نگاهي به حديث سد الابواب

مشخصات كتاب

سرشناسه : حسيني ميلاني، علي 1326 -

عنوان و نام پديدآور : نگاهي به حديث " سد الابواب " :

پژوهشي پيرامون حديث امر رسول خدا به بستن درهايي كه به مسجد آن حضرت باز مي شد

علي حسيني ميلاني ؛

ترجمه و ويرايش هيئت تحريريه مركز حقايق اسلامي .

مشخصات نشر : قم : حقايق ، 1388.

مشخصات ظاهري : 128 ص.

فروست : سلسله پژوهش هاي اعتقادي ؛ 18

شابك : 978-600-5348-22-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا موضوع : احاديث خاص ( سد الابواب )

موضوع : احاديث خاص ( سد الابواب ) --

نقد و تفسير شناسه افزوده : مركز الحقائق الاسلاميه

رده بندی کنگره : BP145 /س4 ح5 1388

رده بندی دیویی : 297/218

شماره کتابشناسی ملی : 1794376

سرآغاز

نگاهي به حديث «سدّ الأبواب» پژوهشي پيرامون حديث

امر رسول خدا به بستن درهايي كه به مسجد آن حضرت باز مي شد آيت اللّه سيد علي حسيني ميلاني بسم اللّه الرحمن الرحيم سرآغاز

. . . آخرين و كامل ترين دين الهي با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهي با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساي رسول خدا صلّي اللّه عليه وآله و جمعي از ياران باوفايش، تمامي جزيرة العرب را فرا گرفت.

ادامه اين راه الهي در هجدهم ذي الحجّه، در غدير خم و به صورت علني، از جانب خداي منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله يعني امير مؤمنان علي عليه السلام سپرده شد.

در

اين روز، با اعلان ولايت و جانشيني حضرت علي عليه السلام، نعمت الهي تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودي دين اسلام مأيوس گشتند.

ديري نپاييد كه برخي اطرافيان پيامبر صلّي اللّه عليه وآله، _ با توطئه هايي از پيش مهيّا شده _ مسير هدايت و راهبري را پس از رحلت پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينه علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمي قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاي حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوي، جعل احاديث، القاي شبهات و تدليس و تلبيس هاي شيطاني، حقايق اسلام را _ كه همچون آفتاب جهان تاب بود _ پشت ابرهاي سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهي است كه علي رغم همه توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلّي اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان علي عليه السلام، اوصياي آن بزرگوار عليهم السلام و جمعي از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جاري شده و در هر برهه اي از زمان، به نوعي جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلي ها، شبهه ها و پندارهاي واهي شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براي همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده باوراني همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضي، شيخ طوسي، خواجه نصير، علاّمه حلّي، قاضي نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، اميني و... همچون ستارگاني پرفروز مي درخشد; چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامي و تبيين واقعيّات مكتب اهل

بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسي و پاسخ گويي شبهات پرداخته اند... .

و در دوران ما، يكي از دانشمندان و انديشمنداني كه با قلمي شيوا و بياني رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد علي حسيني ميلاني، مي باشد.

مركز حقايق اسلامي، افتخار دارد كه احياي آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامي قرار دهد.

كتابي كه در پيش رو داريد، ترجمه يكي از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسي زبانان" را با حقايق اسلامي آشنا مي سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودي و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت وليّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف قرار گيرد. مركز حقايق اسلامي

بخش يكم: نگاهي به متن حديث «سدّ الأبواب»

متن حديث «سدّ الأبواب»

متن حديث «سدّ الأبواب»

از احاديث صحيح قطعيِ و مشهور; بلكه متواتر، حديث سدّ الأبواب است كه از رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در شأن مولايمان امير مؤمنان علي عليه السلام وارد شده است، پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله در ضمن سخني فرمود:

سدّوا الأبواب إلاّ باب علي;

تمام درها _ جز در خانه علي _ را ببنديد.

اين حديث زيبا با متن هاي متفاوتي در مهم ترين و مشهورترين كتاب هاي اهل سنّت نقل شده است كه اكنون از نظر پژوهش گران مي گذرد.

به روايت ترمذي

به روايت ترمذي

علماي بسياري به نقل اين حديث پرداخته اند. تِرمذي با سلسله سند خود مي نويسد كه ابن عباس مي گويد:

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور بستن درها(يي كه به مسجد باز مي شد) به جز در خانه علي عليه السلام را داد.1

وي در سند ديگري مي آورد كه ابوسعيد خُدري نقل مي كند: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به علي عليه السلام فرمود:

يا علي! لا يحلّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري وغيرك;

اي علي! جز من و تو بر احدي حلال نيست كه در اين مسجد جنب شود.

تِرمذي در ذيل اين حديث مي نويسد: علي بن منذر مي گويد كه به ضرار بن صرد گفتم: معناي اين حديث چيست؟

گفت: منظور پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله اين است كه براي كسي جز من و تو حلال نيست كه با حال جنابت به اين مسجد رفت و آمد كند.2

1 . صحيح تِرمذي: 5 / 410، كتاب مناقب، مناقب علي بن ابي طالب عليهما السلام، حديث 3753.

2 . همان: 408 و 409، حديث 3748.

به روايت احمد بن حنبل

به روايت احمد بن حنبل

احمد بن حنبل نيز به نقل اين حديث پرداخته است. وي از عبداللّه بن رقيم كناني چنين نقل مي كند: در زمان جنگ جمل به مدينه رفتيم. ما در اين شهر با سعد بن مالك ملاقات كرديم. سعد گفت: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به بستن درهايي كه به مسجد باز مي شد امر فرمود و درِ خانه علي را به حال خود واگذاشت.1

احمد بن حنبل اين حديث را در موارد متعدّدي و با سندهاي گوناگون، از چند تن از صحابه روايت

كرده است.2

1 . مسند احمد: 1 / 285، مسند سعد بن ابيوقّاص، حديث 1514.

2 . ر.ك: مسند احمد: 1 / 545، مسند عبداللّه بن عباس، حديث 3052 و 1042، مسند عبداللّه بن عمر، حديث 4782 و 5 / 496، حديث زيد بن ارقم، حديث 18801.

به روايت حاكم نيشابوري

به روايت حاكم نيشابوري حاكم نيشابوري نيز به سند خود اين حديث را نقل كرده است. وي نقل مي كند كه زيد بن ارقم مي گويد: درِ خانه چند تن از اصحاب رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به مسجد باز مي شد. روزي رسول خدا فرمود:

سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علي;

اين درها _ جز درِ خانه علي _ را ببنديد.

زيد مي گويد: مردم در اين مورد اعتراض كردند. رسول خدا صلي اللّه عليه وآله برخاست و خدا را ستود و بر او ثنا گفت و فرمود:

أمّا بعد، فإنّي أمرت بسدّ هذه الأبواب غير باب علي، فقال فيه قائلكم. واللّه، ما سددت شيئاً ولا فتحته، ولكن اُمرت بشيء فاتّبعته;

من به بستن اين درها جز در خانه علي امر نمودم، برخي از شما به اين مسئله اعتراض كرديد، به خدا سوگند! من ]به رأي خود [نه دري را بستم و نه دري را گشودم; بلكه به كاري امر شدم و از آن فرمان، پيروي كردم.

حاكم نيشابوري پس از نقل اين حديث مي نويسد: سند اين حديث صحيح است.1

وي در سندي ديگر از ابو هريره اين گونه نقل مي كند: روزي عمر بن خطّاب اظهار داشت كه به علي بن ابي طالب سه ويژگي عطا شد كه اگر يكي از آن ها به من عطا مي شد، براي من از همه

نعمت هاي دنيوي محبوب تر بود.

گفته شد: اي امير مؤمنان! آن ها چيستند؟

گفت: ازدواج او با فاطمه دختر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله، سكونت او در مسجد همراه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله _ كه هر چه براي پيامبر در آن مسجد حلال بود براي او نيز حلال بود _ و سپردن پرچم به او در جنگ خيبر.

حاكم نيشابوري پس از نقل اين روايت مي نويسد: سند اين حديث _ گرچه بخاري و مسلم آن را نياورده اند _ صحيح است.2

1 . المستدرك علي الصحيحين: 3 / 135، كتاب معرفة الصحابه، ذكر مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهما السلام، حديث 4631.

2 . همان: 3 / 135، حديث 4632.

به روايت نسائي

به روايت نسائي از ناقلان ديگر اين حديث، نَسائي است. وي به سند خود از حارث بن مالك اين گونه نقل مي كند كه حارث مي گويد: روزي به شهر مكّه وارد شدم و با سعد بن ابي وَقّاص ملاقات كردم. به او گفتم: درباره علي فضيلتي شنيده اي؟

گفت: با رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در مسجد بوديم شبان گاه پيامبر نداد داد:

ليخرج من المسجد إلاّ آل رسول اللّه وآل علي;

هر كس جز خاندان رسول خدا و خاندان علي، بايد از مسجد خارج شوند.

سعد گفت: ما از مسجد خارج شديم، وقتي صبح شد، عموي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به حضورش آمد و عرض كرد: اصحاب و عموهايت را از مسجد بيرون كردي و اين جوان را باقي گذاشتي؟!

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

ما أنا أمرت بإخراجكم ولا بإسكان هذا الغلام. إنّ اللّه هو أمر به;

من به بيرون كردن شما

و سكونت اين جوان امر نكردم; اين خداوند بود كه به اين عمل امر فرمود.

نَسائي مي افزايد: فطر مي گويد كه عبداللّه بن شريك، از عبداللّه بن رقيم، از سعد نقل كرده كه عباس به حضور پيامبر صلي اللّه عليه وآله آمد و عرض كرد: درِ همه خانه هاي ما، جز درِ خانه علي را بستي؟

پيامبر فرمود:

ما أنا فتحتها ولا سددتها;1

من دري را نگشودم و دري را نبستم.

آن چه گذشت برخي از متن هاي حديث سدّ الأبواب بود كه بزرگان و پيشوايان حديث اهل تسنّن، آن را با متن هاي مختلف نقل كرده اند. البته اگر سندها و متن هاي گوناگون آن را كه از اصحاب رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نقل شده است مي خواستيم به تفصيل بررسي كنيم، سخن به درازا مي كشيد; اگر چه در ضمن اين پژوهش، از برخي از اين سندها و متن ها آگاه خواهيم شد.

به طور كلي مي توان گفت كه اين حديث از مرتبه روايت فراتر رفته و به حد درايت رسيده است. ما برخي از اين متن ها را به عنوان مقدّمه اي بر «حديث خوخه»; (دريچه) _ كه در دو كتاب صحيح بخاري و مسلم آمده است _ و آرا و نظريه هاي شارحان و پيشوايان بزرگ علم حديث بر اين روايت، ذكر كرديم. 1 . خصائص عليّ بن ابي طالب عليهما السلام: 7 _ 71، بيان گفتار رسول اكرم صلي اللّه عليه وآله: «ما انا أدخلته وأخرجتكم»، حديث 40.

بخش دوم: وارونه كردن «حديث سدّ الأبواب»

وارونه كردن اين حديث

وارونه كردن اين حديث روشن شد كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله حديث سدّ الأبواب را درباره حضرت علي عليه السلام بيان فرموده

و اين حديث به تواتر نقل شده است; ولي برخي معاندان، چون نتوانستند اصل حديث را انكار كنند; از اين رو نسبتِ آن را از «علي» به «ابوبكر» تغيير دادند و در اين راستا «حديث الخوخة» (حديث دريچه) را جعل كردند; يعني هم، نام علي عليه السلام را تغيير دادند و هم كلمه «در» را با «دريچه» تعويض كردند. اين حديث وارونه را بُخاري، مسلم، تِرمذي، احمد بن حنبل و ديگر عالمان از متقدّمين و متأخّرين نقل كرده اند.

البته اصل روايت همان است كه در دو كتاب صحيح بُخاري و مسلم آمده است. بديهي است وقتي اين حديث وارونه را در اين دو كتاب بررسي كنيم و به واقع مطلب برسيم، از بررسي آن در ديگر منابع بي نياز خواهيم شد; گرچه در ضمن بررسي به ديگر كتاب ها نيز خواهيم پرداخت.

حديث وارونه به روايت بُخاري

حديث وارونه به روايت بُخاري بخاري اين حديث وارونه را در چند بخش از كتاب خود نقل كرده است. وي در باب «دريچه و راهي براي عبور و مرور در مسجد» اين گونه مي نويسد:

عبداللّه بن محمّد جعفي، از وهب بن جرير، از پدرش، از يعلي بن حكيم، از عِكْرَمه نقل مي كند كه ابن عباس مي گويد:

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در دوران بيماري خود كه به فوت آن حضرت انجاميد، در حالي از خانه بيرون آمد كه سر خود را با پارچه اي بسته بود. او پس از وارد شدن به مسجد، بر فراز منبر نشست. پس از آن كه خدا را ستود و به او درود فرستاد فرمود:

در ميان مردم كسي بخشنده تر از ابوبكر ابن ابي قحافه نيست

كه جان و مالش را براي من ارزاني داشته باشد، اگر مي خواستم از ميان مردم دوستي براي خود برگزينم، به يقين ابوبكر را برمي گزيدم(!) ولي برادري و دوستي اسلامي برتر است. هر دريچه خانه اي را كه به اين مسجد باز مي شود جز دريچه خانه ابوبكر ببنديد.1

وي در باب «هجرت پيامبر و اصحابش به مدينه» مي گويد: اسماعيل بن عبداللّه، از مالك، از ابونضر مولاي عمر بن عبيداللّه، از عبيد (ابن حنين) نقل مي كند كه ابو سعيد خُدري رضي اللّه عنه مي گويد:

روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بر فراز منبر نشست و فرمود:

خداوند به بنده اي اختيار داد كه يا از زر و زيور دنيا هر چه خواهد به او بدهد، و يا آن چه را كه نزد خداست برگزيند. او آن چه را كه در پيشگاه خدا بود برگزيد.

در اين هنگام ابوبكر گريست و گفت: پدران و مادران ما به فداي تو باد!

ما از او در شگفت شديم و مردم گفتند: به اين پيرمرد بنگريد; رسول خدا صلي اللّه عليه وآله از بنده اي خبر مي دهد كه خداوند او را بين زر و زيور دنيا و آن چه نزد اوست مخيّر ساخته است و او مي گويد: پدران و مادران ما به فداي تو باد!

پس رسول خدا صلي اللّه عليه وآله همان بنده اي بود كه خداوند به او چنين اختياري داد و ابوبكر از همه ما به اين مسئله آگاه تر بود.

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: به راستي بخشنده ترين افراد براي من در مصاحبت و اموالش، ابوبكر است. اگر مي خواستم از ميان

امّتم دوستي برگزينم، به يقين ابوبكر را برمي گزيدم; اما برادري و دوستي اسلامي سزاوارتر است. هيچ دريچه اي را كه به مسجد باز مي شود _ جز دريچه خانه ابوبكر _ باز نگذاريد.2

1 . صحيح بخاري: 1 / 178، باب هاي مسجد، باب دريچه و محل عبور، حديث 455.

2 . صحيح بخاري: 3 / 1417، كتاب فضايل صحابه، باب هجرت پيامبر و اصحابش به مدينه، حديث 3691.

حديث وارونه به روايت مسلم

حديث وارونه به روايت مسلم مسلم نيشابوري نيز اين حديث را در بخش «فضايل صحابه» روايت كرده است. وي مي نويسد:

عبداللّه بن جعفر بن يحيي بن خالد، از معن، از مالك، از ابونضر، از عبيد بن حنين نقل مي كند كه ابو سعيد مي گويد:

روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بر فراز منبر نشست و فرمود: خداوند به بنده اي بين زر و زيور دنيا و آن چه نزد اوست اختيار داد. او آن چه را كه در پيشگاه خداست برگزيد.

در اين هنگام ابوبكر گريست، سپس گفت: پدران و مادران ما به فداي تو باد!

راوي مي گويد: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله همان بنده برگزيده بود و ابوبكر از همه ما به اين مسئله آگاه تر بود.

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: بخشنده ترين مردم براي من در مال و همراهي با من، ابوبكر است. اگر مي خواستم دوستي برگزينم به يقين ابوبكر را برمي گزيدم; امّا برادري و دوستي اسلامي سزاوارتر است. هيچ دريچه اي را كه به مسجد باز مي شود _ جز دريچه خانه ابوبكر _ باز نگذاريد.

وي در ادامه مي نويسد: سعيد بن منصور، از فليح بن سليمان، از

سالم ابونضر، از عبيد بن حنين و بُسر بن سعيد نقل مي كند كه ابو سعيد خُدري گفت:

«روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله براي مردم سخنراني كرد...» و همين حديث را بيان فرمود.

تحريف حديث وارونه توسّط بُخاري

تحريف حديث وارونه توسّط بُخاري جالب توجه اين كه بُخاري بعد از آن كه اين حديث وارونه را در بخش «دريچه و محل آمد و رفت در مسجد» از ابن عباس نقل مي كند; در بخش «مناقب» آن را تحريف مي نمايد و با تغيير «دريچه» به «در» مي نويسد: «بخش گفتار رسول خدا صلي اللّه عليه وآله در اين كه تمام درها _ جز در خانه ابوبكر _ را ببنديد».

اين روايت را ابن عباس از پيامبر صلي اللّه عليه وآله نقل كرده است. اين تحريف به اندازه اي روشن است كه شارحان صحيح بُخاري در توجيه آن سر در گم شده اند، از اين رو به ناچار گفته اند: اين حديث نقل به معنا شده است.

