؛ 26 و 57 از سوره اسراء، 111 از سوره مؤمنون؛ 87 از سوره انعام؛ 35 از سوره نور؛ 115و 132 از سوره طه؛ 54 و 74 از سوره فرقان؛ 333 و 57 از سوره احزاب؛ 23 از سوره شوري؛ 11 از سوره محمد؛ 17 از سوره ذاريات؛ 21 از سوره طور؛ 19 و 20 از سوره الرحمن؛ 8 از سوره حشر؛ 1 از سوره قدر، 38 و 39 از سوره مدثر؛ 3 تا 7 از سوره ليل؛ 9 از سوره مزمّل؛ 102 از سوره انبياء؛ و 1 تا 3 سوره كوثر.در اين مقاله به بررسى چند نمونه از اين آيات با در نظر گرفتن نكاتى كه قبلاً ذكر شد، مي پردازيم:1. سوره كوثر إنّا أعطيناك الكوثر، فصلّ لربّك وانحر، إنّ شانئك هو الأبتردر شأن نزول اين سوره گفته شده:زمانى كه رسول ص) دو تن از فرزندان

خود به نام هاى عبد اللّه و قاسم را از دست داد و دشمنان آن حضرت، براى تضعيف او، زبان طعن و شماتت، گشودند، عاص بن وائل او را «ابتر» خواند،2 كه در لغت عرب به «مقطوع ( 149 )النسل» اطلاق مي شود.3كوثر از ريشه كثرت است و برچيزى اطلاق مي شود كه شأنيت كثرت در او باشد و مراد از كوثر خير فراوان است.4البته آن خير كثيرى كه پيامبر در نتيجه اعطاى خداوند؛ مالك آن شده است، در آيه اول مشخص نشده و شايد بدين لحاظ باشد كه با اطلاق و عدم تقييد آن، عظمت و شأن خاص، بدان ببخشد.براى كلمه (كوثر) در اين سوره، معانى متعدد مطرح شده است، علامه طباطبايى در الميزان با توجه به معناى آخرين آيه كه دشمن آن حضرت را، ابتر معرفى كرده، مناسب ترين معنا را «كثرت» ذريه پيامبر اكرم (ص) ذكر مي كند.5 اگر خير كثير هم مراد باشد، يقيناً يكى از مصاديق آن، فراوانى نسل آن حضرت است.كوثر، صيغه مبالغه است. يعنى اى پيامبر، به تو، دخترى داديم كه مجسمه خير است، استوانه بركت و اسطوره بالندگى است، به تو دخترى داديم كه اگر همه فضايل و سجاياى انسانى را مجسم كنند، زهرا مي شود. اى پيامبر، به شكرانه اين نعمتى كه به هيچ كس داده نشده و نخواهد شد، نماز بخوان و در هنگام تكبير، دستهايت را بلند كن كه اين يك حالت خضوع است براى بنده و جلالتى است برا ى خدا!امام فخررازى در ذيل آيه مي نويسد:كوثر هشت معنا دارد كه تمام آن معانى درباره حضرت صديقه طاهره، فاطمه زهرا س) است. آنگاه خودش مي گويد: چگونه، فاطمه كوثر نباشد كه چون علي بن الحسين

و محمد بن على باقرالعلوم و صادق المصدق، ميوه و ثمره دارد.6 آرى فاطمه، چگونه خير كثير نباشد كه از اين نهر كوثر، صدها و بلكه هزاران جوى زلال و روشن، منشعب است.حسن ختام اين بخش،آن كه نزول چنين سوره اى و چنين تعبير بلندى (كوثر) درباره فاطمه در عهد جاهليت عربى كه «زن» نه تنها از كم ترين حقوق انسانى برخوردار نبود، بلكه تولد دختر مايه ننگ و سرافكندگى بود و دختران، زنده بگور مي شدند، نشانگر جايگاه ارزشمند زن در مكتب حيات بخش اسلام است. موجودى كه مي تواند منشأ اين مقدار خير و بركت در تاريخ بشريت باشد. موجودى كه بنده برگزيده خدا و ( 150 ) اشرف مخلوقات عالم، بايد به شكرانه برخوردارى از آن، در برابر پروردگارش، سربرخاك بسايد. در كدامين مكتب مي توان چنين قرب و منزلتى براى زن يافت؟7 2. آيه تطهير إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا (احزاب،33/33) اين آيه به گفته بيشتر محدثان اهل سنّت و تمام علماى شيعه، در خصوص اهل كساء، نازل شده است.چنانچه در صحيح مسلم و ترمذى و تفسير كشّاف و طبرى و در المنثور، مستدرك حاكم، منتخب كنز العمال و كتاب هاى ديگر از عايشه و ام سلمه و انس بن مالك و ابو سعيد خدرى و ديگران با مختصر اختلافى روايت كرده اند كه چون آيه تطهير نازل شد، رسول خدا (ص)، فاطمه (س) و على (ع) و حسن و حسين (ع) را خواندند و كساى خود را بر روى آنها انداختند و فرمودند: «اللهم إنّ هؤلاء أهل بيتي، فاذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا».در انتهاى سوره واقعه،مي فرمايد: إنّه لقرآن كريم، فى كتاب مكنون، لايمسّه إلاّ المطهّرون؛ هيچ كس به قرآن، مسّ وجودى

پيدا نمي كند مگر مطهرون.با توجه به اين آيه، تنها اهل بيت، مسّ وجودى كتاب مكنون را دارند و اين هم فضيلتى بزرگ براى حضرت زهرا (س) است. با توجه به اين كه منظور از اراده حق تعالي، در اين آيه، اراده تكوينى است نه تشريعى و با توجه به احاديثى كه معناى «رجس» را پاكى از گناه و آلودگى مي داند _ نه پاكى ازنجاسات ظاهرى _ اين آيه شريفه، بزرگ ترين دليل بر عصمت فاطمه زهرا (س) از هر گونه گناه و آلودگى است، بلكه مي توان گفت: از بعضى جهات مقام صديقه طاهره، از بسيارى از انبيا وائمه (ع) نيز برتر است. چنانچه اين مطلب، از سخنان تاريخى امام حسين (ع) در شب عاشورا در پاسخ به بي تابى خواهرش زينب، مشاهده مي شود. امام على (ع) با استناد به آيه تطهير، عصمت و طهارت زهراى مرضيه را يادآورى مي كنند . وقتى خليفه اول با حضرت زهرا (س)، به منازعه برخاست و فدك را كه در اختيار آن حضرت بود، مصادره كرد و دعوى آن حضرت را نشنيد و شاهدانش را قبول نكرد، امام على (ع) خطاب به وى گفت: ( 151 )اگر كسى ادعا كند كه {نعوذا بالله} فاطمه زهرا مرتكب منكر شده است و براى ادعاى خود، شاهدانى هم بياورد و تو او را تصديق كني، كتاب خدا را تكذيب كرده اى زيرا آيه تطهير، شهادت خدا بر طهارت زهرا (س) است. آن بانوى بزرگ حد وسط و محور ارتباط اهل كساء بود.«هم اهل بيت النبوه و معدن الرساله، هم فاطمه و أبوها و بعلها و بنوها» آنان اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستند: فاطمه، پدر فاطمه، همسر فاطمه و پسران فاطمه.محور

اصلى ارتباط اهل بيت با رسول خدا، يك زن است، زنى كه ذريه اى پاك از او، زاده مي شود و اوست كه تنها حلقه اتصال اين فرزندان با رسول خداست.8اگر به اين نكته دقت كنيم كه گوينده اين كلام، اللّه، ذات مستجمع صفات جماليه و جلاليه است، خدايى كه پروردگار عالم وجود است و اراده اش مساوى با تحقق و وقوع مي باشد، حقيقت اين تكريم را بهتر، احساس خواهيم كرد. 3. آيه (ليله القدر)إنّا أنزلناه فى ليله القدر اين آيه از جمله آياتى است كه علاوه بر معنا و تفسير ظاهري، به حكم تفسير باطنى برآن حضرت منطبق است.در تفسير فرات كوفى با ذكر سند از امام صادق ع) نقل شده است، كه حضرت در تفسير «إنّا أنزلناه فى ليله القدر» فرمودند: «ليله» فاطمه و«القدر»، اللّه است. سپس افزودند:«فمن عرف فاطمه حق معرفتها، فقد أدرك ليله القدر و إنّما سمّيت فاطمه لأن الخلق فطموا عن معرفتها؛ پس هر كسى كه فاطمه را به درستى و «كما هو حقه» بشناسد، ليله القدر را درك كرده است و فاطمه به اين نام، نامگذارى شده، به خاطر آن كه مردم از شناخت او عاجزند. به راستى چرا فاطمه س) ليله القدر نباشد و حال آن كه يازده قرآن ناطق در اين «ليله» نازل شده است. فاطمه، ليله القدر است زيرا كه: 1. در ميان همه شب ها، آنچه بي نظير و مطلوب است، شب قدر است. در ميان همه زنها نيز آن كه بي نظير و مطلوب است، فاطمه است. ( 152 ) * 2. از آن حضرت، تعبير «ليل» شده است. زيرا همان گونه كه شب همه چيز را در برمي گيرد، ظلم و ستم بني اميه آن حضرت

را در برگرفت. 3. فاطمه، شب وليل است زيرا شب، بيانگر پوشيدگى و مستورى و حجاب و عفت و حياء است.4. ويژگى شب قدر، توبه و نزديكى به خدا و اطاعت و بندگى و حفظ احكام است. ويژگى فاطمه س) و را ه و روش و سيره آن حضرت نيز، قرب به خدا و اطاعت و بندگى او و حفظ ارزش هاى الهى است. 5. مهم ترين و ممتازترين عمل در شب قدر، علم و پرداختن به آن است. درميان صفات و ويژگي هاى فاطمه، نيز علم و معرفت و آگاهى آن حضرت به خدا، دين خدا، تكاليف، وظايف و ارزش هاى انساني، از همه مهم تر و بزرگ تر است. ارزش ساير اعمال آن حضرت به همين آگاهى و شناخت و علم اوست و اين از بزرگ ترين درس ها و تعاليم براى همه، بخصوص براى زنان است. 6. شب قدر از هزار ماه، بهتر است و يك لحظه و يك روز زندگى و سيره حضرت زهرا س)، از هزاران ماه و سال زندگى كه در آنها خبرى از آن راه و روش و الگو نباشد، بهتر است. 7. شب قدر، ظرف و جايگاه قرآن است.جايگاه حضرت زهرا و گفتار و كردار و زندگى آن حضرت هم درتفسير عملى قرآن و تجسم و تبلور آيات آن است. همان گونه كه انسان در شب قدر به قرآن، نزديك تر شده، و آن را بر سر مى نهد، با نزديك شدن به حضرت زهرا س) نيز انسان به قرآن نزديك شده و آن را نصب العين خود قرار مي دهد.8. شب قدر همان ليله مباركه يعنى شب نزول بركت و ارزش ها است و چشمه اى است كه اين

فضايل و سعادت ها از آن جوشيده و نازل مى شود. فاطمه نيز محل نزول و صدور اين اصالت ها و ارزش ها و مكارم است.9. شب قدر، تجمع ملائكه اللّه است و بهره از عالم ملكوت، افزون تر خواهد بود. آن كس هم كه بيشتر با فاطمه، نزديك تر شده و از آن حضرت بهره ببرد از خوى و خصلت ملائكه، حظ فزون ترى برده و به عالم فرشتگان و تجرّد و تقدّس، نزديك تر مي گردد بلكه از آنها نيز، برتر مي رود. 10. ممكن است سال ها بگذرد و كسى از شب قدر، جز ظاهري، بيش درك نكند، ( 153 )اما اگر از حقيقت آن، ذره اى درك نمايد، چنان آگاهى و تنبه بيدارى به او مي بخشد كه مسير زندگيش عوض مي شود و سخت به خدا نزديك مي گردد. فاطمه، نيز چنين است.يعنى ممكن است فرد يا جامعه اى سالها به ليله القدر برسد و فاطمه س) را از خود بداند؛ اما حقيقت او را درك نكند و جز ظاهرى از آن نفهمد، اما با درك زندگى و ابعاد گوناگون حيات واقعى فاطمه، جرقه اى در دل آنان بدرخشد و مسير سرنوشت آنان را عوض نمايد.از اين گذشته زمان غسل و كفن و دفن، بنابر وصيت حضرتش نيز در دل شب متناسب با ليله القدر است و قرن ها است كه قبر مجهول و ناپيداى او نيز حاكى از تناسب وجود مقدسش با ليله القدر دارد. و «الليله هى فاطمه و القدر هو اللّه»: فاطمه، اضافه تشريفى به خدا دارد از حيث: 1. آن كه پس از پدر بزرگوار و شوهر گرانقدرش، بيش از تمام پيامبران مرسل و غير مرسل، ايمان به خدا داشته و در عالم انوار و اشباح

و ارواح، خدا را تسبيح و تمجيد و تقديس و تحليل كرده و سپاسگزار بوده است. نور مقدس او چندين هزار سال پيش از آفرينش آسمان و زمين آفريده شده است. 2. آنكه فاطمه زهرا، افضل تمام انبيا ومرسلين وملائكه و مقربين است و همه آنها نيازمند به شفاعت زهرا س) طبق اخبار و احاديث مستفيضه صادره از مصادر وحى و تنزيل مي باشند. 3. آن كه ملائكه حتى جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزائيل هم بي اذن بر او داخل نمي شوند. و از اطاعت او بيرون نبودند و خداوند عزّوجلّ، عهد ولايت او را از آنها گرفته است. 4. زهراى مرضيه، علت وجود ائمه يازده گانه، اوصياى رسول خدا (ص) مي باشد و ذريه پيامبر تا قيامت از نسل او هستند.ارباب معرفت نيز در بعضى از تفاسير، روايت امام صادق (ع) را نقل كرده و آن را پذيرفته اند و براساس مبانى عرفان اسلامى «ليله مباركه» را انسان كامل، تفسير كرده اند. انسان كامل در اين مكتب جايگاه محورى دارد. از نظر روايات مسلّم است كه جبرئيل امين به فاطمه س) نازل مي شده9، در حالى كه جبرئيل امين، حتى بر ائمه ع) نيز نازل نمي شد. مصحف فاطمه، محصول شرفيابى فرشته وحى الهى بر حضرت زهراست كه از افتخارات تشيع، شمرده مي شود. ( 154 ) * امام صادق ع) در ضمن مصحف فاطمه مي فرمايد: «فيه علم القرآن كما انزل»؛ علم قرآن همان طور كه نازل شده در مصحف فاطمه س) موجود است. لذا آگاهى از قرآن و اسرار آن مربوط به حضرت زهرا و ساير معصومان مي باشد، چون قرآن در خانه آنها نازل شده است، آنها هستند كه در سايه آشنايى با اين منبع

لايزال الهى توانايى شناخت و درك حقايق و معارف و دانش هاى گوناگون را پيدا كرده اند.در بعضى روايات آمده كه مصحف فاطمه، سه برابر قرآن است. شايد تأويل و تفسير قرآن مجيد باشد زيرا ما معتقديم كه علم قرآن طبق فرمايش خود قرآن، در نزد صاحبان اين علم است كه آنها هم، همان ائمه طاهرين هستند كه فاطمه س) نيز جزو آنهاست. اما در اينجا مطلب بالاتر است زيرا مصحف با اين خصوصيات، فقط، بر فاطمه س) قرائت شده است.4. آيه مباهله فمن حاجّك فيه من بعدما جائك من العلم فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائكم و نسائنا و نسائكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه اللّه على الكاذبين. (آل عمران،3/61) با كسانى كه با تو در امر نبوت مجادله مي كنند، بگو بياييد پسران و زنان و نفوس خويش را بخوانيم وتضرع كنيم. آن گاه لعنت خدا بر دروغ گويان.طبق احاديث متواتر و مشهور ميان شيعه و سنى كه قريب به اجماع و اتفاق است در روز مباهله، مسيحيان نجران، پيامبر را مشاهده كردند در حالى كه حسنين و فاطمه وعلي ع)، همراه او بودند و به سوى مكان مورد نظر مي آمدند.در اين آيه، نسائنا، منحصر به حضرت فاطمه س) شده است. با اين كه زنان و همسران پيامبر در حجره هاى آن حضرت بوده اند و زنان بزرگ ديگرى مانند: صفيه و ام هانى و ديگران، وجود داشتند، هيچ كدام به اين مباهله دعوت نشدند. زيرا مباهله (ابتهال و نفرين كردن) با نصاراى نجران يك كار عادى نيست و تنها افراد معصوم، صلاحيت آن را دارند. صحنه مباهله، از لحظات حساس تاريخ اسلام است و حضور در اين صحنه، ايمان و اعتقاد خاصى را مي طلبد.

پيامبر ص) براى حضور در اين صحنه از ميان زنان، تنها، فاطمه را انتخاب مي كند؛ ( 155 ) * يا از آن روى كه فاطمه به منزله امتى از زنان است، درست همان گونه كه ابراهيم خود به تنهايى يك امت بود.يا، اين كه او، محبوب ترين افراد، در نزد پيامبر بود. و يا چون درميان زنان مسلمان، تنها فاطمه بودكه مصداق زنى بود با يقينى تام كه مي توانست قدم در اين صحنه بگذارد. اما حق اين است كه فاطمه هم يك امت بود، هم محبوب ترين زنان در نزد رسول خدا ص) و هم تنها زنى بودكه مي توانست تكميل كننده گروهى باشد كه به حقيقت و بر حق بودن مسلمانان، يقينى كامل دارند و نيز محور اصلى اتصال آن گروه به رسول خدا ص) باشد. زيرا آنان شوهر و فرزندان او بودند.اين كه پيامبر، فاطمه را در اين درگيرى اجتماعى _ اعتقادي، احضار مي كند و او را در چنين مخاطره اى قرار مي دهد (خود) نمونه اى بارز و سرمشقى عينى است، براى تمام زنان عفيفى كه داراى اعتقادات حقند و پيرو صادق راه اويند، بر اين كه شجاعانه در چنين صحنه هايى حاضر شوند. و نيز اين نمايش به منزله دليل عينى و ملموس است بر جايگاه والاى زهراى مرضيه، نزد پيامبر خدا و عدم برابرى هيچ زنى با او درمقام و رتبه خاصى كه دارا بود. 5. آيه مودت ذلك الّذى يبشّر اللّه عباده الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات قل لا أسألكم عليه أجراً الاّ المودّه فى القربى و من يقترف حسنه نزد له فيها حسناً إنّ اللّه غفور شكور. أم يقولون افترى على اللّه كذباً.(شوري،42/23و24) اين همان است كه خداوند به بندگانش

كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند؛ مژده مي دهد، بگو براى آن كار از شما مزدى نمي طلبم مگر دوستدارى در حق اهل بيتم و هر كس كار نيكى كند در آن برايش جزاى نيك بيفزاييم چرا كه خداوند آمرزنده قدردان است. يا مي گويند پيامبر خدا دروغ بسته است…. ابن عباس درباره شأن نزول آيات فوق كه به آيات مودت، شهرت يافته، گويد:چون اسلام پس از هجرت پيامبر به مدينه، استحكام يافت، انصار گفتند: نزد پيامبر برويم و بگوييم در گرفتاري هايى كه پيش مي آيد، اموال ما در اختيار تو است و مي توانى در جهت پيشبرد دين از آنها استفاده كنى. آيه شريفه، نازل شده و پيامبر آن را در پاسخ آنان، تلاوت فرمود. منافقان مانند هميشه كه در صدد تضعيف رسول خدا ص) بودند اظهار داشتند: او در همان مجلس ( 156 ) * اين سخن را ساخت تا ما را پس از خود، نزد خويشانش ذليل و خوار، گرداند. آن گاه آيه دوم نازل شد كه آيا بر خداوند دروغ و افتراء مي زنيد؟10 از نظر ادبى تفاوتى بين اين كه استثنا در آيه (إلا المودّه فى القربى) متصل باشد يا منقطع، وجود ندارد11 اگر استثنا متصل باشد بدين معناست كه:« من پاداشى از شما نمي خواهم جز دوستى اهل بيتم.» و اگر منقطع باشد12، بدين معناست كه «دوستى اهل بيت پيامبر، اجرى براى پيامبر نيست. چرا كه بهره اين دوستي، نصيب مسلمانان و دوستداران اهل بيت آن حضرت است و بدين وسيله چنين خواسته اى از سوى رسول خدا ص) در راستاى دعوت مردم به دين است.»13 بايد ديد اين چه مودتى است كه هم سنگ، هم كفه و

هم وزن اجر رسالت است. مودت گروهى كه بر سر سلسله آنان زهراى مرضيه، محبوبه امت، است. همان بانويى كه پيامبر درباره اش فرمود: يا حسن و يا حسين انتما كفتا الميزان، فاطمه لسانه و لاتعدل الكفتان إلاّ باللسان، ولا يقوم اللسان إلاّ على الكفتين.14 اى حسن و حسين شما دو كفه ترازويى هستيد كه فاطمه، شاهين آن است و كفه ترازو در حال تعادل قرار نمي گيرد مگر به وسيله شاهين آن و شاهين، استوار نمي شود مگر بر دو كفه ترازو و… در اين كلام، زهرا، تنظيم كننده و برقرار كننده تعادل در اين كانون معرفى مي شود. 6. آيات ابرار

إنّ الأبرار يشربون من كأس كان مزاجها كافوراً. عيناً يشرب بها عباد اللّه يفجّرونها تفجيرا. يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شرّه مستطيراً. و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و أسيراً. إنّما نطعمكم لوجه اللّه لا نريد منكم جزاء و لا شكوراً. إنّا نخاف من ربّنا يوماً عبوساً قمطريراً. (انسان،76/5 _10)ابرار در آخرت از جام هاى بزرگ لبريز بهشت كه چون كافور، سرد و دلپذير است، مي آشامند و آن كافورها، خوشبوى و شيرين است. اين آب، آميخته است به آب چشمه اى كه براى بندگان خاص خود خلق شده و هر كجا بخواهند، آن كاسه ها حاضر است و در قصرها مهيا است. اين آب گوارا مثل اين است كه در عمارات و ابنيه بهشت، ( 157 ) هميشه جريان دارد و در اختيار بنده هاى وفادار خداست. اينان به نذر خود وفا كرده و اطاعت خدا كرده و از روزى كه محنت آن، آشكار است، مي ترسند. اينان در راه خدا به مسكين و يتيم و اسير، اطعام مي كنند و به زبان حال مي گويند: ما

براى خدا، اطعام كرديم، و از شما جزا و تشكرى نمي خواهيم. ما از پروردگارمان در روزى كه چهره برافروخته و در هم كشيده است، مي ترسيم.از مسلمات فريقين است كه اين آيه در مورد حضرت زهرا س) و شوهر و دو فرزندش نازل شده است. به اتفاق مفسّران، آيات اين سوره در مدينه در هنگام كسالت حسنين ع) نازل شد كه درباره نذر فاطمه س) و علي ع) براى سلامتى حسنين ع) بود. علامه اميني، در الغدير، نام سى و چهارتن از كسانى كه شأن نزول اين سوره را داستان مذكور، دانسته اند، ذكر كرده است.15در اين مختصر، مجال پرداختن به دقايق تفسيرى و جزئيات آنچه در اين سوره آمده، نيست و تنها به ذكر اين نكته لطيف ازسوى آلوسي، مفسّر اهل سنت، اكتفا مي شود كه:در اين سوره، سخنى از «حورالعين» كه در سوره هاى ديگر از آن به عنوان يكى از نعمت هاى بهشتى ياد شده، به ميان نيامده است و چه بسا اين ناگفتن، به حرمت نور چشم رسول خدا ص)، حضرت فاطمه زهرا (س) باشد كه سوره در فضيلت او وخانواده اش و نعمت هايى كه در بهشت از آن بهره مند خواهد شده، نازل شده است.167. آيه التقاء بحريناين آيه از جمله آياتى است كه علاوه بر معنا و تفسير ظاهري، به حكم تفسير باطنى بر آن حضرت منطبق است:مرج البحرين يلتقيان. بينهما برزخ لايبغيان. يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان. (الرحمن، 55/19_22)غالب مفسّران و محدثان و مورخان فريقين، معتقدند كه شأن نزول اين آيات درباره تلاقى بحر نبوت و ولايت و درباره حضرت فاطمه س) و علي ع) است.علامه بحراني، دوازده روايت كه بعضى از آنها از طريق اهل سنت

نقل شده، ( 158 )ذكر مي كند كه مراد از «بحرين» على و فاطمه هستند كه هيچ گاه بر يگديگر، بغى و سركشى نمي كنند.17 در تفسيرى از ابن عباس نقل شده كه:برزخ ميان آن دو، مهر و محبتى است كه از بين رفتنى نيست و همين مهر و محبت، مانع سركشى هر كدام، نسبت به ديگرى است.دربار الهي، بر اساس نبوت و ولايت مطلقه، با بندگانش، تماس حاصل كرده و مشعل هدايت برافروخته است و اين سلسله كه فرد اتم و اكمل آنها، حضرت رسول و خاندان عترتند، دربار روحانيت ربوبى را تشكيل داده و واسطه فيوضات غيبى هستند. همان طور كه عالم طبع از تركيب و تجزيه و تحليل عناصر و مواليد، دائماً در ايجاد وجود است، در عالم انسانيت و معنويت نيز اين ارتباط در بين ارواح مجرده كه در ابدان مختلفه بروز و ظهور مي كنند، تجلى كرده، از آن تلاقي ها، عناصرى ممتاز به دست مي آورد، از آن جمله، تلاقى اقيانوس محيط نبوت با درياى عميق ولايت است كه به وسيله مهد عصمت و طهارت، تلاقى كرده و از آن گوهرهايى گرانبها كه براى هميشه مورد استفاده بشر مي باشد به وجود آمده است.چنان چه در ابتداى اين مقاله گفتيم آياتى كه در قرآن كريم، پيرامون وجود پنج تن و فاطمه زهرا س) است، بسيار مي باشد كه ما در اين مقال تنها به ذكر چند نمونه از آيات، پرداخته و بررسى كامل تر را به علاقمندانش واگذار مي كنيم. ________________________________________________________ 1. رحمانى همداني، فاطمه الزهراء بهجه قلب مصطفي ص). 2. ابو الحسن على بن احمد الواحدى النيشابوري، اسباب النزول/307؛ جلال الدين سيوطي، الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، 6/204. 3. ابن

منظور، لسان العرب/36. 4. طبرسي، مجمع البيان فى علوم القرآن، 5/549. 5. علامه طباطبايي، الميزان، 7/370. 6. امام فخر رازي، التفسير الكبير، 32/122. 7. سيد جواد ورعي، كوثر، محبوبه است/63؛ ماهنامه پيام زن، سال ششم شماره68، آبان 1376ش. 8. منيره گرجي، نگرش قرآن به حضور زن در تاريخ انبيا/172. 9. شيخ عزيز اللّه عطاردي، مسند فاطمه زهرا/281. 10. زمخشري، كشّاف، 4/230؛ اسباب النزول/251. 11. علامه سيد عبد الحسين شرف الدين، كلمه الغراء فى تفضيل الزهراء/73. 13. كوثر، محبوبه است/65. 14. على بن عيسى أربلي، كشف الغمه، 2/129. 15. علاّمه اميني، الغدير، 3/107؛ به بعد. 16. آلوسي، روح المعاني، 29/157. 17. علامه بحراني، البرهان فى تفسير القرآن، 4/265.

http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghalehpa=showpage2pid=525

خندق

احمد كدخدايي

مقدمه: گذشته، چراغ راه آينده است و تاريخ، حكيم جهان ديده اي است كه حوادث گذشته را بازخواني مي كند تا راهي براي پيمودن آينده مبهم پيش روي ما بنهد. مطالعه فعال و تحليل هوشمندانه حوداث تاريخي كه به قصد حقيقت يابي و عبرت آموزي انجام گيرد، تأثيري شگرف بر حيات فكري و اجتماعي جوامع ما مي گذارد و راه را براي اصلاح و تفاهم بيشتر هموار مي كند.باتوجه به اهميت ويژه تاريخ كه شناسنامه يك ملت محسوب مي شود ، نخبگان هر جامعه اي پيوسته درصدد بوده اند كه آثاري را در شرح وقايع و حوادث مربوط به جامعه خويش ارائه دهند.ظهور اسلام در چهارده قرن پيش ، نقطه عطفي در تاريخ جهان بود كه ، تمام جوانب فكري و عقيدتي و اخلاقي و مناسبات سياسي و اقتصادي جهان را از آن زمان تا به امروز مورد تأثير خويش قرار داده است.شايسته آن بود كه چنين پديده

مهمي و به خصوصي زندگاني پيامبر اكرم(ص) گاه شماري              مي شد و تمام زواياي ان به ثبت ميرسيد، اما جهل و تعصب و اغراض سياسي حاكمان، باعث شد كه بسياري از حوادث مهم تاريخي در پشت پرده ابهام باقي بماند و تا حدود سه سال پس از رحلت رسول اكرم(ص) اثري تأليف نشود، ولي با اين وجود عده اي از اهل قلم و دانشمندان دامن همت به كمر بستند و به جمع آوري و تدوين تاريخ صدر اسلام پرداختند و مطمئناً غني ترين و دقيق ترين تاريخ موجود در جهان را پديد آورند كه بسياري از نكات جزيي مربوط به هزار و چهارصد سال قبل را ثبت كرده است .بدر الموعودبرپايه قرار ابوسفيان در خاتمه جنگ احد، مي بايست مشركان و مسلمانان، يكسال پس ازان جنگ، در منطقه بدر با يكديگر روبرو شوند. رسول خدا(ص) قرار مزيور را پذيرفت. چنين قرارهايي در ميان عرب معمول بوده و اصولاً جنگهايي چند دهساله ، سالانه يك بار به وقوع مي پيوسته است. مشركان در احد انتقام خويش را گرفتند و از اين جهت، انگيزه جدي براي آمدن به بدر داشتند. البته دشمني، آنان با مسلمانان طبيعي بود اما شكست آنان در بدر، و پيروزي نسبتاً اتفاقي آنان در احد ، جرأت يك نبرد را از آنان گرفته بود.بعدها نيز جنگ احزاب زماني برپا شد كههمراه قريش سر جمع ده هزار سپاهي عرب به مدينه امدندو دربرابر،رسول خدا0ص) و مسلمانان مدينه امادگي كافي براي آمدن به بدر را داشتند.به نقل واقدي، مسلمانان شامل يك هزار و پانصد نفر، هشت روز نخست ماه ذي قعده سال چهارم را در

منطقه بدرحاضر شدند. ابن اسحاق تاريخ اين غزوه را ماه شعبان دانسته است. موسي بن عقبه نيز ماه شعبان را ذكر كرده جز آن كه گويا به اشتباه شعبان سال سوم را تاريخ بدرالموعود ياد كرده است. محل بدر كه درسال دوم هجرت نيز صحنه جنگ مسلمانانو مشركان بود، بازاري براي اعراب بود كه كلاهاي خود را در ان عرضه مي كردند. زمان برپايي اين بازار نيزدر هشت روزنخت ماه ذيقعده بود. اوبسفيان كه ان سال قصد امدن به جنگ نداشت ويكي از دلايل عمده خشكسالي بود، تصميم گرفت تا با تحريك نعيم بن مسعود، مسلمانان را از آمدن به بدرباز دارد. در آن صورت تنها ازناحيه او تخلفي نگرفته بود . درحالي كه امدن مسلمانان سبب سرشكستگي قريش و جرأت بيشتر مسلمانان مي شد. نعيم از مكه به مدينه امد و مسلمانان را از سپاه گران قريش ترساند. او گفت بهتراست با توجه به تجربه احد در خانه هاي خود بمانند. اين تهيديدها ، ترديدهايي را پديد آورد اما جديت رسول خدا0ص) برتهديدهايي را پديد آورد اما جديت رسول خدا(ص) بر ترديدهاي مزبور فائق شده و مسلمانان به قصد جنگ با قريش و شركت در بازار بدر راهي ان منطقه شدند. پرچم سپاه اسلام دراين غزوه كه آن را غزوه بدرالموعود خوانده اند در دستان استوار علي ابن ابيطالب(ع) بود. رسول خدا(ص) كه شاهد ترديدهاي مردم بود فرمود: حتي اگر يك نفرهمراه او نباشد او به بدر خواهد رفت.ابوسفيان نيزبراي ان كه به هر روي اقدامي كرده باشد. همراه دو هزار نفر تامجنّه در چند كيلومتري مكه امد و به بهانه ان كه، ان

سال، سال خشكسالي است بازگشت. بعدها كه خبر حضوري جدي مسلمانان در بدر انتشار يافت، قريش متهم به خلف وعده و ترس شد، لذا بر آن شد تا براي يك جنگ تمام عيار – جنگ احزاب – بر ضد مسلمانان آماده شود. به گزارش واقدي انان همه اعراب منطقه را به همراهي فراخوانده و اموال بسياري را – كه گفته اند تمام مردم مكه در فراهم كردن آن شركت كردند – تهيه نمودند. البته مسلمانان از اين خلف وعده قريش به بدي ياد كردند.غزوه خندقگذشت كه قريش در قرار خويش در بدرحاضر نشد اما براي جبران ان، و نيز براي يكسره كردن كار اسلام ، تلاش جدي خود را آغاز كرد. افزايش شمار مشركان دراحزاب، در قياس با احد به بيش از سه برابر ، نشان از جديت آنها در اين جنگ بود؛ به علاوه اين تنها قريش نبود كه خواستار از بين رفتن اسلام بود بلكه قبايل ديگري نيز در اين مدت دريافته بودند؛ كه اسلام به صورت يك تهديد جدي براي آنان در امده است؛ يهوديان، همبه دليل رخدادهاي مربوط به بني قينقاع و بني النضير و نيز كشته شدن برخي از سرانشان همچون كعب بن اشرف، كينه شديدي از اسلام به دل داشتند . بنابر اين همگي احزاب يكپارچه مصمم شدند تاطي بسيج عمومي بر مدينه ، شهري كه تمامي جمعيت آن از مرد و زن، كوچك و بزرگ در حدود ده هزار نفر بوديورش برندو اسلام را از ميان بردارند. به احتمال قوي هيچ گاه جزيزه العرب ان زمان، در جنگهاي بين القبائلي خود، شاهد بسيج شدن اين تعداد نبوده است.واقدي،

اين سعد و بلاذري تاريخ احزاب را از روز سه شنبه هشتم ذي قعده تا چهارشنبه 23 ذيقعده سال پنجم هجري دانسته اند. ابن اسحاق زمان آن را شوال سال پنجم دانسته است. دربرابر اين ديدگاه ، موسي بن عقبه به نقل از زهري، و نيز مالك بن انس جنگ احزاب را درسال چهارم دانسته اند. بيهقي نقلهاي مختلفي را اورده و در جهت اثبات اين كه اصولاً تعارضي ميان اين دو قول نيست، دو توجيه ارائه داده است، يكي آن كه وقتي گفته مي شود بدر درسال دوم بوده ف در اصل بعداز يك سال و نيم از هجرت بوده، همينطوراحد، دو سال و نيم بعد از هجرت؛ در اين صورت جنگ احزاب هم بعد از چهار سال و قبل از پنج سال بود. پس به يك اعتبار مي توان گفت كه جنگ احزاب در سال چهارم بوده است. و توجيه ديگر ان كه برخي از اهل تاريخ، مبدأ تاريخ را از محرم بعد از ربيع الاول – ماه هجرت – آغاز مي كنند يعني عملاً ده ماه را از سال هجري خارج مي كنند. براساس اين محاسبه ، جنگ احزاب در سال چهارم رخ داده است. بيهقي، يوسف بن سفيان فسوي [ صاحب المعرفه و التاريخ] را از اين دسته مي داند.به هر روي عقيده بيهقي آن است كه جنگ احزاب در سال پنجم رخ داده است زيرا توجيهات مزبور نيز تنها توجيه صوري قول ديگر است. بلاذري در روايتي از زهري نقل كرده كه احزاب دو سال پس از احد بوده بنابراين او نيز به هر حال بايد سال وقوع احزاب را

سال پنجم دانسته باشد. يكي از دلايل اثبات سال پنجم اثبات سال پنجم همان سخن ابوسفيان است كه پس از احد، گفت: وعده ما سال آينده ، و مشركان در بدرالموعد حاضر نشده و ممكن نيست كه با توجه به استدلال ابوسفيان به خشكسالي سال چهارم در نيامدن به بدر،دو ماه بعدامده باشد. لاجرم بايد گفت سالبعد يعني سال پنجم احزاب به مدينه آمده اند.غزوه خندق كه آن را غزوه احزاب نيز نامند، در شوال سال پنجم : ماه پنجاه و ششم پس از هجرت واقع شد و آيات 214 سوره بقره 26 _ 27 آل عمران ، 62 _ 64 سوره نور و 9_ 25 سوره احزاب درباره ي اين غزوه است.آمادگي رسول خدا(ص) : بديهي است كه پيامبر از تحريكات و رايزني هايي كه بر ضد اسلام در جريان بود اگاهي داشت، زيرا آمادگي گسترده آنان ، نياز به وقت چندان كوتاهي نداشت و ضمناً مخفي نگاه داشتن آن نيزكارآساني نبود. حضرت در برابر آنان ، به استحكام جبهه داخلي و امادگي آن براي رويارويي با خطر پرداخت و اين پيشگيري را به گونه اي آغاز نمود كه مانع از به وجود آمدن اضطراب و آشوب در مدينه شود و مخالفين براي برپايي آشوب در وضعيت مسلمانان مدينه فرصت يابند تا مسلمانان به دليل همبستگي داخلي ، قدرت كافي براي رويارويي با نيروهاي مهاجم را داشته باشند. از اين رو پيامبر ، اقدام به استمداد و كمك از عشاير ساكن پيرامون مدينه ننمود زيرا به كمك آنان احساس نياز نمي شد. علاوه بر آن ،استمداد از آنان ، موجب مي شد آمادگي ايشان

در درون مدينه آشكار شده و بسيج آنان سنگيني بار هزينه مالي و خوراك آنان را به عهده ايشان گذارد. « واقدي » مي گويد : «هنگامي كه قريش از مكه به سوي مدينه عزيمت نمودند گروهي از خزاعه به سوي پيامبر آمده و عزيمت قريش را به آگاهي ايشان رساندند. آنان فاصله ميان مكه تا مدينه را چهار روزه طي نمودند و در آن هنگام ، رسول خدا (ص) در ميان مردم ندا داد و آنان را از حمله دشمن آگاه نمود. »مي بينيم كه پيامبر ، نداي خطر را پس از گذشت چهار روز عزيمت اهل مكه به مردم داد. بنابراين آمادگي علني حضرت براي رويارويي با دشمن چندان طولاني نبود.پيامبر تصميم گرفت دفاع از مدينه را از درون آن انجام دهد. از اين رو به تنظيم دفاع از مدينه از درون پرداخت و در نخستين اقدام زنان و كودكان را در ميان « اطم ها » تقسيم كرد.همسرش «عايشه » را به همراه مادر « سعد بن معاذ » در دژ « بني حارثه » و « صفيه » دختر « عبدالمطلب » عمه خود را در دژ « فارع » پناه داد.« واقدي » مي گويد : « رسول خدا (ص) « سلمه بن اسلم » را به همراه دويست مرد و« زيد بن حارثه » را بر سيصد نفر مرد جنگي قرار داد. آنها از مدينه محافظت نموده و حضور خويش را با تكبير به يكديگر اطلاع مي¬دادند. زيرا پيامبر بر جان كودكان از سوي « بني قريظه » بيم داشت. «عباد بن بشر» به همراه برخي انصار، وظيفه پاسداري

از قرارگاه رسول خدا (ص) را به عهده داشتند و هر شب پيرامون آن پاس مي¬دادند. « بني عمرو بن عوف » زنان و كودكان خود را در اُطم ها قرارداده و برخي در اطراف اُطم¬هاي قبا سنگرگرفتند.« بني عمرو بن عوف » و دوستانشان و « خطمه » « بني اميه » « وائل » و «واقف» نيز كودكان خود را در اطم هاي خويش پناه داده و نيمي از روز را با موافقت پيامبر ، به نگهباني از آنان مي¬پرداختند. هنگامي كه نيروهاي مشركين به مدينه رسيد، مسلمانان بر جبهه داخلي مدينه چيرگي داشتند مخالفين و منافقين نيز به هيچ گونه اقدام جدي اي كه موضع مسلمانان را تهديد كرده يا آسيبي به آن برساند دست نزدند. پيامبر سه هزار جنگجو آماده كرده بود و قدرت جنگي¬¬اي در حدود نه برابر نيروي اسلام در جنگ بدر و سه برابر جنگ احد در اختيار داشت در آن دوران ، مناطق جنوبي و غربي مدينه ، دشت ها و كشتزارها و خانه هاي نزديك به هم بسياري داشت كه در پشت آنها دشت « عقيق » قرار داشت و مي¬توانست خط دفاعي ، عرصه را بر مهاجمين تنگ كند. زمين سمت شمال شرقي مدينه نيز ناهموار بود و در آن كوه احد قرار داشت تنها سمت شمال غربي مدينه داراي سرزميني هموار بود كه مي توانست مورد تهديد قرار گيرد. در حقيقت سه لشكري كه در دوران هاي اسلامي براي پيكار با مردم مدينه به آن حمله ور شدند يعني قريش در جنگ خندق در دوره پيامبر(ص)، لشكريان يزيد در واقعه « حره » و

سپاه عباسيان كه براي سركوبي قيام «محمد نفس الزكيه» آمدند. همگي اين منطقه را براي حمله به مدينه انتخاب كردند ودستيابي به آن ، ضامن پيروزي  و تسلط آنان بر مدينه به شمار مي آمد.پي بردن به اهميت اين منطقه در دفاع از مدينه،به رسول خدا (ص) باز مي¬گردد زيرا جنگ¬هايي كه پيش از اين در مدينه اتفاق افتاده بود يا درگيري هاي محلي درون مدينه بود و يا پيكارهايي در مناطقي دور از مدينه ، اما در جنگ خندق ، مدينه براي نخستين بار در تاريخ خود ، مورد تهديد و محاصره كامل قرار گرفت.مدينه در سال سوم هجري نيز مورد تهديد قرار گرفته بود و آن هنگامي بود كه سپاه مشركين به اين شهر نزديك شد و منطقه احد را صحنه پيكار خويش قرار داد و ضمن وارد كردن حملات سهمگين بر سپاه مسلمانان ، به پيروزي چشمگيري دست نيافت .14رسول خدا (ص) با مسلمانان درباره ي جنگ با مشركان به رايزني پرداخت. واقدي در اينجا تاكيد مي كند كه: و كان رسول ا... يكثر مشاورتهم في الحرب؛ رسول خدا (ص) در امر جنگ فراوان مشوررت مي كرد. محتمل است بگوييم كه فقط در امر جنگ مشورت مي كرد. سيره نويسان از اينكه پيشنهاداتي مطرح شده به دقت سخن نگفته اند؛ واقدي مي گويد: گروهي گفتند كه ما در ميان ثنيه الوداع، جرف، بعاث مي ايستيم. اين محل تقريبا در موضعي است كه خندق در آن حدود حفر شده است. به هر روي سلمان از تجربه ايرانيان سخن گفت، پيشنهاد اين بود كه در موقع  ترس از سواران دشمن مي توان خندقي حفر

كرد. رسول خدا (ص) از اين پيشنهاد استقبال كرده و به سرعت كار را آغاز كرد. بلاذي مي افزايد كه عرب با شگرد نظامي كندن خندق آشنا نبودند .درباره سلمان فارسي سلمان فارسي قوي و زورمند و آشناي به كندن خندق بود. همچنين با سندي از جابر بن عبد ا... انصاري نقل كرده است كه براي سلمان مساحتي به پهنا و درازاي پنج ذرع در نظر گرفتند و مدت زيادي نگذشت كه او به تنهايي از حفر آن فارغ شد و در اين حال ما گفت: خدايا: هيچ عيش و زندگاني، همانند عيش آخرت نيست.مسلمانان درباره او نزاع كردند و مهاجران مي گفتند : سلمان از ماست و انصار مي گفتند : سلمان از ما است و ما نسبت به او اولي تر هستيم . اين خبر به اطلاع رسول ا... رسيد و آن حضرت فرمود: « سلمان ، يكي از ما اهل بيت است» او به تنهايي به اندازه ده نفر كار مي كرد تا اينكه قيس بن ابي صعصعه او را چشم زد و او بر زمين افتاد!رسول ا... را از جريان مطلع كردند و آن حضرت فرمود: به او بگوييد وضو بگيرد _ يا غسل كند _ و ظرف آب يك جا به پشت پاي او ريخته شود. او اين كار را كرد او اين كار را كرد و چنان شد كه گويي از بند آزاد شده است . پيشنهاد سلمان فارسي براي كندن خندق به تصويب رسيد و رسول خدا سپاهان اسلامي را كه سه هزار مرد بودند، در دامن كوه « سلع» قرار داد، چنانكه كوه در پشت سر آنان

واقع شد. عبد ا... بن ام مكتوم را در مدينه جانشين گذاشت و كار كندن خندق را با شتاب آغاز كرد. مسلمانان با كوشش فراوان دست به كار بودند و رسول خدا نيز شخصا كمك مي كرد و بيل و كلنگي مي زد و گاه توبره هاي خاك را به دوش مي كشيد. هر ناحيه اي از خندق به دسته اي از مسلمانان واگذار شده بود:مهاجرين از ناحيه راتج تا كوه ذباب ( يعني قسمت شرقي خندق)انصار از ناحيه كوه ذباب تا جبل بني عبيد ( نزديك مسجد قبلتين)طايفه بني عبد الاشهل ( از انصار) نيز ناحيه راتج تا پشت مسجدو طايفه بني دينار ( از انصار) از ناحيه جربا تا جاي (دار ابن ابي الجنوب)به گفته ي صاحب طبقات : حفر خندق در شش روز به انجام رسيد.نوشته اند كه: مسلمانان براي حفر خندق ، بيل و كلنگ و تبر  و زنبيل از يهوديان بني قريظه عاريه گرفتند.يعقوبي مي نويسد : رسول خدا براي هر قبيله اي اندازه اي معين كرد كه تا آنجا بكنند و براي خندق درهائي قرار داد ( به قولي هشت در) و از هر قبيله اي مردي به پاسباني بر درها گماشت و زبير بن عوام را فرمانده ايشان ساخت و او را فرمود: اگر نبردي پيش آيد، نبرد كنيد.بيشتر اطراف مدينه بناها به هم پيوسته بود و راهي براي عبور و هجوم دشمن نداشت و خندق در همان قسمتي كنده شد كه ممكن بود دشمن از آنجا به شهر هجوم آورد.در تقسيم كار هر ده نفر مي بايست چهل زراع بكنند. به طوري كه در تشريح نقشه ي

خندق نوشته اند: مبدا حفر خندق دو برج « شيخان» واقع در قسمت شمال شرقي بوده است بطوري كه با ثنيه الوداع شمالي واقع در مذاذ تماس پيدا كند و مركز آن در مغرب جبل بني عبيد باشد و باز از آنجا هم به طرف كوه سلع تا مسجد الفتح پيچ بخورد سپس طوايفي كه در طرف غربي شهر سكونت داشتند به ابتكار خودشان اين فاصله را تا مصلي پيش بردند .در آخرين قسمت جنوبي، يعني قبا كه هيچگونه خطري وجود نداشت، نيز عده اي از مردم بسيار محتاط پيرامون برجهاي خود را خندق كندند. به استنباط برخي از نويسندگان : طول خندق در حدود پنج كيلومتر بوده است، عرض و عمق آن هم هر چند بطور صريح تعيين نشده ، آن مقدار بوده است كه سواره يا پياده اي نتواند از آن بجهد، يا از طرفي پايين رود و از طرف ديگر بيرون آيد. روي همين حساب حدس زده اند كه عرض آن در حدود ده متر و عمق آن پنج متر بوده است.از ابن هشام نقل شده است كه مسلمانان روزها به حفر خندق سرگرم بود و شبها به خانه هاي خود باز مي گشتند اما رسول خدا (ص) روي يكي از تپه ها چادر زده بود و شبها نيز در همانجا به سر مي برد و در همين محل بود كه به ياد اين سابقه مسجد ذباب ساخته شد.ابن اسحاق مي گويد: در واقعه كندن خندق معجزاتي به ظهور پيوست كه مسلمانان آنها را مشاهده كردند و در تصديق و تحقيق نبوت رسول خدا موجب عبرت بود.1 _ از جمله : آنكه

جابر بن عبد ا... گويد: در يكي از نواحي خندق سنگي بسيار بزرگ پديدار شد كه كار كندن آن بدشواري كشيد، رسول خدا (ص) ظرف آبي خواست و آب دهان در آن افكند و دعائي خواند و سپس آن آب را بر آن سنگ پاشيد تا به گفته ي كسي كه خود شاهد اين قضيه بوده است و بر ديدن آن سوگند مي خورد ) چنان از هم پاشيد كه بصورت توده ريگي درآمدو ديگر در مقابل هيچ بيل و تبري سسختي نمي كرد.2 _ دختري از بشير بن سعد ( بن ثعلبه خزرجي) خواهر نعمان بن بشير گفت: مادرم عمره دختر رواحه ( خواهرعبدا... بن رواحه ) مرا خواست و مشتي خرما به دامنم ريخت و و گفت: دخترجان چاشت پدر و خالوي خود عبد ا... بن رواحه را ببر.پس آن را گرفتم و رفتم و هنوز در جستجوي پدر و دائي خود بودم كه گذارم به رسول خدا (ص) افتاد و گفت دختر بيا، با خود چه آورده اي؟ گفتم: اي رسول خدا خرمائي است كه مادرم براي چاشت پدرم : بشير بن سعد و خالويم عبد ا... بن رواحه فرستاده است. گفت آن را به من بده. پس آن را در دو مشت رسول خدا ريختم، اما مشت او را پر نكرد سپس دستور داد تا سفره اي گستردند و خرماها را در آن ريخت. و دانه هاي خرما روي سفره پراكنده شد آنگاه به كسي كه در خدمت وي بود گفت: فرياد كن تا: كارگزان خندق براي چاشت فراهم گردنمد اهل خندق بر سر سفره فراهم آمدند و هر چه از

خرماها مي خوردند فزونتر مي شد تا آن كه همه سير شدند و خرما از كناره هاي سفره بيرون مي ريخت .از توصيف خط سير خندق ، اين گونه اشكار مي شود كه سر تا سر اطراف مدينه را در بر نگرفته و تنها منطقه اي محدود را شامل مي شده است . بدون شك ، گفته « واقدي » در اين باره كه «ساير مناطق مدينه را خانه ها در برگرفته بود ، به گونه اي كه به صورت حصاري به شمار مي-آمد» سخني به گزاف است ، زيرا خانه ها به گونه اي بوده كه دشمن مي توانسته از ميان تعداد نه چندان كمي از آنها ، به درون مدينه رخنه كند. بنابراين بالاترين سد دفاع از مدينه ، همبستگي افراد آن بود ، نه پيوستگي خانه هاي آن. قرآن كريم سخن يكي از قبايل را كه گفته بود « خانه-هاي آنان بي حفاظ است » در سوره احزاب آورده است ، يعني خانه هاي آنان به گونه اي بوده است كه مهاجمين مي توانسته اند از ميان انها رخنه نمايند.« واقدي » مي گويد لشكريان مهاجم « كه به سوي خندق آمدند، از قريش ، سليم ، غطفان ، اسد و ده هزار نفر در قالب سه لشكر تحت فرمان ابوسفيان بودند » اما آنچه درباره فرود اين لشكريان آمده است . گواه بر آن است كه آنان در قالب دو لشكر بوده اند نه سه لشكر. « ابن اسحاق » مي گويد  « هنگامي كه رسول خدا(ص) از كندن خندق فارغ شد ، قريش در قالب ده هزار نفر از بردگان

