نماز عشق

مشخصات كتاب

سرشناسه : دربانیان ابوالفضل عنوان و نام پديدآور : نماز عشق تالیف و پژوهش ابوالفضل دربانیان [بررسی و انتخاب تیمور امیری

مشخصات نشر : تهران ستاد اقامه نماز و احیای زکات ، 1382.

مشخصات ظاهری : ص 183

فروست : (ستاد اقامه نماز و احیای زکات 166)

شابک : 4000ریال وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی يادداشت : این کتاب آثار برگزیده چهارمین مسابقه جوانان نویسنده و نویسندگان جوان - 7 است یادداشت : کتابنامه ص 183

موضوع : جنگ ایران و عراق 1367 - 1359 -- خاطرات موضوع : نماز

شناسه افزوده : ستاد اقامه نماز و احیای زکات رده بندی کنگره : DSR1628 /د36ن8 1382

رده بندی دیویی : 955/08430922

شماره کتابشناسی ملی : م 82-2346

ص: 1

اشاره

نماز عشق

تأليف و پژوهش

ابوالفضل دربانيان

آثار برگزيده

چهارمين مسابقه جوانان نويسنده و نويسندگان جوان _ 7

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست:

جرعه نوشان ساغر عشق/ على رضا غضنفرى··· 11

آوازى در سحر/كاظم مقدس··· 15

نماز بر روى برانكارد/ عبدالله رضايى فرد··· 17

نماز حاجت/ حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان··· 18

نماز در سرما و برف/ على رضا معصومى··· 19

آموزش به سبك حسنين/ حسين عرب··· 20

عاشق وارسته/ منصور حميدبيگى··· 22

مكانِ مخصوص عبادت/ عباس عرب··· 23

نماز بايد با حال باشد/ على طالبى··· 24

نماز شكر/ موسى اصلاحى··· 25

غيبت فرماندهان/ على مُلامحمدى··· 26

تكبيره الاحرام حقيقى/ محمدرضا رحيمى··· 27

سيل اشك در قنوت/على دوست زاده··· 29

نماز با بركت/محمود عبداللهيان··· 30

اشتباه بزرگ/سيداسماعيل موسوى··· 31

قرآن قبل از نماز/محمدحسين پور··· 33

نماز در اسارت/عليرضا داج··· 34

جابجايى به موقع/عبدالله صديقى··· 36

ص: 5

نمازخانه يا پناهگاه/محمدمهدى قنبريان··· 38

هر چه خدا بخواهد/سيدمحمد ميرمحمدعلى··· 40

مؤذن وظيفه شناس/مطلّبى··· 41

اعتراض نابجا/ حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان··· 42

نماز جماعت يا نماز شب/ يدالله احمدى··· 43

تأثير فرمانده در معنويات/ نعمت الله عباسى··· 45

آخ نگى/ على اكبر قاسمى··· 46

غرق در درياى عشق/ محمد ايوبى راد··· 47

هفتاد روز در سجده/حسين عرب··· 49

نماز در مجروحيت/قاسم زيد كاشانى··· 51

سفارش هاى آخر/ اسماعيل غفورى··· 52

نماز خون/ اسلام نجّارى··· 53

خلوتگاه راز/ داود اصغرى آزاد··· 54

طيف نور/ على طالبى··· 55

نماز مجوز از امام زمان/ شهيد على اصغر توليت··· 56

كار ما مثل نماز است/ سيدمرتضى ميريان··· 58

عشق به عبادت/جهاندار مالاميرى··· 59

خواست و قضاى الهى/ حجت الاسلام والمسلمينابوالقاسم نيكخو··· 61

نماز در زير آوار/محمد حياتى··· 63

نماز در كمپرسى/حسين يوسفى··· 65

نماز با شكوه/برادر دو شهيد على بابا دياّبى··· 66

فرصت الهى/عزت الله شاكرى··· 67

پيشانى زخمى/محمد حسين پور··· 69

نماز باصفا/حسن رحيمى··· 70

دو بار نماز صبح/نعمت الله عباسى··· 72

ص: 6

معجزه الهى/على كوهسارى··· 74

نماز آيات/ مصطفى صابريان··· 76

توسل به اهل بيت/محمدرحيم جوانمرد··· 77

نماز بسيجى/حجت الاسلام والمسلمين عبدالله عربى··· 78

جا ماندن از قافله شهدا/سيدمحمد حسينى··· 79

مكان غصبى/ناصر گرزين··· 81

خواب شيرين در سجده/سيداسماعيل موسوى··· 83

حمله حشرات/عليرضا مصطفوى··· 85

باور كنيد من نماز شب نمى خوانم/عليرضا بهرامى نسب··· 87

نماز قبل از وقت/حجت الاسلام والمسلمينمحمدمهدى ابوالقاسمى··· 88

عبادت در كوه/ابوالفضل عباسى··· 89

نماز ميّت/مهندس سيدعبدالله مرتضوى··· 90

التماس به آقا امام زمان(عج)/جانباز محمدرضا يوسفيان··· 91

پنكه دستى/ حجت الاسلام والمسلمينمحمدمهدى ابوالقاسمى··· 93

امداد غيبى/ داود خدابخشيان··· 94

حمام سيّار/ محمدحسين جلاليان··· 96

شِكوه از دوستان/ ناصر گرزين··· 98

چراغ بد قِلِق/ على اكبر اشرفى··· 99

نماز در حال دويدن/ حسين يوسفى··· 101

ملاقات در سجده/ محمد دانش راد··· 102

كار عارفانه/ كاظم مقدس··· 104

توكل بر خدا/ على اكبر اشرفى··· 106

وضوى بى سر/ منصور فضلى··· 108

الهى العفو/ مصطفى صابريان··· 110

جنگ روانى/ جانباز قطع نخاع محمد يحيايى··· 111

ص: 7

وقت شام!/ عباس اشرفى··· 113

نماز بى نظير/ حسن محمديان··· 114

درك حضور در محضر خدا/ حسن حسين زرگرى··· 117

نماز در شرايط بحرانى/حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمود ترابى

امام جمعه شهر دامغان··· 118

نمازهاى قضا/ محمود حسين پور··· 119

خضوع و تواضع/ ابراهيم مظفرى··· 120

اذان شبانگاهى/ محمدرضا واحدى··· 121

تأثير عبادت در روحيه رزمندگان/ حسين ابوترابى··· 122

ريسمان الهى/ جانباز شيميايى رضا ميان آبادى··· 123

نماز خونين/ تيمور محمدباقرلو··· 125

بوى عطر حضرت زهرا(س)/ سيدعلى اصغر توليت··· 127

نماز جماعت اجبارى/ حسين عرب··· 129

ام الفرايض جبهه ها/ محمود عبداللهيان··· 131

دسر بعد از نماز/ مهدى ساغرى··· 132

ذكر گفتن در خواب/ على اكبر عرب احمدى··· 133

اثر فوق العاده نماز/ حجت الاسلام والمسلمينابوالقاسم اقباليان··· 135

برويد ركوع/ محمد دانش راد··· 136

جماعت چهارنفرى/··· 137

اجر من با خداست/ سيدمرتضى ميريان··· 138

ترس دشمن از نماز/ حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان··· 139

نماز در كشتى غرق شده/ حسين عرب··· 140

توفيق عبادت/ سيدمحمد حسنى··· 141

ترس شيطانى/ محمد پناهى··· 143

عمليات ها براى نماز است/ زين العابدين عرب يارمحمدى··· 144

ص: 8

برپاى پر سر و صدا/ محمدرضا واحدى··· 145

چادر نماز/ سيدجهانگير موسوى··· 146

تكبير نمازگزاران/ عبدالله عامرى··· 147

امداد فرشتگان/ حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان··· 148

دعوت الهى/ محمد دانش راد··· 149

نماز پشت ميدان مين/ سيدرضا صدرالحسينى··· 150

يك نفر در دو جا/ حسين اسماعيلى··· 153

امضاى شهادتنامه/ على دوست محمدى··· 154

نماز بر روى تانك/ حسين عرب··· 156

نماز حاجت دو ركعتى/حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان··· 157

نماز اضطرارى/ سيدجهانگير موسوى··· 158

خاطره شهر ويران/ محمد صديقى··· 160

صحبت با خدا/ سيف الله ايمانى··· 162

اول نماز بعد جلسه/ امضاء محفوظ··· 163

جماعت پرخطر/ حجت الاسلام والمسلمين رضاعلى ملكى··· 165

ايثار در شب سرد/ حسين اسماعيلى··· 166

توكل بر خدا/ محمد دانش راد··· 168

نماز شب ترك نشود/ حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان··· 169

پيرمرد با بركت/ محمد پناهى··· 170

ترس از زندگى/ مهدى عزيزى··· 171

نماز شب در قبر/ على ابراهيمى··· 173

نماز بيمه كننده/ ناصر گرزين··· 175

گريه در نخلستان/ على طالبى··· 176

اهميت زيارت عاشورا/ مداح اهل بيت سيدعباس تقوى··· 177

توسل در نيمه شب/ مصطفى صابريان··· 178

ص: 9

كمك فرشتگان/ جانباز محمدرضا مستوفيان··· 179

نماز بى وضو/ جانباز على چمنى··· 181

مناجات شبانه/ كاظم مقدس··· 182

منابع··· 183

ص: 10

جرعه نوشان ساغر عشق

على رضا غضنفرى

در نماز خم ابروى تو در ياد آمد

حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد

نماز ، تجلى عبوديت مخلوق نسبت به خالق و رشته اتصال عبد با معبود است . آن چه كه موجب تقرب انسان به خدا مى شود و انسان خاكى را به اوج قله انسانيت مى رساند نماز است .

در طول تاريخ هدف تمام انبيا و اولياى خدا عروج انسان به عالم الوهيت و چنگ زدن به دامن نماز اين حبل المتين الهى بوده است . از جمله سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام كه با به نمايش گذاردن زيباترين جلوه بندگى به وسيله نماز در سخت ترين شرايط جنگ در ظهر عاشورا ، كمال بندگى را به اوج خود رسانيد ، اما من مى خواهم نمونه هاى ديگرى از نماز را ترسيم كنم ، نماز كسانى كه در راه عبوديت ، ره صد ساله را يك شبه پيمودند و تمام پيچ و خم هاى زندگى مادى را درنورديدند و از همه علايق و دلبستگى ها رسته و به دوست پيوستند؛ نماز رزمندگان غيور هشت سال دفاع مقدس و

ص: 11

شهيدان گران قدر ميهن اسلامى مان را ، آنانى كه در مسير عشق به معبود ، يكه تاز ميدان هاى نبرد بودند .

آن چيزى كه در جبهه هاى ما بيش از هر چيز ديگر باعث پيروزى سپاه اسلام بر كفر مى شد ، عبادت خالصانه رزمندگان و شهيدان ما بود كه اين عبادت در مرتبه اعلى در نماز تجلى مى يافت . نمازى كه از هر گونه شرك و ريا و خودنمايى به دور بود و جز رضايت خالق و رضوان خداوند چيز ديگرى در آن ديده نمى شود .

بدون شك اين نماز و عبادت عاشقانه سربازان پاك باخته امام خمينى بود كه آن پيروزى هاى بزرگ و دشمن برانداز را در پى داشت ؛ وگرنه دشمن در مقابل ما مجهز به تمام سلاح هاى پيشرفته بود :

قبل از عمليات پيروز مندانه محرم در منطقه اى به نام آلفاآلفا مستقر بوديم . يكى دو ماه به آغاز عمليات مانده بود . بچه ها در اين مدت خود را از هر جهت براى مقابله با دشمن آماده مى كردند . آمادگى جسمى و رزمى از يك طرف و از طرف ديگر آمادگى هاى روحى و معنوى كه مهم تر بود . هر روز ساعتى قبل از مغرب همه به صورت دسته هاى سينه زنى به طرف نماز خانه مى رفتند . نماز جماعت چه با شكوه انجام مى گرفت . شب ها چه قدر زيبا بود . بعد از صرف شام ، دعاى توسل و در شب جمعه دعاى كميل ، ارتباط با خدا را نزديك تر مى كرد و در آن هنگام كه چراغ ها خاموش مى شد ، صداى ناله و زمزمه مردان خدا بلند مى شد . اين ها زمينه ساز و آماده كننده قلب ها و استوار كننده گام ها براى شب عمليات بود .

و اما صبح ها ، قبل از اذان صداى دلنواز صوت قرآن همچون صداى

ص: 12

مادرى مهربان فرزندان اسلام را از خواب بيدار مى كرد و بعد از اذان صداى آرام بخش امام امت ، خمينى كبير ، گوش هاى پيروان را نوازش مى داد و آن ها را به سوى نماز جماعت فرا مى خواند و ندا مى داد كه :

مسجد سنگر است ، سنگرها را پر كنيد . نماز بالاترين فريادهاست .

چه خوش است با صوت دلرباى قرآن از خواب برخاستن و زمزمه شب زنده داران را شنيدن . هنگامى كه خواب بر همگان مستولى مى شود و سكوت شب همه جا را فرا مى گيرد ، عده اى از خود رسته و به دوست پيوسته را مى بينى كه بيدارند و در نماز شب ، دل به خدا بسته اند ، آن ها خواب را بر خود حرام كرده و سر به درگاه عبوديت مى سايند و با صداى العفو سكوت شب را مى شكنند .

يك شب براى رزم شبانه بيرون رفته بوديم ، مقدار زيادى راه رفتيم ، به طورى كه بدن هايمان خسته بود و در پاهايمان درد داشتيم . ساعت 5/3 شب به پايگاه رسيديم . با اين حال روح معنويت به قدرى زياد بود كه عده اى پس از نيم ساعت استراحت حدود ساعت 4 براى نماز شب برخاستند . آرى اين چنين معنويتى در شب حمله پيروزى آور بود .

چه لحظات با شكوهى بود ، آن گاه كه عاشقان در آغوش يكديگر گريه شوق سر مى دادند و التماس دعا و شفاعت داشتند . اين از ويژكى هاى خاص جبهه بود و جبهه را با جاى ديگر نمى شود مقايسه كرد . جبهه ، تمام لحظاتش شكوهمند بود .

در ميان گردان چهره هايى مى درخشيدند . نورانيت اين عزيزان فضا را نورانى كرده بود . اثر سجده در پيشانى هايشان پيدا بود . سيما هم فى

ص: 13

وجوهم من اثر السجود للّه .

بعد از نماز در سجده شكر اشك ها از ديده ها روان بود و صداى زمزمه عاشقان لقاى دوست در پهندشت جبهه پيكار طنين انداز بود .

نماز تمام شده بود همه رفته بودند . سفره غذا پهن شده بود . اما هنوز عده اى سر به سجده مى ساييدند . چشم ها از فرط گريه به گودى نشسته و به سرخى گراييده بود . اما اين حالت را از ديگران مخفى مى كردند تا مبادا در عبادت معبود خللى پيش آيد . مبادا از اخلاص عمل كاسته شود . آرى اين بود عبادت خالصانه رزمندگان اسلام .

و نتيجه چنين عبادت و نمازى در شب عمليات و صبح آن معلوم مى شد و خداوند پاداش آن را شهادت در راه خودش قرار داده و پيروزى مسلمين را به ارمغان مى آورد . و اين چنين بر سر سفره پر فيض خداوند مهمان مى شوند .

شهيد ابراهيم حقيقت ، شهيد حسين رنجبر ، شهيد احمد عامرى ، شهيد عبدالرحيم عامرى ، شهيد مزجى ، مكبر و مؤ ذن گردان كربلا از شاهرود ، از جمله عزيزانى بودند كه در نمازشان خم ابروى يار مى ديدند و وجه الله در نظرشان بود و عاقبت هم عند ربهم يزقون شدند .

خدايا جرعه اى از ساغر عشقت به ما نيز بنوشان .

ص: 14

آوازى در سحر

كاظم مقدس

يكى از شهدا به نام شهيد محمد لطفى داراى يك ويژگى بسيار جالب بود . او يكى دو ساعت مانده به اذان صبح برمى خاست . يك پارچه مى انداخت روى دوشش و شبيه چوپانان مى شد . او شروع مى كرد به خواندن چند بيت شعر و كم كم همه از خواب بيدار مى شدند و جهت نماز شب آماده مى شدند :

شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند

گرد در باب دوست پرواز كنند

هر جا كه درى بود به شب در بندند

الا كه در دوست رابه شب باز كنند

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند

فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى

ديوانه تو هر دو جهان را چه كند

ص: 15

بعد از مدتى حسينيه پر از انسان هاى عاشق مى شد و مى ديدى كه آنها مشغول نماز شب و عبادت مى شدند . البته اين اقدام شهيد لطفى اعتراض هيچ كس را در بر نداشت بلكه همه خوشحال هم مى شدند و خدا را شكر مى كردند كه در كنار چنين انسان هاى مخلصى زندگى مى كنند .

ص: 16

نماز بر روى برانكارد

عبدالله رضايى فرد

ايام عمليات قدس 3 بود كه در اورژانس فاطمه زهرا (س ) برادرى را آوردند كه هر دو دست او قطع شده بود .

وقتى او را براى اتاق عمل آماده مى كردند ، ايشان را بر روى برانكارد گذاشتند تا به اتاق عمل ببرند . مسؤول تعاون آمد تا از اين رزمنده سؤ الاتى بپرسد . ولى چشمانش را بسته بود و جواب نمى داد و راحت خوابيده بود . همگى فكر كرديم شايد شهيد شده باشد . به دنبال آن بوديم كه مقدمات كار را جهت تست ضربان قلب و احتمالا انتقال وى به سردخانه آماده كنيم . ناگهان ديديم كه چشمانش را باز كرد و با يك متانت خاص گفت : برادر ! ببخشيد كه جواب شما را ندادم ، چون فكر مى كردم اگر به اتاق عمل بروم شايد وقت زيادى طول بكشد و نمازم قضا مى شود . آن موقع كه شما سؤ ال كرديد مشغول خواندن نماز بودم .

ص: 17

نماز حاجت

حجت الاسلام و المسلمين ابوالقاسم اقباليان

در سال 1362 در عمليات خيبر در يك محاصره شديد و خطرناك قرار گرفتيم . هر كدام از رفقا دلواپس بودند و نگران . خلاصه با پيشنهاد يكى از برادران ما سه نفرى به نماز حاجت ايستاديم و نماز خوانديم . بعد از اين نماز بود كه كارها تا حد زيادى بر ما آسان شد و موفق شديم از آن وضعيت نجات پيدا كنيم .

ص: 18

نماز در سرما و برف

حجت الاسلام و المسلمين ابوالقاسم اقباليان

در عمليات بيت المقدس 6 در منطقه ماووت عراق سرماى بسيار سختى حاكم بود . شبى در حال حركت به سمت خط مقدم هنگام نماز صبح فرا رسيد . در آن شرايط سخت و در زير آتش دشمن به نماز مشغول شديم و عجب نماز با صفا و بى ريايى بود سرما . طاقت فرسا بود و آب نبود و حتى براى يافتن خاك جهت تيمم مشكل داشتيم . ولى باز هم نماز فراموش نشد .

ص: 19

آموزش به سبك حسنين

حسين عرب

در يكى از مناطق عملياتى بوديم كه روزى دو پيرمرد به ما ملحق شدند . اين دو پيرمرد از مناطق بسيار محروم آمده بودند و با برخى از مسائل شرعى آشنا نبودند و عادت كرده بودند طبق عرف روستاى خودشان عبادت را انجام بدهند . روزى ديديم كه خودشان دو نفرى در حال خواندن نماز جماعت هستند؛ ولى علاوه بر غلط بودن حمد و سوره ، حتى ترتيب ركوع و سجود را نيز رعايت نمى كردند و گاهى ماءموم ، از امام پيش مى افتاد . حتى به ما مى گفتند كه شما چرا به جماعت ما نمى پيونديد . ما در صدد آموزش احكام به آن ها بر آمديم ، ولى نه به طور مستقيم ، بلكه به سبك آموزش امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به آن پير مردها . به يكى از دوستان گفتيم شما هنگام نماز برو جلو و ما مثل كسانى كه هيچ مساءله شرعى و فقهى نمى دانند ، از شما سؤ ال مى كنيم و شما جواب بدهيد .

وقتى اين كار را انجام داديم و دو پير مرد متوجه شدند اغلب كارهاى عبادى آن ها اشتباه است ، دو دستى زدند توى سر خودشان .

ص: 20

آن دو پير مرد با كمال تواضع و فروتنى گفتند شما بايستيد جلو تا ما اقتدا كنيم . واز آن روز به بعد در پى يادگيرى مسائل برآمدند و كم كم بسيارى از احكام را فرا گرفتند .

بعدا فهميديم نه تنها خودشان در اين مسائل خبره شده اند . بلكه در حال آموزش به اهالى روستاى خود نيز هستند .

