غدیر در گذر تاریخ: گفت وگوی ادبی تاریخ با امیر المومنین علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : تقوی دهکلانی، علی

عنوان و نام پدیدآور : غدیر در گذر تاریخ: گفت وگوی ادبی تاریخ با امیر المومنین علیه السلام / مولف علی تقوی دهکلانی.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران 1387.

مشخصات ظاهری : 88 ص.

شابک : 6500 ریال: چاپ اول 978-964-973-101-8 ؛ 7000 ریال : 978-964-973-101-8

یادداشت : چاپ اول: 1386.

یادداشت : چاپ دوم.

یادداشت : عنوان روی جلد: غدیر در گذر تاریخ: گفتگوی ادبی تاریخ با علی علیه السلام.

یادداشت : کتابنامه : ص. 86 - 88؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد : غدیر در گذر تاریخ: گفتگوی ادبی تاریخ با علی علیه السلام.

موضوع : علی بن ابی طالب ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

موضوع : غدیر خم

شناسه افزوده : مسجد جمکران (قم)

رده بندی کنگره : BP223/54/ت74غ4 1387

رده بندی دیویی : 297/452

شماره کتابشناسی ملی : 1164760

ص:1

اشاره

ص:2

غدیر در گذر تاریخ

گفت وگوی ادبی تاریخ با امیر المومنین علیه السلام

مولف

علی تقوی دهکلانی

ص:3

فهرست

تصویر

ص:4

پیشگفتار

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

پیامبر گرامی اسلام می فرماید:

«إنّ اللَّهَ جَعَلَ ِلأخِی عَلیَ فَضََائِلَ لا تُحصَی کِثرَةً فَمَن ذَکَرَ فَضِیلَةَ مِنْ فَضََآئِلهِ مُقِرّاً بِها غَفَراللَّهُ ما تَقَدّمَ مِن ذَنبِهِ وَ ما تَأَخّرَ وَ مَن کَتَبَ فَضِیلَةَ مِن فَضَائِلِه لَم تَزَلِ المَلائِکَةُ تَستَغفِرُ لَه ما بَقِی لِتلِکَ الکِتَابَة رَسمٌ وَ مَن اِستَمَعَ َ إِلی فَضِیلَةٍ مِن فَضَائِلِه غَفَرَ اللهُ ذّنُوبَهُ الَتی اِکتَسَبَها بِاِلاستِماعِ وَمَن نَظَرَ إِلی کِتابٍ مِن فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ ذُنُوَبهُ التَّی إِکتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ» (1)

«خداوند برای برادرم علی علیه السلام فضایلی قرار داده است که از شمارش بیرون است؛ هر کس یکی از فضایل او را بیان نماید و بدان مُعترف باشد خداوند گناهان گذشته و آینده اش را خواهد بخشید، و هر کس فضیلتی از فضایل او را بنویسد تا وقتی که از آن نوشته اثری هست، فرشته ها برای او طلب آمرزش می کنند، و هر کس به فضایل علی علیه السلام گوش بسپارد

ص:5


1- 1. نهج الحق، ص 231؛ ینابیع الموده، ص 121؛ کفایة الطالب، باب 62.

خداوند متعال گناهانی را که با گوش مرتکب شده است عفو می کند و هر کس به نوشته ای که در فضیلت علی علیه السلام است نظری اندازد، گناهانی که به وسیله چشم انجام داده است، مورد آمرزش قرار خواهد گرفت».

ص:6

مقدّمه

نوشته حاضر به صورت نثر ساده و روان، ده گفتار از فرازهای پر حماسه زندگی بنده برگزیده خدا، مردی آسمانی، عارفی خستگی ناپذیر، مجاهدی شب زنده دار، فرمانروایی یتیم نواز «بنده رها شده از تمام قُیُود» (1) امام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را جمع نموده.

از آن جایی که این گفتار برای نوجوانان تهیه شده، سعی در اختصار می باشد و سوق قلم به سوی حماسی نوشتن است، به مقتضای حال. نقص و کاستی از جانب ماست، در زندگی این شخصیت بی نظیر هیچ چیز کم نیست.

ثواب این گفتار را هدیه می نمایم به پیشگاه مقدّس آقا امام زمان علیه السلام و اجداد پاک آن حضرت.

نثر حاضر؛ سخنان تاریخ، این گواه عالم هستی و معلّم بشریّت است که با امام متقیّان به گفت و گو و درد دل می نشیند.

نام من تاریخ است، حکایت گر و روایتگر تمام حوادث جهان آفرینش، پیوند دهنده نسل ها و ارتباط دهنده قرن ها،

ص:7


1- 2. صحیفه نور، ج 22، ص 200.

هیچ کس بی نیاز از من نیست. با زنده بودنم، بشر گذشته را در اختیار دارد، و در نبودِ من، انسان هست و یک زندگی مُبهَم.

در وصف من امام عارفان و مجاهدان به فرزندش می فرماید: «فرزندم: من اگر چه در تمام طول تاریخ، همراه گذشتگان زندگی نداشتم، ولی اخبار زندگی آنها را به دقّت مطالعه کردم و آثاری که از آنها به یادگار مانده بررسی نمودم و با این کار، گویا من در تمام این مدّت زنده بوده ام و حوادث تلخ و شیرین زندگی همه را، از نزدیک دیده ام گویا عمر جاویدان داشته ام.» (1)

منِ تاریخ، تمامی حوادث واقع شده را بدون کم و کاست در سینه خود ضبط دارم، عدّه ای زیاد بهره می گیرند، دسته ای دیگر اندک و گروهی اصلاً.

سر گذشتِ شگفتی راز هستی مرا شگفت زده کرده. از «ولادت» گرفته تا «شهادت»، «اسلام آوردن و ایمان آوردن» او به رسول خاتم صلی الله علیه وآله سینه زرّین مرا پر کرده، همو که «ازدواجی» آسمانی داشت و «فضیلت های» او جهانیان را مبهوت می کند، «جنگاوری» که همانند او در تاریخ یافت نخواهد شد.

ص:8


1- 3. نهج البلاغه، نامه 31.

با این حال نگرش خاصّی به دنیا داشت، او اصلاً «دنیا نگر» نبود، در «جانشینی» او رسول رحمت و رأفت از طرف خدا مورد خطاب گردید که اگر ولایتِ به معنای حکومتِ او را ابلاغ نکنی انگار 23 سال رسالت مان را انجام ندادی.

بعد طولی نکشید که در «مرگ همسرش» جان داد، مرگ انیس جانش، او را کُشت. امّا در عین حال «سکوت و مظلومیت» او، سکوت آفرینش را شکست و عرشیان را وادار به اعتراض نمود …

این است که می گویم بی علی علیه السلام تاریخ و مطالعه در آن معنایی ندارد؛ زیرا او راز آفرینش است.

حال که ملّت ها به اصطلاح متمدّن شدند و هنوز آه و ناله گرسنه گان در جهان، علی علیه السلام را رنج می دهد و اوّلین قبله گاه مسلمین و «محل عروج خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و قبور انبیای الهی این سرزمین مقدّس و مبارک» (1) در زیر چکمه های صهیونیزم بین الملل قرار دارد، صهیونیزمی که دلِ علی علیه السلام و اولاد او را خون کرده، منِ تاریخ می خواهم گفت و گویی عاشقانه با شگفتی راز هستی داشته باشم؛ تا علّت این همه ظلم در جهان را بیشتر سُروده باشم.

ص:9


1- 4. سوره اسراء، آیه 1: «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصا الَّذِی برَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ».

گفتار اول: ولادت

نام: علی

لقب: امیرالمؤمنین

کنیه: ابوالحسن

نام پدر: ابوطالب

نام مادر: فاطمه بنت اسد

ولادت: 13 رجب، 23 سال قبل از هجرت

مکان ولادت: بیت اللَّه الحرام

مدت امامت: سی سال

مدّت خلافت ظاهری: چهار سال و شش ماه

مدت عمر: 63 سال

شهادت: 21 رمضان سال 40 هجری

محل شهادت: محراب عبادت

قاتل: عبدالرّحمان بن ملجم مرادی

مرقد مطهر: نجف اشرف.

ص:10

نحوه خاصّی از ارتباط بین لفظ و معنا وجود دارد؛ یعنی معنا از لفظ حاصل می شود و لفظ حکایت گر و آینه تمام نمای معناست، اگر لفظی استعمال شود ناخودآگاه معنای آن به ذهن تبادُر و تراوش می کند، انگار گوینده اصلاً لفظی نگفته فقط معنا را بیان نموده. چنین ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا بر هیچ کس پوشیده نیست.

از درون کعبه پا به زمین گذاشتی یا به عبارتی از درون کعبه ظاهر شدی؛ همانند ظاهر شدن معنا از لفظ، نمی دانم کدام یک معنا می باشد که اگر علی گویم کعبه معنا می شود و اگر کعبه گویم علی می فهمم. نمی دانم تو لفظی یا کعبه، تو معنایی یا کعبه، همین قدر می گویم اگر معنا و روح عبادات نبودی از درون کعبه تولد نمی یافتی.

مادرت فاطمه بنت اسد بن هاشم ابن عبد مناف، چون مادری بود برای رسول خداصلی الله علیه وآله و آن رسول هدایت و رستگاری، در دامن پر مِهر او پرورش یافت. و سرانجام آن زن نمونه به پیامبر خداصلی الله علیه وآله ایمان آورد و همراه او با جمله مهاجرین دیگر از مکّه به سوی مدینه هجرت کرد.

آن زمان که جان به جان آفرین تسلیم نمود، پیامبرصلی الله علیه وآله «او را با پیراهن مخصوص خود کفن نمود و در قبرش آرام گرفت تا

ص:11

خاک را آرامش آموزد.» (1) تا به خاک بگوید این گوهر گرانمایه رابه امانت نگه دار، مادرم را محافظت کن که او حفاظت جان نبی صلی الله علیه وآله بنمود. در آن زمان به حرکت در آمدن لب های مقدّس وحی را دیدم که مادر را، تلقین به ولایت پسر می فرماید: فاطمه جان! شهادت بده که فرزندت علی علیه السلام ولی خداست انکار امامت او، ابطال عبادت، و انکار قبر و قیامت، و باقی ماندن همیشگی در آتش جهنّم است.

آن گاه که مادرت حامل فلسفه خلقت بود و به مسجد الحرام وارد شد، نگاه های پر امیدِ او در مقابل خانه کعبه و دعاهای پر مضامین او در تاریخ فراموش ناشدنی است. «خدایا به تو و هر فرستاده تو و هر کتاب نازل شده از جانب تو ایمان دارم.» (2) بعد خدا را به حق طفل درون رحم قسم داد که این ولادت را بر من آسان گردان.

در آن هنگام چه زیبا بود سخن گفتن تو با مادر! انیس دل مادر بودی. مادر عیسای مسیح، مریم علیها السلام در زمان وضع حمل خود، مأمور به بیرون رفتن از خانه خدا گشت؛ امّا تو، هنگام وضع حمل مادر، آرامش جانش بودی در بیت اللَّه الحرام.

بعد از دعا، شکاف دیوار بنای ابراهیمی را شاهد بودم و گام های لرزان و استوار مادرت را به نظاره نشسته بودم تا

ص:12


1- 5. الارشاد، ص 9 و 10.
2- 6. منتهی الآمال، ص 171.

پین که از دیده پنهان گردید. شکاف خدایی به هم پیوست، شب را به صبح رساندن مادر، در اندرون کعبه مرا نگران نمود، که چرا انتظار مخلوقات دیر به سر می رسد؟ چرا چشم جهانیان به جمال دل آرای دوست منّور نمی شود؟ در خود میپیچیدم که دیگر بار به امر کردگار همان موضع از دیوار گشوده گشت و «خزانه دار علوم اوّلین و آخرین» (1) پا به عرصه زمین گذاشت، احمد ثانی آمد به کعبه میهمانی!

ص:13


1- 7. الارشاد، ص 23 / بحارالانوار، ج 1، ص 186.

گفتار دوم: اسلام آوردن

داستان زندگی تو و پیامبر خداصلی الله علیه وآله از داستان های بی پایان عمر تاریخ است، جدّاً عجیب بود این کنار هم بودن تان، سخن از دوستی، همراهی و یا قوم و خویشی به دور است، به یقین مرید و مرادی و یا عاشق و معشوقی بود …

هرگاه تو را می دیدم، پیامبر را چون معشوقی می نگریستی و آن گاه که چشمان تاریخ پیامبرصلی الله علیه وآله را نظاره گر بود، او را مشغول دیدن عاشقانه وصی می دیدم.

با هم نبودن تان، برابر بود با نبودَن تان. اگر با هم نبودید کار نبوّت به کجا و مسیر دیانت به چه جایی ختم می شد؟ قطعاً تاریخ عوض می شد و فلسفه خلقت دگرگون می گشت.

بارها گفتم و حق غیر ازاین نیست، که این رابطه مخفی مانده، اگر این رابطه، همان طوری که بود به آیندگان بازگو و به آن عمل می شد، کدام حقّی دراین عالم پایمال می شد و کدام گرسنه ای چشم انتظار غذا، سر به بالین بستر می نهاد؟

اختلاف سِنّی تو با نبی گرامی اسلام صلی الله علیه وآله حدود 30 سال

ص:14

است لحظه به لحظه در کنار آن وجود مقدّس زیستی، این باهم بودن واین رابطه با نبی را به خاطر فهم مردمان آن زمان «همانند رفتار بچّه شتر نسبت به مادر تشبیه میفرمودی.» (1)

اسلام آوردن و ایمان آوردن تو به رسول خاتم از مسلّمات و از واضحات عمر تاریخ است؛ اوّلین مردی که به رسول نور ایمان آورد تو بودی و این را به عنوان افتخاری برای خود بیان می کردی که «اسلام در خانه ای نیامده بود؛ مگر خانه پیامبر و خدیجه، که من سوّم ایشان بودم» (2) «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ».(3)

در مجالسی که این کلمات، از زبان آسمانی تو بیان می گشت، احدی را ندیدم که منکر این حقایق باشد، هیچ اعتراض نمی شنیدم که یا علی! چرا این ادّعاها را بیان می کنی؟ چون غیر از این نبود.

در آن زمان که آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ» (4) بر رسول مُکرّم اسلام صلی الله علیه وآله نازل شد، خاتم رسولان از دعوت پنهانی دست برداشت و آن را، آشکار نمود. در آن هنگام که صورت نورانی و سیرت آسمانی تو در خاطر هر بیننده ای نقش می بست، چالاکی و بی باکی تو از یک سو، تیز هوشی و زیرکی ات از سوی دیگر، نشان امتیاز از دیگران بود.

ص:15


1- 8. نهج البلاغه، خطبه 192.
2- 9. نهج البلاغه، خطبه 187.
3- 10. سوره واقعه، آیه، 11 - 10.
4- 11. سوره شعرا، آیه 214.

کودکی تو در دامان پیامبرصلی الله علیه وآله و پاکدامنی تو در کودکی، داستان بی پایان عمر من است، خاطرات زیادی را از آن دوره در سینه دارم …

نبی خاتم صلی الله علیه وآله نگاه عاشقانه خود را به جانش دوخته بود و فرمود: علی جان! غذایی ترتیب بده و بنی هاشم و بنی عبد المطلب را دعوت کن، غذایی از گوشت تهیه نمودی، میهمانان را میزبانی کردی، مطیع امر مولا گشتی و اطاعت ولی امر نمودی. بعد از آن پذیرایی بی سابقه، پیامبر رأفت لب به سخن گشود و فرمود: «من پیامبر خدا هستم و از جانب او مبعوثم. من مأمورم که ابتدا شما را دعوت کنم، اگر سخن مرا بپذیرید سعادت دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد.» (1) ابوجهل که عموی پیامبر بود، چنان جسارتی به گل سرسبد عالم خلقت نمود. که هرگز از یاد تاریخ محو نخواهد شد و آن جلسه نخستین را به هم زد.