ابن حجر عسقلاني در توجيه اين تحريف مي نويسد: بُخاري، نگارنده صحيح، اين حديث را در باب نماز به لفظ «هر دريچه اي را ببنديد» به سند متصل آورده و گويا كه آن را نقل به معنا كرده است.1

عيني نيز در كتاب عمدة القاري پس از نقل اين حديث مي نويسد: بُخاري اين حديث را در بخش نماز به لفظ «هر دريچه اي را در مسجد ببنديد» با سند متصل آورده و آن را در اين جا نقل به معنا كرده است.2

به راستي آيا تغيير «دريچه» به «در» از موارد نقل به معنا است؟! افزون بر آن كه خود ابن حجر عسقلاني نيز در نقل

به معنا بودن حديث اطمينان ندارد و از اين رو مي گويد: «گويي...»!

فراتر اين كه همان طوري كه بُخاري حديث ابن عبّاس را تحريف كرده است، حديث ابوسعيد را نيز كه در بخش «هجرت پيامبر صلي اللّه عليه وآله» آورده _ آن سان كه گذشت _ تحريف كرده است. وي در بخش «مناقب» مي نويسد:

عبداللّه بن محمّد، از ابوعامر، از فليح، از سالم ابونضر، از بُسر بن سعيد نقل مي كند كه ابوسعيد خُدري رضي اللّه عنه مي گويد:

روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله سخناني را ايراد كرد و فرمود: همانا خداوند به بنده اي بين دنيا و آن چه نزد اوست اختيار داد. بنده، آن چه را كه در پيشگاه خداست برگزيد.

راوي مي گويد: در اين هنگام ابوبكر گريست. ما از گريه او در شگفت شديم كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله از بنده اي كه مخيّر شده خبر مي دهد و ابوبكر بر اين امر مي گريد. راوي مي افزايد: در واقع رسول خدا صلي اللّه عليه وآله همان بنده مخيّر شده بود و ابوبكر نيز از همه ما به اين مسئله آگاه تر بود]![

آن گاه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: به راستي بخشنده ترين مردم براي من در مصاحبت و اموالش ابوبكر است. اگر مي خواستم دوستي غير از پروردگارم برگزينم، البتّه ابوبكر را به عنوان دوست برمي گزيدم; ولي برادري اسلامي و مودّت او سزاوارتر است، هيچ دري را كه به مسجد باز مي شود باقي نخواهم گذاشت و خواهم بست جز در خانه ابوبكر.

در اين مورد نيز شارحان، در توجيه اين روايت سر در گم شده

اند. براي آگاهي بيشتر مي توانيد به سخنان آن ها مراجعه كنيد.

1 . فتح الباري: 1 / 442.

2 . عمدة القاري: 4 / 245.

بررسي سند حديث «دريچه» در صحيح بخاري و صحيح مسلم

بررسي سند حديث «دريچه» در صحيح بخاري و صحيح مسلم

پيش تر حديث «دريچه» را با سند و متن آن از دو كتاب صحيح بُخاري و صحيح مسلم مطرح كرديم و روشن شد كه بُخاري و مسلم آن را از ابن عباس و ابوسعيد خُدري روايت مي كنند. در آن بررسي به اين نتيجه رسيديم كه هر دو سند از درجه اعتبار ساقط است. اينك به طور تفصيل سند اين حديث را بررسي مي كنيم.

حديث دريچه به روايت ابن عبّاس

حديث دريچه به روايت ابن عبّاس حديث دريچه را فقط بُخاري نقل كرده و بي اعتبار است. البتّه ما در عدم اعتبار اين حديث، از برخي مطالبي كه درباره «وهب بن جرير»1 و پدرش جرير بن حازم گفته شده، چشم پوشي مي كنيم.

بُخاري درباره جرير مي گويد: گاهي او در نقل حديث اشتباه مي كند.

يحيي بن مَعين در اين باره مي گويد: روايت جرير از قَتاده ضعيف است.

ذهبي نيز درباره جرير اظهار نظر كرده و مي گويد: پيش از مرگش، حال و روزش دگرگون شد و در نتيجه پسرش وهب، مردم را از ملاقات با او منع كرد.2

با اين حال، در بي اعتباري اين حديث كافي است كه راوي آن از ابن عباس، «عِكْرَمه بربري» آزاد شده ابن عباس است.

1 . تهذيب التهذيب: 11 / 142.

2 . ميزان الاعتدال: 2 / 117 و 118، المغني في الضعفاء: 1 / 203.

نگاهي كوتاه به شرح حال عِكْرَمه آزاد شده ابن عبّاس

نگاهي كوتاه به شرح حال عِكْرَمه آزاد شده ابن عبّاس ويژگي هاي بارز عِكْرَمه را مي توان در چند عنوان خلاصه كرد:

1 . هم عقيده بودن او با خوارج

وي علاوه بر اين كه با خوارج هم عقيده بود، مردم را نيز به عقايد آن ها دعوت مي كرد. بسياري از مردم آفريقا عقيده صفريه1 را از عِكْرَمه فرا گرفته اند.

ذهبي در اين زمينه مي نويسد: مردم درباره عِكْرَمه ايراداتي داشتند; زيرا كه وي عقيده خوارج را باور داشت.

2 . از دين ايراد مي گرفت و احكام را مسخره مي كرد

عِكْرَمه همواره از دين ايراد مي گرفت و احكام را مسخره مي كرد. اين مطلب را از او نقل كرده اند كه مي گفت: خداوند

آيات متشابه را فقط براي گمراه كردن مردم نازل كرد.

او در مراسم حج اظهار داشت: دوست داشتم كه اكنون در اين مراسم سلاحي در دست داشتم تا از چپ و راست از كساني كه مي خواستند در اين مراسم حضور يابند، مانع مي شدم.

روزي كنار درِ مسجد پيامبر صلي اللّه عليه وآله ايستاد و گفت: كسي جز كافر در آن نيست.

3 . بسيار دروغ گو بودن او

عِكْرَمه در دروغ گويي به جايي رسيد كه علي بن عبداللّه بن عباس او را به در مستراح بست.

به او گفته شد: چرا با آزاد شده خودتان اين گونه رفتار مي كنيد؟

علي بن عبداللّه بن عباس پاسخ داد: او بر پدرم دروغ مي بندد.

از طرفي، سخن عبداللّه بن عمر به آزاد شده اش نافع، مشهور است كه به او گفت: از خدا بترس، بر من دروغ مبند آن سان كه عِكْرَمه بر ابن عبّاس دروغ مي بست.

هم چنين از ابن سيرين، يحيي بن مَعين، مالك و گروه ديگري از عالمان نقل شده است كه عِكْرَمه بسيار دروغ گو بود.

4 . رفت و آمد دائمي او به دربار اميران

عِكْرَمه به خاطر دنيا در دربار اميران همواره در حال رفت و آمد بود و اين موضوع به گونه اي مشهور است كه به او گفته شد: مكّه و مدينه را رها كردي و به خراسان آمدي؟!

گفت: براي دخترانم تلاش مي كنم.

و به فرد ديگري گفت: آمده ام تا از دينارها و درهم هاي حاكمانتان بستانم.

آري، به خاطر همين مسائل و موارد ديگر بود كه مردم حاضر نشدند در تشييع جنازه او شركت كنند و هيچ كس جنازه او را حمل نكرد.

از اين رو چهار مرد سياه پوست را اجير كردند تا جنازه او را بردارند و دفن كنند.2

1 . صفريه: گروهي از خوارج و از پيروان زياد بن اصفر كه به آنان زياديه نيز مي گويند.

2 . گفتني است كه ما شرح حال او را در كتاب التحقيق في نفي التحريف: 270 _ 274 آورده ايم. براي آگاهي از شرح حال وي ر.ك: تهذيب الكمال: 20 / 264، تهذيب التهذيب: 7 / 228، الطبقات الكبري: 5 / 219، وفيات الاعيان: 3 / 265، ميزان الاعتدال: 5 / 116، المغني في الضعفاء: 2 / 67 ، الضعفاء الكبير: 3 / 373 و سير اعلام النبلاء: 5 / 12.

حديث وارونه به روايت ابوسعيد خُدري

حديث وارونه به روايت ابوسعيد خُدري اين حديث را بُخاري، از اسماعيل بن ابي اويس، از مالك، از ابو نضر، از عبيد بن حنين، از ابو سعيد خُدري روايت كرده است.

مسلم نيشابوري نيز سند نخست را از عبداللّه بن جعفر بن يحيي بن خالد، از معن، از مالك نقل كرده است.

تِرمذي نيز به نقل آن پرداخته و از احمد بن حسن، از عبداللّه بن مسلمه، از مالك نقل كرده است. وي پس از نقل اين حديث مي گويد: اين حديث، صحيح و معتبر است.1

بنابراين با توجّه به اين سه سند معلوم مي شود كه محور هر سه نقل «مالك بن انس» است. گرچه او يكي از چهار امامي است كه گروه كثيري از اهل تسنّن از وي تقليد مي كنند; ولي نمي توان به رواياتش اعتماد كرد، به خصوص در چنين مواردي; زيرا او به خاطر عقيده اي كه به تنهايي درباره امام عليه السلام دارد، از

اجماع اهل اسلام خارج است!

1 . صحيح تِرمذي: 5 / 373 و 374، حديث 3680.

نگاهي به شرح حال مالك

نگاهي به شرح حال مالك اكنون در اين جا لازم است كه شرح حال مالك را به تفصيل بيان كنيم تا پژوهش گران و حق جويان با انديشه و افكار او بيشتر آشنا شوند.

انديشه هاي مالك را از چند محور مي توان بررسي كرد:

1 . او از خوارج بود

نخستين مطلبي كه مي توان در مورد مالك گفت، اين است كه او با خوارج هم عقيده بود. مبرّد در بحثي درباره خوارج مي نويسد: عده اي از فقها را به خوارج نسبت مي دهند; از جمله عِكْرَمه آزاد شده ابن عبّاس. اين مطلب در مورد مالك بن انس نيز گفته مي شود.

زبيريان درباره وي مي گويند:

مالك بن انس همواره عثمان، علي، طلحه و زبير را ياد مي كرد و مي گفت: به خدا سوگند! آنان فقط به خاطر آبگوشتي خاك آلود با يك ديگر جنگيدند(!)1

2 . نظريه باطل او در برتري دادن سه خليفه بر ديگر خلايق

مالك، امير مؤمنان علي عليه السلام را با ديگر مردم مساوي مي دانست. او همواره مي گفت: برترين مردم ابوبكر، عمر و عثمان هستند، آن گاه اندكي مكث مي كرد و مي گفت: در اين جا بقيه مردم مساوي هستند(!)2

البته او در اين اعتقاد پيرو نظريه عبداللّه بن عمر بود، آن جا كه مي گويد:

ما در زمان رسول خدا صلي اللّه عليه وآله مي گفتيم: ابوبكر، سپس عمر، سپس عثمان، آن گاه سكوت مي كرديم; يعني كسي را برتر نمي دانستيم.

جالب اين است كه ابن عبدالبرّ اين نظريه را ذكر كرده و به شدّت

آن را ردّ مي كند و مي گويد: اين فرد، كسي است كه ابن مَعين او را رد كرده و با كلامي خشن درباره او سخن گفته است; زيرا كه گوينده چنين سخني بر خلاف اجماع اهل تسنّن _ از متقدّمين و متأخّرين از اهل فقه و حديث _ سخن گفته كه همه آن ها اتفاق نظر دارند كه علي عليه السلام برترينِ مردم بعد از عثمان است و در اين موضوع هيچ اختلافي نيست. فقط اختلاف در برتري علي عليه السلام و عثمان است.

البتّه پيشينيان در مورد برتري علي عليه السلام و ابوبكر نيز اختلاف نظر داشته اند. بنابراين، اتفاق نظر همگاني _ كه توضيح داديم _ دليلي است بر اين كه حديث ابن عمر غلط است; گرچه اسنادش صحيح باشد; ولي معناي صحيحي نمي تواند داشته باشد... .3

3 . ترك كردن نقل روايت از امير مؤمنان علي عليه السلام

مطلب ديگر آن كه چون مالك از راه امير مؤمنان علي عليه السلام منحرف شده و از آن حضرت روي گردانده است; از اين رو در كتاب الموطّأ هيچ حديثي را از آن حضرت روايت نكرده و به همين جهت شگفتي ديگران از جمله هارون الرشيد را برانگيخته است. وقتي هارون از او مي پرسد: چرا در اين كتاب هيچ حديثي از علي عليه السلام نقل نكرده اي؟

وي بهانه مي آورد و مي گويد: او در شهر من نمي زيست و با راويان حديث او ارتباطي نداشتم(!)4

اين در حالي است كه در كتاب خود از معاويه و عبدالملك بن مروان روايت نقل مي كند و به آرا و نظريه هاي آن ها استناد مي نمايد.

از

طرفي، مالك از هِشام بن عروه، با اين كه او را بسيار دروغ گو مي داند; روايت نقل مي كند(!)5

جالب اين كه يكي از عالمان اهل سنّت گويد: مالك مرا از دو شيخ قريش نهي كرد، در حالي كه خودش در مواردي بسيار در كتاب الموطأ از آنان روايت نقل كرده است.6

4 . تدليس گري او

افزون بر مطالبي كه گفته شد، مالك اهل تدليس بود. در اين مورد عبداللّه بن احمد گويد: از پدرم شنيدم كه مي گفت: مالك بن انس هيچ روايتي را از بُكِير بن عبداللّه نشنيده است. بي ترديد وكيع، از مالك، از بُكِير بن عبداللّه براي ما حديث نقل مي نمايد. پدرم مي گفت كه مي گويند: اين ها كتاب هاي پسر مالك است.7

خطيب بغدادي در ضمن نقل اخبار برخي از اهل تدليس، مي نويسد: گفته مي شود كه به راستي رواياتي را كه مالك بن انس، از ثور بن زيد، از ابن عباس نقل كرده، به اين ترتيب بوده است كه ثور، از عِكْرَمه، از ابن عباس نقل مي كرده و از آن جايي كه مالك نقل روايت از عِكْرَمه را دوست نمي داشته، اسم عِكْرَمه را از سند حذف كرده و حديث را به صورت مرسل آورده است.

بديهي است كه چنين عملي جايز نيست، گرچه مالك مرسلات را معتبر مي داند و به آن ها استدلال مي نمايد; زيرا خود مي دانست كه اين حديث، از كسي نقل شده كه نزد او حجّت نيست، در صورتي كه حديث مرسل از اين گونه حديث، بهتر است; چرا كه عدم حجيّت ارسال كننده ثابت نشده است.8

5 . هم نشيني او با

اميران و سكوتش در برابر اعمال ناپسند آنان

مالك از نظر مالي در نهايت فقر و تنگدستي به سر مي برد و اين سختي به اندازه اي بود كه گفته اند كه وي چوب هاي سقف خانه اش را فروخت;9 ولي از زماني كه به طور رسمي به خدمت سلاطين و حكام درآمد وضعيت مادي او دگرگون شد. پس به وفور برايش دينار مي رسيد، تا جايي كه مالك، از هارون هزار دينار گرفت و آن ها را براي وارثانش به ارث گذاشت.10

در چنين شرايطي طبيعي است كه او مطيع سلاطين، پشتيبان و مؤيّد سياست هاي آنان باشد و در برابر اعمال ناپسند و ستمگري هاي آنان سكوت كند.

عبداللّه بن احمد در اين زمينه مي گويد: از پدرم شنيدم كه مي گفت: ابن ابي ذِئب و مالك نزد حاكمان حاضر مي شدند. ابن ابي ذِئب به كارهاي آنان اعتراض مي كرد و آن ها را امر و نهي مي نمود; ولي مالك در برابر كارهاي آنان سكوت مي كرد. پدرم مي گفت: ابن ابي ذِئب از مالك بهتر و بافضيلت تر است.11

آري، مالك در اين ويژگي همانند استادش زُهْري است; از اين رو آن چه امام سجّاد عليه السلام در نامه اش به زُهْري فرموده است شامل حال او نيز مي شود.12

6 . حاكمان مردم را وادار مي كردند كه به دستورات كتاب الموطّأ و فتاواي مالك عمل كنند

با توجّه به ويژگي هايي اين چنيني مالك، طبيعي بود كه حاكمان ستمگر نيز خوش خدمتي او را جبران كنند و از او تمجيد نمايند.

روزي منصور عباسي به مالك گفت: علوم پراكنده خود را به صورت علم واحدي

درآور و براي مردم كتابي بنويس تا آن ها را براي عمل به آن وادار كنم به گونه اي كه به ضرب شمشير همه را به انجام آن وادار ساخته و با شلاق كمر متخلفان را بشكنيم.13

منصور در تلافي خوش خدمتي مالك افزود: اگر عمرم ياري نمايد و زنده بمانم، به يقين گفته هاي تو را مي نويسم آن گونه كه مصاحف نوشته مي شود; آن گاه آن را به سرزمين هاي دوردست مي فرستم و مردم را به تبعيت از آن وا مي دارم14 كه به مطالب آن عمل كنند و با وجود آن به سراغ كتاب هاي ديگر نروند.15

و آن گاه كه دوران هارون الرشيد فرا رسيد و هارون عباسي مي خواست به عراق عزيمت كند، به مالك رو كرد و گفت: شايسته است كه همراه من بيايي; چرا كه مي خواهم مردم را وادار كنم كه به كتاب الموطّأ عمل كنند; آن سان كه عثمان مردم را به عمل به قرآن واداشت.16

هارون عباسي تصميم گرفت كه كتاب الموطّأ را به كعبه بياويزد17و جارچي حكومتي ندا مي داد: آگاه باشيد! جز مالك بن انس و ابن ابي ذئب كسي حق ندارد براي مردم فتوا دهد.18

طبيعي است كه با كسي جز مالك نبايد چنين رفتار شود. روزي ابن جريج نزد منصور عباسي آمد و به او گفت: من احاديث جدّت عبداللّه بن عباس را جمع آوري كرده ام به گونه اي كه هيچ فردي مانند من آن ها را جمع نكرده است.