حبشه اي و همراهانشان از «كنانه » و مردم « تهامه » در مسير « رومه » ميان « جرف» ، «زغابه» ، « غطفان » و پيروان آنها از مردم « نجد » همگي در « نقمي » در دامنه احد ، فرود آمدند.« واقدي » مي گويد : « قريش در « رومه» و دشت « عقيق» به همراه بردگان حبشي و ديگراني از عرب كه به آنها پيوسته بودند ، و « غطفان » به همراه سپاه خود در « زغابه » در كنار احد فرود آمدند. سپس قريش چهارپايان خويش را در ميان دشت «عقيق» در «عضاهه» به چرا رها ساخت... » « غطفان » نيز شتران خود در «غابه» ميان درختان و سبزه زارهاي آن ، در «عضاه الجرف» رها ساخت» . از اين گفته آشكار مي شود كه نيروهاي مشركين در قالب دو سپاه اصلي بوده اند. يكي لشكريان قريش و پيروان آنها از قبايل پيرامون مكه ، كه اردوگاه اين لشكر در اطراف غربي مدينه بوده ، و فضاي وسيعي را به اشغال درآورده بودند.آنان همگي در كنار خندق كه محور اصلي پيكار به شمار مي آمد ، جمع نشده بودند.سختي هاي محاصره محاصره شهر، يك ماه به طول انجاميد.ميان آنان پيكار و جنگ و خون ريزي نبود و تنها به پرتاب تير و محاصره بسنده كرده بودند. در اين ميان تنها تعدادي از سواران قريش با يافتن روزنه باريكي ، توانستند از خندق عبور كنند وبه شن زار ميان خندق « سلع» راه يابند . اما به علت تعداد اندك آنان ، مسلمانان توانستند آنان را به

محاصره كشيده و وادار به عقب نشيني نمايند. » آنها سرانجام يك روز با جمع آوري تمام نيروهاي خود، به حمله گسترده¬اي در سرتاسر خندق دست زدند اما با شكست و ناكامي رو به رو شدند دست آورد اين محاصره طولاني ، سه كشته از مشركين و شش كشته از مسلمانان بود.اين تعداد با توجه به حجم نيروهاي شركت كننده در جنگ و مدت زمان محاصره آن ، بسيار ناچيز به نظر مي رسد. نيروهاي مشركين هنگامي به مدينه رسيدند كه مردم آن محصولات خويش را چيده و كشتزارها را درو كرده بودند . فصل سرما از راه رسيده و زمين تهي از علف بود، از اين رو آنان با مشكل تغذيه نيروهاي خود و چهارپايان  رو به رو شدند. به هين منظور قريش چهارپايان خود را در دشت عقيق در « عضاهه » به چرا رها ساخت ، زيرا براي اسبان خوراكي جز علف وجود نداشت و علفي كه همراه آورده بودند ساقه هاي گندم بود. « غطفان » نيز شترهاي خود را در « غابه » در ميان درختان و سبزه زارها در « عضاه الجرف » رها كردند . آنان هنگامي به اين منطقه آمده بودند كه زمين هيچ گونه محصولي نداشت زيرا مردم يك ماه پيش همه را درو كرده و محصول و كاه هاي به دست آمده را به درون شهر برده بودند. « غطفان » اسبان جنگي خود را كه سيصد عدد بود در پي يافتن محصول هاي درو شده و بر زمين ريخته ، رها كردند كه اين كار از تعداد آن ها كم مي كرد. هم چنين

ضعف شديدي ، شتران آنان را فرا گرفته  و نزديك بود كه از گرسنگي هلاك شوند. اين در حالي بود كه مدينه دوره خشكسالي را مي گذراند و مردم دوره محاصره و واقعه خندق را در نهايت سختي و گرسنگي طي مي كردند.در حقيقت با گذشت روزها ، مسئله تغذيه سپاه و چهارپايان سخت تر مي شد ، به طوري كه مهمترين عامل عقب نشيني آنان ، بيش از دست يابي به نتيجه اي چشم گير همين مسئله بود. از سوي ديگر در تمامي دوران طولاني محاصره ، هيچ گونه نيروي كمكي و يا جيره غذايي از هيچ يك از مناطق كشاورزي كه « خيبر » و « يمام » نيز جزو آنها به شمار مي آمد به آنان نرسيد. به يقين ، محروميت آنان نشان از دورويي و تقلب يهوديان بود كه وعده هاي فراواني را به مشركين داده بودند. ابوسفيان درباره بحران جيره غذايي و تاثير آن در عقب نشيني  قريش مي گويد : «اي گروه قريش! شما مردان ماندگاري نيستيد ، شتران و اسبان همگي مردند و مراتع خشك شده ، پس برخيزيد كوچ كنيد كه من در گذرم. »اما مسلمانان در برابر مسئله جيره غذايي در سختي كمتري بودند زيرا در درون مدينه آب هاي فراوان و كشتزارهاي گسترده اي بود كه به يقين ، آنان براي تقويت پايگاه هاي خود و پايداري در برابر دشمن از آنها استفاده مي كردند. كشتزارهاي خارج از منطقه محاصره شده بسيار اندك بود.قريش كه به همبستگي مردم مدينه و پايداري مسلمانان پي برد  ، سعي نمود اين همبستگي را از راه هاي سياسي ضعيف

گرداند. از اين رو با يهود « بني قريظه » كه به وسيله پيماني با رسول خدا ارتباط داشتند گفت و گو نمود توانست آنان را به نقض پيمان و پيوستن به مشركين وادار سازد. همبستگي آنان با قريش ، موجب اضطراب شديدي در لشكريان مسلمان گرديد. « نفاق آشكار شده و مردم را بيم فرا گرفت ،گرفتاري عمومي شده و ترس فراگير گرديد و بركودكان و زنان بيم رفت و... » قرآن كريم در اين باره اينگونه مي¬گويد : « اذ جاءوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنون » يعني : «(به خاطر آوريد) زماني را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) به شما وارد شدند ( و مدينه را محاصره كردند ) و زماني را كه چشم¬ها از شدت وحشت خيره شده و جان¬ها به لب رسيده بود و گمان¬هاي گوناگون بدي به خدا مي برديد» (احزاب 9)مسلمانان از پيمان شكني « بني قريظه » كه داراي قدرت نظامي گسترده¬اي نبود و هيچ يك از مردم مدينه نيز به آنان نپيوستند ، بيم نداشتند. بلكه از ايجاد شكاف در خط دفاعي مسلمانان مي-ترسيدند. ابن هشام مي گويد : اوس بن قيضي از رسول خدا(ص) درخواست نمود كه به قوم او از بني حارثه اجازه دهد كه براي دفاع از خانه هاي خويش كه در معرض تهديد قرار گرفته است بيرون آيند. اما قريش از اين فرصت استفاده نبرد و تنها به درخواست « بني قريظه » براي فعاليت هاي نظامي بر عليه مسلمانان بسنده كرد و « بني قريظه

» نيز به بهانه احترام روز شنبه نزد آنان ، دست به هيچ گونه اقدامي نزدند. شايد اين بهانه¬اي بود كه بر ضعف خويش پوشش گذاشته و نشان دهند كه قريش نيز به ياري آنان نخواهد آمد.روسل خدا (ص) نيز در مقابل به فعاليت سياسي پرداخت و براي بر هم زدن اتحاد دشمن به غطفانيان پيشنهاد كرد با گرفتن يك سوم محصول خرماي مدينه باز گردند. « عينيه بن حصن » يك دوم آن را خواست اما انصار از پيامبر خواستند به او جواب رد داده و به مقاومت و جنگ در برابر آنان ادامه دهد .رواياتي از ابن اسحاق و شيخ مفيدابن اسحاق در سيره و شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: رسول خدا و مسلمانان همچنان در محاصره دشمنان بودند و جنگي در كار نبود، تا آن كه سواراني از قُرَيش از جمله: 1 – عَمربن عَبدوَد (از بني عامربن لُؤَي) كه او را با هزار سوار برابر مي دانستند .2- عكِرمه بن أبي جهل (از بني مَخزوم)3- هُبَيره بن أبي وَهب ( از بني مَخزوم)4- ضِراربن خَطاب بن مِرداس( از شعراي بَني فِهر).به روايت ديگر شيخ مفيد از واقدي :« نَوفل بن عبدا... مُغيره» (مَخزومي) نيز همراه آن چهار نفر از خندق جهيد و جملگي همي هماورد خواستند و كسي از مسلمانان پيش نمي رفت، و عَمروبن عَبدوَد هماورد مي خواست و رَجَز مي خواند و مي گفت: وَ لَقَد بَحِحتُ مِن النَُّداء لِجَمعِهِم: هَل مِن مُبارِزٍ (يعني : آن قدر به جمع ايشان فرياد: « هَل مِن مبارزٍ» دردادم كه گلويم گرفت.ودر تمام اين مدت علي ابن ابيطالب (ع) به پا

مي خواست تا به جنگ وي رود؛ اما رسول خدا(ص) او را دستور توقف مي داد، تا شايد ديگري بجنبد، ليكن از بيم «عَمرو» و كساني كه همراه وي از خندق جهيده بودند كسي از مسلمانان پيش نتاخت. و چون اين وضع به طول انجاميد ، رسول خدا(ص) علي را فرمود: نزديك بيا و گون نزديك آمد، عمّامه از سر خويش برگرفت و بر سر علي نهاد و شمشير خود را نيزبه وي داد و گفت : اكنون دست به كار شو. سپس گفت: خدايا ياريش ده.علي به طرف «عَمرو» پيش تاخت و «جابرن عبدا... انصاري» نيز همراه وي بود، تا ببيند چه پيش مي آيد و چون امير المؤمنين (ع) به «عَمرو» رسيد به او گفت: عَمرو! تو در جاهليت مي گفته اي : به «لات» و «عزّي» قسم كه: هر كس مرا به سه چيز دعوت كند، هر سه چيز يا يكي از آنها را مي پذيرم . گفت: چنين است . گفت: پس هم اكنون به تو پيشنهاد ميكنم تا به يگانگي خداو رسالت محمد گواهي دهي و براي پروردگار جهانيان اسلام آوري. گفت: اي پسر برادر ازاين پيشنهاد در گذر. امير المؤمنين گفت: اگر آن را مي پذيرفتي براي خودت بهتر بود.سپس گفت: پيشنهاد ديگري مي دهم و آن اين است كه باز گردي و در كار جنگ شركت نكني. گفت: هرگز كاري نخواهم كرد كه زنان قريش از (رسوائي) آن سخن گويند. گفت: پيشنهاد ديگر من  آن است كه پياده شوي و آنگاه با من بجنگي . «عَمرو» بخنديد و گفت: گمان نمي كردم كسي از عرب چنين پيشنهادي به

من بدهد راستي من هم كراهت دارم كه مردي كريم مانند تو را بكشم ، بخصوص كه پدرت هم دوست من بوده است. علي(ع) گفت: ليكن من دوست دارم كه تو را بكشم . پس اگر مي خواهي پياده شو. «عَمرو» پياده شد و به روي اسب خود زد تا بازگشت.جابر مي گويد: ميان علي و «عَمرو» گرو و غباري برخاست كه ديگر ان دو را نمي ديدم ، تااز ميان گرد و غبار صداي تكبير شنيدم كه علي پيروز شد و «عَمرو» را كشته است.همراهان «عَمرو» رو به گريز نهادند و اصحاب رسول خدا با شنيدن تكبير علي پيش تاختند تا ببينند چه پيش آمده است. در اين ميان «نَوفل بن عبدا...» را در ميان خندق ديدند كه اسبش نمي تواند از خندق بيرون جهد و او را سنگباران مي كردند. نوفل مي گفت: اگر مي كشيد به صورتي بهتر از اين بكشيد. يكي از شما فرود آيد تا با وي نبرد كنم.علي پايين رفت و او را نيز بكشت و ديگران گريختند.به روايت مفيد از محمد بن اسحاق: چون علي(ع) از كشتن «عَمرو» فراغت يافت و با رويي برافروخته نزد رسول خدا(ص) بازگشت، يكي از صحابه به او گفت : چرا زرهش را كه اكنون در ميان عرب چنان زرهي نيست ، از تنش بيرون نياوردي؟ اميرالمؤمنين فرمود: حيا كردم عموزاده ام را برهنه سازم.به روايت ديگر مفيد: علي(ع) سر عَمرو را از بدن جدا كرد و با خود آورد و پيش روي رسول خدا(ص) انداخت.تاثير جنگ خندق طولاني شدن مدت محاصره باعث به وجود آمدن برخي تنش ها و درگيري ها در

مدينه شد. قرآن كريم با اشاره به اين وقايع مي فرمايد : « انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه علي امر جامع لم يذهبوا حتي يستاذنوه ان الذين يستاذنوك اولئك الذين يومنون بالله و رسوله فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحيم ... قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره و ان تصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم » يعني : «مومنان واقعي كساني هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و هنگامي كه در كار مهمي با او باشند بي اجازه او جايي نمي روند. كساني كه از تو اجازه مي-گيرند به راستي به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند! در اين صورت هرگاه براي بعضي كارهاي مهم خود از تو اجازه بخواهند به هر يك از آنان كه مي خواهي ( وصلاح مي بيني ) اجازه ده و برايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است ... خداوند كساني از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مي شوند و يكي پس از ديگري فرار مي كنند مي داند ! پس آنان كه فرمان او را مخالفت مي كنند بايد بترسند از اين كه فتنه¬اي دامنشان را بگيرد يا عذابي دردناك به آنها برسد » (نور 63-62)« ابن هشام » مي گويد اين آيه درباره مرداني از منافقين نازل شد كه به هنگام كار، خود را ضعيف نشان داده و بدون اطلاع رسول خدا(ص) به سوي خانواده خويش مي گريختند. « اوس بن قيظي» از « بني حارثه »

ادعا نمود كه خانه هاي آنان باز و بدون حفاظ است و خندق آنها را حمايت نمي كند: « خانه ها در بيرون از مدينه بي حفاظ است » در اين هنگام بود كه نفاق برخي منافقين ظاهر شد. عقب نشيني قريش طولاني شدن دوران محاصره، بالا گرفتن مشكل جيره غذايي و نرسيدن به نتيجه اي مشخص، باعث خستگي نيروهاي مهاجم شد. وزش طوفان و باد سرد بر آنان نيز ، موجب شد « ابوسفيان » دست از محاصره بردارد وعقب نشيني كند. قرآن كريم با اشاره به طوفان و تاثير آن بر سرشكستگي قريش ، مي فرمايد:« يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمه الله عليكم اذ جاءتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنود الم تروها » يعني : « اي كساني كه ايمان آورده ايد!  نعمت خدا را بر خود به ياد اوريد در آن هنگام كه لشكرهايي (عظيم ) به سراغ شما آمدند ، ولي ما باد سختي بر آنان فرستاديم و لشكرياني كه آنها را نمي¬ديديد (و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم) (احزاب 9) عقب نشيني يك روز انجام شد و « خالد بن وليد » و « عمرو بن عاص» به همراه دويست اسب سوار به حمايت نيروهاي در حال عقب نشيني پرداختند. سپاهيان قريش به هنگام عقب نشيني ، راه هميشگي و معمولي را در پيش گرفنتد و از مسير « ملل » به « سيال » رسيدند. عقب نشيني «غطفان » را نيز « مسعود بن رحيله » و « حارث بن عوف » به همراه گروهي اسب سوار از سليم ، پيشتيابي كردندو نيروهاي آنان

به همراه « اشجع » و « مره » و « سليم » همگي به « مراض » عقب نشيني كرده و سپس پراكنده شدند. رسول خدا(ص) نيز به تعقيب نيروهاي عقب نشني كننده نپرداخت  .شهداي غزوه احزاب1 _ سعد بن معاذ ( از بني عب الاشهل) به دست ( حبان بن عرقه)2 _ انس بن اوس بن عتيك ( از بني الاشهل) به دست ( خالد بن وليد مخزومي)3 _ عبد ا... بن سهل بن رافع ( از بن يعبد الاشهل)4 _ طفيل بن نعمان بن خنساء ( از بني جشم بن خزرج، سپس از بن سلمه) به دست وحشي بن حرب5 _ ثعلبه بن غنمه ( از بني جشم بن خزرج، از بني سلمه) به دست وحشي بن حرب.6 _ كعب بن زيد ( از بني جشم بن خزرج، از بني سلمه) به دست هبيره بن ابي وهب مخزومي.7 _ سفيان بن عوف8 _ سليط9 _ طفيل بن مالك بن خنساء ( از بني جشم بن خزرج، از بني سلمه)10 _ عبد ا... بن ابي خالد ( از بني عبد الاشهل)11_ عبد ا... بن سهل بن زيد ( از خلفاي بني عبد الاشهل) كه بدست مردي از بني عويف به شهادت رسيد.12 _ ابوسنان بن صيفي ( از بني سلمه) كشته هاي مشركين در غزوه احزاب1 _ بني منبه بن عثمان ( از طايفه بني عبد الدار قريش) كه تيري بر او نشست و در اثر آن در مكه مرد.2 _ نوفل بن عبد ا... بن مغيره ( از طايفه بني مخزوم قريش)كه چون لاشه اش بدست مسلمانان افتاده بود قريش از رسول

خدا خواستند كه آن را به ايشان بفروشد، و به گفته ي ابن هشام: ده هزار درهم هم مي دادند،ما رسول خدا گفت: « ما را نيازي نيست، نه به لاشه اش و نه به بهاي آن».3 _ عمرو بن عبدود ( از طايفه بني عامر بن لوي) كه بدست علي بن ابيطالب (ع)كشته شد.4 _ حسل بن عمر و بن عبدود كه به روايت ان هشام از ابن شهاب زهري او نيز به دست علي بن ابي طالب (ع) كشته شد.يعقوبي مي نويسد: روز خندق از مسلمانان شش نفر و از مشركان هشت نفر كشته شدند .منابع1 _ كتب تاريخ تحقيقي اسلام جلد سوم مولف محمد هادي يوسفي غروي ، مترجم حسين علي عربي2 _ كتاب دولت رسول خدا ، صالح احمد العلي ، مترجم هادي انصاري 3 _ كتاب سيره رسول خدا ، رسول جعفريان 4 _ كتاب تاريخ اسلام از عبدالرحيم قنوات5 _ كتاب نبردهاي محمد ، از سرهنگ دكتر نصرت ا... بختر تاش6 _ كتاب تاريخ پيامبر اسلام محمد ، تاليف دكتر محمد ابراهيم آيتي

رويكرد مقايسه اي ارتباط رشد و توزيع درآمد از ديدگاه اسلام

دكتر تقي ابراهيمي سالاري چكيده: با شروع صنعتي شدن به ويژه پس از جنگ جهاني دوم، پديده فقر همواره به نحوي از انحاء افكار جوامع بشري، به ويژه كشورهاي در حال توسعه را بيشتر به خود مشغول كرده است. اين جوامع با توجه به سطح قرارگيري در مدار توسعه، به حل اين معضل پرداخته و با اتخاذ راهبردهايي چون رشد اقتصادي، رشد توأم با توزيع و ... درصدد بهبود شرايط زندگي مردم كشورشان برآمدند. نظريات مختلفي در اين دوران  در ارتباط با چگونگي همسويي رشد اقتصادي

و توزيع درآمد در جهت بهره مندي تمام اقشار اجتماع از مواهب رشد مطرح گرديد كه هريك ضمن ستايش نقش عدالت توزيعي در جامعه به بررسي تقدم و تأخر آنها پرداخته  و سعي در تبيين الگويي براي نشان دادن رابطه ي اين دو با يكديگر داشتند. در اين نوشتار ضمن بيان اين نظريات به تبيين ديدگاه اسلام در اين رابطه پرداخته شده است. بر اين اساس با توجه به اينكه اسلام عدالت توزيعي را در جامعه به عنوان هدف و عاملي در جهت سعادت انسان مي داند و رشد اقتصادي را تنها به عنوان ابزاري در جهت نيل به آن پذيرفته است، لذا كليه نظرياتي را كه رشد را بر توزيع مقدم مي دانند رد كرده و با معرفي راهكارهاي گوناگوني در توزيع درآمد جاري و توزيع منابع اوليه توليد، درمي يابيم كه تعارضي بين رشد و توزيع وجود ندارد اگر چه عمدتاً توزيع عادلانه درآمد در مقايسه با رشد از اولويت بيشتري برخوردار است. كليد واژه: توزيع درآمد، رشد اقتصادي، فرضيه كوزنتس ، اقتصاد اسلامي، توزيع منابع اوليه، زكات، انفال مقدمه با شروع صنعتي شدن به ويژه پس از جنگ جهاني دوم، پديده فقر همواره به نحوي از انحاء افكار جوامع بشري، به ويژه كشورهاي در حال توسعه را بيشتر به خود مشغول كرده است. اين جوامع با توجه به سطح قرارگيري در مدار توسعه، به حل اين معضل پرداخته و با اتخاذ راهبردهايي چون رشد اقتصادي، رشد توأم با توزيع و ... درصدد بهبود شرايط زندگي مردم كشورشان برآمدند. اما در بسياري موارد خصوصاً در كشورهاي جهان سوم به دلايل مختلف، گروه كثيري از مردم از اثرات

توزيعي راهبردهاي، رشد برخوردار نشدند و اين امر منجر به بروز شكاف هاي اقتصادي، اجتماعي و گسترش پديده فقر گرديد. در دهه 1980 وضعيت فقرا همچنان بدتر شد، به گونه اي كه بانك جهاني، اين دهه را دهه ي فراموش شدن فقرا ناميد. دهه 1990 چاره اي نبود جز تغيير راهبردهاي توسعه، از راهبردهاي رشد به راهبردهاي فقرزدايي، لذا اين دهه، دهه جنگ با فقر  ناميده شد.  نظريات مختلفي در اين دوران  در ارتباط با چگونگي همسويي رشد اقتصادي و توزيع درآمد در جهت بهره مندي تمام اقشار اجتماع از مواهب رشد مطرح گرديد كه هريك ضمن ستايش نقش عدالت توزيعي در جامعه به بررسي تقدم و تأخر آنها پرداخته  و سعي در تبيين الگويي براي نشان دادن رابطه اين دو با يكديگر داشتند. در اين نوشتار بعد از بيان برخي مفاهيم و ضرورت بحث  ابتدا به مرور مباني نظري مرتبط با موضوع پرداخته و در ادامه  مطالعات صورت گرفته در اين زمينه مورد بررسي قرار مي گيرد. در بخش دوم سناريوهاي مختلفي كه در ارتباط با مباحث رشد و توزيع درآمد مطرح است بيان شده و در سومين بخش، ضمن بيان ديدگاه اسلام در ارتباط با رابطه رشد اقتصادي و توزيع درآمد، سناريوي مورد تأييد اسلام بيان مي گردد . در بخش پاياني نيز راهكارهايي كه اسلام درجهت توزيع عادلانه تر درآمد در جامعه ارائه نموده و تأثير آنها بر رشد اقتصادي را مورد بررسي قرار مي دهيم. مفاهيم ... مطالعات انجام شده ... رشد و توزيع درآمد از ديدگاه اسلام ... راهكارهاي تحقق رشد اقتصادي از طريق توزيع عادلانه درآمد از منظر اسلام نظام اقتصادي اسلام با

اتخاذ تدابيري اقتصاد را به سمت عادلانه شدن توزيع درآمدها سوق داده است تا از اين طريق به رشد نايل آيد، كه مهم ترين آن ها عبارت اند از: 1) گسترش روابط حقوقي كار اسلام در كنار رابطة حقوقي اجاره و گرفتن دستمزد ثابت، براي نيروي كار روش هاي ديگري چون مشاركت، مضاربه، مزارعه و مساقات يا تركيبي از مشاركت و اجاره را مطرح كرده است. در اقتصاد اسلامي يك يا چند كارگر مي توانند در مقابل دستمزد ثابت و براساس عقد اجاره با كارفرما قرارداد ببندند، همين طور مي توانند در مقابل سهمي از توليد يا درآمد واحد اقتصادي پيمان مشاركت ببندند و نيز مي توانند تركيبي از دستمزد ثابت با سهمي از سود را انتخاب كنند، در نتيجه كارفرما و كارگران در اقتصاد اسلامي مي توانند نه بر اساس عرضه و تقاضاي بازار كار بلكه بر اساس تقسيم درآمد و سود واقعي فعاليت اقتصادي به توافق برسند. روشن است كه اين روش در بلندمدت تأثير شگرفي بر واقعي شدن سهم هر يك از عوامل توليد از درآمد خواهد داشت. اين امر منجر به افزايش انگيزه كارگران شده و تلاش بيشتر براي توليد و رشد اقتصادي را به دنبال خواهد داشت. 2) زهد از ديدگاه اسلام، زهد عبارت است از عدم دل بستگي به چيزي كه نسبت به آن جاذبه و ميل طبيعي وجود داشته باشد و انسان در اثر عواملي، با اختيار نسبت به آن بي رغبتي نشان دهد و زيبايي و ارزش هاي آن را ناچيز بشمارد. با توجه به اين تعريف اگر زهد را به مفهوم انتقال مصرف ازدهك هاي بالاي درآمدي به دهك هاي پايين درآمدي بدانيم و شخص زاهد را به عنوان كسي كه

علي رغم دارا بودن درآمد بالا تنها به ميزان نياز از آن مصرف نموده و به جاي مصارف تجملاتي به انتقال منابع مصرفي خود به گروه هاي كم درآمد بپردازد بنگريم، در اين صورت آثار اقتصادي زهد را مي توان بدين صورت تبيين نمود. در متون اقتصادخرد با قاعده اي تحت عنوان مطلوبيت نهايي نزولي مواجه هستيم كه در آن به اين واقعيت اشاره دارد كه با افزايش واحد هاي مصرف از يك كالا مطلوبيتي كه فرد از آن كالا دريافت مي كند، كاهش مي يابد. حال با توجه به اين مفهوم و ارتباط آن با زهد بنا به تعريف فوق در مي يابيم ، در صورتي  كه افراد جامعه به جاي مصرف بيش از حد كالا و خدمات اقدام به انتقال آن به افراد پايين دست خود كنند، مسلماً با توجه به پايين بودن كالاهايي كه در اختيار آنان (دهك هاي كم درآمد)  براي مصرف وجود دارد، مطلوبيتي كه از مصرف اين كالا و خدمات (كه از ناحيه افراد زاهد به آنها منتقل مي شود) دريافت مي كنند بيشتر از اقشار پردرآمد جامعه است و به عبارت ديگر مطلوبيت نهايي اين گروه هاي درآمدي به مراتب بالاتر خواهد بود، لذا  اين فرآيند در مجموع موجب افزايش سطح مطلوبيت و رفاه كل جامعه با فرض ثابت بودن ميزان توليد كالا و خدمات مي شود.  بنابراين با توجه به كمبود منابع مصرفي در نزد گروه هاي كم درآمد جامعه اهميت اين منابع مصرفي در منظر آنان بسيار بيشتر است، كه اين امر سبب بهينه شدن مصرف در جامعه و كاهش اسراف گرديده، اين خود نيز يكي از عوامل دستيابي به توسعه پايدار در جامعه مي باشد. در

اينجا ممكن است اين سوال مطرح شود كه اقشار پردرآمد مي توانند براي جلوگيري از كاهش مطلوبيت نهايي خود اقدام به تنوع در مصرف كالا و خدمات نمايند. اما اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه با افزايش درآمد فرد، مطلوبيتي كه از هر واحد درآمدي دريافت مي كند كاهش خواهد يافت، فرضاً اگر به درآمد شخصي كه ماهانه صد واحد دريافت مي كند، ده واحد اضافه نماييم، افزايش مطلوبيت وي به مراتب كمتر از فردي خواهد بود كه درآمد وي صفر است. امام علي(ع) مي فرمايند: «برخورداري از امكانات و اموال، زياده از حد اعتدال داشتن، اسراف است.» «اسراف از جمله عوامل نابودي است» همچنين انتقال مصرف از قشرهاي پردرآمد (كه اكثرا كارفرما و صاحب سرمايه هستند) به اقشار كم درآمد( كه اكثرا كارگر مي باشند) سبب افزايش قدرت خريد در اين گروه هاي درآمدي جامعه شده كه اين امر در كشورهاي جهان سوم سبب بهبود وضعيت تغذيه و در شرايطي باعث افزايش امكان آموزش بيشتر براي آنها مي شود، لذا اين عوامل همگي افزايش كارآيي نيروي كار و افزايش سطح توليد در اقتصاد را در پي خواهد داشت. اين افزايش توليد با توجه به اينكه از جانب عرضه اقتصاد روي مي دهد سبب كاهش قيمت ها و نيز كنترل تورم خواهد شد. امام علي(ع) مي فرمايند: « فقر يكي از عوامل كاهش بازدهي كاري است» . «فقر بينش عقلي انسان را متحير مي سازد و از كار كردن درست باز مي دارد». اين موضوع را از جهت ديگر نيز مي توان مطرح نمود. اگر فرد زاهد را شخصي بدانيم كه به علت عدم دلبستگي رواني به مصرف، مازاد درآمد خود

را پس انداز مي كند، در اين صورت نيز زهد رشد اقتصادي را به همراه خواهد داشت. اين امر را اين گونه مي توان بيان نمود كه با توجه به حرمت كنز و ربا در جامعه اسلامي تنها راهي كه فرد زاهد براي تخصيص درآمد خود دارد سرمايه گذاري در فعاليت هاي توليدي در جامعه است، كه اين امر نيز در مراحل اول سبب افزايش تقاضاي كل جامعه و در مراحل بعد سبب افزايش اشتغال و توليد در اقتصاد خواهد شد. امام صادق (ع) مي فرمايند: « اموال زيادي را كه خداوند به شما داده، براي اين است كه در آن جهت و راهي كه خداوند خواسته به كار بريد، و نداده است كه گنج و انباشته كنيد.» همانطور كه در مطالب فوق بيان شد زهد در اسلام نه تنها توزيع درآمد در جامعه را متعادل تر مي كند، بلكه طي فرآيندهايي سبب تسريع رشد اقتصادي در جامعه از طريق افزايش تقاضا ( افزايش سرمايه گذاري) و افزايش عرضه (افزايش بهره وري نيروي كار) خواهد شد. شايان ذكر است كه زهد داراي ابعاد رواني و اجتماعي فراواني نيز در جامعه است كه تأثيرات زيادي را بر رشد و توسعه اقتصادي دارد، اما بررسي اين ابعاد در اين مجال از حوصله بحث خارج است. 3) زكات زكات بخشي از ثروت ثروت مندان را به نيازمندان انتقال مي دهد و به بدين ترتيب نابرابري در توزيع درآمد را كاهش داده ، با گرايش به تمركز ثروت مبارزه مي كند. ظفر اقبال(1989)، بر اين باور است كه كمك اساسي زكات به رشد از طريق جريمه كردن كنز  و تشويق سرمايه گذاري توسط صاحبان ثروت مي باشد. عوايد زكات در

جهت خود كفا كردن نياز مندان در كوتاه ترين زمان ممكن است. قبل از آن، هدف اين درآمد هاي زكوي ، فراهم آوردن نيازهاي مصرفي اوليه براي آنهاست. فريدي(1997)  داراي اين ديدگاه است كه وضع زكات داراي دو اثر متقابل بر پس انداز و سرمايه گذاري شخصي است. زكات سالانه بر پس انداز خالص بالاتر از حد نصاب، موجب تقويت ميل به مصرف مي شود. فرد پس انداز كننده ممكن است خرسندي بيشتري از مخارج بيشتر كسب كند تا اينكه بخواهد از زكات سالانه كه پس انداز خالص وي را تهديد مي كند پرهيز نمايد. ولي وضع زكات ممكن است يك عكس العمل كاملاً متفاوت در وي بوجود آورد. فرد پس انداز كننده به منظور حفاظت از ثروت خود در مقابل نابودي تدريجي، ممكن است ثروت بي كار خود را به منابع مالي يا حقيقي تبديل كند، و نيز تمايل وي به سرمايه گذاري تقويت مي شود. هر دوي اين تمايلات در تحليل نهايي ، منجر به افزايش تقاضا براي كالا ها و خدمات توليد شده در جامعه مي شود و تقاضاي افزايش يافته براي كالا هاي مصرفي و سرمايه اي، به توليد بيشتر كمك مي كند. صباح الدين زعيم(1989)  معتقد است كه ماهيت تأديبي زكات نسبت به كنز داراي اثر سالم و مثبت بر روي تمايل مردم به كار سخت تر و تلاش براي حفاظت از پس انداز خالص آن ها مي شود. اگر ذخاير ناشي از دريافت زكات به سمت كانال هاي سرمايه گذاري جريان يابد، اثر منفي آن را روي پس انداز كاهش مي دهد و بر توليد ناخالص ملي مي افزايد. از طرف ديگر، هزينه كردن اين ذخاير در سرمايه گذاري، اثر تراكمي روي كاهش فقر خواهد داشت. وي معتقد است نظام زكات، كنز را تقبيح

و سرمايه گذاري را تشويق مي كند و تقاضا براي سرمايه گذاري در نرخ مورد انتظار معيني از سود را در يك اقتصاد اسلامي، در مقايسه با ساير مكاتب اقتصاد ي، بالاتر خواهد برد. از آنجا كه سرمايه گذاري يكي از عوامل تعيين كننده رشد است، لذا يك اقتصاد اسلامي با اجراي نظام زكوي داراي جهت گيري بيشتري به سمت رشد خواهد بود. درآمد زكات، براي افزودن بهره وري فقرا مي تواند خرج شود. سرمايه گذاري مولد ذخاير زكات، براي تأمين مالي طرح هاي توسعه اي متنوع در آموزش و پرورش، مراقبت هاي بهداشتي، آب سالم و ديگر فعاليت هاي مربوط به رفاه اجتماعي، منافع فقرا را تأمين مي كند. در اثر بالا رفتن بهره وري فقرا، درآمد آن ها نيز متعاقباً بالا خواهد رفت. تأثير زكات بر اقتصاد كشور هاي در حال توسعه متأسفانه امروزه بيشتر كشورهاي اسلامي در زمره كشور هاي در حال توسعه قرار مي گيرند. بنابراين در اينجا تأثير و كاربرد زكات را به عنوان اقدام مالي در يك كشور اسلامي در حال توسعه بررسي و تحليل مي نماييم. البته فرض بر اين است كه ويژگي هاي خاص يك جامعه اسلامي در آن جاري است كه برخي از آن ها عبارتند از: تحريم ربا، جلوگيري از معاملات سفته بازي و بورس بازي، احتكار، ذخيره كردن كالا و.. ... سياست هاي  مالي در اقتصادهاي در حال توسعه به سمت افزايش پس اندازهاي خصوصي و عمومي پيش مي رود و هدف آن آزاد كردن منابع واقعي براي سرمايه گذاري مولد و تخصيص هزينه هاي عمومي در مسيري است كه در خدمت هدف رشد رفاه اقتصادي قرار بگيرد. سوالي كه مطرح مي شود اين است كه جمع آوري و خرج زكات در چه جهاتي و تا چه حد در اجراي اين

هدف مفيد فايده خواهد بود؟ الف)پس انداز وسرمايه گذاري: زكات مي تواند دو اثر متقابل بر پس اندازهاي خصوصي و سرمايه گذاري داشته باشد. گرفتن زكات سالانه از پس اندازهاي خالصي( يا ثروت خالصي) كه بيش از حد نصاب است. احتمالاً ميل به مصرف را تقويت خواهد كرد. پس انداز كننده فردي ممكن است از خرج هاي گزاف رضايت بيشتري بدست آورد تا بدين وسيله از پرداخت زكات سالانه كه پس انداز خالص او را كاهش مي دهد، خودداري كند. بنابراين تابع مصرف به سمت بالا منتقل مي شود(هر چند اصل حرمت اسراف تا حدودي جلوي برخي مصارف بالا را مي گيرد). اما زكات ممكن است عكس العملي كاملاً متفاوت در او به وجود آورد، ممكن است او براي جلوگيري از كاهش تدريجي ثروتش، ثروت خود را به منابع فعال واقعي تبديل كند، همچنين ممكن است تمايل او به سرمايه گذاري افزايش يابد. اين هر دو تمايلات، موجب افزايش تقاضاي كل و خدمات توليدي در اقتصاد مي شود، ثروت هاي اندوخته به عامل فعالي براي تقاضا تبديل مي شوند و سرمايه گذاري در عكس العمل نسبت به قدرت زكات در كاهش منابع راكد در اندازه اي متناسب با آن افزايش خواهد يافت. افزايش  تقاضاي كالاهاي مصرفي و سرمايه گذاري به افزايش توليد كمك خواهد كرد. از نظرگاهي ديگر، قدرت زكات در كاهش ثروت راكد و اخذ زكات فلزات كنز شده به عنوان كيفر اين كار( در مفهوم اقتصادي) عرضه ي پس اندازها را بالنسبه افزايش خواهد داد. ب)كاهش نرخ بازده انتظاري پس انداز اين اثر زكات تا آنجا مفيد خواهد بود كه بازده انتظاري را كاهش دهد و در نتيجه سرمايه گذاري ها را در جهاتي كم سودتر، اما از نظر

اجتماعي ضروري و سودمند هدايت كند، در نبود معاملات ربوي، كاهش سود انتظاري، سرمايه گذاري خصوصي را به زمينه هايي خواهد كشاند كه در شرايط معمولي سرمايه گذاري در آن ها به عهده بخش عمومي قرار مي گيرد. نرخ بازدهي اين سرمايه ها نبايد كمتر از نرخ زكات باشد، بلكه بايد به نسبت زحمتي كه در اين سرمايه گذاري ها وجود دارد، بيش از نرخ زكات باشد و نيز اگر دوران انتظار براي بازدهي اين سرمايه گذاري ها بيش از حد طولاني باشد نيز مي تواند مانع به شمار رود. بنابراين اگر چه زكات احتمالاً نسبت پس انداز را كاهش مي دهد اما باز هم سطح وسيعي را براي صرف مخارج دولت باقي مي گذارد. ج)تمايل به كار: از زاويه اي ديگر، ماهيت كيفري زكات تأثيري مثبت و سالم بر تمايل مردم به كاركه به نظر لوئيس يكي از عوامل توسعه اقتصادي است خواهد داشت. در نبود بهره و عدم افزايش پس اندازها بدون هيچ تلاشي توسط آن، تمايل طبيعي افراد براي حفظ پس انداز خالص خود، آنان را به كار سخت تر يا دادن منابع خود به ديگران براي كار سخت تر تشويق خواهد كرد. بدين طريق تنبلي تقبيح و كار تشويق خواهد شد. 4) انفال و فيء: انفال اموال عمومي است كه در اختيار حكومت اسلامي قرار دارد و از آن ها به نفع عموم استفاده مي شود. حر عاملي در تعريف انفال آورده است: «انفال شامل ثروت هايي است كه با جنگ به دست نيامده يا اموالي كه در اثر مصالحه به دولت اسلامي منتقل شده يا قومي خودشان به مسلمانان بخشيده باشند و نيز زمين هاي موات و ته دره ها است. اين ثروت ها در ملك رسول خدا(ص) و بعد از وي براي

امام(ع) است و در مواردي كه مصلحت بداند مصرف مي كند». امام كاظم (ع) درارتباط با اموالي كه شامل انفال مي شوند مي فرمايند: يك پنجم هر درآمدي به امام تعلق دارد، همچنين است انفال، كه شامل كوه ها، دره ها، جنگل ها و بيشه هاست. و هر سرزميني كه مردم آن به عللي منقرض شوند، هر منطقه اي كه بدون درگيري نظامي و با صلح در اختيار سلحشوران اسلام قرار گيرد، هر زمين موات كه كسي در آن به احيا نپرداخته است، هر مالي كه وارث نداشته باشد، جزء انفال است. با توجه به ماهيت اموالي كه انفال آن ها را شامل مي شوند، مي توان دريافت كه اكثر آن ها در زمره كالاهاي مولد به شمار مي روند، به طوري كه استفاده از آن ها در فرآيند توليد عامل ايجاد درآمد براي افراد خواهد بود. لذا به طور كلي انفال را مي توان منابع اوليه توليد دانست كه در اختيار امام قرار مي گيرند تا در ميان مردم توزيع نمايد تا آن ها توسط اين منابع اقدام به توليد و ايجاد درآمد نمايند. اسلام بر چگونگي توزيع اين منابع در ميان مردم تأكيد فراوان نموده است و آن را عاملي در جهت توزيع عادلانه درآمد مي داند. علت اين امر نيز در نگرش اسلامي كاملاً مشهود است. زيرا از منظر اسلام عدالت توزيعي به مفهوم برابري افراد در برخورداري از منابع جامعه  و بهره برداري از آن ها با توجه به توانايي ها و استعداد هايشان است و نابرابري كه بعد از اين در جامعه ايجاد مي شود را حاصل همين تفاوت هاي فردي ميان انسان ها مي داند كه از نظر اسلام كاملا صحيح و لازمه ادامه حيات انسان هاست. امام علي(ع) در اين باره

مي فرمايند: «تا تفاوت (منطقي و معقول و انگيزه آفرين) بين آدميان وجود دارد، همواره در پيشرفتند و به سوي رشد و سعادت گام مي نهند، آنگاه كه از هر جهت يكسان شوند (استعداد و توان همه مردم برابر گردد) هلاك و نابود مي گردند.» چنانچه منابع اوليه به طور عادلانه ميان افراد توزيع نگردد، جامعه به سوي طبقاتي شدن حركت مي كند، و فاصله هاي طبقاتي آن چنان شديد مي شود كه عده اي از سرمايه ها، امكانات و انواع آسايش ها برخوردار مي شوند و گروه زيادي چنان ضعيف و محروم مي گردند كه از تأمين هزينه ضروري و اوليه عاجز مي مانند و اين، همان وضعيتي است كه سخت از جانب اسلام و تعاليم ديني محكوم و مردود مي باشد. در قرآن كريم آمده است كه اموال و غنايم از آن خدا و پيامبر و خويشان، يتيمان، بينوايان و در راه ماندگان است تا سرمايه ها ميان توانگران دست به دست نشود: «آنچه كه خداوند از اموال كافرانِ ديار به رسول خدا غنيمت داد، آن متعلق به خدا و رسول و خويشاوندان رسول است و يتيمان و فقيران و رهگذران (است)، اين حكم براي آن است كه مبادا (اموال عمومي در دست عده اي معدود از ثروتمندان و اغنياء قرار گيرد) و در ميان آنان دست به دست بگردد (و اكثريت افراد جامعه در فقر و تهيدستي واقع شوند) و شما آنچه رسول حق دستور دهد (و منع يا عطاء كند) بگيريد و هر چه نهي كند واگذاريد و از خدا بترسيد كه عقاب خدا بسيار سخت است». امام صادق(ع): «فقر، نيازمندي،گرسنگي، زندگي نابسامان و آشفته توده مردم به خاطر غارت امكانات و

سرمايه ها توسط بزرگ مالكان و ثروتمندان است». بنابراين مي توان دريافت كه اولين گام در توزيع عادلانه درآمد، توزيع عادلانه منابع توليد در جامعه به شمار مي رود، تا افراد با توجه به توانايي هاي خود از آن ها استفاده و ايجاد درآمد نمايند. لذا چگونگي توزيع اين منابع در جامعه از اهميت بالايي برخوردار است و در واقع سنگ بناي توزيع عادلانه درآمد به شمار مي آيد. با توجه به اهميت اين مقوله در ادامه به بررسي نحوه توزيع منابع اوليه توليد در نظام هاي مختلف اقتصادي پرداخته و نگرش اسلامي را نسبت به آن ذكر مي كنيم. ديدگاه هاي نظامهاي اقتصادي مختلف در ارتباط با توزيع منابع اوليه: نظام سرمايه داري لبيرال: در نظام سرمايه داري ليبرال، مالكيت منابع در اختيار بخش خصوصي بوده و محدوديتي از سوي دولت براي بهره برداري از آن ها وجود ندارد. در اين صورت، تنظيم مقدار استفاده از اين منابع و قيمت آن توسط بازار تعيين مي شود: از طرفي وجود رقابت در بين استفاده كنندگان، كارآيي توليد را بالا برده و محصول به قيمت كمتري در اختيار مصرف كننده قرار مي گيرد. البته اين در صورتي است كه فرد يا گروهي با برخورداري از سرمايه و فناوري بالاي خود، زمينه انحصار و كنار زدن ديگران را ايجاد نكنند. از طرف ديگر به دست آوردن حداكثر سود، به استفاده بدون محاباي منابع منجر شده و ضمن وارد آوردن زيان به سرمايه ملي كه متعلق به همه نسل ها مي باشد نسبت به محيط زيست آثار تخريبي را به دنبال خواهد داشت. علاوه بر آن كه توزيع عادلانه منابع كه اولين قدم در توزيع عادلانه ثروت ها و درآمدها مي

باشد، مختل مي شود. نظام سرمايه داري مقرراتي: نظام سرمايه داري ليبرال، بعد از روبرو شدن با چالش هاي جدي در درون خود با حفظ مباني اصلي در برخي از راهبردهاي خود تجديد نظر كرد كه نتيجه آن سرمايه داري ارشادي يا مقرراتي بود. در اين نظام، اجازه دخالت دولت در كنترل بخش خصوصي داده شد و در برخي موارد، دولت مالكيت و بهره برداري از برخي منابع را عهده دار شد. نظريه پردازان اين نظام، راه هايي را به منظور مقابله با تخريب محيط زيست و استفاده بيش از حد از منابع، مانند تصويب ماليات، يارانه و يا كنترل هاي مستقيم را پيشنهاد كردند. نظام سوسياليسم: ... نتيجه گيري با توجه به مطالب بيان شده، در ادبيات اقتصادي سه ديدگاه در ارتباط با رابطه رشد اقتصادي و توزيع درآمد وجود دارد. تقابل اين سه ديدگاه با يكديگر سبب شده است كه علم اقتصاد نتواند پاسخ صريحي در ارتباط با آن بيان دارد. مطالعات تجربي نيز هر يك با توجه نوع روش بكار رفته شده و قلمرو مطالعه به نتايج متفاوتي در اين باره دست يافته اند. در نگرش اسلامي، عدالت توزيعي به عنوان هدفي والا براي فعاليت هاي انسان معرفي شده و آنرا عاملي در جهت رشد و توسعه جوامع بشري معرفي نموده است، به همين دليل اين ديدگاه هدف قرار دادن رشد اقتصادي را به هر قيمت محكوم كرده وآن را به بيراهه رفتن مي داند. با توجه به اين نوع نگرش، اسلام راهكارهايي را معرفي مي كند كه در آن ضمن هدف قرار دادن توزيع عادلانه درآمد، رشد اقتصادي نيز به عنوان معلول آن حاصل خواهد شد. اسلام نه تنها به توزيع مجدد

درآمد هاي جاري اهتمام جدي دارد، بلكه مقدم بر آن به توزيع منابع اوليه توليد كه سرچشمه بسياري از انحصارات مي تواند باشد توجه مقدمي دارد. لذا سياستهاي خود را  از دو طريق توزيع مجدد درآمد و توزيع منابع اوليه توليددر جامعه اعمال مي كند. برخي از اين راهكارها عبارتند از ترويج فرهنگ زهد، پرداخت زكات و گسترش روابط حقوقي كار، به منظور توزيع مجدد درآمد و قاعده انفال به منظور توزيع منابع اوليه جامعه. زكات از طريق عواملي چون، افزايش پس انداز وسرمايه گذاري، كاهش نرخ بازده انتظاري پس انداز و افزايش تمايل به كار ضمن افزايش تعديل توزيع درآمد در جامعه سبب افزايش منابع سرمايه گذاري، و به تبع آن منجر به رشد اقتصادي خواهد شد. همچنين ترويج فرهنگ زهد با توجه به تأثير آن در افزايش بهينه شدن مصرف جامعه، جلوگيري از اسراف و كاهش ميل به واردات موجب افزايش تقاضاي موثر براي كالاهاي داخلي و سلامت رواني جامعه و كاهش فقر ونابرابري درآمدي خواهد شد. گسترش روابط كاري نيز از طريق افزايش انگيزش نيروي كار سبب افزايش كارايي آنها شده كه امر نيز افزايش عرضه توليدات جامعه و رفاه بيشتر نيروي كار را به دنبال خواهد داشت. از سوي ديگر با توجه به اهميت توزيع منابع اوليه توليد در توزيع درآمد جامعه، اسلام نيز تأكيد فراوان بر اين موضوع نموده است و با طرح قاعده انفال سعي در نظام مند ساختن مالكيت اين منابع در جهت توزيع عادلانه تر درآمدها در جامعه داشته است . اسلام تلاش نموده است تا توسط دو نهاد احياء و حيازت، به گونه اي به توزيع مالكيت منابع اوليه در جامعه بپردازد تا

ضمن حفظ روحيه توليد در جامعه مانع استفاده بيش از حد و نابودي آنها شود. اين نحوه نگرش به مالكيت منابع اوليه ضمن تعديل هرچه بيشتر توزيع درآمد در جامعه، توسط فرآيندهايي چون، اشتغال زايي ، بهره برداري بهينه از منابع اوليه توليد، تشويق سرمايه گذاري در بخش توليد و به ويژه منابع اوليه و واسطه اي، اثر تكاملي پروسه توليد، و محيط زيست، تسريع رشد اقتصادي در جامعه را نيز خواهد شد. منابع: ? ابراهيمي، تقي (1374). «امكان سنجي استراتژي توسعه از طريق توزيع درآمد و ثروت در اسلام»، پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشگاه  علامه طباطبايي. ? ابونوري، اسمعيل و عباسي قادري، رضا(1386). «برآورد اثر رشد اقتصادي بر فقر در ايران»، فصلنامه پژوهشهاي اقتصادي ايران، سال نهم، شماره 30. ? احمد، خورشيد. «مطالعاتي در اقتصاد اسلامي»، ترجمه محمدجواد مهدوي (1374)، انتشارات آستان قدس رضوي. ? آمدي، عبدالواحد،«غرر الحكم دررالكلم» ، مكتب الاعلام الاسلامي، ? تودارو، مايكل (1364). «توسعه اقتصادي در جهان سوم»، ترجمه غلامعلي فرجادي. ? جهانگرد، اسفنديار و محجوب، حميد (1379). «بررسي تأثير توزيع مجدد درآمد بر متغيرهاي كلان اقتصادي ايران»، فصلنامه پژوهشها و سياست هاي اقتصادي. ? حرّ عاملي، محمد بن حسن(1409ق). «وسائل الشيعه»، قم، مؤسسه آل البيت. ? حكيمي، محمدرضا (1374). «الحياه»، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ پنجم، جلدهاي3، 4 و6. ? حكيمي، محمد(1370). «معيارهاي اقتصادي در تعاليم رضوي(ع)»، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي ? حكيمي، محمد و ابراهيمي، تقي و ديگران، (1380). «پديده شناسي فقر و توسعه»، ج 4. دفتر تبليغات اسلامي شعبه خراسان. ? صدر، محمدباقر (1375). اقتصادنا، چاپ اول، دفتر تبليغات اسلامي. ? صمدي، سعيد (1378). «كاهش فقر، كارآيي و برابري در