بار دیگر اسوه عالمیان خطاب فرمود: علی جان! جلسه ای تشکیل بده، دوباره، تکرار خطاب آسمانی نمود که هر کس از شما، دعوت مرا بپذیرد، وصی و جانشین من خواهد بود.

سکوت مجلس را درهم شکستی و تعصّبات آبا و اجدادی را

ص:16


1- 12. الارشاد، ص 11.

برهم زدی چون خورشید در میان آسمان درخشیدی و ظلمت ها را کنار زدی ناباوری ها را باوراندی و جهالت ها را محو نمودی، با آن که سن و سالی نداشتی و از همه اهل مجلس کوچک تر بودی آمادگی خود را به پیامبرصلی الله علیه وآله اعلام داشتی. چشمان عزیز خدا محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله را دیدم که چگونه در دریای وجود تو خیره شده بود و با زبان وحی می فرمود: «اِجلِس فَاَنتَ اَخی وَ وَصِی وَ وَزِیری وَ وَارِثِی وَ خَلِیفَتِی مِن بَعدِی» (1) علی جان! تو برادر، وصی، وزیر، وارث و خلیفه بعد از من می باشی.

دائماً تو را نبی می دیدیم و نبی را علی، به خدا رابطه علی و نبی از همه رابطه ها جدا بود.

ص:17


1- 13. الارشاد، ص 11 و 12.

گفتار سوم: ازدواج

یکی دیگر از داستان های شگفت انگیز آفرینش که در طول تاریخ می درخشد، مسئله ازدواج یگانه دختر ختم المرسلین صلی الله علیه وآله است، چه مقام و منزلّتی خداوند به این زن داده! آنان که پیامبر را «ابتر» می نامیدند(1) به خواستگاری کوثر آمده بودند. هر کس بافته های ذهنی خود را در ازدواج نور دیده رسول خدا پرستش می کرد؛ امّا چه غافل بودند که فرمان ازدواج یگانه کوثر خلقت، از سوی خالق هستی صورت می گیرد.

دسته گل محمّدی شاخه گلی در دامن پروریده، نوبت ازدواج این هدیه آسمانی و شادی دلِ پدر و لطف بزرگ خداوند عالم به بشریّت فرا رسید و فاطمه علیها السلام باید سنّت زیبای محمّدی را عمل می نمود.

بحث در ازدواج ریحانه بهشتی نبود سخنی بود قطعی، بلکه هم کُفو زهراعلیها السلام باید شناخته می شد. آیا جگر گوشه

ص:18


1- 14. إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ* فَصَلِ ّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ * إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ».

رسول صلی الله علیه وآله می توانست با هر کسی ازدواج نماید؟ یا باید شوهر فاطمه علیها السلام شخصّیتی «عاقل، دوراندیش، خوش اخلاق، با ادب، دارای عملی صالح، پرهیز کننده از شبهات، بی اعتنا به مالِ دنیا، متفکّر، با حیا و صبور، فروتن، دانشمند، بردبار، مشاوری امین» (1) و همراه پیامبر باشد.

تاریخ مدیون قدم های امیرالمؤمنین علیه السلام است.

مولا جان! با قدم های نازنین و با وقار خود، خدمت رسول خدا مشرّف گشتی، چیزی که در تو دیدم حجب و حیا بود، سر به زیر داشتی، پروریده دامن رسالت بودی و با این که مقام باب شهر علم نبوی داشتی، حرفی نمی زدی، پیامبرصلی الله علیه وآله را دیدم که لب به سخن گشود تا تو را وادار به گشودن لب نماید. اشارتی کردی تا مقصود خود را به پیامبر رساندی، چه ظلمی شده بر بشریّت که نگذاشتند سنّت زیبای محمّدی و علوی پای بگیرد تا بشر گرفتار این همه تجمّلات گمراه کننده نشود و انسان ها،انسانیّت خویش را فدای خواسته شیاطین نکنند. چرا مکتب خانه های ما، در درس علی آموزی به تمام جوانب مکتب علوی توجّه ندارند؟

جواب پیامبرصلی الله علیه وآله را شنیدم به خاطر مشورت با بتول بابا، از شما طلب صبر کرد، زهرای آفرینش و زهره آسمان نبوّت

ص:19


1- 15. نهج البلاغه، حکمت 257.

و امامت جز سکوت حرفی نزد، لب های «خُلق عظیم» (1) انسانیّت تکان خورد و فرمود: «اللَّهُ اَکبَر! سُکُوتُها إقرارُها»؛ سکوت زهرا علامت رضایت اوست(2)

به خدا عجیب بود آن وصلت آسمانی، از مال دنیا یک زره داشتی و یک شمشیر، به امر رسول خداصلی الله علیه وآله شمشیر را نگه داشتی و زره را فروختی و مقدّمات آن زندگی بی بدیل خلقت را فراهم نمودی، مصطفای آدمیان و برگزیده عالمیان فرمود: «اگر خداوند علی ابن ابیطالب علیه السلام را خلق نمی کرد، برای فاطمه علیهما السلام همتایی بر روی زمین از آدم تا خاتم وجود نداشت».(3)

سؤال من از ملتّ ها این است: چرا در وصلت ها به شما نگاه نمی کنند؟ و چرا معیار شان در تشکیل زندگی، مکتب علی علیه السلام نیست؟ تا برکات آسمانی نصیب آنان گردد و از این همه گرفتاری های تجمّل پرستی، به در آیند؟ مکتب او راه نجات است، هر کس به این مکتب تمسّک جوید نجات خواهد یافت. «وَ مَنِ اعْتَصَم بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ» هر کسی به شما خاندان نبوّت تمسک جست به خدا تمسک جُسته است.(4) پیامبر رحمت سر به سوی آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «خدایا! این دختر من است، محبوب ترین خلق در نزد من می باشد

ص:20


1- 16. سوره قلم آیه 4.
2- 17. بحار الانوار، ج 43، ص 93.
3- 18. اصول کافی، ج 2، ص 461.
4- 19. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 274

و این برادر من است و محبوب ترین خلق نزد من است. خدایا! او را ولیّ و یاور خود گردان و اهلش را بر او مبارک کن.» (1) آن ازدواج بی بدیل تاریخ صورت گرفت تا آیه شریفه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلیِ الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (2) تفسیر گردد.

سراسر زندگی 63 ساله امیرالمؤمنین زیباست، زیباترین ولادت، زیباترین نام، زیباترین تربیت در دامان نبوّت، زیباترین جنگاوری، زیباترین حکومت، زیباترین کلام، زیباترین ازدواج، زیباترین تربیت اولاد، حتّی زیباترین مرگ در زیباترین مکان و در زیباترین شب، آن هم نه یک شب، بلکه یک شبِ بهتر از هزار شب، شب نزول قرآن!

زیباترین تربیت اولاد تو، نقطه پرگار تاریخ است و گردش چرخ گردون بر محور تربیت این مکتب است، حاصل آن ازدواج آسمانی هدیه نیمه رمضان سال سوّم هجرت، نخستین سبط محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله دوّمین گوهر تابناک آسمانِ ولایت، امام حسن مجتبی علیه السلام؛ هم بازی جدّ اطهر خویش رسول خداصلی الله علیه وآله نبی رحمت صلی الله علیه وآله او را بر بالای دوش خود می نهاد، تا خود آرام گیرد و عرضه می داشت: «خداوندا! من دوست دارم حسن را و دوست می دارم هرکه او را دوست بدارد.» (3)

ص:21


1- 20. بحارالانوار، ج 43، ص 97.
2- 21. سوره نساء، آیه 59.
3- 22. منتهی الآمال،ص 266.

حسن علیه السلام فرزند شیر خداست، پروریده دامن زهراست و دست آموز علی مرتضی علیه السلام، صاحبِ ذوالفقار، شجاع ترین مرد تاریخ، یکه تاز میادین نبرد. آن زمان که امام مجتبی علیه السلام در میدان شمشیر به دست می گرفت من گمانم حیدر می جنگد وپیامبر نفس می کشد. ضربات او تکرار خاطرات غزوات شیر خدا و شمشیر او روایتگر حرکات ذوالفقار در میدان نبرد بود.

عبادت امام دوّم با پای پیاده در سفرهای حجّ، از بدیهیات است و جایی برای انکار آن وجود ندارد، چون انکار آن، انکار حقیقت است و حقیقت انکار شدنی نیست. تنها ترین سردار در طول تاریخ کاری حسینی کرد و قیامی علوی، خدا را خشنود ساخت و دل نازنین پیامبرصلی الله علیه وآله را شاد نمود.

هدیه دوّم خدای حکیم به این وصلت بی نظیر، مولود سوم شعبان سال چهارم هجرت، سوّمین ستاره درخشان آسمان امامت و ولایت، سیّد جوانان اهل بهشت، سفینه نجات، حسین علیه السلام سیّد الشهدا است.

موجود زنده در حیات خود دارای قلبی است که عضو مرکزی دستگاه گردش خون است و دارای ضربانی است که ضربانش رکن رکین حیات است. «قلب را در بدن اهمیّتی بسزا است؛ یعنی تا نیرویش باقی است و باز و بسته می شود

ص:22

شخص زنده است؛ همین که از کار افتاد مرگ فرا می رسد».(1) تپش قلب، جهش زندگی است، راه و روش را، قلب رقم می زند.

منِ تاریخ، معلّمِ بشریّت و چراغ هدایتم، زندگی ام را قلبی است که ضربانش رکن حیات من است، بدون او تاریخ می میرد و زندگی را وداع می گوید.

اگر من زنده ام و معلّم بشریّتم، عاشورا قلب تاریخ است و حسین علیه السلام حماسه ساز عاشورا، و به یقین باید گفت که حسین علیه السلام مبدأ و معاد تاریخ است.

هدیه ای دیگر، زینت پدر، عقیله بنی هاشم، عالمه غیر معلّمه، عجیب است زینب علیهما السلام! چه کرد این زینب علیهما السلام؟! از چه ظلمی دریغ کردند؟! هرچه توانستند ظلم نمودند؛ امّا زینب علیها السلام چون کوهی استوار و سروی مقاوم سران ظلم را به وحشت انداخت، با صبرش، با شجاعتش، با عبادتش، با وفاداری اش، به خدا عجیب بود این زن، زن مگو مرد آفرین روزگار … سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنج

پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

ص:23


1- 23. فرهنگ فارسی معین، ج 2، ص 2706.

چشمه فریادِ مظلومیّت لب تشنگان

در کویر تشنه، جا می ماند اگر زینب نبود

زخمی زخمی ترین فریاد، در چنگ سکوت

از تراز نغمه، وا می ماند اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوانِ اشک سرخ

در گلوی چشم ها، می ماند اگر زینب نبود

ذوالجناح داد خواهی، بی سوار و بی لجام

در بیابان ها رها، می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ، سیر انقلاب

پشت کوه فتنه ها، می ماند اگر زینب نبود

و هدیه دیگر ربُ العالمین به شما، حضر ت ام کلثوم علیها السلام است. محبّت های پدر به این دختر و دختر به پدر از حکایت های فراموش نشدنی عمر من است و تاریخ عاشق این مکتب است.

با انیس جانت زهراعلیها السلام در خانه ای محقّر چه مکتبی ساختید؟ تمام داشته هایم از این مکتب است. اینکه خدا عمرم را تا به حال چنین مقدّر فرموده، همه به خاطر برکت مکتب حیات بخش پنج تن آل عباست، بارها گفتم، تا حدّی که شهرتم به این مطلب است، که جوهر قلم تاریخ از مکتب اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله است.

ص:24

گفتار چهارم: فضایل

قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله: «لو أنّ الرِّیاض أقلامٌ وَ البَحرُ مِدِادً و الجِنُّ حُسّابٌ وَالإِنسُ کُتّابٌ ما أحصَوا فضائِل علی بنَ أبی طالب»

به خدا فضایل تو شمردنی نیست، من جان برای نقل این خاطراتم دارم، اگر این احادیث از من گرفته شود دیگر تاریخ حرکتی ندارد. حیاتم در گرو این سخنان است، مگر آفرینش چند نبی و چند وصی دارد؟ و مگر غیر از این است که خلقت افلاک برای شماست. من این سخن را با گوش خود از وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمود:

«اگر همه درختان قلم و همه دریاها مرکّب و همه پریان حسابگر و همه انسان ها نویسنده شوند، نمی توانند فضایل علی بن ابیطالب را بشمارند.» (1) بی تو عبادت عابدان و شب زنده داران، جهاد جهادگران، علمِ عالمان و فرزانگان، نیایش عارفان و احسان نیکوکاران اثری ندارد. «اگر دشمنی تو نبود

ص:25


1- 24. نهج الحق، ص 231 / بحارالانوار،ج 28، ص 197.

جهنّمی خلق نمی شد».(1) سبیل اللَّه، حُجَتُ اللَّه، نور الانوار، قَسِیمُ الجَنّهِ والنار، واژه های هستند که بی تو معنا نمی دهند. در طول عمرم از هیچ تلاشی برای محو نام مقدّس علی علیه السلام فرو گذار نکردند، امّا نام تو عزیزترین نام حیات تاریخ است، هر روز عزیزتر از دیروز.

در فضیلت تو کلام نورانی خاتم پیغمبران صلی الله علیه وآله را نقل نمودم. که دیگر جای هیچ گونه تردیدی باقی نماند، فضایل شما را از قرآن هم بگویم. که مگر هل أتی، آیه شریفه خدا را، غیر تو، تفسیری هست که از دید من پنهان باشد؟ «وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلیَ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَ أَسِیراً * إِنَمّا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُوراً» (2) همه عشق تاریخ به جمله «لِوَجهِ اللَّه» است، مگر چند نفر این لیاقت را پیدا نمودند؟

در سیزده سال اول بعثت تمام خون دل ها و سختی ها، و مصیبت های وارده را گل سرسبد عالم خلقت تحمّل نمود، شعب ابیطالب (آه، امان از آن دوره) داغ ابوطالب، آن انسان وارسته (امان از این داغ بزرگ) رحلت جانکاه اوّل زن مسلمان، مادر فاطمه علیها السلام آفرینش حضرت خدیجه علیها السلام.

تاریخ گواه است که پیامبرصلی الله علیه وآله چه کشید، همه را وجود نازنین شمع جمع آفرینش تحمّل نمود، تمام غم ها و غصّه ها

ص:26


1- 25. مناقب ابن شهرآشوب،ج 3، ص 238.
2- 26. سوره انسان، آیه 8.

را برای هدایت مردم به جان خرید تا جایی که خدای «علی اَعلَی» او را تَسَلّی می داد. «إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتیَ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِینَ» (1) «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ» (2) ای نبی رحمت تو غم اینان را مخور که هر دم، بر یک مزاجند، اینان مردگانند، که وقتی رو بر می گردانند تو نمی توانی به آن ها بشنوانی * گویا می خواهی خویشتن را تلف نمایی برای این که اینان ایمان نمی آورند. پروانه دور شمع نبوی در دوران سخت و خطر تو بودی یا امیرالمؤمنین!

ماه ربیع الاوّل سال سیزدهم بعثت را به یاد می آورم، سران کفر تصمیمی بس خطرناک گرفتند؛ من ترسیدم، دیگر لحظات آخر زندگی خود را سپری می کردم؛ جلسه مشورتی آنان در «دارُالندوه» (3) بود. ترس آن روز دوباره مرا از حال می برد، عجب روزی بود! محمّدصلی الله علیه وآله را عامل تفرقه و باعث از دادن عزّت خویش می پنداشتند. خواستند او را از جلوی راه خود، بردارند. سخن از خون بهایش به میان آمد. که عدّه ای ترسیدند؛ نظراتی دادند، نگون بختی را دیدم که پیشنهاد انتخاب جنگجویانی از تمامی قبایل عرب را داد، تا خون بهای وارثِ همه پیامبران در میانشان تقسیم گردد.