ص: 21

عاشق وارسته

حسين عرب

رفتار او الهى شده بود . با زمينيان انسش را بريده بود . چهره خدايى اش بر همگان آشكار بود . او پيش از همه به نماز اهميت مى داد . وقتى صداى اذان بلند مى شد رنگش برافروخته مى شد و به چيزى جز انس با محبوب نمى انديشيد . از دوستان شنيدم كه در يكى از شب ها بر او غسل واجب مى شود و اين در حالى بود كه آب در منطقه يخ بسته بود و امكان غسل كردن وجود نداشته است ، ولى او يخ را مى شكند و خود را پس از غسل با آب يخ ، براى نماز عارفانه آماده مى سازد . تنور عشق او با آب هاى يخ بسته نيز خاموش شدنى نبود .

اين شهيد وارسته و عاشق برادر رزمنده حاج قربان كورشى از لشكر انصارالحسين بود .

روح بزرگ اين شهيد عاشق در حصار تن امكان ماندن نداشت .

ص: 22

مكان مخصوص عبادت

عباس عرب

يك روحانى در گروهان ما بود . او هميشه تاءكيد داشت در يك نقطه خاص عبادت كند و به همين دليل گوشه اى را انتخاب كرده بود و در آن جا نماز مى خواند و قرآن تلاوت مى كرد .

يكى از دوستان مى گفت يك شب به او گفتم كه چرا شما هميشه همين جا نماز مى خوانيد و در همين مكان مى مانيد . ناگهان ديدم او قرآن را با احترام بست و با تبسمى مليح پاسخ مرا داد . من چند قدمى از او دور شدم و بعد از چند لحظه خمپاره اى دقيقا در آن محل خورده و او در محل نيايش و تلاوت قرآن خود به شهادت رسيد .

شايد او مى دانسته كه اين مكان محل عروج اوست كه آن قدر مقيد به عبادت در همين محل بود . روحش شاد .

ص: 23

نماز بايد با حال باشد

عباس عرب

در عمليات خيبر در محور طاييه بوديم .

عمليات شروع شده بود . يك شب بعد از حمله در داخل سنگر كه سقف خيلى كوتاهى داشت و رزمندگان بايستى نشسته نماز مى خواندند ، يكى از رزمندگان به نام شهيد حسين نانكلى گفت :

بچه ها من مى روم بيرون سنگر نماز بخوانم ، اين جا در اين سنگر كوتاه نماز به من حال نمى دهد و نمى چسبد .

رفت بيرون چفيه خود را باز كرد و مشغول نماز شد . در حين نمازش چند گلوله خمپاره در نزديكى هاى سنگر اصابت كرد ولى او تكان نخورد و نمازش را به پايان رساند . او هيچ آسيبى نديد و تازه بعد از نماز فهميديم متوجه خمپاره هم نشده است .

ص: 24

ماز شكر

سال 1364 به همراه لشكر 43 امام على عليه السلام در منطقه جوانرود و پاوه بودم .

فرمانده لشكر خطاب به نيروها فرمودند : هر زمانى كه خواستيد به مناطق جنگى اعزام شويد حتما دو ركعت نماز شكر به جا آوريد؛ چون خيابان ها و جاده هايى كه راه اندازى شده و الان در حين عبور و استفاده از آن هستيم ، محصول زحمت برادرانى است كه راننده بولدوزر و لودر بوده اند و در اين راه به شهادت رسيده اند . بنابراين با وضو بودن و در هما حال نماز شكر به جا آوردن از وظايف كوچك ماست و ما بايد قدرشناس باشيم .

ص: 25

غيبت فرماندهان

عباس عرب

عمليات والفجر شش در منطقه دهلران صورت گرفت كه يك عمليات ايذايى بود ، ولى بسيار مهم بود؛ چون اين عمليات ، عمليات خيبر را تكميل مى كرد .

يك شب فرمانده عمليات سپاه كه در آن زمان جناب آقاى شمخانى بود ، با يك فرمانده هلى كوپتر به يكى از مقرهاى تاكتيكى لشكر 25 كربلا آمد .

ما به استعداد يك لشكر در اين منطقه مستقر بوديم . آن شب قرار بود آقاى شمخانى با فرماندهان تيپ ها جلسه بگذارند و عمليات را تشريح كنند . پيك هاى فرماندهان در سنگر بودند ، ولى خود فرماندهان نبودند . آن ها هر يك براى خود جايى را انتخاب كرده بودند و مشغول نماز شب بودند .

پيك ها فرستاده شدند و فرماندهان را يك به يك در حالى كه بر روى سنگ ها و شن ها مشغول نماز و مناجات بودند ، پيدا كردند و آن ها را براى جلسه به سنگر فرماندهى دعوت كردند .

ص: 26

بعد از توجيه و تشكيل جلسات ما وارد عمليات والفجر شش شديم .

تكبيرة الاحرام حقيقى

محمد رضا رحيمى

در سال 1365 بود كه براى اولين بار توفيق يافتم در جبهه حاضر شوم . اين اعزام مصادف شده بود با حمله مجدد دشمن به شهر مهران و به تصرف در آوردن آن . به همراه يكى از يگان ها از جنوب به غرب اعزام شديم كه اين جا به جايى جهت دفع دشمن و جلوگيرى از تجاوز بيشتر آن ها بود .

اتفاقا ماه مبارك رمضان در خرداد ماه همان سال و همزمان با اين حملات و جا به جايى ها واقع شده بود . رزمندگان روزها را روزه بودند ولى با اين كه فرصت افطار تا اذان صبح زمان زيادى نبود ، ولى اصلا از برنامه هاى عبادى شبانگاهى خودشان غافل نمى شدند .

از جمله اين رزمندگان برادرى بود به نام شهيد رمضانعلى نورى . اين شهيد عزيز به همراه ساير رزمنده ها بسيار مفيد به انجام دعاها و آداب ماه مبارك بود . شب ها در كناره ديواره بيرونى سنگرها آن چنان عارفانه و مخلصانه پروردگار خويش را مى خواند كه مشخص بود

ص: 27

كاملا از دنيا بريده است . راز و نيازهايش به ويژه در نمازهاى شب هاى قدر ديدنى بود . عده زيادى دعاى جوشن كبير مى خواندند؛ عده اى به راديو گوش مى كردند و خلاصه آن چنان در مقابل قدرت لايزال الهى زار مى زدند كه گويى در دنيا نيستند .

مهم ترين عامل وصل آن ها هم همين نمازها و تكبيرة الاحرام هاى واقعى آن ها بود . وقتى وارد نماز مى شدند ديگر هيچ چيز را نمى ديدند .

به ويژه كه روزها را روزه داشتند و فضا هم بسيار مناسب بود .

هر فردى كه اين صحنه هاى زيبا را مى ديد شايد براى او روايت فتح مكه تداعى مى شد . آن ها حتما مصر بودند كه دعاى هر روز ، نمازهاى شب قدر و دعاى سحر فراموش نشود .

آرى اين بود سر هجرت عاشقان الله كه با وجود هجوم يكپارچه دشمن ، و تغذيه بسيار اندك توانسته بودند دل از دنيا ببرند و در دل نيمه شب اشك فراق بريزند .

رفتند تا به درگه معشوق عاشقان

ما مانده ايم و يك دل پرسوز ، واى ما

ص: 28

سيل اشك در قنوت

محمد رضا رحيمى

ارديبهشت سال 1365 مقر گردان كربلاى شاهرود در حميديه اهواز بود . حدود ساعت 9 الى 10 صبح بود كه خبر دادند گردان آماده باش اعلام كرده است و فهميديم كه به گردان ماءموريتى داده شده است . تا حدودى اذان ظهر خود را آماده كرديم .

موقع اذان همه بچه ها در حسينه گردان تجمع كردند .

يكى از برادران بسيجى در كنارم در حال خواندن نماز بود كه از زمان گفتن تكبيرة الاحرام صداى به گريه اش قطع نشد و تا شعاع چند متر صداى گريه اش مى رسيد . در هنگام قنوت بود كه گريه اش به فرياد تبديل شد و با صداى هق هق بلندى گريه مى كرد . در شب عمليات به منطقه مهران اعزام شديم و اين برادر بسيجى كه رجبعلى سلمانى نام داشت در اين عمليات به شهادت رسيد .

بعد از چهل روز پيكر مطهرش كشف شد و در شاهرود تشييع شد . روحش شاد .

ص: 29

نماز با بركت

محمد رضا رحيمى

پس از عمليات والفجر مقدماتى در يكى از مقرها مستقر بوديم .

يك روز باران تندى باريد و آب زيادى وارد سنگرها شد . در اثر ورود آب بخش زيادى از پتوها خيس شد و شب براى خواب با كمبود پتو مواجه شديم .

نيمه هاى شب بود كه از سردى هوا از خواب بيدار شدم و متوجه شدم يكى از برادران نيز بيدار است . او آرام از رختخواب خود برخاست و هر سه پتوى خود را به روى ديگر رزمندگانى كه از سرما مچاله شده بودند انداخت . من هم بى نصيب نماندم و يكى از پتوها را به روى من انداخت .

فكر كردم صبح شده كه او از خواب بيدار شده است و پتوهاى خود را به روى ديگران مى اندازد . ولى ديدم رفت بيرون ، وضو ساخت و مشغول نماز شب شد .

او شهيد غلامرضا ابراهيمى بود كه آن شب هم بعد از اين ايثار تا اذان صبح به عبادت و تهجد و راز و نياز مشغول بود . روحش شاد .

ص: 30

اشتباه بزرگ

محمد رضا رحيمى

من در دوران نوجوانى يعنى 17 يا 18 سالگى توفيق حضور در جبهه را پيدا كردم . حقيقتش در بحث نمازهاى نافله و مستحبى مثل نماز شب زياد اطلاعاتى نداشتم .

يك شب در يك كانال بسيار نزديك به دشمن نگهبان بودم كه خوابم برد . در حالت خواب و بيدارى بودم كه از ترس خشكم زد . فكر كردم اين فردى كه در حال نزديك شدن به من است از نيروهاى دشمن است و از غفلت من استفاده كرده و قصد اسير كردن مرا دارد . همين فكر باعث ترس من شديد من شد . ولى وقتى نزديك نزديك شد ، ديدم از بچه هاى خودى است و وقتى متوجه شد خوابم برده از من خواست كه به عقب برگردم .

در آن اوضاع و احوال اصلا از نظر روانى در وضعيت خوبى نبودم .

به همين دليل به محلى كه براى برگزارى نماز بر پا شده بود (در محل استقرار نيروهاى خودى و عقب تر از آن كانال ) رفتم و تا بخوابم . تازه خوابم برده بود كه با صداى شيون و زارى از خواب پريدم . ديدم يكى

ص: 31

از دوستان نزديكم در حال گريه با صداى بسيار بلند است . من كه كنترل اعصابم را از دست داده بودم با پرخاش و سر صدا به او معترض شدم .

علت ناراحتى من هم به خاطر فكر اشتباهم بود . من گمان كرده بودم او دلش براى خانواده اش تنگ شده و به همين دليل به او گفتم تو كه طاقت تحمل دورى از خانواده و شهرت را ندارى چرا به منطقه آمده اى ؟ فردا برگرد عقب .

فردا كه حالم بهتر شده و به اعصاب خودم مسلط شدم ، فهميدم چه اشتباهى كرده ام . بله او در حال مناجات با خداوند و نماز خواندن بود و اصلا متوجه حضور من هم نشده بود . هنوز هم هر وقت او را مى بينم به ياد آن شب مى افتم و كلى شرمنده مى شوم .

ص: 32

قرآن قبل از نماز

محمد رضا رحيمى

در منقطه گيلان غرب ، منطقه اى بود به نام تنكاب . نوجوان بسيار مؤ من و با صفايى آن جا بود كه خيلى اهل تهجد و نماز شب بود و همچنين نسبت به نيروها و حقوق برادران دينى و مراعات آن و گذشت و ايثار و فداكارى نسبت به آن ها تلاش فراوان داشت .

يكى از خصوصيات اين نوجوان اين بود كه وقتى براى نماز شب بيدار مى شد دلش مى خواست ديگر رزمندگان را هم بيدار كند . او شيوه خوبى را براى اين كار انتخاب كرده بود . در نيمه شب نزديك اذان صبح گوشه اى از سنگر مى نشست و شروع مى كرد به تلاوت آيات شريفه قرآن كريم با صداى زيبا و آهسته . از آن جا كه نزديك اذان و وقت نماز بود و علاوه بر آن صداى دلنشينى هم داشت برادران ديگر هيچ اعتراضى نمى كردند و با كمال ميل از خواب برمى خاستند و نماز شب مى خواندند .

ص: 33

نماز در اسارت

عليرضا داج

در زمان اسارت ، بعثى ها از خواندن نماز و قرآن و حتى صلوات فرستادن ما وحشت داشتند و مانع اين كارها مى شدند .

در آسايشگاه هاى 50 نفرى ما ، خواندن نماز جماعت ممنوع بود ، آن ها طورى براى ما برنامه ريزى كرده بودند كه در هر گوشه فقط يك نفر بايد نماز مى خواند . يعنى چهار گوشه فقط چهار نفر . با اين برنامه مثلا نماز و مغرب و عشاى ما تا ساعت 12 شب طول مى كشيد .

يك شب يكى از اسرا كه از ناحيه چشم جانباز و مجروح بود در گوشه اى مشغول نماز شد و نفر قبل از او را كه در آن جا بود نديد . سرباز آسايشگاه اين را ديد و ارشد آسايشگاه را صدا زد و او را به باد ناسزا گرفت كه چرا در كنار هم نماز مى خوانيد و اين در حالى بود كه همان دو نفر هم با فاصله نسبتا زيادى از هم مشغول نماز بودند . فردا آن برادر را با كابل و وسايل ديگر كتك زدند .

در مورد تلاوت قرآن اگر از ساعت 9 شب بعد كسى را مى ديدند تنبيه سفت و سختى مى شد و در مورد روزه گرفتن هم ما

ص: 34

اجازه برخاستن قبل از اذان صبح را نداشتيم ، ولى اگر كسى مى توانست مقدار كمى نان از روز نگه دارد شب در زير پتو مخفيانه آن را مى خورد تا بتواند روزه بگيرد .

ص: 35

جابجايى به موقع

محمد رضا رحيمى

در سال 1359 ما از گروه ابوذران 22 بهمن از شاهرود به منطقه گيلان غرب اعزام شديم . ما كه خود را براى عمليات آماده مى كرديم در كف دره اى مستقر بوديم . تعداد ديگرى نيرو نيز از شهر ديگرى به ما پيوستند . محل استقرار ما مخفى بود ، ولى بعد از چند روز دشمن متوجه حضور ما در منطقه شد .

ما چادرهايى داشتيم ، ولى سنگرهاى حفره روباهى نيز درست كرده بوديم كه در هنگام خطر به آن جا پناه ببريم . كمى دورتر از چادرها هم مكان مسطحى را براى اقامه نماز در نظر گرفته بوديم .

يك روز مشغول نماز بوديم كه خمپاره هاى عراق در اطراف چادرها و سنگرهاى ما فرود آمد . بلافاصله بعد از نماز و با توجه به اين كه اواخر نماز هم بود به سنگرها پناه برديم . بعد از گذشت چند ثانيه يك خمپاره 120 ميلى مترى به محل اقامه نماز اصابت كرد . اگر اين خمپاره چند ثانيه زودتر به آن جا مى خورد اعضاى گروه ما بسيار كم مى شد و احتمالا مجروح و شهداى زيادى مى داشتيم .

ص: 36

بعد از چند روز ، عمليات ما انجام شد و تاءثير شگرفى در منطقه به جا گذاشت اگر چه شهدايى مثل عباس ملكى ، شهيد رسولى ، و شهيد محمدزاده را تقديم كرديم .

ص: 37

نمازخانه يا پناهگاه

محمد رضا رحيمى

مدتى بود كه در منطقه دشت عباس بوديم و از عمليات خبرى نبود . فرصت خوبى بود كه نمازخانه اى درست كنيم . قبلا لودر جايى را براى نمازخانه كنده بود و ما هم مشغول صاف كردن آن شديم . ظهر بود كه يكى از بچه ها رفت بالاى سنگر فرماندهى و مشغول اذان گفتن شد . من چكش واره را برداشته بودم كه داخل سنگر ببرم . از همه طرف بچه ها در حال حركت به سمت نمازخانه اى بودند كه چند روزى بود مشغول تكميل آن بوديم .

در همين اثنا بود كه صداى خمپاره اى بلند شد . با توجه به تجربه اى كه داشتيم و حدود و محل فرود خمپاره را مى دانستيم همگى خيز رفتيم . من خيلى سريع در عرض چند ثانيه خود را به قسمتى از نمازخانه كه ساخته شده بود و چند مترى بيشتر با من فاصله نداشت رفتم و به داخل آن جا خيز برداشتم .

گلوله دقيق خورد نزديك آن جا و دست من مورد اصابت تركش قرار گرفت ، ولى آسيب ، خيلى جدى نبود ، بچه ها آمدند و گفتند ما

ص: 38

فكر كرديم كه ديگر تو هم رفتى و از اين كه مرا زنده مى ديدند خوشحال بودند .

نماز آن روز را با حال و اشتياق بيشترى برگزار كردند و بنده را نيز با آمبولانس به بيمارستان انتقال دادند .

آرى ! نمازخانه باعث شد كه آن روز از اصابت تركش در امان بمانم

ص: 39

هر چه خدا بخواهد

سيد محمد مير محمد على

عمليات كربلاى پنج بود . در يك كانال پناه گرفته بوديم و فاصله ما با عراقى ها كم تر از 200 متر بود . شهيد حميد باقرى بالاى كانال ايستاده بود . صدايش زديم حميد بيا داخل كانال . اين جا امن تر است . ممكن است هدف قرار بگيرى . او در جواب گفت : هر چه خدا بخواهد همان مى شود

بعد از چند دقيقه او آمد پايين و در پشت كانال مشغول نماز شد . در همين حين خمپاره يا كنارش خورد و به شهادت رسيد . ما خواستيم خود را به بالاى سر او برسانيم كه خمپاره ديگرى درست روى پيكر مطهرش خورد و همچون گلى او را پرپر كرد . بعد از مدتى به صحبت او فكر كردم كه مى گفت هر چه خدا بخواهد همان مى شود .

وقتى در معرض ديد و تير بود هيچ اتفاقى نيفتاد ، ولى هنگامى كه از ديد و تير خارج شد ، در هنگام نماز به شهادت رسيد و باز هم ثابت شد ، هر چه خدا بخواهد همان مى شود .

ص: 40

مؤ ذن وظيفه شناس

مطلبى

در پايگاه قدس در گردان شهيد اشرفى جهت استراحت و آمادگى جهت عمليات بوديم . معمولا نيروها در چادر استراحت مى كردند . تداركات نيروها در آن منطقه بسيار كم بود و به اندازه كافى امكانات موجود نبود . از جمله اين كه به هر چادر طنابى بود و به آن طناب آفتابه اى را كه جهت وضو و دستشويى بود مى بستند .

فقط افراد همان چادر مى توانستند از آن آفتابه استفاده كنند . روزى يكى از افراد چادر ما در صبحگاه مشغول اذان گفتن بود كه ديد يك رزمنده كه عضو چادر ما نيست در حال بردن آفتابه است . او كه به اشهدا ان لااله الله رسيده بود با بانگ رسايى فرياد زد : آهاى آفتابه را كجا مى برى ؟ چون وقت اذان بود و مى ترسيد بچه هاى چادر خودمان به نماز نرسند .

ص: 41

اعتراض نابجا

حجت الاسلام و المسلمين ابوالقاسم اقباليان

يك روز شهيد شيخ اكبر آمبرين در مسجد جامع خرمشهر مشغول نماز بود خمپاره اى به نزديك ما اصابت كرد ، ولى او به نمازش ادامه داد .

بعد از نماز وقتى به او اعتراض كرديم كه چرا نمازت را قطع نكردى و نشكستى : للّه للّه گفت اصلا من متوجه نشدم كه خمپاره اى در اين نزديكى ها فرود آمده است .

ص: 42

نماز جماعت يا نماز شب

يدالله احمدى

سال 1361 قبل از عمليات محرم بود كه رزمندگان خود را براى عمليات اماده مى كردند . من نيز در تيپ 17 على بين ابيطالب (لشكر 17 فعلى مستقر در قم ) بودم كه در آن روزها در كارخانه سپنتا مستقر شده بوديم . رزمنده ها در محوطه كارخانه چادر زده بودند ، اما سالن بزرگى وجود داشت كه معمولا نماز جماعت در داخل آن برگزار مى شد .

گاهى وقت ها بعد از نيمه هاى شب كه از خواب بيدار مى شديم وقتى نگاهت به داخل سالن مى افتاد ، ابتدا فكر مى كردى نماز جماعت داخل سالن برگزار مى شود ، اما بعدا به خود مى آمدى كه اكنون وقت هيچ كدام از نمازهاى يوميه نيست . بلكه همه در حال نماز شب هستند .

به هر قسمت سالن چشمت مى افتاد شاهد راز و نياز بسيجيان و رزمندگانى بودى كه غرق در معشوق خويش بودند . آيا آن ها از خداى خود مقام و موقعيت مى خواستند ؟ آيا دنبال مال دنيا بودند ؟ آيا . . .

ص: 43

آن ها به قول شهيد بهشتى مرغان آغشته به عشقى بودند كه جايشان در اين دنيا نبود .