ايران»، پايان نامه دكتري، دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران. ? فراهاني فرد، سعيد و صادقي، حسين (1385). «ساختار مالكيت و تأثير آن بر بهره برداري از منابع طبيعي (بررسي تطبيقي)»، فصلنامه پژوهشهاي اقتصادي، سال ششم، شماره4. ? كميجاني، اكبر و عسگري، محمدمهدي(1383). «تحليل نظري آثار اقتصادي زكات و مقايسه آن با ماليه تورمي»، مجله تحقيقات اقتصادي، شماره64. ? مجلسي، محمد باقر،(1403ه.ق)«بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، دار الحياء التراث العربي- بيروت. ? مطهري، مرتضي (1361). «مجموعه گفتار»، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، صص191-193. ? موسويان، سيد عباس (1380). «عدالت، محور آموزه هاي اقتصادي اسلام ، فصلنامه تخصصي اقتصاد اسلامي، شماره4. ? مهدوي عادلي، محمدحسين و رنجبركي، علي (1384). «بررسي رابطه بلندمدت بين رشد اقتصادي و توزيع درآمد در ايران»، پژوهشنامه اقتصادي، شماره18. ? نوري الطبرسي ، ميرزا حسين ،«المستدرك الوسائل و مستنبط المسائل»، مكتب الاسلاميه طهران. ? نيلي، مسعود و فرح بخش، علي (1377). «ارتباط رشد اقتصادي و توزيع درآمد»، مجله برنامه و بودجه، بهمن و اسفند77، شماره 35 و 34. ? يوسفي، محمدرضا (1378). «بررسي فقهي مبادله رشد اقتصادي و عدالت»، مجموعه مقالات اولين همايش دوسالانه اقتصاد اسلامي، پژوهشكده اقتصاد دانشگاه تربيت مدرس

? Champernowne, D. G (1974 ). “A Comparison of Measures of Inequality of Income Distribution”, The Economic Journal. Vol. 84. ? Barrera –Flores, Jose G (1982) “Economic Aspects of Regional Welfare”. Leaden: Martinus Nijhoff , Social Sciences Division. ? Danielson A. (2001), “When Do the Poor Benefit From Growth, and Why?”, Department of Economics, Lund University, Sweden ? Doessel, D.P. Valladkhani, Abbas (1998). “Economic Development and Institutional Factors Affecting Income Distribution: The Case of

Iran, 1967-1993”, International Journal of Social Economics, Vol.25. ? Garcia F. and A.C. Banderia, (2004). “Economic reforms, inequality and growth in Latin America and the Caribbean”, University of So Paulo, school of economics and business. ? Johansen, F (1993). “Poverty Reduction in East Asia”, World Bank Discussion Paper. ? Kahf, M. (1973), “A Contribution to the Study of the Economic of Islam”, Utoh, USA Univ of Utoh, S.L.C. ? Kakwani Nanak, Shahidur Khandker and Hyun H. Son (2003). “With Application to Korea and Thailand”. ? Kuznets, (1955). “Economics Growth and Income Equality”. ? Rami.R.(1988) “ Economic Development and Income Inequality: Furher Evidnce on the U-Curve Hypothesis ? Panizza, Ugo, (2002). “Income inequality and economic growth: evidence from American data”, journal of Economic Growth, 7, P.25-41. ? Weriemmi M.E. and Ch. Ehrhart, (2004). “Inequality and growth in a context of commercial openness, Theoretical analysis and empirical study: The case of the countries around the Mediterranean basin”, University of nice-Sophia antipolice. منبع: مجموعه مقالات همايش اقتصاد اسلامي و توسعه؛ مشهد مقدس تهيه و تنظيم:  پايگاه مقالات علمي مديريت www.SYSTEM.PARSIBLOG.com

پيامبر اسلام الگوى مديريت موفّق

حجة الاسلام و المسلمين محمدرضا مصطفى پور

مقدمه: مديريت از اصول مهم زندگى فردى و اجتماعى آدميان است، به گونه اى كه اگر مديريت صحيح بر زندگى انسان حاكم نباشد سرمايه هايى كه وجود دارد تباه خواهد شد و استعدادها شكوفا نخواهد گرديد و با از بين رفتن سرمايه ها و شكوفا نشدن استعدادها فرد و جامعه دچار انحطاط مى شود در حالى كه اگر مديريت صحيح و كارآمد بر جامعه حاكم باشد استعدادها شكوفا و سرمايه هاى مادى

و معنوى و انسانى در جهت رشد و تكامل و توسعه همه جانبه به جريان خواهد افتاد و در نتيجه به ابداع و ابتكار و نوآورى دست خواهد يافت.كسى مى تواند مديرى كارآمد و خلّاق و شكوفا كننده استعدادها باشد كه داراى سه ويژگى تعهد و تخصص و تجربه باشد و اگر مديرى فاقد هر يك از اين ويژگى ها باشد مدير موفقى نخواهد بود.در تعاليم اسلامى نيز به شرائط مدير توجه خاص مبذول داشته و هم الگوهايى را معرفى كرده تا كسانى كه مى خواهند مديريت جامعه را برعهده بگيرند ضمن برخوردارى از آن شرائط از الگوهاى الهى پيروى نمايند.الگو هايى كه اسلام به ما معرفى مى كند تربيت شده الهى هستند تا به بهترين شكل ممكن به هدايت جامعه بپردازند.ما در اين مقاله به معرفى پيامبر اسلام به عنوان الگوى مديريت موفق مى پردازيم. انسانى كه با ظهور در جامعه اى كه شاخصه آن جاهليت و نادانى بوده است، توانست تحوّل و دگرگونى ايجاد كند كه تمام امكانات خود را در جهت پايه گزارى تمدن و پيشرفت جامعه به كارگيرد و به گفته امير المؤمنين على بن ابيطالب(ع) مردم كه در آن زمان بدترين دين و آيين را داشته و در بدترين سرزمين ها زندگى مى كردند در ميان سنگ هاى خشن و مارهايى كه فاقد شنوايى بودند، آبهاى آلوده را مى نوشيدند و غذاهاى ناگوار مى خوردند و خون يكديگر را مى ريختند و پيوند خويشاوندى را قطع مى نمودند و بت ها در ميان آن ها برپا بوده و گناهان سراسر وجود آن ها را فرا گرفته بود.(1)اما با بعثت پيامبر

در بين آنان، آن ها را «فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهالة»(2) هدايت كرده و از گمراهى نجاتشان داده و با موقعيت خود آنان را از جهالت نجات بخشيد. اين مطلب را در پنج بخش پى گيرى مى كنيم.1_ امتياز يك مكتب فكرىهر مكتب فكرى و دينى براى نفوذ در ميان پيروان و هواداران خود و برخوردارى از اعتبارى محكم و خدشه ناپذير بايد داراى دو امتياز باشد.اول: برخوردارى از تعاليم صحيح و غير قابل ترديد و عقايد متقن و عقلانى و اصولى كه هيچ نقصى بر آن ها وارد نشود به گونه اى كه در برابر مكاتب و انديشه هاى ديگر، قدرت هماوردى و در نتيجه برترى داشته باشد، و به عبارت ديگر اين مكتب فكرى و دينى بايد اولا داراى عقايد و اصول جهان بينى باشد كه بتوان از آن با منطق و عقل حمايت و دفاع كرد و ثانيا مجموعه برنامه ها و دستورات آن با فطرت هماهنگ و با استعدادها و نيازهاى افراد جامعه موافق باشد.دوم: داراى نمونه هاى عينى باشد كه تبلور و تجسم خارجى آن اصول و ارزش ها بوده باشد به گونه اى كه هر فرد بتواند مكتب را در چهره و رفتار و شخصيت هر يك در آن ها بيايد، انسان هايى كه هر بعد از شخصيت آنان و هر ويژگى هاى آنان در پرتو آموزه هاى آن مكتب پرورش يافته باشد.در واقع اين گروه اسوه هاى يك مكتب اند كه با حضور و زندگى خويش محكمترين دليل حقانيت و صحت تعاليم آن مكتب به شمار مى روند، انسان هايى كه اين گونه افراد

را ملاحظه مى كنند كه در حيات خويش در پرتو معارف دين به رشد و كمال شايسته اى دست يافته اند، به درستى و سودمندى اعتقادات و تعاليم آن پى مى برند و نسبت به پذيرفتن آن مكتب تمايل و رغبت پيدا مى كنند.2_ شخصيت انبياء نمونه ها و الگوهاى مفيدى براى سالكان راه حقيقتند و دليل اثبات حقانيت و درستى تعاليم اعتقادى و رفتارى و پيام هاى آسمانى كه ره آورد نبوت است مى باشند خداى براى اتمام حجت در زمينه هدايت انسان ها، رسولانى را برانگيخته است كه علاوه بر ابلاغ پيام هاى الهى، خود نيز حجت و الگو و گواه مردمان باشند و بر تعاليم مكتب خود در عمل صحّه بگذارند.قرآن مى فرمايد: «رسلا مبشّرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجّة بعد الرسل »(3) فرستادگانى كه براى ابلاغ رسالت و اتمام حجت بر مردم فرو فرستاده شده اند و مردم با رسالت آن ها ديگر در برابر خدا حجتى نخواهند داشت، زيرا آن رسولان نمونه هاى كامل و به مقصد رسيده آن مكتب مى باشند.خداوند در ميان انسان ها پيامبران را به عنوان اسوه و تجسم عينى دين انتخاب مى كند كه از مهمترين ويژگى آنان بشر بودن آنان است كه سنخيت و هماهنگى با ديگر انسان ها داشته و در تمايلات و ويژگى هاى انسانى برخوردار باشند تا بين پيامبر و پيروان او پيوستگى عميقى برقرار شود. از اين رو پيامبران مى گفتند ما بشرى مانند شما هستيم «قالت رسلهم ان نحن الّابشر مثلكم»(4) رسولان به آن ها گفتند ما جز بشرى مانند شما نيستيم. پيامبر اسلام نيز به

فرمان خدا خطاب به مردم فرمود: «قل انما انا بشر مثلكم يوحى الىّ»(5) اى پيامبر بگو همانا من انسانى همچون شما هستم كه وحى براى من نازل مى شود و از اين جهت است كه خداى متعال فرمود «لكم فى رسول الله اسوة حسنة»(6) براى شما در فرستاده شدن رسول خدا اسوه و الگوى خوبى است.از آن جايى كه اسلام دينى جامع بوده و به تمام ابعاد زندگى _ معنوى، مادى _ فردى اجتماعى، جسمى، روحى، دنيوى، اخروى، عقلى، عاطفى و احساسى _ انسان توجه كامل نموده است، الگوهايى كه معرفى مى كند بايد از جامعيت برخوردار باشد و در رفتار، بينش، منش، عقيده، برخورد، تمام حركات و سكنات، از جنبه فردى و اجتماعى و ديگر جنبه ها داراى امتياز و كمال باشد تا بتواند انسان هاى طالب كمال را جذب و هدايت كند.3_ ضرورت اسوه و الگواسوه و الگو براى مقاصد و اهدافى در زندگى انسان ضرورى است و دلايل آن عبارتند از:اول: هدايت و راهيابى به حقيقت از طريق اسوه هانخستين مرحله در رشد و تكامل انسان، شناخت مسير تكامل و راه هايى به آن است كه به قله تربيت و اوج كمال منتهى گردد.وجود الگوهاى برتر و كاملتر در اختيار تربيت يافتگان مكتب هاى دينى يكى از اساسى ترين عواملى است كه در امر هدايت و تربيت بشر نقش اول را به عهده دارد.زيرا اين الگوها موجوداتى هستند كه مسير كمال را تا حدودى شايستگى الگو بودن را دارد، پيموده و مراحلى از كمال را پشت سر نهاده و برازنده صفاتى نيكو شده اند و سالك لاجرم به لحاظ انگيزه هاى درونى

و برونى بايد پاى در مسير او گذارد و همچون او به سوى كمال رهسپار گردد.هدايت گرى انبياء و راهبرى آن ها عمدتاً از جنبه الگويى و به لحاظ اسوه بودن آن ها تحقق يافته است به دين معنا كه پيامبران به عنايت الهى و سير و سلوكى عاشقانه، از خويشتن، انسانى خداگونه و متخلّق به صفات نيكو و فضايل اخلاقى ساخته اند. آن گاه است كه انسان هاى ديگر از تمام ابعاد زندگى و رفتارشان سرمشق مى گيرند و به دنبال آن ها حركت مى كنند.دوم: ميزان و ترازوى سنجش رفتاربراى پرورش صحيح، وجود معيارهاى رشد و تربيت ضرورى است اين معيارها كه به منزله ميزان و وسيله سنجش رفتار نيز هستند، گاه عينى و گاه ذهنى هستند، الگوها در مقام آموزش اصول عقيدتى و اخلاقى الگوهاى ذهنى را ارائه مى دهند و عمل خود الگوى عينى را در معرض نمايش قرار مى دهند.الگوهاى انسانى ميزان سنجش صفات پاك و پليد انسان هستند كه انسان ها با عرضه خود به آن ها عملكرد مثبت و منفى و اخلاق خوب و فضايل و رذايل را اندازه گيرى و ارزيابى مى كنند.سوم: عامل تحرك انسان هاوجود و حضور اسوه در جامعه مايه اميدى بر انسان هاى ديگر و ضعيفان در راه مانده است. هنگامى كه انسان غافل از همه توانايى ها و استعدادها و انرژى هاى موّاج درون خويش به گوشه اى خزيده و از هر گونه تحرك و تلاش بازمانده است، نمايش الگوها يكى از عالى ترين عوامل براى ايجاد حركت و جنبش است.برخى گفته اند: وجود رهبر است كه به پيرو اعتماد به نفس،

اعتلاجويى، نيرو، فرجام انديشى و اشتياق مى دهد.(7)قرآن كريم و منابع اسلامى نيز به تحرك و جنبش آفرينى اسوه ها توجه كرده اند و از راه هاى گوناگون مردم را به پيروى اسوه ها فراخوانده اند و وجود اسوه ها را در جامعه باعث تمايل مردم به امور خير و اقتدار آنان مى دانند «ولكم فى رسول اله اسوة حسنة لمن كان يرجواالله و اليوم الآخره و ذكر الله كثيراً»(8)مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آن ها كه اميد به رجعت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.چهارم: عامل پيشگيرى از انحرافاتنمايش الگوها و اسوه هاى انسانى صالح در پيشگيرى از جرائم انحرافات بسيار مؤثر و از مرجعيت مفيد و سودمند مى باشد زيرا انسان در يك اجتماع و فرهنگ و تاريخ خود، شاهد زبونى و ذلت و زشتى عناصر پليد و عزت و محبوبيت عناصر پاك است، لا جرم عشق پاكان را به دل مى گيرد و آن ها را به عنوان الگوى رفتار مى پذيرد و در نتيجه موفق به انديشه اى پاك و رفتار صالح مى شود و از پليدى و پليدان متنفر شده و انزجار پيدا مى كند و به عبارت ديگر: نمايش الگوهاى صالح و مدل هاى انسان كامل با افزايش جهت ها و راستى ها و امانت ها و پاكى هاى اخلاقى و منش انسانى، زمينه مبارزه با انحرافات و ناپاكى ها را فراهم مى كند.4_ ويژگى هاى روحى و عملى الگوهاالگوهايى كه در جامعه نفوذ مى كنند از شرايط و ويژگى هايى برخوردارند كه با آن مى توانند

آثار فراوانى داشته و به آن نفوذ دست يابند آن شرائط و ويژگى ها را مى توان بدو گروه تقسيم كرد.يكم:شرائط درونىويژگى هايى كه به انديشه و دل و درون اسوه مربوط مى شد شرائط علمى و روحى است و آن ها عبارتند از :اول: آگاهى و بصيرتاز مهمترين ويژگى ها و شرائط درونى اسوه ها داشتن آگاهى و بصيرت لازم است. از اين رو خدا به پيامبر اسلام فرمود: «قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى»(9) اى پيامبر بگو اين راه من و پيروان من است كه براساس بصيرت و آگاهى به سوى خدا فرا مى خوانم و پيروان من نيز چنين اند.»دوم: ايمانيكى از مهمترين شرائط درونى اسوه ها داشتن ايمان قوى به خدا و قيامت و پاى بندى به اهداف الهى است زيرا اسوه ها ارشاد كننده آدميان به نيكى ها و فضائل و راهنمايى آن به سمت هدايت است و تمام هدف او اين است كه مردم خدايشان را بشناسند تا به سعادت و رستگارى دنيا و آخرت دست يابند پس بر او لازم است كه با يقين رابطه اش را با خدا محكم نمايد و ايمانش همراه با دلسپردگى كمال و ارتباط مطلق با خدا باشد و تنها بر او توكل نمايد قرآن فرمود: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربّه»(10) پيامبر به آن چه از سوى پروردگارش به او نازل شده ايمان دارد.»سوم: اخلاصاسوه و الگوى دين در صورتى در كارها موفق مى شود كه در عقيده و عمل از اخلاص بهره مند باشد و عملش را تنها به منظور جلب رضاى حق و

اداى وظيفه و عارى از هر نوع تصنّع و ريا كارى انجام دهد، زيرا اخلاص روح دين و اساس عبادت و پايه دعوت هر داعى الى الله است.چهارم: حميّت و دلسوزىيكى از شرائط مهم اسوه حميّت و دلسوزى نسبت به مردم است و كسانى كه به هدايت انسان ها عشق بورزند. قرآن با بيانى شيوا دلسوزى و حميت پيامبر را به مؤمنان اعلام مى كند و مى فرمايد «لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم»(11)براستى پيامبرى از ميان شما براى هدايت آمد كه از شدت محبت پريشانى و فقر و جهل شما براى او سخت و گران است و بر آسايش و نجات و هدايت شما حريص و نسبت به مؤمنان بسيار مهربان و بخشنده مى باشد.از اين جهت خدا پيامبرش را رحمت براى جهانيان دانست و او را رحمة للعالمين معرفى كرده است.پنجم: خوش بينىيكى از صفاتى كه اسوه هاى الهى از آن برخوردارند خوش بينى و حسن ظن نسبت به تمام افراد است به گونه اى كه از هدايت هيچكس قطع اميد نمى كنند هر چند در طغيان و عصيان در رديف فرعون ها و قارون ها باشند اساس اين خوش بينى آن است كه آن ها مى دانند خداوند انسان را با فطرت الهى آفريده است و اگر چه گرفتار طغيان و عصيان باشد باز امكان راه يافتن آن ها به حقيقت وجود دارد از اين رو خداى متعال به موساى كليم فرمود: «اذهب الى فرعون انّه طغى فقل هل لك الى ان تزكّى و اهديك الى ربّك فتخشى»(12) اى موسى به سوى فرعون بشتاب

كه او طغيان كرده است، پس بگو آيا مى خواهى پاك شوى و به سوى پروردگارت هدايت كنم تا خشيت پيدا كنى.دوم: شرائط اخلاقى و عملىعلاوه بر شرائط علمى و روحى، اسوه ها بايد از ويژگيهاى اخلاقى و عملى نيز برخوردار باشند.كه مهمترين آن شرائط عبارتند از :1) مطابقت گفتار و عمل و هماهنگى رفتار و برخوردها با پيام ها و تعاليمش.2) عموميت صدق در گفتار و كردار به گونه اى كه همه گفتارها و كردارهايش همديگر را تصديق كنند.3) شرح صدر و تحمل همه ناملايمات با روحى بلند و استقبال از سختيها با افق فكرى وسيع و حوصله اى سرشار.4) صبر و استقامت و پايدارى و شكيبايى در برابر موانع و همچنين حلم و بردبارى.5) متانت و نرمى:اسوه بايد وقار لازم را داشته و در برابر مخاطبان آرام و آسانگير و نرم خو باشد از اين رو پيامبر اكرم نيز از اين ويژگى برخوردار بودند.6) عفو و گذشت نسبت به كسانى كه به رنجاندن پيامبر و اسوه ها اقدام مى كنند.7) شجاعت در برخوردها و در اظهار انديشه و ايمان و عمل و از هيچكس جز خدا نترسيدن.8) تواضع و فروتنى و پرهيز از تكبّر و خود برتربينى.9) نخواستن پاداش: زيرا رسالت وظيفه اى است كه پيامبر بايد آن را انجام دهد نه شغلى براى درآمد تا در پرتو اين بخواهد درآمد مادى را به سوى خود جذب كند.5 _ پيامبر اسلام اسوه جامع و همه جانبه در زندگى انسان پيامبر اسلام به عنوان اسوه حسنه معرفى شده است كه بر انسان ها لازم است به طور مطلق و در تمام ابعاد زندگى از

او پيروى نمايند.پيامبر هم در بُعدِ فردى اسوه و الگو است هم در بُعدِ اجتماعى، هم در بعد عقلى و هم در بعد عاطفى و احساسى، هم در بعد معنوى، هم در بعد مادى از جمله ابعادى كه شايسته توجه است بعد مديريتى آن حضرت است كه آن حضرت در طول 23سال رسالت و نبوت خود، بالاترين موفقيت را در بعد مديريتى احراز كرده است كه به برخى اصولى كه آن حضرت برخوردار بوده و همان عامل موفقيت آن حضرت بوده است اشاره مى شود.1_ اصل رحمت و محبتيكى از عوامل موفقيت مدير اصل دلسوزى و محبت به كسانى است كه در قلمرو مديريت او زندگى مى كنند.2_ شرح صدر به عنوان مهمترين ابزار مديريت است چنان كه حضرت امير فرمود:آلة الرياسة سعة الصدر»(13) ابزار رياست داشتن شرح صدر و سعه صدر است و خدا به پيمبر نيز شرح صدر عطا فرموده «الم نشرح لك صدرك».(14)3_ رعايت اهليت در واگذارى مسئوليت ها.پيامبر اكرم (ص) مديريت و كارها را به افرادى كه شايستگى لازم را داشته اند واگذار مى كرد بدون اين كه بين سياه و سفيد و پيرو جوان و قريش و غير قريش فرقى در اين رابطه قائل شود.4_ پاى بندى به عهد و پيمانپيامبر به عهد و پيمان خود پاى بند بوده خلف وعده در حوزه مديريت آن حضرت راه پيدا نمى كرد.5 _ مدارا با مردميكى از اصول مديريت پيامبر مدارا در معاشرت هاى سازنده اجتماعى بود. خود آن حضرت فرمود. «ان الله تعالى امرنى بمداراة الناس كما امرنى باقامة الفرائض»(15) خداى سبحان همان طور كه مرا به برپايى واجبات امر نموده

به مدارا با مردم فرمان داده است» از اين جهت در وصف آن حضرت سيره نويسان نوشته اند «كان رسول الله (ص) دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظّ و لا غليظا»(16) پيامبر(ص) دائماً خوشرو و خوشخوى و نرم بود، خشن و درشتخوى نبوده است.6_ اصل حفظ كرامت انسان هاپيامبر اسلام چون خود كريم بود بيشترين تكريم را در رفتارش نسبت به خلق خدا داشت. از اين رو فرمودند: پيامبر در مجلسش بهره هر كس را عطا مى كرد هيچكس بى بهره از مجلس رسول خدا نمى ماند و چنان با كرامت با مردم برخورد مى كرد كه هيچكس گمان نمى كرد از او گرامى تر هم كسى باشد، مجلس او مجلس گذشت، حيا، راستى و امانت بود.»(17)7_ مشاوره با مردميكى از امورى كه پيامبر اكرم مامور به اجراى آن بوده مشورت بوده است كه خداى سبحان به او فرمود «وشاورهم فى الامر»(18) در كارها با مردم مشورت كن، عمل به شورا از اصول مسلّم سيره پيامبر اكرم (ص) بوده است «انّ رسول الله كان يستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد»(19) رسول خدا با اصحاب خود مشورت مى كرد، سپس بر آن چه مى خواست تصميم مى گرفت.8_ مساوات و برابرىرفتار پيامبر اسلام سراسر نشان از رعايت مساوات است حتى در نگاه كردن به اصحاب آن را پاس مى داشت «كان رسول الله(ص) يقسّم لحظاته بين اصحابه فينظر الى ذاو ينظر الى ذا بالسويه»(20) مجلس وى آنچنان بود كه هيچ تفاوتى ميان او و اصحابش ديده نمى شد و نگاهش را بين اصحابش تقسيم مى كرد و به همه يكسان نگاه مى كرد.9_

انضباط و جدّيتيكى از ويژگى هاى پيامبر انضباط و نظم و جديت در كارها بوده است به گونه اى كه در زندگى فردى و اجتماعى بويژه در رابطه با مسائل اجتماعى هر كارى در زمان خود و در جاى خود انجام مى گرفت.10_ اقامه حق و عدالتعدالت اجتماعى و اقامه آن در زندگى پيامبر اكرم (ص) از جايگاه بلندى برخوردار است.چرا كه مثل همه انبياء مأمور به اقامه قسط و عدالت بوده است و عدالت نگهدارنده ملت است «العدل قوام الرعيه»(21) و پيامبر اكرم فرموده است «عدل ساعة خير من عبادة سبعين قيام ليلها و صيام نهار»(22) ساعتى عدالت از هفتاد سال عبادتى كه شبهايش به نماز و روزهايش به روزه بگذرد برتر و بهتر است» و خود حضرت مأمور به برپايى عدل شده است «فلذلك فادع و استقم كما امرت و لا تتبع اهوائهم و قل آمنت بما انزل الله من كتاب و امرت لا عدل بينكم»(23) پس بايد به آن شيوه از پرستش دعوت كنى و روى راست چنان دارى كه فرمان يافتى و از خواهش هاى آنان پيروى مكن و بگو به ان كتاب ها كه خدا فرو فرستاد ايمان آوردم و دستور يافتم كه در ميان شما عدالت كنم.تا اين جا برخى از ويژگى هاى مديريت پيامبر (ص) بر شمرده شده است البته ويژگى هاى فراوانى است كه توضيح و تعيين آن ها نياز به تدوين كتاب مستقلى است.پى نوشت ها:_______________________24. نهج البلاغه، خطبه26.25. همان، خطبه1.26. سوره نساء، آيه 165.27. سوره ابراهيم، آيه 11.28. سوره كهف،آيه 110.29. سوره احزاب،آيه 20.30. ديباچه اى بر رهبر،ناصرالدين صاحب الزمان، ص44.31. سوره احزاب، آيه 20.32.

سوره يوسف،آيه 101.33. سوره بقره، آيه 285.34. سوره توبه، آيه 128.35. سوره نازعات، آيه 17_19.36. بحارالانوار، ج 75، ص 357.37. سوره انشراح، آيه 1.38. كافى، ج2، 117.39. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 424 .40. همان.41. سوره آل عمران،آيه 159.42. وسائل الشيعه، ج 8، ص228.43. كافى، ج 8، ص 368.44. غرر الحكم، ج 1، ص25.45. جامع الاخبار، ص 180.46. سوره شورى، آيه 151.

http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6240id=67187

نظريه ى انديشه ى مدوّن در اسلام

مولف:آيت الله دكتر هادوي تهراني مقدمه: باور عمومى فقيهان مسلمان بر اين بوده و هست كه احكامِ شرعىِ بيان شده از سوى اسلام احكامى ثابت و غير متغيرند كه اختصاص به موقعيتى خاص ندارند. يعنى از جهان شمولى كامل برخوردارند. در حاشيه اين باور،نكته اى از نظر آنان مخفى نمانده و آن وجود برخى احكام متغير و موقعيتى در شريعت است،كه در دوره اى خاص اعتبار داشته و با گذشت زمان و تغيير شرايط از درجه ى اعتبار ساقط شده است. در دوران معاصر با طرح مسئله ثابت و متغير از سوى استاد مطهرى و»منطقة الفراغ در تشريع« از سوى شهيد سيد محمدباقر صدر و به ويژه »نقش زمان و مكان در اجتهاد«از سوى امام خمينى، فصل تازه اى در اين بحث آغاز و توجه نوينى به جهان شمولى، يا موقعيتى بودن احكام و عناصر دينى پيدا شده است. طرح دقيق اين مسئله بر تفسير روشنى از مفهوم »دين«و تفكيك كاربردهاى مختلف آن، از يك سو و جايگاه عناصر جهان شمول و موقعيتى در دين، و نحوه ى ترابط و تأثير و تأثر آنها در هم، از سوى ديگر، متوقف مى باشد.دين چيست؟در تفسير »دين« آرا و مطالب گوناگونى از سوى غربيان مطرح شده است(5). تنوع اين تفسيرها به گونه اى

است كه انديشمندان مغرب زمين را وادار كرده، اعتراف كنند: »اصطلاح دين داراى يك معناى واحد كه مورد قبول همه باشد، نيست. بلكه پديدارهاى متعدد فراوانى تحت نام دين گرد مى آيند كه به گونه اى با هم ارتباط دارند. ارتباطى كه لودويك ويتگنشتاين آن را شباهت خانوادگى(6) مى نامد.«(7)در تعابير قرآنى »دين« در دو مورد استعمال شده است:1. هر گونه اعتقاد به قدرت غيبى، چه حق باشد و چه باطل: »لكم دينكم ولى دين«(8).2. خصوص اديان الهى: »ان الدين عندالله الاسلام«(9).در اين بحث، توجه ما به همان استعمال دوم لفظ »دين« است، كه خاص اديان الهى و داراى سطوح و مراحل مختلفى است:أ. دين نفس الامرى: آنچه در علم الهى و مشيّت ربانى براى هدايت انسان به سوى رستگارى وجود دارد،دين نفس الامرى است.اين نسخه ى رستگارىِ بشر در لوح محفوظ، حقيقتى عينى و واقعيتى ثبوتى است.ب. دين مُرسَل: آنچه از سوى خداوند متعال براى هدايت انسان به سوى رستگارى به واسطه ى رسولان الهى ارسال شده است،»دين مرسل« را تشكيل مى دهد.ج. دين مكشوف: آنچه از »دين نفس الامرى«، يا »دين مرسل« با مراجعه به عقل، يا نقل براى افراد آشكار مى گردد، »دين مكشوف« مى باشد.د. دين نهادى: آن بخش از »دين مكشوف« كه عمومى مى شودو نهادينه مى گردد و به صورت آيين گروهى از مردم در مى آيد، »دين نهادى«است.هر چند اين نام ها ناآشنا مى نمايد،ولى توجه به حقيقت دين و آنچه در صحنه ى تاريخ اتفاق افتاده، به سادگى وجود چنين مراتبى را آشكار مى سازد: خداوند كه آدمى را خلق كرد، و از آغاز و انجامش آگاه بود، براى سعادت و فلاح اين موجود راهى روشن داشت )دين نفس الامرى( كه در

هر زمان بخشى از آن نسخه ى الهى را براى آدميان به وسيله ى رسولان فرو فرستاد )دين مرسل( و مردم به كمك آنچه پيامبران بيان مى كردند)نقل( يا به كمك خرد و انديشه خود)عقل( به عناصرى از آن نسخه ى الهى پى مى بردند )دين مكشوف( و بخشى از اين دانسته ها عمومى و فراگير مى شد و به صورت يك نهاد و رفتار عمومى در مى آمد و چهره ى يك آيين را پيدا مى كرد )دين نهادى(.ما در كاربردهاى مختلف لفظ »دين« نيز مى توانيم اين مراتب را باز يابيم: هنگامى كه از دين يگانه ى الهى سخن مى گوييم وآن را اسلام مى دانيم )ان الدين عندالله الاسلام(، يا عقايد ناصحيح را از ساحت دين، خارج مى شماريم، به دين نفس الامرى توجه داريم. وقتى مى گوييم: دين حضرت ابراهيم عليه السلام  توحيدى بود. در دين حضرت موسى عليه السلام احكام سختى وجود داشت. دين اسلام دين خاتم است، دين اسلام ناسخ اديان گذشته است. در تمام اين جملات مراد ما از دين، دين مرسل است. زمانى كه دين اشخاص را مورد توجه قرار مى دهيم و دين صدرالمتألهين را با دين مجلسى مقايسه مى كنيم. به دين مكشوف آنها نظر داريم. و بالاخره وقتى با پديده ى دين مسيحى در روزگار خود سروكار داريم و اين دين را فاقد شريعت مى دانيم،يا اناجيل اربعه را منبع دين مسيحى معرفى مى كنيم، يا از دين يهود و آيين موجود آنها سخن مى گوييم، به دين نهادى توجه داريم.بى توجهى به مراتب دين و كاربردهاى لفظ آن، گاه كژتابى هاى غريبى را در تفهيم و تفهّم به دنبال دارد. از اين رو،ما تلاش خواهيم كرد با بررسى دقيق ويژگى هاى هر يك از مراتب دين نفس الامرى و دين مرسل

به صورت جداگانه و تفكيك معانى مختلف دين در استعمالات گوناگون، مبانى كلامى »نظريه ى انديشه مدوّن« را تبيين كنيم.دين نفس الامرى1. آيا دين نفس الامرى متعدد است؟ آيا خداوند براى هر فرد، يا گروهى از افراد نسخه اى خاص براى رستگارى دارد؟ اگر آدميان را حقايقى كاملاً متغاير با يكديگر بدانيم كه هيچ اشتراكى بين آنها نيست، يا چنين تمايزى را بين گروه هايى از انسان ها قايل شويم، مى توانيم بپذيريم كه خداوند براى هر فرد يا گروه، دينى خاص داشته باشد. ولى اگر افراد آدمى با تمام تفاوت هاى ظاهرى از گوهرى مشترك، طبيعت و فطرتى واحد برخوردارند، بدون شك »دين نفس الامرى« نيز يگانه خواهد بود.ادله ى نقلى و عقلى گواه صادقى بر درستى نظر دوم است و شايد »ان الدين عندالله الاسلام« ناظر بر همين نكته باشد. به ديگر سخن، تحليل عقلى از آدمى وجود گوهرى مشترك را ثابت مى كند كه دلايل نقلى نيز بر آن مهر تاييد مى زند: »فطرت اللّه التى فطرالناس عليها«(10)، »اِنّ الانسان خلق هلوعاً«(11) و بدون شك، دين نفس الامرى به همين گوهر مشترك نظر دارد و راه رستگارى را براى آن در بر مى گيرد(12). پس ناگزير امرى يگانه و نسخه اى واحد است.2. آيا عناصر دين نفس الامرى همگى جهان شمول و غير وابسته به موقعيت و همه زمانى و همه جايى هستند؟ يا در بين آنها عناصر موقعيتى، وابسته به زمان و مكان و موقعيت خاص نيز وجود دارد؟پاسخ اين پرسش از بحث قبل آشكار است، زيرا اگر گوهر آدمى يگانه و ثابت و لايتغيّر و دين نفس الامرى ناظر به آن است،ناگزير تمام آنچه در آن است )عناصر دينى(، جهان شمول و

ثابت خواهند بود و در آن حقيقت عينى، نشانى از تغيّر و تبدّل وجود نخواهد داشت. يك مسير يگانه براى تمام آحاد بشر در هر عصر و هر سرزمينى است.3. چگونه مى توان به ساحت دين نفس الامرى راه يافت و از آن نسخه ى شفابخش آگاه شد؟ سه راه براى اين امر متصور است:أ. اين كه خداوند بخشى از آن را اظهار كند،كه انبيا از اين راه برخودارند و براى آنها بخشى، يا تمام اين نسخه به شهود و وحى، عيان و آشكار مى گردد.ب. آنچه از طريق اول آشكار شده، بيان شود و ما از طريق نقل به آن دست يابيم .ج. عقل در پى كاوش هاى نظرى برخى از عناصر آنرا بيابد و بدان آگاه شود.بنابراين، انسان هاى متعارف از دو راه: عقل و نقل مى توانند به دين نفس الامرى پى ببرند و براى گروهى خاص راه وحى و شهود نيز گشوده است. بدون شك، طريق عقل و نقل امكان دارد با خطا مواجه شود، ولى وحى و شهود به معصوم مصون از خطا است.دين مُرسَل1. واقعيت تاريخى اديان، به شهادت تاريخ و قرآن،گواه صادقى بر تعدد اديان مُرسَل به تعداد رسولان الهى است. در اينجا مراد از رسول، »نبى صاحب شريعت و مأمور به ابلاغ آن« مى باشد.(13)2. دين مُرسَل معلول نيازمندى بشر به پيام الهى است. از اين رو، در گذشته طبق مقتضيات دوره ها و زمان ها اين پيام تجديد مى شده است(14). با اين وصف، هر چند منشأ دين مرسل و منبع آن، دين نفس الامرى است و دين نفس الامرى فاقد عناصر موقعيتى مى باشد، ولى دين مُرسَل، به تناسب مقتضيات نسلى كه براى آنها ارسال شده

است و موقعيت زمانى و مكانى مخاطبان، مشتمل بر عناصر موقعيتى، افزون بر عناصر جهان شمول است. از سوى ديگر، امكان دارد، دين مُرسَل در بر دارنده برخى از عناصر دين نفس الامرى باشد، همچنان كه ممكن است، تمامى آن عناصر را شامل گردد.3. راه كشف دين مُرسَل نقل معتبر است و اگر عقل چيزى را كشف كرد كه در دلايل نقلى دين مُرسَل هم وجود داشت،امكان ارشادى بودن آن دليل نقلى وجود دارد. در اينجا فرض بسيار بعيدى نيز قابل تصور است و آن اين كه عقل عنصرى از دين مُرسَل را كه در دلايل نقلى وجود ندارد، كشف كند. به اين معنا كه دريابد چنين مطلبى به رسول آن دين ابلاغ شده و او آن را براى مردم بيان كرده، ولى در اثر عواملى، به ما نرسيده است. البته اين مطلب كه عقل عنصرى دينى را كشف كند، بعيد نيست. ولى اين كه بتواند كشف كند حتماًبه رسول آن دين ابلاغ شده و او بيان كرده و به ما نرسيده است، بسيار غريب مى باشد. به هر حال، اگرچنين چيزى اتفاق بيفتد، مى تواند راهى براى كشف عناصر دين مُرسَل باشد.4. دين مُرسَل چون از طريق انبيا به دست مردم مى رسد،به ويژگى هاى رسول، از حيث مراتب معنوى، و خصوصيات آن مردم و محدوده ى زمانى و مكانى آن پيام بستگى دارد. هر چه رسول از مراتب بالاترى برخودار باشد، حظّى بيشتر از دين نفس الامرى به وسيله وحى نصيب او خواهد شدو هر چه مردم مخاطب پيام، داراى توانايى فرهنگى بالاتر و پذيرش افزون تر باشند،بهره ى بيشترى از دين نفس الامرى از طريق نقل به آنها خواهد رسيد و

هر چه گستره ى زمانى و مكانى دين افزون تر و براى مخاطبان بيشترى درزمان ها و سرزمين هاى گوناگون ارسال شده باشد، دين مُرسَل در بردارنده ى عناصر بيشترى از دين نفس الامرى خواهد بود.با اين وصف، دين خاتم، يعنى آخرين دين مُرسَل، كه پيام آورش اَفضَل الُرسُل و مخاطبانش همه ى مردم از عصر نزول تا روز قيامت است، مى بايست اَكمَل الأديان باشد و تمام آنچه را كه بايد از دين نفس الامرى به وحى و نقل بيان گردد، در برگيرد و اگر چيزى از آن را شامل نشود، بايد آن چيز به گونه اى باشد كه عقل سليم آن را دريابد و از يافت آن عاجز، يا در مسير كشف آن راجل نباشد. با ارسال چنين دينى، راه بر هر دين مُرسَل ديگرى بسته مى شود و سلسله ى اديان مرسل خاتمه مى يابد.5. هر چند دين خاتم براى هميشه ى تاريخ، در همه جا فرستاده شده و اين امر، جهان شمولى و ثبوت عناصر آنرا اقتضا مى كند(15)، ولى چون نزول آن در زمان و مكان خاصى صورت گرفته،در برخى از بيانات آن ويژگى هاى زمانى و مكانى ملاحظه شده و در واقع عنصرى موقعيتى، بر اساس عناصر جهان شمول، ارائه گشته است. از سوى ديگر، سنت معصومان عليهم السلام، به ويژه در رفتار،بسيار به موقعيت وابسته بوده و بر اساس آن، در بسيارى موارد شكل گرفته است . هر چند اين عناصر موقعيتى نيز با تكيه بر عناصر جهان شمول و بر اساس آنها پيدا شده و هويت يافته اند.عناصر جهان شمول و موقعيتى در اسلاماسلام به عنوان آخرين دين مُرسَل براى هدايت آدميان تا قيام قيامت آمده است(16). براساس آنچه گذشت، خاتميت آن اقتضا مى كند كه كامل ترين دين

مُرسَل باشد و تمامى آنچه را كه بايد از دين نفس الامرى به وحى و نقل بيان گردد، در برداشته باشد.از سوى ديگر،چون اين دين در زمان و مكان خاصى نازل شده و با مخاطبان اوليه ى خاصى مواجه بوده است، گاه عناصر دينى در آن با توجه به موقعيت ارائه شده است، و اين امر به ويژه در سنّت معصومان عليهم السلام و به خصوص در رفتار آنها، بايد مورد توجه قرار گيرد. گنجينه ى معارف اسلامى مملوّ از عناصر جهان شمول و موقعيتى است كه از زمان بعثت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم تا غيبت كبرى امام زمان )عج( بيان شده است.تاكنون فقيهان و عالمان دين در برخورد با اين مجموعه ى گرانقدر شيوه اى جزءگرايانه و خردنگر را دنبال كرده اند و هر گاه با پرسشى مواجه شده اند، با مراجعه به آن كوشيده اند، پاسخى در خور بيابند. در اين روش هيچ گاه ارتباط عناصر جهان شمول با يكديگر و رابطه ى آنها با عناصر موقعيتى ملحوظ نبوده است. هر چه در دين يافت مى شده، به عنوان امرى ثابت و لايتغير تلقى مى گشته است، مگر آن كه نشانه اى بر خلاف آن يافت شود و در اين صورت به عنوان حكم متغيّر محسوب مى شده و هيچ جست وجويى از حكم، يا احكام ثابتى كه ريشه ى آن را تشكيل مى داده اند، نمى شده است.اين رويّه باعث شده است تا مباحث اسلامى فاقد نگرش كلان و نظام مند باشند و اجزاى ساختار انديشه ى اسلامى، بى هيچ آداب و ترتيبى، بدون تدوين مدوّن، كنار هم قرار گيرند. اين كنار هم آمدن هر چند در نهايت نظمى را پديد آورده، ولى هيچ گاه ترابط منطقى اجزاى و نحوه ى تأثير و تأثّر

آنها در يكديگر مورد كاوش و دقت نظر واقع نشده است.از سوى ديگر، به نحوه ى پيدايش عناصر موقعيتى در نصوص دينى چندان توجّهى نشده و با تمام آنچه وارد شده، به عنوان حكم ثابت و عنصر جهان شمول برخورد شده است. و اگر در موردى آيات و نشانه هاى تاثير موقعيت آشكار و واضح بوده است، آن را عنصرى موقعيتى بر شمرده و به سادگى از كنار آن گذشته اند، بى آن كه پرسشى از زمينه و ريشه ى آن مطرح كنند.همين عوامل سبب شده تا ما در ارائه ى نظام هاى اسلامى در زمينه هاى گوناگون، مانند اقتصاد، سياست، و...، ناتوان باشيم و نتوانيم تصوير روشنى از فلسفه ى سياسى اسلام، فلسفه ى اقتصادى اسلام، ...يا مكتب سياسى اسلام، مكتب اقتصادى اسلام، ...و مباحثى از اين دست عرضه كنيم.از سوى ديگر، نحوه ى تاثير زمان و مكان در عناصر دينى و چگونگى نقش موقعيت در آنها به وضوح تبيين نشده و ارتباط عناصر موقعيتى با عناصر جهان شمول به گونه اى منطقى واضح نشده است.»نظريه ى انديشه مدوّن )نظام مند( در اسلام(17)» يك تئورى براى پاسخ به چنين پرسش هايى بر اساس مبانى مذكور در بحث هاى قبلى است.نظريه ى انديشه ى مدون)نظام مند(در اسلاماسلام به عنوان دين خاتم، كامل ترين دين مُرسَل و در بردارنده ى تمام آنچه را كه بايد از دين نفس الامرى به وحى بيان گردد، مى باشد. از اين رو، ما در هر حوزه از حيات انسان، خواه فردى و خواه اجتماعى، توقع داريم شاهد موضع گيرى اسلام و ارائه ى رهنمود باشيم. اين رهنمودها كه در واقع عناصر تشكيل دهنده دين مى باشند، به دو دسته قابل تقسيم هستند:1. عناصر دينى اى كه نُمُود جهان بينى اسلام در يك حوزه ى خاص، مانند سياست يا اقتصاد،

مى باشد و نسبت بين آنها و جهان بينى اسلامى، همان نسبت جزئى به كلى، يا صغرى به كبرى است. اين گونه عناصر از قبيل قضاياى »هست« مى باشند و رنگ كلامى - فلسفى دارند، مانند بررسى سلطه ى تكوينى خداوند در حوزه ى مباحث سياسى، يا مطالعه رازقيّت او در زمينه ى اقتصاد. ما از اين عناصر به عنوان »فلسفه« ياد مى كنيم. پس »فلسفه ى اقتصادى اسلام« مجموعه عناصرى از اسلام در حوزه اقتصاد است كه نُمُود جهان بينى و از جزئيات آن محسوب مى شود.2. عناصر دينى اى كه نتايج جهان بينى اسلامى و به خصوص فلسفه ى آن - يعنى عناصر دسته اول - هستند. اين عناصر از قبيل قضاياى »بايد« مى باشند و جنبه اعتبارى دارند و به نوبه ى خود به دو گروه تقسيم مى شوند:أ. برخى از اين عناصر جنبه ى زير بنا براى بقيه دارند و به نحوى آنها را تبيين و تعيين مى كنند. اين عناصر يا به صورت اصول و امور مسلم در يك زمينه مى باشند كه از آن به »مبانى« ياد مى كنيم. ويا اغراض و مقاصد دين را در يك حوزه مشخص مى نمايد كه به آن »اهداف« مى گوييم. مجموعه ى اين مبانى و اهداف، »مكتب« را تشكيل مى دهند. پس »مكتب اقتصادى اسلام« همان مجموعه ى مبانى و اهداف اقتصادى اسلام مى باشد.ب. بر اساس مبانى موجود در يك زمينه، براى رسيدن به اهداف همان زمينه، مجموعه عناصرى در دين ارائه شده است كه از آن به عنوان »نظام« ياد مى شود، و در واقع دستگاه نهادهاى جهان شمول مى باشد. همچنين چهره ى قانونى اين عناصر در قالب حقوق و احكام ثابت ترسيم شده است. بنابراين، ما در هر ساحت از حيات بشر با چهار گروه از عناصر جهان شمول:

فلسفه، مكتب، نظام و حقوق مواجه هستيم،كه بين آنها ارتباط مستحكم و منطقى وجود دارد.فلسفهوقتى سخن از »فلسفه« در اين بحث به ميان مى آيد، مراد متافيزيك و ماوراء الطبيعة نيست كه در فلسفه ى رايج اسلامى به آن توجه مى شود. بلكه مقصود مفهومى نزديك به فلسفه هاى مضاف، مانند فلسفه ى رياضى و فلسفه ى هنر مى باشد. در فلسفه هاى مضاف از سه امر بحث مى شود: أ. مبانى، ب. روش ها، ج. تاريخ تحوّل آراء و در اينجا مراد ما از »فلسفه« فقط مبانى برخاسته از اسلام و جهان بينى آن است. با اين وصف، »فسلفه ى علم اقتصاد« يا »فلسفه ى اقتصاد«(18) از مبانى، روش ها و تاريخ تحوّل آراء در اين علم بحث مى كند. در حالى كه اگر ما در زمينه ى اقتصاد به دنبال »فلسفه ى اقتصادى اسلام« هستيم، در واقع امورى را جست وجو مى كنيم كه نُمُود اعتقادات اسلامى در حوزه ى اقتصاد محسوب مى شود و به عنوان مبنايى براى »مكتب اقتصادى اسلام« تلقى مى گردد. مطالبى مانند، مدبّريت و رزاقيت و مالكيت مطلقه ى خداوند متعال، محدوديت يا عدم محدوديت نيازهاى انسان و منابع طبيعى موجود در اين جهان، كه به نوعى در مبانى و اهداف اقتصادى تأثيرمى گذارند، در فلسفه ى اقتصادى اسلام مورد بحث قرار مى گيرد.مكتب»مكتب« در يك زمينه مجموعه ى مبانى و اهداف در آن حوزه است. و »مبانى« همان امور مسلمى است كه در يك حوزه از سوى دين ارائه و به عنوان بستر و زير بناى نظام در آن زمينه تلقى شده است. »اهداف« غاياتى است كه دين در هر زمينه براى انسان ترسيم كرده است. بنابراين، »مكتب اقتصادى اسلام« شامل »مبانى اقتصادى اسلام« و »اهداف

اقتصادى اسلام« مى باشد. امورى مانند ماليت و ارزش، آزادى فعاليت هاى اقتصادى و حدود آن، جايگاه دولت در اقتصاد و قواعد توزيع منابع طبيعى، ثروت و درآمد در زمره ى »مبانى اقتصادى اسلام« و عدالت اقتصادى، قدرت اقتصادى حكومت اسلامى، رشد، استقلال و خودكفائى، در عداد »اهداف اقتصادى اسلام« مى باشند.نظاماسلام در هر زمينه بر اساس مكتب خود مجموعه اى از نهادهاى جهان شمول را عرضه مى كند كه با يكديگر روابطى خاص دارند و دستگاهى هماهنگ راتشكيل مى دهند كه بر اساس »مبانى« تحقق بخش »اهداف« خواهد بود. اين دستگاه نهادهاى جهان شمول در هر باب را »نظام« مى ناميم. بنابراين، »نظام اقتصادى اسلام« همان دستگاه نهادهاى جهان شمول اقتصادى اسلام مى باشد.نهادنهاد در يك نظام يك الگوى تثبيت شده از روابط افراد، سازمان ها و عناصر دخيل در يك زمينه است، كه از چهار ويژگى اساسى برخودار مى باشد:أ. جهان شمولى: نهادهاى نظام وابسته به موقعيت و شرايط خاصى نيستند.ب. قابليت تحقق عينى: نهادهاى نظام مى بايست بر اساس مبانى مكتب،اهداف آن را در خارج محقق سازند. از اين رو، بدون شك بايد قابل تحقق عينى و وقوع خارجى باشد.ج. بر پايه ى مبانى، در راستاى اهداف: از آنجا كه »نظام« تحقق بخش اهداف مكتب بر اساس مبانى آن مى باشد، نهادهاى آن از يك سو بر مبانى مكتب استوار واز سوى ديگر، در راستاى اهداف مكتب مى باشند.د. سامان دهى به حقوق جهان شمول: احكام جهان شمول دينى در هرزمينه از يك سو نهادهاى جهان شمول را در آن ساحت شكل مى دهند و از سوى ديگر، روابط آنها با يكديگر و با ساير نهادها را تعيين مى كنند. پس نهادهاى نظام سامان مند به حقوق جهان شمول هستند.با اين وصف، مى توان نهاد

در يك نظام را»برآيند عينى مبانى و اهداف مكتب بدون وابستگى به موقعيت و سامان مند به حقوق جهان شمول« تعريف كرد. اين نهادها در قالب »يك رفتار تثبيت شده«، يا »يك سازمان انتزاعى« مى توانند تجلى كنند.برخى از نهادهاى اقتصادى اسلام عبارتنداز: نهاد سياست گذارى اقتصادى، نهاد برنامه ريزى اقتصادى، نهاد اموال و درآمدهاى دولتى در بخش غير خصوصى و نهاد بنگاه هاى منفرد، نهاد بنگاه هاى مشترك، نهاد بازار در بخش خصوصى.حقوقدر هنگام اجراى يك نظام با سازوكار خاص در جامعه اى مشخص، آنچه در مقام عمل راهنماى افراد قرار مى گيرد، قوانين يا احكام مى باشد. ما مجموعه ى اين قوانين و احكام را »حقوق« مى ناميم.حقوق نيز در هر زمينه )سياسى، اقتصادى، تربيتى و...( به دو دسته تقسيم مى شوند:1. حقوق ثابت: اين حقوق به قوانين و احكام جهان شمول گفته مى شود كه نهادهاى نظام را سامان داده و بر اساس مبانى و اهداف مكتب وضع مى شوند.2. حقوق متغير: به آن دسته از قوانين و احكام گفته مى شود كه براى موقعيت خاص، از نظر زمان و مكان، وضع شده اند و با آنچه كه سازوكار ناميديم، مرتبط مى باشند. در منابع دينى، گاهى حقوق ثابت و متغير جدا از يكديگر بيان شده اند، ولى در اكثر موارد حكم ثابت با توجّه به موقعيت خاص تبيين گشته است، به گونه اى كه بيان مزبور در بردارنده ى هر دو حكم به صورتى مخلوط و ممتزج مى باشد.عناصر دينى و ساحت هاى حيات بشرىآنچه اسلام در يك ساحت از حيات آدمى با خود به ارمغان آورده، با آنچه در ساير زمينه ها مطرح كرده است، ترابطى وثيق دارد؛ زيرا

