چشمه در بستر

مشخصات كتاب

سرشناسه : پورسیدآقائی مسعود، ، 1338- عنوان و نام پديدآور : چشمه در بستر: تحلیلی از زمان شناسی حضرت زهرا علیهاالسلام مسعود پورسیدآقایی وضعيت ويراست : [ویراست2]. مشخصات نشر : قم حضور 1375. مشخصات ظاهری : [511] ص. شابک : 11000 ریال : 964-90434-1-1 وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری. يادداشت : چاپ قبلی: حضور 1381 (704 ص). يادداشت : چاپ دوم. یادداشت : کتابنامه ص [453] - 468؛ همچنین به صورت زیرنویس. یادداشت : نمایه. موضوع : فاطمه زهرا (س) ، 8؟ قبل از هجرت - 11ق -- سرگذشتنامه رده بندی کنگره : BP27/2 /پ9چ5 1375 رده بندی دیویی : 297/973 شماره کتابشناسی ملی : 2256871

مطلع

زهرا عليهاالسلام، كوثر خداست. ليلةالقدر خداست. جلوه ي جمال خداست و تفسير جلال خدا.

زهرا عليهاالسلام، ادامه ي رسول صلي الله عليه و آله است و همتاي علي عليه السلام.

زهرا عليهاالسلام، حصن حصين ولايت است و آموزگار متين شهادت.

زهرا عليهاالسلام، تلاوت بيداري است. سايبان شوق است. تولد بالغ تاريخ است و بهار سرشار دل هاي آشنا.

زهرا عليهاالسلام، معرف نهايت كمال زن است و اوج عروج يك انسان.

چشمه ي غدير در باغ دستان پر توان او به بلوغي رسيد، و غديريان از دامان عصمت او به رويشي رسيدند.

ما درباره ي زهرا عليهاالسلام بيشتر به توصيف پرداخته ايم و نه تبيين. و آن چه نياز نسل معاصر ماست، تبيين است، نه توصيف. تطبيق است، نه توجيه.

پيچيدگي برخورد و عمق نگاه زهرا عليهاالسلام همچون دشت نيست كه نشسته تا آخرش را ببيني و كرانه هايش را در آغوش نگاهت بنشاني. دريايي است بي كرانه، كوهي است به بلنداي تاريخ.

و همين است كه هر چه به قله اش نزديك تر شوي، چشم انداز بيشتري مي بيني، در حالي كه بيش از يك سويش را نديده اي.

[ صفحه 12]

پيچش گام هاي زهرا عليهاالسلام چنان منشوري است كه ابعادش به عدد زاويه ي ديدها و حوادث روزهاست.

من مي خواهم از اين بي كران بلند بي نهايت، سطري بنويسم. آيا تواني هست؟

من مي خواهم به عشق نوشيدن قطره اي از جام ولايش و برگرفتن نَمي از يَم صفايش، جلوه اي كه جلوات و شمه اي از ملكاتش را بنگارم. آيا رخصتي هست؟

چگونه مي توان سوزش شمع، خيزش موج، غرش رعد، ريزش ابر، صبوري سرو و ايستادگي نخل را نوشت؟

به راستي مگر مي شود آن را كه آسمان و خورشيد و ماه، وسعت و نور و زيبايي را، اقاقي ها عطر را، كبوتران پرواز را و چشمه ها طهارت را از او، به عاريت گرفته اند، به تحليل نشست؟

به راستي مگر مي شود آن را كه با خط خود، غزل آفتاب را بر پوست هر ستاره مي نوشت، تحليل كرد؟

همو كه طنين فريادش، همپاي ضربت خندق است.

مگر مي شود آن را كه در جغرافياي خانه ي گلي اش، تاريخ رنج ها و رنج هاي تاريخ جا گرفته به تحليل نشست؟

همو كه دشمن در وسعت سينه ي سبزش، براي شمارشِ دسته دسته ي دردهايش، عمري به درازاي زمان مي خواهد.

چگونه مي شود آن را كه خورشيد در تابوت او غروب كرد و ملايك به عشق ديدار او، به سجده درافتادند و با اشك هاشان راهش را تا به خدا علامت گذاردند، تحليل كرد؟

كسي كه فرشته ها هم اقرار دارند كه هنوز تمامي او بر آنان نيز نامكشوف مانده.

[ صفحه 13]

چگونه مي شود آن را كه در درنگ كوتاهش، به كوتاهي فرود شتابان فواره تا خاك، تمامي بار امانت خود را گذارد و رفت، به تحليل نشست؟

كسي كه پاياني به قشنگي گُل داشت.

چگونه مي شود آن را كه بر كف، عصاي موسي و بر لب، دم مسيحا و بر دوش، رداي محمد صلي الله عليه و آله دارد، تحليل كرد؟

كسي كه كوثر و ليلةالقدر خدا و سبزترين پاسخ به روح تشنه ي انسان ها در تمامي عصرها و نسل هاست.

مگر آن كه «منّا» شد و از در، درآمد و آن گاه از دور تحليلش كرد و از سايه اش اندازه اش گرفت و از نشانه ها و علامت ها تخمينش زد، كه دورهاي نزديك و بزرگ هاي فشرده را اين گونه مي توان فهميد.

من از ديرباز مشتاق قلم زدن در اين وادي بودم، اما، هر بار اشك ها راه را مي بست و سيلاب ها، مشق ها را مي شست و نفَس ها را به شماره مي انداخت. تا اين بار كه در روز تولد زهرا عليهاالسلام، بر سر راه اين همه- با خون دل- سدي كشيدم و به عشق تولد دوباره ي خودم، قلم به سراغم آمد.

[ صفحه 17]

متن

تصوير صحنه

آسمان گرفت خورشيد غروب كرد و رسول بزرگ صلي الله عليه و آله از دنيا رفت و غمي جانكاه بر سينه تمامي كساني كه به عمق حادثه و وسعت فاجعه پي برده بودند، خيمه زد!

هر چه وسعت وجودي تو بيشتر، و معرفتت به عجز بشر و عظمت وحي و رسول صلي الله عليه و آله افزون تر، اين غم جانكاه تر.

و زهرا عليهاالسلام در اوج بود و عظمت حادثه و عمق فاجعه محرميت تمامي انسان ها

را در اين سوگ به نظاره نشست.

خورشيد غروب كرد.

همه در حيرت، ياران اندك، نظام قبيلگي، كينه ها سرشار، اسلام نوپا، گله ي گرگ ها اين است اوضاع. [1] .

زوزه ي گرگ ها بلند شد گرگ هايي گرسنه براي تقسيم غنيمتي كه ثمره ي تمامي نسل ها بود و از آن همه ي انسان ها تا هميشه ي تاريخ حمله بردند. به عنوان آخرين حربه- پس از

[ صفحه 18]

رسواي در ترور ناكام رسول صلي الله عليه و آله در تبوك- منكر فوت رسول صلي الله عليه و آله شدند و اين كه او زنده است و بازمي گردد. تا وصي او را خلع سلاح كنند، كه زنده جانشين نمي خواهد.

چرا كه رسول بزرگ صلي الله عليه و آله آن قدر بر خط وصايت تاكيد كرده بود، كه گرگ ها گمان ربودنش را هم نمي بردند، تا شنيدند در سقيفه جماعتي براي تعيين خليفه گرد آمده اند،

پس مي توان ربود!!

با علامتي (انك ميت و انهم ميتون) نقشه را تغيير دادند،

مثلثي شوم، خود را به معركه رساند و از درگيري و حسادت بين «اوس» و «خزرج» سود برد، و علم اختلاف بين آن ها را برافراشت و ادعاهاي مرده را زنده كرد. و با شيطنت، آن چه را كه در آن هيچ سهمي نداشت، به يكديگر حوالت نمودند.

آسمان تپيد و رعدي غريد و ناگهان آتشي بر خرمن ها افتاد، پيري ميانداري آتش مي كرد، پيري ديگر گوي سبقت را ربود.

كردند و نكردند و ندانند كه چه كردند؟

همه در حيرت، ياران اندك، نظام قبيلگي، كينه سرشار، اسلام نوپا، گله ي گرگ ها

همراه حامي شمشير

و جماعت مرعوب

و ترور مخالفان

تنها يكي بود،

آن هم زهرا عليهاالسلام بود

[ صفحه 19]

تنها يك راه بود، راه علي عليه السلام بود؛ كه جز در لاك تقيه فرورفتن راهي نبود؛ كه با گرگ ها و با دستي خالي و بي همراه جز پيچيدگي تقيه، گريزي نيست.

علي عليه السلام سكوت كرد، اما سكون هرگز؛ كه آن عهد نبي بود و اين، دور از شان ولي.

آن جا كه ياوري هست، بايد رفت و آن جا كه نيست بايد ياوري ساخت ورنه دم زدن از ولايت، رسالت را هم نابود مي كند گرگ هاي گرسنه تري هم، در دو طرف جزيره در كمين بودند. پس بايد با استخواني در گلو و خاري نه در پا كه در چشم در اين ميدان گوي زد و يار گرفت. و از دل دشمنان ديروز، ياران فردا را بيرون كشيد، كه كشيد. و در متن بحران ها و حادثه ها چلچراغي برافروخت، كه افروخت.

و او، اويي كه نبايد امروز- به گمان منافقان- حتي نشاني هم از او باقي بماند، نامش بر تارك هميشه ي تاريخي مي درخشد (والله متم نوره).

دشمن مي پنداشت:

با گرفتن امكانات اقتصادي؛

و به تاراج بردن القاب؛

و تحقير شخصيت؛

و بركناري و تبعيد و كشتن ياران؛

و محصور كردن صحابه در مدينه؛

و منع كردن موالي از ورود به مدينه؛

و سوزاندن احاديث رسول صلي الله عليه و آله و نشر احاديث دروغ؛

[ صفحه 20]

و ايجاد بدعت ها تبعيض ها؛

و تراشيدن رقيب با تشكيل شورا؛

و پرورش باندهايي پر قدرت (معاويه ها و عايشه ها)؛ و...

مي توان اين قله ي بلند و وارث فرهنگ وحي را از نظرها دور داشت و مي توان فوران سبز چشمه ي غدير

را از اذهان زدود و چه واهي!

... و او، او كه به راه هاي آسمان آگاه تر بود به زمين و نخل پرداخت تا راه گم كند و دشمن را در سطح نگه دارد.

دشمن خوابيد اما چشم علي بيدار بود.

همه در حيرت ياران اندك، نظام قبيلگي، كينه ها سرشار اسلام نوپا، گله ي گرگ ها همراه حامي شمشير

و جماعت مرعوب

و ترور مخالفان

تنها يكي بود، آن هم زهرا عليهاالسلام بود.

تنها يك راه بود راه علي عليه السلام بود.

[ صفحه 21]

زهرا و زمان شناسي

اشاره

بالاترين ظلم ها غصب وصايت عليهاالسلام است و مهم ترين اقدام احقاق اين حق كه هدايت بي همرهي عترت محال است، محال.

زهرا عليهاالسلام اين اسوه ي هميشه بيدار و هشيار، گرچه با آن همه تاكيدها و سفارش هاي رسول صلي الله عليه و آله وجودش نشانه ي راه است و با علي عليه السلام بودنش علامت همه چيز اما به همين قناعت نمي كند، كه اقدام ها مي كند و گام ها برمي دارد.

گام هاي زهرا (اثنتا عشره عينا)

اسرا (دعوت هاي شبانه)

«چه زود روز پرشكوه غدير و خاطره ي بيعت تان را از ياد برديد؟!».

شب ها با علي عليه السلام و حسنين عليهماالسلام بر در خانه هاي مهاجران و انصار مي رفت و آن ها را به ياد بيعت شان در عقبه و غدير و درياي فضايل علي عليه السلام از واقعه ي تبوك و مباهله گرفته تا احاديت ثقلين و سد ابوب و... مي انداخت تا شايد چلچراغي برافروزد.

هيچ دري بر پاشنه نچرخيد كه از شمشير علي عليه السلام كينه ها داشتند و از بدر و احد خاطره ها

[ صفحه 22]

هنوز هم تاريخ در انتظار لبيك مي سوزد.

حصن (دفاع)

«آيا به راستي بيت وحي را به آتش كشي و مرا با علي و فرزندانم بسوزاني؟»

زهرا عليهاالسلام را، زخمي به كناري افكندند و علي عليه السلام را به مسجد كشاندند با شمشيرهاي آخته، درب خانه در آتش كينه ها مي سوخت.

زهرا عليهاالسلام با بالي شكسته، خود را به مسجد رساند و با تهديد نفرين، علي عليه السلام- امامش- را رهانيد و دست در دست، آرام به خانه اش برد.

هيچ كس به پا نخاست، هيچ كس آبي نريخت آه، آه چه غربتي!!

فدك (افشاگري)

«آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببري اما من به ارث نبرم؟ چه سخن ناروايي!»

به بهانه ي غصب فدك در مسجد به افشاگري پرداخت. خصم مي پنداشت كه او بر زمين از دست رفته مي نالد و تو نگو تنها اشارتي به زمين است و تمامي از آسمان ولايت،

تحريك و حمايت،

افشا و شماتت.

نزديك بود كه كار تمام شود،

آه در حسرت غيرتي!

سكوت

«ديگر هرگز با شما دو تن سخن نخواهم گفت.»

گاهي رساترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد همه مي پرسيدند:

[ صفحه 23]

كز چه روي خورشيد در چنبره ي كسوف فرورفت؟!

انذار (هشدار)

شمشير آخته هرج كامل استبداري هماره،

ذلتي فراگير جمعي پراكنده فتنه اي كور

بشارتتان باد! اگر... اگر اين آب رفته به جوي بازنگردد و صدف خزف ننشيند.»

اين ها انذارهاي بلند منذري بيدار و فوران سبز كوثري زخمي، در بستري دردآلود بر زناني مقهور بود.

اذان

«بلال! بار دگر اذان بگو

اين طنين بيدار چشمه ي آفتاب بود.

شايد كه با احياي خاطرات دوران رسول صلي الله عليه و آله، سوالي در اذهان اين جماعت مفلوك شكل گيرد كه:

گلدسته از جلوت بلال چرا تهي ماند؟

سرشك

«شب و روز اشك خواهم ريخت تا به ملاقات خدايم رسم و شكايت بر او برم.»

آن جا كه فريادها كارساز نيست، شايد اشك ها از دل سنگ ها، چشمه اي جاري كند و در اذهان فسرده ي اين توده ي مرعوب، سوالي را به تصوير كشد.

كز چه روي خورشيد را خونابه مي بارد؟

سايبان

«چند روزي بيش مهمان شما نخواهم بود.»

كشتي شكسته ي ما در سابيان بقيع در كناره ي قافله ها پهلو گرفت. بگذار فرياد

[ صفحه 24]

مظلوميت ولي غريب، به آفاق پر كشد.

شايد همتي بيدار، ساحت رفعت او را پاسخ گويد.

آيا اميد لبيكي هست؟

اي تولد بالغ تاريخ!

اي بلوغ بيداري!

اقرار

«همه شاهد باشيد اين دو تن مرا آزردند، هرگز از آنان نخواهم گذشت.»

با خود مي پنداشتند كه مي توان قبل از افول زهره، سند مظلوميت را ربود. اين اوج تزوير بود.

اما زهرا عليهاالسلام بيدار، روي بر ديوار، تا بگيرند اقرار.

در شهر هو افتاد...

وصيت

«نماز و تشييعم بر تبار قابيل حرام.»

همه جا همهمه شد!

اين هم تيري ديگر از چله ي بيداري!

آيه

«قبر من پنهان؛ نشانش بي نشاني است.»

اگر قبرت را نشاني نيست جه باك

هر سنگ نبشته اي حكايت تو را دارد.

[ صفحه 25]

تسليت

«خداحافظ علي جان! خدايا به سوي تو و در جوار كوي تو.»

مرد خيبر، مرد احزاب، تا شنيد، از پاي افتاد.

آبي بياوريد...

در كنارش مي گفت:

«اي كوثر خدا، اي دختر رسول، اي انس مهربان، اين دل رميده ي ما را ديگر چه كسي انيس و مونس باشد؟»

آبي بياوريد...

... يكبار ديگر آسمان گرفت و خنجر تبار قابيل، خورشيدي ديگر را كه در ابتداي طلوع خود بود، بر سجاده ي خون از پاي انداخت.

رسول صلي الله عليه و آله از تنهايي درآمد،

و علي عليه السلام، غربت خود را به سوگ نشست

و حراميان سرمست، كه علي عليه السلام تنها شد،

چون بي همتا شد.

مي توان از ابعاد مختلف اين منشور خدايي و اسوه ي الهي سخن گفت:

علم، ايمان و عبادتش؛

زهد، ورع و اخلاصش؛

[ صفحه 26]

عصمت، آيات، و سور نازله در شانش؛

برخورد با پدر، مادر، همسر و فزرندانش؛

انفاق ها، ايثارها و كراماتش؛

انصاف، پوشيدگي و عشق به شهادتش؛

راستگويي، خشيت، سازندگي و تربيتش؛

شفاعت، رضا، ادب و مصحفش؛

شكوه ها، خطبه ها، مواعظ و احاديثش؛

شعرها، دعاها و مجاهدت هايش؛

وفاء، ولاء و توسل به ساحت قدسش؛

... و... و...

و يا از همه ي اين ها گذشته از هشياري و بيداري و زمان شناسي اش.

و من تنها از همين زمان شناسي او- همان مدافعات او از مقام ولايت و ولي الله زمانه ي خود- گفتم و شمه اي از دقت و پيچيدگي برخوردهاي او را در راه احقاق اين حق

عظيم- همان اصيل ترين و مهم ترين نياز امروز و هر روزمان- آوردم تا صدق سخن صادق عليه السلام روشن شود كه:

(عرفان فاطمه عليهاالسلام ادراك شب قدر است و شناخت فاطمه نجات از يك عمر- هزار ماه- سردرگمي.» [4] .

[ صفحه 27]

و همين كمال زهرا عليهاالسلام ست كه او را محور قرار داده. [4] .

و همين بلوغ بيداري اوست كه از او اسوه ساخته. [4] .

برادر! اين ها تنها اشارتي بود به كارنامه ي دو ماهه ي زهرا عليهاالسلام.

اكنون تو نيك بنگر در كجاي راهي و در كدامين كلاس.

كه تا رسيدن به او، جز توسل به او راهي نيست.

بايد مستانه و دامن كشان هويي كشيد.

يا زهرا! عليهاالسلام.

[ صفحه 31]

شرح

اوضاع مدينه

اشاره

وضعيت داخلي مدينه پس از فوت رسول بزرگ اسلام صلي الله عليه و آله را مي توان در شش ويژگي خلاصه كرد:

حيرت و نگراني

حيرت به سبب بحران هاي فردي و اجتماعي برخاسته از عظمت مصيبت فقدان رسول صلي الله عليه و آله و شدت تاثر و اندوه از دست دادن آن پيام آور بزرگ و رهبر آگاه و توانا و نگراني به سبب ترس از آينده و اين كه سرانجام چه پيش خواهد آمد و چه اتفاقي خواهد افتاد، [17] و آن چه بر اين نگراني مي افزود، علاوه بر وجود و ابرقدرت مترصد در دو سوي جزيره و سر برداشتن پيامبران دروغين، اختلاف و درگيري منافقين از صحابه با اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام بود تا آن كه همگان شنيدند كه به

[ صفحه 32]

هنگام فوت رسول صلي الله عليه و آله و در كنار بستر او، عده اي در مقابل آخرين درخواست وي ايستادند و از آوردن قلم و كاغذ سر باز زدند و فرياد «دعوا الرجل فانه ليهجر، حسبنا كتاب الله» [18] سر دادند.

و بهترين گواه بر عظمت اين مصيبت، شدن تاثر و اندوه توده ي مردم [19] .

[ صفحه 33]

مرثيه هاي جان سوز علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام [16] و ديگر شاعران [17] است.

درك عظمت اين مصيبت در گرو درك عظمت رسول صلي الله عليه و آله است و بر عظمت رسول صلي الله عليه و آله همين بس كه خدا او را در نوشيدن (بلي) از جام (الست)، اول قرار داد [18] و به عنوان «حبيب الله» مفتخرش ساخت و به

همراه ملايكه اش مدام بر او درود مي فرستد [19] و مشتاق ديدار اوست. [16] .

آن جا كه مرگ عالمي، شكافي در اسلام به وجود مي آورد كه هيچ چيز حتي وجود عالمي ديگر هم نمي تواند آن را جبران كند، [17] . فقدان رسول بزرگ صلي الله عليه و آله را چه مي تواند جبران كند؟ آن جا كه زهرا عليهاالسلام، حجم مصيبت و عظمت حادثه را اين گونه ترسيم مي كند «مصيبتي است بزرگ و اندوهي است سترگ. شكافي كه هر دم فراخ تر و گسستگي اش دامنه دارتر و وسعتش فزون تر گردد. در نبودش زمين تاريك و

[ صفحه 34]

در مصيبتش خورشيد و ماه بي فروغ و ستاره ها پراكنده شد. هنگام مرگش اميدها منقطع، و كوه ها منهدم، حريم ها ضايع و حرمت ها زايل شد. به خدا سوگند! مرگ او فاجعه اي بس بزرگ و مصيبتش بس دهشتناك بود. رخدادي كه بسانش همتايي و در دنيا برايش جبراني نيست». [18] .

پس در سوگ و تسليت رسول بزرگ صلي الله عليه و آله چه مي توان گفت و به راستي، چه مي توان گفت؟ جز همان كه زهرا عليهاالسلام گفت و علي عليه السلام گفت و رسول صلي الله عليه و آله گفت و خدا گفت.

يا ابتاه جنه الخلد يا ابتاه عند ذي العرش ماواه، يا ابتاه كان جبرائيل يغشاه، يا ابتاه لست بعد اليوم اراه. [19] .

و لولا انك امرت بالصبر عن الجزع لانفدنا عيلك ماء الشوون و مكان الداء مماطلا و الكمد محالفا و قلا لك. [16] .

[ صفحه 35]

من اصيب بمصيبه فيلذكر مصيبه بي فانها من اعظم المصائب. [17] .

السلام عليكم

اهل البيت و رحمه الله و بركاته، ربكم عز و جل يقرئكم السلام و يقول لكم ان في الله خلفا من كل مصيبه و عزاءا من كل هالك و دركا من كل فوت فتعزوا و بعزاء الله واعلموا ان اهل الارض يموتون و ان اهل السماء لا يبقون والسلام عيلكم و رحمه الله و بركاته. [18] .

و نكته ي آخر اين كه هر دو- حيرت و نگراني- هم چنان كه مي توانست با توجه به راهنمايي هاي و هشدارهاي مدام و اقدامات سياسي رسول صلي الله عليه و آله، زمينه ي پيوند با علي عليه السلام و اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله باشد، همچنين مي توانست زمينه ساز بهره برداري كساني نيز باشد كه اين شرايط و بحران هاي را براي رسيدن به مقاصد خويش، مطلوب مي دانستند و از سال ها پيش، حتي از نخستين روزهاي گرايش خود، مترصد چنين فرصتي بودند. اگر چه رسول بيدار و آگاه از پيش تر، هم به رسوا كردن خط نفاق و هم به اين دو زمينه پرداخته بود، و فقدان خود را بارها با آيات مختلف (افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؛ انك ميت و انهم ميتون) گوشزد كرده بود و آن را امري قطعي و طبيعي نشان داده بود و با تاكيد و سفارش مدام و نشان دادن كفايت و شايستگي هاي او هيچ جايي براي نگراني باقي نگذاشته بود؛ اما، به هر حال اين خود مردم اند كه مي توانند روشن گري ها و فرامين رسول صلي الله عليه و آله را

[ صفحه 36]

بپذيرند و بهره مند شوند و يا پشت كنند و در محروميت بمانند كه: (من شاء اتخذ الي ربه سبيلا) و

(ليقوم الناس بالقسط). [19] .

كمبود ياران توانمند و مخلص

ياران پر توان و مخلص به شهادت رسيده اند و فراري هاي احد و... ميان دارند.

رسول صلي الله عليه و آله هر چه به پايان عمرش نزديك مي شد، با دو مساله ي متضاد بيشتر مواجه مي شد: «كمبود ياران توان مند و مخلص» و «وسعت قلمرو». تنها در جنگ احد بيش از هفتاد تن از بهترين ياران او به شهادت رسيدند و خليفه ي اول و دوم و سوم تا آن سوي كوه هاي مدينه فرار كردند. [20] .

امام باقر عليه السلام در تحليلي از وقايع پس از فوت رسول صلي الله عليه و آله مي گويد: «به خدا قسم! اگر علي عليه السلام به جاي عقيل و عباس، «جعفر» و «حمزه» را داشت، هرگز در خانه نمي نشست.» [21] .

امام علي عليه السلام هم خود مي فرمود. «اگر چهل ياور داشتم در خانه نمي نشستم»؛ «لو وجدت اربعين ذوي عزم لناهضت القوم». [22]

ابوهيثم نقل مي كند. پس از آن كه امام را با آن وضع به مسجد كشاندند، امام در بازگشت در سر راه خود، سي عدد گوسفند مشاهده كرد و فرمود:

«والله لو ان رجالا ينحصون لله عز و جل و لرسوله بعدد هذه الشياه لاذلت ابن اكله الذبان عن ملكه». [23] .

«به خدا سوگند! اگر به انداره ي اين گوسفندان، مرداني خيرخواه خدا و رسول صلي الله عليه و آله مي داشتم، ابوبكر را از حكومت خلع مي كردم).

و در جاي ديگر نقل است كه پس از كودتاي سقيفه، علي عليه السلام سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! تو خود مي داني كه پيامبر به من فرمود اگر بيست ياور داشتي جهاد كن، و اين همان

گفته ي تو در قرآن است. «اگر بيست نفر باشيد و صبر كنيد، بر دويست نفر غلبه مي كنيد.» بار خدايا! بيست نفر هم پيدا نشد و اين را سه مرتبه تكرار كرد. آن گاه به خانه بازگشت. [24] .

امام خود در نهج البلاغه در تحليلي از اوضاع پس از مرگ پيامبر مي گويد: «پس در كار خود انديشيدم و ديدم كه به غير از اهل بيت خود ياوري ندارم و راضي نشدم كه آنان كشته شوند. و با تيغي در چشم و استخواني در گلو صبر كردم». [25] .

مي توان به نهايت غربت اهل بيت پي برد، آن جا كه درب خانه زهرا عليهاالسلام در آتش

[ صفحه 38]

مي سوخت و هيچ مدافعي و علي عليه السلام را با ريسمان به مسجد كشاندند و فرياد اعتراضي بلند نشد.

به زهرا عليهاالسلام در مسجد اهانت ها شد و هيچ كس به پا نخاست، تنها «ام سلمه» برآشفت و او هم تا يك سال سهميه اش از بيت المال قطع شد. [26] .

خود رسول صلي الله عليه و آله نيز پيشين تر به علي عليه السلام فرموده بود: «به زودي از قريش به سبب قيام هايي كه عليه تو مي كنند و ظلم هايي كه نسبت به تو انجام مي دهند. فشار خواهي ديد. اگر ياراني پيدا كردي با آنان جهاد كن و اگر ياوري نداشتي، صبر كن و دست نگهدار». [27] .

در روايت ديگر هم آمده است: «ارتد الناس بعد النبي صلي الله عليه و آله الا ثلاثه نفر:...، ثم ان الناس عرفوا ولحقوا بعد». [28] .

نظام قبيلگي

نظام حاكم، قبيله اي بود و افراد، تابع محض رييس قبيله بودند و در هر راهي كه او قدم

مي نهاد از او پيروي مي كردند. اين رييس قيبله بود كه الگوي مردم قبيله بود.

[ صفحه 39]

مي توان او را تطميع كرد و تمامي قبيله را با خود داشت، و در يك كلام نظام قبيله اي در اطاعت افراد قبيله از رييس خلاصه مي شد. و اين وضعيت به همان اندازه كه در پذيرش اسلام مردم تاثير داشت، مي توانست در جدايي آن ها نيز موثر باشد.

اين روسا بودند كه مسئول تصميم گيري در امور مهم قبيله، مانند استقبال از سفيران قبايل، تصميم گيري در مورد جنگ و صلح و بستن پيمان با قبايل ديگر بودند [29] و آنان بودند كه مسئوليت حمايت از افراد قبيله را به عهده داشتند و در اين ميان آن چه مهم بود قبيله بود، نه حق و باطل و يا ظالم و مظلوم. معروف است كه رسول صلي الله عليه و آله آن گاه كه به شعب رفت، عده اي از بني هاشم مؤمن و كافر به او پيوستند. [30] .

هنوز افراد قبيله در پذيرش يا رد اسلام بيشتر به رييس يا روساي قبيله ي خود توجه داشتند و تا آنان در مورد مساله اي نظر نمي دادند و يا موضعي نمي گرفتند، افراد عادي قبيله ميلي از خود نشان نمي دادند. هنور هم در ميان بسياري از قبايل، حميت و تعصبي، عامل اصلي وحدت قبيله بود و افراد با شنيدن فرياد استغاثه يكي از افراد قبيله به حمايت او مي شتافتند. [31] و در اين ميان آن چه مهم نبود ظالم بودن

[ صفحه 40]

و يا مظلوميت بود. علاوه بر اين ها در بين قبايل رقابت، شديدي وجود داشت و همين رقابت باعث اولين

گام انحراف در سقيفه شد و موجب گرديد خشت بنا كج نهاده شود.

بسياري از اين قبايل هيچ بهره اي از اسلام نداشتند [32] به طوري كه اميرالمومنين نقل است كه روزي فرمود:«قبيله ي غني و باهله- و چند قبيله ي ديگر كه نامشان را برد- نزد من فراخوانيد تا سهميه ي خود را بگيرند. سوگند به آن كه دانه شكافت و جانداران را آفريد! آنان هيچ بهره اي از اسلام ندارند و من در جايگاه خودم سر حوض كوثر و مقام محمود (مقام شفاعت) گواهي مي دهم كه اينان دشمناني بودند در دنيا و آخرت، و چنان قبيله ي غنيث را كيفر دهم كه قبيله ي باهله بر خود بهراسد و وحشت كند. و اگر حكومتم پا بگيرد همانا قبايلي را به قبايل ديگر، و قبايل ديگر را به قبايل ديگري بر هم زنم و خون شصت قبيله را هدر دهم كه هيچ بهره اي از اسلام ندارند». [33] .

گرچه رسول صلي الله عليه و آله در مدت محدود عمر خود توانست بسياري از ارزش هاي جاهلي را از ميان بردارد و ملاكهاي و معيارهاي جديدي بياورد و نيز توانست

[ صفحه 41]

دست مايه و زمينه هاي تحولي ديگر ارزش ها را هم فراهم كند، اما از بين رفتن تمامي ارزش هاي جاهلي و جايگزين شدن و رسوخ ارزش هاي الهي، آن هم در ميان تمامي قبايل و تمامي عالم، فرصتي دراز مي خواهد؛ فرصتي به درازاي تاريخ امامت شيعه، و همين است كه پس از رسول صلي الله عليه و آله، همواره بايد امامي باشد، كه امامت ادامه رسالت است و ضرورت آن، همان ضرورت رسالت و ملاك انتخاب آن نيز همان ملاك

انتخاب رسول است و چاره اي جز عصمت و تنصيص رسول صلي الله عليه و آله نيست.

كينه از علي

بدون ترديد شجاعت علي عليه السلام و كشته هاي او در حمايت از پيامبر صلي الله عليه و آله اساسي ترين علت در كينه به دل گرفتن از آن حضرت مي باشد.

امام خود در نهج البلاغه مي گويد:

«انا وضعت في الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضره». [34] .

«من در دوران جواني بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و پهلوانان قبيله ي ربيعه و مضر را در هم شكستم».

كينه داشتن از علي عليه السلام آن هم از مردمي كه هنوز اسلام در دل هاي شان رسوخ نكرده، طبيعي است. در جنگ بدر هفتاد نفر از سپاه مشركان كشته شدند كه بيش از سي نفر از آنان را علي عليه السلام كشته و در احزاب، پهلوان بزرگ عرب؛ عمرو بن عبدود را با شمشير ديگران در راه رسول ريخته شده باشد، انتقامش را تنها از علي مي گرفتند چون عادت عرب ها بر اين بود كه اگر خوني از آنان ريخته مي شد، انتقامش را از قاتل مي گرفتند و اگر او مي مرد و يا توان انتقام از او را نداشتند، انتقامش را از نزديك ترين

[ صفحه 42]

خويش او مي گفتند و كسي كه در داستان ها و جنگ هاي عرب مطالعه كند، آن چه گفتيم مي يابد. [35] .

اين علي عليه السلام بود كه در ليله المبيت به جاي رسول صلي الله عليه و آله در بستر او خوابيد و با يك شجاعت بي نظير [36] و ايثار جان خود، دشمنان پيامبر و سران قريش را رسوا و مفتضح نمود. [37] .

زهرا عليهاالسلام نيز

در جمع زنان مهاجر و انصار فرمود:

«و ما لذي نقموا من ابي الحسن؟ نقموا منه والله نكير سيفه و قله مبالاته بحتفه و شده و طاته و نكال وقعته و تنمره في ذات الله». [38] .

«چه باعث شده كه با كينه توزي از علي عليه السلام انتقام بگيرند؟ آري، او را سرزنش كردند، چون شمشير علي عليه السلام در راه خدا، خودي و بيگانه و شجاع و ترسو نمي شناخت و چون علي عليه السلام در برابر مرگ بي اعتنا بود و ترسي نداشت.»

و نيز هم او فرمود:

«و لكنها احقاد بدريه، و تراث احديه، كانت عليها قلوب النفاق مكتمنه لامكان الوشاه فلما استهدف الامر ارسلت علينا شابيب الاثار من مخيله الشقاق» [39] .

«اين برخورد شما با علي عليه السلام به سبب كينه هاي بدر و انتقام جويي احد است. اين كينه ها در قلوب منافقان مخفي بود و جرات اظهار آن را نداشتند؛ اما، روزي كه

[ صفحه 43]

حكومت را غصب كردند و ما را منزوي نمودند، تمام كينه ها و حسادت ها را بر ما فروريختند.»

و باز خود علي عليه السلام مي گويد:

«و لقد كنا مع رسول الله صلي الله عليه و آله؛ نقتل آبائنا و اخواننا و اعمامنا». [40] .

«از موقعي كه همواهي رسول صلي الله عليه و آله را پذيرفتيم هر كسي كه مخالف با او بود حتي اگر پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان بودند از دم تيغ مي گذرانديم».

و در نامه اي به معاويه نوشت:

«و قد دعوت الي الحرب... فانا ابوالحسن قاتل جدك و اخيك و خالك». [41] .

«اي معاويه! تو مرا به جنگ مي خواني... منم ابوالحسن، قاتل جد و

برادر و دايي تو».

اين بغض ها و كينه ها تا آن اندازه بود كه معاويه گروهي از صحابه و تابعين را گمارد تا اخبار زشتي را درباره ي علي عليه السلام كه موجب طعن و برائت از وي مي شد روايت كنند [42] و به كارگزاران خود بخش نامه كرد كه از ذمه ي من بري است كسي كه درباره ي ابوتراب فضيلتي نقل كند و از آن پس خطيبان در هر شهري و بر سر هر منبري، علي عليه السلام را دشمنام مي دادند و از او و اهل بينش بي زاري مي جستند. [43] .

اين

[ صفحه 44]

كينه ها تا آن جا كه هر گاه بني اميه مي شنيدند بر مولودي نام علي نهاده اند، او را مي كشتند. [44] و آن قدر ادامه داشت كه هر روز عاشورا در جواب حسين بن علي عليه السلام كه پرسيد! به چه گناهي ما را مي كشند؟

گفتند: «نقاتلك بغضا منا لابيك»؛ «به خاطر كينه اي كه از پدرت به دل داريم». [45] .

و ديديم كه هم او با فرزند علي عليه السلام چه كرد و چگونه بر خود مي باليد و مي گفت: «اي كاش! پدرانم زنده بودند و مي ديدند كه چگونه انتقام بدر و احد را گرفتم.» البته رسول آگاه و بيدار هم از پيش علي را بر اين همه ستم آگاه ساخته و آماده اش نموده بود.

علي عليه السلام مي گويد: «همراه رسول صلي الله عليه و آله از كوچه باغ هاي مدينه مي گذشتيم. به باغي رسيديم، عرض كردم: يا رسول الله چه باغ زيبايي! فرمود: چه زيباست! در بهشت زيباتر از اينها براي توست. تا به باغ ديگري رسيديم، گفتم: يا رسول الله چه باغ زيبايي است! فرمود چه زيباست! و زيباتر از

اين ها براي تو در بهشت است. تا چندين باغ امر همين گونه بود. وقتي راهمان خلوت شد، پيامبر مرا در آغوش گرفت و در حال گريه، ناله اي زد و فرمود: «پدرم به فداي تو باد اي شهيد تنها!».

عرض كردم: يا رسول الله چرا گريه مي كنيد؟ فرمود: از كينه هايي كه در دل گروهي از مردم است و بعد از من آن را ظاهر مي كنند؛ كينه هاي جنگ بدر

[ صفحه 45]

و خون خواهي هاي جنگ احد.

پرسيدم: آيا دينم سلامت خواهد ماند؟ فرمود: دينت در سلامت خواهد بود». [46] .

اين كينه ها همراه با حسادت بود. حسادت به علي عليه السلام به سبب محبوبيت او نزد رسول صلي الله عليه و آله [47] و فضايل بي حساب او، از سبقت در ايمان و اسلام گرفته تا همسري زهرا عليهاالسلام تا فتح خيبر، قرائت سوره ي برائت، جريان مباهله و احاديث منزلت، خلافه، وصيت، ثقلين و خلفاي اثني عشر و سد ابواب و... تا آيات «ولايت»، «تبليغ»، «تطهير»، «موده» و... تا سوره هاي «هل اتي»، «والعاديات» و... تا واقعه ي غدير (آن هم هفتاد روز قبل از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله) و جريان قلم و دوات.

بي دليل نبودن كه رسول صلي الله عليه و آله در سال آخر عمر خود براي دعوت مردم به اسلام علي عليه السلام را دوباره به يمن فرستاد، [48] آن هم پس از خالد بن وليد، [49] و آن هم براي ماه ها، تا اهل يمن كه از علي عليه السلام كينه اي و حسادتي نداشتند او را آن گونه كه هست ببينند. همين است كه بهترين ياران علي عليه السلام نيز از يمن بودند [50] و

گروهي از آنان بودند كه

[ صفحه 46]

بعدها به كوفه آمدند و پس از شهادت اميرالمومنين عليه السلام و خانه نشين شدن امام حسن عليه السلام به قم مهاجرت كردند. [51] .

[ صفحه 49]

نوپا بودن اسلام

امام علي عليه السلام يكي ديگر از ويژگي هاي اين دوران را نوپا بودن اسلام مي داند و مي گويد: «والناس حديثو عهد بالاسلام». [52] حقيقت اين است كه اسلام هنوز در قلوب بسياري از مردم راه نيافته بود و پس از فتح مكه، تمامي فرصت طلبان و محافظه كاران در دين داخل شدند و از دين مدخلي ساختند (يدخلون في دين الله). به جاي اين كه دين در آن ها داخل شود، آنان از دين مدخلي ساختند. آيه نمي گويد: «يدينون دين الحق»، [53] كه مي گويد: «يدخلون»؛ دين در آن ها نفوذ نكرده بلكه آنان از دين مدخلي ساختند.

«عمرو بن سلمه الجرمي»مي گويد: هنگامي كه خبر فتح مكه به ما رسيد، همه ي قبايل به اسلام روي آوردند. [54] .

بعضي از قبايل نيز چون هجوم ديگران را به مدينه براي تسليم شدن ديدند،

[ صفحه 50]

براي اين كه از قافله عقب نمانند اسلام آوردند. [55] .

هجوم همگاني قبايل به سوي مدينه در سال نهم و دهم هجري براي پذيرش اسلام، موجب شد قبايل اگر چه علاقه اي به تسليم شدن نداشتند، اما چاره اي نيز جز آن نداشتند و حتي برخي براي كسب فضيلت بيشتر از يكديگر سبقت مي گرفتند. شناخت اندك شان از قرآن و اسلام و شخصيت رسول صلي الله عليه و آله، زمينه اي بود براي انحراف. انحرافي كه اگر زمينه هاي لازم را پيدا مي كرد، مي توانست به خوبي وضع موجود

را وارونه كند، به همين سبب بسياري از آنان كه ادعاي پيامبري كردند، هواداراني يافتند؛ مانند: «اسود عنسي» در يمن، «مسيلمه» در يمامه، «سجاح» در بني تميم، «طليحه» در بني اسد.

و سجاح زني است كه در قبيله بني تميم ادعاي نبوت كرد سپاه كثيري نيز فراهم كرد. در جنگ يمامه، مسلمانان نزديك بود كه از مسيلمه- كه سجاح را نيز به عقده خود درآورده و همدست خويش نموده بود- شكست بخورند. حتي گروهي از مسلمانان فرار كردند و سرانجام با بيش از هزار شهيد توانستند بر آنان غالب شوند.

وفود يا هيات هاي نمايندگي پس از فتح مكه راهي مدينه شدند [56] و پس از اسلام آوردن، به نمايندگي از قبيله ي خود، اسلام آنان را نيز اعلام مي كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله از ميان خودشان يا افراد ديگري از اصحاب خود، كسي را به عنوان سرپرست آنان تعيين و ايشان را به منطقه ي خودشان اعزام مي كرد. بيشتر آناني كه به نام مسلمان در سال دهم در جزيره العرب زندگي مي كردند، پس از فتح مكه مسلمان شده بودند و اين در حالي بود كه اكثر قريب به اتفاق آنها در باديه ها زندگي مي كردند و بسياري از

[ صفحه 51]

آنان حتي يك بار نيز پيامبر صلي الله عليه و آله را نديده بودند. گاهي در مواردي اين هيات ها، درخواستهاي جاهلي، نظير باقي گذاردن بت ها تا مدتي يا اجازه ي شرب خمر يا ترك نماز و... را مطرح مي كردند.

گذشته از اين ها، مساله ي ترس يكي از دلائل عمده ي قبايل براي تسليم شدن بود، [57] . چون با سقوط قريش در سال هشتم هجري و پس از

آن، سقوط طائف، حاكميت شرك در جزيره به پايان رسيد و قبايل مختلف دريافتند كه توان مقابله با اسلام را ندارند. آنان بر اساس تصورات جاهلي خود كه معمولا براي دفاع از خويش با قبيله اي برزگتر هم پيمان مي شدند (حلف) تا هم خود را از گزند او حفظ كنند و هم يك پشتوانه و حامي قوي براي خود تدارك ببينند، معمولا وقتي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله مي آمدند، از او مي خواستند تا نوشته اي بنويسد تا آن چه از زمين ها و مراتع و آب ها در دست آنان هست از نظر پيامبر صلي الله عليه و آله به مالكيت كامل شان درآيد. [58] .

واقعه ي تبوك نيز كه در سال نهم هجري اتفاق افتاد، نشان داد كه بسياري از آنان كه به اسم مسلمان هستند، ايمان واقعي ندارند؛ زيرا هر كدام سعي داشتند به بهانه اي از زير بار جنگ شانه خالي كنند و پيامبر صلي الله عليه و آله را در جمع آوري نيرو با مشكل مواجه سازند. [59] .

ابن هشام در سيره ي خود مي نويسد: وقتي خبر فوت رسول خدا صلي الله عليه و آله به مكه رسيد، بيشتر اهل مكه تصميم گرفتند از اسلام بازگشته و مرتد شوند، تا آن جا كه والي مكه از ترس فرار كرد و سهيل بن عمرو بر در كعبه ايستاد و با فرياد همه را گرد خود جمع آورد، آن گاه مردم را برحذر داشت و آنان را به ياد سخنان رسول صلي الله عليه و آله در همان جا انداخت كه فرموده بود: «در صورت مسلمان بودن به گنج هاي كسري و قيصر دست

[ صفحه 52]

مي يابيد و...» و بدين وسيله ايشان را از ارتداد بازداشت. [60] .

باند نفاق

و آخرين ويژگي، وجود باندي پرقدرت و منافق است؛ نفاقي كه از همان دوران مكي [61] شكل گرفت. برخي از همان ابتدا به طمع قدرت آمدند، چون از اهل كتاب شنيده بودند كه اين پيامبر كارش بالا مي گيرد و بر تمامي جزيره مسلط مي شود. از امام زمان عليه السلام در روايتي، علت اسلام خلفا اين گونه تحليل شده كه آن دو به طمع كسب قدرت اسلام آوردند، چون با يهود مجالست داشتند و از ايشان راجع به اخبار آينده كه در تورات و ساير كتب آمده مي پرسيدند... و بيعتشان با پيامبر صلي الله عليه و آله به اين سبب بود كه هر كدام به امارت شهري دست بيابند. [62] .

زيد بن علي عليه السلام هم مي گويد: «به خدا قسم! اگر اين جماعت مي توانستند حكومت را بدون اسلام به چنگ آورند، بدون شك اين كار را مي كردند و از نبوت رسول صلي الله عليه و آله برمي گشتند». [63] .

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد: كسي از علي عليه السلام سوال كرد: اگر

[ صفحه 53]

رسول خدا صلي الله عليه و آله پسر بالغ و رشيدي داشت آيا پس از فوت رسول صلي الله عليه و آله عرب ها تسليم امر وي مي شدند و مي گذاشتند او به خلافت برسد؟ علي عليه السلام فرمود: هرگز! بلكه اگر كاري غير از آن چه من انجام دادم مي كرد، او را مي كشتند. تا آن جا كه مي فرمايد: اگر قريش اسم رسول صلي الله عليه و آله را وسيله اي براي رياست دنيوي و نردباني براي رسيدن به قدرت

نمي دانستند، پس از فوتش حتي يك روز هم خدا را عبادت نمي كردند. [64] .

و باز هم از علي عليه السلام نقل است: «باند نفاق هم پيمان شدند و طوماري در خانه ي كعبه امضا كردند مبني بر اين كه اگر خداوند، محمد صلي الله عليه و آله را به قتل برساند!! يا بميرد، خلافت را از ما اهل بيت بگيرند» و علي عليه السلام آنان را نام مي برد و آن گاه مي گويد: «اين را رسول صلي الله عليه و آله به من خبر داده است» و سلمان و ابوذر و مقداد را هم به شهادت مي گيرد.

اين منافقان پنج نفرند و به اصحاب صحيفه معروفند همان صحيفه ي ملعونه اي كه علي عليه السلام دوست داشت با آن خدا را ملاقات كند تا با همان بر منافقان احتجاج كند. [65] امام صادق عليه السلام در مورد آن فرمود: (اذا كتب الكتاب قتل الحسين)؛ «هنگامي كه آن

[ صفحه 54]

نوشته (صحيفه ي ملعونه) نوشته شد حسين عليه السلام به شهادت رسيد». [66] و اينان با هفت نفر ديگر هماناني بودند كه در بازگشت از تبوك، نقشه ي قتل پيامبر صلي الله عليه و آله را ريختند، اما صاعقه اي زد و رسوا شدند.

اين باند در حديبيه گرچه فرياد مي كردند، اما كاري از پيش نبردند و در واقعه ي تبوك مي خواستند از زير جنگ شانه خالي كنند و در همان سال- سال نهم- و سال آخر تعدادشان آن قدر زياد شد [67] كه در واقعه ي تبوك، برخي از آنان كه همراه پيامبر صلي الله عليه و آله بودند، به ساختن مسجد ضرار پرداختند و بسياري نيز در مدينه ماندند. و پيامبر صلي الله عليه و

آله براي اين كه مبادا اينان در غياب او دست به توطئه اي بزنند، علي عليه السلام را در مدينه باقي گذاشت. ولي مي بينيم در روزهاي آخر حيات رسول صلي الله عليه و آله آن قدر قوي شدند كه در برابر خواسته و اصرار رسول صلي الله عليه و آله براي آوردن قلم و دوات مي ايستند و در برابر او فرياد برمي دارند: «دعوا الرجل فانه ليهجر، حسبنا كتاب الله». [68] و رسول صلي الله عليه و آله براي افشا كردن اين باند و نشان دادن بي كفايتي شان هيچ كم نگذاشت و حتي در آخرين لحظه مي خواست مدينه را از نفاق خالي كند و آن همه اصرار مي كرد كه: «انفذوا بعث اسامه لعن الله من تخلف عنه». [69] و حتي جواني هفده ساله را بر ايشان امير كرد؛ اما آنان

[ صفحه 55]

نرفتند و ماندند و لعنت خدا را براي هميشه بر خود خريدند.

در برابر اين همه اقدامات رسول صلي الله عليه و آله، ديگر اين خود مردمند كه بايد گامي بردارند و اقدامي كنند. (ليقوم الناس بالقسط)؛ به پا دارند نه اين كه به پا داشته شوند «ليقام».

[ صفحه 56]

ترور ناكام

باند نفاق در مراجعت از تبوك تصميم گرفتند شتر پيامبر صلي الله عليه و آله

را هنگام عبور از گردنه اي، پي كنند تا بدين وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله را كشته و اين واقعه را تصادفي جلوه دهند [70] و در همان جا سقيفه اي به پا كنند و از سپاه براي ابوبكر بيعت بگيرند و آنگاه وارد مدينه شده علي عليه السلام را كنار بزنند و بر

اوضاع مسلط شوند، سپاه هم كه با آنها بود. اما جبرييل به رسول صلي الله عليه و آله خبر داد و رسول صلي الله عليه و آله با دلي مطمئن با «حذيفه» به طرف گردنه حركت كرد. آنگاه صاعقه اي زد و تمامي باند نفاق چهره هاشان نمايان شد و در حالي كه رسول صلي الله عليه و آله آنان را صدا مي كرد، پا به فرار نهادند، البته رسول صلي الله عليه و آله به حذيفه امر كرد آنان را تعقيب كند. تعداد اينان كه به «اصحاب عقبه» معروف شدند، دوازده نفر است؛ پنج نفر «اصحاب صحيفه»، پنج نفر «اصحاب شوري»، «عمروعاص» و «معاويه». [71] در نقلي ديگر تعدادشان چهارده [72] يا پانزده [73] نفر ذكر شده است.

[ صفحه 57]

انكار فوت رسول

عمر شمشير كشيده بود و مدام فرياد مي زد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نمرده و هر كس مدعي مردن او باشد او را با شمشير خواهم كشت. او زنده است و مانند موسي برمي گردد. [74] او بدين وسيله مي خواست منكر خلافت علي عليه السلام شود، چون آنجا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله زنده است و بازمي گردد، ديگر علي عليه السلام چه كاره است و وصي و جانشين براي چه؟

اگر چه عده اي معتقدند وي بدين وسيله مي خواست تا ابوبكر كه در آن هنگام خارج از شهر بود، برسد، [75] ولي من معتقدم كه آنان تصميم خود را گرفته بودند و بر

[ صفحه 58]

همين اساس بود كه منكر فوت رسول صلي الله عليه و آله شدند؛ زيرا با آن همه سفارش ها و تأكيدهاي پيامبر صلي

الله عليه و آله و سلم كمان نمي كردند بتوان اين حق را ربود. و طبيعي جريان اين گونه مي شد كه پس از جعل احاديثي، سقيفه را هم در خود مسجد مدينه تشكيل مي دادند و آن گاه، ابوبكر به عنوان كسي كه امور را در دست مي گيرد تا خود پيامبر صلي الله عليه و آله برگردد، خلافت را به عهده مي گرفت. اما خبر دادن دو نفر از انصار و اين كه عده اي در سقيفه گرد آمده اند تا خليفه اي تعين كنند، باعث تغيير نقشه شد.

[ صفحه 59]

زمينه چيني ها و اقدامات رسول براي جانشيني علي

اگر چه اقدامات رسول صلي الله عليه و آله و جانشيني بعد از خود در نوشته اي ديگر به تفصيل آورده شده است، ولي اشاره اش خالي از فايده نيست، كه گاهي نم بهتر از خشكي است.

مسأله ي جانشيني علي عليه السلام از نخستين روز دعوت علني مطرح شد و رسول خدا صلي الله عليه و آله در جاهاي گوناگون و به مناسبت هاي مختلف چه به صورت مستقيم و چه به صورت بيان فضايل علي عليه السلام، آن را مطرح مي كرد و تذكر مي داد. اين همه احاديث، از «منزلت» گرفته تا «ثقلين» و «خلفاي اثني عشر»، «سد الابواب الا بابه»، «انا مدينة العلم»، «الحق مع علي»، «انا عليا مني»، «تزويج علي» و «كساء» و... (نزديك به 30 حديث به نقل از اهل سنت) و هم چنين اين همه سوره و آيه، از آيه ي (انما وليكم الله) گرفته تا آيات «تبليغ»، «تطهير»، «مودة»، «مباهلة»، «السابقون» «من يشري نفسه»، «نجوي» و... (نزديك به 90 آيه به نقل از اهل سنت) [76] و نيز اين همه

[ صفحه 60]

تذكرهاي گوناگون از سگ هاي حوأب [77] گرفته تا داستان علي عليه السلام [78] و... همه و همه در راستاي همين تذكرها و تأكيد بر اين حق مهم است، تا واقعه ي غدير كه هفتاد روز قبل از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله به وقوع پيوست و جمعيتي عظيم در زير آفتاب نيمروز با علي عليه السلام بيعت كردند و دين به اكمال و اتمام رسيد و دين مرضي و خداپسند، دين همراه مقام ولايت شد. در آخرين روزها نيز رسول صلي الله عليه و آله در بستر بيماري فرمود: قلم و داتي بياوريد تا چيزي بنويسم كه پس از من شما را از گمراهي حفظ كند. آناني كه مي دانستند پيامبر صلي الله عليه و آله چه مي خواهد بنويسد، فرياد «دعوا الرجل فانه ليهجر، حسبنا كتاب الله» سر دادند.

ديگر اقدام رسول، تأكيد بر پيوستن به سپاه اسامه بود و اين كه اين سپاه از مدينه خارج شود، آن هم با اين تعبير كه «لعن الله من تخلف عنها» و تنها علي عليه السلام بايد در كنار رسول صلي الله عليه و آله بماند. آنان هم به بهانه ي اين كه ما نگران رسول صلي الله عليه و آله هستيم و چگونه مي توانيم از مدينه خارج شويم و خبر رسول صلي الله عليه و آله را از كاروانيان سر راه بگيريم، ماندند و لعنت خدا را بر خود خريدند. علاوه بر همه اينها، رسول خدا صلي الله عليه و آله براي بعد از خود نيز نشانه ها و علامت هايي باقي گذاشت. منافقان هر چند از نوشتن و كتابت او جلوگيري كنند، از نشانه ها و علامتهايش نمي توانند جلوگير باشند. اين

علامتها، انسانهاي گويا، فاطمه عليهاالسلام، ابوذر، عمار، و همراهي قرآن روشنگر است.

[ صفحه 61]

زهرا عليهاالسلام، براي دوره ي شيخين؛

ابوذر، براي زمان عثمان؛

عمار، در برابر معاويه؛

و همراهي قرآن تا امروز.

رسول بارها فرموده بود فاطمه عليهاالسلام پاره ي تن من است. هر كه او را به خشم آورد، مرا و خدا را به خشم آورده است.

و فاطمه عليهاالسلام بر شيخين خشمناك بود و در هر نماز آنان را نفرين مي كرد. پنهاني قبرش، گواه اين خشم است. [79] .

و رسول گفته بود آسمان بر راست گوتر از ابوذر سايه نيانداخته است. [80] .

و اين زبان و صادق و برنده، روياروي عثمان بود. [81] .

و رسول گفته بود كه عمار را، گروه ستمگر مي كشند. [82] .

و عمار در كنار علي عليه السلام بود و شمشيرش بر سينه ي معاويه. [83] (همين بود كه با شهادت عمار، سپاه شام متزلزل شد و معاويه به دست و پا افتاد و حيله ها كرد).

[ صفحه 62]

و رسول در جاجاي مختلف اعلام كرده بود كه جانشينان من دوازده نفرند، [84] و گفته بود من دو چيز را در ميان شما مي گذارم كه چراغ راه و مانع گمراهي شما هستند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا اين كه در حوض كوثر بر من وارد شوند. [85] .

و امروز جز شيعه كسي با اين گفته همراه نيست كه ديگران قرآن و عترت را از هم جدا كردند و بين قرآن و خليفه و وصي رسول، فاصله انداختند در حالي كه رسول به همراهي آن ها شهادت داده بود. همان گونه

كه با زبان گويايش از يوم الانذار... و با دست بلندش در غدير... و با تقاضاي قلم در واپسين لحضه هاي زندگي، و با فاطمه عليهاالسلام و ابوذر و عمار در دامن تاريخ، اين رهبري و ولايت و اين سرپرستي را گواهي داده و راه علي را به نور بسته بود.

به راستي كه رسول صلي الله عليه و آله هيچ كم نگذاشت و آن قدر بر اين حق تأكيد و سفارش مي كرد كه بيشتر از آن متصور نبود و اين حق تا آن جا پيش رفت كه «مزد رسالت»، بل «مكمل و متمم دين» قرار گرفت. و ديگر اين خود مردم اند كه بايد همتي كنند و گامي بردارند. [86] .

[ صفحه 63]

چرا انصار در سقيفه گرد آمدند؟

اين كه چرا انصار با آن كه ياران فداكاري براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند، اين گونه با شتاب و دور از چشم مهاجران و قريش براي تعيين خليفه در سقيفه گرد آمدند، سؤال خوبي است كه در تحليل آن مي توان به طور خلاصه به عواملي چند اشاره كرد:

1. ترس از قدرت قريش و انتقام گرفتن آنان از انصار؛ زيرا كه قريش كه بيشترشان جزو گروه مؤلفة القلوبند، در هر حال انصار را قاتلان خويشان خود مي دانستند و طبيعي بود كه انصار از حاكميت آنان وحشت داشته باشند. چنان كه حباب بن منذر كه از بزرگان انصار بود، در سقيفه گفت: ما ترس از آن داريم كساني از شما بر سر كار آيند كه ما، پدران و برادران شان را در جنگ كشته ايم؛ ترس از اين كه اين افراد از ما انتقام بگيرند. [87]

هم او به انصار گفت: اگر با اين افراد بيعت كرديد پس از چندي خواهيد ديد كه فرزندان شما در درب خانه هاي اين افراد به گدايي سرگرم اند و حتي از دادن آب نيز به آنان دريغ مي كنند. [88] چنان چه بعدها حسان بن ثابت به قريش در

[ صفحه 64]

مورد فشارها و آزارهاي آنان به انصار گفت: گناه ما اين است كه ما پدران و برادران شما را كشتيم. [89] .

2. آگاه بودن از قدرت و نفوذ باند نفاق و دسيسه ها و تحركات آنان در اواخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله براي كنار گذاشتن علي عليه السلام و به قدرت رسيدن خود، [90] تا آنجا كه شاهد بودند كه چگونه منافقان با دستورهاي پيامبر صلي الله عليه و آله براي پيوستن به سپاه اسامه و يا آوردن قلم و كاغذ، مخالفت مي كنند.

3. از رسول صلي الله عليه و آله شنيده بودند كه بعد از او به آنان صدماتي مي رسد و بايد بردبار و شكيبا باشند [91] و اين هشدار رسول صلي الله عليه و آله و سلم (در صورت صحت خبر) به جاي آن كه سبب هشياري آنان گشته و موجب موضع گيري صحيح و حمايتشان از علي عليه السلام بشود، باعث سوء استفاده ي سران آنان شد.

4. نبود امثال «سعد بن معاذ» در ميان آنان؛ همان بزرگ مردي كه اگر زنده بود چه بسا هرگز سقيفه اي پا نمي گرفت.

5. سران و اشراف انصار خود نيز منافق بودند و همين ها توده انصار را هم به دنبال خود مي كشاندند. حقيقت مطالب اين است كه نفاق مختص قريش و مهاجران نبوده بلكه

در ميان انصار هم رواج داشته است و سران انصار با علي عليه السلام دشمن بودند. و بسياري از كساني كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنان را در لشگر اسامه قرار داده بود از رييس و مرئوس به نظر مي رسد كه منافق بوده و با علي عليه السلام دشمني داشته اند و به همين سبب پيامبر صلي الله عليه و آله مي خواسته آنان را روانه كند تا مدينه براي علي عليه السلام خالي بماند.

[ صفحه 65]

تعجب نكنيد كه بزرگان انصار منافق شده باشند. مگر همين ها نبودند كه در تقسيم غنايم حنين به رسول صلي الله عليه و آله اعتراض كردند؟! [92] آيا اعتراض به پيامبر صلي الله عليه و آله با ايمان واقعي جمع مي شود؟ به گفته امام باقر عليه السلام، انصار از همان روز، بي نور شدند. «فحط الله نور هم» [93] همين انصار و رييس آنان «سعد» اگر چه در سقيفه شكست خوردن اما باز هم با علي بيعت نكردند. رسول صلي الله عليه و آله از قبل درباره ي علي عليه السلام گفته بود: دوست نمي دارد تو را مگر مؤمن، و دشمن نمي دارد تو را مگر منافق. سعد مي توانست با كمك فاميل خود، علي عليه السلام را به حق خود برساند، چون علي عليه السلام مي گفت: اگر چهل ياور داشتم در خانه نمي نشستم. ولي سعد در عين آنكه با قريش دشمن بود، با علي عليه السلام نيز دشمن بود و حاضر نبود كه او به خلافت برسد، چون مي دانست كه با وجود علي عليه السلام جايي براي امثال او نيست.

علي عليه السلام مي فرمود: به جز اهل بيت براي من ياوري نبود و من نخواستم آنان را به كشتن

دهم. [94] از اين كلام چنين برمي آيد كه مهاجر و انصار همگي با علي عليه السلام بد بودند و اگر جنگي مي شد، اهل بيت او كشته مي شدند.

ابن ابي الحديد از كتاب سقيفه ي ابوبكر جوهري نقل مي كند: پس از قضيه ي سقيفه «سعد بن عباد» حكايتي را نقل نمود كه موجب خلافت علي عليه السلام بود. پسر او «قيس» گفت: تو از پيامبر اين سخن را درباره ي علي شنيدي و با اين حال در صدد گرفتن خلافت برآمدي و اصحاب تو مي گفتند از ما امير و از قريش اميري باشد؟!

به خدا سوگند پس از اين تا زنده ام با تو سخن نخواهم گفت. [95] .

[ صفحه 66]

اين عوامل باعث شد كه انصار بر مهاجران و قريش پيش دستي كرده و جلو بيافتند. اگر انصار به جاي جمع شدن در سقيفه، همراه سپاه اسامه خارج شده بودند و يا به دفن و تجهيز رسول صلي الله عليه و آله مي پرداختند، منافقان به اين زودي موفق به غصب خلافت نمي شدند و باز، اگر پس از شكست در سقيفه، به دعوت هاي علي عليه السلام و استغاثه هاي زهرا عليهاالسلام گوش مي دادند و به حمايت علي عليه السلام برمي خاستند، نه خود نابود مي شدند و نه اهل بيت از خلافت كنار گذاشته مي شدند. آنان به جاي بازگشت از اشتباه خويش، در مقام توجيه و در واقع براي قطع كردن رگ غيرت و احساسات مردم مي گفتند: اگر علي عليه السلام زودتر آمده بود، ما با او بيعت مي كرديم؛ اما، اكنون ديگر بيعت خود را نمي شكنيم! [96] غافل از اين كه اين توجيهي بيش نبود، گويا از ياد برده بودند كه پيشتر در غدير با علي عليه السلام بيعت

كرده بودند و پيش از آن هم در عقبه.

[ صفحه 67]

تغيير نقشه

به عنوان آخرين حربه قرار بر اين شد كه با انكار فوت رسول خدا صلي الله عليه و آله مانع خلافت علي عليه السلام شوند تا اين كه دو نفر از انصار مخفيانه از سقيفه خارج شده و خود را به عمر و ابوبكر رسانده و آن دو را در جريان گذاشتند. [97] ابوبكر كه يكي از مغزهاي طراح اين باند بود متوجه شد كه مي توان خلافت را اين گونه هم ربود. اين بود كه بلافاصله نقشه را تغيير داد و پس از ديدار از جنازه ي پيامبر صلي الله عليه و آله از خانه خارج شد و عمر را ديد كه شمشير كشيده و فرياد مي زد: «به خدا سوگند! پيامبر نمرده، او زنده است و برمي گردد و هر كس كه بگويد او مرده، با همين شمشير او را خواهم كشت». وي را به آرامش دعوت كرد و آنگاه ادامه داد: اي كسي كه سوگند ياد مي كني، هر كس محمد صلي الله عليه و آله را مي پرستيد پس او مرده است و هر كس خدا را مي پرستد پس او نمي ميرد. خداوند فرموده: (انك ميت و انهم ميتون) و فرموده (افان مات او قتل انقلبتم

[ صفحه 68]

علي اعقابكم). [98] و بدين وسيله او را متوجه ساخت كه نقشه عوض شده و اين در حالي بود كه «عمرو بن زائده» همين آيات را براي عمر خوانده بود، اما او قانع نشده بود. [99] .

عمر تا اين آيات را از زبان ابوبكر شنيد خود را به غش زد،

او را به بيرون جمعيت بردند. مردم به عزاداري و علي عليه السلام و اهل بيت نيز به دفن و تجهيز پيامبر صلي الله عليه و آله مشغول گرديدند. مثلث ابوبكر، عمر و ابوعبيده، با شتاب خود را به سقيفه رساندند و در راه قرارها را گذاشتند و اگر ابوعبيده، در زمان عمر به سبب طاعون نمرده بود بدون شك خلافت به عثمان نمي رسيد، و همين گونه است «سالم مولي حذيفه» اين دو نفر از اصحاب صحيفه بودند و عمر خود بارها از مرگ اين دو اظهار تأسف مي كرد.

[ صفحه 69]

سخنراني ابوبكر در سقيفه

اشاره است به سخنراني ابوبكر در سقيفه در جمع انصار. او در قسمتي از خطبه ي خود چنين گفت:

«اگر خزرج داوطلب اين مقام بشود، مسلم است كه اوس تن در نخواهد داد و همچنين اگر اوس داوطلب شود، بديهي است كه خزرج تن در نخواهد داد. در نتيجه زد و خورد و كشتاري در ميان دو قبيله روي خواهد داد كه هيچ گاه فراموش نشود و جراحت هاي علاج ناپذيري وارد خواهد آمد. و اگر كسي از ميان شما برخيزد و صدايي بلند كند، مثل اين است كه در ميان چنگال شيري گرفتار شده باشد كه مهاجر او را بجود و انصار او را مجروح كند». [100] .

اين سخنان به خوبي نشان مي دهد كه چگونه ابوبكر با مكر و شيطنت بين اوس

[ صفحه 70]

و خزرج اختلاف مي اندازد و چگونه دو دسته ي رقيب را به جان يكديگر انداخته و رگه هاي تعصب جاهلي را زنده مي كند و آنچه را كه رسول صلي الله عليه و آله سال ها براي

آن خون دل خورده بود بر باد مي دهد و رگه هاي كهن تعصب جاهلي را از نو رنده مي كند. اين بود كه «ابن دأب عيسي بن زيد» گفت: «فرماهم بالمسكته!» يعني ابوبكر آخرين تيري را كه در تركش داشت عليه اين جمعيت به كار برد. [101] .

[ صفحه 71]

حيله

ابوبكر بعد از سخنراني خطاب به انصار گفت: «اي جماعت! من انتخاب يكي از اين دو نفر- عمر و ابوعبيده- را به مصلحت شما مي دانم. با هر يك از اين دو كه مي خواهيد بيعت كنيد». آن دو هم مطابق قرار آنچه ابوبكر به آنان حوالت داده بود، به خودش پاس دادند و گفتند: «نه! به خدا قسم ما هيچ كدام با بودن تو، عهده دار اين امر نمي شويم. تو يار غار پيامبري. دستت را بيش آور تا با تو بيعت كنيم» و آن گاه به طرف ابوبكر حركت كردند.

اوسي ها كه مي ديدند نزديك است سعد بن عبادة؛ رييس خزرج، خليفه شود و از اين امر ناراحت و نگران بود، حال كه مي ديدند خلافت از دست آنان پريد، در دل مسرور شدند. از اين رو براي آن كه اولين كساني باشند كه با ابوبكر بيعت كنند تا در نتيجه به پست هاي حساس تري دست يابند، كوشيدند زودتر از عمر و ابوعبيده خود را به ابوبكر رسانده و با او بيعت كنند. [102] .

[ صفحه 72]

خزرجي ها نيز براي آنكه عقب نمانند، شتاب كردند و البته حسادت «بشير بن سعد»خزرجي به پسر عموي خود «سعد» و رقابت بين آن دو بر اين شتاب بي تأثير نبود [103] و چون او، خود، نيز ادعاي رياست

خزرج را داشت، در اين ميان تنها سعد بن عباده، رييس خزرجي ميان دست و پا له شد [104] و هر چه فرياد مي زد، كسي به دادش نمي رسيد. اولين كسي كه از قبيله اوس با ابوبكر بيعت كرد، «اسيد بن حضير» بود.

راي همين بود كه نيازهاي او را بر طرف ساختند و عمر حتي پس از مرگش، تمامي ديون او را پرداخت كرد. [105] .

كودتاي سقيفه به همين سرعت شكل گرفت و به همين دليل عمر هميشه مي گفت: «امر ابوبكر در سقيفه ناگهاني شكل گرفت و خدا ما را از شرش حفظ كرد!!».

[ صفحه 73]

كودتا

اشاره است به «فلتة» و ناگهاني بودن كودتاي سقيفه و بيعت با ابوبكر.

و اول كسي كه به آن اعتراف كرد، خود او بود. [106] عمر هم هميشه مي گفت: «كانت بيعة ابي بكر فلتة و قي الله المسلمين شرها و من اتي (اودعاكم الي) مثلها فاقتلوه». [107] .

بيعت ابوبكر شتاب زده و ناگهان (بدون مشورت) بود و خداوند مسلمانان را از شر آن حفظ كرد و هر كس به اين شكل در انتخاب خليفه عمل كند، او را بكشيد.

اين شتاب و عجله براي تصاحب خلافت تا آن جا بود كه هيچ كدام از ابوبكر و عمر و عايشه در دفن رسول خدا شركت نداشتند. [108] عايشه مي گويد: ما از دفن پيامبر آگاه نشديم مگر آن گاه كه صداي بيل ها را شنيديم. [109] زهرا عليهاالسلام نيز در سخنراني

[ صفحه 74]

كوتاهي در هنگام هجوم به خانه اش فرمود: «لا عهد لي بقوم اسوأ محضرا منكم، تركتم رسول الله جنازة بين ايدينا و

قطعتم امركم بينكم لم تستأمرونا و صنعتم بنا ما صنعتم و لم تروا حقنا». [110] .

مياندار

مراد «اولي» است.

اولين نفر

اشاره به اولين كسي كه با ابوبكر در مسجد رسول صلي الله عليه و آله بيعت كرد كه به گفته ي علي عليه السلام آن پير «شيطان» بود. [111] او هنگام بيعت با ابوبكر گفت: مدت ها چشم

[ صفحه 75]

انتظار خلافت تو بوده ام... و آن گاه پس از بيعت، آهسته زير لب گفت: «يوم بيوم آدم». يك روز به روز آدم (كه سبب گرديد با سجده نكردن به او از بهشت رانده شوم. حال امروز با اين كار سبب گرديدم كه ابناي بشر از بهشت رانده شوند).

سلمان و سقيفه

اين كلام سلمان بود به آناني كه شتابان و موفق از سقيفه بازمي گشتند و آن را با لحني گوشه دار و تعبيري پرمعنا به زبان فارسي گفت تا عمق احساس و دردش را بهتر بيان كند، او گفت: «كرديد و نكرديد»!. [112] و مقصودش اين بود كه كرديد آن چه خود مي خواستيد و نكرديد آن چه رسول خدا صلي الله عليه و آله از شما خواسته بود و با كنار گذاشتن علي عليه السلام، هنوز از عمق فاجعه و محروميت همه انسان ها براي هميشه غافليد.

[ صفحه 76]

اقدامات كودتاگران

اشاره

هر باند كودتاگري با دو گروه درگير است: «توده» و «مخالفان سرشناس». اين باند براي درگيري با آنان، احتياج به يك حامي مسلح و پشتوانه ي نظامي دارد. پس مي شود سه عنصر: 1. قدرت نظامي 2. توده مردم 3. مخالفان سرشناس.

قدرت نظامي

پشتوانه و حامي مسلح باند كودتا، قبيله ي وحشي و بدوي «بني اسلم» است. كه به اقرار خود عمر در پيروزي كودتاگران نقش به سزايي داشت.

طبري نقل مي كند كه قبيله ي «اسلم» پس از ورود به مدينه چنان در كوچه ها تجمع كردند كه كوچه ها جاي گنجايش آنان را نداشت. و عمر مي گفت: همين كه قبيله ي اسلم را ديدم به پيروزي يقين پيدا كردم. [113] .

ابن اثير در كامل مي نويسد: «قبيله ي بني اسلم آمدند و بيعت كردند. پس ابوبكر

[ صفحه 77]

قوي شد و آن گاه مردم با ابوبكر بيعت كردند. [114] .

گوياتر از اين دو، بيان شيخ مفيد در كتاب (جمل) است. او از قول ابومخنف نقل مي كند كه. گروهي از اعراب باديه بودند كه براي تهيه ي آذوقه و خواربار به مدينه داخل شدند، اما مردم مدينه به علت فوت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنان اعتنايي نكردند. آنان نيز با خليفه جديد بيعت كردند و امر او گردن نهادند. آن گاه عمر آنان را طلبيد و به ايشان گفت: در ازاي بيعت با خليفه ي رسول خدا آن چه نياز داريد از خواربار و آذوقه- بي هيچ عوضي- برگيريد و به سوي مردم درآييد و آنان را گرد آريد و وادار به بيعت كنيد و هر كه امتناع كرد، بر سر و پيشاني اش بكوبيد! راوي مي گويد. به

خدا قسم ديدم كه آن قبيله ي بدوي در دم، كمربندها را محكم كردند و دستارها بر گردن حمايل نموده و با چوب دستي به مردم حمله كردند و با آن محكم به مردم مي زدند و آنان را به زور وادار به بيعت مي كردند. [115] .

از اين رو بعدها براي جبران اولين اقدام بزرگ كوشيدند اينان را از ننگ اعرابي بودن (جاهليت و بدويت) استثنا كنند؛ عايشه به پاس خدماتي كه به پدرش

[ صفحه 78]

كردند، از قول پيامبر در فضيلت آنها روايتي ساخت كه آثار كذب بر خواننده ي آگاه پوشيده نيست. [116] .

با توجه به آنچه درباره ي بني اسلم نقل شد، و اين كه آنان در همان بحبوحه ي فوت رسول به مدينه مي آيند دور از ذهن نخواهد بود اگر بگويم ابوبكر از قبل با آنان تماس گرفته و با هم قرارها را گذاشته اند به ويژه اگر بپذيريم كه در هنگام فوت پيامبر، ابوبكر در خارج از مدينه به سر مي برده است.

توده مردم

باند كودتا در برابر توده ي مردم اين اقدامات را انجام دادند.

1. ايجاد رعب و وحشت با استقرار قبيله مسلح و وحشي بني اسلم در كوچه پس كوچه هاي مدينه و ترور يا ضرب و شتم برخي از سران و مخالفان. به همين سبب بود كه خانه ي زهرا عليهاالسلام را به آتش كشيدند، سر «مالك بن نويره» را از تن جدا كردند و «فجائه» را در مدينه، زنده زنده در آتش سوزاندند.

2. ايجاد تزلزل با پخش شايعات و احاديث جعلي و بي اساس؛ مانند آنچه ابوبكر مي گفت، «ما از پيامبر شنيديم كه فرمود: خلافت و نبوت براي ما اهل بيت جمع نمي شود».

علي عليه السلام در مقابل پرسيد، «آيا كسي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله در آنجا با تو بود كه شهادت بدهد؟» عمر برخاست و با اشاره به ابوبكر گفت: «خليفه ي رسول خدا راست مي گويد، من اين كلام را همان گونه كه ابوبكر گفت، از پيامبر شنيدم».

بعد از عمر، «ابوعبيده»، «سالم»- مولي ابي حذيفه- و «معاذ بن جبل» گفتند، ما

[ صفحه 79]

نيز همين كلام را از پيامبر شنيديم. [117] .

3. قرار دادن مردم در برابر اهل بيت، با جعل حديث، «انا معاشر الانبياء لا نورث درهما و لا دينارا»، كه تنها عمر و عايشه شهادت دادند و گفتند: ما از پيامبر شنيديم كه اين گونه مي فرمود. درباره ي همين شهادت دروغ بود كه زهرا عليهاالسلام فرمود: «هذا اول شهادة زور شهدا بها في الاسلام». اين نخستين شهادت باطل در اسلام است كه آن دو نفر شهادت دادند». [118] .

ابوبكر بر پايه ي همين حديث جعلي، فدك را از دست زهرا عليهاالسلام درآورد و به مردم مي گفت، «فدك از اموال عمومي است، چرا بايد در دست فاطمه باشد؟» و براي تحريك بيشتر مردم در جواب حضرت زهرا عليهاالسلام مي گفت: ما درآمد فدك را صرف سپاه اسلام براي جهاد با دشمنان مي نماييم «يقاتل بها المسلمون و يجاهدون الكفار». [119] .

مي بيني كه چگونه هم قدرت اقتصادي را از اهل بيت مي گيرند و مردم را در برابر آنها قرار مي دهند!.

4. خريدن مردم به وسيله ي پول، تا آن جا كه حتي بين مردم پول تقسيم مي كرد. ابن ابي الحديد نقل مي كند وقتي ابوبكر بر سر كار آمد پولي در ميان مهاجر و انصار تقسيم گرديد

و در اين ميان قدري را براي زني از انصار بردند، وقتي كه زن پرسيد اين پول براي چيست؟ گفتند، پولي است كه ابوبكر داده و سهمي نيز به تو رسيده است. زن گفت، آيا مي خواهيد در امر دين به من رشوه دهيد. به خدا

[ صفحه 80]

سوگند! هرگز چيزي از آن را نخواهم پذيرفت. [120] .

5. در لباس دلسوزي درآمدن و براي مردم دايه هاي مهربان تر از مادر شدن. وقتي به ابوبكر اعتراض مي شد كه با وجود علي عليه السلام چرا خلافت را عهده دار شدي؟ مي گفت، «از فتنه ترسيدم» [121] و ديگران نيز فرياد مي زدند اگر با ابوبكر بيعت نشود، فتنه ها ايجاد مي گردد.

مخالفان

اشاره

مخالفت ها گاهي از جانب افراد به صورت فردي و گاهي از جانب قبايل به صورت دسته جمعي صورت مي گرفت و در رابطه با هر يك از اينها از جانب باند كودتا اقدامات متعدد و مزورانه اي صورت گرفت.

تطميع

1. تطميع: آن هم با وعده ي قدرت و شركت در حكومت و يا با پول و درهم و دينار.

عده اي را با وعده ي قدرت و حكومت به طمع انداختند و خريدند، و مانند «عثمان». در راستاي همين سياست به نزد «عباس»، عموي علي عليه السلام رفتند و به او پيشنهاد شركت در خلافت را دادند، اما او دست رد به سينه ايشان زد. [122] .

[ صفحه 81]

عده اي ديگر را نيز با درهم و دينار و بخشش مال و منال، رام ساختند هم چون «ابوسفيان»، «طلحه»، «اسيد بن حضير» و...

به ابوسفيان كه مأمور جمع آوري زكات هاي شهر بزرگ طائف بود، تمامي آنچه را جمع كرده بود به عنوان حق السكوت بخشيدند [123] و بعدها هم- پس از فتح شام- حكومت آنجا را به فرزندان وي واگذار كردند.

تهديد

2. تهديد: عده اي را با تهديد به قتل و ضرب و شتم از صحنه خارج كردند و در برابر برخي ديگر، پا را از تهديد فراتر گذاشته، به ضرب و شتم شان پرداختند. شمشير «زبير» را شكسته و بر سينه اش نشستند، [124] «ابوذر» و «سلمان» و «مقداد» را آن گونه زدند كه سلمان مي گويد، گردنم هم چون غده اي ورم كرد و بالا آمد [125] و اگر علي عليه السلام به فريادش نرسيده بود، او را كشته بود.

«بريده ي اسلمي» را به دستور عمر با ضرب و جرح از مسجد بيرون كردند، به سبب اين كه در مسجد به ابوبكر مي گفت، اين حديثي كه تو از پيامبر نقل مي كني كه نبوت و خلافت در يك نسل جمع نشود، دروغ است و شما همان دو نفري هستيد

كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به شما فرمود: خدمت علي برويد و به ولايت او بر مؤمنان تسليم شويد و شما هم گفتيد: آيا دستور خدا و رسول است؟ و آن حضرت هم فرمود. آري. بريده ي اسلمي مي گفت: شما دروغ گوييد و به خدا قسم در شهري كه تو امير آن باشي سكونت نمي كنم. پس آن گاه به دستور عمر او را كتك زدند و بيرونش

[ صفحه 82]

انداختند. [126] .

«مالك بن نويره» را كه به ابوبكر اعتراض مي كرد كه: از منبر رسول خدا پايين بيا؛ زيرا آنجا جايگاه علي عليه السلام است؛ زدند و از مسجد بيرون انداختند [127] و همين جسارت سبب شد كه ابوبكر، «خالد بن وليد» را براي كشتن او مأمور كند. [128] .

«مقداد» را آن چنان زدند كه اگر علي عليه السلام به فريادش نرسيده بود و او را از زير مشت و لگدهاي آنان نجات نمي داد، جان باخته بود. [129] .

«حباب بن منذر» آن بزرگ صحابي و مجاهد بدري را با آن همه سابقه درخشان به جرم اين كه در سقيفه در برابر ابوبكر شمشير كشيده بود و خلافت او را قبول نكرده بود، در همان سقيفه لگدكوبش كردند و دهانش را پر از خاك نمودند. [130] .

ام ايمن (پرستار پيامبر صلي الله عليه و آله) را كه به آنان اعتراض مي كرد، به دستور عمر از مسجد بيرون انداختند. ام ايمن مي گفت. اي ابوبكر! چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر كردي! [131] .

حصر

3. حصر: عمر پس از كودتاي سقيفه، خروج صحابه را از مدينه ممنوع كرد، به بهانه ي

اين كه مي ترسم اصحاب رسول در ميان مردم پراكنده شود و باعث گمراهي مردم شوند. [132] .

[ صفحه 83]

تزوير و دروغ

4. تزوير و دروغ: اين سياست بر كساني كارگر افتاد كه در عين تقوا، احاديث دروغ و تبليغات مسموم باند كودتا، بالاخره آنان را نيز به شك و شبهه مي انداخت. گرچه بعضي از آنان به زودي به اشتباه خود پي برده و برگشتند، اما شد نوشداروي پس از مرگ سهراب. [133] .

ترور و كشتار

5. ترور و كشتار: اين خطرناك ترين اقدام باند نفاق بود. به عنوان آخرين حربه، آناني را كه قابل تطميع و خريداري نبودند يا تهديدهاشان كارگر نمي افتاد، ناجوانمردانه ترور مي كردند يا به جرم ارتداد، به كشتار دسته جمعي آنان مي پرداختند. آنان با اين اقدام علاوه بر اين كه مخالفان را از سر راه برمي داشتند، در دل توده نيز رعب و وحشت ايجاد مي كردند.

سعد بن عبادة، بزرگ قبيله خزرج بود و نه تنها با ابوبكر بيعت نكرد كه عمر را هم تهديد كرد. او را شبانه در تاريكي با تيري كشتند و آن گاه اعلان كردند كه جن ها او را كشتند! و از زبان آنها شعر هم برايش سرودند! [134] (اين است كه به قتيل الجن، معروف شد!) در حالي كه همگان از قبل شنيده بودند كه عمر در سقيفه فرياد زده بود. «سعد را بكشيد، خدا او را بكشد». [135] .

[ صفحه 84]

سعد اگر چه از علي عليه السلام طرفداري نكرد، [136] اما با ابوبكر هم بيعت نكرد و همين باعث شد كه او را تبعيد كرده [137] و آن گاه ترور كنند [138] ، ولي فرزندش «قيس» از ياران مخلص علي عليه السلام و تربيت شده ي او بود هم چون «محمد» فرزند ابوبكر (يخرج الحي من الميت).

علي عليه السلام را نيز دو بار تصميم به ترورش گرفتند؛ يكي در هنگام بيعت كه علي عليه السلام چندين بار تكرار كرد: اگر بيعت نكنم چه مي كنيد؟ و هر سه بار با قاطعيت گفتند: تو را مي كشيم. اين در حالي بود كه عمر و خالد و قنفذ، شمشيرها را برهنه كرده و منتظر اشاره اي بودند. [139] .

و ديگري، بعدها وقتي كه به اين نتيجه رسيدند كه شخصيت و نفوذ علي عليه السلام مانع از اقدامات آنان است از اين رو به خالد مأموريت دادند هنگام سلام آخر نماز ابوبكر، امام را ترور كند. اما ابوبكر در نماز دچار ترديد شد كه شايد خالد نتواند مأموريت را به درستي انجام دهد و علاوه بر رسوايي، مردم عليه آنان تحريك شوند، اين بود كه قبل از سلام نماز گفت: اي خالد! آن چه به تو فرمان داده ام،

[ صفحه 85]

اجرا نكن.

علي عليه السلام پس از نماز، خالد را در دستان و بازوهاي پر قدرت خود آن چنان فشرد، كه از درد فرياد مي كشيد و با خواهش و وساطت مردم و عموي بزرگوارش او را رها كرد. [140] .

به هر حال بايد علي عليه السلام را از سر راه كنار زد و او را كشت. و تنها زهرا عليهاالسلام مي توانست او را حفظ كند و كرد. همين است كه زهرا عليهاالسلام «فديه» علي عليه السلام است. زهرا عليهاالسلام رفت تا علي عليه السلام بماند.

اين را هم اضافه كنم كه اگر علي عليه السلام بعدها و پس از شهادت زهرا عليهاالسلام توانست از سياست ترور جان سالم به در برد و به دست جن ها كشته نشود!! به علت

سياست تقيه ي شديدي بود كه بر اساس وصيت رسول صلي الله عليه و آله، [141] در مقابل خلفا در پيش گرفته بود تا آنجا كه در راستاي همان سياست، وانمود به گوشه گيري و اعراض از خلافت مي كرد و به عبادت و خواندن قرآن روي آورد، به آباد كردن زمين و كاشتن نخل پرداخت. حتي بر فرزندانش نام خلفا را نهاد و در برابر اجبار آنان، دخترش را به عقد آنان درآورد. [142] و نيز به مصاحبت و نصيحت [143] و ياري آنان در مشكلات و

[ صفحه 86]

مسايل قضايي، جنگي و بزنگاه ها، مي پرداخت. آن هم بعد از آن كه به آنان اطمينان داده بود كه به علت سفارش رسول، با آنان درگير نخواهد شد. [144] .

ابن ابي الحديد نيز از زنده ماندن علي عليه السلام و ترور نشدن او، ابراز شگفتي مي كند و از استاد خود (ابوجعفر نقيب) مي پرسد كه: چگونه علي عليه السلام در مدتي طولاني (25 سال) توانسته است از كشته شدن و ترور، جان سالم به در ببرد؟ استاد مي گويد: اگر نبود كه او بيني خود را بر خاك ماليده، و صورت خود را بر خاك نهاد، كشته مي گرديد. اما او، خود را از حضور بازداشت و به عبادت و نماز و قرآن روي آورد و از روش گذشته خود (در زمان رسول) دست برداشته و شمشيري را به كناري نهاده و به فراموشي سپرد،... او خود را سياح در زمين و راهب در كوه ها نشان داد و حتي خلفا را اطاعت مي كرد... آنان نيز از او دست برداشته و در مورد او سكوت كردند... و انگيزه اي براي كشتن نداشتند

و اگر غير از اين بود، كشته مي شد. [145] .

مالك بن نويره كه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از طرف آن حضرت مأمور

[ صفحه 87]

جمع آوري زكات بود، از آنجا كه سران سقيفه را غاصب مي دانست [146] و زكات را به آنان نداد ناجوانمردانه گردن زدند. [147] .

پيش از آن نيز به سبب اعتراض به ابوبكر در مورد غصب خلافت، به وسيله ي قنفذ كتك خورده و از مسجد بيرون انداخته شده بود. همين اعتراض باعث شد ابوبكر كينه ي او را به دل بگيرد و خالد بن وليد- فرمانده ي مشركان ديروز- را براي قتل او اعزام كند. او هم در برخورد با قبيله ي مالك، با وجود اعتراضي كه به او شد، باز هم به پيش تاخت و با اين كه قبيله ي مالك شهادت دادند، اذان گفتند، نماز خواندند، اما خالد دست از بهانه جويي برنداشت تا با حيله، مالك را فريب داد و هر چه مالك و ديگر اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله كه همراه خالد آمده بودند، اصرار كردند تا مالك را نزد ابوبكر بفرست، خالد نپذيرفت [148] و سرانجام براي رسيدن به همسر

[ صفحه 88]

زيباي مالك، همان شب او را به همراه چند تن ديگر گردن زد. و به همسر او تجاوز كرد. [149] اين خالد همان كسي است كه ابوبكر او را (سيف الله)مي نامد [150] و اهل سنت او را جزو «عشره ي مبشره» مي دانند!! ابوبكر در مورد اين عمل خالد مي گفت: «اجتهد و اخطا» [151] در اجتهاد خود خطا كرده! و مي گفت كه خالد شمشيري است

كه خدا برافراشته و او فرونخواهد نشاند. [152] خالد تا پايان خلافت ابوبكر به سمت فرمانده ي سپاه اسلام باقي ماند و در خلافت عمر، به عنوان معاون (ابوعبيده) در شام فعاليت مي كرد و وقتي كه مرد، عمر دستور داد زنان قبيله اش (بني مخزوم) را آورده تا براي خالد گريه كنند. يك بار نيز گفته بود كه اگر خالد بن وليد زنده بود او را بر جاي خود مي نهادم. [153] .

فجائه «اياس بن عبدالله»، صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله را با برچسب ارتداد در حالي كه دست و پايش را بسته بودند به درون آتش انداخته و زنده زنده سوزاندند. [154] .

بيچاره فجائه هر چه فرياد مي زد: «انا مسلم»، كسي نبود به فرياد او برسد.

ابوبكر در لحظه هاي پاياني عمرش از چندين عمل خود بيش از بقيه اظهار

[ صفحه 89]

پشيماني مي كرد كه يكي همين كشتن فجائه بود. او مي گفت:

«و وددت اني لم أحرق الفجائة». [155] ؛ «اي كاش! فجائه را در آتش نمي سوزاندم».

كشتار دسته جمعي بسياري از قبايل مخالف به بهانه ي نپرداختن زكات يا برچسب ارتداد و قرار دادن آنان در رديف مسيلمه ها و طليحه ها. با وجود اين كه در كتاب هاي تاريخي سعي شده تا از آن چه نشان دهنده ي عدم ارتداد آنان است، ذكري به ميان نيايد، با اين حال شواهد زيادي در دست است كه به يقين اثبات مي كند آنان نه مرتد بودند و نه حتي منكر اصل زكات بلكه به علت به رسميت نشناختن خليفه، تنها از پرداختن زكات به شخص ابوبكر خودداري مي ورزيدند. چنانچه برخي از تاريخ نگاران و پژوهش گران نيز به

اين حقيقت تصريح كرده اند.

ابن كثير مي گويد: قبايل مختلف عرب گروه گروه وارد مدينه مي شدند و به نماز اقرار مي كردند ولي از پرداختن زكات امتناع مي ورزيدند عده اي نيز از پرداختن زكات به شخص ابوبكر امتناع داشتند. بعضي از همان قبايل مي گفتند:

اطعنا رسول الله اذ كان بيننا

فوا عجبا ما بال ملك ابي بكر [156] .

و نيز مي گويد:

ايورثنا بكرا اذا مات بعده

و تلك لعمر الله قاصمة الظهر [157] .

يعقوبي نيز مي گويد: گروهي از عرب مدعي پيامبري شدند، و گروهي مرتد

[ صفحه 90]

شدند و تاج ها بر سر نهادند، مردمي هم از دادن زكات به ابوبكر امتناع ورزيدند. [158] (نه اين كه مرتد شده باشند).

ابن حزم در مسأله احكام مرتدان، تصريح مي كند كه اين ها مسلمان بودند و هرگز از اسلام خارج نشدند و تنها از پرداخت زكات به ابوبكر امتناع داشتند و به همين دليل كشته شدند. او مي افزايد كه حنفي ها و شافعي ها همه متفقند كه اينها حكم مرتد را ندارند و نبايد آن ها را مرتد ناميد. آن ها همه مخالف اين عمل ابوبكر هستند. [159] .

نوبختي و سعد بن عبدالله اشعري نيز تصريح مي كند كه: گروهي تنها از دادن زكات به ابوبكر ابا داشتند و مي گفتند آن را به ابوبكر نمي پردازيم و بين فقرا و نيازمندان خود تقسيم مي كنيم، تا جانشين راستين پيامبر بر ما معلوم شود. [160] .

طبري نيز از ابومخنف نقل مي كند كه دو قبيله ي اسد و فزاره مي گفتند: به خدا قسم! هرگز با ابوفصيل (ابوبكر) بيعت نخواهيم كرد. [161] .

[ صفحه 91]

عباس محمود عقاد؛ نويسنده ي

مشهور مصري در اين مورد مي گويد. نزديك ترين قبايل به مدينه و مهد اسلام نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله اظهار اخلاص و ارادت مي نمودند ولي در برابر كسي كه پس از وي زمام حكومت را به دست گرفت نافرماني مي كردند و مي گفتند از رسول خدا پيروي مي كنيم ولي ما را با ابوبكر چه كار؟! عده ي ديگري از آنان به اصل زكات مؤمن و معتقد بودند ولي به كساني كه بايد زكات را بپردازند، ايمان و اعتقادي نداشتند. [162] .

محمد حسين هيكل ديگر نويسنده ي مصري مي گويد: عده ي زيادي از صحابه و از جمله عمر با اين اقدام ابوبكر مخالف بودند و مي گفتند. نبايد با مردمي كه به خدا و پيامبر ايمان دارند جنگيد. [163] (و همين نشانگر اين است كه اين افراد در نظر اكثريت آنان، مرتد شناخته نمي شدند).

دكتر حسن ابراهيم حسن و دكتر سهيل زكار نيز اين قبايل را مرتد به معناي بازگشت از اسلام نمي دانند بلكه مي گويند آنان بر اين توهم بودند كه پرداخت زكات تنها به پيامبر واجب بوده [164] و يا اعتقادي به يك حكومت مركزي نداشتند، [165] و در نظر مردم مدينه (!) اين توهم و اعتقاد، ارتداد (!) به حساب مي آمد.

شيخ محمد حسن آل ياسين نيز در يك بررسي عالمانه، تمامي نقل هايي را كه در تاريخ طبري در مورد ارتداد در دوره ابوبكر آمده، به نقد مي كشد و آن ها را از جهت سند و دلالت مخدوش و مردود مي داند. [166] او مي گويد: هيچ نص صريحي كه دلالت

[ صفحه 92]

بر انكار تشريع زكات از طرف متهمان كند، در دست نيست هم چنان

كه هيچ دليل شرعي نيز وجود ندارد كه دلالت بر ارتداد مانع الزكاة نمايد. [167] .

او همچنين در پايان تحقيق خود و به عنوان نتيحه گيري تصريح مي كند كه در پس اين كشتارها، حقيقتي ديگر نهفته است. حقيقت اين است كه برچسب ارتداد تنها وسيله اي بود كه خليفه با توسل به آن مي توانست هم سركوبي مخالفان را توجيه شرعي كرده و هم خود را بر حق جلوه دهد. [168] .

شيخ عبدالرزاق نيز با صراحت مي گويد. هيچ ترديدي نيست در اين كه بيشتر آن چه كه در دوره ي ابوبكر به نام چنگ با مرتدان ناميده شده، تنها جنبه ي سياسي داشته است و هيچ ربطي به دين ندارد. آنان فقط به شخص ابوبكر معترض بودند و مانند ديگر مسلمانان زيربار حكومت او نمي رفتند. او برچسب ارتداد به آنان را از نقاط سياه و جنايت هاي تاريخ مي داند. [169] .

علامه ي عسكري نيز در تحقيقي مستند در معنا و حكم ارتداد و تفاوت معناي آن از ديدگاه پيامبر صلي الله عليه و آله با ابوبكر در يك نتيجه گيري مي گويد: و از آن چه گفتيم معلوم مي شود آن كساني كه تحت عنوان مرتد در زمان ابوبكر خوانده مي شدند، مرتد از اسلام نبودند بلكه مخالف بيعت با ابوبكر بودند و از پرداختن زكات به او امتناع داشتند. [170] .

[ صفحه 93]

نويسنده ي تاريخ الردة، در مورد مالك بن نويره و قيس بن عاصم و اقرع بن حابس تصيح مي كند كه ايشان زكات را جمع آوري و بين قوم خود تقسيم كردند. [171] .

اين عمل قيس آن چنان جنايت بزرگي به حساب آمد كه در مثال گفته اند

جنايت كارتر از قيس بن عاصم. [172] .

و از همه اين ها صريح تر گفته ابن اعثم [173] و واقدي است. آنان در نقل ارتداد اهالي «حضر موت» و قبايل «كنده» در چند جا تصريح مي كنند كه برخي از همين قبايل خلافت را حق اهل بيت مي دانستند.

«حارثه بن سراقه» يكي از بزرگان كنده به «زياد بن لبيد» كه براي جمع آوري صدقات آمده بود، گفت. ما هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در قيد حيات بود او را متابعت مي كرديم. اكنون نيز اگر كسي از اهل بيت او بر سر كار آيد، باز او را متابعت خواهيم كرد. اما ابوبكر نه بر ما عهدي دارد و نه اطاعت او بر ما واجب است. سپس در ضمن اشعاري گفت: پيامبر خدا را چندان كه در ميان ما بود اطاعت كرديم. پس شگفتا از كسي كه ابوبكر را اطاعت كند. [174] .

«اشعث بن قيس» خطاب به اهل كنده گفت: من اطمينان دارم كه عرب با بودن

[ صفحه 94]

بني هاشم، هرگز راضي به اطاعت از بني تميم بن مره (قبيله ي ابوبكر) نمي شود. [175] .

«حارث بن معاويه» يكي از بزرگان بني تميم به «زياد بن زبيد» كه براي جمع آوري صدقات آمده بود گفت. تو ما را به اطاعت كسي مي خواني كه از ما و شما نسبت به او هيچ عهد و پيماني گرفته نشده است. زياد گفت. راست مي گويي، اما ما او را براي خود انتخاب كرده ايم. حارث گفت: به من بگو چرا خلافت را از اهل بيت پيامبر دور كرديد؟ در حالي كه به گفته ي قرآن، آنان به اين امر از ديگران سزاوارتر بودند.

زياد گفت:

مهاجر و انصار نسبت به امور خود از تو آگاه ترند. حارث گفت: نه به خدا قسم! اين گونه نيست بلكه شما از روي حسادت نسبت به اهل بيت از ايشان عدول كرديد و من هرگز نمي پذيرم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دار دنيا برود و كسي را به عنوان جانشين خود منصوب نكند. اي زياد! برخيز و از اين جا دور شو كه تو ما را به غير رضاي حق مي خواني.

در اين هنگام «عرفجة بن عبدالله الذهلي» گفت: به خدا قسم! حارث راست مي گويد. اين مرد (زياد) را از ميان خود برانيد كه رفيق او ابوبكر به هيچ وجه اهليت خلافت را ندارد و مهاجر و انصار نيز بيناتر از خود پيامبر بر امت خودش نيستند. (اين جمله نيز هم چون جملات قبلي مي تواند اشاره به تعيين شخصي خاص هم چون علي عليه السلام از جانب پيامبر داشته باشد).

آن گاه زياد را در حالي كه تصميم به قتل او داشتند از آن جا بيرون راندند، و زياد

[ صفحه 95]

بر هيچ قبيله اي از قبايل كنده نگذشت مگر آن كه آنان را به اطاعت از ابوبكر مي خواند ولي ايشان او را با جواب هايي كه خوش نداشت از خود مي راندند. تا بالاخره به مدينه رسيد و ابوبكر را در جريان آن چه پيش آمده بود، گذاشت.

ابوبكر به شدت ناراحت شد و زياد را با سپاهي چهار هزار نفري به سوي آنان فرستاد. [176] .

زياد با سپاه خود قبايل بني هند، بني عاقل، بني حجر، بني حمير را قتل عام كرد. [177] سپس به ديگر قبايل كنده رو آورد و پس از

درگيري هاي زياد و ريختن خون هاي فراوان و آمدن سپاه «عكرمة بن ابي جهل» به كمك او، توانست قبايل كنده را در سرزمين حضرموت سركوب كند. [178] .

از اين ها كه بگذريم از ديگر قبايلي كه مردانشان قتل عام شدند و اموالشان به غارت رفت و كودكان و نواميس شان به اسارت درآمدند، يكي اهل «يمامه» است كه وقتي خلافت ابوبكر را شنيد، آن را انكار كردند و از بردن زكات به مدينه امتناع

[ صفحه 96]

ورزيدند. ابوبكر نيز سپاهي را به طرف آنان فرستاد و به بهانه ي ارتداد، همه را از دم تيغ گذراند. [179] شاعر در مخالفت اهل يمامه با ابوبكر به اين حقيقت كه آنان تنها شخص ابوبكر را به رسميت نمي شناختند، تصريح مي كند:

اطعنا رسول الله ما كان بيننا

فيا عجبا ما كان ملك ابي بكر

انؤتي ابابكر اذا قام بعده

فتلك لعمر الله قاصمة الظهر [180] .

قبيله ي «بني سليم» نيز از اين اتهام و قتل و غارت ها در امان نماند و خالد به دستور ابوبكر، مردان آنان را زنده زنده در آتش سوزاند تا آن جا كه حتي عمر را به اعتراض عليه ابوبكر واداشت و ابوبكر هم در جواب مي گفت خالد شمشير خداست!!. [181] .

اهل دباء- منطقه اي بين عمان و بحرين- نيز به وسيله ي «عكرمة بن ابي جهل» و به فرمان ابوبكر به خاك و خون كشيده شد و اموالشان به غارت رفت و زندان و كودكان شان به اسيري برده شدند. تعدادي از اسرا با اعتراض و وساطت عمر از مرگ رهيدند ولي هم چنان در زندان به سر مي بردند تا سرانجام در خلافت عمر

آزاد شدند. [182] .

از قبايل و گروه هايي ديگر نيز به عنوان مرتد نام برده شده است. طبري در تاريخ خود [183] فهرستي مفصل از قبايلي كه پس از رحلت پيامبر مرتد شدند ارايه مي دهد.

[ صفحه 97]

قبايل طي، اسد، غطفان، هوازن، بني سليم و بني عامر و اهالي يمامه، نجد، بحرين، عمان، تهمامه، يمن، حضرموت و بني تميم. با توجه به آن چه ذكر شد و اين نكته كه طبري بيشتر اين اخبار از «سيف بن عمر» [184] دروغ پرداز بزرگ تاريخ نقل مي كند و مصدر مهم و اساسي در نزد او، دروغ هاي سيف بوده است [185] و نيز به دليل روشن نبودن معنا و حدود ارتداد در كتاب هاي تاريخي و توضيح ندادن علت ارتداد بسياري از آنها، در بيشتر اين ارتدادها (اگر نگوييم همه) [186] جاي شك و ترديد، بلكه انكار [187] است.

خلفا و علي

آن چه اينجا از تاريخ علي عليه السلام به مناسبت و به اشاره ياد شده، در نوشته اي ديگر «تحليلي از تاريخ اسلام» فصل اقدامات خلفا عليه علي عليه السلام به تفصيل گفت و گو شده است.

[ صفحه 98]

همراهي قرآن و عترت

به دليل حديث ثقلين: «اني تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدي احدهما اعظم من الآخر، كتاب الله حبل ممدود من السماء الي الارض، و عترتي اهل بيتي و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما».

نكته مهم اين است كه همراهي اين دو با هم مانع از ضلالت است «ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدي» و اين دو تا روز قيامت با همند، و هرگز از يكديگر جدا نمي شوند «و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض» [188] جدا كردن اين دو از يكديگر همان انحراف و انحطاطي را پيش مي آورد كه امروزه به غير از ايران شيعي در تمامي كشورهاي اسلامي شاهد آن هستيم و مي بينيم كه چگونه هنوز هم غرامت سنگين اين جدايي را مي پردازند. و تا به سرچشمه هاي اسلام اصيل كه چيزي جز تشيع نيست [189] باز

[ صفحه 99]

نگردد و با مقام ولايت [190] . پيوند نخواند، به عزت و اقتدار دست نخواهند يافت. اين است رمز پيروزي ملت بزرگ ايران شيعي.

و همين است مستكبرين و مخالفان اين ملت بزرگ تمامي همت خود را با ايجاد شايعات و شبهات مصروف جدايي مردم از مقام ولايت كرده اند. چون نيك دريافته اند كه تنها سد مقاومت در برابر تمامي مستكبرين و ابرقدرت ها، و رمز وحدت و مقاومت مردم، پيوند با مقام

ولايت و حمايت از اين جايگاه رفيع است. كه دين بي ولايت، دين ناقص است و شير بي يال و دم و اشكم، و از دل آن عثمان ها و شاه حسن ها و سادات ها و صدام ها مي دويد.

[ صفحه 100]

سفارش ها و تجليل هاي رسول از زهرا

با اين همه سفارش ها و تأكيدها و تجليل هايي كه رسول صلي الله عليه و آله از زهرا عليهاالسلام داشت، همين بود زهرا عليهاالسلام در كنار علي عليه السلام خود نشانه اي است بر بطلان خلفا و بر حق بودن علي عليه السلام. به راستي اگر زهرا عليهاالسلام هيچ اقدامي هم نمي كرد، باز هم بر مردم حجت تمام بود؛ چرا كه تنها حضور او در كنار علي عليه السلام روشن گر همه مسايل بود.

اين سفارش ها قبل از تولد زهرا عليهاالسلام و از همان دوران حمل خديجه عليهاالسلام شروع مي شد و تا آخرين ساعات عمر رسول صلي الله عليه و آله هم چنان ادامه داشت.

از آيات تطهير، [191] مودة، امانت، مباهلة و... و سوره هاي «هل اتي» و «كوثر» گرفته تا احاديث [192] ثقلين، كساء، سفينة و «فاطمة خيرة الله»، «انا الفاطر و هذه فاطمة»، «من افتقد القمر فليتمسك بالزهرة»، «فاهتدوا(فاقتدوا) بالزهرة»، «انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم»، «هذا ركن الثاني الذي قال رسول الله»، «غضوا ابصاركم حتي تجوز فاطمة بنت

[ صفحه 101]

محمد صلي الله عليه و آله و «لان الله عز و جل فطمها و فطم من احبها من النار»، «اول شخص يدخل علي الجنة فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله»، «من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله»، «فاطمة بضعة مني من اغضبها اغضبني» [193] ، «ان الله

تبارك و تعالي يغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها»، «فاختار فاطمة علي نساء العالمين»، «هي نور عيني و ثمرة فؤادي»، «فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر»، «خلقها الله من نوره قبل ان يخلق آدم»، «من صلي عليك يا فاطمة غفر الله له والحقه حيث كنت من الجنة»، «يا خديجة هذا جبرئيل يخبرني انها انثي و انها النسلة الطاهرة الميمونة و ان الله تبارك و تعالي سيجعل نسلي منها و سيجعل من نسلها ائمة و يجعلهم خلفاء في ارضه بعد انقضاء وحيه»، «انا و فاطمة و علي والحسن والحسين في مكان واحد يوم القيامة»، «ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان جالسا ذات يوم و عنده علي و فاطمة والحسن والحسين فقال: اللهم انك تعلم ان هؤلاء اهل بيتي و اكرم الناس علي فاحبب من احبهم، و ابغض من ابغضهم، و وال من والاهم و عاد من عاداهم و اعن من اعناهم و اجعلهم مطهرين من كل دنس، معصومين من كل ذنب، و ايدهم بروح القدس منك»، «اللهم انها مني و انا منها»، «فاطمة ام ابيها»، «كان رسول الله لا ينام حتي يضع وجهه الكريم بين ثديي فاطمة»، «كان النبي لا ينام حتي يقبل عرض و جنة فاطمة او بين ثدييها»، «فان تزويجها نزل من السماء»، «انا اشم منها رائحة الجنة»، «فاذا اشتقت الي الجنة شممت رائحة فاطمة»، «ان فاطمة خلقت حورية في صورة انسية»، «لولاك يا علي لما كان لفاطمة كفو علي وجه الارض» و... [194] .

[ صفحه 102]

به راستي رسول صلي الله عليه و آله چه مقصودي دارد كه دست زهرا عليهاالسلام را گرفته به مردم اين

گونه معرفي اش مي كند.

هر كه او را مي شناسد كه مي شناسد و هر كه نمي شناسد بداند او فاطمه دختر من است و پاره ي تن من و قلب من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است. «خرج رسول الله و قد اخذ بيد فاطمة و قال: من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمة بنت محمد و هي بضعة مني، و هي قلبي الذي بين جنبي، فمن آذاها فقد آذاني و من

[ صفحه 103]

آذاني فقد آذي الله». [195] .

چقدر پر معناست كه رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از نزول آيه ي تطهير تا آخرين روزهاي حياتش صبح ها براي اقامه ي نماز صبح بر در خانه ي زهرا عليهاالسلام بايستد و اين آيه را با صداي بلند بخواند. (نه نفر از صحابه اين جريان را نقل كرده اند. يك راوي مي گويد: من شش ماه در مدينه بودم و اين جريان را هر روز مشاهده كردم. راوي ديگري مي گويد: من نه ماه هر روز ناظر اين صحنه بودم). [196] .

و پرمعناتر احترام و اكرام شگفت آور رسول صلي الله عليه و آله است به زهرا عليهاالسلام، تا آن حد كه در برابر او مي ايستد و دست و سينه ي او را مي بوسد و آنگاه مي گويد: «من از زهرا بوي بهشت استشمام مي كنم، پدرش فدايش باد». تا آن جا كه آخرين خانه اي كه براي سفر و جنگ از آن خارج مي شود و نيز نخستين خانه اي كه پس از مراجعت داخل مي شود، خانه ي زهرا عليهاالسلام است. تعابيري مثل: محبت زهرا عليهاالسلام باعث جدايي از آتش

است. زهرا عليهاالسلام ملاك حق و باطل و ميزان سلم و حرب است؛ اگر زهرا عليهاالسلام نبود براي علي عليه السلام مانندي نبود؛ زهرا عليهاالسلام از نور عظمت خدا آفريده شده است؛ نخستين كسي كه در بهشت بر پيامبر وارد مي شود زهرا عليهاالسلام است زهرا عليهاالسلام سواره بر محشر مي آيد. وجوب اقتدا به او براي هدايت [197] فاطمه عليهاالسلام برگزيده ي خداست. من از زهرا عليهاالسلام هستم و او از من است؛ خشنودي فاطمه خشنودي من، و خشم او

[ صفحه 104]

خشم من است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است. به راستي اين همه ستايش چرا؟ چرا رسول اين همه اسرار دارد كه از دختر كوچكش ستايش كند؟ و در برابر مردم او را بستايد و همه را از محبت استثنايي اش به وي آگاه كند؟

اين گونه تعابير و ستايش ها عادي و معمولي نيست. اين گونه رفتار بيش از محبت و نوازش دختري از جانب پدر مهربانش معني دارد. اين كه پدري دست دخترش را ببوسد آن هم دست دختر كوچكش را، چنين رفتاري در چنان محيطي، چشم هاي كم سوي بزرگان و سياست مداران و توده ي مردم مسلمان پيرامون پيامبر را به عظمت شگفت پيامبر مي گشايد. گويي پيامبر نه تنها به نشانه ي محبت پدري بلكه هم چون يك وظيفه ي خطير از فاطمه تجليل مي كند و اين گونه از او سخن مي گويد تا هم او را بشناساند و اوج عروج يك زن را بنماياند و هم براي مردم، نشانه ي هدايت و حجتي بگذارد و هم براي علي عليه السلام، پشتوانه و ياوري بسازد.

همين است

كه تا علي عليه السلام- فاتح خيبر و احزاب- خبر شهادت زهرا عليهاالسلام را مي شنود، از پا مي افتد و تا آبي به صورتش نمي زنند به خود نمي آيد [198] و همين است كه بعد از شهادت زهرا عليهاالسلام مي گويد: «هذا الركن الثاني الذي قال رسول الله» در حالي كه ركن و تكيه گاه اول او خود رسول صلي الله عليه و آله بود. [199] .

به هر حال زهرايي كه تنها وجودش نشانه است، به همين مقدار قناعت نمي كند و دل خوش نمي دارد كه اقدام ها مي كند و گام ها برمي دارد و نكته ي مهم اين كه اگر دشمن علي عليه السلام ده گام بردارد، او براي اتمام حجت يازده گام برمي دارد و اگر يازده

[ صفحه 105]

گام بردارد، او براي دفاع دوازده گام برمي دارد؛ هميشه چند گام جلوتر از دشمن است. به راستي كه زهرا عليهاالسلام «اسوه» است و به راستي كه ما از زهرا عليهاالسلام هيچ نياموختيم. من در جواب آن بي خبري كه گفته بود فلان زن بيشتر از زهرا عليهاالسلام براي من الگوست، گفته بودم فلاني را خوب شناخته ولي زهرا عليهاالسلام را هيچ و به راستي هيچ نشناخته و به ابعاد عظيم حركت و عمق لطافت زهرا عليهاالسلام هيچ پي نبرده است.

رمز عشق تو به ارباب هوس نتوان گفت

سخن از تاب و تب شعله به خس نتوان گفت [200] .

زهرا عليهاالسلام فديه ي علي عليه السلام است. او رفت تا علي عليه السلام بماند، آن هم چقدر آگاهانه و بيدار. درد زهرا عليهاالسلام درد خودش و زخم هايش نيست. درد محروميت همه انسان ها از وجود علي عليه السلام و فقدان ولي الله است. عمق

اين معاني را هنوز زود است كه آن بي خبرها بفهمند. بي دليل نيست كه معرفت زهرا عليهاالسلام هم چون شب قدر ناشناخته و مجهول است.

[ صفحه 106]

گام هاي زهرا

برداشت شده از آيه ي قرآن (و اذا استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كل أناس مشربهم...). [201] .

خداوند به موسي مي فرمايد: عصايت را به سنگ بزن و او مي زند و دوازده چشمه جاري مي شود هم براي بني اسراييل حجت است و نيز هر كدامش براي جماعتي از آنان كافي.

زهرا عليهاالسلام يك تنه دوازده گام به تعداد تمامي ائمه عليهم السلام برداشت و با گام هاي پر صلابتش زمينه را براي همه ي آنان فراهم ساخت. هر كدام از اقدامات او مثل يك چشمه است، تا انسان هاي آزاده اي كه به دور از تعصب اند، بتوانند در آن خود را به طهارت و تطهيري برسانند «السلام عليها يوم ولدت و يوم استشهدت و يوم تبعث حيا». [202] .

[ صفحه 107]

اسراء

مقصودم دعوت هاي شبانه ي زهرا عليهاالسلام است. او پس از كودتاي سقيفه، شبها دست حسنين را گرفته و با علي عليه السلام بر در خانه هاي مهاجر و انصار [203] .

مي برد و از آنان

[ صفحه 108]

براي حمايت از علي عليه السلام ياري مي طلبيد [204] و آن خفتگان را به ياد بيعت شان در عقبه و غدير و ديگر سفارش هاي رسول در حق علي عليه السلام و درياي فضايل او مي انداخت تا شايد بتواند براي علي عليه السلام چهل ياور فراهم كند، زيرا از علي عليه السلام شنيده بود اگر چهل ياور داشتم در خانه نمي نشستم. و آن نامردمان يا در را بازنمي كردند و جواب نمي دادند يا وعده مي دادند اما حاضر نمي شدند. زهرا عليهاالسلام تا چندين شب اين گونه

[ صفحه 109]

عمل كرد، اما

تنها چهار نفر بر سر قرار مي آمدند.

اگر مي بيني كه به جاي علي عليه السلام زهرا عليهاالسلام درها را مي كوبد و به ياري علي عليه السلام مي خواند، گذشته از پيمان عقبه به خاطر اين است كه علي عليه السلام كينه هاي بدر و احد و احزاب و... را به دل دارند، ولي از او كينه اي به دل ندارند. اگر علي عليه السلام، او را سوار بر استر مي نمود- با اين كه خانه ها به يكديگر نزديك بوده و مدينه هم وسعتي نداشته- شايد به سبب كسالت و رنجوري او از مصيبت هايي بود كه بر او وارد آمده است، به گونه اي كه ناگزير بايد سواره برود.

و اما اين كه چرا حسنين عليهماالسلام را به همراه خود مي برد، نه به اين خاطر كه ترحم آنان را برانگيزد، بلكه به خاطر زمينه هايي است كه رسول صلي الله عليه و آله بيدار و آگاه از پيش براي آن دو فراهم كرده است. تا شايد با حضور اين و يادآوري آن زمينه ها، احتمال برخاستن اينان از خواب غفلت بيشتر مي شود. زيرا همه مي دانستند كه اين دو در آيات مباهله و تطهير و آيه ي (يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) داخلند. رسول صلي الله عليه و آله گذشته از احاديث «ثقلين» و «سفينه» و «خلفاء اثني عشر» و... در مورد اين دو مكرر مي فرمود. «هذا ابناي و ابنا ابنتي اللهم اني احبهما و احب من يحبهما»، «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا»، «الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنه»، انا سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم» و «احب اهل بيتي الي الحسن و الحسين». و شهادت آنان را در حالي كه

خردسال بودند، پذيرفت، و نيز در بيعت رضوان (شجره) با آن كه هنوز خردسال بودند با آنان بيعت كرد و در هنگام نماز آن قدر در سجده مي ماند تا آنان خود از شانه هاي رسول صلي الله عليه و آله كنار مي رفتند و هنوز هم مي توان جاي بوسه هاي رسول صلي الله عليه و آله را كه بر گونه هاي آن دو نقش بسته، ديد و گرمي آن را

[ صفحه 110]

حس كرد. [205] .

به هر حال اين ها و جز اين ها سبب مي شد كه زهرا عليهاالسلام دست حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را بگيرد و به همراه خود ببرد. اما گويا آنان، آن چنان خود را به خواب زده و بلكه مرده اند كه مسيح كه هيچ، حتي دم خدايي فاطمه عليهاالسلام هم نمي توانست آنان را زنده كند. (ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوه).

[ صفحه 111]

بيعت عقبه

در عقبه ي ثاني انصار با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت كردند، مبني بر اين كه همان گونه كه از فرزندان و اهل بيت و جان خود دفاع مي كنند، از رسول صلي الله عليه و آله و فرزندان او نيز دفاع كنند و همواره ياور، مطيع و منقادشان باشند [206] و در امر خلافت با اهل رسول صلي الله عليه و آله منازعه نكنند [207] و...

از اين رو زهرا عليهاالسلام شب ها بر در خانه ي مهاجر و انصار مي رفت و مي فرمود:

«اي گروه مهاجر و انصار! خدا را ياري كنيد و دختر پيامبرتان را ياوري نماييد. در آن روزي كه با رسول خدا صلي الله صلي الله

عليه و آله بيعت نموديد بيعت تان چنين بود كه هم چنان كه هر ناراحتي را از خود و فرزندان تان بازمي داريد، از او و فرزندان او نيز بازداريد. اكنون به عهدي كه با رسول خدا صلي الله عليه وآله بستيد، وفا كنيد». [208] .

[ صفحه 112]

ولي هيچ كس جوابي به او نداد و ياريش نكرد و برخي بهانه مي آوردند كه با ابوبكر بيعت كرده اند و اگر علي عليه السلام زودتر آمده بود با او بيعت مي كردند!! گويا فراموش كرده بودند كه هفتاد روز قبل در غدير با علي عليه السلام بيعت كرده بودند، ولي با اين حال علي عليه السلام به آنان مي گفت: آيا من مي توانستم پيكر رسول خدا صلي الله عليه و آله را در منزلش رها كرده و با مردم بر سر حكومت نزاع كنم؟ زهرا عليهاالسلام هم مي فرمود: علي عليه السلام آن چه شايسته بود، انجام داد و آنان نيز كارهايي كردند كه تنها خدا از آنان حساب خواهد كشيد. [209] .

[ صفحه 113]

غدير

واقعه ي غدير يكي از مهمترين وقايع مهم جهان اسلام و زندگي رسول صلي الله عليه و آله است. خداوند در سال دهم هجري- آخرين سال عمر پيامبر صلي الله عليه و آله- رسول خود را مأمور كرد تا پيام مهمي را به مردم ابلاغ كند: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لا يهدي القوم الكافرين). [210] .

[ صفحه 114]

عده ي زيادي از مفسرين، نزول اين آيه را درباره ي ماجراي غدير مي دانند. [211] .

رسول صلي الله عليه و آله هم پس از انجام اعمال آخرين حج، بر سر چند راهي [212] به كاروان ها دستور مي دهد كه همه بايستند تا كساني كه نرسيده اند برسند و عده اي را مي فرستد تا آنان كه جلوتر رفته اند، برگردند. جمعيت عظيمي از حجاج را- كه در ميان آنان پيرمردان، پيرزنان و كودكان زيادي نيز يافت مي شد- مدت ها زير آفتاب سوزان نگاه مي دارد. [213] همه درمي يابند كه حادثه اي مهم به وقوع خواهد پيوست. سرانجام منادي رسول صلي الله عليه و آله ندا سر مي دهد: الصلاه جامعه و رسول صلي الله عليه و آله، نماز ظهر را به جماعت خواند، آن گاه در زير تابش آفتاب و گرماي طاقت فرسا، از جهاز شترها بلندايي درست كرد و بر فراز آن ايستاد و پس از ايراد خطبه اي رسا، [214] در حالي كه دست علي عليه السلام را گرفته بود ولايت او را ابلاغ كرد و فرمود:

«من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه»، [215] آن هم بعد از

[ صفحه 117]

اين كه از مردم اقرار گرفت كه: «الست اولي بكم من انفسكم»؟ و مردم نيز در جواب گفته بودند: «بلي» و بعد از همين واقعه بود كه آيه ي «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» نازل شد. [216] .

[ صفحه 118]

غدير روز حيات اسلام و ادامه ي رسالت است. روز عصمت و حجيت خلافت عترت است. روز راندن شيطان و روشن شدن حق است. روز عهد پيمان و گشايش است. روز برهان و داوري و ارشاد

و آزمون است. روز اوصياء و انبياء است. [217] .

در اهميت همين روز همين بس كه زهرا عليهاالسلام و همه ائمه عليهم السلام [218] به آن احتجاج مي كردند. زهرا عليهاالسلام در خطاب به مردم مي فرمود: آيا سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله را در غدير فراموش كرديد كه مي گفت: من كنت مولاه فعلي مولاه؟ [219] و در برابر عذرتراشي هاي رسواي آنان مي فرمود: آيا پدرم پس از واقعه ي غدير كه علي عليه السلام را به امامت منصوب كرد، براي كسي عذري باقي گذاشته است؟ [220] و خود علي عليه السلام و ائمه ي ديگر به همين واقعه استناد مي كردند. [221] .

بسياري از سيره نويسان نوشته اند كه ابوبكر و عمر اولين كساني بودند كه جلو آمدند و دست علي عليه السلام را گرفتند و بيعت كردند و گفتند. «بخ بخ لك يا اباالحسن، لقد اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنه». [222] .

[ صفحه 119]

مبارك باد بر تو اي علي عليه السلام كه مولا و سرپرست ما و هر مرد و زن مؤمن گرديدي. حسان بن ثابت [223] هم فرصت را مغتنم شمرد و با كسب اجازه از محضر رسول صلي الله عليه و آله اشعاري چند سرود كه دو بيت آن چنين است:

فقال لهم قم يا علي فانني

رضيتك من بعدي اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له اتباع صدق مواليا [224] .

در اهميت اين روز تاريخي همين اندازه كافي است كه اين واقعه را يكصد و ده صحابي نقل كرده اند [225] و اين تعداد در اين كتب اهل سنت است در قرن دوم

كه عصر تابعان است، 89 نفر از آنان به ذكر اين حديث پرداخته اند. راويان احاديث غدير در قرون بعدي از اهل سنت 360 تن مي باشند كه اين حديث را در كتاب هاي خود گردآورده اند. در قرن سوم، 92 تن از دانشمندان، در قرن چهارم، 43 تن و در قرن پنجم 24، در قرن ششم 20، در قرن هشتم 18، در قرن

[ صفحه 120]

نهم 16، در قرن دهم 14، در قرن يازدهم 12، در قرن دوازدهم 13، در قرن سيزدهم 12 و در قرن چهاردهم 20 دانشمند اين حديث را نقل كرده اند. هم چنين گروهي ديگر از دانشمندان اهل سنت كتابي مستقل پيرامون آن نوشته اند، هم چون «طبري» مورخ بزرگ اسلامي كه كتابي به نام «الولاية في طرق حديث الغدير» نوشته و اين حديث را از 75 طريق از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده است و نيز ابن عقده ي كوفي در «رساله ي ولايت» اين حديث را از 105 نفر نقل كرده و ابوبكر محمد بن عمر بغدادي معروف به «جمعاني»، اين حديث را از 25 نقل نموده است.

از بزرگان حديث:

احمد بن حنبل به 40 سند، ابن حجر عسقلاني به 25 سند، جزري شافعي به 80 سند، ابوسعيد سجستاني به 120 سند، امير محمد يمني به 40 سند، نسايي به 250 سند، ابوالعلاء همداني به 100 سند و ابوالعرفان حبان به 30 سند نقل كرده است.

تعداد كساني كه مستقلا پيرامون اين واقعه ي تاريخي و بس مهم كتاب نوشته اند 26 نفر مي رسد و چه بسا بسيار بيش از اين ها باشند كه تاريخ نام شان را ضبط نكرده است دانشمندان شيعي نيز

پيرامون اين واقعه ي تاريخي و سرنوشت ساز، كتاب هاي ارزنده اي نوشته اند كه جامع ترين و بهترين آن ها كتاب «الغدير» نوشته ي «علامه ي اميني» است. [226] .

[ صفحه 121]

حديث منزلت

در سال نهم هجرت، رسول خدا صلي الله عليه و آله با سپاه عظيمي به طرف تبوك كه دورترين نقطه در طي غزوات رسول صلي الله عليه و آله بود حركت كرد. حضرتش در اين جنگ به سبب نگراني از اوضاع مدينه به دليل كارشكني ها و نفوذ منافقان، علي عليه السلام را در مدينه باقي گذارد به او فرمود: تو سرپرست اهل بيت و خويشان من و گروه مهاجر هستي و براي اين كار جز من و تو كس ديگري شايستگي ندارد. منافقان كه با وجود علي عليه السلام، نقشه هايشان نقش بر آب شده بود، شايع كردند پيامبر دوست نداشته است علي عليه السلام را همراه خود ببرد. علي عليه السلام به خدمت رسول صلي الله عليه و آله- كه هنوز فاصله ي زيادي دور نشده بودند- رسيد و اين شايعه را عرض كرد. رسول صلي الله عليه و آله براي ماندن علي عليه السلام در مدينه به او فرمود. برادرم به مدينه برگرد؛ زيرا براي حفظ شؤون و اوضاع مدينه جز من كسي شايستگي ندارد. تو نماينده ي من در ميان اهل بيت و خويشاوندان من هستي... «اما ترضي ان تكون مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي؟» آيا خشنود نمي شوي كه بگويم مثل تو نسبت به من، مانند هارون است

[ صفحه 122]

نسبت به موسي، جز اين كه پس از من پيامبري نيست، همان طور كه او وصي و جانشين بلافصل موسي بود، تو نيز

جانشين و خليفه ي پس از من هستي. [227] .

اين گونه برخورد از كياست و دقت فوق العاده ي رسول صلي الله عليه و آله حكايت مي كند، چون اين طبيعي است كه منافقان آرام نمي نشيند و شايعه پراكني مي كنند، مهم اين است كه رسول صلي الله عليه و آله از همين شايعات به نفع خود و به ضرر خودشان بهره گيرد كه گرفت. اين كلام از رسول صلي الله عليه و آله آن هم در سال نهم هجري بسيار پر اهميت است و همين براي جانشيني علي عليه السلام كافي است. حديث منزلت از احاديث متواتري است كه شيعه و سني آن را نقل كرده اند. [228] از همين رو زهرا عليهاالسلام به آن احتجاج مي كرد و مي فرمود. «انسيتم قول رسول الله يوم غدير خم، من كنت مولاه فعلي مولاه؟ و قوله: انت مني بمنزلة هارون من موسي»؟ [229] .

[ صفحه 123]

مباهله

از غدير و عقبه و منزلت كه بگذريم چه بسا ديگر در مورد احتجاج زهرا عليهاالسلام به ديگر فضايل و مناقب علي عليه السلام نص خاصي نداشته باشيم اما طبيعي است كه حضرت به آنها هم اشاره داشته گرچه در اخبار وارده به آنها تصريح نشده باشند. هم چنان كه خود حضرت امير عليه السلام در جاهاي مختلف از سقيفه گرفته تا شورا، رحبه ي كوفه، جمل صفين و...، به مناسبت از فضايل خود و سفارش هاي رسول در حق او برمي شمرد تا آنجا كه گفته شده در احتجاجش با ابوبكر در يك مجلس تا بيش از چهل ويژگي از فضايل و ويژگي هاي خود را بيان كرد [230] و در مسجد پيامبر نيز در هنگام فراخواندن به بيعت،

تمامي آنها را برشمرد. [231] .

از اين رو مناسبت ديدم به بعضي از فضايل آن حضرت كه خودش هم بسيار از

[ صفحه 124]

آنها نام مي برد و احتجاج مي كرد اشاره اي داشته باشم.

در سال دهم هجرت در پي نامه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله به اسقف نجران- بخش خوش آب و هوا با هفتاد دهكده در مرز حجاز و يمن و تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز- مبني بر پذيرش اسلام يا جزيه يا جنگ، تعدادي از مسيحيان نجران، به عنوان هيأت نمايندگي وارد مدينه شدند و پس از بحثهاي فراوان، پيامبر صلي الله عليه و آله به امر خدا به آنان پيشنهاد «مباهله» و نفرين بر يكديگر را داد.

(فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين). [232] .

به اين گونه كه دو طرف در صحرايي گرد آمده و هر كدام عليه ديگري نفرين و از بين رفتن آن را كه بر باطل است، طلب كنند. آنان پيشنهاد رسول خدا صلي الله عليه و آله را پذيرفتند و از آن جا كه موضوع مباهله اثبات حقانيت دين اسلام بود، حتما ضرورت داشت افرادي در آن شركت كنند كه ارتباط شديد با خدا داشته از مقربان خاص درگاه الهي باشند و دعاي آنان هم چون معجزاتي كه رسول صلي الله عليه و آله رباي اثبات رسالت خود ظاهر مي كرد، در اثبات حقانيت رسول صلي الله عليه و آله مؤثر باشد. به هر حال بايد از كساني باشند

كه در پيشگاه ربوبي داراي ارزشي خاص بوده و از عزيزترين افراد نزد پروردگار باشند، به طوري كه هيچ احتمال رد و ردعي در دعاي ايشان نرود. به راستي چه فضيلتي بالاتر از اين كه رسول صلي الله عليه و آله اينها را واسطه ي بين خود و خدا براي استجابت دعايش قرار دهد.

روز موعود فرارسيد و تمامي مردم براي ديدن آن امر مهم اجتماع كردند. ناگهان منظره ي جالب توجهي نظرها را به خود متوجه ساخت. همه ديدند كه رسول صلي الله عليه و آله با

[ صفحه 125]

علي عليه السلام و دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام كه دستشان در دست رسول صلي الله عليه و آله بود و نيز زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله در پشت سر ايشان از منزل خارج شده و موضعي را به جهت مباهله در نظر گرفتند.

به اتفاق تمام مفسريا و محدثان و سيره نويسان، رسول خدا صلي الله عليه و آله جز علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام و حسنين عليهماالسلام، احدي را براي مباهله همراه خود نبرد و اين عده همان افرادي بودند كه در آيه ي مباهله به عنوان ابنائنا (فرزندان) و نسائنا (زنان) و انفسنا (پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام) بيان شده بودند و رسول صلي الله عليه و آله هم بر اساس فرمان الهي رفتار كرد.

از آنجا كه علي عليه السلام داخل در ابناء نيست پس تنها كسي است كه به شهادت اين سوره، نفس رسول خدا صلي الله عليه و آله خوانده شده است.

رهبران نصارا كه خيال مي كردند رسول صلي الله

عليه و آله با عده و تشكيلات زيادي براي مباهله بيرون مي آيد، چون اين عده ي معدود را با دور پيامبر صلي الله عليه و آله مشاهده كردند، پرسيدند: اينان چه ارتباطي با محمد دارند؟ گفتند: آنان محبوب ترين اشخاص نزد او هستند. اين در حالي بود كه نصارا از قبل به يكديگر گفته بودند اگر محمد با ياران و اصحاب خود به ميدان مباهله بيايد بر باطل است و اگر با فرزندان و جگرگوشه هايش بيايد بر حق؛ زيرا معلوم مي شود خيلي به خود اطمينان دارد.

در اين هنگام «شرحبيل بن وداعه» كه از دانايان روساي نجران بود، به ياران خود گفت: «به خدا قسم! من صورت هايي را مي بينم كه اگر از خداوند بخواهند كوه ها را از جاي خود بركند، حتما انجام مي شود. بترسيد و مباهله نكنيد. هيچ كس با پيامبري از پيامبران مباهله ننمود مگر آن كه هلاك شد و اگر مباهله كنيم يك نفر از

[ صفحه 126]

نصاراي نجران باقي نمي ماند، از من بشنويد و اين مرتبه مرا اطاعت كنيد».

اين بيانات همراه با هيبت رسول صلي الله عليه و آله و اهل بيت در آنان مؤثر افتاد و اضطراب عجيبي سراپاي وجودشان را فراگرفت، فورا كسي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله فرستادند و تقاضاي ترك مباهله و بناي صلح و قبول جزيه را گذاردند. پس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «عذاب، سايه ي شوم خود را بر نمايندگان مردم نجران گسترده بود و اگر لعن و نفرين مي كردند، مسخ مي شدند و در آتشي كه در بيابان برافروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين «نجران» كشيده مي شد».

از

عايشه نقل شده كه: روز مباهله، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله چهار تن همراه خود را زير عباي مشكي رنگي وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا). [233] .

من اين داستان را كمي مفصل آوردم چون اين سرگذشت و مفاد آيه ي مباهله علاوه بر اين كه سند هميشگي حقانيت اسلام است، گواهي روشن و زنده بر فضيلت «اصحاب كساء» به ويژه اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي باشد؛ زيرا در اين آيه، علي عليه السلام نفس رسول صلي الله عليه و آله خوانده شده است. و به همين دليل در جريان خواندن سوره ي برائت در حج، جبرييل نازل مي شود و به رسول صلي الله عليه و آله مي گويد: اين سوره را يا خود بايد بخواني يا كسي كه از «نفس» و جان توست. و اگر هيچ فضيلتي نبود مگر همين واقعه، براي عظمت علي عليه السلام كافي بود. [234] .

[ صفحه 127]

اهميت و فضيلت مباهله تا آنجاست كه امام علي عليه السلام در احتجاج با ابوبكر به عنوان يكي از مهم ترين فضايل خود از آن ياد مي كند. [235] امام رضا عليه السلام نيز در برابر مأمون آنجا كه از حضرت مي خواهد تا بزرگترين فضيلتي را كه در قرآن براي علي عليه السلام آورده شده است، مطرح كند، آيه ي مباهله را قرائت مي كند. [236] .

[ صفحه 128]

حديث ثقلين

اين حديث از احاديث متواتر و مورد اتفاق محدثان شيعه و سني است [237] و آن را 34 نفر از اصحاب پيامبر به طرق گوناگون روايت كرده اند. [238] مرحوم مير حامد حسين

هندي در كتاب عظيم خود «عبقات الانوار»، بخشي را در مورد اسناد و دلالت اين حديث شريف اختصاص داده كه در 6 مجلد به چاپ رسيده است. وي اين حديث را از 187 نفر از علماي بزرگ اهل سنت كه آن را در كتاب هاي خود آورده اند نقل مي كند. [239] اخيرا نيز در «دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية» زير نظر مفتي اعظم مصر و دانشگاه الازهر، رساله اي درباره ي اين حديث و صحت سند آن منتشر شده است و بر خلاف تصور برخي، در هيچ يك از كتاب هاي معتبر اهل سنت كلمه ي «سنتي» وجود ندارد.

[ صفحه 129]

ابن حجر مي گويد: پيامبر همواره در جاهاي مختلف، نظر مردم را به همبستگي كتاب و عترت جلب مي نمود. چه در روز «عرفه» و «غدير» و چه پس از بازگشت از طائف و چه حتي در بستر بيماري در آخرين روزهاي حيات مباركش. [240] .

حاكم در مستدرك خود نقل مي كند كه پيامبر در روزهاي آخر عمرش با حالت تب و بيماري به مسجد آمد و ضمن ايراد خطبه و هشدارهايي، يك بار ديگر حديث ثقلين را تكرار فرمود. «اني تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الآخر. كتاب الله و عترتي اهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض». [241] .

[ صفحه 130]

سد ابواب

حديث «سد ابواب الا بابه» از احاديث متواتر ديگري است كه در فضيلت علي عليه السلام است و در همان سال اول هجرت تحقق يافت و تمامي سيره نويسان داستان آن را اين گونه نوشته اند كه.

پس از هجرت به مدينه و ساختن مسجد پيامبر صلي الله

عليه و آله و اصحاب، خانه هاي خود را در اطراف آن ساختند و هر كدام از خانه ها دري به مسجد داشت كه از همان درها وارد مسجد مي شدند. روزي جبرييل بر رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شد و گفت: خدايت امر كرده همگان بايد درهاي خصوصي به سوي مسجد را ببندند، مگر علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام.

سبط الجوزي مي نويسد:

«اين عمل سر و صدايي در ميان برخي پديد آورد و گمان كردند اين استثنا از جنبه ي عاطفي است. رسول خدا صلي الله عليه و آله همه را گرد آورد. آن گاه براي روشن شدن

[ صفحه 131]

اذهان خطبه اي ايراد نموده و فرمود: من از جانب خود هرگز دستور بازماندن و بسته شدن دري را نداده ام، بلكه اين امري بود از جانب خدا ومن هم از آن پيروي كردم». [242] .

اين حديث آن چنان پر اهميت است كه عمار در مسجد پيامبر با بهره جستن از آن بر ابوبكر احتجاج كرد. او سه فضيلت از فضايل علي را برشمرد كه نخستين آن همان داستان سد ابواب بود و آن دو ديگر، يكي همسري زهرا و ديگري گفته ي رسول «انا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد الحكمة فليأت من بابها». [243] .

[ صفحه 132]

علي در روايات اهل سنت

مرادم ديگر فضايل علي عليه السلام است از داستان يوم الانذار «هذا اخي و وصيي و خليفتي فيكم» [244] گرفته تا جنگ احزاب «ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» [245] و خيبر «لا عطين الراية غدا رجلا يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله كرارا

غير فرار» [246] تا قرائت سوره ي برائت «لا ينبغي لاحد ان يبلغ هذا الامر رجل من اهلي» [247] و آيات ولايت (انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون)، [248] تطهير (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا)، [249] .

[ صفحه 133]

تبليغ (يا ايها الرسول بلغ ما انزل عليك من ربك) [250] و... تا احاديث سفينه «الا ان مثل اهل بيتي كمثل سفينةنوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق»، [251] مؤاخاة، [252] وصيت، لافتي الا علي، كساء، طير مشوي، تزويج علي، رد الشمس، اثني عشر خليفة و... به ناچار از توضيح اين همه مي گذرم كه توضيح هر يك و ارايه ي مصادر و منابع آن ها نوشته ي مستقلي مي طلبد. از اين رو تنها به فهرست برخي از آيات و احاديثي كه در شأن و فضايل علي عليه السلام تنها در كتب اهل سنت آمده، مي پردازم چون نقل همه ي آن ها [253] خارج از مقصوداين نوشته است.

1. آيه ي ولايت

(انما وليكم الله و رسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون) (مائده، 55)

2. آيه ي تبليغ

(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك) (مائده، 67)

3. آيه ي تطهير

(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) (احزاب، 33)

[ صفحه 134]

4. آيه ي مودة

(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي) (شوري، 23)

5. آيه ي (من يشري نفسه)

(و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله) (بقره، 207)

6. آيه ي مباهله

(قل تعالوا ندع أبنائنا

و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين) (آل عمران، 61)

7. آيه ي (فتلقي آدم)

(فتلقي آدم من ربه كلمات) (بقره، 37)

8. آيه ي (اني جاعل)

(اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي) (بقره، 37)

9. آيه ي ود

(ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا) (مريم، 96)

10. آيه ي هادي

(انما انت منذر و لكل قوم هاد) (رعد، 7)

11. آيه ي سؤال

(وقفوهم انهم مسؤولون) (صافات، 24)

12. آيه ي (لحن القول) (محمد، 30)

13. آيه ي مسابقه

(والسابقون السابقون اولئك المقربون) (واقعه، 10)

14. آيه ي (سقاية الحاج)

(اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام... ان الله عند اجر عظيم) (توبه، 19)

[ صفحه 135]

15. آيه ي مناجاة

(يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجويكم صدقة ذلك خير لكم و اطهر) (مجادله، 12)

16. آيه ي (علي ماذا بعث الانبيا)

(و اسأل من ارسلنا من قبلك من رسلنا) (زخرف، 45)

17. آيه ي (اذن واعية)

(و تعيها اذن واعية) (الحاقه، 12)

18. آيه ي صدق

(والذي جاء بالصدق و صدق به) (زمر، 33)

19. آيه ي نصر

(هو الذي أيدك بنصره و بالمؤمنين) (انفال، 62)

20. آيه ي (من اتبعك)

(يا ايها النبي حسبك الله و من اتبعك) (انفال، 64)

21. آيه ي محبت

(فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه) (مائده، 54)

22. آيه ي صديقون

(والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون) (حديد، 19)

23. آيه ي (الذين ينفقون)

(والذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانية) (بقره، 274)

24. آيه ي (الصلاة علي النبي صلي الله عليه و آله)

(ان الله و ملائكته

يصلون علي النبي يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و...) (احزاب، 56)

[ صفحه 136]

25. آيه ي (مرج البحرين)

(مرج البحرين يلتقيان) (الرحمن، 19)

26.آيه ي (علم الكتاب)

(و من عنده علم الكتاب) (رعد، 43)

27. آيه ي (يوم لا يخزي)

(يوم لا يخزي الله النبي والذين آمنوا معه) (تحريم، 8)

28. آيه ي (خير البريه)

(ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه) (بينه، 7)

29. آيه ي (هو الذي خلق)

(و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا) (فرقان، 54)

30. آيه ي (الصادقين و الراكعين)

(كونوا مع الصادقين) (توبه، 119)، (و راكعوا مع الراكعين) (بقره، 43)

31. آيه ي (اخوانا علي سرر)

(اخوانا علي سرر متقابلين) (حجر، 47)

32. آيه ي ميثاق

(و اذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم) (اعراف، 172)

33. آيه ي (صالح المؤمنين)

(و صالح المؤمنين) (تحريم، 4)

34. آيه ي اكمال

(اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي) (مائده، 5)

35. آيه ي نجم

(والنجم اذا هوي) (نجم، 1)

[ صفحه 137]

36. آيه ي (افمن كان مؤمنا)

(افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون) (سجده، 18)

37. آيه ي شاهد

(افمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه) (هود، 17)

38. آيه ي (الاستواء علي السوق)

(فاستوا علي سوقه) (فتح، 29)

39. آيه ي (يسقي بماء واحد)

(يسقي بماء واحد) (رعد، 4)

40. آيه ي (من المؤمنين الرجال)

(من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه) (احزاب، 23)

41. آيه ي (ثم اورثنا الكتاب)

(ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) (فاطر، 32)

42. آيه ي اتباع

(انا و من اتبعني) (يوسف، 108)

43. آيه ي (من العالم)

(أفمن يعلم ان ما انزل اليك من ربك الحق) (رعد، 19)

44. آيه ي (احسب الناس)

(الم. احسب الناس ان يتركوا يقولوا آمنا و هم لا يفتون) (عنكبوت، 2)

45. آيه ي (شاقة النبي صلي الله عليه و آله)

(و شاقوا الرسول من بعد ما تبين لهم الهدي) (محمد، 32)

46. آيه ي (صاحب الفضيلة)

(و يؤت كل ذي فضل فضله) (هود، 3)

[ صفحه 138]

47. آيه ي (ذم من كذب النبي في علي)

(فمن اظلم ممن كذب علي الله و كذب بالصدق) (زمر، 32)

48. آيه ي (التوكل عليه تعالي)

(و قالوا: حسبنا الله و نعم الوكيل) (ال عمران، 173)

49. آيه ي (كفايته تعالي)

(و كفي الله المؤمنين القتال) (احزاب، 25)

50. آيه ي (لسان الصدق)

(و جعل لي لسان صدق في الاخرين) (شعراء، 84)

51. آيه ي (التواصي بالصبر)

(و تواصوا بالصبر) (عصر، 2)

52. آيه ي سابقون

(والسابقون الاولون) (توبه، 100)

53. آيه ي بشارة

(و بشر المخبتين... و مما رزقناهم ينفقون) (حج، 34)

54. آيه ي (من سبقت لهم منا الحسني) (انبياء، 101)

55. آيه ي تأذين

(فأذن مؤذن) (اعراف، 43)

56. آيه ي (من جاءبالحسنة) (انعام، 160)

57. آيه ي (الدعوة للولاية)

(اذا دعاكم لما يحييكم) (انفال، 24)

[ صفحه 139]

58. آيه ي (في مقعد صدق)

(في مقعد صدق عند مليك مقتدر) (قمر، 55)

59. آيه ي (كون علي شبيها بعيسي)

(و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون) (زخرف، 57)

60. آيه ي (الامة الهادية)

(و ممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون) (اعراف، 81)

61. آيه ي (تراهم ركعا)

(تراهم ركعا سجدا) (فتح، 29)

62. آيه ي (ايذاء المؤمنين)

(والذين يؤذون المؤمنين

والمؤمنات بغير ما اكتسبوا) (احزاب، 58)

63. آيه ي (اولوا الارحام)

(و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله من المؤمنين والمهاجرين) (احزاب، 6)

64. آيه ي بشارة

(و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق) (يونس، 2)

65. آيه ي اطاعة

(اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منكم) (نساء، 59)

66. آيه ي (الاذان في يوم الحج الاكبر)

(و اذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر) (توبه، 2)

67. آيه ي (حسن الماب)

(طوبي لهم و حسن ماب) (رعد، 29)

68. آيه ي انتقام

(فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون) (زخرف، 41)

[ صفحه 140]

69. آيه ي (الامر بالعدل)

(هل يستوي هو و من يامر بالعدل و هو علي صراط مستقيم) (نحل، 76)

70. آيه ي (سلام علي ال ياسين)

(سلام علي ال ياسين) (صافات، 130)

71. آيه ي (من اوتي كتابه)

(فاما من اوتي كتابه بيمينه) (الحاقه، 19)

72. آيه ي اخوة

(و نزعنا ما في صدورهم من غل اخوانا علي سرر متقابلين) (حجر، 47)

73. آيه ي (ليغيظ بهم الكفار)

(يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار) (فتح، 29)

74. آيه ي (ام يحسدون)

(ام يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله) (نساء، 29)

75. آيه ي نور

(كمشكاة فيها مصباح) (نور، 53)

76. آيه ي (و لا تقتلوا)

(و لا تقتلوا انفسكم ان الله كان بكم رحيما) (نساء، 29)

77. آيه ي (وعد الله للمؤمنين)

(وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما) (فتح، 29)

78. آيه ي استرجاع

(الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربهم و حرمة و اولئك هم المهتدون) (بقره، 157)

[ صفحه 141]

79. آيه ي (سؤال اهل الذكر)

(فاسئلوا اهل الذكر) (نحل، 43)

80. آيه ي (عم يتسائلون)

(عم يتسائلون عن النبا العظيم) (نبا، 1 و 2)

81.سوره ي (هل اتي)

رجوع شود به ص 184 نهج الحق.

82. سوره ي والعاديات

رجوع شود به ص 193 نهج الحق

83. سوره ي والعصر

رجوع شود به ص 199 نهج الحق

84. نزول كرائم القرآن في علي (عليه السلام)

(في مسند احمد بن حنبل قال ابن عباس. ما في القرآن آية الا و علي رأسها و قائدها و شريفها و اميرها و لقد عاتب الله اصحاب محمد صلي الله عليه و آله في القرآن و ما ذكر عليا الا بخير. و عن ابن عباس. ما نزل آية و فيها (يا ايها الذين آمنوا) الا و علي رأسها و اميرها). اين ها آياتي است كه فقط از طريق اهل سنت نقل شده و بعضي از آن ها متواتر و بعضي ديگر مشهور است و البته همان گونه كه اشاره شد، تمامي آيات نيست؛ زيرا تمامي آيات هم چنان كه پيش تر آوردم، خيلي بيش از اين ها است.

شايسته است به برخي از آن چه در مورد تعيين امامت علي عليه السلام در روايت ها و كتاب هاي معتبر اهل سنت آمده است، نيز به طور خلاصه اشاره شود.

1. حديث (كون علي نورا بين يدي الله تعالي)

«قال رسول الله. كنت انا و عليا نورا بين يدي الله قبل ان يخلق ادم باريعة عشر الف عام،

[ صفحه 142]

فلما خلق الله آدم قسم ذلك النور جز أين فجزءانا و جزء علي».

2. حديث خلافة

«لما نزل (وانذر عشيرتك الاقربين) جمع النبي صلي الله عليه و آله من اهل

بيته ثلاثين... ثم قال لهم... و يكون خليفتي و يكون معي في الجنة؟ فقال علي: انا»

3. حديث وصية

«قال سلمان يا رسول الله من وصيك؟ قال؟... علي ابن ابي طالب»

4. حديث (من احب اصحابك)

«قال ابوذر. دخلنا علي رسول الله صلي الله عليه و آله فقلنا: من احب اصحابك اليك؟ و ان كان امر كنا معه و ان كان نائبة كنا من دونه؟ قال: هذا علي اقدمكم سلما و اسلاما»

5. حديث (لكل نبي وصي و وارث)

«قال النبي صلي الله عليه و آله لك نبي وصي، و وارث ان وصيي و وارثي علي بن ابي طالب»

6. حديث (قرائة سورة برائة)

«ان رسول الله صلي الله عليه و آله بعث براءة مع ابي بكر الي اهل مكة... ولكن جبرائيل جاءني و قال: لا يؤدي عنك الا انت او رجل منك»

7. حديث مناجاة

«ان في كتاب الله آية ما عمل بها احد قبلي و لا يعمل بها احد بعدي و هي (يا ايها الذين امنوا اذا ناجيتم الرسول) و بي خفف الله تعالي عن هذه الامة فلم تنزل في احد من بعدي».

8. حديث مباهلة

«انه لما اراد المباهله لنصاري نجران احتضن الحسين و اخذ بيد الحسن و فاطمة تمشي خلفه و علي يمشي خلفها و هو يقول لهم. اذا دعوت فامنوا»

[ صفحه 143]

9. حديث منزلة

«قال النبي... اما ترضي ان اكون مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي»

10. حديث (اني دافع الراية غدا)

«اني دافع الراية غدا الي رجل يحبه الله و رسوله كرار غير فرار لا يرجع حتي يفتح الله له»

11. حديث (برز الايمان)

«لما برز

علي الي عمرو بن عبدود في غزوة الخندق و قد عجز عنه المسلمون قال النبي: برز الايمان كله الي الشرك كله»

12. حديث (سد الابواب الا بابه)

«ان النبي امر بسد الابواب الا باب علي...»

13. حديث مؤاخاة

«... فقال صلي الله عليه و آله انما تركتك لنفسي انت اخي و انا اخوك فان ذكر احد فقل: انا عبدالله و اخو رسوله لا يدعيها بعدك الا كذاب»

14. حديث (ان عليا مني)

«ان عليا مني و انا منه و هو ولي كل مؤمن بعدي، لا يؤدي عني الا انا او علي»

15. حديث (ان فيك مثلا من عيسي)

«ان فيك مثلا من عيسي، ابغضه اليهود حتي اتهموا امه، و احبه النصاري حتي انزلوه المنزل الذي ليس باهل»

16. حديث (لا يحبك الا مؤمن)

«ان النبي قال: لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق»

17. حديث (خاصف النعل)

«ان رسول الله قال: ان منكم من يقاتل علي تاويل القرآن كما قاتلت علي تنزيله... ولكنه

[ صفحه 144]

خاصف النعل و كان علي يخصف نعل رسول الله صلي الله عليه و آله في الحجرة عند فاطمة»

18. حديث طائر

«كان عند النبي صلي الله عليه و آله طائر قد طبخ له، فقال: اللهم ائتني باحب الناس اليك يأكل معي، فجاء علي فاكل معه»

19. حديث (انا مدينة العلم)

«قال رسول الله صلي الله عليه و آله انا مدينة العلم و علي بابها»

20. حديث ايذاء

«ان النبي صلي الله عليه و آله قال: من آذي عليا فقد آذاني ايها الناس من آذي عليا بعث يوم القيامة يهوديا او نصرانيا»

21. حديث (تزويج علي صلي

الله عليه و آله)

«ان ابابكر و عمر خطبا الي رسول الله صلي الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام فقال انها صغيرة فخطبها علي فزوجها منه»

22. حديث (اجلس يا اباتراب)

«ان رسول الله صلي الله عليه و آله دخل علي ابنته فاطمة... و يقول: «اجلس يا اباتراب» مرتين».

