دلباختگان ديار نور

مشخصات كتاب

سرشناسه : تقوي ميلاني، سمانه

عنوان و نام پديدآور : دل باختگان ديار نور : خلاصه خاطرات دانش آموزي سفر عمره/سمانه تقوي ميلاني.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1385.

مشخصات ظاهري : 54 ص.

شابك : : 4000 ريال 964-540-013-9

يادداشت : فيپا

يادداشت : عنوان ديگر: دلباختگان ديار نور و رحمت

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان روي جلد : دلباختگان ديار نور و رحمت

عنوان ديگر : خلاصه خاطرات دانش آموزي سفر عمره

موضوع : تقوي ميلاني، سمانه -- خاطرات.

موضوع : حج عمره -- خاطرات.

موضوع : شاگردان -- ايران -- خاطرات.

رده بندي كنگره : BP188/92 /ج9ع4 1385

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م85-21028

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

مقدمه

ص: 7

زمانى كه در انديشه نوشتن به سر مى برى، دست در انتظار قلم است و قلم در آرزوى حركت، و ذهن پيرامون موضوع مى گردد.

ولى زمانى كه حقيقت موضوع از ژرفاى تاريكى ذهن درخشيدن مى گيرد، دستانت توان حركت را از دست مى دهند، قلم مى شكند و انديشه به ناتوانى خويش اقرار مى كند.

حال چشمانت را به نشانه استعانت از درگاه قادر هستى بخش، به آسمان مى دوزى، تا اجابت كند نيازت را و لطف بى كرانش را در وجودت بدمد. با قدرت عشق او قلم در دست مى گيرى و كلمات حقيرت را كه همچون ران ملخى از مورى ناتوان به درگاه سليمان است، به درگاه عظيمش پيشكش مى كنى.

ص: 8

اكنون نوشتن خاطرات را آغاز مى كنم، در حالى كه مى دانم، كلماتى كه در ذهن دارم هيچ گاه نمى تواند حالات و روحيات و حتى مكان هاى اطراف را به توصيف كشد.

پس نوشته هاى من تنها خلاصه اى از برداشت ها و احساساتم در مورد اين سفر الهى خواهد بود، نه بيان وقايع و تجربه هايى كه كسب نموده ام، زيرا اعتقاد دارم كه تجربيات را بايد شخصاً لمس و كسب كرد.

اما برداشت افراد از يك موضوع متفاوت است و هر كس به گونه اى از آن برخوردار مى گردد.

به اميد آن كه توانسته باشم با اين سفرنامه ياد ايام شيرين حضور در كنار خورشيد مكه و ماه عالم تاب مدينه را تازگى بخشم.

ص: 9

همه چيز و همه كس نشان از او دارد

چندان كه بيشتر در درياى بى كران تفكر غوطه ور مى شوم، احساس حضور او جسم و روحم را بيشتر دربر مى گيرد، هر چه بيشتر او را احساس مى كنم، وجودم گرم تر و قلبم آرام تر مى شود.

طوفان درون با ياد او به نسيمى ملايم مبدل مى گردد و درياى موّاج افكارم به طلوعى زيبا.

هنگامى كه سر بلند مى كنم و در پهن دشت آسمان، هزاران هزار ستاره روشن را مى نگرم، كه در مسير جاودانه حيات خود پيش مى روند و لحظه اى از اين گردش از پاى نمى ايستند، هنگامى كه اين عالم بى انتها را با كُراتى كه با همه عظمت خود چون پر كاهى در عرصه آن در گردشند مى نگرم، هنگامى كه خود را در ميان اين همه خلايق

ص: 10

شگفت آور، اين فراز و نشيب هاى سحرانگيز و اين مناظر بهت آور مى بينم، از خود مى پرسم كه چگونه ممكن است در وراى اين عالم بى كران، به وجود قادرى مطلق كه پديدآورنده اين شكوه و عظمت است ايمان نياورم!؟

منطق، بارها و بارها اين مسير نورانى را مى پيمايد و بدون خستگى با كوله بارى پربارتر اين راه را از سر مى گيرد، و اين نور درخشان ايمان است كه هر لحظه در وجود من بيشتر و بيشتر هويدا مى شود. پس چرا دل هايمان را با نور ايمان به خدا صيقل ندهيم و با احساس حضور او خود را به وجود مقدّسش نزديك تر نسازيم.

و آخرين درسى كه بايد در اين وادى بياموزيم، شناسايى بهترين مسيرى است كه ما را سريع تر و جاودانه تر به بارگاه باعظمت و الهى يار برساند و جان و زندگى ما تا ابد در سايه لطف معبود از هر گونه گزند ايمن باشد.

گاه گاه در پهن دشت، به آسمان مى نگرم و با پديدار شدن هر اختر تابناك از ميان ظلمت شب، در ذهن من نيز هزاران هزار پرسش پديدار مى شود و لحظات همچون باران بهارى و به سرعت فرود آمدن قطره هاى شفاف باران به زمين، از پى هم مى گذرند.

تنها راه پاسخ به اندكى از سؤالات ذهن، مطالعه و جست و جو است، تا با فكرى هر چه پربارتر و سنجيده تر به عرصه اين سرزمين الهى پاگذاريم.

فرودگاه و وداع با مشايعت كنندگان

ص: 11

سيل خروشان زمان به تندى مى رود و ما غرق شدگان درياى بى خبرى را با خود مى برد، تا زمانى كه ناگهان ديده بگشاييم.

حال همچون اصحاب كهف ديدگان را گشوده ايم و گذر سريع زمان را به نظاره نشسته ايم.

اكنون همان لحظه اى است، كه دل از فرا رسيدنش تشويش داشت و چشمان از انديشيدن به آن سجود مى آمد.

حال بايد به چشمان عزيزانى نگريست كه مزرعه وجودشان از سبزه محبت سبز و خرم گشته و فضاى باطراوت دل هاى شان، از عشق و اميد آكنده شده است. چشمانى كه در هر نگاهش سال هاى سال سخن نهفته است، چشمانى كه هر نگاهش فرياد خستگى سر مى دهد، خستگى از اين زندگانى سرد و طاقت فرسا.

بايد شاهد دل هايى بود كه همچون كبوترى مجروح در هيچ جا آرام نمى گيرد و پى در پى بال و پرزنان نواى رهايى سر مى دهد و هم چنان كه دقيقه ها خود را به ظلمت زمان مى سپارند، گوش هايت صداى تپش قلب هايى را مى شنود كه هر لحظه به حقيقتى تازه از معناى نهان وداع پى مى برد.

با گردش هر يك از نگاه هاى سؤال انگيزت به رفتارشان، آنها با لبخندى صبورانه پاسخ مى دهند. اما تا لحظه وداع شنواى صداى قدم هاى پربركتشان هستى و

ص: 12

دستان گرم شان تا لحظات آخر دستان سرد و بى روحت را ترك نمى گويند و گرماى حضورشان را از وجودت دريغ نمى كنند و در اين لحظات آخر است كه روح محزون من همچون امواج خروشان دريا در اضطراب و تشويش است.

لحظه ها به سرعت از پى هم مى گذرند و زمانى كه چشم باز مى كنى دستانت را رها از دستان گرم آنها مى يابى، كه به نشان وداع در آسمان به سمت آنها به چپ و راست خم مى شود و چشمانى كه مشتاقانه در گوشه و كنار آنان را جست و جو مى كند و تنها چيزى كه در فاصله من و آنها باقى مى ماند، خاطره چشمانى است، كه زلال اشك، عرصه ساحل دريايى شان را درمى نورديد و بر پهن دشت صيقلى گونه هاشان جارى مى گشت و از فراز رخسارشان بر زمين مى چكيد و كوله بارى از نياز، كه به تعداد ستاره هاى درخشان آسمان تنهايى شان بود و خورشيد اميد در آسمان دل آنها به زيبايى مى درخشيد.

اينجا مدينه است شهر نور و ستاره ها

آرى اينجا مدينه است، تا زمانى كه بر خاك مقدّس سرزمين مدينه قدم نهاده اى، در ذهن خود پندارهاى متفاوتى را از آن مجسم مى كنى، تصاويرى كه مدت ها پيش از آغاز سفر، شكل گرفته و پديد آمده اند.

با هر بار شنيدن نام پيامبر و ائمه اطهار، اشتياق دل براى

ص: 13

ديدن اين مكان مقدس دو چندان مى شود، و زمانى كه خود را در متن اين صحنه هاى زيبا و مناظر روح نواز مى يابى، سراسر شوق و شعف مى شوى، هنگامى كه مى خواهى براى نخستين بار به عزم ديدار پيامبر و زيارت او به سوى مسجد النبى حركت كنى، جسمت از هيجان و نشاط آكنده است و قدم هايت به آهستگى به سوى حرم باشكوه پيامبر روانه مى شود، تنها تو نيستى كه ذكر او بر لبانت جارى است، بلكه وقتى به اطرافت نگاه مى كنى، همسفرانت را مى نگرى كه در ديدگان تك تك آنان، محبت به پيامبر و شيفتگى ديدار او عيان است و زمزمه آهنگ اذكار آنان گوش هايت را مى نوازد، هر چه نزديك تر مى شوى، حضورش را بيشتر احساس مى كنى و اين نفس هاى توست كه اندك اندك به شماره مى افتد.

