شأن نزول آيات قرآن در تفسير نمونه

مشخصات كتاب

سرشناسه : امامي محمدجعفر، 1322 - 1387.

عنوان و نام پديدآور : شان نزول آيات قرآن برگرفته از تفسير نمونه/ تدوين محمد جعفر امامي ؛ [ مقدمه نويس] مكارم شيرازي.

مشخصات نشر : قم: مدرسه الامام علي بن ابي طالب (ع 1385.

مشخصات ظاهري : 526ص.

شابك : 35000 ريال : 964-533-026-2 ؛ 75000 ريال(چاپ دوم)

يادداشت : پشت جلد به انگليسي:The wvwnts which the verses of Koran are descended ...

يادداشت : كتاب حاضر برگرفته از كتاب " تفسير نمونه " تاليف "مكارم شيرازي" است.

يادداشت : چاپ دوم: 1389.

موضوع : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 - . تفسير نمونه

موضوع : قرآن -- شان نزول

شناسه افزوده : مكارم شيرازي ناصر، 1305 -، مقدمه نويس

شناسه افزوده : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 - . تفسير نمونه

شناسه افزوده : مدرسة الامام علي بن ابي طالب (ع)

رده بندي كنگره : BP70/2 ‮ /‮الف 8ش2 1385

رده بندي ديويي : 297/152

شماره كتابشناسي ملي : 1203061

مقدّمه حضرت آية اللّه العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه العالى)

مى دانيم قرآن مجيد به صورت تدريجى در 23 سال به مناسبت هاى مختلف نازل شده است كه مفسران آنها را «شأن نزول» مى نامند .

به دست آوردن اين مناسبت ها تأثير مهمى در فهم معانى و محتواى اين آيات و رفع هر گونه ابهام دارد ، حتى در بعضى از موارد اگر شأن نزول ها از ما گرفته شود اجمال و ابهام بر معنى آيه حاكم مى گردد .

به همين دليل از قديم الايام علماى تفسير تلاش فراوان در به دست آوردن اين شأن نزول ها كرده اند و آنها را در كتب تفسير و گاه در كتاب مستقل جمع آورى نموده

اند .

افسوس كه علماى اسلام در قرن اوّل ظهور اين آئين كه اين شأن نزول ها روشن بود تلاش كافى براى حفظ و نقل آن نكردند و مقدارى از آنها از دسترس ما خارج شده است .

ولى آنچه امروز در اختيار ماست باز مقدار قابل ملاحظه و پرارزشى است كه بايد آنها را در تفسير آيات قرآن مغتنم شمرد .

ما در «تفسير نمونه» تا آنجا كه ميسّر بود به نقل اين شأن نزول ها و استفاده از آنها در تفسير آيات كوشيده ايم ، بديهى است گردآورى همه آنها و چينش آن در كنار هم به علماى تفسير بينش بيشتر و به توده هاى مردم آگاهى خوبى براى بررسى و فهم آيات قرآن خواهد داد .

اكنون خوشوقتيم كه فاضل ارجمند و دانشمند گرامى و پرتلاش جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى امامى (دامت تأئيداته) دامن همّت به كمر زده و اين شأن نزول ها را با سليقه خاص و به صورت جالبى گردآورى و تبيين كرده و در دسترس عموم قرار داده است .

خداوند اين خدمت ارزشمند قرآنى را از ايشان بپذيرد و توفيق بهره گيرى از آن را به همگان عنايت كند .

قم _ حوزه علميه

ناص_ر مك_ارم شي_رازى

آبان ماه 1385

پيشگفتار

اشاره

كتابى كه در اختيار جنابعالى است ، شأن نزول آياتى است كه در «تفسير نمونه» آمده و با محتواى آيات مربوطه سازگار است .

جمعى از كسانى كه اين تفسير را مطالعه كرده ، درخواست داشته اند كه اين شأن نزول ها جدا گردآورى و چاپ گردد . پيشنهاد اين كار مورد موافقت استاد عاليقدر حضرت آية اللّه

العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه العالى) قرار گرفت و فرمودند : اين كار انجام شود .

پس از انجام كارهاى مقدماتى آن به خدمت ايشان ارائه گرديد و مورد لطف واقع شد .

كتاب در چهارده فصل تنظيم شده است :

فصل اوّل شأن نزول آيات سوره بقره .

فصل دوم شأن نزول آيات سوره آل عمران .

فصل سوم شأن نزول آيات سوره نساء .

فصل چهارم شأن نزول آيات سوره مائده .

فصل پنجم شأن نزول آيات سوره هاى انعام ، اعراف و انفال .

فصل ششم شأن نزول آيات سوره توبه .

فصل هفتم شأن نزول آيات سوره هاى يونس ، هود ، رعد ، نحل ، اسراء و كهف .

فصل هشتم شأن نزول آيات سوره هاى مريم ، طه ، حجّ و نور .

فصل نهم شأن نزول آيات سوره هاى فرقان ، قصص ، عنكبوت ، روم ، لقمان و احزاب .

فصل دهم شأن نزول آيات سوره هاى فاطر ، يس ، ص ، زمر ، شورى ، زخرف ، جاثيه ، احقاف و فتح .

فصل يازدهم شأن نزول آيات سوره هاى حجرات ، طور ، نجم ، حديد و مجادله .

فصل دوازدهم شأن نزول آيات سوره هاى حشر ، ممتحنه ، صفّ ، جمعه ، منافقون ، تغابن ، تحريم ، حاقّه و معارج .

فصل سيزدهم شأن نزول آيات سوره هاى جنّ ، مدّثر ، انسان ، عبس ، مطفّفين ، فجر و ليل .

فصل چهاردهم شأن نزول آيات سوره هاى ضحى ، علق ، قدر ، عاديات ، تكاثر ، همزه ،

فيل ، ماعون ، كوثر ، كافرون ، مَسَد ، اخلاص و فلق .

براى آن كه فائده آن بيشتر گردد ، نخست آيه و ترجمه آن ، پس از آن شأن نزول آمده و سعى شده مدارك لازم در پاورقى ذكر شود تا نفع آن بيشتر شود .

اميد است براى تمام خوانندگان مفيد واقع گردد .

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

محمّد جعفر امامى

10 / 8 / 1385

فصل اوّل : سوره بقره

آيه

إِنَّ اللّهَ لايَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ

خداوند از اين كه به (موجودات ظاهراً كوچكى مانند) پشه ، و حتى كمتر از آن ، مثال بزند شرم نمى كند . (در اين ميان) آنها كه ايمان آورده اند ، مى دانند كه آن ، حقيقتى است از طرف پروردگارشان ; و اما آنها كه راه كفر را پيموده اند ، (اين موضوع را بهانه كرده) مى گويند : «منظور خداوند از اين مَثَل چه بوده است؟ ! » (آرى ، ) خدا جمع زيادى را با آن گمراه ، و گروه بسيارى را هدايت مى كند ; ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد !

شأن نزول : اين چگونه وحي آسمانى است ، كه مثل به عنكبوت و مگس مى زند؟

جمعى از مفسران از «ابن عباس» در شأن نزول آيه فوق چنين نقل كرده اند : هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين ، دو مثال بيان كرد (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نارا . . . _ و _ أَوْ كَصَيِّب مِنَ السَّماءِ) منافقين گفتند : خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثال هائى بزند ، و از اين راه در وحى بودن قرآن اظهار ترديد كردند ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

بعضى ديگر گفته اند : هنگامى كه در آيات قرآن ، مثل هائى به «ذباب» (مگس) و «عنكبوت» زده مى شد ، جمعى از مشركان اين موضوع را

بهانه قرار داده ، زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است كه سخن از «عنكبوت» و «مگس» مى گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد . (2)

وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لاتَكُونُوا أَوَّلَ كافِر بِهِ وَ لاتَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَناً قَليلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ

و به آنچه نازل كرده ام ايمان بياوريد ; كه نشانه هاى آن ، با آنچه در كتاب هاى شماست ، مطابقت دارد ; و نخستين كافر به آن نباشيد ! و آيات مرا (به خاطر درآمد مختصرى) ، به بهاى ناچيزى نفروشيد ! و تنها از من بترسيد (نه از مردم) !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جوامع الجامع» ، ج 1 ، ص87 ، ذيل آيه ; «درّ المنثور» ، ج 1 ، ص41 .

2 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص177 ، ح 5 ، و ج 24 ، ص388 ، ح 112 ; «تفسير امام عسكرى» ، ص205 .

شأن نزول : تحريف تورات به خاطر يك مهمانى

بعضى از مفسران بزرگ ، از امام باقر(عليه السلام) در شأن نزول اين آيه چنين نقل كرده اند : «براى حُيّى بن اخطب ، و كعب بن اشرف ، و جمعى ديگر از يهود ، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى) از طرف يهوديان ترتيب داده مى شد ، آنها حتى راضى نبودند اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از ميان برود ، به اين دليل (و دلائل ديگر) آيات تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر(صلى الله عليه

وآله) بود تحريف كردند ، اين همان «ثمن قليل» و بهاى كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مى كند» . (1)

وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض قالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ

و هنگامى كه مؤمنان را ملاقات كنند ، مى گويند : «ايمان آورده ايم . » ولى هنگامى كه با يكديگر خلوت مى كنند ، (بعضى به بعضى ديگر اعتراض كرده ، ) مى گويند : «چرا مطالبى را كه خداوند براى شما بيان كرد ، به مسلمانان بازگو مى كنيد تا (روز رستاخيز) در پيشگاه خدا ، بر ضد شما به آن استدلال كنند؟ ! آيا نمى فهميد»؟ !

آيا اينها نمى دانند خداوند آنچه را پنهان مى دارند يا آشكار مى كنند مى داند؟ !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص64 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص73 ، ح 164 .

شأن نزول : صفات محمّد(صلى الله عليه وآله) را بازگو نكنيد

بعضى از مفسران در شأن نزول اين دو آيه از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل كرده اند :

«گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات مى كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده بود به آنها خبر مى دادند ، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند ، آنها را از اين كار نهى كرده ، گفتند : شما صفات محمّد(صلى الله عليه

وآله) را كه در تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدا دليلى بر ضد شما نداشته باشند ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت» . (1)

وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لايَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ

فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ

و پاره اى از آنان عوامانى هستند كه كتاب خدا را جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى دانند ; و تنها به پندارهايشان دل بسته اند .

پس واى بر آنها كه نوشته اى با دست خود مى نويسند ، سپس مى گويند : «اين ، از طرف خداست» . تا آن را به بهاى كمى بفروشند . پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند ; و واى بر آنان از آنچه از اين راه به دست مى آورند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص 65 و 180 ، ح 7 .

شأن نزول : كتمان بشارت هاى تورات به ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله)

جمعى از دانشمندان يهود ، اوصافى را كه براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در «تورات» آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى رسيد .

هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مبعوث شد ، و اوصاف او را با آنچه در «تورات» آمده بود مطابق ديدند ، ترسيدند در صورت روشن شدن اين واقعيت منافع آنها در خطر

قرار گيرد ، لذا به جاى اوصاف واقعى مذكور در تورات ، صفاتى بر ضد آن نوشتند .

عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند ، از علماى خود مى پرسيدند : «آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را مى داديد»؟

آنها آيات تحريف شده «تورات» را بر آنها مى خواندند تا به اين وسيله قانع شوند . (1)

وَ لَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرينَ .

بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَبائُوا بِغَضَب عَلى غَضَب وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ .

و هنگامى كه از طرف خداوند ، كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هائى بود كه با خود داشتند ، و پيش از اين ، به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند با اين همه ، هنگامى كه اين (كتاب ، و پيامبرى) را كه (از قبل) شناخته بودند نزد آنها آمد ، به او كافر شدند ; لعنت خدا بر كافران باد .

ولى آنها در مقابل بهاى بدى ، خود را فروختند ; كه به ناروا ، به آياتى كه خدا فرستاده بود ، كافر شدند . و معترض بودند ، چرا خداوند به فضل خويش ، بر هر كس از بندگانش بخواهد ، آيات خود را نازل مى كند؟ ! از اين رو به خشمى بعد از خشمى (از سوى خدا) گرفتار

شدند . و براى كافران مجازاتى خواركننده است .

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول را به طور اجمال در «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ، و به طور تفصيل در آيات مناسب ديگر آمده است ; «بحار الانوار» ، ج 2 ، ص86 ، ح 12 .

شأن نزول : يهود قبل از بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بعد از بعثت !

از امام صادق(عليه السلام) در ذيل اين آيات چنين نقل شده : «يهود در كتاب هاى خويش ديده بودند هجرتگاه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بين كوه «عير» و كوه «اُحد» (دو كوه در دو طرف «مدينه») خواهد بود ، يهود از سرزمين خويش بيرون آمدند و در جستجوى سرزمين مهاجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) پرداختند ، دراين ميان به كوهى به نام«حداد»رسيدند .

گفتند : «حداد» همان «اُحد» است در همانجا متفرق شدند و هر گروهى در جايى مسكن گزيدند .

بعضى در سرزمين «تيما» .

و بعضى ديگر در «فدك» و عده اى در «خيبر» .

آنان كه در «تيما» بودند ميل ديدار برادران خويش را نمودند ، در اين اثنا عربى عبور مى كرد ، مركبى را از او كرايه كردند ، وى گفت : من شما را از ميان كوه «عير» و «اُحد» خواهم برد ، به او گفتند : هنگامى كه بين اين دو كوه رسيدى ما را آگاه نما .

مرد عرب هنگامى كه به سرزمين «مدينه» رسيد اعلام كرد : «اينجا همان سرزمين است كه بين دو كوه «عير» و «اُحد» قرار گرفته است . سپس اشاره كرده گفت : اين عير است و آن هم اُحد .

يهود از مركب پياده شدند و گفتند

: ما به مقصود رسيديم ديگر احتياج به مركب تو نيست ، و هر جا مى خواهى برو .

نامه اى به برادران خويش نوشتند كه ما آن سرزمين را يافتيم ، شما هم به سوى ما كوچ كنيد .

آنها در پاسخ نوشتند ما در اينجا مسكن گزيده ايم ، خانه و اموالى تهيه كرده ايم و از آن سرزمين فاصله اى نداريم ، هنگامى كه پيامبر موعود به آنجا مهاجرت نمود به سرعت به سوى شما خواهيم آمد !

آنها در سرزمين «مدينه» ماندند و اموال فراوانى كسب نمودند اين خبر به سلطانى به نام «تُبَّع» رسيد ، با آنها جنگيد ، يهود در قلعه هاى خويش متحصن شدند ، وى آنها را محاصره كرد ، سپس به آنها امان داد ، آنها به نزد سلطان آمدند «تُبَّع» گفت : من اين سرزمين را پسنديده ام و در اين سرزمين خواهم ماند ، در پاسخ وى گفتند : اين چنين نخواهد شد ; زيرا اين سرزمين هجرتگاه پيامبرى است كه جز او كسى نمى تواند به عنوان رياست در اين سرزمين بماند .

تُبَّع گفت : بنابراين من از خاندان خويش كسانى را در اينجا قرار خواهم داد تا آن زمانى كه پيامبر موعود بيايد وى را يارى نمايند ، لذا او دو قبيله معروف «اوس» و «خزرج» را در آن مكان ساكن نمود .

اين دو قبيله هنگامى كه جمعيت فراوانى پيدا كردند به اموال يهود تجاوز مى نمودند ، يهوديان به آنها مى گفتند : هنگامى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)مبعوث گردد شما را از سرزمين ما بيرون خواهد كرد !

هنگامى كه محمّد(صلى الله عليه وآله)مبعوث شد ، اوس و خزرج كه به نام انصار معروف شدند به او ايمان آوردند و يهود وى را انكار نمودند اين است معنى آيه «وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا» . (1)

آرى ، همان جمعيتى كه با عشقوعلاقه مخصوص براى ايمان به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمده بودند و در برابر اوس و خزرج افتخارشان اين بود كه پيامبرى مبعوث خواهد شد و آنها ياران خاص وى خواهند بود ، بر اثر تعصب ، لجاج و دنياپرستى در صف دشمنان او قرار گرفتند در حالى كه دور افتادگان گرد او را گرفته و به يارانش پيوستند .

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّلِلْكافِرينَ

آنها مى گويند : «ما با جبرئيل دشمن هستيم» ! بگو : «كسى كه دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست ; چرا كه) او به فرمان خدا ، قرآن را بر قلب تو نازل كرده است ; در حالى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند ; و هدايت و بشارت است براى مؤمنان» .

كسى كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل باشد (كافر است ; و) خداوند دشمن كافران است .

پي نوشتها

1 . «كافى» ، ج 8 ، ص 308 و 309 ، ح 481 ; «بحار الانوار» ، ج 15 ، ص 225 و 226 ، ح 49 ; «مجمع البيان» ، ذيل

آيه مورد بحث .

شأن نزول : ميكائيل آرى ، جبرئيل خير

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «مدينه» آمد روزى «ابن صوريا» (يكى از علماى يهود) با جمعى از يهود «فدك» نزد آن حضرت آمدند ، سؤالات گوناگونى كردند ، و نشانه هائى را كه گواه نبوت و رسالت او بود ، جستجو نمودند ، از جمله گفتند : اى محمّد خواب تو چگونه است؟ زيرا به ما اطلاعاتى درباره خواب پيامبر موعود داده شده است .

فرمود : تَنامُ عَيْناى وَ قَلْبِى يَقْظان ! : «چشم من به خواب مى رود اما قلبم بيدار است» .

گفتند : راست گفتى اى محمّد ! و پس از سؤالات متعدد ديگر ، «ابن صوريا» گفت : يك سؤال باقى مانده كه اگر آن را صحيح جواب دهى به تو ايمان مى آوريم و از تو پيروى خواهيم كرد ، نام آن فرشته اى كه بر تو نازل مى شود چيست؟

فرمود : جبرئيل است .

«ابن صوريا» گفت : او دشمن ما است ، دستورهاى مشكل درباره جهاد و جنگ مى آورد ، اما «ميكائيل» هميشه دستورهاى ساده و راحت آورده ، اگر فرشته وحى تو «ميكائيل» بود به تو ايمان مى آورديم ! (1)

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آيات بَيِّنات وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ

ما نشانه هاى روشنى براى تو فرستاديم ; و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى ورزد .

1 . «طبرسى» در «مجمع البيان» اين حديث را از «ابن عباس» نقل كرده و در كتب ديگر مانند : «تفسير كبير» ، «الميزان» ، «المنار» و غير آن نيز (با تفاوت هائى) آمده است ; «بحار الانوار»

، ج 9 ، ص 66 و 283 ، با اندكى تفاوت ; «تفسير امام حسن عسكرى(عليه السلام)» ، ص 406 و 453 .

شأن نزول : لجاجت و عناد

در مورد اين آيه ، شأن نزولى از «ابن عباس» نقل شده است و آن اين كه : «ابن صوريا» دانشمند يهودى از روى لجاج و عناد به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)گفت : تو چيزى كه براى ما مفهوم باشد نياورده اى ! و خداوند نشانه روشنى بر تو نازل نكرده تا ما از تو تبعيت كنيم ، آيه فوق نازل شد و به او صريحاً پاسخ گفت . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ

اى افراد با ايمان ! (هنگامى كه از پيغمبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مى كنيد) نگوئيد : «راعنا» ; بلكه بگوئيد : «انظرنا» . (زيرا كلمه اوّل ، هم به معنى «ما را مهلت بده ! » ، وهم به معنى «ما را تحميق كن ! » مى باشد ; ) و بشنويد ! و براى كافران عذاب دردناكى است .

1 . «مجمع البيان» و «قرطبى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» ، ج 1 ، ص619 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : سوء استفاده از كلمات و هشدار

ابن عباس ، مفسر معروف نقل مى كند : مسلمانان صدر اسلام هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهى مى كرد ، گاهى از او مى خواستند كمى با تأنّى سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك كنند ، و سؤالات و خواسته هاى خود را نيز مطرح نمايند ، براى اين درخواست جمله «راعنا» كه از ماده «الرعى» به معنى مهلت دادن است ، به كار مى بردند .

ولى يهود

همين كلمه «راعنا» را از ماده «الرُّعونة» كه به معنى كودنى و حماقت است استعمال مى كردند (در صورت اوّل مفهومش اين است «به ما مهلت بده» ولى در صورت دوم اين است : «ما را تحميق كن» ! )

يعنى براى يهود دستاويزى پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله اى كه مسلمانان مى گفتند ، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند .

آيه فوق نازل شد و براى جلوگيرى از اين سوء استفاده ، به مؤمنان دستور داد به جاى جمله «راعنا» ، جمله «انظرنا» را به كار برند كه همان مفهوم را مى رساند ، و دستاويزى براى دشمن لجوج نيست . (1)

بعضى ديگر از مفسران گفته اند : جمله «راعنا» در لغت يهود يك نوع دشنام بود و مفهومش اين بود «بشنو كه هرگز نشنوى» اين جمله را تكرار مى كردند و مى خنديدند ! (2)

بعضى از مفسران نيز نقل كرده اند : يهود به جاى «راعنا» ، «راعينا» مى گفتند كه معنيش «چوپان ما» است ، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)را مخاطب قرار مى دادند و از اين راه استهزاء مى كردند . (3)

اين شأن نزول ها با هم تضادى ندارد و ممكن است همه صحيح باشد .

أَمْ تُريدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاْيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ

آيا مى خواهيد از پيامبر خود ، همان تقاضا (ى نامعقولى) را بكنيد كه پيش از اين ، از موسى كردند؟ ! (و با اين بهانه جوئى ها ، از ايمان آوردن سر باز زدند . ) كسى كه

كفر را به جاى ايمان بپذيرد ، از راه مستقيم (عقل و فطرت) گمراه شده است .

پي نوشتها

1 . «تفسير قرطبى» و «تفسير المنار» و «تفسير كبير فخر رازى» و «تفسير ابوالفتوح رازى» ، و «مجمع البيان» ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص 66 ، 67 و 332 ، ح 18 ; «تفسير امام حسن عسكرى(عليه السلام)» ، ص 477 ، 478 و 479 .

2 و 3 . «تفسير قرطبى» و «المنار» و «تفسير كبير فخر رازى» و «تفسير ابوالفتوح رازى» ، و «مجمع البيان» ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص 66 ، 67 و 332 ، ح 18 ; «تفسير امام حسن عسكرى(عليه السلام)» ، ص 477 ، 478 و 479 .

شأن نزول : پرسش و درخواست هاى غيرمنطقى

در كتب تفسير ، شأن نزول هائى براى اين آيه ذكر كرده اند كه از نظر نتيجه تقريباً همه يكسانند :

نخست اين كه از «ابن عباس» نقل شده : «وهب بن زيد» و «رافع بن حرمله» نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده گفتند : از سوى خدا نامه اى به عنوان ما بياور تا آن را قرائت كنيم ، سپس ايمان بياوريم ! و يا نهرهائى براى ما جارى فرما تا از تو پيروى كنيم ! (1)

بعضى ديگر گفته اند : گروهى از عرب از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)همان تقاضائى را كردند كه يهود از موسى(عليه السلام) داشتند ، گفتند : خدا را آشكارا به ما نشان ده تا با چشم خود ببينيم و ايمان بياوريم ! (2)

بعضى ديگر نوشته اند : آنها

از پيامبر (صلى الله عليه وآله) تقاضا كردند براى آنان بتى از درخت مخصوص «ذات انواط» قرار دهد تا آن را پرستش كنند ، همان گونه كه جاهلان بنى اسرائيل به موسى(عليه السلام) گفتند : اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ : «براى ما بتى قرار ده همان گونه كه بت پرستان دارند» ! (3)-(4)

آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْء وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْء وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لايَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ

يهوديان گفتند : «مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خدا) ندارند» ، و مسيحيان نيز گفتند : «يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند)» ; در حالى كه هر دو دسته ، كتاب آسمانى را مى خوانند (و بايد از اين گونه تعصب ها بر كنار باشند) . افراد نادان (ديگر ، همچون مشركان) نيز ، سخنى همانند سخن آنها داشتند ! خداوند ، روز قيامت ، درباره آنچه در آن اختلاف داشتند ، داورى مى كند .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص67 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

2 . همان مدرك .

3 . اعراف ، آيه 138 .

4 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص67 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : كشمكش يهود و نصارى

جمعى از مفسران از «ابن عباس» چنين نقل كرده اند : هنگامى كه گروهى از مسيحيان «نجران» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمدند ، عده اى از علماى يهود نيز در آنجا

حضور يافتند ، بين آنها و مسيحيان در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزاع و مشاجره در گرفت ، «رافع بن حرمله» يكى از يهوديان ، رو به جمعيت مسيحيان كرده گفت : آئين شما پايه و اساسى ندارد و نبوت عيسى(عليه السلام) و كتاب او انجيل را انكار كرد .

مردى از مسيحيان نجران نيز عين اين جمله را در پاسخ آن يهودى تكرار نموده گفت : آئين يهود پايه و اساسى ندارد ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و هر دو دسته را به خاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود . (1)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ

كيست ستمكارتر از آن كس كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى كرد و سعى در ويرانى آنها نمود؟ ! شايسته نيست آنان ، جز با ترس و وحشت ، وارد اين كانون هاى عبادت شوند . بهره آنها در دنيا (فقط) رسوائى است و در آخرت ، عذاب عظيم (الهى) !

پي نوشتها

1 . «تفسير مجمع البيان» و «تفسير قرطبى» و «تفسير المنار» ، ذيل آيه فوق ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص67 . حديثى ديگر نيز به همين مضمون در «بحار الانوار» و «تفسير امام حسن عسكرى(عليه السلام)» آمده است («بحارالانوار» ، ج 9 ، ص184 ; «تفسير امام حسن عسكرى(عليه السلام)» ، ص544 ، ح 325) .

شأن نزول : جلوگيرى از بهره ورى از معابد الهى

در كتاب «اسباب النزول» از «ابن عباس» چنين آمده كه اين آيه در مورد

«فطلوس» رومى و ياران مسيحى او نازل شده است ، آنها با بنى اسرائيل جنگيدند ، «تورات» را آتش زدند و فرزندان آنها را به اسارت گرفتند ، بيت المقدس را ويران ساختند و مردارها در آن ريختند .

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از «ابن عباس» نقل مى كند كه اين كوشش در تخريب و نابودى بيت المقدس همچنان ادامه داشت تا زمانى كه به دست مسلمانان ، فتح شد . (1)

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نيز مى خوانيم : اين آيه در مورد «قريش» نازل گرديد ، درآن هنگام كه از ورود پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) به شهر «مكّه ومسجدالحرام»جلوگيرى كردند . (2)

بعضى شأن نزول سومى نيز براى آيه گفته اند و آن اين كه : منظور مكان هايى است كه مسلمانان در «مكّه» براى نماز داشتند و مشركان پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را ويران كردند . (3)

هيچ مانعى ندارد كه نزول آيه ناظر به تمام اين حوادث بوده باشد ، بنابراين هر يك از شأن نزول هاى فوق يكى از ابعاد مسأله را منعكس مى كند .

وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَليمٌ

از آن خداست ! مشرق و مغرب ، و به هر سو رو كنيد ، خدا آنجاست ! خداوند بى نياز و داناست !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص319 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث (با اندكى تفاوت) .

2 . «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص319 ، و ج 80 ، ص340 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ،

ج 1 ، ص58 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

3 . «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص297 ، و ج 80 ، ص340 ; «تفسير امام حسن عسكرى(عليه السلام)» ، ص560 .

شأن نزول : به هر سو رو كنى خدا مى بينى

در شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده است :

«ابن عباس» مى گويد : اين آيه مربوط به تغيير قبله است ، هنگامى كه قبله مسلمانان از «بيت المقدس» به «كعبه» تغيير يافت ، يهود در مقام انكار بر آمدند و به مسلمانان ايراد كردند كه مگر مى شود قبله را تغيير داد؟(1)

آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است .

در روايت ديگرى مى خوانيم : اين آيه در مورد نماز مستحبى نازل شده است كه هر گاه انسان سوار بر مركب باشد به هر سو كه برود (هر چند پشت به قبله باشد) مى تواند نماز مستحبى بخواند . (2)

بعضى ديگر از «جابر» نقل كرده اند پيامبر(صلى الله عليه وآله) گروهى از مسلمانان را به يكى از ميدان هاى جنگ فرستاد ، شب هنگام كه تاريكى همه جا را فرا گرفت نتوانستند قبله را بشناسند و هر گروهى به سوئى نماز خواندند ، هنگام طلوع آفتاب ديدند همگى به غير جانب قبله نماز گزارده اند ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال كردند ، آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام كرد نمازهايشان در چنين حالتى صحيح بوده(3) (البته اين حكم شرايطى دارد كه در كتب فقهى آمده است) .

هيچ مانعى ندارد كه همه شأن نزول هاى فوق براى آيه ثابت باشد

، و آيه ، هم ناظر به مسأله تغيير قبله باشد ، هم خواندن نماز نافله بر مركب ، و هم نماز واجب به هنگام نشناختن قبله .

از اين گذشته اصولاً هيچ آيه اى اختصاص به شأن نزول خود ندارد ، و مفهوم آن بايد به صورت يك حكم كلّى در نظر گرفته شود و اى بسا از آن احكام گوناگونى استفاده شود .

وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيّ وَ لا نَصير

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ

هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد ، تا (تسليم خواسته هاى آنها شوى ، و) از آئين (تحريف يافته) آنان ، پيروى كنى . بگو : «هدايت ، تنها هدايت الهى است» ! و اگر ازهوى و هوس هاى آنان پيروى كنى ، بعد از آن كه آگاه شده اى ، هيچ سرپرست و ياورى از سوى خدا براى تو نخواهد بود .

كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده ايم (يهود و نصارى) آن را چنان كه شايسته است مى خوانند ; آنها به پيامبر اسلام ايمان مى آورند ; و كسانى كه به او كافر شوند ، زيانكارند .

پي نوشتها

1 . «مستدرك» ، ج 3 ، ص175 ، ح 3297 _ 9 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج4 ، ص 105 و 106 ; «تفسير امام

حسن عسكرى(عليه السلام)» ، ص492 ، ح 312 .

2 . «وسائل الشيعه» ، ج 4 ، ص 332 و 333 ; «تفسير عياشى» ، ج 1 ، ص56 ، ح 80 ; «بحار الانوار» ، ج 81 ، ص70 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

3 . «بحار الانوار» ، ج 81 ، ص31 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : ملّت هاى لجوج

در شأن نزول آيه اوّل از «ابن عباس» چنين نقل شده : يهود «مدينه» و نصاراى «نجران» انتظار داشتند : پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)همواره در قبله با آنها موافقت كند ، هنگامى كه خداوند قبله مسلمانان را از «بيت المقدس» به سوى «كعبه» گردانيد آنها از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأيوس شدند (و شايد در اين ميان بعضى از طوائف مسلمانان ايراد مى كردند كه نبايد كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد) . (1)

آيه فوق نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعلام كرد اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهند شد ، جز اين كه آئين آنها را دربست بپذيرى .

بعضى ديگر نقل كرده اند : پيامبر(صلى الله عليه وآله) اصرار فراوان داشت اين دو گروه را راضى كند ، شايد اسلام را پذيرا گردند ، آيه فوق نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله)اعلام كرد اين فكر را از سر به در كن ; چرا كه آنها به هيچ قيمت راضى نخواهند شد جز به پيروى از آئين آنها . (2)

در شأن نزول آيه دوم

نيز روايات گوناگونى است : بعضى از مفسران معتقدند : اين آيه درباره افرادى نازل شد كه با «جعفر بن ابيطالب» از «حبشه» آمدند و از كسانى بودند كه در آنجا به او پيوستند ، آنها چهل نفر بودند ، سى و دو نفر اهل «حبشه» ، و هشت نفر از راهبان شام كه «بَحيرا» راهب معروف نيز جزء آنان بود . (3)

بعضى ديگر معتقدند : آيه درباره افرادى از يهود همانند «عبداللّه بن سلام» و «سعيد بن عمرو» و «تمام بن يهودا» و امثال آنها نازل شده كه اسلام را پذيرفتند و به راستى مؤمن شدند . (4)

أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

آيا هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد ، شما حاضر بوديد؟ ! در آن هنگام كه به فرزندان خود گفت : «پس از من ، چه چيز را مى پرستيد»؟ گفتند : «خداى تو ، و خداى پدرانت ، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ، خداوند يكتا را ، و ما در برابر او تسليم هستيم» .

پي نوشتها

1 . «درّ المنثور» ، ذيل آيه مورد بحث ; «فتح القدير» ، ج1 ، ص136 ; «تفسير روض الجنان» و «روح الجنان» «تفسير ابوالفتوح رازى» ، ذيل آيه مورد بحث .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير تبيان» ، ج 1 ، ص439 .

3 و 4 . «تفسيرابوالفتوح رازى» و«مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحارالانوار» ، ج 22 ،

ص 46 ، 47 و 56 .

شأن نزول : توصيه يعقوب به فرزندان

اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه «يعقوب» به هنگام مرگ ، فرزندان خويش را به دينى كه هم اكنون يهود به آن معتقدند (با تمام تحريفاتش) توصيه كرد ، خداوند در ردّ اعتقاد آنان اين آيه را نازل فرمود . (1)

وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ

قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الأَسْباطِ وَ ما أُوتِىَ مُوسى وَ عيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لانُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ في شِقاق فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ

گفتند : «يهودى يا مسيحى شويد ، تا هدايت يابيد» ! بگو : «(اين آئين هاى تحريف شده ، نمى تواند موجب هدايت گردد ، ) بلكه از آئين خالص ابراهيم پيروى كنيد ; و او هرگز از مشركان نبود» !

بگوئيد : «ما به خدا ايمان آورده ايم ; و به آنچه بر ما نازل شده ; و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد ، (و همچنين) آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگارشان داده شده است ، و در ميان هيچ يك از آنها جدائى قائل نمى شويم ، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم» .

اگر آنها نيز به مانند آنچه شما ايمان آورده ايد ايمان بياورند ، هدايت يافته اند ;

و اگر سرپيچى كنند ، از حق جدا شده اند و خداوند ، شرّ آنها را از تو دفع مى كند ; و او شنونده و داناست .

پي نوشتها

1 . «تفسير ابو الفتوح رازى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير صافى» .

شأن نزول : نه يهود و نه نصارى ، آئين ابراهيم

در شأن نزول اين آيات از «ابن عباس» چنين نقل شده : چند نفر از علماى يهود و مسيحيان «نجران» با مسلمانان بحث و گفتگو داشتند : هر يك از اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتر به آئين حق مى دانست و ديگرى را نفى مى كرد ، يهوديان مى گفتند : موسى پيامبر ما از همه پيامبران برتر است و كتاب ما «تورات» بهترين كتاب ها است .

عين همين ادعا را مسيحيان داشتند كه مسيح بهترين راهنما و «انجيل» برترين كتب آسمانى است ، و هر يك از پيروان اين دو مذهب مسلمانان را به مذهب خويش دعوت مى كردند ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

وَ لاتَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لاتَشْعُرُونَ

و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند ، مرده مگوئيد ! بلكه آنان زنده اند ، ولى شمانمى فهميد !

1 . «تفسير ابو الفتوح رازى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير صافى» .

شأن نزول : شهيدان زنده اند

بعضى از مفسران از «ابن عباس» در شأن نزول اين آيه چنين نقل كرده اند كه : اين آيه درباره كشته شدگانِ ميدانِ جنگِ «بدر» نازل گرديد ، آنها چهارده تن بودند ، شش نفر از مهاجران ، و هشت نفر از انصار ، بعد از پايان جنگ عده اى تعبير مى كردند : فلان كس مرد ، آيه فوق نازل شد و با صراحت آنها را از اطلاق كلمه «ميّت» بر شهيدان نهى كرد . (1)

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ

مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَليمٌ

«صفا» و «مروه» از شعائر (و نشانه هاى) خداست ! بنابراين ، كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند ، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند ; و كسى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كنند ، خداوند (در برابر عمل او) شكرگزار ، و (از افعال وى) آگاه است .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص68 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : صفا و مروه از شعائر الهى

پيش از ظهور اسلام ، و همچنين مقارن آن ، مشركان و بت پرستان براى انجام مناسك حج به «مكّه» مى آمدند ، و مراسم حج را كه اصل آن از ابراهيم(عليه السلام)بود ولى با مقدار زيادى از خرافات و شرك آميخته بودند ، انجام مى دادند كه از جمله وقوف به عرفات ، قربانى ، طواف ، سعى صفا و مروه بود ، البته اين اعمال با وضع خاصى صورت مى گرفت .

اسلام با اصلاح و تصفيه اى كه در اين برنامه به عمل آورد ، اصل اين عبادت بزرگ و مراسم صحيح و خالص از شرك آن را امضاء نمود ، و بر روى خرافات خط بطلان كشيد .

از جمله اعمال و مناسكى كه انجام مى شد ، «سعى» يعنى حركت ميان دو كوه

معروف «صفا» و «مروه» بود .

در بسيارى از روايات ، كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده ، چنين بازگو شده است كه :

در عصر جاهليت ، مشركان در بالاى كوه «صفا» بتى نصب كرده بودند به نام «اساف» و بر كوه «مروه» بت ديگرى به نام «نائله» ، به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرك با دست خود مسح مى كردند . (1)

مسلمانان به خاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند و فكر مى كردند در اين شرائط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست .

آيه فوق نازل شد و به آنها اعلام داشت «صفا» و «مروه» از شعائر خداوند است اگر مردم نادان آنها را آلوده كرده اند دليل بر اين نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند .

ضمناً در اين كه آيه شريفه در چه موقع نازل شد ، گفتگو است ، طبق پاره اى از روايات ، به هنگام «عمرة القضا» (سال هفتم هجرى) بوده است و يكى از شرائط پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مشركان در اين سفر اين بود كه آن دو بت را از صفا و مروه بردارند ، آنها نيز به اين شرط عمل كردند ولى بعد آنها را به جاى خود باز گرداندند ! همين عمل ، سبب شد كه بعضى از مسلمانان از سعى صفا و مروه خوددارى كنند كه آيه شريفه آنها را نهى كرد . (2)

و بعضى احتمال داده اند : آيه ، در «حجة الوداع» (آخرين حج پيامبر در سال دهم هجرى) نازل شده است ، اگر اين احتمال را قبول كنيم مسلماً در آن زمان نه تنها در صفا و مروه بتى وجود نداشت ، بلكه

در محيط «مكّه» نيز از بت اثرى نبود ، بنابراين بايد قبول كنيم اين ناراحتى مسلمانان از سعى ميان صفا و مروه به خاطر همان سابقه تاريخى و وضع گذشته آنها بوده كه بت «اساف» و «نائله» بر آنها قرار داشت .

إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ

كسانى كه دلائل روشن ، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم ، بعد از آن كه در كتاب براى مردم بيان نموديم ، كتمان كنند ، خدا آنها را لعنت مى كند ; و همه لعن كنندگان نيز ، آنها را لعن مى كنند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جوامع الجامع» ، ج 1 ، ص168 .

2 . «كافى» ، ج 4 ، ص435 ، ح 8 ; «وسائل الشيعه» ، ج 13 ، ص468 ; «بحار الانوار» ، ج 96 ، ص 235 و 237 .

شأن نزول : كيفر كتمان كنندگان

«جلال الدين سيوطى» در «اسباب النزول» از «ابن عباس» چنين نقل مى كند : چند نفر از مسلمانان همچون «معاذ بن جبل» ، «سعد بن معاذ» و «خارجة بن زيد» سؤالاتى از دانشمندان يهود پيرامون مطالبى از «تورات» (كه ارتباط با ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشت) كردند ، آنها واقع مطلب را كتمان ، و از توضيح خوددارى كردند ، آيه فوق درباره آنها نازل شد ، (و مسئوليت كتمان حق را به آنها گوشزد كرد) . (1)

يا أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي الاَْرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ

لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ

إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

اى مردم ! از آنچه در زمين است ، حلال و پاكيزه بخوريد ! و از گام هاى شيطان ، پيروى نكنيد ; چه اين كه او ، دشمن آشكار شماست !

او شما را فقط به بدى ها و كار زشت فرمان مى دهد ; (و نيز دستور مى دهد) آنچه را كه نمى دانيد ، به خدا نسبت دهيد .

پي نوشتها

1 . «لباب النقول فى اسباب النزول» ، ص22 ; «جامع البيان» (تفسير طبرى) ، ج 2 ، ص32 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير شوكانى» (فتح القدير) ، ج 1 ، ص162 ; «درّ المنثور» ، ج 1 ، ص381 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير آلوسى» ، ج 2 ، ص26 ، ذيل آيه .

شأن نزول : استفاده از نعمت هاى خدا در زمين

از «ابن عباس» نقل شده بعضى از طوائف عرب ، همانند «ثقيف» ، «خزاعه» و غير آنها قسمتى از انواع زراعت و حيوانات را بدون دليل بر خود حرام كرده بودند (حتى تحريم آن را به خدا نسبت مى دادند) آيات فوق نازل شد و آنها را از اين عمل ناروا باز داشت . (1)

إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لايُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاق بَعيد

كسانى كه كتمان مى كنند آنچه

را خدا از كتاب نازل كرده ، و آن را به بهاى كمى مى فروشند ، آنها جز آتش چيزى نمى خورند ; (و هدايا و اموالى كه از اين رهگذر به دست مى آورند ، در حقيقت آتش سوزانى است . ) و خداوند ، روز قيامت ، با آنها سخن نمى گويد ; و آنان را پاكيزه نمى كند ; و براى آنها عذاب دردناكى است .

اينان ، همان هائى هستند كه گمراهى را با هدايت ، و عذاب را با آمرزش ، مبادله كرده اند ; راستى چقدر در برابر عذاب خداوند ، شكيبا هستند؟ !

اينها ، به خاطر آن است كه خداوند ، كتاب (آسمانى) را به حق ، (و توأم با دلائل روشن ، ) نازل كرده ; و آنها كه در آن اختلاف مى كنند ، (و با كتمان و تحريف ، اختلاف به وجود آورند ، ) در شكاف عميقى قرار دارند .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 62 ، ص97 ; «تفسير قرطبى» ، ج 2 ، ص207 ، ذيل آيه مورد بحث ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ج 2 ، ص97 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : كتمان آيات الهى

به اتفاق همه مفسران ، آيات فوق در مورد اهل كتاب نازل شده است ، و به گفته بسيارى مخصوصاً به علماى يهود نظر دارد كه پيش از ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)صفات و نشانه هاى او را مطابق آنچه در كتب خود يافته بودند براى مردم بازگو مى كردند ، ولى پس از ظهور پيامبر(صلى

الله عليه وآله) و مشاهده گرايش مردم به او ترسيدند كه اگر همان روش سابق را ادامه دهند منافع آنها به خاطر بيفتد و هدايا و مهمانى هائى كه براى آنها ترتيب مى دادند از دست برود ! لذا اوصاف پيامبر(صلى الله عليه وآله)را كه در «تورات» نازل شده بود كتمان كردند ، آيات فوق نازل شد و سخت آنها را نكوهش كرد . (1)

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ

نيكى ، اين نيست كه (به هنگام نماز ، ) روى خود را به سوى مشرق و (يا) مغرب كنيد ; (و تمام گفتگوى شما ، درباره قبله و تغيير آن باشد ; ) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب (آسمانى) و پيامبران ، ايمان آورده ; و مال (خود) را ، با همه علاقه اى كه به آن دارد ، به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان وواماندگان در راه و سائلان و بردگان ، انفاق مى كند ; نماز را بر پا مى دارد و زكات را مى پردازد ; و (همچنين) كسانى كه به عهد خود _ به هنگامى كه عهد بستند _ وفا مى كنند ; و در برابر محروميت ها

و بيمارى ها و در ميدان جنگ ، استقامت به خرج مى دهند ; اينهاكسانى هستند كه راست مى گويند ; (و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است ; ) و اينها هستند پرهيزگاران !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 2 ، ص234 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص352 ، ذيل آيه مورد بحث ، و تفاسير ديگر ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : معيار ارزش انسان ها

چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم به خصوص يهود و نصارى به راه انداخت ، يهود كه بزرگ ترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بودند ، زبان به اعتراض گشودند ، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سَيَقُولُ السُّفَهاءُ) به آن اشاره كرده است ، آيه فوق نازل گرديد و تأئيد كرد كه اين همه گفتگو در مسأله قبله صحيح نيست بلكه مهم تر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسان هاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الأُنْثى بِالأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسان ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

اى افرادى كه ايمان آورده ايد ! حكم قصاص در مورد كشتگان ، بر شما نوشته شده است :

آزاد در برابر آزاد ، و برده در برابر برده ، و زن در برابر زن . پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود ، چيزى به او بخشيده شود ، بايد از راه پسنديده پيروى كند ; و قاتل نيز ، به نيكى ديه را (به ولىّ مقتول) بپردازد ; اين ، تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگارشما !

و كسى كه بعد از آن ، تجاوز كند ، عذاب دردناكى خواهد داشت .

و براى شما در قصاص ، حيات و زندگى است ، اى صاحبان خرد ! شايد شما تقوا پيشه كنيد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص352 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 5 ، ص211 ، ذيل آيه مورد بحث و تفاسير ديگر .

شأن نزول : قصاص ، زندگى است

عادت عرب جاهلى بر اين بود كه : اگر كسى از قبيله آنها كشته مى شد ، تصميم مى گرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند ، و اين فكر تا آنجا پيش رفته بود كه حاضر بودند به خاطر كشته شدن يك فرد ، تمام طائفه قاتل را نابود كنند ، آيه فوق نازل شد ، و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد . (1)

اين حكم اسلامى ، در واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه در آن زمان وجود داشت .

بعضى قصاص را لازم مى دانستند و چيزى جز آن را مجاز نمى شمردند .

و بعضى تنها ديه را لازم مى شمردند ، اسلام قصاص را

در صورت عدم رضايت اولياى مقتول ، و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد .

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ

و هنگامى كه بندگان من ، از تو درباره من سؤال كنند ، (بگو : ) من نزديكم ! دعاى دعاكننده را ، به هنگامى كه مرا مى خواند ، پاسخ مى گويم ! پس بايد دعوت مرا بپذيرند ، و به من ايمان بياورند ، تا راه يابند (و به مقصد برسند) !

پي نوشتها

1 . مضمون اجمالى اين شأن نزول در مدارك ذيل آمده است : «تفسير قرطبى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص357 ، ذيل آيه مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : بگو خدا به همه نزديك است

كسى از پيامبر پرسيد : آيا خداى ما نزديك است تا آهسته با او مناجات كنيم؟ يا دور است تا با صداى بلند او را بخوانيم؟ آيه فوق نازل شد (و به آنها پاسخ داد كه خدا به بندگانش نزديك است) . (1)

أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالاْنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلاتُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

آميزش جنسى با همسرانتان ، در شب روزهائى كه روزه

مى گيريد ، حلال است . آنها لباس شما هستند ، و شما لباس آنها ; (هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد) . خداوندمى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد ; (و اين كار ممنوع را انجام مى داديد ; ) پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد . اكنون با آنها آميزش كنيد ، و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته ، طلب نمائيد ! و بخوريد و بياشاميد ، تا رشته سپيد صبح ، از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد ! سپس روزه را تا شب ، تكميل كنيد ! و در حالى كه در مساجد به اعتكاف پرداخته ايد ، با زنان آميزش نكنيد ! اين ، مرزهاى الهى است ; پس به آن نزديك نشويد ! خداوند ، اين چنين آيات خود را براى مردم ، روشن مى سازد ، باشد كه پرهيزگار گردند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «عوالى اللآلى» ، ج 2 ، ص82 ; «بحار الانوار» ، ج 87 ، ص53 ; «تفسير آلوسى» و ديگر تفاسير ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : روزه تا شب

از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه در آغاز نزول حكم روزه ، مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه ، غذا بخورند ، چنانچه كسى در شب به خواب مى رفت سپس بيدار مى شد ، خوردن و آشاميدن بر او حرام بود .

و نيز در آن زمان آميزش با همسران در روز و شب ماه رمضان مطلقاً تحريم شده بود .

يكى از

ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «مطعم بن جبير» كه مرد ضعيفى بود با اين حال روزه مى داشت ، هنگام افطار وارد خانه شد ، همسرش رفت براى افطار او غذا حاضر كند به خاطر خستگى خواب او را ربود ، وقتى بيدار شد گفت : من ديگر حق افطار ندارم ، با همان حال شب را خوابيد و صبح در حالى كه روزه دار بود براى حفر «خندق» (در آستانه جنگ احزاب) در اطراف «مدينه» ، حاضر شد ، در اثناء تلاش و كوشش به واسطه ضعف و گرسنگى مفرط بى هوش شد ، پيامبر بالاى سرش آمد و از مشاهده حال او متأثر گشت .

و نيز جمعى از جوانان مسلمان كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند شب هاى ماه رمضان با همسران خود آميزش مى نمودند .

در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد در تمام طول شب مى توانند غذا بخورند و با همسران خود آميزش جنسى داشته باشند . (1)

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

درباره «هلال هاى ماه» از تو سؤال مى كنند ; بگو : «آنها ، بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظام زندگى) مردم و (تعيين وقت) حج است» ، و كار نيك ، آن نيست كه از پشت خانه ها وارد شويد (آن چنان كه در جاهليت ، به هنگام حج مرسوم بود) ; بلكه نيكى اين است كه پرهيزگار باشيد و از در

خانه ها وارد شويد و تقوا پيشه كنيد ، تا رستگار گرديد !

پي نوشتها

1 . «وسائل الشيعه» ، ج 10 ، ص114 ، ح 12993 ; «بحار الانوار» ، ج 90 ، ص10 ، و ج 93 ، ص271 _ در روايات زيادى به جاى «مطعم بن جبير» ، «خوّات بن جبير انصارى» ، برادر «عبداللّه بن جبير» آمده است («كافى» ، ج4 ، ص98 ، ح 4 ; «وسائل الشيعه» ، ج 10 ، ص112 ، ح 12990 ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص 241 و 267 ، و ج 93 ، ص 269 ، 270 ، 286 و . . . ) ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : هلال ماه چه فايده اى دارد؟

در حديثى مى خوانيم : «مُعاذُ بن جَبَل» ، خدمت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيده ، گفت : بسيار از ما سؤال مى كنند : اين هلال ماه چيست؟ و چه فايده دارد؟ (چرا ماه تدريجاً به صورت بدر كامل در مى آيد و باز به حالت اوّل بر مى گردد)؟

خداوند آيه فوق را نازل فرمود و به آنان پاسخ گفت . (1)

در روايت ديگرى آمده است : جمعى از يهود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرسيدند : هلال ماه براى چيست؟ و چه فايده دارد؟ آيه فوق نازل شد(2) و فوايد مادى و معنوى آن را در نظام زندگى انسان ها بيان كرد .

وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا

تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ و در راه خدا ، با كسانى كه با شما مى جنگند ، نبرد كنيد ! و از حدّ تجاوز نكنيد ، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد !

و آنها (بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند) را هر كجا يافتيد ، به قتل برسانيد ! و از آنجا كه شما را بيرون ساختند آنها را بيرون كنيد ! و فتنه از كشتار هم بدتر است ! و با آنها ، در نزد مسجد الحرام جنگ نكنيد ! مگر اين كه در آن جا با شمابجنگند . پس اگر (در آن جا) با شما پيكار كردند ، آنها را به قتل برسانيد ! چنين است جزاى كافران !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 55 ، ص118 ; «بحر المحيط» ، ج 2 ، ص229 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 5 ، ص280 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير آلوسى» ، ج 2 ، ص71 ، ذيل آيه مورد بحث .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 2 ، ص341 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 5 ، ص280 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير آلوسى» ، ج 2 ، ص71 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : جنگِ مجاز و ممنوع

بعضى از مفسران ، دو شأن نزول براى نخستين آيه از اين آيات نقل كرده اند .

نخست اين كه :

اين آيه ، اولين آيه اى بود كه درباره جنگ با دشمنان اسلام نازل شد ، و پس از نزول اين آيه ، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)با آنها كه از در پيكار در آمدند ، پيكار كرد و نسبت به آنان كه پيكار نداشتند ، خوددارى مى كرد ، و اين ادامه داشت تا دستور : أُقْتُلُوا الْمُشْرِكِيْنَ كه اجازه پيكار با همه مشركان را مى داد ، نازل گشت . (1)

دوم شأن نزولى است به نقل از «ابن عباس» كه اين آيه ، در مورد صلح حديبيه نازل گرديد ، و جريان چنين است : رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با 1400 نفر از ياران خود ، آماده عمره شدند ، چون به سرزمين حديبيه (محلى است در نزديكى مكّه) رسيدند ، مشركان از ورود آنها به «مكّه» وانجام مناسك عمره ، ممانعت كردند ، وپس ازگفتگوى زياد با پيامبر(صلى الله عليه وآله) مصالحه كردند ، كه سال بعد براى انجام عمره به «مكّه» بيايند و آنان «مكّه» را سه روز براى او و مسلمانان خالى نمايند تا طواف خانه خدا كنند .

سال بعد هنگامى كه آماده رفتن به «مكّه» شدند ، از اين خائف بودند كه مشركان به وعده خود وفا نكنند ، و مانع شوند ، و جنگى به وقوع بپيوندد ، و در صورت وقوع حادثه يا جنگ ، پيامبر از مقاتله در ماه حرام ناراحت بود ، كه آيه فوق در اين مورد نازل شد ، و دستور داد : اگر دشمن نبرد را شروع كند شما هم در برابر او به مبارزه برخيزيد . (2)

به نظر مى

رسد شأن نزول اوّل ، مناسب آيه اوّل ، و شأن نزول دوم مناسب آيات بعد است ، ولى به هر حال مفهوم آيات دلالت دارد كه همه با هم ، يا با فاصله كمى نازل شده .

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاق

و هنگامى كه مناسك (حج) خود را انجام داديد ، خدا را ياد كنيد ، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر ! (در اين مراسم ، مردم دو گروه اند : ) بعضى از مردم مى گويند : «خداوندا ! به ما در دنيا ، (نيكى) عطا كن» ! ولى درآخرت ، بهره اى ندارند .

پي نوشتها

1 . «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 5 ، ص127 ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص320 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص386 ، ذيل آيه مورد بحث .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث . در تفاسير ديگر نيز اشاراتى به اين شأن نزول ها ديده مى شود («بحار الانوار» ، ج 20 ، ص319 ; «تفسير قرطبى» ، ج 2 ، ص347 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 5 ، ص287 ، ذيل آيه مورد بحث) .

شأن نزول : ياد خدا به جاى تفاخر بر گذشته

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم : در ايّام جاهليّت هنگامى كه از مراسم حج فارغ مى شدند ، در آنجا اجتماع مى كردند

و افتخارات (موهومى را براى) نياكان خود را بر مى شمردند ، و از ايّام گذشته آنها و جود و بخشش فراوانشان ياد مى كردند .

آيات فوق نازل شد ، و به آنها دستور داد : به جاى اين كار (نادرست) ذكر خدا گويند و از نعمت هاى بى دريغ خداوند و مواهب او ياد كنند ، و با همان شور و سوز مخصوصى كه در افتخار و مباهات به پدران خود در جاهليت داشتند ، نعم الهى را ياد كنند بلكه بيشتر و برتر . (1)

همين معنى يا شبيه آن را ساير مفسران از «ابن عباس» يا غير او نقل كرده اند كه اهل جاهليت بعد از حج ، مجالسى تشكيل مى دادند براى تفاخر به پدران و شرح امتيازات آنها ، و يا در بازارهايى همچون بازار عُكّاظ ، ذِى المَجاز و مَجَنَّه كه تنها جاى داد و ستد نبود ، بلكه مركز ذكر افتخارات (موهوم) نياكان بود جمع مى شدند و به اين كار مى پرداختند . (2)

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِى الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ وَ إِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاِْثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ

و از مردم ، كسانى هستند كه گفتار آنان ، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود ; (در ظاهر ، اظهار محبت شديد مى كنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند . (اين در حالى است

كه) آنان ، سرسخت ترين دشمنانند .

(نشانه آن ، اين است كه) هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند) ، در راه فساد در زمين ، كوشش مى كنند ، و زراعت ها و چهارپايان را نابود مى سازند ; (با اين كه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد .

و هنگامى كه به آنها گفته شود : «از خدا بترسيد» ! لجاجت و تعصب ، آنها را به گناه مى كشاند . آتش دوزخ براى آنان كافى است ; و چه بد جايگاهى است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ج 1 ، ص297 ، ذيل آيه مورد بحث ; «مستدرك الوسائل» ، ج 5 ، ص284 ، ح 5864 ، با اندكى تفاوت ; «بحار الانوار» ، ج 90 ، ص159 ، ح 35 ، با اندكى تفاوت ; «تفسير عياشى» ، ج 1 ، ص98 ، احاديث 270 و 273 ، با تفاوت .

اين معنى در احاديثى از امام صادق(عليه السلام) نيز رسيده است («كافى» ، ج 4 ، ص516 ، ح 3 ; «وسائل الشيعه» ، ج 7 ، ص459 ، ح 9854 ، و ج 14 ، ص272 ، ح 19173 ; «بحار الانوار» ، ج 96 ، ص311 ، ح 32 ، و ص313 ، ح 47) .

2 . «روح المعانى» ، ج 2 ، ص89 و «قرطبى» ، ج 2 ، ص803 و «تفسير كبير» ، ج 5 ، ص183 و «فى ظلال القرآن» ، ج 1 ، ص289 و «برهان» ، ج 1 ، ص203

.

شأن نزول : انسان هاى دو چهره را بشناسيد

براى اين آيات ، دو شأن نزول ذكر شده است :

1 _ اين آيات درباره «اخنس بن شريق» نازل شده كه مردى زيبا و خوش زبان بود و تظاهر به دوستى پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى كرد ، خود را مسلمان جلوه مى داد ، و سوگند مى خورد آن حضرت را دوست مى دارد و به خدا ايمان آورده ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم كه مأمور به ظاهر بود با او گرم مى گرفت و او را مورد محبت قرار مى داد ، ولى او در باطن مرد منافقى بود ، در يك ماجرا زراعت بعضى مسلمانان را آتش زد و چهارپايان آنان را كشت (و به اين ترتيب پرده از روى كار او برداشته شد) در اينجا آيات فوق نازل شد . (1)

2 _ بعضى ديگر از «ابن عباس» ، نقل كرده اند : آيات مزبور در يكى از جنگ هاى اسلامى (سَرِيَّه رَجيع) نازل شده كه طى آن جمعى از مبلغان اسلام كه از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى تبليغ قبايل اطراف «مدينه» اعزام شده بودند ، طبق يك توطئه ناجوانمردانه شهيد شدند . (2)

ولى شأن نزول اوّل ، با مضمون آيات ، تناسب بيشترى دارد ، و در هر حال درسى كه از اين آيات فرا گرفته مى شود ، عمومى ، همگانى و براى هميشه است .

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ

بعضى از مردم (با ايمان و فداكار ، همچون على(عليه السلام) در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)) ، جان خود را

به خاطر خشنودى خدا مى فروشند ، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است .

پي نوشتها

1 . تفاسير «ابوالفتوح رازى» ، «طبرى» ، «ابن كثير» ، «شوكانى» ، «بحر المحيط» و بسيارى از تفاسير ديگر ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص16 .

2 . «تفسير ابوالفتوح رازى» ، ج 2 ، ص140 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ذيل آيات مورد بحث (اين شأن نزول را كمتر نقل كرده اند) .

شأن نزول : ماجراى ليلة المبيت

مفسر معروف اهل تسنن «ثعلبى» مى گويد : هنگامى كه پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله)تصميم گرفت به «مدينه» مهاجرت كند ، براى اداى دين هاى خود و تحويل دادن امانت هائى كه نزد او بود على(عليه السلام) را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى غار «ثَور» برود و مشركان ، اطراف خانه او را براى حمله به او ، محاصره كرده بودند ، دستور داد على(عليه السلام) در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى (بُرْد حَضْرَمى) كه مخصوص خود پيغمبر بود روى خود بكشد ، در اين هنگام خداوند به «جبرئيل» و «ميكائيل» وحى فرستاد :

من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد؟

هيچ كدام حاضر نشدند .

به آنها وحى شد ، اكنون على(عليه السلام) در بستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد ، به زمين برويد و حافظ و نگهبان او

باشيد .

هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على(عليه السلام) نشسته بودند ، جبرئيل مى گفت : «بَه ، بَه ، آفرين بر تو اى على ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند» .

در اين هنگام آيه فوق نازل گرديد(1) و به همين دليل آن شب تاريخى «ليلة المبيت» ناميده شده است .

«ابن عباس» مى گويد : اين آيه هنگامى كه پيغمبر از مشركان كناره گرفته بود و به سوى غار مى رفت درباره على(عليه السلام) كه در بستر پيغمبر خوابيده بود نازل شد . (2)

«ابو جعفر اسكافى» مى گويد : جريان خوابيدن على(عليه السلام) در بستر پيغمبر(صلى الله عليه وآله)به تواتر ثابت شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار نمى كنند . (3)-(4)

زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب

زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است ; از اين رو افراد با ايمان را (كه گاهى دستشان تهى است) ، مسخره مى كنند ; در حالى كه پرهيزكاران در قيامت بالاتر از آنان هستند ; (چرا كه ارزش هاى حقيقى در آن جا آشكار مى گردد ، ) و خداوند ، هر كس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص 38 ، 39 ، 64 و 86 ، و ج 36 ، ص 40 و 43 .

2 . «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص56 ، ح 16 ، و

ج 36 ، ص41 ، ح 3 ، و ص42 ، ح 5 .

3 . همان طور كه «ابن ابى الحديد» در «شرح نهج البلاغه» ، ج 13 ، ص 261 و 262 ذكر كرده است ; «الغدير» ، ج 2 ، ص47 .

4 . ج دوم «الغدير» ص48 به بعد مى نويسد : «غزالى» در كتاب «احياء العلوم» ، ج 3 ، ص238 و «گنجى» در كتاب «كفاية الطالب» ، ص114 و «صفورى» در «نزهة المجالس» ، ج 2 ، ص209 و «ابن صباغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمة» ، ص33 ، «سبط ابن جوزى حنفى» در «تذكرة الخواص» ، ص21 ، «شبلنجى» در «نور الابصار» ، ص86 و «احمد» در «مسند» ، ج 1 ، ص348 و «تاريخ طبرى» ، ج 2 ، ص 99 تا 101 ، و «ابن سعد» در كتاب «الطبقات» ، ج 1 ، ص212 ، و «ابن هشام» در «سيرة» ، ج 2 ، ص291 و «حلبى» در «سيره» خود و «تاريخ يعقوبى» ، ج 2 ، ص29 جريان «ليلة المبيت» را نقل كرده اند .

شأن نزول : استهزاء نسبت به مؤمنان !

«ابن عباس» مفسر معروف مى گويد : اين آيه درباره اقليت اشرافى و رؤساى

قريش نازل شد ، كه زندگى بسيار مرفه اى داشتند ، و جمعى از مؤمنان ثابت قدمِ آغاز اسلام ، همچون عمار ، بلال و . . . را كه از نظر زندگى مادى فقير و تهيدست بودند به باد استهزاء و مسخره مى گرفتند ، مى گفتند : اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شخصيتى داشت و از طرف خدا بود ، اشراف و بزرگان

از او پيروى مى كردند ، آيه فوق نازل شد و به سخنان بى اساس آنها پاسخ داد . (1)

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَريبٌ

آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد ، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟ ! همانان كه گرفتارى ها و ناراحتى ها به آنها رسيد ، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند گفتند : «پس يارى خدا كى خواهد آمد»؟ ! (به آنها گفته شد : ) آگاه باشيد ، يارى خدا نزديك است !

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» ابن جرير طبرى ، ج 2 ، ص454 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير آلوسى» ، ج 2 ، ص100 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : بهشت را به بها مى دهند

بعضى از مفسران گفته اند : هنگامى كه در جنگ احزاب ترس و خوف شديد بر مسلمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند ، اين آيه نازل شد و آنان را به صبر و استقامت دعوت نمود و وعده يارى و نصرت به آنها داد . (1)

و نيز گفته شده : هنگامى كه مسلمانان در جنگ اُحُد شكست خوردند «عبداللّه بن ابىّ» به آنها گفت : تا كى خود را به كشتن مى دهيد ، اگر محمّد پيغمبر بود خداوند ياران او را گرفتار اسارت و قتل نمى كرد ، در اين موقع آيه

فوق نازل شد . (2)

يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْر فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الاَْقْرَبينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ

از تو سؤال مى كنند چه چيز انفاق كنند؟ بگو : «هر خير و نيكى (و سرمايه سودمندمادّى و معنوى) كه انفاق مى كنيد ، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد» . و هر كار خيرى كه انجام دهيد ، خداوند از آن آگاه است . (لازم نيست تظاهر كنيد ، او مى داند) .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص188 ; «تفسير قرطبى» ، ج 3 ، ص33 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ج 2 ، ص360 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 6 ، ص377 ، ذيل آيه مورد بحث و ديگر تفاسير .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص188 ; «تفسير قرطبى» ، ج 3 ، ص33 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ج 2 ، ص360 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 6 ، ص377 ، ذيل آيه مورد بحث و ديگر تفاسير .

شأن نزول : انفاق به خويشاوندان

«عَمرو بن جَمُوح» پير مردى بزرگ و ثروتمند بود ، به پيامبر عرض كرد : از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى؟

آيه فوق نازل شد و به او پاسخ گفت . (1)

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتال فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

از تو ، درباره جنگ كردن در ماه حرام ، سؤال مى كنند ، بگو

: «جنگ در آن ، (گناهى) بزرگ است ; ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آئين حق) و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام ، و اخراج ساكنان آن ، نزد خداوند مهم تر از آن است ; و ايجاد فتنه ، (و محيط نامساعد ، كه مردم را به كفر ، تشويق و از ايمان باز مى دارد) حتى از قتل بالاتر است . و مشركان ، پيوسته با شما مى جنگند ، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند ; ولى كسى كه از آيينش برگردد ، و در حال كفر بميرد ، تمام اعمال نيك (گذشته) او ، در دنيا و آخرت ، بر باد مى رود ; و آنان اهل دوزخند ; و هميشه در آن خواهند بود .

كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد نموده اند ، آنها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «روح المعانى» ، ج 2 ، ص91 و «تفسير كبير» ، ج 6 ، ص23 (ص381) ; «فقه القرآن» قطب راوندى ، ج 1 ، ص240 و ديگر تفاسير .

شأن نزول : نبرد در ماه هاى حرام

گفته اند : اين آيه در مورد «سَرِيّه عبداللّه بن جحش» نازل شده است . (1)

جريان چنين بود : پيش از جنگ «بدر» پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) «عبداللّه بن جحش» را طلبيد ، نامه اى به او داد و هشت نفر از مهاجرين را همراه وى نمود ، به او فرمان داد :

بعضى گفته اند : «سَرِيّه» عبارت است از گروهى از لشكر كه از 5 تا 300 نفر تشكيل شده باشد .

بايد توجه داشت : «سَرِيّه» از «سرى» گرفته شده است كه به معنى چيز نفيس و گران بهاست و چون لشكريانى كه چنين مأموريت هائى را پيدا مى كنند ، از نخبه ها هستند ، به اين نام ناميده شده اند .

«مطرزى» مى گويد : «سَرَيّه» از «سرى» كه به معنى حركت در شب است ، گرفته شده به خاطر اين كه آنها غالباً مخفيانه حركت مى كنند .

«ابن حجر» در كتاب «ملتقطات» خود همين مطلب را پذيرفته مى گويد : «سَرِيّه» گروهى از لشكرند كه شبانه حركت مى كنند .

پس از آن كه دو روز راه پيمود ، نامه را بگشايد ، و طبق آن عمل كند ، او پس از دو روز طى طريق ، نامه را گشود و چنين يافت :

«پس از آن كه نامه را باز كردى تا «نخله» (زمينى كه

بين «مكّه» و «طايف» است) پيش برو ، و در آنجا وضع قريش را زير نظر بگير و جريان را به ما گزارش بده» .

«عبداللّه» جريان را براى همراهانش نقل نمود و اضافه كرد : پيامبر مرا از مجبور ساختن شما در اين راه ، منع كرده است ، بنابراين ، هر كس آماده شهادت است با من بيايد ، و ديگران باز گردند ، همه با او حركت كردند ، هنگامى كه به «نخله» رسيدند به قافله اى از قريش برخورد كردند كه «عمرو بن حضرمى» در آن بود ، چون روز آخر ماه رجب (يكى از ماه هاى حرام) بود در مورد حمله به آنها به مشورت پرداختند .

بعضى گفتند : اگر امروز هم از آنها دست برداريم وارد محيط حرم خواهند شد و ديگر نمى توان متعرض آنها شد ، سرانجام شجاعانه به آنها حمله كردند «عمرو بن حضرمى» را كشتند و قافله را با دو نفر نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آوردند ، پيغمبر به آنان فرمود : من به شما دستور نداده بودم كه در ماه هاى حرام نبرد كنيد ، و دخالتى در غنائم و اسيران نكرد ، مجاهدان ناراحت شدند و مسلمانان به سرزنش آنها پرداختند ، مشركان نيز زبان به طعن گشودند كه محمّد(صلى الله عليه وآله) جنگ و خون ريزى و اسارت در ماه هاى حرام را ، حلال شمرده در اين هنگام آيه اوّل نازل شد .

پس از آن كه اين آيه نازل شد «عبداللّه بن جحش» و همراهانش اظهار كردند در اين راه براى درك ثواب جهاد كوشش كرده اند و از

پيامبر پرسيدند : آيا اجر مجاهدان را دارند يا نه؟ آيه دوم (اِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا . . . ) نازل گرديد . (2)

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ

فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لاََعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ

درباره شراب و قمار از تو سؤال مى كنند ، بگو : «در آنها گناه و زيان بزرگى است ; و منافعى (از نظر مادى) براى مردم در بر دارد ; (ولى) گناه آنها از نفعشان بيشتر است» . و از تو مى پرسند : چه چيز انفاق كنند؟ بگو : «از مازاد نيازمندى خود» . اين چنين خداوندآيات را براى شما روشن مى سازد ; شايد انديشه كنيد !

(تا انديشه كنيد) درباره دنيا و آخرت ! و از تو درباره يتيمان سؤال مى كنند ، بگو : «اصلاح كار آنان بهتر است . و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بياميزيد ، (مانعى ندارد ; ) آنها برادر (دينى) شما هستند» . (و همچون يك برادر با آنها رفتار كنيد ! ) خداوند ، مفسدان را از مصلحان ، باز مى شناسد . و اگر خدا بخواهد ، شما را به زحمت مى اندازد ; زيرا اوتوانا و حكيم است .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص 188 ، 189 و 190 ;

«اعلام الورى» ، ص 73 و 74 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص428 ، ذيل آيه مورد بحث ; «سنن كبراى بيهقى» ، ج 13 ، ص316 ، ح 18362 .

2 . «مستدرك الوسائل» ، ج 17 ، ص83 ، ح 20813 _ 3 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «زبدة البيان» محقق اردبيلى ، ص629 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص44 ; تفاسير «بحر المحيط» ، «رازى» ، «آلوسى» و . . .

شأن نزول : پرسش درباره شراب و قمار و ايتام !

درباره شأن نزول آيه اوّل ، گفته اند : گروهى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) خدمتش آمده ، عرض كردند : حكم شراب و قمار كه عقل را زائل و مال را تباه مى كند ، بيان فرما !

آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ داد .

و در شأن نزول آيه دوم ، در «تفسير قمى» از امام صادق(عليه السلام) و در «مجمع البيان» از «ابن عباس» چنين نقل شده است :

هنگامى كه آيه : وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن : «و به مال يتيم جز به بهترين طريق نزديك نشويد» . (1)

و آيه : إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيراً : «كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى خورند ، تنها آتش مى خورند و به زودى به آتش سوزانى مى سوزند»(2) نازل شد ، كه در آن از نزديك شدن به اموال و دارايى يتيمان مگر در صورتى كه براى آنان نفعى داشته باشد ، و نيز از

خوردن اموال آنان نهى شد ، مردمى كه يتيمى در خانه داشتند ، از كفالت وى فاصله گرفتند و او را به حال خود گذاشتند ، و حتى گروهى آنان را از خانه خود بيرون كردند ، و آنها كه بيرون نكردند ، در خانه براى آنان وضعى به وجود آورده بودند ، كه كمتر از بيرون كردن نبود ; زيرا غذاى او را كه از مال خودش تهيه مى شد ، با غذاى خود مخلوط نمى كردند ، و حتى جداگانه براى آنان غذا مى پختند و پس از آن كه آن يتيم در گوشه اى از اطاق ، غذاى مخصوص خويش را مى خورد ، زيادى آن را اگر اضافه مى آمد ، براى او ذخيره مى كردند تا دفعه بعد بخورد ، و اگر فاسد مى شد به دور مى ريختند .

همه اين كارها براى آن بود كه گرفتار مسئوليت خوردن مال يتيم نشده باشند ، اين عمل هم براى سرپرستان و هم براى يتيمان ، مشكلات فراوانى به بار مى آورد ، به دنبال اين جريان آنها خدمت پيامبر رسيده و از اين طرز عمل سؤال كردند ، در پاسخ آنها اين آيه نازل شد . (3)

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ وَ لاََمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَة وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ

مُشْرِك وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَك_َّرُونَ

و با زنان مشرك و بت پرست ، تا ايمان نياورده اند ، ازدواج نكنيد ! (اگر چه

جز به ازدواج با كنيزان ، دسترسى نداشته باشيد ; زيرا) كنيز با ايمان ، از زن آزاد بت پرست ، بهتر است ; هر چند (زيبايى ، يا ثروت ، يا موقعيت او) شما را به شگفتى آورد . و زنان خود را به ازدواج مردان بت پرست ، تا ايمان نياورده اند ، در نياوريد ! يك غلام با ايمان ، از يك مرد آزاد بت پرست ، بهتر است ; هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او ، ) شما را به شگفتى آورد . آنها دعوت به سوى آتش مى كنند ; و خدا دعوت به بهشت و آمرزش به فرمان خود مى نمايد ، و آيات خويش را براى مردم روشن مى سازد ; شايد متذكر شوند !

پي نوشتها

1 . اسراء ، آيه 34 .

2 . نساء ، آيه 10 .

3 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير طبرى» ، ج 2 ، ص208 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : زنان مشرك ، شايسته همسرى نيستند

شخصى به نام «مرثد» كه مرد شجاعى بود از طرف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مأمور شد كه از «مدينه» به «مكّه» برود و جمعى از مسلمانان را كه آنجا بودند با خود بياورد ، وى به قصد انجام فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد «مكّه» شد ، در آنجا با زن زيبائى به نام «عناق» كه در زمان جاهليت او را مى شناخت برخورد نمود ، آن زن او را مانند گذشته به گناه دعوت كرد ، اما «مرثد» كه مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد ، آن زن

تقاضاى ازدواج نمود «مرثد» گفت : اين امر موكول به اجازه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است ، او پس از انجام مأموريت خود به «مدينه» بازگشت و جريان را به اطلاع پيغمبر(صلى الله عليه وآله)رساند اين آيه نازل شد و بيان داشت زنان مشرك و بت پرست ، شايسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند .

اين نكته نيز قابل ذكر است كه اين شأن نزول در مورد آيه 3 سوره «نور» نيز وارد شده است «تفسير قرطبى» ، ج 12 ، ص168 ; «درّ المنثور» ، ج 5 ، ص20) .

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لاتَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ

نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لاَِنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ

و از تو ، درباره حيض سؤال مى كنند ، بگو : چيز زيانبار و آلوده اى است ; از اين رو در حالت قاعدگى ، از زنان كناره گيرى كنيد ! و با آنها نزديكى ننماييد ، تا پاك شوند . وهنگامى كه پاك شدند ! از طريقى كه خدا به شما فرمان داده ، با آنها آميزش كنيد ! خداوند ، توبه كنندگان را دوست دارد ، و پاكان را (نيز) دوست دارد .

زنان شما ، محل بذرافشانى شما هستند ، پس هر زمان كه بخواهيد ، مى توانيد با آنها آميزش كنيد . و (سعى نمائيد با پرورش فرزندان صالح) اثر نيكى براى خود ، از پيش بفرستيد ! و

از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد و به مؤمنان ، بشارت ده !

شأن نزول : حكم آميزش در ايام عادت

زنان در هر ماه ، به مدت حداقل سه روز ، و حداكثر ده روز ، قاعده مى شوند و آن عبارت از خونى است كه با اوصاف خاصى كه در كتب فقه آمده از رحم آنها خارج مى گردد ، زن را در چنين حال «حائض» و آن خون را خون «حيض» مى گويند : آئين كنونى يهود و نصارا احكام ضد يكديگر در مورد آميزش مردان با چنين زنانى دارند كه براى هر كس حالت استفهام ايجاد مى نمايد .

جمعى از يهود مى گويند : معاشرت مردان با اين گونه زنان مطلقاً حرام است هر چند به صورت غذا خوردن سر يك سفره و يا زندگى در يك اطاق باشد ، مثلاً مى گويند : جايى كه زن حائض بنشيند مرد نبايد بنشيند ، اگر نشست بايد لباس خود را بشويد و الاّ نجس است ، و نيز اگر در رختخواب او بخوابد لباس و بدن را بايد شستشو دهد .

به طور خلاصه زن را در اين مدت ، يك موجود ناپاك و لازم الاجتناب مى دانند .

در مقابل اين گروه ، نصارا هستند كه مى گويند : هيچ گونه فرقى ميان حالت حيض زنان وغير حيض نيست ، همه گونه معاشرت حتى آميزش جنسى ، باآنان بى مانع است !

مشركان عرب به خصوص آنها كه در «مدينه» زندگى مى كردند ، كم و بيش به خلق و خوى يهود ، انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند

يهود رفتار مى كردند و در زمان عادت ماهيانه از آنها جدا مى شدند ، همين اختلاف در آئين و افراط و تفريط هاى غير قابل گذشت ، سبب شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين باره سؤال كنند ، در پاسخ آنان اين آيه نازل شد . (1)

وَ لاتَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً لاَِيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ

لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ

خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد ! و براى اين كه نيكى كنيد ، و تقوا پيشه سازيد ، و در ميان مردم اصلاح كنيد (سوگند ياد ننماييد) ! و خداوند شنوا و داناست .

خداوند شما را به خاطر سوگندهايى كه بدون توجه ياد مى كنيد ، مؤاخذه نخواهد كرد ، اما به آنچه دل هاى شما (به اختيار) كسب كرده ، مؤاخذه مى كند . و خداوند ، آمرزنده وبردبار است .

پي نوشتها

1 . «فقه القرآن» قطب راوندى ، ج 1 ، ص51 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص438 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير آلوسى» ، ج 2 ، ص120 ، ذيل آيه مورد بحث ; «سنن بيهقى» ، ج 2 ، ص12 ، ح 1531 .

شأن نزول : سوگندهاى درست و نادرست

ميان داماد و دخترِ يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «عبداللّه بن رواحه» اختلافى روى داد ، او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد .

آيه فوق نازل شد ، و اين گونه سوگندها را ممنوع و بى اساس قلمداد كرد . (1)

الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوف أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسان وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاّ أَنْ يَخافا أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّيُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلاتَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

طلاق ، (طلاقى كه رجوع و بازگشت دارد ، ) دو مرتبه است ; (و در هر مرتبه ، ) بايد به طور شايسته همسر خود را نگاهدارى كند (و آشتى نمايد) ، يا با نيكى او را رها سازد . و براى شما حلال نيست كه چيزى از آنچه به آنها داده ايد ، پس بگيريد ; مگر اين كه دو همسر ، بترسند كه حدود الهى را بر پا ندارند . اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند ، مانعى براى آنها نيست كه زن ، فديه و عوضى بپردازد (و طلاق بگيرد) . اينها حدود و مرزهاى الهى است ; از آن ، تجاوز نكنيد ! و هر كس از آن تجاوز كند ، ستمگر است .

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «قرطبى» ، ج 3 ، ص97 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : طلاق ، سه بار بيش نيست

زنى خدمت يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و از شوهرش شكايت كرد كه او پيوسته وى را طلاق مى دهد و سپس رجوع مى كند تا به اين وسيله به زيان و ضرر افتد _ و در جاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش را

هزار بار طلاق بدهد و رجوع كند و حدّى براى آن نبود _ هنگامى كه اين شكايت به محضر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)رسيد آيه فوق نازل گشت و حدّ طلاق را سه بار قرار داد . (1)

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْم يَعْلَمُونَ

اگر (بعد از دو طلاق و رجوع ، بار ديگر) او را طلاق داد ، از آن به بعد ، زن بر او حلال نخواهد بود ; مگر اين كه همسر ديگرى انتخاب كند اگر (همسر دوم) او را طلاق داد ، گناهى ندارد كه بازگشت كنند ; در صورتى كه اميد داشته باشند كه حدود الهى را محترم مى شمرند . اينها حدود الهى است كه (خدا) آن را براى گروهى كه آگاهند ، بيان مى نمايد .

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث _ (اين شأن نزول در «تفسير كبير» ، «قرطبى» و «روح المعانى» نيز ، ذيل آيه مورد بحث آمده است) .

شأن نزول : حكم ازدواج با همسر اوّل پس از سه طلاق

در حديثى آمده است : زنى خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيده ، عرض كرد : من همسر پسر عمويم «رفاعه» بودم ، او سه بار مرا طلاق داد ، پس از او با مردى به نام «عبدالرحمن بن زبير» ازدواج كردم ، اتفاقاً او هم مرا طلاق داد ، بى آن كه در اين مدت آميزش جنسى بين من و او انجام گيرد ، آيا مى توانم به شوهر اوّلم بازگردم؟

حضرت فرمود : نه ،

تنها در صورتى مى توانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد . (1)

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ

و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عدّه خود را به پايان رسانيدند ، مانع آنها نشويد كه با همسران (سابق) خويش ، ازدواج كنند ! اگر در ميان آنان ، به طرز پسنديده اى تراضى برقرار گردد . اين دستورى است كه تنها افرادى از شما ، كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند ، از آن ، پند مى گيرند اين (دستور) ، براى رشد (خانواده هاى) شما مؤثرتر ، و براى شستن آلودگى ها مفيدتر است ; و خدا مى داند و شما نمى دانيد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث (با تلخيص) _ اين شأن نزول در «تفسير روح المعانى» ، «قرطبى» و «مراغى» نيز آمده است .

شأن نزول : از ازدواج ممانعت نكنيد

يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «مَعْقِل بن يسار» خواهرى به نام «جَملاء» داشت كه از همسرش «عاصم بن عُدَىّ» طلاق گرفته بود ، بعد از پايان عدّه ، مايل بود بار ديگر به عقد همسرش درآيد ، ولى برادرش از اين كار مانع شد ، آيه فوق نازل شد و او را از مخالفت با چنين ازدواجى نهى كرد .

و نيز گفته اند : آيه هنگامى نازل شد كه «جابر بن عبداللّه»

با ازدواج مجدد دختر عمويش با شوهر سابق خويش ، مخالفت مى ورزيد . (1)

شايد در جاهليت چنين حقى به غالب بستگان نزديك مى دادند كه در امر ازدواج زنان و دختران خويشاوند دخالت كنند .

شك نيست كه برادر و پسر عمو از نظر فقه شيعه ، هيچ گونه ولايتى بر خواهر و دختر عموى خود ندارند و آيه فوق مى خواهد اين گونه دخالت هاى غير مجاز را نفى كند ، بلكه چنان كه در تفسير آمده از آيه فوق ، حكم وسيع ترى حتى درباره اولياء استفاده مى شود كه حتى پدر و جدّ _ چه رسد به بستگان ديگر و يا بيگانگان _ حق ندارند با چنين ازدواج هائى مخالفت كنند .

حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتينَ

فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ

در انجام همه نمازها و (به خصوص) نماز وسطى (نماز ظهر) كوشا باشيد ! و از روى خضوع و اطاعت ، براى خدا به پاخيزيد !

و اگر (به خاطر جنگ ، يا خطر ديگرى) بترسيد ، (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد ! اما هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد ، خدا را ياد كنيد ! (نماز را به صورت معمولى بخوانيد ! ) همان گونه كه خداوند ، چيزهايى را كه نمى دانستيد ، به شما تعليم داد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث _ بسيارى از مفسران ديگر مانند : «قرطبى» ، «تفسير كبير» ، «تفسير روح المعانى» و «فى ظلال القرآن»

، هر دو شأن نزول يا يكى از آن دو را ذيل آيه مورد بحث نقل كرده اند ; «فقه القرآن» قطب راوندى ، ج 2 ، ص181 .

شأن نزول : شركت در نماز جماعت

جمعى از منافقان ، گرمى هوا را بهانه براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين قرار داده بودند و در نماز جماعت شركت نمى كردند و به دنبال آنها بعضى از مؤمنين نيز از شركت در جماعت خوددارى كرده بودند ، و جماعت مسلمين كاهش يافت ، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اين جهت ناراحت بود ، حتى آنها را تهديد به مجازات شديد كرد .

لذا در حديثى از «زيد بن ثابت» نقل شده : پيامبر(صلى الله عليه وآله) در گرماى فوق العاده نيمروز تابستان نماز (ظهر) را با جماعت مى گزارد و اين نماز براى اصحاب و ياران سخت ترين نماز بود ، به طورى كه گاه پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله)يك صف يا دو صف بيشتر نبود ، در اينجا فرمود : من تصميم گرفته ام خانه كسانى را كه در نماز ما شركت نمى كنند بسوزانم ، آيه فوق نازل شد و اهميت نماز ظهر را (با جماعت) تأكيد كرد . (1)

اين تشديد نشان مى دهد : مسأله عدم شركت ، تنها به خاطر گرمى هوا نبود ، بلكه

گروهى مى خواستند با اين بهانه به تضعيف اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ايجاد شكاف در صفوف مسلمين بپردازند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اين لحن شديد در مقابل آنها موضع گيرى فرمود .

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ

لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ

آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ ، از خانه هاى خود فرار كردند؟ و آنان هزارها نفر بودند (كه به بهانه بيمارى طاعون ، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند) . خداوند به آنها گفت : بميريد ! سپس خدا آنها را زنده كرد ; خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ; ولى بيشتر مردم ، شكر (او را) به جا نمى آورند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير درّ المنثور» ، ج 1 ، ص301 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 79 ، ص279 ; «تفسير قرطبى» ، ج 3 ، ص208 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ج 2 ، ص512 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : احياى مردگان

در يكى از شهرهاى «شام» بيمارى طاعون راه يافت و با سرعتى عجيب و سرسام آور ، مردم يكى پس از ديگرى از دنيا مى رفتند در اين ميان عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهائى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند .

از آنجا كه آنها پس از فرار از محيط خود و رهائى از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند . پروردگار ، آنها را نيز در همان بيابان با همان بيمارى نابود ساخت .

از بعضى روايات استفاده مى شود : اصل آمدن بيمارى مزبور

در اين سرزمين به عنوان مجازات بود ; زيرا پيشوا و رهبر آنان از آنان خواست كه خود را براى مبارزه آماده كنند و از شهر خارج گردند آنها به بهانه اين كه در محيط جنگ مرض طاعون است از رفتن به ميدان جنگ خوددارى كردند ، پروردگار آنها را به همان چيزى كه از آن هراس داشتند و بهانه فرار قرار داده بودند مبتلا ساخت و بيمارى طاعون در آنها شايع شد ، آنها خانه هاى خود را ترك كرده و براى نجات از طاعون فرار كردند ، اما در بيابان همگى از بين رفتند ، مدت ها از اين جريان گذشت و «حِزقِيل»(1) يكى از پيامبران بنى اسرائيل ، از آنجا عبور نمود و از خدا خواست آنها را زنده كند ، خداوند دعاى او را اجابت نمود و آنها به زندگى بازگشتند . (2)

مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَةً وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

كيست كه به خدا «قرض الحسنه اى» دهد ، (و از اموالى كه خدا به او بخشيده ، انفاق كند ، ) تا آن را براى او ، چندين برابر كند؟ و خداوند است كه (روزى بندگان را) محدود ياگسترده مى سازد ; (و انفاق ، هرگز باعث كمبود روزى آنها نمى شود) . و به سوى او باز مى گرديد .

پي نوشتها

1 . «حِزْقيل» طبق بعضى از روايات ، سومين پيشواى بنى اسرائيل بعد از موسى(عليه السلام) بود («مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 13 ، ص383) .

2 . «كافى» ، ج

8 ، ص 198 و 199 ; «بحار الانوار» ، ج 6 ، ص 120 و 123 ، و ج 13 ، ص 381 و 382 و 385 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : معامله پر سود

در شأن نزول اين آيه ، چنين نقل كرده اند : روزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود : هر كس صدقه اى بدهد دو برابر آن در بهشت خواهد داشت ، «ابو الدّحداح انصارى» عرض كرد : اى رسول خدا ! من دو باغ دارم اگر يكى از آنها را به عنوان صدقه بدهم دو برابر آن را در بهشت خواهم داشت؟ فرمود : آرى .