23. حديث كساء

(نهج الحق، ص 228)

24. حديث (كسر الاصنام و رد الشمس)

«ان رسول الله صلي الله عليه و آله حمل عليا حتي كسر الاصنام من فوق الكعبة» «و انه ردت له الشمس بعد ما غابت حيث كان النبي نائما علي حجره و دعا له بردها ليصلي العصر فردت له»

25. حديث (الحق مع علي)

«عن النبي صلي الله عليه و آله قال: رحم الله عليا اللهم ادر الحق معه حيث دار» «و روي عن الجمهور من

[ صفحه 145]

عدة طرق عن عايشة: ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: الحق مع علي و علي مع الحق لن يفترقا حتي يردا علي الحوض»

26. حديث ثقلين

«خطبنا رسول الله... و اني تارك فيكم الثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدي والنور فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به، فحث علي كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتي، اذكركم الله في اهل بيتي، اذكركم الله في اهل بيتي، اذكركم الله في اهل بيتي»

27. حديث أمان

«قال رسول الله صلي الله عليه و آله النجوم امان لاهل السماء فاذا ذهبت ذهبوا و اهل بيتي امان للارض فاذا ذهب اهل بيت ذهب اهل الارض»

28. حديث (اثني عشر خليفة)

«قال النبي صلي الله عليه و آله لا يزال امر الاسلام عزيزا الي اثني عشر خليفة كلهم

من قريش»

29. حديث (لافتي الا علي)

«ان مناديا من السماء نادي يوم احد: «لا سيف الا ذوالفقار و لا فتي الا علي» (و روي انه نادي به يوم بدر)

30. حديث (لا يزال علي هدي)

«قال رسول الله صلي الله عليه و آله يا عمار ان عليا لا يزال علي هدي يا عمار ان طاعة علي من طاعتي و طاعتي من طاعة الله تعالي»

و بسياري از احاديث ديگر از شمارش خارج است و اگر به اين ها اضافه كنيم فضايل نفساني علي عليه السلام را از «علم»، «رجوع صحابه به او»، «اخبار از غيب»، «شجاعت»، «كرامت»، «حسن خلق»، «حلم»، «صبر»، «استجابت دعا»، «عبادت»، «جهاد» و نيز رواياتي كه دلالت دارد بر «محبت علي» و اين كه او«صاحب حوض»،

[ صفحه 146]

«لواء»، «صراط» و «اذان» است، به راستي كه قابل شمارش نخواهد بود.

از اين رو ابن عباس به كسي كه از فضايل و مناقب بي كران علي عليه السلام در شگفت بود و مدعي شمارش سه هزار فضيلت براي علي عليه السلام بود، گفت: سي هزار به حقيقت نزديك تر است [254] و عمر همواره مي گفت: «لولا علي لهلك عمر» [255] و «ان عليا كما ذكرت و فوق ما وصفت». [256] .

به هر حال «در خانه اگر كس است يك حرف بس است» [257] چه رسد به يك دنيا حرف. (ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد). [258] .

[ صفحه 147]

چلچراغ

مقصود اين است كه شايد بتواند چهل ياور براي علي عليه السلام فراهم كند، چون از علي عليه السلام شنيده بود كه اگر چهل

ياور داشتم در خانه نمي نشستم و حقم را مي گرفتم [259] .

و ملاك قيام نيز همين وجود ناصر است. «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر...». [260] .

آن جا كه ياراني هستند بايد قيام كرد و به پا خاست و آن جا كه نيستند بايد صبر كرد و آنان را ساخت و منتظر فرصت مناسب نشست.

از همين رو رسول صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام وصيت كرده بود كه: «اگر ياراني يافتي بجنگ وگرنه بيعت كن و جان خود را حفظ كن». [261] و در حقيقت با ساختن ياراني، مترصد فرصت باش.

[ صفحه 148]

همين جا اين را بگويم كه اگر علي عليه السلام بيعت كرد، دو هدف عمده را تعقيب مي نمود. يكي حفظ جان خودش به عنوان ولي الله حجت خدا (كه قبلا به آن اشاره شد) [262] و ديگري، حفظ وحدت مسلمانان و اساس اسلام.

در اين باره خودش مي گويد: قسم به خدا! اگر نمي ترسيدم كه شكاف عميق ميان مسلمانان ايجاد شود و كفر بازگشت كند و دين ضايع شود، من غير از اين عمل مي كردم. [263] .

و نيز مي گويد: خوب مي دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامي كه اوضاع مسلمانان به راه باشد و در هم نريزد و غير از من به ديگري ستم نشود هم چنان ساكت خواهم بود. [264] .

در كلام ديگري نيز تصريح مي كند به اين كه: اگر از حقم دست كشيدم به خاطر خوف از ارتداد و بازگشت مردم از دينشان بود [265] و كسي كه دستي در تاريخ اسلام

داشته باشد، مي داند كه تنها صبر علي عليه السلام آن هم با تيغي در چشم و استخواني در گلو، بود كه توانست اسلام را حفظ كند؛ [266] زيرا بناي منافقان اين بود كه به هر قيمتي

[ صفحه 149]

به رياست برسند، ديگر مهم نبود كه بر جماعتي مسلم يا كافر، و در اين راه با هم، پيمان بسته بودند و از هيچ كاري، و به راستي از هيچ كاري دريغ نداشتند. از قتل و ترور و ضرب و شتم گرفته تا ادعاي ارتداد و بازگشت به جاهليت. آن چه مهم بود رياست بود و بيرون بردن خلافت از نسل رسول و بيت وحي. با صبر و نرمش بزرگ علي عليه السلام، رياست ديني را كه سهل تر بود برگزيدند و هر جا كه آن را مخالف با اهداف و هوس هاي خود يافتند، به بهانه ي اجتهاد در برابر آن مي ايستادند.

و اين صبر علي عليه السلام چه قدر بزرگ و با شكوه است، صبر با تيغي نه در پا، كه در چشم و استخواني فرورفته در حلق، كه با نبود ياور و نبود تحمل در توده و در مقابل نفاقي ريشه دار و باندي مسلح و خطرناك، براي حفظ رسالت چاره اي جز دست كشيدن ظاهري از خلافت نيست؛ زيرا گره هاي كوررانه با دندان كه با حلم مي توان باز كرد و درهاي بسته را نه با مشت كه با كليدش مي توان گشود. بايد صبر كرد و حليم بود و يار ساخت و به انتظار روز موعود نشست گرچه بيست و پنج سال به طول انجامد.

[ صفحه 150]

حصن

مرادم همان حفظ جان علي

عليه السلام و دفاع بي امان زهرا عليهاالسلام از او است. پس از آن كه سران كودتا، علي عليه السلام را به بيعت فراخواندند، او خودداري كرد [267] و فرمود: «سبحان الله! چه زود به رسول خدا دروغ بستيد. ابوبكر و اطرافيانش خوب مي دانند كه خدا و رسولش غير از من كسي را به جانشيني برنگزيدند و اين عنوان تنها زيبنده ي من است». [268] ابوبكر به اشارت عمر، [269] فرمان هجوم به خانه ي زهرا عليهاالسلام- اين آخرين سنگر ولايت- را داد و به عمر گفت. با جماعتي به خانه زهرا عليهاالسلام برو و همه را براي

[ صفحه 151]

بيعت به اين جا بخوان و چنان چه علي عليه السلام سر باز زد با او بجنگ [270] و به زور و شدت هر چه تمام، نزد من بياورش. [271] .

عمر كه مدتها در انتظار چنين روزي بود و بدون كشته شدن علي عليه السلام كار را تمام شده نمي ديد؛ [272] بي درنگ با توده اي از آتش [273] و جماعتي از منافقان و آزاد شده هاي قريش [274] به طرف خانه ي فاطمه عليهاالسلام- همان كه جبرييل و رسول نيز بدون اذان داخل نمي شدند- هجوم [275] برد و نعره برآورد. به خدا قسم! اگر براي بيعت بيرون نياييد، خانه را با اهلش به آتش خواهم كشيد. يكي باتعجب گفت: فاطمه در خانه است! عمر جواب داد: حتي اگر او باشد. [276] .

زهرا عليهاالسلام تا صداي نعره شنيد، با عجله به طرف درب خانه رفته و آن را محكم بست [277] و از همان جا [278] به دفاع از علي عليه السلام برخاست و بر آن جماعت گمراه [279] .

[ صفحه 152]

برآشفت و عمر را عتاب كرد: آيا از خدا پروا نداري؟ [280] واي بر تو! اين چه جرأت و جسارتي است كه به خدا و رسولش كرده اي؟ آيا مي خواهي نسل رسول را نابود و نور خدا را خاموش كني؟ [281] به راستي آيا مي خواهي خانه ي ما را به آتش بكشي [282] و فرزندانم را بسوزاني؟ [283] .

عمر دوباره نعره برآورد: آري! مگر همان كنيد كه ديگران كردند. يا اطاعت يا آتش، انتخاب با شما است!!. [284] .

زهرا عليهاالسلام درشگفت از آن همه خباثت و نفاق با چشمي پر اشك ناله برآورد. اي پدر! اي رسول خدا، چه مصيبت هايي كه از پسر خطاب و پسر ابي قحافه به ما نمي رسد! [285] آن گاه به در تكيه داد و فرياد دادخواهي سر داد. اي مردم شما را به خدا و پدرم سوگند! دست از ما بكشيد. آيا كسي نيست كه به ياري ما برخيزد. [286] .

عمر هراسناك از بالا گرفتن احساسات مردم بلافاصله فرياد دادخواهي

[ صفحه 153]

زهرا عليهاالسلام را در نعره هاي خود گم كرد و فرمان داد، هيزم بياورند. در دم بيت وحي در محاصره ي آتش درآمد. [287] تو گويي هيزم ها از قبل گرد آمده بود.!

زهرا عليهاالسلام بانگ برداشت: اي دشمن خدا، اي دشمن رسول، اي دشمن اميرالمؤمنين! [288] اما گويا گوش ها كرند و چشمان كور و دل ها سنگ. صداي زهرا عليهاالسلام در سوزش هيزم ها و لهيب شراره ها گم شد.

درب خانه در آتش كينه هاي سرشار مي سوخت، و نزديك بود خانه در هجوم شعله ها پنهان شود. دود غليظي تمامي خانه را فراگرفت. [289]

عمر به درب نيم سوخته لگدي زد [290] و زهرا را كه سرپوش مناسبي نداشت، [291] بين در و ديوار قرار داد [292] .

ناله اي آن چنان جانسوز به آسمان برخاست كه عرشيان را به ضجه درآورد. يا ابتاه يا رسول الله! بنگر كه با دخت محبوب تو چه مي كنند!! آه اي فضه! مرا درياب كه به خدا سوگند فرزندي كه در شكم داشتم كشته شد. [293] .

صحنه آن قدر دردآور و جانكاه بود كه عده اي از مهاجمان با همه ي بي شرمي و سنگدلي شان، بيش از اين طاقت نياوردند و از همان جا بازگشتند. [294] اما عمر و قنفذ

[ صفحه 154]

با تني چند ماندند و به طرف علي عليه السلام هجوم بردند. [295] زهرا عليهاالسلام با تمام توانش باز فرياد برآورد. اي پدر! اي رسول خدا! چه مصيبت هايي كه از پسر خطاب. پسر ابي قحافه نكشيديم. [296] و با اين كه درد، توانش را برده و رمقش را گرفته بود، باز هم از پا ننشست، چون خوب مي دانست اگر به علي عليه السلام دست بيابند تا خونش را نريزند آرام نمي نشينند و براي رياست دو روزه ي دنيااز هيچ اقدامي دريغ ندارند. هنوز چند قدمي برنداشته بود كه ناگهان تازيانه اي فرارفت و فروآمد و بر سينه ي آسمان خطي از خون كشيد، و پنجه اي، پنچه ي آفتاب را به سياهي كشاند و زمين را گلگون كرد. [297] .

دو گوشواره اي افتاده و يك ميخ، بر آن چه گفتيم شاهدند. [298] برخي از اصحاب اكنون راز بوسه هاي هماره ي رسول را بر سينه و صورت زهرا عليهاالسلام يافتند. [299] .

علي عليه السلام تا حال زهرا عليهاالسلام را اين

گونه ديد، برق غيرت در چشم هاي خشمناكش

[ صفحه 155]

درخشيد و چونان شير غريد و خندق وار حمله برد. عمر را بلند كرد، بر زمين كوبيد و بيني اش را به خاك ماليد و بر سينه اش نشست و خواست كار را تمام كند كه به ياد عهدش با رسول و سفارش او به صبر و بردباري افتاد و فرمود: اي زاده ي صهاك! قسم به خدايي كه محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري گرامي داشت، اگر مأمور به صبر و سكوت نبودم، مي فهماندم كه تو را توان اين جسارت ها و جرأت اين بي حرمتي ها نيست. [300] عمر زير پنجه هاي مرد خيبر و خندق دست و پا مي زد، التماس مي كرد و كمك مي طلبيد. جماعتي به كمكش شتافتند [301] و او را رهانيدند و علي- اين غيرت حق- را كه به گفته ي سلمان مي توانست با نيم نگاهي زمين و زمان را در هم پيچيد و هستي شان را بگيرد، [302] به محاصره درآوردند و ريسمان به گردنش انداخته و با شدت هر چه بيشتر مي كشيدند. [303] .

زهرا عليهالسلام گرچه درد، رمقش را برده و از پايش انداخته، اما او آموزگار شهادت بود، و خود به ما آموخته بود كه حيات آدمي در گرو انتخاب اوست و چه انتخابي بالاتر از كشته شدن در راه ولايت؟

[ صفحه 156]

پس بايد همين نيم رمق را هم در پاي علي ريخت و تمامي هستي خود را با خدا يك جا معامله كرد. اين بود كه بي درنگ خود را با همه جراحت و نقاهت از جا كند و بين علي و آن ها حائل

كرد [304] . كه: به خدا قسم! نمي گذارم علي را ببريد. اي واي بر شما! چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد. اين است معناي محبت به اهل بيت رسول و عمل به آن همه سفارش هاي او؟! [305] .

به خدا قسم اي زاده ي خطاب! اگر بيم اين نداشتم كه بي گناهان گرفتار بلاي الهي شوند، نفرين مي كردم و آن گاه مي يافتي كه نفرين من تحقق مي پذيرد. [306] .

هنوز كلامش را به آخر نرسانده بود كه بار ديگر ناگهان صفير تازيانه اي، سينه ي آسمان را شكافت و با هم بر اندام شقايق خطي از خون كشيد. [307] عرش لرزيد. بچه ها، زينبين و حسنين، را مي گويم، نزديك بود جان دهند. خدايا! فقط تو مي داني بر اهل خانه چه گذشت آن گاه كه بر جاي جاي بوسه هاي رسول خطي از خون نشست، كه هيچ زباني را توان گفتن و هيچ گوشي را ياراي شنيدن نيست.

زهرا عليهاالسلام از پا افتاد، آخرين سنگر ولايت براي دقايقي فروريخت. مشتي رجاله، علي عليه السلام را كشان كشان به مسجد بردند. هر كه مي ديد بر حال علي عليه السلام رقت مي برد. [308] .

[ صفحه 157]

كوچه ها از آدم نماها پر بود [309] و همه براي ديدن ريسمان بر گردن خورشيد و مظلوميت محض، گردن مي كشيدند. علي در راه رو به سوي پيامبر كرد و همان گفت كه هارون به برادرش موسي در مقابل يهود بني اسرائيل گفت. يابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني. [310] .

برادر! اين قوم بر من مسلط شدند و نزديك است مرا بكشند.

علي عليه السلام را به مسجد بردند. ابوبكر براي ايجاد رعب وهم

محافظت از خود، در ميان حلقه اي از مردان مسلح به سر مي برد [311] و عمر با شمشير برهنه اش در كنار او ايستاده بود. [312] علي عليه السلام تا چشمش به ابوبكر افتاد، نهيبي سخت برآورد. اي ابوبكر! چه زود كينه ات را بر اهل بيت رسول آشكار كردي؟ اصلا به چه حقي مردم را به بيعت با خود وادار ساختي؟ مگر همين تو نبودي كه در غدير به امر رسول با من بيعت كردي؟ گويا همين ديروز بود. [313] به خدا قسم! اگر شمشير در دستم بود

[ صفحه 158]

مي دانستيد كه شما را توان اين جسارت ها نيست و به خدا قسم! اگر چهل ياور داشتم، شما را متفرق مي كردم. خدا لعنت كند آن جماعتي را كه با من بيعت نمودند و آن گاه تنهايم گذاردند. [314] .

عمر فرياد برآورد از اين سخنان بي اساس دست بردار! [315] و به شمشير برهنه اش تكيه داد و نعره زد. بيعت كن.

علي عليه السلام فرمود: اگر نكنم؟ تو را خواهيم كشت! علي فرمود: در اين صورت بنده ي خدا و برادر رسول را كشته ايد. گفت: بنده ي خدا آري، اما برادر رسول را نه!! [316] علي عليه السلام تا سه بار اقرار گرفت. [317] عمر گفت تابيعت نكني، رهايت نخواهيم كرد. [318] علي عليه السلام فرمود: اي عمر از پستان خلافت نيك بدوش كه سهمي از آن هم از آن خود تو و امروز امارت ابوبكر را محكم كن تا فردا به خودت پس دهد. [319] آن گاه ادامه داد و با قاطعيت و صلابت فرمود. به خدا سوگند! اگر با شما غاصبان بيعت كنم. [320] .

[ صفحه 159]

علي عليه السلام در تمامي مدت نگاهش را به در دوخته بود و كلامش را طول مي داد، گويا منتظر است تا شايد فرشته ي نجاتش زهرا عليهاالسلام، در رسد و او را از چنگال آنان برهاند.

زهراي زخمي، زهراي خسته و تن به تاول نشسته، همين كه از فرياد بچه ها و اشك هاي زينب و ام كلثوم كه به صورتش مي ريخت براي لحظه اي به هوش آمد، بلافاصله پرسيد: «اين علي؟» فضه! علي كجاست و تا شنيد كه او را مسجد برده اند، تاب نياورد. گرچه توان ايستادنش نبود اما علي را هم نمي توانست در چنگال دشمن تنها بگذارد. بي درنگ به طرف مسجد شتافت. نمي دانم كدام توان او را اين گونه بر پا نگه داشته بود؟ همه ي فكرش علي عليه السلام بود، دردش هم درد خودش نبود، درد علي عليه السلام بود. او خوب مي دانست كه اگر دير برسد چه بسا ديگر هرگز امامش، علي عليه السلام را نبيند. [321] در راه نمي دانم چند بار، اما بارها از سردرد نشست! فضه و زنان بني هاشم [322] . اطرافش را گرفته بودند. ناگهان تمامي نگاه ها به در دوخته شد. هان، زهرا عليهاالسلام آمد و چه به موقع. با پيراهن رسول صلي الله عليه و آله بر سر، و دست حسنين در دست، [323] اما با بالي شكسته و چشمي پر اشك. چندين بار صيحه زد، درد توانش را برده بود و گريه امانش نمي داد. ديده ها به اشك نشست. صداي هق هق گريه، مسجد را

[ صفحه 160]

برداشت. همه بر معصوميت زهرا عليهاالسلام و مظلوميت علي عليه السلام مي گريستند. در و ديوار هم مي گريست. ناگهان طنيني خدايي در فضاي مسجد پيچيد،

گويا پيامبر است كه سخن مي گويد:

«خلوا ان ابن عمي فوالذي بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعري و لاضعن قميص رسول الله علي رأسي و لاصرخن الي الله تبارك و تعالي فما ناقة صالح باكرم علي الله مني و لا الفصيل باكرم علي الله من ولدي». [324] .

«رها كنيد پسرعمويم را، قسم به خدايي كه محمد را به حق فرستاد اگر دست از وي برنداريد سر خود برهنه كرده و پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد برخواهم آورد و همه تان را نفرين مي كنم. به خدا نه من از شتر صالح كم ارج ترم و نه كودكانم از بچه ي او كم قدرتر.»

آن گاه دست حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را گرفته، به طرف قبر رسول صلي الله عليه و آله رفت تا اين قوم پيمان شكن را نفرين كند.

علي عليه السلام كه در محاصره ي شمشيرها بود به سلمان گفت فاطمه را درياب. گويي دو طرف مدينه را مي نگرم كه به لرزه درآمده است. به خدا قسم! اگر فاطمه عليهاالسلام سر خو دبرهنه كند و گريبان چاك دهد و در كنار قبر رسول عليهماالسلام نفرين و ناله كند، ديگر مهلتي براي مردم باقي نمي ماند و زمين همه ي آنان را در كام خود فرومي برد.

سلمان سراسيمه خود را به زهرا عليهاالسلام رساند و گفت: اي دختر محمد صلي الله عليه و آله! خداوند پدرت را مايه ي رحمت جهانيان قرار داده است. از اين مردم درگذر و

[ صفحه 161]

نفرين مكن. [325] .

زهرا عليهاالسلام فرمود:

«يا سلمان! يريدون قتل علي و ما علي صبر فدعني

حتي اتي قبر ابي فانشرن شعري، و اشق جيبي و اصيح الي ربي». [326] .

«سلمان! چه جاي صبر است؟! الان است كه علي را بكشند! مرا رها كن تا كنار قبر پدرم روم و سر برهنه كرده و گريبان چاك دهم و به درگاه خدا نفرين كنم».

دل شوره اي همه را گرفت. هنوز هم صداي گريه از هر طرف به گوش مي رسيد. دل ها كمي به نرمي گراييد، عاطفه هايي جوانه زد، احساساتي سركشيد، مي رفت كه جرقه اي احساسات متراكم را به انقلابي بكشاند و هستي منافقان را بسوزاند.

ناگهان يكي فرياد زد: «ما تريد الي هذا»؛ [327] اي ابوبكر، چه قصدي داري؟ آيا مي خواهي عذاب نازل شود؟

ابوبكر زود دريافت كه الان است كه گردبادي برخيزد و طومارشان را درهم پيچد اين بود كه فورا از در سازش درآمد و تخفيف داد و موقتا از علي عليه السلام درگذشت و او را رها كرد، كه جزاين چاره اي نداشت.

زهرا عليهاالسلام نگاهي به شوي مظلوم خود كرد. كودكان خود را در آغوش پدر انداختند. مرد خيبر و خندق ريسمان را از گردن خود درآورد و نگاهي پر معني به آن

[ صفحه 162]

جماعت مفلوك انداخت. آن گاه به سوي حصن حصين ولايت، و يگانه منجي و فدايي خود رفت. زهرا عليهاالسلام نگاهش را به او انداخت و آهي بلند بر اين همه غربت و مظلوميت كشيد و در حالي كه از صبر او در شگفت بود، گفت:

«روحي لروحك الفدا و نفسي لنفسك الوقاء، يا اباالحسن ان كنت في خير كنت معك و ان كنت في شر كنت معك». [328] .

علي جان

اي امامم! جانم فدايت و سپر بلايت. اي اباالحسن! همواره با توام، چه در خوشي ها و چه در سختي ها.

آن گاه دست علي عليه السلام را گرفت و او را آرام به خانه برد. [329] .

«السلام عليها يوم ولدت و يوم استشهدت و يوم تبعث حيا».

[ صفحه 163]

فدك

فدك [330] .

مقصود افشاگري هاي زهرا عليهاالسلام عليه ابوبكر در مسجد و در حضور مهاجران و

[ صفحه 164]

انصار است. اگر چه آن را «فدك» ناميدم. اما در اين خطبه، فدك بهانه اي بيش نيست. همين است كه در سراسر خطبه نامي از آن نيست و تماميش در محكوميت و رسوايي خلفا، عظمت و رنج هاي رسول صلي الله عليه و آله، وصايت و فضايل علي عليه السلام، تكريم تحريك انصار و آگاهي و هشدار مردم است.

بحث زهرا عليهاالسلام، بحث زمين نبود، كه با توجه به پاسخ موسي بن جعفر عليه السلام به مهدي عباسي، خلافت و وصايت رسول بود. [331] .

فدك؛ سند مظلوميت زهرا عليهاالسلام و اهل بيت و رسوايي و ننگ خلفا است. اين خطبه معجزه اي باقي و نشاني جاويد از علم بي كران زهرا عليهاالسلام، و نمونه اي گويا و بي همتا از هشياري و بيداري او است.

فدك؛ ادعا نامه اي عليه همه ي نفاق ها و سياسي ها و سستي ها و غفلت ها است.

فدك؛ رمز قيام تاريخي شيعه است.

فدك؛ درخشش نور در روز سياهي زمين است.

فدك؛ نگاهي بلند از قله اي ناپيدا است، آن چنان كه حيات اين سال ها، هنوز هم وام دار آن نگاه بلند است.

فدك؛ بارش ابري سترگ از ستيغي ستبر است. تو گويي سبزي اين سال ها هنوز هم

[ صفحه 165]

تتمه ي آن جويبار بلند است.

فدك؛ فرياد العطش از لب هايي تشنه و گلويي خسته و پايي به تاول نشسته است.

فدك؛ رهايي از قناعت انجمادها و پس كوچه هاي حقير خلافت ها است.

فدك؛ آذرخش فريادي است هم پاي ضربت خندق.

فدك؛ پيام آور ستيز و عصيان عليه تمامي تباهي ها و كژي ها است.

فدك؛ پيام آور بيداري و سرشاري است.

فدك؛ راز گل ياس است، فوران سبزاست، ابي زلال است.

فدك؛ راز چشمه ي سرخ كربلا است.

فدك؛ راز ايستادگي نخل است.

فدك؛ ادعايي به وسعت همه ي زمين و همه ي اعصار است.

فدك؛ رمز طهارت چشمه ي غدير است. چشمه اي كه مي رفت تا در پس هجوم هاي خشن و پلشتي هاي سرشار، مدفون شود.

فدك؛ نه حرف، كه پاره هاي جگر سوخته بر مظلوميتي غريب است كه بي محابا بر زمين ريخته مي شود.

فدك؛ تبارنامه ي قبيله اي است كه حرف شان را با خون امضا كردند. مستانه در راه ولايت از همه چيز خود گذشتند و دامن كشان در راه اين حق عظيم، سر باختند. بر سر قرارها و ميثاق هاي الهي مردانه ايستادند و رضا و رضوان خدا را بر همه چيز ترجيح دادند.

زهرا عليهاالسلام به بهانه ي غصب فدك (همان كه رسول صلي الله عليه و آله براي تأليف قلوب و گرايش به علي عليه السلام، در اختيار بيت عترت قرار داده بود تا مرد ميدان و محراب، عدالت و شمشير، بتواند با آن كينه ها را پاك و دل ها را شاد گرداند؛ چون هيچ خانه اي از

[ صفحه 166]

قريش نمانده بود مگر آن كه علي عليه السلام در راه خدا و رسولش، از آن سري گرفته بود) آن

چنان مهيج و كوبنده، و مستدل و مبرهن، و محكم و قاطع، سخن گفت و خليفه را رسوا، مردم را هشدار و انصار را تحريك كرد و با ناله ها و ياد رسول صلي الله عليه و آله از ديده ها اشك گرفت كه آه از نهادها برآمد و ولوله اي در گرفت. جماعتي دست بر قبضه ها بردند و خليفه ي بردبار و حليم!! را واداشت هم چون فرعون در مقابل موسي كه پس از گرفته شدن بهانه هايش به هوچي گري پرداخت، هوچي گري كند و هراسان و پريشان، زبان به دشنام گشايد و از بيم قيام مردم، به تهديد و تطميع روي آورد و سرانجام به ننگ اين رسوايي تن دهد.

ابوبكر هرگز گمان نمي كرد زهرا عليهاالسلام اين گونه از محكوميت آنان و اثبات علي عليه السلام بگويد و اين گونه انصار را تحريك كرده و بر سر غيرت آورد.او گمانش اين بود كه زهرا عليهاالسلام بر زمين از دست رفته اش مي نالد و اين به نفع آنان خواهد بود. زيرا از يك سو، اهل بيت را در برابر مردم قرار داده بود- چون گفته بود فدك مال همه ي مسلمانان است- و از سوي ديگر سبب مي شد به خاطر دفاع از اين حق اقتصادي، حق مهم تر- غصب ولايت و وصايت رسول صلي الله عليه و آله- تحت الشعاع قرار گيرد و اين هر دو به نفع آنان بود. اما غافل از اين كه، زهراي بيدار و مجاهد در آن فضاي اختناق و وحشت از همين فرصت اندك، نهايت استفاده را خواهد برد و در حضور آن جماعت مرعوب و مهاجر و انصار، آن گونه او را محكوم و رسوا مي كند كه گرد زمانه

هنوز هم نتوانسته آن را بزدايد و از ننگ رسوايي آن بكاهد. تا آن جا كه خليفه هراسان به حربه ي عاجزان- دشنام و تهديد و تطميع- متوسل مي شود و سرانجام به شكست تن مي دهد.

اگر بناي اجمال و خوف اطناب نبود، تمامي آن خطبه را به تفصيل مي آوردم و

[ صفحه 167]

نشان مي دادم كه چگونه زهرا عليهاالسلام با نفوذ معنوي، شخصيت بزرگ انساني، آگاهي سياسي و شناخت عميقي كه از روح و آرمان هاي اسلام دارد و نيز قدرت منطق و استدلال استوار خويش، با اثبات حقانيت علي عليه السلام، برصحت انتخاباتي كه انجام شده است، خط بطلان مي كشد و ننگ فريب خوردگان را، آشكار مي سازد. و با برشمردن پيامدهاي اين شتاب زدگي سطحي و غافل گيري سياسي، آنان را از آينده ي ناپايدار و تيره ي اسلام، بيم مي دهد. و نشان مي دهد كه بايد براي پيروزي- هر چند با اميدي ضعيف- كوشيد. بايد با نظام حاكم مبارزه كرد. اگر توانست آن را مغلوب سازد و اگر نتوانست، دست كم محكوم؛ كه اگر باطل را نمي توان ساقط كرد، مي توان رسوا ساخت و اگر حق را نمي توان استقرار بخشيد، مي توان اثبات كرد، طرح نمود، به زمان شناساند و زنده نگاهداشت. دست كم مردم بدانند آن چه بر سر كار است، ناحق است و ظلم، و آن چه مطرود و شكست خورده و زنداني است، حق است و عدالت. با اين حال به اشاره بگويم كه براي درك عميق تر و بهره ي بيشتر از اين خطبه ي بليغ و نوراني و تحليل آن بايد به سه نكته توجه كرد. كلام، مخاطبان و فضاي سياسي. جو حاكم بر مدينه.

پيش تر از شرايط

سياسي و فضاي اختناق پس از فوت رسول صلي الله عليه و آله و توطئه هاي باند نفاق- گرچه بر جمعيتي از مردم پوشيده بود- و... سخن گفتيم.

اما مخاطبان چهار [332] طيف و گروهند: ابوبكر، مهاجران، انصار و توده ي مردم.

ابوبكر؛ و به همراه باند نفاق و قدرت.

مهاجران؛ گروهي از اينان همراه باند نفاق، حسادت و كينه، گروهي حيران و

[ صفحه 168]

متأثر از شايعه ها و نيرنگ بازي ها و برخي ساده انديش.

انصار. با سابقه اي خوب- به همراه بعضي لغزش ها- و از دست دادن برخي از بزرگان خود هم چون سعد بن معاذ- كه اگر بود چه بسا سقيفه اي نبود- اما اكنون نگران رياست قريش و شكست شان در سقيفه- بنابراين زخمي و آماده ي انفجار- و دو دستگي- پس از خطبه ي ابوبكر در سقيفه- و رقابت و حسادت و سردمداراني جاه طلب، و البته از همين ها جماعتي بي خبر- از ماهيت برخي مهاجرين- و متحير- از فوت رسول صلي الله عليه و آله- و متأثر- از شايعات بي اساس و جعل احاديث دروغ- و مرعوب از باند كودتا و قبيله مسلح بني اسلم- و با تمام اين ها علاقه مند به اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله و آماده ي روشنگري و انفجار. از همين ها چند نفري در سقيفه به حمايت از علي عليه السلام برخاستند، اما فريادشان با تزوير كودتاگران و حسادت و دو دستگي بين خودشان در گلو خفه شد.

توده مردم؛ متشكل از بقيه ي طيف ها، اكثريتي بي تفاوت، تماشاگر صحنه، مرعوب، متحير و بدون احساس مسؤليت؛ و جماعتي از همين ها قريش و مؤلفة القلوبند به همراه حسادت و كينه هاي سرشار.

زهرا عليهاالسلام، ابوبكر را رسوا

و خوار و ذليل مي سازد سه گروه ديگر را علاوه بر آگاهي و بينش، مهاجرين را تذكر و توبيخ مي دهد. انصار را تكريم و تحريك مي كند و اكثريت بي تفاوت و خاموش و مؤلفة القلوب را تذكر، شكايت و سرزنش، در آخر هشدار مي دهد و از غضب خدا و رسوايي آخرت برحذر مي دارد.

براي تحليل اين كلام، بايد با توجه به مخاطبان و موانع و نيازهاي هر يك و شرايط سياسي، در نحوه ي آغاز و پايان خطبه، نوع گزينش واژگان و ارتباط فقرات آن تأمل و دقت شود.

[ صفحه 169]

بايد انديشيد چرا زهرا عليهاالسلام طليعه خطبه اش را حمد [333] .

و آن هم بر انعام [334] .

قرار مي دهد و از نعمت هاي بي پايان الهي و عنايت هاي بي دريغ او مي گويد و از آن چه كه باعث دوام و افزوني اين نعمت ها و عنايت ها است- شكر- ياد مي كند. آن هم پس از آن كه از قبل با ناله هاي جان سوز زهرا عليهاالسلام و ياد رسول صلي الله عليه و آله هم چون ابر باريده بودند و دل هاشان به نرمي گراييده بود و از قساوت ها فاصله گرفته بودند.

آن گاه شهادت بر توحيد و رسالت مي دهد كه ادامه توحيد رسالت، است.

در توحيد، از حقيقت آن و مراتبش و قرار دادن ثواب و عقاب بر طاعت و معصيتش مي گويد.

و در رسالت، از عظمت و هدايت رسول صلي الله عليه و آله و گمراهي و ضلالت مردم مي گويد و با اشاره به جايگاه ابدي و مقام رفيع او بر وي سلام مي فرستد.

[ صفحه 170]

به راستي چرا شهادتين؟

و چرا بااين توضيحات؟ او چه هدف و مقصدي را در پي دارد كه اين گونه آغاز مي كند و زمينه مي چيند؟

آن گاه زهرا عليهاالسلام از ثقلين و دو امانت گران بهاي رسول صلي الله عليه و آله (قرآن و عترت) مي گويد كه ادامه ي رسالت، امامت و ولايت است و از مسؤوليت خطير همگان در قبال آن دو، ياد مي كند. (انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حملة دينه و وحيه و...).

از عترت، خلافت، امامت، اطاعت و همراهي آنان با قرآن مي گويد و با اشاره به عهد و پيمان خدا در حمايت از آنها [335] و توضيح بيشتر آن را به ادامه ي سخن در هنگام گفت و گو از رسول صلي الله عليه و آله و رنج هاي او وا مي گذارد، چون تمامي مقصود همين است.

از كتاب به عنوان پشتوانه ي عترت، [336] نور هدايت، راهنماي عمل، در بر گيرنده ي دلايل روشن، و حرام و حلال الهي ياد مي كند. آن گاه به مواردي از آن چه در كتاب آمده، اشاره مي كند و از پايه ها و بنيان هاي [337] اسلام شروع مي كند؛ از توحيد، نماز، زكات و روزه براي رهايي از شرك، كبر، آلودگي و ريا، از حج و عدل، براي تحكيم و استحكام دين و پيوند و ارتباط دل ها، از اطاعت و امامت اهل بيت براي رشته ي وفاق و مانع افتراق امت؛ از جهاد، صبر، امر به معروف، صله رحم و قصاص و... مي گويد. و در نهايت به تقوا و خشيت و اطاعت امر و نهي پروردگار سفارش مي كند.

[ صفحه 171]

تحليل اين گزينش هاي ايمان صلاة و... به همراه حكمت هاي آن و

ارتباط و پيوند اين همه با هم، به همراه اين هشدارها و انذارها، ما را به بهره هاي بيشتري مي رساند.

به راستي چرا زهرا عليهاالسلام از كتاب خدا، اين ها را برمي گزيند و در ابتدا هم از پايه هاي اسلام نام مي برد و از كليد و راهنماي اين همه- ولايت- اين گونه ياد مي كند. مگر چه آفت ها و موانعي در اين جماعت مرعوب شكل گرفته كه براي درمان و علاج آنان بايد اين گونه گزينش كرد و نسخه پيچيد و با توضيحاتي آن ها را به هم درآميخت و در سينه هاي بيمارشان ريخت تا شايد شفا يابند؟

آن گاه خطاب به جمعيت به معرفي خود مي پردازد «ايها الناس اعلموا اني فاطمة» يعني همان كه قرآن و رسول صلي الله عليه و آله بر عصمت او شهادت داده بودند. تا هم پشتوانه اي باشد بر آن چه گفته و آنچه خواهد گفت و هم آنان را به ياد پيمان عقبه ثاني در حمايت از رسول صلي الله عليه و آله و اهل او، [338] بياندازد. از علي عليه السلام به (برادر رسول صلي الله عليه و آله) ياد مي كند، يعني همان عنواني كه هنگام بيعت گرفتن از او منكرش بودند؛ زيرا وقتي علي عليه السلام را كشان كشان به مسجد بردند و او را وادار به بيعت كردند و گفتند: رهايت نمي كنيم تا بيعت كني و او را تهديد به قتل كردند، علي عليه السلام گفت. در اين صورت بنده ي خدا و برادر رسول صلي الله عليه و آله را كشته ايد. آنان گفتند: بنده خدا را قبول داريم، اما برادر رسول صلي الله عليه و آله را نه. [339] از سوئي ديگر خلفا

در سقيفه با ادعاي نزديكي به رسول صلي الله عليه و آله در برابر انصار استدلال كرده بودند. اگر چنين است، علي عليه السلام برادر رسول صلي الله عليه و آله است، پس سزاوارتر از ديگران است. خود علي عليه السلام هم در رد خلفا به

[ صفحه 172]

همين گونه محاجه مي كرد و مي فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة». [340] .

آن گاه از تاريخ سياه گذشته ي آنان و از رسالت نور رسول صلي الله عليه و آله و دستاوردهاي عظيم آن مي گويد تا زمينه اي باشد بر طرح وصايت و هشداري باشد بر جدايي از آن.

از رسول صلي الله عليه و آله مي گويد و از دعوت ها و مبارزات بي امانش با شرك و كفر و نفاق و درهم شكستن بت ها و جبهه هاي كفر و پرده هاي نفاق. از مرارت ها و رنج هاي رسول صلي الله عليه و آله براي رهايي و نجات اين جماعت- با تاريخي پر از سياهي ها و حقارت ها- از پرتگاه ضلالت و ذلت و اسارت مي گويد و به حامي راستين و همراه هميشگي رسول صلي الله عليه و آله و برادر و وصي او، علي عليه السلام اشاره مي كند كه ادامه ي رسالت، امامت است.

و در اين بزنگاه به زمينه اي كينه و حسادت از علي عليه السلام پرداخته و از شجاعت و ايثار و پايمردي و بزرگي و سخت كوشي و خيرخواهي او در راه خدا و نزديكي و قربش به رسول خدا صلي الله عليه و آله مي گويد، تا پرده از راز حسادت حاسدان، و كينه ي كينه توزان، و نفاق منافقان بردارد. سپس مدعيان امروزي را مرفهين بي درد و راحت طلبان تن آسا، مي خواند

و به تعريض و كنايه و آشكارا مي گويد: «تتربصون بنا الدوائر، تتوكفون الاخبار، تنكصون عند النزال و تفرون من القتال» [341] .

[ صفحه 173]

سپس توضيح مي دهد كه چگونه با فوت رسول صلي الله عليه و آله اظهار دشمني و نفاق پنهان آشكار شد- نفاقي كه با حضور رسول صلي الله عليه و آله توانايي ابزار آن را نداشتند- و دين فروشي رونق يافت و فرصت طلب گمراه و ياوه گويي زبون، به سخن درآمد و مدعي شد. و دست شيطان از آستين او درآمد و صداي شيطان از حنجره او به گوش رسيد، و شما هم چه ساده در دام فريبش خزيديد، و چه راحت در پي او دويديد، و چه خوش به آواز او رقصيديد، و آن چه از آن شما نبود، برديد و بدعتي بزرگ پديد آورديد. در حالي كه هنوز از مرگ رسول صلي الله عليه و آله دو روز نگذشته و سوز و سينه ي ما خاموش نگشته بود.

آن گاه به توجيه پوسيده و عوام فريب آنان اشاره مي كند و ترس از فتنه را بي اساس و دروغ مي داند و خبر از افتادن در فتنه اي بزرگ تر و فرورفتن در آتش جهنم، مي دهد و بر پشت سر انداختن قرآن و بازگشت به جاهليت، هشدار مي دهد و به حكميت قرآن فرامي خواند. و با سؤال و خطاب به مهاجران و مسلمانان، آنان را به تأمل وامي دارد و براي يافتن جوابي مناسب به خودشان وامي گذارد.

سپس بلافاصله به تحقير و محكوميت ابوبكر مي پردازد و در انظار همگان با «ابن ابي قحافه» از او ياد مي كند و پرده از راز نفاق و جهل او برمي

دارد. تا هم نمونه اي از اين همه نشان دهد و هم با هجوم به سر كرده ي باند نفاق و كودتاگران و شكستن حشمت او، شخصيت و روح تازه اي در كالبد آن جماعت مرعوب و خودباخته بدمد. و در اين راه با پشتوانه ي قرآن، آن چنان از كتاب خدا مي خواند كه گويا محمد صلي الله عليه و آله است كه از زبان جبرييل مي خواند. و آن چنان از اعلميت علي عليه السلام مي گويد كه همه از جهل خود شرمنده مي شوند و آن چنان از مظلوميت خود مي گويد كه همه دل ها را آتش مي زند، تا شايد به انصاف آيند و به ظالم بودن

[ صفحه 174]

اذعان كنند. و حال بايد حكميت و دادرسي را به قيامت و در محضر رسول صلي الله عليه و آله واگذارد تا با اين تذكر شايد آنان را به خود آورد و به تفكر و تأمل و در نتيجه انصاف و اقدام وادارد، و همين كار را هم كرد.

اكنون ديگر شاخ سران شكسته و با جماعت مرعوب اتمام حجت شده و از حق علي عليه السلام نيز در حد امكان و مناسب، دفاع و يادآوري شده است. حال با جدايي حق از باطل بايد به قدرتي مسلح روي آورد كه توان درگيري با باند مسلح و قبيله بني اسلم و تهديد و ارعاب و شايعه پراكني خلفا را داشته باشد. قدرتي كه امتحانات خود را پس داده و در پيمان عقبه بر دفاع از اهل رسول صلي الله عليه و آله ميثاق بسته اند و چه كسي غير از انصار.

گرچه اينان در سقيفه به خطا رفتند و از چند تن

مهاجر منافق شكست خوردند، اما هنوز زمينه هاي توبه و بازگشت در آنان هست. شايد برخيزند و اشتباه گذشته را جبران كنند، زيرا هنوز بودند كساني كه با خليفه بيعت نكرده و يا در سقيفه از علي عليه السلام دم زده بودند.

اين است كه از اين پس زهرا عليهاالسلام تمامي هم خود را مصروف به تحريك انصار مي كند. به آنان رو كرده و با شايستگي هر چه تمام تر از آنان ياد مي كند. آنان را طايفه اي نجيب و جوانمرد و حاميان دين و محافظان اسلام مي خواند و بدين وسيله به تكريم و تحريك و تشجيع آنان مي پردازد و به ايستادگي در مقابل خليفه ي زورگو مي خواند و از ارتجاع فوت رسول صلي الله عليه و آله برحذر مي دارد و با ذكر عظمت مصيبت رسول صلي الله عليه و آله باز همگان را به ياد او مي اندازد، تا با اشك بر مصيبت فقدان رسول صلي الله عليه و آله باز هم دل ها به نرمي گرايد و جوانه هاي همت و غيرت آبياري شود.

اكنون ديگر انتهاي سخن است و هنگام برداشت محصول و دروي كاشته ها

[ صفحه 175]

است. بايد از اين همه سخن و تحريك و اشك ثمر گرفت و آخرين تير را از چله ي بيداري رها كرد تا آناني كه مي خواهند تا هميشه ي تاريخ راه را ببينند و با چشمي باز انتخاب كنند، عذري نداشته باشند.

زهرا عليهاالسلام در اين آخرين فراز باز هم به تنها اميدش انصار رو مي آورد، انصاري كه با خطبه ي ابوبكر در سقيفه دوباره به جاهليت سابق و دو دستگي روي آوردند، پس از آنكه با هدايت رسول صلي الله عليه

و آله متحد شده بودند. از اين رو با جد مادري مشترك، آنان را مخاطب قرار مي دهد و بدين وسيله چاكي كه ابوبكر ايجاد كرده بود، رفو مي كند و دوباره به تحريك و تشجيع آنان مي پردازد و بر غيرت خفته ي آنان مي نوازد و آنان داراي عده و عده و نفرات و ادوات مي داند و فرياد استنصار خود را بلند مي كند و آن ها را به ياد بيعتشان مي اندازد.

زهراي بيدار و مجاهد و هشيار و مبارز، تمامي آنچه ابوبكر و همپالگي هاي او در سقيفه و بعد از آن از انصار گرفته و آنان به دو دستگي و اختلاف كشانده بودند از حسادت و رقابت شان سود مي جستند، خنثي مي كند. وي با يادآوري تاريخ درخشان انصار در دوره ي رسول صلي الله عليه و آله و مبارزات و رنج هاي آنان، دو هدف را دنبال مي كند؛ آنان را به حفظ آن دستاوردها تشويق و ترغيب مي كند و هم درباره ي آينده، تذكر و هشدارمي دهد. و با فراخواني انصار به اتحاد و يكپارچگي، از آنان مي خواهد كه در برابر ناكثين و مهاجمان به ولايت و غاصبان خلافت، مردانه بايستند و جهاد كنند. «الا تقاتلوا قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول...».

آن گاه اين فرزند نذير، همگان را به عذاب شديد، هشدار مي دهد و بر حذر مي دارد، آن هم دو هشداري كه چكيده ي تمامي خطبه و جمع بندي روح كلام، و حجتي براي تمامي اعصار است:

[ صفحه 176]

آگاه باشيد: با دور كردن خلافت از علي عليه السلام اين شايسته ترين و آگاه ترين- تمامي زحمات گذشته خود را بر باد داده ايد.

آگاه باشيد غصب خلافت ما، ننگش ابدي است و

نشان از غضب خدا دارد و سرانجامش آتشي است كه هر دم افروخته تر گردد و دل و جان را بسوزاند. چه اين شتر بي ما پشتش مجروح و پايش به تاول نشسته است و به مقصد نمي رسد. ديگر خود دانيد.

زهر اعليهاالسلام سكوت مي كند و منتظر عكس العمل و اقدام مناسب انصار مي نشيند، اما همين كه صدايي بلند مي شود بلافاصله ابوبكر بر منبر شده. با ترفند و حيله در حالي كه با وحشت و عصبانيت درمانده است به جواب مي پردازد و پيش از همه در برابر استدلال هاي محكم و بيان قاطع و كوبنده زهرا عليهاالسلام مجبور به عقب نشيني شده و به فضايل علي عليه السلام و زهراعليهاالسلام اعتراف مي كند،تا هم دلجويي [342] كرده باشد هم با نشان دادن انصاف [343] خود به نيرنگ تازه اي روي آورد. او مسئله را تنها در بعد زمين و مشكل اقتصادي خلاصه مي كند وخدا را شاهد گرفته (اتخذوا ايمانهم جنة) و به دروغ متوسل مي شود تا با شيطنت مردم را در مقابل زهرا عليهاالسلام قرار

[ صفحه 177]

دهد و براي عوام فريبي مي گويد. ما آن چه را تو مطالبه مي كني براي تهيه ي اسبان و سلاح ها قرار داده ايم تا مسلمانان به وسيله ي آن بجنگند. و باز به فريب، آن را به اجماع مسلمانان نسبت مي دهد.

اما زهرا عليهاالسلام باز هم با قاطعيت به رسوايي و محكوميت هر چه بيشتر آنان مي پردازد و در جواب، از اين همه دروغ و نيرنگ تعجب مي كند و پرده از حيله آنان و دروغ ديرينه ي آنان- حتي در زمان حيات رسول صلي الله عليه و آله- برمي دارد. و باز هم دروغ آنان را بر

خدا و رسول صلي الله عليه و آله با استدلال به قرآن به اثبات مي رساند و به منشأ اين همه هواي نفس و تسلط و احاطه ي شيطان بر آنان تصريح مي كند و همان را مي گويد كه بعدها علي عليه السلام در شورا، به عبدالرحمن- پس از بيعتش با عثمان- گفت و با آن خود را تسليت داد. (فصبر جميل والله المستعان علي ما تصفون).

ابوبكر سر خورده و رسوا از اين همه فضاحت، براي رهايي از اين مخمصه كه جان او را تهديد مي كند و نزديك است ريشه ي او و همپالكي هايش را بسوزاند، تنها راه چاره را سنگر گرفتن در پشت سر مردم مي بيند. از اين رو با شيطنت، مردم را حكم قرار مي دهد، تا هم خودش را حامي مردم نشان دهد و هم آنان را در مقابل اهل بيت قرار دهد و خدا مي داند كه بر زهرا عليهاالسلام چه گذشت. زهرايي كه آسمان ها زير پاي اوست و تمامي هستي زير پايش ريخته شده، غاصب زمين و حق مسلمانان معرفي مي شود و آنان را رو در روي خود مي بيند.

اين ترفند ابوبكر چيزي نبود كه بر زهرا عليهاالسلام مخفي باشد. او از ابوبكر غير از اين انتظاري نداشت، اما از مردم انتظار فريب خوردن نبود. با اين حال همه ي مردم را مخاطب خود قرار داده و آنها را عتاب و توبيخ (و نه تحقير) مي كند و از عاقبت اين كار بر حذر مي دارد.

[ صفحه 178]

سپس متوجه قبر رسول صلي الله عليه و آله و سلم شده و اشعاري [344] را زمزمه مي كند:

«قد كان بعدك انباء و هنبثة...»

- رفتي وپس از

تو فتنه ها برخاست، اگر تو بودي آن چنان بزرگ رخ نمي نمود.

-ما تو را از كف داديم هم چون زميني از باران گرفته شده. ارزش هادر قومت به هم ريخت. بيا و ببين كه چگونه از راه به در شده اند.

- به راستي ما بلا ديدگان در دام مصيبتي گرفتار آمديم كه هيچ مصيبت زده اي در عرب و عجم بدان مبتلا نگرديده بود.

و به همراه ناله هاي زهرا عليهاالسلام بر روي قبر پدر، مرد و زن، و بزرگ و كوچك آن قدر گريستند و اشك ريختند كه هيچ روزي اين چنين ديده نشده بود. [345] و بالاخره آن كلام خدايي و اشك هاي الهي كار خود را كرد و مدينه به خروش آمد و در ميان مردم همهمه افتاد.

ابوبكر دريافت كه در برابر دخت رسول صلي الله عليه و آله و زهراي اطهر چه حقير و زبون شده و حربه هايش در برابر استدلال قوي و بيان نافذ زهرا عليهاالسلام چه عقيم و ابتر مانده است. يا بايد به انقلاب مدينه تن داد و از دنياطلبي دست كشيد و به پايان خط رسيد، و يا بايد به درشتي و تهديد و تطميع روي آورد. و هر كدام مي شد ابوبكر باخته بود. چه اگر به سخن مي آمد آن چنان محكوم شده بود كه به ناچار درشتي و اهانت مي كرد و نفاقش آشكار مي شد، و همين هم شد. ابوبكر سراسيمه و مضطرب به منبر شد و نفاقي كه سال ها حتي از دوران مكي از مردم پنهان داشته بود، ناخواسته آشكار كرد و پرده از آن چه مدت ها در سينه داشت كنار زد و كينه و بغضش

[ صفحه

179]

را به علي عليه السلام كه رسول صلي الله عليه و آله حب و بغض او را نشانه ايمان و نفاق قرار داده بود، رو نمود.

خليفه ي بردبار و حليم [346] !!! آن چنان از جوشش مردم، وحشت زده، و از محكوميت و رسوايي خود پريشان بود كه نمي دانست چه مي گويد و ندانسته سند كفر و نفاق خود را امضا مي كند. او به علي عليه السلام مي گويد: «هو ثعالة شهيده ذنبه» و يا «كام طحال احب اهلها اليها البغي». [347] .

ابوبكر علي عليه السلام را روباهي مي داند كه شاهد او دم اوست و يا او را تشبيه نموده به زن بدكاره اي معروف به «ام طحال» كه هر كه از فاميلش زناكار بود او را بيشتر دوست مي داشت، و در نزد او بدكاري از همه چيز محبوب تر بود. و يا او را كسي مي راند كه مي خواهد فتنه ي خفته را بيدار كند و از درماندگان و زنان كمك مي گيرد.

ابن ابي الحديد مي گويد: «از نقيب ابويحيي بصري پرسيدم. كنايه ي ابوبكر با كيست؟ گفت: به كنايه نمي گويد، تصريح مي كند. گفتم: اگر تصريح مي كرد نمي پرسيدم. خنديد و گفت: به علي مي گويد، سخنان ابوبكر با علي است. گفتم: آيا به راستي تمام آن چه ابوبكر گفته خطاب به علي است؟

گفت: آري فرزندم، بحث، بحث خلافت و حكومت است.

گفتم: انصار چه گفتند؟

[ صفحه 180]

گفت: از علي طرفداري كردند. اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنان را نهي كرد». [348] .

آري، اين همان علي عليه السلام است كه مولاي هر مؤمن و مؤمنه است.

اين همان علي عليه السلام است كه با حق است و حق از او

جدا نيست.

اين همان علي عليه السلام است كه دوستي و دشمني با او ملاك ايمان و نفاق است. [349] .

اين همان علي عليه السلام كه رسول صلي الله عليه و آله از خدا خواسته كه ياور او را ياري، و دشمن او را دشمن بدارد.

اين همان علي عليه السلام است كه اسدالله و اسد رسول اوست و مرد ليلة المبيت، بدر، احد، احزاب و خيبر و... است.

اين همان علي عليه السلام است كه جبرييل در ميان آسمان و زمين ندا در داد: «لا فتي الا علي، لا سيف الا ذوالفقار».

اين همان علي عليه السلام كه ضربتش در خندق از عبادت جن و انس افضل است.

اين همان علي عليه السلام است كه همسر زهراي بتول و محرم اسرار رسول صلي الله عليه و آله است و... ابوبكر آن گاه نخست انصار را تهديد نمود و سپس تمامي مردم را تطميع [350] كرد و از منبر به زير آمد.

[ صفحه 181]

و اين جا ديگر پايان كار زهرا عليهاالسلام بود و شروع كار مردم. مي توانند با اين اتمام حجت ها و براهين آشكار به پا خيزند و دست بر قبضه ها برند و اقدامي كنند و مي توانند به زمين بچسبند (اثاقلتم الي الارض) [351] و به جاي شهامت اقدام، به اشك ريختن و افسوس خوردن قناعت كنند و ذلت ابدي را بر خود بخرند. آنان انتخاب كردند و بد انتخابي كردند و هنوز هم مجازات سنگينش را مي كشند و غرامتش را مي پردازند. اكنون نوبت ما است تا چه انتخاب كنيم و چگونه بر سر انتخاب خود بمانيم. [352] .

من معتقدم اگر كسي مي خواهد مقام

علمي زهرا عليهاالسلام را درك كند،بايد در اين خطبه خوب بيانديشد و آن را با برخي خطبه هاي اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه

[ صفحه 182]

مقايسه كند. آن گاه در مي يابد كه اين هر دو از نظر فصاحت وبلاغت و عمق معاني و مضامين، عدل يكديگرند و هم چون سيبي است كه وسط دو نيم شده، به راستي كه زهرا عليهاالسلام، كفو علي عليه السلام است. [353] و به راستي كه ما از علم زهرا عليهاالسلام و وجود و حضور زهرا عليهاالسلام محروم كردند. آيا كسي هست كه عمق فاجعه و عظمت حادثه را درك كند؟

اگر چه او در همان هجده سالگي [354] . كارش را به اتمام رساند و حجت را بر همه تمام كرد و با حفظ جان علي عليه السلام، و خود را فديه ي او كردن و نيز ديگر اقداماتش بر

[ صفحه 183]

تمامي انسان ها تا قيامت منت نهاد، اما چه كسي مي تواند محروميت ما را از نگاه زهراعليهاالسلام، دعاي زهرا عليهاالسلام، تربيت و سازندگي زهرا عليهاالسلام، بركات حضور زهرا عليهاالسلام، علم زهرا عليهاالسلام، هدايت زهرا عليهاالسلام، سفينه ي نجات بودن زهرا عليهاالسلام و وارث فرهنگ وحي بودن زهرا عليهاالسلام و... پاسخ گويد. غم ما غم محروميت خود ماست.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علي ذلك. اللهم العنهم جميعا.

[ صفحه 184]

سكوت

ديگر اقدام زهرا عليهاالسلام براي رسوا كردن باند نفاق و اتمام حجت با مردم، همان سكوت اوست. او تصميم گرفت ديگر هرگز با ابوبكر و عمر سخن نگويد و تا پايان حياتش هم بر

سر تصميم خود ماند. [355] .

او به ابوبكر- در حاليكه حقش را غصب كرده بود- فرمود: «والله لادعون الله عليك والله لا اكلمك بكلمة ما حييت» [356] (به خدا سوگند تو را نفرين مي كنم و به خدا سوگند تا زنده ام با تو كلمه اي سخن نخواهم گفت.) و نيز در حالي كه عمر به خانه اش حمله برده بود و آن جا را به آتش كشانده بود به او فرمود: «والله لا اكلم عمر حتي القي الله» [357] (به خدا سوگند تا زنده ام با عمر سخن نخواهم گفت.) و در هنگام عيادت از او به آن دو فرمود: «والله لا اكلمكما من رأسي كلمة حتي القي ربي فاشكونكما اليه بما صنعتما به و ما ارتكبتما مني». [358] و اين مبارزه ي منفي و سكوت زهرا عليهاالسلام براي خلفا خيلي سنگين و رسواساز بود. او هر كجا با آنان برخورد مي كرد از ايشان رو برمي گرداند. [359] .

گاهي بلندترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد.

[ صفحه 185]

انذار

مرادم همان هشدارها و انذارهاي بلند زهرا عليهاالسلام، آن كوثر و چشمه ي خدا و فريادها و ناله هاي جان سوز و انسان ساز او در آخرين روزهاي عمرش در بستر بيماري است.

چشمه اي كه بايد فوران كند و انسان ها در پرتو طهارت او تا قيامت خود را به تطهيري برسانند، اين گونه تيره اش كردند و به جاي رهيابي در پرتو انوار هدايتش آن را به تاريكي كشاندند، و به جاي آن كه از جام ولاي او بنوشد و شفاي سينه هاي خود را از او بگيرند، بر سينه اش- اين گنجينه ي اسرار الهي و جايگاه بوسه ي رسول صلي الله عليه

و آله- كوفتند و محبوبه ي خدا را بين در و ديوار گذاشتند و از كنار فريادش كه عرش الهي را لرزاند و ملايكه را به ضجه انداخت، بي اعتنا گذشتند.

زهرايي كه ملايكه نامش را در آسمان مي بردند و بر ديده هاي رسول صلي الله عليه و آله جا داشت، اين گونه به زير پا انداختند و خانه اش را كه مهبط ملايكه و جايگه نزول جبرييل بود، در آتش سوزاندند.

به راستي چه كسي مي تواند حتي يكي از اين مصايب را تحمل كند؟ يكي از اين

[ صفحه 186]

مصايب و ظلم ها كه بر زهرا عليهاالسلام رفت، براي ايجاد نااميدي و كاشتن روح يأس در وجود ما كافي بود. به راحتي در خانه مي خزيديم و با بستن درها به روي خود در لاك خويش فرومي رفتيم و بر همه ي عالم و آدم ناسزا مي گفتيم يا هزاران بهانه مي آورديم كه بله، نمي شود كار كرد!! و يا تكليف از ما ساقط است و يا مردم ما را درك نمي كنند و يا اين كه چرا سهم انقلابي ما را نمي دهند؟!! و يا از ما دعوتي نمي كنند؟ و يا... و يا...

به راستي زهرا عليهاالسلام، كوثر خدا و جلوه ي جمال و جلال خدا و اسوه ي خدا است. و به راستي كه هيچ حرمتش را پاس نداشتند. و اين درد چه درد جانكاهي است؟ جانكاه تر آن كه بداني، از چه كسي و بر چه كسي؟! از كسي كه خود را خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله مي داند!! بر كسي كه بهترين زن عالم است، دختر رسول خدا است غضبش، غضب خدا و سينه اش لبريز از خشيت

خدا است و خدا بر دوستدار او آتش را حرام كرده است كسي كه خدا، خود، عقدش را در آسمان ها خوانده و جبراييل و ميكاييل را شاهد گرفته و علي عليه السلام را از آدم گرفته تا ديگران، تنها كفو و همتاي او قرار داده است.

كسي كه عشق خدا بر روي زمين است و ملايك با نور او راه خود را مي يابند. كسي كه رسول صلي الله عليه و آله، مدام دست و سينه اش را بوسه زده و بارها گفته بود. او از من است و من از اويم. او را مادر پدر و پاره ي تن خود مي داند. كسي كه بهشت مشتاق اوست و...

به راستي كه تصورش هم كمرشكن است و تحملش تنها سينه اي به عظمت سينه ي زهرا عليهاالسلام مي طلبد.

شرممان باد! ادعاي پيروي از زهرا عليهاالسلام را داريم، اما آن قدر سينه هامان تنگ و

[ صفحه 187]

كوچك است كه دشمنان كه هيچ، حتي كه تحمل دوستان خود را نداريم و اگرتحويلمان نگيرند و يا به احتراممان نايستند و يا...، از انقلاب كه هيچ، از دين هم جدا مي شويم!.

چه شباهتي؟ چه اسوه اي؟

زهرا عليهاالسلام در سينه اش جز خشيت خدا و بر لبانش جز حمايت ولي چيزي نيست و تمامي هستي خود را با خدا يك جا معامله مي كند.

چه رسد به ما كه در سينه هامان جز محبت دنيا و بر لب هامان جز تضعيف كردن و آيه ي يأس خواندن و نق زدن چيزي نيست و تمامي هستي خود را يك جا با شيطان معامله كرده ايم.

براي مظلوميت زهرا عليهاالسلام، همين بس كه مدعياني چون ما دارد. هر كدام به دنبال

كارهاي خود هستيم و امر ولايت را زمين گذاشته و رها كرده ايم.

زهرا عليهاالسلام اسوه و مقتداي آناني است كه هويي كشيدند و از سر هستي خودمستانه و دامن كشان به پا خاستند و گامي نهادند. آناني كه حتي براي يك روز خود هم خطي نكشيده اند و به غير از امر ولايت- كه هم سخت است و هم سختي آفرين «ان امرنا صعب مستصعب» [360] هيچ هم و غمي ندارند. اينان از انقلاب براي خود كلاه و دستاري نبافتند و در برابر حجم عظيم مشكلات و كمبودها، نه تضعيف كه به تكميل روي؟وردند و رسالت خود را در همين مي دانند. آن هم بي هيچ مزد و سپاسي «لا نريد منكم جزاءا و لا شكورا» و حتي بالاتر كه خائفند. آن هم دو خوف: (انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا) [361] (و يخافون يوما كان شره مستطيرا) [362] و اين

[ صفحه 188]

همه را به شهادت سوره ي «هل اتي» از زهرا عليهاالسلام آموختند.

بايد دفاع از ولايت را از زهرا عليهاالسلام آموخت.

زهرا عليهاالسلام كوثر خدا، در بستر بيماري آن گاه كه درد تازيانه، طاقتش را برده و چشمهايش را به گودي نشسته و واپسين ساعت هاي عمر خود را مي گذراند، زناني چند از مهاجر و انصار به عيادتش مي آيند و از او يك سؤال، تنها يك سؤال- يك احوال پرسي ساده و تكراري- مي پرسند.

حالتان چطور است؟

همين. و با حال زار او حتي توقع يك نيم نگاه را هم ندارند.

اما زهرا عليهاالسلام اين زنده دل بيدار، اين تلاوت بيداري و آموزگار ظرافت، اين ادامه ي رسول صلي الله عليه و آله و همتاي

علي عليه السلام آن چنان مي شورد و مي تازد و بر غيرت هاي مرده ي آنان مي نوازد و آن چنان آگاهي مي بخشد و به آنان فقدان ولايت و روي كار نيامدن علي عليه السلام را هشدار مي دهد و آن چنان زنان را تحريك مي كند كه از جا برمي خيزند و سراسيمه به خانه هاي خود مي روند و از همسران خود كمك مي طلبند و آنان را بر احقاق حق ولايت تشويق و تحريك مي كنند، تا آن جا كه مردان در اطراف خانه ي زهرا عليهاالسلام گرد آمده و اجتماع مي كنند، اما كساني آنان را به ياد بيعت شان انداختند و بر اين آتش افروخته آبي پاشيدند. آن گاه نزد زهرا عليهاالسلام آمدند و عذر تقصير آوردند: «كه اگر علي هم زودتر آمده بود با او بيعت مي كرديم». و زهرا عليهاالسلام آن جا كه عذرهاي واهي را شنيد سخت برآشفت. «اليكم عني فلا عذر بعد تعذيركم و لا أمر بعد تقصيركم» [363] .

پي كارتان برويد، ديگر پس از اين گونه عذرتراشي هاي دروغين عذري پذيرفته

[ صفحه 189]

نمي شود، و پس از كوتاهي و بي تفاوتي امري وجود نخواهد داشت. [364] .

قبل از آن هم گفته بود.

«هل ترك ابي يوم غدير خم لاحد عذرا». [365] .

آيا پدرم پس از حماسه ي باشكوه غدير كه علي عليه السلام را به امامت منصوب كرد براي كسي عذري باقي گذاشته است؟

اما افسوس و صد افسوس، در حسرت غيرت و همتي!!.

زهرا عليهاالسلام به ما آموخت كه دفاع از ولايت حقي نيست كه تعطيل بردار باشد. بايد در همه حال پشتيبان ولايت بود. حتي در اوج غربت و تنهايي. بايد براي پيروزي هر چند با

اميدي ضعيف تلاش كرد. بايد با نظام ستم پيشه ي حاكم مبارزه كرد. اگر توانست آن را مغلوب ساخت و اگر نتوانست دست كم محكوم نمود، كه اگر باطل را نمي توان ساقط كرد، مي توان رسوا ساخت.

اگر حق را نمي توان استقرار بخشيد مي توان اثبات كرد، طرح نمود، به زبان شناساند، زنده نگاهداشت تا دست كم مردم بدانند آن چه بر سر كار است، ناحق است و ظلم، و آن چه مطرود و شكست خورده و زنداني، حق است و عدالت.

زهرا عليهاالسلام با اين كه دردش به نهايت رسيده و آخرين ساعات عمر را مي گذراند، اما نمي تواند از تكليف خود چشم بپوشاند. او در برابر سؤالي ساده، گويا به دنبال فرصتي است. تمامي رمق خود را جمع كرده و نفسش را در سينه حبس مي كند. آن

[ صفحه 190]

گاه مثل رعد مي غرد و مثل ابر مي بارد. شايد بتواند غيرتي يا همتي را بيدار كند و براي علي عليه السلام- اين زنده ي پا در ركاب- يار و ياوري فراهم كند او با كلامش هم چون تازيانه اي بر روح هاي فرسرده ي آنان نواخت.

صلابت كلامش يادآور ضربت خندق است. اين جوشش نه كلام، كه خون زهرا عليهاالسلام است. پس باهم به فرازهايي از آن گوش جان مي سپاريم. [366] به خدا در حالي صبح كردم كه از دنياي شما بيزارم و از مردان شما خشمگين. مردانتان را آزمودم، تنفرم را برانگيختند. دينداري و پايمردي شان را محك زد، بي دين و ناجوانمردانه از بوته ي آزمايش درآمدند و رو سياهي و جاوداني را براي خود خريدند.

مردان شما به شمشيرهاي شكسته و تيغ هاي كند و زنگار گرفته مي مانند و

چه زشت است اين سستي و مسخرگي و رخوت، بعد از آن همه تلاش و كوشش و جديت. چه قبيح است اين شكاف برداشتن نيزه ي مردانگي و خواري و تسليم در برابر هر كس كه بر آنان فرمانروايي كند. و چه دردآور است اين لغزش در مسير و انحراف از هدف و فساد در عقل و انديشه...

واي بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز رسالت قرار يابد؟ و چرا پايگاه خلافت نبوي را از منزل وي دور كردند؟ همان منزلي كه مهبط جبرييل روح الامين بود و پيكره ي رسالت بر پايه هاي آن استوار شده بود.

چرا افراد مسلط به امور دنيا و آخرت را كنار زدند و افراد نالايق را جايگزين كردند؟ اين، بي ترديد زياني آشكار و بزرگ است.

[ صفحه 191]

چه چيزسبب شد از ابوالحسن كينه به دل بگيرند و او را كنار بگذارند؟ من به شما مي گويم.

به اين دليل كه شمشير عدالت او خويش و بيگانه نمي شناخت.

به اين دليل كه او از مرگ هراس نداشت.

به اين دليل كه با يك لبه ي شمشيرش، دقيق و خشمگين، ريشه ي كفر و شرك و فساد را مي بريد و با لبه ي ديگر، بقيه را در سر جاي خود مي نشاند.

به اين دليل كه در مسير رضايت خدا از هيچ چيز باك نداشت و به هيچ كس رحم نمي كرد.

به اين دليل كه در كار خدا، اهل سازش و مداهنه و مدارا نبود.

سوگند به خدا! اگر در مقابل ديگران مي ايستاديد و زمام امور خلافت را كه رسول الله صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام سپرده بود، از دستش

نمي ربوديد، او كارها را سامان مي بخشد. امت را به سهولت در مسير هدايت و سعادت قرار مي داد و به مقصد مي رساند. كمترين حقي از كسي ضايع نمي شد و حركت اين مركب نيز اين قدر رنج آور نمي گشت.

علي عليه السلام در آن صورت مردم را به سرچشمه ي صافي و زلال و هميشه جوشاني مي رساند كه كاستي و كدورت در آن راه نداشت، آب از همه سويش سرريز مي شد و همه سيراب مي شدند و هيچ كس تشنه نمي ماند...

اينك اين فتنه ها و اين قلب هاي شما. بشارت بادتان به شمشيرهاي آخته و استيلاي ستمگران و جبابره. بشارت بادتان به هرج و مرج گسترده و نامحدود و استبدادي ظالمانه و دردآلود. اموال حقوقتان از اين پس به غارت خواهد رفت و جمع تان پراكنده خواهد شد.

[ صفحه 192]

دريغ و حسرت و افسوس بر شما. كارتان به كجا خواهد كشيد؟! افسوس كه چشم ديدن حقيقت را نداريد و من چگونه مي توانم شما را به كاري وادارم كه از آن كراهت داريد؟.

همان طور كه ديدي اين خطبه ي پر بار مقدمه اي دارد و متني. مقدمه اش برائت بود و متنش محاكمه و بشارت.

محاكمه بر سوء انتخاب مردان آنان، كه جاي علي عليه السلام ديگري را برگزيدند و به جاي سر، به دم قانع شدند. و پرده برداشتن از راز اين انتخاب شوم به خاطر حسادت و كينه داشتن از علي، به همراه ترسيمي زيبا از مشكل حكومت و عدل و انصاف علي عليه السلام و در كنارش، بارش بي امان فضل و بركات الهي.

بشارت و تحذير از عواقب سوء و مرگ بار اين انتخاب، كه شمشيرهاي آخته و حكومت ظالم

و تاراج اموال و پراكندگي و ذلت است. آن چنان كه گويي حره و كربلا و جمل و صفين و امروز عراق و مدينه و حجاج ها و صدام ها را مي ديد.

برائت و بيزاري از اين همه دنياطلبي و سستي. همين است كه مثل رعد و طوفان مي غرد و مي تازد و هم چون تازيانه ي بر غيرت هاي خفته ي آنان مي نوازد. و در اين راه از حدود ده آيه از آيات وحي، در نهايت مناسبت و ظرافت بهره مي گيرد تا شايد به خود آيند و بيدار شوند. گرچه دم مسيحايي فاطمه عليهاالسلام هم نتوانست آنان را به خود آورد، اما مهم رسيدن نيست كه مهم در راه بودن است. مهم، اداي تكليف است و زهرا عليهاالسلام چه زيبا تكليف خود را ادا كرد و جانش را بر سر آن گذاشت.

به حق حق قسم! بايد دفاع از ولايت را از زهرا آموخت. همين است كه بارها گفته ام كه تنها «تحليل» كارگشا نيست كه «تطبيق» نياز ماست.

[ صفحه 193]

گفته ام كه تنها «تحليل» كارگشا نيست كه «تطبيق» نياز ماست.

بايد بر خودمان نهيب زنيم كه چرا ماندگاريم و چرا راهي كه علي عليه السلام با فرق شكافته و حسن عليه السلام با جگر پاره پاره و حسين عليه السلام با رگهاي بريده و زهرا عليهاالسلام با پهلوي شكسته رفت، ما با پاي مان هم نمي رويم؟!.

همين تطبيق ها و مقايسه ها است كه هم همت ها را بالا مي برد و هم بدهكارمان مي كند و از غرورها مي رهاند و هم ظرفيت ساز و توان ساز است. و ما را در برابر ابتلاها و بلاها آماده مي كند و به جاي دست هاي پر ديگران، از دست هاي خالي

خود متوقع مي سازد.

من از آنجا كه از انفاق زهرا عليهاالسلام مي شنوم و مي بينم كه چگونه حتي با پيراهن عروسي اش دل ها را به اسلام پيوند مي زند، مي توانم با خود مقايسه كنم كه چگونه به جاي سازندگي به دلربايي پرداخته ام و با لباس و خانه ام هم دل هايي را سوزانده ام.

آن جا كه از ايثار زهرا عليهاالسلام مي شنوم و اين كه چگونه از طعام خود با همه ي نيازي كه به آن دارد، مي گذرد و نه تنها مغرور نيست كه خائف است و آن هم دو خوف، [367] مي توانم بر خودم تطبيق كنم و به استقلال الخير و استكثار الشر [368] برسم.

محبت زهرا عليهاالسلام همين اطاعت از زهرا عليهاالسلام است كه (ان كنتم تحبون الله فاتبعوني) [369] كه تجلي محبت در اطاعت است. محبتي كه اطاعت را به دنبال ندارد و تحمل در بلاها و ابتلاها را در من نياورد، ولايت زهرا عليهاالسلام نيست، كه محبتي غريزي و عاطفي است.

[ صفحه 194]

اگر مي شنوي كه دوستدار فاطمه عليهاالسلام از آتش جداست، [370] اين چنين محبتي است. محبتي برخاسته از معرفت به حق ولايت شان كه از ما به ما آگاه ترند- و محبتي همراه با اطاعت، عمل و تحمل بلاها و ابتلاها كه «البلاء للولاء»؛ نه محبت هاي غريزي و عادتي و عاطفي.

من از ديرباز در ذكر مصايب اهل بيت به همين مقايسه ها رو مي آوردم و آنچه سينه ام را مي فشرد و آه از نهادم برمي آورد، همين تطبيق ها و مقايسه ها بود. مي ديدم چگونه حسين در راه دين سر مي دهد، ولي من از گوشه ي ناخنم هم نمي گذرم. زهرا عليهاالسلام در راه ولايت پرپر مي شود و تمامي هستي خود

را بر سر اين راه مي گذارد اما من تحمل يك سيلي را هم ندارم.

او در همان دوران كوتاه عمرش، كارش را به انجام رساند و در پيچش گام هايش و عمق نگاهش، امروز ما را در نظر داشت و شاهدي براي هميشه تاريخ و فرقاني براي رسالت رسول صلي الله عليه و آله شد.

با اين مقايسه ها مي توانستم از خودم فاصله بگيرم و از قناعت ها و غرورها و ركودها جدا مي شوم و از اين همه حقارت و كم ظرفيتي شرمم بيايد. و نم نم اشكها و زمزمه هايي در من شكل بگيرد. زمزمه هايي كه گاهي نفست را مي گرفت و شراره هايش تو را مي سوزاند.

از رهگذر خاك سر كوي شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتا

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت

كانكه شد كشته ي او نيك سرانجام افتاد

طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

كه در اين دامگه حادثه چون افتادم

[ صفحه 195]

- الهي اعتذاري اليك. اعتذار من لم يستغن عن قبول عذره فاقبل عذري يا اكرم من اعتذار اليه المسيئون.

- الهي كنت بئس العبد و انت نعم الرب.

- الهي هب لي كمال الانقطاع اليك وانر...

- الهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابدا.

- الهي قد تكرر وقوفي لضيافتك فلا تحرمني ما وعدت المتعرضين لمسئلتك يا معروف العارفين...

- الهي حبب الي لقائك و احبب لقايي واجعل لي في لقائك الراحة والفرج والكرامة.

اين اشك ها، اشك عاطفه نبود. اشك كباب بود كه از هر قطره اش شعله اي قد مي كشيد و شراره اش، هستي ات را مي سوزاند و از خاكسترش ققنوس وار،

تولدي دوباره مي يافتي و در اين تولد دوباره با احساس غربت و ضرورت حركت، به عهدها و پيمان هايي روي مي آوردي. و به سازندگي و تربيت مي پردازي و با احساس عجز، به اعتصام و پيوند و توسلي مي رسي. و از آن پس در هر بار از خودت حساب مي كشي و از ميثاق ها و پيمان ها سراغ مي گيري و بازخواست مي كني.

آن اشكي كه ظرفيت ساز و توان سوز است، اشك عارفي است سوخته كه در فقدان ولي محروميت خود و همه عصرها و نسل ها را مي بيند. محروميت از مصباح، سفينه، ميزان، امين، وارث، حصن و اسوه و... را.

از رهگذر خاك سر كوي شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

به راستي كه ما را محروم كردند. محروم از علم و كلام زهرا عليهاالسلام، هدايت زهرا عليهاالسلام، نگاه زهرا عليهاالسلام، دعاي زهرا عليهاالسلام، و....

اللهم العن قاتلي فاطمةالزهراء عليهاالسلام.

[ صفحه 196]

اذان

اقدام ديگر زهرا عليهاالسلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلي الله عليه و آله بود. او مي خواست با احيا و يادآوري آن دوران، در كالبد فسرده ي آنان بدمد و دريچه اي به سوي نور و نقبي به روشنايي بزند و با طرح سؤالي در اذهان و يادآوري دوران رسول، ابرهاي ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتي، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد.

به راستي زهرا عليهاالسلام آموزگار بيداري و ظرافت است.

وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت و وصي او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مي آمدند،

امتناع مي كرد و عذر مي آورد. [371] او در ادامه ي اعتراض خود به شام تبعيد شد. [372] . و در آنجا پيامبر را در

[ صفحه 197]

خواب ديد كه از او شكايت مي كند كه چرا به زيارت من نمي آيي از اين رو براي زيارت پيامبر به مدينه آمد [373] و با ورود او به مدينه زهرا عليهاالسلام از او خواست كه اذان بگويد، گفت: «بسيار مشتاقم كه صداي مؤذن پدرم را بشنوم».

بلال بر بالاي بام مسجد رفت. آواي گرم بلال در مدينه پيچيد. «الله اكبر». همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگري را مي كشيد و با شتاب به سوي مسجد مي آورد. همه حتي زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد همه به طنين روح افزاي بلال گوش مي دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول صلي الله عليه و آله افتادند. فرياد هاي هاي گريه ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايي به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مي كردند، چرا بلال اذان نمي گفت؟ چه شده به درخواست زهرا عليهاالسلام اذان مي گويد؟ چرا زهرا عليهاالسلام گريه مي كند؟ به يكديگر نگاه مي كردند، سپس سرها را به زير مي انداختند و از خود و بيعت شان با ابوبكر شرمشان مي آمد. زهرا عليهاالسلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر و غدير و... افتاده بود و هم چون باران مي باريد و اشك مي ريخت.

در فضاي مدينه پيچيد. «اشهد ان محمدا رسول الله». زهرا عليهاالسلام ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله اي زد و از حال رفت. آن چنان كه همه

گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسول الله صلي الله عليه و آله را كشتي!.

بلال اذان را نيمه رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا عليهاالسلام رساند. زهرا عليهاالسلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه هاي مردم، زهرا عليهاالسلام از خواسته

[ صفحه 198]

خود درگذشت. [374] يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت ها بيدار شود.

اما افسوس...!

اين گريه ها مرا به ياد اشك هاي آن جماعتي مي اندازد كه در كربلا در بالاي بلندي جمع شده بودند و براي حسين عليه السلام و مصايب اهل بيت مي گريستند. به آنان گفتند: «چه جاي گريه است. به كمك حسين عليه السلام بشتابيد» و آنان بي اعتنا تنها به گريه قناعت مي كردند.

من به واقع درشگفتم از خمودگي و سستي آن جماعت. اگر چه باند كودتا و نفاق نفس شان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلي و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهي براي سستي و ننگ ابدي شان نيست. اقدامات رسول صلي الله عليه و آله و گامهاي عميق و پيچيده ي زهرا عليهاالسلام جاي هيچ عذري را باقي نمي گذارد. تنها اين مي ماند اين كه مردم به جاي دست بردن بر قبضه هاي شمشير، به گريه قناعت مي كردند شرمشان باد!.

نگراني من هميشه اين بوده كه نكند من نيز همين گونه ام و به جاي دفاع از انقلاب و مكتب و ولايت، به اشكي قانع شده ام و به جاي سازندگي

و تربيت، تنها به حرف قناعت كرده ام. الهي تو از ما بگذر. و ما را رها نكن تو بصيرتي ده تا در جايگاه عمل، به حرف بسنده نكنيم و فرقاني ده تا جايگاه هر يك را بازبشناسيم.

[ صفحه 199]

سرشك

زهرا عليهاالسلام در فقدان علي عليه السلام، محروميت و رنج همه ي انسان ها را تا قيامت مي ديد و همين بود كه شب و روز اشك مي ريخت و بي تابي مي كرد.

زهرا عليهاالسلام به خاطر ستم بزرگي كه بر همه ي انسان ها تا قيام قيامت رفته بود، به اندازه ي همه آنان مي گريست، تا آن كه سرآمد همه ي گريه كنندهاي تاريخ شد و در مقام «رأس البكائين» [375] قرار گرفت.

او آن قدر مي گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، آن چنان كه تنها جبرييل مي توانست او را در فقدان نبي و ظلم بر وصي تسليت دهد. [376] .

و تو نگو مگر مي شود اين همه گريست؟ كه مي گويم آيا گريه هاي يعقوب بر فقدان يوسف را از ياد برده اي؟ [377] و آيا اين دو مصيبت شان يكسانند؟

او در جواب ام سلمه كه پرسيده بود: «كيف اصبحت»؟ مي گويد: «اصبحت بين كمد

[ صفحه 200]

و كرب، فقد النبي و ظلم الوصي». [378] و نيز- همان طور كه گذشت- به آنان مهاجر و انصار مي گويد: «به جان خودم قسم! فرزندي كه از اين نطفه ي فتنه به دنيا مي آيد بايد به جاي شير از پستان روزگار خون بدوشيد و قدح ها از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. مطمئن باشيد كه بلاها و فتنه ها بر شما خواهد باريد. بشارت باد به شمشيرهاي بران و قدرت هاي جبار

و متجاوز. هرج و مرج كامل بر جامعه سايه اندازد و استبداد خود سري بر مردم حكومت كند. مال هايتان را به غارت برند و كشته هاتان را به ستم بدروند».

رنج زهرا عليهاالسلام، رنج محروميت انسان تا هميشه ي تاريخ است. او به راحتي مي ديد كه ادامه ي سقيفه، نينواست. او واقعه ي حره را مي ديد. او صفين و جمل و خلافت معاويه و... را و خلافت عباسي و عثماني و... را مي ديد و محروميت امروز ما را نيز شاهد بود. در حجم نگاه او انسان امروز نيز جا داشت. او حق داشت اين گونه بگريد و ناله كند. آن جا كه فريادهايش كارساز نيست. شايد اشك هايش بر دل هاي سنگي اين جماعت مفلوك نفوذ كند و اين سؤال را در اذهان مرده شان شكل دهد كه براستي چرا زهرا عليهاالسلام، محبوبه ي خدا و دخت رسول صلي الله عليه و آله اين گونه ضجه مي زند و اشك مي ريزد؟ به سبب چه چيزي و كدامين حقي؟ شايد غيرتي بيدار شود و ساحت رفيع خورشيد ولايت را لبيك گويد و چهل ياور بر او گرد آيند و همه ي انسان هاي تاريخ را از محروميت و رنج هميشه برهانند و رهين منت خود سازند.

اما باز هم افسوس و صد افسوس در حسرت غيرتي!.

[ صفحه 201]

سايبان

زهرا عليهاالسلام پس از پدر آن قدر گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود.

همسايگان كه از گريه هايش بي تاب شده بودند، به خدمت علي عليه السلام عرضه داشتند. سلام ما را به فاطمه برسان و بگو يا شب گريه كن و روز آرام بگير، يا روزها گريه كن و شب استراحت كن. فاطمه

عليهاالسلام در جوابشان گفت: عمر من به آخر رسيده و ديگر در ميان شما چندان توقفي نخواهم داشت. از آن پس روزها دست حسنين عليهم السلام را گرفته و بر سر قبر رسول صلي الله عليه و آله مي رفت و مي گريست و به آنها مي گفت. «عزيزانم اين قبر جد شماست، همو كه شما را بر دوش خويش مي نهاد و بسيار دوستتان مي داشت». آن گاه عازم بقيع مي شد و بر سر قبر شهدا به ياد سربازان فداكار صدر اسلام اشك مي ريخت، علي عليه السلام نيز براي آسايش زهرا عليهاالسلام سايباني در بقيع بنا كرد. [379] .

بقيع در كناره ي كاروان هاست، زهرا عليهاالسلام اين زنده ي بيدار و آموزگار حمايت از ولايت، در آن جا مأوا گرفت. كاروانياني كه از آن جا مي گذشتند، بر بقيع سايباني مي ديدند و ناله هايي را مي شنيدند. با كنجكاوي نزديك شده و جوياي احوال

[ صفحه 202]

مي شدند. و وقتي مي شنيدند كه اين ناله ها، ناله هاي زهرا عليهاالسلام، يگانه دخت و بازمانده ي رسول صلي الله عليه و آله است، تعجب مي كردند و براي دلجويي نزديك تر مي شدند. در اين هنگام زهراي بيدار و هشيار، فرصت را مغتنم شمرده و براي آنان از ظلم بر وصي مي گفت. او مي خواست، اكنون كه مدينه را در محاصره قرار داده و از خروج صحابه، به بهانه ايجاد فتنه مانع شده اند، اين گونه فرياد مظلويت علي عليه السلام را به اطراف برساند. اگر در مدينه براي علي عليه السلام ياوري نيست، شايد بتوان از بيرون حامياني گرد آورد.

محمود بن لبيد مي گويد: فاطمه عليهاالسلام پس از فوت پدرش مي آمد سر قبر حمزه گريه مي كرد. در يكي از روزها گذرم بر شهداي احد

افتاد. فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه سر قبر حمزه به شدت مي گريست. صبر كردم تا آرام شد. پيش رفتم و سلام كردم و عرضه داشتم. اي بانوي من! از اين ناله هاي جان سوز، رگ هاي دل من پاره مي شود. فرمود: بر من سزاوار است كه گريه و ناله كنم؛ زيرا پدري مهربان و بهترين پيامبران را از دست داده ام. چه قدر مشتاق ديدار اويم. گفتم: اي بانوي من! بسيار علاقه مندم كه سؤالي از شما بپرسم. فرمود: بپرس. گفتم: آيا رسول صلي الله عليه و آله در زمان حياتش به امامت علي عليه السلام تصريح نمود؟ فرمود: واعجبا! آيا حماسه ي غدير را از ياد برديد؟ گفتم: غدير خم را مي دانم، ولي مي خواهم بدانم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به شما در اين باره چه گفت؟ فرمود: خداوند را گواه مي گيرم كه رسول صلي الله عليه و آله به من فرمود: بعد از من علي عليه السلام خليفه و امام است و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از ذريه ي حسين، امام مي باشند. اگر از آنان پيروي كنيد، هدايت مي شويد و اگر مخالفت كنيد تا قيامت در ميان شما اختلاف خواهد بود. [380] .

[ صفحه 203]

اقرار

زهرا عليهاالسلام در ادامه ي افشاگري هاي خود، دست به يك اقدام ماهرانه و غافل گير كننده ي ديگر مي زند كه براي خلفا، رسوايي و براي مردم، حجتي ديگر را به همراه داشت.

او در ادامه ي سياست مبارزه ي منفي خويش، با ابوبكر و عمر هيچ نمي گفت و حتي از آنان رو برمي گرداند. اين سياست رفته رفته در اذهان جا باز كرد، به گونه اي كه مردم از يكديگر مي پرسيدند. چرا

زهرا با اين دو سخن نمي گويد؟

و اين بر خلفا گران مي آمد، به همين سبب براي جلوگيري بيشتر از رسوايي بنا گذاشتند اين حربه را از زهرا عليهاالسلام بگيرند.

اين بود كه چندين بار به عيادت زهرا عليهاالسلام آمدند و اجازه ي ورود خواستند، اما هر بار جواب منفي بود. اين سياست زهرا عليهاالسلام مي رفت كه به ثمر بنشيند و مؤثر افتد. پس بايد به سرعت اقدامي مي شد. علي عليه السلام را واسطه قرار دادند و او كه به سبب

[ صفحه 204]

حفظ اساس دين و نيز جان خود، [381] سياست تقيه را در پيش گرفته بود مي پذيرد.

زهرا عليهاالسلام تسليم علي عليه السلام است، كه امام اوست.

زهرا عليهاالسلام در حالي كه خانه از صحابه ي رسول صلي الله عليه و آله و بني هاشم و زنان مهاجر پر بود، به آن دو اجازه ي ورود مي دهد. آن دو داخل مي شوند و مسرورند كه از رسوايي نجات يافته اند، غافل از اين كه در دام رسوايي بزرگتري افتاده اند.

زهرا عليهاالسلام ملحفي بر رو كشيده، روي خود را به ديوار كرده و حتي جواب سلامشان را هم نمي دهد. [382] آنان مي خواهند دل جويي و تفقدي كنند، اما زهرا عليهاالسلام مي گويد، تا جواب سؤالم را ندهيد كلامي نخواهم گفت.

مي گويند: بپرس اي دختر رسول خدا.

اتاق را سكوت عميق فراگرفته است. همه يك پارچه گوشند و بي صبرانه در انتظار پايان كار. زهرا عليهاالسلام مي پرسد. آيا شما دو نفر شنيديد كه پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: «فاطمه پاره ي تن من است، هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كه مرا اذيت كند، خدا را آزرده

است».

آن دو گفتند: چه كسي است كه نشنيده باشد؟! بله ما هم به دفعات از پدرت رسول خدا صلي الله عليه و آله اين را شنيده ايم.

زهرا عليهاالسلام پس از اين اقرار، دستان خود را به آسمان برداشت آن گاه بلند و قاطع آن گونه كه همه بشنوند، گفت: خدايا شاهد باش كه اينان مرا اذيت كردند و شكايتشان را به تو و رسولت خواهم نمود. نه! هرگز از شما راضي نخواهم شد، تا پدرم را ملاقات كنم، و از رفتار زشت شما برايش بگويم تا بين ما قضاوت كند. [383] .

[ صفحه 205]

و باز افزود. من در هر نماز كه بخوانم شما را نفرين مي كنم. [384] و اين پايان مجلس بود و شروع رسوايي بزرگ تر.

عرق رسوايي بر پيشاني آن دو نشست. فكر اين را نكرده بودند. سرافكنده و خجل از منزل بيرون رفتند، در حالي كه هم چون مار گزيده به خود مي پيچيدند. صحابه و زنان نيز از خانه خارج شدند و در شهر ولوله افتاد. هركس را مي ديدي، از اقرار آن دو و نفرين زهرا عليهاالسلام سخن مي گفت.

اين گونه هشياري و بيداري از دختري جوان، مجروح، خسته و افتاده در بستر، به راستي كه نشاني از عظمت خداست. يك زن و اين همه بيداري و لطافت، و يك گله مرد و اين همه گمراهي و ضلالت.

عميق ترين مكاتب تربيتي از داشتن چنين الگوهايي براي هميشه محرومند.

من هر وقت در تاريخ زهرا عليهاالسلام تأمل مي كنم، از اين همه بيداري به وجد مي آيم و بي اختيار بر اين همه تحمل، بيداري و ظرافت، درود و سلام

مي فرستم.

سلام و درود خدا و ملايكه بر زهرا عليهاالسلام، اسوه، مقتدا و آموزگار همه ي زنان و مردان عالم تا هميشه تاريخ.

[ صفحه 206]

وصيت

زهرا عليهاالسلام از هر فرصتي بهره مي جست تا بتواند در اذهان مردم سؤالي ايجاد كند و سندي بر مظلوميت علي عليه السلام و رسوايي خلفا باقي گذارد. او در اين فكر بود كه شايد اين جماعت مرده، حركتي كنند و بيش از اين تن به حقارت و ذلت ندهند و با دست خويش آتش دوزخ خود را فراهم نسازند.

و اگر هم به پا نخاستند، دست كم به عنوان گواه و حجتي روشن در تاريخ ثبت و ضبط خواهد شد تا آيندگان آزادانديش و طالبان حقيقت جو بتوانند «اسلام ولايت» را از «اسلام خلافت»، تميز دهند و سره را از ناسره جدا كنند، و به شهادت «آيه ي اكمال» كه در غدير نازل شد، بدانند كه دين مرضي و خداپسند، دين همراه ولايت است.

او آن گونه زندگي كرد كه رفتنش هم ادامه ي حياتش بود. او مي خواست همان گونه كه حياتش دشمن سوز و بيداري بخش بود، مرگش نيز همين گونه باشد.

از اين رو مصيت كرد. علي جان! مرا شبانه غسل بده و كفنم كن و به خاك بسپار و اجازه نده آنان كه بر من ستم كردند و آزارم نمودند، در تشييع جنازه ام حاضر شوند و

[ صفحه 207]

بر من نماز گذارند، زيرا آنان دشمنان خدا و رسول صلي الله عليه و آله مي باشند.

«اذا انامت فادفني باليل و لا تؤذنن رجلين ذكرتهما» و «اوصت فاطمة ان لا يعلم اذا ماتت ابوبكر و

لا عمر، و لا يصليا عليها». [385] .

از علي عليه السلام پرسيدند. چرا زهرا عليهاالسلام را شبانه دفن كردي؟ گفت: به خاطر بيزاري و غضب زهرا عليهاالسلام بر آن جماعت. [386] .

[ صفحه 208]

آيه

بعد از وفات تربت ما از زمين مجوي

در سينه هاي مردم عارف مزار ماست [387] .

به راستي قبر زهرا عليهاالسلام، اين ادامه ي رسول صلي الله عليه و آله و كوثر خدا كجاست؟ چه كسي مي داند؟

قبر بلال، فضه، سلمان، و... را مي شناسيم، اما قبر زهرا عليهاالسلام پنهان است. به راستي چرا؟

پنهاني قبر زهرا عليهاالسلام نشان مظلوميت و غربت ولايت است و دليل واضح و برهان قاطعي كه شيعه مي تواند به استناد آن خود را پيرو راستين سنت رسول صلي الله عليه و آله نشان دهد.

زهرا عليهاالسلام نشاني بر حقانيت و مظلوميت شيعه، براي همه ي آزاد مردان در طول تاريخ به يادگاري گذاشت.

[ صفحه 209]

امروز شيعه مي تواند از اهل سنت بپرسد كه چرا زهرا عليهاالسلام وصيت كرد خلفا در تشييع جنازه اش حاضر نشوند و چرا وصيت كرد تا قبرش پنهان بماند؟ [388] .

آري او نمي خواست تا دشمنانش- كه دشمنان خدا و رسولند- بر سر مزارش با اقامه ي عزا، عوام فريبي كنند. آن قدر اين امر بر خلفا سنگين بود و از عواقبش بيم داشتند كه تصميم گرفتند نبش قبر كنند تا با يافتن قبر زهرا عليهاالسلام، بر جنازه اش نماز گزارند؛ [389] اما از هيبت [390] و تهديد علي عليه السلام ترسيدند، [391] و از بيم فتنه اي [392] بزرگ تر پا پس نهادند.

زهرا عليهاالسلام مي خواست با طرح سؤال

در اذهان مردم- كه چرا تنها يادگار رسول قبرش را پنهان كرده- آنان را به فكر وادارد، تا خود به دنبال پاسخ برآيند و مسببين اصلي را بيابند. همين است كه مي بينيم برخي، بعضي ديگر را ملامت مي كردند كه: دردانه ي پيامبر و تنها يادگار او از دنيا رفت و هيچ كدام از آنان را اجازه ي حضور در دفن و نماز نداد و قبرش را نيز پنهان كرد. [393] .

[ صفحه 210]

او مي انديشيد چه بسا با غوغايي كه به سبب شهادتش در مدينه ايجاد مي شود، [394] با اين اقدام بي سابقه و آگاهانه مردم را عليه خلفا به حركتي وادارد يا دست كم سندي هميشگي بر محكوميت خلفا، از خود به يادگار بگذارد. از اين رو حتي امامان بعدي نيز قبر او را آشكار نساختند.

اگر آن روز نداي او را لبيك گفته بودند، امروز بر فراز قبرش، چلچراغ ها روشن بود و حرمش جايگاه دل هاي مشتاق.

به راستي اين همه هوشياري و آگاهي و بيداري از يك زن [395] .

و اين همه سستي و خمودگي و فلاكت از مشتي- به اصطلاح- مرد؟!

به راستي زهرا عليهاالسلام فرقان خداست كه پيرو راستين سنت را از مدعيان دروغين جدا مي كند.

تنها يكي از اين همه اقدامات روشن زهرا عليهاالسلام و فريادهاي روشنگرانه ي او براي راهنمايي و هدايت مردم و به پا خاستن و حمايت آنان از علي عليه السلام كافي بود. اگر آن روز فرياد گرم زهرا عليهاالسلام را پاسخ گفته بودند، صفين، جمل، نهروان و كربلا و حره و...

[ صفحه 211]

رخ نمي داد. چنان كه اگر امروز نيز نداي

ولايت را لبيك نگوييم و كوفي وار علي زمان را تنها گذاريم، كربلاها و حره هايي در پيش است.

زهرا عليهاالسلام آن آموزگار شهادت به ما آموخت حيات و ممات ما بايد محمدي باشد و نه تنها حياتمان را مماتمان را نيز بايد از آنان بياموزيم. او آموخت جدايي از ولايت، ذلت تا قيامت را در پي دارد، و حمايت از ولي، عزت هميشگي را.

درود و سلام خدا را و ملايكه بر كسي كه حقانيت شيعه را به اثبات رساند و به ما آموخت كه رمز حيات و بقاي اسلام محمدي در برابر تمامي قدرت هاي مستبد و مستكبر، تنها و تنها حمايت از مقام ولايت است.

[ صفحه 212]

تسليت

زهرا عليهاالسلام، انس علي عليه السلام است، تسلي و آرامش علي عليه السلام است. اگر به خانه مي رفت و زهرا عليهاالسلام را نمي يافت، دل تنگ و بي قرار مي شد. [396] .

خودش مي گويد: نگاه به زهرا، غم هايم را از ياد مي برد. [397] .

به علي عليه السلام خبر دادند. زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت.

علي عليه لسلام- اين مجاهد پا در ركاب و اين مرد خيبر و احزاب- تا شنيد از پا افتاد. [398] .

تو گويي مرد ليلة الهرير [399] جان باخت!. يكي بانگ برآورد آبي بياوريد.

[ صفحه 213]

علي تا به هوش آمد بر صورت خود زد و در حالي كه زير شانه هايش را گرفته بودند، اشك مي ريخت و مي گفت: «اي دختر رسول! تو تسلي بخش من بودي، حال ديگر از كه تسليت جويم»؟. [400] .

آن گاه در حالي كه مي سوخت، زير لب زمزمه مي كرد:

لكل اجتماع من خليلين فرقه

و كل الذي دون الفراق قليل

و ان افتقادي فاطما بعد احمد

دليل علي ان لا يدوم خليل [401] .

علي حق داشت اين گونه بسوزد، كه تكيه گاه ديگري را از دست داده بود. [402] به راستي زهرا عليهاالسلام، كوثر خدا و ادامه ي رسول صلي الله عليه و آله و تسلاي علي عليه السلام بود.

[ صفحه 214]

او حامي راستين ولايت بود.

او دردهاي علي عليه السلام را درمان بود.

او هميشه انيس مهربان علي عليه السلام بود.

او رنج هايش را جرعه جرعه مي نوشيد و در سينه مي ريخت تا دل علي عليه السلام بيش از اين به درد نيايد.

اگر مي شنوي زهرا عليهاالسلام در خانه هم از علي عليه السلام رو مي گرفت، تعجب نكن. زهرا عليهاالسلام نمي خواهد علي عليه السلام- اين غيرت حق- صورت نيلي اش را ببيند. آن علي عليه السلام كه در سقيفه از اوج دست رسول صلي الله عليه و آله در غدير به پايين كشيده شده، به اندازه ي كافي، خود درد دارد. بايد آن دردها را درمان بود و آن زخم ها را مرهمي. و زهرا عليهاالسلام با همه ي غم هايش، تسلاي علي عليه السلام بود.

زهرا عليهاالسلام مي گويد: در هنگام غسل لباس از بدنم بيرون نياوريد. [403] بازويم را برهنه نكيد [404] و حتي وصيت مي كند كه او را شبانه غسل دهند و شبانه كفن كنند. [405] نكند علي عليه السلام جاي ضربه ها و جراحات [406] را ببيند و عنان از كف بدهد. آه خدايا! اين چه دلي است كه نمي خواهد حتي داغ هاي علي عليه السلام تازه شود!!.

سلام و درود خدا و ملايكه بر بانويي كه اين گونه كمك و حامي ولي زمانه ي خويش بود و

در راه حمايت از مقام ولايت به شهادت رسيد.

[ صفحه 215]

او به راستي ليلة القدر خدا است. مرحوم كليني در كافي از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نقل نموده كه مردي نصراني و طالب حقيقت، به خدمت آن حضرت مي رسد و ضمن سؤال هاي از حضرت كاظم عليه السلام چنين مي پرسد:

اخبرني عن كتاب الله تعالي الذي انزل علي محمد و نطق به، ثم وصفه بما وصفه به، فقال حم والكتاب المبين. انا انزلناه في ليلة مباركة انا كنا منذرين. فيها يفرق كل امر حكيم). ما تفسيرها في الباطن؟ فقال: اما (حم) فهو محمد صلي الله عليه و آله و هو في كتاب هود الذي انزل عليه و هو منقوص الحروف و اما (الكتاب المبين) فهو اميرالمؤمنين علي عليه السلام و اما (الليلة) ففاطمة عليهاالسلام و اما قوله (فيها يفرق كل امر حكيم) يقول: يخرج منها خير كثير فرجل حكيم و رجل حكيم و رجل حكيم. [407] .

«به من خبر دهيد از كتاب خدا كه بر محمد صلي الله عليه و آله نازل شده و به آن گويا گشته و آن را به صفاتي موصوف نموده و در حقش گفته است: «حم. سوگند به كتاب روشن و آشكار به درستي كه ما آن را در شب مباركي فروفرستاديم به درستي كه ماييم بيم دهنده. در آن شب جدا مي شود هر امر محكمي». تفسير آن در باطن و حقيقت چيست؟ حضرت فرمود: اما «حم» همان محمد صلي الله عليه و آله است كه در كتاب هود پيامبر با حروف ناقصه آمده است.- ميم اول و دال آخرش حذف شده- و اما «كتاب مبين

و آشكار» همان اميرالمؤمنين علي عليه السلام است و اما مقصود از «ليله و شب» همان فاطمه عليهاالسلام مي باشد و اما اين كه فرموده در آن جدا مي شود هر امر محكمي يعني برآيد از فاطمه عليهاالسلام خير بسيار و فراوان؛ مردي حكيم و مردي حكيم و مردي حكيم».

مرحوم شريف لاهيجي در تفسير خود به مناسبت اين روايت در ذيل آيات

[ صفحه 216]

نخست سوره ي دخان، بيان نغز و زيبايي دارد كه نقلش مناسب به نظر مي رسد: «تسمية سيدة نساء العالمين به ليله بطريق مجاز است. و مي تواند كه علاقه ي اين مجاز اين است كه آن حضرت مانند شب به حجاب عصمت مستور و مخفي است...و ضمير انزلناه، راجع است به اميرالمؤمنين عليه السلام. و ظاهرا حاصل معناي آيات اين باشد كه قسم به محمد و به وصي او اميرالمؤمنين عليه السلام كه تزويج كرديم اميرالمؤمنين را به فاطمه ي زهرا و به تحقيق ما انذار كننده ايم عباد را در باب اماماني كه از سيده ي نساء العالمين عرصه جهان را منور مي سازند، زيرا كه هر كه قبول ولايت ايشان نكند به عذاب ابد معذب خواهد گشت. و در فاطمه ي زهرا عليهاالسلام جدا كرده مي شود هر امام حكيم دانا؛ يعني از بطن او بيرون مي آيند از امام حسن تا قائم آل محمد صلي الله عليه و آله». [408] .

مرحوم خاتون آبادي از علماي سده ي يازدهم در ساعت متعلقه ي به صديقه ي كبري عليهاالسلام سخني مناسب با گفتار مذكور دارد:

«ساعت آخر شب يعني يك ساعت قبل از طلوع فجر كه بهترين ساعات و محل استجابت است مختص آن حضرت است. و وجه اختصاص او به آن ساعت

مستوري اوست از ديده ي نامحرمان. و اشاره به اين است آيه ي مباركه ي (انا انزلناه في ليلة مباركة...فيها يفرق كل امر حكيم) پس ليله ي مباركه آن حضرت است و مرجع انا انزلناه، نور امامت است؛ يعني فروفرستاديم ما گوهر امامت را در درج رحم فاطمه ي زهرا كه ليله ي مباركه عبارت از اوست». [409] .

پس باطن ليله ي مباركه، فاطمه ي صديقه عليهاالسلام است كه حقايق قرآن در صدف

[ صفحه 217]

وجود او تجلي حاص پيدا كرده و جمعي كه بيان گر معارف و حقايق اين كتابند از نسل او به وجود آمده اند. [410] .

خنك آنان كه اسوه و مقتداشان زهراي اطهر است. بيچاره ما كه اسم پيروي از زهرا عليهاالسلام را يدك مي كشيم.

[ صفحه 218]

تكيه گاه

رسول صلي الله عليه و آله و زهرا عليهاالسلام دو تكيه گاه علي عليه السلام و دو بال پرواز او بودند. بنابراين با از دست دادن اين دو، علي عليه السلام بي بال و پر و تنها شد.

علي عليه السلام مي گويد: رسول صلي الله عليه و آله اين تنهايي را از قبل به من خبر داده بود. از اين رو آن گاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دار دنيا رفت، علي عليه السلام گفت: اين يك تكيه گاه من بود كه فروريخت، و آن گاه كه فاطمه عليهاالسلام نيز از دستش رفت، گفت: اين هم تكيه گاه ديگرم بود. [411] .

در ميان همه ي جلوه هاي تابناك روح بلند فاطمه عليهاالسلام، اين ويژگي كه او تكيه گاه و هم پرواز روح بلند علي عليه السلام است از همه شگفت انگيزتر است. او در كنار علي عليه السلام

[ صفحه

219]

تنها يك همسر نبود كه علي عليه السلام پس از او همسران ديگري نيز داشت.

علي عليه السلام به او به ديده ي يك دوست و آشناي دردها و درمان هاي بزرگش و امين خلوت بي كرانه و اسرار آميزش و سرانجام يك همدم و تنها تكيه گاهش مي نگريست.

به راستي، تنها خدا مي داند كه در فراق فاطمه عليهاالسلام بر علي عليه السلام چه گذشت و تنها علي عليه السلام مي داند كه چه كسي را از دست داده است.

قدر اين يك دانه گوهر را علي دانست و بس

آري آري، قدر گوهر را كه داند؟ گوهري

[ صفحه 220]

علم زهرا

صادق آل محمد صلي الله عليه و آله گويد: «لولا ان الله تبارك و تعالي خلق اميرالمؤمنين لفاطمة ما كان لها كفوا علي ظهر الارض من آدم و من دونه»؛ [412] اگر خداي تبارك و تعالي علي را نيافريده بود براي فاطمه هيچ همتا و نظيري نبود، از آدم گرفته تا ديگران.

مطابق اين حديث صحيح از امام صادق عليه السلام نه تنها هر گونه كمال علمي، بلكه هر گونه كمال عملي نيز كه براي علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام ثابت شود، [413] حضرت فاطمه عليهاالسلام همسان اميرالمؤمنين عليه السلام مشمول آن مقام هاي منيع خواهد بود.

علاوه بر اين صحيحه- كه نه تنها علم بي كران زهرا عليهاالسلام كه جامع ديگر فضايل او نيز هست- روايات فراوان ديگري هم در خصوص علم زهرا عليهاالسلام وارد شده كه با هم به برخي از آنها مرور مي كنيم، شايد كمي بيشتر با عظمت هاي آن بانوي دو عالم

[ صفحه 221]

آشنا شويم.

فاطمه عليهاالسلام را از آن رو

فاطمه عليهاالسلام ناميدند كه پروردگار از دانش خود آن قدر به او نوشاند كه از هر استادي بي نياز شد. [414] .

فاطمه عليهاالسلام به علي عليه السلام گفت: نزديك بيا تا تو را از آن چه واقع شده و آن چه اكنون مي شود و آن چه تا روز قيامت واقع خواهد شد، با خبر كنم. [415] .

فاطمه عليهاالسلام را بدان سبب بتول ناميدند كه از نظر فضل و دين و حسب، سرآمد تمامي زنان بود. [416] .

خداوند ده چيز را به ده زن تفضل كرد و براي فاطمه عليهاالسلام-همسر علي عليه السلام- دانش را. [417] .

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله از يارانش پرسيد: خير زن در چيست؟ ياران در جواب درماندند. علي عليه السلام به نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و از او پرسيد. وي جواب داد. خير زن در اين است كه مردان او را نبينند و او هم مردان را نبيند علي عليه السلام بازگشت و جواب داد. رسول پرسيد:چه كسي تو را آگاه كرد؟ علي عليه السلام گفت: فاطمه عليهاالسلام. رسول صلي الله عليه و آله فرمود: او پاره ي وجود من است. [418] .

زني خدمت زهرا عليهاالسلام رسيد و مسايل ديني بسياري پرسيد. زهرا عليهاالسلام همه را

[ صفحه 222]

پاسخ داد و در پايان با گشاده رويي گفت: هر گاه سؤالاتي داشتي بيا و بپرس. همه را پاسخ خواهم گفت: [419] .

از برخي روايت ها استفاده مي شود كه زهرا عليهاالسلام از سوي پدرش مرجع پاسخ گويي به پرسش ها و مسايل زنان بوده است.

اما بهترين نمونه و شاهد بر علم بي كران زهرا عليهاالسلام همان خطبه ها و سخنراني هاي اوست.

به ويژه خطبه ي آن حضرت در مسجد مدينه در مقابل مهاجر و انصار، در احتجاج با ابوبكر. اين خطبه همتا و هم پاي برخي خطبه هايي است كه اميرالمؤمنين بيست و پنج سال بعد براي اهل كوفه مي خواند. مي توان بند بند اين خطبه را با فقرات برخي خطبه هاي نهج البلاغه مقايسه كرد تا به عمق اين معنا و صحت اين ادعا پي برد، [420] هم چنان كه مي توان دعاهاي وارده از زهرا عليهاالسلام و مضامين بلند آن را با ادعيه ي وارده از علي عليه السلام و ديگر امامان معصوم مقايسه كرد تا باز هم به همين نتيجه رسيد. [421] بي جهت نيست كه آن حضرت را «ام الفضايل» و «ام العلوم» [422] مي نامند.

به راستي كه ما را از علوم و فضايل بي كران زهرا عليهاالسلام و از هدايت و معارف بلند او محروم ساختند.

[ صفحه 223]

ايمان زهرا

ايمان [423] زهرا عليهاالسلام

[ صفحه 225]

ايمان همان عشق است و نفرت [424] ؛ عشق در راه خدا و نفرت به خاطر او.

ايمان همان رهبري و جهت دادن به عشق و نفرت است. ايمان حد قلبي مذهب است. [425] . آنان كه ايمان مي آورند از بزرگترين عشق ها براي خدا و از بالاترين كششها و محبت ها براي او برخوردار مي شوند. [426] و زهرا عليهاالسلام در اوج قله ايمان است. و بهترين گواه بر وجود سراسر ايمان او يكي تامل در زندگي و رفتار و حالات خود اوست و ديگري هم شهادت رسول صلي الله عليه و آله:

اي سلمان! دخترم فاطمه آن چنان ايمان در اعماق دل و تمامي وجودش نفوذ كرده كه براي

كه براي عبادت خدا، خود را از همه چيز فارغ مي سازد. [427] .

خدايا تمامي وجود دخترم فاطمه را از ايمان و يقين لبريز كرده است. [428] .

[ صفحه 226]

عبادت و انس زهرا با قرآن

زهرا عليهاالسلام همواره با عبادت و قرآن مأنوس بود.

فرزند زهرا عليهاالسلام حسن مجتبي عليه السلام مي گويد: ديدم مادرم شب جمعه در محراب به عبادت ايستاد و مدام ركوع و سجده مي كرد تا صبح دميد. [429] .

او در همه چيز بي همتا و بي نظير بود. در عبادت هم بي مانند بود. «و سميت فاطمة بتولا لانها بتلت عن النظير». [430] او سرآمد بكائين و توابين و خائفين قرار داشت [431] و خدا دعاي او را بهتر از هر كسي استجابت مي كرد. [432] او تا بدانجا رسيد كه بهترين زنان جهان و سرور زنان بهشت شد.

حسن بصري گويد: در دنيا عابدتر از فاطمه نيست. او آن قدر براي نماز سر پا

[ صفحه 227]

مي ايستاد كه پاهايش ورم مي كرد. [433] .

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: وقتي زهرا در محراب عبادت مي ايستاد، هم چون ستاره اي براي ملايكه ي آسمان مي درخشيد. خدا به ملايكه ي مي گويد: اي ملايك! بنگريد به بهترين بنده من، فاطمه. او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامي وجودش مي لرزد و با تمامي حضور قلب خويش به عبادت من روي آورده است. [434] .

او به هنگام عبادت آن چنان در عظمت حق غرق مي گشت و از خود بي خود مي شد كه از فكر عزيزان و فرزندان فرزندان خويش نيز با تمامي علاقه اي كه به آنان داشت جدا مي شد، از اين رو پروردگار

نيز ملايكه اي را مي فرستاد تا گهواره ي فرزندان او را حركت دهند. [435] او حتي در شب ازدواج از علي عليه السلام مي خواهد كه با هم به نماز بايستند و در اين شب خدا را عبادت كنند. [436] آن گاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از او پرسيد: دخترم چه درخواستي داري؟ اكنون فرشته ي وحي در كنار من است و از جانب خدا پيام آورده است و هر آن چه بخواهي تحقق مي پذيرد. او در جواب گفت: «لذتي كه از خدمت به خدا مي برم مرا از هر خواهشي بازداشته است. مرا حاجتي جز اين نيست كه پيوسته ناظر جمال زيبا و والاي حضرت حق در آخرت باشم.» [437] .

زهرا عليهاالسلام با دعا و مناجات مأنوس بود و دعاهاي وارده [438] از او گواه اين معناست. و

[ صفحه 228]

آن جا كه رسول صلي الله عليه و آله دعايي را به او مي آموزد، مي گويد: «اين دعا از دنيا و آن چه در آن است، در نزد من محبوب تر است». [439] .

زهرا عليهاالسلام با قرآن انسي ديرينه داشت. سلمان مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا براي كاري به خانه ي فاطمه عليهاالسلام فرستاد به خانه كه رسيدم، صداي زهرا عليهاالسلام را- كه در درون خانه قرآن مي خواند- شنيدم. [440] .

باز سلمان روايت مي كند كه داخل خانه ي زهرا عليهاالسلام شدم ديدم در همان حالي كه مشغول كار خود بود و جوها را آسياب مي كرد، قرآن مي خواند. [441] .

او حتي وصيت مي كند در شب اول قبر، علي عليه السلام بر سر مزارش بسيار قرآن بخواند و دعا كند. [442]

.

از همين انس او با قرآن بود كه فضه، خادمه ي او پس از شهادت وي تا بيست سال به غير از قرآن لب نگشود و جز با قرآن پاسخ نداد. [443] .

باز از همين انس او با قرآن بود كه در صحراي محشر هم قرآن را زمزمه مي كند. [444] .

تا آن جا كه حتي در هنگام داخل شدن به بهشت نيز آيات قرآن را مي خواند. [445] هنوز هم سخنان عميق و بلند او درباره ي قرآن از مسجد مدينه به گوش مي رسد. آيا گوش شنوايي هست:

[ صفحه 229]

قرآن كتابي گويا و راستگو و داراي نور فراوان و روشني درخشان است. كتابي كه بينش هايش روشن، نهفته ها و لطائفش آشكار، ظواهرش جلوه گر، پيروانش مورد رشك ديگران، پيرويش راهبر به بهشت رضوان و شنودنش باعث رستن انسان است. در پرتو آن مي توان به: دلائل روشن الهي و واجبات بيان شده اش و محرمات ممنوعش و روشنگري هاي تابناكش و برهان هاي كافيش و خوبي هاي متحسنش (مستحبات) و رخصت هاي بخشيده اش (مباحات) و قوانين واجبش؛ دست يافت. [446] .

زهرا عليهاالسلام در همين خطبه ي غرا و بي نظيرش از حدود 60 آيه به صورت نقل و اقتباس و تلميح [447] در نهايت دقت و زيبايي و كاملا به جا استفاده كرده است. هم چنان كه در ديگر خطبه اش در بستر بيماري بر زنان مهاجر و انصار به بيش از 10 آيه تمسك نموده است. همين ها بهترين گواه و شاهد بر انس زهرا عليهاالسلام با قرآن است.

[ صفحه 230]

زهد زهرا

زهد، آزادي است. آزادي از هر آن چه رنگ تعلق به خود گيرد [448]

.

تا آن جا كه «دادن»ها و «گرفتن»ها در وجود تو موجي ايجاد نكند. [449] .

زهد؛ از امكان كم، برداشت زياد كردن است. زاهد كسي است كه به دنيا قانع نيست، جايگاه بلندتري را طالب است، چون در چشم تيزبين او دنيا مبلغ علمي نيست. همان كه قرآن مي گويد: (فما متاع الحيوة الدنيا في الآخرة الا قليل). [450] و همان كه زهرا عليهاالسلام خود مي گويد. «ذهبت للدنيا و جئت للاخرة». [451] .

[ صفحه 231]

زهد اسلام زهد ترك نيست، زهد اخذ است. اگر از يهودي بيشتر تلاش كند از درويش كم تر نگاه مي دارد. و ديگران را در درآمد خود سهيم مي كند.

زاهد نمي گويد دنيا بد است. كه مي گويد كم است، بايد آن را زياد كرد. راه آن قدر طولاني است [452] كه آه علي عليه السلام- اين مرد راه- را درآورده است. [453] اگر درا ين راه دراز همه ي آذوقه و توشه را خودت به تنهايي برداري، از سنگيني، توان رفتنت نيست و در راه مي ماني، و اگر كم برداري، راه طولاني است و از ادامه باز مي ماني. زاهد اين تضاد را همان گونه كه مولايش علي عليه السلام گفته حل مي كند. بدين گونه كه افرادي را اجير مي كند تا آذوقه و بار سفر طولاني اش را برايش حمل كنند. و تمامي انفاق ها، اطعام ها، احسان ها تحمل سختي ها و سعي در حوائج مؤمنان و اصلاح ذات البين ها و...، همان زاد و توشه هايي است كه ديگران براي تو حمل مي كنند و آن جا كه توان رفتنت نيست و آذوقه ات ته كشيد، به تو مي سپارند تا ادامه ي راهي را كه بايد تا قرب خدا [454] با

درد و رنج بروي، بپيمايي.

براي زهد زهرا عليهاالسلام همين بس كه به راحتي از دنيا مي گذرد و براي رسيدن به قرب خدا از سر تمامي هستي خود برمي خيزد و براي رسيدن به خوبي ها- همان كه به ما رشد مي دهد- از خوشي ها مي گذرد كه: (لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون). [455] .

براي زهد زهرا عليهاالسلام از كجا بگويم. از خانه ي ساده اش و يا از مهر [456] و جهيزه ي [457] .

[ صفحه 232]

اندكش و يا از بخشش لباس عروسي [458] و گلوبند با بركتش، همان گلوبندي كه گرسنه اي را سير كرد و برهنه اي را پوشاند و فقيري را بي نياز ساخت و بنده اي را آزاد كرد و سرانجام دوباره به نزد صاحبش بازگشت تا باز هم به جريان افتد و خيرات و بركات ادامه يابد. [459] .

زندگي سخت زهرا عليهاالسلام گواه صادقي بر زهد اوست. علي عليه السلام آن جا كه براي درس گرفتن و عبرت ديگران از سختي هاي زهرا عليهاالسلام در خانه مي گويد، اين گونه توضيح مي دهد.

«او آن قدر از چاه آب كشيد كه اثر آن بر سينه اش باقي ماند و آن قدر با آسياب آرد كرد كه دستهايش پينه بست و آن قدر خانه را رفت و روب مي كرد كه پيراهنش غبارآلود مي گشت و آن قدر آتش زير ديگ روشن مي كرد كه لباسش سياه مي شد... اين كارهاي دشوار به او آسيب فراوان وارد مي كرد. [460] .

و آن گاه كه تصميم گرفت از پدرش خادمه اي بخواهد، وقتي در اطراف پدرش

[ صفحه 233]

جماعتي را ديد، منصرف شد و برگشت و خدا به وسيله ي

رسول صلي الله عليه و آله تسبيحات را براي او هديه فرستاد و زهرا عليهاالسلام از اين هديت الهي آن چنان مسرور گشت كه سه بار فرمود: «رضيت عن الله و رسوله». [461] سلمان مي گويد: روزي به خانه ي زهرا عليهاالسلام وارد شدم. ديدم آن قدر دسته ي آسياب را چرخانده كه دسته ي آن خوني است. [462] .

زهرا عليهاالسلام بارها شكمش از گرسنگي به پشتش مي چسبيد و چشم هايش به گودي مي نشست و حتي فرزندانش در مقابل چشمانش از شدت گرسنگي هم چون جوجه ي كبوتر به خود مي لرزيدند. [463] .

حسن بصري مي گويد: «لم يكن في الامة ازهد و لا اعبد من فاطمة» [464] در امت پيامبر صلي الله عليه و آله، زاهدتر و عابدتر از زهرا عليهاالسلام نبوده است.

در زيارتنامه ي آن حضرت نيز آمده است: او نه تنها زاهد بود، بلكه بالاتر از آن با زهد همدم و مأنوس بود. (حلية الورع والزهد). [465] او به راستي بريده و منقطع از دنيا و فاني در ذات خدا بود و راستي كه بتول زبينده ي اوست. [466] .

در روايتي اين گونه آمده. روزي زهرا عليهاالسلام از رسول صلي الله عليه و آله تقاضاي انگشتري كرد. رسول صلي الله عليه و آله اين مربي بيدار و هشيار،براي آن كه به دخترش درسي هميشگي بدهد، در جواب اين درخواست عادي او فرمود: نمي خواهي تو را به بهتر از انگشتر راهنمايي كنم؟ آن گاه ادامه داد: امشب پس از نماز شب، خواسته ات را از خدا

[ صفحه 234]

بخواه، ان شاءالله به آن خواهي رسيد. زهرا عليهاالسلام نيز همان گونه كه پدر گفته بود، پس از نماز

شب حاجتش را از خدا طلبيد. ناگهان هاتفي ندا سر داد. فاطمه! آن چه از من خواستي اجابت شد، سجاده ي خود را كنار بزن. زهرا عليهاالسلام در دم، سجاده را كنار زد، انگشتر گران بهايي از ياقوت يافت. بسيار مسرور شد و در حالي كه آن را به انگشت خود كرده بود، خوابيد. در رؤيا ديد در مقابل سه قصر زيباي بهشتي ايستاده است پرسيد. اين قصرهاي بي نظير از آن كيست؟ گفتند: از براي فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله. با خوشحالي به يكي از آن قصرها وارد شد. در آن جا تختي ديد كه تنها سه پايه داشت. با تعجب پرسيد: پس پايه ي ديگر تخت چه شده؟ گفتند: صاحبش در دنيا از خداوند انگشتري تقاضا كرد، از اين رو يكي از اين پايه ها به صورت انگشتري براي او درآمده است.

و اين پايان خواب بود و آغاز درسي بزرگ تر براي زهرا عليهاالسلام. از اين رو اول صبح خود را به پدر رسانيد و با حزن و نگراني خواب اش را تعريف كرد. رسول هوشيار و آگاه كه از پيش چنين صحنه اي را پيش بيني مي كرد و گويا منتظر دخترش بود، فرمود: «دنيا براي شما نيست. آن چه براي شماست سراي ديگري است و وعده گاه شما بهشت است. دنيا فريبنده اي گذرا بيش نيست.» [467] .

آن گاه رسول صلي الله عليه و آله فرمود: فاطمه جان! انگشتر را در زير سجاده بگذار. او نيز همين كار را كرد و همين كه بر روي سجاده خوابش برد، در رؤيا ديد كه داخل همان قصر در بهشت شده، اما اين بار تخت چهار پايه دارد. در حيرت

بود كه ندا رسيد. صاحبش انگشتري را پس فرستاد و پايه هاي تختش كامل شد. زهرا عليهاالسلام از خوشحالي از

[ صفحه 235]

خواب بيدار شد. [468] .

درسي كه رسول به زهرا عليهاالسلام داد نه درس دانش كه درس شدن است. همين است كه رسول بر دخترش- اين شاگرد ويژه و صحابيه ي استثنايي خويش سخت مي گيرد. چه او مسؤوليت خطيري در تاريخ آزادي و جهاد و انسانيت دارد. او حلقه ي واسطه اي است كه تسلسل ابراهيم تا محمد صلي الله عليه و آله را به حسين عليه السلام تا منجي انتقام جوي نجات بخش انتهاي تاريخ پيوند مي دهد، واسطة العقد نبوت و امامت. سلمان مي گويد: «روزي ديدم زهرا عليهاالسلام براي خروج از خانه به خود پارچه اي پشمي و كهنه پيچيده كه دوازده جاي آن وصله شده بود. من از شدت ناراحتي گريستم و گفتم: دختر كسري و قيصر در حريرند و دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله در چادر شبي پشمينه و كهنه، آن هم با اين همه وصله.» آن گاه زهرا عليهاالسلام به نزد رسول صلي الله عليه و آله رفت و عرضه داشت: «پدر جان! سلمان از چادر پر وصله ي من درشگفت است، در حالي كه به خدا سوگند پنج سال است كه من در خانه ي علي به سر مي برم و از مال دنيا تنها پوست گوسفندي داريم كه روزها شترمان را بر آن علوفه مي خورانيم و شب ها خود بر روي آن مي خوابيم و بالش ما پوستي پر شده از ليف خرما است.» [469] اين زهرا عليهاالسلام است كه اين گونه قاطع و صريح مي گويد: «اني لا احب الدنيا»؛ [470] من دنياي

«دنياپرستان» را دوست ندارم.

و باز هم اوست كه طنين فريادش هنوز از گلدسته هاي مسجد مدينه، آن جا كه از

[ صفحه 236]

سختي هاي رسول صلي الله عليه و آله در دار دنيامي گويد، به گوش مي رسد: «خداوند او را با رحمت و رأفت خويش به جوار ابديش قبض روح نمود و از مشقت و رنج و درد اين دنيا و تحمل وزر و وبال آن آسوده ساخت و مشمول رضوان و خشنودي خود نمود». [471] .

آيا گوش شنوايي هست؟

عمران بن حصين مي گويد: روزي از روزها پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: آيا ميل داري با هم از فاطمه ديدار كنيم؟ گفتم: بلي. آن گاه به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله به سوي خانه ي فاطمه عليهاالسلام رفتيم. پيامبر صلي الله عليه و آله چون به درب خانه ي فاطمه عليهاالسلام رسيد براي دخول اجازه خواست. فاطمه عليهاالسلام رخصت داد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا با كسي كه همراه من است وارد شوم؟ فاطمه عليهاالسلام گفت: به خدا سوگند! لباس مناسبي براي پوشش ندارم. پيامبر صلي الله عليه و آله عباي مندرس خود را به او داد و فرمود: با آن سرت را بپوشان. آنگاه با هم به درون حجره شديم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: دخترم چگونه اي؟ گفت: درد مي كشم و گرسنه هستم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: خشنود نيستي كه بانوي بانوان جهان باشي؟

فرمود: پدر! مگر مريم دختر عمران بانوي بانوان نيست؟ پيامبرصلي الله عليه و آله فرمود: او بانوي بانوان عصر خود بود، اما تو بانوي بانوان همه ي

تمامي زناني و شوهرت در دنيا و آخرت بزرگ است. [472] .

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله بر زهرا عليهاالسلام وارد شد و حالش را پرسيد. جواب داد: حالم اين گونه است كه مي نگريد، با عبايي زندگي مي كنيم كه نصف آن زيرانداز ماست

[ صفحه 237]

و بر روي آن مي نشينيم و نصف ديگر آن روانداز ماست كه بر روي خود مي كشيم. [473] .

در يكي از روزهاي گرم، علي عليه السلام داخل منزل شد و از زهرا عليهاالسلام غذايي خواست. زهرا عليهاالسلام جواب داد. «در خانه چيزي نداريم و من دو روز است كه با بهانه هاي گوناگون فرزندانم- حسن و حسين- را به گونه اي سرگرم مي كنم تا زياد بي تابي نكنند». [474] .

روزي ديگر فرزندان فاطمه عليهاالسلام همين كه چشمشان به پيامبر صلي الله عليه و آله افتاد به سوي او شتافتند و پس از آن كه روي دوش پيامبر صلي الله عليه و آله جاي گرفتند، از رسول خدا صلي الله عليه و آله ناني براي خوردن خواستند. پيامبر در همان حال به فاطمه عليهاالسلام فرمود: دخترم به بچه ها غذايي بده. زهرا عليهاالسلام گفت: در خانه ي ما چيزي جز بركت رسول خدا صلي الله عليه و آله وجود ندارد. [475] .

فاطمه عليهاالسلام در جاي ديگر مي گويد: «صبح كرديم در حالي كه چيزي در خانه ي ما نبود تا رفع گرسنگي كنيم و در همه حال خداي را سپاس گزاريم». [476] .

گاهي كه پدرش وضعيت آنان را سؤال مي كرد، مي گفت: پدر جان! سه روز است كه غذا نخورده ايم و فرزندانم حسن و حسين از شدت گرسنگي بي تاب شده

و هم اكنون مانند جوجه هاي پر كنده از گرسنگي به خواب رفته اند». [477] .

او در كلامي ديگر به رسول خدا صلي الله عليه و آله مي گويد: «اي رسول خدا! به خدا قسم در خانه ي علي پنج روز است كه صبح كردم بدون غذا، و هيچ غذايي را در دهان

[ صفحه 238]

نگذاشته ايم. نه گوسفندي داريم نه شتري، نه غذايي و نه آبي». [478] روزي علي عليه السلام فرمود: «فاطمه جان! آيا غذايي هست كه بياوري؟» پاسخ شنيد: «سوگند به آن كه حق تو را بزرگ شمرد! سه روز است كه غذايي كافي در منزل نداريم و سهم خويش از همان مقدار ناچيز را به شما بخشيدم و خود گرسنگي را تحمل كردم.» [479] .

علي عليه السلام مي گويد: چرا به من خبر ندادي؟» زهرا عليهاالسلام مي گويد: «رسول خدا مرا از اين كه چيزي از تو بخواهم نهي و به من سفارش كرد چيزي از پسر عمويت درخواست مكن. اگر چيزي براي تو آورد، بپذير وگرنه تو درخواست چيزي نداشته باش». [480] .

و آن جا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي ديد علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام جز پوستي كه شب ها بر آن بخوابند و روزها با آن شتر خود را علف دهند، چيزي ديگر ندارند، به دخترش فرمود:

«دخترم! شكيبايي و تحمل داشته باش، زيرا موسي بن عمران ده سال با همسرش زندگي كرد و جز يك قطعه عباي قطواني فرشي نداشتند». [481] .

از همه اين ها كه بگذريم فرق نكردن وضعيت زندگي زهرا عليهاالسلام در قبل و بعد از بخشش فدك به او، بهترين گواه زهد اوست.

[ صفحه 239]

به راستي زهرا عليهاالسلام آينه ي تمام نماي زهد است و هرگز بر كسي شكايت نبرد و خدا را شاكر بود و اگر به رسول صلي الله عليه و آله مي گفت، براي تحمل دادن به زنان رسول بود، چنان كه ديگران و امروز ما نيز در نظر است.

السلام عليها يوم ولدت و يوم استشهدك و يوم تبعث حيا.

اللهم اهل بيت الوحي كما نحب فاجعلنا كما يحبون.

[ صفحه 240]

ورع زهرا

در زيارت آن حضرت آمده است. «حليفة الورع والزهد». [482] او با ورع و زهد مأنوس و همدم بود.

در مورد ورع بايد بگويم كه ورع غير از تقوا است. اطاعت و انجام اوامر الهي [483] و ورع؛ كناره گيري و پرهيز از محرمات است، همان پهلو خالي كردن از گناه و محرمات الهي. در روايات نيز اين گونه آمده است.

الورع اجتناب؛ الورع جنة؛ كف عن محارم الله تكن اورع الناس؛ الذي يتورع عن محارم الله عزوجل، لا ورع كالكف؛ يا موسي ما تقرب الي المتقربون بمثل الورع عن محارمي [484] ؛ و...

در خطبه ي شعبانيه نيز آمده است. «افضل الاعمال في هذا الشهر الورع عن محارم الله

[ صفحه 241]

عزوجل» [485] يعني همان كناره گيري و اجتناب از محرمات الهي و آن چه خدا حرام كرده است.

در روايتي ديگر آمده كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد: آن مكارم و سجاياي اخلاقي كه انبياء دارند، كدام است؟ همان سجايايي كه اگر كسي آن را داشت بايد شاكر باشد و اگر نداشت بايد با تضرع آن را از خدا بخواهد. حضرت در

جواب ويژگي هايي را برشمردند و در ابتداي آن ها ورع را يادآور شدند. [486] .

از تفسير و توضيح ورع كه بگذريم بحث از مراحل، آثار و موانع آن از بحث هاي لطيفي است [487] كه در جاي ديگر بايد از آن گفت و گو كرد.

[ صفحه 242]

اخلاص زهرا

بيچاره بعضي از كلمات! چه بر سرشان كه نيامده! بعضي از آن ها آن قدر از معناي خود تهي شده اند كه بايد به حال شان رقت برد. اين تحريف در معنا، هم در مفاهيم سياسي و اجتماعي هم چون استعمار دموكراسي و آزادي راه پيدا كرده است و هم در مفاهيم و حقايق مذهبي.

ما هر آن كه صداي خود را آهسته كند، مؤمن مي دانيم و آن كه به كار كسي كاري نداشته باشد، متقي! و هر كه كلاه خود كج بگذارد زاهد! و آن كه بگويد من به خاطر خدا كار مي كنم، مخلص.

ما اين كلمات را آن قدر ساده بكار برده ايم و تصورمان درباره ي آنها سطحي است كه اگر بشنويم معنا و حقيقتي غير از اين كه تا حال شنيده ايم دارند، باورمان نمي شود و چه بسا برآشوبيم يا تصور كنيم كه مي خواهند به كلمات رنگ و لعابي تازه بخشند. بيچاره اخلاص كه از اخلاص تهي شده.

[ صفحه 243]

اگر بتوان از علايم، عوامل، [488] مراحل، [489] موانع و آثار اخلاق يا از تفوت مخلص و مخلص به بهانه ي اين كه جاي بحث آن اين جا نيست، گذشت، اما از توضيح «حقيقت اخلاص» نمي توان درگذشت. حقيقت اخلاص، فقط خدا را در نظر داشتن است و فقط براي او كار كردن. [490]

.

اخلاص، آزادي از وابستگي به مدح و ستايش ديگران است [491] و خالي بودن از هواي نفس. [492] .

اخلاص يكي بودن ظاهر است و باطن، درون است و برون. و زهرا عليهاالسلام در اوج قله ي اخلاص بود.

او در جواب پدرش كه مي فرمود: دخترم! هم اكنون جبرييل در نزد من است و از جانب خدا پيام آورده كه هر چه بخواهي تحقق مي يابد، مي گويد مرا جز ذات او هيچ تمنايي نيست. [493] .

او با اين كه سه روز بود خود و فرزندانش هيچ نخورده بودند، پيراهنش را نزد

[ صفحه 244]

يك يهودي گرو مي گذارد تا سايلي را از خانه ي خود نراند. وقتي سلمان اصرار مي كند كمي از نان و خرما را خود بردارد، مي گويد: سلمان! اين كار را فقط براي خدا انجام دادم، از اين رو از آن هيچ برنخواهم داشت. [494] .

راوي مي گويد: از حسين بن روح- يكي از نواب امام زمان عليه السلام- پرسيدم: رسول خدا صلي الله عليه و آله چند دختر داشت؟ او گفت: چهار دختر. پرسيدم: كدام يك از همه با فضيلت ترند؟ جواب داد: فاطمه عليهاالسلام. پرسيدم: با اينكه او از همه ي فرزندانش كوچك تر بوده و كمتر مصاحبت رسول را درك كرده، چرا او با فضيلت تر است؟ حسين بن روح جواب داد: به سبب دو خصلت كه خداي سبحان مخصوص او گردانيده بود. يكي اين كه وارث رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و ديگري اين كه نسل رسول خدا صلي الله عليه و آله از ذريه ي اوست و خداوند سبحان اينها را به او ارزاني نداشت مگر به دليل اخلاص

او در نيت. [495] .

پس با هم به كلام اين عبد مخلص خدا گوش مي سپاريم.

«من اصعد الي الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل اليه افضل مصلحته» [496] .

كسي كه عبادت خالصانه خود را به سوي خدا فرستد، پروردگار بلند مرتبه برترين مصلحت او را به سوي او مي فرستد.

[ صفحه 245]

عصمت زهرا

عصمت در لغت به معني مصونيت و محفوظ بودن است و معصوم كسي است كه از خطا، اشتباه و گناه در امان باشد.

عامل اين عصمت، آگاهي و آزادي است، آگاهي از همه ي راه ها و آزادي از همه ي كشش ها. معصوم به راه هاي آسمان واردتر از راه هاي زمين است و از همه ي هواها و هوس ها آزاد است. تلفيق آگاهي و آزادي مي شود همان عصمت و مبناي ولايت همين عصمت است. ولي معصوم از ما به ما علاقه مندتر است. علاقه ي ما به خودمان غريزي تر است، اما علاقه ي ولي به ما بر اساس سعه ي وجودي اوست.

همين است كه آنان از ما به ما مهربان ترند و مبناي ولايت هم همين آگاهي و آزادي و مهرباني است كه: (النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم). [497] همين است كه از ما بر خودمان اولي تر و سزاوارترند و بر ما ولايت دارند.

براي اثبات عصمت زهرا عليهاالسلام مي توان از آيات و احاديث متعددي مدد گرفت.

[ صفحه 246]

از آيات به آيه ي تطهير، مباهله و... و از احاديث به رواياتي كه غضب او را غضب خدا [498] و رسول [499] مي داند، يا او را كفو علي عليه السلام مي نامد و نيز بسياري از احاديث ديگر. [500] .

آيات نازله در شأن زهرا

قريب 30 آيه در شأن حضرت زهرا عليهاالسلام تأويل شده كه همه در كتاب «رياحين الشريعة» گردآوري شده. [501] بعضي از آنها عبارتند از: آيه ي تطهير، مباهله، مودت، ابرار و...

[ صفحه 247]

سوره هاي نازله در شأن زهرا

از سوره هاي نازله در شأن زهرا عليهاالسلام مي توان «دهر» و «كوثر» را نام برد. [502] .

من از توضيح اين سوره هاي پربار و ارتباط آيات هر كدام با يكديگر و ارتباط آنها با صديقه ي كبري عليهاالسلام مي گذرم. اما از آنجا كه در شأن نزول سوره ي دهر، در گذشته اشاره اي كوتاه شد، بي مناسبت نمي دانم در رابطه با سوره ي كوثر هم به دو نكته مهم اشاره اي داشته باشم.

اول درباره ي شأن نزول اين سوره كه در رواياتي آمده است كه اين سوره پس از مرگ فرزندان رسول و شماتت دشمنان او نازل گشته تا تسليتي براي رسول و جوابي از آن شماتت ها و اعلام بريدگي و شكست عاص بن وائل باشد. در حالي كه بايد توجه داشت آيا عطاي سابق و بخشش قديم، مي تواتند جواب اين شماتت و تسليت از اين مصيبت باشد؟ آيا اين جواب با اين مصيبت و با اين شماتت هماهنگ است؟ بر فرض كوثر را در گذشته به رسول داده باشند، اكنون در برابر آن چه گرفته اند

[ صفحه 248]

و مصيبتي كه پيش آمده، چه جواب و تسليتي است؟

براي تسليت، زبان سوره ي انشراح و ضحي مناسب تر است تا كوثر چون زبان اين سوره با منت گزاري و طلب هماهنگ تر است تا تسليت و دلداري، زيرا براي دلداري رسول بايد به آينده ي او توجه داد كه (و لسوف يعطيك) نه

آينده ي عاص بن وائل چون شكست و بريدگي و ناتمامي عاص بن وائل، ملازمه اي با تماميت و ادامه ي ديگران ندارد.

از اين ها گذشته چون اين سوره تنها در مورد شخص رسول نبوده بلكه همان گونه كه در روايت نيز آمده است، اين كوثر براي رسول صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و شيعيان او هم هست و تا امروز نيز جريان دارد، [503] نمي توان تنها جواب شماتتي باشد از واقعه اي كه گذشته و در سابق واقع شده است.

دوم درباره ي مفهوم كوثر و خلطي كه بين مفهوم و مصداق آن شده است. تا آنجا كه عده اي را بر آن داشته كه بگويند مفهوم كوثر همان فاطمه عليهاالسلام است در حالي كه كوثر يك مفهوم دارد و يك مصداق و خلط مفهوم به مصداق بابي گسترده دارد. مفهوم آن خير كثير و كثير الخير است و مصداق هاي آن زياد. آن چه از علم، نعمت، ذريه، ياران، نام نيك و حوض كوثر، خديجه عليهاالسلام و فاطمه عليهاالسلام و... ديگر معاني كه در روايت ها ويا تفسيرها آمده است، مصاديق كوثر را نشان مي دهند و نبايد در توضيح مفهوم كوثر به آنها روي آورد.

همانگونه كه اشاره شد مفهوم كوثر، مبالغه در كثرت، خير كثير و كثير الخير است و اين مفهوم با نعمت زياد و امكانات فراوان، تفاوت دارد. كوثر برداشت و بهره برداري زياد از نعمت هاست. خير كثير با نعمت كثير يكسان نيست. خير

[ صفحه 249]

بهره برداري مناسب از نعمت است و درست از همين جا، مفهوم كوثر از آن چه در تفاسير آمده، جدا مي شود، زيرا آنها به نعمت يا مصداق هاي

آن توجه داشته اند در حالي كه خير با نعمت تفاوت دارد. و برعكس آن چه همه در نظر دارند، موقعيت ها مهم نيست، موضع گيري ها مهم است. كميت ها و مقدارها مهم نيست، كيفيت بهره برداري و كيفيت برخورد مهم است كه در آن آيه آمده است:

(ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم في الخيرات بل لا يشعرون). [504] .

آنان مي پندارند كه با امداد و امكان ثروت و فرزند در خوبي و خيرات آنان شتاب مي كنيم. اينان نمي فهمند.

و باز آمده است كه: (فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها في الحيوة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون). [505] .

موجودي و دارايي و امكانات آنان، تو را شگفت زده نكند، زيرا خدا مي خواهد در حال يا آينده ي [506] زندگي دنيا، آنان را به عذاب و شكنجه بيافكند و در هنگام كفر جان هاشان را بگيرد.

پس بايد با دقت در دو نكته به مفهوم صحيح كوثر دست يافت. يكي تفاوت مفهوم و مصداق و ديگري تفاوت خير و نعمت.

با اين ديد، معاني بيست و چند گانه اي كه براي كوثر مي شود، همه مصاديق آن هستند و كوثر مفهومي است كه تمامي اين وسعت را در بر مي گيرد و تمامي

[ صفحه 250]

نمونه ها را شامل مي شود. از نهر و حوض كوثر گرفته تا علم و رسالت و هدايت، تا ياران و شيعيان، تا خديجه عليهاالسلام تمامي نمونه هاي كوثر، در اين خير كثير و بهره برداري زياد از نعمت هاي محدود و موضع گيري مناسب در موقعيت هاي سخت و راحت، خلاصه مي شود. و تمامي مصداق ها در اين معني با هم

جمع مي شوند و تحليل خود را مي يابند و مشكلي ايجاد نمي شود. در حالي كه ميان نهر و حوض كوثر آن هم نهري برخاسته از عرش و سدرة المنتهي، با ياران زياد و نسل زياد و خديجه عليهاالسلام و فاطمه عليهاالسلام، فاصله كم نيست. [507] .

رسول از يك فرزند اين همه بهره و انس و نسل به دست مي آورد كه! فاطمة ام ابيها. فاطمه، مقصود و انس رسول است و در مدت كوتاه عمرش، كارش را به انجام رسانيد و با گام هاي پر صلابت و محكم خود در حفظ اساس دين و مقام ولايت، تمامي مسلمانان و شيعيان را تا قيامت وام دار خود كرد. به راستي كه فاطمه عليهاالسلام مصداق كوثر است و بهترين مصداق آن.

ورسول از خديجه، همراه و مأنوسي مي سازد آن چنان كه تا پايان عمر هر گاه به ياد او مي افتد، اشكش جاري مي شد، و از ثروت خديجه، آن سال هاي شعب و فقر مسلمانان را تأمين مي كند و در برابر او كساني هستند ثروتنمد، اما بي برداشت و راكد و اين است كه ادامه ندارند.

در اينجا از اين سوره به همين اندازه بسنده مي شود و توضيح بيشتر آن به بحث هاي تفسيري احاله مي شود. [508] .

[ صفحه 251]

زهرا و رسول

اگر هيچ زني در چشم و دل رسول صلي الله عليه و آله به اندازه ي زهرا عليهاالسلام جا نداشت، [509] بي دليل

[ صفحه 252]

نبود؛ كه در چشم و دل زهرا عليهاالسلام هيچ كس به اندازه ي رسول صلي الله عليه و آله جا نداشت.

آن گاه كه رسول بر زهرا عليهاالسلام وارد مي شد، زهرا عليهاالسلام

تمام قد مي ايستاد و مشتاقانه به استقبال پدر مي شتافت و بر دست او بوسه مي زد و عبا از دوشش گرفته و نعلين او را به كناري مي گذارد و آن گاه او را در جاي خويش مي نشاند و خود در پيش روي او مؤدب مي نشست و هر گاه پدر او را مي خواند، ندايش را با«لبيك، لبيك» پاسخ مي داد. [510] .

او هميشه رسول صلي الله عليه و آله را پدر جان (يا ابه)مي خواند [511] و هميشه او را تصديق مي كرد [512] و سعي فراواني در حفظ احاديث پدر داشت. [513] .

[ صفحه 253]

او همواره رضاي رسول صلي الله عليه و آله را بر رضاي خود مقدم مي داشت [514] و بارها براي خشنودي او كه همان خشنودي خداست، از غذا و لباس و پرده و گردن بند و حتي دست بند بچه هايش [515] و هر آن چه داشت، به راحتي مي گذشت و ايثار مي كرد. [516] او همه جا پدر را بر خود مقدم مي داشت. خودش مي گويد: سوگند به خدا! پيامبر را بر خود و ديگران مقدم مي دارم. [517] .

رسول صلي الله عليه و آله، هنگام رفتن به جنگ آخرين خانه اي كه از آن خارج مي شد، خانه ي زهرا عليهاالسلام بود و پس از مراجعت، نيز نخستين خانه اي كه وارد مي شد، خانه ي زهرا عليهاالسلام بود و در منزل او زياد توقف مي كرد [518] و در برابر خيل خواستگاران او تنها

[ صفحه 254]

علي عليه السلام را برگزيد [519] هم او بود كه هميشه صورت زخمي پدر را مداوا مي كرد [520] و در

[ صفحه 255]

هنگام مسافرت، آخرين كسي

كه در حقش سفارش مي كرد او بود و پس از مسافرت اولين خانه اي كه داخل مي شد، خانه ي او بود. [521] .

زهرا عليهاالسلام آن گاه كه پدرش در بستر بيماري بود، از هر كسي محزون تر و گريان تر بود و تا خبر ملحق شدن به پدر را به عنوان اولين نفر به اهل بيتش نشنيد، آرام نگرفت و لبخندي از سر شوقش نزد، [522] كه در حقيقت مژده ي وصال را شنيده بود. او در فوت پدر آن قدر گريست [523] كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، تا جايي كه پيش او آمدند و از زيادي گريه اش شكايت كردند و گفتند: يا روز گريه كن يا شب. او نيز از آن پس براي گريه و ندبه بر فقدان پدر و جفا به همسر به بقيع مي رفت. به علي عليه السلام مي گفت. به اينان بگو چند روزي بيش ميهمان شان نخواهم بود. [524] .

علي عليه السلام مي گويد: زهرا عليهاالسلام از من پيراهني كه رسول صلي الله عليه و آله را در آن غسل داده بودم، خواست و تا چشمش بر آن افتاد، آن را در آغوش گرفت و به سختي گريست. همين كه آن را بوييد، غش كرد من كه ديدم اين گونه است، پيراهن را از او مخفي كردم. [525] .

حقيقت و عمق رابطه ي بين رسول صلي الله عليه و آله و زهرا عليهاالسلام را بايد در «ام أبيها» [526] يعني

[ صفحه 256]

همان كنيتي كه پدر، دخترش را با آن مي خواند يا در كلام ديگر رسول صلي الله عليه و آله. «فاطمة بضعة مني و هي نور عيني و ثمرة فؤادي و

روحي التي بين جنبي و هي الحوراء الانسية» [527] جستجو كرد.

[ صفحه 257]

زهرا و مادر

او در كوچكي هنگامي كه هنوز در شكم خديجه عليهاالسلام بود، با مادرش مأنوس بود و همان هنگام كه زنان مكه، خديجه را به سبب ازدواجش با محمد صلي الله عليه و آله تنها گذارده بودند، با مادر به سخن مي نشست [528] و او را به صبر دعوت مي كرد. و آن گاه كه در كودكي مادر را از دست داد، دامان پدر را گرفته و بر گرد او مي چرخيد و مي پرسيد.

پدر جان! مادرم كجاست؟

رسول صلي الله عليه و آله مانده بود چه بگويد. جبرييل نازل شد و گفت: «سلام خدايت را به فاطمه برسان و بگو مادرش در قصري از قصرهاي بهشتي كه پايه هايش از طلا و ستون هايش از ياقوت سرخ است، در ميان آسيه و مريم نشسته است». زهرا عليهاالسلام تا شنيد، آرام شد و بر خدا سلام فرستاد. [529] .

[ صفحه 258]

زهرا و علي

زيبايي گل در گرو مجموعه ي آن است نه وجود يك گلبرگ يا شاخه ي آن. شكوه و عظمت انسان كامل نيز در گرو اين است كه مجموعه ي شخصيتش متبلور شود نه يك بعد از ابعاد او. و زهرا مجموعه بود نه يك بعدي. هرگز كاري او را از كار ديگر بازنمي داشت؛ [530] اين طور نبود كه عبادت و مراجعاتش او را از اداره ي منزل بازدارد و تربيت و سازندگي و مبارزاتش، او را از رسيدگي به فرزندان و همسرش مانع شود.

او علي را بهترين همسر مي دانست [531] و همواره به تمامي وظايف همسري خود عمل مي كرد.

از تميزي و ساده پوشي [532] و آرايش و عطر زدن [533] گرفته تا كارهاي منزل [534] و

[ صفحه 259]

آرد كردن [535] و نان پختن [536] تا قناعت به يك زندگي ساده [537] و گفت و گو و مزاح با همسر [538] و ايثار و فدا كردن مال [539] و جان [540] خود براي همسرش. و سرانجام تحمل تمامي سختي ها، مشقت ها و فقرها در كنار همسرش [541] و شريك بودن با او در تمامي شادي ها و رنج ها. [542] .

او هرگز علي عليه السلام را عصباني نكرد [543] و هرگز بر خلاف خواسته ي او گامي برنداشت [544] و همواره مطيع او بود. [545] آن جا كه علي عليه السلام از او خواست كه اجازه دهد شيخين به عيادت او بيايند، گفت: خانه خانه ي توست و من هم همسر و در اختيار تو. [546] .

زهرا عليهاالسلام آرامش و انس علي عليه السلام بود. علي عليه السلام با نگاه به او رنج هايش را از ياد

[ صفحه 260]

مي برد. [547] تا آنجا كه اگر علي عليه السلام به خانه مي آمد و او را نمي يافت، غم بر سينه اش سنگيني مي كرد و بر او بسيار سخت مي گذشت. [548] .