و چون گام هايت را مى نگرى كه يكى پس از ديگرى بر سنگ فرش سپيد حياط مسجد النبى قرار مى گيرد، درهم مى شكنى و جويبارى از اشك بر چهره ات روان مى شود با خود مى گويى: اينك اين قدم هاى حقير من است كه سعادت يافته بر خاكى نهاده شود، كه بيش از هزار سال پيش به گام هاى پيامبر و اهل بيت او متبرك گرديده، و اين لحظه اى است كه با تمام وجود، ذات مقدّس پيامبر و لطف حق تعالى را سپاس مى گويى. چشم ها همه به كتاب هاى دعا دوخته شده و دل هاى نورانى شان به ضريح مقدس پيامبر؛ و ندايى

ص: 14

اين چنين فضا را پر كرده است:

«اللَّهُمَّ انى وَقَفْتُ عَلى بابٍ مِنْ ابْوابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ و قَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ انْ يَدْخُلوُآ الَّا بِاذْنِهِ فَقُلْتَ يا ايُّهَا الَّذينَ امَنوُا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ الَّا انْ يُؤْذَنَ ...»

«خدايا من ايستاده ام بر درى از درهاى خانه هاى پيغمبرت كه رحمت تو بر او و بر خاندان او، و به راستى منع كردى مردم را كه درآيند، جز به اجازه او، پس فرمودى اى كسانى كه ايمان آورده ايد داخل نشويد به خانه هاى پيغمبر، مگر آن كه اجازه داده شود به شما ...»

ناگهان آوايى بلند همگان را مى خواند، كه اكنون لحظه ديدار يار است، به سوى كويش بنگريد! زمانى كه چشمان حقيرت به گنبد سبز رنگ پيامبر مى افتد، احساس ناتوانى سراسر وجودت را دربر مى گيرد، ديگر چشمانت را مانعى نيست، سيل اشك هايت سرازير مى شود، قدم هايت توان حركت و زبانت قدرت تكلم را در مقابل اين بارگاه عظيم از دست مى دهد.

اى ديده و دل هر دو به ديدار تو شايق آزاد، گرفتار تو از بند علايق

روى تو چو خورشيد هويداست وليكن هر ديده نباشد به تماشاى تو لايق

حال اين روضه پرنور و تابناك كه همچون بهشت برين در برابر ديدگان پراشتياق زائران جلوه گر است، مرقد پاك و منور رسول اللَّه است.

صداى ناله هاى جانسوز دوستانم، يكى پس از ديگرى برمى خيزد، احساس مى كنم آنها نيز انتظارشان به پايان رسيده و اندك اندك غم روزهاى دورى را از قلب به ستوه آمده شان بيرون مى ريزند.

در اينجا چيزى را مى بينى، كه چشمانت تا به حال هرگز قدرت درك آن را نيافته بود، چيزى كه با تمام وجود احساسش مى كنى، و آن شكوه و عظمت وصال و ديدار با پيامبر پاك خداست و ما كه مدّت ها هم چون مرغ در قفس به اشتياق زيارت و حضور بر مرقد او بال و پر زده ايم، اكنون عقده دل مى گشاييم و به درگاه مقدسش عرضه مى داريم:

«يا سادَتِي وَمَوالِيَّ إِنِى تَوَجَّهْتُ بِكُمْ أَئِمَّتِي وَعُدَّتِي لِيَوْمِ فَقْرِي وَحاجَتِي إِلَى اللَّهِ، وَتَوَسَّلْتُ بِكُمْ إِلَى اللَّهِ، وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ إِلَى اللَّهِ، فَاشْفَعُوا لِي عِنْدَاللَّهِ، وَاسْتَنْقِذُونِي مِنْ ذُنُوبِي عِنْدَاللَّهِ، فَإِنَّكُمْ وَسِيلَتِي إِلَى اللَّهِ، وبِحُبِكُمْ وَبِقُرْبِكُمْ أَرْجُو نَجاةً مِنَ اللَّهِ، فَكُونُوا عِنْدَاللَّهِ رَجائِي يا سادَتِي يا أَوْلِياءَاللَّهِ»

«اى سروران و آقاهاى من، حقيقت آن كه من، به واسطه شما كه ذخيره روز فقر و حاجتم مى باشيد، رو به خدا آوردم، شما را شفيع خود، در پيشگاه خدا قرار داده ام.

ص: 15

ص: 16

حال، از من، در نزد خدا به شفاعت بپردازيد و مرا از عواقب سوءِ گناهانم برهانيد. چه آن كه حقاً شما، وسيله من به سوى خداييد، و به دوستى شما و نزديك گشتن به شما، از خدا اميد نجات و سعادت دارم. پس مايه اميد من در نزد خدا باشيد اى سروران من، اى دوستان خدا».

اگر اكنون پس از درك اين حالات و روحيات از من بخواهيد كه يك بار ديگر مدينه را توصيف كنم خواهم گفت:

آرى اينجا مدينه است، شهرى كه قرص فروزان ماه، با زيبايى سحرآميز خود در آسمان نيلگونش مى درخشد، شهرى كه ستارگان پرنورش با حركتى يك نواخت، در دل آسمان لاجوردى اش شناورند.

شهرى كه آسمان به زمينش نزول يافته، و در خاكش هزاران هزار ستاره با درخشش چشم نوازشان خودنمايى مى كنند.

شهرى كه در آن دل سراغ نور مى گيرد و ذهن در پى سعادت راه مى جويد و آدمى با روحى پر عشق و دلى پراميد به سوى نقطه اى ناشناخته مى شتابد.

اينجا سرزمينى است كه در آن همه چيز را فراموش مى كنى و براى هميشه از قيد تن آزاد مى شوى. اينجا سرزمينى است كه در آن همه چيز را فراموش مى كنى و هرگز ابر تيره نوميدى و بى پناهى آسمان سعادت هيچ انسانى را تاريك نمى كند، و ناله ضعف و تنهايى در دل هايشان

ص: 17

طنين نمى افكند.

اينجا سرزمينى است كه با هر طلوع خورشيد، از ميان خاموشى شب هايش، عطر جاودانه ياس همراه امواج نسيم، برايم نشانى از وجود عطرآگين يار به دنبال دارد و اينجا در هر صدا كه به گوشم مى رسد، جز داستان او نمى شنوم و به هرجا كه نظر مى كنم، جز نشانه هايى از او نمى يابم. شب هاى خاموش، ابرهاى گذرا، نسيم عطرآگين همه با من حديث از وجود الهى او مى گويند. اينجا سرزمينى است كه مى توانى گره هاى كورى كه روحت را با سياهى و ظلمت شب پيوند مى دهند بگشايى و آن را با ريسمان مقدس الهى به گنبد سبز معشوقت بياويزى. بله اين دل ماست كه همچون مرغ عشقى در قفس، ناله فراق يار سر داده و اين چشمان ما است كه در جست و جوى گنبدى سبز، ديگر قدرت ديدار روشنايى را ندارد. اما زمانى كه از ميان سپيدى مطلق، گنبدى نورانى با انوار لطيف سبز رنگ پديدار مى شود، لحظاتى است كه روح پرهيجانت براى رسيدن به درگاه او اين كالبد تنگ را درهم مى شكند و مى گريزد؛ و در اين هنگام، مرغ دل پرواز مى كند و به سمت منزل معشوق خويش باشتاب بال مى زند، تا او را بيابد و در آغوشش جاى گيرد.

اكنون اين وجود توست كه در مقابل اين مقام عظيم الشأن الهى، در اين حضور مقدس شكسته مى شود و به سجده درمى آيد.

ص: 18

اينك اشك هاى سوزانت باآرامش هميشگى خود فرو مى ريزند و در اين ريزش لحظه اى درنگ نمى كنند. ناله هاى جانسوزت در دل ها طنين مى افكند، پرده هاى تاريك دلت كنار مى رود و دريچه آسمان اميد حضورت، بر سرچشمه لطف و عنايت او گشوده مى شود. بله، اينجا سرزمينى است كه فرشتگان در آن حاضرند و وسعت آن به اندازه وسعت عرش الهى است، به وسعت دل تمامى زائران ديار يار و تمامى انديشه هاى پاك، و اى خاك مدينه! بر تو گوارا باد اين شرف كه پيكر پاك اشرف مخلوقات را در آغوش گرفته اى و دل هاى زمينيان و آسمانيان را پريشان به سوى خود كشيده اى.

بقيع، فرياد بى صدا و مظلومانه على عليه السلام

در اين خاك نورانى اكنون دلى از حركت باز ايستاده است. گويى گام هايت به جايى قدم نهاده كه خاكش با تمامى خاك هاى عالم متفاوت است، اينجا دشتى پر از لاله است.