آن ها طورى راز و نياز مى كردند و در اين راز و نيازها اشك مى ريختند كه گويى عزيزترين شخص خود را از دست داده اند . اما همين عاشقان در صحنه هاى نبرد وقتى زمان موعود فرا مى رسيد شبانگاه بر قلب دشمن مى زدند و با تمام قدرت و ايمان دشمن را به زانو در مى آوردند .

اين قدرت و انگيزه ايمان چيزى نبود مگر اثرات همان مناجات شبانه و همان روابط عبد و معبود .

ص: 44

تاءثير فرمانده در معنويات

نعمت الله عباسى

چند روزى بود كه براى ماءموريت به لشكر 17 رفته بودم . شب اول را بنده در حسينيه خوابيده بودم . در حالت خواب و بيدارى بودم كه ديدم عظيم رزمندگان مشغول نماز هستند . آن قدر جمعيت زياد بود كه فكر مى كردى نماز جماعت است .

اين نمازها و التماس ها تاءثير عمده خود را از فرمانده شهيدان آن لشكر گرفته بود . شهيد بزرگوار زين الدين آن چنان مخلص بود كه بر روى نيروهاى زير دست اين گونه تاءثير گذار بود . به طورى كه نمازهاى شبانه اين لشكر در آن موقع زبانزد شده بود .

ص: 45

آخ نگى

على اكبر قاسمى

يك سنگر با سقف كوتاه داشتيم . لطيفه ما در اين سنگر اين بود كه مواظب باش موقعى كه از ركوع بر مى خيزى آخ نگويى كه نمازت باطل شود؛ چون آن قدر جا تنگ بود و سقف كوتاه بود به زحمت و با مشقت نماز مى خوانديم و ممكن بود در اثر درد گرفتن كمر هنگام برخاستن بگوييم آخ كمرم .

ص: 46

غرق در درياى عشق

محمد ايوبى راد

در آذر ماه سال 1361 در جبهه نفت شور مقابل پاسگاه سلمان در واحد ادوات تيپ 18 ثامن الائمه مشغول خدمت بوديم . در بين ما برادرى به نام حميد شهير طوسى بود كه بعدها به فيض شهادت نائل آمد .

روزى در يك سنگر رو باز حدود چهار پنج نفر مشغول نماز بوديم كه به ناگاه صداى فرود يك خمپاره در نزديكى هاى سنگر به گوش رسيد تا جايى كه گرد و غبار حاصل از اين افتخار اجازه ديدن هيچ چيزى را به ما نداد . به همراه عده اى از بچه ها بلافاصله متفرق شديم و بعضى ها هم سريعا دراز كشيدند .

بعد از فرونشستن گرد و غبار و سر صدا متوجه شديم كه حميد به نمازش ادامه مى دهد . خوب كه دقت كرديم ديديم از پاى چپش خون جارى شده . هر چه او را صدا زديم متوجه نشد ، تا اين كه نمازش را تمام كرد . بعد از صحبت ها و عكس العمل ها او متوجه شديم اصلا صداى انفجار و حوادث بعد از آن را احساس نكرده و از

ص: 47

حضور قلبش چيزى كم نشده ، حتى متوجه نشده بود كه مجروح شده و پاى او در حال خونريزى بوده و هست . بعد از چند دقيقه كه اوضاع آرام شده بود او و تعدادى ديگرى از مجروحان در حال حمل شدن جهت مداوا بودند كه اين شهيد بزرگوار بر روى برانكارد از حال رفت و بى هوش شد .

ص: 48

هفتاد روز در سجده

حسين عرب

يك روز جهت سركشى به منطقه كوشك رفته بودم . در اين منطقه با عراقى ها درگيرى دائم داشتيم . اما چند ماهى بود كه بچه هاى ما منطقه را گرفته بودند و آن جا آرام بود . اما هيچ كدام از دو طرف آن جا مستقر نبود .

در محلى به نام پيچ ابرويى (به علت جدا شدن از خاكريز به اين نام خوانده مى شد) من جايى را ديدم كه شبيه سنگر بود . وقتى نزديك تر رفتم متوجه حضور يك برادر رزمنده شدم كه در حال سجده بود؛ ولى وقتى نزديك تر شدم ديدم او در همان حال به شهادت رسيده است .

من به طور دقيق مطلع بودم كه حدود 70 روز است كه حتى يك نيروى خودى اين طرفه ها نيامده و آخرين نيروهايى هم كه اين جا بوده اند از تيپ 33 الهمدى وارد اين جا شده بودند ، ولى بعد به عقب رفته و عقب تر مستقر شده بودند .

مهم ترين ويژگى هاى اين شهيد سه چيز بود : يكى اين كه حتى او از

ص: 49

حالت سجده خود خارج نشده بود . دست ها و پيشانى هنوز در موضع خود بود . دوم اين كه بدن او طراوت و شادابى خود را حفظ كرده بود و سوم اين كه از بدن او هيچ بوى بدى به مشام نمى رسيد .

من كه فرصت نداشتم او را به عقب ببرم ، به بچه ها اطلاع دادم كه در اين منطقه يك شهيد داريم و آن هم تاءييد كردند كه از 70 روز پيش هيچ كس به آن جا نرفته و با ذكر ويژگى ها متوجه شديم كه او از شهداى همان تيپ بوده است .

ص: 50

نماز در مجروحيت

قاسم زيد كاشانى

در مرحله چهارم عمليات نصر . بنده مجروح شدم و قدرت هيچ گونه حركتى را نداشتم . از طرفى به علت كوهستانى بودن منطقه و زير آتش گسترده دشمن بودن و فاصله نزديك ما با عراقى ها از ساعت حدود 30/10 دقيقه صبح تا نزديكى هاى غروب در منطقه بودم و نمى توانستم به عقب برگردم .

با بدن خسته و مجروح تيمم كردم و نماز ظهر و عصر را خواندم . آن نماز با آن وضعيت برايم بسيار معنوى و خاطره انگيز بود و هرگز آن را فراموش نمى كنم .

ص: 51

سفارش هاى آخر

اسماعيل غفورى

روزى تركش خمپاره 60 به سر جوانى برخورد كرد . من سريعا بالاى سر او حاضر شدم و سر او را به روى دستم گرفتم . او در حال جان دادن گفت : يا صاحب الزمان و نيز در ادامه گفت : من نمازم را خوانده ام . به جوانان بگوييد نماز يادشان نرود و نماز را سبك نشمارند .

ص: 52

نماز خون

اسلام نجارى

در مرحله دم عمليات والفجر چهار يكى از رزمندگان كه در گروهان خط شكن بود ، موقع نماز صبح وقتى كه اوج درگيرى بود شروع به خاندان نماز به صورت نشسته كرد .

هنگامى كه جهت ركوع خم شد تيرى به سر او اصابت كرد و به شهادت رسيد .

ص: 53

خلوتگاه راز

داود اصغرى آزاد

انجام عمليات محرم قطعى شده بود .

برادران سر از پا نمى شناختند و با روحيه بسيار بالا مشغول آماده كردن خود بودند . رزمنده اى در بين ما بود كه با همه فرق داشت . او واقعا عاشق بود . از آن جايى كه عمليات هم در ماه محرم بود او دائم در حال نماز و نيز عزادارى و گريه بر اهل بيت بود .

يك شب دعاى توسل پنج نفرى خوانديم . اين دعا واقعا دلچسب بود و باعث تقويت روحيه ما شد . بعد از اتمام دعا اين برادر به ما گفت :

شما يك چرت بزنيد من بيدار هستم

ما خوابيديم ولى او مشغول نماز شب و عبادت شد . سرانجام اين برادر عاشق در همان عمليات به فيض شهادت نائل آمد .

ص: 54

طيف نور

على طالبى

قبل از مرحله سوم عمليات كربلاى پنج ، بنده به عنوان مسؤ ول تسليحات گردان كميل بن زياد بودم .

روزى جلوى چادر تداركات نشسته بودم . يكى از رزمندگان گردان در فاصله چند مترى مشغول نماز بود . چنان حال خوشى داشت كه طيفى از نور در صورت او مشاهده كردم .

ص: 55

نماز مجوز امام زمان

شهيد على اصغر توليت

دو تن از رزمندگان شهيد به نام هاى عبدالحسين پيشگر و حسين على اكبرى بودند كه اين دو با هم وارد آموزش شدند . دو نفر آن ها از يك محل و به قول معروف بچه محل بودند .

شهيد اكبرى خيلى شوخ طبع بود . اين شهيد آن قدر شوخ طبع بود كه فكر مى كردى به زور نماز مى خواند ، اما خودم يك شب شاهد بودم كه آن چنان زار مى زد و گريه مى كرد كه گويى عزيزترين دوستانش را از دست داده است .

شهيد پيشگو هم كه داراى روحيات معنوى خوبى بود از شهيد اكبرى مسن تر بود ، ولى هر دو ، عشق عجيبى به انقلاب و دفاع مقدس داشتند .

ما به همراه آن دو رزمنده حدود 80 نفر بوديم كه در پادگانى در تهران استقرار داشتيم و نوبتى ، هر از چند گاهى به جبهه مى رفتيم . تازه از جبهه برگشته بودند كه مشخص شد عمليات آزادسازى خرمشهر

ص: 56

قرار است انجام شود . با اصرار فراوان از من خواستند كه دوباره بروند جبهه . ولى من قبول نكردم و مجوز حضور در جبهه را به آن ها ندادم و گفتم : حتما بايد همين جا بمانيد كه به شما نياز داريم .

آن ها كه ديده بودند نمى توانند از من اجازه بگيرند بعد از ظهر رفته بودند جمكران . آن جا از آقا امام زمان (عج الله تعالى فرجه ) خواسته بودند كه آن ها را به منطقه راه دهد . نمازى خوانده و اشكى ريخته بودند و همان شب مجوز را از آقا امام زمان گرفته بودند . فردا من كمى كار داشتم و دير رفتم سر آموزش . آن ها از غيبت من نهايت استفاده را كرده و از يكى ديگر از برادران اجازه گرفته بودند . من كه ديرتر آمدم پادگان متوجه غيبت آن ها شدم و وقتى از علت غيبت آن ها پرسيدم گفتند : رفته اند جبهه للّه

آرى ! رفتند و ديگر برنگشتند . در عمليات آزادسازى خرمشهر به شهادت رسيدند و ثابت كردند كه با عشق به خوبى ها و تضرع به درگاه دوست مى توان وارد حريم يار شد و در كنار صالحان و شهداء قرار گرفت .

ص: 57

كار ما مثل نماز است

سيد مرتضى ميريان

در يك عمليات در موقعيتى كه خواستيم از خاكريز خود جدا شويم و به سمت دشمن يورش ببريم . فرمانده ما كه بعدا شهيد شد گفت : هر كس وضو ندارد همين جا با اين خاك ها تيمم كند؛ چون كار ما مثل نماز است و با وضو بودن مهم است

اين مطلب كه در سال 1359 براى من اتفاق افتاد تا آخر جنگ درسى بود فراموش ناشدنى و هميشه اطرافيانم را به دائم الوضو بودن ترغيب مى كردم .

ص: 58

عشق به عبادت

جهاندار مالاميرى

آن چه من مى خواهم بگويم شايد خاطره نباشد و در واقع وصف حال و شور علاقه رزمندگان جهت آماده شدن براى نمازهاى جماعت در صحنه هاى نبرد است .

از پادگان دو كوهه در خاطر دارم كه نسبت بين دستشويى ها و تعداد رزمندگان واقعا نامتناسب بود . در هر يك از اوقات نماز ديده مى شد كه دلاوران عرصه هاى نبرد با چه حالى ، دقايقى و حتى ساعتى قبل از اذان خود را براى نماز آماده مى كردند .

همان طور كه ذكر شد تعداد دستشويى ها كم بود و مى بايستى در صف هاى طولانى انتظار مى كشيدى ، تا بتوانى وضو بگيرى و آماده نماز شوى .

اگر نبود عشق به نماز و اگر رزمنده ها به اهميت و ثواب نماز جماعت پى نبرده بودند ، هيچ گاه اين صف هاى طويل تشكيل نمى شد .

همين انتظار زياد ، خود مى توانست مانعى باشد جهت عدم حضور در نماز اول وقت . اما از آن جايى كه حلاوت نماز و سخن گفتن

ص: 59

با خالق در جان تك تك رزمنده ها جاى گرفته بود . هر روز شاهد نمازهاى بسيارى با شكوه و چهره هاى نورانى و لطف و صفاى بسيجيان و علاقه آن ها به راز و نياز و در عين حال شكوه و هيبت اين عاشقان بوديم .

ص: 60

خواست و قضاى الهى

حجت الاسلام و المسلمين ابوالقاسم نيكخو

چند وقتى بود كه در منطقه مريوان بودم .

يكى از مقرهاى نيروهاى ما مدرسه اى بود كه در آن جا استقرار داشتيم .

من در آن ايام امام جماعت آن مقر بودم .

يك روز تازه براى ما نيرو آمده بود . آن ها با تعاريفى كه شنيده بودند فكر مى كردند به محض ورود آن ها وضعيت عادى بود و هيچ مشكلى وجود نداشت .

آن ها خواستند از اين موقعيت استفاده مناسب كرده باشند . بنابراين شروع كردند به تميز كردن اسلحه ها . موقع نماز مغرب و عشا شد و يكى از برادران اذان گفت . اين نيروها كه مى خواستند خود را براى نماز آماده كنند اسلحه هاى خود را به همان حالت نيمه باز رها كردند و به صف جماعت پيوستند .

نماز در يك مكان بزرگ برگزار مى شد . مشغول نماز شديم كه از حياط يكى از خانه هاى رو به رو يك آر پى جى شليك شد . با خواست

ص: 61

خدا گلوله آرپى جى به ما اصابت نكرد . نور اين انفجار همه جار را روشن كرد و بچه ها هم بلافاصله خيز رفتند .

به علت اين كه اسلحه ها نيمه باز بود ، ما اسلحه دم دست نداشتيم . به همين دليل نماز دوم خوانده نشد و ابتدا بالاى پشت بام تاءمين گذاشتيم و اسحله ها هم جمع شد . نماز دوم به حالت نيمه آماده باشد برگزار شد و اسلحه ها در كنارمان قرار داشت .

ص: 62

نماز در زير آوار

محمد حياتى

ما در يك سنگر چهار نفرى بوديم . موقعيت سنگر ما طورى بود كه زير يك تپه را كنده بوديم و آن جا را به عنوان سنگر انتخاب كرده بوديم . جنس خاك تپه ها آهكى بود و هر وقت كه باران مى آمد از سقف سنگر آب مى چكيد و داخل سنگر مى ريخت . ما به كمك يك مقدار پلاستيك جوى آبى درست كرده بوديم و آب را به بيرون هدايت مى كرديم .

يكى از همسنگرهاى ما فردى بود مخلص و بسيار مقيد به نماز . هر روز صبح او زودتر از همه بيدار مى شد و ما را هم براى نماز بيدار مى كرد و ما هيچ گاه نتوانستيم كه او را براى ناز بيدار كنيم و او هميشه جلوتر از ما بود .

بعد از نماز به سجده مى رفت و با گريه هايش ما را منقلب مى كرد .

يك روز در حالت خواب و بيدارى بودم و رفيق ما هم در حال نماز بود . به ناگاه صدايى آمد و من فكر كردم گلوله دشمن است و به همين دليل خيلى سريع از سنگر رفتم بيرون . ولى بعد از خروج ديدم تپه در

ص: 63

حال ريزش است و بعد از چند لحظه با صداى بلند كل سنگر فرو ريخت . چند لحظه اى صبر كردم ولى دوستم بيرون نيامد . رفتم در داخل سنگر خراب شده ولى با نهايت تعجب ديدم كه او هم چنان در حال نماز خواندن است و مقدار زيادى خاك و آوار به روى او ريخته است .

او آن چنان گرم صبحت با خدا بود كه كه حاضر نشده بود نمازش را قطع كند . او را از زير آوار آوردم بيرون ؛ ولى از تعجب مات و مبهوت شده بودم .

ص: 64

نماز در كمپرسى

حسين يوسفى

سال 61 قبل از عمليات والفجر مقدماتى سوار بركمپرسى هاى تداركات شديم تا به منطقه عمليات برويم . چون تعدادمان زياد بود و كمپرسى كم . در نتيجه فقط مى شد در كمپرسى ايستاد . ماشين ها حركت كردند؛ و در حالى كه افراد با تجهيزات كامل از قبيل كوله پشتى ، اسلحه ، كلاه آهنى ، گلوله هاى اضافى و قمقمه و . . . ايستاده بودند .

هر كس ذكرى مى گفت و بعضى شوخى مى كردند كه تو فردا شهيد مى شوى و از همديگر طلب شفاعت مى كردند . مدتى گذشت و اعلام شد وقت صبح است و چون امكان توقف نبود گفتند همان طور نماز بخوانيد .

كسانى كه وضو نداشتند با خاك روى بدنه كاميون تيمم كردند و در همان حالت ايستاده و در حال حركت بدون ركوع و سجود ، نماز خوانديم تا به عمليات خللى وارد نشود .

ص: 65

نماز با شكوه

برادر دو شهيد على باباديابى

روزى تعدادى از شهدا را به شهر ما ، سمنان آورده بودند . برادر شهيد من على ديابى در تشييع جنازه اين شهدا شركت كرده بود . در بين راه به من گفت : من دلم مى خواهد روزى شهيد شوم و نماز جنازه مرا هم با همين شكوه بر پا كنند و مرا تشييع كنند

همين طور هم شد و او با وجود فرزند سه روزه خود كه هرگز او را نديد به جبهه رفت و به مقام شهادت نائل شد .

نماز او باشكوه برگزار شد و سپس او را تشييع كرديم ، روحش شاد .

ص: 66

فرصت الهى

عزت الله شاكرى

قبل از عمليات والفجر در اهواز مستقر بوديم . نماز جماعت تمام شده بود ولى عده زيادى از برادران هنوز مشغول عبادت و تعقيبات بودند . فرانده ما فردى بود به نام اخوى عرب . و در همان زمان مرحوم آيت الله طاهرى امام جمعه فقيد شهر شاهرود هم بيش ما بودند .

وقتى كه به اخوى عرب خبر داده بودند كه عمليات خط شكنى به عهده نيروهاى شماست ، او اين خبر را به آيت الله طاهرى داده بود و ناگهان ديديم ايشان وارد نمازخانه شد و با گريه بسيار عجيبى گفت : بچه خوشا به حالتان . بچه ها مژده دهيد .

و خلاصه نمى توانست خودش را كنترل كند ، اخوى عرب هم حضور داشت . بعد از مدتى كه همه كنجكاو و كنجكاوتر شده بودند خبر فوق را به ما دادند . نمازخانه با كمك موتور برق روشن مى شد .

اخوى عرب برق ها را خاموش كرد و گفت هر كس مى خواهد مى تواند برود ، چون در اين رفتن برگشتن نيست . ولى بچه ها همه

ص: 67

اخوى عرب را بلند كردند و بسيار خوشحال شدند .

در آن شب ما حادثه اى شبيه كربلا را در نمازخانه خود داشتيم و چون بلافاصله بعد از عبادت بچه ها هم بود ، همگى شاد و مسرور بودند از اين كه خداوند به آن ها توفيق داده است ؛ توفيق كارى كه احتمال شهادت در آن بسيار است .

ص: 68

پيشانى زخمى

محمد حسين پور

دوستى داشتم به نام سيد مهدى ميركريمى .

طلبه باصفايى بود از داستان خراسان ، از حوزه علميه مشهد . رزمنده اى بسيجى ، پرشور و بسيار فعال بود كه جز عشق جبهه و جهاد و شهادت چيزى در سر نداشت ، او مسؤ ول تبليغات گردان الحديد بود كه در عمليات خيبر مفقود الاثر شد . روزى به نزد او رفتم . از آن جايى كه خيلى اهل عبادت به ويژه نماز بود اثر مهر روى پيشانى او مانده بود . نمى دانم من سؤ ال كردم يا خودش . در دنباله بحث و صحبت ، شروع به توضيح درباره لكه پيشانى اش كرد . او توضيح داد كه پيشانى هم براى من مشكل درست كرده است ( به خاطر زخم و لكه شدن ) . گفت : تصميم گرفتم بروم نزد پزشك و مسئله را با او در ميان بگذارم . رفتم پيش دكتر و گفتم آقاى دكتر مى شود دارويى به ما بدهى كه اين زخم روى پيشانى ما و لكه آن خوب شود . دكتر به من و زخم نگاهى كرد و گفت : برو ، برو آقاجان ، لطف كن كم تر پيشانى ات را به مهرها بكوب . سرت را مى كوبى به مهرها . مهرها را مى شكنى و بعد پيش دكتر مى آيى كه پيشانى ام زخم شده . (اين مطلب را با خنده برايم تعريف مى كرد . )

ص: 69

نماز باصفا

حسين رحيمى

كربلاى پنج بود . بنده به عنوان راننده در منطقه حضور داشتم . خبر دادند همه نيروها آماده باش هستند ، ولى در آن مقر به من گفتند كه كلاه آهنى كم است و شما برويد از خرمشهر كلاه بياوريد . نيروها تجهيز شدند و عده اى سوار ماشين من شدند . در راه به مقرى تاكتيكى كه از استحكام خوبى برخوردار بود رسيديم . دوباره نيروها را سوار كردم و چون نمى شد چراغ ها را روشن كرد با چراغ خاموش حركت كرديم . در راه ، ماشين با يك تانك خودى برخورد كرد و آسيب ديد . دوباره آمديم مقر تاكتيكى و يكى از نيروها را كه راه را بلد بود همراه برديم ، چون از ستون عقب مانده بوديم و من راه را بلد نبودم . رسيديم به محلى كه بچه ها آن جا توقف كرده بودند و آن جا بود كه بلد چى گفت من ديگر راه را بلد نيستم .