علي عليه السلام خود مي گويد: زهرا تسلاي من بود. [549] از اين رو تا خبر شهادت او را شنيد از پا افتاد و تا آبي به صورتش نزدند به هوش نيامد. [550] .

زهرا عليهاالسلام دردهايش را از علي عليه السلام پنهان مي كرد تا او را نيازارد و او را تحريكش نكند.

زهرا عليهاالسلام آن قدر مهربان و دقيق بود كه هرگز از علي عليه السلام چيزي نخواست كه نكند قدرت بر تهيه ي آن نداشته باشد. خودش مي گويد: «پدرم مرا نهي كرد از اين كه از علي

چيزي بخواهم و مي فرمود: اگر چيزي به خانه آورد كه هيچ وگرنه از او چيزي مخواه». [551] .

و نيز مي فرمود: «من از خدا شرم دارم كه به تو چيزي را كه قدرتش را نداري، تحميل كنم». [552] .

كارهاي درون خانه را او انجام مي داد و كارهاي بيرون را علي عليه السلام و بسيار خوشحال بود كه با اين تقسيم از برخورد با نامحرم محفوظ مانده است. [553] .

علي عليه السلام هيزم و آب مي آورد و جارو مي زد و زهرا عليهاالسلام آرد مي كرد، خمير مي كرد

[ صفحه 261]

و نان مي پخت. [554] .

راوي مي گويد: از امام حسن عسگري عليه السلام پرسيدم: چرا فاطمه عليهاالسلام را زهرا مي گويند؟ فرمود: زيرا (نور معنوي) چهره اش در سه وقت بر علي عليه السلام مي درخشيد. اول روز مثل خورشيد و ظهر همچون بدر ماه و در هنگام غروب هم چون ستاره ي درخشان. [555] .

زهرا عليهاالسلام سعادت واقعي را در محبت علي عليه السلام مي دانست. [556] از اين رو مردم را به ياد روز غدير و حديث منزلت مي انداخت [557] او هم چنين راوي بسياري از فضايل و مناقب علي عليه السلام است. [558] .

زهرا عليهاالسلام فقط به فكر علي و رنج ها و دردهاي او بود. او در هنگام وفات و در ساعات آخر عمرش مي گريست. علي عليه السلام مي گفت: زهرا جان! چرا گريه مي كني؟

[ صفحه 262]

جواب داد: براي مصيبت ها و مرارت هايي كه بعد از من به تو مي رسد. [559] .

او همواره به فكر راحتي و آرامش علي عليه السلام بود. از اين رو وصيت كرد پس از من ازدواج كن و حتي دختر خواهرش

را هم معرفي كرد. او مي گفت: مرد، زن مي خواهد. [560] .

به راستي كه حانيه [561] زيبنده ي اوست. يعني كسي كه بر همسر و فرزندانش بسيار مهربان است.

زهرا عليهاالسلام محبوب ترين افراد نزد علي عليه السلام بود. [562] .

زهرا عليهاالسلام همواره مايه ي افتخار و مباهات علي عليه السلام بود. [563] .

زهرا عليهاالسلام تكيه گاه علي عليه السلام و يكي از دو بال پرواز او بود. [564] .

زهرا عليهاالسلام فدايي علي عليه السلام بود. او رفت تا علي عليه السلام بماند. اين فقدان آن قدر بر علي عليه السلام سنگين بود و اين مصيبت آن قدر جانكاه، كه زهرا عليهاالسلام خود از قبل او را به

[ صفحه 263]

صبر و آرامش دعوت كرده بود. [565] اما با اين همه علي عليه السلام ضجه مي زد و چه پر سوز و جان گداز مي خواند:

لكل اجتماع من خليلين فرقه

و كل الذي دون الممات قليل

و ان افتقادي فاطما بعد احمد

دليل علي ان لا يدوم خليل [566] .

و هر روز به زيارت آن حضرت مي رفت [567] و تا پايان عمر هر گاه اسم فاطمه عليهاالسلام را مي شنيد محزون و غمگين مي شد. [568] و در ديواني كه منسوب به اوست، مرثيه اي طولاني در رثاي زهرا عليهاالسلام دارد. [569] بعضي ديگر نوشته اند كه علي عليه السلام اين ابيات را زمزمه مي كرد.

نفسي علي زفراتها محبوسة

يا ليتها خرجت مع الزفرات

لا خير بعدك في الحياة و انما

ابكي مخافة ان تطول حياتي [570] .

اما گوياتر و پرسوزتر از همه ي اين ها، همان روضه و ناله ي علي عليه السلام پس از دفن

زهرا عليهاالسلام بر سر قبر اوست. همان كه جان ها را آتش مي زند. پس با علي عليه السلام هم ناله مي شويم و با اشكمان همراهي اش مي كنيم:

[ صفحه 264]

«السلام عليك يا رسول الله عني و عن ابنتك النازلة في جوارك والسريعة الحاق بك، قل يا رسول الله عن صفيتك صبري ورق عنها تجلدي... فلقد استرجعت الوديعة و اخذت الرهينة. اما حزني فسرمد و اما ليلي فمسهد الي ان يختار الله لي دارك التي انت بها مقيم و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك علي هضمها... والسلام عليكما سلام مودع لا قال و لا سئم...» [571] .

[ صفحه 265]

زهرا و فرزندانش

در اين قسمت اگر چه مي توان از مهرباني زهرا عليهاالسلام با فرزندان خود و نوازش [572] آنان سخن گفت. تا آنجا كه حتي به علي عليه السلام وصيت مي كند كه پس از من با دختر خواهرم ازدواج كن كه او بر فرزندان من مهربان تر است. حتي در وصيتش به علي عليه السلام او را سفارش مي كند به مهرباني [573] و خير و نيكويي [574] درحق فرزندانش. و باز تا آنجا كه براي شفاي فرزندانش نذر مي كند [575] و بر مصايب حسين عليه السلام مي گريد [576] و حسن عليه السلام را به نزد رسول صلي الله عليه و آله مي آورد تا براي شفايش دعا كند. [577] همين است كه او را حانيه [578] (بسيار مهربان بر همسر و فرزندان) مي نامند.

و يا مي توان از بازي كردن او با فرزندانش و داستان ها و شعرهايي كه براي آنان

[ صفحه 266]

مي خواند [579] و يا از ايجاد رقابت و قضاوت [580] بين آنان و... سخن گفت. بسيار مي شد

كه با مناجات ها و گريه هاي شبانه ي مادر، بچه ها از خواب بيدار مي شدند. حسن عليه السلام مي گويد:

در يك شب جمعه ديدم مادرم در محراب عبادت ايستاده و تا طلوع صبح در ركوع و سجده بود و همه را دعامي كرد. گفتم: ما در چرا براي خود چيزي نخواستي؟ گفت: پسر جانم اول همسايه بعد خودت. [581] .

زهرا عليهاالسلام در هنگام غروب نمي گذاشت بچه ها بخوابند و اگر در خواب بودند آنان را بيدار مي كرد؛ [582] زيرا آن وقت، هنگام استجابت دعاست. و هم چنين در شب هاي قدر آنان را با غذاي سبك دادن بيدار نگاه مي داشت. [583] .

او بچه ها را زياد به ياد رسول صلي الله عليه و آله مي انداخت [584] و به سفارش پدر بچه ها را دسته گلي خشبو مي دانست [585] و آنان را براي ياد گرفتن قرآن و دعا به نزد آن

[ صفحه 267]

حضرت مي فرستاد. [586] .

اما به اعتقاد من مهم تر از اين همه، ذكر اين نكته است كه او توانسته خودش را وعاء و ظرف امامت [587] قرار دهد و با اطاعت و تقوايش توانسته ادامه ي رسول صلي الله عليه و آله و مادر تمامي ائمه و قائم آل محمد صلي الله عليه و آله مهدي (عج) باشد. «والله ما ينال احد عندالله عزوجل الا بطاعته» [588] .

و همين است كه حسين عليه السلام در صحراي تفتيده ي كربلا آن گاه كه بر نيزه ها تكيه داده فرياد مي زند. هيهات كه زير بار ذلت بروم. من شهامت، حريت و كرامت خود را مرهون پاكدامني و طهارت مادرم زهرا مي دانم. [589] .

[ صفحه 268]

انفاق زهرا

زهرا عليهاالسلام

به ما آموخت كه براي رسيدن به خوبي ها بايد از خوشي ها گذشت. (لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون). [590] .

او به ما آموخت ملاك انفاق، دارايي ها نيست كه توانايي هاست: (لو انتم تملكون خزائن رحمة ربي اذا لامسكتم خشية الانفاق) [591] ؛ اگر شما تمامي گنجينه هاي آسمان و زمين را هم داشتيد، باز بخل مي ورزيديد نه به اين كه نداريد- كه داريد بلكه از انفاق مي ترسيد.

او به ما آموخت كه مي توان با گذشتن از پيراهن عروسي [592] يا گلوبند [593] و حتي طعام و قرصي نان، قلوبي را تأليف كرد و آنها را با اسلام گره زد و آشتي داد.

روزي زهرا عليهاالسلام دو دستبند نقره و گوشواره و پرده اي را كه به تازگي سهم علي عليه السلام از غنايم شده بود، براي رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستاد و پيام داد. «تقرأ عليك ابنتك السلام

[ صفحه 269]

و تقول اجعل هذا في سبيل الله»؛ دخترت به تو سلام مي رساند و مي گويد اين ها را نيز در راه خدا انفاق كن.

رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از مشاهده ي اين بخشش سه بار فرمود: (فداها ابوها)؛ [594] پدرش به فداي او. او حتي در وصيتش از علي عليه السلام مي خواهد كه بخشي از اموال وي را بين زنان پيامبر صلي الله عليه و آله و زنان بني هاشم تقسيم كند. [595] .

از اين ها كه بگذريم انفاق درآمد فدك و اختصاص ندادن چيزي از آن را براي خود و خانواده اش و تغيير نكردن وضع زندگي اش قبل و بعد از بخشش فدك، بهترين شاهد بر وسعت بخشش هاي اوست. همان فدكي

كه درآمدش را از بيست و چهار هزار دينار تا هفتاد هزار دينار نوشته اند. [596] .

در روايت است كه هر ساله حضرت تنها به اندازه ي قوت خود از درآمد فدك برمي داشت و بقيه را بين فقرا تقسيم مي كرد و تا هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله اين شيوه ادامه داشت. [597] چشمان بسياري از نيازمندان منتظر سر رسيدن درآمد فدك بود تا از بخشش فاطمه عليهاالسلام زندگي خود را به ساماني برسانند.

[ صفحه 270]

ايثار زهرا

اگر سلمان از ايثار زهرا عليهاالسلام در شگفت است، [598] تعجبي نيست كه خدا هم بر بزرگي اين ايثار، رسولش را زير بارش بي امان وحي مي گيرد.

(و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة). [599] .

(و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا). [600] .

روزي مردي گرسنه در مسجد به پا خاست و از گرسنگي به رسول صلي الله عليه و آله شكايت برد. رسول صلي الله عليه و آله به سراغ زنانش فرستاد، جواب دادند. غير از آب چيزي نداريم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند. چه كسي او را امشب ميهماني مي كند.

علي عليه السلام گفت: من يا رسول الله! و كمي بعد وارد منزل شد و از فاطمه عليهاالسلام پرسيد: آيا غذايي در منزل داريم؟

[ صفحه 271]

زهرا عليهاالسلام جواب داد. «ما عندنا الا قوت الصبية و لكنا نؤثر به ضيفنا»؛ [601] .

در خانه غذايي نيست مگر به اندازه ي خوراك دختر بچه، اما امشب آن را ايثار كرده و گرسنگي را تحمل مي كنيم و همين مقدار غذا را نيز به

ميهمان مي بخشيم.

صبح هنگام اين آيه بر رسول صلي الله عليه و آله نازل شد: (و يؤثرون علي انفسهم...) و خدا بر اين همه ايثار درود فرستاد و آن را ستود.

داستان شأن نزول سوره ي «دهر» را همه شنيده ايم، فرزنداني كه مريض اند و نذري كه به اشاره ي رسول صلي الله عليه و آله براي شفاي آن دو مي شود و آن گاه بچه ها شفامي يابند و خانه اي كه در آن- جز عشق خدا- هيچ نيست. و هنگام وفاي به عهد است. با زحمت زياد و رنج فراوان تنها قرص ناني تهيه مي شود و در هنگام افطار- تا سه روز پياپي- سائلي در خانه ي اميد را مي كوبد، نگاه ها به هم گره مي خورد، همه نان ها را پس مي زنند و لحظه اي بعد صداي پاي عابري خوشحال كه گويا چيزي در بغل دارد و دوان دوان و دعا گويان از كوچه مي گذرد، به گوش مي رسد. در خانه صداي آشنايي مي گويد. چراغ ها را خاموش كنيد شايد بچه ها به خواب روند!! خانه در سروري مسرور فرومي رود و عطر دل انگيزي فضا را پر مي كند. ملايك بر اين همه ايثار اشك شوق مي ريزند و خاك خانه را به تبرك برده تا توتياي چشم كنند.

و خداوند از اين همه ايثار آن چنان مسرور گشته كه در دم فرمان چراغاني هفت آسمان را صادر مي كند و به ملايكه خويش فخر مي فروشد كه نگفتم: من چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد! و آن گاه بر اهل خانه سلام مي فرستد و رسولش را به چنين

[ صفحه 272]

اهل بيتي تبريك [602] .

گفته و او را زير بارش وحي مي گيرد.

(يوفون بالنذر و يخافون يوما كان

شره مستطيرا- و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا. انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاءا و لا شكورا- انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا...).

كساني كه تا سر حد ايثار حركت كرده اند و هيچ مزد و سپاسي نمي خواهند، با اين همه نه تنها مغرور نيستند كه خائفند. آن هم دو خوف؛ خوف از آن روز و خوف از رب. خوف از كوتاهي اعمال و بلندي اهداف. [603] .

همين است كه خدا خود ساقي آنان مي شود: [604] .

(و ساقهم ربهم شرابا طهورا). [605] .

- عرب تازه مسلماني در مسجد از مردم كمك خواست، پيامبر صلي الله عليه و آله به ياران خود نگريست، سلمان برخاست تا نياز آن سايل را بر طرف كند. هر جا رفت با دست خالي

[ صفحه 273]

بازگشت و به هر جايي سركشيد تا شايد از كسي كمكي بگيرد. هنگامي كه با نااميدي به طرف مسجد مي آمد، نگاهش به خانه ي فاطمه عليهاالسلام افتاد. با خود گفت: خانه ي اميد همين جاست.

درب را كوبيد آن گاه داستان عرب مستمند را شرح داد. فاطمه عليهاالسلام فرمود:

«يا سلمان والذي بعث محمدا بالحق نبيا ان لنا ثلاثا ما طعمنا و ان الحسن والحسين قد اضطربا علي من شدة الجوع، ثم رقدا كانهما فرخان منتوفان ولكن لا ارد الخير اذا نزل الخير ببابي»؛

اي سلمان! سوگند به آن كه محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري برگزيد، سه روز است كه غذا نخورده ايم و فرزندانم حسن و حسين از شدت گرسنگي بي قراري مي كنند و خسته و مانده به خواب رفته اند،

اما من، خيري را كه درب منزل مرا كوبيده رد نمي كنم.

آن گاه پيراهن خود را به سلمان داد تا با گرو گذاشتن در مغازه ي شمعون يهودي، مقداري خرما و جو قرض بگيرد.

سلمان فارسي مي گويد: پس از دريافت جو و خرما به طرف منزل فاطمه عليهاالسلام آمدم و گفتم دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله مقداري از اين غذاها را براي فرزندان گرسنه ات بردار. پاسخ داد:

«يا سلمان هذا شي ء امضيناه لله عزوجل لسنا ناخذ منه شيئا»،

اي سلمان! اين كار را فقط براي خداي بزرگ انجام داديم و هرگز چيزي از آن برنخواهيم داشت. [606] .

روزي پيري فرتوت با لباسي ژنده به مسجد درآمد و بانگ برآورد. اي رسول خدا! مردي هستم گرسنه، برهنه، فقير، سيرم كن، بپوشانم بي نيازم كن.

[ صفحه 274]

رسول صلي الله عليه و آله هيچ نداشت و از طرفي هم نمي خواست او را نااميد بازگرداند. به او گفت: تو را به جايي راهنمايي مي كنم كه خدا و رسول را دوست دارند و خدا و رسولش نيز آنان را دوست دارند. آن گاه او را با بلال به خانه ي فاطمه عليهاالسلام- اين خانه ي عشق و اميد، اين خانه ي كوچك اما به وسعت همه ي تاريخ- فرستاد. فاطمه عليهاالسلام تنها تكه پوستي كه فرش حسن و حسين عليهماالسلام بود به پيرمرد داد.

پير گفت: اين زخم مرا درمان نيست.

زهرا عليهاالسلام در دم گردن بندي كه به تازگي دختر عمويش به او هديه كرده بود و شايد هنوز علي عليه السلام بر سينه اش نديده بود به او داد، و گفت: آن را بفروش، ان شاءالله كارت سامان يابد.

پير برگشت و شرح داستان به رسول صلي الله عليه و آله گفت. هنوز تمام نشده بود كه ديدگان رسول صلي الله عليه و آله به اشك نشست و گفت: آن را بفروش تا خدا به بركت فاطمه عليهاالسلام به تو گشايشي دهد.

عمار كه گردن بند زهرا عليهاالسلام را سند بهشت و خوشحالي او را برتر از آن مي دانست تمامي هستي خود را با پير به معامله گذارد و آن گاه گردن بند را معطر كرده و در پارچه اي يمني پيچيد و با غلامش، هر دو را به رسول صلي الله عليه و آله بخشيد. حضرت هم هر دو را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد. فاطمه عليهاالسلام هم بنده را آزاد كرد و گردن بند را نگاه داشت تا روزي ديگر كه با آن برهنه اي ديگر را بپوشاند و باز هم خيرات ادامه يابد.

بنده در تعجب بودم كه چه گلوبند پربركتي، گرسنه اي را سير و برهنه اي را پوشش و فقيري را بي نياز و بنده اي را آزاد كرد و آخر هم به دست صاحبش رسيد.

پير سر خود گرفت و رفت.

[ صفحه 275]

در شهر همه جا سخن از گلوبند پربركت زهرا عليهاالسلام بود. [607] .

ايثارگري هاي زهرا عليهاالسلام تنها محدود به اين ها نبود كه او از جانش هم مايه مي گذاشت. آن جا كه وحشيانه به در خانه اش هجوم آورده و علي عليه السلام را كشان كشان با ريسماني بر گردن براي بيعت به سوي مسجد مي بردند، تنها كسي كه از حضرت علي عليه السلام دفاع كرد و خالصانه جانش را نثار نمود، زهرا عليهاالسلام بود. اگر چه او را به تازيانه به گوشه اي انداختند و

فريادش را نشنيدند، اما باز هم از پاي ننشست و با بدن مجروح و نالان خود را كشان كشان به مسجد رسانيد و تا علي عليه السلام را نرهاند آرام نگرفت. [608] .

[ صفحه 276]

كرامات زهرا

معجزات و كرامات زهرا عليهاالسلام از هنگامي كه در شكم مادر بود آغاز مي شود. از همان هنگامي كه زنان مكه مادرش را كه با يتيمي بي چيز ازدواج كرده بود، تنها گذارده بودند. و در همان تنهايي و غربت مادر، مونس او بود و او را تسلي مي داد. [609] .

آن گاه كه به دنيا آمد، نوري شرق و غرب عالم را فراگرفت و تمامي خانه هاي مكه را پوشانيد [610] و در هنگام تولد لب به سخن گشود و به وحدانيت خدا و نبوت پدر و امامت شوهر و فرزندانش گواهي داد. [611] .

[ صفحه 277]

زمخشري [612] در تفسير خود ذيل آيه ي (كلما دخل عليها زكريا [613] از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند. در يكي از روزهاي قحطي مدينه كه گرسنگي طاقتم را ربوده بود، زهرا عليهاالسلام برايم طبقي از غذا فرستاد. غذا را گرفته و به خانه ي زهرا عليهاالسلام رفته، او را صدا زدم، آمد و پارچه از روي طبق كنار زد. ديدم پر از گوشت و نان است. تعجب كردم و دانستم كه اين از مائده هاي آسماني است. به زهرا عليهاالسلام گفتم. اين از كجاست؟ جواب داد: از خداي سبحان. او هر كه را بخواهد بي حساب روزي دهد. اشك شوق بر ديدگان رسول صلي الله عليه و آله نشست. آن گاه فرمود. حمد خدايي

را كه تو را شبيه مريم قرار داد. و سپس علي و حسن و حسين عليهم السلام و تمامي همسرانش را فراخواند و همه از آن خوردند و سير شدند، در حالي كه هنوز غذاها باقي بود.

فاطمه عليهاالسلام براي تمامي همسايگانش هم از آن فرستاد. آن روز گرسنگان مدينه همه به بركت كرامت زهرا عليهاالسلام سير شدند.

در بحارالانوار [614] اين داستان به صورتهاي متعدد و مختلف بيان شده و از جمع بندي آنها چه بسا بتوان نتيجه گرفت كه اين واقعه نه يك بار كه چندين مرتبه و آن هم به شكل هاي گوناگون اتفاق افتاده است.

بارها اصحاب رسول صلي الله عليه و آله ديدند كه آسياب سنگي خانه ي زهرا عليهاالسلام را مي گردد، بدون آن كه كسي را بر سر آن بيابند. از تعجب نزد رسول صلي الله عليه و آله رفته و داستان را بازمي گفتند، اما هر بار رسول صلي الله عليه و آله تبسمي كرده و مي فرمود. آيا نمي دانيد كه خدا

[ صفحه 278]

ملايكه اي دارد كه به محمد و آل محمد عليهم السلام تا روز قيامت- كمك مي كنند؟. [615] .

روزي علي عليه السلام از يك يهودي مقداري جو قرض گرفت و در عوض چادر زهرا عليهاالسلام را گرو گذاشت، يهودي آن را به خانه برد و در اتاقي نهاد. شب هنگام همسر يهودي به همان اتاق رفت. ناگهان ديد كه نوري خيره كننده تمامي اتاق را روشن كرده است. سراسيمه شوهر خود را صدا زد. شوهر آمد و داستان چادر را به زن باز گفت و آن گاه هر دو به نظاره نشستند. گويا قرص ماه در خانه ي اين يهودي فرود

آمده بود. صبح هر يك خويشان خود را خبر دادند. حدود هشتاد نفر گرد آمدند و همه در پرتو تلألؤ چادر زهرا عليهاالسلام، لباس اسلام به تن كردند. [616] .

يهوديان مدينه مي خواستند فاطمه عليهاالسلام دختر رسول صلي الله عليه و آله را تحقير كنند. از اين رو در يك مجلس عروسي، زنان خود را به بهترين زيورها آراستند و بر آنها فاخرترين لباس ها را پوشاندند. آن گاه به نزد رسول صلي الله عليه و آله آمده و با اصرار از او اجازه خواستند تا دخترش فاطمه عليهاالسلام به مجلس آنان درآيد. رسول صلي الله عليه و آله فرمود: اجازه ي او با علي عليه السلام است «انها زوجة علي بن ابي طالب و هي بحكمه». از او خواستند تا نزد علي عليه السلام شفاعت كند، رسول صلي الله عليه و آله هم شفاعت كرد و بنا شد زهرا عليهاالسلام به مجلس درآيد.

جبرييل در دم فرود آمد و با خود لباس و عطر و زيورهاي بهشتي آورد كه هيچ كس نظيرش را نديده بود. زهرا عليهاالسلام به مجلس درآمد و ماه از شرم پنهان شد. همه ي زنان مجلس از بهت انگشت بر دهان گرفته و به وي خيره شدند، زير لب مي گفتند. گويا بدر اين بار در خانه ما به چله نشسته. آن گاه در دم هم چون سحره ي فرعون از پا

[ صفحه 279]

افتادند و به سجده درآمدند.

جمع زيادي در آن جشن عروسي به بركت حضور زهرا عليهاالسلام جشن تشرف به اسلام گرفتند. [617] ملايكه براي هم سخن شدن با زهرا عليهاالسلام بر هم سبقت مي گرفتند تا همان گونه كه با مريم

عليهاالسلام سخن مي گفتند با زهرا عليهاالسلام نيز به گفت و گو بنشيند. آنان بر زهرا عليهاالسلام فرود آمده و مي گفتند: اي فاطمه! خدايت تو را برگزيده و مطهرت گردانده و بر همه ي زنان عالم برتريت داده است. اي فاطمه! قنوت و سجده و ركوعت براي پروردگار باشد. تنها به درگاه او تضرع كن و قرب او را بخواه. سپس با وي گرم صحبت مي شدند. زهرا عليهاالسلام شبي به آنان گفت. مگر مريم برگزيده ي زنان عالم نيست؟

گفتند: او برگزيده زنان زمانه ي خود بود، اما خدا تو را برگزيده ي زنان زمانه ي خودت و او، و تمامي زنان اولين و آخرين قرار داه است. [618] .

ابوبصير از امام باقر عليه السلام نقل مي كند. در يكي از شب هاي جمعه هنگام سحر، جبرييل و ميكاييل و اسرافيل بر زهرا عليهاالسلام نازل شدند و ديدند او به نماز ايستاده

[ صفحه 280]

است. همگي ايستادند تا نمازش تمام شد. آن گاه دسته جمعي بر وي سلام كردند و گفتند. خدايت تو را سلام مي رساند. آن گاه صحيفه اي را در خانه اش گذاشتند. زهرا عليهاالسلام در جواب سلام خدايش گفت: «لله السلام و منه السلام و اليه السلام و عليكم يا رسل الله السلام»؛ [619] .

سلام از آن خداست و از اوست سلام به سوي اوست سلام، و بر شما اي فرستادگان خدا سلام و درود باد.

علي عليه السلام مي گويد در آخرين لحظات شهادت زهرا عليهاالسلام و فراق من با او، ديدم نگاهي به اطراف خود كرد و فرمود: «السلام عليكم يابن عم قد أتاني جبرئيل مسلما و قال لي: «السلام يقرأ عليك السلام يا حبيبة حبيب الله

و ثمرة فؤاده اليوم تلحقين بالرفيع الاعلي و جنةالمأوي»؛

سلام بر شما «اي ملايكه ي خدا و اي جبرييل!» اي پسر عمو! جبرييل در حالي كه بر من سلام مي كرد نازل شد و فرمود. خداوند بر تو سلام مي رساند، اي حبيبه ي حبيب خدا و ميوه ي قلب رسول خدا! امروز به ملكوت اعلي خواهي پيوست و در بهشت برين جاي خواهي گرفت.

آن گاه فاطمه عليهاالسلام روي از ما گرداند و به گروهي ديگر از ملايكه سلام داد و گفت: «يابن عم هذا والله ميكائيل و قال لي كقول صاحبه»؛

اي پسر عمو! به خدا قسم اين ميكاييل است و هم چون جبرييل بر من سلام كرد و بشارت هاي او را داد.

بار ديگر به گروهي ديگر از ملايكه سلام كرد و گفت:

[ صفحه 281]

«يابن عم هذا والله الحق و هذا عزرائيل قد نشر جناحه بالمشرق والمغرب و قد وصفه لي أبي و هذه صفته، السلام عليك يا قابض الارواح عجل بي و لا تعذبني»؛

اي پسر عمو! به خدا قسم اين حق است و اين عزراييل است گويا بال و پرش، شرق و غرب عالم را فراگرفته. پدرم چنين اوصافي را به من خبر داده بود. سلام بر تو اي قبض كننده ي ارواح! در قبض روح من بشتاب (كه چه مشتاقم به لقاي پروردگار و ديدار رسول صلي الله عليه و آله) و مرا بيش از اين در انتظار نگذار.

«ثم سمعنا تقول: اليك ربي لا الي النار»؛

در پايان همه شنيديم كه فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدايا! به سوي تو مي آيم نه به سوي آتش. [620] .

سلمان- اين مريد و

شيداي رسول صلي الله عليه و آله و پير فدايي اهل بيت و مدافع علي عليه السلام، همو كه به مقام والاي «منا» رسيد. [621] همو كه اگر روزي خانه ي فاطمه عليهاالسلام را طواف نمي كرد و بر اهل آن سلام نمي فرستاد، گويا طاعات خود را مقبول نمي دانست- مي گويد:

روزي بعد از فوت رسول صلي الله عليه و آله از خانه بيرون آمدم. علي عليه السلام را ديدم، به من فرمود: به خانه ي فاطمه برو كه مشتاق ديدار توست و مي خواهد از هديه اي كه از بهشت برايش آورده اند به تو هم بدهد.

ندانستم كه چگونه خود را به خانه ي فاطمه عليهاالسلام برسانم. سراسيمه در زدم و اذن

[ صفحه 282]

خواستم و با اجازه ي زهرا عليهاالسلام وارد خانه شده و در پيشگاهش زانوي ادب زدم. آن گاه زهرا عليهاالسلام گفت: ديروز همين جا نشسته بودم و در هم بسته بود. در اين فكر بودم كه با وفات پدرم وحي الهي از ما قطع شد و از رفت و آمد ملايكه ديگر خبري نيست. بسيار غمگين و محزون بودم و بر فراق رسول صلي الله عليه و آله مي گريستم كه به ناگاه درب باز شد و سه دختر وارد شدند كه از نظر زيبايي و شادابي معطر بودن بي مانند بوده و هيچ چشمي به زيبايي آنان نديده. از جايم برخاسته به سويشان شتافتم.

پرسيدم از زنان مكه هستيد يا مدينه؟

گفتند اي دختر رسول! ما نه از اهل مكه و مدينه ايم و نه از مردم روي زمين. ما از حوريان بهشتي هستيم كه بسيار مشتاق و عاشق ديدار شماييم و خدا ما را براي عرض تسليت

خود خدمت شما فرستاده است.

از آن يكي كه بزرگتر مي نمود پرسيدم. اسم تو چيست؟

جواب داد: «مقدودة».

گفتم: مقدودة چرا؟

گفت. خدايم مرا براي مقداد بن اسود آفريده.

از ديگري پرسيدم نام تو چيست؟

گفت: «ذره».

گفتم: تو در ديدگان من بزرگ و نجيب مي نمايي، چرا ذره؟

گفت: براي همسري با ابوذر غفاري آفريده شده ام.

از سومي پرسيدم: تو را چه مي نامند؟

گفت: «سلمي».

پرسيدم چرا به اين نام؟

[ صفحه 283]

جواب داد. خدا مرا براي سلمان فارسي آفريده است. آن حوريه ها براي من خرماي تازه اي كه خوشبوتر از مشك بود هديه او كردند.

سلمان مي گويد: زهرا عليهاالسلام از آن خرماها به من هم داد و فرمود: با اينها افطار كن. خرماها را برداشته در كوچه هاي مدينه به طرف منزل مي رفتم، به هر كس از اصحاب رسول خدا كه مي گذشتم، مي پرسيدم چه بوي عطر دل نشيني؟ سلمان! آيا مشك با خود حمل مي كني؟ در جواب مي گفتم: آري.

در هنگام افطار با همان خرماها افطار كردم، ولي هيچ هسته اي در آنها نديدم. به نزد فاطمه عليهاالسلام رفته، عرض داشتم. با همان خرماها افطار نمودم ولي هيچ هسته اي نديدم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اين رطب ها از نخلي است كه خداوند در بهشت براي من نشانده است. آن هم در اثر دعايي كه پدرم به من آموخت و هر صبح و شام بر آن مواظبت دارم. از او درخواست كردم كه اين دعا را به من هم بياموزد.

فرمود: اگر مي خواهي خدا را ملاقات كني در حالي كه از تو راضي باشد و اگر مي خواهي تا زنده هستي درد تب تو را فرانگيرد، بر اين

دعا مداومت كن.

«بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور علي نور، بسم الله الذي هو مدبر الامور، بسم الله الذي خلق النور من النور، الحمدلله الذي خلق النور من النور، و انزل النور علي الطور في كتاب المسطور في رق منشور، بقدر مقدور، علي نبي محبور، الحمدلله الذي هو بالعز مذكور، و بالفخر مشهور، و علي سراء الضراء مشكور، و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين».

سلمان مي گويد: از روزي كه اين دعا را تعليم گرفتم، بيشتر از هزار كس از اهل مدينه و مكه را تعليم دادم و هر كس كه تب او را فرامي گرفت چون اين دعا را

[ صفحه 284]

مي خواند، به امر خداي سبحان تب از او دور مي گشت. [622] .

- ابوعبيده از امام صادق عليه السلام روايت مي كند. بعد از فوت رسول خدا صلي الله عليه و آله، زهرا عليهاالسلام بسيار اندوهگين و بي تاب بود. از اين رو جبرييل هر روز تا هنگام شهادتش به نزد او مي آمد و او را تسليت مي داد و از جايگاه رسول صلي الله عليه و آله و آن چه بر ذريه ي او خواهد گذشت و اخبار آينده او را با خبر مي كرد. علي عليه السلام هم آنها را در صحيفه اي كه به مصحف فاطمه عليهاالسلام معروف است مي نوشت. [623] .

در انتهاي اين بخش دريغم آمد كه كلام بلند عقاد نويسنده و متفكر مشهور مصري، در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام را نياورم. او مي گويد: «و في كل دين صورة للانوثة الكاملة المقدسة يتخشع بتقديسها المؤمنون كانما هي آية الله فيما خلق من ذكر و انثي...

فاذا

تقدست في المسيحية صورة مريم العذراء، ففي الاسلام لا جرم تتقدس صورة فاطمة البتول»، [624] در هر ديني تصوير كامل، پاك و مطهر يك زن به عنوان آيت و نشان خداوندگار، براي همگان- اعم از زن و مرد- وجود دارد كه مؤمنان با ستايش او به خضوع و خشوع مي رسند... اين زن در مسيحيت مريم عذرا و در اسلام- بدون ترديد- فاطمه ي بتول (عليهاالسلام) است.

[ صفحه 285]

انصاف زهرا

سلمان مي گويد: فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه با آسياب دستي گندم را آرد مي كند، پيش رفتم و پس از سلام گفتم: اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله! چرا اين قدر خود را به زحمت مي اندازي، در حالي كه خدمتكار منزلتان فضه در كنار شما ايستاده؟ كار منزل را به ايشان واگذاريد.

زهرا عليهاالسلام گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من سفارش كرده كه كارهاي خانه را با فضه تقسيم كنم. يك روز او كار كند و روز ديگر من، ديروز نوبت او بود و امروز نوبت من است. [625] در روايتي ديگر آمده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي مشاهده كرد كه خدمتكار منزل زهرا عليهاالسلام در حال استراحت است و فاطمه عليهاالسلام مشغول كار كردن. زهرا عليهاالسلام وقتي پدر را ديد، عرضه داشت. «يا رسول الله علي يوم و عليها يوم»؛

[ صفحه 286]

اي رسول خدا كار منزل را عادلانه تقسيم كردم، روزي به عهده ي من و روز ديگر به عهده ي خدمتكار است.

اشك در چشمان پيامبر صلي الله عليه و آله حلقه زد و فرمود: خدا آگاه تر است كه

رسالت را در كدام خانه قرار دهد. [626] .

زهرا عليهاالسلام نه تنها در رابطه با ديگران، حتي در رابطه با علي عليه السلام نيز كارها را به گونه اي عادلانه تقسيم كرده بود. به گونه اي كه خمير كردن، نان پختن، تميز كردن و جارو زدن خانه به عهده ي فاطمه عليهاالسلام بود و كارهاي بيرون منزل از قبيل جمع آوري هيزم و تهيه ي هيزم و تهيه ي مايحتاج زندگي بر عهده ي علي عليه السلام.

امام صادق عليه السلام مي گويند: اين تقسيم كار با رهنمود رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام گرفت. و آن گاه كه رسول خدا اين تقسيم را قرار داد و بنا شد كارهاي داخل منزل را فاطمه عليهاالسلام و كارهاي بيرون خانه را علي عليه السلام انجام دهد، زهرا عليهاالسلام با خوشحالي گفت. جز خدا كسي نمي داند كه با اين تقسيم كار تا چه اندازه خوشحال شدم، زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا از انجام كارهايي كه مربوط به مردان است بازداشت. [627] .

[ صفحه 287]

پوشيدگي زهرا

مردي نابينا پس از اجازه گرفتن وارد منزل امام عليه السلام شد، پيامبر صلي الله عليه و آله ديد كه زهرا عليهاالسلام بلافاصله برخاسته و فاصله گرفت و خود را پوشاند. رسول صلي الله عليه و آله گفت: دخترم! اين مرد نابيناست. زهرا عليهاالسلام گفت: اگر او مرا نمي بيند من او را مي بينم و او بوي مرا استشمام مي كند. [628] رسول صلي الله عليه و آله با شنيدن اين سخنان فرمود: شهادت مي دهم كه تو پاره ي تن مني. [629] .

زهرا عليهاالسلام در وصيتش به علي عليه السلام مي گويد:

اي پسر عمو! وصيت مي كنم كه

براي من تابوتي درست كني، همان گونه كه ملايكه شكل آن را به من نشان داده اند [630] .

از همين رو در رواياتي ديگر آمده. اولين كسي كه براي او تابوت ساخته شد

[ صفحه 288]

فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود. [631] اگر چه در بعضي ديگر از روايات داستان تابوت را به اسماء بنت عميس نسبت مي دهند، كه پس از ابراز ناراحتي فاطمه عليهاالسلام از اين كه جنازه ي زنان را روي تابوتي سر باز مي گذارند و حجم بدن شان معلوم مي شود، [632] اسماءبه زهرا عليهاالسلام عرضه داشت كه در سرزمين حبشه براي مرده ها تابوتي مي سازند كه بدن و حجم اندام شان را مي پوشاند و آن گاه كه شكل آن را براي زهرا عليهاالسلام ترسيم كرد، و با چوب هاي تر و شاخه هاي نازك درخت شبيه آن را ساخت، زهرا عليهاالسلام با خوشحالي گفت. «اصنعي لي مثله استريني سترك الله من النار»؛

اي اسماء! براي من تابوتي مثل آن درست كن تا مرا بپوشاند. خداوند تو را از آتش جهنم حفظ كند. [633] .

آن گاه لبخندي بر چهره ي زهرا عليهاالسلام نشست. تو گويي غنچه اي براي لحظه اي شگفت. پس از فوت رسول صلي الله عليه و آله تنها لبخندي كه بر لب هاي زهرا عليهاالسلام نشست، همين جا پس از شنيدن اين خبر بود.

زهرا عليهاالسلام خود در كلام ديگرش مي گويد.

[ صفحه 289]

«خير للنساء ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال»، [634] .

خير و خوبي زن در اين است كه نه او مردان را ببيند و نه مردان او را.

و در جايي

ديگر مي گويد:

«ادني ما تكون من ربها ان تلزم قعر بيتها»؛ [635] .

آن لحظه اي كه زن در خانه خود مي ماند به خدا نزديك تر است.

و اين مي رساند كه ملاك همان قرب و نزديكي به خداست. همين جا اين را هم بگويم كه اگر در برابر اين سخنان از آن طرف مي شنوي كه زهرا عليهاالسلام آن گونه در مسجد عليه خلفا مي شود و يا شبانه بر در خانه هاي مهاجر و انصار مي رود و يا فرياد مي زند كه اگر دست از علي عليه السلام برنداريد موهايم را پريشان مي كنم و گريبان چاك مي زنم، نبايد اينها را حمل بر تناقض گويي كني، كه مطابق همين روايت آخر، ملاك، قرب و نزديكي به خداست و اين قرب در گرو اطاعت است و اطاعت در شرايط مختلف و ضرورت هاي متفاوت و با افراد گوناگون، يكسان نيست، كه هر شرايطي و زمان و مكاني، حكم خاص خودش را مي طلبد. آنجا كه ضرورتي در كار نيست نمي توان با مردها برخوردي داشت و آنجا كه حق بزرگتري هم چون حق ولايت و حفظ جان ولي در ميان است، جز اين گونه برخورد چاره اي نيست.

زهرايي كه مي گويد خير زن در اين است كه مردي او را نبيند و او هم مردي را نبيند يا از يك كور خود را مخفي مي كند، در برابر ابوذر و سلمان- كه وجودهاي سامان گرفته اي هستند- به گونه اي ديگر برخورد مي كند و ظاهر مي شود. به طوري كه سلمان مي گويد داخل خانه زهرا شدم و ديدم صورت زهرا زرد است. يا علي عليه السلام به

[ صفحه 290]

سلمان مي گويد: سلمان به خانه ي فاطمه برو كه فاطمه

مشتاق ديدار توست [636] !! برخورد با نفوسي سامان گرفته و به تعادل رسيده، با آن كسي كه حتي بوي زن و يا حضور زن او را وسوسه و تحريك مي كند، يكسان نيست.

نمي توان يك چشمي به مسايل نگاه كرد و يك روايت را خواند و زود نتيجه گرفت، بلكه بايد همه ي روايت ها را ديد و مجموعي نگاه كرد. و شرايط و ضرورت ها و افراد را در نظر گرفت، و به ملاك ها دست يافت كه: «أنتم افقه الناس اذا عرفتم معاني كلامنا»؛ [637] فقيه تر كسي است كه مقصود ما را بشناسد، نه «چه گفت» كه «چرا گفت» را.

در جمعي از رفقا سخن از كم خوردن و چند دفعه در روز غذا خوردن به ميان آمد. هر كسي چيزي مي گفت و براي خود مستندي هم مي تراشيد.

يكي مي گفت: بايد دو بار غذا خورد.

آن ديگري مي گفت: نخير، يك بار كافي است.

و سومي مي گفت: «اكلهم كالمرضي» بايد همچون مريض كم خورد.

آن گاه مرا به قضاوت خواستند، گفتم: هيچ كدام! با تعجب پرسيدند: پس روايات را منكري؟ گفتم: اتفاقا از همين ها به اين جمع بندي رسيدم. آن گاه توضيح دادم كه ملاك همين «اكلهم كالمرضي» است، زيرا مريض كم نمي خورد بلكه غذايش مطابق با نياز بدنش است. سخن از كم خوردن نيست كه سخن از مطابق نياز

[ صفحه 291]

خوردن است. گفتم: ملاك نياز بدن است.

كسي كه كار سنگيني دارد و هر روز ساعت ها در پاي كوره عرق مي ريزد، چه بسا چند وعده هم برايش زياد باشد و او را به هزار بلا- چربي خون و سوء هاضمه و قند و...-

گرفتار كرده و از او كلكسيون مرض بسازد. كسي كه بدنش به ويتامين ث نياز دارد، اگر بهترين كباب را هم به او بدهي، مشكلش را حل نكرده اي، در حالي كه چند پرتقال و ليمو نياز او را برطرف مي كند.

در روايتي آمده كه يكي از ياران امام كاظم عليه السلام چهره اش زرد و مزاجش ضعيف شده بود، حضرت به او فرمود. گوشت بخور. پس از مدتي كه امام او را دوباره ديد او را به همان حالت سابق يافت. فرمود: فلاني مگر گوشت نخوردي؟ گفت: يابن رسول الله! چرا، اما خوب نشدم. حضرت فرمود: چگونه درست كردي؟ عرضه داشت: آبگوشت درست كردم. حضرت فرمود: آبگوشت نه، كباب كن. [638] .

يكي از دوستان ما سينه درد سختي گرفته بود، به او گفتند. دكتر رفتي؟ جواب داد: نه، با تعجب پرسيدند. چرا؟ گفت: مولا اجازه نداد. همه تعجب كردند كه چگونه مولا اجازه نداد. گفت: علي عليه السلام گفته با زن ها مشورت كنيد آنگاه برعكس عمل كنيد. [639] من هم همين كار را كردم!! ديگر از جانم چه مي خواهيد؟

گفته شد اولا اين حديث منسوب به پيامبر است و نه اميرالمؤمنين عليه السلام. ثانيا اصلا

[ صفحه 292]

سند ندارد. ثالثا بر فرض صحت معنايش اين نيست كه تو فهميدي، بلكه روايت با توجه به ديگر روايات و سنت پيامبر و ديگر معصومين در صدد بيان ملاك مشورت است. و اينكه در مشورت بايد از عواطف و احساسات پرهيز كرد. به راستي وقتي ملاك ها در دست نباشد و مقصود معصوم شناخته نشود، آدمي به چه وضعي مي افتد. شنيدم آن بيچاره سينه دردش بالا گرفت و به

سل سينه انجاميد و مدت ها در بيمارستان ريوي بستري بود.

آيا به راستي رسول صلي الله عليه و آله با خديجه عليهاالسلام [640] و علي عليه السلام با فاطمه عليهاالسلام [641] و حسين عليه السلام با زينب عليهاالسلام مشورت نمي كرد و يا آن گاه كه مشورت مي كرد برعكس عمل مي كرد؟

ملاك در مشورت دوري جستن از احساسات و عواطف است. همين است كه علي عليه السلام آنگاه كه عايشه سر به شورش گذاشته و به سبب احساس خويشاونديش به طلحه، دريايي از خون به راه انداخته، پس از پايان جنگ جمل و فرونشاندن شورش بصره، در مسجد آن شهر در نكوهش زن آنگونه مي گويد، [642] در حالي كه خود با زهرا عليهاالسلام آن گونه رفتار مي كند (فاعتبروا يا اولي الابصار). [643] .

دوستي داشتم پرسوز و با حال كه گرمي بخش مجالس توسل ما بود، اما بسيار ساده و خشك و سطحي.

روزي با حالتي كه از مباهات و فخر او حكايت داشت، مي گفت: فلاني من نمي گذارم زنم حتي نان بخرد، باور كن حتي نمي داند نانوايي كجاست! او حتي اگر

[ صفحه 293]

بخواهد اسم بچه ها را هم در مدرسه بنويسد نمي داند چه بكند و كجا برود! مثلا همين چند روز پيش بود كه من مسافرت بودم و حال بچه بد مي شود، نمي داند بايد چه بكند و به كجا برود، ولي باز جاي شكرش باقي است كه به عقلش رسيده و از پسر همسايه كمك خواسته!!

او كه مرا گوش خوبي مي ديد بيشتر شور برداشت و مدام از فضايل و مناقب خود برمي شمرد. در پايان هم گفت: مردها خيلي بي غيرت شده اند، راستي كه دوره ي آخرالزمان است.

آخر چه طور بعضي از مردها اجازه مي دهند زنهايشان بيرون از خانه كار كنند؟ بعد براي اين كه از من هم تاييدي بگيريد مرا به شهادت طلبيد كه راستي مگر همين طور نيست؟

گفتم: با زن خود بگونه اي باش كه اگر مردي يا مسافرت رفتي، بي تو هم بتواند روي پاي خود بايستد، تا مجبور نشود به پسر همسايه و يا هر كس و ناكس ديگر رو بياندازد.

اين برخورد تو چه بسا براي آن جوامعي خوب است كه زن با از دست دادن مرد خود چندين حامي دارد، نه براي جامعه ي امروز ما كه حتي اقوام از حال يكديگر بي خبرند و برادرها با هم غريبه اند و چه بسا تو در اين وضع تحميلي بايد به گونه اي ديگر برخورد كني.

آنگاه به او توضيح دادم كه عامل تربيتي همواره در گرو محيط تربيتي است. جامعه ي باز و متضاد، غير از جامعه ي سنتي است و اين هر دو غير از جامعه ي به امن رسيده است. عوامل تربيتي در جامعه اي كه هر روز يك فكر مطرح مي شود، با جامعه اي كه تنها يك فكر حاكم است يكسان نيست. در مورد كار زن در بيرون از خانه هم به او توضيح دادم كه من مدافع اين وضع آشفته نيستم، كه ملاك را نيازها

[ صفحه 294]

و ضرورت ها مي دانم. اما جداي از اين كه بسياري از كارهاي مخصوص زنان را بايد به خودشان واگذار نمود، از اين واقعيت هم نمي توان چشم پوشيد كه امروزه در بسياري از خانواده ها به ويژه در شهرهاي بزرگ اگر زن و مرد هر دو كار نكنند، نمي توانند از زير اين

خرج هاي كمرشكن زندگي شانه راست كنند. و بگذر از اين كه بعضي ها كارشان از هوسشان مايه مي گيرد و يا در كارهايشان حدود را رعايت نمي كنند.

برادر! با همسرت كه امانت الهي در دست توست، آن گونه باش كه بي تو هم بتواند روي پاي خود بايستد و گليم خود را در اين دنياي وانفسا و آشفته بازار از آب بيرون كشد. نمي گويم او را بي دليل در خيابان ها رها كن. مي گويم اين آمادگي و توان روحي را در او ايجاد كن و ملاك ها را به او بياموزد و زمينه هاي رشد استعدادهاي او را فراهم كن كه قوام تويي و بار مسئوليت اين همه با توست.

دوستي كه از امكاناتي هم برخوردار بود، مي پرسيد: خوب است چند فرزند داشته باشيم؟ گفتم: نكات و جهات زيادي را بايد توجه كرد، اما يك نكته ي عمده- كه فراموش شده و بيشتر به كار دوست ما مي آمد- اين است كه بتواني تربيت كني چند تايش هم كم است و اگر نتواني نصفش هم زياد است.

يكي از دوستان خيلي خوب ما با اين كه خود هيچ امكان مالي نداشت، اما به سبب داشتن روح بلند و همت عالي هميشه در كارهاي خير دست گشاده اي داشت و به خاطر ديگران و تربيت و سازندگي، ميلون ها تومان زير قرض مي رفت تا آن جا كه از فشار همين قرض ها خانه اش را در معرض فروش قرار داد. و آنگاه كه از او سؤال مي شد كه چرا براي تربيت و سازندگي ديگران اين قدر به آب و آتش مي زني و بيش

[ صفحه 295]

از امكاناتت مايه مي گذاري و اين گونه خود

را به رنج مي اندازي؟ مي گفت: به شهادت آيه ي (لو انتم تملكون خزائن رحمة ربي اذا لأمسكتم خشية الانفاق) ملاك در انفاق نه دارايي ها بلكه توانايي هاست. تو چه بسا تمامي گنج هاي آسمان و زمين را هم مالك باشي ولي باز هم انفاق نكني. نه اين كه نداري، كه داري اما به خاطر يك حالت رواني كه ترس از فقر است از اين كار سر باز مي زني و شانه خالي مي كني. آنگاه ادامه داد. من آن قدر توانايي دارم كه نگذارند آنجا بمانم. اما دوست ديگر ما كه به تازگي مشغول درس و بحث شده و يا ازدواج كرده چه بسا تحمل اين فقرها و فشارها و در به دري ها را نداشته باشد. امر داير است بين مني، كه با اين فهم از آيه و اين توان روحي هستم، در فشار باشم يا آن ديگري كه تازه از راه رسيده و اين وسعت ها را تحصيل نكرده. بگذر از اين كه اعتبار ما هم جزو امكانات ماست. چه بسا لازم باشد در جايي از اعتبار خود مايه بگذاري، كه وجاهت و اعتبار ما هم جزو امكانات و سرمايه هاي ما است. [644] .

[ صفحه 296]

از اينها گذشته اگر تو يافتي كه با هر سختي و رنج و فشاري، سه راحتي مي باشد، [645] ديگر چه رنجي و چه فشاري؟ ما تا موقعي از پريدن مي ترسيم و يا پروازمان يك وجود نامحدود است كه نامحدودي را جزو امكانات ماست، ديگر چه باك.

گفته شد به رسول صلي الله عليه و آله مي گويند: نه دستت را ببند و نه باز بگذار كه (فتقعد ملوما محسورا).

[

صفحه 297]

جواب داد: اتفاقا اين آيه هم مؤيد است، چرا كه ملاك همين «ملوما محسورا» است. دوست ديگرمان گفت: آخر اين كارها مزاحم درس و بحث مي شود و اشتغال ذهني مي آورد. گفت: بنا نيست كه ما تنها در محدوده ي درس و بحث رشد كنيم و در اصطلاح سر بزرگي بشويم. ما بايد مجموعه باشيم. بايد در تمامي ابعاد وجودمان به رشد و وسعت هايي برسيم. ما علاوه بر سر، از دل و دستي هم برخورداريم، مي توان آن را به كار گل گماشت كه بايد آنها را هم به كار كشيد.

او بر همين اساس چه دل هايي را كه احيا نكرده و چه زندگي هايي را كه به نورها و وسعت ها و گشايش هايي نرسانده. جزاه الله خير جزا ءالعلماء العالمين و كثر الله امثاله.

[ صفحه 298]

اشتياق زهرا به شهادت

آن گاه كه رسول صلي الله عليه و آله در بستر بيماري بود و بي تابي زهرا عليهاالسلام را مي ديد، به او مژده ي شهادت و وصال را داد و زهرا عليهاالسلام در دم خنديد. [646] اين آخرين لبخند او بود.

[ صفحه 299]

آن كه با شنيدن مژده ي وصال و پيوستن به رسول صلي الله عليه و آله چهره اش به لبخند نشست، فقط زهرا عليهاالسلام بود.

راستي چه كسي است كه با شنيدن خبر درگذشت و شهادتش ذوق كند و هم چون غنچه بشكفد؟

به راستي اگر علي عليه السلام نبود براي زهرا عليهاالسلام مانندي نبود، از آدم گرفته تا ديگران. [647] اگر علي عليه السلام مي گويد: «والله لابن ابي طالب انس بالموت من الطفل بثدي امه» [648] زهرا عليهاالسلام هم مي گفت. «اللهم عجل وفاتي

سريعا». [649] .

و اگر تو مي بيني آن كه بر مرگ زند خنده علي اكبر اوست.

و اگر مي بيني كه پيروانش عاشق مرگ و شهادتند، تا آنجا كه آن نوجوان بسيجي با فرياد«يا زهرا» خود را به زير تانك هاي دشمن بعثي مي اندازد، و آن گونه حماسه مي آفريند؛ همه و همه از زهرا عليهاالسلام آموختند.

آنان كه در كربلا عيد خون گرفتند و بر سجاده ي سرخ خود عاشقانه نشستند

[ صفحه 300]

و عنوان بهترين اصحاب [650] . را براي هميشه برخود خريدند، مقتدا و اسوه شان زهرا عليهاالسلام بود. همين است كه بارها گفته ام خط سرخ كربلا تداوم خانه سبزي فاطمه عليهاالسلام است.

[ صفحه 301]

راستگويي زهرا

زندگي زهرا عليهاالسلام بهترين گواه بر صداقت و راستگويي اوست. دوست و دشمن بر اين معني هم عقيده اند.

«قالت عائشة: ما رأيت احدا كان اصدق لهجة منها الا ان يكون الذي ولدها»؛ [651] .

عايشه مي گويد: هيچ كس را راستگوتر از زهرا نيافتم، مگر تنها پدرش را.

و هنگامي كه واقعه اي بين عايشه و فاطمه عليهاالسلام پيش آمده بود خود عايشه مي گويد: «اي رسول خدا! از فاطمه بپرس كه او هرگز دروغ نمي گويد». [652] .

از همين روست كه نامش را صديقه ناميدند. يعني بسيار راستگو و كسي كه هرگز دروغ نگفته است. البته صديق معناي وسيع تر از اين دارد و به كسي كه نيت و قول و عملش با هم تطابق دارند گفته مي شود و به راستي كه زهرا عليهاالسلام همين گونه بود و كامل ترين مصداق آن.

رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام مي گويد: اي علي

به تو سه چيز داده شده كه به هيچ كس

[ صفحه 302]

حتي به من هم داده نشده. پدر زني هم چون من و همسري صديقه و فرزنداني هم چون حسن و حسين، ولي با اين همه، شما از من هستيد و من از شما. [653] .

امام صادق عليه السلام نيز هر گاه از فاطمه عليهاالسلام ياد مي كرد با عنوان صديقة الكبري ياد مي كرد [654] و مي گفت: صديقه را جز صديق غسل نمي دهد [655] و امام موسي بن جعفر عليه السلام هم با عنوان صديقه ي شهيده از فاطمه عليهاالسلام ياد مي كرد. [656] .

رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز با عنوان صادقه و صدوقه از دختر خود نام مي برد. [657] .

خدا نيز آنجا كه فاطمه عليهاالسلام براي لباس عيد به حسنين عليهماالسلام وعده اي مي دهد و ان شاءالله مي گويد تا آنها را آرام كند، به وعده ي او عمل مي كند و براي حسنين عليهماالسلام لباسي از بهشت مي فرستد تا فاطمه هميشه صديقه باشد. [658] .

[ صفحه 303]

به راستي با اين همه جلالت و عظمت چرا در جريان فدك، عمر و ابوبكر، سخنان او را نپذيرفتند و وقاحت را به آنجا رساندند كه حتي شهود او را- كه علي عليه السلام و حسنين عليه السلام و ام ايمن بودند- تكذيب كردند؟

ام ايمني كه رسول صلي الله عليه و آله او را مژده بهشت مي داد و حسنيني كه دو سرور جوانان بهشتند و علي عليه السلام كه به گفته ي رسول او با حق است و حق با او است و خدا او را نفس رسول صلي الله عليه و آله مي خواند.

[

صفحه 304]

خشيت زهرا

خوف، ترس از عقاب و كوتاهي اعمال است و خشيت، ترس از عظمت و هيبت و در زهرا عليهاالسلام اين هر دو جمع بود.

- آن گاه كه آيه ي (و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم) [659] بر رسول صلي الله عليه و آله نازل شد، سخت گريست و اصحاب نيز از شدت گريه ي او گريستند، اما نمي دانستند چه چيزي باعث شده كه آن حضرت اين گونه مي گريد و از هيبت رسول صلي الله عليه و آله كسي را جرأت سؤال هم نبود. اصحاب مي دانستند رسول صلي الله عليه و آله با ديدن زهرا عليهاالسلام شادمان مي شود؛ از اين رو به سراغ فاطمه عليهاالسلام رفتند تا با آوردن او رسول خدا را آرام كنند. زهرا عليهاالسلام آمد و به پدر گفت: فدايتان شوم چه شده است؟ اما همين كه رسول صلي الله عليه و آله جريان را گفت و آن آيات را بر او خواند، به يكباره رنگ از رخسار زهرا عليهاالسلام پريد و به روي خود زد و ناله برآورد كه «الويل ثم الويل لمن دخل النار»؛ اي واي! واي بر كسي كه داخل آتش شود. و علي هم دست بر سر خود

[ صفحه 305]

گذاشت و با گريه مي گفت: «و ابعد سفراه و قلة راده في سفر القيامة...»، آه از راه طولاني و توشه ي كم. سلمان و ابوذر و مقداد نيز مي گريستند و هر يك با خود كلماتي جانسوز زمزمه مي كردند. [660] .

در روايتي ديگر آمده كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله به نزد

زهرا عليهاالسلام آمد و او را گريان ديد، پس گفت: اي نور چشم من! چه چيزي باعث گريه ي تو شده است؟ زهرا عليهاالسلام جواب داد: آيه ي (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا). [661] .

زهرا عليهاالسلام در خشيت خدا تا بدانجا رسيد كه هر گاه به نماز مي ايستاد، از عظمت و هيبت خداي سبحان نفس هايش به شماره مي افتاد؛ [662] از همين رو رسول صلي الله عليه و آله هميشه سينه ي زهرا عليهاالسلام را مي بوييد و مي بوسيد و مي گفت: بوي بهشت را استشمام مي كنم، چون در آن سينه جز خشيت خدا چيزي نبود. سينه اي كه خشيت خدا در آن موج مي زند، غير از رايحه ي بهشت از آن برنمي خيزد.

به راستي به چه جرمي اين سينه را بين در و ديوار نهادند و به ديوار كوفتند؟

سينه اي كز معرفت گنجينه ي اسرار بود

كي سزاوار فشار آن در و ديوار بود [663] .

ولست ادري خبر المسمار

سل صدرها خزانه الاسرار [664] .

[ صفحه 306]

سازندگي و تربيت زهرا

اشاره

زهرا عليهاالسلام تمامي زندگيش سرشار از سازندگي و تربيت است و در تمامي دوران كوتاه عمر خود لحظه اي از آن جدا نشد. او با انفاق و احسانش، اطعام و دعوتش، سلام و ادبش، دعا و قرآنش، راستگويي و محبتش، انصاف و وفايش، فريادها و تبسمش، علم و حلمش، و... خلاصه با تمامي زندگيش درس سرشاري و سازندگي را به ما آموخت.

زهرا عليهاالسلام در زمان كوتاه عمر خود آن قدر بلند زيست كه اسوه ي بلنداي قامت ايمان و صاحب الزمان (عج) گشت. [665] او لحظه اي در كار سازندگي غافل نبود، چه آن گاه

كه از او سؤال مي شد و چه آن گاه به عيادتش مي آمدند و چه آن هنگام كه در مسجد عليه جور زمان و ستم خلفا مي شوريد و چه آن دم كه در خانه با فضه وام ايمن به سر مي برد.

[ صفحه 307]

او تجلي «اعمالي و اورادي كلها وردا واحدا و حالي في خدمتك سرمدا» [666] بود. او به ما آموخت كه درس تربيت و سازندگي تنها در كلاس درس و بحث و جلسه ي سخنراني خلاصه نمي شود كه بايد انس گرفت و از تمامي زندگي و همه ي وجود مايه گذاشت.

و ما امروز محتاج اوييم، همو كه با تمامي زندگيش به سازندگي پرداخت و پس از تولد به توليد روي آورد. ما به راحتي از كنار استعدادهاي سرشار مي گذريم و با هزاران عذر و بهانه به خلوت خود پناه مي بريم و از مهم ترين كارمان كه تربيت و سازندگي است چشم مي پوشيم و اگر هم شوري برداريم و غيرتي پيدا كنيم كار را تا سر حد يك سخنراني يا نشان دادن يك فيلم و بردن يك اردو پايين مي آوريم. [667] .

به راستي ما غافليم از خودمان و نيازها و استعدادهايمان، از همسر و فرزندانمان و از انسان ها و جامعه ي مان. از همسر و فرزندانمان پادويي براي خود ساخته ايم و از دوستانمان دستار و كلاهي براي روز مبادا. شرممان باد كه نه ظرفيتي داريم كه با مخالفان مدارا كنيم و نه حلمي كه دوستان را تحمل، و نه حتي همتي كه به توليد و سازندگي رو آوريم.

بگذر از اين كه حرفمان و زندگي مان سراسر ضد تبليغ است و دشمن پرور. همين است

كه در محشر آن گاه كه فاطمه داخل مي شود همه از شرم بايد سرها را پايين افكنيم، [668] كه يك زن و اين همه همت و غيرت و يك دنيا مرد و اين همه سستي و ضعف.

[ صفحه 308]

بيا با هم به خانه ي فاطمه عليهاالسلام- اين خانه ي عشق و اميد، اين مهبط ملايكه- سري بزنيم و سراغي از سه دست پرورده و يار و مريد او- فضه و ام ايمن و اسماء- بگيريم تا بياموزيم كه او چگونه از دوست و كنيز خود رهرو منزل عشق ساخت و ما از فرزندان و دوستانمان پادو و دستار و كلاه.

از فضه، عارفه ي حافظ قرآن و ايثارگر مدافع.

از ام يمن، محدثه ي پيشگام و مجاهد مهاجر.

از اسماء عالمه ي مادر و همسر شهيد و هشيار مبارز.

فضه

فضه پس از آن كه مسلمانان به وسعت ها و گشايش هايي رسيدند و اصحاب صفه و فقراي مدينه از وضع سابق درآمدند، به خانه ي زهرا عليهاالسلام درآمد.

او كه از ظلم و ستم اربابان، داستان ها شنيده بود و بارها خود كنيزكان را از زير مشت و لگد اربابان، نيمه جان بيرون كشيده بود، چه بسا در دل آرزوي مرگ مي كرد.

او به طرف مولاي جديد خود به راه افتاد، اما هنوز هم به ياد روزهاي خوش كودكي كه مادرش با دستهاي مهربان خود، او را روي زانوان خويش مي نشاند و به آرامي موهايش را شانه مي كرد، اشك مي ريخت. او به سرنوشت محتوم خود و دردها و سختي هايي كه در پيش رو داشت مي انديشيد و خود را آماده ي همه گونه رنجي مي كرد كه ناگاه سلام گرمي رشته ي افكارش را

از هم گسست. خدايا! چه

[ صفحه 309]

مي شنوم كسي به من سلام كرد؟ مگر به ما كنيزكان هم كسي سلام مي كند؟ نكند اشتباه شنيدم؟!

دوباره صداي آشنا بلند شد. «سلام! من فاطمه ام، عزيزم به خانه ي خودت خوش آمدي».

آن گاه دست او را با مهرباني گرفت و به درون خانه برد و در جاي خود نشانيد و از او با آن چه در خانه داشت به گرمي پذيرايي كرد. فضه با همان سلام گرم و همان دست هاي مهربان، تمامي ذهنيت هايش درهم شكست، اما هنوز متحير و مبهوت بود و باورش نمي شد. اي كاش مي شنيد كه ملايك مي گويند: اي فضه! تو خواب نيستي، اين جا خانه ي عشق و اميد است، اين جا خانه ي سرور زنان دو عالم است.

خانه اي گلي، اما به وسعت همه ي تاريخ.

فضه كه در چهره ي زيبا و ملكوتي زهرا عليهاالسلام خيره شده بود، با خود مي گفت. آه! چه نورانيتي، چه شكوه و هيبتي، چه مهرباني و صميميتي! گويا سال هاست او را مي شناسم، صدايش چه آشناست... در اين انديشه بود كه دوباره همان دست مهربان دستش را فشرد و با صميميت گفت: عزيزم در خانه ي خودت راحت باش. مرا خواهر خود بدان. چند روزي را استراحت كن، آن گاه يك روز من كارها را انجام مي دهم و تو استراحت كن و روزي ديگر تو كارها را برعهده بگير و من عبادت مي كنم.

فضه اولين بار بود كه انصاف را تجربه مي كرد.

او بر سر سفره ي آنان مي نشست و از همان غذاي آنان مي خورد.

او بارها با ناله هاي شبانه ي زهرا عليهاالسلام از خواب بيدار مي شد. ديري نپاييد كه از نفس

گرم زهرا عليهاالسلام او هم برخاسته و وضو مي ساخت و در گوشه اي به

[ صفحه 310]

عبادت مي نشست.

او درس هاي بلند معارف و انسانيت را از زهرا عليهاالسلام آموخت و در خانه ي او درس انفاق، ايثار و از خود گذشتگي گرفت.

او مي ديد زهرا عليهاالسلام حتي آنجا كه مشغول آسياب كردن است، زير لب آيات قرآن را زمزمه مي كند. همين بود كه از زهرا عليهاالسلام انس با قرآن را آموخت تا آنجا كه تا پايان عمر به غير از قرآن سخن نمي گفت. آورده اند آن گاه كه مردي در بيابان حجاز از قافله عقب مانده بود به فضه برخورد. از او پرسيد كيستي؟ مي گويد: (و قل سلام فسوف يعلمون) [669] مرد دريافت كه ابتدا بايد سلام مي كرد، از اين رو سلام مي كند و آن گاه دوباره مي پرسد. اين جا تك و تنها چه مي كني؟ آيا راه گم كرده اي؟

- (من يهدي الله فلا مضل له). [670] .

- آيا از جني يا از انس؟

- (يا بني آدم خذوا زينتكم). [671] .

- از كجا آمده اي؟

- (ينادون من مكان بعيد). [672] .

- كجا مي روي؟

- (ولله علي الناس حج البيت). [673] .

- چند روز است كه در راهي؟

[ صفحه 311]

- (و لقد خلقنا السموات والارض في ستة ايام). [674] .

- آيا غذا مي خوري؟

- (و ما جعلناهم جسدا لا يأكلون الطعام). [675] .

- آن گاه مرد به او غذايي مي دهد و دوباره مي پرسد: چرا سريع تر نمي روي؟

- (لا يكلف الله نفسا الا وسعها). [676] .

- آيا مي خواهي تو را بر پشت خود بر

مركب سوار كنم؟

- (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا). [677] .

مرد پايين مي آيد. او را به تنهايي سوار مي كند و به راه مي افتد. زن چون سوار مي شود مي گويد:

(سبحان الذي سخر لنا هذا) [678] مرد او را به قافله اش مي رساند و از زن مي پرسد. آيا در اين قافله كسي را داري؟

زن مي گويد: (يا داود انا جعلناك خليفة في الارض)، [679] (و ما محمد الا رسول) [680] ، (يا يحيي خذ الكتاب) [681] (يا موسي انني انا الله). [682] .

مرد مي فهمد اين چهار نفر از آشنايان اويند، آنها را صدا مي زند، چيزي نمي گذرد

[ صفحه 312]

كه چهار جوان به طرف او مي آيند. مرد رو به زن كرده دوباره مي پرسد: اينها چه نسبتي با تو دارند؟

زن مي گويد: (المال والبنون زينة الحيوة الدنيا). [683] مرد مي فهمد كه اين چهار جوان فرزندان اويند. هنگامي كه فرزندانش پيش مي آيند، زن رو به آنان مي گويد. (يا ابت استأجره ان خير من استأجرت القوي الامين) [684] و به آنان مي فهماند كه اجرت آن مرد را بدهند. آنها هم اجرت آن مرد را هم مي دهند، زن دوباره مي گويد: (والله يضاعف لمن يشاء) [685] و بدين وسيله به فرزندان خود فهماند كه اين مقدار كم است باز هم بدهيد. مرد از اين همه تسلط بر قرآن متحير شده از آن جوان ها مي پرسد! اين زن كيست؟ مي گويند: او مادر ما فضه، كنيز زهرا عليهاالسلام است و بيست سال است كه به غير قرآن لب نگشوده است. [686] .

مرد در حالي كه غرق در تعجب بود و درس هاي زيادي در اين مدت كم از فضه

كنيز زهرا عليهاالسلام آموخته بود سر خود گرفت و رفت. اما با خود مي انديشيد.

به راستي مگر زهرا عليهاالسلام چگونه رفتار كرده كه كنيزش اين گونه شده؟ اي كاش فرزنداني اين گونه داشتم. اين داستان دهان به دهان مي چرخيد و همت هايي را سبز مي كرد.

فضه اگر از كيمياگري دست كشيد، چه باك كه بيش از آن را به او دادند. او ديگر مس وجود انسان ها را زر مي كرد و اكسير احمر همين است و همه ي هنر

[ صفحه 313]

همين جاست. [687] .

فضه از سابق علم كيميا مي دانست و با خود مقداري اكسير ذخيره داشت. آن گاه كه وارد خانه زهرا عليهاالسلام شد بر زندگي محقرانه و زاهدانه او رقت برد و مقداري مس در ظرفي ريخت و آن را به طلا مبدل ساخت و به مولاي خود عرضه داشت.

علي عليه السلام لبخند پر معنايي زد و گفت: اگر اين جسد [688] را آب مي كردي رنگ آن نيكوتر و قيمتش بيشتر بود.

[ صفحه 314]

فضه با تعجب به علي عليه السلام نگاه كرد و پرسيد: مگر شما را از اين علم بهره اي است؟ علي عليه السلام اشاره اي به فرزند خردسال خود حسين عليه السلام كرد و گفت: كودكان ما هم اينها را مي دانند. حسين عليه السلام پيش رفت و بر فضه تمامي آن علم را توضيح داد. فضه سخت در تعجب بود كه با اين همه علم چرا وضع زندگي آنان اين قدر محقرانه است؟

او در اين انديشه بود كه علي عليه السلام به او گفت: ما آل محمد بزرگ تر و بالاتر از اين را هم مي دانيم. پس اشاره اي كرد و پرده

از ديدگان فضه به كنار رفت و او ديد كه همه ي طلاها و گنج هاي زمين از جلو ديدگان او در سير و حركتند.

علي عليه السلام گفت: اي فضه! اين قطعه طلا را هم روي آنها بگذار، او هم اطاعت كرد و آن را روي آنها نهاد. [689] فضه كه مدهوش مقامات اهل بيت شده بود، كم كم به خود آمد و شنيد كه علي عليه السلام از بي ارزشي دنيا و ارزش آخرت براي او مي گويد. وي با ديده ي روشن بين خود دريافت كه هر چه هست در نزد اهل بيت به زرناب مبدل ساخت تا آنجا كه با تمسك به ثقل اكبر حافظ و حامل قرآن شد و هم به ثقل اصغر چنگ زد و مريد و شيعه ي اهل بيت

[ صفحه 315]

گرديد. او عالمه اي شد رسواگر باند نفاق تا بدانجا كه عمر را واداشت تا در حضور ديگران اقرار كند. «يك موي از آل ابي طالب فقيه تر است از قبيله ي عدي». [690] .

پيشتر در شأن نزول سوره ي «هل اتي» آوردم. آن گاه كه حسنين عليهماالسلام مريض شدند. علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام و فضه به درخواست رسول صلي الله عليه و آله نذر مي كنند چنانچه آنان شفا يابند سه روز روزه بگيرند. پس از شفاي حسنين عليهماالسلام در هنگام وفاي به عهد در سه روز پياپي، مسكين و يتيم و اسيري در خانه به اميد قرص ناني مي زنند و در خانه هيچ نيست جز قرصي نان و سبويي آب. همه حتي فضه نان ها را پس مي زنند و با ايثار و از خودگذشتگي در اين سه روز تنها با آب افطار مي كنند و خداوند بر اين

همه ايثار به ملايكه ي خود مباهات مي كند و به رسولش تهنيت گفته و او را زير بارش وحي مي گيرد و خبر ايثارشان را به همه اعلام مي كند و به آنان مژده مي دهد كه من خود ساقي شما خواهم بود. (سقاهم ربهم شرابا طهورا).

نمي دانم كه تا حال هيچ شاهد بوده اي كه چگونه برخي وقتي سخن از علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام و ايثارها و انفاق هاي آنان مي شود با قيافه اي حق به جانب براي توجيه خود مي گويند. آخر آنان معصوم بودند!! آنها گمان مي كنند كه امام و معصوم از دنياي ديگر آمده اند و مافوق انسانند، غافل از اينكه آنان انساني مافوق اند. اگر اين گونه باشد كه اين ساده لوحان مي پندارند، چرا بايد آنان براي ما اسوه و حجت باشند و ايشان را ميزان اعمال ما قرار دهند؟

من در برابر بعضي از اين افراد كه حوصله ي بحث هاي عريض و طويل را ندارند، مي گويم: علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام نمي توان شد، اما مالك و فضه هم نمي توان؟ همين است كه بارها گفته ام: زهرا عليهاالسلام شدن پيشكش، لااقل كنيز او باشيم. فضه آن قدر

[ صفحه 316]

مواسات دارد كه اگر زهرا عليهاالسلام گرسنه است او هم گرسنه باشد و اگر اهل بيت روزه اند او هم روزه باشد و اگر آنان ايثار كردند او هم ايثار كند و در همه حالات، چه شدت و رخا و چه محنت و بلا، سهيم و شريك شان باشد.

به راستي چه اندازه با امام زمان خود (عج) مواسات داريم و غم او را غم خود مي دانيم و مشكلات و سختي هاي او را مشكلات و سختي هاي خودمان. نباشيم هم چون كافراني

كه مي گفتند: خدا خود اگر مي خواست گرسنگان را سير مي كرد [691] و همه ي تكاليف را به عهده ي خدا مي گذاشتند. نباشيم هم چون يهود و اهل كتابي كه رسول صلي الله عليه و آله را هم چون فرزندان خود مي شناختند [692] و حتي سال ها در انتظارش بودند، اما همين كه آمد او را تكذيب كردند و در برابرش ايستادند!! [693] .

فضه، اين كنيز و دست پرورده ي زهرا عليهاالسلام، اين عالمه ي حافظ قرآن و ايثارگر و باوفا، در همه حال مدافع حريم ولايت و اهل بيت عصمت و طهارت بود.

چه آن گاه كه عمر بر در خانه ي علي عليه السلام فرياد مي زد و علي عليه السلام را به بيعت مي خواند، نخستين كسي كه بر در خانه آمد و صدا به دفاع از علي عليه السلام بلند كرد و با عمر احتجاج كرد، فضه بود. [694] و چه آن گاه كه زهرا عليهاالسلام را زخمي به گوشه اي انداختند، كسي كه مونس و همدم زهرا عليهاالسلام بود، فضه بود. [695] .

[ صفحه 317]

و چه آن گاه كه در شب ديجور وقتي كه فريادها در سينه ها گم شده بود و مردان از پاي فتاده بودند، آن كه مردانه بار سنگين تبليغ دعوت به اهل بيت و رسوايي خلفا را بر دوش مي كشيد، فضه بود. [696] و [697] .

همين است كه علي او را «فضتنا» [698] مي خواند و او را هم چون سلمان «منا» مي داند.

[ صفحه 318]

و همين است كه علي عليه السلام او را در كنار فرزندان خود مي خواند تا بيايد و براي آخرين بار از زهرا عليهاالسلام توشه برگيرد. [699] .

و

همين است كه زهرا عليهاالسلام وصيت مي كند كه تنها فضه و معدودي ديگر در تشييع جنازه اش باشند. [700] .

و همين است كه مستجاب الدعوه مي شود [701] و از دامان او عارفه ها و صاحب كراماتي سر مي كشند. [702] .

[ صفحه 319]

ام ايمن

اين پرستار [703] مهربان [704] هشيار [705] محمد صلي الله عليه و آله يتيم؛

[ صفحه 320]

اين آزاده ي [706] پيشگام [707] مهاجر؛ [708] .

اين امين [709] وارث دو شهيد [710] مجاهد؛ [711] .

[ صفحه 321]

اين محدثه ي [712] بهشتي [713] .

مدافع [714] رسول نبي صلي الله عليه و آله؛

[ صفحه 322]

اين همدم باوفاي زهرا عليهاالسلام، دخت نبي و مدافع هميشه ي فاطمه، زوج وصي. او اگر چه شيفته [715] و محب رسول صلي الله عليه و آله بود و رسول صلي الله عليه و آله او را مادر خود [716] و باقي

[ صفحه 323]

مانده ي اهل بيت [717] مي خواند و به ديدارش مي رفت [718] و همواره بزرگش [719] مي داشت و لبخند [720] بر لبانش مي آورد، اما اينها به تنهايي كافي نيست، كه اين همه نيمي از راه است و نيم ديگر راه را بايد با ولاي اهل بيت رفت. كه به شهادت قرآن در روز غدير، دين [721] مرضي خدا، دين همراه ولايت است و اكمال و اتمام دين به همين است. و آن چه مانع از گمراهي [722] . است، بودن اين هر دو با هم است و آن چه باعث هدايت است، تمسك و چنگ زدن به اين هر دو است

و اين دو تا قيامت با هم اند [723] و هرگز از هم جدا نمي شوند. از اين رو ام ايمن اگر چه آزاده بود، اما به خاطر آن همه

[ صفحه 324]

سفارش هايي كه رسول صلي الله عليه و آله در حق زهرا عليهاالسلام داشت، خود به خدمت زهرا عليهاالسلام [724] درآمد تا به كمالي رسد. او انصاف و ايثار و شهادت را در اين خانه تجربه كرد و در نهايت، عشق و ولاء را از زهرا عليهاالسلام آموخت و از جام ولاي او نوشيد و هر چه يافت از همين يافت. [725] .

از رهگذر خاك سر كوي شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد

او درس بلند بيداري و حمايت از ولي زمانه را از زهرا عليهاالسلام آموخت.

چه آن گاه علي عليه السلام را براي بيعت به مسجد كشاندند، آن كه در مسجد در برابر همه فرياد اعتراض سر داد و بي پروا خلفا را اهل نفاق خواند، [726] ام ايمن بود.

[ صفحه 325]

چه آن گاه كه فدك را غصب كردند، آن كه در برابر استبداد خلفا ايستاد و مردانه عليه آنان شهادت داد، ام ايمن بود. [727] .

چه آن گاه كه همه، زهرا عليهاالسلام را تنها گذارده بودند، آن كه همدم باوفاي زهرا عليهاالسلام بود تا واپسين دم بر بالينش نشست، ام ايمن بود. [728] .

چه آن گاه كه هيچ كس را بي اذن زهرا عليهاالسلام اجازه ي حضور در تشييع نبود، آن كه

[ صفحه 326]

با خواست زهرا عليهاالسلام حضور داشت، ام ايمن بود. [729] .

و چه

آنگاه كه زهرا عليهاالسلام از دنيا چشم بربست، آن كه از فراق او و هم براي اعتراض به خلفا و رساندن پيام مظلوميت علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام از مدينه هجرت كرد، ام ايمن بود. [730] .

او آن قدر بر فراق يار و مظلوميت او سوخت كه بيش از چند صباحي دوام نياورد [731] و خيلي زود به معشوق پيوست و از تنهايي درآمد، سلام و رضوان خدا بر او باد.

اسماء

اسماء هم سرگذشت و فضايلي شنيدني دارد.

[ صفحه 327]

او مهاجري [732] .

عالمه، [733] محدثه اي [734] بهشتي، [735] همسر [736] و مادر [737] دو شهيد، بسيار

[ صفحه 328]

عاقل [738] و مدير، [739] و هشيار [740] و نجيب، [741] بود.

او مطيع و محرم رسول صلي الله عليه و آله؛

مأوس و همراه زهرا عليهاالسلام؛

يار و مدافع علي عليه السلام بود.

او به امر رسول صلي الله عليه و آله مهاجرت كرد و رسول صلي الله عليه و آله در خلوت، خبر شهادت

[ صفحه 329]

حسين عليه السلام را به او داد. [742] تنها زني كه به وصيت زهرا عليهاالسلام در غسل او شركت داشت، او بود. [743] و همو بود كه در واپسين لحظات بر بالين زهرا عليهاالسلام [744] و در دوران بيماريش همدم او بود [745] و باز همو بود كه لبخند بر لب هاي زهرا عليهاالسلام آورد، پس از آن كه مدت ها از لبانش رخت بربسته بود. [746] او در جريان فدك شاهد زهرا بود [747] و عليه شوي خود- ابوبكر- شهادت داد و آن گاه كه پس از

فوت زهرا عليهاالسلام، عايشه مي خواست به درون خانه بيايد به او اجازه نداد و در جواب اعتراض ابوبكر گفت: زهرا عليهاالسلام خود اين گونه خواسته بود. [748] .

او همواره مدافع و يار علي عليه السلام. چه آن گاه كه در خانه ي او بود و چه وقتي كه در خانه ي دشمن او.

آن گاه كه در خانه ي ابوبكر بود، در جريان فدك به نفع زهرا عليهاالسلام و علي عليه السلام شهادت داد و به عايشه اجازه ورود به خانه ي زهرا عليهاالسلام را نداد. و نيز توطئه ي خلفا براي كشتن علي عليه السلام را به او خبر داد [749] و فرزندش محمد را دشمن پدر- ابوبكر-

[ صفحه 330]

و محب علي عليه السلام پروراند تا آن جا كه به علي عليه السلام مي گفت: شهادت مي دهم كه تو امام بر حقي و پدرم در آتش است. [750] .

و آن گاه كه در خانه ي علي عليه السلام بود، احاديث و فضايل او را نشر مي داد [751] و از او فرزندي آورد به نام عون كه در كربلا در ركاب حسين عليه السلام به شهادت رسيد. [752] در حالي كه از قبل هم فرزند ديگرش، محمد در حمايت از علي عليه السلام به شهادت رسيده بود. [753] .

من در سازندگي و تربيت زهرا عليهاالسلام نه از فرزندانش، كه از فضه و ام ايمن و اسماء گفتم، تا با مقايسه با اينها، شايد مردان غيرتي يابند و زنان همتي.

اين مقايسه ها، هم همت ها را زودتر سبزمي كند و هم عذرها و بهانه ها را راحت تر مي ريزد. اميد كه همتي بيدار، ساحت رفعت زهرا عليهاالسلام را لبيك گويد و هم چون زهرا عليهاالسلام، مردانه پاي در

وادي تربيت و سازندگي گذارد و پس از تولد به توليد روي آورد كه نياز مهم و اصيل امروز و هر روز ما همين است.

خنك آنان كه به اين مهم پرداختند و بيچاره ما كه در كوچه پس كوچه هاي القاب و عناوين و كارهاي پراكنده مانده ايم.

[ صفحه 331]

شفاعت زهرا

روح هاي پركشيده و بزرگ تر از هستي، هرگز به فكر خود و دردهاي خودشان نيستند بلكه هميشه به ياد ديگران و رنج هايشان مي سوزند. و زهرا عليهاالسلام اين پركشيده از تمامي اين گونه بود و در اوج بود. او از همان ابتدا به فكر امت رسول صلي الله عليه و آله بود، چه در هنگام عقد و چه در هنگام حشر.

در هنگام عقد به پدر مي گويد: پدر جان همه ي دخترها مهريه خود را درهم و دينار قرار مي دهند، پس چه فرقي بين من با آنهاست، من مي خواهم مهريه ي خود را شفاعت از گنه كاران امت شما قرار دهم. اين درخواست مورد قبول خداي سبحان واقع شد و جبرييل فرود آمد و ورقه اي از حرير آورد كه اين مهريه در آن نوشته شده بود. چون هنگام مرگش فرارسيد وصيت كرد آن ورقه را در كفنش روي سينه اش بگذارند و فرمود در هنگامه ي حشر اين ورقه را به دست گيرم و از گنه كاران امت پدرم شفاعت كنم. [754] .

[ صفحه 332]

در مورد شفاعت به اختصار بايد بگويم كه شفاعت و توبه از يك زمينه برخوردارند و در هر كدام گناهي هست و لياقتي و طلب بازگشتي، با اين تفاوت كه با توبه، هر سه مرحله، همه اش در توست. ولي

در شفاعت طلب ديگري با گناه تو و لياقت تو جفت مي شود و شفيع و همراه مي گردد و اين جاست كه مفهوم شفاعت روشن مي شود. مادام كه لياقتي نباشد، طلب ديگراني كه تو با آنها رابطه اي داري، اثري نخواهد گذاشت.

با اين ديد ديگر شفاعت، پارتي بازي و جرأت دادن بر گناه نيست بلكه روح اميد را در گنه كاران دميدن است و عشق به بازگشت را در آنان نهادن تا بدين وسيله در خود لياقتي فراهم آرند و آن را با طلب ديگران جفت كنند و شفيع گردانند و به فوزي برسند. بگذر از اين كه برخي از بزرگان با توجه به ظاهر بعضي روايات معتقدند شفاعت در قيامت است و چه بسا در برزخ از آن خبري نباشد. [755] .

[ صفحه 333]

رضاي زهرا

در بحثي كه امثال محرم با تعدادي از رفقا به مناسبت آخرين كلام حسين عليه السلام در مكه «رضي الله رضانا اهل البيت» [756] داشتم كه در حقيقت ترسيمي از ماهيت قيام و عصاره تمامي زندگي اوست، درباره ي «رضا» به تفصيل گفت و گو شد.

از آن جا كه در جاي ديگر به توضيح مفهوم، حقيقت، ضرورت، عوامل، جايگاه، ابعاد، مراتب و آثار رضا، پرداخته ايم، در اين جا تنها به اشارتي از مفهوم آن قناعت مي كنم.

رضا همان خشنودي است و رضاي رب، از رضاي نفس درآمدن و در رضاي رب

[ صفحه 334]

داخل شدن است، همان كه بابا طاهر مي گويد:

يكي درد و يكي درمان پسندد

يكي وصل و يكي هجران پسندد

من از درمان و درد و وصال

و هجران

پسندم آن چه را جانان پسندد

رضا غير از رضوان است. رضا خشنودي بنده از خدا و رضوان خشنودي خدا از عبد است. و اين رضا هدف سالك و غايت عارف است كه در آن زيارت آمده است. «واجعل... الرضا بقضائك و قدرك اقصي عزمي و نهايتي وابعد همي و غايتي». [757] .

و رسيدن به«حيات طيبه» و «بهشت حضور»، در گرو تحصيل همين رضاست.

(يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي وادخلي جنتي). [758] .

و اگر بر لب هاي خشكيده ي حسين عليه السلام در صحراي تفتيده ي نينوا، شكوفه هاي رضا جوانه زد، تعجبي نيست كه او اين درس را از مادر گرفته بود.

اين زمزمه ي هميشه زهرا بود.

رضيت بما رضيي الله و رسوله. [759] .

رضيت بالله ربا و بك يا ابتاه نبيا و بابن عمي بعلا و وليا. [760] .

يا ابه سلمت و رضيت و توكلت علي الله. [761] .

سلمان مي گويد: در محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله بودم كه به ناگاه زهرا عليهاالسلام با حالتي محزون و گرفته وارد شد و از حسادت و طعنه ي زنان قريش و ملاك هاي جاهلي آنان

[ صفحه 335]

در ازدواج، به پدر شكايت برد تا بدين وسيله با ارشاد رسول صلي الله عليه و آله آن زنان به هدايتي برسند و از معيارهاي جاهلي كه دنياپرستي بود، دست بردارند.

پدر حضورش را گرامي داشت و دست لطف و مهرباني بر سر او كشيد. آن گاه فرمود: اين عقد به امر خدا بوده و شما دو تن برگزيده ي خدا و همتاي هم

هستيد.

زهرا خوشحال و مسرور سر به آسمان برداشت و گفت:

«رضيت ما رضي الله و رسوله».

رسول صلي الله عليه و آله كه شكوفه هاي خنده را بر لب هاي زهرا عليهاالسلام ديد، باز هم ادامه داد و از مقام و منزلت شويش علي عليه السلام آن قدر گفت و گفت تا آنجا كه زهرا عليهاالسلام از شوق به وجد آمد و در دم ايستاد و بي اختيار چنين بر زبان آورد.

«رضيت بالله ربا و بك يا ابتاه نبيا و بابن عمي بعلا و وليا».

آن گاه كه علي عليه السلام زهرا عليهاالسلام را از رسول صلي الله عليه و آله خواستگاري كرد، پدر با دخترش به مشورت نشست. زهرا عليهاالسلام به احترام پدر مي گويد: نظر شما چيست؟ رسول صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «اذن الله فيه من السماء»: خدا از آسمان اجازت فرمود.

زهرا عليهاالسلام در حالي كه تبسمي مليح بر چهره داشت زير لب گفت:

«رضيت بما رضي الله و رسوله».

روزي حسين عليه السلام در دامان زهرا عليهاالسلام بود، رسول صلي الله عليه و آله او را آغوش گرفت و آن گاه قاتلينش را لعن كرد.

زهرا عليهاالسلام پرسيد: پدر جان چه مي گوييد؟ رسول صلي الله عليه و آله گفت: از مصايب او ياد مي كنم، گويا هم اكنون جايگاه شهادت او و يارانش و سبقت آنان در شهادت را مي بينم.

[ صفحه 336]

زهرا عليهاالسلام از قاتل و مكان شهادت فرزندش پرسيد. رسول صلي الله عليه و آله فرمود در كربلا و به دست بدترين افراد. آن گاه رسول صلي الله عليه و آله از عظمت و منزلت حسين عليه السلام مي گويد

و وقتي كه «انالله» و گريه ي زهرا عليهاالسلام را مي شنود، باز هم از فضايل حسين عليه السلام مي گويد كه ديگر زهرا عليهاالسلام طاقت نمي آورد و مي گويد:

«يا ابه سلمت و رضيت و توكلت علي الله».

اي پدر جان! در برابر خواست خدا تسليم و راضي ام و بر او توكل مي كنم.

به راستي كه وروديه ي «رضا» كم نبود كه گذشتن از تمامي هستي بود و زهرا عليهاالسلام گذشت. و اگر ميوه ي رضا كه در صحراي تفتيده ي طف، آن گونه بر لبهاي خشكيده ي حسين عليه السلام به چله نشست و فرياد «رضي الله رضانا اهل البيت» را ثمر داد، از آن روي بود كه در خانه ي سبز فاطمه عليهاالسلام و با دست هاي پر توان باغباني چون او به غرس نشسته بود. خط سرخ حسين عليه السلام تداوم خانه ي سبز فاطمه عليهاالسلام است.

[ صفحه 337]

ادب زهرا

برخورد زهرا عليهاالسلام به گونه اي بود كه همه كس در همان نگاه اول، مجذوب ادب او مي شد.

حسن برخورد و دقت در معاشرت او از همان ابتدا آن چنان محسوس بود كه همه به آن اذعان داشتند. اين ادب محصول تربيت خداست، كه خدا خود به تربيت اينان پرداخته است.

«و لكم القلوب التي تولي الله رياضتها بالخوف والرجا و جعلها اوعية للشكر والثناء و آمنها من عوارض الغفلة و صفاها من سوء الفترة». [762] .

متصدي و عهده دار تربيت و تزكيه ي دل هاي شما- آل محمد عليهم السلام- به خوف و رجا، خود حضرت ربوبيت است و آن دل هاي پاك را خدا محل شكر و سپاس و حمد و ثناي خود گردانيد و ايمن از عوارض غفلت ساخت و از بدي هاي سستي پاكيزه

و مصفا كرد.

[ صفحه 338]

همين است كه علي عليه السلام مي گويد: «مربي ما خداست و ما هم مربي مردميم». [763] .

در قرآن نيز راجع به رسول صلي الله عليه و آله آمده است. (الم يجدك يتيما فاوي و وجدك ضالا فهدي) [764] و راجع به موسي آمده. (واصطنعتك لنفسي) [765] و يا (و لتصنع علي عيني). [766] .

و در مورد آدم و يوسف و همه انبيا باز هم اين خداست كه آنان را برمي گزينند و اجتباء و دست چين مي كند. [767] .

ام سلمه- همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله- مي گويد: پس از ازدواج با رسول صلي الله عليه و آله من عهده دار امور دخترش فاطمه عليهاالسلام شدم، اما به خدا قسم او با ادب تر و آگاه تر از من به همه ي مسايل بود. [768] .

[ صفحه 339]

زهرا عليهاالسلام مي گويد: من هميشه رسول خدا صلي الله عليه و آله را به عنوان «پدر جان» مخاطب قرار مي دادم. تا آيه ي. (لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا) [769] نازل شد. پس آن گاه او را «يا رسول الله» خواندم، اما ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله از من رو برگرداند و سپس فرمود: «فاطمه، دختركم اين آيه در مورد تو و اهلت نيست، «انت مني و انا منك»، من از تو و تو از مني، اين آيه در مورد ديگران است. دختركم مرا همان پدر جان صدا كن كه اين گونه محبوب من و مرضي خداست. [770] .

آن گاه كه رسول صلي الله عليه و آله با زهرا عليهاالسلام در مورد ازدواجش

با علي عليه السلام به مشورت نشست، او گفت:

«پدر جان! رأي، رأي شماست و شما بر من سزاوارتريد». [771] .

روزي زني به نزد زهرا عليهاالسلام آمد و گفت: ما در پيري دارم كه در مسايل نماز سؤالاتي دارد و مرا فرستاده است تا مسايل شرعي نماز را از شما بپرسم.

زهرا عليهاالسلام گفت: بپرس. وي آن گاه مسايل فراواني را مطرح كرد و يك يك پاسخ شنيد. همين كه سؤالات به ده رسيد، خجالت كشيد و آثار شرم و خجلت در چهره اش نمايان شد و گفت: اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله بيش از اين نبايد شما را به زحمت اندازم.

زهرا عليهاالسلام گفت: «باز هم بيا و آن چه سؤال داري بپرس. آيا اگر كسي را اجير نمايند كه بار سنگيني را به بالاي بام ببرد و در مقابل صد هزار دينار طلا مزد بگيرد، چنين كاري براي او دشوار است؟»

[ صفحه 340]

زن جواب داد: نه، هرگز! چه كسي است كه در مقابل اين مبلغ گزاف احساس خستگي كند.

آن گاه زهرا عليهاالسلام افزود. «من هر مسئله اي را كه پاسخ مي دهم، بيش از فاصله بين زمين و عرش، گوهر و لؤلؤ پاداش و مزد مي گيرم، پس سزاوار است كه بر من سنگين نيايد» [772] و سپس حديثي بسيار شنيدني از پدر خود در منزلت عالم و علم بيان مي كند و بدين وسيله زن را غرق در سرور و ابتهاج مي نمايد. [773] .

[ صفحه 341]

مصحف زهرا

در روايتي صحيح در اصول كافي از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

زهرا عليهاالسلام

پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله، هفتاد و پنج روز بيشتر زنده نبود و به سبب فقدان رسول صلي الله عليه و آله بسيار محزون بود، از اين رو جبرييل نزد او مي آمد و علاوه بر اين كه او را تسليت مي گفت و تسلاي او بود، او را از جايگاه رسول صلي الله عليه و آله و اخبار آينده آگاه مي كرد و از آن چه به ذريه ي او خواهد رسيد خبر مي داد و علي عليه السلام نيز همه آنها را مي نوشت كه آن را مصحف فاطمه ناميدند. [774] .

به راستي همين فضيلت براي زهرا عليهاالسلام كافي است. او آن قدر وسعت روحي و مرتبت بالا دارد كه مي تواند مقام جبرييل را تحمل كند.

به خاطر دارم در يكي از سال هاي گذشته در ايام شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام كه زنان فداكار و بي نظير ايران اسلامي به خدمت و محضر مبارك امام راحل (قدس الله نفسه الزكيه) رسيده بودند، امام راحل همين روايت صحيحه را بيان كردند و براي

[ صفحه 342]

عظمت زهرا عليهاالسلام به آن استشهاد نموده و بعد هم فرمودند: «مسأله ي آمدن جبرييل براي كسي يك مسأله ي ساده نيست، خيال نشود كه جبرييل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد. اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرييل مي خواهد بيايد و مقام جبرييل كه روح اعظم است... و اين تناسب بين جبرييل كه روح اعظم است و انبياء درجه ي اول بوده است. بعد از اين هم بين كسي ديگر نشده است، حتي درباره ي ائمه هم من نديده ام كه وارد شده باشد.

اين طور

كه جبرييل به آن ها نازل شده باشد، فقط اين است كه براي حضرت زهرا سلام الله عليهاست كه من ديده ام كه جبرييل به طور مكرر در اين هفتاد و پنج روز وارد مي شده و مسايل آتيه اي كه بر ذريه ي او مي گذشته است اين مسايل را مي گفته است و حضرت امير هم ثبت مي كرده است... در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند- با اين كه آنها هم فضايل بزرگي است- اين فضيلت را من بالاتر از همه مي دانم كه براي غير انبياء عليهم السلام و بعضي از اوليايي كه در رتبه ي آنها هست، براي كسي ديگر حاصل نشده. و با اين تعبيري كه مراوده داشته است جبرييل در اين هفتاد و چند روز، براي هيچ كس تاكنون واقع نشده و اين از فضايلي است كه از مختصات حضرت صديقه سلام الله عليهاست». [775] .

[ صفحه 343]

شكوه هاي زهرا

انسان هاي پركشيده از دنيا، دردشان درد خودشان و دنيايشان نيست، كه گريه و ناله ي عشاق ز جاي دگر است.

زهرا عليهاالسلام اين پركشيده از دنيا، اين سر برافراشته از افلاك، شكوه و مويه اش همه بر فقدان نبي و ظلم بر وصي بود. بيا با هم لختي درنگ كنيم. و شكوه هاي پر مايه ي زهرا عليهاالسلام را با شكايه هاي بي رمق و بي مايه ي خود مقايسه كنيم. پس آن گاه بر اين همه حقارت اشك بريزيم. شايد با اين توسل راهي به زهرا عليهاالسلام بيابيم، تا بلكه او ما را هم خريدار باشد. اين تو و اين هم اشك هاي بي قرار زهرا عليهاالسلام.

«اللهم اليك نشكو فقد نبيك

و رسولك و صفيك وارتداد امته و منعهم ايانا حقنا الذي جعلته لنا في كتابك المنزل علي نبيك بلسانه»، [776] .

«خدايا به تو شكايت مي كنم از فقدان نبي و رسول و برگزيده ات و به تو شكايت مي كنم از ارتداد امت پيامبر صلي الله عليه و آله و اين كه حق ما را از ما بازداشتند، همان حق ولايتي

[ صفحه 344]

كه در قرآن كريم خود بر پيامبر صلي الله عليه و آله و با زبان او نازل فرمودي».

ام سلمه مي گويد خدمت زهرا عليهاالسلام رسيدم و پرسيدم: اي دخت پيامبر! چگونه اي؟ و شب را چگونه به صبح آوردي؟ فرمود: صبح كردم در ميان حزن شديد و اندوه عظيم، در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله رفته و وصي او مظلوم شده است. سوگند به خدا حشمت و عظمت آن كس دريده و نابود شد، كه برخلاف حكم خدا در قرآن و سنت و سفارش خدا در تأويل و تفسير قرآن، حق امامت او را غصب كرده و به ديگران سپردند. اين گونه برخوردهاي خصمانه، از كينه توزي جنگ بدر و خون خواهي كشتگان آنها در جنگ احد است كه در درون قلب آكنده از نفاق و انديشه ي فتنه انگيزشان پنهان بوده است. و تاكنون جرأت اظهار و ابراز آن را نداشتند. آري، در آن هنگام كه حكومت الهي بازيچه ي دست قدرت طلبان گرديد و امام حق، منزوي شد، آتش كينه هاي ديرينه ي شان زبان كشيد و باران مصيبت ها و مشكلات را بر ما باريدند و رشته هاي ايمان را پاره كردند و به آن چه كه خدا واجب كرده بود- از رسالت پيامبر صلي

الله عليه و آله و دفاع از مؤمنان- بسيار بد و زشت، عمل كردند اما افسوس كه براي انتقام گرفتن از پدران مشرك و منافق خود كه در جنگ هاي ضد اسلام كشته شده بودند، به دنيا روي آوردند و فريبش را خوردند. [777] .

فضه مي گويد: آن گاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات يافت، خرد و كلان ضجه زدن و گريه ها كردند و اين مصيبت بر نزديكان و اصحاب و دوستان و ياران و خويشان رسول صلي الله عليه و آله بس شديد و تأثر او ربود و هر كس را در آن روز مي ديدي گريه و ندبه مي كرد، ولي هيچ كس از اهل زمين گريان تر و نالان تر از فاطمه عليهاالسلام نبود كه هر آن،

[ صفحه 345]

حزن و اندوهش زيادتر و گريه اش شديدتر مي گرديد.

مدت هفت روز از رحلت رسول مي گذشت كه وي در منزل نشسته و آني صداي گريه و ندبه اش آرام نگرفته بود و هر روز گريه اش از روز قبل زيادتر مي شد. شب روز هشتم كه شد حزن و اندوه خود را آشكار نمود، چون ديگر صبري براي او نمانده بود. پس بيرون آمد و فريادي برآورد و ضجه زد و مردم نيز ضجه مي زدندو زن ها با شيون بيرون آمده و چراغ ها را خاموش كردند تا چهره آنان مشخص نباشد. زهرا عليهاالسلام اين گونه پدر را صدا مي زد و ناله مي كرد:

وا ابتاه! وا صفياه! وا محمداه! وا أباالقاسماه! وا ربيع الارامل واليتامي!

من لقبلة والمصلي؟

و من لابنتك الوالهة الثكلي؟

ثم اقبلت تعثر في اذيالها، و هي لا تبصر شيئا من عبرتها و

من تواتر دمعتها، حتي دنت من قبر ابيها رسول الله صلي الله عليه و آله فلما نظرت الي الحجرة وقع طرفها علي الماذنة اغمي عليها، فتبادرت النسوة، فنضحن الماء عليها و علي صدرها و جبينها حتي افاقت، فقامت و هي تقول:

رفعت قوتي و خانني جلدي و شمت بي عدوي والكمد قاتلي.

يا ابتاه بقيت و الهة وحيدة، و حيرانة فريدة.

فقد انخمد صوتي وانقطع ظهري و تنغض عيشي و تكدر دهري.

فما اجد- يا ابتاه- بعدك انيسا لوحشتي و لاراد لدمعتي و لا معينا لضعفي.

فقد فنا بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل.

انقلبت- بعدك- يا ابتاه الاسباب.

و تغلقت دوني الابواب.

[ صفحه 346]

فانا للدنيا بعدك قالية، و عليك ما ترددت انفاسي باكية.

لا ينفذ شوقي اليك، و لا حزني عليك.

ان حزني عليك حزن جديد

و فؤادي والله صب عنيد

كل يوم يزيد فيه شجوني

واكتيابي عليك ليس يبيد

جل خطبي، فبان عني عزائي

فبكائي في كل وقت جديد

ان قلبا عليك يألف صبرا

أو عزاء فانه لجليد

ثم نادت.

يا ابتاه! انقطعت بك الدنيا بأنوارها و ذوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهرة.

يا ابتاه! لازلت آسفة عليك الي التلاق.

يا ابتاه! زال غمضي منذ حق الفراق.

يا ابتاه! من للارامل والمساكين؟

و من للامة الي يوم الدين؟

يا ابتاه! أمسينا بعدك من المستضعفين!

يا ابتاه! اصبحت الناس عنا معرضين!

و لقد كنا بك معظمين في الناس غير مستضعفين!

فاي دمعة لفراقك لا تنهمل؟

و أي حزن بعدك لا يتصل؟

و أي جفن بعدك بالنوم يكتحل؟

و

انت ربيع الدين، و نور النبيين.

فكيف بالجبال لا تمور؟ و للبحار بعدك لا تغور؟ والارض كيف لم تتزلزل؟

رميت- يا ابتاه- بالخطب الجليل.

[ صفحه 347]

و لم تكن الرزية بالقليل.

و طرقت- ياابتاه- بالمصاف العظيم، و بالفادح المهول.

بكتك- يا ابتاه- الاملاك

و وقفت الافلاك

فمنبرك بعدك مستوحش

و محرابك خال من مناجاتك

و قبرك فرح بمواراتك

والجنة مشتاقة اليك و الي دعائك و صلاتك

يا ابتاه! ما اعظم ظلمة مجالسك!

فوا أسفاه عليك الي ان أقدم عاجلا عليك

و أثكل أبوالحسن المؤتمن، أبو ولديك الحسن والحسين و أخوك و وليك، و حبيبك، و من ربته صغيرا و اخيته كبيرا.

وأ حلي أحبابك و أصحابك اليك

من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا

والثكل شاملنا؟ والبكاء قاتلنا! والاسي لازمنا.

ثم زفرت، و انت أنينا يخدش القلوب ثم قالت:

قل صبري و بان عني عزائي

بعد فقدي لخاتم الانبياء... [778] .

[ صفحه 348]

وا ابتاه! وا صفياه! وا محمداه! وا اباالقاسماه! وا ربيع الارامل واليتامي!

چه كسي در قبله و نماز گاه پس از شما حاضر خواهد شد. و چه كس به فرياد دختر عزيز از دست داده ات خواهد رسيد.

آن گاه حركت كرد به گونه اي كه دامن پيراهنش به پاي او مي پيچيد، به طوري كه بر زمين مي افتاد، از شدت گريه و ريزش اشك راه خود را نمي يافت تا به قبر پدر نزديك شد، وقتي نگاهش به جايگاه اذان افتاد، بي هوش افتاد. زنان به شتاب به سوي او دويدند و آب بر صورت و سينه و پيشانيش پاشيدند تا به هوش

آمد، آن گاه برخاست و چنين گفت:

پدر جان! قوتم رفته و خويشتن داريم را از دست داده و دشمن سرزنشم مي كند و حزن و اندوه مرا مي كشد.

پدر جان! يكه و تنها باقي مانده و در كار خويش حيران و سرگردانم. صدايم گرفته و پشتم شكسته و زندگيم درهم ريخته و روزگارم تيره گشته است.

پدر جان! پس از تو براي وحشتم انيسي و براي گريه ام مانعي و براي ضعفم ياوري مي يابم.

آري پدر جان! بعد از تو نزول قرآن و محل هبوط جبرييل و مكان ميكاييل از بين رفت.

پدر جان! پس از تو روابط انسان ها دگرگون و درها به روي من بسته شد.

پدر عزيزم! من بعد از تو از دنيا بيزارم و تا زماني كه نفسم برآيد بر فقدان تو اشك مي ريزم.

پدر جان! شوق من به تو، پاياني و حزن من بعد از تو انجامي ندارد.

[ صفحه 349]

آن گاه از سر درد چنين سرود:

غم و اندوه من بر تو پيوسته تازه است و قلب من به خدا سوگند عاشقي سرسخت است.

هر روز حزن و اندوهم بر پدرم در قلبم زياده مي شود و گرفتگي و رنج بردن من براي تو هرگز از بين نمي رود.

فاجعه ي فقدان تو بر من بزرگ است و آرامش به كلي از من دور شده است، از اين رو گريه ام در هر زماني تازه و نو است.

دلي كه در عزا و مصيبت تو، صبور باشد يا تسليت پذيرد، همانا بسيار شكيبا و پرطاقت است.

آن گاه ندا در داد.

پدر جان! با رفتن تو نور دنيا رفته و شكوفه هايش

پژمرده شده است.

پدر جان! در فراقت تا روزي كه تو را ملاقات كنم اندوه خواهم خورد.

پدر جان! آرميدن و خوابيدن من از وقتي كه از هم جدا شديم غير ممكن است.

پدر جان!پس از تو چه كس به فرياد بيوه زنان و يتيمان خواهد رسيد.

پدر جان! براي امت چه كسي پس از تو تا قيامت خواهد بود.

پدر جان! ما بعد از تو ناتوان شديم.

پدر جان! مردم پس از تو از ما روي برگرداندند.

پدر جان! وقتي تو بودي ما در ميان مردم جايگاهي بلند و احترام ويژه ي خود داشتيم.

پدر جان! چه اشكي است كه در فراق تو نريزد؟

پدر جان! چه حزني است كه پس از تو پيوسته نباشد؟

[ صفحه 350]

پدر جان! چه مژه اي است كه بعد از تو بتواند با خواب آشنا شود؟

پدر جان! تو بهار دين و نور پيامبران بودي.

پدر جان! چگونه است كه با مرگ تو كوه ها از هم نمي پاشند و درياها فرونمي روند؟!

پدر جان! چرا زمين از مرگت به لرزه درنمي آيد؟!

پدر جان! با مرگ تو من هدف مصيبت و حادثه ي بزرگي واقع شدم.

پدر جان! به راستي كه مصيبت كوچك نبود.

پدر جان! مصيبتي عظيم و كمرشكن با مرگ تو در خانه ي مرا كوبيد.

پدر جان! با مرگ تو فرشتگان خدا گريستند.

پدر جان! با وفات تو افلاك از حركت بازماندند.

پدر جان! منبر تو در فراغت بسيار اندوهگين است.

پدر جان! محراب تو پس از تو از مناجاتت خالي است.

پدر جان! قبر تو از اين كه تو را در بر گرفته، مسرور است و به

خود مي بالد.

پدر جان! بهشت مشتاق تو و دعا و نماز تو است.

پدر جان! پس از تو جاهايي كه مي نشستي، چه قدر ظلماني است.

پدر جان! من همواره بر مرگ تو متأسف خواهم بود تا اين كه به زودي به تو ملحق گردم.

پدر جان! علي كه مورد اطمينان و امين تو و پدر دو فرزند تو بود، اكنون عزيزي از دست داده است،

همان كه علي برادر و ياور و دوست تو بود، همان كسي كه او را در خردي تربيت كردي و در بزرگي برادرش خواندي،

[ صفحه 351]

همان علي كه بهترين دوستان و نزديكترين اصحاب بود،

همان علي كه اولين مؤمن و مهاجر و ياور تو بود.

آري، پدر جان، عزيز از دست دادن، ما را نيز فراگرفت و گريه، قاتل ما و تأسف و اندوه، همراه ما گرديد.

آن گاه ناله اي از ته دل برآورد و چنان فريادي جگر خراش بركشيد كه قلب را پاره پاره مي كرد. سپس چنين زمزمه كرد:

بعد از وفات تو اي خاتم پيامبران! صبرم كم شد و آرامش از من دور گرديد...».

[ صفحه 352]

خطبه ي زهرا

اشاره

از حضرت زهرا عليهاالسلام در مدت كوتاه حياتش پس از رحلت رسول صلي الله عليه و آله سه خطبه به دست ما رسيده است:

1- هنگام هجوم به خانه اش.

2- در مسجد مدينه.

3- در جمع زنان مهاجر و انصار.

بلندترين آن ها همان خطبه ي حضرت در مسجد مدينه است كه در جهت رسوا كردن خليفه و دفاع از اميرالمؤمنين عليه السلام و حق غصب شده اش، در برابر مهاجر و انصار ايراد فرمود.

من

به ناچار از توضيح و تفسير فقره هاي اين خطبه ي فصيح و پربار كه به راستي چون معجزه اي جاويد بر تارك تاريخ مي درخشد، و مقايسه ي آن با فرازهايي از خطبه هاي اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه، درمي گذرم. زيرا پرداختن به اين همه، كتاب جداگانه اي مي طلبد و اين از مقصود اين نوشته خارج است.

اما نقل اين خطبه ي عميق و غرا و ديگر خطبه ها در حد ترجمه لازم است و ما را با عظمت هاي زهرا عليهاالسلام بيش تر آشنا مي كند.

[ صفحه 353]

خطبه هنگام هجوم به خانه اش

خطبه هنگام هجوم به خانه اش [779] .

پس از ارتحال رسول صلي الله عليه و آله و كودتاي سقيفه، آن گاه كه بعضي از كودتاگران به همراه جماعتي از مردم فريب خورده، براي بيعت گرفتن از حضرت علي عليه السلام به خانه ي او هجوم بردند و او را به آتش زدن خانه اش تهديد كردند، ناگهان حضرت زهرا عليهاالسلام به طرف آنان رفته، پشت در، [780] ايستاد و خطاب به آنان و ديگر مردماني كه تسليم توطئه ها شده، به نظاره ايستاده بودند، چنين فرمود:

لا عهد لي بقوم أسوء محضرا [781] منكم [782] تركتم رسول الله صلي الله عليه و آله جنازة بين أيدينا و قطعتم أمركم فيما بينكم، لم تؤمرونا [783] و لم تروا [784] لنا حقا، كانكم لم تعلموا ما قال يوم غدير خم، والله لقد عقد له يومئذ الولاء ليقطع منكم بذلك منها الرجاء ولكنكم قطعتم الاسباب بينكم و بين

[ صفحه 354]

نبيكم، والله حسيب بيننا و بينكم في الدنيا و الاخرة.

من جماعتي بدتر از شما ندارم. پيكر پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله را

نزد ما رها كرده، پيمان ميان خودتان را بريديد. خلافت ما را نخواستيد و ما را سزاوار چنين حقي ندانستيد. گويا از آن چه پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير خم فرمود، آگاهي نداريد؟ به خدا سوگند! پيامبر صلي الله عليه و آله در آن روز براي رهبري علي عليه السلام از مردم پيمان گرفت تا اميد شما فرصت طلبان تشنه ي قدرت را قطع كند، ولي شما پيوند ميان پيامبر صلي الله عليه و آله و خود را بريديد (اما بدانيد كه) خداوند در دنيا و آخرت ميان ما و شما داوري خواهد كرد.

[ صفحه 355]

خطبه ي حضرت زهرا در مسجد مدينه

سند خطبه

اين خطبه، با اختلاف در رعايت كلمات و ترتيب متن، در منابع متعدد از شيعه و سني و با اسانيد مختلف نقل شده است. در برخي از آن ها، متن كامل خطبه نيامده، فقط قسمت هايي از آن نقل شده است [785] اين خطبه ي درخشان در منابع گوناگوني به صورت كامل ذكر شده است [786] كه در ميان آن ها چهار نسخه ي مهم و قديمي را برگزيديم و نسخه ي احتجاج [787] را متن قرار داده، اختلافات آن با سه نسخه ي ديگر را

[ صفحه 356]

(بلاغات النساء، دلائل الامامة و كشف الغمة) در پاورقي موارد آورديم. مناسب است اشاره اي به اين چهار منبع اصلي و راويان آن ها داشته باشيم.

1. بلاغات النساء؛ [788] ابن طيفور (204- 280 ه، ق) (صص 23- 32). اين متن كهن ترين سند در دست است. راويان ابن طيفور عبارتند از: زيد بن علي بن الحسين [789] از امام سجاد عليه السلام از امام حسين عليه السلام و حسن بن علوان از عطيه ي

عوفي از عبدالله بن الحسن [790] از پدرش امام حسن عليه السلام و زيد بن علي از عمه اش زينب عليهاالسلام [791] .

2. كشف الغمة، [792] اربلي، (م 692ه، ق)، (ج 2، صص 106- 118)

[ صفحه 357]

محقق اربلي اين خطبه را از روي نسخه اي قديمي از كتاب سقيفه ي ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري (متوفاي سال 333ه، ق) كه در سال 322 ه، ق بر مؤلف آن خوانده شده، نوشته است. جوهري از اعاظم علماي اهل سنت و تأليفاتش مورد تأييد و استناد است. [793] او راويان جوهري را نقل نمي كند، اما ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، راويان خطبه و طرق و اسانيد آن را از جوهري ذكر مي كند. جوهري اين خطبه را به اسناد خود از چهار طريق؛ حضرت زينب عليهاالسلام، امام صادق عليه السلام، امام باقر عليه السلام و عبدالله بن حسن بن الحسن عليه السلام روايت مي كند. [794] .

3. دلائل الامامة؛ [795] ابوجعفر طبري (از اعلام قرن پنجم هجري)، (صص 109- 125).

راويان طبري (با حذف اسانيد)عبارتند از: ابن عباس، زينب عليهاالسلام (از سه طريق)، عبدالله بن الحسن بن الحسن از جمعي از خويشانش، امام باقر عليه السلام، هشام بن محمد از پدرش و عوانه [796] ابن عائشة [797] و زيد بن علي از پدرانش عليهم السلام.

4. الاحتجاج؛ [798] طبرسي (از علماي قرن ششم هجري)، (ج 1، صص 253- 279).

[ صفحه 358]

طبرسي اين خطبه را از عبدالله بن الحسن (حسن مثني) از پدرانش عليهم السلام نقل مي كند. [799] .

اكنون به متن عربي خطبه و ترجمه ي آن توجه فرماييد. براي سهولت در مراجعه و درك بهتر، خطبه ي حضرت را به

17 بخش تقسيم كرده، براي هر يك عنواني عام و شماره اي در نظر گرفته ايم و همان گونه كه اشاره شد نسخه ي احتجاج را متن قرار داده، در پاورقي اختلاف آن را با سه نسخه ي ديگر يادآور شده ايم.

[ صفحه 359]

متن خطبه ي حضرت زهرا
الزهراء انت انة في المسجد

لما أجمع ابوبكر و عمر [800] علي منع فاطمة عليهاالسلام فدكا و بلغها ذلك، [801] لاثت خمارها علي رأسها، [802] و اشتملت بجلبابها، [803] و أقبلت في لمة من حفدتها و نساء قومها، [804] تطا ذيولها، ما تخرم مشيتها مشية رسول الله صلي الله عليه و آله، [805] حتي دخلت علي ابي بكر و هو في حشد من المهاجرين [806] و الانصار و غيرهم. [807] .

[ صفحه 360]

فنيطت دونها ملاءة فجلست، [808] ثم انت انة أجهش القوم لها بالبكاء فارتج المجلس، ثم أمهلت هنية [809] حتي اذا سكن نشيج القوم و هدات فورتهم، افتتحت [810] الكلام بحمد الله و الثناء عليه و الصلاة علي رسول الله صلي الله عليه و آله، فعاد القوم في بكائهم. فلما أمسكوا عادت في كلامها، فقالت:

لغات

أجمع: تصميم نهايي را گرفت، قصد كرد.

لاثت: پيچيد، بست جمع كرد.

خمار: پارچه اي كه زنان با آن سر خود را مي پوشانند، سرپوش، روسري.

جلباب: پارچه ي بلندي كه زنها بر سر مي اندازند و سينه و پشت آن ها را مي پوشاند، لباس گشاد، رداي ويژه، چادر.

لمة: جماعت، دوستان، مونس و همدم.

حفدة: ياران، دوستان، خدمتگزاران.

تطاء: گام مي نهاد.

ذيول: لباس ها، پيراهن ها.

تخرم: از الخرم به معناي ترك كردن، كاستن، روي گرداندن.

ذيل: ذيل الثوب يعني دامن لباس بلند شد تا به زمين كشيد. تطأذيوها يعني در هنگام

[ صفحه 361]

راه رفتن پايش را روي لباس هايش مي گذاشت و آنها را لگدمال مي كرد. اين يا به خاطر بلند بودن لباس هاي حضرت است و يا كنايه اي از شدت ناراحتي و هجوم مصائب بر آن حضرت، به طوري كه نمي تواند قامت خود را راست كند.

حشد: جماعت، گروه، جمعيت.

نيطت: آويخته شد.

ملاءة: پرده، حجاب.

ان: آه كشيدن، ناليدن.

أجهش: گريه ي سوزآور و هيجان انگيز كرد.

ارتج: به خروش آورد، به اضطراب و هيجان آورد.

هنيئة: وقت و زمان اندك.

نشيج: صداي همراه با گريه و ناله، زاري.

هدأت: آرام گرفت.

فورة: جوشش و اضطراب، شدت.

1. خروش زهرا عليهاالسلام در مسجد

آنگاه كه ابوبكر و عمر تصميم نهايي خود را در مورد غصب فدك از حضرت زهرا عليهاالسلام گرفتند و اين خبر به آن حضرت رسيد، سر خود را پوشاند و لباسي بر تن كرد، و به همراه زناني از خويشان و ياران خود براي اعتراض به ابوبكر، راه افتاد. هنگام راه رفتن، لباس حضرت به زمين كشيده مي شد و پايين لباس زير پايش مي رفت، راه رفتن وي چنان بود كه گويا پيامبر صلي الله عليه و آله راه مي رود.

[ صفحه 362]

ابوبكر با جمعي از مهاجران و انصار و ديگر افراد نشسته بودند كه حضرت وارد شد، با آمدن وي پرده اي ميان او و مردم آويخته شد. حضرت زهرا عليهاالسلام نشست و چنان ناله از سوز دل سر داد كه تمامي مردم را به گريه واداشت و مجلس را به خروش آورد.

آنگاه لحظه اي درنگ كرد تا صداي ناله هاي مردم به خاموشي گراييد و از جوش و خروش

افتاد. با آرامش مجلس، حضرت صحبت خود را با حمد و ثناي الهي و درود بر پيامبر آغاز كرد. مردم (با شنيدن نام پيامبر صلي الله عليه و آله) بار ديگر شروع به گريه كردند، و حضرت براي بار دوم ساكت شد، و هنگامي كه مردم آرام گرفتند، صحبت خود را از سر گرفت و چنين فرمود:

[ صفحه 363]

الحمد و الثناء

الحمدلله [811] علي ما أنعم، و له الشكر علي ما ألهم، و الثناء بما قدم، من عموم نعم ابتدأها، و سبوغ آلاء أسداها، و تمام منن اولادها. [812] جم عن الاحصاء عددها، نأي عن الجزاء أمدها، [813] و تفاوت عن الادراك أبدها، [814] و ندبهم لاستزدتها بالشكر لاتصالها، [815] و استحمد [816] الي الخلائق باجزالها، و ثني [817] بالندب الي أمثالها.

لغات

سبوغ: فراخي و فراواني نعمت ها، كامل كردن نعمت ها، سرشار بودن.

آلاء: جمع ألي (با فتح و كسر همزه)، نعمت ها، رزق و روزي ها.

أسدي: بخشيدن، نيكي و احسان.

اولي: نيكي و احسان كرد.

منن: جمع منت، نعمت هاي گرانقدر و سنگين، نيكويي و احسان.

[ صفحه 364]

جم: زياد شد، فراوان گشت.

نأي: دور است.

أمد: غايت و انتهاي يك چيز.

تفاوت: دور شدن، دور شدن چيزي از انسان به گونه اي كه دسترسي به آن ممكن نباشد (مفردات راغب).

ابد: ازلي، هميشگي، دائمي، پيوسته، روزگار.

ندب: دعوت كرد، فراخواند.

اجزال: عطاي فراوان، سرشار گرداندن، زياد كردن.

ثني: ثني بالامر يعني آن كار را دوبار انجام داد يا كاري را انجام داد و كاري ديگر را بر آن افزود، تكرار كرد.

2. ستايش و سپاس

ستايش خدا را بر

آن چه ارزاني فرمود، و شكر او را بر آن چه الهام كرد، سپاس بر آنچه از پيش عطا فرمود؛ از نعمت هاي بي منتهايش كه بر ما آغازيد و عطاهاي فراواني كه بخشيد، و مواهب كامله اي كه پياپي پاشيد، نعمت هايي كه از شمار بيرون، و جبرانش از توان افزون، و درك انتهايش غير مقدور است. بندگان براي فزوني نعمت ها و دوام عطا يا به شكر خويش، [818] و بر نعمت هايي فراوان و سرشارش به ستايش خويش فراخواند، و درخواست پياپي را مايه ي افزايش بيش تر نعمت ها قرار داد.

[ صفحه 365]

الشهادة علي التوحيد و حقيقتها

و أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، [819] كلمة جعل الاخلاص تأويلها، و ضمن القلوب موصولها، و أنار في التفكر [820] معقولها. الممتنع من الابصار رويته، و من الالسن صفته، و من الاوهام كيفيته. [821] .

ابتدع الاشياء لا من شي ء كان قبلها، و أنشأها بلا احتذاء أمثلة امتثلها، كونها بقدرته، و ذرأهابمشيته من غير حاجة منه الي تكوينها، و لا فائدة له في تصويرها، الا تثبيتا لحكمته، و تنبيها علي طاعته، و [822] اظهارا لقدرته، و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته. [823] .

ثم جعل الثواب علي طاعته، و وضع العقاب علي معصيته، [824] ذيادة [825] لعباده عن نقمته، و

[ صفحه 366]

حياشة [826] لهم الي جنته.

لغات

تاويل: بازگرداندن، سرانجام مال، واقعيت، حقيقت.

ضمن: الشي ء الوعاء: آن چيزي را در ظرف گذاشت.

موصول: وصل شده، پيوند خورده، نتيجه، سرانجام.

انار: روشن كرد، درخشان نمود.

معقول: آنچه انديشه شود.

امثلة: نمونه ها.

امتثلها: نمونه گيري كرد.

تكوين: پديد آوردن.

تصوير: صورت دادن به مواد.

حكمت: در برابر عبث. هر كاري كه داري هدف صحيح و عقلي باشد.

تعبد: خضوع و تذلل.

ابتدع: آفريدن، خلق كردن.

احتذاء: پيروي كردن، اقتدا كردن.

ذرأها: آفريد.

اعزاز: گرامي داشتن، استوار و محكم ساختن.

ذيادة: (از ذود) راندن، طرد كردن.

حياشة: سوق دادن به طرف چيزي، كشاندن و بردن.

[ صفحه 367]

3. شهادت بر توحيد و حقيقت آن

و گواهي مي دهم كه معبودي نيست جز خداي يگانه ي بي انباز، كلمه اي كه حقيقتش را اخلاص [827] قرار داد، و شور وصلش را در دل ها نهاد، و عقلا نيتش (يا انتخابش) را در انديشه گزارد. خدايي كه ديدگان را توانايي ديدار، زبان ها را ياراي گفتار، و كمان ها را شايستگي پندار (ذات) او نيست همو كه بر نيستي لباس هستي پوشاند و بي هيچ نمونه اي آن را آفريد، آن را با قدرتش پديد آورد، و با اراده اش ايجاد كرد، بي آن كه به آفرينش آنها نيازش افتد، و از اين نقش زدن طرفي بندد، جز براي اثبات حكمتش، و هشياري بر طاعتش، و آشكاركردن قدرتش، و واداشتن بر بندگي اش، و ارج نهادن به دعوتش.

سپس پاداش را بر طاعتش و كيفر را بر عصيانش نهاد تا بندگانش را از عقوبتش رهاند و به بهشتش كشاند.

[ صفحه 368]

الشهادة علي رسالة الرسول الاعظم (و كيفية اصطفائه و سر بعثته و اوضاع العالم في عصره و هدايته)

و أشهد ان ابي محمد عبده و رسوله، اختار قبل ان ارسله، و سماه قبل ان اجتباه، واصطفاه قبل ان ابتعثه، [828] اذا الخلائق بالغيب [829] مكنونة، و بستر الاهاويل مصونة، [830] و بنهاية العدم مقرونة علما من الله تعالي بمائل الامور، [831] و احاطة به حوادث الدهور، و معرفة بمواقع المقدور.

ابتعثة الله اتماما لامره، [832] و عزيمة علي امضاء حكمه، و انفاذ المقادير حتمه. [833] فرأي الامم فرقا في أديانها، عكفا علي نيرانها، عابدة لاوثانها، منكرة لله مع عرفانها.

فأنار الله بابي محمد صلي الله عليه و آله ظلمها، و كشف [834] عن القلوب بهمها، و جلا عن الابصار عمهها، [835] و قام في الناس بالهداية فانقذهم من الغواية، و بصرهم من العماية، و هداهم الي

[ صفحه 369]

الدين القويم، و دعاهم الي الطريق المستقيم [836] .

ثم قبضه الله اليه قبض رأفة و اختيار [837] و رغبة و ايثار، فمحمد [838] . من تعب هذه الدار [839] في راحة، قد حف بالملائكة الابرار، [840] و رضوان الرب الغفار، و مجاورة [841] الملك الجبار صلي الله علي أبي نبيه [842] و أمينه علي الوحي و صفيه و خيرته من الخلق و رضيه، [843] والسلام عليه و رحمة الله و بركاته.

لغات

اختار: انتخاب نمود.

سماه: او را مشخص كرد، او را نشان زد، او را ناميد.

اصطفاه: برگزيد او را.

مكنون: مخفي پنهان، دور از ديد، دور از دسترس، مستور.

ستر: پرده.

اهاويل: جمع اهوال و آن جمع هول است، حوادث ترس آور، ترس و امر شديد.

مصونة: محفوظ، نگهداري شده.

[ صفحه 370]

نهاية: حدي كه شي در آنجا تمام مي شود.

مائل: جمع مال، عاقبت آخر كارها، فرجام ها، سرانجام ها.

دهور: جمع دهر، روزگاران.

مواقع: جمع موقع، محل يا زمان حادثه.

مقدور: مقدر شده.

عزيمة: اراده ي حتمي غير قابل تخلف، تصميم جدي.

امضاء: گذراندن.

انفاذ: اجرا كردن، به انجام رساندن.

مقادير حتمه: مقدرات محتوم و حتمي.

فرق: جمع فرقه،

گروه، دسته.

عكف: جمع عاكف، ماندگار، مقيم، ملازمان، سرنهادگان.

نيران: جمع نار، آتش ها.

اوثان: جمع وثن، بت ها.

انار: روشن ساخت.

كشف: آشكار كردن، كنار زدن، برطرف نمودن.

بهم: جمع بهمة، كار مشكل و سردرگم و سخت، مسائل حيرت آور و پيچيده، دشواري ها سختي ها.

جلي: روشن ساخت.

غمم: تحرير و راه رفتن، حيرت و سرگرداني، مبهم و مشتبه، سردرگم.

انقذ: نجات داد.

غواية: گمراهي، ضد رشد، خسران، هلاكت.

[ صفحه 371]

عماية: كوري، گمراهي، سرگرداني.

ايثار: ترجيح دادن و برگزيدن ديگري بر خود.

حف: فراگرفته شده، احاطه شده.

ابرار: جمع بر، نيكوكاران، راستگويان و از خداترسان.

رضي: مورد خشنودي.

جبار: مقتدر.

4. شهادت بر رسالت

(و چگونگي برگزيدن، سر بعثت، اوضاع جهان در هنگام بعثت و هدايت پيامبر صلي الله عليه و آله)

و گواهي مي دهم كه پدرم محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده ي اوست. او را پيش از فرستادنش انتخاب كرد، و قبل از انتخابش نام نهاد (يا نشان زد)، و پيش از بعثتش برگزيد. اين، هنگامي بود كه آفريدگان در پرده ي غيبت محجوب و در پوشش ظلمت مستور، و به سر حد عدم، مقرون بودند.

(اين گزينش در آن وقت پيش از پيدايش عالم) به جهت علم خداي بزرگ بر پايان هر كار، و احاطه اش بر رخدادهاي روزگار، و آشنايي اش به جايگاه مقدرات است.

خداوند او را برانگيخت، براي به پايان رساندن اراده اش، و تصميم قطعي بر اجراي فرمانش، و به انجام رساندن مقدورات محتومش.

او (پس از بعثت) ديد امت ها در دين پراكنده اند، (برخي) كنج آتشكده ها

[ صفحه 372]

گزيده، (گروهي) بت ها را پرستش كننده

و (جماعتي) حتي با شناخت خدا او را منكرند.

خداوند با پدرم صلي الله عليه و آله تاريكي ها را روشن كرد و از دل ها ابهام، و از ديده ها تحرير را زدود. او به هدايت مردم ايستاد، و آنان را از گمراهي ها و كوري ها رهاند و به دين استوار و راه مستقيم فراخواند.

تا اين كه خداوند او را با مهرباني و اختيار و اشتياق و ايثار (آخرت به دنيا) به سوي خود بازخواند. اكنون محمد صلي الله عليه و آله از رنج اين دنيا در آسايش آرميده، و در احاطه ي فرشتگان نيكوكار، خشنودي خداي آمرزگار، و همجواري سلطان با اقتدار درآمده است. درود خدا بر پدرم، پيامبرش و امين وحي، و برگزيده ي خلق و پسنديده ي حق، و سلام و رحمت و بركات خدا بر او باد.

[ صفحه 373]

خطابها لاهل المجلس: القرآن و العترة

ثم التفتت الي اهل المجلس و قالت [844] انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حملة دينه [845] وحيه، و امناء الله علي انفسكم، و بلغاوه الي الامم [846] . زعيم حق له فيكم، و عهد قدمه اليكم، [847] و بقية [848] استخلفها عليكم كتاب الله [849] الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع والضياء اللامع، [850] بينة بصائره، منكشفة سرائره، [851] منجلية [852] ظواهره، [853] مغتبطة به اشياعه، قائد الي الرضوان اتباعه، مود الي النجاة استماعه، [854] به تنال [855] حجج الله المنورة [856] و [857] ، و عزائمه المفسرة [858] و

[ صفحه 374]

محارمه المحذرة، [859] و بيناته الجالية، و براهينه الكافية، [860] و فضائله المندوبة، و رخصه الموهبة، [861] و شرائعه المكتوبة. [862] .

لغات

نصب

يا نصب: علامت ها، نشانه ها، مرجع ها.

حملة: برداشتن اشياي سنگين.

امناء: جمع امين در مقابل خائن.

بلغائه، جمع بليغ يعني رسانندگان پيام يا خبر.

زعيم: فرمانده، رئيس، سرپرست، ضامن، كفيل، متعهد.

عهد: سفارش، توصيه، پيمان، قرارداد.

قدم: پيشي گرفت، جلو انداخت.

بقية: باقي مانده، مابقي، بازمانده يادگار.

استخلاف: جانشين قرار دادن.

ساطع: درخشنده.

لامع: اسم فاعل از لمعان به معني درخشنده، درخشش خيلي زياد، درخشندگي فوق العاده.

[ صفحه 375]

بينة: روشن (لازم)، روشنگر، روشن كننده (متعدي).

بصائر: جمع بصيرت، بينش ها، بيان و حجت واضح. بينة بصائره. دليل هاي قرآن روشن و يا روشنگر است.

منكشفة: ظاهر و آشكار.

سرائر: جمع سريره، راز و آنچه پنهان كنند. منكشفة سرائره. رازهاي قرآن ظاهر و آشكار است (در نزد اهلش و الا سر و راز نمي شد).

منجلية: جلوه گر، روشن.

ظواهر: جمع ظاهرة، بروز و آشكار شدن.

مغتبط: اسم فاعل مصدر آن اغتباط، آرزو بردن به حال كسي بدون آنكه زوال آن را از وي بخواهد. در مقابل حسد كه زوال آن را آرزو مي كند، غبطه، رشك.

أشياعه: جمع شيعه، پيروان.

قائد: اسم فاعل از مصدر مقادة و قيادة به معناي كشيدن و سوق دادن.

مود: اسم فاعل از ادي به معناي ايصال و رساندن.

محارم: جمع محرم به معناي حرام است. ماده حرم و مشتقاتش همه به معناي منع است. محروم يعني ممنوع.

محذرة: تحذير شده، از تحذير به معناي ترسانيدن و پرهيز نمودن از چيزي به همراه ترس.

محارمه المحذرة: آنچه در قرآن به منع تشريعي از ارتكاب آن تحذير شده است.

براهين: جمع برهان، حجت ها و دلائل روشن و استوار.

فضائله المندوبة: اعمال خوب و

پسنديده كه به آن دعوت شده اما واجب نيست.

به مستحب نيز مندوب گفته مي شود زيرا در شرع به آنها دعوت شده است.

[ صفحه 376]

رخص: جمع رخصت، آساني و فراخواني در كار، اجازه.

موهوبة: بخشيده شده، آنچه كه خداوند از اعمال آسان گرفته و آنها را به مردم بخشيده است.

شرايع: جمع شريعت. اصل آن جاي ورود و درآمدن به آب و راه روشن را مي گويند، طريقه و روش الهي، آيين خداوند.

شرايع: واجب شده، حتمي شده.

5. خطاب زهرا عليهاالسلام به اهل مجلس: قرآن و عترت

سپس نگاهي به مجلس به مجلسيان انداخت و چنين ادامه داد: اي بندگان خدا! شمائيد نمايندگان امر و نهي او، و حاملان دين و وحي او، امين خدا امين خدا بر يكديگر، و مبلغان [863] او به امم ديگر. عهده دار [864] حق از جانب خدا در ميانتان، و پيماني كه پيش فرستاده

[ صفحه 377]

به سويتان و يادگاري كه جانشين كرد برايتان؛ كتاب گوياي الاهي است همان قرآن راستگو، و نور فروزان و روشني درخشان، (همان كتابي) كه بينش هايش روشن، نهفته ها و لطائفش آشكار (دو راز ابهام)، ظواهرش جلوه گر، پيروانش مورد رشك ديگران، پيروش راهبر به بهشت رضوان، شنودش سبب رستن انسان، در پرتو آن مي توان به دلائل روشن الاهي، و واجبات بيان شده اش، و محرمات ممنوعش، و روشنگري هاي تابناكش، و برهان هاي كافيش، و خوبي هاي زيبايش (مستجاب) و رخصت هاي بخشيده اش (مباحات) و قوانين واجبش.

[ صفحه 378]

حكمة احكام الالهي

فجعل الله [865] الايمان تطهيرا لكم من الشرك، والصلاة تنزيها لكم عن الكبر، والزكاة تزكية للنفس و نماء في

الرزق، [866] والصيام تثبيتا [867] للاخلاص، والحج تشييدا [868] للدين، والعدل تنسيقا للقلوب، [869] و طاعتنا نظاما للملة، و امامتنا امانا للفرقة، [870] والجهاد [871] عزا للاسلام والصبر معونة علي استيجاب الاجر، [872] والامر بالمعروف مصلحة للعامة [873] و بر الوالدين [874] و قاية من السخط، [875] و صلة الارحام منساة في العمر منماة للعدد، [876] و القصاص حقنا [877] للدماء والوفاء

[ صفحه 379]

بالندر تعريضا للمغفرة، [878] و توفية المكيال والموازين تغيير للبخس، [879] والنهي عن شرب الخمر [880] تنزيها عن الرجس، و اجتناب القذف حجابا عن اللعنة، [881] و ترك [882] والسرقة ايجابا للعفة [883] و حرم الله شرك اخلاصا بالربوبية. [884] (فاتقوا لله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون) [885] و اطيعوا الله [886] فيما امركم به و نهاكم عنه، فانه (انما يخشي الله من عباده العلماء). [887] .

[ صفحه 380]

لغات

تنزيها: مصدر نزه: كسي را از كار زشت دور كردن.

تثبيت: استوار ساختن.

تزكية: پاك كردن.

تشييد: برافراشتن، بلند و مرتفع ساختن، محكم ساختن، استوار گرداندن.

تنسيق: نظم و ترتيب دادن، پيوند دادن.

نظام: ريسماني كه با آن دندانه هاي مرواريد و نظاير آن به رشته مي كشند، آن چه امري به آن قائم باشد، پيوستن، منظم شدن، سامان يافتن، به قوام و صلاح آمدن.

معونة: كمك، مساعدت.

استيجاب: شايسته و مستوجب و مستحق چيزي شدن.

بر: اطاعت و فرمانبرداري كردن، از صميم قلب مهرباني و نيكي و خوش رفتاري كردن، نيكي، نيكويي، مهرباني و شفقت.

سخط: سخط يا سخط: خشم گرفتن، در مقابل رضا به معناي خشنودي.

منساة: طولاني شدن،

به تأخير انداختن.

منماة: صيغه مبالغه از نمو، وسيله ي رشد و نمو.

حقن: نگهداري و باز نگه داشتن خون از ريختن، پاسداري، حفظ.

المكاييل: جمع مكيال، پيمانه ها.

بخس: كم دادن نقص، كم و ناقص، ناچيز. تغييرا للبخس يعني به خاطر دگرگوني كم فروشي يا دگرگوني و تبديل كمي و نقص به افزوني و بركت.

قذف: انداختن شي، و در اصطلاح شرعي تهمت زدن مسلماني به زنا يا لواط يا

[ صفحه 381]

مساحقه است.

حجاب: پوشاندن، پوشش، حائل و مانع، جلوگيري كردن و مانع شدن.

لعنت: دور بودن از رحمت.

ايجابا: چيزي را واجب كردن يا واجب شمردن، الزام، قطعي و حتمي كردن.

عفة: عفيف و پاكدامن شدن، پارسا و درستكار شدن، امتناع كردن از انجام چيزي.

6. حكمت دستورات الاهي

پس خداوند ايمان را براي پاك ساختن شما از شرك قرار داد، و نماز را براي دوري از كبر، و زكات را براي پاكي جان و فزوني رزق، و روزه را براي تحكيم اخلاص، و حج را براي رفعت دين، و عدالت را براي پيوند دل ها، و پيروي ما را رشته ي وفاق، و پيشوايي ما را مانع افتراق، و جهاد را سربلندي اسلام، و صبر را سبب جلب پاداش، و امر به معروف را براي مصلحت همگان، و نيكي به پدر و مادر را مانع از غضب (اله) [888] و پيوند (و رسيدگي) به خويشان را فزاينده ي عمر و نفرات (و قدرت)، و قصاص را براي حفظ خون ها، و وفا به نذر را زمينه ي آمرزش، و پر دادن پيمانه ها و وزن ها را براي دگرگوني (از ميان بردن) كم فروشي و كاهش،

[889] . و نهي از شراب خواري را براي پاكي از پليدي، و پرهيز از تهمت و ناروا [890] را براي

[ صفحه 382]

محفوظ مانند از لعنت (الهي) [891] و ترك دزدي را براي الزام به پاكي، و تحريم شرك را براي پرستش. بي شائبه ي خود قرار داد.

«پس پروا پيشه كنيد خدا را، آن گونه كه شايسته ي اوست، و جز مسلمان نميريد و خدا را در آن چه فرمانتان داده و از آن چه بازتان داشته، پيروي كنيد كه از ميان بندگان تنها دانايان از عظمت او در هراسند». [892] .

اعلموا اني فاطمة

ثم قالت عليهاالسلام: أيها الناس، اعلموا اني فاطمة و أبي محمد! [893] أقول عودا و بدا، [894] و لا أقول ما أقول غلطا و لا أفعل ما أفعل شططا. [895] .

[ صفحه 383]

لغات

عودا و بدا: يعني: اول و آخر. اقول عودا و بدا: حرف اول و آخرم يكي است، آنچه ابتدا گويم همان را در انتها نيز مي گويم، دوباره مي گويم و پيش از اين هم گفته ام، كنايه از اين كه سخنم را مستمرا مي گويم يا در آن تغييري راه ندارد.

شطط: دوري از حق، از حد هر چيزي تجاوز كردن، ناروا، نادرست.

7. بدانيد من فاطمه ام

سپس چنين فرمود: اي مردم، بدانيد من فاطمه ام و پدرم محمد صلي الله عليه و آله است. [896] اين حرف را (كه من فاطمه ام و پدرم محمد صلي الله عليه و آله است) نه يكبار كه مستمرا مي گويم، [897] نه اشتباه در گفتارم جا دارد و نه انحراف در كردارم راه.

[ صفحه 384]

استقامة الرسول في تبليغ الرسالة و اوضاع العرب حين البعثة

(لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم). [898] فان تعزوه و تعرفوه، [899] تجدوه ابي دون نسائكم! [900] و أخا ابن عمي دون رجالكم! و لنعم المعزي اليه صلي الله عليه و آله، [901] فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة، [902] مائلا عن مدرجة المشركين [903] ضاربا ثبجهم، [904] آخذا بأكظامهم، [905] داعيا الي سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة. يكسر [906] الاصنام و ينكث [907] الهام، حتي انهزم [908] الجمع ولوا الدبر، حتي تفري [909] الليل عن صبحه و أسفر الحق عن

[ صفحه 385]

محضه، و

نطق زعيم الدين، [910] و خرست شقاشق الشياطين، و طاح و شيظ النفاق، وانحلت عقد الكفر والشقاق، [911] و فهتم بكلمة الاخلاص في نفر من البيض الخماص. [912] (و كنتم علي شفا حفرة من النار)، [913] مذقة الشارب و نهزة الطامع و قبسة العجلان و موطي ء الاقدام، تشربون الطرق [914] و تفتاتون القد، [915] أذلة خاشعين [916] تخافون أن يتخطكم الناس من حولكم. [917] .

لغات:

عزيز: سخت بودن، دشوار بودن.

عنت: مشقت و سختي.

رافت: شدت رحمت و مهرباني.

معزي اليه: اسم مفعول از عزي به معناي نسبت داده شده، منسوب.

تعزو: ياد كني نسب را.

صادع: جدا سازنده، فرياد برآورنده، آشكار كردن.

نذاره: به معناي انذار، و آن ابلاغ و اعلام به همراه ترس است، بيم دادن، چيزي را

[ صفحه 386]

خبر دادن، از عواقب آن ترساندن.

مائلا عن: منحرف بودن، مائلا علي: حمله بردن (اي قائما للرد عليهم) (بنابر نقل «بلاغات النساء»: مائلا علي مدرجة المشركين: در حالي كه بر روش مشركان حمله مي برد)

مدرجة: راه و روش، طريقه.

ثبج: وسط هر چيز و عمده ي آن، ميان پشت و كتف.

اكظام: جمع كظم، گلوها، دهان ها، راه هاي تنفس، حلقوم ها.

حكمت: در را بر جهل و جلالت به معناي فكر محكم و استوار و آن آگاهي به قدر و اندازه هاي وجودي و ارزش انسان است كه كفي بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره (نهج البلاغه، خطبه 16)

موعظة: سخني است كه با ترس و عشق همراه باشد و در احساس و عاطفه ي انسان اثر بگذارد. و عظ حسن، و عظي است كه زمينه اي از محبت و ترس را در انسان ايجاد

مي كند.

ينكث: از نكث: شكستن، به سر در افكندن.

هام: جمع هامة: سرها، كنايه از بزرگان و سران مشركين.

انهزم: شكست خورد.

ولوا الدبر: پشت گرداندند، كنايه از شكست خوردن و گريختن.

تفري الليل عن صبحه: شب شكاف صبح را (تفري اليل: انشق، شكافته شدن).

اسفر: روشن شد، آشكار شد.

محض: خالص.

خرست: لال شد، خاموش شد.

شقاشق: جمع شقشقة، كيسه اي است ريه مانند در گلوي شتر كه هنگام مستي و

[ صفحه 387]

هيجان آن را از دهان بيرون مي آورد و مي غرد، كنايه از سخنوري است.

طاح: هلاك شد يا در شرف مرگ و هلاكت قرار گرفت، در زمين گم و سرگردان شد و راه را پيدا نكرد.

وشيظ: مردمان رذل و پست، در مقابل وسيط يعني شريف، پيرو، دنباله رو، تابع، پيمان و عهد.

انحلت: گشوده شد.

عقد: جمع عقده، گره ها.

شقاق: مخالفت كردن، عداوت و دشمني ورزيدن.

فهتم: به زبان آورديد، سخن گفتيد، زبان گشوديد.

كلمة الاخلاص: كلمه توحيد، كلمه لا اله الا الله.

نفر: مردم (كمتر از ده نفر، به بيشتر زاده نفر گفته نمي شود)، گروه.

بيض: به كسر با، جمع ابيض. سفيد پوستان، سفيد رويان، آنان كه صورتهاي روشن و منور دارند.

خماص: جمع خميص: گرسنگان، كساني كه شكم آن ها بر اثر روزه از كمي طعام به پشتشان چسبيده است، مردمان عفيف. مقصود از بيض خماص يا اهل بيت عليهم السلام هستند همانطور كه در نقل كشف الغمة نيز آمده است يا كساني كه از ايمان كامل راسخي برخوردارند در برابر آناني كه از ايمان ضعيفي برخوردارند.

شفا: لبه، كناره، شفا حفرة: كنار گودال، لبه ي پرتگاه.

نهزة: فرصت، گويند: «هو

نهزيه المحتلس»: او شكار هر شكارچي است، دستاورد.

قبسه: يك بار پاره اي از آتش گرفتن. قبسة العجلان: شعله اي از آتش كه شخص با شتاب و عجله بردارد (اضافه ي «قبسة العجلان. شبيه كسي كه آمده تا آتش ببرد،، كنايه از عجله بسيار است، يعني: به اندازه اي كه براي بردن آتش وقت

[ صفحه 388]

مي خواهد (المنجد).

موطي ء: لگدكوب، «وطي ء الاقدام» مثل مشهوري است در مذلت و مغلوبيت و در اين جا مراد، لگدكوب ملت هاست. جايي كه بر آن پاي مي نهند.

الطرق: گنداب، آب آميخته به بول شتر.

تقتاتون: از قوت به معناي غذا، يعني آذوقه ي خود قرار مي داديد.

القد: پوست بز دباغي نشده (كنايه از اشياي پست است) و احتمال دارد از قديد، يعني گوشت خشك شده در آفتاب باشد. تقتاتون القد: قوت قرار مي داديد و از پوست دباغي نشده چارپايان (كنايه از نهايت وخامت اوضاع اقتصادي است.)

أذلة: جمع ذليل: خوارها و زبون ها.

خاسئين: جمع خاسي ء: سرافكندگان، مطرودان.

تخلف: ربودن با سرعت.

8. استقامت پيامبر صلي الله عليه و آله در تبليغ رسالت

(به همراه ترسيمي از وضعيت جزيرة العرب در هنگام بعثت)

شما را از خودتان رسولي آمد كه رنج و محنت شما بر او گران و دشوار است. بر (هدايت تبليغ، حفظ و...) شما بسيار مشتاق و خواهان، بر مؤمنان غمخوار و مهربان است. اگر نسبت او را بجوييد و او را بشناسيد، درمي يابيد كه او پدر من

[ صفحه 389]

است نه پدر زنان شما، و برادر پسرعموي من است [918] نه برادر مردان شما. وه! چه نيكو نسبتي است نسبت با او، درود خدا بر

او و خاندانش باد!

او رسالت خود را (با نصب اميرالمؤمنين به مقام خلافت و وصايت) به انجام رسانيد، [919] و در حالي كه رسالت خود را با انذار آغازيد، [920] و از روش مشركان روي برتافت، شمشير بر گرده ي آنان نواخت، حلقومشان را فشرد، و آنان را با حكمت و موعظه ي نيكو به راه پروردگارش فراخواند. [921] بت ها را درهم مي شكست، و سرهاي (گردنكشان) را فروريخت (به خاك مذلت فكند) تا اين كه جمعشان پاشيد آنان پشت كردند و گريختند، و [922] سينه ي شب را شكافت و صبح به درآمد و حقيقت ناب جلوه گر شد، و زبان رهبر دين گويا شد، و عربده هاي شياطين به خاموشي گراييد، و منافق فرومايه (پيرو نفاق) هلاك شد، و گره هاي كفر و عداوت گشوده گشت، و (سرانجام با مجاهدت هاي جان فرساي پيامبر صلي الله عليه و آله) شما همراه و هم صدا با

[ صفحه 390]

جماعتي اندك از سپيدرويان تهي شكم (مجاهدان شب زنده دار عفيف) كلمه ي اخلاص (لا اله الا الله) را بر زبان جاري كرديد. [923] .

(اوضاع عربستان در هنگام بعثت)

«شما (در آن هنگام) بر لبه ي پرتگاهي از آتش (و در آستانه ي سقوط) بوديد». (در حقارت و قلت به مانند) جرعه ي هر نوشنده، و شكار هر طمع كننده، آتش گيرانه ي هر شتابنده [924] و لگدكوب هر رونده. آب شربتان گنداب و قوتتان پوست جانور و مردار، پيوسته مطرود و خوار، و از هجوم اطراف و اكناف (كه مبادا شما را به چشم زدني بربايند و دست تجاوز بگشايند) هميشه در هول و هراس بوديد. [925] .

[ صفحه 391]

علي اخ الرسول و مجاهداته

فأنقذكم الله تبارك و تعالي بابي [926] محمد صلي الله عليه و آله، بعد اللتيا و التي، و بعد ان مني [927] . ببهم الرجال و ذوبان العرب و مردة أهل الكتاب [928] (كلما أو قدوا [929] نارا للحرب أطفاها الله)، [930] أو [931] نجم قرن الشيطان [932] أو [933] فغرت فاغرة من المشركين [934] قذف اخاه [935] في لهواتها، فلا ينكفي ء حتي يطا جناحها [936] . بأخمصه، و يخمد لهبها بسيفه، [937] مكدودا [938] في ذات الله، مجتهدا في أمر الله، [939] قريبا من رسول الله سيدا في أولياء الله، [940] مشمرا ناصحا، مجدا كادحا، لا تأخذه في الله لومة

[ صفحه 392]

لائم، [941] و أنتم في رفاهية من العيش، وادعون فاكهون آمنون، تتربصون بنا الدوائر، و [942] تتوكفون الاخبار، و تنكصون عند [943] النزال، و تفرون من القتال. [944] .

لغات

أنقذ: نجات بخشيد.

بعد اللتيا و التي: ضرب المثل است. كنايه از حوادث و رويدادهاي بزرگ و كوچك.

مني: (به صيغه مجهول) گرفتار شد، مبتلا شد.

بهم: جمع بهمة. شجاعان، دليران.