لاله هايى كه تنها دل به وجودشان اقرار مى كند و چشمانت از ديدار آنها بى نصيب مانده است. در اين خاك يك جهان عشق و ايثار سر بر زمين نهاده است، تا روحى جاودانى به آستان عظمت و جلال خداوندى پرواز كند.

گوش فرا دار تا بشنوى صداى ناله هاى جانسوز عاشقان شان را، ناله هايى كه حديث فراق يار مى سرايند،

ص: 19

ناله هايى دل خراش كه پس از اندك مدتى به نوايى گوش نواز مبدل گرديده اند. اى رهگذر! آهسته قدم بردار كه اين خاك، حديث خلوت على عليه السلام را در شب هاى تار مى سرايد. حديث ناله هاى او در فراق مادرش فاطمه عليها السلام، مادرى كه از پاك ترين و پرهيزگارترين زنان بود و زندگانى را در برترين مكان الهى، خانه مقدّس كعبه به او بخشيد.

وصف اشك هاى خروشان على عليه السلام در فراق همسرش ام البنين عليها السلام، همسرى كه به او چهار گوهر گران بها هديه كرد، گوهرهايى به نام عباس كه در كربلا مانند خورشيد درخشيد، جعفر، عثمان و عبداللَّه كه آنان نيز به عشق حسين عليه السلام برادرشان و هدف گران بهاى او، شربت شيرين شهادت را نوشيدند.

حديث فريادهاى بى صداى او از دورى برادرش عقيل، برادرى كه علم او در ميان اعراب شهرت بسزايى داشت و در راه اسلام فداكارى هاى بسيار كرد. و حديث غم هاى شب هاى پرستاره اش در فراق كسانى كه مظلومانه بار خود را از دنيا بستند و از مسير نورانى شهادت به سوى زندگانى جاودانه خود شتافتند، كسانى كه آنها را دوست داشتند و به آنها عشق مى ورزيدند.

اما چه سوزناك است زمانى كه على در فراق مونس آسمانى خويش مى گريد.

زمانى كه درون ويرانه هاى دور افتاده، قطره اشكى به

ص: 20

ياد روزگارانى كه با او گذشته از ديدگانش مى چكد و اين لحظه لحظه اى است كه فريادهاى بى صداى او سكوت صحرا را درهم مى شكند. اما صداى اين ناله ها از كدام سوى مدينه برمى خيزد، از بقيع، از خانه فاطمه عليها السلام، و يا از روضه پيامبر؟

ما شيعيان، تربت مقدس فاطمه عليها السلام را ميان اين سه بى نهايت گم كرده ايم.

اما زمانى كه مولاى ما على عليه السلام حضرت فاطمه عليها السلام را به خاك مى سپارد، با حزن و اندوه و ديدگانى اشكبار به سوى مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله رو مى كند و مى گويد:

«السلام عليك يا رسول اللَّه خداوند فاطمه را از ميان اهل بيت اختيار كرد، تا زود به تو ملحق گردد و از دورى دردانه تو صبر و قوت من كم شد و نمى دانم گنجايش صبر بر اين مصيبت را دارم يا خير!

حال بايد گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»، (1)

امانت خود را به سوى خويش برگرداندى و وديعه خود را از من بازگرفتى و زهرا را از من ربودى، چه بسيار ناخوشايند است آسمان سبز و زمين گردآلود در نظر من يا رسول اللَّه، اندوه من هميشگى خواهد بود و شب هاى من به بيدارى خواهد گذشت و اين غم از وجود من بيرون نخواهد رفت تا آن كه


1- 1. سوره بقره، آيه 156.

ص: 21

حق تعالى از براى من اختيار كند آن خانه اى را كه اكنون تو در آنجا مقيمى. در دلم جراحتى است چرك آورنده و در سينه ام اندوهى است از جا به درآورنده، چه بسيار زود جدايى افتاد ميان ما و به نزد خدا شكايت مى كنم از حال خود. چه ظلم ها رواداشتند امّت در حق او، پس، از او بپرس حالش را كه چه بسيار غم ها در سينه او به روى هم نشسته بود و به كسى اظهار نمى كرد و به زودى همه را به تو خواهد گفت و خدا از براى او حكم خواهد كرد كه او بهترين حكم كنندگان است. پس خداى مى بيند و مى داند كه دختر تو را پنهان دفن مى كنم از ترس دشمنان او، پس صلوات و رحمت و بركات خدا بر او و بر تو باد.» (1)

چه شب هايى كه پس از فريادهاى مظلومانه على، فرياد غم انگيز شيعيان برمى خيزد. اما زمانى كه در نتيجه ديدگاه ظالمانه اعراب به مقام زن خود را در پشت درهاى بسته بقيع مى يابى، وجودت سراسر اندوه مى شود، اندوهى به وسعت خاك بيكرانش.

اكنون از پشت پنجره اى كه رو به بقيع گشوده مى شود، دست را از قيد تن رها مى سازى و به زيارت قبور معصومين مى پردازى.

و تمام اين مدت در اين اميد به سر مى برى كه روزى


1- 1. منتهى الآمال.

ص: 22

منجى ما حضرت مهدى (عج) درهاى بقيع را به رويمان مى گشايد و او پذيراى ما خواهد بود، انشاء اللَّه.

احد بزرگ ترين عبرت

در راه طلب پاى فلك آبله دارد اين وادى عشق است و دو صد مرحله دارد

درد و غم و رنج است بلا زادِ رهِ عشق هر مرحله، صد گمشده اين قافله دارد.

درنگ زودگذرى در آسمان پرستاره بقيع كرديم، كه هر ستاره آن سفره اى بى انتها از شادى ها و غم ها و از دوستى ها و دشمنى ها در سينه داشت.

قسمتى از اين پهنه بى كران نيز يادآور سينه سوختگانى است كه در قربانگاهى به نام احد، قربانيان راه خدا گشته اند، آرى، دين مقدسى كه بر ما سايه افكنده و ما در پناه آن با خدا و اولياى بلندمرتبه او آشنا گشته ايم و با راهنمايى قرآن و ائمه طاهرين برنامه و راه سعادت را يافته و با سهولت در آن قدم نهاديم، و با آرامش پيش مى رويم، با سادگى و بهاى اندك به دست نيامده، بلكه به قيمت خون مقدس ده ها و صدها هزار انسان شريف و برومند كه مظهر اقتدار و جلال جاودانى اند، به دست آمده، به قيمت جدا شدن سرهايى كه در پيشگاه با عظمت الهى فرود مى آمد، به قيمت دربند شدن تفكرهاى عالمانه مردان حكيم در تاريكى زندان ها، به قيمت

ص: 23

آه هاى جانگدازى كه از سينه بى خانمانان برون مى آمد و قطره هاى اشكى كه از چشمان بى پناهان فرو مى ريخت. به قيمت فريادهاى جانسوز خانواده هاى داغدار كه از درد دل مادران در فراق فرزندان دل سوخته يتيمان در فراق پدران شان حكايت داشت. چه چشم هايى كه از براى اسلام، در برابر مصائب تَر نگرديده و چه دل هايى كه ناله هاى جانسوز سر نداده اند.

حال كه بر پهن دشت كوه احد نظاره مى كنم، ديگر احد به معناى ساده در ذهن من نقش نمى بندد، بلكه بيانگر رشادت ها و از جان گذشتگى افرادى است كه روح مقدس خود را براى پايدارى حقيقت دين اسلام فدا ساخته اند و مشعل فروزان دين را در ظلمتكده گناه و فساد روشن نگه داشته اند.

كسانى كه بى ترديد و استوار قدم به ميدان جهاد نهاده و سر و دست و پيكر خود را هدف تير و نيزه و شمشير قرار دادند. كسانى كه خون مقدس خود را با عشق به پاى درخت پاك و آسمانىِ دين ريختند، تا آن را هر چه پربارتر و با طراوت تر در اختيار ما قرار دهند. اين صحرا همچون مكتب و مدرسه اى است كه هر كس كه در آن قدم مى گذارد، درس ايثار و فداكارى در راه خدا را مى آموزد، درس ايستادگى به پاى عقيده هاى پاك و پايدارى در مقابل طوفان مشكلات و مصائب را فرامى گيرد. حال به پاس از خودگذشتگى هاى

ص: 24

اين انسان هاى شريف، براى حفظ دين مقدس اسلام در برابر تربت پاك شان مى ايستيم و مى گوييم:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا انْصارَ دينِ اللَّهِ و انْصارَ رَسوُلِهِ عَلَيْهِ و آلِهِ السَّلامُ، سَلامْ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ، اشْهَدُ انَّ اللَّه اخْتارَكُمْ لِدِيْنِهِ و اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ و اشْهَدُ انَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ و ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللَّهِ وعَنْ نَبِيِّهِ»

«درود بر شما اى ياران دين خدا و ياران رسول خدا عليه و آله السلام، درود بر شما به صبرى كه كرده ايد، چه خوب خانه اى است فرجام شما، گواهم كه خدا شما را براى دينش برگزيده و براى رسولش انتخاب كرده، و گواهم كه شما به راستى براى خدا جهاد را ادا كرديد و از دين خدا و از پيغمبرش دفاع نموديد ...»