عرض كرد : أُمُّ الدّحداح نيز با من خواهد بود؟

فرمود : آرى .

عرض كرد : فرزندان نيز با من هستند؟

فرمود : آرى .

سپس او باغى را كه بهتر بود ، به عنوان صدقه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داد ، آيه فوق نازل شد ، و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او كرد و اين است معنى : «اَضْعافاً كَثِيرَةً» .

«ابو الدّحداح» بازگشت و همسرش «أمُّ الدّحداح» و فرزندان را در آن باغى ديد كه صدقه قرار داده بود ، به در باغ ايستاد و نخواست وارد آن شود ، همسرش را صدا زده ، گفت :

من اين باغ را صدقه قرار داده ام و دو برابرش را در بهشت خريدارى كرده ام و تو و فرزندان نيز با من خواهيد بود .

همسرش گفت : مبارك است آنچه را فروخته و آنچه را خريده اى !

پس از آن همگى از باغ

خارج شدند و آن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) تسليم كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : «چه بسيار نخله هائى در بهشت كه شاخه هايش براى ابو الدّحداح آويزان شده است» . (1)

لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ

در قبول دين ، اكراهى نيست . (زيرا) راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است . بنابراين ، كسى كه به طاغوت (بت و شيطان ، و هر موجود طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد ، به دستگيره محكمى چنگ زده است ، كه گسستن براى آن نيست . و خداوند ، شنوا و داناست .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «مستدرك الوسائل» ، ج 7 ، ص 262 ، 264 و 265 ; «تفسير ابن كثير» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : اجبار در دين ممنوع است

مفسر معروف اسلامى «طبرسى» در «مجمع البيان» در شأن نزول آيه نقل مى كند :

مردى از اهل «مدينه» به نام «ابو حصين» دو پسر داشت ، برخى از بازرگانانى كه به «مدينه» كالا وارد مى كردند ، هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آئين مسيح دعوت كردند ، آن دو هم سخت تحت تأثير قرار گرفته ، به اين كيش وارد شدند و هنگام مراجعت نيز به اتفاق بازرگانان به «شام» رهسپار گرديدند .

«ابو حصين» از اين جريان سخت ناراحت شد ، به پيامبر(صلى

الله عليه وآله) اطلاع داد و از حضرت خواست آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال كرد :

آيا مى تواند آنان را با اجبار به مذهب خويش باز گرداند؟

آيه فوق ، نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه : «در گرايش به مذهب اجبار و اكراهى نيست» . (1)

در «تفسير المنار» نقل شده : «ابو حصين» خواست دو فرزند خود را با اجبار به اسلام باز گرداند ، آنان به عنوان شكايت نزد پيغمبر آمدند .

«ابو حصين» به پيامبر عرض كرد : من چگونه به خود اجازه دهم فرزندانم وارد آتش گردند و من ناظر آن باشم ، آيه مورد بحث به همين منظور نازل شد . (2)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوافيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از قسمت هاى پاكيزه اموالى كه به دست آورده ايد ، و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته ايم (از منابع و معادن و درختان و گياهان) ، انفاق كنيد ! و براى انفاق ، به سراغ قسمت هاى ناپاك نرويد در حالى كه خود شما ، (به هنگام پذيرش اموال ، ) حاضر نيستيد آنها را بپذيريد ; مگر از روى اغماض و كراهت ! و بدانيد خداوند ، بى نياز و شايسته ستايش است .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص16 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى

، ص52 .

2 . «تفسير المنار» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : انفاق از اموال پاك ، آرى

از امام صادق(عليه السلام) نقل شده اين آيه درباره جمعى نازل شد كه ثروت هائى از طريق رباخوارى در زمان جاهليت جمع آورى كرده بودند و از آن در راه خدا انفاق مى كردند ، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد . و دستور داد از اموال پاك و حلال ، در راه خدا انفاق كنند . (1) در «تفسير مجمع البيان» پس از نقل اين حديث ، از على(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود : اين آيه درباره كسانى نازل گرديد كه به هنگام انفاق خرماهاى خشك ، كم گوشت و نامرغوب را با خرماى خوب مخلوط مى كردند و بعد انفاق مى نمودند به آنها دستور داده شد از اين كار بپرهيزند . (2)

اين دو شأن نزول هيچ گونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است آيه در مورد هر دو دسته نازل شده باشد ، كه يكى ناظر به پاكى معنوى و ديگرى ناظر به مرغوبيت مادى و ظاهرى است .

ولى بايد توجه داشت : طبق آيه 275 سوره «بقره» كسانى كه در زمان جاهليت اموالى از طريق رباخوارى جمع آورى كرده بودند و پس از نزول آيه از ادامه رباخوارى خوددارى نمودند ، اموال گذشته بر آنها حرام نبوده است يعنى اين قانون شامل گذشته نمى شود ، ولى مسلّم است اين مال در عين حلال بودن با اموال ديگر فرق داشت و در حقيقت ، شبيه اموالى بود كه از طرق مكروه به دست بيايد !

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ

يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْر فَلاَِنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْر يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ

هدايت آنها بر تو نيست ; (بنابراين ، ترك انفاق به غير مسلمانان ، براى اجبار به اسلام ، صحيح نيست) ولى خداوند ، هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) ، هدايت مى كند . و آنچه را از خوبى ها و اموال انفاق مى كنيد ، براى خودتان است ; (ولى) جز براى رضاى خدا ، انفاق نكنيد ! و آنچه از خوبى ها انفاق مى كنيد ، (پاداش آن) به طور كامل به شما داده مى شود ; و به شما ستم نخواهد شد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «كافى» ، ج 4 ، ص48 ; «وسائل الشيعه» ، ج 9 ، ص 465 ، 466 و 468 ، و ج 17 ، ص212 ; «بحار الانوار» ، ج 93 ، ص 27 ، 167 و 168 ، با اندكى تفاوت .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «كافى» ، ج 4 ، ص48 ، با اندكى تفاوت ; «وسائل الشيعه» ، ج 9 ، ص205 ، 206 و 207 ; «بحار الانوار» ، ج 93 ، ص 46 ، 47 ، 143 و 145 ، همه با تفاوت ; «تفسير عياشى» ، ج 1 ، ص148 (با اندكى تفاوت) .

شأن نزول : انفاق در راه خير

در «تفسير مجمع البيان» از «ابن عباس» نقل شده : مسلمانان حاضر نبودند به غير مسلمين انفاق كنند ، آيه فوق نازل

شد و به آنها اجازه داد كه در مواقع لزوم اين كار را انجام دهند . (1)

شأن نزول ديگرى براى آيه فوق نقل شده كه بى شباهت به شأن نزول اوّل نيست و آن اين كه : زن مسلمانى به نام «اسماء» در سفر «عمرة القضاء» در خدمت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود ، مادر و جده آن زن ، به سراغ او آمدند و از او كمكى خواستند ، و از آنجا كه آن دو نفر مشرك و بت پرست بودند «اسماء» از كمك به آنها امتناع ورزيد ، گفت : بايد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه بگيرم ; زيرا شما پيرو آئين من نيستيد ، سپس نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد اجازه خواست ، آيه مورد بحث نازل گرديد . (2)

لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِى الاَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْر فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ

(انفاق شما ، بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا ، در تنگنا قرار گرفته اند ; (ونمى توانند براى تأمين هزينه زندگى ، دست به كسب و تجارتى بزنند ; ) نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند ; ) و از شدت خويشتن دارى ، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند ; اما آنها را از چهره هايشان مى شناسى ; و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند . (اين است مشخصات آنها ! ) و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد ، خداوند از آن آگاه است

.

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ذيل آيه مورد بحث ، و ديگر تفاسير .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ذيل آيه مورد بحث (با تفاوت) ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : انفاق به فقراى آبرومند

از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل شده است : اين آيه درباره اصحاب «صُفَّه» نازل شده (اصحاب صُفَّه حدود چهارصد نفر از مسلمانان «مكّه» و اطراف «مدينه» بودند كه نه خانه اى در «مدينه» داشتند و نه خويشاوندانى كه به منزل آنها بروند ، از اين جهت در مسجد پيامبر مسكن گزيده بودند و آمادگى خود را براى شركت در ميدان هاى جهاد اعلام داشته بودند) .

ولى چون اقامت آنها در مسجد با شئون مسجد سازگار نبود ، دستور داده شد به صُفَّه (سكوى بزرگ و وسيع) كه در بيرون مسجد قرار داشت منتقل شوند ، آيه فوق نازل شد ، و به مردم دستور داد به اين دسته از برادران خود از كمك هاى ممكن مضايقه نكنند ، آنها هم چنين كردند . (1)

بعضى ازمفسران تصريح كرده اند : آنهاپاسداران پيامبر(صلى الله عليه وآله) ومحافظان اوبوده اند . (2)

الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

آنها كه اموال خود را ، شب و روز ، پنهان و آشكار ، انفاق مى كنند ، مزدشان نزدپروردگارشان است ; نه ترسى بر آنهاست ، و نه غمگين مى شوند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، «ابوالفتوح

رازى» ، «البحر المحيط» ، «قرطبى» ، «روح المعانى» و تفسيرهاى ديگر ، ذيل آيه مورد بحث (با تفاوت هائى در عبارت) .

2 . «تفسير فى ظلال القرآن» ، ج 1 ، ص462 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : انفاق در هر زمان به جا است

در احاديث بسيارى آمده است كه : اين آيه درباره على(عليه السلام) نازل شده است ; زيرا آن حضرت چهار درهم داشت ، درهمى را در شب ، درهمى را در روز ، درهمى را آشكارا و درهمى را در نهان انفاق كرد و اين آيه نازل شد . (1)

ولى مى دانيم نزول آيه در يك مورد خاص ، مفهوم آن را محدود نمى كند ، و شمول حكم نسبت به ديگران را ، نفى نمى نمايد .

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُونَ

وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَة فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَة وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

و به گفته بعضى ، اين آيه به اتفاق علماى شيعه و اكثر علماى اهل سنت در شأن على بن ابيطالب(عليه السلام)نازل شده است . . .

از علماى اهل سنت : «واحدى» ، «ثعلبى» ، «خوارزمى» ، «سدّى» ، «كلبى» ، «زمخشرى» ، «طافى» ، «قشيرى» ، «ماوردى» ، «ابن مغازلى» ، «ابن ابى الحديد» و غير آنها نيز اين حديث نقل شده است _ به «تفسير برهان» و «تفسير اثنى عشرى» ، ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود .

وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ

إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْس ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد ، و آنچه از (مطالبات) ربا باقى مانده ، رها كنيد ; اگر ايمان داريد !

اگر (چنين) نمى كنيد ، بدانيد خدا و رسولش ، با شما پيكار خواهند كرد ! و اگر توبه كنيد ، سرمايه هاى شما ، از آن شماست (اصل سرمايه ، بدون سود) نه ستم مى كنيد ، و نه برشما ستم وارد مى شود .

و اگر (بدهكار ، ) قدرت پرداخت نداشته باشد ، او را تا هنگام توانايى ، مهلت دهيد ! و (در صورتى كه به راستى قدرت پرداخت را ندارد ، ) براى خدا به او ببخشيد بهتر است ; اگربدانيد !

و از روزى بپرهيزيد كه در آن روز ، شما را به سوى خدا باز مى گردانند ; سپس به هر كس (پاداش) آنچه را انجام داده ، بازپس داده مى شود ; و به آنها ستم نخواهد شد .

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص 290 و 291 ; نويسنده «درّ المنثور» آن را از «ابن عساكر» ، «طبرانى» ، «ابو حاتم» ، «ابن جرير» و جمعى ديگر نقل كرده است («درّ المنثور» ، ج 1 ، ص363) .

شأن نزول : ربا ممنوع !

در «تفسير على بن ابراهيم» آمده است : پس از نزول آيات ربا ، شخصى به نام «خالد بن وليد» خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حاضر شده عرضه داشت : پدرم چون با «طائفه ثقيف» معاملات ربوى داشت و مطالباتش را وصول

نكرده بود وصيت كرده است مبلغى از سودهاى اموال او كه هنوز پرداخت نشده است ، تحويل بگيرم آيا اين عمل براى من جايز است؟

آيات فوق نازل شد و مردم را به شدت از اين كار نهى كرد . (1)

در روايت ديگرى آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از نزول اين آيه فرمود : أَلا اِنَّ كُلَّ رِباً مِن رِبَا الْجاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ وَ أَوَّلُ رِباً أَضَعُهُ رِبَا الْعَبّاسِ بْنِ عَبْدُالْمُطُّلِبِ : «آگاه باشيد ! تمام مطالبات ربوى كه در زمان جاهليت مردم از يكديگر داشته اند ، همگى بايد فراموش شود و نخستين مطالبات ربوى كه من آن را به دست فراموشى مى سپارم مطالبات عباس بن عبدالمطلب است» . (2)

از اين جمله ، به خوبى استفاده مى شود كه : پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگامى كه قلم سرخ بر مطالبات ربوى زمان جاهليت مى كشيد از بستگان خود شروع كرد ، و اگر در ميان آنها افراد ثروتمندى مانند عباس بودند كه در زمان جاهليت همچون ديگر ثروتمندان آلوده بودند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) نخست ، مطالبات آنها را الغاء كرد .

و نيز در روايات آمده است كه : پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بعد از نزول اين آيات ، به فرماندار «مكّه» دستور داد : اگر «آل مغيره» كه از رباخواران معروف بودند دست از كار خود بر ندارند با آنها بجنگد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص109 ، با اندكى تفاوت ; «مستدرك» ، ج 13 ، ص345 ; «بحار الانوار» ، ج 21

، ص405 ، ج 37 ، ص113 ، و ج 73 ، ص349 .

2 . «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص 107 و 108 ; «مكاتيب الرسول» احمدى ميانجى ، ج 2 ، ص 667 ، 668 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص58 .

فصل دوّم : سوره آل عمران

آيات و ترجمه

الم

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَالاِْنْجيلَ

مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقام

الم .

معبودى جز خداوند يگانه زنده و پايدار و نگه دارنده ، نيست .

(همان كسى كه) كتاب را به حق بر تو نازل كرد ، كه با نشانه هاى كتب پيشين ، منطبق است ; و «تورات» و «انجيل» را .

پيش از آن ، براى هدايت مردم فرستاد ; و (نيز) كتابى كه حق را از باطل مشخص مى سازد ، نازل كرد ; كسانى كه به آيات خدا كافر شدند ، كيفر شديدى دارند ; و خداوند (براى كيفر بدكاران و كافران لجوج ، ) توانا و صاحب انتقام است .

شأن نزول : ملاقات فرستادگان مسيحيان با پيامبر اسلام(ص)

بعضى از مفسران مى گويند : هشتاد و چند آيه از اين سوره ، درباره فرستادگان و مسيحيان نجران(1) كه به نمايندگى از طرف آنان براى تحقيق درباره اسلام به «مدينه» آمده بودند ، نازل شده است .

فرستادگان ، شصت نفر بودند كه چهارده نفر آنان از اشراف و برجستگان «نجران» محسوب مى شدند ، سه نفر از اين چهارده نفر ، سمت رياست داشتند و مسيحيان آن سامان در كارها و مشكلات خود ، به آن سه نفر مراجعه مى كردند ، يكى از آنان «عاقِب» بود كه او را «عبد المسيح» نيز مى گفتند .

وى امير و رئيس قوم خود محسوب مى شد ، و قوم او هيچ گاه با نظريه و رأى او مخالفت نمى

كردند .

ديگرى «سيّد» نام داشت كه او را «اَيْهَم» نيز مى گفتند ، وى سرپرست تشريفات و تنظيم برنامه سفر و مورد اعتماد مسيحيان بود .

نفر سوم ، «ابو حارثه» نام داشت كه مردى دانشمند و صاحب نفوذ بود ، و كليساهاى متعددى به نام او ساخته بودند ، او تمام كتب دينى مسيحيان را حفظ داشت .

اين گروه شصت نفرى در لباس مردان قبيله «بنى كعب» به «مدينه» آمدند و به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شدند ، در اين موقع پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز عصر را با مسلمانان خوانده بود ، اين شصت نفر لباس هاى زيبا و پر زرق و برق و جالب پوشيده بودند كه به گفته يكى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) «هرگز نديده ايم فرستادگانى به اين زيبائى باشند» !

موقعى كه آنها وارد مسجد شدند ، هنگام نمازشان بود ، طبق مراسم خود ، ناقوس را نواختند و به طرف مشرق ايستاده ، مشغول نماز شدند ، گروهى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواستند مانع شوند . پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : به آنها كارى نداشته باشيد !

پس از نماز ، «عاقب» و «سيّد» خدمت پيامبر رسيدند و با او آغاز سخن كردند پيامبر (صلى الله عليه وآله) به آنها پيشنهاد كرد : «به آئين اسلام درآييد و در پيشگاه خداوند تسليم گرديد» .

عاقب و سيد گفتند : ما پيش از تو اسلام آورده و تسليم خداوند شده ايم !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «شما چگونه بر آئين حق هستيد ، با اين كه اعمالتان حاكى

است كه تسليم خداوند نيستيد ، چه اين كه براى خدا فرزند قائليد و عيسى(عليه السلام) را پسر خدا مى دانيد ، و صليب را عبادت و پرستش مى كنيد و گوشت خوك مى خوريد ، با اين كه تمام اين امور مخالف آئين حق است» !

عاقب و سيد گفتند : اگر عيسى پسر خدا نيست ، پس پدرش كه بوده است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «آيا شما قبول داريد كه هر پسرى شباهتى به پدر خود دارد»؟

گفتند : آرى .

فرمود : «آيا اينطور نيست كه خداى ما به هر چيزى ، احاطه دارد و قيوم است و روزى موجودات با اوست»؟

گفتند : آرى همين طور است .

فرمود : «آيا عيسى اين اوصاف را داشت»؟

گفتند : نه .

فرمود : «آيا مى دانيد كه هيچ چيزى در آسمان و زمين بر خدا مخفى نيست و خداوند به همه آنها داناست»؟

گفتند : آرى مى دانيم .

فرمود : «عيسى غير از آنچه كه خدا به او ياد داده ، از پيش خود چيزى مى دانست»؟

گفتند : نه .

فرمود : «آيا مى دانيد كه خداى ما همان است كه مسيح را در رحم مادرش همان طور كه مى خواست ، صورتگرى كرد»؟

گفتند : همين طور مى باشد .

فرمود : «آيا چنين نيست كه عيسى را مادرش مانند ساير كودكان در رحم حمل كرد ، و بعد همچون مادرهاى ديگر ، او را به دنيا آورد؟ و عيسى پس از ولادت ، چون اطفال ديگر غذا مى خورد»؟

گفتند : آرى چنين بود .

فرمود : «پس چگونه عيسى پسر خدا است

با اين كه هيچ گونه شباهتى به پدرش ندارد»؟ !

سخن كه به اينجا رسيد ، همگى خاموش شدند ، در اين هنگام ، هشتاد و چند آيه از اوايل اين سوره براى توضيح معارف و برنامه هاى اسلام نازل گرديد . (2)

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الاَْلْبابِ

او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد ; كه قسمتى از آن ، آيات «محكم» (صريح و روشن) است ; كه اساس اين كتاب مى باشد ; و قسمتى از آن ، «متشابه» است . اما آنها كه در قلوبشان انحراف است ، به دنبال متشابهاتند ، تافتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند) ; و تفسير (نادرستى) براى آن مى طلبند ; در حالى كه تفسير آنها را ، جز خدا و راسخان در علم ، نمى دانند . (آنها كه به دنبال درك اسرار آيات قرآن اند) مى گويند : «ما به همه آن ايمان آورديم ; همه از طرف پروردگار ماست» . و جز صاحبان عقل ، متذكر نمى شوند .

پي نوشتها

1 . «نَجْران» محلى است در كوهستان هاى شمالى يمن به فاصله ده منزلى «صنعاء» و اراضى آن متعلق به قبيله «هَمْدان» بوده و اين قبيله در دوره جاهليت بتى داشتند كه آن را «يَعُوق» مى ناميده اند ، و به گفته

«ياقوت حموى» در «معجم البلدان» : نجران نام چند محل بوده است .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «الميزان» ، ج 3 ، ص15 ; «جامع البيان» ، ج 3 ، ص220 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص376 ، ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص61 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص3 .

شأن نزول : دستاويز و بهانه جوئى اهل كتاب

در «تفسير نور الثقلين» ، از كتاب «معانى الاخبار» از امام باقر(عليه السلام) حديثى به اين مضمون نقل شده : چند نفر از يهود به اتفاق «حُيَىّ بن اخطب» و برادرش ، خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمدند و حروف مقطعه «الم» را دست آويز خود قرار داده ، گفتند : طبق حساب ابجد ، «الف» مساوى يك و «لام» مساوى 30 و «ميم» مساوى 40 مى باشد و به اين ترتيب خبر داده اى كه دوران بقاى امت تو بيش از هفتاد و يك سال نيست !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى جلوگيرى از سوء استفاده آنها فرمود : شما چرا تنها «الم» را محاسبه كرده ايد ، مگر در قرآن «المص و الر» و ساير حروف مقطعه نيست ، اگر اين حروف اشاره به مدت بقاء امت من باشد ، چرا همه را محاسبه نمى كنيد؟ ! (در صورتى كه منظور از اين حروف چيز ديگرى است) آيه فوق در اين مورد نازل شد . (1)

در «تفسير فى ظلال القرآن» شأن نزول ديگرى نيز براى آيه نقل شده كه از نظر نتيجه با شأن نزول فوق هم آهنگ است و آن اين كه جمعى از نصاراى «نجران»

خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمدند و تعبير قرآن درباره مسيح «وَ كَلِمَتُهُ . . . وَ رُوحٌ مِنْهُ»(2)را دستاويز خود قرار داده ، مى خواستند براى مسأله «تثليث» و «خدائى» مسيح(عليه السلام)از آن سوء استفاده كنند و آن همه آياتى كه با صراحت تمام هر گونه شريك و شبيه را از خداوند نفى مى كند ناديده انگارند ، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ قاطع داد . (3)

قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ

به آنها كه كافر شدند بگو : (از پيروزى خود در جنگ اُحُد ، شاد نباشيد ! ) به زودى مغلوب خواهيد شد ; و (سپس در رستاخيز) به سوى جهنم ، محشور خواهيد شد . وچه بد جايگاهى است» !

پي نوشتها

1 . «الميزان» ، ج 18 ، ص12 و 13 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص223 ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص209 و ج 89 ، ص374 ; «درّ المنثور» ، ج 1 ، ص23 و ج 2 ، ص5 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص27 ، 313 و 314 و ج 2 ، ص3 و 4 ; «معانى الاخبار» ، ص23) .

2 . نساء ، آيه 171 .

3 . «تفسير فى ظلال القرآن» ، ج 1 ، ص542 ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» ابن جرير طبرى ، ج 3 ، ص241 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص 6 .

شأن نزول : ملاك شكست و پيروزى ، آخر كار است

پس از «جنگ بدر» و پيروزى مسلمانان ، جمعى از يهود گفتند : آن پيامبر امى كه ما وصف او را در كتاب دينى خود (تورات) خوانده ايم كه در جنگ مغلوب نمى شود ، همين پيغمبر است .

بعضى ديگر گفتند : عجله و شتاب نكنيد تا نبرد و واقعه ديگرى واقع شود آن گاه قضاوت كنيد .

هنگامى كه «جنگ احد» پيش آمد ، و ظاهراً به شكست مسلمانان پايان يافت

گفتند : نه ، به خدا سوگند آن پيامبرى كه در كتاب ما بشارت به آن داده شده اين نيست و به دنبال اين واقعه ، نه تنها مسلمان نشدند ، كه بر خشونت و فاصله گرفتن از پيامبر و مسلمانان افزودند ، حتى پيمانى را كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد عدم تعرض داشتند ، پيش از پايان مدت نقض كردند

.

شصت نفر سوار ، به اتفاق «كعب اشرف» به سوى «مكّه» رهسپار شدند و با مشركان براى مبارزه با اسلام هم پيمان گرديده ، به «مدينه» مراجعت كردند .

در اين هنگام آيه فوق نازل شد و پاسخ دندان شكنى به آنها داد كه نتيجه را در پايان كار حساب كنيد و بدانيد به زودى همگى مغلوب خواهيد شد . (1)

قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لاُِولِي الاَْبْصارِ

در دو گروهى كه (در ميدان جنگ بدر ، ) با هم رو به رو شدند ، نشانه (و درس عبرتى) براى شما بود : يك گروه ، در راه خدا نبرد مى كردند ; و جمع ديگرى كه كافر بودند ، (در راه شيطان و بت ، ) در حالى كه آنها (گروه مؤمنان) را با چشم خود ، دوبرابر آنچه بودند ، مى ديدند . (و اين خود عاملى براى وحشت و شكست آنها شد) . و خداوند ، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) ، با يارى خود ، تأييد مى كند . در اين ، عبرتى است براى بينايان .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص205 و ج 20 ، ص158 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص62 ; «زاد المسير» ، ج 1 ، ص304 .

شأن نزول : نبرد حق و باطل

اين آيه ، در مورد چگونگى جنگ «بدر» نازل شده است ، چنان كه مفسران گفته اند :

در جنگ بدر تعداد مسلمانان 313 نفر بود ، 77 نفر آنها از مهاجران و 236 نفر آنها از انصار بودند .

پرچم مهاجران در دست على(عليه السلام) و سعد بن عباده پرچمدار انصار بود ، آنان تنها با داشتن هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هشت شمشير ، در اين نبرد بزرگ شركت كرده بودند .

با اين كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر با اسلحه كافى بودند و يك صد اسب داشتند ، مسلمانان با دادن بيست و دو نفر شهيد (14 نفر از مهاجران و 8 نفر از انصار) به دشمن ، كه هفتاد كشته و هفتاد اسير داد غالب شدند ، و با پيروزى كامل به «مدينه» مراجعت كردند ، اين آيه گوشه اى از ماجراى بدر را بازگو مى كند . (1)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّى فَريقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ

آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (آسمانى) داشتند ، به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند ، سپس گروهى از آنان ، (با آگاهى ، ) روى مى گردانند ، در حالى كه (از قبول حق) اعراض دارند؟ !

پي نوشتها

1 . آنچه در بالا آمد از «مجمع البيان» (ذيل آيه) نقل شده است ولى در «كامل ابن اثير» ، ج 3 ، ص136 و در برخى از منابع ذيل آمده است : وَ كانَ جَمِيْعُ مَنْ قُتِلَ مِنَ الْمُسْلِمِيْنَ بِبَدْر أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً سَتَّةٌ مِنَ الْمُهاجِرِيْنَ وَ ثَمانِيَةٌ مِنَ الأَنْصارِ : «جميع كسانى كه از

مسلمانان در بدر كشته شدند ، چهارده نفر بوده اند ، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار» .

شأن نزول : حكم تورات را اجرا كنيد

در «تفسير مجمع البيان» از «ابن عباس» نقل شده كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) زن و مردى از يهود خيبر مرتكب زناى محصنه شدند با اين كه در «تورات» دستور مجازات سنگباران درباره اين چنين اشخاص داده شده بود ، چون آنها از طبقه اشراف بودند ، يهود از اجراى اين دستور در مورد آنها سر باز زدند ، و پيشنهاد شد كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مراجعه كرده داورى بطلبند ، به اين اميد كه مجازات خفيف ترى از طرف او درباره آنها تعيين شود . هنگامى كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مراجعه كردند .

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : همين «تورات» فعلى ميان من و شما داورى مى كند ، آنها پذيرفتند و «ابن صوريا» را كه از دانشمندان آنان بود از «فدك» به «مدينه» دعوت كردند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را شناخت فرمود : تو «ابن صوريا» هستى؟ !

عرض كرد : بلى .

فرمود : تو اعلم علماى يهود مى باشى؟

گفت : اين چنين فكر مى كنند !

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد قسمتى از «تورات» را كه آيه «رَجْم» (سنگباران) در آن بود ، پيش روى او بگذارند ، او كه قبلاً از جريان آگاه شده بود ، هنگامى كه به اين قسمت رسيد ، دست روى آن گذاشت و جمله هاى بعد را خواند «عبداللّه بن سلام» كه قبلاً از دانشمندان يهود بود و سپس اسلام اختيار كرده بود

، حضور داشت فوراً متوجه پرده پوشى «ابن صوريا» شد ، برخاست و دست او را از روى اين جمله برداشت و آن را از متن «تورات» قرائت كرده ، گفت : «تورات» مى گويد : بر يهود لازم است هر گاه زن و مردى مرتكب زناى محصنه شوند ، هنگامى كه مدرك كافى بر جرم آنها وجود داشته باشد ، سنگ باران شوند .

سپس پيامبر دستور داد : مجازات مزبور طبق آئين آنها در مورد اين دو مجرم اجرا شود ، جمعى از يهود خشمناك شدند ، اين آيه درباره وضع آنها نازل گرديد . (1)

در عبارت فوق گرچه حكم سنگباران صريحاً نيامده ، ولى اصل مجازات اعدام آمده است ، ممكن است نسخه هاى «تورات» كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)وجود داشته ، داراى اين عبارت نيز بوده است .

قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ تُولِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِى اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِساب

بگو : «بار الها ! اى مالك حكومت ها ! به هر كس بخواهى ، حكومت مى بخشى ; و از هر كس بخواهى ، حكومت را مى گيرى ; هر كس را بخواهى ، عزت مى دهى ; و هر كه رابخواهى خوار مى كنى . تمام خوبى ها به دست توست ; تو بر هر چيزى قادرى .

شب را در روز داخل مى كنى ،

و روز را در شب ; و زنده را از مرده بيرون مى آورى ، و مرده را از زنده ; و به هر كس بخواهى ، بدون حساب ، روزى مى بخشى .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص69 ; «الصحيح من السيره» ، ج 7 ، ص91 ، با تلخيص ; «مجمع الزوائد هيثمى» ، ج 6 ، ص271 ; «زاد المسير» ، ج 1 ، ص313 .

شأن نزول : پيروزى بر ايران و روم

مفسر معروف «طبرسى» در «مجمع البيان» دو شأن نزول براى آيه اوّل ذكر كرده است كه هر دو يك حقيقت را تعقيب مى كنند :

1 _ هنگامى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) «مكّه» را فتح نمود ، به مسلمانان نويد داد كه : به زودى كشورهاى ايران و روم نيز زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت ، منافقان كه دل هايشان به نور ايمان روشن نشده بود ، و روح اسلام را درك نكرده بودند ، اين مطلب را اغراق آميز تلقى كرده و با تعجب گفتند : محمّد(صلى الله عليه وآله) به «مدينه» و «مكّه» قانع نيست و طمع در فتح ايران و روم دارد در اين هنگام ، آيه اوّل نازل شد . (1)

2 _ هنگامى كه پيغمبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق در اطراف «مدينه» بود و با نظم خاصى مسلمانان ، گروه ، گروه با سرعت و جديت ، مشغول حفر خندق بودند تا پيش از رسيدن سپاه دشمن ، اين وسيله دفاعى ، تكميل گردد ، ناگهان در ميان خندق

سنگ سفيد بزرگ و سختى پيدا شد كه مسلمانان از شكستن و حركت دادن آن عاجز ماندند .

«سلمان» به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و جريان را عرض كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد خندق شد ، كلنگ را از «سلمان» گرفت و محكم بر سنگ فرود آورد ، از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقه اى جستن كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكبير فتح و پيروزى گفت .

مسلمانان نيز با او هم صدا شده و آهنگ تكبير در همه جا پيچيد .

بار ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كلنگ را بر سر سنگ فرود آورد و مجدداً جرقه اى جستن كرد و قسمتى از سنگ شكست و صداى تكبير پيروزى پيامبر و مسلمانان ، فضاى اطراف را پر كرد .

براى سومين بار ، كلنگ را بلند كرد و بر بقيه سنگ محكم كوبيد ، مجدداً از برخورد كلنگ با سنگ ، جرقه اى جستن نمود و اطراف خود را روشن ساخت ، و بقيه سنگ درهم شكسته شد ، و براى سومين بار صداى تكبير در خندق پيچيد .

«سلمان» عرض كرد : امروز وضع عجيبى از شما مشاهده كردم !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : در ميان جرقه اى كه بار اوّل جستن كرد ، كاخ هاى حيره و مدائن را ديدم و برادرم جبرئيل به من بشارت داد آنها در زير پرچم اسلام قرار خواهند گرفت !

در درون جرقه دوم كاخ هاى روم را ديدم ، و هم او به من خبر داد كه در اختيار پيروانم قرار خواهد گرفت .

در سومين جرقه

، كاخ هاى صنعاء و سرزمين يمن را ديدم و او به من بشارت داد كه مسلمانان بر آن پيروز مى شوند و من در آن حال ، تكبير پيروزى گفتم ، اى مسلمانان به شما مژده باد ! . . .

مسلمانان راستين از خوشحالى در پوست نمى گنجيدند و خدا را شكر مى كردند . اما منافقان ، چهره در هم كشيده و با ناراحتى و به صورت اعتراض ، گفتند : چه آرزوى باطل و چه وعده محالى؟ ! اينها از ترس جان خود ، حالت دفاعى به خويش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود ، ياراى جنگ ندارند ، خيال فتح كشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند ، در اين موقع آيات مورد بحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (2)

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ

بگو : «اگر خدا را دوست مى داريد ، از من پيروى كنيد ! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد ; و گناهانتان را ببخشد ; و خدا آمرزنده مهربان است» .

بگو : «از خدا و فرستاده (او) ، اطاعت كنيد ! و اگر سرپيچى كنيد ، خداوند كافران را دوست نمى دارد» .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص 169 و 170 و ج 20 ، ص 188 و 189 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل

آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص 170 و 171 ، و ج 20 ، ص 189 و 190 .

شأن نزول : تعبيّت ، دليل محبّت

درباره آيات فوق ، دو شأن نزول در «تفسير مجمع البيان» و «المنار» ، آمده است :

نخست اين كه جمعى در حضور پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ادّعاى محبّت پروردگار كردند ، در حالى كه «عمل» به برنامه هاى الهى در آنها كمتر ديده مى شد ، آيات فوق نازل گرديد و به آنها پاسخ گفت . (1)

ديگر اين كه : جمعى از مسيحيان «نجران» در «مدينه» به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله)آمدند و ضمن سخنان خود ، اظهار داشتند ما اگر مسيح(عليه السلام) را فوق العاده احترام مى گذاريم ، به خاطر محبّتى است كه به خدا داريم ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (2)

إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ

مَثَل عيسى در نزد خدا ، همچون آدم است ، كه او را از خاك آفريد ، و سپس به او فرمود : «موجود باش» ! او هم فوراً موجود شد . (بنابراين ، ولادت مسيح بدون پدر ، هرگز دليل بر الوهيت او نيست) .

اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو ; بنابراين ، از ترديد كنندگان مباش .

پي نوشتها

1 . «تفسير قرطبى» ، ذيل آيات مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص17 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ذيل آيات مورد بحث

; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص17 .

شأن نزول : آفرينش مسيح چون آفرينش آدم

همان طور كه در آغاز سوره ، مشروحاً بيان شد ، مقدار زيادى از آيات اين سوره در پاسخ گفتگوهاى مسيحيان نجران ، نازل شده است ، چون آنها در يك هيأت شصت نفرى به اتفاق چند نفر از رؤسا و بزرگان خود به عنوان نمايندگى براى گفتگو با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به «مدينه» وارد شده بودند .

از جمله مسائلى كه در اين گفتگو مطرح شد اين بود كه : آنها از پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدند : ما را به چه چيز دعوت مى كنى؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : به سوى خداوند يگانه ، و اين كه از طرف او رسالت خلق را دارم و مسيح(عليه السلام) بنده اى از بندگان او است ، و حالات بشرى داشت و مانند ديگران غذا مى خورد .

آنها اين سخن را نپذيرفتند و به ولادت عيسى(عليه السلام) بدون پدر اشاره كرده و آن را دليل بر الوهيت او خواندند ، آيات فوق ، نازل شد و به آنها پاسخ داد و چون حاضر به قبول پاسخ نشدند ، آنها را دعوت به «مباهله» كرد كه شرح آن به زودى خواهد آمد . (1)

فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ

هر گاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده ، (باز) كسانى با تو به ستيز برخيزند ، بگو : «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم ، شما

هم فرزندان خود را ; ما زنان خويش را دعوت نماييم ، شما هم زنان خود را ; ما از نفوس خود دعوت كنيم ، شما هم ازنفوس خود ; آن گاه مباهله كنيم ; و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص277 ، 345 و 348 .

شأن نزول : مباهله ، آخرين راه

گفته اند : اين آيه و آيات قبل از آن درباره هيأت نجرانى مركب از «عاقب» و «سيّد» و گروهى كه با آنها بودند نازل شده است ، آنها خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده ، عرض كردند : آيا هرگز ديده اى فرزندى بدون پدر متولد شود؟ در اين هنگام آيه «اِنَّ مَثَلَ عِيْسى عِنْدَ اللّهِ . . . » نازل شد و هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را به مباهله(1) دعوت كرد . آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند و پس از مراجعه ، به شخصيت هاى نجران ، اسقف (روحانى بزرگشان) به آنها گفت :

«شما فردا به محمّد(صلى الله عليه وآله) نگاه كنيد ، اگر با فرزندان و خانواده اش براى مباهله آمد ، و اگر آن را گاهى به معنى هلاكت و لعن و دورى از خدا گرفته اند نيز به خاطر اين است كه رها كردن و واگذار كردن بنده به حال خود اين نتائج را به دنبال مى آورد ، اين بود معنى «مباهله» از نظر ريشه لغت .

و از نظر مفهوم متداول كه از آيه فوق گرفته شده ، به معنى نفرين كردن

دو نفر به يكديگر است ، بدين ترتيب ، افرادى كه با هم گتفگو درباره يك مسأله مهم مذهبى دارند در يك جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع كنند و از او بخواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند .

از مباهله با او بترسيد ، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد ; زيرا چيزى در بساط ندارد» .

فردا كه شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد در حالى كه دست على بن ابيطالب(عليه السلام) را گرفته بود و حسن و حسين(عليهما السلام) در پيش روى او راه مى رفتند ، و فاطمه(عليها السلام) پشت سرش بود ، نصارى نيز بيرون آمدند در حالى كه اسقف آنها پيشاپيششان بود ، هنگامى كه نگاه كرد ، ديد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آن چند نفر آمدند ، درباره آنها سؤال كرد ، به او گفتند : «اين پسر عمو و داماد او و محبوب ترين خلق خدا نزد او است و اين دو پسر ، فرزندان دختر او از على(عليه السلام) هستند و آن بانوى جوان دخترش فاطمه(عليها السلام)است كه عزيزترين مردم نزد او ، و نزديك ترين افراد به قلب او است . . . » .

«سيّد» به اسقف گفت : «براى مباهله قدم پيش گذار» .

گفت : نه ، من مردى را مى بينم كه نسبت به مباهله با كمال جرأت اقدام مى كند و من مى ترسم راستگو باشد ، و اگر راستگو باشد ، به خدا يك سال بر ما نمى گذرد كه در تمام دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نخواهد

داشت .

اسقف به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) عرض كرد : «اى ابوالقاسم ! ما با تو مباهله نمى كنيم ، بلكه مصالحه مى كنيم ، با ما مصالحه كن ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آنها مصالحه كرد كه دو هزار حُلَّه (يك قواره پارچه خوب لباس) كه حداقل قيمت هر حُلّه اى چهل درهم باشد ، و عاريت دادن سى دست زره ، و سى عدد نيزه ، و سى رأس اسب ، در صورتى كه در سرزمين يمن ، توطئه اى براى مسلمانان رخ دهد ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) ضامن اين عاريت ها خواهد بود ، تا آن را بازگرداند ، و عهد نامه اى در اين زمينه نوشته شد .

و در روايتى آمده است : اسقف مسيحيان به آنها گفت : «من صورت هائى را مى بينم كه اگر از خداوند تقاضا كنند : كوه ها را از جا بركند ، چنين خواهد كرد هرگز با آنها مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد ، و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زمين نخواهد ماند» . (2)

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الاِْنْجيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ

ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ

إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ

اى اهل كتاب ! چرا درباره ابراهيم ،

گفتگو و نزاع مى كنيد (و هر كدام ، او را پيرو آئين خودتان معرفى مى نمائيد)؟ ! در حالى كه تورات و انجيل ، بعد از او نازل شده است ! آيا انديشه نمى كنيد؟ !

شما كسانى هستيد كه درباره آنچه نسبت به آن آگاه بوديد ، گفتگو و ستيز كرديد ; چرا درباره آنچه آگاه نيستيد ، گفتگو مى كنيد؟ ! و خدا مى داند ، و شما نمى دانيد .

ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه موحدى خالص و مسلمان بود ; و هرگز از مشركان نبود .

سزاوارترين مردم به ابراهيم ، آنها هستند كه از او پيروى كردند ، و (همچنين) اين پيامبر و كسانى كه (به او) ايمان آورده اند (از همه سزاوارترند) ; و خداوند ، ولىّ وسرپرست مؤمنان است .

پي نوشتها

1 . «مُباهَله» در اصل از ماده «بَهْل» (بر وزن اهل) به معنى رها كردن و قيد و بند را از چيزى برداشتن است ، و به همين جهت هنگامى كه حيوانى را به حال خود واگذارنند ، و پستان آن را در كيسه قرار ندهند ، تا نوزادش بتواند به آزادى شير بنوشد ، به آن «باهِل» مى گويند ، و «اِبْتِهال» در دعا به معنى تضرع و واگذارى كار به خدا است .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ، با كمى تلخيص . اين شأن نزول با تفاوت هاى مختصرى در تفاسير ديگر مانند «ابوالفتوح رازى» و «تفسير كبير» و غير آن نيز آمده است ، و «فخر رازى» ادعا مى كند : اين روايت در

ميان علماى تفسير و حديث ، مورد اتفاق است . «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص 321 ، 322 ، 342 ، 344 ، 345 و . . . ; «ارشاد شيخ مفيد» ، ج 1 ، ص 166 ، 167 و 168 (كنگره شيخ مفيد ، 1413 ه_ _ ق) .

شأن نزول : ابراهيم(عليه السلام) نه يهودى بود و نه نصرانى ، مسلم بود

در اخبار اسلامى آمده است : دانشمندان يهود و نصاراى نجران نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)به گفتگو و نزاع درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام)برخاستند .

يهود مى گفتند : او تنها يهودى بوده و نصارى مى گفتند : او فقط نصرانى بود (به اين ترتيب هر كدام مدعى بودند كه او از ما است تا امتياز بزرگى براى خود ثابت كنند ; زيرا ابراهيم(عليه السلام) پيامبر بزرگ خدا در ميان تمام پيروان مذاهب به عظمت شناخته مى شد) آيات فوق نازل شد و آنها را در اين ادعاهاى بى اساس تكذيب كرد . (1)

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ

جمعى از اهل كتاب (از يهود) ، دوست داشتند (و آرزو مى كردند) شما را گمراه كنند ; آنها گمراه نمى كنند مگر خودشان را ، و نمى فهمند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص70 ، و ج 12 ، ص 1 و 2 ; «احكام القرآن» جصاص ، ج 2 ، ص20 ; «جامع البيان» طبرى ، ج 3 ، ص215 ، ذيل آيات مورد بحث ; «تفسير ابن كثير» ، ج 2 ، ص49 ، ذيل آيات مورد بحث

; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص40 .

شأن نزول : از قريب يهود بر حذر باشيد

بعضى از مفسران نقل كرده اند : جمعى از يهود كوشش داشتند افراد سرشناس و مبارزى از مسلمانان پاكدل چون «معاذ» و «عمار» و بعضى ديگر را به سوى آئين خود دعوت كنند و با وسوسه هاى شيطانى از اسلام بازگردانند ، آيه فوق نازل شد و به همه مسلمانان در اين زمينه اخطار كرد ! (1)

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

و جمعى از اهل كتاب (از يهود) گفتند : «(برويد در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده ، در آغاز روز ايمان بياوريد ; و در پايان روز ، كافر شويد (و باز گرديد) ! شايد آنها (از آئين خود) باز گردند ! (و اين توطئه كافى است كه آنها را متزلزل سازد) .

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول با اختلاف مختصرى در «تفسير ابوالفتوح» ، «روح المعانى» ، «تفسير كبير» ، «تفسير قرطبى» ، «بحر المحيط» ، «تفسير كبير فخر رازى» و غير اينها (ذيل آيه مورد بحث) آمده است .

شأن نزول : تلاش براى تزلزل مؤمنان

بعضى از مفسران پيشين نقل كرده اند : دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر ، نقشه اى ماهرانه براى متزلزل ساختن بعضى از مؤمنان طرح نموده و با يكديگر تبانى كردند كه : صبحگاهان خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)برسند و ظاهراً ايمان بياورند و مسلمان شوند ، ولى در آخر روز از اين آئين برگردند و هنگامى كه از آنها سؤال شود ، چرا چنين كرده اند بگويند :

ما صفات محمّد(صلى الله عليه وآله) را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامى

كه به كتب دينى خود مراجعه نموده و يا با دانشمندان دينى خود مشورت كرديم ، ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است تطبيق نمى كند و لذا برگشتيم .

تا اين موضوع سبب شود كه : عده اى بگويند اينها به كتب آسمانى از ما آگاه ترند ، لابد آنچه را مى گويند : راست گفته اند : و به اين وسيله متزلزل مى گردند . (1)

شأن نزول ديگرى نيز درباره آيه نقل شده اما آنچه در بالا گفته شد به معنى آيه نزديك تر است . (2)

وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينار لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنافِي الاُْمِّيِّينَ سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

و در ميان اهل كتاب ، كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنها بسپارى ، به تو باز مى گردانند ; و كسانى هستند كه اگر يك دينار هم به آنان بسپارى ، به تو باز نمى گردانند ; مگر تا زمانى كه بالاى سر آنها ايستاده (و بر آنها مسلط) باشى . اين به خاطر آن است كه مى گويند : «ما در برابر امّيين (غير يهود) مسئول نيستيم» . و بر خدا دروغ مى بندند ; در حالى كه مى دانند (اين سخن دروغ است) .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص70 ، و ج 17 ، ص171 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص71

; «تفسير طبرى» ، ج 3 ، ص221 ، ذيل آيه مورد بحث و ديگر تفاسير .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص 71 و 72 ; «بحر المحيط» ، ذيل آيه ; «تفسير آلوسى» ، ذيل آيه و ديگر تفاسير .

شأن نزول : امانتداران و خائنان

اين آيه ، درباره دو نفر از يهود نازل گرديده كه يكى امين و درستكار ، و ديگرى خائن و پست بود نفر اوّل «عبداللّه بن سلام» بود كه مرد ثروتمندى 1200 اُوقِيِّه(1)طلا نزد او به امانت گذارد ، عبداللّه همه آن را به موقع به صاحبش رد كرد و به واسطه امانت دارى خداوند او را در آيه فوق مى ستايد .

نفر دوم «فنحاص بن عازورا» است كه مردى از قريش يك دينار به او امانت سپرد ، «فنحاص» در آن خيانت كرد ، خداوند او را به واسطه خيانت در امانت نكوهش مى كند . (2)

بعضى گفته اند : منظور در جمله اوّل ، جمعى از نصارى بودند و اما كسانى كه خيانت در امانت نمودند يهود مى باشند . (3)

اگر هر دو هم مراد باشد مانعى ندارد ; زيرا مى دانيم ، گرچه غالب آيات قرآن در مورد خاص نازل شده اما جنبه عمومى داردوبه اصطلاح مورد مخصص نخواهد بود .

إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لايَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او) را به بهاى ناچيزى مى

فروشند ، آنها بهره اى در آخرت نخواهند داشت ; و خداوند با آنها سخن نمى گويد و به آنان در قيامت نمى نگرد و آنها را (از گناه) پاك نمى سازد ; و عذاب دردناكى براى آنهاست .

پي نوشتها

1 . «اُوقِيِّه» يك دوازدهم «رِطْل» ، معادل هفت مثقال است و جمع آن «أَواق و أَواقِّى» است .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص71 ; «تفسير قرطبى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير كشاف» ، ذيل آيه مورد بحث .

3 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص71 ; «بحر المحيط» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيه ; «تفسير كشاف» ، ذيل آيه .

شأن نزول : سوگند براى منافع مادّى

جمعى از دانشمندان يهود مانند «ابى رافع» ، «حُيَىّ بن اخطب» و «كعب بن اشرف» به هنگامى كه موقعيت اجتماعى خود را در ميان يهود در خطر ديدند كوشش كردند نشانه هائى كه در «تورات» درباره آخرين پيامبر وجود داشت و شخصاً در نُسَخى از «تورات» با دست خود نگاشته بودند ، تحريف نمايند و حتى سوگند ياد كنند : آن جمله هاى تحريف شده از ناحيه خدا است ! به همين جهت آيه فوق ، نازل گرديد و شديداً به آنها اخطار كرد . (1)

جمعى از مفسران نيز گفته اند : اين آيه درباره «اشعث بن قيس» نازل گرديد كه به دروغ

مى خواست ، زمين ديگرى را تملك كند ، هنگامى كه آماده اداى سوگند براى ادعاى خود شد ، آيه فوق نازل گرديد و در اين هنگام «اشعث بن قيس» ترسيد و اعتراف به حق كرد و زمين را به صاحبش بازگرداند . (2)

وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ

در ميان آنها (يهود) كسانى هستند كه به هنگام تلاوت كتاب (خدا) ، زبان خود را چنان مى گردانند كه گمان كنيد (آنچه را مى خوانند ، ) از كتاب (خدا) است ; در حالى كه از كتاب (خدا) نيست ! (و با صراحت) مى گويند : «آن از طرف خداست» ! با اين كه ازطرف خدا نيست ، و به خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص71 و ج 66 ، ص118 ; «تفسير طبرى» ، ذيل آيه ; «بحر المحيط» ، ذيل آيه ; «تفسير آلوسى» ، ذيل آيه .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص71 و ج 66 ، ص118 ; «تفسير طبرى» ، ر

ذيل آيه ; «تفسير قرطبى» ، ذيل آيه ; «تفسير آلوسى» ، ذيل آيه .

شأن نزول : تحريف در اداء كلمات

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» از بعضى ، نقل مى كند : اين آيه نيز درباره گروهى از علماء يهود نازل شده كه با

دست خود چيزهائى بر خلاف آنچه در «تورات» آمده بود ، درباره صفات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى نوشتند و آن را به خدا نسبت مى دادند (و با زبان خود حقائق تورات را تحريف مى كردند) «ابوالفتوح رازى» نام «كعب بن اشرف» و «حُيَىّ بن اخطب» و بعضى ديگر از علماى آنها را در اينجا به خصوص ذكر مى كند . (1)

ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لّى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

براى هيچ بشرى سزاوار نيست كه خداوند ، كتاب آسمانى و حكم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگويد : «غير از خدا ، مرا پرستش كنيد» ! بلكه (سزاوار مقام او ، اين است كه بگويد : ) مردمى الهى باشيد ، آن گونه كه كتاب خدا را مى آموختيد و درس مى خوانديد ! (و غير از خدا را پرستش نكنيد ! )

و نه اين كه به شما دستور دهد كه فرشتگان و پيامبران را ، پروردگار خود انتخاب كنيد . آيا شما را ، پس از آن كه مسلمان شديد ، به كفر دعوت مى كند؟ !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص71 ; «تفسير ابن كثير» ، ذيل آيه ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيه ; «بحر المحيط» ، ذيل آيه ; «تفسير آلوسى» ،

ذيل آيه .

شأن نزول : توطئه اى براى بدنامى

درباره اين دو آيه دو شأن نزول ذكر كرده اند :

در شأن نزول نخست آمده : كسى نزد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده اظهار داشت ما به تو همانند ديگران «سلام» مى كنيم در حالى كه به نظر ما چنين احترامى كافى نيست تقاضا داريم به ما اجازه دهى امتيازى برايت قائل شويم و تو را سجده كنيم !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «سجده براى غير خدا جايز نيست ، پيامبرِ خود را تنها به عنوان يك بشر احترام كنيد ولى حق او را بشناسيد و از او پيروى نمائيد» ! (1)

دوم اين كه : يكى از يهوديان به نام «ابو رافع» به اتفاق سرپرست هيئت اعزامى «نجران» در «مدينه» روزى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده ، اظهار داشتند : آيا مايل هستى تو را پرستش كنيم و مقام الوهيت براى تو قائل شويم؟ !

(شايد آنها مى پنداشتند : مخالفت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) با الوهيت مسيح به خاطر اين است كه خود او سهمى از اين موضوع ندارد ، بنابراين اگر او را به مقام الوهيت همچون مسيح بپذيرند ، از مخالفت خود دست بر مى دارد و شايد هم اين پيشنهاد توطئه اى براى بد نام كردن پيامبر(صلى الله عليه وآله) و منحرف ساختن افكار عمومى از او بود) .

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : مَعاذَ اللّهِ : «پناه بر خدا» كه من اجازه دهم كسى جز پروردگار يگانه مورد پرستش قرار گيرد ، خداوند هرگز مرا براى چنين امرى مبعوث نكرده است ! (2)

كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا

أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

چگونه خداوند جمعيتى را هدايت مى كند كه بعد از ايمان و گواهى به حقانيت رسول و آمدن نشانه هاى روشن براى آنها ، كافر شدند؟ ! و خدا ، جمعيت ستمكاران را هدايت نخواهد كرد !

كيفر آنها ، اين است كه لعن (و طرد) خداوند و فرشتگان و مردم همگى بر آنهاست .

همواره در اين لعن (و طرد و نفرين) مى مانند ; مجازاتشان تخفيف نمى يابد ; و به آنها مهلت داده نمى شود .

مگر كسانى كه پس از آن ، توبه كنند و اصلاح نمايند ; (و در مقام جبران گناهان گذشته برآيند ; ) زيرا خداوند ، آمرزنده و بخشنده است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص71 و ج 25 ، ص262 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص47 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص74 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص71 و ج 25 ، ص262 ; «تفسير طبرى» ، ذيل آيه ; «تفسير ابن كثير» ، ذيل آيه ; «بحر المحيط» ، ذيل آيه ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص74 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص 40 ، 41 و

46 .

شأن نزول : پذيرش توبه

يكى از انصار (مسلمانان مدينه) به نام «حارث بن سويد» دستش به خون بى گناهى به نام «محذر بن زياد» آلوده گشت ، از ترس مجازات ، از اسلام برگشت و به «مكّه» فرار كرد (و يازده نفر از پيروان او كه مسلمان شده بودند نيز مرتد شدند) پس از ورود به «مكّه» از كار خود سخت پشيمان گشت ، و در انديشه فرو رفت كه در برابر اين جريان چه كند؟

بالاخره فكرش به اينجا رسيد كه يك نفر را به سوى خويشان خود به «مدينه» بفرستد تا از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كنند :

آيا براى او راه بازگشتى وجود دارد يا نه؟

آيات فوق نازل شد ، و قبولى توبه او را با شرايط خاصى اعلام داشت ، «حارث بن سويد» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد و مجدداً اسلام آورد و تا آخرين نفس به اسلام وفادار ماند (ولى يازده نفر ديگر از پيروان او كه از اسلام برگشته بودند به حال خود باقى ماندند) . (1) در «تفسير درّ المنثور» و بعضى تفاسير ديگر ، شأن نزول هاى ديگرى براى آيات فوق نقل شده كه تفاوت هاى زيادى با آنچه نقل كرديم ندارد . (2)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِّلْءُ الاَْرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ

كسانى كه پس از ايمان كافر شدند و سپس بركفر (خود) افزودند ، و هيچ گاه توبه آنان ، (كه از روى ناچارى

يا در آستانه مرگ صورت مى گيرد ، )قبول نمى شود ; وآنها گمراهان (واقعى)اند .

كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند ، اگر چه روى زمين پر از طلا باشد ، و آن را به عنوان فديه (و كفاره اعمال بد خويش) بپردازند ، هرگز از هيچ يك آنها قبول نخواهد شد ; و براى آنان ، مجازات دردناك است ; و ياورانى ندارند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص72 ، و ج 22 ، ص17 ; «كنز الدقائق» ، ج 2 ، ص152 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص363 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص49 .

2 . «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص49 .

شأن نزول : مرگ در حال كفر

بعضى گفته اند : آيه اوّل ، در مورد اهل كتاب كه قبل از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)به او ايمان آورده بودند ، اما پس از مبعث به او كفر ورزيدند ، نازل شده . (1)

و بعضى ديگر گفته اند : در مورد «حارث بن سويد» و يازده نفر از ياران او كه از اسلام برگشته بودند نازل شده ، ولى «حارث» پشيمان شد ، توبه كرد و چنان كه در شأن نزول آيه قبل نيز اشاره شد يازده نفر از همراهان او به حال خود باقى ماندند و باز نگشتند و در پاسخ دعوت «حارث» به او گفتند :

ما در «مكّه» مى مانيم و به كار خود بر ضد محمّد(صلى الله عليه وآله) ادامه مى دهيم و انتظار شكست او را داريم ، اگر مقصود ما حاصل شد ، چه بهتر ، و در غير اين صورت راه توبه باز است و هر گاه برگرديم (او ما را مى پذيرد و) درباره ما همان چيزى كه درباره تو نازل شد ، نازل مى گردد .

هنگامى كه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) «مكّه» را فتح كرد ، بعضى از آنها وارد اسلام شدند و توبه آنها پذيرفته شد و اما در مورد

كسانى كه در حال كفر از دنيا رفته بودند آيه دوم نازل گرديد . (2)-(3)

كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ

فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ

إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ

فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ

همه غذاها (ى پاك) بر بنى اسرائيل حلال بود ، جز آنچه اسرائيل (يعقوب) ، پيش از نزول تورات ، بر خود تحريم كرده بود ; (مانند گوشت شتر كه براى او ضرر داشت) . بگو : «اگر راست مى گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد» ! (اين نسبت هائى كه به پيامبران پيشين مى دهيد ، حتى در تورات تحريف شده شما نيست ! ) .

بنابراين آنها كه بعد از اين به خدا دروغ مى بندند ، ستمگرند ! (زيرا از روى علم و عمد چنين مى كنند) .

بگو : «خدا راست گفته (و اينها در آئين پاك ابراهيم نبوده) است . بنابراين ، از آئين ابراهيم پيروى كنيد ، كه به حق گرايش داشت ، و از مشركان نبود» ! .

نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد ، همان است كه در سرزمين مكّه است ; كه پر بركت ، و مايه هدايت جهانيان است .

در آن ، نشانه

هاى روشن ، (از جمله) مقام ابراهيم است ; و هر كس داخل آن (خانه خدا) شود ، در امان خواهد بود ; و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه (او) كنند ، آنها كه توانائى رفتن به سوى آن دارند . و هر كس كفر ورزد (و حج را ترك كند ، به خود زيان رسانده) ، خداوند از همه جهانيان ، بى نياز است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص17 ; «تفسير طبرى» ، ذيل آيه ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيه ; «تفسير آلوسى» ، ذيل آيه .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص17 ; «تفسير آلوسى» ، ج 3 ، ص218 ، ذيل آيات مورد بحث .

3 . توجه داشته باشيم توبه «حارث» و ياران او ، توبه «مرتد ملّى» بوده است .

شأن نزول : ايرادهاى ديگر يهود !

از روايات و نقل مفسران استفاده مى شود كه يهود ، دو ايراد ديگر در گفتگوهاى خود با پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشتند .

نخست اين كه : چگونه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) گوشت و شير شتر را حلال مى داند با اين كه در آئين ابراهيم(عليه السلام) حرام بوده ، و به همين دليل يهود هم به پيروى از ابراهيم(عليه السلام) آنها را بر خود حرام مى دانند .

نه تنها ابراهيم(عليه السلام) بلكه نوح(عليه السلام) هم اينها را تحريم كرده بود با اين حال ، چگونه كسى كه آنها را حرام نمى داند دم از

آئين ابراهيم مى زند؟ ! (1)

ديگر اين كه : چگونه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خود را وفادار به آئين پيامبران بزرگ خدا مخصوصاً ابراهيم(عليه السلام) مى داند در حالى كه تمام پيامبرانى كه از دودمان اسحاق فرزند ابراهيم بودند «بيت المقدس» را محترم مى شمردند ، و به سوى آن نماز مى خواندند ، ولى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آن قبله روى گردانده و كعبه را قبله گاه خود انتخاب كرده است؟ ! (2)

آيات فوق به ايراد اوّل پاسخ گفته و دروغ آنها را روشن مى سازد ، و آيات 96 و 97 ايراد دوم را پاسخ مى گويد .

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقاً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ

وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط مُسْتَقيم

بگو : «اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كفر مىورزيد؟ ! و خدا گواه است بر اعمالى كه انجام مى دهيد» ! .

بگو : «اى اهل كتاب ! چرا افرادى را كه ايمان آورده اند از راه خدا باز مى داريد ، و مى خواهيد اين راه را كج سازيد؟ ! در حالى كه شما (به درستى اين راه) گواه هستيد ; و خداوند از آنچه انجام مى دهيد ، غافل نيست» ! .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد !

اگر از گروهى از اهل كتاب ، (كه كارشان نفاق افكنى و شعلهور ساختن آتش كينه و عداوت است) اطاعت كنيد ، شما را پس از ايمان ، به كفر باز مى گردانند .

و چگونه ممكن است شما كافر شويد با اين كه (در دامان وحى قرار گرفته ايد . و) آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر او در ميان شماست؟ ! (بنابراين به خداتمسك جوئيد) ! و هر كس به خدا تمسك جويد ; به راهى راست هدايت شده است .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص72 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : آتش افروزى يهود

از مجموع آنچه در كتب شيعه و اهل تسنن درباره شأن نزول اين آيات نقل شده چنين استفاده مى شود :

يكى از يهوديان به نام «شاس بن قيس» كه پيرمردى تاريك دل و در كفر و عناد كم نظير بود روزى از كنار جمعى از مسلمانان مى گذشت ، ديد جمعى از طايفه «اوس» و «خزرج» كه سال ها با هم جنگ هاى خونينى داشتند ، در نهايت صفا و صميميت گرد هم نشسته ، مجلس انسى به وجود آورده اند ، و آتش اختلافات شديدى كه در جاهليت در ميان آنها شعلهور بود ، به كلى خاموش شده است .

از ديدن اين صحنه ، بسيار ناراحت شد و با خود گفت : اگر اينها تحت رهبرى محمّد(صلى الله عليه وآله) از همين راه پيش روند ، موجوديت يهود به كلى در خطر است .

نقشه اى

به نظرش رسيد : به يكى از جوانان يهودى دستور داد به جمع آنها بپيوندد ، و حوادث خونين «بعاث» (محلى كه جنگ شديد اوس و خزرج در آن نقطه واقع شده بود) را به ياد آنها بياورد ، و آن حوادث را پيش چشم آنها مجسم سازد . (1)

اين نقشه كه با مهارت به وسيله آن جوان يهودى پياده شد ، مؤثر واقع گرديد ، جمعى از مسلمانان از شنيدن اين جريان به گفتگو پرداختند ، و حتى بعضى از افراد طايفه «اوس» و «خزرج» يكديگر را به تجديد آن صحنه ها تهديد كردند ، چيزى نمانده بود كه آتش خاموش شده ديرين ، بار ديگر شعله ور گردد .

خبر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد ، فوراً با جمعى از مهاجرين به سراغ آنها آمد ، و با اندرزهاى مؤثر و سخنان تكان دهنده خود آنها را بيدار ساخت .

جمعيت ، چون سخنان آرام بخش پيامبر را شنيدند از تصميم خود برگشتند ، سلاح ها را بر زمين گذاشته ، دست در گردن هم افكنده ، بشدت گريه كردند ، و دانستند اين از نقشه هاى دشمنان اسلام بوده است ، و صلح و صفا و آشتى بار ديگر كينه هائى را كه مى خواست زنده شود ، شستشو داد .

در اين هنگام چهار آيه فوق نازل شد كه دو آيه نخست ، يهوديان اغوا كننده را نكوهش مى كند ، و دو آيه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد . (2)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً

وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است ، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد ; و از دنيا نرويد ، مگر اين كه مسلمان باشيد .

و همگى به ريسمان خدا (قرآن و اسلام ، و هر گونه وسيله وحدت) ، چنگ زنيد ، و پراكنده نشويد ، و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود ، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد ، و او ميان دل هاى شما ، الفت ايجاد كرد ، و به بركت نعمت او ، برادر شديد ! وشما بر لب حفره اى از آتش بوديد ، خدا شما را از آن نجات داد ; اين چنين ، خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد ; شايد پذيراى هدايت شويد .

پي نوشتها

1 . درباره ماجراى «يوم بعاث» به «كامل ابن اثير» ، ج 1 ، ص443 مراجعه فرمائيد .

2 . «بحار الانوار» ، ج 71 ، ص246 و ج 72 ، ص163 (تنها اشاره اى به اين موضوع شده) ; «تفسير طبرى» ،

ج 4 ، ص15 ، ذيل آيه 99 همين سوره ; «تفسير شوكانى» ، ج 1 ، ص366 ، ذيل آيه 99 همين سوره _

«تفسير آلوسى» ، ج 4 ، ص14 ، ذيل آيه 98 همين سوره .

شأن نزول : اتحاد ! اتحاد !

مى دانيم : در دوران جاهليت دو قبيله بزرگ در «مدينه» به نام

«اوس» و «خزرج» وجود داشتند كه بيش از يكصد سال ! جنگ و خون ريزى و اختلاف در ميان آن دو جريان داشت ، و هر چند وقت ناگهان به جان يكديگر مى افتادند و خسارات جانى و مالى فراوانى به يكديگر وارد مى كردند .

يكى از موفقيت هاى بزرگ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پس از هجرت به «مدينه» ، اين بود كه به وسيله اسلام صلح و صفا در ميان آن دو ايجاد كرد ، و با اتحاد آنها جبهه نيرومندى در «مدينه» به وجود آمد .

اما از آنجا كه ريشه هاى اختلاف ، فوق العاده زياد و نيرومند ، و اتحاد ، تازه و جوان بود ، گاه بى گاه ، بر اثر عواملى ، اختلافات فراموش شده شعلهور مى شد ، كه به زودى در پرتو تعليمات اسلام و تدبير پيامبر(صلى الله عليه وآله) خاموش مى گشت .

در آيات پيش ، نمونه اى از بروز اختلافات را بر اثر تحريكات دشمنان دانا مشاهده كرديم ، ولى اين آيات اشاره به نوع ديگرى از اين اختلافات است كه بر اثر دوستان نادان و تعصب هاى جاهلانه به وجود آمد .

مى گويند : روزى دو نفر از قبيله «اوس» و «خزرج» به نام «ثعلبة بن غنم» و «اسعد بن زراره» در برابر يكديگر قرار گرفتند ، و هر كدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيب قبيله او شده بود ، بر مى شمرد .

«ثعلبه» گفت : «خزيمة بن ثابت» (ذو الشهادتين) و «حنظله» (غسيل الملائكه) كه هر كدام از افتخارات مسلمانانند ، از ما هستند ، و همچنين

«عاصم بن ثابت» ، و «سعد بن معاذ» از ما مى باشند .

در برابر او «اسعد بن زراره» كه از طايفه «خزرج» بود گفت : چهار نفر از قبيله ما در راه نشر و تعليم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند : ابى بن كعب ، و معاذ بن جبل ، و زيد بن ثابت ، و ابو زيد ، به علاوه «سعد بن عباده» رئيس و خطيب مردم «مدينه» از ما است .

كم كم كار به جاى باريك كشيد ، و قبيله دو طرف از جريان آگاه شدند ، و دست به اسلحه برده ، در برابر يكديگر قرار گرفتند ، بيم آن مى رفت كه بار ديگر آتش جنگ بين آنها شعلهور گردد و زمين از خون آنها رنگين شود !

خبر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد ، حضرت فوراً به محل حادثه آمد ، و با بيان و تدبير خاص خود به آن وضع خطرناك پايان داد ، و صلح و صفا را در ميان آنها بر قرار نمود . آيات فوق در اينجا نازل گرديد و بصورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را با بيان مؤثر و مؤكدى دعوت به اتحاد نمود . (1)

لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاّ أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الاَْدْبارَ ثُمَّ لايُنْصَرُونَ

ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْل مِنَ اللّهِ وَ حَبْل مِنَ النّاسِ وَ باؤُ بِغَضَب مِنَ اللّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوايَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ الاَْنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ

اهل كتاب هرگز نمى توانند به شما زيان برسانند ، جز آزارهاى مختصر ; و اگر با شما پيكار

كنند ، به شما پشت خواهند كرد (و شكست خواهند خورد) ; سپس كسى آنها را يارى نمى كند .

هر كجا يافت شوند ، مهر ذلت بر آنان خورده است ; مگر با ارتباط به خدا ، (و تجديد نظر در روش ناپسند خود) و (يا) با ارتباط به مردم (و وابستگى به اين و آن) ; و به خشم خدا ، گرفتار شده اند ، و مهر بيچارگى بر آنها زده شده ; چرا كه آنها به آيات خدا ، كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحق مى كشتند . اينها به خاطر آن است كه گناه كردند ; و (به حقوق دگران) تجاوز مى نمودند .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص 155 و 156 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات .

شأن نزول : از تهديد نترسيد

هنگامى كه بعضى از بزرگان روشن ضمير يهود ، همچون «عبداللّه بن سلام» و

ياران خود آئين پيشين را ترك گفته و به آئين اسلام گرويدند ، جمعى از رؤساى يهود به نزد آنها آمده ، زبان به سرزنش و ملامت آنان گشودند و حتى آنها را تهديد كردند كه : چرا آئين پدران و نياكان خود را ترك گفته و اسلام آورده اند؟

آيات فوق به عنوان دلدارى و بشارت به آنها و ساير مسلمانان نازل گرديد . (1)

لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ

يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ

وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ

آنها يكسان نيستند ;

از اهل كتاب ، جمعيتى هستند كه (به حق) قيام مى كنند ; وپيوسته در اوقات شب ، آيات خدا را مى خوانند ; در حالى كه سجده مى نمايند .

به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند ; امر به معروف و نهى از منكر مى كنند ; و در انجام كارهاى نيك ، پيشى مى گيرند ; و آنها از صالحانند .

و آنچه از اعمال نيك انجام دهند ، هرگز كفران نخواهد شد ; (و پاداش شايسته آن را مى بينند) و خدا از پرهيزكاران ، آگاه است .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص 155 و 156 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات .

شأن نزول : تقابل صالحان و ناصالحان

مى گويند : هنگامى كه «عبداللّه بن سلام» _ از دانشمندان يهود _ با جمع ديگرى از آنها اسلام آوردند ، يهوديان و مخصوصاً بزرگان آنها از اين حادثه ، بسيار ناراحت شدند ، و در صدد بر آمدند آنها را متهم به شرارت سازند تا در انظار يهوديان ، پست جلوه كنند ، و عمل آنها سرمشقى براى ديگران نشود ، لذا علماى يهود اين شعار را در ميان آنها پخش كردند كه تنها جمعى از اشرار ما به اسلام گرويده اند ! اگر آنها افراد درستى بودند آئين نياكان خود را ترك نمى گفتند و به ملت يهود خيانت نمى كردند ، آيات فوق نازل شد و از اين دسته دفاع كرد . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْبَيَّنّا

لَكُمُ الآْياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ

ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الاَْنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوابِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! محرم اسرارى از غير خود ، انتخاب نكنيد ! آنها از هر گونه شرّ و فسادى درباره شما ، كوتاهى نمى كنند . آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشيد . (نشانه هاى) دشمنى از دهان (و كلام) شان آشكار شده ; و آنچه دردل هايشان پنهان مى دارند ، از آن مهم تر است . ما آيات (و راه هاى پيشگيرى از شرّ آنها) را براى شما بيان كرديم اگر انديشه كنيد .

شما كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد ; اما آنها شما را دوست نمى دارند . در حالى كه شما به همه كتاب هاى آسمانى ايمان داريد ، هنگامى كه شما را ملاقات مى كنند (به دروغ) مى گويند : «ايمان آورده ايم» . اما هنگامى كه تنها مى شوند ، از شدت خشم بر شما ، سر انگشتان خود را به دندان مى گزند ! بگو : «با همين خشمى كه داريد بميريد ! خدا از (اسرار) درون سينه ها آگاه است

اگر نيكى به شما برسد آنها را ناراحت مى كند ; و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد ، خوشحال مى شوند ، (اما) اگر (در برابرشان) استقامت و پرهيزگارى

پيشه كنيد ، نقشه هاى (خائنانه) آنان ، به شما زيانى نمى رساند ; خداوند به آنچه انجام مى دهند ، احاطه دارد .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص72 و ج 17 ، ص173 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» و ديگر تفاسير ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : يهوديان را مَحرم اسرار ندانيد

از «ابن عباس» نقل شده اين آيات ، هنگامى نازل شده ، كه عده اى از مسلمانان با يهوديان ، _ به سبب قرابت ، يا همسايگى ، يا حق رضاع ، و يا پيمانى كه پيش از اسلام بسته بودند _ دوستى داشتند و به قدرى با آنها صميمى بودند كه اسرار مسلمانان را به آنان مى گفتند ، بدينوسيله قوم يهود كه دشمن سرسخت اسلام و مسلمين بودند و به ظاهر خود را دوست مسلمانان قلمداد مى كردند ، از اسرار مسلمانان مطلع مى شدند .

اين آيات نازل شد و به آن عده از مسلمانان هشدار داد كه چون آنان در دين شما نيستند ، نبايد آنها را محرم اسرار خود قرار دهيد ; زيرا آنان درباره شما از هيچ شرّ و فسادى كوتاهى نمى كنند ، آنان مى خواهند شما هميشه در رنج و عذاب باشيد . (1)

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الاَْيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ

وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ

الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ

وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ

و سست نشويد ! و غمگين نگرديد ! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد ! .

اگر (در ميدان احد) به شما جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد) ، به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر) ، جراحتى همانند آن وارد گرديد . و ما اين روزها (ى پيروزى وشكست) را در ميان مردم مى گردانيم ; (_ و اين خاصيت زندگى دنياست _) تا خدا ، افرادى را كه ايمان آورده اند ، بداند (و شناخته شوند) ; و خداوند از ميان شما ، شاهدانى بگيرد . و خدا ظالمان را دوست نمى دارد .

و تا خداوند ، افراد با ايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند) ; و كافران را به تدريج نابود سازد .

آيا چنين پنداشتيد كه (تنها با ادعاى ايمان) وارد بهشت خواهيد شد ، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است؟ !

و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را ، پيش از آن كه با آن رو به رو شويد ، آرزو مى كرديد ; سپس آن را با چشم خود ديديد ، در حالى كه به آن نگاه مى كرديد (وحاضر نبوديد به آن تن در دهيد) ! .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 4 ، ص175 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص64 .

شأن نزول : زيان هاى بى انضباطى

درباره شأن نزول اين آيات ، روايات متعددى وارد شده است

، از مجموع آنها استفاده مى شود كه اين آيات دنباله آياتى است كه قبلاً درباره جنگ احد داشتيم .

در حقيقت اين آيات ، تجزيه و تحليلى است روى نتائج جنگ احد و عوامل پيدايش آن به عنوان يك سرمشق بزرگ براى مسلمانان .

و در ضمن وسيله اى است براى تسلى ، دلدارى و تقويت روحى آنها ; زيرا همان طور كه گفتيم : جنگ احد بر اثر نافرمانى و عدم انضباط نظامى جمعى از سربازان اسلام ، در پايان به شكست انجاميد و جمعى از شخصيت ها و چهره هاى برجسته اسلام از جمله «حمزه» عموى پيامبر ، در اين ميدان شربت شهادت نوشيدند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) همان شب با ياران خود به ميان كشتگان رفت و براى بزرگداشت

ارواح شهدا بر سر جنازه يكايك آنها مى نشست ، اشك مى ريخت و طلب آمرزش مى نمود ، و سپس اجساد همه آنها در دامنه كوه احد در ميان اندوه فراوان بخاك سپرده شد .

در اين لحظات حساس كه مسلمانان نياز شديد به تقويت روحى و هم استفاده معنوى از نتايج شكست داشتند آيات فوق نازل گرديد . (1)

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ

وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الاْخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ

محمّد(صلى الله عليه وآله) فقط فرستاده خداست ; و پيش از او ، فرستادگان

ديگرى نيز بودند ; آيا اگر او بميرد و يا كشته شود ، شما به عقب برمى گرديد؟ ! (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود)؟ ! و هر كس به عقب بازگردد ، هرگز به خدا ضررى نمى زند ; و خداوند به زودى شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد .

هيچ كس ، جز به فرمان خدا ، نمى ميرد ; سرنوشتى است تعيين شده ; هر كس پاداش دنيا را بخواهد (و در زندگى خود ، در اين راه گام بردارد ، ) چيزى از آن به او خواهيم داد ; و هر كس پاداش آخرت را بخواهد ، از آن به او مى دهيم ; و به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه 118 همين سوره ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص18 ; «جامع البيان» ، ج 4 ، ص82 .

شأن نزول : محمّد پيامبر است ، اساس ، اسلام است

اين آيه نيز ناظر به يكى ديگر از حوادث جنگ احد است و آن اين كه : در همان

حال كه آتش جنگ ميان مسلمانان و بت پرستان به شدت شعلهور بود ، ناگهان صدائى بلند شد و كسى گفت : محمّد را كشتم . . . محمّد را كشتم . . .

اين ، درست همان دم بود كه مردى به نام «عمرو بن قميئه حارثى» سنگ به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرتاب كرد ، پيشانى و دندان آن حضرت شكست و لب پائين وى شكافت و خون صورت وى را پوشانيد . (1)

در اين موقع بود

كه دشمن تلاش كرد پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به قتل برساند ، اما «مصعب بن عمير» يكى از پرچمداران ارتش اسلام ، با پايمردى تمام جلو حملات آنها را گرفت ولى خودش در اين ميان شهيد شد ، و چون او شباهت زيادى به پيامبر داشت ، دشمن چنين پنداشت كه : پيغمبر در خاك و خون غلطيده است ، لذا اين خبر را با صداى بلند به همه لشگرگاه رسانيد .

انتشار اين خبر ، به همان اندازه كه در روحيه بت پرستان اثر مثبت داشت در ميان مسلمانان تزلزل عجيبى ايجاد كرد .

جمعى كه اكثريت را تشكيل مى دادند به دست و پا افتاده ، از ميدان جنگ به سرعت خارج مى شدند .

حتى بعضى در اين فكر بودند با كشته شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آئين اسلام برگردند و از سران بت پرستان امان بخواهند .

اما در مقابل آنها اقليتى فداكار و پايدار همچون على(عليه السلام) ، ابو دجانه و طلحة و بعضى ديگر بودند كه بقيه را به استقامت دعوت مى كردند از جمله «انس بن نضر» به ميان آنها آمده ، گفت :

اى مردم ! اگر محمّد(صلى الله عليه وآله) كشته شد ، خداى محمّد كشته نشده ، برويد و پيكار كنيد و در راه همان هدفى كه پيامبر كشته شد ، شربت شهادت بنوشيد ، پس از ايراد اين سخنان به دشمن حمله نمود تا كشته شد ، ولى به زودى روشن گرديد كه پيامبر زنده است و اين خبر اشتباه بوده است يا دروغ ، آيه فوق در اين مورد نازل گرديد

و دسته اوّل را سخت نكوهش كرد . (2)

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ

(اى پيامبر ! ) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند ، مردگانند ! بلكه آنان زنده اند ، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند . آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است ، خوشحالند ; و به خاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند (مجاهدان و شهيدان آينده) خوشوقتند ; كه نه ترسى بر آنهاست ، و نه غمى خواهند داشت .

واز نعمت خداوفضل او (نسبت به خودشان نيز) مسرورند ; و (مى بينند كه)خداوند ، پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند ; (نه پاداش شهيدان ، و نه پاداش مجاهدانى كه شهيد نشدند) .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص 22 ، 44 و 65 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

2 . و در پاره اى تواريخ آمده است : اين ضربات بر اثر حمله چند نفر صورت گرفت . (جهت توضيح بيشتر به اين مدارك رجوع فرمائيد : «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص27 ; «تاريخ طبرى» ، ج 2 ، ص201 ; «البداية و النهاية» ، ج 4 ، ص26 .

شأن نزول : شهيدان زنده اند ، بشارت به بازماندگان

بعضى از مفسران معتقدند : آيات فوق درباره شهداى احد نازل شده

و بعضى ديگر درباره شهداى بدر مى دانند ، ولى حق اين است كه پيوند اين آيات با آيات گذشته نشان مى دهد ، بعد از حادثه احد نازل شده است . اما مضمون و محتواى آيات تعميم دارد ، و همه شهدا ، حتى شهداى بدر را كه چهارده نفر بودند شامل مى شود ، لذا در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه فرمود : آيات درباره شهداى احد و بدر هر دو نازل شده است . (1)

ابن مسعود از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند : خداوند به ارواح شهيدان احد خطاب كرد و از آنها پرسيد : چه آرزوئى داريد؟ آنها گفتند :

پروردگارا ! ما بالاتر از اين چه آرزوئى مى توانيم داشته باشيم ، كه غرق نعمت هاى جاويدان توايم و در سايه عرش تو مسكن داريم ، تنها تقاضاى ما اين است كه بار ديگر بجهان برگرديم و مجدداً در راه تو شهيد شويم ، خداوند فرمود :

فرمان تخلف ناپذير من اين است : «كسى دوباره به دنيا باز نگردد ، عرض كردند» .

حالا كه چنين است تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) برسانى و به بازماندگانمان ، حال ما را بگوئى و از وضع ما به آنها بشارت دهى كه هيچ گونه نگران نباشند ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد . (2)

الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ

الَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ

وَ نِعْمَ الْوَكيلُ

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْل عَظيم

آنها كه دعوت خدا و پيامبر را ، پس از آن همه جراحاتى كه به ايشان رسيد ، اجابت كردند ; براى كسانى از آنها ، كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند ، پاداش بزرگى است .

اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم ، به آنان گفتند : «مردم (لشكر دشمن) براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند ; از آنها بترسيد» ! اما اين سخن ، بر ايمانشان افزود ; و گفتند : «خدا ما را كافى است ; و او بهترين حامى ماست» .

به همين جهت ، آنها (از اين ميدان) با نعمت و فضل پروردگار ، بازگشتند ; در حالى كه هيچ ناراحتى به آنان نرسيد ; و از رضاى خدا ، پيروى كردند ; و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است .

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص409 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص39 .

2 . «تفسير طبرى» ، ج 4 ، ص112 ، ذيل آيات ; «تفسير رازى» ، ذيل آيات مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص96 .

شأن نزول : تعقيب دشمن

در پايان جنگ احد ، لشگر فاتح «ابو سفيان» ، پس از پيروزى به سرعت راه «مكّه» را پيش گرفتند ، هنگامى كه به سرزمين «روحاء» رسيدند از كار خود سخت پشيمان شدند ، تصميم به مراجعت به «مدينه» و نابود كردن باقيمانده مسلمانان گرفتند .

اين خبر به

پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد ، فوراً دستور داد : لشكر احد ، خود را براى شركت در جنگ ديگرى آماده كند ، مخصوصاً فرمان داد : مجروحان جنگ احد به صفوف لشكر بپيوندند .

يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد : من از جمله مجروحان بودم ، ولى زخم هاى برادرم از من سخت تر و شديدتر بود ، تصميم گرفتيم هر طور كه هست خود را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)برسانيم ، چون حال من از برادرم كمى بهتر بود هر كجا برادرم بازمى ماند او را به دوش مى كشيدم ، با زحمت ، خود را به لشكر رسانيديم .

و به اين ترتيب ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ارتش اسلام در محلى به نام «حمراءُ الاسد» كه از آنجا تا «مدينه» هشت ميل فاصله بود ، رسيدند و اردو زدند .

اين خبر به لشكر قريش رسيد و مخصوصاً از اين مقاومت عجيب و شركت مجروحان در ميدان نبرد وحشت كردند ، و شايد فكر مى كردند ارتش تازه نفسى نيز از «مدينه» به آنها پيوسته است .

در اين موقع ، جريانى پيش آمد كه روحيه آنها را ضعيف تر ساخت و مقاومت آنها را درهم كوبيد ، و آن اين كه :

يكى از مشركان به نام «معبد الخزاعى» از «مدينه» به سوى «مكّه» مى رفت ، مشاهده وضع پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش او را به سختى تكان داد ، عواطف انسانى او تحريك شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت :

مشاهده وضع شما براى ما بسيار ناگوار است ، اگر

استراحت مى كرديد براى ما بهتر بود ، اين سخن را گفت و از آنجا گذشت و در سرزمين «روحاء» به لشكر «ابو سفيان» رسيد .

«ابو سفيان» از او درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سؤال كرد ، او در جواب گفت : محمّد(صلى الله عليه وآله) را ديدم با لشكرى انبوه كه تا كنون همانند آن را نديده بودم ، در تعقيب شما هستند و به سرعت پيش مى آيند ! .

«ابو سفيان» با نگرانى و اضطراب گفت : چه مى گوئى؟ ما آنها را كشتيم و مجروح ساختيم و پراكنده نموديم .

«معبد الخزاعى» گفت : من نمى دانم شما چه كرديد؟ همين مى دانم كه لشكرى عظيم و انبوه ، هم اكنون در تعقيب شما است ! .

«ابو سفيان» و ياران او تصميم قطعى گرفتند به سرعت ، عقب نشينى كرده ، به «مكّه» باز گردند و براى اين كه مسلمانان آنها را تعقيب نكنند ، و آنها فرصت كافى براى عقب نشينى داشته باشند از جمعى از قبيله «عبد القيس» كه از آنجا مى گذشتند و قصد رفتن به «مدينه» براى خريد گندم داشتند خواهش كردند : به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان اين خبر را برسانند :

«ابو سفيان» و بت پرستان قريش با لشكر انبوهى به سرعت به سوى «مدينه» مى آيند تا بقيه ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از پاى در آورند .

هنگامى كه اين خبر ، به پيامبر و مسلمانان رسيد ، گفتند : حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيْلُ : «خدا ما را كافى است و او بهترين مدافع ما است»

.

اما هر چه انتظار كشيدند خبرى از لشكر دشمن نشد ، لذا پس از سه روز توقف ، به «مدينه» بازگشتند ، آيات فوق ، اشاره به اين ماجرا مى كند . (1)

لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الاَْنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ

خداوند ، سخن آنها را كه گفتند : «خدا فقير است و ما بى نيازيم» ، شنيد ! به زودى آنچه را گفتند ، خواهيم نوشت ; و (همچنين) به ناحق كشتن پيامبران را (مى نويسيم) ; و به آنها مى گوئيم : «بچشيد عذاب سوزان را (در برابر كارهايتان ! )» .

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، «مجمع البيان» ، «تفسير المنار» و «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص39 و كتب ديگر .

شأن نزول : خدا فقير است و ما اغنياء

در شأن نزول اين آيه ، كه درباره توبيخ و سرزنش يهود نازل شده است ، «ابن عباس» مى گويد : پيامبر(صلى الله عليه وآله)نامه اى به يهود «بنى قينقاع» نوشت و در طى آن ، آنها را به انجام نماز ، پرداخت زكات ، و دادن قرض به خدا دعوت نمود .

منظور از قرض ، انفاق در راه خدا است كه براى تحريك حداكثر عواطف مردم از آن چنين تعبير شده است .

فرستاده پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خانه اى كه مركزتدريس مذهبى يهوديان بود و«بيت المدارس» نام داشت وارد شد ، و نامه را به دست «فنحاص» دانشمند بزرگ يهود داد .

او پس از مطالعه نامه ، با لحن استهزا آميزى گفت : اگر سخنان شما

راست باشد ، بايد گفت : خدا فقير است و ما غنى و بى نياز ! زيرا اگر او فقير نبود ، از ما قرض نمى خواست ! (اشاره به آيه «مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً») . (1)

به علاوه محمّد(صلى الله عليه وآله) معتقد است ، خدا شما را از رباخوارى نهى كرده ، در حالى كه خود او در برابر انفاق ها به شما وعده ربا و فزونى مى دهد ! (اشاره به آيه «يُرْبِى الصَّدَقاتِ») . (2)

ولى بعداً «فنحاص» انكار كرد كه چنين سخنانى را گفته باشد . در اين موقع آيات فوق نازل گشت . (3)

الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُول حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبان تَأْكُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ

فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنيرِ

(اينها) همان كسانى (هستند) كه گفتند : «خداوند از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا (اين معجزه را انجام دهد) يك قربانى بياورد ، كه آتش (صاعقه آسمانى) آن را بخورد» ! بگو : «پيامبرانى پيش از من ، براى شما آمدند ; ودلايل روشن ، و آنچه را گفتيد آوردند ; پس چرا آنها را به قتل رسانديد اگر راست مى گوئيد»؟ !