ذوبان: جمع ذئب: گرگان، ذوبان العرب: سركردگان عرب، دزدان و راهزنان عرب.

مردة: جمع مارد، طغيانگران و سركشان، متكبران متجاوز.

أطفا: خاموش كرد.

نجم: آشكار شد، سر برآورد، پيدا كرد.

قرن: شاخ، قرن الشيطان: پيروان شيطان.

فغرت: باز كرد، گشود. فغر فاه: دهانش را گشود. فغر فاغرة: گشوده شد دهاني. الفاغرة من المشركين: گروهي از مشركان متجاوز به جهت شباهت به مار يا

[ صفحه 393]

حيوان درنده. (بحارالانوار، ج 29، ص 268)

لهوات: جمع لهاة زبان كوچك (زبانك) بيخ دهان. (كنايه از محل

احاطه و گلوگاه دشمن و وسط معركه ي جنگ).

لا ينكفي ء: برنمي گشت، دست بردار نبود.

يطا: از مصدر وطي ء، لگدكوب مي كرد يطاء جناحها (صماخها): كنايه از غلبه و پيروزي بر دشمن به بهترين وجه.

أخمص: فرورفتگي كف پا كه به زمين نمي رسد.

يخمد: مصدران اخماد. خاموش مي كرد.

لهب: شعله ي آتش كه همراه آن دود نباشد.

مكدود: اسم مفعول از كد، رنج پذير، رنج بر، كسي كه به او سختي و اذيت برسد. شكست خورده، مغلوب شده، ارض مكدودة: زمين لگدكوب شده با سم ستوران.

ذات الله: امر و دين خدا و هر آنچه به او متعلق باشد (بحارالانوار، ج 29. ص 269)، راه و اطاعت خدا. انه خشن في ذات الله (قول پيامبر صلي الله عليه و آله در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام) يعني در راه اطاعت خدا پر صلابت است.

مشمرا: اسم فاعل از شمر، «شمر ازاره عن ساقه». بالا زد پيراهن خود را از ساق پا، كنايه از آمادگي كامل و مصمم بودن براي خدمتگزاري، جديت و كوشش در كار.

كادح: رنجبر، زحمتكش، تلاشگر.

رفاهية: زندگي فراخ و مرفه و پر ناز و نعمت. رفاهية من العيش: در زندگي فراخ و پر ناز و نعمت به سربردن.

وادعون: آسوده خيالان، آرامش يافتگان، تن آسايان.

[ صفحه 394]

فاكهون: مزاح كنندگان، خوشگذران و شادمان، متنعم.

دوائر: جمع دايره، حوادث نامطلوب، گرفتاري ها و مصيبت هاي روزگار، فاجعه ها

تتربصون: انتظار مي كشيديد.

تتوكفون: از مصدر توكف. توقع داشتيد، انتظار مي كشيديد، آرزو مي كرديد.

الاخبار: خبرها، مقصود اخبار ناگوار و بد است.

تنكسون: عقب نشيني مي كرديد، النكوص: از كاري دست بازداشتن و بازگشتن.

نزال: رويارويي دو طرف در جنگ، در برابر

يكديگر ايستادن و جنگيدن.

9. مجاهدات علي عليه السلام برادر پيامبرصلي الله عليه و آله

تا آن كه خداي متعالي به دست پدرم محمد صلي الله عليه و آله شما را از اين همه ذلت رهاند و به رستگاري و نجات رساند، (اما نجاتي) بعد از (تحمل سختي هاي) چنين و چنان، و در پي دست و پنجه نرم كردن با دلير مردان پهلوان، و درنده خويان و ددان، و سركشان از جهود و ترسايان.

هر گاه آتش جنگي افروخته، خدا خاموشش ساخت، يا هر گاه شاخ شيطان (پيروان گمراهي) سر برمي داشت يا مشركي براي بلعيدنتان (چون اژدها) دهان مي گشاد، (پدرم) برادرش (علي عليه السلام) را در كام آنان مي انداخت. او هم (از نبرد) دست برنمي داشت تا با گام هاي پر صلابتش بر بال و پر مخالفان مي نواخت، و آتش فتنه را با شمشيرش خاموش مي ساخت. (علي عليه السلام همواره) تن داده به سختي و

[ صفحه 395]

مشقت در راه خدا، كوشا در اجراي فرمان خدا، نزديك به رسول خدا، سرور اولياي خدا، دامن به كمر بسته اي خيرخواه و تلاشگري پويا بود. در راه خدا سرزنش هيچ سرزنش گري او را به خود نمي گرفت. در آن روزها شما در زندگي راحت آسوده، و در بستر آسايش و شادماني و امنيت غنوده بوديد، و همواره بر ما مترصد حوادث ناگوار و گوش به زنگ اخبار بوديد، و پيوسته از نبرد عقب گرد، و از كارزار فرار مي كرديد. [945] .

[ صفحه 396]

فوت الرسول الاعظم و ظهور حسكة النفاق

فلما اختار الله لنبيه دار أنبيائه، و مأوي أصفيائه، [946] ظهر فيكم حسكة النفاق [947] و سمل [948] جلباب الدين، [949] و

نطق كاظم الغاوين، و نبغ خامل الاقلين، [950] و هدر فنيق المبطلين، [951] فخطر [952] في عرصاتكم، و اطلع الشيطان راسه من مغرزه، [953] هاتفا بكم، فالفاكم لدعوته [954] مستجيبين، و للغرة [955] فيه ملاحظين. ثم استنهضكم، فوجدكم خفافا، واحمشكم [956] فالفاكم [957] غضابا، فوسمتم [958] .

[ صفحه 397]

غير ابلكم، و وردتم [959] غير مشربكم. [960] هذا والعهد قريب، والكلم رحيب، والجرح لما يندمل، والرسول لما يقبر، [961] ابتدارا [962] زعمتم خوف الفتنة! الا في الفتنة سقطوا، (و ان جهنم لمحيطة بالكافرين). [963] فهيهات منكم و كيف بكم و (اني تؤفكون)؟! و كتاب الله بين اظهركم، اموره ظاهرة، و احكامه زاهرة، و اعلامه باهرة، و زواجره لائحة، و اوامره واضحة، قد خلفتموه وراء ظهوركم. [964] ارغبة عنه تريدون [965] ؟ ام بغيره تحكمون؟ (بئس للظالمين بدلا)، [966] (و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين). [967] ثم لم تلبثوا الا ريث [968] ان تسكن نفرتها و يسلس قيادها، ثم اخذتم تورون وقدتها، و تهيجون جمرتها، و تستجيبون لهتاف

[ صفحه 398]

الشيطان الغوي، واطفاء انوار الدين الجلي، و اهمال سنن النبي الصفي، [969] تسرون حسوا في ارتغاء، [970] .

و تمشون لاهله و ولده في الخمر [971] والضراء، [972] و نصبر [973] منكم علي مثل حز المدي، و وخز السنان في الحشا. [974] .

لغات

اصفياء: جمع صفي: برگزيدگان، خالصان و نابان.

حسكه: كينه و دشمني.

سمل: پوسيد، كهنه شد.

جلباب: روپوش.

كاظم: ساكت، خاموش، مردي كه خشم خود را فروبرد و از روي خشم كار نكند، حبس كننده و

بازدارنده ي چيزي.

غاوين: گمراهان، كاظم الغاوين: خاموش گمراهان، خشم فروبرنده ي گمراهان.

نبغ: ظاهر شد، پيدا و آشكار شد، جوشيد، سر برآورد.

خامل: ساقط، زبون، گمنام، بي شخصيت.

هدر: آواز خواندن و صدا را در سينه و گلو چرخاندن. هدر فنيق الباطل: به خروش آمد شتر نر باطل.

[ صفحه 399]

فنيق: حيوان نر گرانبها و نازپرورده كه اذيتش نمي كنند و سوارش نمي شوند و فقط براي جفت گيري از آن استفاده مي كنند، شتر فحل. فنق: فراخي در زندگي، نازپرورده.

المبطلين: بيهوده گرايان.

خطر: دم جنبانيدن حيوان و به راست و چپ زدن آن، خطر في مشيته: هنگام راه رفتن دست ها را بالا و پايين آورد. الخطر: مردي كه با ناز و غرور و تبختر مي خرامد و راه مي رود. فخطر في عرصاتكم مي تواند كنايه از استقلال در تصرف باشد.

عرصات: جمع عرصه: حياط خانه، عرصه ي خانه، ساحت ها.

اطلع: سر زدن، طلوع كردن، بيرون آمدن.

مغرزه: جاي خزيدن، مخفيگاه، محل و جايگاه فرورفتن چيزي. كنايه از شخص حريصي كه به كاري گردن مي كشد. يا خارپشتي كه در هنگام برطرف شدن ترس سرش را آشكار مي كند (بحارالانوار، ج 29، ص 273).

الفي: يافت. الفاكم: وجدكم. الفاه: به او انس گرفت و او را دوست داشت.

هاتف: صدا زنده ي كسي، كسي كه صدايش شنيده مي شود و خودش ديده نمي شود.

الغرة: فريب خوردن نيرنگ.

ملاحظين: ملاحظة الشي: آن را زير نظر گرفتن از او مراقبت به عمل آورد، از گوشه چشم به او گريست، او را كاملا پاييد. الملاحظة: زير نظر گرفتن (و اين در هنگام تعلق قلبي به يك چيز است. بحارالانوار، ج 29 ص 273). فيومي مي گويد:

اين تعبير نسبت به «نظرات اليه شرزا» توجه بيشتر را مي رساند؛ ر. ك: مصباح المنير، ماده ي لحظ.

[ صفحه 400]

خفافا: فرز و سبك و چابك در كار و راه رفتن، با سرعت به سوي كاري رفتن.

احمش: به خشم آورد. احمش النار. آتش را شعله ور كرد.

وسم: داغ كرد، علامت زد.

ورد: وارد شد، داخل شد. ورد الماء: به آبشخور رفت، به سوي آب رفت.

العهد: پيمان، قرارداد، كان ذلك في (او علي) عهد فلان: آن در زمان فلاني بود، ديدار كردن، ملاقات كردن.

الكلم: جراحت و زخم.

رحيت: وسيع، گشاد.

الجرح: زخم.

اندمل: رو به بهبودي گذاشتن. لما يندمل: هنوز جراحت بهبودي نيافته.

لما يقبر: هنوز دفن نشده است.

هيهات: دور است (اسم فعل) شيخ رضي مي گويد: به معناي تعجب نيز هست. (شرح الكافيه، ج 2، ص 64)

كيف: از اسماي استفهام به معناي چگونه است و در معناي تعجب نيز به كار مي رود.

اني: ظرف مكان به معناي كجا، براي استفهام يا تعجب و يا هر دو نيز به كار مي رود.

توفكون. فعل مجهول، از افك: از حق منحرف مي شويد، به بيراهه مي رويد، افكه يا افكه عن الشي: او را از چيزي كه داشت منصرف كرد و تغيير داد، هر كاري كه از راه صحيح خود منحرف شود.

اظهر: ميان، وسط.

زاهرة: از زهر، به معناي درخشيدن، درخشان

اعلام: نشانه ها.

[ صفحه 401]

باهرة: نور چيره و غالب، نوافشاني كننده، تابان.

زواجر: جمع زاجر، به معناي منع و قدغن كردن.

يبتغ: طلب كند، بجويد.

لم تلبثوا: درنگ نكرديد، از لبث، به معناي درنگ نمودن.

ريث: به

اندازه ي چيزي، حد و اندازه، مقداري از زمان.

نفر: نفرت الدابة: حيوان رم كرد، گريخت: النفرة: يك بار رميدن چارپا، يك بار گريختن.

يسلس: نرم و آرام شود، فرمانبردار و منقاد شود. السلس: سهل، آسان، نرم، مطيع و منقاد.

قياد: ريسماني كه با آن حيوان را مي كشند، افسار چارپا. فلان سلس القياد: فلاني مطيع و فرمانبردار است مطابق ميل انسان عمل مي كند.

تورون: آتش جنگ را روشن كرديد، مي افروزيد.

وقدة: شعله، آتش مايه، چيزهايي كه از آن شعله پديد مي آيد.

تهيجون: به هيجان درآوريد.

جمرة: قطعه ي شعله ور شده از آتش، اخگر.

هتاف: بانگ، ندا دادن، فراخواندن.

غوي: گمراه.

اطفاء: خاموش كردن.

اهمال: مهمل گذاشتن، رها كردن، بدون استفاده گذاشتن.

ارتغاء: نوشيدن روي شير.

تسرون: پنهاني مي سازيد.

[ صفحه 402]

حسو: جرعه جرعه نوشيدن.

ارتعاء: نوشيدن كره، سرشير.

تشربون (تسرون) حسوا في ارتغاء: مثلي است در عرب. ظرف شيري را كه بالاي آن سرشير است، در ظاهر نشان بدهد كه سرشير آن را مي خورد، ولي در واقع خود شير را بخورد. كنايه از كسي كه عملي را انجام مي دهد كه در ظاهر به سود ديگري است، اما در واقع به مصلحت خويش است. (يضرب لمن يظهر امرا و يريد غيره).

الخمر: نهانگاه، هر چيزي كه انسان و غيره را بپوشاند و استتار كند مثل درخت و غيره. «تواري الصيد عني في خمر الوادي» يعني شكار در لابه لاي درختان دره از ديد من پنهان شد.

الضراء: درختان زياد و درهم پيچيده و درهم رفته، پنهان شدن، استتار كردن، «هو يمشي الضراء» يعني او در لابه لاي درختان راه مي رود و استتار مي كند تا ديده نشود.

عرب به كسي كه دوست و همراه خود را فريب بدهد مي گويد: يدب له الضراء و يمشي له الخمر.

حز: بريدن، قطع كردن، بدون جدا كردن.

المدي: جمع مدية: كارد تيز، كارد پهن و بزرگ، كارد سلاخي.

وخز: با تير يا نيزه زدن، اما نه به قدري كه بشكافد، فروبردن.

سنان: پيكان نيزه.

الحشا: دل و روده، شكم، قسمتي از شكم كه دنده ها بر روي آن قرار دارد.

[ صفحه 403]

10. رحلت رسول صلي الله عليه و آله و آشكار شد كينه ي انفاق

هنگامي كه خداوند بر پيامبرش منزلگاه پيام آورانش و جايگاه برگزيدگانش را برگزيده و وعده اش را بر وي به پايان رسانيد، كينه هاي نفاق آشكار و رداي دين فرسوده گرديد، [975] ساكت گمراهان گويا شد، و گمنام ذليلان سر برآورد، و شتر باطل پيشگان به خروش آمد و در ساحتتان دم برافراشت (و بدين گونه زمينه براي شيطان فراهم شد) و شيطان سر از كمينگاه خود برآورد و شما را فراخواند، ديد كه دعوتش را خوب پذيرا، و فريبش را نيك خريداريد.

سپس به قيامتان واداشت و ديد در اطاعتش چالاكيد، و شما را برافروخت و ديد چه آتشين مزاجيد! و سبب شد كه بر غير شتر خود داغ نهيد، و در غير آبشخور خود وارد شويد [976] . چنين كرديد با آن كه هنوز از عهد [977] و زمان رحلت پيامبر ديري

[ صفحه 404]

نگذشته، و چاك زخم (دل ما در فراق پيامبر صلي الله عليه و آله) درمان نگشته، و جراحت (قلب ما) التيام نيافته، و رسول به خاك نرفته بود.

(براي اين

كار خود) [978] به دروغ بهانه آورديد كه از فتنه مي هراسيديم، در حالي كه به گفته ي قرآن. «به آتش فتنه درافتادند و دروغ بر كافران احاطه دارد». چنين كارها از شما دور بود! چگونه از شما رخ نمود؟ چرا راهي جز راه حق مي رويد! با آنكه كتاب خدا در ميان شماست، مطالب (موضوعاتش نمايان، و احكامش درخشان، و نشانه هايش تابان، و نهي هايش فروزان، و فرمان هايش هويداست، اما شما آن را پشت سر افكنديد، [979] آيا از آن گريزانيد يا به غير آن حكم مي رانيد؟ «چه جايگزين بدي است براي ستمكاران» كه برگيرند حكمي مخالف قرآن، «و هر كس به جز اسلام ديني پذيرد، از او هرگز نپذيرند، و در آخرت در زمره ي رياكاران نشينيد». سپس درنگ نكرديد مگر به مقداري كه مركب خلافت آرام يافته، مهارش سهل گشت. (هنگامي كه بر آن مسلط شديد) شروع كرديد به افروختن شعله هاي فتنه و برانگيختن شراره هاي هيمه، و براي اجابت نداي شيطان گمراه، و خاموش كردن انوار دين تابناك، و از ميان بردن سنت هاي پيامبر پاك آماده بوديد، زدودن كف از روي شير را بهانه كرده، آن را پنهاني جرعه جرعه سركشيديد (به ظاهر طرفداري از دين مي كنيد، در حالي كه در باطن به نفع خود عمل مي كنيد)، و براي خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، و ما بر اعمال شما كه چون خنجري بر گلو خليده و نيزه اي در دل نشسته است، شكيب مي ورزيم. [980] .

[ صفحه 405]

الارث (فقه الزهرا)

و انتم الان تزعمون [981] ان لا ارث لنا! افحكم الجاهلية تبغون؟ و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون. [982] افلا تعلمون؟!

بلي قد تجلي لكم كالشمس الضاحية اني ابنته. [983] ايها المسلمون! أاغلب علي ارثي؟ [984] .

يابن ابي قحافة أفي كتاب الله أن ترث اباك و لا ارث ابي؟! [985] (لقد جئت شيئا فريا)!. [986] .

افعلي عمد تركتم كتاب الله نبذتموه وراء ظهوركم؟ [987] اذ يقول: (و ورث سليمان داود)، [988] و قال فيما اقتص [989] من خبر يحيي بن [990] زكريا اذ قال: «فهب لي من لدنك وليا يرثني

[ صفحه 406]

و يرث من آل يعقوب»، [991] و قال: (و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله)، [992] و قال: (يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين)، [993] و قال: (ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا علي المتقين.) [994] و زعمتم ان لا حظوة [995] .

لي و لا ارث من ابي و لا رحم بيننا! [996] افخصكم الله باية اخرج ابي منها؟! ام هل تقولون ان اهل الملتين لا يتوارثان؟ [997] او لست انا و ابي من اهل ملة واحدة؟ [998] ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابي [999] و ابن عمي؟! [1000] فدونكها مخطومة مرحولة [1001] . تلقاك يوم حشرك. فنعم حكم الله، والزعيم محمد و الموعد القيامة، [1002] و عند الساعة يخسر المبطلون، [1003] و لا ينفعكم اذ تندمون، [1004] (و لكل نبا مستقر) [1005] .

(فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم). [1006] .

[ صفحه 407]

لغات

ابوقحافه: پدر ابوبكر است كه اسمش عثمان بن عامر بود.

فري: تهمت بزرگ و عجيب.

حظوة: (به ضم و كسر حاء): محبوبيت و منزلت.

فدونكها:

اسم فعل، به معناي امر، يعني: بگير (مركب و شتر خلافت را)

مخطومة: لگام زده، مهار شده، خطمت البعير: مهار را بر دماغ شتر زدم. الخطام: آنچه كه در بيني شتر مي نهد تا او را به راه كشند.

مرحولة: زين كرده و آماده. رحل براي شتر مثل زين براي اسب است.

الحكم: داور، حاكم.

11. ارث

(فقاهت حضرت زهرا عليهاالسلام)

اكنون شما مي پنداريد كه ما را ارثي نيست، آيا حكم جاهليت را مي جوئيد؟ [1007] براي اهل يقين چه حكمي بهتر از خداست؟ آيا نمي دانيد (كه من دختر پيامبرم)؟ آري برايتان چون روز روشن آشكار است كه من دختر اويم.

اي مسلمانان، آيا بايد ميراث مرا به زور بربايند. اي پسر ابي قحافه (ابوبكر) آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببري و من از پدرم ارث نبرم؟ پديده اي شگفت

[ صفحه 408]

و بدعتي ناروا به وجود آورده اي.

آيا به عمد، كتاب خدا را وانهاده ايد و پشت سر انداخته ايد؟ زيرا خداوند مي گويد: «و سليمان از داود ارث برد» و در داستان يحيي بن زكريا فرمود: «زكريا گفت: خدايا از سوي خودت به من وارثي عنايت كن كه از من و دودمان يعقوب ارث ببرد» و فرمود: «در كتاب خدا برخي از خويشان (در ميراث) بر برخي ديگر سزاوارترند» [1008] و فرمود: «خداوند در مورد فرزندانتان سفارش مي كند كه براي پسر دو برابر بهره ي دختر است» و فرمود: «اگر كسي مالي به جا نهد، براي پدر و مادر و خويشان خود به گونه اي شايسته وصيت كند و اين حقي است بر پرهيزگاران». و گمان كرديد مرا هيچ منزلتي، و برايم از پدر

هيچ ارث و قرابتي نيست. آيا خدا شما را به آيه اي مخصوص داشته كه پدرم را از آن بيرون ساخته يا معتقديد كه اهل دو كيش را از يكديگر ارثي نيست يا من و پدرم را اهل يك دين و كيش نمي دانيد يا شما از پدر و پسرعمويم به عام و خاص قرآن آگاه تريد؟

(حال كه چنين است) بگير آن (خلافت) را [1009] كه شتري است آماده و مهار زده (و بر آن سوار شو، ليكن بدان) در روز رستاخيز و حشر تو را مي بيند. (و بازخواستت مي كند). چه نيكو داوري است خدا، و نيكو دادخواهي است محمد صلي الله عليه و آله، و خوش وعده گاهي است قيامت. در آن روز اهل باطل زيانكارانند. و پشيماني سودي ندارد. «و براي هر خبري قرارگاهي (زماني معين) است» «به زودي خواهيد دانست كه چه كسي عذاب خوار كننده به سراغش مي آيد و (سپس) عذابي پايدار بر او واقع مي شود.»

[ صفحه 409]

شكواها الي رسول الله

ثم عطفت [1010] علي قبر النبي صلي الله عليه و آله و قالت:

1. قد كان بعدك انباء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

2. انا فقدناك فقد الارض وابلها

واختل قومك فاشهدهم و لا تغب [1011] .

3. و كل اهل له قربي و منزلة

عند الاله علي الادنين مقترب

4. ابدت رجال لنا نجوي [1012] صدورهم

لما مضيت [1013] و حالت دونك الترب [1014] .

5. تجهمتنا [1015] رجال واستخف بنا

لما فقدت و كل الارض مغتصب [1016] .

6. و كنت بدرا و [1017] نورا

يستضاء به

عليك ينزل [1018] من ذي العزة الكتب

7. و كان جبريل بالآيات يونسنا

فقد فقدت و كل [1019] الخير محتجب

[ صفحه 410]

8. فليت قبلك كان الموت صادفنا

لما مضيت و حالت دونك الكتب [1020] .

9. انا رزئنا بما لم يرز ذوشجن

من البرية لا عجم و لا عرب [1021] .

لغات

هنبثة: حادثه سخت و دشوار، سخنان درهم و برهم و بي اساس.

الخطب: شأن، كار، حال، كار بزرگ و بد و ناپسند.

وابل: بارانهاي درشت.

اختل: تباه و فاسد و خراب شد، مختل شد. اختل عقله: عقلش آشفته و درهم شد.

ادنون: خويشاوندان نزديك.

ترب: خاك.

تجهم: روي ترش كردن.

مغتصب: مغصوب، غصب شده.

كثب: جمع كثيب، به تل از شن گفته مي شود.

رزئنا: مصيبت زده شديم ما، از الرزء: مصيبت به واسطه ي از دست دادن عزيزي.

شجن: غم و اندوه.

[ صفحه 411]

12. شكوا به پيامبر صلي الله عليه و آله

سپس صديقه ي كبري رو به سوي تربت پاك پيامبر نهاد و چنين گفت:

1. (اي پيامبر) پس از تو خبرها و سختي بزرگي رخ داد

كه اگر تو بودي چندان بزرگ نمي نمود

2. ما ترا از دست داديم، همچون زميني كه باران سرشارش را از دست بدهد

و قوم تو پريشان و تباه شدند، پس ايشان را بنگر و جدا مشو

3. هر خانداني كه براي او قرب و منزلتي بود

در نزد خدا، در پيش نزديكان او محترم بودند (جز ما كه)

4. مرداني

اسرار سينه هاشان را بر ما آشكار كردند

آنگاه كه تو رفتي و خاك ميانمان جدايي افكند

5. مرداني چند بر ما يورش آوردند و ما را خوار كردند

پس از فقدان تو، همه ي زمين را غصب كردند

6. تو ماه تمام و نوري بودي كه روشني مي بخشيدي

بر تو از جانب خداي عزيز كتاب ها (يا احكام و دستورالعمل ها) نازل مي شد

7. جبرئيل با آيات قرآني پيوسته مونس ما بود

و با از دست دادنت همه ي خيرها پوشيده شد

8. اي كاش پيش از تو مرگ به سراغ ما آمده بود

به هنگامي كه رخت بربستي و ريگ ها ميانمان حائل شد

9. ما به چنان مصيبتي گرفتار آمديم كه هيچ غم زده اي

از انسانها در عرب و عجم به چنين مصيبتي گرفتار نيايد

[ صفحه 412]

افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم (تكريم الانصار و توبيخهم و مصيبة فوت الرسول و اخبار القرآن عنه)

ثم رمت عليه السلام بطرفها نحو الانصار [1022] فقالت: يا معشر النقيبة، [1023] و اعضاد الملة، [1024] و حضنة [1025] . الاسلام! ما هذه [1026] الغميزة [1027] في حقي السنة عن ضلامتي؟! اما كان رسول الله صلي الله عليه و آله ابي يقول «المرء يحفظ في ولده»؟ [1028] سرعان ما احدثتم، [1029] و عجلان ذا اهالة! [1030] و لكم طاقة بما احاول، و

[ صفحه 413]

قوة علي ما اطلب و ازاول، [1031] اتقولون [1032] مات محمد؟ [1033] فخطب جليل، استوسع وهنه، [1034] و استنهر [1035] فتقه، وانفتق رتقه، [1036] و اظلمت الارض لغيبته، [1037] و كسفت الشمس والقمر وانتثرت النجوم: [1038] لمصيبته، و اكدت الآمال و خشعت الجبال، واضيع الحريم، و اذيلت

الحرمة عند مماته. [1039] فتلك والله النازلة الكبري والمصيبة العظمي لامثلها نازلة و لا باعقة عاجلة، [1040] اعلن بها كتاب الله جل ثناوه في افنيتكم، في [1041] ممساكم و مصبحكم يهتف في افنيتكم هتافا [1042] و صراخا و تلاوة و الحانا، [1043] و لقبله ما حل [1044] بانبياء الله و رسوله، حكم فصل و قضاء حتم، [1045] (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم

[ صفحه 414]

و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزي الله الشاكرين). [1046] .

لغات

رمت: از رمي: انداختن و پرت كردن، در اينجا مراد انداختن نگاه است.

طرف: چشم نگاه.

معشر: جماعت، گروه.

نقيبة: مونث نقيب، جمع آن نقبا. رئيس، سرپرست، طرف مشورت و رايزني، بزرگ و سرور.

اعضاد: جمع عضد: بازوان، ياران.

حضنة: جمع حاضن: حافظ و نگهدارنده.

غميزة: سستي در عمل و ناداني در عقل، رجل غمز يعني مرد ضعيف.

سنة: خواب سبك، چرت، غفلت.

ظلامة: به معناي مظلمة، آن چيزي كه ستمگر از شما گرفته باشد و شما در پي گرفتن آن باشيد، چيزي كه ظلمانه از انسان گرفته شود، ظلمي كه به انسان رسيده است.

سرعان، عجلان: هر دو اسم فعل به معناي سرع و عجل و در آن معناي تعجب است. يعني چه با سرعت و با شتاب.

عجلان ذا اهالة: از براي كسي كه خبري مي دهد به بودن چيزي پيش از وقت آن.

خطب: امر عظيم، كار، چيز.

استوسع: از وسع، گشاد شد، وسيع و جادار شد، گسترش يافت.

وهن: ضعف و سستي.

استنهر: گشاد شد، وسيع و

گشاد شد، گسترش يافت.

[ صفحه 415]

فتق: شكاف.

اكدت: كم شد، ناكام ماند.

نازلة: حادثه، فاجعه.

بائقة: بلا، مصيبت، رخداد دردناك.

افنية: جمع فنا، عرصه ي گشاد رو به روي منزل، آستانه ي خانه ها.

هتاف: آواز بلند، فرياد زدن.

صراخ: صدا، صداي بلند و شديد.

تلاوة: خواندن.

الحان: فهماندن، الحنه القول: سخن را به او فهماند و او هم آن را فهميد. الحان: جمع لحن و صوت با آهنگ، او از با نظم و ترتيب و آهنگ مخصوص.

حكم فصل: حكم قطعي.

13. اگر پيامبر صلي الله عليه و آله بميرد يا كشته شود، به گذشته ي خود بازخواهيد گشت

(بزرگداشت و توبيخ انصار، مصيبت فقدان پيامبر صلي الله عليه و آله و خبر دادن قرآن از آن)

آنگاه نگاهي به انصار انداخت و فرمود: اي گروه بزرگان، و ياران دين، و نگهبانان اسلام! چيست اين سستي در حقم، و خواب زدگي در مورد دادخواهي ام؟ آيا پدرم رسول خدا همواره نمي فرمود: حرمت هر كس در فرزندانش پاس داشته مي شود؟ وه! چه شتابان اوضاع را واژگون كرديد و چه زود به آنچه زمانش نرسيده بود، اقدام كرديد، با اين كه شما بر انجام مقصد من توانمند، و برگرفتن آنچه مي خواهم

[ صفحه 416]

نيرومنديد. (شما در مبارزه با غاصبان و گرفتن حق من صاحب عده و عده ايد).

آيا مي گوييد محمد صلي الله عليه و آله مرد؟ آري اين مصيبتي است بزرگ و اندوهي سترگ، شكافي كه هر دم فراخ تر، و گسستگي اش دامنه دارتر و وسعتش فزون تر گردد.

در نبودش زمين تاريك، و در مصيبتش خورشيد و ماه بي فروغ و ستاره ها پراكنده شد،

و هنگام مرگش اميدها منقطع، كوه ها منهدم، حريم ها ضايع و حرمت ها [1047] زايل شد.

به خدا قسم مرگ او فاجعه اي بس بزرگ و مصيبتي بس دهشتناك بود. رخدادي كه بسانش همتايي و در دار دنيا برايش جبراني نيست، (اما نه چنان است كه شما اين تقدير الاهي را ندانيد و از آن بي خبر مانيد) كتاب خداي بزرگ كه صبح و شام در خانه هايتان با صداي بلند و الحان گوناگون (يا با خواندن و فهماندن) خوانده مي شود (قبلا) از آن خبر داده است، و پيش از آن هم در مورد همه پيامبران اتفاق افتاده است.

مرگ حكمي است قطعي و تقديري است حتمي. «و محمد فقط فرستاده ي خداست و پيش از او پيامبراني آمده اند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به پيشينه ي خود (جاهليت) برمي گرديد؟ هركه واپس گرايد، به خدا زياني نمي رساند و خداوند شاكران را پاداش خواهد داد.»

[ صفحه 417]

تحريك الانصار

ايها بني قيلة! أاهضم [1048] تراث ابي؟ [1049] و انتم بمراي مني [1050] و مسمع؟ و منتدي و مجمع؟ [1051] تلبسكم الدعوة و تشملكم الخبرة، [1052] و انتم ذوو العدد والعدة، [1053] والاداة والقوة، و عندكم السلاح والجنة، توافيكم الدعوة فلا تجيبون؟ و تاتيكم الصرخة فلا تغيثون و انتم موصوفون بالكفاح، معروفون بالخير والصلاح، [1054] والنخبة التي انتخبت، [1055] والخيرة التي اختيرت لنا اهل البيت. قاتلتم العرب، و تحملتم الكد والتعب، [1056] و ناطحتم [1057] الامم و كافحتم البهم، لا نبرح او

[ صفحه 418]

تبرحون، نامركم فتاتمرون، [1058] حتي اذا دارت لكم [1059] بنا رحي الاسلام و در حلب الايام، [1060] و خضعت ثغرة

[1061] الشرك، و سكتت فورة الافك، [1062] . و خمدت نيران الكفر، [1063] و هدات دعوة الهرج، [1064] واستوسق نظام الدين. فاني حرتم [1065] بعد البيان؟ و اسررتم بعد الاعلان؟ و نكصتم بعد الاقدام؟ [1066] و اشركتم بعد الايمان؟، [1067] بوسا لقوم (نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و هموا باخراج الرسول و هم بدووكم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مومنين). [1068] .

لغات

ايها: اسم فعل است به معناي هيهات يعني دور است.

قيلة: نام زني كه نسبت قبايل انصار (اوس و خزرج) به او مي رسد.

اهضم: به من ظلم مي شود. از هضم، به معناي شكستن، ظم كردن، بازداشتن و نقص.

منتدي: مجلس و مجمع.

[ صفحه 419]

تلبسكم: فرامي گيرد شما را.

دعوة: ندا، فرياد مظلوميت.

خبرة: آگاهي، اطلاع.

كفاح: بدون زره و سپر به استقبال دشمن رفتن، جنگ رويارويي بي باكانه با دشمن.

خيرة: نيكان.

ناطحتم: (نطح الكبش. شاخ به شاخ شدن) پ. پيكار كرديد، با دشمن با نهايت كوشش و جديت جنگيديد و آنها را دفع كرديد.

كافحتم: بي باكانه درگير شديد.

بهم: جمع بهمة: قهرمانان، دليران.

نبرح: حركت مي كنيم، گام برمي داريم.

دارت: چرخيد.

در: زياد و فراوان شد.

حلب: دوشيدن، در اينجا كنايه از بركات.

ثغرة: گودي زير گلو. شكاف رخنه، در اينجا مقصود خضوع گردنكشان است.

افك: دروغ.

فورة: جوشش، خيزش.

خمدت: خاموش شد.

خبت: فرونشستن شعله هاي آتش.

هدات: آرام گرفت، ساكن شد.

الهرج: فتنه و آشوب، قتل و كشتار، به هم ريختگي و آشفتگي.

استوسق: به هم پيوست، جمع شد و گرد آمد و فرمانبردار شد، مرتب و منظم شد و

[ صفحه 420]

سر و سامان يافت.

حرتم: متحير و حيران شديد. حرتم: رو برگردانديد.

نكوص: عقب گرد.

نكث: نقض كرد.

14. تحريك انصار

شگفتا اي فرزندان قيله! (انصار) پيش چشم شما ميراث پدرم به تاراج برند، و حال آنكه داراي انجمن و اجتماعيد، و فرياد دادخواهي ام مي شنويد و از احوالم آگاهيد، و داراي نفرات و ادوات، آلات و قوات، و سلاح و سپريد. صدايم را پاسخ نمي گوييد و فريادم را فريادرسي نمي كنيد. با اين كه به جنگاوري مشهور و به خير و صلاح معروفيد، و براي ما اهل بيت نخبگان منتخب، و خوبان برگزيده ايد.

با عرب درافتاديد، و رنج كارزار به جان خريديد، و با امت ها به رزم برخاستيد و با پهلوانان به نبرد ايستايد، ما حركت نمي كرديم مگر اين كه شما حركت مي كرديد، ما فرمان مي داديم و شما سر به فرمان ما داشتيد. تا اينكه آسياي اسلام با ما به گردش درآمد، و روزگار به كام افتاد، و نعره ي شرك فروخفت، و لهيب دروغ فرونشست و آتش كفر بي فروغ گشت، و دعوت به آشفتگي آرام گرفت، و نظام دين سامان يافت.

[ صفحه 421]

چگونه پس از روشن شدن سرگردان مانده ايد و پس از آشكار شدن (حق) آن را پوشيده مي داريد؟ و پس از شروع به كار سر باز مي زنيد، و پس از ايمان شرك مي ورزيد؟ بدا به حال جماعتي كه «پس از پيمان بستن سوگندهايشان را شكستند، و براي اخراج پيامبر كوشيدند، و اينان آغازگر (تجاوز و تعدي)بودند. آيا از اينان مي هراسيد؟ در حالي كه خداوند سزاوارتر است كه از او بهراسيد، اگر با ايمان هستيد».

[ صفحه 422]

و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون
اشاره

الا و قد أري [1069] ان قد اخلدتم الي الخفض، و ابعدتم من هو احق بالبسط والقبض، [1070] و خلوتم بالدعة، [1071] و نجوتم بالضيق من السعة، [1072] فمججتم [1073] ما وعيتم، [1074] و دسعتم الذي تسوغتم. [1075] (فان تكفروا انتم و من في الارض جميعا فان الله لغني حميد). [1076] .

الا و قد قلت ما قلت هذا [1077] علي معرفة مني بالخذلة التي خامرتكم والغدرة التي استشعرتها قلوبكم [1078] ولكنها [1079] .

فيضة النفس و نفثة الغيظ و خور القناة [1080] و بثة الصدر و

[ صفحه 423]

تقدمة [1081] الحجة، فدونكموها فاحتقبوها دبرة [1082] الظهر، نقبة الخف [1083] باقية العار موسومة بغضب الجبار و [1084] شنار الابد، موصولة ب (نار الله الموقدة التي تطلع علي الافئدة)، [1085] فبعين الله ما تفعلون (و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون). [1086] و انا ابنة [1087] .

(نذير لكم بين يدي عذاب شديد)، [1088] ف (اعلموا... انا عاملون وانتظروا انا منتظرون). [1089] .

لغات

اري: رويت، اين جا به معناي علم است.

اخلدتم: مايل شديد، پاي بند شديد.

[ صفحه 424]

خفض. آسايش و فراخي زندگي، زندگي راحت و با رفاه.

الدعة: راحتي و آرامش، آسايش.

مج: بيرون انداختن.

وعيتم: از وعاء به معناي ظرف: در بر گرفتيد، حفظ كرديد، در خود نگاه داشتيد.

دسعتم: قي كرديد.

تسوغتم: از ساغ الشراب، به سهل و آساني نوشيديد، به راحتي خورديد.

خذلة: خوار كردن، ياري نكردن، تنها و بي كس گذاشتن.

خامرتكم: با شما مخلوط شد و درآميخت، با شما آميخته شده است.

غدرة: خيانت، پيمان گسستن.

استشعرتها: به

تن پوشيده است.

فيضة: سر ريز شد، زياد، فراوان، مراد از فيضة النفس در اينجا عدم تاب و توانايي نفس به ضبط و نگهداري آنچه دارد.

نفثة: دم، آه، يك نوع دميدن، كنايه از آه و نفس بلندي كه انسان خشمگين يا اندوهگين مي كشد تا حرارت قلبش آرامش پيدا كند.

خور: ضعف و سستي، ناتواني.

القناة: نيزه.

بثة: نشر و اظهار، غمي كه انسان توانايي كتمان آنان را ندارد و اظهار مي كند، اندوه آشكار شده.

فاحتقبوها: از حقب، ريسماني است كه رحل را به شكم شتر مي بندند و آماده ي سوار شدن مي شود. زين كنيد، آماده سواري سازيد.

[ صفحه 425]

دبرة: زخمي كه در پشت شتر يا هر مركبي باشد.

نقبة: نازك شدن پاي شتر، ساييده.

العار: عيبي كه در معرض زوال نباشد.

الشنار: عيب و عار.

المنقلب: برگشت گاه، سرنوشت.

15. و به زودي ستمكاران مي دانند كه به كجا مي روند

هوشيار باشيد! مي بينم به تن آسايي و پستي دل نهاديد، و سزاوار زمامداري را از آن دور ساختيد، و به آسودن در خلوت رو كرديد، و از تنگي و فراخي زندگي، دل خوش داشتيد. در نتيجه، آن چه به جان خريده بوديد، بيرون انداختيد، و هر چه را به گوارايي فروبرده بوديد، بالا آوريد؛ ليكن بدانيد: «گر جمله ي كاينات كافر گردند، بر دامن كبريايش ننشيند گرد».

آگاه باشيد! من آنچه شرط بلاغ است، با شما گفتم، با آن كه مي دانم خواري با وجودتان سرشته، و نيرنگ بر دل هايتان چيره گشته، ليكن اين شكوه ها جوششي از اندوه نفس و تسكيني بر فوران خشم، و گشايشي بر آلام درون و خروشي بر تنگي

دل، و در نهايت اتمام حجتي بر شماست. (تا بعدا عذري بر غفلت و بي خبري نياوريد).

اكنون اين شماو اين مركب خلافت ارزاني تان باد! به آن محكم درآويزيد، اما بدانيد پشتش زخم و پايش لنگ [1090] و همراهش ننگ است، و داغ خشم الاهي و نشان

[ صفحه 426]

عار ابدي با او همراه است، و شما را آسوده نگذارد تا به آتش افروخته دراندازد، آتشي كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد.

آنچه مي كنيد در محضر خدا حاضر، و ستمكار را به زودي فرجام كار حاصل است. منم فرزند آن پيامبر نذير، كه بيم مي داد شما را از آنچه پيش رو داريد از عذاب شديد، پس هر چه مي خواهيد بكنيد، ما هم كار خويش كنيم، و انتظار كشيد ما نيز انتظار مي كشيم.

پاسخ خليفه (ابوبكر)

سپس ابوبكر، عبدالله بن عثمان، در پاسخ فاطمه عليهاالسلام چنين گفت: اي دختر رسول خدا! پدرت به مؤمنان لبريز از عطوفت و كرامت و رأفت و رحمت، و بر كافران عذاب بزرگ و عقاب سترگ بود. اگر نسب او را بخواهيم، او را پدر شما و نه ديگر زنان، و برادر شوهر شما و نه ديگر دوستان مي يابيم. شويت را بر هر دوستي ترجيح مي داد، و علي هم بر هر كار سترگي او را مساعد بود. شما را دوست نمي دارد مگر خوشبخت، و دشمن نمي دارد مگر بدبخت.

شما خاندان پاك رسول و برگزيدگان منتخب اوييد، راهنماي خوبي و رهنمون بهشتيد، و تو اي برگزيده ي زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتار راستگو، و در عقل سرآمد همگاني. هرگز در حقت كوتاهي و در راستگويي ات

مانعي پديد نخواهد آمد.

به خدا سوگند! از راي رسول خدا فراتر نرفتم، و بدون اجازه اش گام برنداشتم. چون رهرو، به رهروانش دروغ نگويد. خدا را شاهد مي گيرم و شهادت او بس است. شنيدم از رسول خدا كه مي گفت: ما طايفه ي پيامبران طلا و نقره و خانه و مزرعه به ارث نمي گذاريم. كتاب و حكمت و دانش و نبوت را به ارث گذاريم، و آنچه از مال دنيا از ما باقي مي ماند، از آن حاكم پس از ماست، كه در آن به نظر خويش حكم كند. آن چه را شما مي خواهيد، آن را براي تهيه ي اسب و اسلحه قرار

[ صفحه 427]

داريم كه مسلمانان با آن به ستيز با دشمنان، و جهاد با كافران و نبرد با گردنكشان بپردازند. اين عمل به اجماع و اتفاق مسلمين است، و به تنهايي آن را انجام نداده ام و فقط به راي خود عمل نكرده ام.

اكنون اين حال من و اين مال من، از آن تو و در اختيار تو. از تو دريغ نورزيم و براي ديگري ذخيره نسازيم. تو سرور بانوان امت پدرت، و درخت بارور و پاك براي فرزندانت هستي. فضائل تو انكار نشود و مقام اجداد و فرزندانت كم شمرده نگردد، فرمان تو در ملك من مطاع است، آيا مي خواهي در اين مورد با پدرت مخالفت كنم؟

[ صفحه 428]

في جواب ابي بكر
اشاره

فقالت عليهاالسلام: [1091] سبحان الله! ما كان ابي رسول الله صلي الله عليه و آله عن كتاب الله صادفا، و ولا لاحكامه مخالفا بل كان يتبع اثره، و يفقو سوره، افتجمعون الي الغدر اعتلالا عليه بالزور؟ و هذا بعد وفاته

شبيه بما بغي له من الغوائل في حياته، هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا يقول: [1092] (يرثني و يرث من آل يعقوب)، [1093] و يقول: (و ورث سليمان داود). [1094] .

فبين عزوجل فيما وزع من الاقساط، و شرع من الفرائض والميراث، و اباح من حظ الذكران و الاناث، ما ازاح به علة المبطلين، و ازال التظني والشبهات في الغابرين، (قال بل سؤلت لكم انفسكم امرا، فصبر جميل والله المستعان علي ما تصفون). [1095] .

[ صفحه 429]

لغات

صادف: اعراض كننده، رويگردان.

اثر: جاي پا، نشان.

يقفو: پيروي مي كند. (لا تقف ما ليس لك به علم) (اسراء/ 36) يعني آنچه را نمي تواني، پيروي مكن.

سور: جمع سوره است. سوره (غير مهموز) در لغت به معناي علو و منزلت يا بارو و ديوار است. (در اصطلاح مجموعه اي از آيات قرآن است كه با «بسملة» آغاز مي گردد (به استثناي سوره ي توبه). معناي لغوي سوره با معناي اصطلاحي آن كاملا سازگار است. (ر. ك: كتاب هاي علوم قرآني).

افتجمعون: آيا تصميم گرفته ايد، آيا اجتماع كرده ايد.

الغدر: خيانت، ضد وفا.

اعتدال: بهانه جويي و علت تراشيدن، عذرخواهي كردن، جنايتي را به كسي نسبت دادن كه آن را نكرده است.

الزور: دروغ.

بغي: خواسته شد.

غوائل: جمع غائله: فاجعه ها.

حكم: قاضي و داور.

ناطقا فصلا: گوينده ي قاطع در مباحثه و مخاصمه.

وزع: از توزيع، قسمت كرد.

اقساط: جمع قسط، بهره و نصيب.

[ صفحه 430]

فرائض: جمع فريضه، سهم ميراثي كه كه در قرآن كريم معين شده است؛ مانند نصف، سدس، ثمن، در مقابل ميراثي كه مطلق ارث است.

اباح: تجويز كرد.

ازاح: برطرف

ساخت و دور كرد، از بين برد.

التظني: گمان بردن.

الغابرين: جمع غابر: بازماندگان.

كلا: حرف ردع و انكار است، به معناي نه چنين است، چنين نيست.

سولت: زينت داد، جلوه داد، آراست.

16. در جواب ابوبكر

حضرت در پاسخ ابوبكر چنين فرمود: عجبا از اين تهمت! پدرم رسول خدا هيچ گاه از كتاب خدا رويگردان نبود و با احكامش مخالفت نكرد، بلكه پيوسته پيرو قرآن، و تابع سوره هاي آن بود. آيا بر خيانت بر پدرم هم پيمان و (بدين بهانه) بر افتراي بر او هم داستان شده ايد؟ اين كارتان پس از وفات او همانند توطئه هايي است كه براي ترورش در هنگام حياتش داشتيد. [1096] اين كتاب خدا، كه قضاوتي عادلانه و بياني قاطعانه دارد مي گويد: «زكريا از خدا خواست كه فرزندي به او

[ صفحه 431]

عنايت شود كه از من و از فرزندان يعقوب ارث برد» و نيز مي فرمايد: «سليمان از داود ارث برد».

و خداي بزرگ و شكوهمند سهم هر يك از ورثه، و فرائض و ميراثي را كه معين شده، تشريح و سهم پسران و دختران را توضيح داده است، به گونه اي كه بهانه ي اهل باطل از بين رود، و ريشه ي هر شبهه و گمان در بازماندگان برطرف شود. چنين نيست كه مي پنداريد! بلكه هواي نفستان اين كار را بر شما جلوه داده است. پس شكيبي شايسته پيش گيريم و در مقابل آنچه مي گوييد، از خدا مدد جويم.

جواب ابوبكر

ابوبكر در پاسخ صديقه كبري گفت: هم خدا راست گفته، هم رسول خدا، هم دخترش. (چون) تو معدن حكمت، و كانون هدايت و رحمت، و پايه ي دين و عين

برهان و حجت هستي. نه درستيت را رد كنم، نه گفتارت را انكار، (ولي) اين مسلمانان (بايد) ميان من و تو داوري كنند. زيرا آنان بار خلافت را بر دوش من نهادند، و من آنچه گرفتم، به راي آنان گرفتم، بي هيچ زورگويي، و بدون استبداد و خودخواهي، و ايشان بر آنچه گفته ام، شاهد و گواهند.

[ صفحه 432]

افلا تتدبرون القرآن...

فالتفتت فاطمة عليهاالسلام الي الناس و قالت: [1097] .

معاشر المسلمين المسرعة الي قيل الباطل، المغضية علي الفعل القبيح الخاسر، (افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها؟) [1098] كلا بل ران علي قلوبكم ما اسأتم من اعمالكم، فاخذ بسمعكم و ابصاركم، و لبئس ما تاولتم و ساء ما به اشرتم و شر ما منه اعتضتم. لتجدن والله محمله ثقيلا و غبه وبيلا، اذا كشف لكم الغطاء و بان ما وراءه الضراء و بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون (و خسر هنا لك المبطلون). [1099] .

لغات

المسرعة: شتابنده.

قيل الباطل: گفتار بيهوده و گزاف.

المغضية: چشم پوشانده.

ران: پوشاند، پرده كشيد.

[ صفحه 433]

تاولتم: دگرگون كرديد، مصداقش قرار داديد.

اشرتم: راهنمايي كرديد.

اعتضتم: عوض گرفتيد.

محمله: بر دوش گرفتن آن.

عبة: عاقبت، سرانجام، فرجام.

وبيل: داراي وزر و وبال، دردناك.

ضراء: سختي و بلا.

17. آيا در قرآن تدبر نمي كنيد...؟

آنگاه فاطمه عليهاالسلام رو به سوي مردم كرده، فرمود: اي جماعت مسلمين كه به گفتار بيهوده مي شتابيد، و بر كردار زشت چشم مي پوشيد، آيا در قرآن نمي انديشيد يا بر دلهايتان قفل نهاده شده است؟ چنين نيست، بلكه اعمال زشتتان دلهاي شما را تيره ساخته، گوش چشمتان

را گرفته است، و چه بد مصراقي برايش قرار داديد، و چه بد راهي نشان داديد، و چه بد معاوضه اي كرديد.

به خدا سوگند! باران را سنگين، و عاقبتش را ننگين خواهيد يافت، آنگاه كه پرده از كار شما كنار رود، و زيان هاي پس پرده برايتان آشكار گردد، و از سوي خدا آنچه را (عذابي) كه گمانش نمي كرديد، بر شما رخ نمايد، باطل پيشگان زيانكار شوند.

[ صفحه 434]

خطبه ي حضرت زهرا در بستر بيماري در جمع زنان مهاجر و انصار

سند خطبه

اين خطبه در منابع مختلفي از كتب شيعه و سني نقل شده است، مهمترين آنها عبارت است از:

1. بلاغات النساء، ابن طيفور، صص 32- 33، به سندش از عطيه ي عوفي.

2. معاني الاخبار، شيخ صدوق، صص 354- 356. با دو سند. يكي به سندش از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام و ديگري به سندش از امام علي بن ابي طالب عليه السلام.

3. الامالي، شيخ طوسي، ج 1، ص 374- 376، به سندش از ابن عباس.

4. دلائل الامامة، طبري، صص 125- 129، از دو طريق. يكي به سندش از امام صادق عليه السلام از جدش امام سجاد عليه السلام و ديگري به سندش از عبدالله فرزند امام حسن عليه السلام از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام.

5. الاحتجاج، طبرسي، ج 1، صص 286- 292، به نقل از سويد بن غفلة.

6. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، صص 233- 234، به نقل از كتاب

[ صفحه 435]

السقيفه به سندش از عبدالله فرزند امام حسن عليه السلام از مادرش فاطمة دختر امام حسين عليه السلام.

7. كشف الغمة، اربلي، ج 2، صص 118- 120، به نقل از كتاب السقيفه به

سندش از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام.

به هر حال اين خطبه با اسناد گوناگوني نقل شده است و تفاوت هايي در متون آن ديده مي شود. بدين جهت در ذكر متن خطبه چهار مأخذ اصلي (دلائل الامامة، الاحتجاج، كشف الغمة، بلاغات النساء) با يكديگر مقايسه و اختلاف نسخ آنها بررسي شده است.

از آنجا كه متن احتجاج كه از سويد بن غفلة نقل شده است، كامل تر به نظر مي رسد و در ميان مردم از شهرت بيش تري برخوردار است، آن را متن برگزيديم و ساير نسخ را با آن مقابله كرديم. گفتني است كه سويد بن غفلة به گفته ي علامه ي حلي در «خلاصه» از دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است و ميرداماد طبق نقل مرحوم مامقاني او را از خواص امام علي عليه السلام برمي شمارد. ذهبي در «مختصر» مي گويد. او مردي راستگو، عابد، زاهد و داراي مقام والايي بوده است.

متن خطبه
اشاره

سويد بن غفلة مي گويد: در همان بيماري كه به شهادت حضرت فاطمه عليهاالسلام انجاميد، جماعتي از زنان مهاجر و انصار به عيادت او آمدند و گفتند: اي دختر رسول خدا! با اين بيماري، حال شما چگونه است؟ حضرت فاطمه عليهاالسلام پس از حمد خداوند و درود بر پدرش، چنين فرمود:

[ صفحه 436]

قسمت 01

اصبحت والله عائفة لدنيا كن، [1100] قالية لرجالكن، لفظتهم بعد ان [1101] عجمتم، و شناتهم بعد ان سبرتهم، [1102] فقبحا لفلول الحد، واللعب بعد الجد، و قرع الصفاة، و صدع القناة، و ختل الاراء و زلل الاهواء، [1103] و (بئس [1104] ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون). [1105] .

لا جرم لقد قلدتهم ربقتها، و حملتهم اوقتها، [1106] و شننت [1107] عليهم غاراتها، فجدعا و عقرا [1108] و (بعدا للقوم الظالمين). [1109] .

[ صفحه 437]

لغات

عائفة: تنفر داشتن، بيزار بودن، كسي كه چيزي را خوش ندارد.

قالية: غضب كننده، غضبناك بودن.

لفظت: از دهان بيرون افكندنم.

عجمت: دندان گرفتم، جويدم.

شنئت: دشمن داشتم.

سبرت: امتحان كردم، كنه آن را به دست آوردم. (السبر: التجربة و استخراج كنه الامر) (لسان العرب)

قبحا: زشت.

فلول: جمع فل، شكستگي يا ترك لبه ي شمشير.

حد: تيز كردن. الحد من السيف: لبه ي شمشير. (فلول السيف: كسور في حده) (صحاح).

قرع: كوبيدن.

الصفاة: صخره، سنگ خيلي بزرگ و سفت و سخت كه چيزي در آن نمي رويد. قرع الصفاة و كنايه از سستي يا تسليم و خواري مي تواند باشد.

الصدع: شكافي در چيز سخت.

قناة: نيزه.

خور: ضعف، سستي.

ختل الآراء: خطا

در نظرها، خطل: فساد و آشفتگي.

[ صفحه 438]

ربقة: دستگيره، ريسماني كه برگردن حيوانات ببندند.

شن: ريختن آب. «شننت الماء علي التراب»: آب را روي خاك به صورت متفرق پاشيدم.

الاوق: سنگيني.

جدعا: بريدن گوش و امثال آن مثل: بيني، لب.

عقرا: مجروح كردن. العقر: زدن اعضاي شتر با شمشير و مانند آن.

قسمت 1

حالم چنين است كه به خدا سوگند از دنياي شما بيزار، و بر مردانتان خشمناكم، آنان را (همچون لقمه اي تلخ و ناگوار) پس از آزمودن به دور افكندم، و پس از كاوش در اعماق جانشان، دشمن داشتم، پس چه زشت است شمشير سرشكسته و نابرا،و بازي و بيهودگي پس از كوشش و تلاش، و كوفتن (سر) بر سنگ خارا، و شكستگي (و از كارافتادگي) نيزه، و نادرستي آرا، و لغزش از هوا و هوس، و «چه بد است آن چه براي خود پيش فرستادند و آن خشم خداوند بر آنان و جاودانگي در عذاب است». ناچار مسئوليت و زمام كار (خلافت) را به گردنشان رها كردم، [1110] و وبال آن را به دوششان نهادم، و ننگ و عار آن را بر خودشان گذاشتم. [1111] پس نابودي و هلاك و نفرين بر گروه ستمكاران باد.

[ صفحه 439]

قسمت 02

ويحهم أني [1112] زعزعوها [1113] عن رواسي الرسالة و قواعد النبوة والدلالة، [1114] و مهبط الروح الامين، [1115] والطبين [1116] بامور [1117] الدنيا والدين؟ الا (ذلك هو الخسران المبين) [1118] .

و [1119] ما الذي نقموا من ابي الحسن عليه السلام؟! نقموا والله منه، نكير سيفه، و قله مبالاته لحتفه، و شدة و طاته، و نكال وقعته،

و تنمره في ذات الله. [1120] .

و تالله لو مالوا عن المحجة اللايحة، و زالوا عن قبول الحجة الواضحة، لردهم اليها، و حملهم عليها، [1121] و لساربهم سيرا سجحا، لا يكلم خشاشه، و لا يكل سائره، و لا يمل راكبه، و

[ صفحه 440]

لاوردهم منهلا نميرا، صافيا، رؤيا، تطفح ضفتاه، و لا يترنق جانباه، و لا صدرهم بطانا، و نصح لهم سرا و اعلانا، و لم يكن يتحلي من الغني بطائل، و لا يحظي من الدنيا بنائل، غير ري الناهل، و شبعة الكافل.

و لبان لهم الزاهد من الراغب، و والصادق من الكاذب، (و لو ان اهل القري امنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون)، [1122] (والذين ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين). [1123] .

لغات

ويح: كلمه اي است كه به هنگام شگفتي يا دردمندي يا جهت ترحم گفته مي شود.

زعزعوها: حركت داد تا آن از جا كنده شود، دور كردند آن را.

رواسي: پايه هاي محكم، كوه هاي ثابت و محكم.

قواعد: پايه ها.

طبين: حاذق، ماهر، عالم به هر چيز.

[ صفحه 441]

نقموا: خوش نداشتند، ايراد گرفتند و عيب جويي كردند، عقوبت كردند.

نكير: خشم گرفتن، امر نكير: كار سخت و دشوار. حصن نكير: دژ استوار و نفوذ ناپذير.

وطاته: سخت گرفتن، جنگيدن.

نكال: عقوبت و جزا، آنچه براي ديگران عبرت شود، كيفري كه مجروح سازد.

وقعه: ضربه و صدمه زدن در جنگ، ضربه زدن.

تنمر: غضبناك مي گرديد، نمر: شديد الغضب.

ذات: خود، حقيقت.

سجح: نرم و آسان.

كلم: زخم، جراحت. لا يكلم: مجروح نمي كند.

خشاش: چوبي كه در بيني شتر تا رام گردد.

منهل: آبراه.

نمير: سودمند

تطفح: لبريز مي شود، پر مي شود.

ضفتا: دو طرف. الضفة: اطراف جويبار.

لا يترنق، از رنق: كدر نمي شد.

بطان: جمع بطن: بزرگ شكمان.

ري: سيرابي.

يتحلي: زينت مي كند.

طائل: نفع و فايده.

نائل: كامياب، آن كه به خواسته اش برسد.

ناهل: عطشان.

كافل: عهده دار امر يتيم.

[ صفحه 442]

قسمت 2

واي بر آنان! چگونه خلافت و پيشوايي را از بنيان هاي استوار رسالت، پايه هاي نبوت و هدايت، محل نزول جبرئيل امين و داناي آگاه به امور دنيا و دين، دور ساختند. بي شك كه اين زياني آشكار است.

به چه جرمي از ابوالحسن (علي عليه السلام) انتقام گرفتند؟ به خدا سوگند! جرم او در تندي شمشير، بي اعتنايي به مرگ، سرسختي در سركوبي دشمن، ستيزندگي در نبرد، و خشمگيني در راه (رضاي) خدا بود.

به خدا سوگند (اگر رهبري او را مي پذيرفتند) هر گاه از راه روشن منحرف مي شدند، و از پذيرش حجت و دليل واضح مي لغزيدند، آنان را به راه بازمي گرداند، و به پذيرش آن واداشت، و ايشان را به سهولت راه مي برد. (آن چنان) كه مركب زخمي و رنجور نشود، و رونده خسته و درمانده نگردد، و سوار آزرده و فرسوده نشود.

آنان را به سرچشمه اي جوشان و زلال و پر آب به فرود مي آورد كه از آب گوارا لبريز بود، و هيچ ناصافي در آن وجود نداشت، و آنان را سيراب مي ساخت، و در پنهان و آشكار خيرخواه آنان بود. و از مال دنيا شادخواري نداشت و از آن جز به قدر حاجت برنمي داشت، به قدر آب اندكي كه

عطش را فرونشاند، و طعام كمي كه سد جوع نمايد.

و (بدين سان) زاهد از حريص، و راستگو از دروغگو بازشناخته مي شد. «اگر اهل آبادي هاي ايمان آورده، پروا پيشه مي كردند، بركاتي از آسمان و زمين را بر آنان مي گشوديم، اما آنان تكذيب كردند. پس به جهت اعمالش آنان را فروگرفتيم»، «و ستمگرانشان نتيجه ي اعمال زشت خويش را درمي يابند و خدا را نمي توانند عاجز سازند».

[ صفحه 443]

قسمت 03

الاهلم فاستمع، و ما عشت اراك الدهر عجبا، (و ان تعجب فعجب قولهم) [1124] ليت شعري الي اي سناد استندوا. و الي اي عماد اعتمدوا، و باية عروة تمسكوا، و علي اية ذرية اقدموا واحتنكوا؟ [1125] . (لبئس المولي و لبئس العشير) [1126] ، (و بئس للظالمين بدلا). [1127] .

استبدلوا والله الذنابي بالقوادم، والعجر و بالكاهل فرغما لما عطس قوم (يحسبون انهم يحسنون صنعا) [1128] (الا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون). [1129] ويحهم [1130] ، (افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي، فما لكم كيف تحكمون). [1131] اما لعمري [1132] لقد لقحت فنظرة [1133] ريثما تنتج ثم احتلبوا ملا القعب [1134] دما عبيطا، و ذعافا

[ صفحه 444]

مبيدا، [1135] (هنالك يخسر المبطلون) [1136] و يعرف [1137] التالون غب ما اسس الاولون، ثم طيبوا عن دنياكم انفسا [1138] . واطمئنوا [1139] للفتنة جاشا، و ابشروا بسيف صارم، و سطوة معتد غاشم، [1140] و بهرج [1141] شامل، و استبداد من الظالمين، يدع فيئكم [1142] زهيدا، و جمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم، [1143] و اني بكم [1144] و قد (عميت عليكم، انلزمكموها و انتم لها

كارهون). [1145] .

لغات

هلم: بيا.

سناد: تكيه گاه.

عماد: تكيه گاه، ستون، پايه.

احتنكه: بر او چيره شد.

[ صفحه 445]

عشير: دوست، رفيق، خويشاوند.

ذنابي: دم مرغ، اذناب الناس: مردم فرومايه، پستان.

قوادم: آنچه مقدم شده است. پرهاي بزرگ پرنده كه قوام پرواز به آنها بستگي دارد.

عجز: آخر و پايان هر چيز، دم.

كاهل: ميان دو كتف انسان، كاهل، قوي ترين محل در بدن انسان در برابر عجز كه ضعيف ترين جاست، بزرگ، سرشناس.

رغما: به خاك ماليده باد.

معاطس: بيني ها.

لا يهدي: راه نمي يابد.

عمر: زندگي، جان.

لقحت: باردار گرديد. حمل كرد.

نظرة: تاخير در كار، مهلت.

ريث: كندي، مقدار، درنگي از زمان، اندازه.

قعب: قدح بزرگ، كاسه ي چوبي.

دم عبيط: خون تازه.

ذعاف: سم، زهر.

غب: عاقبت، فرجام، سرانجام.

طيبوا عن دنياكم نفسا: طاب عن الشي ء نفسا: آن چيز را رها و يله كرد و نخواست.

طيبوا: خوش داريد.

طامنوا: آرام كنيد، آماده سازيد.

جأش: جان و قلب.

[ صفحه 446]

صارم: قاطع، برنده.

غشم: ظلم و غصب، غاشم: ظالم و غاصب.

في ء: غنيمت و خراج، ماليات.

زهيد: كم، كم ارزش.

هرج: فتنه، آشوب.

حصيد: درو شده.

عميت: مخفي شد، پوشانده شد.

قسمت 3

به هوش باش و بيا بشنو كه تا زنده اي روزگار به تو شگفتي ها نشان خواهد داد، «اما سخن اينان شگفت آور است.» اي كاش مي دانستم چه پناهگاهي جستند؟ به كدامين ستون تكيه زدند؟ به كدام ريسمان آويختند؟ بر كدامين خاندان پيشي گرفتند و چيرگي يافتند؟ «چه سرپرست بد و دوست نابابي برگزيدند» «و چه دستاورد بدي براي ستمكاران است.»

به خدا سوگند! به جاي شاه

پر، پرچه ها و به جاي شانه، سرين را برگزيدند. به خاك ماليده باد بيني قومي كه «گمان مي كنند كار نيكو مي كنند» «آگاه باشيد كه اينان مفسدند، ولي نمي فهمند.»

واي بر آنان! «چه كسي سزاوار پيروي است؟ كسي كه به حق پيروي مي كند يا آن كس كه خود محتاج هدايت است؟ شما را چه شده است؟ چگونه حكم مي كنيد؟»

به جان خودم سوگند! نطفه ي فساد بسته شد؛ اندكي مهلت دهيد تا اين بذر شوم

[ صفحه 447]

به ثمر بنشيند و نتايج فسادش آشكار شود. آنگاه به جاي شير، قدحي پر از خون تازه و زهر كشنده بدوشيد. «و اين جاست كه باطل پيشگان زيان مي كنند» و فرجام آنچه را پيشينيان پايه نهادند آيندگان درمي يابند.

از اين پس بايد از دنياي خود دست بشوييد و دل به نزول فتنه بسپاريد و بشارت بادتان به شمشير آخته و استيلاي متجاوز ستمگر، و هرج و مرج گسترده و استبداد جباران، كه غنايم و حقوقتان را (از اين پس) اندك دهند و جمعتان را پراكنده سازند. پس دريغ و اندوه بر شما! شما را چه مي شود؟ حال آن كه (امر روشن) بر شما مشتبه شده است. «آيا مي توان شما را به كاري واداشت، در حالي كه آن را خوش نداريد؟»

[ صفحه 448]

مواعظ زهرا

آدميت آدمي در گرو تحصيل دو دستاورد عظيم است. علم و ذكر.

با علم از جهل ها جدا مي شويم و با ذكر از غفلت ها. انسان در يك مرحله جاهل است. و محتاج به دانستن، اما پس از يافتن و فهميدن، خطري ديگر بر سر راه است و آن غفلت و

بي خبري است. در اين مرحله ديگر علم كارساز نيست كه ذكر و تذكر كارساز و چاره ي درد است.

جوانه ي فكر آدمي اگر با آب ذكر آبياري نشود، خشك شده و از بين خواهد رفت. از آميختن دو درياي علم و ذكر است كه لؤلؤها و مرجان ها پديد مي آيند.

و موعظه ذكر است، هم چنان كه نماز و دعا و قرآن و زيارت ذكرند.

اگر علم و خطابه غذاي فكر و احساسند، موعظه غذاي قلب است و نياز روح. آدمي به مقداري كه از ذكر بيشتري برخوردار شود، از توانايي هاي روحي و شرح صدر بيشتري بهره مند مي شود كه عامل شرح صدر و توانايي روحي همين رفعت

[ صفحه 449]

ذكر و بالا رفتن ياد و توجه است. [1146] .

با هم پاي چند موعظه از مواعظ روح بخش زهرا عليهاالسلام مي نشينيم، شايد با نفحه ي الهي او متذكر شده و از غفلت ها جدا شويم: [1147] .

من اصعد الي الله خالص عبادته اهبط الله عزوجل اليه افضل مصلحته. [1148] .

كسي كه عبادت هاي خالصانه خود را به سوي خدا فرستد پروردگار بزرگ برترين مصلحت او را به سوي او خواهد فرستاد.

شرح: در اين كلام دقت كنيد. مي شد كه خلاصه تر مي فرمود: هر كس خدا را عبادت كند و يا اخلاص در عبادت داشته باشد خداوند صلاح او را، يا بهترين مصلحت را براي او مقدر مي سازد. ولي اين گونه نفرمود، چون عبادت و عبادت خالص مي تواند كه محبوس و زمين گير شود و رفعت و صعودي نداشته باشد، كه بعضي از گناهان دعا را حبس مي كنند و نمي گذارند كه از زمين بگذرند كه حسد

و عجب و كبر مانع از رفعت حتي دعايي است كه سالم است و مشكلي ندارد. پس عبادتي كه گذشته از خلوص همراه زمينه ي مناسب و بدون مانع هاي متعدد نباشد، صعود مي كند و اين كوشش و تلاش، مصلحت بهتر را در دسترس مي آورد و پايين مي كشاند كه غيرت و كرامت حق اين گونه پاداش مي دهد و يك گام را با هزار، پاسخ

[ صفحه 450]

مي گويد: عمق و عظمت كلام را با اين تأمل و اين مقايسه ها بهتر مي تواني بشناسي. [1149] .

خياركم الينكم مناكبة- مناكب- و اكرمهم لنسائهم. [1150] بهترين شما كساني هستند كه در برخورد با مردم نرم ترند و مهربان ترند، و همسرانشان را اكرام كرده و بزرگ مي دارند.

شرح: آدم ها به خاطر راحت طلبي و برتري طلبي، ديگران را به زير بار مي كشند و از نقطه ضعف هاي آنها براي تسخير آنها استفاده مي كنند. آنها كه زرنگ تر هستند بار خود را با منت بر شانه هاي ديگران مي گذارند و آنها را خام مي كنند. وقتي آدمي بيش تر فهميد، زرنگي را در اين مي بيند كه خالي و با ظريف خنثي حركت نكند، اينجاست كه منت مي پذيرد و بار مي كشد. با اين مهرباني و باربرداري هم خودش دست خالي نمانده و هم درس مهرباني و عهده داري را به ديگران داده است. نكته ي مهم اين است كه در اين عهده داري، تحقير و منت گذاشتن نباشد، بل كرامت و بزرگواري، در اكرام و بزرگ داشت كساني است كه به خاطر ضعف آنها باران ها را برداشته اي. با تحقير، ذلت و نفرت را در دل هاي خسته مي نشاني. با اكرام، عزت و محبت و سبقت و مسارعت را به آنها منتقل

مي سازي و همكاران و همراهان بيشتري تكثير و تربيت مي نمايي و همين توليد و تكثير علامت خوبي تو و رشد بيشتر توست. [1151] .

[ صفحه 451]

البشر في وجه المؤمن يوجب لصاحبه الجنة، والبشر في وجه المعادي يقي صاحبه عذاب النار. [1152] .

خوشرويي بشاشت با مؤمن موجب مي شود كه صاحب آن را بهشت مأوا باشد، ليكن خوشرويي با دشمنان ما سبب مي گردد كه صاحبش به عذاب دوزخ گرفتار آيد.

شرح خوشرويي و تندرويي، گاهي در اختيار آدمي هستند و گاهي عادت او و يا حاكم بر او هستند. خوشرويي گاهي از علاقه و محبت و گاهي از حلم و ظرفيت و گاهي از تحلم وعادت و گاهي از تصنع و بازيگري ريشه مي گيرد. مادام كه از نفاق و دورويي نباشد، خوشرويي يك ارزش است. اگر در برابر مؤمن باشد براي او بهشت را مي سازد و اگر در برابر دشمن باشد و حتي از بازي و تصنع و يا عادت و تحلم باشد، او را از انحراف و فساد و تجاوز و ظلم نجات مي دهد. تفاوت تصنع و تحلم و نفاق در ريشه ها و هدف هاست. نفاق از منفعت طلبي ريشه مي گيرد و تحلم از حسن تربيت و سازندگي.

تندخويي اگر عادت و غضب نباشد، و با دل آرام و مسبوق به محبت و يا سرشار از محبت باشد يك ارزش است وگرنه جهنم را مي سازد و رنج را مي افزايند.

در هر حال خوشرويي در برابر مؤمن بهشت را مي سازد و در برابر دشمن از عذاب و رنج جلوگيري مي كند. [1153] .

[ صفحه 452]

الويل ثم الويل لمن

دخل النار. [1154] .

واي، واي بر آنكه داخل آتش دوزخ شود.

الزم رجلها فان الجنة تحت اقدامها. [1155] .

در خدمت مادر خود باش كه بهشت زير پاي مادران است.

اذا مرض العبد اوحي الله الي ملائكة ان ارفعوا عن عبدي القلم مادام في و ثاقي فاني انا حبسته حتي اقبضه او اخلي سبيله. [1156] فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: زماني كه بنده اي مريض مي شود خداوند به فرشتگان خود فرمان مي دهد تا زماني كه بنده ام در بستر بيماري است از او قلم را برداريد.

خير لهن الا يرين الرجال، و لا يرونهن. [1157] .

(انس مي گويد: پيامبر خدا از ما پرسيد كه چه چيز براي زن خير است؟ما نمي دانستيم كه چه پاسخي بدهيم پس به نزد فاطمه رفتيم و او را آگاه ساختيم، او فرمود به پيامبر خدا بگوييد:)

خير زنان در اين است كه نه به مرد نامحرم نگاه كنند و نه مرد نامحرم به آنان نظر بياندازد.

اياك والبخل فانه عاهة لا تكون في كريم، اياك والبخل فانه شجرة في النار و اغصانها في

[ صفحه 453]

الدنيا، فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله النار، والسخاء شجرة في الجنة و اغصانها في الدنيا فمن تعلق بغصن من اغصانها ادخله الجنة. [1158] .

فاطمه عليهاالسلام مي گويد: رسول خدا فرمود: از بخل و خست بر حذر باش كه آن مرضي است كه در شخص كريم نمي باشد. از بخل دوري كن چون درختي در آتش دوزخ است كه شاخ و برگش در دنيا است كه هر كس به آن بياويزد در آتش داخل مي گردد. و بر تو باد

به سخاوت وجود كه سخاوت درختي از درختان بهشت است كه شاخ و برگش بر دنيا گسترده است، پس هر كس به شاخي از شاخه هاي آن آويزان شود آن شاخه او را به بهشت مي كشاند.

ستة من المروة ثلاثة منها في الحضر و ثلاثة منها في سفر، فاما التي في الحضر فتلاوة كتاب الله عزوجل، و عمارة مساجد الله، واتخاذ الاخوان في الله، و اما التي في السفر، فبذل الزاد و حسن الخلق، والمزاج في غير المعاصي. [1159] .

فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت مي كند. شش چيز از مروت است، سه تاي آن در حضر و سه ديگر در سفر. آن سه كه در حضر است تلاوت قرآن، آباد كردن مساجد و معاشرت كردن با برادران ديني براي خدا، اما آن سه كه در سفر است بخشيدن توشه، حسن خلق و مزاح در غير معصيت خداوند.

شرار امتي الذين غذوا بالنعيم، الذي ياكلون الوان الطعام، و يلبسون الوان الثياب،

[ صفحه 454]

و يتشدقون في الكلام. [1160] .

فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند: بدترين امت من كساني هستند كه در ناز و نعمت و آسودگي پرورش مي يابند، غذاهاي رنگارنگ تناول مي كنند، لباس هاي رنگارنگ بر تن مي كند، و در گفتار با مردم با ريشخند و با دهن كجي سخن مي گويند.

ما التقي جندان ظالمان الا تخلي الله عنهما فلم يبال ايهما غلب، و ما التقي جندان ظالمان الا كانت الدبرة علي اعتاهما. [1161] .

فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند: دو گروه ظالم با

يكديگر درگير نمي شوند، مگر آن كه خداوند از آنان دست مي كشد. پس مهم نيست كه كدام يك از آنان بر ديگري ظفر يابد. هم چنين دو گروه ظالم با يكديگر برخورد نمي كنند مگر آن كه ستمكارترين شان از بين مي رود.

ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه، و سمعه، و بصره، و جوارحه. [1162] . روزه دار به روزه داري خود عمل نكرده است اگر زبان و گوش و چشم و جوارح خود را نگاه نداشته باشد.

ان علماء شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات علي قدر كثرة علومهم و جدهم في ارشاد عباد الله. [1163] .

[ صفحه 455]

زهرا عليهاالسلام مي گويد از پدرم شنيدم: علماي شيعيان ما در محشر به اندازه ي كثرت علومشان و سعي و تلاششان در ارشاد بندگان خدا از نعمت ها و كرامت هاي الهي برخوردار مي شوند.

ادني ما تكون من ربها ان تلزم قعر بيتها. [1164] .

(پيامبر از ياران خود پرسيد: در كدام لحظه زن به خدا نزديك تر است؟ هيچ كدام نمي دانستند تا اين كه زهرا عليهاالسلام سؤال پدر را شنيد و در پاسخ گفت:)

آن لحظه اي كه زن در خانه ي خود مي ماند (و به امور زندگي و تربيت فرزند مي پردازد) به خدا نزديك تر است.

الا من مات علي حب آل محمد صلي الله عليه و آله مات شهيدا. [1165] .

فاطمه عليهاالسلام از رسول صلي الله عليه و آله نقل مي كند: هر كس با محبت آل محمد از دنيا برود، شهيد است.

ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهي عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا. [1166] .

اگر به آنچه دستور داديم، عمل كني و از

آن چه نهي كرديم، اجتناب كني از شيعيان ما هستي و الا هرگز!!

ارضي ابوي دينك، محمدا و عليا، بسخط ابوي نسبك، و لا ترضي ابوي نسبك بسخط ابوي دينك، فان ابوي نسبك ان سخط ارضاهما محمد و علي عليه السلام بثواب جزء من الف الف جزء من ساعة من طاعاتهما، و ان ابوي دينك ان سخطاكم يقدر

[ صفحه 456]

ابوي نسبك ان يرضياهما، لان ثواب طاعات اهل الدنيا كلهم لا يفي بسخطهما. [1167] .

فاطمه عليهاالسلام به بعضي از زنان فرمود: پدران ديني ات- پيامبر و علي عليه السلام- را با ناراحتي پدر نسبي ات خشنود ساز، ولي پدر نسبي ات را با ناراحتي آنها خشنود مكن. چرا كه پدر نسبي ات اگر ناراحت شود آنان او را با پاداش قسمتي از هزاران قسمت ساعتي از اطاعتشان خشنود مي سازند، ولي اگر پدران ديني ات ناراحت شوند پدر نسبي ات قادر نيست كه ايشان را خرسند سازد؛ زيرا پاداش طاعت هاي تمامي اهل دنيا با ناراحتي ايشان قابل مقايسه نيست.

والله لقد عقد له يومئذ الولاء ليقطع منكم به ذلك الرجاء. [1168] .

به خدا قسم پيامبر صلي الله عليه و آله در روز غدير، عقد ولايت را براي علي عليه السلام محكم كرد تا بدين طريق اميد شما را از آن قطع كند.

[ صفحه 457]

احاديث زهرا

سرگذشت حديث- از منع و سوزاندن در زمان خلفا گرفته تا درايت و روايت و كتابت- سرگذشتي شنيدني و مفصل است كه من از آن مي گذرم. اما همين اندازه بگويم كه زهرا عليهاالسلام در حفظ احاديث پدرش رسول خدا صلي الله عليه و آله سعي بليغ و وافري داشت، تا

آنجا كه به اندازه ي فرزندانش در حفظ آنها كوشا بود.

در روايتي آمده است وقتي يكي از مؤمنان مدينه از زهرا عليهاالسلام روايتي درخواست كرد. حضرت فرمود: «يا جاريت هات تلك الحريرة»، اي كنيز! آن روايت را در پارچه ي حريري بسته شده بياور، اما پس از جستجو روايت مورد نظر پيدا نشد. حضرت ناراحت شده و فرمود:

«ويحك اطلبيها تعدل عندي حسنا و حسينا»، [1169] .

واي بر تو بگرد و پيدا كن، زيرا آن به اندازه ي فرزندانم براي من ارزش دارد.

از اين حديث مي توان به كوشش فراوان زهرا عليهاالسلام در نوشتن و حفظ و ظبط و نشر

[ صفحه 458]

احاديث رسول صلي الله عليه و آله پي برد و اگر امروزه از بسياري از احاديث زهرا عليهاالسلام محروميم، بايد علت را در منع و سوزاندن [1170] احاديث به دست خلفا جستجو كرد. به هر حال اشاره به برخي از آن احاديث [1171] در اين مجموعه باعث سازندگي و تذكر است.

قالت فاطمة عليهاالسلام: سمعت ابي رسول الله صلي الله عليه و آله في مرض الذي قبض فيه يقول- و قد امتلات الحجرة من اصحابه-: ايها الناس يوشك ان اقبض قبضا يسيرا و قد قدمت اليكم القول معذرة اليكم، الا اني مخلف فيكم، كتاب ربي عزوجل و عترتي اهل بيتي. ثم اخذ بيد علي فقال: هذا علي مع القرآن و القرآن مع علي لا يفترقان حتي يردا علي الحوض فاسالكم، ما تخلفوني فيهما. (قال القندوزي، في الصواعق المحرقه: روي هذا الحديث ثلاثون صحابيا و ان كثيرا من طرقه صحيح و حسن). [1172] .

از فاطمه ي زهرا عليهاالسلام روايت شده است كه فرمود: از

پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مرضي كه منجر به رحلتش گرديد، در حالي كه حجره ي او مملو از اصحاب بود شنيدم كه فرمود: اي مردم نزديك است كه به زودي از ميان شما رخت بربندم. آگاه باشيد كه در ميان شما كتاب پروردگار عزوجل و اهل بيتم را به يادگار مي گذارم. آنگاه دست علي عليه السلام را گرفته و فرمودند:

اين علي با قرآن است و قرآن با علي است. اين دو از يكديگر جدا

[ صفحه 459]

نمي گردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، آنگاه است كه از شما سؤال مي كنم چرا از آن دو سرپيچي كرديد؟

قالت: فاطمة عليهاالسلام ابوا هذه الامة محمد و علي عليهماالسلام يقيمان اودهم و ينقذانهم من العذاب الدائم ان اطاعوهما و يبيحانهم النعيم الدائم ان وافقوهما. [1173] .

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام دو پدر اين امتند، كژي ها را راست و انحرافات را اصلاح مي نمايند. اگر مردم آن دو را اطاعت كنند، آن ها از عذاب هميشگي نجاتشان مي دهند و اگر همراه و ياورشان باشند، نعمت هاي هميشگي خداوند را ارزانيشان مي دارند.

قالت: فاطمة عليهاالسلام قال رسول الله صلي الله عليه و آله: مثل الامام مثل الكعبة اذ توتي و لا تاتي [1174] .

زهرا عليهاالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند. مثل امام مانند كعبه است. مردم بايد در اطراف آن طواف كنند، نه آنكه كعبه دور مردم طواف كند.

قالت فاطمة عليهاالسلام: و احمدا الذي لعظمته و نوره يبتغي من في السماوات والارض اليه الوسيله، و نحن وسيلته

في خلقه و نحن خاصته و محل قدسه و نحن حجته في غيبه و نحن ورثة انبيائه [1175] .

حضرت فاطمه عليهاالسلام مي فرمايد: ستايش كنيد خداوندي را كه از بزرگي

[ صفحه 460]

و نورش هر كه را در آسمان ها و زمين است، خواهان وسيله اي به سوي اوست و ما وسيله ي او در ميان مردميم. ماييم از خاصان درگاه و جايگاه قدس او و ماييم حجت و وارث پيامبران او.

قالت فاطمة عليهاالسلام: قال ابي- و هو ذا حي-: من سلم علي و عليك ثلاثة ايام فله الجنة. قلت لها: ذا في حياته و حياتك او بعد موته و موتك؟ قالت: في حياتنا و بعد وفاتنا. [1176] .

از فاطمه عليهاالسلام روايت شده است كه فرمود: پدرم در حيات خود فرمود: هر كه سه روز بر من و تو سلام كند، بهشت براي اوست. شخصي از حضرت پرسيد. در حيات پيامبر و شما يا بعد از مرگتان؟ زهرا عليهاالسلام فرمود: در حيات و ممات ما.

جاء رجل الي فاطمة عليهاالسلام فقال، يا بنت رسول الله هل ترك رسول الله صلي الله عليه و آله عندك شيئا تطرفينيه؟ فقالت: يا جاريه هات تلك الحرية (الجريده)، فطلبتها، فلم تجدها فقالت. ويلك اطلبيها فانها تعدل عندي حسنا و حسينا، فطلبتها، فاذا هي قد قممتها في قمامتها، فاذا فيها قال محمد النبي صلي الله عليه و آله. ليس من المؤمنين من لم يامن جاره بوائقه، و من كان يؤمن بالله واليوم الآخر، فلا يؤذي جاره، و من كان يؤمن بالله واليوم الآخر، فليقل خيرا او يسكت، ان الله تعالي يحب الخير الحليم المتعفف و يبغض الفاحش الضنين البذاء

السائل المحلف، ان الحياء من الايمان والايمان في الجنة، و ان الفحش من البذاء في النار. [1177] .

شخصي به حضور فاطمه زهرا عليهاالسلام رسيد و عرض كرد: اي دختر

[ صفحه 461]

رسول خدا! آيا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله يادگاري نزد شما گذاشته كه به عنوان هديه و تحفه به ما عنايت فرماييد؟ فاطمه زهرا عليهاالسلام؟ به كنيزكي كه در حضورش بود فرمود: آن پارچه ي ابريشمي را بياور. كنيزك به جستجوي آن پرداخت ولي آن را نيافت. فاطمه عليهاالسلام بسيار ناراحت شد و فرمود: واي بر تو سعي كن آن را پيدا كني كه آن از نظر من به منزله ي حسن حسين مي باشد. كنيزك پس از جستجو پيدا كرد. پارچه اي بود كه در غلاف مخصوصي قرار گرفته و در آن نوشته بود. محمد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «از مؤمنان نيست فردي كه همسايگان آزار او در امان نباشند. فردي كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته باشد مي بايست سخن خوب به زبان آورد يا سكوت اختيار نمايد. خداوند انسان نيكوكار بردبار عفيف را دوست مي دارد و بد زبان و چاپلوس و اصرار كننده ي درخواست را دشمن. حيا بخشي از ايمان است و صاحب ايمان در بهشت است و فحش نوعي از بدگويي است و بدگو در آتش است.

قالت فاطمة عليهاالسلام: سمعت النبي صلي الله عليه و آله يقول: ان في الجمعة لساعة لا يوافقها رجل مسلم

يسال الله عزوجل فيها خيرا الا اعطاه.

قالت: فقلت: يارسول الله اي ساعة هي؟

قال: اذا تدلي نصب عين الشمس للغروب.

قال: و كانت فاطمة عليهاالسلام تقول لغلامها:

اسعد علي السطح، فان رأيت عين الشمس قد

[ صفحه 462]

تدلي للغروب فاعلمني حتي ادعوا. [1178] .

فاطمه عليهاالسلام فرمود: از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: همانا در روز جمعه ساعتي است كه ممكن نيست شخص مؤمن از خداي عزوجل امر و كار خيري را درخواست كند مگر اين كه به او ارزاني كند. حضرت زهرا عليهاالسلام مي فرمايد: به پدرم عرض كردم اي رسول خدا! اين ساعت چه موقع است؟ فرمود: زماني كه نيمي از خورشيد به سمت غروب نزديك شود.

از اين رو فاطمه عليهاالسلام به فرزند خود مي فرمود: بر بام برو و اگر ديدي كه نيمي از خورشيد به سمت مغرب مي شود مرا آگاه كن تا دعا كنم.

ان فاطمة عليهاالسلام سالت اباها محمدا صلي الله عليه و آله فقالت: ما لمن تهاون بصلاته من الرجال والنساء؟ قال صلي الله عليه و آله من تهاون بصلاته من الرجال والنساء ابتلاه الله بخمس عشرة خصلة: ست منها في الدنيا، و ثلاث في القيامة اذا خرج من قبره. فاما اللواتي في دار الدنيا، فالاولي: يرفع الله البركة من عمره، و يرفع الله البركة من رزقه، و يمحو الله عزوجل سيماء الصالحين من وجهه، و كل عمل يعمله لا يوجر عليه و لا يرتفع دعائه الي السماء والسادسة ليس له حظ في دعاء الصالحين.

و اما اللواتي تصيبه عند موته، فاولاهن انه يموت ذليلا و الثانية: يموت جائعا والثالثه: يموت عطشانا، فلو سقي من انهار الدنيا لم يرو عطشه.

و اما اللواتي تصيبه في قبره، فاولاهن: يوكل الله ملكا يزعجه في قبره، والثانيه: يضيق

[ صفحه

463]

عليه قبره، والثالثه: تكون الظلمه في قبره.

و اما اللواتي تصيبه يوم القيامه اذا خرج من قبره. فاولاهن: ان يوكل لله به ملكا يسحبه علي وجهه، والخلائق ينظرون اليه، والثانية: يحاسب حسابا شديدا والثالثة: لا ينظر الله اليه و لا يزكيه و له عذاب اليم. [1179] .

از زهرا عليهاالسلام نقل شده است كه از پدر گرامي خود رسول خدا پرسيد: پدرم! چگونه است حال آن زنان و مرداني كه در نمازشان سستي مي كنند؟ حضرت فرمود: اي فاطمه! خداوند مردان و زناني كه نماز را سبك بشمارند، به پانزده چيز مبتلا مي گرداند، شش در دنيا، سه در هنگام مرگ، سه در قبر، و سه ديگر در روز قيامت، آن گاه كه از قبر خارج مي شوند.

اما شش چيزي كه در اين سرا به ايشان مي رسد عبارت اند از اين كه خداوند بركت را از عمرشان دريغ مي دارد. روزيشان را بي بركت مي گرداند و سيماي افراد صالح را از چهره ي آنها برمي گيرد. و بر عمل شايسته اي كه انجام مي دهند، اجر و پاداشي محسوب نمي دارد. دعايشان را به آسمان بالا نمي برد و ششم اين كه براي ايشان حظ و بهره اي از دعاي صالحان نمي باشد.

اما آن چيزهايي كه در هنگام مرگ به ايشان رخ مي نماياند: اول اين كه در حال ذلت و خواري مي ميرند. دوم اين كه گرسنه دار فاني را وداع مي گويند. و سوم آن كه تشنه از اين سرا رخت بربندند و اگر از آب هاي اين دنيا به آنها بنوشانند، تشنگي شان برطرف نمي شود.

[ صفحه 464]

اما آن چه در قبر به سراغ آنان مي آيد. اول اين كه خدا ملكي

را در قبر براي آزار و اذيت آنان مي گمارد. دوم اين كه قبر را برايشان تنگ مي گرداند، سوم اين كه تاريكي گورشان را فرامي گيرد.

اما آن چه هنگام خروج از قبر در روز قيامت با آن همراه مي گردد؛ اول: خدا ملكي را مامور مي كند تا آنان را با صورت روي زمين بكشند، آن هم در حالي كه مردم آنها را نظاره گرند. دوم: موقع حساب از آنان به شدت حساب پس مي گيرد؛ سوم: خداوند نگاه خود را از آنان دريغ مي دارد و آنان را پاك نمي گرداند و براي آنان عذاب دردناك است.

عن عبدالعظيم الحسني، عن محمد بن علي الرضا عن ابيه الرضا، عن آبائه عن اميرالمؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين، قال: دخلت انا و فاطمة علي رسول الله صلي الله عليه و آله فوجدته يبكي بكائا شديدا فقلت: فداك ابي و امي يا رسول الله صلي الله ماالذي ابكاك؟ فقال: يا علي ليلة اسري بي الي السماء رايت نساء من امتي في عذاب شديد، فانكرت شانهن فبكيت لما رايت من شدة عذابهن.

و رايت امراة معلقة بشعرها يغلي دماغ راسها.

و رايت امراة معلقة بلسانها والحميم يصب في حلقها.

و رايت امراة معلقة بثدييها.

و رايت امراة تاكل لحم جسدها والنار توقد من تحتها.

و رايت امراة قد شد رجلها الي يديها و قد سلط عليهاالحيات والعقارب.

و رايت امراة صماء عمياء خرساء في تابوت من نار يخرج دماغ راسها من منخرها و بدنها متقطع من الجذام والبرص.

و رايت امراة معلقة برجليها في تنور من نار.

[ صفحه 465]

و رايت امراة يقطع لحم جسدها من مقدمها و موخرها بمقاريض من نار.

و

رايت امرة يحرق وجهها و يداها و هي تاكل امعاءها.

و رايت امراة راسها راس خنزير و بدنها بدن الحمار و عليها الف الف لون من العذاب.

و رايت امراة علي صورة الكلب، والنار تدخل في دبرها و تخرج من فيها، والملائكة يضربون راسها و بدنها بمقاميع النار.

فقالت فاطمة عليهاالسلام: حبيبي و قرة عيني اخبرني ما كان عملهن وسيرتهن حتي وضع الله عليهن، هذا العذاب؟

فقال: يا بنتي، اما المعلقة بشعرها، فانها كانت لا تغطي شعرها من الرجال.

و اما المعلقة بلسانها، فانها كانت توذي زوجها.

و اما المعلقة بثدييها، فانها كانت تمتنع من فراش زوجها.

و اما التي كان تاكل لحم جسدها فانها كانت تزين بدنها للناس.

و اما المعلقة برجليها، فانها كانت تخرج عن بيتها بغير اذن زوجها.

و اما التي شدت يداها الي رجليها، و سلط عليها الحيات والعقارب، فانها كانت قذرة الوضوء قذرة الثياب و كانت لا تغتسل من الجنابة والحيض و لا تتنظف و كانت تستهين بالصلاة.

و اما العمياء الصماء الخرساء، فانها كانت تلد من الزنا، فتعلقه في عنق زوجها.

و اما التي تقرض لحمها بالمقاريض، فانها كانت تعرض نفسها علي الرجال.

و اما التي كانت يحرق وجهها و بدنها و هي تاكل امعاءها، فانها كانت قواده.

و اما التي كان راسها راس خنزير و بدنها بدن الحمار، ففانها كانت نمامة، كذابه.

و اما التي كانت علي صورة الكلب والنار تدخل في دبرها و تخرج من فيها، فانها كانت مغنية نواحة حاسدة.

[ صفحه 466]

ثم قال: ويل لامراة اغضبت زوجها و طوبي لامراة رضي عنها زوجها. [1180] اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من و فاطمه عليهاالسلام

نزد رسول صلي الله عليه و آله رفتيم در حالي كه به شدت مي گريست، من عرض كردم: پدر و مادرم فداي شما باد اي رسول خدا! چه باعث گريه ي شما شده است؟ حضرت فرمود: اي علي در شبي كه مرا به آسمان (معراج) بردند، زناني از امت خود را در عذابي شديد ديدم و آن چنان سخت و دردناك بود كه از شدت عذاب آنها به گريه افتادم.

زني را ديدم كه موي سرش آويزان بود و در اين حال مغز سر او مي جوشيد و غليان مي كرد.

و زني را ديدم از زبان آويزان بود و در حلق او آب داغ و چرك آلود ريخته مي شد.

و زني را ديدم كه از سينه هايش آويزان بود.

و زني را ديدم كه گوشت بدن خود را مي خورد در حالي كه آتش از زيرش زبانه مي كشيد.

و زني را ديدم كه دو دست او به پاهايش بسته شده، مارها و عقربها بر او تسلط دارند. (و او را دم به دم نيش مي زنند)

و زني را ديدم كه كور و كر و گنگ در تابوتي از آتش بود و مغز او از سوراخ هاي بيني او بيرون مي زند و بدنش بر اثر جذام و پيسي قطعه قطعه شده است.

و زني را ديدم كه از دو پاي خود در تنوري از آتش آويزان است.

زني را ديدم كه گوشت بدنش از جلو و پشت با قيچي هايي آتشين

[ صفحه 467]

بريده مي شود.

و زني را ديدم در حالي كه صورت و دستان او سوزانده مي شود، روده هاي خود را مي خورد.

و زني را ديدم كه سرش، سر خوك

و بدنش بدن الاغ بود و در هزاران هزار انواع عذاب قرار داشت.

و زني را ديدم كه به صورت سگ كه آتش از مخرج او وارد و از دهانش خارج مي شد و در همين حال ملائكه با گرزهايي از آتش بر سر و بدن او مي كوبيدند.

سپس فاطمه عليهاالسلام خطاب به رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي حبيب من و اي نور چشمانم مرا مطلع ساز كه عمل و روش اين زنان چه بوده كه خداوند بر آنان عذابي قرار داده است؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: دخترم، آن زني كه از موي سر آويزان بود، زني بود كه موهايش را از مردان نامحرم نمي پوشاند.

و آن زني كه زبانش آويزان بود، زني بود كه (با زبان) شوهر خود را مي آزرد.

و آن زني كه از سينه هايش آويزان بود، زني بود كه از همخوابگي با شوهرش امتناع مي كرد.

و آن زني كه گوشت بدنش را مي خورد، زني بود كه بدنش را براي مردم زينت مي كرد.

و آن زني كه از پاها آويزان بود. زني بود كه بدون اجازه ي همسرش از خانه بيرون مي رفت.

و آن زني كه دست هايش به پاهايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او

[ صفحه 468]

مسلط بودند، زني بود كه در شستشوي خود و لباسش از آب ناپاك استفاده مي كرد و از جنابت و حيض غسل نمي كرد و اهل نظافت و پاكيزگي نبود و نماز را سبك مي شمرد.

و آن زني كه كور و گنگ و لال در تابوتي از آتش بود، زني بود كه از زنا حامله شده

و بچه ي نامشروع خود را بچه ي شوهر قلمداد كرده و بر گردن شوهرش مي گذاشت.

و آن زني كه گوشت هايش با قيچي هاي آتشين چيده مي شد، زني بود كه خودش را به مردان عرضه مي كرد.

و آن زني كه صورت ودست هايش سوزانده مي شد و روده هايش را مي خورد، زني بود كه واسطه گري مي كرد و زن و مرد نامحرمي را به حرام به هم مي رساند.

و آن زني كه سرش سر خوك و بدنش، بدن الاغ بود، زني بود سخن چين و دروغ گو.

و آن زني كه به صورت سگ بود و آتش از مخرج او داخل و از دهانش خارج مي شد، زني بود كه آوازه خواني و نوحه گري به باطل مي كرد و حسادت مي ورزيد.

آن گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود. واي بر زني كه شوهرش را به غضب آورد و خوشا به حال زني كه شوهرش از او راضي باشد.

[ صفحه 469]

اشعار زهرا

چه كسي است كه قصيده ي «ميميه ي» فرزدق در ستايش امام سجاد عليه السلام را بخواند و شوق پرواز به سوي ممدوح، او را به طيران نياورد؟

چه كسي از اشعار«هاشميات» كميت اسدي را بخواند و دلش از لبريز از دلائل حق نشود؟

چه كسي است كه قصيده ي «عينيه ي» سيد حميري را ترنم كند و نداند كه حق با امام علي عليه السلام است؟

چه كسي است كه قصيده ي «تائيه ي» دعبل را بشنود و قلبش براي شكنجه حق پرستان نسوزد؟

چه كسي است كه قصيده ي «ميميه ي» ابوفراس را بشنود و مو بر اندامش راست نشود؟ [1181] .

شعر فوران فكري بلند و متعالي و روحي پر هيجان و پر درد و حسي

عميق و تجربه

[ صفحه 470]

شده است در قالبي از كلمات به همراه آهنگي مناسب، براي اهدافي مقدس. طبع شعر و لطافت شعور وديعه اي الهي است.

شعر داني چيست؟ مرواريدي از درياي عقل

شاعران افسونگري كاين طرفه مرواريد سفت

شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد ز لب

باز در دل ها نشيند هر كجا گوشي شنفت

شعر نوعي آفرينش است كه در آن شعر افكار و احساسات و تلقي هاي خود را به شكل سروده مي تراشد. «اگر شعر را بشكافيم از ذرات آن اضطراب روح، هيجان خاطر، اشك چشم خون بدست مي آيد، زيرا شعر سخن دل است. دل بايد آن را بگويد و دل آن را بفهمد». [1182] .

شعر بياني نافذ و گفتاري مؤثر و پر جذبه است و با روح انسان آشناي صميمي است و همين يكي از علت هاي جاذبه و نفوذ آن است.

شعر گل سرخ نيست، بلكه عطر آن است. دريا نيست، بلكه خروش آن است. من نيستم، بلكه چيزي است كه مرا وادار به آن چنان ديدن و شنيدن و احساس كردن مي كند كه نثر قادر به آن نيست.

شعر اسبي است با شيهه اي زيبا. [1183] .

شعر خوب چيزي است كه از احساسات و عواطف و انفعالات و حالات صاحب خود و از فكر پر هيجان و لمحه ي گرم و تحريك شده ي مغزي پر جوش و خوني پر حرارت حكايت مي كند.

[ صفحه 471]

شعر تجلي آن غوغاهاي درون و انفجار آتش فشاني هايي است كه در دل شاعر درد كشيده، به بند كشيده شده است.

«ان

من البيان لسحرا و ان من الشعر لحكمة». [1184] .

شعر يك نوع بيان سحرآساست و اگر عنصر تعهد را دارا باشد، حكمت است. و چرا نبايد از اين وسيله بياني مؤثر و نيرومند در تبليغ مكتب تبيين ايمان و تحول بخشيدن به روحيات مردم و ايجاد تحول در جامعه استفاده شود؟ اگر شعر عميق ترين و پنهاني ترين رابطه را با ضمير انسان ها دارد، چگونه مي توان از اين عامل ارتباط و بيداري به ويژه در نشر ايمان و انديشه غفلت كرد؟

به راستي چه كسي است كه بتواند نقش شعر را در بيداري انسان ها و تحريك احساسات و عواطف آنان و تلطيف و طهارت روح آدمي انكار كند؟

اگر حقيقت شعر اين باشد كه:

بيا و حال اهل درد بشنو

به لفظ اندك و معناي بسيار

پس با هم پاي درد دلها و شعرهاي بيداري بخش و رنج آلود زهرا عليهاالسلام در فقدان نبي و ظلم بر وصي مي نشينيم.

اذا مات يوما ميت قل ذكره

و ذكر ابي مذمات والله ازيد

تذكرت لما فرق الموت بيننا

فعزيت نفسي بالنبي محمد

فقلت لها: ان الممات سبيانا

و من لم يمت في يومه مات في غد [1185] .

زماني كه كسي مي ميرد ياد او در خاطره ها كم رنگ مي شود. به خدا سوگند! ياد پدرم از هنگامي كه درگذشت، افزون تر گشته است.

[ صفحه 472]

به ياد آوردم زماني كه مرگ ميان ما جدايي افكند، پس نفس خود را به پيامبر خدا تسليت دادم،

و به او گفتم: مردان راه ماست و اگر كسي امروز نميرد، در

ديگر روز به يقين جان خواهد داد.

قل للمغيب تحت اطباق الثري

ان كنت تسمع صرختي و ندائيا

صبت علي مصائب لو انها

صبت علي الايام صرن لياليا

قد كنت ذات حمي بظل محمد

لا اخشي من ضميم و كان جماليا

فاليوم اخشع للذليل واتقي

ضميمي وادفع ظالمي بردائيا

فاذا بكت قمرية في ليلها

شجنا علي غصن بكيت صباحيا

فلا جعلن الحزن بعدك مونسي

و لا جعلن الدمع فيك و شاحيا

ماذا علي من شم تربة احمد

ان لا يشم مدي الزمان غواليا [1186] .

به غايبي كه در زير طبقات خاك پنهان است بگو. آيا صداي ناله و فرياد مرا مي شنوي؟ مصيبت هايي بر من باريدن گرفت كه اگر بر روزها مي باريد، روزها چون شب تار مي شد.

من در سايه ي حمايت محمد صلي الله عليه و آله به سر مي برم و از هيچ دشمني و كينه اي واهمه نداشتم و او جمال و جلوه ي من بود.

اما امروز در مقابل فرومايگان خاضعم و بيم آن دارم كه به من تعدي شود كه در اين صورت ظالم را بارداري خود خواهم راند.

[ صفحه 473]

اگر قمري بر شاخه اي شب هنگام بگريد، من صبحگاهان مي گريم.

بعد از تو حزن و اندوه را همدم خود و اشك را اسلحه ي خود قرار خواهم داد.

چه پروا آن را كه خاك مزار احمد صلي الله عليه و آله را بوييده، در تمام زندگي هيچ عطري را نبويد.

اغبر افاق السماء و كورت

شمس النهار و اظلم العصران

والارض من

بعد النبي كئيبة

اسفا عليه كثيرة الرجفان

فليبكه شرق البلاد و غربها

وليبكه مضر و كل يمان

وليبكه الطور المعظم جوه

والبيت ذوالاستار و الاركان

يا خاتم الرسل المبارك ضوءه

صلي عليك منزل القرآن

افق هاي دور دست آسمان ها غبارآلود شد و خورشيد گرفت و صبح و عصرمان هر دو تاريك گشت و زمين پس از پيامبر اندوهناك است و به نشانه تاسف بر او، سخت بر خود مي لرزد.

شرق و غرب عالم بايد در غم فقدان پيامبر بگريند و قبيله ي مضر و تمامي اهل يمن سزاوار است كه آسمان كوه سر به فلك كشيده ي طور و خانه ي خدا كه داراي پرده ها و ركن هاست بر رسول خدا بگريند.

اي خاتم پيامبران! كه روشنايي تو مبارك است، درود خداي فرستنده ي قرآن، بر تو باد!

ثم اخذت قبضة من تراب القبر فجعلتها علي عينيها و وجهها ثم انشات تقول:

[ صفحه 474]

ماذا علي من شم تربة احمد

ان لا يشم مدي الزمان غواليا

صبت علي مصائب لو انها

صبت علي الايام صرن لياليا [1187] .

آن گاه حضرت دست برده مقداري از خاك قبر را برداشته بر چشم و روي خود نهاد و اين چنين سرود.

چه پروا آن را كه خاك مزار احمد صلي الله عليه و آله را بوييده كه در تمام زندگي هيچ عطري را نبويد.

مصيبت هايي بر من باريدن گرفت كه اگر بر روزها مي باريد، روزها چون شب تار مي شد.

قل صبري و بان عني عزائي

بعد فقدي لخاتم الانبياء

عين يا عين اسكبي

الدمع سحا

ويك لا تبخلي بفيض الدماء

يا رسول الاله يا خيرة الله

و كهف الايتام والضعفاء

قد بكتك الجبال والوحش جمعا

والطير والارض بعد بكي السماء

و بكاك الحجون والركن والمشعر

يا سيدي مع البطحاء

و بكاك محراب والدرس

للقرآن في الصبح معلنا والمساء

و بكاك الاسلام اذ صار في

الناس غريبا من سائر الغرباء

لو تري المنبر الذي كنت تعلوه

علاه الظلام بعد الضياء

يا الهي عجل وفاتي سريعا

فلقد تنغصت الحياة يا مولائي [1188] .

بعد از آن كه خاتم پيامبران را از دست دادم، بردباري از كف دادم و خاطرم تسلا نمي يابد.

[ صفحه 475]

چشم، اي چشم! سرشك از ديدگان ببار. و اي بر تو اگر از خون گريستن بخل ورزي.

اي رسول خدا! اي بهترين برگزيده ي حق! اي پناهگاه يتيمان و ضعيفان!

كوه ها و حيوانات، پرندگان و زمين در پس گريستن آسمان ها بر تو گريستند.

اي سرور من! حجون و ركن و مشعر و سرزمين بطحاء بر تو گريستند.

محراب و محل درس قرآن، صبحگاه و شامگاه آشكارا بر تو گريستند.

و اسلام آنجا كه در ميان مردم، غريب هم چون ديگر غريبان شد، بر تو گريست.

اگر منبري را كه از آن بالا مي رفتي نظاره كني، خواهي ديد كه پس از روشنايي، تاريكي بر آن مستولي گرديده است.

بارالها! سرورا! مرگم را زود برسان. همانا زندگي دنيا تيره و ناگوار شده است.

[ صفحه 476]

دعاهاي زهرا

ر. ك: بخش پيوست ها (پيوست 2).

دعا تجلي عشق است و

فقر، محبت است و نياز.

دعا سرود جاري دل هاي پر كشيده از هستي است.

دعا سكوت گويا و فرياد خاموش روح هاي مشتاق است.

دعا زمزمه ي عشق است در خلوتگه يار.

دعا شاعرانه ترين پيغام است و رساترين كلام.

دعا معراج روح بزرگ تشنه ي عاشق است به سوي ابديت.

دعا پرواز به قله ي مطلق است و صعود به ماوراي آن چه هست.

دعا درخواست خواننده ي مشتاق و نيازمند تشنه است.

دعا مكمل معرفت و بال ديگر پرواز به افق بي كران هستي است.

دعا پيام بيداري و سرشاري است.

دعا عشق است، تمني است، دعا سراسر مستي است.

[ صفحه 477]

دعا نور است، تجلي است، دعا سراسر هستي است.

دعا عشق است و داعي، عاشق و مدعو، معشوق. در اينجا جمع عاشق است و عشق و معشوق.

دعا عصاره ي عبوديت است و بندگي، پرستش است و ستايش.

دعا اذن دخول به حريم حرم كبريايي است.

دعا عروج از خاك بر افلاك است.

دعا تجلي احساس عرفاني است.

دعا خروج روح از بند عينيت مادي پست و ابتذال روز مرگي است.

دعا انفجار روح است در ابديت.

دعا موسيقي روح است.

دعا و قرآن دو سرچشمه أمن و امانند.

دعا درخواست روحي است كه فاصله ي ميان آن چه هست و آن چه بايد را يافته.

دعا پرواز روح است به مبدا هستي.

دعا حضور در برابر خداست.

دعا قراست عشق است در لباس فقر.

دعا فرياد جدايي و بي اويي است.

دعا تماميت تفسير زندگي است. روح حيات است. بي او زندگي پوچ و هيچ و سرد و يخ زده است.

دعا ناله ي ني

بريده از نيستان است.

دعا ناله ي ني سر برافراشته بر افلاك است.

دعا طلب روح هاي سترگ و بزرگتر از هستي است. هماناني كه زندگيشان را در

[ صفحه 478]

رفتن ها و حركت ها مي دانند و ماندن را گنديدن و پوسيدن.

دعا منزلگه عشق است وداعي، نزد عشق باخته اي رسوا و مدعو، جمال معشوق.

دعا پيوند عاشق است و معشوق، رب است و مربوب، عبد است و معبود.

دعا پيوند با يار است، نياز روح است، وسيله نيست، هدف است و مقصد.

دعا همنشيني با خداست.

دعا حلقه ي بين رابطه بين دنيا و آخرت است.

دعا كسب قابليت است براي تحصيل سهم زيادتر از فيض جاري خدا.

دعا دميدن روح اميد و حيات است در كالبد انسان و جامعه.

دعا ضمانت حيات و رشد فرد و اجتماع است از مرگ و بي هويتي و فساد و زوال.

دعا منبع عظيم تربيتي و اعتماد به نفس است.

دعا دور كننده ي تيرهاي بلاست.

دعا ذكراست، خروج از غفلت است، نجات از عذاب است، وسيله ي جلب بركت و حضور ملايكه و فرار شيطان است.

دعا شفاي دل هاست، بهار روح است.

دعا درمان روح هاي مضطرب و متلاطم است.

دعا درمان كبر دل هاست.

دعا تطهير نفاق قلب هاست.

دعا نور است، رزق روح است، نشانه ي عروج است و علامت حيات قلب.

دعا ورد نيست، هوس نيست، بي كاري نيست، زمزمه است، عشق است، عمل است آن هم بهترين عمل.

[ صفحه 479]

دعا در چهره ي مرداني مثل علي عليه السلام زيباست، كه از شمشيرش خون و از زبانش ناله و از چشمش اشك مي بارد.

نيايش آشتي با خود

است روي آوردن به خويشتن خويش است.

نيايش با رقه ي عشق است از عمق فطرت انساني.

نيايش كوبيدن دركوب رحمت الهي است.

نيايش پاسخ به نداي درون است.

نيايش اضطرار انسان است در مسير خليفة اللهي.

نيايش قرب است، طهارت روح است، صفاست فناست.

نيايش عشق و حيرت و گريز و بيتابي يك دور افتاده است براي پيوستن، براي تجديد اتصال.

نيايش فرياد خاموش حنجره اي خسته و انساني پا به تاول نشسته است براي قرب، وصول و فنا.

نيايش متعالي خواستن نيازهاي بالاتر از «زندگي هست» است.

نيايش تنها دست مايه ي ما براي توجه خدا به ماست.

نيايش رمز بين عاشق و معشوق است.

نيايش پنهاني ترين رابطه با ضمير انساني است.

نيايش مرز فلاح و رويش و چراغ هدايت شب هاي ديجور است.

نيايش كليد خزائن رحمت الهي است. كليد هر خير است، كليد انس است.

نيايش محبوب خداست، مطلوب خداست، مقصود خداست.

نيايش خواسته ي خداست در هنگامه ي هديت تازيانه ي بلا بر فرد و جامعه.

نيايش پيوستن قطره به دريا، هيچ به همه چيز، بي نهايت كوچك به بي نهايت

[ صفحه 480]

بزرگ است.

نيايش حقيقتي يافتني است نه گفتني. جامي است كه بايد آن را مستانه نوشيد.

نيايش صلاح انبيا و شيوه ي اولياست.

اين بابا آدم است:

(ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين).

اين ابراهيم است:

(رب اجعل هذا بلد امنا وارزق اهله من الثمرات من امن منهم بالله واليوم الآخر).

(ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم).

(ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك وارنا مناسكنا...).

(ربنا وابعث فيهم رسولا منهم

يتلوا عليهم آياتك).

(ربنا و تقبل دعاء).

(ربنا اغفر لي و لوالدي و للمؤمنين يوم الحساب).

اين نوح شيخ الانبياست... [1189] .

اين خضر پير انبياست...

اين موسي و اين عيساست...

و اين هم رسول بزرگ صلي الله عليه و آله است...

واين هم علي مرد ميدان و محراب است... [1190] .

اين هم ناله ها و اشك هاي حسين عليه السلام شهيد در بيابان عرفه و صحراي تفتيده ي

[ صفحه 481]

كربلاست... [1191] .

اين هم سجاد عليه السلام تجلي روح نيايش و ستايش و زبور آل محمدش...

و اين هم مولانا المهدي (عج) فرزند رسول صلي الله عليه و آله و زهرا عليهاالسلام و علي عليه السلام و حسين عليه السلام و سجاد عليه السلام...

و اين هم دعاهاي زهرا عليهاالسلام است. اين كوثر خدا و ادامه ي رسول صلي الله عليه و آله و همتاي علي عليه السلام و مادر حسين عليه السلام و زينب عليهاالسلام و سجاد عليه السلام و مهدي عليه السلام. پس با او زمزمه مي كنيم:

«... اللهم قد تري مكاني و تسمع كلامي و تطلع علي امري و تعلم ما في نفسي... و انت الرب الجواد بالمغفرة، تجد من تعذب غيري و لا اجد من يغفر لي غيرك و انت غني عن عذابي و انا فقير الي رحمتك فاسالك بفقري اليك و غناك عني و بقدرتك علي و قلة امتناعي منك، ان تجعل دعايي هذا دعاء او افق منك اجابة...

... اللهم انزع العجب والرياء والكبر والبغي والحسد والضعف والشك والوهن والضر والاسقام والخذلان والمكر والخديعة والبلة والفساد من سمعي و بصري و جميع جوارحي، و خذ بناصيتي الي ما تحب و ترضي يا ارحم الراحمين.

... اللهم

صل علي محمد و آل محمد، واغفر ذنبي واستر عورتي وآمن روعتي واجبر مصيبتي واغن فقري و يسر حاجتي واقلني عثرتي واجمع شملي واكفني ما اهمني و ما غاب عني و ما حضرني و ما اتخوفه منك يا ارحم الراحمين.

... اللهم اجعل ثاري علي من ظلمني، وانصرني علي من عاداني، اللهم لا تجعل مصيبتي في ديني و لا تجعل الدنيا اكبر همي و لا مبلغ علمي.

[ صفحه 482]

... اللهم انك عفو تحب العفو، فاعف عني.

... اللهم عملت سوء و ظلمت نفسي، فاغفر لي، انه لا يغفر الذنوب الا انت.

... اللهم اني اسالك تعجيل عافيتك و صبرا علي بليتك و خروجا من الدنيا الي رحمتك... اللهم واجعل صلواتك و بركاتك و منك و مغفرتك و رحمتك و رضوانك و فضلك و سلامتك و ذكرك و نورك و شرفك و نعمتك و خيرتك علي محمد و علي آل محمد كما صليت و باركت و ترحمت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد.

... اللهم اعط محمدا الوسيلة العظمي و كريم جزائك في العقبي حتي نشرفه يوم القيامة يا اله الهدي.

... اللهم صل علي محمد و علي آل محمد و علي جميع ملائكتك و رسلك، سلام علي جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حملة العرش و ملائكتك والكرام الكاتبين والكروبين و سلام علي ملائكتك اجمعين و سلام علي ابينا آدم و علي امنا حواء و سلام علي النبيين اجمعين والصديقين و علي الشهداء والصالحين و سلام علي المرسلين اجمعين والحمدلله رب العالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و حسبي الله و نعم الوكيل و صلي الله علي

محمد و آله و سلم كثيرا» [1192] .

... بارالها! جايگاهم را مي بيني و كلامم را مي شنوي و بر تمامي كارهايم اشراف داري و بر آن چه در وجودم مي گذارد آگاهي... و تو پروردگاري هستي كه گناهان را مي بخشي. به غير از من كساني را مي يابي كه عذاب كني ولي من جز تو آمرزنده اي را نمي يابم و تو از عذاب من بي نيازي و من نيازمند رحمت و لطف تو هستم، پس به

[ صفحه 483]

سبب نيازمنديم به تو و بي نيازت از من و قدرت و تسلطت بر من، از تو مي خواهم كه اين دعايم را دعايي قرار دهي كه مقرون به اجابت باشد...

... بارالها! خودبيني و ريا و تكبر و تجاوز و حسد و ناتواني و شك و سستي و ناراحتي و انواع بيماري ها و نيز خذلان و مكر و حيله و خدعه و نيرنگ و فساد را از گوش و چشم و تمام اندامم دور دار و مرا به سوي آن چه دوست مي داري و تو را خشنود مي سازد، راهنمايي كن، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان!

... بارالها! بر محمد و خاندانش درود فرست و گناهم را ببخش و عيبم را پوشيده دار و ترسم را ايمني بخش و گرفتاريم را جبران فرما. فقرم را بي نيازي مبدل و حاجتم را آسان ساز، و از لغزشم درگذر و آن چه را كه در پي آن هستم و نيز هر آن چه از من پنهان و آشكار است و مواردي را كه از تو در هراسم كفايت فرما، اي بهترين رحم كنندگان!

... بارالها! از كسي كه بر

من ستم روا مي دارد انتقام گير و مرا بر هر كه با من دشمن است ياري فرما.

... خداوندا! مصيبت و گرفتاريم را در دينم مقرر مگردان و دنيا را مهم ترين مقصود و نهايت شناختم قرار مده.

... بار خدايا! تو آمرزنده اي و بخشايش را دوست داري، پس از من درگذر.

... بار خدايا! كار زشت انجام داده و به خود ستم كردم، پس از من

[ صفحه 484]

درگذر كه جز تو كسي گناهان را نمي بخشد.

... بارالها! از تو تعجيل در سلامتي و صبر در مصايب و خروج از دنيا به سوي رحمتت را خواستاريم.

... خداوندا! درودها و بركات و منت و بخشش و رحمت و خشنودي و فضل و سلامت و ذكر و نور و شرف و نعمت خود را بر محمد صلي الله عليه و آله و خاندان قرار ده، چنان كه درود و بركت و رحمت خود را بر ابراهيم و خاندان او ارزاني داشتي، زيرا تو همواره ستوده و بزرگواري.

... بارالها! بالاترين مقام و بهترين پاداشت را در قيامت به محمد صلي الله عليه و آله ارزاني دار تا آن كه او را در آن روز شرافت عطا فرمايي، اي خداوند هدايت كننده!

... بار پروردگارا! بر محمد و خاندان او و بر تمامي فرشتگان و پيامبران و رسولان درود فرست. و سلام بر جبرييل و ميكاييل و اسرافيل و حاملان عرش و فرشتگان مقرب و فرشتگان بزرگوار، نويسنده ي اعمال مردم و سلام بر تمامي فرشتگان و سلام بر پدر ما آدم و مادر ما حوا و سلام بر تمامي پيامبران و راستگويان و

شهيدان و صالحان و سلام بر تمامي رسولان. و تمامي سپاس ها و ستايش ها، تنها از آن خداوند جهانيان است. هيچ حول و قوه اي نمي باشد مگر از جانب خداي برتر و والاتر، و خداوند مرا كفايت مي كند و او بهترين وكيل و كارگزار است و درود خدا بر محمد و خاندانش باد.

«... سبحانك يا ذوالجلال والاكرام ما فعلت بالغريب الفقير اذا اتاك متحيرا مستغيثا،

[ صفحه 485]

ما فعلت بمن اناخ بفنائك و تعرض لرضاك و غدا اليك فجثابين يديك يشكوا اليك ما لا يخفي عليك، فلا يكونن يا رب حظي من دعايي الحرمان و لا نصيبي مما ارجو منك الخذلان.

... اللهم اذا ضاق المقام بالناس فنعوذبك من ضيق المقام.

اللهم اذا طال القيامة علي المجرمين فقصر ذلك اليوم علينا كما بين الصلوة الي الصلوة.

... رب ارحم عند فراق الاحبة صرعتي و عند سكون القبر وحدتي و في مفاز القيامة غربتي و بين يديك موقوفا للحساب فاقتي.

... سيدي يا بر يا رحيم استجب بين المتضرعين اليك دعوتي و ارحم بين المنتجبين بالعويل عبرتي واجعل في لقائك يوم الخروج من الدنيا راحتي، واستربين الاموات يا عظيم الرجاء عورتي واعطف علي عند التحول وحيدا الي حفرتي انك املي و موضع طلبتي والعارف بما اريد في توجيه مسالتي.

... و يوم القيامة فبيض وجهي و حسابا يسيرا فحاسبي و بسرائري فلا تفضحني و علي بلائك فصبرني و كما صرفت عن يوسف السوء والفحشاء فاصرفه، و ما لا طاقة لي به فلا تحملني». [1193] .

... منزه باد خداوندي كه داراي جلالت و كرم است. خداوندا! در مقابل غريب و نيازمندان گاه كه

به تو پناهنده شود و از تو ياري جويد چه مي كني؟ در برابر آن كه به درگاه تو آمده و خشنوديت را مي جويد و در پيشگاه تو بر خاك افتاده و از آن چه تو بدان دانايي شكايت مي كند چه مي كني؟ پروردگارا! پس بهره ام را از دعايم

[ صفحه 486]

نااميدي قرار مده و نصيبم را از آن چه از تو اميد دارم بيچارگي مقرر مفرما.

... پروردگارا! آن گاه كه ميان مردم بودن دشوار مي شود، از دشواري و تنگناي آن به تو پناه مي برم. بارالها! آن گاه كه روز قيامت بر گناهكاران طولاني مي گردد، آن روز را بر ما كوتاه گردان، به كوتاهي فاصله ي بين دو نماز.

... بارالها! تو بر من رحم كن طاقت از كف دادنم را به هنگام مرگ دوستان و تنهاييم را هنگامي كه براي حسابرسي در پيشگاهت قرار مي گيرم.

... مولاي من، اي نيكوكار، اي مهربان، در ميان زاري كنندگان به درگاهت، دعاي مرا نيز اجابت كن و در ميان فرياد زنان، اشكم را مورد رحمت خود قرار ده و آسايشم را هنگام ملاقاتت در زماني كه از اين دنيا خارج مي شوم مقرر ساز. اي نهايت اميد اميدواران! در ميان مردگان عيبم را بپوشان و آنگاه كه به تنهايي در ميان قبر قرار مي گيرم بر من لطف فرما. همانا تويي آرزوي من و جايگاه ابراز خواسته هايم و دانا به حاجتهايم.

... و در روز قيامت چهره ام را درخشان گردان و با محاسبه اي آسان مرا مورد حسابرسي قرار ده و به عيوبم شرمگين مساز و در بلاها صبورم گردان و آن گونه كه از حضرت يوسف بدي

و زشتي را دور ساختي، زشتي و بدي را از من دور ساز و آنچه بدان طاقت ندارم بر من تحميل مكن.

[ صفحه 487]

«اللهم اجعلنا ممن كانه يراك الي يوم القيامة الذي قيه يلقاك و لا تمتنا الا علي رضاك. اللهم واجعلنا ممن اخلص لك بعمله و احبك في جميع خلقك.

اللهم صل علي محمد و آل حمد واغفر لنا مغفرة جز ما لا نقترف بعدها ذنب و لا نكتسب خطيبئة و لا اثما...» [1194] .

بارالها! ما را از كساني قرار ده كه گويا تو را تا روز قيامت كه روز ديدار توست مي بينند و ما را جز بر خشنودي خود مميران.

خداوندا! ما را از كساني قرار ده كه با عمل و اقدامشان به تو اخلاصي ورزيده و در تمامي مخلوقاتت، تو را دوست دارند.

پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را مورد بخشايشي قرار ده كه بعد از آن گناهي انجام نداده و خطا و اشتباهي را مرتكب نشويم...

عن زين العابدين عليه السلام قال: ضمني والدي عليه السلام الي صدره يوم قتل- والدماء تغلي- و هو يقول: يا بنتي! احفظ عني دعاء علمتنيه فاطمة عليهاالسلام و علمها رسول الله صلي الله عليه و آله و علمه جبرئيل عليه السلام في الحاجة والمهم والغم والنازلة اذا نزلت والامر العظيم الفادح، قال ادع: «بحق يس والقران الكريم و بحق طه والقران العظيم يا من يقدر علي حوائج السائلين، يا من يعلم ما في الضمير يا منفسا عن المكروبين يا مفرجا عن المغمومين يا راحم الشيخ الكبير يا رازق الطفل الصغير يا من لا يحتاج الي التفسير صل علي محمد و

آل محمد وافعل بي...» [1195] .

(از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است كه فرمود: پدرم در روز

[ صفحه 488]

شهادتش مرا به سينه اش فشرد و گفت: اي فرزندم! دعايي كه فاطمه عليهاالسلام مرا تعليم داد و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله فراگرفت و رسول خدا هم از جبرييل، مواظبت نما كه در هنگام حاجت و وقوع امر بزرگ و به هنگام اندوه و بلا آن را برخواني). به حق يس و قرآن كريم و به حق طه و قرآن عظيم، اي آن كه بر حاجت هاي نيازمندان قادر است. اي آن كه اسرار را مي داند، اي بر طرف كننده ي مشكل مشكل داران، اي گشاينده ي غم اندوهگينان، اي رحم كننده ي پيران و اي روزي دهنده ي طفلان، اي آن كه از هر تفسيري بي نيازي، بر محمد و اهل بيتش درود فرست و با من آن كن كه سزاي توست.

عن جابر بن عبدالله الانصاري: ان النبي علم عليا و فاطمة عليهاالسلام هذا الدعاء و قال لهما ان نزلت بكما مصيبة او خفتما جور السلطان او ضلت لكما ضالة، فاحسنا الوضوء وصليا ركعتين وارفعا ايديكما الي السماء و قولا:

«يا عالم الغيب والسرائر يا مطاع، يا عليم يا الله، يا الله، يا الله، يا هازم الاحزاب لمحمد صلي الله عليه و آله يا كائد فرعون لموسي، يا منجي عيسي من الظلمة، يا مخلص قوم نوح من الغرق، يا راحم عبده يعقوب، يا كاشف ضر ايوب، يا منجي ذي النون من الظلمات، يا فاعل كل خير، يا هاديا الي كل خير، يا دالا علي كل خير، يا امر بكل خير، يا خالق

الخير يا اهل الخيرات، انت الله رغبت اليك فيما قد علمت و انت علام الغيوب اسالك ان تصلي علي محمد و آل محمد». [1196] .

اي داناي غيب نهان! اي اطاعت شده! اي دانا! بارالها! بارالها!

[ صفحه 489]

بارالها! اي درهم شكننده ي گروه ها براي پيامبر! اي فريب دهنده ي فرعون براي موسي! اي نجات بخش عيسي از تاريكي! اي رهاننده ي قوم نوح از غرقاب! اي رحم كننده ي بنده اش يعقوب! اي برطرف كننده ي ناراحتي ايوب! اي نجات دهنده ي يونس از شكم ماهي! اي نيكوكار! اي هدايت گر به هر خير و نيكي! اي رهنمون به كار نيك! اي امر كننده ي به كار نيك! اي آفريننده ي خير و نيكي! اي اهل خير! تو معبودم هستي. در آن چه مي داني به سوي تو مشتاق شده ام و تو داناي پنهاني ها هستي. از تو مي خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستي.

اللهم بعلمك الغيب و قدرتك علي الخلق احيني ما علمت الحياة خير الي و توفني اذا كانت وفاة خير الي. اللهم اني اسالك كلمة الاخلاص و خشيتك في الرضا والغضب والقصد في الغني والفقر و اسالك نعيما لا ينفذ و اسالك النظر الي وجهك والشوق الي لقائك من غير ضراء مضرة و لا فتنة مظلمة. اللهم زينا بزينة الايمان واجعلنا هداية المهديين يا رب العالمين». [1197] .

پروردگارا! به حق علم غيبت و قدرتت بر تمامي هستي، مرا زنده بدار تا آن هنگام كه مي داني زندگي برايم نيكوست و بميران آن زمان كه خير و نيكم را در مرگ مي داني.

[ صفحه 490]

بارالها! اخلاص و ترس از عظمت خودت را در هنگام خشنودي

و غضب، و ميانه روي در زمان بي نيازي و فقر را از تو خواستارم و از تو نعمتي را مي خواهم كه پاياني ندارد و نيز از تو خواستارم آن چه مرا خشنود مي سازد و پايان نمي پذيرد.

بارالها! خشنودي به حكم تو را مي خواهم و زندگي نيكو بعد از مرگ را از تو درخواست مي كنم و نيز ديدار رويت و شوق به ديدارت را بدون آن كه پريشان حالي و رنجي در آن باشد، يا در آشوبي فراگير قرار گيرم از تو خواهانم.

بارالها! ما را به زينت ايمان آراسته ساز و ما را هدايت گراني قرار ده كه مشمول هدايت تو قرار گرفته باشيم، اي پروردگار جهانيان!

[ صفحه 491]

مجاهدت زهرا

زهرا اين مجاهد پا در ركاب، هميشه هوشيار بود و بيدار، چه در حجر و چه در ميدان.

دشمنان قسم خوردن رسول صلي الله عليه و آله در حجر اسماعيل، به بت ها قسم ياد كردند كه هر جا محمد صلي الله عليه و آله را پيدا كردند، با كشتن وي كارش را يكسره كنند. زهرا عليهاالسلام تا اين خبر را شنيد فورا خود را به پدر رسانيد و او را با خبر ساخت تا مراقب خود باشد. [1198] .

هر گاه دشمن خاكستر بر سر رسول صلي الله عليه و آله مي ريخت، زهرا عليهاالسلام با اين كه كودكي بيش نبود، با شتاب خود را به پدر مي رسانيد و در حالي كه چشمان كوچك و مهربانش پر از اشك بود، خاكسترها را از سر و روي پدر مي سترد.

رسول صلي الله عليه و آله نيز او را به سينه مي چسبانيد و اشك هاي

او را پاك مي كرد و براي تسلاي او مي گفت:

[ صفحه 492]

دخترك عزيزم، گريه مكن كه خدا حافظ و نگهبان پدر توست. [1199] .

يك بار كه رسول صلي الله عليه و آله در مسجدالحرام مشغول عبادت بود و به سجده رفته بود، مشتي از ارازل مكه به تحريك ابوجهل شكم گوسفند يا شتري را به سر او كشيدند و آن گاه در حالي كه مي خنديدند رسول صلي الله عليه و آله را مسخره مي كردند و هيچ كس جرات دفاع نداشت، اما همين كه اين خبر به فاطمه عليهاالسلام رسيد دوان دوان خود را به پدر رساند و آن را برداشت و سپس با دست هاي مهربانش سر و رو پدر را پاك كرد و او را نوازش نمود و به خانه بازآورد و بر آنها نفرين فرستاد. [1200] .

آن گاه كه در احد نائره ي جنگ تازه به خاموشي گراييده بود و نفاق پيشگان سپاه رسول صلي الله عليه و آله پا به فرار گذاشتند و يكي از همان شيطان ها فرياد برآورد كه محمد كشته شد. زهراي نوجوان با تني چند از زنان ديگر شتابان به سوي معركه به راه افتادند. او فاصله ي ميان مدينه و احد را پياده طي كرد و پدر را با دنداني شكسته و پيشاني مجروح در آنجا يافت، صورت پدر را شستشو داد، اما زخم پيشاني هنوز خونريزي داشت، قطعه ي حصيري را سوزاند و خاكسترش را بر روي زخم ريخت و بدين وسيله جراحت پدر را مداوا كرد. در همان جنگ رسول صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام شمشير خود را به زهرا عليهاالسلام

دادند تا خونهايش را بشويد. [1201] .

و باز همو براي جنگي كه روز بعد ممكن بود اتفاق افتاد (غزوه حمراء الاسد) اسلحه ي پدرش را آماده كرد.

[ صفحه 493]

در جنگ احزاب كه مدينه در محاصره قرار داشت، هر كس به اندازه ي توان خود جنگ را پشتيباني مي كرد. زهرا عليهاالسلام نيز نان مي پخت تا بخشي از نيازمنديهاي مجاهدان سنگرنشين را تأمين كند.

در يكي از روزها كه براي فرزندان خود ناني تازه آماده كرده بود نتوانست بدون پدر از آن استفاده كند. از اين رو به خط مقدم جبهه نزد پدر شتافت و گفت:

«قرصا خبزته و لم تطب نفسي حتي اتيتك بهذه الكسرة؛ قرص ناني پختم اما دلم آرام نگرفت. ناچار آن را براي شما آوردم».

پدر نگاه مهربانش را به دخترش دوخت. آن گاه با صدايي آرام و خسته گفت. اين اولين غذايي است كه پس از سه روز پدرت بر دهان مي گذارد. [1202] .

در هنگام فتح مكه، زهرا عليهاالسلام براي پدر خيمه مي زد و براي شستشو و غسل او، آب آماده مي كرد تا گرد و غبار از تنش بشويد و رهسپار مسجد الحرام شود. [1203] .

[ صفحه 494]

وفاي زهرا

آنان كه به شهادت و حضوري در خود و جامعه رسيده اند و از سر هستي خود مستانه به پا خاستند و عاشقانه به سوي معبود پر گشودند، حقشان نه آن چنان است كه بتوان بيان كرد و يا از آن خشم پوشيد، زيرا ما بر سر گسترده ي خوان آنان نشسته و اين درس از زهرا عليهاالسلام آموخته ايم.

نقل است از جمله كارهايي كه زهرا

عليهاالسلام- اين اسوه ي حق شناسي و وفا، سرشاري و كمال- تا پايان عمر بر آن مداومت داشت و هرگز ترك نكرد، زيارت قبور شهداي اسلام بود. او هفته اي دو بار- دوشنبه و پنج شنبه- به زيارت شهدا مي رفت. [1204] و در روايتي ديگر آمده است كه هر شنبه به زيارت قبر حمزه سيدالشهدا عليه السلام مي رفت. [1205] .

او دست فرزندانش را مي گرفت و به ديدار حمزه و شهداي احد مي برد تا

[ صفحه 495]

شهد شهادت را به كام آنان ريخته و درس وفا و حق شناسي را به آنان بياموزد. همين است كه گفته ام خط سرخ كربلا تداوم خانه ي سبز فاطمه عليهاالسلام است.

خودش نيز در لحظات واپسين، در وصيتش به علي عليه السلام از او مي خواهد پس از وفاتش همواره به زيارت او بيايد، [1206] و علي عليه السلام هم هر روز به زيارتش مي رفت. [1207] .

يكي از برادران مي گفت: دوستي مورد وثوق و رزمنده، قصد ازدواج داشت و بسيار علاقه مند بود كه در جشن ازدواجش حضرت زهرا عليهاالسلام حضور داشته باشد به همين منظور موقع ازدواج يكي از كارت هاي عروسي را برداشته و در آن نام حضرت زهرا عليهاالسلام را نوشت و آن را در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام انداخت. موقع انداختن از آنها دعوت كرد كه حتما در جشن ازدواجش شركت كنند. بعد از اتمام مراسم خيلي دوست داشت كه بداند آيا حضرت زهرا عليهاالسلام در مراسم آنها بوده يا نه؟ تا اين كه شبي حضرت فاطمه عليهاالسلام را در خواب مي بيند و از ايشان مي پرسد كه آيا در جشن ما حضور داشتيد يا نه؟ حضرت مي فرمايد: «ما اگر

به عروسي شما نياييم پس عروسي چه كسي برويم».

يكي از مادران شهدا مي گفت: مدتي بود به خاطر بعضي از مشكلات نمي توانستم به مزار شهدا رفته و براي پسر شهيدم فاتحه بخوانم. شبي در خواب ديدم از من گله مي كند كه چرا به سراغم نمي آيي؟ گفتم فردا صبح خواهم آمد. صبح آماده رفتن شدم كه صداي روضه اي مرا متوجه خود كرد، ذكر مصيبت حسين عليه السلام بود، با خود گفتم: امروز را مي روم روضه ي فرزند زهرا عليهاالسلام و روز ديگر به

[ صفحه 496]

مزار شهدا مي روم. بالاخره آن روز گذشت وصبح روز بعد رفتم به مزار، ديدم زني سياهپوش بر سر قبر پسرم فاتحه مي خواند. با خود گفتم: شايد قبر پسر مرا با قبر ديگري اشتباه گرفته است. خوب است به او بگويم: جلو رفته از پشت به او گفتم: اشتباه نگرفته ايد؟ برگشت و نگاهي مهربان و آشنا به من انداخت. صورتش مي درخشيد، آرام گفت: نه همين جاست ما اشتباه نمي كنيم. مگر ديروز به مجلس پسر من حسين نيامدي؟ من هم امروز به ديدار پسر تو آمدم. اين را گفت و از نظر ناپديد شد و مرا در حسرت نگاه دوباره اش با يك دنيا خاطره تنها گذاشت.

يكي از بزرگان و مسئولين كه سهم مهمي در انقلاب دارد در مجلسي خصوصي در ميان تني از رفقا، با اصرار آنان داستاني را كه براي خودش پيش آمده بود، چنين تعريف كرد: در ميان جمعي از دوستان بودم كه ناگهان زانوهايم سست شد و به زمين افتادم. محافظانم مرا به بيمارستان رساندند. در طول راه تمام بدنم سست شد به طوري كه قادر به

حركت دادن آنها نبودم. در بيمارستان احساس كردم چانه ام هم دارد از كار مي افتد. فرزندم را كه به شدت متاثر و پريشان بود با اشاره به سوي خود خواندم و با هر جان كندني بود به او فهماندم تا فرصت هست همه را خبر كند. ساعات آخر است. آن قدري نگذشت كه چانه ام قفل شد، چشم هايم بسته شد و پلك هايم روي هم افتاد. كساني كه در اطرافم بودند صدا به شيون بلند كردند. ديگر چيزي نفهميدم. ناگهان خود را در عالم ديگري يافتم. فضاي عجيبي و غير قابل توصيفي بود. در آنجا از من پرسيدند فلاني براي خدا چه كردي؟ تأملي كردم و برخي اعمالم را كه گمان مي كردم كارهاي مهمي است برشمردم. هر كدام را كه مي گفتم در جواب مي گفتند: ثبت نشده است. به لوحي كه در دست داشتند اشاره كردند و گفتند: به آن نگاه كن. نگاه كردم ديدم

[ صفحه 497]

تمامي اعمال و لغزشهايم در آن ثبت است. خيلي شرمنده شدم. ديدم دستم خالي است و هيچ عذري ندارم.

پرسيدند حال با تو چه كنيم؟ خيلي وحشت كرده بودم. كاملا خيس عرق شده بودم. زدم زير گريه. ديدم الان است كه ختم دادرسي را اعلام كنند و مرا ببرند. ناگهان با هر چه در رمق داشتم فرياد زدم. همه ي اينها كه مي گوييد درست، اما من فاطمه را هم دوست نداشتم؟ علي را هم دوست نداشتم؟ صداي هق هق گريه ام همه جا را برداشته بود. و ديگر نتوانستم سخن بگويم. نگاهي كردند و گفتند راست مي گويي. نگاهي دوباره به من انداختند و گفتند: او را بازگردانيد، فرصتي دوباره به

تو داده شد. از صفر شروع كن و اساس كار خود را قرآن قرار بده. تا سخنانش تمام شد ناگهان پلك چشمم تكاني خورد و باز شد. چانه ام هم آزاد شد. ديدم فرزندان و خويشان اطراف تخت من شيون مي كنند. با سختي به پسرم اشاره كردم كه نزديك بيايد. با صدايي به او گفتم: به بركت فاطمه نجات يافتم، نگران نباشيد، فرصتي دوباره به ما دادند.

اتاق كه خلوت شد از پسرم پرسيدم: آيا من فرياد هم كشيدم؟ گفت: فريادي نزدي، اما مدتي آن چنان تكان مي خوردي كه ما و همه ي دكترها دست و پاي خود را گم كرده بوديم و آن چنان عرق مي ريختي كه تمام تشك خيس شده بود. ديگر اميدي نداشتيم، كه ناگهان آرام شدي و لحظاتي بعد لب هايت تكاني خورد و گفتي: به بركت فاطمه نجات يافتم.

[ صفحه 498]

ولاي زهرا

از مفهوم، حقيقت، ضرورت زير بنا و آثار ولايت در نوشته اي ديگر به تفصيل گفت و گو

شده است.

چه كسي گلبرگ هاي شقليق و عطر گل ياس را نمي ستايد؟

چه كسي ترنم باران و بارش آبشاران و جوشش چشمه ساران را نمي ستايد؟

بهار را همه مي ستايند و چشم غزال را، و آواز بلبل را و پرواز كبوتر را و صلابت كوه را و درخشش خورشيد را.

من در تو اي قامت خدائي،

عطر و طهارت،

زيبايي و لطافت،

فرياد و صلابت،

پيچيدگي و شهامت،

و در انتها عروج سبز را با هم مي بينم.

اي هديت خدايي

[ صفحه 499]

گرچه به كوتاهي شقايق

اما به بلنداي همه عصرها و نسل ها.

محبت زهرا عليهاالسلام، زهرا عليهاالسلام

را دوست داشتن نيست كه فقط زهرا عليهاالسلام را دوست داشتن است! كه محبت زهرا عليهاالسلام حتي در دل دشمنان او هم لانه دارد.

عمق حركت زهرا عليهاالسلام و پيچش گامهاي او آن قدر پر صلابت و لطيف است كه هر بيننده را مسحور و هر شنونده را مبهوت مي كند.

مگر مي توان در دل، لطافت ياس و صلابت كوه را تحسين نكرد؟!

در روايت آمده است كه فاطمه عليهاالسلام را فاطمه عليهاالسلام نام نهادند؛ زيرا محبت او باعث جدائي از آتش جهنم است. [1208] .

به راستي اين كدامين محبت است؟

محبت هاي غريزي؟ يا عاطفي؟

يا محبتهاي ما كه در صندوقچه ي دلمان هزاران بت سر كشيده است؟

يا محبت هاي سلمان و مالك و فضه كه در قلب شان غير از محبت علي عليه السلام

[ صفحه 500]

و فاطمه عليهاالسلام ديگر هيچ نبود؟

محبتي كه تبعيت و اطاعت را در پي نياورد. [1209] .

[ صفحه 501]

محبتي كه تولي و تبري و عشق به الله و كفر به طاغوت، اين هر دو را با هم نداشته باشد. [1210] .

محبتي كه باعث درگيري من با بت هاي سركشيده ي درونم نشود،

محبتي كه باعث ذبح چهار الهه ي من- نفس دنيا و شيطان و خلق [1211] .

[ صفحه 502]

آرزوهايم- مني [1212] - نشود،

محبتي كه در من تحمل در بلا [1213] را به همراه نياورد، آن هم تا آن حد كه پيمانه هاي بلا را جرعه جرعه، مستانه و دامن كشان سركشم و بر دشمن كه هيچ بر دوست هم ننالم و حتي از اين هم فراتر، شاكر و

طالب [1214] باشم.

محبتي كه نتواند مرا رقص كنان در ميان آتش و جام هاي بلا ببرد،

از اين جدايي از آتش هيچ سهمي ندارد.

خلاف حكمت باري است، راهي كه زهرا عليهاالسلام با پهلوي شكسته و بازوي ورم كرده و صورت نيلي رفته،

و علي با فرق شكافته

[ صفحه 503]

و حسن با جگر پاره پاره

و حسين با رگ هاي بريده

من با پايم نروم و توقع جدايي از آتش را هم داشته باشم.

آن جا كه زهرا عليهاالسلام در راه امام زمان خود و پاسداري از مقام ولايت جان مي دهد، تو خود ببين در پاسداري از اين امانت الهي در كجاي راهي، كه زهرا عليهاالسلام اسوه است. [1215] .

هم چنان كه علي عليه السلام و رسول صلي الله عليه و آله و حسين عليه السلام اسوه اند.

به اميد فلاح و رويشي.

[ صفحه 504]

توسل به ساحت قدس زهرا

اشاره

ر. ك: بخش پيوست ها (پيوست 3).

توسل، تقرب است [1216] و اهل بيت وسيله ي [1217] آن منكران يا جاهل است يا معاند.

[ صفحه 505]

اهل بيت وسيلة تقرب انبيا [1218] هستند و زهرا عليهاالسلام وسيله ي تقرب و توسل اهل بيت. اگر ما به زهرا عليهاالسلام متوسل مي شويم، تعجبي نيست كه اهل بيت به زهرا عليهاالسلام متوسل مي شدند.

امام باقر عليه السلام هر گاه تب طاقتش را مي ربود، آب خنكي طلب مي كرد و وقتي آب به دستش مي رسيد و جرعه اي از آن را مي نوشيد، لحظه اي از نوشيدن بازمي ماند و سپس با صداي بلند تا به حدي كه در بيرون خانه نيز شنيده مي شد از ته دل مادرش زهرا عليهاالسلام را صدا مي كرد و مي فرمود: «فاطمه

اي دختر رسول خدا!» و بدين گونه خود را از سوز تب تشفي مي داد و بر خود مرهمي مي نهاد و جان و روح خود را با ياد محبوب و توسل به او آرام و عطرآگين مي نمود. [1219] .

امام جواد عليه السلام هر روز هنگام زوال به مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله رفته و پس از اسلام و صلوات بر رسول صلي الله عليه و آله به سراغ خانه ي مادرش زهرا عليهاالسلام كه در همان نزديكي قبر پيامبر صلي الله عليه و آله است مي رفت و كفش ها را درآورده و با نهايت ادب و خضوع، داخل خانه شده و در آنجا نماز و دعا مي خواند و دقايقي طولاني به عبادت مشغول مي شد. و هرگز ديده نشد به يارت رسول صلي الله عليه و آله برود و سراغ مادرش را نگيرد. [1220] هم چنين نقل است آن حضرت در چهار سالگي به شدت در غم و اندوه و غوطه ور شده بود، پدر بزرگوارش از سبب آن مي پرسد. حضرت جواد عليه السلام از مصيبت هاي مادرش زهرا عليهاالسلام و انتقام خون محسن در عصر ظهور ياد مي كند. [1221] .

[ صفحه 506]

از اينها كه بگذريم زيارت جامعه بهترين گواه بر شدت علاقه و احترام آن حضرت به مادرش فاطمه عليهاالسلام است.

قبل از تولد علي عليه السلام در مكه زلزله ي شديدي رخ داد، به گونه اي كه سنگ هاي بزرگ از كوه ابوقبيس جدا شده و به پايين پرتاب مي شد. حضرت ابوطالب عليه السلام بر بلندي برآمد و گفت: «الهي و سيدي اسئلك بالمحمدية المحمودة وباللوية العالية و بالفاطمية البيضاء الا تفضلت علي اهل التهامة بالرحمة والرافة».

همان زمان زمين آرام گرفت و مردم آن كلمات را حفظ كرده و در شدايد و بلاها مي خواندند ولي جهت آن را نمي دانستند. [1222] .

يكي از طلاب فاضل و مورد وثوق تعريف مي كند: زماني كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم، عصر يك روز رمضان، غذايي براي افطار خود تهيه كرده و در حجره گذاردم و بيرون آمده و در را قفل كردم. پس از اداي نماز مغرب و عشا و گذشتن مقداري از شب براي صرف افطار به مدرسه برگشتم. چون به در حجره رسيدم، دست به جيب كردم، اما كليد را نيافتم. داخل صحن مدرسه را خوب گشتم و از بعضي طلاب كه در مدرسه بودند سؤال نمودم، اما باز هم كليد پيدا نشد. به علت گرسنگي و نيافتن راه چاره سخت پريشان شدم. از مدرسه بيرون آمده، متحيرانه به سوي حرم مطهر مي رفتم و به زمين نگاه مي كردم. ناگاه مرحوم حاج سيد مرتضي كشميري [1223] (اعلي الله مقامه) را ديدم. سبب حيرتم را پرسيد، مطلب را عرض كردم.

[ صفحه 507]

پس با من به مدرسه آمد و نزد حجره ام فرمود: «معروف است كه نام مادر حضرت موسي كليد قفل هاي بسته است. پس چگونه نام نامي حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام چنين اثري نكند؟» آن گاه دست روي قفل نهاد و ندا كرد: يا فاطمه! كه ناگهان قفل باز شد. [1224] .

يكي از فضلاي حوزه كه مشكل بزرگي برايش پيش آمده بود براي زيارت و توسل به حضرت رضا عليه السلام عازم حرم مي شود. از قضا به علامه ي طباطبايي برخورد مي كند كه ايشان هم عازم حرم است. بلافاصله به

سوي رفته و با چشمي پر اشك و دلي پر سوز از ايشان مي خواهد تا دعايي به او بياموزد كه حاجتش روا شود. علامه نگاهي مهربان به چهره و حالت او مي كند. آن گاه مي گويد فرزندم وقتي وارد حرم مطهر مي شوي، يكي از مؤثرترين و بهترين دعاها اين است كه حضرت را به مادرش زهرا عليهاالسلام قسم بدهي كه حاجت تو را از خدا بخواهد، زير احضر به مادرش زهرا عليهاالسلام علاقه ي فراواني و ارادت خاصي دارد و سوگند دادن به مادر محبوبش سخت مؤثر خواهد افتاد.

او مي گويد: با شنيدن اين سخن سخت متأثر شدم و رعشه و لرزه اي تمامي

[ صفحه 508]

وجودم را در برگرفت. اين توسل و قسم دادن همان به مقصود رسيدن همان. [1225] .

يكي از علما مي گويد: در حدود بيست سال قبل همسرم به بيماري صعب العلاجي گرفتار شد و سرانجام با مراجعه به اطبا، مرض ريوي تشخيص داده شد. پس از آزمايشات دقيق و عكسبرداري، كسالت را فوق العاده و صعب العلاج دانسته به طوري كه نسخه و دارو بي اثر بود و از علاج آن به كلي مأيوس شديم. بي اندازه مضطرب و ناراحت بوديم. ناچار دست توسل به ذيل عنايت حضرت زهرا عليهاالسلام زده و نماز حضرت فاطمه عليهاالسلام كه در كتب ادعيه وارد شده را خواندم، [1226] پس از اتمام اذكار در حالي كه متأثر و دل شكسته بودم در همان حال سجده خوابم برد. در خواب حضرت فاطمه عليهاالسلام را به بالين مريضه ام ديدم كه به او لطف و محبت مي فرمود. ناگهان از خواب بيدار و يأسم به اميد مبدل شد.

پس از آن روز حال مريض رو به بهبود گذاشت و پس از چند روزي سلامتي كامل خود را بازيافت. براي معاينه و اطمينان خاطر او را به نزد طبيبي بردم، او بعد از معاينه و دقت كامل با تعجب گفت: هيچ كسالتي در او نمي بينم. [1227] يكي از عباد صالح خدا و از يادگاران هشت سال دفاع مقدس برايم مي گفت.

[ صفحه 509]

شب اول عمليات بدر در جزيره ي حورالعظيم بوديم. وضو گرفتيم و نماز خوانديم و در پناه خداوند دعا كرديم. سپس سوار بلمهايمان شديم. بلم هاي ما ظريف چهار نفر را داشت. با نام گردان حضرت رسول صلي الله عليه و آله، جزو لشكر علي بن ابي طالب عليه السلام به راه افتاديم. پانزده كيلومتر را با بلم رفتيم. كمين هاي دشمن را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشتيم كه الحمدلله دشمن متوجه ما نشد تا رسيديم به پنجاه متري دشمن، پيش از آن كه دشمن متوجه ما شود به پشت سيم خاردار رسيديم. مسئول دسته به من گفت: برادر سيم چين را بده تا سيم ها را ببرم. من گفتم: متأسفانه سيم چين ندارم. بعد از كمي گفتگو تصميم گرفتم كه پايم را بگذارم روي سيم خاردار و بلم از روي من عبور كند و بگذرد. بلند شدم و ايستادم و از ته دل گفتم: يا فاطمة الزهرا عليهاالسلام و تا آمدم پايم را بگذارم روي سيم خاردار، ديدم كه بلم خود به خود از روي سيم خاردار رد شده و ما به راحتي توانستيم ادامه ي راه را با سرعت تمام به طرف دشمن طي كنيم.

يكي از رفقاي بسيجي در جبهه برايم تعريف

كرد. در يك عمليات شبانه عليه دشمن متجاوز بعثي هنگام پيشروي به ميداني از مين برخورديم. اين برخورد براي ما غير منتظره و سنگين بود، چون از طرفي شناسايي نشده بود و شايد هم دشمن آنها را به تازگي كار گذاشته بود. و از طرف ديگر اگر به موقع سر قرار نمي رسيديم، گروهي ديگر از بچه ها به وسيله ي دشمن قيچي مي شدند.