مساجد سبعه

در دامنه اين كوهسار بى حاصل، هفت مسجد كوچك و بزرگ، هر كدام در گوشه اى، در كنار يك جاده پر رفت و آمد آرميده اند.

در اين وادى بى آب و علف همه چيز ساده و غم انگيز است، به هر سو كه نظر مى افكنى، نشانه اى از يادگارها و خاطراتى را مى يابى كه به زبان خود سخن مى گويند و با لحن خويش با معبودشان راز و نياز مى كنند.

ص: 25

اين وادى كه اينك از افق تا افق آن در آرامش و عبادت به سر مى برد، زمانى نظاره گر هياهوى جنگ پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل مشركان بوده است.

محلى كه در آن سنگرهاى مسلمانان بنا شده بود و خاك آن، هم آغوش دليرانى بود كه با نگاهى حسرت بار وداع مى گفتند، و با زبانى كه هر كلام آن از دنيايى مرموز سرچشمه مى گرفت، با معبود خويش به راز و نياز مى پرداختند و قلب هايشان با هر بار خواندن نام پرجلال معبود، به تپش مى افتاد.

اولين مسجدى كه در اين ميان به چشم مى خورد، مسجد حضرت فاطمه عليها السلام است. مسجدى كوچك، با ديوارهاى سنگى بزرگ كه دَرِ آن با آجرهاى عريض به دست نااهلان مسدود شده است. مسجد كوچكى كه با خون دل فاطمه عليها السلام عجين شده، و با عرق پيشانى آن حضرت، براى تهيه نان و غذا بهر همسر و پدرش در شرايط دشوار جنگ آب خورده.

مسجدى كه در عين كوچكى بيانگر نيروى عظيم از جانب آن حضرت است، كه ما را مشتاقانه به سوى اين مكان مقدس كشانيده، تا دل هاى خود را به خداوند بزرگ متوجه سازيم و در آستان باعظمتش زانو بر زمين زنيم. در امتداد جاده باريكى كه به سمت ارتفاع پيش مى رود، مسجد عمر بن خطاب، مسجد ابوبكر، مسجد سلمان فارسى، مسجد على بن ابى طالب و مسجد فتح مشاهده مى شود كه در

ص: 26

مرتفع ترين نقطه كوه سلع واقع است و خداوند تبارك و تعالى، دعاى آسمانى رسولش را براى پيروزى در جنگ در آن مستجاب گردانيد، و خبر آرامش بخش پيروزى را در اين جايگاه آسمانى براى او جلوه گر ساخت.

مسجد قبا

«لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» (1)

«آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوى بنا شده، شايسته تر است كه در آن به عبادت بايستى؛ در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند؛ و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.»

ديدگان كنجكاوم در دل خيابان هاى وسيع و آرام در پى مسجد قبا به هر سو نظر مى دوزد. نماى زيباى مسجد، با گنبدى هاى بلند و بناى سفيدش نمايان مى شود. هر لحظه كه به حقيقتى تازه از اين مكان ها راه مى بردم، شعاعى تازه در ذهنم درخشيدن مى گرفت، و گمان مى كردم حجابى كه تاكنون چهره پرجلال خداوندى را از ديدگان من پنهان داشته است، به آرامى برداشته مى شود. اكنون در برابر ديدگان كنجكاو خويش بنايى را مى نگرم، كه اولين پايگاه


1- 1. سوره توبه، آيه 108.

ص: 27

عبادى مسلمين بوده و به دست مبارك رسول اللَّه بنا گرديده است.

بنايى كه دست تواناى پيامبر و اصحاب و عشاق او در رقم زدن چنين شاهكارى دخالت داشته است.

اكنون اين ماييم كه با يكديگر به آنجا مى شتابيم، و در اين آشيان زيبا خانه مى گيريم، و به عبادت مشغول مى گرديم. عبادت در مكانى كه نزد خداوند متعال فضيلت بسيار دارد.

مسجد قبلتين

بر هر كجاى اين سرزمين مقدّس كه قدم مى گذارى، ياد و خاطره حوادثى عظيم در مقابل ديدگانت زنده مى گردد كه همچون جويبارى روان، يكى پس از ديگرى بر پاى درخت مقدّس دين جارى گشته اند و همچون ريشه هايى محكم، اين درخت طيبه را تاكنون استوار و پا بر جا نگاه داشته اند.

به طورى كه اكنون دين اسلام را تافته اى جدا بافته از تار و پود اين عالم هستى مى نگرى.

هرگاه در آينه دين به اسلام نظر مى كنى، آن چه در مقابل چشمان انديشه ات آشكارا جلوه گرى مى كند، استقلال و اتّحاد در آن است. استقلال در آن چه به آن اختصاص داده شده، و اتّحاد در ميان كسانى كه به آن گرويده اند.

استقلال در كتابى مقدّس، در مسير سعادت، در

ص: 28

راهنمايان اين مسير، در اعمال و شئونات و استقلال در قبله اى كه مسلمانان متّحدانه به سوى آن، با معبود ذوالجلال خويش به راز و نياز بپردازند، و اكنون مسجد ذو قبلتين، تداعى گر خاطرات و آيات بيانگر استقلال قبله مسلمانان از يهوديان است، كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گرديد. آياتى مقدس كه باعث خرسندى و سرافرازى پيامبر و ديگر مسلمانان شد:

«قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ» (1)

«نگاه هاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهايى) مى بينيم. اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خوشنود باشى، باز مى گردانيم. پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن. و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. و كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده، به خوبى مى دانند اين فرمان حقّى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده، (و در كتاب هاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام، به سوى دو قبله، نماز مى خواند). و خداوند از اعمالِ آن ها (در مخفى داشتن اين آيات) غافل نيست.»


1- 1. سوره بقره، آيه 144.

ص: 29

هم اكنون كه قدم در اين مسجد پرشكوه نهاديم، نمازى را كه اقامه مى كنيم به سوى مكانى است مقدّس، سرزمينى است پربركت، و خاكى است كه نزد خداوند متعال داراى ارج و منزلت است. به سوى مكه كه قبله گاه تمامى عاشقان الهى است.

لحظاتى با خدا

روزها از پى هم مى گذرند و فراموش مى شوند، اما اى آخرين رؤياى عشق، اى بهترين لحظه وصال و اى بهترين لحظات زندگى ام! هيچ چيز تو را از ذهنم بيرون نمى برد.

الهى: روزها، دقيقه ها و حتى ثانيه هاى كوچك، كه در مسير مسابقه ابدى شان از يكديگر پيشى مى گيرند، لحظه اى درنگ نكردند، و روح من را نيز با سرعت از معبر زمان خويش گذراندند. الهى! اكنون كه چشم مى گشايم، ديگر فرصتى براى شركت در ضيافت رسولت نمى يابم، اينك زمانى فرا رسيده كه بايد خود را براى لحظه وداع آماده سازم. چه بسيار زيبا گذشت لحظات در كنار او بودن، و چه بسيار عنايت فرمود به من در هفت روزى كه مهمان او بودم.

الهى! آن چه اكنون در اينجا يافتم و آن چه در وجودم پديدار شد، نقش بست و روح جاودانه تو به آن دميده شد.

همه و همه از لطف و عنايت تو نسبت به من حكايت داشت.

ص: 30

امّا افسوس كه بسى دشوار است وداع با پيامبر بزرگوار تو، دورى از بنت رسولت و بانوى دو عالم فاطمه عليها السلام، و جدايى از انسان هايى كه هر يك به نوبه خويش براى پايدارى مسيرى كه تو به ما نشان داده اى، تا آخرين نفس ايستادگى كردند، و هم اكنون روح جاودانه شان در درگاه تو از عزّت و شرافت برخوردار است، حال در نخستين ساعات صبح، رازهايم را با تو در ميان مى گذارم و از حضور زيباى تو سخن مى گويم.

بارها افسرده و تنها براى اين كه غم دل جز با محرم راز نگويم، رو به آسمان مى كنم و عنان دل به دست اشك مى سپارم، تا آن كه دست لطف تو، سيل سرشكم را خشك كند و گونه هاى سوزانم را مرهمى نهد.

الهى! هم اكنون با دلى پر ز اندوه جدايى، نظرى ديگر به سرزمين مدينه، كه از خاطرات تلخ و شيرين عزيزانت آكنده است خواهم افكند، و يك صدا با آنها وداع خواهم گفت، در حالى كه حنجره ام را پنجه بى رحم بغض مى فشارد، و مجال نفس كشيدن را از من ربوده است، و اين وداع تنها وداعى خواهد بود كه در پى آن قطرات سوزان اشك فرو خواهد چكيد.

