ازدواج ام كلثوم با عمر

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسيني ميلاني، علي، 1326 -

عنوان قراردادي : ترويج ام كلثوم من عمر. فارسي.

عنوان و نام پديدآور : ازدواج ام كلثوم با عمر/علي حسيني ميلاني.

مشخصات نشر : قم: حقائق اسلامي، 1385.

مشخصات ظاهري : 152 ص.

فروست : سلسله پژوهش هاي اعتقادي؛ 1.

شابك : 964-2501-45-7

يادداشت : فيپا

موضوع : ام كلثوم بنت علي س)، - 54؟ق. -- سرگذشتنامه.

رده بندي كنگره : BP52/2/‮الف 5 ح50341 1385

رده بندي ديويي : 297/979

شماره كتابشناسي ملي : م85-29049

مقدمه

سرآغاز

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

سرآغاز

. . . آخرين و كامل ترين دين الهي با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهي با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله و جمعي از ياران باوفايش، تمامي جزيرة العرب را فرا گرفت.

ادامه اين راه الهي در هجدهم ذي الحجّه، در غدير خم و به صورت علني، از جانب خداي منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله يعني امير مؤمنان علي عليه السلام سپرده شد.

در اين روز، با اعلان ولايت و جانشيني حضرت علي عليه السلام، نعمت الهي تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودي دين اسلام مأيوس گشتند.

ديري نپاييد كه برخي اطرافيان پيامبر صلّي اللّه عليه وآله، _ با توطئه هايي از پيش مهيّا شده _ مسير هدايت و راهبري را پس از رحلت پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينه

علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمي قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاي حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوي، جعل احاديث، القاي شبهات و تدليس و تلبيس هاي شيطاني، حقايق اسلام را _ كه همچون آفتاب جهان تاب بود _ پشت ابرهاي سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهي است كه علي رغم همه توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان علي عليه السلام، اوصياي آن بزرگوار عليهم السلام و جمعي از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جاري شده و در هر برهه اي از زمان، به نوعي جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلي ها، شبهه ها و پندارهاي واهي شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براي همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده باوراني همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضي، شيخ طوسي، خواجه نصير، علاّمه حلّي، قاضي نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، اميني و . . . همچون ستارگاني پرفروز مي درخشد; چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامي و تبيين واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسي و پاسخ گويي شبهات پرداخته اند . . .

و در دوران ما، يكي از دانشمندان و انديشمنداني كه با قلمي شيوا و بياني رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد علي حسيني ميلاني، مي باشد.

مركز حقايق اسلامي، افتخار دارد كه احياء آثار پُربار و گران

سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، نشر و ترجمه آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامي قرار دهد.

كتابي كه در پيش رو داريد، ترجمه يكي از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسي زبانان" را با حقايق اسلامي آشنا مي سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودي و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت وليّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف قرار گيرد. مركز حقايق اسلامي

درآمد

درآمد

هدف از نگارش اين كتاب، پژوهشي پيرامون روايات ازدواج امّ كلثوم _ دختر امير مؤمنان علي عليه السلام _ با عمر است. رويدادي كه همواره گروهي براي انكار وقايع تلخ و حوادث ناگوار صدر اسلام در رابطه با حضرت علي عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام بدان استدلال مي كنند و مي گويند:

اگر آنچه مشهور است كه عمر به خانه حضرت علي عليه السلام هجوم آورد و منجر به شهادت حضرت صدّيقه عليها السلام گرديد; صحّت داشت، چنين ازدواجي صورت نمي گرفت، ولي اين ازدواج واقع شده; از اين رو، آن حوادث، اصلي ندارند و بين حضرت علي عليه السلام و عمر رابطه حسنه برقرار بوده است . . .

اين نوشتار تحقيقي درباره روايات ازدواج امّ كلثوم با عمر است تا معلوم گردد كه آيا استدلال مذكور تمام است و يا پوچ و بي حاصل مي باشد؟

بديهي است كه چنين استدلالي وقتي مجال طرح دارد كه:

1 _ اصل موضوع تمام باشد. يعني حضرت امير مؤمنان علي عليه السلام دختري به نام امّ كلثوم داشته باشد. پس اگر اصلاً همچو دختري وجود

نداشته، يا از حضرت زهرا عليها السلام نباشد _ آن سان كه برخي از علما قائل هستند _ استدلال مذكور ناتمام خواهد بود.

2 _ اطلاق وقوع ازدواج بين امّ كلثوم و عمر، به صرف اجراي خطبه عقد، جايز باشد. پس اگر وقوع ازدواج بين آن دو، منوط به تحقّق عمل زناشويي باشد، اين استدلال دوباره ناتمام خواهد شد و خواهيد ديد كه دليل معتبري بر وقوع عمل زناشويي وجود ندارد.

3 _ استدلال به اين ازدواج با فرض تماميّت موضوع، وقتي موجّه خواهد بود كه اين ازدواج با كمال ميل و رغبت واقع شده باشد. پس اگر _ آن سان كه در روايات فريقين آمده است _ ثابت شد كه اين ازدواج با ارعاب، تهديد و فشار صورت گرفته است، هرگز استدلال به آن تمام نخواهد بود. بلكه اين واقعه، مورد ديگري از موارد مظلوميّت اهل بيت عليهم السلام محسوب خواهد شد.

بخش يكم: راويان خبر و روايات آنان

1. روايات ابن سعد در «الطبقات الكبري»

بخش يكم

راويان خبر و روايات آنان

يكي از روايات مشهور در بين اهل سنّت، روايتي است كه بر اساس آن ادّعا گرديده كه «امير مؤمنان علي عليه السلام دخترش امّ كلثوم عليها السلام را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورده است». آنان اين روايت را در كتاب هايشان نقل كرده اند و ما اصل آن را از مشهورترين كتاب هايشان نقل مي نماييم:

1. روايات ابن سعد در «الطبقات الكبري»

قديمي ترين راوي و ناقل اين روايت _ تا جايي كه ما مي دانيم _ محمّد بن سعد بن مَنيع زُهْري _ درگذشته 230 _ نويسنده كتاب «الطبقات الكبري» است. او در اين كتاب، چند روايت را در اين موضوع نقل مي نمايد كه بدين قرارند:

روايت يكم:

امّ كلثوم، دختر علي بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب بن هاشم بن عبدمناف بن قُصَي; مادرش فاطمه، دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بود كه مادر او خديجه، دختر خُوَيْلِد بن اسد بن عبدالعُزّي بن قُصَي بود.

او هنوز دختر نابالغي بود كه عمر بن خطّاب او را به همسري گرفت. ثمره اين ازدواج يك پسر به نام زيد و يك دختر به نام رقيّه است. امّ كلثوم همسر عمر بود تا اين كه او كشته شد.

پس از عمر، عون بن جعفر بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب او را به همسري خود برگزيد(!!)(1); ولي عون نيز درگذشت.

سپس برادر عون، محمّد بن جعفر بن ابي طالب همسر او شد(!!). او نيز درگذشت.

آن گاه برادرش عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب، پس از وفات خواهرِ امّ كلثوم، زينب دختر علي بن ابي طالب، او را به همسري خود درآورد. امّ كلثوم در اين باره مي گفت: من از اسماء بنت عُمَيْس شرم دارم كه دو پسر او نزد من مُردند و من براي اين سوّمي بيم دارم(!!).

با اين حال، امّ كلثوم در خانه عبداللّه بن جعفر درگذشت و از هيچ يك از آن ها فرزندي به دنيا نياورد(!!).

روايت دوّم: انس بن عياض از جعفر بن محمّد (امام صادق عليه السلام) از پدر بزرگوارش نقل مي كند كه حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب، از امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب خواستگاري كرد.

علي اظهار داشت: من دخترانم را براي پسران جعفر نگه داشته ام.

عمر گفت: اي علي! او را به ازدواج من درآور، به خدا سوگند! در روي زمين مردي را سراغ ندارم كه همنشيني و حُسن صحبت

با او را همانند من رعايت كند(!!).

علي در پاسخ فرمود: اين كار را انجام مي دهم(!!).

آن گاه عمر به جايگاه مهاجرين _ كه بين قبر و منبر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بود و علي، عثمان، زبير، طلحه، عبدالرحمان بن عوف آن جا مي نشستند و هر گاه خبري از گوشه و كنار به عمر مي رسيد، به نزد آن ها مي آمد و ايشان را آگاه مي كرد و درباره آن با ايشان مشورت مي كرد _ رفت و گفت: به من تهنيت بگوييد.

آن ها به او تهنيت گفته و پرسيدند: اي امير مؤمنان! براي چه كسي به تو تهنيت بگوييم؟

گفت: براي دختر علي بن ابي طالب.

سپس آن ها را از قضيّه آگاه ساخت و گفت: پيامبر صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند خويشاوندي _ نسبي باشد يا سببي _ در روز رستاخيز گسسته خواهد شد، جز نسب و خويشاوندي من».

من با پيامبر همنشين بودم و دوست دارم كه اين _ خويشاوندي _ هم برقرار باشد.

روايت سوّم: وكيع بن جَرّاح از هُشام بن سعد از عطاء خراساني نقل مي كند كه:

عمر براي امّ كلثوم دختر علي، چهل هزار ]درهم[ مهريّه قرار داد(!!).

روايت چهارم: محمّد بن عمر واقدي و ديگران گفته اند: هنگامي كه عمر بن خطّاب، از دختر علي خواستگاري كرد، علي فرمود:

اي امير مؤمنان! او دختربچّه است.

عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو اين نيست; ولي من مي دانم كه هدف تو چيست!

پس از آن علي، امّ كلثوم را خواست. پس او را آماده كردند و آراستند(!!) آن گاه حضرتش پارچه اي خواست

و آن را تا كرد و به امّ كلثوم فرمود: با اين پارچه به نزد اميرالمؤمنين برو و بگو:

پدرم مرا فرستاد و سلام رساند و گفت: اگر پارچه را پسنديدي، آن را بگير وگرنه آن را باز گردان(!!).

وقتي امّ كلثوم نزد عمر آمد، عمر گفت: خدا به تو و به پدرت بركت دهد، من پسنديدم.

امّ كلثوم به نزد پدرش بازگشت و گفت: او پارچه را باز نكرد و جز من، به چيز ديگري نگاه ننمود(!!).

پس از آن، علي، امّ كلثوم را به ازدواج عمر درآورد و او پسري به نام زيد برايش به دنيا آورد.

روايت پنجم: وكيع بن جَرّاح از اسماعيل بن ابي خالد از عامر شَعْبي روايت كرده است كه:

زيد بن عمر و امّ كلثوم دختر علي، هر دو مُردند. ابن عمر با چهار تكبير بر آن دو نماز گزارد و زيد را در سمتي كه خودش ايستاده بود و امّ كلثوم را در سمت قبله قرار داد و نماز خواند.

روايت ششم: عبيداللّه بن موسي گويد: اسرائيل از ابي حصين از عامر نقل مي كند كه:

ابن عمر بر امّ كلثوم دختر علي و پسرش زيد نماز خواند و زيد را در سمت خود قرار داد و بر آن دو چهار تكبير گفت.

نظير همين روايت را وكيع بن جَرّاح از زيد بن حبيب از شعبي نقل كرده و افزوده است: به هنگام نماز، حسن و حسين پسران علي، محمّد بن حنفيّه، عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر پشت سر ابن عمر بودند.

روايت هفتم: عبيداللّه بن موسي و اسرائيل از جابر، از عامر شَعْبي نقل كرده اند كه:

عبداللّه بن عمر به هنگام نماز بر

جنازه زيد بن عمر بن خطّاب چهار تكبير گفت و حسن و حسين پشت سرش بودند. اگر او صلاح مي دانست كه بهتر است بيشتر تكبير گويد، تكبير بيشتري مي گفت.

روايت هشتم: عبيداللّه بن موسي از اسرائيل از سُدّي از عبداللّه بن بَهيّ نقل مي كند كه:

من شاهد بودم كه ابن عمر بر امّ كلثوم و زيد بن عمر بن خطّاب نماز گزارد و زيد را در سمتي كه امام مي ايستد، قرار داد و حسن و حسين شاهد بودند.

روايت نهم: وكيع بن جَرّاح از حَمّاد بن سَلَمه نقل مي كند كه عمّار بن ابي عمّار _ مولي(2) بني هاشم _ مي گفت:

من در آن روز حاضر بودم كه سعيد بن عاص _ كه در آن زمان امير مدينه بود _ بر آن دو نماز گزارد و هشتاد نفر از اصحاب محمّد صلّي اللّه عليه وآله پشت سرش بودند.

روايت دهم: جعفر بن عون از ابن جُريج از نافع نقل مي كند كه:

جنازه امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب _ همسر عمر بن خطّاب _ و پسرش زيد براي نماز آورده شد. در آن روز سعيد بن عاص امام بود.

روايت يازدهم: عبداللّه بن نُمير از اسماعيل بن ابي خالد از عامر نقل مي كند كه:

ابن عمر بر جنازه برادرش زيد و جنازه امّ كلثوم دختر علي، نماز گزارد. جنازه آن دو در يك تابوت بود و جنازه زيد در سمت نزديك به امام قرار داشت(3).

(1) در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع اهل سنّت كه محل تأمّل و دقّت نظر مي باشند، علامت (!!) را نهاده ايم.

(2) بنده آزاد شده را «مولي» مي گويند.

(3)

الطبقات الكبري: 8 / 338 _ 340.

2. روايات دُولابي در كتاب «الذرّية الطاهره»

2. روايات دُولابي در كتاب «الذرّية الطاهره»

از دانشمندان ديگري كه در اين زمينه، رواياتي نقل كرده اند، ابو بُشر دولابي، درگذشته 310 است. وي در كتاب «الذرّية الطاهره» در بخش مربوط به امّ كلثوم دختر فاطمه عليها السلام دخت رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، رواياتي چند به قرار ذيل نقل كرده است:

روايت يكم: دُولابي گويد: از احمد بن عبدالجبّار شنيدم كه مي گفت: از يونس بن بُكِير شنيدم كه او از ابن اسحاق شنيده بود كه فاطمه دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، از علي بن ابي طالب، سه پسر به نام هاي حسن، حسين و مُحسن _ كه مُحسن در دوران كودكي از دنيا رفت _ و دو دختر به نام هاي امّ كلثوم و زينب به دنيا آورد.

روايت دوّم: ابن اسحاق گويد: عاصم بن عمر بن قَتاده براي من اين گونه روايت كرد: عمر بن خطّاب از علي بن ابي طالب، دخترش امّ كلثوم را خواستگاري كرد.

علي رو به او كرده و گفت: او كوچك است.

عمر گفت: نه، به خدا سوگند! اين نيست . . .(1) بلكه تو مي خواهي مرا از اين كار باز داري، اگر آن طور است كه تو مي گويي، او را به نزد من بفرست.

علي بازگشت و امّ كلثوم را خواست و پارچه اي به او داده و گفت: اين را به نزد اميرالمؤمنين ببر و بگو: پدرم مي گويد: اين پارچه به نظر شما چه طور است؟

امّ كلثوم پارچه را برد و پيام پدرش را به عمر رساند. عمر بازوي او را گرفت(!!)، ولي امّ كلثوم دستش را

از دست عمر كشيد و گفت: رهايم كن.

عمر دست او را رها كرد و گفت: چه خوش اندام و ظريف(!!); برو به او بگو: عجب خوب . . .(2) و زيباست(!!). به خدا سوگند! آن طور كه تو گفتي، نيست.

پس از آن علي او را به ازدواج عمر درآورد.

روايت سوّم: احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير، از خالد بن صالح از واقد بن محمّد بن عبداللّه بن عمر از بعضي از خويشانش نقل مي كند كه:

عمر بن خطّاب از علي بن ابي طالب، دخترش امّ كلثوم را _ كه مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بود _ خواستگاري كرد.

علي به او فرمود: او اولياي ديگري نيز دارد، باشد تا از آن ها اجازه بگيرم. آن گاه حضرتش نزد پسران فاطمه عليها السلام آمد و قضيّه را براي آن ها بازگو كرد.

آن ها گفتند: او را به ازدواجش درآور.

علي، امّ كلثوم را _ كه در آن هنگام دختربچّه اي بود _ صدا زد و گفت: به نزد اميرالمؤمنين برو و به او بگو: پدرم به تو سلام مي رساند و مي گويد: ما حاجتت را كه خواسته بودي، برآورديم.

پس ]از آن كه امّ كلثوم به نزد عمر رفت و پيام پدرش را رساند [عمر او را گرفت و به خود چسبانيد(!!) و گفت: من امّ كلثوم را از پدرش خواستگاري كردم و پدرش او را به ازدواج من درآورد.

به عمر گفتند: اي اميرالمؤمنين! منظورت چيست؟ او كه دختربچّه كوچكي است؟!

عمر گفت: از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده ام كه مي گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر

پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، جز پيوند و خويشاوندي با من».

من مي خواستم بين من و رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله پيوند خويشاوندي و دامادي باشد.

روايت چهارم: عبدالرحمان بن خالد بن منيع گويد: حبيب _ كاتب مالك بن انس _ از عبدالعزيز دَراوِردي از زيد بن اسلم از پدرش _ كه از موالي عمر بن خطّاب بود _ نقل مي كند كه:

عمر از علي بن ابي طالب، امّ كلثوم را خواستگاري كرد. علي با عبّاس، عقيل و حسن مشورت كرد.

عقيل عصباني شد و به علي گفت: سپري شدن روزها و ماه ها فقط در عدم بصيرت تو در كارت مي افزايد. به خدا سوگند! اگر چنين كني، قطعاً چنين و چنان خواهد شد.

علي به عبّاس گفت: به خدا سوگند! اين سخنان او خيرخواهانه نيست، ولي تازيانه عمر او را به آن چه مي بيني، واداشته است(3).

آن گاه حضرتش رو به عقيل كرد و فرمود: اي عقيل! به خدا سوگند! اين به خاطر رغبت و تمايل به تو و نظرت نيست، بلكه عمر بن خطّاب به من خبر داد كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده است كه حضرتش فرمود:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند _ نسبي و سببي _ در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند نسبي و سببي من».

روايت پنجم: عبدالعزيز بن منيع از ابو الدرداء مَرْوَزي از خالد بن خِداش; همچنين اسحاق بن ابراهيم بن محمّد بن سليمان بن بلال بن ابي الدرداي انصاري از ابو جماهير محمّد بن عثمان نقل كرده است كه:

عبداللّه بن زيد بن اسلم از پدرش، از جدّش

روايت كرده است كه عمر بن خطّاب، امّ كلثوم، دختر علي بن ابي طالب را با چهل هزار درهم(!!) مهريّه، به ازدواج خود درآورد.

روايت ششم: ابو اُسامه عبداللّه بن محمّد از حَجّاج بن ابي منيع از جدش از زُهْري روايت كرده است كه:

عمر بن خطّاب، امّ كلثوم دختر علي از همسرش فاطمه را به ازدواج خود درآورد و از او پسري به نام زيد متولّد شد.

روايت هفتم: احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير، از ابن اسحاق روايت كرده است كه:

عمر بن خطّاب، امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به ازدواج خود درآورد و او پسري به نام زيد و دختري را به دنيا آورد و عمر در زمان او مُرد.

روايت هشتم: ابو اُسامه عبداللّه بن محمّد حلبي از حَجّاج بن ابي منيع، از پدرش از زُهْري روايت كرده است كه:

بعد از عمر بن خطّاب، عون بن جعفر بن ابي طالب، امّ كلثوم را به همسري گرفت(!!) و او فرزندي از عون به دنيا نياورد، تا از دنيا رفت.