منصور در برابر اين كار هيچ پاداشي به ابن جريج نداد.19

بنابراين، زماني كه به استاد مالك، «ربيعة الرأي» گفته شد كه چطور مالك

از تو بهره مند شد و تو از خود بهره نگرفتي؟

گفت: آيا نمي دانيد كه يك مثقال از حكومت، از دو محموله علم و دانش بهتر است!20

7 . او با آلات موسيقي آواز مي خواند

از ويژگي هاي ديگر مالك بن انس غنا و آوازخواني او با آلات موسيقي بود تا جايي كه به اين كار معروف و مشهور شده بود(!) كه تعدادي از عالمان و رجال شناسان بدان تصريح كرده اند.21

قُرْطُبي در اين زمينه مي نويسد: شهادت آوازخوان و رقّاص مورد قبول نيست.22

ابوالفرج گويد: قفال يكي از ياران ما نيز درباره او چنين اظهار نظر كرده است.

شوكاني در اين باره روايتي را از ابوهريره نقل مي كند كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

استماع الملاهي معصية، والجلوس عليها فسق، والتلذّذ بها كفر;23

گوش دادن به آلات موسيقي گناه، نشستن در محفل آن فسق و لذّت بردن از آن كفرورزي است.

8 . ناآگاهي او از مسائل شرعي

از مطالب جالب توجّه در مورد مالك كه شرح حال نويسان درباره او ذكر كرده اند آن است كه هر گاه از او درباره مسأله اي سؤال مي شد، از پاسخ دادن مي گريخت و يا مي گفت: نمي دانم.24

شرح حال نويسان نوشته اند: در مورد 48 مسأله از مالك سؤال شد و او در پاسخ به 32 مورد گفت: نمي دانم(!)25

روزي يكي از مردم عراق 40 مسأله از مالك پرسيد. او فقط به 5 مسأله پاسخ داد.26 در مورد ديگر فردي پرسش هاي زيادي از مالك پرسيد; ولي او به هيچ كدام پاسخ نداد.27

مالك تصريح مي كرد كه 70 شيخ و استاد را كه از رسول خدا صلي اللّه

عليه وآله حديث نقل مي كردند، ديده است; اما از هيچ كدام از آن ها چيزي ياد نگرفته است.28

9 . او به فتواهايي كه به رأي خود داد گريست

تاريخ نگاران واپسين لحظات مالك را اين گونه نگاشته اند:

مالك در همان بيماري كه به مرگش انجاميد گريست و گفت: اي كاش به خاطر هر فتوايي كه داده ام، تازيانه اي مي خوردم. اين موضوع را همه تاريخ نگاران به اتفاق نظر نقل كرده اند.29

آري، مالك چاره اي جز گريستن نداشت و همان طوري كه خود گفته است چه كسي سزاوارتر از او بر گريستن بود؟ آيا به راستي گريه به حال او سودي داشت؟

ليث بن سعد در مورد فتواهاي مالك مي گويد: من 70 مسأله را شمردم كه مالك در آن ها به رأي خودش فتوا داده است و تمامي آن ها با سنّت پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله مخالفت دارد.

ليث در ادامه مي گويد: من تمامي اين موارد را براي مالك نوشتم و فرستادم و در اين باره او را موعظه نمودم.30

10 . سخنان بزرگان در نقد او

افزون بر آن چه درباره مالك بيان شد، نكته ديگر آن كه گروهي از بزرگان و پيشوايان علم و دانش او را نقد كرده و از او عيب جويي نموده اند.

خطيب بغدادي در اين باره مي نويسد: گروهي از عالمان معاصرِ مالك، از او عيب جويي كرده اند.31

خطيب پس از نقل اين سخن، به نام دانشمنداني هم چون ابن ابي ذئب، عبدالعزيز ماجشون، ابن ابي حازم و محمّد ابن اسحاق اشاره مي كند.32

يحيي بن مَعين درباره مالك مي گويد: به نظر من سُفيان در همه امور از

مالك محبوب تر است.

سُفيان نيز در مورد مالك اظهار نظر كرده و مي گويد: او حافظه خوبي نداشت.33

ابن عبدالبرّ مي گويد: ابن ابي ذئب در مورد مالك با تندي و خشونت سخن گفته است كه كراهت دارم آن را بيان كنم.34

ابراهيم بن سعد نيز در نقد مالك سخن گفته و همواره او را لعنت مي كرده است.

هم چنين عبدالرحمان بن زيد بن اسلم، ابن ابي يحيي و ابن ابي زناد در نقد مالك سخناني گفته اند.35

فراتر اين كه روزي عمر بن قيس در مورد يكي از مسائل حج در حضور هارون با مالك مناظره كرد. او به مالك گفت: تو گاهي خطا مي كني و گاهي سخن درست نمي گويي. مالك گفت: همه مردم اين گونه هستند.36

1 . الكامل، مبرّد: 3 / 118.

2 . ترتيب المدارك: 1 / 175، شرح حال مالك.

3 . الإستيعاب: 3 / 214.

4 . تنوير الحوالك: 1 / 7، شرح الموطّأ زرقاني: 1 / 43.

5 . تاريخ بغداد: 1 / 239، الكاشف عن اسماء الرجال الكتب السته: 3 / 11، تهذيب الكمال: 24 / 415، سير اعلام النبلاء: 7 / 38.

6 . تهذيب التهذيب: 9 / 35.

7 . العلل ومعرفة الرجال: 1 / 219.

8 . الكفاية في علم الروايه: 365.

9 . ترتيب المدارك: 1 / 119، شرح حال مالك، الديباج المذهّب: 63.

10 . العقد الفريد: 1 / 294.

11 . العلل و معرفة الرجال: 1 / 511.

12 . براي آگاهي از شرح حال زُهْري و نامه زيبايي كه امام سجّاد عليه السلام براي او نوشته است ر.ك: خواستگاري ساختگي: 73 _ 82 ، از همين نگارنده.

13 . الديباج المذهّب: 72، شرح

زرقاني بر الموطأ: 1 / 43، الوافي بالوفيات شرح حال مالك: 25 / 41.

14 . تذكرة الحفّاظ: 1 / 209.

15 . كشف الظنون: 2 / 725 به نقل از الطبقات الكبري.

16 . مفتاح السعادة: 2 / 87 .

17 . كشف الظنون: 2 / 725 به نقل از حلية الاولياء.

18 . وفيات الاعيان: 4 / 135، مرآة الجنان: 1 / 375.

19 . العلل و معرفة الرجال: 2 / 312.

20 . طبقات الفقهاء: 54.

21 . نهاية الارب: 4 / 229، الأغاني: 2 / 231.

22 . تفسير القرطبي: 14 / 56.

23 . نيل الأوطار: 8 / 104.

24 . حلية الاولياء: 6 / 353.

25 . الديباج المذهّب: 69، شرح زرقاني بر الموطّأ: 1 / 35.

26 . الانتقاء، ابن عبدالبر: 38.

27 . العقد الفريد: 2 / 199.

28 . حلية الاولياء: 6 / 354، الديباج المذهب: 64.

29 . وفيات الاعيان: 3 / 137 _ 138، جامع بيان العلم: 2 / 1072، شذرات الذهب: 1 / 212.

30 . جامع بيان العلم: 2 / 1080.

31 . تاريخ بغداد: 1 / 239.

32 . همان.

33 . همان: 9 / 164.

34 . جامع بيان العلم: 2 / 1115.

35 . همان.

36 . تهذيب التهذيب، شرح حال عمر بن قيس: 7 / 416.

نگاهي كوتاه به شرح حال ابن ابي اويس

نگاهي كوتاه به شرح حال ابن ابي اويس با توجّه به روايتي كه بُخاري نقل كرده است اسماعيل بن ابي اويس از مالك روايت مي كند. او پسر خواهر مالك است. براي بررسي سند اين حديث ساختگي به شرح حال او نگاهي كوتاه مي نماييم. عالمان رجالي درباره او چنين اظهار نظر كرده اند:

نَسائي درباره او مي گويد: اسماعيل از نظر نقل حديث ضعيف است.1

يحيي

بن مَعين درباره اسماعيل و پدر او مي گويد: اسماعيل و پدرش حديث مي دزديدند.

دولابي مي گويد: از نضر بن سَلَمه مروزي شنيدم كه مي گفت: اسماعيل بسيار دروغ گو است.

ذهبي نيز پس از نقل اين مطالب مي نويسد: ابن عديّ سه حديث از او نقل مي كند، سپس مي گويد: اسماعيل از دايي خود مالك روايات عجيبي نقل مي كند كه هيچ كس درباره آن ها از او پيروي نمي كند.2

ابراهيم بن جنيد از يحيي نقل مي كند: اسماعيل در نقل حديث، حديث هاي صحيح را با ناصحيح در هم مي آميزد. او در نقل حديث دروغ گوست و احاديث او ارزشي ندارند.3

ابن حزم اندلسي نيز در كتاب المحلّي سخن از اسماعيل به ميان آورده، آن جا كه به نقل از ابوالفتح ازدي مي گويد:

سيف بن محمّد براي من اين گونه نقل كرد كه ابن ابي اويس حديث جعل مي كرد.4

عيني در اين موضوع اقرار اسماعيل را نقل مي كند و مي نويسد: خود اسماعيل به جعل حديث اقرار دارد; آن سان كه نَسائي نقل كرده است.5

1 . الضعفاء والمتروكون: 51.

2 . ميزان الاعتدال: 1 / 379 و 380.

3 . تهذيب التهذيب: 1 / 280.

4 . تهذيب التهذيب: 1 / 281.

5 . عمدة القاري: 1 / 8 ، فائده هفتم.

شرح حال فليح بن سليمان

شرح حال فليح بن سليمان همان گونه كه بيان شد مسلم نيشابوري نيز اين حديث را به سند ديگري كه مالك جزو راويان آن نيست نقل كرده است. سند اين گونه است: از فليح بن سليمان، از ابونضر، از عبيد بن حنين و بُسر بن سعيد، از ابوسعيد خُدري.

ما براي بررسي اين سند

نگاهي اجمالي به يكي از راويان آن به نام فليح بن سليمان داريم.

فليح بن سليمان نيز از افرادي است كه رجال شناسان او را نپذيرفته اند. نَسائي درباره فليح مي گويد: او در نقل حديث قوي نيست.1

اين سخن را ابوحاتِم و يحيي بن مَعين نيز درباره او گفته اند.2

درباره فليح، يحيي از ابوكامل مظفر بن مدرك اين گونه نقل مي كند: بايد از حديث سه نفر پرهيز شود: محمّد بن طلحة بن مصرف، ايّوب بن عتبه و فليح بن سليمان.3

رملي نيز از ابوداوود نقل مي كند كه احاديث فليح هيچ ارزشي ندارند.4

ابن ابي شعبه مي گويد كه علي بن مَدِيني مي گويد: فليح و برادرش عبدالحميد از نظر نقل حديث ضعيف بودند.5

از طرفي، رجال شناسان ديگري از قبيل عُقَيلي، دارقُطْني و ذهبي او را در رديف راوياني قلمداد كرده اند كه از نظر نقل حديث ضعيف هستند و ابن حبّان نيز او را در شمار راويان غير معتبر ذكر كرده است.

1 . الضعفاء والمتروكون: 197.

2 . ميزان الاعتدال: 5 / 442، تهذيب التهذيب: 8 / 264.

3 . ميزان الاعتدال: 5 / 443، تهذيب التهذيب: 9 / 205.

4 . تهذيب التهذيب: 8 / 264 و 265.

5 . همان: 8 / 264.

بررسي سند حديث تحريف شده

بررسي سند حديث تحريف شده حديث «دريچه» را بخاري و علماي ديگر، از ابن عبّاس و ابوسعيد نقل كرده اند. با توجّه به مطالبي كه گذشت، پژوهش گر حقايق درمي يابد كه بُخاري آن را تحريف كرده است. وي در تحريف حديثي كه از ابن عباس نقل مي كند، سندي براي آن ذكر نكرده است; ولي حديث ابوسعيد را در بخش «مناقب» با سند

زير تحريف كرده است:

عبداللّه بن محمّد، از ابوعامر، از فليح، از سالم ابونضر، از عبيد بن حنين، از بُسر بن سعيد، از ابو سعيد خُدري... .

بُخاري اين حديث را در بخش «دريچه و محل عبور از مسجد» با اين سند تحريف كرده است: محمّد بن سنان، از فليح، از ابونضر، از عبيد بن حنين، از بُسر بن سعيد، از ابو سعيد خُدري... .

بديهي است كه محور اين سند بر «فليح بن سليمان» مي چرخد كه شرح حال كوتاهي از او را در بررسي سند دوم به روايت مسلم نيشابوري بيان كرديم. متن حديث به سند مسلم با واژه «دريچه» آمده است، نه «در»; پس معلوم مي شود روايتي كه به سند بُخاري نقل شده تحريف شده است و پيش تر بيان شد كه تحريف آن گونه آشكار است كه تلاش برخي شارحان در توجيه آن هيچ فايده اي نداشته است.

سند بُخاري در بخش «دريچه و محل عبور»، مشكل ديگري نيز دارد; زيرا در سند آن «عبيد بن حنين» از «بُسر بن سعيد» روايت نقل مي كند; در حالي كه «عبيد» نمي تواند از «بُسر» روايت كند و علماي اهل تسنّن در توجيه اين موضوع نيز سر در گم شده اند.

ابن حجر عسقلاني در توجيه آن مي نويسد: دارقُطْني مي گويد: اين سند در جاي ديگري نيامده است. در اين سند پيرامون فليح بين علما اختلاف است كه محمّد بن سنان آن را اين گونه روايت كرده. و معافي بن سليمان حرّاني نيز از او تبعيت كرده است. البتّه اين روايت را سعيد بن منصور، يونس بن محمّد مؤذن و ابوداوود طيالسي نيز از فليح، از

ابونضر، از عبيد بن حنين و بُسر بن سعيد، همگي از ابوسعيد نقل كرده اند.

ابن حجر در ادامه مي گويد: اين روايت را مسلم نيشابوري، از سعيد و ابوبكر بن ابي شِيبه، از يونس و ابن حبّان در كتاب صحيح خود، از قول طيالسي نقل كرده اند.

ابوعامر عقدي نيز آن را از فليح، از ابونضر، از بُسر بن سعيد، از ابوسعيد روايت كرده است. البتّه او عبيد بن حنين را در اين روايت نياورده است. بُخاري نيز اين روايت را در بخش «مناقب ابوبكر» نقل كرده است.

بنابر آن چه گفته شد سه سند مختلف در نقل اين حديث وجود دارد.

ابن حجر عسقلاني پس از نقل اين سه سند به اشكال ها پاسخ داده و از بُخاري دفاع كرده است.1

وي هم چنين با شرح اين حديث، به اين موضوع پرداخته و تلاش كرده است كه آن را اين گونه تصحيح كند كه حديث از طريق ابونضر، از دو شيخ; يعني بُسر و عبيد نقل شده است و از طرفي، فليح گاهي نام اين دو تن را با هم ذكر مي كرده و گاهي به يكي از آن دو اكتفا مي كرده است.

با همه اين پاسخ ها خود ابن حجر به اين اشتباه اعتراف كرده و مي گويد: تنها ايرادي كه در اين حديث باقي مي ماند اين است كه محمّد بن سنان در حذفِ «واو» عاطفه اشتباه كرده است، گرچه احتمال دارد كه اشتباه از طرف فليح باشد; آن گاه كه اين روايت را براي فليح نقل مي كرده است.2

1 . هدي الساري: 507، حديث چهارم از احاديثي كه در آن به بُخاري اشكال شده

است.

2 . فتح الباري شرح صحيح بُخاري: 1 / 735 و ر.ك: عمدة القاري: 4 / 243 و 244.

افزودن جمله باطل به حديث وارونه

افزودن جمله باطل به حديث وارونه در بررسي اين حديث وارونه روشن شد براي آن كه حديث انس به طور صريح بيان گر فضيلت و ويژگي خاصي باشد، برخي از جاعلان جمله باطلي را نيز به آن افزوده اند! از طرفي خطيب بغدادي، ابن جوزي و جلال الدين سيوطي تصريح كرده اند كه اين جمله افزوده شده، غلط و اصل حديث نيز منقطع1 است. متن و سند اين حديث در اللآلي المصنوعه اين گونه آمده است:

محمّد بن عبدالباقي بزّار، از ابومحمّد جوهري، از عمر بن احمد واعظ، از حسن بن حبيب بن عبدالملك، از فهد بن سليمان، از عبداللّه بن صالح، از ليث بن سعد، از يحيي بن سعيد، نقل مي كند كه انس مي گويد:

روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله براي مردم سخنراني كرد و فرمود: جز در خانه ابوبكر، تمامي درهايي را كه به مسجد باز مي شوند، ببنديد.

مردم گفتند: پيامبر همه درها جز درِ خانه خليلش را بست!

پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: من بر درِ خانه هاي ديگران تاريكي و بر درِ خانه ابوبكر نوري ديدم(!)، با اين حال جهان آخرت بر آنان باشكوه تر از دنيا خواهد بود(!)

خطيب بغدادي پس از نقل اين حديث ساختگي مي گويد: اين حديث غلطي است و ليث، بخش نخست اين را از يحيي بن سعيد به صورت منقطع نقل كرده و همه حديث را باز به صورت منقطع از معاوية بن صالح نقل كرده است.2

1 . حديث منقطع: به حديثي اطلاق مي

گردد كه سلسله سند آن متصل نباشد يا يك راوي از سند آن افتاده باشد.

2 . اللآلي المصنوعه: 1 / 322.