ص:27


1- 27. سوره نحل،آیه،80 / روم،52.
2- 28. سوره شعرا، آیه 3.
3- 29. مرکز اجتماع سران قریش در دوران جاهلیّت

می خواستند شبانه به خانه مَحرمِ اسرار الهی حمله ور شوند تا او را تکّه تکّه نمایند؛ من زنده بودم ولی انگار مرده بودم، در آن هنگام نزول امینِ وحی، جبرئیل را شاهد بودم که به پیامبر خداصلی الله علیه وآله خبر داد: «هنگامی که کافران بر ضد تو فکر می کنند تا تو را زندانی کنند یا بکشند و یا تبعید نمایند، آنان با خدا از در حیله وارد می شوند و خداوند حیله آنان رابه خودشان بر می گرداند» (1) امّا علی جان می شنیدی آنچه را پیامبرصلی الله علیه وآله می شنید، سخن، حفظ جان نبوّت است دل مشغولی تو هم فقط حفظ جان حامل رسالت بود.

پیامبرصلی الله علیه وآله تصمیم به هجرت شبانه گرفتند، قرار براین شد در بستر او، کسی بخوابد تا نقشه های کوردلان، کور گردد. با خود گفتم؛ چه کسی در جایگاه رسالت می خوابد؟ راستی چه کسی لیاقت خواهد داشت؟ چه کسی این مدال افتخار را بر گردن می نهد، و بر سکوی بزرگ ترین معامله با خدا قرار می گیرد؟ حدس زده بودم، همان کس که اوّل بار به رسول نور ایمان آورد، پروانه شمع نبوی، یعنی پسر عمّ او علی علیه السلام. من یقین دارم هیچ کس، نه لیاقت اینکار را داشت ونه شجاعت آن را؛ هرگونه احتمالی غیر از علی علیه السلام را نمی پذیرم، آخه من همه را دیده بودم، بهتر بگویم همه را می شناختم.

ص:28


1- 30. سوره انفال، آیه 30.

در آن حال پیامبرصلی الله علیه وآله را دیدم رو به جان خود کرد و فرمود: علی جان! امشب در فراش من بخواب، به دریای بی کران نبوّت نظر انداختی و این جمله را شنیدم، که آیا تو در امانی؟! با گفتن آری جانی دوباره گرفتی، خارق العاده بود، واللَّه بی نظیر بود آن ایثار و از جان گذشتگی.

آن زمان که در بستر پیامبر قرار گرفتی، آن بستر بوی پیامبرصلی الله علیه وآله را دوباره استشمام کرد. همان احمد صلی الله علیه وآله ولی علی علیه السلام است یعنی احمد صلی الله علیه وآله را ولی است.یک جان، یک نفس، یک خون، عجیب است این راز هستی واین رابطه یک جان در دو بدن.

دشمن اطراف منزلِ وحی را به محاصره درآورد، شمشیر عداوت و بغض و کینه در دست داشت، فقط و فقط منتظر دیدن روی پیامبر بودند تا کار را تمام کنند. وارد حجره رسول خداصلی الله علیه وآله شدند، در حالی که ثانیه های آخر عمر شریف آخرین فرستاده خدا را در سر می پروراندند؛ سر را از بالشت برداشتی و بُرد سبز رنگ ختم نبوّت را از سر کنار زدی و با شجاعت بی نظیر خود فرمودی: چه می گویید؟ محمّدصلی الله علیه وآله سرسلسله رسولان را خواستند، سراغ او را گرفتند؛ امیر فصاحت و بلاغت لب به سخنِ دوباره گشود. عجب استدلالی دیدم، به خدا از ضربه چهل شمشیر برای آنان دردناک تر بود، فرمودی: مگر پیامبرصلی الله علیه وآله را به من سپرده بودید؟ شاهد بودم قهر خداوندی را به مشرکان آشکار نمودی، دست و قدرتِ انتقام الهی را بر آنان نمایان ساختی.

ص:29

جانبازی تو، در شب به نمایش گذاشتن عشق به حقیقت و بقاء اسلام را خداوند در قرآنش ستود و مدال بزرگ ترین معامله تاریخ را به گردنت آویخت. «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ» (1)

«مردانی که از جان خود در راه رضای خدا در گذرند؛ و خداوند دوستدار چنین بندگانی است» در آن معامله بزرگ «فروشنده» مولود خانه خدا «مَبیع» (2) رضای پروردگار «ثَمَن» (3) جان خانه زاد خدا، این هجرت برای اسلام برکاتی داشت که قابل شمارش نیست. «اگر این هجرت رخ نمی داد اسلام در همان محیط مکه دفن می گردید و جهانِ بشریّت از این فیض بزرگ محروم می ماند.» (4) چه کرد قهرمان میادین نبرد و محافظ جان پیامبر در این هجرت تاریخی؟ من گواهم که هیچ کس توان گفتن و یا جرأت کتمان این حقیقت را ندارد که بگوید آیه کریمه «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (5) در شأن شما نازل نشده «این است و جز این نیست که خداوند اراده کرده رجس و پلیدی را، از شما خانواده نبوّت ببرد و شما را از هر عیب پاک و منزَه گرداند». قطعاً چ

ص:30


1- 31. سوره بقره، آیه 207.
2- 32. جنس یا کالایی که فروخته می شود.
3- 33. قیمت یا پولی که در مقابل کالا داده می شود.
4- 34. فروغ ابدیّت، ج 1، ص 435.
5- 35. سوره احزاب، آیه 33.

نین جایگاهی لیاقت می خواهد. فقط دوستی، آشنایی و یا همراهی پیامبر که چنین مقامی را در قرآن ثابت نمی کند.

چون هستی ام مدیون توست و خود شاهدِ داستان بی شک و شبهه سرگذشت مباهله بودم، تا فرصتی به دست می آورم، گویا جان برای نقل این واقعه مهم تاریخی دارم. قرآن گواه من است که ختم المرسلین صلی الله علیه وآله در رو به رو شدن با هیئت نمایندگی نجران این گونه خطاب گردید: «فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَأَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمُ ْ وَ نِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتهَِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلیَ الْکَذِبِینَ» (1) ای رسول ما هر کس با تو، درباره بندگی و رسالت عیسی علیه السلام مجادله کرد، بعد از علمی که از مطلب یافتی به ایشان بگو بیایید، ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را، ما زنان خود، و شما زنان خود را، ما نَفسِ خود را، و شما نَفسِ خود را، بخوانیم و سپس مباهله کنیم و دوری از رحمت خدا را برای دروغگویان (که یا ماییم و یا شما) در خواست نماییم.

«آنجا که پیامبر «أَنفُسَنَا» می فرماید، قطعاً مراد نفس مقدّس نبوی نبود، زیرا دعوت اقتضای مغایرت دارد؛ یعنی آدمی خود را نمی خواند، خود را دعوت نمی کند پس باید مراد

ص:31


1- 36. سوره آل عمران، آیه 61.

دیگری باشد.» (1) چه کسی می تواند بگوید مراد از نفس مقدّس پیامبر شما نبودید، مگر چند نفر در آن جمع حاضر بودید؟ پیامبر هم که خود را صدا نمی زند. روز مباهله نقطه ای در خارج شهر مدینه، من با چشمان خود دیدم، تاریخ ورق های زرّین خود را با عُصاره جانش نوشته، نه انکار کردنی است و نه فراموش شدنی، انکار آن، انکار تمام حقایق عالم هستی است.

خودم دیدم. نبی اسلام صلی الله علیه وآله، عزیز خود حسین علیه السلام را در آغوش نهاد و دست سبط اکبرش حسن علیه السلام در دستانش، تو و فاطمه علیهما السلام دو زوج بی همتای آفرینش، پشت سر نبی صلی الله علیه وآله. قسم به لفظ جلاله اگر دعا می کرد و آمین از جمع تان به آسمان بالا می رفت، هیچ کوهی را توان ایستادن بر جای خود نبود.

فضایلی را هم، از زبان علی علیه السلام بیان نمایم در وصف خود، و سخنانی شیرین در وصف علی علیه السلام بگویم از زبان نبی صلی الله علیه وآله، شنیدم که میفرمودی: «من در کوچکی سینه های عرب را به زمین رساندم، شما قدر و منزلت مرا از رسول خداصلی الله علیه وآله به سبب خویشی نزدیک و مقام بلند و احترام مخصوص می دانید. در زمان کودکی، پیامبر مرا در کنار خود پرورش داد، به سینه اش می چسبانید، و در بسترش، در آغوش می داشت. تنش را به من می مالید، و بوی خوش خویش را به من می بویانید

ص:32


1- 37. تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 3،ص 65و66.

می فرمود: «تو می شنوی آنچه را که من می شنوم و می بینی آنچه را که من می بینم مگر اینکه پیامبر نیستی و وزیری».(1)

بارها شاهد بودم که میفرمودی: «از من بپرسید از طرق آسمان، زیرا من آن را بهتر از راه های زمین می شناسم».(2)

«از من سؤال کنید قبل از اینکه مرا از دست بدهید نزد من علوم اوّلین و آخرین است».(3) تا قیامت در گوش من این صدا طنین انداز است که «اگر با اهل تورات بنشینم، حکم به تورات می کنم؛ اگر با اهل اِنجیل بنشینم، حکم به اِنجیل می کنم؛ و اگر با اهل فرقان بنشینم؛ با فرقان حکم می کنم» (4) راستی چه رابطه ای بود بین تو و خدا که چنین تو را جامع علوم ساخت؟ فقط در امر نبوّت با رسول خدا شریک نبودی از رسول گرامی اسلام هم شنیدم که می فرمود: «علیٌ مَعَ الحَقّ وَالحَقُّ مَعَ عَلِی، عَلِیٌ مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلیّ».(5) حق با علی علیه السلام است و علی علیه السلام با حقّه، قرآن با علی علیه السلام است و علی علیه السلام با قرآنه. یعنی بی علی قرآن معنا نمی شود.

در فضل و شرفت همین نکته بس باشد که نبی خاتم صلی الله علیه وآله می فرمود: «یا علیُ ما عَرَفَ اللَّهُ حَقَّ مَعرَفَتَهُ غِیرِی وَ غِیرُک وَ مَا

ص:33


1- 38. نهج البلاغه، خطبه قاصعه، 234.
2- 39. الارشاد، ص 23.
3- 40. همان مدرک
4- 41. همان مدرک
5- 42. بحارالانوار، ج 10، ص 432 / ج 38،ص 36.

عَرَفکَ حَقَّ مَعرَفَتِک غِیرُ اللَّه وَ غِیرِی»؛(1) علی جان حق معرفت پروردگار را غیر از من و تو هیچ کس نمی داند، و جز من و رب العالمین هیچ کس نسبت به تو شناخت ندارد.

ص:34


1- 43. ارشاد القلوب، ج 2، ص 209 / مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 267

گفتار پنجم: جهاد

«فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَتْهُ الْبَلَاءُ وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءِ وَ ضُرِبَ عَلَی قَلْبِهِ بِالْأَسْدَادِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ» (1)

جهاد دری از درهای بهشت است؛ دری که خداوند آن را به روی هر کس نگشوده است، جهاد لباس تقوی، زره استوار الهی و سپر محکم پروردگار است، هر کس که از جهاد گریزان باشد. خداوند لباس ذلّت و زبونی بر تن او می پوشاند و او را مشمول بلا و گرفتاری می نماید و در اثر ضایع کردن جهاد در فرومایگی بماند، دلش در پرده های گمراهی قرار گرفته، و حق از او رویگردان گردیده، و در نهایت خوار شده، از عدالت محروم خواهد شد.

این جملات را از زبان قرآن ناطق، امیر فصاحت و بلاغت

ص:35


1- 44. نهج البلاغه، خطبه 27

می شنیدم. خاطرات جنگ تو، انیس دل تنگیهای من است، با آن خاطرات است که تاریخ ادامه حیات می دهد. چه کرد علی علیه السلام در دفاع از دین؟ در جهاد فی سبیل اللَّه تو را می دیدم که از احدی ترس نداری، جسور و با غیرت، گویا از بچگی فقط فنون نظامی یاد گرفتی، بارها گفتم در هر جایی علی علیه السلام را می دیدم او یکّه تاز بود، تا علی علیه السلام زنده بود چشمان تاریخ به دورِ شمع هدایت او طواف می کرد، تو را در تمام زمینه های زندگی دارای یک منطق می دید که در هیچ حالی تغییر نمی کردی؛ منطق جهاد و شهادت تو، همان منطق عدالت و عبادت تو بود.

همان جهادی که به وسیله آن، پایه های اسلام بر پا شد و به سبب آن شریعت و احکام آن پا برجا، چنان امتیازی داری که شهرتت زبانزد تمام مخلوقات است، آوازه ات معروف عام و خاص، و خردمندان در آن اختلافی ندارند، هوشمندان عالم در درستی اش ستیزه ندارند، جز بی خبرانی که دقّت در تاریخ ندارند و با تاریخ بیگانه اند، امّا دشمنان عناد ورز تو که انکار حقیقت نمودند و از تو جدا شدند و به جمع اصحاب دوزخ پیوستند، غافل از آنند که زندگی تاریخ از آن علی علیه السلام است و علی علیه السلام نقطه پرگار آفرینش است. رشادت های علی علیه السلام در جنگ، همه عمر من است، تَدَبُّرَت را نمی گویم، تَرَحُّمَت را

ص:36

نمی سُرایم که در جنگ به دشمنی که قصد جانت را کرده بود، آن قدر محبّت می نمودی که گویا از خویشتن است و در همان حال به خاطر منافع اسلام، چنان غیرت و عزّت از خود به نمایش میگذاشتی که تمام زورمندان عالم، اسیر آهنگ شمشیر تو بودند؛ و در عین حال مورچه ای را ستم روا نمی داشتی.

خاطرات سال سوم هجرت، قطرات اشک را از ناودان گوشه چشمانِ پرحادثه ام سرازیر می کند و این اشک، معلول همان حماسه های زیبای توست که تاریخ را خجل کرده.

بیست و شش بهار از عمر گرانمایه خود را پشت سر نهاده بودی، لحظه به لحظه عُمرت، صفحه ای را در تاریخ رقم می زد. حق است که هر جایی از تاریخ مرور شود بی علی علیه السلام به نتیجه نمی رسد.

آن روز صدای فرشته امین وحی زمین و زمان را به لرزه درآورد که «لافَتی إِلاّ علی لاسِیفَ إِلاّ ذُوالفَقَار» (1) فرشته خدا، محرم اسرار آفرینش شگفت زده شده بود، دفاع با اخلاص امیرالمؤمنین علیه السلام او را به وجد آورد، پرسید؛ یا محمّدصلی الله علیه وآله! کیست این؟ چگونه از تو دفاع می کند؟ صدای شمشیرت هنگامه ای به پا کرده بود. شنیدم پیامبرصلی الله علیه وآله جان شیرینش را

ص:37


1- 45. الارشاد، ص 47.{شمشیری نیست،مگر ذوالفقار جوانی نیست، مگر علی علیه السلام}

خطاب می کند و می فرماید: «هُوَ مِنِّی وَاَنأ مِنهُ» (1) جان ما یکی است، او مرتضی علی است. در آن روز در تمام آسمان ها صدای مدح و ثنای تو بلند بود.