شرايطي بسيار سخت و جانكاه بود. زمان به كندي مي گذشت. من فشار سنگيني آن لحظات را هنوز هم بر سينه ام حس مي كنم. سرانجام بنا شد بچه ها داوطلبانه روي مين هابروند. فرمانده ي ما- كه هر چه از خوبي ها و دلاوري ها و كارداني او

[ صفحه 510]

و ايمان و عشقش به فاطمه زهرا عليهاالسلام بگويم، كم گفته ام- گفت: بچه ها چند دقيقه اي صبر كنيد، شايد راه ديگري هم باشد. همه با ناباوري به او خيره شدند، چه راهي؟!

او اين را گفت: و سپس از بچه ها فاصله گرفته و كمي آن طرف تر به نماز ايستاد و دو ركعت نماز خواند. آن هم چه نمازي، يك پارچه سوز و عشق.

رفقاي او همه مي دانستند او نماز توسل به فاطمه زهرا عليهاالسلام مي خواند. عجب حالي داشت، مثل شمع مي سوخت. پس از سلام نماز سر بر مهر گذاشته و يا فاطمة اغيثني مي گفت و با حالتي پر سوز فاطمه را به كمك مي طلبيد. استغاثه ي فاطمه، فاطمه ي او تمامي بيابان را پر كرده بود. گويا تمامي هستي هم با او هم نوا بود.

شبي فراموش نشدني بود هر كدام از بچه ها در گوشه اي اشك مي ريخت و دعا مي كرد. كم كم بچه ها متوجه فرمانده شدند و سعي داشتند به او

نزديك تر شوند. طولي نكشيد كه همه دور او حلقه زدند. ديگر در آن موقع شب و در سكوت و بهت بيابان همراه اشك ماه، تنها ناله ي يك نفر به گوش مي رسيد؛ ناله ي فرمانده كه فاطمه عليهاالسلام را مدام به كمك مي طلبيد.

كاش بودي و مي ديدي كه چگونه مثل ابر مي باريد و چون شمع مي سوخت. همه به استغاثه هاي او گوش مي دادند و اشك مي ريختند، من جلوتر از همه بودم. ديدم گونه اش را روي خاك گذاشته و آن قدر اشك ريخته تمامي صورتش غرق گل شده. آن چنان غرق در مناجات و توسل بود كه حضور هيچ كس را احساس نمي كرد. تو گويي اصلا در اين دنيا نيست. كمي آرام تر شد. آهسته چيزهايي را زمرمه مي كرد. ناگهان براي لحظاتي ساكت شد. نگران شدم كه نكند از حال رفته است، اما هيبتي داشت كه نتوانستم قدم جلو بگذارم. همه محو نگاه او بوديم، به دلمان افتاده بود كه خبري مي شود. قبلا هم از توسلات او به حضرت زهرا عليهاالسلام و حاجت گرفتنش

[ صفحه 511]

زياد شنيده بودم. همين طور هم شد. ناگهان سر از سجده برداشت و فرياد زد بچه ها بياييد بي بي راه را نشان داد!! بي بي راه را نشان داد!!

بغض هايي را كه براي چند دقيقه اي در سينه ها متراكم شده بود يك دفعه تركيد، همه زدند زير گريه. نمي توانم حالت خودم و بچه ها را در آن لحظه بيان كنم. آن قدر مي دانم كه بي درنگ همه به دنبالش حركت كرديم، من پشت سر او بودم به خدا قسم او آن قدر محكم و با صلابت مي دويد كه گويي روز روشن است و جاده ي هموار.

طولي نكشيد كه از ميان مين ها گذشتيم بدون اين كه حتي يك نفر از ما خراشي بردارد. بعدها هر بار كه از ما مي پرسيديم آن شب چه شد و چه ديدي؟ از جواب طفره مي رفت، اما مي گفت: بچه ها فاطمه، فاطمه، و ديگر اشك مجالش نمي داد.

[ صفحه 512]

بي كوثر طلوع را سلامي نيست

زهرا عليهاالسلام

اي كوثر خدا

اي ادامه ي نبي صلي الله عليه و آله

اي همتاي علي عليه السلام

اي حبيبه ي خدا

اي شب قدر خدا

اي مقصود خدا

اي مشكاة خدا

اي مصباح هدي

اي والشمس وضحي

اي معني جمال

اي تفسير جلال

اي تأويل كمال

اي واژه ي وفا

اي آيه ي صفا

اي سوره ي اتي

[ صفحه 513]

اي خورشيد رسالت

اي قمر ولايت

اي زهره ي هدايت

اي با عصاي موسي

اي با دم مسيحا

اي با صلاي يحيي

اي ايوب بلاها

اي يعقوب فراق ها

اي يوسف جفاها

اي كوه پر ابهت

اي جاري محبت

اي چشمه ي طهارت

اي اسوه ي خدايي

اي جلوه ي الهي

اي عشق كبريايي

بر ما ببخشاي

كز تهجدت گفتيم

اما از اسراي به تاول نشسته

و عمق نگاه

و پيچش تدبير تو هرگز!

[ صفحه 514]

اي خانه ي گلي تو شنيديم

اما از رنج قرن ها

و بلوغ بيداري

و راز كوفتن در كوب هايت هرگز!

وصف تو گفتي

- و چه بي رمق-

كه بلنداي خورشيد را در رعايت ماه تمنا كرديم

اما

راز گل ياس را

فوران سبز را

آبي زلال را

چه كسي بر ما خواند؟

اي آموزگار ظرافت

تو خود به ما بياموز

تلاوت بيداري

بلوغ انذار

و رنج قرن ها را

كه

سخت محتاجيم

[ صفحه 515]

دشت را از تدبير تو نشاني نيست

كه با نيم نگاهي كرانه هايش را در آغوش مي نشانم

پيچش تدبير و عمق نگاه تو

دريايي است، بي كران

كوهي است همپاي تاريخ

كه كرانه هاي بكرش

آبستن ارتفاع نگاه توست

و آن دم كه بر قله اش عروج كني

ديگر از تو در تو نشاني نيست

اي آفتاب سفر كرده!

من فرياد سبز تو را

كه از پشت ديوار قرن ها هنوز هم به گوش مي رسد، شنيدم

و شعله هاي كومه ات را

كه در آتش كينه هاي سرشار مي سوخت، ديدم

من سراغ خونين تو را

از لاله ي سوخته در ميان كنده ها و ديوارهاي تاريخ گرفتم

و شاهد تاريكي زمين

در روز نفرين تو بر كساني كه آفتاب را به قرص نان فروختند، بودم

[ صفحه 516]

من از گلوي تو صداي خدا

و بر لب هاي سوخته ات، آيه ي تشنگي مردم را شنيدم

و رسوايي ننگ مشاطگان را

در پيچش گام هاي تو يافتم

من در جغرافياي خانه ي گلي تو

تاريخ رنج ها و رنج هاي تاريخ را ديدم

من در ناله هاي تو بر زمين از دست رفته ات

طهارت چشمه ي غدير را

و در ارتفاع نگاهت،

قيام توفان را ديدم

من اشك هاي تو را

بر در كوب هاي كوچه پس كوچه هاي سرد و خسته ي مدينه يافتم

و خط تو را

كه بر پوست هر ستاره غزل آفتاب را مي نوشتي، خواندم

من نشان كبودين تو را

از قافله هايي كه از كناره ي بقيع مي گذشتند گرفتم

من در اشك هاي تو فوران چشمه ي غدير را و در آذرخش فريادت ضربت خندق را ديدم

من با اذان بلال تو

به قيام و

سلامي رسيدم

اين شعله هاي عشق توست

كه انسان خسته را به ميهماني آفتاب مي خواند

در حجم نگاه تو

افق هم رنگ مي باخت

[ صفحه 517]

سبزي اين سال ها هنوز هم وامدار آن نگاه بلندي است

كه از قله ي ناپيداي تو سر زد

من با نواي آشناي تو از قناعت انجمادها

و از پس كوچه هاي حقير خلافت ها رهيدم

من بلوغ بيداري را

آنجا كه سايه ي ماه را در پس لايه هاي ابر به خسوف كشاندي تجربه كردم

من انذار تو را اي كوثر زخمي!

بر زناني مقهور شنيدم

و اوج تسليت تو را

آنجا كه مرد راه را از پاي انداخت، شناختم

من در خاموشي قبرت

تابش هزاران خورشيد را ديدم

اگر قبرت را نشاني نيست چه باك

هر سنگ نبشته اي حكايت تو را دارد

من فرياد سكوت

بلوغ بيداري

رنج قرن ها

انس مهرباني

و در آخر عروج سبز را از تو آموختم

و شب قدرم را با تو به سلامي رساندم

كه بي كوثر طلوع را سلامي نيست

[ صفحه 518]

اي بلوغ انذار!

چشمه ي غدير در باغ دستان تو روييد

و غديري ها از دامان عصمت تو به بلوغي رسيدند

و انسان مانده به انذار تو به رويشي رسيد

اي آموزگار ظرافت!

آنجا كه مردان از پاي فتادند

چگونه رفتن را تو به من آموختي

و آن جا كه فريادها در سينه ها گم شد

فرياد خسته ي دردم را تو به بلوغي رساندي

و آنجا كه حراميان راه را بستند

با اشك هايت راهم را تا به خدا تو علامت گذاردي

و در باغ شهادت مرگ را كه بار زندگي آورده بود،

نشانم دادي

خورشيد در تابوت تو غروب كرد

و ملائك به عشق ديدار تو به سجده درافتادند

و عروج خونينت را خدا خود به نظاره نشست

تا زخم هايت را خود مرهمي گذارد

و چشمه ي كوثرش را با تو به طهارتي رساند

[ صفحه 519]

اي تولد بالغ هستي!

ما با چشم اشك

و دست تمنا

روز تولد تو را

-گرچه اين روز هم بايد رنج هايت را شماره كنيم-

به اميد تولد دوباره ي خويش جشن مي گيريم

آيا اميد تولدي هست؟

اي كوثر خدا!

اي ادامه ي نبي!

اي همتاي علي!

زهرا جان!

شب ميلاد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام

آذر ماه 1371

[ صفحه 521]

پيوست ها

اشاره

پيوست 1: حور در آتش

پيوست 2: دعا

پيوست 3: توسل

[ صفحه 523]

پيوست 1: حور در آتش (حديث الباب)

اشاره

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «ان ابنتي فاطمة حورا آدميت (انسيه)»؛ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: دخترم فاطمه، فرشته اي است، در سيماي انسان.

تاريخ بغداد، ج 5، ص 86، و ج 12، ص 331؛ كنزالعمال، ج 12، و ص 109؛ فرايد السمطين، ج 2، ص 48؛ مناقب ابن مغازلي، ص 369؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 230، (به نقل از نسايي)؛ ذخائر العقبي، ص 26؛ نزهت المجالس، ج 2، ص 227؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 335؛ بحارالانوار، ج 43، صص 4- 7؛ اسعاف الراغبين، ص 172؛ اهل البيت ص 113؛ مقتل خوارزمي، ص 64؛ المعجم الكبير طبراني، ج 22، ص 401؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 202.

حمله به خانه ي زهرا عليهاالسلام- بيت وحي [1228] - و آتش كشيدن آن و در نتيجه مجروح و بستري شدن و سرانجام و شهادت آن حضرت، موضوعي تاريخي است كه بايد آن را

[ صفحه 524]

به دور از بعضي سوء استفاده ها و تعصب ها و با توجه به منابع و ماخذ معتبر شيعي و سني، بررسي كرد. در اين زمينه چند عنوان زير جاي تحقيق و تفحص بيش تري دارد. [1229] .

هجوم (به خانه ي زهرا عليهاالسلام)

تهديد (به سوزاندن و آوردن هيزم و آتش زدن)

احراق (آتش زدن خانه)

مضروبه:

الف. براي باز پس گرفتن فدك.

ب. براي دفاع از علي عليه السلام (هنگام هجوم به خانه اش و آن گاه كه علي عليه السلام را به زور براي بيعت گيري به مسجد بردند).

1. صورت و سينه.

2. دست و بازو.

3. شكستن پهلو.

4. شكم و پشت.

5. مطلق ضرب (بدون ذكر محل ضرب).

سقط

مقتوله ي شهيده

[ صفحه 525]

هجوم

منابع شيعه

1. حدثني محمد بن عبدالله الحميري عن ابيه عن علي محمد بن سالم عن محمد بن خالد عن عبدالله ابن حماد البصري عن عبدالله بن عبدالرحمان الاصم عن حماد بن عثمان عن ابن عبدالله عليه السلام قال: لما اسري بالنبي صلي الله عليه و آله الي السماء... اما ابنتك فتظلم... و يدخل عليها و علي حريمها و منزلها به غير اذن...، امام صادق عليه السلام فرمودند: هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله به معراج رفت... (به او گفته شد.: بر دخترت ستم خواهد شد... حرمتش شكسته مي شود و بي اجازه وارد منزلش مي شوند.

كامل الزيارات، ص 332.

2.... وظنت فاطمة عليهاالسلام ان لا تدخل بيتها الي باذنها، فاجافت الباب و اغلقته، فلما انتهوا الي الباب، ضرب عمر الباب برجله فكسره و كان من سعف- فدخلوا علي علي عليه السلام و اخرجوه ملبيا...؛ فاطمه عليهاالسلام مي پنداشت بدون اذن او وارد خانه اش نخواهد شد، پس در را محكم كرد و آن را بست. چون به در خانه اش رسيدند عمر لگدي به در زد، (در از شاخه ي خرما بود) و آن را شكست. پس سراغ علي عليه السلام آمدند و او را به زور براي بيعت گيري بيرون بردند.

الاختصاص (منسوب به شيخ مفيد)، ص 186، تفسير عياشي، ج 2، ص 66، بحارالانوار، ج 28، ص 227.

3. فقالت (فاطمة): يا عمر، اما تتقي الله عزوجل تدخل علي بيتي و تهجم علي داري؟؛

[ صفحه 526]

فاطمه فرمود: اي عمر از خدا پروا نمي كني؟ هجوم آورده به خانه ام درآيي؟

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 864؛ بحارالانوار، ج 28، ص 299، ج 43، ص 197.

4. قلت لسلمان: ادخلوا علي فاطمة عليهاالسلام بغير اذن؟ قال: اي والله و ما عليها من خمار، فنادت: واابتاه، وارسول الله، يا ابتاه فلبئي ما خلفك ابوبكر و عمر...، به سلمان گفتم: آيا بي اجازه، به خانه ي فاطمه عليهاالسلام وارد شدند؟ گفت: آري به خدا قسم، با آنكه فاطمه سرپوش مناسبي نداشت. پس فاطمه فرياد زد: آه پدرم! رسول خدا! آه پدرم! پس از تو، ابوبكر و عمر بسيار زشت و وقيحانه عمل كردند.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 587، بحارالانوار، ج 28، ص 270.

5. فقال ابوبكر لقنفذ: ارجع فان خرج، و الا فاقتحم (فاهجم) عليه بيته... فانطلق قنفذ الملعون فاقتحم هو و اصحابه بغير اذن؛ ابوبكر به قنفذ گفت: برگرد، اگر بيرون آمد (كه هيچ) وگرنه به خانه اش حمله كن. قنفذ ملعون هم راه افتاد و فرمان او را عملي كرد و همراه يارانش، بدون اجازه به خانه وارد شد.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586؛ بحارالانوار، ج 28 ص 269؛ الاحتجاج، ج 1 ص 211.

6. قال ابوبكر في مرضه الذي قبض فيه: وددت اني لم اكشف بيت فاطمة. ابوبكر در هنگام مرگ مي گفت: اي كاش به خانه ي فاطمه بي احترامي نكرده، در آن نگشوده بودم.

الايضاح ابن شاذان، ص 161 (ص 83 چاپ بيروت)، خصال صدوق، ص 171؛ الشافي، سيد مرتضي ج 4، ص 137؛ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 376- 377، اثبات الهدة، ج 2،

ص 367- 368؛ حديقة الشيعة، ج 1، ص 252؛ بحارالانوار، ج 30، ص 123 و 136 و 352؛ تشييد المطاعن، ج 1، ص 340؛ الغدير، ج 7، ص 170؛ النص و الاجتهاد، ص 82؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 32؛ السبعة من السلف، ص 16؛ عبدالله بن سبا، ج 1، ص 106؛ معالم المدرستين، ج 2، ص 79.

7. «فقال عمر: اذهبوا فان اذن لكم، و الا فادخلوا بغير اذن؛ عمر گفت: برويد، اگر به شما اجازه داد (كه هيچ) وگرنه بي اجازه وارد شويد.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 584؛ بحارالانوار، ج 28 ص 268. الاحتجاج، ج 1 ص 210.

[ صفحه 527]

8. فاقام اميرالمؤمنين عليه السلام و من معه من شيعته في منزله بما احد ابيه رسول الله صلي الله عليه و آله فوجهوا الي منزله فهجموا عليه، و احرقوا بابه و استخرجوه منه كرها وضغطوا سيدة النساء بالباب حتي اسقطت محسنا؛ بر پايه ي عهدي كه پيامبر صلي الله عليه و آله با علي عليه السلام داشت، او و شيعيانش در خانه اش گرد آمده آنگاه (عمر و قنفذ و ديگران) به سوي منزلش روانه شدند، و به او هجوم آوردند. درش را سوزاندند و او (علي عليه السلام) را به زور بيرون كشيدند. سرور زنان عالم را پشت در فشردند به گونه اي كه محسن اش را سقط كرد.

اثبات الوصية، ص 23.

9. ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء و المنافقين و اتوا بهم الي منزل اميرالمؤمنين عليه السلام... ثم انهم تواثبوا علي اميرالمؤمنين عليه السلام و هو جالس علي فراشه واجتمعوا عليه حتي اخرجوه سحبا من داره، ملبيا بثوبه يجرونه الي المسجد...،

عمر جماعتي از طلقاء (آزاد شدگان پيامبر) و منافقان را گرد آورد و با آنان به منزل اميرالمؤمنين عليه السلام آمد... سپس به سوي وي كه بر جايش نشسته بود، حمله كردند و او را در حصار خود قرار دادند و گريبانش را گرفته، و به زور از خانه بيرون آوردند كشان كشان به مسجد بردند.

علم اليقين، فيض كاشاني، ج 2، ص 686- 687 (فصل بيست از باب 41، مقصد سوم).

10. سيد بن طاووس نقلا من كتاب الوصية للشيخ ايثار بن المستفاد الضرير عن موسي بن جعفرعن ابيه عليه السلام قال: بما حضرت رسول الله الوفاة، دعا الانصار و قال:... الا ان بابها بابي و بيتها بيتي. فمن هتكه فقد هتك حجاب الله. قال عيسي: فبكي ابوالحسن طويلا و قطع بقية كلامه و قال: هتك والله حجاب الله، هتك والله، هتك والله حجاب الله يا امه يا امه صلوات الله عليها؛ عيسي بن مستفاد ضرير از امام كاظم عليه السلام آن بزرگوار از پدرش عليه السلام روايت كرد كه چون وفات پيامبر فرارسيد، انصار را فراخواند و به آنان فرمود:... آگاه باشيد در خانه اش (فاطمه)، در منزل من و خانه ي او خانه ي من است. هر كه حرمتش را بريزد، حرمت الاهي را شكسته است. عيسي مي گويد: امام

[ صفحه 528]

كاظم عليه السلام (با گفتن اين جمله) شديدا گريسته و سخنش را قطع كرد و فرمود: به خدا قسم، حرمت الاهي شكسته شد، به خدا قسم حرمت الاهي شكسته شد، به خدا قسم حرمت الاهي شكسته شد. واي مادر! واي مادر! درود خدا بر او باد.

الطرف، سيد بن طاووس، ص 18- 21؛ بحارالانوار، ج 22،

ص 477 (به نقل از منبع پيشين).

11. «قال العلامة الحلي: و بعث (ابوبكر) الي بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع من البيعة... و اخرجوا عليا كرها و كان معه الزبير في البيت، فكسروا سيفه و اخرجوه و من الدار...؛ چون علي عليه السلام از بيعت سر باز زد، ابوبكر، گروهي را به خانه اش گسيل داشت،... علي را به زور از خانه بيرون كردند. زبير نيز با او بود. شمشيرش را شكستند و او را نيز از منزل بيرون كشيدند.

كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 377.

12. عن زكريا بن آدم قال: اني لعند الرضا عليه السلام اذا جي ء بابي جعفر له و سنه اقل من اربع سنين، فضرب بيده الي الارض و رفع راسه الي السماء و هو يفكر فقال له الرضا عليه السلام بنفسي انت، لم طال فكرك؟ فقال: فيما صنع بامي فاطمة؛ اي والله لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لاذرينهما ثم لانسفنهما في اليم نسفا، فاستندناه و قبل بين عينيه، ثم قال: بابي انت و امي، انت لها (يعني الامامة)؛ زكريا بن آدم مي گويد: من نزد امام رضا عليه السلام بودم كه فرزندش امام جواد عليه السلام را آوردند. وي كه كمتر از چهار سال داشت، دستانش را بر زمين زد و سر به آسمان بلند كرد و به فكر فرورفت. امام رضا عليه السلام فرمود: جانم فدايت، چرا انديشيدنت به درازا كشيد: براي آن چه در حق مادرم فاطمه روا داشتند، به خدا سوگند آن دو را (از قبر) بيرون مي كشم، آتششان مي زنم. ذره ذره شان كرده، ذراتشان را در دريا پراكنده مي كنم. امام رضا عليه السلام او را به خود نزديك كرد و ميان دو چشمش را بوسيد

و فرمود: پدر و مادرم به فدايت، تو سزاوار (امامتي).

دلائل الامامة، طبري، ص 212 (نسخه ي محقق ص 400). اثبات الوصية، ص 184.

13. المفيد عن الصدوق عن ابيه عن احمد بن ادريس عن محمد بن عبدالجبار عن ابن ابي عمير، عن

[ صفحه 529]

ابان بن عثمان، عن ابان بن تقلب عن اكرمة عن عبدالله بن العباس قال: لما حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله الوفاة بكي حتي بلت دموعه لحيته. فقيل له: يا رسول الله ما يبكيك؟ فقال: ابكي لذريتي ما تصنع بهم شرار امتي من بعدي. كاني به فاطمة بنتي و ظلمة بعدي و هي تنادي: يا ابتاه، يا ابتاه، فلا يعينها احد من امتي...؛ عبدالله بن عباس مي گويد: چون وفات پيامبر صلي الله عليه و آله فرارسيد، چنان گريست كه اشكهايش محاسنش را تر كرد، به او گفتند: اي رسول خدا! چرا مي گرييد؟ فرمود: براي فرزندان و ذريه ام مي گريم. براي آن چه ستمگران امتم پس از من بر آنان روا مي دارند، گويا دخترم فاطمه را مي بينم كه پس از من ستم ها ديده، فرياد مي زند. واي پدرم! واي پدرم! ولي يك نفر از امتم به ياريش برنمي خيزد.

الامالي، طوسي ج 1 ص 191؛ بحارالانوار، ج 28، ص 41 و ج 43، ص 156؛ اثبات الهداة، ج 12، ص 572، ح 217.

14. عن جابر بن عبدالله انصاري قال: دخلت فاطمة عليهاالسلام علي رسول الله صلي الله عليه و آله و هو في سكرات الموت فانكبت اليه تبكي، ففتح عينه و آفاق ثم قال صلي الله عليه و آله. يا بنية، انت المظلومة بعدي و انت المستضعفة بعدي. فقد اذاك فقد اذاني

و من غاظك فقد غاظني... و من ظلمك فقد ظلمني لانك مني و انا منك، و انت بضعة مني و روحي التي بين جنبي ثم قال: الي الله اشكو ظالميك من امتي؛ جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله در سكرات موت بود و واپسين لحظه هاي عمرش را مي گذرانيد، فاطمه عليهاالسلام وارد شد و گريه كنان خودش را بر بدن رسول خدا انداخت. پيامبر صلي الله عليه و آله چشمان خويش را گشود و به هوش آمد. آن گاه فرمود: دخترم! پس از من به تو ستم مي كنند و از حقت محروم مي سازند؛ هر كه تو را بيازارد، مرا آزرده است و هر كه تو را خشمگين سازد، مرا خشمگين ساخته است... هر كه به تو ظلم كند، به من ستم كرده است. چون تو از مني و من از تو، تو پاره ي تن من و روح من و جان مني. سپس فرمود: به خدا، شكايت مي برم از امتم، از آنان كه به تو ظلم روا دارند.

كشف الغمة، ج 2 ص 58؛ بحارالانوار، ج 28، ص 76.

[ صفحه 530]

15. كشف اليقين باسناده عن سلمان عن رسول الله صلي الله عليه و آله انه قال:... انت تظلمين و عن حقك تدفعين... يا فاطمة، انا سلم لمن سالمك و حرب لمن حاربك... پيامبر صلي الله عليه و آله (به فاطمه) فرمود... بر تو ستم شده و از حقت محروم مي شوي... اي فاطمه، هر كه با تو در صلح و صفاست، من نيز با او چنين كنم و هر كه با تو بستيزد، من نيز با او

بستيزم.

كشف اليقين، ص 188 و 189؛ بحارالانوار، ج 63، ص 264 و 265 (به نقل از كشف اليقين)

16. روي السيد بن الطاووس باسناده عن الكاظم عن ابيه عليه السلام قال رسول الله صلي الله عليه و آله... يا علي ما انت صانع لو قد تامر القوم عليك بعدي و تقدموا عليك و بعث اليك طاغيتهم يدعوك الي البيعة ثم لببت بثوبك تقاد كما يقاد الشارد من الابل مذموما و خذولا محزونا مهموما و بعد ذلك ينزل بهذه الذل؟

قال: فلما سمعت فاطمة ما قال رسول الله صلي الله عليه و آله صرخت و بكت. فبكي رسول الله صلي الله عليه و آله لبكائها...، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:... يا علي، چه خواهي كرد زماني كه اين قوم، پس از من عليه تو توطئه كنند و بر تو پيشي گيرند و طاغوت آنان، افرادي را گسيل دارد تا تو را به بيعت وادارند. سپس پيراهنت را به گردنت افكنده، تو را چون شتري مهار شده با مذمت و خواري و حزن و غم بكشند و پس از آن، به اين ذلت دچار آيي؟

چون فاطمه، سخن پيامبر صلي الله عليه و آله را شنيد، فريادي برآورد و گريست...

بحارالانوار، ج 22، ص 493 (به نقل از طرائف).

17. عن ام الفضل بن العباس قالت: لما ثقل رسول الله صلي الله عليه و آله في مرض الذي توفي فيه، افاق افاقة و نحن نبكي. فقال: ماالذي يبكيكم؟ قلت: يا رسول الله! نبكي لغير خصلة، نبكي لفراقك ايانا انقطاع خبر السماء عنا و نبكي الامة بعدك. فقال عليه السلام: اما انكم المقهورون والمستضعفون من بعدي؛ مادر فضل بن عباس مي گويد: چون

بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله شدت يافت- بيماري كه بدان سبب از دنيا رفت- لحظه اي به هوش آمد و ما را در حال گريه ديد. فرمود: چرا مي گرييد؟ گفتيم: اي رسول خدا! براي

[ صفحه 531]

اموري چند گريه مي كنيم. فراق شما، قطع شدن خبر آسماني از ما و براي امت پس از شما. فرمود: پس از من، شمامقهور و مستضعف خواهيد بود.

الامالي، مفيد، ص 215؛ الامالي، شيخ طوسي، ج 1، ص 122، بحارالانوار، ج 28، ص 40.

18. عن الرضا عليه السلام عن آبائه عليه السلام عن النبي صلي الله عليه و آله انه قال لبني هاشم: انتم المستضعفون بعدي؛ [1230] .

امام رضا عليه السلام از پدرانش عليه السلام روايت مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله به بني هاشم فرمود: شما پس از من، مستضعف خواهيد شد.

بحارالانوار، ج 28، ص 50 (به نقل از عيون الاخبار)

19. قالت فاطمة في خطبة فدك:

قد كان بعدك انباء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم يكثر الخطب

... تجهمتنا رجال واستخف بنا

لما فقدت و كل الارث مغتصب [1231] .

فاطمه در خطبه ي فدك فرمود: (پدر جان) رفتي و پس از تو فتنه ها برخاست، كه اگر تو مي بودي، چنان بزرگ رخ نمي نمود.

همين كه تو رفتي، كساني بر ما يورش آوردند و ما را كوچك شمردند و همه ي ارث را به يغما بردند.

الامالي، شيخ مفيد، ص 41، الاحتجاج، ج 1، ص 279؛ بحارالانوار، ج 43، ص 196؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 318.

[ صفحه 532]

منابع اهل سنت

1. قال ابوبكر في مرضه الذي قبض

فيه. وددت اني لم اكشف بيت فاطمة [1232] ؛ ابوبكر هنگام مرگش گفت اي كاش، حرمت خانه ي فاطمه را نمي شكستم و در خانه اش را نمي گشودم.

الاموال، ص 193؛ الامامة السياسة [1233] ، ج 1، ص 36 (ليتني تركت بيت علي)؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 131 (با اين تفاوت كه به جاي «لم اكشف» آمده است «لم افتش»)؛ تاريخ طبري ج 3، ص 430 (در ذكر وقايع سال 13 هجري)؛ عقد الفريد، ج 4، ص 268؛ مروج الذهب، ج 2، ص 24؛ المعجم الكبير، طبراني ج 1، ص 62؛ السقيفة، جوهري، ص 40 (تحقيق دكتر محمد هادي اميني) و در ص 73 اين گونه آورده است

[ صفحه 533]

«ليتني لم اكشف...»؛ تاريخ دمشق (در شرح حال ابي بكر)، ج 9، ص 749 (مخلوط اردنيه)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51 و ج 17، ص 164 و 168 و ج 20، ص 24؛ تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 3، ص 117- 118 (تحقيق دكتر عمر عبدالسلام)؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 108 (تحقيق علي محمد البجاوي) در شرح حال «علوان بن داود البجلي»؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛ لسان الميزان، ج 4، ص 189 (در شرح حال علوان بن داود البجلي)؛ الجوامع الجامع، سيوطي، ج 1، ص 1059؛ كنزالعمال، ج 5، ص 631 و 632 (كتاب الخلافة مع الامارة)؛ منتخب كنزالعمال (چاپ شده در حاشيه ي مسند احمد)، ج 2، ص 171؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122 (اختصار و تحقيق از سكينه شهابي بر منهج ابن منظور).

2. و بلغ ابابكر و عمر ان جماعة

من المهاجرين والانصار قد اجتمعوا مع علي بن ابي طالب في منزل فاطمة بنت رسول الله. فاتوا في جماعة حتي هجموا الدار و خرج علي و معه السيف، فلقيه عمر، فصارعه عمر، فصرعه و كسرسيفه و دخلوا الدار. فخرجت فاطمة فقالت والله لتخرجن او لاكشفن شعري والاعجن الي الله، فخرجوا و خرج من كان في الدار و اقام القوم اياما، ثم جعل واحد بعد الواحد يبايع؛ به ابوبكر و عمر خبر رسيد كه گروهي از مهاجران و انصار در منزل فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا، گرد علي بن ابي طالب جمع شده اند. آن دو با گروهي به منزل (آن حضرت) هجوم آوردند. علي با شمشيرش بيرون آمد و با عمر روبرو شد. عمر با او درگير شد و او را بر زمين افكند و شمشيرش را شكست. آنگاه به خانه ي او وارد شدند. فاطمه خارج شد و گفت: بيرون رويد وگرنه به خدا سوگند موهايم را آشكار كرده، به خدا شكوه (نفرين) مي كنم. به ناچار همگي خارج شدند. مدتي گذشت و همه يكي پس از ديگري با خليفه بيعت كردند.

تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126.

3.... فجاء عمر في عصابة... فاقتحما الدار، فصاحت فاطمة...؛... عمر با جماعتي آمد... به خانه هجوم آوردند، فاطمه فرياد كشيد...

شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 47 (به نقل از السقيفة، جوهري).

[ صفحه 534]

4.... و كان خارج البيت مع خالد جمع كثير من الناس، ارسلهم ابوبكر ردا لهما، ثم دخل عمر فقال لعلي: قم فبايع. فتلكا و احتبس فاخذ بيده و قال: قم، فابي ان يقوم فحمله و دفعه كما دفع الزبير ثم امسكهما خالد، و ساقهما

عمر و من معه سوقا عنيفا واجتمع الناس ينظرون وامتلات شوارع المدينة بالرجال و رأت فاطمة، ما صنع عمر، فصرخت و ولولت...، بيرون از خانه، جماعت زيادي با خالد بودند. ابوبكر آنها را فرستاده بود تا آن دو (علي و زبير) را برگردانند. آن گاه عمر وارد شد و به علي گفت. برخيز، علي درنگ كرده، امتناع ورزيد. عمر دستش را گرفت و گفت: برخيز، علي خودداري كرد. عمر او را بلند كرد و مانند زبير بيرون كشيد. خالد آن دو را بست. عمر و همراهانش آن دو را با شدت مي كشيدند. مردم جمع شده بودند و مي نگريستند. كوچه هاي مدينه پر از جمعيت شده بود. فاطمه چون اعمال عمر را ديد فرياد برآورد و شيون سر داد.

السقيفة، جوهري، ص 72؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 49.

5. قال ابن ابي الحديد:... و لم يتخلف الاعلي عليه السلام وحده، فانه اعتصم ببيت فاطمة عليهاالسلام فتحاموا اخراجه منه قسرا، ابن ابي الحديد مي گويد:... جز علي عليه السلام كسي از بيعت خودداري نكرد و به خانه ي فاطمه عليهاالسلام پناه جست. (آنها، هم) اطرافش گرفته، به زور او را از خانه بيرون كشيدند.

شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 21.

6. قال ابن ابي الحديد: و اما حديث الهجوم علي بيت فاطمة عليهاالسلام فقد تقدم الكلام فيه والظاهر عندي صحة ما يرويه المرتضي والشيعة ولكن لاكل ما يزعمونه بل كل بغض ذلك، و حق لابي بكر، ان يندم و يتاسف علي ذلك و هذا يدل علي قوة دينه و خوفه من الله تعالي فهو بان يكون منقبة له اولي منكونه طعنا عليه. ابن ابي الحديد مي گويد: اما جريان هجوم به خانه ي فاطمه

عليهاالسلام قبلا گذشت و به نظر سخن «سيد مرتضي» و شيعه صحيح است. ليكن نه همه ي گفتارشان، بلكه مقداري از آن. ابي بكر نيز حق داشت كه پشيمان شده، از اين كارش متاسف باشد. اين مطلب قوت دين خداترسي ابوبكر را

[ صفحه 535]

مي رساند. پس اين پشيماني و ندامت، به جاي آن كه بر او طعني باشد، فضيلت و منقبت به شمار مي رود.

شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 17، ص 168.

7. قال النقيب ابوجعفر في الرد علي الجويني... فان قلتم: ان بيت فاطمة انما دخل و سترها انما كشف حفظا لنظام الاسلام، و...

قيل لكم: و كذلك ستر عائشة... فاذا جاز دخول بيت فاطمة لامر لم يقع بعد، جاز كشف ستر عائشة علي ما قد وقع و تحقق، فكيف صار هتك عائشة من الكبائر التي يجب معها التخليد في النار والبرائة من فاعله، و من اوكد عري الايمان، و صار كشف بيت فاطمة، والدخول عليها منزلها و جمع حطب ببابها، و تهددها بالتحريق من اوكد عري الدين؟...؛ نقيب ابوجعفر در رد سخنان جويني مي گويد: اگر بگوييد ورود به خانه ي فاطمه و هتك حرمت آن، فقط به جهت حفظ نظام اسلامي و... بود، در جوابتان مي گويند: اين سخن درباره ي عايشه نيز صادق است... چون اگر (شكست حرمت) و ورود به خانه ي فاطمه به سبب كاري كه اتفاق نيفتاد، جايز باشد، پس شكستن حرمت عايشه نيز به جهت كاري كه روي داد و محقق شد، (به طريق اولي) جايز است. پس چگونه است كه هتك عايشه از گناهان كبيره گشته، فاعل آن مخلد در آتش و تبري و بيزاري از عامل آن از

مؤكدترين پايه هاي ايمان شمرده مي شود، اما گشودن خانه ي فاطمه و وارد شدن به منزل او و جمع هيزم بر در خانه و تهديد فاطمه به آتش زدن آن از مؤكدترين پايه هاي ايمان مي گردد؟

شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 20، ص 16 و 17 (ابن ابي الحديد از قول استاد خود ابوجعفر نقل مي كند كه او مي گفت: اصل اين جواب از بعضي علماي زيديه است كه من آن را بسيار متين يافته، يادداشت كردم. آن گاه نوشته هايش را درآورد و در آن مجلس خواند و تمامي اهل مجلس آن را ستودند).

8. ثم ان ابابكربعث عمر بن الخطاب الي علي و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة (رضي الله عنها) و

[ صفحه 536]

قال: ان ابوا عليك فقاتلهم...، ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا علي و كساني را كه گرد او جمع شده بودند، از منزل فاطمه- رضي الله عنها- بيرون آورد و به او چنين گفت: اگر نپذيرفتند، با آنها بجنگ.

تاريخ ابي الفداء، ص 165 (ذكر اخبار ابي بكر و خلافته).

9. ان عمر جاء الي بيت علي ليحرقه علي من فيه، فلقيته فاطمة. فقال: ادخلوا فيما دخلت فيه الامة، عمر آمد، خانه ي علي را با همه ي كساني كه در آن بودند، به آتش بكشد، فاطمه او را ديد. عمر گفت: چيزي را كه همه ي امت پذيرفته اند، پذيرا باشيد.

تاريخ ابن شحنه [1234] در حاشيه كامل، ج 7، ص 164.

10. حدثني بكر بن الهيثم (ابن هاشم) قال حدثنا عبدالرزاق عن عمر عن الكلبي عن ابي صالح عن ابن عباس قال: بعث ابوبكر، عمر بن الخطاب را سراغ علي عليه السلام فرستاد چون كه از بيعت با او سر باز زده

بود و به او گفت: بي هيچ ملاحظه و نرمشي و با كمال خشونت او (علي) را بياور. چون او را آورد. ميان علي عليه السلام و عمر مشاجره درگرفت، علي به او گفت: تا مي تواني بدوش، تو هم سهم مي بري. به خدا سوگند، اشتياق تو به سرپرستي و ولايت او، فقط به سبب اين است كه فردا تو را امير سازد.

انساب الاشراف، ج 1، ص 587.

11. قال ابن ابي الحديد بعد نقله كلام عبدالله بن موسي بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام (كانت امنا صديقة، ابنة نبي مرسل، و ماتت و هي غضبي علي قوم، فنحن غضاب لغضبها). قد اخذ هذا المعني بعض شعراء الطالبين من اهل الحجاز، انشدنيه النقيب جلال الدين عبدالحميد

[ صفحه 537]

بن محمد بن عبدالحميد العلوي قال: انشدني هذا الشاعر لنفسه و ذهب عني انا اسمه قال

يا اباحفص الهويني و ما كنت

مليا بذاك لولا الحمام

أ تموت البتول غضبي و نرضي

ما كذا يصنع البنون الكرام

يخاطب عمر و يقول له: مهلا و رويدا يا عمر، اي ارفق وائتد و لا تعنف بنا. و ما كنت مليا، اي و ما كنت اهلا لان تخاطب بهذا و تستعطف، و لا كنت قادرا علي ولوج دار فاطمة علي ذلك الوجه الذي ولجتها عليه، لولا ان اباها الذي كان بيتها يحترم و يصان، لاجله مات فطمع فيها من لم يكن يطمع. ثم قال: اتموت امنا و هي غضبي و نرضي نحن! اذا لسنا بكرام، فان الولد الكريم يرضي لرضا ابيه و امه، و يغضب لغضبها، ابن ابي الحديد پس

از نقل كلام عبدالله بن موسي بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام كه (مادرمان كه صديقه بود و دختر پيامبر مرسل، در حالتي از دنيا رحلت كرد كه بر قوم غضبناك بود، ما نيز به سبب غضب و خشم او، خشمگين و غضبناكيم)، گفته است: چنين مضموني را بعضي از شاعران طالبين اهل حجاز، در اشعار خود به كار برده اند. نقيب جلال الدين عبدالحميد بن محمد بن عبدالحميد علوي مي گويد: اين شعر را شاعري كه حال، نامش را فراموش كرده ام، برايم خوانده است.

آهسته، اي اباحفص (عمر)- تو نمي توانستي وارد خانه شوي، اگر كبوتر از دنيا نرفته بود.

آيا بتول با ناراحتي از دنيا رفته و ما رضايت دهيم! هرگز فرزنداني كه بزرگوارند، چنين نكنند.

(در اين شعر) عمر را مخاطب قرار داده و به او مي گويد: آهسته. درنگ كن عمر يعني مدارا كن و آسان گير، با ما تندي مكن. تو نمي توانستي، يعني تو كسي نبودي كه به چنين جايگاهي طمع ورزي و اگر پدر فاطمه كه خانه (فاطمه) به جهت او (پدر)حرمت و مصونيت داشت، از دنيا نمي رفت، هرگز نمي توانستي بدين گونه، وارد خانه اش شوي. بدينسان، آن كه اهليت طمع در آن نداشت، طمع ورزيد.

سپس، گويد: آيا مادرمان با ناراحتي از دنيا برود و ما رضايت دهيم! آن گاه قدر و منزلتي نداريم

[ صفحه 538]

چون فرزند بزرگوار به رضايت پدر و مادر راضي و با ناراحتي آن دو، ناراحت و ناراضي است شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 49- 50.

12. تمثلت فاطمة عليهاالسلام في خطبة فدك بقول هند بنت اثاثة [1235] :

قد كان بعدك انباء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

ابدت رجال لنا نجوي صدورهم

لما قضيت و حالت دونك الكثب [1236] .

تجهمتنا رجال واستخف بنا

اذغبت عنا فنحن اليوم نغتصب

پس از تو (اي پيامبر) رخدادها و حوادثي شگفت پيش آمد كه اگر بودي چنان بزرگ جلوه نمي كرد. مرداني چند از امت تو، همين رفتي و خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه هايشان را آشكار كردند. چون فقدان تو را ديدند به ما روترش كردند و ما را كوچك ساختند و حق ما غصب شد.

السقيفة جوهري، ص 99؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 212 و 251 و 253.

[ صفحه 539]

تهديد

منابع شيعه

1. في حديث عن فاطمة عليهاالسلام قالت فيه: فجمعوا الحطب الجزل [1237] . علي بابنا، واتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابي ان يكفوا عنا و ينصرونا، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: بر در خانه ي ما، كنده هاي (هيزم هاي تنومند و بزرگ) جمع كرده، آتشي فراهم ساختند تا در آن به آتش كشيده، ما را بسوزانند. آنگاه در كنار در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و ما را ياري كنند.

بحارالانوار، ج 30، ص 348 (به نقل از ارشاد القلوب).

2. فغضب عمرو قال: ما لنا و للنساء؟ ثم امر اناسا حوله فحملوا حطبا و حمل معهم عمر، فجعلوه حول منزله و فيه علي و فاطمة و ابناهما عليهم السلام. ثم نادي عمر باعلي صوته حتي اسمع عليا عليه السلام: والله لتخرجن و

لتبايعن خليفة رسول الله صلي الله عليه و آله او لاضر من عليك بيتك نارا؛ عمر خشمگين شد و گفت: ما را با زنان چه كار؟ آنگاه به جماعت گرد خود فرمان داد هيزم آوردند. خود نيزچنين كرد. آنها را اطراف منزلش نهادند، با آن كه در آن، علي و فاطمه و فرزندانش عليهم السلام بودند. سپس عمر با تمام توان فرياد زد تا علي عليه السلام بشنود: سوگند به خدا، خارج مي شوي و با خليفه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت مي كني يا آن كه خانه را بر تو

[ صفحه 540]

آتش مي زنم.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586؛ الاحتجاج، ج 1، ص 210؛ بحارالانوار، ج 28، ص 2832.

3. فانطلق قنفذ فاخبر ابابكر. فوثب عمر غضبان. فنادي خالد بن الوليد و قنفذا فامرهما ان يحملا حطبا و نارا، ثم اقبل حتي انتهي الي باب علي عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام قاعدة خلف الباب، قد عصبت راسها و نحل جسمها في وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله. فاقبل عمر حتي ضرب الباب. ثم نادي. يابن ابي طالب افتح الباب.

فقالت فاطمة عليهاالسلام: يا عمر، ما لنا و لك؟ لا تدعنا و ما نحن فيه.

قال: افتحي الباب و الا احرقناه عليكم؛ قنفذ رفت و به ابوبكر خبر داد. عمر با عصبانيت از جا پريد و خالد بن وليد و قنفذ را خواند و به آنها فرمان بداد كه هيزم و آتشي همراه آورند. آنگاه عزم خانه ي علي عليه السلام كرد. به در خانه رسيد فاطمه عليهاالسلام پشت در نشسته بود، در حالي كه سرش را بسته و جسمش به جهت غم

وفات پيامبر صلي الله عليه و آله، ضعيف شده بود. عمر جلو آمد، در را كوبيد و فرياد زد: پسر ابي طالب! در را بگشا، فاطمه عليهاالسلام فرمود: عمر! تو را به ما چه كار؟ چرا ما را به حال خود نمي گذاري؟ (عمر) گفت: در را باز كن، وگرنه آن را بر شما آتش مي زنم!

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 864؛ بحارالانوار، ج 28، ص 299 و ج 43، ص 197؛ الاحتجاج، ج 1، ص 210.

4. روي ابن ابي شيبه بسنده عن اسلم انه حين بويع ابوبكر بعد رسول الله صلي الله عليه و آله... قال عمر:... و ايم الله، ما ذلك بمانعي ان اجتمع هؤلاء النفر عندك ان آمر بهم ان يحرق عليهم الباب، چون پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله مردم با ابوبكر بيعت كردند... عمر گفت:... به خدا قسم، اينها، مانع نمي شود كه اگر اين افراد، نزد تو گرد هم آيند، دستور دهم كه خانه را با آنان به آتش كشند.

بحارالانوار، ج 28، ص 313؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 87.

5. قال والذي نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها علي من فيها، فقيل له: يا اباحفص ان فيها فاطمة! فقال: و ان؛ (عمر) گفت: قسم به كسي كه جان عمر به دست اوست! خارج مي شويد يا خانه را با هر كه

[ صفحه 541]

در آن است، به آتش مي كشم، به او گفتند: اباحفص! در آن (خانه) فاطمه هست. گفت: باشد.

الغدير، ج 7، صص 77- 78 (به نقل از ابن قتيبه در الامامة و السياسة)؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 87 (به نقل از

ابن قتيبه).

6. روي المفضل عن الصادق عليه السلام في حديث طويل:... و اشعار النار علي باب اميرالمؤمنين و فاطمة والحسن والحسين عليهم السلام لاحراقهم بها؛ امام صادق عليه السلام: (عمر) بر در خانه ي اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام، آتشي شعله ور ساخت تا آنان را بسوزاند.

بحارالانوار، ج 53، ص 14.

7. قوله (عمر):... فاختاري ان شئت خروجه لبيعة ابي بكر او احراقكم جميعا؛ سخن (عمر) (خطاب به فاطمه)... اختيار با توست، با علي براي بيعت با ابوبكر خارج مي شود يا همه ي شما سوزانده خواهيد شد.

پيشين، ص 18.

8. قال عمر: ان لم يخرج جئت بالحطب الجزل و اضرمتها نارا علي اهل هذا البيت و احرق من فيه او يقاد علي الي البيعة، و اخذت سوط قنفذ فضربتها و قلت لخاد بن الوليد: انت رجالنا، هلموا في جمع الحطب، فقلت: اني مضرمها...؛ عمر گفت: اگر بيرون نيايد، با هيزم هاي تنومندي آمده، بر اهل اين خانه آتش مي افروزم و هر كه را در آن است، مي سوزانم، مگر اين كه به دنبال من براي بيعت آيد. تازيانه ي قنفذ را گرفتم و به او (فاطمه عليهاالسلام) زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو و ديگر افرادمان، هيزم جمع كنيد. من آتش مي زنم.

بحارالانوار، ج 30، ص 293.

9. عن ابي الجارود عن ابي جعفر عليه السلام قال سالته متي يقوم قائمكم؟ قال:... ثم يحرقهما بالحطب الذي جمعاه ليحرقا به عليا و فاطمة والحسن والحسين و ذلك الحطب عندنا نتوارثه؛ ابي جارود مي گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: چه هنگامي، قائم شما قيام مي كند؟ فرمود:... آن گاه آن دو را با هيزمي

[ صفحه 542]

كه براي آتش زدن علي و

فاطمه و حسن و حسين جمع آوري كرده بودند، آتش مي زدند.اين هيزم، نسل به نسل نزد ماست.

دلائل الامامة، ص 242 (نسخه ي محقق، ص 455).

10. اخبرني ابوبكر محمد بن عمر الجعابي قال: حدثنا ابوالحسين العباس بن المغيرة قال: حدثنا ابوبكر احمد بن منصور الرمادي قال: حدثنا سعيد بن عفير قال:حدثني ابن لهيعة، عن خالد بن يزيد، عن ابن ابي هلال عن مروان بن عثمان قال: لما بايع الناس ابابكر دخل علي عليه السلام والزبير والمقداد بيت فاطمة عليهاالسلام و ابوا ان يخرجوا، فقال عمر بن الخطاب.اضرموا عليهم البيت نارا، فخرج الزبير و معه سيفه.

فقال ابوبكر: عليهم بالكلب، فقصدوا نحوه، فزلت قدمه و سقط الي الارض و وقع السيف من يده.فقال ابوبكر: اضربوا به الحجر، فضرب بسيفه الحجر حتي انكسر و خرج علي بن ابي طالب عليه السلام نحو العالية، فلقيه ثابت بن قيس بن شماس. فقال: ما شانك يا اباالحسن؟ فقال: ارادوا ان يحرقوا علي بيتي و ابوبكر علي المنبر يبايع له و لا يدفع عن ذلك و لا ينكره.

فقال له ثابت: و لا تفارق كفي يدك حتي اقتل دونك، فانطلقا جميعا حتي عادا الي المدينة و اذا فاطمة عليهاالسلام واقفه علي بابها و قد خلت دارها من احد من القوم و هي تقول: لا عهد لي بقوم اسوا محضرا منكم، تركتم رسول الله جنازة بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم لم تستامرونا، و صنعتم بنا ما صنعتم و لم تروا لنا حقا، مروان بن عثمان مي گويد: چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، علي عليه السلام و زيبر و مقداد به منزل فاطمه عليهاالسلام رفته، بيرون نيامدند. عمر بن خطاب گفت: خانه را بر آنان آتش كشيد. زيبر با

شمشيرش بيرون آمد، ابوبكر گفت: سگ را دريابيد. به سراغ زبير رفتند. پايش لغزيد و بر زمين افتاد و شمشير از كفش رها شد.

ابوبكر گفت: شمشيرش را به سنگ بزنيد. پس آن قدر شمشيرش را به سنگ كوبيدند كه شكست. علي بن ابي طالب عليه السلام به سوي بلندي خارج از شهر بيرون رفت. در راه ثابت بن شماس به او برخورد. گفت يا اباالحسن! تو را چه شده؟ گفت: مي خواستند خانه را به رويم آتش زنند و ابوبكر بالاي منبر بود، با او بيعت مي كردند و او نه آنان را از اين كار منع كرد، نه به اين اقدام اعتراض كرد.

[ صفحه 543]

ثابت به او گفت: دست از تو برنمي دارم تا در راهت كشته شوم.با هم به راه افتادند تا به مدينه برگشتند. فاطمه عليهاالسلام كنار در ايستاده بود. مهاجمان از منزلش رفته بودند و او مي گفت: همنشيني بدتر از شما مردم نديدم. بدن رسول خدا را نزد ما رها كرده، و ميان خودتان توافق كرديد و ما را به امارت برنگزيديد و با ما كرديد آنچه كرديد و هيچ حقي براي ما در نظر نگرفتيد!

الامالي، شيخ مفيد، صص 49- 50؛ بحارالانوار، ج 28، صص 231- 232 (به نقل از امالي مفيد).

11. قال الشيخ المفيد: «و لمااجتمع الي دار فاطمة من بني هاشم و غيرهم للتحيز عن ابي بكر و اظهار الخلاف عليه، انفذ عمر بن الخطاب قنفذا و قال له: اخرجهم من البيت فان خرجوا، و الا فاجمع الاحطاب علي بابه و اعلمهم انهم ان لم يخرجوا للبيعة. اضرمت البيت عليهم نارا!

ثم قال بنفسه في جماعة، منهم المغيرة

بن شعبة الثقفي و سالم مولي ابوحذيفة حتي صاروا الي باب علي عليه السلام فنادي: يا فاطمة بنت رسول الله! اخرجي من اعتصم ببيتك ليبايع و يدخل فيما دخل المسلمون، و الا والله اضرمت عليهم نارا، شيخ مفيد مي گويد: چون بني هاشم و ديگران براي عدم بيعت با ابوبكر و اظهار مخالفت با او در خانه ي فاطمه عليهاالسلام گرد هم آمدند، عمر بن خطاب قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون آر. اگر بيرون آمدند (كه هيچ) وگرنه بر در خانه اش هيزم هايي جمع ساز و به آنها بگو. اگر براي بيعت خارج نشوند، خانه را با آنان آتش مي زنم.

خودش نيز به همراه جماعتي از جمله مغيرة بن شعبه ثقفي و سالم، غلام ابوحذيفه حركت كرد تا به خانه ي علي عليه السلام رسيد.فرياد زد: اي فاطمه، دختر رسول خدا! هر كه به خانه ات پناه آورده، از خانه بيرون كن تا بيعت كند و آنچه را همه ي مسلمانان پذيرفته اند، پذيرا شوند، وگرنه به خدا سوگند، آنان را به آتش مي كشم.

الجمل، شيخ مفيد، صص 117- 118.

12....فجاء عمر و معه قبس، فلقيته فاطمة علي الباب، فقالت: يابن الخطاب! اتراك محرقا علي بابي؟ قال: نعم، و ذلك اقوي فيما جاء به ابوك؛ عمر به همراه پاره اي آتش آمد. فاطمه عليهاالسلام او را نزد در ديد،

[ صفحه 544]

فرمود: اي پسر خطاب، آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مي بينم؟

گفت: آري. اين بهترين كار براي تقويت دين پدرت مي باشد».

الشافي، سيد مرتضي [1238] ج 3، ص 241؛ تلخيص الشافي، شيخ طوسي، ج 3، ص 76؛ بحارالانوار، ج 28 صص 268 و

389 و 411.

13. عن عبدالله بن عبدالرحمان قال: ثم ان عمر... اقبل في جمع كثير الي منزل علي بن ابي طالب عليه السلام فطالبه بالخروج فابي. فدعا عمر بحطب و نار و قال: الذي نفس عمر بيده! ليخرجن او لاحرقنه علي ما فيه، فقيل له: ان فيه فاطمة بنت رسول الله و ولدي رسول الله و آثار رسول الله، فانكر ذلك من قوله، فلما عرف انكارهم قال: ما بالكم اتروني فعلت ذلك؟ انما اردت التهويل...؛ عبدالله بن عبدالرحمان مي گويد: سپس عمر... با جمع زيادي رو به منزل علي بن ابي طالب عليه السلام آورد و از او خواست، خارج شود. او خودداري كرد، عمر هيزم و آتشي طلب كرد و گفت: قسم به آن كه جان عمر به دست اوست! خارج مي شوند يا خانه را با آنچه در اوست، آتش مي زنم. به او گفتند: در اين خانه، فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و فرزندان او و آثار پيامبر خداست. و سخنش را ناشايست دانستند! چون اعتراض شان را دريافت، گفت: شما را چه شده آيا فكر مي كنيد، چنين مي كنم. مقصودم فقط تهديد آنان بود....

الاحتجاج، ج 1، ص 202؛ بحارالانوار، ج 28، ص 204؛ النص والاجتهاد، ص 79.

14.... فاقبل عمر بشي ء (بقبس) من نار علي ان يضرم الدار، فلقيته فاطمة و قالت: الي اين ياين الخطاب، اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم او تدخلوا فيما دخل فيه الامة؛ عمر با پاره اي از آتش آمد تا در را به آتش كشد.فاطمه او را ديد، گفت: كجا پسر خطاب؟ آيا آمده اي خانه ي ما را بسوزاني؟ (عمر) گفت:

[ صفحه 545]

آري، مگر، آنچه را مردم پذيرفته اند، پذيرا

شويد.

الطرائف، صص 238- 239؛ نهج الحق، صص 271- 272؛ بحارالانوار، ج 28، ص 339؛ الغدير، ج 7، ص 77.

15. قال زيد بن اسلم. كنت ممن حمل الحطب مع عمر الي باب فاطمة... فقال عمر لفاطمة اخرجي من في البيت و الا احرقته و من فيه...؛ زيد بن اسلم مي گويد: من از كساني بودم كه به همراه عمر، هيزم ها را به منزل فاطمه بردند. عمر به فاطمه گفت: آنهايي را كه در خانه اند، بيرون كن وگرنه خانه را با هر كه در آن است آتش مي زنم.

بحارالانوار، ج 28، ص 339؛ نهج الحق، ص 271 (به نقل از غرر ابن خيزرانة)؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 78 (نقل از نهج الحق).

16. و حدث الواقدي: قال حدثنا ابن ابي حنيفة، عن داود بن الحصين، قال: غضب رجال من المهاجرين والانصار في بيعة ابي بكر، و قالوا: من غير مشورة و لا رضي منا، و غضب علي والزبير و دخلا بيت فاطمة و تخلفا عن البيعة، فجاءهم عمر في عصابة، فيهم اسيد بن حضير و سلمة ابن اسلم بن جريش الاشهلي، فصاح عمر: اخرجوا او لنحرقنهم عليكم!، فابوا ان يخرجوا.

فصاحت بهم فاطمة و ناشدتهم الله، فامر عمر سلمة بن اسلم، فدخل عليهما، و اخذ سيف احدهما فضرب به الجدار حتي كسره، ثم اخرجه ما يسوقهما حتي بايعا؛ داود بن حصين مي گويد: عده اي، مهاجر و انصار از ماجراي بيعت با ابوبكر خشمگين بوده، مي گفتند: بدون مشورت و رضايت ما بوده است. علي و زبير نيز غضبناك بودند. داخل خانه ي فاطمه شده، از بيعت سر باز زدند.عمر با جماعتي نزدشان آمد كه اسيد بن حضير و سلمة ابن

اسلم بن جريش اشهلي در ميانشان بودند، عمر فرياد كشيد.بيرون آييد، وگرنه خانه را به رويتان آتش مي زنيم، ولي آنان خارج نشدند.

فاطمه بر آنان فرياد زد و آنان را به خدا سوگند داد. عمر به سلمه بن اسلم امر كرد (سلمه) بر آنان وارد شد، شمشير يكي از آنان (زبير) را گرفت آن قدر به ديوار كوبيد تا آن را شكست. سپس او را

[ صفحه 546]

بيرون راند، آنگاه آنها را كشان كشان بردند تا بيعت كردند.

المسترشد، صص 379- 378؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 383.

17. ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقين، و اتي بهم الي منزل اميرالمؤمنين عليه السلام فوافوا بابه مغلق، فصاحوا به. اخرج يا علي، فان خليفة رسول الله يدعوك، فلم يفتح لهم الباب، فاتوا بحطب فضعوه علي الباب و جاؤوا بالنار ليضرموه، فصاح عمر و قال: والله لئن لم تفتحوا لنضر منه بالنار؛ عمر گروهي از طلقاء و منافقان را جمع كرد و آنان را نزد منزل اميرالمؤمنين عليه السلام آورد. در بسته بود. فرياد كشيدند: اي علي! خارج شو، خليفه ي پيامبر، تو را مي خواند. در برايشان باز نشد. هيزم آوردند و در آستانه ي در قرار دادند، آتشي مهيا ساختند تا آن را شعله ور سازند.

عمر فرياد كشيد و گفت: به خدا سوگند، اگر در را نگشاييد، آن را به آتش مي كشم.

علم اليقين، ج 2، صص 686 و 687 (فصل 20).

18... فصاروا الي داره و ارادوا ان يضرموها عليه و علي فاطمة عليهاالسلام نارا، سپس راهي خانه اش شدند و خواستند آن را با علي و فاطمة عليهماالسلام آتش بزنند.

المسترشد، ص 373.

19.

هذا الدعاء رفيع الشان عظيم المنزلة و رواه عبدالله بن عباس عن علي عليه السلام انه كان يقنت به و قال: ان الداعي به كالرامي مع النبي صلي الله عليه و آله في بدر و احد و حنين بالف الف سهم.

الدعاء: اللهم العن صنمي قريش و جبتيها و... اللهم العنهما و انصارهما، فقد اخربا بيت النبوة و ردما بابه و نقضا سقفه...؛ اين دعا را كه مرتبه اي رفيع و منزلتي عظيم دارد، عبدالله بن عباس از علي عليه السلام روايت كرده است كه حضرت همواره در قنوت خويش مي خواند و مي فرمود: آن كه چنين دعايي كند، گويا همراه پيامبر صلي الله عليه و آله در بدر و احد و حنين، هزاران هزار تير افكنده است.

دعا چنين است: خدايا دو بت و طاغوت قريش را لعنت كن.خدايا آن دو و يارانش را لعنت كن چون كه خانه ي پيامبر را خراب كرده، در آن را بسته، سقف آن را ويران كردند.

البلد الامين، صص 551- 552؛ بحارالانوار، ج 82، ص 260؛ علم اليقين، ج 2، ص 701.

[ صفحه 547]

قال الشارع (الشيخ العالم ابوالسعادت اسعد بن عبدالقاهر في كتابه رشح البلاء) و قوله: «فقد اخربا بيت النبوة» اشارة الي ما فعله الاول والثاني مع علي عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام من الايذاء و ارادا احراق بيت علي عليه السلام بالنار و قاداه قهرا كالجمل المخشوش و ضغطا فاطمة عليهاالسلام في بابها حتي سقطت بمحسن وامرت ان تدفن ليلا لان لا يحضرالاول والثاني جنازتها و غير ذلك من المناكير؛ شارح دانشمند- ابوالسعادات اسعد بن عبدالقاهر در كتاب خويش «رشح البلاء» مي گويد: مراد از جمله ي: «خانه ي پيامبر

را خراب كردند»؛ آزارهايي است كه اولي و دومي به علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام روا داشتند و مي خواستند خانه ي علي عليه السلام را به آتش بكشند و او را مانند شتر مهار كرده، به زور مي كشاندند و نيز فشردن فاطمه عليهاالسلام در ميان در به گونه اي كه محسن را سقط كرد و سفارش كرد كه شبانه دفن شود تا اولي و دومي در تشييع جنازه ي او حضور نيابد و اشاره است به امور منكر ديگري.

بحارالانوار، ج 82، ص 262 (باب القنوتات الطويلة).

20. قال العلامة الحلي: «انه طلب هو (ابوبكر) و عمر احراق بيت اميرالمؤمنين عليه السلام و فيه اميرالمؤمنين عليه السلام، و فاطمة و ابناها و جماعة من بني هاشم، لاجل ترك مبايعة ابي بكر.

ذكر الطبري في تاريخه قال: اتي عمر بن الخطاب منزل علي فقال: والله لاحرقن عليكم او لتخرجن للبيعة. ذكر الواقدي: ان عمر جاء الي علي في عصابة فيهم اسيد بن الحضير و سلمة بن اسلم، فقال اخرجوا او لنحرقنها عليكم.

نقل ابن خيزرانة في غرره: قال زيد بن اسلم: كنت ممن حمل الحطب مع عمر الي باب فاطمة، حين امتنع علي و اصحابه، عن البيعة ان يبايعوا، فقال عمر لفاطمة: اخرجي من في البيت، و الا احرقته و من فيه قال: و في البيت علي و فاطمة والحسن والحسين و جماعة من اصحاب النبي صلي الله عليه و آله فقالت فاطمة: تحرق علي ولدي؟ فقال: اي والله، او ليخرجن و ليبايعن.

قال ابن عبدربه و هو من اعيان السنة: فاما علي والعباس، فقعدوا في بيت فاطمة، و قال له ابوبكر: ان ابيا فقاتلهما، فاقبل بقبس من نار علي ان يضرم عليهما الدار، فاقيته

فاطمة، فقالت: يابن الخطاب، اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم.

[ صفحه 548]

نحوه روي مصنف كتاب «المحاسن و انفاس الجواهر»؛ علامه ي حلي مي گويد: او (يعني ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ي اميرالمؤمين عليه السلام شدند با آن كه در آن، اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و فرزندانشان و جماعتي از بني هاشم بودند چون آنان از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند.

طبري در تاريخ خود مي گويد: «عمر بن خطاب به خانه ي علي آمد و گفت: به خدا قسم، خانه را بر شما آتش مي كشم، مگر آنكه براي بيعت خارج شويد.»

ابن خيزرانه در «غرر» خويش آورده است كه زيد بن اسلم گفت: من جزو كساني بودم كه چون علي و اصحابش از بيعت خودداري كردند، به منزل فاطمه هيزم بردند. عمر به فاطمه گفت: آنان را كه در خانه اند، بيرون كن، وگرنه آن را با هر كه در آن است، مي سوزانم (زيد بن اسلم) گفت: با آن كه در خانه، علي و فاطمه و حسن و حسين و گروهي از صحابه ي پيامبر صلي الله عليه و آله بودند. فاطمه گفت: فرزندانم را مي سوزاني؟ گفت: آري، سوگند به خدا، مگر آن كه خارج شده، بيعت كنند.

ابن عبدربه كه از بزرگان اهل سنت است، مي گويد: اما علي و عباس، در منزل فاطمه خانه نشين شدند. ابوبكر به او گفت: اگر قبول نكردند، با آنها بجنگ. سپس با پاره ي آتش آمد تا خانه را بر آنان آتش زند. فاطمه او را ديد و گفت: اي پسر خطاب! آيا آمده اي، خانه ي ما را بسوزاني؟ گفت: آري.

به همين صورت مؤلف كتاب «محاسن و انفاس الجواهر»

نيز نقل كرده است.

نهج الحق، صص 271 و 272.

21. قال السيد المرتضي في جواب القاضي عبدالجبار. قد بينا ان اخبر الاحراق قد رواه غير الشيعة ممن لا يتهم علي القوم...، سيد مرتضي در جواب قاضي عبدالجبار مي گويد: گفتيم كه خبر احراق را غير شيعه نيز روايت كرده اند يعني، كساني كه پيش مردم به شيعه بودن متهم نيستند.

الشافي، ج 4، صص 119- 120.

22. قال البياضي: طلب هو و عمر احراق بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع هو و جماعة من البيعة. ذكره

[ صفحه 549]

الواقدي في روايته والطبري في تاريخه و نحوه ذكر ابن عبدربه، بياضي مي گويد: او (ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ي اميرالمومنين عليه السلام شدند چون كه او و جماعتي، از بيعت با وي سر باز زده بودند.

واقدي نيز چنين روايت كرده، طبري در تاريخ خويش و ابن عبدربه نيز چنين آورده اند.

الصراط المستقيم، ج 2، ص 301.

23.قال الشيخ الحر العاملي في النص علي علي عليه السلام من طريق العامة. و منها: انه طلب هو (ابوبكر) عمر احراق بيت اميرالمؤمنين لما امتنع هو و جماعة من البيعة، ذكره الواقدي في روايته والطبري في تاريخه و نحوه ذكر ابن عبدربه و هو من اعيانهم و كذا مصنف كتاب انفاس الجواهر، شيخ حر عاملي در روايتي با اسناد اهل سنت آورده است: او (ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ي اميرالمؤمنين شدند، چون او (علي) و جماعتي از بيعت با وي سر باز زدند. واقدي در روايت خويش و طبري در تاريخ خود چنين آورده اند. به همين صورت نيز، ابن عبدربه از بزرگان عامه و نويسنده ي كتاب انفاس الجواهر

گفته اند.

اثبات الهداة، ج 2، ص 368 و نيز ر. ك: ص 334 و 361 و 376 و 377 (به نقل از ابن قتيبه در الامامة و السياسة) و صص 383 و 384.

24. قال السيد المرتضي في انكار صاحب المغني، ضرب فاطمة عليهاالسلام والهجوم علي دارها والتهديد بالاحراق و... و قوله «انا لا نصدق ذلك و لا نجوزه»: فانك لم تسند انكارك الي حجة او شبهة فنتكلم عليها، والدفع لما يروي بغير حجة لا يلتفت اليه؛ سيد مرتضي در جواب صاحب مغني (كه زدن فاطمه و هجوم بر خانه ي او و تهديد به آتش سوزي را انكار كرده و گفته است: ما اين مساله را تصديق نكرده و نمي پذيريم، مي گويد: شما، انكار خود را به هيچ دليل يا احتمالي مستند نساخته ايد تا بر اساس آن سخن بگوييم. رد بي دليل، ارزشي ندارد.

الشافي، ج 4، صص 110- 113.

25. قال الشيخ الطوسي: والمشهور الذي لا خلاف فيه بين الشيعة... و ما ارادوا من احراق البيت

[ صفحه 550]

عليها، حين التجا اليها قوم، وامتنعوا من بيعته و ليس لاحد ان ينكر الرواية بذلك. لانا قد بينا الرواية الواردة من جهة العامة من طريق البلاذري و غيره و رواية الشيعة مستفيضة به، لا يختلفون في ذلك، شيخ طوسي مي گويد: مشهور اين است و شيعه در آن، هيچ اختلافي ندارد. چون مردم به او (فاطمه) پناه آورده، از بيعت (ابوبكر) سر باز زدند. آنان تصميم گرفتند كه خانه را به همراه او بسوزانند. هيچ كسي نمي تواند منكر اين قضيه شود چون اين روايت از طرق اهل سنت از بلاذري و ديگران نقل شده است.

شيعه هم به طور مستفيض آن را روايت كرده، ذره اي در آن اختلاف ندارد.

تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.

26. قال قاضي القضاة في المغني: و من جملة ما ذكروه (الشيعة من الطعن) ادعاؤهم ان فاطمة (عليهاالسلام) لغضبها علي ابي بكر و عمر اوصت ان لا يصليا عليها، و ان تدفن سرا منهما، فدفنت ليلا و ادعوا برواية رووها عن جعفر بن محمد (عليهماالسلام) و غيره، ان عمر ضرب فاطمة (عليهاالسلام) بالسوط و ضرب الزبير بالسيف و ذكروا ان عمر قصد منزلها و علي عليه السلام والزبير والمقداد و جماعة ممن تخلف عن بيعة ابي بكر مجتمعون هناك، فقال لها: ما احد بعد ابيك احب الينا منك، و ايم الله لئن اجتمع هؤلاء النفر عندك لنحرقن عليهم! فمنعت القوم من الجتماع، قاضي القضاة در مغني آورده است: از مواردي كه شيعه (باب طعن و عيب) ذكر كرده، اين ادعاست كه فاطمه عليهاالسلام به سبب ناراحتي از ابوبكر و عمر، وصيت كرد كه آن دو بر او نماز نگذارند و شبانه به دور از چشم آنها دفن گردد. بدين جهت، فاطمه شبانه دفن شد، و به استناد رواياتي از جعفر بن محمد و ديگران، مدعي شده اند كه عمر، فاطمه عليهاالسلام را با تازيانه و زبير را با شمشير زد و گفته اند كه عمر، چون علي عليه السلام و زبير، مقداد و گروهي از بيعت با ابوبكر سر باز زده، در خانه ي فاطمه عليهاالسلام گرد هم آمدند، سراغ خانه ي او آمد و به او گفت: با آن كه، هيچ كس پس از پدرت، نزد ما از تو محبوب تر نيست، ليكن به خدا سوگند اگر اين افراد نزد تو گرد آيند،

آنان را مي سوزانيم. از اين رو فاطمه عليهاالسلام آنان را از اين اجتماع بازداشت.

الشافي، ج 4، ص 110، شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 271 (به نقل از شافي).

[ صفحه 551]

27. قال المجلسي... اذ تبين بالمتفق عليه من اخبارهم و اخبارنا ان عمر هم باحراق بيت فاطمه عليهاالسلام بامر ابي بكر او برضاه و قد كان فيه اميرالمؤمنين و فاطمة والحسنان (صلوات الله عليهم) و هددهم و آذاهم مع ان رفعة شانهم عندالله و عند رسوله صلي الله عليه و آله مما لا ينكره الا من خرج عن السلام، مجلسي مي گويد:... زيرا با اخبار مقبول نزد ما و آنها روشن شد كه عمر مطابق دستور ابي بكر و رضايت او، مصمم بود خانه ي فاطمه عليهاالسلام را بسوزاند با آن كه در آن، اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنان (صلوات الله عليهم) بودند. آنان را تهديد كرد و آزارشان داد، با آن كه هيچ كسي منكرشان و منزلتشان نزد خدا و رسول صلي الله عليه و آله نيست، مگر آن كه از اسلام بيرون رفته باشد.

بحارالانوار، ج 28، صص 408- 409.

28. قال المحدث البحراني في طهارة المخالفين: ان من العجيب الذي يضحك الثكلي والبين البطلان... و لا يحكم بنجاسة من يسب اميرالمؤمنين عليه السلام و اخرجه قهرا مقادا يساق بين جملة العالمين و ادار الحطب علي بيته ليحرقه عليه و علي من فيه و...، محدث بحراني مي گويد. از امور عجيب و بديهي البطلاني كه ما در جوان مرده را نيز به خنده وامي دارد... فتوا ندادن به نجاست كسي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام داده، او را به زور و كشان كشان از خانه بيرون

كشيده، در ميان مردم، به قهر و غلبه ي او به جلو رانده، گرداگرد خانه ي او هيزم فراهم كرد تا آن را با هر كه در آن است، بسوزاند.

الحدائق الناضرة، ج 5، ص 180.

29. قال شبر: انه (عمر) هم باحراق بيت فاطمة عليهاالسلام و قد كان فيه اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام والحسنان و هددهم و اذاهم مع ما عرفت من تضافر الروايات من ان من اذاهم فقد اذي رسول الله صلي الله عليه و آله، شبر مي گويد: عمر مصمم بود خانه ي فاطمه عليهاالسلام را بسوزاند با آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسان در آن بودند. آنها را تهديد كرد و آزارشان داد، با آن كه روايات فراواني هست كه هر كه آنان را بيازارد، رسول خدا صلي الله عليه و آله را آزرده است.

حق اليقين، ج 1، ص 187 و 188.

[ صفحه 552]

30. مؤلف تشييد المطاعن مي گويد: مخفي و محتجب نماند كه از اعمال شنيعه و افعال قطيعه و مطاعن قبيحه كفريات صريحه ي عمران است كه تخويف و تهديد حضرت فاطمه (عليها الصلوة والسلام) به تحريق بيت جنابش كرده و به قصد احراق آن آستانه ي فيض كاشانه، اسباب آن از قبيل هيزم و نار آورده و جسارت عمر برين خسارت يعني ايذاي اهل بيت عصمت و طهارت به ترهيب و تخويف به احراق بيت به روايات ثقات اهل سنت و اعاظم معتمدين و اكابر محدثين ايشان ثابت گرديده.

بسياري از اكابر و اعاظم متقدمين و متاخرين اهل سنت روايت آن (تهديد عمر به احراق) كرده اند، مثل طبري و واقدي و عثمان بن ابي شيبه و ابن عبدربه

و ابن خزابه و مصنف المحاسن و انفاس الجواهر و عبدالله بن ابي شيبه و بلاذري و ابن عبدالبر صاحب استيعاب و ابوبكر جوهري صاحب كتاب السقيفة و قاضي جمال الدين واصل و ابوالفداء اسماعيل بن علي بن محمود صاحب كتاب المختصر و ابن قتيبه و ابراهيم بن عبدالله اليمني الشافعي صاحب كتاب الاكتفاء و سيوطي صاحب جمع الجوامع و ملاعلي متقي صاحب كنزالعمال و شاه ولي الله... (و آنگاه نص كلام تمامي آنها را در شش صفحه 434 تا 440 ذكر مي كند).

تشييد المطاعن، ج 1، صص 433- 434، سيد محمد قلي موسي نيشابوري هندي (والد مؤلف عبقات الانوار).

31. قال السيد شرف الدين: تهديدهم عليا بالتحريق ثابت بالتواتر القطعي، سيد شرف الدين مي گويد: به تواتر قطعي ثابت شده است كه علي عليه السلام را به سوزاندن تهديد كرده اند.

المراجعات، ص 357.

32. قال العلامة المظفر: و بالجملة يكفي في ثبوت قصد الاحراق رواية جملة من علمائهم له، رواية

[ صفحه 553]

الواحد منهم له، لا سيما مع تواتره عند الشيعة، و لا يحتاج الي رواية البخاري و مسلم و امثالهما ممن اجهده العداء لا محمد صلي الله عليه و آله والولاء لاعدائهم، و دوام التزلف الي ملوكهم و امرائهم، و حسن السمعة عند عوامهم، علامه ي مظفر مي گويد..خلاصه اين كه، براي اثبات قصد سوزاندن، با توجه به تواتر نزد شيعه، روايت عده اي از علماي آنها (اهل سنت) بلكه روايت يك نفرشان كافي است و نياز به روايت بخاري و مسلم و افرادي مثل اين دو نيست كه تمام سعي شان، دشمني با خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و دوستي با دشمنان آنهاست و پيوسته دنبال تملق گويي سلاطين

و شاهان و حسن شهرت نزد توده ي عوام بوده اند.

دلائل الصدق، ج 3، ص 91.

33. قال العلامة الاميني: واقبل عمر بقبس من نار الي دار فاطمة الزهرا عليهاالسلام بعد ما قال عمر: لتخرجن الي البيعة او لاحرقنا علي من فيها. علامه ي اميني مي فرمايد: عمر با پاره اي آتش راهي منزل فاطمه شد.پس از آن كه گفته بود. براي بيعت بيرون آييد يا خانه را با هر كه در آن است آتش مي كشم.

الغدير، ج 5، ص 369.

[ صفحه 554]

منابع اهل سنت

1. المدائني، عن مسلمة بن محارب، عن سليمان التيمي، عن ابن عون: ان ابابكر ارسل الي علي عليه السلام يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر، و معه فتيلة. فتلقته فاطمة علي الباب، فقالت فاطمة يا ابن الخطاب، اتراك محرقا علي بابي؟ قال نعم، و ذلك اقوي فيما جاء ابوك...؛ ابن عون مي گويد: ابوبكر افرادي را سراغ علي عليه السلام فرستاد تا بيعت كند، ولي او بيعت نكرد. عمر با پاره اي آتش آمد. فاطمه او را نزد در ديد. به او گفت: اي فرزند خطاب! آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مي بينم؟ گفت: آري اين بهترين كار براي تقويت دين پدر توست.

انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ العقدالفريد، ج 4، صص 259 و 260، ج 2، ص 250، ج 3 ص 63؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 20، ص 147؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207.

2. حدثنا محمد بن بشر، حدثنا عبيدالله بن عمر، حدثنا يريد بن اسلم عن ابيه اسلم، انه حين بويع لابي بكر بعد رسول الله صلي الله عليه و آله كان علي والزبير يدخلان علي فاطمة بنت رسول الله صلي

الله عليه و آله و يشاورنها و يرتجعون في امرهم، فلما بلغ ذلك عمر بن خطاب خرج حتي دخل علي فاطمة، فقال: يا بنت رسول الله صلي الله عليه و آله والله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ما ذلك بمانعي ان اجتمع هؤلاء نفر عنك ان آمرنهم عليهم البيت.

قال: فلما خرج عمر جاؤها فقالت: تعملون ان عمر قد جاءني فقد خلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت، و ايم الله ليمضين و ما خلف عليه، فنصرفوا راشدين فروا رايكم و لا ترجعوا الي فانصرفوا عنها فلم يرجعوا عليها بايعوا لابي بكر؛ اسلم مي گويد: چون، پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله با ابوبكر بيعت شد، علي و زبير نزد فاطمه عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده، با او مشورت و در كارهايشان به او رجوع مي كردند.

[ صفحه 555]

وقتي عمر بن خطاب از اين ماجرا با خبر شد، حركت كرد و به خانه ي فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت: اي دختر رسول خدا به خدا سوگند هيچ كس نزد ما از پدرت محبوب تر نبوده، پس از پدرت هيچ كس نزد ما از تو محبوب تر نيست. با اين حال، به خدا قسم، اين مطلب مرا از اين بازنخواهد داشت كه دستور دهم خانه را بر اين افرادي كه نزد تو جمعند، آتش زنند.

راوي مي گويد: چون عمر خارج شد، آنان نزد فاطمه آمدند. و فاطمه گفت: مي دانيد عمر نزد من آمد و به خدا سوگند خورد كه اگر دوباره برگرديد، خانه را بر شما

آتش مي زند و به خدا قسم، او طبق آن چه سوگند خورده، عمل مي كند، پس برگرديد و خود بيانديشيد و ديگر نزد من برنگرديد. پس آنها بازگشتند و ديگر نزد او مراجعه نكردند تا اين كه با ابوبكر بيعت كردند.

المصنف، ابن ابي شيبه، ج 14، صص 567 و 568 (المغازي، ح 18891) (و نسخه 8 جلدي، ج 8 ص 572)، الاستيعاب (در حاشيه الاصابة) ج 2، صص 254- 255، السقيفه، جوهري، ص 38 (تحقيق دكتر محمد هادي اميني) با كمي تفاوت؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 45، الوافي بالوفيات، ج 17، ص 311 (در شرح حال عبدالله بن عثمان ابوبكر)، كنز العمال، ج 5، ص 651، منتخب كنز العمال، ج 2، ص 174.

3. قال المسعودي: و كان عروة بن الزبير يعذر اخاه عبدالله في حصر بني هاشم في الشعيب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول: انما اراد ذلك الا تنتشر الكلمة و لا يختلف المسلمون و ان يدخلوا في الطاعة فتكون الكلمة واحدة كما فعل عمر بن خطاب بني هاشم لما تاخروا عن بيعة ابي بكر، فانه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار، مسعودي مي گويد: عروة بن زبير، عمل برادرش عبدالله در محاصره ي بني هاشم در دره و جمع آنجا هيزم براي سوزاندن آنها را چنين توجيه مي كرد كه مقصود او، فقط وحدت كلمه و جلوگيري از اختلاف مسلمانان بود و مي خواست آنها تحت فرمان باشند تا وحدت كلمه برقرار گردد چنان كه عمر بن خطاب، چون بني هاشم در بيعت با ابوبكر خودداري كردند، هيزمي فراهم ساخت تا خانه را به رويشان آتش زند.

مروج الذهب، ج 3، ص 86، چاپ الميمنيه (گفتني است: در تمامي نسخه هاي

ديگر

[ صفحه 556]

متاسفانه عبارت «كما فعل عمر بن خطاب... الخ؛... چنان كه عمر بن خطاب چنين كرد...» حذف شده است)؛ انساب الاشراف (تحقيق محمودي) ج 1، ص 282 (پانوشت)؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 20، ص 147 (به نقل از مروج الذهب مسعودي). شايان ذكر است كه نسخه هاي چاپ شده ي شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، از روي نسخه اي افست شده كه در سال 1329 هجري در مصر به چاپ رسيده. اين هم شاهد ديگري است بر تحريف بعضي كتاب ها [1239] (اين نخستين انحراف در اسلام نبود)

4. آن ابابكر تفقد قوما تخلفوا عن بيعة عند علي عليه السلام فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم في دار علي عليه السلام، فابوا ان يخرجوا فرعا بالحطب و قال والذي نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها علي من فيها. فقيل له يا اباحفص! ان فيها فاطمة. فقال و ان؛ ابوبكر، جوياي كساني شد كه از بيعت او سر باز زده، نزد علي عليه السلام بود. عمر را به سراغشان فرستاد. آنان را كه در خانه ي علي عليه السلام بودند، عمر فراخواند و آنها از بيرون آمدن، خودداري كردند. (عمر) هيزم خواست و گفت: قسم به كسي كه جان عمر دست اوست، خارج مي شويد يا خانه را بر هر كه در آن است مي سوزانم. به او گفتند: اباحفص! فاطمه در آن است! گفت: باشد.

الامامة و السياسة، ج 1، ص 30؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 105؛ اعلام النساء، ج 4، ص 114؛ السقيفة والخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 14.

5. روي الطبري في تاريخه باسناده عن زياد بن كليب قال اتي عمر بن الخطاب منزل علي عليه السلام و

فيه طلحة والزبير و رجال من المهاجرين. فقال والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الي البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتا بالسيف، فعثر فسقط السيف من يده. فوثبوا عليه فاخذوه، طبري از زياد بن كليب نقل مي كند.

[ صفحه 557]

عمر بن خطاب به منزل علي عليه السلام آمد، در آن خانه، طلحه و زبير و مرداني از مهاجر بودند. عمر گفت: به خدا سوگند يا بر شما آتش مي افكنم يا براي بيعت خارج شويد. در پاسخ او، زبير با شمشيري كشيده، بيرون آمد. ليكن پايش لغزيد، شمشير از دستش افتاد. بر سرش ريخته، او را گرفتند.

تاريخ طبري، ج 3، ص 202 (وقايع سال 11 باب حديث السقيفة)؛ السقيفة والخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 14.

6. قال ابوبكر الجوهري حدثني ابوزيد عمر بن شبه عن رجال قال: جاء عمر الي بيت فاطمة في رجال من الانصار و نفر قليل من المهاجرين. فقال: والذي نفسي بيده لتخرجن اليس البيعة او لاحرقن البيت عليكم، عمر به همراه جماعتي از انصار و اندكي از مهاجران به خانه ي فاطمه آمد. گفت: قسم به آن كه جانم به كف اوست، خارج مي شويد و بيعت مي كنيد يا خانه را بر شما مي سوزانم.

السقيفة جوهري، ص 50، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 48.

7. فاتاهم عمر ليحرق عليهم البيت فخرج اليه الزبير بالسيف و خرجت فاطمة عليهاالسلام تبكي و تصيح فنهنهت من الناس؛ عمر آمد تا خانه را بر آنان آتش زند. زبير با شمشيرش بيرون آمد. فاطمه عليهاالسلام گريان و فرياد كنان بيرون آمد و از مردم شكوه سر داد.

السقيفة جوهري، ص 51.

8. قال ابوبكر (الجوهري)... جاء

عمر الي بيت فاطمة في رجال من الانصار و نفر قليل من المهاجرين فقال: والذي نفسي بيده لتخرجن الي البيعه او لاحرقن البيت عليكم. فخرج اليه الزبير مصلتا بالسيف، فاعتنقه زياد بن لبيد الانصاري و رجل اخر، فندر السيف من يده فضرب به عمر الحجر فكسره. ثم اخرجهم بتلابيبهم يساقون سوقا عنيفا حتي بايعوا ابابكر، ابوبكر (جوهري)مي گويد:... عمر با جماعتي از انصار و اندكي از مهاجران به خانه ي فاطمه آمد و گفت: قسم به آن كه جانم به كف اوست، براي بيعت خارج مي شويد يا خانه را بر شما آتش مي كشم! زبير با شمشيري كشيده، بيرون آمد، زياد بن لبيد انصاري و مردي ديگر، او را محكم گرفتند. شمشير از كفش افتاد. عمر شمشير را به سنگ زد و آن را شكست. سپس

[ صفحه 558]

آنها را در حالي كه گريبانشان را گرفته بودند، با خشونت بيرون كشيدند تا با ابوبكر بيعت كردند.

شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 48.

9. قال الشهرستاني في ترجمة النظام: «... و كان يصيح: احرقوا دارها بمن فيها و ما كان في الدار غير علي و فاطمة والحسن والحسين» [1240] . (عمر) فرياد مي زد: خانه را با هر كه در آن است آتش كشيد آن كه در خانه، كسي جز علي و فاطمه و حسن و حسين نبود.

الملل و النحل، ج 1، ص 57.

10. ثم ان ابابكر بعث عمر بن خطاب الي علي و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة (رضي الله عنها) و قال: ان ابوا عليك، فقاتلهم. فاقبل عمر بشي ء من نار علي ان يضرم الدار فلقيته فاطمة (رضي الله عنها) و قالت الي

اين يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم، او تدخلوا فيما دخل فيه الامامة. فخرج علي حتي اتي ابابكر فبايعه؛ كذا نقله القاضي جمال الدين ابن وصال و اسنده الي ابن عبدربه المغربي؛ ابوبكر عمر بن خطاب را به سراغ علي و كساني فرستاد كه با او بودند، تا آنها از خانه ي فاطمه عليهاالسلام بيرون سازد و به او گفت: اگر نپذيرفتند، با آنان بجنگ. عمر با پاره اي آتش راهي شد كه خانه را آتش زند. فاطمه (رضي الله عنها) او را ديد گفت: كجا، اي پسر خطاب؟ آيا آمده اي خانه ي ما را آتش بزني؟ گفت: آري مگر آن كه با امت هماهنگ شويد و با ابوبكر بيعت كنيد. پس علي نزد ابوبكر رفت و با او بيعت كرد.

قاضي جمال الدين پسر واصل چنين روايت كرده است و اين مطلب را به ابن عبدربه مغربي نسبت داده است.

تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 165.

[ صفحه 559]

11. ان عمر جاء الي بيت علي ليحرقه علي من فيه. فلقيته فاطمة فقال: ادخلوا فيما دخلت فيه الامة، عمر آمد، خانه ي علي را با هر كه در آن است، آتش زند، فاطمه او را ديد (به فاطمه) گفت: آنچه را امت پذيرفته اند، پذيرا شويد.

تاريخ ابن شحنه (در حاشيه ي الكامل، ج 7، ص 164).

12. قال النقيب ابي جعفر في الرد علي الجويني: فكيف صار هتك ستر عائشة من الكبائر التي يجب معها التخليد في النار والبرائة من فاعله، و من اوكد عري الايمان و صار كشف بيت فاطمة و الدخول عليها منزلها و جمع حطب ببابها و تهددها بالتحريق من اوكد عري الدين...؛ نقيب ابي جعفر در رد

جويني مي گويد: پس چگونه است كه هتك عايشه از گناهان كبيره گشته، فاعل آن مخلد در آتش و طبري و بيزاري از عامل آن از مؤكدترين پايه هاي ايمان شمرده مي شود، ولي هتك حرمت خانه ي فاطمه و ورود به آن و انباشتن هيزم نزد در آن و تهديد به آتش زدنش از مؤكدترين پايه هاي ايمان!

شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 20، صص 16- 17 (اصل اين جواب از يكي از علماي زيديه است كه ابوجعفر نقيب آن را پسنديده و آرزوي آن نوشته است).

13... فهلا كان علي كابن عبادة حريا في نظر ابن الخطاب بالقتل حتي لا تكون فتنة و لا يكون انقسام؟! كان هذا اولي بعنف عمر الي جانب غيرته علي وحدة الاسلام،... و هو يسير في جمع من صحبه و معاونيه الي دار فاطمة،... ثم تحدث غير هؤلاء و هؤلاء بان النار هي الوسيلة المثلي الي حفظ الوحده والرضا والاقرار!... و هل علي السنة الناس عقال يمنعها ان تروي قصة حطب امر به ابن الخطاب فاحاط بدار فاطمة و فيها علي و صحبه ليكون عدة الاقناع او عدة الايقاع؟... و راحت الزهراء و هي تستقبل المثوي الطاهر، تستنجد بهذا الغائب الحاضر: يا ابت رسول الله... ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه؟! فما تركت كلماتها الا قلوبا صدعها الحزن، و عيونا جرت دمعا؛ اكنون در نظر عمر، علي چرا مانند ابن عباده

[ صفحه 560]

سزاوار قتل نباشد تا فتنه و اختلاف از ميان برخيزد! اين گونه نظر و انديشه با سرسختي و خوي و تندروي عمر سازگارتر بود از غيرت و دلسوزي او براي وحدت اسلام... در آن روز

ميان مردم شايع شد كه عمر قدم پيش گذارده، با گروهي از ياران و همدستانش به سوي خانه ي فاطمه رهسپار گشته، انديشه ي آن را دارد كه عموزاده ي رسول خدا را- بخواهد يا نخواهد- بدانچه تا حال نپذيرفته وادار كند.

مردم حدس ها مي زدند، دسته اي مي گفتند: تنها در برابر دم شمشير سر اطاعت خم مي شود!... گروهي پيش بيني مي كردند كه شمشير با شمشير روبرو مي شود!... كساني كه از اين و آن نبودند يگانه وسيله ي حفظ وحدت را «آتش» مي پنداشتند!... مگر دهان مردم بسته و بر زبان ها بند است كه داستان «هيزم» را بازگو نكنند؟ چه با اين دستور زاده ي خطاب دور خانه فاطمه را كه علي و اصحابش در آن بودند محاصره كرد تا بدين وسيله آنان را قانع سازد يا بي محابا بتازد!

... باز زهرا نزديك تر رفت و به آن تربت پاك روي آورد و همي به آن غايب حاضر استغاثه مي كرد. «بابا اي رسول خدا... پس از تو دست زاده خطاب و ابي قحافه چه

بر سر آمد! ديگر دلي نماند كه نلرزد و چشمي نماند كه اشك نريزد. [1241] .

... هنوز جنازه ي پيامبر را به آرامگاهش تشييع نكرده بودند كه ديوانگي به سرشان زد، دستخوش هواي نفس شدند و چون پيروان و دستياران شيطان به طرف خانه ي دخترش به راه افتادند! شعله ي آتشي با خود داشتند، با هيزم و جنگ افزار. قصدشان آتش زدن، ويران كردن... در پرتو شعله اي كه خانه را در برگرفته بود و افق را روشن مي ساخت و محيط اطراف را مي سوزانيد، عمر پيدا شد كه چهره اش از خشم دگرگون و از عرق خيس شده است، دود شعله از ريشش بيرون

مي زند و شمشيرش در دست راست او چون شعله ي آتش مي درخشد...

توده را تحريك و فتنه را شديدتر مي كرد و هيزم آماده مي ساخت تا آتش روشن كند... امروز هم

[ صفحه 561]

همان انگيزه و ته مانده هاي حسد اجداد و بغض و كينه هاي پدرانش وي را تحريك كرده است. همان هواي نفس او را به پيش مي كشاند و از راه راست منحرف مي كند و وادار مي سازد و دسته اي كه در حمله به خانه، وي را پشتيباني كرده اند، فرياد مي زند. قسم به كسي كه جان عمر در دست قدرت اوست، بايد بيرون بياييد يا خانه را بر سر ساكنانش آتش مي زنم! عده اي... به او گفتند اباحفص فاطمه در خانه است! بي پروا فرياد زد: باشد... طنين استغاثه زهرا بلند شد: پدر، اي رسول خدا... [1242] .

امام علي عليه السلام، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص 225 (و نيز ر. ك: ج 4، «واقعه صفين»، صص 273- 278 كه اين داستان را آشكارتر ذكر كرده است).

14. و قولة لعلي قالها عمر

اكرم بسامعها اعظم بملقيها

حرقت دارك لا ابقي عليك بها

ان لم تبايع و بنت المصطفي فيها

ما كان غير ابي حفص يفوه بها

امام فارس عند نان و حاميها

چه سخني است كه عمر به علي گفت، شنونده را گرامي داشته، گوينده اش را بزرگ بدارد. اگر بيعت نكني خانه ات را آتش مي زنم، با آن كه دختر پيامبر در آن است، و نمي گذارم در آن بماني.

غير از ابوحفص (عمر) كسي نمي توانست اين سخن را در مقابل شهسوار دودمان عدنان و مدافع آنان بگويد.

ديوان محمد

حافظ ابراهيم (شاعر مصري) ج 1، ص 75.

[ صفحه 562]

احراق

منابع شيعه

1. روي ابراهيم بن سعيد الثقفي قال: حدثني احمد بن عمر البجلي قال: حدثنا احمد بن حبيب العامري عن حمران بن اعين عن ابيس عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام قال: والله، ما بايع علي حتي راي الدخان قد دخله بيته؛ ثقفي (مؤلف الغارات) به سند صحيح از امام صادق عليه السلام چنين روايت مي كند: به خدا قسم! علي عليه السلام بيعت نكرد، مگر هنگامي كه ديد دود خانه اش را فراگرفته است.

الشافي، ج 3، ص 241؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 76؛ بحارالانوار، ج 28، ص 390.

2. فهجموا عليه واحرقوا بابه واستخرجوه منه كرها وضغطوا سيدة النساء بالباب حتي اسقطت محسنا...، مسعودي مي گويد: بر علي عليه السلام هجوم آوردند و در خانه اش را سوزاندند و آن حضرت را با اجبار از خانه بيرون كشيدند و سرور زنان، فاطمه عليهاالسلام را ميان در و ديوار فشار دادند تا محسن خود را سقط نمود.

اثبات الوصية، ص 143؛ بحارالانوار، ج 28، ص 308.

3.... و دعا عمر بالنار فاضرمها في الباب فاحرق الباب...،... عمر آتش خواست و آن را به در خانه زد و در را سوزاند.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 585 و 864؛ بحارالانوار، ج 28 صص 299 و 269 و ج 43 ص 197.

[ صفحه 563]

4. عن هارون بن موسي عن احمد بن محمد، عم عمار العجلي الكوفي، عن عيسي الضرير، عن الكاظم عليه السلام. قلت لابي فما كان بعد خروج الملائكة من عند رسول الله صلي الله عليه و آله قال: ثم دعا عليا و...

(الي ان قال) و ويل لمن هتك حرمتها، و ويل لمن احرق بابها، و ويل لمن اذي حليلها (خليلها) و ويل لمن شاقها و بارزها. اللهم اني منهم بري ء و هم مني براء امام كاظم عليه السلام فرمود كه به پدرم گفتم: پس از آن كه ملائكه از نزد پيامبر صلي الله عليه و آله رفتند، چه اتفاقي افتاد؟ فرمود: (پيامبر) علي را خواند... (تا اين كه فرمود): واي بر كسي كه حرمت (فاطمه) را هتك كند. واي بر كسي كه در خانه اش بسوزاند. واي بر كسي كه همسرش را بيازارد. واي بر كسي كه او را به زحمت انداخته، هويدايش كند (مجبورش كند در ميان مردم ظاهر شود) خدايا! من از آنها بيزار و آنها از من بيزارند.

خصائص الائمة، سيد رضي، ص 47؛ الطرف، صص 29- 34، بحارالانوار، ج 22، ص 485.

5. فبكي المفضل بكاءا طويلا ثم قال: يابن رسول الله ان يومكم في القصاص لاعظم من يوم محنتكم. فقال الصادق عليه السلام: و لا كيوم محنتنا بكربلاء ان كان يوم السقيفة واحراق النار علي باب اميرالمؤمنين و فاطمه والحسن والحسين و زينب و ام كلثوم و فضة و قتل محسن بالرفسه اعظم و ادهي و امر، لانه اصل يوم العذاب؛ مفضل مدتي گريست. سپس گفت: اي فرزند رسول خدا! دوران قصاص و انتقامتان از دوران غم و محنت تان، بسي عظيم تر است. امام صادق عليه السلام فرمود: نه مثل روز محنت مادر كربلا، گرچه روز سقيفه و سوزاندن در خانه ي اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم و فضه و كشتن محسن با ضربه ي لگد، بزرگ تر و سخت تر و تلخ تر بود. چون ريشه ي

(دردها و) روز عذاب بود.

الهداية الكبري، الحضيني (م- 334)، ص 417 (چاپ بيروت) و ص 212 نسخه ي خطي (كتابخانه ي آية الله مرعشي، شماره مسلسل 2973).

6.... فجمعوا الحطب الجزل علي بابنا، واتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا... والنار تسعر و تسفع وجهي؛ هيزم هاي بزرگ و تنومندي بر در خانه ي ما انباشتند. آتشي آوردند تا آن را آتش

[ صفحه 564]

كشيده، و ما را بسوزانند... آتش زبانه مي كشيد و شعله هايش صورتم را مي گداخت.

بحارالانوار، ج 30، صص 348 و 349 (به نقل از ارشاد القلوب)

7. عن الحسين حمدان، عن محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله الحسني عن ابي شعيب و محمد بن نصير عن عمر بن فرات عن محمد بن المفضل بن عمر (في حديث طويل) قال سئلت سيدي الصادق عليه السلام... قال:... و اشعال النار علي باب اميرالمؤمنين و فاطمة والحسن والحسين (عليهم السلام) لاحراقهم بها... و جمعهم الجزل و الحطب علي الباب لاحراق بيت اميرالمؤمنين و فاطمة والحسن والحسين و زينب و ام كلثوم و فضة و اضرامهم النار علي الباب... فاختاري ان شئت خروجه لبيعة ابي بكر او احراقكم جميعا... و اخذت النار في خشب الباب...؛ مفضل بن عمر مي گويد: از مولايم صادق عليه السلام پرسيدم... حضرت فرمود:... شعله ور ساختن آتش بر در خانه ي اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام براي سوزاندن آنها و انباشتن كنده و هيزم بر در آنان براي سوزاندن خانه ي اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين، زينب و ام كلثوم و فضه و آتش زدن در... (و اين سخن به فاطمه) انتخاب كن خروج (علي) براي بيعت با ابوبكر يا همه سوزانده شويد... (عمر گفت:) آتش را

به چوبه ي در گرفتم...

بحارالانوار، ج 53، صص 1- 35. (آن چه به عنوان شاهد آورده شد صص 14 و 18 و 19)

8. قال سيد بن طاووس قدس سره في كتاب زوائد. روي ابن ابي العلاء الهمداني الواسطي و يحيي بن محمد بن حويج البغدادي قالا: تنازعنا في ابن الخطاب واشتبه علينا امر. فقصدنا جميعا احمد بن اسحاق القمي صاحب ابي الحسن عسكري عليه السلام بمدينه قم... (فروي احمد بن اسحاق القمي عن الامام العسكري عن ابيه عليهماالسلام) ان حذيفة بن اليمان دخل في ذلك اليوم (التاسع من شهر ربيع الاول) علي جدي رسول الله و هو يتبسم في وجوههم و يقول: لولديه الحسن والحسين عليهماالسلام كلا هنيئا لكما بركة هذا اليوم و سعادته. فانه اليوم الذي يهلك الله فيه عدوه و عدو جدكما... ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله فدخل بيت ام سلمه

[ صفحه 565]

(رضي الله عنها) و رجعت عنه و انا غير شاك في امر الثاني حتي رايت بعد وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله واتيح الشر و عاود الكفرو ارتد عن الدين، و شمر للملك و حرف القرآن و احراق بيت الوحي... و كذب فاطمة بنت رسول الله واغتصب فدك منها... و اسخط قرة عين المصطفي و لم يرضها... و لطم وجه الزكية...؛ سير بن طاووس در كتاب الزوائد مي گويد: ابن ابي الغلاء همداني داسطي و يحيي بن محمد بن حويج بغدادي مي گويند: جماعتي در مورد پسر خطاب اختلاف نظر داشتند. امر بر ما مشتبه شد. همه نزد احمد بن اسحاق قمي، وكيل امام حسن عسكري عليه السلام در شهر قم رفتيم. احمد بن اسحاق از امام حسن عسكري ايشان از پدرشان عليهماالسلام روايت

فرمود كه حذيفه بن يمان در چنين روزي (9 ربيع الاول) بر جدم رسول خدا وارد شد، در حالي كه پيامبر به رويشان لبخند زده، به فرزندانش حسن و حسين عليهماالسلام مي فرمود: بخوريد گوارايتان باد بركت و سعادت اين روز. چون در چنين روزي خداوند دشمن خويش و دشمن جد شما را نابود مي سازد...

تا اين امام فرمود: سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاست داخل خانه ي ام سلمه (رضي الله عنها) شد و بازگشت. من در امر دومي شكي نداشتم تا اين كه (ديدم) پس از رسول خدا بدي ها پديد آورد. كفر را برگرداند و از دين برگشت. مهياي حكومت گشت، قرآن را تحريف كرده، خانه ي وحي را سوزاند... فاطمه دختر رسول خدا را دروغگو خواند و فدك را غاصبانه از او گرفت... نور چشم مصطفي را خشمگين ساخته، از او رضايت نگرفت... و بر چهره ي پاكش سيلي زد.

بحارالانوار، ج 95، صص 351- 355.

9. عن المحقق الطوسي (ره) في كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد [1243] : و بعث (ابوبكر) الي بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع من البيعة فاضرم فيه النار و فيه فاطمة والحسن والحسين و جماعة من بني هاشم... محقق طوسي مي گويد: چون اميرالمؤمنين عليه السلام از بيعت با ابوبكر خودداري كرد، (ابوبكر)

[ صفحه 566]

فرستاد تا خانه اش را با آن كه فاطمه و حسن و حسين و جماعتي از بني هاشم در آن بودند، آتش زنند.

آنگاه علامة الحلي در شرحش مي گويد: و بعث (ابوبكر) الي بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع البيعة فاضرم فيه النار و فيه فاطمة والحسن والحسين و جماعة من بني هاشم و اخرجوا عليا عليه السلام كرها

و كان معه الزبير في البيت فكسروا سيفه و اخرجوه من الدار و ضربت فاطمة عليهاالسلام فالقت جنينا اسمه محسن...؛ علامه ي حلي مي گويد: چون اميرالمؤمنين عليه السلام از بيعت سر باز زد، ابوبكر فرستاد تا خانه ي او را آتش زنند، با آن كه در آن فاطمه و حسن و حسين و جماعتي از بني هاشم بودند. علي عليه السلام را به زور بيرون آوردند، زبير هم كه با او در خانه بود، شمشيرش را شكسته، او را نيز از آنجا بيرون راندند.

فاطمه عليهاالسلام كتك خورد و جنيني كه نامش محسن بود، سقط شد.

كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 376 و 377.

10. مؤلف تشييد المطاعن مي گويد: وقوع احراق خانه ي حضرت فاطمه عليهاالسلام در روايات وارد گشته، امارات و قرائن صادقه ي آن در كتاب اهل سنت هم يافت مي شود.

تشييد المطاعن، سيد محمد قلي موسوي (والد صاحب عبقات الانوار)، ج 1، ص 474.

11. قال العلامة المظفر: و من سيرة عمر و غلضته مع رسول الله صلي الله عليه و آله قولا و فعلا، لا يستبعد منه وقع الاحراق فضلا عن مقدماته علي ان الاحراق لو وقع ليس باعظم من غصب الخلافة و مخالفة نص الغدير و غيره، علامه ي مظفر مي گويد: هر كس سيره عمر و برخورد تند او در گفتار و رفتار با رسول خدا صلي الله عليه و آله را بداند، آتش زدن خانه ي فاطمه عليهاالسلام توسط او را بعيد نخواهد داشت، چه رسد به فراهم كردن مقدمات آن، همچنين اگر آتش زدن واقعا صورت گرفته باشد، مهم تر از غصب خلافت و مخالفت با روايت صريح غدير و ديگر موارد نيست.

دلائل الصدق، ج 3،

صص 89 و 90.

[ صفحه 567]

12. قال البرقي [1244] .

و كللا النار من نبت و من حطب

والمضرمان لمن فيه يسبان

وليس في البيت الاكل طاهرة

من الناس و صديق و سبطان

فلم اقل غدرا بل قلت قد كفرا

والكفر ايسر من تحريق ولدان

و كل ما كان من جور و من فتن

ففي رقابهما في النار طوقان

آن دو نفر را در محاصره ي آتش قرار دادند و آن را به آتش كشيدند و اهل خانه را دشنام مي دادند. با آن كه در خانه نبود جز فاطمه و علي و حسنين كه پاك و طاهرند.

آن دو نفر ظلم نكردند بلكه كفر ورزيدند و كفر از سوزاندن طفلان آسان تر است.

و آن چه از ستم و فتنه بود، به گردن آن دو نفر است و در گردن آن دو طوق هايي از آتش است.

الصراط المستقيم، ج 3، ص 13.

13. قال علاءالدين حلي [1245] .

و اجمعوا الامر فيما بينهم و غوت

لهم امانيهم والجهل والامل

ان يحرقوا منزل الزهرا فاطمة

فيا له حادث مستصعب جلل

بيت به خمسة جبريل سادسهم

من غير ما سبب بالنار يشتعل

اميد و آرزو و ناداني گمراهشان كرد تا متفق شدند

كه خانه زهرا را آتش بزنند! چه بزرگ كاري و چه دشواري كردي!

خانه اي كه پنج تن درآنند و جبرئيل ششمين آنان است، چرا بايد بسوزد به آتش سوزان! الغدير ج 6، ص 391 (قصيده ي پنجم).

[ صفحه 568]

منابع اهل سنت

1. اما حديث

التحريق و ما جري مجراه من الامور الفظيعة، و قول من قال: انهم اخذو عليا عليه السلام يقاد بعمامته والناس حوله، فامر بعيد، والشيعة تنفرد به علي ان جماعة من اهل الحديث قد رووا نحوه؛ اما قضيه ي سوزاندن و كارهاي فجيع ديگر و اين سخن كه آنان، علي را گرفته، عمامه را به گردنش انداخته، در ميان مردم مي كشيدند، امري بعيد است و تنها شيعه چنين مي گويد، گرچه عده اي از اهل حديث مانند آن را روايت كرده اند.

شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 21.

2. آن ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والقوة، ارسل عمر و قنفذ او جماعة الي دار علي و فاطمة (عليهاالسلام) و جمع عمر الحطب علي دار فاطمة و احرق باب الدار و لما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمر و اصحابه، عصر عمر فاطمة خلف الباب حتي اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب في صدرها و سقطت مريضة حتي ماتت، پس از آن كه ابوبكر با زور و تهديد براي خودش بيعت از مردم گرفت، عمر و قنفذ و جماعتي را به منزل علي و فاطمه عليهماالسلام فرستاد. عمر نزد در خانه ي فاطمه هيزم هايي گرد آورد و در را سوزاند. چون فاطمه پشت در آمد تا عمر و يارانش را برگرداند، وي فاطمه را پشت در چنان فشرد كه جنين او سقط شد. ميخ، در سينه اش فرونشست و او مجروح بر زمين افتاد و همواره چنين بود تا از دنيا رفت.

الامامة والخلاقة، مقاتل بن عطية، ص 160 و 161.

[ صفحه 569]

مضروبه

براي پس گرفتن فدك
منابع شيعه

1. ابن قولويه بسنده عن ابي عبدالله عليه السلام قال: لما اسري

بالنبي صلي الله عليه و آله الي السماء... و اما ابنتك فتظلم و تحرم و يوخذ حقها غصبا الذي تجعله لها و تضرب و هي حامل و يدخل عليها و علي حريمها و منزلها بغير اذن، ثم يمسها هوان و ذل لا تجد مانعا و تطرح ما في بطنها من الضروب و تموت من ذلك الضرب... [1246] ؛ امام صادق عليه السلام فرمود: چون پيامبر صلي الله عليه و آله به سفر آسماني رفت... (به او گفتند) به دخترت ستم شود. از آن چه تو براي او قرار دادي، محروم شده، حقش غاصبانه گرفته مي شود و او را در حال بارداري مي زنند و به حريم و منزلش بدون اذن وارد مي شوند. آنگاه وي را خواري و ذلتي رسد كه راه گريزي از آن نباشد. آنچه را در شكم دارد، به سبب ضربه ها مي افكند و بدين سان از دنيا مي رود.

كامل الزيارات، صص 332- 333، بحارالانوار، ج 28، ص 61.

2. عبدالله بن سنان عن ابي عبدالله عليه السلام: ان ابابكر قد كتب لفاطمة كتابا برد فدك، فخرجت والكتاب معها فلقيها عمر، فقال: يا بنت محمد! ما هذا الكتاب الذي معك؟ فقالت: كتاب كتب لي

[ صفحه 570]

ابوبكر برد فدك، فقال هلميه الي، فابت ان تدفعه اليه، فرفسها برجله و كانت عليهماالسلام حاملة يابن اسمه «المحسن». فاسقطت المحسن من بطنها ثم لطمها، فكاني انظر الي قرط في اذنها حين نقفت ثم اخذ الكتاب فخرقه. فمضت و مكثت خمسة و سبعين يوما مريضة مما ضربها عمر، ثم قبضت، امام صادق عليه السلام فرمود: ابوبكر براي فاطمه متني نوشت تا فدك برگردانده شود. فاطمه در حالي كه نوشته

را همراه داشت از پيش او بيرون رفت. عمر او را ديد و پرسيد: اي دختر محمد اين نوشته چيست؟ گفت: متني است ابوبكر برايم نوشته تا فدك برگردد. (عمر) گفت: به من بده، فاطمه خودداري كرد. عمر با لگدي به سينه اش زد و او را بر زمين انداخت با آن كه باردار پسري به نام محسن بود. و او محسن را سقط كرد. آن گاه (عمر) به صورت فاطمه، سيلي زد- گويا گوشواره ي او را مي بينم كه از گوشش كنده شده بود- سپس نوشته را گرفته، پاره كرد و رفت. بر اثر ضربه اي كه عمر به فاطمه زد، او هفتاد و پنج روز بيمار شد و بدان سبب از دنيا رفت.

الاختصاص، ص 183- 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.

3. قال العلامة المقرم: و دعا (ابوبكر) بكتاب كتب فيه بارجاع فدك الي الزهرا عليهاالسلام فخرجت من عنده والكتاب معها، فصادفها عمر في الطريق و عرف انها كانت عند ابي بكر، فسالها عن شانها فاخبرته بكتابة ابي بكر برد فدك عليها، و طلب الكتاب منها، فامتنعت، فرفسها برجله و اخذ الكتاب منها قهرا، و بصق فيه و خرقه، و قال هذا فيي للمسلمين يشهد بذلك عائشة و حفضة و اوس بن الحدثان، فقالت عليهاالسلام: بقرت كتابي بقر الله بطنك. علامه ي مقرم مي گويد: ابوبكر، متني به فاطمه داد كه در آن نوشته شده بود، فدك به زهرا عليهاالسلام برگردد. فاطمه با اين نوشته از نزد او بيرون آمد. عمر در راه با او برخورد كرد و فهميد كه پيش ابوبكر بوده است، مطلب را پرسيد. (فاطمه)از نوشته ي ابوبكر درباره ي برگرداندن فدك به خود خبر داد. عمر نوشته

را خواست و فاطمه خودداري كرد. عمر با لگدي به سينه اش زد و او را بر زمين انداخت و به زور نوشته را گرفت. در آن آب دهان افكند و پاره پاره اش كرد و گفت: اين (فدك) فيي (متعلق به همه ي) مسلمانان است. عايشه و حفصه و اوس بن الحدثان به اين ماجرا شهادت مي دهند.

[ صفحه 571]

فاطمه عليهاالسلام فرمود: نوشته ام را ديدي، خدا شكمت را بدرد.

وفاة الصديقة الزهرا عليهاالسلام، علامه ي مقرم، ص 78.

4. و اما ما يرويه رجال الشيعة والاخبار ون منهم في كتبهم من قولهم. انهما اهاناها و اسمعاها كلاما غليظا، و ان ابابكر رق لها حيث لم يكن عمر حاضرا، فكتب لها بفدك كتابا، فلما خرجت به وجدها عمر، فمد يده اليه لياخذ مغالبة، فمنعته، فدفع بيده في صدرها و اخذ الصحيفة فخرقها بعد ان تفل فيها فمحاها، و انها دعت عليه فقالت: بقر الله بطنك كما بقرت صحيفتي، فشي ء لا يرويه اصحاب الحديث و لا ينقلونه، و قدر الصحابة يجل عنه، و كان عمر اتقي لله، و اعرف لحقوق الله من ذلك، اما آن چه رجال شيعه و راويان آن در كتاب هاي خويش آورده اند كه آن دو (عمر و ابوبكر) به او (فاطمه) اهانت كرده، سخنان تندي به او گفتند و ابوبكر زماني كه عمر حاضر نبود، به نفع فاطمه متني نوشت و برايش در مورد فدك نوشته اي داد و چون فاطمه از نزد ابوبكر بيرون رفت، عمر او را ديد، دستش را دراز كرد تا به زور آن را بگيرد، فاطمه مانع شد و عمر با دست خود به سينه ي زهرا زد و نوشته

را گرفت و پس از آن كه در آن آب دهان افكند، آن را پاره كرد و فاطمه بر او نفرين كرد و فرمود: خدا شكمت را پاره سازد، همان گونه كه نوشته ام را دريدي؛ اين مطالب را اصحاب حديث نقل كرده اند. شان صحابه برتر از اين است! عمر باتقواتر بود و بهتر حقوق خدا را مي دانست كه چنين كاري كند.

شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 16، صص 234 و 235.

5. اما الاخباريون من الشيعة فقد ذكروا ان ابابكر و عمر اسمعا فاطمة كلاما غليظا و ان ابابكر رق لها حيث لم يكن عمر حاضرا، فكتب لها بفدك كتابا فلما خرجت به وجدها عمر، فمديده اليه لياخذ مغالبة، فمنعته، فدفع بيده في صدرها و اخذ الصحيفة فحرقها بعد ان تفل فيها فمحانا و انها دعت عليه. فقالت: بقر الله بطنك، كما بقرت صحيفتي، اما راويان شيعه گفته اند كه ابوبكر و عمر سخن تندي به فاطمه گفتند و ابوبكر موقعي كه عمر نبود، متني به نفع فاطمه نوشت؛ يعني برايش در مورد فدك نوشته اي داد و چون فاطمه از نزد ابوبكر بيرون رفت، عمر او را ديد و دستش را دراز كرد تا آن را به زور بگيرد،

[ صفحه 572]

فاطمه مانع شد، (عمر) با دست به سينه ي زهرا زده، نوشته را گرفت و پس از آن كه در آن آب دهان افكند، آن را سوزاند و نابود ساخت و فاطمه بر او چنين نفرين كرد. «خدا شكمت را پاره سازد همان گونه كه نوشته ام را دريدي».

اعلام النساء، ج 4، ص 124.

6. مهيار ديلمي [1247] شاعرشيعي قرن چهارم در

ضمن قصيده اي طعن و مذمت غاصبانه فدك را چنين بيان مي كند.

كيف لم تقطع يد

مد اليك ابن صهاك [1248] .

فرحوا يوم اهانوك

بما ساء اباك

چگونه بريده نباشد دستي كه فرزند صهاك به سوي تو دراز دارد.

خوشحال شدند روزي كه به تو اهانت كردند، اهانتي كه پدرت را آزرد.

شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 235، ديوان مهيار ديلمي، ج 2، صص 367 و 368.

[ صفحه 573]

منابع اهل سنت

1. اخبرني علي بن محمود قال كان البلخي الواعظ كثيرا مايد من في مجالس سب الصحابة. فحضرت مرة مجلسه فقال: بكت فاطمة يوما فقال لها علي: يا فاطمة، لم تبكين علي؟ ءاخذت منك فيئك (فدك) اغصبتك حقك، افعلت كذا، افعلت كذا، وعد الاشياء مما يزعم الروافض ان الشيخين فعلاها في حق فاطمة قال: فضج المجلس بالبكاءمن الرافضة الحاضرين. توفي في صفر سنة ست و تسعين و خمس ماة (596 ه) [1249] ؛ بلخي واعظ، همواره در مجلس خود به صحابه ناسزا مي گفت. يكبار در جلسه ي او حاضر بودند كه گفت: روزي فاطمه گريست. علي به او گفت: چرا به من گريه و گلايه مي كني؟ آيا من مال تو (فدك) را گرفتم؟ آيا من حق تو را غضب كردم؟ آيا من چنين كردم؟ آيا من چنان كردم؟ امري را شمرد كه شيعيان مي پندارند شيخين در حق فاطمه روا داشته اند، مجلس از گريه ي شيعياني كه حاضر بودند، غرق ضجه شد.

او (بلخي واعظ) در صفر سال پانصد و نود و شش از دنيا رفت (596 ه).

لسان الميزان، ج 5، ص 218 (در شرح حال محمد بن عبدالله

بن عمر بن محمد بن الحسن الفارس ابوالحياة الواعظ البلخي)؛ الوافي بالوفيات، ج 3، ص 344.

2 و 3. ر. ك: منابع شيعه، شماره هاي 4 و 5.

[ صفحه 574]

براي دفاع از علي (هنگام هجوم به خانواده اش به آنگاه كه علي را به زور براي بيعت مي بردند)
صورت و سينه
منابع شيعه

1. حدثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد قال: حدثنا احمد بن ادريس و محمد بن يحيي العطار جمعا، عن محمد بن احمد بن يحيي بن عمران الاشعري قال: حدثنا ابوعبدالله الرازي عن الحسن بن علي بن ابي حمزة عن سيف بن عميرة عن محمد بن عتبة بن محمد بن عبدالرحمان عن ابيه عن علي بن ابي طالب قال: بينا انا و فاطمة والحسن والحسين عند رسول الله صلي الله عليه و آله اذا التفت الينا فبكي! فقلت: ما يبكيك يا رسول الله؟ فقال: ابكي مما يصنع بكم بعدي. فقلت: و ما ذاك يا رسول الله؟ قال: ابكي من ضربتك علي القرن، و لطم فاطمة خدها، و طعنة الحسن في الفخذ والسم الذي يسقي، و قتل الحسين...؛ حضرت علي عليه السلام مي گويد: زماني من و فاطمه حسن و حسين نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم كه حضرت به ما نگاهي فرموده گريست! گفتيم: اي رسول خدا! براي چه مي گرييد! حضرت فرمود: براي آنچه نسبت به شما روا مي دارند. گفتم: چه چيزي! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مي گريم به سبب ضربه اي كه بر فرق تو وارد سازند و سيلي كه به صورت فاطمه (زنند) و اهانت به حسن با ضربه اي كه به رانش وارد آرند و سمي كه به او مي نوشانند كشتن حسين...

الامالي، صدوق، صص 115- 116؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 209، اثبات الهداه، ج 1، ص 281؛ بحارالانوار،

ج 28، ص 51 و ج 44، ص 149.

[ صفحه 575]

2. روي المفضل عن الصادق عليه السلام:... و صفقة خدها حتي بدا قرطاها تحت خمارها...؛ امام صادق عليه السلام فرمود: سيلي اي به صورتش (خورد) به حدي كه گوشواره هاي زير مقنعه اش، هويدا شد.

بحارالانوار، ج 53، ص 19.

3.... فصفقت صفقة علي خديها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها و تناثرت الي الارض!... از روي مقنعه، سيلي اي به صورتش خورد كه گوشواره اش (از گوش) كنده شد و بر زمين افتاد.

4.... فضر بني بيده حتي انتثر قرطي من اذني؛ مرا با دستش چنان زد كه گوشواره از گوش هايم افتاد.

بحارالانوار، ج 30، ص 349 (به نقل از ارشاد القلوب).

5. روي حذيفة عن النبي صلي الله عليه و آله في اخباره الظلم علي اهل البيت:... و لطم وجه الزكيه عليهاالسلام، حذيفه از پيامبر صلي الله عليه و آله در روايات ظلم بر اهل بيت آورده است... چهره ي پاكش سيلي مي خورد.

بحارالانوار، ج 95، ص 354.

6. عن الباقر و الصادق عليهم السلام: انه (النبي) كان لا ينام حتي يقبل عرض وجه فاطمة و يضع وجهه بين ثديي فاطمة و يدعوا لها (في رواية حتي يقبل عرض و جنة فاطمة او بين ثدييها)؛ امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر نمي خوابيد مگر پس از آن كه تمام صورت فاطمه را مي بوسيد و صورتش را روي سينه فاطمه مي گذاشت و به او دعا مي كرد.

در روايت ديگري آمده است: تا اين كه تمام گونه ي فاطمه را يا سينه ي او را مي بوسيد.

المناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 334.

7. عن حذيفه قال: كان رسول الله صلي الله عليه و

آله لا ينام حتي يقبل عرض و جنة فاطمة عليهاالسلام او بين ثدييها! حذيفه مي گويد: پيامبر نمي خوابيد مگر آن كه تمام گونه ي فاطمه عليهاالسلام يا سينه ي او را مي بوسيد.

عن جعفر بن محمد عليه السلام: كان النبي صلي الله عليه و آله لا ينام ليلة حتي يضع وجهه بين ثدي فاطمة، امام

[ صفحه 576]

صادق عليه السلام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله هيچ شبي نمي خوابيد مگر آن كه صورت بر سينه ي فاطمه مي گذارد.

كشف الغمة، ج 2، ص 93؛ بحارالانوار، ج 43، صص 78 و 42.

(به راستي چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره بر بوسيدن عرض صورت (از بناگوش تا چانه) زهرا عليهاالسلام و سينه ي او اصرار داشت تا آنجا كه هرگز آن را ترك نمي كند؟ چه سري در كار است؟ شايد با اين روايت يكي از اسرار روشن شود: كان رسول الله صلي الله عليه و آله اذا دخل الحسين اجتذبه اليه ثم يقول اميرالمؤمنين عليه السلام: امسكه، ثم يقع عليه فيقبله و يبكي، فيقول: يا ابه، لم تبكي؟ فيقول: يا بني اقبل موضع السيوف منك و ابكي...؛ هر گاه كه حسين عليه السلام بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد مي شد، پيامبر او را به سوي خود مي كشيد و به اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود: حسين را نگه دار. سپس او را در آغوش مي كشيد و مي بوسيد و مي گريست حسين عليه السلام مي پرسيد. پدر جان چرا مي گرييد؟ پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمود: پسركم! جايگاه اصابت شمشيرها را مي بوسم و مي گريم.

(بحارالانوار، ج 44، ص 261 به نقل از كامل الزيارات، ص 70)

همين روايت ها براي مجروح شدن سينه ي

زهرا عليهاالسلام كافي است، گرچه مقاتل بن عطية در «الامامة و الخلافة» نيز همين حقيقت را ذكر كرده، آشكار را نشان از ميخ در سخن مي گويد.

8. قال: صاحب الحدائق في الطهارة المخالفين: و ضرب الزهرا (عليهاالسلام) حتي اسقطها جنينها و لطمها حتي خرت لوجهها و جبينها و خرجت لوعتها و حنينها؛ صاحب حدائق مي گويد: به زهرا چنان ضربتي وارد ساخت كه چنين او را انداخت و سيلي اي به او زد كه به روي پيشاني به زمين افتاد و فريادش بلند شد.

الحدائق الناضرة، ج 5، ص 180.

9. وفي رواية اخي. انهم لما ارادوا الدخول الي بيتها و اخراج علي منه، ارادت ان تحول بينهم و بين ذلك، ضربها قنفذ علي وجهها و اصاب عينها؛ آنان چون مي خواستند وارد خانه اش شوند و علي را بيرون كشند، خواست مانع شود كه قنفذ به صورتش زد و چشمش آسيب ديد.

سيرة الائمة الانثي عشر، ج 1، ص 132.

[ صفحه 577]

منابع اهل سنت

1. قال الذهبي في ترجمة احمد بن محمد بن السري بن يحيي بن ابي دارم [1250] المحدث... و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفي الحافظ بعد ان ارخ موته: كان مستقيم الامر عامة دهره، ثم في اخر ايامه كان اكثر ما يقرا عليه المثالب، حضرته و رجل يقرا عليه. «ان عمر رفس فاطمة حتي اسقطت بمحسن، ذهبي در شرح حال احمد بن محمد بن السري بن يحيي بن ابي دارم محدث...» (آورده است.) محمد بن احمد بن حماد كوفي حافظ پس از آن كه تاريخ وفات او را ذكر مي كند، چنين گويد: او در همواره در راه است قدم برمي داشت،

ليكن در اواخرعمرش، بيش ترين چيزي كه بر او خوانده مي شد، مثالب رواياتي در طعن و قدح خلفا) بود. روزي نزد او بودم كه مردي برايش روايتي چنين مي خواند: عمر چنان الاعتدال، ج 1، ص 139؛ لسان الميزان، ج 1، ص 268؛ سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.

2. و لما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمرو اصحابه، عصر عمر فاطمة خاف الباب حتي اسقطت جنينها و بنت مسمار الباب في صدرها، چون فاطمه پشت در آمد تا عمر و يارانش را برگرداند. عمر فاطمه را پشت در چنان فشرد كه جنينش سقط شد و ميخ در به سينه اش نشست.

الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطية، ص 160.

[ صفحه 578]

دست و بازو
منابع شيعه

1....فضربت كفيها بالسوط، فالمها فسمعت لها زفيرا و بكاء...، تازيانه به دستانش خورد، درد شديدي به جانش نشست و ناله و گريه اش به گوش رسيد.

بحارالانوار، ج 30، ص 293.

2. فاستقبلته فاطمة عليهاالسلام و صاحت يا ابتاه، يا رسول الله! فرفع عمر السيف و هي في غمده فوجا به جنبها، فصرخت يا ابتاه، فرفع السوط فضرب به ذارعها، فنادت يا رسول الله! لبئس ما خلفك ابوبكر و عمر؛ فاطمه عليهاالسلام با او روبرو شد و فرياد برآورد: پدرم! اي رسول خدا! عمر شمشير را كه در غلاف بود، بلند كرد و به پهلوي فاطمه زد (فاطمه) ناله در داد: پدرم! عمر، تازيانه را بلند كرد و بر بازوان او زد. فاطمه ندا داد. اي رسول خدا پس از تو، ابوبكر و عمر چه وقيحانه رفتار كردند.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 585؛ بحارالانوار، ج 28، ص 269.

3. روي

ابان عن سليم انه قال: انتهيت الي حلقة في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله ليس فيها الا هاشمي، غير سلمان و ابي ذر و حمد بن ابي بكر و عمر بن ابي سلمة و قيس بن سعد بن عبادة. فقال العباس لعلي عليه السلام: ما تري عمر منعه من ان يغرم قنفذا كما اغرم (غرم) جميع عماله؟ فنظر علي عليه السلام الي من حوله ثم اغرو رقت عيناه بالدموع ثم قال: شكر له ضربة ضربها فاطمة (عليهاالسلام) بالسوط، فماتت و في عضدها اثره كانه الدملج، در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله به جمعي رسيدم كه هاشمي بودند، جز سلمان، ابوذر و محمد بن ابوبكر و عمر بن ابوسلمه و قيس بن سعد بن عباده. عباس بن علي عليه السلام گفت: به نظر

[ صفحه 579]

شما، چرا عمر با اين كه تمام عمال خود، ماليات گرفت، از قنفذ چيزي مطالبه نكرد؟ علي عليه السلام به اطرافش نگاهي كرد. چشمانش پر از اشك شد، فرمود: به سبب تشكر از ضربه اي كه او با تازيانه به فاطمه عليهاالسلام زده بود. فاطمه در حالي كه از دنيا رفت. بر بازويش اثر آن مثل بازوبندي مانده بود.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 675؛ بحارالانوار، ج 30، ص 303.

4. روي ابان عن سليم انه قال: فلقيت عليا (صلوات الله عليه) فسالته عما صنع عمر فقال: هل تدري لم كف عن قنفذ و لم يغرمه شيئا؟ قلت: لا. قال: لانه هو الذي ضرب فاطمه عليهاالسلام بالسوط حين جائت لتحول بيني و بينهم، فماتت (صلوات الله عليها) و ان اثر السوط لفي عضدها مثل الدملج؛ سليم مي گويد: علي (صلوات الله عليها) را ديدم و

از كار عمر پرسيدم، حضرت فرمود: آيا مي داني چرا عمر از قنفذ دست برداشت و از او چيزي مطالبه نكرد؟ گفتم: نه. وي فرمود: چون وقتي فاطمه آمد ميان من و آنان حائل شود، با تازيانه به او زد. فاطمه (صلوات الله عليها) هم در حالي از دنيا رفت كه اثر تازيانه مانند بازوبندي بر بازويش بودم.

5. روي سليم عن سلمان: و حالت بينهم و بينه فاطمة عليهاالسلام عند باب البيت، فضربها قنفذ الملعون بالسوط، فماتت حين ماتت و ان في عضدها كمثل الدملج من ضربته لعنه الله، سلمان مي گويد: فاطمه عليهاالسلام كنار در خانه، ميان آنان و (علي)حائل شد، قنفذ ملعون با تازيانه بر او زد. فاطمه در حالي از دنيا رفت كه به سبب ضربه ي او- لعنت الله عليه- بر بازويش اثري مانند بازوبند مانده بود.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586؛ الاحتجاج، ج 1، ص 212؛ بحارالانوار، ج 28، ص 270.

6. روي مفضل بن عمر عن الصادق عليه السلام. «... و ضرب يد الصديقة الكبري فاطمة بالسوط... و ضرب عمر لها بالسوط علي عضدها حتي صار كالدملج الاسود؛ دست صديقه ي كبرا، فاطمه را با تازيانه زد... و عمر با تازيانه چنان بر بازويش زد كه مانند بازوبندي سياه شد.»

بحارالانوار، ج 53، صص 14 و 19.

[ صفحه 580]

7.... فالتوي السوط علي عضدي حتي صار كالدملج، چنان تازيانه بر رستم زد كه چون بازوبندي به دور بازويم حلقه زد.

بحارالانوار، ج 30، ص 349 (به نقل از ارشاد القلوب).

8. و في رواية ثانية. ان عمر بن الخطاب ضربها بالسوط فاثر ذلك في عضدها كالدملج علي حد

تعبير الراوي، در روايت دوم آمده است كه عمر بن خطاب او را با تازيانه زد و بر بازويش اثري مانند بازوبند گذارد. (طبق تعبير راوي)

سيرة الائمة الانثي عشر، ج 1، صص 132 و 133

9. عن عائشة قالت: «... و كانت اذا دخلت عليه اخذ بيدها فقبلها و اجلسها في مجلسه» [1251] ...، عايشه مي گويد: فاطمه به گونه اي بود كه چون بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد مي شد، پيامبر دستان او را مي گرفت، او را مي بوسد و در جاي خود مي نشاند.

كشف الغمة، ج 2، ص 79 (به نقل از كتب اهل سنت)، بحارالانوار، ج 43، ص 25 (به نقل از امالي شيخ طوسي).

[ صفحه 581]

منابع اهل سنت

1. اخبرنا يزيد بن هارون، اخبرنا ابراهيم بن سعد عن محمد بن اسحاق عن علي بن فلان بن ابي رافع عن ابيه عن سلمي قالت: مرضت فاطمة بنت رسول الله عندنا، فلما كان اليوم الذي توفيت خرج علي، قالت لي: يا امة، اسكبي لي غسلا. فسكبت لها فاغتسلت كاحسن ما كانت تغتسل. ثم قالت ائيتني يثيابي الجدد، فاتيتها بها فلبستها. ثم قالت: اجعلي فراشي وسطا لبيت. فجعلته فاضطجعت عليه واستقبلت القبلة ثم قالت لي. يا امة، اني مقبوضة الساعة و قد اغتسلت فلا يكشفن احد لي كتفا. قالت: فماتت، فجاء علي فاخبرته فقال لا والله، لا يكشف لها احد كتفا. فاحتملها فدفنها بغسلها ذلك؛ سلمي مي گويد: فاطمه دختر رسول خدا، نزد ما در آن بيماري خود را گذراند. چون روز وفاتش فرارسيد، نزد من آمد. به من فرمود: اي مادر! آب بريز تا غسل كنم من آب ريختم، ايشان به بهترين وجه

او را غسل داد سپس گفت: لباسي ديگري برايم بياور، آوردم آنها را پوشيد. آن گاه فرمود: بسترم را در وسط خانه بگذار. آن گاه رو به قبله بر روي آن به پشت آرميد و فرمود. اي مادر! من اكنون جان مي دهم، غسل كرده ام، مبادا كسي شانه ام را هويدا سازد.

سلمي مي گويد: او از دنيا رفت. علي آمد. به او خبر داد. وي فرمود: به خدا سوگند! كسي شانه اش را هويدا نخواهد كرد. پس عهده دار (مراسم) او شد و با همان غسل (فاطمه) را دفن كرد.

الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 8، ص 27 (ط صادر) و ص 18 (ط ليدن).

2. الرياشي عن عثمان بن عمر، ابن اسرائيل عن ميسرة بن حبيب، عن المنهال بن عمر، عن عائشة بنت طلحة، عن عائشة ام مؤمنين انها قالت: ما رايت احد من خلق الله اشبه حديثا كلاما برسول الله صلي الله عليه و آله من فاطمة و كانت اذا دخلت عليه اخذ بيدها فقبلها و رحب بها و اجلسها في مجلسه...؛ عايشه مي گويد: من كسي از بندگان خدا را از نظر گفتار، شبيه تر از فاطمه عليهاالسلام به پيامبر نديدم. فاطمه هر گاه بر پيامبر وارد مي شد، پيامبر دستش را مي گرفت، او را مي بوسيد و به او خوش آمد مي گفت و او را در جاي خود مي نشاند.

العقد الفريد، ج 3، صص 230- 231، ينابيع المودة، ج 1، ص 203؛ مقتل خوارزمي، ص 54؛ فاطمة الزهراء، عباس محمود العقاد، ص 38.

[ صفحه 582]

شكستن پهلو
منابع شيعه

1. روي الصدوق باسناده عن ابن عباس في خبر طويل في ما اخبر النبي صلي الله عليه و آله بظلم اهل البيت، انه قال

صلي الله عليه و آله: و اما ابنتي فاطمة فانها سيدة نساء العالمين من الاولين والاخرين... و اني لما رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدي، كاني بها و قد دخل الذل بيتها... كسرت جنبتها... اللهم العن من ظلمها... و خلد في نارك من ضرب جنبيها...؛ صدوق با سندش از ابن عباس در روايتي طولاني كه در آن پيامبر خبر از ظلم به اهل بيت مي دهند، آورده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اما دخترم فاطمه، سرور تمامي زنان جهان است چون او را مي بينم، گويا او را مي نگرم كه ذلت و خواري به خانه اش وارد شده... پهلويش شكسته شده است. خدايا هر كه به او ظلم كند لعنت نما و هر كه به پهلويش زدند، در آتش عذابت جاودان ساز.

الامالي، شيخ صدوق، صص 100- 101، بشارة المصطفي، صص 197- 200، الفضائل، ابن شاذان، صص 8- 11. ارشاد القلوب، ص 295، اثبات الهداة، ج 1، صص 280- 281؛ بحارالانوار، ج 28، صص 37- 40 و ج 43، صص 172 و 173.

2.... فحالت فاطمة عليهاالسلام بينهم و بين بعلها... فامر عمر قنفذ بن عمران يضربها بسوطه. فضربها قنفذ بالسوط علي ظهرها و جنبيها الي عن أن انهكها و اثر في جسمها الشريف، و كان ذلك الضرب اقوي ضرر في اسقاط جنبينها، فاطمه عليهاالسلام ميان آنها و همسرش حائل شد. عمر، قنفذ عمران را فرمان داد تا او را با تازيانه اش بزند قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوي او چنان زد كه او را شديد بيمار ساخت و اثرش در جسم شريفش باقي ماند. همين ضربت علت اصلي سقط جنين او شد.

علم اليقين، ج

2، ص 687.

[ صفحه 583]

3. روي انه دخل النبي صلي الله عليه و آله يوما الي فاطمة (عليهاالسلام)... فهبط جبرائيل عليه السلام يقول: سجدت شكرا لفرحك باهلك؟ فقلت: نعم. فقال: الا اخبرك بما يجري عليهم بعدك؟ فقلت: بلي يا اخي، يا جبرئيل! فقال: اما ابنتك فهي الاول اهلك لحاقا بك بعد ان تظلم و يؤخذ حقها و تمنع ارثها و يظلم بعلها و يكسر ضلعها...؛ روايت شده كه روزي پيامبر صلي الله عليه و آله نزد فاطمه عليهاالسلام آمد... جبرائيل عليه السلام در حالي كه چنين مي گفت، نازل شد: به شكر شادماني اهلت، سجده كردي؟ (پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:) گفتم: آري (جبرئيل) گفت: آيا بگويم، پس از تو بر آنان چه روي مي دهد! گفتند: آري، جبرئيل! (جبرئيل) گفت: دخترت نخستين كسي است از اهلت كه به تو مي پيوندد، پس از آن كه ظلم شده به يغما رفته، از ارث منع شود. به شوهرش ظلم روا شده، پهلويش شكسته گردد.

بحارالانوار، ج 98، ص 44.

4. قال سيد بن طاووس: و زيادة مولاتنا فاطمة (صلوات الله عليها) تقول: وصل علي البتول الطاهرة، الصديقة المعصومة،... المسكور ضعلها...؛ سيد بن طاووس در زيارت سرور ما فاطمه (صلوات الله عليها) آورده است.

... و بر بتول طاهره، صديقه ي معصومه،... آن كه پهلويش شكسته شد... درود فرست.

اقبال الاعمال، سيد بن طاوس، ص 625؛ بحارالانوار، ج 97، ص 200.

5. ثم اقبل (رسول الله) علي ابنته فقال:... و سترين بعدي ظلما و غيظا حتي تضربي و يكسر ضلع من اضلاعك؛ پيامبر رو به دخترش فرمود:... به زودي پس از من كينه ها و ستمها بيني تاآنجا كه كتك مي خوري و

استخوان پهلويت مي شكند.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 907.

6. فالجاها قنفذ الي عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعا من جنبها...؛ قنفذ او (زهرا) را واداشت به چوبه ي در خانه اش پناه ببرد. آن گاه در را به درون راند استخوان پهلويش را شكست.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 588، الاحتجاج، ج 1، ص 212، بحارالانوار، ج 28، ص 270.

7.... فرفع عمرالسيف و هو في غمده فوجابه جنبها...؛ عمر شمشير را كه در غلاف بود، بلند كرد و به پهلويش زد.

[ صفحه 584]

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 585؛ بحارالانوار، ج 28، ص 269.

8. در اين ميانه عمر با اصحاب عناد و نفاق سر رسيد و گفت: يابن ابي طالب در را بگشا و گرنه در خانه بر سر تو سوزانم.

فاطمه گفت: يا عمر اتق الله في حرم رسول الله تدخل فان عليك حرام؛ گفت اي عمر، از خدا بترس و در حرم رسول خدا داخل مشو كه بر تو حرام است.

عمر عناد كرد و با منافقان وارد خانه شد. فاطمه فرياد برآورد. «يا ابتاه! ما لقينا من ابي بكر و عمر بعدك؛ اي، پدرم! پس از تو از ابوبكر و عمر بد مصيبتي به ما رسيد. آنگاه عمر شمشير برآورد و با غلاف پهلوي مبارك فاطمه زد قنفذ تازيانه بر دوش فاطمه زد فاطمه فرياد برآورد. «يا ابتاه! ما لقي اهل بيتك من ابي بكر و عمر من بعدك؛ واي پدرم، از آنچه اهل بيت پس از تو، از عمر و ابوبكر ديده اند.

كامل بهايي، ج 1، ص 306.

مقداد برابر ايشان ايستاد و گفت: دختر

رسول خدا از دنيا رفت و خون از پشت و پهلوي او مي رفت، به سبب ضربت شمشير و تازيانه كه شما بر او زديد.

پيشين، ص 312 (براي اطلاع از تمامي اين بخش از كامل بهايي ر. ك: به بخش «پشت و شكم»)

[ صفحه 585]

منابع اهل سنت

1. عن ابن عباس عن النبي صلي الله عليه و آله قال:... كاني بها فقد دخل الذل بيتها... و كسر جنبها... اللهم العن من ظلمها... و خلد في نارك من ضرب جنبها...؛ ابن عباس از پيامبر صلي الله عليه و آله چنين روايت مي كند. گويا او را مي بينم در حالي كه ذلت به خانه اش وارد شده... پهلويش شكسته شده است... خدايا هر كه به او ستم روا داشت، لعنت نما... و هر كه به پهلويش زد، در آتش (عذابت) جاودان ساز.

فرائد المسمطين، ج 1، صص 34- 36 (تمامي حديث با ذكر روات آن در بخش پاياني «شهيده» خواهد آمد).

[ صفحه 586]

پشت و شكم
منابع شيعه

1. و قد انهم ضربوا بالسياط والمشهور الذي لا خلاف فيه بين الشيعه: ان عمر ضرب علي بطنها...؛ روايت شده، آنها او را با تازيانه زدند و بدون هيچ اختلافي در ميان شيعه مشهور است كه عمر به شكم فاطمه زد.

تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.

2. قال الامام الحسن عليه السلام للمغيرة:... و انت والذي ضربت فاطمة بنت رسول الله حتي آدميتها والقت ما في بطنها...؛ امام حسن عليه السلام به مغيره فرمود: تو هماني كه فاطمه دختر رسول خدا، را چنان زدي كه خونريزي كرد و آن چه را در شكم داشت، افكند.

الاحتجاج [1252] ج 2، ص 40؛ بحارالانوار، ج 43، ص 197 (به نقل از احتجاج).

3. و ضغطوا سيدة النساء بالباب حتي اسقطت...؛ سرور زنان را چنان به در فشردند كه بچه اش را سقط نمود.

اثبات الوصية، ص 116؛ بحارالانوار، ج 28، ص 308.

4.... فامر عمر، قنفذ بن عمران يضربها بسوطه، فضربها قنفذ بالسوط علي

ظهرها...؛ عمر به قنفذ بن عمران دستور داد كه او (فاطمه) را با تازيانه اش بزند. پس قنفذ با تازيانه به پشت فاطمه زد...

علم اليقين، ج 2، ص 687.

[ صفحه 587]

5. چون خلق بازگشتند و پاره اي از شب رفت و مردم به خواب رفتند، جنازه ي فاطمه را حاضر كردند. علي عليه السلام و حسن و حسين عليهماالسلام وس لمان و ابوذر. و مقداد و عباس و پسران او، عبدالله و فضل، و عقيل بن ابي طالب و عبدالله بن جعفر و بريدة و عمار و زبير و اسامة و دختران علي عليه السلام و زنان قريش از حاضران بر جنازه ي او نماز كردند و او را پيش رسول الله صلي الله عليه و آله از جانب منبر دفن كردند.

چون روز شد مردم براي نماز ميت روي به خانه فاطمه نهادند. مقداد ابوبكر را ديد و گفت: ما دوش او را به خاك سپرديم. عمر گفت: اي ابابكر، من به تو نگفتم كه ايشان چنين خواهند كرد؟

مقداد گفت: فاطمه چنين وصيت كرد تا شما بر جنازه ي او نماز نگذاريد.

عم ردست برآورد و بر سر و صورت مقداد زد. او را چندان زد كه خسته شد و مردم كه حاضر بودند، او را خلاص كردند. مقداد برابر ايشان ايستاد و گفت: دختر رسول الله از دنيا رفت و خون از پشت و پهلوي او مي رفت، به سبب ضرب شمشير و تازيانه كه شما بر او زديد و من پيش شما حقيرترم از علي و فاطمه.

چون اين كلام شنيدند، گفتند: والله لاحق الناس بالضرب والعقوبة علي بن ابي طالب؛ به خدا سوگند علي بن ابي طالب

از همه ي مردم به مجازات و تنبيه سزاوارتر است. آنان نزد علي عليه السلام آمدند و او بر در خانه نشسته بود. اصحاب او گرد او درآمدند. عمر گفت: اي فرزند ابوطالب! اين حسد قديم را ترك خواهي كرد؟ رسول الله را بي حضور ما غسل دادي و بر جنازه ي فاطمه بي ما نماز كردي!

عقيل به جواب شروع كرد و گفت: و انتم والله لاشد الناس حسدا و اقدم عداوة لرسول الله و اهل بيته ضربتموها بالامس و خرجت من الدنيا و ظهرها بدم و هي غير راضية عنكما؛ شماييد به خدا حسودترين مردم و دشمن ترين مردم با رسول خدا و اهل بيت او. شما ديروز او را زديد و بيرون رفت از دنيا و پشت و پهلوي او به خون آلوده و از شما ناراضي بود.

كامل بهائي، ج 1، صص 312- 313.

[ صفحه 588]

6. از مطاعن او (عمر) كه با همه ي طعن ها برابر است، اين كه چون به حكم او آتش بردند كه خانه ي فاطمه زهرا را بسوزانند، ديدند و دانستند كه فاطمه عليهاالسلام در پشت در نشسته است. حكم به زدن او كرد و عمر در را به شكمش زد و غلام تازيانه بر كتفش زد كه از آن جهت فرزندش ساقط شد و اثر آن مدتي ماند و به همان سبب بيمار شده، رحلت يافت و اين همه به حكم او بود و هيچ يك از اهل سنت منكر مطاعن مذكور نيستند، لكن بعضي درصدد جواب برآمده اند، مانند ملاعلي قوشچي كه جواب هاي بي مزه و پوچ گفته است [1253] . خدا انصافشان دهد.

حديقة الشيعة، صص 265 و 266.

همچنين ر. ك: منابع «سقط محسن»

[ صفحه 589]

منابع اهل سنت

1. قال الملك: انك ايها العلوي: قلت في اول الكلام: ان ابابكر اساء الي فاطمة الزهرا بنت رسول الله صلي الله عليه و آله فما هي اساءته الي فاطمة؟

قال العلوي: ان ابابكر بعد ما اخذا لبيعة لنفسه من الناس بالارهاب والسيف والتهديد والقوة، ارسل عمر و قنفذا و خالد بن الوليد و اباعبيدة الجراح و جماعة اخري من المنافقين الي دار علي و فاطمة (عليهاالسلام) و جمع عمر الحطب علي باب فاطمة (ذلك الباب الذي طالما وقف عليه رسول الله و قال: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة، و ما كان يدخله الا بعد الاستئذان) و احرق الباب النار.

و لما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمر و حزبه، عصر عمر فاطمة بين الحائط والباب عصرة شديدة قاسية حتي اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب في صدرها و صاحت فاطمة: ابتاه، يا رسول الله! انظر ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه!

فالتفت عمر الي من حوله و قال: اضربوا فاطمة، فانهالت السياط علي حبيبة رسول الله و بضعته حتي ادموا جسمها، و بقيت آثار العصرة القاسية و الصدمة المريرة تنحر في جسم فاطمة، فاصبحت مريضة عليلة حزينة فارقت الحياة بعد ابيها بايام، ففاطمة شهيدة بيت النبوة، فاطمة قتلت بسبب عمر بن الخطاب.

قال الملك للوزير: هل ما يذكر العلوي صحيح؟ قال الوزير: نعم اني رايت في التواريخ ما يذكر العلوي، پادشاه گفت: اي علوي، تو در آغاز سخن، گفتي كه ابوبكر به فاطمه ي زهرا، دختر رسول خدا، بدي هاي روا داشته است بدي هاي او نسبت به فاطمه چه بود؟

علويه گفت: پس از آن

كه ابوبكر با تهديد و زور از مردم براي خود بيعت گرفت. عمر، قنفذ و خالد بن وليد را با عبيده ي جراح و جماعتي ديگر از منافقان، به خانه ي علي و فاطمه عليهاالسلام فرستاد عمر نزد در خانه ي فاطمه هيزم جمع كرد (همان دري كه پيوسته رسول خدا صلي الله عليه و آله، نزد آن مي ايستاد و مي فرمود: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و هيچ گاه بدون اجازه وارد آن نمي گشت). در را آتش زد.

و چون فاطمه پشت در آمده بود تا عمر و باند او را منصرف سازد،او را ميان در و ديوار چنان

[ صفحه 590]

بيرحمانه فشرد كه جنينش را انداخت. ميخ در، در سينه اش جا گرفت. فاطمه ناله سر داد. پدرم اي رسول خدا!! بنگر پس از تو ما از ابن خطاب و ابن قحافه چه ها ديديم.

آنگاه عمر به اطرافيانش گفت: فاطمه را بزنيد: پس تازيانه ها بر حبيب رسول خدا و پاره اي تن او، باريدن گرفت به احدي كه بدنش را خونين كرد آثار اين فشار بيرحمانه و صدمات تلخ، بر جسم فاطمه چنان باقي ماند كه بيمار، زمين گريه و غرق غم گشت. چند روزي نگذشت كه از دنيا رفت. بنابراين، فاطمه شهيد خانه ي نبوت است، و فاطمه به دست عمر بن خطاب كشته شد.

پادشاه به وزير گفت: آيا سخنان علويه صحيح است؟

وزير گفت: آري، به همين صورت كه علويه مي گويد، من (نيز) در كتاب هاي تاريخي ديده ام.

مؤتمر علماء البغداد [1254] .

مقاتل بن عطية، صص 63 و 64.

الامامة و الخلافة، مقاتل ابن عطية (م 505 ه)، صص 160 و 161.

نيز ر. ك:

منابع «سقط محسن».

[ صفحه 591]

روايات مطلقه ي «ضرب»
منابع شيعه

1. روي مفضل بن عمر عن الصادق عليه السلام في حديث طويل: قال الصادق عليه السلام: تقوم فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله فتقول: اللهم: انجز وعدك و موعدك فيمن ظلمني و عصبني و ضربني و جزعني بكل اولادي؛ امام صادق عليه السلام در روايتي مفصل چنين فرمود: فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله (در روز قيامت) برخاسته، مي گويد: خدايا وعده ي (عذابت) را عملي ساز درباره ي كسي كه به من ظلم و حقم را غصب كرد، مرا زد و با ستم بر فرزندانم مرا آزرد.

بحارالانوار، ج 53، ص 23.

2. قال الصادق عليه السلام:... و كان سبب وفاتها ان قنفذ امولي الرجل لكزها بنعل السيف بامره؛ امام صادق عليه السلام فرمود:... سبب وفات او (فاطمه)اين بود كه قنفذ غلام آن مرد (عمر)، به دستور اربابش، فاطمه را با غلاف شمشير زد).

دلائل الامامة، ص 45 (نسخه ي محقق، ص 134)، بحارالانوار، ج 43، ص 170 (گفتني است كه اين حديث صحيح است و جمعي راويان آن از اعظم و ثقات علماي شيعه هستند)

3. قال الصادق عليه السلام: لما اسري بالنبي... و اما ابنتك... و تضرب...؛ امام صادق عليه السلام فرمود: چون پيامبر به معراج رفت... (به او گفته شد...) دخترت... مضروب مي شود...

كامل الزيارة، ص 332.