پس اگر تو را تكذيب كنند ، (چيز تازه اى نيست ; ) رسولان پيش از تو (نيز) تكذيب شدند ; (پيامبرانى) كه دلايل آشكار ، و نوشته هاى متين و محكم ، و كتاب روشنى بخش آورده بودند .

پي نوشتها

1 . حديد ، آيه

11 _ بقره ، آيه 245 .

2 . بقره ، آيه 276 .

3 . «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص 88 و 89 ; «تفسير روح البيان» ، ذيل همين آيه ; ر

«مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير طبرى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص73 .

شأن نزول : نشانه صدق پيامبر از نگاه تورات

جمعى از بزرگان يهود به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده ، گفتند : تو ادعا مى كنى خداوند تو را به سوى ما فرستاده و كتابى هم بر تو نازل كرده است ، در حالى كه خداوند در تورات از ما پيمان گرفته است به كسى كه ادعاى نبوت كند ، ايمان نياوريم ، مگر اين كه براى ما حيوانى را قربانى كند و آتش (صاعقه اى) از آسمان بيايد و آن را بسوزاند ، اگر تو نيز چنين كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد .

آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

لَتُبْلَوُنَّ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ

به يقين (همه شما) در اموال و جان هاى خود ، آزمايش مى شويد ! و از كسانى كه پيش از شما به آنها كتاب (آسمانى) داده شده (يهود) ، و (همچنين) از مشركان ، سخنان آزار دهنده فراوان خواهيد شنيد ! و اگر استقامت كنيد و تقوا پيشه سازيد ، (شايسته تر است ; زيرا) اين از كارهاى محكم و قابل اطمينان است .

پي نوشتها

1 . «بحار

الانوار» ، ج 9 ، ص73 و 192 ; «تفسير قرطبى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : رابطه آزمايش و سرزنش

هنگامى كه مسلمانان ، از «مكّه» به «مدينه» مهاجرت نمودند و از خانه و زندگى خود دور شدند ، مشركان دست تجاوز به اموال آنها دراز كرده ، آنها را به تصرف خود در آوردند و به هر كس دست مى يافتند ، از اذيت و آزار زبانى و بدنى فروگذار نمى كردند .

و به هنگامى كه به «مدينه» آمدند ، در آنجا گرفتار بدگوئى و آزار يهوديان «مدينه» شدند ، مخصوصاً يكى از آنان به نام «كعب بن اشرف» شاعرى بد زبان و كينه توز بود ، كه پيوسته پيامبر و مسلمانان را به وسيله اشعار خود ، هجو مى كرد و مشركان را بر ضد آنها تشويق مى نمود ، حتى زنان و دختران مسلمان را موضوع غزلسرائى و عشقبازى خود قرار مى داد .

خلاصه كار وقاحت را به جائى رسانيد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناچار دستور قتل او را صادر كرد و به دست مسلمانان كشته شد .

آيه فوق طبق رواياتى كه از مفسران نقل شده ، اشاره به اين موضوعات مى كند و مسلمانان را به ادامه مقاومت تشويق مى نمايد .

لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَة مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ

گمان مبر آنها كه از اعمال (زشت) خود خوشحال مى شوند ، و دوست دارند در برابر

كار (نيكى) كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند ، از عذاب (الهى)بركنارند ! (بلكه) براى آنها ، عذاب دردناكى است !

و حكومت آسمان ها و زمين ، از آن خداست ; و خدا بر همه چيز تواناست .

شأن نزول : تمجيد بر كارهاى ناكرده

محدثان و مفسران شأن نزول هاى متعددى براى آيه فوق نقل كرده اند ، از جمله اين كه :

جمعى از يهود به هنگامى كه آيات كتب آسمانى خويش را تحريف و كتمان مى كردند و به گمان خود ، از اين رهگذر نتيجه مى گرفتند ، از اين عمل خود بسيار شاد و مسرور بودند ، و در عين حال دوست مى داشتند : مردم آنها را عالم و دانشمند وحامى دين و وظيفه شناس بدانند ، آيه فوق نازل شد ، وبه پندارغلط آنها پاسخ گفت . (1)

بعضى ديگر گفته اند : آيه ، درباره منافقان است ، هنگامى كه يكى از جنگ هاى اسلامى پيش مى آمد ، آنها با انواع بهانه ها ، از شركت در ميدان جنگ خوددارى مى كردند ، به هنگامى كه جنگجويان ، از جهاد برمى گشتند ، قسم ياد مى كردند ، كه اگر عذر نمى داشتند ، هرگز جهاد را ترك نمى گفتند ، و با اين حال ، انتظار داشتند كه در برابر «كار ناكرده» مانند مجاهدان فداكار ، مورد تحسين قرار گيرند ! . آيه نازل شد و به اين توقع نابه جا پاسخ گفت . (2)

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِل مِنْكُمْ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْض فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا

مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاَُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ

خداوند درخواست آنها را پذيرفت ; (و فرمود : ) من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را ، زن باشد يا مرد ، ضايع نخواهم كرد ; شما هم نوعيد ، و از جنس يكديگر ! آنها كه درراه خدا هجرت كردند ، و از خانه هاى خود بيرون رانده شدند ، و در راه من آزار ديدند ، و جنگ كردند و كشته شدند ، به يقين گناهانشان را مى بخشم ; و آنها را در باغ هاى بهشتى ، كه از زير درختانش نهرها جارى است ، وارد مى كنم . اين پاداشى است از طرف خداوند ; و بهترين پاداش ها نزد پروردگار است .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 15 ، ص177 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير طبرى» ، ج 4 ، ص136 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 9 ، ص456 ، ذيل آيه مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص91 .

2 . تفاسير «المنار» ، «مجمع البيان» ، «رازى» و «طبرى» ، ذيل آيه ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص128 .

شأن نزول : سهم زنان در جهاد و هجرت

آيات پيشين سخن درباره صاحبان عقلوخرد بود ، و در اين آيه ، نتيجه اعمال آنها را مورد توجه قرار مى دهد ، شروع آيه با «فاء تفريع» روشن ترين

دليل اين پيوند است .

با اين حال ، شأن نزول هائى براى آيه در روايات و كلمات مفسران آمده است كه البته منافاتى با پيوستگى آيه با آيات قبل ندارد .

از جمله نقل شده است : «امّ سلمه» (يكى از همسران رسول خدا) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد : در قرآن از جهاد ، هجرت و فداكارى مردان ، فراوان بحث شده ، آيا زنان هم در اين قسمت سهمى دارند؟

آيه فوق نازل شد و به اين سؤال پاسخ گفت . (1)

و نيز نقل شده : على(عليه السلام) هنگامى كه با «فَواطم» (فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر پيامبر و فاطمه دختر زبير) از «مكّه» به «مدينه» هجرت كرد ، و «امّ ايمن» يكى ديگر از زنان با ايمان در بين راه نيز به آنها پيوست ، آيه فوق نازل گرديد . (2)

همان طور كه اشاره كرديم وجود اين شأن نزول ها براى آيه فوق ، منافاتى با پيوستگى آن باآيات قبل ندارد همان طور كه بين اين دوشأن نزول نيز منافاتى نيست .

لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ

مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ

لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِلاَْبْرارِ

رفت و آمد (پيروزمندانه) كافران در شهرها ، تو را نفريبد !

اين متاع ناچيزى است ; و سپس جايگاهشان دوزخ است ، و چه بد جايگاهى است !

ولى كسانى كه (ايمان دارند ، و) از پروردگارشان مى پرهيزند ، براى آنها باغ هائى از بهشت است ، كه از زير

درختانش نهرها جارى است ; هميشه در آن خواهند بود . اين ، (نخستين) پذيرائى است كه از سوى خداوند به آنها مى رسد ; و آنچه در نزد خداست ، براى نيكان بهتر است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «مستدرك حاكم نيشابورى» ، ج 2 ، ص300 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص112 .

2 . «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص 66 و 67 ; «امالى طوسى» ، ص 471 و 472 ; «تفسير الميزان» ، ج 4 ، ص91 .

شأن نزول : محاصره اقتصادى و مشكلات آن

بسيارى از مشركان «مكّه» تجارت پيشه بودند ، و از اين راه ثروت قابل ملاحظه اى به دست آورده ، در ناز و نعمت به سر مى بردند .

و نيز يهوديان «مدينه» در تجارت مهارت داشتند ، و از سفرهاى تجارى خود غالباً با دست پر باز مى گشتند ، در حالى كه مسلمانان در آن زمان به خاطر شرائط خاص زندگى و از جمله مسأله مهاجرت از «مكّه» به «مدينه» و محاصره اقتصادى از ناحيه دشمنان نيرومند ، از نظر وضع مادى بسيار در زحمت بودند ، و به عسرت زندگى مى كردند .

مقايسه اين دو حالت اين سؤال را براى بعضى طرح كرده بود كه : چرا افراد بى ايمان اين چنين در ناز و نعمتند ، اما افراد با ايمان در رنج و عذاب ، و فقر و پريشانى زندگى مى كنند؟ آيات فوق نازل شد و به اين سؤال پاسخ گفت . (1)

وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ

إِلَيْهِمْ خاشِعينَ لِلّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ

و از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا ، و آنچه بر شما نازل شده ، و آنچه برخودشان نازل گرديده ، ايمان دارند ; در برابر (فرمان) خدا خاضعند ; و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمى فروشند . پاداش آنها ، نزد پروردگارشان است . خداوند ، سريع الحساب است . (تمام اعمال نيك آنها را به سرعت حساب مى كند ، و پاداش مى دهد) .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، «المنار» و «الميزان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 9 ، ص471 ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : نماز بر جنازه نجاشى از راه دور

اين آيه به گفته بيشتر مفسران درباره مؤمنان اهل كتاب است ، آنهائى كه دست از تعصب هاى ناروا برداشتند و به صفوف مسلمانان پيوستند ، كه تعداد قابل ملاحظه اى از مسيحيان و يهود را تشكيل مى دادند .

ولى به عقيده جمعى از مفسران ، آيه در مورد نجاشى زمامدار رعيت پرور حبشه نازل گرديد ، اگر چه مفهوم آن يك مفهوم وسيع است .

در سال نهم هجرى در ماه رجب «نجاشى» وفات يافت ، خبر درگذشت او با يك الهام الهى در همان روز به پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان فرمود :

يكى از برادران شما در خارج از سرزمين حجاز از دنيا رفته است ، حاضر شويد تا به پاس خدماتى كه در حق مسلمانان كرده است بر او نماز گذاريم .

بعضى سؤال كردند او كيست؟

فرمود : نجاشى ; آن گاه به اتفاق مسلمانان به قبرستان بقيع آمد و از دور بر او نماز گذاشت و براى او طلب آمرزش كرد و به ياران خود دستور داد آنها نيز چنين كنند .

بعضى از منافقان گفتند : محمّد(صلى الله عليه وآله) بر مرد كافرى كه هرگز او را نديده است نماز مى گذارد ، وحال آن كه آئين او را نپذيرفته است ، آيه فوق نازل شدوبه آنهاپاسخ گفت . (1)

از اين روايات استفاده مى شود : نجاشى اسلام را به طور كامل پذيرفته بود ، اگر چه به آن تظاهر نمى كرد .

پي نوشتها

1 . «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص93 ; «مستدرك الوسائل» ، ج 2 ، ص275 ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص130 ، و ج 22 ، ص64 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص113 .

فصل سوّم : سوره نساء

آيات و ترجمه

وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبيراً

و اموال يتيمان را (هنگامى كه به حدّ رشد رسيدند) به آنها بدهيد ! و اموال بد (خود) را ، با اموال خوب (آنها) عوض نكنيد ! و اموال آنان را همراه اموال خودتان (با مخلوط كردن)نخوريد ، زيرا اين گناه بزرگى است !

شأن نزول : سرپرستى ايتام

شخصى از قبيله «بنى غطفان» برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت ، و او به عنوان سرپرستى از يتيمان برادر ، اموال او را به تصرف درآورد ، هنگامى كه برادرزاده به حد رشد رسيد ، از دادن حق او امتناع ورزيد ، موضوع را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كردند ، آيه نازل گرديد ، و مرد غاصب بر اثر شنيدن آن توبه كرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت : أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْحُوْبِ الْكَبِيْرِ : «به خدا پناه مى برم ، از اين كه آلوده به گناه بزرگى شوم» . (1)

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاّ تَعُولُوا

و اگر مى ترسيد كه (به هنگام ازدواج با دختران يتيم ، ) عدالت را رعايت نكنيد ، (از ازدواج با آنان ، چشم پوشى كنيد و) با زنان پاك (ديگر) ازدواج نمائيد ، دو يا سه يا چهار همسر ; و اگر مى ترسيد عدالت را رعايت نكنيد ، يك همسر بگيريد ، و يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد . اين

كار ، از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مى كند .

پي نوشتها

1 . «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص94 ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص8 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 9 ، ص482 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 72 ، ص12 .

شأن نزول : ازدواج با دختران يتيم

براى اين آيه ، شأن نزول خاصى نقل شده و آن اين كه : قبل از اسلام ، معمول بود بسيارى از مردم حجاز ، دختران يتيم را به عنوان تكفّل و سرپرستى به خانه خود مى بردند ، و بعد با آنها ازدواج كرده ، اموال آنها را هم تملك مى كردند ، و چون همه كار ، دست آنها بود ، حتى مهريه آنها را كمتر از معمول قرار مى دادند ، و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آنها پيدا مى كردند ، به آسانى آنها را رها مى ساختند و حاضر نبودند حتى به شكل يك همسر معمولى با آنها رفتار نمايند . (1)

آيه فوق در اين زمينه نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند ، كه عدالت را به طور كامل درباره آنها رعايت نمايند ، و در غير اين صورت از آنها چشم پوشى كرده و همسران خود را از زنان ديگر انتخاب نمايند .

لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الاَْقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الاَْقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصيباً مَفْرُوضاً

براى مردان ، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود بر جاى مى گذارند ، سهمى است

; و براى زنان نيز ، از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مى گذارند ، سهمى ; خواه آن مال ، كم باشد يا زياد ; اين سهمى است تعيين شده و پرداختنى .

پي نوشتها

1 . «فقه القرآن» قطب راوندى ، ج 2 ، ص 95 ، 96 و 97 ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص11 ; «تفسير آلوسى» ، ج 4 ، ص189 و «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : حكم ارث در ميان خويشاوندان

در عصر جاهليت عرب ، رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مى شناختند و

معتقد بودند : آن كس كه قدرت حمل سلاح و جنگ و دفاع از حريم زندگى و احياناً غارتگرى ندارد ، ارث به او نمى رسد .

به همين دليل ، زنان و كودكان را از ارث محروم مى ساختند ، و ثروت ميت را در ميان مردان دورتر قسمت مى كردند .

تا اين كه يكى از انصار به نام «اوس بن ثابت» از دنيا رفت ، دختران و پسران خردسالى را بر جاى گذارد ، عموزاده هاى او به نام «خالد» و «عرفطه» اموال او را ميان خود تقسيم كردند ، و به همسر و فرزندان خردسال او چيزى ندادند .

همسر او به پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكايت كرد ، و تا آن زمان حكمى در زمينه ارث بستگان در اسلام نازل نشده بود ، آيه فوق نازل شد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن دو نفر را خواست و به آنها دستور داد : در اموال مزبور ، هيچ گونه دخالت نكنند و آن را براى بازماندگان

درجه اوّل ، يعنى فرزندان و همچنين همسر او بگذارند ، تا طرز تقسيم آن در ميان آنها در پرتو آيات بعد روشن گردد . (1)

يُوصيكُمُ اللّهُ في أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لاَِبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلاُِمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلاُِمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصي بِها أَوْ دَيْن آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَريضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليماً حَكيماً

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ

الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصينَ بِها أَوْ دَيْن وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْن وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِد مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّة يُوصى بِها أَوْ دَيْن غَيْرَ مُضَارّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَليم

خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر ، به اندازه سهم دو دختر باشد ; و اگر فرزندان شما ، (دو دختر و) بيش از دو دختر باشند ، دو سوم ميراث از آن آنهاست ; و اگر يكى باشد ، نيمى (از ميراث) از آن اوست . و براى هر يك از پدر ومادر او ، يك ششم

ميراث است ، اگر (ميت) فرزندى داشته باشد ; و اگر فرزندى نداشته باشد ، و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند ، براى مادر او يك سوم است (و بقيه از آن پدر است) ; و اگر او برادرانى داشته باشد ، مادرش يك ششم مى برد (و پنج ششم باقيمانده ، براى پدر است) ، (همه اينها ، ) بعد از انجام وصيتى است كه او كرده ، و بعد از اداى دين است شما نمى دانيد پدران و مادران و فرزندانتان ، كدام يك براى شما سودمندترند ! _ اين فريضه الهى است ; و خداوند ، دانا و حكيم است .

و براى شما ، نصف ميراث زنانتان است ، اگر آنها فرزندى نداشته باشند ; و اگر فرزندى داشته باشند ، يك چهارم از آن شماست ; پس از انجام وصيتى كه كرده اند ، و اداى دين (آنها) ، و براى زنان شما ، يك چهارم ميراث شماست ، اگر فرزندى نداشته باشيد ; و اگر براى شما فرزندى باشد ، يك هشتم از آن آنهاست ; بعد از انجام وصيتى كه كرده ايد ، واداى دين . و اگر مردى بوده باشد كه كلاله (خواهر يا برادر) از او ارث مى برد ، يا زنى كه برادر يا خواهرى دارد ، سهم هر كدام ، يك ششم است (اگر برادران و خواهران مادرى باشند) ; و اگر بيش از يك نفر باشند ، آنها در يك سوم شريكند ; پس از انجام وصيتى كه شده ، و اداى دين . به شرط آن كه (از طريق

وصيت و اقرار به دين ، ) به آنها ضرر نزند . اين سفارش خداست ; و خدا دانا و بردبار است .

پي نوشتها

1 . «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص 95 و 96 ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص45 ; «تفسير آلوسى» ، ج 4 ، ص210 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص122 (قابل ذكر است در مورد اسامى افراد در شأن نزول ، اسماء مختلفى آمده است ، براى توضيح بيشتر به مدارك مذكور رجوع شود) .

شأن نزول : سهام ارث

«عبد الرحمن بن ثابت انصارى» برادر «حسان بن ثابت» شاعر معروف صدر اسلام ، از دنيا رفت ، در حالى كه يك همسر و پنج برادر از او به يادگار مانده بود .

برادران ميراث «عبد الرحمن» را در ميان خود قسمت كردند و به همسر او چيزى ندادند ، او جريان را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كرد ، و از آنها شكايت نمود ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و در آن ، ميراث همسران دقيقاً تعيين گرديد . (1)

و نيز از «جابر بن عبداللّه» نقل شده كه : بيمار شده بودم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از من عيادت كرد ، من بى هوش بودم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آبى خواست ، با مقدارى از آن وضو گرفت ، و بقيه را بر من پاشيد ، من به هوش آمدم ، عرض كردم : اى رسول خدا ! تكليف اموال من بعد از من چه خواهد شد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) خاموش گشت ، چيزى نگذشت كه آيات فوق نازل گرديد

و سهم ورّاث در آن تعيين شد . (2)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! براى شما حلال نيست كه از زنان ، از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها ، ) ارث ببريد ! و آنان را تحت فشار قرار ندهيد كه قسمتى از آنچه را به آنها داده ايد (از مهر) ، تملك كنيد ! مگر اين كه آنها عمل زشت آشكارى انجام دهند . و باآنان ، به طور شايسته رفتار كنيد ! و اگر از آنها (به جهتى) كراهت داشتيد ، (فوراً تصميم به جدائى نگيريد ; ) چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد ، و خداوند خير فراوانى در آن قرار مى دهد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير طبرى» ، ج 4 ، ص185 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص443 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «صحيح بخارى» ، ج 7 ، ص4 ، و ج 8 ، ص3 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص96 .

شأن نزول : ارث از همسر از طريق نادرست

در «تفسير مجمع البيان» از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه اين آيه درباره كسانى نازل گرديده كه همسران خود را بدون اين كه همچون يك همسر با آنها رفتار كنند ، نگه مى داشتند ، به انتظار اين كه آنها بميرند و اموالشان را تملك كنند .

(1)

و از «ابن عباس» نقل شده كه : آيه فوق درباره افرادى نازل شده كه همسرانشان مهر سنگين داشتند و در عين اين كه تمايل به ادامه زناشوئى با آنها نداشتند ، به خاطر سنگين بودن مهر ، حاضر به طلاق آنها نمى شدند ، و آنها را تحت فشار قرار مى دادند تا مهرشان را ببخشند و طلاق گيرند . (2)

جمعى از مفسران براى آيه فوق شأن نزول ديگرى نقل كرده ، كه متناسب با اين آيه نيست ، بلكه متناسب با آيه 22 است كه ما آن را به خواست خدا در ذيل همان آيه خواهيم آورد .

وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَكانَ زَوْج وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبيناً

وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْض وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقاً غَليظاً

و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخاب كنيد ، و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته ايد ، چيزى از آن را پس نگيريد ! آيا براى باز پس گرفتن مهر زنان ، به تهمت و گناه آشكار متوسل مى شويد؟ !

و چگونه آن را باز پس مى گيريد ، در حالى كه شما با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته ايد؟ ! و (از اين گذشته) آنها (هنگام ازدواج) از شما پيمان محكمى گرفته اند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «تفسيرآلوسى» ، ج 4 ، ص241 ، ذيل آيه ; «فقه القرآن» قطب راوندى ، ج 2 ، ص183 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد

بحث ; «بحار الانوار» ، ج 100 ، ص373 ; «تفسير طبرى» ، ج 4 ، ص207 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص94 .

شأن نزول : مهريه ها را بپردازيد

پيش از اسلام ، رسم بر اين بود : اگر مى خواستند همسر سابق را طلاق گويند و ازدواج جديدى كنند ، براى فرار از پرداخت مهر ، همسر خود را به اعمال منافى عفت متهم مى كردند ، و بر او سخت مى گرفتند ، تا حاضر شود مهر خويش را كه معمولاً قبلاً دريافت مى شد بپردازد ، و طلاق گيرد ، و همان مهر را براى همسر دوم قرار مى دادند .

آيه فوق به شدت از اين كار زشت جلوگيرى كرده وآن راموردنكوهش قرارمى دهد . (1)

وَ لاتَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبيلاً

با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كرده اند ، هرگز ازدواج نكنيد ! مگر آنچه در گذشته (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است ; زيرا اين كار ، عملى زشت و تنفرآور و راه نادرستى است .

پي نوشتها

1 . «تفسير صافى» ، ج 1 ، ص434 ; «تفسير آلوسى» ، ج 4 ، ص243 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : ازدواج با همسر پدر ممنوع

در زمان جاهليت معمول بود هر گاه كسى از دنيا مى رفت و همسر و فرزندانى از خود به يادگار مى گذاشت ، در صورتى كه آن همسر ، نامادرى فرزندان او بود ، فرزندانش ، نامادرى را همانند اموال او به ارث مى بردند ، به اين ترتيب كه آنها حق داشتند با نامادرى خود ازدواج كنند و يا او را به ازدواج شخص ديگرى در آورند .

پس از اسلام ، حادثه اى براى يكى از مسلمانان پيش آمد

و آن اين كه : يكى از انصار به نام «ابو قيس» از دنيا رفت ، فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود ، آن زن گفت : من تو را فرزند خود مى دانم و چنين كارى را شايسته نمى بينم . ولى با اين حال از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كسب تكليف مى كنم ، سپس موضوع را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كرد ، و كسب تكليف نمود ، آيه فوق نازل شد و از اين كار به شدت نهى كرد . (1)

وَ لاتَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْض لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْء عَليماً

برترى هائى را كه خداوند براى بعضى از شما بر بعضى ديگر قرار داده آرزو نكنيد ! (اين تفاوت هاى طبيعى و حقوقى ، براى حفظ نظام زندگى شما است . ولى با اين حال)مردان نصيبى از آنچه به دست مى آورند دارند ، و زنان نيز نصيبى ; (و نبايد حقوق هيچ يك پايمال گردد) و از فضل (و رحمت و بركت) خدا ، (براى رفع تنگناها) طلب كنيد ! وخداوند به هر چيز داناست .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص135 ; «وسائل الشيعه» ، ج 20 ، ص 514 و 515 .

شأن نزول : مردان و زنان ، هر كدام سهم خود را دارند

مفسّر معروف «طبرسى» در «مجمع البيان» نقل مى كند : امّ سلمه(يكى از همسران پيامبر) به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد : چرا مردان به جهاد مى روند و زنان

جهاد نمى كنند؟

چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده؟

اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مى رفتيم ، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم .

آيه فوق نازل گرديد و به اين سؤالات و مانند آن پاسخ گفت . (1)

و در «تفسير المنار» مى خوانيم : جمعى از مردان مسلمان ، هنگامى كه آيه ارث نازل شد و سهم مردان را دو برابر زنان ذكر كرد ، گفتند :

اى كاش ! اجر و پاداش معنوى ما نسبت به آنها نيز چنين بود !

و جمعى از زنان نيز گفتند : اى كاش ! مجازات و كيفرهاى ما نصف مجازات مردان بود ، همان طور كه سهم ارث ما نيمى از ارث آنها است !

آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (2)

همين شأن نزول در «تفسير فى ظلال» و «روح المعانى» با تفاوت مختصرى ذكر شده است .

إِنَّ اللّهَ لايَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظيماً

خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد ; و پائين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد . و آن كس كه براى خدا ، شريكى قرار دهد ، گناه بزرگى مرتكب شده است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 10 ، ص64 ، ذيل آيه ; «تفسير آلوسى» ، ج 5 ، ص19 ، ذيل آيه ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص149 .

2 . «مجمع البيان» و «تفسير

المنار» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير رازى» ، ج 10 ، ص64 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : خداوند مشركان را نمى آمرزد

در مورد اين آيه ، شأن نزول هاى متعددى نقل شده است ، از جمله :

از «كلبى» نقل شده كه اين درباره مشركين نازل گرديده ، به اين بيان :

پس از شهادت «حمزه» _ در نبرد اُحُد _ مشركان به وعده اى كه به «وحشى» در مورد قتل «حمزه» داده بودند ، وفا نكردند .

«وحشى» خود و طرفدارانش پشيمان شدند ، نامه اى به رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نوشتند كه ما پشيمان شده ايم ، ولى بر اساس آنچه شما در «مكّه» فرموده ايد _ كه افراد مشرك گناهكار و . . . در اسلام پذيرفته نمى شوند _ خود را واجد ايمان آوردن نمى دانيم ; چرا كه ما مرتكب همه اين گناهان شده ايم ، در اينجا بود كه آيه «اِلاّ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً . . . » نازل شد ، (1) و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به آنها اعلام نمود .

آنها در پاسخ نوشتند : ما خوف آن را داريم كه نتوانيم عمل صالح انجام دهيم و مشمول اين آيه نشويم ، آيه مورد بحث نازل شد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به آنها اعلام فرمود .

باز نوشتند : ما خوف آن را داريم كه تحت عنوان «مشيت» (لِمَنْ يَشاءُ) قرار نگيريم ، در اينجا آيه «يا عِبادِىَ الَّذِيْنَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِم لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيْعاً» نازل شد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پيام فرستاد

.

«وحشى» و تمام اصحابش مسلمان شدند و به خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رسيدند ، پيامبر آنها را پذيرفت ، سپس از «وحشى» چگونگى شهادت «حمزه» را پرسيد ، و پس از توضيح ، خطاب به «وحشى» فرمود : به جائى برو كه از ديد من پنهان باشى (غَيِّبْ شَخْصَكَ عَنِّى) .

«وحشى» به «شام» رفت و در همان جا از دنيا رفت . (2)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لايُظْلَمُونَ فَتيلاً

اُنْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبيناً

آيا نديدى كسانى را كه خودستائى مى كنند؟ ! (اين خودستائى ها ، بى ارزش است ; ) بلكه خدا هر كس را بخواهد ، ستايش مى كند ; و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد .

ببين چگونه بر خدا دروغ مى بندند ! و همين گناه آشكار (براى مجازات آنان) كافى است .

پي نوشتها

1 . فرقان ، آيه 70 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «سعد السعود» ، ص211 ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 10 ، ص97 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ج 3 ، ص665 ، ذيل آيه مورد بحث (در برخى احاديث به جاى عبارت فوق اين عبارت آمده است : غَيِّبْ عَنِّى وَجْهَكَ) ; «نور البراهين جزائرى» ، ج 2 ، ص429 ; «سنن كبراى بيهقى» ، ج 9 ، ص98 .

شأن نزول : ادعاهاى واهى

در بسيارى از تفاسير اسلامى در ذيل آيه چنين نقل شده : يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همان طور كه در آيات

قرآن نقل شده :

گاهى مى گفتند : «ما فرزندان خدائيم» . (1)

و گاهى مى گفتند : «بهشت مخصوص ما است و غير از ما ، در آن راهى ندارد»(2)آيات فوق نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت . (3)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً

أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً

آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب (خدا) به آنان داده شده ، (با اين حال ، ) به «جبت» و «طاغوت» (بت و بت پرستان) ايمان مى آورند ، و درباره كافران مى گويند : «آنها ، ازكسانى كه ايمان آورده اند ، هدايت يافته ترند»؟

آنها كسانى هستند كه خداوند ، ايشان را از رحمت خود ، دور ساخته است ; و هر كس را خدا از رحمتش دور سازد ، ياورى براى او نخواهى يافت .

پي نوشتها

1 . مائده ، آيه 18 .

2 . بقره ، آيه 111 .

3 . «بحارالانوار» ، ج9 ، ص74 ; «تفسيرطبرى» و «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «تفسيرآلوسى» ، ج5 ، ص54 ، ذيل آيه .

شأن نزول : خباثت تا كجا؟ !

بسيارى از مفسران در شأن نزول آيات فوق ، چنين گفته اند : بعد از حادثه «احد» ، يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى «مكّه» آمد ، تا با مشركان «مكّه» بر ضد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)هم پيمان شوند ، و پيمانى را كه با پيامبر اسلام(صلى الله

عليه وآله) داشتند بشكنند .

«كعب» به منزل «ابو سفيان» وارد شد ، «ابو سفيان» او را گرامى داشت و يهودِ همراه وى ، در خانه هاى قريش به طور پراكنده ميهمان شدند .

يكى از اهل «مكّه» به «كعب» گفت : شما اهل كتابيد و محمّد نيز داراى كتاب است ، حقيقت اين است كه ما احتمال مى دهيم اين كار توطئه اى باشد كه براى از بين بردن ما چيده شده است ، اگر مى خواهيد با شما هم پيمان شويم ، نخستين شرط اين است كه در برابر اين دو بت (اشاره به دو بت بزرگ كردند) ، سجده كنيد و به آنها ايمان بياوريد ، و آنان چنين كردند .

سپس «كعب» به اهل «مكّه» پيشنهاد كرد : سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه «كعبه» برويم ، شكم هاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمّد كوتاهى نكنيم .

اين برنامه نيز انجام شد ، و پس از پايان آن ، «ابو سفيان» رو به «كعب» كرده ، گفت : تو مرد دانشمندى هستى و ما بى سواد و درس نخوانده ! ، به عقيده تو ، «ما» و «محمّد» كدام به حق نزديك تريم؟

«كعب» گفت : آئين خود را براى من كاملاً تشريح كن !

«ابو سفيان» گفت : ما براى حاجيان ، شتران بزرگ قربانى مى كنيم ، و به آنها آب مى دهيم ، ميهمان را گرامى مى داريم ، اسيران را آزاد كرده ، و صله رحم به جا مى

آوريم ، و خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم ، و بر گرد آن طواف مى كنيم ، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكّه ايم ، ولى محمّد از دين نياكان خود دست برداشته ، قطع پيوند خويشاوندى كرده ، و از حرم خدا بيرون رفته ، در حالى كه دين ما كهن است و آئين محمّد آئينى است تازه و نوپا .

«كعب» گفت : به خدا سوگند آئين شما از آئين محمّد بهتر است !

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد ! و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد ، به عدالت داورى كنيد ، خداوند ، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد . خداوند ، شنوا و بيناست .

شأن نزول : امانت ها را به اهلش بسپاريد

در «تفسير مجمع البيان» و بعضى ديگر از تفاسير اسلامى ، نقل شده : اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با پيروزى كامل وارد شهر «مكّه» گرديد ، «عثمان بن طلحه» را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد ، كليد را از او گرفت ، تا درون خانه كعبه را از وجود بت ها پاك سازد .

«عباس» عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از انجام اين مقصود ، تقاضا كرد : پيامبر(صلى الله عليه وآله) با تحويل كليد خانه خدا به او ، مقام كليددارى بيت اللّه

را كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود ، به او بسپارد (گويا عباس ميل داشت از نفوذ اجتماعى و سياسى برادرزاده خود به نفع خويش استفاده كند) .

ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بت ها در خانه را بست و كليد را به «عثمان بن طلحه» تحويل داد ، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مى نمود : إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلى أَهْلِها . . . » . (1)-(2)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيداً

آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتاب هاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ، ايمان آورده اند ، ولى مى خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟ ! با اين كه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند . اما شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند . و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند .

پي نوشتها

1 . بعضى از مفسران معتقدند : اين آيه قبل از «فتح مكّه» نازل شده و شأن نزول فوق را صحيح نمى دانند ، ولى چه شأن نزول فوق صحيح باشد يا نباشد ، تأثيرى در قانون مهمى كه از آيه استفاده مى شود ، ندارد .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ،

ج 3 ، ص682 ، ذيل آيه مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص174 .

شأن نزول : داورى خواستن از طاغوت ممنوع

يكى از يهوديان «مدينه» با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت ، بنا را بر اين گذاشتند كه يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند .

مرد يهودى چون به عدالت و بى نظرى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اطمينان داشت گفت : من به داورى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شما راضيم .

ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» را انتخاب كرد ; زيرا مى دانست مى تواند با هديه ، نظر او را به سوى خود جلب كند ، و به اين ترتيب ، با داورى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مخالفت كرد ، آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديداً سرزنش كرد . (1)

بعضى از مفسران شأن نزول هاى ديگرى نيز در ذيل اين آيه نقل كرده اند كه نشان مى دهد ، بعضى از تازه مسلمان ها ، طبق عادت زمان جاهليت ، در آغاز اسلام داورى هاى خود را نزد دانشمندان يهود ، و يا كاهنان مى بردند ، آيه فوق نازل شد و شديداً آنها را نهى كرد . (2)

آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص263 ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص 75 و 194 (با تفاوت) ، ج 22 ، ص93 (با تفاوت) .

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً

به پروردگارت سوگند

كه آنها مؤمن نخواهند بود ، مگر اين كه در اختلافات خود ، تو را به داورى طلبند ; و سپس از داورى تو ، در دل خود احساس ناراحتى نكنند ; و كاملاً تسليم باشند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» _ شأن نزول فوق از اكثر مفسران نقل شده است ; «بحر المحيط» ، ج 3 ، ص682 ، ذيل ر

2 . «تفسير المنار» ، ج 5 ، ص222 و برخى ديگر از تفاسير ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : ملاكِ ايمان حقيقى !

«زبير بن عوام» كه از مهاجران بود ، با يكى از انصار (مسلمانان «مدينه») بر سر آبيارى نخلستان هاى خود كه در كنار هم قرار داشتند ، اختلافى پيدا كرده بودند ، هر دو براى حل اختلاف ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند ، از آنجا كه باغستان «زبير» در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پائين نهر قرار داشت ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «زبير» دستور داد : اوّل او باغ هايش را آبيارى كند و بعد مسلمان انصارى (و اين مطابق همان سنتى بود كه در باغ هاى مجاور هم جريان داشت) .

اما مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناراحت شده ، گفت : آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه «زبير» ، عمه زاده تو است؟ !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين سخن بسيار ناراحت شد ، به حدّى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد ، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد . (1)

در بعضى از تفاسير اسلامى شأن نزول

هاى ديگرى ذكر شده ، كه كم و بيش با شأن نزول فوق شباهت دارد (تفسير تبيان ، و طبرسى ، و المنار) .

وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقاً

ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ عَليماً

و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند ، (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا ، نعمت خود را بر آنان تمام كرده ; از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان ; و آنها رفيق هاى خوبى هستند !

اين موهبتى از ناحيه خداست . و كافى است كه او ، (از حال بندگان ، و نيات و اعمالشان) آگاه است .

1 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص19 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير طبرى» ، ج 5 ، ص100 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : بشارت به مؤمنان حقيقى

يكى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «ثوبان» كه نسبت به آن حضرت محبت و علاقه شديدى داشت ، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سبب ناراحتى او سؤال نمود ، در جواب عرض كرد :

زمانى كه از شما دور مى شوم و شما را نمى بينم ناراحت مى شوم ، امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم ، مسلماً در مقام و جايگاه شما نخواهم بود ، و بنابراين شما را هرگز نخواهم ديد .

و اگر اهل بهشت نباشم ، كه تكليفم روشن

است ، بنابراين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد ، با اين حال چرا افسرده نباشم؟ !

دو آيه فوق نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز ، همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود ، سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : به خدا سوگند ، ايمان مسلمانى كامل نمى شود ، مگر اين كه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست داشته باشد . و در برابر گفتار من تسليم باشد . (1)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَل قَريب قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ الاْخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتيلاً

آيا نديدى كسانى را كه به آنها گفته شد : «(فعلاً) دست از جهاد بداريد ! و نماز را بر پا كنيد ! و زكات بپردازيد» ! (ناراحت بودند) ، ولى هنگامى كه فرمان جهاد به آنها داده شد ، جمعى از آنان ، از مردم مى ترسيدند ، همان گونه كه از خدا مى ترسند ، بلكه بيشتر ! و گفتند : «پروردگارا ! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى؟ ! چرا اين فرمان را تا زمان نزديكى تأخير نينداختى»؟ ! به آنها بگو : «سرمايه زندگى دنيا ، ناچيز است ! و سراى آخرت ، براى كسى كه پرهيزگار باشد ، بهتر است . و به اندازه

رشته شكاف هسته خرمايى ، به شماستم نخواهد شد» .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص 87 و 88 و ج 65 ، ص2 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير آلوسى» ، ج 5 ، ص75 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص271 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : جهاد به هنگام دستور

جمعى از مفسران مانند مفسر بزرگ «شيخ طوسى» نويسنده «تبيان» ونويسندگان «تفسير قرطبى» و «المنار» از «ابن عباس» چنين نقل كرده اند :

جمعى از مسلمانان هنگامى كه در «مكّه» بودند ، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيده ، عرض كردند : ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم ، اما پس از اسلام وضع ما دگرگون شد ، آن عزت و احترام را از دست داديم ، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم ، اگر اجازه دهيد با دشمن مى جنگيم تا عزت خود را بازيابيم .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : من فعلاً مأمور به مبارزه نيستم ، ولى هنگامى كه مسلمانان به «مدينه» آمدند و زمينه براى مبارزه مسلحانه آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد ، بعضى از آن افراد داغ و آتشين از شركت در ميدان جهاد مسامحه مى كردند ، و از آن جوش و حرارت خبرى نبود ، آيه فوق نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود . (1)

فَقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ عَسَى اللّهُ أَنْ

يَكُفَّ بَأْسَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ اللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكيلاً

در راه خدا پيكار كن ! تنها مسئول وظيفه خود هستى ! و مؤمنان را (بر اين كار ، ) تشويق نما ; اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتى اگر تنها خودت به ميدان بروى) ! و خداوند قدرتش بيشتر ، و مجازاتش دردناك تر است .

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير تبيان» ، ج 3 ، ص261 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص281 ، ذيل آيه مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص184 .

شأن نزول : جهاد و تشويق مؤمنان

در «تفسير مجمع البيان» ، «قرطبى» و «روح المعانى» درباره شأن نزول اين آيه چنين آمده است : هنگامى كه «ابوسفيان» و لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان اُحد بازگشتند ، «ابوسفيان» با پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل مى شد) بار ديگر رو به رو شوند .

هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد .

ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست اُحد را فراموش نكرده بودند ، شديداً از حركت خوددارى مى نمودند ، آيه فوق نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)مسلمانان را مجدداً دعوت به حركت نمود .

در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در محل مزبور حاضر شدند ، ولى «ابوسفيان» (بر اثر وحشتى كه از رو به رو شدن

با سپاه اسلام داشت) از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با همراهان سالم به «مدينه» بازگشتند . (1)

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقينَ فِئَتَيْنِ وَ اللّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُريدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبيلاً

چرا درباره منافقين دو دسته شده ايد؟ ! در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان ، (افكار) آنها را كاملاً وارونه كرده است . آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند (بر اثر اعمال زشتشان) گمراه كرده ، هدايت كنيد؟ ! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند ، راهى براى او نخواهى يافت .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص293 .

شأن نزول : ساده نگرى و مسامحه كارى !

مطابق نقل جمعى از مفسران از «ابن عباس» ، عده اى از مردم «مكّه» ظاهراً مسلمان شده بودند ، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند ، به همين دليل حاضر به مهاجرت به «مدينه» نشدند ، و عملاً هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند .

اما سرانجام مجبور شدند از «مكّه» خارج شوند (و تا نزديكى «مدينه» بيايند و

شايد هم به خاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند) و خوشحال بودند كه مسلمانان آنها را از خود مى دانند و ورود به «مدينه» طبعاً براى آنها مشكلى ايجاد نخواهد كرد .

مسلمانان از جريان آگاه شدند ، ولى به زودى درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد .

عده اى معتقد بودند : بايد اين عده را

طرد كرد ; زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند .

ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده دل ، با اين طرح مخالفت كرده ، گفتند : عجبا ! ما چگونه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده اند بجنگيم؟ و تنها به جرم اين كه : هجرت ننمودند ، خون آنها را حلال بشمريم؟

آيه فوق نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمائى كرد . (1)

إِلاَّ الَّذينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلاً

مگر آنها كه با هم پيمانان شما ، پيمان بسته اند ; يا آنها كه به سوى شما مى آيند ، و از پيكار با شما ، يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند ; (نه سر جنگ با شما دارند ، و نه توانائى مبارزه با قوم خود . ) و اگر خداوند بخواهد ، آنان را بر شما مسلط مى كند تا با شما پيكار كنند . پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند ، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند ، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شويد .

پي نوشتها

1 . درباره اين آيه و آيات بعد ، شأن نزول هاى ديگرى گفته شده ، از جمله اين كه : بعضى آن را مربوط به جريان «غزوه احد» دانسته اند ، در حالى كه آيات بعد _ كه

اشاره به مسأله مهاجرت مى كند _ با آن سازگار نيست و مناسب شأن نزولى است كه در بالا ذكر كرديم . «جامع البيان» ، ج 5 ، ص263 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص545 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص190 ; «زاد المسير» ، ج 2 ، ص165 .

شأن نزول : پيشنهاد اصلاح را بپذيريد

از روايات مختلفى كه در شأن نزول اين آيه وارد شده ، و مفسران در تفاسير گوناگون آورده اند ، چنين استفاده مى شود : دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام «بنى ضمره» و «اشجع» وجود داشتند كه قبيله اوّل با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند ، و طايفه «اشجع» با «بنى ضمره» نيز هم پيمان بودند .

بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه «بنى ضمره» و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند ، لذا به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)پيشنهاد كردند : پيش از آن كه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حملهور شوند ، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود :

كَلاّ فَاِنَّهُمْ أَبَرُّ الْعَرَبِ بِالْوالِدَيْنِ وَ أَوْصَلُهُمْ لِلْرَّحِمِ وَ أَوْفاهُمْ بِالْعَهْدِ :

«نه ، هرگز چنين كارى نكنيد ; زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر خود از همه نيكوكارترند ، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربان تر ، و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند» !

پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه «اشجع» به سركردگى «مسعود بن رجيله» كه هفتصد نفر بودند به نزديكى «مدينه» آمده اند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان

مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمده ايم قرار داد ترك مخاصمه با محمّد(صلى الله عليه وآله) ببنديم .

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين ديد ، دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها بردند ، سپس با آنها تماس گرفت ، آنها اظهار داشتند : ما نه توانائى مبارزه با دشمنان شما را داريم ، چون عدد ما كم است ، و نه قدرت و تمايل به مبارزه با شما را ; زيرا محل ما به شما نزديك است ، لذا آمده ايم با شما پيمان ترك تعرض ببنديم .

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و دستورهاى لازم در اين زمينه را به مسلمانان داد . (1)

از پاره اى از روايات استفاده مى شود : قسمتى از آيه درباره طايفه «بنى مدلج» نازل شده است كه : خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند و اظهار داشتند : ما نه با شما هم صدا هستيم ، و نه بر ضد شما گام بر مى داريم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيمان ترك مخاصمه را با آنها امضاء كرد . (2)

سَتَجِدُونَ آخَرينَ يُريدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبيناً

به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند ، و هم از ناحيه قوم خودشان (كه مشركند ; ولى) هر زمان آنان را به سوى فتنه (وبت پرستى) باز گردانند ، با سر در آن فرو مى

روند ! اگر از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما نكشيدند ، آنها را هر جا يافتيد اسير كنيد و (يا) به قتل برسانيد ! آنها كسانى هستند كه ما براى شما ، تسلط آشكارى نسبت به آنان قرارداده ايم .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص527 ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص305 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص145) .

2 . «تفسيرعياشى» ، ج1 ، ص262 ; «الميزان» ، ج5 ، ص37 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «نورالثقلين» ، ج1 ، ص529 .

شأن نزول : شدّت عمل

براى آيه فوق شأن نزول هاى مختلفى نقل شده كه يكى از مشهورترين آنها اين است :

جمعى از مردم «مكّه» به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى كردند ، اما همين كه در برابر قريش و بت هاى آنها قرار مى گرفتند به نيايش و عبادت بت ها مى پرداختند .

و به اين ترتيب مى خواستند از ناحيه اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند ، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچ يك زيان نبينند ، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه بازى كنند .

آيه فوق نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل به خرج دهند . (1)

وَ ما كانَ لِمُؤْمِن أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَ دِيَةٌ

مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْم عَدُوّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْريرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْم بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْريرُ رَقَبَة مُؤْمِنَة فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّهِ وَ كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً

هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه مؤمنى را به قتل برساند ، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند ; و (در عين حال ، ) كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند ، بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خون بهائى به كسان او بپردازد ; مگر اين كه آنها خون بها را ببخشند . و اگر مقتول ، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ، ولى مقتول با ايمان بوده ، (تنها) بايد يك برده مؤمن را آزاد كند (و پرداختن خون بها لازم نيست) . و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى بر قرار است ، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد ، و يك برده مؤمن (نيز) آزاد كند . و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد ، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد . اين (يك نوع تخفيف ، و) توبه الهى است . و خداوند ، دانا و حكيم است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص146 ; «جامع البيان» ، ج 5 ، ص273 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1

، ص546 .

شأن نزول : حكم قتل خطائى

يكى از بت پرستان «مكّه» به نام «حارث بن يزيد» با دستيارى «ابوجهل» مسلمانى را به نام «عياش بن ابى ربيعه» به جرم گرايش به اسلام مدت ها شكنجه مى داد ، پس از هجرت مسلمانان به «مدينه» ، «عياش» نيز به «مدينه» هجرت كرد و در شمار مسلمانان قرار گرفت .

اتفاقاً روزى در يكى از محله هاى اطراف «مدينه» با شكنجه دهنده خود «حارث بن يزيد» رو به رو شد ، از فرصت استفاده كرده ، او را به قتل رسانيد ، به گمان اين كه : دشمنى را از پاى در آورده است ، در حالى كه توجه نداشت «حارث» توبه كرده و مسلمان شده است و به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى رود ، جريان را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كردند ، آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده را بيان كرد . (1)

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً

و هر كس ، فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند ، مجازات او دوزخ است ; در حالى كه جاودانه در آن مى ماند ; و خداوند بر او غضب مى كند ; و او را از رحمتش دورمى سازد ; و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است .

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير صافى» ، ج 1 ، ص482 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص530 ; «بحارالانوار» ، ج 22 ،

ص20 .

شأن نزول : كيفر قتل عمد

يكى از مسلمانان به نام «مقيس بن صبابه كنانى» ، كشته برادر خود «هشام» را در محله «بنى النجّار» پيدا كرد ، جريان را به عرض پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسانيد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به اتفاق «قيس بن هلال فهرى» نزد بزرگان «بنى النجّار» فرستاد و دستور داد :

اگر قاتل «هشام» را مى شناسند ، او را تسليم برادرش «مقيس» نمايند و اگر نمى شناسند ، خون بها و ديه او را بپردازند آنان هم چون قاتل را نمى شناختند ، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق «قيس بن هلال» به طرف «مدينه» حركت كردند در بين راه بقاياى افكار جاهليت ، «مقيس» را تحريك نمود و با خود گفت : قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است ، لذا هم سفر خود را كه از قبيله «بنى النجّار» بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف «مكّه» فرار نمود و از اسلام نيز كناره گيرى كرد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود ، آيه فوق به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد (و به سفرى

براى جهاد مى رويد) ، تحقيق كنيد ! و به خاطر اين كه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنائمى) به دست آوريد ، به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى كند نگوئيد : «مسلمان نيستى» ! زيرا غنيمت هاى فراوانى (براى شما) نزد خداست . شما قبلاً چنين بوديد ; و خداوند بر شما منّت نهاد (و هدايت شديد) . پس ، (به شكرانه اين نعمت بزرگ ، ) تحقيق كنيد ! خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص21 ; «الميزان» ، ج 5 ، ص44 ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص333 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص195 .

شأن نزول : پذيرش اقرار به اسلام

در روايات و تفاسير اسلامى شأن نزول هائى درباره آيه فوق آمده است كه كم و بيش ، با هم شباهت دارند از جمله اين كه :

پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از بازگشت از جنگ «خيبر» ، «اسامة بن زيد» را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى «فدك» زندگى مى كردند فرستاد ، تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرائط ذمه دعوت كند .

يكى از يهوديان به نام «مرداس» كه از آمدن سپاه اسلام با خبر شده بود ، اموال و فرزندان خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان شتافت ، در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) گواهى مى داد .

«اسامة بن زيد» به گمان اين كه مرد يهودى

از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى كند و در باطن مسلمان نيست ، به او حمله كرد و او را كشت و گوسفندان او را به غنيمت گرفت ، هنگامى كه خبر به پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)سخت از اين جريان ناراحت شد ، فرمود : تو مسلمانى را كشتى ، «اسامة» ناراحت شد ، عرض كرد :

اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : تو كه از درون او آگاه نبودى ، چه مى دانى؟ شايد به راستى مسلمان شده .

در اين موقع آيه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه : به خاطر غنائم جنگى و مانند آن هيچ گاه سخن كسانى كه اظهار اسلام مى كنند را انكار ننمايند ، بلكه هر كس اظهار اسلام كرد ، بايد سخن او را پذيرفت . (1)

إِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِي الاَْرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً

كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح) ، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند ، به آنها گفتند : «شما در چه حالى بوديد»؟ گفتند : «ما در سرزمين خود ، تحت فشار و مستضعف بوديم» . آنها (فرشتگان) گفتند : «مگر سرزمين خدا ، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد»؟ ! آنها (عذرى نداشتند ، و) جايگاهشان دوزخ است ، و سرانجام بدى دارند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد

بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص147 ، ج 21 ، ص11 ، ج 22 ، ص92 ، و ج 65 ، ص234 ; «تفسير الأصفى» ، ج 1 ، ص231 ; «مستدرك» ، ج 16 ، ص79 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص535 .

شأن نزول : هجرت از سرزمين كفر

قبل از آغاز جنگ «بدر» ، سران قريش اخطار كردند : همه افراد ساكن «مكّه» كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند ، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مى شود .

به دنبال اين تهديد ، عده اى از افرادى كه ظاهراً اسلام آورده بودند ، ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند ، نيز با بت پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند ، و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سرانجام در اين ميدان كشته شدند .

آيه فوق نازل گرديد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد . (1)

وَ إِذا كُنْتَ فيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَميلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَر أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ

عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً مَوْقُوتاً

و هنگامى كه در ميان آنها باشى ، و (در ميدان جنگ) براى آنها نماز برپا كنى ، بايد دسته اى از آنها با تو (به نماز) برخيزند ، و سلاح هايشان را با خود برگيرند ; و هنگامى كه سجده كردند (و نماز را به پايان رساندند) ، بايد به پشت سر شما (به ميدان نبرد) بروند ، و آن دسته ديگر كه نماز نخوانده اند (و مشغول پيكار بوده اند) ، بيايند و با تو نماز بخوانند ; آنها بايد وسايل دفاعى و سلاح هايشان را (در حال نماز) با خود حمل كنند ; (زيرا) كافران آرزو دارند كه شما از سلاح ها و متاع هاى خود غافل شويد و يك باره به شما هجوم آورند . و اگر از باران ناراحتيد ، و يا بيمار (و مجروح) هستيد ، مانعى ندارد كه سلاح هاى خود را بر زمين بگذاريد ; ولى وسايل دفاعى (مانند زره و خُود) را با خود برداريد ! خداوند ، عذاب خوار كننده اى براى كافران فراهم ساخته است .

و هنگامى كه نماز را به پايان رسانديد ، خدا را ياد كنيد ; ايستاده ، و نشسته ، و در حالى كه به پهلو خوابيده ايد ! و هر گاه آرامش يافتيد (و حالت ترس زائل گشت) ، نماز را (به طور معمول) انجام دهيد ، زيرا نماز ، وظيفه ثابت و معينى براى مؤمنان است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص29

; «جوامع الجامع» ، ج 1 ، ص433 ; «تفسير ابى حمزة الثمالى» ، ص147 .

شأن نزول : نماز خوف

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با عده اى از مسلمانان به عزم «مكّه» وارد سرزمين «حديبيه» شدند و جريان به گوش قريش رسيد ، «خالد بن وليد» به سرپرستى يك گروه دويست نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى «مكّه» در كوه هاى نزديك «مكّه» مستقر شد ، هنگام ظهر «بلال» اذان گفت و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا كردند .

«خالد» از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت : در موقع نماز عصر كه در نظر آنها بسيار پرارزش است و حتى از نور چشمان خود آن را گرامى تر مى دارند ، بايد از فرصت استفاده كرد و با يك حمله برق آسا و غافلگيرانه در حال نماز ، كار مسلمانان را يكسره ساخت ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و دستور نماز خوف را كه از هر حمله غافلگيرانه اى جلوگيرى مى كند به مسلمانان داد . (1)

اين خود يكى از نكات اعجاز قرآن است كه قبل از اقدام دشمن ، نقشه هاى آنها را نقش بر آب كرد ، و لذا گفته مى شود : «خالد بن وليد» با مشاهده اين صحنه ايمان آورد و مسلمان شد .

وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللّهُ عَليماً حَكيماً

و در راه تعقيب دشمن ، (هرگز) سست نشويد ! (زيرا) اگر شما درد و

رنج مى بينيد ، آنها نيز همانند شما درد و رنج مى بينند ; ولى شما اميدى از خدا داريد كه آنها ندارند ; وخداوند ، دانا و حكيم است .

پي نوشتها

1 . «تفسير تبيان» ، ج 3 ، ص311 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص175 ، و ج 86 ، ص102 ; «الميزان» ، ج 5 ، ص64 .

شأن نزول : در برابر هر سلاحى ، سلاح مشابهى

از «ابن عباس» و بعضى ديگر از مفسران چنين نقل شده : پس از حوادث دردناك جنگ «اُحد» پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بر فراز كوه اُحد رفت ، «ابوسفيان» نيز بر كوه اُحد قرار گرفت و با لحنى فاتحانه فرياد زد :

«اى محمّد ! يك روز ما پيروز شديم و روز ديگر شما» (يعنى اين پيروزى ما در برابر شكستى كه در بدر داشتيم) .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مسلمانان فرمود : فوراً پاسخ او را بگوئيد (گويا مى خواهد به ابوسفيان اثبات كند كه پرورش يافتگان مكتب من همه آگاهى لازم را دارند) مسلمانان گفتند :

«هرگز وضع ما با شما يكسان نيست شهيدان ما در بهشتند و كشتگان شما در دوزخ» .

«ابوسفيان» فرياد زد و اين جمله را به صورت يك شعار افتخار آميز گفت :

اِنَّ لَنَا الْعُزّى وَ لا عُزّى لَكُمْ : «ما داراى بت بزرگ عزّى هستيم و شما نداريد» .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : شما هم در برابر شعار آنها بگوئيد :

اَللّهُ مَوْلينا وَ لا مَوْلى لَكُمْ : «سرپرست و تكيه گاه ما خدا است و شما سرپرست و تكيه گاهى

نداريد» .

«ابوسفيان» كه خود را در مقابل اين شعار زنده اسلامى ناتوان مى ديد ، دست از بت «عزّى» برداشت و به دامن بت «هبل» در آويخت و فرياد زد :

أُعْلُ هُبَلَ ! : «سربلند باد هبل» !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد اين شعار جاهلى را نيز با شعارى نيرومندتر و محكم تر پاسخ دهند و بگويند :

اَللّهُ أَعْلى وَ أَجَلُّ ! : «خداوند برتر و بالاتر است» .

«ابوسفيان» كه از اين شعارهاى گوناگون خود بهره اى نگرفت فرياد زد : ميعادگاه ما سرزمين بدر صغرى است .

مسلمانان از ميدان جنگ با زخم ها و جراحات فراوان بازگشتند ، در حالى كه از حوادث دردناك اُحد سخت ناراحت بودند ، در اين هنگام آيه بالا نازل شد و به آنها هشدار داد كه در تعقيب مشركان كوتاهى نكنند و از اين حوادث دردناك ناراحت نشوند .

مسلمانان با همان حال ، به تعقيب دشمن برخاستند و هنگامى كه خبر به مشركان رسيد با سرعت از منطقه دور شدند و به «مكّه» بازگشتند . (1)

اين شأن نزول به ما مى آموزد كه : مسلمانان نبايد هيچ يك از تاكتيك هاى دشمن را از نظر دور بدارند ، و در برابر هر وسيله مبارزه ، اعم از مبارزه «جسمى» و «روانى» وسيله اى محكم تر و كوبنده تر فراهم سازند ، در برابر منطق دشمنان ، منطق هاى نيرومندتر ، و در برابر سلاح هاى آنها سلاح هاى برتر ، و حتى در برابر شعارهاى آنها شعارهاى كوبنده تر فراهم سازند و گرنه حوادث به نفع دشمن رقم خواهد خورد

.

بنابراين ، در عصرى همچون عصر ما بايد به جاى تأسف خوردن در برابر حوادث دردناك و مفاسد وحشتناكى كه مسلمانان را از هر سو احاطه كرده به طور فعالانه دست به كار شد ، در برابر كتاب ها و مطبوعات ناسالم ، كتب و مطبوعات سالم فراهم كرد .

در مقابل وسائل تبليغاتى مجهز دشمنان از مجهزترين وسائل تبليغاتى روز استفاده نمود .

در مقابل مراكز ناسالم ، وسائل تفريح سالم براى جوانان خود فراهم ساخت .

و در مقابل طرح ها ، تزها و دكترين هائى كه مكتب هاى مختلف سياسى ، اقتصادى و اجتماعى ارائه مى دهند ، طرح هاى جامع اسلامى را به شكل روز در اختيار همگان قرار داد .

تنها با استفاده از اين روش است كه مى توان موجوديت خود را حفظ كرده و به صورت يك گروه پيشرو در جهان در آمد . (2)

نور ايمان در قلب عده اى سو سو مى زد و عده اى در زندان هاى رژيم دژخيم گرفتار بودند ، اما اميدى نبود كه چنين انفجارى از نور به وقوع پيوندد ، ولى كم كم يك حالت بيدارى و هشيارى به چشم خورد ، اما نه در اين حدّ كه بتوان انقلاب كرد ، اهريمن را فرار داد كه نور جمهورى اسلامى جاى آن ظلمات و تاريكى ها را بگيرد و آن امكانات در راه هدايت و تعالى كشور اهل بيت(عليهم السلام) قرار داده شود _ مصحّح و ويرايشگر_ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِيْن

إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً

وَ اسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ

كانَ غَفُوراً رَحيماً

ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ; تا به آنچه خداوند به تو آموخته ، در ميان مردم قضاوت كنى ; و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمائى !

و از خداوند ، طلب آمرزش نما ، كه خداوند ، آمرزنده و مهربان است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص 23 و 44 ; «تفسير تبيان» ، ج 3 ، ص314 ; «جامع البيان» ، ج 4 ، ص140 و ج 5 ، ص357 .

2 . اين بيانات مربوط به زمانى است كه هيچ روشنى در افق انقلاب اسلامى به چشم نمى خورد ، كشور مملوّ از فساد بود و همه چيز در اختيار اهريمن .

شأن نزول : اتهام سرقت به يك مسلمان

در شأن نزول دو آيه اوّل از آيات فوق جريان مفصلى نقل شده كه خلاصه اش اين است :

طايفه «بنى ابيرق» طايفه اى نسبتاً معروف بودند ، سه برادر از اين طايفه «بُشر» ، «بشير» و «مبشّر» نام داشتند .

«بشير» به خانه مسلمانى به نام «رفاعه» دستبرد زد و شمشير ، زره و مقدارى از مواد غذائى را به سرقت برد .

فرزند برادر او به نام «قتاده» كه از مجاهدان «بدر» بود ، جريان را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد .

ولى آن سه برادر يكى از مسلمانان با ايمان به نام «لبيد» را كه در آن خانه با آنها زندگى مى كرد ، در اين جريان متهم ساختند .

«لبيد» از اين تهمتِ ناروا سخت برآشفت ، شمشير كشيد

، به سوى آنها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت مى كنيد؟ در حالى كه شما به اين كار سزاوارتريد .

شما همان منافقانى هستيد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را هَجْو مى كرديد و اشعار هجو خود را به قريش نسبت مى داديد ، يا بايد اين تهمت را كه به من زده ايد ثابت كنيد ، يا شمشير خود را بر شما فرود مى آورم !

برادران سارق كه چنين ديدند ، با او مدارا كردند ، اما چون با خبر شدند جريان به وسيله «قتاده» به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده ، يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بروند و با قيافه حق به جانب سارقان را تبرئه كنند ، و «قتاده» را به تهمت ناروا زدن ، متهم سازند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق «وظيفه عمل به ظاهر» شهادت اين جمعيت را پذيرفت و «قتاده» را مورد سرزنش قرار داد .

«قتاده» كه بى گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شده ، به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد .

عمويش او را دلدارى داده ، گفت : نگران مباش خداوند پشتيبان ما است !

آيات فوق نازل شد و اين مرد بى گناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد . (1)

شأن نزول ديگرى براى آيه نقل شده كه : زرهى از يكى از انصار در يكى از جنگ ها به سرقت رفت ، آنها به يك نفر از طايفه «بنى

ابيرق» ظنين شدند .

سارق هنگامى كه متوجه خطر شد ، زره را به خانه يك نفر يهودى انداخت و از قبيله خود خواست نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) گواهى به پاكى او بدهند و وجود زره را در خانه يهودى دليل بر برائت او بگيرند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه چنين ديد ، طبق ظاهر او را تبرئه فرمود ، مرد يهودى محكوم شد ، آيات فوق نازل گشت و حقيقت را روشن ساخت . (2)

وَ لَوْلا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْء وَ أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظيماً

اگر فضل و رحمت خدا شامل حال تو نبود ، گروهى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند ; اما جز خودشان را گمراه نمى كنند ; و هيچ گونه زيانى به تو نمى رسانند . و خداوند ، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد ; و آنچه را نمى دانستى ، به تو آموخت ; و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است .

پي نوشتها

1.«مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص 22 و 23 ; «تفسير تبيان» ، ج 3 ، ص 316 و 317 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص 563 و 564 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص 22 و 23 ; «تفسير تبيان» ، ج 3 ، ص

316 و 317 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص 563 و 564 .

شأن نزول : عدم انعطاف

اين آيه اشاره به گوشه ديگرى از حادثه «بنى ابيرق» است كه در چند آيه قبل (105 و 106) تحت عنوان شأن نزول ذكر شد ، اما بعضى براى اين آيه شأن نزول ديگرى ذكر كرده اند و آن اين كه : هيأتى از طايفه «بنى ثقيف» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده ، گفتند : ما با دو شرط با تو بيعت مى كنيم :

نخست اين كه : بت هاى خود را با دست خود نشكنيم .

ديگر اين كه : بر ما مهلت دهى تا يك سال ديگر بت «عزّى» را پرستش كنيم !

خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود دستور داد : در برابر پيشنهادهاى آنها به هيچ وجه انعطافى نشان ندهد ، آيه فوق نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعلام كرد كه لطف خدا او را در برابر اين وسوسه ها حفظ مى كند . (1)

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيراً

كسى كه بعد از آشكار شدن حق ، با پيامبر مخالفت كند ، و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد ، ما او را به همان راه كه مى رود مى بريم ; و به دوزخ داخل مى كنيم ; و جايگاه بدى دارد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص24 ; «زاد المسير» ، ج 2 ، ص189 ، با

اندكى تفاوت .

شأن نزول : كيفر انتخاب راهى جز راه مؤمنان

در شأن نزول آيات سابق گفتيم : «بشير بن ابيرق» ، پس از سرقت از مسلمانى ، شخص بى گناهى را متهم ساخت و با صحنه سازى در حضور پيغمبر(صلى الله عليه وآله) خود را تبرئه كرد ، ولى با نزول آيات گذشته رسوا شد ، او به دنبال اين رسوائى به جاى اين كه : توبه كند و به راه باز گردد ، راه كفر را پيش گرفت و رسماً از زمره مسلمانان خارج گرديد ، آيه فوق نازل شد و ضمن اشاره به اين موضوع ، يك حكم كلى و عمومى اسلامى را بيان ساخت . (1)

لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِىِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَ لا نَصيراً

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيراً

(فضيلت و برترى) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست ; هر كس عمل بدى انجام دهد ، كيفر داده مى شود ; و كسى را جز خدا ، ولىّ و ياور خود نخواهد يافت .

و كسى كه چيزى از اعمال صالح را انجام دهد ، خواه مرد باشد يا زن ، در حالى كه ايمان داشته باشد ، چنان كسانى داخل بهشت مى شوند ; و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص24 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص152 ; «تفسير صافى» ، ج 1 ، ص399

; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص548 .

شأن نزول : ارزش هر كس به عمل است

در «تفسير مجمع البيان» و تفاسير ديگر چنين آمده است :

مسلمانان و اهل كتاب هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند ، اهل كتاب مى گفتند :

پيامبر ما ، قبل از پيامبر شما بوده است ، كتاب ما ، از كتاب شما سابقه دارتر است ، و مسلمانان مى گفتند :

پيامبر ما ، خاتم پيامبران است ، و كتابش ، آخرين و كامل ترين كتب آسمانى است ، بنابراين ما بر شما امتياز داريم . (1)

و طبق روايت ديگرى يهود مى گفتند : «ما ملت برگزيده ايم ، و آتش دوزخ جز روزهاى معدودى به ما نخواهد رسيد» (وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ اِلا أَيّاماً مَعْدُودَةً) . (2)

و مسلمانان مى گفتند : ما بهترين امت ها هستيم ; زيرا خداوند درباره ما گفته است : (كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ) . (3)

آيه فوق نازل شد و بر اين ادعاها قلم بطلان كشيد ، و ارزش هر كس را به اعمالش معرفى كرد . (4)

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الاَْنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً

و اگر زنى ، از طغيان و سركشى يا اعراض شوهرش ، بيم داشته باشد ، مانعى ندارد با هم صلح كنند (و زن يا مرد ، از پاره اى از حقوق خود ، به خاطر صلح ، صرف نظر نمايد . ) و صلح ، بهتر است ; اگر چه مردم (طبق غريزه حبّ ذات ،

در اين گونه موارد) بخل مىورزند . و اگر نيكى كنيد و پرهيزگارى پيشه سازيد (و به خاطر صلح ، گذشت نمائيد) ، خداوند به آنچه انجام مى دهيد ، آگاه است (و پاداش شايسته به شما خواهد داد) .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص77 و ج 46 ، ص176 ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص396 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص570 و ج 3 ، ص222 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص225 و ج 4 ، ص349 .

2 . بقره ، آيه 80 .

3 . آل عمران ، آيه 110 .

4 . «بحار الانوار» ، ج 46 ، ص176 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص225 ; «جامع البيان» ، ج 5 ، ص392 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص570 .

شأن نزول : رفع اختلافات خانوادگى

در بسيارى از تفاسير اسلامى و كتب حديث ، در شأن نزول آيه ، چنين نقل شده : «رافع بن خديج» دو همسر داشت يكى مسن و ديگرى جوان ، (بر اثر اختلافاتى) همسر مسن خود را طلاق داد ، و هنوز مدت عدّه ، تمام نشده بود كه به او گفت :

اگر مايل باشى با تو آشتى مى كنم ، ولى بايد اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم صبر كنى .

و اگر مايل باشى صبر مى كنم ، مدت عدّه تمام شود و از هم جدا شويم .

زن پيشنهاد اوّل را قبول كرد و با هم آشتى كردند ،

آيه شريفه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! به خدا و پيامبرش ، و كتابى كه بر او نازل كرده ، و كتب (آسمانى) كه پيش از اين فرستاده است ، ايمان (واقعى) بياوريد ! كسى كه خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش و روز واپسين را انكار كند ، در گمراهى دور و درازى افتاده است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «مستدرك الوسائل» ، ج 15 ، ص 106 و 107 ; «بحار الانوار» ، ج 101 ، ص57 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص557 ; «مستدرك حاكم» ، ج 2 ، ص308 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص576 .

شأن نزول : لزوم ايمان به همه انبياء

از «ابن عباس» نقل شده : اين آيه ، درباره جمعى از بزرگان اهل كتاب مانند : «عبداللّه بن سلام» ، «اسد بن كعب» و برادرش «اسيد بن كعب» و جمعى ديگر نازل گرديد ; زيرا آنها در آغاز ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده ، گفتند : ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات و عُزير ايمان مى آوريم ، ولى به ساير كتاب هاى آسمانى و همچنين ساير انبياء ايمان نداريم ، اين آيه نازل شد و به آنها تعليم داد : بايد به همه

ايمان داشته باشند . (1)

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِى حَديث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقينَ وَ الْكافِرينَ في جَهَنَّمَ جَميعاً

و (خداوند اين حكم را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هر گاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزاء مى كنند ، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند ; و گر نه ، شما هم مثل آنان خواهيد بود . خداوند ، منافقان و كافران را همگى در دوزخ جمع مى كند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «المنار» ، ذيل آيه ; «زاد المسير» ، ج 2 ، ص206 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص234 .

شأن نزول : شركت در جلسات منافقان ممنوع

از «ابن عباس» درباره نزول اين آيه چنين نقل شده : جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى نشستند ، جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مى شد .

آيه فوق نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت . (1)

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبيناً

وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لاتَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً

اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى از آسمان (يك جا) بر آنها نازل كنى ; (در حالى كه اين يك بهانه است

; ) آنها از موسى ، بزرگ تر از اين را خواستند و گفتند : «خدا را آشكارا به ما نشان ده» ! و به خاطر اين ظلم و ستم ، صاعقه آنها را فرا گرفت . سپس گوساله (سامرى) را ، پس از آن همه دلائل روشن كه براى آنها آمد ، (به خدائى) انتخاب كردند ! ولى ما از آن درگذشتيم (و عفو كرديم) و به موسى ، برهان آشكارى داديم .

و كوه طور را بر فراز آنها برافراشتيم ; و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم ، و به آنها گفتيم : «(براى توبه) از در (بيت المقدس) با خضوع در آئيد» ! و (نيز) گفتيم : «روز شنبه تعدّى نكنيد (و دست از كار بكشيد ! )» و از آنان (در برابر همه اينها ، ) پيمان محكمى گرفتيم .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «زاد المسير» ، ج 2 ، ص208 ; «تفسير قرطبى» ، ج 5 ، ص417 ; «جوامع الجامع» ، ج 1 ، ص452 .

شأن نزول : از بهانه هاى يهود

در «تفسير تبيان» ، «مجمع البيان» و «روح المعانى» چنين آمده : جمعى از يهود نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، گفتند : اگر تو پيغمبر خدائى كتاب آسمانى خود را يك جا به ما عرضه كن ، همان طور كه موسى(عليه السلام) «تورات» را يك جا آورد ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .

لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَميعاً

هرگز مسيح از

اين ابا نداشت كه بنده خدا باشد ; و نه فرشتگان مقرّب او (از اين ابا دارند) . و آنها كه از عبوديت و بندگى او ، روى برتابند و تكبّر كنند ، به زودى همه آنها را (درقيامت) نزد خود جمع خواهد كرد .

شأن نزول : مسيح(عليه السلام) بنده خدا است

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيه ، چنين روايت كرده اند : طايفه اى از مسيحيان «نجران» خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)رسيده ، عرض كردند : چرا نسبت به پيشواى ما خرده مى گيرى؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : من چه عيبى بر او گذاشته ام؟

گفتند : تو مى گوئى او بنده خدا و پيامبر او بوده است . آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الاُْنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ

از تو (درباره ارث) سؤال مى كنند ، بگو : «خداوند ، حكم كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند : اگر مردى از دنيا برود ، كه فرزند نداشته باشد ، و براى او خواهرى باشد ، نصف اموالى را كه به جا گذاشته ، از او (ارث) مى برد ; و آن (مرد نيز) تمام مال را از خواهر ، به ارث مى برد ، در صورتى كه (خواهر او) فرزند نداشته باشد ; و اگر دو خواهر

(از او) باقى باشند دو سوم اموال را مى برند ; و اگر برادران و خواهران با هم باشند ، براى هر مذكر ، دو برابر سهم مؤنث است . خداوند براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد ; وخداوند به همه چيز داناست» .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير صافى» ، ج 1 ، ص524 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص577 ; «كنز الدقائق» ، ج 2 ، ص695 .

شأن نزول : ارث خواهران و برادران

بسيارى از مفسران در شأن نزول آيه فوق از «جابر بن عبداللّه انصارى» چنين نقل كرده اند ، مى گويد : من شديداً بيمار بودم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عيادت من آمد ، در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد ، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كردم :

وارث من فقط خواهران منند ، ميراث آنها چگونه است ، اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد ، و ميراث آنها را روشن ساخت . (1)

و به عقيده بعضى اين آخرين آيه اى است كه درباره احكام اسلام بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده . (2)

پي نوشتها

1 و 2 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «الميزان» ، ج 5 ، ص 154 و 155 ; «تفسير تبيان» ، ج 3 ، ص 407 و408 ; «تفسير قرطبى» ، ج 6 ، ص28 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 1 ، ص606 ; «درّ المنثور» و «تفسير صافى» ، ذيل آيه مورد بحث .

فصل چهارم : سوره مائده

آيات و ترجمه

يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ

از تو سؤال مى كنند چه چيزهايى براى آنها حلال شده است؟ بگو : «آنچه پاكيزه است ، براى شما حلال گرديده ; و (نيز) صيد حيوانات شكارى و سگ هاى تربيت يافته كه ازآنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها ياد داده ايد ، پس از آنچه اين

حيوانات براى شما (صيد مى كنند و) نگاه مى دارند ، بخوريد ; و نام خدا را بر آن ببريد ; و از (معصيت) خدابپرهيزيد كه خداوند سريع الحساب است» !

شأن نزول : حكم شكار با سگ و باز شكارى

درباره آيه فوق شأن نزول هائى ذكر كرده اند كه مناسب تر از همه اين است : «زَيْد الخير» و «عدىّ بن حاتم» كه دو نفر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند ، خدمتش رسيده ، عرض كردند : ما جمعيتى هستيم كه با سگ ها و بازهاى شكارى صيد مى كنيم ، سگ هاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مى گيرند ، بعضى از آنها زنده به دست ما مى رسد ، آن را سر مى بريم ، ولى بعضى از آنها به وسيله سگ ها كشته مى شوند ، و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى كنيم و با اين كه مى دانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده ، تكليف ما چيست؟ آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الاَْرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الاَْرْضِ

ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ

كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند ، و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند ، (و به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند ، ) فقط اين است كه اعدام شوند ; يا به دار آويخته گردند ; يا (چهار انگشت از) دست (راست)

و پاى (چپ) آنها ، به عكس يكديگر ، بريده شود ; و يا از سرزمين خود تبعيد گردند . اين رسوائى آنها در دنياست ; و در آخرت ، مجازات عظيمى دارند .

شأن نزول : مجازات مفسد فى الارض

در شأن نزول اين آيه ، چنين نقل كرده اند كه : جمعى از مشركان خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده مسلمان شدند ، اما آب و هواى «مدينه» به آنها نساخت ، رنگ آنها زرد و بدنشان بيمار شد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى بهبودى آنها دستور داد به خارج «مدينه» در نقطه خوش آب و هوائى از صحرا كه شتران زكات را در آنجا به چَرا مى بردند ، بروند و ضمن استفاده از آب و هواى آنجا از شير تازه شتران به حدّ كافى استفاده كنند ، آنها چنين كردند و بهبودى يافتند ، اما به جاى تشكر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چوپان هاى مسلمان را دست و پا بريده ، چشمان آنها را از بين بردند ، سپس دست به كشتار آنها زدند ، شتران زكات را غارت كرده و از اسلام بيرون رفتند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد آنها را دستگير كردند و همان كارى كه با چوپان ها انجام داده بودند ، به عنوان مجازات درباره آنها انجام يافت ، يعنى چشم آنها را كور كردند ، دست و پاى آنها را بريدند و كشتند تا ديگران عبرت بگيرند و مرتكب اين اعمال ضد انسانى نشوند ، آيه فوق درباره اين گونه اشخاص نازل گرديد و قانون اسلام را در مورد آنها شرح داد . (1)

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ

يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذينَ هادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْم آخَرينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ

سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ

اى فرستاده (خدا) ! آنها كه در مسير كفر شتاب مى كنند و با زبان مى گويند : «ايمان آورديم» و قلب آنها ايمان نياورده ، تو را اندوهگين نسازند ! و (همچنين) گروهى ازيهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مى دهند ، تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند ; آنها جاسوسان گروه ديگرى هستند كه خودشان نزد تو نيامده اند ; آنها سخنان را از مفهوم اصليش تحريف مى كنند ، و مى گويند : «اگر اين (كه ما مى خواهيم) به شما داده شد (ومحمّد بر طبق خواسته شما داورى كرد ، ) بپذيريد ; و گر نه (از او) دورى كنيد» . (ولى) كسى را كه خدا (بر اثر گناهان پى در پى او) بخواهد مجازات كند ، قادر به دفاع از او نيستى ; آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دل هايشان را پاك كند ; در دنيا رسوائى ، و در آخرت مجازات بزرگى نصيبشان خواهد شد .

آنها بسيار به سخنان تو گوش مى دهند تا

آن را تكذيب كنند ; مال حرام فراوان مى خورند ; پس اگر نزد تو آمدند ، در ميان آنان داورى كن ، يا آنها را به حال خود واگذار . و اگر از آنان صرف نظر كنى ، به تو هيچ زيانى نمى رسانند ; و اگر ميان آنها داورى كنى ، با عدالت داورى كن ، كه خدا عادلان را دوست دارد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير صافى» ، ج 2 ، ص31 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص621 ; «تفسير المنار» ، ج 6 ، ص353 ; «تفسير قرطبى» ، ج 3 ، ص2145 (ج 2 ، ص358 ، پاورقى ، و ج 6 ، ص148 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص278 .

شأن نزول : حكم تورات درباره زناى محصنه

در شأن نزول اين آيه ، روايات متعددى وارد شده ، از همه روشن تر ، روايتى است كه از امام باقر(عليه السلام) در اين زمينه نقل گرديده كه خلاصه اش چنين است :

يكى از اشرافِ يهودِ «خيبر» كه داراى همسر بود ، با زن شوهردارى كه او هم از خانواده هاى سرشناس «خيبر» محسوب مى شد ، عمل منافى عفت انجام داد ، يهوديان از اجراى حكم «تورات» (سنگسار كردن) در مورد آنها ناراحت بودند ، و به دنبال راه حلّى مى گشتند كه آن دو را از حكم مزبور معاف سازد و در عين حال ، پاى بند بودن خود به احكام الهى را نشان دهند .

اين بود كه براى هم مسلكان خود در «مدينه» پيغام فرستادند : حكم اين حادثه را

از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بپرسند (تا اگر در اسلام حكم سبك ترى بود ، آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آن را نيز به دست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق ، مى خواستند توجه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند) .

به همين جهت ، جمعى از بزرگان يهود «مدينه» به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)شتافتند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : آيا هر چه حكم كنم مى پذيريد؟

گفتند : به خاطر همين نزد تو آمده ايم !

در اين موقع ، حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى شوند نازل گرديد ، ولى آنها از پذيرفتن اين حكم (به عذر اين كه در مذهب آنها چنين حكمى نيامده) شانه خالى كردند !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) اضافه كرد : اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده ، آيا موافقيد كه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان «تورات» نقل كرد ، بپذيريد .

گفتند : آرى .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت : «ابن صوريا» كه در «فدك» زندگى مى كند چگونه عالمى است؟

گفتند : او از همه يهود به «تورات» آشناتر است .

به دنبال او فرستادند ، هنگامى كه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد ، به او فرمود :

تو را به خداوند يكتائى كه «تورات» را بر موسى(عليه السلام) نازل كرد ، دريا را براى نجات شما شكافت و دشمن شما فرعون را غرق نمود ، و در بيابان

شما را از مواهب خود بهره مند ساخت سوگند مى دهم بگو :

آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى در «تورات» بر شما نازل شده است يا نه؟

او در پاسخ گفت : سوگندى به من دادى كه ناچارم بگويم : آرى ; چنين حكمى در «تورات» آمده است .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت : چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مى كنيد؟

او در جواب گفت : حقيقت اين است كه : ما در گذشته اين حدّ را درباره افراد عادى اجرا مى كرديم ، ولى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى نموديم .

اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفّه جامعه ما رواج يافت تا اين كه پسر عموى يكى از رؤساى ما مرتكب اين عمل زشت شد ، و طبق معمول از مجازات او صرف نظر كردند .

در همين اثنا ، يك فرد عادى مرتكب اين كار گرديد ، هنگامى كه مى خواستند او را سنگباران كنند ، خويشان او اعتراض كرده ، گفتند : اگر بنا هست اين حكم اجرا بشود بايد در مورد هر دو اجرا بشود ، به همين جهت ما نشستيم و قانونى سبك تر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم و آن اين بود كه : به هر يك چهل تازيانه بزنيم و روى آنها را سياه كرده ، وارونه سوار مركب كنيم و در كوچه و بازار بگردانيم !

در اين هنگام ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد : آن مرد و زن را در مقابل مسجد سنگسار كنند . (1)

و فرمود : خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم تو را

زنده نمودم ، بعد از آن كه يهود آن را از بين برده بودند .

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و جريان مزبور را به طور فشرده بيان كرد . (1) وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ

أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْم يُوقِنُونَ

و در ميان آنها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده ، داورى كن ! و از هوس هاى آنان پيروى مكن ! و از آنها بر حذر باش ، مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده ، منحرف سازند ! و اگر آنها (از حكم و داورى تو) ، روى گردانند ، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهانشان مجازات كند ; و بسيارى از مردم فاسقند .

آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند؟ ! و چه كسى بهتر از خدا ، براى قومى كه اهل يقين هستند ، حكم مى كند؟

پي نوشتها

1 . طبق روايتى كه «بيهقى» در ج 8 «سنن» خود ، ص246 نقل كرده ، هنگامى كه علماى يهود خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند ، آن زن و مرد را نيز همراه خود آورده بودند («صحيح بخارى» ، ج 5 ، ص170 ; «سنن كبراى نسائى» ، ج 4 ، ص294) .

شأن نزول : داورى غير عادلانه ممنوع

بعضى از مفسران در شأن نزول آيه 49 از «ابن عباس» چنين نقل

كرده اند : جمعى از بزرگان يهود توطئه كرده ، گفتند : نزد محمّد(صلى الله عليه وآله)مى رويم ، شايد بتوانيم او را از آئين خود منحرف سازيم .

پس از اين تبانى ، نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، گفتند : ما دانشمندان و اشراف يهوديم ، اگر ما از تو پيروى كنيم ، مطمئناً ساير يهوديان به ما اقتدا مى كنند ، ولى در ميان ما و جمعيتى ، نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديگر) اگر در اين نزاع به نفع ما داورى كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) از چنين قضاوتى (كه عادلانه نبود) خوددارى كرد و آيه فوق به اين مناسبت نازل شد . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْر مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! يهود و نصارى را ولىّ (و دوست و تكيه گاه خود ، ) انتخاب نكنيد ! آنها اولياى يكديگرند ; و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند ، از آنها هستند ; خداوند ، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند !

(ولى) كسانى را كه در دل هايشان بيمارى است مى بينى كه در (دوستى با) آنان ، بر يكديگر پيشى مى گيرند ، و مى گويند : «مى ترسيم حادثه اى براى ما اتفاق بيفتد» شايد

خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از سوى خود (به نفع مسلمانان) پيش بياورد ; و اين دسته ، از آنچه در دل پنهان داشتند ، پشيمان گردند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير تبيان» ، ج 3 ، ص525 ; «تفسير صافى» ، ج 2 ، ص22 ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص629 .

شأن نزول : هم پيمانى با يهود ممنوع

بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بعد از جنگ «بدر» ، «عبادة بن صامت خزرجى» ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده ، گفت : من هم پيمانانى از يهود دارم كه از نظر عدد ، زياد و از نظر قدرت نيرومندند ، اكنون كه آنها ما را تهديد به جنگ مى كنند و حساب مسلمانان از غير مسلمانان جدا شده است ، من از دوستى و هم پيمانى با آنان برائت مى جويم ، هم پيمانِ من تنها خدا و پيامبر او است .

«عبداللّه بن أُبَىّ» گفت : ولى من از هم پيمانى با يهود برائت نمى جويم ; زيرا از حوادث مشكل مى ترسم و به آنها نيازمندم .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود : آنچه در مورد دوستى با يهود بر «عباده» مى ترسيدم ، بر تو نيز مى ترسم (و خطر اين دوستى و هم پيمانى براى تو از او بيشتر است) .

«عبداللّه» گفت : چون چنين است من هم مى پذيرم و با آنها قطع رابطه مى كنم ، آيات فوق نازل شد و مسلمانان را از هم پيمانى با يهود و نصارى بر حذر داشت . (1)

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ

رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ

سرپرست و ولىّ شما ، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند ; همان ها كه نماز را بر پا مى دارند ، و در حال ركوع ، زكات مى دهند .

و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند ، (پيروزند ; زيرا) حزب و جمعيتِ خدا پيروز است .

پي نوشتها

1 . «المنار» ، ج 6 ، ص421 ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص29 ; «جوامع الجامع» ، ج 1 ، ص506 ; «تفسير قرطبى» ، ج 6 ، ص213 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص290 .

شأن نزول : آيه ولايت

در «تفسير مجمع البيان» و كتب ديگر از «عبداللّه بن عباس» چنين نقل شده :

روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) حديث نقل مى كرد ، ناگهان مردى كه عِمامه اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمده و هر مرتبه كه «ابن عباس» از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) حديث نقل مى كرد ، او نيز با جمله «قالَ رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله)» حديث ديگرى را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى نمود .

«ابن عباس» او را قسم داد تا خود را معرفى كند ، او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم ! هر كس مرا نمى شناسد ، بداند من «ابوذر غِفارى» هستم

، با اين گوش هاى خودم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم _ و اگر دروغ بگويم هر دو گوشم كَر باد _ و با اين چشمان خود اين جريان را ديدم _ و اگر دروغ بگويم هر دو كور باد _ كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود :

عَلِىٌّ قائِدُ الْبَرَرَةِ وَ قاتِلُ الْكَفَرَةِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ :

«على(عليه السلام) پيشواى نيكان است ، و كشنده كافران ، هر كس او را يارى كند ، خدا ياريش خواهد كرد ، و هر كس دست از ياريش بردارد ، خدا دست از يارى او برخواهد داشت» .

سپس «ابوذر» اضافه كرد : اى مردم ! روزى از روزها با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مسجد نماز مى خواندم ، سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد ، ولى كسى به او چيزى نداد ، او دست خود را به آسمان بلند كرده ، گفت :

خدايا تو شاهد باش ! من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ، ولى كسى جواب مساعد به من نداد .