روايت نهم: احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير از ابن اسحاق روايت كرده است كه:

هنگامي كه عمر، همسر امّ كلثوم دختر علي، از دنيا رفت، امّ كلثوم به ازدواج عون بن جعفر درآمد(!!) و عون نيز در دوران حيات او درگذشت و فرزندي از عون به دنيا نياورد.

روايت دهم: ابن اسحاق گويد: پدرم اسحاق بن يَسار از حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب نقل كرده است كه:

آن گاه كه امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از عمر بن خطّاب بيوه شد، برادرانش حسن و حسين به نزد او آمدند و گفتند:

تو كسي هستي كه به سروري زنان مسلمان و دختريِ بانو و سرور آن ها شناخته شده اي. به خدا سوگند! اگر اختيارت را به علي بسپاري، قطعاً تو را به ازدواج يكي از يتيمانش درمي آورد(!!) و اگر بخواهي كه به مال و ثروت فراوان دست يابي، حتماً خواهي رسيد.

به خدا سوگند! هنوز از جايشان برنخاسته بودند، كه علي در حالي كه بر عصايش تكيه كرده بود، رسيد. نشست و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد، سپس منزلت و شأن آنان در نزد رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله را بيان كرد و گفت: اي فرزندان فاطمه! از منزلت و شأن خودتان آگاهيد و مي دانيد كه من شما را به خاطر موقعيتتان نسبت به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله و خويشاوندي با او، بر ساير فرزندانم برتري داده ام.

آن ها گفتند: راست گفتي، خدا رحمتت كند، و خداوند از جانب ما به تو پاداش خير دهد.

علي رو به دخترش كرد و گفت: دخترم! خداوند امر تو را در اختيار خودت قرار داده، ولي من دوست دارم آن را در اختيار من بگذاري.

امّ كلثوم گفت: پدرجان! به خدا سوگند! من هم زني هستم و به آن چه كه زنان تمايل دارند، رغبت دارم(!!)، دوست دارم آن گونه كه زنان از دنيا بهره مند مي شوند، بهره ببرم(!!)، مي خواهم خودم در اين مورد تصميم بگيرم.

علي گفت: دخترم! به خدا سوگند! اين نظر تو نيست، بلكه اين نظر اين دو نفر است(!!).

سپس از جاي خود برخاست و گفت: يا اين كار را انجام مي دهي، يا ديگر با هيچ يك از اين

دو، سخن نخواهم گفت(!!).

حسن و حسين، لباس حضرتش را گرفتند و گفتند: پدرجان! بنشين، به خدا سوگند! ما توان دوري از تو را نداريم.

سپس به امّ كلثوم گفتند: امر ازدواجت را به او واگذار كن.

امّ كلثوم گفت: چنين كردم.

علي گفت: من تو را به ازدواج عون بن جعفر _ كه نوجواني است _ درمي آورم.

پس از آن، علي به نزد امّ كلثوم بازگشت و چهار هزار درهم براي او آورد، سپس براي پسر برادرش پيغام داد و امّ كلثوم را به نزد او فرستاد.

حسن بن حسن گويد: به خدا سوگند! از آغاز آفرينش تا كنون، عشقي به سان عشق او به عون سراغ ندارم.

روايت يازدهم: ابو اسحاق، ابراهيم بن يعقوب بن اسحاق جوزجاني از يزيد بن هارون از حَمّاد بن سَلَمه از عمّار بن ابي عمّار روايت كرده است كه:

امّ كلثوم دختر علي و زيد پسر عمر، هر دو مُردند. ما آن دو را كفن كرديم و سعيد بن عاص بر آن ها نماز گزارد و حسن و حسين و ابو هريره پشت سر او بودند.

روايت دوازدهم: ابراهيم بن يعقوب از يزيد بن هارون، از اسماعيل بن ابي خالد روايت كرده است كه:

در نزد عامر در مورد چگونگي برگزاري مراسم نماز بر جنازه هاي مردان و زنان سخن به ميان آمد.

عامر گفت: وقتي آمدم، عبداللّه بن عمر بر برادرش زيد و مادر او امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، نماز مي خواند(4).

(1) در نسخه چاپ شده كتاب، در اين جا چنين آمده است: «اين جا كلمه اي است كه خوانده نمي شود»!؟ ولي اصل عبارت اين است: «نه، به خدا سوگند! هدف تو

اين نيست».

(2) در اين جا در نسخه چاپ شده، آمده است: «در اين جا كلمه اي است كه خوانده نمي شود»!؟ ولي در روايت محب الدين طبري هيچ كلمه اي وجود ندارد.

(3) از جمع ميان روايات معتبر و عبارات فوق، چنين برمي آيد كه حضرت علي عليه السلام با اين ازدواج مخالف بودند و عقيل به دليل تهديد عمر، خواستار تحقّق اين ازدواج گرديده است و عصبانيّت او نيز به همين دليل مي باشد.

از اين رو، حضرت امير عليه السلام موافقت وي با اين ازدواج را «خيرخواهانه» قلمداد نفرموده اند.

البتّه جاي تعجّب و مايه شگفتي است كه در ادامه نقل مذكور، مشاهده مي نماييم كه موضع گيري امير مؤمنان علي عليه السلام به يك باره تغيير يافته است; آن هم نه به دليل تهديد عمر; بلكه به دليل تمايل عمر به انتساب با رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله(!!).

(4) الذرّية الطاهره: 157 _ 165.

3. روايت حاكم نيشابوري در «المستدرك»

3. روايت حاكم نيشابوري در «المستدرك»

حاكم، ابو عبداللّه نيشابوري، متوفّاي سال 405، در اين زمينه فقط يك روايت را بدين گونه نقل كرده است:

حسن بن يعقوب و ابراهيم بن عصمت _ كه هر دو عادل هستند _ از سَرّي بن خُزَيمه، از مُعَلّي بن اسد(1) از وُهَيب بن خالد، از جعفر بن محمّد [يعني امام صادق عليه السلام] از پدرش، او از علي بن حسين روايت كرده است كه حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب، امّ كلثوم را از علي خواستگاري كرد و گفت: او را به ازدواج من درآور.

علي فرمود: او را براي پسر برادرم، عبداللّه بن جعفر نگه داشته ام.

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! به خدا سوگند!

هيچ كس شأن او را رعايت نمي كند، آن سان كه من رعايت مي كنم(!!).

علي او را به ازدواج عمر درآورد.

عمر به نزد مهاجرين آمد و گفت: آيا به من تهنيت نمي گوييد؟

آن ها گفتند: براي چه كسي اي امير مؤمنان؟!

او گفت: براي امّ كلثوم دختر علي و دختر فاطمه بنت رسول اللّه صلّي اللّه عليه وآله. من از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيدم كه مي گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند و خويشاوندي من».

و من دوست داشتم كه بين من و رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله پيوند و خويشاوندي برقرار باشد.

حاكم پس از نقل اين حديث مي گويد:

اين حديث، از نظر سندي صحيح است، ولي بُخاري و مُسلم آن را روايت نكرده اند(2). (1) در متن المستدرك آمده است: «مُعَلّي بن راشد» و آن غلط است.

(2) المستدرك: 3 / 153، معرفة الصحابه (مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام شماره 4684).

4. روايات بيهقي در «السنن الكبري»

4. روايات بيهقي در «السنن الكبري»

ابو بكر بيهقي، متوفّاي سال 458 در مورد اين ماجرا، چند روايت به قرار ذيل نقل كرده است:

روايت يكم: ابو عبداللّه، حافظ _ يعني حاكم، صاحب «المستدرك» _ از حسن بن يعقوب و ابراهيم بن عصمت روايت كرده است كه:

سَرّي بن خُزَيمه از مُعَلّي بن اسد، از وُهَيب بن خالد روايت كرده است كه:

جعفر بن محمّد [امام صادق عليه السلام] از پدرش از علي بن حسين نقل كرده است; همچنين از ابو العبّاس، محمّد بن يعقوب، از احمد بن عبدالجبّار، از يونس بن بُكِير، از ابن اسحاق از ابو جعفر

[يعني امام باقر عليه السلام] از پدرش از علي بن حسين نقل كرده است كه:

هنگامي كه عمر بن خطّاب، امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به همسري گرفت، به جايگاه ويژه مهاجرين _ كه در مسجد رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بين قبر و منبر بود _ رفت، آن ها برايش بركت و خير خواستند.

عمر گفت: هان! به خدا سوگند! آن چه مرا به ازدواج با او واداشت، روايتي بود كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده بودم كه مي گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، مگر آن پيوند و خويشاوندي كه از من باشد».

بيهقي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

اين، متن حديث ابن اسحاق بود، ولي اين روايت، از نظر سندي مُرْسَل و حَسَن است; چرا كه از وجوه ديگري نيز با سلسله سند و ارسال روايت شده است.

روايت دوّم: ابو حسين بن بِشران از دَعْلَج بن احمد، از موسي بن هارون از سُفيان از وكيع بن جَرّاح از روح بن عُباده از ابن جُريج از ابن ابي مليكه از حسن بن حسن و او از پدرش نقل كرده است كه:

عمر بن خطّاب، امّ كلثوم را از علي بن ابي طالب، خواستگاري كرد.

علي فرمود: او هنوز براي ازدواج كوچك است.

عمر گفت: از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده ام كه گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، جز پيوند و خويشاوندي من».

من دوست دارم كه از جانب رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله پيوند

و خويشاوندي داشته باشم.

علي رو به حسن و حسين كرد و فرمود: امّ كلثوم را به ازدواج عمويتان درآوريد!

آن ها گفتند: امّ كلثوم چون ساير بانوان، مختار است و مي تواند هر شوهري را كه مي خواهد انتخاب نمايد.

علي با خشم از جا برخاست(!!)، ولي حسن دامن لباسش را گرفت و گفت: پدرجان! ما تحمّل دوري از تو را نداريم.

علي فرمود: پس او را به ازدواج عمر درآوريد(1).

بيهقي اين روايت را بار ديگر در بخش: «رواياتي كه درباره شوهر دادن پدران، دختران باكره خودشان مي باشد» آورده است(2).

تركماني، نويسنده كتاب «الجوهر النقي» گويد:

بيهقي در اين بخش از كتاب خود، ازدواج پيامبر با عايشه _ كه شش ساله بود _ ، ازدواج عمر با دختر علي _ كه خردسال بود _ و شوهر دادن برخي از اصحاب دختران كوچك خود را، بيان كرده است . . . اين در حالي است كه عايشه و دختر علي، هر دو كوچك بودند (و به سنّ بلوغ نرسيده بودند).

(1) السنن الكبري: 7 / 101 و 102 شماره هاي 13393 و 13394.

(2) همان مصدر: 7 / 185 شماره 13660.

5. روايات خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد»

5. روايات خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد»

خطيب بغدادي متوفّاي سال 463 در كتاب «تاريخ بغداد» در ضمن شرح حال ابراهيم بن مهران مَرْوَزي، روايتي را با سلسله سند او نقل كرده است كه:

ليث بن سعد قِيسي _ از نوكران بني رَفاعه _ در سال 171 در مصر از موسي بن علي بن رَباح لَخْمي از پدرش، از عُقْبَة بن عامر جُهَني روايت كرده است كه:

عمر بن خطّاب، از علي بن ابي طالب، دخترش را _ كه از فاطمه بود _

خواستگاري كرد و در اين مورد رفت و آمد زيادي انجام داد و به علي مي گفت: اي ابوالحسن! آن چه مرا وادار كرد تا نزد تو بسيار رفت و آمد كنم، فقط سخني است كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيدم كه مي گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند و خويشاوندي من».

من دوست دارم از طرف شما اهل بيت، خويشاوندي و پيوند دامادي داشته باشم.

علي برخاست و دخترش را خواست، او را زينت كردند(!!) آن گاه حضرتش او را به نزد اميرالمؤمنين عمر، فرستاد.

وقتي كه عمر، امّ كلثوم را ديد، برخاست و دست به ساق پاي(!!) او زد و گفت: به پدرت بگو: به راستي راضي شدم، راضي شدم، راضي شدم.

وقتي كه دختر به نزد پدرش آمد، علي به او گفت: اميرالمؤمنين به تو چه گفت؟

امّ كلثوم گفت: مرا پيش خود خواند و بوسيد(!!) و وقتي برخاستم دست به ساق پايم زد(!!) و گفت: به پدرت بگو راضي شدم.

آن گاه علي او را به ازدواج عمر درآورد. او زيد بن عمر بن خطّاب را به دنيا آورد. زيد زنده بود تا به سن رشد رسيد، سپس مُرد . . .(1). (1) تاريخ بغداد: 6 / 180.

6 . روايات ابن عبدالبرّ در «الإستيعاب»

6 . روايات ابن عبدالبرّ در «الإستيعاب»

ابن عبدالبرّ قُرْطُبي، متوفّاي سال 643 نيز در اين زمينه چند روايت را اين گونه نقل كرده است:

روايت يكم: امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، پيش از وفات رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به دنيا آمد.

مادرش فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه

وآله بود.

عمر بن خطّاب او را از علي بن ابي طالب خواستگاري كرد.

علي گفت: او كوچك است.

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! من بهتر از هر كس عزّت و كرامت او را مراعات مي كنم.

علي فرمود: من او را نزد تو مي فرستم، اگر پسنديدي او را به ازدواج تو درمي آورم.

آن گاه علي عليه السلام او را با پارچه اي به نزد عمر فرستاد و گفت:

به او بگو: اين، همان پارچه اي است كه به تو گفتم.

امّ كلثوم پيغام پدرش را رساند. عمر به او گفت: به پدرت بگو: راضي شدم، خدا از تو راضي شود.

آن گاه دستش را بر ساق پاي او گذاشت و لباس را از آن كنار زد(!!).

امّ كلثوم گفت: چرا چنين مي كني؟! اگر تو اميرالمؤمنين نبودي، دماغت را مي شكستم.

امّ كلثوم بيرون آمد و به نزد پدرش رفت و او را از ماجرا آگاه كرد و گفت: مرا به نزد پيرمرد بدي فرستادي؟!

علي عليه السلام فرمود: دخترم! او شوهر توست.

پس از آن، عمر وارد جايگاه مهاجرين در روضه پيامبر صلّي اللّه عليه وآله شد _ كه مهاجران نخستين در آن مكان گرد هم مي آمدند _ و نزد آن ها نشست و گفت: به من تهنيت بگوييد.

گفتند: به چه جهت اي امير مؤمنان؟

گفت: با امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، ازدواج كردم.

از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده بودم كه مي گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند و خويشاوندي و دامادي در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند و خويشاوندي و دامادي من».

من نسبت به پيامبر، پيوند و خويشاوندي داشتم،

ولي مي خواستم دامادي او را نيز با آن جمع كنم.

مهاجرين به او تهنيت گفتند.

روايت دوّم: عبدالوارث از قاسم از خُشَني از ابن ابي عمر از سُفيان از عمرو بن دينار از محمّد (بن حنفيه) پسر علي، نقل كرده است كه:

عمر بن خطّاب از علي، دخترش امّ كلثوم را خواستگاري كرد. حضرتش كم سن و سالي امّ كلثوم را يادآور شد.

به عمر گفتند: علي تو را رد كرده است.

عمر دوباره به خواستگاري رفت. علي عليه السلام فرمود: او را به نزد تو مي فرستم، اگر او را پسنديدي، همسر توست.

سپس حضرتش دختر خود را به نزد عمر فرستاد و عمر لباس از ساق پاي امّ كلثوم كنار زد(!!).

امّ كلثوم گفت: دستت را بكش! اگر تو امير مؤمنان نبودي، چشمت را كور مي كردم.

روايت سوّم: ابن وهب از عبدالرحمان بن زيد بن اسلم از پدرش از جدّش روايت كرده است كه:

عمر بن خطّاب امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، را با چهار هزار درهم مهريّه(!!) به ازدواج خود درآورد.

روايت چهارم: ابو عمر مي گويد: امّ كلثوم دختر علي، از عمر بن خطّاب، دو فرزند به نام هاي زيد بن عمر اكبر و رقيّه به دنيا آورد و آن بانو و پسرش زيد در يك روز مُردند.

زيد در جنگي كه شبانه ميان بني عَدي روي داد، صدمه ديد. او رفته بود تا بين آن دو گروه آشتي برقرار كند; ولي در تاريكي، يكي از آن ها ضربه اي به او زد و او را زخمي كرد و بر زمين انداخت. زيد مدّتي زنده بود، سپس او و مادرش در يك روز مُردند.

ابن عمر به پيشنهاد حسن

بن علي بر آن ها نماز گزارد.

آن سان كه مي گويند: در مورد اين دو نفر، دو سنّت و روش اجرا شد:

1 _ هيچ يك از آن ها از ديگري ارث نبرد، زيرا معلوم نشد كداميك اوّل مُرده است.

2 _ جنازه زيد جلوي جنازه مادرش در سمتي كه امام مي ايستد، قرار گرفت(1).

(1) الإستيعاب: 4 / 509 و 510 .

7. روايات ابن اثير در «أُسد الغابه»

7. روايات ابن اثير در «أُسد الغابه»

ابن اثير جَزَري متوفّاي 630 نيز در كتاب «أُسد الغابه» رواياتي چند در اين زمينه نقل كرده است و مي گويد:

روايت يكم: امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بود.

او پيش از وفات رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به دنيا آمد.

عمر بن خطّاب او را از پدرش علي بن ابي طالب خواستگاري كرد.

علي گفت: او كوچك است.

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور، چرا كه من كرامت و عزّت او را بهتر از هر كسي رعايت مي كنم.

علي گفت: من او را نزد تو مي فرستم، اگر راضي شدي، او را به ازدواج تو درمي آورم.

آن گاه علي، امّ كلثوم را با پارچه اي نزد عمر فرستاد و گفت: به عمر بگو: اين، همان پارچه اي است كه به تو گفته بودم.

امّ كلثوم اين پيام را به عمر رساند.

عمر به او گفت: به پدرت بگو: راضي شدم، خدا از تو راضي شود.

سپس دستش را بر او زد(!!).

امّ كلثوم گفت: چرا اين طور مي كني؟! اگر تو امير مؤمنان نبودي، دماغت را مي شكستم.

آن گاه نزد پدرش آمد و او را از قضيّه آگاه ساخت و گفت: مرا

نزد پيرمرد بدكاري فرستادي.

علي گفت: دخترم! او شوهر توست.

عمر نزد مهاجرين آمد و در روضه پيامبر صلّي اللّه عليه وآله _ كه به طور معمول مهاجرين نخستين در آن جا مي نشستند _ كنار آنان نشست و رو به آن ها كرد و گفت: به من تهنيت بگوييد.

آن ها گفتند: براي چه اي امير مؤمنان؟

گفت: با امّ كلثوم دختر علي، ازدواج كردم. از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده بودم كه مي گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند و خويشاوندي و دامادي در روز قيامت گسستني است، جز پيوند و خويشاوندي و دامادي من».

من نسبت به پيامبر پيوند و خويشاوندي داشتم و مي خواستم كه دامادي او را نيز به آن بيفزايم.

آن گاه مهاجرين به او تهنيت گفتند.

عمر با چهل هزار درهم مهريّه(!!)، امّ كلثوم را به عقد خود درآورد. ثمره اين ازدواج دو فرزند به نام هاي زيد بن عمر اكبر و رقيّه بود. اين در حالي است كه اين مادر و فرزند _ يعني پسرش زيد _ در يك زمان مُردند.

زيد در جنگي كه ميان بني عَدي درگرفت، براي برقراري صلح و آشتي، نزد آن ها رفته بود كه در تاريكي مورد هدف يكي از آن ها قرار گرفت و ضربه اي به او خورد و زخمي شد و بر زمين افتاد. او مدّتي زنده بود، سپس در روز وفات مادرش از دنيا رفت.

عبداللّه بن عمر به پيشنهاد حسن بن علي بر آن ها نماز خواند.

