دربارگاه نور

مشخصات كتاب

سرشناسه : انصاريان حسين - 1323

عنوان و نام پديدآور : در بارگاه نور/ حسين انصاريان مشخصات نشر : تهران مشعر، 1382.

مشخصات ظاهري : 144 ص 11 x5/19س م شابك : 964-7635-28-14500ريال ؛ 964-7635-28-14500ريال ؛ 964-7635-28-14500ريال ؛ 964-7635-28-14500ريال يادداشت : چاپ دوم 1382؛ 4500 ريال ISBN-964-7635-28-1

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : حج رده بندي كنگره : BP188/8/الف 87د4 1382

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 82-4093

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

پيشگفتار

ص: 5

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

بعثه مقام معظم رهبرى در سال 1375 در مراسم حج پرسشهاى متين و گوناگونى درباره مناسك حج و ابعاد مختلف اين برنامه عبادى، سياسى و معنوى در مكه معظمه، به ياران و همراهان، كه در اين زمينه فعاليت هاى علمى دارند، ارائه داد.

متن اين پرسشها جهت پاسخ گويى، به اينجانب نيز واگذار شد، پاسخ به آنها چون نياز به مطالعه و فكر متمركز داشت و اين امكان در شهر مكّه نبود، موكول به بازگشت به ايران شد، معاونت محترم آموزش و تحقيقات بعثه، وعده ام را با كرامت و خوشرويى پذيرفت و من در حدّ مطالعات و بررسيهايم در تفاسير، كتابهاى حديثى و كتبى كه در مورد حج تأليف شده بود و فكر ناقص و محدود خودم، به صورتى كه زائران عزيز خانه حق بتوانند براى اين

ص: 6

سفر الهى بهره لازم را ببرند، به آن پرسشها پاسخ دادم.

بعضى از پاسخ ها مختصر و برخى هم مفصل است، پاسخ هاى محكم و متين محصولى است از آيات و روايات و ديگر پاسخ ها ميوه نارس فكر اينجانب است. پاسخ هاى متين و محكم را برديده قبول نهيد، و از پاسخ هاى ديگر غمض عين كنيد.

مسائل مربوط به ابعاد معنوى و سياسى و بخصوص برائت از مشركان را با دقت مطالعه فرماييد، باشد كه با بصيرتى كامل و قلبى روشن، دلى مالامال از عشق به حق، نيّتى خالص و معرفتى جامع به زيارت حرم محبوب موفق شويد و در آن جايگاه با عظمت، ايمان خود را به حق و كفر خويش را به طاغوت بطور كامل به منصّه ظهور آوريد و مسلمانان و مؤمنان، و كارگزاران حكومت اسلامى به خصوص مقام معظم رهبرى را دعا و كافران و مشركان و همكاران آنان را در هر لباسى كه هستند براى ريشه كن شدن، نفرين كنيد و حجّى همانند حج ابراهيم و محمّد- صلوات اللَّه عليهما- همراه با رعايت تمام ابعاد آن، به خصوص «برائت از مشركان» انجام داده با عملى مقبول و سعيى مشكور وسلامت كامل به وطن بازگرديد.

حسين انصاريان

ص: 7

پيشينه تاريخى مراسم حج

از آنجا كه حج آيينى الهى و معنوى است و تشريع آن، به خاطر رشد روح و كمال نفس و پرورش اخلاق و عمل انسان صورت گرفته، بايد پيشينه تاريخى آن را در عرصه گاه معارف اسلامى و مسائل معنوى و روايات واحاديث نورانى جستجو كرد.

ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود:

«إنَّ آدَمَ هُوَ الَّذِي بَنَى الْبَيْتَ وَ وَضَعَ أَسَاسَهُ وَ أَوَّلُ مَنْ كَسَاهُ الشَّعْرَ وَ أَوَّلُ مَنْ حَجَّ إِلَيْهِ ...» (1)

«محقّقاً بناى كعبه و پايه گذارى بيت، به دست حضرت آدم انجام گرفت و او نخستين كسى است كه بر كعبه جامه پوشانيد و نيز نخستين انسانى است كه مراسم حج را بجاى آورد».


1- 1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 152.

ص: 8

زمان مراسم، بنا به روايت فضل بن شاذان نيشابورى از حضرت رضا عليه السلام، ماه با بركت ذوالحجّه بوده است؛ ماهى كه پيش از آدم، فرشتگان الهى به طواف بيت برخاستند و به انجام مراسم معنوى حج موفق شدند.

انبياى الهى؛ بخصوص آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و رسول با عظمت اسلام و ديگر انبياى حق، در همين وقت به اداى مراسم اقدام كردند و چنين زمان با عظمتى براى انجام حج تا روز قيامت، به عنوان سنّت حتمى از جانب حق براى بنى آدم اعلام شد. (1)

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «همه مناسك حج؛ اعم از طواف، نماز، عرفات، مشعر، منا، رمى، قربانى و حلق را فرشته وحى، (جبرئيل) از جانب خداوند مهربان به آدم تعليم داد و به عنوان دليل و راهنما، تمام مراسم حج را همراه با آدم بجاى آورد»(2)

فرزندان مؤمن آدم، تا زمان حضرت نوح، چون براى حج مستطيع مى شدند، به اداى مناسك مى شتافتند و مراسم حج را همچون پدر بزرگوار خود به جاى مى آوردند.

امت نوح به خاطر كفران و ناسپاسى و مخالفت با اوامر و


1- 1- عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 120.
2- 2- بحار، ج 11، ص 167.

ص: 9

نواهى حق، با حملات سهمگين طوفان برخاسته از آبى كه تمام منطقه را گرفته بود، به هلاكت رسيدند. نوح با عدّه اى اندك از مردم مؤمن، از كشتى پياده شدند وقبل از استقرار در محلى معين، براى ادامه حيات، به مدت يك هفته، به امر حق، به طواف خانه خدا پرداختند. (1)

مناسك حج در زمان حضرت هود و صالح و آنان كه مؤمن به آن دو رسول حق بودند، بمانند زمان آدم و نوح برگزار مى شد.

از روايات و احاديث و منابع تاريخى چنين بر مى آيد كه گذشتِ زمان و هجومِ حوادث و بى توجهى مردم، باعث ويرانى كعبه و تعطيل مناسك شد، تا خداوند عزيز ابراهيم و اسماعيل را مأمور بناى كعبه و نصب حجرالاسود و اداى مناسك و دعوت مردم جهان به حج نمود. (2)

حضرت رضا عليه السلام در روايتى، از حج خضر و الياس، به همان طريقى كه مردم مؤمن حج به جا مى آورند، خبر مى دهد. (3)

امام ششم عليه السلام نيزبه حج داود وسليمان وعيسى بن مريم


1- 1- بحار، ج 11، ص 340.
2- 2- وسائل، ج 11، ص 8- بحار، ج 96، ص 61، ح 31.
3- 3- بحار، ج 13، ص 399،- بحار، ج 14، ص 16.

ص: 10

اشاره مى كند.

با توجه به رواياتى كه در پيش اشاره شد، بايد گفت پيشينه تاريخى مراسم حج، ريشه در حيات دينى و معنوى آدم و انبياى الهى دارد و در ميان اقوام و ملل و جوامع و امم، آنان كه مؤمن به نبوت بودند اين مراسم را در جهت اقتداى به انبيا انجام مى دادند و كيفيت برنامه آنان همان برنامه پيامبران بود.

اين معنا را نيز نبايد از نظر دور داشت كه هرگاه حاكيمت نبوت به خاطر دورى مردم از انبيا و تسلّط زورمداران بر مردم، ضعيف مى شد، رؤساى قبايل يا حاكمان ظلم پيشه برگزارى مراسم را، به صورتى كه مى خواستند جهت مى دادند و در آيين حج به اقتضاى هواى نفس خود كم و زياد ايجاد مى كردند و يا برنامه هايى را كه رنگ و بوى الهى نداشت به مراسم مى افزودند و از اين رهگذر، از زحمات مردم و انجام مناسك، سوء استفاده مى كردند!

حكمت تشريع مناسك حج

آدمى به واقعيات معنوى و حقايق روحى و برنامه هاى عالى اخلاقى و تبادل افكار و بيان دردهاى باطنى و ظاهرى خود و يافتن راه حل مشكلات فردى، اجتماعى،

ص: 11

سياسى، مادى و معنوى خويش، نياز شديد و احتياج مبرم دارد.

تحقق آنچه كه بدان نيازمند است، ممكن است در شهر و ديارش، و در ميان جامعه محدود و كوچكش صورت نگيرد، بنابراين جايى و جمعيتى را- به طور فطرى و طبيعى- مى طلبد كه به خواسته ها و آرمانهايش برسد و آنچه را كه نسبت به آن احساس خلأ مى كند به دست آورد.

خداوند مهربان مناسك و مراسم حج را در جايگاهى معين و در شهرى معلوم و در زمانى محدود بر اهل تمكن فرض كرد تا به دور از حدود جغرافيا و مرز و رنگ و شكل و مليّت و قوم، در آن زمان معين و در شهر مكّه، و بر محور كعبه، و بر حول مناسك گرد آيند و از هدايت حق جهت زدودن آلودگيها از باطن خويش و آراسته شدن به حسنات و دور شدن از سيئات و بديها و شناخت يكديگر و تبادل افكار و حل مشكلات سياسى و مادى است اسلام متحد شدن عليه هواى نفس و شياطين درونى و برونى و مستكبران از خدا بى خبر، و اصلاح ظاهر و باطن خويش، و به چنگ آوردن خير دنيا وآخرت بهره مند شوند.

بر متولّيان شرعى آن مكان مقدس و آن جايگاه رفيع، واجب شرعى و اخلاقى است كه زمينه آشنايى زائران را با

ص: 12

يكديگر، از طريق جلسه، كنفرانس و سمينار فراهم آورند تا امت اسلام بتواند به خواسته هاى مشروع خود در سايه حج برسد.

بلند گوهاى حرم حق بايد در اختيار دانشمندان و انديشمندان و حكيمان و دلسوزان امت اسلام قرارگيرد تا در تمام فرصت ها، مردمى كه از جاى جاى كره زمين به حج آمده اند نسبت به وظايف فردى و اجتماعى و سياسى آشنا كنند و آنان را به هدايت حق بيارايند تا شعاع هدايت از آن حريم پاك به تمام جهان برسد.

آرى حكمت تشريع مناسك، براى به كمال رسيدن فرد و آنگاه به كمال رسيدن امت، در دو مرحله مادى و معنوى است.

مناسك و مراسم حج، از اعظم مسائل و از مهم ترين برنامه هاى مكتب انسان ساز اسلام است.

زائران اگر به حقايق پرقيمت اين عمل عبادى و سياسى عنايت كنند و برنامه هاى واجب و مستحب آن را، آنگونه كه شايسته است، انجام دهند، به رفع بسيارى از مشكلات مادى، معنوى، سياسى، اجتماعى و اخلاقى موفق خواهند شد.

معنويت و نورانيت مراسم حج، دورنمايى از عظمت و

ص: 13

جلال و جبروت صاحب كعبه و خالق هستى است. زائران اگر شرايط واقعى حج را در مناسك خود تحقق دهند، به عظمتى ما فوق تمام عظمت ها و جلالى ما فوق تمام جلالت ها مى رسند. تشريع اين مراسم به خاطر اين است كه حاجى با اداى مناسك، تمام كمبودهاى فكرى و روحى و اخلاقى و ايمانى، و همه حاجيان تمام خلأهاى اجتماعى و سياسى دنياى اسلام را، پس از بازگشت به وطن، جبران نمايند.

كعبه و مناسك آن، براى جهت دادن موجوديت جامعه به سوى حضرت حق است.

حكمت تشريع مناسك، به خاطر اين است كه مردم دل از غير حق رها كنند و نفس از رذائل پاك سازند. و لباس هوا از هويت وجود درآورند، و خويشتن خويش را به حق متصل كنند و باطن را حريم حكومت اللَّه گردانند و به خاطر جلب خوشنودى حق، با صدق و اخلاص قدم بردارند، و زمينه طرد طاغوتهاى زمان را از عرصه گاه حيات مادى و معنوى خود فراهم آورند.

تشريع اين مراسم براى اين است كه انسان خود را از قيود شيطان برهاند و ذمّه خويش را از حقوق مردم آزاد سازد و اموال خود را از حق اللَّه و حق الناس پاك كند، و

ص: 14

زمينه خشوع و خوف و خشيت و اخلاص و عشق و محبت و مهر و رأفت را در قلب خود فراهم آورد و باطن را از رذائل بشويد و ظاهر را به عمل صالح بيارايد، و براى هميشه از حركات شيطانى، و امور باطل بپرهيزد.

در هر صورت حكمت تشريع اين مراسم، اصلاح احوال فرد، و اصلاح اوضاع امت اسلام در همه شؤون زندگى است و تحقق اين حكمت جز با اداره حرمين به دست پاكان و صالحان و آزادگان و شايستگان و دلسوزان امت امكان ندارد و آنان كه در هر لباسى و به هر صورتى مانع از تحقق حكمت تشريع اين مراسمند، مرتكب گناهى نابخشودنى هستند.

چرا در تمام عمر يكبار؟

تشريع تمام مقررات آسمانى و قوانين الهى، بر اساس توانايى انسان است. آنجا كه پاى مشقت و رنج و زحمتِ خارج از قدرتِ آدمى در كار است، قانونى وجود ندارد.

قرآن مجيد در اين زمينه دو بيان روشن دارد:

1- ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ. (1)


1- 1- حج: 78.

ص: 15

«خداوند برنامه سنگين و شاقّى در دين بر دوش شما نگذاشته است.»

تكاليف، هماهنگ با طبيعت و فطرت شماست و تمام مقررات الهى وسيله تكامل انسان در همه شؤون حيات و زمينه ساز خير دنيا و آخرت براى زن و مرد است.

2- لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها. (1)

«هيچ انسانى را جز به اندازه توانايى و قدرتش تكليف نمى كنيم»

اگر در شبانه روز پنج نوبت نماز واجب است. اگر در طول سال يك ماه روزه واجب است. اگر از منافع كسى سالى يك بار خمس واجب است. همه و همه با توانايى و قدرت و روحيه انسان هماهنگ شده و از آنجا كه حج در قدرت مالى و بدنى همگان نيست، در مدت عمر يك بار بر افرادِ مستطيع واجب گرديده است. و چنانچه اين استطاعت بار ديگر براى كسى كه حج گزارده حاصل شود، زيارت خانه خداوند بر او مستحب مؤكد است و وجوبى بر آن مستقرّ نيست.


1- 1- انعام: 152.

ص: 16

رحمت حق نسبت به مؤمنان محروم از حج

بسيارى از مردم به خاطر كمبود مال و ثروت كه ركنى از استطاعت است تا آخر عمر، براى سفر حج آماده نمى شوند و از اين نعمت معنوى عظيم، به علت بى بهره بودن از امور مادى محروم مى مانند، در حالى كه از بندگان مؤمن حقّند و عاشق زيارت كعبه و آرزومند اداى مناسكند، ولى در حسرت زيارت خانه محبوب از دنيا مى روند و اين آرزو را با خود به گور مى برند!

اينان ممكن است نزد خود چنين بينديشند كه: ما بدون گناه از نعمت هاى مادى حق محروميم وعدم استطاعت ما براى زيارت خانه حق محروميتى اضافه بر محروميت از روزى مادى خداوند است، واين ما هستيم كه بايد بدون گناه در آتش اين دو محروميت بسوزيم و بسازيم و در برابر ديدگان خود رفت و آمد ديگران را به حرم دوست ببينيم و دچار رنج روحى باشيم!

بايد به اينان گفت بر اساس آيات قرآن و روايات، نداشتن مالى كه بتوان با آن به حج رفت، محروميّت نيست، محروم و ممنوع آن انسانى است كه از فيض هاى ايمانى و اخلاقى و حالات الهى محروم باشد، انسان مؤمن و برخوردار از اخلاق و اعمال صالح داراى خير دنيا و

ص: 17

آخرت و سعادت امروز و فردا است و اگر در اين دنيا به خاطر مصالحى الهى، تهيدست از مال و ثروت است، فرداى قيامت به بهترين وجه، كمبودى كه در دنيا كشيده جبران مى كنند.

افزون بر اين، اينگونه افراد مى توانند با دست زدن به امورى مثبت و برنامه هايى الهى و اعمالى شايسته، خود را در ثواب حاجيان شريك كنند و گاهى به خاطر دسترسى نداشتن به حج، ثوابى بيش از ثواب حج نصيب خود نمايند.

مگر نه اين است كه در معارف اسلامى، در باب نيّت آمده است كه: هركس توان كار خيرى را نداشته باشد، ولى به حقيقت در نيّت دارد كه اگر روزى امكان انجام آن برايش ميسّر شد انجامش دهد و تا پايان عمر موفق نگردد.

به خاطر همان نيت پاك و خدا پسندانه، ثواب آن عمل نصيب او خواهد شد، گر چه آن را انجام نداده باشد.

حضرت صادق عليه السلام فرموده است:

«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِيرَ لَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِي حَتَّى أَفْعَلَ كَذَا وَكَذَا مِنَ الْبِرِّ وَوُجُوهِ الْخَيْرِ فَإِذَا عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ذَلِكَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّةٍ كَتَبَ اللَّهُ

ص: 18

لَهُ مِنَ الأَجْرِ مِثْلَ مَا يَكْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ» (1).

«بنده مؤمن تهيدست، به پيشگاه حق عرضه مى دارد مرا مال و ثروت روزى كن، تا آن كار نيك و آن عمل خير را انجام دهم (حج بروم، صله رحم كنم، مسجد و مدرسه بسازم، به مردم رسيدگى نمايم و ...) آنگاه كه خداوند او را در نيّتش با صداقت ببيند، براى او اجر و ثواب مى نويسد، گويى كه آن عمل را انجام داده است! همانا خداوند واسع و كريم است.»

جابر بن عبداللَّه در كربلا كه در كنار قبر حضرت سيد الشهدا، امام حسين عليه السلام بود، گفت:

«والَّذي بعث محمّداً صلى الله عليه و آله بالحق لقد شاركناكم فيما دخلتم فيه»

«به آن خدايى كه محمد را، به حق، به رسالت فرستاد، ما در ثواب تمام اعمال شما شريكيم!»

عطيّه عوفى گويد به جابر گفتم: و ما با اينان وارد اين بيابان نشديم، از كوهى بالا نرفته ايم، شمشيرى نزده ايم، اين چه سخنى است كه مى گويى؟! چرا با اينان در ثوابشان


1- 1- سفينه البحار، ج 8، ص 380.

ص: 19

شريك باشيم و حال اين كه بين سر و بدن اينان جدايى افتاد و فرزندانشان يتيم شده اند، و زنانشان بى شوهر گشته اند!

جابر در پاسخ گفت: عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

«هر كسى قومى را دوست داشته باشد، با آنان محشور مى شود و هركس عاشق عمل قومى باشد، در عمل آن قوم شريك خواهد بود. به خداوندى كه پيامبر را به حق مبعوث به رسالت كرد، نيت من و يارانم همان است كه حسين عليه السلام بر آن بود.» (1)

بايد به آنان كه توانايى رفتن به حج را- تا آخر عمر- ندارند گفت: از كجا كه ثواب شما- بر اساس روايت زير كه بيشتر كتب حديث نقل كرده اند- از ثواب زائر بيشتر نباشد؟

امام صادق عليه السلام فرمود:

«نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ» (2)

«نيت مؤمن، از عملش بهتر است.»

زيد شحام گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم:


1- 1- سفينه البحار، ج 8، ص 383.
2- 2- سفينه البحار، ج 8، ص 380.

ص: 20

من اين معنا را از شما شنيده ام ولى برايم روشن نيست كه چرا نيت مؤمن از عملش بهتر است؟

حضرت فرمود: چه بسا كه «عمل» در معرض ريا قرار گيرد، ولى «نيت» كه امرى قلبى و پنهانى است از رنگ و بوى ريا در امان است و خداوند اجر و ثوابى را كه به نيت خالص مى دهد به عمل نمى دهد.

و همچنين بر اساس روايات بسيار مهمى كه از اهلبيت نقل شده، برنامه هاى عملى مثبتى هست كه اگر مؤمن فقير انجام دهد ثوابش چند برابر ثواب حجّ زائر بيت اللَّه است.

مشمعلّ اسدى مى گويد سالى به حج رفتم، پس از انجام مناسك، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. حضرت پرسيد:

كجا بودى؟ گفتم فدايت شوم به حج رفته بودم.

فرمود: مى دانى براى حاجى چه ثوابى مقرّر شده است؟

گفتم: نمى دانم، مگر اين كه آگاهم كنيد.

فرمود: وقتى كسى هفت بار طواف كند و دو ركعت نماز طواف به جاى آورد و سعى صفا و مروه را انجام دهد، خداوند براى او شش هزار حسنه ثبت مى كند. شش هزار سيئه و بدى از او محو مى نمايد. شش هزار درجه به او مى افزايد، و شش هزار حاجت دنيايى او را برمى آورد و مشابه آن را براى آخرتش ذخيره مى نمايد.

ص: 21

عرضه داشتم: فدايت، شوم ثواب زيادى است!

فرمود: به بيش از اين تو را خبر ندهم؟

گفتم: خبر دهيد.

فرمود: «لَقَضَاءُ حَاجَةِ امْرِئٍ مُؤْمِنٍ أَفْضَلُ مِنْ حَجَّةٍ وَحَجَّةٍ وَحَجَّةٍ حَتَّى عَدَّ عَشْرَ حِجَجٍ»؛ «برآوردن حاجت ونياز مؤمن از حج و حج و حج، تا ده حج، برتر است!» (1)

احرام

ريشه لغوى واژه «احرام» از «حِرْم» يا «حُرْم» است كه به معناى محروم نمودن يا امتناع از برنامه هايى است كه به جهت مصالحى بر انسان حرام شده.

و در اصطلاح فقهى به معناى مُحرم شدن با دو پارچه سپيد و گفتن «لبيك ...» همراه با نيت پاك و خالص است.

از آنجا كه مُحرم به دستور شارع مقدس بيست و چند چيز را برخود حرام مى كند و از افتادن در هر يك از محرمات احرام، امتناع مى ورزد و از آن بيست و چند برنامه پرهيز مى نمايد. بايد گفت بين مفهوم لغوى و اصطلاحى احرام، رابطه مستقيم برقرار است و مناسبت نزديك وجود دارد.


1- 1- بحار، ج 71، ص 284.

ص: 22

و از آن جهت كه عبد بايد عمل حج را همراه با يك سلسله رياضت هاى شرعى و پاره اى از محروميت ها نسبت به امور مباح و آزاد انجام دهد، تا اين برنامه الهى به صورتى كه خواسته اند انجام گيرد و اين رياضتها و ممنوعيت ها مقدمه اى براى تحقّق يك سلسله واقعيات، تا آخر عمر گردد. احرام تا پايان عمل، چه در عمره و چه در حج، مدخل و پيش در آمد قرارگرفته، و به عبارت ديگر در ورود به ساختمان معنوى مناسك، و كانال قرارگرفتن در اعمال حج، و روزنه اى باز به سوى رحمت خاصه حضرت حق است، كه بى احرام، حج صورت نمى گيرد و بدون قرارگرفتن در عرصه رياضت ها و ممنوعيت ها، نفس سركش از سركشى نمى افتد و عبادت با كارگردانى طاغوت نفس، عبادت نخواهد بود.

