مظلوميت برترين بانو

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسینی میلانی، علی، 1326 -

عنوان قراردادی : مظلومیه الزهرا علیهاالسلام. فارسی.

عنوان و نام پديدآور : مظلومیت برترین بانو/علی حسینی میلانی؛ مترجم هیئت تحریریه مرکز حقایق اسلامی.

مشخصات نشر : قم: مرکز حقایق اسلامی، 1386.

مشخصات ظاهری : 144 ص.

فروست : سلسله پژوهش های اعتقادی؛ 3.

شابک : 13000 ریال : 978-964-2501-61-8

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. 139 - 144؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11 ق. -- تعیب و ایذاء.

شناسه افزوده : مرکز حقایق اسلامی

رده بندی کنگره : BP27/2 /‮ح 57م6041 1386

رده بندی دیویی : 297/973

شماره کتابشناسی ملی : 1027158

مقدمه

سرآغاز

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سرآغاز

. . . آخرين و كامل ترين دين الهي با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهي با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله و جمعي از ياران باوفايش، تمامي جزيرة العرب را فرا گرفت.

ادامه اين راه الهي در هجدهم ذي الحجّه، در غدير خم و به صورت علني، از جانب خداي منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله يعني امير مؤمنان علي عليه السلام سپرده شد.

در اين روز، با اعلان ولايت و جانشيني حضرت علي عليه السلام، نعمت الهي تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودي دين اسلام مأيوس

گشتند.

ديري نپاييد كه برخي اطرافيان پيامبر صلّي اللّه عليه وآله، _ با توطئه هايي از پيش مهيّا شده _ مسير هدايت و راهبري را پس از رحلت پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينه علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمي قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاي حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوي، جعل احاديث، القاي شبهات و تدليس و تلبيس هاي شيطاني، حقايق اسلام را _ كه همچون آفتاب جهان تاب بود _ پشت ابرهاي سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهي است كه علي رغم همه توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان علي عليه السلام، اوصياي آن بزرگوار عليهم السلام و جمعي از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جاري شده و در هر برهه اي از زمان، به نوعي جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلي ها، شبهه ها و پندارهاي واهي شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براي همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده باوراني همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضي، شيخ طوسي، خواجه نصير، علاّمه حلّي، قاضي نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، اميني و . . . همچون ستارگاني پرفروز مي درخشد; چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامي و تبيين واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسي و پاسخ گويي شبهات پرداخته اند . . .

و در دوران ما، يكي از دانشمندان و انديشمنداني كه با قلمي شيوا و بياني رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين

اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد علي حسيني ميلاني، مي باشد.

مركز حقايق اسلامي، افتخار دارد كه احياء آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامي قرار دهد.

كتابي كه در پيش رو داريد، ترجمه يكي از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسي زبانان" را با حقايق اسلامي آشنا مي سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودي و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت وليّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف قرار گيرد. مركز حقايق اسلامي

پيش گفتار

مظلوميّت برترين بانو بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين، والصلاة والسلام علي سيّدنا محمّد وآله الطيّبين الطّاهرين، ولعنة اللّه علي أعدائهم أجمعين من الأوّلين والآخرين پيش گفتار

سخن را از مظلوميّت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام آغاز مي كنيم; راستي چرا موضوع سخن ما، در مناقب و فضايل آن بانوي بزرگوار نيست؟

چرا محور سخن ما، زندگي آن بانوي بانوان نيست؟

چرا از «مظلوميّت زهرا عليها السلام» سخن مي گوييم؟

در پاسخ به اين پرسش خاطرنشان مي گردد:

برخي گويند: چون اتّفاقات زندگاني حضرت زهرا عليها السلام صرفاً يك قضيّه تاريخي است، شايسته آن نيست كه مطرح شود و افكار عمومي، با طرح آن، تحريك گردد; چرا كه هر قضيّه تاريخي، مي تواند راست و يا دروغ باشد(!!).

ما درباره نقد اين سخن، بدون هيچ تعصّب و تشنّجي سخن خواهيم گفت; گرچه شكيبايي بر آن چه واقع شده و خواندن

و سخن گفتن درباره آن ها، بسيار تلخ است.

ما در اين نوشتار در حدّ امكان سعي داريم كه پاسخ خود را با استفاده از مهم ترين، مشهورترين، صحيح ترين و كهن ترين كتاب ها و منابع اهل سنّت به اثبات رسانيم.

به راستي، اگر قضيّه اي با اين اهميّت صرفاً به صورت واقعه اي تاريخي مطرح شود، لازمه اش اين نيست كه به جنگ هاي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، به جايگاه امير مؤمنان علي عليه السلام در اين نبردها، به خوابيدن آن حضرت در جايگاه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، به ازدواج امير مؤمنان علي عليه السلام با فاطمه زهرا عليها السلام، به جنگ هايي كه در دوران امير مؤمنان علي عليه السلام رخ داد، به واقعه كربلا و شهادت سيّدالشهدا عليه السلام، فقط به عنوان قضيّه هايي تاريخي نگريسته شود؟!

پس براي چه در اين قبيل موارد بحث هاي اعتقادي و تحقيقي مطرح و كتاب ها و مقاله ها نوشته مي شود؟

همچنين با اين مبنا، ديدگاه هاي اهل سنّت نظير: همراهي ابوبكر در غار با پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، _ به پندار آن ها _ نماز او در جايگاه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله به هنگام بيماري آن حضرت و موارد ديگري كه _ به پندارشان _ در كتاب هاي خود براي برتري پيشوايان و مناقب اميران خود، بدان ها استدلال مي كنند، همگي بايستي واقعه هايي صرفاً تاريخي تلقّي گردند و از سخن گفتن درباره آن ها پرهيز شود.

از اين رو، قضاياي اتّفاق افتاده در زندگي حضرت زهرا عليها السلام صرفاً تاريخي نيستند. بلكه آن رويدادها، با اساس مذهب

ما پيوند خورده است و تمام رويدادهايي كه به اين ماجرا ملحق مي شوند و بعد از آن واقع شده اند، همه با اين ماجرا گره خورده است.

اگر از مذهب شيعه اثنا عشري قضيّه مظلوميّت حضرت زهرا عليها السلام و آثاري كه بر آن مترتّب مي شود، گرفته شود; بخش بسيار مهم و سرنوشت سازي از تاريخ اسلام، حذف مي شود; و مذهب ما نيز به مذهبي همچون ساير مذاهب تبديل خواهد شد.

بنا بر اين، نبايد گفته شود كه «اين هم يك قضيه تاريخي است و تحقيق در آن فقط جنبه تاريخي دارد»، چرا كه قضيه مظلوميّت آن حضرت عليها السلام، ارتباط مستقيم با عقيده و اصل مذهب جعفري دارد.

ما در اين نوشتار، درباره ماجراي مظلوميّت حضرت زهرا عليها السلام مطالبي را به تفصيل بيان خواهيم داشت كه همه اين مطالب، اگر چه در پي هم هستند; امّا غالباً مستقل اند و يقين داريم كه در پايان اين مطالب، روشن خواهد شد كه اين واقعه، از جايگاهي عقيدتي برخوردار است و تأثير مستقيمي در سير و هدف اين مكتب دارد; به نحوي كه پيروان اين مذهب را در پيمودن صراط مستقيم، استوارتر مي نمايد.

بخش يكم: جايگاه و منزلت فاطمه زهرا عليها السلام در پيشگاه خدا و فرستاده او صلي الله عليه وآله

نگاهي به جايگاه و منزلت حضرت زهرا عليها السلام از ديدگاه روايات

بخش يكم

جايگاه ومنزلت فاطمه زهرا عليها السلام در پيشگاه خدا و فرستاده او صلّي اللّه عليه وآله نگاهي به جايگاه و منزلت حضرت زهرا عليها السلام از ديدگاه روايات بديهي است كه احاديث فراواني در شناسايي شخصيّت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام، و منزلت و شؤونات آن حضرت در پيشگاه خدا و رسولش صلّي اللّه عليه وآله وجود دارد، تا جايي كه بزرگاني از شيعه و سنّي، به منظور جمع آوري

آن ها، كتاب هاي جداگانه اي را سامان داده اند.

ما پيش از ورود به مباحث مورد نظر، ابتدا به ذكر چند روايت در اين زمينه مي پردازيم. اين احاديث _ كه در كهن ترين منابع اهل سنّت مندرج است _ نقش مهمّي را در زمينه شناخت آن حضرت عليها السلام ايفا مي نمايد.

فاطمه عليها السلام، سرور بانوان

فاطمه عليها السلام، سرور بانوان در حديثي كه از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله نقل شده است، حضرتش مي فرمايد:

«فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّه»

«فاطمه سرور بانوان بهشتيان است».

اين حديث با تعابير ديگري نيز از آن حضرت صلّي اللّه عليه وآله نقل شده است; مثلاً: در سخني مي فرمايد:

«فاطمة سيّدة نساء هذه الأُمّه»

«فاطمه سرور بانوان اين امّت است».

در تعبير ديگري مي فرمايد:

«فاطمة سيّدة نساء المؤمنين»

«فاطمه سرور بانوان مؤمن است».

در سخن ديگري آمده است:

«فاطمة سيّدة نساء العالمين»

«فاطمه سرور بانوان جهانيان است».

شايان ذكر است كه اين حديث با الفاظ مختلف، در كتاب هاي: صحيح (تأليف: بُخاري)، كتاب بدء الخلق، المسند (تأليف: احمد بن حنبل)، الخصائص (تأليف: نَسايي)، المسند (تأليف: ابي داوود طيالسي)، صحيح (تأليف: مُسلم)، بخش فضائل الزهرا عليها السلام، المستدرك (تأليف: حاكم نيشابوري)، صحيح (تأليف: تِرمذي)، صحيح (تأليف: ابن ماجه) و ديگر منابع(1) آمده است.

بر اساس اين سخنانِ پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله كه از منبع وحي سرچشمه مي گيرد، حضرت فاطمه زهرا عليها السلام سرور بانوان جهانيان از پيشينيان و پسينيان است. (1) الخصائص: 34، الطبقات: 2 / 40، مسند احمد: 6 / 282، حلية الأولياء: 2 / 39، المستدرك: 3 / 151.

فاطمه عليها السلام، پاره تن پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله

فاطمه عليها السلام، پاره تن پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله در حديث ديگري كه در منابع معتبر شيعه و سنّي آمده است، پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله مي فرمايد:

«فاطمة بضعة منّي من أغضبها أغضبني»

«فاطمه، پاره تن من است; هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».

اين حديث، با همين متن، در كتاب صحيح (تأليف: بُخاري)(1)و ديگر مصادر ديده مي شود.

در تعبير ديگري پيامبر خدا صلّي

اللّه عليه وآله فرمود:

«فاطمة بضعة منّي يريبني ما أرابها و يؤذيني ما آذاها»

«فاطمه، پاره تن من است; مرا آشفته مي كند، هر آن چه او را آشفته كند و مرا ناراحت مي سازد، هر چه كه او را ناراحت كند».

اين تعبير در كتاب هاي صحيح (تأليف: بُخاري)، مسند (تأليف: احمد بن حنبل)، صحيح (تأليف: ابي داوود)، صحيح (تأليف: مُسلم) و ديگر مصادر آمده است(2).

در صحيح مُسلم آمده است كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها»(3)

«به طور حتم، فاطمه، پاره تن من است; آن چه كه او را بيازارد، مرا مي آزارد».

احمد بن حنبل در المسند نقل مي كند كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«إنّما فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما آذاها وينصبني ما أنصبها»

«بي ترديد، فاطمه، پاره تن من است; آن چه كه او را بيازارد، مرا مي آزارد و آن چه كه او را اندوهگين سازد، مرا اندوهگين مي كند».

همين حديث را تِرمذي نيز در كتاب صحيح خود نقل كرده است. حاكم نيشابوري نيز پس از نقل اين حديث در المستدرك مي گويد:

اين حديث بر مبناي بُخاري و مُسلم، صحيح است(4).

احمد بن حنبل در جاي ديگري از كتاب المسند اين گونه نقل مي كند كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«فاطمة بضعة منّي يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها»

«فاطمه، پاره تن من است; آن چه كه او را اندوهگين كند، مرا اندوهگين مي كند و آن چه كه او را شاد كند، مرا شاد مي كند».

همين تعبير در المستدرك و ديگر منابع نيز آمده است و حاكم نيشابوري در ذيل آن مي گويد:

اَسناد آن،

صحيح هستند(5). (1) صحيح بُخاري / كتاب بدء الخلق، باب مناقب قرابة الرسول و منقبة فاطمه.

(2) مسند احمد: 4 / 328.

(3) صحيح مُسلم، باب مناقب فاطمه عليها السلام.

(4) المستدرك: 3 / 158، مسند احمد: 4 / 323.

(5) المستدرك: 3 / 153، كنز العمّال: 13 / 674 ، 12 / 111.

خشم و خشنودي فاطمه عليها السلام، خشم و خشنودي خداست

خشم و خشنودي فاطمه عليها السلام، خشم و خشنودي خداست در حديث زيبايي، پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، دختر گرامي خود را اين گونه توصيف مي نمايد:

«إنّ اللّه يغضب لغضب فاطمة ويرضي لرضاها»

«خداوند به خشم فاطمه، خشمگين و به خشنودي او، خشنود مي گردد».

اين حديث را در كتاب هاي: المستدرك، الإصابه و تهذيب التهذيب مي توانيد بيابيد; البتّه نويسنده كنز العمّال نيز آن را از ابي يَعْلي، طَبَراني و ابي نعيم، روايت مي كند. همچنين نويسندگان ديگري نيز اين حديث را روايت كرده اند(1). (1) المستدرك: 3 / 158، مسند احمد: 4 / 323.

نخستين فردي كه به پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله ملحق مي گردد

نخستين فردي كه به پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله ملحق مي گردد سرانجام، هنگام وفات پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرا رسيد، حضرتش در آن لحظات حسّاس، دخترش فاطمه عليها السلام را خواند و آهسته به او چيزي گفت; فاطمه عليها السلام گريست. ديگر بار او را فرا خواند و آهسته به او چيزي گفت; فاطمه عليها السلام خنديد(1).

هنگامي كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله دار فاني را وداع گفت، عايشه، فاطمه عليها السلام را سوگند داد تا اين راز را باز گويد تا بداند كه پيامبر صلّي اللّه عليه وآله به او چه گفته است.

فاطمه عليها السلام فرمود:

«سارّني رسول اللّه (أو: سارّني النبيّ) فأخبرني أنّه يقبض في وجعه هذا فبكيتُ، ثمّ سارّني فأخبرني أنّي أوّل أهل بيته أتْبعه فضحكتُ»

«پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله(2) آهسته به من گفت كه در اين بيماري، دار فاني را وداع خواهد گفت; من گريستم. آن گاه ديگر بار آهسته به من خبر داد كه من نخستين فرد از اهل بيتش

هستم كه در پي او خواهم رفت; پس من خنديدم».

اين حديث در صحيح مُسلم و بُخاري و سنن تِرمذي و المستدرك حاكم و كتاب هاي ديگر نيز آمده است(3). (1) در برخي از عبارات اين حديث آمده است كه راز گويي پيامبر صلّي اللّه عليه وآله با فاطمه عليها السلام، بر عايشه گران آمد.

(2) علي رغم اين كه در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارك پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت كامل آورده ايم.

(3) صحيح بُخاري / كتاب بدء الخلق، صحيح مُسلم، فضائل فاطمه، صحيح تِرمذي و المستدرك: 4 / 272.

راستگوترين فرد پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله

راستگوترين فرد پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله عايشه در مورد شخصيّت والاي حضرت فاطمه زهرا عليها السلام لب به سخن گشوده و مي گويد:

«ما رأيت أحداً كان أصدق لهجة منها غير أبيها»

«هيچ شخصي را راستگوتر از فاطمه، جز پدرش نديدم».