وقتي عمر كشته شد، عون بن جعفر با امّ كلثوم ازدواج كرد(!!).

روايت دوّم: عبدالوهّاب بن علي بن علي امين، از ابو فضل

محمّد بن ناصر از خطيب ابو طاهر محمّد بن احمد بن ابي صَقَر از ابو البركات احمد بن عبدالواحد بن فضل بن نظيف بن عبداللّه فَرّاء روايت كرده است كه به احمد گفتم: آيا ابو محمّد حسن بن رَشيق، براي شما روايت كرده است؟

گفت: آري، ابو بُشر محمّد بن احمد بن حَمّاد دُولابي از احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير از ابن اسحاق از حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب روايت كرده است كه:

هنگامي كه امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از عمر بن خطّاب بيوه شد، برادرانش حسن و حسين نزد او آمدند و گفتند: تو به سَروَري زنان مسلمان و دختر سَروَر و بانوي آنان، شناخته شده اي. به خدا سوگند! اگر اختيارت را به علي بسپاري، به طور قطع تو را به ازدواج يكي از يتيمانش درمي آورد(!!) و اگر خودت تصميم بگيري و بخواهي به ثروت و مال بسياري دست يابي(!!)، حتماً خواهي رسيد.

به خدا سوگند! هنوز از جايشان برنخاسته بودند كه علي _ در حالي كه بر عصايش تكيه كرده بود _ سر رسيد. او نشست و حمد و ثناي خداي را به جا آورد، سپس منزلت آن ها را نسبت به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله يادآوري كرد و گفت: اي فرزندان فاطمه! از منزلت خود در نزد من آگاهيد، من شما را به جهت موقعيّتتان نسبت به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله و خويشاوندي شما با او، بر ساير فرزندانم برتري داده ام.

آن ها گفتند: راست مي گويي، خدا تو را رحمت كند و خدا از جانب ما به تو پاداش نيك

دهد.

علي گفت: دخترم! خداي تعالي امر تو را در دست خودت قرار داده است، و من دوست دارم كه آن را به من بسپاري.

امّ كلثوم گفت: پدرجان! من هم زن هستم و به سان زنان، آرزوهايي دارم(!!). دوست دارم آن گونه كه زنان از دنيا بهره مي برند، بهره ببرم(!!). مي خواهم خودم در مورد كارم، تصميم بگيرم.

علي گفت: نه، به خدا سوگند! دخترم! اين نظر خودت نيست، قطعاً اين، رأي اين دو نفر است(!!).

سپس برخاست و گفت: يا اين كار را انجام مي دهي، يا ديگر با هيچ يك از اين دو سخن نمي گويم(!!).

حسنين دامن لباس او را گرفتند و گفتند: پدرجان! بنشين، به خدا سوگند! ما تحمّل دوري از تو را نداريم.

آن گاه رو به امّ كلثوم كردند و گفتند: كارت را به دست او بسپار.

علي گفت: من تو را به ازدواج عون بن جعفر _ كه نوجواني است _ درمي آورم.

سپس چهارهزار درهم به امّ كلثوم داد و او را به نزد عون فرستاد.

اين روايت را ابو عمر نيز نقل كرده است(1).

(1) أُسد الغابه: 7 / 377 و 378.

8 . روايات ابن حجر در «الإصابه»

8 . روايات ابن حجر در «الإصابه»

ابن حجر عسقلاني درگذشته سال 852 نيز به چند روايت در اين زمينه اشاره كرده است و مي گويد:

روايت يكم: امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از نژاد هاشم، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بود. وي در زمان رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به دنيا آمد.

ابو عمر گويد: او پيش از وفات پيامبر صلّي اللّه عليه وآله پا به عرصه وجود نهاد.

ابن ابي عمر مَقْدِسي گويد: سُفيان از عمر

از محمّد بن علي (امام باقر عليه السلام) نقل كرده است كه حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب از علي عليه السلام دخترش امّ كلثوم را خواستگاري كرد. علي عليه السلام كم سن و سالي دخترش را يادآور شد.

به عمر گفتند: علي تو را رد كرده است.

عمر دوباره به نزد او آمد. علي فرمود: او را نزد تو مي فرستم، اگر راضي شدي، او همسر توست.

سپس دخترش را به نزد عمر فرستاد. عمر ساق پاي او را برهنه كرد(!!).

امّ كلثوم گفت: دستت را بكش، اگر تو امير مؤمنان نبودي، چشمت را كور مي كردم.

روايت دوّم: ابن وهب از عبدالرحمان بن زيد بن اسلم از پدرش از جدّش نقل كرده است كه عمر، امّ كلثوم را با چهل هزار درهم مهريّه(!!) به ازدواج خود درآورد.

روايت سوّم: زبير گويد: امّ كلثوم براي عمر، دو فرزند به نام هاي زيد و رقيّه به دنيا آورد. امّ كلثوم و پسرش در يك روز مُردند.

زيد در جنگي كه بين بني عَدي روي داد و او براي برقراري صلح و آشتي ميان آن ها رفته بود، صدمه ديد. مردي در تاريكي شب او را نشناخت و زخمي كرد. زيد مدّتي زنده بود، مادرش نيز در بستر بيماري بود و هر دو در يك روز مُردند.

روايت چهارم: ابو بُشر دُولابي در كتاب «الذرّية الطاهره» از طريق ابن اسحاق، اين گونه نقل مي كند:

حسن بن حسن بن علي گويد: وقتي عمر همسر امّ كلثوم دختر علي، از دنيا رفت و امّ كلثوم بيوه شد، برادرانش حسن و حسين نزد او آمدند و گفتند: تو اگر در مورد خودت تصميم بگيري و بخواهي به ثروت

فراواني دست يابي(!!)، قطعاً خواهي رسيد.

سپس علي وارد خانه شد و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و گفت: دخترم! خداوند امر تو را در اختيار خودت قرار داده است، اگر دوست داري آن را به دست من بسپار.

امّ كلثوم گفت: پدرجان! من هم زني هستم، به سان زنان آرزوهايي دارم(!!)، دوست دارم من هم از دنيا بهره مند شوم(!!).

علي گفت: اين، نظر خودت نيست، بلكه نظر اين دو نفر است(!!).

سپس برخاست و گفت: به خدا سوگند! يا اين كار را انجام مي دهي، يا ديگر با هيچ يك از اين دو، سخن نخواهم گفت(!!).

آن ها دور امّ كلثوم را گرفته و از او خواستند كه بپذيرد. او چنين كرد و با عون بن جعفر ازدواج كرد.

روايت پنجم: دارقُطْني در كتاب «الإخوه» امّ كلثوم را نام برده و مي نويسد:

هنگامي كه عون مُرد، برادرش محمّد، امّ كلثوم را به همسري گرفت(!!). پس از مدّتي او نيز از دنيا رفت و برادرش، عبداللّه او را به همسري گرفت و امّ كلثوم در خانه عبداللّه درگذشت.

نظير اين روايت را ابن سعد نيز نقل كرده و در آخر آن گفته است:

امّ كلثوم مي گفت: من از اسماء دختر عُمَيْس، شرم دارم كه دو پسر او در نزد من مُردند و من بر سوّمي بيمناكم.

وي مي افزايد: امّ كلثوم در خانه عبداللّه از دنيا رفت و براي هيچ يك از آن ها، فرزندي به دنيا نياورد.

روايت ششم: ابن سعد از انس بن عياض از جعفر بن محمّد از پدرش روايت كرده است كه:

عمر، امّ كلثوم را از علي خواستگاري كرد.

علي گفت: من دخترانم را براي پسران جعفر

نگه داشته ام.

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! به خدا سوگند! مردي روي زمين نيست كه كرامت او را بهتر از من رعايت كند.

علي گفت: پذيرفتم.

عمر به نزد مهاجرين آمد و گفت: به من تهنيت بگوييد. آن ها تهنيت پرسيدند: با چه كسي ازدواج كرده اي؟

عمر گفت: با دختر علي، به راستي كه پيامبر صلّي اللّه عليه وآله مي گفت:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر پيوند و خويشاوندي در روز قيامت گسستني خواهد شد، مگر پيوند و خويشاوندي من».

من به پيامبر دختر داده بودم، ولي اين را هم دوست داشتم (كه از خانواده او دختري بگيرم)(1).

(1) الإصابه: 8 / 464 و 465.

بخش دوّم: بررسي سندهاي روايات

سخن اساسي در اين زمينه

بخش دوّم

بررسي سندهاي روايات رواياتي كه از ديد خوانندگان گذشت، مهمترين سندهاي اين حكايت، به نقل از مشهورترين كتاب هاي اهل سنّت بود. برخي از اين روايات به اصل ماجرا _ يعني قضيّه تزويج امير المؤمنين عليه السلام دخترش را به عمر _ مربوط مي شد. برخي به قضاياي ازدواج امّ كلثوم پس از مرگ عمر و برخي ديگر نيز به جريان وفات او و پسرش مربوط بود.

با توجّه به اصول و قواعد علمي اهل سنّت در علم حديث و با استناد به سخنان علماي آن ها در علم رجال; اگر كسي با دقّت به سندهاي اين روايات بنگرد و آن ها را بررسي نمايد، براي او روشن مي گردد كه اصل اين داستان، پايه و اساسي ندارد. چه رسد به جزئيّات امور و موارد فرعي وابسته به آن(1).

اكنون، پيش از آن كه سندهاي ياد شده را بررسي كنيم، چند نكته را پيرامون اين روايات يادآوري

مي نماييم:

1 _ ماجراها و حكايت هايي كه ملاحظه فرموديد، در دو كتاب معروف «صحيح» بُخاري و «صحيح» مُسلم موجود نيست. مؤلّف اين دو كتاب، از اين روايات اعراض كرده و آن ها را در صِحاحشان نياورده اند.

2 _ اين روايات در كتاب هاي روايي ديگر اهل سنّت _ كه به صِحاح معروفند _ نيز نقل نشده است. بنا بر اين، همه نويسندگان صِحاح ششگانه اهل سنّت بر ترك و عدم نقل اين روايات، اتّفاق نظر داشته اند.

3 _ اين حكايت، حتّي در كتاب هاي روايي مانند «مُسند» احمد بن حنبل هم نيامده است و خودِ احمد و عدّه اي ديگر به تبعيّت از او، اظهار داشته اند كه آن چه در اين كتاب _ مُسند احمد _ نيامده است، صحيح نيست . . .(2)

قابل توجّه اين كه اهل سنّت در موارد بسيار و در بحث هاي مختلف، به احاديثي كه از حيث سندي صحيح هستند، استدلال و احتجاج نمي كنند، فقط به دليل اين كه بُخاري و مُسلم آن ها را نقل نكرده اند و در صِحاح ديگر آن ها نيامده است! سخن اساسي در اين زمينه

اساسي ترين مطلبي كه مي توان در اين مورد مطرح كرد، اين است كه:

اين داستان در برخي از روايات، از قول امامان اهل بيت عليهم السلام و از طريق راويان آن ها، نقل شده است. اين روايت ها در كتاب هاي «الطبقات» ابن سعد، «المستدرك» حاكم، «السنن الكبري» بيهقي و «الذرّية الطاهره» دُولابي آمده است.

در مورد اين روايات دو نكته، لازم به ذكر است:

نكته نخست: ما در طول سال ها بررسي و مطالعه بر روي روايات و احاديث

اهل سنّت، دريافتيم: آن گاه كه اهل سنّت و مخالفان اهل بيت عليهم السلام خواسته اند مطلبي را به اهل بيت عليهم السلام نسبت دهند كه تناسبي با عقيده و مرام آن بزرگواران ندارد، همواره آن مطلب را از قول يكي از بزرگان اين خاندان مطهّر جعل و نقل كرده اند.

زماني كه مي خواستند بر پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله و پاره تن مصطفي، فاطمه زهرا عليها السلام و جانشين او امير مؤمنان علي مرتضي عليه السلام خرده و ايرادي بگيرند; داستان خواستگاري حضرت علي عليه السلام از دختر ابوجهل را از زبان اهل بيت عليهم السلام جعل كردند(3).

آن گاه كه خواستند قول به حرمت متعه زنان را ترويج كنند و بر ابن عبّاس _ كه تا آخرين لحظات عمرش قائل به حلال بودن آن بود _ طعنه زده و ايراد بگيرند، قول به حرمت متعه و طعن بر ابن عبّاس را به امير مؤمنان علي عليه السلام نسبت دادند، و روايتي را در اين زمينه از قول فرزندان او جعل كردند(4).

و زماني كه خواستند حديثي در فضيلت اصحاب بسازند، اين حديث را از زبان امام جعفر صادق عليه السلام ساختند و صحابه را به ستارگان تشبيه كردند(5).

بنا بر اين، ترديدي نيست كه حكايت ازدواج امّ كلثوم با عمر نيز از همان روايت هاي ساختگي و بي اساس است.

نكته دوّم: اهل سنّت اين خبر را از امام صادق عليه السلام از پدرش _ آن گونه كه در «الطبقات» ابن سعد آمده _ يا از امام صادق عليه السلام از پدرش از امام سجّاد عليه السلام _ آن سان كه حاكم در «المستدرك» آورده _

يا از طريق حسن بن حسن _ آن طور كه در «الذرّية الطاهره» آمده _ و يا از طريق حسن بن حسن از پدرش _ آن سان كه بيهقي در «السنن الكبري» آورده است _ روايت كرده اند.

بنا بر اين، اگر منظور اهل سنّت از نقل اين روايت، استدلال به آن باشد، بنا به اصول و قواعد خودشان، اين امر به تماميّت و صحّت سند حديث در نزد آن ها بستگي دارد . . .

طبق اين مبنا، استدلال به رواياتِ مذكور از اهل بيت عليهم السلام، امكان پذير نمي باشد; چرا كه ابن سعد، نويسنده «الطبقات الكبري» به امام صادق عليه السلام گستاخانه جسارت نموده است و مي گويد:

او احاديث بسياري دارد كه به آن ها احتجاج و استدلال نمي شود و تضعيف مي شوند. يك بار از او پرسيدند: آيا اين احاديث را از پدرت شنيده اي؟

گفت: آري.

بار ديگر از او پرسيدند، گفت: من آن ها را در كتاب هاي او يافتم(6).

همچنين است حديثي را كه حاكم از طريق امام صادق عليه السلام از امام سجّاد عليه السلام در «المستدرك» نقل كرده و آن را صحيح دانسته است كه ذهبي بعد از نقل آن گويد: حديثي منقطع است(7).

بيهقي نيز در مورد آن حديث گويد: حديث مرسلي است(8).

و حديثي كه از طريق حسن بن حسن در كتاب «الذرّية الطاهره» نقل شده، همين گونه است; افزون بر آن كه راويان آن نيز تضعيف شده اند، كه به زودي روشن خواهد شد.

البتّه، در روايتي كه در «السنن الكبري» بيهقي آمده كه از طريق حسن بن حسن از پدرش نقل شده است، انقطاعي وجود ندارد; ولي سند آن

به چند وجه ساقط و بدون اعتبار است. به خصوص آن كه راوي اين حديث از حسن بن حسن، ابن ابي مليكه است. ما در اين مورد به زودي مطالبي را ارائه خواهيم كرد.

از سوي ديگر، اگر منظور آن ها از نقل اين روايات، الزام شيعيان به پذيرش آن ها باشد _ به دليل اين كه از طريق ائمّه اهل بيت عليهم السلام و راويان عترت مكرّم رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله نقل شده است _ ; چنين التزام و پذيرشي منوط به اين است كه پيروان اهل بيت عليهم السلام نيز راويان سند اين روايات را _ طبق نظر خودشان _ توثيق كنند و اين، آغاز بحث شيعيان با اهل سنّت است.

از اين رو، سقوط و عدم اعتبار مهم ترين رواياتي كه عامّه در اين مورد آورده اند، آشكار شد.

(و روايات ديگر آنان در اين زمينه نيز _ با اولويّت قطعي _ ساقط و بدون اعتبار خواهند بود).

با وجود اين، ما به طور مفصّل در اين باره سخن خواهيم گفت.

در آغاز در مورد سند روايتي كه در «السنن الكبري» بيهقي از طريق امام باقر عليه السلام از پدر بزرگوارش امام سجّاد عليه السلام و در «الإستيعاب» از امام باقر عليه السلام و در «السنن الكبري» نيز از طريق «حسن بن حسن» روايت شده است، مباحثي را مطرح مي نماييم. آن گاه به سندهاي ديگر مي پردازيم تا سير بحث را به پايان رسانيم و با حجّت و برهان، راه را بر خصم ببنديم. بر اساس اين اصل مي گوييم:

اين روايت را بيهقي در «السنن الكبري» به نقل از حاكم ابو عبداللّه نيشابوري، از

امام باقر عليه السلام از پدرش امام سجّاد عليه السلام نقل كرده است كه در سلسله سند آن، احمد بن عبدالجبّار ديده مي شود; اينك ما به شرح حال او مي پردازيم. (1) راويان اين ماجرا را مي توان به دو گروه تقسيم نمود:

1 _ افرادي كه از سوي علماي اهل سنّت به شدّت تضعيف شده و به دروغ گويي متّهم گرديده اند.

2 _ افرادي كه هر چند مورد اعتماد اهل سنّت مي باشند; ولي بغض و دشمني آنان با امير مؤمنان علي عليه السلام از مسلّمات تاريخ است.

شايان ذكر است كه قول اين گروه _ آن هم عليه حضرت علي عليه السلام _ مورد پذيرش شيعيان نمي باشد.

(2) ر. ك: نفحات الأزهار: 2 / 27 به بعد.

(3) به رساله اي كه در اين موضوع نگاشته ايم، نگاه كنيد.

(4) به پژوهشي كه در اين زمينه انجام داده ايم، بنگريد.

(5) به نوشتاري كه در اين مورد نگاشته ايم، نگاه كنيد.

(6) تهذيب التهذيب: 2 / 94.

(7) تلخيص المستدرك: 3 / 142.

(8) السنن الكبري: 7 / 102.

احمد بن عبدالجبّار در گفتار رجال شناسان

احمد بن عبدالجبّار در گفتار رجال شناسان

بخشي از سخناني كه رجال شناسان در مورد احمد بن عبدالجبّار گفته اند، از اين قرار است:

ابن ابي حاتِم گويد: از احمد رواياتي نوشته ام، ولي به جهت سخنان بسيارِ مردم در مورد او، از نقل آن ها خودداري كردم.

ابن مَعين گويد: او دروغ مي گفت.

ابو احمد حاكم، نيز در مورد او گويد: احمد بن عبدالجبّار در نزد رجال شناسان قوي نيست. از اين رو، ابن عُقده روايات او را ترك كرده است.

ابن عَدي نيز درباره او گويد: اهل عراق همگي بر ضعف او اتّفاق

نظر دارند . . .(1). (1) تهذيب التهذيب: 1 / 47.

يونس بن بُكِير در گفتار رجال شناسان

يونس بن بُكِير در گفتار رجال شناسان

يونس بن بُكِير نيز در سلسله سند اين روايت قرار دارد كه گفتار رجال شناسان در مورد او بدين گونه است:

آجُري از ابي داوود نقل كرده است كه يونس بن بُكِير در نزد من حجّت نيست. او سخنان ابن اسحاق را مي گرفت و به احاديث وصل مي كرد.

نَسايي درباره او گويد: يونس در نقل حديث قوي نيست.

نَسايي در تعبير ديگري گويد: يونس در نقل حديث ضعيف است.

جوزجاني در مورد يونس گويد: شايسته است كه در كار او به دقّت انديشيد.

ساجي گويد: ابن مَدِيني از يونس روايت نمي كرد، در عين حال، او در نزد اهل سنّت از راستگويان است.

احمد بن حنبل در مورد او گويد: دوري و تنفّر مردم از او به گونه اي بود كه در غير او، ديده نشده است.