احرام براى درهم كوبيدن قدرت طاغوت درونى و بستن دست و پاى شيطان باطنى است، كه ابتدا بايد به عرصه گاه پاكى از وسوسه ها وشيطنت ها و حيله گرى ها و رهايى از هواى نفس وارد شد سپس به انجام مناسك برخاست، كه سگ نفس جز با احرام حقيقى، از هارى علاج نمى شود، و خر مرده دنيا و جيفه بدبوى ماديت را رها نمى كند.

ص: 23

مُحرم در لغت به معناى سليم النفس، داراى روح سلامت، آشتى كننده و در حمايت و پناه آمده است.

آرى محرم در اعمال حج، نفس را با امتناع از محرّمات، از سركشى به وادى سلامت و مسالمت با حق مى آورد و با حضرت حق، با توبه از گناهان گذشته، آشتى مى كند و در حمايت و پناه حضرت ربّ العزّت قرار مى گيرد.

در عبادات ديگر؛ مانند نماز و روزه، بويى از احرام استشمام مى شود، ولى به اندازه احرام در حج، وسعت و گستردگى و اثر و تأثير ندارد.

ولى از اين معنا نبايد غافل بود كه تمام عبادات براى تحقق روح تربيت و پاكى و تقوا و تأمين خير دنيا و آخرت بر انسان واجب شده و حج اين عمل عبادى- سياسى در اين زمينه تأثير بيشترى بر انسان مى گذارد؛ چرا كه عبادات ديگر از جهت فردى قوى تر است و اعمال حج از جنبه اجتماعى و عمومى اش بيشتر و سنگين تر. و به خاطر جهت اجتماعيش اثر فوق العاده ترى در زائر، كه تماشاگر بسيارى از حقايق است، مى گذارد. هيچ يك از عبادات همانند حج آن مناظر زيبا و شگفت انگيز را براى تماشا ندارد، كه ديدن حوادث زيباى اجتماعى، و اعمال دسته جمعى در يك

ص: 24

صف و با يك هدف از نظر اثر قابل مقايسه با اعمال واجب فردى نيست.

مُحرم از لباس ظلم، اگر در ظلم بوده، و لباس فخر و كبر و غضب و درندگى، اگر در آنها بوده، بدر مى آيد و به پوشيدن لباس توبه، كرامت، خضوع، خشوع، ذكر، توجه، و لباس مراقبت و طاعت موفق مى شود. در اين لباس از منيّت و خوديت آزاد شده و به طاعت و بندگى و ورود به حريم قرب مفتخر مى گردد.

وجوه اشتراك حج با عبادتهاى ديگر

عبادت از آن جهت بر انسان واجب گشته است كه در تمام شؤون زندگى، از بند شهوات حرام، اميال و غرائز بدون محاسبه و هواى نفس و شيطانهاى درونى و برونى آزاد باشد.

آنان كه به معناى حقيقى و همراه با شرايط واقعى، در مدار بندگى حق زندگى مى كنند و با عشق و شوق به عبادت حضرت ربّ مى پردازند و هر حركت و عمل و روش و منش خود را، رنگ عبادت و بندگى حق مى زنند و نيت آنان نسبت به هر برنامه اى نيت پاك است و هر قدم مادى و معنوى خود را محض جلب رضايت حضرت محبوب بر

ص: 25

مى دارند، هميشه و همه جا منبع خير و بركت، وقار و ادب، كرامت و انسانيت و عامل تأمين سعادت دنيا و آخرت براى خود و ديگران هستند.

آثار مادى و معنوى، ظاهرى و باطنى عبادات در حدّى است كه درك آن كارى است بس مشكل و فهم آن بسيار سخت و دشوار.

سود عبادات و نتائج تكاليف و ثمرات انجام مسؤوليت ها، بدون ترديد به گستردگى حيات دنيا و آخرت انسان است.

عبادت اگر صحيح و همراه با شرايط ظاهرى و باطنى اش انجام گيرد، انسان را از هر نوع ظلم و تجاوز و عمل قبيح، و اخلاق فاسد و نيت ناپاك، حفظ خواهد كرد؛ عبادت، انسان را با واقعيّتها همسو، با ملكوتيان همراه، از زشتى ها به دور و از ناهنجاريها و زشتى ها پاك مى گرداند.

هر عبادتى به تناسب ميدان و گستردگى كه دارد، همراه با آثار و نتايج مثبت مربوط به خود است.

عبادت و بندگى، تكاليف و مسؤوليت ها قيدى الهى و بندى ملكوتى است، كه باعث آزادى و حريت انسان در دنيا و آخرت است.

عبادت، محدوديّتى آسمانى، قيدى معنوى و بندى

ص: 26

روحى است كه انسان را از هر حرامى حفظ مى كند و در مقابل خزى دنيا و عذاب آخرت مصونيت مى بخشد و در يك كلمه، عبادت محدوديت مصونيت زاست.

بنابراين بين حج و ديگر عبادات، وجوه مشتركى از قبيل: تسليم بودن در برابر حق، اصلاح نيّت، اصلاح عمل و اخلاق، كسب وقار و ادب، كرامت و انسانيت، تأمين خير دنيا و آخرت، جلب رضاى حق، به دست آوردن مصونيت از خزى دنيا و عذاب آخرت، تبديل شدن انسان به منبع خير و بركت وجود دارد.

البته در برنامه حج، از نظر گستردگى عمل و آثار، و طول زمان براى انجام مسائل لازم، ويژگى خاصّى وجود دارد كه آن را از عبادات و اعمال ديگر ممتاز مى سازد، تا جايى كه برنامه حج را نمى توان با ساير عبادات مقايسه كرد؛ چه اين كه براى بسيارى از عبادات؛ مانند نماز و روزه و ذكر حق، گر چه تأثير و نتيجه نيكو در روحيه شخص دارد، و ليكن آن اثر به هر اندازه كه باشد، محدود به حدّ معينى است، ولى حج اگر از روى التفات نسبت به اركان وشرايط مقرره انجام گيرد، و به خاطر بى توجهى به حقيقت آن تباه نگردد، ميدانى است كه انسان را با تمام واقعيات اعم از مادى و معنوى، ظاهرى و باطنى

ص: 27

پيوند مى دهد.

حج در روان انسان نيرويى ايجاد مى كند كه تا زنده است، در پنهان و آشكار، براى سالم ماندن از زشتى ها نگهبان او خواهد بود و اين همان فيض الهى است كه از بركت اين معراج نصيب انسان مى شود.

قاصد حج، هنگامى كه آماده خروج از وطن مى شود، اگر به مقصود و رفعت شأنش دانا باشد، و آن را چنانكه سزاوار است در يابد و به نور الهى و كمك بصيرت، به آن نظر اندازد، و خواسته او اين باشد كه آن راه را طبق هدايت حضرت حق طى نمايد، دل او متوجه عالم ديگرى خواهد شد، و از ظواهر ناپايدار، به حقايقى ثابت و استوار بينا خواهد شد.

در آن هنگام است كه خواهان بى نيازى و توانايى خود مى گردد، نه آنچه تا كنون طالب آن بوده است. و مهيّاى آن مى شود كه همه خواهش ها و تاريكى هاى طبيعت را از خود پاك سازد.

اين نخستين انديشه است كه قاصد حج احساس مى كند؛ يعنى تأثير آن حقيقت ملكوتى را در شناسايى مقام نفس انسانى و برترى روح را از بستگى به ظواهر زندگى مادى.

ص: 28

هنگامى كه حاضر در ميقات شد و غسل كرد و به لباس احرام در آمد، در او از جلال آن انديشه هاى پاك و ملكاتى كه در نفس او پيدا شده پرگشته و زندگى و همه شؤون فريب دهنده آن را از خود دور مى سازد.

در آنجا خود را به حساب نمى آورد، مگر فردى از لشگريان حق، كه آنان را دعوت كرده و او به توفيق حضرت محبوب موفق به اجابت شده است!

هنگاميكه حاجى پوشش و كيفيت خود را تغيير داد و خوارى موقف و بى چارگى خود را آشكار نمود، برخود لازم مى داند كه دلش پاك، و كردارش پاكيزه، و گفتارش صادقانه و بى آلايش باشد و كسى را از خود نرنجاند و براى خوشنودى حق از روى صفا و حقيقت از خود بگذرد و هستى خويش را از هر نوع آلودگى و آميختگى به اغراض دور بدارد و هويت خود را متوجه حضرت ربّ العزّت سازد.

در نتيجه هنگامى كه عملش را به پايان برد، نور معرفت دلش را ربوده و روشن ساخته و گوشه هاى قلب او، از همه رخنه هاى ريز و باريك شرك وكفر پاك شده و فايده عملش در همه قواى وجودى او و سپاهيان و دسته هاى مددكار آنها سرايت نموده، همه را تسليم حق و در راهى كه

ص: 29

خداوند مقرر فرموده پشتيبان يكديگر و همدست و هم آهنگ و يگانه و خرسند مى بيند. نفس او تبديل به روح الهى شده، و گمان و انديشه هاى بيجايش به تعقل تغيير مى يابد و دانش هاى بى حقيقت او را، حكمت و برهان جايگزين مى شود و سرانجام صفات زشتش نيكو و پسنديده مى گردد و شهوات او عفّت و پاكدامنى و خشم او بردبارى و عزم بركارهاى خير، و لذت شخصى او دوستى و محبت و نوميدى او از خير و رحمت خداوندى اميداورى، و ناسپاسى او نعمت حق را سپاسگزارى، و آز و طمعش توكل بر خدا، و توانايى و قدرتش مهربانى، و حماقت او فهم و زيركى، و بى پروايى و رسوايى او، طريق نيكى و پرستش خداوندى و خودخواهى او فروتنى و نرمى و بيهوده گويى او خاموشى و برترى طلبى و گردنكشى او تسليم بودن، و از هر گزندى پاك شدن و غير اينها از فضائل ديگر، كه نتيجه و اثر حج است.

اين معنا را به عباراتى ديگر بدين صورت مى توان ترسيم كرد:

انسان جامع همه استعدادهاست؛ قواى روحانى و ملكوتى در وجود آدمى، به پايه اى است كه مى تواند انسان را به عالى ترين مدارج كمال برساند.

ص: 30

ظرف حركت به سوى كمالات و مدارج عرشى، خانه دنياست و بودن در دنيا، لازمه اش داشتن جسم و تبعات آن؛ از قبيل غريزه خوردن، آشاميدن، انس، اجتماعى بودن و شهوات است.

اگر راه شكم و شهوت و ديگر غرائز، بدون حدّ و مرز باز باشد، انسان به تدريج برده اميال و غرائز و شهوات خود مى گردد و در نتيجه به چاهى از فساد و افساد سقوط مى كند كه نجاتش بسى مشكل خواهد بود.

راه مقيّد كردن غرائز و اميال و شهوات و خواسته هاى بى حدّ و مرز، كه تاكنون بسيارى از ملّت ها را دچار هلاكت ابدى كرده، فقط و فقط عبادت است، آنهم عبادتى هماهنگ با قرآن و راهنماييهاى امام معصوم.

بينايان راه فرموده اند: آگاه باش كه مقصود اصلى از آفرينش انسان شناخت خداوند و رسيدن به عشق و محبت او و برقرارى انس با حضرت حق است.

رسيدن به اين مقام والا موقوف است بر صفاى نفس و تجرد آن از شوائب شيطانى و مادى. هر اندازه كه صفاى نفس بيشتر و وارستگى آن شديدتر باشد، انس و علاقه نسبت به حق افزونتر خواهد بود.

بديهى است كه صفاى نفس و تجرّد آن، منوط است به

ص: 31

پيراستگى از شهوات نفسانى و اجتناب از لذتهاى حرام و آرزوهاى پست و عدم تعلّق به مال و منال دنيوى.

زيرا همه اينها در صورتى كه خارج از حدود شرع باشند، موانعى هستند كه انسان را از معارف الهى و نفخات قدسى باز مى دارد و هيچ چيز روح انسانى را از نزديك شدن به عالم قدس مانع نمى گردد، مگر آنچه به نام مشتهيات نفسانى ناميده شده؛ از قبيل غرائز حيوانى و ناستوده هاى اخلاقى و كردارهاى شيطانى. و هم چنان كه ظرف تا هنگامى كه از آب پرمى باشد، ورود هوا به داخل آن امكان ندارد، نفوس انسانى نيز تا خالى ووارسته از صفات و ملكات نكوهيده نباشد، نور الهى چنانكه شايسته است قلوب آنان را روشن نخواهد كرد.

نفوس به هر نسبت كه از اين پليديها پاك شوند، انوار حقيقت بر دل آنان اشراق بيشترى يافته و بخشش هاى يزدانى برآنها روى آور مى شود.

به عكس نفوسى كه به غير حق اشتغال دارند، معرفت و شناسايى پروردگار، و حلاوت و دوستى و انس با او در دل آنها جاى نخواهد گرفت و به هر اندازه كه تجرّد نفس كمال يابد، ايمان ويقين بيشتر مى شود و صفات و فضائل كم نظير در او جلوه مى نمايد و بلندى نفس انسانى در آن

ص: 32

مرحله از صفا و تجرّد در حدّى است كه آنچه را از عالم كمال الهى بخواهد بر او فرودآيد.

بدين جهت عبادات كه به منزله نردبان ترقى و راه وصول به كمالات و مراتب عالى است، از جانب حضرت حق تشريع شده است.

پاره اى از عبادات، عبارت از انفاق مال و بخشيدن آن است كه باعث انقطاع انسان از آزمندى به دنياست؛ مانند زكات و خمس و صدقات. اين انقطاع همان علّت غايى تشريع انفاق است كه به اصطلاح دانشمندان غرض از تشريع ناميده مى شود، اگر چه بهره بردن پاره اى از مردم بر آن مترتّب است.

بعضى از آنها خوددارى و اجتناب از شهوات و لذات است؛ مانند روزه، و پاره اى از آنها به منظور پرداختن دل به ياد خداوند متعال و توجه به سوى او، توأم با حركات خاص گوناگون جسمى است؛ مانند نماز.

بايد دانست كه معرفت حاصله از فكر و نور خلقت يا معرفتى كه از به كار بردن قواعد منطقى حاصل مى گردد، در حصول آنچه گفته شد؛ از دوستى و انس با خداوند، كافى نيست و اگر به اينها توجه و انس به خداوند و دوستى او حاصل شود، سست بوده و پايدار نمى باشد.

ص: 33

اما آثار كامل و شايسته اى كه در نفس، از مداومت و پيوستگى بر آن اعمال حاصل مى شود ثابت و استوار خواهد بود. چه، همانا ميان نفس و بدن رابطه اى قوى است و فعل و انفعالات آنها در يكديگر مؤثر واقع مى شود.

آيا هنگامى كه عضوى را جراحتى برسد، روان آدمى از جراحت متألم نمى شود؟

و بالعكس در مواقع هيجانات روحى و اضطرابهاى روانى، كه در نتيجه عوامل مختلفى از قبيل مرگ عزيزان يا كارهاى وحشت زا به انسان روى مى آورد، نمى بينيد كه اعضاى بدن نيز متأثر شده و قطعه گوشت ميان پهلو و كتف به لرزه مى آيد؟

و به عبارت ديگر، عكس العمل خود را به صورت رعشه دست و پا، يا پريدگى رنگ رخسار و غيره نشان مى دهد؟

بنابراين همانطوركه قبلًا اشاره گرديد، مقصود از وضع و تشريع عبادات اين است كه انسان به آن وسيله مدارج كمال را قدم به قدم بپيمايد و به صفات ملكوتى آراسته شود.

آنچه مسلم است اين است كه صورت ظاهرى هر عبادتى نقش و اثر مطلوبى در روح ايجاد كرده، به موازات

ص: 34

عبادات عضوى و اعمال جوارحى، آثار بسيار نيكويى در تنوير و اصلاحات نفسى از خود به جاى مى گذارد؛ چنانكه در حسّ درك مى كنيم، طهارت ظاهرى در پاكى و روشنى نفس تأثير دارد؛ مثلًا هنگامى كه وضو مى سازيم و به وسيله اين عمل به طهارت ظاهرى مى پردازيم، در خاتمه اين عمل عبادى، نوعى حالت صفا و انبساط در روان خود احساس مى كنيم كه اين حالت قبل از انجام وضو در ما نبود، و علت آن همانطور كه بيان شد، راز بستگى ميان «روان» و «تن» است، و گرنه ظاهر بدن از عالم محسوس و روح- نظر به اصل فطرتش- از عالم ملكوت است و موقعيت آن در اين بدن؛ مانند كسى است كه از موطن اصلى خويش دور گشته و غريب افتاده است. بنابراين همچنان كه از معارف نفسى آثارى به بدن فرود آيد، از اعمال جوارحى هم انوارى به سوى روح بالا مى رود.

حج، اين عمل عظيم اسلامى وعبادى، آنچه راكه ديگر عبادات در بردارد شامل است، به علاوه رياضتهاى خاصى را نيز دارا مى باشد كه عبارتند از: ترك وطن، رنج دادن به تن، گذشتن از مال، گسيختگى از آرزوها، تحمل مشقتها، تجديد پيمان، حاضر شدن در مشاعر و آگاهى يافتن بر شعائر و ديدن آنها.

ص: 35

در افعال حج، خلوص نيت براى ياد خدا و روى آوردن به او، به اقسام ديگر طاعات و عبادات نيز پديد مى آيد.

تلبيه

امام صادق عليه السلام در مورد تلبيه مى فرمايد:

«لَبِّ بِمَعْنَى إِجَابَةٍ صَادِقَةٍ صَافِيَةٍ خَالِصَةٍ زَاكِيَةٍ للَّهِ سُبْحَانَهُ فِي دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاًبِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى» (1)

«تلبيه بگو اما تلبيه صاف و پاك، آنهم خالص و بى شائبه براى خدا، در حالى كه با تمام وجودت به عروة الوثقاى حق (كه قرآن مجيد و اهل بيت رسول با كرامت اسلام است) متمسك و متصل باشى.»

آرى خداوند مهربان از ميان ميليونها انسان، كه آرزوى زيارت كعبه و انجام اعمال حج را دارند، تو را برگزيده و به دعوتش از تو، براى مناسك، به تو افتخار داده، و خلاصه به شخص تو گفته است بيا، بيا براى عبادتى بسيار مهم. بيا براى تحصيل حريّت و آزادى. بيا براى تصفيه باطن از رذائل. بيا براى انجام اوامر و دورى از نواهى. بيا براى هماهنگ شدن با ملكوتيان و انبيا و امامان معصوم. بيا براى


1- 1- بحار، ج 96، ص 124.

ص: 36

تحصيل مقام قرب و لقاء. بيا براى به دست آوردن رضا و خوشنودى من و تأمين خير دنيا و آخرت و برائت از شرك و مشرك و منوّر شدن قلب به انوار الهى و فيوضات ربّانى.

بيا براى آراسته شدن به حقايق و پيراسته شدن از مهالك.

بيا براى توبه و آشتى و جبران سيئات و كبائر. بيا براى به دست آوردن بصيرت و كرامت و انسانيت و صدق و ورع و عفت و تقوا. و تو با دلى صاف و نفسى پاك و نيّتى بى شائبه در حال احرام، در عرصه گاه ميقات، با چشمى اشكبار و قولى جدى و صادقانه و خلاصه با تمام وجود در برابر اين دعوت، بگو آمدم و به حقيقت به سوى آنچه تو را دعوت كرده، حركت كن و اين حركت را تا پايان عمر و لحظه خروج از دنيا ادامه بده كه تلبيه را سرّى و رازى و فلسفه و حكمتى جز اين نيست.

پس از آن كه شرايط و آداب حضور را در خود آماده كردى، مى توانى با گفتن:

«لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ ...»

اين شعار بلند عرشى و حقيقت ملكوتى، آمدنت را با تمام پاكى و اخلاص و عشق و محبت به پيشگاه مقدس او اعلام نمايى.

ص: 37

ولى توجه داشته باش كه آمدنت را جدّى و به نحو حقيقت اعلام كنى، كه به تلبيه ات توجه كنند و آمدنت را بپذيرند.

آنجا جاى پرهيزكاران و پاكان است. آنجا جاى پذيرش هر كسى نيست. آنجا ايمان و اخلاص و توبه و انابه و عهد و پيمان به حقيقت، وسيله قبولاندن انسان به درگاه حضرت يار است.

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، آمدنت را در لباس آشنايى و آشتى خبر مى دهد. هجرتت را از تمام مفاسد و معايب و آلودگيها و زشتى ها اشعار مى دارد. آيا همين است؟

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ...؛ يعنى نهادم را از تنگناى ظلم و ستم و سركشى به جهان نور و عدالت و خيرخواهى انتقال مى دهم.

در حال گفتن اين جملات، انسان بايد در درون خود به معانى متعددى از: پاكى، قدس، خضوع، خلوص، خوف و خشيت و اجابت دعوت مولاى خود توجه پيدا كند.

برخويش مسلم بدارد كه به يكتايى او معترف است و او را در مالكيت و ربوبيّت و قدرت و فضل و بخشايش و تدبير يگانه مى داند.

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، آرى اى محبوب من، اى مالك و

ص: 38

خالق من، اى معشوق من، ندايت را قبول كردم. من در آستان مقدّست ايستاده ام، به فرمانت گوش مى دهم. به فرمانبردارى از دستوراتت شتابانم. پيمان تو را بدون ترديد و تغييرى نگاه مى دارم؛ أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ .... (1)

لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ: اى مولاى من، تو يكتا و بى همتايى.

كسى هستى كه همگان بايد ندايت را اجابت كنند و دعوتت را بپذيرند. نهاد همه متوجه حضرت تو است. صاحب و مُعطى نعمت هاى بى شمارى. مالك آنچنان عزّتى هستى كه خوارى به حريمش راه ندارد. نيرويى هستى كه نقصان نمى پذيرى. نفوذت به همه جا رسيده. خدايى جز تو وجود ندارد.

آرى اى مولاى من، ندايت را مى پذيرم. دعوتت را با جان و دل قبول مى كنم. ستايش و نعمت براى تو است و آقايى و بى همتايى در خور شأن تو است.

اين است رمز تلبيه و سرّ لبيك كه با اين شعار الهى، وحدت و يگانگى پرستندگان خداى يگانه اعلام مى شود.

تلبيه گويان در عرصه گاه ميقات، خود را به آسمان


1- 1- يس: 60.

ص: 39

نورانى تجرّد، كه در آنجا از ظلمت هاى مادى، سركشى هاى نفس و امتيازهاى واهى، كه موجب كبر و نفاق و دورويى ابداً خبرى نيست، بالا مى برند، چون تلبيه شعار ايمان است و مقصود از آن اين است كه آدمى مصداق واقعى آن شود و معنايش پاسخگويى به اوامر الهى است و از طرفى تحت عنوان ويژه اى در مسأله حج قرار گرفته؛ چه، حج مزاياى منحصر به فردى دارد. بنابراين چقدر از ايمان دورند و چه اندازه زشت است چهره كسانى كه خود را از مفهوم و معناى اين شعار ايمانى دورنگاه داشته اند و راز خويش و جامعه شان را به شياطين و طاغوتيان واگذاشته، در بست در اختيار دشمنان دين و ملت مسلمانند! و در شؤون حيات و زندگى، از فرهنگ بيگانگان از حق پيروى مى نمايند.