خلاصه با زحمت خود را رسانديم به جزيره بوارين . نيروها را پياده كردم و راهنما هم رفت . به من گفتند تو برگرد عقب .

من ديدم نمازم را حال قضا شدن است . به همين دليل تيمم كردم

ص: 70

و در داخل ماشين در حال راندگى نماز مغرب را خواندم . خمپاره در دو طرف ماشين به زمين مى خورد و گاهى سرم مى خورد به فرمان . جاده ناهموار و پر دست انداز بود . در حال دنده عوض كردن مى گفتم اهدناالصراط المستقيم ؛ در حال فرمان پيچاندن مى گفتم صراط الذين انعمت عليهم و . .

نزديك كربلا بودم و حال و هواى معنوى آن را حس مى كردم . از طرفى جاده ، جاده شهدا و ياران با وفاى خمينى بود . اين ها دست به دست هم داد تا نماز مغربم را كه عاشقانه ترين نماز عمرم بود بخوانم ، بعد از چند لحظه رسيدم به منطقه اى امن تز و آن جا نماز عشا را خواندم .

ص: 71

دوبار نماز صبح

نعمت الله عباسى

اين خاطره مربوط مى شود به خرداد ماه سال 1360 در آن ايام به همراه دو نفر ديگر از برادران به عنوان مسؤ ولان دسته هاى يك گروهان در خدمت جنگ و انقلاب بوديم .

محل استقرار ما شهرك دارخوين بود . در واقع اين محل مقرى بود جهت استراحت و تجهيز نيروها .

به طور كلى در بين نيروها هميشه افراد شوخ طبع وجود داشتند كه اتفاقا يكى از اين فرمانده دسته هم داراى همين ويژگى و روحيه بسيار خوب بود . اسم كوچكش را به خاطر ندارم ؛ اما قبل فاميل او پرهازى بود كه بعدها شهيد شد . در بسيارى مواقع ديده مى شد كه اين شهيد بزرگوار با ديگر رزمنده ها يك جا جمعند و مشغول صحبت هستند .

اغلب صحبت هايشان با خنده نيز همراه بود .

يك روز صبح تازه صداى اذان به گوش مى رسيد كه من از خواب بيدار شدم . ابتدا رفتم سراغ بچه هاى رزمنده دسته شهيد پرهازى تا آن ها را براى نماز بيدار كنم . تعدادى را صدا كردم و عده اى هم

ص: 72

خودشان بيدار شدن بودند و يا اين كه با اين سر و صدا از خواب بيدار شدند . از قيافه هايشان معلوم بود كه سؤ الى دارند و در واقع همه متعجب بودند .

بلافاصله بعد از چند لحظه خودشان به حرف آمدند كه ما يك بار نماز صبح خوانده ايم ، كه البته خودشان فهميدند چه خبر است .

بله شهيد بزرگوار پرهازى حول و حوش ساعت 2 بامداد بچه ها را براى نماز صبح بيدار كرده بود و چون همگى خسته بودند ، متوجه ساعت هم نشده بودند . دو ركعت نماز صبح خوانده و خوابيده بودند .

ولى چاره اى نبود . همگى بلافاصله بيدار شدند و وضو گرفتند و مشغول نماز صبح واقعى شدند .

ص: 73

معجزه الهى

على كوهسارى

در سال 1367 هنگام عقب نشينى نيروها و جمع آورى تسليحات از مناطق جنگى ، گاهى جنگنده هاى عراقى از خط مرزى عبور مى كردند و در بعضى مناطق بمباران هايى انجام مى دادند .

يك روز در سنگرى بوديم كه داخل آن مقدار زيادى مهمات بود .

ناگهان اعلام شد جنگنده هاى عراقى هجوم آورده اند و ما از سنگر خارج شديم .

صدايى به گوش مى رسيد كه فرياد مى زد حاجى را از سنگر بياوريد بيرون . اما در همين لحظه بود كه جنگنده عراقى موشك هاى خود را پرتاب كرد و سنگر مورد اصابت قرار گرفت . ما سريع موضع گرفتيم كه مورد اصابت تركش ها قرار نگيريم . بعد از چند لحظه كه وضعيت عادى شد به محل برگشتيم . يك از نيروها گفت برويد داخل سنگر نيمه ويران و حاجى را بيرون بياوريد . من به همراه يكى از دوستان سينه خيز رفتيم داخل سنگر و با منظره عجيبى رو به رو

ص: 74

شديم كه جز معجزه الهى نبود .

حاجى در سنگرى كه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود مشغول خواندن قرآن و مناجات بود .

ص: 75

نماز آيات

مصطفى صابريان

يك شب از طرف پاسگاه شهيد چمران مسجد المهدى سمنان گشت زنى مى كرديم . ماه آن شب در حال خسوف قرار گرفت . از وقتى كه ماه شروع به گرفتن كرد شهيد بزرگوار على اصغر قاسم پور اسلحه اش را به من داد و گفت من مى خواهم نماز آيات را همين حالا بخوانم ، شهيد بزرگوار على اصغر مطلبى هم همراه ما بود .

من و شهيد مطلبى نگهبانى مى داديم و شهيد قاسم پور با گفتن اين جمله كه معلوم نيست كه من تا ده دقيقه ديگر زنده باشم يا نه ، شروع به خواندن نماز آيات كرد .

ص: 76

توسل به اهل بيت

محمد رحيم جوانمرد

به همراه ده نفر از رزمندگان ماءموريت داشتيم از رودخانه اى عبور كنيم و به دشمن برسيم . خود را با طناب به هم بستيم و بر پيشانى هايمان نيز پيشانى بند يا فاطمة الزهرا (س ) را محكم كرديم . هر چه سعى مى كرديم پيشرفت كنيم نمى شد و موج هاى عظيم ما را به جاى اولمان باز مى گرداند . به پيشنهاد يكى از دوستان زيارت عاشورا را با صداى بلند خوانديم .

بعد از چند ساعت تلاش كه در ظاهر خيلى هم پيشرفتى نكرده بوديم . نورى به چشمانمان خورد و نااميد از اين كه نتوانسته ايم به آن طرف برويم ، ولى وقتى به ساحل رسيديم ساحل دشمن بود و ما به بركت آن زيارت عاشورا و تو سلمان به ائمه توانستيم از رودخانه عبور كنيم .

ص: 77

نماز بسيجى

حجت الاسلام و المسلمين عبدالله عربى

در منطقه سردشت هر از چند گاهى به عنوان امام جماعت ، نماز مى خواندم . در چند مورد شهيد حسين صفا ، با توجه به وضعيت جنگى منطقه جنگى به من مى گفت نماز بسيجى بخوان ، من هم با اين جمله او مى فهميدم كه وقت آن است كه نماز را به سريع ترين حالت ممكن بخوانم ،

البته نه اين كه بسيجى ها نمازشان را سريع مى خواندند، نه بلكه منظور اين است كه در بعضى از جاها لازم بود كه بسيجى ها در ضمن داشتن سرعت كارها را با كيفيت انجام دهند، اين جا هم بايد در ضمن داشتن سرعت، نماز باصفايى مى خوانديم.

ص: 78

جا ماندن از قافله شهدا

سيد محمد حسينى

سال 1365 ما در منطقه حاج عمران ، حوالى پيرانشهر بوديم . روزى به همراه چند نفر از رزمندگان رفتيم به شهر نقده و در اين مرخصى كوتاه كمى با هم شوخى هاى زبانى نه چندان مناسب كرديم . كمى كه گذشت برگشتيم پادگان . در بين رفقاى ما ، برادرانى بودند كه خيلى اهل دل بودند و با عبادات خالصانه خود بعضا در شرف شهادت قرار گرفته بودند . آنان مقدمه شهادت را كه ترك گناه و انجام واجبات است ، به خوبى مراعات مى كردند . خود را در حضور يار مى ديدند و كوچك ترين كارى برخلاف خواسته خداوند انجام نمى دادند . نمازهاى عارفانه را اقامت مى بستند و نماز آن ها باعث مى شد از كوچك ترين گناه هم بيمه شوند .

خلاصه ، شب آن روز كه ما رفته بوديم مرخصى ، من در خواب ديدم كه قطارى به طرف ما مى آيد . وقتى كه از دوستان سؤ ال كردم قطار چيست ؟ گفتند آمده تا شهدا را ببرد . با توجه به وضعيت خاص منطقه و اين كه اصلا منطقه ما طورى بود كه جايى براى حمله دشمن

ص: 79

نداشت من تعجب كردم كه چه طور اين رزمندگان شهيد شده اند . آن قدر قطار ، شهيد در خود جا داد كه حتى در سالن هاى آن هم ديگر جايى نبود . من هم سوار شدم ولى ماءمور قطار آمد و با عصبانيت مرا پياده كرد و قطار راه افتاد . دنبال قطار دويدم و سوار شدم .

به اولين شهيدى كه در راهروى قطار بود رسيدم . خود را بر روى او انداختم و گفتم چرا مرا نمى بريد ؟ او جواب داد : مگر رفتار و گفتار ديروزت در نقده يادت رفته كه چه گفتى و چه كردى ؟ و دقيقا از حرف هاى شوخى روز قبل ما مطلع بود .

شهيد پيشانى مرا بوسيد و گفت : ببخشيد ولى پياده شو برو .

فردا شب همان صحنه خواب ديشب به وجود آمد . نيروهاى دشمن با عمليات هلى برد به منطقه و مقر ما در مهران حمله كردند و تعداد زيادى از دوستان شهيد شدند .

اگر نمازهاى ما هم طورى بود كه نمى گذاشت مرتكب گناهى بشويم ، ما هم سوار قطار شهدا مى شديم و نزد پروردگار خود مى رفتيم .

ص: 80

مكان غصبى

ناصر گرزين

بعد از عمليات بدر در هورالغظيم ، خط پدافندى داشتيم ، مسؤ ول محور برادر شهيد قاسم على صادقى بود .

يك روز به همراه ايشان براى سركشى به آبراهله ها و كمين ها به منطقه رفتيم تا خط را بررسى كنيم . تا ظهر كارمان طول كشيد و در نزديكى پاسگاه ترابه در يكى از مقرهاى پشتيبانى روز آكاسيف هاى (شناورهاى روى آب ) آن جا با هم نماز ظهر خوانديم .

پس از نماى يكى از برادران به شوخى گفته بود چون در خاك عراق هستيم ، اين مكانى كه در آن نماز مى خوانيم غصبى است و نمى شود نماز خواند و نمازهايمان اشكال دارد .

شهيد صادقى كه اين حرف را شنيد ، به شدت ناراحت شد و موضوع را خيلى جدى تلقى كرد . ايشان اظهار داشت يعنى اين همه نمازهايى كه اين جا خوانده ايم اشكال دارد و باطل است . يعنى شما مى گوييد كه اين نمازها را قضا كنيم و دوباره بخوانم ،

ايشان خواستند . بفرمايند كه اين وسوسه ها را به دل راه ندهيد .

ص: 81

وقتى در حال مبارزه با كفر و يك مهاجم به كشور اسلامى هستيد . مى خواهيد او را بيرون كنيد ، نماز در خاك او هيچ اشكالى ندارد .

ص: 82

خواب شيرين در سجده

سيد اسماعيل موسوى

روز مشغول صحبت را يكى از دوستانم بودم . بحث كشيده شد به نماز . به رفيقم گفتم . راستى تو چرا نمى آيى تا شب ها برويم نماز شب بخوانيم للّه با كمى مكث و درنگ پاسخ داد :

حقيقتش اين است كه من نماز شب بلد نيستم .

به او گفتم خوب اين كه نمى تواند عاملى شود تا نماز شب بخوانى . از امشب مى رويم با هم براى نماز . آن شاء الله امشب ياد مى گيرى .

ساعت دو - سه بود كه صدايش كردم : رفيق پاشو وقت نماز است

با كلى علاقه بلند شد . سريع وضو گرفتيم و يك جاى خلوت گير آورديم . به او گفتم من هر كارى مى كنم تو هم با چند لحظه تاءمل ، ديرتر از من انجام بده . ذكرهاى نماز را هم بلندتر مى گويم ، تو هم تكرار كنى . گفت چشم آقا سيد و نماز را شروع كرديم .

اين رفيق ما با دقت درس را فرا گرفت و نماز با حالى خوانديم . بعد از نماز من رفتم سجده ، ولى اين بار به آرامى ذكر مى گفتم . حالا اين كه

ص: 83

چند دقيقه طول كشيد نمى دانم ؛ ولى خوابم برده بود . اين رفيق ما هر چى صبر كرده بود ديده بود نه ! اين آقا سيد خيلى عاشق سجده است و ول كن نيست . ولى بعد از چند لحظه او متوجه شده بود كه اين عارف دلباخته در خواب فرو رفته است .

بعد از مدتى صدايم زد و گفت : پاشو ، برو سر جايت بخواب .

ص: 84

حمله حشرات

عليرضا مصطفوى

يك گروه تلفيقى از رزمندگان را در كيلومتر 25 جاده منتهى به آبادان در يك منطقه ممنوع الورود آماده سازى و تجهيز مى كردند . اين افراد در يك رقابت تنگاتنگ انتخاب شده بودند . چون وضعيت منطقه و عمليات آتى كمى بحرانى بود ، از هر كدام از بچه ها يك قطعه عكس حجله هم گرفته بودند .

يكى از خصوصيات اين منطقه محروم پشه هاى بسيار درشت در تمام طول شبانه روز بود . بدن بعضى از رزمندگان نسبت به اين پشه ها حساسيت داشت . آن ها به شوخى مى گفتند پشه ها از روى پوتين هم نيش مى زنند . تعداد كمى پشه بند مهيا شده بود؛ ولى جوابگوى همه نبود و از طرفى نمى شد هميشه در پشه بند بود .

ما مجبور بوديم دائم يك چيزى دود كنيم تا پشه ها كمى دور شوند اين كار را موقع نماز هم انجام مى داديم اما پشه ها باز هم حمله ور مى شدند .

ص: 85

چون عشق و علاقه وافر و اخلاص بسيار وجود داشت ، برادرانى بودند كه همه مستحبات نماز را هم انجام مى دادند . ولى پشه ها نمى توانستند خيلى مانع كار آن ها شوند . گويى اين جانوران ماءمور بودند كه رزمندگان را اين طور مواقع و در هنگام عبادت امتحان كنند .

يكى از دوستان بود كه هميشه با پوتين و دستكش و ماسك زنبورداران بود . اما موقع نماز نمى توانست از آن ها استفاده كند و بنابراين نمازش را بدون تجهيزات اقامه مى كرد .

اين پشه ها طورى خواب را از چشم بچه ها ربوده بودند كه آن قدرى كه به خواب احساس نياز مى شد به خوراك نمى شد . ولى همين رزمندگان نماز شب مى خواندند و در زير پتو با آن گرماى زياد دعاى عهد و فرج مى خواندند . اين نوع عبادت ها نبود ، جز با وجود اخلاص بسيار .

ص: 86

باور كنيد من نماز شب نمى خوانم

عليرضا بهرامى نسب

هر كس به نوعى نماز شب خواندن خود را كتمان مى كرد . شوخى ها و مزاح هاى جالبى بر سر اين موضوع انجام مى گرفت . مثلا به پاى بعضى از بچه ها هنگامى كه خواب بودند قوطى كنسرو و كمپوت مى بستند كه به محض بلند شدن در نيمه هاى شب سر و صدا كند و همه را از خواب بيدار كند تا نماز شب بخوانند . يا چند بار دو سه نفر از بچه ها را با طناب به هم مى بستند تا وقتى كه يكى از آنها بلند مى شد ديگران را هم بيدار كند و بقيه متوجه مى شدند كه چه كسى براى نماز شب زودتر بيدار مى شود . ولى همان فرد از همه بيشتر اين موضوع را كتمان مى كرد . با وجود اين همه پنهان كارى ها ، نيمه هاى شب هيچ كس در چادر نبود و هر كس جاى خلوتى را گير مى آورده و مشغول عبادت شبانگاهى خودش بود .

ص: 87

نماز قبل از وقت

حجت الاسلام و المسلمين محمد مهدى ابولقاسمى

يكى از بسيجيان براى بار اول بعد از آموزش به منطقه جبهه جنوب آمده بود . در اولين صبح حضور خود براى اقامه نماز صبح بيدار مى شود و وقتى به نماز خانه مى رود ، مى بيند بسيارى از رزمندگان در حال نماز خواندن هستند . او هم نمازش را مى خواند . ولى بعد از نماز مى بيند كه عجب نماز صبح طولانى اى خوانده مى شود . بعد از تعجب بسيار ، از يكى از رزمندگان موضوع را جويا مى شود كه متوجه مى شود هنوز اذان نگفته اند و او زودتر از وقت نماز خوانده و ديگران هم مشغول خواندن نماز شب هستند .

ص: 88

عبادت دو كوه

ابوالفضل عباسى

يكى از رزمندگان شوخ طبع مى گفت رفتم جبهه. از آن جا كه با حال و هواى جبهه آشنا نبودم خيلى چيزها برايم عجيب بود. روز اول دقايقى مانده به اذان مغرب رفتم داخل نمازخانه. ديدم از همان قبل از اذان، نمازخانه شلوغ است. نماز كه خواندم ديدم اى بابا هنوز هم بعد از دقايقى كه گذشته و نماز تمام شده عده زيادى مانده اند. بسيارى از افراد حاضر هم در سجده بودند. من هم گفتم بروم سجده و به هر حال كارها و عباداتى را كه انجام مى دهند، ياد بگيرم. متوجه شدم كه يك نفر دارد مرا صدا مى زند. گفت: «اخوى همه رفته اند و كسى نمانده. پاشو پاشو.» بله من در سجده خوابم برده بود.

ص: 89

نماز ميّت

مهندس سيدعبدالله مرتضوى

روحانى گردان برايم تعريف كرده كه:

«روزى داشتيم در جبهه در يكى از جاده ها مى رفتيم. به دو جسد برخورد كرديم. رفتيم جلوتر و بعد از بررسى و دقت فهميديم كه عراقى هستند؛ ولى خوب لباس نظامى به تن نداشتند و احتمالاً از آن دسته افرادى بودند كه به زور سرنيزه به اجبار به جبهه فرستاده شده بودند.

ما، علت اصلى خوددارى كردن آن ها براى جنگ با نيروهاى ايرانى را حدس زده بوديم و آن هم شيعه بودن آن ها بود. به همين دليل به اطرافيانم گفتم آن ها را غسل دهيم و بعد به خاك بسپاريم.

همين كار را كرديم بعد از غسل و اقامه نماز بر جسدهاى آن ها ، در همان مكان به خاك سپرديمشان.»

ص: 90

التماس به آقا امام زمان (عج )

ابوالفضل عباسى

اين خاطره درباره شهيد محمد مهدى خرقانى پاسدار گمنامى است كه مسؤ وليت گروه فرهنگى اردوى هجرت در شهرستان كامياران كردستان را عهده داشت . او زحمات زيادى را متحمل مى شد تا دانش آموزان زيادى را از سراسر كشور ، به منظور ايجاد وحدت بين تشيع و تسنن و خنثى كردن تبليغات دشمن در اين شهرستان جمع كند .

شب تولد امام زمان (عج الله ) ، در سال 1361 ، بعد از نماز مغرب و عشا ، در حالى كه تعدادى از دانش آموزان اردوى هجرت در شهرك نظامى و محل خوابگاه خود جشن با شكوهى برگزار كرده بودند ، يكى از دانش آموزان متوجه غيبت اين شهيد گرامى مى شود . خيلى پرس و جو مى كند و جهت بافتن وى به سمت تعدادى از خانه هاى بدون سكنه مى رود . در تاريكى شب صداى گريه اى او را به خود جلب مى كند . به طرف صدا مى رود ، گويا از پشت بام يكى از همين خانه ها مى آمده . مى گفت آهسته از راه پله خانه به پشت بام رفتم

ص: 91

بدون آن كه شهيد خرقانى متوجه من مى شود .

او در حالى كه در تاريكى شب بر روى زمين بام افتاده بود و سر به سجده عبادت داشت به شدت گريه مى كرد و مى گفت . يا امام زمان كمكم كن ، من آدم خوبى نيستم . و با اين الفاظ خود را سرزنش مى كرد .

اين دانش آموز مى گفت من هم از صفاى شهيد گريه ام گرفت و نتوانستم خودم را كنترل كنم . او ناگهان متوجه من شد . خود را سريع جمع و جور كرد . ولى بعد به طرف من آمد و با حالت التماس گفت : فلانى از اين صحنه اى كه ديدى كوچك ترين حرفى به كسى نزن .