ابن ابي شِيبه گويد: در او ضعف بود.

ساجي گويد: يونس فرد راستگويي بود، تنها ايرادي كه داشت اين بود كه از امرا پيروي مي كرد و مُرجِئي(1) مذهب بود(2).

مطالبي كه گفته شد، با صرف نظر از سخناني است كه در مورد محمّد بن اسحاق گفته شده است. (1) مُرجِئه: گروهي از مسلمانان بودند كه مي گفتند: با ايمان هيچ گناهي ضرر نرساند.

(2) تهذيب التهذيب: 11 / 383.

عمرو بن دينار در گفتار رجال شناسان

عمرو بن دينار در گفتار رجال شناسان

اين روايت را ابن عبدالبرّ و ابن حجر نيز با سندي از طريق امام باقر عليه السلام روايت كرده اند كه در سلسله سند آن، عمرو بن دينار قرار دارد. گفتار برخي از رجال شناسان را در مورد او مي آوريم:

ميموني از احمد بن حنبل نقل مي كند كه عمرو بن دينار از جهت

نقل روايت، ضعيف و منكر الحديث است.

اسحاق بن منصور از ابن مَعين نقل كرده است كه او از نظر رجال شناسي قابل توجّه نيست.

يعقوب بن شِيبه نيز از او نقل كرده است كه عمرو بن دينار، ذاهبُ الحديث(1) است.

عمرو بن علي در مورد او گويد: احاديث عمرو از نظر نقل روايت ضعيف است. او از طريق سالم از ابن عمر از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله احاديث منكري را نقل كرده است.

همين سخن را ابو حاتِم نيز نقل كرده و افزوده است: همه احاديث او منكر است.

ابو زُرعه در مورد عمرو گويد: حديث او واهي است.

بُخاري گويد: در او جاي تأمّل است.

ابو داوود درباره حديث او گويد: قابل توجّه نيست.

تِرمذي گويد: او از نظر نقل حديث، قوي نيست.

نَسايي درباره عمرو اين گونه اظهار نظر مي كند: او موثّق نيست، چرا كه از سالم احاديث منكري را روايت كرده است.

در تعبير ديگري گويد: او از نظر نقل حديث ضعيف است.

جوزجاني و دارقُطْني نيز در مورد او، همين گونه اظهار نظر كرده اند.

ابن حِبّان گويد: هر كه به نوشته هاي او نگاه كند; متعجّب مي شود، او احاديث موضوعه اي را از راويان مورد اعتماد روايت مي كرد.

بُخاري نيز در كتاب «الأوسط» در مورد او اين گونه مي نگارد: نمي توان از روايات او پيروي كرد و آن ها را معتبر دانست.

ابن عمّار موصلي در مورد عمرو گويد: او از نظر نقل حديث ضعيف است.

ساجي نيز به اين امر اشاره مي كند و مي گويد: او از نظر نقل حديث، ضعيف است، چرا كه از سالم روايت منكري نقل كرده است(2).

اين ها نمونه اي از گفتار

رجال شناسان درباره عمرو بن دينار بود.

از اين رو، اين روايت اعتبار ندارد، گذشته از اين كه سُفيان بن عُيَيْنَه نيز در اين سند وجود دارد. (1) يعني حديث او بي ارزش است.

(2) تهذيب التهذيب: 8 / 27.

سُفيان بن عُيَيْنَه در گفتار رجال شناسان

سُفيان بن عُيَيْنَه در گفتار رجال شناسان

بيهقي نيز اين روايت را از طريق حسن بن حسن از پدر بزرگوارش عليه السلام نقل كرده است كه سُفيان بن عُيَيْنَه از راويان آن حديث به شمار مي آيد. در احوالات او چنين مي خوانيم:

ابن عمّار مي گويد: از يحيي بن سعيد قَطّان شنيدم كه مي گفت: شاهد باشيد كه سُفيان بن عُيَيْنَه در سال 197 عقلش را از دست داد. پس هر كس در اين سال، يا بعد از آن، از او حديثي شنيده است، شنيدار او اعتباري ندارد.

ابن حجر عسقلاني پس از نقل كلام ابن عمّار _ در پاسخ به اشكالي از ذهبي _ مي گويد: اين مطلب را تنها ذهبي مطرح كرده است; چرا كه ابن عمّار از صاحب نظران مورد اعتماد و با دقّت است. چه مانعي دارد كه يحيي بن سعيد آن را از گروهي از حاجيان همان سال شنيده باشد و چون تعداد آن ها زياد بوده، به گفته آن ها اعتماد كرده و بنا به مستفيض بودن قولشان، به آن شهادت داده است.

من سخني از يحيي بن سعيد يافتم كه مي تواند سبب و علّت نقل ابن عمّار از وي، در مورد ابن عُيَيْنَه باشد. ابو سعد بن سمعاني در شرح حال اسماعيل بن ابي صالح مؤذّن، در كتاب «ذيل تاريخ بغداد» با سندي قوي از طريق عبدالرحمان بن بُشر بن حَكَم نقل

كرده است كه:

از يحيي بن سعيد شنيدم كه مي گفت: به ابن عُيَيْنَه گفتم: تو احاديثي را نوشته اي و امروز كه آن ها را روايت مي كني، در سند آن ها كم و زياد مي كني!

او گفت: تو احاديث را آن گونه كه قبلاً شنيده اي اخذ كن، زيرا كه من اكنون پير و كهن سال شده ام.

ابو مُعين رازي در اضافاتي كه بر كتاب «الإيمان» احمد بن حنبل دارد، مي نويسد:

هارون بن معروف، به احمد گفت: ابن عُيَيْنَه در پايان عمر، حالش دگرگون شده بود. سليمان بن حرب نيز به او گفت: ابن عُيَيْنَه در بيشتر رواياتي كه از ايّوب نقل نموده، اشتباه كرده است(1). (1) تهذيب التهذيب: 4 / 108 و 109.

وكيع بن جَرّاح در گفتار رجال شناسان

وكيع بن جَرّاح در گفتار رجال شناسان

يكي ديگر از راويان اين روايت، وكيع بن جَرّاح است. ذهبي در «ميزان الإعتدال» از او نام برده و از احمد بن حنبل مواردي را در بي اعتباري و قدح او _ از دشنام دادن به پيشينيان، نوشيدن مسكرات و فتوا دادن به باطل _ نقل كرده است(1).

خطيب بغدادي با سلسله سند خود از نعيم بن حَمّاد نقل كرده است كه شام _ يا صبحانه _ را در نزد وكيع خورديم. گفت: كداميك را مي خواهيد برايتان بياورم: نبيذ(2) پيرمردان، يا نبيذ جوانان؟

گفتم: تو هم از اين حرف ها مي زني؟

گفت: به نظر من، اين از آب فرات هم حلال تر است(3).

ابن حجر از احمد نقل كرده است كه وكيع در پانصد حديث اشتباه كرده است(4).

وي از محمّد بن نصر مَرْوَزي نقل كرده است كه وكيع در واپسين روزهاي زندگي خود، احاديث را از

حفظ نقل مي كرد و عبارت هاي آن ها را تغيير مي داد(5). (1) ميزان الإعتدال: 7 / 127.

(2) نبيذ: نوعي شراب از انگور و خرما است.

(3) تاريخ بغداد: 13 / 477.

(4) تهذيب التهذيب: 11 / 111.

(5) تهذيب التهذيب: 11 / 114.

ابن جُريج در گفتار رجال شناسان

ابن جُريج در گفتار رجال شناسان

ابن جُريج نيز يكي از راويان اين حديث است. ابن حجر در شرح حال او مي نويسد: مالك گويد: ابن جُريج در نقل حديث مانند كسي است كه شب هنگام و در تاريكي، هيزم جمع مي كند(1).

ابن مَعين گويد: رواياتي كه از زُهْري نقل كرده است، قابل توجّه نيست.

احمد گويد: هنگامي كه ابن جُريج مي گويد: فلاني گفت، فلاني گفت و من خبر مي دهم، روايات منكري را نقل مي كند.

يحيي بن سعيد گويد: هر گاه ابن جُريج بگويد: فلاني گفت، همانند باد هوا است.

ابن مَدِيني گويد: از يحيي بن سعيد در مورد روايات ابن جُريج به نقل از عطاء خراساني پرسيدم.

گفت: روايات او ضعيف است.

به يحيي گفتم: ابن جُريج مي گويد: عطاء خراساني به من خبر داد.

يحيي گفت: سخن او قابل توجّه نيست، همه آن ها ضعيف هستند. عطاء فقط كتابي را به او سپرده است.

ابن حِبّان گويد: ابن جُريج تدليس مي كرد.

دارقُطْني گويد: از تدليس و فريبكاري ابن جُريج پرهيز كن، چرا كه تدليس هاي او قبيح است(2).

ذهبي در «ميزان الإعتدال» در شرح حال ابن جُريج مي نويسد: او در نقل حديث تدليس مي كرد(3).

ابن حجر در اين زمينه گويد: ابن جُريج در نقل حديث تدليس مي كرد و به طور مرسل روايت مي نمود(4).

بلكه مهمتر از همه، احمد بن حنبل درباره او گويد: برخي از

احاديثي كه ابن جُريج به طور مرسل روايت كرده است، احاديث ساختگي است. او پروايي نداشت كه از كجا آن ها را روايت مي كند(5). (1) در كتاب هاي علمي اين عبارت را به هنگام كنايه از خلط كردن حق و باطل و راست و دروغ، مطرح مي كنند.

(2) تهذيب التهذيب: 6 / 354 و 355.

(3) ميزان الإعتدال: 4 / 404.

(4) تقريب التهذيب: 1 / 617 .

(5) ميزان الإعتدال: 4 / 404.

ابن ابي مليكه در گفتار رجال شناسان

ابن ابي مليكه در گفتار رجال شناسان

نام او، عبداللّه بن عبيداللّه است و در عدم اعتبارش همين بس كه او قاضي ابن زبير و مؤذّن خاصّ او بود(1).

اكنون يكبار ديگر به حديث مراجعه مي نماييم و در حدّ ضرورت به راويان سندهاي ديگر آن مي نگريم.

در روايات ابن سعد و رواياتي كه ابن حجر از او در كتاب «الإصابه» نقل كرده است، وكيع بن جَرّاح وجود دارد كه شرح حال او را بيان كرديم. (1) تهذيب التهذيب: 5 / 272.

هُشام بن سعد در گفتار رجال شناسان

هُشام بن سعد در گفتار رجال شناسان

و از جمله راويان اين ماجرا، هُشام بن سعد مي باشد. ذهبي در «ميزان الإعتدال» در شرح حال او مي نويسد:

احمد در مورد او گفته است: هُشام، حافظ(1) نبود. از طرفي، يحيي بن قَطّان از او روايت نمي كرد.

ذهبي در ادامه مي نويسد: احمد در مورد ديگري گويد: در احاديث هُشام، حديث محكم و متقن وجود ندارد.

ابن مَعين در مورد او گويد: احاديث او نه بسيار قوي است و نه قابل ترك.

نَسايي او را اين گونه توصيف مي كند: هُشام از نظر نقل حديث ضعيف است.

در عبارت ديگري گويد: هُشام از نظر نقل حديث، قوي نبود.

ابن عَدي در مورد او گويد: علي رغم اين كه هُشام در نقل حديث ضعيف بود، در عين حال، احاديث او قابل نگارش است.

ابن حجر در مورد هُشام گويد: دُوري، از ابن مَعين نقل كرده است كه هُشام از نظر نقل حديث ضعيف است.

ابو حاتِم نيز در مورد او اين گونه اظهار نظر مي نمايد: احاديث هُشام نوشته مي شود، ولي در آن ها قابليّتي براي احتجاج و استدلال وجود ندارد.

ذهبي مي افزايد: ابن

عبدالبرّ، نام او را در بخش كساني كه منسوب به ضعف هستند و رواياتشان نوشته مي شود، آورده است و يعقوب بن سُفيان نيز او را از جمله ضعفاء ذكر كرده است.

ابن سعد در مورد هُشام گويد: احاديث زيادي نقل مي كرد; ولي مورد تضعيف قرار مي گرفت، او گرايش به تشيّع داشت(2). (1) بنا بر برخي از اقوال، حافظ در علم درايه و حديث شناسي اهل سنّت به فردي گويند كه يكصد هزار حديث را با سند حفظ كرده باشد.

(2) ميزان الإعتدال: 7 / 81 و تهذيب التهذيب: 11 / 37 و 38.

ابن وهب در گفتار رجال شناسان

ابن وهب در گفتار رجال شناسان

در روايتي كه ابن عبدالبرّ و ابن حجر با سندهاي خود از اسلم _ مولاي عمر بن خطّاب _ نقل كرده اند، نام ابن وهب نيز آمده است كه اينك شرح حال او را مي خوانيم:

ابن وهب، همان عبداللّه بن وهب قرشي است كه اصل او مصري و از همپيمانان قريش است.

ابن عَدي او را در «الكامل في الضعفاء»(1) و ذهبي در «ميزان الإعتدال» وارد كرده اند(2).

ابن مَعين نيز در نكوهش او سخناني گفته است(3).

ابن سعد در مورد ابن وهب گويد: او تدليس مي نمود(4).

احمد بن حنبل در مورد او گويد: احاديثي كه ابن وهب از ابن جُريج نقل كرده، قابل تأمّل است.

ابو عَوانه در تأييد اين گفتار گويد: احمد درست گفته است، زيرا ابن وهب مطالبي را بيان كرده كه غير از او، كسي بيان نكرده است(5). (1) الكامل في الضعفاء: 5 / 336.

(2) ميزان الإعتدال: 4 / 223.

(3) الكامل في الضعفاء: 5 / 336 و 337، و ميزان الإعتدال: 4 / 223 و 224.

(4)

تهذيب التهذيب: 6 / 67 و 68 .

(5) تهذيب التهذيب: 6 / 67 .

موسي بن علي لَخْمي در گفتار رجال شناسان

موسي بن علي لَخْمي در گفتار رجال شناسان

اين روايت را خطيب بغدادي با سند خود از ليث بن سعد از موسي بن علي بن رَباح لَخْمي از پدرش از عُقْبَة بن عامر جُهَني نقل كرده است، كه راويان آن قابل بررسي اند.

بنا به گفته سيوطي: موسي بن لَخْمي از سال 155 تا سال 161 والي و استاندار مصر بود(1).

ابن حجر درباره او مي گويد: موسي از سال 161 امارت مصر را به دست گرفت(2).

سمعاني در مورد موسي لَخْمي گويد: او والي و استاندار مصر بود(3).

ابن مَعين در مورد او اين گونه اظهار نظر كرده است: موسي در نقل حديث قوي نيست.

ابن عبدالبرّ در اين زمينه مي نويسد: رواياتي كه موسي به تنهايي نقل كرده است، قوي نيستند(4). (1) حسن المحاضره: 2 / 12.

(2) تهذيب التهذيب: 10 / 323.

(3) الأنساب: 5 / 134.

(4) تهذيب التهذيب: 10 / 324.

علي بن رَباح لَخْمي در گفتار رجال شناسان

علي بن رَباح لَخْمي در گفتار رجال شناسان

ابن حجر به شرح حال علي لَخْمي پرداخته كه به اختصار چنين است:

1. او به عنوان نماينده به نزد معاويه آمد.

2. او مي گفت: كسي را كه مرا علي ناميد، حلال نمي كنم(!!) چرا كه اسم من عُلَي است.

3. او در نزد عبدالعزيز (پسر مروان و برادر عبدالملك كه مدّتي امارت مصر را به عهده داشت) منزلت و مقامي داشت، تا اين كه عبدالعزيز بر او برآشفت و او را براي جنگ به آفريقا فرستاد و آن جا بود تا از دنيا رفت(1). (1) تهذيب التهذيب: 7 / 271 و 272.

عُقْبَة بن عامر جُهَني در گفتار رجال شناسان

عُقْبَة بن عامر جُهَني در گفتار رجال شناسان

در قدح و طعن عقبه همين بس كه:

1. او از واليان و كارگزاران معاوية بن ابي سُفيان بود . . .

سمعاني در اين زمينه گويد: عقبه در فتح مصر حاضر بود و اراضي آن را اندازه گيري كرد، در سال 44 بعد از مرگ عتبة بن ابو سُفيان، فرماندهي سپاهيان معاويه را در مصر به دست گرفت. آن گاه معاويه در سال 47 او را به نبرد دريايي فرستاد(1).

ابن حجر در مورد عقبه گويد: او در سال 44 از جانب معاويه امارت مصر را به دست گرفت(2).

سيوطي نيز همين گونه اظهار نظر كرده است(3).

2. او قاتل _ يا از قاتلان _ عمّار بن ياسر بود.

ابن سعد در اين زمينه مي نويسد: عمّار رحمة اللّه عليه در سن 91 سالگي كشته شد. او پيش از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله متولّد شده بود. (در جنگ صفّين) سه نفر با عمّار رو به رو شدند: عُقْبَة بن عامر جُهَني، عمر بن

حارث خولاني و شريك بن سَلَمه مرادي. آن گاه كه در برابر او قرار گرفتند، عمّار، خطاب به آن ها گفت: به خدا سوگند! اگر ما را مورد حمله قرار دهيد و تا منطقه نخلستان هاي هَجَر عقب برانيد، يقين دارم كه ما بر حق هستيم و شما بر باطل.

در اين هنگام، آن افراد به او حمله كردند و او را كشتند. برخي از مردم گمان كردند كه عُقْبَة بن عامر، عمّار را كشته است.

3. او كسي است كه به دستور عثمان، عمّار را كتك زد.

ابن سعد پس از گفتار فوق چنين مي گويد:

عُقْبَه، كسي است كه طبق دستور عثمان بن عَفّان، عمّار را كتك زد(4).

با توجّه به آن چه بيان شد، ديگر نيازي به بررسي و شرح حال ليث بن سعد و كسان ديگري كه در سلسله سند روايت خطيب بغدادي هستند، نمي بينيم. (1) الأنساب: 2 / 134.

(2) تهذيب التهذيب: 7 / 209 و 210.

(3) حسن المحاضره: 2 / 8.

(4) الطبقات الكبري: 3 / 196.

عطاء خراساني در گفتار رجال شناسان

عطاء خراساني در گفتار رجال شناسان

از جمله راويان اين روايت، عطاء خراساني است. بُخاري او را در كتاب «الضعفاء الصغير» آورده است(1).

ابن حِبّان او را در كتاب «المجروحين» ذكر كرده است(2).

عُقَيلي نام او را در كتاب «الضعفاء الكبير» خود آورده است(3).

ذهبي شرح حال او را در دو كتاب «ميزان الإعتدال» و «المغني في الضعفاء» آورده است(4).

سمعاني در مورد عطاء خراساني گويد: او بدحافظه بود، اغلاط زيادي داشت، اشتباه مي كرد و خودش نمي فهميد و اين روايات از او نقل مي شد. زماني كه اين امور در روايات او زياد شد، احتجاج و استدلال به آن ها از

بين رفت و باطل شد(5).

افزون بر اين ها، در اين روايتِ او، بريدگي و انقطاعي است، چرا كه عطاء در سال 50 به دنيا آمده و در سال 133 _ يا 150 _ درگذشته است. بنا بر اين، ناگزير بايستي اين روايت را از طريق شخص ديگري نقل نموده باشد كه نام او را ذكر نكرده است. (1) الضعفاء الصغير: 178 و 179.

(2) كتاب المجروحين: 2 / 130 و 131.

(3) الضعفاء الكبير: 3 / 405.

(4) ميزان الإعتدال: 5 / 92، المغني في الضعفاء: 2 / 59.

(5) الأنساب: 2 / 337.