اين دون همّتان و پست فطرتان، در هر مقامى كه هستند به هنگام تلبيه، جز به لفظ بى معنا، به چيز ديگرى اتصال ندارند.

اينان چقدر از حقيقت تلبيه بيگانه اند. اينان لياقت ايستادن در صف پاكان را ندارند.

شما اى زائران حرم دوست، با تمام وجود مراقب اين شعار باشيد. به نداى مولاى خود پاسخ مثبت دهيد و وجود

ص: 40

خود را در سايه اين شعار الهى از دستبرد هوا و هوس، شيطان و شيطنت طاغوت و طاغوت زده و فرهنگ آلوده غرب و شرق دورنگاه داريد.

به حقيقت تلبيه بگوييد. براستى نداى حق را اجابت كنيد. بدرستى و پاكى در اين عرصه گاه قرار بگيريد كه در اين حريم اگر قبول شويد هماى سعادت به دام افكنده ايد، و رنه از بدبخت ترن مردم روى زمين خواهيد بود.

حكايتى عجيب اندر مسأله تلبيه

برادر مؤمنى داشتم كه از هر جهت مورد اعتماد بود. از ايمان و اخلاص و عشق به محمد و آل محمد، نصيب فراوان داشت. نزديك به سى سال با عشق و علاقه خدمت زائران خانه حق را با جان و دل به عهده گرفته بود.

نيكان و پاكان و اهل تقوا به خاطر كمال معنوى او سعى داشتند اين راه را در معيت او باشند.

قبل از پيروزى انقلاب اسلامى زمانى كه طاغوت امور حج را به عهده گرفت، او از اين برنامه دست كشيد؛ زيرا تحمّل پذيرش و اجراى قوانين طاغوت در برنامه حج را نداشت.

روزى در محضرش از مقوله حج سخن به ميان آمد كه

ص: 41

با حالى خوش و حالتى الهى، اين واقعه را برايم تعريف كرد:

تعدادى زائر- حدود سى نفر- براى رفتن به حج از طريق عراق و عتبات عاليات، همراه من شدند. همه در اتوبوس قرار گرفتند تا عازم سفر شوند. در اين ميان، زن و شوهرى كه از چهره آنان آثار ايمان، وقار، ادب و نور عبوديت مى درخشيد، توجهم را جلب كرد. يكى از بدرقه كنندگان، سفارش هر دو را بالحنى خاص به من نمود.

زيارت عتبات طى شد و به مدينه رفتيم. پس از مدتى آماده رفتن به ميقات شديم. آن مرد و زن در بين مسافران حال ديگرى داشتند، انقلاب حال و اشك چشم به آنان مهلت نمى داد. به مسجد شجره كه رسيديم، جمعيت موج مى زد.

همه آماده محرم شدن و تلبيه گفتن بودند. آن مرد بزرگوار از من مهلت غسل خواست، وسائل غسل را- با تمام سختى كه داشت- برايش فراهم كردم. غسل نمود و دو پارچه سپيد را بر خود بست. او را براى تلبيه در وسط مسجد شجره آماده كردم، به من گفت: معناى «تلبيه» چيست؟ گفتم: يعنى اى خداى مهربان، مرا دعوت كردى و فرمودى بيا، بنگر كه اينك آمدم! دوبار در شدّت انقلاب حال و ريختن اشك چشم گفت: خدايا! آمدم، خدايا! آمدم و ناگهان نقش

ص: 42

زمين شد! با كمال حيرت ديدم كه از دنيا رفته است. همانجا همراه با همسفران، تلبيه گويان در بيرون مسجد شجره دفنش كرديم، و بادلى غمناك به سوى كعبه به حركت درآمديم!

انسان با گفتن لبيك مى تواند عقده هاى حقارتى را كه يك عمر روان او را مختل ساخته، در يابد و مرتفع نمايد. و ارزش و عظمت موجوديت خود را لمس كند؛ زيرا او با اين لبيك پاسخى به دعوت الهى به سوى خود مى دهد.

با اين ذكر روحانى سازنده، وابستگى خود را به خداوند تعالى، كه او را به سوى خود خوانده است، درك مى كند.

پس اين بى نهايت كوچك، شايستگى تماس با آن بى نهايت بزرگ را داراست كه اين ندا را در گوش او طنين انداز كرده است كه:

«بازآ بازآ، هر آنچه هستى بازآ»

لباس احرام

هوا و هوس انسان اقتضا مى كند كه بدن را به انواع لباسهاى رنگارنگ و گران قيمت و گاهى خارج از حدود شأن، بپوشاند.

انسان به طور طبيعى علاقه مند است با لباسش خود را

ص: 43

در برابر ديگران جلوه دهد و نظرها را به سوى خويش جلب كند و گاهى در مدار فخر و مباهات و كبر و غرور قرار گيرد. به خصوص اگر لباس وى نمايشگر مقام، درجه، قدرت و قوّتى باشد.

چه جنايات و ظلم ها كه از طريق لباس بر مردم مظلوم در طول تاريخ نرفته و چه هواها و هوسهايى كه از طريق لباس در مردان و زنان جوان تحريك نشده است. چه كانونهاى گرمى از خانواده ها به خاطر عشق و عاشقى، كه لباس در آن مدخليت مهمى داشته، برباد نرفته است.

وخلاصه چه معاصى و گناهانى كه پايه اش به وسيله لباس ريخته نشده است. اين همه، باعث دورى انسان از انسانيت و جدايى او از حريم قدس حضرت محبوب است.

چه بسا مردمى كه به نوع و رنگ و پوشش و شكل و دوخت لباس بسيار حسّاسند، گويى لباس براى آنان به منزله بت است؛ چون لباس به تن كنند، هر جا نمى نشينند، كنار هر كس قرار نمى گيرند. با هركسى معاشرت نمى نمايند، و خلاصه برده و بنده لباسند.

احرام كه مجموعاً عبارت است از خلع بدن، از تن پوشهاى آنچنانى و جداشدن از رنگ ها، شكل ها، دوخت ها، و مُدها و نيز پوشيدن دو لباس سپيد به صورت

ص: 44

لنگ و شانه انداز، آن هم بدون دوخت و يكرنگ شدن همه، و يكدست شدن و يك شكل شدن كلّ انسانها در آن جايگاه رفيع، براى اين است كه دوش جان، از هواها و هوسها و تعلّقات موهوم و من و منيّت سبك شود، و اين احساس حقيقى به انسان دست دهد كه چيزى نبودى و چيزى نيستى و وجودت و هويّت ذاتت پرتوى بسيار ضعيف از نور هستى است كه عنايت و رحمت و ربوبيت او باعث جلوه آن شده است.

تابدانى كه آن لباسها با آنهمه رنگها و دوخت ها و شكلها و مدهايش، همه و همه عاريت و از بين رفتنى و از دست دادنى است و روزى خواهد آمد كه با اوّلين سطل آب غسّالخانه، از بدن شسته مى شود و جز كفنى كه آنهم پس از چند روز غذاى مار و مور مى شود، چيزى برايت نمى ماند.

آرى به هنگام بيرون آمدن از لباس دوخته و رنگارنگ، از لباس فخر و كبر و ريا و تظاهر و خودنمايى بيرون بيا و بياد روز مرگ باش كه به اجبار همه لباسهايت را از بدنت بيرون كنند و با پارچه اى سپيد جسم نحيف و بى روحت را كفن كنند، و به خاك گور بسپارند!

دو لباس احرام، علاوه بر آن كه بايد بى رنگ باشد،

ص: 45

لازم است به طهارت و پاكيزگى آراسته گردد، و از هر نوع آلودگى دور باشد؛ زيرا در آن حريم، طهارت ظاهر و پاكى باطن، عامل قبولاندن عبد به پيشگاه مولاست و آلوده لباس وآلوده جان و آلوده دل، در آن حريم پاك راه ندارد.

چون مُحرم شدى، بيست و چند چيز كه پاره اى از آنها در غير احرام برتو حلال بوده، حرام مى شود و اين حرمست تا زمان تقصير بر عهده ات باقى مى ماند تا هوا و هوس با اين تمرين و رياضت و شركت در اين كلاس معنوى تعديل شود و هوسى جز هوس مشروع و عادلانه و طبيعى در درون نماند.

محرّمات احرام، انسان را به درجاتى از بندگى و تسليم و اطاعت و اخلاص و كرامت مى رساند و تاحدى در چهارچوب وقار و ادب و مقيد شدن به آداب الهى قرار مى دهد.

ميقات

ميقات يعنى وعدگاه، يعنى زمان كار و يعنى وقتى كه براى انجام برنامه اى تعيين شده است.

ميقات، محل و زمانى است كه به انسان از طريق درونش و با جلوه دادن اعمال مخصوصى هشدار مى دهند

ص: 46

وقت حركت است. وقت بيرون آمدن از لجن زار مادّيت و بد خُلقى و بد كارى است.

ديگر محلى براى سكون و توقف نيست. سكون و توقف براى انسان؛ اين خليفه خدا در زمين، جا ندارد.

وقت حركت است. ديگر توقف بس است. تو انسانى نه كرمى در لجن زار شهوت و شكم. محروم ماندن از فيوضات حق بس است.

وقت آن است كه به سوى او حركت كنى. آرى، به سوى او، به سوى بى نهايت، به سوى كرامت، به سوى حريّت و حقيقت و عظمت و شرافت و خلاصه بسوى اللَّه.

از آنجا كه زائران از چند طريق وارد حجاز مى شوند، براى هر مدخلى ميقات معيّنى قرار داده شده تا كثرت زائر و فرصت كم، باعث محروم ماندن عده اى از سالكان از انجام مناسك نشود؛ زيرا اگر براى همگان، بخصوص در اين زمان كه گاهى بيش از دو ميليون نفر براى انجام فرايض حق وارد حجاز مى شوند يك ميقات بيشتر نبود، محرم شدن در محدوده ميقات براى همه ممكن نمى شد. كثرت زائر و وقت محدود اقتضا كرد كه براى آسانى كار چند ميقات قرارداده شود، تا همگان بتوانند از رحمت رحيمه حق بهره مند شوند.

ص: 47

مطاف

اراده وجود مقدس حق بر اين قرار گرفت كه مطاف در يك نقطه از زمين و در مركزى معين؛ يعنى در مدار خانه كعبه قرار گيرد تا عباد حق به آثار و فوايدى كه براى حج مقرر شده و در سطور قبل به قسمتى از آن اشاره رفت، برسند.

اين كه مطاف در يك مركز است و جاى ديگرى، جز آن جايگاه رفيع، انتخاب نشده، عين حكمت حق و به مصلحت بندگان و علّت ظهور روح تسليم در آنانى است كه مناسك را به حقيقت انجام مى دهند و شرايط معنوى آن را با عشق و علاقه دنبال مى كنند. مطاف آن محل مبارك و نقطه نور، همراه با اعمالى است كه بايستى در آن مقدس ترين معبد الهى انجام بگيرد، به قدرى در سازندگى فرد و اجتماع مؤثر است كه قابل توصيف با قضاياى معمولى نيست، به طورى كه مى توان گفت:

اگر انسانى به آن عمل سازنده توفيق يابد و با اين حال، دگرگونى در وضع او به وجود نيايد و به مسير تكامل وارد نگردد، حتماً يا به حكمت آنچه كه ديده و عمل كرده است آگاهى نداشته و يا نيروى غرايز حيوانى و خودخواهى او بقدرى مقاومت داشته است كه اگر خود حق و حقيقت را

ص: 48

هم مى ديد و در جاذبه آن قرار مى گرفت، پا به فرار مى گذاشت و كمترين نتيجه اى را از آن مشاهده و قرار گرفتن در جاذبه حق و حقيقت به دست نمى آورد.

مسلم است كه در همه جوامع و همه دورانها، به خصوص در آن جمعيت هايى كه پيامبران و خداشناسان وجود داشته اند، جايگاه مخصوصى براى عبادت و تفكرات معنوى ساخته شده است.

اين معابد در حقيقت رصدگاه هايى براى نظاره به بى نهايت و ايجاد رابطه ميان بى نهايت بزرگ (اللَّه) و بى نهايت كوچك (انسان) مى باشند.

در اين رصدگاههاست كه آدميان بدون واسطه با خويشتن روبرو مى شوند و با امواج مقدس وجدان خويش با خدا به راز و نياز مى پردازند.

در هيچ يك از جايگاهها و مسكن هايى كه بشر با دست خود مى سازد، مصالح ساختمانى از آنچه كه هستند تغييرى پيدا نمى كنند، مگر مصالح ساختمان معابد كه با آجر بالا مى رود و مبدّل به روح و جان شفاف مى شود و انوار الهى را در دلها منعكس مى سازد.

اين معابد مانند چشمه سارهايى زلال در ميان سنگلاخ ها و دشت هاى سوزان زندگى حيوانى آدميان

ص: 49

قرارگرفته است انسان ها با شستشو در اين چشمه سارها طراوت و شادابى روح را در مى يابند.

بيت اللَّه الحرام كه مطاف عباد الهى در آن قرار دارد، اولين معبد جهانى است كه براى همه مردم برپاست و با دست نورانى ابراهيم و اسماعيل، پس از طوفان نوح، به امر خداوند مهربان ساخته شده است، ورنه تاريخ برقرار شدن مطاف مساوى با تاريخ به وجود آمدن انسان است.

امّا چرا كعبه، كه مطاف برمحور آن است، در چنين جايگاه ويژه اى ساخته شده است؟

كعبه در جايگاهى بنا شده است كه هيچگونه وسيله تفريح و مناظر طبيعى خوشايندى ندارد. سنگلاخى در ميان اقيانوسى از ريگزارها و ديدگاههاى خشن كه مجالى به انديشه هاى گسترده و عميق و فوق ضرورتهاى زندگى معمولى نمى دهد.

حكمت بالغه اى است كه كعبه را در اين جايگاه خسته كننده قرار داده است، كه انسانها از محيطهاى زيبا و خوش آب و هواى بهشتى روى به آن بياورند و هدفى جز چشيدن طعم تكليف نداشته باشند.

در آن سرزمين هيچ يك از عوامل طبيعى و نفسانى و اجتماعى دخالتى در انجام تكليف نمى كند، بلكه در آن

ص: 50

تكاپو، انسان است و خداوند مهربانش، كه رويارويش قرار گرفته است. همين نكته را اگر انسان در اين سفر ملكوتى بفهمد، به جايى مى رسد كه چشمى نديده و گوشى نشنيده است.

سالك در آن حريم مقدّس به درك اين مسأله مى رسد كه هيچ چيز در اين عالم و در اين عرصه گاه هستى استقلال ندارد، و قابل اعتماد نيست و به اين حقيقت واقف مى گردد كه خلأ روح جز با عشق و محبت و اطاعت از جانب او پر نمى شود و به اين واقعيت آگاه مى گردد كه هرچه هست اوست و ما سواى حضرت محبوب، سايه اى بيش نيست و تنها نقطه پرواز و مايه ارزش براى انسان اتصال به جناب اوست.

درهر صورت مطاف رصدگاه است؛ رصدگاهى براى نظاره به بى نهايت، جهت ايجاد ارتباط بين بى نهايت كوچك (انسان) با بى نهايت بزرگ (اللَّه).

طواف

بدون ترديد تمام مردم، غير از انبيا و امامان معصوم، دچار يك سلسله گرفتاريهاى باطنى و ظاهرى هستند، كه آن گرفتاريها محصول هواها و هوسها و دچار شدن به

ص: 51

وساوس شيطانى و شهوات نفسانى است.

اگر از آن برنامه ها به زنجيرها و غل هاى افتاده بردوش جان و دست و پاى روح، و هويت نفس تعبير كنيم، تعبير بيجايى نيست.

زائر به هنگام طواف بايد علاوه بر ذكر خدا و خواندن دعاهاى وارده از عمق قلب، به آن غل و زنجيرهايى كه در طول زندگى به دست و پاى حيات بسته توجه نمايد و با هر دورى كه به عنوان طواف به گرد خانه دوست مى زند و در حقيقت براى تسليم خود به حضرت محبوب دور محبوب مى گردد، غلى از آن غل ها، و زنجيرى از آن زنجيرها را با كمك دوست از دست و پاى جان باز مى كند تا با اتمام طواف بتواند به حريم مقام ابراهيم وارد شود، وپيشانى در پيشگاه دوست به خاك مذلّت بگذارد.

1- با طواف اول، هستى خود را از حجاب كفر، كه سايه اى خطرناك بر چهره ظاهر و باطن و مانعى سنگين در مقابل تابش نور توحيد بر عمق قلب است برهاند.

2- با طواف دوم، وجود خود را از شرك خفى و جلى كه ظلمى عظيم بر پيكره انسان و انسانيت است، رها سازد.

3- باطواف سوم، دست و پاى جان را از زنجير نفاق و دورويى آزاد كند.

ص: 52

4- با طواف چهارم، از آلودگى هوا و هوس و اسارت زرق و برق و زنجير ماديّت و گرفتارى به دام طبيعت خود را نجات دهد.

5- با طواف پنجم، از زنجير طمع و حرص و بخل و آز بيرون آيد.

6- با طواف ششم، از چاه خطرناك عُجب و خودبينى و ريا و سمعه بدر آيد.

7- با طواف هفتم، از حالت خطرزاى كبر و استعلا و استغنا در آيد.

چون بعد از اين هفت طواف، از محل مطاف خارج شود، به حقيقت حس كند كه از زير بار اين برنامه هاى شيطانى رسته و با لطف و عنايت دوست، اين زنجيرهاى اسارت و غل هاى سنگين را از دست و پاى حيات باز نموده، و آنچنان سبك حال و سبكبال شده كه هر لحظه مرغ جانش مى خواهد قفس تن را بشكند و به سوى جانان، با كمال شوق و رغبت و عشق و محبت به پرواز درآيد.

چون از طواف عمره تمتع فارغ شد و بهره هاى لازم را نصيب جسم و جان كرد و اعمال بعد از طواف را انجام داد، پس از چند روز استراحت، نوبت به طواف حج تمتع مى رسد؛ طوافى كه عرفات و مشعر و منا و رمى و قربانى

ص: 53

و تقصير آن را بدرقه كرده اند در اين هفت دور نيز بايد به هر دورى از بقاياى آن، تاريكى هاى مانده در جان خود را نجات دهد.

1- در طواف اول، سر خود را و آن چه در اوست از چشم و زبان و گوش و فهم و درك و عقل و خرد، از گناهان مربوط به آنها خلاص كند و سر و آنچه در اوست بر سر پيمان دوست و عهد حضرت او كه قرآن است بگذارد و با جنابش عهد كند كه جز خيال او تا آخر عمر نداشته باشد، و جز به او فكر نكند و آنچه را در عرصه گاه هستى مى بيند از آثار او ببيند و جز سخن او نگويد و جز به اوامر و نواهى او و انبيا و امامان گوش ندهد.

و خلاصه اين عضو بسيار مهم را كه خود داراى اعضايى است، تسليم حضرت يار كند و تصميمش بر اين قرار بگيرد كه تا زنده است سر در راه او داشته باشد، كه هركس بدين حقيقت آراسته شود، بنده اى وارسته شود و در معرض لطف خاص حضرت جانان قرار گيرد.

2- در طواف دوم حج تمتع، دو دست خود را از جميع گناهان و معاصى؛ از قبيل گرفتن رشوه، غصب مال، كوفتن بر سر مظلوم، امضاى نا حق، غش در معامله و لمس نامحرم آزاد نمايد، كه وصى رسول حق فرمود:

ص: 54

«الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ» (1)

«مسلمان واقعى كسى است كه تمام مسلمانان از زبان و دست او سالم و راحت و در امان باشند.»

3- در طواف سوم حج تمتع، خويشتن را از تجاوزات شكم آزاد نموده، براى هميشه خود را گرسنه طعام معنوى كند و از دنيا و خوراك و پوشاك آن به اندازه لازم قناعت ورزد.

4- در طواف چهارم، به آزادى در شهوات، به خصوص غريزه جنسى كه هيجان و حرصش انسان را به افراط در عمل و برنامه هاى حرام دعوت مى كند، خاتمه دهد و آن را به قيد عفت مقيد نمايد، كه شهوت ديو خطرناكى است كه در صورت حاكم شدن به انسان، عاقبتى جز سخط و غضب حق و در قيامت جز عذاب سنگين جهنم بجا نخواهد گذاشت.

5- در طواف پنجم، زنجير گناه از دو پاى خويش باز كند و از برداشتن قدم عصيان، خود را در مصونيت حق ببرد و تصميم قطعى بگيرد با قدمهايى كه به طواف خانه محبوب موفق شده، تا آخر عمر به مراكزى كه رضاى حق


1- 1- نهج البلاغه صبحى: 242.

ص: 55

در آن نيست نرود.

6- در طواف ششم حج تمتع، قلب خود را از محبت ها و كينه هاى غلط و جاذبه هاى ضد حق و حقيقت آزاد نمايد و اين حريم ملكوتى را كه خانه واقعى حق است، از بت هاى زنده و بى جان خالى نمايد و آن را تبديل به آيينه منعكس كننده اسماء و صفات دوست كند. كه اگر دل اسير بت هاى جاندار و بى جان و شياطين انسى و جنّى و جواذب باطل باشد، طواف در آن حريم مقدس تحقق پيدا نخواهد كرد.

در آداب ظاهر طواف، در مناسك فقهاى عظام آمده:

كم و زياد كردن طواف موجب بطلان طواف است. در آداب معنوى هم بايد به اين حقيقت توجه داشت كه اگر دل با حالت خلوص و اخلاصش و با توجه كاملش به صاحب بيت همراه طواف كننده نباشد، از طواف كم شده، و اگر دل همراه با شياطين و بت ها در طواف آيد، به طواف اضافه شده و در هردو صورت به معنويت طواف ضربه شديدى وارد خواهد آمد!

7- در طواف هفتم حج تمتع، لازم و بلكه واجب است كه طواف كننده از نقطه دورى از دوست، با تمام قدرت و قوت و در كمال خلوص و اخلاص و عشق و محبت، به

ص: 56

سوى مرحله قرب و نزديكى به حريم ملكوتى محبوب حركت كند و در محور لقاء و وصال قرار گيرد و آماده تماشاى جمال معشوق گردد تا از شور و شوق اين تماشا در مقام ابراهيم قرار گيرد و با تمام هستى در آن مقام رفيع سر به سجده آورده و از تمام دنيا و مافيها براى ابد چشم پوشى نمايد و به طور دائم غرق تماشاى جمال يار شود. آنگاه در آن جايگاه عرشى، تمام سلولهاى وجودش مترنّم به اين واقعيت گردد، كه بلبل گلزار عشق حضرت فيض در ضمن يك غزل بيان فرموده:

دل و جانم اسير غم تاكى خسته محنت و الم تا كى

عمر را صرف هرزه كردن چند مايه حسرت و ندم تا كى

دلم از فكرهاى بيهوده دايم الحزن و النقم تا كى

نقش بى اصل آرزو و امل بر دل و جان زدن رقم تا كى

محنت رنج نو به نو تا چند غصه و درد دمبدم تا كى

ص: 57

كرده ها منتج پشيمانى گفته ها مورث ندم تا كى

در ره دين و در طريق هدى اعمى و ابكم و اصم تا كى

جان علوى به قيد تن تا چند دشمنان شاد و محترم تا كى

آنِ حق تا به چند خوار و سبك و آن باطل ولى نعم تا كى

غفلت از ياد آخرت تا چند غم دنيا و بيش و كم تا كى

گفتن حرفهاى بيهوده به نواهاى زير و بم تا كى

آخرين طواف در آن محل رفيع و مكان عرشى طواف نساء است كه پس از آن و دو ركعت نمازش، كارى جز برگشت به وطن باقى نمى ماند.