4. فارسل اليه الثلاثة عمر رجلا، يقال له قنفذ فقامت فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله تحول بينه و بين علي عليه السلام فضربها، فانطلق قنفذ و...؛ با رسوم عمر مردي را فرستاد به او قنفذ گفته مي شد، فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله ميان او

و علي عليه السلام حائل گشت، او (فاطمه) را زد، قنفذ رفت و... تفسير عياشي، ج 2، ص 307- 308؛ بحارالانوار، ج 28، ص 231.

[ صفحه 592]

5. قال السيد المرتضي في جواب صاحب المغني و قوله ان روايات ضرب فاطمة و... كروايات الحلول: الست تعلم ان هذا المذهب يذهب اليه اصحابه الحلول، والعقل دال علي بطان قولهم؟ فهل العقل دال علي استحالة ما روي من ضرب فاطمة (عليهاالسلام) فان قال هماسيان، قيل له: فبين استحالة ذلك في العقل كما بينت استحالة الحول و قد ثبت مرادك و معلوم عجزك عن ذلك. سيد مرتضي در پاسخ صاحب مغني و (رد) اين كلام او كه روايت ضرب و جرح فاطمه و... مانند روايت حلول (محال) است، چنين مي گويد:

آيا نمي داني عقل بر بطلان عقيده ي اصحاب حلول دلالت دارد؟ آيا عقل، روايت زدن فاطمه عليهاالسلام را محال مي داند؟ آيا اگر بگوييد (حلول و زدن فاطمه) هر دو مساوي است، پاسخ اين است كه استحاله ي عقلي چنين امري (زدن فاطمه را) مانند محال بودن حلول، بيان كند در اين صورت، به مقصود خود رسيده اي (و حق با توست) ليكن بديهي است كه نمي توانيم.

الشافي، ج 4، ص 117.

و بعد، فلا فرق بين ان يهدد بالاحراق للعلة التي ذكرها و بين ضرب فاطمة لمثل هذه العلة، فان احراق المنازل اعظم من ضربة بالسوط... فلا وجه لا متعاض صاحب الكتاب من ضربة سوط و تكذيب ناقلها؛ ضمنا نسبت به دليلي كه ذكر كرد، فرقي نمي كند صرفا تهديد به احراق باشد يا فاطمه به همين دليل زده شده باشد چون سوزاندن منازل، از زدن تازيانه، بدتر است.

پس وجهي ندارد كه بر صاحب كتاب، زدن با تازيانه سنگين آمده، آن را نپذيرفته، ناقلش را دروغگو مي شمارد.

الشافي، ج 4، ص 120.

6. و مما انكر عليه ضربهم لفاطمة عليهاالسلام و قد روي انهم ضربوها بالسياط؛ از اموري كه نپذيرفته (و بروي گران آمده) زدن فاطمه عليهاالسلام توسط آنهاست، با آن كه روايت شده، آنان با تازيانه او (فاطمه) را زدند.

تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.

[ صفحه 593]

7. قال القاضي عبدالجبار بن احمد الهمداني [1255] .

في كتابه (المغني): ان الشيعه: ادعوا رواية رووها عن جعفر بن محمد عليه السلام و غيره ان عمر سبب فاطمة بالسوط. قاضي عبدالجبار فرزند احمد همداني در كتابش «مغني» مي گويد: شيعه مدعي روايتي است كه آن را از جعفر بن محمد (عليه السلام) و ديگران نقل كرده اند كه عمر، فاطمه را با تاريانه زد.

الشافي، ج، 4 ص 119؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 61، ص 271.

8. قال العلامة الحلي:... و ضربت فاطمة عليهاالسلام...؛... فاطمة عليهاالسلام زده شد...

كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 377.

9. علي بن محمد عن ابي جمهور، عن ابيه، عن فضالة بن ايوب، عن السكوني قال: دخلت علي ابي عبدالله عليه السلام و انا مغموم مكروب، فقال لي: يا سكوني فما غمك؟ قلت: ولدت لي ابنة. فقال لي: يا سكوني علي الارض ثقلها و علي الله رزقها تعيش في غير اجلك و تاكل من غير رزقك. فسري والله عني. فقال لي: ما سميتها؟ قلت: فاطمة. قال: آه آه ثم وضع يده علي جبهة فقال:... اما اذا سميتها فاطمة فلا تسبها و لا تلعنها و لا تضربها؛ سكوني مي گويد: خدمت

امام صادق عليه السلام رسيدم. با آن كه غمگين بودم. به من فرمود: اي سكوني! چرا غمگيني؟ گفتم: دختردار شده ام فرمود: سكوني، سنگيني اش بر زمين است، رزقش بر عهده ي خداست، از عمر تو نمي كاهد، خود رزقي دارد (رزق تو را نمي خورد). (با اين سخن)به خدا سوگند خيال مرا آسوده ساخت.

آن گاه به من فرمود: نامش را چه گذاردي؟ گفتم: فاطمه. فرمود: آه آه، سپس دستش را پيشاني خويش نهاد و فرمود:... حال كه نامش فاطمه گذاردي، دشنامش نده، نفرينش نكن و او را نزن.

الكافي، ج 6، صص 48- 49؛ تهذيب، ج 8، ص 112.

[ صفحه 594]

10. سيد حميري [1256] .

شاعر شيعي معاصر امام صادق عليه السلام چنين سروده است:

ضربت واهتضمت من حقها

واذيقت بعده طعم السلع

قطع الله يدي ضاربها

و يد الراضي بذاك المتبع

لا عفا الله له عنه و لا

كف عنه هول يوم المطلع

زهرا را زدند و حقش را ربودند و پس از آن، طعم جراحت و زخم را به او چشاندند.

بريده باد دست زنده ي او و كسي كه راضي و پيرو او باشد.

خدا از او نگذرد و او را از هول روز قيامت بازندارد.

[ صفحه 595]

منابع اهل سنت

1. قال الاسفرائيني في كتابه عند ما تكلم عن النظام: و طعن في الفاروق عمر و زعم انه شك يوم الحديبية في دينه و شك وفاة النبي صلي الله عليه و آله و انه كان فيمن نفر بالنبي صلي الله عليه و آله ليلة العقبة و انه ضرب فاطمة و منع ميراث العترة

و انكر عليه تغريب نصر بن الحجاج من المدينه الي البصرة و زعم انه ابتدع صلاة التراويح و نهي عن متعة الحج و حرم نكاح الموالي للعربيات؛ اسفرايني در كتاب خود، چون از نظام سخن مي آورد، چنين مي گويد: (نظام) به عمر طعنه زده، پنداشته است كه او روز صلح حديبيه در دين شك كرد. روز وفات پيامبر نيز به خود ترديد راه داد و از كساني بود كه هنگام بازگشت از تبوك در عقبه شتر پيامبر را رم دادند. فاطمه را زد و عترت را از ارث منع كرد (نظام) به تبعيد نصر بن حجاج از مدينه به بصره به او (عمر) معترض بود و مي پنداشت او نماز تراويح را بدعت نهاده، متعه ي حج را نهي ازدواج موالي (غير عرب) را با زنان عرب حرام اعلام كرده است.

الفرق بين الفرق، ابي منصور عبدالقاهر بن طاهر البغدادي الاسفرائيني (م 429 ه)، صص 147- 148 (در بعضي نسخ 107).

[ صفحه 596]

سقط

منابع شيعه

1. روي ابن قولويه بسنده [1257] عن ابي عبدالله عليه السلام: «لما اسري بالنبي صلي الله عليه و آله الي السماء قيل له ان الله تبارك و تعالي يختبرك (مختبرك) في ثلاث لينظر كيف صبرك. قال لامرك يا رب و لا قوة لي علي الصبر الا بك... و اما ابنتك فتظلم تحرم يوخذ حقها غصبا الذي نجعله لها و تضرب و هي حامل و... و تطرح ما في بطنها من الضرب و تموت من ذلك الضرب... و اول من يحكم فيه محسن بن علي عليه السلام في قاتله ثم قنفذ فيؤتيان هو و صاحبه فيضربان بسياط من نار، لو وقع سوط منها علي البحار،

لغلت من مشرقها الي مغربها و لو وضعت علي الجبال الدنيا لذابت حتي تصير رمادا فيضربان بها، امام صادق عليه السلام فرمود: چون پيامبر صلي الله عليه و آله به سفر آسماني رفت، به او گفته شد: خداوند بزرگ در سه چيز تو را مي آزمايد تا بنگرد صبرت چگونه است. (پيامبر) فرمود: پروردگارا تسليم امر توام. مرا جز به (مدد) تو، قوتي بر صبر نيست... دخترت ستم مي بيند از حقي كه براي او مي نهي، مرحوم شده، حقش غاصبانه گرفته مي شود با آن كه باردار است، كتك مي خورد... بچه اش را مي اندازند و بر اثر ضربه از دنيا مي رود... نخستين قضاوتي كه (در قيامت) مي شود، مساله ي محسن بن علي و قاتل اوست آن گاه قنفذ همراهش را مي آورد. با تازيانه هايي از آتش بر آن

[ صفحه 597]

دو مي نوازند، تازيانه هايي كه اگر يكي از آنها در درياها افتد، تماما (از مشرق تا مغرب آن) به جوش آيد و اگر بر كوه هاي دنيا نهند، (كوه ها) ذوب شده، خاكستر گردد، چنين تازيانه اي بر آن دو مي نوازند.

كامل الزيارة، صص 332- 335؛ بحارالانوار، ج 28، صص 61- 64.

2. روي الصدوق في امالية بسند كالموثق في خبر طويل عن النبي صلي الله عليه و آله و قد اخبر بما يجري علي اهل بيته (عليهم السلام) من الظلم: و اما ابنتي فاطمة... و اني لما رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدي كاني بها و قد دخل الذل بيتها وانتهكت حرمتها و غصبت حقها، و منعت ارثها و كسر جنبها واسقطت جنينها و هي تنادي: يا محمداه، فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث... فاقول عند ذلك: اللهم العن من ظلمها... و

خلد في نارك من ضرب جنينها حتي القت ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك، آمين؛ صدوق در امالي خويش به سندي چون موثق، روايتي طولاني از پيامبر صلي الله عليه و آله آورده است و در آن از ستم هايي كه بر اهل بيت مي شود خبر داده است... دختر فاطمه... چون او را مي بينم، آن چه پس از من در حقش روا مي دارند، به نظر مي آورم گويا او را مي بينم كه ذلت به خانه اش وارد شده، حرمتش شكسته، حقش غضب شود، از ارث منع شده، پهلويش مي شكند. جنين اش سقط مي گردد. با آن كه ندا درمي دهد. يا محمداه، ليكن جواني داده نمي شود و كمك مي طلبد، ياري نمي شود... من در اين موقع گويم. خدايا هر كه به او ستم نموده لعنت كن... و در آتش (عذابت) جاودن ساز، كسي را كه چنان به جنين او زده (فاطمه) فرزند خويش را انداخت و ملائكه ي امين گويند.

الامالي، صدوق ص 99؛ بشارة المصطفي، صص 197- 200؛ فضائل ابن شاذان، صص 8- 11؛ اثبات الهداة، ج 1، صص 280- 281؛ بحارالانوار، ج 28، ص 37 و ج 43، ص 172.

3. كليني بسنده عن ابي عبدالله عليه السلام عن ابائه (عليهم السلام) قال: قال اميرالمؤمنين عليه السلام ان اسقاطكم اذا لقومكم يوم القيامة و لم تسموهم يقول السقط لابيه: الا سميتني و قد سمي رسول الله صلي الله عليه و آله محسنا قبل ان يولد، امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام نقل فرمودند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: روز قيامت، چون فرزندان سقط شده ي شما كه نامي بر آنها ننهاده ايد، شما را ببيند هر يك به پدر خود

[ صفحه 598]

مي گويند: چرا بر من نگذارديد

با آن كه پيامبر، پيش از آن كه محسن به دنيا آيد او را نام نهاد.

بحارالانوار، ج 43، ص 195.

4. في حديث عن فاطمة عليهاالسلام قالت: «فجمعوا الحطب الجزل علي بابنا، و اتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا، فوقفت بعضاده الباب، و ناشدتهم بالله و بابي ان يكفوا عنا و ينصرونا، فاخذ عمر السوط من يد قنفذ- مولي ابي بكر- فضرب به عضدي، فالتوي السوط علي عضدي حتي صار كالدملج، و ركل الباب برجله، فرده علي و انا حامل فسقطت لوجهي، والنار تسعر و تسفع وجهي، فضر بني بيده، حتي انتثر قرطي من اذني، و جائني المخاض، فاسقطت محسنا قتيلا بغير جرم؛ فاطمه عليهاالسلام فرمود: هيزم هاي تنومندي كنار در خانه ي ما جمع كردند و آتش آوردند تا آن را روشن كنند تا ما را بسوزانند. كنار چوبه ي در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه از ما دست بردارند و ما را ياري كنند. عمر تازيانه از دست قنفذ- غلام ابوبكر- گرفت و با آن به بازويم زد. تازيانه هم چون بازوبندي به دور بازويم حلقه زد و با آن كه باردار بودم، با لگدي به در كوبيد و آن را به من زد، به رو بر زمين افتادم. آتش زبانه مي كشيد و صورتم را مي گداخت. (عمر) چنان سيلي به من زد كه گوشواره از گوشم جدا شد و افتاد. درد زايمان پيش آمد و محسن بي جان و بي گناه سقط نمودم.

بحارالانوار، ج 30، صص 348- 349 (به نقل از ارشاد القلوب).

5. قال الطبرسي فيما احتج به الحسن عليه السلام علي معاوية و اصحابه، و اصحابه، انه قال لمغيرة

ابن شعبه: انت ضربت فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله حتي أدميتها و ألقت ما في بطنها...، طبرسي مي گويد: امام حسن عليه السلام در احتجاجي كه با معاويه و يارانش داشت، به مغيره ابن شعبه فرمود: تو فاطمه- دختر پيامبر صلي الله عليه و آله آن گونه زدي كه خونريزي كرد و بچه اش را انداخت.

بحارالانوار، ج 43، ص 197؛ الاحتجاج، ج 1، ص 414.

6. روي عبدالله بن سنان عن ابي عبدالله عليه السلام «ان ابابكر كان قد كتب لها كتابا برد فدك... فلقيها

[ صفحه 599]

عمر... فقال: هلميه الي، فابت ان تدفعه اليه، فرفسها برجله و كانت (عليهم السلام) حاملة بابن اسمه المحسن فاسقطت المحسن من بطنها...؛ امام صادق عليه السلام فرمود: ابوبكر براي فاطمه نوشته اي داد كه فدك (به او) برگردد... عمر او را ديد گفت: نامه را به من بده فاطمه خودداري كرد و با آن كودكي به نام محسن باردار بود، عمر با لگدي به سينه ي او زد. در نتيجه (فاطمه) محسن را انداخت.

الاختصاص، ص 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.

7. حدثني ابوالحسن محمد بن هارون بن موسي التلعكبري عن ابيه عن محمد بن همام و عن احمد البرقي احمد بن محمد بن عيسي و عن عبدالرحمن ابن ابي نجران عن ابن سنان و عن ابن مسكان عن ابي بصير عن ابي عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام قال:... و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولي عمر لكزها بنعل السيف [1258] بامره، فاسقطت محسنا و مرضت من ذلك شديدا، و لم تدع احدا ممن اذاها يدخل عليها؛ امام عليه السلام فرمود: سبب وفاتش اين بود كه قنفذ غلام عمر به فرمان او با غلاف

شمشير چنان به فاطمه زد كه حسين را انداخت و بدين سبب به بيماري شديد دچار گشت و به كساني كه او را آزرده بودند، اجازه نداد به حضورش آيد.

دلائل الامامة، ص 45 (نسخه ي محقق، ص 134). (سند صحيح است)؛ بحارالانوار، ج 43، ص 170.

8. روي مفضل بن عمر عن الصادق عليه السلام في حديث طويل:... و ادخال قنفذ يده (لعنه الله) يروم فتح الباب و ضرب عمر لها بالسوط علي عضدها حتي صار كالدملج الاسود، و ركل الباب برجله، حتي اصب بطنها و هي حاملة بالمحسن، لسته اشهر و اسقاطها اياه و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن الوليد و صفقة خدها حي بدا قرطاها تحت خمارها و هي تجهر بالبكاء و تقول: وا ابتاه، وا (رسول الله، ابنتك فاطمة تكذب و تضرب و يقتل جنين في بطنها... و صاح

[ صفحه 600]

اميرالمؤمنين بفضة) يا فضة مولاتك فاقبلي منها ما تقبله النساء فقد جاءها من الرفسة و رد الباب فاسقطت محسنا. فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: فانه لا حق بجده رسول الله فيشكوا اليه... و باتي محسن تحمله خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت اسد ام المؤمنين عليه السلام و هن صارخات و امه فاطمة تقول: هذا يومكم الذي كنتم توعدون...

ثم قال مفضل: يا مولاي ما تقول في قوله تعالي (و اذا المؤدة سئلت باي ذنب قتلت) قال: والموؤدة والله محسن، لانه منا لا غير، فمن قال غير فكذبوه؛ مفضل از امام صادق عليه السلام چنين روايت مي كند: قنفذ- لعنت خدا بر او باد- دستش را داخل (در) كرد تا آن را بگشايد، عمر با تازيانه چنان بر بازوي (فاطمه) زد كه چون بازوبندي

سياه رنگ شد، و به در لگدي زد، در به شكم فاطمه برخورد كرد. فاطمه محسن شش ماه اش را سقط كرد. عمر و قنفذ و خالد بن وليد هجوم آوردند و سيلي اي به صورتش خورد كه گوشواره از زير مقنعه اش هويدا شد. او بلند بلند مي گريست و مي فرمود: پدرم! رسول خدا!- دخترت فاطمه تكذيب شده، كتك مي خورد و جنين در شكمش كشته مي شود...

اميرالمؤمنين فرياد زده و فضه را خواند فضه مولايت را درياب و چون زنان قابله او را تيمار دار. چون از ضربه ي لگد و فشردن در، فاطمه را درد وضع حمل رسيده است. فاطمه محسن را سقط كرد. اميرالمؤمنين فرمود: محسن به جدش رسول خدا پيوست و به او شكوه مي كند... (روز قيامت) محسن را خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر اسد مادر مومنان ناله كنان مي آورند و مادرش فاطمه مي گويد: امروز روزي است كه شما وعده ي (عذاب) شده بوديد.

سپس مفضل گفت: مولاي من درباره ي اين سخن خدا: چون از «مؤودة» (فرزند زنده به گور شده) پرسيدند كه به كدامين گناه كشته شدي، چه مي گوييد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، «مؤودة» محسن است چون او، فقط از ماست نه از ديگران، هر كه جز اين كه بگويد، دروغگويش بخوانيد.

بحارالانوار، ج 53، صص 19 و 23.

9. في خبر طويل عن الجزء الثاني من دلائل الامامة للطبري باسناده عن جابر الجعفي، عن سعيد بن

[ صفحه 601]

المسيب، ان عمر كتب الي معاوية و فيه: «... فركلت الباب، و قد الصقت احشاءها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت اعلي المدينة اسفلها و قالت يا

ابتاه يا رسول الله! هكذا كان يفعل بحبيبتك و ابنتك، آه يا فضة اليك فخذيني، فقد والله قتل ما في احشائي من حمل...؛ عمر در نامه اي به معاويه نوشت:... به در لگدي زدم در حالي كه فاطمه خود را به آن چسبانده بود تا آن را نگه دارد، شنيدم فرياد زد- فريادي كه گمان كردم مدينه را زير و رو ساخت- گفت پدرم! اي رسول خدا! آيا چنين به محبوب و دخترت روا مي دارند! آه، فضه! مرا درياب، به خدا سوگند، كودكي كه در درون داشتم، كشته شد...

الهداية الكبري الحضيني، ص 417 (چاپ بيروت) و نسخه ي مخطوط، ص 212 (شماره ي مسلسل كتابخانه آية الله مرعشي 2973)؛ بحارالانوار، ج 30، ص 294.

10. روي سليم بن قيس عن سلمان انه قال فقال علي عليه السلام يا ابابكر ما اسرع ما توثبتم علي رسول الله صلي الله عليه و آله... و قد كان قنفذ (لعنه الله) ضرب فاطمة بالسوط... فاضربها قنفذ الي عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعا من جنبها فالقت جنينا من بطنها، فلم تزل صاحبه فراش حتي ماتت من ذلك شهيدة؛ سلمان از علي عليه السلام چنين نقل مي كند: اي ابوبكر، چه زود به مبارزه با رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاستيد و بر او شوريديد. قنفذ- لعنت خدا بر او باد فاطمه را با تازيانه زد... و او را به چهارچوب در كوفت و بر زمينش افكند، در نتيجه استخوان پهلويش را شكست و بدين سبب (فاطمه) جنين اش را سقط كرد. در بستر بيماري بود تا به شهادت رسيد.

بحارالانوار، ج 28، ص 270؛ الاحتجاج، ج 1، ص 109.

11. سيد ابن طاووس باسناده الي

سعد بن عبدالله، عن ابي جعفر، عن محمد بن اسماعيل بن بزيع و بكير بن صالح عن سليمان بن جعفر، عن الرضا عليه السلام انهما قالا: دخلنا عليه و هو ساجد في سجدة الشكر، فاطال في سجوده ثم رفع راسه فقلنا: اطلت السجود! فقال: من دعا في سجدة الشكر بهذا الدعاء كان كالرامي مع رسول الله صلي الله عليه و آله يوم بدر. قالا قلنا: فنكتبه. قال: اكتبا؛ اذا انتما سجدتما

[ صفحه 602]

سجدة الشكر فقولا: اللهم العن الذين بدلا دينك و غير انعمتك، واتهما رسولك صلي الله عليه و آله... و قتلا ابن نبيك...، اسماعيل ابن بزيع و بكير بن صالح از سليمان بن جعفر روايت مي كند كه نزد امام رضا عليه السلام رفتيم و او در حال سجده ي شكر يافتيم. سجده اي طولاني كرد، سپس سر از سجده برداشت. به او گفتيم: سجده اي طولاني كرديد؟

فرمود: هر كه در سجده ي شكر چنين دعايي كند مثل كسي است كه روز بدر همراه رسول خدا تير انداخته است. آن دو گفتند: بنويسيم. امام فرمود: بنويسيد: چون سجده ي شكر مي كنيد، چنين بگوييد: خدايا مشمول لعنت خود ساز آن دو فردي كه دينت دگرگون كرده، نعمتت را تغيير دادند و به پيامبرت تهمت زدند... و پسر پيامبرت را كشتند...

مهج الدعوات، ص 257؛ مصباح الزائد، كفعمي، ص 554؛ بحارالانوار، ج 30، ص 393 و ج 83، ص 223 (به نقل از مهج الدعوات)؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ج 2، ص 65.

12. قال سيد بن طاووس: و في زيارة مولاتنا فاطمه (صلوات الله عليها) تقول: و صل علي البتول الطاهرة... الممنوعة ارثها، المسكور ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها؛ سير بن

طاووس مي گويد: در زيارت حضرت فاطمه مي گويي: خدايا بر طاهره ي بتول درود فرست... او كه از ارتش منع شده، پهلويش شكسته گشته، همسرش مظلوم و فرزندش كشته شد.

اقبال الاعمال، ص 625؛ بحارالانوار، ج 97، ص 200.

13. قال الصدوق: قول رسول الله صلي الله عليه و آله لعلي عليه السلام: «يا علي ان لك كنزا في الجنة و انت ذو قرينها»، و قد سمعت بعض المشايخ يذكران هذا الكنز هو ولده المحسن عليه السلام و هو السقط الذي القته فاطمة عليهاالسلام لما ضغطت بيت البابين واحتج في ذلك بما روي في السقط من انه يكون محبنطا علي باب الجنة، فيقال له: ادخل الجنة، فيقول: لا، حتي يدخل ابواي قبلي؛ صدوق مي گويد: درباره ي اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام: اي علي، تو در بهشت گنجي داري كه همنشين آني، شنيدم بعضي از بزرگان مي گويند (منظور از) اين گنج، فرزندش محسن است، همان كه فاطمه عليهاالسلام چون ميان در و ديوار فشرده شد، او را

[ صفحه 603]

سقط كرد به اين دليل استناد كرده اند كه درباره ي سقط آمده است: ناراحت در كنار در بهشت مي ايستد. به او مي گويند: وارد بهشت شو. هرگز، تا پدر و مادرم پيش از من به بهشت درنيايند، وارد نمي شوم.

معاني الاخبار، صص 205 و 206.

14. قال الشيخ الطوسي: مما انكر عليه (القاضي عبدالجبار) ضربهم (ابوبكر و عمر و من كان معهم في واقعة الدار) لفاطمة عليهاالسلام و قد روي انهم ضربوها بالسياط والمشهور الذي لا خلاف فيه بين الشيعة: ان عمر ضرب علي بطنها حتي اسقطت فسمي السقط محسنا، والرواية بذلك مشهورة عندهم؛ شيخ

طوسي مي گويد: از چيزهاي قاضي عبدالجبار انكار كرده، اين است كه ابوبكر و عمر و يارانش در قضيه ي خانه، فاطمه عليهاالسلام را زده باشند، با آن كه روايت شده، آن ها او را با تازيانه زدند و بي هيچ اختلافي، در ميان شيعه مشهور است كه عمر چنان بر شكم فاطمه زد كه بچه اش را سقط كرد آن كه را محسن نام نهادند و روايت در اين باره، نزد شيعه مشهور است.

تلخيص الشافي، شيخ طوسي، ج 3، ص 156.

15. قال علي بن محمد بن العمري النسابة (و هو من اعلام القرن الخامس): و لم يحتسبوا بمحسن لانه ولد ميتا و قد روت الشيعة خبر المحسن والرفسة، و وجدت بعض كتب اهل النسب يحتوي علي ذكر المحسن و لم يذكر الرفسة من جهة اعول عليها؛ علي بن محمد بن عمري كه از علماي نسب شناس و از بزرگان قرن پنجم است، مي گويد: (برخي از اهل سنت) محسن را به حساب نياورده اند. چون مرده بدنيا آمد، در حالي كه شيعه ماجراي محسن و لگد به سينه را روايت كرده اند. بعضي از كتب علماي نسب شناس، محسن را ذكر مي كنند، ولي به دليلي، جريان لگد به سينه را ذكر نكرده اند.

المجدي في انساب الطالبين، ص 12.

16. قال ابن شهر آشوب: «و اولادها: الحسن والحسين والمحسن سقط»؛ ابن شهر آشوب مي گويد:

[ صفحه 604]

فرزندان فاطمه عليهاالسلام: حسن و حسين و محسن است كه سقط شد.

مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 358؛ بحارالانوار، ج 43، ص 233.

17. قال المسعودي: وضغطوا سيدة النساء بالباب حتي اسقطت محسنا، مسعودي مي گويد: سرور زنان را چنان به در فشردند

كه محسن را سقط كرد.

اثبات الوصية، ص 23.

18. قال المجلسي: و قد استفاض في رواياتنا بل في رواياتهم ايضا انه (عمر) روع فاطمة عليهاالسلام حتي القت ما في بطنها و قد سبق في الروايات المتواتره و سياتي ان ايذاءها (صلوات الله عليها) ايذاء للرسول و آذيا (عمر و ابوبكر) عليا عليه السلام و قد تواتر في روايات الفريقين قول النبي صلي الله عليه و آله من اذي عليا فقد آذاني و قد قال الله تعالي: (ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا والاخرة و اعد لهم عذابا مهينا) (احزاب، 57)؛ مجلسي مي گويد: ما روايات فراواني داريم، بلكه آنها (عامه) نيز روايات فراواني دارند كه عمر فاطمه عليهاالسلام را به حدي ترساند كه آن چه را در شكم داشت افكند، در حالي كه در روايات متواتر گذشت و خواهد آمد كه آزار فاطمه عليهاالسلام آزار رسول خداست. آن دو (عمر و ابوبكر) علي عليه السلام را آزردند، با آن كه در روايات فريقين (شيعه و عامه) اين سخن پيامبر آمده است. هر كه علي را بيازارد، مرا آزرده است و خدا فرموده است آنان كه خدا و رسولش را مي آزارند، خدا در دنيا و آخرت لعنشان فرموده، براي آنان عذاب خوار كننده اي مهيا ساخته است.

بحارالانوار، ج 28، صص 409 و 410.

19. قال العلامة محمد تقي المجلسي... و سقط بالضرب غلام كان اسمه محسن؛ مجلسي بزرگ مي گويد: به ضربه ي آن غلام، كودكي به نام «محسن» سقط شد.

روضة المتقين، ج 5، ص 342 (كامل آن در «مقتوله ي شهيده» شماره ي 15 از منابع شيعه خواهد آمد).

20. عبدالجليل قزويني رازي مي گويد: آنچه گفته است: «و

گويند عمر بر شكم

[ صفحه 605]

فاطمه زد و كودكي را در شكم وي كشت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را محسن نام نهاده بود، جواب آن است كه اين خبري است درست و بر اين وجه نقل كرده اند و در كتاب هاي شيعي و سني مذكور و مسطور است.»

النقض [1259] (در بعض مثالب النواصب في نقض (بعض فضائح الروافض) [1260] ص 317 (با حواشي مرحوم محدث ارموي) از تصانيف حدود 560 هجري تاليف نصيرالدين عبدالجليل قزويني رازي.

21. قال المفيد والاربلي: و في الشيعة من يذكران فاطمة عليهاالسلام اسقطت بعد النبي صلي الله عليه و آله و لذا ذكرا كان سماه رسول الله صلي الله عليه و آله- و هو حمل- محسنا، مفيد و اربلي مي گويند: برخي از شيعه مي گويند: فاطمه عليهاالسلام پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله پسري سقط كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را در شكم مادرش، محسن نام نهاده بود. الارشاد المفيد، ج 1، ص 355 (در ذكر اولاد اميرالمؤمنين)؛ كشف الغمة، ج 2، ص 67.

22. قال العلامة الحلي: و ضربت فاطمة عليهاالسلام فالقت جنينا اسمه محسن؛ علامه ي حلي مي گويد: فاطمه عليهاالسلام چنان كتك خورد كه جنيني را كه نامش محسن بود، افكند.

كشف الغمة في شرح تجريد الاعتقاد، ص 377.

23. فضربها قنفذ بالسوط... و كان ذلك الضرب اقوي ضرر في اسقاط جنينها و قد كان رسول الله قد سماه محسنا، قنفذ او را با تازيانه زد و اين ضربه در سقط جنين او از همه چيز مؤثر بود، جنيني كه رسول خدا او را

محسن نام نهاده بود.

علم اليقين، ج 2، ص 687.

24. و في رواية ثالثة: انها وقفت خلف الباب لتمنعهم من دخوله فاندفعوا نحو الباب و دفعوه نحوها و كانت حاملا فاسقطت ولدا كان رسول الله قد سماه محسنا، در روايت سوم آمده است. او (فاطمه) پشت

[ صفحه 606]

در ايستاد تا مانع آنان شود. به سوي در حمله كردند و در را به طرف او فشار دادند و او فرزندي را كه پيامبر، محسن ناميده بود، سقط كرد.

سيرة الائمة الاثني عشر، ج 1، ص 133.

25.قال اميرالمؤمنين عليه السلام: سموا اولادكم قبل ان يولدوا؛ فان لم تدروا اذكر ام انثي فسموهم بالاسماء التي تكون للذكر والانثي. فان اسقاطكم اذا لقوكم يوم القيامة و لم سموهم، يقول السقط لابيه: الا سميتني و قد سمي رسول الله محسنا قبل ان يولد؛ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: فرزندانتان را پيش از آن كه متولد شوند،نام گذاري كنيد. پس اگر نمي دانيد پسر است يا دختر، نام هايي بر آنها بگذاريد كه ميان پسر و دختر مشترك است. چون فرزندهاي سقط شده ي شما كه نامي بر آنها ننهاده ايد، اگر شما را روز قيامت ببينند، هر يك به پدر خود مي گويند: چرا بر من نامي ننهادي با آن كه پيامبر صلي الله عليه و آله محسن را پيش از آن كه به دنيا آيد، نام نهاد؟

الكافي، ج 6، ص 18.

26. ولد لاميرالمؤمنين عليه السلام من فاطمة عليهاالسلام الحسن والحسين والمحسن سقطه، و ام كلثوم و زينب؛ براي اميرالمومنين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام، حسن و حسين متولد شدند.

تاريخ اهل البيت (تحقيقق سيد محمدرضا حسيني)، ص 93.

27.سبب وفاتها هي من الضرب

الذي اصلبها و اسقطت بعده بالجنين؛ سبب وفات فاطمه، ضربه اي بود كه به او رسيد و با آن ضربه، جنين (اش) سقط شد.

التتمة في تواريخ الائمة، سيد تاج الدين علي بن احمد الحسيني العاملي (من اعلام القرن 11 ه) ص 43.

28. قال ابن ابي الثلج بغدادي: ولد لاميرالمؤمنين عليه السلام من فاطمة عليهاالسلام الحسن والحسين و محسن سقط... ابن ابي الثلج بغدادي مي گويد: براي اميرالمؤمنين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام حسن و حسين و محسن

[ صفحه 607]

سقط شده... متولد شدند.

تاريخ الائمة، ص 16.

29. قال الطبرسي: كان لاميرالمؤمنين عليه السلام ثمانية و عشرون ولدا،... الحسن والحسين والمحسن الذي اسقط...؛ طبرسي مي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام 28 فرزند داشت،... حسن حسين و محسن كه سقط شد.

تاج المواليد، ص 18.

30. گويند كه فاطمه عليهاالسلام محسن عليه السلام از شكم بينداخت به سبب آنكه عمر بر شكم او زده بود.

كامل بهايي، ج 1، ص 309.

31. قال البياضي: منها ما رواه البلاذري واشتهر في الشيعة انه حصر فاطمة في الباب حتي اسقطت محسنا، بياضي مي گويد: از اين موارد روايتي است كه بلاذري نقل كرده، در ميان شيعه نيز مشهور شده است كه او (عمر) فاطمه را چنان به در فشرد كه محسن را سقط كرد.

الصراط المستقيم، ج، 3، ص 12؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 370.

[ صفحه 608]

منابع اهل سنت

1. روي الجويني بسنده عن النبي انه قال:... و اما ابنتي فاطمة... و اني لما رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدي؛ كاني بها و قد دخل الذل بيتها... و كسر جنبها واسقطت جنينها... و خلد في نارك من ضرب جنبيها حتي القت

ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك آمين، جويني با سند خويش از پيامبر صلي الله عليه و آله چنين روايت كرده است:... دخترم فاطمه... چون او را مي بينم به ياد چيزهايي مي افتم كه پس از من بر او روا مي دارند؛ گويا او را مي بينم كه ذلت به خانه اش وارد، پهلويش شكسته، جنين او ساقط شده است... (خدايا) جاودان آتش (عذابت) ساز، كسي را كه به پهلوي او زد، به حدي كه فرزند خويش افكند. در اين موقع ملائكه، همه گويند: آمين.

فرائد السمطين، ج 2، صص 34 و 35 (تمامي روايت در قسمت پاياني «شهيده» خواهد آمد).

2. قال الشهرستاني [1261] في ترجمة النظام [1262] انه يقول: ان عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت

[ صفحه 609]

الجنين من بطنها، و كان يصيح. احرقوا دارها بمن فيها و ما كان في الدار غير علي و فاطمة والحسن والحسين؛ شهرستاني در شرح حال نظام مي گويد: روز بيعت، عمر به شكم فاطمه، چنان ضربه اي زد كه جنين از شكم افكند و (عمر) فرياد مي كشيد. خانه، را با هر كه در آن است، بسوزانيد، با آن كه در آن خانه، جز علي و فاطمه و حسن و حسين نبودند.

الملل والنحل، ج 1، ص 57؛ الوافي بالوفيات، ج 6، ص 17 (فقط قسمت اول كلام او را نقل كرده است).

3. و قالوا عن احمد بن محمد بن السري بن يحيي بن ابي دارم المحدث: كان مستقيم لا امر عامة دهره، ثم في آخر ايامه كان اكثر ما يقرا عليه المثالب، حضرته و رجل يقرا عليه. ان عمر رفس فاطمة حتي اسقطت بمحسن، درباره ي احمد

بن محمد بن السري بن يحيي بن ابي دارم محدث، چنين گفته اند: او در تمام زندگي، در راه راست قدم برمي داشت، اما در آخر عمر خود، اكثر آن چه بر او قرائت مي شد، درباره مثالب (معايب خلفا) بود. نزد او بودم كه مردي بر او چنين مي خواند: عمر به سينه ي فاطمه چنان لگدي زد كه محسن را سقط كرد.

ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139؛ لسان الميزان، ج 1، ص 268؛ سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.

[ صفحه 610]

4. قال ابن ابي الحديد المعتزلي الشافعي: انه فيه القرا علي شيخه ابي جعفر النقيب قصة زينب [1263] و هبار الاسود فقال (النقيب): اذا كان رسول الله صلي الله عليه و آله اباح دم هبار بن الاسود لانه روع زينب فالقت ذابطنها، فظهر الحال انه لو كان حيا لاباح دم من ورع فاطمة حتي القت ذابطنها؛ ابن ابي الحديد مي گويد: چون بر استاد خويش، ابي جعفر نقيب، ماجراي زينب و هبار اسود را گفتم؛ نقيب گفت: اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله خون هبار بن اسود را به سبب اين كه زينب را ترساند و سبب سقط جنين او شد.، مباح خواند، بسيار روشن است كه اگر (پيامبر) زنده بود و خون آن را كه فاطمه را چنان ترساند كه فرزندش سقط گرديد، نيز مباح اعلام مي كرد.

شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 14، ص 193.

5. روي ابن شهر آشوب عن كتاب (المعارف لابن قتيبه) انه قال: ان محسنا فسد من زخم قنفذ العدوي [1264] . ابن شهر آشوب از كتاب «معارف» ابن قتيبه نقل مي كند. بي ترديد محسن بر اثر ضربه ي قنفذ

[ صفحه 611]

سقط شده و به هلاكت رسيد».

مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 358؛ بحارالانوار، ج 43، ص 233.

6. عصر عمر فاطمة خلف الباب حتي اسقطت جنينها. عمر فاطمه را (به) پشت در چنان فشرد كه جنينش سقط شد.

الامامة والخلافة، مقاتل بن عطيه، ص 160.

7. قال الكنجي الشافعي، و هو يتحدث عن الشيخ المفيد. «و زاد (المفيد) علي الجمهور، و قال: ان فاطمة عليهاالسلام اسقطت بعد النبي ذكرا، كان سماه رسول الله صلي الله عليه و آله محسنا. هذا شي ء لم يوجد عند احد من اهل النقل الا عند ابن قتيبه [1265] گنجي شافعي، در نقل سخن از شيخ مفيد، مي گويد: مفيد بر نظر جمهور چنين افزوده است: «فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر، پسري را انداخت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را محسن نام نهاده بود؛ در حالي كه احدي از اهل نقل جز ابن قتيبه اين سخن را نمي گويد!

كفاية الطالب، ص 413.

8. منها رواه البلاذري، واشتهر في الشيعة. انه حصر فاطمة عليهاالسلام في الباب حتي اسقطت محسنا مع علم كل احد بقول ابيها: فاطمة بضعة مني؛ من آذاها فقد آذاني [1266] مورد ديگر چيزي است كه بلاذري روايت كرده و نزد شيعه مشهور شده است كه عمر فاطمه عليهاالسلام را چنان به در فشرد كه محسن را سقط كرد، با اين كه همه، سخن پدرش را مي دانستند كه «فاطمه پاره ي تن من است. هر كه او را بيازارد، مرا

[ صفحه 612]

آزرده است».

الصراط المستقيم، ج 3، ص 12؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 370.

9. قال ابن البطريق: و في رواية: ان فاطمة (صلوات الله عليها) اسقطت

بعد رسول الله صلي الله عليه و آله ذكرا كان سماه النبي و هو حمل، محسنا؛ ابن بطريق مي گويد: در روايتي آمده است كه فاطمه (صلوات الله عليها) پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله پسري سقط كرد كه پيامبر او را در شكم مادر، محسن نام نهاده بود.

العمدة، ص 74.

10. قال ابن صباغ المالكي: و ذكروا ان فيهم محسنا شقيقا للحسن والحسين (عليهماالسلام) ذكرته الشيعة و انه كان سقطا، ابن صباغ مالكي مي گويد: گفته اند از فرزندانش، محسن است، كه برادر حسن و حسين است. شيعه نام او را برده و(گفته اند)كه او سقط شده است.

الفصول المهمة، ص 135.

11. قال الصفوري الشافعي: اولاد فاطمة خمسة، الحسن والحسين والمحسن كان سقطا...؛ صفوري شافعي مي گويد: فرزندان فاطمه پنج نفرند. حسن وحسين ومحسن كه سقط شد.

نزهة المجالس، 2، ص 194.

12. قال عباس محمود العقاد: و لم يكن بالزهراء من سقم كان يعرف من وصفه، فان العرب لوصافون و ان من كان حولها من آل بيتها لمن اقدر العرب علي وصف الصحة والسقم، فما وقفنا من كلامهم و هم يصفونها في احوال شكواها علي شي ء يشبه اعراض الامر اني التي تذهب بالناس في مقتبل الشباب وكل ما يتبين من كلامهم انه الجهد والضعف والحزن، و ربما اجتمع اليها اعياء الولادة في غير موعدها، ان صح انها اسقطت محسنا بعد وفاة النبي كما جاء في بعض الاخبار؛ عباس محمود العقاد مي گويد: زهرا داراي بيماري كهنه و مزمني نبود تا توصيف گران حضرت بدانند (تا بگوييم حضرت بر اثر بيماري كهنه و مزمني كه داشت از دنيا رفت) چون كه عرب توصيف گر دقيقي است. مخصوصا خانواده و اطرافيان حضرت كه از

ميان عرب بهتر از همه، توانايي توصيف بيماري و سلامت (حضرت) را داشتند. به هر حال ما، در ميان سخنانشان به چيزي دست نيافتيم كه نشان دهنده ي رنج حضرت از بيماري مهمي باشد

[ صفحه 613]

كه در دوران جواني براي او پيش آمده. تمام آن چه كه از كلام آنها مشخص است، كوشش ضعف و حزن حضرت است، البته ايشان دچار ناراحتي ها و بيماري هاي زايمان بي هنگام شده اند، اگر ماجراي سقط محسن، پس از وفات پيامبر صحيح باشد، چنانكه در بعضي اخبار آمده است.

فاطمة الزهراء والفاطميون، ص 50.

13. قال المقدسي: و ولدت محسنا و هو الذي تزعم الشيعة انها اسقطته من ضربة عمر و كثير من اهل الآثار لا يعرفون محسنا؛ مقدسي مي گويد: فاطمه، محسن را به دنيا آورد، همان كه شيعه گمان دارد فاطمه او را بر اثر ضربه ي عمر سقط كرد، با آن كه اثر «وقايع نگاران» محسن را نمي شناسند.

البدء والتاريخ، ج 5، ص 20.

شايان ذكر است كه خود او در جلد 5، ص 73 به «محسن» تصريح مي كند، «كان له (علي «ع») ثمانية و عشرون ولدا، احد عشر ذكرا و سبعة عشر انثي. منهم من فاطمة عليهاالسلام خمسة الحسن والحسين و محسن و ام كلثوم الكبري و زينب الكبري والباقيون من امهات شتي من الحرائر و الاماء؛ براي علي عليه السلام بيست و هشت فرزند بود، يازده پسر و هفده دختر؛ 5 تن از فاطمه: به نام هاي حسن و حسين و ام كلثوم الكبري و زينب الكبري و باقي از مادران كنيز يا آزاد ديگر.

همچنين در صفحه ي 75 مي نويسد: فاما محسن بن علي فانه هلك صغيرا،

اما محسن بن علي در كودكي جان باخت».

از «مقدسي» كه بگذريم، بسياري ديگر نيز به «محسن» فرزند فاطمه عليهاالسلام تصريح كرده اند، گرچه به علت مرگ او اشاره اي نكرده اند (و نبايد هم انتظار داشت!!) قال سبط بن الجوزي الحنفي: و ذكر الزبير بن بكار ولدا آخر من فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله اسمه محسن مات طفلا؛ زبير بن بكار، فرزند ديگري به اسم محسن از فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله نام برده، كه در كودكي از دنيا رفت.

[ صفحه 614]

نيز«و قد زاد بن اسحاق في اولاد فاطمة من علي عليه السلام محسنا مات صغيرا؛ ابن اسحاق به فرزندان فاطمه از علي عليه السلام، محسن را افزوده است كه در كودكي از دنيا رفت.

تذكرة الخواص، صص 54 و 322؛ نيز ر. ك: حبيب السير، ج 1، ص 436؛ صفوة الصفوة، ج 2، ص 5.

قال البلاذري: فولدت فاطمة لعلي: الحسن و تكني أبامحمد، والحسين و تكني أباعبدالله، و محسنا مات صغيرا؛ بلاذري مي گويد: فاطمه براي علي (چنين فرزنداني) به دنيا آورد. حسن كه كنيه اش ابامحمد است. حسين كه كنيه اش اباعبدالله است و محسن كه در كودكي جان باخت.

انساب الاشراف، ج 1، ص 404.

قال ابن بري: وجدت ابن خالويه قد ذكر شرح هذه الاسماء. فقال: شبر و شبير و مشبر، هم اولاد هارون (عليه السلام) و معناها بالعربية: حسن و حسين و محسن، قال: و بها سمي علي (رضي الله عنه) اولاد شبر و شبيرا و مشبرا، يعني حسنا و حسينا و محسنا؛ ابن بري مي گويد: ديدم كه ابن خالويه، شرح اين اسامي را آورده و گفته است: شبر و

شبير و مشبر فرزندان هارون عليه السلام بودند و معنايشان به زبان عربي چنين است: حسن و حسين و محسن. بدين جهت علي عليه السلام فرزندانش را شبر و شبير و مشبر يعني حسن و حسين و محسن نام نهاد.

تاج العروس، ج 12، ص 127 (شبر)؛ لسان العرب، ج 4، ص 393؛ قاموس اللغة، فيروزآبادي، ج 2، ص 79.

نيز ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 213؛ جمهرة انساب العرب، ص 16؛ الائمة الاثنا عشر، ابن طولون الحنفي، ص 58؛ الطبقات، ابن سعد (ترجمة الامام الحسن «ع») قسمت غير مطبوع، چاپ شده در مجله ي تراثنا شماره ي 11، صص 127 و 128 (تهذيب و تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي)؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 404؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 153؛ كامل ابن اثير ج 3، ص 397؛ مروج الذهب، ج 3، ص 63؛ البداية و النهاية، ج 6، ص 332؛ مقتل خوارزمي، ص 83؛

[ صفحه 615]

ينابيع المودة، ص 201؛ الاصابة، ج 3، ص 471؛ سيره ي ابن اسحاق، ص 247؛ ذخائرالعقبي، ص 117؛ الذرية الطاهرة، صص 92 و 99؛ منتخب كنزالعمال، ج 5، ص 108؛ جامع الاصول، ابن اثير، ج 9، صص 9 و 10؛ أدب المفرد، بخاري، ص 120؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 165؛ مسند احمد، ج 1، ص 98، سنن بيهقي، ج 6، ص 166 و ج 7، ص 63؛ اسد الغابة، ج 2، ص 18 و ج 4، ص 308؛ الاستيعاب، ج 1، ص 139؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 204؛ كنزالعمال، ج 13، صص 659 و 660 و 664؛ نورالابصار، ص 47؛ فاطمة الزهراء، العقاد، ص 29، و بسياري از

مدارك ديگر.

[ صفحه 616]

مقتوله ي شهيده

منابع شيعه

1. في الكافي بسند صحيح عن الامام موسي الكاظم عليه السلام قال: ان فاطمة عليهاالسلام صديقة شهيدة؛ كافي به سند صحيح از امام موسي كاظم عليه السلام چنين آورده است. فاطمه صديقه ي شهيده است.

الكافي، ج 1، ص 458.

2. عن محمد بن الحميري عن ابيه، عن علي بن محمد بن سالم، عن محمد بن خالد، عن عبدالله بن حماد البصري، عن عبدالله بن عبدالرحمن الاصم، عن حماد بن عثمان عن ابي عبدالله عليه السلام، لما اسري بالنبي صلي الله عليه و آله قيل له: ان الله يختبرك في ثلاث... و اما ابنتك فتظلم و تحرم و يوخذ حقها غصبا الذي تجعله لها و تضرب و هي حامل و يدخل عليها و علي حريمها و منزلها بغير اذن ثم يمسها هو ان و ذل ثم لا تجد مانعا و تطرح ما في بطنها من الضرب و تموت من ذلك الضرب، امام صادق عليه السلام فرمود: چون پيامبر صلي الله عليه و آله به معراج رفت، به او گفته شد خدا تو را در سه چيز مي آزمايد دخترت ستم مي بيند و حقي كه تو بر او نهاده اي، غاصبانه گرفته شده از آن محروم مي شود و با آن كه باردار است كتك مي خورد و به حرم و منزلش بدون اذن وارد مي شوند... او را ذلت و خواري فرامي گيرد كه از آن گريزي نيابد. آن چه را در شكم دارد، به سبب ضربه ها مي افكند و بدينسان از دنيا مي رود.

كامل الزيارات، ص 332؛ بحارالانوار، ج 28، ص 62.

3. الدقان عن الاسدي عن النخفي عن النوفلي عن ابن البطائني عن ابيه عن ابن جبير عن

[ صفحه 617]

ابن عباس، قال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان جالسا ذات يوم... فتكون اول من يلحقني من اهل بيتي فتقدم علي محزونة مكروبة مغمومة مقتولة، ابن عباس مي گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله روزي نشسته بود... از اهل بيتم، تو نخستين كسي هستي كه به من مي پيوندي، حزون، ناراحت، غمديده و مقتول نزد من آيي. الامالي الصدوق، ص 99؛ بحارالانوار، ج 28، ص 37 و ج 43، ص 172.

4. روي الطبري بسند صحيح عن ابي عبدالله عليه السلام: «... و كان سبب وفاتها ان قنفذ مولي الرجال لكزها بنعل السيف لامره، فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلك مرضا شديدا و لم تدع احد ممن آذاها يدخل عليها، امام صادق عليه السلام فرمود: سبب وفات فاطمه اين بود كه قنفذ- غلام آن مرد (عمر)- به فرمان او با سر غلاف شمشير چنان به فاطمه زد كه محسن را افكند و بدين سبب دچار بيماري شديدي شد. او به هيچ يك از كساني كه او را آزرده بودند، اجازه نداد نزدش آيند.

دلائل الامامة، ص 45 (نسخه ي محقق، ص 134)؛ بحارالانوار، ج 43، ص 170.

5. و مما حدثنا به الشيخ الفقيه ابوالحسن ابن شاذان قال حدثني ابي (رضي الله عنه) قال حدثنا ابن الوليد محمد بن الحسن قال حدثنا الصفار محمد بن الحسين قال حدثنا محمد بن زياد عن مفضل بن عمر عن يونس بن يعقوب (رضي الله عنه) قال سمعت الصادق جعفر بن محمد (عليهماالسلام) يقول:... يا يونس، قال جدي رسول الله صلي الله عليه و آله ملعون ملعون! من يظلم بعدي فاطمة ابنتي و يغصبها حقها و يقتلها. ثم قال: يا فاطمة البشري فلك عندالله مقام محمود تشفعين

فيه لمحبيك و شيعتك فتشفعين. يا فاطمة، لو ان كل نبي بعثه الله و كل ملك قربه شفعوا في كل مبغض لك غاصب لك، ما اجرحه الله من النار ابدا، يونس بن يعقوب مي گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام جعفر بن محمد عليه السلام فرمود: اي يونس، جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: ملعون است ملعون است، آن كه پس از من دخترم، فاطمه را بيازارد، حقش را غصب كند و او را بكشد. سپس فرمود: فاطمه بشارت باد تو را نزد خدا مقامي ستوده است. با اين مقام دوستان و شيعيان خود را شفاعت مي كني و شفاعت (تو) پذيرفته مي شود. اي فاطمه، اگر تمام پيامبران و فرشتگان مقرب، درباره ي دشمنان و

[ صفحه 618]

غاصبان حقت، شفاعت كنند، باز خدا آنان را از آتش نمي رهاند.

كنز الفوائد، ج 1، ص 149.

6. احمد بن محمد بن عيسي عن ابيه، والعباس بن معروف عن عبدالله بن المغيره قال: حدثني عبدالله ابن عبدالرحمن الاصم عن عبدالله بن بكر الارجايي قال صحبت اباعبدالله عليه السلام في طريق مكه... فقال:... و نحو نمرود الذي قال قهرت اهل الارض و قتلت من في السماء و قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام و قاتل فاطمة عليهاالسلام و قاتل المحسن و قاتل الحسن والحسين عليهم السلام، عبدالله بن بكر ارجايي مي گويد: در راه مكه، همراه امام صادق عليه السلام بودم... حضرت فرمود: و مانند نمرود كه مي گفت بر اهل زمين چيره شده، اهل آسمان را كشته ام و قاتل اميرالمؤمنين عليه السلام و قاتل فاطمه عليهاالسلام و قاتل محسن و قاتل حسن و حسين عليهم السلام.

الاختصاص، ص 344؛ كامل الزيارات، ص 327 (به سندي ديگر

از عبدالله بن اصم)؛ بحارالانوار، ج 25، ص 373 (به نقل از كامل الزيارات).

7. روي عبدالله بن سنان الصادق عليه السلام (في حديث فدك):... و مكثت خمسة و سبعين يوما مريضة بما ضربها عمر ثم غضبت، عبدالله بن سنان (در روايت فدك) از امام صادق عليه السلام آورده است: به سبب ضربه اي كه عمر بر او وارد ساخت هفتاد و پنج روز بيماري شد تا از دنيا رفت.

الاختصاص، ص 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.

8. قال سليم:... فلم تزل صاحبة فراش، حتي ماتت من ذلك شهيدة؛ سليم مي گويد:... (فاطمه) پيوسته (بيماري) بستري بود تا اين كه بدين سبب شهيد شد.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 588؛ الاحتجاج، ج 1، ص 212؛ بحارالانوار، ج 28، ص 271 و ج 43، ص 198.

9. لما قتل الحسين بن علي بن ابي طالب بكي ابن عباس بكاء شديدا ثم قال:... و لقد دخلت علي ابن عم رسول الله صلي الله عليه و آله بذي قار فاخرج لي صحيفة و قال لي: يا ابن عباس! هذه صحيفة املاها رسول الله و خطي

[ صفحه 619]

بيدي قال: فاخرج لي الصحيفة فقلت يا اميرالمؤمنين! اقراها علي، فقراها و اذا فيها كل شي ء منذ قيض رسول الله... و كان فيما قراه كيف يصنع به و كيف تستشهد فاطمة، و... چون حسين بن علي بن ابي طالب شهيد شد ابن عباس شديدا گريست و گفت: در «ذي قار» (منطقه اي در نزديكي شهر بصره) خدمت پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيدم، نوشته اي برايم آورد. و فرمود: ابن عباس، اين نوشته را رسول خدا صلي الله عليه و آله كرد، من به

خط خويش نوشته ام. (ابن عباس) مي گويد نوشته اي برايم آورد. گفتم: يا اميرالمؤمنين برايم بخوانيد. نامه را خواند و در آن تمام رويدادهاي پس از رحلت رسول خدا بود... و در آن چگونگي برخورد با او وكيفيت شهادت فاطمه و... آمده بود.

بحارالانوار، ج 28، ص 73.

10. روي سليم عن ابن عباس:... فقلتم ابنته بالامس ثم تريدون اليوم ان تقتلوا اخاه و ابن عمه و وصيه و ابا ولده كذبتم و رب الكعبة؛ ابن عباس (گفت:) ديروز دخترش را كشديد و امروز مي خواهيد برادر و پسر عمو و وصي و پدر فرزندانش را بكشيد؟ به خداي كعبه دروغ مي گوييد كه مسلمان هستيد.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 873؛ بحارالانوار، ج 28، ص 306؛ كامل بهايي، ج 1، ص 314.

11. ورد في زيارتها (عليهاالسلام): «السلام عليك ايتها الصديقة الشهيدة...؛ در زيارت او آمده است: سلام بر تو اي صديقه ي شهيده.

من لا يحضر الفقيه، ج 2، ص 342، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 10؛ البلد الامين، كفعمي، ص 278؛ اقبال الاعمال، سيد بن طاووس ص 624؛ بحارالانوار، ج 97، ص 195؛ ملاذ الأخيار، ج 9، ص 26- 27؛ روضة المتقين، ج 5، ص 345؛ جامع احاديث الشيعة، ج 12، ص 264.

12. السلام عليك ايتها البتول الشهيدة (علي البتولة الشهيدة) سلام بر تو اي بتول شهيده (سلام بر بتول شهيده).

المقنعة، ص 459، المزار، شيخ مفيد، ص 179؛ بحارالانوار، ج 97، ص 198؛ البلد الامين، ص 278.

13. اللهم صل علي السيدة المفقودة، الكريمة المحمودة، الشهيدة العالية،...؛ خدايا بر سرور گمنام،

[ صفحه 620]

بزرگوار ستوده، شهيد عالي مقام درود فرست.

بحارالانوار، ج

99، ص 220.

14. قال المجلسي: ان فاطمة عليهاالسلام كانت شهيدة و هو من المتواترات و كان سبب ذلك...؛ مجلسي مي گويد: فاطمه عليهاالسلام شهيد است و اين مساله متواتر است. سبب اين امر...

مراة العقول، ج 5، ص 318.

15. قال العلامة الشيخ محمد تقي المجلسي في شرح علي (الفقيه): و شهادتها (صلوات الله عليها) كانت من ضربة عمر... الباب علي بطنها عند ارادة اميرالمؤمنين لبيعة ابي بكر... و ضرب قنفذ غلام عمر السوط عليها باذنه والحكاية مشورة عند العامة و الخاصة و مفصله في كتاب سليم بن قيس الهلالي و سقط بالضرب غلام كان اسمه محسن مجلسي مي گويد: شهادت فاطمه- درود خدا بر او باد- به سبب ضربه ي در به شكمش توسط عمر بود... هنگامي كه مي خواستند اميرالمؤمنين را به بيعت با ابوبكر وادارند. قنفذ غلام عمر تازيانه را به دستور او به فاطمه زد. اين داستان نزد اهل سنت و شيعه مشهور است و مفصل آن در كتاب سليم بن قيس هلالي آمده است. با اين ضربه، كودكي كه محسن نام داشت، سقط شد.

روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج 5، ص 342.

[ صفحه 621]

منابع اهل سنت

1. انباني ابوطالب علي بن انجب بن عبيدالله بن الخازن عن كتاب الامام برهان الدين ابي الفتح ناصر بن ابي المكارم المطرزي عن ابي المؤيد ابن الموفق، انبانا علي بن احمد بن موسي الدقاق قال انبانا محمد بن ابي عبدالله الكوفي قال: انبانا موسي بن عمران عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي عن الحسن بن علي بن حمزة عن ابيه عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان جالسا ذات

يوم اذا اقبل الحسن فلما رآه بكي... ثم اقبلت فاطمه عليهاالسلام فلما راها بكي ثم قال: الي يا بنية فاطمة. فاجلسها بين يديه... فقال صلي الله عليه و آله والذي بعثني بالنبوة واصطفاني علي جميع البرية، اني و اياهم لاكرام الخلائق علي الله عزوجل و ما علي وجه الارض نسمة احب الي منهم...

و اما ابنتي فاطمة فانها سيدة نساء العالمين من الاولين والآخرين... و اني لما رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدي؛ كاني بها و قد دخل الذل بيتها وانتهكت حرمتها و غصب حقها و منعت ارثها و كسر جنبها واسقطت جنينها و هي تنادي يا محمداه، فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث...

فتكون اول من يلحقني من اهل بيتي و فتقدم علي محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة، يقول رسول الله صلي الله عليه و آله عند ذلك اللهم العن من ظلمها و عاقب من غصبها و ذلل من أذلها و خلد في نارك من ضرب جنبها حتي القت ولدها فتقول الملائكة عند ذلك آمين، ابن عباس مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي نشسته بود كه حسن عليه السلام وارد شد. هنگامي كه پيامبر او را ديد، گريست سپس فاطمه عليهاالسلام وارد شد. پيامبر صلي الله عليه و آله با ديدن او نيز گريست. آنگاه فرمود: دخترم، فاطمه، نزد من آي، نزد من آي. او را نزد خود نشاند... سپس فرمود: قسم به آن كه مرا به پيامبري برگزيد و مرا بر تمام بشر برتري داد، من و آنان گرامي ترين بندگان خداي بزرگ هستيم. كسي از اهل زمين، نزد من، محبوب تر از

[ صفحه 622]

ايشان نيست.

... اما دخترم فاطمه، سرور

زنان جهان هستي است از آغاز تا فرجام... چون او را مي بينم كه ذلت و خواري به خانه اش ره يافته، حرمتش شكسته، حقش غصب شده، از ارتش منع گشته، پهلويش شكسته، جنين او سقط مي گردد و او ندا مي دهد: واي پدرم! ليكن جوابي نمي شنود. دادرسي مي طلبد، كسي به فريادش نمي رسد... از اهل بيتم او نخستين كسي است كه به من پيوندد. نزدم مي آيد در حالي كه محزون، ناراحت غمديده و حقش سلب شده و شهيد است.

در آن هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله گفت: هر كه به او ظلم كرده، لعنت كن و هر كه حق او غصب كرده، عذاب كن، آن كه به او اهانت كرده، خوار ساز و آن كه به پهلويش چنان زده كه فرزند خويش افكنده، در آتشت جاودان ساز. ملائكه هم مي گويند: آمين.

فرائد السمطين، ج 2، صص 34- 36.

2. و لما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمر و اصحابه عصر عمر فاطمة خلف الباب حتي اسقطت جنينها و نبت مسمار الباب في صدرها و سقطت مريضة حتي ماتت؛ چون فاطمه پشت در آمد تا عمر و يارانش را بازگرداند، عمر، فاطمه را پشت در چنان فشرد كه جنين اش را سقط كرد و ميخ در به سينه اش فرورفت و به بستر بيماري افتاد تا اين كه از دنيا رفت.

الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطية، صص 160 و 161.

[ صفحه 623]

گرچه بنا نداشتم از اشعار شعراي معاصر و حتي قرون اخير به عنوان مؤيد شعري بياورم اما دريغم آمد كه در انتهاي اين پيوست، قسمتي از شعر بلندي كه مرحوم آية الله

علامه شيخ محمدحسين اصفهاني (كمپاني) در رثاي فاطمه عليهاالسلام سروده نياورم. [1267] .

و ما اصبها من المصاب

مفتاح بابه حديث الباب

و آن چه از مصيبت ها بر وي (فاطمه عليهاالسلام) رسيد، سرآغازش «ماجراي در» (هجوم و به آتش كشاندن درب خانه ي او) است.

ان الحديث الباب ذو شجون

مما جنت به يد الخون

همانا ماجراي (هجوم و به آتش كشاندن) در (خانه ي فاطمه عليهاالسلام) داراي غم و اندوه شديد است، از آن چه كه دست هاي خيانت كار آن را مرتكب شدند.

ايهجم العدي علي بيت الهدي

و مهبط الوحي و منتدي الندي؟

آيا بايد دشمنان بر خانه ي هدايت و محل نزول وحي و مركز همه ي خوبي ها و خيرات هجوم آورند!؟

ايضرم النار بباب دارها

و آية النور علي منارها؟

آيا بايد به در خانه ي وي آتش زنند، به در خانه اي كه آيه ي نور بر فراز آن مي درخشيد!؟

[ صفحه 624]

و بابها باب نبي الرحمة

و باب ابواب نجاة الامة

و در خانه ي (فاطمه ي زهرا عليهاالسلام) كه درب خانه ي پيامبر رحمت است و از برترين درهاي نجات امت مي باشد.

بل بابها باب العلي الاعلي

فثم وجه الله قد تجلي

بلكه در خانه ي او در خانه ي پروردگار بزرگ بلند مرتبه است، همان جا كه وجه خداوند تجلي كرده است.

ما اكتسبوا بالنار غير العار

و من ورائه عذاب النار

با آتش زدن در، جز ننگ چيزي بدست نياوردند و پس از آن به آتش دوزخ گرفتار خواهند شد.

ما اجهل

القوم فان النار لا

تطفي ء نور الله جل و علا

چه قدر نادان بودند آن جماعت، چرا كه آتش، نور خداي بزرگ بلند مرتبه را خاموش نمي كند.

لكن كسر الضلع ليس ينجبر

الا بصمصام عزيز مقتدر

ليكن شكستن استخوان پهلو جبران نخواهد شد مگر به شمشير عزيز قدرتمند (امام عصر عليه السلام).

[ صفحه 625]

اذ رض تلك الاضلع الزكية

رزية لا مثلها رزية

زيرا كه خرد كردن آن پهلوي پاك، مصيبتي است كه همتايش هيچ مصيبتي نيست.

و من نبوع الدم من ثدييها

يعرف عظم ما جري عليها

و از فوران خون از دو سينه اش، سختي آن چه بر وي گذشت، شناخته مي شود.

و جاوزوا الحد بلطم الخد

شلت يد الطغيان والتعدي

و با ضربه زدن به صورت وي از حد خود تجاوز كردند. شكسته باد دست طغيان و تجاوز.

فاحمرت العين، و عين المعرفة

تذرف بالدمع علي تلك الصفة

پس چشم وي سرخ و خونين شد و چشم معرفت بر چنين كاري به شدت اشك خواهد ريخت.

و لا تزيل حمرة العين سوي

بيض السيوف يوم ينشر اللواء

از بين نمي برد سرخي چشم را مگر سفيدي شمشيرها، در روز برافراشته شدن پرچم (امام عصر عليه السلام).

و للسياط رنة، صداها

في مسمع الدهر فما اشجاها

و براي تازيانه صدايي بود كه آن صدا را در گوش زمانه طنين مي افكند و چه تاثرانگيز است.

[ صفحه 626]

والاثر الباقي كمثل الدملج

في عضد الزهرا اقوي

الحجج

و نقشي كه در بازوي (حضرت زهرا عليهاالسلام) مانند بازوبند و دستبند باقي ماند بهترين دليل است.

و من سواد منتها اسود الفضا

يا ساعد الله الامام المرتضي

و از سياهي پشت او، آسمان تيره و تار شد. اي خدا! امام (علي) مرتضي عليه السلام را ياري كن.

و وكز نعل السيف في جنبيها

اتي بكل ما اتي عليها

و ضربه ي (آهن يا نقره ي پايين) غلاف شمشير بر دو پهلوي حضرتش به سر وي آورد آن چه را كه آورد.

ولست ادري خبر المسمار

سل صدرها خزانة الاسرار

و من نمي دانم خبر ميخ در را، از سينه اش بپرس كه مخزن اسرار و رازهاست.

و في جنين المجد ما يدمي الحشا

و هل لهم اخفاء امر قد فشي

و درباره ي جنين بلندمرتبه ي وي، دل خون مي شود و آيا براي آنان امكان مخفي كردن چنين مطلب آشكاري هست؟

والباب والجدار والدماء

شهود صدق ما به خفاء

و در و ديوار و خون، شاهدان صادقي هستند بر آن چه مخفي و پوشيده مي شد.

[ صفحه 627]

لقد جني الجاني علي جنينها

فاندكت الجبال من حنينها

همانا جاني، جنايتي بر جنين وي انجام داد كه از ناله ي او كوه ها از هم متلاشي شدند.

اهكذا يصنع بابنة النبي

حرصا علي الملك فيا للعجب؟!

آيا با دختر پيامبر به خاطر طمع و حرص در حكومت اين گونه بايد رفتار شود؟ چه امر شگفت و عجيبي!

اتمنع المكروبة المقروحة

عن البكاء خوفا من الفضيحة؟

آيا مصيبت زده ي مجروح را از ترس رسوايي، از گريه باز بايد داشت؟

تالله ينبغي لها تبكي دما

ما دامت الارض و دارت السما

به خدا سوگند شايسته است مادامي كه زمين و آسمان برقرار است بر وي خون گريه شود.

لفقد عزها ابيها السامي

و لاهتضامها و ذل الحامي

به خاطر از دست دادن مايه ي عزتش كه پدر بزرگوارش باشد و (نيز) ظلم به وي و اين كه ياورش را خوار ساختند.

اتستباح نحلة الصديقة

و ارثها من اشرف الخليقة؟

آيا هبه و بخشش (پيامبر صلي الله عليه و آله به) حضرت صديقه عليهاالسلام، وارث اشرف مخلوقات مباح مي گردد؟

[ صفحه 628]

كيف يرد قولها بالزور

اذ هو رد آية التطهير

چگونه سخن وي به بهانه ي اين كه سخن دروغ است، رد مي شود؟ در حالي كه اين كار رد آيه ي تطهير است.

ايوخذ الدين من الاعرابي

و ينبذ المنصوص في الكتاب

آيا دين بايد از يك جاهل بدوي گرفته شود و نص كتاب خدا به كناري افكنده شود.

فاستلبوا ما ملكت يداها

وارتكبوا الخزرية منتهاها

پس آن چه را در دست او بود از وي گرفتند و رسوايي را به نهايت خود رساندند.

يا ويلهم قد سالوها البينة

علي خلاف السنة المبينة

واي بر آنان! كه بر خلاف سنت روشن پيامبر صلي الله عليه و آله از وي بينه و دليل خواستند.

و ردهم شهادة الشهود

اكبر شاهد علي المقصود

و رد كردن آنان شهادت شهود را،

بزرگ ترين شاهد را بر مقصود است.

و لم يكن سد الثغور غرضا

بل سد بابها و باب المرتضي

آري مقصود (آنان از اين كار) حفظ مرزها نبود بلكه مقصود، بستن در خانه ي او و (علي) مرتضي بود.

[ صفحه 629]

صدوا عن الحق و سدوا بابه

كانهم قد آمنوا عذابه

از حق روي گردان شدند و در خانه ي حق را بستند گويا كه خود را از عذاب خدا در امان مي ديدند.

ابضعة الطهر العظيم قدرها

تدفن ليلا و يعفي قبرها؟

آيا پاره ي تن پيامبر پاك كه منزلتش عظيم است بايد شبانه دفن شود و قبرش بي نشان باشد؟

ما دفنت ليلا بستر و خفا

الا لوجدها علي اهل الجفا

وي به شب و در پوشيدگي و خفا دفن نشد مگر به خاطر غضبش بر اهل جفا.

ما سمع السامع فيما سمعا

مجهولة بالقدر والقبر معا

هيچ شنونده اي اين را نشنيده است كه كسي هم قدر و هم قبرش مخفي باشد.

يا ويلهم من غضب الجبار

بظلمهم ريحانة المختار

واي بر آنان از غضب خداي جبار، به خاطر ظلمي كه بر ريحانه ي پيامبر برگزيده (ي خدا) انجام دادند.

[ صفحه 630]

پيوست 2: دعا

اشاره

از حقيقت دعا و ضرورت، گونه ها، زمينه ها، آداب، موانع، آثار روش بهره بردن از آن كه در روايات آمده، در جاي ديگر گفتگو شده و در اين جا به اشاره مي گذرم.

حقيقت

حقيقتش: عشق است و فقر، طلب است و نياز. به قول اقبال:

وادي عشق بسي دور و دراز است ولي

طي شود جاده ي صد ساله به آهي گاهي

ضرورت

ضرورت: روح هاي پر كشيده از هستي، همان هايي كه هستي و زندگي ايشان را در رفتن ها مي دانند و ماندن را گنديدن و پوسيدن، اينها در اين جريان مانع هايي روبرو مي شوند. مانع هايي كه روح هايي كه سترگ حتي به عظمت كوه را هم به تزلزل و اضطراب مي كشاند. سرچشمه ي امن و امان دو چيزاست: يكي قرآن و ديگري پيوند و دعا.

گونه ها

گونه ها:

1. وسيله اي در هنگام شكستن ديگر وسيله ها.

2. وسيله اي در كنار ديگر وسيله ها.

[ صفحه 631]

3. وسيله نيست، هدف است، مقصد است. آنهايي كه مي خواهند در يك جمله از فقر و ضعف و عجز خويش و از توجه و لطف و قرب و بخشش او حرفي بزنند و با يك جمله اين همه را نشان بدهند، اينها دعا مي كنند تا نشان بدهند كه فقيرند و نشان بدهند كه غني و سميع و قريب و مجيبي هم هست، اينها با دعا فقط مي خواهند از اين ربط و پيوند نشاني بدهند و مي خواهند كه غنا و قرب و سمع و اجابت او را يك جا امضا نمايند. [1268] .

زمينه ها

زمينه ها: معرفت است و شناخت، خلوت است و تمركز.

معرفتي به عظمت و جمال رب و به فقر و نياز خود به بلنداي راه و به عمق و وسعت گناه، تا آن حد كه گناهان را نه تنها در غيبت و زنا و لواط و شراب و... كه حتي در طاعات و خوبي هاي خود جستجو كنيم.

«الهي من اكن محاسنه مساوي فكيف لا تكون مساويه مساوي»

«الهي من كان حقايقه دعاوي فكيف لا تكون دعاويه دعاوي»

باري درك اين وسعت از گناه مي توان از مقايسه ها كمك گرفت.

مقايسه ي كارها و اعمال خودمان با امكانات و نعمت هاي خدا.

و مقايسه ي خودمان با اهل دنيا كه آنها در باطل خود استوارند و ما در حقمان سست و كوتاه.

و مقايسه ي خودمان با خودمان كه در راه هوس ها كوشا هستيم و در راه تكاليف عذرتراش تسويف گر و قانع و متوقع.

انسان نياز به خلوت

و سكوت و اشك را در خود احساس مي كند و اگر به اين

[ صفحه 632]

نياز اصيل پاسخ ندهد، در ابتذال زندگي روزمره رسوب مي كند و فسيل مي شود و آن گاه دلمردگي حداقل غرامتي است كه بايد بپردازد. و اين خلوت زمينه ي تمركز و توجه را فراهم مي كند تا خواست هايش از عمق جان باشند، و نه با دلي بازيگر و تنها لقلقه ي زبان.

آداب

آداب [1269] : از آداب باطني گرفته. توبه و رد مظالم و با تمامي وجود دعا كردن و خواستن و... تا آداب ظاهري: بسم الله و حمد و صلوات و اختيار اوقات شريفه و رو به قبله با دست هاي بلند، صداي آهسته و تكلف به خرج ندادن در عبادت، تضرع و خشوع و در حال سجده و دو ركعت نماز خواندن، و اميد به استجابت و حاجت خود را نام بردن، استفاده از دعاهاي وارده و عموميت دعا و ديگران را هم در نظر داشتن، دعا در اجتماع و به همراه ديگران، گريه و اشك، اعتراف به گناهان، همواره دعا كردن حتي قبل از نياز و گرفتاري، واسطه قرار دادن ائمه و اوليا، حقير نشمردن دعا، همت عالي در طلب و درخواست، اصرار در دعا و...

موانع

موانع: اين موانع يا مانع از اصل دعاست، يا مانع از استجابت دعا.

موانع اصل دعا: غضب، روزمرگي، اشتغال زياد، احساس بي نيازي، نداشتن اهداف بلند، ترس از برچسب ايده آليستي و عرفان منفي و... نداشتن مربي و همراه نبودن با كساني كه او را متذكر كنند و...

موانع استجابت دعا: درخواست غير جايز و حرام، دركي غير صحيح از خدا، شتاب و عجله، به صلاح نبودن، سوء نيت، نفاق، تاخير نماز، بد زباني، حرام خواري، ترك

[ صفحه 633]

صدقه، بخل، ترك امر به معروف و نهي از منكر، ادا نكردن حق خداوند، مخالفت با سنت رسول، اطاعت نكردن، شكر نكردن نعمت هاي خدا، به عيوب ديگران توجه كردن و از عيوب خود غافل بودن، مخالفت نكردن با شيطان و تحت ولايت او بودن، ترس

نداشتن عقاب اخروي، عمل نكردن و اقدام نداشتن، و گاهي هم براي علاقه خدا به عبدش تا باز هم صداي بنده اش را بشنود و...

آثار

آثار: شناخت بيشتر خدا، تحصيل صفات الهي، دميدن روح اميد در كالبد انسان و جامعه، اعتماد به نفس، آرامش رواني، ساختن و رشد شخصيت، پايمردي در حوادث، شرح صدر، زدودن خوي كبر و نفاق، سعي در تحصيل شرايط استجابت دعا، تربيت و سازندگي ايجاد روح معنويت و اتحاد و تعاون در جامعه، جلب بركت و حضور ملائكه، فرار شياطين، نجات از هلاكت و بلاها، برقراري رابطه عبوديت، به كارگيري تمامي توانايي ها و استعدادها، ايجاد همت عالي و خواسته هاي بالاتر و والاتر، حفظ جامعه از فساد و زوال تا آنجا كه عده اي نبود دعا در ميان يك ملت را مساوي با سقوط آن ملت مي دانند، رسيدن به درجات بالاتر سلوك و قرب، و نهايتا بايد گفت: نيايش و پرستش نه تنها در طول تاريخ با رقه ي عشق را در فرهنگ انسان در عمق فطرت انساني تجلي مي داده و مشتعل و فروزان نگه مي داشته، بلكه به عنوان يكي از بزرگ ترين عوامل و منابع تربيتي موجب تلطيف هميشگي روح انسان مي شده چون در برابر عشق و دوست داشتن هر اندازه كه انسان خاكسار است، خدايي است.

روش بهره بردن

تسلط

1. تسلط: تسلط بر تمامي دعاها تا حدي كه همچون سرودي جاري زمزمه شود تا در حوادث آن چه از آن مورد نياز تو است بر تو بتابد و روح و قلب تو را سرشار كند و

[ صفحه 634]

تو را به رزقي و حياتي برساند.

با اين ديد دعا درسي است كه مي توان همراه با نيازها و در لحظه هاي بحراني با جمله هايي از آن استفاده كرد. من خودم اين را تجربه كرده ام و در حالاتي،

فرازي از دعا آن چنان در من مي درخشيد و بزرگ مي شد. به طوري كه ساعت ها مرا در خودش نگه مي داشت و چه بسا به فراز بعدي هم نمي رسيدم.

سؤال

2. سؤال: مهم ترين مرحله براي آنهايي كه دعاها و ميراث عظيم نيايش ها را براي درس گرفتن مي شناسد همين طرح سوال هاي اساسي در كنار دعاهاست كه چرا اين گونه و از اينجا شروع شد؟ چرا در يك مرحله طلب است و درخواست، و سپس استفهام، حيرت، وحشت و دوباره استفهام و انس و نجوا و تصميم و حمد و توبه و بازگشت و...؟ و چرا اين همه با پشتوانه و همواره با معرفي بلند و عميق از توحيد و شناخت انسان و جهان و جمال رب و بلا و توفيق و ريشه يابي غفلت ها و عصيان ها و عذرها و بهانه ها؟

چون هر جمله ي دعا، پيش از آن كه يك جمله باشد يك احساس است و اين احساس نياز، همراه با شناخت هايي است و اين شناخت ها هم نتيجه ي تفكرها و مطالعه هايي. نمي توان يك كلمه را به زبان آورد پيش از آن كه احساسش در دل و شناختش در سر و توجه مطالعه و بررسي هايش در تمامي حواس ما رخنه نكرده باشد.

اين سوالات به همراه توجه به اين نكته كه دعاهاي اسلامي از فصاحت و موسيقي كلام (كلمه، كلمات، حروف) و معرف فكري و اجتماعي بلندي برخوردار است به طوري كه اين موسيقي و آن معارف عميق تمامي ابعاد وجود انسان، از تخيل و احساس و فكر و عقل و روح او را در بر مي گيرد و تمامي عذرها

[ صفحه 635]

و بهانه ها و غفلت هاي

او را درهم مي پيچد.

دعاهاي اسلامي علاوه بر زيبايي و فصاحت، متن تدريس و تعليم فكري و اعتقادي هم مست منتها در شكل خطاب به خدا و به صورت اعلام نياز و از زبان خود انسان، و در قالب يك نوع جهان بيني و خداشناسي و انسان شناسي عميق و لطف و زيبا و اثر بخش.

با توجه به اين سوالات و به همراه اين نكته مي بيني كه دعا چگونه جريان مي يابد و از پيچ و خم ها مي گذرد و تمامي زواياي روح تو را مي گيرد و با خود مي برد و چگونه اين همه با نوع آهنگ جمله و موسيقي كلمات، هماهنگ و متناسب است و اين همه آن قدر حكيمانه و ظريف به كار گرفته شده كه روح و فكر و عقل و احساس تو را سرشار كند و تو گويي كه انسان زير بارش بي امان فضل خدا، خود را شستشو مي دهد و تطهير مي كند. روحي كه در برخوردها و حركت هايش رنج ها ديده و گره ها خورده، اين گونه باز مي شود و شكل مي گيرد و حتي با اشك هايش خالي نمي شود كه به ميثاق ها و پيمان ها و عهدهايي روي مي آورد.

تو مي تواني در دعاهاي كميل، ابوحمزه، ندبه، مناجات خمسه عشر، زيارت آل ياسين، زيارت عاشورا و... اين گونه وارد شوي و به دستاوردها و برداشت هاي وسيع تري برسي كه از اين همه در جايي ديگر گفتگو شده است.

نياز

3. نياز: دستاوردها و بهره هاي بيشتر از دعاها سهم كساني است كه خواسته هاشان با نيازشان هماهنگ باشد، خواسته ها بايد برخاسته از دنيا باشد نه تقليدي و لقلقه اي بي رمق بر زبان. اگر نياز چيزي را درك نمي كني به تقليد مخواه،

كه اين جز بازيگري نيست و اين بازيگري جز سياهي قلب و خستگي و دلزدگي چيزي نمي آورد. آنان كه

[ صفحه 636]

با دل بازيگري و تنها با زبان خويش دعا مي كنند، مرحوم مي شوند و رانده و دور آنان كه وسعت راه و كمي آذوقه را ديده اند، نيازهاشان از سطح خانه و فرش و شغل و... و بالاتر رفته و همت هايي عالي تر مي يابند و اضطرار انسان را نه در اين سطوح كه در حد خليفة اللهي مي دانند.

عمل

4. عمل: آنان كه پاي حركت دارند و راه نمي رروند، توان اقدام دارند و گاهي برنمي دارند و از امكانات خود بهره نمي برند، هنوز نياز خود را باور نكرده اند. اينان در واقع خواسته اي ندارند تا برآورده شوند. كسي كه خواسته و نيازش را احساس و با تمام وجودش دعا مي كند نمي تواند امكانات خود را راكد بگذارد. [1270] .

[ صفحه 637]

پيوست 3: توسل

اشاره

از مفهوم، ضرورت، زمينه ها، آثار و دليل توسل مي گذرم كه مقصودم در اين جا پرداختن به اين ها نيست. اما اشاره اش خالي از لطف نيست چون همان طور كه گفتم گاهي نم بهتر از خشكي است.

مفهوم

توسل همان تقرب است و نزديكي جستن. همان وسيله جويي براي كسب فيض از مبدا هستي.

ضرورت

ضرورتش برخاسته از بلندي راه و كمي توشه و از فقر ما و غناي آنهاست.

زمينه ها

زمينه اش معرفت است. معرفتي به وسعت و استمرار هستي و حق ولايت و محبت و رحمت آنها به ما و اين محبت و رحمت نه غريزي كه بر اساس سعه ي وجودي آنان است.

آثار

آثارش هم شكلي است و هم سويي، هدايت است و تربيت، وصول است و نجات، فوز است و فلاح و...

دلائل

اشاره

دليلش (گرچه با وجود ضرورت چه بسا نيازي به بحث از دليل نباشد، چون ضرورت فرع بر وجود است، اما به سبب پاسخ گويي به شبهاتي كه در اين زمينه هست آن را هم ذكر كردم و آن را در آخر آوردم تا كمي بيشتر توضيح دهم) آيات، احاديث، سيره ي مسلمين، ادعيه و وقوع (مشاهدات) است.

[ صفحه 638]

آيات

- (يا ايها الذين امنوا اتقوا الله وابتغوا اليه الوسيلة و شاهدوا في سبيله لعلكم تفلحون) [1271] .

(امام ثعلبي و ديگران در تفسير اين آيه از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت كرده اند: ان المراد من الوسيلة في الاية الشريفة عترة الرسول صلي الله عليه و آله و اهل بيته عليهم السلام.) [1272] .

- (واعتصموا بحبل الله جميعا) [1273] .

(عن جابر بن ابي عبدالله عليه السلام قال: و آل محمد صلي الله عليه و آله هم حبل الله الذي امر بالاعتصام به فقال: (واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا) [1274] .

- (و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفرو الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما) [1275] .

- (قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطبين قال سوف استغفر لكم ربي) [1276] .

- (ادع لنا ربك) [1277] .

- (فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه). [1278] .

(قال ابن عباس سئلت النبي عليه السلام عن الكلمات التي تلقاها آدم من ربه فتاب عليه؟ قال: ساله بحق محمد و علي و فاطمة والحسن والحسين الا تبت علي فتاب

[ صفحه 639]

الله عليه.) [1279] .

- (و لما جائهم من عندالله مصدق لما معهم

و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جائهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله علي الكافرين) [1280] .

(يهود در جنگ با مشركين قبل از بعثت رسول صلي الله عليه و آله مي گفتند: اللهم انا نستغفرك بحق النبي الامي الا نصرتنا عليهم.) [1281] .

- (قل ادعوا الذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضر عنكم و لا تحويلا اولئك الذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيلة ايهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه) [1282] .

احاديث
اشاره

احاديث: از احاديث شيعه گرفته تا اهل سنت.

شيعه

- اذا نزلت بكم شدة فاستعينوا بنا علي الله و هو قول الله عزوجل: ولله الاسماء الحسني [1283] .

- يا جابر اذا اردت ان تدعو الله فيستجيب لك فادعه باسمائهم فانها احب الاسماء الي الله عزوجل. [1284] .

- ان رسول الله يوم القيامة اخذ بحجزة الله و نحن آخذون بحجزة نبينا و شيعتنا آخذون بحجزتنا. [1285] .

- قال رسول الله صلي الله عليه و آله. الائمة من ولد الحسين من اطاعتهم فقد اطاع الله و من عصاهم فقد

[ صفحه 640]

عصي الله هم العروة الوثقي و هم الوسيلة الي الله تعالي. [1286] .

- عن سلمان الفارسي: سمعت محمدا يقول ان الله عزوجل يقول يا عبادي او ليس من له اليكم حوائج كبار و لا تجودون بها الا ان يحتمل عليكم باحب الخلق اليكم تقضونها كرامة ليشفيهم الا فاعلموا ان اكرم الخلق علي و افضلهم لدي محمد صلي الله عليه و آله و اخوه علي عليه السلام و من بعدهم الائمة عليهم السلام الذين هم الوسائل الي الا فليد عني من اهمته حاجة يريد نفعها او دهته داهية يريد كف ضررها بمحمد و آله الطيبين الطاهرين اقضيتها له احسن ما يقتضيها من تستشفعون اليه باعز الخلق علي [1287] ؛ سلمان فارسي مي گويد: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: خداوند مي فرمايد اي بندگان من! آيا چنين نيست كه كسي حاجات بزرگي از شما مي خواهد و شما حوايج او را برنمي آوريد، مگر اين كه كسي را نزد شما شفيع قرار دهد كه محبوب ترين مردم نزد شماست. آنگاه حاجت. او را به احترام آن شفيع

برمي آوريد، حال آگاه باشيد و بدانيد كه گرامي ترين خلق و افضل آنان نزد من محمد صلي الله عليه و آله است و برادر وي علي عليه السلام و امامان پس از وي، هماناني كه وسيله ي مردم به سوي من هستند. اينك بدانيد كه هر كس حاجتي دارد و نفعي را طالب است و يا آن كه دچار حادثه اي بس صعب و زيانبار گشته و رفع آن را خواهان است، بايد مرا به محمد صلي الله عليه و آله و آل طاهرينش بخواند تا به نيكوترين وجه حاجت او را برآورم.

- ان افضل ما توسل به المتوسلون الي الله سبحانه الايمان به و برسوله والجهاد في

[ صفحه 641]

سبيله... [1288] ؛ پس انجام فرايض وسيله ي قرب است و يكي از مهم ترين فرايض كه همتاي اجر رسالت قرار گرفته، مودت اهل بيت است: (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي) [1289] .

چه در حيات آنان و چه در شهادت آنان، قال رسول الله صلي الله عليه و آله: علمي بعد مماتي كعلمي في حياتي. [1290] .

عن ابي عبدالله عليه السلام قال: عبدالله حبر من احبار بني اسرائيل حتي صار مثل الخلال فاوحي الله عزوجل الي نبي زمانه قل له و عزتي و جلالي و جبروتي لو انك عبدتني حتي تذوب الاليه في القدر ما قبلت منك حتي تاتيني من الباب الذي امرتك [1291] خداوند به عزت و جلال و جبروت خود قسم خورده كه اگر كسي او را آن قدر عبادت كند به طوري كه هم چون چربي در ديگ آب شود از او نخواهد پذيرفت مگر از همان طريقي كه خودش امر كرده او

را بخواند.

و توسل همان راه است، بل براي آنان كه زندگي را حركت مي دانند و فقر خود و غناي آنان را يافته اند تنها راه است.

اهل سنت

- اللهم اني اسئلك و اتوجه اليك بنبيك محمد صلي الله عليه و آله نبي الرحمة. [1292] .

- اللهم اني اسئلك بحق السائلين عليك... [1293] .

- لما اذنب آدم الذي اذنبه رفع راسه الي السماء فقال اسئلك بحق محمد ان

[ صفحه 642]

لا غفرت لي. [1294] .

- هو وسيلتك و وسيلة آدم. [1295] (كلام امام مالك به منصور دوانيقي).

آل النبي ذريعتي

و هم اليه وسيلتي

ارجو بهم اعطي غدا

بيدي اليمين صحيفتي [1296] .

«خاندان پيامبر وسيله من به سوي خدايند. به خاطر آنان اميد دارم كه نامه ي عمل مرا به دست راست بدهند». (امام مالك شافعي)

- قوم (محمد و علي و فاطمة والحسن والحسين) بهم غفرت خطيئة آدم و هم الوسيلة والنجوم الطلع؛ [1297] محمد صلي الله عليه و آله و اهل بيت اطهارش قومي هستند كه به حرمت آنان لغزش آدم بخشيده شد و همانانند وسيله و ستارگان فروزان هدايت.

سيره ي مسلمين
از طريق شيعه

از طريق شيعه: بسيار فراوان است. براي نمونه كلام حسين عليه السلام در كنار قبر رسول صلي الله عليه و آله هنگام وداع نقل مي شود: اللهم ان هذا قبر نبيك محمد صلي الله عليه و آله و انا ابن بنت نبيك و قد حضرني من الامر ما قد علمت اللهم اني احب المعروف وانكر المنكر و انا اسئلك يا ذاالجلال والاكرام بحق القبر و من فيه الا اخترت لي ما هو لك رضي و لرسولك رضي. [1298] .

[ صفحه 643]

از طريق اهل سنت

و اما از طريق اهل سنت:

- ان عمر بن الخطاب كان اذقحطوا استسقي بالعباس بن عبدالمطلب قدس سره و قال اللهم كنا نتوسل اليك بنبينا فتسقينا و انا نتوسل اليك بعم نبينا فاسقنا قال: فيسقون.

- بيهقي و ابن ابي شيبة نقل مي كنند كه در زمان خلافت خليفه دوم سالي قحطي شد. بلال به همراهي عده اي از صحابه بر سر قبر پيامبر آمد و چنين گفت:

يا رسول الله استسق لامتك... فانهم قد هلكوا. [1299] .

- ابوبكر در كنار قبر رسول صلي الله عليه و آله مي گفت: يا محمد اني اتوسل اليك. [1300] .

ادعيه

- شيخ صدوق به اسناد خود از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه در روز قيامت عده اي از گنه كاران در جهنم به خداوند عرضه مي دارند. يا رب اسئلك بحق محمد و اهل بيته لما رحمتني؟ و خداوند در جواب مي فرمايد: اما و عزتي و جلالي لولا من سالتني بحقهم عندي لاطلت هو انك في النار ولكنه حتم علي نفسي ان لا يسالني عبد بحق محمد و اهل بيته الا غفرته له ما كان بيني و بينه و قد غفرت لك اليوم؛ آگاه باش به عزت و جلال خودم سوگند اگر نبودند آن كساني كه مرا به حقشان قسم دادي هر آينه بر مدت ذلت و خواريت در آتش مي افزودم وليكن بر خودم حتم كرده ام كه هر بنده اي مرا به حق محمد و اهل بيتش قسم داه و سعادت خويش را از من بخواهد او را بيامرزم و از گناهاني كه بين من و اوست بگذرم و اينك تو را آمرزيدم و از گناهانت درگذشتم (آن

[ صفحه 644]

- گاه او را به امر خدا به بهشت مي برند). [1301] .

- اللهم اني اسئلك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبي الرحمة صلي الله عليه و آله يا محمد اني اتوجه بك الي الله ربك و ربي في قضاء حاجتي. [1302] .

- اللهم انا نتوجه اليك في هذه العشية التي فرضتها و عظمتها بمحمد نبيك و رسولك و خيرتك من خلقك. [1303] .

- رب صل علي اطائب اهل بيته الذين... جعلتهم الوسيلة اليك والمسلك الي جنتك؛ [1304] .

پروردگارا رحمت فرست بر پاكيزه تران از اهل بيت او- رسول اكرم- كه ايشان را...وسيله تقرب به خود و راه بهشت خود قرار دادي.

- و جعلتهم الذريعة اليك والوسيلة الي رضوانك. [1305] .

- فانكم (اي الائمة) و سيلتي الي الله. [1306] .

- الهي و سيدي دللتني علي سوال الجنة و عرفتني فيها الوسيلة اليك و انا اتوسل اليك بتلك الوسيلة محمد صلي الله عليه و آله و آله عليهم السلام. [1307] .

- اللهم بذمة الاسلام اتوسل اليك و بحرمة القرآن اعتمد اليك و بحبي النبي الامي القرشي الهاشمي العربي التهامي المكي المدني، ارجو الزلفة لديك. [1308] .

- يا فاطمة الزهراء يا بنت محمد يا قرة عين الرسول يا سيدتنا و مولاتنا انا توجهنا و

[ صفحه 645]

استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيهة عندالله اشفعي لنا عندالله. [1309] .

وقوع (مشاهدات)

بهترين دليل بر امكان وجود يك چيزي وقوع آن است. چگونه مي شود منكر اثر توسل شد و حال آن كه هر روز شاهديم بسياري از مردم به بركت توسل به اهل بيت به مقصود

خود مي رسند. داستان توسل مرحوم آية الله بروجردي و شفاي درد چشم ايشان و يا هزاران هزار مورد ديگر شهره ي خاص و عام است. [1310] به هر حال آفتاب آمد دليل آفتاب.

از رهگذر خاك سر كوي شما بود

هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد [1311] .

پاورقي

[1] آنچه در (متن) شماره گذاري شده در (شرح) ذيل همان شماره توضيحش آمده است، به عبارتي روشن تر شماره هاي بالا صفحه در قسمت (شرح توضيح همين شماره هايي است كه در (متن) آمده است.

[2] عن ابي عبدالله عليه السلام انه قال: «انا انزلناه في ليله القدر- الليله فاطمه و القدر الله- فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر» (بحارالانوار، ج 43، ص 65) امام صادق عليه السلام مي فرمايد: تاويل ليله در (انا انزلناه في ليله القدر) فاطمه است و تاويل قدر، الله تبارك و تعالي است. پس هر آنكه فاطمه را به حقيقت شناسايي و آن گونه كه سزاوار است، بشناسد شب قدر را درك نموده است.

[3] «فقال عز و جل هم اهل بيت و النبوه و معدن الرساله و ابوها و بعلها و بنوها»؛ كه پدر و شوهر و فرزندان در حول اين محورند. (حديث شريف كساء).

[4] عن مولانا المهدي عليه السلام: «و في ابنه رسول الله صلي الله عليه و آله لي اسوه حسنه» (الغيبه، شيخ طوسي، ص 286؛ الاحتجاج، ج 2، ص 537؛ بحارالانوار، ج 53، ص 180)؛ امام زمان عليه السلام مي فرمايد دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله براي من الگويي نيكو است و رسول خدا صلي الله عليه و آله هم مي فرمايد: «فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهره». (معاني الاخبار، ص 114؛ فرائد السمطين، ج

2، ص 16).

[5] اين دو حالت حقيقتي است كه ما خود در هنگام رحلت امام راحل- قدس الله نفسه الزكيه- تجربه كرديم و شاهد بوديم كه چگونه از شدت اندوه و مصيبت، حتي بزرگاني بر سر و روي خود مي زدند و نگران و متحير بودند؛ اما، به بركت خون شهيدان و دعاي آن پير راحل چيزي نگذشت كه پس از روح الله روح الامين سكان دار شد و تمامي نقشه هاي دشمنان اسلام نقش بر آب گرديد.

[6] تذكره الخواص، ص 36 (به نقل از نهج الحق، ص 274، پاورقي)؛ بحارالانوار، ج 22، 474 و 498؛ الطبقات، ج 2، ص 242 و 243، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 55؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 126 و 220؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 75؛ مسند احمد، ج 1، ص 293 و ج 3، ص 364؛ المراجعات، ص 266؛ النص و الاجتهاد، ص 155؛ تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 451؛ السبعه من السلف، ص 149؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 563؛ تاريخ ابوالفداء، ج 6، ص 151؛ كنز العمال، ج 3، ص 41؛ نهج الحق، ص 273؛ السيره الحلبيه ج 3، ص 381 و بسيار منابع ديگر.

[7] ان علي بن ابي طالب و... دخلوا علي رسول الله صلي الله عليه و آله في مرضه الذي قبض فيه فقالوا: يا رسول الله هذه الانصار في المسجد تبكي رجالها و نساءها عليك. فقال ما يبكيهم؟ قالوا: يخافون ان تموت. فقال... (بحارالانوار، ج 22، ص 474)

-... ثم حمل فوضع علي منبره فلم يجلس بعد ذلك علي المنبر، واجتمع له جميع اهل المدينه من المهاجرين و الانصار حتي برزت العواتق من خدورهن، فبين باك و صائح

و صارخ و مسترجع و النبي يخطب ساعه و يسكت ساعه و... (بحارالانوار، ج 22، ص 486).

-... و صاح المسلمون يضعون التراب علي رووسهم. (بحارالانوار، ج 22، ص 529)

-... و الناس علي الباب و في المسجد ينتحبون و يبكون. (بحارالانوار، ج 22، ص 542)

- لما قبض رسول الله صلي الله عليه و آله بات آل محمد باطول ليله حتي ظنوا ان لاسماء تظلهم و لا ارض تقلهم لان رسول الله و تر الاقربين و الابعدين في الله. (بحارالانوار، ج 22، ص 537)

- اجتمعت نسوه بني هاشم وجعلن يذكرن النبي صلي الله عليه و آله فقالت فاطمه اتركن التعداد و عليكن بالدعا. (بحارالانوار، ج 22، ص 522)

- ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال لفاطمه اذا انامت فلا تخمشي علي وجها و لا ترخي علي شعرا و لا تنادي بالويل و لا تقيمي علي نائحه. (بحارالانوار، ج 22، ص 496)

- فارتفعت الاصوات بالزجره والبكاء. (بحارالانوار، ج 22، ص 511)

- فرايت الناس من اهل بيتي بين جازع لا يملك جزعه و لا يضبط نفسه و لا يقوي علي حمل فادح ما نزل به، قد اذهب الجزع صبره و اذهل عقله و حال بينه و بين الفهم و الافهام و القول و الاستماع و سائر الناس من غير بني عبدالمطلب بين معزي يامر و بين مساعد باك لبكائهم لجزعهم. (بحارالانوار، ج 22، ص 512)

- لما قبض رسول الله صلي الله عليه و آله ارتجت مكه. (انساب الاشراف، ج 1 ص 589)

- قال ابوذئيب الهذلي: «قدمت المدينه و لها ضجيج بالبكاء كضجيج الحاج اذا اهلوا بالاحرام فقلت به؟ فقالوا قبض رسول الله». (اسد الغابه، ج 5، ص 189؛ الاستيعاب، ج 2، ص 646) (هذلي

مي گويد: وارد مدينه شدم، صداي ضجه و گريه تمامي فضاي مدينه را گرفته بود آن چنان كه صداي حاجيان هنگام احرام بستن براي حج، فضا را پر مي كند گفتم: چه خبر است؟ گفتند: رسول الله (صلي الله عليه و آله) درگذشته است).

[8] بحارالانوار، ج 22، صص 522 و 523 و 547 و 548.

[9] الطبقات، ج 2، صص 319- 333.

[10] قال ابوعبدالله عليه السلام: «اول من سبق الرسل الي «بلي» رسول الله صلي الله عليه و آله و ذلك انه كان اقرب الخلق الي الله تبارك و تعالي». (بحارالانوار، ج 15، ص 15).

[11] (ان الله و ملائكته يصلون علي النبي). (احزاب، 56).

[12] ... فقال جبرئيل: يا احمد ان الله تبارك و تعالي قد اشتاق الي لقائك. (بحارالانوار، ج 22، ص 505)؛ يا محمد ان ربك اليك مشتاق. (بحارالانوار، ج 15، ص 532).

[13] اذا مات العالم انثلم في الاسلام ثلمه لا تسد الي يوم القيامه. (خصال صدوق، ص 504)؛ اذا مات المومن الفقيه ثلم قي الاسلام ثلمه لا يسدها شي ء. (اصول كافي، ج 1، ص 38).

[14] فخطب جليل، استوسع وهنه، واستنهر فتقه، وانفتق رتقه، و اظلمت الارض لغيبته و كسفت الشمس والقمر، وانتثرث النجوم لمصيبته... فتلك والله النازله الكبري والمصيبه العظمي، لامثلها نازله و لا بائقه عاجله. (فرازي از خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه در دفاع از اميرالمومنين عليه السلام و حق غصب شده اش. ر. ك: خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام، در مسجد مدينه در همين كتاب فراز 12).

[15] شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 43؛ بحارالانوار، ج 22، ص 527. در روايتي ديگر آمده است: «ان الله لما قبض رسول الله صلي الله عليه و آله دخل علي فاطمه من

وفاته من الحزن ما لا يعلمه الا الله عز و جل فارسل اليها ملكا يسلي غمها و يحدثها.» (بحارالانوار، ج 22، ص 545).

[16] نهج البلاغه ي، صبحي صالح، خطبه ي 235 و فيض الاسلام، خطبه ي 226: (و اگر مرا به شكيبايي امر و از ناله و فغان نهي نكرده بودي، هر آينه در فراغ تو چشمه هاي اشك چشم را با گريه هاي بسيار خشك مي كردم و درد و غم پيوسته و حزن و اندوه و هميشه باقي بود و خشك شدن اشك چشم و هميشگي بودن حزن و اندوه در مصيبت تو كم است».

و علي عليه السلام در كلامي ديگر مي گويد. «فنزل بي من وفاه رسول الله مالم اكن اظن الجبال لو حملته عنوه كانت تنهض به... و حملت نفسي علي الصبر عند وفاته بلزوم الصمت و الاشتغال بما امرني به من تجهيزه و...» (بحارالانوار، ج 22، ص 512).

[17] بحارالانوار، ج 22، ص 522؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 275؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 578. «قال ابوعبدالله عليه السلام: اذا اصبت بمصيبه فاذكر مصابك برسول الله صلي الله عليه و آله فان الناس لم يصابوا بمثله و لن يصابوا بمثله ابدأ.» (بحارالانوار، ج 22، ص 545).

[18] بحارالانوار، ج 22، ص 543؛ الطبقات، ج 2، ص 275.

[19] بايد مردم خود قيام به قسط كنند و به پا بايستند نه اين كه به پا داشته شوند، (تفاوت «ليقوم» با «ليقام»).

[20] سيره ي ابن هشام ج 2، ص 109؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 66؛ الطبقات، ج 3، ص 155؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 158؛ السبعه من السف، ص 39؛ و بسياري منابع ديگر.

[21] الكافي، ج 8 (روضه)، ص 189. «كنا عند ابي جعفر عليه السلام فذكرنا

ما احدث الناس بعد نبيهم صلي الله عليه و آله و استذلالهم اميرالمومنين عليه السلام... فقال ابوجعفر عليه السلام... اما والله لوان حمزه و جعفرا كانا بحضرتهما ما وصلا الي ما وصلا اليه و لو كانا شاهديهما لاتلفا نفسيهما».

ابن ابي الحديد نيز نقل مي كند. آن گاه كه علي عليه السلام را براي بيعت به طرف مسجد مي بردند ناله كنان مي گفت. (واجعفراه! و لا جعفر الي اليوم، واحمزتاه! و لا حمزه لي اليوم). شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 111. و نيز مي گفت: «لو كان بعد رسول الله صلي الله عليه و آله عمي حمزه و اخي جعفر لم ابايع كرها و لكنني منيت برجلين حديثي عهد بالاسلام (باسار) العباس و عقيل...» حق اليقين، ج 2، ص 717.

[22] بحارالانوار، ج 28، صص 313 و 270 و ج 33، ص 151؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، صص 22 و 47. در كتاب الصراط المستقيم، ص 12 اين گونه آمده است: «لو وجدت اربعين يوم بويع لاخي تيم لجاهدتهم».

**صفحه=37

[23] الكافي، ج 8، (روضه)، ص 32.

[24] تفسير عياشي، ج 2، ص 66- 68؛ الاختصاص، شيخ مفيد، ص 184- 187. «... فرفع راسه الي السماء ثم قال: اللهم انك تعلم ان النبي الامي صلي الله عليه و آله قال لي: ان تموا عشرين فجاهدهم و هو قولك في كتابك (ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين) اللهم انهم لم يتموا عشرين- حتي قالها ثلاثا ثم انصرف».

[25] «فنظرت، فاذا ليس لي معين الا اهل بيتي فضننت بهم عن الموت و اغضيت علي القذي و شربت علي الشجي و صبرت...» نهج البلاغه، خطبه ي 26.

[26] دلائل الامامه، ص 39.

[27] كتاب سليم بن قيس (چاپ سه جلدي تحقيق محمد باقر انصاري)،

ج 2 ص 568؛ بحارالانوار، ج 90، ص 51، (اوصاني رسول الله فقال: يا علي ان وجدت فئه تقاتل بهم فاطلب حقك و الا فالزم بيتك، فاني قد اخذت لك العهد يوم غدير خم بانك خيليفي و وصيي و اولي الناس بالناس من بعدي. فمثلك كمثل بيت الله الحرام ياتونك الناس و لا تاتيهم)؛ علم اليقين، ج 2 ص 717 (و قد كان رسول الله عهد الي عهدا فقال: يابن ابي طالب ولاء امتي فان ولوك في عافيه واجمعوا عيلك بالرضا فقم بامرهم، و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه فان الله سيجعل لك مخرجا. فنظرت فاذا ليس لي وافد و لا معي مساعد الا اهل بيتي فضننت بهم عن الهلاك و لو كان لي بعد رسول الله...).

[28] الاختصاص، شيخ مفيد، ص 4؛ قرب الاسناد ص 25؛ الكافي، ج 8، ص 296 و ج 2، ص 440؛ رجال كشي، ص 5؛ بحارالانوار، ج 28، صص 238، 239، 259 و 282 و ج 22، صص 352 و 440 و ج 34، ص 274 و ج 67، ص 156.

[29] العصر الجاهلي، ص 59.

[30] بلوغ الارب في معرفه احوال العرب، ج 1، ص 325؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 235 (يكبار عباس براي خريد طعام از شعب خارج شد، ابوجهل قصد او را كرد اما خداوند او را نجات داد. - شايان ذكر است كه عباس در آن زمان هنوز مسلمان نبود و تنها به دليل حمايت خانوادگي از رسول صلي الله عليه و آله در شعب وارد شده بود)؛ نهج البلاغه، نامه ي 9 (حضرت امير در يكي از نامه هاي خود به معاويه مي نويسد: پس مردم ما- قريش- خواستند پيامبرمان را

بكشند و ريشه ما را بركنند... مومن ما از اين كار خواهان مزد الهي بود و كافر ما از تبار خويش حمايت مي نمود)؛ و نيز ر. ك: سبل الهدي و الرشاد، ج 2، ص 504 (درگيري ابوالبختري با ابوجهل. نكته مهم اين كه در شعب ابي طالب، تنها بني هاشم و بني عبدالمطلب بودند و نه همه مسلمانان. چنان كه اسكافي معتزلي مي گويد؛ آن حال كه علي عليه السلام با ديگر بني هاشم در شعب بودند، ابوبكر با خانواده اش در آرامش و امنيت بود. ر. ك: المعيار و الموازنه، ص 88).

[31] عقد الفريد، ج 1، ص 58.

[32] آيات (الاعراب اشد كفرا و نفاقا) (توبه، 97)، (من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر عليهم دائره السوء...) (توبه، 98)، (و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه) (توبه، 101) و بسياري آيات ديگر، نشان گر روحيه ي قبايل است. و همان طور كه مي بيني انفاق هاي واجب مانند زكات را ضرر و غرامت و يك نوع باج مي دانند و مترصد حوادث سوء به زيان مسلمانان مدينه بودند. (بايد توجه داشت كه اعراب كه همان باديه نشينان و بدوي ها هستند، غير عرب مي باشند.)

[33] امالي مفيد، ص 339 (مجلس چهلم)؛ الغارت، ج 1، صص 17- 22 (تحقيق محدث ارموي)؛ صفين، ص 130.

[34] نهج البلاغه، خطبه ي 193.

[35] شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 301.

[36] تا آن جا كه خداوند به ملايكه خود مباهات نمود «يباهي الله بك الملائكه» و آيه ي 207 بقره: (و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله...) را در شأن او فرستاد (بحارالانوار، ج 19، صص 39 و 85 و 87 و تفاسير ذيل آيه ي مذكور).

[37] بحارالانوار، ج 19، ص

78- 93؛ الصحيح من سيره النبي الاعظم صلي الله عليه و آله، ج 2، ص 238.

[38] بحارالانوار، ج 43، ص 159.

[39] بحارالانوار، ج 43، ص 156.

[40] نهج البلاغه، خطبه ي 56.

[41] نهج البلاغه، خطبه ي 56.

[42] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، صص 63 و 73.

[43] شرح ابن ابي الحديد، ج 11، صص 44- 46. وي (در ج 4، ص 73) از قول استادش ابوجعفر اسكافي نقل مي كند: «تحقيقا اين مطلب است كه بني اميه از اظهار فضايل علي عليه السلام ممانعت مي كردند و راوي آن را مجازات مي نمودند. كار به جايي رسيده بود كه اگر كسي از او حديثي نقل مي كردند كه هيچ ربطي هم به فضايل وي نداشت، بلكه مربوط به احكام دين بود (با اين حال) جرات نداشت نام او را ذكر كند پس (به كنايه) مي گفت: عن ابي زينب». و نيز در (ج 2، ص 6) مي نويسند: «معاويه هنگامي كه بسر بن ارطاه را به سوي يمن مي فرستاد (39 ه) به او نوشت: (واقتل شيعه علي حيث كانوا) هر كجا شيعه ي علي هستند آنان را بكش». و نيز ر. ك: تهذيب الكمال، ج 7، ص 124؛ تهذيب التهذيب (حاشيه) ج 3، ص 276.

[44] «كانت بنواميه اذا سمعوا بموائذ اسمه علي قتلوه فبلغ ذلك رباحا فقال هو علي.» الوافي بالوفيات، ج 21، ص 104؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 319. و نيز براي اطلاع بيشتر از كينه هاي بني اميه نسبت به علي عليه السلام مراجعه شود به: شرح ابن ابي الحديد، ج 4، صص 73 و 63 و ج 11 صص 44- 46.

[45] ينابيع الموده، ص 346؛ معالي السبطين، ج 2، ص 12؛ موتمر علماء بغداد، صص 61 و 62 و اضافه مي كند؛ «و

ما فعل باشياخنا يوم بدر و حنين».

[46] «ابكي لضغائن من صدر قوم لن تبدوا لك الا من بعدي» بحارالانوار، ج 41، صص 4 و 5 ج 28، ص 66؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 569؛ تهذيب الكمال، ج 23، ص 240؛ الايضاح، ص 134؛ المسترشد، در روايات زيادي وارد شده كه پيامبر، علي عليه السلام را از ستم امت بر او پس از خودش با خبر كرده بود و او را آماده نموده بود. (لتغدرن بك الامه من بعدي) شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 45؛ ارشاد مفيد، ص 136؛ بحارالانوار، ج 28، ص 65 و 66 و 69؛ اثبات الهداه، ج 2، ص 337 (به نقل از مناقب ابن مغازلي) و ص 362.

[47] تاريخ العرب و الاسلام، ص 89.

[48] الطبقات، ج 2، ص 169؛ كامل ابن اثير، ج 2 ص 300؛ بحارالانوار، ج 21، صص 360- 363.

[49] صحيح بخاري (باب الجهاد، بعث علي بن ابيطالب و خالد الي اليمن)، ج 5، ص 163؛ السيره النبويه، ابن كثير، ج 4، ص 302.

[50] مردم يمن به ويژه دو قبيله ي همدان و مذحج از همان زمان به آن حضرت علاقه مند شدند و بعدها در كوفه در شمار نزديكترين ياران آن امام درآمدند. در راس آنان مي توان از مالك اشتر (كه از قبيله ي مذحج بود) نام برد. امام علي عليه السلام در مورد او مي گفت: «كان لي كما كنت لرسول الله.»، «مالك براي من، هم چون من براي پيامبر بود.» (شرح ابن ابي الحديد، ج 51، ص 98). و نيز ر. ك: نهج البلاغه ي، صبحي صالح، حكمت 443 و نامه ي 31 و 38؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 72.

[51] در مورد

كينه هاي قريش از علي عليه السلام مي توان به منابع زير مراجعه كرد:

از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله:

حديث حديقه كه گذشت و ديگر منابع اين حديث: (ابن ابي الحديد، ج 4، ص 107؛ كنز العمال، ج 15، ص 156 و ج 28، صص 54 و 75 و 78؛ سيرتنا و سنتنا، ص 26؛ احقاق الحق، ج 6، ص 181؛ تاريخ بغداد، ج 12، ص 398؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 118؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 331؛ كفايه الطالب، ص 72؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 323؛ مناقب خوارزمي، ص 37؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 139؛ تهذيب الكمال، ج 23، ص 240؛ و...) كنزالعمال، ج 13، صص 88 و 89 و 83 و ج 16، ص 254؛ ابن ابي الحديد، ج 4، ص 108؛ تاريخ المدينه، ج 2، ص 640؛ صحيح بخاري، ج 5، ص 242؛ الصواعق المحرقه، ص 228؛ بحارالانوار، ج 8 (ط قديم)، ص 26 و ج 28، ص 71.

از زبان علي عليه السلام:

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 119 و ج 4، صص 104 و 108 و 109 و ج 6، ص 96 و ج 8، ص 18 و ج 9، صص 28 و 29 و 52 و 54 و 57 و 132 و ج 12، صص 79 و 80 و 84 و 266 و ج 14، ص 299 و ج 15، ص 151 و ج 20، صص 298 و 299؛ جمل، ص 91؛ بحارالانوار؛ ج 8 (ط قديم)، صص 152 و 154 و 155 و 161 و 621 و 672 و 683 و 697 و 730 و ج 29، صص 483 و

485 و 497 و 509 و 549 و 557 و 558 و 578 و 579 و 582 و 605 و 607 و 610 و 612 و 615 و 621 و 622 و 629 و 631 و 632 و 633 و ج 30، ص 8 و ج 28، صص 71 و 210؛ نهج البلاغه ي (عبده)، خطبه ي 33 و 217 و 160 و...

از زبان زهرا عليهاالسلام

خطبه هاي زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه و در جمع زنان مهاجر و انصار؛ سخن زهرا عليهاالسلام به ام سلمه، بحارالانوار، ج 43، ص 156؛ العوالم، ص 204 و...

از زبان اهل بيت عليهم السلام

بحارالانوار، ج 8 (ط قديم)، ص 151 به نقل از عيون و علل الشرايع (عن ابي الحسن عليه السلام قال: سالته عن اميرالمومنين كيف مال الناس عنه الي غيره و قد عرفوا فضله و سابقته و مكانه من رسول الله صلي الله عليه و آله فقال: انما مالوا عنه الي غيره و قد عرفوا فضله لانه قد كان قتل من آبائهم و اجدادهم و اخوانهم و اعمامهم و اخوالهم و اقربائهم المحادين لله و لرسوله عددا كثيرا و كان حقدهم عليه لذلك في قلوبهم الحديث).

براي بررسي بيشتر مراجعه شود به منابع ذيل:

بحارالانوار، ج 8 (ط قديم)، صص 238 و 676 و 703 و ج 10، ص 138 و ج 28، ص 85؛ ابن ابي الحديد، ج 4 ص 104: بحارالانوار، ج 29، ص 482 (به نقل از مناقب)؛ ينابيع الموده، ص 479؛ كشف الغمه، ج 2 ص 107 (سئل زين العابدين عليه السلام و ابن عباس: لم ابغضت قريش عليا عليه السلام قال: لانه اورد اولهم و قلد آخرهم العار).

از زبان كينه توزان:

قال عثمان لعلي عليه السلام «ما اصنع ان كانت قريش لا

تحبكم قريش و قد قتلتم منهم يوم بدر سبعين» ابن ابي الحديد، ج 19، ص 129.

قال ابن عمر لعلي عليه السلام: «كيف يحبك قريش و قد قتلت في بدر و احد من ساداتهم سبعين سيدا تشرب انوقهم الماء قبل شفاههم». بحارالانوار، ج 8 (ط قديم)، ص 151 (به نقل از مناقب).

- قال عبدالله بن زبير: «اني لاكتم بغضكم اهل هذا البيت منذ اربعين سنه». ابن ابي الحديد، ج 4، ص 62؛ مروج الذهب، ج 3، ص 80.

- «كان معاويه علي اس الدهر مبغضا شديد الانحراف عنه»... ابن ابي الحديد، ج 1، ص 238.

- قال ابوسفيان: «مثل محمد في بني هاشم مثل ريحانه في وسط النتن». دلائل النبوه، ج 1، صص 131 و 133؛ بحارالانوار، ج 36، صص 278 و 294 (و فيه ان القائل هو عمر)؛ ذخائر العقبي، ص 14.

براي تحقيق بيشتر به منابع ذيل مراجعه شود:

شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 89 و ج 2، ص 58 و ج 3، ص 190 و ج 6، صص 35 و 326 و ج 9، ص 23 و ج 12، ص 9 و 21 و 22 و 46 و 51 و 52 و 80 و 82 و ج 20، ص 155؛ بحارالانوار، ج 40 ص 125 و ج 8 (ط قديم)، صص 209 و 266 و 366 و 603؛ يعقوبي، ج 2، ص 148؛ الغدير، ج 6، ص 344؛ مروج الذهب، ج 3، صص 12 و 13؛ دلائل النبوه، ج 1 صص 131 و 133؛ النهايه، ماده (كبا) و نيز لسان العرب؛ صحيح بخاري، ج 5، ص 242؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 236.

از زبان ديگران:

عن ابي زيد النحوي الانصاري قالت سالت الخليل بن

احمد العروضي فقلت له: لم هجر الناس عليا عليه السلام و قرباه من

رسول الله صلي الله عليه و آله قرباه و موضعه من المسلمين موضعه و عناه في الاسلام عناه فقال: بهر والله نوره انوارهم و غلبهم علي صفو كل منهل و الناس الي اشكالهم اميل اما سمعت قول الاول يقول:

كل شكل لشكله الف- اما تري الفيل يالف الفيلا

بحارالانوار، ج 8 (ط قديم) ص 151 (ج 29، ص 479) عن العل و الامالي و المناقب و نيز به منابع مراجعه شود:

شرح ابن ابي الحديد، ج 2، صص 8 و 74 و 103 و 104 و ج 7، صص 39 و 40 و ج 9، صص 52 و 192 و ج 12، صص 79 و 80؛ كنز العمال، ج 13، صص 88 و 89؛ الطبراني، ج 16 ص 254؛ بحارالانوار، ج 8 (ط قديم)، صص 26 و 676 و 703 و ج 28، صص 71 و 93 و 94 و 102 و 149 و 151؛ معالم المدرستين، ج 3، صص 231- 233؛ الغارت، ج 2، صص 513- و 569؛ جمل، ص 218؛ مسند احمد، ج 6، ص 113؛ طبري ج 3، ص 289 و...

بغض عايشه نسبت به علي عليه السلام:

بخاري، ج 1، صص 170 و 176 و ج 3، ص 207؛ مسند احمد، ج 6، ص 113؛ السبعه من السلف، ص 168؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 192؛ معالم المدرستين، ج 3، صص 231 و 232 (به نقل از الطبقات، ج 2، ص 232)؛ بحارالانوار، ج 28، صص 149- 151؛ معالم المدرستين، ج 3، ص 233 (به نقل از مقاتل الطالبيين، ص 43: (لما ان جاءت عائشه قتل الامام

علي عليه السلام سجدت).

به علت همين كينه ها بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله حب و بغض علي عليه السلام را معيار ايمان و نفاق قرار داده است:

صحيح بخاري، ج 5، ص 22؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 86؛ (ح 78 و 131) و ج 4، ص 178 (ح 2404)؛ ترمذي، ج 5، ص 632 (ح 3712)، و ص 635 (ح 3719) و 643 (ح 3737) و ج 13، ص 168 و ج 14 ص 177؛ نسائي، ج 8، صص 115 و 117؛ كتاب الايمان، (باب علامه المنافق)؛ ابن ماجه، ج 1، ص 42؛ مستدرك حاكم؛ ج 2 ص 129؛ المصنف، ج 12، صص 56 و 77؛ مسند احمد، ج 1، صص 84 و 95 و 128 و ج 6، ص 292؛ مجمع الزوائد، ج 9، صص 132، و 133؛ كنز العمال، ج 11، صص 598 و 599 و 612 و ج 12، صص 200 و 219 و ج 13، صص 89 و 90 و ج 15، صص 96 و 105 و 157؛حليه الاولياء، ج 1، ص 98 و ج 4، ص 95 و ج 6 ص 295 و ج 7، ص 195؛ الاستيعاب، ج 3، ص 37؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 554؛ جامع الاصول، ج 8، ص 656 (ح 6499 و 6500)؛ مشكاه المصابيح، ج 3، ص 242 (ح 6079) و ص 245 (ج 6091)؛ الفردوس، ج 5، ص 316 (ح 8304) و ج 3، ص 542 (ح 5689)؛ اسمي المناقب في تهذيب اسني المطالب، صص 50- 61 (با حواشي شيخ محمودي)؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، صص 10 و 273 و ج 4،

صص 83 و 110؛ بحارالانوار، ج 29، صص 441- 645 و ج 39، صص 251 و 256 و 262 و 265 و 267 و 294 و 296 و 301 و 303؛ الغدير، ج 3، صص 182- 186 و ج 4، صص 322 و 323 و ج 10، ص 278 و ج 13، ص 183؛ مجله ي تراثنا، شماره ي 12، صص 92 و 93 (پاورقي و تحقيق عبدالعزيز طباطبائي) و بسياري منابع ديگر. ابن ابي الحديد مي گويد: «في الخبر الصحيح المتفق عليه انه لا يحبه الا مومن و لا يبغضه الا منافق» و علامه اميني پس از اخراج اين حديث به الفاظ گوناگون و با اساتيد متعدد مي گويد: «لو كان هناك حديث متواتر يقطع بصدوره عن صدر الرساله فهو هذا الحديث او انه من اظهر مصاديقه».

[52] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 308: «... ان الله لما قبض نبيه صلي الله عليه و آله استاثرت علينا قريش بالامر و دفعتنا عن حق نحن احق به من الناس كافه فرايت ان الصبر علي ذلك افضل من تفريق كلمه المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثو عهد بالاسلام و الدين يمخض مخض الوطب، يفسده ادني وهن و يعكسه اقل خلف فولي الامر قوم لم يالوا في امرهم اجتهادا...».

[53] توبه، 29.

[54] الطبقات، ج 7، ص 79 و ج 1، ص 366.

[55] الطبقات، ج 1، ص 338.

[56] سيره ي ابن هشام، ج 4، ص 205.

[57] الطبقات، ج 1، ص 343؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 300.

[58] اصول مالكيت در اسلام، احمدي ميانجي، ج 2، ص 7.

[59] توبه، 14.

[60] السيره النبويه، ابن هشام، ج 4، ص 316؛ كامل، ابن اثير، ج 2، ص 324.

[61] نفاق به

شهادت قرآن (سوره هاي ماعون، مدثر، هود (آيه ي 5) و عنكبوت (آيه ي 10 و 11) كه سوره هاي مكي هستند) و اخبار (بحارالانوار، ج 30، ص 145، باب 20)، از همان دوران مكي شكل گرفته است. نيز ر. ك: الصحيح من سيره النبي الاعظم صلي الله عليه و آله، ج 2، ص 301؛ الميزان، ج 19، ص 287.

[62] و روي عن امامنا القائم عليه السلام في حديث سعد بن عبدالله في عله اسلام بعض المغتصبين للخلافه: «بل اسلما طمعا، لانهما كان يجلسان اليهود و يستخبرانهم كانوا يجدون في التوراه و سائر الكتب المتقدمه الناطقه بالملاحم...و بايعاه طمعا في ان ينال كل منهما من جهته ولايه بلد.» (الاحتجاج طبرسي، ج 2، ص 532؛ بحارالانوار، ج 52، ص 86).

[63] عن زيد بن علي بن الحسين عليه السلام: «والله لو تمكن القوم ان طلبوا الملك بغير التعلق باسم رسالته كانوا قد عدلوا عن نبوته». (بيت الاحزان، ص 57).

[64] قال له- علي عليه السلام- قائل: يا اميرالمومنين ارايت لو كان رسول الله صلي الله عليه و آله ترك ولدا ذكرا قد بلغ الحلم و آنس منه الرشد، اكانت العرب تسلم اليه امرها؟ «لا، بل كانت تقتله ان لم يفعل ما فعلت... و لو لا ان قريشا جعلت اسمه ذريعه الي الرئاسه و سلما الي العز و الامره، لما عبدت الله بعد موته يوما واحدا». (شرح ابن ابي الحديد، ج 20، ص 298.

[65] كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 589- 591 و 730؛ بحارالانوار، ج 28، (متن و پاورقي) صص 85- 87، 105، 115، 117، 122 و 319- 321، و ج 10، صص 296- 297 (احتجاج هشام بن حكم با اهل سنت در مورد صحيفه ي عمر

و حقيقت آن)؛ كشف اليقين، ص 137، ارشاد القلوب ديلمي؛ صص 135- 112. و نيز مراجعه شود به: روايات از طريق اماميه در تفسير آيه ي 79 از سوره ي زخرف (ام ابرموا امرا فانا مبرمون). راجع به عنوان صحيفه در كتب اهل سنت (بدون ذكر محتواي آن) ر. ك: تاريخ اسلام ذهبي، ج 3 (خلفاء الراشدين)، ص 120؛ صفوه الصفوه، ج 1، ص 292؛ مسند احمد حنبل، ج 1، ص 109.

[66] بحارالانوار، ج 8، (قديم) ص 28.

[67] اگر ترتيب نزول آيات قرآن را بررسي كنيم مي بينيم كه اكثر آيات مربوط به منافقان در واپسين سال هاي احزاب، محمد صلي الله عليه و آله فتح، مجادله، حديد، منافقين و حشر، بيان گر اين حقيقت است.

[68] پيشتر منابع آن گذشت.

[69] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 52. پيامبر صلي الله عليه و آله دستور داد تا همه مهاجر و انصار تحت فرماندهي «اسامه بن زيد» كه بيش از 17 يا 18 سال نداشت، عازم تبوك شوند. در اين سپاه تمام مهاجر و انصار به ويژه كساني كه جزو پيروان قوم بودند بايد شركت مي كردند. از جمله كساني كه پيامبر صلي الله عليه و آله وجودشان را در سپاه اسامه لازم شمرد و بسيار تاكيد مي كرد، ابوبكر و عمر بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنان را با قيد اسم معرفي كرد (الطبقات، ج 2، ص 190، و ج 4، ص 66؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 384) اما آنان از رفتن عمدا سر باز مي زدند تا آن جا كه پيامبر صلي الله عليه و آله با تن بيمار به مسجد آمده و با پاسخ دادن به بهانه هايشان لعنت

بر كساني كرد كه از رفتن تخلف كنند. (طبري، ج 2، ص 429؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 52). اگر چه اينان با اصرار پيامبر صلي الله عليه و آله از شهر خارج شدند، اما مدام در بين شهر و لشكرگاه رفت و آمد مي كردند تا پيامبر صلي الله عليه و آله رحلت كرد. از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرستادن آنان به خارج از مدينه براي تثبيت امامت او بوده (بحارالانوار، ج 38، ص 173)؛ زيرا علي عليه السلام و اهل بيت از دستور رسول صلي الله عليه و آله مستثني بودند.

[70] بحارالانوار، ج 28، صص 97 و 100 و 320 (پاورقي).

[71] كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 589 و 730؛ بحارالانوار، ج 28، ص 100؛ المسترشد، ص 186 (به نقل از رواة اهل سنت)؛ تفسير كشاف، ج 2، ص 390 (پاورقي به نقل از دلايل النبوة بيهقي و مغازي ابن اسحاق)؛ المحلي، ج 11، صص 220 و 221 و نيز در صفحه 224 مي نويسد: «فانه قد روي اخبارا فيها ان ابابكر و عمر و عثمان و طلحة و سعد بن ابي وقاص ارادوا قتل النبي و القاءه من العقبة في تبوك».

[72] خصال صدوق، ص 499 (اصحاب العقبة اربعة عشر رجلا).

[73] كشاف، ج 2، ص 291، ذيل آيه ي 74 سوره ي توبه (و هموا بما لم ينالوا). (و محشي در پاورقي روايت را از مسند احمد و طبراني نقل مي كند)؛ المحلي، ج 11، ص 221 (در ذيل روايت آمده كه سه نفر از آنان عذر آوردند كه سخن رسول خدا را در مورد اين كه كسي نبايد به عقبه نزديك شود، نشنيدند و جزو آن

دوازده نفر نبودند و از تصميمات آنان كاملا بي اطلاع بودند).

[74] الطبقات، ج 2، صص 266 و 267؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 442؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 178 و ج 2، ص 40 و ج 12، ص 195؛ انساب الاشراف، ج 1، صص 565 و 566؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 384 (به نقل از ابونعيم در حلية الاولياء).

[75] با توجه به نقل هاي متفاوت و متعارضي كه در اين مورد هست، اين ادعا كه ابوبكر در آن هنگام، خارج از مدينه بوده، مورد ترديد است. اگر چه ابن ابي الحديد مي گويد كه همه تواريخ و سيره نويسان اين گونه نوشته اند (ج 2، ص 40) اما خود او نيز در همان كتابش نقل هاي متعارضي دارد. (ر. ك: ج 6، ص 52). من بر اين اعتقادم كه ابوبكر در مدينه بود و نه در سنح (نام محلي است خارج از مدينه) چون آنچه مسلم است اين است كه ابوبكر و عمر از بيرون رفتن با سپاه اسامه امتناع كردند؛ زيرا مي خواستند خلافت پيامبر را تصاحب كنند. مگر اين كه بگوييم براي تماس قبيله بدوي بني اسلم از شهر خارج شده بود؛ همان قبيله اي كه كار خلافت او را محكم كردند. (توضيح بيشترش خواهد آمد).

[76] ر. ك: نهج الحق، علامه ي حلي، صص 172- 220. و به يك قول 300 آيه (تاريخ الخفاء، ص 172، به نقل از ابن عساكر).

[77] پيامبر صلي الله عليه و آله به عاشيه مي فرمود: اي عايشه! روزي بيايد كه سگان حوأب- نام منطقه اي در مسير بصره «ر. ك: معجم البلدان، ج 2، ص 314»- بر تو پارس كنند و تو با علي مي جنگي و در حق

او ظلم مي كني. حديث «كلاب حوأب» از احاديث متواتره است و در بسياري از مصادر آمده است ر. ك: الغدير، ج 3، صص 188- 191 (بيش از سي مصدر از مصادر اين حديث از كتب اهل سنت آورده شده است). الجمل، شيخ مفيد ص 234 كه محقق آن در پاورقي حدود 30 مصدر از مصادر آن را برمي شمرد.

[78] مروج الذهب، ج 2، ص 371؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 167؛ اثبات الهداة، ج 2 ص 374 (حديث 261).

[79] ر. ك: «اقرار» و «آيه» از همين كتاب.

[80] بحارالانوار، ج 31، ص 271؛ الفتوح، ج 2، ص 157؛ الطبقات، ج 4، ص 228؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 56.

[81] شرح ابن ابي الحديد، ج 3 ص 56 و بحارالانوار، ج 22، ص 417 و ج 31، صص 174- 178 و صص 270- 279.

[82] سيوطي در خصايص بر تواتر اين حديث تصريح كرده و علامه ي اميني در الغدير (ج 9، صص 21- 22) منابع آن را يادآور شده. نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 22، صص 326 و 334؛ تاريخ طبري، ج 3 (جزء 6) ص 21؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 310؛ صحيح بخاري، ج 4، ص 25؛ حلية الاولياء، ج 4، صص 20 و 172؛ مصنف ابن ابي شيبة، ج 15، ص 302؛ الطبقات، ج 3، ص 252.

[83] صفين، صص 332- 336؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، صص 252 و 253 و 256 و ج 8، صص 16- 27؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 21؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 308.

[84] ر. ك: منتخب الاثر في امام الثاني عشر عليه السلام، صافي گلپايگاني، صص 43- 187.

[85] ر. ك:

«حديث ثقلين» از همين كتاب.

[86] غدير (با اندكي تغيير).

[87] انساب الاشراف، ج 1، ص 582؛ الامامه و السياسة، ص 7.

[88] الامامة و السياسة، ص 7؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 67؛ بحارالانوار، ج 28، ص 354.

[89] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 38.

[90] و لقد كان سعد لما رأي الناس يبايعون ابابكر نادي: ايها الناس اني والله ما اردتها حتي رأيتكم تصرفونها عن علي... (علم اليقين، ج 2، ص 713).

[91] الطبقات، ج 2، ص 253؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 53. (تحقيق شيخ محمودي)

[92] سيره ي ابن هشام، ج 4، صص 147- 148؛ المغازي، ج 3، صص 957- 958؛ الارشاد، ص 67.

[93] الكافي، ج 2، ص 411؛ بحارالانوار، ج 21، ص 177 و ج 93، ص 57.

[94] نهج البلاغه، خطبه ي 26.

[95] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 44.

[96] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 13.

[97] تاريخ الخميس، ص 167؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 38 به نقل از طبري، ج 3، ص 218 (بر طبق اين نقل، ابتدا عمر از جريان انصار با خبر شد و او بود كه ابوبكر را آگاه كرد.)؛ انساب الاشراف، ج 71 ص 581 (بر طبق اين نقل ابتدا ابوبكر با خبر شد).

[98] الطبقات، ج 2، صص 266- 267؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 422.

[99] الغدير، ج 7، ص 184؛ به نقل از منابع اهل سنت. گويا عمر از ياد برده بود كه در جنگ احد در هنگام فرار، فرياد زده بود: «ما اري رسول الله الا قد قتل» (بحارالانوار، ج 28، صص 389 و 390- پاورقي- به نقل از الطبقات و منتخب كنز العمال و سيره ابن هشام و تاريخ طبري) البته بعدها

در توجيه اينكه چرا در هنگام فوت رسول آنگونه گفته بود مي گفت: من گمان مي كردم كه پيامبر پس از همه اصحابش خواهد مرد!! «و لا يموت حتي يكون آخرنا» (همان و نيز الجمع بين الصحيحين، به نقل از اثبات الهداة، ص 338) غافل از اين كه اگر اين گونه باشد پيامبر هرگز نخواهد مرد؛ زيرا همواره اصحابي جديد خواهد يافت. به راستي كه دروغ گو رسوا است.

[100] البيان والتبيين، ج 3، ص 181 (ان هذا الامر ان تطاولت اليه الخزرج لم تقصر عنه الاوس و ان تطاولت اليه الاوس لم تقصر عنه الخزرج و قد كانت بين الحيين قتلي لا تنسي و جراح لا تداوي، فان نعق منكم ناعق فقد جلس بين لحي اسد يضغمه المهاجري و يجرحه الانصاري)؛ تاريخ اسلام، دكتر حسن ابراهيم حسن، ج 1، ص 204 «حذر (ابوبكر) الانصار ان وليته الاوس ان تنفس اليها الخزرج، و ان وليته الخزرج ان تنفس عليها الاوس».

[101] براي آگاهي بيشتر از جريان سقيفه و تحليل خطبه ابوبكر به كتاب سقيفه از علامه ي مظفر مراجعه شود.

[102] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 10.

[103] هم چنان كه «حباب بن منذر» در همان سقيفه به «بشير» گفت: تو از روي حسادتي كه با «سعد» داشتي با ابوبكر بيعت كردي. (الامامة و السياسة، ص 8؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 10).

[104] (بعد أن داسوا سعد بن عباده و وطئوا بطنه) اثبات الوصية، ص 116؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 40.

[105] الفائق في غريب الحديث، ج 1، ص 108.

[106] انساب الاشراف، ج 1، صص 590 و 591؛ ابن ابي الحديد، ج 2، ص 50.

[107] مسند احمد، ج 1، ص 55؛

صحيح بخاري، ج 10، ص 44؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 220؛ الطبقات، ج 3، ص 343؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 40؛ ايضاح ابن شاذان، ص 134؛ الصواعق المحرقه، ص 21؛ تاريخ الخلفاء ص 67؛ انساب الاشراف، ج 1، صص 583 و 591.

[108] (ان ابابكر و عمر لم يشهدا دفن النبي). كنزالعمال، ج 3، ص 410. ر. ك: عبدالله بن سبأ، ص 101.

[109] سيره ي ابن هشام، ج 4، ص 313؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 568؛ المصنف ابن ابي شيبة، ج 14، ص 586، ح 18892؛ و نيز ر. ك: عبدالله بن سبا، ص 101.

[110] امالي مفيد، ص 50؛ بحارالانوار، ج 28، ص 232؛ الامامة و السياسة، ص 19. (من هيچ اجتماعي را بدتر از اين اجتماع را به ياد ندارم. جناره رسول خدا را نزد ما رها كرديد و به جانب سقيفه شتافتيد و بي مشورت ما بين خود هر چه خواستيد، كرديد و حق مسلم ما را به ما بازنگردانديد).

[111] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 597؛ الكافي، ج 8 (روضه)، ص 343؛ الاحتجاج، ج 1، ص 205؛ بحارالانوار، ج 28، ص 263.

[112] الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 192 (ط جديد)؛ بحارالانوار، ج 28، ص 193؛ شافي ص 401؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 591؛ ايضاح ابن شاذان، ص 457.

[113] تاريخ طبري، ج 2، ص 459؛ نهايه الارب، ج 4، ص 35 (ان اسلم اقبلت بجماعتها حتي تضايق بهم السكك فبايعوا ابابكر فكان عمر ما هو الا ان رايت اسلم فايقنت بالنصر).

[114] كامل، ج 2، ص 331 (و جائب اسلم فبايعت فقوي ابوبكر بهم و بايع الناس بعد).

[115] جمل، شيخ مفيد، ص

119 (و روي ابومخنف لوط بن يحيي الازدي عن محمد بن سائب الكلبي و ابي صالح، و رواه ايضا عن رجاله عن زائدة بن قدامة قال: كان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدينة ليمتادوا منها، فشغل الناس عنهم به موت رسول الله صلي الله عليه و آله فشهدوا البيعة و حضروا الامر، فانفذ اليهم عمر و استدعاهم و قال لهم: خذوا بالحظ و المعونه علي بيعة خليفة رسول الله صلي الله عليه و آله و اخرجو الي الناس و احشروا هم ليبايعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبينه! قال: فوالله لقد رأيت الاعراب قد تحزموا و اتشحوا بالازر الصنعانيه و اخذوا بايديهم الخشب و خرجوا حتي خبطوا الناس خبطا، و جاؤوا بهم مكرهين البيعة).

ابن ابي الحديد نيز در ج 1، ص 219 نيز قسمتي از همين نقل را دارد: (... و هم محتجزون بالازر الصنعانية لا يمرون باحد الاخبطوه، و قدموه فمدوا يده فمسحوها علي يد ابي بكر يبايعه، شاء ذلك او ابي). همچنين مسعودي در اثبات الوصية، ص 116 مي گويد: (و بايع عمر بن الخطاب ابابكر و صفق علي يديه، ثم بايعه فومه ممن المدينه ذلك الوقت من الاعراب و المؤلفة قلوبهم، و تابعهم علي ذلك غيرهم).

[116] ر. ك: الطبقات، ج 8، ص 294، در شرح حال «ام سنبلة اسلمية».

[117] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 589؛ بحارالانوار، ج 28، ص 474؛ الاحتجاج، ج 1، ص 214.

[118] كشف الغمه، ج 1، ص 471.

[119] پاسخ ابوبكر در برابر خطبه ي غراي زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه. تمامي اين خطبه به همراه اسناد آن در بخش خطبه هاي زهرا عليهاالسلام خواهد آمد.

[120] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 53، كنزالعمال، ج 5، ص

606؛ منتخب الكنز (در حاشيه ي مسند احمد) ج 2، ص 168، انساب الاشراف، ج 1، ص 580؛ بحارالانوار، ج 28، ص 326؛ الصواعق المحرقة، ص 7؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 86.

[121] (و خشيت الفتنة) شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 169 و ج 6، ص 47؛ تاريخ الخميس؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 582؛ مروج الذهب، ج 2، ص 307، جمع الجوامع سيوطي، ج 1، ص 1042 (مسند ابوبكر).

[122] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 574؛ بحارالانوار، ج 28، ص 284؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 44 (ابن ابي الحديد تصريح مي كند كه علت اين كار آرام كردن مخالفاني بود كه محورشان علي عليه السلام بوده است).

[123] بحارالانوار، ج 28، ص 327 (به نقل از سقيفه ي جوهري)، شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 44، عقد الفريد، ج 2، ص 249.

[124] امالي مفيد، صص 49 و 50، شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 48.

[125] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 593.

[126] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 593. بحارالانوار، ج 28، ص 300.

[127] بحارالانوار، ج 30، ص 488.

[128] بحارالانوار، ج 3، ص 488.

[129] بيت الاحزان، ص 123.

[130] الغدير، ج 7، صص 77 و 76، شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 40، قاموس الرجال، ج 3، ص 67، انساب الاشراف، ج 1، ص 582.

[131] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 593.

[132] شرح ابن ابي الحديد، ج 20، ص 20؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 453؛ اضواء علي السنة المحمدية، ص 29؛ حياة الصحابه، ج 3، صص 273 و 272؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 149؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7؛ الموضوعات، ج

1، ص 94.

[133] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 731؛ بحارالانوار، ج 28، صص 127، 239 و 259 و ج 37، ص 331؛ رجال كشي، ص 11.

[134] انساب الاشراف، ج 1، ص 583. مي گويند ابوحنيفه از مؤمن طاق پرسيد: اگر خلافت حق علي عليه السلام بود، چرا با آن كه قوي و شجاع بود آن را مطالبه نكرد؟ وي در جواب گفت. «خاف ان يقتله الجن؛ مي ترسيد، جن او را هم بكشد!» شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 223.

[135] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 174؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 582، قاموس الرجال، ج 4، ص 328؛ الطبقات، ج 3، ص 613؛ بحارالانوار، ج 28، ص 366.

[136] اگر چه مرحوم ممقاني در رجال خود سعي دارد او را طرفدار علي عليه السلام نشان دهد؛ الغدير، ج 7، ص 158.

[137] (و قد لعن ابوبكر و عمر، سعد بن عبادة و هو حي و برئا منه، و اخرجاه من المدينة الي الشام). شرح ابن ابي الحديد، ج 20، ص 17؛ فخر رازي در كتاب نهاية العقول مي گويد كه سعد به خاطر ترس از عمر از مدينه مهاجرت كرد. با اين حال باز هم او را كشتند. ر. ك: اثبات الهداة، ج 2، ص 387؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 589.

[138] انساب الاشراف، ج 1، ص 589.

[139] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 587؛ بحارالانوار، ج 28، ص 229.

[140] (يا خالد لا تفعل ما امرتك به- ثلاثا-) الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 234؛ الايضاح، ص 155؛ عللل الشرايع، ج 1، ص 182؛ رجال كشي، ج 2 ص 695 (شرح حال سفيان الثوري)؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص

22 (اشاره به آن دارد)؛ المسترشد، ص 451؛ اثبات الوصية، ص 118؛ بحارالانوار، ج 29، صص 126 و 133 و...

[141] «ان وجدت عليهم اعوانا فجاهدهم و نابذهم، و ان لم تجد اعوانا فبايعم و احقن دمك». بحارالانوار، ج 28، ص 274؛ الاحتجاج، ج 1، ص 215.

[142] الكافي، ج 5، ص 346 و ج 6، ص 115. در مورد حقيقت و چگونگي اين مسئله و ديگر منابع آن نيز مراجعه شود به: (فاطمه الزهراء بهجة قلب المصطفي)، رحماني همداني، صص 650- 656؛ «زندگاني حضرت زهرا و زينب كبري»، رسولي محلاتي، صص 369- 372؛ مجله ي تراثنا، شماره ي (30- 31)، ص 378 با تحقيق: سيد علي حسيني جلالي.

[143] «فصحبته مناصحا» با او مصاحبت مي كردم در حالي كه خيرخواه بودم. (الغارات، ج 1، ص 307).

[144] چه در هنگام هجوم به خانه اش و چه در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و چه در هنگام به زمين زدن خالد كه منابع اين همه پيش تر گذشت.

[145] شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 301. امي المؤمنين عليه السلام خود نيز مي فرمود. «والله لقد بايع الناس ابابكر، و انا اولي الناس بهم مني بقميصي هذا، فكظمت غيظي، و انتظرت امر ربي و الصقت كلكلي بالارض»؛ به خدا سوگند مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالي كه شايستگي من به اين لباسم بيشتر بود. با اين حال خشم خود را فروبرده و منتظر امر پروردگار ماندم و سينه ام را به زمين نهادم (كنايه از اين كه آرام گرفتم و اقدامي ننمودم). (امالي مفيد، ص 153، مجلس 19).

[146] خوله ي حنفيه (مادر محمد حنفيه و همسر اميرالمؤمنين عليه السلام) كه در ابتدا از همسران مالك بن نويره

بود مي گويد: هدف مالك اين بود كه زكات بايد به خليفه ي منصوب از جانب پيامبر داده شود نه كس ديگر. (بحارالانوار، ج 29، ص 457، به نقل از الروضة، ابي الفضل شاذان بن جبرييل قمي، ص 99).

[147] الايضاح، ص 72؛ الاصابة، ج 2، ص 209؛ معالم المدرستين، ج 2، ص 81؛ الغدير، ج 7، ص 158؛ كنزل العمال، ج 3، ص 132؛ و فيات الاعيان، ج 5، ص 66؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 131؛ تاريخ طبري، ج 1، ص 1927؛ نهاية الارب، ج 4، ص 72؛ تاريخ الردة، ص 47؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 179 و ج 17، ص 202؛ كامل، ج 2، ص 357؛ تاريخ ابي الفداء، ص 166 (فقال مالك قد كان صاحبكم يقول ذلك قال خالد اوما تراه لك صاحبا والله لقد هممت ان اضرب عنقك ثم تجولا في الكلام فقال له خالد: اني قاتلك فقال له او بذلك امرك صاحبك). بحارالانوار، ج 30، ص 488 (و قد روي اصحابنا ان مالكا انما منع ابابكر الزكوة لان رسول الله صلي الله عليه و آله قال له لما سئل ان يعلمه الايمان هذا وصيي من بعدي و اشار الي علي بن ابي طالب عليه السلام فلما توفي رسول الله صلي الله عليه و آله رجع في بني تميم الي المدينه فرأي ابابكر علي منبر رسول الله صلي الله عليه و آله فتقدم اليه و قال من ارقاك هذا المنبر و قد جعل رسول الله صلي الله عليه و آله عليا عليه السلام وصيه امرني بموالاته فامر ابوبكر باخراجه قنفذ بن عمير و خالد بن الوليد ثم وجه ابوبكر خالدا و قال له لقد علمت ما قال و لست امن ان

يفتق علينا فتقا لا يلتثم فاقتله فقتله خالد تزوج امرأته في ليلته).

[148] در حالي كه در مواردي نظير اين، افرادي را براي تعيين نكليف نزد ابوبكر فرستاده بود. السيرة النبوية، ج 4، ص 54).

[149] منابع آن در صفحه قبل گذشت. شايان ذكر است كه ابن اعثم مي گويد همه مورخين در اين مطلب هم عقيده اند (ترجمه ي تاريخ اعثم كوفي، ج 1، ص 7).

[150] الاشتقاق، ص 149. و يا به گفته ي ابن اعثم، خالد خود اين لقب را بر خود گذاشت و ابوبكر نيز آن را تأييد كرد (الفتوح، ج 1، ص 149).

[151] كامل، ج 3، ص 49؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 1410؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 179؛ معالم المدرستين، ج 2، ص 84.

[152] الفتوح، ج 1، ص 23، شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 179.

[153] الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ص 24.

[154] فتوح البلدان، ص 136، كامل، ج 2، ص 359؛ المسترشد، ص 513؛ تاريخ ابن كثير، ج 9، ص 139؛ الاصابة ج 2، ص 215؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 234؛ جمهرة الانساب ابن حزم، ص 261؛ بحارالانوار، ج 30، ص 509 و 510؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 222؛ الصواعق المحرقه، ص 19.

[155] مروج الذهب، ج 2، ص 308، الغدير، ج 7، ص 156؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 619؛ تاريخ ابن كثير، ج 9، ص 319؛ معالم المدرستين، ج 2، ص 66 و 78، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 137 و بسياري منابع ديگر. ر. ك: پيوست شماره 1 (حور در آتش).

[156] البداية و النهاية، ج 6، ص 311 «و جعلت وفود العرب تقدم المدينة يقرون بالصلوة و يمنعون من اداء الزكات و منهم

من امتنع من اداء الزكاة من الصديق... و انشد بعضهم: اطعنا رسول الله...».

[157] البدايه و النهايه، ج 6، ص 313.

[158] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 128، «تنبا جماعة من العرب، و ارتد جماعة، و وضعوا التيجان علي رؤوسهم، و امتنع قوم من دفع الزكاة الي ابي بكر».

[159] المحلي، ج 11، ص 193: «قوم اسلموا و لم يكفروا بعد اسلامهم لكن منعوا الزكاة من ان يدفعوها الي ابي بكر فعلي هذا قوتلوا و لا يختلف الحنفيون و لا الشافعيون في ان هؤلاء ليس لهم حكم المرتد اصلا و هم قد خالفوا فعل ابي بكر فيهم و لا يسميهم اهل الردة، و دليل ما قلنا شعر الحطيئة المشهور الذي يقول فيه. اطعنا رسول الله...» و نيز ر. ك: بداية المجتهد، ج 1، ص 250 (احكام زكاة).

[160] فرق الشيعة، ص 7، ترجمه و تعليقات: دكتر محمد جواد مشكور؛ المقالات و الفرق، سعدبن عبدالله ابي خلف اشعري قمي، تصحيح و تعليق: دكتر محمد جواد مشكور، ص 4. «و قد كان فرقة اعتزلت ان ابي بكر فقالت لا تودي الزكاة اليه حتي يصح عندنا لمن الامر و من استخلفه رسول الله صلي الله عليه و آله بعد و نقسم الزكاة بين فقرائنا و اهل الحاجة منا».

[161] تاريخ طبري، ج 3، ص 255: «لا والله لا نبايع اباالفصيل ابدا» و مقصودشان از اباالفصيل (بچه شتر) ابوبكر بود كه از روي تحقير او را اين گونه مي خواندند.

[162] المجموعة الكاملة، ج 1، ص 306 (عبقرية الصديق).

[163] الصديق الاكبر، ص 96. (به نقل از سيري در صحيحين، محمد صادق نجمي، ص 353) و نيز ر. ك: البدء و التاريخ، ج 5، ص 123.

[164] تاريخ اسلام، ج 1، ص 216.

[165] تاريخ الاسلام و

العرب، ص 71.

[166] نصوص الردة في تاريخ الطبري، ص 91.

[167] نصوص الردة في تاريخ الطبري، ص 89.

[168] نصوص الردة في تاريخ الطبري، صص 101 و 102.

[169] الاسلام و اصول الحكم، ص 193- 197 به نقل از: «نصوص الردة في تاريخ الطبري»، صص 90 و 94 و 95.

[170] عبدالله بن سبأ، ص 141. و نيز ر. ك: سيري در صحيحين، محمد صادق نجمي، صص 351- 356؛ تاريخ سياسي اسلام، رسول جعفريان، صص 275- 285؛ الصوارم المهرقه في نقد الصواعق المحرقه، قاضي نورالله تستري، ص 82.

[171] تاريخ الردة، كلاعي بلنسي، ص 10 (از علماي اندلس در قرن 6 و 7). «و كان الذين حبسوا صدقات قومهم و فرقوها بين قومهم مالك بن نويره و قيس بن عاصم و الاقرع بن حابس التميمي».

[172] مجمع الامثال، ج 2، ص 65.

[173] شايان ذكر است كه او در ابتداي كتابش مي گويد: «ان هيهنا اخبارا لم تذكرها لئلا يجعلها الشيعة متمسكا لهم».

[174] «قال حارثة بن سراقة: طاعه نحن انما اطعنا رسول الله اذا كان حيا و لو قام رجل من اهل بيته لا طعناه و اما ابن ابي قحافه فلا والله ماله في رقابنا طاعة و لا بيعة ثم انشأ حارثة بن سراقة يقول ابياتا من جملتها:

اطعنا رسول الله اذ كان بيننا- فيا عجبا ممن يطيع ابابكر

الفتوح، ج 1، ص 58؛ كتاب الرده، واقدي، ص 171- 172.