حاكم نيشابوري اين روايت را در المستدرك آورده است و در ذيل آن مي گويد: اين روايت بر مبناي بُخاري و مُسلم، صحيح است و ذهبي نيز بر صحّت آن اقرار دارد; همچنين اين حديث در كتاب هاي الإستيعاب و حلية الأولياء نيز آمده است(1). (1) المستدرك: 3 / 160، حلية الأولياء: 2 / 41، الإستيعاب: 4 / 1896.

استقبال پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله از فاطمه زهرا عليها السلام

استقبال پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله از فاطمه زهرا عليها السلام عايشه در روايت ديگري مي گويد:

«كانت إذا دخلت عليه _ علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله _ قام إليها فقبّلها ورحّب بها وأخذ بيدها فأجلسها في مجلسه»

«هنگامي كه فاطمه، حضور رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شرفياب مي شد; پيامبر به استقبالش برمي خاست، او را مي بوسيد و به او خوش آمد مي گفت و دستش را مي گرفت و او را در جايگاه خود مي نشاند».

حاكم نيشابوري پس از نقل اين روايت مي نويسد: اين روايت، بنا بر مبناي بُخاري و مُسلم، صحيح است و ذهبي نيز بر صحّت آن اقرار دارد(1). (1) المستدرك: 3 / 154.

محبوب ترين بانو

محبوب ترين بانو طَبَراني روايت مي كند و مي گويد: پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله به علي مرتضي عليه السلام فرمود:

«فاطمة أحبّ إليّ منك وأنت أعزّ عليّ منها»

«فاطمه نزد من محبوب تر از توست، و تو در نزد من، از او عزيزتري».

هيثمي پس از آن كه اين روايت را در مجمع الزوائد نقل مي كند، مي گويد: رجال اين حديث، رجال صحيح هستند(1). (1) مجمع الزوائد: 9 / 202.

نگاهي به گفتارهاي علماي اهل سنّت

نگاهي به گفتارهاي علماي اهل سنّت آن چه گذشت، احاديثي بود كه آن ها را به عنوان مقدّمه اي براي بحث هاي آينده برگزيديم و در مطالبي كه بيان خواهد شد و در تحليل رويدادهايي كه مطرح خواهد شد، از اين احاديث بهره هاي بسيار خواهيم برد.

همان گونه كه ملاحظه گرديد، اين احاديث از مصادر مهمّ اهل سنّت و با اَسنادي كه نزد آن ها صحيح است، گزينش شده بود; البتّه در دلالت آن ها نيز هيچ گونه مناقشه اي راه ندارد.

يكي از دلالت هاي اين احاديث، اثبات عصمت حضرت فاطمه عليها السلام است، افزون بر آن كه آيه تطهير و ديگر دلايل نيز اين نكته را ثابت مي كند.

علاوه بر اين، افراد بسياري از محدّثانِ حافظ و بزرگان علماي اهل سنّت قائل اند كه حضرت زهرا عليها السلام از خليفه اول و دوم، برتر است.

حتّي برخي از آن ها با استدلال به دلالت اين احاديث، به ويژه حديثي كه از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله نقل شده است كه حضرتش فرمود: «فاطمة بضعة منّي»، فاطمه عليها السلام را از همه خلفاي چهارگانه نيز برتر شمرده اند و دليل آن ها، فقط همين احاديثي

است كه بيان كرديم.

اكنون، جا دارد كه عبارت «مَنّاوي» را كه مشتمل بر اقوال برخي از علماي بزرگ اهل سنّت است، ذكر كنيم.

او در كتاب فيض القدير و در شرح حديث «فاطمة بضعة منّي» مطلبي را از «سُهيلي» _ از بزرگان علماي حافظ اهل سنّت كه سيره ابن هُشام و كتاب هاي ديگري را شرح كرده است _ مي آورَد و مي گويد:

«استدلّ به السهيليّ علي أنّ من سبّها كفر، لأنّه يغضبه وأنّها أفضل من الشيخين»

«سُهيلي، طبق اين روايت، بر كفر كسي كه به فاطمه دشنام دهد، استدلال مي كند. و مي گويد: هر كس او را دشنام دهد، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله را به خشم آورده است و فاطمه عليها السلام برتر از ابوبكر و عمر است».

به راستي ملاحظه چه امري را كردند؟ مگر نه اين است كه سبّ او موجب خشم پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله است؟ و هر كس موجب خشم پيامبر شود، كافر محسوب مي گردد.

اگر اين لام در «لأنّه يغضبه» لام علّت باشد، با توجّه به اين كه علّت، يا عموميّت دهنده است و يا تخصيص دهنده; ناگزير و به دلايل مختلف، لام علّت در اين جا، عموميّت دهنده خواهد بود كه كفر را به اثبات مي رساند.

پس هر چه موجب خشم فاطمه عليها السلام شود، موجب كفر خواهد بود.

پس آزار فاطمه عليها السلام نيز موجب كفر است، چون بي ترديد، آزار فاطمه عليها السلام، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله را به خشم مي آورَد.

مَنّاوي در ادامه مي گويد:

«قال ابن حجر: وفيه _ أي في هذا الحديث _ تحريم أذي من يتأذّي المصطفي بأذيّته، فكلّ من

وقع منه في حقّ فاطمة شيء فتأذّت به فالنبيّ (صلّي اللّه عليه وآله) يتأذّي به بشهادة هذا الخبر، ولا شيء أعظم من إدخال الأذي عليها في ولدها، ولهذا عرف بالاستقراء معاجلة من تعاطي بالعقوبة بالدنيا ولعذاب الآخرة أشد»

«ابن حجر گويد: در اين حديث، تحريم آزار كسي است كه با آزار او، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله مورد آزار قرار مي گيرد. بنا بر اين، هر كوتاهي و آزاري كه در حقّ فاطمه عليها السلام واقع شود و او را آزار دهد، به گواهي اين حديث، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله را مورد آزار قرار داده است و چيزي فاطمه عليها السلام را بيش از آن نمي آزارد كه فرزندانش را بيازارند. به همين دليل، با استقراء به دست مي آيد: كسي كه چنين كند، به زودي در دنيا كيفر خود را خواهد ديد و البتّه عذاب جهان آخرت شديدتر خواهد بود».

از اين رو، اين حديث، حكم به حرمت آزار فاطمه عليها السلام مي نمايد، چرا كه او، پاره تن رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله است; بلكه _ آن سان كه گذشت _ آزار او، موجب كفرورزي است.

سپس مَنّاوي مي افزايد:

«قال السُبكي: الّذي نختاره وندين اللّه به أنّ فاطمة أفضل من خديجة ثمّ عائشه.

قال شهاب الدين ابن حجر: ولوضوح ما قاله السُبكي تبعه عليه المحقّقون.

وذكر العَلَم العراقي: إنّ فاطمة وأخاها إبراهيم أفضل من الخلفاء الأربعة باتّفاق»(1)

«سُبكي گويد: آن چه ما اختيار مي كنيم و در برابر خداوند، آن را بر گردن مي گيريم، اين است كه فاطمه عليها السلام برتر از خديجه و عايشه است.

شهاب الدين ابن حجر گويد: به دليل روشني سخنِ

سُبكي، محقّقان و پژوهشگرانِ پس از او، در اين نظر از او پيروي كرده اند.

علم الدين عراقي گويد: فاطمه و برادرش ابراهيم _ به اتّفاق علما _ از خلفاي چهارگانه برتراند».

بنا بر اين، بين ما و اهل سنّت در اين كه فاطمه عليها السلام از ابوبكر و عمر برتر است و آزار او موجب دخول در آتش است، هيچ اختلافي مشاهده نمي شود.

همان گونه كه ملاحظه كرديد، اين احاديث به طور كامل، مطلق هستند و هيچ گونه قيدي در آن ها به چشم نمي خورد; وقتي پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله مي فرمايد: «خداوند، به غضب فاطمه، غضب مي كند»; نمي فرمايد: اگر چنين و چنان بود، يا به فلان شرط، يا اگر غضبش به فلان علّت بود; بلكه بدون هيچ قيدي مي فرمايد: «خداوند، به غضب فاطمه، غضب مي كند».

اين غضب به چه سببي باشد؟ نسبت به چه كسي باشد؟ در چه زماني باشد؟ هيچ اشاره اي ندارد و به طور كامل، مطلق است.

و آن گاه كه حضرتش مي فرمايد: «آن چه او را اذيت مي كند، مرا اذيت مي كند»; ديگر نمي فرمايد: اگر چنين بود، يا اگر اذيّت كننده فلاني بود، يا اگر در فلان وقت بود، بلكه حديث به طور كامل، مطلق است و هيچ قيد و شرطي ندارد.

از طرفي، اين احاديث بيانگر آن است كه پذيرش سخن فاطمه عليها السلام _ هر چه باشد _ ضروري است و تكذيب او _ در هر ادّعايي كه بنمايد _ حرام است. همچنين ملاحظه شد كه عايشه گواهي مي دهد كه او بعد از پدرش، راستگوترينِ مردم است.

آري! پيامبر خدا صلّي اللّه

عليه وآله با علم به آن چه كه بعد از او اتّفاق خواهد افتاد، اين سخنان را فرمود و ديگران را بر اين خصوصيّات آگاه نموده است. (1) فيض القدير في شرح الجامع الصغير: 4 / 421.

بخش دوم: نگاهي به جايگاه و منزلت امير مؤمنان علي عليه السلام در پيشگاه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله

آزار علي عليه السلام، آزار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله است

بخش دوم

نگاهي به جايگاه و منزلت امير مؤمنان علي عليه السلام در پيشگاه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله آزار علي عليه السلام، آزار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله است پيش تر، سخن در اين بود كه به راستي، آزار فاطمه عليها السلام در واقع، آزار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله است، اينك روايتي را مي خوانيم كه در آن، آزار علي عليه السلام، همان آزار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله دانسته شده است.

احمد بن حنبل در المسند مي گويد: پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«من آذي عليّاً فقد آذاني»

«هر كه علي را بيازارد، در واقع مرا آزرده است»(1).

اين حديث، در منابع بسياري از جمله: صحيح (تأليف: ابن حِبّان)، المستدرك (تأليف: حاكم نيشابوري)، الإصابه (تأليف: ابن حجر) و أُسد الغابه (تأليف: ابن اثير) نقل شده است(2).

متّقي هندي اين روايت را در كتاب كنز العمّال از ابن شِيبه و احمد بن حنبل نقل كرده است(3).

بُخاري در تاريخ خود، و طبراني و ديگران نيز اين حديث را آورده اند(4). (1) مسند احمد: 3 / 483.

(2) صحيح ابن حِبّان: 15 / 365، المستدرك: 3 / 121، الإصابه: 4 / 534، أُسد الغابه: 4 / 114.

(3) كنز العمّال: 11 / 601 .

(4) المستدرك: 3 / 122، مجمع الزوائد: 9 / 129، در أُسد الغابه و الإصابه، در شرح حال عدّه اي از ائمّه نقل شده است.

كينه ورزي با علي عليه السلام، نفاق است

كينه ورزي با علي عليه السلام، نفاق است مُسلم در صحيح خود، روايتي را از علي عليه السلام _ با تأكيد و سوگند _ نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«والّذي فلق الحبّة وبرأ النسمة! إنّه لعهد النبيّ الأُميّ

إليّ: أن لا يحبّني إلاّ مؤمن ولا يُبغضي إلاّ منافق»(1)

«سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد! عهد و پيماني است از پيامبر اُمّي به من، كه: جز مؤمن مرا دوست نمي دارد و جز منافق مرا دشمن نمي شمارد».

اين روايت، با همين متن و نظير آن، در منابع بسياري از پيشوايان اهل سنّت از جمله: نَسايي، تِرمذي، ابن ماجه نقل شده است.

همچنين احمد در المسند، حاكم در المستدرك و متّقي هندي در كنز العمّال، آن را نقل كرده اند(2).

در مسند احمد و صحيح تِرمذي اين گونه آمده است:

اُمّ سلمه گويد كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله همواره مي فرمود:

«لا يحبّ عليّاً منافق ولا يبغضه مؤمن»

«منافق هرگز علي را دوست نمي دارد و مؤمن، هيچ گاه او را دشمن نمي شمارد».

جالب توجّه اين كه از اين احاديث، چنين استفاده مي شود كه:

دوست داشتن علي عليه السلام با دوستي منافقان، قابل جمع نيست; لذا، اگر كسي به امامت علي عليه السلام و ولايت آن حضرت پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله معتقد باشد و از طرفي، منافقان را دشمن ندارد، چنين فردي، خودش منافق است و از جانب هر دو گروه مؤمنان و منافقان نيز رانده خواهد شد; چرا كه از يك سو، منافقان، به ولايت علي عليه السلام معتقد نيستند و اين فرد، معتقد است; از طرفي، مؤمنان، منافقان را دوست نمي دارند و اين فرد، منافقان را دشمن نمي دارد.

بنا بر اين، در هيچ حالي و به هيچ شكلي، اين دو موضوع با يكديگر قابل جمع نيستند. (1) صحيح مُسلم: 1 / 61، كتاب الإيمان، باب بيان اطلاق

اسم الكفر علي من ترك الصلاة.

(2) مسند احمد: 1 / 84 ، 128، كنز العمّال: 13 / 120 شماره 36385.

پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله از خيانت امّت خبر مي دهد

پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله از خيانت امّت خبر مي دهد حاكم نيشابوري در المستدرك، روايتي را از علي عليه السلام نقل مي كند كه حضرتش فرمود:

«إنّه ممّا عهد إليّ النبيّ صلّي اللّه عليه وآله أنّ الأُمّة ستغدر بي بعده»

«از پيمان هايي كه پيامبر صلّي اللّه عليه وآله از من گرفته اين است كه اُمّت پس از او، به من خيانت خواهند كرد».

حاكم نيشابوري پس از نقل اين روايت مي نويسد: اَسناد اين روايت صحيح است.

ذهبي نيز در تلخيص المستدرك مي نويسد: اين روايت صحيح است(1).

اين در حالي است كه علماي اهل سنّت مقرّر كرده اند كه هر حديثي كه در تصحيح آن، ذهبي با حاكم نيشابوري همراه و موافق باشند، در حكم دو حديث صحيح است(2).

گفتني است كه اين حديث را ابن ابي شِيبه، بزّار، دارقُطْني، خطيب بغدادي، بيهقي و ديگران نيز نقل كرده اند. (1) المستدرك: 3 / 140، 142.

(2)

بخش سوم: كينه هاي پنهاني

كينه هايي در دل مردم

بخش سوم

كينه هاي پنهاني كينه هايي در دل مردم ابو يَعلي و بزّار _ به سندي كه حاكم، ذهبي، ابن حِبّان و ديگران آن را صحيح دانسته اند _ از علي عليه السلام روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:

«بينا رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلم آخذ بيدي ونحن نمشي في بعض سكك المدينه، إذ أتينا علي حديقة، فقلت:

يا رسول اللّه! ما أحسنها من حديقه!

فقال: إنّ لك في الجنّة أحسن منها.

ثمّ مررنا بأُخري، فقلت: يا رسول اللّه! ما أحسنها من حديقه!

قال: لك في الجنّة أحسن منها.

حتّي مررنا بسبع حدائق، كلّ ذلك أقول ما أحسنها ويقول: لك في الجنّة أحسن منها، فلمّا خلا لي الطريق اعتنقني، ثمّ أجهش باكياً.

قلت: يا رسول اللّه! ما

يبكيك؟

قال: ضغائن في صدور أقوام لا يبدونها لك إلاّ من بعدي.