در همين حال على(عليه السلام) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد . سائل نزديك آمد و انگشترى را از دست آن حضرت بيرون آورد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در حال نماز بود ، اين جريان را مشاهده كرد ، هنگامى كه از نماز فارغ شد ، سر به سوى آسمان بلند كرده ، چنين عرض كرد :

«خداوندا ! برادرم موسى(عليه السلام) از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى

، كارها را بر او آسان سازى ، و گره از زبان او بگشائى تا مردم گفتارش را درك كنند ، و نيز موسى(عليه السلام) درخواست كرد ، هارون كه برادرش بود را وزير و ياورش قرار دهى و به وسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى !

خداوندا ! من محمّد پيامبر و برگزيده توام ، سينه مرا گشاده كن ، كارها را بر من آسان ساز ، از خاندانم على(عليه السلام) را وزير من گردان ، تا به وسيله او ، پشتم قوى و محكم گردد» .

«ابوذر» مى گويد : هنوز دعاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت : «بخوان» .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : چه بخوانم؟

گفت : بخوان : «اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِيْنَ آمَنُوا . . . » . (1)

البته اين شأن نزول از طرق مختلف (چنان كه خواهد آمد) نقل شده كه گاهى در جزئيات و خصوصيات مطلب با هم تفاوت هائى دارند ، ولى اساس و عصاره همه ، يكى است .

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! افرادى كه آئين شما را به باد استهزاء و بازى مى گيرند _ چه از اهل كتاب و چه مشركان _ آنها را ولىّ خود انتخاب نكنيد ! و از

(مخالفت فرمانِ) خدا بپرهيزيد ، اگر ايمان داريد !

آنها هنگامى كه (مردم را) به نماز فرا مى خوانيد ، آن را به مسخره و بازى مى گيرند ; اين به خاطر آن است كه آنها جمعى نابخردند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص 194 و 195 ; «الميزان» ، ج 6 ، ص21 ; «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 1 ، ص230 .

شأن نزول : هشدار در مورد انتخاب دوست

در «تفسير مجمع البيان» ، «ابوالفتوح رازى» و «فخر رازى» نقل شده كه : دو نفر از مشركان به نام «رفاعه» و «سويد» ، اظهار اسلام كردند و سپس جزء دار و دسته منافقان شدند .

بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مى كردند ، آيات فوق نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزيد . (1)

از اينجا روشن مى شود كه اگر در اين آيه سخن از ولايت به معنى دوستى به ميان آمده ، _ نه به معنى سرپرستى و تصرف كه در آيات قبل بود _ به خاطر آن است كه اين آيات شأن نزولى جداى از آن آيات دارد و نمى توان يكى را بر ديگرى قرينه گرفت .

و در شأن نزول آيه دوم كه دنباله آيه قبل است ، نقل شده كه : جمعى از يهود و بعضى از نصارى صداى مؤذن را كه مى شنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند ، شروع به مسخره و استهزاء مى كردند ، قرآن مسلمانان را از

طرح دوستى با اين گونه افراد بر حذر داشت . (2)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ

مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبيلِ

بگو : «اى اهل كتاب ! آيا به ما خرده مى گيريد؟ ! جز اين است كه به خداوند يگانه ، و به آنچه بر ما نازل شده ، و به آنچه پيش از اين نازل گرديده ، ايمان آورده ايم . و اين ، به خاطر آن است كه بيشتر شما ، از راه حق ، خارج شده ايد» .

بگو : «آيا شما را از كسانى كه موقعيت و پاداششان نزد خدا بدتر از اين است ، با خبر كنم؟ كسانى كه خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته ، و مورد خشم قرار داده ، و از آنها ، ميمون ها و خوك هائى قرار داده ، و پرستش بت كرده اند ; موقعيت و محل آنها ، بدتر است ; و از راه راست ، گمراه ترند» .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير ابوالفتوح رازى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير كبير فخررازى» ، ج 12 ، ص32 ، ذيل آيه مورد بحث (دار الكتب العلميه تهران ، طبع دوم) .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير ابوالفتوح رازى» ، ذيل آيه مورد

بحث ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 12 ، ص32 ، ذيل آيه مورد بحث (دار الكتب العلميه تهران ، طبع دوم) .

شأن نزول : ايمان به همه پيامبران

از «عبداللّه بن عباس» نقل شده : جمعى از يهود نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، درخواست كردند : عقائد خود را براى آنها شرح دهد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود :

من به خداى بزرگ و يگانه ايمان دارم ، و آنچه بر ابراهيم ، اسماعيل ، اسحاق ، يعقوب ، موسى ، عيسى(عليهم السلام) و همه پيامبران الهى نازل شده را حق مى دانم ، و در ميان آنها جدائى نمى افكنم .

آنها گفتند : ما عيسى(عليه السلام) را نمى شناسيم و به پيامبرى نمى پذيريم ، سپس افزودند :

ما هيچ آئينى را بدتر از آئين شما سراغ نداريم ! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ

اى پيامبر ! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است ، كاملاً (به مردم) برسان ; و اگر نكنى ، رسالت او را انجام نداده اى ; خداوند تو را از (خطرات احتمالىِ) مردم ، نگاه مى دارد ; و خداوند ، جمعيت كافرانِ (لجوج) را هدايت نمى كند .

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تفسير تبيان» ، ج 1 ، ص481 ، و ج 3 ، ص 570 و 571 ; «تفسير قرطبى» ، ج 6 ، ص233 ; «درّ المنثور»

، ج 2 ، ص 294 و 295 .

شأن نزول : آيه تبليغ

گرچه متأسفانه پيش داورى ها و تعصب هاى مذهبى مانع از آن شده است كه حقايق مربوط به اين آيه ، بدون پرده پوشى در اختيار همه مسلمين قرار گيرد ، ولى در عين حال در كتاب هاى مختلفى كه دانشمندان اهل تسنن ، اعم از تفسير و حديث و تاريخ نوشته اند ، روايات زيادى ديده مى شود كه با صراحت مى گويد : آيه فوق درباره على(عليه السلام) نازل شده است .

اين روايات را جمع زيادى از صحابه از جمله «زيد بن ارقم» ، «ابوسعيد خدرى» ، «ابن عباس» ، «جابر بن عبداللّه انصارى» ، «ابوهريره» ، «برّاء بن عازب» ، «حذيفه» ، «عامر بن ليلى بن ضمره» و «ابن مسعود» نقل كرده اند و گفته اند : آيه فوق درباره على(عليه السلام) و داستان روز «غدير» نازل گرديد .

بعضى از احاديث فوق مانند حديث «زيد بن ارقم» به يك طريق .

بعضى از احاديث مانند حديث «ابوسعيد خدرى» به يازده طريق !

بعضى از اين احاديث مانند حديث «ابن عباس» نيز به يازده طريق !

و بعضى ديگر ، مانند حديث «برّاء بن عازب» به سه طريق نقل شده است .

دانشمندانى كه به اين احاديث در كتب خود تصريح كرده اند ، عده كثيرى هستند كه به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بريم :

1_ «حافظ ابو نعيم اصفهانى» در نوشته خود «ما نَزَلَ مِنَ الْقُرآنِ فِى عَلِىّ» (به نقل از «خصائص» ، صفحه 29) .

2_ «ابوالحسن واحدى نيشابورى» در «اسباب النزول» ، صفحه 150

. (1)

3_ «حافظ ابوسعيد سجستانى» در كتاب «الولايه» (به نقل از كتاب «طرائف») . (2)

4_ «ابن عساكر شافعى» (بنا به نقل «درّ المنثور» ، جلد 2 ، صفحه 298) . (3)

5_ «فخر رازى» در «تفسير كبير» خود ، جلد 3 ، صفحه 636 . (4)

6_ «ابو اسحاق حموينى» در «فرائد السّمطين» .

7_ «ابن صبّاغ مالكى» در «فصول المهمة» ، صفحه 27 . (5)

8_ «جلال الدين سيوطى» در «درّ المنثور» ، جلد 2 ، صفحه 298 . (6)

9_ «قاضى شوكانى» در «فتح القدير» ، جلد 3 ، صفحه 57 . (7)

10_ «شهاب الدين آلوسى شافعى» در «روح المعانى» ، جلد 6 ، صفحه 172 . (8)

11_ «شيخ سليمان قندوزى حنفى» در «ينابيع المودة» ، صفحه 120 . (9)

12_ «بدر الدين حنفى» در «عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى» ، جلد 8 ، صفحه 584 .

13_ «شيخ محمّد عبده» مصرى در «تفسير المنار» ، جلد 6 ، صفحه 463 . (10)

14_ «حافظ ابن مردويه» متوفاى 416 ، بنا به نقل «سيوطى» در «درّ المنثور» . (11)

و جمع كثيرى ديگر اين شأن نزول را براى آيه فوق نقل كرده اند . (12)

اشتباه نشود منظور اين نيست كه دانشمندان و مفسران فوق نزول اين آيه را درباره على(عليه السلام) پذيرفته اند ، بلكه منظور اين است : روايات مربوط به اين مطلب را در كتب خود نقل كرده اند ، اگر چه پس از نقل اين روايت معروف ، به خاطر ترس از شرائط خاص محيط خود .

و يا به خاطر پيش داورى هاى نادرستى كه جلو قضاوت صحيح را در اين گونه مباحث مى گيرد

، از پذيرفتن آن خوددارى كرده اند .

بلكه گاهى كوشيده اند تا آنجا كه ممكن است آن را كم رنگ و كم اهميت جلوه دهند ، مثلاً «فخر رازى» كه تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى كم اهميت دادن اين شأن نزول ، آن را دهمين احتمال آيه قرار داده و 9 احتمال ديگر _ كه غالباً بسيار سُست ، واهى و بى ارزش است _ را قبل از آن آورده است !

از «فخر رازى» زياد تعجب نمى كنيم ; زيرا روش او در همه جا چنين است ، تعجب از نويسندگان روشن فكرى همچون «سيّد قطب» در «تفسير فى ظلال» و «محمّد رشيد رضا» در «تفسير المنار» است كه يا اصلاً سخنى از اين شأن نزول كه انواع كتاب ها را پركرده است به ميان نياورده اند ; و يا بسيار كم اهميت جلوه داده اند به طورى كه به هيچ وجه جلب توجه نكند ، آيا محيط آنها اجازه بيان حقيقت را نمى داده؟

و يا پوشش هاى فكرى تعصب آميز بيش از آن بوده است كه برق روشنفكرى در اعماق آن نفوذ كند و پرده ها را كنار زند؟ ! نمى دانيم .

ولى جمعى ديگر نزول آيه را در مورد على(عليه السلام) مسلّم دانسته اند ، اما در اين كه دلالت بر مسأله ولايت و خلافت دارد ، ترديد نموده اند كه اشكال و پاسخ آنها را به زودى به خواست خدا خواهيم دانست .

به هر حال _ همان طور كه در بالا گفتيم _ رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل

تسنن _ چه رسد به كتب شيعه _ نقل شده ، بيش از آن است كه بتوان آنها را انكار كرد ، و يا به سادگى از آن گذشت ، معلوم نيست چرا درباره شأن نزول ساير آيات قرآن به يك يا دو حديث ، قناعت مى شود ، اما درباره شأن نزول اين آيه اين همه روايت كافى نيست .

آيا اين آيه خصوصيتى دارد كه در ساير آيات نيست؟

و آيا براى اين همه سختگيرى در مورد اين آيه دليل منطقى مى توان يافت؟

موضوع ديگرى كه در اينجا يادآورى آن ضرورت دارد اين است : رواياتى كه در بالا ذكر كرديم تنها رواياتى بود كه در زمينه نزول آيه درباره على(عليه السلام) وارد شده است (يعنى رواياتى مربوط به شأن نزول آيه) و گرنه رواياتى كه درباره جريان «غدير خم» ، خطبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معرفى على(عليه السلام) به عنوان وصىّ و ولىّ نقل شده ، به مراتب بيش از آن است ، تا آنجا كه نويسنده محقق «علامه امينى» در «الغدير» حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از 360 دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان مى دهد حديث مزبور يكى از قطعى ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك و ترديد كند . بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى تواند بپذيرد .

از اين نظر كه بحث درباره همه رواياتى كه در «شأن نزول آيه» وارد شده و همچنين درباره

تمام رواياتى كه در مورد «حديث غدير» نقل شده نياز به نوشتن كتاب قطورى دارد _ و ما را از روش تفسيرى خود خارج مى سازد _ به همين اندازه قناعت كرده ، و كسانى كه مى خواهند مطالعه بيشترى در اين زمينه كنند را به كتاب هاى «الدرّ المنثور» سيوطى ، «الغدير» علامه امينى ، «احقاق الحق» قاضى نور اللّه شوشترى ، «المراجعات» شرف الدين و «دلائل الصدق» محمّد حسن مظفر ارجاع مى دهيم .

خلاصه جريان غدير

در روايات فراوانى كه در اين زمينه نقل شده _ در عين اين كه همه يك حادثه را تعقيب مى كند _ تعبيرات گوناگونى وجود دارد .

بعضى از روايات بسيار مفصل و طولانى ;

بعضى مختصر و فشرده است ;

بعضى از روايات گوشه اى از حادثه را نقل مى كند ;

و بعضى گوشه ديگر را ، ولى از مجموع اين روايات و همچنين تواريخ اسلامى و ملاحظه قرائن ، شرائط ، محيط و محل چنين استفاده مى شود كه :

در آخرين سال عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مراسم حجة الوداع ، با شكوه هر چه تمام تر در حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) به پايان رسيد ، قلب ها در هاله اى از روحانيت فرو رفته بود ، و لذت معنوى اين عبادت بزرگ ، هنوز در ذائقه جان ها انعكاس داشت .

ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه عدد آنها فوق العاده زياد بود ، از خوشحالىِ درك اين فيض و سعادت بزرگ ، در پوست نمى گنجيدند . (13)

نه تنها مردم به «مدينه» در اين سفر ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)

را همراهى مى كردند كه مسلمانان نقاط مختلف جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند .

آفتاب حجاز آتش بر كوه ها و دره ها مى پاشيد ، اما شيرينى اين سفر روحانى بى نظير ، همه چيز را آسان مى كرد ، ظهر نزديك شده بود ، كم كم سرزمين «جُحفه» و سپس بيابان هاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى شد .

اينجا در حقيقت چهارراهى است كه مردم سرزمين «حجاز» را از هم جدا مى كند ، راهى به سوى «مدينه» در شمال ، راهى به سمت «عراق» در شرق ، و راهى به سمت غرب و سرزمين «مصر» و راهى به سوى سرزمين «يمن» در جنوب پيش مى رود و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهم ترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد ، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور كه در حقيقت نقطه پايانى در مأموريت هاى موفقيت آميز پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود از هم جدا شوند .

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود ، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت ، ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)به همراهان داده شد ، مسلمانان با صداى بلند ، آنهائى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند ، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند ، خورشيد از خط نصف النهار گذشت ، مؤذّن پيامبر(صلى الله عليه وآله) با صداى اللّه اكبر مردم را به نماز ظهر دعوت كرد ، مردم به سرعت آماده نماز

مى شدند ، اما هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند ، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند ، در غير اين صورت ريگ هاى داغ بيابان و اشعه آفتاب ، پا و سر آنها را ناراحت مى كرد .

نه سايبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گياه و درختى ، جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى كه با گرما ، با سرسختى مبارزه مى كردند .

جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند ، پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)ترتيب دادند ، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مى خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مى كرد .

نماز ظهر تمام شد .

مسلمانان تصميم داشتند فوراً به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مى كردند پناهنده شوند ، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها اطلاع داد كه : همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى كه در ضمن خطبه مفصلى بيان مى شد ، خود را آماده كنند .

كسانى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاصله داشتند قيافه ملكوتى او را در لابلاى جمعيت نمى توانستند مشاهده كنند .

لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر فراز آن قرار گرفت ، نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد ، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود :

من

به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده ، از ميان شما مى روم !

من مسئولم شما هم مسئوليد !

شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟

مردم صدا بلند كرده گفتند : نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاكَ اللّه خَيْراً :

«ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى ، خداوند تو را جزاى خير دهد» .

سپس فرمود : «آيا شما به يگانگى خدا و رسالت من و حقانيت روز رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان در آن روز گواهى نمى دهيد»؟ !

همه گفتند : «آرى ، گواهى مى دهيم» .

فرمود : «خداوندا گواه باش» ! . . .

بار ديگر فرمود : اى مردم ! آيا صداى مرا مى شنويد؟ . . .

گفتند : آرى ، و به دنبال آن ، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : . . . اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد؟

يكى از ميان جمعيت صدا زد ، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟ !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) بلافاصله گفت : اوّل ، ثقل اكبر ، كتاب خدا است كه يك سوى آن به دست پروردگار ، و سوى ديگرش در دست شما است ، دست از دامن آن برنداريد تا گمراه نشويد .

و اما دومين يادگار گرانقدر من ،

خاندان منند و خداوند لطيفِ خبير به من خبر داده كه اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند ، تا در بهشت به من بپيوندند ، از اين دو پيشى نگيريد ، كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد .

ناگهان مردم ديدند پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اطراف خود نگاه كرد ، گويا كسى را جستجو مى كند و همين كه چشمش به على(عليه السلام) افتاد ، خم شد ، دست او را گرفت و بلند كرد ، آن چنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد ، و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير اسلام است .

در اينجا صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود : أَيُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالْمُؤْمِنِيْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ : «چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است»؟ !

گفتند : خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) داناترند !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت : خدا ، مولا و رهبر من است ، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم) .

سپس فرمود : فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاه : «هر كس من مولا و رهبر او هستم ، على ، مولا و رهبر او است» _ و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث ، چهار بار تكرار كرد _ .

و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشته عرض كرد :

اللّهُمَّ

والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ :

«خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار ، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد ، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد ، يارانش را يارى كن ، و آنها كه ياريش را ترك كنند ، از يارى خويش محروم ساز ، و حق را همراه او بدار به هر سو كه او مى چرخد» . سپس فرمود : أَلا فَلْيُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ : «آگاه باشيد ، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند» .

خطبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به پايان رسيد ، عرق از سر و روى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) و مردم فرو مى ريخت ، و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواند : الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي . . . : «امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم» . (14)

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : اَللّهُ أَكْبَرُ ، اَللّهُ أَكْبَرُ عَلى إِكْمالِ الدِّيْنِ وَ إِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلايَةِ لِعَلِىٍّ مِنْ بَعْدِى :

«خداوند بزرگ است ، همان خدائى كه آئين خود را كامل ، و نعمت خود را بر ما تمام كرد ، و از نبوت و رسالت من و ولايت

على(عليه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت» .

در اين هنگام شور و غوغائى در ميان مردم افتاد و على(عليه السلام) را به اين موقعيت تبريك مى گفتند ، و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند ، «ابوبكر» و «عمر» بودند ، كه اين جمله را در حضور جمعيت بر زبان جارى ساختند : بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يَا ابْنَ أَبِي طالِب أَصْبَحْتَ وَ أَمسَيتَ مَوْلايَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة :

«آفرين بر تو باد ! آفرين بر تو باد ! اى فرزند ابوطالب ! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان باايمان شدى» .

در اين هنگام «ابن عباس» گفت : «به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند» .

و «حسّان بن ثابت» شاعر معروف ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد ، سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد :

يُنادِيهِمُ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَبِيُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِياً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ نَبِيُّكُمْ؟ *** فَقالُوا وَ لَمْ يَبْدُوا هُناكَ التَّعامِياً

إِلهُكَ مَوْلانَا وَ أَنْتَ نَبِيُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فِى الْوِلايَةِ عاصِياً

فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلِيُّ فَإِنَّنِي *** رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِماماً وَ هادِياً

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّهُ *** فَكُونُوا لَهُ أَتْباعَ صِدْق مُوالِياً

هُناكَ دَعَا اللّهُمَّ والِ وَلِيَّهُ *** وَ كُنْ لِلَّذِى عادا عَلِيّاً مُعادِياً(15)

يعنى : «پيامبر آنها در روز غدير در سرزمين خم به آنها ندا داد ، و چه ندادهنده گرانقدرى» !

«فرمود : مولاى شما و پيامبر شما كيست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحاً پاسخ گفتند» :

«خداى

تو مولاى ما است و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى نخواهيم كرد» .

«پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) گفت : برخيز ; زيرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم» .

«و سپس فرمود : هر كس من مولا و رهبر اويم اين مرد ، مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد» .

«در اين هنگام ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كرد : بارالها ! دوست او را دوست بدار و با آن كس كه با على دشمنى ورزد دشمن باش . . . » .

اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنن و شيعه آمده است . (16)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْء حَتّى تُقيمُوا التَّوْراةَ وَ الاِْنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَكُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ

بگو : «اى اهل كتاب ! شما هيچ آئين صحيحى نداريد ، مگر اين كه تورات و انجيل و آنچه را از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است ، بر پا داريد» . ولى آنچه بر تو از سوى پروردگارت نازل شده ، (نه تنها مايه بيدارى آنها نمى گردد ، بلكه) بر طغيان و كفربسيارى از آنها مى افزايد . بنابراين ، از اين قوم كافر ، (و مخالفت آنها ، ) غمگين مباش !

پي نوشتها

1 . «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص135 .

2 . «الطرائف» سيّد بن طاووس حسنى

، ص121 .

3 . «درّ المنثور» ; «فتح القدير» ، ج 2 ، ص60 (عالم الكتب) .

4 . «تفسير كبير» ، ج 12 ، ص49 ، دار الكتب العلمية تهران ، طبع دوم (ص399 ، چاپى ديگر) ، ذيل آيه مورد بحث .

5 . «الفصول المهمة» ابن صباغ مالكى ، ص24 .

6 . «درّ المنثور» .

7 . «فتح القدير» شوكانى ، ج 2 ، ص60 (عالم الكتب ، 5 ج ى) .

8 . «تفسير آلوسى» (روح المعانى) ، ج 6 ، ص188 ، ذيل آيه مورد بحث .

9 . «ينابيع المودة» قندوزى ، ج 1 ، ص359 .

10 . «تفسير المنار» ، ذيل آيه مورد بحث .

11 . «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص298 .

12 . براى آگاهى بيشتر به «الغدير» ، ج 1 ، ص214 به بعد مراجعه فرمائيد .

13 . تعداد همراهان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بعضى نود هزار و بعضى صد و چهارده هزار و بعضى صد و بيست هزار و بعضى صد و بيست و چهار هزار نفر نوشته اند .

14 . مائده ، آيه 3 .

15 . اين اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند ، كه از ميان آنها مى توان :

حافظ «ابونعيم اصفهانى» ، و حافظ «ابوسعيد سجستانى» و «خوارزمى مالكى» و حافظ «ابوعبداللّه مرزبانى» و «گنجى شافعى» و «جلال الدين سيوطى» و «سبط بن جوزى» و «صدر الدين حموى» را نام برد (بحار الانوار ، ج 37 ، ص112) .

16 . براى آگاهى بيشتر به «بحار

الانوار» ، ج 37 ، ص108 به بعد ، أَبْوابُ النُّصُوصِ الدّالَّةِ عَلَى الْخُصُوصِ عَلى اِمامَةِ أَمِيْرِ الْمُؤْمِنِيْنَ . . . ، باب 52 : أَخْبارُ الْغَدِيْرِ وَ ما صَدَرَ فِى ذلِكَ الْيَوْمِ . . .

شأن نزول : عمل به تورات ، انجيل و قرآن

در «تفسير مجمع البيان» و تفسير «قرطبى» از «ابن عباس» چنين نقل شده : جمعى از يهود خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند ، نخست پرسيدند : آيا تو اقرار ندارى كه «تورات» از طرف خدا است؟

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جواب مثبت داد .

آنها گفتند : ما هم «تورات» را قبول داريم ، ولى به غير آن ايمان نداريم (در حقيقت تورات قدر مشترك ميان ما و شما است اما قرآن كتابى است كه تنها شما به آن عقيده داريد ، پس چه بهتر كه تورات را بپذيريم و غير آن را نفى كنيم ! )

آيه نخست نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ

وَ ما لَنا لانُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما جائَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصّالِحين

فَأَثابَهُمُ اللّهُ بِما قالُوا جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ

به طور مسلّم ، دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان را ، يهود و مشركان خواهى يافت ; و نزديك ترين دوستان به مؤمنان را

كسانى مى يابى كه مى گويند : «ما نصارى هستيم» ; اين به خاطر آن است كه در ميان آنها ، افرادى عالم و تارك دنيا هستند ; و آنها (در برابر حق) تكبر نمى ورزند .

و هر زمان آياتى را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند ، چشم هاى آنها را مى بينى كه (از شوق ، ) اشك مى ريزد ، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند ; آنها مى گويند : «پروردگارا ! ايمان آورديم ; پس ما را با گواهان (و شاهدان حق ، در زمره ياران محمّد) بنويس .

چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است ، ايمان نياوريم ، در حالى كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد»؟ !

خداوند به خاطر اين سخن ، به آنها باغ هائى از بهشت پاداش داد كه از زير درختانش ، نهرها جارى است ; جاودانه در آن خواهند ماند ; و اين است جزاى نيكوكاران !

و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند ، همانها اهل دوزخند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص30 ; «تفسير قرطبى» ، ج 6 ، ص245 ، ذيل آيه مورد بحث ; «نور الثقلين» ، ج 1 ، ص658 .

شأن نزول : نخستين مهاجرت در اسلام و ثمرات آن

بسيارى از مفسران از جمله ، «طبرسى» در «مجمع البيان» و «فخر رازى» و نويسنده «المنار» در تفسيرهاى خود از مفسران پيشين نقل كرده اند كه : اين آيات درباره «نجاشى» زمامدار «حبشه» در عصر پيامبر(صلى الله

عليه وآله) و ياران او نازل شده است و در حديثى كه در «تفسير برهان» نقل شده اين موضوع مشروحاً آمده است . (1)

آنچه از روايات اسلامى ، تواريخ و گفتار مفسران در اين زمينه استفاده مى شود چنين است :

در سال هاى نخستين بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دعوت عمومى او ، مسلمانان در اقليت شديدى قرار داشتند ، «قريش» به قبائل عرب توصيه كرده بود كه هر كدام ، افراد وابسته خود را كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده است تحت فشار شديد قرار دهند و به اين ترتيب ، هر يك از مسلمانان از طرف قوم و قبيله خود سخت تحت فشار قرار داشت .

آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك «جهاد آزادى بخش» كافى نبود ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى حفظ اين دسته كوچك ، و تهيه پايگاهى براى مسلمانان در بيرون «حجاز» ، به آنها دستور مهاجرت داد ، و «حبشه» را براى اين مقصد انتخاب كرده ، فرمود :

«در آنجا زمامدار صالحى است كه از ستم و ستمگرى جلوگيرى مى كند ، شما به آنجا برويد تا خداوند فرصت مناسبى در اختيار ما بگذارد» . (2)

منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) «نجاشى» بود ، («نجاشى» اسم عامى بود همانند «كسرى» كه به تمام سلاطين «حبشه» گفته مى شد ، اما اسم «نجاشى» معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)«اصحمه» بود ، كه در زبان حبشى به معنى «عطيه» و «بخشش» است) .

يازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم «حبشه» شدند و از طريق دريا با كرايه كردن كشتى كوچكى راه «حبشه»

را پيش گرفتند ، اين در ماه رجب سال پنجم بعثت بود ، اين مهاجرت ، مهاجرت اوّل نام گرفت .

چيزى نگذشت كه «جعفر بن ابيطالب» و جمعى ديگر نيز از مسلمانان به «حبشه» رفتند و هسته اصلى يك جمعيت متشكل اسلامى را كه از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و كودك تشكيل مى شد ، به وجود آوردند .

طرح اين مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناك بود ; زيرا به خوبى مى ديدند چيزى نخواهد گذشت كه با يك جمعيت متشكل نيرومند از مسلمانان كه تدريجاً

اسلام را پذيرفته و به سرزمين امن و امان «حبشه» رفته اند رو به رو خواهند شد .

براى بر هم زدن اين موقعيت دست به كار شدند ، و دو نفر از جوانان باهوش ، فعال ، حيله گر و پشت هم انداز يعنى «عمرو بن عاص» و «عمارة بن وليد» را براى اين كار انتخاب كرده ، با هداياى فراوانى به «حبشه» فرستادند .

اين دو نفر در كشتى شراب نوشيدند و به جان هم افتادند ولى به هر حال براى پياده كردن نقشه خود وارد سرزمين «حبشه» شدند ، و با مقدماتى به حضور «نجاشى» بار يافتند .

البته قبلاً با دادن هداياى گران بهائى به اطرافيان «نجاشى» موافقت آنها را جلب كرده و قول تأئيد و طرفدارى از خود را گرفته بودند .

«عمرو عاص» سخنان خود را از اينجا شروع كرده ، به «نجاشى» چنين گفت : «ما فرستادگان بزرگان مكّه ايم ، تعدادى از جوانان سبك مغز در ميان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئين

نياكان خود برگشته ، به بدگوئى از خدايان ما پرداخته ، آشوب و فتنه به پا كرده ، در ميان مردم تخم نفاق پاشيده اند ، و از موقعيت سرزمين شما سوء استفاده كرده ، به اينجا پناه آورده اند ، ما از آن مى ترسيم در اينجا نيز دست به اخلال گرى زنند ، بهتر اين است كه آنها را به ما بسپاريد و به محل خود باز گردانيم . . . » . (3)

اين را گفتند و هدايائى را كه با خود آورده بودند تقديم داشتند .

«نجاشى» گفت : تا من با نمايندگان اين پناهندگان به كشورم ، تماس نگيرم نمى توانم در اين زمينه سخن بگويم ، و از آنجا كه اين بحث ، يك بحث مذهبى است بايد از نمايندگان مذهبى نيز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود .

روز ديگرى در يك جلسه مهم كه اطرافيان «نجاشى» و جمعى از دانشمندان مسيحى و «جعفر بن ابيطالب» به عنوان نمايندگى مسلمانان ، و نمايندگان قريش ، حضور داشتند ، «نجاشى» پس از استماع سخنان نمايندگان قريش ، رو به «جعفر» كرده ، از او خواست نظر خود را در اين زمينه بيان كند .

جعفر پس از اداى احترام چنين گفت : نخست از اينها بپرسيد : آيا ما جزء بردگان فرارى اين جمعيتيم؟ !

«عمرو» گفت : نه ، شما آزاديد .

جعفر _ و نيز سؤال كنيد : آيا آنها دَيْنى بر ذمه ما دارند كه آن را از ما مى طلبند؟ !

عمرو _ نه ، ما هيچ گونه مطالبه اى از شما نداريم .

جعفر _ آيا خونى از شما ريخته ايم؟ كه آن را از ما مى طلبيد؟ !

عمرو _ نه ، چنين چيزى در كار نيست .

جعفر _ پس از ما چه مى خواهيد كه اين همه ما را شكنجه و آزار داديد ، و ما به ناچار از سرزمين شما كه مركز ظلم و بيدادگرى بود بيرون آمديم؟ !

سپس «جعفر» رو به «نجاشى» كرده گفت : ما جمعى نادان بوديم ، بت پرستى مى كرديم ، گوشت مردار مى خورديم ، انواع كارهاى زشت و ننگين انجام مى داديم ، قطع رحم مى كرديم ، نسبت به همسايگان خويش بدرفتارى داشتيم ، و نيرومندان ما ضعيفان را مى خوردند !

ولى خداوند پيامبرى در ميان ما مبعوث كرد كه : به ما دستور داده است : هر گونه شبيه و شريك را از خدا دور سازيم ، فحشاء و منكرات و ظلم و ستم و قمار را ترك گوئيم .

به ما دستور داده : نماز بخوانيم ، زكات بدهيم ، عدالت و احسان پيشه كنيم و بستگان خود را كمك نمائيم .

«نجاشى» گفت : عيساى مسيح(عليه السلام) نيز براى همين مبعوث شده بود !

آنگاه از «جعفر» پرسيد : آيا چيزى از آياتى كه بر پيامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟

جعفر گفت : آرى ، سپس شروع به خواندن سوره «مريم» كرد .

حسن انتخاب جعفر ، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره كه مسيح(عليه السلام) و مادرش را از هر گونه تهمت هاى ناروا پاك مى سازد ، اثر عجيبى گذاشت تا آنجا كه قطره هاى اشك شوق

، از ديدگان دانشمندان مسيحى سرازير گشت ، و «نجاشى» صدا زد به خدا سوگند : نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان است !

هنگامى كه «عمرو» خواست در اينجا سخنى بگويد ، و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى كند ، «نجاشى» دست بلند كرد ، و محكم بر صورت «عمرو» كوبيده گفت :

خاموش باش ! به خدا سوگند اگر بيش از اين سخنى در مذمت اين جمعيت بگوئى تو را مجازات خواهم كرد !

اين جمله را گفت و رو به مأمورين كرده ، صدا زد ، هداياى آنها را به آنان برگردانيد و آنها را از «حبشه» بيرون نمائيد ، و به جعفر و يارانش گفت : آسوده خاطر در كشور من زندگى كنيد !

اين پيش آمد ، علاوه بر اثر تبليغى عميقى كه در زمينه شناساندن اسلام به جمعى از مردم «حبشه» داشت ، سبب شد كه مسلمانان «مكّه» جداً روى اين پايگاه مطمئن حساب كنند ، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز كه قدرت كافى بيابند ، به آنجا روانه سازند .

سال ها گذشت ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هجرت كرد ، كار اسلام بالا گرفت ، عهدنامه «حديبيه» امضاء شد ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه فتح «خيبر» گشت .

در آن روز كه مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شكستن بزرگ ترين كانون خطر يهود در پوست نمى گنجيدند ، از دور شاهد حركت دسته جمعى عده اى به سوى سپاه اسلام بودند ، چيزى نگذشت كه معلوم شد ، اين جمعيت همان مهاجران حبشه اند كه به

آغوش وطن باز مى گردند در حالى كه قدرت هاى اهريمنى دشمنان در هم شكسته شده و نهال اسلام به قدر كافى ريشه دوانيده است .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مشاهده «جعفر» و مهاجران «حبشه» ، اين جمله تاريخى را فرمود :

لا أَدْرِى أَنَا بِفَتْحِ خَيْبَرَ أَسُرُّ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَرَ؟ ! :

«نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحال تر باشم يا از بازگشت جعفر»؟(1)

مى گويند : علاوه بر مسلمانان ، هشت نفر از شاميان كه در ميان آنها يك راهب مسيحى بود و تمايل شديد به اسلام پيدا كرده بودند ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند و پس از شنيدن آيات سوره «يس» به گريه افتاده ، مسلمان شدند و گفتند : چقدر اين آيات به تعليمات راستين مسيح(عليه السلام) شباهت دارد .

طبق روايتى كه در «تفسير المنار» از «سعيد بن جبير» نقل شده : «نجاشى» سى نفر از بهترين ياران خود را به عنوان اظهار علاقه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)و آئين اسلام به «مدينه» فرستاد ، و همانها بودند كه با شنيدن آيات سوره «يس» گريستند و اسلام را پذيرفتند .

آيات فوق نازل شد و از اين مؤمنان تجليل كرد . (2)-(3)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَ لاتَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدينَ

وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ

لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الاَْيْمانَ فَكَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْليكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْريرُ رَقَبَة فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّام ذلِكَ كَفّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ

وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ

اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است ، حرام نكنيد ; و از حدّ ، تجاوز ننمائيد ! زيرا خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد .

و از نعمت هاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده است ، بخوريد ! و از (مخالفت) خداوندى كه به او ايمان داريد ، بپرهيزيد !

خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده (و خالى از اراده ، ) مؤاخذه نمى كند ; ولى در برابر سوگندهائى كه (از روى اراده) محكم كرده ايد ، مؤاخذه مى نمايد ، كفاره اين گونه قسم ها ، اطعام ده نفر مستمند ، از غذاهاى معمولى است كه به خانواده خود مى دهيد ; يا لباس پوشاندن بر آن ده نفر ; و يا آزاد كردن يك برده ; و كسى كه هيچ كدام از اينها را نيابد ، سه روز روزه مى گيرد ; اين ، كفاره سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد (و مخالفت مى نمائيد) . و سوگندهاى خود را حفظ كنيد (و نشكنيد ! ) خداوند آيات خود را اين چنين براى شما بيان مى كند ، شايد شكر او را به جا آوريد !

پي نوشتها

1 . «وسائل الشيعه» ، ج 8 ، ص52 ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص413 و ج 21 ، ص 23 ، 24 ، 25 و 63 و ج 22 ، ص276 و ج 88 ، ص 206 ، 208 ، 211 و . . . .

2 .

اين شأن نزول با آن منافات ندارد كه سوره «مائده» در اواخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده باشد ; زيرا اين مربوط به اكثريت آيات سوره است ، هيچ مانعى ندارد كه بعضى از آيات در حوادث قبل نازل شده باشد و به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مناسبت هائى در اين سوره قرار گيرد .

3 . براى آگاهى بيشتر از احاديث هجرت مسلمانان به حبشه ، به منابع ذيل رجوع فرمائيد :

«بحار الانوار» ، ج 18 ، ص410 به بعد ، باب 4 : اَلْهِجْرَةُ اِلَى الْحَبَشَةِ وَ ذِكْرُ بَعْضِ أَحْوالِ جَعْفَرَ وَ النَّجاشِىَّ رَحِمَهُ اللّهُ ; «تفسير برهان» ، ج 2 ، ص344 به بعد ، ذيل آيات مورد بحث ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : سنّت پيامبر و تبعيت از آن

در مورد نزول آيات فوق ، روايات متعددى نقل شده است ، از جمله اين كه :

روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره رستاخيز و وضع مردم در آن دادگاه بزرگ الهى بياناتى فرمود ، اين بيانات مردم را تكان داد و جمعى گريستند .

به دنبال آن جمعى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفتند ، پاره اى از لذائذ و راحتى ها را بر خود تحريم كرده و به جاى آن به عبادت پردازند .

امير مؤمنان على(عليه السلام) سوگند ياد كرد كه شب ها كمتر بخوابد و مشغول عبادت باشد .

«بلال» سوگند ياد كرد كه همه روز ، روزه باشد .

«عثمان بن مظعون» قسم ياد كرد كه آميزش جنسى را با همسر خويش ترك گويد و به عبادت پردازد .

روزى همسر

«عثمان بن مظعون» نزد «عايشه» آمد ، او زن جوان و صاحب جمالى بود ، عايشه از وضع او متعجب شد و گفت : چرا به خودت نمى رسى ، و زينت نمى كنى؟ !

در پاسخ گفت : براى چه كسى زينت كنم؟

همسرم مدتى است كه مرا ترك گفته و رهبانيت را پيش گرفته است .

اين سخن به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد ، فرمان داد همه مسلمانان به مسجد آيند ، هنگامى كه در مسجد اجتماع كردند ، بالاى منبر قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود :

چرا بعضى از شما چيزهاى پاكيزه را بر خود حرام كرده ايد؟

من سنّت خود را براى شما بازگو مى كنم هر كس از آن روى گرداند از من نيست ، من قسمتى از شب را مى خوابم ، با همسرانم آميزش دارم و همه روزها را روزه نمى گيرم .

آگاه باشيد من هرگز به شما دستور نمى دهم كه مانند كشيشان مسيحى و رهبان ها دنيا را ترك گوئيد ; زيرا اين گونه مسائل و همچنين ديرنشينى در آئين من نيست ، رهبانيت امت من در جهاد است (اگر مى خواهيد ترك دنيا گوئيد چه بهتر كه در راه سازنده اى همچون جهاد باشد . . . ) .

بر خود سخت نگيريد ; زيرا جمعى از پيشينيان شما بر اثر سخت گرفتن بر خود ، هلاك شدند .

آنها كه سوگند ياد كرده بودند اين امور را ترك كنند ، برخاسته عرض كردند : اى پيامبر ! ما در اين راه سوگند ياد كرده ايم وظيفه ما در برابر

سوگندمان چيست؟ آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

لازم به تذكر است كه بعضى سوگندهاى فوق مانند سوگندى كه از «عثمان بن مظعون» نقل شده چون منافات با حق همسرش داشته است مشروع نبوده .

ولى در مورد سوگند على(عليه السلام) درباره بيدار ماندن شب و اشتغال به عبادت ، امر مباح و مجازى بوده است اگر چه از آيات استفاده مى شود كه بهتر اين بوده چنين كارى به طور مستمر ادامه پيدا نكند .

اين موضوع هيچ گونه منافاتى با مقام عصمت على(عليه السلام) ندارد ، چنان كه نظير آن را درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در سوره «تحريم» آيه اوّل مى خوانيم : يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ : «اى پيغمبر ! چرا پاره اى از امورى كه بر تو حلال است را به خاطر رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى»؟

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الأَنْصابُ وَ الأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

إِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمائى) ، پليد و از عمل شيطان است ، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد !

شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار ، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند ، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد . آيا (با اين همه زيان

و فساد ، و با اين نهى اكيد ، ) خوددارى خواهيد كرد؟ !

پي نوشتها

1 . براى آگاهى از شأن نزول فوق ، به مدارك ذيل مراجعه فرمائيد :

«وسائل الشيعه» ، ج 20 ، ص 21 و 107 و ج 23 ، ص 243 و 244 ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص124 و ج 36 ، ص118 و ج 40 ، ص328 و ج 62 ، ص 112 و 113 و ج 67 ، ص116 و ج 90 ، ص73 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص 179 و 180 ; «مستدرك الوسائل» ، ج 16 ، ص54 ; «مجمع البيان» و ساير تفاسير ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : تحريم قطعى خمر و قمار

در تفاسير شيعه و اهل تسنن ، شأن نزول هاى مختلفى درباره آيه نخست ذكرشده است ، كه تقريباً با يكديگر شباهت دارند از جمله اين كه : در «تفسير درّ المنثور» از «سعد بن وقاص» چنين نقل شده : اين آيه درباره من نازل گرديد ، مردى از انصار غذائى تهيه كرده بود ، و ما را دعوت كرد ، جمعى در مجلس ميهمانى او شركت كردند ، و علاوه بر صرف غذا شراب نوشيدند و اين ، قبل از تحريم شراب در اسلام بود ، هنگامى كه مغز آنها از شراب گرم شد ، شروع به ذكر افتخارات خود كردند ، كم كم كار بالا گرفت و به اينجا رسيد كه يكى از آنها استخوان شترى را برداشت ، بر بينى من كوبيد و آن را شكافت ، من خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيده

، اين جريان را عرض كردم ، در اين موقع آيه فوق نازل شد . (1)

از «مسند احمد» ، «سنن ابى داود» ، «نسائى» و «ترمذى» چنين نقل شده است : «عمر» _ كه طبق تصريح «تفسير فى ظلال» ، جلد سوم ، صفحه 33 _ علاقه شديدى به نوشيدن شراب داشت ، دعا مى كرد ، و مى گفت : خدايا بيان روشنى در مورد خمر براى ما بفرما .

هنگامى كه آيه سوره «بقره» «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ»(2) نازل شد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)آيه را براى او قرائت كرد ولى او باز به دعاى خود ادامه مى داد ، و مى گفت :

خدايا بيان روشن ترى در اين زمينه بفرما ، تا اين كه آيه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى»(3) نازل شد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را نيز بر او خواند ، باز به دعاى خود ادامه مى داد ! تا اين كه : سوره «مائده» (آيه مورد بحث) كه صراحت فوق العاده اى در اين موضوع دارد ، نازل گرديد .

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آيه را بر او خواند ، گفت : إِنْتَهَيْنا إِنْتَهَيْنا ! : «از نوشيدن شراب خوددارى مى كنيم ، خوددارى مى كنيم» ! (4)

لَيْسَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ

بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند ، گناهى در آنچه (قبل از نزول حكم تحريم) خورده اند نيست ; اگر تقوا

پيشه كنند ، و ايمان بياورند ، و اعمال صالح انجام دهند ; سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند ; سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند . وخداوند ، نيكوكاران را دوست مى دارد .

پي نوشتها

1 . «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص315 ; «فتح القدير» ، ج 2 ، ص75 ; «الميزان» ، ج 6 ، ص132 ; «مسند احمد» ، ج 1 ، ص 181 و 186 ; «جامع البيان» ، ج 7 ، ص46 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص138و بسيارى از تفاسير ديگر .

2 . بقره ، آيه 219 .

3 . نساء ، آيه 43 .

4 . «تفسير المنار» ، ج 7 ، ص50 ; «فى ظلال القرآن» ، ج 3 ، ص33 ; «سنن نسائى» ، ج 8 ، ص286 ; «مسند احمد» ، ج 1 ، ص53 ; «سنن ابى داود» ، ج 2 ، ص182 ; «سنن ترمذى» ، ج 4 ، ص320 .

شأن نزول : گذشته ها گذشته

در «تفسير مجمع البيان» و تفسير «طبرى» و تفسير «قرطبى» و بعضى ديگر از تفاسير چنين آمده است : پس از نزول آيه تحريم شراب و قمار ، بعضى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند : اگر اين دو اين همه گناه دارد پس تكليف برادران مسلمان ما كه پيش از نزول اين آيه از دنيا رفته اند و هنوز اين دو را ترك نكرده بودند چه مى شود؟ آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْء مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْديكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ

اللّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْل مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْكَفّارَةٌ طَعامُ مَساكينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمّاسَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقام

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! خداوند شما را به چيزى از شكار كه دست ها ونيزه هايتان به آن مى رسد ، مى آزمايد ; تا معلوم شود چه كسى با ايمان به غيب از خدامى ترسد ; و هر كس بعد از آن تجاوز كند ، مجازات دردناكى خواهد داشت .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! در حال احرام ، شكار نكنيد ; و هر كس از شما عمداً آن را به قتل برساند ، بايد كفاره اى معادل آن از چهارپايان بدهد ; كفاره اى كه دو نفر عادل ازشما ، معادل بودن آن را تصديق كنند ; و به صورت قربانى به (حريم) كعبه برسد ; يا (به جاى قربانى ، ) اطعام مستمندان كند ; يا معادل آن ، روزه بگيرد ، تا كيفر كار خود را بچشد . خداوند گذشته را عفو كرده ، ولى هر كس تكرار كند ، خداوند از او انتقام مى گيرد ; وخداوند ، توانا و صاحب انتقام است .

صيد دريا و طعام آن براى شما

و كاروانيان حلال است ; تا (در حال احرام) از آن بهره مند شويد ; ولى مادام كه مُحرِم هستيد ، شكار صحرا براى شما حرام است ; و از(نافرمانى) خدائى كه به سوى او محشور مى شويد ، بترسيد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» (تفسير طبرى) ، ج 7 ، ص49 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 6 ، ص293 ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : حكم شكار در سفر حجّ

به طورى كه در كتاب «كافى» و بسيارى از تفاسير نقل شده ، هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در سال «حديبيه» براى عمره با حال احرام حركت كردند .

در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى رو به رو شدند ، آن قدر نزديك كه مى توانستند آنها را با دست و نيزه ها صيد كنند !

اين شكارها به قدرى زياد بودند كه بعضى نوشته اند دوش به دوش مركب ها و از نزديك خيمه ها رفت و آمد مى كردند ، نخستين آيات فوق در اين هنگام نازل شد و مسلمانان را از صيد آنها بر حذر داشت ، و به آنها اخطار كرد كه : اين يك نوع امتحان براى آنها محسوب مى شود . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ

قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از چيزهائى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار گردد ، شما

را ناراحت مى كند ; و اگر به هنگام نزول قرآن ، از آنها سؤال كنيد ، براى شما آشكارمى شود ; خداوند آنها را بخشيده (و ناديده گرفته) است . و خداوند ، آمرزنده و بردبار است .

جمعى از پيشينيان شما ، از آن سؤال كردند ; و سپس با آن به مخالفت برخاستند .

پي نوشتها

1 . «كافى» ، ج 4 ، ص396 ; «وسائل الشيعه» ، ج 12 ، ص 415 و 417 ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص 346 و 347

شأن نزول : از پرسش هاى بى جا بپرهيزيد

در شأن نزول آيات فوق در منابع حديث و تفسير ، اقوال مختلفى ديده مى شود ، ولى آنچه با آيات فوق و تعبيرات آن سازگارتر است ، شأن نزولى است كه در «تفسير مجمع البيان» از على بن ابيطالب(عليه السلام)نقل شده است كه :

روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطبه اى خواند و دستور خدا را درباره حج بيان كرد ، شخصى به نام «عكاشه» _ و به روايتى «سراقه» _ گفت : آيا اين دستور براى هر سال است ، و ج 96 ، ص 154 و 156 ; «تفسير عياشى» ، ج 1 ، ص343 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص327 .

همه سال بايد حج به جا بياوريم؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سؤال او پاسخ نگفت ، ولى او اصرار كرد ، و دو بار ، و يا سه بار ، سؤال خود را تكرار نمود .

پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : واى بر تو ! چرا اين همه اصرار مى كنى؟ اگر در جواب تو بگويم بلى ، حج در

همه سال بر همه شما واجب مى شود .

اگر در همه سال واجب باشد توانائى انجام آن را نخواهيد داشت .

و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود .

بنابراين ، مادام كه چيزى به شما نگفته ام روى آن اصرار نورزيد ; زيرا (يكى از) امورى كه باعث هلاكت (بعضى از) اقوام گذشته شد اين بود كه : لجاجت و پرحرفى مى كردند و از پيامبرشان زياد سؤال مى نمودند ، پس هنگامى كه به شما دستورى مى دهم به اندازه توانائى خود آن را انجام دهيد (إِذا أَمَرْتُكُمْ مِنْ شَيْء فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُم) و هنگامى كه شما را از چيزى نهى مى كنم خوددارى كنيد ، آيات فوق نازل شد و آنها را از اين كار باز داشت . (1)

اشتباه نشود ، منظور از اين شأن نزول _ همان طور كه در تفسير آيه خواهيم گفت _ اين نيست كه راه سؤال ، پرسش و فراگيرى مطالب را به روى مردم ببندد ; زيرا قرآن در آيات خود صريحاً دستور مى دهد : مردم آنچه را نمى دانند از اهل اطلاع بپرسند «فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُون» . (2)

بلكه منظور سؤال هاى نا به جا و بهانه گيرى ها و لجاجت هائى است كه غالباً سبب مشوّش شدن اذهان مردم ، و موجب مزاحمت گوينده ، و پراكندگى رشته سخن و برنامه او مى گردد .

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْل مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الاَْرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ

فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لانَشْتَري بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لانَكْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذاً لَمِنَ الاْثِمينَ

فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الاَْوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنّا إِذاً لَمِنَ الظّالِمينَ

ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد ، در موقع وصيت بايد از ميان شما ، دو نفر عادل را به شهادت بطلبيد ; يا اگر مسافرت كرديد ، و مصيبت مرگ شما فرا رسيد ، (و در آنجا مسلمانى نيافتيد ، ) دو نفر از غير خودتان را به گواهى بطلبيد . و اگر به هنگام اداى شهادت ، در صدق آنها شك كرديد ، آنها را بعد از نماز نگاه مى داريد تا سوگند ياد كنند كه : «ما حاضر نيستيم حق را به چيزى بفروشيم ، هر چند در مورد خويشاوندان ما باشد ; و شهادت الهى را كتمان نمى كنيم ، كه از گناهكاران خواهيم بود» !

و اگر اطلاعى حاصل شود كه آن دو ، مرتكب گناهى شده اند (و حق را كتمان كرده اند) ، دو نفر از كسانى كه نسبت به ميّت ، اَولى هستند ، به جاى آنها قرار مى گيرند ، و به خداسوگند ياد مى كنند كه : «گواهى ما ، از گواهى آن دو ، به حق نزديك تر است ; و ما تجاوزى نكرده ايم ; كه

اگر چنين كرده باشيم ، از ظالمان خواهيم بود» !

اين كار ، نزديك تر است به اين كه گواهى به حق دهند ، (و از خدا بترسند ، ) و يا بترسند كه (دروغشان فاش گردد ; و) سوگندهائى جاى سوگندهاى آنها را بگيرد . از (مخالفت) خدابپرهيزيد ، و گوش فرا دهيد . و خداوند ، جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ج 3 ، ص428 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ، ص335 ; «المنار» ، در ذيل آيه مورد بحث با تفاوت هائى اين شأن نزول را نقل كرده اند ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص31 (با اندكى تفاوت) ; «جامع البيان» ، ج 7 ، ص11 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 2 ، ص109 .

2 . نحل ، آيه 43 .

شأن نزول : شاهد گرفتن هنگام مرگ

در «مجمع البيان» و بعضى تفاسير ديگر در شأن نزول آيات فوق چنين نقل شده :

يك نفر از مسلمانان به نام «ابن ابى ماريه» به اتفاق دو نفر از مسيحيان عرب به نام «تميم» و «عدىّ» كه دو برادر بودند به قصد تجارت از «مدينه» خارج شدند در اثناى راه «ابن ماريه» كه مسلمان بود بيمار شد ، وصيت نامه اى نوشت ، آن را در ميان اثاث خود مخفى كرد ، و اموال خويش را به دست دو همسفر نصرانى سپرد وصيت كرد كه : آنها را به خانواده او برسانند ، و از دنيا رفت .

همسفران متاع او را گشودند و چيزهاى گران قيمت و جالب آن را برداشتند و بقيه را به

ورثه باز گرداندند ، ورثه هنگامى كه متاع را گشودند ، قسمتى از اموالى كه «ابن ابى ماريه» با خود برده بود را در آن نيافتند .

ناگاه چشمان آنها به وصيت نامه افتاد ، ديدند ، صورت تمام اموال مسروقه در آن ثبت است .

مطلب را با آن دو نفر مسيحى همسفر در ميان گذاشتند آنها انكار كرده گفتند :

هر چه به ما داده بود به شما تحويل داده ايم ! ناچار به پيامبر(صلى الله عليه وآله)شكايت كردند ، آيات فوق نازل شد و حكم آن را بيان كرد . (1)

ولى از شأن نزولى كه در كتاب «كافى» آمده است چنين بر مى آيد كه : آنها نخست انكار كردند ، جريان به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)كشيده شد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) چون دليلى بر ضد آن دو نفر وجود نداشت ، آنها را وادار به سوگند كرد ، سپس آنها را تبرئه نمود .

اما چيزى نگذشت كه بعضى از اموال مورد بحث نزد آن دو نفر پيدا شد و به اين وسيله دروغشان اثبات گرديد ، جريان به عرض پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله)در انتظار ماند تا آيات فوق نازل شد ، سپس دستور داد ، اولياء ميّت سوگند ياد كنند ، و اموال را گرفت و به آنها تحويل داد . (2)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص31 ; «جوامع الجامع» ، ج 1 ، ص540 ; «جامع البيان» ، ج 7 ، ص157 ; «درّ المنثور» ، ج 2 ،

ص342 .

2 . «كافى» ، ج 7 ، ص5 .

فصل پنجم : سوره انعام-اعراف-انفال

آيات و ترجمه

قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ

قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظيم

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ

بگو : «آيا غير خدا را ولىّ خود انتخاب كنم؟ ! (خدائى) كه او آفريننده آسمان ها و زمين است ; اوست كه روزى مى دهد و از كسى روزى نمى گيرد» . بگو : «من مأمورم كه نخستين مسلمان باشم ; و (خداوند به من دستور داده كه) از مشركان نباش» !

بگو : «من (نيز) اگر نافرمانى پروردگارم كنم ، از عذاب روزى بزرگ (روز رستاخيز) مى ترسم !

آن كس كه در آن روز ، مجازات الهى به او نرسد ، خداوند او را مشمول رحمت خويش ساخته ; و اين همان پيروزى آشكار است» .

شأن نزول : من مأمورم نخستين مسلمان باشم

بعضى براى آيات فوق ، شأن نزولى نقل كرده اند كه : «جمعى از اهل مكّه خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، گفتند : اى محمّد ! تو آئين قوم خود را ترك گفتى و مى دانيم اين كار عاملى جز فقر ندارد !

ما حاضريم اموال خود را با تو تقسيم كنيم و تو را كاملاً ثروتمند نمائيم تا دست از تبليغ بر ضد خدايان ما بردارى و به آئين اصلى ما بازگردى ، آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت» . (1)

البته همان طور كه قبلاً گفته شد ، آيات اين سوره طبق روايات وارده ، يك جا در «مكّه» نازل شده ، بنابراين ، نمى

تواند هر يك شأن نزول خاصى داشته باشد ، ولى در زمان هاى قبل از نزول اين سوره گفتگوها و بحث هائى ميان پيامبر و مشركان وجود داشته است و قسمتى از آيات اين سوره ناظر به آن گفتگوها است ، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه چنين سخنى ميان پيامبر و مشركان رد و بدل شده باشد ، و خداوند در اين آيات به آن سخنان اشاره كرده ، و پاسخ مى گويد .

وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْء وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْء فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ

وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْض لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ

و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند ، و جز ذات پاك او نظرى ندارند ، از خود دور مكن ! نه چيزى از حساب آنها بر توست ، و نه چيزى از حساب تو بر آنها ! اگر آنها را طرد كنى ، از ستمگران خواهى بود !

و اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم ; تا بگويند : «آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما (برگزيده ، و) بر آنها منت گذارده (و نعمت ايمان بخشيده) است»؟ ! آيا خداوند شاكران را بهتر نمى شناسد؟ !

پي نوشتها

1 . «تفسير ابوالفتوح رازى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «مناقب آل ابيطالب» ، ج 1 ، ص46 ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص 157 و 199 ;

«زاد المسير» ، ج 3 ، ص9 .

شأن نزول : مستمندان ، ياران راستين اسلام

در شأن نزول آيات فوق روايات متعددى نقل شده كه با هم شباهت زياد دارند از جمله : در «تفسير درّ المنثور» چنين نقل شده : جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر(صلى الله عليه وآله) گذشتند در حالى كه «صهيب» ، «عمار» ، «بلال» ، «خباب» و امثال آنها از مسلمانان كم بضاعت و كارگر ، در خدمت پيامبر بودند .

آنها از مشاهده اين صحنه تعجب كردند (و از آنجا كه شخصيت را در مال و ثروت و مقام مى دانستند ، نتوانستند عظمت مقام روحى اين مردان بزرگ ، و نقش سازنده آنها را در ايجاد مجتمع بزرگ اسلامى و انسانى آينده درك كنند) گفتند :

اى محمّد(صلى الله عليه وآله) آيا به همين افراد از ميان جمعيت قناعت كرده اى؟ !

اينها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده؟ !

ما پيرو اينها بوده باشيم؟ !

هر چه زودتر آنها را از طرف خود دور كن ! شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم .

آيات فوق نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت ردّ كرد . (1)

بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده «المنار» حديثى شبيه به اين حديث نقل كرده و سپس اضافه مى كند : «عمر بن خطاب» در آنجا حاضر بود ، به پيامبر پيشنهاد كرد ، چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنها را بپذيريم؟ و ببينيم اينها چه مى كنند ، آيات فوق پيشنهاد او را نيز ردّ كرد . (2)

اشتباه نشود ! ذكر شأن نزول براى بعضى از آيات اين

سوره ، منافاتى با اين ندارد كه تمام سوره يك جا نازل شده باشد ; زيرا همان طور كه سابقاً اشاره كرديم ممكن است حوادث گوناگونى قبل از نزول سوره در فواصل مختلفى روى داده باشد و اين سوره ناظر به آن حوادث بوده باشد .

ذكر اين نكته در اينجا لازم به نظر مى رسد كه : در پاره اى از روايات نقل شده ، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيشنهاد آنها را نپذيرفت ، از او خواستند : ميان اشراف قريش و فقراى يارانش تناوب قائل شود ، يعنى روزى را براى اينها و روزى را براى آنها قرار دهد ، تا با هم در يك جلسه ننشينند ، پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفت شايد وسيله اى براى ايمان آوردن آنها شود .

آنها گفتند : بايد اين مطلب به عنوان يك قرارداد نوشته شود پيامبر(صلى الله عليه وآله)على(عليه السلام)را مأمور نوشتن قرار داد كرد ، ولى آيه فوق نازل شد و از اين كار نهى كرد . (3)

اما اين روايت ، علاوه بر اين كه با روح تعليمات اسلام سازگار نيست و در هيچ مورد در مقابل اين گونه تبعيض ها انعطافى نشان نداده ، بلكه در همه جا سخن از وحدت جامعه اسلامى است ، با آيه قبل كه مى فرمود : إِنْ أَت_َّبِ_عُ إِلاّ ما يُوحى : «من همواره پيرو وحى الهى هستم» سازگار نيست ، چگونه مى توان باور كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)بدون انتظار وحى تسليم چنين پيشنهادى شده باشد؟ !

به علاوه ، جمله «وَ لاتَطْرُدِ» كه در آغاز آيه مورد بحث مى خوانيم ،

نشان مى دهد : آنها پيشنهاد طرد مطلق آن دسته از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را داشته اند نه پيشنهاد تناوب ; زيرا تناوب با طرد فرق بسيار دارد و اين نشان مى دهد كه شأن نزول همان است كه در آغاز آورديم .

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا في حَديث غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ

وَ ما عَلَى الَّذينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْء وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

هر گاه كسانى را ديدى كه آيات ما را استهزاء مى كنند ، از آنها روى بگردان تا به سخن ديگرى بپردازند . و اگر شيطان از ياد تو ببرد ، هرگز پس از ياد آمدن با اين جمعيت ستمگر منشين !

و (اگر) افراد با تقوا (براى ارشاد و اندرز با آنها بنشينند ، ) چيزى از حساب (و گناه) آنها بر ايشان نيست ; ولى (بايد تنها) براى يادآورى آنها باشد ، شايد (بشنوند و) تقوا پيشه كنند !

پي نوشتها

1 . «درّ المنثور» ، ج 3 ، ص13 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص41 ، ج 22 ، ص32 ، و ج 71 ، ص183 ; «نورالثقلين» ، ج 1 ، ص720 ; «الميزان» ، ج 7 ، ص109 .

2 . «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص41 ; «جامع البيان» ، ج 7 ، ص265 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص146 ; «زاد المسير» ، ج 3 ، ص32 ; «الميزان» ، ج 7 ، ص109

.

3 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص33 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «نورالثقلين» ، ج 1 ، ص721 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 2 ، ص139 ; «مكاتيب الرسول» احمدى ميانجى ، ج 3 ، ص737 .

شأن نزول : ارشاد و گرنه كناره گيرى

در «تفسير مجمع البيان» از امام باقر(عليه السلام) نقل شده : چون آيه نخست نازل گرديد و مسلمانان از مجالست با كفار و استهزاءكنندگان آيات الهى ، نهى شدند جمعى از مسلمانان گفتند : اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به «مسجد الحرام» نرويم و طواف خانه خدا را نكنيم ( ; زيرا آنها در گوشه و كنار مسجد پراكنده اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغولند و در هر گوشه اى از مسجد الحرام ما مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آنها به گوش ما برسد) .

در اين موقع ، آيه دوم نازل شد و به مسلمانان دستور داد : در اين گونه مواقع آنها را نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمائى آنها بپردازند . (1)

ذكر شأن نزول براى آيه فوق _ همان طور كه سابقاً نيز اشاره كرديم _ با نازل شدن تمام سوره با هم منافات ندارد ; زيرا ممكن است حوادث مختلفى در زندگى مسلمانان رخ دهد ، سپس سوره اى يك جا نازل شود و هر چند آيه اى از آن ناظر به قسمتى از آن حوادث بوده باشد .

وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى بَشَر مِنْ شَيْء قُلْ مَنْ أَنْزَلَ

الْكِتابَ الَّذي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ

آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند : «خدا هيچ چيز بر هيچ انسانى ، نفرستاده است» ! بگو : «چه كسى كتابى را كه موسى آورد ، نازل كرد؟ ! كتابى كه براى مردم ، نور و هدايت بود ; (اما شما) آن را به صورت پراكنده قرار مى دهيد ; قسمتى را آشكار ، و قسمتى راپنهان مى داريد ; و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان ، از آن با خبر نبوديد» ! بگو : «خدا» ! سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجت آميزشان رها كن ، تا بازى كنند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص89 ; «مستدرك» ، ج 12 ، ص 312 و 313 .

شأن نزول : انكار نزول قرآن

از «ابن عباس» چنين نقل شده : جمعى از يهوديان گفتند : اى محمّد ! آيا راستى خداوند كتابى بر تو فرستاده است؟ !

پيامبر گفت : آرى .

آنها گفتند : به خدا سوگند ! خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است ! (1)

در شأن نزول اين آيه ، روايات ديگرى نيز نقل شده ، اما چنان كه بعداً خواهيم دانست آنچه در بالا آورديم از همه بهتر و مناسب تر است .

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَ مَنْ قالَ

سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظّالِمُونَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْديهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ

چه كسى ستمكارتر است از كسى كه دروغى به خدا ببندد ، يا بگويد : «بر من وحى فرستاده شده» ، در حالى كه به او وحى نشده است ، و كسى كه بگويد : «من نيز همانند آنچه خدا نازل كرده است ، نازل مى كنم»؟ ! و اگر ببينى هنگامى كه (اين) ظالمان در شدائد مرگ فرو رفته اند ، و فرشتگان دست ها را گشوده ، (به آنان مى گويند : ) «جان خود را خارج سازيد ! امروز در برابر دروغ هائى كه به خدا بستيد و نسبت به آيات او تكبّر ورزيديد ، مجازات خواركننده اى خواهيد ديد» ! (خواهى ديد كه وضع آنها بسيار دردناك و اسفبار است) .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص89 ; «الميزان» ، ج 7 ، ص304 ; «جامع البيان» ، ج 7 ، ص348 ; «درّ المنثور» ، ج 3 ، ص29 ; و تفاسير «ابوالفتوح رازى» و «المنار» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : مدّعيان كاذب

در شأن نزول اين آيه روايات متعددى در منابع حديث و كتب تفسير نقل شده از جمله اين كه : آيه در مورد شخصى به نام «عبداللّه بن سعد» نازل گرديد ، كه از كاتبان وحى بود ، اما خيانت كرد و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) او را طرد نمود .

پس

از آن ، او ادعا كرد : من مى توانم همانند آيات قرآن را بياورم . (1)

جمعى از مفسران نيز گفته اند : آيه يا قسمتى از آن درباره «مسيلمه كذّاب» كه از مدعيان دروغين نبوت بود نازل گرديده است .

ولى با توجه به اين كه : داستان «مسيلمه» در اواخر عمر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بود ، و اين سوره از سوره هاى مكى است ، طرفداران اين شأن نزول معتقدند : اين آيه همانند چند آيه ديگر از اين سوره در «مدينه» نازل و به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)در لابلاى آيات اين سوره قرار داده شده است . (2)

در هر حال ، آيه همانند ساير آيات قرآن كه در شرائط خاصى نازل شده مضمون ومحتواى آن كلّىوعمومى است و همه مدعيان نبوت و مانند آنها را شامل مى شود .

وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّة وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُون

و (روز قيامت به آنها گفته مى شود : ) همه شما تنها به سوى ما بازگشت نموديد ، همان گونه كه روز اوّل شما را آفريديم ; و آنچه را به شما بخشيده بوديم ، پشت سر گذارديد ! و شفيعانى را كه شريك در شفاعت خود مى پنداشتيد ، با شما نمى بينيم ! پيوندهاى شمابريده شده است ; و تمام آنچه را تكيه گاه خود تصور مى كرديد ، از شما دور و گم شده اند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد

بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص34 ; «تفسير تبيان» ، ج 4 ، ص202 ; «تفسير قرطبى» ، ج 7 ، ص 39 و 40 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص34 ; «تفسير تبيان» ، ج 4 ، ص202 ; «تفسير قرطبى» ، ج 7 ، ص 39 و 40 .

شأن نزول : بت ها شفيع كسى نيستند

در «تفسير مجمع البيان» ، «تفسير طبرى» و تفسير «آلوسى» چنين نقل شده : يكى از مشركان به نام «نضر بن حارث» گفت :

لات و عزّى (دو بت بزرگ و معروف عرب) در قيامت از من شفاعت خواهند كرد ، آيه فوق نازل شد و به او و امثال او پاسخ گفت . (1)

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الاْياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّة وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ

با نهايت اصرار ، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر نشانه اى (معجزه اى) براى آنان بيايد ، حتماً به آن ايمان مى آورند ; بگو : «معجزات فقط از سوى خداست ; و شما از كجا مى دانيد كه هرگاه معجزه اى بيايد (ايمان مى آورند؟ خير ، ) ايمان نمى آورند» !

و ما دل ها و چشم هاى آنها را واژگونه مى سازيم ; (آنها ايمان نمى آورند ، ) همان گونه كه در آغاز ، به آن ايمان نياوردند ; و آنان را در حال سركشى ، به خود وا مى گذاريم

تا سرگردان شوند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير تبيان» ، ج 4 ، ص208 ; «جامع البيان» ابن جرير طبرى ، ج 7 ، ص363 .

شأن نزول : پيشنهاد معجزه

جمعى از مفسران ، در شأن نزول اين آيه نقل كرده اند كه : عده اى از قريش خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده ، گفتند :

توبراى موسى وعيسى(عليهما السلام) ، خارق عاداتومعجزات مهمى نقل مى كنى ، وهمچنين درباره انبياى ديگر ، تو نيز امثال اين كارها را براى ما انجام ده تا ما ايمان آوريم .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : مايليد چه كار براى شما كنم؟

گفتند : از خدا بخواه كوه صفا را تبديل به طلا كند ، و بعضى از مردگان پيشين ما زنده شوند و از آنها درباره حقانيت دعوت تو سؤال كنيم .

و نيز فرشتگان را به ما نشان بده كه درباره تو گواهى دهند .

و يا خداوند و فرشتگان را دسته جمعى با خود بياور ! . . .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : اگر بعضى از اين كارها را انجام دهم ايمان مى آوريد؟

گفتند : به خدا سوگند چنين خواهيم كرد .

مسلمانان كه اصرار مشركان را در اين زمينه ديدند از پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كردند چنين كند ، شايد ايمان بياورند .

همين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آماده دعا كردن شد ، كه بعضى از اين پيشنهادها را از خدا بخواهد (زيرا بعضى از آنها نامعقول و محال بود) پيك وحى خدا نازل شده ، چنين پيام آورد :

اگر بخواهى ، دعوت

تو اجابت مى شود ، ولى در اين صورت (چون از هر نظر اتمام حجت خواهد شد و موضوع جنبه حسّى و شهود به خود خواهد گرفت) اگر ايمان نياورند همگى سخت كيفر مى بينند (و نابود خواهند شد) .

اما اگر به خواسته آنها ترتيب اثر داده نشود و آنها را به حال خود واگذارى ممكن است بعضى از آنها در آينده توبه كنند و راه حق را پيش گيرند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) پذيرفت و آيات فوق نازل گرديد . (1)

أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشى بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِج مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا في كُلِّ قَرْيَة أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ

آيا كسى كه مرده بود ، سپس او را زنده كرديم ، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود ، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟ ! اين گونه براى كافران ، اعمال (زشتى) كه انجام مى دادند ، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده) است .

و (نيز) اين گونه در هر شهر و آبادى ، بزرگان گنهكارى قرار داديم ; (و همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم ; ) و سرانجام كارشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم) پرداختند ; ولى تنها خودشان را فريب مى دهند و نمى فهمند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحارالانوار» ، ج9 ، ص90 ; «الميزان» ، ج7

، ص324 ; «جامع البيان» ، ج 7 ، ص406 ; «تفسير قرطبى» ، ج 7 ، ص62 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 2 ، ص170 .

شأن نزول : ايمان حمزه ، افسر رشيد اسلام

در شأن نزول آيه اوّل چنين نقل شده است :

«ابوجهل» كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود ، روزى سخت آن حضرت را آزار داد .

«حمزه» عموى شجاع پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان درباره آئين او مطالعه و انديشه مى كرد ، در آن روز طبق معمول خود براى شكار به بيابان رفته بود .

هنگامى كه از بيابان بازگشت ، از جريان كار «ابوجهل» و برادرزاده خويش با خبر شده ، سخت برآشفت و يكسر به سراغ «ابوجهل» رفت و چنان بر سر _ يا بينى او _ كوفت كه خون جارى شد و با تمام نفوذى كه «ابوجهل» در ميان قوم و عشيره خود _ و حتى در ميان مردم «مكّه» _ داشت به ملاحظه شجاعت فوق العاده «حمزه» از نشان دادن عكس العمل خوددارى كرد .

سپس حمزه به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، اسلام را پذيرفت و از آن روز رسماً به عنوان يك افسر رشيد اسلام ، تا واپسين دم عمر ، از اين آئين آسمانى دفاع مى كرد .

آيه فوق درباره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان «حمزه» و پافشارى «ابوجهل» در كفر و فساد را مشخص ساخت . (1)

از بعضى روايات نيز استفاده مى شود : آيه در مورد ايمان آوردن «عمار ياسر» و اصرار «ابوجهل» در كفر نازل گرديده

است . (2)

در هر حال ، اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤمن راستين ، و هر بى ايمان لجوج ، صادق است .

وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عَذابٌ شَديدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ

و هنگامى كه آيه اى براى آنها بيايد ، مى گويند : «ما هرگز ايمان نمى آوريم ، مگر اين كه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده ، به ما هم داده شود» ! خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد ! به زودى كسانى كه مرتكب گناه شدند ، (و مردم را از راه حق منحرف ساختند ، ) در مقابل مكر (و فريب و نيرنگى) كه مى كردند ، گرفتار حقارت در پيشگاه خدا ، و عذاب شديد خواهند شد .

پي نوشتها

1 و 2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص159 ; «زاد المسير» ، ج 3 ، ص80 .

شأن نزول : انتخاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بين مردم

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» مى نويسد : اين آيه درباره «وليد بن مغيره»

-كه از سران معروف بت پرستان و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مى شد _ نازل گرديده است .

او به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گفت : اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم ; زيرا هم سنّم از تو بيشتر است و هم مالم !

(1)

و بعضى گفته اند : درباره «ابوجهل» نازل شده است ; زيرا او تصور مى كرد : مسأله نبوت هم بايد مركز رقابت ها قرار گيرد .

او مى گفت : ما و قبيله «بنى عبد مناف» (طايفه پيامبر(صلى الله عليه وآله)) در همه چيز با هم رقابت داشتيم و همچون دو اسب مسابقه ، دوش به دوش هم پيش مى رفتيم ، تا اين كه آنها ادعا كردند پيامبرى از ميان ما برخاسته كه وحى به او مى شود .

ولى ممكن نيست ما به او ايمان بياوريم مگر اين كه بر ما نيز وحى شود ، همان طور كه بر او وحى مى شود ! ! (2)

پي نوشتها

1 و 2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص235 ; «مناقب آل ابيطالب» ، ج 1 ، ص47 ; «تفسير قرطبى» ، ج 7 ، ص80 ; «زاد المسير» ، ج 3 ، ص81 .

آيات و ترجمه

أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّة إِنْ هُوَ إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ

آيا فكر نكردند كه همنشين آنها (پيامبر) هيچ گونه (اثرى از) جنون ندارد؟ ! او فقط بيم دهنده آشكارى است .

شأن نزول : رفيق شما ديوانه نيست

مفسران اسلامى چنين نقل كرده اند : پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه در «مكّه» بود ، شبى بر كوه صفا بر آمد و مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت نمود ، مخصوصاً تمامى طوائف قريش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت ، تا مقدار زيادى از شب گذشت ، بت پرستان «مكّه» گفتند : اِنَّ صاحِبَنا قَدْ جُنَّ باتَ لَيْلاً يَصُوتُ اِلَى الصَّباحِ ! :

«رفيق ما ديوانه شده ، از شب تا صبح نعره مى كشيد» ! در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه پاسخ دندان شكنى داد . (1)

با اين كه آيه شأن نزول خاصى دارد ، در عين حال چون دعوت به شناخت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و هدف آفرينش و آمادگى براى زندگى ديگر مى كند ، با بحث هاى گذشته كه پيرامون «گروه دوزخى و بهشتى» سخن مى گفت ، پيوند روشنى دارد .

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ لا تَأْتيكُمْ إِلاّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ

درباره قيامت از تو سؤال مى كنند ، كى فرا مى رسد؟ بگو : «علمش فقط نزدپروردگار من است ; و هيچ كس جز او (نمى تواند) وقت آن را

آشكار سازد ; (حتى) بر آسمان ها و زمين ، سنگين است ; و جز به طور ناگهانى ، به سراغ شما نمى آيد» ! (باز) از تو سؤال مى كنند ، چنان كه گوئى تو از زمان وقوع آن با خبرى ! بگو : «علمش تنها نزد خداست ; ولى بيشتر مردم نمى دانند» .

شأن نزول : هنگام برپائى رستاخيز

به طورى كه در بعضى از روايات آمده است طايفه قريش به چند نفر مأموريت دادند كه به «نجران» سفر كنند ، و از دانشمندان يهود كه (علاوه بر مسيحيان) در آنجا ساكن بودند مسائل پيچيده اى را سؤال كنند و در بازگشت ، آنها را در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)مطرح سازند (به گمان اين كه پيامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند) از جمله سؤالات اين بود : قيامت در چه زمانى برپا مى شود؟

هنگامى كه آنها اين پرسش را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كردند ، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)-(2)

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعاً وَ لا ضَرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌلِقَوْم يُؤْمِنُونَ

بگو : «من مالك سود و زيان خويش نيستم ، مگر آنچه را خدا بخواهد ; (و از غيب و اسرار نهان نيز خبر ندارم ، مگر آنچه خداوند اراده كند ; ) و اگر از غيب با خبر بودم ، سود فراوانى براى خود فراهم مى كردم ، و هيچ بدى (و زيانى) به من نمى رسيد ; من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى

كه ايمان مى آورند ! (و آماده پذيرش حقّند) .

پي نوشتها

1 . بعضى از مفسران مانند مرحوم «طبرسى» شأن نزول رادرباره جمعى از يهود ذكر كرده كه به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و از مسأله قيامت پرسيدند ، اما از آنجا كه سوره در «مكّه» نازل شده و پيامبر در آنجا با يهود درگيرى نداشت اين موضوع بسيار بعيد به نظر مى رسد .

2 . «تفسير برهان» ، ج 2 ، ص54 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث (با تلخيص) ; «بحار الانوار» ، ج 7 ، ص62 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص249 .

شأن نزول : من بشارت دهنده ام

بعضى از مفسران مانند مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» نقل كرده اند : اهل «مكّه» به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند : تو اگر با خدا ارتباط دارى آيا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آينده با خبر نمى سازد؟ كه از اين طريق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهيه كنى و آنچه به زيان است كنار بگذارى؟

و يا از خشكسالى ، و يا پر آبى مناطق مختلف آگاه سازد ، تا به موقع از مناطق خشك به سرزمين هاى پر بركت كوچ كنى؟ !

در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص154 ; «زاد المسير» ، ابن جوزى ، ج 3 ، ص203 ; «بحر المحيط» ، ج 5 ، ص240 ، ذيل آيه مورد بحث .

آيات و ترجمه

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الاَْنْفالِ قُلِ الاَْنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

از تو درباره انفال (غنائم ، ) سؤال مى كنند ; بگو : «انفال مخصوص خدا و پيامبر است ; پس ، از (مخالفت) خدا بپرهيزيد ! و خصومت هائى را كه در ميان شماست ، آشتى دهيد ! و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد اگر ايمان داريد !

شأن نزول : حكم انفال و غنائم

از «ابن عباس» چنين نقل شده : پيامبر(صلى الله عليه وآله) در روز جنگ «بدر» براى تشويق جنگجويان اسلام ، جوائزى تعيين كرد ; مثلاً فرمود :

كسى كه فلان فرد دشمن را اسير كند و نزد من آورد چنين پاداشى را به او خواهم داد ، اين تشويق (علاوه بر روح ايمان و جهاد كه در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد سربازان جوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يك مسابقه افتخارآميز با سرعت به سوى هدف بشتابند .

ولى پيرمردان و افراد سالخورده در زير پرچم ها توقف كردند ، هنگامى كه جنگ «بدر» پايان پذيرفت ، جوانان براى گرفتن پاداش هاى افتخارآميز خود ، به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)شتافتند ، اما پيرمردان به آنها گفتند : ما نيز سهمى داريم ; زيرا ما تكيه گاه و مايه دلگرمى شما بوديم و اگر كار بر شما سخت مى شد و عقب نشينى مى كرديد ، حتماً به سوى ما مى آمديد ، در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند ، آيه فوق نازل شد و صريحاً

غنائم را متعلق به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) معرفى كرد كه هر گونه بخواهد با آن رفتار كند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم آن را به طور مساوى در ميان همه جنگجويان تقسيم كرد ، و دستور داد : ميان برادران دينى صلح و اصلاح شود . (1)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد ! و (نيز) در امانت هاى خود خيانت روا مداريد ، در حالى كه مى دانيد (اين كار ، گناه بزرگى است) !

و بدانيد اموال و اولاد شما ، وسيله آزمايش است ; و (براى كسانى كه از عهده امتحان برآيند ، ) پاداش عظيمى نزد خداست !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص211 .

شأن نزول : توبه ابولبابه

درباره شأن نزول آيات فوق ، رواياتى نقل شده ، از جمله امام باقر و امام صادق(عليهما السلام)فرموده اند : پيامبر دستور داد : يهود «بنى قريظه» (طايفه اى از يهود مدينه) را محاصره كنند . اين محاصره بيست و يك شب ادامه يافت ، از اين جهت يهوديان ناچار شدند پيشنهاد صلحى _ همانند صلحى كه برادرانشان از طايفه «بنى نضير» (گروه ديگرى از يهود مدينه) كرده بودند _ بكنند به اين ترتيب كه : از سرزمين «مدينه» كوچ كرده به سوى «شام» بروند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) از پذيرش اين پيشنهاد امتناع كرد (شايد به اين جهت

كه صداقتشان در اين پيشنهاد مشكوك بود) .

فرمود : بايد حكميّت «سعد بن معاذ» را بپذيريد .

آنها تقاضا كردند پيامبر «ابُولُبابه» را (كه يكى از ياران پيامبر در مدينه بود) نزد آنها بفرستد ، «ابُولُبابه» با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود .

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين پيشنهاد را قبول كرد ، و «ابُولُبابه» را نزد آنها فرستاد آنها با «ابُولُبابه» مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميّت «سعد بن معاذ» را بپذيرند؟

«ابُولُبابه» اشاره به گلوى خود كرد ; يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد ، تن به

اين پيشنهاد ندهيد . پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر داد .

«ابُولُبابه» مى گويد : هنوز نخستين گام را برنداشته بودم كه متوجه شدم : من به خدا و پيامبر خيانت كرده ام . آيه هاى فوق درباره او نازل شد .

در اين هنگام «ابُولُبابه» سخت پريشان گشت به طورى كه خود را با طنابى به يكى از ستون هاى مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته گفت :

به خدا سوگند ! نه غذا مى خورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد ، مگر اين كه خداوند توبه مرا بپذيرد .

هفت شبانه روز گذشت ، نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى هوش به روى زمين افتاد . خداوند توبه او را پذيرفت .

اين خبر به وسيله مؤمنان به اطلاع او رسيد ولى او سوگند ياد كرد كه من خود را از ستون باز نمى كنم تا

پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيايد و مرا بگشايد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و او را گشود .

«ابُولُبابه» گفت : براى تكميل توبه خود خانه ام را كه در آن مرتكب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى كنم .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : كافى است يك سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى . (1)

همين مضمون در كتب اهل تسنن نيز درباره شأن نزول آيه آمده است ولى از آنجا كه آيات گذشته مربوط به حادثه «بدر» بود ، بعضى بعيد دانسته اند اين آيه درباره داستان يهود «بنى قريظه» باشد ; زيرا اين جريان مدت ها بعد واقع شد .

از اين رو گفته اند : منظور از روايات فوق ، اين است كه : داستان «ابُولُبابه» يكى از مصاديق آيه مى تواند باشد نه اين كه در اين موقع نازل گرديده باشد و اين تعبير در مورد شأن نزول آيات سابقه دارد .

مثلاً در بعضى از كتب ، از پاره اى از صحابه نقل شده كه فلان آيه در مورد قتل «عثمان» نازل گرديده در حالى كه مى دانيم قتل عثمان ساليان دراز بعد از وفات پيامبر بود .

اين احتمال نيز هست كه آيه در حادثه «بنى قريظه» نازل شده باشد اما چون تناسب با آيات «بدر» داشته به فرمان پيامبر به آنها ملحق شده است .

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ

(به خاطر بياور) هنگامى را كه كافران نقشه مى كشيدند كه تو

را به زندان بيفكنند ، يا به قتل برسانند ، و يا (از «مكّه») خارج سازند ، آنها چاره مى انديشيدند و خداوند هم تدبير مى كرد و خدا بهترين تدبير كنندگان و چاره جويان است .

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، ج 2 ، ص143 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص36 .

شأن نزول : توطئه قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله)و زمينه هجرت

مفسران و محدثان ، آيه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند كه منتهى به هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به «مدينه» شد .

اين حوادث كه با تعبيراتى مختلف نقل شده همگى يك حقيقت را تعقيب مى كنند و آن اين كه : خداوند به طرز اعجاز آميزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از دام يك خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشيد ، حادثه طبق نقل «درّ المنثور» چنين است :

گروهى از قريش و اشراف «مكّه» از قبائل مختلف جمع شدند تا در «دارُ النَّدْوَةِ» (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان «مكّه») اجتماع كنند ، و درباره خطرى كه از ناحيه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را تهديد مى كرد بينديشند .

(مى گويند : ) در اثناء راه پير مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى) از او پرسيدند : كيستى؟

گفت : پير مردى از اهل «نجد» هستم ، چون از تصميم شما با خبر شدم ، خواستم

در مجلس شما حضور يابم و عقيده و خير خواهى خود را از شما دريغ ندارم .

گفتند : بسيار خوب ، داخل شو

! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد .

يكى از حاضران رو به جمعيت كرده ، گفت : درباره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) بايد فكرى كنيد ; زيرا به خدا سوگند بيم آن مى رود كه بر شما پيروز گردد (و آئين و عظمت شما را در هم پيچد) .

از آن ميان يكى پيشنهاد كرد او را «حبس» كنيد تا در زندان جان بدهد . . .

پير مرد نجدى اين نظر را رد كرده ، گفت : بيم آن مى رود كه طرفدارانش بريزند و در يك فرصت مناسب او را از زندان آزاد كنند و او را از اين سرزمين بيرون ببرند ، بايد فكر اساسى ترى كنيد .

ديگرى گفت : او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد ; زيرا همين كه از ميان شما بيرون برود هر كار كند ، ضررى به شما نخواهد زد و سر و كارش با ديگران است .

پير مرد نجدى گفت : به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست ، مگر شيرينى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمى بينيد ، اگر اين كار را انجام دهيد به سراغ ساير عرب مى رود ، گرد او را مى گيرند ، سپس با انبوه جمعيت به سراغ شما باز مى گردد ، شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند !

جمعيت گفتند : به خدا راست مى گويد ، فكر ديگرى كنيد .

«ابوجهل» كه تا آن

وقت ساكت بود به سخن در آمده ، گفت : من عقيده اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى دانم !

گفتند : چه عقيده اى؟

گفت : از هر قبيله اى جوانى شجاع و شمشيرزن را انتخاب مى كنيم و به دست هر يك شمشير برّنده اى مى دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند ، هنگامى كه به اين صورت او را به قتل برسانيد ، خونش در همه قبائل پخش مى شود ، و باور نمى كنم طايفه «بنى هاشم» بتوانند با همه طوائف قريش بجنگند و مسلماً در اين صورت به خون بها راضى مى شوند ، و ما هم از آزار او راحت خواهيم شد .

پير مرد نجدى (با خوشحالى) گفت : به خدا رأى صحيح همين است كه اين جوانمرد گفت ، من هم غير از آن عقيده اى ندارم (و به اين ترتيب اين پيشنهاد به اتفاق پذيرفته شد) و آنها با اين تصميم پراكنده شدند .

جبرئيل فرود آمد ، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد : شب را در بستر خويش نخوابد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) شبانه به سوى غار «ثور»(1) حركت كرد و سفارش نمود على(عليه السلام) در بستر او بخوابد (تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند خيال كنند او در بستر است و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود) .

هنگامى كه صبح شد ، به خانه ريختند و جستجو كردند على(عليه السلام) را در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديدند و

به اين ترتيب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب كرد .

صدا زدند : پس محمد(صلى الله عليه وآله) كجاست؟

فرمود : نمى دانم .