اين خاطره را دانش آموز فوق در اردوى هجرت در مراسم شهادت اين شهيد و الامقام در شهرستان شاهرود تعريف كرد و مى گفت من به شهيد قول داده بودم كه در زمان حيات او از اين ماجرا به كسى چيزى نگويم ، ولى در مراسم شهادت او اين خاطره را گفتم .

اين شهيد گران قدر در سال 62 در منطقه كامياران ، در يك كمين ، به فيض شهادت نائل آمد .

ص: 92

پنكه دستى

حجت الاسلام و المسلمين محمد مهدى ابوالقاسمى

جاده اى بود كه در آن هور كشيده بودند و به آن جاده هور الغظيم يا جاده خندق مى گفتند . در اطراف آن جا سنگرهايى را بنا كرده بودند و عده اى از رزمندگان در آن جا نگهبان بودند . همچنين چادرى به چادر نماز نيز بر پا شده بود و در آن جا بنده براى برگزارى نماز ، امام جماعت بودم .

به علت شرجى بودن و گرماى بيش از حد هوا و نبودن وسايل خنك كننده و مشكل مواجه بوديم ، همچنين مشكل ديگر وجود حشرات موذى بود .

با يك طرح كه در آن ايثار رزمندگان نمود كامل داشت . در هنگام نماز عده اى از رزمندگان مقواهاى بزرگى را بر مى داشتند و نماز گزاران را باد مى زدند و حشرات را دور مى كردند .

ص: 93

امداد غيبى

حجت الاسلام و المسلمين محمد مهدى ابوالقاسمى

چند روزى بود كه زمزمه هايى مبنى بر انجام عمليات به گوش مى رسيد . و همه خدا خدا مى كردند كه آن ها هم جزو افراد شركت كننده در اين عمليات باشند .

يك روز بعد از مغرب و عشا بود كه خبر دادند عمليات آغاز شده و نيروهاى انتخابى اعزام شده اند . ما چون نزديك منطقه عملياتى بوديم ، متوجه شديم كه آن غروب هنوز هوا به قدر كافى تاريك نيست كه براى عمليات مناسب باشد .

رزمندگان چون مادرى كه در حال جدا كردن فرزندش از او هستند شروع به گريه و مناجات و نماز كردند و مى گفتند اگر بچه ها در اين روشنايى وارد عمليات شود همگى به شهادت مى رسند .

چند لحظه اى نگذشت . همه متعجب آسمان را نگاه كرديم . آسمان صاف در حال تبديل شدن به آسمان ابرى بود . دو قطعه ابر بسيار انبوه و بزرگ در حال گسترش در منطقه بود . جهت حركت شان

ص: 94

هم به طرف منطقه عملياتى بود .

منطقه كاملا تاريك شد و بچه ها خوشحال كه طولى نمى كشد كه منطقه جلوتر هم ابرى خواهد شد . آن عمليات كه عمليات والفجر مقدماتى بود با اين امداد غيبى و ثمره آن - كه پيروزى بر لشكر كفر بود - باعث تقويت نيروها و خوشحالى آن ها و ملت قهرمان ايران شد .

ص: 95

حمام سيار

محمد حسين جلاليان

بنده در زمان جنگ در راه آهن تهران كار مى كردم . مدتى بود كه قرار گذاشته بوديم برويم منطقه . روزى برادر سليمانى مسؤ ول سپاه ابوذر به ما گفتند كه در جبهه وقتى كه رزمندگان احتياج به غسل كردن و اداى نماز دارند ، به علت كمبود آب و سرويس هاى حمام عده اى خود را به طناب مى بندند و به رود خانه مى اندازند و رفقاى آن ها از بيرون آب سر طناب را نگه مى دارند تا بتوانند غسل كنند و حتما هم مقيدند كه با بدن پاك و حتى الامكان با غسل نماز بخوانند .

همچنين گفتند كه تا حالا يكى دو نفر از رزمندگان هم غرق شده اند .

چون اين گونه غسل كردن در رودخانه هايى مثل اروند رود كار بسيار خطرناكى بود .

طرح ايشان اين بود كه شما با استفاده از كانتينرها ، حمام سيار بسازيد . ما هم از رفتن به جبهه منصرف شديم و از آن روز بعد از ساعت ادارى مشغول ساختن حمام هاى سيار بوديم . يك پمپ ، يك

ص: 96

موتورخانه و يك موتور برق را در گوشه اى از كانتينر كار مى گذاشتيم و بعد كانتينرها را به 6 قسمت تقسيم مى كرديم و در هر قسمت هم يك دوشت بود .

در سه ماه متوالى كار ، موفق شديم يكصد كانتينر ، معادل ششصد دوش را جهت استحمام و غسل نيروها آماده كنيم . البته در ادامه آن طرح ، ما موفق شديم طرح حمام هاى ضد شيميايى را نيز راه اندازى كنيم .

خدا رحمت كند شهدايى را كه به خاطر راز و نياز با خدا آن گونه خود را به زحمت مى انداختند .

ص: 97

شكوه از دوستان

ناصر كرزين

اواخر جنگ در خدمت يكى از تيپ هاى تكاور دريايى بودم . براى استقرار در يكى از گردان ها به جزيره لازك رفته بوديم . به دلايلى خاص بسيار ناراحت و نگران بودم و از نظر روحيه در وضع خوبى قرار نداشتم .

يك شب در خواب ، شهيد طوسى جانشين لشكر 25 كربلا را ديدم .

بلافاصله از او پرسيدم محمد حسن كجاست ؟ من اسم او و برادر زنده يادش محمد حسين هستم را اشتباه گرفته بودم . او در جواب گفت من خودم محمد حسن هستم . كمى كه دقت كردم ديدم بسيار نگران و مشوش است . علت اين نگرانى زياد را از او پرسيدم ؛ چرا كه اين شهيد بزرگوار در سخت ترين و بدترين شرايط خنده بر لب داشت و انسانى بسيار صبور و مقاوم بود .

در جواب من با اندوه بسيار زيادى گفت : چرا بر و بچه ها (منظورش بچه هاى لشكر و دوستان ما بود) نماز جماعت نمى خوانند و نمازهايشان را فرادا مى خوانند

ص: 98

چراغ بد قلق

على اكبر اشراقى

يك شب مشغول اقامه نماز مغرب و عشا بوديم . محل ، تقريبا به طور كامل تاريك بود و به جز يك چراغ زنبورى چيز ديگرى براى روشنايى نداشتيم .

در حين نماز صداى هواپيماهايى به گوش مى رسيد و از آن جايى كه احتمال بسيار زياد مى رفت هواپيماهاى دشمن باشند و نماز هم در مكان باز و آزاد اقامه مى شد ، امكان رؤ يت نور آن چراغ بود ، و چون در منطقه جنگى وجود كم ترين روشنايى باعث لو رفتن مكان نيروها مى شد بايد هر چه زودتر آن چراغ خاموش مى شد .

يكى از رزمنده ها نماز خود را شكست و خود را پرت كرد به طرف چراغ تا آن را خاموش كند ولى موفق نشد . وقتى خاموش كردن چراغ به طول كشيد يكى ديگر از رزمنده ها خيلى سريع به طرف چراغ خيز برداشت ، وى باز هم چراغ خاموش نشد . ظاهرا اين چراغ قلق و لم خاصى داشت كه نفر سوم هم مجبور شد نماز خود را رها كند .

آن شب سه نفر خود را رها كردند و بالاخره نفر سوم موفق

ص: 99

شد چراغ را خاموش كند تا محل نيروهاى خودى فاش نشود و با بمباران هواپيماها به كسى آسيب نرسد .

ص: 100

نماز در حال دويدن

على اكبر اشراقى

شب عمليات بدر بود كه با قايق به طرف منطقه مورد نظر خود به راه افتاديم . بعد از رسيدن به خشكى كه با مشقت زياد و عبور از موانع خورشيدى و سيم خاردارهاى حلقوى انجام گرفت . دستور حركت صادر شد .

خط اول را نيروهاى خط شكن از وجود نيروهاى دشمن پاك كرده بودند و گوشه و كنار جاده جنازه هاى آن ها ديده مى شد . منطقه فوق العاده با تلاقى بود و گاهى تا مچ پا در گل و لاى فرو مى رفتيم .

ما كه تجهيزات كامل همراه داشتيم و در حال دويدن هم بوديم ، فهميديم كه وقت نماز صبح شده است . اعلام شد امكان توقف و اقامه نماز نيست و بايد در همين حالت نماز بخوانيد .

ما در حال دويدن و در وضعيتى كه گلوله هاى خمپاره در اطرافمان به زمين مى خورد و نيز عده اى هم مجروح مى شدند . نماز صبح را در حال دويدن اقامه كرديم .

ص: 101

ملاقات در سجده

على اكبر اشراقى

يك در منطقه شيخ سله مشغول اقامه نماز و مغرب و عشا بوديم . ما در صفا آخر نماز قرار داشتيم و اتفاقا ركعت آخر نماز هم بود و شهيد اسكويى نيز در كنار من ايستاده بود .

به ركوع رفتيم ولى به قول معروف خشكمان زد . بله عقرب سياهى (كه نيش كشنده اى دارد) بين من و شهيد اسكويى در حال قدم زدن بود . با ترس و لرز از ركوع برخاستيم و به سجده رفتيم . در سجده اتفاق بسيار جالبى افتاد . من در سمت چپ بودم و شهيد اسكويى در سمت راست . وقتى رفتيم سجده من به طور متمايل گوشه سمت چپ پيشانى خود را بر مهر گذاشتم و با چشم راست متوجه عقرب بودم كه كجا مى رود .

اتفاقا شهيد اسكويى هم كه در سمت راست من بود به طور كج پيشانى سمت راست خود را بر روى مهر گذاشته بود و با چشم چپ خود متوجه اوضاع بود كه عقرب كجا مى رود .

در يك منطقه نگاه هاى ما در سجده به هم افتاد هر دو فقط با

ص: 102

گوشه پيشانى سجده كرده بوديم و هواى عقرب را داشتيم . لبخندى بر لبمان نشست ، چون اولين بار بود كه از خوف عقرب در سجده همديگر را ملاقات مى كرديم .

بعد از سجود بلافاصله سالم نماز را داديم و يك كاسه بر روى عقرب گذاشتيم و لبه پتو را برگردانديم تا عقرب درون كاسه بيفتد و بعد هم با يك ابتكار كارى كرديم كه عقرب به خودش نيش زد و مرد .

ص: 103

كار عارفانه

على اكبر اشراقى

در منطقه عمومى مهران در مكانى مستقر بوديم كه در نزديكى ما خانه هاى خالى و قديمى وجود داشت . به علت گرماى هوا ، در بيرون ساختمان ها و چادرهايمان مى خوابيديم و گاهى هم بر روى پشت بام شب را به صبح مى رسانديم . شب ها شهيد احمد رضايى با مشقت بسيار ، مسافت زيادى را طى مى كرد تا به وضو خانه برسد و بعد از وضو مى رفت و در آن اسمان هاى متروكه مشغول نماز مى شد . چون محل خلوتى بود ، بدون جلب متوجه به هيچ مسئله اى و هيچ فردى مخلصانه عبادت مى كرد .

يك شب رفتيم رزم شبانه و از اواسط شب تا حدود ساعت سه صبح مشغول راهپيمايى و تمرين بوديم . ولى بعد از بازگشت هم اين شهيد گرامى نماز شب را ترك نكرد و نه تنها نماز شب خواند ، بلكه بين الطلوعين را نيز بيدار بود و بعد از اين همه سختى بعد از طلوع آفتاب ساعت شش و پانزده دقيقه خوابيد .

علاوه بر ايشان فرد با صفاى ديگرى نيز بين ما بود كه با اين

ص: 104

شهيد بسيار ماءنوس بود . او شهيد محمد تهرانى بود كه از افراد بشاش و بذله گوى گروه ما بود . شهيد تهرانى به بعضى از برادرانى كه در پشت لباس بسيجى آن ها نوشته شده بود : به روى سينه و پشت بسيجى نوشته : يا زيارت ، با شهادت .

مى گفت به روى سينه و پشت بسيجى نوشته آهاى عمو تو خيلى گيجى . به اين مفهوم كه تو آن قدر عاشق شده اى كه هيچ كارت از روى عقل نيست ، بلكه از روى عرفان توست . مثلا عبور از كاروان كه عقل مى گفت نرو ، ولى عشق و عرفان مى گفت برو .

ص: 105

توكل به خدا

على اكبر اشراقى

يك برادر وظيفه داشتيم كه خيلى به نماز مقيد نبود و مخصوصا مواقعى كه وضعيت قرمز و خطرناك مى شد ، به طور كامل از نماز خواندن خوددارى مى كرد . احتمالا عامل اصلى آن ترس بود و مى خواست بيشتر با بقيه نيروها باشد . يك شب در يك كانال بوديم تا اين كه آتش بسيار سنگينى از طرف دشمن ريخته شد . تا نزديكى هاى صبح مشغول نبرد بوديم و در گرماگرم جنگ صداى اذان پخش شد .

كانال ما به حسينه و نمازخانه بسيار نزديك بود . من به همراه چند نفر ديگر تاءكيد كرديم كه بايد برويم و در نمازخانه نماز بخوانيم . نوبتى كانال را ترك مى كرديم و نماز مى خوانديم . تا سرانجام اغلب نيروهايى كه آن جا بودند نماز را در نماز خانه خواندند . آن سرباز آن شب با ما بود و وقتى ديد كه اين نيرها چه طور تا صبح مبارزه كرده اند و هنگام اذان به نماز خانه مى روند گفت : من واقعا تعجب مى كنم كه با اين همه تركش و خمپاره حتى يك نفر از شما بابت نماز

ص: 106

خواندنتان آسيب نديديد . و با مشاهده اين صحنه ها و درك اين مطلب كه نماز خواندن با توكل بر خدا هيچ خطرى ندارد ، كم كم به جمع نمازگزاران پيوست و از انسان هاى مقيد نسبت به نماز شد .

ص: 107

وضوى بى سر

منصور فضلى

صبح يكى از روزها بعد از عمليات فتح المبين براى نماز از سنگر بيرون آمديم . رفتيم تا از تانكرى كه چند مترى سنگر ما بود وضو بگيريم تا نماز بخوانيم .

به سرعت شروع به وضو گرفتن كرديم . وضعيت خطرناك بود و ما در حالى كه دست هايمان را بالا زده بوديم و در حال وضو گرفتن بوديم ، به روى زمين خيز برداشتيم . وقتى بلند شديم و با اين كه سر و صورتمان گلى شده بود و خاك آلود ، ولى ما قصد كرديم دوباره وضو بگيريم .

وقتى چند لحظه اى كوتاه گذشت و گرد و غبار فرو نشست و خطر رفع شد ديديم يكى از دوستان وضوى خون گرفته است . او در حالى كه سر در بدن نداشت و بدنش به شدت در حال تكان خوردن بود آستين هايشان بالا و خيس بود . او آخرين تكان هايش را خورد . همه

ص: 108

منقلب شدند و با ذكر يا حسين پيكر بى جانش را در حالى كه سر در بدن نداشت به عقب بردند و بقيه وضو گرفتيم تا وضو و نمازمان بدون او باشد .

ص: 109

الهى العفو

مصطفى صابريان

يك شب در جبهه صحنه بسيار روحانى ديدم . نيمه هاى شب بود كه براى رفتم به دستشويى از خواب بيدار شدم . شنيدم كه صداى ناله اى مى آيد . فكر كردم مجروحى باشد . دنبال صدا رفتم و ديدم نوجوانى ضعيف الجثه كه حدود سيزده چهارده سال بيشتر نداشت ، صورتش را روى خاك گذاشته بود و با سوز دل صدا مى زد الهى العفو و همزمان گاهى در حال زمزمه زيارت عاشورا هم بود .

آن شب چيزى به او نگفتم . ولى فردا كه او را ديدم از او پرسيدم : چند ساله هستى ؟ گفت چهارده ساله از او پرسيدم : ديشب چه زيارتى مى خواندى ؟

او با همان حالت تقريبا بچه گانه اش گفت كه شب ها نماز شب مى خوانم ،

سرانجام اين نوجوان با صفا در عمليات محرم به شهادت رسيد .

ص: 110

جنگ روانى

جانباز قطع نخاع محمد يحيايى

يكى از شيوه هاى جنگ روانى بر ضد نيروهاى دشمن - كه در نزديك ما بودند - پخش صداى اذان و قرآن و مناجات از طريق بلند گوهايى با برد زياد بود . ما بلند گوها را به سمت دشمن قرار مى داديم كه از اين طريق معمولا چند هدف دنبال مى شد .

يكى از اين سرو صداهاى زياد ايجاد مى كرد و باعث آشفته شدن دشمن مى شد و دوم اين كه از طريق پخش اين نوع صداها باعث شك و دو دلى تعدادى از نيروهاى مقابل كه داراى زمينه هدايت بود مى شديم .

از طرفى ما خودمان هم مجبور بوديم كمى جنبه احتياط را رعايت كنيم ، چون در مواقع نماز و اذان كه مى شد آتش خمپاره هاى دشمن شروع مى شد . با اين حملات در اين زمان هاى خاص كه براى دشمن شناسايى شده بود از سوى برخى برادران با اعتراض رو به رو شديم كه چرا صداى اذان براى دشمن پخش شود كه آن ها هم متوجه تجمع ما شوند ؟

ص: 111

يك روز اتفاق جالبى افتاد . تعدادى اسير گرفته بوديم و در صحبت هاى آن ها به نكته جالبى برخورد كرديم . آن ها مى گفتند كه فرماندهان ما مى گويند ايرانى ها مسلمان نيستند . هيچ شكى نكنيد . آن ها را بكشيد كه جنگ با كفار است . ولى از روزى كه شما اين كار را آغاز كرده ايد همه تبليغات آن ها را خنثى كرده ايد و باعث فرار عده اى از نيروها و نيز اسارت آزادانه برخى ديگر شده ايد .

ص: 112

وقت شام

عباس اشرفى

در عمليات والفجر 3 در مهران بوديم . 36 ساعت زير آتش سنگين دشمن ، نيروها مقاومت بسيار خوبى كرده بودند و سرانجام دشمن را وادار به عقب نشينى كردند . وارد عمليات شده بوديم كه به خودم آمدم كه نماز صبح را نخوانده ام و فكر كردم وقت اذان صبح گذشته است . آب نبود ، دست هاى من هم خونى بود؛ چون يكى از برادران آرپى جى زن را پانسمان كرده بودم . در همان حالت تيمم كردم و گفتم اگر آب پيدا كردم بعدا دوباره نماز مى خوانم ،

بعد از خواندن نماز ديدم يك تويوتا كنار سنگرم ايستاد و صدا زد برادران هر كس شام نخورده بيايد شام بگيرد . اتفاقا شام هم مرغ بود .

من خودم زدم زير خنده . گفتم عجب امشب به من سخت گذشته كه احساس كردم صبح شده و نماز صبح را خوانده بودم . وقتى ساعت را پرسيدم گفتند : ساعت 5/1 بامداد است

ص: 113

نماز بى نظير

حسن محمديان

ماه رمضان سال 1365 بود . گردان ما را كه همگى بسيجى بوديم از منطقه اهواز جهت انجام ماءموريتى به نزديكى شهر مهران انتقال داده بودند . در آن جا فرمانده گردان بعد از توجيه نيروها فرمان حركت به سمت نيروهاى دشمن را صادر كرد . ساعت 10 شب بود كه ناگهان اطلاع دادند مسير را اشتباه آمده ايم و بايد برگرديم . در برگشت ، ناگهان منورها روشن شد . در يك دشت باز همه بر روى زمين دراز كشيدند ، ولى عراقى ها متوجه شدند و تيربارها شروع به كار كردند و باران گلوله از هر سو باريدن گرفت .

فرمانده گردان ، نيروها را به پشت خاكريز هدايت كرد و وقتى همگى جمع شديم رو به فرمانده دسته ما كرد و گفت بچه ها را حاضر كن و به خط بزن . هر كس هم حاضر نيست ، نيرويى را جايگزين او كن . دسته ما به سمت تيربارها و ضد هوايى ها هجوم بردند . ساعتى بعد در

ص: 114

خاكريز عراقى ها بوديم و تعداد زيادى هم شهيد شده بودند . تلفات دشمن هم زياد بود . بعد از حدود يك ساعت پاتك سنگين عراق شروع شد و در يك جنگ نا برابر تعداد كمى از بسيجى ها - كه تعدادشان به صد نفر هم نمى رسيد- در برابر لشكرى مجهز ، مردانه ايستادند . پيكر مطهر عزيزان يكى پس از ديگرى به زمين مى افتاد و چه شب زيبايى بود .

چندين گلوله هم به بدن من اصابت كرد و با بدنى مجروح و خسته بر روى زمين افتادم . خون زيادى از بدنم رفته بود . ناگهان متوجه شدم كه چند سرباز بعثى بالاى سرم هستند . بعد از شليك چند گلوله به اطرافم كه يكى از آن ها هم به پايم خورد ، مرا سوار تويوتايى كردند و به عقب خط خودشان انتقال دادند . در آن جا دست ها و پاهايم را با سيم تلف بستند و در كنار خاكريزى رهايم كردند و خودشان به داخل سنگر رفتند .