قال: قلت: يا رسول اللّه! في سلامة من ديني؟

قال: في سلامة من دينك»

«روزي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله دست مرا گرفت و با هم در برخي از كوچه هاي مدينه راه مي رفتيم، تا به باغي رسيديم; من گفتم: اي رسول خدا! چه باغ زيبايي!

رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود: تو در بهشت، باغي زيباتر از اين داري.

سپس به باغ ديگري برخورديم، من گفتم: اي رسول خدا! چه باغ زيبايي!

رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود: تو در بهشت، باغي زيباتر از اين داري.

تا به هفت باغ گذر كرديم كه من مي گفتم: چه باغ زيبايي! و رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله مي فرمود: تو در بهشت، باغي زيباتر از اين داري. هنگامي كه راه خلوت شد، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله مرا در آغوش خود كشيد و گريست; گفتم: اي رسول خدا! براي چه گريه مي كنيد؟

فرمود: كينه هايي از تو، در دل اين قوم است كه آن ها را آشكار نمي كنند مگر بعد از من.

گفتم: اي رسول خدا! آيا در آن هنگام، دين من سالم است؟

فرمود: آري، دين تو سالم است».

اين حديث با همين عبارت در مجمع الزوائد از ابي يَعلي و بزّار نقل شده است(1) و همچنين به همين سند، در المستدرك موجود است و حاكم نيشابوري و ذهبي(2)، هر دو آن را صحيح دانسته اند.

بنا بر اين، به طور يقين، سند آن صحيح است; گرچه در كتاب المستدرك، سند به صورت اختصار ذكر شده است.

خدا مي داند كه آيا اين تصرّف از سوي خود حاكم بوده

است و يا نسخه برداران، يا ناشران كتاب!

با ملاحظه مي توان دريافت كه سند، همان سندي است كه در نزد ابو يَعلي، بزّار و حاكم بوده است; حاكم اين سند را صحيح شمرده و ذهبي نيز با او موافقت نموده است.

تنها فرقي كه بين اين دو منبع ملاحظه مي شود، در اين نكته است كه در كتاب حاكم نيشابوري، حديث، به صورت ناقص نقل شده است. يعني حديث به جمله «تو در بهشت، باغي زيباتر از اين داري» پايان مي يابد.

همچنين احاديث صريحي وجود دارد كه نشان مي دهند: مراد از «اقوام» در اين حديث، قريش است كه در عنوان بعدي، برخي از آن ها، نقل خواهد شد. (1) مجمع الزوائد: 9 / 118.

(2) المستدرك: 3 / 139.

عاملان هلاكت مردم پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله چه كساني بودند؟

عاملان هلاكت مردم پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله چه كساني بودند؟ موضوع ديگري كه قابل ذكر است اين كه سبب اصلي هلاكت مردم پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله همان قريش بودند. در روايتي آمده است كه ابو هريره گويد: پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«يهلك أُمّتي هذا الحيّ من قريش»

«گروهي از قريش ،امّت مرا به نابودي و هلاكت خواهند كشاند».

گفتند: چه دستور مي فرماييد؟

فرمود:

«لو أنّ الناس اعتزلوهم»

«مردم از آنان دوري گزينند».

ابو هريره در روايت ديگري گويد كه از پيامبر راستگوي تصديق شده شنيدم كه مي فرمود:

«هلاك أُمّتي علي يدي غلمة من قريش»

«هلاكت و نابودي امّت من، به دست شهوت راناني از قريش است».

گفتند: مروان از آن هاست؟

ابو هريره گفت: اگر بخواهم مي توانم يكايك آن ها را نام ببرم و بگويم كه هر يك، از كدام قبيله اند.

اين دو حديث،

حديث صحيح هستند(1). (1) مسند احمد: 2 / 324، 388 و 299، 520.

كينه هاي قريش و بني اميّه نسبت به پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله و اهل بيت او عليهم السلام

كينه هاي قريش و بني اميّه نسبت به پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله و اهل بيت او عليهم السلام پيش تر بيان شد كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله در مورد بروز كينه ها و خيانت ها خبر داده بود; اكنون مي خواهيم نمونه هايي از كينه هاي قريش به ويژه بني اميّه را نسبت به پيامبر و اهل بيت عليهم السلام ارائه دهيم. برخي از اين كينه ها، حتّي در زمان خود آن حضرت صلّي اللّه عليه وآله نيز بروز كرده بود و چون آن ها نمي توانستند از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله انتقام بگيرند، از اهل بيت او عليهم السلام انتقام گرفتند; تا بدين وسيله از پيامبر صلّي اللّه عليه وآله انتقام گرفته باشند.

امير مؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد:

«اللهمّ إنّي أستعديك علي قريش، فإنّهم أضمروا لرسولك ضروباً من الشر والغدر، فعجزوا عنها، وحُلت بينهم وبينها، فكانت الوجبة بي والدائرة عليّ.

اللهمّ احفظ حسناً وحسيناً، ولا تمكّن فجرة قريش منهما ما دمت حيّاً، فإذا توفّيتني فأنت الرقيب عليهم وأنت علي كلّ شيء شهيد»(1)

«بارخدايا! از تو در برابر قريش، ياري مي طلبم; آن ها، شرارت ها و كينه هايي را نسبت به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله در دل هايشان پنهان كرده بودند كه از ابراز آن، عاجز ماندند. تو نگذاشتي كه آسيبي به او برسانند، اكنون نوبت به من رسيده و آن كينه ها بر من فرود آمده و مرا در بر گرفته است.

خدايا! حسن و حسين را نگهداري كن و تا زماني كه من زنده

هستم، فاجرانِ قريش را بر آن ها مسلّط مكن، و آن گاه كه مرا ميراندي، تو خود نگهبان آنان باش كه تو بر هر چيز گواه هستي».

در اين سخن، امير مؤمنان علي عليه السلام از شرارت ها و كينه هايي سخن مي گويد كه در دل قريش پنهان بود و خداوند تا زماني كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله زنده بود، از بروز آن ها جلوگيري كرد و پس از ايشان، آن كينه ها بر امير مؤمنان علي عليه السلام باريد و وي را در بر گرفت.

همچنين آن حضرت عليه السلام در اين سخن، اشاره مي نمايد كه قريش، حسن و حسين عليهما السلام را به عنوان انتقام گرفتن از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، خواهند كشت.

حضرتش در خطبه اي ديگر مي فرمايد:

«وقال قائل: إنّك يا بن أبي طالب! علي هذا الأمر لحريص.

فقلت: بل أنتم _ واللّه _ أحرص وأبعد، وأنا أخص وأقرب، وإنّما طلبت حقّاً لي وأنتم تحولون بيني وبينه، وتضربون وجهي دونه، فلمّا قرّعته بالحجّة في الملأ الحاضرين هبّ كأنّه بهت لا يدري ما يجيبني به.

اللهمّ إنّي استعديك علي قريش و من أعانهم، فإنّهم قطعوا رحمي، وصغّروا عظيم منزلتي، وأجمعوا علي منازعتي أمراً هو لي، ثمّ قالوا: ألا إنّ في الحقّ أن تأخذه وفي الحقّ أن تتركه»(2)

«شخصي به من گفت: اي پسر ابو طالب! تو به خلافت حريص هستي.

گفتم: به خدا سوگند! شما حريص تريد و حال آن كه خلافت، ربطي به شما ندارد و من از همه به آن سزاوارتر و نزديك تر هستم. من حقّ خودم را مي طلبم و شما بين من و آن، جدايي مي افكنيد و

نمي گذاريد به آن برسم.

وقتي در جمع حاضران، آن شخص را با دليل و برهان كوبيدم، به خود آمد، گويي حيران ماند و نتوانست پاسخ مرا بگويد.

خدايا! من در برابر تو، از قريش و آنان كه قريش را ياري مي نمايند، دادخواهي مي نمايم. چرا كه آنان پيوند خويشاوندي مرا بريدند، بزرگي مقام و منزلت مرا كوچك شمردند و به پيكار با من _ در آن چه حقّ من بود _ هم پيمان شدند. سپس گفتند: هان! كه گاهي بايد حق را بگيري و گاهي بايد آن را رها كني».

آن بزرگوار در ضمن نامه اي به عقيل مي نويسد:

«فدع عنك قريشاً وتركاضهم في الضلال، وتجوالهم في الشقاق، وجماحهم في التيه، فإنّهم قد أجمعوا علي حربي إجماعهم علي حرب رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله قبلي، فجزت قريشاً عنّي الجوازي، فقد قطعوا رحمي وسلبوني سلطان ابن أُمّي»(3)

«قريش و پيشتازي آن ها را در گمراهي، و تلاش هايشان را در جدايي افكندن، و سركشي هايشان را در سرگرداني، از خود دور كن; چرا كه آن ها بر جنگِ با من هم پيمان شده اند; آن سان كه پيش از من، براي جنگ با رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله چنين كرده بودند. قريش از من پاداش هايي گرفتند، آنان پيوند خويشاوندي مرا قطع كردند و حكومت پسر مادرم را از من، به تاراج بردند».

ابن عَدي در كتاب الكامل روايت مي كند:

روزي ابوسفيان گفت: مَثَل محمّد در ميان بني هاشم، به سان گُل خوش بويي در ميان گندزار است(!!)(4).

عدّه اي از مردم، سخن او را به پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله رساندند. پيامبر در حالي كه خشم

در چهره اش ديده مي شد; آمد، ايستاد و فرمود:

«ما بال أقوام تبلغني عن أقوام . . .»

«اين ها چه سخن هايي است كه از برخي شنيده مي شود»؟!(5)

اين روايت به اين صراحت در الكامل ابن عَدي از ابوسُفيان نقل شده است.

در برخي از كتاب هاي ديگر، همين روايت با همين سند، ذكر شده است، ولي به جاي ابوسُفيان آمده است: مردي گفت. براي نمونه به مجمع الزوائد(6) بنگريد.

در روايت ديگري آمده است:

عبدالمطَّلِب بن ربيعه بن حارث بن عبدالمطِّلِب مي گويد كه گروهي از انصار نزد رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله آمدند و گفتند: ما سخن هاي زشتي از مردم قبيله شما مي شنويم، حتّي يكي از آن ها مي گويد: محمّد مانند درخت خرمايي است كه در زباله داني روييده است(7)(!!).

البتّه اين روايت نيز در برخي از منابع تحريف شده است. (1) شرح نهج البلاغه: 20 / 298.

(2) نهج البلاغه: خطبه 172.

(3) شرح نهج البلاغه: 16 / 151.

(4) شايان يادآوري است كه ما در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع آن ها كه محل تأمّل و دقّت نظر مي باشند، علامت (!!) را نهاده ايم.

(5) الكامل في الضعفاء: 3 / 28.

(6) مجمع الزوائد: 8 / 215.

(7) مجمع الزوائد: 8 / 215.

اين همه كينه توزي براي چيست؟

اين همه كينه توزي براي چيست؟ به راستي آيا در اين همه كينه توزي، سببي به جز ارتباط مخصوص بين پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله و امير مؤمنان علي عليه السلام وجود دارد؟ پس، اينان از علي عليه السلام انتقام مي گيرند; تا از اين طريق، از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله انتقام گرفته باشند.

البتّه بر اين ارتباطِ مخصوص، نقش

امير مؤمنان علي عليه السلام در جنگ ها و كشتن قهرمانان قريش را نيز بايد افزود.

عثمان در سخني به امير مؤمنان علي عليه السلام به همين مطلب تصريح كرده است. آبي در كتاب نثر الدرر(1) از قول ابن عبّاس مي گويد:

بين علي عليه السلام و عثمان گفت و گو شد، عثمان گفت:

«ما أصنع إن كانت قريش لا تحبّكم، وقد قتلتم منهم يوم بدر سبعين كأنّ وجوههم شنوف الذهب»

«چه كنم كه قريش تو را دوست نمي دارد! تو در جنگ بدر، هفتاد تن از آن ها را _ كه هر يك چون گوهري از طلا بودند(!!) _ كشته اي».

آنان، نتوانستند اين كينه ها و دشمني ها را نسبت به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بروز دهند، از اين رو، پس از ايشان، از اهل بيت آن حضرت عليهم السلام انتقام گرفتند; آن سان كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله از آن خبر داده بود.

آري، وقايع همچنان يكي پس از ديگري بروز مي كردند; آنان از حضرت زهرا عليها السلام و امير مؤمنان علي عليهما السلام انتقام گرفتند، از امام حسن و امام حسين عليهما السلام انتقام گرفتند . . . و اين كينه توزي آنان، همچنان تا به امروز ادامه دارد. (1) اين كتاب چاپ شده و در دست رس مي باشد. شرح نهج البلاغه: 9 / 22.

برخي كينه توزي ها نسبت به علي و زهرا عليهما السلام

برخي كينه توزي ها نسبت به علي و زهرا عليهما السلام شكي وجود ندارد كه با كنترل شديدي كه نسبت به نشر روايات و احاديث معصومين عليهم السلام بود و با وجود دخل و تصرّف هايي كه از سوي محدّثان و راويان اهل سنّت، در احاديث

اعمال مي گرديد و نيز با توجّه به منعِ خلفا از نقل احاديث مهم و نيز سوزاندن، پاره كردن و از بين بردن كتاب هايي كه چنين احاديثي در آن ها درج شده بود، لذا نمي توان انتظار داشت كه وقايع مربوط به مظلوميّت حضرت زهرا عليها السلام با تمام جزئيّات آن، به صورت صحيح نقل شده و به دست ما رسيده باشد، بلكه ما فقط مي توانيم به اندكي از آن اندك، كه تنها برخي از محدّثان و مورّخان _ با تمام آن مشكلات و موانع و از پس آن همه پرده پوشي ها و درگيري ها _ روايت كرده اند، دست يابيم.

رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به اهل بيتش خبر داده بود كه اين امّت، بعد از من به شما خيانت خواهند كرد و اينان، كينه هاي خود را بروز داده و انتقام خواهند گرفت.

يعني با آزار دادن پاره تن پيامبر عليها السلام از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله انتقام خواهند گرفت; چرا كه او پاره تن و تكه اي از وجود پيامبر صلّي اللّه عليه وآله است و به همين دليل، انتقام از حضرت زهرا عليها السلام، همان انتقام از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله است. اين پاره تن در ميان اين امّت باقي مانده بود تا آن كه اين امّت، امتحان شوند و آن ها، آن چه در دل نهفته دارند، آشكار سازند.

آري، زودتر از زود اين امتحان واقع شد و پس از مدّت زماني كوتاه، اين پاره تن رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به سوي او بازگشت و به او ملحق شد.

ما هرگز انتظار نداريم كه

به تمام اين مسائل، آن هم به صورت تفصيلي، دسترسي پيدا كنيم; بلكه اگر پنجاه درصد آن را نيز بيابيم، مي توانيم پنجاه درصد ديگر را استنباط كنيم و بفهميم.

اكنون آشنا شديم كه چگونه روايات را تحريف مي كردند، تا جايي كه نقل حاكي از سخن تند و ناگوار ابوسُفيان در مورد پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله را تحريف كردند و نام ابوسفيان را از آن ميان برداشتند و به جاي آن، عبارت «مردي گفت» را نهادند!

بنا بر اين، شما چگونه انتظار داريد كه راويان، همه رخدادهايي را كه پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله واقع شده است را براي ما بازگو كنند؟ چگونه توقّع داريد كه راويان اخبار، بتوانند همه آن حوادث تلخ و ناگوار را بازگو نمايند؟

امّا از سوي ديگر، خداوند لطف خود را از بندگانش دريغ نفرموده و با وجود آن همه ديوارهاي بلند و جلوگيري هاي شديد و تهديدهاي فراواني كه در نقل روايات رخ نموده است، باز هم در اين باره، گوشه هايي از اخبار و احاديث به دست ما رسيده است تا راه حقّ و باطل از يكديگر تميز داده شود.