محمّد بن عمر واقدي در گفتار رجال شناسان

محمّد بن عمر واقدي در گفتار رجال شناسان

يكي ديگر از راويان اين روايت، محمّد بن عمر واقدي است. رجال شناسان در مورد او نيز سخنان بسياري گفته اند:

احمد بن حنبل گويد: او بسيار دروغگو است و احاديث را دگرگون مي سازد.

بُخاري و ابو حاتِم در مورد او گويند: محمّد بن عمر فرد متروكي است.

همچنين ابو حاتِم و نَسايي گفته اند: او حديث وضع مي كرد.

ابن راهْوَيْه گويد: به نظر من او از كساني است كه حديث وضع مي كنند.

ابن مَعين گويد: او فرد موثّق و مورد اطميناني نيست.

دارقُطْني گويد: در او، از نظر نقل حديث، ضعفي است.

ابن عَدي گويد: احاديث او محفوظ و منضبط نيستند و بلا و گرفتاري از آن هاست.

سمعاني گويد: سخن درباره او بسيار است.

ابن خَلّكان گويد: رجال شناسان او را در نقل روايت تضعيف كرده اند و در مورد او سخناني گفته اند.

يافعي گويد: پيشوايان حديث او را تضعيف كرده اند.

ذهبي گويد: بر ترك روايات او اتّفاق نظر هست(1). (1) نگاه كنيد به: ميزان الإعتدال: 6 / 273، المغني في الضعفاء:

2 / 354، الكاشف: 3 / 65 ، مرآة الجنان: 2 / 36، در حوادث سال 207، الأنساب: 5 / 567 ، تقريب التهذيب: 2 / 117 و طبقات الحفّاظ: 149 و منابع ديگر.

عبدالرحمان بن زيد در گفتار رجال شناسان

عبدالرحمان بن زيد در گفتار رجال شناسان

يكي ديگر از راويان اين حديث، عبدالرحمان بن زيد است. ابوطالب گويد: احمد بن حنبل در مورد عبدالرحمان بن زيد گويد: او از نظر نقل حديث، ضعيف است.

عبداللّه بن احمد گويد: از پدرم شنيدم كه عبدالرحمان را تضعيف مي كرد و مي گفت: احاديث منكري را روايت مي كند.

دُوري گويد: ابن مَعين در مورد عبدالرحمان گويد: روايت او قابل توجّه نيست.

بُخاري و ابو حاتِم در مورد او گويند: علي بن مَدِيني او را به شدّت تضعيف كرده است.

ابو داوود گويد: فرزندان زيد بن اسلم همگي از نظر نقل حديث ضعيف هستند.

نَسايي و ابو زُرعه در مورد عبدالرحمان گفته اند: او از نظر نقل حديث، ضعيف است.

ابو حاتِم گويد: عبدالرحمان در نقل روايت، قوي نيست.

ابن حِبّان در مورد عبدالرحمان اين گونه اظهار نظر مي نمايد:

او روايات را از روي ناداني، وارونه نقل مي كرد; تا اين كه احاديث مرسل بسياري را به صورت مرفوعه و احاديث موقوف زيادي را با اِسناد نقل كرد و به سبب اين امور، روايات او شايسته ترك گرديد.

ابن سعد گويد: روايات بسياري نقل كرده است; ولي به طور جدّ، از نظر نقل حديث، ضعيف است.

ابن خُزَيمه گويد: عبدالرحمان از كساني است كه به جهت ناتواني حافظه اش، اهل علم به روايات او احتجاج و استدلال نمي كنند.

ساجي گويد: روايات او منكر است.

طَحاوي گويد: روايات او در نزد علماي حديث شناس در

نهايت ضعف است.

جوزجاني گويد: فرزندان زيد از نظر نقل حديث، ضعيف هستند.

حاكم و ابو نعيم گويند: عبدالرحمان از پدرش احاديث ساختگي را نقل كرده است.

ابن جَوزي گويد: رجال شناسان بر ضعف او اتّفاق نظر دارند(1). (1) اين مطالب را همراه با سخنان ديگر مي توانيد در تهذيب التهذيب: 6 / 162 و 163 بيابيد.

زيد بن اسلم در گفتار رجال شناسان

زيد بن اسلم در گفتار رجال شناسان

يكي ديگر از راويان اين روايت، زيد بن اسلم است.

شرح حال نويسان نگاشته اند كه او از جابر بن عبداللّه انصاري و ابو هريره رواياتي را نقل كرده است. در حالي كه ابن مَعين گفته است:

زيد هيچ روايتي را از جابر و ابو هريره نشنيده بود.

به همين گونه، مطالبي را از ديگر اصحاب، به او نسبت داده اند كه مفهوم آن ها بيانگر اين است كه زيد، رواياتي را از آن افراد نقل كرده كه هرگز از ايشان نشنيده است.

ابن عبدالبرّ به اين نكته تصريح كرده است و ابن حجر از او نقل كرده و سخن او را پسنديده است; آن جا كه مي گويد:

ابن عبدالبرّ در مقدّمه كتاب «التمهيد» مطالبي را بيان كرده كه نشانگر اين است كه زيد در نقل حديث تدليس مي كرده است.

افزون بر اين ها، از ابن عمر نقل شده است كه عيبي بر او نمي دانم جز اين كه او قرآن را به رأي و نظر خود تفسير مي كند و در اين كار زياده روي مي نمايد(1).

آن چه بيان شد، با چشم پوشي از بررسي راويان اين روايت است كه بين ابن عبدالبرّ، ابن حجر و ابن وهب واقع شده اند. (1) تهذيب التهذيب: 3 / 345 _

346.

زبير بن بَكّار در گفتار رجال شناسان

زبير بن بَكّار در گفتار رجال شناسان

اين روايت را ابن حجر در «الإصابه» از زبير بن بَكّار نقل كرده است.

زبير بن بَكّار، قاضي شهر مكّه و از افرادي بود كه از امير مؤمنان علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام سر برتافته و راه انحراف را مي پيمود و با اين ويژگي، در نزد اهل سنّت نيز مورد قدح و طعن قرار گرفته است. زبير در سال 256 درگذشت.

از ابن ابي حاتِم نقل شده است كه من زبير را ديدم، ولي حديثي از او ننوشتم.

احمد بن علي سليماني، زبير بن بَكّار را در كتاب «ضعفاء» آورده و گفته است: حديث او منكر است(1).

افزون بر اين، روايت ابن حجر از زبير، به طور مرسل نقل شده است. (1) تهذيب التهذيب: 3 / 278.

بررسي سند روايات ازدواج امّ كلثوم بعد از عمر

بررسي سند روايات ازدواج امّ كلثوم بعد از عمر

آن چه بيان شد به اصل ماجرا مربوط بود كه با توجّه به بررسي هاي رجالي، روشن شد كه چنين حكايتي هيچ پايه و اساسي ندارد.

اكنون سند رواياتي را كه بيانگر ازدواج امّ كلثوم بعد از مرگ عمر مي باشد، بررسي مي نماييم.

منابع اهل سنّت، رواياتي را در شرح حال امّ كلثوم نقل كرده اند كه به موجب آن ها، امير مؤمنان علي عليه السلام بعد از مرگ عمر، امّ كلثوم را به ازدواج عون بن جعفر . . . درآورد. جايگاه اصلي و اساسي اين روايت، كتاب «الذرّية الطاهره» است كه در كتاب هاي «أُسد الغابه»، «الإصابه»، «ذخائر العقبي» و ديگر منابع . . . نيز از اين كتاب، نقل شده است.

اين روايت از حسن بن حسن . . . كه از طريق:

احمد

بن عبدالجبّار;

يونس بن بُكِير;

ابن اسحاق;

از حسن بن حسن . . . روايت شده است.

البتّه ما پيشتر در مورد سند اين روايت سخن گفتيم.

اين روايت را دُولابي با سند خود از ابن شهاب زُهْري _ كه از مشاهير منحرفان از اهل بيت طاهرين عليهم السلام است(1) _ نقل كرده است.

ما در اين تحقيق از بررسي راويان ديگر در اين سند، چشم پوشي مي نماييم و فقط اين نكته را يادآوري مي كنيم كه ابن منيع _ كه از زُهْري روايت كرده است _ برادرزن هُشام بن عبدالملك بود(2). (1) به رساله اي كه در مورد روايت خواستگاري حضرت علي عليه السلام از دختر ابو جهل نگاشته ايم، مراجعه كنيد.

(2) تهذيب التهذيب: 7 / 13.

بررسي سند روايات وفات امّ كلثوم

بررسي سند روايات وفات امّ كلثوم

رواياتي كه در مورد وفات امّ كلثوم به دست ما رسيده، به طور عمده توسّط ابن سعد، در كتاب «الطبقات الكبري» نقل شده است. در اين جا به سند آن ها نگاهي مي نماييم و پس از آن، دلالت آن ها را بررسي مي كنيم.

بي ترديد بخش عمده سندهاي اين روايت، به عامر شَعْبي منتهي مي شود. بنا بر اين، به بررسي احوالات او مي پردازيم.

نگاهي به شرح حال عامر شَعْبي

نگاهي به شرح حال عامر شَعْبي

شش سال از خلافت عمر باقي مانده بود كه عامر شَعْبي پا به عرصه وجود نهاد.

وي بعد از سال صدم، دار فاني را وداع گفت.

از اين رو، روايت او مرسل است.

شعبي، قاضي مروانيان بود.

او از منحرفان از امير مؤمنان علي عليه السلام به شمار مي آمد، به طوري كه نزد حَجّاج آمد و از آن حضرت بدگويي كرد و به ايشان دشنام داد(!!).

حسن بَصري از اين كارش خشمگين شد و به پند و اندرز او پرداخت(1).

اين كينه و دشمني او را واداشت تا بگويد: علي، قرآن نخوانده بود و آن را از حفظ نداشت(!!); اين سخن نسنجيده او موجب گرديد كه عدّه اي در برابر او قرار گرفته و اين مطلب را رد كردند(2).

همين دشمني، او را واداشت تا رواياتي به اين مضمون را جعل كند كه:

1 _ ابوبكر بر فاطمه دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، نماز خواند و چهار تكبير گفت(!!).

2 _ آن گاه كه فاطمه درگذشت، علي او را شبانه دفن كرد و زير بغل هاي ابوبكر را گرفت و او را جلو فرستاد تا بر او نماز بخواند(!!).

ساختگي بودن اين روايت آن قدر آشكار

است كه ابن حجر ناگزير شده است كه در ذيل آن بگويد: در اين روايت ضعف و انقطاعي است(3).

همچنين اين دشمني، او را واداشت تا شخصيّتي همانند حارث همداني را دروغگو بشمارد _ كه اين فقط به جهت تشيّع حارث بود _ تا جايي كه عدّه اي به او اعتراض كردند.

ابن حجر در اين مورد گويد: ابن عبدالبرّ در كتابش به نام «العلم»، آن جا كه از ابراهيم نقل مي كند كه شعبي، حارث را تكذيب كرده است، مي نويسد:

گمان مي كنم كه شعبي به اين سبب كه حارث را تكذيب كرده و از وي به «دروغگو» ياد كرده است، مجازات شود; چرا كه دروغي از حارث آشكار نشده بود و تنها جرمش، زياده روي او در مهرورزي به علي عليه السلام است(4). (1) احياء العلوم: 2 / 346.

(2) غاية النهاية في طبقات القراء: 1 / 541 .

(3) الإصابه: 8 / 267.

(4) تهذيب التهذيب: 2 / 135.

نگاهي به شرح حال عمّار بن ابي عمّار

نگاهي به شرح حال عمّار بن ابي عمّار

از آن جايي كه برخي از اين روايات به عمّار بن ابي عمّار منتهي مي شود، در يك نگاه كوتاه به شرح حال او معلوم مي گردد كه:

عدّه اي از پيشوايانِ جرح و تعديل، مانند شُعبة بن حَجّاج، بُخاري، ابن حِبّان و ديگران بر او طعن و قدح زده اند(1). (1) تهذيب التهذيب: 7 / 341، تقريب التهذيب: 1 / 707.

نگاهي به شرح حال نافع

نگاهي به شرح حال نافع

برخي ديگر از اين روايات به نافع مولاي ابن عمر، مي رسد. از اين رو، لازم است به شرح حال او نيز نگاهي اجمالي داشته باشيم.

كافي است كه بدانيم عبداللّه بن عمر به او گفته بود:

اي نافع! از خدا بترس و بر من دروغ نبند، آن سان كه عِكْرَمه بر ابن عبّاس دروغ مي بست.

اين سخن ابن عمر در شرح حال نافع و عِكْرَمه مشهور است.

افزون بر اين، سخن احمد بن حنبل در مورد نافع قابل توجّه است، آن جا كه مي گويد: روايات نافع از عمر منقطع است(1). (1) تهذيب التهذيب: 10 / 370.

نگاهي به شرح حال عبداللّه بَهيّ

نگاهي به شرح حال عبداللّه بَهيّ

برخي از اين روايات به عبداللّه بَهيّ مي رسد و او همان عبداللّه بن يَسار است.

ابن حجر در مورد وي گويد: عبداللّه، مولاي مصعب بن زبير بود . . . پس روايت او مرسل است.

اين مرد هر گاه از عايشه روايت كرده است، مي گويد: عايشه براي من روايت كرد. علما او را تكذيب كرده و گفته اند: او فقط از عُرْوَة بن زبير روايت مي كند.

ابن ابي حاتِم نيز در كتاب «العلل» از عبداللّه ياد كرده و از پدرش نقل كرده است كه به روايات بَهيّ احتجاج نمي شود و احاديث او مضطرب اند(1).

آن چه بيان شد، مطالبي بود در مورد سندهاي روايات مربوط به امّ كلثوم.

البتّه ما در اين جا راه اختصار را پيموديم و از بررسي راويان ديگر اين روايت، چشم پوشيديم. (1) تهذيب التهذيب: 6 / 82 و 83 .

بخش سوّم: بررسي متن روايات و دلالت آن ها

محور يكم:

بخش سوّم بررسي متن روايات و دلالت آن ها جستجوگرِ حق! با من بيا تا پس از بررسي راويان اين داستان، نگاهي به متون روايات و دلالت هاي آن ها داشته باشيم . . . تا از نزديك شاهد غرض ورزي هاي به عمل آمده از سوي دشمنان اهل بيت عليهم السلام . . . _ در تمام مراحل داستان _ باشيم.

اين بررسي را از چند محور پي مي گيريم: محور يكم:

در روايت هايي كه بيان شد، چنين آمده است:

امام عليه السلام علّت مخالفت خود با عمر را كم سنّ و سال بودن امّ كلثوم بيان كرده و اين كه دخترش را براي پسر برادرش جعفر بن ابي طالب، نگه داشته است.

در روايت ابن سعد مي

خوانيم: علي عليه السلام فرمود: من دخترانم را براي پسران جعفر نگه داشته ام.

در روايت حاكم آمده است كه حضرتش فرمود: من او را براي پسر برادرم مهيّا كرده ام.

در روايت ديگر از ابن سعد مي خوانيم كه حضرتش فرمود: او دختربچّه است.

البتّه ابن عبدالبرّ، ابن اثير و ديگران نيز همين گونه نقل كرده اند.

و در روايت بيهقي آمده است كه امام عليه السلام فرمود: او براي اين كار، كوچك است.

پس در اين روايات مطلب ديگري از امام عليه السلام نيامده است، مگر اين كه عمر دوباره بازگشت و گفت: او را به ازدواج من درآور; به خدا سوگند! در روي زمين كسي نيست كه . . .

و امام عليه السلام _ آن سان كه در اين روايات آمده است _ كاري نكرد مگر اين كه دخترش را به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببيند . . .(!!).

و در برخي روايات اين مطلب اضافه شده است كه امام عليه السلام امر كرد تا وي را آماده سازند; پس او را آراستند و زينت كردند و امام عليه السلام او را به نزد عمر فرستاد . . . تا اگر مورد پسند او واقع گرديد و به او راضي شد، همسر او باشد . . .(!!).

شگفت آور است كه چگونه موضع امام عليه السلام نسبت به اين قضيّه، از عدم پذيرش صريح و قاطع، به پذيرش دگرگون مي شود و حضرتش به سرعت از سخن خود باز مي گردد و نظرش به اين سادگي و تا اين حدّ تغيير مي كند؟

چه كسي باور مي كند؟! حدّ اقل اين موضوع ترديد برانگيز است و نياز

به تأمّل و انديشه دارد.

از لا به لاي روايات پراكنده، حقايقي براي خواننده انديشمند، آشكار مي شود، حقايقي كه كوشيده اند تا در آثار قدماي اهل حديث، هم چنان به صورت مخفي نگه داشته شود. اينك برخي از آن روايات را بيان مي نماييم:

در روايتي كه ابن مَغازلي _ متوفّاي 483 _ با سند خود از طريق عبداللّه بن عمر نقل كرده، چنين آمده است:

عمر بن خطّاب بر فراز منبر رفت و گفت: اي مردم! به خدا سوگند! آن چه مرا به اصرار و پافشاري بر علي بن ابي طالب درباره دخترش واداشت، فقط اين بود كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده بودم كه مي گفت:

«كلّ سبب و نسب وصهر منقطع ]يوم القيامة[ إلاّ نسبي وصهري، فإنّهما يأتيان يوم القيامة; يشفعان لصاحبهما»;

«هر نسب و خويشاوندي و دامادي در روز قيامت گسستني است، مگر نسب و دامادي با من، و اين دو، در روز قيامت مي آيند و براي صاحبانشان شفاعت مي كنند»(1).

از اين روايت معلوم مي شود كه اين قضيّه، مورد تعجّب و شگفتي صحابه و تابعين شده بود، و در سطح شهر درباره آن گفت و گو مي شد، به گونه اي كه عمر را ناگزير كرد تا آشكارا و به طور علني، هدف خود از اين خواستگاري را بيان كند و به خداوند سوگند ياد نمايد كه اين كار او دليلي نداشته است جز آن چه كه وي از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده بود و از اين رو، بر اين كار اصرار و پافشاري داشت . . .

ولي اين متن، درباره اصرار و پافشاري او مطلبي را

اضافه نكرده و توضيح نداده است كه اصرار و پافشاري او چگونه بوده و عكس العمل امام عليه السلام نسبت به آن، به چه نحو بوده است؟!

در روايت خطيب بغدادي آمده است:

عمر بن خطّاب از علي بن ابي طالب دخترش را _ كه از فاطمه عليها السلام بود _ خواستگاري كرد و بارها به نزد علي مي آمد و مي گفت: اي ابا الحسن! آن چه مرا واداشته است تا زياد به نزد تو بيايم، فقط سخني است كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده ام . . .

در اين روايت تصريح شده است كه عمر بارها به نزد علي عليه السلام مي آمد.

در برخي روايات ديگر، مطالبي است كه از آن ها بوي تهديد احساس مي شود. در يكي از نقل هاي ابن سعد آمده است:

عمر در پاسخ به امام عليه السلام كه فرمود: او دختربچّه است، گفت: به خدا سوگند! عذر تو اين نيست، ولي ما مي دانيم كه هدف تو چيست.

در روايت دُولابي و محبّ طبري كه از ابن اسحاق نقل كرده اند، آمده است: عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو اين نيست، بلكه مي خواهي مرا از اين امر بازداري(2).

در برخي روايت ها به صراحت بيان شده است كه «تازيانه عمر» نيز در اين قضايا نقش مهمّي داشته است. در روايتي كه دُولابي با سند خود از اسلم، مولاي عمر نقل كرده است، اين گونه مي خوانيم:

عمر از علي بن ابي طالب، امّ كلثوم را خواستگاري كرد. علي با عبّاس، عقيل و حسن مشورت كرد.

عقيل عصباني شد و به علي گفت: سپري شدن روزها و ماه ها فقط

بر عدم بصيرت تو در كارت مي افزايد. به خدا سوگند! اگر اين كار را انجام دهي چنين و چنان مي شود.