در اين مرحله كه، آخرين نقطه اوج و كمال معنوى است، بايد در هر شوط از طواف وارد مقامى از مقامات هفت گانه سلوك شد و آن منازل به ترتيبى كه در معارف حقّه آمده، بدينصورت است:

1- در طواف اول، وارد منزل «توبه» شود، امّا نه توبه از

ص: 58

گناه، كه توبه از گناه را در طواف عمره و حج تمتع به سامان رسانده، بلكه توبه از غير حق كه با اين توبه، دوده هاى باقى مانده از گناهان از آيينه جان شسته شود و جز حكومت جانانه توحيد در باطن وجود باقى نماند.

2- در دور دوم، قدم در منزل با عظمت «ورع» بگذارد؛ ورعى كه حصن حصين خداوند مهربان است، كه با قرار گرفتن طواف كننده در اين حصار ملكوتى، از شرّ شياطين ظاهرى و باطنى مصونيت حاصل مى گردد و بر نورانيت روح و جان و قلب و نفس اضافه مى شود.

3- در دور سوم، قدم در منزل «فقر» بگذارد؛ يعنى عرفان به هويت واقعى خويش پيدا كند، كه با تمام وجود مملوك و عبد و بنده و نيازمند مالك و معبود و محبوب حقيقى است، و او را نيايد كه همراه با حالت استغناء و علو شود.

احساس اين فقر و نياز، مايه فخر اوليا و عاشقان بود تا جايى كه حضرت ختمى مرتبت با زبان قال و حال مى گفت:

«الفقر فخرى.»

آرى آنان كه دچار حالت استغنا و علوّند، بى شك گرفتار خزى دنيا و عذاب آخرت خواهند شد؛ زيرا حالتى را به خود بسته اند كه بر اثر آن حالت از خدا و قيامت و نيز

ص: 59

عبادت و خدمت محروم شده و در حقيقت در باطن خويش مدعى خدايى نسبت به خود و بندگان حقّند.

4- در دور چهارم قدم در وادى «زهد» بگذارد كه زهد آزادى دل از تعلّقات غير خدايى، و جدا زيستن از محرمات و خوددارى از افراط و تفريط و مايه سلامت باطن و بصيرت دل و آگاهى به خطرات و عامل سالم ماندن از شرور و بيرون رفتن از دنيا با سلامت كامل روح و نفس است.

5- در دور پنجم طواف، قدم به منزل «صبر» نهند، آن حالت پرقيمتى كه نمى گذارد انسان در برابر حوادث تلخ و شيرين از كرامت و فضيلت و انسانيت و ايمان و اخلاق دست بردارد و دين به دنيا بفروشد، و آخرت به لذّت زودگذر معامله كند و جاى حق را با باطل در زندگى عوض نمايد.

6- در طواف ششم، قدم در وادى با عظمت «توكّل» گذارد و براى هميشه حضرت محبوب را در تمام امور وكيل خود گيرد و براى اصلاح امور دنيا و آخرت برجناب او و راهنماييهاى حضرتش تكيه نمايد و به عنايت و رحمت و لطف و كرم او با كمال اطمينان اعتماد كند كه خداوند مهربان براى عبد در دنيا و آخرتش كافى و در همه

ص: 60

امور براى بنده اش بهترين وكيل است.

7- و در دور هفتم، قدم به وادى پرنور «رضا» بگذارد، كه آخرين منزل عشق و برترين مرحله سلوك است؛ رضاى به حق و به داده حق، به اراده و انتخاب حق و به نبوت انبيا و امامت امامان، و رضاى به قرآن و به دستورات فرستادگان او، و رضا به قضا و قدر حضرتش كه عالى ترين حال و نقطه اوج كمال، و تحقق قله نور در باطن و همرنگى با انبيا و امامان و اولياى الهى است.

پيشواى شهيدان در روز عاشورا، با علم به اين كه قدرت حق در يك لحظه مى تواند تخت و بخت يزيد و بنى اميه را سرنگون كند و به زمين فرمان دهد تا لشگريان كفر را فرو ببرد و تمام جريانات را به نفع او و اهل بيت و يارانش برگرداند، ولى حضرت دوست، طبيعت امور را، در جريانى كه دارد، واگذاشت و در سخت ترين شرايط و حالات، بالب تشنه و دلى پر از داغ و قلبى سوخته، صورت بر خاك گذاشت و با تمام وجود و همراه با حالتى عاشقانه فرياد زد:

«الهى رضاً بقضائك، صبراً على بلائك، تسليماً لأمرك، لا معبود لي سواك ...»

ص: 61

طواف ملائكه و انبيا

بنابر آيات قرآن و روايات، كعبه معظمه اولين بنايى است كه در كره زمين براى عبادت انسان، به امر حضرت حق، توسط آدم برپا شد و از جمله عباداتى كه در كنار آن انجام مى گيرد طواف است.

طواف را فلسفه ها و حكمت هايى است كه در سطور گذشته به آن اشاره شد و مسأله طواف به عنوان «عبادت حق» به اندازه اى مهم است كه از معارف اسلامى، كه در كتب معتبره آمده، استفاده مى شود اين مكان رفيع از ابتدا محل طواف ملائكه و انبياى عظام حق بوده است. (1)

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر كسى بگويد چرا زمان مناسك در دهه اول ذى الحجه قرار داده شده، بايد در پاسخ به او گفته شود:

خداوند دوست داشت در چنين زمانى به وسيله مناسك عبادت شود و اول طايفه اى كه در اين وقت خدا را با اداى مناسك عبادت كرد و به دور اين خانه طواف نمود، ملائكه بودند و روش آنان تا قيامت در چنين وقتى بر مردم


1- 1- بحار الانوار، ج 99، ص 42، چاپ دار الاحياء، طبع سوم؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، ص 121- 119.

ص: 62

سنّت شد. انبياى الهى، از آدم تا خاتم در چنين وقتى به طواف و اداى ديگر مناسك قيام كردند و عمل آنان تا روز جزا بر فرزندانشان حتم و فرض شد. (1)

حجر الاسود

اين كه حجرالاسود از جانب حضرت حق بعنوان نقطه شروع طواف قرار داده شد، احتمال دارد به خاطر نظم زائران در برنامه طواف باشد و نيز به جهت اين كه طواف زائر با شروع از حجر و با ختم به حجر در هر دورى به اندازه معين واقع شود؛ اندازه اى كه اراده ازلى حق به آن تعلّق گرفته، كه بيش و كم كردن آن اندازه معلوم، موجب بطلان طواف و بيرون رفتن از مدار عبادت است و شايد توجه داشتن زائر به مبدأ و معاد طواف، كه با حجرالاسود نظام داده مى شود، براى اين باشد كه طواف كننده در هر دورى، در وقت شروع طواف كه مبدأش از حجر است قلب را در كمال خلوص متوجه مبدأ هستى كند و پس از بازگشت از هر دورى به حجر، دل را متوجه معاد و روز بازگشت به حق در عرصه قيامت نمايد.


1- 1- بحار، ج 99، ص 40، حديث 24؛ بحار، ج 99، ص 216، حديث اول.

ص: 63

حجرالاسود، بنابر روايات، همانند ساير موجودات هستى مخلوقى از مخلوقات حق است، اما مخلوقى كه مورد توجه خاص حضرت حق قرارگرفته و قرار گرفتنش در كنار ركنى از اركان كعبه براى اين است كه زائران آن را لمس كنند و مقصودشان از لمس كردن آن، ميثاق بستن با حق باشد، كه بقيه عمر را از محرمات دورى جسته و با تمام وجود در مدار بندگى حق باشند.

در پاره اى از روايات آمده است كه اين سنگ از بهشت آمده و در ابتداى امر همچون ماه درخشنده بود، ولى عصيان عاصيان به صورت «سياهى» بر آن رخِ پرفروغ قرار گرفت.

امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد: اين سنگ بدون نفع و ضرر نيست. اين سنگ به منزله دست خدا در ميان مردم است.

استلام آن در حقيقت بيعت وفادارى به حضرت حق است و در قيامت با چهره اى زنده نسبت به بيعت كنندگان در محضر حضرت محبوب به شهادت برمى خيزد و با بيانى رسا شهادت خود را عرضه مى دارد. (1)

و چون استلام و بوسيدن آن و اشاره زائر به او به وقت


1- 1- بحار، ج 99، ص 221، حديث 11 و 12.

ص: 64

شروع طواف، به دستور شارع مقدس انجام مى گيرد، نوعى عبادت و داراى اجر و ثواب است؛ زيرا اطاعت امر حق، به هر چه امر فرموده، عبادت و عين جلوه توحيد در عمل انسان است و هيچ گونه شائبه شرك در آن متصور نيست؛ چنانكه قرآن مجيد مى فرمايد:

«تمام فرشتگان به امر حق به آدم سجده كردند، كه آن سجده در حقيقت اطاعت از امر حق بود نه پرستش آدم. و ابليس كه از آن امر سر برتافت ظهور كفرش را نشان داد و عدم طاعتش محصول خود پرستى خودش بود. بدون ترديد آنجا كه امور عبادى نسبت به هركس و هر چيز، منهاى امر حق صورت گيرد، شرك است. ولى عبادتى كه به امر پرودگار انجام گيرد گرچه احترام به يك سنگ باشد عين عبادت و اطاعت توحيد و مستلزم اجر و ثواب عظيم است.

نماز طواف

خواندن دو ركعت نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، دستور صريح حق در قرآن مجيد است.

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا

ص: 65

مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى. (1)

خود نماز فى نفسه به هر جا و به هر صورت كه باشد، فوايد و آثارى بى شمار بر آن مترتب است. در اين جهت كتابهاى بسيار پرقيمتى به رشته تحرير در آمده است؛ كتابهايى كه هريك بيانگر آداب ظاهرى و باطنى نماز است، آداب ظاهرى و باطنى اين عبادت كه به توسط هر كس رعايت شود، بدون شك او را از فحشا و منكرات باز مى دارد و هركس از فحشا و منكرات باز داشته شود، به خير دنيا و آخرت مى رسد.

و اين دو ركعت را بين همه نمازها خصوصيتى ديگر است و آن اينكه نماز گزار بايد از خلف مقام كه جهتى ظاهرى است توجه به اقتداى به امام هدايت؛ يعنى حضرت ابراهيم كند و با اين معنا وارد نماز شود كه در حقيقت اقتدا به ابراهيم مى كنم و اقتداى به ابراهيم اقتدا به همه انبيا و امامان و اوليا، در همه امور حيات و تمام جهات ظاهرى و باطنى است.

«جعل مثابه»؛ يعنى بازگشتگاه؛ همانند جعل امامت است كه در آيات شريفه قبل از آيه بالا، در حق ابراهيم بيان


1- 1- بقره: 125.

ص: 66

داشت، امامتى كه خدا قرار مى دهد براى اين است دلها به سوى آن متوجه شود و پس از توجه دل، عقيده انسان و عمل و اخلاقش در سايه رهبرى امام بر حق مستقيم گردد، تا در نتيجه، جهان پر از عدل و داد شود و بساط بيدادگرى و ظلم و خيانت برچيده شود.

قرار دادن بيت به صورت مثابه، نيز بر طبق كشش نفسانى انسان به محل امن و عدل مى باشد.

نفسى كه طبيعتاً جوياى واقعيت است، اين جويايى مانند امام جويى است و توجه به چنين خانه اى كه فطرت حق جويى و عدل را بيدار سازد، از كشش ها و خواسته هاى درونى آدمى و به سود وى مى باشد.

همانطور كه مردمى به سوى شهوات و برترى جويى و محيط مناسب به آن مى گرايند، مردمى هم تحت رهبرى فطرت و تربيت پيامبران مى كوشند تاارزشهاى انسان رابالا ببرند وقوى گردانند وخودرابه محيط خير و حق رسانند.

پس اينگونه انگيزه تعالى جويى و برترى خواهى، از خواسته هاى فطرت بلكه يگانه خواسته و جاذبه بشرى است و خواسته ها و انگيزه هاى ديگر از ريشه هاى نفسى و حيوانى برمى آيد.

«للناس» در آيه گويا اشاره به همان جهت انسانيت

ص: 67

است. اينگونه انگيزه ها و مبادى عالى انسانى، چون مبتلا به بندها و جاذبه هاى غرايز مادى است، مى كوشد تا خود را از اين بند برهاند و به كمالات شايسته خود برساند؛ از اين رو انسان همين كه امام را با ابتلائات معنوى و اتمام كلماتش شناخت، شيفته او مى شود و مى خواهد در ولايت او درآيد.

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (1)

مى بينيد كه ستمگر از اين حريم خارج است و بزرگترين ستم بر نفس جلوگيرى از شناخت امام و پيشوا است و آن كس كه خود را در حريم بينايى قرار ندهد ستمگر و متجاوز است. در هر صورت چون خود امام و ابتلائاتش و اتمام كلماتش به صورت ظاهر و وجود ندارد، صورتى از ولايت امام همين خانه است كه بنا و مناسك و آداب آن معناى امامت ابراهيم را تصوير و تجسيم مى نمايد؛ چنان تصويرى كه نه زيان فكرى و اعتقادى و راهزنى مجسمه را دارد، نه


1- 1- بقره: 124.

ص: 68

تنها شمايل ظاهرى را مى نماياند و نه تنها مانند كتاب، فقط شرح حال است. اين خانه با همه آدابش، تصويرى است كه چهره ابراهيم را در عالى ترين صورتِ معنوى، در ضلع ظاهرى، در خيال ترسيم مى كند و شخص خود را در هنگام اجراى مناسك، با ابراهيم هم قدم و هم صدا و با انديشه هاى بلند او آشنا مى نگرد و همان كلماتى كه از ضمير ابراهيم برانگيخته شد و صورت و سيرت او به آن مبتلا گرديد تا تمامش كرد، و در ضمير هر انسانى كه به رموز اين بيت آشنا شود، و واقعيت ابراهيم را در آن بنگرد بر انگيخته مى شود، آرى از اين رهگذر بايد سالى چند صد هزار يا قريب يك ميليون انسان ابراهيم وار به تمام نقاط زمين پخش شوند و نداى توحيد را با تمام شرايطش، چون آن امام بزرگ، در عالم پخش كنند ولى افسوس ...

در آن صورت كه آدميان متوجه صورت معنوى ابراهيم مى شوند، امامت او قلوب مستعد آنان را پيرو او مى گرداند.

مثابه شدن اين خانه هم كه عبارت از خطوط بندگى آن رادمرد بزرگ توحيد است، نفوس مستعدى را به سوى آن مى كشاند تا در گير و دار زندگى از دور و نزديك به سوى آن روى آورند و به آنجا رفت و آمد كنند تا اندك اندك

ص: 69

حق و كلمات او بر وجود مردم حاكم شود و نفوس از كشمكش ها و تشويش ها و جاذبه هاى مختلف و نگرانيها كه از خودبينى و سودانديشى و برترى جويى برمى آيد برهند و به آرامش و امنيت خدايى گرايند (وأمناً).

پس از روى آوردن و رفت و آمد پى درپى، چهره حقيقى ابراهيم و قيام او با تمام كلمات و وظايف امامت، چهره مى نمايد و از ميان بناى بيت و سنگ و گِل آن، نقشه ابراهيم ظاهر مى شود، همانطور كه چهره مردان فداكار و نمونه هاى غيرت و ملّيت، يا پستى و شهوت، عواطف و مليت و شهوت را بيدار مى نمايد. چهره ابراهيم در حال انجام مناسك در آيينه روح انسانِ بيدار منعكس مى گردد تا در سايه اين انعكاس فطرت حق پرستى و قيام به وظائف انسانى را برانگيزد و در صورت و حال قيام به نماز نمايان و آغاز گردد؛ واتَّخِذوا مِنْ مَقامِ إبراهيمَ مُصلّىً.

سعى صفا و مروه

در مسأله سعى صفا و مروه كه از شعائر الهى است و از اركان حج و بسى عبرت آموز، لازم است به مسائلى مهم اشاره شود:

1- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: از آنجا كه حضرت آدم كه

ص: 70

از جانب حق به مقام «اصطفا» رسيد، به اين قطعه از كوه هبوط كرد. نام اين كوه به مناسبت مقام آدم، «صفا» ناميده شد و چون حوا كه مقام زينت و «مرأة» بودن داشت، به آن كوه ديگر هبوط كرد، نام آن كوه «مروه» گذاشته شد. (1)

چون ابراهيم هاجر و اسماعيل را در آن وادى لم يزرع در حول و حوش حرم و جايگاه خانه قرار داد و خود به شام بازگشت، كودك شيرخواره به تشنگى سختى مبتلا شد، هاجر كه در ميان زنان زمان نمونه ايمان و اخلاص و فداكارى و تسليم به حق بود، براى نجات طفل، نه تنها به خاطر مهرمادرى بلكه براى خدا، بر كوه صفا ايستاد و فرياد زد: آيا در اينجا انيس و مونس هست؟ چون جوابى نشنيد به كوه مروه رفت و به همان صورت داد خواهى نمود و بى جواب ماند. اين برنامه را هفت بار تكرار كرد، در اين وقت امين وحى در برابر او ظاهر شد و گفت:

كيستى؟

جواب داد:

مادرِ فرزند ابراهيم.

امين الهى به او گفت:


1- 1- بحار، ج 99، ص 233.

ص: 71

شما را به كه سپرده اند؟

گفت: اين مطلب تو را به وقت مراجعت ابراهيم از ابراهيم پرسيدم آن پيامبر بزرگوار فرمود: من شما را به خدا سپردم.

جبرئيل گفت: به حق شما را به كسى سپرده كه در تمام امور كفايتتان مى كند. در آن وقت كودك با پاشنه پا از شدت تشنگى زمين را كاوش مى كرد كه ناگهان چشمه پرآبى از زير پاى او جارى شد.

اين هفت بار رفت و آمد هاجر كه منشأ و ريشه اى جز ايمان و اخلاص و حفظ كودك براى خدا و جلب رضايت حق نداشت، از جانب خدا به عنوان ركنى از اركان حج و شعارى از شعائر خدا قرار داده شد (1) تا زائران خانه محبوب، خالص و مخلص آن وادى پرنور را هفت بار رفت و آمد كنند و روح خود را همانند روحِ هاجر از زنگ كدورتها بشويند.

آرى سعى صفا و مروه از طرفى ارج نهادن به مقام ايمان و اخلاص آن زن با كرامت است. از جهت ديگر اطاعت از فرمان حضرت حق است در تعظيم شعائر او و از


1- 1- بحار، ج 99، ص 233.

ص: 72

باب ديگر، سعى در تصفيه نفس و تحقق توبه، و توسل به مقام حضرت رب و ياد آور محشر كبرى و قيامت عظمى و تردد مردم در آن صحنه هول انگيز براى به دست آوردن راه نجات، و جلب شفاعت شفيعان روز جزاست.

3- با سعى صفا و مروه كه در خطّى مستقيم و راهى راست انجام مى گيرد، انسان به مقصدى از مقاصد حقه، كه اتمام عمره تمتع يا عمره مفرده تا حج تمتع است، مى رسد و به اين معناى آموزنده متوجه مى گردد كه: راه رسيدن به نتايج مثبت و خير دنيا و آخرت و جلب خوشنودى محبوب و به دست آوردن جنّات و رضوان حق، فقط و فقط حركت در صراط مستقيم است، كه از هرگونه كجى و اعوجاج بدور است.

صراط مستقيم حق، قرآن و مجموعه روايات صحيحه اى است كه از اهل بيت عليه السلام رسيده؛ صراطى كه شياطين انسى و جنّى انحراف انسان از آن را هدف قرار داده اند صراطى كه راه همه انبيا و اوليا و راه كمال و استكمال بشر است. و راهى است كه همه استعدادهاى آدمى در آن به رشد مى رسد و از انسان منبعى از كمالات و خير به وجود مى آورد.

صراط مستقيم راهى است كه نتيجه حركت در آن،

ص: 73

لقاء اللَّه ورسيدن به بهشت عنبر سرشت و عامل همنشينى با انبيا و صدّيقين و شهدا و صالحين در عالم آخرت است.

تعالى روح، رشد عقل، ظهور مايه هاى انسانى، طلوع اخلاق حسنه، پديد آمدن عمل صالح، همه و همه محصول حركت در صراط مستقيم است، كه سعى صفا و مروه در آن جادّه مستقيم كه حركتى الهى است و هروله در آن نشان و علامت فرار از شيطان است؛ شيطانى كه در آن مسعى در برابر ابراهيم قرار گرفت و امين وحى حمله به او را به ابراهيم دستور داد و او در برابر حركت تند ابراهيم فرار كرد، (1) گوشه اى است از صراط كلى و جهتى است براى توجه انسان از صراط صغير به صراط كبير.

در تردد در سعى صفا و مروه بايد تردّد در حريم و درگاه و پيشگاه سلطان هستى را به اميد عطاء و بخشش او در نظر گرفت و بادلى پر از يقين متوجه عنايت آن حضرت بود كه جنابش در كرم و لطف و محبت و عنايت و رحمت و غفران نهايت و حدّ ندارد و محال است گدايى كه به اميد لطف صاحبخانه به در آن خانه رفت و آمد كند نا اميد باز گردد.


1- 1- بحار، ج 99، ص 234.