[175] «و قال اشعث بن قيس. فاني اعلم ان العرب لاتقر بطاعة بني تميم بن مره و تدع سارات البطحاء من بني هاشم آل غيره». ج 1، صص 59- 60؛ كتاب الردة، واقدي، ص 175 (لازم به تذكر است كه «تميم بن مره» تحريف «تيم» است كه مقصود همان قوم ابوبكر

است، زيرا ابوبكر از عامر بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مره است. جمهرة النسب، صص 136- 137 به نقل از: كتاب الردة، واقدي، ص 173، پاورقي).

[176] «فاقبل اليه (زياد بن لبيد) رجل من سادات بني تميم يقال له الحارث بن معاويه فقال لزياد انك لتدعوا الي طاعة رجل لم يعهد الينا و لا الينا و لا اليكم فيه عهد» فقال له الحارث... لا والله ما ازلتموها عن اهلها الا حسدا منك لهم و ما يستقر في قلبي ان رسول الله صلي الله عليه و آله خرج من الدنيا و لم ينصب للناس علما يتبعونه فارحل عنا ايها الرجل فانك تدعوا الي غير رضا... فوثب عرفجة بن عبدالله الذهلي فقال: صدق والله الحارث بن معاويه اخرجوا هذا الرجل عنكم و فما صاحبه باهل للخلافة و لا يستحقها بوجه من الوجوه، و ما المهاجرون و الانصار بانظر لهذه الامة من نبيها محمد 9... ثم وثبوا الي زياد بن لبيد فاخرجوه، من ديارهم و هموا بقتله. قال فجعل زياد لا يأتي قبيلة من قبايل كنده فيدعوهم الي الطاعه الا ردوا عليه ما يكره فلما رأي ذلك سار الي المدينة الي ابي بكر فخبره بما كان من القوم واعلمه ان قبايل كنده قد ازمعت علي الارتداد و العصيان (!) فاغتم ابوبكر غما شديدا» الفتوح، صص 60- 62؛ كتاب الردة، واقدي، صص 177- 179.

[177] الفتوح، ج 1، صص 65- 66، كتاب الردة، واقدي، صص 186 و 188 (واقدي به جاي «بنوالعاقل»، «بنوالعاتك» نوشته است و به جاي «بنوحمير»، «بنوجمر».

[178] الفتوح، ج 1، صص 66- 87.

[179] تاريخ طبري، ج 3، ص 246؛ الصواعق المحرقة، ص 86؛ جمل، ص 118؛ الايضاح،

ص 132.

[180] تاريخ طبري، ج 3، ص 246؛ الصواعق المحرقة، ص 86؛ جمل، ص 118؛ الايضاح، ص 132 به اضافه ي الشعر و الشعراء، ص 65؛ الاغاني، ج 2، ص 157 (به نقل از جمل، شيخ مفيد، ص 118)؛ معجم البلدان، ج 2، ص 271؛ تاريخ الردة، صص 3 و 162.

[181] الطبقات، ابن سعد، ج 7، ص 396 (در شرح حال خالد بن وليد)؛ الرياض النضرة، ج 1، ص 100؛ الغدير، ج 7، ص 155.

[182] الطبقات، ابن سعد، ج 7، صص 101- 102؛ الفتوح، ج 1، صص 73- 74.

[183] طبري، ج 3.

[184] براي اطلاع از شرح حال «سيف بن عمر» ر. ك: «خمسون و مأة صحابي مختلق» از علامه ي عسكري و نيز «نصوص الرده في تاريخ الطبري» از شيخ محمد حسن آل ياسين، صص 24- 29.

[185] ر. ك: نصوص الردة في تاريخ الطبري، ص 21. آن چه طبري از غير سيف (ابومخنف، هشام الكلبي، ابن اسحاق و مدائني) نقل مي كند بسيار اندك است و با اين حال يا به لحاظ سند مخدوش است و يا در آن هيچ ذكري از خروج از اسلام نشده است. نصوص الرده في تاريخ الطبري، صص 34- 53.

[186] نصوص الرده في تاريخ الطبري، ص 102.

[187] نصوص الرده في تاريخ الطبري، ص 102.

[188] سنن ترمذي، ج 5، 662. توضيح بيشتر به همراه ديگر منابع اين حديث خواهد آمد.

[189] به شهادت آيه ي (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا) (مائده، 3) دين مرضي خداپسند دين همراه مقام ولايت است.

[190] چه ولايت معصوم و چه ولايت فقيه، كه ولايت فقيه شعبه اي از ولايت معصوم و در حقيقت زمينه ساز حكومت معصوم است.

[191] براي

اطلاع از آيه ها و سوره هاي نازل شده در شأن زهرا عليهاالسلام ر. ك: فاطمة الزهرا عليهاالسلام، علامه ي اميني و الكلمة الغراء في تفضيل الزهرا عليهاالسلام، علامه ي شرف الدين.

[192] تمامي احاديث از جلد 43 بحارالانوار نقل شده. نيز ر. ك: فاطمة الزهرا عليهاالسلام، علامه ي اميني.

[193] ر. ك: الغدير، ج 7، صصر232- 235 (در 59 كتاب اهل سنت اين حديث نقل شده است).

[194] اخيرا برخي براي فضيلت زهرا عليهاالسلام به حديث غير معتبري تمسك مي كنند كه مناسب است، اشاره اي به آن داشته باشيم. في كشف اللئالي للعالم الجليل الشيخ صالح بن عبدالوهاب بن العرندس الحلي من اعلام القرن التاسع: انه روي عن الشيخ ابراهيم بن الحسن الذراق عن الشيخ علي بن هلال عن الجزايري عن الشيخ احمد بن فهد الحلي عن الشيخ زين الدين علي بن الحسن الخازن الحائري عن الشيخ ابي عبدالله محمد بن مكي الشهيد بطرقه المتصلة الي ابي جعفر محمد بن علي بن موسي بن بابوبه القمي بطريقه الي جابر بن يزيد الجعفي عن جابر بن عبدالله الانصاري عن رسول الله صلي الله عليه و آله عن الله تبارك و تعالي انه قال: «يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك و لولا علي لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما» ثم قال: يا جابر هذا من الاسرار التي امرنا رسول الله صلي الله عليه و آله بكتمانه الا عن اهله. و رواه المرندي في «ملتقي البحرين»، ص 14 و السيد ميرجهاني في «الجنة العاصمة»، ص 148 و مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 335 (به نقل از «ضياء العالمين» از شيخ ابوالحسن جد امي شيخ محمد حسن صاحب جواهر).

آن چه واضح است اين است كه مسلما مقصود، يك نحوه شرافت و

افضليت علي عليه السلام بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و يا فاطمه عليهاالسلام بر آن دو بزرگوار نيست بلكه مي توان گفت: روايت بر فرض صدور (چون سند ندارد) در صدد بيان اين است كه اين سه تن عليهم السلام غرض غايي از خلقت عالم و همه موجودات مي باشند و بدون اين انوار مقدسه، مقصود از خلقت تأمين نمي شود و هستي به مقصود خود نمي رسد. (گرچه توجيهات ديگري هم دارد كه از ذكر آن مي گذرم. چون عمده اين است كه اين روايت به اعتراف اهل فن هيچ اصل و سندي ندارد از اين رو وقت گذاشتن براي توجيه آن بي اساس است. به خاطر دارم روزي از آيت الله احمدي ميانجي درباره ي صحت و سقم اين روايت و معناي آن سؤال كردم و گفتم توجيهاتي هم براي آن نيز دارم. ايشان بدون آن كه حاضر به شنيدن توجيهات باشند، بلافاصله فرمودند. ما هم توجيهاتي داريم اما از ابتدا مي گويي سند ندارد و خودمان را معطل نمي كنيم و بدين وسيله بهانه به دست اخباري ها و خيلي هاي ديگر نمي دهيم. آن قدر روايات معتبر داريم كه نوبت به اين روايات غير معتبر نمي رسد.

[195] بحارالانوار، ج 43، ص 54 و بسياري منابع ديگر.

[196] فاطمة الزهرا عليهاالسلام، علامه ي اميني، ص 17؛ الاسلام الشيعة، محمود شهابي، ج 1، ص 223 (به نقل از مسند احمد حنبل)؛ المعجم الكبير للطبراني، ج 22، ص 403، ح 1002 (ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان يمر بيت فاطمة ستة اشهر اذا خرج الي صلاة الصبح و يقول. الصلوة انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا).

[197] معاني الاخبار، ص 114.

[198] بحارالانوار،

ج 43، 214.

[199] بحارالانوار، ج 43، ص 173.

[200] ديوان اقبال لاهوري.

[201] بقره، 60.

[202] اين گام ها بر غصب خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام آن قدر آشكار است كه «عالم معروف شيخ حسن بناء رهبر اخوان المسلمين در عذر شيعه بر رد خلافت ابوبكر گفته است كه: «كانت هذه عقيدة فاطمة» اين عقيده، عقيده ي فاطمه است. و در برابر آن جز تسليم و عدم اعتراض و تصويب، هيچ مسلمان معتقد به خدا و رسول چاره اي نخواهد داشت.

مرحوم استاد آيت الله آقاي سيد محمد تقي خوانساري قدس سره كه در قدس و تقوي غيرت اسلامي و فداكاري در راه دين و دفاع از حريم اسلام كم نظير بود نقل مي فرمود كه: در سفر حج بيت الله الحرام با شيخ حسن بناء در مدينه ي طيبه يا مكه ي معظمه (ترديد از اين جانب است) مجالس متعددي ديدار و بحث داشتم بالاخره در مسجد مدينه يا مسجدالحرام (كه باز هم ترديد از حقير است) شيخ حسن بناء سخنراني كرد و در آن از شيعه دفاع نمود تا به عقيده ي آن ها در موضوع خلافت و ابوبكر رسيد و گفت: «كانت هذه عقيدة فاطمة» مقصودش اين بوده است كه اين عقيده ي شيعه بر غصب خلافت، عقيده اي نيست كه كسي بتواند آن ها را بر آن مؤاخذه كند. زيرا عقيده ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام است».

(امامت و مهدويت، آيت الله صافي گلپايگاني، ج 1، مقاله ي «پيرامون معرفت امام عليه السلام»، ص 35).

[203] در برخي از نقل ها تنها «انصار» ذكر شده است مانند نقل جوهري از امام باقر عليه السلام كه در پاورقي بعدي خواهد آمد؛ زيرا انصار مردمي صميمي تر و بي طرف تر بودند و در حكومت جديد سهمي نداشتند و كانديداي آنان سعد بن

عباده پس از آن كه به شدت مورد اهانت و ضرب و شتم قرار گرفت، در راه شام به وسيله جنيان ترور شد!! وانگهي آنان اكثريت داشتند و در واقع همه ي مردم مدينه بودند. اما مهاجرين بيشتر از قريش بودند و سخت هواي يكديگر را داشتند و يك بافت سياسي ديرينه، آنان را به هم پيوند مي داد، اكنون نيز خليفه از آنان بود و شيخ با نفوذ آنان، و همه در حكومت او سهيم بودند.

[204] الامامة و السياسة، ج 1، ص 12، اعلام النساء، ج 4، ص 114؛ صفين؛ نصر بن مزاحم، ص 182؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 13، از ابوبكر جوهري به سندش امام باقر عليه السلام: «ان علينا حمل فاطمة علي حمار، و ساربها ليلا الي بيوت الانصار يسألهم النصرة و تسألهم فاطمة الانتصار له...». و نيز ابن ابي الحديد در ج 2، ص 47 مي نويسد: «و من كتاب معاوية المشهور الي علي عليه السلام و عهدك امس تحمل قصيدة بيتك ليلا علي حمار و يداك في يدي ابنيك الحسن و الحسين يوم بويع ابوبكر الصديق فلم تدع احدا من اهل بدر و السوابق الا دعوتهم الي نفسك و مشيت اليهم بامرأتك و ادليت اليهم بابنيك و استنصرتهم علي صاحب رسول الله. فلم يجبك منهم الي اربعة او خمسة و لعمري لو كنت محقا لاجابوك و لكنك ادعيت باطلا و قلت ما لا يعرف و رمت ما لا يدرك و مهما نسيت فلا انسي قولك لابي سفيان، حركك و هيجك: لو وجدت اربعين ذوي عزم منهم لناهضت القوم».

در كتاب سليم بن قيس اين قسمت با تفصيل بيشتري نقل شده است (ج 2، صص 580- 581).

و نيز

زهرا عليهاالسلام خود در وصيتنامه اش مي نويسد: «... وطنت عليهم في بيوتهم و اميرالمؤمنين يحملني و معي الحسن والحسين ليلا و نهارا الي منازلهم و اذكرهم بالله و رسول الا تظلمونا حقنا الذي جعله الله لنا، فيجيبونا ليلا و يقعدون عن نصرتنا نهارا...» (ارشاد القلوب ديلمي به نقل از الكوكب الدري، ص 263)، آنان در روز ياري ما در خانه هاي خود خزيدند و دست از ياري كشيدند. اميرالمؤمنين مرا همراه با حسن و حسين شب و روز براي امت غفلت زده به خانه هاي مهاجر و انصار مي برد و من آنان را به خدا و رسول صلي الله عليه و آله و حقوق الهي هشدار مي دادم و مي گفتم به ما اهل بيت ستم روا مداريد و حق مسلمي را كه خدا به ما ارزاني داشته، غصب نكنيد. در تاريك شب جواب مساعد مي دادند، اما در روز روشن دست از ياري ما برمي داشتند.

[205] ر. ك: الحياه السياسيه للامام الحسن عليه السلام في عهد الرسول صلي الله عليه و آله و الخلفاء الثلاثه، جعفر مرتضي.

[206] الصحيح من سيره النبي الاعظم صلي الله عليه و آله، جعفر مرتضي عاملي، ج 2، ص 204.

[207] الصحيح من سيره النبي الاعظم صلي الله عليه و آله علي السمع و الطاعه، في العسر و اليسر، و المنشط و المكره و ان لا تنازع الامر اهله و ان نقول (نقوم)، بالحق حيثما كنا، لا نخاف في الله لومه لائم» و قال السيوطي: «يريد الملك و الاماره».

[208] الاختصاص، شيخ مفيد، صص 183- 184. «... ثم خرجت (فاطمه) و حملها علي علي اتان عليه كساء له خمل، فدار بها اربعين صباحا في بيوت المهاجرين و الانصار والحسن والحسين عليهم السلام معهما

و هي تقول: يا معشر المهاجرين و الانصار، انصروا الله فاني ابنه نبيكم و قد بايعتم رسول الله صلي الله عليه و آله يوم بايعتموه ان تمنعوه و ذريته مما تمنعون منه انفسكم و ذراريكم ففوا لرسول الله صلي الله عليه و آله بيعتكم...».

[209] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 13.

[210] مائده، 167 (اي پيامبر آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان كه اگر نرساني تبليغ رسالت و اداي وظيفه نكرده اي و خدا تو را از شر و آزار مردم محفوظ خواهد داشت و خداوند قوم كافران را هدايت نمي كند).

به تأكيد، تهديد، تضمين، قاطعيت و هشدار آيه خوب توجه شود. تأكيد در ابلاغ (تفاوت بلغ با ابلاغ به نقل راغب در مفردات) آن هم با آوردن عنوان رسول به جاي نبي و نيز ابلاغ آن را معادل با ابلاغ همه رسالت قرار دادن، تهديد رسول به اين كه اتمام رسالتش در گرو اين ابلاغ است، تضمين و تأمين رسول از خطر منافقان و در انتها قاطعيت و هشدار (ان الله لا يهدي القوم الكافرين)، بسيار قابل توجه است. به راستي رسول از چه چيزي تا اين حد در هراس و نگراني بود؟ آن هم رسولي كه در برابر تمامي جزيرة العرب يك تنه هم چون كوه ايستاده بود. و مظهر (فاستقم كما امرت) بود. مگر اين امر چه امري است كه باعث نااميدي كفار است و به شهادت آيه ي 3 سوره مائده، اكمال و اتمام دين در گرو آن است؟.

[211] الغدير، ج 1 و 2.

[212] در سرزميني به نام «رابر» كه در سه مايلي «جحفه» قرار داشت. جحفه محلي بود بين مكه و مدينه

كه راهيان مدينه و عراق و مصر و نجد پس از بازگشت از مكه در آن جا از يكديگر جدا مي شدند. ر. ك: لسان العرب و نهايه ابن اثير، ماده خم.

شايان ذكر است كه حتي عده اي حدود 000/ 12 (دوازده هزار) نفر از اهل يمن كه مسيرشان به سمت شمال نبود همراه حضرت تا غدير آمدند.

[213] جمعيت حاضر در غدير را گوناگون نقل كرده اند. «000/ 90 نفر»، «000/ 114 نفر»، «000/ 120 نفر» و «000/ 124 نفر» نيز نقل كرده اند. ر. ك: تذكره الخواص، ص 33؛ سيره ي حلبي، ج 3، ص 257؛ الغدير، ج 1، ص 9. به نقل ابوالفداء در تاريخ خود (ج 1، ص 154) چهل هزار نفر و به نقل سبط ابن جوزي (تذكره الخواص، ص 33) تمامي يكصد و بيست هزار نفر با علي بيعت كردند.

[214] و در ضمن خطبه به مردم فرمود: بر قرآن و عترت من پيشي نگيريد و در عمل به آن دو كوتاهي نكنيد كه هلاك خواهيد شد. براي اطلاع از تمامي خطبه ي مفصل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ر. ك: الاحتجاج، ج 1، ص 66.

[215] هر كس را كه من سرپرست او هستم، اين علي نيز سرپرست اوست. خداوند! دوست بدار هر كس او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن مي دارد».

برخي از كم مايگان مي گويند «مولا» در اين جا به معناي دوست داشتن است نه به معناي سرپرستي. در حالي كه قرائن و شواهد متعددي وجود دارد كه نشان مي دهد «مولا» در اينجا فقط به معناي «اولي» يعني سرپرستي، توليت امور، امامت و پيشوايي است. در اين جا به برخي

از آن ها اشاره مي شود:

1. زمان: آخرين سال عمر پيامبر و چند ماه قبل از رحلت او (حجه الوداع)، در پايان سفر حج، بعد از نماز ظهر و در اوج گرماي روز.

2. مكان: محل جدايي كاروان ها از يكديگر.

3. شكل اجتماع: جمعيتي عظيم و اجتماعي شكوهمند و بي نظير با حضور پيامبر صلي الله عليه و آله كه تاريخ رسول صلي الله عليه و آله همانندي برايش نمي شناسد.

4. روش اعلام: اعلام خبر رحلت و خداحافظي با مردم (كاني دعيت فاجبت... الا و اني اوشك ان افارقكم. الغدير، ج 1، ص 26 و 27 و 30 و...)، امر به اين كه كساني كه جلو رفته اند، برگردند و منتظر ماندن براي كساني كه هنوز نرسيده اند، اقرار به توحيد و نبوت و معاد و...، سخن گفتن از ثقلين، تكرار جمله ي «فمن كنت مولاه فعلي مولاه» سه مرتبه، حاضر كردن علي عليه السلام در كنار خود و بالا بردن دست او، دستور به تبريك و بيعت مردم با علي عليه السلام پس از اتمام خطبه.

5. اقرار گرفتن پيامبر صلي الله عليه و آله از مردم با اين عبارت: الستم اولي بكم من انفسكم (كه اشاره به آيه ي 6 سوره ي احزاب (النبي اولي بالمومنين من انفسهم) است). علامه ي اميني اين جملات صدر حديث را از 64 نفر از بزرگان اهل حديث عامه از جمله: احمد بن حنبل، طبري، ذهبي، بيهقي، ابن ماجه، ترمذي، طبراني، نسائي، حاكم نيشابوري، دارقطني، و... نقل مي كند. (الغدير، ج 1، ص 371 و نيز ر. ك: عبقات الانوار، ج 10، ص 288).

6. دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله پس از اعلام جانشيني علي عليه السلام: «اللهم و آل من والاه و عاد

من عاداه...». اين دعا در روايات صحيح الاسناد غدير نيز آمده است و براي آن توجيهي نمي توان يافت مگر اين كه بگوييم براي موقعيت هاي سياسي بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله است و اين كه ولايت علي عليه السلام در معرض دشمني ها و كارشكني ها و هوس ها قرار مي گيرد.

7. بيعت از مردم. (در حالي كه محبت به علي عليه السلام كه بيعت نمي خواهد. بيعت به خاطر پذيرفتن او امر و اطاعت از رهبري است). در برخي از روايات آمده است كه بيعت تا بعد از نماز عشاء و در برخي ديگر نقل شده كه تا سه روز ادامه داشت. (الغدير، ج 1، ص 27، روايات محمد بن جرير طبري در كتاب «الولاية» از زيد بن ارقم).

8. فهم تمامي حاضران در غدير از شنيدن اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله همين امارت و سرپرستي بود: (سخن ابوبكر و عمر، شعر حسان، شعر قيس بن سعد بن عبادة (الغدير، ج 2، ص 67)، شعر عمروعاص (الغدير، ج 2، ص 114)، امام علي عليه السلام در نامه ي به معاويه (الغدير، ج 2، ص 25)، حارث بن نعمان فهري كه از خداوند خواست كه اگر اين مسئله حقيقت دارد عذابي بر وي نازل شود (سئل سائل بعذاب واقع) علامه ي اميني اين ماجرا را از 30 مصدر اهل سنت نقل كرده است (الغدير، ج 1، ص 246).

9. تهنيت مردم و خلفا: (بخ بخ لك يابن ابي طالب، هنيئا لك يابن ابي طالب...) تبريك و تهنيت بر امري نو و حادث ابراز مي گردد.

10. نقل حديث به صورت «من كنت اولي به من نفسه فعلي وليه» (عبقات الانوار، ج 8، ص 226). و

«من كنت اولي به من نفسه فعلي اولي به من نفسه. فانزل الله تعالي ذكره: اليوم اكملت لكم دينكم» (فرائد السمطين، ج 1، ص 315). نقل حديث به اين گونه به خوبي نشانگر فهم راويان از كلام رسول صلي الله عليه و آله است و براي مخالفان چاره اي جز پذيرش معناي «اولي» باقي نمي گذارد.

11. نزول آيه ي (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... والله يعصمك من الناس) (مائده 67) پيش از اين حادثه ي بزرگ: نگراني پيامبر صلي الله عليه و آله از اعلام آن و آن را همتاي رسالت رسول صلي الله عليه و آله دانستن. (اين آيه به تصريح جمعي از محدثان و مفسران روز هجدهم ذوالحجه- روز غدير- در خصوص اعلان ولايت امام علي عليه السلام نازل شده است. الدر المنثور، ج 2، ص 298، فتح الغدير، ج 3، ص 57؛ تفسير فخر رازي، ج 3، ص 636؛ روح المعاني، ج 2، ص 348؛ تفسير المنار، ج 6، ص 463؛ اسباب النزول، ص 150؛ شواهد التنزيل، ج 1، 187- 193 و نيز ر. ك: الغدير، ج 1، ص 214. علامه ي اميني 30 مصدر از اهل سنت را نام مي برد). شايان ذكر است كه اين بيم موجب نقص و ايراد بر پيامبر صلي الله عليه و آله نيست، زيرا آن حضرت نه بر خويشتن كه از اختلاف امت و ايجاد آشوب توسط منافقان مي ترسيد. خداوند درباره ي حضرت موسي عليه السلام نيز مي گويد: فاوجس في نفسه خيفة موسي (طه، 67).

12. نزول آيه ي (اليوم اكملت لكم دينكم و...) (مائده، 4). بعد از حماسه ي شكوهمند غدير و آن را عامل كمال دين، تماميت نعمت و نااميدي كفار

دانستن. (الغدير، ج 1، ص 230 از مصادر متعدد اهل سنت، الاتقان، ج 1، ص 75؛ الدر المنثور، ج 1، ص 259؛ الكافي ج 1، ص 198 و 289).

البته ناگفته نماند «مولا» به معناي «محبوب» چنان كه ابن حجر و برخي ديگر مدعي شده اند و روايات غدير را بر آن حمل كرده اند (الصواعق، ص 65) در ادبيات عرب جايي ندارد و در برخي از كتاب هاي لغت يادي از آن نشده است. چنان كه علامه مير حامد حسين مي گويد: هيچ يك از منابع لغوي زير «محبوب» را يكي از معاني «مولي» ندانسته است: صحاح اللغة، قاموس اللغة، فائق، النهاية مجمع البحار، تاج المصادر، مفردات القرآن، اساس البلاغة، مصباح المنير. (عبقات الانوار، ج 10، ص 410).

جداي از اين كه علامه ي اميني پس از بحث و بررسي در تمامي بيست و هفت معنايي كه براي كلمه ي «مولي» ذكر شده است، تمامي آن ها را به معناي «اولي» برمي گرداند و ادعا مي كند كه در تمام آن ها جهت اولويتي بوده است كه كلمه ي مولا به آن ها اطلاق شده است و چون از كلمه ي مولي معناي «اولي» تبادر مي كرده است، مسلم در «صحيح» خود از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه: عبد به سيد و آقاي خويش، مولي نگويد چرا كه مولي خداوند است. (الغدير، ج 1، ص 370)

شيخ سليم البشري، شيخ جامع الازهر مصر نيز پس از بيان استدلالي سيد شرف الدين درباره ي اين كه مولي در حديث غدير به معناي «اولي» هست مي نويسد: من يقين دارم كه حديث بر همان معنا كه شما مي گوييد (اولي) دلالت دارد. (المراجعات، ص 141).

براي اثبات اين كه «مولي» به معاي «اولي

به تصرف» است كافي است به الغدير (ج 1، صص 344- 348) مراجعه شود كه از چهل منبع تفسيري ادبي و حديثي نقل مي كند كه «مولي» در آيه ي 15 سوره ي حديد (مأواكم النار هي مولاكم) به معناي «اولي» است در 27 منبع «مولي» منحصرا به «اولي» تفسير شده و در بقيه ي منابع «اولي» از جمله معاني «مولي» در اين آيه ياد شده است. علامه مير حامد حسين يك جلد كامل و بخشي از جلد ديگر كتاب «عبقات» را به همين نكته اختصاص داده است و سخنان كساني كه «مولي» را به معناي «اولي» صحيح دانسته اند با شرح حال آنان و موضوع سخن آن ها بيان كرده است (عبقات الانوار، تمام جلد 8 و هشتاد صفحه از جلد 9 و برخي از موارد متفرقه ي ديگر).

بزرگان ادب و لغت عرب نيز بر اين معنا اذعان دارند از جمله. ابوالعباس (م 386 ه ق) صاحب كتاب «الكامل»، ابواسحاق زجاج صاحب كتاب «معاني القرآن»، ابن انباري، ابوزكريا فراء، ثعلب (م 291 ه ق)، ابن مبارك (م 202 ه ق)، جوهري صاحب كتاب «صحاح اللغة» و ابن منظور صاحب «لسان العرب». البته چنانچه گذشت با توجه به مقدمات حديث غدير و ديگر قرائن و شواهد، معناي كلمه ي «مولي» متعين در معناي «اولي به تصرف»، «ولي امر» و «حاكم» است.

[216] الدر المنثور، ج 2، صص 259 و 298. (امروز دين شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و از اين كه اسلام دين شما باشد، خشنود گرديدم).

[217] فرازهايي از خطبه ي بلند و بسيار ارزشمند امام علي عليه السلام معروف به خطبه ي «غديريه». اين خطبه را امام اميرالمؤمنين عليه السلام در ايام خلافت بود در

يك جمعه اي كه مصادف با عيد غدير بود، بر مردم خواند. بحارالانوار، ج 97، ص 112؛ مصباح المتهجد، شيخ طوسي، ص 694؛ اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، ص 461.

[218] ر. ك: الغدير، ج 1، صص 156- 213؛ المراجعات، صص 265- 274؛ الاحتجاج، ج 1، ص 273 و ج 2، ص 296.

[219] عن فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله قالت: انسيتم قول رسول الله يوم غدير خم، من كنت مولاه فعلي مولاه؟ الغدير، ج 1، ص 197؛ بحارالانوار، ج 36، ص 353 (واعجبا انسيتم يوم غدير خم).

[220] هل ترك ابي يوم غدير خم لاحد عذرا. (خصال، شيخ صدوق، ج 1، ص 173).

[221] از جمله در: سقيفه، شورا، دوره ي خلافت عثمان، روز ورود به جنگ جمل و صفين. ر، ك: الغدير، ج 1، صص 159 و 195.

[222] تاريخ دمشق، ج 2، صص 548 و550؛ مسند احمد، ج 4، ص 281؛ الغدير، ج 1، ص 272؛ عبقات الانوار، ج 1، ص 285؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 290؛ احقاق الحق، ج 6، ص 256؛ فضايل الخمسة، ج 1، ص 250؛ كنزالعمال، ج 10، صص 607 و 608، البداية و النهاية، ج 5، صص 21 و 209؛ الصواعق المحرقه، ص 26 و ده ها مصادر ديگر، ر. ك: الغدير، ج 1، صص 272- 283. (علامه ي اميني تبريك شيخين را از شصت مصدر از اهل سنت نقل مي كند).

[223] صاحب الاغاني مي گويد: تمامي عرب اجماع و اتفاق كرده اند كه شاعرترين مردمان، مردم مدينه اند و شاعرترين آنان حسان بن ثابت است. (الاغاني، ابوفرج اصفهاني، ج 4، ص 143).

[224] به علي (عليه السلام) فرمود: برخيز كه من دوست دارم تو پس از من امام

و هادي انسان ها باشي.

پس هر كس را كه من مولا و سرپرست اويم همانا اين علي (عليه السلام) ولي و سرپرست اوست. او را از صميم دل دوست داشته و براي وي پيرواني راستين باشيد. (علامه ي اميني اين اشعار را از 12 مصدر از عامه و 26 مصدر از خاصه نقل كرده است. الغدير، ج 2، ص 34).

رسول خدا صلي الله عليه و آله بعد از سرودن اين اشعار براي حسان دعا كرد و فرمود: «يا حسان لا تزال مؤيدا بروح القدس ما كافحت عنا بلسانك».

[225] الغدير.

[226] فروغ ابديت، ج 2، ص 277.

[227] سيره ي ابن هشام، ج 2، ص 520؛ بحارالانوار، ج 1، ص 207.

[228] «في مسند احمد من عدة طرق و في صحيح بخاري و مسلم من عدة طرق ان النبي لما خرج الي تبوك استخلف عليا في المدينة و علي اهله فقال علي: ما كنت اوثر ان تخرج في وجه الا انا معك، فقال أما ترضي ان تكون مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي». مسند احمد، ج 1، صص 170 و 173 و 175 و 185)، صحيح مسلم، ج 4، ص 108 بطريقين؛ صحيح بخاري، ج 5، صص 2 و 24؛ كتاب الفضائل و مسند ابي داود، ج 1، ص 29؛ صحيح ترمذي، ج 2، ص 30؛ اسدالغابة، ج 4، ص 26 و ج 5، ص 8؛ خصائص النسائي، صص 15 و 16؛ كنزالعمال، ج 6، ص 402؛ ذخاير العقبي، ص 120؛ مجمع الزوائد، ج 9، صص 109- 111 (به نقل از نهج الحق و كشف الصدق، علامه ي حلي، ص 216) و بسياري از منابع ديگر. شايان ذكر است كه يك جلد

كتاب عبقات الانوار تنها به همين حديث و اسنادش اختصاص يافته و از صاحب شواهد التنزيل نقل شده است كه ابوحافظ عبدولي از ابناء ابن مسعود حديث منزلت را با پنج هزار سند نقل كرده است. نكته آخر اين كه پيامبر نه تنها در جريان تبوك كه در هنگام عقد اخوت خود با علي عليه السلام نيز همين كلام را فرمود.

[229] اسمي المناقب في تهذيب اسني المطالب، صص 32- 33، تاريخ دمشق، ترجمة اميرالمؤمنين، ج 1، ص 395 (با تحقيق محمودي)؛ الغدير ج 1، ص 197؛ احقاق الحق، ج 6، ص 282. خود علي عليه السلام نيز در روز سقيفه به همين دو احتجاج مي كرد. «انشدكم الله اسمعتم رسول الله صلي الله عليه و آله يوم غدير خم كذا و كذا و في غزوة تبوك كذا و كذا فلم يدع عليه السلام شيئا قاله فيه رسول الله صلي الله عليه و آله علانية للعامة الا ذكرهم اياه. قالوا: اللهم نعم». كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 589؛ بحارالانوار، ج 28 ص 273؛ الاحتجاج، ج 1، ص 213.

[230] الاحتجاج، طبرسي، ج 1، صص 315- 304؛ بحارالانوار، ج 29، صص 3- 18.

[231] كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 589؛ بحارالانوار، ج 28، ص 273؛ الاحتجاج،ج 1، ص 213.

[232] آل عمران، 61.

[233] (احزاب، 33) مسند احمد، ج 1، ص 331؛ مسند ابي داود، ج 8، ص 274؛ تفسير طبري، ج 22 ص 5؛ تفسير زمخشري، ج 1، ص 193؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416؛ سنن بيهقي، ج 2، ص 149؛ الاستيعاب، ج 2، ص 260؛ اسباب النزول نيشابوري، ص 267.

[234] براي آگاهي از واقعه ي مباهله ر. ك: صحيح مسلم، ج 4، ص 108؛

صحيح ترمذي؛ ج 2، صص 266 و 300؛ مسند احمد، ج 1، ص 185؛ تفسير طبري، ج 3، صص 212 و 213؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 121؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 150 الفضايل (در كتاب علوم حديثش (ص 64) مي گويد: «اخبار اين واقعه در حد تواتر است» (به نقل از نهج الحق، ص 216)، تفسير فخر رازي، ج 8 ص 85؛ مجمع البيان، ذيل آيه ي مباهله، سيره ي حلبي، ج 3، ص 239؛ اقبال، ص 496، كامل ابن اثير، ص 112؛ بحارالانوار، ج 21، ص 276 و ده ها ماخذ ديگر (ابومجتبي در پاورقي «النص والاجتهاد» شرف الدين، ص 57؛ قريب به پنجاه و هفت منبع از منابع تقسيري و روايي را با ذكر آدرس و جزئيات آن، نام مي برد كه همگي تطبيق آيه ي مباهله را بر اهل بيت مورد اذعان قرار داده اند).

[235] در احتجاج علي عليه السلام با ابوبكر آمده است كه علي عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، اي ابوبكر! آيا پيامبر صلي الله عليه و آله من و اهل من و فرزندانم را براي مباهله همراه برد يا تو و اهل فرزندان تو را؟ گفت: تو و اهل فرزندان تو را. الاحتجاج، ج 1، ص 118 (چاپ قديم).

[236] الفصول المختارة، شيخ مفيد، ص 38؛ بحارالانوار، ج 35، ص 257.

[237] براي آگاهي از منابع اهل سنت در مورد اين حديث شريف ر. ك: نهج الحق، ص 225؛معالم المدرستين، ج 1، ص 453.

[238] عبقات الانوار، ج 4- 3، صص 10- 11 و نيز ج 2- 1، صص 583- 575.

[239] عبقات الانوار، ج 2- 1، صص 824- 15.

[240] عبقات الانوار،ج 4- 3، ص 11.

[241] مستدرك حاكم، ج 3، ص

148.

[242] في مسند احمد من عده طرق: ان النبي صلي الله عليه و آله امر بسد الابواب الا باب علي، فتكلم الناس، فخطب رسول الله صلي الله عليه و آله فحمدالله و اثني عليه ثم قال. اما بعد، فاني امرت بسد هذه الابواب غير باب علي، فقال فيه قائلكم، والله ما سددت شيئا و لا فتحته، و انما امرت بشي ء فاتبعته، (مسند احمد، ج 1، ص 175 و ج 4، ص 369) و نيز ر. ك: مستدرك الحاكم، ج 3، صص 4 و 116 و 125؛ خصائص النسائي، ص 13؛ صحيح الترمذي؛ ج 2، ص 301؛ الدر المنثور، ج 6، ص 122؛ الصواعق المحرقه، ص 76؛ كنز العمال، ج 6، صص 155 و 156؛ اسدالغابة، ج 2، ص 314. (به نقل از نهج الحق و كشف الصدق، علامه ي حلي، ص 217). و نيز احقاق الحق، ج 4 و 14 و 15 و 16 كه احاديث بسياري از منابع اهل سنت نقل كرده است و هم چنين الغدير، ج 3، ص 202.

[243] الاحتجاج، ج 1، ص 196؛ بحارالانوار، ج 28، ص 198.

[244] احقاق الحق، ج 3، ص 560 و ج 4، صص 60 و70 و ج 14 و 15، ص 423 و ج 20، ص 144، با منابع بسياري از اهل سنت و نيز ر. ك: كتب تفسيري ذيل آيه ي انذار.

[245] كنزل العمال، ج 11، ص 623؛ احقاق الحق، ج 4، ص 335.

[246] صحيح بخاري، ج 5، ص 171؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 106؛ الفصول المهمة، ص 37. (آن هم پس از شكست و فرار ابوبكر و عمر).

[247] الدر المنثور، ج 3، ص 209؛ مسند احمد،

ج 1، ص 156؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 209.

[248] (مائده، 55). احقاق الحق، ص 399 از 85 كتاب اهل سنت در تفسير و حديث، نزول اين آيه را در شأن علي عليه السلام نقل مي كند.

[249] (احزاب، 33). مسند احمد، ج 1، ص 331؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 416 و نيز ر. ك: كتب تفسيري ذيل آيه.

[250] الصواعق المحرقه، ص 75؛ الدر المنثور، ج 2، ص 298.

[251] اين حديث از احاديث متواتر بين شيعه و سني است. در كتاب عبقات الانوار آن را از زبان 90 نفر از بزرگان اهل سنت نقل كرده و صاحب احقاق الحق موارد ديگري نيز بر آن افزوده است.

[252] ر. ك: كشف الحق، نهج الصدق، صص 172، 220.

[253] ابن عساكر از ابن عباس نقل مي كند: «نزلت في علي ثلثمائة آية»، سيصد آيه درباره ي علي عليه السلام نازل شده است. (تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 172)

[254] مناقب خوازرمي، ص 3؛ علم اليقين، ج 2، ص 592. «عن ابن عباس- و قد قال له رجل: سبحان الله ما اكثر مناقب علي و فضائله اني لاحسبها ثلاثة الاف منقبه- قال او لا يقول انها الي ثلاثين الف اقرب».

[255] مناقب خوارزمي، ص 277؛ كنزالعمال، ج 5، ص 457، ح 13598. نيز مي گفت: «اقضانا علي». رسول خدا صلي الله عليه و آله هم فرموده بود: «اقضاكم علي» اخبار القضاة، محمد بن خلف بن حيان معروف به وكيع، ج 1، ص 88.

[256] ابوبكر درباره ي اعزام علي عليه السلام براي سركوبي ارتداد قبايل حضرموت، مي گويد: من در نظر دارم علي عليه السلام را بفرستم (فانه عدل رضا عند اكثر الناس لفضله و شجاعته و قرابته و علمه و فهمه...)، عمر در پاسخ او مي گويد.

ان عليا كما ذكرت و فوق ما وصفت. (الفتوح، ج 1، ص 27).

[257] براي آگاهي از توضيحات آيات و احاديث يا مستندات آن ها از كتب اهل سنت و ديگر توضيحات ر. ك: نهج الحق و كشف الصدق، علامه ي حلي، با تعليقات: الحسني الارموي، صص 172- 220؛ الغدير، علامه ي اميني؛ الالفين، علامه ي حلي و الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 320 (حديث منا شدة) كه در آن جا اميرالمؤمنين در بياني گويا و زيبا در برابر اعضاي شوراي تحميلي به بخشي از فضايل و نصوص خلافت خود اشاره مي كند.

[258] ق، 37.

[259] بحارالانوار، ج 28، ص 313 و ج 33، ص 151؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 47. نيز ر. ك: شرح 1، قسمت (كمبود ياران توانمند و مخلص).

[260] نهج البلاغه، خطبه ي 3 (معروف به شقشقيه).

[261] «و ان وجدت عليهم اعوانا فجاهدهم و نابذهم، و ان لم تجد اعوانا فبايعهم و احقن دمك» بحارالانوار، ج 28، ص 274؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 581؛ الاحتجاج، ج 1، ص 215.

[262] ر. ك: «ترور علي عليه السلام» از همين كتاب.

[263] «و ايم الله لولا مخافة بين المسلمين، و ان يعود الكفر، و يبور الدين، لكنا علي غير ما كنا لهم». شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 307. ر. ك: جمل، شيخ مفيد، ص 437؛ امالي، شيخ مفيد، ص 155؛ الارشاد، ص 131 كه با كمي تفاوت اين گونه آمده: «و ايم الله فلولا مخافه الفرقه بين المسلمين ان يعود الي الكفر لكنا غيرنا ذلك ما استعطنا»؛ به خدا سوگند! اگر بيم آن نبود كه مسلمانان پراكنده شوند، و به كفر بازگردند، و دين كژ ناهموار گردد همانا تا آن

جا كه توان داشتيم شرايط كنوني را دگرگون مي ساختيم.

[264] «لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري والله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصة» نهج البلاغه ي صبحي صالح، خ 74.

[265] «اما حقي فتركته مخافة ان يرتد الناس عن دينهم». بحارالانوار، ج 43، ص 171 (به نقل از دلايل الامامة، طبري).

[266] «فصبرت وفي العين قذي وفي الحق شجا». نهج البلاغه، خطبه ي شقشقيه؛ جمل، ص 126.

[267] الامامة و السياسة، ج 1، ص 12، تاريخ طبري، ج 3، ص 207؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 11 (به نقل از سقيفه ي جوهري، ص 60)؛ كامل ابن اثير، ج 2، صص 325 و 331؛ الغدير، ج 7، ص 80. نيز ر. ك: پيوست 1 (هجوم).

[268] كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 583 و 863؛ بحارالانوار، ج 28، صص 227 و 298؛ الاحتجاج، ج 1، ص 208؛ المسترشد، صص 377 و 374؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 14.

[269] الامامة و السياسة، ج 1، ص 19؛ المسترشد، ص 377؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 583؛ الاحتجاج، ج 1، ص 208؛ بحارالانوار، ج 28 ص 226 و 297؛ و در بعضي نقل ها هم ابوبكر خود مستقيما اين فرمان را صادر مي كند. شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 48 (به نقل از سقيفه ي جوهري، ص 71).

[270] «ان ابيا فقاتلهما». عقد الفريد، ج 3، ص 250؛ تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 156؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207. نيز ر. ك: پيوست 1 (تهديد).

[271] «و قال ائتني به باعنف العنف». انساب الاشراف، ج 1، ص 587.

[272] «فقال عمر: انه لا يستقيم لنا امر حتي

نقتله، فخلني آتيك برأسه». بحارالانوار، ج 28، ص 298؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 863.

[273] ر. ك: پيوست 1 (تهديد).

[274] «ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقين». علم اليقين، ج 2، ص 686. ر. ك: پيوست 1 (تهديد).

[275] ر. ك: پيوست 1 (هجوم).

[276] ر. ك: پيوست 1 (تهديد).

[277] «اغلقت الباب في وجوههم». تفسير عياشي، ج 2، ص 66. «فاجافت الباب و اغلقته». الاختصاص، مفيد، ص 184.

[278] «فخرجت فاطمه عليهاالسلام فوقفت من وراء الباب». بحارالانوار، ج 30، ص 293. «و خطابها لهم من وراء الباب». بحارالانوار، ج 53، ص 18.

[279] «ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون؟ و اي شي ء تريدون؟». بحارالانوار، ج 30، ص 293.

[280] «فقالت: يا عمر اما تتقي الله؟ تدخل علي بيتي؟» كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 585؛ بحارالانوار، ج 28، ص 269.

[281] «و خروج فاطمة اليهم، و خطابها لهم من وراء الباب، و قولها: و يحك يا عمر ما هذه الجرأة علي الله و علي رسوله؟ تريد ان تقطع نسله من الدنيا تفنيه و تطفي ء نور الله؟ والله متم نوره». بحارالانوار، ج 53،ص 18.

[282] «قالت: الي اين يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟». تاريخ ابي الفداء ج 1، ص 165. ر. ك: پيوست 1 (تهديد).

[283] «فقالت فاطمة تحرق علي ولدي؟» غرر ابن خيزرانه (به نقل از: نهج الحق، ص 271. ر. ك: پيوست 1 (تهديد).

[284] «فقالت الي اين يابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم او تدخلوا فيما دخل فيه الامة». تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 165. ر. ك: يپوست 1 (تهديد).

[285] «فلما سمعت اصواتهم نادت باعلي صوتها: يا ابت، يا رسول الله، ماذا القينا بعدك من ابن الخطاب و

ابن ابي قحافه». الامامة و السياسة، ج 1، ص 19.

[286] «فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله بابي ان يكفا عنا و ينصرونا» بحارالانوار، ج 30، ص 348.

[287] پيوست 1 (احراق).

[288] بحارالانوار، ج 30، ص 293.

[289] «والله ما بايع علي حتي رأي الدخان قد دخل بيته». ر. ك: پيوست 1 (احراق).

[290] «و ركل الباب برجله». بحارالانوار، ج 30، ص 349 و ج 53، ص 19. ر. ك: پيوست 1 (احراق).

[291] «قلت لسلمان: ادخلوا علي فاطمة بغير اذن؟! قال: اي والله و ما عليها من خمار» كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 587؛ بحارالانوار، ج 28، ص 270. ر. ك: پيوست 1 (هجوم).

[292] ر.ك: پيوست 1 (سقط محسن).

[293] ر.ك: پيوست 1 (سقط محسن).

[294] «فما سمع القوم صوتها و بكاءها انصرفوا باكين، فكادت قلوبهم تنصدع و اكبادهم تنفطر». الامامة و السياسة، ج 1، ص 14؛ بحارالانوار، ج 28، ص 356 (به نقل از همان). به راستي مگر مهاجمان چه ديدند كه گريه كنان بازگشتند و نزديك بود قلوبشان پاره گردد و دل هاشان متلاشي شود؟ آيا به غير از صحنه ي مولم سقط،هيچ صحنه ي ديگري مي توانست آن جماعت سنگ دل و ظالم را اين گونه متأثر كند؟ (شايان ذكراست كه ابن قتيبه از اعاظم علماي اهل سنت است).

[295] «و بقي عمر معه قوم، فاخرجوا عليا». الامامة و السياسة، ج 1، ص 14.

[296] «نادت بأعلي صوتها: يا ابت، يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابي قحافه» همان و المسترشد، ص 378.

[297] ر. ك: پيوست 1 (مضروبه).

[298] ر. ك: پيوست 1 (مضروبه: صورت و سينه).

[299] «ان النبي كان لا ينام حتي يقبل عرض وجه فاطمة و يضع وجهه بين ثديي فاطمة و

يدعولها» مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 334، كشف الغمة، ج 2، ص 367، بحارالانوار، ج 43 ص 78. ر.ك: پيوست 1 (مضروبه: صورت و سينه) و نقل كامل بهايي در (پشت و شكم).

[300] «فوثب علي بن ابي طالب عليه السلام فأخذ بثلابيب عمر، ثم هزه فصرعه، و وجأ انفه و رقبته و هم بقتله، فذكر قول رسول الله صلي الله عليه و آله و ما اوصي به من الصبر والطاعة، فقال: والذي كرم، محمد صلي الله عليه و آله بالنبوة يابن صهاك، لولا كتاب من سبق لعلمت انك لا تدخل بيتي». كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 864؛ بحارالانوار، ج 28، ص 299.

[301] «فارسل عمر يستغيث فاقبل الناس حتي دخلوا الدار». كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586، بحارالانوار، ص 28، ص 269.

[302] «ان عند اميرالمؤمنين عليه السلام اسم الله الاعظم، لو تكلم به لاخذتهم الارض». بحارالانوار، ج 28، ص 239 (به نقل از رجال كشي، ص 11).

[303] «ثم اخرجهم بتلابيبهم يساقون سوقا عنيفا». شرح ابن ابي الحديد، ج 6،صص 48 و 49.

معاويه نيز در نامه اي به علي عليه السلام مي نويسد: «... حتي حملت اليه قهرا، تساق بخزائم الاقتسار كما يساق الفحل المخشوش...» و علي عليه السلام هم در جوابش نوشت: «... و مالي علي المسلم من غضاضة في ان يكون مظلوما ما لم يكن شاكا في دينه...» شرح ابن ابي الحديد، ج 15، صص 186 و 183.

[304] «والقوا في عنقه حبلا اسود و حالت فاطمة عليهاالسلام بين زوجها و بينهم عند باب البيت». الاحتجاج، ج 1، ص 211.

[305] «فحالت فاطمة عليهاالسلام بينهم و بين بعلها و قالت: والله لا ادعكم تجرون ابن عمي ظلما، ويلكم ما اسرع ما خنتم

الله و رسوله فينا اهل البيت و قد اوصاكم رسول الله صلي الله عليه و آله باتباعنا و مودتنا والتمسك بنا! فقال الله تعالي: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي». علم اليقين، ج 2، ص 687.

[306] «قالت: اما والله يابن الخطاب لولا اني اكره ان يصيب البلاء من لا ذنب له، لعلمت اني ساقسم علي الله ثم اجده سريع الاجابة». الكافي، ج 1، ص 460.

[307] ر. ك: پيوست 1 (مضروبه).

[308] «قال (عدي بن حاتم). ما رحمت احدا رحمتي عليا حين اتي به ملبيا...». بحارالانوار، ج 28، ص 393 (به نقل از: تخليص الشافي، ج 3، ص 79). نيز ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 45 (خبر ليث بن سعد).

[309] «واجتمع الناس ينظرون، وامتلات شوارع المدينة بارجل فصرخت و ولولت». شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 49.

[310] الامامة و السياسة، ج 1، ص 19؛ الاختصاص، ص 185؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 68، المسترشد، ص 378؛ بحارالانوار، ج 28، ص 220 و 228؛ علم اليقين، ج 2، ص 688.

[311] «ثم انطلقوا بعلي عليه السلام ملبيا حتي انتهوا به الي ابي بكر، و عمر قائم بالسيف علي رأسه، و معه خالد بن الوليد والمخزومي و ابوعبيدة بن الجراح و سالم والمغيرة بن شعبه و اسيد بن حصين و بشير بن سعد، و سائر الناس قعود حول ابي بكر و معهم السلاح». الاحتجاج، ج 1، صص 212- 213، كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 587؛ بحارالانوار، ج 28، ص 270.

[312] بحارالانوار، ج 28، ص 270.

[313] «فقال علي عليه السلام: ما اسرع ماتوثبتم علي اهل بيت نبيكم! يا ابابكر، باي حق و باي ميراث و باي سابقة تحث

الناس الي بيعتك؟! الم تبايعني بالامس بامر رسول الله صلي الله عليه و آله». كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 558 و 865؛ بحارالانوار، ج 28، ص 270.

[314] «و هو يقول: اما والله لو وقع سيفي بيدي لعلمتم انكم لن تصلوا الي هذا مني و بالله لا الوم نفسي في جهد ولو كنت في اربعين رجلا لفرقت جماعتكم، فلعن الله قوما بايعوني ثم خذلوني». كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 588؛ الاحتجاج، ج 1، ص 213؛ بحارالانوار، ج 28، ص 270.

[315] «دع انك هذه الاباطيل». بحارالانوار، ج 28، ص 271؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 588 و 866.

[316] الامامة و السياسة، ج 1، ص 19 و منابع پاورقي بعدي.

[317] تفسير عياشي، ج 2، ص 68؛ المسترشد، ص 378؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 588 و 866. بحارالانوار، ج 28، صص 271 و 301.

[318] «انك لست متروكا حتي تبايع». شرح ابن ابي الحديد ج 6، ص 11 (به نقل از سقيفه ي جوهري، ص 60) و در الاحتجاج اضافه مي كند. «طوعا او كرها». ج 1، ص 183.

[319] «احلب يا عمر حلبا لك شطره! اشد له اليوم امره ليرد عليك غدا». شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 11، انساف الاشراف، ج 1، ص 587؛ الاحتجاج، ج 1، ص 183.

[320] «والله لا اقبل قولك و لا ابايعه» شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 11 (به نقل از سقيفه ي جوهري، ص 61)؛ الاحتجاج، ج 1، ص 183.

[321] «عن ليث بن سعد، قال: تخلف علي عن بيعة ابي بكر، فاخرج ملبيا، يمضي به ركضا، و هو يقول: معاشر المسلمين علام تضرب عنق رجل من المسلمين، لم يختلف لخلاف

و انما تخلف لحاجة، فما مر بمجلس من المجالس الا يقال له. انطلق فبايع». شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 45.

[322] «فما بقيت هاشمية الا خرجت معها». بحارالانوار، ج 28، ص 206؛ الاحتجاج، ج 1، ص 222؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 126.

[323] الكافي، ج 8 (روضه)، صص 237 و 238؛ بحارالانوار، ج 28، ص 252.

[324] الكافي ج 8 (روضه)، ص 238؛ الاختصاص، شيخ مفيد، ص 185؛ الاحتجاج، ج 1، ص 222؛ بحارالانوار، ج 43، ص 47 و ج 28، ص 206 و ج 27، ص 227.

[325] الاختصاص، ص 181؛ بحارالانوار، ج 28، صص 206 و 227؛ الاحتجاج، ج 1، ص 222. در روايت آمده كه به خدا قسم اگر زهرا عليهاالسلام سر خود را برهنه كرده بود، همگي مي مردند: «عن ابي جعفر عليه السلام قال: والله لو نشرت شعرها ماتوا طرا». الكافي، ج 8 (روضه)، ص 238. نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 28، ص 238، رجال كشي، ص 7.

[326] بحارالانوار، ج 28، ص 228، تفسير عياشي، ج 2، ص 67.

[327] الكافي، ج 8 (روضه)، ص 238.

[328] الكوكب الدري، ص 196.

[329] «ثم اخذت بيده فانطلقت به». الكافي، ج 8 (روضه)، ص 238؛ بحارالانوار، ج 28، ص 252.

[330] فدك قريه اي بود كه تا مدينه دو روز (حدود 140 كيلومتر) فاصله داشت و داراي چشمه هاي جوشان و نخلستان فراوان بود. (معجم البلدان، ماده فدك). طبق نقل «حموي» در معجم البلدان و «ابن ابي الحديد» (از قول يكي از علماي اماميه) درختان خرماي آن با درختان خرماي شهر كوفه در قرن ششم برابري مي كرد (شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 236) و آن را حوائط (باغهاي) هفتگانه مي ناميدند. طبق نقل «ابن طاووس»

در (كشف المحجة، ص 94) در سال درآمدي بين 24 تا 70 هزار دينار داشت. «قطب راوندي» نيز مي نويسد: «پيامبر سرزمين فدك را به مبلغ بيست و چهار هزار دينار اجاره داد. در برخي از احاديث هفتاد هزار دينار نيز نقل شده است. و اين اختلاف به حسب تفاوت درآمد سالانه ي آن بوده است.»

ابن ابي الحديد (ج 16، ص 216) مي نويسد: «هنگامي كه معاويه به خلافت رسيد فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد يك سوم آن به مروان بن حكم و يك سوم آن را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود يزيد داد و چون مروان به خلافت رسيد همه ي آن را جزو تيول خود قرار داد». اين نحوه ي تقسيم نشان دهنده اين است كه فدك سرزمين قابل توجهي بوده است.

و اما اين كه چرا فدك را غصب كردند و از تحليل آن، در نوشته ي «تحليلي از تاريخ اسلام» فصل اقدامات خلفا، بر عليه علي عليه السلام گفت و گو كرده ام.

و نيز ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 236؛ اعلام النساء، ج 4، ص 124؛ بحارالانوار، ج 29، ص 194؛ سيره ي حلبي، ج 3، ص 400.

[331] «مهدي» خليفه عباسي از حضرت خواست كه حدود «فدك» را بگويد تا آن را به آنها بازگرداند. حضرت فرمود: يك سمت آن «كوه احد»، سمت ديگرش «عريش مصر»، و مرز سوم آن «درياي احمر»، و مرز چهارمش «دومة الجندل» است. مهدي برآشفت كه آيا همه آنها كه گفتي حدود فدك است؟ امام عليه السلام فرمود: آري! همه اين سرزمين ها از مناطقي است كه با لشگركشي و جنگ بازستانده نشده است و همين بود كه

مهدي عباسي كينه ي حضرت را به دل گرفت و تا حضرت را نكشت آرام نگرفت. (الكافي، ج 1، ص 543). در مناقب ابن شهر آشوب به نقل از كتاب «اخبار الخلفاء» اين گفت و گو را بين امام موسي بن جعفر عليه السلام و هارون الرشيد با حدود و ثغور ديگري نقل مي كند (ر. ك: بحارالانوار، ج 48، ص 144 و ج 29، ص 200).

[332] هم چنان كه زهرا عليهاالسلام خود نيز در كلامي كه به او نسبت مي دهند در گفت و گوهايش با علي عليه السلام به آنان اشاره دارد. (هذا ابن ابي قحافة... حتي حبستني قيلة نصرها، والمهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دوني طرفها، فلا دافع و لا مانع).

[333] از مفهوم، ابعاد، قلمرو خصوصيات و آثار (حمد) بايد در جاي ديگر گفت و گو شود، اما با توجه به خطبه هاي نهج البلاغه و صحيفه ي سجاديه اين نكته مشخص مي شود كه حمد، وسيله شكر است (خ 182 و 190 نهج البلاغه و دعاي 51 صحيفه)، وسيله ي رسيدن به رضاي خدا و اراده او است (خ 182 و 159 و دعاي 1) و وسيله ي اداي حقوق او است (خ 182 و دعاي 1). در يك كلمه، حمد، ميزان انسانيت و مرز ميان بهايم و آدمي است (دعاي 1.)

با اين نمونه ها مشخص مي شود كه حمد كلمه نيست و فقط ستايش نيست كه ستايش زمينه ي حمد است. آن جا كه حمد وسيله ي شكر است ديگر نمي تواند فقط ستايش باشد. شكر بكار گرفتن نعمت در راه خدا است. پس حمد وسيله شكر و سپاس است، وسيله ي طاعت و عبوديت و اداي حقوق است. با اين توضيح مي يابيم حمد همان گامهاي است كه بايد

در اين راه برداشته شود و همان حقوقي است كه بايد ادا شود و همان اطاعت و عبوديتي است كه انسان را تا آن اوج ها مي كشاند.

[334] مفهوم (انعام) با (تنعيم) تفاوت دارد. باب افعال تفعيل اين واژه از نكته هاي متفاوتي برخوردارند. نعمت هايي كه داريم تمامي تنعيم و بهره مند ساختن و زمينه را فراهم كردن هستند. هنگامي كه نعمت ها در برابر صبر و شكر به انسان مي رسند ديگر تنعيم نيستند كه انعام مي شوند. انعام پاداش به انبيا و شهدا و صديقين تعلق دارد كه از داده هاي حق درست و كامل كار كشيده اند و بازدهي سالم و زياد داشته اند. (من يطع الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء...) (نساء، 69).

[335] زعمتم حقا لكم لله فيكم عهد، قدمه اليكم و نحن بقية استخلفنا عليكم و معنا كتاب الله. و در بعضي از نقل ها گونه ي ديگري آمده و تماما از «كتاب خدا» سخن گفته شده كه در اين صورت ابتدا كتاب معرفي مي شود و آن گاه عترت.

[336] و آي فينا منكشفة سرائره. «و از كتاب خدا آن چه درباره ي ما است پديدار و آشكار است». ر. ك: «سخنراني زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه» در همين كتاب.

[337] ر. ك: وسايل الشيعة، ج 1، باب اول، روايات «بني الاسلام علي خمس: علي الصلوة والزكاة والحج والصوم والولايه» و «بني الاسلام علي خمس: شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و اقام الصلوة...».

[338] «و بايعوه علي ان يمنعوه و اهله مما يمنعون منه انفسهم و اهليهم و اولادهم و ان يوؤهم و ينصروهم». الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي الله عليه و آله،

ج 2، ص 204، شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 44- 45.

[339] الامامة و السياسة، بحارالانوار، ج 28، ص 229.

[340] نهج البلاغه، خ 64 (به اصل درخت استدلال نمودند ولي ميوه ي آن را نابود كردند.)؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 4؛ نيز مي فرمود: انا احتج عليكم بمثل ما احتججتم به علي الانصار (شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 11، المسترشد، ص 374).

و همواره مي فرمود: «واعجباه! تكون الخلافة بالصحابة و لا تكون بالقرابة والصحابة؟!». علم اليقين، ج 2، ص 688.

[341] براي ما انتظار بلا داشتيد، و منتظر رسيدن اخبار وحشت انگيز بوديد و به هنگام نبرد كنار مي كشيديد و از جنگ مي گريختيد.

[342] اين شيوه ي هميشگي او بود، پيشتر هم در سقيفه به همين حيله در خواباندن رگ احساسات مردم متوسل شده بود و در برابر هجوم سخت و استدلال هاي قوي علي عليه السلام براي جلوگيري از احساسات و تحريك مردم به دل جويي از علي عليه السلام پرداخت. (الاحتجاج، ج 1، ص 213) هم چنان كه بعد از آن نيز وقتي حسن عليه السلام در حالي كه طفلي بيش نبود، در مسجد به او اعتراض كرد و گفت: «انزل عن منبر ابي» باز هم به همين حيله روي آورد. (بحارالانوار، ج 28، ص 232 به نقل از تاريخ بغداد؛ جوامع الجامع، سيوطي، صص 1051 و 1052).

[343] گاهي انصاف به خرج دادن و تظاهر به آن زمينه و مقدمه يك حيله است. هم چنانكه در قرآن آمده است يهوديان براي بازگرداندن مسلمانان به يكديگر مي گفتند. اول روز به رسول و كتابش ايمان بياوريد و آخر روز به آن كافر گرديد. شايد آنها از اين خود بازگردند. (آل عمران، 72) اول روز ايمان بياوريد

تا دليل بر انصاف شما بدانند و آخر روز بازگرديد تا دليل تحقيق شما بگيرند!.

[344] اشعار هند دختر اثاثه يا دختر ابان بن عبدالمطلب. براي آگاهي از تمامي اين اشعار رجوع كنيد به «سخنراني زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه» در همين كتاب.

[345] «و لم ير الناس اكثر باك و لا باكية منهم يومئذ» (اعلام النساء، ج 4، ص 122، كشف الغمة، ج 2، ص 115).

[346] ر. ك: الغدير، ج 7، ص 226.

[347] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، صص 214 و 215. در مورد «سباب» بودن ابوبكر مراجعه شود به الغدير، ج 7، ص 224. در «شبهاي پيشاور» است كه از بعضي از تواريخ (انما هي ثعالة شهيدها ذنبها) آمده است.

شايد مراد از قذف فاطمه عليهاالسلام بر منابر، همين گفته هاي ابوبكر باشد (اخرج الشيخ في تهذيب الاحكام، ج 4، صص 149 و 150 عن ابي الصامت عن ابي عبدالله عليه السلام في حديث: «و اما قذف المحصنات فقد قذفوا فاطمة علي منابرهم»).

[348] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 215.

[349] «لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق». امالي مفيد، ص 308 (مجلس 36)؛ صحيح مسلم (باب الايمان شماره 78)، ترمذي (مناقب 3737)؛ نسايي، ج 8، ص 817؛ انساب الاشراف، ص 97؛ مسند احمد، ج 1، صص 84 و 95؛ فضايل الصحابة، احمد حنبل، ص 685؛ ترجمة الامام علي عليه السلام (تاريخ دمشق)، تحقيق شيخ محمودي، ج 2، ص 208؛ حيلة الاولياء، ج 4، ص 185؛ تاريخ الاسلام، ذهبي، ج 1، ص 634. نيز ر. ك: آخرين پي نوشت از «كينه از علي عليه السلام» در همين كتاب.

[350] در «دلايل الامامة»، ص 38 آمده است كه ابوبكر پس از تهديد انصار

گفت. با اين همه فردا بياييد حقوقتان را از بيت المال دريافت كنيد.!! و سپس به انصار گفت: بدانيد من راز كسي را آشكار نمي سازم و با دست و زبان، كسي را نمي آزارم مگر كسي كه مستحق كيفر باشد.

[351] توبه، 38.

[352] ابن شهر آشوب در مناقب (ج 2، ص 208) در ادامه ي خطبه بدون ذكر سند و به صورت مرصل، و شيخ طوسي در امالي (ص 683، مجلس 38) جداي از خطبه و به طور مسند، نقل مي كنند: چون دختر رسول، آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك به خانه رفت و به شوهر خود علي عليه السلام چنين گفت: اي پسر ابوطالب تا كي دست ها به زانو بسته اي و چون تهمت زدگان به گوشه ي خانه خزيده اي؟ مگر تو...

اما من نياوردم، نه آن كه از توجيهات آن بي خبرم، (ر. ك: بحارالانوار، ج 29، صص 325- 324؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 341) بلكه گذشته از اين كه ربطي به سخنان آن حضرت در مسجد ندارد، چگونه مي توان پذيرفت كه زهرا عليهاالسلام شوهر خود را اين چنين سرزنش كند؟ آن هم براي نان خورش بچگانش. و از اينها گذشته (به گفته ي استاد محقق آقاي شهيدي) چه كسي ديده يا شنيده كه زن و شوهري در خانه با يكديگر اين گونه به سجع سخنان گله آميز بگويند، مگر زهرا عليهاالسلام مي خواست قدرت خود را در سخنوري به علي عليه السلام نشان دهد؟ اين گونه سخن گفتن كه مملو از صنعت هاي معاني و بيان است و فراوان از استعاره و تشبيه، سجع و... استفاده شده براي خطبه خواندن و در حضور جمع سخن گفتن مناسب است، چون سخن

بايد در دل شنونده نفوذ كند. اما در محيط خانه و گفت و گوي صميمي زن و شوهر چه نيازي به اين گونه سخن گفتن است. مگر اينكه گفته شود زهرايي كه هميشه درمان دردهاي علي عليه السلام و تسلي بخش اوست مي خواهد علي عليه السلام را تحريك كند و به كاري ناخواسته وادارد!!! و يا نمي دانم توجيهاتي ديگر.

[353] بي دليل نبود كه اهل بيت فرزندان خود را ملزم به حفظ اين خطبه مي كردند. هم چنان كه ملزم به حفظ قرآن مي كردند. (كان اهل البيت يلزمون اولادهم بحفظها كما يلزمونهم بحفظ القرآن المراجعات، ص 410؛ و نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 29، ص 235؛ بلاغات النساء، ص 14.

[354] در مورد سن حضرت زهرا عليهاالسلام بين شيعه و اهل سنت اختلاف است (كه انگيزه اين اختلاف از جانب اهل سنت بر اهل تحقيق پوشيده نيست. فتدبر.) اهل سنت معتقدند كه سال تولد حضرت زهرا عليهاالسلام پنج سال قبل از بعثت بوده (الطبقات، ج 8، ص 11؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 1869 و ج 13، ص 2434؛ انساب الاشراف، ص 402، كامل ابن اثير، ج 2، ص 341؛ مقاتل الطالبين، ص 48؛ الاستيعاب، ص 750 و...).

اما شيعه به دليل روايات متعدد قايل به اين است كه سال تولد حضرت زهرا عليهاالسلام پنج سال بعد از بعثت بوده است (الكافي، ج 1، ص 458؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 357؛ كشف الغمة، ج 1، ص 449؛ بحارالانوار به نقل- از دلايل الامامة و ديگر كتاب ها- ج 43،ص 7 به بعد و...) و ما نيز به همين اعتقاديم به دليل اين كه اهل البيت ادري بما في البيت هستند. و به

قرينه ي رواياتي كه انعقاد نطفه ي زهرا عليهاالسلام را از ميوه اي بهشتي مي داند كه در معراج به رسول صلي الله عليه و آله دادند (بحارالانوار، ج 43، ص 35 به نقل از علل الشرايع) و يا رواياتي كه اسم فاطمه را نازل شده از جانب خدا به وسيله ي جبرييل مي داند و نيز دلايلي ديگر. (ر. ك: مناقب ابن مغازلي، ص،358- 360، پاورقي).

ناگفته نماند كه از اهل سنت نيز رواياتي كه مؤيد قول شيعه هست نقل شده است. ر. ك: الدر المنثور، ج 4، ص 153 ذيل آيه ي اول سوره ي اسراء، ميزان الاعتدال، ج 2، ص 518؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 202. حاكم نيز در مستدرك از سعد بن مالك روايت مي كند كه مي گفت: «قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اتاني جبرئيل بسفر جلة من الجنة فاكلتها ليلة اسري بي فعلقت خديجة بفاطمة، اذا اشتقت الي رائحة الجنة شممت رقبة فاطمة». (مستدرك، ج 3، ص 156).

[355] كشف الغمة، ص 103؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 46؛ تاريخ مدينة، ج 1، ص 197.

[356] كشف الغمة، ج 2، ص 37؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 214.

[357] شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 137 و ج 2، ص 19.

[358] بحارالانوار، ج 43، ص 203، شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 218، الامامة و السياسة، ج 1، ص 13.

[359] بحارالانوار، ج 43، ص 203.

[360] بحارالانوار، ج 2، صص 185، 191، 195، 196، 197.

[361] انسان، 10.

[362] انسان، 7.

[363] بحارالانوار، ج 43، ص 159.

[364] قبل از آن هم در جايي ديگر در جواب آنان گفته بود. «علي در كنار جسد پيامبر مشغول مراسم تدفين بود. آيا مي توانست پيامبر را

ترك كند؟» (الامامة و السياسة، ص 12) خود علي عليه السلام هم مي گفت. «افكنت ادع رسول الله صلي الله عليه و آله في بيته؟ لم ادفنه واخرج انازع الناس سلطانه؟» آيا مي توانستم جنازه ي رسول خدا را در خانه اش رها كنم و مراسم تدفين را ناديده گرفته، به ميان مردم رفته و در حكومت و خلافت به منازعه بپردازم؟ (همان).

[365] خصال، ج 1، ص 173.

[366] متن تصحيح و مقابله شده ي اين خطبه با نسخ متعدد به همراه اسناد و ترجمه ي آن در قسمت خطبه ها خواهد آمد.

[367] اشاره به سوره ي دهر (هل اتي) كه به اتفاق همه مفسران شيعه و سني در شأن اهل بيت نازل شده است.

[368] خوبي ها را كم ديدن و بدي ها را زياد ديدن. «دعاي مكارم الاخلاق».

[369] اگر شما دوستدار خدا هستيد پس از من پيروي كنيد. آيه نمي گويد «فاحبوني» كه مي گويد: (فاتبعوني).

[370] قال رسول الله صلي الله عليه و آله اني سميت ابنتي فاطمة لان الله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار (بحارالانوار، ج 43، ص 12) و نيز ر. ك: «ولاء زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.

[371] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه).

[372] در سفينة البحار آمده است كه بال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. «و روي ان بلالا ابي ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الي الشام...«سفينة البحار، ج 1، صص 104- 105.

[373] اسدالغابة،ج 1،ص 185.

[374] بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره

الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابة حسنين عليهماالسلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مي رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكي در زمان صديقه ي كبري عليهاالسلام و به وسيله ي آن حضرت و ديگري پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهماالسلام. ر. ك: الحياة السياسة للامام الحسن عليه السلام، جعفر مرتضي عاملي، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.

[375] بحارالانوار، ج 43، ص 35.

[376] بحارالانوار، ج 43، ص 156.

[377] (تالله تفتؤا تذكر يوسف حتي تكون حرضا او تكون من الهالكين. قال انما اشكوا بثي و حزني الي الله واعلم من الله ما لا تعلمون) يوسف، 85- 86.

[378] بحارالانوار، ج 43، ص 156. «اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله شب را چگونه صبح كردي؟ فرمود: با غم و اندوه گذرانديم، پدرم را از دست داده ام و خلافت شوهرم غصب شده است و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند».

[379] بحارالانوار، ج 43، صص 177 و 35.

[380] رياحين الشريعة، ج 1، ص 250 به نقل از: كفايت الاثر.

[381] شرح ابن ابي الحديد، ج 1،صص 207 و 307 و ج 13، ص 301؛ عقد الفريد، ج 3، ص 175.

[382] «فلم ترد عليها و حولت وجهها عنهما».

[383] بحارالانوار، ج 43، ص 197 و ج 28، ص 357؛ علل الشرايع، باب 148، ص 187؛ اعلام النساء، ج 4، ص 123.

[384] الامامة و السياسة، ص 14، فاطمة الزهراء والفاطميون، عباس محمود العقاد، صص 44- 45.

[385] بحارالانوار، ج 43، صص 159 و 182 و 183 و ج 78،

ص 255، معاني الاخبار، ص 356، كشف الغمة، ج 2، ص 68، تاريخ مدينة، ج 1، ص 197.

[386] امالي صدوق، ص 523. «عن ابن نباته قال. سئل اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام عن علة دفنه فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله ليلا؟ فقال: انها كانت ساخطة علي قوم كرهت حضورهم جنازتها...» و در علل الشرايع، ص 185 نيز آمده است. «سألت اباعبدالله لاي علة دفنت فاطمة عليهاالسلام بالليل و لم تدفن بالنهار؟ قال: لانها اوصت ان لا يصلي عليها الرجلان الاعرابيان».

[387] سعدي. حافظ نيز مي گويد:

ما را چه غم كه بارگه ما كجا كنند

چون سينه هاي مردم عارف مزار ماست.

[388] بحارالانوار، ج 43، ص 192 و ج 78، ص 310؛ امالي مفيد، ص 281، دلايل الامامة، ص 44، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 363؛ السبعة من السلف، ص 23؛ تاريخ مدينه، ج 1، ص 197. امام صادق عليه السلام در روايتي مي فرمايد: زهرا عليهاالسلام وصيت كرد كه كسي از قبرش آگاهي نيابد. «و لا تعلم قبري احدا»؛ قبر مرا به هيچ كس اطلاع نده تا مخفي بماند.

[389] بحارالانوار، ج 43، ص 199. عمر مي گفت: «والله لقد هممت ان انبشها فاصلي عليها».

[390] اعيان الشيعة، ج 1، ص 322 به نقل از دلايل الامامة (... فبلغ ذلك اميرالمؤمنين عليه السلام فخرج مغبضا قد احمرت عيناه و درت اوداجه و عليه قباؤه الاصفر الذي كان يلبسه في كل كريهة و هو متكي ء علي سفيه ذي الفقار حتي ورد البقيع...).

[391] بحارالانوار، ج 43، ص 199.

[392] بحارالانوار، ج 43، ص 206. «... و كادت ان تقع فتنة».

[393] بحارالانوار، ج 43، ص 171. «فضج الناس و لام بعضهم بعضا و قالوا لم

يخلف نبيكم فيكم الا بنتا واحدة تموت و تدفن و لم تحضروا وفاتها والصلوة عليها و لا تعرفوا قبرها».

[394] بحارالانوار، ج 43، ص 199. (قال ابن عباس: فقبضت فاطمة عليهاالسلام من يومها فارتجب المدينه بالبكاء و من الرجال والنساء و دهش الناس كيوم قبض فيه رسول الله صلي الله عليه و آله).

اعيان الشيعة، ج 1، ص 321. (و روي ابونعيم في الحليلة... فلما توفيت صاح اهل المدينه صيحة واحدة واجتمعت نساء بني هاشم في دارها فصرخن صرخة واحدة كادت المدينة تتزعزع من صراخهن و هن يقلن يا سيدتاه يا بنت رسول الله واقبل الناس مثل عرف الفرس الي علي عليه السلام و هو جالس والحسن والحسين عليهم السلام بين يديه يبكيان فبكي الناس لبكائهما).

دلايل الامامة، ص 38 (...ارتجت المدينة و هاج الناس وارتفعت الاصوات).

[395] همين است كه زهرا عليهاالسلام اولين كسي است كه وارد بهشت مي شود؛ «ان اول شخص يدخل الجنة فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله». (فردوس الاخبار، ج 1، ص 69، ح 83؛ كنزالعمال، ج 12، ص 110، ح 34234؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 618؛ لسان الميزان، ج 4، ص 16) و نيز ر. ك: فاطمة الزهراء عليهاالسلام، علامه ي اميني، ص 103.

[396] بحارالانوار، ج 43، ص 201. «فجاء علي عليه السلام فدخل في حجرته فلم ير فاطمة عليهاالسلام فاشتد لذلك غمه و عظم عليه».

[397] بحارالانوار، ج 43، ص 134. «قال علي عليه السلام فوالله ما اغضبتها و لا اكرهتها علي امر حتي قبضها الله عزوجل و لا اغضبتني و لا عصمت لي امرا و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عني الهموم و الاحزان».

[398] بحارالانوار، ج 43، ص 214. «ثم اخبرا عليا و هو في المسجد فغشي عليه حتي

رش عليه الماء ثم افاق».

[399] در جنگ صفين در شب ليلة الهرير علي عليه السلام آن چنان شمشير مي زد و از سپاه معاويه مي كشت كه ياران علي عليه السلام درشگفت و دشمن در وحشت شد، و به التماس و زاري برآمد كه بر باقي مردان رحم كنيد و به زنان و فرزندان ببخشاييد. يا معشر العرب الله الله في الحرمات والنساء والبنات و از غرائب آن شب آن كه اميرالمؤمنين هر نابكاري را كه به ذوالفقار آتش بار مي گذرانيد، يك فرياد تكبير به گوش اهل معركه مي رسانيد. آن شب شمردند پانصد و بيست و سه تكبير از آن حضرت شنيدند. علامات كشته هاي آن حضرت در آن روز معلوم بود. چه ضربات همه بر يك و تيره بود. اگر بر طول زده بود قد راست كرده بود و اگر بر عرض زده بود دو نيم راست شده بود. (كشف الغمة، ج 2، ص 246. بحارالانوار، ج 32، ص 600، الفتوح، ص 667). ديگر راوي مي گويد: به خدا قسم! در آن شب هرگز صولت شيري در دشمن ستيزي بيش از سطوت علي عليه السلام نبود. او چنان كه شمارش كردند بيش از پانصد تن از بزرگان عرب را بكشت... (صفين، صص 477- 478).

[400] بمن العزاء يا بنت محمد؟ كنت بك اتعزي ففيم العزاء من بعدك» (بحارالانوار، ج 43، ص 187).

[401] ميان دو يار سرانجام روزي جدايي هست، اما هيچ چيز به قدر جدايي تحملش مشكل نيست. همه چيز جز فراغ مرگ تحملش آسان است.

اين كه من بلافاصله بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله، فاطمه عليهاالسلام را از دست دادم خود دليل بر اين است كه دوستي دوام ندارد.

(به

روايت مدائني- كه از كهن ترين سندها است- اين دو بيت را اميرالمومنين انشاء كرد. «و انشاء يقول». الاخبار الموفقيات، زبير بن بكار، ص 194؛ ابن شهر آشوب، در مناقب (ج 1، ص 501) و به تبع او علامه ي مجلسي در بحارالانوار (ج 43، ص 184). البته در روايت مدائني («واحدا بعد واحدا» ذكر شده اما در بحارالانوار «فاطما بعد احمد» آمده است). مجلسي مي نويسد: روايت شده كه هاتفي شعراو را پاسخ داد و سپس چهار بيت نقل مي كند (ج 43، ص 184).

[402] بحارالانوار، ج 43، ص 173. (رجوع شود به شرح 38).

[403] بحارالانوار، ج 43، صص 188 و 187 و 172.

[404] الطبقات ابن سعد، ج 8، ص 27. «فلا يكشفن احد لي كتفا».

[405] بحارالانوار، ج 43، ص 214. «حنطني و غسلني و كفني باليل».

[406] بحارالانوار، ج 43، ص 198: «... فحالت بينهم و بينه فاطمة عند باب البيت. فضربها قنفذ الملعون بالسوط فماتت حين ماتت و ان في عضدها الدملج من ضربته لعنه الله فالجاها الي عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعها من جنبها فالقت جنينا من بطنها فلم تزل صاحبة الفراش حتي ماتت من ذلك شهيدة» (دملج همان برآمدگي و ورم را گويند غده اي مثل دمل) و نيز ر. ك: بخش پيوست ها، پيوست 1 «مضروبه».

[407] الكافي، ج 1، ص 479 (باب مولد ابي الحسن موسي بن جعفر عليه السلام).

[408] تفسير لاهيجي، ج 4، صص 101- 102.

[409] جنات الخلود- جدول فاطميه- ص 18.

[410] براي اطلاع از حقيقت ليلة القدر و تاويل آن به فاطمه ي زهرا عليهاالسلام ر. ك: انسان و قرآن، آية الله حسن زاده آملي. صص 231- 255.

[411] امالي صدوق، ص 116، معاني الاخبار، ص 403، بحارالانوار، ج

43، ص 173؛ تذكره الخواص، ص 320؛ تاريخ دمشق، ترجمة الامام الحسين (تحقيق محمودي)، ص 120؛ مناقب خوارزمي، ص 58؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 62؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 361 (و بسياري منابع ديگر. ر. ك: فاطمة الزهراء عليهاالسلام، علامه ي اميني، ص 58). «فلما قبض رسول الله صلي الله عليه و آله قال علي عليه السلام هذا احد ركني الذي قال لي رسول الله صلي الله عليه و آله فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال علي عليه السلام هذا الركن الثاني الذي قال رسول الله صلي الله عليه و آله».

[412] الكافي، ج 1، ص 461؛ بحارالانوار، ج 43، صص 10 و 107. و بدون قسمت آخر- علي ظهر الارض من آدم و من دونه- بحارالانوار، ج 43، صص 97 و 141 و 145، كنوز الحقايق، مناوي، ص 124.

[413] مانند همتايي آنان با قرآن «حديث ثقلين» و همانندي آنان با سفينه نوح كه حركت و سكون آن با نام خدا بود، نه با علل و عوامل طبيعي، «مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح...» و يا ملاك حق و باطل بودن و... به هر حال آنچه در آيات و روايات و زيارت جامعه در شأن اهل بيت آمده است، شامل زهرا عليهاالسلام نيز مي شود.

[414] بحارالانوار، ج 43، ص 13.

[415] «نادت فاطمة ادن لاحدثك بما كان و بما هو كائن و بما لم يكن الي يوم القيامة حين تقوم الساعة» بحارالانوار، ج 43، ص 8، ح 11.

[416] «سميت فاطمة عليهاالسلام البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا» بحارالانوار، ج 43، ص 15، ح 13.

[417] «ان الله اعطي عشرة اشياء لعشرة من النساء... والعلم لفاطمة زوجة المرتضي» بحارالانوار، ج 43،

ص 34.

[418] حلية الاولياء، ج 2، ص 40.

[419] بحارالانوار، ج 2، ص 3، و نيز ر. ك: «ادب زهرا عليهاالسلام» در همين نوشته.

[420] ر. ك: وحي و رهبري، آية الله جوادي آملي، مقاله ي سوم، حضرت زهرا عليهاالسلام، ص 225 «همتايي اميرالمؤمنين و صديقه ي كبري در تبين معارف الهي».

[421] ر. ك: وحي و رهبري، آية الله جوادي آملي، مقاله ي سوم، حضرت زهرا عليهاالسلام، ص 225 «همتايي اميرالمؤمنين و صديقه ي كبري در تبين معارف الهي».

[422] اين دو از كنيه هاي آن حضرت است (رياحين الشريعة، ص 9).

[423] از ايمان و مراحل، آثار و حقوقي كه بر عهده مي آورد، بايد در جايي ديگر گفت و گو شود، اما اشاره اش خالي از لطف نيست.

ايمان. همان عشق است و نفرت (توضيح بيشتر آن در متن آمده است).

مراحل. اين عشق به تدريج شكل مي گيرد و اين گياه آهسته سربلند مي كند تا از تمامي وجود آن سرازير مي شود و از دست و پا، چشم و گوش و فكر و خيال، جوانه مي زند و بار مي آورد. «ان الايمان مبثوث علي الجوارح»؛ ايمان بر تمامي وجود آدمي پراكنده است. (وسايل، باب جهاد با نفس) ممكن است دست ايمان آورده باشد ولي هنوز چشم ايمان نياورده و خالي مانده باشد. هر يك از اعضاي و جوارح كه از اين عشق زنده شدند به ايمان مي رسند، تا آن جا كه «روح ايمان» در تمامي وجود آدمي سايه مي گستراند. (وسايل، جهد با نفس)

سرعت و شتاب يا كندي و حتي خشكيدن اين گياه عشق به تو بستگي دارد كه چگونه سيرابش كني و بارورش سازي. هر چه بيشتر شكر كني و بيشتر گام برداري، زودتر مي رسي و بيشتر بار

مي گيري؛ زيرا داستان آدمي، داستان شكر و كفراست. (لئن شكرتم لازيدنكم ولئن كفرتم ان عذابي لشديد). همين است كه ايمان عمل را مي زايد و عمل هم ايمان را بارور مي سازد.

آثار و علامت ها: مؤمن به امر مي رسد. (اولئك لهم الامن) (انعام، 82). همين است كه نه خوفي از آينده دارد و نه حزني بر گذشته. (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون) (بقره، 112) و نه حيرتي در حال. (من يؤمن بالله يهد قلبه) (تغابن، 11). با همين امن به تسلط مي رسد. (انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين) (آل عمران،139). او ذليل نخواهد شد. (ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين) (منافقين، 8) حتي ذليل قدرت و توانايي خود نمي شود، چون كسي كه به عزت رسيده و بر قدرت خود مسلط شده است، ذلت در او راهي ندارد. اين تسلط او را به شهادت مي رساند كه تمامي حادثه ها در وجود او پيش بيني شده است: (تلك الايام نداولها... و يتخذ منكم شهداء) (آل عمران، 140) و با اين شهادت به انتظار مي رسد: (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر) (احزاب، 23).

اين امن و تسلط و شهادت و انتظار، علامت هاي اين وجود راه يافته و اين مؤمن خود يافته است و همان گونه كه گذشت، در وسعت امن، خوف و حزن و حيرت و ذلت راه ندارد. مؤمن را بايد با اين علامت ها شناخت نه با عمل ها، و اين علامت ها در حالت هاي او هستند نه در اعمال او. آدمي نه با حرف و نه با عمل كه با علامت ها شناسايي مي شود. آدم هايي را مي بيني كه كوچك ترين حادثه آن ها را درهم مي پيچد و زمين مي زند. اين وجود راه نيافته و خود

نيافته است وگرنه كوچك ترها او را زير و رو نمي كردند.

حقوقي كه بر دوش مي آورد. وجودي كه اين گونه راه افتاد و با آتش عشق پخته شد و سوخت، اين وجود سوخته، عاشق است بر همه عالم كه همه عالم از اوست. براي او حب محبوب خدا، حب خداست. از اين رو مسئوليتي عظيم بر دوش او مي نشيند، تا آن جا كه به گفته ي امام علي عليه السلام حتي در برابر زمين ها و حيوانات نيز مسئوليت خواهد داشت: «انكم مسئوولون حتي عن البقاع والبهائم» كه بايد از آن ها بهره بگيرد و آن ها را از ركود و بي حاصلي درآورد. (نهج البلاغه، صبحي صالح، ص 242)

اين مسؤوليت در برابر آدميان هست. او در برابر ناس (مردم) مسؤول هدايت است و در برابر كساني كه اين هدايت را پذيرفته و ايمان آوردند، مسؤول نصر و ياري است. و اگر هجرت كردند و راه افتادند، مسؤول ولايت آنان و عهده دار در برابر آنهاست.

امام صادق عليه السلام در برابر سؤال معلي بن خنيس كه از حقوق مسلمانان مي پرسد، جواب نمي دهد، مبادا او آن را ضايع كند و نتواند به آن عمل كند. سرانجام در برابر اصرار معلي، حضرت اين حقوق را مي شمردند و اين حقوق در هفت مرحله بيان مي شود. انصاف، اطاعت، اعانت، حفاظت، رحمت، انفاق و بخشش، مواسات و برابري و عهده داري و ولايت كه اگر احتياج دارد پيش از ابراز برآورده اش كني تا آنجا كه به مرحله ايثار و فداكاري برسي.

اين ها حقوق و تكليف هايي هستند كه بر عهده ي تو مي نشيند و هر قدر وجود تو گسترده شود و وسعت بگيرد، اين عهده داري بيشتر خواهد شد. اين همه حقوق براي كسي كه

ريشه دارد، يك حاصل طبيعي است كه نه خسته مي شود و نه به غرور مي رسد. اين وجود به وسعت رسيده ديگر نه با زور كه با شوق گام برمي دارد و ابتكار و ذوق در او مي شكفد و لطافت و ظرافت در حركاتش نقش مي بندد. از خشونت ها و قدي ها بيرون مي آيد و اين وجود لطيف به آگاهي ها و خبرگي ها مي رسد كه (ان الله لطيف خبير)، لطافت خبرگي مي آورد. (به نقل از صراط، ص 82- 85)

[424] «هل الايمان الا الحب والبغض»، باب جهاد با نفس.

[425] هم چنان كه اسلام حد ذهني مذهب است و تقوا حد عملي آن.

[426] (الذين آمنوا اشد حبا لله) (بقره، 165). در آيه ي ديگر هم آمده كه اعراب گفتند ما ايمان آورده ايم. بگو شما ايمان نياوريد، بگوييد ايمان آورده ايم هنوز ايمان در دل شما راه نيافته است. هنوز عشق خدا در سينه هاتان خرگاه نزده است و هنوز ديگران پاسدار دل هاتان هستند. (قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم) (حجرات، 14).

[427] «يا سلمان! ان ابنتي فاطمه ملأ الله قلبها و جوارحها ايمانا الي مشاشها تفرغت لطاعه الله» بحارالانوار، ج 43، ص 46.

[428] «ان ابنتي فاطمه ملا الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا». بحارالانوار، ج 43، ص 29.

[429] كشف الغمه، ج 2، ص 94؛ بحارالانوار، ج 43، ص 82؛ دلائل الامامة، ص 56؛ روضة الواعظين، ص 277.

[430] بحارالانوار، ج 43، ص 15؛ مجمع البحرين، ماده بتل.

[431] بحارالانوار، ج 43، ص 35.

[432] بحارالانوار، ج 43، ص 35.

[433] قال الحسن: «ما كان في الدنيا اعبد من فاطمة عليهاالسلام كانت تقوم حتي تتورم قدماها» بحارالانوار، ج 43، صص

76 و 84.

[434] بحارالانوار، ج 43، ص 172.

[435] بحارالانوار، ج 43، ص 45.

[436] احقاق الحق، ج 4، ص 481. «فانشدك ان الله ان قمت الي الصلوة فنعبد الله تعالي هذه الليلة».

[437] قالت «شغلني عن مسئلته لذه خدمته، لا حاجة لي غير النظر الي وجه الكريم في دارالسلام». رياحين الشريعة، ج 1، ص 105.

[438] براي آگاهي از دعاهاي وارده از حضرت زهرا عليهاالسلام ر. ك: «دعاهاي زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.

[439] بحارالانوار، ج 92، ص 404.

[440] بحارالانوار، ج 43، ص 46. «فسمعت فاطمة تقرأ القرآن من جوا».

[441] بحارالانوار، ج 43، ص 88. (و ما عندالله خير و أبقي) (قصص، 60).

[442] بحارالانوار، ج 97، ص 27. «اذا أنامت... فاكثر في تلاوة القرآن والدعاء فانها ساعة يحتاج الميت الي انس الاحياء».

[443] بحارالانوار، ج 43 ص 87.

[444] بحارالانوار، ج 53، ص 23.

[445] سفينة البحار، ج 2، ص 375.

[446] فرازي از خطبه ي زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه: «كتاب الله الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع والضياء الامع، بينه بصائره، منكشفه سرائره، منجليه ظواهره، مغتبطه به اشياعه، قائد الي الرضوان اتباعه، مود الي النجاه استماعه، به تنال حجج الله المنوره، و عزائمه المفسره، و محارمه المخدره، و بيناته الجاليه و براهينه الكافيه و فضائله المندوبه، و رخصه الموهوبه و شرائعه المكتوبه». براي آگاهي از منابع اين خطبه ر. ك: «خطبه هاي زهرا عليهاالسلام»؛ خطبه ي مسجد مدينه در همين كتاب.

[447] نقل: يعني تصريح به اينكه اين سخن را خداوند فرموده است. مثل تركتم كتاب الله... اذ يقول: (و ورث سليمان داود)، (تعداد 5 آيه).

اقتباس: ذكر آيه اي در كلام بدون اينكه يادآوري شود اين آيه اي از قرآن است. مثل: (اتقوالله حق تقاته و لا تموتن

الا و انتم مسلمون)، (حدود 30 آيه).

تلميح: اشاره به محتواي آيه بدون ذكر آيه. مثل: «لاستزادتها لشكر» كه اشاره است به آيه ي (لئن شكرتم لازيدنكم)، (حدود 30 آيه). (براي آگاهي بيشتر در مورد اين اصطلاحات ر. ك: مختصر المعاني، چاپ جديد، صص 234 و 241؛ مطول، چاپ سنگي، صص 377 و 380) البته چه بسا با دقت بيشتر و يا با توجه به نقل هاي مختلف تعداد آيه ها بيش از اين ها باشد.

[448] همان كه حافظ مي گويد:غلام همت آنم كه زير چرخ كبود- ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.

[449] علي عليه السلام مي فرمايد: «الزهد بين كلمتين من القرآن. قال الله تعالي: (لكيلا تاسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم) و من لم يياس علي الماضي و لم يفرح بالاتي فقد اخذ الزهد بطرفيه»؛ زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده: «براي اين كه تاسف نخوريد بر آن چه از شما فوت مي شود، و شاد نگرديد به آن چه به شما مي دهند»، هر كس بر گذشته اندوه نخورد و براي آينده شادمان نشود، بر هر دو جانب زهد دست يافته است.

[450] توبه، 38.

[451] بحارالانوار، ج 42، ص 152.

[452] انا لله و انا اليه راجعون، الي ربك الرجعي، اليه المصير،...

[453] «آه من قلة الزاد و طول الطريق» (نهج البلاغه، حكمت 77)، آه از دوري راه و كمي توشه.

[454] (يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه) (انشقاق، 6).

[455] آل عمران، 92.

[456] در كتاب الكافي، ج 5، ص 377، به نقل از ائمه عليهم السلام مقدار آن را 30 درهم ذكر مي كند و در كشف الغمة، ج 1، ص 349، به نقل از انس از مناقب خوارزمي، مبلغ آن

را 400 مثقال نقره، و در ص 355، 400 درهم نقره ذكر مي كند. كه البته با توجه به سند و هم اينكه نقل كافي اضبط و دقيق تر است، نقل كافي مورد پذيرش است. شايان ذكر است كه هر درهم نقره، 6/ 12 نخود يعني حدود نيم مثقال است. (نخود 24: 1 مثقال).

[457] بحارالانوار، ج 43، ص 94، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 352، احقاق الحق، ج 10، ص 369. علامه ي اربلي نقل مي كند كه وقتي رسول صلي الله عليه و آله و سلم چشمش به جهيزه ي اندك فاطمه عليهاالسلام افتاد اشك از ديدگانش جاري شد. آنگاه سر به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: «اللهم بارك لاهل بيت جل انيتهم الخزف»؛ خدايا اين زندگي را براي خانداني كه بيشتر ظرف هاشان گلي است مبارك گردان. (كشف الغمة، ج 1، ص 359).

[458] نزهة المجالس، ص 28.

[459] بحارالانوار، ج 43، ص 172؛ اهل البيت، ص 139.

[460] بحارالانوار، ج 43، ص 82 «... فاصابها من ذلك ضرر شديد».

[461] بحارالانوار، ج 43، ص 83؛ سنن ابي داود، ج 2، ص 334.

[462] بحارالانوار، ج 43، ص 28.

[463] بحارالانوار، ج 35، ص 240 و ج 43، ص 72.

[464] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 341، ربيع الابرار، ج 2، ص 104.

[465] مفاتيح الجنان، زيارتنامه ي فاطمه عليهاالسلام.

[466] بحارالانوار، ج 43، ص 15.

[467] «ليس لكم الدنيا انما لكم الاخرة و ميعادكم الجنة. ما تصنعون بالدنيا فانها زائلة غرارة.».

[468] بحارالانوار، ج 43، ص 47.

[469] بحارالانوار، ج 43، ص 88.

[470] الغدير، ج 2، ص 318. مقصود از دنيا در اين كلام زهرا عليهاالسلام دنياي وصفي است نه اسمي. به عبارت ديگر مقصود تعلق هاي دنياست وگرنه خود

دنياي خاكي كه محل نزول ملائكه و انبيا و متجر اولياء الله و مسجد احباء الله است و به هر حال مشتي سنگ و خاك بيش نيست. به بيان ساده تر فرق است بين اين كه «دنيا» غايت انسان باشد يا ظرف عمل انسان.

[471] «قبضه الله اليه قبض رأفة و اختيار و رغبة و ايثار فمحمد من تعب هذه الدار في راحة قد حف بالملائكة الابرار و رضوان الرب الغفار و مجاورة الملك الجبار» (سخنراني زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه).

[472] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 323، بحارالانوار، ج 43، ص 37 و ج 39، ص 278 و ج 37، ص 68.

[473] «حالنا كما تري في كساء نصفه تحتنا و نصفه فوقنا».

[474] بحارالانوار، ج 41، ص 257 «ما عندنا شي ء و انني منذ يومين اعلل الحسن والحسين».

[475] بحارالانوار، ج 25، ص 252 «ما في بيتي شي ء الا بركة رسول الله».

[476] «اصبحنا و ليس في بيتنا شي ء يذوقه ذائقتي و انا لنحمد الله تعالي».

[477] «يا ابه ان لنا ثلاثا ما طعمنا طعاما و ان الحسن والحسين اضطربا علي من شدة الجوع ثم رقدا كانهما فرخان منتوفان» (بحارالانوار، ج 43، ص 72).

[478] «والله ما اصبح يا نبي الله في بيت علي طعام و لا دخل بين شفتي طعام منذ خمس ولالنا ثاغية و لا داغية و لا اصبح في بيته سفة» (احقاق الحق، ج 17، ص 23).

[479] «والذي عظم حقك ما كان عندنا منذ ثلاث الا شي ء اثرتك به».

[480] «كان رسول الله نهاني ان اسألك شيئا فقال لا تسألي ابن عمك شيئا. ان جائك بشي ء عفوا والا فلا تسأليه» بحارالانوار، ج 14، ص 197.

[481] «يا بنيه اصبري فان موسي بن

عمران اقام مع امرائة عشر سنين مالهما فراش الا عباءة قطوانية» كشف الغمة، ج 2، ص 78. (عباي قطوانيه: اي بيضاء كثير الحمل، يعني پارچه ي سفيدي كه پرز آن زياد است).

[482] مفاتيح الجنان، زيارت حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام.

[483] بحارالانوار، ج 68، ص 196. قال الصادق عليه السلام «اعمل بفرائض الله تكن اتقي الناس».

[484] ر. ك: ميزان الحكمة، ج 10، تنها در روايت آخر، ر. ك: ج 68، ص 204.

[485] بحارالانوار، ج 93، ص 358.

[486] امالي شيخ مفيد، مجلس 23.

[487] ر. ك: ميزان الحكمة، ج 10؛ بحارالانوار، ج 68 ص 194.

[488] زهرا عليهاالسلام در خطبه ي غرائش در مسجد مدينه، روزه را يكي از عوامل استحكام و استقرار اخلاص مي داند. «والصيام تثبيتا للاخلاص».

[489] اخلاص سه مرحله دارد: در عمل، كه خوب و بد، حق و باطل مخلوط نشوند و آميخته نباشند. در نيت، كه از خوف جهنم و عشق به بهشت به مرحله بالاتر راه بيابد. در دعاي مكارم آمده است: «و انته بنيتي الي احسن النيات»، نيت مرا به عالي ترين نيت ها برسان. در دين، آن هم با اين تعبير (مخلصا له الدين). اين نوع تعبير هر نوع التقاطي گري و نؤمن ببعض و نكفر ببعض را نفي مي كند.

[490] ر. ك: ميزان الحكمة، ج 3، صص 63 و 64.

[491] ر. ك: ميزان الحكمة، ج 3، صص 63 و 64.

[492] ر. ك: ميزان الحكمة، ج 3، صص 63 و 64.

[493] «لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الكريم»، رياحين الشريعة، ج 1، ص 105.

[494] «يا سلمان هذا شي ء امضيناه لله عزوجل لسنا تأخذ منه شيئا»، بحارالانوار، ج 43، ص 73.

[495] بحارالانوار، ج 43، ص 37.

[496] بحارالانوار، ج 71، ص 184

و ج 70، ص 249. (براي شرح اين روايت ر. ك: مواعظ زهرا عليهاالسلام، در همين كتاب).

[497] احزاب، 6.

[498] «ان الله تبارك و تعالي و يغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها» براي آگاهي از منابع اين حديث از كتاب هاي شيعه و سني ر. ك: فاطمه زهرا عليهاالسلام، علامه ي اميني، ص 94.

[499] «فاطمة بضعة مني من اغضبها اغضبني» و يا «من آذاها فقد آذاني» و يا «يؤذيني ما اذاها» و... براي آگاهي از منابع اين حديث از طريق فريقين ر. ك: پيشين، ص 92.

[500] ر. ك: وحي و رهبري (مقاله ي حضرت زهرا عليهاالسلام) آية الله جوادي آملي، فاطمة الزهراء عليهاالسلام، علامه ي اميني؛ الكلمة الغراء في تفضيل الزهراء عليهاالسلام، سير عبدالحسين شرف الدين، فاطمة عليهاالسلام برترين بانوي اسلام، ابراهيم اميني.

[501] رياحين الشريعة، ج 1، ص 152.

[502] مراجعه شود به تفاسير مجمع البيان و نور الثقلين و ديگر تفاسير، ذيل سوره هاي نام برده.

[503] تفسير برهان، جلد آخر، ص 512 (ذيل سوره ي كوثر).

[504] مؤمنون، 55- 56.

[505] توبه. 55.

[506] (يريد الله ان يعذبهم) يا (يريد الله ليعذبهم) اين دو تعبير در اين دو آيه عذاب حاضر و عذاب آينده را در بر مي گيرد.

[507] اين درست است كه در مواردي بر نعمت هاي دنيا و يا اسب سواري خير اطلاق شده ولي اين بدان معنا نيست كه هر نعمتي، خير باشد. خير نعمت هست ولي هر نعمتي خير نيست.

[508] در آنجا بايد گفت و گو كرد از اين كه: تفاوت اعطاء يا ايتاء، و فصل لربك با اقم الصلوة لذكري در چيست؟ شروع سوره با فعل ماضي و همراه تحقق عطاء چه نكته اي دارد؟ صلوة ذكر و صلوة حضور چه تفاوتي دارند؟ چه

ارتباطي بين اعطاء كوثر با صلوة لربك و نحر است؟ آيا مي توان با توجه به اين كه هنوز آيات حج تشريع نشده اند، نحر را به معناي انتصاب و اعتدال و رفع الرأس حتي يظهر النحر عند القيام، گرفت. و محكم و سرفراز و سربلند ايستادن معنا كرد. (ر. ك: تفسير صافي، ذيل همين سوره). و سرانجام اين كه پس از بخشش كوثر و امر به صلوة و نحر، چه جاي تأكيد و توضيح اين نكته است كه سوره هم با آن تمام مي شود: (ان شانئك هو الابتر). آيا خبر از آينده است يا توضيح يك قانون و بيان يك اصل و اين كه دشمني با كسي كه به كوثر دست يافته، باعث شكست و ناتمامي است؟ در هر حال در اين سوره خيلي بيش از آن كه تاكنون گفته شده، بايد تدبر كرد. (ر. ك: تطهير با جاري قرآن، سوره ي كوثر).

[509] عن اسامة بن زيد قال: «سألت رسول الله عليهاالسلام اي اهل بيتك احب اهلي الي فاطمة». المعجم الكبير، ج 22، ص 403؛ ج 1007 و 1008.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله «فاطمة بضعة مني من سرها فقد سرني و من ساءها قد ساءني. فاطمة اعز الناس علي» (بحارالانوار، ج 43، ص 23، حديث 17)؛ فاطمه پاره ي وجود من است، هر كه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده و هر كه او را بيازارد مرا آزار داده. فاطمه در نزد من عزيزترين مردم است. «... ما كان من الرجل احب الي رسول الله صلي الله عليه و آله من علي عليه السلام و لا من النساء احب اليه من فاطمة عليهاالسلام» (بحارالانوار، حديث 18)، محبوبترين افراد

در نزد رسول از مردان علي و از زنان فاطمه بود.

عن عايشة، قالت: «ما رأيت من الناس احدا اشبه كلاما و حديثا برسول الله صلي الله عليه و آله من فاطمة كانت اذا دخلت عليه رحب بها و قبل يديها و اجلسها في مجلسه» (بحارالانوار، ص 25)؛ هيچ كس شبيه تر از فاطمه به رسول خدا در سخن گفتن نبود. وقتي نزد رسول خدا مي رفت رسول به استقبالش مي شتافت و دست او را مي بوسيد و او را در جاي خود مي نشاند. در روايتي آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله زهرا عليهاالسلام را زياد مي بوسيد: «يكثر تقبيل فاطمة» و نيز آمده: «كان النبي اذا رأي فاطمة فرح بها» (بحارالانوار، ص 88) رسول هر گاه فاطمه را مي ديد مسرور مي شد.

در روايتي ديگر آمده است: رسول خدا نمي خوابيد تا پيشاني زهرا را مي بوسيد و سرش را بر سينه ي او مي گذارد و او را دعا مي كرد (بحارالانوار، ص 78، البته ناگفته نماند كه اين روايات از طريق اهل سنت نقل شده و نه از طريق شيعه). در اين كلام رسول صلي الله عليه و آله خوب تأمل كن.

«فاطمة حوراء انسية فكلما اشتقت الي رائحة الجنة شممت رائحة ابنتي فاطمة»؛ (بحارالانوار، ج 43، ص 4)؛ فاطمه فرشته اي در سيماي انسان است، هر گاه مشتاق بوي بهشت مي شوم دخترم فاطمه را مي بويم.

[510] بحارالانوار، ج 43، ص 93.

[511] بحارالانوار، ج 43، ص 33.

[512] مرحوم مجلسي در علت اين كه چرا فاطمه را «صديقه» مي نامند، يكي از احتمالات را همين مي داند (مراة العقول، ج 5، ص 315).

[513] سفينة البحار، ج 1، ص 231، مستدرك الوسائل، ج 12، ص 81. و نيز

ر. ك: «احاديث زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.

[514] «رضيت بما رضي الله لي و رسوله»؛ (مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 344).

[515] بحارالانوار، ج 43، ص 86.

[516] شيخ صدوق به سندش از اسماء بنت عميس روايت كرده كه گويد: روزي در خدمت فاطمه عليهاالسلام نشسته بودم و در گردنش گردن بندي از طلا بود كه علي عليه السلام آن را از سهم غنايم جنگي خود براي فاطمه عليهاالسلام خريده بود، در اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله به خانه ي وي درآمد و همين كه چشمش به آن گردن بند افتاد به او گفت: اي فاطمه مردم نمي گويند فاطمه دختر محمد زيور آلات جباران را به تن كرده؟ رسول صلي الله عليه و آله بيش از اين چيزي نگفت، اما فاطمه عليهاالسلام با شنيدن همين تذكر بلافاصله گردن بند را بيرون آورد و آن را فروخته و با پول آن بنده اي خريد و آزاد نمود. (بحارالانوار، ج 43، ص 81). اما در نقل ابن شهر آشوب (مناقب، ج 3، ص 343) اين گونه آمده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «لا يغرنك الناس ان يقولوا بنت محمد و عليك لبس الجبابرة فقطعتها واشترت بها رقبة فاعتقها فسر رسول الله بذلك»، اي دخترم تو را فريب ندهند و مغرور نكند همين كه مردم تو را دختر محمد مي نامند، در صورتي كه جامه ي جباران را به تن داري. فاطمه عليهاالسلام آن را از گردن خود بيرون آورد و فروخت و با پول آن بنده اي را خريد و آزاد كرد و رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين كار فاطمه عليهاالسلام خوشحال شد.

[517] بحارالانوار، ج 43، ص

27 «والله لاوثرن بها رسول الله علي نفسي و غيري» و نيز مي فرمود: «انت اولي بما تري» بحارالانوار، ج 43، ص 99.

[518] بحارالانوار، ج 43، صص 20 و 40.

[519] افراد زيادي از زهرا عليهاالسلام خواستگاري مي كردند، ولي همگي پاسخ رد مي شنيند. رسول صلي الله عليه و آله به بعضي از آنها مي فرمود: «انتظر امر الله فيها»؛ (سيره ي حلبي، ج 2، ص 205)؛ منتظر فرمان خدايم. يا «امرها الي ربها» (بحارالانوار، ج 43، ص 125) كار فاطمه به دست پروردگار است. يا مي فرمود: «امرها الي القضاء» (مناقب، ج 2، ص 182)، تا تقدير چه پيش آرد. برخي را هم به اين عنوان كه فاطمه هنوز كوچك است و وقت ازدواج او نيست رد مي كرد (مناقب، ج 3، ص 345). اما از همه جالب تر حديثي است كه در كتاب «تذكرة الخواص» از كتب اهل سنت آمده است. در آنجا نقل شده كه عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان كه هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند به عزم خواستگاري به نزد رسول آمدند. عبدالرحمن عرض كرد اي رسول خدا اگر فاطمه را به همسري من درآوري حاضرم يكصد شتر سياه و آبي چشم كه همگي بارشان پارچه هاي كتان اعلاي مصري باشد با ده هزار دينار پول مهريه اش كنم!! عثمان هم عرض كرد من نيز حاضرم همين مهريه را بدهم و امتيازي كه بر عبدالرحمن دارم اين است كه زودتر از او مسلمان شده و سابقه ي بيشتري در اسلام دارم.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از سخنان آن دو بسيار عصباني شد به طوري كه مشتي سنگريزه برداشته و به طرف عبدالرحمن پاشيد و فرمود. خيال مي كني من

بنده پول و ثروتم كه با آنها بر من فخر مي فروشي؟ (تذكرة الخواص، ص 306)و در نقل ابن شهر آشوب (مناقب، ج 3، ص 345) در ادامه آن آمده است كه آن سنگريزه ها به صورت مرجان و جواهرات قيمتي درآمد و پيامبر بدين وسيله به آنان فهماند كه احتياجي به اين پول ها ندارد.

به هر حال رسول صلي الله عليه و آله با اين اقدام خود عملا به همه دختران و پدران فهماند كه ملاك در ازدواج تنها كفو ايماني است و نبايد هم چون بعضي از ثروتمندان از خدا بي خبر كه با دختران خود معامله مي كنند، آنها را به پول فروخت. رسول صلي الله عليه و آله فاطمه عليهاالسلام را در مقابل زره اي كه سي درهم مي ارزيد (الكافي، ج 5، ص 377)و يا چهارصد درهم (كشف الغمة، ج 1، ص 359) به عقد علي عليه السلام درآورد و بدين وسيله تمامي ملاك هاي جاهلي را درهم شكست و آموخت كه بايد دختر را به مرد داد نه به مهر.

علي عليه السلام مي گويد آن گاه كه زره ام را فروختم، پولش را نزد پيامبر صلي الله عليه و آله بردم. نه او از من پرسيد اين پول ها چقدر است و نه من به او چيزي در اين باره گفتم. (بحارالانوار، ج 43، ص 94).

و زهرا عليهاالسلام هم با حسن انتخاب خود نشان داد كه ادامه دهنده ي راه رسول صلي الله عليه و آله است و او نيز هم چون پدرش ملاك را كفو ايماني مي داند.

از احمد بن حنبل در كتاب مناقب نقل شده كه گفت: هنگامي كه فاطمه به خانه ي علي آمد جز مقداري ريگ كه در اتاق پهن شده

بود و يك سبو و يك كوزه چيز ديگري در آنجا نيافت. (احقاق الحق، ج 10، ص 359 و 399).

(براي آگاهي از جهيزه ي ساده ي زهرا عليهاالسلام ر. ك: بحارالانوار، ج 43، ص 94؛ احقاق الحق، ج 80، ص 369).

[520] مغازي، واقدي، ج 1، ص 249؛ بحارالانوار، ج 43، ص 302.

[521] بحارالانوار، ج 43، ص 89.

[522] بحارالانوار، ج 43، ص 25.

[523] ر. ك: «بخش اشعار و شكوه هاي زهرا عليهاالسلام در فقدان نبي صلي الله عليه و آله»، در همين كتاب.

[524] بحارالانوار، ج 43، صص 17735.

[525] بحارالانوار، ج 43، ص 157.

[526] به طرق متعدد از شيعه و سني روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين كنيه را بر دختر خود زهرا عليهاالسلام نهاد. (مناقب ج 3، ص 357، كشف الغمة، ج 2، ص 88؛ المعة البيضاء، ص 50؛ الاصابة، ج 4، ص 356؛ بحارالانوار، ج 43، ص 19؛ الاستيعاب، ج 2، ص 752؛ المعجم الكبير، ج 22، ص 397؛ ح 985) و با توجه به اين كه كنيه ها و القاب ائمه خالي از حكمت و دليل نيست (مراجعه شود به كتاب معاني الاخبار در علت ناميده شدن پيامبر صلي الله عليه و آله به ابوالقاسم، كه بسيار قابل تأمل است و همچنين القاب ديگر ائمه عليهم السلام) در معناي ام ابيها وجوهي ذكر شده و بعضي تا شانزده وجه نام برده اند: اصل، ثمر و مقصود و هدف، شاغول و تراز، مركز، راه مستقيم، مدبر، هيئت و مانند، بي نظير، جامع تمامي خيرات، راهنمايي هدايت، نعمت، پناه و مأوي، كنايه از شدت محبت و يا كنايه از اين كه اگر زنان رسول صلي الله عليه و

آله ام المؤمنين اند، زهرا عليهاالسلام مادر رسول صلي الله عليه و آله است (و تفاوت اين دو از ثري تا به ثرياست) و... از همه ي اين ها گذشته شايد مقصود اين باشد كه زهرا عليهاالسلام ادامه ي رسول صلي الله عليه و آله است و دين رسول با زهرا عليهاالسلام تولدي دوباره مي يابد و حيات دين مديون اوست. چنانكه ام القري يعني مادر شهرها، يعني شهري كه ديگر شهرها از او متولد مي شوند و حيات مي يابند.

به هر حال دين رسول صلي الله عليه و آله با زهرا عليهاالسلام تولدي دوباره يافت و اگر زهرا عليهاالسلام نبود مي رفت كه چشمه ي زلال غدير در پس ابرهاي پلشت و سياهي هاي سرشار مدفون شود و علي عليه السلام؛ اين چشمه ي نور بخشكد. اگر رسول به فرزند زهرا عليهاالسلام مي گويد: «حسين مني و انا من حسين» به زهرا عليهاالسلام مي گويد: «ام ابيها».

[527] فاطمه پاره ي وجود و نور دو چشم و ميوه ي قلب من است. او روح و جان من است كه در ميان دو پهلويم قرار گرفته. او حوريه اي است در سيماي انسان. (بحارالانوار، ج 43، ص 172).

[528] بحارالانوار، ج 43، ص 2؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 227؛ روض الفائق، ص 214؛ احقاق الحق، ج 10، ص 12 (به نقل از اهل سنت).

[529] رياحين الشريعة، ج 2، ص 203.

[530] «لا يشغله شأن عن شأن»، بحارالانوار، ج 95، ص 159.

[531] «يا ابة خير زوج»؛ اي پدر علي بهترين همسر است. بحارالانوار، ج 43، ص 133.

[532] عوالم العلوم، ج 11، صص 628 و 629.

[533] كشف الغمة، ج 2، ص 62. بحارالانوار، ج 43، ص 91 و 95 و 114 و 133؛ عوالم، ج 11، ص 585.

[534]

بحارالانوار، ج 43، صص 31 و 76 و 81 و 84 و 85 و 134 و 151.

[535] بحارالانوار، ج 43، صص 31 و 76 و 81 و 84 و 85 و 134 و 151.

[536] بحارالانوار، ج 43، صص 31 و 76 و 81 و 84 و 85 و 134 و 151.

[537] كشف الغمة، ج 2، ص 78، بحارالانوار، ج 43، صص 143 و 117.

[538] بحارالانوار، ج 43، صص 75 و 45 و...

[539] بحارالانوار، ج 14، ص 197.

[540] «روحي لروحك الفداء و نفسي لنفسك الوقاء يا ابالحسن ان كنت في خير كنت معك و ان كنت في شر كنت معك»، علي جان روح و جانم فداي تو باد. همواره در خوبي ها و رنج ها شريك تو هستم. (الكوكب الدري، ج 1، ص 196).

[541] بحارالانوار، ج 37، ص 44 و ج 38، ص 19 و ج 41، ص 257 و ج 37، ص 252.

[542] روحي لروحك الفداء و نفسي...

[543] «لا اغضبتني»، (بحارالانوار، ج 43، ص 134). در مناقب خوازرمي، ص 256 آمده كه علي عليه السلام مي گفت: زهرا هرگز مرا عصباني نكرده و به خدا قسم من هم او را عصباني نكردم. (اگر در برخي نقل ها از اهل سنت برخلاف اين آمده، بدون ترديد جعلي و بي اساس است و ظاهرا انگيزه ي جاعلان آن، توجيه آزارهاي برخي از زنان پيامبر نسبت به آن حضرت است).

[544] «لا عصت لي أمرا»، بحارالانوار، ج 43، ص 134.

[545] «اسمع له و اطيع»، بحارالانوار، ج 43، ص 47.

[546] «البيت بيتك و انا امتك»، علل الشرايع و بسياري منابع ديگر.

[547] «و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عني الهموم والاحزان»، بحارالانوار، ج 43، ص 134.

[548] «فجاء علي

فدخل في حجرته فلم ير فاطمه عليهاالسلام فاشتد لذلك غمه و عظم عليه»، بحارالانوار، ج 43، ص 134.

[549] «كنت بك اتعزي»، بحارالانوار، ج 43، ص 187.

[550] «فغشي عليه حتي رش عليه الماء ثم افاق»، بحارالانوار، ج 43، ص 214.

[551] «قالت: كان رسول الله نهاني ان اسألك شيئا فقال. لا تسألين ابن عمك شيئا ان جاءك بشي ء والا فلا تسأليه»، بحارالانوار، ج 43، ص 31.

[552] «يا اباالحسن اني لاستحيي عن الهي ان اكلف نفسك ما لا تقدر»، بحارالانوار، ج 43، ص 59.

[553] «فقضي رسول الله علي فاطمة بخدمة مادون الباب و قضي علي علي بما خلفه. قال: فقالت فاطمة: فلا يعلم ما داخلني من السرور الا الله باكفائي رسول الله تحمل رقاب الرجال»، بحارالانوار، ج 43، صص 81 و 31.

[554] «كان اميرالمؤمنين يحتطب و يستسقي و يكنس و كانت فاطمة تطحن و تعجن و تخبز»، بحارالانوار، ج 43، ص 15.

[555] بحارالانوار، ج 43، ص 16.

[556] بحارالانوار، ج 39، ص 284؛ زهرا عليهاالسلام نقل مي كند كه پدرش فرمود: «ان السعيد كل السعيد حق السعيد من احب عليا في حياتي و بعد موتي»؛ سعادت هر سعادتمندي و حق هر سعادتي از آن كسي است كه علي را در حيات من و پس از وفاتم دوست بدارد.

[557] الغدير، ج 1، ص 197. «قالت: أنسيتم قول رسول الله يوم غدير خم. من كنت مولاه فعلي مولاه و قوله: انت مني بمنزلة هارون من موسي»؛ آيا فراموش كرديد گفتار رسول خدا را در روز غدير خم كه مي فرمود: هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست. و نيز اين گفتار حضرتش را كه در جاي ديگر فرمود: علي، نسبت تو به من چون نسبت هارون

است به موسي.

[558] «قالت: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي انك قسيم الجنة والنار و انك تقرع باب الجنة و تدخلها بلا حساب»، فاطمه عليهاالسلام مي گويد رسول خدا فرمود: اي علي تويي قسمت كننده ي بهشت و جهنم و تويي كه بر كوبه درب بهشت مي زني و بدون حساب محبان خود را به بهشت داخل مي كني. (بحارالانوار، ج 39، ص 193) و بسياري روايات ديگر. (ر. ك. عوالم العلوم، ج 11، ص 590؛ بحارالانوار، ج 93، ص 83 و ج 43، ص 118 و ج 41، ص 254 و...).

[559] بحارالانوار، ج 43، ص 218، «عن جعفر بن محمد عن آبائه قال: لما حضرت فاطمة الوفاة بكت فقال لها اميرالمؤمنين يا سيدتي ما يبكيك؟ قالت: ابكي لما تلقي بعدي.».

[560] بحارالانوار، ج 42، ص 217.

[561] «الحانية: المشفقة علي زوجها و اولادها»، بحارالانوار، ج 43، ص 17.

[562] بحارالانوار، ج 43، ص 82، «و كانت من احب اهله اليه».

[563] علي خود مي گويد: «ولي الفخر بفاطمة و ابيها ثم فخري برسول الله اذ زوجنيها» و نيز در خطابه اش در مسجد مدينه در برابر كودتاگران مي گويد: «انا وصيه و زوج ابنته سيدة نساء العالمين فاطمة بنت محمد و ابوحسن و حسين سبطي رسول الله» (بحارالانوار، ج 28، ص 248). و در نامه اي در جواب معاويه مي نويسد: «منا خير نساء العالمين و منكم حمالة الحطب» (نهج البلاغه، نامه ي 38). و نيز به عنوان مفاخر خود در خطبه اش در كوفه پس از مراجعت از نهروان مي گويد: «و انا زوج البتول سيدة نساء العالمين فاطمة التقية النقية الزكية المبرة المهدية، حبيبة حبيب الله و خير بناته و سلالته و ريحانة رسول الله» (معاني الاخبار، صص 58

و 59). نيز ر. ك: امالي صدوق، ص 77 و بحارالانوار، ج 39، ص 341.

[564] بحارالانوار، ج 43، ص 173، «فلما ماتت فاطمة عليهاالسلام قال علي هذا الركن الذي قال رسول الله صلي الله عليه و آله».

[565] صحيح ترمزي، ج 13، ص 249، الطبقات الكبري، ج 2، ص 247 و...، «قالت يا اباالحسن ان رسول الله صلي الله عليه و آله عهد الي و حدثني اني اول اهله لحوقا به و لابد منه فاصبر لامر الله تعالي و ارض بقضائه»؛ اي اباالحسن همانا رسول خدا با من پيمان بسته و خبر داده است كه من اولين كسي خواهم بود كه به آن حضرت مي پيوندم و گريزي از آن نيست. علي جان در برابر فرمان و خواست خداوند بزرگ بردبار و به حكم او راضي باش.

[566] بحارالانوار، ج 43، ص 207.

[567] فرائد السمطين، ج 2، ص 88، الفصول المهمة، ابن صباغ مالكي، ص 140.

[568] شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 269 «فاما الحزن فانه لم يزل حزينا اذا ذكرت فاطمة، هكذا وردت الرواية عنه».

[569] شرح ابن ابي الحديد، ج 43، ص 216.

[570] شرح ابن ابي الحديد، ج 43، ص 213.

[571] نهج البلاغه ي فيض، كلام 193؛ امالي مفيد، ص 281؛ بحارالانوار، ج 43، صص 193 و 210. «درود بر تو اي رسول خدا، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمد و خيلي زود به تو پيوست. اي رسول خدا شكيبايي من از مفارقت و جدايي برگزيده ي تو كم گرديده و طاقت و توانايي من از رفتن او از دست رفت... همانا امانت- فاطمه عليهاالسلام- پس گرفته و گروگان دريافت شد ولي در اين مصيبت همواره بعد از اين در

اندوه بوده، شبم به بيداري خواهد گذشت، تا اينكه خداوند براي من سرايي كه تو در آن اقامت گزيده اي اختيار نمايد و مرا به تو ملحق فرمايد و به همين زودي دخترت به تو خبرخواهد داد از اجتماع امت بر ستم به آن مظلومه- حقش را نشناخته پهلويش را شكسته و جنينش را سقط و خانه اش را آتش و فدكش را غصب كردند-... و بر هر دوي شما درود باد، درود و وداع كننده ي با محبت و دوستي نه درود خشمگين و رنجيده و دلتنگ. پس اگر بروم نه از بي علاقگي است و اگر بمانم نه از بدگماني است و آن چه خداوند به شكيبايان وعده داده. من از نزد شما مي روم در حالي كه همواره و همه جا به ياد شما هستم».

[572] بحارالانوار، ج 43، ص 286.

[573] بحارالانوار، ج 43، ص 217.

[574] بحارالانوار، ج 79، ص 27، «اوصيك في ولدي خيرا».

[575] شأن نزول سوره ي هل اتي (تفسير نور الثقلين).

[576] بحارالانوار، ج 43، ص 249.

[577] بحارالانوار، ج 59، ص 104، «قالت يا رسول الله ادع الله لابنك ان يشفيه».

[578] بحارالانوار، ج 43، ص 17.

[579] بحارالانوار، ج 43، ص 286.

[580] رسول براي تشويق حسنين عليهماالسلام به خطاطي و ايجاد رقابت بين آن دو فرمود: هر كس خط او زيباتر است قدرت او بيشتراست. حسنين عليهماالسلام هر كدام خطي نوشتند اما رسول صلي الله عليه و آله قضاوت نكرد و آن دو را به مادرشان هدايت كرد. مادر در ابتدا گفت من چه مي توانم بكنم و چگونه ميان دو كودكم داوري كنم؟ اما بعد از مدتي راهي به خاطرش آمد و گفت عزيزانم من دانه هاي اين گردن

بند را پاره كرده و بر سر شما مي ريزم هر كدام از شما كه دانه هاي بيشتري جمع كند خط او بهتر و قدرت او بيشتر است. (بحارالانوار، ج 43، ص 309).

[581] بحارالانوار، ج 43، ص 81.

[582] دعائم الاسلام، ج 1، ص 282.

[583] دعائم الاسلام، بحارالانوار، ج 94، ص 10 (به نقل از دعائم الاسلام)، مستدرك الوسايل ج 7، ص 470.

[584] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 118، «اين ابوكما الذي كان يكرمكما و يحملكما مرة بعد مرة؟ اين ابوكما الذي كان اشد الناس شفقة عليكما...؟»، كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم كه شما را عزيز و گرامي مي داشت و همواره شما را روي دوش خود مي گرفت...؟»

[585] بحارالانوار، ج 43، ص 281، «قالت: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: الولد ريحانة و ريحانتاي الحسن والحسين عليهماالسلام»؛ زهرا عليهاالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرزند دسته گلي است خوشبو و حسن و حسين دسته گل خوشبوي من هستند.

[586] مسند احمد حنبل، ج 1، ص 236 و ج 5، ص 230؛ الذرية الطاهرة، دولابي، ص 149، «عن فاطمة الكبري بنت محمد صلي الله عليه و آله ان رسول الله كان يعوذ الحسن والحسين و يعلمهما هؤلاء الكلمات كما يعلمهما السورة من القرآن. يقول اعوذ بكلمات الله التامة من شر كل شيطان و حامة و من كل عين لامة»؛ فاطمه عليهاالسلام فرمود پدرم براي حسن و حسين تعويذ مي نوشت و به آنها اين كلمات را تعليم مي داد آن چنان كه آنان را سوره اي از قرآن آموزش مي داد.

[587] پيامبر صلي الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام در جواب سرزنش و حسادت عايشه به

خديجه عليهاالسلام، اينگونه فرمود: «ان بطن امك كان للامامة وعاء»، مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 335.

[588] بحارالانوار، ج 43، ص 231، به خدا قسم هيچ كس به مقامات و مواهب الهي دست نمي يابد مگر به اطاعت و عمل.

[589] «هيهات منا الذلة يابي الله لنا ذلك و رسوله والمؤمنون و حجور طابت و طهرت...»، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7.

[590] آل عمران، 92.

[591] اسراء، 100.

[592] پيشتر در بحث از«زهد زهرا عليهاالسلام» به منابع اين دو اشاره شد.

[593] پيشتر در بحث از «زهد زهرا عليهاالسلام» به منابع اين دو اشاره شد.

[594] بحارالانوار، ج 43، ص 20 و 83.

[595] بحارالانوار، ج 43، ص 218 و ج 29، ص 125.

[596] ر. ك: پاورقي بحث «فدك» از همين كتاب.

[597] بحارالانوار، ج 29، ص 118 «... و كان كل سنة كذلك، و ياخذ منه قوتها».

[598] بحارالانوار، ج 43، ص 88.

[599] هر چند خود به چيزي نيازمند باشند، ديگران را بر خود مقدم مي دارند. (حشر، 9).

[600] براي رضاي خدا- و يا عليرغم نيازي كه خود دارند- خوراكشان را به نادار و بي سرپرست و دربند مي دهند. (دهر، 8).

[601] بحارالانوار، ج 36، ص 59.

[602] «خذها يا محمد هناك الله في اهل بيتك»، تفسير كشاف، ج 4، ص 670؛ بحارالانوار، ج 35، ص 247.

[603] اين خوف دوم در ظرف روزي سخت جلوه مي كند. اين خوف حتي در فرض عصمت و تطابق عمل با توانايي شكل مي گيرد كه تمامي اعمال و افعال و طاعات تو به اندازه ي مطلوب تو نيست و قرب و لقا و رضا و رضوان با اين پس اندازها دست يافتني نيست.

[604] فضه اگر چه در اصل ايثار و عمل با اهل بيت (عليهم السلام)

سهيم است، اما در اين سوره داخل نيست؛ زيرا اعمال يكسان و برابر، ارزش ها و اجرهاي يكسان و برابري ندارند. عمل هم چون اسكناس است كه ارزشش به پشتوانه ي آن است. آن چه به عمل ارزش مي دهد: جهت و هدف عمل، نيت ها و انگيزه ها، بينش و دركي نسبت به آثار و عمل و شكل و كيفيت عمل است.

تفاوت جهت ها و انگيزه ها، و تفاوت درك ها از رابطه ها و آثار يك عمل، روي كيفيت و شكل عمل اثر مي گذارند. بي جهت نيست كه «ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» زيرا علي عليه السلام در اين ضربه اين همه را در نظر دارد و مي بيند و اين است كه به همين اندازه بهره برمي دارد.

سر اين كه افضل الاعمال در روايات گوناگون، متعدد آمده و كارهاي زيادي به عنوان افضل الاعمال معرفي شده، شايد همين است كه نسبت به افراد و زمان هاي مختلف نظر دارد.

[605] دهر (انسان)، 21.

[606] بحارالانوار، ج 43، ص 73.

[607] بحارالانوار، ج 43، ص 56.

[608] ر. ك: پيوست 1، «حصن» در همين كتاب.

[609] بحارالانوار، ج 43، ص 2، «... فلما حملت بفاطمة كانت فاطمة تحدثها من بطنها و تصبرها...».

[610] بحارالانوار، ج 43، ص 3؛ «... فلما سقطت الي الارض اشرق منها النور حتي دخل بروتات مكه و لم يبق في شرق الارض و لا غربها موضع الا أشرق فيه ذلك النور».

[611] بحارالانوار، ج 43، ص 3، امالي، صدوق، ص 475، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 43، ص 340؛ الاختصاص، مفيد، ص 31.

برخي از علماي اهل سنت نقل مي كنند كه زهرا عليهاالسلام پس از تولد سر به سجده گزارده و انگشتان خود را از زمين بلند كرد.

(وسيلة المال، علامه ي حضرمي، ص 77؛ نزهة المجالس، صفوري، ج 2، ص 227؛ ينابيع المودة، قندوزي، ص 198).

[612] تفسير كشاف، ج 1، ص 358؛ تفسير الدر المنثور، ج 2، ص 20؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 51 و بسياري از منابع ديگر.

[613] آل عمران، 37.

[614] بحارالانوار، ج 42، صص 27 و 68 و 74 و 77 و ج 25، ص 251 و ج 21، ص 20.

[615] بحارالانوار، ج 43، صص 28 و 29، «... اما علمت ان لله ملائكة سيارة في الارض يخدمون محمدا و آل محمد الي ان تقوم الساعة» و در روايتي ديگر مي فرمايد: «... اما علمت ان لله ملائكة موكلين بمعونة آل محمد صلي الله عليه و آله...».

[616] بحارالانوار، ج 42، ص 30.

[617] بحارالانوار، ج 43، ص 30. اين داستان را آوردم تا نتيجه بگيرم بر فرض صحت (چون علاوه بر نداشتن سند، تاريخ از يهود معاند چنين تحولي را سراغ ندارد. البته اگر خيلي خوش بين باشيم مي توان گفت. شايد خداوند شايد مي خواسته با آنها اتمام حجت نمايد)، ملاك و ميزان در رفتن به اين گونه مجالس و هر مجلسي و بلكه تمامي رفت و آمدها، رشد و تعالي بخشيدن است يا تحول و رشدي را ايجاد كنيم و يا آن را بپذيريم و يا لااقل زمينه ي آن را ايجاد كنيم.

زهرا عليهاالسلام آن گاه به آن مجلس مي رود كه مي داند و يا احتمال قوي مي دهد كه بتواند تحولي ايجاد كند و يا لااقل حجت را تمام نمايد. گرچه اثبات اين حقيقت احتياجي به امثال اين داستان ندارد. اما آن را آوردم تا اگر آن را شنيديم برداشت غلط از آن نكنيم و آن را

به محكمات ارجاع دهيم.

[618] بحارالانوار، ج 43، ص 78. در همين روايت از قول امام صادق عليه السلام آمده كه. به همين سبب زهرا عليهاالسلام را «محدثه»مي نامند.

[619] العوالم، ج 11، ص 190؛ دلائل الامامة، ص 28.

[620] بحارالانوار، ج 43، ص 209.

[621] «قال رسول الله: سلمان منا اهل البيت»؛ رسول خدا فرمود: سلمان از ما اهل بيت است. (بحارالانوار، ج 22 صص 326 و 330 و 331 و 343 و 348 و 349 و...). ابن عربي مي گويد اين حديث مشهور و متواتر دلالت بر عصمت سلمان دارد. (الفتوحات المكية، تحقيق عثمان يحيي و ابراهيم مدكور، ج 2، صص 229 و 230).

[622] بحارالانوار، ج 43، ص 66 و ج 83، ص 322 و ج 91، ص 226 و ج 92، ص 36 و ج 22، ص 352؛ الدعوات، سيد بن طاوس، ص 5؛ دلائل الامامة، ص 28؛ عوالم العلوم، ج 11، صص 258 و 161؛ الخرايج و الجرايح، ج 2، ص 532؛ معالم الزلفي، ص 406؛ الثاقب في المناقب، ص 297؛ رجال كشي، ص 6؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 135 (با اختلاف در روات و عبارات).

[623] الكافي، ج 1، ص 241، بحارالانوار، ج 43، صص 79 و 194 و 156. (اين حديث از احاديث صحيحه است). نيز ر. ك: «مصحف فاطمه عليهاالسلام»، در همين كتاب.

[624] فاطمة الزهراء والفاطميون، عباس محمود العقاد، ص 51.

[625] «قالت: اوصاني رسول الله ان تكون الخدمة لها يوما ولي يوما فكان امس يوم خدمتها واليوم يوم خدمتي» بحارالانوار، ج 43، ص 28، دلائل الامامة، ص 48، مسند احمد، ج 3، ص 150، مجمع الزوائد، ج 10، ص 316؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 126؛ ذخائر العقبي، ص

51.

[626] احقاق الحق، ج 10، ص 277.

[627] «فلا يعلم ما داخلني من السرور الا الله بأكفائي رسول الله تحمل رقاب الرجال»بحارالانوار، ج 43، صص 81 و 31؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 123؛ قرب الاسناد، ج 25؛ تفسير البرهان، ج 1، ص 282، رياحين الشريعة، ج 1، ص 192.

[628] «ان لم يكن يراني فاني اراه و هو يشم الريح».

[629] بحارالانوار، ج 43، ص 91 و ج 101، ص 38، مستدرك الوسائل، ج 14، ص 289، رياحين الشريعة، ج 1، ص 216؛ احقاق الحق، ج 10، ص 258.

[630] «انا اوصيك... و اتخذلي نعشا فاني رأيت الملائكة يصفونه لي» بحارالانوار، ج 28، ص 304.

[631] «عن ابي عبدالله عليه السلام قال: سألته عن اول من جعل له النعش، فقال: فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله» بحارالانوار، ج 43، ص 212.

[632] «اني قد استقبحت ما يصنع بالنساء، انه يطرح علي المرأة الثواب فيصفها لمن رأي. فلا تحمليني علي سرير ظاهر استريني سترك الله من النار»؛ زهرا عليهاالسلام فرمود: من بسيار زشت مي دانم كه جنازه من پس از مرگ بر روي تابوت سر باز گذاشته و روي آن پارچه اي مي اندازند، چرا كه حجم اندامهاي آنان معلوم مي شود، مرا روي تابوتي آن چناني نگذار و بدن مرا بپوشان كه خدا تو را از آتش جهنم بازدارد. (بحارالانوار، ج 43، صص 189 و 212 و ج 2، ص 67 و ج 78، صص 250 و 255؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 876؛ الطبقات، ج 8، ص 28، كنزالعمال، ج 16، ص 289؛ كشف الغمة، ج 2، ص 67؛ سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 94).

[633] بحارالانوار، ج 43، صص 189 و 212 و...،

وسائل الشيعة، ج 2، ص 876 و نيز مصادر پاورقي قبل.

[634] بحارالانوار، ج 43، صص 54 و 84.

[635] بحارالانوار، ج 43، ص 92 و ج 100، ص 250.

[636] بحارالانوار، ج 43، ص 66.

[637] وسائل الشيعة، ج 18، ص 84. در حالي كه «كلامنا» كافي بود، ولي حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: «معاني كلامنا» فقيه كسي است كه مقصود شناس باشد. از آن جا كه اين نوع كج فهمي از روايات در ميان برخي شايع است و كم نيستند كساني كه يك روايت را مي خوانند و زود به نتيجه مي رسند، لازم ديدم اين قسمت را با آوردن نمونه هايي بيشتر توضيح دهم. نمونه هايي كه گرچه در ظاهر مربوط به بحث نيست ولي بسيار روشنگر است.

[638] وسائل الشيعة، ج 17، ص 48.

[639] قال النبي عليه السلام: «شاوروهن و خالفوهن»؛ بحارالانوار، ج 74، ص 165 (به نقل از عوالي اللئالي)؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 199. شايان ذكر است كه اين حديث سند ندارد.

[640] مشورت پيامبر صلي الله عليه و آله با ام سلمه همسر خود در غزوه ي حديبيه و اين كه پيامبر رأي او را پذيرفت و در آن خير و بركت بود. (تحرير المرأة في عصر الرسالة، ج 1، ص 12).

[641] ر. ك: پيوست 1 بخش (تهديد)حديث 2.

[642] نهج البلاغه، خطبه ي 80 «ان النساء نواقص الايمان...».

[643] حشر، 2.

[644] علامه ي حلي در «رسائل السعدية» از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه فرمود: «ان الله تعالي ليسئل العبد في جاهه كما يسئل في ماله فيقول: يا عبدي رزقتك جاها فهل اعنك به مظلوما او اغثت به ملهوفا»؛ همانا خداي تعالي از آبروي بنده اش سؤال مي كند، چنان كه از

مالش پرسش خواهد نمود. پس مي فرمايد: اي بنده ي من آبرو و اعتبارت را من به تو دادم، آيا با آن مظلومي را ياري و يا گرفتار و درمانده اي را فريادرسي نمودي؟ و در حديث ديگري اضافه شده است «و قمعت به ظالما» و آيا با آن به مبارزه و نابودي ظالمي شتافتي؟ (مستدرك الوسائل، ج 2، ص 411، ح 9 و 11).

و در حديث ديگري از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «... ان لم يكن لكم مال فمن جاهلكم تبذلونه لاخوانكم المؤمنين تجرون به اليهم المنافع و تدفعون به عنهم المضار...»، اگر شما را مالي نيست پس از آبرويتان براي برادران مؤمن خود بذل كنيد تا به آنها منافع و خير رسانده و مضرات و مشكلات را از آنان دفع نماييد. (بحارالانوار، ج 74، ص 310).

از امام صادق عليه السلام نيز نقل است كه فرمود: «... و ان لم يكن عنده، تكلف حتي يقضيها له...» و هر گاه شخص خودش نتوانست نياز برادر مسلمانش را بر طرف كند بايد نزد ديگران به سعي و كوشش بپردازد تا آن را روا سازد. (بحارالانوار، ج 75، ص 177). و نيز آن حضرت به يكي از يارانش كه گمان مي كرد مؤمن بايد به برادر مؤمنش تنها از زيادي مالش انفاق كند و به او بدهد، فرمود: «يعطيه من نفسه و روحه، فان بخل عليه بنفسه فليس منه»؛ علاوه بر كمك مالي بايد از نفس و جان خود براي او مايه بگذارد و اگر از اينها بخل بورزد در وادي ايمان نخواهد بود (بحارالانوار، ج 75، ص 175). شيخ صدوق مي گويد: مقصود از

دادن نفس و جان همان مايه گذاشتن از اعتبار و وجه ي خويش به هنگام احتياج و همياري اوست.

در احوالات مرحوم آية الله شيخ زين العابدين مازندراني آورده اند كه او پيوسته قرض مي كرد و به مردم كمك مي نمود. روزي كه مرحوم ميرزاي شيرازي در هنگام عيادت، به او دلداري مي داد، در پاسخ ميرزا گفت: «من هيچ گونه نگراني از مرگ ندارم وليكن نگراني من اين است كه بنا به عقيده ي ما اماميه وقتي مي ميريم، روح ما را به امام عصر عليه السلام عرضه مي كنند. اگر امام سوال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم، تا بتواني قرض كني و به فقرا بدهي، چرا نكردي؟ من به آن حضرت چه جوابي مي توانم بدهم؟ (سيماي فرزانگان، ص 357).

[645] (فان مع العسر يسرا مع العسر يسرا) (انشراح، 5 و 6) در اين آيه دو راحتي مطرح است، چون تكرار نكره (يسرا) افاده ي تعدد مي كند و آن ديگري هم در آيه اي ديگر آمده. (سيجعل الله بعد عسر يسرا) (طلاق، 7). پس با هر سختي سه راحتي است دو تا با خودش و همراهش و يكي هم بعدش از باب تقريب به ذهن و به توان نمونه مي توان گفت: يك كارگر با كاري كه انجام مي دهد و رنج و مشقتي كه تحمل مي كند، هم توانش را به جريان انداخته و استعدادش را از ركود مي رهاند و هم قوي تر و خبره تر مي شود و در آخر روز هم به مزدي مي رسد.

[646] «عن عايشة، قالت: لما مرض رسول الله صلي الله عليه و آله دعا ابنته فاطمة فسارها فبكت، ثم سارها فضحكت، فسألتها عن ذلك. فقالت: اما حيث بكيت اخبرني انه

ميت ثم اخبرني اني اول اهل بيته لحوقا به فضحك».

عايشه روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در مرض فوت خود، فاطمه را طلبيد و به وي سخناني سري گفت: آن گاه فاطمه گريه كرد. بعد از آن سخنان پنهاني ديگري گفت: سپس زهرا زلبخند زد. من اين حال را از او سؤال كردم. فرمود: در ابتدا كه گريستم به خاطر اين بود كه پدرم فرمود: اي فاطمه غم مخور، اولين كسي كه از اهل بيت به من ملحق شود تويي.

اين حديث از احاديث متواتري است كه به اسناد متعدد و مختلف بيان شده و در حدود يكصد كتاب نقل شده كه ما تنها به بخشي از آنها اشاره مي كنيم. (مسند احمد، ج 6، ص 77، و 24 و 282 و...؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 194 و ج 7، ص 143 و ج 2 باب فضائل فاطمه عليهاالسلام، صحيح ترمذي، ج 5، ص 710؛ صحيح بخاري، ج 6، ص 12 و ج 4، ص 248 و ج 8، ص 78 و ج 5، ص 26؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 247؛ كشف الغمة، ج 1، ص 453؛ كنزالعمال، ج 13، ص 677؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 561؛ الكشاف، ج 4، ص 649؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 266؛ بحارالانوار، ج 22، ص 531 و ج 36 و ج 28، ص 10 و ج 51، ص 91 و ج 28، ص 52 و ج 37، ص 67 و ج 43، ص 51 و 182 و 43، و 25؛ فضائل الخمسة، ج 1، ص 173؛ اعلام النساء، ج 2، ص 120،

كامل ابن اثير، ج 2، ص 219؛ و...)

[647] «عن ابي عبدالله عليه السلام قال: لولا ان الله تبارك و تعالي خلق اميرالمؤمنين عليه السلام لفاطمة ما كان لها كفو علي ظهر الارض من آدم و من دونه.» (كافي، ج 1، ص 461، بحارالانوار، ج 42، صص 92 و 97 و 107 و 141 و 147؛ كنوز الحقايق مناوي، ص 124؛ احقاق الحق، ج 10؛ ملحقات احقاق الحق، ج 24؛ و بسياري منابع ديگر.

[648] نهج البلاغه، خطبه ي 5، به خدا سوگند من از كودك به سينه ي مادرش به مرگ مأنوس ترم.

[649] «يا رب اني قد سئمت الحياة و تبرمت بأهل الدنيا فالحقني بأبي الهي عجل وفاتي سريعا»؛ پروردگارا از زندگي خسته و روي گردان شده ام و از شيفتگان به دنيا بلاها و مصيبت هاي ناگوار ديدم، خدايا مرا به پدرم متصل گردان و مرگ مرا زود برسان. (العوالم، ج 11، ص 487؛ احقاق الحق، ج 19، ص 160).

[650] اشاره به خطبه ي حسين عليه السلام در غروب تاسوعا كه اهل بيت و اصحاب خود را بهترين اهل بيت و اصحاب مي خواند. «فاني لا اعلم اصحابا اولي و لا خير من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتي فجزاكم الله عني جميعا خيرا»؛ من اصحاب و ياراني بهتر بهتراز ياران خود نديده ام و اهل بيت و خانداني باوفاتر و صديق تر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاي خير دهد. (طبري، ج 7، ص 321، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285؛ ارشاد مفيد، ص 231؛ الملهوف، ص 151).

[651] بحارالانوار، ج 43، ص 68؛ اعيان الشيعة، ج 2، ص 276.

[652] «و رويا انه كان بينهما شي ء فقالت عايشة: يا رسول الله

سلها فانها لا تكذب» (بحارالانوار، ج 43، ص 84).

[653] «و عن رسول الله صلي الله عليه و آله انه قال لعلي عليه السلام: اوتيت ثلاثا لم يؤتهن احد و لا انا. اوتيت صهرا مثلي و لم اوت انا مثلي، و اوتيت زوجة صديقة مثل ابنتي و لم اوت مثلها زوجة، و اوتيت الحسن والحسين من صلبك و لم اوت من صلبي مثلهما، ولكنكم مني و انا منكم.» (الرياض النضرة، ج 2، ص 202 به نقل از الغدير، ج 2، ص 305).

[654] «... و هي (فاطمة) الصديقة الكبري و علي معرفتها دارت القرون الاولي» (بحارالانوار، ج 43، ص 105).

[655] «عن مفضل بن عمر، قال قلت لابي عبدالله عليه السلام من غسل فاطمة؟ قال: ذاك اميرالمؤمنين... فقال لا تضيقن فانها صديقة لم يكن يغسلها الا صديق اما علمت ان مريم لم يغسلها الا عيسي» (وسائل الشيعة، ج 2، ص 714، بحارالانوار، ج 43، ص 206)؛ مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام سؤال كرد. فاطمه را چه كسي غسل داد؟ فرمود: اميرالمؤمنين، گويا اين مطلب بر من سنگين آمد... فرمود: بر تو سنگين نيايد، زيرا جده ام زهرا صديقه بود و صديقه را جز صديق غسل نمي دهد، آيا نمي داني كه مريم را كسي جز عيسي غسل نداد.

[656] «عن علي بن جعفر عن اخيه عن ابي الحسن عليه السلام قال: ان فاطمة عليهاالسلام صديقة الشهيدة» الكافي، ج 1، ص 458).

[657] «عن النبي صلي الله عليه و آله في حديث طويل: يا علي اني قد اوصيت فاطمة ابنتي باشياء و امرتها ان تلقيها اليك، فانفذها فهي الصادقة الصدوقة، ثم ضمها اليه و قبل رأسها و قال: فداك ابوك يا فاطمة». (بحارالانوار، ج 22، ص 491).

[658] «ان

الحسن والحسين كان عليهما ثياب خلق. و قد قرب العيد فقال لامهما فاطمة عليهاالسلام ان بني فلان خطيت لهما الثياب الفاخرة افلا تخيطن لنا ثيابا للعيد يا اماه؟ فقالت: «يخاط لكما ان شاءالله» فلما ان جاء العيد جاء جبرئيل بقميصين من حلل الجنةالي رسول الله صلي الله عليه و آله فقال له رسول الله صلي الله عليه و آله ما هذا يا اخي جبرئيل؛ فاخبره بقول الحسن والحسين لفاطمة و بقول فاطمة «يخاط لكما ان شاءالله» ثم قال جبرئيل: قال الله تعالي لما سمع قولها: لا نستحسن ان نكذب فاطمة بقولها. «يخاط لكماان شاءالله». (بحارالانوار، ج 43، ص 75).

[659] حجر، 43 و 44.

[660] بحارالانوار، ج 43، ص 87؛ و ج 8، ص 303؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 130.

[661] كهف، 47. «روي جماعة من اعلام العامة في كتبهم فمنهم العلامة ابوعبدالله الحارث بن اسد المحاسبي البصري المتوفي في بغداد سنه 243: (دخل النبي صلي الله عليه و آله علي فاطمة الزهراء عليهاالسلام فوجدها تبكي، فقال: يا قرة عيني ما الذي ابكاك؟ قالت: ذكرت قول الله تعالي (حشرناهم فلم نغادر منهم احدا). (ملحقات احقاق الحق، ج 25. ص 527).

[662] «كانت فاطمه عليهاالسلام تنهج في الصلوه من خيفه الله تعالي» (عده الداعي، علامه ي حلي، باب 4، ص 139) و نيز ر. ك: «عبادت هاي زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.

[663] ديوان آيه الله محمد حسين غروي اصفهاني. (ديوان كمپاني).

[664] همو در ديوان الانوار القدسيه. من از داستان ميخ در اطلاعي ندارم، از سينه ي زهرا عليهاالسلام كه مخزن اسرار الهي است سوال كن.

[665] عن مولانا المهدي ارواح من سواه فداه. «... و في ابنة رسول الله لي اسوة حسنة...» (بحارالانوار، ج 53، صص 180- 179). و

عن العسكري عليه السلام: (نحن حجج الله علي خلقه وجدتنا فاطمة حجة الله علينا) تفسير اطيب البيان ج 13، ص 225 (متأسفانه مؤلف كتاب مأخذ و سند روايت را نقل كرده است و ما هم در جوامع روايي آن را نيافتيم).

[666] دعاي كميل.

[667] گرچه هر يك از اينها به نوبه ي خود مفيد است، اما مشكل آنجاست كه برخي كار تربيت و ساندگي را در همين ها خلاصه مي كنند. و اعتراض من در حقيقت به محدوديت اين ديدهاست نه محكوميت اين شيوه ها.

[668] عن النبي صلي الله عليه و آله ان الله تعالي اذا بعث الخلائق من الاولين والاخرين نادي منادي ربنا من تحت عرشه. «يا معشر الخلائق غضوا ابصاركم لتجوز فاطمة بنت محمد سيدة نساء العالمين علي الصراط فتغض الخلائق كلهم ابصارهم فتجوز فاطمة علي الصراط لا يبقي احد في القيامة الاغض بصره عنها الا محمد و علي والحسن والحسين والطاهرين من اولادهم فانهم اولادها...» (بحارالانوار، ج 8، ص 68).

[669] زخرف، 89.

[670] زمر، 37. ظاهر اشتباهي در كتابت شده، آن چه در قرآن آمده اين آيه است «و من يهدي الله فما له من مضل».

[671] اعراف، 31.

[672] فصلت، 44.

[673] آل عمران، 91.

[674] ق، 38. البته در قرآن بعد از والارض «و ما بينهما» دارد.

[675] انبياء، 8.

[676] بقره، 286.

[677] انبياء، 22.

[678] زخرف، 13 «مستحب است براي رفع خطرات و بلاها هنگام سوار شدن بر وسيله اين آيه خوانده شود».

[679] ص، 26.

[680] آل عمران، 138.

[681] مريم، 13.

[682] طه، 11 و 13.

[683] كهف، 46.

[684] قصص، 26.

[685] بقره، 263.

[686] بحارالانوار، ج 43، ص 46؛ «... هذه امنا فضة جارية الزهرا عليهاالسلام ما تكلمت منذ عشرين سنة الا بالقرآن».

[687] بي مناسب نيست كه نامه ي عارف سالك،

شيخ حسنعلي اصفهاني (نخودكي) قدس سره را در پاسخ كسي كه علم كيميا طلب نموده بود در اين جا بياورم.