سال پنجم هجرت، سال غزوه خندق یا جنگ احزاب، یادگار جوان پاک باخته عَجَمی «سلمان فارسی» (2) مفتخر به دریافت مدال لیاقت «سَلمَانّ مِنّا أَهلَ البَیت» (3) شاهکار این جوان ایرانی از حکایت های فراموش ناشدنی عمر تاریخ است، سپاه فراوان از قبایل زیاد، به قصد براندازی نظام نو پای اسلام گردهم آمده بودند، همه قهرمانان نامی عرب جمع بودند، روز عجیبی بود، روز رویارویی احزاب مختلف با اسلام، مشرکان و یهودیان هر چه داشتند رو کردند. مقابله آغاز شد، قهرمان نامی عرب در آن روز «عمر بن عَبدَوَد» را دیدم، سوار بر اسب دائماً «هَل مِن مُبارِزٍ» می گفت و مبارز می طلبید. آمادگی همه کفر بود، گستاخ و جَسور، طالبان بهشت را، از روی مسخره صدا می زد، در رَجَز خواندن همه اش تحقیر حریف می کرد.

از پیامبرصلی الله علیه وآله اذن میدان طلبیدی تا بار دیگر آسمان

ص:38


1- 46. الارشاد،ص 47.
2- 47. سلمان فارسی از بزرگان اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله و از شیعیان امام علی علیه السلام است. در نام و محل تولد او پیش از اسلام اختلاف است آنچه مشهور است، اهل شیراز و نامش روزبه است به سلمان فارسی ملقّب شده طرح خندق دور مدینه را به فرماندهی کل قوا پیشنهاد داده با مشورت افسران عالی رتبه به تصویب رسید.
3- 48. بحارالانوار،ج 10،ص 123- ج 11، ص 148.

و زمین را شگفت زده سازی، پیامبر اجازه میدان داد، با خود گفتم: کار، کار علی علیه السلام می باشد، شیر اسلام باید برخیزد تا این مشکل را حل نماید. بار دیگر پیامبرصلی الله علیه وآله شمشیر را به دست با لیاقت تو داد. عمّامه ای بر سرت بست و در حقّت دعا فرمود و آیه شریفه «رَبِّ لَا تَذَرْنیِ فَرداً وَ أَنتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ» (1) خدایا مرا تنها نگذار و تو بهترین وارثی را، خواند. به سرعت به سوی تمام کفر حرکت کردی، قدم های محکم و استوار تو در آن روز، باعث مباهات همه آزادی خواهان دنیاست.

توجّه به لب های مقدّس پیامبرصلی الله علیه وآله نمودم، سخن گفتن حبیب خدا را شنیدم و از ابراز علاقه او به وجد آمدم. همان جمله تاریخی که هیچ خردمندی، در آن شک ندارد: «بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَی الشِّرْکِ کُلِّه» (2) ایمان و کفر به تمامی رو به روی هم آشکار گشتند.

ذوالفقار دستانت، مُهری بر لب ها شد، سکوت همراه با ترس در خیمه کفر حکم فرما گشت، با رَجَزِ خود که در فصاحت و بلاغت بی نظیر بود، وارد میدان شدی. حریف خواست به خیال خود حریفش را بشناسد، حریف نمای تو، حریفش را خوب می شناخت؛ تمام عرب تو را می شناختند،

ص:39


1- 49. سوره انبیا، آیه 89.
2- 50. بحارالانوار،ج 20،ص 215- ج 29، ص 1 - شرح ابن ابی الحدید ج، 13،361 - کنزالفوائد،ج، ص 297 - الطرائف، ج 1، ص 36.

لا اُبالی ترین جنگ جویان، هنر تو را در جنگ دیده یا شنیده بودند. او به اصطلاح خود، قصدِ تحقیر داشت، تو را در بَدر و اُحُد دیده بود، فقط می خواست از چنگ شیر اسلام فرار نماید، خواست حریفش تو نباشی، نمی خواست گران ترین قیمت را، که جانش بود در رویارویی با این حریف از دست بدهد. مبارزه شروع گشت و بالاخره قوی ترین مبارز عرب، راه جهنّم را در پیش گرفت و رفت. چگونه ممکن است جنگیدن و شجاعت تو را در آن دوره، تاریخ از یاد ببرد و بر آن افتخار نکند، ضربه زدن تو آسمانیان و زمینیان را به تواضع وا داشت و همه شرک را فراری داد، رسول خاتم صلی الله علیه وآله شروع به سُرائیدن آن حماسه کرد: «ضَربَةُ علیٌ یَومَ الخَنَدَق أفضَل مِن عِبَادِةِ الثِقلَین».(1) «أَبْشِرْ یَا عَلِیُّ فَلَوْ وُزِنَ الْیَوْمَ عَمَلُکَ بِعَمَلِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ لَرَجَحَ عَمَلُکَ بِعَمَلِهِمْ» (2) ضربه علی علیه السلام در روز خندق از عبادت جنّ و انس بالاتر بود* بشارت باد بر تو یا علی علیه السلام این فداکاری بالاتر از تمام اعمال امّت من است.

نام خیبر نامی آشناست، آوازه این نام مدیون فاتح آن است. «ناجوانمردی یهودیان خیبر، پیامبرصلی الله علیه وآله را بر آن داشت که این کانون خطر را بر چیند و همه آنها را خلع سلاح سازد؛

ص:40


1- 51. اقبال الاعمال، ص 466.
2- 52. بحار الانوار، ج 16، ص 298 - کنزالفوائد،ج 1، ص 298 – شواهد التنزیل،ج 2، ص 12 - تأویل الآیات الظاهره،ص 455.

زیرا بیم آن می رفت که این ملّت لجوج و ماجراجو، بار دیگر با صرف هزینه های سنگین، بت پرستان عرب را بر ضد مسلمانان برانگیزد و به خصوص آن که، تعصّب یهود نسبت به آئین خود بیشتر از علاقه مردم قریش به بت پرستی بود و برای همین تعَصُّب کور بود که هزار مشرک اسلام می آورد، ولی یک یهودی حاضر نبود از کیش خود دست بردارد و لذا پیامبر گرامی اسلام فرمان تسخیر آخرین مراکز یهود را، در سرزمین عربستان صادر نمود.» (1)

علی علیه السلام جان! و اِی همه هستی تاریخ، در آن روز پرچم سفیدی چشمانم را خیره نمود، پرچمی که هنگام حرکت، نبی مکرّم اسلام به دست شیر خدا داده بود. استحکام دژهای خیبر عجیب بود، سنگرهای نفوذناپذیر، شکستن چنین موانع عظیمی، نیاز به هنرمندانی ورزیده و جنگجویانی کارآزموده داشت. فرماندهان و پرچمداران سپاه اسلام که برای فتح دژ خیبر رفته بودند، هر روز در حالی بر می گشتند که قدرت و هیبت صاحبان دژ را، می سُرائیدن. در آن لحظات حسّاس جمله مبارک پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله در جای جای زندگی تاریخ می درخشد، چون آن کلام، تنها یک تقدیر نظامی ساده نبود، بلکه ترسیم راه و رسم زندگی ولایت مدارانه بود، زندگی که جا

ص:41


1- 53. فروغ ابدیّت، ج 2، ص 240

دارد، دنیا برای آن تمام عمر فکر نماید. جمله ای عجیب بود «لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّه وَرَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ لَا یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْه» (1) این پرچم را فردا بدست کسی خواهم داد، که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول خدا هم او را دوست دارند و خداوند این دژ را، به دست او می گشاید. او مردی است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نکرده.

تمام سربازان، آرزوی دست یافتن به این مدال را پرستش می کردند، عالَم خیال برای اون رزمندگان، شیرین ترین لحظات را نشان می داد، چه آرزوهای را در سر می پروراندند؟ کم نبود این مقام، شب عجیبی بود، آن شب، شبِ حکومت احساسات، بر تک تک جنگ جویان، هر یک زیر لب زمزمه ای داشت، خدا کند فردا، من باشم و مدال رضایت نبوی نصیب من گردد.

با خود نمایی خورشید عالم افروز در روز موعود، پیامبرصلی الله علیه وآله را دیدم که فرمود: علی علیه السلام کجاست، چه فرقی می کند کی، کجا باشد؟ باید دید شمشیری که حتّی لحظه ای برای غیر رضای پروردگار از غلاف بیرون نیامده کجاست. در پاسخ پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله گفته شد چشمان نازنینِ عزیز خدا، ناراحت است، نبی رحمت، امیر فتوّت را طلبید از درد چشم می نالیدی، آن

ص:42


1- 54. مجمع البیان، ج 9، ص 120 - اصول کافی، ج 8، ص 351.

زمان که آب حیات از دهان عصاره خلقت، به چشمانِ نازنین شما تماس گرفت، سلامت حاصل گشت، ذوالفقار با وقار سر به جانب آسمان بلند کرد، گویا سجده شکر به جای آورد. که خدایا! مگر قطعه فلزی در این عالم، چقدر لیاقت پیدا می کند؟ چگونه به من این همه محبّت فرمودی؟! که در چنین افتخارات برای دینت در دستان ابر مرد تاریخ بدرخشم. آن زمان که این شمشیر خدایی را در دستان شیر خدا گرفتی، به سوی دژ مستحکم یهود، پیش رفتی، پرچم زیبای اسلام را در نزدیکی دژ، بر زمین نهادی، خود را جانانه معرفی نمودی قهرمان یهود را از پای در آوردی و درب خیبر را کَندی و به جای سپر از آن استفاده نمودی و خود فرمودی: «مَا قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ بَشَرِیَّةٍ وَلَکِنْ قَلَعْتُهَا بِقُوَّةٍ إِلَهِیَّةٍ وَنَفْسٍ بِلِقَاءِ رَبِّهَا مُطْمَئِنَّةٍ رَضِیَّةٍ وَفِی ذَلِکَ الْیَوْم» (1) من این در را به قوّت بشریّه از جای نکندم، بلکه باقدرت الهی در حالی که ایمان راسخ به روز قیامت داشتم آن را از جای درآوردم، قدرت بشری قادر به کندن این در نبود».

فتح مکّه؛ یک شگفتی دیگر، بی نظیر در تمام ادیان، دانشگاهی برای تمام جنگ ها و برای تمام لشکر کشی ها، یک شاهکار خلقت، تمام کرسی های نظامی باید بر صندلی های این مکتب بزرگ بنشینند تا درس جنگ را، دیکته کنند

ص:43


1- 55. بحارالانوار، ج 21، ص 40.

، فلسفه جنگ را مرور نمایند و شرافت انسانیّت را از مکتب اسلام یاد گیرند، معنی جنگ را از اوّل بیاموزند، و صله های ناجور را به دامن این دین مقدّس نچسبانند.

حرکت رسول نور برای فتح خانه خدا را در سال هشتم هجرت دیدم. هیچ کس این لذّت مرا حس نمی کند، در چگونگی بیانش ماندم، آن صحنه بی نظیر، عزیمت مولود کعبه برای نائل شدن به زیارت زادگاه خود. مکّه بدون خونریزی آزاد شد، و ابوسفیان و فرزندانش اسیر و ذلیل در ذمّه اسلام، زیر پرچم رحمت نبی رحمت صلی الله علیه وآله قرار گرفتند، نوبت به شکستن بت های مکّه، «خدایان آبا و اجدای» (1) قریش فرا رسید. هنوز برایم هضم نشده و در عمرم مبهم مانده، که چرا اوّل نبی صلی الله علیه وآله بر دوش وصی علیه السلام قرار گرفت، بعد وصی را امر فرمود بر دوش نبی قرار گیرد تا بت های مکّه به دست فرزند کعبه شکسته شود؟با خود گفتم باز علی علیه السلام.

بار دیگر شیر اسلام، این بار پای بردوش گل سرسبد عالم خلقت نهاد، خدایا چقدر به او عشق می ورزی؟ چقدر به او فضیلت دادی؟ محمّد پدر همسر او، حمزه سیدالشهداعلیه السلام عموی او، جعفر طیار علیه السلام هم پرواز فرشتگان، برادر اوست. کوثر هستی، همسر اوست. دو سیّد جوانان اهل بهشت پسر اویند،

ص:44


1- 56. سوره زخرف، آیه 22.

اوّلین اسلام آورندگان بود آن زمان که رنگ بلوغ را ندیده بود، طهارت و پاک دامنی او را در نوجوانی خدایش ستود. و اینک فتح مکّه پای بردوش نبی صلی الله علیه وآله بگذاشت بتان بشکست، این است که می گویم هرجای تاریخ، گذر شود باید علی علیه السلام را در آنجا یافت؛ از آدم تا خاتم و از خاتم تا روز محشر، روز حساب که فرا رَسد، علی علیه السلام شفیع محشر است پای حساب که به میان آید علی علیه السلام «قَسِیمُ الجَنَّهِ وَالنَّار» (1) است.

آهنگ رفتن غزوه تبوک حالم را دگرگون می سازد، شوقی به من دست می دهد؛ فکر می کنم اگر عمرم را، صرف این ماجرا نمایم ضرر نکنم گفتنی های زیادی از آن روز دارم. امان از منافقین بدتر از کفّار، پست ترین و شقی ترین انسان های روی زمین، دو چهره های مغضوب پروردگار، نه به خود اعتقاد دارند، نه به خدای خود، و نه برای ملّت ها جایگاه و ارزشی قائلند، از هیچ خیانتی برای رسیدن به هدف خود فروگذار نمی کنند. عَلَمِ اسلام را در خیلی از جنگ ها به دوش کشیدی، هرگاه که اسب را رکاب می گرفتی، صفحه ای در تاریخ ورق می خورد و حماسه ای به یادگار می ماند، خدمتی برای بشریّت انجام می دادی.

از افتخارات تواین است که در تمام نبردها در کنار پیامبر ب

ص:45


1- 57. بحار الانوار، ج 31، ص 455 - امالی صدوق، ص 89 – جامع الاخبار،ص 14.

ودی، امّا تبوک این آخرین غزوه نبی صلی الله علیه وآله بدون علی علیه السلام و اوّلین غزوه بدون وصی پیامبرصلی الله علیه وآله را دیدم که دقیقاً برخلاف جنگ های دیگر، گویا میل رفتن تو را به میدان نداشت، سیاست مداری او را خوب می شناختم، مؤسس حکومتی نو بنیاد، حکومتی بی نظیر در عمر تاریخ که تازه چند بهار از عمر خویش را پشت سر نهاد. باید تدبیری انجام می داد تا با آن چاشنی تمام حیله های منافقان، از جا در می آمد و ترفندهای دو رویی آنان، عقیم می ماند. در قلب هایشان مرض بود «فیِ قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمُ بِمَا کاَنُواْ یَکْذِبُون» (1) نمی فهمیدن رسول نور از روی هوای نفس سخن نمی گوید. «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَی * اِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی» (2) این بدترین انسان های روی زمین شروع به شایع سازی کردند که علی علیه السلام امتناع از جنگ می کند، کور بودند، که علی علیه السلام اوّل مجاهد اسلام بود، ضربه علی علیه السلام در جهاد، روزی افضل از عبادت جنّ و انس، و روزی دیگر جبرئیل را در آسمان به وجد می آورد و تمام عالم انگشت حیرت به دندان میگزیدند. برای ابطال این تهمت، خدمت پیامبرصلی الله علیه وآله شرفیاب گشتی، لب های

ص:46


1- 58. سوره بقره، آیه 10؛ دل های آن ها مریض است، پس خدا بر مرض ایشان بیفزاید و بر آن ها عذاب دردناک است بدین سبب که دروغ می گویند.
2- 59. سوره نجم، آیه 2و3؛ هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید، سخن او هیچ غیر از وحی خدا نیست.