علي به عبّاس گفت: به خدا سوگند! اين سخن او از روي نصيحت و خيرخواهي نبود، بلكه تازيانه عمر او را به آن چه مي بيني، واداشته است(3).

از طرفي، ابو نعيم اصفهاني نيز اين خبر را از زيد بن اسلم از پدرش روايت كرده، ولي قضيّه مخالفت عقيل و سخن از «تازيانه عمر» را حذف كرده است. با هم اين روايت را مي خوانيم:

زيد بن اسلم از پدرش نقل مي كند كه عمر بن خطّاب، علي بن ابي طالب را به نزد خود فراخواند و با او پنهاني سخن گفت. پس از آن، علي برخاست و به صُفّه(4) آمد و با عبّاس، عقيل و حسين درباره تزويج امّ كلثوم به عمر، مشورت كرد.

علي گفت: عمر به من خبر داد كه از پيامبر صلّي اللّه عليه وآله شنيده است كه آن حضرت فرمود:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر نسب و خويشاوندي روز قيامت گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من»(5).

گذشته از اين ها، در برخي از روايات آمده است كه امام عليه السلام علاوه بر موضوع كوچك بودن سنّ امّ كلثوم و نگه داشتن او براي پسر برادرش، علّت ديگري نيز براي مخالفت و امتناع خود آورده است. آن جا كه حضرتش فرمود: او با من، دو امير و وليّ ديگري نيز دارد(6).

منظور حضرت از آن دو، امام حسن و امام حسين عليهما السلام بود و بنا بر روايتي، امير مؤمنان علي عليه السلام با حسنين عليهما السلام، عقيل و عبّاس

مشورت كرد.

اين روايت كه از اسلم نقل شده است، حاكي از سكوت امام حسن عليه السلام در اين باره است، كه اين سكوت به منزله رضايت ايشان تلقّي شده است.

بلكه در روايت ديگري آمده است:

حسين ساكت ماند و حسن شروع به سخن كرد. حمد و ثناي خداي را به جا آورد و گفت: پدرجان! چه كسي پس از عمر شايستگي چنين امري را دارد؟ او با رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله همنشين بود و آن گاه كه پيامبر صلّي اللّه عليه وآله از دنيا رفت، از او راضي بود. او خلافت را به دست گرفت و به عدالت رفتار كرد(!!).

علي گفت: راست گفتي پسرم! ولي دوست نداشتم كاري را بدون رأي شما دو نفر تمام كرده باشم(7).

ولي اين روايت، با روايتي كه بيهقي از ابن ابي مليكه از حسن بن حسن نقل كرده است، منافات دارد. در آن روايت آمده است: علي به حسن و حسين گفت: او را به ازدواج عمويتان درآوريد.

آن ها گفتند: او هم زني مانند ديگر زنان است و حقّ انتخاب دارد.

علي با خشم برخاست و حسن دامن لباس او را گرفت و گفت: پدرجان! تحمّل دوري از تو را نداريم.

علي گفت: پس او را به ازدواج عمر درآوريد(8).

با اين حال، گروهي از روي عمد و آگاهانه به تحريف اين داستان دروغين پرداخته اند. دقّت كنيد! عين همين اختلاف را از قول حسن بن حسن، در ماجراي ازدواج امّ كلثوم با عون بن جعفر روايت كرده اند; در آن روايت مي خوانيم:

وقتي كه امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از عمر بن خطّاب بيوه شد، برادرانش حسن و حسين،

نزد او آمده و به او گفتند . . .(9).

اين روايتي طولاني است كه دروغ هايي شرم آور و مطالب باطل و خنده آوري را در بر گرفته است. (1) مناقب الإمام علي بن ابي طالب عليه السلام، ابن مغازلي: 134 و 135.

(2) ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي: 286.

(3) الذرّية الطاهره: 160. به پاورقي مندرج در صفحه (31) مراجعه فرماييد.

(4) جايگاهي بلندتر از زمين كه سقف آن از جريده خرما پوشيده است و محل آسايش فقرا و بينوايان مي باشد.

(5) حلية الاولياء: 2 / 42.

(6) ذخائر العقبي: 289.

(7) ذخائر العقبي: 289.

(8) السنن الكبري: 7 / 185 شماره 13660.

(9) الذرّية الطاهره: 162 و 163 و ذخائر العقبي: 290.

محور دوّم:

محور دوّم:

پيش از اين بيان شد كه در بسياري از روايات، امام عليه السلام علّت مخالفت خود با ازدواج امّ كلثوم را كوچك بودن سنّ او بيان مي فرمود . . . آن چه از اين روايت ها آشكار مي گردد، اين است كه عمر، سخن امام عليه السلام را تصديق نمي كرد. از اين رو بارها نزد حضرتش مي آمد و اصرار و پافشاري مي نمود . . . تا جايي كه كار به تهديد رسيد. حتّي در برخي از روايات به اين امر تصريح شده است. در روايت دُولابي و محبّ طبري آمده است:

علي گفت: او كوچك است.

عمر گفت: نه، به خدا سوگند! عذر تو اين نيست، ولي تو مي خواهي مرا از اين امر باز داري. اگر اين طور است كه تو مي گويي، او را به نزد من بفرست . . .(1).

و از آن جايي كه صدور چنين اعمالي از عمر، در نزد

علماي اهل سنّت زشت و ناپسند مي نمود . . . بعضي از محدّثان و راويان آن ها، از نقل علّت خودداري امير مؤمنان علي عليه السلام، اصرار، تهديد و تكذيب عمر پرهيز كرده اند . . . كسي كه به روايت خطيب بغدادي مراجعه كند، اين موضوع از ديده او پنهان نخواهد ماند. (1) الذرّية الطاهره: 157 و 158، ذخائر العقبي: 286.

محور سوّم:

محور سوّم:

ابن سعد از واقدي و ديگران نقل مي كند و مي گويد: . . . آن گاه علي پارچه اي خواست و آن را پيچيد و به امّ كلثوم گفت: با اين، نزد عمر برو . . .

در عبارت محبّ طبري به نقل از ابن اسحاق آمده است: علي، امّ كلثوم را صدا زَد و پارچه اي را به وي داد و گفت: با اين، نزد او برو . . .

اين كار به اين جهت بود كه عمر او را ببيند. از اين رو، وقتي امّ كلثوم به نزد پدرش بازگشت، گفت: او پارچه را باز نكرد و جز من، به چيزي نگاه نكرد.

آري، چنين رفتاري از خليفه مسلمانان در نظر برخي از علماي اهل سنّت _ همانند سبط بن جَوزي _ زشت و ناپسند جلوه كرده است كه به زودي سخنان او را بيان خواهيم كرد.

روي اين اساس، برخي ديگر از محدّثان، اين موضوع را در رواياتشان، نياورده اند.

ابو بُشر دُولابي اين گونه روايت كرده است:

. . . علي، امّ كلثوم را _ كه در آن وقت دختربچّه اي بود _ صدا زد و گفت: به نزد اميرالمؤمنين برو و به او بگو: پدرم به تو سلام مي رساند و

مي گويد: ما حاجتي را كه خواسته بودي برآورديم . . .

خطيب بغدادي نيز اين گونه روايت كرده است:

عمر از علي، امّ كلثوم را خواستگاري كرد و گفت: او را به ازدواج من درآور.

علي فرمود: من او را براي پسر برادرم عبداللّه بن جعفر نگه داشته ام.

عمر گفت: به خدا سوگند! كسي بهتر از من، حال او را رعايت نمي كند.

پس از آن، علي او را به ازدواج عمر درآورد و عمر به نزد مهاجرين آمد . . .

محور چهارم:

محور چهارم:

در اين داستان امور زشت و شنيعي را نقل كرده اند، از جمله:

در روايت ابن سعد از واقدي آمده است: علي دستور داد تا امّ كلثوم را آرايش كنند تا به نزد عمر برود; پس او را آماده كردند.

در روايت خطيب بغدادي از عُقْبَة بن عامر آمده است: او را آراستند.

در روايت ابن عبدالبرّ و ديگران از امام باقر عليه السلام آمده است: وقتي كه امّ كلثوم به نزد عمر آمد، عمر، ساق پاي او را برهنه كرد(!!).

آري، اين مطالب در اوج زشتي و شناعت است.

به راستي، آيا دروغ پردازان و جاعلان اين روايات شرم نمي كنند كه چنين اعمال زشتي را مي سازند؟! اعمال زشتي كه اگر يكي از مردم عادي آن ها را بشنود، از آن ها متنفّر شده و به زشتي اعمالشان اعتراف مي كند!

آيا شرم نمي كنند كه اين قضاياي زشت را از زبان امام باقر عليه السلام جعل و نقل مي كنند؟!

آري، به راستي شرم آور است. روي همين اساس، مي بينيم برخي از محدّثان اهل سنّت دست به تحريف اين قضايا زده اند. ابن اثير اين قضيّه را تلطيف

كرده است و مي گويد: عمر دستش را بر او گذاشت.

دُولابي و محبّ طبري در اين مورد، اين گونه آورده اند: عمر، بازوي او را گرفت.

در جاي ديگر مي گويند: عمر او را گرفت و به آغوش كشيد(!!).

برخي نيز چون بيهقي و حاكم نيشابوري در اين زمينه چيزي نقل نكرده اند.

محبّ طبري، آن گاه كه اين قبيل روايات را نقل مي كند، مي گويد: ابن سمّان مضمون اين قضيّه را به طور اختصار آورده است . . .

امّا آن چه او نقل كرده است، چيزي از اين مطالب را ندارد(1).

از طرفي، برخي از ناقلان داستان، به طور صريح، اين قضيّه را تكذيب كرده اند. سبط بن جَوزي (درگذشته 654) در اين زمينه مي گويد:

جدّ من در كتاب «المنتظم» مي نويسد: علي، امّ كلثوم را به نزد عمر فرستاد، تا عمر او را ببيند. عمر ساق او را برهنه كرد و به آن دست زد و لمس كرد(!!).

سبط ابن جَوزي مي افزايد: به نظر من _ به خدا سوگند! _ اين كار زشت و قبيحي است; اگر او كنيز هم بود(2)، با او چنين رفتاري نمي كرد.

از طرفي، مسلمانان اتّفاق نظر دارند كه لمس كردن زن نامحرم جايز نيست; پس چگونه اين كارها را به عمر نسبت مي دهند؟(3).

نگارنده گويد: اي كاش تنها لمس كردن بود. در روايت خطيب بغدادي از بوسيدن و گرفتن ساق پا سخن به ميان آمده است(!!). (1) نگاه كنيد به: ذخائر العقبي: 289.

(2) شايان ذكر است كه در فقه مسلمانان _ اعمّ از شيعه و سنّي _ احكام خاصّي براي رفتار با كنيز مطرح است كه هرگز قابل قياس با احكام

رفتار با زن آزاد نمي باشد. به هر حال، قبح و شناعت فعل عمر، در جاي خود باقي است و مقصود ابن جَوزي حنفي از عبارت فوق، اشاره به همين نكته است.

(3) تذكرة الخواص: 288 و 289.

محور پنجم:

محور پنجم:

متن روايتي كه ابن سعد و ديگران نقل كرده اند، در برگيرنده نوعي تهنيت است. خوانديم كه عمر به مهاجرين گفت: به من تهنيت بگوييد و آن ها به او تهنيت گفتند(1); به اين معنا كه عمر از آن ها تهنيت ويژه اي را درخواست كرد و گفت: به من، به اتّفاق و همدلي بين همسران و داشتن فرزندان بسيار، تبريك و تهنيت گوييد(2).

پر واضح است كه اين نوع تهنيت گفتن، از رسم هاي دوران جاهليّت بود كه به اتّفاق نظر همه مسلمانان، رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله از گفتن آن نهي فرموده بود.

در اين زمينه، احمد بن حنبل به سند خود، اين گونه روايت مي كند:

عبداللّه بن محمّد بن عقيل گويد: عقيل، پسر ابوطالب ازدواج كرده بود، او به نزد ما آمد و ما با آن تهنيت دوران جاهلي، به او تهنيت و تبريك گفتيم.

عقيل گفت: آرام باشيد! اين گونه تهنيت نگوييد، چرا كه پيامبر صلّي اللّه عليه وآله ما را از اين گونه تهنيت باز داشت و فرمود: بگوييد: خدا براي تو مبارك گرداند. خدا بر تو مبارك كند، اين امر بر تو مبارك باشد(3).

و از آن جايي كه اين سخن عمر، نشانگر جهل و ناداني او نسبت به اوامر و نواهي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله است، يا بيانگر اين است كه او مي خواسته سنّت هاي دوران جاهلي را زنده كند;

علماي اهل سنّت ناگزير شده اند تا اين متن را تحريف نمايند و در آن تصرّف كنند. بنا بر اين، در «مستدرك» حاكم چنين مي خوانيم:

عمر به نزد مهاجرين آمد و گفت: آيا به من تهنيت نمي گوييد؟.

در «سنن» بيهقي آمده است:

عمر به نزد مهاجرين آمد . . . و آن ها براي او به بركت و خير، دعا كردند.

از طرفي، خطيب بغدادي اصلاً اين قضيّه را در تاريخ خود نقل نكرده است. (1) الطبقات الكبري: 8 / 339، كنز العمّال: 13 / 269 شماره 37586، الإستيعاب: 4 / 509، أُسد الغابه: 7 / 378، الإصابه: 8 / 465.

(2) ذخائر العقبي: 287. براي آگاهي از معناي اين گونه تهنيت، به كتاب «لسان العرب» و ديگر كتاب هاي لغت واژه «رفاء» مراجعه نماييد.

(3) مسند احمد بن حنبل: 4 / 484. نگاه كنيد به وسائل الشيعه: 14 / 183 حديث 25550.

محور ششم:

محور ششم:

محور ديگري از اين داستان كه قابل بررسي است، ثمره اين ازدواج دروغين است.

در تعدادي از اين روايت ها آمده است: امّ كلثوم پس از ازدواج با عمر، پسري به نام زيد به دنيا آورد.

در روايت سعد و گروه ديگري چنين آمده است: او، زيد بن عمر و رقيّه، دختر عمر را به دنيا آورد.

نَوَوي در بخش تعداد فرزندان عمر، اين گونه نقل مي نمايد: . . . و فاطمه و زيد كه مادر آن ها امّ كلثوم بود . . .(1).

در روايت ابن قُتَيْبَه، درباره دختران امير مؤمنان علي عليه السلام چنين آمده است:

. . . امّ كلثوم فرزنداني به دنيا آورد كه آن ها را ذكر كرديم(2). (1) تهذيب الاسماء واللغات: 2 /

334.

(2) المعارف: 122.

محور هفتم:

محور هفتم:

يكي از محورهاي قابل بررسي در اين داستان ساختگي، ازدواج امّ كلثوم پس از مرگ عمر است.

در چندين روايت بيان شده است كه پس از عمر، عون، سپس محمّد پسران جعفر، امّ كلثوم را به همسري گرفتند; ولي همين كساني كه قائل به ازدواج آن دو با امّ كلثوم شده اند، گفته اند: عون و محمّد در نبرد شوشتر كشته شدند و اين نبرد در دوران خلافت عمر روي داد.

ابن عبدالبرّ در اين زمينه گويد:

عون بن جعفر بن ابي طالب در زمان رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به دنيا آمد. مادر او _ و برادرانش عبداللّه و محمّد، پسران جعفر بن ابي طالب _ اسماء بنت عُمَيْس خَثْعَمي بود. عون و برادرش محمّد، در جنگ شوشتر شهيد شدند و هيچ فرزندي نداشتند(1).

وي در ادامه مي گويد:

محمّد بن جعفر بن ابي طالب در زمان رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به دنيا آمد . . . او همان كسي است كه بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، ازدواج كرد . . . و در جنگ شوشتر شهيد شد(2).

ابن حجر در اين مورد مي گويد: عون بن جعفر در جنگ شوشتر شهيد شد. اين جنگ در زمان خلافت عمر روي داد و عون هيچ فرزندي نداشت(3).

ابن اثير نيز همين گونه اظهار نظر كرده است(4).

شايان ذكر است كه اين نبرد در دوران خلافت عمر روي داده است و تاريخ نگاران، به صراحت اين موضوع را بيان كرده اند(5). ابن حجر نيز در اين عبارتي كه از او نقل كرديم، به اين موضوع تصريح كرده است.

آري،

پژوهشگرِ حقيقت جو، به سخنان متناقض اينان توجّه دارد و در شگفت خواهد بود! (1) الإستيعاب: 3 / 315.

(2) الإستيعاب: 3 / 423 و 424.

(3) الإصابه: 4 / 619 .

(4) أُسد الغابه: 4 / 302.

(5) تاريخ طبري: 3 / 174، الكامل في التاريخ: 2 / 550 .

محور هشتم:

محور هشتم:

سخن ديگر اين كه، به راستي كدام يك از اين دو برادر با امّ كلثوم ازدواج كرد: عون بن جعفر يا محمّد بن جعفر؟!

روايات اهل سنّت در اين مورد، به صورت هاي مختلفي وارد شده است. ابن سعد و دارقُطْني _ آن سان كه در «الإصابه» آمده است _ گويند: عون در دوران زندگي امّ كلثوم از دنيا رفت و برادرش، محمّد او را به همسري گرفت. سپس محمّد نيز درگذشت و عبداللّه او را به ازدواج خود درآورد.

ابن سعد اين گونه روايت مي كند: امّ كلثوم مي گفت: من از اسماء بنت عُمَيْس، شرم مي كنم، چرا كه دو پسرش در نزد من مُردند و من بر اين سوّمي مي ترسم. ولي امّ كلثوم در نزد عبداللّه از دنيا رفت(1).

ابن قُتَيْبَه اين داستان را به گونه ديگري نقل مي كند. او مي گويد: هنگامي كه عمر كشته شد، محمّد بن جعفر، با امّ كلثوم ازدواج كرد و در دوران زندگي او مُرد. سپس عون بن جعفر با او ازدواج كرد و امّ كلثوم در نزد او از دنيا رفت(2).

ملاحظه مي كنيد كه ابن قُتَيْبَه ازدواج محمّد بن جعفر با امّ كلثوم را پيش از ازدواج عون با او دانسته است و وفات او را در نزد عون ذكر كرده و هيچ نامي از عبداللّه به ميان

نياورده است.

از طرفي، گرچه ابن عبدالبرّ در شرح حال امّ كلثوم، به جريان ازدواج او بعد از عمر و نيز به مسأله ازدواج عون با او، هيچ اشاره اي نكرده است، با اين وجود، در شرح حال محمّد بن جعفر مي گويد:

محمّد بن جعفر بن ابي طالب همان كسي است كه بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، ازدواج كرد(3). (1) الطبقات الكبري: 8 / 338.

(2) المعارف: 122.

(3) الإستيعاب: 3 / 424.

محور نهم:

محور نهم:

در اين بخش، نگاه كوتاهي به شرح حال عبداللّه بن جعفر مي نماييم.

او همسر عقيله بني هاشم، زينب دختر امير مؤمنان علي عليه السلام بود. حضرت زينب عليها السلام با همسرش عبداللّه مي زيست تا اين كه بعد از واقعه كربلا از دنيا رفت.

ابن سعد در شرح حال زينب عليها السلام مي نويسد:

زينب، دختر علي بن ابي طالب بود، عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب با او ازدواج كرد. ثمره اين ازدواج، چهار پسر به نام هاي علي، عون اكبر، عبّاس و محمّد و يك دختر به نام امّ كلثوم بود.

ابن سعد در ادامه، روايتي را از محمّد بن اسماعيل بن فَديك از ابن ابي ذِئب نقل مي كند و مي گويد:

عبدالرحمان بن مهران به من اين گونه گفت: عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب، با زينب دختر علي، ازدواج كرد. او هم زمان با همسر ]بيوه [علي، ليلا بنت مسعود نيز ازدواج كرد كه هر دو، همسر عبداللّه بودند(1).