بخش سوم: عالمان اهل سنّت و استدلال به حديث وارونه

استدلال با واژگاني آشفته

استدلال با واژگاني آشفته بنابر پندار علماي اهل تسنّن، حديث «دريچه» بيان گر فضيلت و برتري ابوبكر است، به ويژه اين كه بيشتر آن ها اين حديث را از دو كتاب صحيح بُخاري و مسلم نقل كرده اند; از اين رو، اين قضيّه را ويژگي و خصيصه اي براي ابوبكر و فضيلتي كه بر امامت و جانشيني او دلالت مي كند قرار داده و بدان استدلال كرده اند. اكنون اظهار نظرهاي برخي از علماي اهل تسنّن را ملاحظه نماييد.

نوَوَي در ذيل اين حديث مي گويد: در اين حديث فضيلت و ويژگي روشني براي ابوبكر وجود دارد.1

ابن حجر عسقلاني در اين باره به طور مفصّل سخن گفته و مي نويسد: خطّابي، ابن بطّال و ديگران درباره اين حديث گفته اند: در اين حديث ويژگي روشني براي ابوبكر وجود دارد و اشاره محكمي بر استحقاق وي براي خلافت و جانشيني است; به خصوص آن كه ثابت شده كه اين قضيّه در واپسين لحظات زندگي پيامبر صلي اللّه عليه وآله رخ داده است; همان موقع كه آن حضرت به مردم امر فرمود كه كسي جز ابوبكر پيش نماز آنان نشود!

البتّه برخي از علما ادّعا كرده اند كه واژه «در» كنايه از خلافت است و امر به بستن آن كنايه از طلب خلافت است; گويي آن حضرت فرموده است كه هيچ فردي جز ابوبكر نبايد خلافت را طلب كند; ولي براي ابوبكر در طلب آن باكي نيست(!)

ابن حبّان نيز بعد از آن كه اين حديث را نقل كرده

است، به همين مطلب تمايل يافته و مي گويد:

اين حديث بيان گر اين است كه ابوبكر، جانشين پيامبر صلي اللّه عليه وآله است; چرا كه پيامبر با سخن: «هر دريچه اي را كه به مسجد باز مي شود ببنديد» طمع مردم را از خلافت پس از خود، قطع كرده است.

برخي از عالمان اهل سنّت اين ادّعا را تقويت كرده و گفته اند: خانه ابوبكر در «سُنح»، از منطقه عوالي مدينه بوده _ چنان چه به زودي در بخش بعدي اين موضوع بيان خواهد شد _ از اين رو خانه او دريچه اي در مسجد نداشت.

ابن حجر در ادامه مي افزايد: اين استناد ضعيف است; زيرا اگر ابوبكر خانه اي در منطقه «سنح» داشته باشد، مستلزم اين نيست كه خانه اي در كنار مسجد نداشته باشد. از طرفي خانه او كه در «سنح» بوده خانه دامادهاي انصاري او بوده و طبق اتفاق نظر همه تاريخ نگاران، ابوبكر در آن موقع همسر ديگري به نام اسماء بنت عميس و امّ رومان _ با فرض زنده ماندن او در آن زمان _ داشته است.

ابن حجر مي گويد: محبّ طبري نيز در پي سخن ابن حبّان مي نويسد: عمر بن شبّه در كتاب تاريخ المدينة المنوره مي نويسد: خانه ابوبكر كه به او اجازه داده شد دريچه اي از آن به مسجد باز بماند، مجاور مسجد بود. آن خانه همواره در دست ابوبكر بود. وي پس از نياز به پول خانه، آن را فروخت تا پولش را صرف برخي از افرادي كه نزد او مي آمدند، بنمايد.2

عيني نيز در كتاب نماز به نقل اين حديث پرداخته و در ذيل

آن مي نويسد: نتايجي كه از اين حديث به دست مي آيد از اين قرار است:

1 . خطّابي در اين مورد مي گويد: اين كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله دستور داد كه _ غير از در ورودي مسجد و جز در خانه ابوبكر _ همه درها بسته شود نشان گر ويژگي ابوبكر و احترام اوست; چرا كه آن دو از هم جدا نمي شدند.

2 . اين حديث بيان گر اين است كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله ابوبكر را به موضوعي اختصاص داد كه هيچ فرد ديگري در آن شريك نيست. بنابراين سزاوارترين موضوعي كه مي توان آن را بدان تأويل كرد، امر خلافت است. البته پيامبر صلي اللّه عليه وآله با دستور دادن به ابوبكر درباره امامت در نماز _ كه به طور كلي مسجد براي همان نماز بنا شده است _ مردم را بيشتر به امر خلافت راهنمايي كرد.

خطّابي در اين مورد مي گويد: گمان ندارم كه اثبات قياس قوي تر از اجماع و اتفاق نظر صحابه بر جانشيني ابوبكر باشد; چرا كه صحابه در مسأله جانشيني ابوبكر به بزرگ ترين امر ديني _ يعني نماز _ استدلال كردند و بقيه مسائل را بر آن قياس نمودند. و پيامبر صلي اللّه عليه وآله همواره از در خانه اش (دري كه به مسجد باز مي شد) براي نماز خارج مي شد. پس بستن همه درها جز درِ خانه ابوبكر بيان گر اين است كه ابوبكر از آن در براي نماز خارج شود. گويي پيامبر صلي اللّه عليه وآله به بستن تمام درها جز در خانه ابوبكر امر كرده است تا فردي كه جانشين

پيامبر خواهد شد نيز اين كار را به اين صورت انجام دهد.3

عيني در بخش مناقب، سخن خطّابي، ابن بطّال و ابن حبّان را _ كه ابن حجر نيز آن را ذكر كرده _ مي آورد و مي افزايد: انس مي گويد: روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله وارد باغي شد، فردي آمد و در زد.

پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود: اي انس! در را باز كن و او را به بهشت و خلافت بعد از من بشارت بده.

انس مي گويد كه گفتم: اي رسول خدا! او را از اين موضوع آگاه سازم؟

فرمود: آري، آگاه ساز.

وقتي در را گشودم ابوبكر پشت در بود. به او گفتم: تو را به بهشت و به خلافت بعد از پيامبر عليه الصلاة والسلام بشارت مي دهم(!).

انس مي گويد: سپس فرد ديگري آمد، پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود: اي انس! در را برايش باز كن و او را به بهشت و به خلافت بعد از ابوبكر بشارت بده.

گفتم: او را از اين موضوع آگاه سازم؟

فرمود: آري.

انس مي گويد: وقتي در را گشودم عمر پشت در بود. به او نيز بشارت دادم(!)

سپس فرد ديگري آمد. پيامبر صلي اللّه عليه وآله فرمود: اي انس! در را برايش باز كن و او را به بهشت و خلافت بعد از عمر مژده بده و اين كه او كشته خواهد شد.

انس مي گويد: وقتي خارج شدم عثمان پشت در بود.

انس مي گويد: عثمان خدمت پيامبر صلي اللّه عليه وآله وارد شد و عرض كرد: به خدا سوگند! من بيعت با شما را فراموش نكردم و چنين آرزويي ننمودم و با دستي كه با تو

بيعت كردم آلتم را لمس نكرده ام(!!)

پيامبر فرمود: تو همان گونه هستي.

ابويعلي موصلي اين حديث را از مختار بن فلفل از انس نقل كرده و پس از نقل آن مي گويد: اين حديثِ معتبري است(!)4

عيني در كتاب عمدة القاري در بخش «هجرة النبي صلي اللّه عليه وآله» در شرح اين حديث مي نويسد: پيامبر صلي اللّه عليه وآله كه شارع از جانب خداست، دستور داد كه دريچه ها _ جز دريچه خانه ابوبكر _ بسته شود تا بدين وسيله برتري ابوبكر مشخص گردد و اين حديث اشاره اي به خلافت دارد.5

كرماني نيز به نقل اين حديث پرداخته و سخنان علماي اهل تسنّن را در دلالت حديث بر امامت نقل كرده و ديدگاه آن ها را پسنديده است.6

قسطلاني در بخش «نماز» به شرح اين حديث مي پردازد و مي نويسد: اين حديث بيان گر ويژگي خاصي براي ابوبكر است كه فقط او داراي شايستگي خلافت و امامت بعد از پيامبر است و افراد ديگر چنين شايستگي ندارند. از اين رو پيامبر صلي اللّه عليه وآله فقط دريچه خانه او را باقي مي گذارد، نه دريچه خانه ديگران را و همين مطلب دلالت دارد كه ابوبكر از همان جا براي نماز خارج مي شد. ابن منير نيز اين حديث را به همين صورت بيان كرده است.7

اين حديث را قسطلاني در بخش «مناقب» به گونه اي ديگر مطرح مي كند و مي نويسد: گفته شده است كه اين حديث كنايه اي به خلافت ابوبكر دارد; چرا كه اگر معناي حقيقي آن اراده شود كه همان به; زيرا كه صاحبان خانه هاي چسبيده به مسجد اجازه داشتند كه از

آن دريچه ها به مسجد وارد شوند. پس پيامبر صلي اللّه عليه وآله به جهت توجّه مردم به امر خلافت دستور داد كه اين «دريچه ها» جز «دريچه» خانه ابوبكر بسته شوند; چرا كه ابوبكر از آن دريچه براي نماز مي آمد.

و اگر معناي مجازي حديث اراده شود، كنايه از خلافت و بستن دهان مردم خواهد بود كه امر خلافت را طلب نكنند، نه اين كه ممانعت از عبور مردم و سرك كشيدن آن ها به مسجد باشد.

توربشتي در اين مورد مي گويد: به نظر من اراده معناي مجازي حديث قوي تر است; زيرا از ديدگاه ما اهل سنّت صحّت ندارد كه ابوبكر در كنار مسجد خانه اي داشته باشد، بلكه خانه او در منطقه «سنح» در بالاي شهر مدينه بود.

قسطلاني مي افزايد: ابن حجر نيز در فتح الباري اين موضوع را پي گرفته و اين استدلال را ضعيف مي داند; زيرا بودن خانه ابوبكر در منطقه «سنح» مستلزم اين نيست كه خانه اي مجاور مسجد نداشته باشد و خانه اي كه در سنح داشت، منزل دامادهاي انصاري او بود.8

قسطلاني در بخش «هجرت پيامبر صلي اللّه عليه وآله» نيز به اين موضوع مي پردازد و مي نويسد:

پس رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور داد كه همه دريچه ها جز دريچه خانه ابوبكر بسته شود و اين فرمان به جهت بزرگداشت او و توجّه دادن مردم به اين نكته بود كه ابوبكر خليفه بعد از اوست، يا منظور اراده معناي مجازي است كه بستن درها كنايه از خلافت و بستن دهان مردم است، نه ممانعت از عبور.

طيّبي نيز همين مطلب را ترجيح مي دهد و

استدلال مي كند كه به نظر او ابوبكر خانه اي مجاور مسجد نداشت، بلكه خانه ابوبكر در منطقه «سنح» بالاي شهر مدينه بود.9

آن چه گذشت سخنان شارحان اين حديث بود.

در كتاب هاي اعتقادي نيز در بخش فضايل ادعايي براي ابوبكر به اين حديث استدلال شده است. هم چنين در دلايل امامت و خلافت او بعد از رسول صلي اللّه عليه وآله نيز به حديث «دريچه» استدلال شده است. بديهي است كه ما به بيان عين عبارت هاي آنان نيازي نداريم; ولي در ضمن بررسي به برخي از آن ها اشاره خواهيم كرد.

1 . المنهاج در شرح صحيح مسلم: 15 / 124.

2 . فتح الباري: 7 / 17.

3 . عمدة القاري: 4 / 245.

4 . عمدة القاري: 16 / 176 و 177.

5 . همان: 17 / 39.

6 . الكواكب الدراري: 4 / 129.

7 . ارشاد الساري: 2 / 128 و 129.

8 . همان: 8 / 146 و 147.

9 . همان: 8 / 373.

تشويش و پريشاني در بيان استدلال

تشويش و پريشاني در بيان استدلال در همان نگاه نخست به سخناني كه علماي اهل تسنّن و شارحان در مورد «حديث دريچه» بيان داشته اند، پريشاني و اختلاف در بيان استدلال بر كسي پوشيده نيست; بلكه پژوهش گر و محقق درمي يابد كه نظر برخي از آن ها در جايي، با نظر ديگرش در جاي ديگر مغايرت دارد. ما در اين مرحله گفته هاي آن ها را خلاصه مي كنيم و به اختصار مطالبي را بر آن حاشيه مي زنيم تا مطلب به خوبي روشن گردد.

نَوَوي در اين باره فقط چنين گفته است: در اين حديث فضيلت و ويژگي روشني براي ابوبكر

وجود دارد.

او متعرّض مسأله امامت و خلافت نشده است و ادّعا نكرده كه «حديث دريچه» به طور صريح يا به كنايه، به مسأله خلافت دلالت دارد.

ما در پاسخ او مي گوييم: واضح است كه فضيلت وقتي ثابت مي شود كه قضيه مورد نظر ثابت گردد; از طرفي ويژگي داشتن _ افزون بر تثبيت شدن _ بستگي دارد به اين كه چنين قضيه اي در حق ديگري صادر نشده باشد.

خطّابي و ديگران نيز از اين حديث اين دو مطلب را پنداشته اند.

يكي «ويژگي داشتن» و ديگري «اشاره اي محكم بر استحقاق ابوبكر براي خلافت» به ويژه اين كه ثابت شده است كه اين مطلب در واپسين لحظات زندگي پيامبر صلي اللّه عليه وآله بوده است، آن گاه كه به مردم امر فرمود كه جز ابوبكر كسي پيش نمازشان نشود.

فراتر اين كه برخي واژه «در» را كنايه از امر خلافت دانسته اند و امر به بستنِ آن را كنايه از طلب كردن خلافت.

در پاسخ اين ديدگاه مي گوييم: ادّعاي «ويژگي داشتن» را پيش تر بيان كرديم، اما در مورد «اشاره اي محكم...» بايد بگوييم كه هيچ دليلي بر آن نداريم، جز آن چه از قرينه حاليه پنداشته اند، ولي اين كه بگوييم پيامبر صلي اللّه عليه وآله ابوبكر را به نماز امر كرده، دروغ است.1

از طرفي ديگر، در مورد اين مطلب كه آيا اين «اشاره محكم...» بر اراده حقيقي مبتني است يا مجازي؟ دو نظريه وجود دارد.

قسطلاني بعد از اين كه دلالت حديث را در موردي مي پذيرد و در مورد ديگري آن را به «قولي ضعيف» نسبت مي دهد و دو قول را در جايي ديگر

اراده معناي حقيقي يا مجازي ذكر مي كند و در ادامه به نقل مورد اختلاف اكتفا مي كند، مي نويسد: گفته شده است كه در اين حديث به صورت كنايه اي به جانشيني ابوبكر اشاره شده است; زيرا اگر از اين حديث معناي حقيقي اراده شود كه هيچ و اگر معناي مجازي اراده شود پس همان كنايه از جانشيني است.

در مورد اين نظريه مي گوييم: اصل در گفتار آن است كه بر حقيقت حمل شود; ولي دلالت حديث بر خلافت، بستگي دارد به اين كه اصل قضيه ثابت شود، آن گاه ثابت شود كه چنين قضيه اي در حق شخص ديگري _ جز ابوبكر _ وارد نشده است.

بنابراين شنيدن اين مطلب از افرادي هم چون ابن حجر عسقلاني جاي شگفتي دارد; زيرا با وجود اين كه ادّعاي مجاز را رد مي كند _ چنان كه گذشت _ ورود مثل اين حديث را در حق علي عليه السلام اثبات مي كند كه در آينده خواهد آمد. بنابر آن چه گذشت به راستي چگونه ابن حجر عسقلاني در مورد دلالت اين حديث بر امامت سكوت مي كند، اگر چه به جرأت مي توان گفت كه وي خود به چنين دلالتي قائل است.

1 . براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: چگونگي نماز ابوبكر به جاي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله از همين نگارنده.

استدلال و استشهاد برخي به اين حديث ساختگي

استدلال و استشهاد برخي به اين حديث ساختگي با توجه به بررسي هايي كه پيرامون اين حديث انجام يافت ساختگي بودن آن روشن شد. برخي از دانشمندان اهل تسنّن نيز از اين حقيقت پرده برداشته اند، گويا عيني متوجّه شده است كه

اين حديث _ با تمامي اين مطالب _ نه تنها بيان گر خلافت نيست; بلكه از اشاره به مسأله خلافت نيز قاصر است; از اين رو در اين باره مي نويسد:

برخي مدّعي شده اند كه «در» كنايه از خلافت است و ابن حبّان نيز به اين برداشت متمايل شده است.

آن گاه از قول انس مي گويد: «روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله وارد بوستاني شد...» تا پايان حديثي كه گذشت.

بديهي است كه ذكر اين حديث در چنين جايي بعد از عبارت «برخي ادعا كرده اند كه «در» كنايه از خلافت است» ظهور دارد كه اين حديث با موضوع ادّعا شده موافقت ندارد; از اين رو عيني براي استدلال _ يا استشهاد _ به آن چه كه ادّعا شده به حديث ديگري متوسّل شده است.

روشن است كه اين حديث نيز از نظر سند و متن باطل است و استدلال عيني به آن در كتابي هم چون شرح بُخاري جدّاً عجيب است. اما اضطرار و قرار گرفتن در تنگنا، گاهي انسان را در عجيب تر از آن موقعيّت نيز قرار مي دهد.

به راستي اگر نسبت به آن چه گفتيم ترديد داريد، به گفتار ابن حجر عسقلاني درباره حديث بوستان و راويان آن توجّه كنيد. وي اين حديث ساختگي را اين گونه نقل مي كند:

صَقَر بن عبدالرحمان (ابو بهز سبط مالك بن مغول)، از عبداللّه بن ادريس، از مختار بن فلفل، از انس حديثي دروغين را چنين نقل مي كند كه انس مي گويد: پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: «اي انس! برخيز و در را براي ابوبكر بگشا و او را به خلافت بعد از

من بشارت بده»; هم چنين درباره عمر و عثمان همين مطلب را فرمود.