آنها به دنبال ردّ پاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) حركت كردند تا به كوه رسيدند و به نزديكى غار اما (با تعجب ديدند تار عنكبوتى در جلو غار نمايان است و درب غار را پوشانده ، به يكديگر گفتند : اگر او در اين غار بود اثرى از اين تارهاى عنكبوت بر در غار وجود نداشت ، و به اين ترتيب باز گشتند) .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه روز در غار ماند (و هنگامى كه دشمنان همه بيابان هاى «مكّه» را جستجو كردند ، خسته و مأيوس باز گشتند ، او به سوى «مدينه» حركت كرد) . (2)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ

آنها كه كافر شدند اموالشان را براى باز داشتن (مردم از راه خدا) انفاق مى كنند ، آنها اين اموال را (در اين راه) مصرف مى كنند اما مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شكست خواهند خورد . و (در جهان ديگر اين) كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد .

پي نوشتها

1 . غار ثور ، غارى است در نزديكى مكّه .

2 . «درّ المنثور» ، ج 3 ، ص179 ، ذيل آيه مورد بحث ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ،

ج 19 ، ص28 به بعد ، باب 6 : الهجرة و مباديها و . . .

و ص47 .

شأن نزول : كمك هاى مالى مردم مكّه براى نبرد بدر

در «تفسير على بن ابراهيم» و بسيارى ديگر از تفاسير چنين آمده است : آيه فوق در مورد جنگ بدر و كمك هاى مالى مردم «مكّه» نازل شده است ; زيرا هنگامى كه مشركان «مكّه» به وسيله قاصد «ابوسفيان» از جريان آگاه شدند ، اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند ، اما سرانجام شكست خورده ، كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايه حسرت و اندوهشان شد . (1)

البته در آيه نخست اشاره به ساير كمك هاى آنها در مبارزاتشان بر ضد اسلام نيز هست و مسأله به طور كلى مطرح شده است .

بعضى نيز گفته اند : آيه درباره كمك هاى «ابوسفيان» براى استخدام دو هزار مزدور در جنگ اُحد نازل شده است . (2)

ولى از آنجا كه آيات در رديف آيات مربوط به جنگ بدر قرار گرفته شأن نزول اوّل صحيح تر به نظر مى رسد .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص205 و ج 19 ، ص 231 و 243 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص277 (دار الكتاب قم) ; «نور الثقلين» ، ج 2 ، ص154 .

2 . «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص180 ، ج 19 ، ص230 ، و ج 20 ، ص117 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» ، ج 9 ، ص322 ; «درّ المنثور» ، ج 3 ، ص184 .

فصل ششم : سوره توبه

آيات و ترجمه

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ

وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ

يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَة مِنْهُ وَ رِضْوان وَ جَنّات لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ

خالِدينَ فيها أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ

آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده ، و در راه او جهاد كرده است؟ ! (اين دو ، ) نزد خدامساوى نيستند ! و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند !

آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نمودند مقامشان نزد خدا برتر است ; و آنها پيروز و رستگارند !

پروردگارتان آنها را به رحمتى از ناحيه خود ، و رضايت (خويش) ، و باغ هائى از بهشت بشارت مى دهد كه در آن ، نعمت هاى جاودانه دارند .

همواره و تا ابد در اين باغ ها (و در ميان اين نعمت ها) خواهند بود ; زيرا پاداش عظيم نزد خداوند است !

شأن نزول : ايمان ، برترين افتخار

در شأن نزول آيات فوق ، روايات مختلفى در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است ، كه از ميان آنها آنچه صحيح تر به نظر مى رسد ، ذيلاً مى آوريم .

دانشمند معروف اهل سنت «حاكم ، ابوالقاسم حسكانى» از «بُرَيدَة» نقل مى كند : «شَيْبَه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على(عليه

السلام) از كنار آنها گذشت ، پرسيد :

به چه چيز افتخار مى كنيد؟

«عباس» گفت : امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد ، و آن مسأله آب دادن به حجاج خانه خدا است .

«شيبه» گفت : من تعميركننده مسجدالحرام (و كليددار خانه كعبه) هستم .

على(عليه السلام) گفت : با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد ، آنها پرسيدند : كدام افتخار؟ !

فرمود : من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورديد .

«عباس» خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد (و به عنوان شكايت) گفت :

آيا نمى بينى على(عليه السلام) چگونه با من سخن مى گويد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : على(عليه السلام) را صدا كنيد ، هنگامى كه به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد ، فرمود :

چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى؟

على(عليه السلام) عرض كرد : اى رسول خدا ! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است ، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود ، و هر كس مى خواهد خشنود !

جبرئيل نازل شده ، گفت : اى محمّد ! پروردگارت به تو سلام مى فرستد ، و مى گويد : اين آيات را بر آنها بخوان (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ . . . ) .

«آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجدالحرام را هم چون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او

قرار داديد؟ هرگز مساوى نيستند» . (1)

همين روايت ، به همين مضمون ، يا با تفاوت كمى ، در كتاب هاى فراوانى از اهل سنت نقل شده ، مانند «تفسير طبرى» و «ثعلبى» ، «اسباب النزول واحدى» ، تفسير «خازن بغدادى» ، «معالم التنزيل» علامه بَغوى ، «مناقب» ابن مغازلى ، جامع الاصول «ابن اثير» ، تفسير «فخر رازى» و كتاب هاى ديگر . (1)

به هر حال ، حديث فوق از احاديث معروف و مشهورى است كه حتى افراد متعصب به آن اعتراف كرده اند و ما پس از اتمام تفسير اين آيات ، باز در اين باره سخن خواهيم گفت .

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الاَْرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الاْخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ

إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَديرٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود : «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد» ! بر زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟ ! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟ ! با اين كه متاع زندگى دنيا ، در برابر آخرت ، جز اندكى نيست !

اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد ، شما را مجازات دردناكى مى كند ، و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد ; و هيچ زيانى به او نمى رسانيد ; و خداوند بر هر چيزى تواناست

!

پي نوشتها

1 . براى توضيح بيشتر درباره اين حديث و مشخصات مدارك آن به كتاب «احقاق الحق» ، ج 3 ، ص122_127 ، و «الغدير» ، ج 2 ، ص 53 و 54 مراجعه فرمائيد .

سوره كهف

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً

آيا گمان كردى اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟ !

زمانى را (به خاطر بياور) كه آن جوانان به غار پناه بردند ، و گفتند : «پروردگارا ! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن ، و راه نجاتى براى ما فراهم ساز» !

ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم ، و سال ها در خواب فرو رفتند .

سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (و اين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه ، مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند .

شأن نزول : حركت به سوى جهاد

از «ابن عباس» و ديگران نقل شده آيات فوق درباره جنگ «تبوك» در آن هنگام نازل گرديد كه پيامبر از «طائف» به «مدينه» بازگشت و مردم را آماده پيكار با «روميان» نمود .

در روايات اسلامى آمده است : پيامبر(صلى الله عليه وآله) معمولاً مقاصد جنگى و هدف هاى نهائى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى ساخت ، تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد ، ولى درمورد«تبوك»چون مسأله شكل ديگرى داشت ، قبلاً

باصراحت اعلام نمود : مابه مبارزه با «روميان» مى رويم ; زيرا مبارزه با امپراطورى روم شرقى ، همانند جنگ با مشركان «مكّه» و يا يهود «خيبر» كار ساده اى نبود ، و مى بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملاً آماده شوند و خودسازى كنند .

به علاوه فاصله ميان «مدينه» و سرزمين روميان بسيار زياد بود ، و از همه گذشته ، فصل تابستان ، گرما و برداشت محصول غلات و ميوه ها بود .

همه اين امور ، دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى ساخت ، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ترديد و دودلى نشان مى دادند !

آيات فوق نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده ، به مسلمانان هشدار داد ، اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت . (1)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لى وَ لا تَفْتِنِّي أَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ

بعضى از آنها مى گويند : «به ما اجازه ده (تا در جهاد شركت نكنيم) و ما را به گناه نيفكن» ! آگاه باشيد آنها (هم اكنون) در گناه سقوط كرده اند ; و جهنم كافران را احاطه كرده است !

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول را به طور اجمال بسيارى از مفسران مانند : «طبرسى» در «مجمع البيان» (ج 5 ، ص55) و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و «آلوسى» در «روح المعانى» ، ذيل آيات مورد بحث آورده اند . («بحار الانوار» ، ج 21 ، ص189) .

شأن نزول : بهانه جوئى براى عدم شركت در جهاد

گروهى از مفسران نقل كرده اند : هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمانان را آماده «جنگ تبوك» مى ساخت و دعوت به حركت مى كرد يكى از رؤساى طايفه «بنى سَلمَة» به نام «جَدّ بن قَيْس» كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده ، عرض كرد :

اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم ; زيرا علاقه شديدى به زنان دارم ، مخصوصاً اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ، ممكن است دل از دست بدهم ، مفتون آنها شوم ! و دست از كارزار بكشم ! پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او اجازه داد .

در اين موقع ، آيه فوق نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)رو به گروهى از «بنى سَلمَه» كرد .

گفت : بزرگ شما كيست؟

گفتند : «جدّ بن قَيس» ، ولى او مرد بخيل و ترسوئى است .

فرمود : چه دردى بدتر از درد بخل .

سپس فرمود : بزرگ شما آن جوان سفيدرو «بِشْر بن بَرّاء» است (كه مردى است پر سخاوت و گشاده روى) . (1)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ

وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ

و در ميان آنها كسانى هستند كه در (تقسيم) غنائم به تو خرده مى گيرند ; اگر از آن (غنائم ، سهمى) به آنها داده شود راضى مى شوند ; و اگر داده نشود خشم مى گيرند

( ; خواه حق آنها باشد يا نه) !

(در حالى كه) اگر به آنچه خدا و پيامبرش به آنان داده راضى باشند و بگويند : «خداوند براى ما كافى است ! و به زودى خدا و رسولش از فضل خود به ما مى بخشند ; ما تنها رضاى او را مى طلبيم» (براى آنها بهتر است) !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص 193 ، 212 و 213 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص 291 ، 292 .

شأن نزول : دشمنان سرسخت

در «تفسير درّ المنثور» از «صحيح بخارى» و «نسائى» و از گروهى ديگر چنين نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن) بود كه يكى از طايفه «بنى تميم» به نام «ذُو الْخُوَيْصِرَة» فرا رسيده صدا زد :

اى رسول خدا ! عدالت كن !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : واى بر تو اگر من عدالت نكنم ، چه كسى عدالت خواهد كرد؟ !

«عمر» صدا زد : اى رسول خدا ! به من اجازه بده تا گردنش را بزنم .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : او را به حال خود واگذار ! او يارانى دارد كه شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها كوچك مى شمريد ، ولى با اين حال ، آنها از دين فرار مى كنند همان گونه كه تير از كمان ! (1)

در اين هنگام ، آيات فوق نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد .

وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ

أُذُنُ خَيْر لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند : «او آدم خوش باورى است» ! بگو : «خوش باور بودن او به نفع شماست ! (ولى بدانيد) او به خدا ايمان دارد ; و (تنها) مومنان را تصديق مى كند ; و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند» ! و آنها كه رسول خدا را آزار مى دهند ، عذاب دردناكى دارند !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص173 ، و ج 22 ، ص 37 و 38 ، و ج 30 ، ص579 ، و ج 33 ، ص 327 ، 335 و 339 .

شأن نزول : اين حُسن است ، نه عيب

براى آيه فوق ، شان نزول هائى ذكر شده ، كه بى شباهت به يكديگر نيست ، از جمله اين كه : اين آيه درباره گروهى از منافقان نازل شده ، كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار ، درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گفتند ، يكى از آنان گفت : اين كار را نكنيد ; زيرا مى ترسيم به گوش «محمّد» برسد ، و او به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند) .

يكى از آنان كه نامش «جلاس» بود گفت : مهم نيست ، ما هر چه بخواهيم مى گوئيم ، و اگر به گوش او رسيد ، نزد وى مى رويم ، و انكار مى كنيم ، و او از ما مى پذيرد ; زيرا محمّد(صلى

الله عليه وآله) آدم خوش باور و دهن بينى است ، و هر كس هر چه بگويد قبول مى كند ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ

آنها براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند ، تا شما را راضى سازند ; در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا و رسولش را راضى كنند ، اگر ايمان دارند !

آيا نمى دانند هر كس با خدا و رسولش دشمنى كند ، براى او آتش دوزخ است ; جاودانه در آن مى ماند؟ ! اين ، همان رسوائى بزرگ است !

1 . «تفسير الميزان» ، ج 9 ، ص323 ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص95 ، ح 48 (با اندكى تفاوت) و ج 22 ، ص38و39 ; «درّ المنثور» ، ج 3 ، ص253 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث (قابل توجه اين كه گاهى در منابع به جاى جلاس ، خلاس آمده است) .

شأن نزول : آتش كيفر دشمنى با خدا

از گفتار بعضى از مفسران چنين استفاده مى شود : دو آيه فوق ، مكمّل آيه گذشته است ، و طبعاً در همان شأن نزول نازل شده ، ولى جمعى ديگر از مفسران ، شأن نزول ديگرى براى اين دو آيه نقل كرده اند و آن اين كه :

هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه «تبوك» ، آياتى نازل شد ، يكى

از منافقان گفت : به خدا سوگند اين گروه ، نيكان و اشراف ما هستند ، اگر آنچه را «محمّد»(صلى الله عليه وآله) درباره آنها مى گويد ، راست باشد ، اينها از چهارپايان هم بدترند ، يكى از مسلمانان ، اين سخن را شنيد و گفت : به خدا آنچه او مى گويد ، حق است ، و تو از چهارپا بدترى !

اين سخن به گوش پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد ، به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد : چرا چنين گفتى؟

او سوگند ياد كرد ، چنين سخنى نگفته است .

مرد مؤمنى كه با او طرف بود و اين سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گزارش داده بود ، گفت : خداوندا ! خودت راستگو را تصديق ، و دروغگو را تكذيب فرما . آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت . (1)

يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ

لاتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَة مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ

منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضدّ آنان نازل گردد ، و آنها را از اسرار درون قلبشان خبر دهد . بگو : «استهزاء كنيد ! خداوند ، آنچه را از آن بيم داريد ، آشكار مى سازد» !

و اگر از آنها بپرسى : («چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد؟ ! ») ، مى گويند : «ما بازى و

شوخى مى كرديم» ! بگو : «آيا خدا و آيات او و پيامبرش را مسخره مى كرديد»؟ !

(بگو : ) عذرخواهى نكنيد (كه بيهوده است ; چرا كه) شما پس از ايمان آوردن ، كافر شديد . اگر گروهى از شما را (به خاطر توبه) مورد عفو قرار دهيم ، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد ; زيرا مجرم بودند !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص39 و ج 17 ، ص183 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : توطئه قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله)

براى آيات فوق ، شأن نزول هاى متعددى نقل شده ، كه همه مربوط به كارهاى منافقان ، پس از جنگ «تبوك» است .

از جمله اين كه : گروهى از منافقان در يك جلسه سرّى ، براى قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله)توطئه كردند كه ، پس از مراجعت از جنگ «تبوك» ، در يكى از گردنه هاى سر راه ، به صورت ناشناس كمين كرده ، شتر پيامبر(صلى الله عليه وآله)را رم دهند ، و بدين گونه حضرت را به قتل برسانند .

خداوند پيامبرش را از اين نقشه ، آگاه ساخت ، و او دستور داد : جمعى از مسلمانان مراقب باشند ، و آنها را متفرق سازند .

زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آن «عقبه» (گردنه) رسيد ، «عمّار» ، مهار مركب پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در دست داشت ، و «حذيفه» از پشت سر آن را مى راند ، در اين هنگام ، گروه منافقان ، كه صورت هاى خود را پوشانده بودند فرا رسيدند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «حذيفه» فرمود

: به صورت مركب هاى آنها بزن ، و آنها را دور كن ، «حذيفه» چنين كرد .

هنگامى كه ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)بدون خطر از «عقبه» گذشت ، به «حذيفه» فرمود : آنها را نشناختى؟

عرض كرد : نه ، هيچ يك از آنها را نشناختم .

پس از آن ، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نام همه آنها را براى او برشمرد .

«حذيفه» عرض كرد : حال كه چنين است ; چرا گروهى را نمى فرستى آنها را به قتل برسانند؟

فرمود : «دوست ندارم عرب بگويد : هنگامى كه «محمّد» به وسيله يارانش پيروز شد ، به كشتن آنها پرداخت» ! (1)

اين شأن نزول از امام باقر(عليه السلام) نقل شده ، و در كتب متعددى از حديث و تفاسير نيز آمده است .

در شأن نزول ديگرى مى خوانيم : گروهى از منافقان ، هنگامى كه موضع پيغمبر(صلى الله عليه وآله)را در برابر دشمن در «تبوك» مشاهده كردند ، از روى تمسخر گفتند : اين مرد گمان مى كند ، قصرهاى «شام» و دژهاى نيرومند «شاميان» را تسخير خواهد كرد ، چنين چيزى محال است ، محال .

خداوند ، پيامبر خود را از اين واقعه آگاه ساخت ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد راه را بر اين گروه ببندند ، سپس آنها را صدا زده ملامت كرد ، و فرمود : شما چنين و چنان گفتيد ، آنها عذر آوردند ، كه ما قصد و غرضى نداشتيم ، مزاح و شوخى مى كرديم ، و بر اين موضوع سوگند ياد كردند ! (2)

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا

وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الاَْرْضِ مِنْ وَلِىّ وَ لا نَصِير

به خدا سوگند مى خورند كه (در غياب پيامبر ، سخنان نادرست) نگفته اند ; در حالى كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته اند ; و پس از اسلام آوردنشان ، كافر شده اند ; و تصميم (به كار خطرناكى) گرفتند ، كه به آن نرسيدند . آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند و رسولش ، آنان را به فضل (و كَرَم) خود ، بى نياز ساختند ! (با اين حال ، ) اگر توبه كنند ، براى آنها بهتر است ; و اگر روى گردانند ، خداوند آنها را در دنيا و آخرت ، به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد ; و در سراسر زمين ، نه ولىّ و حامى دارند ، و نه ياورى !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص196 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

2 . «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص 196 و 197 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : تكذيب و انكار

درباره شأن نزول اين آيه ، روايات مختلفى نقل شده ، كه همه آنها نشان مى دهد : بعضى از منافقان ، مطالب زننده اى درباره اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفته بودند ، و پس از فاش شدن اسرارشان ، سوگند دروغ ياد

كردند كه چيزى نگفته اند ، و همچنين توطئه اى بر ضد پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيده بودند كه خنثى گرديد .

از جمله اين كه يكى از منافقان به نام «جلاس» ، در ايام غزوه «تبوك» ، پس از شنيدن بعضى از خطبه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، شديداً آن را انكار ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را تكذيب نمود ، و پس از بازگشت به «مدينه» شخصى به نام «عامر بن قيس» كه اين جريان را شنيده بود ، خدمت پيامبر آمد و سخنان «جلاس» را بازگو كرد .

هنگامى كه خود او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمد ، موضوع را انكار نمود ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به هر دو دستور داد : در مسجد ، در كنار منبر سوگند ياد كنند كه دروغ نمى گويند ، هر دو سوگند ياد كردند ، ولى «عامر» عرض كرد : خداوندا ! آيه اى بر پيامبرت نازل كن ، و آن كس كه راستگو است را معرفى فرما !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان آمين گفتند !

«جبرئيل» نازل شد و آيه فوق را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)ابلاغ كرد ، وقتى به جمله «فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ» رسيد «جلاس» عرض كرد : اى رسول خدا ! پروردگار به من پيشنهاد توبه كرده است ، من از گناه خود پشيمانم و توبه مى كنم ، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)توبه او را پذيرفت . (1)

همان گونه كه در سابق نيز اشاره كرديم نقل كرده اند : گروهى از منافقان تصميم داشتند به هنگام بازگشت از جنگ «تبوك» ، در يكى از

گردنه هاى ميان راه ، شتر پيامبر را رم دهند ، تا آن حضرت از بالاى كوه به درّه پرت شود .

ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پرتو وحى الهى ، از اين ماجرا آگاه شد ، و نقشه شوم آنها را نقش بر آب كرد ، مهار «ناقه» را به دست «عمار» سپرد و «حذيفه» را مأمور كرد تا از پشت سر ناقه را براند ، كه مركب كاملاً در كنترل باشد .

حتى به نيروها دستور داد : از راه ديگر بروند ; تا منافقان نتوانند در لابلاى آنها پنهان شوند ، و نقشه خود را عملى كنند ، و هنگامى كه در آن تاريكى شب ، صداى آمدن عده اى را پشت سر خود در آن گردنه شنيد ، به بعضى از همراهان دستور داد : فوراً آنها را باز گردانند ، آنها كه تعدادشان دوازده ، يا پانزده نفر بود ، و قسمتى از صورت خود را پوشانيده بودند ، وقتى وضع را براى اجراى نقشه نامساعد ديدند ، متوارى شدند ، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را شناخت ، و نام هايشان را يك به يك براى بعضى از يارانش برشمرد . (2)

چنان كه خواهيم ديد ، آيه به هر دو برنامه منافقان اشاره مى كند : يكى گفتارى نا به جا از آنها ، و ديگرى توطئه اى كه خنثى شد ، و به اين ترتيب ، به نظر مى رسد : هر دو شأن نزول تؤاماً صحيح باشند .

وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ

فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ

وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ

فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ

بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه : «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد ، قطعاً صدقه خواهيم داد ; و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود» !

اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد ، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند !

اين عمل ، (روح) نفاق را ، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند ، در دل هايشان برقرار ساخت . اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند ; و به خاطر آن است كه دروغ مى گفتند .

آيا نمى دانستند كه خداوند ، اسرار و سخنان درگوشى آنها را مى داند ; و خداوند داناى همه غيب ها (و امور پنهانى) است؟ !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص184 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث و تفاسير ديگر .

2 . اقتباس از «تفسير مجمع البيان» ، و «تفسير المنار» ، و «روح المعانى» و تفاسير ديگر ; «بحار الانوار» ،

ج 17 ، ص184 .

شأن نزول : ثعلبه و ثروتمندى او

در ميان مفسران معروف است : اين آيات ، درباره يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شده است ، او كه مرد فقيرى بود ، و مرتّب به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى رفت ، اصرار داشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) دعا كند ; تا خداوند مال

فراوانى به او بدهد !

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود : قَلِيلٌ تُؤَدِّي شُكْرَهُ خَيْرٌ مِنْ كَثِير لاتُطِيقُهُ : «مقدار كمى كه حقش رابتوانى اداكنى ، بهترازمقدار زيادى است كه توانائى اداءحقش رانداشته باشى» .

آيا بهتر نيست به پيامبر خدا تأسّى جوئى ، و به زندگى ساده اى بسازى؟ ولى «ثعلبه» دست بردار نبود ، و سرانجام به پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كرد : به خدائى كه تو را به حق فرستاده سوگند ياد مى كنم ، اگر خداوند ثروتى به من عنايت كند ، تمام حقوق آن را خواهم پرداخت .

پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى او دعا كرد ، چيزى نگذشت كه (طبق روايتى) پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت ، و ثروت سرشارى به او رسيد .

و طبق روايت ديگرى ، گوسفندى خريد ، و به زودى زاد و ولد كرد ، آن چنان كه نگاهدارى آنها در «مدينه» ممكن نبود ، ناچار به آبادى هاى اطراف «مدينه» روى آورد ، و آن چنان مشغول و سر گرم زندگى مادّى شد ، كه در جماعت و حتى «نماز جمعه» نيز شركت نمى كرد .

پس از مدتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، مأمور جمع آورى «زكات» را نزد او فرستاد ، تا زكات اموال او را بگيرد .

ولى اين مرد كم ظرفيت ، تازه به نوا رسيده و بخيل ، از پرداخت حق الهى ، خوددارى كرد ، نه تنها خوددارى كرد ، كه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نموده گفت :

اين حكم ، برادر «جزيه» است ; ما مسلمان شده ايم كه از پرداخت

«جزيه» معاف باشيم و با پرداخت «زكات» ، چه فرقى ميان ما و غير مسلمانان باقى مى ماند؟ !

اين سخن مى رساند ، او نه مفهوم «جزيه» را فهميده بود ، و نه مفهوم «زكات» را ، و يا فهميده بود ، اما دنياپرستى اجازه بيان حقيقت و اظهار حق به او نمى داد .

به هر حال ، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سخن او را شنيد فرمود : يا وَيْحَ ثَعْلَبَةَ ! يا وَيْحَ ثَعْلَبَة ! : «واى بر ثعلبه ! ، اى واى بر ثعلبه» ! و در اين هنگام آيات فوق نازل شد . (1)

شأن نزول هاى ديگرى نيز ، براى آيات فوق نقل شده ، كه كم و بيش با داستان «ثعلبه» مشابه است ، و از مجموع شأن نزول هاى فوق ، و مضمون آيات ، چنين استفاده مى شود : شخص يا اشخاص مزبور در آغاز در صف منافقان نبودند ، ولى به خاطر همين گونه اعمال ، به آنها پيوستند .

الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ

آنهائى كه از مؤمنانِ اطاعت كار ، در صدقاتشان عيبجوئى مى كنند ، و كسانى را كه(براى انفاق) جز به مقدار توانائى خود دسترسى ندارند ، مسخره مى نمايند ، خدا آنها را مسخره مى كند ; (و كيفر آنها را مى دهد ; ) و براى آنها عذاب

دردناكى است !

چه براى آنها استغفار كنى ، و چه نكنى ، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى ، هرگز خداوند آنها را نمى آمرزد ! چرا كه خدا و پيامبرش را انكار كردند ; و خداوندجمعيت فاسقان را هدايت نمى كند !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص40 ; «مستدرك الوسائل» ، ج 13 ، ص256 ، ح 15289 ، 2 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ، تفاسير «قرطبى» ، «طبرى» ، ذيل آيه و . . .

شأن نزول : كمك مالى به جهاد ، محبوب خدا

روايات متعددى در شأن نزول اين آيات در كتب تفسير و حديث نقل شده ، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود : پيامبر(صلى الله عليه وآله)تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن ، (احتمالاً براى جنگ «تبوك») آماده سازد ، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت .

هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود ، كسانى كه توانائى داشتند ، مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان «زكات» يا كمك بلاعوض ، براى هزينه ارتش اسلام تحويل مسئولان اين امر دادند .

ولى ، بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان ، مانند «ابو عقيل انصارى» يا «سالم بن عمير انصارى» ، با تحمّل كار اضافى ، و كشيدن آب در شب ، دو مَن خرما تهيه كرده ، يك مَن آن را براى خانواده خويش ذخيره ، و يك مَن ديگر را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد ، اين كمك ظاهراً ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى بود .

منافقان عيب جو ، به هر يك از اين دو گروه

ايراد مى گرفتند : كسانى كه زياد پرداخته بودند را ، به عنوان رياكار معرفى مى كردند ، و كسانى كه مقدار ظاهراً ناچيزى كمك نموده بودند را به باد مسخره و استهزاء مى گرفتند كه : آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟ !

آيات فوق نازل شد ، شديداً آنها را تهديد كرد ، و از عذاب خداوند بيم داد ! (1)

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذينَ لايَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيل وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ

إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لايَعْلَمُونَ

بر ضعيفان و بيماران و آنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند ، ايرادى نيست (كه در ميدان جنگ شركت نجويند ، ) هر گاه براى خدا و رسولش خيرخواهى كنند ( ; و از آنچه در توان دارند ، مضايقه ننمايند) . بر نيكوكاران راه مؤاخذه نيست ; و خداوند آمرزنده و مهربان است !

و (نيز) ايرادى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنان را بر مركبى (براى جهاد) سوار كنى ، گفتى : «مركبى كه شما را بر آن سوار كنم ، ندارم» ! (از نزد تو) بازگشتند درحالى كه چشمانشان از اندوه اشكبار بود ; زيرا چيزى نداشتند كه در راه خدا انفاق كنند (و با آن به

ميدان بروند) .

راه مؤاخذه تنها به روى كسانى باز است كه از تو اجازه مى خواهند در حالى كه توانگرند ; (و امكانات كافى براى جهاد دارند ; ) آنها راضى شدند كه با متخلفان (زنان و كودكان و بيماران) بمانند ; و خداوند بر دل هايشان مُهر نهاده ; به همين جهت چيزى نمى دانند !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص96 ، و ج 38 ، ص306 ، ح 6 ; «تفسير عياشى» ، ج 2 ، ص101 ، ح 93 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص302 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : كسانى كه از شركت در جهاد معذورند

در مورد آيه اوّل ، چنين نقل شده : يكى از ياران با اخلاص پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كرد : اى پيامبر خدا ! من پير مردى نابينا و ناتوانم ، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد ، ندارم ، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)سكوت كرد ، سپس آيه نخست نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد . (1)

از اين شأن نزول ، چنين استفاده مى شود : حتى نابينايان به خود اجازه نمى دادند ، بدون اطلاع پيامبر(صلى الله عليه وآله)از شركت در جهاد سر باز زنند ، و با اين احتمال كه شايد ، وجودشان با همين حالت براى تشويق مجاهدان ، و يا حداقل سياهى لشكر مفيد واقع شود ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)كسب تكليف مى كردند .

در مورد آيه دوم نيز ، در روايات مى خوانيم

: هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيده ، و تقاضا كردند وسيله اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود ، اما چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)وسيله اى در اختيار نداشت ، جواب منفى به آنها داد ، آنها با چشم هاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند ، و بعداً به نام «بَكّائُون» مشهور گشتند . (2)

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاتَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لايَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ

هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد ، از شما عذرخواهى مى كنند ; بگو : «عذرخواهى نكنيد ، ما هرگز (سخن) شما را باور نخواهيم كرد ! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته ; و خدا و رسولش ، اعمال شما را مى بينند ; سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگشت داده مى شويد ; و او شما را به آنچه انجام مى داديد ، آگاه مى كند (و جزا مى دهد)» !

هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد ، براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند ، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد ; از آنها اعراض كنيد (و روى بگردانيد) ; چرا كه پليدند ! وجايگاهشان دوزخ است ، به

كيفر اعمالى كه انجام مى دادند .

براى شما قسم ياد مى كنند تا از آنها راضى شويد ; اگر شما از آنها راضى شويد ، خداوند (هرگز) از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص200 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص218 .

شأن نزول : هيچ عذرى پذيرفته نيست

بعضى از مفسران مى گويند : اين آيات درباره گروهى از منافقان ، كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى شد ، نازل گرديد ; زيرا هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «تبوك» بازگشت ، دستور داد : هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد ، آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند ، در مقام عذرخواهى برآمدند ، آيات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت . (1)

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

و گروهى ديگر ، به گناهان خود اعتراف كردند ; و كار خوب و بد را به هم آميختند ; اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد ; به يقين ، خداوند آمرزنده و مهربان است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحر المحيط» ، ج 5 ، ص485 ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير ابى السعود» ، ج 4 ، ص93 ، ذيل آيه مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 44 ، ص264 ، ذيل آيه .

شأن نزول : باز هم توبه ابولبابه

در مورد شأن نزول آيه فوق ، رواياتى نقل شده ، كه در بيشتر آنها به نام «ابو لبابه انصارى» برخورد مى كنيم ، طبق روايتى : او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند ، و هنگامى كه آيات قرآن در مذمت متخلفين را شنيدند ، بسيار ناراحت و پشيمان گشتند ، خود را به ستون هاى مسجد پيغمبر(صلى الله عليه وآله)بستند .

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از جنگ بازگشت و از حال آنها خبر گرفت ، عرض كردند : آنها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند ، تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آنها را باز نمايد .

رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود : من نيز سوگند ياد مى كنم ، چنين كارى را نخواهم كرد ، مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد .

آيه فوق نازل شد كه خداوند توبه آنها را پذيرفته ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را از ستون مسجد باز كرد .

آنها به شكرانه اين موضوع ، همه اموال خود را به پيامبر تقديم داشتند ، و عرض كردند :

اين همان اموالى است كه به خاطر دلبستگى به آن ، ما از شركت در جهاد خوددارى كرده ايم ، همه اينها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن !

پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است ، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد ، و دستور داد : پيامبر قسمتى از

اموال آنها را برگيرد ، و مطابق بعضى از روايات ، يك سوم از اموال آنها را پذيرفت . (1)

در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم : آيه فوق درباره «ابو لبابه» و راجع به داستان «بنى قريظه» است .

«بنى قريظه» گروهى از «يهود» بودند ، با «ابو لباله» مشورت كردند آيا تسليم حكم پيامبر(صلى الله عليه وآله)بشوند يا نه؟

او گفت : اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند ! سپس از اين گفته خود پشيمان شد و توبه كرد ، و خود را به ستون مسجد بست و تا آيه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذيرفت . (2)

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَِمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

و گروهى ديگر ، به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست) ; يا آنها را مجازات مى كند ، و يا توبه آنان را مى پذيرد ( ، هر طور كه شايسته باشند) ; و خداوند دانا و حكيم است !

پي نوشتها

1 و 2 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ، و تفاسير ديگر ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص 67 ، 93 و 94 ، و ج 21 ، ص201 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص 303 و 304 .

شأن نزول : پشيمانى از شركت نكردن در جهاد

جمعى از مفسران گفته اند : آيه فوق ، درباره سه نفر از متخلفان جنگ «تبوك» به نام «هلال بن اميّه» ، «مرارة بن ربيع» و «كعب بن مالك» نازل شده است ، (1) كه شرح پشيمانى و چگونگى توبه

آنها ، در ذيل آيه 118 همين سوره ، به خواست خدا خواهد آمد .

از بعضى ديگر از روايات استفاده مى شود : آيه فوق درباره بعضى از «كفار» است ، كه در ميدان هاى جنگ با مسلمانان ، شخصيت هاى بزرگى مانند : «حمزه» سيد الشهداء ، و امثال او را شهيد كردند ، سپس دست از شرك برداشته و به آئين اسلام روى آوردند . (2)

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

لاتَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْم أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ

أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ

لايَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ

(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن (به مسلمانان) ، و (تقويت) كفر ، و تفرقه افكنى ميان مومنان ، و كمين گاه براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود ; آنها سوگند ياد مى كنند كه : «جز نيكى (و خدمت) ، نظرى نداشته ايم» ! اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند !

هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست ! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده ، شايسته تر

است كه در آن (به عبادت) بايستى ; در آن ، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند ; و خداوند پاكيزگان را دوست دارد !

آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟ ! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند !

(اما) اين بنائى را كه آنها ساختند ، همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد ، در دل هايشان باقى مى ماند ; مگر اين كه دل هايشان پاره پاره شود ; و خداوند دانا و حكيم است !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص 202 و 204 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه .

2 . «كافى» ، ج 2 ، ص407 ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص113 ، و ج 22 ، ص97 ، و ج 69 ، ص 157 و 165 .

شأن نزول : ماجراى مسجد ضرار

آيات فوق ، درباره گروهى ديگر از منافقان است ، كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود ، اقدام به ساختن مسجدى در «مدينه» كردند ، كه بعداً به نام «مسجد ضرار» معروف شد .

اين موضوع را همه مفسران اسلامى ، و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند ، اگر چه در جزئيات آن تفاوت هائى ديده مى شود .

خلاصه جريان ، به طورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود ، چنين است :

گروهى از منافقان نزد

پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده عرض كردند : به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله «بنى سالم» (نزديك «مسجد قبا») بسازيم ، تا افراد ناتوان ، بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند ، و همچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانائى آمدن به مسجد شما را ندارند ، فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند ، و اين در موقعى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)عازم جنگ «تبوك» بود .

پيامبر(صلى الله عليه وآله)به آنها اجازه داد ، ولى آنها اضافه كردند : آيا ممكن است شخصاً بيائيد و در آن «نماز» بگزاريد؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : من فعلاً عازم سفرم ، و هنگام بازگشت به خواست خدا به آن مسجد مى آيم ، و در آن نماز مى گزارم .

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از «تبوك» بازگشت ، نزد او آمده گفتند : اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيائى ، در آنجا نماز بگزارى ، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد ، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد دروازه «مدينه» نشده بود .

در اين هنگام ، پيك وحى خدا نازل شد ، آيات فوق را آورد ، و پرده از اسرار كار آنها برداشت ، و به دنبال آن پيامبر دستور داد : مسجد مزبور را آتش زده ، بقاياى آن را ويران كنند ، و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند !

اگر به چهره ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم ، از چنين دستورى در آغاز ، دچار حيرت

خواهيم شد .

مگر ساختن مسجد ، آن هم براى حمايت از بيماران و پيران ، و مواقع اضطرارى ، كه در حقيقت ، هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى ، كار بدى است كه چنين دستورى درباره آن صادر شده؟

اما هنگامى كه چهره باطنى مسأله را بررسى كنيم ، خواهيم ديد اين دستور ، چقدر حساب شده بوده است .

توضيح اين كه :

در زمان جاهليت مردى بود به نام «ابو عامر» ، كه آئين «نصرانيت» را پذيرفته ، و در سلك «راهبان» در آمده بود ، از عبّاد و زهّاد به شمار مى رفت ، و نفوذ وسيعى در طائفه «خزرج» داشت .

آنگاه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «مدينه» هجرت كرد ، و مسلمانان گرد او را گرفتند ، و كار اسلام بالا گرفت .

و هنگامى كه مسلمانان در جنگ «بدر» بر مشركان پيروز شدند ، «ابو عامر» كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود ، اطراف خود را خالى ديد ، به مبارزه با اسلام برخاست ، از «مدينه» به سوى كفار «مكّه» گريخت ، و از آنها براى جنگ با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)استمداد جست ، و از قبائل عرب براى اين كار دعوت كرد .

او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ «احد» را بر ضد مسلمين رهبرى مى كرد ، دستور داد : در ميان دو صف لشكر ، گودال هائى بكنند ، كه اتفاقاً پيامبر در يكى از آنها افتاد ، پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست .

هنگامى كه غزوه «احد» پايان يافت

، و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن روبرو شدند ، آوازه اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد ، او از «مدينه» فرار كرد و به سوى «هرقل» پادشاه «روم» رفت ، تا از او كمك بگيرد ، و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت كند .

ذكر اين نكته نيز لازم است كه : بر اثر اين تحريكات و كارشكنى ها ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)لقب «فاسق» را به او داده بود .

بعضى مى گويند : مرگ به او مهلت نداد تا خواسته خود را با «هرقل» در ميان بگذارد ، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم : او با «هرقل» تماس گرفت و به وعده هاى او دلگرم شد ! .

به هر حال ، او پيش از آن كه بميرد ، نامه اى براى منافقان «مدينه» نوشت ، و به آنها نويد داد كه : با لشكرى از «روم» به كمكشان خواهد آمد ، مخصوصاً توصيه و تأكيد كرد كه : مركزى براى او در «مدينه» بسازند ، تا كانون فعاليت هاى آينده او باشد .

ولى از آنجا كه ساختن چنين مركزى در «مدينه» ، به نام دشمنان اسلام ، عملاً امكان پذير نبود ، منافقان بهتر اين ديدند كه در زير عنوان مسجد ، و به عنوان كمك به بيماران و معذوران ، اين برنامه را عملى سازند .

سرانجام مسجد ساخته شد ، و حتى مى گويند : جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان به نام «مجمع بن حارثه» (يا مجمع بن جاريه) به امامت مسجد برگزيدند .

اما وحى الهى ، پرده از روى كار آنها برداشت ، و شايد اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قبل از رفتن به «تبوك» دستور نداد ، در مقابل آنها شدت عمل به خرج دهند ، براى اين بوده كه هم وضع كار آنها روشن تر شود ، و هم در سفر «تبوك» ناراحتى فكرى ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد .

هر چه بود پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد ، بلكه همان گونه كه گفتيم : بعضى از مسلمانان («مالك بن دخشم» ، و «معنى بن عدى» ، و «عامر بن سكر» ، يا «عاصم بن عدىّ») را مأموريت داد ، كه مسجد را بسوزانند ، و ويران كنند ، آنها چنين كردند .

نخست به وسيله آتش سقف مسجد را سوزاندند ، و بعد ديوارها را ويران ساختند ، و سرانجام محل آن را مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند . (1)

ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ

وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لاَِبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لاََوّاهٌ حَليمٌ

براى پيامبر و مؤمنان ، شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند ، هر چند از نزديكانشان باشند ; (آن هم) پس از آن كه بر آنها روشن شد كه اين گروه ، اهل دوزخند !

و استغفار ابراهيم براى پدرش (عمويش آزر ، ) فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده

بود ; اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست ، از او بيزارى جست ; به يقين ، ابراهيم مهربان و بردبار بود !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، «تفسير ابوالفتوح رازى» ، «تفسير المنار» ، «تفسير الميزان» ، «تفسير نور الثقلين» ، و كتب ديگر ; «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص252 ، باب 30 ، قصة أبى عامر الراهب و مسجد الضرار و فيه ما يتعلق بغزوة تبوك ، و ص 253 ، 255 و 263 .

شأن نزول : استغفار براى مشركان ممنوع

در «تفسير مجمع البيان» ، روايتى به اين مضمون در شأن نزول آيات فوق نقل شده است :

گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى گفتند : آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند ، طلب آمرزش نمى كنى؟ آيات فوق نازل شد و به همه آنها اخطار كرد : هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد . (1)

در شأن نزول اين آيات ، مطالب ديگرى نيز گفته شده است كه ، پس از پايان تفسير آيه خواهد آمد .

وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ

چنان نيست كه خداوند قومى را ، پس از آن كه آنها را هدايت كرد گمراه (و مجازات) كند ; مگر آن كه امورى را كه بايد از آن بپرهيزند ، براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند) ; زيرا خداوند به هر چيزى داناست !

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص42 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث

.

شأن نزول : پيش از ابلاغ تكليف ، مجازاتى نيست

بعضى از مفسران گفته اند : گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات ، چشم از جهان بسته بودند ، جمعى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند و درباره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند ، و چنين مى پنداشتند : شايد آنها گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند . آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد . (1)

بعضى ديگر از مفسران گفته اند : اين آيه در مورد استغفار مسلمانان ، براى مشركان ، واظهار محبت آنها قبل از نهى صريح درآيات سابق نازل شده است ; زيرااين موضوع ، باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود ، آيه فوق نازل شد وبه آنهااطمينان داد استغفارهاى آنان قبل از نهى الهى ، موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد بود . (2)

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريق مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَئُوفٌ رَحيمٌ

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ

مسلماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار ، كه در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند ، نمود ; بعد از آن كه نزديك بود دل هاى گروهى از آنها ، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند) ; سپس خدا توبه آنها را پذيرفت ، كه او نسبت به آنان

مهربان و رحيم است !

و (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در تبوك) تخلّف جستند ، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند ، ) تا آن حدّ كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد ; (حتى) در وجود خويش ، جائى براى خود نمى يافتند ; (و) دانستند كه پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست ; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود ، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند ; خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است !

پي نوشتها

1 و 2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص43 .

شأن نزول : يك درس بزرگ !

مفسران گفته اند : آيه نخست در مورد غزوه «تبوك» و مشكلات طاقت فرسائى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد ، نازل شده ، اين مشكلات به قدرى بود كه ، گروهى تصميم به بازگشت گرفتند ، اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد ، و همچنان پا بر جا ماندند .

مى گويند : از جمله كسانى كه آيه در مورد او نازل شده : «ابو خيثمه» است ، كه از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود ، نه از منافقان ، ولى بر اثر سستى ، از حركت به سوى ميدان «تبوك» خوددارى كرد .

ده روز از اين واقعه گذشت . هوا گرم و سوزان بود ، روزى نزد همسران خود آمد ، در حالى كه سايه بان هائى براى او مرتب و آماده ، آب خنك مهيا ، و طعام خوبى فراهم ساخته بودند .

او ناگهان در فكر

فرو رفت ، و به ياد پيشواى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)افتاده گفت :

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه هيچ گناهى ندارد ، و خداوند گذشته و آينده او را تضمين فرموده ، در ميان بادهاى سوزان بيابان ، اسلحه به دوش گرفته ، و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده ، «ابو خيثمه» را ببين كه در سايه خنك ، و كنار غذاى آماده ، و زنان زيبا قرار گرفته است ، اين انصاف نيست .

سپس رو به همسران خود كرده گفت : به خدا قسم با هيچ كدام از شما ، يك كلمه سخن نمى گويم ، و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم ، تا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ملحق شوم ، اين سخن را گفت ، و زاد و توشه را برگرفت ، و بر «شتر» خود سوار شده حركت كرد ، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند ، او كلمه اى بر زبان جارى نكرد ، و همچنان به حركت ادامه داد ، تا به نزديكى «تبوك» رسيد .

مسلمانان به يكديگر مى گفتند : اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد ، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : اى سوار ! «ابو خيثمه» باشى بهتر است !

هنگامى كه نزديك شد و مسلمانان او را شناختند گفتند : آرى ، «ابو خيثمه» است .

«شتر» خود را بر زمين خواباند ، به پيامبر(صلى الله عليه وآله)سلام گفت ، و ماجراى خويش را بازگو كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او خوش آمد گفت ، و براى او دعا

فرمود . (1)

به اين ترتيب ، او از جمله كسانى بود كه قلبش متمايل به باطل شده بود ، اما به خاطر آمادگى روحى ، خداوند او را متوجه حق ساخت ، و ثابت قدم گردانيد .

در مورد آيه دوم ، شأن نزول ديگرى نقل شده ، كه خلاصه اش چنين است :

سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» ، «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه» ، از شركت در جنگ «تبوك» ، و حركت همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)سرباز زدند ، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند ; بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود ، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند .

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)از ميدان «تبوك» به «مدينه» بازگشت ، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند ، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)حتى يك جمله با آنها سخن نگفت ، و به مسلمانان نيز دستور داد : احدى با آنها سخن نگويد .

آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند ، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمدند ، و اجازه خواستند از آنها جدا شوند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه جدائى نداد ، ولى دستور داد : به آنها نزديك نشوند .

فضاى «مدينه» با تمام وسعتش ، چنان بر آنها تنگ شد كه ، مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ ، شهر را ترك گويند ، و به قله كوه هاى اطراف «مدينه» پناه ببرند .

از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد

، اين بود :

«كعب بن مالك» مى گويد : روزى در بازار «مدينه» ، با ناراحتى نشسته بودم ، ديدم يك نفر مسيحى شامى ، سراغ مرا مى گيرد ، هنگامى كه مرا شناخت ، نامه اى از پادشاه «غسّان» به دست من داد ، كه در آن نوشته بود :

اگر صاحبت تو را از خود رانده ، به سوى ما بيا ، حال من منقلب شد ، گفتم :

اى واى بر من ! كارم به جائى رسيده است كه ، دشمنان در من طمع دارند !

خلاصه ، بستگان آنها غذا مى آوردند ، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند .

مدتى به اين صورت گذشت ، و پيوسته انتظار مى كشيدند توبه آنها قبول شود ، و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد ، اما خبرى نبود .

در اين هنگام ، فكرى به نظر يكى از آنان رسيد ، و به ديگران چنين گفت : اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند ، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ما گنهكاريم ، ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم) .

آنها چنين كردند ، به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند ، و دو نفر از آنان با هم نبودند ، سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرّع به پيشگاه خداوند ، توبه آنان قبول شد ، و آيه فوق در اين زمينه نازل گرديد . (2)

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة

مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

و شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند ; چرا از هر گروهى از آنان ، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند) ، تا در دين (و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود ، آنها را بيم دهند؟ ! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند ، و خوددارى كنند !

پي نوشتها

1 . «الميزان» ، ج 9 ، ص301 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص 203 و 204 و . . .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «سفينة البحار» ، و «تفسير ابوالفتوح رازى» ; «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص 218 ، 219 و 220 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 1 ، ص 296 و 297 ; «تفسير طبرى» ، ذيل آيه مورد بحث و . . .

شأن نزول : وجوب تحصيل علوم دينى

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» ، از «ابن عباس» چنين روايت كرده است :

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سوى ميدان جهاد حركت مى كرد ، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران ، در خدمتش در حركت بودند ، اما پس از آن كه آياتى در مذمت منافقان نازل شد ، و مخصوصاً متخلفان جنگ «تبوك» را به باد ملامت گرفت ، مؤمنان را بيش از پيش مصمم به شركت در ميدان هاى جهاد كرد ، حتى در جنگ هائى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً شركت نمى

كرد ، (سريه ها) ، همگى به سوى ميدان مى رفتند ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)را تنها مى گذاردند ، آيه فوق نازل شد و اعلام كرد : در غير مورد ضرورت ، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند ، (بلكه گروهى در «مدينه» بمانند ، و معارف و احكام اسلام را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)بياموزند ، و به دوستان مجاهدشان پس از بازگشت تعليم دهند) . (1)

همان مفسر بزرگ ، شأن نزول ديگرى به اين مضمون نيز نقل كرده است :

گروهى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، براى تبليغ اسلام به ميان قبائل باديه نشين رفتند ، باديه نشينان مقدم آنها را گرامى داشتند ، و به آنها نيكى كردند ، ولى بعضى به آنها ايراد گرفتند :

چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)را رها كرديد و به سراغ ما آمديد ، آنها از اين نظر ناراحت و افسرده شدند ، و به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشتند ، آيه نازل شد و برنامه تبليغى آنها را تصويب كرد و از آنها رفع نگرانى شد . (2)

شأن نزول سومى نيز ، در «تفسير تبيان» براى آيه فوق نقل شده ، و آن اين كه : باديه نشينان هنگامى كه مسلمان شدند ، براى فرا گرفتن احكام اسلام ، همگى به سوى «مدينه» حركت كردند ، و اين سبب بالا رفتن قيمت اجناس و ارزاق ، مشكلات و گرفتارى هاى ديگرى براى مسلمانان «مدينه» شد ، آيه نازل گرديد و به آنها دستور داد : لازم نيست همگى شهر و ديار خود را خالى كنند ، و

براى فهم معارف اسلام به «مدينه» بيايند ، بلكه كافى است گروهى اين عمل را انجام دهند . (3)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص156 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص179 ; «زاد المسير» ، ج 3 ، ص351 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص156 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 2 ، ص415 ; «درّ المنثور» ، ج 3 ، ص293 .

3 . «التبيان» ، ج 5 ، ص323 ، ذيل آيه مورد بحث .

فصل هفتم : سوره يونس-هود-نحل-رعد-ا . سرا .

آيه و تر جمه

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذينَ لايَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْم عَظيم

قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ

و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود ، كسانى كه ايمان به لقاى ما (و روز رستاخيز) ندارند مى گويند : «قرآنى غير از اين بياور ، يا آن را تبديل كن ! (و آيات نكوهش بت ها را بردار)» بگو : «من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم ; فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود ، پيروى مى كنم ! من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم ، ازمجازات روز

بزرگ (قيامت) مى ترسم» !

بگو : «اگر خدا مى خواست ، من اين آيات را بر شما نمى خواندم ; و (خداوند) از آن آگاهتان نمى كرد ; چه اين كه مدت ها پيش از اين ، در ميان شما زندگى نمودم ; (و هرگز آيه اى نياوردم ; ) آيا نمى فهميد»؟ !

چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد ، يا آيات او را تكذيب مى كند؟ ! مسلماً مجرمان رستگار نخواهند شد !

سوره هود

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

آگاه باشيد ، آنها سينه هاشان را در كنار هم قرار مى دهند ، تا خود (و سخنان خويش) را از او (پيامبر) پنهان دارند ! آگاه باشيد ، آنگاه كه آنها لباس هايشان را به خود مى پيچند (خداوند) مى داند آنچه را پنهان مى كنند و آنچه را آشكار مى سازند ; چرا كه او ، از اسرار درون سينه ها ، آگاه است !

سوره نحل

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطِيرُ الاَْوَّلِينَ

و هنگامى كه به آنها گفته شود : «پروردگار شما چه نازل كرده است»؟ مى گويند : «اينها همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است» .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص213 (با اندكى تفاوت) ; «تفسير آلوسى» ، ج 11 ، ص83 ، ذيل آيات مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص179 .

سوره رعد

كَذَلِك أَرْسلْنَك

فى أُمَّة قَدْ خَلَت مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْك وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبى لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكلْت وَ إِلَيْهِ مَتَابِ

وَ لَوْ أَنَّ قُرْءَاناً سيرَت بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطعَت بِهِ الاَْرْض أَوْ كلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَل لِّلَّهِ الاَْمْرُ جَمِيعاً أَ فَلَمْ يَايْئَسِ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَن لَّوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِيعاً وَ لا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبهُم بِمَا صنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تحُلُّ قَرِيباً مِّن دَارِهِمْ حَتى يَأْتىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يخْلِف الْمِيعَادَ

همان گونه (كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امت هاى ديگرى آمدند و رفتند تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنان بخوانى در حالى كه به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته) كفر مىورزند ، بگو اوپروردگار من است ، معبودى جز او نيست ، بر او توكّل كردم و بازگشتم به سوى اوست .

اگر به وسيله قرآن كوه ها به حركت درآيند يا زمين ها قطعه قطعه شوند يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود (باز هم ايمان نخواهند آورد) ولى همه كارها در اختيارخداست ، آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد) و پيوسته بلاهاى كوبنده اى بر كافران به خاطر اعمالشان وارد مى شود و يا به نزديكى خانه آنها فرود مى آيد تا وعده (نهائى) خدا فرا رسد ، به يقين خداوند در وعده خود تخلّف نمى كند .

سوره إسراء

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ

جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً

وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً

و هنگامى كه قرآن مى خوانى ، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان نمى آورند ، حجاب ناپيدائى قرار مى دهيم ;

و بر دل هايشان پوشش هائى مى نهيم ، تا آن را نفهمند ; و در گوش هايشان سنگينى . و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى ، آنها پشت مى كنند و از تو روى برمى گردانند .

هنگامى كه به سخنان تو گوش فرا مى دهند ، ما بهتر مى دانيم براى چه گوش فرامى دهند ; و (همچنين) در آن هنگام كه با هم نجوا مى كنند ; آنگاه كه ستمگران مى گويند : «شما جز از انسانى كه افسون شده ، پيروى نمى كنيد» !

ببين چگونه براى تو مَثَل ها زدند ; در نتيجه گمراه شدند ، و نمى توانند راه حق را پيدا كنند .

شأن نزول : ظاهرى زيبا و باطنى خبيث

بعضى از مفسران شأن نزول هائى براى اين آيه ذكر كرده اند از جمله اين كه : آيه درباره «اخنس بن شريقِ» منافق نازل شده است ، كه مردى شيرين زبان و پشت هم انداز بود ، و در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) اظهار دوستى و محبت مى كرد ، ولى در باطن

عدوات مى ورزيد . (1)

و نيز از امام باقر(عليه السلام) از «جابر بن عبداللّه» چنين نقل شده : گروهى از مشركان ، هنگامى كه از برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى گذشتند ، سر خود را به زير افكنده ، حتى سر را با لباس خويش مى پوشاندند تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنان را نبيند ، اين آيه درباره آنان نازل گشت . (2)

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء وَكيلٌ

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيات وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ

فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

شايد (ابلاغ) بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود ، ترك كنى (و به تأخير اندازى) ; و سينه ات از اين جهت تنگ (و ناراحت) شود كه مى گويند : «چرا گنجى بر او نازل نشده؟ ! و يا چرا فرشته اى همراه او نيامده است؟ ! » (نگران مباش ! چرا كه) تو فقط بيم دهنده اى ; وخداوند ، نگاهبان و ناظر بر همه چيز است ( ; و به حساب آنان مى رسد) !

آيا مى گويند : «او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (و ساختگى است)» ! بگو : «اگر راست مى گوئيد ، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد ; و تمام كسانى را كه مى توانيد _ غير از خدا _ (براى اين كار)

دعوت كنيد» !

و اگر آنها دعوت شما را نپذيرفتند ، بدانيد (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده ; و هيچ معبودى جز او نيست ! آيا با اين حال ، تسليم مى شويد؟

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص 102 و 103 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه .

2 . «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص103 و ج 18 ، ص237 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير عياشى» ،

ج 2 ، ص139 .

شأن نزول : درخواست برادرى با على(عليه السلام)

براى آيات فوق دو شأن نزول نقل شده ، كه ممكن است هر دو صحيح باشد :

نخست اين كه ، گروهى از رؤساى كفار «مكّه» نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده گفتند : اگر راست مى گوئى كه پيامبر خدا هستى ، كوه هاى «مكّه» را براى ما طلا كن ! و يا فرشتگانى را بياور كه نبوت تو را تصديق كنند ! آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

شأن نزول ديگرى ، از امام صادق(عليه السلام) نقل شده ، و آن اين كه : پيامبر به على(عليه السلام)فرمود : من از خدا خواسته ام ميان من و تو برادرى بر قرار سازد ، و اين درخواست قبول شد ، و نيز خواسته ام تو را وصى من كند ، اين درخواست نيز اجابت گرديد ، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسيد (از روى عداوت و دشمنى) گفتند : به خدا سوگند يك مَن خرما در يك مشك خشكيده ، از آنچه محمّد(صلى الله عليه وآله) از خداى خود

خواسته بهتر است ، (اگر راست مى گويد) ، چرا از خدا نخواسته فرشته اى براى يارى او بر دشمنان بفرستد ، و يا گنجى كه او را از فقر نجات دهد؟(2)

آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ داد .

پي نوشتها

2و1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص 103 و 104 .

شأن نزول : درخواست معجزات از سر لجاجت

مفسران گفته اند : آيه نخست در صلح حديبيه در سال ششم هجرت نازل شده است ، در آن هنگام كه مى خواستند صلح نامه را بنويسند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام)فرمود :

بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم . . . ، سهيل بن عمرو و ساير مشركان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم ! تنها يك رحمان داريم و آن در يمامه است ( مقصودشان مسيلمه كذاب بود كه دعوى نبوت داشت) بلكه بايد بنويسى : باسمك اللّهم همان گونه كه در زمان جاهليت مى نوشتند .

سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود : بنويس : اين صلح نامه اى است كه محمّد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) . . . مشركان قريش گفتند : اگر تو رسول خدا بودى و ما با تو جنگ مى كرديم و راه خانه خدا را بر تو مى بستيم ، بسيار ستمكار بوديم (دعوا در همين رسالت تو است) و لكن بنويس اين صلح نامه محمّد بن عبداللّه است ! . . .

در اين هنگام ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) برآشفتند و گفتند : اجازه بده ما با اينها پيكار كنيم ، پيامبر(صلى الله

عليه وآله) فرمود : نه ، همان گونه كه اينها مى خواهند بنويس ، در اين هنگام آيه فوق نازل شد ، و در مورد لجاجت و بهانه گيرى و مخالفت آنها با نام رحمان كه از اوصاف قطعى خداوند است آنها را شديداً سرزنش كرد . (1)

اين شأن نزول در صورتى صحيح است كه ما اين سوره را مدنى بدانيم تا با داستان صلح حديبيه سازگار باشد ، اما اگر _ آن چنان كه مشهور است _ مكّى بدانيم نوبت به اين بحث نمى رسد .

مگر اين كه شأن نزول اين آيه را پاسخ به گفتار مشركان كه در سوره «فرقان» آمده است بدانيم كه در برابر دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سجده كردن براى رحمان ، گفتند ما رحمان را نمى شناسيم (اسجدوا للرحمن قالوا و ما الرحمن _ فرقان ، آيه 60) و در هر حال آيه فوق منهاى شأن نزول مفهوم روشنى دارد كه در تفسير آن خواهيد خواند . (2)

در مورد شأن نزول آيه دوم نيز بعضى از مفسران بزرگ گفته اند كه در پاسخ جمعى از مشركان مكّه نازل شده است ، كه در پشت خانه كعبه نشسته بودند و به دنبال پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستادند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) (به اميد هدايت آنها) نزد آنها آمد .

عرض كردند : اگر دوست دارى از تو پيروى كنيم اين كوه هاى مكّه را به وسيله قرآنت عقب بران تا كمى اين زمين تنگ و محدود ما گسترش يابد ! و زمين را بشكاف و چشمه ها و نهرهائى در اينجا پديد آور تا درختان غرس

كنيم ، و زراعت نمائيم ! تو به گمان خود كمتر از داود(عليه السلام) نيستى كه خداوند كوه ها را براى او مسخّر كرده بود كه با او هم صدا شده ، تسبيح خدا مى گفتند .

يا اين كه باد را مسخّر ما گردان كه بر دوش آن سوار شويم و به شام رويم و مشكلات خود را حلّ كنيم و ما يحتاج را تهيه نمائيم و همان روز باز گرديم ! ، همان گونه كه مسخّر سليمان(عليه السلام) بود ، تو به گمان خود از سليمان(عليه السلام) كمتر نيستى .

و نيز جدّت قصى (جدّ طايفه قريش) يا هر كس ديگر از مردگان ما را مى خواهى زنده كن تا از او سؤال كنيم آيا آنچه تو مى گويى حق است يا باطل ، زيرا عيسى(عليه السلام)مردگان را زنده مى كرد و تو كمتر از عيسى نيستى !

در اين هنگام آيه دوم مورد بحث نازل شد و به آنها گوشزد كرد كه همه آنچه را مى گوئيد از سر لجاجت است نه براى ايمان آوردن ، و گرنه معجزه كافى براى ايمان آوردن ارائه شده است . (3)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص184 ; «تفسير قرطبى» ، ج 9 ، ص317 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص184 ; «تفسير قرطبى» ، ج 9 ، ص318 .

3 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «اسباب نزول الآيات» ، ص185 ; «تفسير قرطبى» ، ج 9 ، ص318 .

شأن نزول : تبليغات گمراه كننده

در «تفسير مجمع البيان» مى خوانيم : بر طبق بعضى از روايات اين آيه درباره «مقتسمين» (تبعيض گران) كه قبلاً درباره آنها بحث شد نازل گرديده است ، آنها 16 نفر بودند كه به چهار گروه تقسيم شدند ، و هر گروه چهار نفرى بر سر راه مردم در يكى از جاده هاى «مكّه» در ايام حج ايستادند تا پيش از آن كه مردم وارد شوند ، ذهن آنها را نسبت به قرآن و اسلام بدبين سازند ، و بگويند : محمّد(صلى الله عليه وآله) دين و آئين تازه اى نياورده بلكه همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است . (1)

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لايَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ

آنها سوگندهاى شديد به خدا ياد كردند كه : «هرگز خداوند كسى را كه مى ميرد ، بر نمى انگيزد» ! آرى ، اين وعده قطعى خداست (كه همه مردگان را براى جزا باز مى گرداند) ; ولى بيشتر مردم نمى دانند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «موسوعة التاريخ الاسلامى» ، ج 1 ، ص448 .

شأن نزول : رستاخيز حتمى است

مفسران در شأن نزول اين آيه چنين نقل كرده اند كه : مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى داشت ، هنگامى كه از او مطالبه كرد ، او در پرداخت دين خود تعلل ورزيد .

مرد مسلمان ناراحت شد و ضمن سخنانش چنين سوگند ياد كرد : قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظار او هستم . . . (و هدفش قيامت و حساب خدا بود) ، مرد مشرك گفت :

گمان مى برى ما بعد از مرگ زنده مى شويم؟ ! سوگند به خدا ! كه او هيچ مرده اى را زنده نخواهد كرد (اين سخن را به اين جهت گفت كه : آنها بازگشت مردگان را به حيات و زندگى مجدد ، محال ، يا بيهوده مى پنداشتند) . آيه فوق نازل شد و به او و مانند او پاسخ گفت ، (1) و مسأله معاد را با دليل روشنى بيان كرد ، در حقيقت گفتگوى اين دو نفر سببى بود براى طرح مجدد مسأله معاد .

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لاََجْرُ الاْخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا ، هجرت كردند ، در اين دنيا جايگاه (و مقام) خوبى به آنها مى دهيم ; و پاداش آخرت ، از آن هم بزرگ تر است اگر مى دانستند .

آنها كسانى هستند كه صبر و استقامت پيشه كردند ، و تنها بر پروردگارشان توكل مى كنند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير قرطبى» ، ج 10 ، ص105 ; «تفسير ابوالفتوح رازى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» ، ج 14 ، ص140 .

شأن نزول : معامله پر سود

بعضى از مفسران در شأن نزول اين آيات چنين نقل كرده اند كه گروهى از مسلمانان مانند : «بلال» ، «عمّار ياسر» ، «صهيب» و «خبّاب» پس از اسلام آوردن در «مكّه» سخت تحت فشار بودند ، و براى تقويت اسلام و رساندن صداى خود به ديگران ،

پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به «مدينه» هجرت كردند ، هجرتى كه باعث پيروزى آنها و ديگران شد ، در اين ميان «صهيب» كه مرد مسنى بود به مشركان «مكّه» چنين پيشنهاد كرد : من پير مردم و بودن من با شما سودى به حال شما ندارد ، و اگر مخالفتان باشم قدرت بر وارد كردن زيان به شما ندارم ، بيائيد اموال مرا بگيريد و بگذاريد به «مدينه» بروم ، آنها موافقت كردند .

«صهيب» تمام اموال خود را به آنها داد ، و به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) هجرت كرد ، بعضى به «صهيب» گفتند : معامله پر سودى كردى ! آيات فوق نازل شد و پيروزى او و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد .

در تواريخ آمده است : در زمان خلفاء هنگامى كه اموال بيت المال تقسيم مى شد ، و نوبت به مهاجرين مى رسيد ، به آنها مى گفتند : سهم خود را بگيريد ، اين همان است كه خدا در اين دنيا به شما وعده داده ، و آنچه در انتظار شما در جهان ديگر است بيشتر است ، سپس آيه فوق را مى خواندند . (1)

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لاتَنْقُضُوا الاَْيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ

و هنگامى كه با خدا عهد بستيد ، به عهد او وفا كنيد ; و سوگندها را بعد از محكم ساختن نشكنيد ، در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد ، به يقين خداوند از

آنچه انجام مى دهيد ، آگاه است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص34 .

شأن نزول : هشدار از بيعت شكنى

مفسر بزرگ ، «طبرسى» ، در «مجمع البيان» در شأن نزول اين آيه چنين مى گويد :

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم ، و دشمنان فراوان بودند ، و امكان داشت ، بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت و احساس تنهائى ، بيعت خود را با پيامبر(صلى الله عليه وآله) بشكنند و از حمايت او دست بردارند ، آيه فوق نازل شد و به آنها در اين زمينه هشدار داد . (1)

وَ لاتَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باق وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ

و (هرگز) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهائى در برابر آن ناچيز است ! ) آنچه نزد خداست ، براى شما بهتر است اگر مى دانستيد .

آنچه نزد شماست فانى مى شود ; اما آنچه نزد خداست باقى است ; و به كسانى كه صبر و استقامت پيشه كنند مطابق بهترين اعمالى كه انجام ميدانند پاداش خواهيم داد .

هر كس كار شايسته اى انجام دهد ، خواه مرد باشد يا زن ، در حالى كه مؤمن است ، او را به حياتى پاك زنده مى داريم ; و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى

دادند ، خواهيم داد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص116 ، و ج 64 ، ص182 ; «تفسير تبيان» ، ج 6 ، ص420 .

شأن نزول : ثروت دنيا فانى است

مرحوم «طبرسى» مفسر بزرگ ، از «ابن عباس» چنين نقل مى كند : مردى از اهالى «حضرموت» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده عرض كرد : اى رسول خدا ! همسايه اى دارم به نام «امرؤ القيس» ، كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است و مردم گواه صدق منند ، ولى چون براى او احترام بيشترى قائل هستند ، حاضر به حمايت من نيستند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) «امرؤ القيس» را خواست و از او در اين زمينه سؤال كرد ، او در پاسخ ، همه چيز را انكار نمود .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او پيشنهاد سوگند كرد ، ولى ، مرد شاكى عرض كرد : يا رسول اللّه ! اين ، مرد بى بند و بارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغ ياد كند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : به هر حال چاره اى نيست ، يا بايد شهود بياورى و يا بايد تسليم سوگند او شوى ، به هنگامى كه «امرؤ القيس» برخاست تا سوگند ياد كند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او مهلت داد (فرمود : در اين باره بينديش و بعداً سوگند ياد كن) .

آن دو نفر باز گشتند ، در اين حال ، آيه اوّل و دوم مورد بحث نازل شد (و آنها را از سوگند دروغ و عواقب آن

بر حذر داشت) .

هنگامى كه : پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين دو آيه را براى آنها خواند ، «امرؤ القيس» گفت : حق است ، آنچه نزد من است سرانجام فانى مى شود ، اين مرد راست مى گويد ، من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام ، ولى نمى دانم چه مقدار بوده است؟ اكنون كه چنين است ، هر مقدار مى خواهد (و مى داند حق او است) بر گيرد ، و معادل آن هم _ به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام _ بر آن بيفزايد ، در اين هنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد (و به كسانى كه عمل صالح توأم با ايمان دارند بشارت «حيات طيّبه» داد) . (1)

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَة وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَر بَلْ أَكْثَرُهُمْ لايَعْلَمُونَ

و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر مبدّل كنيم (= حكمى را نسخ نمائيم) _ و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند _ آنها مى گويند : «تو افترا مى بندى» ! اما بيشترشان (حقيقت را) نمى دانند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص83 .

شأن نزول : تغيير وظائف

«ابن عباس» مى گويد : مشركان بهانه جو ، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستور سهل ترى در آن بود ، مى گفتند : محمّد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد ،

امروز دستور به چيزى مى دهد ، و فردا از همان نهى مى كند ، اينها نشان مى دهد كه محمّد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا .

در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت . (1)

مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند _ به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است _ آرى ، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند ، غضب خدا بر آنهاست ; و عذاب عظيمى در انتظارشان ! .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص117 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص189 ; «زاد المسير» ، ج 4 ، ص359 .

شأن نزول : تقيّه

بعضى از مفسران ، در شأن اين آيه ، چنين نقل كرده اند : اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند .

آنها «عمّار» و پدرش «ياسر» و مادرش «سميه» و «صهيب» و «بلال» و «خبّاب» بودند ، پدر و مادر «عمّار» در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشته شدند ، ولى «عمّار» كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد .

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد

، بعضى غائبانه «عمّار» را محكوم كرده گفتند : عمّار از اسلام بيرون رفته و كافر شده ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : چنين نيست : اِنَّ عَمّاراً مُلِىءَ اِيْماناً مِنْ قَرْنِهِ اِلى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الاِيْمانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ :

«چنين نيست (من عمّار را به خوبى مى شناسم) عمّار از فرق تا قدم مملوّ از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان برنخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست)» .

چيزى نگذشت كه «عمّار» گريه كنان به خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : مگر چه شده است؟

عرض كرد : اى پيامبر ! بسيار بد شده ، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بت هاى آنها را به نيكى ياد نمودم !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دست مباركش اشك از چشمان عمّار پاك مى فرمود و مى گفت : اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند ، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را از خطر رهائى بخش) .

در اين هنگام ، آيه : «مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ . . . » نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص35 ، ج 66 ، ص37 ، وج 72 ، ص412 ; «نورالثقلين» ، ج 3 ، ص90 ; «الميزان» ، ج 12 ، ص358 .

شأن نزول : مزاحمت و آزار به هنگام قرائت قرآن

جمعى از مفسران ،

مانند «طبرسى» در «مجمع البيان» و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و بعضى ديگر در شأن نزول آيات فوق ، چنين گفته اند : آيه نخست ، درباره گروهى از مشركان ، نازل شده كه : پيامبر(صلى الله عليه وآله) را هنگام تلاوت قرآن در شب و نماز در كنار خانه كعبه آزار مى دادند ، او را با سنگ مى زنند و مانع دعوت مردم به اسلام مى شدند .

خداوند ، به لطفش چنان كرد كه : آنها نتوانند او را آزار كنند (و شايد اين از طريق رعب و وحشتى بود ، كه از پيامبر در دل آنها افكند) . (1)

در روايت ديگرى ، مى خوانيم : هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن مى خواند ، دو نفر از مشركان در طرف راست ، و دو نفر در طرف چپ ، قرار مى گرفتند ، كف مى زدند ، سوت مى كشيدند و با صداى بلند اشعار مى خواندند ، تا صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گوش مردم نرسد . (2)

«ابن عباس» مى گويد : «ابو سفيان ، ابو جهل» و ديگران گاهى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى آمده به سخنان او گوش فرا مى دادند ، روزى يكى از آنها به ديگران گفت : اصلاً من نمى فهمم «محمّد» چه مى گويد؟ فقط مى بينم : لب هاى او حركت مى كند ! ولى «ابو سفيان» گفت : فكر مى كنم : بعضى از سخنانش حق است .

«ابو جهل» اظهار داشت : او «ديوانه» است .

«ابو لهب» اضافه كرد : او «كاهن» است .

ديگرى

گفت : او «شاعر» است .

به دنبال اين سخنان ناموزون ، و نسبت هاى ناروا آيات فوق نازل گشت . (3)

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً

وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً

إِذاً لاََذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لاتَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً

نزديك بود آنها تو را (با وسوسه هاى خود) از آنچه بر تو وحى كرده ايم بفريبند ، تا غير آن را به ما نسبت دهى ; و در آن صورت ، تو را به دوستى خود برمى گزيدند !

و اگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختيم (مصون از انحراف نبودى) ، نزديك بود اندكى به آنان تمايل كنى .

اگر چنين مى كردى ، ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا ، و دو برابر (مجازات آنها) را بعد از مرگ ، به تو مى چشانيديم ; سپس در برابر ما ، ياورى براى خود نمى يافتى !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص50 .

2 . «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيات مورد بحث .

3 . «تفسير كبير فخر رازى» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص119 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : شأن نزول هاى ساختگى

در مورد اين آيات بحث انگيز ، شأن نزول هاى مختلفى نقل كرده اند كه :

بعضى از آنها با تاريخ نزول آنها به هيچ وجه سازگار نيست ، ولى ، از آنجا كه

اين شأن نزول ها دستاويزى براى بعضى از منحرفان شده است ، به ذكر همه آنها مى پردازيم :

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» پنج قول در اين زمينه نقل كرده است :

1 _ قريش به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند : ما به تو اجازه نمى دهيم ، دست به «حجر الاسود» بگذارى تا لااقل با ديده احترام به خدايان ما بنگرى .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در دل گفت : خدا كه مى داند من از اين بت ها متنفرم ، اما چه مانعى دارد نگاهى به سوى آنها بيفكنم ، تا بگذارند «استلام حجر الاسود» كنم ، آيات فوق نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از اين كار نهى كرد .

2 _ قريش پيشنهاد كرد : دست از ناسزاگوئى به خدايان ما و سبك شمردن عقل هايمان بردار ، و اين بردگان و افراد بى سر و پا را كه بوى بد از آنها به مشام مى رسد ، از دور خود دور كن ، تا در مجلس تو حضور يابيم و به سخنانت گوش فرا دهيم .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اميد اين كه : آنها مسلمان شوند ، در فكر بود كه خواسته آنان را (هر چند موقت) بپذيرد ، آيات فوق نازل شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بر حذر داشت !

3 _ پيامبر(صلى الله عليه وآله) بت ها را از «مسجد الحرام» بيرون ريخت ، قريش تقاضا كردند : اجازه دهد ، بتى كه بر كوه «مروه» نزديك خانه خدا بود ، به حال خود بماند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)نخست

به خاطر پيشبرد هدف هاى سياسى تصميم گرفت ، به اين پيشنهاد عمل كند ولى بعد از آن صرف نظر نمود ، و دستور داد آن بت را نيز شكستند ، در اين هنگام آيات فوق نازل شد .

4 _ جمعى از نمايندگان قبيله «ثقيف» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، عرض كردند : ما با تو بيعت مى كنيم اما به سه شرط :

اوّل ، در موقع نماز براى ركوع و سجود خم نشويم !

دوم ، بت هايمان را به دست خودمان نشكنيم ، خودت بشكن !

سوم ، اجازه بده بت «لات» يك سال بماند !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد به درد نمى خورد ، و اما شكستن بت هايتان به دست خودتان مايليد انجام دهيد ، اگر مايل نيستيد ما خودمان مى شكنيم ! و اما عبادت «لات» من به شما چنين اجازه اى را نمى دهم .

در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخاست و وضو گرفت و «عمر» رو به مردم كرده گفت : چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) را آزار مى دهيد؟ او هرگز اجازه نخواهد داد بت ها در سرزمين عرب باشد ، ولى درخواست كنندگان همچنان به درخواست خود ادامه مى دادند تا اين آيات نازل شد .

5 _ گروهى از نمايندگان طايفه «ثقيف» خدمتش رسيده گفتند : يك سال به ما مهلت بده ، تا هدايائى را كه براى بت ها مى آورند بگيريم ، هنگامى كه اين كار انجام شد ، خود ما بت ها را مى شكنيم ،

و اسلام مى آوريم .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در فكر بود : روى جهاتى اين مهلت را به آنها بدهد كه آيات نازل شد و شديداً نهى كرد . (1)

شأن نزول هاى ديگرى شبيه آنچه در بالا آمد نيز نقل شده است .

شايد نياز به توضيح نداشته باشد كه : نادرست بودن اكثر اين شأن نزول ها در خودشان نهفته است ; زيرا آمدن نمايندگان قبائل و تقاضاهاى آنها از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا بيرون ريختن بت ها از مسجد الحرام و شكستن آنها ، همه ، بعد از «فتح مكّه» در سال هشتم هجرت بوده ، در حالى كه اين سوره ، اساساً قبل از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است ، و در آن زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين قدرت ظاهرى نداشت كه مشركان در برابرش اين چنين تواضع كنند .

قطع نظر از اين موضوع ، بى اساس بودن بعضى ديگر از آنها نيز از توضيحاتى كه در تفسير آيه خواهد آمد روشن مى شود .

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الاَْرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لايَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَلِيلاً سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلاً

و نزديك بود (با نيرنگ و توطئه) تو را از اين سرزمين بلغزانند ، تا از آن بيرونت كنند ! و هر گاه چنين مى كردند ، (گرفتار مجازات سخت الهى شده ، و) پس از تو ، جز مدت كمى باقى نمى ماندند !

اين سنّت (ما در مورد) پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم ; و هرگز براى سنّت

ما تغيير و دگرگونى نخواهى يافت !

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص53 و بعضى تفاسير ديگر با كمى اختلاف .

شأن نزول : تصميم گيرى مشركان درباره پيامبر

مشهور اين است : آيات فوق در مورد اهل «مكّه» نازل شده است كه : تصميم گرفتند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از «مكّه» بيرون كنند و بعداً اين تصميم ، فسخ و مبدّل به تصميم بر اعدام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» گرديد و به دنبال آن خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از هر سو محاصره كردند ، اما همان گونه كه مى دانيم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از اين حلقه محاصره ، به طرز اعجازآميزى ، بيرون آمده به سوى «مدينه» حركت كرد و سرآغاز هجرت گرديد . (1)

ولى ، بعضى گفته اند : اين آيات ، در رابطه با پيشنهاد يهود «مدينه» نازل شده است كه : براى خارج كردن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مدينه» به خدمتش رسيده ، گفتند : اين سرزمين ، سرزمين انبياء نيست ، سرزمين پيامبران ، «شام» است ، اگر مى خواهى دعوتت پيشرفت كند ، بايد به آنجا بروى ! (2)

اما با توجه به اين كه : اين سوره ، «مكّى» است ، تناسبى با اين شأن نزول ندارد ، به علاوه ، جمله هاى آيات فوق چنان كه خواهيم ديد نيز ، متناسب با محتواى اين شأن نزول نيست .

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعاً

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الاْ َنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ

كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلاً

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً

و گفتند : «ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اين كه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى !

يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد ; و نهرها در لابلاى آن جارى كنى .

يا قطعات (سنگ هاى) آسمان را _ آن چنان كه مى پندارى _ بر سر ما فرود آرى ; ياخداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى .

يا براى تو خانه اى پر نقش و نگار از طلا باشد ; يا به آسمان بالا روى ; حتى اگر به آسمان روى ، ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم» ! بگو : «منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى) ! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم»؟ !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تبيان» ، ج 6 ، ص508 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص198 ; «تبيان» ، ج 6 ، ص508 ; «جامع البيان» ، ج 15 ، ص165 .

شأن نزول : درخواست معجزات از سر لجاجت

در روايات اسلامى ، و همچنين كلمات مفسران معروف ، شأن نزولى با عبارات مختلف براى آيات فوق نقل شده است كه : خلاصه اش چنين است :

«گروهى از مشركان «مكّه»

كه «وليد بن مغيرة» و «ابو جهل» در جمع آنها بودند ، در كنار خانه كعبه اجتماع كردند و با يكديگر پيرامون كار پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن گفتند ، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه : بايد كسى را به سراغ محمّد(صلى الله عليه وآله) فرستاد و به او پيغام داد كه : اشراف قريش ، طائفه تو ، اجتماع كرده اند و آماده سخن گفتن با تواند ، نزد ما بيا .

پيامبر به اميد اين كه : شايد نور ايمان در قلب آنها درخشيدن گرفته است ، و آماده پذيرش حق شده اند فوراً به سراغ آنها شتافت .

اما با اين سخنان روبرو شد :

اى محمّد ! ما تو را براى اتمام حجت به اينجا خوانده ايم ، ما سراغ نداريم كسى به قوم و طائفه خود اين قدر كه تو آزار رسانده اى ، آزار رسانده باشد :

خدايان ما را دشنام دادى ، بر آئين ما خرده گرفتى ، عقلاى ما را سفيه خواندى ، در ميان جمع ، تخم نفاق افشاندى .

بگو ! ببينيم درد تو چيست؟ !

پول مى خواهى؟ آن قدر به تو مى دهيم كه بى نياز شوى !

مقام مى خواهى؟ منصب بزرگى به تو خواهيم داد !

بيمار هستى؟ (و كسالت روانى دارى؟) ما بهترين طبيبان را براى معالجه تو دعوت مى كنيم ! .

پيامبر فرمود : هيچ يك از اين مسائل نيست ، خداوند مرا به سوى شما فرستاده و كتاب آسمانى بر من نازل كرده ، اگر آن را بپذيريد به نفع شما در دنيا و آخرت خواهد بود

، و اگر نپذيريد صبر مى كنم تا خدا ميان من و شما داورى كند .

گفتند : بسيار خوب ، حال كه چنين مى گوئى ، هيچ شهرى تنگ تر از شهر ما نيست (اطراف «مكّه» را كوه هاى نزديك به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه اين كوه ها را عقب بنشاند و نهرهاى آب ، همچون نهرهاى شام و عراق در اين سرزمين خشك و بى آب و علف ، جارى سازد .

و نيز از او بخواه نياكان ما را زنده كند ، و حتماً «قصى بن كلاب» بايد در ميان آنها باشد ; چرا كه پير مرد راستگوئى است ! تا ما از آنها بپرسيم : آنچه را تو مى گوئى حق است ، يا باطل؟ ! :

پيامبر(صلى الله عليه وآله) با بى اعتنائى فرمود : من مأمور به اين كارها نيستم .

گفتند : اگر چنين نمى كنى ، لااقل از خدايت بخواه : فرشته اى بفرستد و تو را تصديق كند ، و براى ما باغ ها ، گنج ها و قصرها از طلا قرار دهد !

فرمود : به اين امور هم مبعوث نشده ام ، من دعوتى از ناحيه خدا دارم اگر مى پذيريد ، چه بهتر ، و الاّ خداوند ميان من و شما داورى خواهد كرد .

گفتند : پس قطعاتى از سنگ هاى آسمانى را _ آن گونه كه گمان مى كنى خدايت هر وقت بخواهد ، مى تواند بر سر ما بيفكند _ بر ما فرود آر !

فرمود : اين مربوط به خدا است اگر بخواهد مى كند .

يكى

از آن ميان ، صدا زد : ما با اين كارها نيز ايمان نمى آوريم ، هنگامى ايمان خواهيم آورد كه : خدا و فرشتگان را بياورى و در برابر ما قرار دهى !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) (هنگامى كه اين لاطائلات را شنيد) از جا برخاست تا آن مجلس را ترك كند ، بعضى از آن گروه ، به دنبال حضرت حركت كردند و گفتند :

اى محمّد ! قوم تو هر پيشنهادى كردند ، قبول نكردى ، سپس امورى در رابطه با خودشان خواستند آن را هم انجام ندادى ، سرانجام از تو خواستند : عذابى را كه تهديدشان به آن مى كنى بر سرشان فرود آرى ، آن را هم انجام ندادى ، به خدا سوگند ! هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد ، تا نردبانى به آسمان قرار دهى و مقابل چشم ما از آن بالا روى ، و چند نفر از ملائكه را پس از بازگشت با خود بياورى ! و نامه اى در دست داشته باشى كه گواهى بر صدق دعوتت دهد ! .

«ابو جهل» گفت : (ولش كنيد) او جز دشنام به بت ها و نياكان ما كار ديگرى بلد نيست ! ، و من با خدا عهد كرده ام صخره اى بردارم و هنگامى كه سجده كرد بر مغز او بكوبم ! !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل ، لجاجت و استكبار اين قوم فرا گرفته بود ، از نزد آنها بازگشت . . .

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و

به گفتگوهاى آنها پاسخ داد . (1)

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ الاَْسْماءُ الْحُسْنى وَ لاتَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لاتُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً

بگو : ««اللّه» را بخوانيد ، يا «رحمان» را ، هر كدام را بخوانيد ، براى او بهترين نام هاست» ! و نمازت را زياد بلند ، يا خيلى آهسته نخوان ; و در ميان آن دو ، راهى (معتدل) انتخاب كن .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص120 ; «درّ المنثور» ، ج 4 ، ص202 .

شأن نزول : اسماء حسنى الهى

مفسران در شأن نزول آيه فوق ، از «ابن عباس» چنين نقل كرده اند : پيامبر يك شب در «مكّه» در حال سجده بود ، و خدا را به نام : يا رحمان و يا رحيم مى خواند ، مشركان بهانه جو از فرصت استفاده كرده گفتند : ببينيد اين مرد (ما را سرزنش مى كند كه : چرا چند خدائى هستيم اما) خودش دو خدا را پرستش مى كند ، در حالى كه مى پندارد موحّد است و يك معبود بيشتر ندارد ، آيه فوق ، نازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه اين اسم هاى متعدد از يك ذات پاك خبر مى دهد) . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» ، ج 15 ، ص227 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص200 .

شأن نزول : تحقيق درباره پيامبر

مفسران ، براى آيات فوق ، شأن نزولى نقل كرده اند كه : خلاصه اش چنين است : جمعى از سران قريش ، دو نفر از ياران خود را براى تحقيق درباره دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به سوى دانشمندان يهود در «مدينه» فرستادند ، تا ببينند آيا در كتب پيشين ، چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟

آنها به «مدينه» رفتند ، با علماى يهود تماس گرفتند و گفتار قريش را بازگو كردند .

علماء يهود ، به آنها گفتند : شما سه مسأله را از محمّد(صلى الله عليه وآله) سؤال كنيد ، اگر همه را پاسخ كافى گفت ، پيامبرى است از سوى خدا (و طبق بعضى از روايات اگر دو سؤال از آن را

پاسخ كافى و يك سؤال را سربسته جواب داد ، پيامبر است) و گرنه ، مرد كذّابى است كه شما هر تصميمى درباره او مى توانيد بگيريد .

نخست ، از او سؤال كنيد : داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور ، از قوم خود جدا شدند ، چه بود؟ ; زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند !

و نيز از او سؤال كنيد : مردى كه زمين را طواف كرد ، و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود؟ و داستانش چه بود؟

و نيز سؤال كنيد : حقيقت روح چيست؟

آنها به «مكّه» بازگشتند ، سران قريش را ملاقات كرده گفتند : ما معيار سنجش صدق و كذب محمّد(صلى الله عليه وآله) را پيدا كرديم ، پس از آن سرگذشت خود را بازگو نمودند ، بعد به خدمت پيامبر رسيده سؤالات خود را مطرح كردند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : فردا به شما پاسخ خواهم گفت _ ولى انشاء اللّه نفرمود _ پانزده شبانه روز گذشت ، كه وحى از ناحيه خدا بر پيامبر نازل نشد ، و «جبرئيل» به سراغش نيامد ، همين امر ، موجب شد كه : اهل «مكّه» شايعاتى بسازند و مطالب ناموزونى نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بگويند .

اين امر ، بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) گران آمد ، اما سرانجام «جبرئيل» فرا رسيد و سوره «كهف» را از سوى خداوند ، آورد كه در آن ، داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود ، به علاوه آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوح . . . » را نيز

بر پيامبر نازل كرد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «جبرئيل» فرمود : چرا اين قدر تأخير كردى؟

گفت : من جز به فرمان پروردگارت نازل نمى شوم ، اجازه نداشتم ! (1)

(لازم به تذكر است كه دو بخش از پاسخ سؤالات سه گانه در اين سوره آمده ، اما آيه مربوط به «روح» ، در سوره «بنى اسرائيل» گذشت ، و نظير اين مطلب در قرآن كم نيست كه آيه اى به مناسبتى نازل شود و آن را به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) در لابلاى سوره خاصى جاى دهند) .

وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لاتَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً

با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند ، و تنها رضاى او رامى طلبند ; و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا ، چشمان خود را از آنها برمگير ! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن ! همانها كه از هواى نفس پيروى كردند ، و كارهايشان افراطى است . پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 14 ، ص422 ; «الميزان» ، ج 13 ، ص279 ، با اندكى تفاوت .

شأن نزول : با پاكدلان باش نه متكبّران

مفسران در شأن نزول آيه فوق ، چنين نوشته اند : جمعى از ثروتمندان مستكبر ، و اشراف از خود راضى عرب ، به حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند ، و در حالى كه اشاره به

مردان با ايمانى همچون سلمان ، ابوذر ، صهيب ، خباب و مانند آنها مى كردند گفتند :

اى محمّد اگر تو در صدر مجلس بنشينى ، و اين گونه افراد كه بوى آنها مشام انسان را آزار مى دهد ، و لباس هاى خشن و پشمينه در تن دارند ، از خود دور سازى (مجلس تو مجلسى در خور اشراف و شخصيت ها ! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد ، در مجلست خواهيم نشست و از سخنانت بهره مى گيريم ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه ، جاى ما نيست !

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد : هرگز تسليم اين سخنان فريبنده تو خالى نشود ، و همواره در دوران زندگى با افراد با ايمان و پاكدلى چون سلمان ها و ابوذرها باشد ، هر چند دستشان از ثروت دنيا تهى و لباسشان پشمينه است .

و به دنبال نزول آيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به جستجوى اين گروه برخاست (گويا با شنيدن اين سخن ناراحت شدند ، به گوشه اى از مسجد رفتند و به عبادت پروردگار پرداختند) .

سرانجام آنها را در آخر مسجد ، در حالى كه به ذكر خدا مشغول بودند ، يافت ، فرمود :

حمد خدا را كه نمردم تا اين كه او چنين دستورى به من داد كه : با امثال شما باشم ، «آرى زندگى با شما ، و مرگ هم با شما خوش است» ! (مَعَكُمُ الْمَحْيا وَ مَعَكُمُ الْمَماتُ) ! (1)

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ

الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً

فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً

فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً

قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً

قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً

(به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت : «دست از جستجوبرنمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم ; هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم» !

(ولى) هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ، ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند ; و ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت .

هنگامى كه از آنجا گذشتند ، (موسى) به يار همسفرش گفت : «غذاى ما را بياور ، كه سخت از اين سفر خسته شده ايم» !

گفت : «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم ، من (در آنجا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم _ و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد _ و ماهى به طرز شگفت آورى راه خود را در دريا پيش گرفت» !

(موسى) گفت : «آن همان بود كه ما مى خواستيم» ! سپس از همان راه بازگشتند ، در حالى كه پى جوئى مى كردند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص44 ، و ج 69 ، ص2 ; «قرطبى» ، ج 10 ،

ص39 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص258 .

شأن نزول : موسى و خضر

مفسران ، در شأن نزول آيات فوق ، نقل كرده اند : جمعى از «قريش» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده از عالمى كه موسى(عليه السلام) مأمور به پيروى از او شد ، سؤال كردند ، آيات فوق نازل شد . (1)

اصولاً ، سه ماجرا در اين سوره (سوره كهف آمده) كه هر سه از يك نظر هماهنگ است : ماجراى «اصحاب كهف» كه قبل از اين گفته شد ، داستان موسى و خضر ، و داستان ذو القرنين كه بعد از اين مى آيد .

اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان يعنى آنچه به آن خو گرفته و عادت كرده ايم ، بيرون مى برد و نشان مى دهد : نه عالم محدود به آن است كه ما مى بينيم ، و نه چهره اصلى حوادث ، هميشه آن است كه ما در برخورد اوّل درمى يابيم .

داستان «اصحاب كهف» سخن از جوان مردانى مى گفت كه : براى حفظ ايمانشان پشت پا به همه چيز زدند ، و سرانجام آن چنان زندگى عجيبى پيدا كردند كه : براى همه مردم آموزنده شد ، و در ماجراى موسى و خضر ، يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش ، به صحنه شگفت انگيزى برخورد مى كنيم كه نشان مى دهد : حتى يك پيغمبر اولو العزم كه آگاه ترين افراد به محيط خويش است ، باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود كه به او درس

بياموزد ، او هم درس هائى كه هر يك از ديگرى عجيب تر است به او ياد مى دهد ، و چه نكته هاى بسيار مهمى كه در مجموعه اين داستان نهفته شده است .

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً

بگو : «اگر دريا براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركّب شود ، دريا پايان مى گيرد . پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان يابد ; هر چند همانند آن را كمك آن قرار دهيم» !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 13 ، ص278 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص270 .

شأن نزول : علم بى پايان خداوند

در شأن نزول اين آيه ، از «ابن عباس» چنين آمده است : يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)شنيدند كه : ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً : «شما جز بهره كمى از دانش نداريد» .

گفتند : چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح باشد؟ در حالى كه به ما «تورات» داده شده است ، و هر كس «تورات» به او داده شده است ، صاحب خير كثير است .

در اين هنگام آيه فوق نازل شد (و ترسيمى از علم بى نهايت خدا و ناچيز بودن علم ما در برابر علم او را نمود) .

بعضى مى گويند : يهود به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند : خداوند به تو حكمت داده است وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً :

«و هر كس به او حكمت داده شده داراى

خير كثير است» .

اما هنگامى كه درباره روح از تو سؤال مى كنيم جواب سربسته مى گوئى؟ ! آيه فوق نازل شد (و نشان داد : انسان هر قدر دانش داشته باشد ، در برابر علم بى پايان خدا بسيار ناچيز است) . (1)

جالب توجه اين كه : در شأن نزول آيه فوق ، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است : شخصى خدمتش آمده عرض كرد :

يا رسول اللّه ! من در راه خدا انفاق مى كنم ، صله رحم به جا مى آورم ، و اين اعمال را فقط به خاطر اللّه انجام مى دهم ، اما هنگامى كه مردم از اين اعمال من سخن مى گويند و ستايش مى كنند ، مسرور و خوشحال مى شوم ، اين اعمال من چگونه است؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) سكوت فرموده سخنى نگفت ، تا اين كه : آيه فوق نازل شد و به اين سؤال پاسخ داد (كه تنها عملى مقبول درگاه خدا است كه با اخلاص كامل همراه باشد) . (2)

بدون شك منظور از اين روايت ، آن حالت سرور غير اختيارى نيست ، بلكه حالتى است كه انگيزه عمل انسان گردد و يا حكايت از عدم خلوص نيت كند .

عمل خالص ، تا آن حدّ در اسلام مورد اهميت است كه : در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم : مَنْ أَخْلَصَ لِلّهِ أَرْبَعِيْنَ يَوْماً فَجَّرَ اللّهُ يَنابِيْعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ :

«كسى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد ، خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش

بر زبانش مى گشايد» . (3)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «درّالمنثور» ، ج4 ، ص199 ; «قرطبى» ، ج11 ، ص69 ; «تفسير صافى» ، ج 4 ، ص150 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 67 ، ص221 ، ج 69 ، ص282 ، و ج 81 ، ص384 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص316 ; «قرطبى» ، ج 11 ، ص70 .

3 . «سفينة البحار» ، ج 1 ، ص408 ; «بحار الانوار» ، ج 67 ، ص249 ; «مستدرك سفينة البحار» ، ج 2 ، ص357 ، ج 3 ، ص147 ، با اندكى تفاوت ; «درّ المنثور» ، ج 1 ، ص350 ، با اندكى تفاوت .

فصل هشتم : سوره مريم - طه- حج - نور

آيات و ترجمه

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيّاً

رَبُّ السَّماواتِ وَ الاْ َرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً

(جبرئيل به پيامبر عرض كرد : ) ما جز به فرمان پروردگار تو ، نازل نمى شويم ; آنچه پيش روى ما ، و پشت سر ما ، و آنچه ميان اين دو مى باشد ، همه از آن او است ; وپروردگارت هرگز فراموشكار نبوده (و نيست) !

همان پروردگار آسمان ها و زمين ، و آنچه ميان آن دو قرار دارد ! او را پرستش كن ، و در راه عبادتش شكيبا باش ! آيا مثل و مانندى براى او مى يابى؟ !

طه

ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى

إِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ

يَخْشى

طه .

ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به زحمت بيفكنى !

آن را فقط براى يادآورى كسانى كه (از خدا) مى ترسند نازل ساختيم .

سوره حجّ

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّهَ عَلى حَرْف فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ

بعضى از مردم خدا را تنها با زبان مى پرستند ; همين كه (دنيا به او رو كند و) خيرى به آنان برسد ، حالت اطمينان پيدا مى كنند ; اما اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد ، دگرگون مى شوند (و به كفر رو مى آورند) ! (و به اين ترتيب) هم دنيا را از دست داده اند ، و هم آخرت را ; و اين همان خسران و زيان آشكار است !

سوره نور

الزّانِي لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زان أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ

مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند ; و زن زناكار را ، جز مرد زناكار يا مشرك ، به ازدواج خود در نمى آورد ; و اين كار بر مؤمنان حرام شده است !

سوره قصص

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ

وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنّا كُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ

أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ

وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ

سَلامٌ عَلَيْكُمْ لانَبْتَغِي الْجاهِلِينَ

ما آيات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم شايد متذكر شوند !

كسانى كه قبلاً كتاب آسمانى به آنان داده ايم به آن (= قرآن) ايمان مى آورند !

و هنگامى كه بر آنان خوانده مى شود مى گويند : «به آن ايمان آورديم ; اينها همه حق است و از سوى پروردگار ماست ; ما پيش از اين هم مسلمان بوديم» !

آنها كسانى هستند كه به خاطر شكيبائيشان ، اجر و پاداششان را دو بار دريافت مى دارند ; و به وسيله نيكى ها بدى ها را دفع مى كنند ; و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند .

و هر گاه سخن لغو و بيهوده بشنوند ، از آن روى مى گردانند و مى گويند : «اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان ; سلام بر شما (سلام وداع) ; ما خواهان جاهلان نيستيم» !

سوره عنكبوت

الم

أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لايُفْتَنُونَ

وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ

الم

آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند : «ايمان آورديم» به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ !

ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم ; بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند تحقق يابد !

سوره روم

الم

غُلِبَتِ الرُّومُ

فِي أَدْنَى الاَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ

فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلّهِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ

بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

الم

روميان مغلوب شدند !

(و اين شكست) در سرزمين نزديكى رخ داد ; اما آنان پس از (اين) مغلوبيت به زودى غلبه خواهند كرد . . .

در چند سال ! همه كارها از آن خداست ; چه قبل و چه بعد (از اين شكست و پيروزى) ; و در آن روز مؤمنان (به خاطر پيروزى ديگرى) خوشحال خواهند شد . . .

به سبب يارى خداوند ; و او هر كس را بخواهد يارى مى دهد ; و او صاحب قدرت و رحيم است !

سوره لقمان

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّه بِغَيْرِ عِلْم وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ

و بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى خرند ، تا مردم را از روى نادانى ، از راه خدا گمراه سازند و آيات الهى را به استهزا گيرند ; براى آنان عذابى خواركننده است !

سوره احزاب

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّهَ وَ لاتُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً

وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً

اى پيامبر ! تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت مكن كه خداوند عالم و حكيم است .

و از آنچه از سوى پروردگارت به تو وحى مى شود ، پيروى كن كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .

و بر خدا توكل كن ، و همين بس كه خداوند حافظ و مدافع (انسان) باشد .

شأن نزول : من مأمورم

جمعى از

مفسران در شأن نزول آيات فوق ، چنين آورده اند : چند روزى ، وحى قطع شد ، و «جبرئيل» پيك وحى الهى به سراغ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيامد ، هنگامى كه اين مدت سپرى گشت و «جبرئيل» بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد ، به او فرمود : چرا دير كردى؟ من بسيار مشتاق تو بودم .

جبرئيل گفت ، من به تو مشتاق ترم ! ولى من بنده اى مأمورم هنگامى كه مأمور شوم مى آيم و هنگامى كه دستور نداشته باشم خوددارى مى كنم . (1)

وَ يَقُولُ الاِْنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً

أَ وَ لا يَذْكُرُ الاِْنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً

و انسان مى گويد : «آيا پس از مردن ، زنده (از قبر) بيرون خواهم آمد»؟ !

آيا انسان به خاطر نمى آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم در حالى كه چيزى نبود؟ !

سوگند به پروردگارت كه همه آنها را همراه با شياطين در قيامت جمع مى كنيم ; سپس همه را _ در حالى كه به زانو در آمده اند _ گرداگرد جهنم حاضر مى سازيم .

پي نوشتها

1 . «قرطبى» ، ج 11 ، ص129 ، و ج 20 ، ص93 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث (با كمى تفاوت) ، و ج 10 ، ص381 ; «درّ المنثور» ، ج 4 ، ص278 .

شأن نزول : زندگى پس از مرگ

آيات نخست ، _ طبق گفته جمعى از مفسران _ در مورد «اُبَىّ بن خلف» يا «وليد

بن مغيره» نازل شده كه قطعه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بودند ، آن را با دست خود نرم مى كردند و در برابر باد مى پاشيدند ، تا هر ذره اى از آن به گوشه اى پراكنده گردد ، و مى گفتند ، محمّد را بنگريد كه گمان مى كند : خداوند ما را بعد از مردن و پوسيده شدن استخوان هايمان مثل اين استخوان ، بار ديگر زنده مى كند ، چنين چيزى ابداً ممكن نيست !

اين آيات نازل شد ، و پاسخ دندان شكنى به آنها گفت ، پاسخى كه براى همه انسان ها در همه قرون و اعصار ، مفيد و آموزنده است . (1)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً

مسلماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند ، خداوند رحمان محبتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «زاد المسير» ، ج 5 ، ص175 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص204 .

شأن نزول : محبّت على(عليه السلام) در دل هاى مؤمنان

در بسيارى از كتب حديث و تفسير اهل تسنن (علاوه بر شيعه) روايات متعددى

در شأن نزول آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه : نشان مى دهد نخستين بار اين آيه در مورد على(عليه السلام)نازل گرديده است ، از جمله :

«علامه زمخشرى» در «كشاف» ، «سبط ابن جوزى» در «تذكره» ، گنجى شافعى» ، «قرطبى» در تفسير مشهور خود ، «محب الدين طبرى» در «ذخائر العقبى» ، «نيشابورى»

در تفسير معروف خود ، «ابن صباغ مالكى» در «فصول المهمّه» ، «سيوطى» در «درّ المنثور» ، «هيثمى» در «صواعق المحرقه» ، و «آلوسى» در «روح المعانى» را مى توان نام برد كه در ذيل به تعداى از احاديث رسيده اشاره مى كنيم :

1_ «ثعلبى» در تفسير خود ، از «برّاء بن عازب» چنين نقل مى كند : رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به على(عليه السلام) فرمود : قُلِ اللّهُمَّ اجْعَلْ لِى عِنْدَكَ عَهْداً ، وَ اجْعَلْ لِى فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِيْنَ مَوَدَّةً ، فَأَنْزَلَ اللّهُ تَعالى : إِنَّ الَّذِيْنَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً :

«بگو خداوندا ! براى من عهدى نزد خودت قرار ده ، و در دل هاى مؤمنان مودت مرا بيفكن ، در اين هنگام ، آيه إِنَّ الَّذِيْنَ آمَنُوا . . . نازل گرديد» . (1)

عين همين عبارت يا با كمى اختلاف ، در بسيارى از كتب ديگر آمده است .

2 _ در بسيارى از كتب اسلامى اين معنى از «ابن عباس» نقل شده كه ، مى گويد : نُزِّلَتْ فِى عَلِىِّ بْنِ أَبِيْطالِب «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» قالَ : مَحَبَّةً فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِيْنَ :

يعنى : «آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا . . . درباره على بن ابيطالب(عليه السلام) نازل گرديده ، و معنى آن اين است : خدا محبت او را در دل هاى مؤمنان قرار مى دهد» . (2)

3 _ در كتاب «صواعق» از «محمّد بن حنفيه» در تفسير اين آيه ، چنين نقل مى كند : لايَبْقى مُؤْمِنٌ إِلاّ وَ فِى قَلْبِهِ وُدٌّ لِعَلِىٍّ وَ لاَِهْلِبَيْتِهِ :

«هيچ

فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اين كه در درون قلبش ، محبت على و خاندان او است» . (3)

4 _ شايد به همين دليل در روايت صحيح و معتبر از خود امير مؤمنان على(عليه السلام)چنين نقل شده : لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِى هذا عَلى أَنْ يُبْغِضَنِي ما أَبْغَضَنِى وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ عَلى أَنْ يُحِبَّنِى ما أَحَبَّنِى وَ ذلِكَ أَنَّهُ قُضِىَ فَانْقَضَى عَلى لِسانِ النَّبِىِّ الاْ ُمِّىِّ(صلى الله عليه وآله) أَنَّهُ قالَ لايُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لايُحِبُّكَ مُنافِقٌ :

«اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن دارد هرگز دشمن نخواهد داشت ، و اگر تمام دنيا (و نعمت هايش) را در كام منافق فرو ريزم كه مرا دوست دارد ، دوست نخواهد داشت ، اين به خاطر آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به صورت يك حكم قاطع به من فرموده است : اى على ! هيچ مؤمنى تو را دشمن نخواهد داشت و هيچ منافقى محبت تو را در دل نخواهد گرفت» ! (4)

5 _ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم : پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آخر نماز خود با صداى بلند به طورى كه مردم مى شنيدند ، در حق امير مؤمنان على(عليه السلام) چنين دعا مى كرد : أَللّهُمَّ هَبْ لِعَلِىٍّ الْمَوَدَّةَ فِى صُدُورِ الْمُؤْمِنِيْنَ ، وَ الْهَيْبَةَ وَ الْعَظَمَةَ فِى صُدُورِ الْمُنافِقِيْنَ فَأَنْزَلَ اللّهُ إِنَّ الَّذِيْنَ آمَنُوا . . . :

«خداوندا ! محبت على(عليه السلام) را در دل هاى مؤمنان بيفكن ، و همچنين هيبت و عظمت او را در دل هاى منافقان ، در اين

هنگام آيه فوق و آيه بعد از آن نازل شد» . (5)

به هر حال ، همان گونه كه در تفسير آيات فوق گفتيم ، نزول اين آيه در مورد على(عليه السلام)به عنوان يك نمونه اتم و اكمل است و مانع از تعميم مفهوم آن در مورد سوره طه همه مؤمنان با سلسله مراتب ، نخواهد بود .

پي نوشتها

1 . طبق نقل ، «احقاق الحق» ، ج 3 ، ص 83 تا 86 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص 363 و 364 ; «قرطبى» ، ج11 ، ص161 .

2 . «احقاق الحق» ، ج 3 ، ص 83 تا 86 ; «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص357 ; «الميزان» ، ج 14 ، ص115 ; «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 1 ، ص 471 و 472 ; «درّ المنثور» ، ج 4 ، ص287 .

3 . «احقاق الحق» ، ج 3 ، ص 83 تا 86 ; «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص335 ; «الغدير» ، ج 2 ، ص65 ; «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 1 ، ص 476 و 477 .

4 . «روح المعانى» ، ج 16 ، ص130 ; «مجمع البيان» ، ج 6 ، ص455 ; «نهج البلاغه» ، كلمات قصار ، كلمه 45 ; «بحار الانوار» ، ج 39 ، ص296 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص364 .

5 . «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص354 ، و ج 36 ، ص100 ; «تفسير عياشى» ، ج 2 ، ص142 ; «نور الثقلين» ، ج 2 ، ص343

، و ج 3 ، ص363 ; «تفسير صافى» ، ج 2 ، ص435 .

شأن نزول : اين همه رنج بر خود تحميل نكن

روايات فراوانى در شأن نزول نخستين آيات فوق آمده كه از مجموع آنها استفاده مى شود ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از نزول وحى و قرآن ، عبادت بسيار مى كرد ، مخصوصاً ايستاده به عبادت مشغول مى شد آن قدر كه پاهاى او متورم گرديد ، گاه براى آن كه بتواند به عبادت خود ادامه دهد ، سنگينى خود را بر يك پا قرار مى داد ، و گاه بر پاى ديگر ، گاه بر پاشنه پا مى ايستاد و گاه بر انگشتان پا .

آيات فوق نازل شد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد : اين همه رنج و ناراحتى بر خود تحميل نكند . (1)

1 . براى آگاهى از اين روايات به «تفسير نور الثقلين» و «درّ المنثور» ، آغاز سوره «طه» مراجعه فرمائيد .

شأن نزول : گرايش سودگرايانه

«ابن عباس» و جمعى ديگر از مفسران پيشين ، در شأن نزول اين آيه ، چنين نقل كرده اند : گاهى گروهى از باديه نشينان خدمت پيامبر مى آمدند .

اگر حال جسمانى آنها خوب مى شد ، اسب آنها كرّه خوبى مى آورد ، زن آنها پسر مى زائيد و اموال و چهار پايان آنان فزونى مى گرفت ، خشنود مى شدند و به اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) عقيده پيدا مى كردند !

اما اگر بيمار مى شدند ، همسرشان دختر مى آورد و اموالشان رو به نقصان مى گذاشت ، وسوسه هاى شيطانى قلبشان را فرا مى گرفت و به آنها مى گفت : تمام اين بدبختى ها به خاطر اين آئينى است كه پذيرفته اى و آنها

هم روى گردان مى شدند ! . (1)

قابل توجه اين كه : قرآن در مورد روى آوردن دنيا به اين اشخاص ، تعبير به «خير» مى كند ، و در مورد پشت كردن دنيا تعبير به «فتنه» (وسيله آزمايش) نه «شرّ» ، اشاره به اين كه : اين حوادث ناگوار ، شرّ و بدى نيست ، بلكه وسيله اى است براى آزمايش .

مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَب إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ

هر كس گمان مى كند كه خدا پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد (هر كارى از دستش ساخته است بكند) ، ريسمانى به سقف خانه خود بياويزد ، و خود را حلق آويز و نفس خود را قطع كند (و تا لبه پرتگاه مرگ پيش رود) ; ببيند آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند؟ !

شأن نزول : نصرت خدا حتمى است

بعضى از مفسران ، در شأن نزول نخستين آيه از آيات فوق ، چنين نقل كرده اند : گروهى از قبيله «بنى اسد» و «بنى غطفان» كه با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پيمان بسته بودند ، گفتند : ما مى ترسيم خدا سرانجام محمد(صلى الله عليه وآله) را يارى نكند و در نتيجه رابطه ما با هم پيمان هايمان از يهود قطع شود ، و آنها به ما مواد غذائى ندهند ، آيه فوق نازل شده ، به آنها اخطار كرد و آنها را سخت مذمت نمود .

بعضى ديگر گفته اند : گروهى از مسلمانان به خاطر شدت غضب بر كفار ، براى پيروزى پيغمبر(صلى

الله عليه وآله) بيقرارى و بيتابى مى كردند ، و مى گفتند :

چرا وعده خدا در اين زمينه تحقق نمى يابد؟ آيه نازل شد و آنها را بر اين بى صبرى ملامت كرد . (1)

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نار يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ

اينان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند ; كسانى كه كافر شدند ، لباس هائى از آتش براى آنها بريده شده ، و مايع سوزان و جوشان برسرشان ريخته مى شود .

پي نوشتها

1 . «ابوالفتوح رازى» ، و همچنين «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 23 ، ص15 ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : مجاهدان ميدان بدر

جمعى از مفسران شيعه و اهل تسنن ، شأن نزولى براى آيه فوق نقل كرده اند كه فشرده اش اين است :

«روز جنگ بدر ، سه نفر از مسلمانان (على(عليه السلام) ، حمزه ، و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب) به ميدان نبرد آمدند ، و به ترتيب «وليد بن عتبه» و «عتبة بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» را از پاى در آوردند ، آيه فوق نازل شد ، و سرنوشت اين مبارزان را بيان كرد .

ونيز نقل كرده اند : «ابوذر» سوگنديادمى كرد : اين آيه درباره مردان فوق نازل شده» . (1)

ولى همان گونه كه بارها گفته ايم وجود شأن نزول خاص ، هرگز مانع عموميت مفهوم آيه نمى شود .

ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

(آرى ، مطلب) چنين است ! و هر كس به همان مقدار

كه به او ستم شده مجازات كند ، سپس مورد تعدى قرار گيرد ، خدا او را يارى خواهد كرد ; يقيناً خداوند بخشنده وآمرزنده است !

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول را «طبرسى» در «مجمع البيان» ، ج 7 ، ص77 ، و «فخر رازى» در «تفسير كبير» ، ج 23 ، ص21 و «آلوسى» در «روح المعانى» و «سيوطى» در «اسباب النزول» ، و «قرطبى» در تفسير خود آورده اند .

شأن نزول : دفاع در هر حال و در هر زمان

در بعضى از روايات آمده است : جمعى از مشركان «مكّه» با مسلمانان روبرو شدند در حالى كه فقط دو شب به پايان ماه «محرم» باقى مانده بود ، مشركان به

يكديگر گفتند : ياران محمد(صلى الله عليه وآله) در ماه محرم دست به پيكار نمى زنند و جنگ را حرام مى دانند ، و به همين دليل حمله را آغاز كردند .

مسلمانان نخست با اصرار از آنها خواستند : در اين ماه حرام ، جنگ را آغاز نكنند ، ولى آنها گوش ندادند ، ناچار براى دفاع از خود وارد عمل شدند ، و مردانه جنگيدند و خداوند آنها را پيروز كرد (نخستين آيه فوق در اينجا نازل گشت) . (1)

اللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ

خداوند از فرشتگان رسولانى بر مى گزيند ، و همچنين از مردم ; خداوند شنوا و بيناست !

آنچه را در پيش روى آنها و پشت سر آنهاست مى داند ; و همه امور به سوى خدا باز گردانده مى شود .

پي نوشتها

1

. «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 4 ، ص369 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص518 ; «الميزان» ، ج 14 ، ص403 .

شأن نزول : انتخاب رسول با خدا است

به طورى كه جمعى از مفسران ، نقل كرده اند ، بعضى از مشركان مانند «وليد بن مغيره» (كه مغز متفكر آنان محسوب مى شد) به هنگام مبعوث شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله)با تعجب و انكار مى گفتند : أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا : «آيا از ميان همه ما وحى الهى بر محمّد (اين يتيم فقير و تهيدست) نازل شده است»؟ .

نخستين آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت (كه انتخاب انبياء و فرشتگان براى رسالت ، روى معيار شايستگى و معيار معنويت آنها بوده است) . (1)

پي نوشتها

1 . «تفسير قرطبى» ، و «تفسير ابوالفتوح رازى» ، و «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 23 ، ص69 و «تفسير روح المعانى» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : ازدواج با زنان زناكار بر مؤمنان حرام است

بعضى از مفسران بزرگ در شأن نزول آيه چنين نوشته اند : «مردى از مسلمانان از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه خواست كه با «ام مهزول» _ زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود ، و حتى پرچمى براى شناسائى بر در خانه خود نصب كرده بود ! _ ازدواج كند ، آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت» . (1)

در حديث ديگرى نيز از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم : «اين آيه در مورد مردان و زنانى است كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آلوده زنا بودند ، خداوند مسلمانان را از ازدواج با آنها نهى كرد ، و هم اكنون نيز مردم مشمول اين حكمند هر كس مشهور به اين عمل شود ، و حدّ الهى به او جارى

گردد ، با او ازدواج نكنيد تا توبه اش ثابت شود» . (2)

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِينَ

وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ

وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهادات بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ

وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقِينَ

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكِيمٌ

و كسانى كه همسران خود را (به عمل منافى عفت) متهم مى كنند ، و گواهانى جزخودشان ندارند ، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است .

و در پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد .

آن زن نيز مى تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند ، به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد (در اين نسبتى كه به او مى دهد) از دروغگويان است .

و بار پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد .

و اگر فضل و رحمت خدا شامل حال شما نبود و اين كه او توبه پذير و حكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات مى شديد) !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 66 ، ص119 ; «قرطبى» ، ج 12 ، ص168 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «كافى» ، ج 5 ، ص355 ;

«نور الثقلين» ، ج 3 ، ص572 .

شأن نزول : لعان چيست و در چه موردى؟

در شأن نزول اين آيات از «ابن عباس» چنين نقل شده : «سعد بن عباده» (بزرگ انصار) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حضور جمعى از اصحاب چنين عرض كرد :

«اى پيامبر خدا ! هر گاه نسبت دادن عمل منافى عفت به كسى ، اين مجازات دارد كه اگر آن را اثبات نكند ، بايد هشتاد تازيانه بخورد ، پس من اگر وارد خانه خودم شدم ، و با چشم خود ديدم مرد فاسقى با همسر من در حال عمل خلافى است چه بايد كنم؟ .

اگر بگذارم تا چهار نفر شاهد بيايند و ببينند و شهادت دهند او كار خود را كرده و فرار نموده است .

و اگر بخواهم او را به قتل برسانم كسى از من بدون شاهد نمى پذيرد و به عنوان قاتل قصاص مى شوم .

و اگر بيايم و آنچه را ديدم به عنوان شكايت بگويم هشتاد تازيانه بر پشت من زده خواهد شد» ! .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گويا از اين سخن احساس يك نوع اعتراض به اين حكم الهى كرد ، رو به سوى جمعيت انصار نموده به زبان گله فرمود :

آيا آنچه را كه بزرگ شما گفت نشنيديد؟

آنها در مقام عذر خواهى بر آمده ، عرض كردند : اى رسول خدا ! او را سرزنش نفرما ، او مرد غيورى است و آنچه را مى گويد ، به خاطر شدت غيرت او است .

«سعد بن عباده» به سخن در آمده ، عرض كرد : اى رسول خدا ! پدر و مادرم فدايت

باد ، به خدا سوگند مى دانم كه اين حكم الهى است ، و حق است ، ولى با اين حال از اصل اين داستان در شگفتم (و نتوانستم اين مشكل را در ذهن خود حل كنم) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : حكم خدا همين است ، او نيز عرض كرد : «صدق اللّه و رسوله» .

و چيزى نگذشت كه پسرعمويش به نام «هلال بن اميه» از در وارد شد ، در حالى كه مرد فاسقى را شب هنگام با همسر خود ديده بود ، و براى طرح شكايت خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمد ، او با صراحت گفت :

من با چشم خودم اين موضوع را ديدم و با گوش خودم صداى آنها را شنيدم ! .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به قدرى ناراحت شد كه آثار ناراحتى در چهره مباركش نمايان گشت .

«هلال» عرض كرد : من آثار ناراحتى را در چهره شما مى بينم ، ولى به خدا قسم ، من راست مى گويم ، دروغ در كارم نيست ، من اميدوارم كه خدا خودش اين مشكل را بگشايد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت : «حدّ قذف» را درباره «هلال» اجرا كند ; چرا كه او شاهدى بر ادعاى خود نداشت .

در اين هنگام «انصار» به يكديگر مى گفتند ، ديديد همان داستان «سعد بن عباده» تحقق يافت ، آيا به راستى پيامبر(صلى الله عليه وآله) «هلال» را تازيانه خواهد زد و شهادت او را مردود مى شمرد؟ ! .

در اين موقع وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد ، و آثار

آن در چهره او نمايان گشت ، همگى خاموش شدند ، تا ببينند چه پيام تازه اى از سوى خدا آمده است .

«آيات فوق نازل شد»(1) و راه حل دقيقى به مسلمانان ارائه داد كه ، شرح آن را در ذيل مى خوانيد .

إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالاِْفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الاِْثْمِ وَ الَّذِي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ

لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ

لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ

وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ

مسلماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى (متشكل و توطئه گر) از شما بودند ; اما گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است ، بلكه خير شما در آن است ; آنها هركدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند ; و از آنان كسى كه بخش مهم آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست !

چرا هنگامى كه اين (تهمت) را شنيديد ، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند و نگفتند : اين دروغى بزرگ و آشكار است؟ !

چرا چهار شاهد

براى آن نياوردند؟ ! اكنون كه اين گواهان را نياوردند ، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند !

و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت شامل شما نمى شد ، به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد !

به خاطر بياوريد زمانى را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد ، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد ; و آن را كوچك مى پنداشتيد در حالى كه نزد خدا بزرگ است !

چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد : «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلم كنيم ; خداوندا منزّهى تو ، اين بهتان بزرگى است»؟ !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص46 ; «الميزان» ، ج 15 ، ص86 ; «فى ظلال القرآن» و «نور الثقلين» ، ذيل آيات مورد بحث (البته با تفاوت هاى مختصر) .

شأن نزول : اتهام ناموسى و وظائف مؤمنان

براى آيات فوق دو شأن نزول نقل شده است :

شأن نزول اوّل ، كه مشهورتر است ، در كتب تفسير اهل سنت آمده و در تفاسير شيعه نيز بالواسطه نقل شده ، چنين است :

«عايشه» همسر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى گويد : پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه مى خواست سفرى برود ، در ميان همسرانش قرعه مى افكند ، قرعه به نام هر كس مى آمد او را با خود مى برد ، در يكى از غزوات(1) قرعه به نام من افتاد ، من با پيامبر(صلى الله عليه وآله) حركت كردم

، و چون آيه حجاب نازل شده بود ، در هودجى قرار داشتم ، جنگ به پايان رسيد ، و ما بازگشتيم نزديك «مدينه» رسيديم ، شب بود ، من از لشكر گاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم هنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهره هاى يمانى داشتم پاره شده است ، به دنبال آن باز گشتم و معطل شدم هنگامى كه بازگشتم ، ديدم لشكر حركت كرده ، هودج مرا بر شتر گذارده اند و رفته اند ، در حالى كه گمان مى كرده اند من در آنم ; زيرا زنان در آن زمان بر اثر كمبود غذا سبك جثه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم ، به هر حال در آنجا تك و تنها ماندم ، و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نيابند به سراغ من باز مى گردند ، شب را در آن بيابان ماندم .

اتفاقاً «صفوان» يكى از افراد لشكر مسلمين كه او هم از لشكر گاه دور مانده بود شب در آن بيابان بود ، به هنگام صبح مرا از دور ديد ، نزديك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى آن كه يك كلمه با من سخن بگويد ، جز اين كه : «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون» را بر زبان جارى ساخت ، شتر خود را خواباند ، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت ، تا به لشكرگاه رسيديم ، اين منظره ، سبب شد كه گروهى درباره من شايعه پردازى كنند و خود را بدين سبب هلاك (و گرفتار مجازات

الهى) سازند .

كسى كه بيش از همه به اين تهمت دامن مى زد ، «عبداللّه بن ابى سلول» بود .

ما به «مدينه» رسيديم و اين شايعه در شهر پيچيد در حالى كه من هيچ از آن خبر نداشتم ، در اين هنگام بيمار شدم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ديدن من مى آمد ولى لطف سابق را در او نمى ديدم ، و نمى دانستم قضيه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد ، بيرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزديك ، از شايعه سازى منافقان آگاه شدم .

بيماريم شدت گرفت ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ديدن من آمد ، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم ، هنگامى كه به خانه پدر رفتم از مادرم پرسيدم : مردم چه مى گويند؟ .

او به من گفت : غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتيازى دارند و مورد حسد ديگران هستند ، درباره آنها سخن بسيار گفته مى شود .

در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) «على بن ابيطالب»(عليه السلام) و «اسامة بن زيد» را مورد مشورت قرار داد كه در برابر اين گفتگوها چه كنم؟

اما «اسامة» گفت : اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او خانواده تو است و ما جز خير از او نديده ايم (اعتنائى به سخنان مردم نكن) .

و اما على(عليه السلام) گفت : اى پيامبر ! خداوند كار را بر تو سخت نكرده است ، غير از او همسر بسيار است ، از كنيز او در اين باره تحقيق كن .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كنيز مرا فرا

خواند ، و از او پرسيد : آيا چيزى كه شك و شبهه اى پيرامون «عايشه» برانگيزد هرگز ديده اى؟

كنيز گفت : به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرده است ، من هيچ كار خلافى از او نديده ام .

در اين هنگام پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت اين سخنان را با مردم در ميان بگذارد ، بر سر منبر رفت و رو به مسلمانان كرده ، گفت : اى گروه مسلمين ! آيا من معذورم مردى (منظورش عبداللّه بن ابى سلول بود) را مجازات كنم كه : مرا در مورد خانواده ام _ كه جز پاكى از او نديده ام _ ناراحت كند؟ !

و همچنين اگر دامنه اين اتهام دامان مردى را بگيرد كه من هرگز بدى از او نديده ام ، تكليف چيست؟

«سعد بن معاذ انصارى» برخاسته ، عرض كرد : تو حق دارى چنين كسى را مجازات كنى ، اگر او از طايفه «اوس» باشد من گردنش را مى زنم (سعد بن معاذ بزرگ طايفه اوس بود) و اگر از برادران ما از طايفه «خزرج» باشد تو دستور بده تا دستورت را اجرا كنيم .

«سعد بن عباده» كه بزرگ «خزرج» و مرد صالحى بود در اينجا تعصب قوميت او را فرو گرفت (عبداللّه بن ابى كه اين شايعه دروغين را دامن مى زد از طايفه خزرج بود) رو به «سعد» كرده ، گفت :

تو دروغ مى گوئى ! به خدا سوگند توانائى بر كشتن چنين كسى را اگر از قبيله ما باشد ، نخواهى داشت ! .

«اسيد بن خضير» كه پسر عموى «سعد بن معاذ»

بود رو به «سعد به عباده» كرده ، گفت : تو دروغ مى گوئى ! به خدا قسم ما چنين كسى را به قتل مى رسانيم ، تو منافقى ، و از منافقين دفاع مى كنى ! .

در اين هنگام ، چيزى نمانده بود كه قبيله «اوس» و «خزرج» به جان هم بيفتند و جنگ شروع شود ، در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر منبر ايستاده بود ، حضرت بالاخره آنها را خاموش و ساكت كرد .

اين وضع همچنان ادامه داشت ، غم و اندوه شديد وجود مرا فرا گرفته بود ، يك ماه بود كه پيامبر هرگز در كنار من نمى نشست .

من خود مى دانستم كه از اين تهمت پاكم و بالاخره خداوند مطلب را روشن خواهد كرد .

سر انجام روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد من آمد در حالى كه خندان بود ، و نخستين سخنش اين بود : بشارت باد بر تو كه خداوند تو را از اين اتهام مبرا ساخت ، اين هنگامى بود كه آيات : «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالاِْفْكِ . . . » تا آخر آيات نازل گرديده بود .

(و به دنبال نزول اين آيات آنها كه اين دروغ را پخش كرده بودند ، بر همگى حدّ قذف جارى شد) . (2)

شأن نزول دوم ، كه در بعضى از كتب در كنار شأن نزول اوّل ذكر شده است چنين است : «ماريه قبطيه» يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوى «عايشه» مورد اتهام قرار گرفت ; زيرا او فرزندى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام «ابراهيم» داشت ،

هنگامى كه «ابراهيم» از دنيا رفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شديداً غمگين شد ، «عايشه» گفت : چرا اين قدر ناراحتى؟ او در حقيقت فرزند تو نبود ، فرزند «جريح قبطى» بود ! !

هنگامى كه رسول(صلى الله عليه وآله) خدا اين سخن را شنيد ، على(عليه السلام) را مأمور كشتن «جريح» كرد كه به خود اجازه چنين خيانتى را داده بود .

هنگامى كه على(عليه السلام) با شمشير برهنه به سراغ «جريح» رفت و او آثار غضب را در چهره حضرت مشاهده نمود ، فرار كرده از درخت نخلى بالا رفت ، و زمانى كه احساس كرد ، ممكن است على(عليه السلام) به او برسد خود را از بالاى درخت بزير انداخت در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد او اصلاً آلت جنسى ندارد .

على(عليه السلام) به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، عرض كرد : آيا بايد در انجام دستورات شما قاطعانه پيش روم يا تحقيق كنم؟

فرمود : بايد تحقيق كنى ، على(عليه السلام) جريان را عرض كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكر خدا را به جاى آورده ، فرمود : شكر خدا را كه بدى و آلودگى را از دامان ما دور كرده است . در اين هنگام ، آيات فوق نازل شد و اهميت اين موضوع را بازگو كرد . (3)

تحقيق و بررسى

با اين كه نخستين شأن نزول _ همان گونه كه گفتيم _ در بسيارى از منابع اسلامى آمده ولى جاى گفتگو ، چون و چرا و نقاط مبهم در آن وجود دارد از جمله :

1 _ از تعبيرات مختلف اين حديث

_ با تفاوت هائى كه دارد _ به خوبى استفاده مى شود : پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تحت تأثير موج شايعه قرار گرفت تا آنجا كه با يارانش در اين زمينه به گفتگو و مشاوره نشست ، و حتى بر خورد خود را با «عايشه» تغيير داد ، و مدتى طولانى از او كناره گيرى نمود ، و رفتارهاى ديگرى كه همه حاكى از اين است كه : پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق اين روايت شايعه را تا حدّ زيادى پذيرا شد .

اين موضوع نه تنها با مقام عصمت سازگار نيست ، بلكه يك مسلمان با ايمان و ثابت القدم نيز نبايد اين چنين تحت تأثير شايعات بى دليل قرار گيرد ، و اگر شايعه در فكر او تأثير ناخودآگاهى بگذارد ، در عمل نبايد روش خود را تغيير دهد و تسليم آن گردد ، چه رسد به معصوم كه مقامش روشن است .

آيا مى توان باور كرد عتاب ها و سرزنش هاى شديدى كه در آيات بعد خواهد آمد كه : چرا گروهى از مؤمنان تحت تأثير اين شايعه قرار گرفتند؟ .

چرا مطالبه چهار شاهد ننمودند؟ شامل شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز بشود؟ ! .

اين يكى از ايرادهاى مهمى است كه ما را در صحت اين شأن نزول ، لااقل گرفتار ترديد مى كند .

2 _ با اين كه ظاهر آيات ، چنين نشان مى دهد كه : حكم مربوط به «قذف» (نسبت اتهام عمل منافى عفت) قبل از داستان «افك» نازل شده است ، چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در همان روز كه چنين تهمتى از

ناحيه «عبداللّه بن ابى سلول» و جمعى ديگر پخش شد ، آنها را احضار نفرمود ، و حدّ الهى را در مورد آنها اجرا نكرد؟ (مگر اين كه گفته شود : آيه قذف و آيات مربوط به افك همه يك جا نازل شده و يا به تعبير ديگر ، آن حكم نيز به تناسب اين موضوع تشريع گرديده كه در اين صورت اين ايراد منتفى مى شود ولى ايراد اوّل كاملاً به قوت خود باقى است) . (4) و اما در مورد شأن نزول دوم ، مشكل از اين بيشتر است ، چرا كه :

اوّلاً : مطابق اين شأن نزول ، كسى كه مرتكب تهمت زدن شد ، يك نفر بيشتر نبود ، در حالى كه آيات با صراحت مى گويد ، گروهى در اين مسأله فعاليت داشتند ، و شايعه را آنچنان پخش كردند كه تقريباً محيط را فرا گرفت ، و لذا ضميرها در مورد عتاب و سرزنش مؤمنانى كه در اين مسأله درگير شدند ، همه به صورت جمع آمده است ، و اين ، با شأن نزول دوم به هيچ وجه سازگار نيست .

ثانياً : اين سؤال باقى است كه : اگر «عايشه» مرتكب چنين تهمتى شده بود و بعداً خلاف آن ثابت گرديد ، چرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) حدّ تهمت بر او اجرا نكرد؟

ثالثاً : چگونه امكان دارد ، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تنها با شهادت يك زن حكم اعدام را در مورد يك متهم صادر كند ، با اين كه رقابت در ميان زنان يك مرد عادى است ، اين امر ايجاب مى كرد احتمال

انحراف از حق و عدالت يا حداقل اشتباه و خطا در حق او بدهد .

به هر حال ، آنچه براى ما مهم است اين شأن نزول ها نيست ، مهم آن است كه : بدانيم از مجموع آيات استفاده مى شود شخص بى گناهى را به هنگام نزول اين آيات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند ، و اين شايعه در جامعه پخش شده بود .

و نيز از قرائن موجود در آيه استفاده مى شود : اين تهمت درباره فردى بود كه از اهميت ويژه اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است .

و نيز گروهى از منافقان و به ظاهر مسلمان ها مى خواستند از اين حادثه بهره بردارى غرض آلودى به نفع خويش و به زيان جامعه اسلامى كنند ، كه آيات فوق نازل شد و با قاطعيت بى نظيرى با اين حادثه بر خورد كرد ، و منحرفان بد زبان و منافقان تيره دل را محكم بر سر جاى خود نشاند .

بديهى است ، اين احكام شأن نزولش هر كه باشد انحصار به او و آن زمان و مكان نداشته ، و در هر محيط و هر عصر و زمان جارى است .

بعد از همه اين گفتگوها به سراغ تفسير آيات مى رويم تا ببينيم چگونه قرآن با فصاحت و بلاغت تمام ، اين حادثه خاص را پى گيرى و مو شكافى نموده و در نهايت حل و فصل كرده است .

وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ

لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

آنها كه از ميان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند ; آنها بايد عفو كنند و چشم بپوشند ; آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟ ! و خداوند آمرزنده و مهربان است !

پي نوشتها

1 . آنچه در بالا آورديم مضمون روايتى است كه در بيشتر كتب تفسير ، با كمى تفاوت آمده و ما آن را با كمى اختصار ذكر كرديم .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص310 ; «صحيح مسلم» ، ج 8 ، ص113 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص214 .

3 . «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص581 ; «الميزان» ، ج 15 ، ص103 ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص155 ، و ج 76 ، ص103 ; «تفسير صافى» ، ج 3 ، ص423 .

4 . «الميزان» ، ج 15 ، ص111 .

شأن نزول : از كمك هاى مالى دريغ نكنيد

جمعى از مفسران ، براى آيه مورد بحث ، شأن نزولى نقل كرده اند كه : پيوند آن را با آيات گذشته روشن مى سازد و آن اين كه :

«اين آيه درباره گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از «داستان افك» سوگند ياد كردند كه به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مالى نكنند ، و در هيچ موردى با آنها مواسات

ننمايند ، آيه فوق نازل شد وآنها را از اين شدت عملوخشونت باز داشتودستور عفو و گذشت داد» .

اين شأن نزول را «قرطبى» در تفسيرش از «ابن عباس» و «ضحاك» ، و مرحوم «طبرسى» از «ابن عباس» و غير او ، ذيل آيات مورد بحث نقل كرده اند و جنبه عمومى دارد . (1)

ولى گروهى از مفسران اهل تسنن ، اصرار دارند بگويند : اين آيه در خصوص «ابوبكر» نازل شده كه بعد از داستان «افك» ، كمك مالى خود را به «مسطح بن اثاثه» كه «پسر خاله» يا «پسر خواهر» او بود ، و به مسأله افك دامن مى زد ، قطع كرده ، (2) در حالى كه تمام ضميرهائى كه در آيه به كار رفته به صورت جمع است و نشان مى دهد : گروهى از مسلمانان بعد از اين ماجرا تصميم به قطع كمك هاى خود از اين مجرمان گرفته بودند ، و آيه ، آنها را از اين كار نهى كرد .

به هر حال ، مى دانيم : آيات قرآن اختصاص به شأن نزول ندارد ، بلكه همه مؤمنان را تا دامنه قيامت شامل مى گردد ، يعنى توصيه مى كند : مسلمانان در اين گونه موارد گرفتار احساسات تند و داغ نشوند ، و در برابر لغزش ها و اشتباهات گنهكاران تصميمات خشن نگيرند .

قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ

وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ

أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الاِْرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

به مؤمنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند ، و عفاف خود را حفظ كنند ; اين براى آنان پاكيزه تر است ; خداوند از آنچه انجام مى دهند آگاه است !

و به زنان با ايمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند ، و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را _ جز آن مقدار كه نمايان است _ آشكار ننمايند ، و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) ، و زينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان ، يا پدرانشان يا پدر شوهرانشان ، يا پسرانشان ، يا پسران همسرانشان ، يا برادرانشان ، يا پسران برادرانشان ، يا پسران خواهرانشان ، يا زنان هم كيششان ، يا بردگانشان (كنيزانشان) يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند ، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند ; و هنگام راه رفتن پاى هاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود . (و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد) . و همگى به سوى خدا بازگرديد اى مؤمنان ، تا رستگار شويد !

پي نوشتها

1 . «تبيان» ، ج 7 ، ص421 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «الميزان» ، ج 15 ، ص106 ; «قرطبى» ، ج 12 ، ص207 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تبيان» ، ج 7 ، ص421 ; «الميزان» ، ج 15 ، ص106 .

شأن نزول : نگاه به نامحرم ممنوع

در كتاب «كافى» در شأن نزول نخستين آيه از آيات فوق ، از امام باقر(عليه السلام)چنين نقل شده است : جوانى از «انصار» در مسير خود با زنى روبرو شد _ و در آنروز زنان مقنعه خود را در پشت گوش ها قرار مى دادند _ (و طبعاً گردن و مقدارى از سينه آنها نمايان مى شد) چهره آن زن ، نظر آن جوان را به خود جلب كرد ، و چشم خود را به او دوخت هنگامى كه زن گذشت ، جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه مى كرد ، در حالى كه راه خود را ادامه مى داد تا اين كه : وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود نگاه مى كرد ، ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشه اى كه در ديوار بود صورتش را شكافت ! .

هنگامى كه زن گذشت ، جوان به خود آمد ، ديد خون از صورتش جارى است و به لباس و سينه اش ريخته ! (سخت ناراحت شد) با خود گفت : به خدا سوگند من خدمت پيامبر مى روم و اين ماجرا را بازگو مى كنم ، هنگامى كه چشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به او

افتاد فرمود چه شده است؟

جوان ماجرا را نقل كرد ، در اين هنگام «جبرئيل» ، پيك وحى خدا نازل شد و آيه فوق را آورد (قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ . . . ) . (1)

وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذِي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِإِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ

و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند ، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نياز گرداند . و آن بردگانتان كه خواستار مكاتبه (قرار داد آزاد شدن)هستند ، با آنان قرار داد ببنديد اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد و چيزى از مال خدا را كه به شما داده است به آنان بدهيد . و كنيزان خود را براى دستيابى به متاع ناپايدار زندگى دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد اگر خودشان مى خواهند پاك بمانند ! و هر كس آنها را (بر اين كار) اجبار كند ، (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اين اجبارآنها ، آمرزنده و مهربان است . (توبه كنيد ، تا خداوند شما را ببخشد) !

پي نوشتها

1 . «وسائل الشيعه» ، ج 20 ، ص192 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص588 ; «الميزان» ، ج 15 ، ص116 ; «تفسير صافى» ، ج 3 ، ص430 .

شأن نزول : عفّت در دوران عزوبت

بعضى از مفسران در شأن نزول اين جمله گفته اند : «عبداللّه بن ابى

شش كنيز داشت كه آنها را مجبور به كسب درآمد برايش از طريق خودفروشى مى كرد ! هنگامى كه حكم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در اين سوره) صادر شد ، آنها به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و از اين ماجرا شكايت كردند آيه فوق نازل شد و از اين كار نهى كرد» . (1)

لَقَدْ أَنْزَلْنا آيات مُبَيِّنات وَ اللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم

وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ

وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ

أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

ما آيات روشنگرى نازل كرديم ; و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند !

آنها مى گويند : «به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مى كنيم» ! ولى بعد از اين ادعا ، گروهى از آنان رويگردان مى شوند ; آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند !

و هنگامى كه از آنان دعوت شود كه به سوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميانشان داورى كند ، ناگهان گروهى از آنان روى گردان مى شوند !

ولى اگر (داورى به نفع آنها بوده باشد و) حق داشته باشند با سرعت و تسليم به سوى او مى آيند .

آيا در دل هاى آنان بيمارى است ، يا شك و ترديد دارند ، يا مى ترسند خدا و رسولش بر آنان

ستم كنند؟ ! نه ، بلكه آنها خودشان ستمگرند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 76 ، ص17 ; «الميزان» ، ج 15 ، ص118 ; «قرطبى» ، ج 12 ، ص254 ، با اندكى تفاوت .

شأن نزول : داورى با رسول خدا است !

مفسران ، براى بخشى از اين آيات ، دو شأن نزول ذكر كرده اند : نخست اين كه : يكى از منافقان ، با يك مرد يهودى نزاعى داشت ، مرد يهودى فرد منافق به ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خواند ، اما منافق زير بار نرفت ، و او را به داورى «كعب بن اشرف يهودى» ! دعوت كرد (و حتى طبق بعضى از روايات صريحاً گفت : ممكن است «محمّد» در مورد ما عدالت را رعايت نكند ! ) آيات فوق نازل شد و سخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش و مذمت قرار داد . (1)

ديگر اين كه : ميان اميرمؤمنان «على»(عليه السلام) و «عثمان» (يا طبق روايتى ميان آن حضرت و «مغيرة بن وائل») بر سر زمينى كه از على(عليه السلام) خريدارى كرده بود ، و سنگ هائى از آن بيرون آمد ، و خريدار مى خواست آن را به عنوان معيوب بودن فسخ كند ، اختلافى در گرفت . على(عليه السلام) فرمود : ميان من و تو رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) داورى كند ، اما «حكم بن ابى العاص» كه از منافقان بود ، به خريدار گفت :

اين كار را مكن ! چرا كه اگر نزد پسر عموى او _ يعنى پيامبر _ بروى

، مسلماً به نفع او داورى خواهد كرد ! آيه فوق نازل شد و او را سخت نكوهش كرد . (2)

وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد ، همان گونه كه پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد ; و دين و آئينى را كه براى آنان پسنديده ، پا بر جا و ريشه دار خواهد ساخت ; و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند ، آن چنان كه تنها مرامى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت . و كسانى كه پس از آن كافر شوند ، آنها فاسقانند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تبيان» ، ج 7 ، ص450 ; «قرطبى» ، ج 12 ، ص293 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تبيان» ، ج 7 ، ص450 ; «قرطبى» ، ج 12 ، ص293 ; «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص615 .

شأن نزول : مشكلات مسلمانان صدر اسلام

بسيارى از مفسران از جمله «سيوطى» در «اسباب النّزول» ، «طبرسى» در «مجمع البيان» ، «سيّد قطب» در «فى ظلال» و «قرطبى» در تفسير خود (با تفاوت مختصرى) در شأن نزول اين آيه چنين نقل كرده اند : «هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه

وآله)و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند ، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند ، و آنچنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند ، شب با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند (و حالت آماده باش دائم داشته باشند) ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمد .

بعضى اين مطلب را آشكارا گفتند : تا كى اين حال ادامه خواهد يافت؟

آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با خيال آسوده ، شب استراحت كنيم ، اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد ، و جز از خدا از هيچ كس نترسيم؟ آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد كه آرى ، چنين زمانى فرا خواهد رسيد» . (1)

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْر جامِع لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْيُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ

أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ

مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى با او باشند ، بى اجازه او جائى نمى روند ، كسانى كه از تو اجازه

مى گيرند ، به راستى به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند ، در اين صورت ، هر گاه براى بعضى كارهاى مهم خود از تو اجازه بخواهند ، به هر يك از آنان كه مى خواهى (و صلاح مى بينى) اجازه ده ، و برايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است !

صدا كردن پيامبر را در ميان خود ، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد ; خداوند كسانى از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كنتد مى داند .

پس آنان كه فرمان او را مخالفت مى كنند بايد بترسند از اين كه فتنه اى دامنشان را بگيرد ، يا عذابى دردناك به آنها برسد !

آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمان ها و زمين است ; او مى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد ، و روزى را كه به سوى او باز گردانده مى شوند ; و آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد ; و خداوند به هر چيزى داناست !

پي نوشتها

1 . «اسباب النزول» سيوطى ، ص163 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «قرطبى» ، ج 12 ، ص297 ; «فى ظلال القرآن» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : حنظله غسيل الملائكه

درباره نخستين آيه مورد بحث ، شأن نزول هاى گوناگونى نقل كرده اند :

در بعضى از روايات ، مى خوانيم : اين آيه در مورد «حنظلة بن أبى عياش» نازل شده است كه مى خواست در همان شب كه فرداى آن جنگ «أُحد»

در گرفت ، عروسى كند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اصحاب و ياران مشغول به مشورت درباره جنگ بود ، او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عرضه داشت : اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او اجازه داد .

صبحگاهان به قدرى براى شركت در برنامه جهاد عجله داشت كه موفق به انجام غسل نشد ، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد ، و سرانجام شربت شهادت نوشيد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره او فرمود : «فرشتگان را ديدم كه «حنظله» را در ميان آسمان و زمين غسل مى دهند» ! .

لذا بعد از آن به عنوان «غسيل الملائكه» ناميده شد . (1)

در شأن نزول ديگرى مى خوانيم : آيه در داستان جنگ خندق نازل گرديد ، در آن هنگام كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با انبوه مسلمانان با سرعت مشغول كندن خندق در اطراف مدينه بودند ، گروهى از منافقين به ظاهر در صف آنها بودند ولى كمتر كار انجام مى دادند ، و تا چشم مسلمانان را غافل مى ديدند ، بدون اجازه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)آهسته به خانه هاى خود مى آمدند .

اما هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مى كردند ، نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده اجازه مى خواستند و به محض اين كه كار خود را انجام مى دادند باز مى گشتند و به حفر خندق ادامه مى دادند ، تا از اين كار خير و مهم عقب نمانند ، آيه فوق گروه اوّل را

مذمت و گروه دوم را ستايش مى كند . (2)

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص628 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 2 ، ص110 ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص26 ، ج 20 ، ص57 ، و ج 22 ، ص99 .

2 . «تفسير فى ظلال القرآن» ، ج 6 ، ص126 ، ذيل آيات مورد بحث .

فصل نهم : سوره فرقان _ قصص _ عنكبوت _ روم _ لقمان _ احزاب

آيات و ترجمه

وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الاَْسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً

أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الاَْمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً

تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً

و گفتند : «چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ ! (نه سنت فرشتگان دارد و نه روش شاهان را ! ) چرا فرشته اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند (و گواه صدق دعوى او باشد)؟ ! .

يا گنجى (از آسمان) براى او فرستاده شود ، يا باغى داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد (و امرار معاش كند)»؟ ! و ستمگران گفتند : «شما تنها از مردى مجنون پيروى مى كنيد» ! .

ببين چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند ، آنگونه كه قدرت پيدا كردن راه راندارند !

زوال ناپذير و بزرگ است خدائى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين مى دهد : باغ هائى كه نهرها

از زير درختانش جارى است ، و (اگر بخواهد) براى تو كاخ هائى مجلل قرار مى دهد .

شأن نزول : پيامبر از جنس مردم است

در روايتى از امام حسن عسكرى(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود : از پدرم ، امام دهم سؤال كردم : آيا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با يهود و مشركان در برابر سرزنش ها و بهانه گيرى هايشان به بحث و گفتگو و استدلال مى پرداخت؟

پدرم فرمود : آرى ، بارها چنين شد ، از جمله اين كه : روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در كنار خانه خدا نشسته بود ، «عبداللّه بن ابى اميه مخزومى» در برابر او قرار گرفته گفت :

«اى محمّد تو ادعاى بزرگى كرده اى ، و سخنان وحشتناكى مى گوئى ! تو چنين مى پندارى كه : رسول پروردگار عالميانى ، اما پروردگار جهانيان و خالق همه مخلوقات ، شايسته نيست ، رسولى مثل تو _ انسانى همانند ما _ داشته باشد ، تو همانند ما غذا مى خورى ، و همچون ما در بازارها راه مى روى ! .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرضه داشت : بار پروردگارا تو همه سخنان را مى شنوى و به هر چيز ، عالمى ، آنچه را بندگان تو مى گويند ، مى دانى (خودت پاسخ آنها را بيان فرما) در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به بهانه گيرى هاى آنها پاسخ داد . (1)

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الاَْسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْض فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً

ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر

اين كه غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند ; و بعضى از شما را وسيله امتحان بعضى ديگر قرار داديم ، آيا صبر وشكيبائى مى كنيد (و از عهده امتحان بر مى آئيد)؟ ! و پروردگار تو همواره بصير و بينا بوده است .

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، ج 3 ، ص314 ، و ج 4 ، ص6 ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص269 ; «تفسير صافى» ، ج 2 ، ص109 ، و ج 4 ، ص6 .

شأن نزول : راه و روش تو ، راه و روش پيامبران پيشين

جمعى از مفسران ، در شأن نزول آيه فوق چنين آورده اند : گروهى از سران مشركان ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، گفتند : اى محمّد ! تو از ما چه مى خواهى؟ اگر رياست مى طلبى ما تو را سرپرست خود مى كنيم ، و اگر علاقه به مال دارى از اموال خود در اختيار تو مى گذاريم .

اما هنگامى كه ديدند : پيامبر(صلى الله عليه وآله) در برابر اين پيشنهادهايشان تسليم نشد ، به بهانه جوئى پرداخته گفتند : تو چگونه فرستاده خدا هستى؟ با اين كه : غذا مى خورى و در بازارها توقف مى كنى؟ !

آنها پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به خوردن غذا سرزنش كردند ; چرا كه مى خواستند : او فرشته باشد .

به راه رفتن در بازارها ملامت كردند ; چرا كه آنها كسراها و قيصرها و پادشاهان جبّار را ديده بودند ، كه هرگز گام در بازارها نمى گذاردند ، در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مردم در بازارها حشر و نشر

داشت و با آنها مأنوس بود ، و امر و نهى الهى را به آنها ابلاغ مى كرد ، بهانه جويان ايراد كرده گفتند :

او مى خواهد حكمران ما شود ، در حالى كه روش او مخالف سيره پادشاهان است ! .

آيه فوق ، نازل شد و اين حقيقت را روشن ساخت كه : روش پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ، روش همه پيامبران پيشين است . (1)

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً

يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً

لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلاِْنْسانِ خَذُولاً

و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد : «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم !

اى واى بر من ! كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم !

او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آن كه (ياد حق) به سراغ من آمده بود» . و شيطان هميشه خوار كننده انسان بوده است !

پي نوشتها

1 . گر چه ، مضمون روايت فوق ، در بسيارى از تفسيرها آمده است ، ولى آنچه ما در بالا ذكر كرديم مطابق روايتى است كه «قرطبى» در ج 13 تفسيرش ص5 آورده است .

شأن نزول : در انتخاب دوست به هوش باشيد !

براى اين آيات شأن نزولى نقل كرده اند كه ، فشرده اش چنين است :

«در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) دو نفر دوست در ميان مشركان به نام «عقبه» و «أُبَىّ» بودند هر زمان «عقبه» از سفر مى آمد غذائى

ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت به محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود .

روزى از سفر آمد ، و طبق معمول ، غذائى ترتيب داد و دوستان را دعوت كرد ، در ضمن از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز دعوت نمود .

هنگامى كه : سفره را گسترده و غذا حاضر شد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من ندهى ، از غذاب تو نمى خورم ، «عقبه» شهادتين را بر زبان جارى كرد .

اين خبر به گوش دوستش «اُبَىّ» رسيد ، پرسيد : اى «عقبه» ! از آئينت منحرف شدى؟

گفت : نه به خدا سوگند من منحرف نشدم ، و لكن مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد ، جز اين كه شهادتين بگويم ، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد ، بى آن كه غذا خورده باشد ، لذا شهادت دادم !

«أبَىّ» گفت : من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اين كه : در برابر او بايستى و سخت توهين كنى ! ، «عقبه» اين كار را كرد و مرتد شد ، و سرانجام در جنگ «بدر» در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش «أُبَىّ» نيز در روز جنگ «احد» كشته شد . (1)

آيات فوق ، نازل گرديد و سرنوشت مردى را كه ، در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود و او را به گمراهى مى كشاند ، شرح

داد .

بارها گفته ايم : شأن نزول ها گرچه خاص است ولى هرگز مفهوم آيات را محدود نمى كند ، بلكه ، كليّت آن شامل تمام افراد مشابه مى گردد .

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً

او كسى است كه از آب ، انسانى را آفريد ; سپس او را نسب و سبب قرار داد (و نسل او را از اين دو طريق گسترش داد ; ) و پروردگار تو همواره توانا بوده است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «موسوعة التاريخ الاسلامى» ، ج 1 ، ص509 (مجمع الفكر الاسلامى) ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص225 .

شأن نزول : على(عليه السلام) ، داماد پيغمبر(صلى الله عليه وآله)

قابل توجه اين كه : حديث معروفى در اينجا داريم كه در كتب شيعه و اهل تسنن نقل شده است ، طبق اين حديث ، آيه فوق درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) نازل شده ; چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) دخترش فاطمه(عليها السلام) را به همسرى على(عليه السلام) در آورد و به اين ترتيب على(عليه السلام) هم پسر عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و هم همسر دخترش بود ، و اين است معنى «نسباً و صهراً» . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «روح المعانى» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص361 ، و ج 43 ، ص106 .

شأن نزول : دانشمندان اهل كتاب اسلام مى پذيرند

در موردِ شأن نزول آيات فوق ، مفسران و راويان خبر ، رواياتِ گوناگونى نقل كرده اند كه قدرِ مشتركِ همه آنها يك چيز است ، و آن : ايمان آوردن گروهى از علماى «يهود» و «نصارى» ، و افراد پاكدل ، به آيات قرآن و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است .

از «سعيد بن جبير» نقل شده : اين آيات ، درباره هفتاد نفر از كشيش هاى مسيحى نازل شده است كه «نجاشى» آنها را براى تحقيق ، از «حبشه» به «مكّه» فرستاد ، هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) سوره «يس» را براى آنها تلاوت كرد ، اشك شوق ريختند و اسلام آوردند . (1)

بعضى ديگر گفته اند : اين آيات ، درباره جمعى از نصاراى «نجران» (شهرى است در شمال يمن) نازل شده ، كه نزد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمدند و آيات قرآن

را شنيدند و ايمان آوردند . (2)

بعضى ديگر ، آن را در مورد «نجاشى» و يارانش مى دانند . (3)

و بعضى ، نزولِ آن را درباره «سلمان فارسى» ، و جمعى از علماى «يهود» ، مانندِ «عبداللّه بن سلام» و «تميم الدارى» و «جارود عبدى» دانسته اند . (4)

و بالاخره ، بعضى نيز آن را اشاره به چهل نفر از علما و روشن ضميرانِ مسيحى مى دانند ، كه سى و دو نفرشان از «حبشه» با «جعفر بن ابيطالب» به «مدينه» آمدند ، و هشت نفر از «شام» كه در ميان آنها «بحيرا» راهب معروف شامى بود . (5)

البته ، رواياتِ سه گانه نخست ، متناسب با نزول اين آيات در «مكّه» است ، و گفتارِ كسانى كه معتقدند ، تمام اين سوره مكّى است را تأييد مى كند ، ولى روايتِ چهارم و پنجم ، دليل بر اين است كه اين چند آيه ، استثناء در «مدينه» نازل شده ، و گواهى است بر قول كسانى كه آنها را «مدنى» مى دانند .

به هر حال ، اين آيات ، شاهدِ گويايى است بر اين كه ، گروهى از دانشمندان اهل كتاب ، با شنيدن آيات قرآن ، اسلام را پذيرا شدند ; زيرا ممكن نبود پيامبر(صلى الله عليه وآله)چنين چيزى را بگويد را در حالى كه ، كسى از اهل كتاب به او ايمان نياورده باشد ; چرا كه مشركان فوراً به نفى و انكار برمى خاستند و جار و جنجال به راه مى انداختند .

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى

وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلال مُبِين

آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد ، تو را به جايگاهت (= زادگاهت) بازمى گرداند ! بگو : «پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى (برنامه) هدايت آورده ، و چه كسى در گمراهى آشكار است» !

پي نوشتها

1 . «فى ظلال القرآن» ، ج 6 ، ص 357 و 358 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 3 ، ص404 ; «جامع البيان» ، ج 7 ، ص7 .

2 . «فى ظلال القرآن» ، ج 6 ، ص 357 و 358 ; «نور الثقلين» ، ج 5 ، ص253 .

3 . «ف_ى ظ_لال الق_رآن» ، ج 6 ، صفح_ات 357 و 358 .

4 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص47 ; «تبيان» ، ج 8 ، ص163 .

5 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص47 ; «قرطبى» ، ج 13 ، ص296 .

شأن نزول : عشق و علاقه به وطن

جمعى از مفسرين ، شأن نزولى براى آيه فوق از «ابن عباس» نقل كرده اند كه مضمونش چنين است :

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به قصد هجرت ، از «مكّه» به سوى «مدينه» مى آمد ، به سرزمين «جحفه» _ كه فاصله چندان زيادى از «مكّه» ندارد _ كه رسيد ، به ياد موطنش «مكّه» افتاد ، شهرى كه حرم امن خدا است ، و «خانه كعبه» كه قلب و جان پيامبر(صلى الله عليه وآله)با آن پيوند ناگسستنى داشت در آنجا است ، آثار اين شوق

كه با تأثر و اندوه آميخته بود ، در چهره مباركش نمايان گشت ، در اينجا پيكِ وحىِ خدا «جبرئيل» نازل شد و پرسيد : آيا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : آرى .

جبرئيل عرض كرد : خداوند اين پيام را براى تو فرستاده : إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد : «آن كس كه اين قرآن را بر تو فرض كرده است ، تو را به سرزمين اصليت بازمى گرداند» . (1)

و مى دانيم اين وعده بزرگ ، سرانجام تحقق يافت و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)پيروزمندانه با ارتشى نيرومند و قدرت و عظمت فراوان به «مكّه» بازگشت ، و حرم امن خدا ، بدون جنگ و خون ريزى به تسليم او در آمد .

بنابراين ، آيه فوق ، يكى از پيشگوئى هاىِ اعجازآميز قرآن است ، كه چنين خبرى را به طور قطع و بدون هيچ قيد و شرط ، بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 25 ، ص21 ; «تفسير قرطبى» ، ج 13 ، ص247 ; «تفسير الميزان» ، ج 16 ، و تفاسير ديگر .

شأن نزول : آزمايش حتمى و همگانى است

بعضى از مفسران ، روايتى نقل كرده اند كه ، بر طبق آن ، «يازده آيه» آغاز اين سوره كه در «مدينه» نازل شده ، در مورد مسلمانانى است كه در «مكّه» بودند ، اظهار اسلام مى كردند ، اما حاضر به هجرت به «مدينه» نبودند ، آنها نامه اى از

برادران خود در «مدينه» دريافت داشتند كه در آن تصريح شده بود : «خدا اقرار به ايمان را از شما نمى پذيرد مگر اين كه : هجرت كنيد ، و به سوى ما بيائيد» به اين جهت آنها تصميم به هجرت گرفتند و از «مكّه» خارج شدند ، جمعى از مشركان به تعقيب آنان پرداختند ، و با آنان پيكار كردند ، بعضى ، كشته شدند و بعضى ، نجات يافتند (و احتمالاً بعضى نيز تسليم شده به مكّه بازگشتند) . (1)

بعضى ديگر ، «آيه دوم» را در مورد «عمار ياسر» و جمعى ديگر ، از مسلمانان نخستين مى دانند كه ايمان آوردند و سخت تحت شكنجه دشمنان واقع شدند . (2)

بعضى گفته اند : «آيه هشتم» در مورد اسلام آوردن «سعد بن ابى وقاص» نازل شده .

ولى ، بررسى خود اين آيات ، نشان مى دهد : هيچ دليلى ، بر مسأله ارتباط اين آيات با هجرت ، نيست ، تنها بيانگر فشارهائى است كه بر مؤمنان در آن زمان ، از ناحيه دشمنان ، و حتى گاه از ناحيه پدران و مادران مشرك آنها ، وارد مى شد .

اين آيات ، مسلمانان را تشويق به استقامت و پايمردى در برابر موج فشار دشمن مى كند ، و اگر سخن از «جهاد» به ميان آورده نيز ظاهراً جهاد در همين زمينه است ، نه جهاد مسلحانه دسته جمعى و گروهى ، كه دستور آن در «مدينه» نازل شد .

و نيز اگر سخن از منافقان مى گويد ، ممكن است اشاره به گروه سست ايمانى باشد كه احياناً در «مكّه» در لابلاى

مسلمانان وجود داشتند ، گاه با مسلمانان همراه بودند و گاه با مشركان ، كفه هر كدام سنگين تر مى شد ، به سوى او مى چرخيدند !

به هر حال ، پيوستگى و انسجام آيات اين سوره ، ايجاب مى كند كه همه آنها را «مكّى» بدانيم ، و روايات بالا كه خود با يكديگر انسجام ندارند ، نمى توانند اين بهم پيوستگى را بر هم زنند .

وَ وَصَّيْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصّالِحِينَ

ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند ، و اگر آن دو (مشرك باشند و) تلاش كنند كه براى من همتائى قائل شوى كه به آن علم ندارى ، از آنهاپيروى مكن ! بازگشت شما به سوى من است ، و شما را از آنچه انجام مى داديد با خبر خواهم ساخت .

و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادند ، آنها را در زمره صالحان وارد خواهيم كرد !

شأن نزول : احسان به والدين

روايات مختلفى در شأن نزول آيه فوق آمده است كه عصاره همه آنها يكى است

و آن اين كه : بعضى از مردانى كه در «مكّه» بودند ايمان و اسلام را پذيرفتند ، (1)هنگامى كه مادران آنها از اين مسأله آگاه شدند ، تصميم گرفتند كه غذا نخورند ، آب ننوشند ، تا فرزندانشان از اسلام بازگردند ! گرچه هيچ كدام از اين مادران به گفته خود وفا نكردند و اعتصاب غذا را شكستند ،

ولى آيه فوق نازل شد ، و خط روشنى در برخوردِ با پدر و مادر در زمينه مسأله ايمان و كفر به دست همگان داد . (2)

يا عِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي واسِعَةٌ فَإِيّايَ فَاعْبُدُونِ

اى بندگان من كه ايمان آورده ايد ! زمين من وسيع است ، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد) !

پي نوشتها

1 . در پاره اى از روايات ، نامِ «سعد بن ابى وقاص» آمده و در پاره اى ديگر ، نامِ «عياش بن ابى ربيعه مخزومى» .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «الميزان» ، ج 16 ، ص109 ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص48 .

شأن نزول : هجرت ، يك وظيفه مسلّم

بسيارى از مفسران معتقدند : آيه اوّل درباره مؤمنانى نازل شده كه ، در «مكّه» تحت فشار شديد كفار بودند ، به طورى كه توانائى بر اداى وظائف اسلامى خود نداشتند . به آنها دستور داده شد ، از آن سرزمين هجرت كنند . (1)

و نيز بعضى از مفسران معتقدند : آيه «وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّة لاتَحْمِلُ رِزْقَهَا» (آخرين آيه مورد بحث) در مورد گروهى از مؤمنان نازل شده كه در «مكّه» گرفتار آزار دشمنان بودند ، و مى گفتند : اگر ما به «مدينه» هجرت كنيم در آنجا نه خانه اى داريم ، نه زمينى ، و چه كسى به ما آب و غذا مى دهد؟ ! (آيه نازل شد و گفت تمام جنبندگان روى زمين ، از خوان نعمت خداوند بزرگ ، روزى مى برند ، غصه روزى را نخوريد) . (2)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً

آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللّهِ يَكْفُرُونَ

آيا نديدند كه ما حرم امنى (براى آنها) قرار داديم در حالى كه مردم را در اطراف آنان مى ربايند؟ ! آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را كفران مى كنند؟ !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص36 ; «تبيان» ، ج 8 ، ص221 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص36 ; «تبيان» ، ج 8 ، ص223 .

شأن نزول : در طريق هدايت نبايد وحشت كرد

در «تفسير درّ المنثور» ذيل آيه مورد بحث از «ابن عباس» چنين نقل شده : «گروهى از مشركان گفتند : اى محمّد ! اگر ما داخل در دين تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم ، مردم ما را بربايند (و به سرعت نابود كنند) چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب بسيارند ، به محض اين كه : به آنها خبر رسد كه ما وارد دين تو شده ايم ، به سرعت ما را مى ربايند ، و خوراك يك نفر از آنها هستيم !

در اينجا آيه «أَ وَ لَمْ يَرَوا . . . » نازل شد و به آنها پاسخ گفت» . (1)

پي نوشتها

1 . «درّ المنثور» ، ج 5 ، ص149 ; «الميزان» ، ج 16 ، ص153 ; «لباب النقول» سيوطى ، ص152 .

شأن نزول : پيشگوئى ، معجزه ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)

مفسران بزرگ ، همگى اتفاق دارند كه ، آيات نخستين اين سوره ، بدين سبب نازل شد ، در آن هنگام كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» بود ، و مؤمنان در اقليت قرار داشتند ، جنگى ميان «ايرانيان» و «روميان» در گرفت ، و در اين نبرد ايرانيان پيروز شدند .

«مشركان مكّه» اين را به فال نيك گرفتند ، و دليل بر حقانيت شرك خود دانستند ! و گفتند : ايرانيان ، مجوسى هستند و مشرك (دوگانه پرست) اما روميان مسيحى اند و اهل كتاب ، همان گونه كه «ايرانيان» بر «روميان» غلبه كردند ، پيروزى نهائى از آن شرك است و طومار اسلام به زودى پيچيده خواهد شد ، و ما پيروز مى شويم .

گرچه اين گونه ، نتيجه گيرى ها پايه و مايه اى نداشت اما ، در آن جو و محيط براى تبليغ در ميان مردم جاهل ، خالى از تأثير نبود ، لذا اين امر ، بر مسلمانان گران آمد .

آيات فوق نازل شد و قاطعانه گفت : گرچه «ايرانيان» در اين نبرد پيروز شدند ، اما چيزى نمى گذرد كه از «روميان» شكست خواهند خورد ، و حتى حدود زمان اين پيشگوئى را نيز بيان داشته گفت : اين امر فقط در طول چند سال به وقوع مى پيوندد ! .

اين پيشگوئى قاطع قرآن ، كه از يكسو ، نشانه اعجاز اين كتاب آسمانى و اتكاء آورنده آن ، به علم بى پايان پروردگار به عالم غيب است .

و از سوى ديگر ، نقطه مقابل تفأّل مشركان بود ، مسلمانان را طورى دلگرم ساخت كه مى گويند حتى بعضى با مشركان روى اين مسأله ، شرط بندى مهمى كردند ! (آن روز هنوز حكم تحريم اين گونه شرط بندى ها نازل نشده بود) . (1)

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول با تعبيرات مختلف در «مجمع البيان» ، «الميزان» ، «نور الثقلين» ، «ابوالفتوح رازى» ، «تفسير كبير فخر رازى» ، «تفسير آلوسى» و «تفسير فى ظلال القرآن» و تفاسير ديگر آمده است .

«مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص198 ; «الميزان» ، ج 16 ، ص162 .

شأن نزول : غنا و موسيقى ممنوع

بعضى از مفسران گفته اند : آيه مورد بحث ، درباره «نضر بن حارث» نازل شده است .

او مرد تاجرى بود كه به «ايران»

سفر مى كرد ، و در ضمن ، داستان هاى «ايرانيان» را براى «قريش» بازگو مى نمود ، مى گفت : اگر «محمّد» براى شما سرگذشت «عاد و ثمود» را نقل مى كند ، من داستان هاى «رستم و اسفنديار» ، و اخبار «كسرى» و سلاطين عجم را باز مى گويم ! ، آنها دور او را گرفته ، استماع قرآن را ترك مى گفتند . (1)

بعضى ديگر گفته اند : اين قسمت از آيات ، درباره مردى نازل شده كه كنيز خواننده اى را خريدارى كرده بود ، شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را از ياد خدا غافل مى ساخت . (2)

مرحوم «طبرسى» مفسر بزرگ ، بعد از ذكر اين شأن نزول ، مى گويد :

حديثى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه نقل شده ، شأن نزول فوق را تأييد مى كند ; چرا كه آن حضرت(صلى الله عليه وآله) فرمود : لايَحِلُّ تَعْلِيْمُ الْمُغَنِّياتِ وَ لا بَيْعُهُنَّ ، وَ أَثْمانُهُنَّ حَرامٌ وَ قَدْ نَزَلَ تَصْدِيْقُ ذلِكَ فِى كِتابِ اللّه تَعالى : وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيْثِ . . . :

«آموزش دادن كنيزان خواننده ، و خريد و فروش آنها حرام است و درآمدى كه از اين راه به دست مى آيد نيز حرام است ، گواه اين مطلب چيزى است كه خداوند در كتابش فرموده : وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيْثِ . . . » .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص135 ، ج 22 ، ص64

، و ج 108 ، ص120 ; «الميزان» ، ج 16 ، ص212 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص233 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص136 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص233 .

شأن نزول : از كفار و منافقان اطاعت مكن

مفسران در اينجا ، شأن نزول هاى مختلفى نقل كرده اند كه تقريباً همه ، يك موضوع را تعقيب مى كند .

از جمله اين كه گفته اند : اين آيات در مورد «ابوسفيان» و بعضى ديگر از سران كفر و شرك نازل شد ، كه بعد از جنگ «احد» از «پيامبر اسلام»(صلى الله عليه وآله) امان گرفتند و وارد «مدينه» شدند ، و به اتفاق «عبداللّه بن ابى» و بعضى ديگر از دوستانشان خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده ، عرض كردند : «اى محمّد ! بيا و از بدگوئى به خدايان ما _ بت هاى لات و عُزّى و منات _ صرف نظر كن ، و بگو آنها براى پرستش كنندگانشان شفاعت مى كنند ، تا ما هم از تو دست بر داريم ، و هر چه مى خواهى درباره خدايت توصيف كن ، آزاد هستى» .

اين پيشنهاد پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناراحت كرد ، «عمر» برخاسته گفت : اجازه ده تا آنها را از دم شمشير بگذرانم ! پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «من به آنها امان دادم ، چنين چيزى ممكن نيست» اما دستور داد آنها را از «مدينه» بيرون كنند ، آيات فوق نازل شد ، و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد : به اين

گونه پيشنهادها اعتنا نكند . (1)

ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ

خداوند براى هيچ كس دو دل در درونش نيافريده ; و هرگز همسرانتان را كه مورد «ظهار» قرار مى دهيد مادران شما قرار نداده ; و (نيز) فرزندخوانده هاى شما را فرزندحقيقى شما قرار نداده است ; اين سخن شماست كه به دهان خود مى گوئيد (سخنى باطل و بى پايه) ; اما خداوند حق را مى گويد ، و او به راه راست هدايت مى كند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص201 ، و ج 22 ، ص49 ; «قرطبى» ، ج 14 ، ص114 .

شأن نزول : انسان يك قلب دارد

جمعى از مفسران ، در شأن نزول اين قسمت از آيه ، نوشته اند : در زمان جاهليت مردى بود به نام «جميل بن معمر» داراى حافظه بسيار قوى ، او ادعا مى كرد : در درون وجود من «دو قلب» ! است كه با هر كدام از آنها بهتر از محمّد(صلى الله عليه وآله) مى فهمد ! لذا مشركان قريش او را «ذو القلبين» ! (صاحب دو قلب) مى ناميدند .

در روز جنگ «بدر» كه مشركان فرار كردند ، «جميل بن معمر» نيز در ميان آنها بود ، «ابوسفيان» او را در حالى ديد كه ، يك لنگه كفشش در پايش بود و لنگه ديگر را به دست گرفته بود و فرار مى كرد .

«ابوسفيان» به

او گفت : چه خبر؟ !

گفت : لشكر فرار كرد .

گفت : پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و ديگرى را در پا؟ !

جميل بن معمر گفت : به راستى متوجه نبودم ، گمان مى كردم هر دو لنگه در پاى من است (معلوم شد با آن همه ادعا چنان دست و پاى خود را گم كرده كه به اندازه يك قلب هم چيزى نمى فهمد ، البته منظور از قلب ، در اين موارد عقل است) . (1)

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لاَِزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً

وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ الاْخِرَةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً

يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً

وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً

اى پيامبر ! به همسرانت بگو : «اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد بيائيد با هديه اى شما را بهره مند سازم و شما را به طرز نيكوئى رها سازم و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى خواهيد ، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است» .

اى همسران پيامبر ! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود ، عذاب او دو چندان خواهد بود ; و اين براى خدا آسان است .

و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند ، و عمل صالح

انجام دهد ، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت ، و روزى پر ارزشى براى او آماده كرديم .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه ; «بحار الانوار» ، ج 16 ، ص179 ، و ج 22 ، ص50 ; «قرطبى» ، ج 14 ، ص116 .

شأن نزول : خواسته هاى همسران پيامبر و پاسخ آنها

مفسران ، شأن نزول هاى متعددى براى آيات فوق ، ذكر كرده اند كه ، از نظر نتيجه چندان تفاوتى با هم ندارند .

از اين شأن نزول ها استفاده مى شود : همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از پاره اى از غزوات كه غنائم سرشارى در اختيار مسلمين قرار گرفت ، تقاضاهاى مختلفى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مورد افزايش نفقه ، يا لوازم گوناگون زندگى داشتند .

طبق نقل بعضى از تفاسير ، «ام سلمه» از «پيامبر»(صلى الله عليه وآله) كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد ، «ميمونه» حله اى خواست ، و «زينب» بنت جحش پارچه مخصوص يمنى ، و «حفصه» جامه مصرى ، «جويريه» لباس مخصوص خواست ، و «سوده» گليم خيبرى ! خلاصه ، هر كدام درخواستى نمودند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه مى دانست ، تسليم شدن در برابر اين گونه درخواست ها _ كه معمولاً پايانى ندارد _ چه عواقبى براى «بيت نبوت» در بر خواهد داشت ، از انجام اين خواسته ها سر باز زد ، و يك ماه تمام از آنها كناره گيرى نمود ، تا اين كه آيات فوق نازل شد ، و با لحن قاطع ، و در عين حال توأم با رأفت و رحمت ، به آنها هشدار داد كه : اگر

زندگى پر زرق و برق دنيا را مى خواهيد مى توانيد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) جدا شويد ، و به هر كجا مى خواهيد برويد ، و اگر به خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و روز جزا دل بسته ايد ، و به زندگى ساده و افتخار آميز خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)قانع هستيد ، بمانيد و از پاداش هاى بزرگ پروردگار ، برخوردار شويد . (1)

به اين ترتيب ، پاسخ محكم و قاطعى به همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه دامنه توقع را گسترده بودند ، داد ، و آنها را ميان «ماندن» و «جدا شدن» از او مخير ساخت !

وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الاُْولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً

و در خانه هاى خود بمانيد ، و همچون دوران جاهليت نخستين (در ميان مردم) ظاهر نشويد ، و نماز را بر پا داريد ، و زكات را بپردازيد ، و خدا و رسولش را اطاعت كنيد ; خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص173 ; «جامع البيان» ، ج 21 ، ص188 ; «قرطبى» ، ج 14 ، ص162 .

شأن نزول : آيه تطهير درباره چه كسانى است؟

گفتيم : اين آيه گرچه در لابلاى آيات مربوط به همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، اما تغيير سياق آن (تبديل ضميرهاى «جمع مؤنث»

به «جمع مذكر») دليل بر اين است كه : اين آيه محتوائى جداى از آن آيات دارد .

به همين دليل ، حتى كسانى كه آيه را مخصوص به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) ندانسته اند ، معنى وسيعى براى آن قائل شده اند كه هم اين بزرگواران را شامل مى شود ، و هم همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) را .

ولى ، روايات فراوانى در دست داريم كه : نشان مى دهد آيه ، مخصوص اين بزرگواران است ، و همسران ، در اين معنى داخل نيستند ، هر چند از احترام متناسب برخوردارند . اينك بخشى از آن روايات را ذيلاً از نظر مى گذرانيم :

الف : رواياتى كه از خود همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده و مى گويد : «هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن از اين آيه شريفه مى گفت ، ما از او سؤال كرديم كه جزء آن هستيم فرمود : «شما خوبيد اما مشمول اين آيه نيستيد» !

از آن جمله روايتى است كه «ثعلبى» در تفسير خود ، از «ام سلمه» نقل كرده كه : پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خانه خود بود كه فاطمه(عليها السلام)«حريره اى» (نوعى غذا) نزد آن حضرت آورد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «همسر» و دو فرزندانت «حسن» و «حسين» را صدا كن ، آنها را آورد ، سپس غذا خوردند بعد پيامبر(صلى الله عليه وآله) عبائى بر آنها افكند ، گفت : اللَّهُمَّ هَؤُلاءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ عِتْرَتِي فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً : «خداوندا اينها

خاندان منند ، پليدى را از آنها دور كن ، و از هر آلودگى پاكشان گردان» .