الهى! اكنون در نخستين لحظه هاى روزى كه تاريكى شب در پى ندارد، دلى آكنده از اميد دارم، اميد به روزى كه در صفحات تقديرم، با قلم تدبير نورانى ات نقشى از مدينه برايم رقم زنى، و عشقى را كه در وجودم نسبت به اهل بيت خويش

ص: 31

به وديعه نهادى، از روح نيازمندم دريغ مدارى.

الهى! مى دانم زمانى كه آخرين سخنان خود را با رسول بزرگوارت در ميان مى گذاشتم بيناى من بودى. مى دانم در لحظه اى كه آخرين قطرات اشكم را در غم دورى از فاطمه عليها السلام در دامن پاكش مى نشاندم، نظاره گر من بودى، و مى دانم هنگامى كه با دلى آكنده از مهر، با صالحان و شهيدان خاك مقدّس بقيع، روح تاريك خود را با خورشيد وجودشان روشنايى مى بخشيدم، در كنار من بودى.

بارالها! هم اكنون با دنيايى از دل تنگى مدينه، با صدايى بلند بانگ خواهم زد كه با روحى بزرگ تر، و دلى آماده تر، و قلبى آكنده از عشق و محبّت، با سرافرازى و سربلندى، به سوى سرزمين الهى مكه، در آسمان آبى كرامت تو پر مى كشم و مشتاقانه به سويت مى شتابم.

و ... لبيك

موج زمان كه ما را به سرعت به همراه خود مى برد، هرگز منتظر نمى ماند كه درخت شادمانى بشر، لحظه اى چند بر روى مسير آن ريشه دواند و گل دهد، و اكنون زمانى فرا رسيده است كه بر روى سنگ هاى داغ جاده، به سوى مسجد شجره در حال حركتيم و تنها چيزى كه در پس گذر از جاده ها كم رنگ و كم رنگ تر مى شود و چشمان ما نيز كنجكاوانه در پى آن به اين سو و آن سو مى دود، گنبد سبزى

ص: 32

است كه مناره هاى اطراف آن همچون سروهاى سپيد آن را احاطه كرده اند. آن چه در اين هنگام ذهن من و هم سفرانم را گرفته، تنها شمارش لحظاتى است كه بين قلب هاى ما و ديار عاشقان فاصله انداخته است و دل هاى بيمارمان با برآوردن هر دم و بازدم سراغ طبيب دل هاى سوخته را مى گيرد.

حال وقت آن رسيده كه خود را براى ورود به ميقات شجره، كه باب الورود به حرم كبريايى حضرت حق مى باشد آماده سازيم. در آن به قصد زيارت خانه خدا توقف كنيم، و روح و جسم خود را از آلودگى ها و زشتى ها پاك سازيم، سپس لباس تقوى و طهارت را بر تن كنيم، و از سراسر وجودمان با نهايت اخلاص اين بانگ مقدس را سر دهيم:

«لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ».

اكنون كه وجودمان سعادت آن را يافته كه قدم در حريم مقدس حق تعالى بگذارد و مُحرم شود، بايد قدر اين لحظات را بدانيم و در كمال احترام و رعايت حرمت اين بارگاه الهى رفتار نماييم و آن چه خداوند دستور فرموده بر خود حرام گردانيم، و چه پرشور و شعف است احرام، زيرا همگان در عين دشوارى، لحظات را صبورانه سپرى مى كنند و در چشم هايشان عشق و ارادت به ذات مقدس پروردگار هويدا است. نداى روح نواز تلبيه فضا را پر كرده است، تلبيه كلمات

ص: 33

مقدسى است، كه هر بار خواندنش به روشنايى روحت مى افزايد و بار معنوى سفرت را فزونى مى بخشد.

تلبيه نغمه عاشقانه اى است كه از روحت نشأت گرفته و از لبانت جارى مى گردد. تلبيه پاسخ به ندايى آسمانى است كه تو را به سوى خود فرا مى خواند و آهنگى شورانگيز است كه گفتن و شنيدنش طوفانى مهيب در وجودت برپا مى سازد، و در آن حال دل فرو مى ريزد، بدنت مى لرزد و سيل اشك از ديدگانت سرازير مى گردد.

و تلبيه ندايى است كه روح تو را هر چه باطراوت تر و شاداب تر آماده ديدار يار مى نمايد.

جمال كعبه

اينك وارد شهر مكه مى شويم، شهرى كه زادگاه رسول خدا، و وادى امن عالم بشريت است، شهر نزول آيات نورانى قرآن و شهرى كه فرشتگان بارگاه مقدس پروردگار به آن رفت و آمد دارند، سرزمينى كه در عالم هستى، چون خورشيدى فروزان در ميان اقيانوس هاى آبى مى درخشد، و سرزمينى كه در آن ضيافت حق تعالى بر جاست و سيل انبوه عاشقان بر آن جارى است، از ميان كوچه ها و خيابان ها گذشتيم و بى پرده مسجد الحرام را در مقابل چشمان خود ديديم. اكنون ديگر مرغ جان طاقت اسارت ندارد و مشتاقانه بانگ رهايى سر داده است. وجودت از احساس نزديكى به

ص: 34

او مى لرزد و نفس هاى عميقت كوتاه مى شوند و به شماره مى افتند.

صحراى خشك ديدگانت كه در آرزوى باران شوق او به سر مى برد، با سيل جارى اشك هايت سيراب مى شود.

اكنون ديدگانم نظاره گر سيل جمعيتى است كه به سوى درهاى مسجد الحرام در حال حركتند، و همگى براى ديدار يار و شركت در ضيافت او گرد هم آمدند. ما نيز با قدم هاى كوتاه و در كمال وقار و احترام به مسجد الحرام نزديك مى شويم.

ديده همگان بر زمين دوخته شده، و بر لب ذكر مقام عظيم الهى جارى است.

اينك ندايى تو را به ديدار فرا مى خواند، ناگهان چشمان حقيرت به جمال كبير كعبه منور مى شود. كعبه اى كه با تمام جلال و عظمتش سايه بر سر بندگان خدا افكنده و دامن خود را به دست اين نيازمندان سپرده، و آنها را در آغوش خويش جاى داده است.

با ديدار اين عظمت، بناى جسمت فرو مى ريزد و توان حركت از تو گرفته مى شود.

اكنون در حالى كه سر به زمين نهاده و بر زانو نشسته ام، مرغ جانم در هواى او پر مى كشد و نام او بر لبانم جارى مى گردد.

«ستايش كن و پرستش نماى! ما همه مخلوق اوييم، تنها

ص: 35

قدرت بى كران اوست كه ما را پديد آورده است و هم اوست كه هر لحظه اراده كند ما را ناپديد خواهد كرد!».

خداوندا! در آن وقت كه نام پرجلال تو در خاموشى دل من طنين مى افكند و دست تواناى تو با قدرت بى پايان خويش بار كمر شكن گناه را از پشت من برمى داشت و زمانى كه اراده مقدس تو ما را از دنياى تيره يأس و محنت به در مى برد و دريچه آسمان اميد را به رويمان مى گشود، و پرده تاريك غم را از پيش چشممان كنار مى زد و ما را به سرچشمه نور و صفا رهبرى مى كرد، سبزى بى كران عشقت هر چه بيشتر در وجودم ريشه مى دوانيد و عطش انتظار لقاء تو در وجودم زبانه مى كشيد.

«اى خداى پنهان از ديدگان! سراسر عالم خلقت معبد و خانه توست تو وجودى جاودانى و بى منتها و قادرى مطلق و توانايى، امّا هيچ يك از اين صفات نمى تواند ذره اى از حقيقت وجودت را توصيف كند و روح بشرى كه به زير بار جلال و عظمتت كمر خم كرده است در برابر قدرت بى منتهايت به جز خاموشى چاره اى نمى يابد. اى خداى بزرگ، اى حقيقت حقايق، اى روح جاودانى، اى آفريدگار حيات، اى منبع فروزنده عشق، اى قبله پر شكوه آرزو، اى فرمانرواى جهان خلقت، اى مفتاح رموز كائنات! اى خداوند تو خود به من قدرت دادى كه با دلى آكنده از احترام نام باعظمتت را بر زبان رانم و در برابر آستانت به زانو درآيم.

ص: 36

اكنون اى خداى روشنايى! دعاهاى مرا بشنو و ناله هاى جانسوز مرا خاموش كن، فرمان ده كه اشك در چشمان من بخشكد و به جسم و روح من توانايى ارزانى دار تا همچون پر كاهى در آستان عظيم و شگفت آور مقدس به گردش درآيم و تمام اين زيبايى ها را كه از آن توست ستايش گويم.»