گفتني است كه ما در اين نوشتار فقط از مصادر مهمّ اهل سنّت نقل قول مي كنيم و به هيچ عنوان به آن چه در كتاب هاي شيعه آمده است، استناد نمي نماييم. تلاش ما در اين است كه تا حدّ امكان، از كهن ترين منابع استفاده كنيم و از تأليفاتي كه در قرن هاي اخير سامان يافته اند، مطلبي را نقل ننماييم.

بخش چهارم: تحريف و سانسور حقايق

بخش چهارم

تحريف و سانسور حقايق تحريف و سانسور حقايق

به راستي از كينه ها،

جنايت ها و خيانت هاي رخ داده، در كتاب ها _ جز اندكي _ اثري ديده نمي شود; علّت آن هم واضح است، چرا كه خلفا، ساليان درازي تدوين حديث را منع كردند و آن گاه كه دوران تدوين آغاز شد، اين عمل، به دست حاكمان و با نظارت و كنترل آن ها صورت پذيرفت.

در چنين شرايطي، هر كسي در اين زمينه، روايتي از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله در اختيار داشت، آن را نقل نكرد و اگر هم كسي چيزي نقل كرد، نوشته نشد. همچنين از نشر آن و از اين كه به ديگران منتقل شود نيز جلوگيري شد; تا جايي كه اگر نزد كسي كتابي بود كه در آن، خبر و اثري از اين قبيل مسائل وجود داشت، آن كتاب را از او گرفتند و نابود ساختند، يا خودِ او، آن كتاب را مخفي كرد و براي احدي آشكار ننمود.

مواردي از اين قبيل را به عنوان نمونه بيان مي نماييم:

ابن عَدي در بخش پاياني كتاب الكامل في الضعفاء در شرح حال «عبدالرزاق بن هَمّام صَنعاني» _ كه استاد بُخاري بود _ مي نويسد:

صَنعاني احاديث گوناگون بسياري داشت و دانشمندان مورد اعتماد مسلمانان و پيشوايان آن ها، به نزد او رحل سفر بسته و احاديث او را تدوين كردند; ولي از ترس، حديثي از او نقل نكردند. البتّه او را به تشيّع نيز نسبت داده اند. او احاديثي را در فضايل نقل كرده است كه هيچ يك از راويان ثقات، موافق نقل آن ها نبودند و همين امر، مهمترين دليل بر كنار گذاشتن احاديث اوست.

البتّه وي در مثالب و عيب هاي ديگران نيز

احاديثي نقل كرده بود كه من در اين جا آن ها را نمي آورم; ولي در مورد صدق او اميدوارم كه مشكل نداشته باشد. تنها كاري كه از او سر زده اين است كه احاديثي در فضايل اهل بيت عليهم السلام و معايب ديگران، نقل كرده است(1).

ابن عَدي در شرح حال حافظ بزرگ، عبدالرحمان بن يوسف بن خَراش مي نويسد:

از عبدان شنيدم كه مي گفت: ابن خَراش دو جلد كتاب _ كه در معايب و مثالب شيخين نوشته بود _ به بندار تحويل داد و با دو هزار درهم اجازه نقل آن ها را داد.

پس اين كتاب دو جلدي كجاست؟

ابن عَدي در ادامه گويد: به نظر من ابن خراش از روي عمد دروغ نمي گويد(2).

بنا بر اين، وي دروغگو نيست.

حال اگر به كتاب سير أعلام ذهبي يا تذكرة الحفّاظ او مراجعه كنيد، اين مطلب را ملاحظه خواهيد كرد كه ذهبي، چگونه به ابن خراش حمله مي كند و به او دشنام مي دهد و به سان سبِّ كفرورزان، او را سبّ مي كند(3).

كسي نپندارد كه ابن خراش شيعه بوده، چرا كه او از بزرگان دانشمندان اهل سنّت و از پيشوايان جرح و تعديل است. آن ها در پذيرش و عدم پذيرش قول راوي، به رأي و نظر او اعتماد مي كنند.

به نمونه هايي در اين زمينه توجّه كنيد:

1 _ ابن خَراش در شرح حال عبداللّه بن شقيق _ كه ابن حَجَر عَسقلاني در تهذيب التهذيب آورده است _ مي گويد: عبداللّه بن شقيق فرد مورد اعتمادي بود، او عثماني بود و نسبت به علي عليه السلام كينه ميورزيد(4).

از اين رو، ابن خراش شيعه نبود، چرا

كه او اين راوي را توثيق مي نمايد و به صراحت مي گويد كه او عثماني بوده و نسبت به علي عليه السلام كينه توزي داشته است.

آري او شيعه نبود، بلكه از بزرگان اهل سنّت و از حافظان بزرگ بود، در عين حال، دو جلد كتاب نيز در مثالب ابوبكر و عمر نگاشته بود.

احمد بن حنبل در كتاب العلل مي گويد: ابو عَوانه(5) كتابي در معايب و بلاياي اصحاب رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله نوشته بود.

سلاّم بن ابي مطيع(6) نزد او آمد و گفت: اي ابي عَوانه! آن كتاب را به من بده.

ابو عَوانه كتاب را به او داد و سلاّم آن را گرفت و سوزاند(7).

2 _ احمد بن حنبل در همان كتاب نقل مي كند كه عبدالرحمان بن مهدي(8) گويد: از اين كه نگاهي به كتاب ابي عَوانه كرده ام، از خدا آمرزش مي طلبم(9).

جالب است! يكي از اين كه به آن كتاب نگريسته، از خدا آمرزش مي طلبد و ديگري، كتاب را از او مي گيرد و بدون اجازه و رضايت او، آن را به آتش مي كشد.

3 _ در ميزان الإعتدال در شرح حال ابراهيم بن حكم بن زهير كوفي آمده است:

ابو حاتِم گويد: او رواياتي در معايب معاويه نقل كرده است كه ما آن ها را پاره كرديم(10).

4 _ در شرح حال حسين بن حسن اشقر ذكر كرده اند:

احمد بن حنبل از او حديث نقل مي كرد و مي گفت: به نظر من او دروغگو نبود(11).

به احمد گفتند: «اشقر» احاديثي عليه ابوبكر و عمر روايت مي كند و بابي در ذكر معايب آن ها نگاشته است.

احمد بن حنبل چون چنين

شنيد، گفت: پس شايستگي آن را ندارد كه از او حديث نقل شود(12).

به راستي آن دو جزء از كتاب، يا آن بابي كه مشتمل بر معايب ابوبكر و عمر بود، كجاست؟

چرا چيزي از آن براي ما روايت نشده و به دست ما نرسيده است؟

چرا به محض اين كه احمد بن حنبل مي فهمد كه «اشقر» درباره شيخين چنان احاديثي را روايت مي كند و آن ها را در كتاب خود مي آورَد، نظر خود را درباره او تغيير مي دهد و به ناگاه، در نگاه او «اشقر»، دروغگو و غير قابل اعتماد مي شود و شايستگي نقل و روايت حديث را از دست مي دهد؟

از طرفي، علماي اهل سنّت در شرح حال بسياري از بزرگان حديث _ كه جزو راويان صحاح ششگانه هستند _ ، گفته اند: آن ها به ابوبكر و عمر دشنام مي داده اند.

براي نمونه، شرح حال اسماعيل بن عبدالرحمان السُدّي(13)، تليد بن سليمان(14)، جعفر بن سليمان الضبعي(15) و ديگران را ملاحظه نماييد.

به راستي چرا به شيخين دشنام مي دادند؟

آيا روايتي _ بلكه روايت هايي _ به آن ها رسيده بود كه آنان را وادار به دشنام گويي مي كرد و آن ها با ديدن آن روايات، به خود اجازه مي دادند كه به عمر و ابوبكر لعن و فحش نثار كنند؟

آن روايات اكنون كجاست؟

همچنين، در شرح حال رجال، بزرگان و حافظانشان، دشنام گويي به عثمان و معاويه فراوان ديده مي شود; به اندازه اي كه شايد غير قابل شمارش باشد.

خاطرنشان مي گردد كه در نيمه دوم قرن سوم، لعن و طعن بر شيخين بسيار گزارش شده است. زائدة بن قدامه _

كه در نيمه دوم قرن سوم مي زيسته است _ مي گويد:

چه زمانه اي شده است؟! مردم، ابوبكر و عمر را دشنام مي دهند(16).

اين امر همچنان گسترش مي يافت، تا در قرن ششم، يكي از محدّثان بزرگ اهل سنّت به نام عبدالمغيث بن زهير بن حرب حنبلي بغدادي، كتابي در فضيلت يزيد بن معاويه و جلوگيري از لعنِ بر او، نگاشت و چون از او علّت تأليف چنين كتابي را پرسيدند، پاسخ گفت: هدف من اين بود كه زبان ها را از لعن خلفا باز دارم(17).

در اواخر قرن هشتم هجري، به تفتازاني مي رسيم; او در شرح المقاصد چنين مي گويد:

«فإن قيل: فمن علماء المذهب من لم يجوّز اللعن علي يزيد مع علمهم بأنّه يستحق ما يربو علي ذلك ويزيد؟

قلنا: تحامياً عن أن يرتقي إلي الأعلي فالأعلي»(18)

«اگر گفته شود كه چرا برخي از علماي مذهب، با اين كه مي دانند يزيد مستحقّ لعن است، لعن او را جايز نمي شمارند؟

در پاسخ مي گوييم: به خاطر اين كه از لعن افراد بالاتر از يزيد، جلوگيري كرده باشند».

در عصر ما نيز نويسندگاني در مناقب يزيد، حَجّاج و هند كتاب هايي تأليف مي كنند. به نظر من تمام اين نويسندگان مي دانند كه فضايل و مناقبي را كه به اين قبيل افراد نسبت داده اند، سراسر دروغ است و آن افراد، سزاوار لعن هستند; تنها هدف اصلي، مشغول كردن نويسندگان، پژوهشگران، انديشمندان و افراد ديگر به اين موضوعات است; شايد كه لعن و نفرين به افراد بالاتر از آن ها و خلفاي نخستين سرايت نكند.

و از همين جا مي فهميم: هدف كساني كه با شعائر حسيني و مراسم

عزاداري و نقل وقايع عاشورا مخالفت مي كنند، اين است كه يزيد لعن نشود و لعن، از او به خلفاي نخستين، سرايت نكند. (1) الكامل في الضعفاء: 6 / 545 .

(2) الكامل في الضعفاء: 5 / 519 .

(3) سير أعلام النبلاء: 13 / 509 ، تذكرة الحفّاظ: 2 / 684 ، ميزان الإعتدال: 2 / 600 .

(4) تهذيب التهذيب: 5 / 223.

(5) ابو عَوانه، يكي از بزرگان حُفّاظ و محدّثان اهل سنّت است، وي كتابي به نام صحيح ابي عَوانه تأليف كرده است.

(6) كه ذهبي او را چنين توصيف مي كند: پيشواي رهبران و از رجال صحيحين است. سير أعلام النبلاء: 7 / 428.

(7) كتاب العلل والرجال: 1 / 60 .

(8) ذهبي در توصيف او مي گويد: او پيشواي نقد پرداز نيكو و سرور حافظان بود.

سير أعلام النبلاء: 9 / 192.

(9) كتاب العلل والرجال: 3 / 92، چاپ جديد.

(10) ميزان الإعتدال: 1 / 27.

(11) دقّت كنيد! احمد بن حنبل از او حديث نقل مي كند و مي گويد: به نظر من او دروغگو نبود.

(12) تهذيب التهذيب: 2 / 291.

(13) همان: 1 / 274.

(14) تهذيب الكمال: 4 / 322.

(15) تهذيب التهذيب: 2 / 82 _ 83 .

(16) همان: 3 / 264.

(17) سير أعلام النبلاء: 21 / 161.

(18) شرح المقاصد: 5 / 311.

بخش پنجم: مصادره فدك و پيامدهاي آن

مصادره فدك و تكذيب حضرت زهرا عليها السلام

بخش پنجم

مصادره فدك و پيامدهاي آن مصادره فدك و تكذيب حضرت زهرا عليها السلام يكي از رخدادهاي مهمّي كه پس از رحلت پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله در رابطه با خاندان آن حضرت عليهم السلام رخ داد، مصادره فدك بود كه ملك شخصي حضرت زهرا عليها السلام محسوب مي شد. از مهم ترين

پيامدهاي اين رفتار، تكذيب دختر پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله بود.

به اعتقاد ما، تكذيب حضرت زهرا عليها السلام و نپذيرفتن سخن او، خود به تنهايي، يكي از بزرگترين مصيبت ها است(1).

ماجراي فدك تنها مسئله مِلك و زمين نيست، بلكه مسئله ظلم به حضرت زهرا عليها السلام، تضييع حق و عدم احترام به او، بلكه فراتر از آن، مسئله اذيّت، تكذيب و به خشم آوردن اوست. اكنون خلاصه ماجرا را _ آن سان كه در كتاب هاي مهم و معتبر آمده است _ از چند محور بازگو مي نماييم: (1) به راستي كه مصيبت بزرگي است. در حالات يكي از فقهاي بزرگ شيعه نقل شده است كه در ايّام عزاداري امام حسين عليه السلام، يكي از سخنرانان در محضر وي، به هنگام ذكر مصيبت اين جمله را گفت: «حضرت زينب عليها السلام وارد مجلس ابن زياد شد».

او مي خواست اين صحنه را توضيح دهد كه آن فقيه به سخنران اشاره كرد كه اندكي صبر كند و بقيّه ماجرا را نخواند; سپس فرمود: ما بايستي حقّ اين جمله را كه «حضرت زينب عليها السلام وارد مجلس ابن زياد شد» به شايستگي ادا كنيم.

به راستي مصيبتي ناگوار و بس بزرگ است!!

فدك ملك حضرت زهرا عليها السلام بود

فدك ملك حضرت زهرا عليها السلام بود فدك در زمان رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله مِلك حضرت زهرا عليها السلام بود و آن حضرت صلّي اللّه عليه وآله در حيات خود، فدك را به فاطمه عليها السلام بخشيده بود و اين مطلب، در كتاب هاي شيعه و سنّي ديده مي شود. روايات اين بخش را از كتاب هاي اهل سنّت نقل مي نماييم:

بزّار، ابو يَعلي،

ابن ابي حاتِم و ابن مُردَوَيْه اين گونه نقل مي كنند كه ابو سعيد خُدري گويد:

هنگامي كه آيه (وآت ذي القربي حقّه) نازل شد، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، فاطمه عليها السلام را فرا خواند و فدك را به وي بخشيد.

اين حديث از ابن عبّاس نيز روايت شده است، مي توانيد آن را به روايت از اين بزرگان و محدّثان در كتاب الدر المنثور ببينيد(1). همچنين حاكم، طَبَراني، ابن النجار، هيثمي، ذهبي، سيوطي، متّقي هندي و ديگران نيز از راويان اين حديث محسوب مي شوند.

ابن ابي حاتِم اين حديث را در تفسيرش روايت مي كند، تفسيري كه ابن تيميّه در كتاب منهاج السنّه آن را خالي از هر حديث جعلي مي داند(2).

بسياري از علما و بزرگان اهل سنّت اقرار دارند كه فدك در زمان حيات رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، مِلك فاطمه عليها السلام بوده و به عنوان عطيّه اي از سوي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به فاطمه زهرا عليها السلام شناخته مي شده است.

سعدالدين تفتازاني و ابن حَجَر مكّي از آن جمله اند.

ابن حَجَر مكّي در الصواعق مي نويسد:

«إنّ أبابكر انتزع من فاطمة فدكاً»(3)

«ابوبكر فدك را از فاطمه گرفت».

از اين رو، فدك در دست حضرت زهرا عليها السلام بود و ابوبكر آن را گرفت.

چرا؟ و به چه دليل؟

فرض مي كنيم كه ابوبكر نمي دانست كه فدك، مِلك زهرا عليها السلام بوده است و رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله آن را به ايشان بخشيده و وي را مالك فدك قرار داده است، آيا پيش از گرفتن فدك از فاطمه زهرا عليها السلام نبايستي در اين باره از وي سؤال كند؟

(1) الدر المنثور في التفسير بالمأثور: 4 / 177.