صدايى به گوش نمى رسيد . فقط گاهى صداى غرش توپخانه سكوت را مى شكست . آن قدر تشنگى و جراحت فشار آورده بود كه گاهى شهادتين را مى گفتم و چنان دچار دلهره و فكرهاى جور وا جور شده بودم كه گاه فكر مى كردم تمام كوه هاى عالم را به دوش دارم .

ناگهان از دور صدايى به گوشم رسيد . صدايى آشنا كه از آن سوى خاكريزها از بلندگوى ارتش اسلام پخش مى شد . الله اكبر . . . الله اكبر . . . آرى صداى اذان صبح بود كه رزمندگان را به اقامه نماز دعوت مى كرد .

با خود انديشيدم خدايا قبله كدام طرف است و با اين وضع چگونه بايد نماز بخوانم ، به ستاره ها نگاهى كردم و به سمتى كه احتمال مى دادم قبله باشد چرخيدم و با اشاره چشم تيممى كردم و شروع كردم به اذان و

ص: 115

اقامه گفتن . بعد هم نماز خواندم . احساس عجيبى داشتم . احساس مى كردم كه واقعا دارم خدايى مى شوم و قربة الله را با تمام وجود درك مى كردم و تازه متوجه معنى اين دو آيه شريفه شده بودم كه مى فرمايد : اقم الصلوة لذكرى و الا بذكر الله تطمئن القلوب . آن چنان اطمينانى در قلبم به وجود آمده بود كه با وجود اطلاع از اين كه دارم به سياه چال هاى بعثى مى روم خوشحال بودم . اكنون از آن صبح دلپذير 15 سال و اندى مى گذرد؛ ولى هنوز نتوانسته ام نمازى به شيرينى آن نماز به پاى دارم .

ص: 116

درك حضور در محضر خدا

حسن حسين زرگرى

شب اول عمليات بدر بود . ساعت 45/12 به همراه بچه ها سوار بر قايق شديم . از همان اول كه در آبراه نينوا قرار گرفتيم خمپاره هاى دشمن اطراف قايق هاى ما مى خوردند . وضعيت خطرناكى بود . صبح شد . ما به علت شرايط مذكور نماز صبح را در قايق ها خوانديم . چون امكان برخورد گلوله ها

به ما وجود داشت ، فكر مى كرديم كه واقعا اين نماز ، نماز آخرين است . حال و هوايى بسيار معنوى داشتيم و خدا خدا مى كرديم كه در حين نماز به ديدار معبود برويم . بعد از چند دقيقه كه آفتاب زد ما به خشكى رسيديم . خط مقدم دشمن را گردان ديگرى از ما شكسته بود . ما راه آن ها را ادامه داديم و وقتى رسيديم به خشكى ، دشمن را تا دجله و فرات دنبال كرديم و نماز ظهر و عصر را با لباس و بدن خون آلود و با پوتين و تيمم خوانديم . و اين دو نماز بهترين نمازهايى است كه من تا كنون در عمرم خوانده ام .

ص: 117

نماز در شرايط بحرانى

حجت الاسلام و المسلمين سيد محمود ترابى

چند روزى بود كه در گردنه اسد آباد ، در يك قرار گاه بوديم . شرايط ما طورى بود كه به علت آغاز عمليات مرصاد در معرض حملات دشمن بوديم و احتمال سقوط قرارگاه وجود داشت . به همين دليل همه تجهيزات و مهمات را بار ماشين ها كرده بودند و نيروها هم آماده بودند كه در صورت تهاجم دشمن به قرارگاه ، بدون دادن تلفات و خسارت قرارگاه را ترك كنند . به بنده هم گفتند شما هم آماده باشيد كه در صورت خطر به عقب برويم . ما حتى در آن شرايط بحرانى از نماز غافل نشديم ، بلكه بعد از نماز ، به اهل بيت متوسل شديم و سوره يس را خوانديم . بعد از ساعتى خبر آمد كه دشمن با خاك و خون يكسان شده و خطر تهاجم منافقين از بين رفته است .

ص: 118

نمازهاى قضا

محمود حسين پور

شهيد رجبعلى عرب پس از نبرد در منطقه مبارزه به داخل سنگر استراحت مى آمد و مقدار كمى استراحت مى كرد و اكثر اوقات باقى مانده را نماز مى خواند .

وقتى همسنگرى ها به او مى گفتيم كه چرا اين قدر نماز مى خوانى ؟ او در جواب ما مى گفت : هر چه كه بعد از سن تكليف در دوران ستم شاهى پهلوى نماز خوانده ام همه را دوباره مى خوانم و همه آن ها را قضا مى كنم .

اين اعتقاد بسيار خوب او بود كه حالا در صحنه جنگ بهترين فرصت جهت تقرب به درگاه الهى و كسب مقامات عاليه است . به همين دليل ارزش اين نمازها را مى دانست و به خدا عشق مى ورزيد .

ص: 119

خضوع و تواضع

محمود حسين پور

سال 1363 قبل از عمليات بدر در انديمشك بوديم . در يك قسمت از اردوگاه زيلو پهن شده بود و به عنوان نمازخانه استفاده مى شد . از آن جايى كه تعداد زيلوها كم بود تعدادى از برادران بايد روى زمين مى نشستند و زيراندازى نداشتند .

يك روز بعد از نماز و هنگامى كه در حال دست دادن با دوستان بودم ، وقتى برگشتم ديدم اخوى عرب بر روى زمين نشسته و در حال دعاست . من بلند شدم كه جايم را با او عوض كنم . گفت من جلو نمى آيم . و وقتى ديد باز هم اصرار مى كنم گفت من نمى آيم جلو و اگر باز هم اصرار كنى من مى روم ، چون حاضر نيستم جاى تو را بگيرم و در جاى تو نماز بخوانم ، و بعد در ادامه گفت : اين كه من روى زمين نشسته ام و نماز مى خوانم اشكالى ندارد چون همه ما از خاك آمده ايم و باز هم بايد به همين خاك برگرديم

ص: 120

اذان شبانگاهى

محمد رضا واحدى

در منطقه گودوند حوالى دزفول و شوشتر بوديم . يگان خدمتى ما گردان قمر بنى هاشم بود . يك شب ساعت 2 بامداد مسؤ ول تبليغات اذان پخش كرد و همه از خواب بيدار شدند .

بسيارى از نيروها به ساعت نگاه نكردند . تعدادى از بچه ها وضو گرفتند و آماده اقامه نماز شدند . ولى بعد از لحظاتى متوجه شديم هنوز وقت اذان نيست و اين يك شوخى بوده است .

ص: 121

تاءثير عبادت در روحيه رزمندگان

حسين ابوترابى

معنويت نماز و ادعيه موتور حركت رزمندگان بود . آن فضاى معنوى جبهه و شب زنده دارى ها باعث شده بود كه رزمندگان مثل شير بر دشمن حمله كنند .

در سال 1363 به اتفاق گروهى به منطقه بانه كه يكى از شهرهاى درگير بود ، رفتيم . تازه رسيده بوديم كه خبر دادند در يكى از تپه هاى اطراف تعدادى شهيد داده ايم و عده اى هم اسير شده اند كه بايد به آن جا اعزام شويم .

به محض استقرار ، جهت تقويت روحيه نيروها اقدام به تجمع نيروها در سنگر جمعى نموديم و در آن حال و هوا به امامت يكى از برادران طلبه نماز جماعت برقرار شد . بعد از نماز هم با يك سخنرانى كوتاه ، آن چنان قوت قلبى حاصل شد كه همه آن هايى كه كمى روحيه خود را از دست داده بودند باز به فكر جهان بودند .

اين نماز مثل آبى بود روى آتش و واقعا نمى توان اثر آن را بر روى كاغذ آورد و گفت كه آن نماز چه كرد . اين جا بود كه معنى دقيق : الا بذكر الله تطمئن القلوب را دريافتيم .

ص: 122

ريسمان الهى

جانباز شيميايى رضا ميان آبادى

بهمن ماه سال 1360 همراه 20 نفر از دوستان شاهرودى به موقعيت المهدى نزديك شهرستان بستان اعزام شديم . بعد از چند روز رفتيم چزابه . آن جا ما به سنگر سازى مشغول بوديم ؛ چرا كه احتمال حمله عراق بسيار زياد بود .

در ميان ما برادر معلمى بود به نام مسعود طاهرى . وى داراى روحيه بسيار عالى بود . صورتى نورانى و اخلاقى حسنه داشت و هميشه در حال نماز و عبادت بود . يك روز به شوخى به او گفتم : آقا مسعود ! اين قدر نماز و دعا مى خوانى . نكته مى خواهى خدا يك طناب برات بيندازه پايين و تو را بكشه بالا پيش خودش .

ايشان با آن حالت معنوى خودش جواب داد : ما كجا ، خدا كجا ؟ عاشقى بايد دو طرفه باشه . يه دست و پايى مى زنيم . شايد خدا دلش رحم بيايد و دست ما رو هم بگيره .

يك روز بعد از نماز مغرب و عشا قرار شد كه در سنگرها نگهبانى بدهيم . من و مسعود با هم از ساعت 12 تا 2 بامداد در يك سنگر

ص: 123

نگهبان بوديم . ناگهان ديدم مسعود از من در حال حلاليت طلبيدن است و گفت كه فردا شهيد مى شوم . گفت اگر چيزى نگويى بقيه حرف هايم را هم مى زنم ، و به دنبال حرف هاى خود گفت : فردا اول تير به قلب من مى خورد و بعد از چه قدم تيرى به سر من اصابت مى كند و آن ريسمانى را كه مى گفتى شايد خدا از روى رحمتش برايم بيندازد . فردا همان طور شد . در جلو چشمانم دو تير ، يكى به قلب و يكى هم به سرش اصابت كرد و چند ماهى هم جنازه اش در چزابه بود تا بعدا او را آوردند .

من باورم نمى شد ؟ رابطه ايشان با خدا آن قدر نزديك شده باشد كه به بركت آن نمازها و ارتباطها از نحوه شهادتش هم با خبر شده باشد .

ص: 124

نماز خونين

تيمور محمد باقرلو

سال 1360 بنده در پادگان پيرانشهر بودم . يكى روز كه فرصتى داشتم جهت ديدن دوستم به ارتفاعات تمرچين (ارتفاعات مرز ايران و عراق ) رفتم . بعد از احوال پرسى تا ظهر مشغول صحبت از اين طرف و آن طرف بوديم كه با صداى مؤ ذن از سنگر بيرون آمديم تا براى نماز جماعت آماده شويم . نماز جماعت به امامت دوستم بر پا بود كه ناگهان هواپيماهاى سوخوى دشمن در آسمان ظاهر شدند . بمبى در نزديكى محلى كه مشغول اقامه نماز بوديم منفجر شد كه بعدا فهميديم تعدادى از برادران به شهادت رسيده اند .

نماز عصر تمام نشده بود كه هواپيماها دوباره بالاى سرما ظاهر شدند؛ ولى اين بار صفوف نماز جماعت را به رگبار بستند . از آن جايى كه فاصله اين هواپيماها با ما خيلى كم بود ، قدرت عكس العمل از ما سلب شده بود . در آن لحظات چهار نفر از نمازگزاران در حال نماز به شهادت رسيدند و سجاده نماز آنان در كربلاى غرب ايران به

ص: 125

خون آغشته شد .

خون اين شهيدان باعث شد تا صفوف نماز جماعت بيش از پيش فشرده تر شود . اين شهدا عبارت بودند از : 1 . شهيد مؤ ذن (اهل مرند) 2 . شهيد محمدى (اهل نيشابور) 3 . شهيد پسته اى (اهل عجب شير) 4 . شهيد على كاملى (اهل تبريز) .

ص: 126

بو عطر حضرت زهرا (س )

سيد على اصغر توليت

قبل از عمليات خيبر بود . ما در نزديكى هاى رودخانه دز ، بيرون پادگان دو كوهه مستقر بوديم . در بين گردان ها برادران روحانى هم حضور داشتند .

يك روز بين نماز ظهر و عصر بود كه يكى از اين روحانيان به نام حاج آقاى آل طه مشغول صحبت شدند . بعد از مدت كمى ايشان شروع كردند . حضرت زهرا (س ) را قسم دادن و دعا كردن . در بين اين قسم دادن از سيدهاى حاضر در جلسه هم خواستند كه بايستند .

با اين سخنان حاج آقا ، همه مشغول گريه شدند . ايشان اين سيدها را شاهد گرفت و در بين اين نماز شروع به دعا كرد . اين نماز در يك فضاى باز برگزار مى شد و هيچ گل و سبزه اى هم در آن محل وجود نداشت . اواخر صحبت هاى حاج آقا بود كه عطر خاصى فضا را پر كرد .

دعا تمام شده بود و آماده نماز عصر بوديم . من فكر مى كردم كه تنها خودم اين بوى خوش را استشمام كرده ام ، اما با اشاره ها و

ص: 127

عكس العمل هاى رزمندگان متوجه شديم كه اين رايحه خوش را همه درك كرده اند .

چون صحبت خاتم حضرت زهرا (س ) بود خوب مى شد فهميد كه اين بوى خوش ، گوشه چشمى بود از طرف ايشان .

ص: 128

نماز جماعت اجبارى

حسين عرب

يك روز موقع نماز بود و ما روحانى براى اقامه نماز جماعت نداشتيم . شروع به به تعارف كرديم كه كدام يك برويم جلو . خلاصه هيچ كس قبول نكرد كه امامت جماعت را قبول كند . يكى از بچه ها يك اسلحه برداشت و به شوخى به يكى از دوستان گفت يا برو جلو يا مى زنم

رفيق ما هم رفت جلو . با صداى بلند نيت كرد : دو ركعت نماز زورى مى خوانم قربة الى الله . البته تكبير نماز را نگفت . به مزاح كمى او را اذيت كرديم و كتك زديم و جريمه او اين شد كه بايد مى رفت جلو مى ايستاد و با صداى بلند نيت مى كرد دو ركعت نماز واجب مى خوانم و حتما هم بايد مى گفت كه دو ركعت نماز واجب مى خوانم كه زورى هم نيست .

موارد ديگرى هم مى شد كه ما روحانى نداشتيم و از بچه ها هم كسى جلو نمى رفت ؛ ولى به اجبار او را به امام جماعتى مى گمارديم . مثلا يك روز يكى از بچه ها براى فرار از اين كه امام جماعت نشود

ص: 129

رفت پشت ماشين لنكروز و شروع به نماز خواندن كرد . دو نفر از بچه ها بلافاصله در عقب ماشين را باز كردند و پشت سر او نماز جماعت خواندند .

حتى يك روز شهيد والامقام خسروى همين كار را كرد يعنى براى اين كه رفقا به او اقتدا نكنند رفت عقب ماشين كه نماز فرادا بخواند . يكى از بچه ها

خيلى سريع ماشين را روشن كرد و محل آن را تغيير داد . آن روز يك گروهان نيرو ، نماز جماعت را پشت سر اين شهيد گرامى اقتدا كرد .

ص: 130

ام الفرايض جبهه ها

محمود عبداللهيان

بار اولم بود كه به جبهه رفته بودم . به يكى از سنگرها راهنمايى شدم تا شب را آن جا بخوابم . نيمه هاى شب كه بيدار شدم ، كمى ترسيدم . از 12 نفر همسنگرم هيچ كدام آن جا نبودند . از جا بلند شدم و از سنگر بيرون آمدم . رو به روى سنگر زمزمه هايى به گوشم رسيد . آن طرف تر بچه ها در حال سجده و نماز شب خواندن بودند .

قبلا شنيده بودم كه در جبهه اگر غذا هم فراموش بشود؛ نماز شب فراموش نمى شود . ولى حالا خودم اين ها را با چشم مى ديدم . كلى خجالت كشيدم و آهسته و چهار دست و پا خودم را به داخل آن ها كردم .

ص: 131

دسر بعد از نماز

مهدى ساغرى

دوستان شوخ طبع ما با توجه به رملى بودن خاك ، چاله بزرگى مى كندند و روى آن را يك پلاستيك مى انداختند . مقدارى خاك هم روى آن مى ريختند . چند نفر كه خبر داشتند از جلوى در نماز خانه يك نفر از بچه ها را پيدا مى كردند و همراه او مى آمدند .

آن ها آن فرد را طورى هدايت مى كردند كه به طرف چاله برود . بعد از چند لحظه ، ديگر روى زمين نبود و در زمين فرو مى رفت !

ص: 132

ذكر گفتن در خواب

على اكبر عرب احمدى

در بستان بوديم . برادرى بود بسيجى ؟ از مشهد اعزام شده بود و كارمند بود . هميشه او ذكر بر لب داشت و مشغول راز و نياز بود؛ به طورى كه اين امر براى او ملكه شده بود و حتى در خواب هم گاهى ذكر مى گفت .

يك شب او را بيدار كرديم براى نگهبانى و او را در حال ذكر گفتن يافتيم . ساعت 2 نيمه شب بود و به اتفاق تعدادى از برادران ديگر براى تعويض نگهبان ها از سنگرهاى نگهبانى به سمت سنگرها راه افتاديم .

از آن جايى كه امكان تردد وسيله نقليه نبود . بعضا وسايل و امكانات مورد نظر را به وسيله هواپيما مى آورند و توسط چتر پايين مى ريختند . آن شب هم صداى هواپيما آمد . ما طبق روال گذشته تقريبا همگى فكر كرديم كه هواپيماى خودى است ؛ ولى با اين حال عده اى كمين گرفتند و عده اى هم در حال كمين گرفتن بودند . ولى هنوز هم به علت سرعت و نوع حركت هواپيما فكر مى كرديم خودى است . وقتى هواپيما نزديك شد به ناگاه بمباران شروع شد . در يك

ص: 133

لحظه فكر كردم به روى من آب ريختند . وقتى خطر برطرف شد و از جايم بلند شدم مشاهده كردم تركش هاى بمباران به اين بسيجى اصابت كرده و گوشت و پوست و خون او به روى زمين ريخته است و او در جا به شهادت رسيده است .

وقتى انسانى عاشق خداوند شد و دائم با او سخن گفت و ارتباط برقرار كرد خداوند هم جواب او را مى دهد و او را به سوى خودش دعوت مى كند .

يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى

ص: 134

اثر فوق العاده نماز

حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان

فروردين ماه سال 1360 در هنگام گرفتن دارلك و حاج تپه و گرگ تپه واقع در بين راه نقده - مهاباد و ميناب - مهاباد ، مشغول درگيرى و مبارزه بوديم .

لحظه اى بود كه كار بر ما بسيار سخت شده بود و شرايط بحرانى به وجود آمده بود . تصميم گرفتيم دو ركعت نماز بخوانيم و از خداوند كمك بخواهيم . اين كار را انجام داديم و دو ركعت نماز به جا آورديم .

آن چنان نيرو و قوت و انگيزه اى بر ما به وجود آمد كه آن راه طولانى مورد نظر را با راحتى و در حداقل زمان طى كرديم . آن جا منطقه اى بود كه قبلا 72 شهيد داده بود و نيز دو هلى كوپتر سقوط كرده بود .

ما موفق شديم بدون دادن تلفات و شهيد ، محل مورد نظر را تسخير كنيم و به اهداف از پيش تعين شده برسيم . بعد از درگيرى و موفقيت شهيد گران قدر صياد شيرازى به من گفت . اقباليان ! نماز كار خودش را كرد .

ص: 135

برويد ركوع

محمد دانش راد

يك روز مشغول خواندن نماز بودم . به قنوت ركعت دوم كه رسيدم مكبر ندا بر آورد كذلك الله ربى ما هم دست به دعا برداشته و مشغول قنوت خواندن شديم .

ناگهان صدايى آن فضاى روحانى را بر هم زد . فردى فرياد زد : نه او دروغ مى گويد . اصلا نماز بلد نيست . همگى برويد ركوع

بعضى با تعجب بسيار نماز را ادامه دادند . شايد عده اى همه حضور قلب خود را از دست دادند .

بعد از نماز متوجه شديم ، يكى از رزمندگان موجى وارد نماز خانه شده و بدون اختيار فرياد برآورده بود كه اين مكبر نماز بلد نيست ، برويد ركوع ،

ص: 136

جماعت چهار نفرى

يك روز در جزيره مجنون مشغول نماز جماعت بوديم . (به علت آتش سنگين دشمن معمولا نماز جماعت خوانده نمى شد ، ولى يك روز ما يك نماز چهار نفرى خوانديم . )

در ركعت دوم هواپيماهاى دشمن كنار خاكريز ما را موشك زد و مقدار زيادى خاك و لجن به روى بچه ها پاشيد و نماز هم از جماعت خود خارج و شكسته شد . ولى ما دوباره نماز جماعت برقرار كرديم و اين بار موفق شديم كه نماز را تمام كنيم و از اين بابت خدا را شكر كرديم .

ص: 137

اجر من با خداست

سيد مرتضى ميريان

اوايل جنگ در خط ميدان تير مدن بوديم .