ص: 74

4- گرچه بسيارى از حقايق مبتنى بر عدد هفت است؛ ايام هفته، هفت آسمان، هفت زمين، هفت منزل سلوك، هفت شهر عشق، هفت دور طواف، هفت مرتبه سعى صفا و مروه، هفت بار جمره و هفت دوزخ، ولى فلسفه ابتناى اين حقايق بر ما آنطورى كه بايد روشن نيست. شايد هفت بار سعى صفا و مروه اگر با خلوص نيت و اخلاص حال و توجه به محبوب انجام گيرد، كه تعظيم شعار دوست با آن هفت مرتبه تحقق پيداكند، از باب رحمت و لطف حضرت او سبب نجات از هفت طبقه دوزخ با قبول توبه انسان در پيشگاه او شود، كه اگر فلسفه و حكمت اين هفت مرتبه سعى صفا و مروه نجات از هفت دوزخ باشد، بهره اى بسيار عظيم كه در ميان بهره هاى انسان كم نظير است نصيب آدمى شده، و اگر حكمت آن در صورت توجه به حقيقت سعى آزاد كردن چشم و گوش و زبان، و دست و شكم و شهوت و قدم از گناهان و معاصى باشد، و اينكه در مسعى براى پاك نگاه داشتن اين هفت عضو رئيسه جسم با خداوند مهربان پيمان بسته شود باز سودى درياوار از سعى صفا و مروه به انسان رسيده، و اگر فلسفه آن در هر مرتبه از سعى زدودنِ شهوت بى قيد و بند و دو ميوه تلخ آن حرص و بخل، و غضب و دو اثر جهنمى آن عجب و كبر، و هوا و

ص: 75

سه ثمره خطرناك آن كفر و بدعت و حسد باشد، عظيم ترين منفعت و سنگين ترين سود، كه پاك شدن وجود از بدترين رذائل اخلاقى است براى انسان حاصل شده است. آرى اگر زدوده شدن اين منابع شرّ و زيان و بباد دهنده خير دنيا و آخرت؛

1- شهوت

2- حرص و بخل

3- غضب

4- عجب و كبر

5- هوا

6- كفر و بدعت

7- حسد، اگر فلسفه سعى صفا و مروه و حكمت اين ركن عظيم و اين عمل الهى باشد، خوشا به حال انسانى كه موفق به اينگونه سعى صفا و مروه شود، كه شايد تعظيم شعائر الهى كه مايه در تقواى قلب دارد غير از اين نباشد.

در آيه مربوط به صفا و مروه بيان شده كه صفا و مروه بدون شك از شعائر الهى است و خداوند بزرگ نسبت به انجام دهنده اين عمل شاكر عليم است.

إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ

ص: 76

أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ. (1)

آرى خداوند مهربان نسبت به كسى كه همراه با سعى صفا و مروه شيطان را از خود فرارى دهد، و كشتى وجود خويش را از هفت درياى عذاب جهنم با توبه و انابه واقعى به ساحل نجات برساند، و در همه امورش به اميد بخشش و عطاى سلطان هستى باشد، و تردّدى و رفت و آمدى جز به حريم حق نكند، و با هر مرتبه سعى، رذيلتى از رذايل بيان شده در سطور قبل را از خود دور كند، شاكر است، كه شكر خدا از بنده اش، اعطاى اجر جزيل و ثواب جميل و رزق كريم است، و عبد بايد بداند كه اعمال و دقايق اعمال و ظاهر و باطن اعمال در محضر حق حاضر، و خداوند نسبت به همه آنها بينا و آگاه است، اگر عمل به نحو حقيقت انجام گيرد به شكر حق از عبد متصل شود كه: فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ.

5-

در آن زمان كه شهر مكه، و بيت و مسجد، و مسعى و عرفات و مشعر و منا در اختيار بردگان شيطان بود، حرم و منطقه صفا و مروه را جايگاه بتان قرار داده بودند، پس از


1- 1- بقره: 158.

ص: 77

مسأله حديبيه، رسول خدا با مشركان مكه شرط كردند كه در سال بعد از حديبيه راه را براى عمره مسلمانان باز بگذارند، چون براى عمره به مكه آمد دستور داد صفا و مروه را از لوث وجود بت ها پاك كنند، آنان بت ها را از صفا و مروه برداشتند، ولى پس از اتمام سعى، رسول خدا بلافاصله بت ها را در جايگاه خود نصب كردند، مردى از اصحاب به وقت خالى بودن صفا و مروه موفق به طواف نشده بود، چون به صفا آمد، صفا را آلوده به بت ها ديد به محضر رسول حق شكايت برد، در اين هنگام آيه شريفه «إنّ الصّفا والمروة من شعائر اللَّه» نازل شد، و به آن مرد فهماندند كه توجهى به ظاهر امر نداشته باش و خود را از سعى صفا و مروه به خاطر نصب چند بت محروم مكن، اگر در تاريخ اسلام آمده؛ بعضى از مسلمانان از سعى خوددارى داشتند به اين خاطر بود، ولى خداوند مهربان آنان را توجه به حقيقت سعى كه بسى منفعت دارد داد، و از مقيد كردن به ظاهر امور كه مانعى بين انسان و حضرت حق است بر حذر داشت، كه اگر چند بت بى جان و جاندار بخواهد مانع بين انسان و حق شود، آن انسان به حقيقت انسان نيست انسان كسى است كه بتواند تمام قدرت و قوت خود را براى رفع موانع بين خود و حق به كار گيرد، كه انسان

ص: 78

خليفه خداست و قدرت كاملى براى دفع هوا و هوس و شكستن بت بى جان و جاندار را دارد، و مناسك حج براى نشان دادن استعداد و قدرت و قوت انسان به انسان است.

تقصير

تقصير از نظر لغت به معناى كوتاه كردن، و در اصطلاح فقهى و شرعى، به معناى تراشيدن موى سر در سرزمين منى بعد از انجام رمى جمره عقبه است.

تقصير برنامه ايست كه بعنوان خواسته حق از عبد در قرآن مجيد مطرح است، و انجامش نشانه تواضع، خشوع، خضوع، و تسليم بى قيد و شرط عبد در برابر مولا، و خاكى بودن اين موجود مكلّف در برابر عظمت بى نهايت حضرت محبوب است.

در پايان آيه اى كه تقصير را بعنوان تكليف الهى بر عهده انسان مى گذارد جمله «لا تخافون» ديده مى شود، يعنى اى زائر حرم دوست، چون با انجام تقصير اين سفر ملكوتى را به پايان بردى، در كنف امان خدا قرار گرفته اى، و جان و دل از اسارت بت هاى جاندار و بيجان آزاد نموده اى، و به نقطه اتصال به قدرت بى نهايت رسيده اى، بنابراين ترس از ماسوى اللَّه، و ترس از گُم شدن، و ترس از

ص: 79

كم شدن بهيچ صورت براى تو معنا و مفهومى ندارد، از اين زمان تا به وقت خروج از دنيا، و قدم گذاشتن به جهان ابدى، با درونى مالامال از امنيت و قلبى پر قدرت، و جانى پرقوت به حيات پاك خود ادامه بده. (1)

اولين كسيكه به عنوان اداى جزئى از مناسك و بخاطر اجراى دستور حضرت حق، مسئله تقصير يا حلق را انجام داد، و فلسفه و حكمت اين عمل به او ارائه شد، حضرت آدم، ريشه و بنيان تمام انسانها بود، در معارف الهيه آمده:

امين وحى كه به حضرت او تعليم مناسك مى كرد در سرزمين منى به آدم گفت:

«فَاحْلِقْ رَأْسَكَ تَوَاضُعاً لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ».

«تمام موى سر خود را، جهت نشان دادن تواضع و خاكسارى نسبت به خداوند بزرگ حلق كن.»

از امام صادق عليه السلام روايت شده:

«الْحَلْقُ سُنَّةٌ»؛ (2)

«تراشيدن سر سنت الهى و شرعى است.»


1- 1- فتح: 27.
2- 2- بحار، ج 96، ص 302.

ص: 80

ونيز از حضرت صادق روايت شده:

«وَالْحَلْقُ أَفْضَلُ»؛ (1)

«تراشيدن سردر منى بعنوان تقصير براى زائر بيت اللَّه بهتر است.»

راوى به حضرت صادق عليه السلام عرضه داشت ... مقدارى از موى را بگيريم يا تمام موى سر را بتراشيم؟

حضرت فرمودند: رسول خدا براى سر تراشيدگان سه بار از خدواند در خواست رحمت كرد، و براى آنان كه به تراشيدن اندكى از مو اكتفا كردند يك بار طلب رحمت نمود. (2)

هر عدد موى سر كه در منى تراشيده مى شود، به قدرت حضرت حق، و ازباب رحمت حضرت دوست نورى مى شود كه آن نور جلودار انسان براى پيمودن راه بهشت مى گردد.

حضرت باقر عليه السلام به وقت حلق رأس اين در خواست را از حضرت حق داشت:

«اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بِكُلِّ شَعْرَةٍ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (3).


1- 1- بحار، ج 96، ص 304.
2- 2- وسائل، ج 10، ص 187.
3- 3- وسائل، ج 10، ص 190.

ص: 81

«خداوندا! به هر مويى در قيامت نورى به من عطا فرما.»

در روايت ديگرى آمده: «وقتى مؤمن در سرزمين منا موى سر خود را مى تراشد و آن را دفن مى كند، در روز قيامت، هر تار مويى به نام او و براى او تلبيه مى گويد.» (1)

اين همه منافع معنوى و واقعيات ملكوتى، كه نتيجه حلق رأس، يا تقصير است و باعث مُحل شدن مُحرم مى باشد.

نشانگر عظمت كار و موقف بسيار مهم اين عمل الهى و برنامه عرشى است.

زائر كه از روز نهم ذو الحجه به خاطر مُحرم شدن در عرصه هاى ممنوعيت و محروميت قرار مى گيرد، در صبح عيد قربان با حلق رأس، از عرصه گاه ممنوعيت خارج مى شود و در حقيقت، سفر «من الحق الى الخلق» او شروع مى گردد و به عبارت ديگر، اين مكلّف به حق واصل و اين زائر كامل، با حلق رأس از جانب حق مجوّزى به او داده مى شود، كه از محروميت هاى در حال احرام خارج و به زندگى عادى باز گردد و با نورانيتى كه از انجام مناسك و لقاى حق پيدا كرده، بقيه حيات خود را در سايه امنيت


1- 1- وسائل، ج 10، ص 184.

ص: 82

باطن و روشنايى خاطر ادامه دهد.

اگر چهارچوب مناسك حج را كه باعث ممنوعيت انسان از بسيارى از امور حلال است، به رحم مادر تشبيه كنيم و زائر را در آن چهار چوب به طفل در رحم، تشبيه بى جايى نكرده ايم، همانطور كه طفل در زمانى معيّن و محدود، از شش تا نُه ماه جسم ظاهر را در عرصه گاه بسيارى از ممنوعيّت ها و محروميت ها، در آن جايگاه محدود و تنگ به كمال و رشد معين خود مى رساند و پس از آن مجوز ورود به دنيا، اين عرصه گاه وسيع و خالى از بسيارى از محروميت ها، به او داده مى شود، زائر هم در مدت محدودى كه در احرام و در حال اداى مناسك است، باطن خود را با كسب فيض و رحمت از پيشگاه حق، به كمال مطلوب مى رساند، آنگاه با حلق رأس مجوز ورود به عرصه گاه طبيعى حيات، كه جداى از آن محروميت هاى در حال احرام است، به او داده مى شود و به مسير عادى زندگى باز مى گردد.

تقصير اگر چه كارى منفى است؛ يعنى ظاهر آن كم كردن موى از روى سر و تراشيدن موهايى است كه درصدى از زيبايى انسان بستگى به آن دارد، ولى چون اجراى دستور مولا و از اجزاى مناسك و نوعى حركت

ص: 83

معنوى و نقطه ظهور تسليم و خضوع و خشوع عبد نسبت به حق است، منتهى به جهاتى مثبت؛ از جمله نورانيت باطن، كامل شدن حج، رضايت حق و قبولى عمل مى گردد، علاوه بر آن، به هر تار مويى كه تراشيده مى شود، حسنه اى از جانب حق به پرونده اضافه و سيئه اى از آن محو مى گردد. ايمان و يقين اضافه مى شود. كمك و نصرت حق به عبد مى رسد و حاجى و پدران و مادران گذشته اش مورد مغفرت حقّ قرار مى گيرند. (1)

آرى حاجى پس از تقصير نهايى چون طفلى كه از مادر زاده شده، از تمام گناهان و تقصيرات گذشته اش پاك مى شود و چنانچه پس از آن از قدم گذاشتن در وادى معصيت خود دارى كند و تقواى الهى را رعايت نمايد و اين تولّد معنوى را قدر بداند، مى تواند در آن فضاى نورانى و روحانى حاصله از اداى مناسك، ادامه حيات دهد و در بقيه زندگى، همچون ايام حج، در باطن خود زائر حق و در نهايت واصل به محبوب شده به مقام فنا و از طريق فنا به بقاى ابدى برسد:

«من حجّ ولم يفجر فكأنه وُلِدَ من امّهِ»


1- 1- راهنماى حرمين، ج 4، ص 155.

ص: 84

«كسى كه حج بگزارد و دامن حيات به گناه آلوده ننمايد پرونده اش از پاكى و صفا، مانند روزى است كه از مادر متولّد شده است.»

وقوف در عرفات

1- عرفان به عرفات و اعمال قلبى و قالبى آن، براى اين كه وقوف در آن از روى شعور و ادراك انجام گيرد، بر زائر خانه محبوب لازم است.

عرفات از نظر معنوى، از آيات بيّنات حق است و سرزمين رحمت و عرصه گاهى مورد توجّه حضرت ذوالجلال. و از نظر ظاهرى سرزمينى است وسيع كه اقامت در آن بر زائران بيت اللَّه، از ظهر نهم ذو الحجه تا غروب آفتاب واجب است.

مرز و حدّ اين سرزمين مقدس، به وسيله امين وحى به آدم ابو البشر شناسانده شد.

در همانجا بود كه به دريافت كلمات از پيشگاه حضرت ربّ مفتخر و توفيق توبه، رفيق راه او شد. (1)

در اين كه چرا اين سرزمين را «عرفات» مى گويند اقوالى


1- 1- بحار، ج 96، ص 35.

ص: 85

است، از همه مهم تر قولى است كه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده:

«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام خَرَجَ بِإِبْرَاهِيمَ عليه السلام يَوْمَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ يَا إِبْرَاهِيمُ اعْتَرِفْ بِذَنْبِكَ وَ اعْرِفْ مَنَاسِكَكَ فَسُمِّيَتْ عَرَفَاتٍ لِقَوْلِ جَبْرَئِيلَ اعْتَرِفْ فَاعْتَرَفَ»

«أمين وحى روز عرفه با ابراهيم بزرگوار همراه شد، چون خورشيد از ظهر گذشت، به ابراهيم گفت: به گناه اعتراف كن و به مناسك حج عارف شو؛ به خاطر سخن جبرئيل؛ اعترف فاعرف، آن سرزمين مقدس به عرفات نامگذارى شد.»

2- وقوف در عرفات؛ آن سرزمينى كه آبادى و بنا ندارد، و از صورتهاى ظاهر زندگى چيزى در آن ديده نمى شود، آنهم در لباس احرام و به دور از تمام مظاهر مادّى، در زير خيمه اى معمولى و جداى از وطن و زن و فرزند و فاميل و در حال دعا و مناجات و سجده و خالى از تمام تعلّقات و وابستگى ها، علّت و موجبى براى غبار روبى از آيينه جان و فضاى قلب است، و آماده شدن باطن

ص: 86

براى طلوع خورشيد معرفت به حضرت رب از مشرق هستى انسان و دل كندن از غير، و بسته شدن به بند عشق يار و درك اين معنا كه عاقبت آنچه در تصرف انسان است به يك لحظه از دست مى رود و در آن لحظه از زن و فرزند و مال و منال و آنچه در اختيار است، براى هميشه خبرى بر جاى نمى ماند و تنها و تنها معيت با حضرت يار است كه ابدى و دائمى و براى هميشه و همه جا، چه در دنيا و چه در آخرت، براى انسان كار ساز است.

در آن سرزمين است كه آدمى به حقيقت و واقعيت؛ «الهى وربّي من لي غيرك ...» واقف و عارف مى شود و دل و جان، از آن پس در اختيار او مى گذارد و غروب آن روز با درك و شعورى به غير درك و شعورى كه داشته، آماده كوچيدن به مشعر مى شود، تا با معرفتى بالا و عرفانى اصولى و شناختى اساسى وارد مشعر شود و آن شب كه شب درك و شعور ديگر است، براى او شب عيد باشد! شبى كه به وصال و لقاء نزديك مى شود و آماده به دست آوردن رحمت خاص محبوب و پاك شدن باطن از كدورتها و تاريكيهاست.

3- آنان كه موفق به وقوف در عرفات مى شوند، چه نيكوست در آن چند ساعت محدود كه شروعش اول ظهر

ص: 87

و پايانش اول غروب آفتاب است، به پيروى از رسول با كرامت اسلام به گريه و زارى و دعا و مناجات و نماز و عبادت برخيزند، وبراساس سفارش اكيد امامان معصوم، در آن صحراى پاك، حضرت سيد الشهدا عليه السلام را، كه روح حج و جان معارف و علّت بقاى چراغ دين در بستر تاريخ است، زيارت كنند، و از مفاهيم زيارت حضرت شكل بگيرند و به خصوص دعاى عرفه حضرت را همراه با طهارت ظاهر و باطن و اشك چشم و توجه به معانى بلند آن براى بكار گيرى در عمل و اخلاق قرائت كنند.

حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: آخرين كلام رسول خدا در روز عرفه، به وقت غروب آفتاب، در حالى كه از ديدگان مباركشان اشك فراوان مى ريخت اين بود:

«ألّلهم انّي أعوذ بكَ مِن الفقر ومن تَشَتُّتِ الأُمور، ومِن شرِّ ما يَحدثُ بالليل والنّهار، أصبَحَ ذُلي مُستجيراً بِعزّك، وأصبَحَ وَجهي الفاني مستجيراً بوجهك الباقي يا خير من سُئل، وأجود من أعطى وأرحم من استُرحِمَ، جلّلني برحمتك، وألبسني عافيتك، واصرف عنّي شرّ

ص: 88

جميع خلقك.» (1)

آرى در آن فضاى ملكوتى كه وعده استجابت دعا داده شده، و حتى در روايات آمده اگر در آن ساعات با ارزش كافرى در آن سرزمين باشد، از فيض و رحمت حق محروم نشود! (2)

بايد از حضرت حق در خواست خير دنيا و آخرت نمود و براى تمام مردم روى زمين دعا كرد و مغفرت و آمرزش اموات را از حضرت ربّ العزّت در خواست نمود، كه در آن صحراى با حال، گدايى از غير، برنامه اى ناپسند و عين بى انصافى نسبت به خداوند مهربان است.

امام سجّاد در آن موقف با عظمت افرادى را ديد كه دست نياز به سوى مردم دراز كرده اند، حضرت با ناراحتى به سر آنان فرياد كشيد و فرمود:

«واى بر شما! در چنين روزى از غير خدا طلب حاجت مى كنيد؟! امروز اميد مى رود كه اطفال در رحم مادران هماى سعادت و خوشبختى را در آغوش بكشند.»(3)


1- 1- بحار، ج 96، ص 251.
2- 2- بحار، ج 96، ص 249.
3- 3- بحار، ج 96، ص 252.

ص: 89

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «در راه رفتن به عرفات، تلبيه را زياد بگو. چون وقت به ظهر رسيد غسل كن، نماز ظهر و عصر را با اذان واقامه بجاى آور، با همه وجود وارد عرصه گاه دعا و راز و نياز شو، در دعا و گريه و زارى اصرار داشته باش، ايستاده و نشسته از، مناجات و عبادت غافل مشو، و پس از غروب آفتاب، لا اله إلّا اللَّه بگو.» (1)

حضرت سجّاد عليه السلام فرمود: «در عرفات با وحدانيّت حق، و توحيد حضرت ربّ، و رسالت رسول اللَّه؛ به اين كه سيد انبيا است و ولايت على ولى اللَّه و اين كه او سيد اوصيا است و امامان معصوم بعد از على به اين كه عباد مخلص حق اند، تجديد پيمان و بيعت كنيد تا حضرت ربّ العزت به ملائكه خود بر شما بندگان واقعى مباهات كند.» (2)

آرى موالات با اولياى حق و دشمنى با دشمنان حق و پذيرش توحيد و رسالت و امامت، و قبول ولايت معصوم، علت صحّت و قبولى حج است، و بدون ارتباط با اين واقعيّات، حج حاجى حج نيست. (3)

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: «مجرم ترين افراد در


1- 1- بحار، ج 96، ص 255.
2- 2- بحار، ج 96، ص 259.
3- 3- بحار، ج 96، ص 258.

ص: 90

موقف عرفات، كسى است كه از آن صحرا به سوى مشعر حركت كند و گمان داشته باشد كه خداوند مهربان او را مورد مغفرت قرار نداده است!» (1)

4- چشم انداز عرفات انسان را به ياد روز قيامت و عرصه گاه محشر مى اندازد؛ روزى كه تمام اولين و آخرين، با يك نوع لباس و همراه با پرونده دوران حيات خود، در آن موقف كبرى، در محضر حق، براى بازپرسى شدن مى ايستند و همگان منتظر عفو و رحمت و بخشش حضرت حقّند، ولى، بر اساس آيات و روايات، مغفرت خدا در قيامت از براى مردمى است كه ظاهر و باطن با توحيد و رسالت و نبوّت سروكار داشته اند.

جبل رحمت در صحراى عرفات، قامتى استوار براى سايه گرفتن مردم در پناه آن است تا ساعتى از حرارت آفتاب بياسايند و با جسم و جانى راحت به دعا و زارى در پيشگاه حق مشغول باشند و به ياد بياورند كه امام عاشقان و پيشواى شهيدان و سرور آزادگان حضرت حسين عليه السلام در جانب چپ اين كوه به قرائت دعاى با عظمت عرفه ايستادند تا جهانيان را از اين چشمه پرفيض رحمت و


1- 1- بحار، ج 96، ص 265.

ص: 91

مفاهيم ملكوتى بهره مند سازند و قلوب بيمار مردم تاريخ را با جهت دادن به سوى حق شفا بخشند.

در صحراى عرفات، قيافه ظاهر مردم، و يكرنگى آنان در لباس و اداى مناسك و گريه و زارى و تضرع و دعاى آنان، امكان تحقق وحدت را در بيش از يك ميليارد مسلمان نشان مى دهد و از اين طريق حجت خدا را بر مردم تمام مى كند كه در كنار اين تفرقه و جدايى ملّت هاى اسلام، كه زمينه تسلّط دشمنان خدا بر همه چيز آنان است، فرداى قيامت و در برابر نسل هاى بعد عذر قابل قبولى ندارند.

5- دور نمايى از دعاى عرفه

«... ولا لعطائه مانع ...»

وجود مقدس حق، كريم و رحيم و ودود و رحمان و معطى است. براى ذات او كه عين صفات اوست، نهايتى و حدّى نيست. چون عبد لياقت دريافت عطاى حضرتش را در خود ايجاد كند، عطاى آن كريم به عبد مى رسد، گر چه تمام موجودات هستى، براى رسيدن عطاى او به عبد، مانع شوند.

چه مانعى در برابر قدرت بى نهايت او تاب مقاومت دارد؟!

ص: 92

چه قدرتى امكان چيرگى بر قدرت او را مى يابد؟!

وجود مقدّسش فعال ما يشاء و قدرت و سطوتش فوق قدرتها است. كرم و لطفش نا متناهى، و رحمت و عنايتش دريايى بى ساحل است. چون بخواهد عطا كند عطا مى كند و هر مانعى بر سر راه عطايش، همانند پر كاه در برابر سيل خروشان است.

عطاى او ابراهيم را در دل آتش حفظ كرد و يوسف را از قعر چاه به عزيزى مصر رساند و ايوب را از بيمارى نجات داد، و رسول اسلام را بر آنهمه دشمنان پيروز ساخت.