اينك اين عاشقان مسكين كه در آستان معبد تو سر به خاك مى سايند، اين زنان بى نوا و اين مردان شرمنده كه براى ديدار عظمت تو ديده فرو بسته اند و دريچه قلب شان را به روى تو گشوده اند، چه كرده اند كه برق بزرگى و قدرت تو در ديدگان شان مى درخشد. حال كه رازهاى دل را با محرم رازمان در ميان نهاديم و با كوله بارى سبك تر و دلى عاشق تر و مشتاق تر براى عبادت حق تعالى آماده مى شويم و همچون پروانگان به گرد شمع فروزان درگاه باعظمت او بال و پرزنان مى گرديم.

خانه كعبه خانه دل هاست ساحت قدس و جلوه گاه خداست

نيكبخت آن كه مثل پروانه در طواف است گرد آن خانه

چون نصيب تو نيست فيض حضور باش اندر طواف خانه ز دور

در ركوع و سجود سويش باش تو هم از زائران كويش باش

خدا كند تو بيايى!

«أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ» (1)

«كجاست آن مجرى قانون طبيعى و الهى كه بيايد و اين ديوار كج بالا رفته را مستقيم سازد؟»

تويى كه راز خدايى، خدا كند كه بيايى تو نور غيب نمايى، خدا كند كه بيايى

شب فراق تو جانا، خدا كند كه سر آيد سر آيد و تو بيايى، خدا كند كه بيايى

دمى كه بى تو سر آيد، خدا كند كه نيايد تو روح صلح و صفايى، خدا كند كه بيايى

به گفتگوى تو دل ها به جستجوى تو دنيا الا كه هستى مايى، خدا كند كه بيايى

تو كعبه اى، عرفاتى، تو مشعرى، تو منايى تو مروه اى، تو صفايى، خدا كند كه بيايى

دل مدينه شكسته، حرم به راه نشسته تو حجتى ز خدايى، خدا كند كه بيايى

در اين سرزمين مقدس بر هر كجا كه قدم مى گذارم، نام الهى حضرت مهدى دل آشفته مرا كه سال هاست در انتظار او به سر مى برد، به تپش مى اندازد، و روح اندوهگين مرا كه ديرگاهى است، نغمه فراق سر داده، مرتعش مى سازد.


1- 1 دعاى ندبه.

ص: 37

ص: 38

هنوز خاطره آن، همچون صداى قدم هاى آشنايى كه به گوش منتظرى برخورد مى كند، سراپاى وجودم را به لرزه مى آورد. بعضى ساعات كه بر گرد كعبه اى كه ولايت و حقانيت تار و پودش را رقم زده مى گردم و سيل پرخروش شيفتگان را نظاره مى كنم، در آرزوى حضورش در اين مكان الهى و سر دادن نداى رهايى از تباهى به سر مى برم. بسى لحظات كه بر بلنداى كوه صفا مى ايستم و نگاه پراشتياق خود را به سوى كعبه مى افكنم و سيلاب اشك از ديدگانم فرو مى ريزد از خدا او را طلب مى كنم و لحظاتى كه رو به مروه سرازير مى شوم و با موج جمعيت كه نغمه آسمانى و آهنگ روح بخش دعا و مناجاتشان در سراسر مسعى طنين انداز است لرزه بر دل هاى حساس مى افكند همراه مى گردم، به اميد آن كه روزى اين مسافت را با روحى پر انقلاب در پشت قدم هاى پربركت او طى كنم.

بسى اوقات كه در جوار خانه كعبه قصد نوشيدن آب گوارا و شفابخش زمزم را دارم كه از اميد به پروردگار حكايت دارد، اى سرورم! از خداوند سلامتى تو را طلب مى كنم. در گوشه اى از اين سرزمين منطقه اى است به نام عرفات كه نه زمزمه جويبارى از پهن دشت آن برمى خيزد و نه شاخه سبز درختى بر تخته سنگ هاى آن سايه مى افكند، اما مولاى من! حكايت حضور سبز تو ترنم دل نشينى را به زير خاك خاموش اين كوهستان وسيع جارى مى كند و قلب

ص: 39

مرا به ارتعاش درمى آورد.

اين صداى ناله اى كه از تك تك آسمانيان و زمينيان شنيده مى شود و سوز آن ديدگان را چون ابر بهارى مى نمايد، همه در آرزوى ديدار توست.

اين وادى كه با گذشت زمان، گياه هرزه ى ظلم و ستم خاك آن را پوشانده و ظلمت و سياهى معصيت روز به روز آن را افزون تر در قعر خود فرو مى برد، تنها حضور عدالت خواه و مقدس تو را مى طلبد تا با دستان الهى خود دست ما و جهانيان را بگيرى و از اعماق تباهى ها به قلب روشنايى ها بكشى و بشريت را در سايه امنيت و آرامش خود جاى دهى، هم اكنون مى دانم كه به آن چه در نهاد آدمى مى گذرد آگاهى و به آن چه از وجودت و درگاه خالقت خواستاريم، بينايى، اينك سخنانى را كه احساس در سراپرده كلمات آن نمى گنجد، كوتاه مى نمايم و سلامتى و فرج شما را از خداوند بارى تعالى خواستارم، به اميد روزى كه خورشيد حضورت عالم هستى را منور سازد.

«أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ، أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ ...» (1)

«كجاست آن مظهر قدرت الهى كه مهيا براى ريشه كن ساختن جباران و ستمگران است، كجاست آن منتظَر كه


1- 1 دعاى ندبه.

ص: 40

بيايد و هر گونه اعوجاج و كجى را مستقيم سازد، كجاست آن كه براى تجديد احكام آسمانى ذخيره گشته است، كجاست آن مولايى كه چشم اميد امّت اسلامى براى احياء قرآن و حدود قرآن، به سوى او دوخته است، كجاست زنده كننده آثار دين و حيات بخش اهل دين، كجاست درهم شكننده شوكت جباران و تجاوزگران، كجاست ويران كننده ساختارهاى كفر و نقاق»

كوه ثور و نگاهى از دور

در ميان اين بيابان هاى خشك، كه گرماى خورشيد تن برهنه شان را سوزانيده است، كوهى به نام ثور قد برافراشته كه ديدگان تمامى زائران را به سوى خود مى كشاند. اين كوه نيز همانند نشانه هاى ديگرى كه در جاى جاى اين سرزمين آموزگارى براى همگان بوده و همچون فانوسى راه سعادت را هر چه منورتر پيش چشمانمان روشن ساخته است، خودنمايى مى كند. او آموزگارى است كه شرح درس ايمان به پروردگار و لطف پروردگار براى پايدارى اسلام را براى مسلمين مى سرايد. داستانى از هجرت پيامبر و مشكلات آن.

ثور غارى بود كه سه شبانه روز ميزبان حضور بابركت و نورانى پيامبر بود و آن حضرت را در آغوش خود جاى داده بود.

اين غار شاهد معجزه اى الهى بود آن زمان كه تار عنكبوتى بر دهانه اش نقش بست و كبوترى بر مدخل آن لانه

ص: 41

ساخت و تخم گذارد.

و هم اكنون رحمت پروردگار به خاطره اى فراموش نشدنى تبديل گشته و درس هايش براى هميشه در ذهن مان نقشى جاودانى خواهد بست.

عرفات

اكنون در دامنه كوهى به نام (جبل الرحمة) قرار گرفته ايم، در دامنه اين كوهستان سرزمينى است بسيار مقدس كه خداوند كريم آن را براى ضيافت و پذيرايى از ميهمانان خود مقرر فرموده و سفره خاص انعام و كرامتش را در دامنه الهى كوه رحمت گسترانيده و از ميهمانان خود دعوت به عمل آورده كه لحظاتى بر گرد نعمت هاى بى دريغش جمع گردند و از نعمات و رحمات بيكرانش هر يك به اندازه ظرفيت و استعداد خويش برخوردار گردند.

زمانى كه قدم بر خاك دورافتاده عرفات مى گذارى تنها دشتى بى آب و علف در مقابل چشمانت خودنمايى مى كند كه خيمه هايى ساده و بى آلايش تا آن جا كه چشم كار مى كند، سر برافراشته اند. اينجا بيابانى است كه در پس اين سكوت و خلوت شبانه اش نغمه ملكوتى و آهنگ پرهيبت لبيك اللهم لبيك در ماه ذى حجه از آن به گوش مى رسد. اين بيابان خشك شاهد سيل جمعيتى است كه در ماه ذيحجه فوج، فوج به سويش سرازير مى شود و در دامن كوه رحمت و

ص: 42

بارگاه حضرت حق خيمه زده و در اينجا به خاك نشسته و دل به رحمت خدا بسته اند و از صميم قلب مى گويند:

«عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقِيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً» (1)

«كور باد آن چشمى كه تو را نگهبان خود نبيند و زيانبار گردد تجارت يك عمر آن بنده اى كه بهره اى از محبتت نگيرد».

اين خاك ياد صحراى محشر را در پيش چشم مسلمانان زنده مى كند، اين خاك شاهد لحظاتى است كه گردن ها به سوى حضرت حق برافراشته شده و چشم هاى مسلمين به دست مرحمت او دوخته شده اند، دل ها لرزانند و ديده ها گريان و همگى از درگاه مقدس او طلب مغفرت و بخشايش دارند.