نَوَوي در شرح حال عبداللّه، پس از شمارش نام فرزندان او مي گويد: مادر آن ها زينب دختر علي بن ابي طالب، از فاطمه

دختر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله بود(2).

ابن حجر درباره حضرت زينب عليها السلام مي نويسد: زينب، دختر علي بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب، هاشمي و نواده رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله و مادرش فاطمه بود.

وي در ادامه مي نويسد: ابن اثير، زينب را اين گونه معرّفي مي نمايد:

او در دوران زندگي پيامبر صلّي اللّه عليه وآله پا به عرصه وجود نهاد. وي دختري خردمند، فهميده و سخنور بود. پدرش او را به ازدواج پسر برادرش عبداللّه بن جعفر، درآورد، فرزنداني براي او به دنيا آورد. هنگامي كه برادرش امام حسين عليه السلام كشته شد، همراه او بود. سپس به شام برده شد. او در مجلس يزيد بن معاويه حاضر شد. هنگامي كه در آن مجلس، آن مرد شامي، خواهرش فاطمه را به عنوان كنيز خواست، زينب لب به سخن گشود و يزيد را مورد خطاب قرار داد و سخناني ايراد كرد كه نشانگر خرد و قوّت قلب اوست. اين داستان معروف و مشهور است(3).

بنا بر اين . . . اگر آن امّ كلثومي كه در زمان معاويه درگذشته، همان امّ كلثوم دختر امير مؤمنان علي عليه السلام باشد . . . كه بعد از مرگ عون و محمّد، همسر عبداللّه بن جعفر شده است . . . _ آن سان كه در اين روايات آمده بود _ . . . مفهوم چنين سخن، اين است كه عبداللّه بن جعفر، دو خواهر را با هم، به همسري گرفته است . . . و اين امري است كه انجام آن، جايز نيست و حتّي سخن گفتن به آن نيز روا نمي باشد . . .

از

اين رو، ابن سعد اين فراز را با دقّت بيان كرده است. او مي گويد:

امّ كلثوم، همسر محمّد بن جعفر بود كه پس از او، برادرش عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب، بعد از درگذشت خواهرش زينب، با او ازدواج كرد. (1) الطبقات الكبري: 8 / 340.

(2) تهذيب الاسماء واللغات: 1 / 249.

(3) الإصابه: 8 / 166 و 167.

محور دهم:

محور دهم:

پرسش ديگري كه در اين ميان مطرح است، اين است كه پس از مرگ امّ كلثوم، چه كسي بر او نماز خواند؟

پاسخ اين پرسش از رواياتي كه در اين زمينه رسيده اند، به دست مي آيد; ولي بين اين روايات نيز اختلافات و تناقضاتي وجود دارد . . . به گونه اي كه حتّي در رواياتي كه «يك راوي» آن ها را نقل كرده است نيز اين اختلاف و تناقض به چشم مي خورد.

ابن سعد از شعبي و عبداللّه بَهيّ در مورد نماز بر جنازه امّ كلثوم و زيد پسر او، چنين روايت كرده اند: ابن عمر بر آن دو نماز گزارد.

او از عمّار بن ابي عمّار و نافع نيز همين داستان را روايت كرده است و مي گويد: سعيد بن عاص بر آن ها نماز گزارد.

جالب است كه برخي از تاريخ نگاران به نقل از عمّار بن ابي عمّار نقل كرده اند كه سعد بن ابي وَقّاص بر آن ها نماز خوانده است(1).

به هر حال، نمازگزار بر امّ كلثوم هر كه باشد; روايات نشانگر اين است كه او در زمان معاويه درگذشت; چرا كه در اين روايات تصريح شده است كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام در نماز حضور داشته اند.

امّا آنچه

از تاريخ ثابت شده اين است كه امّ كلثوم به همراه خواهرش زينب عليها السلام در واقعه كربلا حضور داشت. هنگامي كه به عنوان اسير به كوفه برده شد، خطبه معروفي در آن شهر ايراد كرد كه متن آن در كتاب ها نقل شده است.

اين خطبه را ابن طيفور _ متوفّاي 280 _ در كتاب «بلاغات النساء» ذكر كرده است. ابن اثير و عدّه ديگري از بزرگان علما و محدّثان نيز آن را در ذيل واژه «فَرْث» در كتاب هايشان همچون: «النهايه»، «لسان العرب» و «تاج العروس» آورده اند.

شايد به همين جهت بوده كه در روايت ابو داوود از عمّار بن ابي عمّار آمده است:

عمّار بن ابي عمّار گويد: من بر سر جنازه امّ كلثوم و پسرش حاضر بودم، جنازه پسر را در سمتي كه امام مي ايستد، قرار دادند. من به اين كار ايراد گرفتم. امّا در ميان مردم، ابن عبّاس، ابو سعيد خُدري، ابو قُتاده و ابو هريره نيز بودند. آن ها گفتند: اين كار سنّت است(2).

عمّار بن ابي عمّار اين داستان را بدون ذكر نام امامي كه بر آن دو نماز خواند، به پايان مي برد. همچنين بي آن كه توضيحي دهد كه اين امّ كلثوم چه كسي است؟ و پسر او كيست؟

باز در روايت نَسايي از عمّار بن ابي عمّار آمده است كه گويد:

من بر سر جنازه زني و پسربچّه اي حاضر بودم. جنازه پسربچّه را در جلو، در جهتي كه امام مي ايستد، گذاشتند و جنازه زن را در پشت او قرار دادند و بر آن دو نماز خوانده شد. در ميان مردم ابو سعيد، ابن عبّاس، قُتاده و ابو

هريره بودند. من در اين مورد از آن ها پرسيدم.

گفتند: اين كار از سنّت است(3).

در اين جا، عمّار بن ابي عمّار فقط همان روايت را نقل كرده است و به نام امام، نام دو مُرده اي كه بر جنازه آن ها نماز خوانده شد و اين كه آيا ميان آن زن و پسربچّه نسبتي بود يا نه؟ هيچ اشاره اي نمي كند. (1) تاريخ الخميس: 2 / 285.

(2) سنن ابي داوود: 2 / 416 شماره 3193.

(3) سنن نَسايي: 4 / 374 شماره 1976.

چكيده بحث و پژوهش

چكيده بحث و پژوهش

آن سان كه ملاحظه شد، سندهاي مختلف اين روايت كه امير مؤمنان علي عليه السلام دخترش را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورد، و روايات ديگري را _ كه مربوط به اين بانوي بزرگوار اهل بيت عليهم السلام بود _ ارائه كرديم و آن ها را مورد بررسي و دقّت نظر قرار داديم، ولي در آن ها سندي نيافتيم كه بتوان به آن احتجاج و استدلال نمود و بر آن تكيه كرد.

آن گاه به بررسي و تحقيق درباره متن اين روايت ها پرداختيم و با ديد ريزبين و دقيق، سخنان علماي اهل سنّت و گفتار آن ها را در اين موضوع ملاحظه نموديم. مشاهده كرديم كه سخنان آنان رو در روي هم قرار گرفته و با هم تناقض دارند و يكديگر را تكذيب مي كنند.

از طرفي، از جهت دلالت روايت نيز معلوم شد كه اين داستان هيچ اصل و اساسي ندارد.

احتمالي كه در اين زمينه قوي به نظر مي رسد اين است كه سازندگان اين داستان، در پي ساختن فضيلتي براي عمر بن خطّاب بوده اند، چرا كه وقتي

متوجّه شدند كه عمر بن خطّاب خود از راويان اين حديث نبوي است كه حضرتش فرموده است:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر نسب و خويشاوندي، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من».

و اين حديث نشانگر فضيلت و منقبتي براي اهل بيت عليهم السلام، به خصوص براي امير مؤمنان علي عليه السلام است، به طوري كه بنا به گفته مَناوي، حتّي حاكم نيشابوري آن را در رديف فضايل امير مؤمنان علي عليه السلام آورده است(1); از اين رو، آن ها خواسته اند تا با ساختن داستان خواستگاري عمر از دختر امير مؤمنان علي عليه السلام، اين قضيّه را با اين حديث شريف، مرتبط ساخته و بدين گونه، فضيلتي براي عمر بن خطّاب بتراشند.

شاهد بر آن چه گفتيم، اين است كه تعدادي از محدّثان بزرگ اهل سنّت، همين حديث را بي آن كه ذكري از اين داستان آمده باشد، از عمر بن خطّاب نقل مي كنند، آن سان كه همين حديث را از افراد ديگري نيز به همين گونه نقل كرده اند.

متّقي هندي اين حديث را از چند طريق نقل مي كند كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر نسب و خويشاوندي، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من».

ولي در ذيل حديث مي نويسد:

اين حديث را خطيب بغدادي، حاكم، . . . از عمر; همچنين خطيب بغدادي از ابن عبّاس و مِسْوَر نقل كرده اند.

وي در ادامه مي گويد: ابن عساكر نيز از ابن عمر نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«كل نسب

وصهر ينقطع يوم القيامة إلاّ نسبي وصهري»;

«هر نسب و پيوند دامادي، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و پيوند دامادي من»(2).

ابن مغازلي در «مناقب الإمام علي بن ابي طالب عليه السلام» اين حديث را نقل كرده است كه پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله فرمود:

«كلّ سبب ونسب منقطع يوم القيامة . . .»;

«هر سبب و نسبي در روز رستاخيز گسستني است . . .».

آن گاه اين حديث را با سلسله سند خود از سعيد بن جُبَير از ابن عبّاس از عمر نقل كرده است(3).

نظير اين حديث، روايتي است كه در شأن فاطمه عليها السلام از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله نقل شده است كه حضرتش مي فرمايد:

«فاطمة بضعة منّي . . .»;

«فاطمه پاره تن من است . . .».

اين حديث از طريق عدّه اي از اصحاب، از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله در مواضع متعدّد روايت شده است.

زماني كه برخي از مخالفان اهل بيت عليهم السلام دلالت هاي متعدّد و جنبه هاي متفاوت اين حديث متقن را _ كه در كتاب هاي صحاح خودشان نقل شده است _ مشاهده كردند، . . . از روي عمد، به ساختن قصّه خواستگاري امير مؤمنان علي عليه السلام از دختر ابوجهل پرداختند و آن را به اين حديث ربط دادند . . .(4).

بدين ترتيب، هر دو حديث . . . داستان خواستگاري است.

يكي خواستگاري عمر، از دختر امير مؤمنان علي عليه السلام . . .

ديگري خواستگاري علي عليه السلام از دختر ابوجهل(!!).

خواستگاري عمر موجب خويشاوندي و دامادي با فاطمه زهرا عليها السلام بود و خواستگاري علي عليه السلام موجب آزار و اذيّت او(!!).

خواستگاري عمر، به

سبب سخني بود كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله شنيده بود كه حضرتش فرمود:

«كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلاّ سببي ونسبي»;

«هر نسب و خويشاوندي، در روز رستاخيز گسستني است، مگر نسب و خويشاوندي من . . .».

و خواستگاري حضرت علي عليه السلام، به جهت مخالفت با رأي و خواست رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله . . . تا جايي كه رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله از حضرت علي عليه السلام خواست تا دخترش را طلاق دهد(!!).

كوتاه سخن اين كه . . . با توجّه به پژوهشي كه انجام شد، وضعيّت سندي اين داستان معلوم شد . . .

راويان اين داستان عبارتند از:

غلام عمر، قاضي ابن زبير، قاتل عمّار ياسر و علماي درباري امويان;

رجال سند آن عدّه اي دروغگو، جعل كننده و از نظر نقل حديث، ضعيف و تدليس گر هستند.

به احتمال زياد آن چه موجب جعل اين داستان شده است; همان چيزي است كه گفتيم . . . به خصوص كه . . . برخي از راويان، در نقل هر دو ماجرا حضور دارند. (1) فيض القدير: 5 / 27.

(2) كنز العمّال: 11 / 184 شماره 31911 و 31912.

(3) مناقب الإمام علي بن ابي طالب عليه السلام: 133 و 134.

(4) رجوع كنيد به رساله اي كه پيرامون اين موضوع نگاشته ايم.

يك پرسش

يك پرسش

اينك اين پرسش مطرح مي شود كه با توجّه به آن چه بيان شد، آيا هيچ وجه احتمالي وجود ندارد كه بتوان روايت هاي اين داستان را _ بر فرض قبول صحّت سند آن ها _ بر آن حمل كرد; به خصوص كه اين داستان در ميان

اهل سنّت مشهور است و رواياتي از طريق راويان شيعه _ اگر چه به صورت شاذّ و واحد _ پيرامون اين قضيه نقل شده است؟ پاسخ

در پاسخ به اين پرسش مي گوييم: بي ترديد روايات و گفتارهايي كه در اين مورد، بيان شده اند، حاوي مطالبي است كه تصديق آن ها به هيچ صورتي جايز و روا نيست.

به عنوان نمونه، به اين روايتي كه نقل كرده اند، توجّه كنيد:

علي، امّ كلثوم را با پارچه اي به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببيند! و دستور داد تا امّ كلثوم را آماده سازند و او را زينت كنند! . . . و موارد ديگر.

پرواضح است كه دليل بطلان اين ها روشن است.

نمونه ديگر، قضيّه وفات امّ كلثوم در زمان معاويه است . . . چرا كه عدم اعتبار آن به واسطه حضور وي در واقعه كربلا و جايگاه آشكار وي در حوادث آن، محقّق مي شود.

بنا بر اين، آن زني كه همراه پسرش زيد، در يك روز مُردند . . . و فلاني، يا فرد ديگري بر آن ها نماز گزارد . . . يكي از زن هاي عمر بوده است، خواه اين كه نامش امّ كلثوم بوده _ كه نام تعدادي از همسران او، يا كنيه آن ها امّ كلثوم بود(1) _ يا نامش امّ كلثوم نبوده است.

اين احتمال را _ بر فرض صحّت روايات آن ها و سندشان _ روايت هاي ابو داوود، نَسايي و ديگران تأكيد مي كنند . . .

بدين ترتيب، هيچ سند يا مدركي دالّ بر اين گفته آن ها وجود ندارد كه امّ كلثوم دختر امير مؤمنان علي عليه

السلام، براي عمر، زيد را به دنيا آورد . . . چرا كه مستندي جز همين روايت ها _ كه بيان شد _ وجود ندارد و وضعيّت آن ها معلوم گرديد . . .

همين طور، هيچ مستندي بر اين گفته نيز وجود ندارد كه او دختري به دنيا آورد . . . علاوه بر اين كه خود محدّثانِ آن ها در اصل اين خبر و نام آن دختر، اختلاف نظر دارند.

تأكيد بر اين مطلب، سخنان دانشمندان اسلام است كه گفته اند: وقتي عمر مُرد، امّ كلثوم هنوز كوچك و نابالغ بود.

يكي از آن دانشمندان شيخ ابو محمّد نوبختي از پيشينيان اماميّه است.

وي در كتاب «الإمامه» خود مي نويسد: امّ كلثوم، صغير و نابالغ بود و عمر پيش از اين كه با او زفاف نمايد، مُرد(2).

همچنين شيخ ابو عبداللّه محمّد بن عبدالباقي زرقاني مالكي _ درگذشته 1122 _(3) . . . در گفتاري كه پيرامون معناي قرابت پيامبر گرامي صلّي اللّه عليه وآله دارد، به اين نكته اشاره كرده است و مي گويد:

منظور از قرابت و خويشاوندي، كساني هستند كه به جدّ نزديك پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، يعني عبدالمطَّلِب منسوب مي باشند; چرا كه حضرتش فرمود:

«من صنع إلي أحد من ولد عبدالمطَّلِب يداً فلم يكافئه بها في الدنيا، فعلي مكافأته غداً إذا لقيني»;

«هر كس به يكي از فرزندان عبدالمطَّلِب خوبي كند و كاري براي او انجام دهد و او پاداش وي را در دنيا ندهد، پاداش او فرداي قيامت به هنگام ديدار من، بر عهده من است».

اين روايت را طبراني در «المعجم الأوسط» از عثمان نقل كرده است.

بنا بر اين، كساني كه به افراد

پيش از عبدالمطَّلِب منسوب هستند; مانند فرزندان عبد مناف، يا كساني كه همسان با آن ها هستند، مانند فرزندان هاشم، برادر عبدالمطَّلِب، يا كساني كه به او منسوب هستند; ولي وي را نديده و با او همنشيني نداشتند، از قرابت و خويشاوندي او خارج مي شوند.

به نظر مي رسد كه منظور، مردان و زناني نيستند كه با پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله همنشين بوده و او را ديده اند; بلكه منظور از قرابت و خويشاوندي، علي و فرزندان او، حسن، حسين و مُحَسِّن _ به ضمّ ميم، حاء مفتوحه و سين مكسوره مشدّده _ و امّ كلثوم، همسر عمر بن خطّاب است.

البتّه عمر پيش از آن كه امّ كلثوم به سنّ بلوغ برسد، مُرد و عون بن جعفر او را به همسري گرفت. او نيز مُرد، سپس به ازدواج برادر او، محمّد درآمد و محمّد نيز مُرد و عبداللّه _ برادر آن دو _ او را به همسري گرفت و امّ كلثوم نزد او مُرد و از هيچ يك از آن سه نفر، فرزندي نياورد، جز محمّد كه از وي دختري به دنيا آورد كه در كوچكي مُرد. بدين ترتيب، امّ كلثوم هيچ نسل و فرزندي ندارد; همان گونه كه نگارنده كتاب در مقصد دوّم بيان كرده بود(4).

از سوي ديگر و بر فرض ثبوت اصل ازدواج، گواه بر اين مطلب، پافشاري خود عمر بر اين امر است; چرا كه هدف او از اين خواستگاري، تنها اين بود كه داماد پيامبر صلّي اللّه عليه وآله باشد و مي گفت: دوست دارم يكي از خاندان رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله، در نزد من باشد.

وي در

سخنان خود بر اين نكته تأكيد مي كرد كه من به جز انتساب به رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله به دنبال چيز ديگري نيستم. (1) إفحام الأعداء والخصوم:

(2) بحار الأنوار: 42 / 91.

(3) شرح حال او در كتاب «سِلْكُ الدُرَر في أعيان القرن الثاني عشر»: 4 / 32 آمده است.

(4) شرح مواهب اللدنيّه: 7 / 9 و 10 مبحث قرابة النبي صلّي اللّه عليه وآله.

بخش چهارم: ازدواج امّ كلثوم با عمر در روايات اماميّه

حديث يكم:

بخش چهارم ازدواج ام كلثوم با عمر در روايات اماميّه ازدواج امّ كلثوم با عمر در روايات اماميّه(1)

در ضمن پرسشي كه پيشتر مطرح كرديم، اشاره نموديم كه حكايت ازدواج عمر بن خطّاب با امّ كلثوم، در نزد اهل سنّت، مشهور است و رواياتي حاكي از اين ازدواج، در كتاب هاي دانشمندان شيعه نيز نقل شده است. ولي علي رغم شهرت اين روايات نزد اهل سنّت و نقل برخي احاديث در منابع اماميّه، عدّه اي از بزرگان ما، اصل اين روايت را انكار كرده اند، به گونه اي كه اگر كسي به منابع شيعه مراجعه كند، اين انكار را در آثار شيخ مفيد، سيّد مرتضي و سيّد ناصر حسين فرزند نويسنده «عبقات الانوار» رحمهم اللّه و آثار افراد ديگري كه در نقد و بررسي اين موضوع، قلم به دست گرفته اند، خواهد ديد.

ما در اين جا به تأكيد مي گوييم كه آن چه با سند معتبر از طريق راويان شيعه نقل شده اند، بيانگر همان است كه در پاسخِ پرسش پيشين مطرح نموديم. در اين زمينه سخن نوبختي از دانشمندان شيعه و گفتار زرقاني از علماي اهل سنّت را نقل كرديم.