فلسفه ى اقتصادى اسلام مانند فلسفه ى سياسى آن، از جهان بينى اسلامى سرچشمه مى گيرد و مكتب و نظام اقتصادى بر مبناى آن سامان مى يابند. بنابراين، بين فلسفه ى اقتصادى اسلام و فلسفه ى سياسى آن و همين طور بين مكتب اقتصادى اسلام و مكتب سياسى آن، يا نظام اقتصادى اسلام و نظام سياسى آن ارتباطى مستحكم وجود دارد، به گونه اى كه مجموعه ى اين امور از نوعى وحدت و سازگارى كامل برخودار مى باشد.عناصر موقعيتى و جهان شمولقبلاً اشاره كرديم كه هر چند دين نفس الامرى فاقد عناصر موقعيتى است، ولى دين مُرسَل به تناسب مخاطبان، چنين عناصرى را در بر مى گيرد، و حتى دين خاتم نيز فاقد اين گونه عناصر نيست.هر عنصر موقعيتى از تطبيق يك يا چند عنصر جهان شمول، يا بخشى از يك عنصر، پديد مى آيد. آنچه در اسلام به عنوان فلسفه يا مكتب وجود دارد، از تأثير عوامل موقعيتى مصون است. زيرا اين گونه عناصر دينى با توجه به جنبه ى ثابت حقايق عالم و آدم شكل گرفته اند. ولى نظام در هر موقعيتى به شكلى تجلى مى كند و در واقع دستگاه نهادهاى جهان شمول به تناسب موقعيت در قالب دستگاه نهادهاى موقعيتى، كه ما از آن به »سازوكار« ياد مى كنيم، رخ مى نمايد. به عنوان مثال، دستگاه نهادهاى سياسى، يا اقتصادى كه ما در صدر اسلام مشاهده مى كنيم، در واقع سازوكار اقتصادى، يا سياسى اسلام در آن روزگار مى باشد، كه توسط شخص نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم شكل گرفته و عينيّت يافته است. و در هر زمان بر اساس موقعيت بايد به طراحى اين سازوكار مبتنى بر نظام اسلامى دست زد.بنابراين، پس از استخراج نظام اقتصادى اسلام، مى بايست با توجه به مجموعه ى

عوامل اقتصادى روزگار خود به شكل دادن »سازوكار اقتصادى اسلام« در اين زمان پرداخت، تا به روش مطلوب اداره ى امور اقتصادى دست يافت.روش دستيابى به فلسفه، مكتب،نظام و سازوكاربراى دستيابى به فلسفه، مكتب، نظام و سازوكار در يك زمينه بايد مراحل زير را پشت سر گذارد:1. استخراج و كشف عناصر دينى.2. تفكيك عناصر جهان شمول از موقعيتى.3. دست يابى به عناصر جهان شمولى كه در وراء عناصر موقعيتى نهفته اند.4. طبقه بندى عناصر جهان شمول در سه گروه: فلسفه،مكتب و نظام.5. هماهنگ سازى عناصر جهان شمول براى رسيدن به مجموعه اى سازگار.6. طراحى سازوكار بر اساس عناصر جهان شمول.كشف عناصر دينىگنجينه ى معارف اسلامى مملو از گوهرهاى گرانقدر در زمينه هاى گوناگون حيات بشر است، كه با داشتن سؤال مناسب و مراجعه به آن در پرتو روش هايى كه معصومان عليهم السلام بنيان گذارى كرده و در طول سده ها توسط شاگردان و اصحاب و فقيهان حفظ و پالايش و رشد يافته اند، مى توان پاسخ مناسب را يافت. پس مراجعه به نصوص دينى )كتاب و سنت( و بهره گيرى از شيوه ى فقه سنتى راه اصلى دستيابى به عناصر دينى است. از سوى ديگر، عقل نيز مى تواند برخى از عناصر را كشف كند كه بايد با مراجعه صحيح به آن در حوزه ى مورد پذيرش شرع به استخراج چنين عناصرى پرداخت.افزون بر اين، روابط ثبوتى بين جهان بينى و فلسفه، فلسفه و مكتب، مكتب و نظام، فلسفه و نظام... مى تواند راه هاى غير مستقيمى را براى دستيابى به عناصر دينى پيش پاى ما بگذارد. به اين معنا كه از طريق يك عنصر مربوط به جهان بينى به كشف عنصرى مثلاً در حوزه ى فلسفه ى اقتصادى اسلام نائل شويم. يا از راه برخى عناصر در

فلسفه ى اقتصادى اسلام،برخى عناصر مكتب اقتصادى اسلام را كشف كنيم.با اين وصف دو راه: مستقيم و غيرمستقيم، براى كشف عناصر دينى وجود دارد و راه مستقيم خود به دو شيوه: مراجعه به نصوص دينى با بهره گيرى از شيوه ى فقه سنّتى، و مراجعه به عقل، قابل تحقق است.تفكيك عناصر جهان شمول از موقعيتى...البته اين نكته صحيح است كه شأن دين بيان عناصر جهان شمول مى باشد، زيرا دين مُرسَل از دين نفس الامرى نشأت گرفته كه عارى از عناصر موقعيتى است. ولى بايد توجه داشت كه دين مُرسَل هر چند از يك سو مرتبط به دين نفس الامرى است و اين امر ثبات عناصر آن را اقتضا مى كند، اما از سوى ديگر، براى مخاطبان خاصى نازل شده و در هنگام تبيين و توضيح با توجه به خصوصيات مخاطب بيان گرديده، يا در مقام عمل تطبيق شده است، و نتيجه ى اين امر وابستگى آن به موقعيت است. از اين رو، دين مرسل آميزه اى از عناصر جهان شمول و موقعيتى است كه براى جدا كردن آنها از يكديگر توجه به چند امر ضرورى مى باشد:أ. شأن دين مرسل كه از يك سو به دين نفس الامرى و از سوى ديگر به مخاطبان مرتبط است.ب. شئون نبى اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و امامان معصوم عليهم السلام كه افزون بر شأن رسالت و رساندن پيام الهى، يا امامت و تبيين احكام الهى، داراى شأن  ولايت و اداره ى جامعه، و شأن قضاوت و رفع خصومات، و شأن عادى و طبيعى نيز مى باشند.ج. زمينه هاى آن عنصر دينى در اديان گذشته كه آيا در آنها نيز وجود داشته، يا اختصاص به اسلام دارد؟د. قابليت تحقق آن عنصر

دينى در فرض تحقّق حكومت جهانى اسلام، يا حصول جامعه ى مطلوب اسلامى.ه. خصوصيات تاريخى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، مرتبط به هر عنصر.براى روشن شدن تأثير هر يك از اين امور در تعيين جهان شمولى يا موقعيتى بودن يك عنصر دينى، مى بايست توضيح هر چند مختصرى در مورد هر يك، ارائه شود....طبقه بندى عناصر جهان شمولپس از تفكيك عناصر جهان شمول دينى از عناصر موقعيتى آن، مى بايست عناصر جهان شمول را طبقه بندى كرد. در اين كار ابتدا آنها را بر حسب حوزه ى مرتبط به آن )سياسى، اقتصادى، تربيتى،...( تقسيم و سپس بر اساس اين كه آيا تكوينى هستند، يا تشريعى - يعنى از قبيل قضاياى »هست« مى باشند، يا قضاياى »بايد« - به فلسفه ى سياسى، فلسفه ى اقتصادى، و غير آن طبقه بندى مى كنيم. آنگاه عناصر تشريعى را كه از قبيل اصول مسلم، يا اغراض هستند، از غير آن تفكيك و در قالب مكتب و نظام گروه بندى مى نمائيم.هماهنگ سازى عناصر جهان شمولوقتى ما عناصر جهان شمول دينى مرتبط به يك حوزه مانند اقتصاد، را در قالب فلسفه ى اقتصادى، مكتب اقتصادى و نظام اقتصادى طبقه بندى كرديم، بايد هماهنگى اين بخش ها را بر اساس روابط آنها، كه در گذشته به آن اشاره شد، مورد توجه قرار دهيم و با اصلاح و بازنگرى عناصر، موارد محتمل ناهماهنگى را بر طرف كنيم تا به مجموعه اى كاملاًسازگار دست يابيم. در اين حال، فرايند دستيابى و طبقه بندى عناصر جهان شمول دينى در يك حوزه پايان مى پذيرد.پس از انجام همين امور در ساير حوزه هاى حيات آدمى، مى بايست مجموعه هاى به دست آمده با يكديگر مقايسه و موارد ناهماهنگى محتمل بين مثلاً عناصر سياسى،و عناصر اقتصادى را برطرف كرد، تا در نهايت به

تصويرى جامع و هماهنگ از مجموعه ى عناصر دينى جهان شمول دست يافت.طراحى سازو كارپس از دستيابى به فلسفه، مكتب و نظام اسلامى در يك زمينه، مانند سياست يا اقتصاد، بايد سازوكار متناسب با روزگار معاصر را بر اساس آن طراحى كرد.در حالى كه استنباط عناصر جهان شمول و رسيدن به فلسفه، مكتب و نظام اسلامى،به شيوه ى فقهى و تحليلى صورت مى گيرد، براى طراحى سازوكار توجه به دانش هاى بشرى در زمينه ى مرتبط به ساحت مورد بحث ضرورى مى باشد.اگر در صدد طراحى »سازوكار اقتصادى« هستيم، بايد به »علوم اقتصادى« توجه داشته باشيم و با بهره گيرى از آن و ساير دانش هاى مرتبط به اقتصاد، مانند جامعه شناسى، مردم شناسى، روان شناسى اجتماعى، عناصر دخيل در شكل گيرى نهادهاى اقتصادى روزگار خود را تشخيص دهيم و بر اساس فلسفه، مكتب و نظام اقتصادى اسلام به طراحى سازوكار اقتصادى اسلام در روزگار خود بپردازيم.بنابراين، براى طراحى سازوكار افزون بر آگاهى از عناصر جهان شمول دينى، به علوم بشرى نيز نياز داريم و ارزش يك سازوكار در كارايى عينى آن قابل ارزيابى خواهد بود. پس سازوكارى مقبول است كه در عين سازگارى با عناصر جهان شمول دينى، از كارايى خارجى برخودار باشد.علوم بشرى و جايگاه آن در نظريه ى انديشه مدوّنعلوم طبيعى و علوم اجتماعى دو شاخه ى مهمّ از علوم بشرى هستند. »واژه ى لاتينى  scientia در وسيعترين مفهوم به معناى آموزش يا دانش است(27) و امّا واژه ى انگليسى  scienceبه عنوان اصطلاحى كوتاه شده براى علوم طبيعى به كار مى رود.(28)» هدف علوم طبيعى شناخت جهان طبيعت و نظم هاى موجود در آن است. در مقابلِ علوم طبيعى، علوم اجتماعى وجود دارند كه به تحليل و تبيين

رفتارها و پديده هاى اجتماعى مى پردازند.(29) تبيين جايگاه علوم اجتماعى در نظريه ى انديشه ى مدوّن، از اهميت بسزايى برخوردار است. زيرا از اين رهگذر به مقدار زيادى رابطه ى علم و دين و وظيفه ى فقيه و عالمِ علوم اجتماعى روشن مى شود، و محدوده ى كاربرد روش استنباط فقهى از روش تبيين در علوم اجتماعى متمايز مى گردد.پيش تر گفته شد كه استنباط عناصر جهان شمول و دستيابى به فلسفه، مكتب و نظام اسلامى به شيوه ى فقهى صورت مى گيرد و كار فقيه است. ولى در طرّاحى سازوكار، علم و عالمان علوم اجتماعى نقش مهمّى دارند. تبيين واقعيت موجود، و ارائه ى سازوكار متناسب با آن و پيشنهاد روش هاى كارآ براى پياده كردن سازوكار در عالم خارج، از وظائف عالمان علوم اجتماعى قبل از تحقق سازوكار در جامعه است و پس از تحقق نيز كنترل كاركرد آن در راستاى اهداف نظام و جلوگيرى از انحراف آن به وسيله ى پيش بينى آينده، از رسالت هاى علوم اجتماعى مى باشد.البته در اين مرحله نيز استنباط شيوه هاى ثابت از نصوص دينى براى تحقق عناصر سازوكار در عالم خارج  بر عهده ى فقيه است. همچنين مديريت تطبيق عناصر جهان شمول نظام اسلامى بر موقعيت هاى خاص زمانى و مكانى و نظارت بر آن در زمره ى وظايف فقيه مى باشد.كتابنامه1) مجموعه مقالات پنجمين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم، قم، دارالقرآن الكريم، تابستان 1375، صص 426 - 330.2) مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى)س(، نقش زمان و مكان در اجتهاد، مجلد سوم؛ اجتهاد و زمان و مكان، زمستان 1374، صص 441 - 401.3) مهدى

هادوى تهرانى، ولايت فقيه)مبانى، ادلّه و اختيارات(، تهران، كانون انديشه ى جوان، چاپ اوّل، بهار 1377، صص 64 - 13.4) مهدى هادوى تهرانى، مبانى كلامى اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، قم، مؤسسه ى فرهنگى خانه خرد، چاپ اوّل، 1377، صص 404 - 381....

منبع: اولين دوره آموزشي وپژوهشي مديريت اسلامي؛ دانشگاه امام صادق؛ مرداد ماه 1387 تهيه و تنظيم: پايگاه مقالات مديريت  www.SYSTEM.parsiblog.com

پيش فرض هاى معرفت شناسى در مديريت اسلامى

مولف: ابوالفضل گايينى چكيده: با بررسى اجمالى معرفت شناسى علوم تجربى بالعموم و علم مديريت به طور خاص، در اين مقاله، جايگاه اين علوم در بين معارف بشرى بازشناسى شده و سپس به تبيين معرفت شناسى مديريت اسلامى به عنوان پيش فرض مهم براى ورود به دانش مديريت اسلامى پرداخته و آبشخورهاى معرفتى اى را كه اين دانش از آن تغذيه مى نمايد، شناسانده شد، تا هم توجيهى معقول براى چنين دانشى فراهم آيد و هم مبادى و لوازم منطقى براى ورود به اين دانش شناسايىگردد. اين مقاله توانسته است بر اين نكته تأكيد كند كه علم مديريت همچون تمامى شاخه هاى علوم انسانى متأثر از مبادى و مبانى خاص معرفتى است و تحت تأثير آن مبانى، روش و منابع نيز معين مى گردد. در حال حاضر منبع و روش هردو محكوم نوعى معرفت شناسى حس گرايانه شده است كه باعث گرديده از ديگر روش ها و منابع معرفتى آگاهانه عدول نمايد. آنچه معرفت شناسى دينى در اختيار مى گذارد، علاوه بر تأييد برخى كاربرد روش ها و منابع معرفتى ديگر، با شكستن نگرش انحصارگرايانه آنها، روش ها و منابع ديگرى را فراروى امر پژوهش قرار مى دهد. استفاده از منابع وحى، بديل

ديگرى است كه معرفت شناسى دينى ارائه مى دهد و مديريت اسلامى با تأثيرپذيرى از اين نوع معرفت شناسى، بسطى ديگر در موضوعات و روش هاى خود پيدا مى كند. مقاله حاضر رويكرد معرفت شناسانه را بازبينى كرده، تأثير آن را در حوزه هاى متنوع مديريتى بيان مى كند.واژه هاى كليدى: پيش فرض هاى معرفت شناسى، مديريت اسلامى، معرفت شناسى دينى، تعارض علم و دين.1. پيش فرض هاى معرفت شناسى در مديريت اسلامىاگر مديريت اسلامى را مجموعه قضايايى بدانيم كه در مورد موضوعات خاص و از روش خاص بحث مى كنند، به طور منطقى، اين قضايا بدون مبادى و مبانىِ نظرى قابل حصول نيستند. مبادى و مبانى، شكل دهنده و جهت دهنده اند و نيز در روش، بر اين قضايا (گزاره ها) تأثير مى گذارند. اشتقاق گزاره ها يا قضايا از اين مبانى نيز، قهرى، طبيعى و منطقى است و منظور از «پيش فرض» اين گونه مبانى است بنابراين، پيش فرض ها، بناى نظرى و زيرين مجموعه گزاره هاى مديريت اسلامى هستند كه گزاره ها به طور منطقى با آنها در ارتباط اند و در پيوند با يكديگر از آنها بهره مى جويند به عبارت ديگر، اين مبانى، هم گزاره ها را شكل مى دهند و هم به آنها انسجام مى بخشند هم چنين در روش تحقيق و به دست آوردن گزاره هاى مديريت اسلامى نقش دارند. مبانى نظرى چنان اند كه استفاده از هر ابزارى را براى كشف گزاره ها و داورى در مورد صدق آنها جايز نمى دادند و خود جداگانه برخى ابزار صلاحيت دار معرفتى و منطقى را براى كشف و داورى

معرفى مى كنند.به نظر مى رسد پيش فرضى كه در تحقق موارد فوق نقش اساسى دارد، «معرفت شناسى» و يا نظريه شناخت است. اين بحث به بيان ماهيتِ معرفت  منابع معرفت  و حدود و مرزهاى معرفت  مى پردازد. از مجموع آنچه در معرفت شناسى حاصل مى آيد، مى توان هندسه اى از گزاره هاى معرفتى را در مورد مديريت در نظر آورد كه افزون بر كاربرد عينى و بيرونى، در درون خود نيز از تعامل و هماهنگى برخوردارند.1.1. تعريف واژه هاالف) پيش فرضپيش فرض  عبارت است از آنچه در ابتداى تحقيق، اقامه برهان يا بحثى، «پذيرفته شده» تلقى مى گردد (آندره لالاند، 1377، ص615). نگرش به هستى، انسان و ديگر تمايلات متافيزيكى، از جمله پيش فرض هايى هستند كه قبل از ورود به هر تحقيقى، به موضوعات و مسائل مورد تحقيق تعيّن مى بخشند. دليل استعمال عنوان پيش فرض بر اين گونه نگرش ها و تمايلات را، تلقى اثبات ناپذير بودن آن نگرش ها و تمايلات دانسته اند. اين نوع تلقى از مباحث متافيزيكى، ناشى از تشكيك هايى است كه در فلسفه مغرب زمين بر آن روا داشته اند اما از آنجا كه اين گونه مباحث در بين متفكران و فيلسوفان اسلامى از جايگاه عقلى برخوردارند، به كاربردن عنوان پيش فرض بر چنين مباحثى، با قدرى تسامح همراه است. انگيزه هم نوايى در گفتوگو و مفاهمه، ما را بر آن داشت كه تا حد امكان، از اصطلاحاتى استفاده گردد كه ظرف مناسبى براى ايجاد اين ارتباط باشد.ب) معرفت شناسىمعرفت شناسى،  يكى از موضوعات مهم فلسفى معاصر است كه ذهن بسيارى از انديشمندان را به خود

مشغول ساخته است. معرفت شناسى را طبق ديدگاه «ادوارد » مى توان اين گونه تعريف كرد: «علمى است كه درباره ماهيت شناخت هاى انسانى و كيفيت ارزيابى آن و امكان يا عدم امكان توجيه پذيرى آن گفتوگو مى نمايد».ج) مديريتاصطلاح مديريت  در بين صاحب نظران، تعريف هاى متعددى دارد و هر صاحب نظرى بر اساس برداشت و حيطه مطالعاتى خود تعريف تازه اى از اين واژه ارائه داده است. در برخى از فرهنگ ها، مديريت اين گونه تعريف شده است: «مديريت، هنر هماهنگ كردن عناصر يا عوامل توليد به سوى رسيدن به اهداف سازمانى است». هم چنين از دريچه مطالعات رفتارى، مديريت چنين تعريف شده است: «فرايند كاركردن «با» و «از» طريق افراد، گروه ها و ساير منابع، در جهت دست يابى به اهداف سازمانى» (هرسى و بلانچارد، 1365، ص5).دست آورد اين دو تعريف و ديگر تعريف هاى موجود در كتاب هاى مديريت اين است كه مديريت، از سه جزء اصلى تشكيل شده است: اهداف منابع و امكانات، اعم از انسانى و غيرانسانى و وظايف و فعاليت هايى كه در مورد منابع و امكانات براى رسيدن به آن اهداف صورت مى گيرد.د) مديريت اسلامىاصطلاح مديريت اسلامى از دو واژه مديريت و اسلام تركيب يافته است. مديريت در تركيب با اسلام، خصوصيتى مى يابد كه با ديگر ويژگى هاى مديريت، متفاوت است. علم مديريت ناظر به واقعيتى است كه در ظرف مشخصى از زمان و مكان تحقق يافته است. تحقق عينىِ اين دانش، با فرهنگ و ويژگى هاى زمان آن مرتبط است. هرچند مديريت به معناى عام آن داراى سابقه تاريخى بلندى است. اما آنچه با

نام علم مديريت در عصر حاضر مطرح مى شود، محصول آگاهى هاى فزاينده اى است كه بعد از جنگ دوم جهانى نسبت به اهميت كيفيت مديريت و تأثير آن در زندگى نوين انسانى به عمل آمد و موجب تجزيه و تحليل و مطالعه وسيله فراگرد مديريت، محيط و تكنيك هاى آن شد (هارولد كونتز، 1378، ص9).بنابراين، براى بررسى انطباق پذيرى ديدگاه هاى اسلامى بر مفاهيمى چون مديريت، بايد به پيشينه و سير تكون و رشد آن توجه داشت. نمى توان صرفاً با انتزاع مفاهيم تجريدى، به تطبيق آنها با مفاهيم اسلامى پرداخت اين گونه مطالعات تطبيقى، نياز به دقت زيادى دارد تا اشتباه و اختلاط پيش نيايد. كار معنايابى دقيق واژه ها در حوزه مديريت و يا حوزه مفاهيم اسلامى، با نگاهى به پيشينه تاريخى و كاربرد واژه ها و اصطلاحات در جامعه و فرهنگى كه آن واژه و اصطلاح در آن رشد و نمو يافته، از لوازم ضرورى و انكارناپذير اين گونه تحقيقات است. گرچه ارائه تعريفى دقيق و جامع از مديريت اسلامى كارى دشوار است، به ناچار بايد تعريفى ارائه داد كه تا حدودى خطوط كلى آينده بحث را مشخص سازد.تعريف مورد نظر چنين است: «مديريت اسلامى، مجموعه اى از گزاره ها يا مفاهيم دقيق و مشخص و مرتبط با يكديگر و برگرفته از منابع اسلامى بوده، ناظر به نحوه اداره افراد و منابع در جامعه و سازمان براى رسيدن به اهداف از پيش تعيين شده است». اين تعريف، در پى دست يافتن به يك نظام مديريت اسلامى است كه بر اساس نظام معرفتى خاصِ مبتنى بر گزاره هاى حامل بار معانى و

مفاهيم دقيق و منسجم شكل مى گيرد. اين گزاره ها جهت دهنده و تعيين كننده كيفيت بهره گيرى از انسان، به عنوان عنصر اصلى و مهم، و ديگر امكانات مادّى، در نيل به اهداف مشخص اند.پيش از ورود به بحث اصلى، يعنى معرفت شناسى مديريت اسلامى، بايد جايگاه معرفتى علم  مشخص شود تا از اين راه، پارادايم هاى معرفتى حاكم بر علوم تجربى تبيين، و تمايزى كه از اين طريق بين علوم انسانى و طبيعى گذاشته شده است، روشن گردد. اين بحث به عنوان مدخلى براى بحث پيش فرض معرفت شناسى مديريت اسلامى، اهميت فراوانى دارد.2. علم چيست؟...4. معرفت شناسى و اركان آن...5. معرفت شناسى در قرآن مجيد...6. تأثير معرفت شناسى دينى (عقلى _ نقلى) بر دانش مديريت اسلامىدر حوزه فرهنگ فلسفى اسلام، بين معرفت شناسى قرآنى و فلسفى (عقل) تمايزى نيست. از آنجا كه عقل و وحى دو ابزار مهم شناخت عالم واقع هستند، محصول اين دو هم، مكمّل و مؤيّد يكديگر است بنابراين، تعبير معرفت شناسى دينى، جمع كننده بين معرفت شناسى عقلى و نقلى است و هر دو را شامل مى شود.در بحث از تأثير معرفت شناسى دينى بر مديريت اسلامى، به دنبال پاسخ گويى به چند سؤال هستيم: از ديدگاه معرفت شناسى ماهيت مديريت چيست؟ بر اساس تقسيم بندى به عمل آمده در مورد صورت هاى ذهنى، بايد بررسى شود كه مديريت چه نوع مفهومى است؟ ابزار شناخت در مديريت اسلامى كدام است؟ جايگاه علم مديريت در معرفت شناسى دينى چيست؟ و در هنگام تعارض بين يافته هاى ابزار سه گانه شناخت، چه راه حلى براى رفع تعارض پيشنهاد مى شود؟1.6.

ماهيت «مديريت» از منظر معرفت شناسى دينىمديريت، دانشى است در مورد سامان دهى زندگى جمعى انسان ها. اين دانش، عهده دار تبيين قواعد و دستورالعمل هايى است كه بر اساس آنها، به گروه هاى جمعى انسان ها، خواه در شكل خرد آن يعنى سازمان، يا در سطح كلان آن يعنى نظام ادارى، روش ها و تكنيك هاى اداره افراد در رسيدن به اهداف مشتركشان آموخته مى شود. اين قواعد و دستورها، بر شناخت هاى هستى شناسانه و انسان شناسانه مبتنى هستند بنابراين، بر اساس شناخت هاى توصيفى از هستى و انسان، نظريه هاى تجويزى ارائه مى شود. از آنجا كه اين نظريه ها مبتنى بر نظريه هاى توصيفى از عالم اند و فرض اين است كه عالم تكوين، بر اساس حكمت و عدالت آفريدگار تكوّن يافته و تابع مصالح عالى اوست، پس، مبتنى بر اين ادراك از هستى هم، تابع مصالح (در اوامر) و مفاسد (در نواهى) واقعى است.......2.6. ابزارهاى معرفتى در مديريت اسلامىدر جاى خود ثابت شده است كه سه نوع ابزار معرفتى براى كشف عالم واقع وجود دارد: ابزار حسى، عقلى و قلبى. درباره ابزار حسى گفتيم كه حس به تنهايى نمى تواند دانش را در اختيار انسان قرار دهد. حس، تنها مفاهيم تصورى را بدون آن كه تصديق عالم محسوسات را داشته باشد، در اختيار انسان قرار مى دهد. اگر اين تصورات بخواهد در قالب تصديق و گزاره هاى علمى تجربى قرار گيرد، لازم است با استمداد از قضيه بديهى اوّلىِ «امتناع اجتماع متناقضين»، صدق آن احراز شود به علاوه، چون پديده هاى اتفاقى نمى توانند دايمى يا اكثرى باشند، به يك

قضيه كلى صادقِ موجّه نياز است و اين هر دو، يعنى امتناع اجتماع متناقضين، و كبراى كلى، از براهين عقلى اند بنابراين، علوم تجربى، از يك سو از داده هاى منفرد حس بهوسيله ابزارهاى مشاهده اى بهره مى برد و  از سوى ديگر، با وام گرفتن از برخى تصديقات عقلى، به نتايجى دست مى يابد كه افزون بر صادق بودن، داراى سور كلى، يعنى قابليت تعميم بر ديگر موارد مشابه هستند.اما اينكه آيا نتيجه اين چنينى، مى تواند منبعى براى دانش مديريت اسلامى قرار گيرد، محل بحث و اختلاف نظر است. برخى حكماى اسلامى، فرآورده هاى عقلى و تجربى (يا برهانى) را، قسيم نقل تعبدى قرار مى دهند و هر دو را زيرمجموعه دين برمى شمارند. «در تمام كتاب هاى اصول آمده است كه منابع غنى فقه، قرآن، سنت، عقل و اجماع است. اجماع به سنت برمى گردد، ولى عقل، مستقل است. برنامه ريزى درباره ى عمران و آبادانى كشور، ]...[ اگر با عقل سليم و به دور از هوا و هوس صورت بگيرد، منتسب به دين است» (جوادى آملى، 1375، ص 66).براساس اين ديدگاه، محصولات عقل تجربى، يكى از منابع تغذيه كننده ى دانش مديريت اسلامى است و انديشه تقابل بين مديريت علمى و فقهى (مديريت مبتنى بر نقل)، با اين پيش فرض صورت گرفته است كه دين، فقط در قرآن و روايت خلاصه مى شود «در حالى كه دين مى گويد: آن چه عقل مبرهن مى فهمد، فتواى من است. مسأله رهبرى و مديريت جامعه نيز يك امر عقلى است و اگر بر فرض در آيات و روايات، حكم صريحى درباره ى آن

نيامده باشد، عقل سليم به صورت واضحى بدان حكم مى كند و همين حكم عقل، دستور خداست» (همان).در خصوص كاربرد اين دانش تجربى در مديريت، بايد گفت كه بين دو مقام مفهوم و مصداق، تفاوت وجود دارد. آنچه عقل سليم و مبرهن به آن مى رسد، وجود نظم و انضباط در جوامع انسانى و پرهيز از هرگونه هرج و مرج است. اين مفهوم كلى كه نتيجه عقل عملى است، دايمى و ثابت است و هيچ گونه زوال و تغييرى ندارد، اما اين كه چگونه مى توان به اين نظم و انضباط راه يافت، دانش هاى بشرى تجربى، مصاديقى را نشان داده اند كه برخى از آنان به دنبال تأمين آن غرضِ عقلى ناب هستند. اين مصاديق، ممكن است در هر عصرى و بين هر قومى متغير و متفاوت باشند و وجود چنين تغيير يا تفاوتى، مانع از دينى بودن آنها نمى شود. چنانكه مصاديق ديگر موضوعات شرعى هم ممكن است دچار چنين تغييرى شوند و در مقام داورى در انتخاب بين مصاديق متعدد، اين عقل است كه رجحان هر كدام را در تأمين كنندگى آن غرضِ اصلى عقلى درك مى كند (جوادى آملى، 1376، ص 15).اما برخى ديگر از صاحب نظران، تمامى آنچه را عقل بشرى ثابت مى كند، جزو دين نمى دانند: «ما نمى گوييم هر چه عقل اثبات كند، جزء دين است. بر عكس، چيزهايى كه در قلمرو دين است، با عقل هم اثبات مى شود نه هر چه عقل اثبات كند، جزء دين است. پس اينكه كسانى مطرح مى كنند كه اگر شما دايره دين را اين قدر وسيع مى گيريد، پس

مسائل كيهان شناسى هم در دايره دين است، مسائل ميكروب شناسى هم در دايره دين است، جواب اين است كه نه، دين شامل اينها نمى شود» (مصباح يزدى، 1376، ص15).دسته اى ديگر از كاربردهاى عقلى وجود دارد كه از داده هاى حسى مستقل است. همان گونه كه گذشت، داده هاى حسّى در برخى موارد نقش مبادى تصورى را براى برهان هاى عقلى ايفا مى كنند و درنتيجه، عقل با به كارگيرى روش قياسى، از آن داده هاى حسى، نتيجه اطمينان بخش و تعميم پذيرى مى گيرد اما دسته اى ديگر از داده هاى عقلانى هستند كه هيچ گاه نيازمند داده هاى حسى در شكل گيرى نتايج خود نيستند بلكه مستقل از تصورات حسى اند. اين گونه داده ها، به دو دسته عقل نظرى و عملى تقسيم مى شوند. عقل نظرى، ناظر به شناخت هستى است و بيش تر در فلسفه كاربرد دارد اما عقل عملى، ناظر به بايد و نبايدهاى عملى است و كاربرد آن در صحنه عمل است. البته عقل عملى، مبتنى بر عقل نظرى است و با آن رابطه توليدى دارد. آنچه براى دانش كاربردى مديريت اهميت فراوانى دارد، عقل عملى است. بديهى است كه خداوند متعال براى رهنمون سازى انسان به سعادت ابدى، احكامى را به نحو الزامى بر عمل، و احكامى را به نحو الزامى بر ترك جعل نموده است. اين احكام، تابع مصالح و مفاسد واقعى هستند. راه فهم اين احكام نيز، يا عقلى است و يا نقلى. دليل نقلى بعداً با عنوان ابزار قلبى خواهد آمد، اما دليل عقلى نيز يكى از راه هاى فهم آن احكام است و

پيروى از آن در جهت كسب منفعت (در مصالح) و دفع ضرر (در مفاسد) ضرورى است و چه بسا تكنيك هايى كه در دانش مديريت مطرح شده است، انسان را در تدارك مصلحت واقعى يارى رساند كه در اين صورت لزوم به كار بستن آن تكنيك، حتمى است براى مثال، جلوگيرى از اتلاف و به هدر رفتن نيروهاى سازمانى، از ضروريات عقل عملى است كه تابع مصلحت واقعى است و البته اين مصلحت، برگرفته از نگرش خاص نظرى به انسان است. اين ضرورت، تحقق نمى يابد مگر با رعايت برخى استانداردهاى علمى كه در دانش مديريت مطرح است به طور نمونه، برنامه ريزى مناسب و عقلانى، تا حدودى مانع از فرسايش نيروها مى شود، بنابراين، لازم است براى تأمين آن ضرورت كه از اقتضائات عقل عملى است، از اين تكنيك بهره جويى شود.مورد ديگر كاربرد عقل عملى، در تعيين برخى لوازم عقلى براى تحقق احكام شرعى تكليفى است. گرچه مستند آن احكام، نقل است، تحقق آن نيازمند به مقدماتى است كه بدون تحقق آنها حكم شرعى محقق نخواهد شد براى مثال، توصيه هاى برخى آيات و روايات درباره ى لزوم مشورت در هنگام تصميم گيرى، از جمله مواردى است كه تحقق مطلوب آن جز با اطلاع جامع از تكنيك هاى مشاوره _ كه در منابع علمى آمده است _ ميسور نخواهد بود. اين تكنيك ها، به صورتى مطلوب، تأمين كننده ى مصلحتى هستند كه شارع براى تدارك آن، به لزوم مشورت حكم كرده است بنابراين، لازمه عقلى و منطقى تحقق شايسته چنين حكمى، آشنايى و اِعمال آن تكنيك هاست درنتيجه، احكام عقلى، كه مبتنى بر

شناخت هاى نظرى عقل اند، در هر دو صورت دلالت مطابقى يا التزامى، از ابزارهاى مهم تغذيه دانش مديريت اسلامى به شمار مى آيند.ابزار معرفتى قلب نيز يكى از ابزارهاى معرفتى مهم و اساسى در تغذيه دانش مديريت اسلامى است. معارف به دست آمده از راه شناخت قلبى، به دو صورت بىواسطه يا با واسطه است. شناخت قلبى بدون واسطه، چيزى است كه نصيب پيامبران و ائمه(عليهم السلام) در سطح عالى، و عارفان و مؤمنان صالح و سالك در سطح نازل تر مى گردد و گاه از آن به تجربه دينى تعبير مى گردد. اما معارفى كه با واسطه از اين راه به دست مى آيد، عبارت از بيان نقلى يا رفتار عملى آن مشهودات معرفتى است. پيامبران و ائمه(عليهم السلام)، آنچه در عالم شهود در قالب وحى يا الهام دريافت نموده اند، براى ديگران به شكل گفتارى يا رفتارى بازگو مى كنند. بيان پيامبران به صورت كتاب آسمانى و سنت، و بيان ائمه به صورت سنّت تقرير مى گردد. آنچه تابعان و مؤمنان از اين شهود نبوى و علوى سهم مى برند، همان معارفى است كه در قالب گفتار يا رفتار به آنان مى رسد بنابراين، نقل و فعل معصوم (نبى و امام) جلوه هاى تنزّل يافته آن معارفى است كه به صورت مستقيم از عالم غيب شهود كرده اند. سطح عالى اين معرفت شهودى مخصوص معصومان(عليهم السلام)است، اما ديگران هم با فراهم آوردن مقدماتى مانند تهذيب نفس و رياضت هاى پسنديده، به مقامى راه مى يابند كه حقايق عالم را شهود مى كنند.امروزه، يكى از ضعف هاى مهم و عمده علم مديريت فقدان

چنين معرفت هايى در ساختار اين علم است. با انحصار يافتن ابزار كسب معرفت به عقل تجربى، اين دانش از بسيارى منابع معرفتى ديگر محروم شده است. در دانش مديريت اسلامى اين خلأ با به كار بستن چنين معارفى پر مى شود. رويكرد تدريجى عالمان علم مديريت به شناخت هاى غيرتجربى و دخالت دادن آنان در فرآيند علم مديريت، فرصت مناسبى را در اختيار عالمان اسلامى قرار مى دهد تا با تحقيق مناسب و روى آورى دوباره به معارف دينى _ كه تلقى يافته از شهود معصوم است _ و ارائه راهكارهاى عملى براى تشويق و تكامل انسان ها، در كنار عقل نظرى، به شهود عينى در راه كسب معارف نيز راه يابند و افزون بر جبران ضعف ها و خلأهاى موجود در ساختار معرفت بشرى، باعث تحوّل و تكامل آن و راه يافتن به فضاها و محيط هاى معرفتى ديگر شوند و از اين راه، هم به معرفت بشرى سمت و سوى درستى بدهند و هم به غنى سازى آن كمك كنند.ممكن است تعدد ابزارهاى معرفتى در دانش مديريت اسلامى، افزون بر تبعات مباركى كه به آن اشاره شد، مشكلات فراوانى را هم فراهم آورد. مشكل مهم و اساسى كه به بحث اين مقاله هم ربط وثيقى دارد، تعارض بين داده هاى معرفتى است. گفتيم كه دانش مديريت اسلامى از سه ابزار معرفتى حسى، عقلى و قلبى تغذيه مى كند. گاهى اين سه ابزار داده هايى را ارائه مى كنند كه با يكديگر تعارض ظاهرى دارند و اين مسأله مشكل عمده اى را در راه معرفت به عالم خارج ايجاد مى كند. اين تعارض

ها برآمده از پيش فرض هايى است كه به صورت گذرا به آن مى پردازيم.7. تعارض و پيش فرض هاى آنيافته هايى كه از راه هاى گوناگونِ كسب معرفت به دست مى آيند، از سه صورت خارج نيستند: در تأييد يكديگرند يا در تعارض با يكديگرند و يا ناظر به يكديگر نيستند. تحقق هر يك از اين موارد، نيازمند دو پيش فرض اساسى است: «واقع نمايى معارف» و «قلمرو معارف».1.7. واقع نمايى معارف: بحث از تعارض يا تأييد، در فرضى معنا مى يابد كه هدف در ابزارهاى معرفت، حصول شناخت از واقع باشد بنابراين، گزاره هاى بيان كننده شناخت هاى واقعى، گزاره هاى ناظر به عالم واقع اند. در اين صورت، ممكن است بين دو گزاره عقلى و دينى اى كه به دنبال تبيين واقع اند، تأييد يا تعارض رخ دهد. اما اگر دين و واقع نمايى گزاره هاى آن را نپذيريم و آن را بى معنا تلقى كنيم (پوزيتيويسم منطقى) (خرمشاهى، 1362، ص 279)، در اين صورت، تعارض يا تأييد يافته هاى عقلى با نقلى، از موضوع خارج مى شود. نيز اگر بى معنايى گزاره هاى شهودى و نقلى را نپذيريم، بلكه براى آن نقش كاربردى قايل شويم (همان، ص283)، يعنى معتقد شويم كه چنين گزاره هايى، توصيفى براى يك شيوه زندگى اند و بيش تر به كاربرد مؤثر آن در تعاملات فردى و اجتماعى نظر دارند، هم چون زبان شعر يا داستان كه فارغ از جنبه هاى شناختى تلقى مى گردند و بيش تر بيان كننده و نشان دهنده احساسات فردى و يا شكل خاصى از سلوك و رفتار فردى و جمعى آدميان

اند، در اين صورت نيز تعارض يا تأييد بىوجه مى شود زيرا اگر هدف علم را بيان واقع بدانيم و گزاره هاى علمى را بيان كننده واقع برشماريم و از سوى ديگر، تجربه هاى دينى و شهودى را حاكى از واقع ندانيم و آنها را هم چون شعر، صرفاً بازگوكننده ى احساسات قلبى و ذوقى بدانيم، موضوعى براى تعارض يا تأييد باقى نمى ماند.بنابراين، تأييد يا تعارض در جايى امكان پذير است كه براى تمامى ابزارهاى معرفتى، اعم از عقلى و شهودى، بهره اى از واقع نمايى را بپذيريم. در اين صورت، آنچه ابزار عقلى به عنوان واقع تعيين مى كند و آنچه ابزار شهودى در قالب گفتار و يا رفتار از واقعيت بيان مى دارد، اگر در موضوع واحدى باشند، ممكن است يكديگر را تأييد و يا تكذيب كنند.2.7. قلمرو معارف: از پيش فرض هاى ديگرى كه تعارض يا عدم تعارض را موجّه مى سازد، قلمرو هر يك از معارف است. همان گونه كه پيش از اين هم اشاره شد، قلمرو علم تجربى، كه هم از حس و هم از عقل مدد مى گيرد، عالم طبيعت است و فراتر از آن (عالم معقولات ناب) در حيطه شناخت علم تجربى قرار نمى گيرد.اما قلمرو عقلِ برهانى، متعلق به عالم معقولات است. اين عالم كه بخشى از واقعِ خارج است، هيچ گاه به چنته عقل تجربى در نمى آيد. توان عقل تجربى، تخته بند حس و عوالم طبيعى است، اما عالم معقولات كه از هرگونه حس و مادّيتى مجرّد است، ابزار عقلى مى طلبد تا هم سنخ با آن باشد بنابراين، شناخت به دست آمده از

عقل برهانى، بالاتر و فراتر از شناخت عقل تجربى است. اما شناخت قلبى هم كه به صورت گفتار و رفتار جلوه گر مى شود، شناخت عينى و حقيقى عالم واقع است كه سطحى فراتر از شناخت حسى و عقلى دارد.آنچه نقل عهده دار بيان آن مى شود (شناخت شهودى)، به دو قسم قابل تقسيم است: يكى نقلى كه بيان كننده احكام تكليفى است، و ديگر نقلى كه توصيف كننده عالم خارج است. احكام تكليفى، جنبه انشايى دارند، نه اخبارى بنابراين تعارضى از اين جهت با عقل تجربى و يا برهانى ندارند زيرا عقل تجربى، اِخبار از واقع مى كند. اما آنچه مى ماند، نقل توصيفى است كه گزاره هاى آن، نقش حكايتى و وصفى از عالم خارج دارند. از آنجا كه سطح عالم خارج متفاوت است، در بخشى از سطوح آن كه حوزه مشترك ابزارهاى معرفتى عقلى و شهودى است، فرضِ تعارض يا تأييد قابل طرح است، اما در بخش ديگرى كه از ساحت عقل تجربى و برهانى خارج است، اين فرض متصوّر نيست براى مثال، برخى گزارش ها كه در متون نقلى آمده و از جزئيات عالم برزخ و قيامت حكايت مى كند، از دسترس عقل تجربى و برهانى خارج است. با آنكه اصل برزخ و قيامت با برهان قابل اثبات است، ويژگى ها و جزئيات آن در دسترس عقل نيست. در اين صورت هم، تعارض يا تأييد بىوجه است بنابراين در صورتى فرض تعارض بين گزاره هاى نقلى و عقلى محتمل است كه سطح مشتركى از حوزه معرفتى را به خود اختصاص دهند. البته مدلول برخى از اين گزاره ها با يكديگر تعارض

مى يابند. در اينجاست كه بايد تأملى اساسى صورت گيرد. بايد توجه داشت كه از اساس بين عالم واقع و آنچه گزاره هاى دينى از عالم واقع توصيف مى كنند، در مقام ثبوت و تحقق اختلافى نيست زيرا خالق و مبدع هر دو يكى است هم متن واقع عينى و هم آنچه به عنوان ابزارهاى عقلى و شهودى شناخته مى شود، از مبدأ واحدى سرچشمه گرفته اند پس، نه تنها نبايد اختلافى در آن باشد، بلكه بايد همه در تأييد يكديگر باشند زيرا وحى ]معرفت قلبى[ به عنوان نوعى عالى از معرفت، هيچ گاه مخالف دانش عقلى و ادراك حسى نيست (جوادى آملى، 1377، ص 350). بنابراين، در مقام ثبوت نبايد به دنبال تعارض گشت.اما در بررسى ادلّه نقلى و عقلى، گاهى به مضامينى برمى خوريم كه تعارض نماست. براى رفع چنين تعارضى چه بايد كرد؟ در اينجا چندوجه قابل تصور است: اگر يكى از دو دليل نقلى يا عقلى متعارض، قطعى و يقينى، و ديگرى ظنى و احتمالى بود، دليل قطعى بر دليل ظّنى مقدم مى گردد.محصولات علم تجربى، از آنجا كه هيچ گاه يقين آور نبوده، همگى درصدى از احتمال خطا را در بردارند، اگر با مدلول دليل نقلىِ خاصى كه از جهات سندى و دلالى قطعى بود معارض شدند، به حكم عقل، مدلول دليل نقلى مقدّم مى شود و آنچه از علم تجربى به دست آمده، بايد كنار نهاده شود. اگر هر دو دليل افاده ظنّ كردند، نه يقين، مى توان آنچه از علم تجربى به دست مى آيد را در حدّ ظنى به دين هم نسبت داد و حتى ظاهر دليل

نقلى را به آن تأويل برد.در اينجا «سه مطلب به هم پيوسته وجود دارد: اول، درجه استظهار از يقين يا ظن يا احتمال مرجوح و غيره دوم، استناد به دين اگر استظهار آن ]مطلب علمى[ به نحو قطع بود، استناد آن محتوا به دين به طور قطع خواهد بود و اگر استظهار در حدّ مظنّه بود، استناد آن محتوا به دين به نحو ظن است، نه قطع و هم چنين درباره احتمال مرجوح و در اين جهت، هراس از تحول و استناد گوناگون به دين نيست، همان طورى كه در مسائل تشريع و ارزشى، استفاده هاى گوناگون بر اساس استظهارات متفاوت در درجات مختلف مظنّه و مانند آن، آسيبى به قداست دين وارد نمى كند» (جوادى آملى، 1377، ص 183).سرانجام آنكه «اگر... دايره علوم دينى، وسعتى فراتر از علوم مربوط به اصول و يا فروع دين داشته باشد و گزاره هاى دينى نسبت به حوزه هاى مختلف علمى بى نظر نبوده، بلكه اصول و مبادى اى از علوم مختلف را نيز القا كرده باشند و علاوه بر آن، اگر دريافت هاى عقلى به عنوان يك جهت شرعى در حوزه دريافت هاى دينى قرار داشته باشد، در اين صورت، حكم به تقدّس تمامى علومى داده خواهد شد كه خطوط كلى آنها را اسلام مطرح نموده و بر اساس شناخت صحيح عقلانى و تجربى و هماهنگ با اصول تأسيس دينى شكل گرفته باشند» (همان، ص 356).بنابراين، دانش مديريت اسلامى، دانشى است كه از حيث منابع و ابزار معرفتى، از وسعت بيش ترى نسبت به علم مديريت برخوردار است و درنتيجه، يافته هاى چنين دانشى، بسيار گسترده تر

و متنوع تر از يافته هاى علم تجربىِ مديريت مى شود. شعاع چنين يافته هايى از حوزه حس و خيال فراتر رفته و با الهام از معارف شهودى و قلبى به حقايق عينى و ابدى راه مى يابد. دانشى كه افزون بر استفاده از عناصر فيزيكى و حسى در تبيين پديده هاى مادى، از مفاهيم متافيزيكى نيز در تبيين پديده هاى حتى مادى _ اما در افقى برتر _ مدد مى جويد، به مراتب توان پيش بينى و هدايت را در رساندن سازمان به اهداف خود دارد.8. نتيجهدر اين تحقيق، به بررسى يكى از پيش فرض هاى مهم (معرفت شناسى) در مديريت اسلامى پرداخته شد. براى ورود به چنين بحثى، لازم بود آشنايى مختصرى از علم تجربى به معناى اعم آن، كه شامل علم تجربى طبيعى و انسانى است، صورت گيرد و لوازم معرفت شناسى چنين علمى، تا حدودى آشكار گردد. اين امر بخشى از مقاله را به خود اختصاص داد و روشن شد كه علوم تجربى از ريشه هاى خاص معرفتى نشأت يافته است. در ادامه، به بيان تعريف علم مديريت و جايگاه آن در ساختار معرفت شناسى علم تجربى توجه گرديد و سه منظر معرفت شناسانه مدرنيته، نمادى _ تفسيرى و پست مدرنيته كه در علم مديريت مطرح است، همراه با تفاوت هاى آن توضيح داده شد. سپس به بيان معرفت شناسى دينى پرداخته و در منابع عقلى و نقلى، به جستوجو از مؤلّفه هاى آن همّت گماشته شد. در اين فرآيند، ابتدا به هستى شناسى «معرفت» اشاره و مشخص شد كه از منظر معرفت شناسى دينى، معرفت، امرى مجرد و داراى مراتب

است كه از معرفت حسى آغاز و تا معرفت عقلى محض گسترش مى يابد و حوزه ى مديريت اسلامى از اين معرفت حصولى بهره مند است. به معرفت شهودى هم در كنار ديگر ابزارهاى معرفتى و بلكه برتر از آن اشاره، و تأثير آن در مديريت اسلامى بازگو شد. هم چنين به واقع نمايى معرفت از منظر معرفت شناسى دينى اشاره شد و اين ادعا كه معرفت نقش حكايتى از عالم واقع دارد، حد فاصل بين معرفت شناسى دينى و معرفت شناسى مبتنى بر نسبى گرايى معرفى گرديد. نيز به اين نتيجه رسيديم كه «مديريت»، دانشى است ناظر به پديده هايى كه فردِ ما به ازايى در خارج ندارد، اما از مصاديقى انتزاع مى گردد. فعاليت هاى انسانى در خصوص يكديگر و نيز در خصوص منابع فيزيكى، مصاديقى را به وجود مى آورند كه برخى مفاهيم مديريتى از آن قابل انتزاع است و آنچه در توليد چنين فعاليت ها و در نتيجه، چنين مفاهيمى نقش دارد، نيازهاى فردى و اجتماعى انسان است و با توجه به تحول پذير بودن نيازها، اين فعاليت ها و مفاهيم نيز تحول مى يابند.معيار صدق و كذب گزاره هاى معرفتى كه يكى از موضوع هاى مطرح در بحث معرفت شناسى است، از منظر معرفت شناسى دينى بيان گرديد و مشخص شد كه در معرفت هاى حصولى، آنچه معيار صدق و يا كذب چنين معارفى قرار مى گيرد، قضاياى بديهى است كه در نهايت، به امتناع اجتماع نقيضين ختم مى گردد البته در معرفت شهودى، تنها معيار براى احراز صدق آن، شهود شخص معصوم است.با توجه به متعدد بودن ابزارهاى معرفتى

و ادعاى واقع نمايى آن در مديريت، امكان تعارض معارفى كه از چنين ابزارهايى به دست مى آيد با يكديگر وجود دارد كه راه حل هايى براى حل آن تعارض پيشنهاد گرديد. نتيجه آن كه، دانش مديريت اسلامى، همانند هر دانش ديگرى، از دالان هاى معرفتى خاصى عبور كرده است. شناسايى اين دالان ها، محقق را با جايگاه مديريت اسلامى در بين ديگر دانش هاى بشرى آشنا مى سازد و آبشخورهاى معرفتى اى را كه سبب توليد چنين دانشى مى گردند، معرفى مى نمايد. منابعابن تيميه. (1961). السياسة الشرعيه فى اصلاح الراعى و الرعية، مصر، دار الكتب العربى، 1961.ابن خلدون، (1369). مقدمه، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالى، شركت انتشارات علمى فرهنگى، 1369.ابن سينا، (1405). شفا، ج1، قم، مكتبة آية الله العظمى المرعشى النجفى، 1405ه_ .اسكات، (1374). سازمان ها: سيستم عقلائى، طبيعى و باز. ترجمه دكتر حسن ميرزائى اهرى زنجانى، فلورا سلطانى تهرانى. ج1، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چ1.البغدادى، ابى الحسن على بن محمد بن حبيب البصرى. الاحكام السلطانية و الولايات الدينيّه. قم، دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.الوانى، سيدمهدى، (1377). مديريت عمومى. چ11، تهران، نشر نى.باربور، ايان، (1362). علم و دين. ترجمه بهاءالدين خرمشاهى. تهران، مركز نشر دانشگاهى.بشارت، عليرضا، (1354). سير انديشه ادارى و مبانى علم اداره. تهران، دانشكده علوم ادارى و مديريت بازرگانى.پوپر، كارل ريموند، (1374). منطق علوم اجتماعى. نقل و ترجمه عبدالكريم سروش، درس هاى فلسفه علم الاجتماع، تهران، نشر نى.توكل، محمد، (1370). جامعه شناسى علم. تهران، موسسه علمى و فرهنگى نص.جوادى آملى، عبدالله، (1374). تبيين براهين اثبات وجود خدا. چ1، قم، مركز نشر اسراء.جوادى آملى، عبدالله، (1375). رحيق مختوم.