ابن حجر در ادامه، راويان اين حديث دروغين را بررسي مي كند و مي نويسد: ابن عديّ درباره صَقَر مي گويد: آن گاه كه از او روايتي نقل مي كرديم ابويعلي او را ضعيف مي شمرد.

ابوبكر بن شِيبه نيز درباره صَقَر گويد: او حديث جعل مي كرد.

ابوعلي جزره مي گويد: او بسيار دروغ گو بود.

عبداللّه بن علي بن مَديني نيز در مورد صَقَر اظهار نظر كرده و مي گويد: از پدرم درباره اين حديث پرسيدم. پدرم گفت: حديثي دروغين و جعلي است.

آن گاه ابن حجر اين حديث را نقل مي كند و در ذيل آن مي نويسد:

اگر اين حديث صحيح بود، عمر امر خلافت را به اهل شورا واگذار نمي كرد و بدون نزاع و ستيز خلافت را به عثمان واگذار مي كرد. از خدا ياري مي خواهيم.1

بر اين اساس، مي توان چنين نتيجه گرفت:

1 . بدون ترديد همه احاديثي كه در فضايل خلفا آمده و اسامي آن ها به ترتيب ذكر شده است جعلي هستند.

2 . با نگرشي ديگر در اين حديث متوجه مي شويم كه انس در هر مرتبه برمي خيزد و در را با سرعت باز مي كند و هرگز با آن ها مقابله نمي كند; اما همين فرد در جريان طير مشوي (مرغ بريان) با ورود امير مؤمنان علي عليه السلام مقابله كرد و آن حضرت را چندين بار از در خانه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله برگرداند و آن گاه كه پيامبر بر او خشم گرفت، عذر و بهانه آورد كه آرزو مي كرد فردي كه پيامبر

حضورش را از خدا مي طلبد مردي از انصار باشد!

3 . چرا در اين حديث نام علي عليه السلام نيامده است؟ آيا چهارمين خليفه در نزد آنان نبود؟

4 . عيني به ابويعلي نسبت داده كه وي اين حديث را معتبر دانسته است، ولي ابن عدي پس از نقل اين حديث در شرح حال صقر از ابويعلي نقل مي كند و مي گويد: ابويعلي او را تضعيف كرده است(!) و همين نكته اي قابل تأمل است. 1 . لسان الميزان: 3 / 227 و 228.

زياده روي در تعصّب

زياده روي در تعصّب برخي از عالمان اهل تسنّن فقط به نقل اين حديث ساختگي و وارونه و استدلال به آن قانع نشده اند; بلكه به بي اعتبار كردن حديث اصلي پرداخته اند. عيني در شرح حديث «دريچه» مي نويسد:

اگر كسي اشكال كند و بگويد: در اين زمينه روايت ديگري با عنوان ديگر از ابن عباس نقل شده است; آن گونه كه ابن عباس گويد: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

سدّوا الأبواب إلاّ باب علي;

تمامي درها جز در خانه علي را ببنديد;

در پاسخ مي گويم: تِرمذي در ذيل اين حديث مي گويد: اين حديث، حديثي غريب است.

بُخاري پس از مقايسه حديث اصلي با حديث «إلاّ باب أبي بكر» مي گويد: حديث «إلاّ باب أبي بكر» صحيح تر است.

حاكم نيشابوري در اين باره مي گويد: اين حديث را فقط مسكين بن بُكِير حرّاني از شعبه نقل كرده است.

ابن عساكر نيز اظهار نظر كرده و مي گويد: اين حديث اشتباه است.

نگارنده كتاب التوضيح مي گويد: ابراهيم بن مختار نيز از ابن عساكر تبعيّت كرده است.1

اين نظريه افراطي عيني در اصل حديثي است

كه از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله صادر شده است. البته برخي از عالمان اهل تسنّن پا را فراتر گذاشته اند تا جايي كه پنداشته اند كه حديث اصلي «إلاّ باب علي عليه السلام» را شيعيان جعل كرده اند.

ابن جوزي بعد از آن كه حديث اصلي را با برخي از سندهايش نقل مي كند، مي نويسد: همه اين احاديث را شيعيان جعل كرده اند تا با حديثي كه همه در صحّتش اتفاق نظر دارند; يعني حديث: «سدّوا الأبواب إلاّ باب أبي بكر» مقابله كنند.2

ابن تيميّه نيز در اين مورد اظهار نظر كرده و در ذيل حديث اصلي مي نويسد: اين حديثي است كه شيعيان آن را براي مقابله جعل كرده اند.3

ابن كثير آن گاه كه حديث ساختگي «إلاّ باب أبي بكر» را نقل مي كند، مي نويسد: هر كس حديث «إلاّ باب علي» را روايت كند _ چنانچه در برخي از كتاب هاي سنن آمده است _ به خطا رفته است. حديث درست همان است كه در صحيح ثبت شده است.4

1 . عمدة القاري: 4 / 45.

2 . الموضوعات: 1 / 274.

3 . منهاج السُنّه: 5 / 35.

4 . تفسير ابن كثير: 1 / 513.

بخش چهارم: بررسي نظريه صحيح در حديث «سدّ الأبواب»

نگرشي ديگر در حديث اصلي

نگرشي ديگر در حديث اصلي با توجه به نتيجه بررسي هايي كه درباره حديث ساختگي به دست آمد، شكي نيست كه امر به بستن درِ خانه هاي صحابه _ جز درِ خانه يكي از آن ها _ فضيلت و ويژگي محسوب مي شود; از اين رو آن گاه كه دشمنان امير مؤمنان علي عليه السلام; همان هايي كه منكر فضايل و ويژگي هاي آن حضرت هستند _ افرادي

چون مالك بن انس و ديگران _ متوجّه شدند كه حديث صحيح از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله رسيده كه حضرتش فرمود: «همه درها جز درِ خانه علي را ببنديد» و به دليل صحّت سندهايش نتوانستند آن را انكار كنند، تصميم گرفتند كه نخست اين حديث را به نفع ابوبكر برگردانند، سپس در اين راستا حديث «دريچه» را در حق ابوبكر جعل كنند.

پس از قلب و جعل اين دو حديث، محدّثان و شارحان مواضع مختلفي را در قبال آن ها گرفتند و اختلافاتي پديد آمد. از اين رو عالمان اهل تسنّن در قبال حديث اصلي و صحيح چند گروه شدند:

1 . برخي از آن ها اصل حديث «سدّوا الأبواب إلاّ باب علي»; (همه درها جز درِ خانه علي را ببنديد) را ذكر نكردند، و آن را نه نفي نمودند و نه اثبات.

از اين گروه مي توان نَوَوي در شرح صحيح مسلم، كرماني در شرح بُخاري و ابن سيدالناس در سيره خود نام برد.

2 . برخي اين حديث را آورده اند; ولي سخنانشان درباره آن ناهمگون است. از اين گروه مي توان عيني را نام برد كه به نظر مي رسد در يك جا اين حديث را رد كرده است، يا حديث «دريچه» بر آن ترجيح داده است; و در جاي ديگر _ بر اساس گفته طَحاوي و ديگران _ خواسته است دو حديث را جمع كند.

3 . برخي به ساختگي بودن اين حديث حكم كرده اند; از اين گروه مي توان ابن جوزي و پيروان او را نام برد.

4 . بعضي به صحّت و ثبوت اين حديث اعتراف كرده و جعلي و ضعيف بودن

آن را رد كرده اند و در اين راستا كوشيده اند كه دو حديث را جمع كنند.

از اين گروه مي توان طَحاوي، ابن حجر عسقلاني و پيروان آن ها را نام برد.

بديهي است كه چون برخي از آن ها جرأت ردّ حديث «إلاّ باب علي عليه السلام» را نداشتند و از طرفي نتوانستند به گونه صحيحي _ با فرض صحت حديث «خوخه» به دليل نقل در صحيحين _ اين دو حديث را جمع كنند، ناگزير در برابر آن سكوت كرده و آن را نقل نكرده اند.

عدّه ديگر پس از فرض اين كه هيچ وجه صحيحي براي جمع بين دو حديث وجود ندارد، در حديث «إلاّ باب علي عليه السلام» خدشه وارد كرده اند; چرا كه با وجود اين حديث، فضيلتي براي ابوبكر ثابت نمي شود.

رد سخنان برخي توسط برخي ديگر

رد سخنان برخي توسط برخي ديگر با توجه به توضيحات گذشته، روشن شد كه حديث اصلي همان حديث «إلاّ باب علي عليه السلام» است; از اين رو بزرگان و شارحان حديث، نه تنها خدشه به اين حديث را رد نموده اند; بلكه به صراحت چنين كاري را تعصّبي قبيح و زشت دانسته اند. ابن حجر عسقلاني در كتاب فتح الباري در شرح صحيح بخاري مي نويسد:

«درباره بستن درِ خانه هايي كه پيرامون مسجد بوده است، احاديثي وارد شده كه ظاهرش با «حديث الباب» منافات دارد.

نمونه آن ها حديث سعد بن ابي وَقّاص است. وي مي گويد: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به ما دستور داد كه درِ خانه هايي كه به مسجد باز مي شد ببنديم و درِ خانه علي عليه السلام را استثنا كرد.

اين حديث را احمد بن

حنبل و نَسائي روايت كرده اند و راويان آن از نظر نقل حديث قوي هستند.

طبراني نيز در كتاب المعجم الاوسط از راويان مورد اعتماد، اين گونه نقل مي كند: آن گاه كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمان مسدود كردن درِ خانه ها را صادر فرمود، به حضرتش گفتند: اي رسول خدا! درِ خانه هاي ما را بستي!

فرمود:

ما أنا سددتها، ولكنّ اللّه سدّها;1

من آن ها را نبستم; بلكه خداوند آن ها را بست.

در روايت ديگري آمده است كه زيد بن ارقم مي گويد: درِ خانه برخي از صحابه به مسجد باز مي شد. رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علي;

همه اين درها جز درِ خانه علي را ببنديد.

گروهي در اين باره به حضرتش خُرده گرفتند; اما رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

إنّي واللّه ما سددت شيئاً ولا فتحته، ولكن امرت بشيء فاتّبعته;

به خدا سوگند! من نه در خانه اي را بستم و نه آن را گشودم; بلكه به كاري امر شدم و از آن پيروي كردم.

اين حديث را احمد بن حنبل، نَسائي و حاكم نيشابوري نقل كرده اند و راويان اين حديث، مورد اعتماد هستند.

در روايت ديگري ابن عبّاس مي گويد: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به بسته شدن درِ خانه هايي كه به مسجد باز مي شد امر فرمود و همه درها به جز درِ خانه علي عليه السلام بسته شد.

در روايتي ديگر آمده است: پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به بستن همه درهاي مسجد جز در خانه علي عليه السلام امر فرمود; از اين رو علي عليه السلام در حال جنب داخل مسجد مي

شد و راه ديگري جز آن در نداشت.

اين دو روايت را احمد بن حنبل و نَسائي نقل كرده اند و راويان هر دو روايت، مورد اعتماد هستند.

روايت ديگري را طبراني اين گونه نقل مي كند: جابر بن سمره مي گويد: رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به ما دستور داد كه درهاي مسجد جز در خانه علي را ببنديم. پس چه بسا علي عليه السلام با حال جنابت از مسجد عبور مي كرد.

احمد بن حنبل نيز روايتي را با راويان معتبر چنين نقل مي كند: ابن عمر مي گويد: ما همواره در زمان رسول خدا صلي اللّه عليه وآله مي گفتيم: رسول خدا بهترينِ مردم است; سپس ابوبكر و پس از آن عمر. به راستي براي علي بن ابي طالب عليهما السلام سه فضيلت عطا شد كه اگر يكي از آن ها براي من بود، از نعمت هاي دنيا دوست داشتني تر بود;

__ رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دخترش را به ازدواج او درآورد و فاطمه عليها السلام براي او فرزند به دنيا آورد.

__ همه درهاي مسجد جز درِ خانه علي عليه السلام را بست.

__ پرچم را در جنگ خيبر به دست علي عليه السلام داد.

نَسائي نيز از طريق علاء بن عرار _ در بخش مهملات _ اين گونه نقل كرده است كه به ابن عمر گفتم: براي من از علي و عثمان بگو.

ابن عمر حديثي را نقل كرد كه در آن آمده است: درباره علي از كسي نپرس و به جايگاه وي در نزد رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بنگر كه آن حضرت درِ خانه هاي ما را كه به مسجد باز

مي شد بست و درِ خانه او را به حال خود واگذاشت.

البته راويان اين حديث همگي همانند راويان حديث صحيح هستند، جز علاء كه او را يحيي بن مَعين و ديگران توثيق كرده و معتبر دانسته اند.

روشن است كه برخي از اين احاديث برخي ديگر را تقويت مي كنند و به هر يك از اين سندهاي نقل شده مي توان احتجاج و استدلال كرد چه رسد به همه آن ها.

از طرفي ابن جوزي نيز حديث «سدّ الأبواب» را در كتاب الموضوعات از سعد بن ابي وَقّاص، زيد بن ارقم و ابن عمر روايت كرده و به برخي سندهاي نقل شده از آن ها اكتفا كرده است و راويان سندهاي ديگر را مورد نقد قرار داده و ضعيف شمرده است.

ابن جوزي در ادامه مي گويد: البته به جهت كثرت سندهايي كه از اين حديث نقل كردم، خدشه اي به حديث وارد نمي شود.

هم چنين وي اين حديث را به جهت مخالفت با احاديث صحيح و ثابت شده درباره ابوبكر بي اعتبار نشان داده است. وي پنداشته كه اين حديث از جعليات شيعيان است كه به وسيله آن با حديث صحيحي كه درباره ابوبكر وارد شده است، مقابله كرده اند.

ابن حجر در ادامه مي نويسد: ابن جوزي در اين مسأله مرتكب خطاي قبيحي شده است; زيرا با توهّم اين كه حديث مذكور با احاديث صحيح تعارض دارد، آن را ردّ كرده است، با اين كه جمع بين دو قضيه امكان دارد...».2

ابن حجر نظير اين سخن را در كتاب القول المسدّد نيز بيان كرده است.3

جلال الدين سيوطي نيز با اشاره به كلام ابن حجر، در مقام ردّ گفته

ابن جوزي برآمده و مي نويسد:

حافظ ابن حجر عسقلاني در كتاب القول المسدّد في الذبّ عن مسند احمد مي گويد: اين سخن ابن جوزي كه حديث مذكور باطل و ساختگي است، ادعايي است كه نمي توان براي آن دليلي ارائه كرد مگر مخالفت آن با حديثي كه در دو كتاب صحيح آمده است كه در اين صورت چنين كاري همان رد احاديث صحيح به مجرد توهّم خواهد بود.

از طرفي اقدام و حكم بر جعلي بودن هيچ حديثي شايسته نيست مگر زماني كه امكان جمع احاديث نباشد.

اما اين كه در زمان حاضر، جمع احاديث امكان ندارد لازمه اش اين نيست كه بعدها نيز اين جمع امكان نداشته باشد; چرا كه مافوق هر دانشمندي، دانشمند ديگري است.

ابن حجر عسقلاني ادامه مي دهد: بنابراين، راه پارسايي در چنين احاديثي آن است كه انسان به بطلان آن حكم نكند; بلكه در آن توقف نمايد تا آن چه براي او مشخص نشده براي ديگري مشخص شود. اين حديث نيز از اين قسم است; چرا كه حديث «سدّوا الأبواب إلاّ باب علي» حديث مشهوري است كه به سندهاي مختلف نقل شده و روشن است كه هر سند آن به تنهايي از اعتبارش نمي كاهد و مجموع اين سندها، بنابر روش بسياري از حديث شناسان، از مواردي است كه به صحّت حديث مي توان يقين پيدا كرد.

اما اين كه گفته شده حديث «سدّوا الأبواب إلاّ باب علي» با احاديثي كه در دو كتاب صحيح بخاري و مسلم آمده تعارض دارد; چنين تعارضي ثابت نيست; بلكه ميان اين ها تعارضي وجود ندارد.

اكنون پس از بيان ديگر سندهاي اين حديث، به چگونگي جمع ميان

اين حديث و حديثي كه در دو كتاب صحيح بخاري و مسلم آمده است مي پردازيم:

پس اين سندهاي فراواني كه با راويان مورد اعتماد نقل شده اند، بيان گر اين نكته هستند كه اين حديث، صحيح و داراي دلالتي قوي و محكم است.

اين نهايت بررسي يك فرد محدّث است; بنابراين چگونه به صرف توهّم، جعلي بودن احاديث صحيح ادّعا مي شود؟!

اگر اين گونه راه ردّ احاديث باز شود، به بطلان بسياري از احاديث صحيح منجر خواهد شد; ولي خدا و مؤمنان اين را نمي خواهند4.

قسطلاني نيز به شرح حديث «دريچه» پرداخته و مي گويد: اين حديث با حديثي كه تِرمذي از ابن عباس نقل كرده است تعارض دارد; همان حديثي كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

سدّوا الأبواب إلاّ باب علي;

همه درهاي مسجد جز درِ خانه علي را ببنديد.

در پاسخ اين تعارض گفته شده است كه تِرمذي پس از نقل حديث مي گويد: اين حديث غريب است. ابن عساكر نيز مي گويد: اين حديث اشتباه است.