آیات الهی تکان خورد و کلمه تاریخی خود را که از دلایل واضح و روشن امامت و جانشینی بلافصل پیامبرصلی الله علیه وآله است و در تاریخ چون خورشید می درخشد را فرمود: «أَفَلا تَرضَی یَا عَلِی اَن تَکُونَ مِنِّی بِمَنزِلَهِ هَارُونَ مِن مُوسی، اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِیَ بَعدِی» (1) به خود پیچیدم، عجیب کلامی بود! تمام مقام و منصب هارون را برای تو ثابت نمود، اگر تمام مقام، مرادش نبود، دلیلی برای استثنا باقی نمی ماند.

ص:47


1- 60. الارشاد،ص 11 - انساب الاشراف، ج 2، ص 95 - تاریخ طبری، ج 3، ص 104 - دلائل النبوّه

گفتار ششم: دنیا نگری

در آن روزها، که در کنار پیامبرصلی الله علیه وآله انیس جانش بودی و من دو انسان می دیدم به یک هدف، دو جان در یک بدن، رسولِ مهربانی، می فرمود: «یا علی! خداوند تو را زینت داده به زینتی که مزیّن نگشته بندگان به زینتی محبوب تر از آن و آن زینت ابرار است در پیشگاه خداوند (زهد در دنیا) قرار داده تو را چنان که «لا ترزء من الدّنیا شیئا» چیزی از دنیا بر نمی داری «ولا ترزء الدّنیا منِکَ شیئاً» و بر نمی دارد دنیا از تو چیزی.» (1) بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله عابد تریِن مردم بودی، وصی و وزیر و جانشینی شایسته، هیچ زاهدی به مرتبه زهد تو نرسید، عابدان و شب زنده داران، خاک کُویت را، مُهر نمازشان قرار دادند و دست گدایی به سوی آستانت دراز نمودند. و رحل اقامت شان را به در خانه تو افکندند، نشد که از طعامی سیر شوی، نان جوین خوردی، خدمت خلق نمودی، خانه نشین وامام برحق، قولت، قول خدا بود و برای قوام این دین عزیز، ساکت بودی و «در سکوتت چاره ساز مسلمین بودی»؛(2) آن زمان هم

ص:48


1- 61. شرح نهج البلاغه {مدرس وحید} ج 10، ص 128.
2- 62. نهج البلاغه خطبه،3

که حکومت را با مصلحت پذیرفتی، در آن حکومت بی نظیر خشتی بر روی خشتی سوار نکردی، و پیوسته به جانب بهشت و دوزخ چشم دوخته بودی. آیه انفاق را معنا میفرمودی و مال خود را از کد یمین و عرق جبین به دست می آوردی و در راه رضای دوست، بخشش می داشتی. چگونه این کلمات زرّین را در عمر خود پنهان سازم و این مدال های افتخار را که هر انسان آزاده ای طالب آن است آشکار نسازم؟!

دائماً می شنیدم؛ ازآن لب های آسمانی که میفرمودی: «آگاه باشید نه دنیا برای شما باقی می ماند و نه شما برای آن باقی خواهید ماند، آگاه باشید تباه شدن و از دست رفتن متاع دنیا به شما زیانی وارد نخواهد آورد.» (1)

«داستان دنیا مانند ماری است که دست برآن بکشی نرم و در اندرونش، زهر کُشنده است، فریب خورده نادان به طرف آن می رود و خردمند پایان نگر از آن دوری می گزیند.» (2)

همواره دنیا را می سرودی که «من چگونه وصف نمایم سرایی راکه اوّل آن رنج است و آخر آن نیستی، در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب است. کسی که در آن غنی شد فتنه به پا می کند و نیازمند در آن غمگین است، و هرکه در تحصیل آن بکوشد، به آن نمی رسد».(3) «اینجا سرای

ص:49


1- 63. همان مدرک، حکمت 74.
2- 64. همان مدرک،حکمت 115.
3- 65. نهج البلاغه، خطبه 81.

گذشتن است نه سرای ماندن» (1) «خوشی دنیا باقی نمی ماند و به سرعت از اهلش رو بر می گرداند و ساکنین خود رابه فنا و نیستی می کشاند و همسایگان خود را، به سوی مرگ می راند» (2)

«چه بسیار است کسی که به دنیا اطمینان داشته باشد و دنیا،او را به خاک می اندازد وچه بسیار است کسی که دارای مرتبه بزرگ بوده، دنیا او را کوچک و پست می گرداند. چه بسیار است کسی که دارای افتخار و خودخواهی می باشد که دنیا او را ذلیل و خوار می نماید.(3)

در دنیا بودی امّا اهل دنیا نبودی، چند روزی در این سرای نیستی، زیستی، طاقت نیاوردی در زندانی بودی تنَگ و تاریک، خدایت فرستاد برای اهل دنیا، تا نور را از آن خورشید هدایت دریافت دارند؛ ولی اهل دنیا جز عدّه ای در زمان حضورت لیاقت پیدا نکردند، نشناختند، اهل دنیا بودند.(4) و آنان که جرعه ای از آن «چشمه سار سیل آسای» (5) زُلال حقیقت نوشیدند جاودانه شدند. فرهنگ، علی علیه السلام فرهنگ خدا محوری، و زیر پرچم علی علیه السلام استقلال و سربلندی است، چون هرجا فرهنگ غدیر باشد ذلّت معنا ندارد …

ص:50


1- 66. همان مدرک، حکمت 128.
2- 67. همان مدرک، خطبه 52.
3- 68. همان مدرک خطبه 110.
4- 69. همان مدرک خطبه،3.
5- 70. همان مدرک

گفتار هفتم: خلافت

«امامت؛ مقامی است، که خداوند ابراهیم خلیل علیه السلام را پس از رتبه پیغمبری و دوستی به آن ممتاز ساخت، این سوّمین رتبه و فضیلتی بود که خدا، خلیلش را بدان شرافت داد و نامش را برافراشت. چنان که فرمود: آن گاه که ابراهیم را پروردگارش به کلماتی آزمود، و چون همه را به پایان رساند، فرمود: من تو را، امامِ مردم خواهم ساخت «وَإِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً» حضرت خلیل (سلام اللَّه علیه) از خرسندی گفت:، از نژادم نیز امام قرار بده؛ «قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (1) خطاب رسید، عهد من به ستمکاران نمی رسد. این آیه امامتِ هر ظالمی را تا قیامت ردّ کرده و این مقام اختصاص به برگزیده گان امّت یافت.

سپس خداوند امامت را، ارجمند داشت و در نسل برگزیدگان پاک نهاد، فرمود: به ابراهیم و اسحق و فرزند

ص:51


1- 71. سوره بقره،آیه 124.

زاده اش یعقوب بخشیدم، و همه را شایسته قرار دادیم، و آنان را امامانی ساختیم که به فرمان ما، مردم را هدایت کنند، و انجام کارهای نیک و به پا داشتن نماز و پرداختن زکات، به آنها وحی کردیم، و آنها به عبادت ما پرداختند. نسل ابراهیم، این مقام را پیوسته، قَرن به قَرن از یک دیگر ارث بردند، تا نوبت به پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله رسید که خداوند فرمود: سزاوارترین مردم به ابراهیم همانها هستند که پیروی اش کردند. و این پیغمبر و آنها که ایمان آوردند، امامت به آنان اختصاص یافت. «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» (1) و پیامبرصلی الله علیه وآله آن را به عهده علی علیه السلام نهاد، همچنین در نسل برگزیده او که خداوند علم و ایمانشان داده، قرار گرفت … امامت مقام انبیا و میراث اوصیا است، امام، زمام و عنان دین و نظام مسلمین، صلاح دنیا و عزّت مؤمنین است، ریشه بالنده اسلام و شاخه سربلند آن، تمام کننده و کامل کننده نماز، حج و جهاد است، مایه زیادی غنیمت و صدقات می باشد. امام است که حلال خدا را حلال و حرامش را حرام می کند و حدود را اقامه می نماید و از دین خدا دفاع می کند. او ابر بارنده باران پیاپی، آسمان سایه افکن، زمین گسترده، چشمه جوشان، امینی رفیق، پدری شفیق، برادری همزاد،

ص:52


1- 72. سوره آل عمران آیه،67.

پناهگاه بندگان و همانندِ مادری نکو کار نسبت به فرزند خردسال است. امین خدا در زمین، پاک کننده گناهان، زُداینده عیب ها، نظم دین، عزّت مسلمین، خشم منافقین، و نابودی کافرین است، یگانه دورانی که هیچ کس به پایه او نرسد، عالمی همطراز او نباشد» (1)

یا علی اگر خدا به کسی توفیق شناختِ شما اهل بیت علیهم السلام را داد خوشا به حالشان، و گرنه آنان که شما را نشناختند «انگار در زمان جاهلیت مرده اند» (2)

این مطالب حقیقتی است روشن و آشکار که از نصّ شریف قرآن و پیامبر خاتم و مفسرانِ حقیقی قرآن، امامان بعد نبی صلی الله علیه وآله بدست می آید و در تاریخ سندی است محکم؛ مگر اینکه دقّت در تاریخ نشود و حقیقت را از تاریخ نخواهند.

اینکه تا الآن گفتم و خاطرات تلخ و شیرین گذشته را بیان نمودم همه برای غدیر بود، خواستم خیز را محکم تر بردارم تا قدری بیشتر به عُمقِ دریای بی کران فرهنگ غدیر غوص نمایم. وگرنه هستی همه فضایل علی علیه السلام است. علی علیه السلام را با غدیر باید شناخت و غدیر را برای نجات بشریّت باید دریافت، فرهنگ غدیر را باید جهانی ساخت، غدیر فرهنگی جهان

ص:53


1- 73. بحارالانوار، ج 25، ص 121 - احتجاج، ج 2، ص 434 - امالی صدوق، ص 677 - تحف العقول، ص 439 - عیون اخبار الرضاعلیه السلام، ج 1، ص 219.
2- 74. بحار الانوار، ج 35، ص 45

شمولی دارد، امّا جهان فهمی غدیر، روی دیگر سکّه است که مغفول مانده، من تاریخ برای نقل آن زنده ام، اگر خون در رگ های من می جوشد فقط به خاطر برپایی فرهنگ غدیر است، فرهنگی که در فطرت پاک موحدان عالم خوابیده است و بیدار شدنی است. آن فرهنگ، حق حکومت دارد و گستره هستی، برای برپایی همان فرهنگ پهن گردیده، زمین در انتظار شنیدن آهنگ زیباترین صدای شمشیرِ عالم است، همان شمشیری که عدالت را جهانی می کند و در حق احدی ظلم روا نمی دارد. جهانی شدن عدالت در فرهنگ غدیر نهفته است. ملّت ها هرچه از غدیر دورتر گردند به فرهنگ سردرگمی و پوچی گری نزدیک تر می شوند. فرهنگ غدیر است که در آخرالزمان حکومت خواهد کرد. غدیر یک حادثه طبیعی نیست؛ سخنی که در مکان غدیر گفته شد، برای همه مکان ها و زمان هاست. تفکّر غدیر آهنگ آزادی تمامی صداهای خفته در تارهای صوتی ملل مستضعف عالم است؛ فرهنگ غدیر هیچ سخن از قومیّت ندارد، لوح منشور اتحاد و همدلی بشریّت است.

مکان غدیر در آن زمان، محل نزول قوافل نبود، چون قوافل در جایی اقامت میگزینند که از آب و چراگاه بهره مند باشد، ولی غدیر از این ویژگی بی بهره بود. سبب وقوف نبی اللَّه

ص:54

الاعظم صلی الله علیه وآله در 18 ذی الحجه سال دهم هجرت در مکان غدیر خُم همان ابلاغِ تأکیدی حق تعالی بود. این خبر را، قبل از این چندین مرتبه پیامبرصلی الله علیه وآله به شما داده بود، امّا در غدیر از همه دفعات جدا بود؛ لحن کلام خدا، لحن دیگری بود، حرکت کاروانیان در آن شرایط سخت و دستورِ توقف و ابلاغ، همه گویای این حقیقت است.

امین وحی خبر آورد. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» (1)

«ای رسول ما بیان کن آنچه که از طرف پروردگارت نازل شد که اگر بیان نکنی گویا اصلاً رسالت مان را انجام ندادی»

این سؤال برای هر آزاد اندیشی رُخ خواهد داد، چه موضوعی بوده که تا پایان دوره رسالت خاتم پیامبران و در انتهای وحی آسمانی، ابلاغ نشده بود؟ چه حکمی از احکام آسمانی بود. که پیامبری همانند خاتم الانبیا از گفتنِ آن اِبا داشت؟ و چندین مرتبه از جبرئیل در خواست می کند که خدا عذرم را بپذیرد که ابلاغ نکنم. امّا خدای حکیم مصلحت بشریّت را در این می دانست و فرمود: ای رسول ما بگو به هر قیمتی که شده، و اگر می ترسی «وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (2) خداوند تو را حفظ می کند، این فرمان باید اجرا شود، اگر این

ص:55


1- 75. سوره مائده،آیه 67.
2- 76. سوره مائده، آیه 67.

رسالت اجرا نشود فلسفه خلقت عبث خواهد شد. «اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» (1) و حکیم کار عبث ننماید. این فرمان لطف از جانب پروردگار عالمیان بود و لطف بر خدا واجب است او «لَطیف خَبیر» (2) است، می داند بشر، بدون امام به بیراهه می رود.

من شاهد یک صد و بیست و چهار هزار عطیه آسمانی و مُبَلِّغِ ربّانی بودم که در وجودِ تک تک سفیران الهی تو را جست و جو می کردم تا روزی که جهان شاهد خلقت گلِ سرسبد عالم خلقت بود، تا روزی که تمام مخلوقات را دیدم که چگونه تسبیح و تقدیس می گویند، به خاطر عظمت خلقت خاتم انبیا صلی الله علیه وآله.

محمّدصلی الله علیه وآله که به دنیا آمد رنگ دیگری به خود گرفتم جانی دیگری خدا به من مرحمت فرمود، هیچ کس از این رسول آگاهی نداشت، من او را خوب می شناختم، از وصف آن وجود ملکوتی با خبر بودم، عظمت او را از پیامبران پیشین، به یادگار داشتم؛ می دانستم «احمَدِی» (3) در راه است «که خلقت افلاک به خاطر برکت وجود اوست».(4)

تا چهل سالگی که ابلاغ حقیقت نمود، تازه مردم جایگاه او

ص:56


1- 77. سوره مؤمنون، آیه 115.
2- 78. سوره حجّ آیه 63.
3- 79. سوره صف، آیه 6.
4- 80. تأویل الآیات، ص 430.

را شناختند، دارنده گان زَر و زُور دشمنی خود را آغاز کردند. آن قدر رسول نور در اذیّت قرار گرفت که من طاقت خود را از دست دادم. امّا او مردم عامّی را چون نگینی در برگرفته بود، و تو هم گام به گام؛ سایه به سایه نبی رحمت صلی الله علیه وآله حرکت می کردی، همدم و هم کلامش بودی، پیامبر برای آن قوم دعا می فرمود.آن قدر عطوفت و رحمت نشان می داد، که خدایش چنین فرمود: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنینَ» (1) «ای رسول نزدیک است که جان عزیزت را از شدّت حزن و تأسّف به ایمان نیاوردن قوم هلاک سازی» امّا او مظهر بُرد باری و استقامت بود، هرگز کاسه صبر او، لبریز نمی شد، تمامی نبایدها را تحمّل نمود به خاطر اتمام رسالت، تا این بار سنگین را به سر منزل برساند. سر سلسله رسولان بود و حامل رسالتی عظیم تر از همه رسالت های قبل. غدیر که فرا رسید، این رسالت انتهای سیر خود را می پیمود و عمر پاک و گران مایه پیامبر در این جهان به پایان می رسید خطاب آمد؛ ای رسول ما! ابلاغ رسالت کن. آن روز که همه هستی، غدیر را نظاره گر بودند، تو گویی همه هستی رقم می خورد. لب های مقدّس آخرین رسول حقّ، حرکت کرد و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ

ص:57


1- 81. سوره کهف، آیه 6؛ شعراء، آیه 3.

اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ» (1) هر کس من مولای اویم، زین پس علی مولای اوست. خداوندا! کسانی که علی علیه السلام را دوست دارند، دوست بدار، و آنان که علی را دشمن دارند، دشمن بدار. خدایا! علی را یاری کن و دشمنان او را خوار و ذلیل نما.

رسولِ عالمیان آن زمان که تو را بر بلندترین نقطه زمین، بالا برد و بر گلدسته های محمّدی نشاند و شجاع ترین دست تاریخ را بلند کرد، فریادی بر بلندای آسمان ها برآورد: که ای مردم! شما به علی علیه السلام تمسّک جویید؛ او ثقل اصغر است و تنها مفسّر ثقل اکبر، بعد من؛ تمسّک به این ثقلین (قرآن و عترت) است که سعادت هر دو جهان را به دنبال دارد و دوری جستن از آن دو، هلاکت ابدی را، دوستی تو را دوستی خدا دانست و دشمنی تو را دشمنی خدا.(2)

اینجا بود که خدا مُهر پذیرش رسالت نبی صلی الله علیه وآله را مشروط به ابلاغ جانشینی تو قرار داد. این است که می گویم فرهنگ غدیر مغفول مانده، باید فرهنگ غدیر را دریافت، نه غدیر را، چون غدیر از مسلّمات است عاقلان شکّی ندارند، شک جاهلان هم که به جایی بند نمی شود.

ص:58


1- 82. تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 580 - اصول کافی ج 1، ص 420 - اعلام الوری، ص 165 - امالی صدوق، ص 123 - مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 28.
2- 83. همان مدرک

رسالت پیامبر امضاء شد 23 سال زحمت او را خدایش مُهر تأیید زد فرشته وحی خبر آورد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» (1) امروز دینِ شما را، به حد کمال رساندم. و بر شما نعمت را تمام کردم، و بهترین آئین را، که اسلام است برایتان برگزیدم.

صدای تکبیر پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله هنوز هم در گوش تاریخ، طنین انداز است. سر تعظیم به درگاه خالق متعال فرود آورد که: خدایا تو را شاکرم که آئین تو کامل گشت و نعمت را تمام نمودی، خدایا تو را شکر می گویم که علی علیه السلام را معرّفی کردم و رسالت خود را به پایان رساندم. اینجا بود که من به خود لرزیدم، موعد انتظار من به سر رسیده بود، چیز دیگری را خواهان نبودم، با خود می گفتم دیگر آرزویی ندارم! آنچه بود، ولایت بود که من مشاهده کردم، غدیر را دیدم، فرهنگی آسمانی را نظاره نمودم. حال دیگر بعد اتمام نعمت، چیزی باقی نمی ماند. در همین افکار بودم که چشمانم را به جمال نورانی ات خیره نمودم، آن چرا فراموش کرده بودم، بازیافتم؛ که من مبدأ وجودم تویی، من برای تو و ولایت تو زنده ام، اگر نبود ولای علی علیه السلام نامی از من به عنوان تاریخ وجود نداشت. اینجا نه تنها پایان کار و آخر عمر من نیست، بلکه از این پس، زندگی در سایه ولایت ادامه خواهد داشت و من برای آن زنده ام.

ص:59


1- 84. سوره مائده آیه 3.

گفتار هشتم: شهادت همسر

پیامبرصلی الله علیه وآله جان شیرینش را، به وصلتی شیرین تر و ملاقاتی گرانبهاتر بخشید و آن امانت را به صاحب جانها تسلیم نمود.

رسالت را به اتمام رساند و چشم از جهان فرو بست و تسلیم پروردگارش شد. «اِنّا للَّهِ واِنّا اِلَیهِ راجِعُون» (1)

امّا روزهای واپسین عمر گران مایه، دلهره ای سخت، او را اذیّت می کرد، و آن روی آوردن فتنه ها، یکی پس از دیگری بود. فتنه های شوم، سخت نگرانش می کرد. مدیر عالمیان، زیرکانه تمام فعّالیّت های زیرزمینی را، زیر نظر داشت. فتنه ها را منِ تاریخ، شاهد بودم و گواهی می دهم که چه خونِ دلی به پیامبرصلی الله علیه وآله دادند! و با دلی پر خون از این فتنه ها و فتنه گران به سرایی باقی شتافت.

آخرین کلماتی که از او به یادگار دارم، این بود که می فرمود: «با عترت من به نیکی رفتار کنید و از آن ها جدا نشوید».

ص:60


1- 85. سوره بقره آیه 156.

« … وَ أَهْلُ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی» (1) سفارش می کنم شما را به اهل بیت علیهم السلام آن ها را تنها نگذارید. و دیدم؛ که آخرین پیامبر الهی صلی الله علیه وآله در حال «جان دادن سر مبارک خود را روی سینه عزیزش گذاشت» (2) و جان داد. من از این راز مُهم آگاهی نداشتم؛ ذهنم را به خود مشغول کرد، خدایا چه سِرِّی است که در آخرین لحظات حیات نبی صلی الله علیه وآله سر مبارک او باید بر سینه وصی باشد؟ این فکر امانم را ربود و افکارم را به خود اختصاص داد، تا این که با خود گفتم: حتماً این آغازِ تپش قلبِ نورانی خاتم پیامبران صلی الله علیه وآله در سینه امیرمؤمنان علیه السلام است؛ علی علیه السلام یعنی امام بعدِ نبی صلی الله علیه وآله. او را غسل دادی و چون نزدیک ترین فرد به ایشان بودی، طبق وصیتش عمل نمودی، و در فراقش نوحه گر شدی.

«یا رسول اللَّه پدر و مادرم به فدایت باد، با مرگ تو، رشته ای بریده شد، که در مرگ غیر تو، چنین نشد. دعوت پیامبران و اخبار آسمان، دیگر پایان یافت. اشک دیده را اگر با گریستن بر تو به پایان میرساندیم، همچنان بی درمان می ماند.این زاری و بی قراری، در فقدان تو اندک است. ولی چه کنیم که مرگ را نمی توان باز گرداند؟! هیچ کس را از مرگ نمی توان رهانید. پدر و مادرم فدایت، ما را در پیشگاه

ص:61


1- 86. نهج الحق، ص 228.
2- 87. نهج البلاغه، خطبه 226.

پروردگارت به یاد آر، و در خاطر خود نگهدار» (1)

مشغول غسل و کفن و دفن بدن مطهّر خاتم النبیین صلی الله علیه وآله بودی بنی هاشم داغدار این غم بزرگ، «اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ … وَکَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَقِلَّةَ عَدَدِنَا وَشِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا»

فاطمه را می دیدم داغدارِ بابا «اُمَّ اَبِیها» بابایش را از دست داده، نور چشم رسول خدا در غم بزرگی به سر می بُرد، عالم و آدم باید گرد هم می آمدند، کوثر خلقت، داغدار پدر بود، او را تَسَلَّی می دادند، سنّت نبی صلی الله علیه وآله را اجرا می کردند و همراه اهل بیت، لباس عزا به تن می کردند. ولی اجتماع کردند، اجتماعِ سقیفه؛ پس مردم سنّت کجا بود؟! سنّت چگونه معنا می شد؟ مگر قول نبی صلی الله علیه وآله سنّت نیست؟ مگر فعل نبی صلی الله علیه وآله در غدیر سنّت نیست؟ مگر «امر به اطاعت رسول را قرآن کراراً» (2) نمی فرماید؟ مگر قرآن و سنّت پیامبر همدیگر را کامل نمی کنند؟ همان سنّتی که سرپیچی از آن، سرپیچی از فرمان خداست.» «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً».(3)

«و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستاده اش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان

ص:62


1- 88. نهج البلاغه، خطبه 226.
2- 89. آل عمران،132و32 - نساء،59 - مائده،92 - انفال،40و20و1 - نور،54 - محمّد،33 - مجادله،13.
3- 90. سوره احزاب، آیه 36.

اختیاری باشد؛ و هر کس خدا و فرستاده اش را نافرمانی کند، قطعاً دچار گمراهی آشکاری گردیده است» «نافرمانی از فرمان خدا و رسول، جاودانه بودن در آتش جهنّم را به دنبال دارد» (1) یا ندارد؟ مگر غدیر خدا فرمان نداده بود؟ مگر غدیر پیامبرصلی الله علیه وآله به بلندای همه آسمان ها، فریاد بر نیاورده بود که ای مردم! من رسول خدا هستم، سعادت و بدبختی شما در اطاعت کردن و یا نکردن علی علیه السلام است؟ اهل بیت مرا تنها نگذارید. نمی گویم پسر عمِّ نبی را ندیدند، داماد او را نیافتند، وصی را گم کردند، ولی علم را خانه نشین کردند. سقیفه بنا نهادن و بیعت کردند، از تو بیعت خواستند «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» (2)

«آیا مردم گمان کردن که به حال خود رها می شوند، این که بگویند ایمان آوردیم، و آن ها آزمایش نمی شوند؟!»

چه ظلمی بر خویشتن نمودند؟ چگونه با این کار نامه عمل خویش به سوی خالق شان می روند؛ در حالی که از آن امتحان الهی نمره قبولی کسب نکردند؟

بنی هاشم را، با زُور شمشیر برای گرفتنِ بیعت، به مسجد بردند. حتّی به خانه وحی آمدند. فاطمه علیها السلام به نور دیدگانش نگاه می کرد و در غم فراغ بابا اشک می ریخت. بچه ها بهانه

ص:63


1- 91. نساء، آیه 14.
2- 92. سوره عنکبوت، آیه 2.

پیامبر داشتند، آرام و قرار نداشتند، فقط بهانه، پشت بهانه، بوی پیامبر، دیگر به مشام شان نمی رسید. چه کسی می توانست آن ها را ساکت کند؟ زینب کوچولو، مگر آرام می گرفت؟ اشک چشم مادر، اشک را در چشمان کودک خردسال جاری می ساخت.

قرآن ناطق، مشغول جمع کردن آیات قرآن بود. همان قرآنی را که به ظاهر مسلمانان از آن روی گرداندند. بر خانه اهل بیت علیهم السلام هجوم آوردند، همراه خود هیزم آوردند، بر در خانه وحی آتش افروختند، در را سوختند، نه در را، که خانه حیدر را، نه حیدر، حجره پیامبرصلی الله علیه وآله را، من یقین دارم که کعبه را سوزاندند، قرآن را آتش زدند، آتش دیدم، ناله و فریاد شنیدم، ولی از آن خانه بیعت ندیدم.

در را شکسته دیدم، فریاد «یا اَبَتا» شنیدم، کبودی بازوان نظاره کردم؛ و تو را ای علی علیه السلام! کشان کشان سوی مسجد، با پای برهنه دیدم. امّا چیزی که از زهراعلیها السلام دیدم، دفاع از ولایت بود و بس؛ فاطمه دیگر برای او زنده ماندن مطرح نبود، ادامه حیات دادن مطرح نبود، برایش تکلیف مطرح بود، ادای تکلیف را می خواست. او که غدیر را، از یاد نمی بُرد، جانش را هم برای غدیر می داد. فریاد بر می آورد: آی بَدرِیون وآی اُحُدِیون! و ای هم رکابان علی علیه السلام! «وَ هَلْ تَرَکَ أَبِی یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ

ص:64

لِأَحَدٍ عُذْراً» (1) آیا بابایم پیغمبرصلی الله علیه وآله، در روز غدیر برای شما عذری باقی گذاشت؟ پس چرا به ما پشت کردید؟ چرا غدیر را فراموش کردید؟ خودم دیدم ظلم کردند و فاطمه علیها السلام دفاع کرد، هرچه فرمود؛ احدی نگفت شما دروغ می گویید، چون می دانستند عصمت پیغمبر شان دروغ نمی گوید. معصومه نبوّت بیراه نمی رود. چیزی که بود آنان غدیر را برای دنیا فراموش کردند. جهنّم را برگزیدند.

فدک(2) را که من از یاد نمی برم، چگونه ندانم و نگویم فدک چیست؟! و چگونه برای آن ظلم بزرگ نوحه سرایی نکنم؟!

در دین مقدّس اسلام، سرزمینی که بدون هجوم نظامی و اعزام نیرو، به دست مسلمانان می اُفتد، مخصوص پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و یا امام بعد او می باشد. هرگونه تصرّفی با اذن آنهاست. مگر فدک غیر از این است؟ مگر فدک را پیامبر به زهراعلیها السلام نبخشید؟ مگر می شود چشم تاریخ را بست و زبان او را بند آورد که تاریخ حرف نزد؟ گیریم که حرف نزند، انکار سند زنده فدک در تاریخ، نوید جهالت می دهد ویا عداوت

ص:65


1- 93. خصال، ج 1، ص 173.
2- 94. فدک روستای آباد و حاصل خیزی است در 140 کیلو متری مدینه دارای آب فراوان و نخلستان بسیار در سال هفتم هجری هنگام فتح خیبر یهودیان در اثر ترس و وحشت بدون جنگ و خون ریزی در اختیار پیامبرصلی الله علیه وآله قرار دادند و ازآن پس فدک به عنوان ملک شخصی پیامبرصلی الله علیه وآله به شمار می رفت.

همراه با قساوت. انکار فدک انکار رسول خدا، و انکارِ قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت است.

سند فدک را، از دست زهراعلیها السلام ربوده شده و تکّه تکّه یافتم، از خودش دفاع نمود، که او را هم سیلی خورده دیدم. محسنش را سقط شده یافتم. فدک هر چه باشد، ارزش سیلی کوثر را نداشت. من شاهد بودم و گواهی می دهم، که آنچه زهراعلیها السلام برای آن سیلی خورد، ولایت بود، همان ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام، همان شجره طیّبه که رسول خاتم صلی الله علیه وآله از طرف پروردگارش به قصد تکمیل دین در روز غدیر خم در دلِ هستی کاشت؛ این نهال باید آبیاری می شد.این فاطمه علیها السلام بود که فهمید، ولایت یعنی چه. او می دانست ولایت ادامه، نبوّت است و اگر نباشد، رسالت ناتمام، دین ناقص، خلقت نابجا است، یعنی دین در کنار ولایت، نور می دهد و گر نه شمع خاموش است.

«از غضب فاطمه علیها السلام خدا غضبناک می شد و از خشنودی او خدا هم خشنود، اوّلین فردی است که داخل بهشت می شود، او میوه دل رسول اللَّه صلی الله علیه وآله و حوری انسان صفت است» (1) ظلم کردند آنچه نباید می کردند.

زهراعلیها السلام را خانه نشین کردند، کشتی پهلو شکسته، پهلو گرفته، دیگر در بستر افتاده، آخرین روزهای حیات را

ص:66


1- 95. بحارالانوار، ج 43، ص 19.

بانوی 18 ساله سپری می کرد. وصیّت می گفت، مگر می شد به آن کلمات گوش داد؟ مگر جان در بدن آرام می گرفت؟ و طاقت ماندن در قفس تن را می آورد تا وصیت زهراعلیها السلام بشنود؟ داغ پیامبرصلی الله علیه وآله او را، احاطه کرده بود. خدا باید بگوید، زهراعلیها السلام چه کشید. سوز ناله اش سوزناک تر می شد، گریه اش بلندتر می گشت، قُوَّتش را از دست داد، صبرش تمام شد؛ داغ پدر او را کُشت. علی جان! خاندان وحی باید عُذرَم بپذیرد، داغ پدر او را می کشت، اگر نمی کشتند. پدر مُرده را که تازیانه نمی زنند، اگر بزنند، در میان خانه نمی زنند، اگر بزنند، با درِ آتش گرفته نمی زنند، گیریم که در میان ملّتی، چنین کنند؛ دیگر زن حامله نمی زنند.