در پشت اين خلوت و در پس اين سكوت غوغايى برپاست كه نظير آن را آدمى تاكنون نديده و نشنيده است.

عرفات همچون آب گوارايى است كه با گذر از آن، تيرگى ها و آلودگى هايت را به دست پاكى خواهى سپرد.

دريچه اى است كه از جانب خداوند به روى تو بازگشته است. خلوتى است تنها بين روحت با ذات مقدس حق تعالى. سفره اى است سرشار از بركات و رحمت ها كه تو را


1- 1. دعاى امام حسين عليه السلام در روز عرفه.

ص: 43

شامل مى گردد. و سرانجام سرزمين مقدسى است كه تو را براى ديدار با حضرت حق آماده مى سازد و توشه اى پر از صالحات و حسنات براى لحظات زندگى ات فراهم مى سازد. حال كه من در سفره عمره مفرد ميهمان اين سرزمين پربركت گشته ام. در اميد آن به سر خواهم برد كه روزى هماهنگ و هم صدا با سيل خروشان زائران ديار نور و رحمت نغمه لبيك سر دهم و بر سفره حق تعالى ميهمان گردم و رحمات او را در اين سرزمين با تمامى وجودم لمس كنم.

مشعر

حال پس از گذشت دقيقه ها و عبور از جاده هاى سوت و كور، به صحراى ديگرى به نام مشعر مى رسيم. اينجا محلى است كه شعار خدا و نشان خداجويى و خداخواهى در دل آن كاملًا هويدا گشته است. اينجا هيچ مظهرى از مظاهر دنياطلبى و خودخواهى ديده نمى شود، حتى روشنى تجملات و امكانات دنيايى نيز در اين وادى به خاموشى گراييده است.

در اينجا اسبابى براى مشغول كردن دل و غفلت نخواهى يافت، اينجا نه فرشى است و نه سقفى، نه چراغ و نه مناظر دل ربايى. فرش تو خاك بيابانى است پهناور و پر از سنگ، سقفى كه در بالاى سرت جاى گرفته آسمانى است بى كران، و نور و روشنايى شب هاى تنهايى ات ستارگانند كه بر

ص: 44

وجودت خواهند تابيد و تنها وجود اقدس حق تعالى است كه در اين مكان دلربايى خواهد كرد. به راستى كه اينجا مشعر است و همه چيز در آن گواهى مى دهد كه جز شعارهاى الهى و نغمه هاى روح بخش آسمانى، صدا و آهنگ ديگرى در اين صحرا به گوش نمى رسد.

زمانى كه نوشته هايى را در مورد اين مكان مطالعه كردم به اين نتيجه رسيدم كه:

مشعر صحرايى است كه وقتى موسم حج فرامى رسد محرم راز و نياز مسلمانان با پروردگار است و همانند هميشه صبورانه و خاموش به سوز دل هاى آنان گوش فرا مى دهد. مشعر فرصتى است براى عبادت و تفكر و در هر گوشه اى از آن بنده اى دل به خدا داده و با زمزمه اى عميق و آرام در عبادت به سر مى برد و مشعر منزلگاهى است كه در آن روح و جانت را براى مراحل بعدى سفر و زندگى ات مى پرورانى و به سلاح سنگ براى مبارزه با پليدى ها و وسوسه هايى كه تو را بر سمت تباهى سوق مى دهند مجهز مى گردى.

گناهم گرچه بسيار است بسيار چه باشد قطره پيش بحر ذخّار

تويى يا ربّ طبيب دردمندان شفابخش درون مستمندان

ص: 45

دمى آگاه ساز اين قلب غافل مران از درگهت اين جان جاهل

كه تاب قهرت اين مشتى گنه كار نداريم، ايزدا ما را مكن خوار

منا

حال با گذشتن از منزلگاهى كه در آن مسلمين در ماه ذى حجه تجديد قوا مى نمودند و روح و جسم خود را آماده مى ساختند، قدم در وادى منا مى گذاريم كه معناى واقعى مناسك در آن نقش مى گيرد، و اين سرزمين را به نمايشگاهى تبديل مى كند كه مردم سرمايه هاى بسيار ارزنده پيغمبران و مردان آسمانى را در معرض نمايش مى گذارند و تمام جهانيان را به تماشاى آن فرا مى خوانند. منا سرزمينى است كه هر ساله شاهد تقديم هزاران هزار قربانى است كه رمز فداكارى و از خودگذشتگى و دادن جان در راه محبوب و حد نهايى تسليم در برابر معبود است.

منا سرزمينى است كه در پس سكوت اكنون آن، زمزمه دعاهاى آسمانى كه در هنگام ذبح قربانى در جان آدميان طنين مى اندازد، به گوش مى رسد.

منا سرزمينى است كه در آن مسلمين سر را به نشانه بندگى در مقابل مقام عظيم الشأن الهى فرود مى آورند و اين بندگى را با تمام وجود با اعمال خويش به اثبات مى رسانند.

ص: 46

منا زنده كننده ياد مردان بزرگى همچون ابراهيم خليل عليه السلام و امام حسين عليه السلام است، مردانى كه در راه خدا و عشق به معبودشان از عشق به مخلوق گذشتند و فرزندان خود را در راه او قربانى نمودند و اكنون تصوير همين رشادت ها و از جان گذشتگى ها است كه اين سرزمين را به مكتبى بزرگ براى مسلمين مبدل كرده است. اين سرزمين گوهر گران بهايى است كه ارزش آن را اعمال مسلمين از گذشته هاى دور تا به حال رقم زده است، اعمالى چون قربانى، حلق و تقصير، بيتوته، رمى جمرات، راز و نيازها و دعاهايى كه باعث مى گردد از ديدگان اشكى خونين فرو چكد. اعمالى كه همه و همه همچون تار و پودى به يكديگر پيوسته اند. منا سرزمين كوچ است، سرزمين كوچ از بدى ها و تيرگى ها، سرزمين كوچ از زيبايى هاى دنيوى، سرزمين كوچ از دلبستگى ها و دل بستن تنها به يك معبود.

منا آيينه عبرت است. منا آموزگارى است كه درس از خودگذشتگى براى حق را به آدمى مى آموزد، منا جاده اى است نورانى كه تو را به سوى سعادت و به سوى معبود راهنمايى مى كند. منا سرزمين حرف نيست بلكه سرزمين عمل است.

صد مرحله را عشق به يك گام رود ليك در هر قدم اين ره چه كنم صد تله دارد

ص: 47

گر دستِ مرا جاذبه عشق نگيرد فرياد، نه جان زاد و نه دل راحله دارد

جمرات

اينجا جمرات است، محلى خاص در سرزمين منا اينجا مكانى است با ستون هاى مشخص به نام (جمره اولى، جمره وسطى و جمره عقبه) كه يادآور داستان حضرت آدم عليه السلام است، زمانى كه به امر الهى و همراهى جبرئيل عليه السلام براى انجام مناسك حج عازم شد و سه بار شيطان بر او ظاهر گرديد و آن حضرت هر سه بار را با احساس تنفر و بيزارى از او، هفت سنگ به سوى او پرتاب كرد.

اين مكان حديث ابراهيم خليل را مى سرايد كه در هنگام عمل به فرمان الهى و قصد قربانى كردن فرزندش، ابليس لعين در اين سرزمين بر آن حضرت ظاهر گشت و آن حضرت آن پليد را سنگسار نمود و هم اكنون اين مكان سالهاست كه شاهد بيزارى و تنفر مسلمين از كفر و ظلم است. حال ما نيز اين سنگ ريزه هاى كم مقدار را در دستان خويش گرد مى آوريم و نقشى جاودانه بر اين ستون ها حك مى كنيم. نقشى از عشق به فرمان خدا و بيزارى از دشمنان او، نقشى از ايمان كه همچون تيشه اى بر ريشه ظلم و فساد كوبيده مى شود و اينك دور مى سازيم از خود وجود ابليس را و زشتى و پليدى او را و با نغمه تكبير خود را به خداوند

ص: 48

پيوند خواهيم داد.

و اكنون باشد تا روزى هم صدا و با هدفى مشترك در سيل جمعيت مسلمين در سرزمين منا و در محلى به نام جمرات با دستانى كه تنها به امر خدا عمل خواهد كرد با ابليس به جنگ برخيزيم و در راه ايمان ثابت قدم گرديم.

قبرستان ابوطالب

اينجا در دامنه كوهى به نام حجون قبرستانى است تقريباً وسيع در منطقه اى خشك، قبرستانى كه همانند بقيع ستاره باران است. قبرستان ابوطالب آرامگاه مردان بزرگى همچون اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله، حضرت قاسم فرزند پيامبر و زنان پاكدامنى همچون حضرت خديجه همسر پيامبر است. و همچنين ساير قبورى كه متعلق به مردان بزرگ و شريف ديگر است.