(2) منهاج السنّه: 7 / 13.

(3) الصواعق المحرقه: 31.

چرا شهادت شهود پذيرفته نشد؟

چرا شهادت شهود پذيرفته نشد؟ اگر ابوبكر نمي دانست كه فاطمه عليها السلام مالك فدك است، آيا نمي بايست شهادت شهود را مي پذيرفت؟

هر چند به اتّفاق همه، در اين شرايط، خواستن شاهد خلاف قاعده عرفي، فقهي و حقوقي «يد» است; امّا با فرض اين كه او بتواند شاهد بخواهد، تاريخ گواه است كه امير مؤمنان علي عليه السلام بر مالكيّت فاطمه عليها السلام شهادت داده است; پس چرا نبايد شهادت او پذيرفته شود؟

در كتب اهل سنّت براي دفاع از ابوبكر در اين مسئله گفته اند:

«لعلّه كان من اجتهاده عدم قبول الشاهد الواحد، وإن كان يعلم بصدق هذا الشاهد»

«شايد از اجتهاد ابوبكر اين بوده است كه شهادت يك شاهدِ تنها را نپذيرد، گرچه علم به راستگويي اين شاهد داشته باشد»(1).

امّا مي بينيم كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله در ماجراي «خزيمه ذو الشهادتَين»، شهادت يك شاهدِ تنها را پذيرفته است و اين مطلب در كتاب هاي شيعه و سنّي آمده است(2).

افزون بر اين، در روايتي آمده است كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله در قضيّه اي كه تنها شاهد آن، عبداللّه بن عمر بوده است، شهادت او را پذيرفته است. اين روايت در صحيح بُخاري نقل شده است.

ابن اثير در جامع الأُصول مي گويد: رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به گواهي شاهدِ تنها _ كه عبداللّه بن عمر بود _ ، قضاوت كرده است(3).

آيا در نظر ابوبكر، علي عليه السلام از عبداللّه بن عمر كمتر است؟ (1) شرح المواقف: 8 / 356.

(2) الكافي: 7 /

401 باب النوادر، من لا يحضره الفقيه: 3 / 108، المجموع: 20 / 223، المبسوط: 16 / 114.

(3) جامع الأُصول: 10 / 557.

داوري با سوگند

داوري با سوگند فرض مي كنيم كه ابوبكر مي تواند در ملكيّت حضرت زهرا عليها السلام ترديد كند و فرض مي كنيم كه به گواهي علي عليه السلام نيز شك كند; چرا از فاطمه عليها السلام نمي خواهد كه سوگند ياد كند تا سوگند او در كنار شهادت علي عليه السلام قرار گيرد و مطلب تمام شود؟

اين در حالي است كه ما مي دانيم رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بارها به شاهد و سوگند قضاوت كرده است. چنانكه در صحيح ابو داوود(1) و صحيح مُسلم(2) روايت شده است; بلكه قضاوت به شاهد و سوگند را جبرئيل براي پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله آورده است و اين نوع قضاوت، در كتابُ الخلافه كنز العمّال موجود است.

صاحب المواقف و شارح آن، در توجيه رفتار ابوبكر مي گويند:

«لعلّه لم ير الحكم بشاهد و يمين»(3)

«شايد ابوبكر حكم شاهد و قَسَم را قبول نداشت».

در پاسخ مي گوييم: اگر چنين باشد، پس بايد خود ابوبكر سوگند ياد مي كرد; پس چرا سوگند ياد نكرد؟ و حال آن كه فاطمه عليها السلام همچنان مِلك خود را مطالبه مي نمود.

همه اين مواردي كه مطرح شد، بدون در نظر گرفتن عصمت حضرت زهرا و حضرت علي عليهما السلام است و بررسي مسئله، به عنوان يك موضوع حقوقي بيان شد، پس بايد تمام موازين حقوقي، كه در كتاب هاي قضايي ذكر شده اند، بر آن منطبق باشد.

همچنين در اين ماجرا، امام حسن و امام حسين عليهما السلام و نيز اُمّ

ايمن _ كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به بهشتي بودن او گواهي داده بود(4) _ نيز شهادت داده اند، امّا شهادت آن ها نيز پذيرفته نشد. (1) صحيح ابي داوود: 3 / 419.

(2) صحيح مُسلم: 5 / 128.

(3) شرح المواقف: 8 / 356.

(4) ر. ك: شرح حال او در طبقاتِ ابن سعد، و الإصابه ابن حَجَر: 4 / 432.

دو قضيّه مشابه و حكم متفاوت

دو قضيّه مشابه و حكم متفاوت اكنون اين قضيّه را در شكل ديگري بحث مي نماييم و مي گوييم:

اگر به فرض مُحال، بپذيريم كه فاطمه و اهل بيت عليهم السلام معصوم نيستند و فاطمه عليها السلام نيز پاره تن رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله نيست و فدك هم در زمان حيات رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله در دست او نبوده است، در اين مطلب كه ايشان يكي از بزرگان صحابه بوده است، شكّي نيست.

بي ترديد آن حضرت عليها السلام مانند يكي از صحابه است، ولي مي بينيم كه در قضيّه اي كاملاً مشابه كه درباره يكي ديگر از صحابه رخ داده است، ابوبكر سخن آن صحابي را مي پذيرد و او را تصديق مي كند و به سخنش ترتيب اثر مي دهد; در حالي كه به سخن حضرت زهرا عليها السلام وقعي نمي نهد؟!

بُخاري و مُسلم از جابر بن عبداللّه انصاري روايت كرده اند كه هنگامي كه اموال بحرين را نزد ابوبكر آوردند، جابر نزد او بود و به او گفت: رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به من فرموده بود: هر گاه اموال بحرين بيايد، مقداري از آن را به تو مي بخشم.

ابوبكر به جابر گفت: برو هر اندازه كه پيامبر

به تو وعده داده بود، بردار.

آري، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله در قيد حيات نيست، جابر ادّعا مي كند كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به او وعده داده است كه: «اگر اموال بحرين بيايد، فلان مقدار به تو مي دهم». حال كه اموال بحرين رسيده است، ابوبكر جانشين رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شده است; و فقط با شنيدن ادّعاي جابر، سخن او را تصديق مي كند، به گفته او ترتيب اثر مي دهد و مقداري را كه ادّعا مي كند، به او مي پردازد.

توجيه واقعه

توجيه واقعه در اين ماجرا _ كه در صحيح بُخاري و مُسلم آمده است _ دقّت كنيد و ببينيد كه شارحان صحيح بُخاري، چگونه كار ابوبكر را در پذيرش ادّعاي آن صحابي درباره وعده رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به او _ آن هم بدون مطالبه هيچ شاهد و سوگندي در ادّعايش _ توجيه مي كنند:

الف _ كرماني در كتاب الكواكب الدراري في شرح صحيح البُخاري كه يكي از مشهورترين شرح هاي بُخاري است، مي گويد:

«وأمّا تصديق أبي بكر جابراً في دعواه، فلقوله صلّي اللّه عليه وسلم: من كذب عَلَيّ متعمداً فليتبوّأ مقعده من النار»، فهو وعيد، ولا يُظنّ بأنّ مثله _ مثل جابر _ يقدم علي هذا»(1)

«تصديق جابر در اين ادّعايش از سوي ابوبكر، به دليل سخن پيامبر صلّي اللّه عليه وآله بوده است كه فرمود: «هر كس از روي عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جايگاه خويش ساخته است» و اين يك وعده عذاب است و گمان نمي رود كه كسي چون جابر، اقدام به چنين كاري كند».

شما كه گمان نمي كنيد

جابر اقدام به چنين كاري كند و به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله دروغ ببندد، بلكه بر عكس گمان مي كنيد كه او در ادّعايش صادق باشد، چرا درباره حضرت زهرا عليها السلام _ فقط به عنوان يك صحابي همانند ديگر صحابه _ چنين گماني را نداريد؟

ب _ ابن حَجَر عسقلاني در فتح الباري مي گويد:

«وفي هذا الحديث دليل علي قبول خبر الواحد العدل من الصحابة، ولو جرّ ذلك نفعاً لنفسه»(2)

«اين حديث دليلي است بر اين كه سخن صحابي عادل به صورت انفرادي بايد مورد قبول باشد، گرچه اين سخن سودي براي او در پي داشته باشد».

پس، اين توجيه، بر قبول سخن او دلالت مي كند; چرا كه ابوبكر از جابر شاهدي بر صحّت ادّعايش نخواسته است; امّا اين برخورد كجا و برخورد او با زهرا عليها السلام كه مي گفت: «رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله فدك را به او بخشيده است و فدك را مِلك او قرار داده است»، كجا؟!

ج _ عيني در كتاب عمدة القاري في شرح صحيح البُخاري مي گويد:

«إنّما لم يلتمس شاهداً منه _ أي من جابر _ لأنّه عدل، بالكتاب والسنّه، أمّا الكتاب فقوله تعالي: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ)وقوله تعالي: (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً) فمثل جابر إنْ لم يكن من خير أُمّة فمن يكون؟ وأمّا السنّه، فلقوله صلّي اللّه عليه وسلم: «من كذب عَلَيّ متعمداً» . . . ولا يظنّ بمسلم فضلاً عن صحابي أنْ يكذب علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه وسلم متعمّداً»(3)

«چون جابر به دليل قرآن و سنّت «عادل» است، پس ابوبكر هم از او شاهد نخواسته است، دلايل قرآني نيز بر اين، حكم مي

كند; آن جا كه مي فرمايد: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ) و يا در آيه ديگر كه مي فرمايد: (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً).

بنا بر اين، اگر كسي چون جابر از «خَيْرَ أُمّة» نباشد، پس چه كسي چنين است؟ و دليل از سنّت هم روايتي است كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله فرموده است: «هر كس از روي عمد بر من دروغ ببندد، جايگاه خود را آتش قرار داده است».

بنا بر اين، گمان نمي رود مسلماني از روي عمد به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله دروغ ببندد، تا چه رسد به يك صحابي».

چگونه ابوبكر، جابر را در ادّعايش تصديق مي كند، ولي حضرت زهرا عليها السلام را در ادّعايش تصديق نمي كند؟

آيا حضرت زهرا عليها السلام كمتر از جابر است؟

آيا او از مصاديق «خَيْرَ أُمَّة» به شمار نمي رود؟

آيا گمان مي رود كه ايشان به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله دروغ ببندد؟ در حالي كه شما نسبت به هيچ مسلماني _ تا چه رسد به يك صحابي _ چنين گماني نداريد.

فرق بين ادّعاي جابر و ادّعاي فاطمه عليها السلام _ با صرف نظر از همه مقاماتش و تنها بر اين اساس كه وي نيز يكي از صحابه است _ چيست؟

چرا ادّعاي جابر پذيرفته مي شود؟

چگونه خبر واحد، آن جا حجّت مي شود؟

چرا ادّعاي فاطمه عليها السلام با وجود قاعده «يد» و شاهدهاي متعدّد پذيرفته نمي شود، امّا ادّعاي جابر بدون هيچ شاهد و قَسَمي پذيرفته مي شود؟!

بنا بر اين، در وراي اين قضيّه، موضوع ديگري وجود دارد ... . (1) الكواكب الدراري في شرح البُخاري: 10 / 125.

(2) فتح الباري في شرح البُخاري:

4 / 375.

(3) عمدة القاري في شرح البُخاري: 12 / 121.

مطالبه فدك به عنوان ارث

مطالبه فدك به عنوان ارث فاطمه عليها السلام نااميد به خانه برمي گردد . . .; آن گاه روزي ديگر مي آيد تا فدك و ديگر اموال بازمانده از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله را به عنوان ارثِ پدرش مطالبه نمايد.

فدك از سرزمين هايي بود كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله براي تصرّف آن ها، لشكركشي نكرده بود; و چنين سرزمين هايي به اتّفاق همه علما از آنِ شخص رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله است و ديگر مسلمانان، هيچ گونه سهمي در آن ندارند. از سوي ديگر، هر مال و حقّي كه از مسلماني پس از مرگ او بماند، از آنِ ورثه اوست و _ به اتّفاق نظر _ حضرت زهرا عليها السلام نزديك ترين وارث پيامبر صلّي اللّه عليه وآله است; لذا آن حضرت عليها السلام وقتي با تكذيب ادّعاي مالكيّت فدك مواجه مي شود، آن را به عنوان ميراث مطالبه مي فرمايد.

آن چه بيان شد، چهار مقدّمه بود كه به طور مرتّب و پي در پي آورده شد.

قضيّه ذيل را بُخاري و مُسلم از عايشه روايت كرده اند. ما روايت بُخاري را نقل مي كنيم:

عايشه گويد:

«إنّ فاطمة عليها السلام بنت النبي أرسلت إلي أبي بكر تسأله ميراثها من رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله، ممّا أفاء اللّه عليه بالمدينة وفدك وما بقي عن خمس خيبر، فقال أبوبكر: إنّ رسول اللّه قال: «لا نورّث ما تركناه صدقة»، إنّما يأكل آل محمّد في هذا المال، وإنّي واللّه لا أُغيّر شيئاً من صدقة رسول اللّه عن حالها التي كان عليها في عهد

رسول اللّه، ولأعلمنّ فيها بما عمل به رسول اللّه.

فأبي أبو بكر أن يدفع إلي فاطمة منها شيئاً، فوجدت فاطمة علي أبي بكر فهجرته، فلم تكلّمه حتّي توفّيت، وعاشت بعد النبي ستّة أشهر، فلمّا توفّيت دفنها زوجها علي ليلاً ولم يؤذن بها أبا بكر وصلّي عليها . . .»(1)

«فاطمه، دختر رسول خدا براي ابوبكر پيغام فرستاد و اموال «فيء» موجود در مدينه، فدك و آن چه از خمس خيبر مانده بود را به عنوان ميراث باقي مانده از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، مطالبه كرد.

ابوبكر در پاسخ گفت كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله گفته است:

«ما ارث نمي نهيم، هر چه از ما بماند، صدقه است»; آل محمّد فقط مي توانند از آن مال استفاده كنند; به خدا سوگند! چيزي از صدقه اي را كه رسول خدا قرار داده و در زمان خود او بوده است، تغيير نمي دهم و درباره آن ها همان گونه رفتار خواهم كرد كه رسول خدا رفتار مي كرد.

ابوبكر از اين كه چيزي از آن اموال را به فاطمه عليها السلام بدهد، خودداري كرد.

فاطمه عليها السلام بر ابوبكر خشم گرفت و او را ترك كرد و با او سخن نگفت تا از دنيا رفت. او بعد از پيامبر، شش ماه زندگي كرد و هنگامي كه فوت كرد، همسرش علي، شبانه بر او نماز خواند، او را دفن كرد و ابوبكر را خبر ننمود».

ماجراي مطالبه فدك به عنوان ارث، از سوي حضرت زهرا عليها السلام، از موضوعاتي است كه در طول تاريخ و از زمان هاي قديم محور نگارش كتاب هاي زيادي بوده است و خطبه حضرت زهرا عليها السلام

در اين باره، خطبه اي جاوداني است كه بر پيشاني روزگار خواهد ماند.

در اين جا نيز پرسش هايي مطرح است:

_ چگونه گفته ابي سعيد و ابن عبّاس، شهادت علي و حسنين عليهم السلام و سخن ديگران درباره اين كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله فدك را به فاطمه عليها السلام بخشيده است، پذيرفته نمي شود، ولي سخن ابوبكر كه به تنهايي مي گويد: «پيامبران ارث نمي نهند» پذيرفته مي شود؟

_ چرا سخن آن همه صحابي بزرگ، بر سخن يك تن ترجيح داده مي شود؟

آرا و نظريّات علما را در اين زمينه ملاحظه كنيد، نظريّات آن ها متفاوت و كلماتشان به طور جدّ مضطرب است.