بخش چهارم از جلد اول، قم، مركز نشر اسراء.جوادى آملى، عبدالله، (1377). شريعت در آينه معرفت، چ1. قم، مركز نشر اسراء.جوادى آملى، عبدالله، (1370). شناخت شناسى در قرآن، قم، مركز مديريت حوزه علميه.رجب زاده، احمد، (1368). بررسى و مقايسه مبحث اعتبارات نزد علامه طباطبايى و نظرات ديلتاى در مسئله معنى در علوم انسانى، پايان نامه دوره كارشناسى ارشد دانشگاه تربيت مدرس.رحمن سرشت، حسين، (1377). تئورى هاى سازمان و مديريت، ج1، تهران، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى فنى و هنر. منبع: اولين دوره آموزشي وپژوهشي مديريت اسلامي؛ دانشگاه امام صادق؛ مرداد ماه 1387 تهيه و تنظيم: پايگاه مقالات مديريت  www.SYSTEM.parsiblog.com

ويژگي هاي عمومي مديريت از ديدگاه اسلام

مولف: علي اصغر صرفه جو   چكيده: مديريت به صورت كلي از دشوارترين و در عين حال از ظريف ترين كارهاي انساني است كه براي خود ويژگي هايي دارد. چه بسا فقدان يكي از اين خصوصيات ، مايه ركود كار و نابساماني اوضاع قلمرو مديريت مي شود. افراد ناوارد، مديريت را كاري ساده تلقي مي كنند و تصور مي كنند تنها داشتن مدرك مديريت براي مصدر كار شدن كافي است و در چشم انداز اين گروه ، مديران لايق بر سر هر كوي و برزن ، به فراواني پيدا مي شوند. در صورتي كه از نظر كارشناسان مسائل مديريت ، واقعيت به گونه اي ديگر است. مدير شايسته و كارساز كمتر از آن است كه تصور مي شود و راز آن اين است كه بخشي از ويژگي هاي مديريت ، موهبتي است كه بايد آفرينش در نهاد انسان به وديعت بگذارد و هرگز با آموزش و دوره ديدن و درس خواندن ، قابل تحصيل نيست. ما در مجموعه يادداشت

هايي درباره شرايط عمومي مديريت سخن مي گوييم و از شرايط مديريت هاي صنفي چون مديريت بيمارستان ، مديريت ارتش ، سخن به ميان نمي آوريم و تا آنجا كه امكان دارد به گزيده گويي مي پردازيم و اعتراف مي كنيم كه در اين نوشتار بخشي از شرايط لازم را متذكر شده ايم.كلمات كليدي:  ويژگي هاي عمومي مديريت از ديدگاه اسلامايمان به ارزش كاركشش دروني و علاقه باطني به هر كاري كه انسان تصدي آن را به عهده مي گيرد، از عوامل بزرگ موفقيت انسان است ، زيرا عشق و علاقه به كار مانع مي شود كه غبار خستگي بر روان انسان بنشيند. نه تنها احساس خستگي نمي كند، بلكه دوري از كار در او ايجاد خستگي مي كند.عشق و علاقه به كار، روح ابتكار و نوآوري را در انسان زنده مي كند و در پرتو كشش دروني ، مشكلات را بر طرف مي كند. در حالي كه كار از روي بي ميلي و بي رغبتي ، نه تنها پيش نمي رود، بلكه در جا مي زند.در انتخاب مدير بايد ايمان او را به ارزش كار به دست آورد و از طريق ذوق آزمايي و استعداد سنجي وجود اين ويژگي را در او كشف كرد و از زمانهاي ديرينه گفته اند در هر سري شوري است ، خوشبخت كسي كه ذوقش را دريابد.پيامبران ، مديران عمومي جامعه بوده و از طريق هدايت مردم ، كار خود را آغاز كرده اند و در سخت ترين شرايط، موفقيت هايي به دست مي آوردند و يكي از علل موفقيت آنان ، هر چند در قلمرو محدود، ايمان آنان

به ارزش كار خود بود و قرآن هنگام توصيف پيامبر درباره او چنين مي گويد: «پيامبر به آنچه كه از سوي خدا بر او نازل شده ، ايمان آورده است.»در پايه ايمان او به ارزش كارش كافي است كه از اقبال مردم به آيين الهي خرسند و شادمان مي شد؛ در حالي كه اعتراض و روي گرداني مردم ، روح او را سخت مي فشرد و تا لب مرگ پيش مي برد. قرآن اين حقيقت را چنين بيان مي كند: «گويي مي خواهي خود را از فرط غم و اندوه به خاطر روي گرداني كافران هلاك سازي.»امانت و تعهدهيچ گروهي و صنفي نمي تواند ارزش پاكي نفس و وارستگي روح و روان را انكار كند. علو روح و طبع بلند، از ويژگي هاي مردان با هدف است كه هرگز هدف را فداي تمايلات شخصي خود نمي كند.در قلمرو مديريت چه بسا اتفاق مي افتد شخص مدير با مصالح مديريت ، تضاد پيدا مي كند. در اين شرايط، نفس خودخواه و آزمند مدير، فكر و انديشه او را با منافع خويش همسو مي سازد، در حالي كه مدير امين و متعهد، كفه طرف مقابل را سنگين تر مي كند و به خاطر منش عالي كه دارد با خود مي گويد: «مديريت لقمه چربي براي من نيست ، بلكه امانتي است از طرف مردم در دست من و خيانت در امانت كار قبيح و زشتي است.»مديريتي مي تواند موفق و درخشان باشد كه متصدي آن با روح بلند و نفس پاك وارد ميدان عمل شود و چنين ويژگي در افرادي كه در خانواده هاي مذهبي پرورش يافته

اند، پيدا مي شود بخصوص خانواده هايي كه داراي سوابق درخشان بوده و از اصالت برخوردار باشند.امروز براي كنترل كارها، مساله اي به نام نظارت و بازرسي مطرح و تا حدي مفيد و سودمند است ، ولي بايد توجه كرد كه گروه نظارت كننده تافته جدابافته نيستند. آنان نيز از همان تمايلاتي كه سرپرست برخوردار است ، برخوردار هستند و اگر در اين گروه ، علو طبع و به تعبير صحيح تر تربيت ديني و حالت خداترسي نباشد، چه بسا با ارائه چراغ سبزي از طرف مدير، تمام مسائل حل شود و حساب سازي جاي حسابرسي را پر مي كند تا آنجا كه با صورت سازي خاصي ، خائن مدال مي گيرد. از اين نظر بايد دنبال مديرهاي امين و متعهد و متقي و پرهيزگار رفت و ريشه فساد را سوزاند.ولي متاسفانه در نظام ماديگري ، بيشتر به تخصص ابراز علاقه مي شود، در حالي كه تعهد نيز بايد به آن ضميمه شود تا 2ركن بزرگ مديريت ، دوشادوش هم كارساز باشند.امير مومنان هنگام اعزام مالك اشتر به مصر، به او چنين سفارش كرد: «من تو را به پرهيزگاري فرمان مي دهم و متذكر مي شوم دستور خدا را بر همه چيز مقدم بدار و با ياد خدا خواسته هاي نامشروع نفس را بشكن و او را از سركشي بازدار و نفس انسان پيوسته به كارهاي بد فرمان مي دهد، مگر اين كه مورد رحم خدا قرار گيرد.»وظيفه ديني و وجداني انساني كه مقام مديريت را مي پذيرد، اين است كه قدرت و توانايي روحي را در برابر تمايلات شخصي كه با قلمرو مديريت در

تضاد است ، بسنجد. اگر خود را انسان با اراده و پا بر جا و نشكن يافت ، با توكل به عنايت الهي ، اين موقعيت سنگين را بپذيرد، در غير اين صورت در اين وادي خطرناك گام نگذارد.دانايي و توانايي 2 ويژگي عمومي است كه همه مكاتب مديريت آن را به عنوان زير بنا پذيرفته اند.علم و دانش و به اصطلاح تخصص راه را روشن و مشكلات را بر طرف مي كند؛ در حالي كه توانايي روحي و جسمي به كار صورت مي بخشد و به طرح عينيت مي دهد. مقصود از دانايي ، دانش مربوط به موضوعي است كه مديريت آن را به عهده گرفته و مقصود از توانايي قدرت روحي و جسمي است كه ماشين كار را به پيش مي راند.همان طوري كه قدرت روحي از ارزش بالايي برخوردار است ، صحت و تندرستي مدير نيز دوشادوش آن ، در موفقيت مديريت موثر است و قرآن آن گاه كه طالوت را به عنوان فرمانده سپاه معرفي مي كند، قوم بني اسرائيل زبان به اعتراض مي گشايند و مي گويند: «او فقير و ناتوان است ، گويي كه غنا و ثروت از شرايط مديريت است. قرآن در پاسخ آنان بر علم و دانش طالوت و قدرت جسمي او تكيه مي كند كه در ميدان جهاد و نبرد كارساز است.»امامت و حكومت نوعي مديريت جامعه است و امام علي (ع) روي علم و توانايي مدير و تخصص او تكيه مي كند و مي فرمايد: «سزاوارترين افراد براي اداره كشور، تواناترين و داناترين آنها به احكام خداوند در مسائل مربوط به حكومت است.» در اين

روايت همين طور كه ملاحظه مي كنيد بر هر دو ويژگي تكيه شده است: علم و توانايي و مقصود از دومي توانايي روحي و جسمي است و نبايد در تفسير آن به توانايي روحي اكتفا كرد و از قديم الايام گفته اند: عقل سالم در بدن سالم است.پيامبر اسلام در برخي از سخنان خود روي علم مدير تكيه مي كند و فرمانروايي را نوعي مديريت تلقي كرده و چنين مي گويد: «هر گاه حاكم بزرگ فردي را به عنوان مدير و كارگزار انتخاب كند، در حالي كه مي داند در جامعه اسلامي شايسته تر از او و آگاه تر از او به كتاب خدا و سنت رسول هست ، او به خدا و رسول او و تمام مسلمانان خيانت ورزيده است.» دادگري ميان زيردستانعدالت و دادگري در ميان زير دستان از ويژگي هايي است كه مي تواند تكميل كننده امانت و تعهد مدير باشد. قلمرو مديريت مجموعه اي است كه بايد بر آن توازن حكومت كند و هر كسي به حق شايسته خود برسد، در حالي كه تبعيض و ظلم مايه از هم پاشيدگي مجموعه است كه در نتيجه دود آن به چشم مدير و صاحبان مديريت مي رود. گاهي گفته مي شود مدير بايد به همه به يك نظر بنگرد و در ميان آنان مساوات برقرار كند ولي تعبير بهتر اين است كه بگوييم مدير بايد عدالت را ميان همه برقرار كند، زيرا چه بسا مساوات بر خلاف دادگري باشد، ولي آنجا كه هر 2 گروه امتياز مشتركي داشته باشند مقتضاي عدالت يكسان نگري است.درباره عدالت و تاثير آن در حفظ توازن و انضباط

سخن زياد گفته شده است و ما در اين مورد به ترجمه آيه اي و نقل روايتي بسنده مي كنيم.قرآن به عدالت بسيار بها مي دهد و يادآور مي شود كه عدالت را به پا داريد و اگر عدالت به ضرر شما يا پدر و مادر و نزديكان شما تمام شود، حق را بگوييد و به آن گواهي دهيد.امير مومنان به واليان و فرماندهان خود چنين هشدار مي داد: «هر كس پس از من سرپرستي جامعه را به عهده بگيرد، او را در روز رستاخيز در كنار صراط نگاه مي دارند و فرشتگان ، نامه اعمالش را مي گشايند. اگر ميان مردم با عدالت رفتار كرده است ، عدالت او نجات بخش او است و اگر بر خلاف آن رفتار كرده باشد، در آتش دوزخ سرنگون مي شود.»احترام به افكار ديگرانارتقاي 2 فكر و 2 انديشه بسان پيوستن 2 سيم مثبت و منفي است كه از لابه لاي آن برق و روشني مي جهد. مشاوره در مسائل مهم يكي از اصول مهم فن مديريت است ، زيرا در اين صورت مدير از افكار ديگران مدد مي گيرد و مسلما افكار به هم فشرده مانند نيروهاي مجتمع است كه قوه و قدرت آن چند برابر مي شود، ولي مهم در مساله مشاورت اين است كه انتخاب نظر در دست خود مدير باشد. او پس از مشاوره ، افكار و آرا را سبك و سنگين مي كند، آن گاه راي قاطع را بر مي گزيند.امروز در مجالس مشاوره مساله اقليت و اكثريت مطرح مي شود و راي قاطع از آن دومي است و پيوسته 50 راي بر

49 راي غالب است و به خاطر يك راي اضافي حقوق يك اكثريت نسبي پايمال مي شود و شايد در مواردي ، چاره اي جز رعايت اين اصل نباشد؛ ولي آنجا كه مدير داراي اختيار انتخاب باشد و خود او پس از مشاوره تصميم بگيرد، چه بسا هر 2 گروه به حقوق خود برسند.قرآن ، هم به اهميت مشاوره تصريح مي كند و هم به انتخاب خود مدير درباره موضوع نخست مي فرمايد: «كار مومنان پيوسته شور و مشورت است.» و درباره موضوع دوم مي فرمايد: «اي رسول گرامي با مومنان به مشورت بپرداز و آن گاه كه تصميم گرفتي ، با تكيه بر عنايت الهي كار را آغاز كن.»پيامبر گرامي (ص) درباره مشاوره چنين مي فرمايد: «در موردي كه چهره كار براي كسي روشن نيست بايد مشورت كرد. هيچكس در موردي مشورت نمي كند مگر اين كه به خير و صلاح كار پي مي برد.»امير مومنان (ع) مي فرمايد: «آن كس كه با بزرگان مشورت كند از عقل و خرد آنان بهره مي گيرد.»مدير در راس هرم سازمان قرار دارد و رهبر و پيشرو كارگزاران سازمان است و بر حسب موقعيت اجرايي خود و مسووليتي كه به عهده دارد، مركز ثقل انديشه ها، طرحها، پيشنهادهاست و در حقيقت آخرين مرجع براي تجزيه و تحليل و جمع بندي و اتخاذ تصميم براي عمل است.از اين جهت به لحاظ موقعيت خود به اراده و نيرومندي نيازمند است كه پس از بررسي تمام جوانب تصميم قاطع بگيرد و هر نوع ترديد و دو دلي را كنار بگذارد و با اعتماد به عنايت الهي نظر خود را صادر

كند و ما در مساله مشاوره به احترام افكار ديگران به اين حقيقت اشاره نيز كرده ايم و يادآور شديم كه خدا به پيامبر مي فرمايد: پس از شور، تصميم بگير و بر خدا توكل نما.اميرمومنان در يكي از سخنان خود چنين مي فرمايد: «سستي ها را با اراده نيرومند از خود دور كنيد.»و نيز مي فرمايد: «هر كسي از سستي پيروي كند حقوق را تباه مي سازد.»تواضع و فروتني يا مردمي بودنيكي از پشتوانه هاي كار مديران ، حمايت هاي زيردستان است و اين پشتوانه در صورتي به دست مي آيد كه مدير حالت مردمي به خود بگيرد و از تواضع و فروتني در عين حفظ شخصيت چشم نپوشد و با مهر و محبت سخن بگويد و طرح دهد يا اجرا كند.امام علي بن ابيطالب ع در فرمان خود به يكي از فرمانروايان كه مديريت مصر را به او واگذار كرده بود چنين مي نويسد: «اي مالك! مهر و محبت تو به افراد زيردست دلهاي آنها را متوجه تو مي كند و آنچه موجب چشم روشني زمامدار مي شود 2 چيز است: يكي برقراري عدالت ، دومي ابراز علاقه به آنهاست.»در جايي ديگر يادآور مي شود كه مدير يك جامعه براي رسيدگي به نياز زيردستان بايد وقتي را مقرر سازد و با كمال فروتني با آنان سخن بگويد و در اين مورد چنين مي گويد: «براي مراجعان خود وقتي مقرر نما، به نياز آنها شخصا رسيدگي كن ، مجلس عمومي و همگاني براي آنها تشكيل بده و در را به روي هيچكس نبند و به خاطر خداوندي كه تو را آفريده تواضع كن و

لشكريان و محافظان و پاسبانان را از اين مجلس دور ساز تا هر كس بدون ترس و لكنت سخنان خود را با تو بگويد.»امروز در تمام سازمان هاي دولتي و ملي ، صندوق شكايات و پيشنهادها نصب شده و انتظار مي رود مراجعان و كاركنان مشكلات يا پيشنهادهاي خود را بنويسند و در صندوق بيندازند، ولي بهتر اين است كه مدير براي كاركنان جلسه خاصي تشكيل دهد و آنچنان امنيت و عطوفت بر مجلس حاكم باشد كه افراد بتوانند معايب حوزه مديريت او را بدون پروا بگويند.حسن سابقهحسن سابقه مدير در دوران زندگي مايه دلگرمي مسوولاني است كه او را به مديريت برگزيده اند و مقصود از حسن سابقه مخصوص صداقت و امانت او نيست ، بلكه علاوه بر اين دو وصف ، در كاري كه به او محول شده است ، خوشنام و موفق باشد. اميرمومنان به بخشي از اين حسن سابقه كه همان امانت و صداقت و درستي و پاكي است در فرمان خود چنين اشاره مي كند: «بدترين وزيران تو كساني هستند كه پيش از تو وزير تبهكاران بوده اند، يعني آنان كه شريك گناه پيشينيان بوده اند. از اين جهت شايسته نيست چنين افرادي رازدار تو باشند، در حالي كه تو مي تواني براي خود جانشين خوبي بيابي ولي بار گناهان آنان را به دوش نمي كشند.»حسن سابقه از صدر اسلام تاكنون مقياس گزينش مديران سياسي و اجتماعي بوده و اميرمومنان علي ع در انتقاد از مدعيان خلافت خاندان اموي چنين مي گويد:«تو اي معاويه ، چگونه مي تواني حكمران مردم و فرماندار امت اسلامي باشي ، در حالي كه نه

از سابقه خوبي برخورداري و نه نشانه بزرگواري در تو هست؟» منبع: سايت جام جم آن لاين

عدالت به مثابه رويكرد در فهم احكام

حجت الاسلام و المسلمين علي دوست

عدالت به مثابه يك سند، قاعده، رويكرد در كشف حكم و گفتمان عام در اجراي احكام مكشوف: عدالت يكي از كهن ترين مفاهيمي است كه بشر با آن آشنا است و در نصوص ديني به عنوان يكي از مقاصد مياني انبياء از آن ياد شده است. اين مفهوم، مفهومي پيشين ديني است، لكن نبايد فارغ از نگاه به جهان، انسان و سرانجام وي به تفسير آن پرداخت. چنان كه در تطبيق آن بر مصاديق و يافتن عينيت هاي آن، وقتي در يك نظام، ديده مي شود، بايد عناصر مؤثر بر آن را _ كه در آن نظام حضور دارند _ ملاحظه نمود (مطالعه هرمي و حلقوي عدالت).  در بخش نظر و انديشه با مفهوم عدالت برخوردي بايسته نشده است ؛ از اين رو لازم است كارايي هاي آن در كشف حكم، باز خواني شود تا اجراي عدالت بر بنيان آن صورت پذيرد. عدالت در فقه به مثابه يك سند، قاعده، روي كرد، حضور مي يابد و به مثابه يك گفتمان عام در اجراي احكام مكشوف بايد تحقق يابد.عدالت، يكي از كهن ترين مفاهيمي است كه بشر با آن آشنا است. قرآن كريم عدالت را يكي از مقاصد مياني بعث رسل، انزال كتب و تشريع شرايع، قلمداد كرده و به اجراي آن فرمان داده است:«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» (سوره حديد: 25)«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلي أَلّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي» (سوره مائده: 8)عموم

فلاسفه و متفكران از قبيل افلاطون و ارسطو نيز به تبين مفهوم عدالت و بيان ضرورت اجراي آن پرداخته اند. لكن فصل الخطاب همه تعريف ها از عدالت، بيان امير عدالت و حكمت و بيان، اميرمؤمنان عليه السلام است كه در وصف عدالت مي فرمايند: س«اَلعَدلُ يَضَعُ الاُمورَ مَواضِعَها»1البته آنچه در اين گفتار كوتاه مطمح نظر است تبيين مفهوم عدالت و بيان ضرورت اجراي آن نيست. امور ذيل،  مسائل مورد نظر در اين گفتار است :1. لزوم تفسير عدالت و توجه به عينيت هاي آن، با مطالعه عناصر دخيل هرمي و حلقويعدالت را انديشمندان عدليه و اماميه مفهومي پيشين ديني مي دانند نه پسين ديني.  از اين رو است كه گفته شده: «خداوند جز به عدالت امر نمي كند» نه اين كه «عدالت چيزي نيست جز آنچه شارع به آن فرمان مي دهد».لكن پيشين ديني بودن عدالت بدان معنا نيست كه تفسير اين مفهوم از تفسيري كه مفسّر از هستي، انسان و سرانجام وي مي نمايد، فارغ باشد، مفاهيمي چون عدالت، مصلحت يا ظلم و مفسده، مفاهيمي ارزشي يا ضد ارزشي هستند كه تابع ديدگاه مزبوراند. تفسير عدالت و تعيين عينيت ها و مصاديق آن همچنين تابع نظامي از قرارها است كه عدالت جزيي از آن است. به عنوان مثال، در اين كه «نابرابري ارث و ديه زن و مرد در شريعت عادلانه است يا غير آن» بايد در يك نظام طولي و هرمي مطالعه شود و اين كه اسلام، عفت و عصمت را اصلي غير قابل معامله براي زن مي داند، بر اين اساس در خانه ماندن او را بر حضور بي قاعده و رهاي وي در اجتماع ترجيح مي دهد. اين بنيان باعث مي شود تا

نه تنها مسئوليت نفقه از دوش وي برداشته شود، بلكه مخارج وي را هم شوهر عهده دار گردد. نداشتن تعهدات اقتصادي زن موجب مي شود تا ارث و ديه او، كمتر از ارث و ديه مرد باشد. مطالعه طولي و هرمي احكام هم _ گاه _ كافي نيست بلكه لازم است چند حكم مترابط و متناظر در كنار هم (حلقوي) مطالعه شود تا عادلانه بودن آن معلوم گردد.بنابراين مطالعه عدالت با توجه به جهان بيني و ايدئولوژي مقبول در نظامي هرمي و حلقوي يك ضرورت است.2. ارزيابي مواجهه نظري و علمي با عدالت بعد از انقلاب اسلاميسوگ مندانه بايد پذيرفت كه عموم انديشمندان حوزه و غير ايشان با مقولاتي بنيادين چون مصلحت و عدالت، بر خوردي نهادينه، تعريف شده، با آغاز و انجامي معين نداشته و رفتاري به اصطلاح «كژ دار و مريز» با آن ها كرده اند. برخورد مزبور باعث شده تا مسئولان اجرايي كشور نيز نتوانند در اين پيوند، برخوردي روشمند داشته باشند. بر اين بنياد، لازم است متكفلان استنباط و احكام، به كاركردهاي عدالت در فقه به عنوان سند، قاعده و روي كرد در كشف حكم توجه نمايند تا مسئولان اجراي احكام مكشوف، بتوانند بر اساس آن حركت كنند و در اين صورت است كه عدالت به عنوان يك گفتمان مطرح مي شود، فهم مي گردد و عينيت مي يابد.3. كاركردهاي عدالت در كشف احكام در استنباط اول و استنباط دوم و اجراي احكام مكشوفدر فقاهت عالمان اماميه «عدالت» در كنار اسناد چهار گانه معروف يعني قرآن، سنّت، اجماع و عقل، به عنوان سند پنجم كارايي استقلالي ندارد، لكن سلب اين كارايي از مفهوم عدالت، نبايد باعث ناديده گرفتن

تأثير شگرف آن در كشف حكم گردد. چرا كه عدالت در قالب هاي ذيل در اين باره حضور مي يابد:الف) عدالت به مثابه سند در استنباط دومدر بيان سابق هر چند تأكيد بر اين بود كه عدالت كارايي استقلالي و سندي ندارد؛ لكن اين تأكيد در وقتي صحيح است كه گفتگو از استنباط اول _ كه فارغ از تزاحم مصالح و مفاسد صورت مي پذيرد _ در ميان باشد. لكن وقتي گفتگو از استنباط دوم است، عدالت كارايي استقلالي مي يابد. منظور اين كمين از استنباط دوم، استنباط فقيه در وقت تزاحم مصالح و مفاسد است. در اينجا است كه فقيه مي تواند از «موافقت با عدالت» به عنوان سنجه تقديم و ترجيح بهره برد و آن را سند در تقديم يك الزام بر الزام ديگر قرار دهد.اين كار در فقه سياست و اداره اجتماع به گونه چشم 0گير به كار مي آيد.ب) عدالت به مثابه يك قاعده در فقهمراجعه به نصوص و متون ديني ثابت مي نمايد كه بسياري از احكام در استنباط اول چون رفتار متوليان قضا و كارگزاران نظام با مردم از قانون «عدل و انصاف» سرچشمه مي گيرد، هر چند اين قاعده به نوبه خود مستند به نصوص ملفوظ يا درك عقل است. به تعبير ديگر: با اين كه عدالت كارايي استقلالي در استنباط اول در فقه ندارد، لكن مفاد برخي نصوص و درك عقل عموماً در قالب مصلحت يا عدالت تجسم مي يابد و در اين صورت است كه عدالت به مثابه يك قاعده در كشف حكم به كار مي آيد.ج) عدالت به مثابه رويكرد در فهم ادله و استنباط حكمعدالت، گاه به صورت يك روي كرد، در مي آيد و فقيه

در سرتاسر فقه اسناد شرعي را با آن روي كرد فهم مي كند و به استنباط حكم مي پردازد. در اين صورت است كه بسياري از اسناد به گونه اي خاص فهم مي شود، برخي ادلّه خاص، عام فهميده مي شود و - بالعكس- ادله عام، خاص فهم مي گردد. بدون اينكه مستنبط حكم، از ضوابط شناخته شده اجتهاد خارج گردد. در اينجا است كه عدالت كارايي ابزاري (ابزاري در تفسير اسناد و احكام) مي يابد. به عنوان مثال وقتي شخصي از مدعيان فقاهت از حديث نبوي «الخراج بالضمان2»، برداشت كرده بود كه هر كس ضامن كالايي است هر چند اين كالا به غصب و سرقت، در اختيار او قرار گرفته است، منافع كالا از آن او است، امام صادق عليه السلام با استناد به ظالمانه بودن چنين به اصطلاح داوري آن را ردّ كرده فرمودند: «في مِثلِ هذا القَضاءِ و شِبهِهِ تَحبِسُ السَّماءُ ماءَها و تَمنَعُ الأرضُ بَرَكَاتِها»3.مثال ديگر عدالت را مي توان در بسط منطقي اختيارات حاكم صالح دولت اسلامي و محدود كردن قانون «المنفعة الدائمة تابعة لمطلق الملك» و قانون «تسلّط الناس علي مالِهم و ما لَهم» و قوانين زياد ديگر دانست.آنچه مهم است اين است كه رويكرد فقيه در فهم ادلّه و استنباط احكام، رويكرد گرايش به عدالت باشد، ضمن اين كه از ضوابط و هنجارهاي شناخته شده اجتهاد خارج نگردد.بدون ترديد مقام منيع رهبري و مراجع مستقر در حوزه مي توانند پرداختن به فرايند فوق را از برنامه حوزويان قرار دهند.د) عدالت به مثابه گفتمان عام در اجراي احكام مكشوفبهره بردن از عدالت به مثابه يك سند، قاعده و روي كرد در فرايند كشف احكام تنها بخشي از كار لازمي است

كه بايد، لحاظ گردد و بسط منطقي يابد. ضرورت ديگري كه بايد به منصّه ظهور رسد حاكم ساختن گفتمان عدالت در اجراي احكام مكشوف است كه بايد همگان، به ويژه كارگزاران نظام با التزام به قانون و اجراي دقيق آن، آن را مطمح نظر خويش قرار دهند.در اينجا است كه سخن برخي از انديشمندان مسلمان رخ مي نمايد كه مي گويند : عدالت چيزي جز التزام به قانون و اجراي آن نيست.طرفه اين كه قانون مولود عدالت است، با اين همه، اجراي قانون نيز خود عين عدل است!پي نوشت:1. نهج البلاغه، ترجمه سيدعلي نقي فيض الإسلام، بي تا، بي جا، كلمات قصار ،شماره 429، ص 1290.2. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ميرزا حسين نوري، تحقيق مؤسسة آل البيت، چاپ سوم، قم، 1411ق، ج 13، ابواب خيار، باب 7، ص 302، حديث 7.3. تهذيب الأحكام، محمّد بن حسن طوسي، تصحيح و تعليق از علي اكبر غفاري، چاپ اول، مكتبة صدوق، تهران، 1417ق، ج 7، ص

http://farsi.khamenei.ir/others-article?id=12545

جايگاه غم و شادي از ديدگاه 4 كتاب آسماني

جايگاه غم و شادي در كتب آسمانيتدوين: مهدي ياراحمدي خراسانيكسي كه به سيماي غم نگاه نكرده، سيماي شادماني را هرگز نمي بيند.Gibran,Khalil: FOR HE who has not looked on Sorrow will never see Joy

شادي امري غريزي و طبيعي است و مسلم است كه تمام اديان در اين رابطه به نكاتي اشاره كرده باشند. كتاب آسماني ما قرآن در بعضي از آياتش به اين موضوع اشاره دارد حتي سخنان اهل بيت نيز تفسيري از قرآن است. به هر حال در كتب آسماني ديگر نيز به اين موضوع اشاره شده است ازجمله:1- زبور:دركتاب زبور حضرت داود عليه السلام مي خوانيم غم هاي شديد بسيار مي باشد اما هر كه

به خداوند توكل دارد، رحمت او را احاطه خواهد كرد، اي صالحان در خداوند شادي و وجد كنيد و اي همه راست دلان ترنم كنيد، جان منتظر خداوند مي باشد او اعانت و سپر ماست زيرا كه دل ما در او شادي مي كند و در نام قدس او توكل داريم، اي خداوند رحمت تو بر ما باد.2- انجيل:در انجيل مي خوانيم: اي برادران مسيحي من شما را خيلي دوست دارم و دلم براي شما تنگ شده چون شادي من و پاداش زحمات من هستيد، عزيزان به خدا وفادار بمانيد و هميشه در راه خداوند شاد باشيد.3- اوستا:در اوستا مي خوانيم «اي فردا» مرا از بهترين كردارها و گفتارها بياگاهان و مرا با توانايي خود از آن ستايش كه باغ بندگان است آگاه ساز تا زندگي به خواست شما شاد و خرم و تازه گردد. مولوي مي گويد:راه لذت از درون دان نه از برون *** ابهلي دان جستن از قصر و حصونآن يكي در كنج مسجد،مست و شاد *** و آن دگر در باغ، ترش و بي مراد4-قرآن:در قرآن در آياتي پراكنده عوامل متعددي كه موجب شادي و دوري از غم است بيان شده است از جمله اي عوامل را باعث شادماني انسانها و رهايي از غم مي داند:1- ايمان: مهمترين عامل شادي ايمان به خداست «الا بذكر الله تطمئن القلوب »: ترجمه: تنها با ياد خدا قلبها آرامش پيدا مي كند (سوره رعد آيه 28).2- رضايت: «قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا هو خير ممّا يجمعون» ترجمه: اي رسول به خلق بگو شما بايد منحصراً بفضل و رحمت خدا شادمان شويد كه آنها

بهتر و مفيد تر از ثروتي است كه برخود اندوخته ايد. انسانها با راضي بودن به مشيت الهي مي توانند عميق ترين شاديها را ايجاد كنند (سوره يونس آيه 58).3- كمك به مسكين (انفاق): « ويطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً* انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزآء و لاشكورا؛ انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا» ترجمه: و طعام را با آن كه دوستش دارند، به مستمند و يتيم و اسير دهند* (و در دل گويند:) ما فقط براي رضاي خدا شما را اطعام مي كنيم و هيچ پاداش و سپاسي از شما نمي خواهيم* ما از پروردگار خود از روزي كه سخت غمبار است هراسانيم (سوره انسان، آيه 8،9،10).4- شادي هاي بيجا و آثار شوم آن (غم): «و إذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها إن تصبهم سيئة بما قدّمت ايديهم إذا هم يقنطون» ترجمه: و مردم بر آنند كه هرگاه ما به لطف خود رحمتي به آنها چشانديم شاد شده و اگر رنج و بلائي از كرده خودشان ببينند در آن حال از خداوند نوميد مي شوند ( سوره روم، آيه 36). يعني اگر ما امور را واگذار به خداوند كنيم در درونمان شاد خواهيم بود و عوامل ديگر...

مديريت امام حسين (ع)

گردآوري: مهدي ياراحمدي خراسانيAshura Movement and its Aspectsمن حسين(ع) را دوست دارم.I L o v e I m a m H o s s e i n AS

امام حسين (ع) شخصيتي است كه در دوران خود با يك بحران شديدي چون بحران انحرافات اعتقادي و عملي مواجه بود. آن حضرت براي حل اين معضلات راه هايي چون گفت و گو

و تذكر را بكار گرفت و آخرين راهكاري را كه ايشان به عنوان يك وظيفه مورد توجه قرار داد فدا كردن جان خويش در راه رسيدن به حق و حقيقت بود. اين مديريت يك مديريت استثنايي است. بسياري از افراد تا آنجا مي توانند در مديريت موفق باشند كه به خودشان آسيب نرسد اما امام حسين (ع) وقتي مي خواهد اسلام را احيا كند، در اين مسير تمام هستي خود را فدا مي كند. اين نكته اي است كه معمولا در مديريت مادي نمونه و مشابهي ندارد. مديريت جامعي كه با گفت و گو، صحبت و نصيحت آغاز مي شود مديريتي استثنايي و فوق العاده است به طوري كه مي بينيم حضرت بارها يزيديان را مورد خطاب قرار دادند و مي خواستند آنها را به نحوي به دامن اسلام بازگردانند. به طور مثال امام حسين (ع) حر بن يزيد را كه در جبهه مخالف بود مورد خطاب قرار مي دهد يعني آن حضرت از هر فرصتي استفاده مي كند تا افراد را از گمراهي به سوي نور و سعادت راهنمايي كند؛ اين شاهكار امام حسين (ع) در واقعه كربلا است. اما تنها به اين نصيحت و پند و اندرز اكتفا نكردند و در اين مسير آنقدر به پيش رفتند تا با نثار خون خود و انفجاري از نور، آگاهي و بيداري را در هميشه تاريخ ايجاد كند و بر دل ظلمت ها و تاريكي ها بتازد.نكته ديگري كه در مديريت امام حسين (ع) مي تواند قابل توجه باشد. اين است كه آن حضرت در اين حادثه هم عبادت و طاعت را به ميدان مي آورند

هم عرفان و اخلاق را به نمايش مي گذارند، هم شجاعت و ايثار را عرضه مي كنند و هم در همه ابعاد مردانگي و مروت را رعايت مي كنند كه اين همه اضداد در كنار هم در هيچ حماسه تاريخي ديده نشده است. ما مي بينيم وقتي شب تاسوعا حضرت خطاب به دشمنان مي فرمايند يك شب نبرد را به تأخير بيندازند تا به نماز، دعا و استغفار بپردازند نشان مي دهد كه مبارزه آن حضرت در مسير عبوديت و بندگي خداست. اگر اين عبوديت نبود مبارزه آن حضرت در نزد خدا و بندگان شايسته او ارزش و اعتباري نداشت. همچنين با اين بيان نماز آن حضرت در ظهر عاشورا تفسير مي شود. آن حضرت نمازي را اقامه مي كنند كه از يك سو در اول وقت است و از سوي ديگر در ميان ميدان و آشكاراست و از جانب ديگر به جماعت است؛ اين همه نشان دهنده آن است كه هدف متعالي امام حسين (ع) در اين قيام چيزي جز اثبات عبوديت و بندگي پروردگار نيست. ليكن مديريت كلان و جهاني، مديريتي است كه بتواند به همه ابعاد توجه كند و انسان، يك بعدي در اين عرصه پيش نرود و بتواند تمام زوايا را با همان دقتي كه امام حسين (ع) در كار خود مراعات مي كردند، رعايت كند. امروزه گروهي در عرصه مديريتي از شجاعت بسياري برخوردارند اما عاطفه ندارند و بسياري هم هستند كه اهل محبت هستند اما صلابت لازم را ندارند و برخي نيز هيچ يك از اين ويژگي ها را ندارند و افرادي خنثي و بي اثر هستند اما امام

حسين (ع) تمام اين ويژگي هاي مثبت را در خود جمع كرده و يك نمايشگاه تمام عيار از شخصيت انسان كامل را عرضه كرده است. بزرگترين درسي كه حادثه كربلا به ما مي آموزد ايمان به غيب است. امام حسين (ع) در همه مراحل حركت از مدينه به مكه و از مكه تا كربلا همواره توجه به مبدأ و معاد دارند. اعتقاد راسخ به اينكه خداوند مالك مطلق است و اعتقاد و باور جدي به اينكه معاد حقيقت دارد و ما روزي در پيشگاه خداوند حاضر خواهيم شد. با اين اعتقاد عميق و همه جانبه است كه امام حسين (ع) حركت خود را آغاز مي كند و انقلابي عظيم مي آفريند. به همين دليل هر انقلابي اگر در دنيا بخواهد به اين شكوه و عظمت برسد بايد رهبران آن به مبدأ و معاد ايمان و اعتقاد داشته باشند. امام خميني (ره) نيز كه شاگرد همين مكتب است بارها در سخنراني هاي خود مي فرمودند: اين خدا بود كه انقلاب ما را به پيروزي رساند و دلها را آماده قبول مشكلات و سختي ها و مبارزه با دشمن كرد. اين ايمان به غيب شاه كليد و رمز همه موفقيت هاست كساني كه مي خواهند در راه امام حسين (ع) گام بگذارند بايد اين شاه كليد را در دست داشته باشند. چرا كه به هر ميزان ايمان به غيب در انسان رسوخ پيدا كند پيشرفت هاي آينده تضمين مي شود.از پيامبر روايت شده است آن چيزي كه هر انسان موحد بايد بر آن تكيه كند حب خدا و بغض دشمنان خداست. در واقع اين حب زماني در

انسان به وجود مي آيد كه آن اعتقاد و ايمان به غيب وجود داشته باشد و اين باور ايجاد شود كه انسان هرچه دارد از سرچشمه هستي نشأت گرفته است. اگر با اين باور انسان در اين دنيا گام بردارد طبيعي است ارادت، علاقه و شيفتگي نسبت به حضرت حق در او روز به روز بيشتر مي شود و به هر ميزان كه انس انسان با خداوند بيشتر شود از شيطان و دشمنان خدا فاصله مي گيرد. بنابراين اگر ما در دنياي پرآشوب امروز كه ناهنجاري هاي فراوان آن، انسان ها را آزار مي دهد، بخواهيم به يك دستگيره محكمي چنگ بزنيم و خود را از اين زشتي ها نجات دهيم بايد در وجودمان نيروي حب و بغض در يك جايگاه واقعي قرار بگيرد و تعديل شود. اين حب و بغض ناشي از ايمان و باورهاي دروني انسان است كه متأسفانه امروز در قالب هاي مختلف مورد حملات دشمن قرار گرفته است. دشمن امروز نيازي به انحراف مستقيم انسان ها ندارد. او تلاش مي كند با تغيير جايگاه حب و بغض به هدف خود برسد. دشمن، حب ما به قرآن و اهل بيت (ع) را مي گيرد. به اين ترتيب ما تمام سرمايه و هستي خود را از دست مي دهيم. از اين رو در زيارت عاشورا از خداوند مي خواهيم كه ما را در مسير امام حسين (ع) قرار دهد و ما را از كساني كه در مقابل امام حسين (ع) قرار گرفتند، مبرا سازد. عصاره زيارت عاشورا همان است كه در سجده بر زبان جاري مي كنيم؛ آنجا از خداوند مي خواهيم ما

را در مسير امام حسين (ع) ثابت قدم نگه دارد چرا كه بسياري بوده اند در تاريخ كه نسبت به امام زمان خود دچار انحراف شده اند. نسل امروز با توجه به اين ويژگي كه معيارهاي جاذبه و دافعه در زندگي چيست بايد با ايمان به غيب از انحراف به دور باشند. بنابراين بزرگترين درس قيام امام حسين (ع) ايمان به غيب بود. ايماني كه منشأ ايجاد حب و بغض به خدا در انسان است. اگر انسان به اين ويژگي ها توجه نكند به اهداف مقدس نمي رسد. بسياري از افراد كه داراي اين ويژگي ها نبودند در طول تاريخ به مرور از مسير حقيقي سعادت در زندگي خارج شدند و مشكلاتي را براي خود و جامعه ايجاد كردند. حب به اسلام بايد همراه بغض به دشمنان اسلام باشد در غير اين صورت نتيجه مطلوب را به همراه ندارد Ashura Movement and its Aspects This movement enjoys two confronting aspects: one dull, dark and disastrous while the other one bright and illuminating.In the dark aspect, we observe a world of cruelty towards women and children, forbidding human beings from water. Wiping detained children, women and men, and killing a lot of good people. Our world has witnessed a lot of wars such as the crusades,Europeans in Spain and Sicily, American soldiers killing Vietnamese, the first and the 2nd world wars, etc… but the cruelty executed in Karbala, considering the situation and the relationship between the two parties of war, is the most terrible and disastrous one.The second phase provides us with humanity, good manners and

moralities on the Husayn’s part. The virtue, scarification, and bravery of Imam and his followers and friends came to be a unique source of moral sense for the Muslim world.Banu-Umayya system came to know about their own great mistake, killing Imam, and tried to make one another guilty of the events. They observed that Husayn’s death didn’t augur well for their government.Husayn’s memorial (tomb)turned out to be a holy place for Muslims. People know that Husayn was killed and his decapitated body was buried there in 680, the place is known as Mashhad (al-) Husayn. This sanctuary is visited by many a people from Muslim world every year.Zaynab, Imam’s sister addressed Yazid saying

“كوكيدك. واسع سيعك ، ناصب جهدك فولله اتحوذكرنا، ولاتميت و حينا”

that means: “Do whatever you can, but be sure my brother will never die, he is alive and more active after you killed him” and Imam himself, at the very night of the event, was quoted to say “you are best comrades and you are the best ones in the world. I prefer you even to the prophet’s companions in Badr war”. The people who presented bravery and courage in Karbala event were Imam Husayn, Abu’lfazl (al-) Abbas, Ali Akbar, Ali Asghar, Habib. B. Mazahir, Zahir, Muslim b. ‘Aquil (who was killed in Kufa, by order of ‘Ubayd Allah b. Ziyad), and Muslim b. ‘Ausaje

quot; شم____ع جم____ع آف______رين__ش quot;

"  شم____ع  جم____ع  آف______رين__ش  "MUHAMMADMUHAMMAD.AS…. The best manager of history مهدي ي__اراحم___دي خراساني

تاريكي وظلمت، شرك وكفر، جنگ و خونريزي، نابرابري وبي عدالتي، كينه و دشمني و ...

همه جا را فرا گرفته است. ديگر انسانيت و اخلاق معنائي ندارد. محبت بي معناست. ارزش هاي اخلاقي حلقه ي مفقوده ي زندگي بشريت است. دختران حق زندگي ندارند وبايد زنده به گور شوند ولي تعداد زياد پسران نشانه ي خوبي براي هر خانواده است. با كوچكترين سوء تفاهمي جنگ هاي خونين و بي پايان رخ مي دهد. اشرافي گري تنها ملاك شايستگي است. سياه پوستان برده هستند و نژاد پست تر. و بردگان از حداقل حقوق اجتماعي بي بهره اند. شكنجه ي ضعيفان امري طبيعي است و بالاخره انسان گرگ انسان است. اينها همه و همه تنها گوشه اي از ويژگي هاي دوره ي خاصي از تاريخ است؛ عصر جاهليت.روح انسان بواسطه ي انتسابش به آستان ربوبي درغايت ظرافت و حساسيت است. اما چگونه است كه تباهي همه جا را فراگرفته است؟ و چگونه مي توان بشريت را احيا نمود؟خداوند متعال براي نجات انسانها از گمراهي و براي هدايت بشريت « رحمه للعالمين» را به آفرينش عنايت فرمود. عالي ترين نمونه ي اخلاق و تربيت و والاترين الگوي كمالات انساني برانگيخته مي شود تا به مصداق آيه ي شريفه « و لكم في رسول الله اسوه حسنه » اسوه اي حسنه، نعمت آفرينش را كامل نمايد. پيامبر گرامي اسلام (ص) ، هم او كه براي همه عزيز و دوست داشتني است و هم او كه ( محمد امين ) است، همچون خورشيد تابان در آسمان انسانيت مي درخشد و كالبد ارزش هاي والاي اخلاقي و كمالات و سجاياي انساني را روح مي بخشد. الگوئي به تمام معنا از جميع كمالات و امتيازاتي كه يك

انسان در همه ي ابعاد وجودي خود مي تواند داشته باشد در زندگي پر عظمت و شگفت آميز آن حضرت ترسيم شده است كه براي هميشه چون مشعلي فروزان فرا راه آدميان پرتو افشاني مي نمايد.محمد، پيشواي عظيم الشان اسلام بسيار با ابهت بود، در دل ها جاي داشت، عزيز و گرامي بود وقلب ها را تسخير نموده بود. به زيبائي و پاكيزگي آراسته بود. در تنهائي محزون و متفكر و در ميان جمع بشاش وگشاده رو بود و غالباً تبسمي بر لب داشت. كسي نتوانسته است و هيچ كس نيز نمي تواند او را آنچنان كه هست بشناسد وتعريف كند. هيچ نويسنده و هيچ خطيب توانائي ياراي اداي حق مطلب دروصف ابعاد شخصيت و خلق و خوي پيامبر عظيم الشان اسلام ( ص ) را ندارد.وجود شريف حضرت محمد (ص) كه بهانه خلقت است فصل جديدي در زندگي بشريت بوجود مي آورد. تعاليم وسيع و گسترده ي آن حضرت همچو خورشيد در شب هاي تاريك و ظلماني تابيد و انسانيت را احيا نمود. در روزگاري كه اشرافي گري و تجملات ملاك ارزش انسان ها بود، زوائد معيشت را از زندگي خود حذف نمودند و با وجود اينكه با كوچكترين اراده مي توانستند خزائن عالم را در اختيار داشته باشند، ساده و بي آلايش بودند. در دوره اي كه دختران حق زندگاني نداشتند و زنده به گور مي شدند ايشان دختر اطهر خود را تكريم نمودند و بر دستانش بوسه زدند. برادري و برابري را جايگزين برده داري و نژاد پرستي نمودند. جنگ هاي خونين و دراز مدت را به مودت و دوستي مبدل ساختند

و دو قبيله ي اوس و خزرج را كه ساليان سال با هم در جنگ بودند را به صلح و دوستي رهنمون ساختند.خداپرستي و وحدانيت را جايگزين شرك و بت پرستي نمودند وقلب انسان ها را با نور خدا روشن و منور ساختند. در عصر بيسوادي و جهالت مردم را به كسب علم و دانش توصيه مي كردند؛ « حتي اگر در چين باشد » .اين تنها قطره اي از درياي نعمتي بود كه « ارحم الراحمين » با عطاي « رحمه للعالمين » به بشريت كرامت نمود.نعمت بزرگ و وصف ناشدني،كه تنها خدا بخاطرعطاي او بر مومنين منت نهاد.« لقد من الله علي المومنين اذ بعث فيهم رسولاًمن انفسهم » .و اما امروز؛ در عصر فرا صنعتي و در هزاره ي  سوم كه پيشرفت هاي قابل توجهي در صنعت و تكنولوژي بوجود آمده است نيز بشر درجاهليت به سر مي برد؛ « جاهليت مضاعف ». جاهليتي كه به بركت! استعمار و استثمار اخلاقي و فرهنگي غرب بوجود آمده است. جاهليتي كه بواسطه ي زياده خواهي و دنيا طلبي ايجاد شده است. امروز نيز ارزش هاي اخلاقي در جوامع مختلف رنگ باخته است. جاهليت مضاعف نيز دختران را زنده به گور مي كند اما نه جسم آن ها را بلكه روح و روان وشخصيت و عفت آنان را. در عصر جديد هم شاهد جنگ هاي خونين طولاني مدت هستيم اما اين بار با شعار دموكراسي، عدالت خواهي و بشر دوستي. در عصر جديد هم شاهد شكنجه ضعيفان هستيم اما اين بار در زندان « ابوغريب » يا « گوانتانامو ». در عصر جديد هم بر

سر پيامبر اكرم ( ص ) خاكستر مي ريزند اما به شيوه ي خود... .پس بايد بار ديگر دست به دامن « شمع جمع آفرينش » شويم همان وجود شريفي كه تا ابد « چراغ افروز راه اهل بينش است » و همان پيامبر رحمتي كه همواره نگران انسان هاست. پيامبر اعظم ( ص ) ، پيامبر رحمت و مهربانيها دوباره بايد گوشه ي چشمي به انسان ها بيندازند و حيات بخش اخلاق و كمال باشند. آري ، امروز بيش از هر زمان ديگري نيازمند دستاويزي به سيره ي نبوي هستيم تا از جهالت رهائي يابيم و بتوانيم به مكارم اخلاقي دست يابيم چون تنها اوست كه مكارم اخلاق را مي تواند به اتمام برساند. اكنون كه در ظلمت و تاريكي خورشيد تابناك پيامبر اعظم فروزان شده است بايد تلاش كنيم تا زمينه ي ظهور و بروز سيره آن حضرت فراهم شود. مقوله اي كه تنها بايد شرايطش را فراهم نمائيم تا فرزند موعودش مهدي « عج » بيايند و احياگر اسلام ناب محمدي باشند.در اين مقطع زماني كه به قول خورشيد انقلاب « ياد و نام پيامبر اعظم (ص) از هميشه زنده تر است » بايد آموزه هاي ايشان را در برنامه زندگي خودمان قرار دهيم كه به واقع اكنون بيش از هر زمان ديگري محتاج توجه و عنايت خاص حضرتش هستيم. MUHAMMAD In the name of Allah, Most Gracious, Most Mercifulthose who disbelieve and bar from the way of allah, allah will cause their deeds go astray. (1)as for the believers who do good works and believe in what is sent down to

muhammad which is the truth from their lord he will acquit them of their sins and repair their condition. (2)this is because the unbelievers follow falsehood while the believers follow the truth from their lord. as such allah sets forth for people their examples. (3)therefore, when you meet the unbelievers smite their necks, then, when you have killed many of them, tie the bonds. then, either free them by grace or ransom until war shall lay down its loads, in this way, it shall be. had allah willed, he would have been victorious over them except that he might test you, the one by the means of others. as for those who are killed in the way of allah, he will not let their works to go astray. (4)he will guide them and repair their condition (5)and he will admit them to the paradise he has made known to them. (6)believers, if you help allah, he will help you and strengthen your feet. (7)but the unbelievers shall be the destroyed losers. he will bring their deeds to nothing. (8)that is because they hated what allah has sent down, so he annulled their deeds. (9)have they never journeyed through the land and seen what was the end of those who had gone before them? allah destroyed them! likewise it is for the unbelievers, (10)that is because allah is the guardian of the believers, and the unbelievers have no guardian. (11)allah will indeed admit those who believe and do good works into gardens underneath which rivers flow.

as for the unbelievers, they take their fill of pleasure and eat as the cattle eat, but the fire shall be their lodging! (12)how many a village mightier than your own village, which has expelled you, we have destroyed there was none to help them! (13)is he who has clear proof from his lord to be compared to him whose evil deeds are made to seem fair to him, so that they followed their desires? (14)the example of the paradise which the cautious have been promised in it, there are rivers of unstaling water, and rivers of milk that never change in flavor, and rivers of wine, delectable to the drinkers, and rivers of pure, filtered honey. they shall have therein of every fruit and forgiveness from their lord. are they then like he who shall live in the fire for ever and given boiling water to drink that tears his bowels apart! (15)some of them listen to you, but no sooner do they leave you they ask those to whom knowledge has been given: 'what did he say just now? ' such are those whom allah has set a seal upon their hearts and who follow their own desires. (16)as for those who were guided, he increases their guidance and gives them their protection. (17)are they looking except for the hour to overtake them suddenly? its signs have come. but how will they be reminded when it has come to them? (18)therefore, know that there is no god except allah and ask for forgiveness

of your sins and for the believers, men and women. allah knows your going to and fro, and your lodging. (19)the believers ask: 'has a chapter been sent down? ' but when a clear chapter is sent down and fighting is mentioned in it, you see those in whose hearts is sickness looking towards you as one who swoons at death. (20)yet obedience and honorable words (would be better for them). then, when the matter is decided, if they were true to allah it would be better for them. (21)could it be, that if you turn away, you might make corruption in the land and break the ties of kinship? (22)such are those whom allah has cursed, making them deaf and blinding their eyes. (23)will they not then contemplate on the koran? or are there locks upon their hearts! (24)as for those who turn back in their footsteps after the guidance of allah has become clear to them, it was satan who tempted them, and allah has respited them. (25)that is because they say to those averse to what allah has sent down 'we shall obey you in some of the matters. ' allah knows their secrets. (26)how shall it be when the angels (of death) take them and beat them on their face and back? (27)that is because they follow what angers allah and hate his pleasure, therefore he has annulled their deeds. (28)or, do those who have a disease in their hearts think that allah will not reveal their hatred? (29)if we willed,

we would show them to you and you would recognize them by their marks. but you will surely know them by their twisted speech. allah knows your deeds. (30)without doubt we shall test you until we know those who struggle and are patient among you, and make clear your news. (31)those who disbelieve and bar from the path of allah, and break with the messenger after guidance has been made clear to them shall not hurt allah a thing, and he will annul their deeds. (32)believers, obey allah and his messenger and never let your labors go in vain! (33)as for those who disbelieve and bar (others) from the path of allah and then die as unbelievers ? allah will not forgive them. (34)therefore, do not be weakened and call out for peace, you shall be the upper ones, and allah is with you and will not deprive you of your labors. (35)the life of this world is but play and an amusement. if you believe and are cautious, he will give you your wage, and will not ask for your possessions. (36)if he asked you for them, and presses you, you would be mean and he would expose your anger. (37)there you are! you are called upon to spend in the way of allah. some of you are mean yet whoever is mean is mean only to his own soul. allah is the rich and you are the poor. if you turn away, he will replace you with another nation, and they will not

be like you. (38)

خداكند

....God grant that***چيزي بخواهيم كه خدا اجابت كند*** از خدا خواستم تا دردهايم را از من بگيردخدا گفت:نهرها كردن كار توست. تو بايد از آنها دست بكش.از خدا خواستم تا شكيبايي ام بخشدخدا گفت:نهشكيبايي زاده رنج و سختي است.شكيبايي بخشيدني نيست، به دست آوردني است.از خدا خواستم تا خوشي و سعادتم بخشدخدا گفت:نهمن به تو نعمت و بركت دادم، حال با توست كه سعادت را فراچنگ آورياز خدا خواستم تا از رنج هايم بكاهدخدا گفت:نهرنج و سختي ، تو را از دنيا دورتر و دورتر، و به من نزديكتر و نزديكتر مي كند.از خدا خواستم تا روحم را تعالي بخشدخدا گفت:نهبايسته آن است كه تو خود سر برآوري و ببالي اما من تو را هرس خواهم كرد تا سودمند و پر ثمر شويمن هر چيزي را كه به گمانم در زندگي لذت مي آفريند از خدا خواستمو باز گفت:نهمن به تو زندگي خواهم داد، تا تو خود از هر چيزي لذتي به كف آري.از خدا خواستم ياري ام دهد تا ديگران را دوستبدارم، همانگونه كه آنها مرا دوست دارندو خدا گفت: آه، سرانجام چيزي خواستي تا من اجابت كنم......................................................................................................................................................................