زهراعلیها السلام وصیّت های آخر را، می فرمود. همه اش از مواظبت حسن و حسین علیهما السلام، از بی کسی بچّه ها سخن می گفت، این بچّه ها سیلی مادر دیدند، علی جان! مرا شب غسل کن، شب دفن نما. دیگر به جنازه من هم، رحم نمی کنند.

فاطمه علیها السلام چشم از دنیا فرو بست، میهمان پدر گردید، از خانه حیدر، وداع نمود و بچّه ها را تنها نهاد. طفلان در تاریکی شب، بهانه گرفتند؛ ای کاش منِ تاریخ وجود نداشتم تا شاهدِ این همه ظلم بر آل محمّدعلیهم السلام نبودم.

دیدم که چندین بار، از حال رفتی و دست از خویشتن،

ص:67

شُستی، داشتی شب، غسلش می دادی و جان خود را، درون پیراهن می شُستی، خود جانِ خویش را در کفن پیچیدی. بچّه ها آرام! دیگر به جنازه مادر هم، رحم نمی کنند. او را درون قبر، تحویل دستان رسول اللَّه صلی الله علیه وآله دادی و فرمودی: «یا رسول اللَّه! دخترت به شما خبر خواهد داد، اجتماع امّت تو را، بر ستم آن مظلومه، پس همه سر گذشت را از او سئوال کن و چگونگی رفتارشان را با ما، بپرس این همه ستمگری از امّت تو، بر ما وارد شده در حالی که از رفتن تو، مدّتی نگذشته و یاد تو از بین نرفته بود» (1)

ص:68


1- 96. ترجمه بیت الاحزان، ص 203.

گفتار نهم: سکوت

«أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَی طَخْیَةٍ عَمْیَاءَ یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَیَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَیَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّی یَلْقَی رَبَّهُ، فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی هَاتَا أَحْجَی فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَفِی الْحَلْقِ شَجاً أَرَی تُرَاثِی نَهْباً» (1)

«آگاه باشید! به خدا سوگند پسر ابی قحافه خلافت را، مانند پیراهنی پوشیده و حال آن که می دانست من برای خلافت، مانند قطب وسط آسیاب هستم، علوم و معارف از سرچشمه فیض من، مانند سیل سرازیر می شود، هیچ پرواز، در علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد، پس جامه خلافت را رها، و پهلو از آن تهی نمودم و درکار خود اندیشه می کردم، که آیا بدون یار و یاور

ص:69


1- 97. نهج البلاغه، خطبه 3.

حمله کرده، یا آن که بر تاریکی و کوری صبر کنم، تاریکی که در آن، پیران را فرسوده و جوانان را پژمرده و پیر می ساخت، مؤمن رنج می کشید تا بمیرد. دیدم صبر کردن خردمندی است، پس صبر کردم، در حالتی که چشمانم را غبار و خاشاک و گلویم را استخوان، گرفته بود، میراث خود را تاراج رفته دیدم».

من شهادت می دهم به عنوانِ شاهدی که تا به حال زنده هستم و تمام وقایع را با چشم خود دیدم؛ که حتّی لحظه ای غیر خدا را نپرستیدی.پناه به یگانه هستی می برم از اینکه بگویم خانه زاد خدا، پرستش غیر او نمود. نام تو «علی» مشتق از «علی اَعلَی» عبد خدا در جاهلیت کهن، اوّل مأموم پیامبر، در علم و شرافت داماد ختم المرسلین صلی الله علیه وآله و دروازه علمِ نبوّت بودی. اگر زمین طعم علم را چشید از سر چشمه فیضِ علی علیه السلام است، شمشیر برّنده اسلام، چشمان نازنین پیامبرصلی الله علیه وآله هر کجا علی علیه السلام بود، به آنجا نظاره داشت. گم شده چشم نبی صلی الله علیه وآله علی علیه السلام بود. امّا لباس خلافت را از تنت درآوردند و غاصبانه به تن کردند.

همرزمان اُحد را، فرا خواندی، جنگ جویان بدر را، صدا زدی. امّا کجروی های قوم به سان شب می ماند، که همه جا را فرا گرفته بود. تو را تنها، بی سپاه و بی یاور می دیدم. نه تنها گنجینه علوم خانه نشین بود، بلکه فلسفه خلقت، بر گوشه ای

ص:70

تنها نشسته بود. اتهامات از هر سو روان شد. تا جایی که سلام می کردی، جوابش نمی شنیدی. بارها دیدم بعد مرگِ جانِ رسول خداصلی الله علیه وآله، انیس جانت زهراعلیها السلام جایی برای دردِ دل نمی یافتی، مردمان ستمکار شدند، نیک را بد شمردند، روز را کنار زدند، شب را برگزیدند؛ چاهی پیدا می کردی غمِ دل را، درون چاه می گفتی. کُلنگ بردوش، نخل خرما پرورش می دادی. صبرم به سر رسیده بوده امّا چون نبی تو را آرام می دیدم. اون چند صباحی هم که جانِ مصطفی صلی الله علیه وآله زنده بود، عزیزت لب به اعتراض گشود: «یا اباالحسن! چرا به گوشه ای آرام گرفتی؟ مگر شجاعان عرب نبودند، که از ترس علی علیه السلام خواب نداشتند؟ پس چرا در مقابل این ضعیفان سُستی نشان می دهی؟ ای کاش منِ زهرا، می مُردَم تا این روز را نمی دیدم» (1) تاریخ گواه است که سخت بود حالتِ عزیزت برایت، سخت بود که این چنین لب به اعتراض بگشاید. ولی صبر کردی؛ صبر و سکوتت را، تمام وجدان های بیدار عالَم میسرایند. چگونه شرح ندهم؟

آرامش تو، در آن لحظات، مجال سخن گفتن را از من می رباید.فرمودی: «فرقی نکردم من همان علی هستم» (2) همان شیر همان جنگاور «نه ذوالفقار کُند شده و نه بازوان شُل» (3)

ص:71


1- 98. ترجمه بیت الاحزان، ص 204.
2- 99. همان مدرک
3- 100. همان مدرک

زهرای من شما که غدیر از یادتان نرفته، سفارش پیغمبرصلی الله علیه وآله در غدیر راجع به ولایت، که فراموش شدنی نیست. زهرا جان! مصلحت چیز دیگری است، شمشیرم را برای آن مصلحت از غلاف بیرون نمی آورم، شمشیر در غلاف مصلحت اسلام و نظام نوپای محمّدی صلی الله علیه وآله بسر می برد.

من تاریخ، شاهد بودم سکوتت را، به خدا عجیب بود! همه اش برای اسلام عزیز بود. روزی ایمان آوردن تو را دیدم، روزی عشق ورزیدن تو و نبی صلی الله علیه وآله به همدیگر را دیدم، روزی هم سکوت تو را دیدم، خدماتی که به اسلام نمودی همه را دیدم، همه دیدن داشت. این حقیقت عمر تاریخ است. که امام به بیان صریح نبوّت انتخاب می شود، و یا به بیان امام، قبل امام آن قدر این مسئله روشن است، که جای هیچ گونه تردیدی نیست.

امّا من، از صبر تو سکوت می کنم حرفی نمی زنم، فقط همین قدر می گویم: سکوت تو در تاریخ شنیدن دارد.

ص:72

گفتار دهم: شهادت

آخرین رمضانِ عمر مبارک، در سال چهلم هجرت. یک ماه رمضان دیگری داشتی، روش ات روش دیگری بود؛ این رمضان، از همه رمضان ها جدا بود. حالی دیگر داشتی. میفرمودی: چند روز دیگر باقی است؟ به نظرم گم کرده ای داشتی، دنبال او میگشتی. امّا در آن روزها نفاق و دورویی قومی لجوج، مرا سخت نگران می کرد. به یاد می آورم، جمله مبارک خاتم النبیین صلی الله علیه وآله را، که می فرمود: «لَا یُحِبُّکَ إِلَّا مُؤْمِنٌ تَقِیٌّ وَلَا یُبْغِضُکَ إِلَّا مُنَافِقٌ شَقِیٌّ» (1) مؤمن با تو دشمن نمی شود، منافق باتو دوست نمی شود.

و خود هم میفرمودی: «که شما را از مردم دو رو برحذر می دارم؛ زیرا آنها گمراه کننده می باشند، خود را به رنگ های گوناگون و حالت های مختلف در می آورند، دل هایشان بیمار است، ظاهرشان آراسته، در پنهانی راه می روند، نزد هر دلی

ص:73


1- 101. عوالی الآلی، ج 4، ص 85 - اعلام الدین، ص 278.

وسیله ای دارند، در هر غم و اندوهی اشک ها می ریزند. برای هر در، کلیدی و برای هر شبی، چراغی آماده ساخته اند. راه باطل را آسان نشان می دهند، آنها پیرو شیطان و شعله آتشند.» (1) علی علیه السلام با قرآن است و قرآن با علی علیه السلام نمی شود کلمات مولایم را با قرآن نسنجم قرآن هم چنین می فرماید: «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً» (2) منافقین را در جهنّم پست ترین درجه و برای آنان هرگز یاوری نخواهی یافت.

عجیبند انسان های بدتر از کفّار. مشکل ترین مبارزه ها، مبارزه با نفاق است. خود را طرفدار حق معرّفی می کنند و خدا خدا می گویند؛ امّا افکار پلیدی دارند. خوارج نهروان را می گویم، خون دل های این قوم را به تو، هرگز از یاد نمی برم. خشکه مقدّس مآب های نفهم که از اسلام هیچ چیز نفهمیدند، ولی خود را مسلمان می دانستند. از زیادی عبادت بر پیشانی پینه داشتند، امّا خدا را نشناخته بودند، در مدّت کوتاه خلافت ظاهری که چهار سال و شش ماه طول کشید، ناکثین، مارقین، قاسطین، چه ها که نکردند؟! دنیا تازه عدل، برایش مفهوم پیدا نمود، تازه هدایت موعودِ غدیر، به سر رسیده بود، که گرفتار جنگ با دشمنان خدا شدی فرمودی:

ص:74


1- 102. نهج البلاغه، خطبه 185.
2- 103. سوره نساء، آیه 145.

«خدا مرا به جنگِ با ستمگران و پیمان شکنان و تباهکاران در روی زمین امر فرمود؛ پس با پیمان شکنان جنگیدم، و با آنان که دست از حق برداشتند جهاد کردم و با آنان که از دین بیرون رفتند، خشم نموده و زبون و خوارشان کردم.» (1)

سینه تاریخ از حماسه های علی علیه السلام پُر می باشد، و گواهی می دهد که هیچ کس را، توان بلند کردن شمشیر، در مقابلِ این به ظاهر مسلمانان نبود، نافله خوان های مُتِعَبِّد، الهی اَلعَفوگویانِ حُقّه باز. این افتخار منِ راوی می باشد که حکایت گر زندگی علی علیه السلام می باشم، بازگو کننده داستانِ تو و جهانِ آفرینش هستم. رابطه تو با خدا را می سرایم، در دریای ولایت تو زندگی می کنم، عاشق مکتب غدیر توام، ولایتی که پیامبرصلی الله علیه وآله در غدیر ابلاغ نمود، هم چنان مایه حیات من است. می شنیدم آن زمان که با این قوم ریا کار رو به رو بودی، میفرمودی: «غیر من احدی قادر نبود که چشم فتنه را بکند، غیر من احدی جرأت نمی کرد، شمشیر به گردن این ها بگذارد» (2) در آن مدّت عمرم که باتو بودم و احساس می کردم ابدی هستم، چون در کنار علی هستم؛ لذّت می بردم که دو طایفه را سر جایشان نشاندی، منافقان زیرک و زاهدان احمق را. عاشقانه با آنان میجنگیدی، هر لحظه آرزوی شهادت

ص:75


1- 104. نهج البلاغه، خطبه 122.
2- 105. نهج البلاغه خطبه 92.

داشتی. میفرمودی: «اگر هزار ضربه شمشیر بر فرقم فرود آید و با این وضع کشته شوم، بهتر است که در بستر بیماری، با یک مریضی بمیرم. اگر این بدن های ما ساخته شده که در آخر کار بمیرد، پس چرا در راه خدا با شمشیر قطعه قطعه نشود؟» (1)

به خدا عشق تو به شهادت، قابل سرودن نیست. چون عشقِ عاشق را معشوق می سراید، خدا باید بگوید علی علیه السلام چقدر عاشق بود. اگر بالاتر از درجه معنوی شهادت، مقامی بود، قطعاً خدای متعال آن را به تو می داد، شهادت آرزوی همه انبیا و اولیاء الهی و محبوب ترین کلمه در طول تاریخ برای آنان بود.

خباثت و لجاجت منافقین را کاملاً احاطه داشتی. لحظه به لحظه حیات تاریخ، صرف این افکارت می شد که چگونه شمشیر اسلام در دست علی بن ابیطالب علیه السلام برگردن این نابکاران فرود خواهدآمد؟!

پسر ملجم مرادی که از همین طایفه بود، دشمنی او برایت روشن بود. اون منافقی که درباره اش میفرمودی: «اُرِیدُ حَیاتَهُ وَیرِیدُ قَتلِی» (2) من می خواهم او زنده بماند و سعادتش را می خواهم، ولی او اراده کشتنم را دارد.

ص:76


1- 106. نهج البلاغه، خطبه،122.
2- 107. بحارالانوار، ج 42، روایت 58 -اسدالغابه، ج 2، ص 772.

ابلهی گروه خشکه مقدس خوارج، در تاریخ از فصل های تکان دهنده است. نقشه قتلت را کشیدند، عبدالرحمان پسر ملجم مرادی مأمور قتل تو گردید؛ شب نوزده رمضان، به خاطر ثواب بیشتر، نفهمی و لجاجت تا به کجا؟! حتی مَهر وصال شان را، ریختن خون بهترین بنده خدا قرار دادند، قُطام(1) در پیشنهاد آن وصلت شوم، درخواست ریختن خون محبوب هستی را داد.

تاریخ عاشق علی علیه السلام بود، با افکار و اعمال او، روز و شب می گذراند. به معشوقم خیره بودم و او هم دائماً به آسمان نظاره گر بود. کسی نمی فهمید علی راه های آسمان را بهتر از زمین می شناسد، یعنی چه؟ هیچ کس نمی خواست که بفهمد، بلکه شعورش چنین اجازه ای نمی داد درک این حقیقت کند، که اگر علی علیه السلام نبود زمین اهلش را می بلعید و آسمان ثانیه ای، سایه نمی افکند. همه به برکت ولایت است که چرخ گردون می گردد. همان ولایتی که تمام ملائک در غدیرخم، برای آن شاد بودند و جان عالمیان رسولِ هدایت، از ابلاغ آن شادمان تر بود. غدیری که جا دارد من، برای آن تمام هستی ام را صرف نمایم و برای آن داستان ها بنویسم، چون من بدون

ص:77


1- 108. قطام یکی از زن های خوارج بود که سخت مورد علاقه ابن ملجم مرادی قرار داشت.

غدیر معنا نمی دهم، قلمی که جوهر نداشته باشه چگونه برای هستی مشق بنویسد؟ اینها کلماتی اند که تاریخ برای تسکین دردِ خود، نوحه سرایی می کند وگرنه، شما امیرالمؤمنین اید، همه هستی غدیر، هستی، و غدیر جانِ تاریخه. تمامی ارسالِ رُسُل و اِنزَالِ کتب برای غدیر بود و بس.