قسطلاني در ادامه مي گويد: برخي از سندها برخي ديگر را تقويت مي كنند، تا جايي كه حافظ ابن حجر در برخي از سندهايش گفته است: راويان آن از نظر نقل حديث، قوي هستند و در مورد برخي ديگر مي گويد: راويان آن، افراد مورد اعتماد هستند.5

قسطلاني بعد از ذكر اسناد حديث «إلاّ باب علي» مي نويسد:

آن سان كه حافظ ابن حجر گفته برخي از اين احاديث، برخي ديگر را تقويت مي كنند و به هر يك از اين سندهاي نقل شده مي توان احتجاج و استدلال كرد چه رسد به همه آن ها.6

ابن عراق كناني نيز پس از

نقل سخن ابن جوزي به بيان نظر خويش پرداخته و مي گويد:

در پيرو اين سخن، حافظ ابن حجر عسقلاني شافعي نيز در كتاب القول المسدّد اين مطلب را رد كرده و مي گويد: در اين صورت چنين كاري همان ردّ احاديث صحيح به مجرّد توهّم خواهد بود، در صورتي كه بين اين حديث و حديثي كه در دو كتاب صحيح بخاري و مسلم آمده است، منافاتي وجود ندارد; چرا كه اين، قضيه ديگري است. از اين رو، قضيه علي عليه السلام كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به او اجازه داد كه در حال جنب نيز در مسجد آمد و رفت كند، درباره درهايي است كه به مسجد باز مي شدند.

اما داستان ابوبكر در هنگام بيماري پيامبر رخ داد; همان بيماري كه به فوت آن حضرت منجر شد و «حديث دريچه» درباره بستن دريچه هايي است كه راه ورود به مسجد را نزديك تر مي كرد.

گفتني است كه قاضي اسماعيل در كتاب احكام، كلاباذي در كتاب معاني و طَحاوي در كتاب مشكل الآثار، اين دو حديث را اين گونه جمع كرده اند.7

1 . المعجم الاوسط: بخش زيادات.

2 . فتح الباري: 7 / 17 و 18.

3 . القول المسدّد في الذبّ عن مسند أحمد: 52 _ 58.

4 . اللآلي المصنوعه: 1 / 318 _ 320.

5 . ارشاد الساري: 2 / 129.

6 . همان: 8 / 147.

7 . تنزيه الشريعة المرفوعه: 1 / 384.

سر در گمي در حل مشكل

سر در گمي در حل مشكل با توجه به بررسي هايي كه انجام يافت، سر در گمي عالمان اهل تسنن در حل اين مشكل روشن شد. بديهي است كه سكوت نسبت

به وجود حديث «إلاّ باب علي عليه السلام» ستمي ناروا است كه خداوند از آن چه ستمگران انجام مي دهند، غافل نيست. از طرفي باطل دانستن آن، امري است كه خدا و مؤمنان آن را نمي خواهند.

بنابراين دو راه پيش روي ماست:

1 . پذيرش و اعتراف به جعلي و ساختگي بودن حديث «دريچه» كه حقيقت تلخ است.

2 . جمع بين دو حديث به گونه اي كه آزادانديشان بپسندند!

از اين دو راه، ابن حجر عسقلاني و گروهي از متقدّمين و متأخّرين راه دوم را برگزيده اند; ولي سخنان آنان متناقض است و در اين راه تلاش هايي نوميدانه انجام داده اند.

ديدگاه ابن روزبهان

ديدگاه ابن روزبهان ابن روزبهان در اين باره ديدگاه خاصي دارد. وي مي گويد: مسجد در زمان رسول خدا صلي اللّه عليه وآله به خانه رسول خدا متّصل بود و علي به خاطر موقعيّت دختر پيامبر، در خانه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله ساكن بود.

مردم از درهايي كه به مسجد باز مي شد رفت و آمد مي كردند و مزاحم نمازگزاران مي شدند; از اين رو رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور داد كه همه درها جز در خانه علي را ببندند.

در دو كتاب صحيح بُخاري و صحيح مسلم حديث صحيحي آمده است كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور بستن تمامي خوخه ها به جز خوخه ابوبكر را داد و خوخه همان دريچه است. پس اين فضيلت و قربي است كه براي ابوبكر و علي حاصل شده است.1

1 . دلائل الصدق: 2 / 403، به نقل از ابطال نهج الباطل.

بررسي ديدگاه ابن روزبهان

بررسي ديدگاه ابن روزبهان ما سخن و ديدگاه ابن روزبهان را از چند جهت بررسي مي نماييم:

يكم. ابن روزبهان مي گويد كه علي در خانه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله زندگي مي كرد و در آن جا خانه اي نداشت.

چنين سخني انكار حقيقت ثابتي است كه روايت هاي «باب» (در) بر آن دلالت مي كنند; از اين رو تا كنون كسي چنين ادّعايي نكرده است.

آري، كساني از اهل تسنّن هستند كه مسأله خانه داشتن ابوبكر در مجاورت مسجد را رد مي كنند; اما درباره علي عليه السلام مسأله عكس است كه در عبارت ابن كثير به اين مطلب تصريح شده است و ما در آينده آن را بيان خواهيم

كرد.

دوم. ابن روزبهان مي گويد كه مردم از درِ خانه هايشان كه به مسجد باز مي شد رفت و آمد مي كردند و مزاحم نمازگزاران مي شدند; از اين رو رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور بستن درها جز درِ خانه علي را داد.

نتيجه اين مطلب اين است كه علّت دستور بستن درها مزاحمت براي نمازگزاران بود.

بديهي است براي چنين مطلبي هيچ شاهدي در روايات وجود ندارد; بلكه مفاد روايات در اين باب و ديگر باب ها آن است كه علّتي كه پيامبر دستور داد درهاي مسجد بسته شود، همان پاك كردن مسجد از پليدي ها و دور كردن آن از ناپاكي ها است; از اين رو پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله خود، علي عليه السلام و اهل بيتش را از اين امر استثنا كرد; زيرا آنان پاك و پاكيزه هستند و خداوند رجس و پليدي را از آن ها دور كرد و آن ها را به طور قطع پاكيزه ساخت.

سوم. ابن روزبهان حديث «باب علي» و «خوخة ابي بكر» را به گونه اي جمع كرده است كه اين، فضيلت و قربي براي هر دوي آن ها باشد.

روشن است كه مقصود از اين جمع، انكار اختصاص اين فضيلت به امير مؤمنان علي عليه السلام است. گرچه اين نوع جمع كردن بين دو حديث، پنداري را كه عده اي از علماي اهل سنّت درباره دلالت اين حديث بر خلافت ابوبكر دارند; دربرنمي گيرد. البته ما اشكال اين جمع را از سخن حلبي بيان خواهيم كرد.

ديدگاه ابن كثير

ديدگاه ابن كثير ابن كثير نيز در شرح حديث «إلاّ باب علي» ديدگاهي را ارائه كرده است. وي مي

نويسد:

اين حديث با حديثي كه در صحيح بُخاري آمده است كه پيامبر در هنگام بيماري كه به رحلت حضرتش انجاميد، دستور داد كه تمامي درهايي كه به مسجد باز مي شود جز در ابوبكر صدّيق بسته شود، منافات ندارد; زيرا استثنايي كه در حق علي صورت گرفت در زمان حيات پيامبر خدا بود كه به خاطر نياز فاطمه به رفتن از خانه اش به خانه پدرش بوده است. پس اين استثنا براي رفاه حال فاطمه صورت گرفت; ولي پس از وفات پيامبر اين علّت منتفي شد و نياز به گشودن درِ صدّيق شد تا اين كه وارد مسجد شود و با مردم نماز گزارد; زيرا كه او پس از وفات پيامبر صلي اللّه عليه وآله خليفه و جانشين او بود. اين مطلب به خلافت ابوبكر نيز اشاره اي دارد.1

1 . البداية والنهايه: 7 / 379.-

بررسي و نقد ديدگاه ابن كثير

بررسي و نقد ديدگاه ابن كثير ديدگاه ابن كثير را از چند جهت مي توان بررسي كرد:

1 . وي تصريح مي كند كه علي عليه السلام خانه اي به غير از خانه پيامبر صلي اللّه عليه وآله دارد(!) چنين مطلبي در واقع اعراض از سخنان همه متقدميني است كه در مقام جمع بين روايات برآمده اند(!)

2 . وي علت نبستن درِ خانه علي عليه السلام را در نياز فاطمه عليها السلام به رفتن از خانه اش به خانه پدرش بيان كرده و علّت بسته شدن ديگر درها را ذكر نكرده است.

3 . اگر علّت باز گذاشته شدن درِ خانه فاطمه عليها السلام «رفتن از خانه اش به خانه پدرش» بوده است، پس چرا درِ خانه ابوبكر به جهت رفاه

حال عايشه باز نگه داشته نشده است تا عايشه «از خانه اش به خانه پدرش» برود؟!

4 . در صورتي كه «به باز شدن درِ خانه ابوبكر نياز بوده است» آيا در همان زمان درِ خانه علي عليه السلام بسته شد يا نه؟!

اگر ابن كثير چنين ادّعايي مي كند دليلش چيست؟! و چگونه مي تواند چنين ادّعايي كند در حالي كه خانه ابوبكر جز يك در بيش نداشته است؟!

اما او چنين ادّعايي نمي كند; بلكه ظاهر عبارت او چنين است كه درِ خانه علي عليه السلام باز مانده است; هر چند كه درِ خانه ابوبكر نيز باز شد. بنابراين كجاي اين مطلب به خلافت اشاره دارد؟!

5 . همه اين مطالب در صورتي است كه ابوبكر خانه اي مجاور مسجد داشته باشد كه اين مطلب نيز ثابت نشده است.

6 . نكته ديگر آن كه خود ابن كثير روايتي را از امّ سَلَمه اين گونه نقل مي كند: پيامبر صلي اللّه عليه وآله در دوران بيماري از خانه خارج و به صحن مسجد وارد شد. آن گاه با صداي بسيار بلند ندا داد:

لا يحلّ المسجد لجنب ولا الحائض إلاّ محمّد وأزواجه وعلي وفاطمة بنت محمّد. ألا هل بيّنت لكم1 الأسماء أن تضلّوا؟!2

ورود به مسجد (پيامبر) براي جنب و حايض حلال نيست، مگر براي محمّد، علي و فاطمه دختر محمّد. آگاه باشيد! همانا اين نام ها را براي شما بيان كردم تا گمراه نشويد.

اين حديث علّت بستن درها جز درِ خانه علي عليه السلام را روشن و تمام مطالبي را كه ابن كثير مطرح كرده است، باطل مي كند. با اين حال، طبيعي است كه ابن كثير در سند

چنين حديثي اشكال نمايد.

1 . اين حديث در منابع ديگري از جمله تاريخ مدينة دمشق، السنن الكبري، تاريخ اصفهان و... با اندكي تفاوت چنين آمده است: «إلاّ لرسول اللّه وعلي وفاطمة والحسن والحسين ألا قد بيّنت لكم أن لا تضلّوا»; از اين رو ما در ترجمه اين متن، به منابع فوق توجه كرده ايم كه از جهت معنا صحيح تر است; ر.ك: تاريخ مدينة دمشق: 14 / 166، السنن الكبري: 7 / 65، تاريخ اصفهان: 1 / 291.

2 . البداية والنهايه: 7 / 379.

ديدگاه ابن حجر

ديدگاه ابن حجر ابن حجر عسقلاني نيز در اين مورد اظهار نظر كرده است. وي مي گويد:

جمع بين دو قصّه ممكن است. بزّار نيز در مسند خود به اين مطلب اشاره كرده و مي گويد: رواياتي از راويان اهل كوفه و با سندهاي معتبر در قصّه علي، و رواياتي از راويان اهل مدينه در قصه ابوبكر وارد شده است. اگر روايات اهل كوفه ثابت شود، جمع ميان اين دو دسته از روايات به همان روشي است كه حديث ابوسعيد خُدري _ كه تِرمذي نقل كرده است _ بر آن دلالت دارد، آن جا كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله به علي عليه السلام فرمود:

لا يحلّ لأحد أن يطرق هذا المسجد جنباً غيري وغيرك;

بر احدي غير از من و تو حلال نيست كه در حال جنابت در اين مسجد رفت و آمد كند.

معناي حديث اين گونه است كه درِ خانه علي عليه السلام به سمت مسجد باز مي شد و خانه اش جز اين در، درِ ديگري نداشت. بنابراين، پيامبر دستورِ بسته شدن آن را نداد.

مؤيّد اين حديث، حديثي است كه

قاضي اسماعيل در كتاب احكام القرآن از طريق مطلّب بن عبداللّه بن حنطب روايت كرده است. وي مي گويد: پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به كسي جز علي بن ابي طالب اجازه رفت و آمد به مسجد را در حال جنابت نداد; زيرا كه خانه او در مسجد بود.

بنابراين، خلاصه جمع بين اين دو دسته از روايات اين گونه مي شود كه امر به بستن درها دو بار صورت گرفته است. در مرحله نخست علي عليه السلام به خاطر آن چه ذكر شد استثنا شده است و در مرحله دوم ابوبكر استثنا شده است. ولي اين جمع صورت نمي پذيرد مگر آن كه درِ خانه علي عليه السلام به عنوان درِ حقيقي و دريچه خانه ابوبكر به عنوان درِ مجازي قلمداد شود. چنانچه در برخي اسناد نيز به اين معنا تصريح شده است.

گويي مردم به هنگام فرمان بستن درها، درها را بستند و دريچه هايي ايجاد كردند كه از طريق اين دريچه ها، راه وارد شدن به مسجد را نزديك كنند و پس از آن، به بستن اين دريچه ها نيز امر شدند. از اين رو اين روش جمع بين دو حديث، مشكلي ندارد.

ابوجعفر طَحاوي نيز در كتاب مشكل الآثار (در ابتداي جلد سوم آن) اين دو حديث را به همين روش جمع كرده است.

ابوبكر كلاباذي نيز در كتاب معاني الاخبار، دو حديث مذكور را به همين روش جمع نموده و تصريح كرده است كه خانه ابوبكر دري در خارج از مسجد داشت و خانه علي دري جز همان دري كه به داخل مسجد باز مي شد، نداشت و خدا داناتر است.1

ابن حجر عسقلاني

نيز در القول المسدّد چنين سخني را گفته است. جلال الدين سيوطي آن را ذكر كرده و با آن موافقت نموده است2و قسطلاني نيز خلاصه آن را در مقام جمع بين دو حديث بيان كرده است.3

1 . فتح الباري: 7 / 18.

2 . اللآلي المصنوعه: 1 / 318 _ 321.

3 . ارشاد الساري: 8 / 147 .

نقد ديدگاه ابن حجر عسقلاني

نقد ديدگاه ابن حجر عسقلاني نظر ابن حجر عسقلاني را از چند محور مي توان بررسي و نقد كرد:

1 . آن چه در اين جمع ذكر شد مانند جمع هاي ديگر مبتني بر اين است كه ابوبكر خانه اي مجاور مسجد داشته باشد. پيش تر روشن شد كه چند تن از محققان اهل تسنّن اين موضوع را ردّ كرده اند. از اين روست كه برخي از آن ها حديث را به عنوان كنايه از خلافت قلمداد كرده اند.

از طرفي ابن حجر، گرچه قول ياد شده را ضعيف شمرده و گفته است كه اين استناد ضعيف است; اما براي ادعاي خود سند قوي تري ذكر نكرده است. البته سندي كه براي روايت ابن شبّه نيز ذكر كرده ضعيف است.1

2 . اين گونه جمعي كه از طَحاوي و ديگران نقل كرده، همان جمعي است كه به طور قطع نَوَوي و امثال او بدان واقف بوده اند و از عدم توجّه آن ها به اين جمع معلوم مي شود كه از آن اعراض كرده و به آن تكيه نكرده اند.

مطلب صحيح همين است و به زودي بعضي از وجوهي را كه بيان گر بي اعتباري اين جمع ميان دو روايت است، بيان خواهيم كرد.

3 . در آن چه ابن حجر

از بزّار نقل كرده است، نكاتي وجود دارد:

نخست آن كه راويان قضيه علي عليه السلام كوفيان و راويان قضيه ابوبكر مدني ها هستند و اين مطلب در نزد ما ثابت نشده است.

دوم اين كه گفته شده: روايت هاي قضيه علي عليه السلام با «سندهاي حَسَن2» نقل شده اند، مخالف واقع اند; زيرا روايات صحيح مي باشند و ابن حجر نيز بر اين مطلب اقرار دارد و ما عبارت ابن حجر را به هنگام ردّ كلام ابن جوزي بيان كرديم.

سوم آن كه ابن حجر در مورد روايات قصّه علي عليه السلام تشكيك نموده و گفته است كه «اگر ثابت شود»; اين تشكيك در حقيقت واقعيتي است كه ابن حجر نيز با آن موافق نيست.

چهارم آن كه اگر معناي سخن پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله كه فرمود: «غير از من و تو بر احدي حلال نيست در حال جنابت در مسجد رفت و آمد كند»; اين گونه باشد كه «درِ خانه علي عليه السلام به سمت مسجد باز مي شد و خانه اش جز اين در، درِ ديگري نداشت; بنابراين پيامبر دستور بسته شدن آن را نداد»; چنين معنايي قطعاً از دو جهت باطل است:

جهت يكم. حديث مذكور فقط بيان گر اختصاص اين حكم به پيامبر و علي عليهما السلام است; پس دلالت حديث بر معناي مذكور كجاست؟!

جهت دوم. اگر علّت عدم دستور به بستن درِ خانه علي عليه السلام اين بود كه «خانه او دري جز اين در نداشت»، پس وجهي براي اعتراض و رنجيدن مردم از كار رسول خدا صلي اللّه عليه وآله وجود ندارد، به خصوص درباره عمويش حمزه كه بنابر آن چه

نقل مي كنند، با چشماني گريان آمد...!