آن ها از توجيه اين مطلب درمانده شده اند، مهم ترين چيزي كه شايد بتوان گفت اين است كه مي گويند: «ابوبكر تنها راوي اين حديث نيست، بلكه اين حديث از متواترات است و ابوبكر فقط آن را روايت كرده است». (1) صحيح بُخاري، باب غزوه خيبر; صحيح مُسلم: كتاب الجهاد والسير.

نكاتي قابل تأمّل

نكاتي قابل تأمّل اين نظريه را در قالب چند نكته بررسي مي كنيم:

نكته نخست

چرا تا آن زمان، كسي اين سخن را از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله نشنيده بود؟

چرا كسي آن را نقل نكرده بود؟ و حتّي تا آن لحظه، كسي اين روايت را از خود ابو بكر نيز نشنيده بود؟

نكته دوم

چرا تا آن روز، هيچ يك از اهل بيت پيامبر عليهم السلام اين حديث را نشنيده بودند؟ و حتّي وارثان پيامبر از وجود چنين سخني خبر نداشتند؟ چرا همسران پيامبر صلّي اللّه عليه وآله عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و سهم ارث خود را مطالبه كردند؟ چرا

عثمان اين سخن پيامبر را به آن ها گوشزد نكرد؟ چرا عثمان نزد ابوبكر رفت و خواسته همسران پيامبر صلّي اللّه عليه وآله را به او گفت؟

پس عثمان هم مانند اهل بيت عليهم السلام و همسران رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله از وجود اين حديث بي خبر بوده است.

فخر رازي در اين مورد، نكته ظريفي در تفسيرش آورده است; او مي گويد:

«إنّ المحتاج إلي معرفة هذه المسألة ما كان إلاّ فاطمة وعلي والعبّاس، وهؤلاء كانوا من أكابر الزهّاد والعلماء وأهل الدين، وأمّا أبوبكر، فإنّه ما كان محتاجاً إلي معرفة هذه المسأله، لأنّه ما كان ممّن يخطر بباله أنّه يورّث من الرسول، فكيف يليق بالرسول أن يبلّغ هذه المسألة إلي من لا حاجة له إليها، ولا يبلّغها إلي من له إلي معرفتها أشدّ الحاجة؟»(1)

«دانستن مسئله ارث پيامبر صلّي اللّه عليه وآله مورد نياز كسي جز فاطمه، علي و عبّاس(2) نبوده است و اين ها خود از بزرگان علما، اهل دين و از زاهدان روزگار بوده اند، ولي ابوبكر نيازمند دانستن اين مسئله نبوده و به ذهنش هم خطور نمي كرده است كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله ارث ببرد; پس چگونه زيبنده رسول خداست كه اين مسئله را به كسي كه نيازمند آن نيست، بياموزد و به كساني كه بيشترين نياز را به دانستن آن دارند، نياموزد؟».

نكته سوم

از همه اين موارد كه صرف نظر كنيم، ادّعاي تواتر حديث، چيزي جز يك ادّعاي دروغ نيست; چرا كه علماي اهل سنّت، خود تصريح دارند كه ابوبكر، تنها ناقل اين حديث است و به همين دليل، در بحث حجيّت خبر واحد، به عنوان نمونه و مثالي

براي خبر واحد، همين خبر را مطرح مي كنند(3).

افزون بر اين، در احاديث ديگر نيز شواهدي بر انفراد ابوبكر در نقل اين حديث، وجود دارد(4); و حتّي متكلّمان نيز اقرار دارند كه ابوبكر در نقل اين حديث، منفرد است(5).

نكته چهارم

بي ترديد، ابوبكر هم از راويان اين حديث نيست; حتّي به صورت منفرد; بلكه اين سخن، حديثي جعلي است كه برخي براي دفاع از ابو بكر ساخته اند. ابوبكر در آن ماجرا هيچ جوابي نداشته كه ارائه دهد و به اين حديث نيز استدلال نكرده است.

اين نكته اي است كه آن را حافظ عبدالرحمان بن يوسف ابن خَراش گفته است.

او مي گويد: اين حديث، حديث باطلي است كه مالك بن اوس بن حدثان آن را جعل كرده است و همو، راوي اين داستان است.

ابن عَدي در شرح حال حافظ، ابن خراش(6) مي نويسد:

«سمعت عبدان يقول: قلت لابن خراش: حديث ما تركناه صدقه؟

قال: باطل، أتّهم مالك بن أوس بالكذب»(7)

«از عبدان شنيدم كه مي گفت: به ابن خراش گفتم كه درباره حديث «ما تركناه صدقه» چه مي گويي؟ گفت: سخن باطلي است; به نظر من، مالك بن اوس آن را ساخته و او دروغگو است».

آري، به راستي مي بينيد كه چگونه محكمات قرآن را با يك حديث جعلي _ كه اين حافظ بزرگ آن را باطل دانسته است _ كنار مي نهند؟

بنا بر آن چه گفته شد، روشن گرديد كه ماجراي غصب فدك و تكذيب حضرت زهرا و اهل بيت عليهم السلام، از قضايايي بوده است كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله از آن خبر داده بود.

به راستي، هنگامي كه انسان آزاد، چنين قضايايي را مي نگارد

يا مي خواند و يا بازگو مي كند، دلش خون مي شود; امّا اكنون بخشي از قضايايي را كه تحقيق و بررسي كرده ايم، بازگو مي نماييم; تا به بينش و بصيرت خود و خوانندگان، بيفزايم. (1) التفسير الكبير: 9 / 210.

(2) تذكّر به اين نكته ضروري است كه بر اساس فقه جعفري عمو، در طبقه اول قرار نمي گيرد و با وجود اولاد، از برادرزاده اش ارث نمي برد.

(3) اگر ترديد داريد به منابع ذيل بنگريد: ابن حاجب در المختصر في علم الأُصول: 2 / 59 ، فخر رازي در المحصول في علم الأُصول: 2 / 85 ، غزالي در المستصفي في علم الأُصول: 2 / 121، آمدي در الإحكام في اصول الأحكام: 2 / 75 و 348، بُخاري در كشف الأسرار في شرح أُصول البزودي و دانشمندان ديگر عامه در كتاب هاي اصول فقه همين مطلب را بيان كرده اند.

(4) براي نمونه بنگريد به: كنز العمّال: 12 / 605 ح 14071.

(5) بنگريد: شرح المواقف: 8 / 355 و شرح المقاصد: 5 / 278.

(6) درگذشته سال 283 ه_ ق. او در معايب شيخين، دو جلد كتاب نوشته است. به جهت همين دو جلد كتاب، وي را به شيعه بودن متّهم كرده اند; اين در حالي است كه همه كتاب هاي عامّه از قول و آراي ابن خراش در علم حديث و رجال، پر است.

ملاحظه كنيد و ببينيد كه چگونه ذهبي بر او حمله مي كند و مي گويد:

به خدا سوگند! اين شيخي كه پايش لغزيده، هموست كه كوشش و تلاشش تباه شده است; چرا كه او حافظ عصر خود بود و در تحصيل علم،

سفرهاي طولاني داشت، داراي اطّلاعات بسيار بود و احاطه در علم داشت; امّا بعد از اين، از علمش بهره نبُرد (گويي آن گاه از علم و دانش خود بهره مي برند كه فقط به نفع خلفا سخن بگويند).

(7) الكامل في الضعفاء: 5 / 518.

بخش ششم: آتش به خانه وحي

بخش ششم

آتش به خانه وحي سوزاندن خانه حضرت زهرا عليها السلام پيش تر بيان شد كه اين قوم، از بازگويي حوادث و نقل جزئيّات امور و درج تفصيل وقايع، جلوگيري كردند. آيا با وجود اين شما توقّع داريد كه بُخاري برايتان نقل كند: فلاني، فلاني و فلاني با دست خودشان خانه زهرا عليها السلام را آتش زدند؟

آيا انتظار مشاهده چنين جملاتي را در كتب عامّه داريد؟!

ديديد كه بُخاري، مُسلم و ديگران، احاديثي را كه يك دهم اين مسائل نيز اهميّت ندارد، چگونه تحريف مي كنند; تا چه رسد به اين وقايع؟!

سوزاندن خانه زهرا عليها السلام از مسائل قطعي در احاديث و كتاب هاي ما است، علما، راويان و نويسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و كسي كه آن را انكار كند، يا در آن ترديد نمايد، يا ديگران را به ترديد وادارد، _ هر كه باشد _ از محدوده علماي ما، بلكه از جمع شيعيان، خارج است.

در كتب اهل سنّت اين مسئله به شكل هاي مختلفي آمده است.

در اين نوشتار قضايا، اخبار و روايات اين مسئله به گونه اي مرتّب شده كه هيچ نكته اي بر خوانندگان و حقيقت جويان مشتبه نگردد و نكات بحث، به هم نياميزد; تا هشيارانه ملاحظه شود كه در نقل اين ماجرا و حوادث مربوط به آن، چه ها كه نكرده اند!

و در همين مقداري

هم كه نقل كرده اند، چه دسيسه ها كه به كار نبرده اند!؟ و آن چه را كه نقل نكرده اند، يا از نقل آن جلوگيري شده است، و يا از روي عمد، نقل آن را ترك كرده اند; خود بحث ديگري است.

اينك مطالبي را كه در اين مورد نقل كرده اند; تحت چند عنوان بيان مي كنيم.

1 _ تهديد به سوزاندن

بعضي از اخبار و روايات مي گويد: عمر بن خطّاب به سوزاندن تهديد كرد.

پس نخستين عنوان بحث، «تهديد» است. اين مطلبي است كه در كتاب المصنّف نوشته ابن ابي شِيبه _ يكي از اساتيد و مشايخ بُخاري (درگذشته سال 235 ه_ ق) _ ديده مي شود.

او ماجرا را به سند خود از زيد بن اَسلم و زيد هم از پدرش اَسلم، روايت مي كند.

اَسلم _ كه غلام عمر بوده است _ مي گويد:

«حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللّه، كان علي والزبير يدخلان علي فاطمة بنت رسول اللّه، فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم.

فلمّا بلغ ذلك عمر بن الخطّاب، خرج حتّي دخل علي فاطمة فقال: يا بنت رسول اللّه! واللّه! ما أحد أحبّ إلينا من أبيك، وما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيك منك، وأيم اللّه ما ذاك بمانعي إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرّق عليهم البيت»(1)

«هنگامي كه پس از رسول خدا، با ابوبكر بيعت شد; علي و زبير وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا مي شدند و با او درباره وضعيّتشان مشورت مي كردند.

«چون اين خبر به عمر بن خطّاب رسيد، او نزد فاطمه رفت و گفت: اي دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصي محبوب تر از پدرت، نزد ما نيست

و بعد از پدرت، شخصي محبوب تر از تو، نزد ما نيست; به خدا سوگند! اگر اين افراد نزد تو جمع شوند، چيزي مانع من نمي شود كه فرمان دهم تا خانه را به رويشان بسوزانند».

اين مطلب در تاريخ طبري نيز با سند ديگري آمده است:

«أتي عمر بن الخطّاب منزل علي، وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه! لأُحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلي البيعة.

فخرج عليه الزبير مصلتاً سيفه، فعثر فسقط السيف من يده، فوثبوا عليه فأخذوه»(2)

«عمر بن خطّاب به خانه علي آمد، طلحه و زبير(3) و گروهي از مهاجرين، در خانه علي جمع شده بودند; عمر گفت: به خدا سوگند! يا براي بيعت خارج مي شويد، يا خانه را بر شما مي سوزانم.

زبير با شمشير آخته بيرون آمد، ليز خورد و شمشير از دستش افتاد. به سويش حمله كردند و او را گرفتند».

ما در اين مبحث، به همين دو مأخذ اكتفا مي كنيم; امّا برخي از بزرگان و حُفّاظ حديث اهل سنّت، تا اين حد هم نقل نكرده اند; بلكه بيشتر به تحريف و سانسور حقايق اقدام كرده اند.

«ابن عبدالبر» در كتاب الإستيعاب همين خبر را از طريق ابي بكر بزّار، به همان سندي كه نزد ابن ابي شِيبه بود; از زيد بن اَسلم و او هم از اَسلم، بدين صورت روايت مي كند:

«إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلينا بعده منك.

ثمّ قال: ولقد بلغني إنّ هؤلاء النفر يدخلون عليك ولأن يبلغني لأفعلنّ لأفعلنّ»(4)

«عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت كسي محبوب تر از تو، نزد ما نيست.

سپس افزود: به من خبر رسيده است كه آنان نزد تو مي آيند; اگر بيرون نيايند،

چنين و چنان مي كنم».

همان خبر، همان سند، همان راوي، و تا اين حد تصرّف!

كساني كه تا اين حد، روايات را تحريف مي كنند; چگونه توقّع داريد كه برايتان نقل كنند كه: «او خانه را آتش زد»؟!

كدام عاقل مي تواند چنين توقّعي از اينان داشته باشد؟ و اگر كسي چنين توقّعي داشته باشد، يا نادان است يا خود را به ناداني زده است و قصد شوخي دارد.

2 _ آوردن آتش گيره و فِتيله(5)

در برخي ديگر از رواياتي كه به اين ماجرا پرداخته اند، عنوان «آتش گيره آورْد» يا «فتيله آورْد» ديده مي شود كه برخي از مصادر آن را بيان مي نماييم:

بَلاذري (درگذشته سال 224 ه_ ق) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، اين گونه روايت مي كند:

«إنّ أبا بكر أرسل إلي علي يريد البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيله.

فتلقّته فاطمة علي الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطّاب! أتراك محرّقاً عَلَيّ بابي؟!

قال: نعم، وذلك أقوي فيما جاء به أبوك»(6)

«ابوبكر براي علي پيام فرستاد و از او خواست كه بيعت كند، او بيعت نكرد; عمر با فتيله اي آمد.

فاطمه پشت در ايستاد و گفت: اي پسر خطّاب! مي خواهي دَرْ را بر من آتش بزني؟

عمر گفت: آري! و اين از آن چه پدرت آورده، قوي تر است».

ابن عبدربّه (درگذشته سال 328 ه_ ق) در العقد الفريد مي نويسد:

«وأمّا علي والعبّاس والزبير، فقعدوا في بيت فاطمة حتّي بعث إليهم أبوبكر ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم.

فأقبل بقبس من نار علي أنْ يضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟

قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فيه الأُمّه»(7)

«علي، عبّاس و زبير در

خانه فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر شخصي را(8) فرستاد و از آن ها خواست تا براي بيعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذيرفتند، آن ها را بكش.

عمر با شعله هايي از آتش آمد تا خانه را بر آن ها آتش زند; فاطمه او را ديد و گفت: اي پسر خطّاب! آيا آمده اي كه خانه ما را بسوزاني؟

عمر گفت: آري! مگر، آن چه را كه مردم پذيرفته اند، شما هم بپذيريد».

عبارات نقل شده را با يكديگر مقابله كنيد تا تفاوت هاي آن ها و ميزان تحريفات و تصرّفات، مشخّص شود.

تاريخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732 ه_ ق) نيز در كتاب المختصر في أخبار البشر اين روايت را نقل كرده است و در انتهاي آن اين گونه مي نويسد:

«وإنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشيء من نار علي أن يضرم الدار»(9)

« . . . اگر نپذيرفتند، آن ها را بكُش، پس عمر با مقداري آتش آمد تا خانه را بسوزاند».

3 _ حاضر كردن هيزم براي سوزاندن خانه

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد:

«عُرْوَة بن زبير» براي توجيه اعمال برادرش «عبداللّه بن زبير» _ كه بني هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هيزم جمع كرده بود تا آن ها را بسوزاند، مگر اين كه با او بيعت كنند; _ مي گويد: عمر نيز هيزم آماده كرده بود تا خانه را بر كساني كه از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند، بسوزاند(10).