«اي طالب راه خدا و اي سالك طريق هدي! جستن كبريت احمر عمر ضايع كردن است. روي بر خاك سيه آر كه يكسر كيمياست، شيخ بهايي عليه الرحمه مي فرمايد:

گيرم كه نحاس را تو زر كردي- زر كن مس خويشتن اگر مردي

اي برادر! يقين دار كه قنطار طلاي احمر براي كسي كه از اين عالم داخل آن عالم شد به قدر ذره اي نفع و اثر ندارد. چنان فرض كن كه انسان عمري را صرف نمود و آن علم را پيدا كرد، بعد امر به انتقال به آن عالم شد. از اين جا كه رفته، در آنجا هم چنين علمي ذره اي نفع ندارد. پس اكسيري حاصل كن كه براي آن عالم به درد خورد و آن اكسير را حضرت حق توسط پيغمبر بر حق حضرت محمد بن عبدالله عليه الاف التحية والثناء براي شما آورده است و هو: (واستعينوا بالصبر والصلوة و انها لكبيرة الا علي الخاشعين) (سوره بقره، 45)؛ (از صبر و نماز ياري بجوئيد كه آن، جز براي اهل خشوع در برابر حق، گران و دشوار است). انسان بايد ابتدا مقدمه ي آن را كه خشوع است پيدا كرده و سپس درصدد ساختن آن اكسير برآيد، كه هر كس داراي آن مقام باشد يقينا رستگار شده است. ولي همين قدر بدانيد كه هم چنان اگر كسي بخواهد خوشنويس شود به آساني ممكن نيست و بايد زحمت بكشد و مواظبت نمايد تا درست شود و از همان اول مرتبه ممكن نيست، هم چنين حضور قلب براي انسان از ابتدا

مشكل است بايد مقيد شد كه نماز در اول وقت گزارده شود و براي انجام نماز در اول وقت بايد از هر كاري دست كشيد. سپس لازم است كه معاني كلمات نماز را درك كرد، آن گاه نكات و مزاياي ديگر. باري سعي كنيد كه معاني نماز را خوب بفهميد و در هنگام قرائت به معناي مزبور توجه نماييد و در طريقه ي حقير اصل همه كارها توجه به معاني نماز است، بعد چيزهاي ديگر». (نشان از بي نشان ها، ص 116).

[688] جسد اصطلاحي است بين اهل كيميا.

[689] اين روايت در بحارالانوار، ج 41، ص 272، باب معجزات علي عليه السلام اين گونه آمده است. «بان فضة كانت بنت ملك الهند و كانت عندها ذخيرة من الاكسير...» فضه دختر پادشاه هند بود ولي چگونه به مدينه راه يافته چندان روشن نيست، زيرا در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله لشكر اسلام به هندوستان نرفته بود و آنجا در دوره ي عبدالملك بن مروان فتح شد. در رياحين الشريعة آمده است. ممكن است سلطان حبشه نجاشي كه در تحت بيرق اسلام وارد شده بود، با ملك هند جنگي كرده و فضه را به غنيمت گرفته باشد و او را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه فرستاده يا آن كه قيصر روم مكرر براي رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه مي فرستاد و از جمله آنها فضه بوده است، يا آن كه آن مخدره نور اسلام در دلش تابيده و خودش را در معرض اسارت درآورده تا به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله مشرف شود، چنانچه عليا مخدره نرجس خاتون همين عمل را

كرد كه به خدمت امام حسن عسكري عليه السلام برسد و در آخر مي نويسد: كيف كان مطلب روشن نيست. والله العالم بحقايق الامور. (رياحين الشريعة، ج 2، ص 320).

[690] اعلام النساء المؤمنات، ص 376؛ رياحين الشريعة، ج 2، ص 317.

[691] (و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله قال الذي كفروا للذي آمنوا أنطعم من لو يشاء الله اطعمه) يس، 47.

[692] (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم) بقره، 146.

[693] (و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به) بقره، 89.

[694] بحارالانوار، ج 30، صص 293 و 290.

[695] آن گاه كه زهرا عليهاالسلام زخمي به كناري افتاد، او مونس خود فضه را مي خواند و صدا مي زد. «آه يا فضة اليك فخذيني فقد والله قتل ما في احشايي من حمل» بحارالانوار، و نيز مراجعه شود به بخش پيوست ها (پيوست 1) سقط محسن.

[696] ورقة بن عبدالله الازدي نقل مي كند: من به زيارت بيت الله الحرام مشرف شدم، در حين طواف زني را ديدم با چهره ي نوراني و بسيار نمكين كه در نهايت فصاحت سخن مي گفت و ندا مي داد: «اللهم رب البيت الحرام والحفظة الكرام و زمزم والمشاعر العظام و رب محمد خير الانام والبررة الكرام ان تحشرني مع ساداتي الطاهرين و ابنائهم الغر المحجلين الميامين الا فابشروا يا جماعة الحجاج والمعتمرين ان موالي خيرة الاخيار و صفوة الابرار الذي علا قدرهم علي الاقدار وارتفع ذكرهم في سائر الامصار المرتدين بالفخار».

پيش رفتم و گفتم اي جاريه گمان مي كنم كه تو از مواليان اهل بيت باشي، گفت: آري، گفتم: خود را معرفي كن. گفت: «انا فضة امة فاطمة الزهراء بنت المصطفي». گفتم: مرحبا بك و اهلا

و سهلا، من مشتاق كلام و منطق تو هستم و از تو خواهشي دارم كه پس از طواف در بازار گندم فروشان توقف كني تا من خدمت شما برسم و سؤالي دارم، خداوند بر اجر شما بيفزايد.

ورقه گويد: چون از طواف فارغ شدم، به بازار گندم فروشان رفتم و فضه را ديدم در كناري نشسته و منتظر من است. او را به جاي آرامي بردم و گفتم: اي فضه مرا خبر ده از احوال زهرا عليهاالسلام و آن چه در هنگام وفات پدرش و هنگام وفات خودش ديدي. چون فضه اين كلام را شنيد، سيلاب اشكش جاري شد و ناله بلند كرد و گفت اي ورقه! حزن مرا تازه كردي و مصيبت هاي مستور قلبم را آشكار نمودي. سپس فضه وفات فاطمه و گريه ها و ناله هاي او را بعد از پدرش نقل كرد كه به تفصيل در بحارالانوار آمده است. (بحارالانوار، ج 43، ص 174) و نيز مراجعه شود به «شكوه هاي زهرا عليهاالسلام» همان طور كه آنجا آورديم اين روايت مفصل هم راوي آن ناشناخته است و هم از كتاب معتبري نقل نشده است.

[697] در كتاب الكافي، ج 1، ص 465، روايتي آمده است كه نشان مي دهد فضه در واقعه ي عاشورا نيز حضور داشته است اما از آنجا كه اين حديث مرسله است و همه ي راويان آن سني هستند نمي توان به آن اعتماد كرد. البته علاوه بر ضعف سند به لحاظ متن و محتواي آن نيز از نقطه ضعف هاي متعددي برخوردار است كه بر اهل فن پوشيده نيست. البته اين احتمال هم كه اين فضه غير آن فضه ي كنيز زهرا عليهاالسلام باشد نيز چندان بعيد نيست.

[698]

قال علي عليه السلام: «الهم بارك في فضتنا»، خداوندا! به فضه ي ما بركت عنايت فرما. (نزهة الابرار، سيد هاشم بحراني به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 222).

[699] پس از آن كه زهرا عليهاالسلام از دار دنيا رحلت كرد، علي عليه السلام مي گويد. او را غسل دادم «فلما هممت ان اعقد الرداء ناديت يا ام كلثوم يا زينب يا سكينة يا فضة يا حسن و يا حسين هلموا تزودوا من امكم» (بحارالانوار، ج 43، ص 179). اين روايت ادامه ي همان روايتي است كه در صفحه قبل از قول ورقة عبدالله الازدي آورده شد و مرحوم مجلسي آن را از منبع قابل اعتمادي نقل نمي كند. شايان ذكراست كه در كتب رجالي هيچ نامي از عبدالله الازدي نيست.

[700] «قال اميرالمؤمنين عليه السلام: اخذت علي فاطمة عهدالله و رسوله انها اذا توفت لا اعلم احدا الا ام سلمة زوج رسول الله و ام ايمن و فضة و من الرجال ابنيها و سلمان الفارسي و عمار بن ياسر والمقداد و ابوذر و حذيفة» (بحارالانوار، ج 78، ص 310).

[701] «و في الاصابة روي عن الصادق عليه السلام عن آبائه عن علي عليه السلام قال: ان رسول الله اخدم فاطمة ابنته جارية اسمها فضة النوبية و كانت تشاطرها الخدمة فعلمها رسول الله صلي الله عليه و آله دعا تدعو به فقالت لها فاطمة أتعجنين او تخبزين؟ فقالت بل اعجن يا سيدتي واحتطب فذهبت واحتطبت و بيدها حزمة فارادت حملها فعجزت فدعت بالدعاء الذي علمها صلي الله عليه و آله و هو: «يا واحد ليس كمثله احد، تميت كل احد و انت علي عرشك و احد لا تأخذه سنة و لا نوم». فجاء اعرابي كانه من ازد شنوءة فحمل الحزمة الي باب

فاطمة عليهاالسلام، (اعلام النساء المؤمنات، ص 595). امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه وقتي رسول خدا، فضه را به فاطمه (عليهاالسلام) داد. فاطمه كارها را با او تقسيم كرد رسول خدا دعائي به فضه آموخته بود كه با آن دعا مي كرد. روزي فاطمه عليهاالسلام به او گفت: آيا خمير مي كني يا اينكه نان مي پزي؟ فضه جواب داد: اي بانوي من خمير مي كنم و هيزم مي آورم. آنگاه براي جمع كردن هيزم از خانه خارج شد، هيزم ها را جمع كرد و آنها را با ريسمان محكم به هم بست، وقتي خواست آنها را بر دوش بگيرد و بياورد، نتوانست آنها را بلند كند. به ياد دعاي رسول افتاد و دعا كرد. در دم مردي كه گويا از قبيله ي ازد بود آمد و همه ي هيزم ها را تا در خانه براي او آورد.

[702] ابن شهر آشوب در مناقب از مالك بن دينار روايت مي كند كه گفت: در ايام حج زني ضعيفه را ديدم كه بر حيواني نحيف سوار است، عده اي او را نصيحت مي كردند كه بازگردد. چون به وسط باديه رسيدم، ديدم كه حيواني كه بر آن سوار است از راه رفتن بازمانده و توان حركت ندارد. او را ملامت كردم كه چرا با اين چنين مركبي حركت كرده است. او سر به آسمان بلند كرد و گفت: «لا في بيتي تركتني و لا الي بيتك حملتني فوعزتك و جلالك لو فعل بي هذا غيرك لما شكوته الا اليك»، نه مرا به خانه ام گذاردي و نه به خانه ات رساندي، به عزت و جلالت قسم اگر غير تو اين كار را با من مي كرد شكايتش را به حضرت تو مي آوردم. بلافاصله

شخصي در بيابان پيدا شد كه در دستش زمام ناقه اي بود. پرسيدم: تو كيستي؟ گفت: من شهره دختر مسكه دختر فضه كنيز فاطمه ي زهرايم. (بحارالانوار، ج 43، ص 46).

همان طور كه مي بيني فضه از زهرا عليهاالسلام آموخت كه نبايد تنها به فكر خود بود و در دوره ي غربت، مرثيه خوان ظلم بود بلكه بايد به سازندگي پرداخت كه بعد از تولد نوبت توليد است. (و والد و ما ولد).

[703] در طبقات ابن سعد آمده. «ام أيمن و اسمها بركة مولاة رسول الله صلي الله عليه و آله و حاضنته كان رسول الله ورثها من ابيه و خمسة اجمال اوراك و قطعة غنم فاعتق رسول الله ام ايمن حين تزوج خديجة». ام ايمن اسمش بركة و آزاد شده ي رسول الله صلي الله عليه و آله است. او پرستار و عهده دار رسول صلي الله عليه و آله بود در كودكي و آن گاه كه پدر رسول الله صلي الله عليه و آله از دنيا رفت به همراه پنج شتر قوزك پهن و قطعه اي از گوسفند به رسول خدا صلي الله عليه و آله به ارث رسيد و آن حضرت در هنگام ازدواج با خديجه عليهاالسلام او را آزاد كرد. (الطبقات، ج 8، ص 223).

و ابن اثير جزري در اسد الغابة گويد: «ام ايمن مولاة رسول الله صلي الله عليه و آله و حاضنته و هي حبشيه واسلمت قديما اول الاسلام و هاجرت الي الحبشة ثم الي المدينه و بايعت النبي». ام ايمن آزاد شده رسول خدا صلي الله عليه و آله و پرستار و نگهدار او بود، او اهل حبشه و از اولين پشگامان و گروندگان به اسلام بود، او دو هجرت كرد يكي از مكه به حبشه و ديگري

از مكه به مدينه، او با پيامبر خدا بيعت كرد.

واقدي هم چون ابن سعد مي گويد: ام ايمن كنيز عبدالله بن عبدالمطلب بود و به ارث به رسول صلي الله عليه و آله رسيد و به قولي كنيز آمنه مادر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و رسول صلي الله عليه و آله هم او را آزاد كرد. و آنگاه كه آمنه به رحمت خدا رفت سرپرستي و پرستاري رسول صلي الله عليه و آله با ام ايمن بود، از اين رو رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود: «ام ايمن امي بعد امي».

[704] ابن سعد در طبقات مي گويد: «كانت ام ايمن تلطف النبي صلي الله عليه و آله و تقوم عليه» (ج 8، ص 224)، ام ايمن با رسول صلي الله عليه و آله بسيار با ملاطفت و مهرباني رفتار مي كرد و هميشه به احترامش مي ايستاد.

[705] «قال عبدالمطلب لام ايمن و كانت تحضن رسول الله صلي الله عليه و آله. باركة لا تغفلي عن ابني فان اهل الكتاب يزعمون ان ابني نبي هذه الامة» (سفينة البحارالانوار، ج 2، ص 736)، عبدالمطلب در ايامي كه ام ايمن سرپرستي و حضانت رسول خدا را بر عهده داشت به او گفت اي ام ايمن مبادا از فرزند من غفلت كني. چرا كه اهل كتاب معتقدند كه اين همان پيامبر اين امت است. از اين رو ام ايمن بسيار مراقب و هشيار بود تا اهل كتاب و خصوصا يهود، به پيامبر صلي الله عليه و آله آسيبي نرسانند.

[706] ر. ك: پاورقي شماره 1 (صفحه ي قبل). «فاعتق رسول الله ام ايمن حين تزوج خديجة».

[707] ر. ك: پاورقي شماره 1 (صفحه ي قبل): «...واسلمت قديما اول الاسلام...».

[708] در استيعاب آمده: «... هاجرت

الهجرتين الي ارض حبشه و الي المدينه...» و البته يك هجرت ديگر هم داشت كه آن از مدينه به مكه، پس از شهادت زهرا عليهاالسلام و اعتراض به خلفا بود كه توضيح آن خواهد آمد.

[709] قطب راوندي مي گويد: «و روي ان النبي صلي الله عليه و آله كانت عنده ودائع بمكة فلما اراد ان يهاجر اودعها ام ايمن و امر عليا عليه السلام بردها علي اصحابها» (فقه القرآن، ج 2، ص 61، مستدرك الوسائل، ج 2، ص 504).

[710] او هم مادر شهيد است و هم همسر شهيد. ابن سعد در ادامه همان روايتي كه در پاورقي شماره 1 در صفحه قبل آورده شده مي گويد: «... فاعتق رسول لله ام ايمن حين تزوج خديجه بنت خويلد فتزوج عبيد بن زيد من بني الحارث بن خزرج، ام ايمن فولدت له ايمن صحب النبي و قتل حنين شهيدا»؛ وقتي ام ايمن به ارث رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد رسول او را در هنگام ازدواج با خديجه عليهاالسلام آزاد كرد و به عقد عبد خزرجي درآورد و از او فرزندي به دنيا آمد به نام ايمن كه از اصحاب رسول صلي الله عليه و آله بوده و در جنگ حنين به شهادت رسيد. (الطبقات، ج 8، ص 223). و صاحب اعيان الشيعة مي گويد: او عنان اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله را در دست داشت و تا لحظه ي شهادت آن را رها نكرد (ج 2، ص 227).

و نيز صاحب الطبقات نقل مي كند: خديجه عليهاالسلام عبدي داشت به نام زيد بن حارثه كه او را به رسول صلي الله عليه و آله بخشيد و رسول هم او را آزاد كرد و پس

از نبوتش ام ايمن را به عقد او درآورد و از او فرزندي به نام اسامة متولد شد. و البته سخن درباره ي اسامه زياد است و مورخين در مورد او به اختلاف سخن گفته اند و اگر چه صاحب اعيان الشيعة از كارهاي ناصواب او دفاع مي كند و بالاخره او را در شمار اهل ولا به حساب مي آورد، اما با همه ي اينها جاي تأمل دارد. (رياحين الشريعة، ج 2 ص 237) «و قال علي القاري في شرح شفا للقاضي عياض: ام ايمن الحبشيه مولاة رسول الله 9 و حاضنته و مرضعته ورثها من ابيه ثم اعتقها لما تزوج خديجه فتزوجها عبيد بن زيد من بني الحارث فولدت له ايمن و به كنيت ثم تزوجها بعد النبوة زيد بن حارثه فولدت اسامة بن زيد». (به نقل از اعيان الشيعة، ج 3، ص 555)

«و عن ربيع الشيعة و اعلام الوري... اعتقاد رسول الله و زوجها عبيد الخزرجي بمكه فولدت له ايمن فمات زوجها فزوجها النبي من زيد فولدت له اسامة اسود يشبهها فاسامة و ايمن اخوان لام».

[711] از معدود زناني كه نامش زينت بخش تاريخ جنگ هاي اسلام شده ام ايمن است. او در جبهه ي جنگ به مداواي مجروحان و آب دادن به مجاهدان مي پرداخت (الاصابة، ج 4، ص 433). صاحب الطبقات (ج 8، ص 225) از قول واقدي مي نويسد: «و قد حضرت ام ايمن احدا و كانت تسقي الماء و تداوي الجرحي و شهدت خيبر مع رسول الله صلي الله عليه و آله»، ام ايمن در احد حاضر بود و به لشكريان آب مي داد و مجروحان را مداوا مي كرد و هم چنين در جنگ خيبر با رسول صلي الله عليه و آله بود.

واقدي مي نويسد: آن گاه

كه شايعه شهادت پيامبر صلي الله عليه و آله توسط مشركين منتشر شد، مردم جبهه را رها كردند و برخي به مدينه بازگشتند. نخستين كسي كه اين خبر را به مدينه آورد، سعد بن عثمان و سپس مروان بود. آن دو وقتي به خانه ي خود رفتند همسران آنان پرسيدند: «آيا از ركاب رسول خدا صلي الله عليه و آله فرار كرده ايد؟ اوس بن قيظي به همراه تني چند از بني حارثه نيز از جبهه احد فرار كرده، خود را به «شقره» رسانيدند. أم ايمن با ديدن آنان خاك به چهره شان پاشيد و براي برخي از آنان دوك آورد و گفت: (شمشيرت را بده، نخ بريس!) آنگاه به همراه بعضي از آنان عازم جبهه ي احد شد. (المغازي، ج 1، ص 277).

[712] او خود از پيامبر صلي الله عليه و آله رواياتي را نقل مي كند و تعدادي از صحابه نيز از قول او از پيامبر حديث كرده اند، از جمله انس بن مالك و جيش بن عبدالله الضعافي و ابوزيد المدني (اعلام النساء، ص 252) و در معجم رجال الحديث (ج 22، ص 174) درباره ي ام ايمن مي نويسد: «عدها البرقي ممن روي عن رسول الله من النساء»، برقي، او را از جمله كساني كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت مي كنند، شمرده است. از جمله روايت مفصلي است كه ام ايمن براي زينب عليهاالسلام نقل مي كند. (ر. ك: رياحين الشريعة، ج 3، ص 64 و بحارالانوار، ج 45، ص 180).

[713] در الطبقات (ج 8، ص 224) و نيز الاصابة (ج 4، ص 416) نقل شده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «من سره ان يتزوج امراة من اهل

الجنة فيتزوج ام ايمن فتزوجها زيد بن حارثة فولدت له اسامة بن زيد»، هر كه مي خواهد خوشحال شود به تزويج زني از اهل بهشت با ام ايمن ازدواج كند. زيد بن حارثه چون اين سخن را شنيد او را تزويج كرد و اسامه از او متولد شد.

خود او هم در جريان فدك آن گاه كه به عنوان شاهد صديقه ي كبري عليهاالسلام حاضر شد. قبل از شهادت از عمر و ابوبكر همين اهل بهشت بودن خود را اقرار گرفت و آن دو هم اقرار كردند كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله اين كلام را شنيده اند. «روي الجوهري في كتاب السقيفة بسنده ان فاطمة اتت ابابكر فقالت ان رسول الله صلي الله عليه و آله اعطاني فدك فقال له اهل لك علي هذا بينة، فجائت بعلي فشهد لها، ثم جاءت ام ايمن فقالت. الستما تشهدان (ابوبكر و عمر) اني من اهل الجنة؟ قالا بلي: قالت فأنا اشهد ان رسول الله صلي الله عليه و آله اعطاها فدك. فقال ابوبكر: فرجل آخر و امرأة اخري لتستحقي بها القضية. (شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 219؛ السقيفة و فدك، ابوبكر جوهري، تحقيق محمد هادي اميني، ص 107). و در نقلي ديگر آمده كه عمر گفت: شهادت ام ايمن ارزشي ندارد چرا كه او زني عجميه است!! و نكته اينجاست كه نگفت او دروغ مي گويد، چون هيچ كس غير از سخن راست از او نشنيده بود. اين بود كه عمر مجبور شد بگويد كه او عجمي است، پس شهادتش ارزشي ندارد!!

و زهرا عليهاالسلام پس از رد شدن شهادت ام ايمن از جانب ابوبكر و عمر، خطاب به آن دو فرمود: «ألم تسمعا من ابي رسول الله

صلي الله عليه و آله يقول: اسماء بنت عميس و ام أيمن من اهل الجنه؟ قالا: بلي»، مگر شما از پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله نشنيده ايد كه فرمود اسماء و ام ايمن، از اهل بهشتند؟ و آن دو گفنتد: آري شنيده ايم. (العوالم ج 11، ص 436؛ بحارالانوار، ج 28، ص 297 و 202؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 214) و در الكافي، ج 3، ص 298 از امام باقر عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود: «فاني اشهد انها من اهل الجنة».

[714] ر. ك: پاورقي شماره 6 (مجاهد) صفحه قبل.

[715] ام ايمن شبي تا صبح مي گريست. همسايگان به رسول صلي الله عليه و آله خبر دادند و حضرت او را خواست و از او علت را جويا شد، گفت خواب بدي ديدم و از گفتن خواب عذر مي آورد، تا رسول صلي الله عليه و آله به او مژده داد كه تعبير خوابت نه آن گونه است كه پنداشتي، پس آن گاه خواب خود را بازگو كرد و گفت: در خواب ديدم كه پاره اي از اعضاي شما در خانه من افتاده رسول صلي الله عليه و آله فرمود. چه خواب نيكويي! آسوده باش اي ام ايمن، همانا از فاطمه پسري به نام حسين متولد مي شود كه حضانت و پرستاري او با تو خواهد بود و اين بود كه تا حسين عليه السلام متولد شد. ام ايمن قنداقه او را نزد رسول صلي الله عليه و آله آورد، حضرت فرمود: مرحبا به حامل و محمول و آن گاه افزود. اين تأويل همان خواب توست. (امالي صدوق، مجلس 19 به نقل از امام صادق عليه السلام، اعيان الشيعة، ج 3، ص 500).

و

نيز آن گاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت بسيار مي گريست، وقتي علت را از او پرسيدند، گفت چرا نگريم با اين كه با رفتن رسول الله صلي الله عليه و آله، وحي از ما قطع شد، «و لما قبض النبي صلي الله عليه و آله بكت ام ايمن فقيل لها ما يبكيك؟ قالت: ابكي علي خبر السماء» (الطبقات ج 8، ص 226) و باز در همان جا آمده. «ان ام ايمن بكت حين مات النبي صلي الله عليه و آله فقيل لها اتبكين؟فقالت: اي والله لقد علمت ان رسول الله صلي الله عليه و آله سيموت ولكني انما ابكي علي الوحي اذ انقطع عنا من السماء». اين جواب علاوه بر اين كه علاقه او به رسول صلي الله عليه و آله مي رساند، نشان دهنده ي فضل و درك بالاي او نيز هست.

[716] «كان رسول الله صلي الله عليه و آله يقول لام ايمن: يا امه و كان اذا نظر اليها قال: هذه بقية اهل بيتي. (الطبقات، ج 8، ص 223)، رسول خدا صلي الله عليه و آله هميشه ام ايمن را به عنوان ما در صدا مي كرد و هر گاه به او نظر مي كرد و او را مي ديد، مي فرمود. اين باقي مانده ي اهل بيت من است.

[717] الطبقات، ج 8، ص 223.

[718] «لما توفيت امنة النبي صلي الله عليه و آله قال صلي الله عليه و آله ام أيمن امي بعد امي و كان يكرمها و يزورها»، (اعيان الشيعة، ج 3، ص 555)، آن گاه كه آمنه وفات كرد رسول صلي الله عليه و آله ام ايمن را ما در خود مي خواند و هميشه بزرگش مي كرد و به ديدارش مي رفت.

[719] اعيان

الشيعه، ج 3، ص 555، «... و كان يكرمها...» هميشه بزرگش مي داشت.

[720] «جائت ام ايمن الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت: احملني قال: احملك علي ولد الناقه. فقالت: يا رسول الله انه لا يطيقني و لا اريده، فقال لا احملك الا علي ولد الناقه، يعني انه كان يمازحها و كان رسول الله يمزح و لا يقول الا حقا و الابل كلها ولد النوق. (الطبقات، ج 8، ص 224)، ام ايمن روزي به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرض كرد. يك شتر سواري به من مرحمت كن. حضرت فرمود: تو را سوار نمي كنم مگر بر بچه ناقه و غرض آن حضرت مزاح با ام ايمن بود و مزاح آن حضرت همه راست و درست بود، زيرا تمام شترها بچه شتر بودند.

[721] مراد نزول آيه «اكمال دين»در روز غدير خم است. (اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا) (مائده، 3). اكمال و اتمام دين در اين روز مي شود و دين خداپسند همان ديني است كه همراه با ولي است.

[722] اشاره به حديث ثقلين كه در نزد شيعه و سني متواتر است «... ما آن تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض».

[723] اشاره به حديث ثقلين كه در نزد شيعه و سني متواتر است «لن يفترقا حتي يردا علي الحوض».

[724] از جمله مي توان به سه مورد زير اشاره كرد:

الف- شيخ طوسي در امالي روايت مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله 63 درهم صداق فاطمه را سه قسمت نمودند: قسمتي را به ام ايمن داد براي تهيه ي اثاث منزل و قسمتي را به اسماء بنت عميس براي

عطر و قسمتي را به ام سلمه براي طعام. (بحارالانوار، ج 43، ص 131).

ب- از عقد علي و زهرا عليهماالسلام مدتي مي گذشت. اما علي عليه السلام از شدت حيا نمي توانست از رسول صلي الله عليه و آله بخواهد كه زهرا عليهاالسلام را به منزل خود ببرد، تا اين كه ام ايمن واسطه شد و اين سكوت را شكست و با تلاش خود، هر چه زودتر زهرا عليهاالسلام را به خانه علي عليه السلام فرستاد. (بحارالانوار، ج 43، ص 131). ام ايمن تا آنجا كه مي توانست از بچه هاي زهرا عليهاالسلام پرستاري مي كرد. (ر، ك: پاورقي 1، ص 322).

[725] در الطبقات و الاصابة (ج 4، ص 45) و بحارالانوار (ج 43، ص 28) و ديگر كتب فريقين نقل شده كه چون زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت، ام ايمن نتوانست جاي خالي او را تحمل كند، لذا از مدينه به جانب مكه بيرون آمد در حالي كه (به روايت ابن سعد) روزه بود. در آن هواي گرم عطش به او فشار آورد. به حدي كه بيم هلاكتش مي رفت. به روايت ابن شهر آشوب آن گاه كه بر جان خود بترسيد چشم ها را به آسمان دوخت و عرضه داشت. اي خدا مرا تشنه مي خواهي با اين كه خادمه ي فاطمه هستم؟ در اين هنگام دلو آبي از آسمان نازل شد. ام ايمن آن را گرفت، و آشاميد. و به روايت ابن سعد بعد از آن ديگر هرگز تشنه نشد، با اين كه در روزهاي گرم روزه مي گرفت، و اين كرامت، علو مقام او در نزد خداي سبحان مي رساند. حنيئا لها و رزقنا الله منها. و باز در فضيلت او بس كه در «خصائص فاطميه» نام سيزده زن آمده كه در

زمان ظهور امام زمان (عج) برمي گردند و در خدمت آن حضرت و مجروحان لشكرش خواهند بود و از جمله ايشان ام ايمن است. (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 331).

[726] «لما ذهبوا باميرالمؤمنين عليه السلام. الي ابي بكر للبيعة اقبلت ام ايمن حاضنة رسول الله صلي الله عليه و آله فقالت يا ابابكر ما اسرع ما ابديتم حسدكم و نفاقكم فامر بها عمر فاخرجت من المسجد و قال ما لنا و للنساء» (سفينة البحار، ج 2، ص 736)، هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام را براي بيعت با ابوبكر بردند. ام ايمن- پرستار رسول الله صلي الله عليه و آله- به مسجد رفت و به ابوبكر گفت: چه زود حسد و نفاق خود را آشكار كرديد!! عمر رو به او كرد و گفت: ما را با زنان كاري نيست و دستور داد او را از مسجد بيرون كردند.

[727] «فلما مات رسول الله صلي الله عليه و آله ادعت فاطمة عليهاالسلام انه كان ينحلها فدكا، فقال ابوبكر: انت اعز الناس علي فقرا و احبهم الي غنا لكني لا اعرف صحة قولك. فلا يجوز ان احكم لك، فشهدت لها ام ايمن و اميرالمؤمنين فطلب منها ابوبكر الشاهد يجوز قبول شهادته في الشرع... (ابن حجر و بلاذري و ابن ابي الحديد و ابن تيميه و فخر رازي و... همه همين گونه نقل كرده اند با اين تفاوت كه به جاي جمله «اميرالمؤمنين» در كلام فخر رازي «مولي لرسول الله» ذكر شده)، هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت فاطمه عليهاالسلام ادعا كرد كه پيغمبر فدك را به او بخشيده، ابوبكر به او گفت: اي فاطمه تو چه در فقر و چه در ثروت، در هر دو

حال نزد من عزيز و محبوب هستي!! اما من به درستي گفتار تو ترديد دارم و نمي توانم به نفع تو حكم كنم. و سپس ام ايمن و يكي از نزديكان رسول خدا صلي الله عليه و آله به نفع فاطمه گواهي دادند، ولي ابوبكر شهادت آن دو را نپذيرفت و گفت بايد شهودي بياوري كه شهادتشان پذيرفته باشد!! (الصواعق المحرقه، ص 21، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 214؛ فتوح البلدان، بلاذري، ص 46؛ الشافي، ص 408؛ الاحتجاج، طبرسي، ص 58؛ بحارالانوار، ج 28، ص 302؛ و بسياري منابع ديگر.).

[728] «لما نعي الي فاطمة عليهاالسلام نفسها ارسلت الي ام ايمن و كانت اوثق نسائها عندها و في نفسها فقالت: يا ام ايمن ان نفسي نعيت الي فادعي لي عليا فدعته لها» (بحارالانوار، ج 43، ص 204)؛ آن گاه كه فاطمه در واپسين لحظات عمر خود بود، ام ايمن را كه مورد وثوق بيشتر و نزديك ترين زنان نزد او بود خواست و به او گفت: علي را نزد من بخوان و او هم اجابت كرد. و نيز در بحارالانوار، ج 43، ص 181 نقل شده كه زهرا عليهاالسلام در بستر بيماري ام ايمن و اسماء بنت عميس و علي عليه السلام را خواست و در حضور آنها وصيت خود را به علي عليه السلام گفت: از اين اخبار جلالت قدر ام ايمن دانسته مي شود. رضي الله عنها.

[729] از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت زهرا عليهاالسلام در لحظه ي آخر زندگي خود خطاب به علي عليه السلام چنين گفت: «اذا توفيت لا تعلم احدا الا ام سلمة و ام ايمن و فضة و من الرجال، ابني والعباس و سلمان و عمارا و المقداد و اباذر و حذيفة و

لا تدفني الا ليلا و لا تعلم قبري احدا»؛ (علي جان) وقتي وفات كردم هيچ كس را خبر مكن، مگر ام سلمه و ام ايمن و فضه را و از مردان دو فرزندم حسن و حسين و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذيفه را. مرا دفن مكن مگر در شب و قبر مرا به هيچ كس اطلاع مده تا مخفي بماند. (دلائل الامامة، طبري ص 44 و چاپ محقق ص 133؛ بحارالانوار، ج 78، ص 210؛ و بيت الاحزان، ص 176).

[730] «خرجت ام ايمن الي مكه لما توفيت فاطمة عليهاالسلام و قالت: لا اري المدينة بعدها». (بحارالانوار، ج 42، ص 46)، وقتي كه زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت، ام ايمن از مدينه به مكه هجرت كرد و گفت: نمي توانم مدينه را از زهرا عليهاالسلام خالي ببينم. و چگونه در مدينه طاقت بياورد، در حالي كه آن گونه با زهرا عليهاالسلام رفتار كردند و علي عليه السلام وصي پيامبر صلي الله عليه و آله و همسر زهرا عليهاالسلام را خانه نشين كردند. از اين ها گذشته با اختناقي كه از جانب خلفا حاكم شده بود، امكان هيچ گونه تحرك سياسي نبود. از اين رو ام ايمن بهتر ديد از مدينه خارج شود و در مكه پايگاه تبليغاتي و ام القراي اسلام جا بگيرد و بدين وسيله پيام مظلوميت علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام را به گوش همگان برساند، شايد گوشي شنوا و همتي بيدار، يافت شود.

[731] در وفات ام ايمن اختلاف شده. واقدي و ابن حبان و حاكم و ابن حجر مي گويند: او پس از مرگ عمر و در ابتداي خلافت عثمان درگذشت. اما بخاري مي گويد: «توفيت ام ايمن بعد النبي صلي الله

عليه و آله بخمسة اشهر»؛ ام ايمن پس از رسول خدا پنج ماه بيشتر زنده نبود. (اعلام النساء المؤمنات، ص 252، اعيان الشيعة، ج 3، ص 555)

[732] شيخ طوسي در رجال خود مي نويسد: اسماء بنت عميس از صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي مرتضي عليه السلام است. «و كانت من المهاجرات السابقات الي الاسلام»، اسماء از اولين مسلمانان و از جمله مهاجرين است و ابن سعد در طبقات مي نويسد: او با همسرش جعفر به حبشه مهاجرت كرد و در فتح خيبر از حبشه آمد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله ملحق شد. (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 307).

[733] عمر از او سؤال مي كرد و تعبير خواب مي پرسيد و شيخ طوسي در رجالش او را از صحابيات (زنان صحابي) مي شمارد. (اعلام النساء المؤمنات، ص 117)

[734] تعداد زيادي از صحابه و تابعين از او نقل روايت مي كنند. از جمله عمر و ابوموسي و فرزند ارجمندش عبدالله بن جعفر و ابن عباس و قاسم بن محمد بن جعفر الطيار و عبدالله بن شداد و عروة بن زبير بن العوام و ابن المسيب و... (رياحين الشريعة، ج 2، ص 313)، صاحب اعلام النساء المؤمنات نقل مي كند كه اسماء شصت حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده. صدوق حديث رد الشمس و مجلسي گردنبند طلاي زهرا عليهاالسلام را از او نقل مي كنند و چه مناسب است در همين جا روايت گردنبند را كه بسيار با ارزش و درس آموز و سازنده است، گرچه پيشتر نيز در پاورقي «زهرا عليهاالسلام و رسول صلي الله عليه و آله» آوردم، باز هم بياورم.

حضرت

سجاد عليه السلام مي فرمايد: از اسماء بنت عميس شنيدم كه گفت: من در نزد جده ي تو فاطمه عليهاالسلام نشسته بودم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد، در حالي كه گردنبندي از طلا كه علي عليه السلام از سهم خود براي فاطمه عليهاالسلام خريده بود؛ به گردن او بود. پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: اي فاطمه اين گفته ي مردم تو را مغرور نكند كه بگويند اين دختر پيامبر صلي الله عليه و آله است و در بر تو زينت جبابره و زورمندان باشد. پس فاطمه آن را از گردنش جدا كرد و فروخت و با آن بنده اي را خريد و آزاد كرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين كار او بسيار مسرور و خوشحال شد. (... فقال النبي صلي الله عليه و آله يا فاطمة لا يغرنك الناس ان يقولوا بنت محمد و عليك لباس الجبابرة فقطعتها و باعتها فاشترت بها رقبة فاعتقها فسر رسول الله عليهاالسلام بذلك) (بحارالانوار، ج 43، ص 81؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 343؛ رياحين الشريعة، ج 2، ص 311.

[735] صدوق در خصال به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: «رحم الله الاخوات من اهل الجنة اسماء بنت عميس و كانت تحت جعفر بن ابي طالب و...»، خدا رحمت كند خواهرهاي اهل بهشت را اسماء همسر جعفر و... و به روايت استيعاب اين چهار خواهر از يك پدر و مادر بودند و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «عميس اكرم الناس اصهارا» (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص

304) و نيز رسول صلي الله عليه و آله فرمود: اسماء و ام ايمن اهل بهشتند. (بحارالانوار، ج 28، ص 297 و 302).

[736] شوهرش، جعفر در جنگ موته شهيد شد و دو فرزندش محمد و عون نيز به شهادت رسيدند، اولي در مصر به دست سپاه معاويه و دومي در كربلا به دست سپاه ابن زياد. (رياحين الشريعة، ج 2، ص 313).

[737] رياحين الشريعه، ج 2، ص 313.

[738] در روايت است كه رسول صلي الله عليه و آله پس از شهادت جعفر، نزد اسماء رفت و فرزندان او را صدا كرده و دست نوازش و محبت بر سر آنها مي كشيد. اسماء گفت: «شما آن چنان فرزندانم را نوازش مي كنيد كه گويا يتيم شده اند».

رسول از عقل و هوش او درشگفت شد: (فعجب رسول الله من عقلها و فراستها) و آن گاه رسول صلي الله عليه و آله خبر شهادت جعفر را به او داد و فرمود: «اي اسماء گريه نكن كه خدايم به من خبر داد كه به شوهرت دو بال عطا شد تا در بهشت پرواز كند. اسماء در جواب گفت: اگر اين خبر را در حضور همه بگوييد، هرگز فضيلت جعفر از يادها نمي رود. و رسول صلي الله عليه و آله باز هم از عقل او درشگفت شد. (فعجب النبي من عقلها) (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 307).

[739] ابن سعد در الطبقات به سند خود از اسماء حديث كند كه در بامدادان روز كه جعفر شهيد شد، بيست تخته پوست را دباغي كردم (و به نقل اعيان الشيعة: چهل تخته) و آردي براي نان خمير كردم و صورت فرزندان خود را شستم و گيسوان را

روغن زدم. صاحب اعيان الشيعة مي گويد: اين دلالت مي كند بر حسن اداره و سخت كوشي و توجه او به امور اطفال.

[740] علي بن ابراهيم به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مي كند: در خانه ي ابوبكر پس از مشورت كردن درباره ي قتل علي عليه السلام قرار بر اين شد كه چون ابوبكر سلام نماز را بدهد، خالد بن وليد، علي را به قتل برساند. اسماء از اين تصميم مطلع شده و فورا جاريه خود را به خانه حضرت فرستاد و گفت برو روبروي آن حضرت اين آيه را بخوان: (ان الملا يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج اني لك من الناصحين) چون جاريه به گفته اسماء عمل كرد، حضرت فرمود: به اسماء بگو: «فمن يقتل الناكثين والقاسطين والمارقين؟ و ان الله يحول بيني و بينهم و ان الله بالغ امره»، كنيز آن چه شنيده بود براي اسماء نقل كرد و اسماء يقين حاصل كرد كه قادر بر قتل او نخواهد بود. (تفسير قمي، ج 2، ص 55، الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 241، رياحين الشريعة، ج 2 ص 308، بحارالانوار، ج 8، چاپ قديم، ص 92، اثبات الوصية، ص 118).

[741] اسماء آن گاه كه فرزندش محمد در مصر شهيد شد از شدت غضب خون در سينه اش آمد و امام صادق عليه السلام فرمود: محمد نجابت را از مادرش به ارث برد. (اعلام النساء المؤمنات، ص 118).

[742] رسول صلي الله عليه و آله از قبل شهادت حسين عليه السلام را به او خبر داده بود. (اعلام النساء المومنات، ص 119).

[743] ابن عبدالله در الاستيعات روايت كرده: «ان فاطمة عليهاالسلام قالت لاسماء بنت عميس اذا انا مت فغسليني انت و علي و

لا تدخلي علي احدا». و مانند اين روايت را ابونعيم در حلية الاولياء نقل كرده: «ثم قال: فلما توفيت غسلها علي عليه السلام و اسماء». و در روضة الواعظين آمده است. «فغسلها علي عليه السلام في قميصها و اعانته علي غسلهااسماء بنت عميس» (همان، ص 116).

[744] اعلام النساء المؤمنات، ص 116.

[745] اعلام النساء المؤمنات، ص 115.

[746] اشاره به ساختن تابوت براي زهرا عليهاالسلام تا بدن او نمايان نباشد، و لبخند رضايت زهرا عليهاالسلام از ديدن آن. (اعلام النساء المؤمنات، ص 116.)

[747] رياحين الشريعة، ج 2، ص 308.

[748] اعلام النساء المؤمنات، ص 117.

[749] ر. ك: پاورقي شماره ي 3، در صفحه 328.

[750] اعلام النساء المؤمنات، ص 118.

[751] اعلام النساء المؤمنات، ص 112.

[752] ر. ك: پاورقي شمار ي 6، ص 327.

[753] ر. ك: پاورقي شماره ي 6، ص 327.

[754] اخبار الدول و آثار الاول، احمد بن يوسف دمشقي، ص 88. «و قد ورد في الخبر انها لما سمعت بان اباها زوجها و جعل الدراهم مهرا لها. فقالت: يا رسول الله ان بنات الناس يتزوجن بالدراهم فما الفرق بيني و بينهن؟ اسئلك نردها و تدعوا الله ان يجعل مهري الشفاعة في امتك، فنزل جبرئيل عليه السلام و معه بطاقة من حرير مكتوب فيها. جعل الله مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبين من امة ابيها. فلما احتضرت اوصت بان توضع تلك البطاقة علي صدرها تحت الكفن فوضعت و قالت: اذا حشرت يوم القيامة رفعت تلك البطاقة بيدي و شفعت في عصاة امة ابي». و نيز علامه ي صفوري در نزهة المجالس نقل مي كند كه نسفي گويد: فاطمه از پدرش درخواست كرد كه مهريه اش را شفاعت گنهكاران امت او قرار دهد. اين دو روايت از طريق اهل سنت

وارد شده و اما روايات در اين باب از طريق شيعه فراوان است. (ر. ك: احقاق الحق، ج 10، ص 369 و ج 19، ص 129).

[755] امام خميني قدس سره در درس اخلاق مي فرمود: مغرور به حديث «ادخرت شفاعتي لاهل الكبائر من امتي» نباشيد؛ زيرا ذخيره را انسان در آخر كار استفاده مي كند و اگر شفاعتي در كار باشد مربوط به قيامت خواهد بود. اما در قبر و عالم برزخ چه بايد كرد؟ و عالم برزخ با خود شماست، در حالي كه عالم برزخ معلوم نيست چه مدت طول خواهد كشيد و همه ي انسان ها از اول خلقت تا حال در عالم برزخ گرفتارند. (روزنامه ي جمهوري اسلامي، دوشنبه 20 فروردين 75، شماره ي 4875، ص 12، به نقل از آية الله شيخ علي پناه اشتهاردي).

[756] الملهوف، ص 126؛ شف الغمة، ج 2، ص 29، بحارالانوار، ج 44، ص 366. اين سخن را امام عليه السلام در مكه در ضمن خطبه اي به هنگام قصد غنيمت به عراق و شهادتگاه خود، بر مردم خواند. شگفت آن كه با اين كه هنوز خبر شهادت مسلم به حضرت نرسيده است، حضرت خبر از مرگ و شهادت مي دهد «خط الموت علي ولد آدم... و خير لي مصرع انا لاقية. كاني باوصالي يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا... من كان فينا باذلا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا...».

[757] مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ي ائمه المؤمنين.

[758] سوره ي فجر، كه همان سورة الحسين عليه السلام است.

[759] بحارالانوار، ج 42، صص 149- 151.

[760] بحارالانوار، ج 42، صص 149- 151.

[761] ج 44، صص 264 و 221.

[762] مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ي ائمه المؤمنين.

[763] «انا صنايع ربنا والناس بعد صنايع

لنا». ما تربيت يافته ي پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ي ما هستند (نهج البلاغه، نامه ي 28).

[764] «آيا تو يتيم نبودي پس پناهت داديم و گم نبودي پس هدايتت نموديم؟» (ضحي، 6 و 7).

«ضال» گمي و قدر خود را نشناختن است نه گمراهي كه «ضل السبيل» به معناي گمراهي است. در روايات هم آمده. «ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال: (انك لعلي خلق عظيم). ثم فوض اليه امر الدين و الامامة ليسوس عبادة فقال عزوجل. (ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا). و ان رسول الله كان مسددا موفقا مؤيدا بروح القدس لا يزل و لا يخطي في شي ء مما يسوس به الخلق فتاب بآداب الله» (الكافي، ج 1، ص 266)؛ «ان الله ادب نبيه علي محبته فقال: (انك لعلي خلق عظيم). ثم فوض اليه الامر فقال: (ما اتاكم الرسول فخذوه...) (الكافي، ج 1، ص 265)، و اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي قاصعه در نهج البلاغه، در مورد رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «و لقد قرن الله به صلي الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسئلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، همواره خداوند از دوران شيرخوارگي محمد صلي الله عليه و آله بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همراه وي قرار داده بود تا راه بزرگواري و اخلاق نيكوي جهاني را شب و روز به او بياموزد.».

[765] من تو را براي خود پرورش دادم. (طه، 41)

[766] تا در برابر ديدگان من پرورش يابي. (طه، 39).

[767] (ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدي) (طه، 122)،

(كذلك يجتبيك ربك) (يوسف، 6)؛ (و اجتبيناهم و هديناهم الي صراط مستقيم) (انعام، 87).

[768] فقالت ام سلمة «تزوجني رسول الله صلي الله عليه و آله و فوض امر ابنته الي فكنت اؤدبها و كانت والله أدأب مني واعرف بالاشياء كلها» (بحارالانوار، ج 43، ص 10).

[769] نور، 63.

[770] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 102، بحارالانوار، ج 43، ص 33.

[771] «يا رسول الله انت اولي بما تري» (بحارالانوار، ج 43، ص 99).

[772] قالت عليهاالسلام: «هاتي و سلي عما بدالك، أرأيت من اكتري يوما يصعد الي السطح بحمل ثقيل و كراه مأة الف دينار يثقل عليه؟» قالت: لا قالت عليهاالسلام: «اكتريت انا بكل مسألة باكثر من مل ء ما بين الثري الي العرش لؤلؤا فاحري ان لا يثقل علي» (بحارالانوار، ج 2، ص 3).

[773] بحارالانوار (ادامه حديث): (سمعت ابي رسول الله صلي الله عليه و آله: يقول: علماء شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات علي قدر كثرة علومهم و جدهم في ارشاد عباد الله حتي يخلع علي الواحد منهم الف الف خلعة من نور- الي ان قالت: يا امة الله ان سلكة من تلك الخلع لافضل مما طلعت عليه الشمس الف الف مرة و ما فضل فانه منسوب بالتنغيص والكدر؛ از پدرم شنيدم كه مي فرمود: دانشمندان شيعه در روز قيامت كه محشور مي شوند به اندازه كثرت علومشان وجديت و تلاششان در ارشاد بندگان خدا خلعت هاي كرامت بر آنان مي پوشانند. تا آن جا كه بر بعضي از آنان ميليون ها خلعت نور پوشانده مي شود- تا آنجا كه فرمود: اي زن! رشته اي از آن خلعت ها ميليون ها بار برتر است از آن چه خورشيد بر آن تابيده است).

[774] الكافي، ج 1، ص 241؛ بحارالانوار، ج

43، ص 79 و 194 و 156.

[775] صحيفه ي نور، ج 19، صص 278 و 279.

[776] بحارالانوار، ج 53، ص 19.

[777] بحارالانوار، ج 43، ص 157.

[778] بحارالانوار، ج 43، ص 174. براي اطلاع از بقيه ي اشعار و ترجمه ي آن مراجعه شود به قسمت اشعار زهرا عليهاالسلام. ناگفته نماند كه مرحوم مجلسي در مورد اين نقل مفصل كه ما تنها قسمتي از آن را آورديم مي گويد: اين خبر را از منبع قابل اعتمادي نگرفته ام (بحارالانوار، ص 174). در حقيقت نه كتاب معتبر است و نه گوينده ي آن (ورقة بن عبدالله الازدي)كه در هيچ يك از كتاب هاي معتبر رجالي نامي از او نيست. در اين نقل مفصل (كه شش صفحه و نيم از بحارالانوار را به خود اختصاص داده) علاوه بر برخي فرازهاي صحيح و قابل پذيرش كه مطابق برخي نقل هاي معتبر است. موارد متعددي از ضعف وجود دارد كه بر اهل فن پوشيده نيست و ما براي پرهيز از اطاله ي كلام از آوردن آن اجتناب مي كنيم.

[779] مصادر خطبه: الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 202- 203؛ امالي شيخ مفيد، ص 50؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، بحارالانوار، ج 28، ص 205 (به نقل از الاحتجاج، طبرسي).

[780] «الاحتجاج»، و خرجت فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله اليهم فوقفت خلف الباب. در «الامامة و السياسة» و «امالي شيخ مفيد» و در برخي از نسخ «الاحتجاج» اين گونه آمده است. فوقفت فاطمة علي بابها، كنار درب منزل ايستاد.

[781] «الامامة و السياسة» و «امالي شيخ مفيد». اسوء محضر.

[782] «الامامة و السياسة» حضروا اسوء محضرا منكم.

[783] «الامامة و السياسة» و «امالي شيخ مفيد»: لم تستأمرونا. «امالي» در ادامه چنين

دارد. وضعتم بنا ما وضعتم.

[784] «الامامة و السياسة»: لم تردوا لنا حقا. «امالي شيخ مفيد»: و لم ترونها حقا. (امالي شيخ مفيد و الامامة و السياسة خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام را تا همين جا نقل كرده اند).

[785] براي نمونه ر. ك: مروج الذهب، ج 2، ص 311 (تنها اشاره اي به اين خطبه دارد و يك بيت از اشعار آن حضرت را در شكايت به پدرش از خليفه ي وقت و همدستانش مي آورد.)، علل الشرايع (كه فقط قسمتي از آغاز خطبه را آورده است).

[786] علاوه بر چهار منبع نام برده شده در متن مي توان از منابع زير نام برد: الشافي، سيد مرتضي، ج 4، صص 72- 85؛ الطرائف، ابن طاووس، صص 264- 266 (بخشي از خطبه را كه حضرت زهرا عليهاالسلام شكوه دارد و احتجاج مي كند از كتاب الفائق، ابن سقروة به سندش از عايشه نقل مي كند.)، شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 16، صص 211، 215 (از سه طريق: 1. حسين بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام؛ 2. عايشه؛ 3. از كتاب السقيفة و فدك نوشته ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهري؛ كه او خود به چهار طريق روايت مي كند: زينب دختر علي عليه السلام، امام صادق عليه السلام، امام باقر عليه السلام عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام)، بحارالانوار، مجلسي، ج 29، صص 220- 233 (به نقل از الاحتجاج طبرسي)، مناقب آل ابي طالب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 50.

[787] متن «الاحتجاج» در ايران رواج بيش تري دارد، وگرنه نسخه ي بلاغات النساء يا كشف الغمة كه از روي نسخه ي جوهري نوشته شده است، از استحكام و اعتبار بيشتري برخوردار است.

[788] بلاغات النساء، الامام ابي الفضل احمد بن ابي طاهر طيفور، قم، انتشارات

الشريف الرضي.

[789] محقق شوشتري مي نويسد: مسلما نويسندگان حديث را در ضبط سند حديث سهوي دست داده است. زيرا زيد بن علي بن الحسين به سال 112 ه شهيد شده است و ابن طيفور به سال 204 ه به دنيا آمده است، نمي توان ادعا كرد كه او چنين پرسشي را از زيد بن علي بن الحسين كرده باشد و احتمالا اين گفت و گو ميان احمد بن ابي طاهر و زيد بن علي بن الحسين بن زيد بوده است. مؤيد اين نظر سخن ابن طيفور است كه در جاي ديگري از كتاب خود، حديثي از زيد بن علي بن حسين بن زيد العلوي آورده است و جاي بسي شگفتي است كه اين اشتباه را ابن ابي الحديد هم مرتكب شده است. قاموس الرجال، شيخ محمد تقي شوشتري، ج 4، ص 259.

[790] معروف به عبدالله محض، فرزند حسن مثني و او نيز فرزند امام حسن عليه السلام است و مادرش، فاطمه دختر امام حسين عليه السلام است و به لحاظ انتسابش به اين دو امام همام عليهماالسلام و خلوص در سيادت، وي را عبدالله محض ناميده اند. وي شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله و بزرگ بني هاشم در زمان خود و نيز بسيار شجاع بود. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 159.

[791] در بلاغات النساء آمده است زينب بنت الحسين كه ظاهرا اشتباه است و صحيح زينب اخت الحسين (عليهماالسلام) يا زينب بنت علي (عليهماالسلام).

[792] كشف الغمة في معرفة الائمة، ابوالحسن علي بن عيسي بن ابي الفتح الاربلي، تعليق سيدهاشم الرسولي، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1401 ه، ق.

[793] در مورد شخصيت جوهري ر. ك: شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 210 «و ابوبكر

الجوهري هذا عالم محدث كثير الادب، ثقة ورع، أثني عليه المحدثون و رووا عنه مصنفاته»، و ص 234 «و هو من الثقات الامناء عند اصحاب الحديث». و نيز السقيفة و فدك، تحقق دكتر محمد هادي اميني، ص 7- 34.

[794] ر. ك: شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 211.

[795] دلائل الامامة، ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبري، قم، مؤسسة البعثة، 1413 ه، ق.

[796] براي شرح حال اين دو رجوع كنيد به دلائل الامامة، ص 111، پاورقي.

[797] براي شرح حال اين دو رجوع كنيد به دلائل الامامة، ص 111، پاورقي.

[798] الاحتجاج، ابومنصور احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي، تحقيق: الشيخ ابراهيم البهادري و الشيخ محمد هادي به، باشراف العلامة الشيخ جعفر السبحاني، قم، انتشارات اسوة، 1413 ه، ق.

[799] علامه ي مجلسي در بحارالانوار، ج 29، صص 215- 220 اسناد اين خطبه را آورده است.

[800] اين كلمه فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[801] در «دلائل الامامة» عبارت از آغاز تا اين جا بدين گونه است: لما بلغ فاطمة عليهاالسلام اجماع ابي بكر علي منعها فدك و انصرف عاملها منها...

[802] در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» عبارت «علي راسها» نيست.

[803] اين عبارت فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[804] «كشف الغمة»: و نساء قومها، تجرأ دراعها و... (ادراع: جمع درع به معني الثوب).

[805] «بلاغات النساء»: ما تخرم من مشية رسول الله صلي الله عليه و آله شيئا.

[806] «دلائل الامامة»: و قد حفل حوله المهاجرين...، كشف الغمة: قد حشد المهاجرين.

[807] عبارت «و غير هم» فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[808] در «كشف الغمة» از عبارت «فنيطت»تا اينجا اين گونه آمده است. فضرب بينهم بريطة بيضاء و قيل قبطية. (الريطة: الازار؛ القبطية: ثياب بيض رقاق من

كتان سوبة الي القبط)

[809] اين كلمه در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيامده است. در «كشف الغمة» آمده است: طويلا.

[810] در «دلائل الامامة» از عبارت «حتي اذا سكن» اينگونه آمده است. حتي هدأت فورتهم و سكنت روعتهم و افتتحت الكلام فقالت... (الروعة: الفزعة). در «بلاغات النساء» آمده است. حتي سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم فافتتحت...، در «كشف الغمة» آمده است. حتي سكنوا من فورتهم ثم قالت....

[811] «دلائل الامامة»: ابتدء بالحمد لمن هو أولي بالحمد و المجد و الطول، ثم قالت: الحمدالله....

[812] «دلائل الامامه»: و احسان منن والاها.

[813] «كشف الغمة»: مزيدها، «دلائل الامامة»: عن المجازاة امدها.

[814] «بلاغات النساء». آمالها.

[815] در «دلائل الامامة» از عبارت «و ندبهم»تا اينجا بدين گونه آمده. استدعي الشكور بافضالها...، در «بلاغات النساء»: و استثن الشكر بفضائلها، در «كشف الغمة»: و استتب الشكر بفضائلها.

[816] «كشف الغمة»: واستخذي الخلق بانزالها، و استحمد... (استخدي: انقاد).

[817] «دلائل الامامة»: و امر.

[818] كه افزايش نعمت در گرو آن است، لئن شكرتم لازيدنكم (سوره ابراهيم، آيه ي 7).

[819] «دلايل الامامة» بدون «وحده لا شريك له».

[820] «بلاغات النساء». و أني في الفكرة. «دلائل الامامة» و «كشف الغمة». و ابان في الفكر.

[821] «دلائل الامامة». و من الاوهام الاحاطة به.

[822] در «بلاغات النساء» از عبارت «كان قبلها» تا اين جا اين گونه آمده. قبله و احتذاها بلا مثال لغير فائدة زادته الا اظهارا...، و در «كشف الغمة»: كان قبله و أنشأها بلا احتذاء مثله و سماها بغير فائدة زادته الا اظهارا...، و در «دلائل الامامة». كان قبلها و أنشأها بلا احتذاءامثلة وضعها لغير فائدة زادته الا اظهارا....

[823] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة». لاهل دعوته.

[824] در «كشف الغمة» از عبارت «علي طاعته» تا

اين جا اين گونه آمده. لاهل طاعته و وضع العذاب علي اهل معصيته...، و در «بلاغات النساء». علي طاعته والعقاب....

[825] در «دلائل الامامة» و بعضي نسخ «الاحتجاج» اينگونه آمده، ولي در ساير نسخه ها «زياده» با «ز» آمده است، كه به نظر مي رسد در اين جا مناسب نباشد.

[826] «بلاغات النساء»: جياشا.

[827] مقصود رهايي از شرك ها و ذات اقدس الهي را خالص و منزه از همه ي نقايص دانستن؛ چنان كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: و «و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي الصفات عنه».

[828] در «دلائل الامامة» از عبارت «اختاره» تا اينجا اين گونه آمده است. اختاره قبل ان يجتبله، واصطفاه قبل ان يبعثه، و سماه قبل ان يستنجبه. (الجبل: آفريدن).

[829] «دلائل الامامة». في الغيب. «بلاغات النساء». بالغيوب.

[830] «دلائل الامامة»: بسد الاوهام مصونة، در «كشف الغمة». بستر الاهاويل مضمونة.

[831] «دلائل الامامة»: علما من الله في غامض الامور...، «الاحتجاج»: بمايلي الامور.

[832] در «كشف الغمة»: عبارت اين گونه آمده است. و معرفة منه بمواقع المقدور وابتعثه اتماما لعلمه...، و در «بلاغات النساء»: و معرفة بمواضع...، در «دلائل الامامة»: اتماما لعلمه.

[833] «كشف الغمة»: حقه. «دلائل الامامة» بدون «انفاذا لمقادير حتمه».

[834] «دلائل الامامة». و فرج.

[835] «دلائل الامامة»: عمهها و عن الانفس غممها.

[836] در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» و «بلاغات النساء» از «وقام في الناس» تا اينجا نيست.

[837] «دلائل الامامة»: رحمة و اختيار.

[838] «بلاغات النساء». بابي.

[839] «دلائل الامامة»: و رغبة لمحمد صلي الله عليه و آله عن تعب هذه الدار.

[840] «بلاغات النساء»: موضوع عنه العب، والأوزار. «دلائل الامامة»: موضوعا عنه اعباء الاوزار، محفوفا بالملائكة الابرار. و در«بلاغات النساء» به جاي محفوفا، «محتف» آمده است، (اعباء: جمع عب، ثقل

و سنگيني، بار)

[841] «كشف الغمة»: جوار.

[842] «بلاغات النساء». علي محمد نبي الرحمة.

[843] «دلائل الامامة». و صفيه و رضيه و خيرته من خلقه و نجيه فعليه الصلاة والسلام.

[844] «دلائل الامامة»: لجميع المهاجرين و الانصار: و.

[845] «كشف الغمة»: حملة كتاب الله.

[846] «كشف الغمة» الي الامم حولكم.

[847] «بلاغات النساء»: زعمتم حقا لكم؟ الله فيكم عهد قدمه اليكم. «دلائل الامامة»: زعيم لله فيكم. «كشف الغمة»: لله فيكم عهد قدمه اليكم، و بقيه استخلفها عليكم، كتاب الله بينة بصائره. در بعضي از نسخه هاي احتجاج اينگونه آمده: اضعتم حقا له فيكم و عهدا. و در برخي ديگر اينگونه: و زعمتم حق لكم، لله فيكم عهد، قدمه اليكم (ر. ك: الاحتجاج، ج 1، ص 258).

[848] «بلاغات النساء»: و نحن بقية استخلفا عليكم.

[849] «بلاغات النساء»: و معنا كتاب الله.

[850] در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» و «بلاغات النساء» از «الناطق» تا اينجا نيست.

[851] «بلاغات النساء»: و آي فينا. «دلائل الامامة»: و آي منكشفة سرائره.

[852] «دلائل الامامة»: و برهان فينا متجلية. «بلاغات النساء»: و برهان منجلية ظواهره.

[853] بعد از اين كلمه در «بلاغات النساء» اينگونه آمده است: مديم البرية اسماعه. و در «دلائل الامامة» آمده است: مديم للبرية للبريه استماعة.

[854] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: اشياعه.

[855] «بلاغات النساء»: فيه بيان. «دلائل الامامة»: فيه تبيان. (تبيان: روشنگر).

[856] «كشف الغمة»: المنيرة.

[857] در «دلائل الامامة» قبل از عبارت آمده است. و مواعظه المكررة. و در «كشف الغمة» به جاي المكررة، المكرورة آمده است.

[858] اين عبارت در «كشف الغمة» نيست.

[859] در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة». قبل از اين عبارت آمده است. و احكامه الكافية.

[860] در«دلائل الامامة» اين جمله نيست.

[861] در «دلائل الامامة» قبل از اين عبارت آمده

است. و رحمته المرجوة.

[862] «كشف الغمة»: المكنونة.

[863] به واقعه ي غدير هم مي تواند اشاره باشد. آنجا كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هل بلغت؟ قالوا: بلي. قال: اللهم فاشهد. آنگاه فرمود: فليبلغ الشاهد منكم الغائب؛ پس امر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را حاضران به غائبان برسانند.

[864] در معناي عبارت (زعيم حق) و نيز دو عبارت بعدي، احتمالات متعددي است.

الف. مقصود همان قرآن (كتاب الله ناطق) است كه در ابتدا اجمال و بعد به طور تفصيل آمده است و ما همين وجه را انتخاب كرديم. اين انتخاب افزون بر هماهنگي با نسخه ي الاحتجاج، با ادامه ي خطبه (كتاب الله...) و مقصود حضرت (كه استشهاد به قرآن است براي اثبات ارث) و با نسخه ي كشف الغمة كه به نظر مي رسد از نسخه هاي ديگر معتبرتر باشد، نيز هماهنگ است.

ب. مقصود از «زعيم حق» و «بقية» امام اميرالمؤمنين عليه السلام است و مقصود از «عهد همان پيمان بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام باشد كه در غدير از همگان گرفته شده بود. اين احتمال با سياق و ادامه ي خطبه مطابق نسخه ي الاحتجاج هماهنگ به نظر مي رسد. مگر اين كه در قسمت آخر مطابق با نسخه ي بلاغات النساء «و معنا كتاب الله» ترجمه كنيم. يا مقصود از «حق» حق ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام باشد و «عهد» هم همان عهد ولايت است و در فقره ي سوم نسخه ي بلاغات النساء (نحن بقية استحلفها عليكم و معنا كتاب الله) آورده شود كه اشاره به همان متواتر ثقلين است.

ج. مقصود از «زعيم حق» و «عهد» و «بقية» مطابق حديث ثقلين، كتاب وعترت است. از اين رو در ادامه ي خطبه حضرت فرمود: «كتاب الله الناطق» كه مراد اهل بيت است. چنانكه

امام علي عليه السلام فرمود: «أنا كتاب الله الناطق»، و«القرآن الصادق» كه مقصود قرآن است. آنگاه از قرآن توضيح مي دهد و از شأن و منزلت قرآن مي گويد. اين احتمال تنها با نسخه ي الاحتجاج مي تواند هماهنگ باشد. از اين احتمالات كه بگذريم نسخه ي بلاغات النساء كه از همه ي نسخه ها كهن تراست (204 تا 280 ه. ق) از استحكام بيشتري برخوردار است مطابق اين نسخه، متن و ترجمه چنين است. «زعمتم حقا لكم؟ الله فيكم عهد قدمه اليكم نحن بقية استخلفنا عليكم و معنا كتاب الله بينة بصائره و اي فينا منكشفة سرائره و...»، (آيا گمان كرديد حقي در خلافت براي شماست؟ آيا خدا را با شما پيماني است كه به سويتان فرستاده است؟ در حالي كه ماييم يادگار و خانداني كه بر شما به خلافت گماشت، و كتاب خدا با ماست، صحبت هاي آن آشكار و آنچه درباره ي ماست هويداست و...)

[865] «دلائل الامامة»: ففرض الله عليكم.

[866] «دلائل الامامة»: والزكاة تزييدا في الرزق.

[867] (بلاغات النساء): اثباتا. «كشف الغمة»: والصيام تبيينا امامتنا. (كه ظاهرا اشتباه است چون معناي روشني ندارد).

[868] «بلاغات النساء»: تسلية، «كشف الغمة»: تسنية.

[869] «بلاغات النساء»: والحق تسكينا للقلوب. «بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: والعدل تنسكا للقلوب. «دلائل الامامة»: والعدل تنسيقا للقلوب و تمكينا للدين.

[870] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: و امامتنا لما للفرقه. «بلاغات النساء»: و امامتنا امنا من الفرقة.

[871] «بلاغات النساء»: وحبنا.

[872] «كشف الغمة»: والصبر مؤنة للاستيجاب، «بلاغات النساء»: والصبر منجاة والقصاص....

[873] «دلائل الامامة» در ادامه اين گونه دارد: والنهي عن المنكرتنزيها للدين.

[874] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: والبر بالوالدين.

[875] «كشف الغمة»: السخطة.

[876] «كشف الغمة»: منساة للعمر و...، «دلائل الامامة»: و صلة الارحام منماة للعدد و زيادة

في العمر.

[877] «الاحتجاج»: خ ل: حصنا.

[878] «دلائل الامامة»: والوفاء بالنذور (بالعهود خ ل) تعرضا للمغفرة.

[879] «دلائل الامامة»: و وفاء المكيال والميزان تغيير اللبخس والتطفيف. «كشف الغمة» تغييرا للبخسة. «بلاغات النساء»: تعبيرا للنحسة (در پاورقي كتاب اين عبارت اين گونه توضيح داده شده است. تعبيرا من عبر الدرهم او المتاع نظر ما وزنها والنحسة مبلغ اصل الشي).

[880] «دلائل الامامة»: والتناهي عن شرب الخمور... «كشف الغمة»: والاجتناب عن شرب الخمور تنزيها من الرجس.

[881] «دلائل الامامة»: و اجتناب القذف والمحصنة حجابا عن اللعنة «بلاغات النساء»: اجتنابا للعنة «كشف الغمة»: حجابا من اللعنة.

[882] «دلائل الامامة»: و مجانبة السرقة. «كشف الغمة»: و ترك السرق.

[883] «دلائل الامامة»: والتنزه عن اكل مال اليتيم والاستيثار به اجارة من الظلم، والنهي عن الزنا تحصنا من المقت، والعدل في الاحكام ايناسا للرعية، و ترك الجور في الحكم اثباتا للوعيد (و دوري جستن از خوردن مال يتيمان واختصاص غنايم به خود آنان را براي حفظ از ظلم به آنان، و نهي از زنا را براي حفظ از غضب الاهي، و عدالت در احكام را مايه دل گرمي مردم. و ظلم نكردن در حكم را براي ترس از حق قرار داد) (استيثار: برگزيدن؛ مقت. غضب، دشمن گرفتن؛ ايناس: دل گرم شدن انس گرفتن). «كشف الغمة»: والتنزه عن اكل اموال الايتام والاستيثار بفيئهم اجارة من الظلم، والعدل في الاحكام ايناسا للرعية.

[884] «دلائل الامامة»: والنهي عن الشرك. «كشف الغمة»: والتبري من الشرك اخلاصا للربوبية.

[885] سوره ي آل عمران، آيه ي 102. در «دلائل الامامة» اينگونه آمده: و لا تتولوا مدبرين.

[886] «دلائل الامامة»: اطيعوه.

[887] سوره ي فاطر، آيه ي 28. در (دلائل الامامة) در ادامه اينگونه آمده است: فاحمدوا الله الذي بعظمته و نوره ابتغي

من في السماوات و من في الارض اليه الوسيلة، فنحن وسيلته في خلقه و نحن آل رسوله و نحن خاصته و محل قدسه و نحن حجة غيبه و ورثة انبيائه؛ (پس خدايي را ستايش كنيد كه به عظمت و نورش تمامي اهل آسمان و زمين در جستوجوي وسيله اي به سوي اويند و مائيم آل رسول خدا و مائيم مقربان و جايگاه قدس او و مائيم حجت غيبي و وارثان انبياي او). عبارت «و نحن خاصته و محل قدسه» از شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد (ج 16، ص 211) است.

[888] يا غضب پدر و مادر. (مرحوم مجلسي اين وجه را اظهر مي داند. ر. ك: بحارالانوار، ج ص 260).

[889] با پر دادن پيمانه ها و وزن ها را براي دگرگوني و تبديل نقص و كمي(به افزوني و بركت) در مال كم فروش قرار داد. زيرا پر دادن پيمانه و وزن سبب بركت و زيادي مال است.

[890] زنا، لواط و مساحقه.

[891] يا لعنت قاذف يا مقذوف، اما لعنت و دوري از رحمت الهي اظهر است. (بحارالانوار، ج 29، ص 261). اين بخش از آيه مي تواند اشاره به اين آيه باشد: (ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا والاخرة و لهم عذاب عظيم) (نور، 23). بي شك افرادي كه زن هاي عفيف و بي خبر و با ايمان را به زنا تهمت مي زنند، در دنيا و آخرت مورد لعن و دوري رحمت خداوند قرار مي گيرند. و بر آنان عذاب دردناكي است.

[892] «خشيت» با «خوف» تفاوت دارد. خشيت ترس از عظمت را گويند، مثل حالتي كه از ديدن يك كوه بزرگ در دل انسان پديد مي آيد، اما خوف، ترس از عقاب و مجازات و

يا فراق و جدايي است. در اين جا با توجه به سياق كلام مي توان «فاتقوالله» و «يخشي الله» را به «بترسيد خدايي را» و «تنها دانايان از خدا مي ترسند» ترجمه كرد.

[893] «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» عبارت را اين گونه آورده اند: أيها الناس انا فاطمة.

[894] «الاحتجاج». عودا و بدءا، «كشف الغمة». أقول عودا علي بدء.

[895] «دلائل الامامة»: و ما أقول اذ أقول سرفا و لا شططا، «كشف الغمة»: و ما أقول ذلك سرفا و لا شططا. فاسمعوا الي بأسماع واعية و قلوب راعية ثم قالت.

[896] معرفي حضرت خودش را بدين سبب است كه از سويي پشتوانه اي باشد بر سخنانش و از سوي ديگر فاصله اي را كه در اين چند روز پديد آمده و سبب شده تا قدر او مجهول شود، نشان دهد.

[897] اين عبارت حضرت نشان مي دهد كه در اين چند روز فراموشي، و انكار شكل گرفته است. از اين رو در بيانات بعدي حضرت در كنار اقدامات رسول نسبت خودش و علي عليه السلام را با پيامبر صلي الله عليه و آله مطرح مي كند.

[898] سوره ي توبه آيه ي 128.

[899] «دلائل الامامة»: فان تعزوه تجدوه.

[900] «بلاغات النساء»: آباءكم.

[901] در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» و «بلاغات النساء» عبارت «و لنعم المعزي اليه» نيست.

[902] «كشف الغمة» و «بلاغات النساء» و «دلائل الامامة»: بلغ النذارة صادعا بالرسالة.

[903] «دلائل الامامة»: ناكبا عن سنن المشركين، (ناكبا اي مائلا) «بلاغات النساء»: مائلا علي مدرجة المشركين. «كشف الغمة» ناكبا (مائلا خ ل) عن سنن المشركين.

[904] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: لثبجهم، «دلائل الامامة»: لاثباجهم.

[905] «بلاغات النساء»: بكظمهم.

[906] «بلاغات النساء»: يهشم، «الاحتجاج»: يجف. (خ ل) (نابود كردن)، «دلائل الامامة»: يجد (جذذت الشي ء: كسرته و

قطعته).

[907] «دلائل الامامة»: ينكت. (به رو انداختن، به سر درافكندن)

[908] «بلاغات النساء»: هزم.

[909] «بلاغات النساء»: و تغري الليل.

[910] در «دلائل الامامة» در ادامه اين گونه آمده است: و هدأت فورة الكفر (و آتش كفر خاموش گرديد).

[911] در «دلائل الامامة» از «وطاح...» تا اينجا نيست.

[912] «كشف الغمة»: مع النفر البيض الخماص الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

[913] آل عمران، آيه ي 103. در «دلائل الامامة» بعد از اين آيه اين گونه آمده است. فأنقذكم منها نبيه، تعبدون الاصنام و تستقسمون بالازلام (پيامبر شما را نجات داد، بت مي پرستيديد و قمار مي كرديد). و در«كشف الغمة». اينگونه آمده است: فانقذكم منها مذقة الشارب.

[914] «دلائل الامامة»: الرنق. (آب كدر)

[915] «دلائل الامامة»: القدة. «الاحتجاج»: القد و الورق (خ ل) (الورق: برگ درخت).

[916] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: خاشعين.

[917] برگرفته از آيه ي 26 سوره ي انفال. (واذكروا اذ انتم قليل مستضعفون في الارض تخافون أن يتخطفكم الناس فاويكم و أيدكم بنصره و رزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون).

[918] توجه شود كه حضرت چگونه براي امامت اميرالمؤمنين عليه السلام زمينه سازي مي كند.

[919] اشاره به آيه (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...) (مائده، 67). آن ابلاغي كه تمامي رسات در گروه آن است و باعث اكمال دين (اليوم اكملت لكم دينكم) (مائده، 3)و نااميدي تمامي كفار است (اليوم يئس لذي كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون) (مائده، 3) همان نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به فرمان خدا در غدير به عنوان خليفه و جانشين پيامبر است.

[920] اشاره به آيه ي (وانذر عشيرتك الاقربين) و يوم الانذار، كه پيامبر صلي الله عليه و آله در آن روز علي عليه السلام را به

عنوان برادر، خليفه و وصي معرفي كرد. (ر. ك: به بحث عدير از همين كتاب) پس مي توان اين عبارت را اينگونه ترجمه كرد. در حالي كه رسالت خود را با انذار در يوم الانذار آغاز كرد. پس از «دارالانذار» گرفته تا امروز رسالت خود را در نصب اميرالمؤمنين عليه السلام به انجام رسانده است.

[921] اشاره به آيه ي (ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن) (نحل، 135) اين روش دعوت به حكمت و وعظ حسن، باعث فروريختن بت ها و فروريختن سركش ها و گردنكشان مي شود.

[922] به جاي «حتي» كلمه «واو» در اينجا مناسب تر است همچنان كه در نقل «بلاغات النساء» آمده است. (بحارالانوار، ج 29، ص 246)

[923] تفوه و به زبان آوردن كلمه ي اخلاص كه با تحقيق و تثبيت آن در قلب فاصله دارد، مثلي براي آنان كه از مجاهدان راستين هنوز فاصله دارند.

[924] براي توضيح بيشتر اين عبارت رجوع كنيد به معناي لغوي آن.

[925] در نهج البلاغه آمده است كه «ان الخطاب في تلك الايه لقريش خاصة، والمراد بالناس سائر العرب او الاعم» براي اطلاع بيشتر از وضعيت عرب ها قبل از بعثت پيامبر بنگريد به خطبه ي قاصعه (خ 234، فيض الاسلام).

[926] «بلاغات النساء»: فانقذكم الله برسوله و «الاحتجاج»: بنبيه (خ ل). «دلائل الامامة»: فانقذكم بنبيه محمد صلي الله عليه و آله.

[927] «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء»: مامني.

[928] «دلائل الامامة»: بدون «و مردة اهل الكتاب».

[929] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة». حشوا.

[930] سوره ي مائده، آيه ي 64.

[931] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: و.

[932] «بلاغات النساء»: للضلال. «دلائل الامامة»: الضلالة. «الاحتجاج»: قرن شيطان (خ ل).

[933] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و. در«كشف الغمة» اينگونه آمده است: و

فغر فاغر.

[934] «دلائل الامامة»: فاغرة المشركين.

[935] «بلاغات النساء»: باخيه.

[936] «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء»: صماخها (صماخ: سوراخ گوش، گوش). يطأ صماخها: كنايه از سركوب كردن و از بين بردن.

[937] «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء»: بحده.

[938] «كشف الغمة»: مكدودا دؤوبا. (داب في العمل: اذا جد و تعب).

[939] اين عبارت در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» و «بلاغات النساء» نيست.

[940] «الاحتجاج»: سيد اولياء الله. (خ ل)

[941] اين عبارت فقط در«الاحتجاج» است.

[942] «بلاغات النساء»: و انتم في بلهنية آمنون وادعون فرحون تتوكفون... «كشف الغمة»: و أنتم في رفهنية و رفعينة وادعون وادعون آمنون تتوكفون... «بلاغات النساء»: و أنتم في بلهنية وادعون آمنون حتي اذا اختار الله... (بلهنية: رفاه، آسايش).

[943] «كشف الغمة»: عن.

[944] اين عبارت فقط در «الاحتجاج» است. «بلاغات النساء»: تنكصون عند النزال علي الاعقاب حتي أقام الله بمحمد صلي الله عليه و آله عمود الدين فلما اختار...

[945] مقصود اين است كه آنان از ابتدا منافق بودند و هرگز ايمان نياورده بودند (بحارالانوار، ج 29، ص 271).

[946] اين عبارت در «بلاغات النساء» و «كشف الغمة» نيست. در «كشف الغمة» پس از «دار انبيائه» اين گونه آمده است: و أتم عليه ما وعده.

[947] «بلاغات النساء»: خلة النفاق: «دلائل الامامة»: ظهرت حسيكة النفاق.

[948] «دلائل الامامة»: انسمل.

[949] «دلائل الامامة»: و سمل جلباب الدين و أخلق ثوبه و نحل عظمه و اودت رمته.

[950] «دلائل الامامة»: و ظهر نابغ و نبغ خامل و نطق كاظم و هدر... «كشف الغمة»: و سمل جلباب الاسلام فنطق كاظم و نبغ خامل و هدر... «بلاغات النساء»: خامل الافلين و هدر...

[951] «دلائل الامامة»: الباطل. «كشف الغمة»: الكفر.

[952] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: يخطر.

[953] «دلائل الامامة»: معرسه صارخا بكم

فألفاكم غضابا... (معرس: محل استراحت).

[954] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: فوجدكم لدعاته.

[955] «الاحتجاج»: للغرة (خ ل) (اي وجدتم طالبين للغرة، بحارالانوار، ج 29، ص 273): يا در او نظر به عزت مي كنيد.

[956] «بلاغات النساء»: اجمشكم.

[957] «كشف الغمة»: فوجدكم.

[958] «دلائل الامامة»: فخطمتم.

[959] «دلائل الامامة»: و اوردتموها.

[960] «كشف الغمة»: شربا ليس لكم. «دلائل الامامة»: غير مشربكم بدارا، زعمتم... (شرب: سهميه آب).

[961] اين عبارت در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.

[962] «دلائل الامامة»: بدارا. و ابتدارا مفعول له براي افعال گذشته و يا مفعول مطلق براي فعل محذوف است.

[963] سوره ي توبه آيه ي 49. التفات از خطاب به غيبت در «سقطوا» براي موافقت با قرآن است.

[964] عبارت از «فهيهات منك» تا اينجا در «الاحتجاج» اينگونه آمده است ولي در بلاغات النساء«آمده است. فهيهات منكم و اني بكم و اني توفكون و هذا كتاب الله بين اظهركم و زواجره بينة و شواهده لائحة و اوامره واضحة و در «كشف الغمة» اينگونه آمده است. فهيهات منكم و كيف بكم و اني توفكون و كتاب الله جل و عز بين اظهركم قائمة فرائضه واضحة دلائله نيرة شرائعه، زواجره واضحة و اوامره لائحة. و در «دلائل الامامة» اينگونه آمده است: فهيهات منكم و اين بكم و اني توفكون و كتاب الله بين اظهركم؟ زواجره لائحة و اوامره لامحة و دلائله واضحة و اعلامه بينه و قد خلفتموه رغبة عنه فبئس للظالمين بدلا ثم لم تلبثوا...، و بعد سوره ي آل عمران «و من يبتغ» آمده است. در «دلائل الامامة» آيه ي شريفه بعد از عبارت «لقوم يوقنون» آمده است.

[965] «بلاغات النساء»: تدبرون.

[966] سوره ي كهف، آيه ي 50.

[967] سوره ي آل عمران، آيه ي 85.

[968] «كشف الغمة»: هذا ثم لم

تبرحوا ريثا. دو جمله ي «ثم لم تلبثوا الا ريث». «ثم اخذتم تورون و قدتها» عطف به جمله ي «و سمتم غير ابلكم» مي باشد و علت عطف به «ثم» فاصله ي زماني ميان غصب خلافت و توطئه ي براندازي اهل بيت عليهم السلام است.

[969] از«ثم اخذتم» تا اينجا در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.

[970] «دلائل الامامة»: تسرون حسوا بارتغاء. «بلاغات النساء»: ثم لم تريثوا الاريث ان تسكن نغرتها تشربون حسوا و تسرون في ارتغاء.

[971] «كشف الغمة»: الخمر.

[972] اين عبارت در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.

[973] «الاحتجاج»: و يصير (خ. ل).

[974] اين عبارت در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.

[975] اين نكته كه با رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و روي كار آمدن يك باند قوي و منافق، و كنار زدن اميرالمؤمنين از خلافت، ردا و پوشش دين كهنه و فرسوده مي شود، بسيار در خور تامل است. به راستي چگونه است كه عليرغم فتوحات و كشورگشايي ها در دوران خلفا و بني اميه و بني عباس در دوره هاي بعد و باز هم زهرا چنين ديني را پوسيده مي داند؟ او مي دانست كه كنار زدن علي عليه السلام و تصدي نااهلان و نادانان، در حقيقت آغاز غروب و فرسودگي دين است؛ خشت اول گر نهد معمار كج...

در نگاه حضرت زهرا عليهاالسلام كه بحق هم هست، طراوت و شادابي و زنده بودن دين در گرو ولايت و امامت است.

[976] كنايه از غصب خلافتي است كه در آن حقي نداشتند.

[977] يا از عهد پيامبر با شما در بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير چيزي نگذشته بود، اين احتمال با سياق هماهنگ نيست، گرچه بعيد هم نيست.

[978] يعني غصب ولايت.

[979] قرآن مجيد مي فرمايد: (اطيعوا الله و اطيعوا

الرسول و اولي الامر منكم) (نساء، 59)؛ (اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي و...) (مائده، 3)؛ (كونوا مع الصادقين) (توبه، 19)؛ و...،

[980] در اين بخش خلافت به چارپايي كه رمنده و گريزان است، و استقرار خلافت به آرام گرفتن آن چارپا.

[981] «دلائل الامامة»: و زعمتم ان لا ارث... «كشف الغمة»: ثم انتم اولاء تزعمون...

[982] سوره ي مائده، آيه ي 50، و در قرآن «يبغون» است.

[983] از «افلا تعقلون» تا اينجا در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيست.

[984] «دلائل الامامة»: ايها معشر المسلمين، أابتز ارث ابي؟. «بلاغات النساء»: ويها معشر المهاجرين أأبتز... «كشف الغمة»: ايها معاشر المسلمة أر أبتز ارثيه أالله أن ترث... «الاحتجاج»: ارثيه (خ ل) (ارثيه بمعني الميراث و الهاء للسكت، بحارالانوار، ج 29، ص 279).

[985] «دلائل الامامة»: يابن ابن ابي قحافة ابي الله ان ترث اباك و لا ارث ابي؟! لقد جئت شيئا فريا. جرأة منكم علي قطيعة الرحم ونكث العهد.

[986] سوره ي مريم، آيه ي 27.

[987] «دلائل الامامة»: فعلي عمد ما تركتم كتاب الله بين اظهركم و نبذتموه اذ يقول و ورث...

[988] سوره ي نمل، آيه ي 16.

[989] «كشف الغمة»: مع ما اقتص «بلاغات النساء»: و قال الله عزوجل فيما قص. «الاحتجاج»: فيما اقتص.

[990] «كشف الغمة»: و«دلائل الامامة»: و زكريا.

[991] سوره ي مريم آيات 5 و 6. در «دلائل الامامة»: افزوده است: واجعله رب رضيا.

[992] سوره ي انفال، آيه ي 75. زيادي در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» نيست.

[993] سوره ي نساء، آيه ي 11.

[994] سوره ي بقره آيه ي 180.

[995] «بلاغات النساء»: حق.»دلائل الامامة»: حظ.

[996] اين عبارت در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» نيست.

[997] «كشف الغمة»: ام تقولون اهل ملتين لا يتوارثان؟ «دلائل الامامة»: ملتين لا يتوارثون؟

[998] اين عبارت در «كشف الغمة» نيست.

[999] «دلائل

الامامة» و «بلاغات النساء»: من النبي.

[1000] عبارت «و ابن عمي» تنها در «الاحتجاج» آمده است.

[1001] «دلائل الامامة»: مرحولة مزمومة (من الزمام و هو الخيط الذي يشد في البرة او في الخشاش ثم يشد في طرفي المقود. «لسان العرب»).

[1002] «دلائل الامامة»: والموعد القيامة، و عما قليل تؤفكون.

[1003] «دلائل الامامة»: و عند الساعة ما تحرسون.

[1004] اين عبارت فقط در «الاحتجاج»است.

[1005] سوره ي انعام، آيه ي 67.

[1006] سوره ي هود، آيه ي 39 و سوره ي زمر، آيه ي 39 و 40.

[1007] كه دختران را از ارث محروم مي ساختند.

[1008] مثلا پدر و مادر و فرزند هر ميت به ميراث او از عمو و دايي و خاله و... سزاوارترند و تا فرزند و پدر و مادر هستند، به اقوام دورتر ارث نمي رسد.

[1009] ضمير «دونكها» با توجه به اين كه هيچ سخني در رابطه با فدك نبوده، نيز به قرينه ي «محظومة مرحولة» به خلافت برمي گردد.

[1010] «بلاغات النساء»: ثم انحرفت الي قبر النبي صلي الله عليه و آله... «دلائل الامامة»: ثم التفتت الي قبر ابيها متمثلة بابيات صفية بنت عبدالمطلب. «كشف الغمة»: ثم التفت الي قبر ابيها متمثلة بقول هند ابنة اثاثة.

[1011] «دلائل الامامة»: واجتث اهلك مذعيبت واغتصبوا. «كشف الغمة»: واختل قومك لما غبت وانقلبوا.

[1012] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: فحوي.

[1013] «دلائل الامامة»: نايت، «كشف الغمة»: قضيت.

[1014] «دلائل الامامة»: الكثب.

[1015] «دلائل الامامة»: تهضمتنا (به معناي ظلم و غصب)

[1016] «دلائل الامامة»: دهر فقد ادركوا فيناالذي طلبوا، در شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد (ج 16، ص 212) آمده است اذا غبت عنا فنحن اليوم نغتصب و در (ص 253) اينگونه آمده است: مذغبت عنا و كل الارث قد غضبوا. «كشف الغمة»: وارغبت عنا فحن اليوم نغتضب.

[1017] «دلائل الامامة»: قد كنت

للخلق نورا...

[1018] «دلائل الامامة»: تنزل.

[1019] «دلائل الامامة»: فغاب عنا فكل...

[1020] «در كشف الغمة»: به جاي مصرع دوم چنين آمده است. قوم تمنوا فاعطوا كلما طلبوا.

[1021] در «كشف الغمة»: تنها ابيات 1، 2، 4، 8 و 5 به ترتيب آمده است. بيت چهارم در «كشف الغمة» اينگونه است:

ضاقت علي بلادي بعد ما رحبت

و سيم سبطاك خسفا فيه لي نصب

«شهر من با آن وسعتش بر من تنگ شده و دو سبط تو خوار گشتند كه در اين براي من بلايي است.» در «دلائل الامامة» فقط ابيات 1، 2، 4، 5، 6، 7، به ترتيب آمده است و در «بلاغات النساء» تنها دو بيت نخست آمده است. در امالي مفيد افزون بر ابيات فوق دو بيت آمده است كه در هيچ يك از اين چهار نسخه اي كه ما منابع اصلي خطبه قرار داده ايم، يافت نمي شود (ر. ك: امالي مفيد).

[1022] «بلاغات النساء»: لما فرقت من كلام ابي بكر و المهاجرين عدلت الي مجلس الانصار فقالت:... «كشف الغمة»: قال فما رايت اكثر باكية و باك منه يومئذ ثم عدلت الي مسجد الانصار فقالت:... «دلائل الامامة» كلام حضرت زهرا عليهاالسلام را بعد از گفت و گوي ايشان با ابوبكر آورده است. ابوبكر نامه اي نوشت و فدك را به حضرت بازگرداند. و آنگاه عمر نامه را گرفت و پاره كرد و فاطمه عليهاالسلام عمر را نفرين كرد و آنگاه به مجلس انصار بازگشت، از اين جهت عبارت را اين گونه آورده است. و اتت من فورها ذلك الانصار فقالت...

[1023] «الاحتجاج»: الفتية (خ ل) (جمع فتي: جوانمردان، بخشندگان و بزرگان). «دلائل الامامة»: معشر البقية.

[1024] «كشف الغمة» يا عماد الملة.

[1025] «بلاغات النساء»: حصون. «كشف الغمة»:

حصنة.

[1026] در شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد (ج 16، ص 212) اين گونه آمده است. ما هذه الفترة عن نصرتي والونية عن معونتي و... (الونية: سستي و ضعف).

[1027] «كشف الغمة»: الفترة. در «شرح النهج» الغمزة.

[1028] «دلائل الامامة»: اما كان رسول الله امر بحفظ المرء في ولده؟. «كشف الغمة»: اما كان لرسول الله أن يحفظ في ولده؟

[1029] «بلاغات النساء»: سرعان ما أجد بتم فأكديتم.

[1030] در «شرح النهج» عجلان ما اتيتم. در «بلاغات النساء»: و عجلان ذا اهانة (اي ما اعجلكم في اهانتكم اياي بما فعلتم معي).

[1031] از «و لكم طاقة» تا اينجا فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1032] «كشف الغمة»: اتزعمون.

[1033] «كشف الغمة» و «بلاغات النساء»: رسول الله صلي الله عليه و آله. «شرح النهج»: الئن مات رسول الله صلي الله عليه و آله امتم دينه؟ ها ان موته لعمري خطب جليل.

[1034] «بلاغات النساء» و «دلائل الامامة»: وهيه (الوهي: شكاف و پارگي وسيع در چيزي)

[1035] «كشف الغمة»: استهتر. «شرح النهج» استبهم.

[1036] «بلاغات النساء»: و بعد وقته. «دلائل الامامة» و فقد راتقه.

[1037] «كشف الغمة»:... لغيبته واكتابت لخيرة الله و خشعت الجبال و اكدت الامال واضيع الحريم... «دلائل الامامة»:... لغيبته، و اكتبت و خيرة الله لمصيبته.

[1038] از «و كسفت» تا اينجا فقط در «الاحتجاج» است.

[1039] «دلائل الامامة»: و اذيلت الحرقه بموت محمد. در «شرح النهج» از عبارت «واضيع» تا اول آيه (و ما محمد...) اين گونه آمده است: و اضيع بعد الحريم وهتكت الحرمة و اذيلت المصونة و تلك نازلة اعلن بها كتاب الله قبل موته و انباكم بها قبل وفاته فقال: «و ما محمد...»

[1040] از «والله النازلة» تا اينجا در «الاحتجاج» آمده است. در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة» اينگونه آمده است. فتلك

نازلة اعلن... «بلاغات النساء»: و تلك نازل علينا بها كتاب...

[1041] كلمه «في» فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1042] «بلاغات النساء»: يهتف بها في اسماعكم هتافا.

[1043] «صراخا و تلاوتا و الحانا» فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1044] «دلائل الامامة»: و لقبل ما خلت به انبياء...

[1045] «حكم فصل و قضاء حتم» فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1046] سوره ي آل عمران، آيه ي 144.

[1047] مقصود از بين رفتن حريم و حرمت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله است.

[1048] «دلائل الامامة»: ابني قيلة اهتضم.

[1049] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: ابيه.

[1050] «بلاغات النساء»: منه. و در ديگر نسخه ها بدون «مني».

[1051] «و منتدي و مجمع» فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1052] «دلائل الامامة»: الجبن. «بلاغات النساء»: و تثملكم الحيرة. «شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد»: تبلغكم الدعوة و يشملكم الصوت.

[1053] «دلائل الامامة»:... والعدد لكم الدار والجنن. (الجنن هنا الدار ايضا، و يقال لكل ما ستر: جن و اجن).

[1054] از «والادة و القوة» تا اين جا فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1055] «دلائل الامامة»: و انتم نخبة الله التي امتحن و نحلته التي انتحل و خيرته التي انتخب لنا اهل البيت فنابذتم فينا العرب و ناهضتم... «بلاغات النساء»:... نخبة الله التي انتخب لدينه و انصار رسوله و اهل الاسلام والخيرة... «كشف الغمة» و انتم الاولي، نخبة الله التي انتخب خيرته التي اختار لنا اهل البيت، فباديتم العرب و بادهتم الامور و كافحتم البهم.

[1056] اين عبارت فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1057] «دلائل الامامة»: ناهضتم.

[1058] «بلاغات النساء»: لا نبرح نامركم و تامرون.

[1059] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: دارت لكم. «دلائل الامامة»: دارت بنا و بكم.

[1060] «بلاغات النساء»: الانام. «دلائل الامامة» البلاد.

[1061] «دلائل الامامة». بغوة.

[1062] «كشف الغمة»: الشرك.

[1063] «دلائل الامامة»: خبت نار الحرب.

«بلاغات النساء»: باخت نيران الحرب.

[1064] «دلائل الامامة»: و هدات روعة الهرج. «كشف الغمة» و هدت دعوة الهرج.

[1065] «دلائل الامامة» جرتم. «شرح النهج»: افتأحزتم بعد الاقدام.

[1066] «دلائل الامامة» بعد الاقدام عن قوم نكثوا ايمانهم...

[1067] «شرح النهج»: و جبنتم بعد الشجاعة.

[1068] سوره ي توبه آيات 12 و 13. در «كشف الغمة» و «دلائل الامامة» قبل از اين آيه چنين آمده است. (وطعنوا في دينكم فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون. الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم). در «دلائل الامامة» قسمت آخر آيه (الا تقاتلون) نيامده است.

[1069] «كشف الغمة» أري والله.

[1070] از «و ابعدتم» تا اين جا فقط در «الاحتجاج» آمده است.

[1071] «دلائل الامامة»: و ركنتم الي الدعة.

[1072] اين عبارت فقط در «الاحتجاج» آمده است. و در «بحارالانوار» اين گونه آمده است: نجوتم من الضيق بالسعة.

[1073] در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء». قبل از اين عبارت اين گونه آمده است: فعجتم عن الدين.

[1074] «دلائل الامامة»: فمحجتم الذي استوعيتم. «بلاغات النساء»: بججتم. «كشف الغمة»: فمججتم الذي اوعيتم. «شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد»: وسغتم.

[1075] «دلائل الامامة»: دسعتم ما استرعيتم. الا و ان تكفروا... «كشف الغمة»: ولفظتم الذي سوغتم. «شرح نهج البلاغه»، «ابن ابي الحديد»: وسغتم.

[1076] سوره ي ابراهيم، آيه ي 9. «دلائل الامامة» در ادامه، آيه ي ديگر سوره ي ابراهيم (آيه ي 9) را نيز آورده است: (الم ياتكم نباء الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود والذين من بعدهم لا يعلمهم الا الله جاءتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم في افواهم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به و انا لفي شك مما تدعوننا اليه مريب).

[1077] «بلاغات النساء»: الا و قد قلت الذي قلته. «دلائل الامامة»: الا و قد قلت الذي قلت. «شرح نهج البلاغه»،

«ابن ابي الحديد»: و قد قلت لكم ما قلت.

[1078] اين عبارت فقط در «الاحتجاج» آمده است. و در «بلاغات النساء» آمده است:... علي معرفة مني بالخذلان الذي خامر صدوركم و استشعر قلوبكم. «كشف الغمة»: بالخذلةالتي خامرتكم و خور القناة و ضعف اليقين ولكنه فيضة النفس.

[1079] «بلاغات النساء»: ولكن قلته.

[1080] در «دلائل الامامة» اين عبارت نيامده است.

[1081] «دلائل الامامة» معذرة.

[1082] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة»: مدبرة. «شرح النهج»: فاحتووها مدبرة.

[1083] «دلائل الامامة»: نافية الخف.

[1084] اين عبارت فقط در «الاحتجاج» آمده است. «شرح النهج»: موسومة الشعار.

[1085] سوره ي همزه، در «دلائل الامامة» و «كشف الغمة». ادامه سوره همزه نيز آمده است. (انها عليهم موصدة في عمد ممددة).

[1086] سوره ي شعراء، آيه ي 227.

[1087] «كشف الغمة»: بنت.

[1088] سوره ي سبأ، آيه ي 46.

[1089] سوره ي هود، آيات 121- 122. در «دلائل الامامة» در ادامه ي اين آيات، آياتي ديگر نيز آمده است. (و سيعلم الكفار لمن عقبي الدار) (رعد، 42)، (و قل اعلموا فسيري الله عملكم و رسوله والمؤمنون) (توبه، 105)، (و كل انسان الزمناه طائرة في عنقة) (اسراء، 13)، (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره) (زلزال، 8 و 7)، «و كان الامر قد قصر».

[1090] نه به شما سواري مي دهد و نه برايتان راه مي رود.

[1091] از اينجا تا عبارت «و ناطقا فصلا يقول» در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: فقالت فاطمة: يا سبحان الله! ما كان رسول الله لكتاب الله مخالفا و لا عن حكمه صادفا لقد كان يلتقط أثره و يقتفي سيره أفتجمعون الي الظلامة الشنعاء والغلبة الدهياء اعتلالا بالكذب علي رسول الله و اصافة الحيف اليه؟ و لا عجب ان كان ذلك منكم و في حياته ما بغيتم

له الغوائل و ترقبتم به الدوائر، هذا كتاب الله حكم عدل و قائل فصل عن بعض أنبيائه اذ قال يرثني...

[1092] «بلاغات النساء»: يقول عن نبي من انبيائه.

[1093] سوره ي مريم، آيه ي 6.

[1094] سوره ي نمل آيه ي 16.

[1095] سوره ي يوسف، آيه ي 18. در «بلاغات النساء» بعد از «ما تصفون» مي افزايد. و هذان نبيان؛ و در «دلائل الامامة» بعد از «ما تصفون» اين عبارت آمده است: قد زعمت ان النبوة لا تورث و انما يورث ما دونها. فمالي امنع ارث ابي؟ أأنزل الله في كتابه: الا فاطمة بنت محمد؟! فدلني عليه اقنع به! («بلاغات النساء» فتدلني عليه فأقنع به.

[1096] اشاره به داستان عقبه است كه جماعتي از اصحاب پيامبر با رم دادن شتر آن حضرت، هنگام بازگشت از تبوك، تصميم به ترور آن حضرت داشتند كه به مدد الاهي موفق نشدند. براي توضيح بيشتر بحث «ترور ناكام» در همين كتاب را بخوانيد.

[1097] در «دلائل الامامة» از اين جا تا عبارت «و خسر هنا لك المبطلون» اين گونه آمده است: قال: فقالت فاطمة عليهاالسلام لمن بحضرته. ايها الناس أتجتمعون الي المقبل بالباطل والفعل الخاسر؟ لبئس ما اعتاض المبطلون ر ما يسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين. اما والله لتجدن محملها ثقيلا، و عباها وبيلا، اذا كشف لكم الغطاء، فحينئذ لات حين مناص و بدالكم من الله ما كنتم تحذرون. در ديگر نسخه ها اين بخش از خطبه نيامده است.

[1098] سوره ي محمد صلي الله عليه و آله، آيه ي 24. در آيه چنين است: يتدبرون.

[1099] سوره ي غافر، آيه ي 78.

[1100] «كشف الغمة»: دنياكم، در «بلاغات النساء» و «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: اصبحت والله عائفة لدنياكم قالية لرجالكم.

[1101] «كشف الغمة»: اذ عجمتهم...

[1102] در

«دلائل الامامة» از عبارت «لفظتهم» تا اينجا چنين آمده است. شناتهم بعد اذ عرفتهم و لفظتهم بعد اذ سبرتهم و رميتهم بعد ان عجمتهم.

[1103] در «بلاغات النساء»: از عبارت «واللعب بعد الجد» تا اينجا اين گونه آمده است و خور القناه و خطل الراي، در «كشف الغمة» آمده است: و خور القناة و خطل الراي، در «دلائل الامامة» آمده است: و خطل الراي و عثور الجد و خوف الفتن.

[1104] «دلائل الامامة»: لبئس ما...

[1105] سوره ي مائده، آيه ي 80. (در آيه لبئس آمده است).

[1106] زيادي از «الاحتجاج».

[1107] «بلاغات النساء»: و شنت عليهم عارها، «كشف الغمة»: و سننت عليهم عارتها، «دلائل الامامة و شننت عليهم عارها».

[1108] «كشف الغمة»: و عقرا و سحقا للقوم الظالمين (سحقا: دور باد).

[1109] سوره ي هود، آيه ي 44.

[1110] ضمير در «ربقتها» به خلافت بازمي گردد.

[1111] ترجمه سه جمله اخير بر اين اساس است كه «الربق» و «الاوق» و «العار» مفعول واقع شوند. ولي چنانچه فاعل باشند كه چندان هم بعيد نيست ترجمه سه جمله اخير چنين مي شود: «ناچار ريسمان اين مسئوليت (يا قلاده ي اين وزر و وبال) بر گردن ايشان قرار گرفت، و سنگيني آن بر ايشان حمل گرديد، و ننگ و عار از هر سو برايشان فرود آمد.»

[1112] «كشف الغمة»، أين.

[1113] «بلاغات النساء» و «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: زحزحوها. (زحزحوها: آن را از جايش حركت دادند).

[1114] زيادي از «الاحتجاج».

[1115] «دلائل الامامة»: و مهبط الروح الامين بالوحي المبين.

[1116] «بلاغات النساء»: الطبن، «كشف الغمة»: الضنين.

[1117] «دلائل الامامة» و «كشف الغمة»: بامر الدنيا والدين.

[1118] سوره ي زمر، آيه ي 15.

[1119] «دلائل الامامة»: بدون واو.

[1120] در «بلاغات النساء» از عبارت «والله منه» اين گونه آمده است: والله منه نكير سيفه

و شدة و طائة و نكال وقعة و تنمره في ذات الله، و در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: والله منه شدة وطائه و نكال وقعته و نكيره سيفه و تبحره في كتاب الله و تنمره في ذات الله، در «كشف الغمة» آمده است: والله نكير سيفه و شدة و طأته و نكال وقعته و تنمر في ذات الله عزوجل.

[1121] در «كشف الغمة» از عبارت «تالله» تا اينجا اين گونه آمده است، و تالله لو تكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله صلي الله عليه و آله لاعتلقه، در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: و أيم الله لو تكافوا عن زمام نبذه اليه رسول الله لاعتلقه ثم، در «بلاغات النساء» اين گونه آمده است: و يالله لو تكافئوا علي زمام نبذه رسول الله صلي الله عليه و آله. (تكافوا: دست كشيدند، پس زدند، زمام، افسار، لگام؛ نبذ: انداخت، داد، اعتلق: دوست داشت، پيوند خورد.)

[1122] سوره ي اعراف، آيه ي 96. در «بلاغات النساء» از عبارت «و لا يكل سائره» تا اينجا اين گونه آمده است: و لا يتعتع راكبه و لا وردهم منهلا رويا فضفاضا تطفع صفتاه و لاصدرهم بطانا قد تحري بهم الري غير متجل منهم بطائل بعلمه الباهر وردعه سورة الساغب و لفتحت عليهم بركات من السماء و سياخذهم الله بما كانوا يكسبون. در «كشف الغمة» اين گونه آمده است: و لا يتعتع راكبه، و لاوردهم منهلا رويا صافيا فضفاضا تطفح ضفتاه ثم لاصدرهم بطانا قد تخير لهم الري غير متحل منه بطائل الا بغمر الماء وردعه سورة الساغب و لا نفتحت عليهم بركات من السماء والارض، ولكنهم بغوا فسياخذهم الله بما الله بما كانوا يكسبون.

در

«كشف الغمة» اين گونه آمده است. و لا يتعتع راكبه و لا وردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه و لاصدرهم بطانا قد تختر بهم الري غير متحل منه بطائل الا بغمر الماء وردعه سورة الساغب و لفتحت عليهم بركات السماء والارض و سياخذهم الله بما كانوا يكسبون.

[1123] سوره ي زمر، آيه ي 51.

[1124] سوره ي رعد، آيه ي 5.

[1125] از عبارت «الاهلم» تا اينجا در «بلاغات النساء» اين گونه آمده است: ألا هلمن فاسمعن و ما عشتن اراكن الدهر عجبا الي لجا لجاوا و اسندوا و باي عروة تمسكوا؛ در «دلائل الامامة» اين گونه آمده است: الا فاسمعن و من عاش اراه الدهر العجب و ان تعجبن فانظرن الي اي نحو اتجهوا و علي اي سند استندوا و باي عروة تمسكوا و لمن اختاروا و لمن تركوا؟.

در «كشف الغمة» اين گونه آمده است: الا هلم فاسمع ما عشت اراك الدهر العجب، و ان تعجب، فقد اعجبك الحادث، الي اي لجا اسندوا و باي عروة تمسكوا.

[1126] سوره ي حج، آيه ي 13.

[1127] سوره ي كهف، آيه ي 50. اين آيه در «دلائل الامامة» و «بلاغات النساء» نيامده است.

[1128] سوره ي كهف، آيه ي 104.

[1129] سوره ي بقره، آيه ي 12.

[1130] اين كلمه در «دلائل الامامة» نيست.

[1131] سوره ي يونس، آيه ي 35.

[1132] «بلاغات النساء»: لعمر الهكن، «دلائل الامامة»: لعمر الله، «كشف الغمة»: لعمر الهك.

[1133] «دلائل الامامة»: فانظروها.

[1134] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: طلاع القعب.

[1135] «بلاغات النساء» و «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: ذعافا ممقرا. (ممقر: تلخ).

[1136] تضميني از آيه ي 78 سوره ي غافر، اصل آيه چنين است: و خسر هنا لك المبطلون. و در سوره ي جاثيه، آيه ي 27 اين گونه آمده است: يخسر المبطلون.

[1137] «دلائل الامامة»: خسر المبطلون

و عرف التالون...

[1138] «بلاغات النساء»: ثم اطيبوا عن انفسكم نفسا، «دلائل الامامة»: ثم طيبوا عن انفسكم نفسا، «كشف الغمه»: ثم طيبوا عن انفسكم انفسنا.

[1139] «بلاغات النساء»: و طأمنوا. «كشف الغمة»: فطامنوا.

[1140] اين جمله تنها در «الاحتجاج» آمده است.

[1141] «بلاغات النساء»: بقرح، «كشف الغمة» و «دلائل الامامة»: و هرج.

[1142] «بلاغات النساء»: فيكم.

[1143] «دلائل الامامة»: فيا خسري لكم.

[1144] «كشف الغمة»: لكم.

[1145] سوره ي هود، آيه ي 28 «دلائل الامامة»: والحمدلله رب العالمين والصلاة علي ابي سيد المرسلين، «كشف الغمة»: والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد خاتم النبيين و سيد المرسلين.

[1146] (و رفعنا لك ذكرك) (انشراح، 4) بسياري اين آيه را به بالا رفتن نام رسول صلي الله عليه و آله و بلند آوازه شدن او معنا كرده اند، در حالي كه آيه نمي گويد «رفعنا لك اسمك» كه مي گويد (رفعنا لك ذكرك) ذكر تو را رفعت داديم نه اسم تو را.

[1147] گفتني است چند تا از مواعظ آن حضرت را با شرح و توضيح بيشتري همراه كرديم تا از عمق كلام حضرت بيتشر بهره مند شويم. چون توضيح همه ي آن ها از عهده ي اين كتاب خارج است و فرصت ديگري مي طلبد. علاقه مندان براي آگاهي بيشتر مي توانند به برخي از كتاب هايي كه در اين زمينه نوشته شده، مراجعه نمايند.

[1148] بحارالانوار، ج 67، ص 249.

[1149] وارثان عاشورا، ص 149.

[1150] الامالي، صدوق، ص 402.

[1151] وارثان عاشورا، ص 205.

[1152] تفسير منسوب به امام عسكري عليه السلام، ص 354، المستدرك علي الصحيحين، ج 2 ص 375.

[1153] وارثان عاشورا، ص 168.

[1154] بحارالانوار، ج 43، ص 78.

[1155] مسند فاطمة، سيوطي، ص 116.

[1156] الذرية الطاهرة، ص 147.

[1157] حلية الاولياء ج 2، ص 40.

[1158] بحارالانوار، ج 71، ص 351؛ الامالي، طوسي،

ج 2، ص 89.

[1159] عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 22.

[1160] مسند فاطمه عليهاالسلام، سيوطي، ص 70.

[1161] كشف الغمة، ج 1، ص 553.

[1162] مستدرك الوسائل، ج 1، ص 565؛ بحارالانوار، ج 96، ص 295.

[1163] بحارالانوار، ج 2، ص 3.

[1164] الامامة و السياسة، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 92 و ج 100، ص 250.

[1165] عوالم العلوم، ج 21، ص 354؛ مأة منقبة، فضل بن شاذان، ص 64.

[1166] بحارالانوار، ج 65، ص 155.

[1167] بحارالانوار، ج 23 ص 261 (به نقل از تفسير منسوب به امام عسكري عليه السلام ص 334).

[1168] عوالم، ج 11، ص 595، ص 58.

[1169] دلائل الامامة، ص 1؛ مستدرك الوسائل، ج 82، ص 81؛ سفينة البحار، ج 1، ص 231.

[1170] براي سرگذشت حديث و حديث سوزي خلفا مراجعه شود به «سرگذشت حديث» از علامه ي عسكري و «مقدمه اي بر تاريخ تدوين حديث)، رسول جعفريان.

[1171] براي اطلاع از تمامي احاديثي كه از زهرا عليهاالسلام رسيده، ر، ك: «مسند فاطمة الزهرا عليهاالسلام» از حسين شيخ الاسلامي. و «مسند فاطمة الزهرا عليهاالسلام» عزيزالله عطاردي.

[1172] ينابيع المودة، ص 40.

[1173] بحارالانوار، ج 23، ص 259 (به نقل از تفسير منسوب به امام عسكري عليه السلام 330).

[1174] بحارالانوار، ج 36، ص 353.

[1175] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 211.

[1176] المناقب، ص 363.

[1177] دلائل الامامة، ص 1 (نسخه ي محقق، ص 65)؛ سفينة البحار، ج 1، ص 229؛ المعجم الكبير، طبراني، ج 22، ص 413.

[1178] دلائل الامامة، صص 4- 5(نسخه ي محقق، ص 71)، معاني الاخبار، ص 399.

[1179] بحارالانوار، ج 80، ص 21.

[1180] عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 10، بحارالانوار، ج 8، ص 309، و ج 100، ص 245.

[1181] الغدير، ج 2، ص

2.

[1182] نظام وفا (به نقل از هنر در قلمرو مكتب، جواد محدثي).

[1183] نزار قباني. (همان).

[1184] از سخنان درباره پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله. «به راستي برخي از سخنان و گفتارها همانند سحر، داراي جاذبه هستند و روح و جان آدمي را تسخير و جذب مي كنند. و به راستي برخي از شعرها از تفكري محكم و استوار برخوردار است». سفينة البحار، ج 1، ص 703، المحجة البيضاء، ج 5، ص 227.

[1185] بحارالانوار، ج 22، ص 523.

[1186] مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 242؛ نزهة المجالس، ج 2، ص 166؛ العوالم، ج 11، ص 254، اهل البيت، ص 162.

[1187] اهل البيت، توفيق ابوعلم، ص 164- 165؛ السيرة النبوية، زيني دحلان، ج 3، ص 364.

[1188] بحارالانوار، ج 43، ص 177، اهل البيت، ص 162 (به غير از بيت آخر).

[1189] به جهت اختصار از آوردن بقيه دعاها صرفنظر شد. مي توان به كتاب هايي كه در اين زمينه نوشته شده است، مراجعه كرد.

[1190] «كان اميرالمؤمنين رجلا دعاء» علي مردي بسيار دعا كننده بود. (امام صادق عليه السلام).

[1191] و نكته اين كه آخرين وصيت حسين عليه السلام به سجاد عليه السلام دعايي بود كه از مادرش زهرا عليهاالسلام آموخته بود.

[1192] فرازهايي از دعاهاي صديقه ي كبري عليهاالسلام پس از تعقيب نماز عصر، به نقل از مسند فاطمة الزهرا عليهاالسلام، شيخ الاسلامي، ص 401.

[1193] قسمت هايي از دعاي صديقه ي طاهره عليهاالسلام در تعقيب نماز مغرب، به نقل از صحيفة الزهرا عليهاالسلام، جواد القيومي الاصفهاني.

[1194] فقراتي از دعاي حضرت در روزهاي جمعه، به نقل از صحيفة الزهرا عليهاالسلام، جواد القيومي الاصفهاني.

[1195] نفس المهموم، ص 374، به نقل از دعوات راوندي.

[1196] مستدرك الوسائل، ج 2، ص 41.

[1197] بحارالانوار،

ج 91، ص 225. براي آگاهي از ديگر دعاهاي حضرت بويژه دعاهاي عميق و مبسوط آن حضرت در تعقيبات نمازهاي يوميه مراجعه شود به مسند فاطمة الزهرا عليهاالسلام، سيد حسين شيخ الاسلامي، و صحيفة الزهرا عليهاالسلام، جواد القيومي الاصفهاني.

[1198] مناقب، ج 1، ص 71، بحارالانوار، ج 18، ص 60.

[1199] سيره ابن هشام، ج 1، ص 416.

[1200] صحيح بخاري، كتاب الصلوة، ج 2، ص 141، صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، ج 5، ص 179.

[1201] سيره ي ابن هشام، ج 3، ص 106، بحارالانوار، ج 38، ص 202؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 324؛ صحيح بخاري، كتاب الجهاد، ج 6، ص 437؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 178.

[1202] الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 400.

[1203] الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 400.

[1204] عن ابي عبدالله عليه السلام «... تاتي قبور الشهداء في كل جمعة مرتين. الاثنين والخميس» بحارالانوار، ج 43، ص 195، ح 24.

[1205] عن ابي عبدالله عليه السلام قال: «ان فاطمة عليهاالسلام كانت تاتي قبور شهداء في كل غداة سبت فتاتي قبر حمزة و تترحم عليه و تستغفر له»بحارالانوار، ج 43، ص 90، در سنن بيهقي، ج 4، ص 78، هر جمعه آمده است.

[1206] «اوصيك يا اباالحسن ان لا تنساني و تزوروني بعد مماتي» (الكوكب الدري، ج 1، ص 253).

[1207] فرائد السمطين، ج 2، ص 88، الفصول المهمة، ص 140.

[1208] قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «اني سميت ابنتي فاطمة لان الله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار» (بحارالانوار، ج 43، صص 12- 16 و 18 و 172) اين حديث در بسياري از كتابهاي اهل سنت نيز آمده، از جمله «تاريخ بغداد» و «صواعق المحرقه» و «كنزالعمال» و...

و عن سلمان قال: قال رسول الله

صلي الله عليه و آله: «... يا سلمان من احب فاطمة ابنتي فهو في الجنة معي و من ابغضها فهو في النار. يا سلمان! حب فاطمة ينفع في ماة من المواطن، ايسر ذلك المواطن الموت و القبر و الميزان و المحشر و الصراة و المحاسبه...» (مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي، ص 59؛ ينابيع المودة، ص 263).

[1209] قرآن مي فرمايد: (ان كنتم تحبون الله فاتبعوني) نمي گويد «فاحبوني». از همين رو در روايتي «حي علي خير العمل» به ولايت اهل بيت تفسير شده است. (بحارالانوار، ج 43 ص 44) پس ولايت اهل بيت عمل است و آن هم بهترين عمل. از همين رو زهرا عليهاالسلام در فرازي از كلامش مي فرمايد: شيعه كسي است كه اوامر ما را اطاعت و نواهي ما را ترك كند. (بحارالانوار، ج 68 ص 155). براي درك اين حقيقت مرور كردن بعضي از رواياتي كه صفات شيعه را توضيح مي دهد مفيد است:

رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «ان شيعتنا من شيعنا و تبعنا في اعمالنا» (بحارالانوار ج 65، ص 155)؛

شيعه ما كسي است كه در اعمال خود از ما تبعيت و پيروي نمايد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مكه را فتح نمود، بر كوه صفا ايستاد و فرمود: «يا بني هاشم و يا بني عبدالمطلب، اني رسول الله اليكم و اني شفيق عليكم. لا تقولوا: ان محمدا منا فوالله ما اوليائي منكم و لا من غيركم الا المتقون. الا فلا اعرفكم تاتوني يوم القيامة تحملون الدنيا علي رقابكم و ياتي الناس يحملون الآخرة. الا و اني قد اعذرت فيما بيني و بينكم و فيما بين الله عزوجل و بينكم. و ان لي

عملي و لكم عملكم» (بحارالانوار، ج 71، ص 188)؛ اي بني هاشم! و اي پسران عبدالمطلب! من فرستاده ي خدا به سوي شما هستم و نسبت به شما خيرخواه و مهربانم. مبادا بگوييد محمد از ما است و به خود مغرور شويد، به خدا قسم، دوستان من چه از شما و يا غير شما، تنها پرهيزگارانند. آگاه باشيد، مبادا روز قيامت شما را ببينم در حالي كه دنيا را بر گرده ي خود حمل مي كنيد و ساير مردم آخرت راحمل مي كنند. آگاه باشيدكه من حجت را بر شما تمام كردم و عذري ميان خود و شما و ميان خداوند بزرگ و شما باقي نگذاشتم. عمل من برخودم و عمل شما براي خودتان خواهد بود.

امام باقر عليه السلام به جابر مي فرمايد: «يا جابر، بلغ شيعتي السلام و اعلمهم انه لا قرابة بيننا و بين الله عزوجل و لا يتقرب اليه الا بالطاعة له. يا جابر من اطاع الله و احبنا فهو ولينا و من عصي الله لم ينفعه حبنا» (بحارالانوار، ج 71، ص 179)، اي جابر از جانب من به شيعيانم سلام برسان و آنها را آگاه ساز كه ميان ما و خداوند بزرگ قرابت و نسبتي وجود ندارد، و تقرب به او جز به عبادت و بندگي ممكن نيست. اي جابر! كسي كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد، او از شيعيان و محبان ما خواهد بود. و آن كس كه خدا را نافرماني كند، محبت ما او را فايده نمي بخشد.

امام باقر عليه السلام به جابر مي فرمايد: محبت ما اهل بيت به تنهايي كافي نيست. آنگاه مي افزايد: «فوالله ما شيعتنا الا من اتقي الله و اطاعه»، به خدا

قسم شيعه ي ما كسي است كه تقوا و اطاعت را دارد. تا آنجا كه مي فرمايد:-«والله لا تنال و لا يتنا ولايتنا الا بالعمل» (الامالي، شيخ طوسي، ص 97). به خدا قسم تنها با عمل است كه مي توان به ولايت ما رسيد.

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: «لا تذهب بكم المذاهب، فوالله ما شيعتنا الا من اطاع الله عزوجل» (الكافي، ج 2، ص 73)، مبادا شيطان شما را بفريبد و گرفتار آراء باطله كند. به خدا سوگند شيعه ما نيست مگر آن كسي كه در عمل، خداي بزرگ را اطاعت كند.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «ليس من شيعتنا من يكون في مصر يكون فيه آلاف و يكون في المصر اورع منه» (بحارالانوار، ج 65، ص 164)؛ شيعه ما نيست كسي كه در شهري چندين هزار نفري زندگي كند و از همه با تقواتر نباشد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «قوم يزعمون اني امامهم والله ما انا لهم بامام لعنهم الله كلما سترت سترا هتكوه. اقول: كذا و كذا فيقولون: انما يعني كذا و كذا انما انا امام من اطاعني» (بحارالانوار، ج 2، ص 80)؛ جماعتي گمان مي كنند كه من امام و پيشواي آنانم، در حالي كه به خدا سوگند من هرگز امام آنان نيستم. درست نقطه مخالف اعمال مرا انجام مي دهند و گفته هاي مرا بر طبق ميل و هواي نفس خود تفسير مي كنند. من فقط امام و رهبران كسي هستم كه در همه ي اعمالش از من اطاعت و تبعيت نمايد. امام رضا عليه السلام به يكي از اصحاب خود مي فرمايد: «... لقد كان ابنه ولكن لما عصي الله عزوجل، نفاه الله عن ابيه، كذا من كان ما لم يطع الله فليس منا

و انت اذا اطعت الله فانت منا اهل البيت.» (بحارالانوار، ج 43، ص 230)،... پسر نوح گرچه از نوح و پس او بود، ولي چون نافرماني خداي بزرگ را كرد، خدا او را از پدرش نفي كرد. همين طور آنان كه منسوب به ما هستند و اطاعت خدا را نمي كنند از ما نيستند و تو هم (اي حسن وشاء) هر گاه طاعت خدا را بكني، از ما اهل بيت هستي.

براي اطاعت بيشتر، ر: ك. بحارالانوار، ج 65، باب صفات الشيعة، ميزان الحكمة، ذيل كلمه ي شيعه، چهل حديث، امام خميني (قدس الله نفسه الزكيه).

[1210] «عارفا بحقكم مواليا لاوليائكم و معاديا لاعدائكم» (مفاتيح الجنان، زيارت امام رضا عليه السلام). عرفان به حق ولايت ائمه است- و نه به حسب و نسب و تاريخ... آنها- كه در ما تولي و تبري را ايجاد مي كند.

[1211] نفس: (افرايت من اتخذ الهه هواه) (جاثيه، 23). دنيا: «الناس عبيد الدنيا» (كلام امام حسين عليه السلام)؛ (زين للناس حب الشهوات...) (آل عمران، 14)، شيطان: (الم اعهد اليكم يا بني آدم الا تعبدوا الشيطان) (يس، 60)، خلق: (ان كان ابائكم و ابنائكم و... احب اليكم من الله و رسوله...) (توبه، 24).

[1212] اشاره به سير اعمال حج از آن هنگام كه چيزهايي را بر خود حرام مي كني (احرام)، تا به معرفت و بينشي برسي (عرفات)، و به تدريج شعور به حدود و حرمات الهي در تو شكل بگيرد (مشعر الحرام)، و در اين مرحله تويي كه از عرفات و مشعر گذشته اي، بايد بر حذر باشي كه شيطان ها در تو طمع دارند و تو را به آرزوها و وسوسه ها مي بندند و اگر تا حال با تو كاري نداشتند به اين علت

بود كه مطاعي نداشتي تا در تو سرمايه گذاري كنند. پس بايد مسلح بود و توانمند تا بتوان در سرزمين (مني) در مصافي هميشگي با شيطان وسوسه ها را (رمي) و آرزوها را (ذبح) كرد و تا چهار رگ دنيا، شيطان، خلق و نفس را به يكباره با تيزي وحدت، در راستاي هدف- رو به قبله- ذبح نكني (قرباني) و از زيبايي ها و آن چه داري براي خدا نگذاري و سر تسليم فرود نياري و سر به عبوديت حق نسپري (حلق)، از احرام بيرون نمي آيي و به حرم راه نداري.

[1213] «البلاء للولاء» هر كه بامش بيش برفش بيش تر. ر. ك: ميزان الحكمة، ج 2، ص 240.

[1214] در برابر بلاها چند گونه مي توان موضع گرفت: 1- جزع 2- صبر 3- شكر و طلب و در آخر زيارت عاشورا همين آخري خواسته شده و مطلوب است «اللهم لك الحمد حمد الشاكرين لك علي مصابهم».

تو مقام آناني را مي خواهي كه در برابر مصيبت ها نه تنها جرع ندارد و صابرند كه بالاتر شاكرند و طالب.

[1215] عن مولاناالمهدي (ارواحنا له الفداء): «و في ابنته رسول الله لي اسوه حسنة» (بحارالانوار، ج 53، ص 180)، امام زمان عليه السلام مي فرمايد: دختر رسول خدا براي من الگوي خوبي است.

(بحث از الگو و ضرورت آن و نيز الگوي خوب، فرصت ديگري را مي طلبد، اما همين قدر گفتني است كه اسوه خوب (حسن) كسي است كه ملاك ها و معيارها را به تو بياموزد، نه امر و نهي ها و بكن و نكن ها را.)

و در روايت معاني الاخبار كه پيشتر آوردم نيز چنين آمده بود. فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهرة. (معاني الاخبار، ص 44) و در روايت ديگري هم آمده كه

زني خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرضه داشت: تصميم دارم هرگز ازدواج نكنم تا بدين وسيله به فضيلت و كمال بيشتري برسم. حضرت فرمود: اگر اين فضل و كمال بود، فاطمه عليهاالسلام از تو سزاوارتر بود، زيرا هيچ كس در تحصيل فضل و كمال از فاطمه عليهاالسلام پيشي نگرفته است. (به عبارت ديگر حضرت مي خواهد بفرمايد كه تو اگر طالب فضليت هستي راه او را پيش گير.) وسايل الشيعة، ج 14، ص 117؛ الامالي، شيخ طوسي، ص 370، مجلس 13، ح 795. (در آن جا اين روايت از امام باقر عليه السلام نقل شده است).

[1216] توسل الي ربه بوسيلة: تقرب اليه بعمل (مصباح المنير).

الوسيلة: التوصل الي الشي ء برغبة... (مفردات راغب)، وسيله: رسيدن به هدف با ميل و اشتياق است و حقيقت وسيله جويي به سوي خدا اين است كه راه خدا با دانش و پرستش بپيماييم و در جستجوي مكارم اخلاق باشيم. اين لفظ بسان قرب است. (كه در معني «ما يتقرب به» بكار مي رود). توسل اليه بوسيلة اذ اتقرب اليه بعمل... (لسان العرب)، اگر كسي به عملي تقرب جويد مي گويند: توسل اليه و در حقيقت به هر وسيله اي كه نسبت به هدفي اتخاذ شود وسيله مي گويند، هر عمل خالصي كه براي خدا بياورند وسيله به سوي خداست (مانند انجام فرائض و مستحبات).

الوسيلة... والجمع: الوسائل، قال الجوهري الوسيلة ما يتقرب به الي الغير (تاج العروس)، وسايل جمع وسيله است. جوهري مي گويد: هر چيزي كه مايه ي نزديكي به ديگري بشود به آن وسيله مي گويند.

[1217] علي عليه السلام در مورد آيه ي (وابتغوا اليه الوسيلة) مي فرمود: «انا وسيلته» (تفسير برهان، ج 1، ص 469؛ الميزان، ج 5، 333)

و زهرا

عليهاالسلام هم در خطبه اش فرمود: «نحن وسيلة في خلقه» (شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 211).

و امام صادق عليه السلام فرمود: «نحن السبب بينكم و بين الله عزوجل» (الامالي، شيخ مفيد) و رسول هم از قبل خبر داده بود. «هم- الائمة من ولد الحسين- العروة الوثقي و هم الوسيلة الي الله تعالي» (نورالثقلين، ج 1، ص 626).

[1218] بحارالانوار، ج 91، و 27؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 52.

[1219] سفينة البحار، ج 2، ص 374، رياحين الشريعة، ج 2، ص 119 (به نقل از دلائل الامامة طبري).

[1220] سفينة البحار، ج 2، ص 374، رياحين الشريعة، ج 2، ص 119 (به نقل از دلائل الامامة طبري).

[1221] حلية الابرار في فضائل محمد صلي الله عليه و آله و آله الاطهار عليهم السلام، سيد هاشم بحراني، ج 2، ص 598؛ بيت الاحزان، ص 100.

[1222] رياحين الشريعة، ج 1، ص 58.

[1223] يكي از بزرگان عرفا و اهل سير و سلوك كه شاگردان بسياري را تربيت كرده است. مرحوم شيخ حسنعلي اصفهاني- معروف به نخودكي- در خاطرات خود مي گويد: پس از تحصيل علوم ديني در ايران تكميل معارف به نجف اشرف و به كنار مرقد مطهر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شدم نخستين روزي كه براي زيارت و درك حضور مرحوم سيد مرتضي كشميري، به محل سكونت ايشان در يك مدرسه رفتم، اتفاقا روز جمعه بود و كسي را در صحن و سراي مدرسه نيافتم كه جوياي اتاق آن مرد بزرگ شوم، ناگهان از داخل يكي از حجرات در بسته صدايي شنيدم كه مرا با نام نزد خود مي خواند. به سوي اتاق رفتم، مردي در را به سوي من گشود و فرمود: بيا كشميري

منم.»

[1224] به نقل از نشان از بي نشان ها، ص 17 و داستان هاي شگفت، شهيد دستغيب، ص 172.

[1225] به نقل از «صديقه ي طاهره عليهاالسلام»، عقيقي بخشايشي، ص 244 (با كمي تصرف).

[1226] محدث قومي مي گويد: زماني كه حاجتي به درگاه رب العالمين داشتي كه سينه ات از آن به تنگ آمده بود، پس دو ركعت نماز گزار، چون سلام نماز را دادي سه بار تكبير گفته تسبيح حضرت فاطمه عليهاالسلام را به جا آور. پس از آن به مسجد رفته يكصد بار ذكر «يا مولاتي يا فاطمة اغيثيني» بازگو، سپس جانب راست و بعد جانب چپ را بر خاك نه و اين ذكر را صد مرتبه تكرار كن و در آخر به سجده رفته يكصد و ده مرتبه ذكر ياد شده را تكرار كن كه اگر خدا بخواهد حاجتت برآورده به خير خواهد شد. (مفاتيح الجنان، در حاشيه ي موسم به الباقيات الصالحات).

[1227] به نقل از توسلات، تاج لنگرودي، ص 112 (با كمي تصرف).

[1228] اخرج ابن مردويه عن انس بن مالك و بريده قال: «قرا رسول الله صلي الله عليه و آله هذه الآيه (في بيوت اذن الله ان ترفع) فقام اليه رجل فقال: اي بيوت هذه يا رسول الله؟ قال: بيوت الانبياء. فقام اليه ابوبكر فقال: يا رسول الله هذه البيت منها؟- لبيت علي و فاطمه- قال: نعم من افاضلها»؛ پيامبر اين آيه را تلاوت كرد: در خانه هايي كه خدا رخصت داده است كه (قدر و منزلت) آنها رفعت يابد. مردي برخواست و پرسيد: يا رسول لله! كدام خانه ها؟ حضرت فرمود: خانه هاي پيامبران. با شنيدن اين سخن، ابوبكر برخاست و گفت: اي رسول خدا!- آيا خانه ي علي و فاطمه هم از آنها است؟

پيامبر در پاسخ وي فرمود: آري از برترين آنها است. الدر المنثور ج 6، ص 203؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 410؛ روح المعاني، ج 18، ص 174.

[1229] مناسب بود پيش از اين، در فصلي با عنوان «اخبار النبي» اخباري را نقل كنيم كه رسول خدا از حوادث ناگواري سخن گفته است كه پس از او بر اهل بيتش رخ مي دهد، (چه به صراحت و چه به اشاره) و آنها را پيشاپيش آماده كرده است؛ ولي از آنجا كه اين اخبار فراوان است، از نقل آنها صرف نظر شد و تنها به برخي از آنها در ضمن منابع «هجوم» اشاره خواهد شد. براي بررسي بيش تر ر. ك: بحارالانوار، ج 28، صص 37- 84.

[1230] چند نمونه ي اخير از همان مواردي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله اهل بيت خود را از حوادث ناگوار پس از رحلتش، آگاه و بدين وسيله آنان را آماده مي سازد گفتني است: آوردن اين اخبار در قسمت «هجوم» به اين معنا نيست كه تنها همين هجوم را در برمي گيرد. بلكه پرواضح است كه عموم اين اخبار حوادث دردناك ديگر را هم شامل مي شود. سبب ذكر اينها در قسمت هجوم، سخن آيت الله شيخ محمد حسين اصفهاني (كمپاني) قدس سره در كتاب «الانوار القدسيه» است كه كليد آغازين مصيبت ها ماجراي در است.

و ما اصابها من المصاب- مفتاح بابه حديث الباب.

[1231] براي اطلاع از تمامي اشعار و ترجمه ي آنها ر. ك: بخش اشعار زهرا عليهاالسلام، در همين كتاب. همان گونه كه اشاره شد، وسعت اين اشعار بيش از هجوم را در بر مي گيرد.

[1232] علامه ي اميني قدس سره در مورد اين خبر مي گويد: «والاسناد صحيح رجاله، كلهم ثقات،

اربعة منهم من رجال الصحاح الست؛ همه ي رجال اين سند صحيح و ثقه هستند. چهار تن از آنها از راويان صحاح شش گانه اند». (الغدير، ج 7، ص 171)

مؤلف تشييد المطاعن مي گويد: «به گفته ي بزرگان اهل سنت: انه حديث حسن الا انه ليس فيه شي ء عن النبي صلي الله عليه و آله اين حديث حسن است جز آن كه چيزي از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است». (تشييد المطاعن، ج 1، ص 341). با اين همه فاضل قوشچي در شرح تجريد الاعتقاد (ص 407) براي فرار از اين عمل توجيه ناپذير خليفه، مي گويد: «اجيب عنه بانه لم يثبت الكشف عن الثقات، جواب اين است كه قضيه ي كشف (هتك حرمت خانه ي فاطمه عليهاالسلام) از افراد ثقه نقل نشده است!

[1233] ابن قتيبه از اعاظم و اعيان علماي اهل سنت است. چنانچه از مطالعه ي «و فيات الاعيان» ابن خلكان و «مرات الجنان»يافعي و «جامع الاصول»ابن اثير الجزري و «تهذيب الاسماء» علامه ي نووي و «انساب» سمعاني و «ميزان الاعتدال» ذهبي و «بغية الوعاة» سيوطي و غير آن ظاهر است. و نسبت كتاب «الامامة و السياسة» به ابن قتيبه نيز مسلم و محقق است. چنان چه عمر بن فحد ملك مكي شافعي در كتاب «اتحاف الوري باخبار ام القري» در وقايع سال 903 و همچنين تفسير شاهي كه از معتبرترين تفاسير اهل سنت است در سوره ي نور در ذيل آيه ي (اذاعوا الله و رسوله ليحكم بينهم) به آن تصريح كرده است. (نقل از رياحين الشريعة، ج 1، ص 282 پانوشت)

[1234] ابوالوليد محب الدين محمد بن شحنه ي حنفي از قضات عامه در حلب، متوفاي 815 يا 817 هجري و نام كتابش «روضة

المناظر في اخبار الاوائل والاواخر» است كه در حاشيه ي كامل ابن اثير چاپ شده است.

[1235] هند، دختر اثاثةبن عبدالمطلب، يكي از شعراي عرب است كه اسلام آورد و با پيامبر بيعت كرد. ر: ك. اعلام النساء، ج 5، ص 216؛ الطبقات، ج 2، ص 331؛ سيره ي ابن هشام، ج 3، ص 43.

[1236] الكثب، جمع كثيب: رمل، شن.

[1237] حطبا جزلا: اي غليظا قويا (النهاية، ج 1، ص 270).

[1238] سيد مرتضي قدس سره پس از نقل اين خبر مي گويد: و هذا الخبر قد روته الشيعة من طرق كثيرة و انما الطريف ان يرويه برواية شيوخ محدثي العامة ولكنهم كانوا يروون ما سمعوا بالسلامة. و ربما تنبهوا علي ما في بعض ما يروونه عليهم، فكفوا منه؛ اين روايت را شيعه از طرق زيادي نقل كرده ليكن در اين جا از بزرگان محدثان اهل سنت نقل شده. امثال اين گونه روايات و اخبار نخست بدون حذف و تحريف نقل مي شد، ولي به آن چه در اين روايات عليه آنها بود، متوجه شدند و از نقل آنها خودداري كردند.

[1239] براي اطلاع بيش تر از اين سنت نسخه!! كه اخيرا شيوع بيش تري يافته است! و برخي ديگر از كتاب هاي تحريف شده است ر. ك: دراسات و بحوث في التاريخ والاسلام از علامه جعفر مرتضي، مقاله يكم (اعراف الكتب المحرفة).

[1240] شهرستاني در ملل و نحل از «نظام» يكي از دانشمندان اهل سنت (متوفاي 548 ه) نقل مي كند كه او مي گفت: عمر در هنگام بيعت آن قدر به پهلوي فاطمه زد تا محسنش را سقط كرد و مدام فرياد مي زند. خانه را با هر كه در خانه است، آتش بزنيد و در خانه جز علي و

فاطمه و حسن و حسين كسي نبود.

[1241] به نقل از ترجمه ي فارسي، ج 1، ص 326 تا 328.

[1242] به نقل از ترجمه ي فارسي، ج 4، صص 273- 278.

[1243] متوفاي سال 672 ه. ق.

[1244] عبدالله بن عمار ابومحمد برقي يكي از شعراي اهل بيت است كه به جرم اشعارش در دفاع از مظلوميت آنان، به دستور متوكل زبانش را بريدند و ديوانش را سوزاندند. چند روز از اين واقعه ي دردناك از دنيا رفت. (سال 245 از هجرت) اشعار بالا قسمتي از قصيده ي نونيه اوست. ر. ك: معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص 148؛ الغدير، ج 4، ص 140.

[1245] ابوالحسن علاءالدين، علي بن حسين حلي، از علما و شاعران قرن هشتم هجري، معاصر شهيد اول است كه قصيده هاي هفتگانه ي او معروف است و شهيد اول يكي از آن قصيده ها را شرح كرده است.

[1246] محتمل است اين خبر شاهدي براي پس گرفتن فدك باشد؛ وگرنه، بدون شك بايد در فصل بعدي (دفاع از علي) آورده شود.

[1247] متوفاي سال 428 هجري، براي شرح حال و آشنايي با اشعار او ر. ك: الغدير، ج 4، صص 232- 262.

[1248] صهاك مادربزرگ عمر است كه از زنان بد نام و آلوده ي زمان خود بود.

[1249] پر واضح است كه اين نقل تمامي مصائب وارده بر زهرا عليهاالسلام را در برمي گيرد، و در حقيقت شاهدي است براي همه ي آنها.

[1250] متوفاي 357 ه. ق.

[1251] گفتني است كه «يد» به تمامي دست هم اطلاق مي شود و «كتف» را هم در بر مي گيرد.

[1252] شايان ذكر است كه صاحب احتجاج در بيان سبب حذف اسانيد احاديث كتابش چنين مي گويد: «لكونها متواترة او محفوفا بالقرائن العقلية او النقلية القطعية. چون

روايت متواتر يا توام با قرائن عقلي و نقلي بود.».

[1253] خواجه نصيرالدين طوسي (م 672 ه) در «تجريد الاعتقاد» مي گويد: و منها انه بعث الي بيت اميرالمؤمنين لما امتنع من البيعة، فاضرم فيه النار و فيه فاطمة و جماعة من بني هاشم و اخرجوا عليا و ضربوا فاطمة (عليهاالسلام) فالقت جنينا... مورد ديگر، چون اميرالمؤمنين از بيعت سر باز زد، (ابوبكر) افرادي را به منزل حضرت فرستاد تا خانه را با افرادش كه فاطمه و جماعتي از بني هاشم بودند، آتش زدند، علي را بيرون كشيده، فاطمه را چنين زدند كه جنين افكند.

قوشچي (متوفاي 79 ه) در جواب مي نويسد: اجيب عنه. بان تاخر علي عن بيعة ابي بكر لم يكن عن شقايق و مخالفة و انما كان لعذر و طرو امر و لهذا اقتدي به و اخذ من عطائه...؛ پاسخ اين است. درنگ علي در بيعت با ابوبكر، به سبب مخالفت و جبهه گيري نبود، بلكه به واسطه ي عذر و صرفا پيشامدي بوده است، بدين جهت (علي عليه السلام)به او اقتدا كرد، و عطاياي او را پذيرفت.

شرح تجريد الكلام، ص 407 (و در نسخه هاي محشي، ص 482).

شايان ذكر است پيش از قوشچي نيز شمس الدين اسفرائيني (متوفاي 846 ه) عين همين جواب را در شرح خود «تسديد العقائد في شرح تجريد القواعد» كه به «شرح قديم»معروف است، به خواجه مي دهد. (نسخه ي خطي نوشته شده در سال 890 ه) تنها بعد از آن مي افزايد و لم ينقل شي ء من ذلك علي السنة الثقات و ارباب العدالة من الرواة! (هيچ يك از اين موارد بر زبان افراد ثقه و عادل در (نقل) روايات، جاري نشده است! (به راستي خدا انصافشان دهد).

[1254] كتاب (مؤتمر

علماء بغداد)، بنا به گفته مرحوم آيت الله مرعشي نجفي تاليف مورخ جليل القدر ثقه، ابي الهيجاء شبل الدولة مقاتل بن عطية بن مقاتل البكري، از بزرگان علماي حنفي مذهب قرن پنجم هجري است. ايشان در معرفي اين كتاب مي نويسد:

فانه مع صغر حجمه و خفة جرثومته، و قلة وزنه، حاو لامور هامة مهمة من مناظرة جرت بين عالم شريف علوي شيعي، و عالم قرشي عباسي سني في بغداد بمحضر «السلطان ملكشاه السلجوقي» مع نظارة وزيره الفاضل المورخ المتتبع المضطلع «الخواجه نظام الملك ابي علي الحسن الخراساني المتوفي 485» موسس المدرسة النظامية تلك البلدة و في اخر الامر كانت الغلبة للعلوي؛ اين كتاب با همه ي كم حجمي و كوچكي، حاوي مناظرات مهمي است ميان عالمي شريف كه علويه شيعي است و عالمي قريشي و عباسي سني در بغداد، در محضر سلطان ملكشاه سلجوقي و با نظارت وزير دانشمند، مورخ و محقق و دانشمندش خواجه نظام الملك ابي علي الحسن خراساني، متوفاي 485، موسس مدرسه ي نظاميه ي آن شهر، روي داده كه سرانجام پيروزي با فرد علوي بوده است. اخيرا نسخه اي ديگر از اين كتاب تحقيق و مقدمه اي محققانه، با نام (الامامة و الخلافة) در بيروت به چاپ رسيده كه با نسخه ي چاپ شده در قم، اندك تفاوتهايي دارد كه چندان مهم نيست. (براي توضيح بيشتر در مورد اين نسخه مراجعه شود به فهرست ماخذ).

[1255] «كان شافعي المذهب و هو مع ذلك شيخ الاعتزال و له المصنفات الكثيرة في طريقهم و في اصول الفقه... توفي سنة (415 ه)؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 203. و نيز ر. ك: ميزان الاعتدال، ج 2، ص 533؛ تاريخ بغداد، ج 11، صص 113- 115 از

مشهورترين كتاب هايش «المغني في التوحيد والعدل» است كه در آخر آن، پيرامون امامت بحث مي كند.

[1256] متوفاي سال (173 ه) براي شرح حال و بعضي از اشعار او ر. ك: الغدير ج 2، صص 213- 290؛ الاغاني ج 7، صص 229- 278؛ اعيان الشيعة، ج 3، صص 405- 430؛ الذريعة الي تصانيف الشيعه، ج 9 صص 267- 268.

[1257] در سند روايت، عبدالله بن عبدالرحمن الاصم قرار دارد و توثيق و تضعيف او اختلافي است. بنابر قول اول، سند روايت صحيح است. (ر. ك: معجم الرجال الحديث، ج 10 ص 242)

[1258] نعل السيف: ما يكون في اسفل غمد السيف من حديد او فضة و نحوهما. (الصحاح، ج 5، ص 1832).

[1259] ر. ك: الذريعة، ج 3، ص 130.

[1260] كتاب فضائح از شهاب الدين رازي شافعي است (پيشين)

[1261] محمد بن عبدالكريم بن احمد الشافعي از متكلمان قرن ششم، (479- 548 ه)

[1262] ابراهيم بن سيار بن هاني بصري، النظام المعتزلي متوفاي سال 231 ه. خطيب بغدادي در تاريخ بغداد، ج 6، ص 97 مي گويد: «ابواسحاق النظام ورد بغداد، كان احد فرسان اهل النظر والكلام علي مذهب المعتزلة و به في ذلك تصانيف عديدة و كان ايضاء متادبا و له شعر دقيق المعاني علي طريقة المتكلمين»، ابوالسحاق نظام وارد بغداد شد. از يكه تازان انديشه و كلام معتزله بود. در اين باره كتاب هاي متعددي دارد. همچنين اهل ادب بود و داراي شعري با معاني بالا به روش متكلمان است.

و زركلي در اعلام ج 1، ص 43 مي گويد: «من ائمة المعتزلة قال الجاحظ: الاوائل يقولون في كل الف سنة رجل لا نظير له فان صح ذلك فابوا اسحاق من اولئك تبحر في

علوم الفلسفة، واطلع علي اكثر ما كتب رجالها من طبيعيين والهيين...»؛ او از ائمه ي معتزله است. جاحظ مي گويد: «پيشينيان مي گويند كه در هر هزار سال، مردي است كه هيچ نظري ندارد؛ اگر چنين مطلبي درست باشد، ابواسحاق از چنين افرادي است. متبحر در علوم فلسفه بود و از بيشتر از آن چه، طبيعيون و الهيون نوشته اند مطلع بود.

ابن خلكان در وفيات الاعيان، ج 4، ص 273 مي گويد: «ابوالفتح محمد بن ابي القاسم عبدالكريم بن ابي بكر الشهرستاني المتكلم علي مذهب الاشعري كان اماما مبرزا فقيها، متكلما و برع في الفقه و قرا الكلام علي ابي القاسم الانصاري تفرد فيه و صنف كتابا منها كتاب «الملل و النحل»؛ ابوالفتح محمد بن ابي القاسم عبدالكريم بن ابي بكر شهرستاني متكلم مذهب اشعري بود. پيشواي برجسته و فقيه بود. توانمند و چيره دست در فقه بود. علم كلام را در محضر علي ابن القاسم انصاري آموخت و در آن منحصر به فرد شد و كتاب هايي نگاشت، مانند نهاية الاقدام و ملل و نحل.

و نيز ر. ك: لسان الميزان، ج 1، ص 59؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 234.

[1263] زينب دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و همسر پسر خاله اش ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزي بود. در جنگ بدر ابوالعاص به همراه ديگر اسراي كفار، به اسارت مسلمين درآمد و بنا شد كه هر يك از اسرا براي رهايي خود فديه بدهند. ابوالعاص به همسر خود زينب پيغام فرستاد كه براي او فديه بفرستد، و او هم مالي تهيه كرده، همراه گردنبندي كه از مادرش خديجه عليهاالسلام به او رسيده بود، خدمت پيامبر فرستاد حضرت از ياد خديجه بسيار محزون شد و بدون فديه

ابوالعاص را رها كرد. اما به او فرمود: چون زينب به تو حرام است، او را روانه مدينه نما. او هم قبول كرد. حضرت زيد بن حارثه را كه از انصار بود، با او روانه كرد تا زينب را بياورد. هنگامي كه مشركان از حركت زينب آگاه شدند، جمعي راه افتادند. و در «ذي طوي» به آنها رسيدند. هبار بن اسود با نيزه به هودج زينب زد و او بر اثر وحشت از اين ضربه، بچه اي را كه در رحم داشت، سقط كرد و رسول خدا در جريان فتح مكه خون «هبار» را به جرم همين جنايت هدر كرد و فرمود: او را هر جا يافتيد؛ بكشيد (شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج 14، صص 191- 192 به نقل از سيره ابن هشام، ج 2، صص 298 و 299). نيز ر. ك: مختصر تاريخ دمشق...، ج 1، ص 267.

[1264] شايان ذكر است كه متاسفانه در چاپ هاي اخير «المعارف» ابن قتيبه، اين عبارت تحريف شده و به جاي آن اين گونه آمده است: «ولد علي بن ابي طالب؛ فولد علي، الحسن والحسين و محسنا... و اما محسن بن علي فهلك و هو صغير، فرزندان علي بن ابي طالب. فرزندان علي، حسن و حسين و محسن و... بودند، اما محسن بن علي در كودكي از دنيا رفت». (المعارف، ص 210). گذشته از نقل ابن شهر آشوب، نقل گنجي شافعي (كه در مدرك بعدي ذكر شده) در كفاية الطالب نيز بهترين گواه بر اين تحريف است.

[1265] گنجي شافعي از علماي بزرگ اهل سنت (المقتول 658 ه) است. از گنجي جاي تعجب است كه مي گويد غير ابن قتيبه كسي اين خبر را نقل نكرده است!

[1266]

بياضي (متوفاي 877 ه) اين سخن را در كتاب «الصراط المستقيم» از قول بلاذري در «انساب الاشراف» نقل مي كند.

[1267] ر. ك: ديوان «الانوار القدسية»، صص 42- 44.

[1268] بشنو از ني، ص 20.

[1269] آن چه در اينجا و نيز در قسمت موانع و آثار دعا، نام برده مي شود تماما مستند به رواياتي است كه براي پرهيز از تفصيل، از آوردن آنها صرف نظر مي شود. ر. ك: ميزان الحكمة و بحارالانوار، ج 90.

[1270] بشنو از ني، ص 22- 28.

[1271] مائده، 25. (اميد فلاح و رويش براي كساني است كه پس از عشق و ايمان به اطاعت و توسل و جهاد روي آورده اند).

[1272] الانتصار، مناظرات الشيعة في شبكات الانترنت، ج 5، ص 190.

[1273] آل عمران، 103.

[1274] بحارالانوار، ج 24، ص 85 (به نقل از تفسير عياشي).

[1275] نساء، 64.

[1276] يوسف، 97.

[1277] زخرف، 49.

[1278] بقره، 37.

[1279] گفتني است كه در قرآن «كلمات» بر ذوات و اشياء نيز به كار رفته است. آل عمران، 39؛ نساء، 171؛ اعراف، 137.

[1280] بقره، 89.

[1281] الدلائل، ابونعيم اصفهاني، ج 1، ص 82.

[1282] اسراء، 56 و 57.

[1283] بحارالانوار، ج 91، ص 5 و 22.

[1284] بحارالانوار، ص 21.

[1285] الميزان، ج 5، ص 334.

[1286] عيون الاخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 58، ح 217، تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 621، ح 176.

[1287] بحارالانوار، ج 91، ص 22؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 100.

[1288] نهج البلاغه، عبده، خ 106.

[1289] شوري، 23.

[1290] البراهين الجلية في رفع تشكيكات الوهابية، ص 27، (به نقل از نسايي).

[1291] بحارالانوار، ج 27، ص 176.

[1292] صحيح ترمذي، كتاب الدعوات، ح 3578؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441، ح 1385؛ مسند احمد حنبل، ج 4، ص 138؛ المعجم الكبير، طبراني،

ج 9، ص 17؛ دلائل النبوة، ج 6، ص 168.

[1293] سنن ابن ماجه، ج 1، باب مساجد، ص 261؛ مسند، احمد حنبل، ج 3، حديث 21.

[1294] دلايل النبوة، بيهقي، ج 5، ص 489؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 615؛ الدر المنثور، ج 1، ص 59 (به نقل از طبراني و ابونعيم اصفهاني و بيهقي)؛ روح المعاني، ج 1، ص 217 و بسياري از تفاسير اهل سنت ذيل آيه ي 37، سوره ي بقره.

[1295] وفاء الوفاء، ج 2، ص 1376؛ البراهين الجلية (به نقل از اهل سنت) ص 37.

[1296] الصواعق المحرقه، ص 178.

[1297] كشف الارتياب، سيد محسن امين، ص 307.

[1298] بحارالانوار، ج 44، ص 328؛ مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 186.

[1299] التوصل الي حقيقة التوسل، رفاعي، ص 253.

[1300] الدعوه الاسلاميه، ج 2، ص 207. و نيز براي بررسي بيشتر در مورد توسل مراجعه شود به تفاسير الميزان و نمونه ذيل آيه ي 34 سوره ي مائده، و كتاب هاي: توسل، آيه الله جعفر سبحاني؛ «البراهين الجليله في رفع تشكيكات الوهابيه»، سيد محمد حسن قزويني حائري؛ كشف الارتياب، سيد محسن امين.

[1301] بحارالانوار، ج 27، ص 312.

[1302] الصحيفة العلوية، عبدالله بن صالح سماهيجي، دعاي روز 24 از هر ماه، ص 533.

[1303] دعاي عرفه.

[1304] صحيفه ي سجاديه، دعاي 47.

[1305] دعاي ندبه.

[1306] دعاي توسل.

[1307] الصحيفة العلوية الجامعة، دعاي امان، ص 127.

[1308] دعاي ابوحمزه.

[1309] دعاي توسل.

[1310] ر. ك: داستان شگفت، توسلات، كرامات صالحين، كريمه ي اهل بيت، كرامات رضويه، كرامات المهدي عليه السلام.

[1311] ديوان حافظ، غزل 180.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109