از طرفي شايسته بود كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله اين گونه عذر بياورد و بگويد: چون خانه علي دري جز اين در نداشت; از اين رو در خانه اش را نبستم، در حالي كه خانه هاي شما دو در دارد; دري از داخل مسجد و دري از خارج آن; نه اين كه بستن درها جز درِ خانه علي عليه السلام را به خدا استناد دهد و بفرمايد:

ما أنا سددت شيئاً ولا فتحته، ولكن اُمرت بشيء فاتّبعته;

من نه چيزي را بستم و نه گشودم; بلكه از كاري كه به آن امر شده بودم پيروي كردم!

با تمام اين ها باز هم مي بينيم كه وقتي فردي از ابن عمر درباره علي عليه السلام سؤال مي كند، ابن عمر پاسخ مي دهد: درباره علي سؤال نكن; بلكه به منزلت و جايگاهش در نزد رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بنگر; به گونه اي كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله درِ خانه هاي ما را كه به مسجد باز مي شد بست و درِ خانه او را به حال خود واگذاشت.

در اين صورت جا داشت كه پرسش گر بپرسد: «اگر خانه علي جز اين در، درِ ديگري نداشت»؟! پس باز گذاشتن در خانه او چه منزلتي از جانب رسول خدا صلي اللّه عليه وآله مي تواند باشد.

از طرفي جا داشت كسي به ابن عمر بگويد: چگونه اين ويژگي براي تو از شتران سرخ مو خوش تر است و آن را هم رديف ازدواج علي عليه السلام با پاره تن رسول خدا صلي اللّه عليه وآله زهرا عليها السلام و دادن

پرچم به او در روز خيبر قرار مي دهي، در حالي كه طبيعي است كه پيامبر درِ خانه علي عليه السلام را نبندد; چرا كه «خانه او جز اين در، درِ ديگري نداشت»؟!

اگر اين گونه بود ديگر جايي براي گفته برخي مردم نمي ماند كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به خاطر خويشاوندي درِ خانه علي، را باز گذاشت.

برخي در پاسخ گفتند: حمزه به پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله از علي نزديك تر است. او برادر رضاعي و عموي آن حضرت است!

البتّه جايي براي گفته ديگران نيز باقي نمي ماند كه گفتند: درِ خانه علي را به خاطر دخترش باز گذاشت!

گفت و گوي مردم كار را به جايي رسانيد كه سخنانشان به گوش رسول خدا صلي اللّه عليه وآله رسيد و حضرتش از خانه بيرون آمد. اكنون متن آن حديث را _ به خاطر برخي از نكته هايش _ به صورت كامل نقل مي كنيم:

آن گاه كه مردم در مسجد رسول خدا صلي اللّه عليه وآله نشسته بودند، منادي ندا داد: اي مردم! درِ خانه هايتان را كه به مسجد باز مي شود، ببنديد.

در اين هنگام مردم تكاني خوردند، ولي كسي از جايش بلند نشد.

سپس براي بار دوم منادي همان گونه ندا داد.

باز كسي بلند نشد و مردم گفتند: منظور پيامبر از اين فرمان چيست؟

منادي بار ديگر ندا داد:

أيّها الناس! سدّوا أبوابكم قبل أن ينزل العذاب;

اي مردم! پيش از آن كه عذاب الهي فرود آيد; درهاي خانه هايتان را كه به مسجد باز مي شود، ببنديد.

در پي اين گفته مردم از خانه ها خارج شدند و با شتاب به اين كار اقدام كردند.

در

آن هنگام كه منادي ندا مي داد: درهاي خانه هايتان را ببنديد، حمزة بن عبدالمطلب با عجله در حالي كه عبايش را بر زمين مي كشيد، خارج شد.

راوي مي گويد: هر فردي از اصحاب دري داشتند كه به مسجد باز مي شد; ابوبكر، عمر، عثمان و ديگران.

راوي مي افزايد: علي عليه السلام آمد و بالاي سر رسول خدا صلي اللّه عليه وآله ايستاد. پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: براي چه اين جا ايستاده اي؟ اينك به خانه ات باز گرد.

پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله دستور بستن درِ خانه را به علي عليه السلام نداد. مردم گفتند: پيامبر درِ خانه هاي ما را بست; ولي درِ خانه علي را رها كرد، با اين كه او جوان ترين ماست!

برخي ديگر گفتند: به خاطر خويشاوندي درِ خانه علي را باز گذاشت.

برخي پاسخ دادند: حمزه به پيامبر از علي نزديك تر است و برادر رضاعي و عموي اوست!

برخي ديگر گفتند: درِ خانه او را به خاطر دخترش نبست.

اين سخنان به گوشِ رسول خدا صلي اللّه عليه وآله رسيد. پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله پس از آن كه منادي سه بار براي بستن درها ندا داده بود براي پاسخ به اعتراضات مردم از خانه خارج شد. چهره مبارك آن حضرت از خشم سرخ شده بود كه معمولاً صورت آن حضرت به هنگام خشم سرخ و رگ هايش برافروخته مي شد. حضرت با اين حال به حمد و ثناي الهي پرداخت، آن گاه خطاب به مردم فرمود:

فإنّ اللّه أوحي إلي موسي عليه السلام أن اتّخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلاّ هو وهارون وأبناء هارون شبراً وشبيراً، وإنّ

اللّه أوحي إليَّ أن أتَّخذ مسجداً طاهراً لا يسكنه إلاّ أنا وعليّ وأبناء عليّ حسن وحسين وقد قدمت المدينة واتّخذت بها مسجداً، وما أردت التحوُّل إليه حتّي أُمرت، وما أعلم إلاّ ما عُلِّمت، وما أصنع إلاّ ما أُمرت، فخرجت علي ناقتي، فلقيني الأنصار يقولون: يا رسول اللّه! انزل علينا.

فقلت: خلّوا الناقة، فإنّها مأمورة، حتّي نزلت حيث بركت.

واللّه، ما أنا سددت الأبواب وما أنا فتحتها، وما أنا أسكنت عليّاً، ولكنّ اللّه أسكنه;3

خداوند به موسي عليه السلام وحي كرد كه مسجدي پاك برگزيند كه در آن جز خود، هارون و پسران هارون شبر و شبير ساكن نشوند.

و خداوند به من وحي كرد كه مسجدي پاك برگزينم كه در آن جز من، علي و پسران علي حسن و حسين ساكن نشوند.

آن گاه كه به مدينه آمدم، در اين جا مسجدي انتخاب كردم. نمي خواستم براي سكونت به آن جا منتقل شوم تا اين كه بدان امر شدم و هيچ چيز جز آن چه آموخته شده ام نمي دانم و هيچ كاري جز آن چه بدان مأمور شده ام انجام نمي دهم.

سوار بر شتر بودم كه وارد مدينه شدم. وقتي انصار مرا ديدند، گفتند: اي رسول خدا! بر ما فرود آي.

گفتم: شتر را رها كنيد; چرا كه او مأمور است تا اين كه در جايي كه شتر زانو زد فرود آمدم و منزل گرفتم.

به خدا سوگند! من نه درها را بستم، نه آن ها را گشودم و نه علي را در مسجد ساكن كردم; بلكه خداوند او را در مسجد ساكن كرد.

4 . ابن حجر ميان دو دسته از روايات را به روش خود جمع كرد و آن گاه

از آن جمع نتيجه گرفت. با بررسي اين سخن و نتيجه آن، براي ما روشن شد كه نتيجه اي را كه ابن حجر گرفته است با گفتار وي سازگار نيست و با گفتار پيشين خود مغاير است.

البته در ضمن بررسي نيز متوجه شديم كه سمهودي نيز با نظر ما موافق است و به آن تصريح مي كند. وي پس از نقل آن عبارت مي گويد:

به نظر من آن عبارت به اصلاح و تنقيح نياز دارد; زيرا سخن ابن حجر با نتيجه اي كه از آن گرفته نمي سازد و اين نتيجه گيري، روش ديگري براي جمع بوده و غير از روش نخستين است; زيرا بنابر نتيجه روش نخست هر دو «در» باقي ماندند و كساني كه به بستن درهايشان امر شدند، همان هايي هستند كه علاوه بر درهايي كه در مسجد داشتند، درهايي نيز به خارج مسجد داشتند; ولي خانه علي جز دري كه به سمت مسجد باز مي شد، درِ ديگري نداشت. از اين رو پيامبر صلي اللّه عليه وآله علي را به اين مسأله اختصاص داد و راه آمد و شد به خانه اش را از طريق مسجد قرار داد، به همان علّتي كه گذشت.

در نتيجه فقط درِ خانه ابوبكر به استثنا نياز دارد. به اين جهت بيشتر علما به نقل همين فراز اكتفا كرده اند و هر كس سخني از درِ خانه علي به ميان آورده فقط مي خواسته بيان كند كه آن در بسته نشده است و از جانب پيامبر نيز تصريح شده كه آن در به حال خود بماند.

روش ديگر در جمع، نظريه تعدد واقعه است كه دو جريان مختلف

اتفاق افتاده است و قصّه علي مقدّم بر قصّه ابوبكر بوده است. مؤيّد اين مطلب حديثي است كه يحيي، از ابن زباله و راوي ديگري، از عبداللّه بن مسلم هلالي، از پدرش، از برادرش نقل كرده است. وي مي گويد:

آن گاه كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله دستور داد درهايي كه به مسجد باز مي شدند بسته شوند، حمزة بن عبدالمطّلب با چشماني گريان در حالي كه عباي سرخش به زمين كشيده مي شد بيرون آمد و گفت: اي رسول خدا! عمويت را از مسجد بيرون كردي و پسرعمويت را در آن جاي دادي!

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

ما أنا أخرجتك ولا أسكنته، ولكن اللّه أسكنه;

من نه تو را از مسجد بيرون كردم و نه او را در مسجد ساكن نمودم; بلكه خدا او را در مسجد جاي داد.

بنابراين، وجود حمزه رضي اللّه عنه در داستان بيان گر تقدم اين قصّه است...».4

5 . در جمع به روش دوم _ كه مسأله بسته شدن درها دو بار اتفاق افتاده است _ دو نكته وجود دارد كه خود ابن حجر به آن ها توجه كرده است:

نكته نخست. اين جمع صورت نمي پذيرد مگر آن كه «در» در داستان علي عليه السلام به درِ حقيقي و در داستان ابوبكر به درِ مجازي حمل شود و منظور از درِ خانه ابوبكر، «دريچه» باشد، آن سان كه در برخي سندها به آن تصريح شده است.

نكته دوم. ابن حجر به اين نكته اين گونه اشاره كرده است: «و گويا زماني كه به آن ها دستور داده شد كه درها را ببندند، آن ها درها را بستند; اما براي خود دريچه

هايي ساختند».

1 . تاريخ المدينة المنوّره، ابن شبّه: 1 / 242.

2 . روايت حَسَن هر چند روايت معتبر است، اما به درجه روايت صحيح نمي رسد.

3 . وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفي: 2 / 478 و 479.

4 . وفاء الوفاء باخبار دار المصطفي: 2 / 477.

نقد ديدگاه

نقد ديدگاه ما هر دو نكته را نقد و رد مي كنيم و درباره نكته نخست مي گوييم: همان گونه كه پيش تر بيان شد، بُخاري كسي است كه حديث «إلاّ خوخة أبي بكر» را از «خوخه» (دريچه) به «باب» (در) تحريف كرده است. ما به توجيه ابن حجر اشاره كرديم و گفتيم: وي اين سخن را توجيه كرد و گفت كه بُخاري حديث را نقل به معنا كرده است.

البته تناقضي كه در مورد سخن ابن حجر وجود دارد بر كسي پوشيده نيست.

و درباره نكته دوم نيز مي گوييم: توجيه ديگر كلام ابن حجر چنين بود كه داستان حديث «إلاّ باب علي» بر داستان «حديث خوخة» تقدّم زماني بسياري داشته است.

همان طوري كه روشن شد، داستان حديث «إلاّ باب علي عليه السلام» پيش از جنگ اُحد رخ داده است; ولي بنابر آن چه كه ذكر كرده اند، داستان ابوبكر در دوران بيماري پيامبر صلي اللّه عليه وآله رخ داده است; همان بيماري كه به رحلت آن حضرت بينجاميد.

بنابراين در صورتي كه پيامبر به بستن درها امر كرده بود، معناي امر او به بستن دريچه ها چيست؟! از اين رو چاره اي نيست جز آن كه ادّعا شود كه مردم از امر پيامبر صلي اللّه عليه وآله درباره بستن درها اطاعت كردند; ولي دريچه هايي را ساختند تا راه

ورودشان را به مسجد نزديك كنند!

اين توجيه ضعيف موجب شده است كه ابن حجر با جمله «گويا آنان...» ترديد و عدم اطمينان خود را درباره اين مسئله ابراز كند.

اكنون اين پژوهش و بررسي را از سه محور ديگر پي مي گيريم:

1 . آيا به راستي عاقلانه است كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به بستن درها امر فرمايد; آن گاه به ايجاد دريچه هايي كه از طريق آن ها راه ورود به مسجد نزديك مي شود، اجازه دهد؟!

اگر از طريق دريچه هاي ساخته شده، مي توان به مسجد راه يافت; پس ديگر بستن درها چه معنايي دارد؟!

2 . با توجه به متن هاي حديث «سدّ الأبواب إلاّ باب علي» هيچ واژه اي نيست كه نشان گر اجازه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله براي ساختن دريچه باشد.

3 . احاديثي نقل شده كه بر ممنوعيّت ساختن دريچه ها بعد از امر به بستن درها تصريح مي كنند، در حديثي آمده است كه رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

سدّوا أبواب المسجد إلاّ باب علي;

درهاي مسجد جز درِ خانه علي را ببنديد.

مردي گفت: به من اجازه دهيد به اندازه اي كه داخل مسجد شده و از آن خارج شوم راه را باز بگذارم؟

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: مأمور به انجام چنين كاري نيستم.

گفت: اي رسول خدا! به اندازه اي كه سينه ام را خارج كنم به من اجازه بده باز بگذارم؟

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: به چنين كاري امر نشده ام.

او از خواسته خود منصرف شد و فرد ديگري گفت: اي رسول خدا! به اندازه اي كه سرم را وارد مسجد كنم

اجازه دهيد باز بگذارم؟

رسول خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: به چنين كاري امر نشده ام.

او نيز آزرده خاطر، گريان و غمگين رفت. در اين هنگام پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود:

لم اُؤمر بذلك. سدّوا الأبواب إلاّ باب علي;1

به اين كار امر نشده ام. همه درها جز درِ خانه علي را ببنديد.

در حديث ديگري آمده است:

مردي از اصحاب پيامبر صلي اللّه عليه وآله عرض كرد: اي رسول خدا! به من اجازه دهيد از خانه ام به اندازه پنجره و نورگير كوچكي به مسجد باز گذارم تا صبح و شام از آن به تو بنگرم.

حضرت فرمود:

لا واللّه، ولا مثل ثقب الإبرة;2

نه! به خدا سوگند، به اندازه سوراخ سوزن هم اجازه نمي دهم.

از اين رو سمهودي مي گويد: از همان ابتدا امر پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله مبني بر بستن درها منعي بود كه شامل بستن دريچه ها، بلكه كوچك تر از آن نيز مي شد.3

با بررسي انجام يافته روشن شد كه حق با كساني است كه از جمع ميان دو دسته روايات دوري كرده اند.

1 . وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفي: 2 / 479 و 480.

2 . همان: 2 / 480.

3 . همان.

ديدگاه ابن عراق

ديدگاه ابن عراق ابن عراق نيز به نقل سخن ابن حجر پرداخته است. وي از آن چه ابن حجر قبل از «نتيجه جمع...» گفته، اعراض كرده است و فقط در علّت جمع دو دسته از روايات مي گويد:

اين قصه، قصه ديگري است. بنابراين، قصّه علي درباره درهايي است كه به مسجد باز مي شد كه پيامبر صلي اللّه عليه وآله به علي اجازه داد كه در حال جنابت در مسجد

آمد و رفت كند; و قصّه ابوبكر در دوران بيماري پيامبر صلي اللّه عليه وآله رخ داد; همان بيماري كه به رحلت آن حضرت انجاميد. پيامبر صلي اللّه عليه وآله دستور داد پنجره هايي كه از طريق آن ها راه ورود به مسجد نزديك مي شده بسته شوند. قاضي اسماعيل در كتاب احكام، كلاباذي در كتاب معاني و طَحاوي در كتاب مشكل الآثار نيز اين دو قصه را به اين صورت جمع كرده اند.1

همان گونه كه پژوهش گر حقايق ملاحظه مي كند، ابن عراق با وجود اختلافِ دو قصّه به دومين جمع، بسنده مي كند و از ادعاهاي مطرح شده _ كه درِ خانه علي از داخل مسجد بوده و يا موضوع در قصه نخست با واژه «ابواب» (درها) و در دومي با واژه «طاقات» (پنجره ها) آمده است _ دوري مي كند.

بنابراين آن چه در وجه جمع به متقدّمين نسبت مي دهند، فقط همين مقدار است!

1 . تنزيه الشريعة المرفوعه: 1 / 384.

ديدگاه مباركفوري

ديدگاه مباركفوري مباركفوري نيز در اين مسأله اظهار نظر كرده است. وي در اين باره كه برخي از احاديثِ «باب علي»، برخي ديگر را تقويت مي كند، با نظر ابن حجر موافق است. به نظر او هر كدام از سندهاي حديث، شايسته احتجاج و استدلال است چه رسد به مجموع آن ها.

مباركفوري بعد از اين اظهار نظر، از وارد شدن به بيان تفصيلي و گسترده مطلب خودداري كرده و چنين مي گويد: اين احاديث با احاديث «باب» (در) مخالفت دارد. حافظ مي گويد: امكان جمع بين دو دسته از احاديث وجود دارد و بزّار نيز در مسند خود به اين

مطلب اشاره كرده است... .1

1 . تحفة الأحوذي: 10 / 112.