آنچه بخواهد با تمام لطف به بندگانش عطا مى كند و هيچ يك از موجودات هستى قدرت مانع شدن از رسيدن عطايش را به بندگان ندارد.

«... وهو للّدعوات سامعٌ ...»

و او شنواى دعا و راز و نياز و مناجات هر موجود زنده است.

زبان تمام موجودات و راز و نياز همه عناصر هستى، به هر لغت و لحنى كه باشد، براى او معلوم است؛ زيرا معلّم همه زبانها به تمام خواهندگان، خودِ اوست.

ص: 93

آنى تو كه حال دل نالان دانى احوال دل شكسته بالان دانى

گر خوانمت از سينه سوزان شنوى ور دم نزنم زبان لالان دانى

او از تمام بندگانش دعوت به راز و نياز و دعا و مناجات و تضرّع و زارى نموده و به همه آنان وعده اجابت دعا داده است.

«... فأيّ نعمك يا الهى احصى عدداً و ذكراً أم أيّ عطاياك أقوم بها شكراً و هى ياربّ أكثر من أن يحصيها العادّون أو يبلغ علماً بها الحافظون ...»

كدام نعمتهايت را، اى معبود من، به شماره آورم كه خود در قرآنت فرمودى: اگر بخواهيد عدد نعمتهايم را به شماره آوريد به شماره نيايد. يا به كدام عطايت شكر كنم كه الطاف تو اى خداى من بيش از آن است كه شمارندگان آمار گيرند، يا علم حافظان به آن دسترسى داشته باشند.

راستى چه قدرت و قوّتى مى تواند نعمت هاى او را به شماره آورد، مگر نه اين است كه هر جزئى از اجزاى

ص: 94

هستى، مركب از اجزائى است كه شماره كردن آن ميسّر نيست، تا چه رسد به جمع اجزاى هستى و كدام توانمند را توان شكر نعمت و عطاى اوست كه بر هر نعمتى شكرى واجب و بر آن شكر هم شكر ديگرى واجب تا بى نهايت!

از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكر او برآيد

آرى اى خداى من، اگر بخواهم و بكوشم در همه زمانها و در تمام اعصار بر فرض اين كه عمرم وفا كند، كه بر يك نعمت تو شكر كنم باز هم قدرت بر شكر آن يك نعمت را ندارم.

«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَأَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ وَ لا تُشْقِنِي بِنَشْطِي لِمَعَاصِيكَ ...»

الهى حقارت و ذلّت و كوچكى و ناچيزى مرا به من بنمايان و عظمت و بزرگى و بى نهايت بودن خودت را در آيينه قلب من جلوه گر كن تا از بى نهايت كوچك بودنم، در برابر بى نهايت بزرگ بودنت ترسان شوم؛ ترسى كه گويا محصول تماشاى عظمت تو و كوچكى خودم با چشم سر است.

ترسى كه باعث حركت اين بى نهايت كوچك به سوى

ص: 95

آن بى نهايت بزرگ گردد تا در پايان اين حركت به مقام لقا و وصل برسم و خوف و وحشت و ترس و بيمم، تبديل به امن و آرامش شود.

الهى سعادت و خوشبختى مرا در تقوا و پرهيز از غير خودت قرار بده كه براى احدى راهى به سعادت دنيا و آخرت جز تقوا نيست.

خداوندا! تقوا حافظ حيات از آلودگى، نگهدار قلب از شك و ترديد، سپر وجود در برابر عذاب قيامت، و كليد فتح و پيروزى، علاج هواى نفس و بيماريهاى روحى و روانى است.

الهى! گناه و معصيت، عامل تاريكى باطن، به هم خوردگى نظم خانوادگى و اجتماعى، علّت ناامنى درون، باعث انواع گرفتاريها و بلا براى انسان و مخرّب دنيا و آخرت آدمى است.

خداوندا! شقاوت انسان محصولى تلخ و اسف بار از گناه و معصيت و عصيان و آلودگى است. اى مهربان مولاى هستى، مرا به سبب معصيت دچار شقاوت و بدبختى مكن. توفيق رفيق راه زندگى من كن، از افتادن در ورطه معصيت در امان بمانم و پنجه شقاوت گلوى حياتم را نفشارد.

ص: 96

«... فأسئلك يارب بنور وجهك الّذى اشرقت له الارض والسّماوات وكشفت به الظّلمات وصلح به أمر الاوّلين و الآخرين أنْ لاتميتنى على غضبك ...»

خداوندا! اگر در اثر بى باكى عبد از تو و نافرمانى وى از دستوراتت، كه ضامن خير دنيا و آخرت است، و آلوده شدنش به گناه و معصيت، مورد غضب و خشم تو قرار بگيرد، و در همان حال كه بند خشم و غضبت وى را به اسارت گرفته بميرد، براى ابد هيچ روزنه نجاتى براى او نخواهد بود.

خداوندا! از تو مى خواهم به حق نور وجهت، كه زمين و آسمانها از آن روشن شده و تاريكيها به سبب آن از بين رفته و كار اوّلين و آخرين از بركت آن اصلاح گشته، مرا در بستر خشم و غضبت نميرانى كه مردن بر خشمت همان و گرفتار آمدن به عذاب ابد و بسته شدن تمام روزنه هاى نجات به روى من همان!

اى آن كه قبل از دريافت شكر احسانت، مرا به ايمان هدايت نمودى و به وقت بيمارى تو را خواندم شفايم دادى و برهنگى ام را پوشاندى و در گرسنگى سيرم نمودى

ص: 97

و در تشنگى سيرابم كردى و از خوارى عزّتم دادى و در نادانى معرفتم بخشيدى و در تنهايى افزونيم دادى و از غربتم در آوردى و از فقرم به توانگرى بردى و در كمك خواهى ياريم نمودى، اين همه عنايت و لطف را تو آغاز كردى پس حمد و شكر فقط و فقط براى وجود مقدس تو است.

6- چون آفتاب روز عرفه به لحظه غروب برسد، بايد خيمه ها را سرنگون كرد و بار و بنه مختصر را به هم پيچيد و سفره نچيده را برچيد و باروحى سبك بار و قلبى سبك بال و وجودى پيچيده به غفران و رحمت، به طرف مشعر الحرام حركت كرد.

اين اقامت كوتاه و اين استقرار چند ساعته، نشان اقامت كوتاه در حيات دنيا و علامت مسافر بودن انسان در اين خانه محدود است كه بايد بساطى ساده گستراند تا روز جمع كردن آن دچار مضيقه و رنج و فشار و زحمت نباشى و براى دل كندن از آن سهل و آسان و راحت بگذرانى.

اكنون به سوى مشعر حركت كن كه حكمت اين حركت و فلسفه اين سفر جز توجه به آسان گذراندن زندگى، كه جز با تقوا و طاعت ميسّر نيست برنامه ديگر ندارد.

7- در قديم سرزمين عرفات سرزمين خشك و خالى از

ص: 98

آب و گياه بود، آنان كه قصد وقوف در عرفات داشتند بايد از محل حركت خويش آب مورد نياز خود را تأمين مى كردند؛ به همين مناسبت آن روز را روز «ترويه» مى گفتند.

امروز نيازى نيست كه اين واقعيت مصداق ظاهرى اين لغت باشد، امروز بايد زائران با توجهى كامل و دلى پاك از چشمه فيض دوست براى رفع تشنگى عقل و قلب و نفس و جان آب بردارند، و در آن صحراى پاك و مبارك دولب وجود خويش را بر چشم عنايت و رحمت نهند و خود را براى ابد سيراب نمايند.

گر ارنى گوى به طور آمدم خواستى ام تا به حضور آمدم

باللَّه اگر تشنه ام آبم تويى بحر من وموج و حُبابم تويى

تشنه به معراج شهود آمدم بر لب درياى وجود آمدم

مشعر الحرام

1- مشعر الحرام يا مزدلفه سرزمين معين و محدود است كه به عنوان موقف قرار داده شده و وقوف در آن ركنى از اركان حج و وقت آن از طلوع فجر صادق تا ابتداى طلوع خورشيد جهانتاب است.

ص: 99

علّت نامگذارى آن به «مشعر الحرام» يا «مزدلفه» در معارف ملكوتى چنين آمده:

مشعر جايگاهى الهى و مركزى نورانى و محلى مقدس است كه حاجى با ورود به آن، به حكم كتاب حق، لازم است با تمام وجود به خداوند عزيز توجه كند و متذكّر اين حقيقت بسيار مهم شود كه توفيق حق رفيق راه او شد تا از جاده گمراهى و اسارت در بند شيطان به منطقه هدايت و عرصه گاه ملكوتى صراط مستقيم كه صراط همه انبيا و امامان است راه يافت و با اين راه يابى لياقت بندگى پيدا كرد و راهش براى به دست آوردن حيات طيّبه و رضايت حق و بهشت عنبر سرشت باز شد كه اگر اين واقعيات نصيب او نمى شد، از سعادت ابدى و عنايات سرمدى براى ابد در محروميت قرار مى گرفت.

آرى در چند ساعت وقوف در مشعر بايد با تمام وجود به حضرت محبوب و هدايت او و نجات يافتن از گمراهى در سايه رحمت حق توجه نمود، اين توجه مشاعر آدمى را غرق نور مى كند و هويت انسان را در مدار عشق و تسليم به حق قرار مى دهد و آدمى را در مدار شكر و سپاس از الطاف دوست به گردش مى آورد. در اين زمينه به آيه شريفه در مسأله مشعر الحرام دقت كنيد:

ص: 100

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ (1)

توجه به خداوند و توجه به هدايت او، و توجه به گمراهى خود قبل از هدايت، همه و همه لازم و شعور برانگيز و علت ورود به عرصه نورانيت و صفا و پاكى جان است.

به علّت اين كه زائر در مشعر الحرام با يك اذان و دو اقامه بين نماز مغرب و عشا جمع مى كند تا بقيه فرصتش را براى ياد خدا و ياد هدايت او و ياد گمراهى خويش قرار دهد و اين كه حضرت حق چه عنايت خاصى به او نموده و چه لطفى در حق او مبذول داشته و از چه چاه خطرناكى او را بيرون آورده و در چه جايگاه عظيمى قرار داده، آن وادى پاك و محلّ مبارك را مزدلفه مى گويند. (2)

2- «عرفات» سرزمينى خارج از حرم و «مشعر» عرصه گاهى داخل در حرم امن الهى است.

زائر در سرزمين عرفات با دعا و ندبه، گريه و زارى،


1- 1- بقره: 198.
2- 2- بحار، ج 96، ص 267.

ص: 101

عبادت و مناجات و اقامت و كوچ؛ همچون روز ولادت از مادر، از گناهان به در آمده و در خود لياقت ورود به حرم و حريم محبوب و معشوق را ايجاد كرده و آماده افتادن در آغوش رحمت دوست شده است.

چون از عرفات به مشعر مى رسد، ناگهان حالى غير از آنچه در عرفات داشت به او دست مى دهد و خود را سبك و با نشاط و در حال انبساط مى بيند. خوشحالى خاصى در باطن احساس مى كند. محبوب را در كنار خود مى بيند.

نسيم لطف و رحمتش را حسّ مى نمايد. درون را خالى از دغدغه، اضطراب، نا امنى و تاريكى مى بيند. ملاحظه مى كند وجد خاصى براى او آمده است. دريافت اينهمه لطف و محبّت و عنايت و رحمت، كه از جانب دوست در آن موقف نصيب او شده، باعث گشته كه آن سرزمين را «مشعر الحرام» بنامند و وقوف در آن را براى توجه به اين حقايق، كه عطايى از جانب حق به عبد است، واجب اعلام كنند.

3- از وظايف زائر جمع كردن سنگ ريزه از سرزمين مشعر براى رمى جمرات است.

جمرات نشانى و علامتى از ميدان نبرد واقعى انسان با شياطين جنّى و انسى است.

ص: 102

جمرات با زبان بى زبانى فرياد مى زند كه تمام عرصه گاه حيات، ميدان جهاد با دشمنان خدا و بت هاى جاندار و بيجان است و من گوشه اى از آن ميدان و مشتى نمونه خروارم.

قبل از ورود به عرصه گاه جهاد بايد در تدارك اسلحه و مهمات عليه دشمن بود. اگر كسى در حال غفلت به جبهه نبرد برود و در آنجا با دشمن روبرو شود و با ديدن دشمن به ياد اين مهم افتد كه بايد غرق سلاح شد، بدون شك همه چيز را باخته و مغلوب دشمن تا دندان مسلّح خواهد شد.

تمرين حملات به دشمن، علم به اسلحه و بكارگيرى آن و توجه به شگردهاى دشمن و ديگر مقدمات لازم، همه و همه بايد قبل از ورود به جبهه و رودررويى با دشمن انجام بگيرد.

فاصله مشعر تا رمى جمرات فاصله معينى است و زمان تدارك سنگ ريزه تا رسيدن به جبهه، فاصله قابل توجهى است. در جمع كردن سنگ ريزه كه نشانى كوچك از اسلحه بزرگ براى كوبيدن دشمن است، بايد آراسته به نيت خالص شد و به فلسفه و حكمت اين عمل توجه قلبى و عقلى نمود وبراى نبرد در آمادگى كامل قرار گرفت.

4- به هنگام وقوف در مشعر، كه ركنى از اركان حج و

ص: 103

عملى واجب است، به حمد و تهليل و تسبيح و تمجيد و تكبير و ثناى حضرت حق برخيز و بر رسول با كرامت اسلام درود فرست و براى خود دعا كن. (1)

سرزمين مشعر، سرزمين پايان هجر و نقطه شروع وصال و لقاء است، به همين خاطر از طلوع فجر روز دهم تا غروب آفتاب كه اعمال مشعر و منا پايان مى پذيرد، براى زائران بيت محبوب عيد و ساعت انبساط و خوشحالى و لحظه غرق شدن در غفران و رحمت است.

5- خروج از منا بايد اوّل طلوع آفتاب صورت بگيرد.

ورود به منا به وقتى است كه خورشيد شعاع تابناك خود را به پهن دشت مشرق زمين گسترده تا به زائر بگويد:

اكنون كه به وسيله وقوف در عرفات و انجام اعمال آن «وقوف به مشعر و درك لقاى حق به صفاى باطن و نورانيّت درون رسيده اى و معيّت و رحمت و قدرت و لطف حضرت دوست را به همراه دارى و در مدار ولايت او قرار گرفته اى:

وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ....


1- 1- بحار، ج 96، ص 268.

ص: 104

آماده نبرد با نفس اماره و شياطين ظاهرى و باطنى، و بت هاى جاندار و بى جان و طاغوتهاى زمان شو؛ گر چه جز احرامى به تن و هفت سنگ ريزه به دست ندارى ولى همانند موسى در ميدان نبرد با فرعون و فرعونيان، بدون ترديد پيروزى از آن تو است كه موسى عليه السلام هم در آن جنگ سخت، جز گليمى به دوش و عصايى به دست نداشت ولى آن گليم پوش بر اثر تقوا و عبادت در مدار كليم اللّهى قرار گرفت و با همان قوّت و قدرت معنى بر طواغيت زمان و نوچه هايش پيروز شد!

1- منا در روايتى از حضرت رضا عليه السلام آمده است: علّت نامگذارى اين سرزمين به «منا» اين است كه امين وحى در آن جايگاه به ابراهيم گفت:

«يا ابراهيم تمن على ربّك ما شئت». (1)

«اى ابراهيم، آنچه از خداوند مهربان نسبت به خود آرزو دارى آرزو كن.»

از اين روايت عرشى، علاوه بر اين كه وجه تسميه اين سرزمين به منا استفاده مى شود، مى يابيم كه سابقه اين منطقه به عنوان بخشى از ظرف مسائل حج، يك سابقه طولانى


1- 1- بحار، ج 96، ص 272.

ص: 105

است، سابقه اى كه حتى به زمان حضرت آدم عليه السلام باز مى گردد. (1)

2- بيتوته در منا واجب شرعى است و- احتمالًا- راز آن در اين است كه مؤمن رياضت خود را در خوددارى از لذائذ دنيايى تكميل كند، تا بين دو كفه «ماديت» و «معنويت» ايجاد تعديل گردد.

افراط در امور مادى و نيز افراط در امور معنوى باعث محروم شدن از فيوضات الهى است.

زائر قبل از ورود به مناسك، بدون شك بر اثر جاذبه هاى دلفريب ظاهر حيات، روح و قلب و جسمش دچار افراط در ميل و دلبستگى به امور مادى بوده و به همين خاطر از تهيه و تدارك توشه براى عالم آخرت بازمانده بود؛ اكنون در اين ديار به حكم حضرت حق بايد در مدار رياضت قرار بگيرد تا تعديل لازم در جهت امور مادى و معنوى حاصل شود و اگر بيتوته واجب در منا را نخواست بايد بجاى آن به رياضت سخت ترى كه بيدارى اوّل شب تا صبح است همراه با عبادت و ذكر حق در مسجد الحرام تن در دهد.


1- 1- بحار، ج 96، ص 35.

ص: 106

3- در روز عيد قربان، در سرزمين منا، رمى جمره عقبه با هفت سنگ ريزه واجب است. شايد حكمت رمى جمره عقبه، كه مشهور به شيطان بزرگ است، اين است كه در نبرد با دشمنان بايد سراغ خشكاندن ريشه بروى، كه زدن شاخ و برگ سود چندانى ندارد؛ زيرا تا «بت بزرگ» كه «نفس امّاره» است در ميدان حيات زمينه تاخت و تاز دارد، با از دست دادن شاخ و برگ، به دنبال جايگزين كردن شاخ و برگ ديگر مى رود. پس اين ريشه خطرناك را با كمك گيرى از حق، از بيخ و بن برآور تا به آسانى بتوانى شاخ و برگهاى آن را، كه اميال سركش و غرائز خارج از حدود الهى است، بخشكانى و ظاهر و باطن را از تسخير دشمن بيرون آورده، در مدار حق و حق پرستى قرار دهى.

توجه داشته باش كه با زدن هر سنگ ريزه اى به آن ديوار، كه سمبلى از شيطان و شيطنت است، گناه كبيره اى از تو آمرزيده مى شود. (1)

در وقت رمى نيّتت را خالص كن تا تيرى كه پرتاب مى كنى همراه با مركب قدرت حق به هدف بخورد و به وقت پرتاب سنگ بگو:


1- 1- بحار، ج 96، ص 273.

ص: 107

اللَّه اكبر، اى مولاى من، شيطان رانده شده را از من هم دور كن. خداوندا! بر اساس روش پيامبرت كتابت را تصديق دارم. الهى! حجّ مرا مبرور، عملم را مقبول، كوششم را مشكور گردان و گناهم را بيامرز.

«اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُمَّ ادْحَرْ عَنِّي الشَّيْطَانَ اللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتَابِكَ وَ عَلَى سُنَّةِ نَبِيِّكَ صلى الله عليه و آله اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ حَجّاً مَبْرُوراً وَعَمَلًا مَقْبُولًا وَ سَعْياً مَشْكُوراً وَ ذَنْباً مَغْفُوراً» (1)

روز يازدهم و دوازدهم نيز بايد جمره عقبه را رمى نمود تا اگر نيمه جانى از بت بزرگ بر جاست، از بين برود و خصلت اماره بالسوء نفس، كه مادر بت هاست جايش را به حالت لوّامه و عاقله متفكره، مطمئنه و راضيه و مرضيه بدهد.

4- عدد هفت در رمى جمرات، دستور شارع مقدس اسلام و شايد رمز و حكمتش نجات يابى از هفت طبقه ماديت و ظاهر عالم و ورود به عرصه گاه بى حدّ و مرز ملكوت و يافتن جايگاهى در كنار ملكوتيان پس از رهايى


1- 1- بحار، ج 96، ص 275.

ص: 108

از شيطان است، كه شيطان به هر شكل و رنگ در حريم ملكوتيان راه ندارد و شيطان زده هم از ورود به آن حريم ممنوع است. با رمى جمرات، شيطانِ درون و برون رمى مى شود و لياقت قرار گرفتن در حريم قدس براى زائر فراهم مى گردد.

5- سابقه قربانى براى حضرت حق ريشه در وضع زندگى دو فرزند حضرت آدم دارد.

يكى با نيت پاك و خالص و براى جلب رضاى دوست قربانى كرده و از او پذيرفته شد (هابيل) و ديگرى در غير آن راه به قربانى برخاست، به اين خاطر قربانى او از جانب حق باطل و مردود اعلام شد (قابيل). (1)

از همان زمان مسأله قربانى در پيشگاه حق به عنوان يك سنت شناخته شد و در بستر تاريخ پاى ثابتى پيدا كرد.

هجوم فرهنگ هاى مادى، غلط، شيطانى، طاغوتى؛ همانند ديگر برنامه هاى صحيح، اين برنامه را نيز به انحراف كشيد تا جايى كه در ميدان هواى نفس، در پيشگاه بتهاى بى جان و خدايان خيالى و ساختگى، براى باز شدن گره از مشكل زندگى، حتى انسان بى گناه را به قربانگاه كشيدند و


1- 1- مائده: 27.

ص: 109

او را فداى اميال و هوسهاى خود كردند.

قربانى مشروع، قربان كردن هدى در سرزمين منا، در پيشگاه حق براى اتمام مناسك حج، و قربان كردن جان شيرين خود و اهل خود در ميدان نبرد با دشمن براى تداوم چراغ هدايت حق و زحمات انبياء و ائمه عليهم السلام است.

قربانى در منا علامت و نشانى از ايثار و فداكارى ابراهيم در قربان كردن اسماعيل در پيشگاه حضرت معشوق است، كه آن واقعه شگفت انگيز با تبديل شدنش به قربان شدن يك گوسپند به عنوان فدا از جانب حق از ابراهيم و اسماعيل پذيرفته شد تا زائران حالت تسليم و ايثار و فداكارى خود را در قربانگاه اطاعت و عبادت به حضرت محبوب ارائه دهند، وگرنه قربان كردن گوسپندى ناقابل در پيشگاه دوست چيزى نيست كه از آن سخن به ميان بيايد!

قرآن اصل عمل را كه همراه با نيّت پاك و خالص است از شعائر الهى دانسته و تقسيم گوشت آن به سه قسمت براى خود، قانع و معتر، براى اتصال به روزىِ پاك با خوردن آن از جانب زائر و رفع درد دردمند با خوراندن به سائل و جلب محبّت رفيق با خوراندن به اوست؛ (1) فَكُلُوا مِنْها


1- 1- بحار، ج 96، ص 279.

ص: 110

وَأَطْعِمُوا الْقانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ... (1)

و منظور از اين همه، رسيدن به تقواى الهى است كه به اين سبب زائر بتواند به حق برسد. (2)

بُعد سياسى و اجتماعى حج

حركت صدها هزار نفر، از هر مملكتى، با رعايت قوانينى خاص، و به هم پيوستن آنان در يك سرزمين و يكرنگ شدن يك جمعيت چند ميليونى؛ از انواع ملت ها و كشورها در ميقات و حركت همگان، با شعار واحد «لبّيك اللهم لبّيك ...» به سوى شهر مكّه و قرار گرفتن كلّ آنها در مطاف همچون سيل خروشان، بافرياد تكبير و رفتن به سعى صفا و مروه با صف واحد و محرم شدن چند ميليون در روز هشتم و كوچيدن به عرفات و مشعر و منا، كه هر بيننده اى را خيره مى كند و هر قدرت طاغوتى را از اين اجتماع آن هم با هدفى واحد و عملى واحد و نيّتى خالص شگفت زده مى نمايد و دل او و يارانش را؛ همچون ماهىِ دريا غرق در درياى رعب و وحشت مى نمايد، اگر يك مسأله سياسى و اجتماعى نيست پس چيست؟! قياماً للناس (3)

، مثابة


1- 1- حج: 36.
2- 2- حج: 37.
3- 3- مائده: 97.