25 فرمان اسلامي براي مديريت رفتار

25 فرمان (برگرفته از آموزه هاي اسلامي) براي مديريت رفتار Order For Behavior Management From Islam (دوستي، آرامش، سهل گيري، لبخند، اميد، برخوردبا دشمن،طمأنينه، زندگاني، قلب، خوشبختي، بخشش، خونسردي، عشق، گذشت، صبر، عاشق ماندن، برخورد با شكست، درس گرفتن، محبت، غرور، رازداري، لياقت)گردآوري: مهدي ياراحمدي خراساني

1.نهال دوستي واقعي آهسته رشد مي كند.2.بزرگتر از آرامش فكر هيچ خوشبختيي نيست.3.سخت نگيرييد.بر غم ها و نگراني هاي خود بخنديد تا ببينيد چگونه دود مي شوند و به هوا

مي روند.4.هر وقت بتوانيم بعد از شكست لبخند بزنيم شجاع خواهيم بود.5.مايوس مباش زيرا ممكن است آخرين كليدي كه در جيب داري قفل را بگشايد. 6.اگر تورا دشمني مي باشد دلتنگ مشو كه هر كه را دشمني نباشدبي قدر و بها مي باشد.7.براي كسي كه آهسته و پيوسته راه مي رود هيچ راهي دور نيست.8.زندگي خيلي جدي تر از آن است كه بخواهيد درباره اش جدي صحبت كنيد.9.بهترين درمان براي قلب هاي شكسته اين است كه دوباره بشكند.10.خوشبخترين انسان كسي است كه خوشبختي را درون خانه ي خود جستجو كند.11.بهترين انتقام ها فراموشي و بخشش است.12.عالي ترين سلاح براي مغلوب كردن دشمن خونسردي است.13. عشق كد زندگي ست.14.عاشق شدن هنر نيست عاشق ماندن هنر است.15.زندگي به سه چيز پايدار است:اميد.صبر و گذشت.كسي كه هر يكي اينها را داشته باشد هرگز فرو نمي ريزد.16.صبر كليد پيروزي است. 17.اين شكست ها هستند كه مو فقيت ها را جذاب مي كنند.18. هميشه اميد داشته باش چون هميشه فردايي هست. 19. شوخي شوخي به گذشته ها نگاه كنيد و جدي از آنها درس بگيريد.20. دوست آن نيست كه يك دل به صد يار دهد دوست آن است كه صد دل به يك يار دهد.21.محبت خرجي ندارد در حالي كه مي تواند همه چيز را خريداري كند.22.انسان تا زماني كه طعم تلخي ها را نچشد معناي خوشبختي را درك نمي كند23.غرور انسان را نابود مي كند.24.رازت را به كسي نگو ! وقتي خودت نمي تواني آن را حفظ كني چگونه از ديگران انتظار داري كه آن را برايت حفظ كنند؟25.از زندگي هر آنچه لياقتش را داريم به ما مي رسد

نه آنچه آرزويش را داريم.

سلامت رفتاري در مديريت اسلامي

گذشت، صبر، پرهيز از تنفر، كار گروهي، عشق، پرهيز از حسد وخودخواهي، مقابله با ترس و طمع، كار، كظم غيظThe Behavioral Health In Islamic Management ارزش هاي اسلامي در مديريتآموزه ها و حكمت ها و سنت هاي بزرگاندين همواره مي بايست براي مديران جامعه ي اسلامي بعنوان راهنماي عمل مورد عنايت و توجهقرار گيرد.اگر مديري بخواهد با آميزه اي از ويژگي ها وخصايص رفتاري متناسب با ارزش هاي مديريت اسلامي به انجاموظيفه بپردازد بايد در جهت مديريت رفتار خود موارد زير را در رفتار ملحوظ داردتا از اين طريق با بهره گيري از سلامت اداري و رقتاري به كاميابي هاي مديريتي نائل آيد: گذشت: سازنده ترين كلمه گذشت است ... آن را تمرين كن . كارگروهي:پرمعني ترين كلمه ما است ... آن را به كار ببر. عشق:عميق ترين كلمه عشق است ... به آن ارج بنه. پرهيز از تنفر:بي رحم ترين كلمه تنفر است ... از بين ببرش. پرهيز از حسد:سركش ترين كلمه حسد است ... با آن بازي نكن. پرهيز از خودخواهي:خودخواهانه ترين كلمه من است... از آن حذر كن. كظم غيظ:ناپايدارترين كلمه خشم است... آن را فرو ببر. مقابله با ترس:بازدارنده ترين كلمه ترس است ... با آن مقابله كن. كار:با نشاط ترين كلمه كار است ... به آن بپرداز. پرهيز از طمع:پوچ ترين كلمه طمع است ... آن را بكش . صبر:سازنده ترين كلمه صبر است... براي داشتنش دعا كن.

.....................................................................................................................................................................

سلامتي

... Healthتندرستي ثروتي عظيم: تأمين سلامت كاركنان در سازمان از وظايف مديران است.

لاينبغي للعبدان ثق بخصلتين ، العافيه و الغني . بيناتراه معافي اذا سقم و بينا تراه اذا افتقر . سزاوار نيست كه بنده خدا به دو

خصلت اعتماد كند ، تندرستي و توانگري زيرا در تندرستي ناگاه او را بيمار بيني و در توانگري ناگاه او را تهي دست . حكمت 426 نهج البلاغه حفظ و حراست از سلامت جسم و روان بر هر انسان واجب و فريضه اي غير قابل انكار است و موفق در اين رهگذر كسي است كه با پناه جويي و توكل بر خداوند متعال و اغتنام از فرصت ها در دست يابي به اين مهم بكوشد چرا كه موهبت سلامت راهگشاي عبد خدا در انجام وظايف و بندگي ذات حضرت ربوبي است .

مديريت اسلامي

*نويسنده: امير پيماني* مديريت غربي بيشتر به روش ها و فنون مديريتي پرداخته است. و مديريت اسلامي ضمن توجه به اين موارد، به انسان نيز توجه اكيد و خاص داشته و كليه فعاليت ها و وظايف مديريت را حول انسان طراحي مي كند.

چكيده:در اين مقاله با طرح ضرورت توجه به مديريت اسلامي در حكومتي اسلامي، مفاهيم و تعاريف مديريت اسلامي از ديدگاه برخي از صاحب نظران و نويسندگان مورد اشاره قرار گرفته است و سپس به وجوه كلي تفاوت هاي مديريت اسلامي و مديريت غربي به صورت مختصر اشاره شده است. از ديدگاه نگارنده، مديريت اسلامي در سطحي بالاتر از مديريت غربي به مسايل مديريت و محور آن (انسان) توجه دارد.مديريت غربي بيشتر به روش ها و فنون مديريتي پرداخته است. و مديريت اسلامي ضمن توجه به اين موارد، به انسان نيز توجه اكيد و خاص داشته و كليه فعاليت ها و وظايف مديريت را حول انسان طراحي مي كند.نگارنده سپس پيش فرض هاي مربوط به مديريت اسلامي را مطرح كرده است. از جمله مهمترين

اين پيش فرضها، نياز جوامع به مديريت، نياز جوامع با فرهنگ و حكومت اسلامي به مديريت اسلامي، تأثير گذاري مكتب الهي اسلام، بر روي مديريت اسلامي و ارزشي بودن اين نوع مديريت، الگو و نمونه بودن مدير در مديريت اسلامي، برتري مديريت اسلامي نسبت به مديريت غربي، انساني بودن سازمان درمديريت اسلامي به جاي سازماني بودن انسان مورد اشاره قرار گرفته است.در بررسي موانع و مشكلات فراروي مديريت اسلامي در جامعه اسلامي ايران، نگارنده سيطره نفوذ مديريت غربي، عدم آشنايي عموم با قابليت هاي مديريت اسلامي، عدم ايجاد تمايز ميان تكنيك ها و روش هاي مديريت غربي و رويكردهاي انساني در مديريت، نبود معيار و مفهوم مشخص از مديريت اسلامي در سطوح سازماني، محدوديت مياني نظري در زمينه مديريت اسلامي درسطوح سازماني، ابهام در معنا و مفهوم مديريت اسلامي، نبود نگاه راهبردي به مقوله مديريت اسلامي، بي توجهي به انجام پژوهش در زمينه مديريت اسلامي و موانع رواني پذيرش ديدگاه جديد، را از مهمترين مشكلات و موانع پيش روي مديريت اسلامي مي داند.نويسنده در پايان، اصلاح رابطه خود و خدا( براي مديران جامعه اسلامي)، خودباوري در جوامع مسلمان و جهان سوم، ضرورت ارايه تعريف مشخص و تبيين دقيقتر از محدوده و مرزهاي مديريت اسلامي، انجام تحقيق ها و پژوهش هاي بيشتر در اين زمينه و توجه به اين كه مديريت غربي مي تواند در سطوحي پايينتز از مديريت اسلامي مورد استفاده قرار گيرد را به عنوان محورهايي كه مي تواند در گسترش مديريت اسلامي نقش اساسي ايفا كند از جمله راه هاي رفع موانع و توسعه مديريت اسلامي دانسته است. مقدمهمديريت به شكل هاي مختلف و متفاوت در طول تاريخ

و جود داشته و به صور گوناگون، زمينه پايداري و دوام و قوام تمدن ها و حكومت ها را فراهم ساخته است. با پيشرفت علم و افزايش آگاهي بشر در استفاده از امكانات و توانايي هاي خود، تأثير مديريت در پيشرفت بشر نيز فزوني يافت و همراه با آن، نظريه هاي مختلف و متفاوتي كه از منظرهاي گونه گون به انسان نگاه مي كردند نيز ارايه گرديد. به نظر اين جانب، وجه مشترك تمامي اين نظريه ها، هدف گرا بودن و توجه به نتيجه كار است و در اين راستا، انسان نيز گاه همسنگ ابزار مورد توجه قرا گرفته و گاه به آن در سطوح بالاتر توجه شده است. آنچه كه هست اين كه در هر حال توجه به انسان نيز در راستاي افزايش توليد و نتيجه اقتصادي مطلوب انجام شده است.با پيروزي انقلاب اسلامي ايران و حضور يك حكومت مذهبي كه زمينه هاي نظري اداره امور حكومتي در آن بر پايه ارزش هاي ديني و مذهبي استوار بوده و اعمال حكومت تحت تأثير نگرش الهي انسان قرار گرفته است، مديريت به عنوان يكي از وجوه اداره حكومت و فرايندي كه بايد تحت تأثير نگرش تازه و جديد ارزشي حاكم بر كل جامعه قرار داشته باشد مورد توجه قرار گرفته است. مديريت اسلامي چيست؟نويسندگان و صاحب نظراني كه در قلمرو مديريت اسلامي و ديدگاه هاي اسلام درمورد مديريت قلم زده اند هر يك به فراخور برداشت و ذهنيت هاي خود از اسلام، مباني اخلاقي و سيره پيامبر (ص) و معصومين (ع) به طور مستقيم و يا غيرمستقيم تعاريف و يا توضيحاتي را ارائه داده اند كه نوعي مفهوم مديريت اسلامي از آن مستفاد مي شود.

با توجه به اين كه دامنه ي اين برداشت ها و تعريف ها ( كه بيشتر بر محور ارزش ها و مباني اخلاقي مكتب اسلام و سيره پيشوايان دين قرار داشته اند) گسترده و از نظر نوع نگاه نيز (در عين نزديك به هم بودن) متنوع است.به تعدادي از تعريفهاي ارايه شده در مورد مديريت اشاره مي شود:"افجه اي" مديريت اسلامي را مقوله اي مكتبي مي داندو وظيفه مكتب نيز از نظر او ارايه راه حل هايي است كه با مفهوم عدالت خواهي سازگار است. (فصلنامه مطلاعات مديريت، شماره 21 و 22، ص 10)."حميدي زاده" نيز معتقد است كه نظام مديريت در تفكر اسلامي از اصول اعتقاد آن سرچشمه مي گيرد و بنابراين، مديريت بر يك مجموعه انساني و در يك سازمان در راستاي مديريت جهان خلقت است و با اين ويژگي وي مديريت را به عنوان يك بينش مطرح مي كند ومدير نيز عضوي از اعضاي آفرينش است كه بايد همراه و هماهنگ با ضوابط و قوانين كلي آن باشد زيرا تشكيلاتي كه به وي سپرده شده، هدفش در جهت نظم كلي جهان و براي پيشبرد فعاليت هاي بشري به منظور دستيابي به سطوح آرماني است ( فصلنامه مطالعات مديريت، شماره 20، ص2)."عسگريان" مديريت از ديدگاه اسلام را در مسير نزديكي به خداوند مي داند. بدين معني كه در كليه ي سطوح آن زهد و تقوي پيشه مي شود، سعي در بخشش و ارشاد فزوني مي يابد و جلب رضايت اكثريت بيشتر مي شود (عسگريان، 1370، ص 52)."مشرف جوادي" معتقد است در مديريت اسلام (اسلامي)، ابتدا محور رابطه با ا.... و حركت به سوي او همراه با قادر مطلق دانستن وي و شهادت به يگانگي يعني

فقط ياري و كمك طلبيدن از او منظور است ( مشرف جوادي، 1378 ص11).«مديريت در اسلام» بدون در نظر گرفتن اعتقاد به معاد و يا دنياي ديگر ناقص است. در واقع مطلب و مسايل مديريت در اسلام، جدا از دنياي ديگر همان مديريت غربي است ( مشرف جوادي، 1378، ص ج).هنگامي كه صحبت از مديريت در اسلام مي شود، ابتدا منظور اداره ي امور بهره برداري صحيح از نعمت هاي الهي بر اساس اعتقاد به جهان بيني توحيدي است. يعني كليه ي اعمال و رفتار انسان ها و يا مديران بايد بر مبناي جهان بيني توحيدي باشد و فلسفه توحيدي ايجاب مي كند كه اعمال يك مدير، علاوه بر انطباق با جهان بيني توحيدي، با اصول و اهداف جامعه اسلامي نيز تطبيق داشته باشد (مشرف جوادي 1378، ص 3).سازمان امور اداري و استخدامي در مورد مديريت اسلامي اين تعريف را آورده است: « مديريتي كه زمينه ي رشد انسان به سوي ا... را فراهم نمايد و مطابق كتاب و سنت و روش پيامبر (ص) و امامان معصوم وعلوم و فنون و تجارب بشري جهت رسيدن به اهداف يك نظام در ابعاد مختلف، همانند يك محور عمل كند، مديريت اسلامي مي ناميم. « مديريت اسلامي، 1364).حضرت آيه ا... مصباح يزدي نيز براي مديريت اسلامي سه معني و برداشت قايل مي باشند: "... بررسي شيوه ي مديران مسلمان در طول تاريخ امت اسلامي، تحليل شيوه اي مديريت مسلمان و نشان دادن خصلتهايي است كه از مسلمان بودن آنان نشأت گرفته است و معناي سوم اين كه مسايل مديريت اسلامي را در منابع اسلامي (قرآن و سنت) مورد بررسي قرار دهيم و سيره ي مديران معصوم

(ع) را نيز به عنوان سنت عملي مورد توجه قرار دهيم ". (ديدگاه هاي اسلام درباره مديريت، صص 28-27).از ديدگاه "عسگريان "، مديريت از ديدگاه اسلام كه درجامعه اسلامي جريان مي يابد در مسير نزديكي به ا... قرار دارد، بدين معني كه در كليه ي سطوح آن زهد و تقوي پيشه مي شود، سعي در بخشش و ارشاد فزوني مي يابد و جلب رضايت اكثريت بيشتر مي گردد (عسگريان، 1370، ص 52)."هاشمي ركاوند" نيز مديريت در اسلام را در اصل بر مبناي كلامي و عقيدتي ملهم از قرآن و سنت نبي (ص) استوار مي داند ( هاشمي ركاوند، 1379، ص 76) از نظر ابراهيمي منظور از مديريت اسلامي آن است كه در عمل و اجر و هدف. عدالت اجتماعي را مد نظر قرار دهد و مقصود نهايي آن كسب رضايت خداوند باشد و خدمت به خلق را نوعي عبادت بداند و زندگي ومعيشت افراد در همين راستا تأمين شود (ابراهيمي 1375، ص 28)."تقوي دامغاني" بدون اين كه از مديريت اسلامي تعريفي ارايه دهد در مورد چيستائي مديريت توضيحي داده و به امانت بودن، تكليف بودن و حق نبودن، خدمت بودن و مواردي از اين قبيل اشاره كرده است و سپس به توضيح نقش مدير در جوامع اسلامي پرداخته است(تقوي دامغاني، 1377)."نبوي"، پس از ارايه تعاريفي از مديريت در نظريه هاي غربي، مديريت اسلامي را اين چنين تعريف كرده است:"مديريت «هنر وعلم به كارگيري صحيح افراد و امكانات درجهت وصول اهداف سازماني است، به نحوي كه با موازين شرع مغايرت نداشته باشد". (نبوي 1380، ص 33)"قبادي" نيز مديريت اسلامي، يعني آن بخش از «مديريت» و فرآيند آنرا، كه مستند به وحي الهي و منابع

اسلامي باشد و وجه تمايز آن با ديگر مديريت ها را در مبتني بر وحي بودن، نبود نظام بهره كشي انسان از انسان، مبتني بودن بر ارزش هاي متعالي، مطلق و ثابت و استوار بودن برپايه ي تعالي، كرامت و شرافت انسانها مي داند مديريت اسلامي تعريف كرده است (قبادي، 1378،ريال ص 12). وجوه كلي تفاوت مديريت اسلامي و غير اسلامي (غربي)مروري كوتاه بر تعريف هاي ارايه شده در مورد مديريت اسلامي نشان مي دهد كه نويسندگان، برداشت هاي متفاوت و در عين حال هم جهتي را در مورد آن داشته اند. ولي همين برداشت ها نيز دامنه و محدوده اي از مديريت اسلامي را به دست مي دهد. در واقع به نظر مي رسد مديريت اسلامي بر مبناي ارزشهاي الهي اسلام، زمينه هاي تعالي انسان را فراهم مي آورد. اين امر چه در سطح جامعه (مديريت و رهبري در جامعه اسلامي) و چه در سطح سازمان ( مديريت و رهبري سازماني) مصداق دارد، در عين حال ذكر اين نكته نيز ضروري است كه اين امر مغايرتي با به كارگيري اصولي كه در مديريت از نظر صاحب نظران غربي مورد قرار گرفته است، ندارد.به نظر اين جانب، مديريت از ديدگاه صاحب نظران غربي، در واقع به كار بردن مجموعه اي از تكنيك ها و روشهاي ابزاري است تا مدير و سازمان ( در سطح بالاتر، جامعه) را به اهداف تعيين شده برساند. اين امر في نفسه چندان بد و مذموم نيست.در واقع هنگامي كه بحث حفظ شان و مرتبت انسانها در سازمان و جامعه مطرح مي شود و تعالي انسان ها و رشد آنها در مسير الهي در اولويت اول قرار مي گيرد و سازمان اسلامي (

كيا، 1377، ص 125) جاي انسان سازماني را مي گيرد، وجوه تفاوت دو ديدگاه به صورت عمده پديدار مي شود (اين بحث جدا از نيت عمل، و نيز وظيفه گرا بودن مسلمان، مواردي كه در ديدگاه الهي اسلام از مباحث مهم وتعيين كننده است مطرح مي شود).به عبارت ديگر، به نظر مي رسد در ديدگاه صاحب نظران غربي كه مديريت و رهبري را تعريف كرده اند، انجام دادن كار و نيل به هدف رهبر و مدير به وسيله ي انسان ها و سازمان مطرح است و در اين راستا هنر و توانايي مدير و رهبر در به كار گرفتن همه ي قابليت هاي پيروان و كاركنان و چگونگي افزايش اين توانايي در به كارگيري اين قابليت ها، جان كلام و نقطه ي اصلي توجه صاحب نظران غربي علوم مديريت است.در حالي كه از نظر اسلام، چگونگي به كارگيري قابليت هاي پيروان و نيل به هدف، نحوه ي اعتلاء و رشد معنوي كاركنان و ضرورت آنها به سوي خداوند نيز از اقلام تعيين كننده و مهم است كه مقدم بر رسيدن به هدف است. در واقع در اين رويكرد، مدير و رهبر تنها در چارچوبي از محدوديت ها كه ارزشهاي الهي و اسلامي براي وي تعيين كرده اند، مجاز به ارايه دستور و رهنمود است.مقايسه ي اين دو رويكرد به نظر اين جانب، نشان دهنده ي جايگاه برتر و كاملتر مديريت اسلامي است كه جدا از مقوله ي هدف، به چگونگي نيل به آن و نيز تعالي انسانهاي سازمان نيز توجه مي كند و اين چيزي بيش از آن است كه در مديريت غربي مورد توجه قرار داشته و مورد نظر است.مروري بر تحقيق

هاي انجام شده در خصوص مديريت و خاصه رهبري در جوامع غربي نشان مي دهد كه رويكردهاي جديد رهبري و مديريت به ارزشهاي انساني و اخلاقي توجه روزافزوني يافته و سهم آن را در افزايش اثربخشي، بيش از پيش مهم و تعيين كننده يافته اند. مواردي مانند صداقت و راستگويي، تعهد، وفاداري، تواضع، عدالت و مواردي از اين قبيل كه در ديدگاه اسلام مباني اساسي در روابط رهبران و پيروان ( در هر سطح) به شمار رفته و از بدو ظهور اسلام، به وسيله پيامبر (ص) و سپس ائمه معصومين (ع) مورد توجه اكليد قرار گرفته و به شكل هاي گوناگون و متفاوت ( ولي با محتواي مشابه و در راستاي هم) توصيه شده اند و نيز رهنمودهاي ولي فقيه در زمينه هاي متفاوت اجتماعي، سياسي، فرهنگي و... به تازگي مورد توجه صاحب نظران علوم مديريت در غرب قرار گرفته اند. به عبارت ديگر، به نظر راقم اين اسطور، مديريت غربي در حال نزديك شدن به رويكرد اسلامي مديريت است و اين گزينش به دليل اثربخشي واضح سبك هاي رهبري ومديريتي كه به مسايل انساني و معنوي توجه مي كنند، افزايش روزافزون يافته است. (شاهد اين مدعا، تفاسير مختلف ارائه شده از موضوعات روز ايران اسلامي در محافل و مجامع غربي است ).از سوي ديگر در يك مرزبندي ( به نظر اين جناب غيرواقعي) ميان مديريت از ديدگاه صاحب نظران غربي و مديريت اسلامي، آنچه كه به عنوان روش ها، تكنيك ها، وظايف مدير و... در نظريه هاي غربي مطرح گرديده است، در مديريت از منظر اسلام نيز مورد توجه قرار دارد، در واقع آن وجوه از جنبه هاي رفتاري، شخصيتي، ارزشي،

آرماني و آنچه كه مورد توجه مديريت در جوامع غربي نيست و يا كمتر مورد توجه قرار دارد در نظريه هاي مديريت اسلامي مورد توجه بيشتري قرار دارد و اين بدان معني نيست كه در مديريت از نظر اسلام برنامه ريزي، سازماندهي، هماهنگي، كنترل و... كه از وظايف مديريت محسوب مي شود و رويكرد اسلامي مديريت مورد توجه قرار ندارد.مرروي سطحي به تاريخ صدر اسلام، جنگ ها، تلاش هاي برنامه ريزي شده پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) نشان مي دهد كه اين مسايل مورد توجه قرار داشته است. همچنانكه در ايران، يونان، مصر،روم، چين باستان و ساير تمدن هاي كهن نيز مورد توجه بوده است و اين كه اين موارد در اوايل اين قرن مورد دسته بندي و سازماندهي مجدد قرار گرفته اند به اين معني نيست كه خاستگاه آنها هم منحصرا كشورهاي غربي در قرن بيستم و بيست ويكم هستند.ابزار، قوانين اوليه، وظايف و... مدير در هر جامعه و تمدن در چارچوبهاي كه تا حدود زيادي به هم نزديك هستند قابل دسته بندي است و به هيچ تمدن و قومي منحصر نمي شود.با توجه به موارد مذكور، به نظر نمي رسد مواردي از قبيل برنامه ريزي، سازماندهي، كنترل و... كه از وظايف مديريت به شمار مي رود و ساير اصول مورد توجه به مديريت غربي، از نظر عملكرد و اجرا با آنچه كه در مديريت اسلامي به مورد اجرا گذشته مي شود منافات داشته باشد، نكته اصلي در اين است كه در مديريت اسلامي اقلامي ديگر نيز همسنگ وظايف مدير و اصول مديريت اهميت داشته و در مواردي اولويت و جلوه بيشتري مي يابد.آنچه مسلم است اين است كه در مديريت از ديدگاه اسلام، اخلاق و مسايل

اخلاقي - ارزشي اهميتي بيش از كسب هدف (توليد) دارند و به عبارت بهتر در اولويت بالاتري قرار گرفته اند. اين نكته، خاصه در شرايطي كه توجه به مسايل اخلاقي و رعايت ارزش هاي انساني كه در نظريه هاي رفتارگرايان نيز مورد تأكيد قرار گرفته و توجه به آن روندي صعودي يافته است، حائز اهميت ويژه اي است. پيش فرض هاي مديريت اسلامينكته اين كه در اين راستا، به دليل تازه بودن و نو بودن منظري كه از آن به انسان و فعاليت هاي آن در قالب سازمان توجه مي شود، نياز به ارائه ي نظريه هاي متناسب با اين نگاه، به طور كامل جدي احساس مي شود. در اين راستا توجه به فروض زير نيز ضروي است:هر جامعه اي به مديريت نياز دارد، اين مديريت مي تواند از سطح اداره ي جامعه و رهبري آن تا سطح سازمان هاي دولتي و خصوصي بزرگ و كوچك در نوسان باشد.جامعه اسلامي نيز مانند هر جامعه ي ديگر نياز به مديريت دارد. جامعه اسلامي جامعه اي است كه در آن ارزش هاي الهي، ديني و اخلاقي اسلام مورد توجه بوده و در مناسبات رسمي و غيررسمي رعايت مي شود.رويكرد اسلامي مديريت در جامعه ي اسلامي با اخلاق، رفتار و ارزش هاي اسلامي آميخته بوده و اين ارزشها مديريت اسلامي را تحت تأثير قرار مي دهد.جامعه ي اسلامي نياز به نوعي از مديريت دارد كه با ارزش هاي انساني و ديني و مباني اخلاقي آن پيوستگي داشته و آرمان هاي اسلامي را مورد توجه و عنايت قرار دهد.مديريت در جوامع غربي، به ارزش هاي انساني در حد توجه به محصول مديريت «سود، افزايش قدرت رقابت، كيفيت محصول، افزايش

سهم بازار،...» عنايت دارد، در حالي كه مديريت با رويكرد اسلامي اعتلاي ارزشها و تعالي انسانها را به عنوان هدف مورد توجه قرار مي دهد. مرور مختصري بر آنچه كه به عنوان پيش فرض هاي مديريت اسلامي مورد اشاره قرار گرفته است. نافي آنچه كه به عنوان تكنيك ها و روش ها مورد توجه مدير (در هر جامعه و با هر رويكرد) قرار مي گيرد نيست.در هر حال بررسي تعريف هاي مورد اشاره نشان مي دهد كه:1- مديريت اسلامي از ديدگاه محققين مبتني بر مكتب اسلام بوده و به طور كامل تحت تأثير آن قرار دارد به گونه اي كه رعايت شئونات اسلامي در اين مديريت اولين وظيفه مدير محسوب مي شود.2- در مديريت اسلامي توجه به نظام ارزشي اسلام (اخلاق، تقوي، عدالت طلبي، خدمت و امانت بودن مديريت و...) و حفظ آن اهميت ويژه اي داشته و در اولويت قرار دارد.3- وظيفه ي مدير، در مديريت اسلامي تنها افزايش توليد نيست و توجه به انسان به عنوان اشرف مخلوقات (كه خداوند آسمانها و زمين را مسخر او كرده است) و تعالي وي در اولويت بالاتري از توليد قرار دارد.4- در مديريت اسلامي مديريت و هدايت انسانها به سوي كمال وظيفه اصلي قلمداد مي شود.5- مديريت در اسلام امانتي است كه بايد در نگهداري و رساندن آن به كسي كه اهليت آن را دارد دقت وافر به خرج داد. در واقع نمي توان اين مسئوليت را به هر كس سپرد.6- سازمان در مديريت مجموعه اي از انسانها است كه از طريق هم افزايي توان آنها (كه در مديريت اسلامي در جهت رسيدن به كمال قرار دارند) در خدمت انسان قرار مي گيرد. در اين رهگذر

در يك عرصه رفت و برگشت، افراد با كار جهت يافته خود سازمان را به نتايج دلخواه مي رسانند و مجموعه سازمان (مديريت وكاركنان) نيز از باتاب نتايج كار خود، هم از نظر معنوي و هم از نظر مادي بهره مند مي شوند.7- در مديريت اسلامي، مدير به عنوان الگو و اسوه مطرح است و بر همين مبنا نيز بايد رفتار خود را تنظيم نمايد.مرور مختصري بر آنچه كه به عنوان پيش فرض هاي مديريت اسلامي مورد اشاره قرار گرفته است. نافي آنچه كه به عنوان تكنيك ها و روش ها مورد توجه مدير ( در هر جامعه و با هر رويكرد) قرار مي گيرد نيست. موانع فراروي مديريت اسلامي در جامعهگفتيم كه جوامع مسلمان به داشتن نوعي از مديريت نيازمند هستند كه با ارزش ها، آرمان ها، اعتقادات، مباني ديني و اخلاقي آنها سنخيت و پيوستگي داشته باشند. با توجه به اين كه مديريت اسلامي، در واقع رويكردي نو و تازه از مديريت در جامعه است. به نظر مي رسد مانند هر پديده ي نو و تازه در جامعه براي رواج يافتن با موانعي رو در رو باشد. از جمله اين موانع مي توان به موارد زير اشاره كرد: 1- سيطره و نفوذ رويكرد غربي در جامعه، خود باختگي دانشمندان، دانشجويان در برابر رويكرد مديريت غربي در حدي كه به رويكرد اسلامي مديريت اجازه ي رشد نمي دهد.با توجه به اين كه نظريه هاي مربوط به مديريت با تلاش هاي" تيلور" و متقدمان پس از وي در جوامع غربي به صورت مدون ارايه گرديده و در هر تلاش جديد شاخ و برگ بيشتري يافت، به نظر مي رسد صاحب نظران و انديشمندان كشورهاي در

حال توسعه تحت سيطره و نفوذ اين امر قرار گرفته اند. هر چند ذكر اين نكته نيز ضروري است كه اصولا نظريه هاي جديد ارايه شده در خصوص مديريت، در جوامع غربي همواره محمل اجرايي بيشتري يافته و در سازمان هاي غربي مورد آزمون تجربي قرار مي گرفته است. اين امر همواره موجب پيشتازي و سبقت جوامع غربي و سازمان هاي آنها بوده است و در هر حال در پيشرفت نظريه هاي مديريت مهمترين سهم را از آنها كرده است.اين امر موجب شده است كه در جوامع جهان سوم و از جمله ايران نيز در برابر نظريه هاي مديريت ( كه عمدتا از غرب برخاسته اند، ولي ريشه جهاني و فرامنطقه اي دارند)، نوعي شيفتگي و خود باختگي به وجود آمده و حتي دامن زده شود، اين امر محدوديت زيادي را براي نظريه هاي جديد و رويكردهاي مديريتي ازجمله مديريت اسلامي ايجاد كرده است. 2- عدم اشنايي مديران و مردم با قابليت هاي مديريت اسلامي و بي اعتقادي به كاربردي كردن آندر كنار شيفتگي بخش عمده اي از صاحب نظران زمينه هاي مديريت در جوامعي مانند ايران به مكاتب مديريت غربي، مديريت اسلامي نيز در جامعه ايران اسلامي تا حدود زيادي مجهور و ناآشنا و غريب مانده است و اين امر موجب شده است كه چيرگي نظريه هاي مديريت غربي، گستردگي و عمق بيشتري بيابد. اين امر عليرغم وجود منابع غني و پشتوانه قابل توجه نظري در مورد مديريت در جامعه اسلامي است كه به يمن سال هاي پر بار صدر اسلام و سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري مدبرانه ي امام راحل (ره) به منصفه ظهور رسيده است. 3- عدم ايجاد تمايز ميان تكنيك

هاي مديريتي و رويكردهاي انساني در مديريت (مديريت غربي تكنيك هاي مديريتي است كه تا حدود زيادي قابليت اجرا در مديريت اسلامي را نيز دارد)در اين مورد همانگونه كه به صورت مختصر ذكر گرديد، برخي از مديريت كه به طور عمده به فنون و تكنيك هاي مديريت بر مي گردد در هر رويكرد اسلامي و غربي مديريت مشترك مي تواند باشد، اين امر، از ديد صاحب نظران رويكرد اسلامي مديريت مغفول مانده است. در واقع مديريت اسلامي نيز به شيوه هاي مختلف و متفاوت مديريت نيازمند است. در اين ميان، آنچه موجب تفاوت ماهيت اين دو رويكرد مي شود، هدف از مديريت و چگونگي استفاده از ابزارهاي مديريتي و نيت از مديريت است. در واقع در مديريت اسلامي، هدف از مديريت رشد و اعتلاي انسانها ( و سپس سازمان) و بالندگي انسانها در مسير الي ا... است و مدير در اين ميان نقش رهبر و مراد و معشوق را بر عهده دارد كه به يمن ارادت ناشي از ايمان، عشق و شيفتگي كاركنان و پيروان و مديريت بر قلب، (دلشاد تهراني، 1372) قادر به استفاده از قابليت هاي نهفته در وجود كاركنان است.مطالعات اخير در مورد مديريت، نياز مديريت غربي به ارزش هاي انساني در نظريه هاي جديد را نشان مي دهد و از اين نظر نوعي همگرايي ميان دو رويكرد اسلامي وغربي مديريت در حال پيدايش است كه به اخلاق، ارزشها روابط انساني و معنوي ميان انسانها توجه خاص نشان مي دهد؛ نكته اي كه به تازگي مورد توجه غرب واقع شده است، از دير باز مورد توجه اسلام بوده و به شكل هاي متفاوت و به كرات مورد سفارش و توصيه

قرار گرفته است. 4- نبود تعريف ومعيار و محدوده مشخصي از مديريت اسلاميمشكل و مانع ديگر در رويكرد اسلامي مديريت، محدوديت شديد مطالعات مبتني بر شيوه هاي بررسي علمي در حوزه مديريت اسلامي، خاصه مديريت در سازمانها است. اسلام به اقتضاي داعيه ي اصلي خود در ايجاد حكومت، مديريت را درسطح جامعه مورد توجه قرار داده است و در اين ميان جاي بررسي هايي كه سطح مديريت را تا حد سازمان كشانده و از ديدگاه سازماني به اين مقوله توجه كنند، كاملا خالي است.از سوي ديگر بررسي هاي انجام شده در مورد مديريت اسلامي نيز به تكميل يكديگر كمك نكرده و در امتداد هم قرار نداشته اند، اين امر موجب شده است دامنه، محدوده، عمق، سطح و معيارهاي مديريت اسلامي نيز تا حدود زيادي مبهم باقي مانده و هر نويسنده از ظن خود ودر حد آشنايي و درك خود از مقوله مديريت اسلامي، به ارايه نظر بپردازد. 5- نبود و يا محدوديت زمينه هاي نظري در مورد مديريت اسلامي در سطح سازمانهمچنانكه اشاره شد در مورد مديريت در جامعه اسلامي، به دليل اهميت خاص مقوله رهبري (و مديريت) و چگونگي رابطه ميان رهبرانو مديران با پيروان و ساير افراد جامعه منابع زيادي ( در قرآن، روايات، احاديث و....) وجود دارد كه مي توان از آنها چگونگي رفتار رهبران را با مردم و پيروان استنتاج و استخراج كرد، ولي در مورد چگونگي رفتار مديران و رهبران در سطح سازمان و نيز مديريت اسلامي در سطوح سازماني منابع چنداني وجود ندارد.به نظر مي رسد تازگي بحث در كشور، كمبود منابع وجود نوعي ابهام در معنا و مفهوم مديريت اسلامي و اهداف آن

از جمله دلايلي است كه موجب شده است محققين و صاحب نظران مديريت به مقوله مديريت اسلامي در سطوح سازماني توجه كمتري بنمايند. اين امر خود موجه تشديد كمبود منابع در اين زمين شده است. 6- وجود ابهام در معنا و مفهوم مديريت اسلامييكي ديگر از موانع موجود در فراروي مديريت اسلامي، وجود ابهام در معنا و برداشت از آن است كه منجر به اين برداشت مي شود كه مديريت اسلامي ملازم با نوعي توصيه هاي اخلاقي است و از طريق توصيه نيز نمي توان سازمانها و يا كشور را اداره كرد.در مقابل مديريت غربي كاربردي است و داراي راه حلهاي كاربردي براي مديريت سازمانها در شرايط و وضعيتهاي مختلف است. به نظر اين جانب خلط مبحث در رويارويي اين دو ديدگاه، همچنانكه اشاره گرديد. از آنجا است كه به دليل كمبود منابع از يكسو و ابهام در درك و فهم مديريت اسلامي از سوي ديگر، از اينجا است كه مديريت اسلامي را فاقد تكنيكهاي مورد نظر مي پنداريم، در حالي كه ابزار و شيوه هاي مديريت در همه جا تا حدود زيادي به هم شبيه است و بسته به موقعيتهاي مختلف، مباني و اصوي روشهاي به كار رفته (به استثناي زمينه ها و مباني ارزشي آن) تا حدود زيادي به هم شبيه و در گروههاي به نزديكي قابل طبقه بندي است.از سوي ديگر به نظر مي رسد تقدسي كه در واژه اسلامي وجود دارد نيز موجب مي شود تا محققيني كه اطلاعات و دانش خود را در اسلام اندك وضعيف مي بينند، از بيم انتقادهايي كه احتمالا از آنها به عمل خواهد آمد، از پرداختن به مديريت اسلامي احتراز و پرهيز نمايند. چه اين

گمان در اذهان وجود دارد كه پرداختن به هر آنچه كه «اسلامي» است تنها در صلاحيت حاملان دين و روحانيون است و سايرين را بدان ورطه راهي نيست و اين امر موجب شده است كه صاحب نظران علوم مديريت از باب «احتياط» كنكاش در زمينه مديريت اسلامي را به «اهل» آن واگذارند و وارد آن نشوند.7- نبود نگاهي راهبردي به مقوله ي مديريت اسلامي و استفاده از آن در سطح سازماناز ديگر موانع فراراه مديريت اسلامي، نبود نگاه راهبردي به مديريت اسلامي در سطوح سازماني است كه به محدوديت منابع و نگرشهاي متفاوت از مديريت اسلامي باز مي گردد. به نظر مي رسد در جامعه فعلي ما، مشكلات و مسايلي كه دامنگير زمينه هاي مختلف حيات جامعه است مانند اقتصاد، سياست، فرهنگ و...، دامنگير مديريت نيز هست.نبود نگاه بلندمدت و راهبردي به مديريت اسلامي و برنامه مشخص آن در كنار عدم اعتقاد نسبي به توانايي اين رويكرد در حل مسايل مديريتي جامعه ( به دليل محدوديت منابع و درك نسبي ضعيف از آن)، موجب شده است كه به مديريت اسلامي توجه چنداني نشود. در كنار آن، محدوديت شديد زمينه هاي نظري مديريت اسلامي در سطوح سازماني نيز بر اين ضعف دامن زده است.8- بي توجهي به انجام تحقيقات متفاوت درخصوص مديريت اسلامياز مهمترين فعاليتهايي كه مي تواند موجب رونق و شكوفايي علوم مختلف شود، انجام تحقيقها و پژوهشهاي متفاوت و مكرر، مورد آزمون و نقد قراردادن آنها و اجراي آنها در عمل و رفع نوافق و ضعفهاي آنها است. اين امر در بسياري از علوم غربي كه به تجربه و آزمون نياز دارند انجام شده و در عمل موجب پيشبرد آن

و شكوفايي بيشتر آن شده است، در حالي كه در زمينه مديريت اسلامي در سطوح سازماني، تحقيق و پژوهش به ندرت صورت گرفته است. از مهمترين دلايل آن شايد ضعف زمينه هاي نظري (در سطوح سازماني) و نداشتن اعتماد به نفس محققين در يك كار پيشگامانه است. 9- موانع رواني پذيرش ديدگاه هاي تازهاصولا در پذيرش نظريه ها و ديدگاه هاي تازه، همواره موانع و مشكلاتي وجود دارد. ابهام در فهم چگونگي ديدگاه هاي تازه، عدم آشنايي با منطق و مباني آن، نفوذ ديدگاه هاي سنتي و سيطره آنها و... از جمله موانعي هستند كه فرا راه پذيرش مديريت اسلامي قرار دارند. ج: راههاي برون رفت از موانع و مشكلات فرا راه مديريت اسلامي 1- اصلاح رابطه خود و خدااز مهمترين هدفهاي مديريت اسلامي، به نظر اين جانب، ايجاد محيط و بستر لازم براي رشد و تكامل نيروهاي سازمان است و اين كار بدون توجه به رسالت مدير در جامعه اسلامي كه همانا رهبري و ايجاد رابطه مريد و مرداد با پيروان و كاركنان است، امكانپذير نيست.در اين ميان مديران بايد با افزايش ظرفيت هايي كه خداوند در وجود آنها به وديعه گذارده است، زمينه توجه به معرفت نفس، خودسازي و افزايش و بالنده كردن خصلت هاي متعالي را در خويش گسترده تر ساخته و از اين طريق رابطه خود و خدا را اصلاح كرده و بهبود بخشند و سپس با بهره گيري از فنون و تكنيك هاي مديريتي متناسب با وضعيت و موقعيت، امكان ايجاد محيطهاي مناسب تر را براي همكاران خود فراهم مي كنند.بي گمان تأثير اين نوع نگاه موجب بروز كيفيت هاي خاصي در انسانها مي شود كه در ديگران هم موثر خواهد بود.