و در اينجا آيه «اِنَّما يُرِيْدُ اللّهَ» نازل شد . . . من گفتم : آيا من هم با شما هستم اى رسول خدا ! ، فرمود : اِنَّكِ اِلى خَيْر : «تو بر خير و نيكى هستى» (اما در زمره اين گروه نيستى) . (1)

و نيز «ثعلبى» از «مجمع البيان» نقل مى كند : وقتى مادرم از «عايشه» درباره جنگ «جمل» و دخالت او در آن جنگ ويرانگر سؤال كرد (با تأسف) گفت : اين يك تقدير الهى بود ! ، و هنگامى كه درباره على(عليه السلام) از او سؤال كردند ، چنين گفت : تَسْئَلُنِى عَنْ أَحَبِّ النّاسِ كانَ اِلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ زَوْجِ أَحَبِّ النّاسِ ، كانَ اِلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)لَقَدْ رَأَيْتُ عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَيْناً عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ جَمَعَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بِثَوْب عَلَيْهِمْ ثُمَّ قالَ : اللّهَّم هؤُلاءِ أهْلُبَيْتِى وَ حامَّتِى فَاذْهَبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً ، قالَتْ : فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ ! (صلى الله عليه وآله) أَنَا مِنْ أَهْلِكَ قالَ : تَنَحِّي فَأِنَّكَ اِلى خَيْر ! :

«آيا از من درباره كسى سؤال مى كنى كه محبوب ترين مردم نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود ، و از كسى مى پرسى كه همسر محبوب ترين مردم نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود؟ من با چشم خود ، «على» و «فاطمه» و «حسن» و «حسين» را ديدم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را در زير لباسى جمع كرده بود

، و فرمود : خداوندا ! اينها خاندان منند ، و حاميان من ، رجس را از آنها ببر و از آلودگى ها پاكشان فرما ، من عرض كردم : اى رسول خدا آيا من هم از آنها هستم؟ فرمود : دور باش ! تو بر خير و نيكى هستى» (اما جزء اين جمع نمى باشى) . (2)

اين گونه روايات ، با صراحت مى گويد ، كه : همسران پيامبر جزء عنوان اهل بيت در اين آيه نيستند .

ب : روايات بسيار فراوانى در مورد «حديث كساء» به طور اجمال وارد شده كه از همه آنها استفاده مى شود ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، «على» و «فاطمه» و «حسن» و «حسين»(عليهم السلام)را فرا خواند _ و يا به خدمت او آمدند _ پيامبر(صلى الله عليه وآله) عبائى بر آنها افكند گفت : خداوندا !

اينها خاندان منند ، رجس و آلودگى را از آنها دور كن ، در اين هنگام آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» نازل گرديد .

دانشمند معروف «حاكم حسكانى نيشابورى» در «شواهد التنزيل» اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفى گردآورى كرده است . (3)

در اينجا اين سؤال جلب توجه مى كند كه : هدف از جمع كردن آنها در زير «كساء» چه بوده؟

گويا پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خواسته است : كاملاً آنها را مشخص كند و بگويد آيه فوق ، تنها درباره اين گروه است ، مبادا كسى مخاطب را در اين آيه ، تمام بيوتات پيامبر(صلى الله عليه وآله)و همه كسانى كه جزء خاندان او هستند بداند !

حتى ، در

بعضى از روايات آمده است : پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه بار اين جمله را تكرار كرد : «خداوندا اهل بيت من اينها هستند ، پليدى را از آنها دور كن» (اللّهَّم هؤُلاءِ أهْلُبَيْتِى وَ خاصَّتِى فَاذْهَبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً) . (4)

ج : در روايات فراوان ديگرى مى خوانيم : بعد از نزول آيه فوق ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) مدت شش ماه ، هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه «فاطمه»(عليها السلام) مى گذشت ، صدا مى زد : الصَّلوةَ يا أَهْلَ الْبَيْتِ ! إِنَّما يُرِيدُ اللّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً : «هنگام نماز است اى اهل بيت ! ، خداوند ، مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند ، و شما را پاك سازد» .

اين حديث را «حاكم حسكانى» از «انس بن مالك» نقل كرده است . (5)

در روايت ديگرى كه از «ابو سعيد خدرى» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده مى خوانيم : «پيامبر اين برنامه را تا هشت يا نه ماه ادامه داد» ! (6)

حديث فوق را «ابن عباس» نيز از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است . (7)

اين نكته قابل توجه است كه : تكرار اين مسأله در مدت شش يا هشت يا نه ماه ، به طور مداوم در كنار خانه «فاطمه»(عليها السلام)براى اين است كه : مطلب را كاملاً مشخص كند تا در آينده ترديدى براى هيچ كس باقى نماند ، كه اين آيه ، تنها در شأن اين گروه نازل شده است ، به خصوص اين كه تنها خانه اى كه درِ ورودى آن ،

در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله)باز مى شد ، _ بعد از آن كه دستور داد درهاى خانه هاى ديگران به سوى مسجد بسته شود _ در خانه «فاطمه» بود ، و طبعاً هميشه ، جمعى از مردم به هنگام نماز اين سخن را در آنجا از پيامبر مى شنيدند (دقت كنيد) .

با اين حال ، جاى تعجب است : بعضى از مفسران اصرار دارند كه آيه مفهوم عامى دارد و همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در آن وارد هستند ، هر چند اكثريت علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت ، آن را محدود به اين پنج تن مى دانند .

قابل توجه اين كه : «عايشه» همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه طبق گواهى روايات اسلامى در بازگو كردن فضائل خود ، و ريزه كارى هاى ارتباطش با پيامبر چيزى فروگذار نمى كرد ، اگر اين آيه شامل او مى شد ، قطعاً در لابلاى سخنانش به مناسبت هائى از آن سخن مى گفت ، در حالى كه هرگز چنين چيزى از او نقل نشده است .

د : روايات متعددى از «ابو سعيد خدرى» صحابى معروف نقل شده كه با صراحت گواهى مى دهد : «اين آيه تنها درباره همان پنج تن نازل شده است» (نُزِلَتْ فِى خَمْسَة : فِى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ(عليهم السلام)) . (8)

اين روايات ، به قدرى زياد است كه بعضى از محققين آن را متواتر مى دانند .

از مجموع آنچه گفتيم ، چنين نتيجه مى گيريم كه منابع و راويان احاديثى كه دلالت بر

انحصار آيه ، به پنج تن مى كند ، به قدرى زياد است كه جاى ترديد در آن باقى نمى گذارد ، تا آنجا كه در «احقاق الحق» بيش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت گرد آورى شده ، و منابع شيعه در اين زمينه از هزار هم مى گذرد . (9)

نويسنده كتاب «شواهد التنزيل» كه از علماى معروف برادران اهل سنت است بيش از 130 حديث در اين زمينه نقل كرده است . (10)

از همه اينها گذشته ، پاره اى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در طول زندگى خود به كارهائى دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن ، سازگار نيست ، مانند ماجراى «جنگ جمل» كه قيامى بود بر ضد امام وقت ، كه سبب خون ريزى فراوانى گرديد و به گفته بعضى از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مى شد .

بدون شك ، اين ماجرا به هيچ وجه قابل توجيه نيست و حتى مى بينيم خود «عايشه» نيز بعد از اين حادثه ، اظهار ندامت مى كند كه نمونه اى از آن در بحث هاى پيشين گذشت .

عيب جوئى «عايشه» از «خديجه» كه از بزرگ ترين و فداكارترين و با فضيلت ترين زنان اسلام است در تاريخ اسلام مشهور است ، اين سخن به قدرى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)ناگوار آمد كه ، از شدت غضب مو بر تنش راست شد ، فرمود : «به خدا سوگند كه هرگز همسرى بهتر از او نداشتم ، او زمانى ايمان آورد كه مردم كافر بودند ، و زمانى اموالش را در اختيار من

گذاشت كه مردم همه از من بريده بودند» ! (11)

إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصّادِقِينَ وَ الصّادِقاتِ وَ الصّابِرِينَ وَ الصّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَالْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصّائِمِينَ وَ الصّائِماتِ وَالْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذّاكِرِينَ اللّهَ كَثِيراً وَ الذّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً

به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان ، مردان با ايمان و زنان با ايمان ، مردان مطيع فرمان خدا و زنان مطيع فرمان خدا ، مردان راستگو و زنان راستگو ، مردان صابر وشكيبا و زنان صابر و شكيبا ، مردان با خشوع و زنان با خشوع ، مردان انفاق كننده وزنان انفاق كننده ، مردان روزه دار و زنان روزه دار ، مردان پاكدامن و زنان پاكدامن ، ومردانى كه بسيار به ياد خدا هستند و زنانى كه بسيار ياد خدا مى كنند ، خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص220 _ اين حديث به طرق ديگر نيز از «امّ سلمه» به همين مضمون نقل شده است به «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 2 ، ص30 به بعد مراجعه شود .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص222 ; «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 2 ، ص62 .

3 . «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 2 ، ص50 به بعد (مجمع احياء الثقافة الاسلامية التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى) و

ديگر تفاسير .

4 . «بحار الانوار» ، ج 35 ، ص224 ; «درّ المنثور» ، ج 5 ، ص198 ; «الميزان» ، ج 16 ، ص317 ; «فتح القدير» شوكانى ، ج 4 ، ص279 (عالم الكتب) .

5 . «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 2 ، ص18 (مجمع احياء الثقافة الاسلامية التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى) ; «احتجاج» طبرسى ، ج 1 ، ص164 (دار النعمان) ; «سنن ترمذى» ، ج 5 ، ص31 .

6 . «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 2 ، ص 46 و 47 (مجمع احياء الثقافة الاسلامية التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى) .

7 . «درّ المنثور» ، ذيل آيه مورد بحث .

8 . «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 2 ، ص40 .

9 . به جلد دوم «احقاق الحق» و پاورقى هاى آن مراجعه شود .

10 . به جلد دوم «شواهد التنزيل» حاكم حكسانى ، از ص40 تا 140 .

11 . «استيعاب» و «صحيح بخارى» و «مسلم» ، طبق نقل «المراجعات» ، ص229 ، نامه 72 ; «مسند احمد» ، ج 6 ، ص117 .

شأن نزول : قرب و منزلت زن و مرد در پيشگاه خدا

جمعى از مفسران گفته اند : هنگامى كه «اسماء بنت عميس» همسر «جعفر بن ابيطالب» با شوهرش از «حبشه» بازگشت ، به ديدن همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد ، يكى از نخستين سؤالاتى كه مطرح كرد ، اين بود : آيا چيزى از آيات قرآن درباره زنان نازل شده است؟ آنها در پاسخ گفتند : نه ! .

«اسماء» به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده عرض كرد : «اى رسول خدا

، جنس زن گرفتار خسران و زيان است» ! ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : «چرا»؟

عرض كرد : «به خاطر اين كه در اسلام و قرآن فضيلتى درباره آنها همانند مردان نيامده است» .

اينجا بود كه آيه فوق نازل شد (و به آنها اطمينان داد كه زن و مرد در پيشگاه خدا از نظر قرب و منزلت يكسانند ، مهم آن است كه از نظر اعتقاد و عمل و اخلاق اسلامى واجد فضيلت باشند) . (1)

وَ ما كانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً

ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَج فِيما فَرَضَ اللّهُ لَهُ سُنَّةَ اللّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللّهِ قَدَراً مَقْدُوراً

هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند ، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد ; و هر كس نافرمانى خدا و رسولش را كند ، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است !

(به خاطر بياور) زمانى را كه به آن كس كه خداوند به او نعمت داده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى به (= فرزند خوانده ات «زيد»)

مى گفتى : «همسرت را نگاه دار و از خدابپرهيز» ! و در دل چيزى را پنهان مى داشتى كه خداوند آن را آشكار مى كند ; و از مردم مى ترسيدى در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى ! هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو در آورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخوانده هايشان _ هنگامى كه طلاق گيرند _ نباشد ; و فرمان خدا انجام شدنى است (و سنت غلط تحريم اين زنان بايد شكسته شود) .

هيچ گونه منعى بر پيامبر در آنچه خدا بر او واجب كرده نيست ، اين سنت الهى در مورد كسانى كه پيش از اين بوده اند نيز جارى بوده ; و فرمان خدا روى حساب و برنامه دقيقى است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص176 ; «الميزان» ، ج 16 ، ص319 .

شأن نزول : مؤمنان در برابر فرمان خدا و رسول حق انتخاب ندارند

آيات فوق _ به گفته غالب مفسران و مورخان اسلامى _ در مورد داستان ازدواج

«زينب ، بنت جحش» (دختر عمه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)) با «زيد بن حارثه» برده آزاد شده پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده است .

ماجرا از اين قرار بود كه : قبل از زمان بعثت و بعد از آن كه «خديجه» با پيامبر(صلى الله عليه وآله)ازدواج كرد ، «خديجه» برده اى به نام «زيد» خريدارى نمود كه بعداً آن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بخشيد ، و پيامبر(صلى

الله عليه وآله) او را آزاد فرمود ، و چون طائفه اش او را از خود راندند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) نام «فرزند خود» بر او نهاد و به اصطلاح او را «تَبَنِّى» كرد .

بعد از ظهور اسلام «زيد» مسلمانى مخلص و پيشتاز شد ، و موقعيت ممتازى در اسلام پيدا كرد ، و چنان كه مى دانيم سرانجام يكى از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ «موته» شد كه در همان جنگ شربت شهادت نوشيد .

هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم گرفت ، براى «زيد» همسرى برگزيند از «زينب بنت جحش» كه دختر «اميه» دختر «عبدالمطلب» (دختر عمّه اش) ، براى او خواستگارى نمود «زينب» نخست چنين تصور مى كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خواهد او را براى خود انتخاب كند ، خوشحال شد و رضايت داد ، ولى بعداً كه فهميد خواستگارى از او براى «زيد» است ، سخت ناراحت شد و سر باز زد ، برادرش كه «عبداللّه» نام داشت او نيز با اين امر به سختى مخالفت نمود .

در اينجا بود كه نخستين آيه از آيات مورد بحث نازل شد ، و به امثال «زينب» و «عبداللّه» هشدار داد كه ، آنها نمى توانند هنگامى كه خدا و پيامبرش كارى را لازم مى دانند ، مخالفت كنند ، آنها اين مسأله را كه شنيدند در برابر فرمان خدا تسليم شدند (البته چنان كه در تفسير آمده اين ازدواج ، ازدواج ساده اى نبود و مقدمه اى بود براى شكستن يك سنت غلط جاهلى ، زيرا در عصر جاهليت هيچ زن با شخصيت و سرشناسى حاضر نبود

، با برده اى ازدواج كند ، هر چند داراى ارزش هاى والاى انسانى باشد) .

اما اين ازدواج ديرى نپائيد و بر اثر ناسازگارى هاى اخلاقى ميان طرفين ، منجر به طلاق شد ، هرچند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) اصرار داشت كه اين طلاق رخ ندهد اما رخ داد .

سپس ، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) براى جبران اين شكستِ «زينب» در ازدواج ، او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد ، و اين قضيه در اينجا خاتمه يافت ، ولى گفتگوهاى ديگرى در ميان مردم پديد آمد كه قرآن با بعضى از آيات مورد بحث آنها را بر چيد كه شرح آن در تفسير اين آيات آمده است . (1)

تُرْجِي مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ ذلِكَ أَدْنى أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لايَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَلِيماً

(موعد) هر يك از همسرانت را بخواهى مى توانى بتأخير اندازى ، و هر كدام را بخواهى نزد خود جاى دهى ; و هر گاه بعضى از آنان را كه بر كنار ساخته اى بخواهى نزد خودجاى دهى ، گناهى بر تو نيست ; اين (حكم الهى) براى روشنى چشم آنان ، و اين كه : غمگين نباشند و به آنچه به آنان مى دهى همگى راضى شوند نزديك تر است ; و خدا آنچه را در قلوب شماست مى داند ، و خداوند دانا و بردبار است (از مصالح بندگان خود با خبر است ، و در كيفر

آنها عجله نمى كند) ! .

پي نوشتها

1 . اقتباس از «تفسير مجمع البيان» و «تفسير قرطبى» و «الميزان» و «تفسير كبير فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» و تفسيرهاى ديگر ذيل آيات مورد بحث ، و همچنين «سيره ابن هشام» ، ج 1 ، ص264 و «كامل ابن اثير» ، ج 2 ، ص177 .

شأن نزول : بهانه هاى همسران پيامبر و فرمان الهى

در شأن نزول آيات 28 و 29 همين سوره ، گفتيم : جمعى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) _ بنابر آنچه مفسران نقل كرده اند _ به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كردند : بر نفقه و هزينه زندگى ما بيفزا (زيرا چشمشان به غنائم جنگى افتاده بود ، و چنين مى پنداشتند كه بايد از آن ، بهره زيادى به آنها برسد) آيات مزبور نازل شد ، و صريحاً به آنها گوشزد كرد كه : اگر دنيا و زينت دنيا را مى خواهند براى هميشه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) جدا شوند ، و اگر خدا و پيامبر و روز جزا را خواهانند با زندگى ساده او بسازند .

از اين گذشته ، در چگونگى تقسيم اوقات زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان آنها نيز ، با هم رقابتهائى داشتند كه : پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را با آن همه گرفتارى و اشتغالات مهم ، در مضيقه قرار مى داد ، _ هر چند پيامبر(صلى الله عليه وآله) كوشش لازم را در زمينه عدالت در ميان آنها رعايت مى كرد _ .

ولى باز گفتگوهاى آنها ادامه داشت ، آيه فوق نازل شد ، و پيامبر را در تقسيم اوقاتش در ميان آنها كاملاً آزاد

گذاشت .

و ضمناً ، به آنها اعلام كرد : اين حكم الهى است تا هيچ گونه نگرانى و سوء برداشتى براى آنها حاصل نشود . (1)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعام غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لامُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيث إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اللّهُ لايَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيماً

إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْء عَلِيماً

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! در خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر اين كه به شما براى صرف غذا اجازه داده شود (در حالى كه قبل از موعد نيائيد و) در انتظار وقت غذاننشينيد ; اما هنگامى كه دعوت شديد داخل شويد ; و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد ، و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد ; اين عمل پيامبر را ناراحت مى نمايد ولى از شما شرم مى كند (و چيزى نمى گويد) ; اما خداوند از (بيان) حق ، شرم ندارد ، و هنگامى كه چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت) از آنان (= همسران پيامبر) مى خواهيد از پشت پرده بخواهيد ; اين كار براى پاكى دل هاى شما و آنها بهتر است ; و شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد ، و نه هرگز همسران او را بعد از

او به همسرى خود در آوريد كه اين كار نزد خدا بزرگ است !

اگر چيزى را آشكار كنيد يا آن را پنهان داريد ، خداوند از همه چيز آگاه است !

پي نوشتها

1 . اقتباس از «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص181 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص240 .

شأن نزول : مؤمنان و آداب زندگى

در شأن نزول اين آيه ، مفسران چنين آورده اند :

هنگامى كه رسول خدا با «زينب بنت جحش» ازدواج كرد ، وليمه نسبتاً مفصلى به مردم داد ، (اين اطعام مفصل شايد به خاطر آن بوده است كه شكستن سنت جاهليت در زمينه تحريم «همسران مطلقه پسر خوانده» با قاطعيت هر چه بيشتر صورت گيرد ، و بازتاب گسترده اى در محيط داشته باشد ، و نيز اين سنت جاهلى كه ازدواج با «بيوه هاى بردگان آزاد شده» عيب و ننگ محسوب مى شد ، از ميان برود) .

«انس» كه خادم مخصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود ، مى گويد : پيامبر(صلى الله عليه وآله) به من دستور داد : اصحابش را به غذا دعوت كنم ، من همه را دعوت كردم ، دسته ، دسته مى آمدند ، غذا مى خوردند و از اطاق خارج مى شدند ، تا اين كه عرض كردم : اى پيامبر خدا ! كسى باقى نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم .

فرمود : اكنون كه چنين است ، سفره را جمع كنيد ، سفره را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند ، اما سه نفر ، همچنان در اطاق پيامبر(صلى الله عليه وآله)

ماندند ، و مشغول بحث و گفتگو بودند .

هنگامى كه سخنان آنها به طول انجاميد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخاست ، و من نيز همراه او برخاستم ، شايد آنها متوجه شوند ، و از منزل خارج شوند ، پيامبر بيرون آمد ، تا به حجره «عايشه» رسيد ، بار ديگر برگشت ، من هم در خدمتش آمدم ، باز ديدم همچنان نشسته اند ، آيه فوق نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با اين مسائل به آنها تفهيم كرد . (1)

و نيز از بعضى قرائن استفاده مى شود : گاهى همسايگان و ساير مردم ، طبق معمول براى عاريت گرفتن اشيائى نزد بعضى از زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمدند ، هر چند آنها طبق سادگى زندگى آن زمان ، كار خلافى مرتكب نمى شدند ولى براى حفظ حيثيت همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) آيه فوق نازل شد ، و به مؤمنان دستور داد : هرگاه مى خواهند چيزى از آنها بگيرند از پشت پرده بگيرند .

در روايت ديگرى آمده است : بعضى از مخالفان پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند : چگونه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بعضى از زنان بيوه ما را به ازدواج خود در آورده؟ به خدا سوگند هرگاه او چشم از جهان بپوشد ، ما با همسران او ازدواج خواهيم كرد ! !

آيه فوق نازل شد ، و ازدواج با زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بعد از او به كلّى ممنوع ساخت ، و به اين توطئه نيز پايان داد . (2)

لا جُناحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبائِهِنَّ وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ

وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ وَ لا نِسائِهِنَّ وَ لا ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْء شَهِيداً

بر آنان (= همسران پيامبر) گناهى نيست در مورد پدران و فرزندان و برادران وفرزندان برادران ، و فرزندان خواهران خود و زنان مسلمان و بردگان خويش (كه بدون حجاب و پرده با آنها تماس بگيرند) ; و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خداوند نسبت به هر چيزى شاهد و آگاه است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «صحيح بخارى» ، ج 6 ، ص26 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 3 ، ص511 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «نور الثقلين» ، ج 4 ، ص298 .

شأن نزول : رعايت حجاب در مورد محارم

بعضى از مفسران چنين نقل كرده : بعد از نزول آيه حجاب (آيه گذشته) پدران ، فرزندان و بستگان همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)خدمتش عرض كردند : اى رسول خدا ! (صلى الله عليه وآله) ما نيز با آنها از پشت پرده سخن گوئيم؟ آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه : اين حكم شامل شما نمى شود . (1)

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لاَِزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلايُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً

لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لايُجاوِرُونَكَ فِيها إِلاّ قَلِيلاً مَلْعُونِينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً

اى پيامبر ! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو : «جلباب ها (= روسرى

هاى بلند) خود را بر خويش فرو افكنند ، اين كار براى اين كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است ; و (اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) خداوندهمواره آمرزنده و رحيم است» .

اگر منافقان و بيماردلان ، و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند ، دست از كار خود بر ندارند ، تو را بر ضد آنان مى شورانيم ، سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند !

و از همه جا طرد مى شوند ، و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «تفسير صافى» ، ج 4 ، ص200 ; «قرطبى» ، ج 14 ، ص231 .

شأن نزول : حجاب احترام زنان مؤمن

در «تفسير على بن ابراهيم» در شأن نزول آيه نخست ، چنين آمده است : آن ايام زنان مسلمان به مسجد مى رفتند و پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز مى گذاردند ، هنگام شب ، موقعى كه براى نماز مغرب و عشا مى رفتند ، بعضى از جوانان هرزه و اوباش ، بر سر راه آنها مى نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى دادند ، و مزاحم آنان مى شدند ، آيه فوق نازل شد و به آنها دستور داد ، حجاب خود را به طور كامل رعايت كنند تا به خوبى شناخته شوند ، و كسى بهانه مزاحمت پيدا نكند . (1)

در همان كتاب ،

در شأن نزول آيه دوم ، چنين مى خوانيم : گروهى از منافقين در «مدينه» بودند و انواع شايعات را پيرامون پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگامى كه به بعضى از غزوات مى رفت ، در ميان مردم منتشر مى ساختند .

گاه ، مى گفتند : پيامبر كشته شده .

و گاه ، مى گفتند : اسير شده ، مسلمانانى كه توانائى جنگ را نداشتند و در «مدينه» مانده بودند ، سخت ناراحت مى شدند ، شكايت نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند ، اين آيه نازل شد ، و سخت اين شايعه پراكنان را تهديد كرد . (2)

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، ج 4 ، ص307 ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص190 ، و ج 101 ، ص33 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 2 ، ص196 (دار الكتاب قم) .

2 . «نور الثقلين» ، ج 4 ، ص307 ; «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 2 ، ص196 ; «الميزان» ، ج 16 ، ص344 .

فصل دهم : سوره فاطر-يس-ص - زمر _ شورى _ زخرف _ جاثيه _ احقاف _ فتح

آيات و ترجمه

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُونُنَّ أَهْدى مِنْ إِحْدَى الاُْمَمِ فَلَمّا جاءَهُمْ نَذِيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً

اسْتِكْباراً فِي الاَْرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّئِ وَ لايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّتَ الاَْوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً

آنان با نهايت تأكيد به خدا سوگند خوردند كه اگر پيامبرى انذاركننده به سراغشان آيد ، هدايت يافته ترين امت ها خواهند بود ; اما چون پيامبرى براى آنان آمد ، جز فرار و فاصله گرفتن (از حق) چيزى بر آنها

نيفزود !

اينها همه به خاطر استكبار در زمين و نيرنگ هاى بدشان بود ، اين نيرنگ ها تنها دامان صاحبانش را مى گيرد ; آيا آنها چيزى جز سنت پيشينيان (و عذاب هاى دردناك آنان) را انتظار دارند؟ ! هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت ، و هرگز براى سنت الهى تغييرى نمى يابى !

سوره يس

أَ وَ لَمْ يَرَ الاِْنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَة فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ

قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ

آيا انسان نمى داند كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم؟ ! و او (چنان صاحب قدرت و شعور شد كه) به مخاصمه آشكار (با ما) برخاست !

و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد ، و گفت : «چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است»؟ !

بگو : «همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد ; و او به هر مخلوقى داناست» !

سوره ص

ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ

بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّة وَ شِقاق

كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْن فَنادَوْا وَ لاتَ حِينَ مَناص

ص ، سوگند به قرآنى كه داراى ذكر است (كه اين كتاب ، معجزه الهى است) .

ولى كافران گرفتار غرور و اختلافند !

چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم ; و به هنگام نزول عذاب فرياد مى زدند ولى وقت نجات گذشته بود !

وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ

قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ

أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ

وَ انْطَلَقَ الْمَلاَُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْءٌ يُرادُ

ما سَمِعْنا بِهذا فِي الْمِلَّةِ الاْخِرَةِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ

آنها تعجب كردند كه بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده ، و كافران گفتند : «اين ساحر دروغگوئى است !

آيا او به جاى اين همه خدايان ، خداى واحدى قرار داده؟ ! اين به راستى چيز عجيبى است» !

سركردگان آنها بيرون آمدند و گفتند : برويد و خدايانتان را محكم بچسبيد ، اين چيزى است كه خواسته اند (شما را گمراه كنند) !

ما هرگز چنين چيزى در آئين واپسين نشنيده ايم ; اين تنها يك آئين ساختگى است !

سوره زمر

وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ

الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الاَْلْبابِ

أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ

لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لايُخْلِفُ اللّهُ الْمِيعادَ

و كسانى كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند و به سوى خداوند بازگشتند ، بشارت از آنِ آنها است ; پس بندگان مرا بشارت ده !

همان كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند ; آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده ، و آنها خردمندانند .

آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب درباره او قطعى شده رهائى بخشى؟ ! آيا تو مى توانى

كسى را كه در درون آتش است برگيرى و نجات دهى؟ !

ولى آنها كه تقواى الهى پيشه كردند ، غرفه هائى در بهشت دارند كه بر فراز آنهاغرفه هاى ديگرى بنا شده و از زير آنها نهرها جارى است . اين وعده الهى است ، و خداوند در وعده خود تخلّف نمى كند !

سوره شورى

ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به آن نويد مى دهد . بگو : «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم (= اهل بيتم) ; و هر كس كار نيكى انجام دهد ، بر نيكى اش مى افزائيم ; چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است» .

سوره زخرف

وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ

وَ قالُوا أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ

إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلاً لِبنى اسرائيل

و هنگامى كه درباره فرزند مريم مَثَلى زده شد ، ناگهان قوم تو به خاطر آن فرياد راه انداختند .

و گفتند : «آيا خدايان ما بهترند يا او؟ ! (اگر معبودان ما در دوزخند ، مسيح نيز در دوزخ است ; چرا كه معبود واقع شده)» ! ولى آنها اين مَثَل را جز از طريق جدال (ولجاج) براى تو نزدند ; آنها گروهى كينه

توز و پرخاشگرند .

مسيح فقط بنده اى بود كه ما نعمت به او بخشيديم و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم .

سوره جاثيه

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ

آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اى افكنده است؟ ! چه كسى مى تواند غير از خدا او را هدايت كند؟ ! آيا متذكر نمى شويد؟ !

سوره احقاف

اينجا بود كه آيه : وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ : «خدا بر گوش و قلب او مهر نهاده» نازل شد . (1)

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ

كافران درباره مؤمنان چنين گفتند : «اگر (اسلام) چيز خوبى بود ، هرگز آنها (در پذيرش آن) بر ما پيشى نمى گرفتند» ! و چون خودشان به وسيله آن هدايت نشدند مى گويند : «اين يك دروغ قديمى است» !

1 . «تفسير مراغى» ، ج 25 ، ص27 ; «قرطبى» ، ج 16 ، ص170 .

سوره فتح

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً

براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم !

شأن نزول : ادّعاهاى بدون عمل

در «تفسير درّ المنثور» ، «روح المعانى» و «مفاتيح الغيب» و تفاسير ديگر چنين آمده است : «مشركان

عرب هنگامى كه مى شنيدند : بعضى از امت هاى پيشين همچون يهود ، پيامبران الهى را تكذيب كردند ، و آنها را به شهادت رساندند ، مى گفتند : ولى ما چنين نيستيم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امت ها خواهيم بود ! ولى همانها هنگامى كه آفتاب عالم تاب اسلام ، از افق سرزمينشان طلوع كرد ، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همراه بزرگ ترين كتاب آسمانى ، به سراغشان آمد ، نه تنها نپذيرفتند ، بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب بر آمدند» .

آيات فوق نازل شد ، و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى و بى اساس مورد ملامت و سرزنش قرار داد . (1)

پي نوشتها

1 . «درّ المنثور» ، ج 5 ، ص256 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «قرطبى» ، ج 14 ، ص358 .

شأن نزول : آن كه نخستين بار آفريد ، بار ديگر زنده مى كند

در غالب تفاسير نقل شده است : مردى از مشركان ، به نام «ابى بن خلف» يا «امية بن خلف» و يا «عاص بن وائل» قطعه استخوان پوسيده اى را پيدا كرد و گفت : با اين دليل محكم ، به مخاصمه با محمّد(صلى الله عليه وآله) برمى خيزم ، و سخن او را درباره معاد ابطال مى كنم ، آن را برداشت و نزد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمد (و شايد مقدارى از آن را در حضور پيامبر نرم كرد و به روى زمين ريخت) و گفت : چه كسى مى تواند اين استخوان هاى پوسيده را از نو زنده كند (و كدام عقل

آن را باور مى كند) .

آيات فوق و چهار آيه بعد از آن ، كه مجموعاً هفت آيه را تشكيل مى دهد نازل شد ، و پاسخ منطقى و دندان شكنى به او و همفكران او داد . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص246 ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص281 ، و ج 18 ، ص202 ; «جامع البيان» ، ج 23 ، ص38 ; «قرطبى» ، ج 10 ، ص68 ، و ج 15 ، ص58 .

شأن نزول : پاسخ دندان شكن به كفار قريش

در كتب تفسير و حديث ، شأن نزول هاى مشابهى براى آيات آغاز اين سوره وارد شده است كه به يكى از آنها _ كه مشروح تر و جامع تر است _ در اينجا اشاره مى كنيم و آن حديثى است كه مرحوم «كلينى» از امام باقر(عليه السلام) چنين نقل مى كند :

«ابوجهل» و جماعتى از «قريش» نزد «ابوطالب» ، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده گفتند : فرزند برادرت ، ما را آزار داده ، و خدايان ما را نيز ناراحت ساخته است ! او را بخوان و به او دستور ده ، دست از خدايان ما بردارد ، تا ما هم ناسزا به خداى او نگوئيم !

«ابوطالب» ، كسى را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاد ، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد خانه شد ، و به اطراف اطاق نگاه كرد ، ديد كسى جز مشركان در كنار «ابوطالب» نيست ، گفت : السَّلاَمُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى : «سلام بر كسانى كه پيرو هدايتند» !

پس از آن نشست ، «ابوطالب» سخنان آنها را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شرح داد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب فرمود : أَ وَ هَلْ لَهُمْ فِي كَلِمَة خَيْر لَهُمْ مِنْ هَذَا يَسُودُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ يَطَئُونَ أَعْنَاقَهُمْ : «آيا آنها حاضرند جمله اى را با من موافقت كنند و در سايه آن ، بر تمام عرب پيشى گيرند و حكومت كنند»؟ !

«ابوجهل» ، (كه از اين سخن به وجد آمده بود و انتظار داشت ، كليد حكومت بر

عرب را از دست پيامبر(صلى الله عليه وآله)بگيرد) گفت : بله ! موافقيم ، منظورت ، كدام جمله است؟

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : تَقُولُونَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ ! : «بگوئيد : معبودى جز اللّه نيست» ! (و اين بتها را كه مايه بدبختى و ننگ و عقب افتادگى شماست ، دور بريزيد) .

هنگامى كه حضّار اين جمله را شنيدند ، به شدت وحشت كردند ، انگشت ها را در گوش گذاردند ، با سرعت خارج شده ، مى گفتند : چنين چيزى را تاكنون نشنيده ايم ، اين يك دروغ است .

اينجا بود كه آيات آغاز سوره «ص» نازل شد . (1)

پي نوشتها

1 . «نور الثقلين» ، ج 4 ، ص441 ; «كافى» ، ج 2 ، ص649 ; «الميزان» ، ج 17 ، ص186 .

شأن نزول : اگر خورشيد را در دست راستم قرار دهند . . .

درباره اين آيات ، شأن نزولى شبيه آنچه در آيات قبل بيان شد ، نقل كرده اند و بعيد نيست شأن نزول واحدى باشد كه براى مجموع اين آيات است .

ولى ، از آنجا كه اين شأن نزول ،

مطالب تازه اى دارد ما آن را از «تفسير على بن ابراهيم» در اينجا مى آوريم :

هنگامى كه رسول خدا دعوتش را آشكار كرد ، سران «قريش» نزد «ابوطالب» آمده و گفتند : اى «ابوطالب» فرزند برادرت ما را سبك مغز مى خواند ، و به خدايان ما ناسزا مى گويد ، جوانان ما را فاسد نموده ، و در جمعيت ما تفرقه افكنده است ، اگر اين كارها به خاطر كمبود مالى است ، ما آن قدر مال براى او جمع آورى مى كنيم كه ثروتمندترين مرد «قريش» شود و حتى حاضريم او را به رياست برگزينيم .

«ابوطالب» اين پيام را به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) عرض كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : لَوْ وَضَعُوا الشَّمْسَ فِى يَمِيْنِى وَ الْقَمَرَ فِى يَسارِى ما أَرَدْتُهُ ، وَ لكِنْ يُعْطُونِى كَلِمَةً يَمْلِكُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ تَدِيْنُ لَهُمْ بِهَا الْعَجَمُ وَ يَكُونُونَ مُلُوكاً فِى الْجَنَّةِ ! :

«اگر آنها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند من به آن تمايل ندارم ، ولى (به جاى اين همه وعده ها) يك جمله ، با من موافقت نمايند ، تا در سايه آن بر عرب حكومت كنند ، و غير عرب نيز به آئين آنها درآيند ، و آنها سلاطين بهشت خواهند بود ! » .

«ابوطالب» ، اين پيام را به آنها رسانيد ، آنها گفتند : حاضريم به جاى يك جمله ، ده جمله را بپذيريم (كدام جمله منظور تو است؟) .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنها فرمود : تَشْهَدُونَ أَنْ لا اِلهَ اِلاَّ

اللّهُ وَ اِنِّى رَسُولُ اللّهِ : «گواهى دهيد كه معبودى جز اللّه نيست ، و من رسول خدا هستم» .

آنها (از اين سخن سخت وحشت كردند و) گفتند : ما 360 خدا را رها كنيم تنها به سراغ يك خدا برويم؟ چه چيز عجيبى؟ ! (آنهم خدائى كه هرگز ديده نمى شود ! ) .

در اينجا آيات زير نازل شد : «وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ . . . إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ» . (1)

همين معنى در «تفسير مجمع البيان» ، با تفاوت مختصرى نقل شده ، و در آخر آن آمده است : «پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود ، فرمود : اى عمو ! اگر اينها خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند ، تا دست از اين سخن بردارم ، هرگز چنين نخواهم كرد ، مگر اين كه اين سخن را در جامعه نفوذ دهم ، و يا در راه آن كشته شوم ، هنگامى كه «ابوطالب» اين سخن را شنيد ، عرض كرد : به دنبال برنامه خود باش ! به خدا سوگند : من هرگز دست از يارى تو بر نخواهم داشت» . (2)

پي نوشتها

1 . «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 2 ، ص228 (دار الكتاب قم) ; «نور الثقلين» ، ج 4 ، ص442 ، ح 7 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : موحّدان عصر جاهلى

جمعى از مفسران ، شأن نزول هائى براى آيات فوق ، ذكر كرده اند از

جمله اين كه گفته اند : آيه «وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ . . . » و آيه بعد از آن درباره سه نفر وارد شده كه در عصر جاهليت (تسليم غوغاى مشركان در آن محيط آلوده نشدند و) مى گفتند : «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» آنها «سلمان فارسى» ، «ابوذر غفارى» و «زيد بن عمرو» بودند . (1)

و در بعضى از روايات ، به جاى «زيد بن عمرو» ، «سعيد بن زيد» آمده است . (2)

بعضى نيز گفته اند : آيه «أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ . . . » در مورد «ابوجهل» و مانند او نازل شده است . (3)

ولى بعيد نيست كه اينها از قبيل شأن نزول مصطلح نبوده باشد ، بلكه از قبيل تطبيق آيه بر مصاديق واضح است .

اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد

خداوند بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش هماهنگ است ; آياتى مكرر دارد (با تكرارى شوق انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند مى افتد ; سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مى شود ; اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمائى مى كند ; و هر كس را خداوند گمراه سازد ، راهنمائى براى او نخواهد بود !

پي نوشتها

1 . «قرطبى» و «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

2 . «درّ المنثور»

، طبق نقل «تفسير الميزان» ، ج 17 ، ص267 .

3 . اين قول را «روح المعانى» از بعضى نقل كرده است .

شأن نزول : قرآن احسن الحديث است

بعضى از مفسران ، از «عبداللّه بن مسعود» نقل كرده اند : روزى جمعى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه ملالت خاطرى پيدا كرده بودند ، عرض كردند : اى رسول خدا ! چه مى شد ، حديثى براى ما بيان مى كردى تا زنگار ملالت از دل هاى ما بزدايد؟

در اينجا نخستين آيه از آيات فوق نازل شد و قرآن را به عنوان «احسن الحديث» معرفى كرد . (1)

أَ لَيْسَ اللّهُ بِكاف عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلّ أَ لَيْسَ اللّهُ بِعَزِيز ذِي انْتِقام

آيا خداوند براى (نجات و دفاع از) بنده اش كافى نيست؟ ! اما آنها تو را از غير او مى ترسانند . و هر كس را خداوند گمراه كند ، هيچ هدايت كننده اى ندارد !

و هر كس را خدا هدايت كند ، هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت . آيا خداوند توانا و داراى مجازات نيست؟ !

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول با تعبيرات متفاوتى در «تفسير كشّاف» ، ج4 ، ص123 ، و «تفسيرقرطبى» و «آلوسى» و «ابوالفتوح رازى» و غير آن ذيل آيات مورد بحث آمده است .

شأن نزول : تهديد بر خشم بت ها

بسيارى از مفسران نقل كرده اند : بت پرستان «مكّه» پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از خشم و غضب بت ها بر حذر مى داشتند ، و مى گفتند : از آنها بدگوئى مكن ، و بر خلاف آنها اقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند ! (آيه فوق نازل شد و به

آنها پاسخ گفت) . (1)

بعضى نيز نقل كرده اند : هنگامى كه «خالد» به فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مأمور شكستن بت معروف «عُزّى» شد ، مشركان گفتند : اى «خالد» ! بترس كه خشم اين بت شديد است ! (و تو را بيچاره مى كند) «خالد» با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بت كوبيد ، و آن را در هم شكست و گفت : كُفْراً لَكَ يا عُزّى ، لا سُبْحانَكَ _ سُبْحانَ مَنْ أَهانَكَ ، اِنِّي رَأَيْتُ اللّهَ قَدْ أَهانَكَ ! : «ناسپاسى بر تو باد اى عُزّى ! هرگز منزه نيستى ، منزّه كسى است كه تو را موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است» . (2)

ولى داستان «خالد» كه قاعدتاً بعد از فتح «مكّه» بوده ، نمى تواند از قبيل شأن نزول باشد ; چرا كه تمام سوره «زمر» ، «مكّى» است ، بنابراين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد .

قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

بگو : «اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد ! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد ، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است .

پي نوشتها

1 . «تفسير كشّاف» و «مجمع البيان» و «ابوالفتوح رازى» و «فى ظلال القرآن» (با تفاوت هائى در تعبير) .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث (در «كشّاف» و «قرطبى» نيز اين روايت به طور مختصرترى آمده است) .

شأن نزول : يأس از رحمت خدا ممنوع

بعضى از مفسران ، شأن نزول هائى براى آيات فوق ذكر كرده اند ، كه احتمالاً همه از قبيل «تطبيق» است ، نه «شأن نزول» .

از جمله داستان «وحشى» است كه در ميدان «اُحُد» بزرگ ترين جنايت را مرتكب شد ، و عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) «حمزه» ، آن افسر شجاعى كه جان خود را همه جا سپر براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى ساخت ، به طرز ناجوانمردانه اى شهيد كرد ، هنگامى كه اسلام اوج گرفت ، مسلمانان در همه جا پيروز شدند ، «وحشى» مى خواست اسلام بياورد ، اما مى ترسيد اسلامش مورد قبول واقع نشود ، كه آيه فوق نازل گرديد و او اسلام آورد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از او پرسيد : عمويم «حمزه» را چگونه كشتى؟ «وحشى» ماجرا را شرح داد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت گريه كرد ، توبه او را پذيرا شد ، ولى به او فرمود : غَيِّبْ وَجْهَكَ عَنِّي فَاِنِّي لاأَسْتَطِيْعُ النَّظَرَ اِلَيْكَ فَلَحِقَ بِالشّامِ فَماتَ فِى الخَمَّرِ : «در برابر چشمان من هرگز ظاهر مشو ; چرا كه نمى توانم به تو نگاه كنم ، «وحشى» به سوى «شام» رفت ، و سرانجام در سرزمين «خمر» از دنيا رفت» .

بعضى سؤال كردند : آيا اين آيه ، تنها درباره او است يا همه مسلمين را شامل مى شود؟ فرمود : همه را شامل مى شود . (1)

ديگر داستان مرد «نبّاش» است (كسى كه قبرها را مى شكافت و كفن مردگان را باز مى كرد و با خود مى برد) كه فشرده اش چنين است :

«جوانى گريان

، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و سخت ناراحت بود ، مى گفت : از خشم خدا مى ترسم .

فرمود : شرك آورده اى؟ !

گفت : نه .

فرمود : خون ناحق ريخته اى؟

عرض كرد : نه .

فرمود : خدا گناه تو را مى آمرزد هر قدر زياد باشد .

عرض كرد : گناه من از آسمان و زمين و «عرش» و «كرسى» بزرگ تر است .

فرمود : گناهت از خدا هم بزرگ تر است؟ !

عرض كرد : نه ، خدا از همه چيز بزرگ تر است .

فرمود : برو (توبه كن) كه خداى عظيم گناه عظيم را مى آمرزد .

بعد فرمود : بگو ببينم گناه تو چيست؟

عرض كرد : اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از روى تو شرم دارم كه بازگو كنم .

فرمود : آخر بگو ، ببينم چه كرده اى؟ !

عرض كرد : هفت سال نبش قبر مى كردم ، و كفن هاى مردگان را برمى داشتم تا اين كه : روزى به هنگام نبش قبر ، به جسد دخترى از «انصار» برخورد كردم ، بعد از آن كه او را برهنه كردم ، ديو نفس در درونم به هيجان در آمد . . . (سپس ماجراى تجاوز خود را شرح داد) .

هنگامى كه سخنش به اينجا رسيد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت برآشفت و ناراحت شد ، فرمود : اين فاسق را بيرون كنيد ، و رو به سوى او كرده اضافه نمود : تو چقدر به دوزخ نزديكى؟ !

جوان بيرون آمد ، سخت گريه مى

كرد ، سر به بيابان گذاشت و عرض مى كرد : اى خداى محمّد(صلى الله عليه وآله) ! اگر توبه مرا مى پذيرى ، پيامبرت را از آن با خبر كن ، و اگر نه آتشى از آسمان بفرست و مرا بسوزان و از عذاب آخرت برهان ، اينجا بود كه پيك وحى خدا بر پيامبر نازل شد و آيه «قُلْ يا عِبادِىَ الَّذِيْنَ اسْرَفُوا . . . » را بر آن حضرت خواند» . (2)

تلاوت اين آيه ، از سوى «جبرئيل» در اينجا ممكن است به عنوان نخستين بار نباشد ، كه جنبه شأن نزول پيدا كند ، بلكه تكرار آيه اى باشد كه قبلاً نازل شده ، براى تأكيد و توجه بيشتر و اعلام قبول توبه آن مرد گنهكار !

باز تكرار مى كنيم : اين گونه اشخاص كه بار سنگين از گناه را به دوش مى كشند ، مسئوليت سنگين ترى در مقام جبران از طريق اعمال صالح خود دارند .

«فخر رازى» شأن نزول ديگرى ، براى آيات فوق آورده است ، نقل مى كند : بعضى گفته اند : اين آيات درباره اهل «مكّه» نازل شده ، آنها مى گفتند : محمّد(صلى الله عليه وآله)چنين فكر مى كند كه هر كس ، پرستش «بت» كند ، يا دستش به خون انسانى آغشته شود ، هرگز بخشوده نخواهد شد ، در عين حال ، به ما مى گويد : اسلام بياوريد ، ما چگونه اسلام بياوريم در حالى كه هم «بت» پرستيده ايم و هم خون بى گناهان را ريخته ايم؟ ! (آيات فوق نازل شد ، و درهاى توبه

را به روى آنان گشود) . (3)

پي نوشتها

1 . «سفينة البحار» ، ج 2 ، ص637 ، ماده «وحش» ; «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 27 ، ص4 ; «نور الثقلين» ، ج 4 ، ص493 .

2 . «تفسير ابوالفتوح رازى» ، ج نهم ، ص412 ، ذيل آيات مورد بحث ، (با مقدارى تلخيص) .

3 . «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 27 ، ص4 ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : مودّت و محبت بستگان پيامبر(صلى الله عليه وآله)

در «تفسير مجمع البيان» ، شأن نزولى براى آيات 23 تا 26 اين سوره از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه حاصلش چنين است :

«هنگامى كه پيامبر وارد «مدينه» شد و پايه هاى اسلام محكم گرديد ، انصار گفتند : ما خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى رسيم و عرض مى كنيم : اگر مشكلات مالى پيدا شده ، اين اموال ما بدون هيچ گونه قيد و شرط ، در اختيار تو قرار دارد ، هنگامى كه اين سخن را خدمتش عرض كردند ، آيه قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى : «بگو : من مزدى از شما در برابر رسالت ، جز محبت نزديكانم نمى طلبم» نازل شد ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر آنها تلاوت كرد ، سپس فرمود : نزديكان مرا بعد از من دوست داريد ، آنها با خوشحالى و رضا و تسليم از محضرش بيرون آمدند ، اما منافقان گفتند : اين سخنى است كه او بر خدا افترا بسته ، و هدفش اين است كه ما را بعد از خود در برابر خويشاوندانش ، ذليل

كند ، آيه بعد نازل شد : «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً» ، و به آنها پاسخ گفت ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سراغ آنان فرستاد ، و آيه را بر آنها تلاوت كرد ، گروهى پشيمان شدند و گريه كردند ، و سخت ناراحت گشتند ، آيه سوم نازل گرديد : «وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ» .

پيامبر به سراغ آنها فرستاد ، و آنها را بشارت داد كه توبه خالصانه آنان مقبول درگاه خدا است . (1)

وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الاَْرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَر ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ

هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مى كنند ; از اين رو به مقدارى كه مى خواهد (و مصلحت مى داند) نازل مى كند ، كه نسبت به بندگانش آگاه و بيناست !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : رابطه ثروت و طغيان

از «خباب بن ارت» صحابى معروف ، نقل شده كه اين آيه درباره ما نازل شد ، و اين به خاطر آن بود ، كه ما به اموال فراوان طوايف «بنى قريظه» و «بنى نظير» و «بنى قينقاع» از يهود نظر افكنديم ، و آرزو داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم ، آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند ، طغيان خواهند كرد . (1)

در «تفسير درّ المنثور» حديث ديگرى نقل شده ، و آن اين كه : اين آيه در مورد اصحاب «صفه» نازل گرديد ، چرا

كه آنها آرزو داشتند دنيايشان رو به راه شود . (2)

(درباره اصحاب صفه و اين كه آنها چه كسانى بودند شرحى در پايان اين آيات به خواست خدا خواهيم داشت) .

وَ ما كانَ لِبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ

و شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد ، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب ، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند ; چرا كه او بلند مقام و حكيم است !

پي نوشتها

1 . «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 27 ، ص171 و «تفسير ابوالفتوح رازى» ، (ذيل آيات مورد بحث) ; «قرطبى» ، ج 16 ، ص27 .

2 . «درّ المنثور» اين حديث را از «حاكم» و «بيهقى» و «ابو نعيم» نقل كرده است (ح 6 ، ص8) ; «قرطبى» ، ج 16 ، ص27 .

شأن نزول : چگونگى ارتباط پيامبران با خداوند متعال

بعضى از مفسران ، شأن نزولى براى اين آيه ، ذكر كرده اند كه حاصلش چنين است : جمعى از يهود ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده عرض كردند : چرا تو با خداوند سخن نمى گوئى؟ و به او نگاه نمى كنى؟ اگر پيامبرى ، همان گونه كه موسى(عليه السلام) با او سخن گفت و به او نگاه كرد ، تو نيز چنين كن . ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم ، مگر اين كه همين كار را انجام دهى ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : موسى هرگز خدا را نديد ، اينجا بود كه

آيه فوق نازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوند متعال تشريح كرد) . (1)

پي نوشتها

1 . «قرطبى» ، ج 16 ، ص53 ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص252

شأن نزول : پاسخ قاطع به ايراد «ابن زبعرى»

در «سيره ابن هشام» چنين آمده است : رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روزى با «وليد بن مغيره» در مسجد نشسته بود «نضر بن حارث» نيز آمد و در كنار آنها نشست ، گروهى از سران قريش نيز در مجلس بودند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آنها سخن گفت ، «نضر» به مقابله برخاست ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دلائل منطقى (پيرامون بطلان بت پرستى) او را محكوم ساخت ، سپس اين آيه را بر آنها خواند : إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ * لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ . . . : «شما و آنچه غير خدا مى پرستيد ، هيزم جهنم خواهيد بود ; و همگى در آن وارد مى شويد . * اگر اينها خدايانى بودند ، هرگز وارد آن نمى شدند ! در حالى كه همگى در آن جاودانه خواهند بود» . (1)

بعد از اين ماجرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جا برخاست ، و رفت ، در اين هنگام «عبداللّه بن زبعرى» آمد ، و به آن جمع پيوست ، «وليد» به «عبداللّه» گفت : «نضر بن حارث» در مقابل «محمّد»(صلى الله عليه وآله) درمانده شد ، و پاسخى نداشت بدهد ، محمّد(صلى الله عليه وآله)گمان مى كند ما و همه معبودهايمان هيزم دوزخيم ! .

«عبداللّه» گفت : به خدا سوگند اگر

من او را مى ديدم پاسخش را مى دادم ، از او بپرسيد آيا درست است كه همه معبودان با عابدانشان در دوزخند؟ اگر چنين است ، ما فرشتگان را مى پرستيم ، و يهود «عزير» را و نصارى «عيسى بن مريم» را (چه عيبى دارد كه ما با فرشتگان و پيامبرانى چون «عزير» و «مسيح» باشيم ! ) .

اين پاسخ براى «وليد» و كسانى كه در مجلس بودند جالب آمد ، و معتقد بودند كه دليل دندان شكنى است ، اين سخن را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند ، رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)فرمود : «آرى هر كس دوست داشته باشد كه معبود واقع شود او هم با عابدانش در دوزخ خواهد بود ، اين بت پرستان در حقيقت شياطين را مى پرستيدند ، و هر چيز را كه شيطان به آنها دستور مى داد» .

اينجا بود كه آيه شريفه : إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ : «(اما) كسانى كه از قبل ، وعده نيك از ما به آنها داده شده =] مؤمنان صالح [از آن دور نگاه داشته مى شوند» نازل شد(2) و نيز آيه : «وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ»(3) (آيه مورد بحث) نازل گرديد . (4)

پي نوشتها

1 . انبياء ، آيات 98 و 99 .

2 . انبياء ، آيه 101 .

3 . زخرف ، آيه 57 .

4 . «سيره ابن هشام» ، ج 1 ، ص385 ، با كمى تلخيص ; «تفسير ابن كثير» ، ج 4 ، ص141 .

شأن نزول : هواى او خداى او

اين سخن را با

جمله پرمعنائى كه بعضى به صورت شأن نزول نقل كرده اند ، و گواه زنده اى بر مقصود ما است ، پايان مى دهيم ، يكى از مفسران مى گويد : شبى از شب ها «ابوجهل» در حالى كه «وليد بن مغيره» با او همراه بود ، به طواف خانه كعبه پرداخت ، و در ضمن طواف درباره پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) با هم سخن مى گفتند ، «ابوجهل» گفت : وَ اللّهِ اِنِّي لاََعْلَمُ اَنَّهُ صادِقٌ : «به خدا سوگند كه من مى دانم او راست مى گويد» !

فوراً «وليد» به او گفت : خاموش باش ! تو از كجا اين سخن را مى گوئى؟

«ابوجهل» گفت : اى «وليد» ! ما او را در كودكى و جوانى «صادق امين» مى ناميديم ، چگونه بعد از تمام عقل و كمال رشد ، او را كذاب و خائن بناميم؟ باز تكرار مى كنم : «مى دانم او راست مى گويد» !

«وليد» گفت : پس چرا او را تصديق نمى كنى ، و ايمان نمى آورى؟

گفت : مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند : از ترس شكست ، تسليم برادرزاده «ابوالفتوح رازى» شدم؟ !

سوگند ، به بت هاى «لات» و «عزى» كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد !

شأن نزول : تهيدستان ياران اصلى اسلام

مفسران براى آيه مورد بحث ، شأن نزول هاى متعددى نقل كرده اند :

1 _ اين آيه در مورد «ابوذر غفارى» است كه در «مكّه» اسلام آورد و قبيله او (بنى غفار) نيز به دنبال او ايمان آوردند ، (و از آنجا كه قبيله بنى غفار باديه نشين و فقير

بودند كفار قريش كه مردانى ثروتمند و شهرنشين بودند گفتند : اگر اسلام چيز خوبى بود ، اين بى سر و پاها بر ما سبقت نمى گرفتند ! ) در اينجا بود كه آيه فوق نازل شد ، و به آنها پاسخ گفت . (1)

2 _ يك كنيز رومى در «مكّه» بود به نام «ذى النيره»(2) كه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را اجابت كرد ، بزرگان قريش گفتند : اگر آنچه را محمّد(صلى الله عليه وآله) آورده ، چيز خوبى بود «ذى النيره ها» بر ما مقدم نمى شدند ! (3)

3 _ گروهى از قبايل باديه نشين «مكّه» پيش از مردم شهر ، به اسلام روى آوردند ، اشراف «مكّه» گفتند : اگر اسلام چيز خوبى بود ، اين شترچران ها ! بر ما سبقت نمى گرفتند . (4)

4 _ جمعى از مردان پاكدل ، اما فقير و تهيدست همچون «بلال» ، «صهيب» و «عمار» ، اسلام را با آغوش باز پذيرفتند ، اشراف «مكّه» گفتند : مگر ممكن است آئين محمّد(صلى الله عليه وآله) چيز خوبى باشد و اينها بر ما پيشى گيرند؟ ! (5)

5 _ هنگامى كه «عبداللّه بن سلام» و بعضى از يارانش ، ايمان آوردند جمعى از يهوديان مغرور گفتند : اگر اسلام خوب بود آنها پيش قدم نمى شدند . (6)

شأن نزول هاى چهارگانه اوّل را ، در يك جمله مى توان خلاصه كرد و آن اين كه : اسلام از طرف قشرهاى فقير و باديه نشين و تهيدست ، به سرعت مورد استقبال قرار گرفت ; چرا كه هم منافع نامشروعى نداشتند كه به خطر بيفتد ، و

هم مغز آنها از باد غرور انباشته نبود ، و هم قلب هائى پاك تر از قشر مرفه ، عياش و هوسباز داشتند .

اين استقبال گرم ، از ناحيه اين گروه كه يكى از بزرگ ترين نقطه هاى قوت اين آئين الهى بود ، از سوى مغروران مستكبر ، به عنوان يك نقطه ضعف بزرگ شمرده شد ، و گفتند : اين چه آئينى است كه پيروانش انبوهى باديه نشين فقير و تهيدست و كنيزان و بردگانند؟ ! اگر مكتب معقولى بود ، هرگز نبايد افراد سطح پائين و منحط اجتماع ، از آن استقبال كنند ! اما ما كه در سطح بالا قرار داريم و چشم و چراغ جامعه هستيم ، عقب بمانيم !

جالب اين كه : اين طرز تفكر انحرافى ، امروز هم از رائج ترين طرز تفكرها در ميان ثروتمندان مغرور ، و هوسبازان مرفه در مورد مذهب است كه مى گويند : مذهب ، به درد فقرا و پابرهنه ها مى خورد ، و هر دو براى هم خوبند ، و ما در سطحى بالاتر و بالاتر قرار داريم !

قرآن ، در آيات مورد بحث ، پاسخ كافى به آنها داده كه در تفسير اين آيات مى توانيد بخوانيد .

اما پنجمين شأن نزولى كه در بالا ذكر شد ، كه منظور «عبداللّه بن سلام» و ياران او هستند هر چند به گفته «طبرسى» در «مجمع البيان» و «قرطبى» در تفسيرش ، از اكثر مفسران نقل شده ، از دو جهت بعيد به نظر مى رسد .

نخست اين كه : تعبير به «الَّذِيْنَ كَفَرُوا» به طور مطلق

، معمولاً در مورد مشركان به كار مى رود ، نه اهل كتاب و يهود و نصارى .

ديگر اين كه ، «عبداللّه بن سلام» مرد كم شخصيتى در ميان يهود نبود ، كه درباره او بگويند : اگر اسلام آئين خوبى بود ، او و يارانش بر ما پيشى نمى گرفتند .

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِىَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ

قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيق مُسْتَقِيم

يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِىَ اللّهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذاب أَلِيم

وَ مَنْ لايُجِبْ داعِىَ اللّهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِز فِى الاَْرْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءُ أُولئِكَ فِي ضَلال مُبِين

(به ياد آور) هنگامى كه گروهى از جنّ را به سوى تو متوجه ساختيم كه قرآن رابشنوند ; وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند : «خاموش باشيد و بشنويد» ! و هنگامى كه پايان گرفت ، به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را بيم دادند !

گفتند : «اى قوم ما ! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده ، هماهنگ بانشانه هاى كتاب هاى پيش از آن ، كه به سوى حق و راه راست هدايت مى كند .

اى قوم ما ! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذابى دردناك پناه دهد .

و هر كس به دعوت كننده الهى پاسخ نگويد ، هرگز نمى تواند از چنگال عذاب الهى

در زمين فرار كند ، و غير از خدا يار و ياورى براى او نيست ; چنين كسانى در گمراهى آشكارند» !

پي نوشتها

1 . «قرطبى» ، ج 16 ، ص189 ; «زاد المسير» ، ج 7 ، ص135 .

2 . «ذى النيرة» از زنانى بود كه زود اسلام را پذيرفت ، و به همين جهت «ابوجهل» او را شكنجه و آزار مى داد .

3 . «قرطبى» ، ج 16 ، ص189 ; «زاد المسير» ، ج 7 ، ص135 .

4 . «قرطبى» ، ج 16 ، ص190 ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص154 ; «زاد المسير» ، ج 7 ، ص135 .

5 . «قرطبى» ، ج 16 ، ص190 ; «زاد المسير» ، ج 7 ، ص135 .

6 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «قرطبى» ، ج 16 ، ص190 ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص154 ; «زاد المسير» ، ج 7 ، ص135 .

شأن نزول : اسلام اجنّه

در شأن نزول اين آيات ، روايات مختلفى آمده است ، از جمله اين كه :

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به سوى «بازار عكاظ» در «طائف» آمد ، و «زيد بن حارثه» با او بود ، به اين منظور كه مردم را به سوى اسلام دعوت كند ، اما احدى به دعوت او پاسخ نگفت ، ناچار به سوى «مكّه» بازگشت تا به محلى رسيد كه آنجا را «وادى جنّ» مى ناميدند ، در دل شب به تلاوت قرآن پرداخت ، جمعى از طائفه جنّ از آنجا مى گذشتند ، هنگامى كه قرائت

قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله)را شنيدند ، گوش فرا دادند ، و به يكديگر گفتند : ساكت باشيد ، هنگامى كه تلاوت حضرت پايان يافت آنها ايمان آوردند ، و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود آمدند ، و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند ، گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم به محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيدند ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) تعليمات اسلام را به آنها ياد داد ، اينجا بود كه آيات فوق و آيات سوره «جنّ» نازل گرديد . (1)

بعضى ديگر ، شأن نزولى از «ابن عباس» نقل كرده اند كه با شأن نزول سابق شباهت دارد ، با اين تفاوت ، كه «پيامبر(صلى الله عليه وآله)مشغول نماز صبح بود ، و در آن قرآن تلاوت مى كرد ، گروهى از جنّ كه در حال تحقيق و جستجو بودند ، و قطع اخبار آسمان آنان را به وحشت افكنده بود ، صداى تلاوت قرآن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را شنيده گفتند : علت قطع اخبار آسمان از ما ، همين است ، اينجا بود كه به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را به اسلام دعوت كردند» . (2)

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» ، شأن نزول سومى در اينجا آورده كه مسأله را با داستان سفر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «طائف» مربوط مى سازد و خلاصه آن چنين است :

«بعد از وفات «ابوطالب» كار بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت شد به سوى «طائف» رفت شايد يارانى پيدا كند ، اشراف «طائف» شديداً از در تكذيب درآمدند ، و آنقدر از پشت سر

، به پيامبر سنگ زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد ، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد ، و در سايه درخت نخلى نشست ، در حالى كه خون از پاهاى مباركش مى ريخت .

باغ ، متعلق به «عتبة بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» دو نفر از ثروتمندان قريش بود ، پيامبر از مشاهده آنها ناراحت شد ، چون دشمنى آنها را از قبل مى دانست .

آن دو غلامشان «عداس» را كه مردى مسيحى بود ، با طبقى از انگور خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستادند ، پيغمبر به «عداس» فرمود : از كجائى؟ گفت : از «نينوا» ! فرمود : از شهر بنده صالح خدا «يونس»؟ «عداس» گفت : شما از كجا «يونس» را مى شناسيد؟

فرمود : من رسول خدايم ، خداوند به من خبر داده ، «عداس» به حقانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)پى برد ، براى خدا سجده كرد و پاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بوسه داد .

هنگامى كه برگشت ، «عتبه» و «شيبه» او را سرزنش كردند ، كه چرا اين كار را كردى ؟ ! گفت : اين مرد صالحى است كه مرا از اسرار ناشناخته مردم اين سامان ، در مورد پيامبرمان «يونس» خبر داد ، آنها خنديدند و گفتند : مبادا تو را نسبت به آئين «نصرانيت» فريب دهد كه او مرد فريب كارى است !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى «مكّه» بازگشت (در حالى كه محصول اين سفر تنها يك مرد مؤمن بود) تا به نزديكى نخلى در دل شب رسيد ، مشغول نماز شد ، گروهى از

جن از اهل «نصيبين» يا «يمن» از آنجا مى گذشتند ، صداى تلاوت قرآن او را در نماز صبح شنيدند ، گوش فرا دادند و ايمان آوردند» . (3)

پي نوشتها

1 . «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، ج 2 ، ص299 ; «نور الثقلين» ، ج 5 ، ص19 ، با كمى تلخيص ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص89 ، و ج 60 ، ص81 .

2 . اين حديث را كه ما به طور خلاصه آورديم در «صحيح بخارى» و «مسلم» و «مسند احمد» مشروحاً آمده است (مطابق نقل «فى ظلال القرآن» ، ج 7 ، ص429) .

3 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث _ اين داستان را «ابن هشام» نيز در تاريخ خود «السيرة النبوية» با كمى تفاوت آورده است (ج 2 ، ص284) .

شأن نزول : داستان صلح «حديبيه»

در سال ششم هجرت ، ماه «ذى القعده» پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به قصد عمره ، به سوى «مكّه» حركت كرد ، و همه مسلمانان را تشويق به شركت در اين سفر نمود ، گروهى خوددارى كردند ، ولى جمع كثيرى از «مهاجران» ، «انصار» و «اعراب باديه نشين» ، در خدمتش عازم «مكّه» شدند .

اين جمعيت ، كه در حدود يك هزار و چهارصد نفر بودند ، همگى لباس احرام بر تن داشتند ، و جز شمشير ، كه اسلحه مسافران محسوب مى شد ، هيچ سلاح جنگى با خود بر نداشتند .

هنگامى كه به «عسفان» در نزديكى «مكّه» رسيد ، با خبر شد كه «قريش» تصميم گرفته از ورود او به «مكّه» جلوگيرى نمايد ، پيامبر(صلى الله

عليه وآله) به «حديبيه» رسيد («حديبيه» روستائى است در بيست كيلومترى «مكّه» ، كه به مناسبت چاه ، و يا درختى كه در آنجا بوده ، به اين نام ، ناميده مى شد ، ) حضرت فرمود : همين جا توقف كنيد ، عرض كردند : در اينجا آبى وجود ندارد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق اعجاز ، از چاهى كه در آنجا بود ، آب براى يارانش فراهم ساخت .

در اينجا سفيرانى ميان «قريش» و پيامبر(صلى الله عليه وآله) رفت و آمد كردند ، تا مشكل به نحوى حل شود ، سرانجام «عروة ابن مسعود ثقفى» كه مرد هوشيارى بود ، از سوى «قريش» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود : من به قصد جنگ نيامده ام و تنها هدفم زيارت خانه خدا است ، ضمناً «عروه» در اين ملاقات ، منظره وضو گرفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را كه اصحاب اجازه نمى دادند ، قطره اى از آب وضوى او به روى زمين بيفتد ، مشاهده كرد ، هنگام بازگشت به «قريش» گفت : من به دربار «كسرى» و «قيصر» و «نجاشى» رفته ام ، هرگز زمامدارى در ميان قومش را به عظمت «محمّد»(صلى الله عليه وآله) در ميان يارانش نديدم ، اگر تصور كنيد كه آنها دست از «محمّد»(صلى الله عليه وآله)بردارند ، اشتباه بزرگى است ، شما با چنين افراد ايثارگرى روبرو هستيد ، تصميمتان را بگيريد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «عمر» پيشنهاد فرمود به «مكّه» رود ، و اشراف «قريش» را از هدف اين سفر ، آگاه

سازد ، «عمر» گفت : «قريش» با من عداوت شديدى دارد ، من از آنها بيمناكم ، بهتر اين است : «عثمان» به اين كار مبادرت ورزد ، «عثمان» به سوى «مكّه» رفت ، چيزى نگذشت كه در ميان مسلمانان شايع شد ، او را كشته اند ، در اينجا پيامبر(صلى الله عليه وآله) تصميم بر شدت عمل گرفت ، و در زير درختى كه در آنجا بود ، با يارانش تجديد بيعت كرد ، كه به نام «بيعت رضوان» معروف شد ، با آنان عهد بست كه تا آخرين نفس ، مقاومت كنند ، ولى ، چيزى نگذشت كه «عثمان» سالم بازگشت ، و به دنبال او «قريش» ، «سهيل بن عمرو» را براى مصالحه خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستادند ، و تأكيد كردند كه امسال ، به هيچ وجه ورود او به «مكّه» ممكن نيست .

بعد از گفتگوهاى زياد ، پيمان صلحى منعقد شد كه ، يكى از موادش همين بود : مسلمانان آن سال را از عمره چشم بپوشند ، و سال آينده به «مكّه» بيايند ، مشروط بر اين كه بيش از سه روز نمانند ، و سلاحى جز سلاح مسافر ، با خود نياورند ، و مواد متعدد ديگرى دائر بر امنيت جانى و مالى مسلمانانى كه از «مدينه» وارد «مكّه» مى شوند ، همچنين 10 سال متاركه جنگ ميان مسلمين و مشركين ، و آزادى مسلمانان «مكّه» در انجام فرائض مذهبى ، در آن گنجانيده شد .

اين پيمان ، در حقيقت يك پيمان عدم تعرضِ همه جانبه بود ، كه به جنگ هاى مداوم و مكرّر

بين مسلمانان و مشركان موقتاً پايان مى داد .

«متن پيمان صلح» از اين قرار بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «على»(عليه السلام) دستور داد بنويس : «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْم» .

«سهيل بن عمرو» كه نماينده مشركان بود ، گفت : من با چنين جمله اى آشنا نيستم ، بنويس «بِسْمِكَ اللّهُمَّ» !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود بنويس : «بِسْمِكَ اللّهُمَّ» .

آن گاه فرمود : بنويس : «اين چيزى است كه «محمّد» رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) با «سهيل بن عمرو» مصالحه كرده» .

«سهيل» گفت : ما اگر تو را «رسول اللّه» مى دانستيم ، با تو جنگ نمى كرديم ، تنها اسم خودت ، و اسم پدرت را بنويس .

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود مانعى ندارد ، بنويس : «اين چيزى است كه «محمّد بن عبداللّه» با «سهيل بن عمرو» ، صلح كرده ، كه ده سال متاركه جنگ شود تا مردم امنيت خود را بازيابند» .

علاوه بر اين : «هر كس از «قريش» بدون اجازه وليّش نزد «محمّد» بيايد (و مسلمان شود) او را بازگردانند ، و هر كس از آنها كه با «محمّد» هستند نزد «قريش» بازگردد ، بازگرداندن او لازم نيست» !

«همه قبائل آزادند ، هر كس مى خواهد ، در پيمان «محمّد» وارد شود ، و هر كس مى خواهد در پيمان «قريش»» .

طرفين متعهدند : نسبت به يكديگر خيانت نكنند (و جان و مال يكديگر را محترم بشمارند) .

از اين گذشته ، «محمّد» امسال ، باز مى گردد ، وارد «مكّه» نمى شود ، اما سال آينده قريش به

مدت سه روز از «مكّه» بيرون مى روند تا يارانش به زيارت بيايند ، اما بيش از سه روز توقف نكنند (مراسم عمره را انجام دهند و بازگردند) ، به شرط اين كه جز اسلحه مسافر ، يعنى شمشير ، آن هم در غلاف ، سلاح ديگرى به همراه نداشته باشند .

بر اين پيمان صلح ، گروهى از مسلمانان و مشركان گواهى داده ، و كاتب عهدنامه «على بن ابيطالب»(عليه السلام) بود . (1)

مرحوم «علامه مجلسى» در «بحار الانوار» ، بعضى مواد ديگر اين صلح نامه را نيز نقل كرده ، از جمله اين كه :

«اسلام در «مكّه» بايد آشكار باشد ، و كسى را مجبور در انتخاب مذهب نكنند ، و اذيت و آزارى به مسلمانان نرسانند» . (2)

اين مضمون در تعبير سابق نيز اجمالاً وجود داشت .

در اينجا پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد ، شترهاى قربانى را كه به همراه آورده بودند ، در همان جا قربانى كنند ، سرهاى خود را بتراشند ، و از احرام خارج گردند .

اما اين امر ، براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود ; چرا كه بيرون آمدن از احرام ، بدون انجام مناسك عمره ، در نظر آنها امكان پذير نبود ، ولى ، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً پيشگام شد ، شتران قربانى را ، نحر فرمود ، و از احرام بيرون آمد ، و به مسلمانان تفهيم نمود كه اين استثنائى است در قانون احرام و قربانى ، كه از سوى خداوند قرار داده شده است .

مسلمين ، هنگامى كه چنين ديدند ، تسليم شدند ،

و دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) دقيقاً اجرا شد ، و از همانجا آهنگ «مدينه» كردند ، اما كوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگينى مى نمود ; چرا كه در ظاهر قضيه ، مجموع اين مسافرت ، يك ناكامى و شكست بود ، ولى خبر نداشتند كه در پشت داستان «صلح حديبيه» ، چه پيروزى هائى براى مسلمانان و آينده اسلام ، نهفته است ، و در همين هنگام بود ، كه سوره «فتح» نازل شد ، و بشارتِ فتح عظيمى را به پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) داد . (3)

پي نوشتها

1 . «تاريخ طبرى» ، ج 2 ، ص281 ، با مقدارى تلخيص .

2 . «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص352 .

3 . «سيره ابن هشام» ، ج 3 ، ص321 _ 324 ; «مجمع البيان» ، «فى ظلال القرآن» ، «كامل ابن اثير» ، ج 2 ، و مدارك ديگر ، ذيل آيه مورد بحث (با تلخيص فراوان) .

فصل يازدهم : سورههاى حجرات _ طور _ نجم _ حديد _ مجادله

آيات و ترجمه

حجرات

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لاتَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ

إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ

إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لايَعْقِلُونَ

وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد (و

پيشى مگيريد) ، و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست !

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد ، و در برابر او بلند سخن مگوئيد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند ، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد !

آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دل هايشان را براى تقوا خالص نموده ، و براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است .

(ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند ، بيشترشان نمى فهمند !

اگر آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آئى ، براى آنان بهتر بود ; و خداوند آمرزنده و رحيم است !

سوره طور

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِن وَ لا مَجْنُون

أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ

قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِينَ

أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ

أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لايُؤْمِنُونَ

فَلْيَأْتُوا بِحَدِيث مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ

پس تذكر ده ، كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى !

بلكه آنها مى گويند : «او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم» !

بگو : «انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا ، و من انتظار نابودى شما را با عذاب الهى)» !

آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد يا قومى طغيانگرند؟ !

يا مى گويند : «قرآن را به خدا افترا بسته»؟ ! ولى آنان ايمان ندارند .

اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند !

سوره نجم

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي تَوَلّى

وَ أَعْطى قَلِيلاً وَ أَكْدى

أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرى

أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما فِي صُحُفِ مُوسى

وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفّى

أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى

وَ أَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ إِلاّ ما سَعى

وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى

ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الاَْوْفى

آيا ديدى آن كس را كه (از اسلام _ يا انفاق) روى گردان شد؟ !

و كمى عطا كرد و از بيشتر امساك نمود !

آيا نزد او علم غيب است و مى بيند (كه ديگران مى توانند گناهان او را بر دوش گيرند)؟ !

يا از آنچه در كتب موسى نازل گرديده با خبر نشده است؟ !

و (در كتب) ابراهيم ، همان كسى كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد .

كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد .

و اين كه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست .

و اين كه تلاش او به زودى ديده مى شود .

سپس به او جزاى كافى داده خواهد شد .

سوره حديد

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لايَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ

آيا وقت آن نرسيده است كه دل هاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به

آنها كتاب آسمانى داده شد ، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهايشان قساوت پيدا كرد ; و بسيارى از آنها گنهكارند !

سوره مجادله

قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها وَ تَشْتَكِي إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَة مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ

خداوند سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكايت مى كرد شنيد (و تقاضاى او را اجابت كرد) ; خداوند گفتگوى شما را با هم مى شنيد ; و خداوند شنوا و بيناست .

كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مى كنند (و مى گويند : تو نسبت به من به منزله مادرم هستى) ، آنها هرگز مادرانشان نيستند ; مادرانشان تنهاكسانى اند كه آنها را به دنيا آورده اند . آنها سخنى زشت و باطل مى گويند ; و خداوند بخشنده و آمرزنده است !

كسانى كه همسران خود را «ظهار» مى كنند ، سپس از گفته خود باز مى گردند ، بايد پيش از آميزش جنسى با هم ، برده اى را آزاد كنند ; اين دستورى است كه به آن

اندرز داده مى شويد ; و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است !

و كسى كه توانائى (آزاد كردن برده اى) نداشته باشد ، دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد ; و كسى كه اين را هم نتواند ، شصت مسكين را اطعام كند ; اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد ; اينها مرزهاى الهى است ; و كسانى كه با آن مخالفت كنند ، عذاب دردناكى دارند !

شأن نزول : بر فرمان هاى خدا و پيامبر پيشى نگيريد

مفسران ، براى آيه نخست ، شأن نزول هائى ذكر كرده اند ، و براى آيات بعد شأن نزول هاى ديگرى .

از جمله شأن نزول هائى كه براى آيه نخست ذكر كرده اند ، اين است : پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگام حركت به سوى «خيبر» مى خواست كسى را به جاى خود در «مدينه» نصب كند ، اما «عمر» شخص ديگرى را پيشنهاد كرد ، آيه فوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر ، پيشى مگيريد . (1)

بعضى ديگر گفته اند : جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند : اگر چنين مطلبى درباره ما نازل مى شد ، بهتر بود ، آيه فوق نازل گشت ، گفت : بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد . (2)

بعضى ديگر گفته اند : آيه ، اشاره به اعمال بعضى از مسلمانهاست ، كه پاره اى از مراسم عبادات خود را پيش از موقع ، انجام دادند ، آيه فوق نازل شد ، و آنها را از اين گونه كارها نهى كرد . (3)

و اما در مورد آيه دوم ، گفته

اند : گروهى از طايفه «بنى تميم» و اشراف آنها ، وارد «مدينه» شدند ، هنگامى كه داخل مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) گشتند ، صدا را بلند كرده ، از پشت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود فرياد زدند : يا مُحَمَّدُ اُخْرُجْ اِلَيْنا ! : «اى محمّد ! بيرون بيا» ! اين سر و صداها و تعبيرات نامؤدبانه ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ناراحت ساخت ، هنگامى كه بيرون آمد ، گفتند : آمده ايم با تو مفاخره كنيم ! اجازه ده ، تا «شاعر» و «خطيب ما» افتخارات قبيله «بنى تميم» را بازگو كند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه داد .

نخست ، خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه «بنى تميم» مطالب بسيارى گفت .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «ثابت بن قيس»(4) فرمود پاسخ آنها را بده ، او برخاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد ، به طورى كه خطبه آنها را از اثر انداخت !

سپس «شاعر» آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت ، كه «حسان بن ثابت» شاعر معروف مسلمان ، پاسخ كافى به او داد .

در اين هنگام ، يكى از اشراف آن قبيله بنام «اقرع» گفت : اين مرد خطيبش از خطيب ما تواناتر ، و شاعرش از شاعر ما لايق تر است ، و آهنگ صداى آنها نيز از ما برتر مى باشد .

در اين موقع ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى جلبِ قلب آنها ، دستور داد : هداياى خوبى به آنها دادند ، آنها تحت تأثير مجموع اين مسائل واقع شدند

، و به نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)اعتراف كردند .

آيات مورد بحث ، ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) است .

شأن نزول ديگرى ذكر كرده اند كه ، هم مربوط به آيه اوّل ، و هم آيات بعد است ، و آن اين كه : در سال نهم هجرت كه «عام الوفود» بود (سالى كه هيئت هاى گوناگونى از قبائل ، براى عرض اسلام يا عهد و قرارداد ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله «بنى تميم» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند ، «ابوبكر» به پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيشنهاد كرد : «قعقاع» (يكى از اشراف قبيله) امير آنها گردد ، و «عمر» پيشنهاد كرد ، «اقرع بن حابس» (فرد ديگرى از آن قبيله) امير شود ، در اينجا «ابوبكر» به «عمر» گفت : مى خواستى با من مخالفت كنى؟

«عمر» گفت : من هرگز قصد مخالفت نداشتم ، در اين موقع سر و صداى هر دو در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بلند شد ، آيات فوق نازل گشت ، يعنى نه در كارها بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)پيشى گيريد ، و نه در كنار خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر و صدا راه بيندازيد . (5)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد ، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خودپشيمان شويد .

پي نوشتها

1 . «قرطبى» ،

ج 9 ، ص6121 (ج 16 ، ص301) .

2 . «قرطبى» ، ج 9 ، ص6121 .

3 . همان مدرك .

4 . «ثابت بن قيس» خطيب «انصار» و خطيب پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود ، همان گونه كه «حسان» شاعر حضرت بود («اسد الغابه» ، ج 1 ، ص229) .

5 . «قرطبى» ، ج 9 ، ص6121 ; «بحار الانوار» ، ج 30 ، ص278 ; «فى ظلال القرآن» ، ج 7 ، ص524 ; «سيره ابن هشام» ، ج 4 ، ص206 به بعد (با تفاوت هايى) اين داستان را نقل كرده اند (اين حديث در «صحيح بخارى» نيز آمده است ، «صحيح بخارى» ، ج 5 ، ص116 ، و ج 6 ، ص47 ، در تفسير سوره «حجرات») .

شأن نزول : از اقدام بدون تحقيق بر حذر باشيد

براى آيه مورد بحث ، دو شأن نزول ، در تفاسير آمده است كه بعضى مانند «طبرسى» در «مجمع البيان» هر دو را ذكر كرده اند ، و بعضى مانند «قرطبى» و «نور الثقلين» و «فى ظلال القرآن» ، تنها به يكى اكتفاء كرده اند .

نخستين شأن نزولى كه غالب مفسران آن را ذكر كرده اند اين است كه ، آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ . . . » ، درباره «وليد بن عقبه» نازل شده است ، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را براى جمع آورى زكات از قبيله «بنى المصطلق» اعزام داشت ، هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند نماينده رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) مى آيد ، با خوشحالى به استقبال او شتافتند ، ولى از آنجا كه ميان «وليد»

و آنها در جاهليت ، خصومت شديدى بود ، تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند .

خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد : آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند ! (و مى دانيم امتناع از پرداخت زكات ، يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد ، بنابراين مدعى بود آنها مرتد شده اند ! ) .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت خشمگين شد ، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند ، آيه فوق نازل شد (و به مسلمانان دستور داد : هرگاه فاسقى خبرى آورد ، درباره آن تحقيق كنيد) . (1)

بعضى نيز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار «وليد» درباره ارتداد قبيله «بنى المصطلق» ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «خالد بن وليد بن مغيره» دستور داد : به سراغ قبيله «بنى المصطلق» برود ، ولى فرمود : شتابزده كارى انجام مده !

«خالد» شبانه به نزديكى قبيله رسيد ، و مأموران اطلاعاتى خود را براى تحقيق فرستاد ، آنها خبر آوردند كه «بنى المصطلق» به اسلام كاملاً وفادارند ، و صداى اذان و نماز آنها را با گوش خود شنيده اند ، صبحگاهان «خالد» شخصاً به سراغ آنها آمد ، و صدق گفتار مخبرين را ملاحظه كرد ، به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشت و ماجرا را به عرض رسانيد ، در اين هنگام ، آيه فوق نازل شد ، و به دنبال آن پيامبر مى فرمود : التَّأَنِّى مِنَ اللّهِ ، وَ الْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ ! : «درنگ كردن و تحقيق

، از سوى خدا است و عجله از شيطان است» ! (2)

شأن نزول ديگرى كه فقط ، بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند ، اين است : آيه در مورد «ماريه» همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) (مادر ابراهيم) نازل شد ، زيرا خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرض كردند : او پسر عموئى دارد كه گاه و بى گاه به سراغش مى آيد (و روابط نامشروعى در ميان است) ، پيامبر ، على(عليه السلام) را فرا خواند فرمود : برادرم ! اين شمشير را بگير ، اگر او را نزد «ماريه» يافتى به قتل برسان !

اميرمؤمنان على(عليه السلام) عرض كرد : اى رسول خدا ! من مأمورم كه مانند «سكه تفتيده»(3) دستور شما را پياده كنم ، يا اين كه شخص حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند؟ (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم) .

فرمود : نه ! بر اساس اين كه حاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند عمل كن !

على(عليه السلام) مى فرمايد : شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم ، ديدم نزد «ماريه» است ، شمشير را كشيدم ، او فرار كرد و از نخلى بالا رفت ، سپس خود را از بالا به زير افكند ، در اين هنگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلاً عضو جنسى ندارد ، خدمت پيامبر آمدم و ماجرا را شرح دادم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : خدا را شكر كه بدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى كند . (4)

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا

بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُْخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند ، آنها را آشتى دهيد ; و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند ، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردند ; و هر گاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد) ، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد ; و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست مى دارد .

مؤمنان برادر يكديگرند ; پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد ، باشد كه مشمول رحمت او شويد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

2 . «قرطبى» ، ج 9 ، ص6131 .

3 . «سكه» در لغت عرب به معنى وسيله اى است كه با آن پول ها را نقش مى زنند ، و براى اين منظور آن را داغ مى كنند تا نقش خود را دقيقاً بر درهم ودينار منتقل كند ، و منظور از اين تعبير اين است كه : بايد دستور بى چون و چرا ، و بدون بررسى مجدد ، اجرا شود .

4 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث _ در «نور الثقلين» نيز اين شأن نزول به صورت مشروح ترى آمده است (ج 5 ، ص81) .

شأن نزول : اصلاح بين دو گروه مؤمن

در شأن نزول اين

آيات آمده است : ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» (دو قبيله معروف «مدينه») اختلافى افتاد ، و همان سبب شد كه گروهى از آن دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند ! (آيه فوق نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت) . (1)

بعضى ديگر گفته اند : دو نفر از «انصار» با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند ، يكى از آنها به ديگرى گفت : من حقم را به زور از تو خواهم گرفت ; زيرا جمعيت قبيله من زياد است ! و ديگرى گفت : براى داورى نزد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)مى رويم . نفر اوّل نپذيرفت ، و كار اختلاف بالا گرفت ، و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتى شمشير به يكديگر حمله كردند ، آيات فوق نازل شد (و وظيفه مسلمانان را در برابر اين گونه اختلافات روشن ساخت) . (2)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لايَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لانِساءٌ مِنْ نِساء عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لاتَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْوَلاتَنابَزُوا بِالاَْلْقابِ بِئْسَ الاِْسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاتَجَسَّسُوا وَ لايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحِيمٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند ، شايد آنها از اينها بهتر باشند ; و نه زنانى زنان ديگر

را ، شايد آنان بهتر از اينان باشند ; و يكديگر را مورد طعن و عيب جوئى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد ، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد ; و آنها كه توبه نكنند ، ظالم و ستمگرند !

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد ، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است ، و هرگز (در كار ديگران) تجسس نكنيد ; و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند ، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ ! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد ; تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص53 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 4 ، ص226 .

2 . «قرطبى» ، ج 9 ، ص6136 ; «جامع البيان» ، ج 26 ، ص166 ; «درّ المنثور» ، ج 6 ، ص90 .