ص: 111

للناس (1)

، هدى للعالمين (2)

چه معنا و مفهومى دارد؟

اگر حج به نظر بعضى از پيشوايان دينى اهل تسنن يك عمل فردى و عبادتى محدود به يك نفر است، در برابر دو بار «للناس» و يك بار «للعالمين»، از سه آيه قرآن چه پاسخى دارند؟

منافع سياسى، اجتماعى و اخلاقى حج، كه نسبت به تمام مناسك فراگير است، نه تنها بايد به مسلمانان مناطق مسلمان نشين برسد بلكه به فرموده قرآن مجيد؛ بايد در هر زمان تمام انسانهاى آن زمان از آن بهره مند شوند. آنان كه نمى گذارند صداى شعار توحيد، نبوت، ولايت و صداى قيام عليه طاغوتها و صداى رهبرى واحد نسبت به جامعه اسلامى و جهانى و دعوت به يكى شدن و يكرنگ گشتن؛ آن هم رنگ ايمان به خدا و دعوت تخلق به اخلاق خدا از كنار كعبه- كه مركز هدايت عالمين است- به جهانيان برسد و ناس را از قيام عليه نفس اماره و شياطين بزرگ و كوچك، با خفه كردن صداى حاجيان در محدوده اين معنا كه حج عبادت فردى است، باز مى دارند، با اين كه مى دانند


1- 1- بقره: 125.
2- 2- آل عمران: 96.

ص: 112

كار جلوگيرى آنان از پخش فروغ هدايت به تمام جهان، خلاف صريح كتاب خداست، فرداى قيامت در پيشگاه حق چه جوابى دارند؟ مگر اين كه بگوييم خدا و قيامت را قبول ندارند! و به اين خاطر، با خيالى راحت در مقابل حج، كه مجموع مناسكش رنگ سياست مثبت و اجتماعى بودن دارد، مى ايستند.

راستى كدام يك از دستورات دين جداى از سياست؛ يعنى نظام صحيح دادن به زندگى همگان از بركت يك حكومت عادل و جداى از امور اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى است؟ مگر نماز ايستادن همگان در صف واحد، در مركزى معيّن چون مسجد نيست؟

مگر اين قيام و ايستادن، ايستادن در برابر ضد خدا، و نفى شهوات، و طرد بت ها و جنگ با شياطين درونى و برونى نيست؟

مگر جاى نماز را محراب؛ يعنى محل حرب و جنگ و جهاد نمى گويند؟

مگر جمع شدن همگان در صف واحد و در محلى معين، باعث آشنايى آنها با يكديگر و با خبر شدن از دردها و خلأها و اقدام براى رفع آن دردها و خلأها نيست؟

مگر نماز گزار نبايد در محل و لباس و مكانى كه نماز

ص: 113

مى خواند، و با آبى كه غسل مى كند و وضو مى گيرد و با خاكى كه تيمّم مى نمايد، همه و همه مباح باشد؛ يعنى از مال حلال و مال و زكات و خمس داده شده، تهيه شده باشد؟

مگر جملات نماز باعث اتّصال به توحيد، نفى شرك انحصار عبادت در حق، توجه به قيامت، قرار گرفتن در صراط مستقيم و در يك كلمه علّت تزكيه اخلاق نيست؟

عبادات و طاعات ديگر و خلاصه تمام برنامه هاى اسلامى، هر يك به صورتى با بعد سياسى و اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى ارتباط دارند.

حج كه زمانش از نظر اداى مناسك گسترده تر از عبادات ديگر و اجتماعش از همه اجتماعات باشكوهتر و مكانش نقطه اتصال قلب همه ملّت ها، از هر رنگ و نژاد، با يكديگر است، بدون ترديد بعد سياسى واجتماعى و اقتصادى و اخلاقيش فوق العاده تر و منافعش براى تمام جهانيان از عبادات ديگر بيشتر است.

اگر آنان كه مدعى خادمى حرمين شريفينند و توجيه گران اعمال آنان كه روحانى نمايان دربارى و حقوق بگيران دولتى هستند، براى يك بار حج و اعمال آن را از اسارت افكار و عقايد و قدرت خود آزاد كنند و بگذارند مسلمانان با اين جمعيت فراوان به

ص: 114

جاى حج فردى حج ابراهيمى و محمدى انجام دهند و از بلندگوهاى مدينه و مكه و منا و عرفات و مشعر صداى پاك توحيد و نبوّت و ولايت را بگوش عالميان برسانند و جهانيان را نسبت به جنايات طاغوتها و طاغوتيان بيدار كنند، معلوم مى شود حج چه منافع سنگينى براى مردم روى زمين دارد؟

«مثابةً للناس»، قياماً للناس»، «هدىً للناس»

شما كه كليه امور مدينه و مكه را در دست داريد، موجوديت خود را و توجيه گران اعمالتان را در گرو تكيه دادن به قدرتهاى استكبارى، كه ريشه در يهوديت و مسيحيت و الحاد دارد، مى دانيد، مى ترسيد اگر حج به صورت حج ابراهيمى و محمدى انجام بگيرد از بين برويد، در صورتى كه اگر ولايت يهود و نصارى و مشركين را رها كنيد و در سايه ولايت خدا قرار بگيريد و به آغوش بيش از يك ميليارد مسلمان برگرديد و بگذاريد سفره حج در بعد سياسى و اجتماعى و اقتصادى و اخلاقيش پهن شود، زحمتتان كمتر و تداوم حيات سياسى و دولتى شما بيشتر خواهد شد.

شما اگر حج را از اسارت قدرت خود و توجيه توجيه گران؛ يعنى آخوندهاى دربارى، آزاد كنيد، خود و

ص: 115

كشورتان، مسلمانان و كشورشان از اسارت مستكبران جهان آزاد مى شوند و ديگر فرهنگ پاك اسلام و معادن طلا ونفت و ذخاير ديگر مسلمانان به غارت يهود و نصارى و شرك و كفر نخواهد رفت.

سياست مثبت؛ يعنى تشكيل حكومت اسلامى براى پيشبرد اهداف قرآن و سنت و امامان معصوم و حفظ آثار عملى و اخلاقى و اعتقادى اسلام و جهت دادن به مردم براى تشكيل مدينه فاضله و حيات طيّبه. چنين سياستى عين دين و دين عين آن سياست است.

شما هيچ دليل قانع كننده و برهان محكمى بر تفكيك دين از سياست نداريد. آنچه مى گوييد فقط و فقط ادعاست و ريشه در فرهنگ بنى اميّه و از چند صد سال قبل ريشه در سياست استعمارى غرب و در اين زمان ريشه در سياست شيطان بزرگ دارد.

اگر دين را از سياست تفكيك نكنيد و در لباس آخوندى در ممالك عربى، به خصوص حجاز، اين معنا را به مردم مستضعف القا نكنيد، پس جهانخواران مستكبر چگونه نفت را به غارت ببرند، پس اسرائيل غاصب چگونه پايش را براى نابودى اسلام و مسلمانان در خاور ميانه محكم كند. پس چگونه به

ص: 116

جوانان و نسل امروز مسلمانان هجوم فرهنگى شود، پس چگونه نوكران بى جيره و مواجب غرب بر همه چيز مسلمانان مسلّط باشند؟

آرى شماييد كه با كج فهمى يا نفهمى و يا فهميدن ولى دين به دنيا فروختن و خدا را با غرب معامله كردن و آخرت را به لذّتهاى چند روزه دنيا تبديل نمودن، در دل كشورهاى اسلامى و در خانه مسلمانان و كنار معادن كشورهاى اسلامى به خصوص در سرزمين وحى و كنار حرم رسول حق و حرم امن خدا، باعث پهن شدن سفره استعمارگران شده ايد و باعث اينهمه ذلت و خوارى براى مسلمانان گشته ايد.

شما اگر از زمان پيروزى انقلاب اسلامى در ايران به نداى فرزند رسول خدا، حضرت امام خمينى- رضوان اللَّه تعالى عليه- جواب مثبت مى داديد، امروز وضع مسلمانان و كشورهاى آنان و معادن و ذخايرشان، به خصوص لبنان، فلسطين، اريتره، بوسنى، چچن، سومالى و ... به اين وضع نمى افتاد و چه بسا كه مسير تاريخ عوض شده بود و فروغ هدايت حق از كنار كعبه تمام جهان را روشن مى ساخت و مسلمانان و ذخايرشان از اسارت دشمنان خدا آزاد شده بودند.

ص: 117

برائت از مشركين

1- نداى الهى توحيد و دعوت به بندگى و طاعت حق، كه به حق ضامن خير دنيا و آخرت مردم و عامل بيدارى و رشد انسانها و شكوفا شدن استعدادهاى آدميان و باعث آبادى دنيا و آخرت و به پا شدن خيمه حيات طيّبه است، به وسيله اولين پيامبر در عرصه گاه زندگى انسان طنين انداز شد.

از همان زمان قابيليان شهوت پرست و اسيران بند هوا و هوس و خود فروختگان به دنياى پست و متكبران معاند و آنان كه مى خواستند ميدان حيات، عرصه تاخت وتاز بى محاسبه آنان باشد و از اين طريق ديگران را دچار فضاى ظلمانى استعمار و استثمار نمايند و از اين نمد براى خود كلاهى بسازند و در اين مقام تمام نعمت هاى الهى و حقوق ديگران را ابزار و وسايل پيشبرد اهداف پليد خود نمايند، در برابر خط نورانى توحيد- كه مردم را به حرّيت و آزادى واقعى، به اخلاق حسنه و عمل صالح، به رعايت حقوق خود و ديگران، به استقلال و كرامت، به علم و دانش و به بصيرت و بينش دعوت مى كرد- ايستادند.

اينان روشن بودن چراغ توحيد را مانع از

ص: 118

حاكميت ظالمانه خود بر جان و مال و ناموس و دين و حقوق مردم دانستند و با تمام وجود براى خاموش كردن اين چراغ، قدرت خود و استعمار شده ها را به كار گرفتند.

برائت و بيزارى از شرك، كفر، الحاد و زندقه- كه مقدمه بيدار كردن مردم و زمينه ساز هجوم بنيان كن بر شرك و كفر بود- از همان زمان ايستادگى شرك عليه توحيد شروع شد.

بيداران راه حق، بينايان با كرامت، آزادگان از جان گذشته، طرفداران حقيقى حريّت و استقلال، انديشمندان با اصالت و در رأس آنان انبيا و ائمه عليهم السلام به هيچ شكل، در هيچ زمانى سر سازش و صلح و تسليم با اين وحشى هاى بى رحم و غارتگران بى حميّت و دزدان طريق انسانيت نداشتند.

اهل توحيد به هر طريق و به هر شكل و به هر زبان و با هر قدرت و قوّت، براى به عقب راندن اهل شرك و كفر فرياد سردادند و مشت عليه آنان گره كردند و بر دهن آنان كوبيدند و در اين مسير غفلت زدگان را بيدار و چراغ توحيد را از خاموش شدن حفظ كردند.

اقتضاى عقل و فطرت و وجدان و حميّت در اين است

ص: 119

كه موحّد، از توحيد، از فرامين حق، از كتاب حق، از نبوّت انبيا، از امامت امامان و محصول حاكميت اين حقايق- كه آزادى و استقلال، كرامت و حريّت و آبادى دنيا و آخرت است- دفاع كند و با تمام وجود بر سر مهاجمان به حقايق فرياد بكشد و به آنان بفهماند كه ما را با شما سر صلح و تسليم و نيّت نشستن بر سر يك سفره و اراده قبول برنامه هاى بنيان سوز نيست.

دين كه پشتوانه عقل و فطرت و وجدان است نيز با قاطعيت كامل، اين معنا را از جانب حق و انبيا و امامان به تمام موحدان بيدار دستور مى دهد و از آنان مى خواهد، تا اهل شرك و كفر براى خود عرصه جولان مى بينند، بر سرشان فرياد بكشند و با اين فرياد زمينه بيدارى غافلان را فراهم و ميدان نابودى شرك و كفر را آماده كنند.

سكوت در برابر شرك و مشركان، بى تفاوتى در مقابل سردمداران كفر ونفاق محصول جهل و غفلت و نشانه ضعف ايمان و سستى اراده انسان است.

انبيا بدون خوف و ترس همراه با اهل توحيد و گاهى يكّه و تنها بر سر اهل شرك فرياد زدند و از آنان با صداى رسا و نعره رعد آسا برائت و بيزارى جستند.

ص: 120

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ. (1)

ابراهيم با جسارت و جرأت و بدون خوف و ترس بر سر سرپرست خانواده خود و قومش يكّه و تنها فرياد زد:

«من از آنچه كه شما آن را عبادت مى كنيد بيزارم!»

ونيز آن حضرت با موحّدان بيدار بر سر اهل شرك و سردمداران آنان فرياد برائت زد و خداوند متعال او و موحّدان را در قرآن مجيد بعنوان اسوه و سرمشق موحدان تاريخ معرفى كرد تا اهل توحيد در هر زمان و در هر دوره و در هر موقعيت، بر سر مشركان فرياد برائت بزنند.

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ. (2)

در حركت ابراهيم و مؤمنانى كه در معيّت او بودند،


1- 1- زخرف: 26.
2- 2- ممتحنه: 4.

ص: 121

براى شما سرمشق نيكوست، زمانى كه به جامعه زمان خود گفتند: ما از شما و آنچه را غير خدا مى پرستيد بيزاريم، ما كافر به شما و فرهنگ شماييم. بين ما و شما دشمنى و كينه ابدى است، تا زمانى كه شما به مدار توحيد برگرديد.

2- اگر رسول خدا به دستور خدا، در شهر مكّه برائت حق و رسولش را عليه مشركان اعلام مى كند، اگر پيامبر بزرگ و مردم موحد بر سر مشركان فرياد برائت سر مى دهند و با اين فرياد دل مشركان را از رعب و ترس پر مى كنند و اهل غفلت را بيدار مى نمايند و اوضاع اهل شرك را كمرنگ مى كنند. و زمينه نابودى اين خط خطرناك را فراهم مى آورند:

اوّلًا: كارى است عقلى و وجدانى و انسانى؛ چون معنا ندارد انسان عاقل، غارتگر دين و دنيا را در يك قدمى خود ببيند و عكس العمل نشان ندهد.

ثانياً: برنامه اى است شرعى و كارى است بر حق كه به دستور حضرت ربّ العزه انجام مى گيرد.

ثالثاً: اقتداى به ابراهيم و موحّدان زمان اوست.

از آيات قرآن و پيشينه تاريخى برائت و حكم عقل استفاده مى كنيم كه مسأله برائت و بيزارى از مشركين واجب شرعى و عقلى و اخلاقى است و اختصاص به زمان

ص: 122

و مكان معيّنى ندارد. نهايت اين كه فرياد برائت انسان از هر كجا كوبنده تر، وسيع تر و به صورت گسترده تر و با جمعيت بيشتر، خصوصاً اگر از تمام ملت هاى اسلامى در صحنه باشند، بر سر مشركين فرود آيد، بايد آنجا را مركز اصلى برائت و ديگر مناطق را شعبه آن مركز اصلى براى كوبيدن شرك و كفر قرار داد و انتخاب شهر مكّه كه «مثابة للناس»، «قياماً للنّاس» و «هدى للعالمين» و مركز تجمّع تمام مستطيعان از هر ملّت و كشور است. به عنوان مركز اصلى برائت از مشركين، انتخابى اساسى و اصولى است. و كسى را نرسد كه مانع از اين كار شود، كه اين مسأله يك مسأله عقلى و شرعى و وجدانى است و مكّه معظّمه كه جايگاه برائت محمّد صلى الله عليه و آله و موحّدان عليه مشركان است و او بالاصاله و به عنوان اقتداى به ابراهيم وبه دستور حق برائت را انجام داد، بهترين و مناسب ترين محل براى برگزارى برائت است. و پيشگيرى از آن؛ به هر دليل، عملى حرام و موجب محدود شدن فروغ هدايت و ادامه اسارت مسلمانان به دست مشركان و علّت تداوم غارت منابع و ذخاير يك ميليارد انسان مظلوم و باعث تاخت و تاز بيشتر مشركان و صهيونيست ها به ممالك اسلامى و ملّت مسلمان است.

ص: 123

تأكيد امام خمينى قدس سره آن انسان والا و مقام معظّم رهبرى و نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج مؤمن ايران بر انجام برائت در شهر مكّه، ريشه در حكم عقل و وجدان و آيات قرآن و روايات و اقتداى به ابراهيم در مسأله برائت، و قدم گذاشتن در جاى قدم رسول پاك اسلام در اين حقيقت الهى است.

صداى برائت از مشركين به اندازه اى كه در كنار خانه حق رسا و كوبنده است و بوسيله منتخبين تمام ملل اسلامى پس از بازگشت از زيارت به گوش بيش از يك ميليارد موحّد مى رسد و نيرويى بهم پيوسته عليه سردمداران شرك تشكيل مى دهد، و عاقبت اين سفره آلوده را از عرصه گاه حيات انسان برمى چيند در شهرها و كشورهاى ديگر رسا و كوبنده نيست، گرچه برائت از مشركين در مكه، ما را از برنامه برائت در تمام مناطق مسلمان نشين بى نياز نمى كند.

3- اين كه وعاظ السلاطين و آخوندهاى جيره خوار دولت در سرزمين وحى، كه از روحانى بودن فقط و فقط اسمى را به يدك مى كشند و جز توجيه آيات كريمه قرآن و روايات كتب خودشان به نفع دولت ها كارى ندارند، «برائت از مشركين» را كه دستور خدا در قرآن و سنّت انبيا و

ص: 124

حكم عقل است، و مركزيّت آن مكّه مكرّمه مى باشد و اختصاص به زمان خاصى ندارد بلكه تا مشرك هست برائت هم هست زيرا حكم الهى ابدى و جاويد است، به عنوان «جدل» مى نامند و به متن آيه 197 سوره بقره فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ بر نفى آن توسل مى جويند و فتوا به حرمت صادر مى كنند! و به غير ما انزل اللَّه و به غير سنت پيامبر حكم مى دهند؛ زيرا اين حكم به نفع مشركان و كافران و به زيان تمام ملّتهاى اسلامى است.

اين بى خبران بر خلاف كتب لغت عرب و بر خلاف تفاسير خود و برخلاف روايات، برائت از مشركين را در سرزمين وحى به وسيله موحدان مصداق جدل مى گيرند، در حالى كه جدل در كتب لغت؛ مانند المنجد، به معناى كينه و دشمنى است و كينه و دشمنى حرام و نهى شده، بخصوص در ايام حجّ كينه با دوستان مؤمن و خدمه خود و با حمله داران و سرپرستان حجاج است، اين معنايى است كه يكى از بزرگترين مفسران اهل سنت، جناب زمخشرى در تفسير كشاف جلد اوّل ص 243 ذكر كرده است و اين معناى لغوى و تفسيرى چه ربطى با كينه و دشمنى با دشمنان خدا و دشمنان مسلمين و غارتگران دزد، و صهيونيست ها و

ص: 125

سردمداران كفر دارد.

راستى چه شگفت انگيز است كه وعاظالسلاطين، و دولت هاى به ظاهر اسلامى، اعلام دشمنى با دشمنان خدا را در سرزمين وحى با تكيه بر آيه قرآن جدل مى نامند و بر موحّدان از جان گذشته اين اعلام برائت را حرام مى دانند و از آنان مى خواهند به عنوان يك تكليف شرعى، در برابر زورگويى قلدران، و كفر كافران و شرك مشركان و جنايات صهيونيست ها و غارت منابع و ذخاير ملل اسلامى و كشتار مسلمانان در مناطق مختلف به وسيله استعمارگران، به خصوص آمريكا و اسرائيل، سكوت كنيد!

در پاره اى از روايات شيعه و سنى، جدل به معناى «لا واللَّه» و «بلى واللَّه» (1) و سبّ و ناسزا و مراء و خصومت، و زبان زبانى دو مؤمن با يكديگر و قسم راست و دروغ در حال احرام آمده، به وعاظ السلاطين بايد گفت باز اين معانى چه ربطى به برائت از مشركين- كه كارى است عقلى و قرآنى- دارد؟ بى حيايى و بى شرمى تا كجا كه انسان آنهم در لباس دين مفهومى را بر لغتى و آيه اى و روايتى تحميل كند و به خورد مردم بدهد؟!


1- 1- صافى، ج اول، ص 176.

ص: 126

كتاب خدا در آيه 197 سوره بقره جدل را در رديف فسق و رفث ذكر كرده و آن از امورى است كه مناسبت با وضع زائر در حال احرام ندارد.

علاوه بر همه اينها، زمخشرى در جلد اوّل كشاف، ص 244، با ذكر روايتى از رسول خدا مى گويد: آنچه در حقيقت در آيه شريفه از آن نهى شده، رفث و فسوق است.

و براى جدال به حكم روايت رسول حق موقف حرمتى نيست و آن حديث را علماى سنّى متفق عليه اهل سنت مى دانند.

قال صلى الله عليه و آله: «من حجّ فلم يرفث و لم يفسق خرج كهيئة يوم ولدته امّه»

«كسى كه حج به جاى آورد و مجامعت با زن و خروج از حدود شرعى نداشته باشد، از حج مانند روز ولادت از مادر پاك و پاكيزه خارج مى شود.»

زمخشرى مى گويد: چون كلمه جدال در روايت رسول حق نيامده، بنابراين حكم حرمت براساس اين روايت از جدال استثنا مى شود، پس مجادله دو مؤمن با يكديگر حرام نيست چه رسد به مجادله مؤمن با دشمنان خدا.

چون وعاظالسلاطين برهان و حجت و دليل محكمى،

ص: 127

جز فشار اربابان دولتى و اربابان اربابان دولتى، بر حرمت برائت از مشركين ندارند و تفاسير و كتب روايى آنان از منع برائت در ايام حج، در مكّه مكرمه خالى است ودلايل و براهين بر غير رأى سخيف و پوچ آنان است. لزوم برائت از مشركين بر زائران حرم حق، كه صداى رسايشان از آنجا به همه جا مى رسد ثابت است و بايد بدانند كه حج بى برائت، با توصيفى كه از برائت ذكر شده، حج كامل و تمام نيست و به همين خاطر حاجيان با كرامت ايران اسلامى همه ساله در عين لشكركشى حجاز عليه برائت، به هر شكلى كه بتوانند در سرزمين وحى، برائت از مشركان به خصوص سردمداران آنان آمريكا و اسرائيل را انجام مى دهند و با حجى تمام و كامل و مقبول به ديار خود باز مى گردند.