نمازخانه اى را در يك سنگر بر پا كرده بوديم . در درست كردن اين سنگر برادران خلى زحمت كشيده بودند؛ بخصوص فردى به نام حاج آقا بهرامى كه تلاش هاى ايشان بسيار بيشتر و زيادتر از ديگران بود .

يك روز من بابت تلاهايش از او تشكر كردم ، ولى او در جواب گفت من اين كار را براى شما نمى كنم كه تشكر مى كنيد و براى هر كس كه كار كنم خودش اجرش را مى دهد .

چند ماه بعد كه در يك سنگر ، در پشت خط كارون منطقه شير پاستوريزه در حال نماز خواندن بود ، خمپاره اى به سنگر برخورد كرد و سنگر بر روى او خراب شد و او در حال نماز خواندن در زير آوار به شهادت رسيد .

ص: 138

ترس دشمن از نماز

حجت الاسلام و المسلمين ابوالقاسم اقباليان

سال 1358 در نجف آباد بين ديوان دره و بيجار بودم . دمكرات ها وارد يك روستا شده بودند و ما مى خواستيم آن روستا را بگيريم .

نماز صبح را با جماعت خوانديم و بعد با تكبير بسيار بلند وارد روستا شديم . آن ها صداى تكبير ما را شنيده بودند ، ولى گويا از نماز ما هم مطلع بودند؛ چون تعدادى از تسليم شده ها را ديديم و علت كارشان را پرسيدم ، گفتند : نماز و تكبير شما چنان رعبى در دل ما ايجاد كرد كه نتوانستيم با شما مقابله كنيم .

ص: 139

نماز در كشتى غرق شده

حسين عرب

ما گاهى اوقات براى تهيه مقدمات عمليات مى رفتيم اروند كنار . يك كشتى بود كه در اروند كنار غرق شده بود و سر آن از آب بيرون زده بود . ما با همان آب اروند وضو مى گرفتيم و بر روى قسمت بيرون مانده آن كشتى نماز مى خوانديم . مشكل عمده ما عدم هم سطح بودن اين قسمت كشتى بود . چون نبايد جاى سجده با جاى پا بيش از چهار انگشت فاصله مى داشت . يك پا را دراز مى كرديم و يك پا را از زانو بر روى سطح قرار مى داديم و جاى پا و زانو يكى مى شد . البته فقط جاى يك پاى ما هم سطح مى شد .

شايد اگر كسى از دور ما را مى ديد خنده اش مى گرفت كه اين چه حالتى است . ؟

ص: 140

توفيق عبادت

سيد محمد حسنى

چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار مى شدم ؛ ولى حال اين را كه برخيزم و نماز شب بخوانم نداشتم در واقع توفيق نداشتم . كوهستانى بودن منطقه و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله آب با ما زياد بود و سرما و ترس نيز در نخواندن نماز شب من موثر بود .

يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و قضيه محروم شدن از فيض نماز شب را به او گفتم . او گفت : تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان شوى . اول اين كه نمازهاى واجب را در اول وقت به جاى آورى و دوم اين كه از خدا توفيق بخواهى .

آن روز من كلى گريه و زارى كردم و از خدا خواستم كه توفيق نماز شب را به من عطا كند .

نيمه شب بود كه طبق چند شب قبل از خواب بيدار شدم . ولى باز با وسوسه شيطان خوابم برد . در خواب همان رفيق با صفا را ديدم كه

ص: 141

مى گفت : من كه گفتم بايد توفيق پيدا كنى .

در همين لحظه من احساس كردم پاى چپم را در حال كشيده شدن است . فكر كردم يكى از دوستانم باشد؛ ولى وقتى از جاى خود با عجله بيدار شدم ديدم هيچ كس نيست . آرى از آن شب به بعد ، با آن مدد الهى توفيق خواندن نماز شب را پيدا كردم .

ص: 142

ترس شيطانى

محمد پناهى

شهيد بزرگوار شادمان ، كه سرباز وظيفه بود به من مراجعه كرد و گفت كه فلان سرباز حتى در خط مقدم هم نماز نمى خواند؛ به او توصيه مى كنم نماز بخواند ولى او قبول نمى كند و اهل نماز نمى شود . از او پرسيدم آيا علتش را پرسيده اى ؟ گفت : بله . او در جواب مى گويد من اصلا دوست ندارم شهيد بشوم و مى ترسم با خواندن نماز شهيد شوم .

شهيد شادمان بعد از تحمل سختى ها و مشقت بسيار در حين يك عمليات در اثر انفجار تانك سوخت و به جز مقدارى خاكستر و يك تكه استخوان چيز ديگرى از او به جا نماند .

ص: 143

عمليات ها براى نماز است

زين العابدين عرب يار محمدى

سردار شهيد حسين غنيمت پور نسبت به برگزارى نماز به صورت جماعت تاءكيد بسيار زيادى داشت . من توفيق داشتم كه چند بار همراه ايشان در جبهه حضور داشته باشم .

او در عمليات خيبر فرمانده گروهان بود . در يك سلسله بسيار مهم جهت توجيه عمليات نشسته بوديم . مشغول گفت و گو و تبادل نظر بوديم كه نزديك وقت نماز ، ايشان جلسه را ترك كرد . بعضى از برادران گفتند خيلى خوب بود كه جلسه را ادامه مى داديم و كليه موارد را متوجه مى شديم تا بتوانيم نيروهايمان را توجيه كنيم .

شهيد گرامى گفت : ما اين عمليات را براى نماز انجام مى دهيم و جلسه را جهت اقامه نماز ترك كرد .

ص: 144

برپاى پر و سر صدا

محمد رضا واحدى

نزديكى هاى عمليات والفجر 8 بود . يكى از رزمندگان بچه ها را با به هم زدن دو در قابلمه از خواب بيدار مى كردند تا نماز شب بخوانند . چند بار اين كار را انجام مى داد و همه از خواب بيدار مى شدند .

يك روز در جلسه اى كه داشتيم روحانى ما گفت اين كار را نكنيد چون بعضى از رزمندگان نمى خواهند براى نماز شب بيدار شوند و شايد از خجالت اين نماز را بخوانند و خوب نيست كه همه را با سر و صدا بيدار كرد .

ص: 145

چادر نماز

سيد جهانگير موسوى

قبل از عمليات خيبر بود كه من در گردان زرهى در جبهه حضور داشتم . واحد تبليغات ما دو تا چادر تهيه كرده بود و آن را با نام مسجد امام حسين (ع ) مى شناختيم .

قرار شد اول حفاظت دو چادر را تاءمين كنيم و بعد در آن جا نماز جماعت بر پا كنيم . تقريبا به اندازه قد يك انسان دور تا دور چادرها را كيسه چيديم تا از تركش در امان باشد .

يك روز در حال خواندن نماز ظهر بوديم كه هواپيماى دشمن وارد منطقه ما شد و صداى پدافندهاى خودى فضا را پر كرد؛ ولى ما نماز را ادامه داديم . بعد از چند لحظه بمباران خوشه اى آغاز شد و تعدادى از آن ها هم در نزديك چادر ما فرود آمد؛ ولى هيچ كس نماز را ترك نكرد .

بعد از نماز كه چادر را بررسى كرديم ، ديديم حتى چند جاى چادر هم سوراخ شده ، ولى نمازگزاران آسيبى نديده اند .

ص: 146

تكبير نمازگزاران

عبدالله عامرى

در سال 1360 در نماز جمعه اهواز شركت كرده بودم . سخنران پيش از خطبه ها مشغول صحبت بود ، در همين اثنا هواپيماهاى ميراژ دشمن با موتور خاموش وارد فضاى شهر اهواز شده و قصد بمباران پل روى روخانه كاروان و نيز نماز جمعه را داشتند .

خوشبختانه موفق به اين كار نشدند ولى يك اداره را مورد هدف قرار دادند . ولى از آن جايى كه جمعه بود و روز تعطيل ، در آن جا كسى شهيد نشد؛ ولى يك تاكسى مورد هدف موشك قرار گرفت و پنج سرنشين آن به شهادت رسيدند .

نمازگزاران بعد از شنيدن صداى انفجار بدون اين كه محل را ترك كنند ، يكپارچه شروع به صلوات و شعار مرگ بر آمريكا و مرگ بر صدام كردند .

ص: 147

امداد فرشتگان

حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان

در عمليات بدر بوديم . يك روز به همراه شهيد اكبر شيرازى و شهيد ملك محمدى از يگان دريايى لشكر 17 على بن ابيطالب با چند نفر ديگر از رزمندگان مشغول نماز جماعت شديم . نماز را بر روى اسكله و در واقع بر روى چوب هاى آن جا اقامه مى كرديم . در حال خواندن نماز بوديم كه هواپيماهاى دشمن آمدند و بمباران كردند ، ولى به هيچ يك از ما آسيبى نرسيد . شهيد سليمى كه از طرف دفتر حضرت امام (رضوان الله تعالى عليه ) تشريف آورده بودند گفتند : هواپيماهاى عراقى همه اين اطراف را بمباران كردند ، به جز اين نقطه را ، گويا فرشتگان تركش هاى اين هواپيما را از نمازگزاران دور كردند .

ص: 148

دعوت الهى

محمد دانش راد

سال در پادگان سر پل ذهاب بوديم .

نزديكى هاى وقت اذان بود ، كه نيروهاى اسلام ، از اطراف با شور زيادى در حال حركت به سمت وضو خانه بودند . ناگهان چندين فروند از جنگنده هاى دشمن بر فراز آسمان ظاهر شدند و نيروهايى را كه در حال آماده شدن براى نماز بودند زير آتش گلوله خود قرار دادند .

جهنمى به پا شد . آن روز عده اى از رزمندگان ، در حال ورود به نمازخانه و عده اى در حال وضو گرفتن براى نماز بودند كه خداوند آن ها را به مهمانى خود دعوت كرد .

ص: 149

نماز پشت ميدان مين

سيد رضا صدر الحسينى

تابستان سال 1361 و عمليات رمضان بود .

يك روز گرم و آفتابى در منطقه جنوب و اطراف پاسگاه زيد ساعت 21 ، دستور عمليات و پيشروى داده شد . آتش توپخانه ها ، منورهاى سبز و قرمز و گلوله هاى رسام ، شب غير مهتابى را روشن كرده بود . همه رزمندگان با تكاپوى زياد مشغول انجام وظايف خويش بودند و فقط به پيشروى در عمق محورهاى عمليات مى انديشيدند . ميادين مين به سرعت پاكسازى و خودروهاى حمل مهمات و تغذيه و نيز آمبولانس ها با احتياط غير قابل وصفى با چراغ هاى خاموش و زير منورهاى دشمن به پيش مى رفتند . رزمندگان اعزامى به خط مقدم در خودروهاى نظامى ، به همراه سلاح هاى انفرادى ، با شور و شعف زايدالوصفى ، منتظر رسيدن به محل عمليات خود بودند و سكوت متفكرانه ، حاكى از عمق شعور آن ها بود .

ساعاتى از نيمه شب گذشته بود كه پشت يك ميدان مين عجيب و غريب رسيديم كه برادران تخريب توانسته بودند بخشى از

ص: 150

آن را براى عبور خودرو و رزمندگان ، پاكسازى و نوار كشى كنند ، ما هم كه در يك آمبولانس بوديم ، مجبور بوديم با احتياط كامل و به آهستگى عبور كنيم . يكى از رزمندگان در جلوى ماشين پياده حركت مى كرد و مسير را نشان مى داد . چرخ سمت راست بر اثر برخورد با مين ضد نفر تركيد و خودرو متوقف شد . ضمن اين كه جاده كم عرض نيز بسته شد .

خوشبختانه هيچ خودرو ديگرى پشت سر ما نبود و رزمندگان پياده از كنار ما عبور كردند .

هر لحظه امكان داشت خمپاره اى بر روى ماشين ما فرود بيايد و به همين دليل ما وحشت كرده بوديم . به دليل كم عرض بودن جاده امكان جك زدن نيز نبود . چند دقيقه اى نگذشته بود كه در تاريكى صداى ضعيف موتور سيكلتى به گوش ما رسيد . هنگامى كه سرنشينان به ما رسيدند و ماجرا را پرسيدند ، بلافاصله مشغول مين يابى در محل تعويض چرخ خودرو شدند . در مدت كوتاهى به ما اجازه دادند چرخ را عوض كنيم .

در همين حال ديديم كه يك نفر از آن ها مشغول جهت يابى است و با قطب نما دنبال قبله مى گردد . با صدايى نسبتا بلند اعلام كرد : وقت نماز صبح شده . للّه تعدادى از ما كه صدايى او را مى شنيديم ، به سرعت به طرفش رفتيم تا جهت قبله را سؤ ال كنيم . چگونه در زير آن آتش گلوله ها مى توان جاى امتى براى نماز پيدا كرد ؟ امكان تجديد وضو نبود . آن دو تخريبچى در انتهاى نماز خود بودند و عملشان همه بينندگان را به شوق معنوى وا مى داشت . با تمام وجود خاكى و ملكوتى خويش در مقابل خداوند ايستادم . اول فكر كردم كه آيا با پوتين نماز

ص: 151

بخوانم يا نه ؟ ولى از درون خودم جواب شنيدم كه كسى گفت : زود باش ، زود باش نماز اين گونه را خدا مى پسندند . تو براى حفظ دين خدا اين جا آمده اى .

زير نور منورها و تيرهاى رسام و صداى گلوله ها صداى خويش را نمى شنيدم . نماز را سلام دادم . رو به قبله ايستاده بودم كه به سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام عرض ادب كنم كه موج انفجار مرا زمين گير كرد .

نماز صبح در ميدان مين ، در كنار چند مجروح به همراه آماج گلوله هاى دشمن عجب حال و هوايى داشت كه هنوز بعد از 21 سال غبطه تكرار لحظه اى از آن را دارم .

ص: 152

يك در دو جا

على دوست محمدى

يكى از دوستان رزمنده ، هنگام خارج شدن براى خواندن نماز شب ، چند بالش يا چيزهاى ديگر را زير پتويش قرار مى داد تا اگر كسى بيدار شد متوجه غيبت او نشود .

يك شب در حالى كه مشغول نماز شب بود ، يكى از نگهبان ها او را مى بيند و پاسبخش را صدا مى كند . دو نفرى مسلح به بالاى سر او مى روند و او را در حال نماز مى بينند .

بعد از نماز از او مى پرسند تو چرا در دو جا هستى ؟ هم در رختخواب و هم اين جا . چون در محل خواب تو بررسى كرديم و ديديم آن جا خواب هستى . او هم در جواب مى گويد كه نهت من فقط همين جا هستم و كسى در رختخواب من نيست .

ص: 153

امضاى شهاتنامه

على دوست محمدى

مرحله اول عمليات بيت المقدس بود . شب عمليات از سه راه شادگان به سمت رودخانه كارون پياده راه افتاديم وقتى به كاروان رسيديم ، هنوز پل آماده نبود و امكان عبور نيروها وجود نداشت . هوا كم كم تاريك مى شد و وقت نماز مغرب و عشا نزديك بود .

به عده اى از بچه ها گويا الهام شده بود كه اين نماز ، آخرين نماز شماهاست . بسيارى از رزمندگان در رودخانه كارون غسل كردند و با غسل و طهارت روحى ويژه اى به نماز مشغول شدند . بعد از نماز هم دعاى كميل خوانديم . زمزمه

امشب شهاتنامه عشاق امضا مى شود

فردا ز خون عاشقان اين دشت دريا مى شود

فضا را پر كرده بود . نخل با بچه ها همصدا شده بودند . آن شب من محور نماز بچه ها بودم و فقط به آن ها نگاه مى كردم . ياد آن صحنه ها انسان را منقلب مى كند . بسيارى از رزمندگان آن نماز مغرب

ص: 154

را در زمين نبودند و آسمان ها پركشيده بودند . شب هنگام ، فرمان حركت صادر شد تا صبح راه رفتيم و به دشمن رسيديم .

هوا در حال روشن شدن بود كه يكى از فرماندهان اعلام كرد نماز صبح را بخوانيد . ما به جاده اهواز - خرمشهر نزديك شده بوديم . زير رگبار گلوله ها تيمم كردن و نماز خواندن صفاى خاصى داشت . يادش بخير .

ص: 155

نماز بر روى تانك

حسين عرب

فتواى حضرت امام در مورد نماز در جبهه اين بود كه بايد نماز خوف خوانده شود . يعنى بسيارى از قسمت هاى نماز خوف مى شد و نماز هم دو ركعتى مى شد .

در عمليات فتح المبين بود كه ما به عنوان نيروى تاءمين تانك ، m47 جهت جلوگيرى از دور خوردن توسط نيروهاى دشمن در حال خدمت بوديم . عمليات تا ظهر ادامه داشت . ما در عقب تانك بوديم . چون فرصت نداشتيم و موقعيت هم طورى نبود كه بتوان نماز را در روز زمين خواند ، با همان خاكى كه بر روى سطح بيرونى جمع شده بود تيمم كرديم و مشغول نماز ، آن هم نماز خوف شديم .

پوتين ، كلاه خود ، اسلحه و تجهيزات همراهمان بود . همچنين تانك هم در حال حركت بود و حتى گاهى شليك مى كرد و در بعضى موارد به ناچار در جاده مى پيچيد . من با زحمت و مشقت فراوان ، جهت قبله را حفظ مى كردم و مواظب بودم رويم از قبله بر نگردد . به هر حال آن روز نماز را بر روز تانك در حال آتش ريختن و حركت خوانديم .

ص: 156

نماز حاجت دو ركعتى

حجت الاسلام و المسلمين ابوالقاسم اقباليان

عمليات والفجر 2 در منطقه حاج عمران بنده به همراه دو تن ديگر از رزمندگان در اثر يك غفلت در محاصره عراقى ها قرار گرفتيم . به گونه اى كه راه پيش و پس نداشتيم . خواستيم خود را تسليم كنيم ، ولى هنوز كمى اميد داشتيم . چون در يك چادر بوديم و هنوز عراقى ها ما را نديده بودند .

با هم مشورت كرديم . بنده عرض كردم در سال 60 در عملياتى كه با مشكل رو به رو شديم با دو ركعت نماز مشكلمان را حل كرديم . و اين جا هم خوب است دو ركعت نماز بخوانيم . خيلى سريع دو ركعت نماز حاجت خوانديم و با تعويض لباس توانستيم نجات پيدا كنيم . در حال فرار بوديم كه عراقى ها

به ما مشكوك شدند و وقتى فهميدند از خودشان نيستيم شروع به تير اندازى كردند؛ ولى آسيبى به ما نرسيد .

ص: 157

نماز اضطرارى

حجت الاسلام و المسلمين ابوالقاسم اقباليان

نيروهاى بعثى در سال 59 به آبادان حمله كردند و قصد اشغال و تصرف آن جا را داشتند . در مسجد ما ، آموزش هاى نظامى مقدماتى وجود داشت و يك روز خبر دادند نيروهاى دشمن وارد نخلستان هاى ذولفقارى شده اند . به همراه تعدادى از نيروهاى همين مسجد ( مسجد مهدى موعود آبادان ) به سمت نخلستان ها حركت كرديم . با مقاومت بچه ها دشمن مقدارى عقب نشينى كرد .

هوا تاريك شده بود و وقت اذان و نماز هم فرا رسيده بود .

يكى از برادران كه از شرايط نماز در منطقه جنگى مطلع بود به ما گفت نماز بخوانيد و ما هم نمازمان را خوانديم .

صبح شد و ما در يك سنگر عراقى به يك جسم نسبتا بزرگ كه زير خاك ها بود مشكوك شديم . از طرفى شب قبل در همان جا نماز خوانده بوديم . وقتى رفتيم جلوتر و خاك ها را كنار زديم ديديم

ص: 158

يك جسد عراقى است كه زير خاك ها بوده و همان جا كشته شده بود بله فهميديم نمازمان را بر روى بدن بى جان او اقامه كرده ايم و چون تاريك بود ، متوجه نبوده ايم .

ص: 159

خاطره شهر ويران

محمد صديقى

در لشكر 17 على بن ابيطالب عليه السلام بوديم . خبر دار شديم كه در آبادان نماز جمعه برقرار خواهد شد . به اتفاق تعدادى از بسيجيان رفتيم آبادان ، نماز به امامت حجت الاسلام و المسلمين درى نجف آبادى برگزار شد و بسيار لذت بخش بود .

پس از اتمام نماز من و يكى از رزمندگان به اسم شهيد كلباسى به ماشين ها نرسيديم و در شهر نيمه خرابه آبادان سرگردان شديدم .

هيچ كس در شهر نبود . ما با وضعيتى كه داشتيم در شهر راه افتاديم و به يك مخابرات كه دست بسيجى ها بود رسيديم . پس از پرس و جو و كسب راهنمايى از آن برادران ، به سمت دروازه شهر كه به طرف جاده انرژى اتمى ، محل استقرار يگان خودمان بود حركت كرديم . هوا بسيار گرم بود . ما گرسنه و تشنه ، در حالى كه ساعت از 2 بعد از ظهر گذشته بود ، با زحمت فراوان خودمان را به لشكر 17 على بن ابيطالب عليه السلام رسانديم . ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود . ياد آن

ص: 160

نماز جمعه ، ياد شهيد كلباسى ، شركت نفت و پالايشگاه سوخته و شهر بمباران شده آبادان به خير ، آن در و ديوارهاى مخروبه و آن ظهر گرم هنوز در خاطرم هست .