اينجا نيز در پس سكوت مبهمش، صداى بال فرشتگان به گوش مى رسد.

نمايى از كوه نور «غار حرا»

جبل النور كوهى است كه از بركت قدم هاى پيامبر منور گرديده و اكنون در مقابل چشم همگان باشكوه و عظمت جلوه گر گشته است حال همگان بر دامنه اين كوه باهيبت ايستاده ايم و ديده هايمان را به يك سو دوخته ايم، به سوى

ص: 49

غار حرا، گرچه از آن دور افتاده ايم و امكان صعود به آن برايمان فراهم نگرديده اما قلب همگان براى ديدنش به تپش افتاده است.

حرا همان غارى است كه همچون مونسى پيامبر را در آغوش خود جاى مى داد و محرم راز و نياز او مى گرديد. از حرا بوى كلام جبرئيل به مشام مى رسد و نداى آسمانى كلمات قرآن همچون «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» (1)

گوش را مى نوازد.

حرا صداى ناله هاى پيامبر را در خود منعكس مى گرداند و همچون مهتابى عالم تاب، چشم زائران را به سيماى كبودش مى نوازد. كوه نور از دوردست نيز با تو سخن مى گويد گويى به اندازه عمر طولانى اش خاطره براى گفتن در سينه دارد. او سخن مى گويد، از شب ها و روزهايى كه پيامبر بر ارتفاعات آن مى ايستاد و چشمان مباركش را به كعبه يار مى دوخت و شروع به راز و نياز مى نمود. او سخن مى گويد از اوقاتى كه جبرئيل به آن حضرت نزول مى يافت و با نداى آسمانى كلمات وحى را بر او مى خواند.

او سخن مى گويد از لحظاتى كه آيات الهى قرآن بر سينه پيامبر نقش مى بست و از بركت اين آيات وجود او سراسر نور مى گرديد و او سخن مى گويد از قدم هاى استوار بانويى


1- 1. سوره علق، آيه 1.

ص: 50

كه با دلى آكنده از عشق همسرش محمّد صلى الله عليه و آله بارها و بارها قدم در اين مسير صعب العبور مى نهاد و از بهر او آب و طعام مى برد و هزاران هزار حديثى كه همه و همه از عشق پيامبر به خداوند و لطف خداوند به رسولش مى سرايند.

عشق را مراقب باش، اين حضور غايب را اين غريبه تا آخر آشنا نمى ماند

مشرق تجلى را در كمين فرصت باش اين دريچه بيش از اين بر تو وا نمى ماند

با حضور او هر شعر برگ و باد خواهد داشت نكته اى در اين ديوان جز خدا نمى ماند

وداع با بيت اللَّه الحرام

از روزى كه قدم هايمان را در اين وادى مقدس نهاده ايم پانزده روز مى گذرد، اكنون ديگر از آن روزها و شب هاى شيرين جز خاطره اى به ياد ماندنى براى من باقى نمانده است، در اين مدت از نزديك با وطن پيامبر و صحنه هاى زيباى عشق ورزى ها و سوز و گدازها و غم و شادى هاى او آشنا شدم. سرزمين زيبايى كه روزى شاهد عشق بى نهايت او به پروردگار و روزى ديگر شاهد ناله هاى سوزنده و راز و نيازهاى غم انگيزش بود، ديدم و سيماى دلفريب كعبه را كه زمانى وى در كنار آن يكى از شورانگيزترين مناسك الهى را انجام داده بود، از نزديك تماشا كردم.

ص: 51

امروز وقتى اين خاطرات را از نو ورق مى زنم بيشتر به زيبايى و لطافت آنها پى مى برم. بارالها! هنوز اين خاطرات كوچك در نزد من بسيار عزيز است زيرا هر صفحه آن براى من يادگارى فراموش نشدنى از دوره اى كه براى هميشه سپرى شده است، به همراه دارد. امروز روز آخر است يعنى نهم تير سال 1384 امروز در دل همه غوغايى عظيم بر پاست. همه دوستانم بااشتياق براى طواف وداع آماده گشته اند، لباس احرام بر تن كرده اند و با جسم و روحى آراسته به سمت مسجد الحرام روانه شده اند. پس از گذر از چندين خيابان به مسجد الحرام مى رسيم، دوستانم را مى بينم كه با ولع به اين سو و آن سو نظر مى دوزند و بر سر هر چيز كوچكى مكث مى كنند و دوباره به نگاه كردن ادامه مى دهند، مى توان فهميد كه نقش اين مكان را به خوبى در ذهن خويش رسم مى كنند. هر چه زمان بيشتر مى گذرد به خانه كعبه نزديك تر مى شويم. ندايى از درون به من مى گويد: به خانه كعبه بنگر و اين لحظات را به خاطر بسپار شايد تا دير زمانى مجال نزديكى به عرش خدا را از اين فاصله نداشته باشى.

اندك اندك با سيل جمعيت وارد مطاف مى شويم و همچون پروانگانى به دور عرش مقدس خداوند به گردش درمى آييم. در هر بار گذشتن از ركن يمانى ديده به عظمت خانه كعبه مى دوزيم و از پروردگار كريم خواسته هايمان را طلب مى كنيم و در ميان درياى بى كران نيازهايمان، طلب

ص: 52

مى كنيم كه بار ديگر به اين سرزمين الهى مشرف شويم. و زمانى كه به ركن حجر نزديك مى شويم همه با هم يك صدا مى خوانيم:

«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ» (1)

و بار ديگر از خداوند متعال مى خواهيم كه در لحظه ظهور منجى عالم بشريت، حضرت مهدى تعجيل فرمايد. با مشاهده حجرالاسود، صداى تكبيرمان به نشان تجديد عهد با ذات مقدس الهى برمى خيزد.

در زمان اندك دور هفتم نيز به پايان مى رسد و به سمت پشت مقام ابراهيم روانه مى شويم. و دو ركعت نماز عشق به جا مى آوريم، آب زمزم را به نيت شفا مى نوشيم.

اكنون زمانى فرا رسيده كه رازها و خواسته هايمان را به سمت عرش الهى روانه ساخته ايم و طواف وداع را به جا آورده ايم، اما توان دل كندن نداريم. عشق و امنيت و لطف الهى همچون ريسمانى دست و پاهايمان را بسته است و دل هايمان را به يغما برده، از چشمانمان اشكى خونين فرو مى چكد و دل هايمان طاقت دورى از او را ندارد، به هر كجا كه مى نگرم دوستانم را مى بينم كه به سجده در آمده اند و از فرط گريه شانه هايشان به حركت درآمده است. اكنون اى


1- 1. سوره بقره، آيه 201.

ص: 53

پروردگار من آن چه را در دل دارم به خوبى مى دانى، پس چه چيز را از تو طلب كنم، در صورتى كه تو خود از آن آگاهى و چگونه مدح زيبايى تو را گويم، در حالى كه تو خالق زيبايى هايى و وصف عظمتت در زبان و كلام حقير من نمى گنجد، و چگونه تو را سپاس گويم در برابر آن چه به من ارزانى داشتى، تنها چيزى كه مى توانم بر زبانم جارى سازم اين است: «يا لطيف انا عَبْدُكَ الضعيف» بارالها! اكنون اندوهى در دل دارم به وسعت آسمان ها و وابستگى و عشقى از تو در وجودم جارى است به وسعت بال فرشتگان عرش الهى ات.

نمى دانم چگونه تو را ترك گويم، در حالى كه تو به بهترين نحو از من پذيرايى نمودى و مرا از لطف و كرم بى كرانت وابسته به خود و منزلت ساخته اى.

زمانى كه با كوله بار نياز خود دَرِ خانه ات را كوفتم، مرا در آغوش خود گرفتى و دستم را به دامان رحمت خويش رساندى. حال چگونه ترك گويم خانه امن تو را و در ميان ناامنى جاى گيرم؟ اكنون كه راه چاره اى نمى يابم، در زندگى ام ملالى نخواهد بود جز دورى تو. اكنون كه زمان وداع فرا رسيده ديده ها از اشك و اندوه حكايت مى كند و با كمال عجز از تو مى خواهيم كه آغوش گرمت را از ما دريغ مگردانى و در هر جا كه هستيم، آن را همچون خانه خويش برايمان امن قراردهى. عنايت و عشقت را از ما نكاهى و نعمت هاى فراوانت را بر ما فزون كنى و اميد لقاء و ديدار

ص: 54

مجدد خويش را در دل هايمان بپرورانى و نور ظهور مولايمان حضرت مهدى را بر دل هايمان بتابانى. اكنون ديگر زمان رفتن فرا رسيده، زمانى كه لحظات آن در كتاب تاريخ عمرمان ثبت خواهد گرديد. و هر چه بيشتر ثانيه ها از پى هم مى گذرند نماى اعجاب انگيز مسجد الحرام در مقابل ديده هايمان كم رنگ تر مى شود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109