خلاصه، برائت از مشركان در سرزمين وحى، كه جزئى معنوى از حج خانه خدا است و لزوم آن از حكم عقل و شرع استفاده مى شود و معنايى جز ايستادن در برابر زورگويان و قلدران و مشركان و صهيونيست ها ندارد، برائت است نه جدل، كه جدل در لغت به معناى خصومت، ناسزا، مراء، كينه، لا واللَّه وبلى واللَّه است نه به معناى فرياد خداگونه و پيامبر گونه عليه مشركان جهان، در همه ادوار و

ص: 128

در همه سرزمين ها، به خصوص در سرزمين وحى كه جايگاه اصلى برائت است.

بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. (1)

وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ. (2)

حج بيداران

زائرى از شهر تبريز در آستانه سفر به حج، از عارف عامل، صادق كامل، زاهد عابد و بيناى بيدار، حاج شيخ محمد بهارى همدانى تقاضاى دستور العمل مى كند، آن مرد وارسته به او مى نويسد:

«اى خواهان وصول به خانه حق، بيدار باش كه حضرت احديّت- جلّ شأنه العظيم- را بيوتات مختلفه مى باشد؛ يكى را كعبه ظاهرى گويند كه تو قاصد او هستى، ديگرى را بيت المقدّس و ديگرى را بيت المعمور و ديگرى را عرش


1- 1- توبه: 1.
2- 2- توبه: 3.

ص: 129

و هكذا، تا برسد به جايى كه خانه حقيقى اصلى است كه او را قلب نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست.

آرى اول بايد مناسك خانه قلب را به جاى آورد و آن تصفيه اين خانه از بت رذائل و آراستن آن به صفات و اسماء الهيه است، كه تا اين كعبه باطن را از بت ها پاك نكنى و پرده خبائث را از روى آن بر ندارى، لياقت زيارت كعبه قرار داده شده در مكه را پيدا نكنى، كه راه ورود به آن حريم- كه در حقيقت حريم عنايت و رحمت است- دل است.

شكى نيست كه براى هر بيتى از بيوتات حضرت حق، آداب و رسومى است- كه طالب هر بيت، آداب و رسوم آن بيت را بايد رعايت كند تا به حقيقت و واقعيت آن بيت برسد كه بدون رعايت آداب و رسوم هر بيت، رسيدن به آن بيت كارى محال و زحمت در راه آن زحمتى بيهوده و رنجى بى قيمت است.

أمّا معناى «خانه او» چه باشد، اين اضافه؛ يعنى اضافه «بيت» به «اللَّه» از باب تشريف است يا طور ديگر، مقصود بيان آن نيست. غرض در اين رساله بيان آداب كعبه ظاهرى است، غير آن آدابى كه در مناسك مسطور است. در ضمن شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم- فى الجمله بشود.

ص: 130

أولًا بدان غرض از تشريع اين عمل شريف، اين باشد كه از طريق مناسك اين بيت بدانى كه مقصود اصلى از خلقت انسان، معرفت خدا و وصول به درجه عشق او و انس به حضرت اوست و اينها تحصيل نمى شود مگر به تصفيه قلب، و آنهم ممكن نيست مگر به حفظ نفس از شهوات و انقطاع از دنياى دنى، و قرار گرفتن در راه رنج عبادات ظاهرى و باطنى.

شارع مقدّس عبادات را يك نسق نگردانيده، بلكه مختلف وضع كرده؛ زيرا به هر يك از آنها رذيله اى از رذائل مكلف زايل مى گردد تا به اشتغال به تمام آنها تصفيه تمام عيار گردد چنانكه اداى صدقات و حقوق ماليه قطع ميل مى كند از حكام دنيويه و صوم قطع مى كند، انسان را از مشتهيات نفسانيه و صلاة نهى مى كند، هر فحشا و منكر را و همچنين ساير عبادات.

چون حجّ مجمع العناوين بود، خصوصيت ديگرى در بين عبادات پيدا كرد، چه اين كه مشتمل است بر جمله اى از مشقات اعمال كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را دارد؛ مانند انفاق مال كثير، قطع از اولاد و عيال و وطن، جدايى از نفوس شريره، طىّ منازل بعيده، و ابتلا به گرماى سخت و عطش شديد و انجام اعمال نا مأنوس و خلاف

ص: 131

طبع؛ مانند رمى جمره و طواف و سعى و احرام و غير آن.

و نيز داراى فضائل عالى ديگر است؛ مانند تذكر به احوال آخرت به هنگام تماشاى اصناف خلق و اجتماع كثير فى صقع واحد على نهج واحد لا سيما در احرام و وقوفين و رسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبيا، از آدم تا خاتم- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- و تشرف به محل قدمهاى آن بزرگواران، مضافاً بر تشرف بر حرم خدا و خانه او علاوه بر حصول رقت كه مورث صفاى قلب است به ديدن اين امكنه شريفه با امكنه شريف ديگر كه رساله گنجايش آن را ندارد.

نتيجه اين كه حجّ داراى جمله اى از مشقت ها و فضائل كثيره از اعمال است و رسول خدا فرمود: رهبانيّت را در اين مكتب به جهاد و حج تبديل كردم و انسان با توجه به اين واقعيات بايد بداند كه به كرامت اين سفر روحانى نمى رسد مگر با رعايت آداب و رسوم حقيقى آن و آن چند امر است:

اول- اين كه هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد و به قصد امتثال امر شارع بجا آورده شود تا عبادت به شمار آيد.

كسى كه اراده حجّ دارد، اوّلًا بايد قدرى تأمّل در نيّت

ص: 132

خود نمايد، هواى نفس را كنار گذارد، ببيند غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب اوست يا نه، نستجير باللَّه غرضش تحصيل اعتبار يا خوف از مذمّت مردم يا تفسيق آنها يا از ترس فقير شدن است يا چنانكه معروف است هر كس ترك حج كند مبتلا به فقر مى شود، يا امور ديگر را غرض دارد، از قبيل تجارت و خوش گذرانى و سير در بلاد و غير ذلك.

اگر درست تأمّل كند خودش مى فهمد كه قصدش چيست، اگر معلوم شد كه وجه همّت خدا نيست، بايد سعى در اصلاح قصد خود كند و لا أقل ملتفت به قبح اين مسأله گردد كه قصد حريم ملك الملوك را نموده ولى براى اين مسائل مادى و خيالى و بى فايده. در اينجاست كه بايد به نحو خجالت آغاز سفر كند نه به نحو غرور و غفلت!

دوّم- اين كه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين، با بجا آوردن يك توبه حقيقى؛ يعنى توبه اى كه تمام مقدمات در آن رعايت شود؛ از قبيل ردّ حقوق، چه ماليه؛ مانند خمس و ردّ مظالم و كفارات، يا غير ماليّه؛ مانند غيبت و اذيت و هتك عرض و ساير جنايات بر غير كه لازم است از صاحبانش حلاليّت بخواهد، به آن صورتى كه در كتب فقهى يا روايى آمده. و اگر پدر و مادرش هستند آنان

ص: 133

را از خود راضى كند تا پاك و پاكيزه از منزل در آيد بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده، شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد تا به تمام قلب رو به خداى خود كند، همچنين فرض كند كه ديگر برنمى گردد.

آرى قطع علاقه از غير حق در اين سفر، مهم ترين برنامه اين سفر است و تا قطع علايق غلط و هوس هاى شيطانى و نيّت هاى آلوده نشود، روى به محبوب نشده و لذا روى محبوب هم به انسان نمى شود.

زائر بايد وصيّت تام و تمامى كند و به اطلاع اشخاص خيّر و دانا برساند كه كيفيّت وصيّت بايد چگونه باشد. در هر صورت كارى كند كه اگر برنگردد هيچ جزئى از جزئيات كار او معوّق نماند، بلكه در تمام عمر بايد چنين باشد، كه هيچ كس از مردن خود اطلاع ندارد!

سوم- اين كه اسباب مشغله قلبى در اين سفر براى خود فراهم نكند، تا او را در حركات و سكناتش كه بايد فقط به ياد محبوب واقعى باشد، باز دارد؛ از قبيل رفيق نا هماهنگ يا مال التجارّه يا غير آن، بلكه اگر بتواند با كسانى همسفر و همراه شود كه بودن با آنان ياد حق را در قلب تقويت كند يا اگر خداى ناخواسته دچار غفلت شد آنان به داد او برسند.

چهارم- تا ممكن است از مال خالص و حلال و طيّب

ص: 134

آنهم بطور زياد بردارد و در اين سفر از انفاق مضايقه ننمايد؛ زيرا كه انفاق در راه حجّ انفاق در راه خداست. از زيادى خرج در اين سفر ملكوتى نبايد دلگير بود، كه در احاديث آمده، درهمى خرج در اين سفر مساوى با هفتاد درهم است، ازهد زهاد، حضرت سجّاد، وقتى در اين سفر قرار مى گرفتند انفاق فوق العاده داشتند.

اگر در اين سفر چيزى از امور مالى از دست برود بايد كمال ممنونيت را از حق داشت و خاطر شاد بود؛ زيرا بر ميزبان است كه آن را در ديوان اعلى ثبت كند آنهم به اضعاف مضاعف تا روزى به عنوان تلافى به شخص باز گردد! نمى بينى اگر كسى تو را به ميهمانى بطلبد و در اثناى راه صدمه اى به تو برسد تا جايى كه بتواند جبران مى كند اگر چه لئيم باشد، پس چه گمان دارى در حقّ اقدر قادرين و اكرم اكرمين؟!

پنجم- اين كه بايد در اين سفر به طور جدّى حسنات اخلاقى را به كار برده و در مقام تواضع و فروتنى نسبت به رفيق و حمله دار و ساير مردم باشد و از لغو و فحش و درشت گويى و ناملايم در حذر باشد كه حسن خلق تنها در اين نيست كه اذيت انسان به كسى نرسد، بلكه از جمله حسنات اخلاقى تحمّل اذيت برادر مسلمان و مؤمن است و

ص: 135

بالاتر اين كه در برابر اذيّت غير، خفض جناح كند و به ياد آن حديث پر قيمت قدسى باشد كه فرمود: رضاى خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ام، هركه در صدد رضا جويى من است بايد آزار غير را متحمّل شود.

ششم- اين كه نه تنها قصد حجّ كند و بس، بلكه در اين سفر بايد چندين مرحله را قصد داشته باشد؛ از قبيل زيارت قبور مطهّره شهدا و اوليا و سعى در حوائج مؤمنين و تعليم و تعلّم احكام دينيّه و ترويج مذهب اثنا عشريه و تعظيم شعار اللَّه و امر به معروف و نهى از منكر و غير ذلك.

هفتم- اسباب تجمّل و تكبّر براى خود فراهم نياورد، بلكه شكسته دل و غبار آلود رو به حريم حضرت اللَّه رود، چنان كه در باب احرام به آن اشاره شده.

قيمت انسان در اين سفر به شكسته دلى و غبار آلودى اوست، در اين حريم فقط ميهمان متواضع، همراه بادل خاشع، راه دارد و بس، متكبّر را استعداد حضور در اين پيشگاه والا نيست.

هشتم- از خانه حركت نكند مگر اين كه نفس خويش و هر چه با خود برداشته و جميع رفقاى خود و اهل خانه و هر چه تعلّق به او دارد امانتاً به خالق خود- جلّ شأنه- در كمال اطمينان بسپارد و با دلى آرام از خانه خارج شود كه

ص: 136

حضرت او نعم الحفيظ و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النصير است.

نهم- اعتمادش به كيسه و قوه و قدرت خود نباشد، بلكه در همه حال بايد اعتمادش به صاحب بيت باشد. مقدمات اين سفر بيش از اين است كه به رقم رفت ولى در خانه اگر كس است يك حرف بس است. بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسمانى الى اللَّه است و يك سفر ديگرى هم روحانى الى اللَّه بايد داشته باشد و آن اين كه از اين بى خيالى و غفلت و جهل به اين حقيقت سفر كند كه براى خوردن و آشاميدن به دنيا نيامده، بلكه خلقت او براى معرفت و تكميل نفس است كه اين سفر عجيب سفرى است و اين سير عجائب سيرى است. و بداند همانطور كه در سفر حجّ زاد و راحله و هم سفر و امير حاج و دليل خادم و غيره لازم دارد كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به منزل نخواهد رسيد بلكه به هلاكت خواهد افتاد، در آن سفر هم بعينه به اينها محتاج است، ور نه قدم از قدم نمى تواند بردارد و اگر بدون اينها تصور كند مى تواند سير كند، قطعاً رو به تركستان است. نه كعبه حقيقى.

امّا راحله او در اين سفر بدن او است، بايد به نحو اعتدال از خدمت آن مضايقه نكند و نه چنان او را سير كند

ص: 137

كه از جلوگيرى طغيانش عاجز شود و نه چنان بر او گرسنگى دهد كه ضعف بر او غالب شود و از كار عبادت بازماند؛ خير الامور أوسطها.

افراط و تفريط در اين زمينه و در تمام زمينه ها اعم از مادى و معنوى، در شرع مقدس مذموم است.

اما زاد و اعمال خارجيّه او عبارت از فعل واجبات و ترك محرمات و مكروهات و اتيان به مستحبّات است كه از اين مجموعه تعبير به تقوا و پرهيز للَّه مى شود و آخرين درجه تقوا پرهيز از ما سوى اللَّه است و حاصل كلام اين كه هر يك از ترك محرّمات و اتيان به واجبات به منزله زادى است كه هر يك را در منازل اخرويه احتياج افتد كه اگر همراه نداشته باشى مبتلا خواهى شد، و پناه به خداوند از اين بلاى عظيم!

و اما همسفران در اين مسير، مؤمنين هستند، كه به همّت يكديگر و اتحاد قلوب، اين منازل بعيده طى خواهد شد و به همين حقيقت اشاره در قرآن دارد:

تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى

استاد ما- رضوان اللَّه عليه- مى فرمود: خيلى كار از اتحاد قلوب ساخته گردد كه از متفرد بر نمى آيد، نسبت به اين

ص: 138

مطلب اهتمام تام داشته باش كه همه مفاسد زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن طولانى است.

اما أمير حاج در اين سفر، ائمه طاهرين- سلام اللَّه عليهم اجمعين- هستند كه بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و متمسّك به حبل المتين ولاى آنان باشى و كمال استجابه آن خانواده عصمت و طهارت برايت باشد تا بتوانى چند قدمى بردارى والّا شياطين جنّ و انس در قدم اوّل تو را خواهند ربود، چنان كه عرب گرسنه باديه نشين مسافر را غارت مى كند.

و اما دليل راه، اگر چه ائمه طاهرين- سلام اللَّه عليهم- ادلاء على اللَّه هستند ولى ما از آن پستى تربيت و منزلت كه داريم، نمى توانيم از آن بزرگواران اخذ فيوضات بلا واسطه كنيم. در اين مسير محتاج به علماى آخرت و اهل تقوا هستيم تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات بنماييم، كه بدون آنان درك فيض در كمال عزّت و تعذّر است و بدون شك بدون علماى ربّانى از پيش خود كارى ساخته نيست.

بارى چون زائر به ميقات برسد، لباس خود را در ظاهر در آورد و ثوب احرام بپوشد و در باطن قصدش اين باشد كه لباس معصيت و كفر و ريا و نفاق را از خويش بدر

ص: 139

آورده و لباس طاعت و بندگى پوشيده و همچنين ملتفت باشد كه همچنان كه در دنيا خودش را به غير لباس خود و عادت خود، غبار آلوده و سربرهنه و پابرهنه ملاقات مى كند، همچنين بعد از مردن عمال خداى خود را به كمال ذل و انكار و عريان ملاقات خواهد كرد.

و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از آلودگى معاصى، وبه وقت احرام هم عقد توبه صحيح ببندد؛ يعنى حرام كند بر خود، به عزم و اراده صادقانه كلّ چيزهايى را كه خداوند عالم حرام نموده بر او كه ديگر بعد از مراجعت از مكّه معظمه پيرامون معاصى نگردد و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت دعوتى است كه به او متوجّه شده و در لبيك در نيتش باشد كه:

اوّلًا: قبول كردم كلّ طاعتى كه براى خداوند متعال است.

ثانياً: مردّد باشد كه اين عمل نا قابل از او قبول خواهد شد يا نه، در آنجا قضيّه حضرت سجّاد- سلام اللَّه عليه- را به نظر بياورد كه در احرام نمى توانست لبيك بگويد و غش مى كرد و از راحله خود باز مى ماند، سؤال مى شد اين چه حال است؟

پاسخ مى داد: مى ترسم خداى من بفرمايد: «لا لبيك!» و

ص: 140

هم از اين منظره به نظر بياورد كيفيت يوم حشر را كه تمام مردم به اين شكل از قبر بيرون مى آيند؛ عور و سربرهنه و ازدحام آورنده، بعضى در زمره مقبولين و عدّه اى در گروه مردودين، بعضى متنعّم و بعضى معذب و بعضى متحيّر در امر، بعد از اين كه جميعاً در ورطه اولى متردد بودند.

چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجاء و امن باشد از سخط و غضب الهى؛ مثل حال مقصرى كه به بست رسيده باشد و اين حقيقت را از مفاد آيه: وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً. بيابد، اينجا زيادى رجاء و اميدوارى است؛ چه اين كه شرف بيت عظيم و صاحب آن به راجى خود كريم و اينجا جاى توسعه رحمت است؛ زيرا تو در اين جا ميهمان خاص اكرم الاكرمين هستى، آن جناب پى بهانه مى گشت كه تو را يك مرتبه در تمام عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد، اگر چه هميشه ميهمان او بوده اى و اكنون آن مهمانى ميسّر شده، حاشا و كلّا از كرم او كه هر چه تو از او خواهش داشته باشى او از جواب آن مضايقه كند، اين چنين گمان را به بعضى از افراد سخى نبايد برد فضلًا عن الجواد المطلق.

ديگر حالا تو نتوانى نياورى يا بياورى، نتوانى نگهدارى يا از اصل ندانى چه بايد خواهى يا كارى كنى به دست خود كه مقتضى بذل به تو نباشد تقصير كسى نيست،

ص: 141

گدايى با كاهلى نمى سازد، بلى عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرّف به مكّه شدند اعظم همّشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر وا كنند على سبيل الاستعجال، آن وقت آلوده در فكر خريد خود باشند، اما تمام حواس بايد پيش معناى اين اعمال باشد براى آنان مهم نيست، با اين كه همه حواس مهمان بايد پيش ميزبان باشد و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او باشد، حتى روزه مستحب بدون اذن او مذموم است، چه جاى اين كه در خانه او هتك عرض او را بكنى، و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست!

چه حاجى هايى كه وارد مكه مى شوند و حداقل صد معصيت از قبيل دروغ، تهمت، غيبت و اذيت بغير و سخن چينى و تعطيل حق غير و فحش به ديگران از او سر مى زند، پناه به خدا از چنين سفرى و واى به حال چنين مهمانى!

چون شروع به طواف نمايد بايد هيبت و عظمتت و خوف و خشيت و رجاء و عفو و رحمت سراسر وجود او را بگيرد. اگر جوارح خارجيه نلرزد، اقلًا دلش بلرز؛ مثل آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مى كنند و بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسمانى نيست، بلكه يك طواف ديگرى هم هست كه اصل طواف

ص: 142

حقيقى اوست كه آن را طواف قلبش گويند به ذكر ربّ البيت و اصيل بودن آن براى اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آنها قرار داده اند كه انسان از اينها پى به آنها ببرد، چنان كه مضمون روايت است.

و بايد بداند كه همچنان كه بى قطع علاقه از امور غير الهى نمى توان به اين خانه آمد آن كعبه حقيقى هم چنان است.

در بوسيدن حجر و ملصق شدن به مستجار و استلام حطيم و دامن كعبه را گرفتن بايد حال او حال مقصرى باشد كه از جريمه فرار كرده و به صاحب اصلى حق ملتجى شده كه از تقصيراتش بگذرد، اين است كه گاهى دست و پايش را مى بوسد، گاهى دامن او را مى گيرد، گاهى خود را به او مى چسباند، گاهى گريه مى كند، گاهى او را به عز اشخاص قسم مى دهد، گاهى تضرع مى نمايد، كه بلكه او را از اين مهلكه نجات دهد، خصوصاً اگر كسى باشد كه انسان بداند غير او ملجأ و پناهى نيست.

چون به سعى آيد بايد سعيش اين باشد كه اين سعى را به منزله تردّد درخانه سلطان قرار دهدبه اميد عطا و بخشش.

اما در عرفات از اين ازدحام خلق و بلند كردن صداهاى خودشان، به انواع تضرع و زارى و التماس به اختلاف

ص: 143

زبانها و افتادن هر گروهى پى ائمه خودشان و نظر به شفاعت او داشتن، حكايت محشر را يادآورد، اينجا كمال تضرّع و الحاح را بنمايد تا آنجا مبتلا نشود، و ظنّ بسيار قوى داشته باشد بر حصول مراداتش؛ زيرا كه روز شريف و موقف عظيم و نفوس مجتمع و قلوب به سوى الهى منقطع و دست هاى اوليا و غيرهم به سوى او- جل شأنه- بلند شده و گردنها به سوى او كشيده و چشم ها از خوف او گريان و بندها از ترس او لرزان و روز روز عطيه و احسان و ابدال و اوتاد در محضر حاضر و بناى حتمى سلطان بر بخشش و انعام و همچنين روز خلعت پوشى صدر اعظم دولت عليه ولى امر- عجل اللَّه تعالى فرجه و سهل مخرجه- است.

در چنين روزى استبعاد ندارد حصول فيض به اعلى مدارجه بالنسبه به كافه ناس و خلايق، آيا گمان به خالق خود دارى كه سعى تو را ضايع گرداند با اين كه منقطع شده اى از اهل و اولاد و وطن، آيا به غربت تو رحم نمى كند؟!

در اين مسأله چه حديث عجيبى وارد شده:

«من أعظم الذنوب أن يحضر العرفات ويظنّ أنه لا يغفر له»

ص: 144

«از بزرگترين گناهان اين است كه زائر وارد عرفات شود و گمان كند كه آمرزيده نمى شود.»

چون از عرفات كوچ كند و رو به حرم آيد از اين اذن ثانوى به دخول حرم تفأل زند به قبول حجش و قربش به خداى خود و مأمون بودن از عذاب الهى، چون به منا رسد رمى جمار كند. ملتفت باشد كه باطن اين عمل، دور كردن شيطان است.

بارى چون حرم را وداع كند بايد در كمال تضرع و مشوش الحال باشد، كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزى را گذاشته و مى رود؛ مثل گذاشتن حضرت ابراهيم، اسماعيل و هاجر را، و بناى او بر اين باشد كه اوّل زمان تمكن باز برگشت به اين مكان شريف نمايد و بايد دائم ملتفت ميزبان خود باشد كه مبادا به بى ادبى او را وداع نمايد، كه ديگر او خوش نداشته باشد اين ميهمان ابد الآباد به خانه او قدم گذارد، اگر چه اين ميزبان سريع الرضاست ليكن مراعات ادب تا جايى كه در قدرت است بايد از اين طرف باشد.

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109