ص: 161

صحبت با خدا

سيف الله ايمانى

در يكى از عمليات ها كه مقابله با پاتك سنگين عراق در منطقه حاج عمران بود ، در حال حركت به سوى خط بوديم . بنده با يكى از فرماندهان گردان لشكر 57 ابوالفضل عليه السلام به نام شهيد ميرشاكى مواجه شدم . ايشان تند تند قرآن مى خواند؛ ولى من طبق معمول با ايشان مشغول احوال پرسى شدم . ولى ايشان خيلى سريع فقط جواب سلام مرا داد و مشغول خواندن قرآن شد .

من از اين حالت تعجب كردم . چند روز بعد در حالى كه ايشان در همان عمليات به شهادت رسيده بودند . راننده اى كه آن روز در ماشين بود ، پيش آمد و گفت شهيد ميرشاكى به بنده گفت كه به شما عرض كنم : ببخشيد كه آن روز جواب شما را خيلى سريع دادم . چون ايشان هر ماه يك بار قرآن را ختم مى كرد و آن روز داشت جزء سى ام را مى خواند و سعى مى كرد قبل از شروع عمليات آن را به آخر برساند و از اين رو نتوانست جواب احوال پرسى شما را به گرمى بدهد .

ص: 162

اول نماز بعد جلسه

امضاء محفوظ

بعد از پايان مرحله اول عمليات محرم جلسه اى در منطقه چم سرى در پاسگاه نهرانبر با حضور سرداران شهيد باقرى ، فرازى و زين الدين و تعداد ديگرى از برادران بزرگوار شد .

بعد از صحبت ها و تبادل ها ، اول وقت نماز ظهر ، شهيد سردار باقرى جلسه را ختم كرد و گفت اول بايد نماز بخوانيم و بعد جلسه را ادامه مى دهيم . نماز را به امامت شهيد حبيب اللهى اقامه كرديم و در حالى كه آماده ترك جلسه بوديم و برخاسته بوديم . ديديم تانكى به طرف ما مى آيد . حدس مى زديم كه بايد تانك خودى باشد كه غنيمتى است و در دست بچه هاى خودى است . ولى بعد از چند لحظه متوجه شديم كه عراقى هستند و با توجه به اين كه ماشين ما شناخته شده بود ، تانك به اجراى تير مستقيم به سمت ما اقدام كرد . شهيد باقرى با مهارت خاصى خود را پشت فرمان رساند و با صداى بلند فرياد زد بپريد . بالا فرار كنيم و در جاده نهرانبر به سمت شرق به

ص: 163

صورت مارپيچ و با ايجاد گرد و غبار محل را ترك كرديم .

آن روز اگر ما جلسه را ادامه مى داديم و نماز را اقامه نمى كرديم به احتمال زياد ، چون مشغول صحبت شده و نشسته هم بوديم ، متوجه حضور تانك هم نمى شديم و دشمن يا ما را به اسارت در مى آورد و يا به شهادت مى رساند .

ص: 164

جماعت پرخطر

حجت الاسلام و المسلمين رضا على ملكى

عمليات كربلاى پنج بود . حوالى درياچه ماهى در ميدان امام رضا عليه السلام در زير آتش سنگين خمپاره دشمن قرار داشتيم . هواپيماهاى دشمن ، منطقه را مرتبا بمباران مى كردند و حتى چند بار اين منطقه ، بمباران شيميايى شده بود .

روى يكى از پله هاى كانال - كه مخصوص ايستادن آر پى جى زن ها بود و وضعيت آن طورى بود كه مى شد در آن جا ايستاد - مشغول نماز ظهر و عصر شدم . بعد از نماز وقتى پشت سر خودم را نگاه كردم ديدم يكى از بسيجيان بر روى يك پله بالاتر ، نماز را به من اقتدا كرده و با وجود اين كه احتمال اصابت تركش و حتى گلوله ، بسيار زياد بود ، اين خطر را به جان خود خريده تا بتواند ناز را به جماعت بخواند . هر آن امكان داشت كه در وضعيت نماز به شهادت برسد؛ ولى شيرينى و حلاوت عشق بازى با محبوب آن قدر زياد بود كه مى شد اين خطرات را به جان خريد .

ص: 165

ايثار در شب سرد

حسين اسماعيلى

ماءموريت ما به اتمام رسيده بود و ما در بازگشت وارد سومار شديم . يك چادر هلال احمر كه ده نفر بود به ما دادند تا در آن بخوابيم . هوا بسيار سرد بود و كمى هم باران مى باريد . از آن جا كه تعداد ما 14 نفر بود ، امكان اين كه بتوان در چادر استراحت كنيم نبود .

يكى از رزمندگان به نام شهيد محمود اخلاقى (كه در روز عاشوراى همان سال به شهادت رسيد) با اصرار در جلوى در چادر خوابيد . بعد از لحظاتى كه همه بچه ها را خواب فرا گرفت ، او به آرامى چادر را ترك كرد و در هواى سرد و در شرايطى كه گاهى باران نيز مى باريد تا صبح مشغول نماز شد . و نماز شب خود را به نماز صبحش متصل كرد .

او آن شب ضمن اين كه توانست تا صبح عبادت كند ، با بيرون رفتن از چادر اجازه داد كه بچه ها كمى هم كه شده راحت تر استراحت كنند و خستگى عمليات را از تن خود خارج كنند .

ص: 166

اين ايثارها و گذشت ها با وجود تمامى سختى اى كه داشت علت شد تا چنين افرادى بار سفر بر بندند و به ديار يار پرواز كنند و خوشى چند لحظه اى اين دنيا را با رضايت حق عوض كنند . روحشان شاد .

ص: 167

توكل بر خدا

محمد دانش راد

مشغول حركت به سوى منطقه ، جهت انجام عمليات فتح يك بوديم . حدود ساعت 7 شب بود كه حركت كرديم . حتى يك لحظه هم براى ما ارزشمند بود و بايد خيلى سريع به منطقه مورد نظر مى رسيديم . وقت نماز مغرب و عشا فرا رسيد . يك فرصت بسيار كوتاه چند لحظه اى داديم تا نيروها سريعا نشسته و تيمم كنند و اگر مهر ندارند يك سنگ بردارند . دوباره حركت شروع شد ولى اين بار حركت با راز و نياز و اقامه نماز همراه بود . بعد از تعيين جهت قبله ، صورت ها را رو به قبله نگه داشتيم و در يك ستون در حال حركت ، همگى مشغول نماز شديم .

آن شب با توكل بر خدا و به يارى آن نماز ، توانستيم به موقع وظيفه خود را انجام دهيم .

ص: 168

نماز شب ترك نشود

حجت الاسلام والمسلمين ابوالقاسم اقباليان

سال 1360 در مهاباد در يك درگيرى روى يك تپه بوديم . در واقع دو نفر بيشتر نبوديم . من بودم و يك پيرمرد بسيجى به نام مشهدى اسماعيل خرم آبادى .

مركز راديو و تلويزيون بر روى اين تپه مستقر بود و اين تپه از ارزش زيادى برخوردار بود . دو تا سنگر داشتيم . اين پيرمرد هى از اين سنگر به آن سنگر مى رفت و تيراندازى مى كرد .

موفق شديم اين تپه را نگه داريم . ولى نكته حايز اهميت در اين شب اين بود كه مشهدى اسماعيل در حال تيراندازى و جا به جايى هاى بسيار ، نماز شب خواند و از اين فيض محروم نشد .

ص: 169

پيرمرد با بركت

محمد پناهى

يك بسيجى در منطقه بود كه او را با نام بابانورى مى شناختيم . از ابتداى جنگ با توجه به اين كه بازنشسته راه آهن بود و سن بالايى هم داشت ، ولى باز هم در نيروهاى نامنظم شهيد چمران شركت كرده بود .

با توجه به سن زيادش او را در جبهه قبول نمى كردند . ولى به دور از چشم نيروهايى كه رزمندگان را جمع و اعزام مى كردند ، سوار ماشين شده بود و خود را در خدمت جبهه و جنگ قرار داده بود .

دوستان رزمنده از همدمى و مصاحبت با او نهايت استفاده را مى كردند و به ويژه براى بيدار شدن جهت نماز شب از وى بهره مى بردند .

همچنين از ديگر ويژگى هاى ديگر او اين بود كه وقتى سوار ماشينى مى شد و نيز در خطر ناك ترين مراحل ذكر آية الكرسى را مى خواند و با اين ذكر ، همراهانش را از ترس و دلهره خارج مى كرد .

سرانجام اين رزمنده با صفا در عمليات بيت المقدس 7 ، در حال خواندن نماز شب به ديار يار شتافت و عند ربهم يرزقون شد .

ص: 170

ترس از زندگى

مهدى عزيزى

مدتى بود كه مسؤ ول خريد بوفه يگان بودم . گاهى كه مى خواستيم براى خريد به شهر برويم مشكل كمبود راننده داشتيم . البته هم راننده كم بود و هم تعدادى از راننده ها مى ترسيدند كه در جاده رانندگى كنند . با توجه به ديدى كه دشمن بر جاده داشت ، تردد وسايل نقليه بسيار خطرناك بود . يك روز يكى از راننده ها قبول كرد با توجه به خطرات موجود ، به عنوان راننده همراه من بيايد .

در راه با او در مورد مسائل دينى صحبت كردم و به او گفتم كه اگر ما براى دفاع از دين آمده ايم ، ديگر ترس معنايى ندارد . نبايد دلهره داشت .

در جاده خيلى آتش سنگين نبود و ما توانستيم به راحتى به شهر برسيم . در شهر مقدارى وسايل مورد نياز را خريدارى كرديم و بعد به يك لبنياتى مراجعه كرديم و مقدارى ماست هم خريديم .

سوار بر ماشين ، چند مترى ، شايد حدود 15 متر از لبنياتى دور

ص: 171

شده بوديم كه خمپاره بزرگى خورد وسط اين كارگاه نسبتا بزرگ و به طور وحشتناكى منفجر شد و رفت روى هوا ، من و راننده خيلى شانس آورديم . در برگشت با راننده صحبت كردم و به او گفتم اگر 2 دقيقه ديرتر حركت كرده بوديم ، به شهادت رسيده بوديم و يا مجروح مى شديم .

از فردا آن راننده مسجدى شد و نه تنها از رانندگى نمى ترسيد كه هر روز دواطبانه جهت خريد به شهر مى آمد . بعد از آن علاوه بر صحبت در ماشين ، در مسجد نيز هم صحبت خوبى پيدا كرده بودم .

ص: 172

نماز شب در قبر

على ابراهيمى

عمليات پيروزمند خيبر در جزيره مجنون در جريان بود . قرار بود پس از شكستن خط ، يگان ما كه در سه راه فتح مستقر بود به سمت بصره پيشروى كند .

دشمن بعثى با آگاهى نسبى از اين اخبار ، دست به مقاومت شديد زد و علاوه بر جنگ روانى شديد و بمباران ها و حملات شديد شيميايى ، با هر آن چه داشت شبانه روز آتش بر سر رزمندگان ريخت .

در اين ميان دو برادر به نام هاى حسين و ابوالفضل قربانى با حالات معنوى خود كل گردان را متاءثر كرده و چون خورشيدى فروزان نورافشانى مى كردند . اين دو برادر شهيد فارغ از حوادث و هر آن چه اتفاق مى افتاد ، در هر مكانى كه يگان مستقر مى شد قبرى حفر مى كردند و به خصوص در شب ، هر وقت كه برادران ديگر بيدار مى شدند ، آن دو را در حال مناجات و نماز مى ديدند . چه قدر زيبا بود نمازها و توجه به معبودشان .

در لحظه عمر شريفشان نورانيتى روز افزون در وجودشان

ص: 173

متجلى مى شد ، تا سرانجام جزء بندگان خاص خداوند شدند و به مقام شايسته خود ، (شهادت در راه خدا) رسيدند .

ص: 174

نماز بيمه كننده

ناصر گرزين

پس از عمليات غرور آفرين والفجر 8 و فتح فاو در خط پدافندى مستقر بوديم و تبادل آتش از فواصل خيلى نزديك انجام مى شد .

يكى از روزها در پشت خاكريز مشغول خواندن نماز بودم . در بين نماز ناگهان احساس كردم ضربه سنگينى توسط شيئى به پشتم وارد شد . نماز را ادامه دادم و از شكستن نماز خوددارى كردم .

بعد از نماز متوجه شدم تركش نسبتا بزرگى به پشتم برخورد كرده .

تركش را در دستم گرفتم ولى هنوز بسيار داغ بود و نمى شد آن را در دست نگه داشت .

وقتى بادگير را از تنم خارج كردم ، ديدم بادگير سوراخ شده است ولى بنده در حال نماز هيچ آسيبى نديده ام .

ص: 175

گريه در نخلستان

على طالبى

سال 1361 به عنوان نيروى بسيجى به جبه اعزام شدم . در تقسيم بندى نيروها به منطقه غرب و محور قصر شيرين فرستاده شدم .

مدتى بود در پادگان الله اكبر مستقر بودم . يك روز موقع نماز ظهر بود كه مادرش عمليات محرم از راديو پخش شد . بسيارى از رزمندگان با غصه و دلشكستگى شروع به خواندن نماز كردند . در بين نماز ظهر و عصر بسيارى از رزمندگان با صداى بلند شروع به ناله و گريه كردند . به تبع آن نماز عصر را با حالت روحانى ترى به جا آوردند . بعد از نماز عصر كه بچه ها از شركت نكردن در عمليات ناراحت بودند ، خيلى سريع از نمازخانه خارج شدند .

بعد از لحظاتى هر كدام را كه مى ديدى ، در كنار نخلى نشسته بود و در حال زارى و مناجات از خداوند طلب شهادت مى كرد و با صداى بسيار بلند گريه مى كرد .

ص: 176

اهميت زيارت عاشورا

مداح اهل بيت سيد عباس تقوى

نكته اى كه در بسيارى از حالات رزمندگان به چشم مى خورد ، اهميت دادن رزمندگان به زيارت عاشورا مى خواندند . در بعضى موارد با توسل به امام حسين عليه السلام در زيارت عاشورا از خداوند طلب پيروزى مى كردند .

يكى از شهدا از اردبيل در قنوت نمازش ، اللهم اجعل محياى محيا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد را مى گفت تا سر انجام در كربلاى 5 به موتى كه رضاى پيامبر و آلش در آن بود و رسيد .

ص: 177

توسل در نيمه شب

مصطفى صابريان

قبل از عمليات رمضان در داخل پاسگاه زيد آماده حمله بوديم . شبى آتش پدافندى دشمن خيلى زياد بود . شهيد على اصغر مطلبى مرا از خواب بيدار كرد و گفت پاشو تا ، برويم به نيت كم شدن آتش دشمن كمى دعا بخوانيم و دعاى توسل قرائت كنيم . مشغول دعا شديم . چند لحظه اى نگذشته بود كه در فاصله حدود ده مترى سنگر ما يك خمپاره 80 به زمين خورد . شهادتين را گفتيم ، چون فرصت كم ترين عكس العمل و فرار را نداشتيم و خمپاره در خاك فرو رفت ولى عمل نكرد و شايد خدا به واسطه آن دعا و توسل ، سنگر و نفرات و مهمات ما را نجات داد .

ص: 178

كمك فرشتگان

جانباز محمد رضا مستوفيان

در اردوى زيارتى و سياحتى از مناطق عملياتى جنوب كشور كه در ارديبهشت سال 78 توسط بنياد جانبازان استان سمنان تدارك ديده شده بود ، جانباز پنجاه در صد شهيد حاج سيد حسين ميرى از شاهرود نيز شركت كرده بود . تقريبا دو ماه بعد از اين سفر معنوى ، او بر اثر شدت جراحات شيميايى سال هاى دفاع مقدس و پس از تحمل رنج و مشقت فراوان رداى زيباى شهادت را بر تن كرد و از همه ناراحتى ها راحت شد .

در طول سفر به منطقه دائما ذكر خدا را بر لب داشت و همه را سفارش به اين عمل مى كرد . در مسير اهواز كه در اتوبوس بوديم خاطره زير را برايم تعريف كرد :

قبل از عمليات طريق القدس كه در آذر ماه سال 1360 انجام شد ، در شهرك دارخوئين اهواز - كه محل استقرار تيپ امام حسين عليه السلام سپاه بود و بعدها اين تيپ به لشكر فعلى 14 امام حسين عليه السلام تبديل شد - بودم .

شهيد حجت الاسلام و المسليمن ردانى پور يك شب بين نماز

ص: 179

مغرب و عشا شروع به سخنرانى كرد و محور سخنان ايشان در خصوص آمادگى بيشتر و نيز روحيه دادن به رزمندگان اسلام بود .

در بين صحبت هاى ايشان يك لحظه خوابم برد و همان وضعيت را كه در آن قرار داشتيم ، در خواب ديدم . امام به جاى شهيد بزرگوار ردانى پور ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ديدم كه در مقابل خيل عظيم سپاهيان اسلام به ما نويد فتح و پيروزى مى دادند . پيامبر عزيز در عالم خواب فرمودند كه اين جنگ بدر است و خداوند فرشتگان خود را براى يارى شما خواهد فرستاد و شما به مصداق آيه انا فتحنا لك فتحا مبينا در اين جنگ پيروز هستيد . در همين حال از خواب پريدم و ديدم شهيد ردانى پور به سخنان خود ادامه داد .

شهيد سيد حسين يدى مى گفت من اين خواب را به فال نيك گرفتم و پس از عمليات متوجه شدم كه اگر يارى و پشتيبانى خداوند متعال نبود ، ما با نيروى كم و آموزش نظامى مختصر ، اصلا نمى توانستيم پيروز شويم .

ص: 180

نماز بى وضو

جانباز على چمنى

اواخر جنگ بود كه به كرمانشاه اعزام شديم . مدتى پشت خط بوديم تا مطلع شديم منافقين با كمك هواپيماهاى عراقى از مرز عبور كرده و وارد خاك ما شده اند . آن ها به اسلام آباد رسيده بودند . براى مقابله با آن ها به تنگه حسن آباد رفتيم تا بتوانيم از موقعيت سرزمينى استفاده كرده و جلوى دشمن بايستيم . ما در روز يك يال نزديك جاده سنگر گرفته بوديم .

سحرگاه 4/5/67 بود كه براى اقامه نماز صبح خود را آماده كردم .

صداى آتش دشمن به گوش مى رسيد كه خبر مى داد منافقين قصد شكستن تنگه را دارند . با وجود اين رفتم كه نماز را شروع كنم . ناگاه چشمم به قطارى از خودروهاى منافقين افتاد كه از پيچ جاده ديده شدند . سريع نماز خود را خواندم . ولى بعد از نماز فهميدم كه تيمم نكرده بودم . سريع تيمم كردم و نماز را دوباره خواندم .

آن جا بود كه من معناى ترس را به خوبى درك كردم ؛ به طورى كه نمازم را بدون تيمم خواندم .

ص: 181

مناجات شبانه

جانباز على چمنى

يكى از برادران رزمنده اى كه در بين ما بود ، نوجوانى بود به نام محمد خانى .

قبل از عمليات رمضان در منطقه آلفا آلفا در پنج كيلو مترى جاده اهواز - خرمشهر بوديم . اين شهيد با وجود كم سن و سال بودنش بسيار مقيد به اقامه نماز شب بود . او حتى يك چفيه بر روى خودش مى انداخت تا شناخته نشود .

يكى از دوستان نقل مى كرد ، من يك شب در نماز شب او شنيدم در سجده مى گفت خدايا وقتى من كوچك بودم مورچه هاى زيادى را لگدمال كرده ام و در حال بازى كردن در كوچه ها مورچه هاى زيادى را كشته ام . نكند كه مرا در آتش عذابت بسوزانى .

من وقتى شنيدم اين نوجوان به خاطر اين گناه آن قدر گريه مى كند و نماز خواند به خودم مى انديشيدم كه من چه قدر غافلم و از ياد آخرت دور مانده ام .

ص: 182

منابع:

1. فرم ويژه ثبت خاطره، 250 برگ، از 250 نفر

2. مصاحبه با صد نفر از رزمندگان

3. عاشوراييان. ويژه نامه شهداى آذربايجان. پاييز 1380. دانشگاه امام حسين(ع)(واحد تبليغات، مسؤول)

4. ماهنامه «نخل هاى نور»، ش 30، تيرماه 1380. ويژه شهداى خوزستان (كربلاى ايران)

5. اطلاعات، ستون دو ركعت عشق. روزنامه شماره هاى 22143 (8/12/79)، 22073 (10/9/79)،22093(5/10/79)،22092(4/10/79)،22126(17/11/79)، 22127(18/11/79) 6. قسيم الجنة. ش 11، سال دوم. نيمه اول مهر، روابط عمومى و انتشارات نمايندگى ولايت فقيه در نزسا.

ص: 183

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109