اينك رواياتي را كه در اين موضوع، در منابع شيعه

و با سند معتبر نقل شده اند بيان مي نماييم(2):

حديث يكم:

در روايتي آمده است: امام جعفر صادق عليه السلام در مورد ازدواج امّ كلثوم فرمود:

«إنّ ذلك فرج غُصِبناه»;

«اين ناموسي است كه از ما غصب شده است». (1) شايان يادآوري است كه اين بخش، در نوشتار نخستين نيامده بود و آن را بنا به درخواست برخي از دانشمندان و فضلا افزوديم، چرا كه تحقيق و بررسي ما فقط بر روي روايات اهل سنّت متمركز بود. اميد است كه با اين اضافات، بحث تمام و كامل گردد و توضيحي براي پاسخي باشد كه به اختصار بيان گرديد.

(2) البتّه در اين موضوع، روايات ديگري هم در منابع اماميّه نقل شده است كه پس از بررسي هاي دقيق، دريافتيم كه از لحاظ سندي مخدوش و مردود مي باشند.

حديث دوّم:

حديث دوّم:

در روايت ديگري آمده است: امام صادق عليه السلام فرمود:

«لمّا خطب إليه قال له أمير المؤمنين عليه السلام: إنّها صبيّة.

قال: فلقي العبّاس فقال له: مالي؟ أبي بأس؟

قال: وما ذاك؟

قال: خطبت إلي ابن أخيك فردّني، أما واللّه! لأعورنّ زمزم، ولا أدع لكم مكرمة إلاّ هدمتها، ولأُقيمنّ عليه شاهدَين بأنّه سرق، ولاقطعنّ يمينه.

فأتاه العبّاس وسأله أن يجعل الأمر إليه. فجعله إليه»(1);

«آن گاه كه عمر به خواستگاري آمد، امير مؤمنان علي عليه السلام به او فرمود: او دختربچّه است.

پس از آن، عمر، عبّاس را ديد و به او گفت: چه شده؟ آيا من عيبي دارم؟

عبّاس گفت: چرا مي پرسي؟

عمر گفت: از پسر برادرت، دخترش را خواستگاري كردم، او مرا رد كرد. به خدا سوگند! چشمه زمزم را پُر خواهم كرد، همه كرامت هاي شما را نابود خواهم ساخت و دو شاهد عليه علي

اقامه مي كنم كه او دزدي كرده است و دستش را قطع خواهم كرد.

عبّاس به نزد امير مؤمنان علي عليه السلام آمد و او را از سخنان عمر آگاه كرد و از او خواست تا اين موضوع را به او بسپارد، امام عليه السلام نيز پذيرفت». (1) الكافي: 5 / 346 حديث 1 و 2.

حديث سوّم:

حديث سوّم:

در روايت ديگري كه از سليمان بن خالد و ديگران نقل شده، اين گونه آمده است:

سليمان گويد: از امام صادق عليه السلام درباره زني كه شوهرش مرده، پرسيدم كه كجا عِدّه(1) نگه دارد؟ آيا در خانه شوهرش عِدّه نگه دارد، يا هر جا كه بخواهد؟

امام عليه السلام فرمود: آري، هر جا كه بخواهد مي تواند عِدّه اش را نگه دارد.

آن گاه حضرتش فرمود:

«إنّ عليّاً عليه السلام لمّا مات عمر أتي امّ كلثوم فأخذ بيدها، فانطلق بها إلي بيته»(2);

«هنگامي كه عمر مُرد، علي عليه السلام به نزد امّ كلثوم آمد، دست او را گرفت و به خانه خويش برد».

با همه اين تفاصيل، بر فرض پذيرش اين روايات، مي گوييم: طرفِ مقابلِ ما، نمي تواند به اين روايات احتجاج كند و ما را به پذيرش موضوعي در اين زمينه ملزم سازد، زيرا نهايت مطلبي كه از اين روايات استفاده مي شود، اين است كه پس از ارعاب و وعده هاي تهديدآميز عمر، عقدِ ازدواجي صورت گرفت و پس از اين تهديدها بود كه امّ كلثوم به خانه عمر منتقل شد و آن گاه كه عمر كشته شد، امام عليه السلام به نزد امّ كلثوم آمد، دست او را گرفت و به خانه خويش برد.

از طرفي، شايد همين عبارت از حديث كه

حضرتش فرمود:

«علي عليه السلام دست او را گرفت و به خانه خويش برد»;

شاهدي باشد بر آن چه كه عدّه اي از دانشمندان بدان تصريح كرده اند; مبني بر اين كه عمر پيش از رسيدن امّ كلثوم به سنّ بلوغ، از دنيا رفت.

از اين رو، اين خواستگاري و ازدواج تحميلي و تهديدآميز، چه فضيلتي را براي عمر پديد مي آورد؟ و چنين خواستگاري و ازدواجي، چه نقص و عيبي را بر امير مؤمنان علي و اهل بيت عليهم السلام وارد مي سازد؟

آيا چنين ازدواجي مي تواند دليلي بر صميميّت و دوستي طرفين باشد؟!

وقتي عمر براي غصب و به دست آوردن اين دختر، امير مؤمنان علي عليه السلام را بدان گونه كه در روايت آمده است، تهديد مي كند; پس تهديدهاي او براي غصب خلافت چگونه بوده است كه امير مؤمنان علي عليه السلام و پيروانش را سرانجام ناگزير به سكوت كرده و به بيعت اجباري ناچار ساخته است؟!

بلكه مي توان گفت كه اين غصب، به منظور از بين بردن آثار آن غصب، بود.

آري، همين شيوه را حَجّاج بن يوسف ثَقَفي از عمر آموخت.

به اين نقل تاريخي توجّه كنيد:

محمّد بن ادريس شافعي (متوفّاي 204) مي گويد: هنگامي كه حَجّاج بن يوسف با دختر عبداللّه بن جعفر ازدواج كرد، خالد بن يزيد بن معاويه به عبدالملك بن مروان گفت: تو حَجّاج را واگذاشتي تا با دختر عبداللّه بن جعفر ازدواج كند؟

او گفت: آري، اين كار چه عيبي دارد؟

خالد گفت: به خدا سوگند! اين بدترين عيب است.

عبدالملك گفت: چه طور؟

خالد گفت: به خدا سوگند! اي امير مؤمنان! از وقتي كه من با رمله دختر زبير، ازدواج كردم، دشمني ها

و عداوت هايي كه نسبت به زبير در قلب من بود، از بين رفت.

خالد در ادامه مي گويد: گويا عبدالملك خواب بود و من با گفتن اين سخن، بيدارش كردم. پس از آن نامه اي به حَجّاج نوشت و او را به طلاق دختر عبداللّه واداشت. حَجّاج نيز او را طلاق داد(3). (1) عدّه: مدّت زماني (چهار ماه و ده روز) كه زن پس از فوت شوهرش بايستي از ازدواج خودداري نمايد.

(2) الكافي: 6 / 115 و 116 حديث 2، اين خبر به جهت اشتمال بر حكم مزبور، در كتاب هاي فقهي نيز مطرح شده است.

(3) مختصر تاريخ دمشق: 6 / 205.

سخن پاياني درباره ازدواج امّ كلثوم

سخن پاياني درباره ازدواج امّ كلثوم

با توجّه به پژوهشي كه انجام شد، اينك اين پرسش مطرح است كه سرانجام، امّ كلثوم با چه كسي ازدواج كرد؟

در پاسخ به اين پرسش مي گوييم:

پيشتر، از سخنان امير مؤمنان علي عليه السلام معلوم شد كه آن حضرت دخترانش را براي پسران برادرش جعفر نگه داشته بود. بلكه اين كار به امر رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله صورت پذيرفته بود. به اين صورت كه روزي پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله به فرزندان علي و جعفر عليهما السلام نگاه كرد و فرمود:

«بناتنا لبنينا وبنونا لبناتنا»;

«دختران ما، براي پسران ما و پسران ما، براي دختران ما هستند»(1).

امّا در خصوص امّ كلثوم در روايتي چنين آمده است:

عمر از علي، دخترش امّ كلثوم را خواستگاري كرد. علي كوچك بودن او را يادآور شد و گفت: او را براي پسر برادرم _ يعني جعفر _ تربيت كرده ام . . .(2).

چنانچه در اين روايت ملاحظه مي شود، حضرت تعيين نكرده

كه كدام يك از پسران جعفر مورد نظرش بوده است . . . ولي مي دانيم كه منظور آن حضرت يا عون بوده است، يا محمّد; چرا كه _ همان گونه پيشتر گفتيم _ امير مؤمنان علي عليه السلام دخترش زينب عليها السلام را به همسري عبداللّه _ كه از همه برادرانش بزرگتر بود _ درآورده بود.

در ميان علماي اهل سنّت _ كه بحث پيرامون روايات و گفتار آن هاست _ اختلاف نظري نيست كه عون در جنگ شوشتر، در زمان عمر، كشته شد، كه بر حسب روايات مذكور _ بر فرض صحّت آن ها _ امّ كلثوم در اين زمان در عقد عمر بود.

ولي در مورد محمّد، ابن حجر اين گونه اظهار نظر مي كند:

ابو عمرو از واقدي نقل كرده است كه كنيه محمّد، ابوالقاسم بود. او بعد از عمر، با امّ كلثوم دختر علي، ازدواج كرد.

وي در ادامه مي گويد: محمّد در جنگ شوشتر شهيد شد.

گفته شده است: محمّد، تا زمان علي زنده بود و در ركاب حضرتش در جنگ صفّين حضور داشت.

دارقُطْني در كتاب «الإخوه» مي نويسد:

گفته مي شود: محمّد، در جنگ صفّين كشته شد. در اين جنگ او با عبيداللّه بن عمر بن خطّاب درگير شد و هر يك، ديگري را از پاي درآورد.

مرزباني نيز در اين زمينه در «معجم الشعراء» مي نويسد:

محمّد، همراه با محمّد بن ابي بكر در مصر بود، زماني كه محمّد بن ابي بكر كشته شد، محمّد مخفي شد. شخصي از قوم «عَكْ» و قبيله «غافق» او را راهنمايي كرد و محمّد بن جعفر، به سوي فلسطين فرار كرد. در آن جا نزد يكي از دايي هاي

خود از قبيله خَثْعَم رفت. او، محمّد را از شرّ معاويه باز داشت. محمّد نيز در اين زمينه شعري سرود.

وي در ادامه مي نويسد: اين مطلب ثابت شده است و گفتار واقدي را كه مي گويد: او در جنگ شوشتر به شهادت رسيد، رد مي كند(3).

بنا بر اين، فردي كه پس از مرگ عمر _ بنا بر فرض مذكور _ با امّ كلثوم ازدواج كرد، محمّد بن جعفر است و آن سان كه گذشت، ابن عبدالبرّ بر اين مطلب تصريح كرده است.

در مورد عبداللّه نيز بايد دانست كه امكان دارد او پس از مرگ همسرش زينب عليها السلام و پس از مرگ شوهر امّ كلثوم، با او ازدواج كرده باشد، چرا كه طبق قول ابن عبدالبرّ، عبداللّه تا سال 80 زنده بود و نود سال زندگي كرد(4). (1) من لا يحضره الفقيه: 3 / 249 حديث 1184.

(2) ذخائر العقبي: 288، كنز العمّال: 13 / 269 شماره 37586.

(3) الإصابه: 6 / 7.

(4) الإستيعاب: 3 / 17.

چكيده كتاب

چكيده كتاب

. . . سخن از ازدواج امّ كلثوم با عمر بود. اين حكايت از مشهورترين كتاب هاي اهل سنّت آورده شد و در اين پژوهش، پرده از پنهان ترين زواياي آن برداشته شد و با ژرف نگري و دقّت تمام، سندها و چگونگي دلالت آن ها و راويان و اهداف آن ها مورد بررسي قرار گرفت. واقعيّت امر توضيح داده شد و گفت و گوها و مجادله ها به پايان رسيد.

. . . با فرض اين كه حضرت زهرا عليها السلام دختري به نام امّ كلثوم داشته باشد و اگر قائل شويم كه ازدواج در شرع مقدّس، فقط به

صرف اجراي عقد نكاح، مصداقيّت پيدا مي كند;

بنا بر صحّت معدود رواياتي كه در كتاب «كافي» آمده است، مي توان اين گونه نتيجه گيري كرد:

عمر از امّ كلثوم دختر امير مؤمنان علي عليه السلام، خواستگاري كرد و آن حضرت كوچكي اين دختر و اين كه او نامزد پسرعموي خود مي باشد را عذر آورد. پس از رفت و آمدهاي مكرّر عمر، سرانجام با تهديد امير مؤمنان علي عليه السلام و ارعاب بني هاشم، آن حضرت امر اين دختر را به نظر عمويش عبّاس موكول كرد و اين ازدواج به معناي تحقّق صرفِ عقد و با كمال بي ميلي و اكراه واقع شد.

از اين رو، به مجرّد مرگ عمر، حضرت علي عليه السلام دخترش را به خانه خود برگرداند.

بنا بر اين، تمام آن چه در كتب اهل سنّت روايت شده است: از آرايش كردن آن دختر و فرستادن او نزد عمر به بهانه ارائه قطعه پارچه، تا خبر وفات اين دختر همزمان با مرگ فرزندش از عمر، همه و همه از نظر علمي، بي اساس و بي پايه مي باشند.

بنا بر اين، براي سرپوش گذاري بر رفتارهايي كه از عمر نسبت به اهل بيت عليهم السلام در زمان حضرت زهرا عليها السلام سرد زده است و براي ادّعاي وجود صفا و صميميّت بين امير مؤمنان علي عليه السلام و عمر، نمي توان به چنين داستاني استدلال و استناد كرد . . .

كتاب نامه

كتاب نامه

كتاب نامه

حرف «الف»

1. احياء علوم الدين: ابو حامد غزالي، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

2. الإستيعاب: ابن عبدالبرّ، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1415.

3. أُسد الغابه: ابن اثير، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان.

4.

الإصابه: ابن حجر عسقلاني، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1415.

5. إفحام الأعداء والخصوم: علاّمه سيد ناصر حسين موسوي هندي، مكتبه نينوا جديد.

6. الأنساب: سمعاني، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1408. حرف «ب»

7. بحار الأنوار: محمّد باقر مجلسي، دار الإحياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ سوّم، سال 1403. حرف «ت»

8. تاريخ بغداد: خطيب بغدادي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1417.

9. تاريخ الخميس: دياربكري، دار صادر، بيروت، لبنان.

10. تاريخ الطبري: طبري، از منشورات كتابفروشي اروميّه، قم، ايران.

11. تذكرة الخواص: سبط بن جَوزي، مؤسّسه اهل البيت عليهم السلام، بيروت، لبنان، سال 1401.

12. تقريب التهذيب: ابن حجر عسقلاني، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوّم، سال 1415.

13. تلخيص المستدرك: ذهبي، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

14. تهذيب الأسماء واللغات: نَوَوي، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1416.

15. تهذيب التهذيب: ابن حجر عسقلاني، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1415. حرف «ح»

16. حسن المحاضره: سيوطي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1418.

17. حلية الاولياء: ابو نعيم اصفهاني، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1418. حرف «ذ»

18. ذخائر العقبي: محبّ الدين طبري، مكتبة الصحابه، جدّه، الشرقيّه، مكتبة التابعين، قاهره، چاپ اوّل، سال 1415.

19. الذرّية الطاهره: محمّد بن احمد انصاري رازي دولابي، تحقيق سيّد محمّد جواد حسيني جلالي، مؤسّسه نشر اسلامي، قم، ايران، سال 1407. حرف «س»

20. سِلْكُ الدُرَر في أعيان القرن الثاني عشر: مرادي، مكتبة المثني، بغداد، عراق.

21. سنن ابي داود: ابي داود، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1416.

22. السنن الكبري: بيهقي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

23. سنن النسائي: نسائي، با

شرح سيوطي و حاشيه سِنْدي، دار المعرفه، بيروت، لبنان، چاپ سوّم، سال 1414. حرف «ش»

24. شرح المواهب اللدنيّه: قسطلاني، دار المعرفه، بيروت، لبنان، سال 1414. حرف «ض»

25. الضعفاء الكبير: عُقَيلي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان. حرف «ط»

26. طبقات الحفّاظ: سيوطي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

27. الطبقات الكبري: ابن سعد، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418. حرف «غ»

28. غاية النهايه في طبقات القراء: جَزَري شافعي، مكتبة خانجي، مصر، سال 1351. حرف «ف»

29. فيض القدير: مَناوي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1415. حرف «ك»

30. الكاشف: ذهبي، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1418.

31. الكافي: محمّد بن يعقوب كليني، دار صعب، دار التعارف، بيروت، لبنان، چاپ سوّم، سال 1401.

32. الكامل: ابن اثير، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1399.

33. الكامل في ضعفاء الرجال: ابن عَدي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1418.

34. كتاب المجروحين: ابن حِبّان، دار المعرفه، بيروت، لبنان، سال 1412.

35. كنز العُمّال: متّقي هندي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1419. حرف «ل»

36. لسان العرب: ابن منظور افريقي، بيروت، لبنان. حرف «م»

37. مجلّة تراثُنا: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، قم، ايران.

38. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: هيثمي، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1412.

39. مختصر تاريخ دمشق: ابن منظور، دار الفكر، سوريه، دمشق، چاپ اوّل، سال 1404.

40. مرآة الجنان: يافعي، دار الكتب الإسلاميّه، قاهره، مصر، چاپ دوّم، سال 1413.

41. المستدرك: حاكم نيشابوري، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1411.

42. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ سوّم، سال 1415.

43. المعارف: ابن قُتَيْبَه،

دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1407.

44. معرفة الصحابه: ابو نعيم اصفهاني، بيروت، لبنان.

45. المغني في الضعفاء: ذهبي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1418.

46. المناقب: ابن مغازلي، دار الأضواء، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

47. من لا يحضره الفقيه: شيخ صدوق، دار صعب، دار التعارف، بيروت، لبنان، سال 1401.

48. ميزان الإعتدال: ذهبي، دار الكتب العلميّه، بيروت، لبنان، چاپ اوّل، سال 1416. حرف «و»

49. وسائل الشيعه: شيخ حرّ عاملي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1403.

Abstract

Abstract

The subject of the speech is the marriage between © Umar and Umm-a Kulthoum. The story has been narrated from the most well-known Sunnite books. In this research the hidden aspects of the story and its chains of narrators, their goals, and the way of denotation of each narration have all were carefully studied in depth, the reality of the matter was described, and debates and arguments finished.

If we suppose that Hazrat Fatimah (peace be upon her) has a daughter named Umm-a Kulthoum and believe that marriage in Islam takes place just when marriage formula is read. So considering the small number of hadiths mentioned in al-Kafi, it is concluded that.

© Umar proposed Umm-a Kulthoum, the daughter of Imam Ali. The Imam turned down his proposal and excused that she was a little girl and that she was her cousinوs fiancإe. After

gg© Umarوs numerous frequentations, his final threats against the Commander of the faithful, Ali (peace be upon him) and Bani Hashim, the Imam left that affair to © Abbas, his uncle.

So the marriage took place unwillingly and reluctantly.

So upon © Umarوs death, Imam Ali returned his daughter to his house. Therefore, what has been narrated in the Sunnite books from the girlوs dressing up and sending her to © Umar in excuse of presenting a piece of cloth to her death news simultaneously with the death of her child whose father was

© Umar are all baseless and unreal issues.

Consequently, in order to cover up the (unacceptable) behaviors shown by © Umar towards Ahl al-Bayt (peace be upon them) at the time of Hazrat Fatimah (peace be upon her) and olso to claim that there existed sincerity and cordiality between Imam Ali (peace be upon him) and him this story cannot be reasoned and relied on.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109