عُرْوَة بن زبير گويد: «هيزم حاضر كرد»، ديگران مي گويند: «مقداري آتش آورد». آري، هيزم آماده بود، آتش نيز آوردند; آيا مي خواهيد تصريح كنند كه آتش را بر

هيزم نهادند؟

يعني اگر تصريح نكنند _ كه هرگز هم تصريح نمي كنند _ در اين خبر (آتش زدن در خانه)، شك _ يا تشكيك _ مي كنيم؟ خبري كه امامانِ ما، آن را قطعي مي دانند و علما و طائفه شيعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!

4 _ آمدن براي سوزاندن

عبارت ديگري كه ديده مي شود، اين است: «عمر به خانه علي آمد تا آن را به آتش بكشاند».

اين عبارت در برخي از كتاب ها، از جمله كتاب روضة المناظر في أخبار الأوائل والأواخر(11) نوشته ابن شحنه (درگذشته سال 882) وجود دارد; او مي گويد:

«إنّ عمر جاء إلي بيت علي ليحرّقه علي من فيه، فلقيته فاطمة فقال: أُدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّه»

«عمر به خانه علي آمد تا آن را بر كساني كه داخل آن بودند، بسوزاند; فاطمه او را ديد، او به فاطمه گفت: شما نيز آن چه را كه امّت پذيرفته اند، بپذيريد».

نويسنده الغارات، ابراهيم بن محمّد ثقفي، در كتاب خود درباره وقايع سقيفه، از احمد بن عمرو بجلي، و او از احمد بن حبيب عامري و از حمران بن أعين و او از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مي كند كه حضرتش فرمود:

«واللّه، ما بايع عليّ حتّي رأي الدخان قد دخل بيته»

«به خدا سوگند، علي بيعت نكرد تا اين كه ديد دود خانه اش را فرا گرفته است».

البتّه كتاب اين محدّث بزرگ كه حاوي اين روايت بوده، به دست ما نرسيده است. اين عبارات را شريفِ مرتضي قدّس سرّه در كتاب الشافي في الإمامه از وي نقل نموده است.

وقتي به شرح حال ابراهيم بن محمّد ثقفي (درگذشته سال 280 يا 283) مراجعه مي

كنيم، در تأليفات او دو اثر به نام هاي: السقيفه و المثالب ديده مي شود; امّا اين دو كتاب به دست ما نرسيده است.

البتّه علماي اهل سنّت نيز براي وي شرح حال نگاشته اند و هيچ گونه جرح و ايرادي بر او وارد نكرده اند; مهم ترين چيزي كه گفته اند، اين است كه: «او رافضي است».

آري، او رافضي است و كتاب هاي السقيفه و المثالب را نگاشته و روايتي از اين دست را به صورت مستند، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است.

يكي از دلايل صحّت روايت ثقفي، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلاني است; او مي گويد:

«لمّا صنّف كتاب المناقب والمثالب أشار عليه أهل الكوفة أن يخفيه ولا يظهره.

فقال: أيّ البلاد أبعد عن التشيّع؟

فقالوا له: إصفهان.

فحلف أنْ يخفيه ولا يحدّث به إلاّ في إصفهان ثقةً منه بصحّة ما أخرجه فيه، فتحوّل إلي إصفهان وحدّث به فيها»(12)

«زماني كه ثقفي كتاب المناقب و المثالب را تأليف كرد.

اهل كوفه به او گفتند تا آن ها را مخفي كند و آشكار نسازد.

او گفت: كدام شهر از مباني تشيّع دورتر است؟

گفتند: اصفهان(13).

او سوگند خورد كه كتاب را مخفي سازد و حديثي از آن را نگويد مگر در اصفهان و تمام آن چه از اين كتاب روايت مي كند، از افراد موثّق باشد و رواياتش همه صحيح.

پس به اصفهان رفت و روايات كتابش را در آن جا بازگو كرد».

اين ماجرا را ابو نعيم اصفهاني نيز در أخبار اصفهان آورده است.

در روايت اخير، سخن از «دود» است كه حضرتش فرمود:

«واللّه ما بايع علي حتّي رأي الدخان قد دخل بيته»

«به خدا سوگند! علي بيعت نكرد تا ديد دود خانه اش را

فرا گرفته است».

هر چند ناقلان، در روايات پيشين از اين كه تا اين حد به ماجرا تصريح كنند، خودداري كرده بودند; ولي از «هيزم»، «آتش»، «شعله»، «فتيله» و به صراحت سخن گفته بودند; فقط ننوشته بودند: «آتش بر هيزم نهاد».

آيا شما مي خواهيد اين را هم تصريح كنند؟

آيا راويان اين اخبار، عاقل نيستند؟

آيا آن ها نمي خواهند زنده بمانند و زندگي كنند؟

همه مي دانيم كه شرايط موجود، به آن ها اجازه نمي داد كه به بيش از اين، تصريح كنند.

از طرف ديگر، آنان مي دانستند كه خوانندگان كتاب هايشان و كساني كه اين روايات به دست آن ها مي رسد، عاقل هستند و فهم دارند و از آن چه گفته شده است، مطالب ديگري را كه به ميان نيامده است، حدس زده و خواهند فهميد.

آيا مي خواهيد بگويند: چنين اتّفاقي رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئيّات آن تصريح كنند؟

يعني اگر تصريح آشكار و نصّ كامل نيافتيد، ترديد مي كنيد و ديگران را به ترديد وامي داريد؟ به خدا اين رويّه، شگفت انگيز است. (1) المصنَّف: 7 / 432.

(2) تاريخ طبري: 3 / 202.

(3) به اين نكته مهمّ و حسّاس دقّت شود كه طلحه نيز در اين جمع حضور داشته است; زبير ]در آن زمان[ از نزديكان اهل بيت عليهم السلام است; ولي طلحه، از تيره «تيم»، قبيله ابوبكر است.

(4) الإستيعاب في معرفة الأصحاب: 3 / 975.

(5)

(6) أنساب الأشراف: 1 / 586 .

(7) العقد الفريد: 5 / 13.

(8) فردي كه ابتدا رفته است، شخصي غير از عمر بوده است و ابوبكر بعد از او، عمر را فرستاده است.

(9) المختصر في

أخبار البشر: 1 / 156.

(10) مروج الذهب: 3 / 86 ، اين سخن را ابن ابي الحديد نيز از قول مسعودي در شرح نهج البلاغه (2 / 147) آورده است.

(11) اين كتاب، در حاشيه برخي از چاپ هاي الكامل ابن اثير _ كه تاريخ معتبري است _ چاپ شده است.

(12) لسان الميزان: 1 / 102.

(13) البتّه اصفهان در آن زمان.

بخش هفتم: سقط حضرت محسن عليه السلام

پسران علي عليهم السلام

بخش هفتم

سقط حضرت محسن عليه السلام پسران علي عليهم السلام روايات علماي اهل سنّت در مورد سقط جنين فاطمه عليها السلام بسيار آشفته و مشوّش است و هر كس به روايات، اقوال و سخنان آنان در اين زمينه مراجعه كند، به اين نكته پي خواهد برد.

اين روايات، تصريح دارند كه علي عليه السلام سه پسر داشت: حسن، حسين و محسن _ يا محسِّن، يا محسَّن _ كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله اين نام ها را با تشبيه به نام هاي فرزندان هارون: (شبر، شبير، مبشر)، بر آن ها نهاده بود.

اين مطالب در المسند احمد بن حنبل(1) و المستدرك حاكم نيشابوري(2) و ديگر مصادر عامّه موجود است; حاكم نيشابوري، روايت را صحيح دانسته و ذهبي(3) نيز صحّت آن را تأييد كرده است.

اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا علي عليه السلام پسري به اين نام داشته است؟

مي گويند: آري، او فرزندي به نام محسن داشت.

مي پرسيم: چگونه زيست؟ و سرانجامش چه شد؟

آن ها وجود او را مي پذيرند، امّا در ادامه مطلب، دچار اختلاف مي شوند. آيا شما انتظار داريد كه آشكارا و بدون هيچ گونه پرده پوشي و با صراحت و شفّافيّت كامل سخن بگويند؟!

ديديم و در بحث هاي آينده نيز خواهيم ديد

كه اين ها نمي توانستند همه حقايق را بگويند; لذا، اخبار و احاديث را بازيچه خود ساختند; با اين فرض، آيا توقّع داريد كه در اين خصوص، به صراحت سخن بگويند؟!

البتّه گاهي در اين ميان افرادي پيدا شده اند كه حقيقت را بازگو كرده اند و البتّه با مشكلاتي نيز رو به رو مي شدند و تاوان سنگيني براي بازگويي حقيقت دادند. يكي از آن ها ابن ابي دارم (درگذشته سال 352 ه_ ق) است.

ذهبي در شرح حال او مي گويد:

«الإمام الحافظ الفاضل أبوبكر أحمد بن محمّد السري بن يحيي بن السري بن أبي دارم التميمي الكوفي الشيعي ]أصبح شيعياً!![ محدِّث الكوفه، حدّث عنه الحاكم، و أبوبكر بن مردويه، و يحيي بن إبراهيم المزكِّي، وأبو الحسن بن الحمّامي، والقاضي أبوبكر الجيلي، وآخرون. كان موصوفاً بالحفظ والمعرفة، إلاّ أن_ّه يترفّض ]لماذا يترفض؟![، قد أل_ّف في الحطّ علي بعض الصحابة»(4)

«امام، حافظ، فاضل، ابوبكر احمد بن محمّد السري التميمي الكوفي، الشيعي ]شيعي شده[; از محدّثان كوفه. حاكم، ابوبكر بن مردويه، يحيي بن ابراهيم مزكِّي، ابوالحسن بن الحمّامي، قاضي ابوبكر جيلي و ديگران، از او حديث نقل كرده اند. او متّصف به حفظ و معرفت است ]در وثاقت او مشكلي نيست[ جز اين كه رافضي گري مي كند، و درباره معايب برخي از صحابه، كتابي نگاشته است».

ذهبي در اين كتاب، بيش از اين نمي گويد و به اتّهام رافضي گري و اشاره به نگاشتن كتاب در معايب صحابه اكتفا مي كند; امّا وقتي به كتاب ديگر ذهبي به نام ميزان الإعتدال مراجعه مي كنيم، مي بينيم كه در آن جا نيز از اين شخص ياد كرده است و از

حافظ محمّد بن احمد كوفي، ابي بشر دولابي(5) نقل مي كند و مي گويد:

«. . . . كان مستقيم الأمر عامّة دهره، ثمّ في آخر أيّامه كان أكثر ما يقرأ عليه المثالب، حضرتُه ورجل يقرأ عليه: إنّ عمر رفس فاطمة حتّي أسقطت بمحسن»(6)

«او در طول زندگاني خود داراي عقيده مستقيم بود; امّا در روزهاي پاياني عمر، بيشترين رواياتي كه بر او خوانده مي شد درباره كارهاي ننگ آور صحابه بود. روزي بر او وارد شدم، ديدم شخصي نزد او چنين مي خواند: عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط كرد».

ملاحظه مي كنيد! اين راوي در طول زندگاني داراي عقيده مستقيم بود; امّا چون در پايان زندگاني، روايات مربوط به كارهاي ننگ آور صحابه را نقل مي كند، از عقيده مستقيم خارج مي شود!!

آري! اگر در آن هنگام، اين راوي نمي آمد و آن روايت را براي او نمي خوانْد، شايد روايت مذكور، هيچ گاه به دست ما نمي رسيد.

عمران بن حصين نيز از بزرگان صحابه است. از او بسيار تمجيد كرده اند و در شرح حالش آورده اند: به خاطر گرانقدري و جلالت شأن، فرشتگان با او سخن مي گفته اند(7).

هنگامي كه اين شخص مرگ را احساس كرد، يكي از يارانش را خبر كرد و براي او درباره متعه حج _ كه عمر بن خطّاب آن را حرام كرده بود و او اين تحريم عمر را زشت مي شمرد _ حديث نقل كرد; ولي با او شرط كرد كه تا زنده است، اين حديث را از قول او نقل نكند و فقط پس از مرگش، اين حديث بازگو شود(8). (1) مسند

احمد: 1 / 118.

(2) المستدرك: 3 / 165.

(3) تلخيص المستدرك: 3 / 165.

(4) سير أعلام النبلاء: 15 / 576.

(5) سير أعلام النبلاء: 14 / 309.

(6) ميزان الإعتدال: 1 / 139.

(7) بنگريد: الإصابه في تمييز الصحابه: 3 / 26.

(8) متن روايت اين گونه است كه مطرف گويد: عمران در بستر بيماري بود _ همان بيماري كه در اثر آن از دنيا رفت _ ; به من پيغام فرستاد و گفت: من احاديثي را براي تو نقل مي كنم كه شايد پس از من، خداوند به وسيله آن ها تو را بهره مند سازد.

اگر از اين بيماري بهبودي يافتم، آن ها را پنهان دار و اگر از دنيا رفتم، مي تواني بازگو كني. آن ها به دست من رسيده است; بدان كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله بين حج و عمره را حج كرد و در اين مورد آيه اي نياورد و پيامبر نيز نهي نكرد، بلكه مردي آن چه مي خواست در مورد آن با رأي و نظر خود بيان كرد. المسند: 4 / 434.

سقط حضرت محسن عليه السلام

سقط حضرت محسن عليه السلام يكي ديگر از افرادي كه بر وقوع چنين جنايتي نسبت به حضرت زهرا عليها السلام تصريح دارد، نَظّام معتزلي (درگذشته سال 231) است. نَظّام يكي از بزرگان معتزله و از افراد بي باك و نترس بوده است. وي از بزرگانِ علما به شمار مي آيد. و در مسائل كلامي، نظرات خاصّي دارد كه گاه، خلاف مشهور است. نظريات او در لابه لاي كتاب ها مطرح شده است. او مي گويد:

«إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّي ألقت الجنين من بطنها، وكان يصيح عمر: أحرقوا

دارها بمن فيها!!

وما كان بالدار غير علي وفاطمة والحسن والحسين»

«در روز بيعت، عمر به شكم فاطمه زد و در اثر اين ضربه، جنين از شكم فاطمه افتاد و عمر فرياد مي زد: خانه را بر هر كه در آن است، بسوزانيد!!

و در خانه، كسي جز علي، فاطمه، حسن و حسين نبود».

اين سخن نَظّام را شهرستاني در الملل والنحل(1) و صَفَدي در الوافي بالوفيات(2) نقل كرده اند و در كتاب هاي ديگر نيز ديده مي شود.

ابن قُتَيْبَه نيز در كتاب المعارف اين موضوع را آورده بود، امّا اكنون كه به چاپ جديد و موجود از كتاب المعارف مراجعه مي كنيم، عبارت مورد نظر را نمي يابيم; چرا كه كتاب تحريف شده است!

ابن شهرآشوب (درگذشته سال 585) از كتاب المعارف اين گونه نقل مي كند: «محسن با ضربه قنفذ عددي سقط شد»(3).

ولي در متني كه اخيراً چاپ و تحقيق شده(!!) اين گونه آمده است: «محسن بن علي در كودكي از دنيا رفت».

سبط بن جَوزي در تذكرة الخواص مي گويد: «او در دوران كودكي مُرد»(4).

از ميان محدّثان متأخّر، حافظ، محمّد بن معتمدخان بَدَخْشاني در كتاب نزل الأبرار فيما صحّ من مناقب أهل بيت الأطهار مي گويد: «او در كوچكي مُرد»(5).