اين امر از يكسو نقش مدير به عنوان الگو و راهنما را براي ديگران برجسته تر كرده و از سويي ديگر نماد واقعي تري از مديريت اسلامي را نيز در معرض ديد، قضاوت و اقتباس قرار مي دهد.وقتي در نظر مي گيريم كه صفاتي مانند ساده زيستي، تقوا، تواضع، مبارزه با باتبعيض، قانونمداري، شرح صدر، و يا اطاعت از فرامين الهي، تقوا، كنترل نقس و مخالفت با آن، پرهيز از غرور، پرهيز از خود پسندي، پرهيز از ديكتاتوري براي مدير در نظام مديريت اسلامي مزيت و برتري تلقي شده و توصيه هايي اكيد به مديران در داشتن چنين خصوصياتي شده است، مي توان دريافت كه در نظام مديريت اسلامي رفتار مدير مي تواند موجب درس گرفتن ديگران گردد و در چنين موضعي، مدير خود يك الگو و سرمشق است ؛چيزي كه در نظام مديريت غربي در اين عمق و معنا نيست.به نظر مي رسد دستيابي به چنين خصوصيات و صفاتي، نياز به خود سازي و كار بستن سفارش هايي كه از سوي پيشوايان دين مورد اشاره قرار گرفته است. لازم است به اين نكته اشاره شود كه مديريت در اسلام امانت تلقي مي شود و در چنين حالتي حفظ اين امانت، با اين شرط كه روزي بايد تحويل ديگري گردد، خود مي تواند موجب عدم وابستگي و پايبندي مدير گردد و در اين حالت نيز مدير، فارغ از خود و منصب خود (كه امانت است) مي تواند براي تحقق اهداف سازمان كه در وحله اول رشد و تعالي كاركنان آن است گام هاي بلندي بردارد، مديري كه به صفاتي مانند كارداني و آگاهي، نظم و انضباط، تعهد، اصالت خانوادگي سعه صدر، قدرت و توان متصف باشد. قدرت

بالايي در جذب و به كا رگيري كاركنان و پيروان خواهد داشت و اين گونه مديريت انگيزه مناسب و بالايي را در كاركنان ايجاد كرده و آنها را به راه و ارزشها و ديدگاه هاي مدير پاي بند مي كند و زمينه انساني كردن سازمان نيز مهياتر مي گردد. 2- خودباوريبه نظر مي رسد جامعه ي ما، مانند بسياري از جوامع در حال توسعه در زمينه هاي زيادي نياز به خود باوري و خود اتكايي دارد. رهايي از باور ناتواني و رسيدن به خود باوري در هر زمينه نياز به پيشگاماني شجاع، نستوه و عالم به آن موضوع دارد. در زمينه مديريت نيز اين امر صادق است و با تلاش دانشگاهيان و متخصصين و نيز آشنايان به علوم اسلامي كه در مديريت نيز دستي دارند، اين راه در حال هموار شدن است. تلاش هاي بي وقفه ي رياست محترم جمهور، جناب آقاي دكتر احمدي نژاد در بهره برداري از توانمندي هاي جوانان بسيجي اين مرز و بوم مهر تاييدي بر اين مدعاست.به نظر مي رسد در اين مسير، هراس از موانع، انتقادها، در دور دست قرار داشتن هدف و... نبايد مانع طي اين مسير شود، آنچه كه هست اين كه زمينه هاي نظري موضوع مديريت اسلامي در سطح كلان جامعه به صورت بسيار غني وجود دارد و بايد در جهت تنازل سطح آن و تبيين مديريتي آن در سطوح سازماني تلاش كرده و نتايج اين تلاش ها به منظور آشنايي اهل فن و ديگر صاحب نظران به محافل علمي و دانشگاهي عرضه شود.بي گمان، بازخورد اين عمل هم در اعتلاي كيفي نظريه هاي ارايه شده مؤثر است و هم ديگران را به صرافت گام نهادن در اين راه

و ارايه ديدگاه هاي خود مي اندازد و در اين مسير منابع موجود جهت استفاده افزايش يافته و زمينه هاي تحقيقهاي جديدتر فراهم مي شود. 3- ارايه تعاريف مشخص و تبيين دقيق تر محدوده و مرزهاي مديريت اسلامييكي از مباحث مهم در زمينه مديريت اسلامي به نظر اين جانب، تبيين دقيق تر مفهوم، دورنما، اهداف، برنامه ها، ابزار و وظايف آن است. به اعتقاد اين جانب، مديريت اسلامي به اعتبار «مديريت بودن» مي تواند و بايد در بدايت امر همان تكنيكها و روشهاي مديريت غربي را تا جايي كه محدوده هاي ارزشي اجازه مي دهد اتخاذ كرده و به بومي كردن و هماهنگ كردن آن با شرايط اجتماعي، فرهنگي، ارزشي، محيطي، تاريخي و.... كشور ما بپردازند. (موضوعي كه بارها توسط مقام عظماي ولايت، حضرت آيه ا... خامنه اي (دامه ظله) {در مقوله ي نهضت نرم افزاري و بومي سازي دانش ها } و نيز رئيس جمهور بسيجي، جناب دكتر احمدي نژاد{مهندسي فرهنگي و بومي سازي دانش انرژي هسته اي } به آن اشاره شده است ).در هر حال مديران در هرجا، از جمله جامعه اسلامي نياز به برنامه ريزي، سازماندهي، كنترل و ساير وظايف مدير و به كار بردن تكنيك ها و روش هاي مرسوم دارند و از اين جهت اين شيوه ها تا حدود زيادي به هم شباهت دارند. ولي مديريت اسلامي به لحاظ توجه به زمينه هاي ديگري كه تاكنون كمتر مورد توجه مديريت غربي قرار گرفته است بر مديريت غربي ارجحيت دارد. و در اين زمينه نيز مياني نظري قابل توجهي در اختيار دانش پژوهان قرار دارد كه مي توان با استفاده از آنها، نسبت به كاربردي كردن اين نظريه ها در سطوح سازماني

تقدام كرد. 4- انجام و ارايه ي تحقيق هاي بيشتر در خصوص مديريت اسلامي در سطح سازمانبا توجه به نقش برجسته و تعيين كننده تحقيق و پژوهش در همه زمينه هاي علم، مديريت اسلامي نيز براي شكوفايي، پيشرفت و تكامل نياز به حضور و پشتكار محققين و صاحب نظران دارد. اين تحقيقها بايد در سطوح سازمان انجام شده و سپس به محك آزمون و تجربه گذاشته شود. انتشار تحقيق هاي انجام شده و نتايج آنها مي تواند آشنايي بيشتر عموم و نيز دانشجويان، دانش پژوهان و صاحب نظران مديريت را به توانايي و قابليتهاي مديريت اسلامي در افزايش بهره وري، اثربخشي، رضايت شغلي و.... موجب شود و حتي انتقاد از نظرهاي منتشر شده و تلاش براي رفع نقاط ضعف آنها نيز مي تواند به اعتلاي اين نظريه ها منجر شود. 5- توجه به اين كه مديريت غربي نيز مي تواند در سطوح پايين تر مديريت اسلامي مورد استفاده قرار گيردبه اين نكته اشاره شد كه مديريت اسلامي در به كارگيري تكنيك ها مي تواند از مديريت غربي استفاده نمايد، ولي خود داراي ويژگي ها و زمينه هايي است كه مديريت غربي (حداقل) تاكنون فاقد آن است و لذا به اعتقاد اين جانب، مديريت غربي در سطحي پايينتر از مديريت اسلامي قرار دارد. در واقع در بسياري از موارد، مديريت اسلامي و مديريت غربي در تقابل و ضديت با هم نيستند و اين نكته مي تواند توسط محققين مديريت اسلامي مورد تبيين بيشتر قرار گيرد.در واقع به جاي ستيز و يا بيگانگي با مديريت غربي مي توان از ابزار و روشها و تكنيك هاي آن در جهت تحقق مديريت اسلامي استفاده كرد و از ساير ويژگي هاي مديريت اسلامي

كه موجب برتري اين رويكرد نسبت به ساير رويكردهاي مديريتي مي شود، در جهت ايجاد سازمان اسلامي بهره برداري كرد.در هر حال در صورتي كه ويژگي هاي مديريت در جوامع با ساختار فرهنگي و ارزشي جامعه مورد نظر هماهنگ و متناسب باشد، مي تواند موجب كارايي مديريت و افزياش بهره وري و اثربخشي در سازمانها گردد، به همان نسبت كه بكار بستن كوركورانه و بي ضابطه سفارش ها و نسخه هاي آماده مديريتي غرب، مي تواند انسجام و نظم جوامع را بر هم زده و موجب بروز بحران و مشكلات مختلف اجتماعي، اقتصادي و حتي اجتماعي در جوامع گردد. نتيجه گيرينكته ي پاياني اين است كه مديريت اسلامي واجد خصوصيات و ويژگيهايي است كه مي تواند در موفقيت سازمانها نقش اساسي ايفا نمايد، اين ويژگي ها در بطن دستورها، توصيه ها، نظرها و شيوه هاي به كارگرفته شده توسط پيشوايان دين حضور و وجود عيني داشته است، ولي براي استفاده از آن در سطوح سازماني و كاربردي كردن آنها در سازمانها، نياز به كار پيشگامانه و دور از هراس و خود كم بيني صاحب نظران و عالمان مديريت و تحقيق پژوهش مستمر در اين جهت دارد.اميد كه در ظل توجهات خاصه ي حضرت ولي عصر ( عج) و بكارگيري منويات ولي امر مسلمين حضرت آيه ا... خامنه اي و با افزايش پژوهش هاي مرتبط با مديريت اسلامي در مراكز علمي، پژوهشي و تحقيقاتي شاهد بروز و شكوفايي قابليت هاي مديريت اسلامي كه ريشه در مكتب حيات بخش اسلام دارد، باشيم.

قدرت جامعه در كنترل رفتار

Power of societyگزيده اي از نقش امر به معروف و نهي از منكر در مديريت اسلاميتدوين: مهدي ياراحمدي خراساني

نظارت همگاني يا امر به معروف و نهي از

منكردر جامعه شناسي مفهوم نظارت همگاني و اجتماعي يكي از مفاهيم پايه و بنيادي است چرا كه اين مفهوم آثار متعددي را از لحاط اجتماعي بر جامعه باقي مي گذارد نظارت را به دو بخش نظارت عام و خاص طبقه بندي مي كنيم . وظيفه مسؤولان هر سازمان و نهاد اجتماعي است كه با    فرهنگ سازي لازم در اين زمينه مردم را به مشاركت اجتماعي و همگاني سوق دهند .بايد همواره به اين اصل توجه داشته باشيم كه تحقق مفهوم نظارت همگاني در سازمان در نهايت به عنوان ابزاري براي افزايش كارآيي سازمان و در سطح ملي موجب افزايش كارايي نظام تبديل خواهد شد .نظارت همگاني به مثابه يك سرمايه اجتماعي محسوب شده و براي تحقق آن به همكاري تمام مديران يك مجموعه نياز است در صورتي كه نظارت همگاني به خوبي در مجموعه سازمان نهادينه شود ما مي توانيم شاهد كاهش خلاف هاي اداري در سازمان و اداره خود از يك سو و همچنين افزايش اعتماد افكار عمومي از سوي ديگر باشيم . مسؤولان بايد بدانند كه نظارت همگاني يك فرصت است و نه يك تهديد چرا كه به كمك اطلاعات و مصالح بدست آمده از اين طريق امكان رسيدن به مديريت خوب سازماني نيز فراهم مي شود .يكي از عواملي كه موجب معني دار شدن مفهوم نظارت همگاني مي شود ارتباط نظارت با پيشبرد اهداف سازمان مي باشد .هر فردي در جامعه در هر مقام ، موقعيت ، دانش و قدرتي كه قرار دارد بايد احساس مسؤوليت كند و نظارت همگاني جزء مسائلي است كه تمام اديان الهي به خصوص اسلام به آن

تأكيد دارد .امام خميني سره :اصل امر به معروف و نهي از منكر ( نظارت همگاني ) براي همين است كه جامعه را اصلاح كند .اسلام ، سه ضمانت اجرايي براي احكام خود دارد :الف -  قدرت حكومت عادل .ب -  نيروي باز دارنده ي دروني انسان مسلم يا تقواي خداي متعال .ج -  قدرت جامعه يا امر به معروف و نهي از منكر . اميرالمؤمنين (ع) محتوا و مقصد امر به معروف و نهي از منكر را در عبارتي كوتاه بيان فرموده اند :اي مؤمنان ! آن كه ببيند ستمي مي رانند يا مردم را به منكري مي خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزيده و آن كه آن را به زبان انكار كرد ، مزد يافت و از آن كه به دل انكار كرد برتر است و آن كه با شمشير به انكار برخاست تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد او كسي است كه راه رستگاري را يافت و بر آن ايستاد و نور يقين در دلش تافت .نوع ديگري كه از برخورد با منكر بيان شده است انكار قلبي است اين نوع برخورد به منزله عكس العمل پيشگيرانه اي است كه از انحراف باطني مؤمن جلوگيري مي كند .بزرگ ترين انگيزه و هدف نهضت هاي بزرگ و حركت هاي آزادي بخش ، امر به معروف و نهي از منكر و جهاد براي از بين بردن ريشه هاي فساد و تباهي و احياء ارزش ها و عوامل سعادت بوده است . عن الحسين (ع) : انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي

و اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر »آنچه ذكر شد تنها برخي از ابعاد يكي از اساسي ترين روش هاي مشاركت كاركنان و مسؤوليت همگاني در نظام سياسي و اجتماعي اسلام است و شايسته است تمامي كاركنان در محيط سازماني در رابطه با امر به معروف و نهي از منكر كه ضامن استمرار حكومت حق و مصونيت از انحراف حاكميت ديني است تلاش نموده و نسبت به توطئه ها و نقشه هاي فرهنگي و سياسي دشمنان هشيار و آگاه باشند . امر به معروف و نهي از منكر در  اخبارحضرت رضا (ع) مي فرمايد بايد امر به معروف و نهي از منكر كنيد بر شما بدهاتان مسلط مي شوند پس هر چه خوبانتان دعا كنند مستجاب نمي شود .پيغمبر اكرم (ص) مي فرمايد : هر گاه امت من امر به معروف و نهي از منكر را ترك كنند پس رسيدن عذاب و قهر الهي را منتظر باشند . و نيز مي فرمايد خداوند دشمن مي دارد مؤمن ناتواني كه دين ندارد گفته شد يا رسول الله (ص) چنين شخصي كيست ؟ فرمود كسي است كه نهي از منكر نمي كند . آثار امر به معروف و نهي از منكرمعرفي حكومت اسلامي موجب نابودي حكومت هاي ستمگر : بايد كوشش كنيم تا طرز حكومت اسلام و رفتار حكام اسلامي را با ملت هاي مسلمان به اطلاع برسانيم تا زمينه فراهم شود كه حكومت عدل و انصاف به جاي اين حكومت هاي استعمار زده كه اساس آن بر ظلم و چپاول است ، برقرار شود. اگر قشرهاي جوان از هر طبقه كه هستند جهت حكومت

اسلام را كه با كمال تأسف جز چند سالي در زمان پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و در حكومت بسيار كوتاه اميرالمومنين عليه السلام جريان نداشت بفهمند ، اساس حكومت هاي ظالمانه استعماري و مكتب هاي منحرف كمونيستي و غيره خود به خود برچيده مي شود .شخصيت و ارزش هر ملتي در سايه مبارزه با فساد است . اگر در ملتي و كشوري فساد رواج داشته باشد ، آن ملت هيچ وقت مترقي و ارزشمند نخواهد شد . خداوند اين حقيقت را در آيه زير بيان فرموده است : آل عمران 3 : 110« شما در ميان ملت ها در صورتي بهترين ملت و امت هستيد كه مردم را به نيكي دعوت كنيد و از كارهاي زشت باز داريد » .حضرت علي (ع) مي فرمايد :« گروهي نه با زبان ، نه با قلب و نه با دست با منكرات مبارزه نمي كنند ، اينها در حقيقت مردگان زنده نما هستند . »امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با گناه و فساد ، و فداكاري در طريق اصلاح جامعه ، موجي بسيار بزرگتر از ايمان در اجتماع به وجود مي آورد . گاهي يك جامعه را از لب پرتگاه نجات مي بخشد . گاهي يك رهبر سياسي ، يك راهنماي مذهبي ، با نظارت هاي پي گير ، يك ملت چند ميليوني را از ناكامي ها و محروميت ها نجات مي دهد . حضرت امام حسين (ع) نيز يكي از اهداف سياسي خود را مبارزه با فساد و احياء اين دو فريضه الهي مي داند و مي فرمايد

: « اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر »« هدف از قيام ، مبارزه با فساد و حكومت ظالمين است كه از طريق امر به معروف و نهي از منكر ، آن مبارزه را شروع خواهم كرد . » شيوه هاي عملي امر به معروف و نهي از منكرهدف اساسي در امر به معروف و نهي از منكر تحقق معروف و زدودن منكر است . براي رسيدن به اين هدف بايد به دنبال مؤثرترين شيوه باشيم .1 -  تبليغ عملي : اولين شيوه بسيار مؤثر درامر به معروف و نهي از منكر تبليغ عملي است .مهمترين عامل موفقيت پيامبر اكرم ( ص ) و ائمه (ع) در گسترش اسلام در همين نكته نهفته است و پيامبر اكرم ( ص ) در حفر خندق و ساختن مسجد قبل ازاين كه ديگران را تشويق به اين كار كند خود پيشقدم بود . همين طور امامان معصوم ( عليه السلام) . 2 -  احترام به شخصيت افراد :دومين اصلي كه در تأثير امر به معروف و نهي از منكر شايان توجه است ، احترام به شخصيت افراد مي باشد .مرتكبان منكر تا وقتي كه متجاهر به گناه نشده اند و علني دست به آن نيالوده اند محترم هستند و نبايد به هتك حرمت آنها پرداخت . 3 -  ارشاد تدريجي : اين توقع نابجايي است كه بخواهيم كساني را كه در گرداب منكرات غلطيده اند يك باره از گرداب در آوريم و از آنها مسلمان زمان سازيم . اصولا" تربيت ، امري تدريجي است و رذايل و فضايل هيچ كدام يك مرتبه در جان انسان ها

به وجود نمي آيند . و از رموز مهم نزول تدريجي قرآن همين است ، زيرا قرآن كتاب تربيت است . 4 -  نرم خويي و محبتاز شيوه هاي بسيار مؤثر و مهم در امر به معروف و نهي از منكر ، نرم خويي و محبت است : خصلتي كه موفقيت پيامبر اكرم (ص) بنا به تصريح قرآن كريم مرهون آن بوده است .سخن تا تواني به آزرم گوي                  درشتي مكن در سخن نرم گويبه شيرين زباني و لطف و خوشي            تواني كه پيلي به مويي كشي 5 -  تشويق به ارزشها : از امتيازات مكاتب الهي همين تشويق به خوبيهاست . پيامبر اكرم (ص) از عنصر تشويق براي پيشبرد اهداف خود فراوان استفاده مي كرد . براي آنان كه دو ركعت نماز براي خدا خوانده بودند جايزه تعيين مي كرد . پُست هاي حساس سياسي ، فرهنگي و نظامي را به افراد لايقي مي سپرد و بدين ترتيب ، امت را به نيكي و پاكي دعوت مي فرمود كه اساقه بن زيد و جده ساله را فرمانده لشكر قرار دارد و ... 6 -  ايجاد فضاي امر و نهي : بدون ترديد ، محيط هر چند نقش زيربنائي ندارد ، ولي در پرورش فضايل و رذايل نقش اساسي دارد . رسالت انبياء نيز مبتني بر اصل بود كه محيط را به گونه اي آماده سازند تا خود مردم « قائم به قسط و عدالت » باشند . ليتوم الناس بالقسط » . لذا پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد : كلكم راع و كلكم مسئوول عن رعتيه » . 7 -  برخورد عملي با مرتكبان

منكراگر در كنار شيوه هاي گذشته ، اين شيوه را مد نظر نداشته باشيم بدون شك امر به معروف و نهي از منكر و بي ثمر خواهد ماند . مراتب امر به معروف و نهي از منكرامر به معروف و نهي از منكر يكي از دستورات مهم و اساسي در فرهنگ ديني است. در قرآن كريم آيات متعددي در زمينه امر به معروف و نهي از منكر وجود دارد و جزو ويژگي هاي مومنين شمرده است. امر به معروف و نهي از منكر داراي مراتبي است كه دقيقاً بايد رعايت شود؛ به نحوي كه اگر با رعايت يك مرتبه از آن، به وظيفه شرعي عمل شد، نوبت به مرتبه ديگر نمي رسد.اولين مرتبه آن است كه كاري انجام دهيم كه دلخوري خود را از عمل انجام شده برسانيم. همين مرتبه نيز مي تواند مراحلي داشته باشد مانند اين كه با مشاهده عمل زشت او، چشم خود را ببنديم يا اخم كنيم يا چهره در هم بكشيم ...دومين مرتبه امر به معروف و نهي از منكر، امر و نهي به وسيله زبان است كه اين مرتبه خود نيز داراي درجاتي است. اگر با موعظه و ارشاد و گفتار ملايم مقصود به دست مي آيد نوبت به مراتب بعدي نمي رسد.سومين مرتبه اقدام عملي است. اين مرتبه نيز داراي مراحلي است كه دقيقاً بايد رعايت شود. كسي كه متصدي امر به معروف و نهي از منكر است، بايد در تمام مراتب اين واجب ديني، همانند پزشك دلسوز و مهرباني برخورد كند كه جز كمك به بيمار و نجات او انگيزه ديگري ندارد؛ زيرا انساني كه مرتكب منكر مي شود يا نسبت به معروف

بي توجه است يا عليه آن موضعگيري مي كند، مبتلا به نوعي بيماري روحي و رواني است و بايد با ابراز امر به معروف و نهي از منكر او را از چنين بيماري نجات بخشيد.امام صادق (ع) مي فرمايند: مي فرمايد: تنها كسي مي تواند امر به معروف و نهي از منكر كند كه سه ويژگي داشته باشد.1-  آگاه بودن از آنچه به آن امر يا از آن نهي مي كند.2-  اجراي عدالت در امر و نهي.3- مراعات رفق و مدارا در امر و نهي. چگونه امر به معروف و نهي از منكر كنيم؟ اگر بدانيم كه شخصي نمازش را صحيح نمي خواند مثلا مردي كه حمد و سوره نماز مغرب و عشا را آهسته ميخواند يا تلفظ كلمات و حروف را به درستي انجام نميدهد آيا واجب است كه بر حسب وظيفه امر به معروف ونهي از منكر به او يادآوري كنيم؟اگر توانايي اين كار را نداشته باشيم چي؟مثلا به علت خجالت كشيدن نتوانيم اين موضوع را با او در ميان گذاريم.وآيا اين وظيفه يعني امر به معروف و نهي از منكر واجب فوري است يا اينكه هر وقت كه ديديم موثر تر واقع ميشود آن را انجام دهيم؟امر به معروف و نهي از منكر يك سري مراتب وجوب داره و يك سري شرايط براي شخص آمر و ناهي:مهمترينش اينه كه خود شخص آمر و ناهي بايد عامل باشه.يعني خودش به تذكري كه مي ده عمل كنهشرط دومش اينه كه با تمانينه و صبر و آرامش از منكر نهي كند.بعدي اينه كه تندي و توهين نكند.ديگر اينكه مشكل طرف رو تشخيص بده و بي گدار به آب نزنه.بعد اينكه

نصيحت گونه صحبت نكنه.ديگري اينكه نگاهش از بالا به پايين نباشه...

سازمان و ترويج فرهنگ امر به معروف

بي توجهي به ضرورت بسترسازي براي انجام معروف ها ، فضايي نامناسب پديد مي آوردارائه دهنده: حجت الاسلام والمسلمين رضا وطن دوست - پژوهشگر

امر به معروف و نهي از منكر ، امري حياتي و فريضه اي بزرگ است ، اما ناگفته پيداست كه اجراي درست و موفقيت آن ، نيازمند ارائه راهكارهاي عملي و در پيش گرفتن شيوه هايي كارآمد است . شايسته است اين مبحث به تفكيك در چهار قسمت: 1 -  شيوه هاي برخورد با معروف  ، 2 - اهل معروف  ، 3 -  منكر  و4 -  اهل منكر »مورد توجه قرار گيرد اما اكنون تنها به بخش اول و دوم آن مي پردازيم . الف -  شيوه هاي برخورد با معروف اين امر ، اصلي مسلم است كه مقدمات هر فريضه اي مانند وضو براي نماز و فراهم آوردن آب براي وضو ، واجب است . اگر تحقق معروف و گسترش آن در جامعه واجب است كه هست ، پيش نيازها و پيش زمينه هاي آن نيز واجب است ، چرا كه معروف ، بذري پاكيزه است كه براي رشد وبه ثمر رسيدن آن، نيازمند آماده سازي و فراهم آوردن شرايطي مناسب است ، اگر متوليان امور ، بدون فراهم آوردن زمينه و شرايطي مناسب ، به معروف ها امر نمايند ، مثل اين است كه بذري قيمتي را در شوره زاري بي حاصل به پاشند كه هيچ ثمري در پي ندارد .در شيوه هاي برخورد با معروف ، نكاتي ارزنده وجود دارد كه در اين مجال ، به برخي

از آنها اشاره مي گردد . 1 -  آسان سازيتكاليف و معروف ها هر چند سازنده و تعالي بخش اند ، اما بديهي است كه توأم با نوعي زحمت و مشقت اند ، از اين رو براي اجراي موفقيت آميزآن ، تا آنجا كه امكان دارد ، لازم است تكاليف را آسان گرفت و آسان برگزار كرد . اين مسأله را از پيامبر رحمت ( ص ) بياموزيم كه در سفارش به آسان برگزار كردن تكاليف ، به معاذبن جمل فرمود : اي معاذ از اين كه مردي فتنه انگيز باشي پروا كن ، توصيه مي كنم كه در نمازت سوره اي كوتاه بخوان .امام صادق (ع) نيز در اين باره به معاوية بن عمار فرمود : هر گاه نماز را امامت كردي ، به يك تكبير بسنده كن ، زيرا در جماعت شما افرادي ناتوان و سالمند شركت دارند . 2 -  بستر سازيغفلت و بي توجهي به ضرورت بسترسازي براي انجام معروف ها ، فضايي نامناسب پديد مي آورد و اقبال مردم را نسبت به آن كُند مي كند . اگر بدون بستر سازي لازم ، به معروف ها امر شود ، مانند شنا بر خلاف حركت تند آب خواهد بود كه يا شدني نيست و يا با سختي هاي بسيار همراه است . نمونه عيني اين مطلب ، مقايسه نمازخانه ها در ادارات ، مدارس ، سربازخانه ها ، توقفگاه هاي بين شهري در جاده ها و راه آهن ، در قبل و پس از پيروزي انقلاب اسلامي است . از آن رو كه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ، اداي نماز

در اين اماكن ، مشكل و يا ناممكن بود . اما پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، نمازخانه هايي با امكانات لازم ، داير گرديد و زمينه اي مناسب براي اداي فريضه نماز فراهم آمد و اين به استقبال نسبي مردم به نماز در اين گونه اماكن انجاميد . اين فضاهاي عبادي از امكانات فرش ، روشنايي ، سيستم گرما ، سرما ، وضوخانه و سرويس بهداشتي برخوردار نبود . 3 -  آشكارسازي معروف هاهر چند كه آشكار ساختن معروف ها ، گاه ممكن است به ريا بينجاميد ، اما اگر آشكارسازي به منظور تشويق ديگران و احياي معروف ها و در نتيجه گسترش فرهنگ امر به معروف باشد ، نه تنها امري ناروا نيست كه امري شايسته و بايسته است . از اين رو با آن كه مي توان نماز را در منزل و به دور از چشم ديگران ادا كرد ، سفارش مؤكد شده است كه آن را در مسجد و با جماعت بخوانند ، همچنانكه در آموزه هاي اسلامي آمده است كه صدقات واجب مانند خمس ، زكات و كفاره را آشكارا ادا كنند . اگر اهل فساد ، آشكارا به منكرها دامن مي زنند چرا اهل ايمان ، معروف ها را آشكارا انجام ندهند ؟ و اگر افراد بد رفتار با حضور خود در اماكن عمومي و تفرج گاه ها ، فضاي آن را آلوده مي كنند چرا مؤمنان نيك رفتار با حضور خود در اين اماكن ، نماز جماعت نخوانند و خوبي هاي خود را آشكار نسازند ؟ تا از اين رهگذر به گسترش ارزش هاي اسلامي كمك كنند و

به طور غير مستقيم ، ديگران را به معروف ها دعوت نمايند، چرا كه اين نوع اقدام ها ، از مصاديق بارز آن حديث معروف به شمار مي آيد كه امام صادق (ع) فرمود : ديگران را نه با زبان بلكه با رفتار خود به خوبي ها فرا خوانيد ؛ كونوا دعاه للناس بغير آلسنتكم . لازم به ذكراست ، شيوه هاي برخورد درست با معروف ها بسياراند كه افزون بر موارد پيش گفته ، شناساندن درست معروف ها ، تبيين حد و مرزها ، رفع موانع ، بيان فوايد دنيوي و پاداش اخروي آن ، بازسازي و رونق بخشيدن مراكز ديني ، دادن نقش مثبت به شخصيت هاي مثبت در   فيلم ها و مانند آنها ، از جمله اين شيوه هاست . ب -  شيوه هاي برخورد با اهل معروف آنگاه كه سخن از فريضه امر به معروف و نهي از منكر به ميان مي آيد ، برخي تنها به اين موضوع كه چه گونه ديگران را به معروف ها واداشته و از منكر باز دارند مي انديشند و هرگز به اهل معروف از اين كه ديگران در برابر آنان چه وظايفي دارند نمي انديشند ، در حالي كه آنان اصل و ركني در فرايند اين فريضه محسوب مي گردد و در آموزه هاي اسلامي نيز نوعي وظائف و مسئوليت ها در برابر آنان گوش زده شده است . برخي از اين مسئوليت ها از قرار زير است . 1 -  تشويق تشويق عاملي چند منظوره است كه اگر جدي گرفته شود شاهد آثار و فوايد سود بخش آن در جامعه خواهيم بود .

زيرا كه از يك سو تشويق، هم نوعي پاسداشت افراد نيك رفتار است و هم به طور غير مستقيم ، نوعي اعلان انزجار از رفتارهاي ناصواب است . و از ديگر سو ، هم نوعي تمجيد است كه بي گمان به تقويت اراده نيكوكاران مي انجاميد و هم نوعي مجازات است كه خطاكاران را از دامن زدن به آن ، ممانعت مي كند . چنان كه امام علي (ع) فرمود : با پاداش دادن به نيكوكاران ، بدكاران را برنجان .بنابر اين ، نبايد نقش تشويق را نديده گرفت ، بلكه بايسته است به عنوان يكي از عوامل حمايتي ، مورد توجه تمامي افرادي كه نسبت به زيردستان خود ، نوعي امر و نهي دارند ، قرار گيرند ؛ چه زيباست كه همه اين فراز فرازمند امام علي (ع) را نصب العين خود قرار دهند كه فرمود : هرگز نيكوكار و بدكار در نظرت يكسان نباشد ؛ زيرا نيكوكاران در نيكوكاري بي رغبت و بدكاران در بد كاري تشويق مي گردند ؛ پس هر كدامشان را بر اساس كردارشان پاداش دهد .2 -  سپاسگزاريسپاسگزاري و قدرداني از افرادي كه با فداكاري و ايثار در جهت احيا و گسترش معروف ها در جامعه تلاش مي كنند امري شايسته و بايسته است ؛ زيرا تشكر و قدرداني عاملي مهم و مؤثر در تحريك افراد و پوياي جامعه است . از اين رو امام صادق (ع) در هشدار به ناسپاسي فرمود : خداوند قطع كنندگان راه نيكي ها را لغت كرده است و او ، فردي است كه به او نيكي مي شود و او آن را كفران

مي كند و در نتيجه ، دوست نيكوكار خويش را انجام آن نيكي براي ديگران باز مي دارد . به رغم آنكه سپاسگزاري از افراد نيك رفتار ، نقشي مهم در گسترش معروف ها دارد و عاملي در پويايي جامعه به شمار مي آيد ، در جامعه ما سپاسگزاري از خدمات و تلاش ديگران رضايت بخش نيست ، ناشناخته ماندن بسياري از خدمت گزاران به دين و مذهب ، بزرگان ملت و مملكت، فرهيختگان علم و دانش و مؤلفان و مترجمان زيردست ، گواهي روشن بر اين واقعيت تلخ است . 3 -  محبت و مهرورزي يكي از شيوه هاي برخورد با اهل معروف ، محبت و مهرورزي با آنان است ، به ويژه كه ابراز شود اين مهرورزي ها به خاطر فلان رفتار خداپسندانه شماست . اين شيوه را از رسول گرامي اسلام (ص) بياموزيم كه امام باقر (ع) در بيان اين مطلب فرمود : در يكي از جنگها ، گروهي از دشمن به اسارت لشكر اسلام درآمدند ، آنان را نزد رسول خدا آوردند ، آن حضرت دستور داد به جز يك نفر ، همه را به قتل برسانند . او از پيامبر (ص) دليل اين استثنا را پرسيد . آن حضرت فرمود : اين از آن رو است كه شما از خصلت هاي خوبي مانند : غيرت ، سخاوت ، شجاعت ، صداقت و بخشندگي برخورداري و صاحبان چنيني خصلت هايي نشايد كه به قتل برسند . 4 -  حمايت همان طور كه اگر برخورد مناسب با عاملان معروف امري پسنديده است ، برخورد شايسته با خود آمران و ناهيان در اين

فريضه پسنديده تر است ، زيرا آنان به صورت هاي مختلفي از سوي ديگران مورد تعرض قرار مي گيرند برخي با چهره اي روشنفكرانه و با دم زدن از آزادي  ، امر و نهي آنان را مخالف آزادي دانسته مي گويند : انسان ها آزادند و عقيده هر كسي براي او محترم است و امر و نهي شما نوعي دخالت در زندگي مردم و محدود ساختن آزادي آنان است . و برخي با ابراز دوستي با آمران و ناهيان به رفتار آنان اعتراض كرده و مي گويند : گرچه اين فريضه ، امري لازم است ولي حفظ جان و آبرو نيز لازم است و نبايد با امر و نهي از منكر ديگران ، جان و آبروي خويش را به خطر انداخت و آسايش لازم را بر خود حرام ساخت . و برخي با ابراز بي طرفي و اينكه هر كس مسئول رفتار خويش است ، با شعار غلط « عيسي » به دين خود ، موسي به دين خود ، به آمران و ناهيان اعتراض كرده ، مي گويند : به زندگي خود برسيد چه كار داريد به ديگران ، مگر شما پيامبريد كه غصة امت مي خوريد ؟ !! و بدتر از همه آنكه گاه آمران و ناهيان ، از سوي ديگران مورد تعرض واقع شده و به ضرب و شتم آنان مي انجامد . آنچه گاه در مطبوعات و رسانه ها منعكس مي شود ، بخشي از اين تعرضات فيزيكي است . اين جاست كه وظيفة همگان ايجاب مي كند تا به حمايت از آمران و ناهيان دل سوز قيام كرده و آنان

را در انجام اين رسالت كه رسالت پيامبران است ياري دهند . حمايت آنان را از پيشوايان معصوم بياموزيم كه هم خود به معروف ها امر كرده و از منكرها باز مي داشتند و هم در حد توان از آمران و ناهيان حمايت مي كردند حمايت امام علي (ع) و فرزندانش از اباذر در نهي از تباهي هاي خليفه و معاويه و نيز حمايت امام حسين(ع) از حجربن عدي و حمايت ها بي دريغ امام صادق (ع) و امام رضا (ع) از حركت زيد بن علي (ع) و مانند آن نمونه هاي از حمايت هاي پيشوايان معصوم از آمران به معروفي و ناهيان از منكر است .

شايستگي هاي اخلاقي مديران و كارگزاران

؛بالابردن توانايي ها در مديريت، برخواسته از نسخه سازنده امام هشتم (ع)Increase the abilities of managementبرگرفته از سخنراني حجت الاسلام والمسلمين استاد مركبيامام صادق (ع): از غضب و عصبانيت دوري كن ، اول آن جنون و پايان آن پشيماني است.گردآوري: مهدي ياراحمدي خراساني

امام رضا (ع) با ابلاغيه اي ده ماده اي به نشانه هاي انسان كامل در بحث روابط اجتماعي او اشاره دارند . در اين ابلاغيه آمده است ، عقل يك مسلمان كامل نمي شود و انسان ، انساني تمام عيار نخواهد شد مگر اينكه داراي اين ده صفت باشد . اولين صفت در اين ابلاغيه مورد بحث ما است . اولين صفت بارز يك انسان شايسته و مدير ( كسي كه از لحظات عمرش به درستي استفاده مي كند و در عبور از خيابان دنيا ريزش وقت ندارد ) اين است كه ديگران از او انتظار خير و نيكي دارند . فردي كه داراي اين

صفت باشد براي جامعه مفيد است . اين فرد كسي است كه ديگران از فكر ، قدرت و اموال او بهره مي برند و وي اهل بهشت است و دوران عمر خود را با مديريت مي گذراند .حال اين سؤال مطرح است كه براي مفيد بودن و مدير بودن چه بايد كرد ؟ چگونه خير انسان به ديگران مي رسد ؟ لازم ترين زمينه در  اوج گرفتن در مديريت خداحافظي با غيظ و غضب و عصبانيت است چه در روابط اجتماعي و چه در روابط خانوادگي ، در مراجعه به سيره نبي مكرم اسلام (ص) و سيري در زحمات بيست و سه ساله ايشان ، مشخص مي شود كه پيامبر مورد آزار و اذيت هاي فراوان قرار گرفتند به گونه اي كه اين بزرگوار در سال هاي پاياني عمر خويش چنين فرمودند : « هيچ پيامبري به اندازه اي كه من از امتم صدمه ديدم ، صدمه نديد . » در عين حال هيچ گاه كسي گره در پيشاني و چهره ايشان مشاهده نكرد اما اين بدان معني نيست كه حضرت بدون توجه به امور بوده باشند . بلكه در عين داشتن چهره اي بشاش و آغوشي باز ، داراي سنگيني ، وقار و قاطعيت بودند و براي برچيدن سفره گناه و بت پرستي برنامه ريزي مي كردند .تاريخ بر اين امر گواه است كه حضرت محمد (ص) با داشتن سه روحيه توانستند انسان نماها را به انسان هايي واقعي مبدل كنند . اين صفات عبارتند از : نرمي ، لطافت و آغوش باز ، به گونه اي كه حتي كساني كه پيام ايشان را

قبول نداشتند و بر تعصب خود اصرار مي كردند براي ديدن پيامبر ( ص ) گرد ايشان جمع مي شدند .حال اگر خادمان حضرت رضا (ع) در زمان غيبت فرزند بزرگوار ايشان ، اين گستردگي سفره گناه در جامعه را مي بينند و مي خواهند پيام شان مؤثر باشد و در زندگي شخصي خود خواستار مطيع بودن فرزندان خويش هستند بايد با عصبانيت و غضب ، خدا حافظي كنند . نامناسب ترين زمينه در وجود يك مربي ، يك مدير در انواع مديريت ها چه در امر خانواده و چه در امر اجتماع ، عصباني شدن است .امام صادق (ع) مي فرمايند : « از غضب و عصبانيت دوري كن ، اول آن جنون و پايان آن پشيماني است . » جاده دنيا در زمان غيبت كبري ، جاده اي لغزنده است و لغزش جوانان ريشه در خانواده هايشان دارد . در خانواده هاي ديني فرزندان افكار پدر و مادر را قبول ندارند و فكر آنها را مربوط به دوره هاي قبل مي دانند . شيوه هاي تربيتي ديروز ، امروزه پاسخگو نيست و بايد در آنها تجديد نظر كرد . مؤمن بايد با زمان خود همراه باشد و حساسيت هاي زمان را درك كند . دشمن امروز به دين اسلام حمله كرده است . حجاب ، مقدسات ، خون شهدا ، اشك بر امام حسين (ع) و ... را زير سؤال برده است . نود درصد ريزش اخلاقي در جوانان امروزه مربوط به گره در چهره والدين است . اگر چتر محبت والدين در خانواده بسته شود فرزندان به سوي چترهاي محبتي كه در

خارج از خانواده است كشيده مي شود و اين آغاز انحراف جوانان است . فرزندان ما داراي دو قسمت هستند ، يك قسمت مربوط به جسم ، ظاهر و ماديات و قسمت ديگر مربوط به شخصيت ، روح و روان آنان است كه در خانواده ها نود و نه درصد به قسمت اول توجه مي كنند و در آن موفق هستند اما از نظر شخصيت و روح و روان فرزندان سفره اي گسترده نمي شود .بنابر اين اولين قدم گستردن سفره هاي تربيتي در عرض سفره هاي جسمي است . براي اين منظور بايد آموزش هاي كارشناسي ديني در قالب محفل هاي اُنس خانوادگي برگزار شود . اين كارشناس بايد امين و جوان شناس باشد تا بتواند فطرت خدا شناس فرزندان را رشد دهد .فرمان خدا اين است كه ميزان موفقيت ، كلاس باطن است . بنابر اين اولين قدم براي اينكه خير ما به ديگران و به مسلمان برسد ، خداحافظي با عصبانيت سپس ايجاد زمينه آغوش باز و بعد از آن برنامه ريزي است . در اين بحث يك محور از توانايي هاي مديريت آن هم به ميزان بيست درصد بيان شد .

فرصتي براي بازگشت به اصل خويش

Return to selfفراهم آوردن تمهيدات اخلاقي مناسب براي شكوفائي ارزشهاي اخلاقي و اسلامياحمد ياراحمدي خراساني

مشكلات و مسائل زندگي فردي،كاري و اجتماعي به گونه اي است كه گاه انسان همچون كلافي سردرگم چنان درگير خود و روزمرگي هايش مي گردد كه از مسأله خودسازي و تمرين تقوي باز مي ماند. به راستي تلاش انسان ها در دنياي فاني چه ارزشي مي تواند داشته باشد اگر هدف اصلي زندگي و خلقت

بشري در لابلاي شلوغي ها و جذابيت هاي دروغين عصر فراصنعتي گم شود؟ اسلام مكتبي جامع و همه سو نگر است كه ابعاد مختلف  انسان و زندگاني او را مدنظر داشته و براي هر بعدي از ابعاد انساني احكام و رهنمون هاي ويژه اي ارائه داده است. احساسات و عواطف آدمي و غرايز و تمايلات طبيعي او را به نيكوترين وجه پاسخ داده و فطرت و گرايش هاي عالي او را به تفصيل جهت دهي كرده و عقل و انديشه او را وادار به فعاليت نموده است. در مقام عمل آنچه كه مقتضاي عقل و تربيت و تكامل روحي او بوده و در بردارنده مصالح و دور از مفاسد مي باشد بر او لازم آورده است كه هر كدام از اين معاني خود تفصيلي گسترده و شرحي مفصل مي طلبند. اما آنچه در اين مجال مورد توجه نگارنده قرار گرفته است فرصت هاي خاصي است كه در لابلاي مشغله هاي كاري براي بازگشت به اصل خويش از سوي « ارحم الراحمين » براي انسان « جايز الخطا و فراموش كار» عرضه گرديده است.  پيامبر اعظم (ص) مي فرمايند: «رجب ماه خدا، شعبان ماه من و رمضان ماه امت من است». و اين يعني فرصتي دوباره از سر رأفت و رحمت براي بازگشت به خويشتن خويش و جبران مآفات.ماه رجب در حديثي از پيامبر رحمت (ص) " اصب" ناميده شده است زيرا در آن رحمت خدا بسيار بر امت فرو مي بارد، شعبان هم كه ماه  ايشان است و رمضان ماه تقوي و تقدير و ليله القدر است كه در آن سفره ي رحمت الهي پهن مي شود

تا هر كس به وسع و توان خويش خوشه چين معرفت كردگار باشد. امروزه در عصري به سر مي بريم كه متأسفانه ارزشهاي اخلاقي مهمترين حلقه ي مفقوده ي كاركرد نظام هاي بشري است لذا غرق شدن در عادت هاي روزانه و گرفتاري هاي جاري، انسان را از تعالي روحي باز مي دارد. از اين رو ترك عادتهايي كه به صورت روزانه براي ما به مثابه يك ضرورت و يك نياز حياتي تلقي مي شوند، باعث مي گردد تا آدمي به تفكر و تعقل پرداخته و خويشتن انساني خويش را در مقابل آئينه اي زلال بنگرد و ببيند كه روز مرگي و عادتهاي روزانه چه بر سر سرش آورده است .با عنايت به مطالب فوق الذكر بايد به اين نكته اذعان نمود كه تلاش در جهت بهبود زندگي اعم از فردي و اجتماعي و حتي ارتقاء مالي، اقتصادي و سازماني چيزي مذموم و ناپسند نيست. در واقع آن چه مذموم و ناپسند است غفلت از ارزش هاي اخلاقي و انساني است. حال كه به لطف خداوند متعال به بركت انقلاب اسلامي در كشور امنيت، آسايش و زمينه ي بروز شكوفائي فراهم است و يا به قول معروف حال كه « ابر و باد و مه وخورشيد و فلك در كارند » بايد تلاشي معطوف به هدف و از سرآگاهي داشته باشيم و دچار غفلت نگرديم.  كه اين سه ماه مبارك مي تواند زمينه ي مناسبي براي پرورش شايستگي هاي اخلاقي باشد. رجب، شعبان و رمضان فرصتي براي تمرين تقواست. تمرين تقوا يعني؛ نفي شيطان و نفس، امساك در برابر محرمات و يعني فراهم آوردن تمهيدات

اخلاقي مناسب براي شكوفائي ارزشهاي اخلاقي و اسلامي.

رهنمودهايي از حضرت رضا عليه السلام

مديريت اسلامي؛ رهنمودهايي از حضرت رضا (ع) ...  Imam Reza,asگردآوري: مهدي ياراحمدي خراساني

با نمي از اقيانوس بيكران كلام حكمت آميز آن امام معصوم (ع ) ذهن خويش را طراوت بخشيم .امام (ع) مي فرمايد : عبادت بسيار انديشيدن در باره خداوند است . اما بسياري نماز و روزه اي كه از حدود حركات مقرر و صورت معين آن تجاوز نمي كند و خالي از محتواي ايماني استوار است . انسان در شبانه روز به انجام دادن آن عادت كرده است عبادت نيست . از اين رو چه بسيار است نمازگزار و روزه گير كه گناهان بزرگ مرتكب مي شود , و خود را در زندگي به انواع گناهان مهلك دچار مي سازد , و تسليم هواها و هوسهاي خود مي شود , بي آن كه بتواند زمام نفس خويش را در دست داشته باشد و بخواهد قواي ايماني خود را به كار گيرد. تا او را از اين گناهان باز دارد و در برابر خواهشهاي نفس به او پايداري بخشد . و از در افتادن او در پرتگاه گمراهي و نابودي جلوگيري كند .بديهي است اين گونه نماز و روزه جز حركات و اعمالي قالبي كه فاقد هر گونه محتواي حكيمانه و اصالتهاي روحي است , چيز ديگري به شمار نمي رود .احمد بن نجم از آن حضرت در باره عُجب و خودپسندي كه موجب تباهي اعمال است پرسيد :امام (ع) فرمود : خودپسندي درجاتي دارد , يكي از آنها اين است كه كارهاي زشت انسان برايش جلوه كند . و در نتيجه اعمال بد خود

را خوب مي بيند و به غرور مي افتد و مي پندارد كه آنچه انجام مي دهد خوب است , و از درجات ديگر خودپسندي اين است كه بنده به پروردگارش ايمان مي آورد. و اين را منّتي از خود بر خدا مي داند . در حالي كه منّت براي خداوند است كه نعمت ايمان را به او ارزاني داشته است . همچنين فرموده است :كسي كه اين پنج صفت در او نيست , در هيچ امري از امور دنيا و آخرت به او اميدوار نباشيد. اين كسي است كه اصالت خاندان, بخشش طبع , استواري خلق , نجابت نفس و بيم از پروردگار را دراو نمي يابي .از آن حضرت پرسش شد فرومايه كيست ؟ فرمود آن كه به چيزي جز خدا , خويش را سرگرم كرده است.و فرمود : خداوند بيهوده گويي و تلف كردن دارايي و پرسش و خواهش بسيار را دشمن مي دارد .و فرمود : دوستي و مهرباني با مردم نيمي از خردمندي است .و فرمود : خرد مردم مسلمان زماني كامل مي شود , كه اين ده صفت در او وجود يابد :1 -  خوبي او به ديگران برسد , 2 -  از بدي او ايمني باشد , 3 -  نيكي اندك ديگران را بسيار شمارد , 4 – نيكي خود را به ديگران اندك داند,  5-  درخواستهاي ديگران او را به ستوه نياورد , 6 -  از به دست آوردن دانش 7 -  در تمام دوران عمر خويش دلگير نشود , 8 -  ناداري را در راه خشنودي خداوند از توانگري بيشتر دوست بدارد , 9 -  خواري

را در راه او از عزّت در نزد دشمنانش محبوبتر بداند , 10 -  به گمنامي بيش از آوازه و شهرت راغب باشد . و فرمود : هر كس محاسبه نفس خويش كند سود برد . هر كس از آن غفلت كند دچار زيان شود . هر كس بيمناك باشد ايمني يابد. آن كه از گذشت روزگار عبرت گيرد داراي بينش شود . هر كه از بينش برخوردار باشد داراي فهم شود . آن كه داراي فهم است عالم و دانشور است . آن كس كه نادان را دوستدار شود در رنج افتد . بهترين دارايي آن است كه آبروي آدمي بدان نگهداري شود . برترين خرد اين است كه انسان خويشتن رابشناسد . مؤمن اگر خشمگين شود خشم او وي را از طريق حق بيرون نمي برد . اگر خوشحالي و رضامندي يابد اين خرسندي او را دچار باطل نمي سازد . هنگامي كه قدرت و غلبه مي يابد بيشتر از آنچه حق دارد نمي گيرد .و فرمود : هر كس خوبي هايي دارد به آنها ستوده مي شود و نيازي به خودستايي ندارد .و فرمود : هر كس از نظر تو در باره اصلاح حال خودش پيروي نمي كند تو هم به نظر او اعتنا مكن , و هر كس كاري را از طريق خودش دنبال كند دچار لغزش نمي شود , و اگر لغزيد بيچاره نمي شود . و فرمود : دلها را رغبت و نفرت , و نشاط و سستي است هنگامي كه دل ميل و اقبال مي كند بينش و ادراك دارد و زماني كه نفرت و بي ميلي دارد

, افسرده و ناتوان است از اين رو دل را هنگامي كه اقبال و نشاط دارد به كار گيريد و زماني كه سست و بي ميل است او را رها كنيد . و فرمود : پادشاه را با بيم , و دوست را با فروتني , و دشمن را با خودداري و پرهيز و توده مردم را با گشاده رويي همنشيني كنيد . و فرمود : مرگ براي آرزوها آفت , و نيكوكاري براي دورانديش غنيمت , و كوتاهي و اهمال براي توانگران مصيبت است . بخل آبرو را از ميان مي برد , و دوستي , ناخشنودي ها پديد مي آورد . برترين و گرامي ترين خويها به جا آوردن كار نيك و دستگيري ستمديدگان , و تحقق آرزوي آرزومندان و فراهم آوردن اميد اميدواران است و ديگر اين كه در زندگي دوستان بسيار و براي پس از مرگ گريه كنندگان زياد , به دست آوردن است . و فرمود : گمان خود را نسبت به خدا نيكو كن , زيرا هر كس گمانش به خدا نيكو باشد خداوند مانند گمانش با او رفتار خواهد كرد, و هر كسي به روزي اندك خشنود باشد , عمل اندك او پذيرفته است , و كسي كه به اندكي از حلال خرسند باشد , رنج او كم و فرمود : بخيل را آسودگي و حسود را خوشي و دلخسته را وفا و دروغگو را مردانگي نيست .و فرمود : كسي كه در پي به دست آوردن درآمدي براي تأمين معيشت عائله اش باشد برتر از مجاهدان در راه خداست .از آن حضرت پرسيد شده بندگان خوب خدا

كدامند ؟ , فرمود : آن كساني كه هنگامي كه كار نيكي انجام مي دهند شاد مي شوند , و اگر مرتكب كار بدي شوند , استغفار مي كنند , و هنگامي كه در باره آنان بخششي مي شود سپاسگزار مي شوند , و چون به مصيبتي گرفتار شوند شكيبايي       مي ورزند , و زماني كه به خشم آورده مي شوند گذشت مي كنند .به آن بزرگوار عرض شد چگونه بامداد كردي ؟ فرمود : بامداد كردم با عمري كه پيوسته در كاستي است , و اعمالي كه بي كم و زياد محفوظ و مضبوط است , و رشته مرگ به گردن ما , و آتش جهنم در پيش روي ماست , در حالي كه نمي دانيم با ما چه معامله اي خواهد شد .و فرمود  : ثروت جز با پنج صفت جمع و انباشته نمي شود , كه عبارت است از بخل زياد , آرزوي دراز , آز بسيار , بريدن از خويشاوندان و برگزيدن دنيا بر آخرت .علّي بن شعيب گفته است : به خدمت ابن الحسن الرّضا (ع) رسيدم .به من فرمود : اي علي , از مردم كدام كس زندگي را نيكوتر مي گذراند ؟عرض كردم : اي سرور من شما از من بدين داناتريد .فرمود : آن كس كه بهبود زندگي ديگري را جزيي از زندگي خود قرار دهد .سپس فرمود : اي علي چه كسي زندگي را بدتر از همه مي گذراند ؟عرض كردم : شما داناتريد .فرمود : كسي كه از زندگي خود بهره اي به ديگري نمي رساند .پس از اين فرمود : اي علي وجود نعمتها

را مغتنم شماريد زيرا نعمتها گريز پا هستند , هرگز از ميان قومي نرفته اند كه دوباره باز گردند . اي علي بدترين مردم كسي است كه كمك خود را از ديگران باز دارد , و خوراك خود را تنها خورد , و بنده خود را كتك زند . و فرموده است : دستگيري ناتوان بهتر از صدقه اوست .و فرموده است : حقيقت ايمان انسان كامل نمي شود مگر اين كه سه صفت در او وجود داشته باشد : دانش دين بياموزد و در معيشت اندازه را نيكو نگهدارد , و بر بلاها و گرفتاريها شكيبايي كند .و فرموده است : آن كه با سخن چيني مي خواهد به تو اظهار خيرخواهي كند , آنچه از بدي و سختي در پايان خواهد ديد از تو براي او بس است .پي نوشت ها« تحليلي از زندگاني حضرت رضا (ع) »

سيره اخلاقي پيامبر اسلام

(ص) ... Holy Mohammed(P.U.H)جهان امروز بيش از گذشته نيازمند توجه به اخلاق و سيره رحمه للعالمين مي باشدمهدي ياراحمدي خراساني

اشاره:اكنون كه به فرموده ي خورشيد انقلاب جهان امروز بيش از گذشته نيازمند توجه به اخلاق و سيره نبي مهربانيها (ص) مي باشد در اين مجال به گوشه هاي از سيره اخلاقي آن بزرگوار مي پردازيم اميدواريم كه سيره و روش آن حضرت چراغ روشني در مسير زندگي مان باشد .1 -  آن قدر حضرت متواضع و فروتن بود كه متن روايت او را خاضع الطراف مي نامد يعني به زمين نگاه مي كرد و سر را كمتر بالا مي برد ، اين چنين با وقار و متين ... با ادب و فروتن . چنان