شب نوزدهم سال چهلم هجری، افطار به خانه اُم کلثوم میهمان شدی، دختر طبقی از همه علاقه و محبّت خود را به عنوان غذا برای پدر هدیه آورد، دو نان جوین و مقداری نمک، نگاهی پُر معنا به غذای سرسفره؛ آهی از سوز دل، که دخترم! یادگار زهرای من، همان مدافِع تنهای من، مگر یادت رفته بابات متابعت از پسر عمّ خود رسول خداصلی الله علیه وآله می کند؟ کِی شده برسر سفره ای دو نوع غذا باشد که علی بر آن سفره حاضر باشد؟ افلاکیان را، بر سر سفره نظاره گر بودم. عرشیان، عاشقانه تو را می سرودند، من از این راز بی خبر بودم، اُمِّ کلثوم را دیدم کاسه شیر را برداشت و جان پیغمبرصلی الله علیه وآله با نان و نمک افطار نمود. بعداً فهمیدم که این آخرین افطار علی علیه السلام بود؛ همه علی علیه السلام را می دیدند، حتّی برای خدا هم دیدن داشت، آخه خدا هم عاشقت بود. بازهم می گویم هم عاشق و هم معشوق؛ همه عُمر تاریخی.

علی علیه السلام که خاک را به یک نظر کیمیا می کرد، توان

ص:78

دسترسی به طعام دنیوی، آنی او را رنج نمی داد، چگونه ممکن است علی علیه السلام برای غذا این گونه در سختی بسر بَرَد؟ قوی ترین مردان عرب، لاابالی ترین جنگجویان که دشمن اسلام بودند، از ترس او خواب نداشتند؛ اونی که هست ترس خدا، اشک یتیم، ناله پیرزنی، تو را می لرزاند، تاریخ می شنید صدای عدالت را، به پهنای همه هستی: «دخترم! چگونه ممکن است علی علیه السلام سیر باشد؛ امّا همسایگان گرسنه داشته باشد؟» (1) گاهی از «حجاز می نالیدی و گاهی هم از یمَامِه».(2)

همواره از اشک می نالیدی و دلت برای یتیمان و گرسنه گان روی زمین آرام نبود. مسکین نوازی ات را، رسولِ آفرینش، نوازش کرد: «یا علی! خداوند به تو بخشید دوستی مساکین را، آنان به امامت تو خشنودند و تو نیز به پیروی آنان از تو.» (3)

شب نوزدهم را در راز و نیاز با خدایت به صبح رساندی، دائم به آسمان نگاه می کردی. خدایت شاهد بود که چگونه با جان آسمانیان، بازی می کردی؟! من در نگاه تو این مطلب را می خواندم، که برای رسیدن به پیامبرصلی الله علیه وآله و یار با وفایت زهرای اطهرعلیها السلام لحظه شماری می کنی. بارها گفتم و تا زنده ام می گویم، که شما برای اینجا نبودید. این که چند صباحی را با مردم

ص:79


1- 109. منتهی الآمال، ص 207.
2- 110. ترجمه وتفسیر نهج البلاغه محمّد تقی جعفری، ج 10،ص 226
3- 111. بحارالانوار، ج 14، ص 293 - مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 94

عامی به سر بردی، خدا بر آنان منّت نهاد و این کرم خداست، ذات پاک را شایسته چنین لطفی هست. و گرنه علی کجا؟ دنیا کجا؟ کیست که او را بشناسد؟

آرام، آرام به سوی مسجد حرکت کردی. «یَأَیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ * ارْجِعِی إِلیَ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً» (1) ای نفسِ مطمئن، وای معشوق خدا، ملاقات پروردگار گوارایت باد. وارد مسجد شدی، قاتل را از خواب غفلت بیدار نمودی، بالای مأذنه رفتی، ندای اللَّه اکبر بلند شد. اذان گفتی و با سپیده دم خداحافظی نمودی، ای فجرِ صادق، آیا تا به حال، چشمان علی را خفته دیده ای؟

فجر تا سینه آفاق شکافت

چشم بیدار علی خفته نیافت

از مأذنه به سوی محراب رفتی تا نماز شهادت را قامت بندی، تکبیرة الاحرام گفتی و با هرچه غیر خدا بود نامحرم گشتی؛ اللَّه اکبر! شقی ترین انسان روی زمین ضربه بر فرق مبارک وارد کرد، منادی ندا داد: «تَهَدَّمَتْ وَاللَّهِ أَرْکَانُ الْهُدَی وَانْطَمَسَتْ وَاللَّهِ أَعْلَامُ التُّقَی قُتِلَ ابْنُ عَمِ ّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی قُتِلَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضَی قَتَلَهُ أَشْقَی الأَشْقِیَاءِ» (2)(3)؛

به خدا ارکان هدایت منهدم شده برطرف شد نشانه های

ص:80


1- 112. سوره فجر، آیه 28 و 27.
2- 113.
3- 114. بحار الانوار، ج 42،ص 280، 284.

پرهیزگاری، و گسیخته شد عُروَةُ الوُثقای الهی، کشته شد پسر عموی رسول خدا، کشته شد وصی برگزیده، کشته شد علی مرتضی، کُشت او را شقی ترین شقی ها.

شگفت انگیزترین دوره زندگی ات که مرا سخت داغدار ساخت و کمرم را شکست، همان دوره بود، یعنی فاصله بین ضربت تا شهادت، آن گاه که ضربت آن منافق، فرقت را شکافت، جمله ای گفته ای که از جملات عجیب عالم خلقت بود. «فُزتُ وَرَبِّ الکَعبَة» (1) به خدای کعبه رستگار شدم. حسنین علیهما السلام زیر بغل دلاور مرد تاریخ را گرفتند و شمشیرِ اسلام را به سوی منزل حرکت دادند. مردی که در اخلاص برای خدا، تاریخ جنگاوری همانند او ندیده. به خدا سخت بود برایم، سخت بود برایم.

وارد بستر شدی، سفارش قاتل نمودی: «مدارا کنید به او غذا بدهید.» (2) لبانی متبسم، به آرزویت رسیده بودی، زهر به لب های قرآن ناطق اصابت کرد. عشق به شهادت، جان و تن نمی شناخت، آرزوی شهادت داشتی، خودم به یاد دارم که فرمودی: «به خدا قسم اگر هنگام رو به رو شدن با دشمن آرزوی شهادت نداشتم و دل به مرگ نمی نهادم، دوست

ص:81


1- 115. مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 119 - الطرائف، ج 2، ص 520
2- 116. نهج البلاغه،نامهء 23.

نداشتم حتّی یک روز با این مردم به سر برم و یا با آنها ملاقاتی داشته باشم.» (1) «گُم گشته ای داشتی آن را باز یافتی، تشنه ای که به آب رسیده بودی.» (2)

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند

و اندر آن نیمه شب آب حیاتم دادند

چه مُبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

اصحاب ناراحت، اهل بیت محزون، زینب پریشان، باز زینب، بار دگر سوزی دیگر، نیمه های شب را به یاد می آورد. آن پهلو، آن صورت، آن زخم، آن سینه، آن تشییع، اینک دوتا گشته؛ پدر و مادر، دختر بزرگ خانه نگو، اُمُّ المصائب آلِ رسول. امام مجتبی علیه السلام رسالت بابا را بردوش گرفته، عالم علم امامت، پروریده دامن نبوّت، به بابا نگاه می کرد، حسرت می خورد، زمین از چه کسی خالی می شود؟ حسین علیه السلام بغض کرده بود، بابا تنها می شویم. نگاه عبّاس به برادر، در لحظات مرگ پدر. دیدن داشت. گویا خیمه ای دیده، فریاد تشنگی اولاد علی علیه السلام را شنیده، او هم طاقت نیاورد، امّا عبّاسه فقط به ولی امر نظر دارد، او جایگاه امامت را می شناخت و فقیه اهل بیت

ص:82


1- 117. نهج البلاغه،نامه 35.
2- 118. همان مدرک نامه 23.

علی علیهم السلام گرچه غدیر را ندیده بود، امّا برای احیای فرهنگ امامت غدیر رکاب پوشیده بود، که تا قیام قیامت آماده رزم می باشد.

من خود را باختم، عمرم را پایان یافتم، دست خودم نبود، همه چیز را از دست داده دیدم، ناامید گشتم، چیزی برای از دست دادن نداشتم، همه زندگی تاریخ رفته بود. گفتم من برای ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام زنده بودم، دیگه تمام شد.

ناگهان به خود آمدم، تفسیر «أَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» (1) پیامبر خدا را به یاد آوردم، به امام حسن علیه السلام نظاره گر شدم، امیدی دوباره یافتم روحیه از دست رفته خود را، باز پس گرفتم؛ گفتم تاریخ به ولایت زنده است، تا ولایت هست، تاریخ خواهد بود؛ با خود گفتم: در غدیر تجدید حیات کردی، بعد در مرگ خاتم رسولان خود را باختی، به علی علیه السلام نظر انداختی، امیدی دوباره گرفتی، اینک گرچه علی علیه السلام هم رفته، ولایت که نرفته، غدیر و فرهنگش و دستاورد آن، تا روز محشر ادامه خواهد داشت. این فرهنگ اختصاص به مکانی خاص و یا زمانی خاص ندارد، غدیر برای همه بشریّت است در عمرِ تاریخ. ادامه حیات دادم و یازده نور درخشان آسمان امامت و ولایت، از فرزندان تو علیهم السلام را دیدم؛ خاطرات تلخ و شیرین زندگی همه را در سینه دارم، و اینک

ص:83


1- 119. نساء، آیه 59.

که در زمان غیبتِ آخرین حُجت بر حقِّ خدا به سر می برم، به امید فرجش زنده ام، «وعده خدا حق است و خدا از وعده خویش تخلّف نمی کند».(1) هیچ شکی در آن ندارم. «وَنُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ» (2) زمین از حجّت خدا خالی نیست، و حال که حکمت خدا چنین اقتضا دارد که آخرین ولی خدا، در پشت پرده غیبت باشد؛ این ولایت فقیه است که ولایت رسول اللَّه و امان بعدِ او را؛ یعنی ولایت به معنای حکومت را امانت داری می کند «مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِ ّ أَنْ یُقَلِّدُوه»؛(3) آن فقیهی که تمامی وجود خود را وقف اسلام نماید، آنچه تلاش می کند برای اجرای احکام اسلام می باشد. فقیه جامع الشرایط، ولایت فقه آل محمّد را به اهلش، یعنی حُجت ابن الحسن العسکری علیهما السلام باز می گرداند، آن زمان که مُنتَقِم آلِ مُحمّد علیهم السلام ظهور نماید، و من تا ظهور دولت یار در سایه غیبتِ او ادامه حیات می دهم.

سخن را کوتاه نمایم به این جمله که من مبدأ و معادم غدیر بود در سایه ولایت علی بن ابی طالب و اولاد او

ص:84


1- 120. سوره کهف، آیه 98؛ سوره حجّ آیه 47؛ سوره روم، آیه 6؛ سوره انعام، آیه 72.
2- 121. سوره قصص، آیه 4.
3- 122. وسائل الشیعه، ج 27، ص 131 - بحار الانوار، ج 2، ص 88 - احتجاج، ج 2، ص 458.

علیهم السلام. این بود که عرض کردم بی علی علیه السلام تاریخ بی معنا خواهد بود، چون جامعه بدون فرهنگ غدیر جامعه ای سر در گم می باشد.

والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته للَّه الحمد.

قم: خدمت گزار ناچیز آل محمّد

نیمه شعبان سال 1379 ه.ش سال امام علی علیه السلام

علی تقوی دهکلانی

ص:85

«منابع»

1 - قرآن

2 - نهج البلاغه، فیض الاسلام

3 - احتجاج، ابو منصور احمد بن علی طبرسی، چاپ مشهد، نشر مرتضی 1361 ه.ش.

4 - الارشاد شیخ مفید، ابی عبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان، چاپ بیروت.

5 - الروضه البهّیه، فی شرح اللمعه الدمشقیه، شهید ثانی، زین الدین الجبعی العاملی، چاپ بیروت.

6 - ارشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، انتشارات شریف رضی 1374 ه.ش.

7 - اسدالغابه، عزّالدین بن اثیر، چاپ دارالفکر 1377 ه.ش.

8 - اصول کافی، ابی جعفر محمّد بن یعقوب کلینی، چاپ بیروت.

9 - الطرائف، سیّد بن طاووس، چاپ خیام، 1340 ه.ش.

10 - اعلام الدین، حسن بن ابی الحسن دیلمی، مؤسسه آل البیت.

11 - اعلام الوری، امین الاسلام، فضل بن حسن طبرسی.

12 - الغدیر، علامه عبدالحسین، امینی چاپ مرکز الغدیر ایران.

13 - اقبال الاعمال، سیّد بن طاووس، دارالکتب الاسلامیه.

14 - امالی، شیخ صدوق، انتشارات اسلامیه، 1362 ه.ش.

15 - انساب الاشراف، احمد بن یحیی بن جابر البلا ذری، دارالفکر بیروت 1367 ه.ش.

16 - بحارالانوار، علّامه مجلسی محمّد باقر بن تقی، چاپ بیروت.

17 - تأویل الآیات الظاهره، سیّد شریف الدین حسینی استر آبادی، انتشارات جامعه مدرسین، 1367ه.ش.

ص:86

18 - تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، چاپ مرکز انتشارات علمی فرهنگی.

19 - تاریخ ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمّد بن خلدون، چاپ دارالفکر، 1367 ه.ش.

20 - تاریخ طبری، ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، بیروت دار التراث، 1346 ه.ش.

21 - تحف العقول، مرحوم حرّانی حسن بن علی بن شعبه انتشارات اسلامیه.

22- تحریرالوسیله، سیّد روح اللَّه موسوی خمینی، چاپ بیروت.

23- تفسیر المیزان، علامه طباطبایی محمّد حسین، چاپ بیروت.

24- تفسیر نمونه، آیت اللَّه مکارم شیرازی ناصر، چاپ مطبوعاتی هدف.

25 - تفسیر شبّر، سیّد عبداللَّه شبّر چاپ بیروت.

26 - تفسیر قرآن، ابوالفتوح رازی.

27 - ترجمه بیت الاحزان، شیخ عباس قمی

28 - جامع الاخبار، تاج الدین شعیری، انتشارات رضی.

29 - خصال شیخ صدوق، انتشارت جامعه مدرسین 1361 ه.ش

30 - دلائل النبوه، ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی دارالکتب العلمیه بیروت 1364 ه.ش.

31 - دیوان حافظ، خواجه شمس الدین محمّد حافظ شیرازی

32 - شرح ابن ابی الحدید، عزّالدین ابو حامد معتزلی.

33 - شرح نهج البلاغه علاّمه محمّد تقی جعفری.

34 - شرح نهج البلاغه (مدرس وحید).

35 - شواهد التنزیل، قمی علی بن ابراهیم.

36 - عیون الاخبار الرضا، شیخ صدوق انتشارات جهان، 1378 ه.ش.

37 - فرهنگ فارسی معین، محمّد معین.

38 - فروغ ابدیّت، علّامه سبحانی جعفر، چاپ بوستان کتاب قم.

39 - قاموس القرآن، قرشی سیّد علی اکبر، چاپ دارالکتب اسلامیه.

40 - لسان العرب، علّامه ابن منظور، چاپ بیروت.

ص:87

41 - کنزالفوائد، ابوالفتوح کراجکی، چاپ دار ذخائر، 1368 ه.ش.

42 - کشف المُراد فی شرح تجرید الاعتقاد، جمال الدین علّامه حلّی.

43 - منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، چاپ مطبوعاتی حسینی ناصر خسرو.

44 - مناقب، محمّد بن شهر آشوب انتشارات علامه، 1379 ه.ش.

45 - نَهج الحق، علامه حِلّی دارُ الهِجره، 1365 ه.ش

46 - وسائل الشیعه، شیخ حُرِّ عاملی مؤسسه آل البیت، 1367 ه.ش.

ص:88

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109