وقتي به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد مراجعه مي كنيم، مي بينيم كه او از شيخ و استاد خود نقل مي كند كه وقتي ماجراهاي هَبّار بن الأسود _ كه زينب، دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله را ترساند و او سقط جنين كرد و رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله هَبّار را مهدور الدّم خواند _ در نزد او نقل شد; شيخ گفت: اگر هنگامي كه

اين مردم به خانه فاطمه هجوم آوردند و او را ترساندند _ تا آن چه در شكم داشت سقط شد _ ، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله زنده بود; حتماً، به مهدور الدّم بودن كسي كه فاطمه را ترسانده بود، حكم مي فرمود.

ابن ابي الحديد به او مي گويد: آيا آن چه برخي از محدّثان روايت كرده اند كه: «فاطمه ترسيد و محسن سقط شد» را از قول شما روايت كنيم؟ شيخ به او گفت: نه! از من، نه اين روايت و نه بطلان آن را نقل نكنيد!(6)

آري، روايت نمي كنند و هر گاه كه روايت كنند، تحريف مي نمايند و اگر كسي چنين رواياتي را ذكر كند، انواع تهمت ها را بر او مي بندند. (1) الملل والنحل: 1 / 59.

(2) الوافي بالوفيات: 6 / 17.

(3) مناقب آل أبي طالب: 3 / 358.

(4) تذكرة الخواصّ: 54.

(5) نزل الأبرار: 74.

(6) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 14 / 192.

بخش هشتم: هتك حرمت خانه حضرت زهرا عليها السلام

بخش هشتم

هتك حرمت

خانه حضرت زهرا عليها السلام هجوم به خانه وحي شكّي نيست كه هواداران خليفه، به خانه حضرت زهرا عليها السلام هجوم آوردند و حرمت آن را شكستند. اين موضوع از امور مسلّمي است كه هيچ شك و شبهه اي در آن راه ندارد و حتّي شخصي مثل ابن تيميّه نيز در آن ترديد نمي كند.

ابن تيميّه نيز اصل قضيّه را منكر نمي شود، امّا دست به توجيه مي زند و مي گويد: «او به خانه حمله كرد تا ببيند آيا از اموال خداوند كه بايد تقسيم شود، چيزي در آن جا يافت مي شود كه آن را به مسلمانان برساند(!!)»(1).

به راستي، اگر كسي

در اين امر ترديد كند، بدتر از ابن تيميّه نخواهد بود؟ چنين فردي چگونه مي تواند ادّعا كند كه شيعه است يا از فرزندان پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است؟

از ابوبكر روايت كرده اند كه پيش از مرگ و در آخرين لحظات زندگي خود گفته است:

من بر چيزي از امور دنيا تأسّف نمي خورم مگر سه كاري كه كرده ام و اي كاش نمي كردم، و سه كاري كه ترك كرده ام و اي كاش ترك نمي كردم; و اي كاش سه سؤال از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله پرسيده بودم . . ..

اين روايت بسيار مهمّي است و ما تنها به نكاتي از آن _ كه به آن ها نياز داريم _ ، اشاره مي كنيم:

«1 _ وددت أنّي لم أكشف بيت فاطمة عن شيء وإن كانوا قد غلقوه علي الحرب.

2 _ وددت أنّي كنت سألت رسول اللّه لمن هذا الأمر فلا ينازعه أحد»

«1 _ اي كاش خانه فاطمه را نمي گشودم، اگر چه براي جنگ، آن را بسته بودند.

2 _ اي كاش از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله مي پرسيدم كه بعد از شما، خلافت از آنِ كيست; تا كسي در آن نزاع نكند».

آيا گمان مي بريد كه او در اين آرزويش صادق بود؟ مگر او در روز غدير، وقايع ديگر و جايگاه هاي ديگر از زمره نخستين بيعت كنندگان نبود؟!

اين آرزوهاي ابوبكر در تاريخ طبري نيز ديده مي شود; البتّه ابن عبدربّه در العقد الفريد، محدّث بزرگ حافظ امام ابي عبيد قاسم بن سلاّم در كتاب الأموال، ذهبي در مروج الذهب، و ابن

قُتَيْبَه در الإمامة والسياسه نيز آن ها را نقل كرده اند(2).

البتّه در اين مورد نيز قلم تحريف فعّال بوده است; به كتاب الأموال مراجعه كنيد، در آن، به جاي «اي كاش!» آمده است: «اي كاش! چنين و چنان نمي كردم»!

ببينيد چطور جمله واقعي را حذف مي كنند و به جاي آن «چنين و چنان» مي گذارند!

آيا با اين وضع انتظار داريد حقايق را همان گونه كه بوده است، نقل كنند؟ از چه كسي چنين توقّع و انتظاري را داريد؟

آري، اين چنين فريبكارانه، دست به تحريف مي زنند و اين گونه سخن مي رانند. (1)

(2) كتاب الأموال: 131، الإمامه والسياسه: 1 / 18، تاريخ طبري: 3 / 430، مروج الذهب: العقد الفريد: 2 / 254.

بخش نُهم: نگاهي به چند قضيه ديگر

نكته اول

بخش نهم

نگاهي به چند قضيه ديگر چند نكته ضروري در پايان اين مجموعه، يادآوري چند نكته _ به طور اختصار _ ضروري به نظر مي رسد. نكته اول: فاطمه عليها السلام هرگز با ابوبكر بيعت نكرد و در حالي كه از ابوبكر خشمگين بود، از دنيا رفت.

اين نكته در كتاب هاي صحاح و ديگر كتاب هاي عامّه، موجود است و ما آن را از عايشه نقل كرديم.

در اين جا چند پرسش مطرح است:

_ به نظر شما، آيا فاطمه عليها السلام، بدون شناخت و بيعت با امام زمانش از دنيا رفت؟

_ آيا مي توان پذيرفت كه فاطمه _ اويي كه علماي اهل سنّت وي را برتر از ابوبكر و عمر مي دانند _ به مرگ جاهليّت از دنيا رفته باشد؟

_ آيا او كه اذيّت كردنش حرام و موجب كفر است، بدون بيعت با امام زمانش از دنيا رفته است؟

چه كسي مي

تواند چنين سخني را بگويد؟

پس، اگر چنين نيست، امام زمان او كيست؟

نكته دوم

نكته دوم: علي عليه السلام ابوبكر را از درگذشت حضرت زهرا عليها السلام آگاه نساخت; لذا، نه ابوبكر و نه هيچ كس ديگر از آن قوم، در نماز بر جنازه فاطمه عليها السلام حاضر نشدند.

مي دانيد كه در آن روزگار خواندن نماز بر ميّت، يكي از كارهاي خليفه بوده و با وجود او يا حاكم مدينه، هيچ كسي حق نداشته است بدون اجازه آن ها، بر ميّت نماز بخواند.

هنگامي كه عبداللّه بن مسعود از دنيا رفت، بدون اطّلاع و اجازه عثمان، او را به خاك سپردند; بدين جهت، عثمان مأموري را نزد عمّار فرستاد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد; نظير اين امر در تاريخ بسيار اتّفاق افتاده است.

بنا بر اين، عدم دعوت از ابوبكر براي حضور در نماز حضرت زهرا عليها السلام، نشانه و رمزي حاكي از نپذيرفتن امامت و خلافت اوست.

از اين رو، اهل سنّت مي دانند كه نماز نخواندن ابوبكر بر جنازه شريف حضرت زهرا عليها السلام، دليل بر عدم خلافت اوست، حديثي جعل كردند مبني بر اين كه علي عليه السلام فردي را نزد ابوبكر فرستاد و ابوبكر با عمر و عدّه اي از اصحاب آمدند و بر حضرت زهرا عليها السلام نماز خواندند; علي عليه السلام نيز در اين نماز به ابوبكر اقتدا كرد(!!) و ابوبكر در نماز چهار تكبير گفت(!!)

اكنون پس از مطالعه اين دروغ ها، اين متن را نيز ملاحظه كنيد:

حافظ ابن حَجَر عسقلاني در شرح حال عبداللّه بن محمّد قدامه مصيصي مي نويسد: او يكي از ضعفاء است كه از طريق مالك

بن انس، مصائب را از جعفر بن محمّد نقل كرده است.

آنان در مورد اهل بيت عليهم السلام سخنان ناروايي مي گويند و روايات بسياري را از زبان اهل بيت سلام اللّه عليهم عليه آنان جعل مي نمايند، از جمله اين كه آن ها بيشتر اوقات رواياتي را از زبان امير مؤمنان و فرزندان ايشان و يا از زبان فرزندش محمّد حنفيّه نقل كرده اند كه نمونه اي از آن ها، اين روايت است:

جعفر بن محمّد از پدرش محمّد باقر از جدّش نقل مي كند كه:

فاطمه شب هنگام از دنيا رفت. ابوبكر و عمر با گروه زيادي آمدند; ابوبكر به علي گفت: جلو برو و نماز بگزار!

علي گفت: نه به خدا سوگند! من جلو نمي روم; تو خليفه پيامبر خدا هستي!

پس ابوبكر جلو ايستاد و نماز خواند و چهار تكبير گفت(1).

اين ها از مصيبت هاي امّت ما است، كه نه تنها قضايا را به طور واقعي نقل نكرده اند; بلكه در برابر آن، رواياتي را جعل كرده اند. (1) لسان الميزان: 3 / 334.

نكته سوم

نكته سوم: فاطمه عليها السلام وصيت كرد كه شبانه دفن شود تا مظلوميّت او در طول تاريخ جاودان بماند. سخنان امير مؤمنان عليه السلام به هنگام دفن آن حضرت، بسياري از جوانب تاريخي اين مسئله را باز مي نمايد و در بردارنده حقايق زيادي است. اين سخنان، بسياري از مصائب را بازگو مي كند; آن سان كه زيبنده است كه هر مؤمني در اين خطبه دقّت و تأمّل كند(1).

ابن تيميّه در توجيه وصيّت حضرت زهرا عليها السلام به دفن شبانه، گويد: افراد بسياري شبانه دفن شدند(2).

ولي پرواضح است كه فاطمه عليها السلام

وصيّت كرد كه شبانه غسل داده شود و شبانه دفن شود و افرادي كه ايشان را مورد آزار قرار دادند، باخبر نشوند.

آري، همان طور كه گفتيم، برخي از طرفداران ابوبكر، خبري با مضمون نمازگزاردن ابوبكر بر جنازه آن حضرت عليها السلام را جعل كرده اند; ولي خوشبختانه شخصيّتي چون ابن حَجَر عسقلاني، به دروغ بودن آن خبر، تصريح نموده است(3). (1)

(2)

(3) لسان الميزان: 3 / 334.

سخن پاياني

سخن پاياني آن چه در اين نوشتار آمد، نگاهي گذرا به قضايايي بود كه پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله رخ داده. روشن است كه به جزئيّات مطالب پرداخته نشد و تفاصيل اقوال و روايات در اين قضايا، بيان نشده است.

البتّه در منابع شيعي از طريق اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آن ها، اين قضايا به طور مفصّل بررسي و نقل شده است.

اميد است آن چه كه بيان شد، براي راه يابي خردمندان و كاوشگراني كه با ديده انصاف در پي تحقيق و پژوهش درباره اين قضايا هستند، كافي باشد.

درود خداوند بر پيامبر رحمت، حضرت محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه وآله و خاندان معصوم او باد.

كتاب نامه

كتاب نامه

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه. حرف «الف»

3. الإحكام في اصول الأحكام: علي بن محمّد آمدي، دار الكتاب عربي، بيروت، چاپ دوم، سال 1406.

4. الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

5. أُسد الغابه: ابن اثير، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان.

6. الإصابه في تمييز الصحابه: ابن حجر عسقلاني، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

7. الإمامه والسياسه: ابن قتيبه، مؤسسه نشر و پخش حلبي و شركاءه.

8. أنساب الأشراف: سمعاني، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1408. حرف «ت»

9. تاريخ الطبري: طبري، از منشورات كتابفروشي اروميّه، قم، ايران.

10. تذكرة الحفّاظ: ذهبي، دار احياء التراث العربي بيروت، لبنان.

11. تذكرة الخواصّ: سبط بن جَوزي، مؤسّسه اهل البيت عليهم السلام، بيروت، لبنان، سال 1401.

12. التفسير الكبير: فخر رازي، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1415.

13. تلخيص المستدرك: ذهبي، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

14. تهذيب التهذيب: ابن حجر عسقلاني، دار الكتب العلميّه، بيروت،

لبنان، چاپ اول، سال 1415. حرف «ج»

15. جامع الأُصول: ابن اثير، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417. حرف «ح»

16. حلية الأولياء: ابونعيم اصفهاني، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418. حرف «خ»

17. الخصائص: نَسايي، مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، قم، ايران، چاپ اول، سال 1419. حرف «د»

18. الدر المنثور في التفسير بالمأثور: دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1421.

حرف «س»

19. سير أعلام النبلاء: ذهبي، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413. حرف «ش»

20. شرح المقاصد: تفتازاني، از منشورات شريف رضي، قم، ايران، چاپ اول، سال 1409.

21. شرح المواقف: سيّد شريف جرجاني، از منشورات شريف رضي، قم، ايران، چاپ اول، سال 1412.

22. شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد معتزلي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387. حرف «ص»

23. صحيح ابي داوود: سليمان بن اشعث سجستاني (أبي داوود)، دار الكتاب العربي، بيروت.

24. صحيح بُخاري: بُخاري، دار ابن كثير، دمشق، بيروت، يمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

25. صحيح مُسلم: مسلم نيشابوري، مؤسسه عز الدين، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1407.

26. الصواعق المحرقه: ابن حجر هيتمي مكّي، مكتبة القاهرة، قاهره، مصر.

حرف «ط»

27. الطبقات الكبري: ابن سعد، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418. حرف «ع»

28. العقد الفريد: ابن عبد ربّه، دار الكتاب العربي بيروت، لبنان.

29. عمدة القاري في شرح البُخاري: بدر الدين عيني، دار الفكر، بيروت، لبنان. حرف «ف»

30. فتح الباري في شرح البُخاري: ابن حجر، دار الكتب العلميّة، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

31. فيض القدير في شرح الجامع الصغير: مَناوي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415. حرف «ك»

32. الكامل في الضعفاء: ابن عدي، دار الكتب

العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

33. كتاب الأموال: محدّث و حافظ كبير ابو عبيد القاسم بن سلاّم.

34. كتاب العلل ومعرفة الرجال: احمد بن حنبل.

35. كشف الأسرار في شرح أُصول البزودي: بُخاري.

36. كنز العمّال: متقي هندي، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

37. الكواكب الدراري في شرح البُخاري: كرماني، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401. حرف «ل»

38. لسان الميزان: ابن حجر، دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416. حرف «م»

39. مجمع الزوائد: هيثمي، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1412.

40. المحصول في علم الأُصول: فخرالدين محمّد بن عمر بن حسين رازي، دار الكتب العلميه، بيروت.

41. المختصر في أخبار البشر: عمادالدين اسماعيل بن ابي الفداء، دار عبداللطيف، مصر.

42. المختصر في علم الأُصول: ابن حاجب.

43. مروج الذهب: مسعودي، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

44. المستدرك: حاكم نيشابوري، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

45. المستصفي في علم الأُصول: غزالي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان.

46. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

47. المصنَّف: ابن ابي شيبة، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1414.

48. الملل والنحل: شهرستاني، دار السرور، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1368.

49. مناقب آل أبي طالب: ابي جعفر محمّد بن علي بن شهراشوب سروي مازندراني، انتشارات ذوي القربي، قم، چاپ اول، سال 1421.

50. منهاج السنّه النبويّة: ابن تيميّه، مكتبة ابن تيميّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

51. ميزان الإعتدال: ذهبي، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416. حرف «ن»

52. نزل الأبرار: حافظ محمّد بن معتمدخان بدخشاني حارثي، انتشارات نقش جهان، تهران، چاپ اول، سال 1403. حرف «و»

53.

الوافي بالوفيات: صفدي، بيروت، شركت متحد پخش، سال 1420. زندگي نامه

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109