ديدگاه حلبي

ديدگاه حلبي حلبي نويسنده كتاب السيره نيز به اين موضوع پرداخته است. وي به سستي پايه هاي اين جمع توجّه كرده و با تفسيرها و تغييراتي آن را نقل كرده و مي گويد:

برخي از عالمان اين دو قصّه را به اين صورت جمع كرده اند كه قصّه علي كرّم اللّه وجهه پيش از زماني بوده است كه خانه هاي مردم دو در داشتند كه يكي به سمت مسجد و ديگري به بيرون آن باز مي شد، فقط خانه علي كرّم اللّه وجهه بود كه جز يك در نداشت كه آن هم به مسجد باز مي شد. خانه او درِ ديگري به خارج نداشت.

پيامبر صلي اللّه عليه وآله دستور داد درهايي كه به سمت مسجد باز مي شدند، بسته شوند; يعني ورودي درها جز درِ خانه علي كرّم اللّه وجهه باريك تر شده و به دريچه تبديل گردند; زيرا خانه علي فقط يك در داشت و چنانچه گذشت او جز از آن در، راهي به بيرون نداشت; از اين رو پيامبر صلي اللّه عليه وآله دستور نداد كه درِ خانه علي دريچه شود.

بعد از اين امر پيامبر دستور داد همه دريچه ها جز دريچه خانه ابوبكر بسته شوند. بعضي گفته اند: پيامبر به بسته شدن دريچه خانه علي كرّم اللّه وجهه دستور داد; ولي چنين ادّعايي قابل انديشه و تأمّل است; زيرا كه روشن شد كه خانه علي كرّم اللّه وجهه فقط يك در داشت. پس منظور از واژه «در»، در قصّه ابوبكر درِ واقعي نيست; بلكه مراد دريچه است و منظور از واژه

«در» در قصّه علي كرّم اللّه وجهه درِ حقيقي است.1

1 . انسان العيون: 3 / 383 و 384.

نقد ديدگاه حلبي

نقد ديدگاه حلبي آن گاه كه حلبي متوجه بطلان نظريه ابن حجر عسقلاني شد ناگزير به نوعي چاره انديشي روي آورد. وي عبارت «و دريچه هايي ساختند...» را به «باريك تر كردن ورودي درها و تبديل آن ها به دريچه» تغيير داده است. بر اين اساس كه منظور از اين كه «درها جز درِ خانه علي را ببنديد» آن است كه درها را باريك كنيد و آن ها را به دريچه تبديل نماييد.

تو را به خدا سوگند! آيا چنين معنايي از عبارت «درها را ببنديد» برداشت مي كنيد؟!

حلبي سخن ديگر ابن حجر را كه مي گويد: «به وسيله آن دريچه ها به مسجد راه يابند و راهشان به مسجد نزديك تر شود» رها مي كند; زيرا متوجه مي شود كه منظور از آن، «در» است، نه «دريچه»! اما با همه اين ها حلبي سخن سمهودي را يادآور مي شود كه احاديثي كه در اين مورد وارد شده است، اذن به ساختن «دريچه ها» را بعد از «بستن درها» رد مي كنند، آن گاه مي گويد: بنابراين كه منظور از «بستن درها»، باريك كردن ورودي آن ها و تبديل آن ها به دريچه ها باشد _ با رواياتي كه وارد شده است _ مشكل و مبهم است...1 پس بر فرض صحّت اين مطلب، نياز دارد كه به آن پاسخ داده شود.

روشن است كه درباره اين مسئله پاسخي از آن ها در كار نيست، نه از حلبي و نه از ديگري(!!)

حلبي در ادامه مي گويد: لازمه اين گونه

جمع كردن اين است كه درِ خانه علي كرّم اللّه وجهه همواره حتي با وجود دريچه خانه ابوبكر در مسجد، باز باشد; زيرا كه روشن شد كه خانه علي درِ ديگري غير از درِ مسجد نداشت. بنابراين، ديدگاه برخي قابل تأمّل است كه گفته اند: «بستن دريچه ها جز دريچه خانه ابوبكر» اشاره اي به جانشيني ابوبكر است; زيرا او _ نه ديگري _ به مسجد نياز بسياري داشت.2

البته اين سخن در رد ديدگاه خطّابي، ابن بطّال و پيروان آن هاست; هم چنين ردّي است بر خود ابن حجر كه اين گونه جمع را برگزيده و با وجود اين، كلمات آنان را نقل مي كند; مگر آن كه گفته شود: خود ابن حجر اين نظريه را نپسنديده است، چنانچه پيش تر در نقل آن مطالب به اين ديدگاهش اشاره كرديم كه گفت: «و ادّعا كرده اند...».

1 . گفتني است كه ذكر نام عباس در قضيه «بستن درها به جز درِ خانه علي عليه السلام» اشتباه است، بلكه منظور حمزه عليه السلام است; زيرا عبّاس در سال فتح مكه اسلام آورد و داستان علي عليه السلام مربوط به پيش از جنگ احد است. اين مطلبِ واضحي است و چند تن از عالمان اهل سنت به آن اشاره كرده اند.

از اين رو ابن سيدالناس نيز در عيون الاثر: 2 / 336 درخواست عباس و اعتراض او را در داستان دروغين «به جز درِ خانه ابوبكر» يادآور شده است. گويا به جهت ثابت كردن داستان ابوبكر چنين اظهار نظري كرده است(!!)

2 . انسان العيون: 3 / 461.

حقيقت امر در حديث سدّ الأبواب

حقيقت امر در حديث سدّ الأبواب با توجه به آن

چه بررسي شد، روشن شد كه هيچ يك از مواردي كه در جمع بين دو قصه ذكر كرده اند، تمام نيست. از طرفي سخنان عالمان اهل تسنّن در اين جا در نهايت آشفتگي است. اين آشفتگي فقط به جهت خودداري آنان از ارائه حق و اعتراف به واقعيت هاست.

بنابراين، حقيقت امر در اين حديث چنين است:

روزي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله دستور داد كه تمام درهايي كه به مسجد باز مي شدند بسته شود و اين به جهت منزّه داشتن مسجد از پليدي ها و دور نگهداشتن آن از آلودگي ها بود. حتي درِ خانه عمويش حمزه سيدالشهداء عليه السلام را با وجود برتري و خويشاوندي و مقام رفيعش بست.

احاديثي كه بيان گر علّت بستن درها هستند _ و ما آن ها را يادآور شديم _ نزد شيعه و سني بسيار است.

در اين ميان پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله به بستن درِ خانه خود و خانه علي عليه السلام فرمان نداد و به علي عليه السلام و اهل بيتش اجازه داد كه در حال جنابت در مسجد درنگ كنند و از آن عبور نمايند; زيرا آنان به حكم آيه تطهير _ كه از جانب ربّ العالمين نازل شده است _ و ادلّه ديگري كه درباره عصمت اهل بيت عليهم السلام بيان شده و به خاطر اين ويژگي از همه مردم ممتاز بودند، هرگز درِ خانه آن ها بسته نشد; زيرا آن دليلي كه براي بستن در خانه ديگران بود، براي آنان وجود نداشت.

به اين ترتيب ويژگي ديگري از ويژگي هاي ايشان روشن شد;1همان ويژگي و برتري كه شگفتي گروهي و حسدورزي و يا

خشم گروه ديگري را برانگيخت.

آن گاه همين حسد همواره در دل پيروان اين افراد مانند مالك و امثال او باقي ماند و همين حسدورزي نسبت به علي عليه السلام و مهرورزي نسبت به ابوبكر _ كه به تصريح اخبار درِ خانه اش بسته شد _ آن ها را واداشت كه در برابر آن، حديثي جعل كنند و آن فضيلت و برتري را به ابوبكر برگردانند(!)

واقعيّت آن است كه جعل و ساختن چنين احاديثي _ در بيشتر موارد _ از ساخته هاي دوران معاويه است; ولي سازنده حديث، آن را از زبان پيامبر صلي اللّه عليه وآله در واپسين لحظات زندگي آن حضرت نقل كرده است. اين احاديث ساختگي نظاير متعددي دارد.

آري، آنان پس از پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله، ابوبكر را به خلافت منصوب كردند و با او بيعت نمودند، در حالي كه مي دانستند هيچ نص و تصريحي الهي درباره او وجود ندارد و هيچ گونه شايستگي لازم در او نيست، آن سان كه با توجه به سخناني كه از او نقل مي كنند، خود به اين مسأله اعتراف كرده است.

از اين رو تلاش كردند كه احاديثي را جعل كنند و آن ها را به پيامبر صلي اللّه عليه وآله نسبت دهند و بگويند كه حضرتش اين احاديث را در دوران بيماري خود بيان كرده است و آن ها چنين پنداشتند كه در آن سخنان اشاره اي محكم به مسأله خلافت است تا به ساخته و پرداخته خود رنگ شرعي دهند و آن چه را كه اتفاق افتاده است به اراده الهي نسبت دهند!2

از جمله احاديث جعلي و ساختگي اين دوران مي توان

به موارد زير اشاره نمود: حديثي كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: «به ابوبكر بگوييد تا پيش نماز مردم شود».3

در حديث ساختگي ديگري آمده است كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه وآله فرمود: «... خدا و مؤمنان جز ابوبكر را نمي خواهند».

در حديث ساختگي ديگري آمده كه حضرتش فرمود: «تمام درها جز در خانه ابوبكر را ببنديد». يا: «تمام دريچه ها جز دريچه خانه ابوبكر را ببنديد».

آن گونه كه روشن شد ما موضوع اين نوشتار را به بررسي و نقد اين حديث ساختگي قرار داديم و از نظر سند، متن و دلالت اثبات كرديم كه اين حديث ناتمام است تا جايي كه عالمان اهل تسنّن در معناي حديث سر در گم شده اند و گفتارشان دچار آشفتگي شده و مواضعشان در قبال اين حديث متناقض است; به گونه اي كه برخي از آن ها چاره اي نديده اند جز اين كه ادّعا كنند حديث «إلاّ باب علي عليه السلام» جعلي و وارونه است!!

1 . از كساني كه به اين ويژگي و اختصاصي بودن آن تصريح كرده است، محبّ الدين طبري در كتاب ذخاير العقبي: 141 است.

2 . براي آگاهي بيشتر ر.ك: احاديث واژگونه: 94 _ 100 از همين نگارنده.

3 . ما اين حديث را در نوشتاري جداگانه با عنوان چگونگي نماز ابوبكر به جاي رسول خدا صلي اللّه عليه وآله بررسي و نقد كرده ايم و در شمار سلسله پژوهش هاي اعتقادي چاپ شده است.

كتاب نامه

كتاب نامه

1. قرآن كريم.

الف

2. إبطال نهج الباطل: فضل بن روزبهان، چاپ شده در ضمن دلائل الصدق، دار المعلم، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1396.

3. إرشاد الساري: احمد

بن محمّد بن ابو بكر قسطلاني، دار احياء التراث العربي، بيروت.

4. الإستيعاب: ابن عبدالبرّ، دار الجيل، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1412.

5. الأغاني: ابوالفرج اصفهاني، دار الفكر، بيروت، لبنان.

6. الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمّة الفقهاء: ابن عبدالبر، بيروت، دار الكتب علميّه.

7. انسان العيون (السيرة الحلبيه): حلبي، دار المعرفه، بيروت، سال 1400 و مكتبه تجاري كبري، قاهره، مصر، سال 1382.

ب

8. البداية والنهاية: حافظ ابي الفداء اسماعيل بن كثير، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1408.

ت

9. تاريخ اصفهان (ذكر اخبار اصفهان): ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهاني، مطبعة بريل، سال 1934 م.

10. تارخي مدينة دمشق: ابن عساكر، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1415.

11. تاريخ المدينة المنورة: ابن شبه نميري، منشورات دار الفكر، قم، ايران، سال 1410.

12. تاريخ بغداد: خطيب بغدادي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

13. تحفة الأحوذي: مباركفوري، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1410.

14. التحقيق في نفي التحريف: آيت اللّه سيد علي حسيني ميلاني، مركز حقايق اسلامي، قم، ايران، چاپ پنجم، سال 1429.

15. تذكرة الحفّاظ: ذهبي، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان.

16. ترتيب المدارك: قاضي عياض بن موسي يحصبي مالكي.

17. تفسير ابن كثير: امام ابن كثير، دار المعرفه، بيروت، چاپ سوم، سال 1409.

18. تفسير قُرْطُبي: (الجامع لاحكام القرآن) محمّد بن احمد انصاري قرطبي، دار احياء التراث العربي، افست از چاپ دوم.

19. تنزيه الشريعة المرفوعة عن الأحاديث الشنيعة الموضوعه: ابن عرّاق كناني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

20. تنوير الحوالك: جلال الدّين سيوطي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

21. تهذيب التهذيب: ابن حجر عسقلاني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

22. تهذيب الكمال في أسماء

الرجال: جمال الدين ابي الحجاج يوسف مزي، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

23. جامع بيان العلم وفضله: ابن عبدالبرّ، دار ابن الجوزي، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.

چ

24. چگونگي نماز ابوبكر به جاي رسول خدا: آيت اللّه سيد علي حسيني ميلاني، مركز حقايق اسلامي، قم، چاپ يكم، سال 1387 ش.

ح

25. حديث اقتداء به شيخين: آيت اللّه سيد علي حسيني ميلاني، مركز حقايق اسلامي، قم، چاپ يكم، سال 1387 ش.

26. حلية الأولياء: ابونعيم اصفهاني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1418.

خ

27. خصائص أمير المؤمنين علي عليه السلام: عبدالرحمان احمد بن شعيب نَسائي، دار الثقلين، قم، چاپ يكم، سال 1419.

28. خواستگاري ساختگي: آيت اللّه سيد علي حسيني ميلاني، مركز حقايق اسلامي، قم، چاپ يكم، سال 1386 ش.

د

29. دلائل الصدق: شيخ محمد حسن مظفر، دار المعلّم، قاهره، مصر، سال 1322.

30. الديباج المذهب: ابن فرحون المالكي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال، 1417.

ذ

31. ذخائر العقبي: محب الدين طبري، مكتبة الصحابه، جدّه، الشرقيّه، مكتبة التابعين، قاهره، مصر، چاپ يكم، سال 1415.

س

32. السنن الكبري: بيهقي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1414.

33. سير اعلام النبلاء: ذهبي، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

ش

34. شذرات الذّهب: ابن عماد، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

35. شرح الزرقاني علي الموطأ: زرقاني، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ يكم، 1417.

ص

36. صحيح بُخاري: ابوعبداللّه محمّد بن اسماعيل بُخاري جُعفي، دار ابن كثير، دمشق، بيروت، يمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

37. صحيح تِرمذي: محمّد بن عيسي بن سوره تِرمذي، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

ض

38. الضعفاء الكبير: عُقَيلي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

39. الضعفاء والمتروكون: احمد بن شعيب نسائي، دار

القلم، بيروت، لبنان.

ط

40. طبقات الحفّاظ: جلال الدين سيوطي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

41. الطبقات الكبري: ابن سعد، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

42. طبقات الفقهاء: ابواسحاق شافعي شيرازي، دار الرائد العربي، بيروت، لبنان، سال 1970 م.

ع

43. العقد الفريد: ابن عبد ربّه، دار الكتاب عربي، بيروت، لبنان.

44. العلل و معرفة الرجال: احمد بن حنبل، المكتب الاسلامي، دار الخاني، بيروت، رياض، چاپ يكم، سال 1408.

45. عمدة القاري في شرح البُخاري: بدر الدّين عيني، دار الفكر، بيروت، لبنان.

46. عيون الأثر في فنون المغازي والسير: ابن سيد الناس، مكتبة دار التراث، مدينه منوّره، سال 1413.

ف

47. فتح الباري: ابن حجر، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1410.

ق

48. القول المسدّد في الذبّ عن مسند أحمد: ابن حجر، اليمامة، دمشق، بيروت، چاپ يكم، سال 1405.

ك

49. الكاشف عن اسماء الرجال الكتب السته: ذهبي، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1418.

50. الكامل في الأدب: مبرّد، دار النصر، رياض، عربستان، سال 1386.

51. كشف الظنون: حاجي خليفه، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1414.

52. الكفاية في علم الرواية: خطيب بغدادي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1409.

53. الكواكب الدراري: كرماني، دار إحياء التراث العربي، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

ل

54. اللآلي المصنوعه في الأحاديث الموضوعه: جلال الدين سيوطي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417 ه_ .

55. لسان الميزان: ابن حجر، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

م

56. مرآة الجنان: يافعي، دار الكتب الإسلاميّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1413.

57. المستدرك علي الصحيحين: حاكم نيشابوري، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

58. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احياء التراث العربي

و دار صادر، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

59. المعجم الاوسط: سليمان بن احمد لخمي طبراني، دار الحرمين، سال 1415.

60. المغني في الضعفاء: ذهبي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1418.

61. مفتاح السعادة و مصباح السيادة: طاش كبري زاده، مجلس دائرة المعارف العثمانيه، حيدرآباد، هند، چاپ دوم، سال 1400.

62. المنهاج: نَووي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

63. منهاج السنة النبويه: ابن تيميّه حراني، مكتبه ابن تيميّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

64. ميزان الإعتدال: ذهبي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

65. الموضوعات: ابن الجوزي، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

ن

66. نهاية الأرب في فنون الأدب: نويري، مؤسسة المصرية العامة، قاهره، مصر.

67. نيل الأوطار: شوكاني، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1420.

و

68. الوافي بالوفيات: صفدي، دار صادر، بيروت، لبنان، سال 1389.

69. وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفي: نور الدين سمهودي.

70. وفيات الأعيان: شمس الدين احمد بن محمّد بن خَلّكان، دار صادر، بيروت، لبنان.

ه_

71. هدي الساري (مقدّمة فتح الباري): ابن حجر عسقلاني، دار ريّان، مصر، سال 1417. (18)

A Glance on Hadith

"Sadd al-Abwab"

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109