در برابر خالقش خاضع و خاشع بود كه بيشتر سرفرود مي آورد و كمتر سر را بلند مي كرد چه پيوسته خدا را حاضر و ناظر مي ديد و لحظه اي بلكه كمتر از لحظه اي هم از ياد و ذكر خدا غافل نبود .2 -  يكي ديگر از نشانه هاي بارز تواضع و خوي نيكويش اين بود كه به هر كه مي رسيد ، پيشقدم در سلام كردن بر او بود ، سلام كه خود تحيت اسلامي است و پيامبر آن را به ما ياد داده ، خود نيز بيش از همه به آن عمل مي كرد و قبل از آن كه ديگري بر او سلام كند ، او خود سلام مي كرد.هرگز پيامبر ملاحظه نمي كرد كه آن فرد يزرگ است يا كوچك ، دانشمند است يا بي سواد ، ثروتمند است يا فقير . آري حضرت آن قدر عظمت داشت كه بر همه افراد بدون ملاحظه هاي شغلي ، مسئوليتي ، مالي و ... سلام مي كرد و او با اينكه بزرگترين از هر نظر بود بر كوچكترين انسان ها از هر نظر سلام مي كرد و بيشتر براي اينكه ما را به اين سنت حسنه تشويق كند مي فرمود : سلام را نود و نه حسنه است و جوابش يك حسنه .3 -  پيامبر هرگز بدون جهت سخن نمي گفت ، و اگر سخني بيشتر جنبه موعظه و پند داشت ، يا مطلبي را مي آموخت و يا به معروف و خيري امر مي كرد و يا از شر و منكري مردم را باز مي داشت ، تمام سخنانش سودمند و

يك كلمه ، نه بلكه يك حرف ، پوچ و بي ارزش نبود ، زيرا خوب مي دانست كه : « و ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد » وانگهي پيامبر اسوه است و نمونه و اوست انسان كامل . پيامبر كسي است كه نخستين آفريده پروردگار ، نور مباركش است : « اول ما خلق الله نوري » پس ، از اين نور كامل چيزي تراوش نمي كند جز نور ، و هر چه مي گويد گفته خدا است « و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي » .4 -  و پيامبر هرگز از ذكر خدا غافل نمي شد . در روايت است : « ولايجلس و لايقوم الاعلي ذكر » او نمي نشست و بر نمي خاست جز با ذكر و يا خدا . پيامبر در هر آن قرين و همنشين ذكر خدا بود چه بر زبان آورد و چه در دل گويد . او خود ذكر خدا را كفاره مجلس مي دانست و اعلام مي داشت كه اگر در مجلسي ياد خدا نباشد يا ذكري از اهل بيت كه آن نيز ياد خداست ، پس آن مجلس بر اهلش و زر و وبال است و نحس است و شوم . و اگر حضرت مي خنديد از تبسم تجاوز نمي كرد « جل ضحكه التبسم » زيرا قهقهه و خنده با صدا با شئون انسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان كامل و چه رسد به اشرف مخلوقات . »5 -  يكي ديگر از موارد تواضع و فروتني حضرت اين بود كه هر وقت وارد مجلس مي

شد ، هر جا كه جاي خالي بود مي نشست ، مانند خودخواهان يا نادانان نبود كه دنبال صدر مجلس هستند ، و خيال مي كنند كه بايد بالا و بالاتر نشست . اصلا" آن جا كه انسان والا مي نشيند و الا است نه آنكه انسان والا بايد در جاي والا نشيند .6 -  پيامبر آرام و آهسته سخن مي گفت و هيچ گاه فرياد نمي زد و صدا را بلند نمي كرد . و مجلس آن حضرت نيز از چنان آرامشي برخوردار بود كه عين ادب و تواضع است و كسي در مجلس پيامبر بلند سخن نمي گفت « و اغضض من صوتك » و دستور هم همين بود كه كسي صدايش را بالاتر از صداي رسول الله نكند « لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي » و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن مي گفت لذا مجلسش بسيار آرام و با وقار بود كه حتي صداي به هم زدن بال پرنده به گوش مي رسيد .7 -  « لايقطع علي احد كلامه » هرگز سخن كسي را قطع نمي كرد و تا شخصي مشغول سخن گفتن بود ، به او خوب گوش مي داد و پس از تمام شدن سخنش آرام پاسخش را مي گفت . و چنان اصحابش را تربيت كرده بود كه هر گاه لب مباركش به سخن وا مي شد ، تمام حاضران ساكت   مي شده و سراپا گوش مي شدند « كان علي رو وسهم الطير » و هر گاه سخن حضرت تمام مي شد بدون آنكه سخنانشان با هم تزاحم كند ، با هر يك به نوبت

حرف مي زد .8 -  نكته ديگري كه بسيار جالب و ارزنده است و بايد مد نظر قرار گيرد اين است كه حضرت در هنگام سخن گفتن ، به افراد يكسان نگاه مي كرد « و كان يساوي في النظر و الاستماع للناس » و بايد سخنگويان محترم اين مطلب را دقت كنند كه يكسان و مساوي در حال حرف زدن به اين طرف و آن طرف نگاه كنند زيرا اين نكته ظريف اخلاقي است كه درنگريستن به افراد ( هنگام صحبت كردن ) انسان فرق بين اين و آن نگذارد و همه را به يك ديد بنگرد .كه اميدواريم در موارد ديگر نيز اين تساوي و يكسان نگري حفظ شود . راستي چه زيبا است تربيت رسول الله ! بنابر اين ، هر كه بخواهد بيشتر به پيامبر نزديك گردد ، بايد رفتار و اخلاقش را با آن حضرت نزديكتر كند .9 -  « و كان يجاس الفقراء و يواكل المساكين » او نه تنها با مالداران و دارايان مجالست مي كرد بلكه با فقرا و مستمندان نيز همنشين بود . بلكه قطعا" حضرت از نشستن با فقرا بيشتر لذت مي برد و اگر با ثروتمندان مي نشست به خاطر هدايت كردن آنان بود نه چيز ديگر .10 -  هر گاه پيامبر مي خواست به مجلس وارد شود و با مردم برخورد كند ، خود را طبق موازين اسلامي آرايش مي داد يعني در آينه مي نگريست و موهاي خود را شانه مي زد و چنين در روايت آمده است « و كان ينظر في المرآه و يتمشط » و نه تنها حضرت لباس

تميز و مرتب مي پوشيد و محاسن مبارك را شانه مي زد بلكه پيوسته بوي خوش عطر از حضرت از مسافتي دور استشمام مي شد . بگذريم كه خود حضرت خوشبو بود و بوي خوشش دوست و دشمن را جذب مي كرد ، كه همواره از عطر نيز استفاده مي نمود . راوي مي گويد : قبل از آنكه حضرت به مسجد وارد شود ، ما خبردار مي شديم زيرا بوي عطرش از مسافتي به مشاممان مي خورد و متوجه ورود حضرت مي شديم . خود حضرت نيز مي فرمايد :        « ان الله يحب من عبده اذا خرج الي اخوانه يتهيا لهم و يتجمل « خداوند دوست دارد كه بنده اش هرگاه مي خواهد با بردارانش ملاقات كند ، خود را آماده كند و براي آنها آرايش نمايد .11 -  پيامبر اگر سواره بود هرگز نمي پذيرفت كه شخصي همراه و همگام او پياده راه رود . از او مي خواست كه بر مركبش در كنارش سوار شود و اگر قبول نمي كرد يا امكان نداشت ، به او مي فرمود :از من جلوتر برو تا من در پس تو آيم و به تو برسم . اين چه عظمت و بزرگواري است انسان ها را سرگردان مي كند و به حيرت وا مي دارد .12 -  اگر سه روز مي گذشت و دوستش يا برادر ديني اش را نمي ديد از او سؤال مي كرد ، پس اگر به مسافرت رفته بود برايش دعا مي كرد و اگر در شهر بود حتما" از احوالش تفقد مي نمود و به زيارتش مي رفت و اگر

بيمار بود به عيادتش مي شتافت .13 – پيامبر آن قدر مهمان نواز بود و مهمانش را احترام و تقدير مي كرد كه هر گاه كسي بر او وارد مي شد ، حضرت متكا و مسند خود را به او مي داد و اگر نمي پذيرفت آن قدر اصرار مي كرد تا قبول كند .14 – حضرت ضمن اينكه بسيار هيبت داشت ، براي اينكه حاضرين از ديدارش هراس نكنند و ديدارش آنان را نرنجاند ، گاهي شوخي مي كرد و لطيفه اي در حد ميزان شرعي مي گفت كه هيبتش حاضران را به وحشت نياندازد و جرات سخن گفتن را از آنان سلب نكند . به ويژه اگر مي يافت كه يكي از يارانش ناراحت و غمگين است با او شوخي مي كرد تا غمش را بزدايد . و اصلا" پيامبر آن گونه با افراد سخن مي گفت كه مناسب با وضعيت علمي و حالت رواني آنان بود و مي فرمايد : « ما پيامبران ماموريت داريم كه با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئيم » .5 -  مي فرمود : « اكرم اخلاق النبيين و الصديقين البشاشه اذاتر اووا والمصافحه اذا تلاقوا » برترين اخلاق پيامبران و رادمردان خوشروئي است هنگامي كه به هم مي رسند و مصافحه و دست دادن به يكديگر است هنگامي كه با هم ملاقات مي كنند و لذا هر وقت پيامبر مسلماني را مي ديد فورا" با او مصافحه مي كرد و به او دست مي داد و بر اين امر بسيار تأكيد مي نمود . در روايات است كه هرگاه دو مؤمن به هم مي رسند و

مصافحه كنند گناهشان مي ريزد مانند برگ درختان ( در فصل خزان ) .اين بود چند جمله كوتاه ولي پر فايده از سيره و منش پيامبر ( ص ) تا شايد در اين ايام به كار گيريم و با هم پيوند صلح و صفا بنديم و دلها را از رشك و حسد و زيغ و رين پاك كنيم و گذشته ها را به خاطر خدا ناديده بگيريم و از لغزش هاي برادرانمان بگذريم ( كه خود نيز بسيار لغزش داريم ) و دوستي و محبت را نه در سخن و گفتار كه در عمل و كردار اجرا كنيم و قلب ها را از كينه و عداوت دور سازيم و با هم چنانكه خدا و رسولش خواهد برادروار زندگي كنيم و اگر از ديگري انتقاد داريم تلاش كنيم كه انتقادمان سازنده و برادرانه باشد نه كينه توزانه و انتقام گرانه . باشد كه روح رسول الله از ما خشنود گردد  .

ارزشهاي اخلاق مديريتي در كربلا

...managerial ethic in karbalaفتواى حسين(ع) اين است: آرى! در نتوانستن نيز بايستن هست (دكترشريعتي)

اشارهحادثه كربلا يك صحنه نمايش اخلاق اسلامى است كه به اختصار به توضيح ارزشهايى نظير مروت، ايثار و فداكارى كه برجستگى بيشترى دارند مى پردازيم.مروتحسين عليه السلام با دشمنان به شيوه پدرش على عليه السلام رفتار مى كرد. سيراب كردن آنان به هنگام تشنگى و پرهيز از ترور و غافلگيرى، نمونه هاى روشنى از مروت است. حسين عليه السلام نيز با اين كه از فسق و فجور و خباثت شمربن ذى الجوشن، و اهانت وى به حريم ولايت آگاه است پيشنهاد حمله ناگهانى سپاه خود را رد مى كند و مى گويد: «ما هرگز شروع به جنگ نمى كنيم ولو به نفع ما باشد. ايثارايثار

عاطقه اى است اخلاقى، انسانى و اسلامى كه در حادثه كربلا به اوج خود رسيد. از خودگذشتگى ابوالفضل العباس عليه السلام در ننوشيدن آب تجسمى از ايثار بود. وى پس از دفع مزاحمان به شريعه فرات رسيد هنگامى كه مشك را از آب پر كرد با اين كه خود نيز تشنه بود به ياد تشنگى مولايش از نوشيدن آب منصرف شد. آن را ريخت و آنچه بر دلش گذشت، بر زبان جارى كرد  ابوالفضل مظهر وفا بود. نمونه ديگر عمربن قروى انصارى بود كه خود را به هنگام نماز در برابر پيكانهاى كفار سپر اباعبدالله عليه السلام قرار داد و از پا درآمد... وى در عين حال ترديد داشت كه وظيفه اش را انجام داده و به عهدش وفا كرده است.مساواتاصحاب حسين عليه السلام تركيبى از آزادگان و بردگان آزاد شده بود و شيوه رفتار امام هم نسبت به نقش آفرينان و ايثارگران يكسان بود رنگ، قوميت، موقعيت و نژاد آنان در نظر و قضاوت وى تاثيرى نداشت و مساوات حاكم بود چنان كه دو نفر از عده معدودى كه امام خود را به بالين آنان رسانيد برده آزاد شده بودند. «جون يكى از آنها بود كه وقتى به شهادت رسيد امام خود را به بالين وى رسانيد و حشر او را با «ابرار» كه مقامى برتر از متقين است از خدا درخواست كرد «خدايا در آن جهان او را با «ابرار» محشور كن. ديگر مردى رومى است كه وقتى از اسب بر زمين افتاد اباعبدالله عليه السلام خون را از جلو چشمانش پاك كرد و صورتش را بر صورت وى گذاشت. اين صورت بر صورت نهادن منحصر به همين غلام و فرزندش على اكبر بود

«فوضع خده على خده... متبسم الى ربه...» صحنه خونين كربلا متضمن پيامهاى اخلاقى، اجتماعى، توحيدى، اعتقادى، عرفانى، اندرزى و پرخاشگرى است كه با جانبازيهاى كم سال ترين (طفل شيرخوار اباعبدالله عليه السلام) تا كهنسالترين مرد (جابربن عروه غفارى) و زن (زوجه عبدالله بن عمر كلبى) تجسم پيدا كرد و هر يك عهده دار نقشى بودند.»  در آن روز هيچ كدام از اصحاب حسين عليه السلام در برابر دشمن ضعفى از خود نشان ندادند، فرار نكردند و به سپاه دشمن نپيوستند. فتواى حسين (ع) اين است: آرى! در نتوانستن نيز بايستن هست (دكتر علي شريعتي) براى او زندگى، عقيده و جهاد است. بنابراين، اگر او زنده است و به دليل اين كه زنده است، مسئوليت جهاد در راه عقيده را دارد.انسان زنده، مسئول است و نه فقط انسان توانا. و از حسين، زنده تر كيست؟ در تاريخ ما، كيست كه به اندازه او حق داشته باشد كه زندگى كند؟ و شايسته باشد كه زنده بماند؟ نفس انسان بودن، آگاه بودن، ايمان داشتن، زندگى كردن، آدمى را مسئول جهاد مى كند وحسين مَثَلِ اعلاى انسانيت زنده، عاشق و آگاه است.توانستن يا نتوانستن، ضعف يا قدرت، تنهايى يا جمعيت، فقط شكل انجام رسالت و چگونگى تحقق مسئوليت را تعيين مى كند نه وجود آن را."(حسين وارث آدم، مجموعه آثار ، صص 166 و 16719)«بايستن» يعنى براى انجام دادن وظيفه مسئوليت دينى و شرعى، تلاش نمودن و تا حد توان براى پيشبرد آن، به تناسب زمان و شرايط، اقدام كردن. گوياترين كلام براى اداى اين مفهوم، فرمايش حضرت امام قدس سره است؛ ايشان در پيامى فرمودند:"ما مأمور به اداى تكليف و وظيفه ايم، نه مأمور به نتيجه."(صحيفه امام، ج 21،

ص 284. )اين كه حسين فرياد مى زند - پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مى بيند و جز دشمن كينه توز و غارتگر در برابرش نمى بيند - فرياد مى زند كه:« آيا كسى هست كه مرا يارى كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرنى؟ » ؛ مگر نمى داند كه كسى نيست كه او را يارى كند و انتقام گيرد؟اين «سؤال»، سؤال از تاريخ فرداى بشرى است و اين پرسش، از آينده است و از همه ماست و اين سؤال، انتظار حسين را از عاشقانش بيان مى كند و دعوت شهادت او را به همه كسانى كه براى شهيدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مى نمايد.مديريت اسلامي در جامعه امروز نيازمند توجه به چه بخش هايي از حركت سياسي- الهي امام حسين (ع) است؟ (حجت الاسلام والمسلمين حميدرضا سليماني)امام حسين (ع) شخصيتي است كه در دوران خود با يك بحران شديدي چون بحران انحرافات اعتقادي و عملي مواجه بود. آن حضرت براي حل اين معضلات راه هايي چون گفت و گو و تذكر را بكار گرفت و آخرين راهكاري را كه ايشان به عنوان يك وظيفه مورد توجه قرار داد فدا كردن جان خويش در راه رسيدن به حق و حقيقت بود. اين مديريت يك مديريت استثنايي است.بسياري از افراد تا آنجا مي توانند در مديريت موفق باشند كه به خودشان آسيب نرسد اما امام حسين (ع) وقتي مي خواهد اسلام را احيا كند، در اين مسير تمام هستي خود را فدا مي كند. اين نكته اي است كه معمولا در مديريت مادي نمونه و مشابهي ندارد.مديريت جامعي كه با گفت و گو، صحبت و نصيحت

آغاز مي شود مديريتي استثنايي و فوق العاده است به طوري كه مي بينيم حضرت بارها يزيديان را مورد خطاب قرار دادند و مي خواستند آنها را به نحوي به دامن اسلام بازگردانند. به طور مثال امام حسين (ع) حر بن يزيد را كه در جبهه مخالف بود مورد خطاب قرار مي دهد يعني آن حضرت از هر فرصتي استفاده مي كند تا افراد را از گمراهي به سوي نور و سعادت راهنمايي كند؛ اين شاهكار امام حسين (ع) در واقعه كربلا است. اما تنها به اين نصيحت و پند و اندرز اكتفا نكردند و در اين مسير آنقدر به پيش رفتند تا با نثار خون خود و انفجاري از نور، آگاهي و بيداري را در هميشه تاريخ ايجاد كند و بر دل ظلمت ها و تاريكي ها بتازد.نكته ديگري كه در مديريت امام حسين (ع) مي تواند قابل توجه باشد. اين است كه آن حضرت در اين حادثه هم عبادت و طاعت را به ميدان مي آورند هم عرفان و اخلاق را به نمايش مي گذارند، هم شجاعت و ايثار را عرضه مي كنند و هم در همه ابعاد مردانگي و مروت را رعايت مي كنند كه اين همه اضداد در كنار هم در هيچ حماسه تاريخي ديده نشده است. منبع: مديريت علوي در رفتار حسينيسيد حسين علوي

امامت رضوي؛ كانون مهرباني، هدايت

و بالندگي ... Razaviبايد با اتصال به منبع ناب امامت رضوي در مسير تعالي انساني گام برداريماحمد ياراحمدي خراساني

امامتِ ديني راهبر انسان به سوي معرفت حقيقي در زندگي است و جامعهاي كه پذيراي آموزشهاي امام باشد، هرگز در ايستگاه بيخبري و سرگرداني متوقف نميماند. امام

در حقيقت كانون هدايت و بالندگي، مدافع حقوق مسلم و پاسدار حرمت انسان است. آدمي در كنار امام به يك آرامش روحاني و مطلق دست پيدا ميكند و هويت خويش را در پرتو نورانيت او باز مييابد. از گستره وجوه امامت در اين مجال توفيقي حاصل مي گردد تا مختصري در درياي بيكران معرفت رضوي تأمل كنيم. امام رضا (ع) به عنوان يك انسان كامل و ولي الله، احيا كننده همه صفات برجسته و شايسته اخلاقي مي باشند. زندگاني ايشان مالامال از لحظاتي نوراني و شگفت انگيز است. توفيق همجواري و خدمت رساني در سازماني كه متعلق به امامي مهربان و رئوف مي باشد نعمتي غير قابل توصيف است كه ؛ « نتوان از عهده شكرش به در آمد ». لكن نيازمند آنيم كه به گونه اي عمل كنيم كه در حد توان، حداكثر رضايت مندي صاحب عظيم الشأن دستگاه را فراهم آوريم. بجاست در رفتار امام رضا (ع) مداقه كنيم، چه بسا نشانهها و دغدغههائي در زندگي روزمره ايشان بيابيم كه اصلاً در زندگي ما مورد توجه قرار نمي گيرد. اين كه امام در رويارويي با افراد از هر قشر و طبقه  كاملاً سر و پا گوش مي باشد سخن كسي را قطع نمي كند، يا در حضور ديگران آداب حرمت نهادن به آنان را رعايت مي كند و در رفع نيازمندي درخواست كنندگان دغدغه پاسداشت آبروي افراد را نگه مي دارد و دهها مسئله از اين دست، با اين سير و سلوك براي امروز بايد اسوه و ملاك عمل قرار گيرد. جامعه شيعيان جهان، امام هشتم را امام ضامن ميدانند؛ يعني امامي كه

منشأ آرامش دروني و اعتماد به نفس است. اگر نگاهي گذرا به ظرايف اخلاقي در سيره امام رضا (ع) بياندازيم جلوه هاي تابناكي از هدايت و تعالي اخلاق فردي و اجتماعي را در مي يابيم. درباره بخشي از رفتار و سلوك رضوي آمده است: هرگاه امام تنها ميشد و فارغ از مسائل روزمره ميگرديد، اعضاي خانواده و اطرافيان را گرد ميآورد با آنان سخن ميگفت و انس و الفت ميگرفت، و هرگاه بر سر سفره حاضر ميشد خرد و كلان حتي كارگزار و حجام(حجامت كننده) را فرا ميخواند. (بحارالانوار، ج49، ص164) در سيره رضوي حرمتگذاري به شخصيت انسانها و محبت به آنها در كانون مهم و اساسي و الهام بخش است.امام رضا(ع) رفتاري مهربانانه و صميمانه با اطرافيان و توده مردم داشتند. ايشان وقتي هم كه در مقام مناظره و مواجهه علمي و فرهنگي با گروههاي مختلف فكري و نمايندگان مكاتب دوران خود قرار ميگيرد، باز همان امام مهربان و مهرورز ميباشد، با كمال احترام به يكايك پرسشها، شبهات و مسائل آنان پاسخ ميدهد و از هيچ رويارويي علمي روي برنميتابد و يك تنه از عهده اين مواجهه برميآيد و از طرح هيچ شبههاي از سوي مناظره كنندگان دغدغهاي به خود راه نميدهد و به اين گونه، معناي امام بودن را در فرهنگ اسلامي در عرصه ديد جهانيان ميگذارد.بايد با اتصال به منبع ناب امامت رضوي و عمل به توصيه ها و دستورات ايشان در مسير تعالي انساني گام برداريم. و براستي اين دست محبت ولي الله بر سر انسان است كه اعلام ميدارد: اي انسان تو ميتواني در پرتو اين عشق و فرزانگي، در

آسمان دلدادگي به كمال مطلق به پرواز درآيي و با بالهاي ايمان خود را به جايگاهي برساني كه بجز خدا را نبيني.

عدالت اجتماعي در انديشة ديني

... social justiceعدالت اجتماعي؛ اعطاي حقوق منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت، و نيازمنديهاي فطري اومهدي ياراحمدي خراساني

چكيده:عدالت اجتماعي يكي از مهمترين اصولي است كه در ديدگاههاي بشري و انديشة ديني مورد عنايت ويژه قرار داشته است . عدالت اجتماعي به معناي اعطاي حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت ، شايستگي و نيازمنديهاي فطري و اجتماعي  اوست. بر اين اساس ، عموميّت استفاده از منابع و ثروت هاي عمومي و يا امكانات دولتي براي همه و رسيدن به مرز بي نيازي در جامعه ، از شاخصه هاي مهم تحقق عدالت اجتماعي  است .امري كه بي شك مهمترين حلقه ي مفقوده كاركردنظامهاي بشري در هزاره سوم است.مقدمه :مسلماً « عدالت » پايه اخلاقي ساختار اساسي جامعه است . امري كه امروزه در هزارة سوم حلقة مفقوده كار كرد نظام هاي بشري است و فقدان آن بيش از پيش احساس مي شود . مراد از كاركرد اصول عدالت در جملة فوق الذكرآنست كه نه تنها نهادهاي رسمي جامعه همچون قانون اساسي ، دولت و قوانين مدني و جزايي بايد بر محور اين اصول و متناسب با آنها سامان يابد ، بلكه امكانات ، مواهب ، مناصب ، وظايف و زحمات زندگي اجتماعي نيز بايد بر محور اين اصول توزيع شوند . عدالت اجتماعي در بردارنده مفاهيم ظاهراً متعارض است . بدين معنا كه اولاً : مستلزم پذيرش شأن و منزلت مساوي افراد از نظر قانوني و سياسي است كه اين امر

به نوبة خود مستلزم پذيرش حقوق و آزادي هاي فردي و اجتماعي شهروندان است . و ثانياً : عدالت اجتماعي به معناي تساوي كامل افراد از نظر شايستگي ها و استعدادها نيست . از اين رو مي بايست نابرابري هاي حاصل از تفاوت در استعدادها ، سطح سواد و آموزش و تجربه را بعنوان نابرابري ها عادلانه پذيرفت و ثالثاً بايد اين نكته مهم را در نظر داشت كه نتايج توزيع درآمد بر حسب توزيع استعدادها و موفقيت طبقاتي افراد در نظام اقتصادي بازار معمولاً قابل پذيرش نيست . در اين صورت سالخوردگان ، افرادي كه داراي معلوليت هاي ذهني و يا جسمي هستند ، بچه هايي كه سرپرست خانوار را از دست مي دهند و بيكاران وضع وخيمي خواهند داشت به همين دليل ، عدالت اجتماعي مستلزم تأثير بر حوزة توزيع درآمد و رفع نابرابري هاي ناعادلانه است .مفهوم اصطلاحي عدل :با مراجعه به كتب لغت در مفردات راغب مي خوانيم: العدالة و المعادلة لفظ يقتضي المساواة ويستعمل باعتبار المضايقة ... فالعدل هو التقسيط علي سواء ...؛ عدالت و معادله داراي معناي برابري است و به همين خاطر همواره در مقايسه بين اشياء كاربرد دارد. عدل همان تقسيم به دو نيم مساوي و هماهنگ است. اما درباره مفهوم اصطلاحي عدل مي توان به موارد زير اشاره نمود:1- واژه عدل به معناي اعتدال و استقامت و راستي و انطباق با شايسته ها و بايسته هاست. وبنابراين پيمودن مسيرهاي انحرافي، همان افراط يا تفريط و خروج از مسير اعتدال و حق وانصاف و قسط است.2- مراعات و حفظ اعتدال در رفتار و به تعبيري دقيق ترحركت

بر صراط مستقيم كاري دشوار و طاقت سوز و نيازمند آگاهي از درون و برون هستي و آشنايي با استعدادها و قابليتهاي نفس بشري و آموزش و تمرين مداوم، و آنگاه عزمي استوار و پولادين است.3- برابري و تساوي و انصاف مورد نظر در عدل، تساوي كور و چشم بسته نيست تا بدون توجه به قابليتها و شايستگي ها و در تعارض با حقوق و بايستگي ها قرار گيرد. حضرت امير درفرازي از نامه خود به مالك مي نويسد: (و مبادا نيكوكار و بدكردار در نظر تو برابر باشند زيرا كه اين كار رغبت نيكوكار را بر نيكي كم مي نمايد وبدكردار را به بدي مي خواند." ) مقتضاي عدالت الغاي تفاوتها نيست بلكه رعايت استحقاقهاست. و اين همان امري است كه از مو باريك تر و از شمشير تيزتر است. بحث عدل درفرهنگ اسلام :بحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است، و چرا چنين نباشد كه هر چه"هست" وامدار عدل "هستي بخش" است و فراخناي آسمان و محدوده زمين بر پايه عدل قرارگرفته است. "در قرآن از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت و از آرمان هاي فردي گرفته تا هدفهاي اجتماعي، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن همدوش توحيد، ركن معاد، هدف تشريع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معيار كمال فرد و مقياس سلامت اجتماع است".  در يك سخن: تنها واژه اي كه بيانگر نوع ربوبيت و حاكميت و خالقيت و ولايت خداي هستي بر مجموعه هستي مي باشد عدل است. يعني شيوه ربوبيت و ولايت حق بر اساس عدل

و طرز خالقيت و حاكميت او بر مبناي عدالت است. اينكه اصل عدل در مجموعه اصول اعتقادي شيعه جاي گرفته است تنها به خاطر بحثهاي كلامي معمول و مدرن نيست بلكه قطعاً معلول هدايتي الهي و به يقين با اشارت ائمه عدل – عليهم صلوات الله - بوده است.عدالت اجتماعي : در عالم واژگان بعضي از كلمات در سطحي هستند كه مورد تقديس و عنايت همگان قرار مي گيرند و يا به عكس كلماتي وجود دارند كه مورد نفرت و بي مهري عمومي هستند . واژه عدل و ظلم به طور مطلق اين گونه هستند . به اين معنا كه واژه عدل همواره مورد تقديس و عنايت همگان قرار مي گيرد و به همين اندازه واژه ظلم مورد نفرت و بي مهري عمومي مي باشد . عدالت به هر صورتي و با هر پسوندي  مورد تقديس قرار مي گيرد . به گونه اي كه حتي مي توان گفت عدالت در اين عرصه ، از صدق و آزادي وجود و بخشش نيز گوي سبقت را ربوده است ، چرا كه مخالفان آزادي با دلايلي ، آزادي مطلق را نقد مي كنند و صدق و عطا را به صدق و عطاي نيك و بد   تقسيم مي كنند ، امّا كسي عدالت را مقيّد نمي كند و آن را به دو قسم نيك و بد تقسيم نمي نمايد .با عنايت به مطالب فوق الذكر اين پرسش به ذهن خطور مي كند كه اگر عدالت در چنين مرتبه والا و بلامنازعي قرار دارد ديگر چه جاي بحث و پژوهش است ؟ چرا مسأله اي به اين روشني در پرده

خفا قرار گرفته است؟ آنچه اين مسأله را در عرصه هاي اجتماعي ، ابهام آميزتر  و پيچيده تر نموده است « عدالت اجتماعي » است ؟ به نظر مي رسد آنچه در اين مسأله تأثير به سزايي داشته است عيني شدن مقولة عدالت در  اجتماع و همچنين تفاوت هاي بين عدالت و مساوات است . مسلماً مساوات با عدالت تفاوت دارد ؟ از اين رو كه مساوات تنها جنبه هاي كمي را مدنظر قرار مي دهد كه اين امر ممكن است گاهي با بي عدالتي همراه گردد . به دليل آنكه در عدالت  علاوه بر جنبه هاي كمي و تعدادي ، جنبه هاي كيفي نيز مورد ملاحظه قرار مي گيرند . تناسب ، توازن ، شايستگي ، صلاحيّت و قرار گرفتن هر چيز در جاي خود مهمترين ويژگي هاي عدالت است كه همه با هم آن را از مساوات متمايز مي كند . با عنايت به مطالب مذكور اگر بخواهيم عدالت را در جامعه تعريف كنيم در واقع به اين صورت است كه : « عدالت اجتماعي به معناي اعطاي حقوق و مطالبات منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت ، شايستگي و نيازمنديهاي فطري و اجتماعي  اوست . »عدالت اجتماعي از ديدگاه اسلام :با عنايت به اين فرازكه سنت الهي در ربوبيت هستي بر اساس عدل است  و ولايت و حاكميت خداوند در نظام تشريع آنگاه ظهور و تجلي ميكند كه عدل حكومت كند. و تحقق ولايت الهي كه دغدغه اساسي حاكميت ديني است جز با رعايت عدالت همه جانبه اجتماعي ممكن نيست،  از همين رو تشكيك در تقدم و يا تأخر عدالت اجتماعي بر

ديگر راهبردهاي رشد و توسعه، گام نهادن درفضاي لغزنده معامله بر اصول است .افزون اينكه بي عدالتي به دليل اغراض متفاوت و خاستگاه گوناگون، در ابعاد مختلف بروزمي كند، گاهي در بعد اقتصاد و گاهي در صحنه سياست و يا در زمينه فرهنگ و روابط اجتماعي و يا در ميدان حقوق اساسي و روابط انساني رخ مي نمايد، ولي چنين نيست كه با ظهور اين عارضه شوم در يك بخش به همان بسنده كند. ستمگران براي رخنه در باروي وحدت و تعادل جامعه ازمعبرهاي خدشه پذير بهره مي برند و سپس براي رسيدن به هدف اصلي خود ديگر ملاكهاي تعادل بخش را از كار مي اندازند.فلسفه حكومت ديني عدالت است. در حكومت ديني نه ستمگران مجوز رهبري دارند و نه حاكميتهاي ظالمانه مشروعيت حقوقي. عدالتخواهي و قيام براي تحقق عدالت يك تعهد الهي وتكليف شرعي است:سرچشمه هاي عدل، در فروغ كلمات قرآن كريم و بركه ها و آبشخورهاي پربركت عدالت، درآيه هاي نوراني آن است. [16] و سيره و رفتار پيامبر خدا جز عدالت نيست. و اميد و آرزوي تمامي دينداران عالم تحقق حكومتي است كه يگانه مشخصه آن گسترش عدالت بر تمام هستي است، تا شيوه اجراي عدالت را به انسانها بنمايد و در سايه تحقق چنين سياستي قوانين بر جاي مانده قرآن و سنت را حيات مجدد بخشد. اهميت عدالت در اسلام تا حدي است كه هيچ موضوع ديگري به پاي آن نمي رسد .در قرآن كريم آمده است: انّ الله يأمر بالعدل و الاحسان ..." بر اساس تعاليم اسلامي اگر فردي به نفس خويش ستم كند يا در اداي برخي از تكاليف

و حقوق الهي سستي ورزد ، اين اشتباه او تنها با استغفار بخشوده خواهد شد ، در حاليكه اگر فردي با تجاوز به حقوق انسان ها ، قوانين عدالت اجتماعي را نقض كند ، در حقيقت معصيتي غير قابل بخشش انجام داده و بنا به تعبير اميرالمؤمنين علي (ع) به ورطه گناه غير قابل بخشايش سقوط كرده است . در حال حاضر ، مواردي از تجاوز به حقوق ديگران در جامعه ما كم نيست . افراد زيادي در اجتماع ديده مي شوند كه در روابط اجتماعي شان با ديگران جانب عدالت را رعايت نمي كنند .امروزه به هر گوشه اي از جامعه بنگريم ، عده اي از نبود عدالت ، صدايشان بلند است . در ادارات ، در راهروهاي دادگاهها ، در كارخانجات ، در دانشگاهها همه جا صحبت از اين است كه مصاديقي از عدالت رعايت نمي شوند .  اين ها جلوه هاي حكومتي بي عدالت نيستند . هر چند كه حكومت هم بايد ساز و كاري را طراحي كند كه رفتارها و منش هاي ظالمانه ، زمينه اجرايي پيدا نكنند ، اما قدرت حكومت در سطح جامعه ، قدرت مطلق نيست . اگر وجدان مردم در اين عرصه فعال نشود ، اگر نيروي دروني بازدارنده آنها به درستي عمل نكند ، نمي توان  بي عدالتي ها را كنترل كرد . اگر عموم مردم انگيزه هاي عدالتخواهي پيدا كنند ، ظلم و ستم خود به خود محو و مهار مي شود . رسول اكرم (ص) شرط سعادتمندي را در تلاش همه مردم براي تحقق عدالت دانسته اند و اين خود تكليفي است بر عهده

مسلمانان كه براي تحقق عدالت ، تلاش كنند . علامه طباطبايي در بياني جالب توجه ، به گونه اي ريشه عدالت را در عدالت فردي و اجتماعي جاري دانسته و تصوير روشني از اين مفهوم ارائه كرده است .عدل در اعتقاد ، ايمان به حق است . عدل در كارهاي انسان ها في نفسه با صرف نظر از اجتماع ، آن است كه آنچه را كه سعادت وي در آن است انجام دهد و از آنچه شقاوت وي در آن است پرهيز نمايد عدالت در ميان مردم آن است كه هر شخصي را در جايي كه عقل يا شرع يا عرف براي وي استحقاق قائل است ، قرار داده شود . عدل در تعبيرات آنان ، لزوم ميانه روي و اجتناب از افراط و تفريط است كه در حقيقت تفسير به لازم معناي عدالت است . چرا كه حقيقت عدل اقامه مساوات و موازنه ميان امور  است ، بصورتي كه به هر كس سهمي را كه شايسته است ، عطا گردد .شهيد صدر در اين باره مي نويسد :« اسلام كه عدالت اجتماعي را از مبادي اساسي براي شكل گيري خط مشي اقتصادي خود مي داند ، عدالت اجتماعي را به مفهوم انتزاعي و دور از واقعيت لحاظ نكرده است و آنرا بگونه اي طرح نكرده كه تفسيرهاي گوناگون را برتابد و آنرا به جوامع بشري ، كه اختلاف نظريه هايي در اين زمينه دارند و بر اساس تلقي آنان از حيات و تمدّن گونه گون مي انديشند ، واگذار نكرده است ، بلكه آنرا به طور دقيق و منضبط با برنامه ريزي و سياست

گذاري معين ياد كرده است تا بتواند در واقعيتي زنده مجسم شود ، واقعيتي كه تمام تار و پودش با مفهوم اسلامي عدالت عجين است . »عدالت اجتماعي و ساختار قدرت در جامعه :عدالت اجتماعي و ساختار قدرت در جامعه در واقع مقولاتي هستند كه بصورت مستقيمي در گرو يكديگر مي باشند . اصلاح ساختار قدرت و تسهيم توانايي تصميم گيري اجتماعي و پرداخت هاي اقتصادي در دراز مدّت ، عدالت اجتماعي پايدار را پديدارمي سازد .كه در صورت تحقق ، اين دو مقوله بصورت متقابلي بر يكديگر تأثير گذاشته و زمينه ظهور جامعه بالنده و توسعه گرا را ايجاد مي نمايد . امري كه تحقق آن در كوتاه مدّت  غير ممكن است .عدالت اجتماعي مانند بسياري از مقولات اجتماعي متأثر از مسائل رفتاري و فرهنگي است . از اين رو تحقق آن زمان بر و وقت گير است و نيازمند انعطاف پذيري و سعه صد مي باشد . مسلماً يكي از راههاي اصلاح ساختار قدرت شكل گيري نهاد بازار و محيط رقابتي است . بدون شكل گيري نهاد بازار و محيط رقابتي ، افراد و عاملان اقتصادي نخواهند توانست استعدادهاي ذاتي خود را عرصه اقتصادي ظاهر بسازند و منشأ نوآوري و پيشرفت فني و سازماني در جامعه شوند . در غياب دموكراسي و نظام بازار ، بوروكرات ها و سياستمداران فاسد با سوء استفاده  از  قدرت بر گرده مردم سوار خواهند شد و بجاي منافع عمومي ، منافع خود را به قيمت محروم كردن مردم از حقوق قانوني خود به حداكثر خواهند رسانيد . اصلاح ساختار قدرت در جامعه ، گسترش تأمين اجتماعي و

گسترش آموزش عمومي از وظايف دولت توسعه گراست كه اين امور ميتواند نابرابري برخاسته از اقتصاد بازار را جبران نمايد.تأمين عدالت اجتماعي پايداردردرازمدّت نيازمندپيش شرطهايي است كه مهمترين آنها اصلاح ساختار قدرت در جامعه است . مسلماً اصلاح نظامهاي اقتصادي ، سياسي و اجتماعي اساس و پايه تأمين عدالت اجتماعي است . به راه انداختن چرخ هاي اقتصاد كشور از طرق ايجاد محيط كسب و كار مناسب و تشويق سرمايه گذاران داخلي و خارجي نيز بعنوان يكي از پيش شرطهاي عدالت اجتماعي امري غير قابل انكار است .توزيع مناسب قدرت و برقراري عدالت :بحث عدالت ، دغدغه هميشگي بشر بوده است .   اولين گام در تحقق عدالت رهايي از ناهماهنگي هاي درون است. حضرت امير مي فرمايد: "فكان اوّل عدله نفي الهوي عن نفسه ...؛  : اولين گام او(پرهيزكاران) در عدالت خواهي زدودن هواهاي نفساني خويش است." جامعه اي كه در آن توزيع منابع مناسب باشد، قدرت بصورت استحقاقي در جامعه تقسيم و تسهيم مي شود كه اين شرايط عدالت اجتماعي و رفاه عمومي را به همراه  مي آورد . به بيان ديگر جامعه اي كه در آن توزيع منابع عادلانه باشد وضعيت رفاهي بهتري نسبت به جامعه اي كه منابع آن عادلانه توزيع نمي شود دارد . توزيع عادلانه منابع نيز به معني مطلوبيت محرومترين افراد جامعه مي باشد.بنابراين ميتوان گفت كه عدالت اجتماعي وبه دنبال آن رفاه اجتماعي مستلزم حذف نابرابري هاي غير عادلانه است نه حذف صرف نابرابري . به بيان ديگر توزيع مناسب رفاه و برقراري عدالت اجتماعي درگير توزيع مناسب منابع ، تسهيم قدرت در اجتماع ومحدود كردن فساد مي

باشد .موانع تحقق عدالت اجتماعي  : در آغاز اين بخش به نكته ديگري در چيستي عدالت اجتماعي بايد اشاره نمود. و آن اينكه تا انگيزه اصلي و علت العلل رفتارهاي ستمگرانه و حركت در جهت افراط يا تفريط و نرفتن بر خط روشن صراط مستقيم در اجتماع  تبيين نگردد مقابله با آن ميسر نخواهد بود.خود برتربيني و امتيازجويي و يا به تعبيرديگر "استيثار" علت العلل همه ستمگريها و عدالت گريزيهاست خصيصه خودخواهي كه از غرايز بسيار قوي در نهاد انسان است، به صورتهاي گوناگون در رفتار و كردار انسان بروز مي كند و يكي از حالتهاي افراطي و شايع آن همين حالت "استيثار" است. از خود گذشتگي و مقدم داشتن منافع ديگران را بر منافع خود "ايثار" مي نامند و در مقابل حق ويژه براي خود قايل شدن و زياده خواهي و انديشه دستيابي به هر نوع امتياز و سودي كه در اختيارديگران است "استيثار" ناميده مي شود. اين امتيازطلبي و خود برتربيني به هنگام توانايي و تمكن تشديد مي يابد و سركشي مي نمايد. به تعبيري : "هر كه به قدرت رسد راه استيثار پيش گيرد."  تمامي ناتوانيهاي بشر معلول يك خطاي نابخشودني است كه عبارت از مقدم داشتن "مي خواهم" بر عدالت اجتماعي است. زيرا عدالت اجتماعي آن هماي سعادت است كه اگر روزي به نفع فرد يا گروهي از انسان بال و پر بگشايد، روزي هم به ضرر او به پرواز در مي آيد. در صورتي كه اگر قدرتمندان احساس كنند عدالت قصد مؤاخذه آنان را دارد نه تنها عدالت را به سود خود تفسير مي كنند بلكه سفارش مكتبي مي دهند

كه در آن "تنازع بقا" منطق اصيل زندگي شود.موانع تحقق عدالت همه جانبه اجتماعي به شرح زير است:الف- تبعيض : مراعات انصاف بين خود و ديگران از مؤكدترين تذكرات اخلاقي ائمه معصومين در روابط اجتماعي است.ب - سودجويي : بيماري ديگري كه در اثر استيثار گريبانگير انسان مي شود سودجويي است.ج- امتياز طلبي : مانع ديگري كه بر سر راه اجراي عدالت وجود دارد امتيازجويي خواص و حواشي قدرت است.د-ضعف نفس : از مهمترين عوامل كه شمشير عدالت را كندنموده و آهنگ عدالت اجتماعي را سست مي نمايد، ضعف نفس و سستي اراده، خودباختگي ودون همتي است.مصاديقي از عدالت اجتماعي در ساختار قدرت حكومت علي (ع) :حضرت علي (ع) بعنوان نخستين حاكمي است كه حكومتي بر مبناي عدالت تشكيل داد و سعي در توسعه عدالت اجتماعي در جامعه نمود . از اين رو نمونه هايي از رفتار آن حضرت در اين مجال ذكر مي گردد ؛1 _ امام علي (ع) در نامه اي كه به مالك دادند و وي را همراه با نامه راهي استانداري مصر كردند نوشتند . « از ميان كارها آنچه كه به حق نزديك تر و در عدالت فرا گيرتر است ، براي تو محبوب تر باشد . »2 _ امير المؤمنين (ع) بيت المال را بصورت مساوي تقسيم نمودند و مبناي تقسيم فراگير و عام را مطرح ساختند . و زمانيكه بخاطر تساوي در تقسيم مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفتند ، فرمودند ؛ « آيا اينگونه نبود كه پيامبر (ص) نيز به طور مساوي بيت المال را بين مسلمانان تقسيم مي كرد ؟ »3 _ تحليل امام علي (ع)

با دخترشان ام كلثوم كه گردن بندي را از بيت المال براي سه روز عاريه گرفته بود حائز اهميت است . ايشان فرمودند ؛ « اي دختر علي ابن ابي طالب از جاده حق بيرون نرو . آيا همه زنان مهاجر در اين روز عيدي مي توانند مثل اين گردن بند را براي زينت بكار بندند . » اين معيار بسيار روشني است كه تنها در صورتي دختر علي مي تواند از اين امكان  بهره مند گردد كه براي همه چنين زمينه اي فراهم باشد ، آنهم نه چند نفر كه كل مهاجرين .4 _ برخورد اميرالمؤمنين (ع) با عقيل كه هنگام آغاز خلافت حضرت سهم بيشتري از بيت المال را طلب كرد نيز معيار عيني ديگر در برقراري عدالت در ساختار قدرت حكومت علي (ع) است .عدالت همه جانبه اجتماعي در حكومت مهدي موعود (ع) : عدالت اجتماعي همانطور كه ذكر شد ، از جمله مهمترين ، حساس ترين و فراگيرترين مصاديق و جلوه هاي قانون عام عدل اسلامي است . يكي از ويژگي هاي مهم حكومت حضرت مهدي (ع) عدالت است . قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد : « يملا الارض قسطاً و عدلا بعد ما ملئت ظلماً و جوراً »يعني ؛ به يمن حكومت آن حضرت ؛ « زمين از عدل و داد پر خواهد  شد ، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد » اين منشور حكومت امام مهدي (ع) است در حكومت مهدي (ع) عدالت اجتماعي با كاهش و از بين بردن مصاديق فساد و بي عدالتي ، و همچنين با اعطاي حقوق و مطالبات

منطقي هر شخص به تناسب صلاحيت ، شايستگي و نيازمندي هاي واقعي و فطري و اجتماعي تحقق مي يابد .نتيجه گيري : تبيين عدالت اجتماعي و شيوه هاي عيني وعملي  آن منوط به اصلاح ساختار قدرت در جامعه است . بدين معنا كه توزيع متوازن و متناسب قدرت در جامعه تنها راه  تحقق عدالت اجتماعي در معناي واقعي آن است . بدون شك افرادي كه در اجتماع قدرت هاي بدون حد و مرزي دارند در زماني نه چندان بلند مدّت زمينه فساد اجتماعي را فراهم مي سازند . جامعه اي كه در آن توزيع منابع متناسب باشد قدرت بصورت استحقاقي در جامعه تقسيم و تسهيم مي شود كه اين شرايط عدالت اجتماعي و رفاه عمومي را بهمراه مي آورد . به بيان ديگر جامعه اي كه در آن توزيع منابع عادلانه باشد وضعيت رفاهي بهتري را نسبت به جامعه اي كه منابع آن عادلانه توزيع نمي شود دارد . اگر در جامعه شبكه روابط اجتماعي به طور عادلانه شكل گيرد و بر اساس آن خيرات و مواهب اجتماعي توزيع گردد و ساختارهاي قدرت در جامعه اصلاح پذير باشد شاهد عدالت همه جانبه اجتماعي خواهيم  بود . تمامي ناتوانيهاي بشر معلول يك خطاي نابخشودني است كه عبارت از مقدم داشتن "مي خواهم" بر عدالت اجتماعي است. منابع و مآخذ:قرآن كريم و نهج البلاغهشرح و تصنيف غررجعفري ، محمدتقي،شرح نهج البلاغه،العدل حياة، العدل حياة الاحكام، تصنيف غررالحكمجمال السياسة العدل في الامرة، ثبات الدول باقامة سنن العدل، شرح غررالحكمالعدل مألوف، الرعية لا يصلحها الّا العدل. شرح غررالحكمكشف الغمهواعظي ، احمد ، اصول عدالت .رالز ، جان ، عدالت

به مثابه انصاف .رضائيان ،علي ،اصول مديريت ،انتشارات سازمان تدوين ومطالعه كتب علوم انساني(سمت)سيدي ، علي اصغر ، دولت رفاه .تاريخ ابن عساكر، قسم امام علي(ع).مجموعه آثار شهيد مطهري، جلد اول. لاريجاني ،محمدجواد ، تدين، حكومت و توسعه.

social justice

If you ask a lot of people to define social justice you’re going to get many different definitions. Definitions will be based on a variety of factors, like political orientation, religious background, and political and social philosophy. If you ask a postmodernist about this concept, he or she is likely to tell you it’s a fairytale that is not in any way achievable in any form of society.A general definition of social justice is hard to arrive at and even harder to implement. In essence, social justice is concerned with equal justice, not just in the courts, but in all aspects of society. This concept demands that people have equal rights and opportunities everyone, from the poorest person on the margins of society to the wealthiest deserves an even playing field.But what do the words “just” or “fair” mean, and what defines equal? Who should be responsible for making sure society is a just and fair place? How do you implement policies regarding social justice? Alternately, should you legislate for justice in society or merely rely on the moral compass of society’s members?From a political stance that is leftist, you must legislate to create a just society, and various programs need to exist in order to collect monies needed to even the playing field between rich,

middle class, poor and those people who are routinely marginalized by society. Equal rights can be defined as equal access to things that make it possible for people in any societal sector to be successful. Therefore, leftist philosophy would support things like anti-discrimination laws and equal opportunity programs, and would favor taxation, especially of those who make a lot of money, to pay for programs that help provide equality for all.The far left would argue that there are certain basic needs that must be offered to all. These include things like truly equal education and safety in all schools and programs that would help all children have the financial opportunity to attend college. Far left groups, often termed socialist even if they differ from true definitions of socialism, further argue that a just society cannot be had unless everyone has access to food, safe shelter and medical care. The way to achieve this is through taxation and government implementation of programs that will guarantee these things for all people.The right political stance equally endorses a just society, but may criticize those who make poor choices and feel that while equal opportunity should exist, a government should not legislate for this. In fact it is argued that social justice is diminished when governments create programs to deal with it, especially when these programs call for greater taxation. Instead, those who have more money should be encouraged to be philanthropic, not by paying higher taxes, which is arguably unjust.From a religious perspective, you’ll find people all over

the political spectrum who argue for social justice. Many Christian groups believe that you bring about justice through Christlike actions of mercy, especially those that help people who have been marginalized by society. Islamic perspective on social justice is similar one of the Five Pillars of Islam is that all must give to the poor. However, certain sects of Islam promote views of women and men as different women are not equal to and are subservient to men.The postmodern critique on the idea of a just society provokes interesting debate. Can there ever be a just society? Can we ever view all people as inherently equal and entitled to the same rights and privileges? It’s hard to know, since most philosophers would argue that no one has ever created a completely just society, where all people have an even chance. Even in the most socialist nations, there is poverty and unequal distribution of wealth.In societies like the US, which hinge on creating social justice, we have distinct problems, like hungry children, homelessness, and problems with making sure all children receive the same high standard of education. This is no reason to abandon attempting to promote a just society and trying to aim for it. Yet due to the complex nature of society, the US may not ever fully achieve justice for all, and the debate of how to achieve this state is ongoing.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109