شأن نزول : مسخره ، سوء ظنّ ، تجسّس و غيبت ممنوع

مفسران براى اين آيات شأن نزول هاى مختلفى نقل كرده اند از جمله اين كه :

جمله «لايَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم» درباره «ثابت بن قيس» (خطيب پيامبر(صلى الله عليه وآله)نازل شده است كه گوش هايش سنگين بود ، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد ، كنار دست پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى او جائى باز مى كردند ، تا سخن حضرت را بشنود ، روزى وارد مسجد شد ، در

حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده ، و جاى خود نشسته بودند ، او جمعيت را مى شكافت و مى گفت : جا بدهيد ! جا بدهيد ! تا به يكى از مسلمانان رسيد ، به او گفت : همينجا بنشين ! او پشت سرش نشست ، اما خشمگين شد ، هنگامى كه هوا روشن گشت ، «ثابت» به آن مرد گفت : كيستى؟ او نام خود را برد و گفت فلان كس هستم ، «ثابت» گفت : فرزند فلان زن؟ ! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى بردند ، ياد كرد ، آن مرد شرمگين شد و سر خود را به زير انداخت ، آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد .

و گفته اند : «وَ لانِساءٌ مِنْ نِساء» درباره «ام سلمه» نازل گرديد ، كه بعضى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود ، يا به خاطر كوتاهى قدش ، مسخره كردند ، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل باز داشت .

و نيز گفته اند : جمله «وَ لايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» درباره دو نفر از اصحاب رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) است كه رفيقشان «سلمان» را غيبت كردند ; زيرا او را به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) «سلمان» را به سراغ «اسامة بن زيد» كه مسئول «بيت المال» بود فرستاد ، «اسامه» گفت : الان چيزى ندارم ، آن دو نفر از «اسامه»

غيبت كردند و گفتند : او بخل ورزيده و درباره «سلمان» گفتند : اگر او را به سراغ چاه «سميحه» (چاه پر آبى بود) بفرستيم ، آب آن فروكش خواهد كرد ! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد «اسامه» بيايند ، و درباره موضوع كار خود ، تجسس كنند ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم ، عرض كردند :

اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ما امروز مطلقاً گوشت نخورده ايم ! فرمود : آرى ، گوشت «سلمان» و «اسامه» را مى خورديد ، آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد . (1)

قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الاِْيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لايَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

عرب هاى باديه نشين گفتند : «ايمان آورده ايم» . بگو : «شما ايمان نياورده ايد ، ولى بگوئيد اسلام آورده ايم ، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است ; و اگر از خدا ورسولش اطاعت كنيد ، چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند ، خداوند ، آمرزنده مهربان است» .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص53 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 4 ، ص226 .

شأن نزول : نگوئيد ايمان آورده ايم

بسيارى از مفسران ، شأن نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است :

جمعى از طايفه «بنى اسد» در يكى از سال هاى قحطى و خشكسالى وارد «مدينه» شدند

، و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شهادتين بر زبان جارى كرده ، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند : «طوائف عرب بر مركب ها سوار شدند و با تو پيكار كردند ، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم ، و دست به جنگ نزديم» ، و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) منّت بگذارند .

آيات فوق ، نازل شد (و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است ، و ايمان در اعماق قلبشان نيست ! به علاوه ، اگر هم ايمان آورده اند نبايد منّتى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)بگذارند ، بلكه خدا بر آنها منّت دارد كه هدايتشان كرده) . (1)

ولى وجود اين شأن نزول _ مانند ساير موارد _ هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست .

قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الاَْرْضِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَلِيمٌ

يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاتَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلاِْيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ

بگو : «آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى سازيد؟ ! او تمام آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند ; و خداوند از همه چيز آگاه است» ! 1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص53 ; «قرطبى» ، ج 16 ، ص324 به بعد ، ذيل آيات مورد بحث .

آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آورده اند ; بگو : «اسلام آوردن خود را بر

من منت نگذاريد ، بلكه خداوند بر شما منّت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده ، اگر (در ادعاى ايمان) راستگو هستيد !

پي نوشتها

1 . «تفسير الميزان» ، ج 18 ، ص335 ; «روح البيان» و «فى ظلال القرآن» و «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «جامع البيان» ، ج 26 ، ص182 .

شأن نزول : خداوند از تمام اسرار آگاه است

جمعى از مفسران گفته اند : بعد از نزول آيات گذشته ، گروهى از اعراب خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند ، و ظاهر و باطن آنها يكى است ، نخستين آيه مورد بحث نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد ، خدا درون و برون همه را مى داند) . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «الميزان» ، ج 18 ، ص330 ; «قرطبى» ، ج 16 ، ص350 ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص155 و «روح البيان» .

شأن نزول : تو نه كاهنى ، نه شاعر و نه مجنون

در روايتى آمده است : «قريش» در «دار الندوة»(1) اجتماع كردند ، تا براى جلوگيرى از دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد ، بينديشند .

يكى از مردان قبيله «بنى عبدالدار» گفت : ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد ; زيرا به هر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت ، همان گونه كه «زهير» و «نابغه» و «اعشى» (سه نفر از شعراى جاهليت) از دنيا رفتند ، (و بساطشان برچيده شد ، و بساط محمّد(صلى الله عليه وآله) نيز با مرگش برچيده خواهد شد) اين را گفتند ، و پراكنده شدند ، آيات فوق نازل گشت و به آنها پاسخ گفت . (2)

پي نوشتها

1 . «دار الندوة» خانه «قصى بن كلاب» جد معروف عرب بود ، كه براى مشاوره در امور مهم ، در آن جمع مى شدند ، و به مشورت مى پرداختند ،

اين خانه در كنار خانه خدا قرار داشت ، و در آن به سوى «كعبه» باز مى شد ، و مركزيت آن براى مجالس مشاوره ، از زمان خود «قصى بن كلاب» بود («سيره ابن هشام» ، ج 1 ، ص132 ، و ج دوم ، ص124) .

2 . «تفسير مراغى» ، ج 27 ، ص31 ; «تفسير ابن كثير» ، ج 4 ، ص260 ; «جامع البيان» ، ج 27 ، ص42 .

شأن نزول : هر كس بار خود را بر دوش مى كشد

غالب مفسران براى آيات فوق شأن نزولى نقل كرده اند ، ولى اين شأن نزول ها هماهنگ نيست ، آنچه بيشتر در ميان آنها معروف است دو شأن نزول زير است :

1 _ اين آيات ناظر به ماجراى «عثمان» است ، او اموال فراوانى داشت و از اموال خود انفاق مى كرد ، يكى از بستگان او به نام «عبداللّه بن سعد» گفت : اگر به اين وضع ادامه دهى چيزى براى تو باقى نمى ماند ، «عثمان» گفت : من گناهانى دارم كه مى خواهم به اين وسيله رضا و عفو الهى را جلب كنم ، «عبداللّه» گفت : اگر شترِ سواريت را با جهازش به من دهى ، من تمام گناهانت را به گردن مى گيرم ! «عثمان» چنين كرد ، و بر اين قرارداد گواه گرفت ، و بعد از آن از انفاق خوددارى كرد (آيات فوق نازل شد و اين كار را شديداً نكوهش كرد ، و اين حقيقت را روشن ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد ، و نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود

او مى رسد) . (1)

2 _ آيه درباره «وليد بن مغيره» است ، او به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و به اسلام نزديك شد ، بعضى از مشركان او را سرزنش كرده ، گفتند : آئين بزرگان ما را رها كردى ، آنها را گمراه شمردى ، و گمان كردى آنها در آتش دوزخند !

او گفت : راستى من از عذاب خدا مى ترسم ! ، شخص سرزنش كننده گفت : اگر چيزى از اموالت را به من دهى و به سوى شرك بازگردى ، من عذاب تو را بر گردن مى گيرم ! «وليد بن مغيره» اين كار را كرد ، ولى مالى را كه بنا بود بپردازد ، جز قسمت كمى از آن را نپرداخت ! آيه فوق نازل شد و «وليد» را بر روى گرداندن از ايمان نكوهش كرد . (2)

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول را «طبرسى» در «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث آورده ، و مفسران ديگر مانند «زمخشرى» در «كشاف» و «فخر رازى» در «تفسير كبير» نيز آورده اند ، «طبرسى» بعد از نقل آن مى افزايد : اين شأن نزول از «ابن عباس» و «سدى» و «كلبى» و جماعتى از مفسران نقل شده است .

«بحار الانوار» ، ج 9 ، ص158 ، ج 22 ، ص55 ، و ج 108 ، ص121 ; «قرطبى» ، ج 17 ، ص111 .

2 . اين شأن نزول را نيز «مجمع البيان» و «قرطبى» و «روح البيان» و «روح المعانى» و بعضى ديگر از تفاسير نقل كرده اند .

«مجمع البيان» ، ذيل آيات

مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 9 ، ص158 ، و ج 22 ، ص55 ; «قرطبى» ، ج 17 ، ص111 .

شأن نزول : در برابر نام خدا خاشع باشيد

براى آيه مورد بحث ، شأن نزول هاى متعددى نقل شده از جمله اين كه :

آيه مزبور يك سال بعد از هجرت ، درباره منافقان نازل شده است ، به خاطر اين كه روزى از «سلمان فارسى» پرسيدند : از آنچه در «تورات» است براى ما سخن بگو ! ، چرا كه در «تورات» مسائل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن ، بى اعتنائى كنند) در اين هنگام ، آيات آغاز سوره «يوسف» نازل شد ، «سلمان» به آنها گفت : اين قرآن «احسن القصص» و بهترين سرگذشتها است ، و براى شما از غير آن نافع تر است .

مدتى از تكرار سؤال خوددارى كردند ، باز به سراغ «سلمان» آمدند و همان خواهش را تكرار كردند ، در اين هنگام ، آيه : أَللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ . . . : «خداوند بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه آياتش (از نظر لطف و زيبائى و معنى) همانند يكديگر است آياتى مكرر دارد (اما تكرارى شوق انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى افتد . . . » نازل شد . (1)

باز ، مدتى از تكرار اين سؤال ، خوددارى كردند و بار سوم به سراغ «سلمان» آمدند و همان درخواست را تكرار كردند ، در اين هنگام ، آيه مورد بحث نازل

شد (و آنها را مؤاخذه كرد كه : آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست برداريد) .

در شأن نزول ديگرى ، آمده است : ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» در خشكسالى و زندگى سختى به سر مى بردند ، هنگامى كه مهاجرت كردند به فراوانى و نعمت رسيدند وضع آنها دگرگون شد ، و قساوت بر قلوب عده اى چيره گشت ، در حالى كه لازم بود ، بر ايمان و يقين و اخلاص آنها ، به خاطر مصاحبت با قرآن افزوده شود (آيه فوق نازل شد و به آنها هشدار داد) . (2)

پاره اى از شأن نزول هاى ديگر نيز ، در زمينه اين آيه ، به چشم مى خورد كه چون حكايت از «مكّى» بودن آيه مى كند ، قابل اعتماد نيست ، زيرا مشهور اين است كه تمام اين سوره در «مدينه» نازل شده است .

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

لِئَلاّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاّ يَقْدِرُونَ عَلى شَىْء مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد و گناهان شما را ببخشد ; و خداوند آمرزنده و مهربان

است .

تا اهل كتاب بدانند كه قادر بر چيزى از فضل خدا نيستند ، و تمام فضل (و رحمت) به دست اوست ، به هر كس بخواهد آن را مى بخشد ; و خداوند داراى فضل عظيم است !

پي نوشتها

1 . زمر ، آيه 23 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «قرطبى» ، ج 17 ، ص249 _ در «تفسير درّ المنثور» نيز شأن نزول هائى از جمله شأن نزولى شبيه به شأن نزول دوم آمده است (درّ المنثور ، ج 6 ، ص175) ; «بيضاوى» نيز در تفسير خود (انوار التنزيل) اين شأن نزول را آورده .

شأن نزول : پاداش اهل ايمان و تقوا

بسيارى از مفسران ، براى آيات فوق ، شأن نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) «جعفر بن ابيطالب» را با هفتاد نفر به سوى «نجاشى» (به حبشه) فرستاد ، او بر «نجاشى» وارد شد ، وى را دعوت به اسلام كرد ، و اجابت نمود و ايمان آورد ، به هنگام بازگشت از «حبشه» ، چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند ، به «جعفر» گفتند : به ما اجازه ده كه خدمت اين پيامبر(صلى الله عليه وآله)برسيم و اسلام خود را بر او عرضه بداريم ، همراه «جعفر» به «مدينه» آمدند ، هنگامى كه فقر مالى مسلمانها را مشاهده كردند ، به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كردند : ما اموال فراوانى در ديار خود داريم ، اگر اجازه فرمائيد به كشور خود باز گرديم ، اموال خود را همراه بياوريم و با مسلمانان تقسيم

كنيم ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه فرمود ، رفتند ، اموال خود را آوردند ، و ميان خود و مسلمين تقسيم كردند ، در اين هنگام آيه «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ . . . »(1) نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد .

افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند ، هنگامى كه اين جمله را كه در ذيل آيات فوق (آيات سوره قصص) است شنيدند : أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا : «آنها پاداش خود را به خاطر صبر و استقامتشان دوبار دريافت مى دارند» در برابر مسلمانان ايستاده گفتند : اى مسلمانان كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پاداش دارند ، بنابراين ، كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد ، همانند پاداش شما ! پس به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد !

اينجا بود كه آيات فوق (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه) نازل شد ، و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند ، علاوه بر نور الهى و مغفرت ، و سپس افزود : «اهل كتاب بدانند آنها توانائى بر به دست آوردن چيزى از فضل و رحمت الهى ندارند» ! (2)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث _ همين معنى در «تفسير ابوالفتوح رازى» و «روح المعانى» ، ذيل آيات مورد بحث ، با تفاوت هائى نقل شده است .

2 . «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص56 ; «جامع البيان» ، ج 27 ، ص314 .

شأن نزول : ظِهار ، مجازات ، و راه حلّ

غالب مفسران ، براى آيات نخستين اين سوره

، شأن نزولى نقل كرده اند كه مضمون همه ، اجمالاً يكى است ، هر چند در جزئيات با هم متفاوت مى باشند ، اما اين تفاوت ، تأثيرى در بحث تفسيرى ندارد .

ماجرا چنين بود : زنى از انصار به نام «خوله» (نام هاى ديگرى نيز در روايات ديگر براى او ذكر شده است) از طايفه «خزرج» كه همسرش به نام «اوس بن صامت» بود ، در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت ، او كه مرد تندخو و سريع التأثّرى بود ، تصميم بر جدائى از او گرفت ، گفت : «أَنْتِ عَلَيَّ كَظَهْرِ أُمِّي» (تو نسبت به من ، همچون مادر من هستى ! ) و اين ، نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود ، اما طلاقى كه نه قابل رجوع بود و نه زن آزاد مى شد ، كه بتواند همسرى براى خود برگزيند ، بدترين حالتى كه براى يك زن شوهردار ، ممكن بود رخ دهد .

چيزى نگذشت ، مرد پشيمان شد ، به همسرش گفت : فكر مى كنم : براى هميشه بر من حرام شدى ! زن گفت : چنين مگو ! خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برو ، و حكم اين مسأله را از او بپرس ، مرد گفت : من خجالت مى كشم ، زن گفت : پس بگذار من بروم ، گفت : مانعى ندارد .

زن ، خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد ، و ماجرا را چنين نقل كرد : اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)همسرم «اوس بن صامت» زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد ، كه

جوان بودم ، صاحب جمال ، مال و ثروت و فاميل ، اموال من را مصرف كرد ، جوانيم از بين رفت ، و فاميلم پراكنده شدند ، و سنم زياد شد ، حالا «ظهار» كرده و پشيمان شده ، آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم؟ !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : تو بر او حرام شده اى ! عرض كرد : يا رسول الله(صلى الله عليه وآله) او صيغه طلاق جارى نكرده ، او پدر فرزندان من است ، و از همه در نظر من محبوب تر .

فرمود : تو بر او حرام شده اى ! و من دستور ديگرى در اين زمينه ندارم .

زن پى در پى اصرار و الحاح مى كرد ، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد : أَشْكُو إِلَى اللّهِ فاقَتِى وَ حاجَتِى ، وَ شِدَّةَ حالِى ، اللّهُمَّ فَأَنْزِلْ عَلى لِسانِ نَبِيِّكَ : «خداوندا ! بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم ، خداوندا ! فرمانى بر پيامبرت نازل كن ، و اين مشكل را بگشا» .

و در روايتى آمده است : زن عرضه داشت : أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ حالِى فَارْحَمْنِى فَإِنَّ لِى صَبِيَّةً صِغاراً ، إِنْ ضَمَمْتُهُمْ إِلَيْهِ ضاعُوا ، وَ إِنْ ضَمَمْتُهُمْ إِلىَّ جاعُوا : «خداوندا ! تو حال مرا مى دانى ، بر من رحم كن ، كودكان خردسالى دارم ، اگر در اختيار شوهرم بگذارم ضايع مى شوند ، و اگر خودم آنها را برگيرم گرسنه خواهند ماند» !

در اينجا حال وحى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دست داد

، و آياتِ آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل «ظهار» را به روشنى نشان مى دهد .

فرمود : همسرت را صدا كن ، آيات مزبور را بر او تلاوت كرد ، فرمود : آيا مى توانى يك برده را به عنوان «كفاره ظهار» آزاد كنى؟ عرض كرد : اگر چنين كنم ، چيزى براى من باقى نمى ماند .

فرمود : مى توانى ، دو ماه پى در پى روزه بگيرى؟ عرض كرد : من اگر نوبت غذايم سه بار تأخير شود ، چشمم از كار مى افتد و مى ترسم نابينا شوم .

فرمود : آيا مى توانى ، شصت مسكين را اطعام كنى ، عرض كرد : نه ، مگر اين كه شما به من كمك كنيد .

فرمود : من به تو كمك مى كنم و پانزده صاع (15 من كه خوراك شصت مسكين مى باشد ، هر يك نفر يك مُدّ يعنى يك چهارم من) به او كمك فرمود ، او كفاره را داد ، و به زندگى سابق بازگشتند . (1)

چنان كه گفتيم ، اين شأن نزول را بسيارى از مفسران از جمله «قرطبى» ، «روح البيان» ، «روح المعانى» ، «الميزان» ، و «فخر رازى» ، «فى ظلال القرآن» ، «ابوالفتوح رازى» ، «كنز العرفان» و بسيارى از كتب تاريخ و حديث با تفاوت هائى نقل كرده اند .

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِمالَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ وَ يَقُولُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ لَوْ

لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِيرُ

آيا نديدى كسانى را كه از نجوا (= سخنان در گوشى) نهى شدند ، سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند و براى انجام گناه و تعدّى و نافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند ، و هنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيّتى (و خوشامدى)مى گويند كه خدا به تو نگفته است ، و در دل مى گويند : «چرا خداوند ما را به خاطر گفته هايمان عذاب نمى كند»؟ ! جهنم براى آنان كافى است ، وارد آن مى شوند ، و چه بد فرجامى است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث (با كمى تلخيص) ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص57 ، و ج 90 ، ص71 ; «جامع البيان» ، ج 28 ، ص6 ; «قرطبى» ، ج 17 ، ص 270 و 271 .

شأن نزول : كيفر نجواكنندگانِ بدجنس

در مورد آيه مورد بحث ، دو شأن نزول نقل شده كه هر كدام مربوط به يك قسمت از آيه است :

نخست اين كه : جمعى از يهود و منافقان در ميان خودشان ، جدا از مؤمنان ، نجوا مى كردند و سخنان در گوشى مى گفتند ، و گاه با چشم هاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند ، مؤمنان هنگامى كه اين منظره را ديدند گفتند : ما فكر مى كنيم خبر ناراحت كننده اى از بستگان و عزيزان ما كه به جهاد رفته اند به آنها رسيده و از آن سخن مى گويند ، و

همين باعث غم و اندوه مؤمنان مى شد ، هنگامى كه اين كار را تكرار كردند مؤمنان به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شكايت نمودند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)دستور داد : هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا نكند ، اما آنها گوش ندادند ، باز هم تكرار كردند ، آيه فوق نازل شد (و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد) . (1)

در صحيح «بخارى» و «مسلم» و بسيارى از كتب تفسير ، نقل شده كه گروهى از

يهود ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند و به جاى «السَّلامُ عَلَيْكَ» گفتند : «السّامُ عَلَيْكَ يا أَبَا الْقاسِمِ» (كه مفهومش مرگ بر تو يا ملالت و خستگى بر تو) بود ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در جواب آنها فرمود : وَ عَلَيْكُم ! (همين بر شما باد ! ) «عايشه» مى گويد : من متوجه اين مطلب شده گفتم : عَلَيْكُمُ السّامُ وَ لَعَنَكُمُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْكُم : «مرگ بر شما ، خدا لعنت كند شما را ، و بر شما غضب كند» !

پيامبر به من فرمود : مدارا كن و از خشونت و بدگوئى بپرهيز !

گفتم : مگر نمى شنوى؟ مى گويند : «مرگ بر تو» ! فرمود : مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب «عليكم» گفتم ، اينجا بود كه خداوند آيه فوق را نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند ، تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است . (2)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَ

إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه به شما گفته شود : «مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد)» ، وسعت بخشيد ، خداوند (بهشت را) براى شماوسعت مى بخشد ; و هنگامى كه گفته شود : «برخيزيد» ، برخيزيد ; اگر چنين كنيد ، خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد ; و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص23 ; «قرطبى» ، ج 17 ، ص291 .

2 . «تفسير مراغى» ، ج 28 ، ص13 ; «مسند احمد» ، ج 3 ، ص383 ; «صحيح مسلم» ، ج 7 ، ص5 ; «صحيح بخارى» ، ج 7 ، ص80 .

شأن نزول : احترام كسانى كه وارد مجلس مى شوند

«طبرسى» در «مجمع البيان» و «آلوسى» در «روح المعانى» و جمعى ديگر از مفسران ، نقل كرده اند كه : پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يكى از روزهاى جمعه در «صفه» (سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار داشت) نشسته بود ، و گروهى نزد آن حضرت حاضر بودند ، جا تنگ بود ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) عادتش اين بود كه «مجاهدان بدر» را اعم از مهاجر و انصار احترام فراوان مى كرد ، در اين هنگام ، گروهى از «بدريون» وارد شدند ، در حالى كه ديگران قبل از آنها

اطراف پيامبر(صلى الله عليه وآله)را پر كرده بودند ، هنگامى كه مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند سلام كردند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) پاسخ فرمود ، سپس به حاضران سلام كردند ، آنها نيز پاسخ گفتند ، آنها روى پاى خود ايستاده منتظر بودند ، حاضران به آنها جا دهند ولى هيچ كس تكان نخورد ! اين امر ، بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)سخت آمد ، رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد ، فرمود : فلان و فلانى برخيزند ، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند (و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى و درس احترام گذاردن ، به پيش كسوتان در ايمان و جهاد بود) .

ولى ، اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ، ناگوار آمد ، به طورى كه آثارش در چهره آنها نمايان گشت ، منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند : پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسم عدالت را رعايت نكرد ، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نشسته بودند ، به خاطر افرادى كه بعداً وارد مجلس شدند ، از جا بلند كرد ، در اينجا آيه فوق نازل شد (و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد) . (1)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقات فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ

اللّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد (و سخنان درگوشى بگوئيد) ، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد ; اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است . و اگر توانائى نداشته باشيد ، خداوند غفور و رحيم است !

آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟ ! اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت ، نماز را بر پا داريد و زكات را اداكنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نمائيد و (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است !

پي نوشتها

1 . «تفسير روح المعانى» ، ج 28 ، ص25 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «درّ المنثور» ، ج 6 ، ص184 ; «قرطبى» ، ج 17 ، ص296 ; (مفسران ديگر مانند «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» نيز در ذيل آيه مورد بحث همين مطلب را مختصر تفاوتى نقل كرده اند) .

شأن نزول : صدقه ، قبل از نجوا

مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» و جمعى ديگر از مفسران معروف ، در شأن نزول اين آيات ، چنين نقل كرده اند : جمعى از اغنياء ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى آمدند و با او نجوا مى كردند (اين كار ، علاوه بر اين كه وقت گرانبهاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را مى گرفت ، مايه نگرانى مستضعفين و موجب امتيازى براى اغنياء بود) در اينجا خداوند نخستين آيات فوق را نازل كرد و به آنها دستور داد : قبل از نجوا كردن

با پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، صدقه اى به مستمندان بپردازند ، اغنياء وقتى چنين ديدند ، از نجوا خوددارى كردند ، آيه دوم نازل شد (و آنها را ملامت كرد و حكم آيه اوّل را نسخ نمود) و اجازه نجوا به همگان داد (ولى نجوا در مورد كار خير و اطاعت پروردگار) . (1)

بعضى از مفسران نيزتصريح كرده اند : هدف گروهى ازنجواكنندگان اين بود كه ازاين راه ، برترى برديگران كسب كنند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم روى بزرگوارى خاص خود ، درعين اين كه ناراحت بود ، از آنها ممانعت نمى كرد تا اين كه قرآن آنها را از اين كار نهى نمود . (2)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «اسباب نزول الآيات» واحدى نيشابورى ، ص276 ; «درّ المنثور» ، ج 6 ، ص185 و بسيارى از تفاسير ديگر ذيل آيات مورد بحث .

2 . «روح المعانى» ، ج 28 ، ص27 .

فصل دوازدهم : سورههاى حشر _ ممتحنه - صفّ _ جمعه _ منافقون _ تغابن _ تحريم _ حاقّه _ معارج

آيات و ترجمه

سوره حشر

سَبَّحَ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لاَِوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الاَْبْصارِ

وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ عَذابُ النّارِ

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَة أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ

لِيُخْزِيَ الْفاسِقِينَ

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است ، براى خدا تسبيح مى گويند ; و او عزيز و حكيم است !

او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) ازخانه هايشان بيرون راند . گمان نمى كرديد آنان خارج شوند ، و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود ; اما خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دل هايشان ترس و وحشت افكند ، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران مى كردند ; پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم !

و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرّر داشته بود ، آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد ; و براى آنان در آخرت نيز عذاب آتش است !

اين به خاطر آن است كه آنها با خدا و رسولش دشمنى كردند ; و هر كس با خدا دشمنى كند (بايد بداند كه) خدا مجازات شديدى دارد !

هر درخت با ارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد ، همه به فرمان خدا بود ; و براى اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند !

سوره ممتحنه

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغاءَمَرْضاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما

أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ

إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ

لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد ! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى كنيد ، در حالى كه آنها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند ; اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد ; (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد . ) شما مخفيانه باآنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكارمى سازيد از همه داناترم . و هر كس از شما چنين كارى كند ، از راه راست گمراه شده است .

اگر آنها بر شما مسلط شوند ، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى گشايند ، و دوست دارند شما به كفر باز گرديد !

هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت ; ميان شما جدائى مى افكند ; و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست .

سوره صفّ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ

كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ

إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ

بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! چرا سخنى مى گوئيد كه عمل نمى كنيد؟ !

نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوئيد كه عمل نمى كنيد !

خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گوئى بنائى آهنين اند !

سوره جمعه

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الاَْرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقِينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود ، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگرمى دانستيد !

و هنگامى كه نماز پايان گرفت (شما آزاديد) در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد ، و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد !

هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند ; بگو : «آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است ، و خداوند بهترين روزى دهندگان است» !

سوره منافقون

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ

سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ

لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ

هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَفْقَهُونَ

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لايَعْلَمُونَ

هنگامى كه به آنان گفته شود : «بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند» ! سرهاى خود را (از روى كبر و غرور) تكان مى دهند ; و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند !

براى آنها تفاوت نمى كند ، خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى ، هرگز خداوند آنان را نمى بخشد ; زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند !

آنها كسانى هستند كه مى گويند : «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند» (غافل از اين كه ) خزائن آسمان ها و زمين از آن خداست ، ولى منافقان نمى فهمند !

آنها مى گويند : «اگر به مدينه بازگرديم ، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند» ! در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ; ولى منافقان نمى دانند !

سوره تغابن

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند ، از آنها بر حذر باشيد ; و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد ، (خدا شما

را مى بخشد) ; چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است !

سوره تحريم

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْض فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ

إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ

عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِمات مُؤْمِنات قانِتات تائِبات عابِدات سائِحات ثَيِّبات وَ أَبْكاراً

اى پيامبر ! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى؟ ! و خداوند آمرزنده و رحيم است .

خداوند راه گشودن سوگندهايتان را روشن ساخته ; و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است .

(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت ، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت ، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود ; هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد ، گفت : «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت»؟ ! فرمود : «خداوند عالِم و آگاه مرا باخبر ساخت» !

اگر از كار خود توبه كنيد

(به نفع شماست زيرا) دل هايتان از حق منحرف گشته ; و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد ، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح ، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند .

اميد است اگر او شما را طلاق دهد ، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد ، همسرانى مسلمان ، مؤمن ، متواضع ، توبه كار ، عابد ، هجرت كننده ، زنانى غيرباكره و باكره !

سوره حاقّه

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِر قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ

وَ لا بِقَوْلِ كاهِن قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ

و گفته شاعرى نيست ، اما كمتر ايمان مى آوريد !

و نه گفته كاهنى ، هر چند كمتر متذكّر مى شويد !

سوره معارج

سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع

لِّلْكفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ

مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ

تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد !

اين عذاب كافران است ، و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند .

از سوى خداوند صاحب فضائل و مواهب !

شأن نزول : عبرت ها

مفسران و محدثان و ارباب تواريخ ، در مورد اين آيات ، شأن نزول مفصلى ذكر كرده اند كه فشرده آن چنين است :

در سرزمين «مدينه» سه گروه از يهود زندگى مى كردند : «بنى نضير» ، «بنى قريظه» و «بنى قينقاع» و گفته مى شود كه : آنها اصلاً اهل «حجاز» نبودند ولى ، چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند كه پيامبرى از سرزمين «مدينه» ظهور مى كند ، به اين سرزمين كوچ كردند ، و در انتظار اين ظهور بزرگ ،

بودند .

هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به «مدينه» هجرت فرمود با آنها پيمان عدم تعرض بست ، ولى آنها هر زمان فرصتى يافتند از نقض اين پيمان ، فروگذار نكردند .

از جمله اين كه : بعد از جنگ «احد» (غزوه احد در سال سوم هجرت واقع شد ) «كعب بن اشرف» ، با چهل سوار از يهود ، به «مكّه» آمدند و يكسر به سراغ قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى متحداً بر ضد محمد(صلى الله عليه وآله)پيكار كنند ، سپس «ابو سفيان» با چهل نفر از مكيان ، و «كعب بن اشرف» يهودى با چهل نفر از يهود وارد «مسجد الحرام» شدند ، و در كنار خانه «كعبه» پيمانها را محكم ساختند ، اين خبر از طريق وحى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)رسيد .

ديگر اين كه ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش به سوى قبيله «بنى نضير» كه در نزديكى «مدينه» زندگى مى كردند آمد ، و مى خواست از آنها كمك يا وامى بگيرد براى پرداختن ديه دو مقتول از طايفه «بنى عامر» كه به دست «عمرو بن اميه» (يكى از مسلمانان) كشته شده بودند ، (و شايد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش مى خواستند در زير اين پوشش ، وضع «بنى نضير» را از نزديك بررسى كنند ، مبادا مسلمانان غافلگير شوند) .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بيرون قلعه يهود بود ، و با «كعب بن اشرف» در اين زمينه صحبت مى كرد ، در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى

پاشيده شد ، و با يكديگر گفتند :

شما اين مرد را در چنين شرايط مناسبى گير نمى آوريد ، الآن كه در كنار ديوار شما نشسته است ، يك نفر پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست او راحت كند ! يكى از يهود به نام «عمرو بن جحاش» اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت ، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از طريق وحى آگاه شد ، برخاست و به «مدينه» آمد ، بى آن كه با ياران خود سخنى بگويد ، آنها تصور مى كردند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) باز بر مى گردد ، اما بعداً آگاه شدند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» است ، آنها نيز به «مدينه» بازگشتند ، و اينجا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مسلم شد ، و دستور آماده باش را براى جنگ ، به مسلمانان داد .

در بعضى از روايات نيز آمده : يكى از شعراى «بنى نضير» به هجو و بدگوئى پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرداخت و اين خود دليل ديگرى بر پيمان شكنى آنها بود .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى اين كه ضربه كارى قبلاً به آنها بزند ، به «محمّد بن مسلمه» كه با «كعب بن اشرف» ، بزرگ يهود ، آشنائى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى اين كار را كرد .

كشته شدن «كعب بن اشرف» تزلزلى در يهود ايجاد كرد ، به دنبال آن رسول خدا(صلى الله عليه وآله)دستور داد :

مسلمانان براى جنگ با اين قوم پيمان شكن حركت كنند ، هنگامى كه آنها با خبر شدند به قلعه هاى مستحكم و دژهاى نيرومند خود پناه بردند ، و درها را محكم بستند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد : بعضى درختان نخل را كه نزديك قلعه ها بود ، بكنند يا بسوزانند .

_ اين كار ، شايد به اين منظور صورت گرفت كه يهوديان را كه علاقه شديدى به اموال خود داشتند از قلعه بيرون كشد و پيكار ، رو در رو انجام گيرد ، اين احتمال نيز داده شده كه : اين نخلها مزاحم مانور سريع ارتش اسلام در اطراف قلعه ها بود ، و مى بايست بريده شود _ به هر حال ، اين كار فرياد يهود را بلند كرد ، گفتند : اى محمّد ! تو پيوسته از اين گونه كارها نهى مى كردى ، پس اين چه برنامه اى است؟ آيه پنجم اين سوره (از آيات فوق) نازل شد و به آنها پاسخ گفت كه : اين يك دستور خاص الهى بود . محاصره چند روز طول كشيد ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى پرهيز از خون ريزى به آنها پيشنهاد كرد سرزمين «مدينه» را ترك گويند و از آنجا خارج شوند ، آنها نيز پذيرفتند ، مقدارى از اموال خود را برداشته و بقيه را رها كردند ، جمعى به سوى «اذرعات شام» و تعداد كمى به سوى «خيبر» و گروهى به «حيره» رفتند ، و باقيمانده اموال و اراضى و باغات و خانه هاى آنها ، به دست مسلمانان افتاد . هر چند تا آنجا

كه مى توانستند ، خانه هاى خود را به هنگام كوچ كردن تخريب كردند .

و اين ماجرا بعد از غزوه «احد» به فاصله شش ماه ، و به عقيده بعضى بعد از غزوه «بدر» به فاصله شش ماه اتفاق افتاد . (1)

وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَ لارِكاب وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ

ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَىْ لايَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاَْغْنِياءِ مِنْكُمْ وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

و آنچه را خدا از آنان (= از يهود) به رسولش بازگردانده (و بخشيده) چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد ، ) نه اسبى تاختيد و نه شترى ; ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد ; و خدا بر هر چيز تواناست !

آنچه را خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش باز گرداند از آن خدا و رسول وخويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است ، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد . آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (واجرا كنيد) ، و از آنچه نهى كرده خوددارى نمائيد ; و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «تفسير على بن ابراهيم قمى»

، ج 2 ، ص358 ; «قرطبى» و «نور الثقلين» ذيل آيات مورد بحث (با اقتباس و تلخيص) .

شأن نزول : انفال ، ملك حكومت اسلامى

از آنجا كه اين آيات ، تكميلى است بر آيات گذشته كه داستان شكست يهود «بنى نضير» را بازگو مى كرد ، شأن نزول آن نيز ادامه همان شأن نزول است .

توضيح اين كه ، بعد از بيرون رفتن يهود «بنى نضير» از «مدينه» ، باغ ها و زمين هاى كشاورزى و خانه ها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند ، جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند ، عرض كردند : برگزيده هاى اين غنيمت ، و يك چهارم آن را برگير ، و بقيه را به ما واگذار ، تا در ميان خود تقسيم كنيم ! آيات فوق نازل شد و با صراحت گفت : چون براى اين غنائم ، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول اللّه (رئيس حكومت اسلامى) دارد (و او هر گونه صلاح بداند تقسيم مى كند و چنان كه بعداً خواهيم ديد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين اموال را در ميان مهاجرين كه دست هاى آنها در سرزمين «مدينه» از مال دنيا تهى بود ، و تعداد كمى از انصار ، تقسيم كرد) . (1)

وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الاِْيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لايَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

و براى كسانى كه در

سرا (= سرزمين مدينه) و در سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند ، و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدم مى دارند هر چندخودشان بسيار نيازمند باشند ; كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش بازداشته شده اند رستگارانند !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص161 ; «قرطبى» ، ج 18 ، ص10 .

شأن نزول : محبّت خالص

مفسران در شأن نزول اين آيه ، داستان هاى متعددى نقل كرده اند ، «ابن عباس» مى گويد : پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روز پيروزى بر يهود «بنى نضير» به انصار فرمود : «اگر مايل هستيد اموال و خانه هايتان را با مهاجران تقسيم كنيد ، و در اين غنائم با آنها شريك شويد ، و اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان از آن شما باشد و از اين غنائم چيزى به شما داده نشود»؟ !

انصار گفتند : هم اموال و خانه هايمان را با آنها تقسيم مى كنيم ، و هم چشم داشتى به غنائم نداريم ، و مهاجران را بر خود مقدم مى شمريم ، آيه فوق نازل شد و اين روحيه عالى آنها را ستود . (1)

در حديث ديگرى مى خوانيم : كسى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد عرض كرد : گرسنه ام ، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد از منزل غذائى براى او بياورند ، ولى در منزل حضرت غذا نبود ،

فرمود : چه كسى امشب اين مرد را ميهمان مى كند؟ مردى از انصار ، اعلام آمادگى كرد ، و او را به منزل خويش برد ، اما جز مقدار كمى غذا براى كودكان خود چيزى نداشت ، سفارش كرد ، غذا را براى ميهمان بياوريد ، و چراغ را خاموش كرد و به همسرش گفت : كودكان را هر گونه ممكن است چاره كن تا خواب روند ، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آن كه چيزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تكان مى دادند ، ميهمان گمان كرد آنها نيز همراه او غذا مى خورند ، و به مقدار كافى خورد و سير شد ، و آنها شب گرسنه خوابيدند ، صبح خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمدند پيامبر(صلى الله عليه وآله) نگاهى به آنها كرد و تبسمى فرمود (و بى آن كه آنها سخنى بگويند) آيه فوق را تلاوت كرد و ايثار آنها را ستود .

در رواياتى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده مى خوانيم : ميزبان على(عليه السلام) و كودكان فرزندان او ، و كسى كه كودكان را گرسنه خواباند بانوى اسلام فاطمه زهرا(عليها السلام) بود . (2)

بايد توجه داشت داستان اوّل ممكن است شأن نزول آيه باشد ، ولى دومى نوعى تطبيق پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه در مورد اين ميهمانى ايثارگرانه ، آيه را تلاوت فرمود ، بنابراين نزول آيات در مورد انصار منافاتى با ميزبان بودن على(عليه السلام) ندارد .

بعضى نيز نوشته اند : اين آيه ، در مورد جنگجويان «احد» نازل شده كه هفت نفر از

آنها سخت تشنه و مجروح بودند ، كسى آبى به مقدار نوشيدن يك نفر آورد و سراغ هر يك رفت به ديگرى حواله داد ، و او را بر خود مقدم شمرد ، و سرانجام همگى تشنه ، جان سپردند و خداوند اين ايثارگرى آنها را ستود . (3)

ولى روشن است ، اين آيه در داستان «بنى نضير» نازل شده ، اما به خاطر عموميت مفهوم آن قابل تطبيق بر موارد مشابه است .

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لاِِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لانُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْوَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ

لَئِنْ أُخْرِجُوا لايَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لايَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الاَْدْبارَ ثُمَّ لايُنْصَرُونَ

لاََنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِى صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَفْقَهُونَ

لايُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاّ فِى قُرىً مُحَصَّنَة أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُر بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ

شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْقِلُونَ

آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند : «هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند ، ما هم با شما خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد ; و اگر با شما پيكار شود ، ياريتان خواهيم نمود»؟ ! و خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند !

اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند ، و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد ، و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند ; سپس كسى آنان را يارى نمى كند !

وحشت

از شما در دل هاى آنها بيش از ترس از خداست ; اين به خاطر آن است كه آنها گروهى نادانند !

آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها . پيكارشان در ميان خودشان شديد است ، (اما در برابر شما ضعيف ! ) آنها را متّحد مى پندارى ، در حالى كه دل هايشان پراكنده است ; اين به خاطر آن است كه آنهاقومى هستند كه تعقل نمى كنند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص162 ; «تفسير ثعالبى» ، ج 5 ، ص410 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث ; «نور الثقلين» ، ج 5 ، ص285 .

3 . «مجمع البيان» ، ذيل آيه مورد بحث .

شأن نزول : به عهد و پيمان منافقان اعتماد نكنيد

بعضى از مفسران ، شأن نزولى براى آيات فوق نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است :

جمعى از منافقان «مدينه» ، مانند «عبداللّه بن اُبَىّ» و يارانش ، مخفيانه كسى را به سراغ يهود «بنى نضير» فرستاده گفتند : شما محكم در جاى خود بايستيد ، از خانه هاى خود بيرون نرويد ، و دژهاى خود را محكم سازيد ، ما دو هزار نفر ياور از قوم خود و ديگران داريم و تا آخرين نفس ، با شما هستيم ، طايفه «بنى قريظه» و ساير هم پيمان هاى شما از قبيله «غطفان» نيز با شما همراهى مى كنند .

همين امر سبب شد كه ، يهود «بنى نضير» بر مخالفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تشويق

شوند ، اما در اين هنگام يكى از بزرگان «بنى نضير» به نام «سلام» به «حُيَىّ بن اخطب» كه سرپرست برنامه هاى «بنى نضير» بود گفت : اعتنائى به حرف «عبداللّه بن ابى» نكن ، او مى خواهد تو را تشويق به جنگ محمّد(صلى الله عليه وآله) كند ، خودش در خانه بنشيند ، و شما را تسليم حوادث نمايد «حيى» گفت : ما جز دشمنى محمّد(صلى الله عليه وآله) و پيكار با او ، چيزى را نمى شناسيم ، «سلام» در پاسخ او گفت : به خدا سوگند من مى بينم ، سرانجام ما را از اين سرزمين بيرون مى كنند ، و اموال و شرف ما بر باد مى رود ، كودكان ما اسير ، و جنگجويان ما كشته مى شوند . (1) آيات فوق ، سرانجام اين ماجرا را بازگو مى كند .

بعضى معتقدند : اين آيات قبل از ماجراى يهود «بنى نضير» نازل شده و حكايت از حوادث آينده اين ماجرا مى كند ، و به همين دليل ، آن را از خبرهاى غيبى قرآن مى شمرند .

لحن آيات ، كه به صورت فعل مضارع ذكر شده ، گرچه اين نظر را تأييد مى كند ولى پيوند اين آيات با آيات پيشين ، كه بعد از ماجراى شكست «بنى نضير» و تبعيد آنها نازل گرديده ، نشان مى دهد كه اين آيات نيز بعد از اين ماجرا نازل شده ، و تعبير به فعل مضارع به عنوان حكايت حال است (دقت كنيد) .

پي نوشتها

1 . «روح البيان» ، ج 9 ، ص439 _ همين معنى با تفاوت هائى

در «تفسير درّ المنثور» ، ج 6 ، ص199 آمده است .

شأن نزول : ماجراى نامه حاطب بن ابى بلتعه

غالب مفسران تصريح كرده اند : اين آيات ، (يا آيه اوّل) درباره «حاطب ابن ابى بلتعه» ، نازل شده است (البته با تفاوت هاى مختصرى) ، و ما ذيلاً آنچه را مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده است ، ذكر مى كنيم :

جريان چنين بوده : زنى به نام «ساره» كه وابسته به يكى از قبائل «مكّه» بود ، از «مكّه» به «مدينه» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود :

آيا مسلمان شده اى و به اينجا آمده اى؟ عرض كرد : نه ، فرمود : به عنوان مهاجرت آمده اى؟

گفت : نه .

فرمود : پس چرا آمدى؟

عرض كرد : شما اصل و عشيره ما بوديد ، سرپرستان من همه رفتند ، و من شديداً محتاج شدم ، نزد شما آمده ام تا عطائى به من كنيد و لباس و مركبى ببخشيد .

فرمود : پس ، جوانان «مكّه» چه شدند؟ (اشاره به اين كه : آن زن خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كرد) .

گفت : بعد از واقعه «بدر» ، هيچ كس از من تقاضاى خوانندگى نكرد ، (و اين نشان مى دهد ، ضربه جنگ «بدر» تا چه حدّ بر مشركان «مكّه» سنگين بود) .

حضرت(صلى الله عليه وآله) به فرزندان «عبد المطلب» ، دستور داد : لباس ، مركب و خرج راهى به او دادند ، و اين در حالى بود كه ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) آماده فتح «مكّه» مى شد

.

در اين موقع «حاطب بن ابى بلتعه» (يكى از مسلمانان معروف ، كه در جنگ «بدر» و «بيعت رضوان» شركت كرده بود) نزد «ساره» آمد ، نامه اى نوشت و گفت : آن را به اهل «مكّه» بده ، و ده دينار و به قولى ده درهم نيز به او داد ، و پارچه بردى نيز به او بخشيد .

«حاطب» در نامه به اهل «مكّه» چنين نوشته بود : رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قصد دارد به سوى شما آيد ، آماده دفاع از خويش باشيد !

«ساره» ، نامه را برداشت و از «مدينه» به سوى «مكّه» حركت كرد .

«جبرئيل» اين ماجرا را به اطلاع پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسانيد ، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ، على(عليه السلام) ، «عمار» ، «عمر» ، «زبير» ، «طلحه» ، «مقداد» و «ابو مرثد» را دستور داد كه : سوار بر مركب شوند و به سوى «مكّه» حركت كنند و فرمود : در يكى از منزلگاه هاى وسط راه به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از «حاطب» به مشركين «مكّه» است ، نامه را از او بگيريد .

آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده بود ، به او رسيدند ، او سوگند ياد كرد كه : هيچ نامه اى نزد او نيست ، اثاث سفر او را تفتيش كردند و چيزى نيافتند ، همگى تصميم بر بازگشت گرفتند .

ولى على (عليه السلام) فرمود : نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ما دروغ گفته ، و نه ما دروغ مى گوئيم ، شمشير

را كشيد و فرمود : نامه را بيرون بياور ، و الاّ به خدا سوگند گردنت را مى زنم ! «ساره» هنگامى كه مسأله را جدى يافت ، نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد ، آنها نامه را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آوردند .

حضرت(صلى الله عليه وآله) به سراغ «حاطب» فرستاد فرمود : اين نامه را مى شناسى؟ !

عرض كرد : بلى .

فرمود : چه چيز موجب شد ، به اين كار اقدام كنى؟ !

عرض كرد : اى رسول خدا ! به خدا سوگند از آن روز كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام ، و هرگز به تو خيانت ننموده ام ، و هيچ گاه دعوت مشركان را از آن زمان كه از آنها جدا شدم ، اجابت نكرده ام ، ولى مسأله اين است : تمام مهاجران ، كسانى در «مكّه» دارند كه از خانواده آنها در برابر مشركان حمايت مى كند ، اما من در ميان آنها غريبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند ، خواستم از اين طريق ، حقى به گردن آنها داشته باشم ، تا مزاحم خانواده من نشوند ، در حالى كه مى دانستم خداوند سرانجام ، آنها را گرفتار شكست مى كند ، و نامه من براى آنها سودى ندارد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) عذرش را پذيرفت ، ولى «عمر» برخاسته گفت : اى رسول خدا ! اجازه بده گردن اين منافق را بزنم !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : از جنگجويان «بدر» است ، و خداوند نظر لطف خاصى به

آنها دارد (اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و درس هاى مهمى در زمينه ترك هرگونه دوستى نسبت به مشركان و دشمنان خدا به مسلمانان داد) . (1)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِرات فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنات فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَسْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند ، آنها را آزمايش كنيد _ خداوند به ايمانشان آگاه تر است _ هرگاه آنان را مؤمن يافتيد ، آنها را به سوى كفار بازنگردانيد ; نه آنها براى كفار حلالند و نه كفار براى آنها حلال ; و آنچه را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آنان بپردازيد ; و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هرگاه مَهرشان را به آنان بدهيد . و زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد حق داريد مَهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد آن گونه كه آنها حق دارند مَهر (زنانشان را) مطالبه كنند ; اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند ، و خداوند دانا و حكيم است !

و اگر بعضى از

همسران شما به سوى كفار بازگردند و شما در جنگى بر آنان پيروز شديد و غنائمى گرفتيد ، به كسانى كه همسرانشان رفته اند ، همانند مَهرى راكه پرداخته اند بدهيد ; و از (مخالفت) خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ج 9 ، ص269 (با كمى تلخيص) اين شأن نزول را «بخارى» در صحيح خود (ج 6 ، ص 185 و 186) و «فخر رازى» در تفسير خود ، و همچنين در «تفسير روح المعانى» و «روح البيان» و «فى ظلال القرآن» و «قرطبى» و «مراغى» و غير اينها با تفاوت هائى نقل كرده اند .

شأن نزول : از مواد صلح نامه حديبيه

جمعى از مفسران ، در شأن نزول اين آيات چنين آورده اند : رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در «حديبيه» با مشركان «مكّه» پيمانى امضاء كرد كه ، يكى از مواد پيمان اين بود :

هر كس از اهل «مكّه» به مسلمانان بپيوندد او را بازگردانند ، اما اگر كسى از مسلمانان ، اسلام را رها كرده به «مكّه» بازگردد ، مى توانند او را برنگردانند .

در اين هنگام ، زنى به نام «سبيعه» اسلام را پذيرفت ، و در همان سرزمين «حديبيه» به مسلمانان پيوست ، همسرش خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده گفت : اى محمّد ! همسرم را به من بازگردان ; چرا كه اين يكى از مواد پيمان ما است ، و هنوز مركب آن خشك نشده ، آيه فوق نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند (ابن عباس مى گويد : امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند

، هجرت آنها به خاطر كينه با شوهر ، يا علاقه به سرزمين جديد ، و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر اسلام بوده است) .

آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است . در اينجا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هائى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود : طبق اين ماده قرارداد ، تنها مردان را باز مى گردانند ، نه زنان را . (1)

پي نوشتها

1 . شأن نزول فوق در بسيارى از كتب تفسير آمده ، و ما از «مجمع البيان» با كمى تلخيص و اقتباس آورديم ، «طبرسى» اين حديث را از «ابن عباس» نقل كرده است ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص337 ، و ج 101 ، ص14 ، باب 27 ، احكام المهاجرات .

شأن نزول : گفتار بدون عمل

مفسران براى آيه «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» ، شأن نزول هاى متعددى ذكر كرده اند كه ، تفاوت زيادى با هم ندارد ، از جمله اين كه :

1 _ جمعى از مؤمنان بودند كه مى گفتند : بعد از اين ، هر وقت با دشمن روبرو شويم ، پشت نخواهيم كرد ، و فرار نمى كنيم ، ولى به گفته خود وفا نكردند ، و در روز «احد» فرار نمودند ، تا آنجا كه پيشانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دندان مبارك او شكسته شد .

2 _ هنگامى كه خداوند ثواب شهداى «بدر» را بيان كرد ، جمعى از صحابه گفتند : حال كه چنين است ، ما در جنگ هاى آينده ،

تمام نيروى خود را به كار خواهيم گرفت ، ولى در «احد» فرار كردند ، آيه فوق نازل شد و آنها را سرزنش نمود .

3 _ جمعى از مؤمنان ، پيش از آنكه حكم جهاد نازل شود مى گفتند : اى كاش ! خداوند بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم ، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر داد : «افضل اعمال ، ايمان خالص و جهاد است» ، اما اين خبر آنها را خوش نيامد ، و تعلل ورزيدند ، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ج 9 ، ص278 _ ساير مفسران نيز اين شأن نزول ها را با تفاوت هائى ذكر كرده اند ; «بحار الانوار» ، ج 31 ، ص582 .

شأن نزول : داد و ستد هنگام اقامه نماز جمعه

در شأن نزول اين آيات ، يا خصوص آيه «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً» روايات مختلفى نقل شده كه ، همه آنها از اين معنى خبر مى دهد : در يكى از سال ها كه مردم «مدينه» گرفتار خشكسالى ، گرسنگى و افزايش نرخ اجناس شده بودند ، «دحيه» با كاروانى از «شام» فرا رسيد و با خود مواد غذائى آورده بود ، و اين در روز «جمعه» بود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول خطبه «نماز جمعه» .

طبق معمول ، براى اعلام ورود كاروان طبل زدند و حتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند ، مردم ، با سرعت خود را به بازار رساندند .

مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند ، خطبه را رها كرده و براى تأمين

نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند ، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند (آيه نازل شد و آنها را سخت مذمت كرد) پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود : اگر اين گروه اندك هم مى رفتند از آسمان سنگ بر آنها مى باريد . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث و غالب تفاسير ديگر ; «بحار الانوار» ، ج 86 ، ص 195 و 200 ، و ج 22 ، ص 59 و 73 .

شأن نزول : ماجراى عبداللّه بن ابى و تهديد مسلمانان

براى آيات فوق ، شأن نزول مفصلى در كتب تاريخ و حديث و تفسير آمده است ، كه خلاصه آن چنين است : بعد از غزوه «بنى المصطلق» (جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين «قديد» واقع شد) . و پيش از حركت به سمت مدينه دو نفر از مسلمانان ، يكى از طايفه «انصار» و ديگرى از «مهاجران» به هنگام بر گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند ، يكى قبيله «انصار» را به يارى خود طلبيد ، و ديگرى «مهاجران» را ، يك نفر از مهاجران به يارى دوستش آمد ، و «عبداللّه بن اُبَىّ» كه از سركرده هاى معروف منافقان بود ، به يارى مرد انصارى شتافت ، و مشاجره لفظى شديدى در ميان آن دو درگرفت .

«عبداللّه بن اُبَىّ» ، سخت خشمگين شد ، و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت : «ما اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كار ما شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد : سَمِّنْ كَلْبَكَ يَأْكُلْكَ ! : «سگت را

فربه كن تا تو را بخورد» ! وَ اللّهِ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاْ َذَلَّ : «به خدا سوگند اگر به «مدينه» بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون خواهند كرد» و منظورش از عزيزان ، خود و اتباعش بود ، و از ذليلان مهاجران .

سپس ، رو به اطرافيانش كرده گفت : اين نتيجه كارى است كه شما بر سر خودتان آورديد ، اين گروه را در شهر خود جاى داديد ، و اموالتان را با آنها قسمت كرديد ، هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مرد مهاجرى كه طرف دعوى بود) نمى داديد ، بر گردن شما سوار نمى شدند ، از سرزمين شما مى رفتند ، و به قبائل خود ملحق مى شدند !

در اينجا «زيد بن ارقم» كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود ، رو به «عبداللّه بن ابى» كرده گفت : به خدا سوگند ! ذليل و قليل توئى ! و محمّد(صلى الله عليه وآله) در عزت الهى و محبت مسلمين است ، و به خدا قسم ! من بعد از اين تو را دوست نمى دارم .

«عبداللّه» صدا زد : خاموش باش ! تو بايد بازى كنى اى كودك ! «زيد بن ارقم» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و ماجرا را نقل كرد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسى را به سراغ «عبداللّه» فرستاد ، فرمود : اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟

«عبداللّه» گفت : به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده ، من چيزى نگفتم ! «زيد» گفت : دروغ

مى گويد .

جمعى از انصار كه حاضر بودند ، عرض كردند : اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)«عبداللّه» بزرگ ما است ، سخن كودكى از كودكان را بر ضد او نپذير ، پيامبر عذر آنها را پذيرفت ، در اينجا طائفه انصار «زيد بن ارقم» را ملامت كردند .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور حركت از آنجا را داد ، يكى از بزرگان «انصار» به نام «اسيد» خدمتش آمده عرض كرد : اى رسول خدا ! در ساعت نامناسبى حركت كردى ، فرمود : بله ، آيا نشنيدى رفيقتان «عبداللّه» چه گفت؟ او گفته است : هر گاه به «مدينه» بازگردد ، عزيزان ، ذليلان را خارج خواهند كرد .

«اسيد» عرض كرد : تو اى رسول خدا ! اگر اراده كنى او را بيرون خواهى راند ، واللّه تو عزيزى و او ذليل است ، سپس عرض كرد : يا رسول اللّه ! با او مدارا كنيد .

سخنان «عبداللّه بن اُبَىّ» به گوش فرزندش رسيد ، خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمده عرض كرد : شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد ، اگر چنين است به خود من دستور دهيد ، سرش را جدا كرده براى شما مى آورم ! زيرا مردم مى دانند كسى نسبت به پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست ، از اين مى ترسم ديگرى او را به قتل برساند ، و من نتوانم بعد از آن به قاتل پدرم نگاه كنم ، و خداى ناكرده او را به قتل برسانم و مؤمنى را كشته باشم و به دوزخ بروم ! .

پيغمبر(صلى الله

عليه وآله) فرمود مسأله كشتن پدرت مطرح نيست ، مادامى كه او با ما است با او مدارا و نيكى كن .

پس از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور داد : تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند ، فردا هنگامى كه آفتاب بر آمد ، دستور توقف داد ، لشكريان بسيار خسته شده بودند همين كه سر بر زمين گذاشتند به خواب عميقى فرو رفتند (و هدف پيغمبر اين بود كه مردم ماجراى ديروز و حرف «عبداللّه بن ابى» را فراموش كنند . . . ) .

سرانجام پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد «مدينه» شد ، «زيد بن ارقم» مى گويد : من از شدت اندوه و شرم ، در خانه ماندم و بيرون نيامدم ، در اين هنگام سوره «منافقين» نازل شد ، «زيد» را تصديق ، و «عبداللّه» را تكذيب كرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)گوش زيد را گرفت و فرمود :

اى جوان ! خداوند سخن تو را تصديق كرد ، همچنين آنچه را به گوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى ، خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد .

در اين هنگام ، «عبداللّه ابى» نزديك «مدينه» رسيده بود ، وقتى خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست .

گفت : واى بر تو ! چه مى كنى؟

پسرش گفت : به خدا سوگند جز به اجازه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نمى توانى وارد «مدينه» شوى و امروز مى فهمى عزيز و ذليل كيست؟ ! !

«عبداللّه» كسى را براى شكايت

از پسرش به خدمت رسول خدا فرستاد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)به پسرش پيغام داد : بگذار پدرت داخل شهر شود .

فرزندش گفت : حالا كه اجازه رسول خدا آمد مانعى ندارد .

«عبداللّه» وارد شهر شد ، اما چند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت ! (و شايد دق مرگ شد)

هنگامى كه اين آيات نازل شد ، و دروغ «عبداللّه» ظاهر گشت ، بعضى به او گفتند : آيات شديدى درباره تو نازل شده خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) برو تا براى تو استغفار كند ، «عبداللّه» سرش را تكان داد گفت : به من گفتيد : ايمان بياور ، آوردم ، گفتيد : زكات بده ، دادم ، چيزى باقى نمانده كه بگوئيد براى محمّد(صلى الله عليه وآله) سجده كن ! و در اينجا آيه «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا» نازل گرديد . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «كامل ابن اثير» ، ج 2 ، ص192 ; «سيره ابن هشام» ، ج 3 ، ص302 (با كمى تفاوت) ; «بحار الانوار» ، ج 20 ، ص281 به بعد .

شأن نزول : نحوه رفتار همسر ، با خانواده و فرزندان

در روايتى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم : در مورد اين آيه «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ . . . »فرمود : منظور اين است : وقتى بعضى از مردان مى خواستند هجرت كنند ، پسر و همسرش دامن او را گرفته مى گفتند : تو را به خدا سوگند هجرت نكن ; زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى سرپرست خواهيم شد ، لذا بعضى مى پذيرفتند و مى ماندند ،

آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه ها برحذر داشت .

اما ، بعضى ديگر اعتنا نمى كردند و مى رفتند ، ولى به خانواده خود مى گفتند : به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعداً در (دار الهجرة) «مدينه» نزد ما آئيد ، ما مطلقاً به شما اعتنا نخواهيم كرد ، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند ، گذشته را فراموش كنند و جمله «وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» ناظر به همين معنى است . (1)

پي نوشتها

1 . «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، مطابق نقل «نور الثقلين» ، ج 5 ، ص342 ، ح 20 _ همين معنى به صورت مختصرترى در «تفسير درّ المنثور» و تفاسير ديگر از «ابن عباس» نقل شده است ، ولى هيچ كدام به جامعيت روايت فوق نيست ; «بحار الانوار» ، ج 19 ، ص89 .

شأن نزول : توطئه همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)

در شأن نزول آيات فوق ، روايات زيادى در كتب تفسير ، حديث و تاريخ شيعه و اهل سنت نقل شده است ، كه ما از ميان آنها آنچه مشهورتر و مناسب تر به نظر مى رسد انتخاب كرده ايم و آن اين كه :

پيامبر(صلى الله عليه وآله) گاه كه نزد «زينب بنت جحش» (يكى از همسرانش) مى رفت «زينب» او را نگاه مى داشت و از عسلى كه تهيه كرده بود خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)مى آورد ، اين سخن به گوش «عايشه» رسيد ، بر او

گران آمد ، مى گويد : من با «حفصه» (يكى ديگر از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)) قرار گذاشتيم هر وقت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد يكى از ما آمد ، فوراً بگوئيم آيا صمغ «مغافير» خورده اى؟ ! («مغافير» صمغى بود كه يكى از درختان «حجاز» به نام «عرفط» (بر وزن هرمز) تراوش مى كرد و بوى نامناسبى داشت) و پيامبر(صلى الله عليه وآله) مقيّد بود كه هرگز بوى نامناسبى از دهان يا لباسش شنيده نشود ، بلكه به عكس ، اصرار داشت هميشه خوشبو و معطر باشد !

به اين ترتيب ، روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزد «حفصه» آمد ، او اين سخن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گفت ، حضرت فرمود : من «مغافير» نخورده ام ، بلكه عسلى نزد «زينب بنت جحش» نوشيدم ، و من سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم (نكند زنبور آن عسل ، روى گياه نامناسبى و احتمالاً «مغافير» نشسته باشد) ولى ، اين سخن را به كسى مگو (مبادا به گوش مردم برسد ، و بگويند : چرا پيامبر غذاى حلالى را بر خود تحريم كرده؟ و يا از كار پيامبر در اين مورد و يا مشابه آن تبعيت كنند ، و يا به گوش «زينب» برسد و دل شكسته شود) .

اما او سرانجام اين راز را افشا كرد ، و بعداً معلوم شد ، اصل اين قضيه توطئه اى بوده است ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخت ناراحت شد ، آيات فوق نازل گشت و ماجرا را چنان پايان داد كه ، ديگر اين گونه كارها در درون خانه

پيامبر(صلى الله عليه وآله)تكرار نشود . (1)

در بعضى از روايات نيز آمده است : پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از اين ماجرا يك ماه از همسران خود كناره گيرى كرد(1) و حتى شايعه تصميم آن حضرت(صلى الله عليه وآله) نسبت به طلاق آنها منتشر شد ، به طورى كه سخت به وحشت افتادند(2) و از كار خود پشيمان شدند .

پي نوشتها

1 . «تفسير قرطبى» و تفسيرهاى ديگر ، ذيل آيات مورد بحث .

2 . «تفسير فى ظلال القرآن» ، ج 8 ، ص163 .

شأن نزول : نه سخن شاعر است و نه كاهن !

بعضى در شأن نزول اين آيات ، نقل كرده اند : كسى كه نسبت شعر و شاعرى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داد ، «ابو جهل» بود ، و كسى كه نسبت كهانت مى داد ، «عقبه» يا «عتبه» بود ، و ديگران هم به دنبال آنها اين تهمت ها را تكرار مى كردند . (1)

درست است كه الفاظ قرآن هماهنگى و نظم زيبائى دارد كه گوش را نوازش ، و روح را آرامش مى بخشد ، اما اين نه ارتباطى با شعر شاعران دارد و نه با سجع كاهنان .

«شعر» معمولاً زائيده تخيلات ، و بيانگر احساسات برافروخته ، و هيجانات عاطفى است ، و به همين دليل ، فراز و نشيب و افت و خيز فراوان دارد ، در حالى كه قرآن در عين زيبائى و جذابى كاملاً مستدل و منطقى ، و محتوائى عقلانى دارد ، و اگر گهگاه پيشگوئى هائى از آينده كرده ، اين پيشگوئى ها اساس قرآن را تشكيل نمى دهد ، تازه بر خلاف خبرهاى كاهنان ، همه قرين واقعيت

بوده .

جمله هاى «قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ» و «قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ» توبيخ و سرزنش براى كسانى است كه اين وحى آسمانى را با نشانه هاى روشن مى بينند ، اما گاه شعرش مى خوانند ، و گاه كهانت ، و كمتر ايمان مى آورند .

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص199 ; «قرطبى» ، ج 18 ، ص274 .

شأن نزول : درخواست عذاب الهى

بسيارى از مفسران و ارباب حديث ، شأنِ نزولى براى اين آيات نقل كرده اند كه ، حاصل آن چنين است :

«هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را در روزِ «غدير خم» به خلافت منصوب فرمود و درباره او گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ : «هر كس من مولى و ولى او هستم ، على ، مولى و ولى او است» ، چيزى نگذشت كه اين مسأله در بلاد و شهرها منتشر شد . «نعمان بن حارث فهرى» خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، عرض كرد :

«تو به ما دستور دادى : شهادت به يگانگى خدا و اين كه تو فرستاده او هستى دهيم ، ما هم شهادت داديم ، آن گاه ، دستور به جهاد ، حج ، روزه ، نماز و زكات دادى ، ما همه اينها را نيز پذيرفتيم ، اما به اينها راضى نشدى تا اين كه اين جوان (اشاره به على(عليه السلام) است) را به جانشينى خود منصوب كردى ، و گفتى : «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» .

آيا اين سخنى است از ناحيه خودت ، يا از سوى خدا؟ !

پيامبر(صلى الله

عليه وآله) فرمود : «قسم به خدائى كه معبودى جز او نيست ، اين از ناحيه خدا است» .

«نعمان» روى بر گرداند ، در حالى كه مى گفت : اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ : «خداوندا ! اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو ، سنگى از آسمان بر ما بباران» ! .

اينجا بود كه : سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را كشت ، همين جا بود كه آيه «سَأَلَ سائلُ بِعَذَاب وَاقِع * لِّلْكفِرِينَ لَيْس لَهُ دَافِعٌ» نازل گشت» . آنچه گفتيم ، مضمونِ عبارتى است كه در «مجمع البيان» از «ابوالقاسم حَسَكانى» ، با سلسله سندش از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است . (1)

همين مضمون را بسيارى از مفسران «اهل سنت» ، و رواتِ حديث ، با مختصرى تفاوت نقل كرده اند .

مرحوم «علامه امينى» در «الغدير» ، آن را از سى نفر از علماى معروف اهل سنت نقل مى كند (با ذكر مدرك و نقل عين عبارت) از جمله :

«تفسير غريب القرآنِ» «حافظ ابو عبيد هروى» .

تفسير «شفاء الصدورِ» «ابوبكر نقاش موصلى» .

تفسير «الكشف و البيانِ» «ابو اسحاق ثعالبى» .

تفسير «ابوبكر يحيى القرطبى» .

«تذكره» «ابو اسحاق ثعلبى» .

كتاب «فرائد السمطينِ» «حموينى» .

كتاب «درر السمطينِ» «شيخ محمّد زرندى» .

تفسير «سراج المنيرِ» «شمس الدين شافعى» .

كتاب «سيره حلبى» .

كتاب «نور الابصارِ» «سيد مؤمن شبلنجى» .

و كتاب «شرح جامع الصغير سيوطى» از «شمس الدين الشافعى» .

و غير اينها . (2)

در بسيارى از اين كتب ،

تصريح شده كه آيات فوق ، در همين رابطه نازل شده است ، اما درباره اين كه اين شخص «حارث بن نعمان» بوده يا «جابر بن نذر» يا «نعمان بن حارث فهرى»؟ اختلاف است ، و مى دانيم : اين امر تأثيرى در اصل مطلب ندارد .

البته ، بعضى از مفسران يا محدثانى كه فضائل على(عليه السلام) را با ناخشنودى مى پذيرند ، ايرادهاى مختلفى بر اين شأن نزول گرفته اند ، كه در بحث تفسير به آن اشاره شده است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 8 ، ص6 ، ج 35 ، ص 320 ، 321 ، 323 و 324 ، و ج 37 ، ص 136 ، 162 ، 167 و . . . ; «نور الثقلين» ، ج 5 ، ص411 ; «قرطبى» ، ج 18 ، ص278 .

2 . «الغدير» ، ج 1 ، ص 239 تا 246 .

فصل سيزدهم : سورههاى جنّ _ مدثّر - انسان _ عبس _ مطفّفين _ فجر _ ليل

آيات و ترجمه

سوره جنّ

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً

َهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً

وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً

وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً

وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الاِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِباً

وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الاِْنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجال مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً

بگو : به من وحى شده است كه جمعى از جنّ به سخنانم گوش فرا داده اند ، سپس گفته اند : «ما قرآن عجيبى شنيده ايم» .

كه به

راه راست هدايت مى كند ، پس ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم !

و اين كه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما ، و همسر و فرزندى نگرفته است !

و اين كه سفيه ما (ابليس) درباره خداوند سخنان ناروا مى گفت !

و اين كه ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز بر خدا دروغ نمى بندند !

و اين كه مردانى از بشر به مردانى از جنّ پناه مى بردند ، و آنها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى شدند !

سوره مدّثر

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً

وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً

وَ بَنِينَ شُهُوداً

وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً

ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ

كَلاّ إِنَّهُ كانَ لاِياتِنا عَنِيداً

سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً

مرا با كسى كه او را خود به تنهائى آفريده ام واگذار !

همان كس كه براى او مال گسترده اى قرار دادم .

و فرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند .

و وسائل زندگى را برايش فراهم ساختم !

باز طمع دارد كه بيفزايم !

هرگز ! چرا كه او به آيات ما دشمنى مى ورزد !

و به زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّه زندگى بالا رود !

سوره انسان

إِنَّ الاَْبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْس كانَ مِزاجُها كافُوراً

عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً

وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً

إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً

إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً

قَمْطَرِيراً

فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً

به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است .

از چشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند ، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند !

آنها به نذر خود وفا مى كنند ، و از روزى كه شرّ و عذابش گسترده است مى ترسند .

و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند ، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند !

(و مى گويند : ) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم ، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم !

ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس و سخت است !

(به خاطر اين عقيده و عمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد و آنها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى و سرورند .

سوره عبس

عَبَسَ وَ تَوَلّى

أَنْ جاءَهُ الاَْعْمى

وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى

أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى

أَمّا مَنِ اسْتَغْنى

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى

وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى

وَ أَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى

وَ هُوَ يَخْشى

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى

چهره در هم كشيد و روى بر تافت .

از اين كه نابينائى به سراغ او آمد !

تو چه مى دانى شايد او تقوا پيشه كند .

يا متذكر گردد و اين تذكر به حال او مفيد باشد !

اما آن كس كه توانگر است .

به او روى مى آورى .

در حالى كه

اگر پاك نگردد چيزى بر تو نيست .

و ما كسى كه به سراغ تو مى آيد و كوشش مى كند .

و از خدا ترسان است .

تو از او غافل مى شوى !

سوره مطفّفين

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ

الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ

وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ

أَ لايَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ

لِيَوْم عَظِيم

يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ

واى بر كم فروشان !

آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند ، حق خود را به طور كامل مى گيرند .

اما هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند ، كم مى گذارند .

آيا آنها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند .

در روزى بزرگ؟ !

روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند .

سوره فجر

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ

ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً

فَادْخُلِي فِي عِبادِي

وَ ادْخُلِي جَنَّتِي

تو اى روح آرام يافته !

به سوى پروردگارت بازگرد در حالى هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است .

پس در سلك بندگانم در آى .

و در بهشتم وارد شو !

سوره ليل

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى

وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى

وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الاُْنْثى

إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّى

فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى

وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى

فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى

وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى

وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى

فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى

وَ ما يُغْنى عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى

قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند .

و به روز هنگامى كه تجلى كند .

و به آن كس كه جنس مذكر و مؤنث را آفريد .

كه سعى و تلاش شما مختلف است

:

اما آن كس كه انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد .

و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند .

ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم !

اما كسى كه بخل ورزد و بى نيازى طلبد .

و پاداش نيك را انكار كند .

به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم .

و در آن هنگام كه سقوط مى كند ، اموالش به حال او سودى نخواهد داشت !

شأن نزول : ايمان آوردن جنّيان

در تفسير آيات 29 تا 32 سوره «احقاف» شأن نزول هائى آمده بود كه با مطالب سوره مورد بحث (سوره جنّ) كاملاً هماهنگ است ، و نشان مى دهد : هر دو مربوط به يك حادثه است ، شأن نزول ها به طور فشرده چنين است :

1 _ پيامبر(صلى الله عليه وآله) از «مكّه» به سوى بازار «عكاظ» در «طائف» مى رفت ، تا مردم را در آن مركز اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند ، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت ، در باز گشت به محلى رسيد كه آن را وادى «جنّ» مى گفتند ، شب در آنجا ماند و آيات قرآن را تلاوت مى فرمود ، گروهى از جنّ شنيدند و ايمان آوردند ، و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند . (1)

2 _ «ابن عباس» مى گويد : «پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول نماز صبح بود ، و در آن تلاوت قرآن مى كرد ، گروهى از جنّ كه در صدد تحقيق از علت قطع اخبار آسمان ها از خود بودند ، صداى تلاوت قرآن محمّد(صلى الله عليه وآله) را

شنيده ، گفتند : علت قطع اخبار آسمان از ما ، همين است ، به سوى قوم خود باز گشتند و آنها را به سوى اسلام دعوت كردند» . (2)

3 _ بعد از وفات «ابو طالب» ، كار بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سخت شد ، به سوى «طائف» عزيمت فرمود : تا يارانى پيدا كند ، اشراف «طائف» شديداً او را تكذيب كردند ، و آن قدر از پشت سر سنگ به او زدند كه خون از پاهاى مباركش جارى شد ، خسته و ناراحت به كنار باغى آمد ، و سرانجام غلام صاحبان آن باغ ، كه نامش «عداس» بود ، به حضرت ايمان آورد .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى «مكّه» باز مى گشت ، شبانه به نزديكى نخلى رسيد ، مشغول نماز شد ، و در اينجا بود كه گروهى از «جنّ» از اهل «نصيبين» يا «يمن» از آنجا مى گذشتند ، صداى تلاوت قرآن حضرت را در نماز صبح شنيدند و ايمان آوردند . (3)

نظير همين شأن نزول ها را جمعى از مفسران در آغاز سوره «جنّ» نيز آورده اند .

ولى ، شأن نزول ديگرى در اينجا آمده كه با آنها متفاوت است و آن اين كه : از «عبداللّه بن مسعود» پرسيدند : آيا كسى از شما ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، در حوادث شب جنّ خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود؟

گفت : احدى از ما نبود ، ما شبى در «مكّه» پيامبر (صلى الله عليه وآله) را نيافتيم ، هر چه جستجو كرديم اثرى از او نديديم ، از اين ترسيديم كه پيامبر(صلى الله

عليه وآله) را كشته باشند ، به جستجوى حضرت در دره هاى «مكّه» رفتيم ، ناگهان ديديم از سوى كوه «حرا» مى آيد .

عرض كرديم : كجا بودى اى رسول خدا؟ ما سخت نگران شديم ، و ديشب بدترين شب زندگى ما بود ، فرمود : دعوت كننده اى از سوى «جنّ» به سراغ من آمد ، رفتم قرآن براى آنها بخوانم . (4)

پي نوشتها

1 . «تفسير على بن ابراهيم قمى» ، طبق نقل «نور الثقلين» ، ج 5 ، ص19 (با تلخيص) .

2 . «صحيح بخارى» و «مسلم» و «مسند احمد» مطابق نقل «فى ظلال القرآن» ، ج 7 ، ص429 (با تلخيص) .

3 . «مجمع البيان» ، ج 9 ، ص92 و «سيره ابن هشام» ، ج 2 ، ص 62 و 63 (با تلخيص) .

4 . «مجمع البيان» ، ج 10 ، ص368 .

شأن نزول : خدا وليد را بكشد !

براى اين آيات دو شأن نزول ذكر شده است :

1 _ قريش در «دار الندوة» (مركزى در نزديكى مسجد الحرام كه براى مشورت در مسائل مهم ، در آن جمع مى شدند) اجتماع كردند ، «وليد» (مرد معروف و سرشناس مكّه كه مشركان ، به عقل و درايت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت مى پرداختند) رو به آنها كرده گفت : شما مردمى هستيد داراى نسب والا ، و عقل و خرد ، و عرب از هر سو به سراغ شما مى آيند (براى زيارت خانه كعبه و غير آن) درباره ادعاى پيامبرى محمّد(صلى الله عليه وآله) از شما مى پرسند و پاسخ هاى مختلفى از

شما مى شنوند حرف خود را يكى كنيد .

پس از آن رو به آنها كرده گفت : شما درباره اين مرد (اشاره به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) چه مى گوئيد؟

گفتند : مى گوئيم «شاعر» است !

وليد چهره درهم كشيده ، گفت : ما شعر بسيار شنيده ايم ، اما سخن او شباهتى به شعر ندارد .

گفتند : مى گوئيم «كاهن» است .

گفت : هنگامى كه نزد او مى رويد سخنانى را كه كاهنان (به شكل اخبار غيبى) مى گويند در او نمى يابيد .

گفتند : مى گوئيم «ديوانه» است .

گفت : وقتى به سراغ او مى رويد هيچ اثرى از جنون در او نخواهيد يافت .

گفتند : مى گوئيم «ساحر» است .

گفت : ساحر ، به چه معنى؟

گفتند : كسى كه ميان دشمنان و ميان دوستان ايجاد دشمنى مى كند .

گفت : بلى او «ساحر» است و چنين مى كند ! (زيرا بعضى از آنها مسلمان مى شوند و راه خود را از ديگران جدا مى سازند) .

سپس از «دار الندوه» خارج شدند ، در حالى كه هر كدام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ملاقات مى كرد ، مى گفت : اى ساحر ! اى ساحر !

اين مطلب بر پيامبر گران آمد ، خداوند آيات آغاز اين سوره و آيات فوق را (تا آيه 25) نازل فرمود (و پيامبرش را دلدارى داد) .

2 _ بعضى نيز گفته اند : هنگامى كه آيات سوره «الم سجده» (سوره غافر) نازل شد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مسجد الحرام (به نماز) ايستاده

بود ، «وليد بن مغيره» نزديك حضرت بود و تلاوت او را مى شنيد ، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) متوجه اين معنى شد ، تلاوت اين آيات را تكرار كرد .

«وليد» به مجلس قومش _ طائفه بنى مخزوم _ آمده ، گفت : به خدا سوگند هم اكنون از محمّد(صلى الله عليه وآله) كلامى شنيدم كه نه شبيه سخن انسان هاست ، و نه سخن جنّ ، وَ اِنَّ لَهُ لَحَلاوَةً وَ اِنَّ عَلَيْهِ لَطَلاوَةً وَ اِنَّ أَعْلاهُ لَمُثْمِرٌ ، وَ اِنَّ أَسْفَلَهُ لَمُغْدِقٌ ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلُو وَ ما يُعْلى ! :

«گفتار او شيرينى خاصى دارد ، و زيبائى و طراوت مخصوصى ، شاخه هايش پرميوه ، و ريشه هايش قوى و نيرومند ، سخنى است كه از هر سخن ديگر برتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى نمى يابد» ! .

اين را گفت و به منزلش بازگشت ، قريش به يكديگر گفتند : به خدا سوگند او دلباخته آئين محمّد(صلى الله عليه وآله) شده ، و از آئين ما بيرون رفته ، و تمام قريش را منحرف خواهد كرد ، زيرا به وليد «ريحانه قريش» (گل سرسبد قبيله قريش) مى گفتند .

«ابو جهل» گفت : من چاره اين كار را مى كنم ، حركت كرده ، آمد و با چهره اى غمگين كنار «وليد» نشست .

«وليد» گفت : فرزند برادر چرا غمگينى؟ !

گفت : قريش بر تو با اين سن و سال عيب مى نهند ، و گمان مى كنند تو سخن محمّد را زينت بخشيدى .

او برخاست و همراه ابو جهل

به مجلس قوم در آمد .

گفت : شما گمان مى كنيد محمّد ديوانه است؟ آيا هرگز آثار جنون بر او ديده ايد؟

گفتند : نه .

گفت : فكر مى كنيد او كاهن است؟ آيا هرگز آثار كهانت بر او ديده ايد؟

گفتند : نه .

گفت : تصور مى كنيد : او شاعر است؟ آيا هرگز ديده ايد لب به شعر بگشايد؟

گفتند : نه .

گفت : پس فكر مى كنيد او دروغگو است؟ آيا هرگز سابقه دروغى درباره او داريد؟

گفتند : نه ، او نزد ما هميشه به عنوان «صادق امين» قبل از ادعاى نبوتش شناخته شده .

در اينجا قريش به «وليد» گفتند : پس به عقيده تو درباره او چه بگوئيم؟

«وليد» فكر كرد و نگاهى نمود ، و چهره درهم كشيده ، گفت : او فقط مرد ساحرى است ، مگر نديده ايد ميان مرد و خانواده و فرزندان و دوستانش جدائى مى اندازد؟ (گروهى به او ايمان مى آوردند و از خانواده خود جدا مى شوند) .

بنابراين او ساحر است و آنچه مى گويد ، سحرى است جالب ! . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ج 10 ، ص386 _ اين شأن نزول را بسيارى از مفسران مانند «قرطبى» ، «مراغى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» و «الميزان» و غير آنها (با تفاوت هائى) نقل كرده اند .

شأن نزول : سندى بزرگ بر فضيلت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)

«ابن عباس» مى گويد : حسن و حسين(عليهما السلام) بيمار شدند پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جمعى از ياران به عيادتشان آمدند ، و به على(عليه السلام) گفتند : اى ابوالحسن ! خوب بود

نذرى براى شفاى فرزندان خود مى كردى ، على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و فضه كه خادمه آنها بود ، نذر كردند : اگر آنها شفا يابند سه روز روزه بگيرند (طبق بعضى از روايات حسن و حسين(عليهما السلام) نيز گفتند : ما هم نذر مى كنيم روزه بگيريم) .

چيزى نگذشت هر دو شفا يافتند ، در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على(عليه السلام) سه من جو قرض نمود ، فاطمه(عليها السلام) يك سوم آن را آرد كرد ، و نان پخت ، هنگام افطار ، سائلى بر در خانه آمده ، گفت : اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) : «سلام بر شما اى خاندان محمّد» ! مستمندى از مستمندان مسلمين هستم ، غذائى به من بدهيد ، خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند ، آنها همگى مسكين را بر خود مقدم داشتند ، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشيدند .

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار ، وقتى كه غذا را آماده كرده بودند (همان نان جوين) يتيمى بر در خانه آمد آن روز نيز ، ايثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار ديگر با آب افطار كردند و روز بعد را نيز روزه گرفتند) .

در سومين روز ، اسيرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد ، باز هر كدام سهم غذاى خود را به او دادند هنگامى كه صبح شد ، على(عليه السلام) دست حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) را گرفته بود و خدمت پيامبر(صلى الله عليه

وآله) آمدند ، هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را مشاهده كرد ، ديد از شدت گرسنگى مى لرزند ! فرمود ! اين حالى را كه در شما مى بينم براى من بسيار گران است ، سپس برخاست و با آنها حركت كرد ، هنگامى كه وارد خانه فاطمه(عليها السلام) شد ، ديد در محراب عبادت ايستاده ، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبيده ، و چشم هايش به گودى نشسته ، پيامبر(صلى الله عليه وآله)ناراحت شد .

در همين هنگام جبرئيل نازل گشت و گفت : اى محمّد ! اين سوره را بگير ، خداوند با چنين خاندانى به تو تهنيت مى گويد ، سپس سوره «هل أتى» را بر او خواند (بعضى گفته اند : از آيه «اِنَّ الأَبْرارَ» تا آيه «كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً» كه مجموعاً هيجده آيه است در اين موقع نازل گشت) .

آنچه را در بالا آورديم ، نص حديثى است كه با كمى اختصار ، در «الغدير» به عنوان «قدر مشترك» ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده ، آمده است ، و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت ، نام مى برد كه اين حديث را در كتاب هاى خود آورده اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن) .

به اين ترتيب ، روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است . (1)

و اما علماى شيعه ، همه اتفاق نظر دارند كه : اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره ، در ماجراى فوق نازل شده است ،

و همگى بدون استثناء ، در كتب تفسير يا حديث ، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على(عليه السلام)و فاطمه زهراء(عليها السلام) و فرزندانشان آورده اند .

حتى چنان كه در تفسير آغاز سوره آمده ، اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا ، و حتى در شعر معروف «امام شافعى» آمده است .

در اينجا بهانه جويانى كه هر وقت به فضائل على(عليه السلام) مى رسند ، حساسيت فوق العاده اى نشان مى دهند ، منتهاى دقت را در اشكال تراشى به عمل آورده و خرده گيرى هائى بر اين شأن نزول دارند از جمله :

1 _ اين سوره «مكّى» است در حالى كه داستان شأن نزول مربوط به بعد از تولد امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام)است كه قطعاً در «مدينه» واقع شده !

ولى چنان كه در آغاز اين سوره (در تفسير آيات) ، مشروحاً بيان شده ، دلائل روشنى در دست داريم كه نشان مى دهد : تمام سوره «هل أتى» و يا لااقل «هيجده آيه» در «مدينه» نازل شده است .

2 _ لفظ آيه عام است چگونه مى توان آن را تخصيص به افراد معينى داد .

ولى نا گفته پيدا است كه عام بودن مفهوم آيه ، منافاتى با نزول آن در مورد خاصى ندارد ، بسيارى از آيات قرآن مفهوم عام و گسترده اى دارد ، ولى شأن نزول كه مصداق اَتَمّ و اعلاى آن است مورد خاصى مى باشد ، و اين عجيب است كه عموميت مفهوم آيه اى را كسى دليل

بر نفى شأن نزول آن بگيرد .

3 _ بعضى ، شأن نزول هاى ديگرى نقل كرده اند كه با شأن نزول فوق سازگار نيست ، از جمله اين كه «سيوطى» در «درّ المنثور» نقل كرده كه مرد سياه پوستى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و از «تسبيح» و «تهليل» سؤال كرد .

عمر گفت : بس است ، زياد از رسول خدا سؤال كردى ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : عمر ! خاموش باش ، و در اين هنگام سوره «هل أتى» بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد ! (2)

در حديث ديگرى در همان كتاب آمده است كه مردى از «حبشه» خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد ، مى خواست از او سؤال كند ، پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : سؤال كن و فرا گير .

عرض كرد : اى رسول خدا ! گروه شما از نظر رنگ و صورت و نبوت بر ما برترى دارد ، اگر من به آنچه تو ايمان آورده اى ايمان بياورم ، و همانند آنچه عمل مى كنى ، عمل كنم ، من با تو در بهشت خواهم بود؟

فرمود : آرى ، سوگند به كسى كه جانم به دست او است سفيدى سياه پوستان در بهشت از هزار سال راه ديده مى شود ، پس از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله) ثواب هاى مهمى براى گفتن لا اله الا اللّه و سبحان اللّه و بحمده ، بيان فرمود ، در اين هنگام سوره «هل أتى» نازل شد ! (3)

ولى با توجه به اين كه اين روايات تقريباً هيچ گونه تناسبى با

مضمون آيات سوره «هل أتى» ندارد ، به نظر مى رسد براى پايمال كردن شأن نزول سابق ، از سوى عمّال «بنى اميه» يا مانند آنان جعل شده باشد .

4 _ بهانه ديگر كه ممكن است در اينجا مطرح شود اين است كه : چگونه انسان مى تواند ، سه روز گرسنه بماند و تنها با آب افطار كند؟ !

اما اين ايراد عجيبى است براى اين كه : خود ما افراد متعددى را ديده ايم كه براى بعضى از معالجات طبى سه روز كه سهل است امساك معروف «چهل روز» را انجام داده اند ، يعنى چهل روز تمام ، تنها آب نوشيده اند ! و مطلقاً غذائى نخورده اند ! و همين امر باعث درمان بسيارى از بيمارى هاى آنها شده ، حتى يكى از اطباى معروف غير مسلمان به نام «الكسى سوفورين» كتابى در زمينه آثار درمانى مهم چنين امساكى ، با ذكر برنامه دقيق آن نوشته است . (4)

حتى اگر تعجب نكنيد بعضى از همكاران در تفسير نمونه ، اين امساك را تا 22 روز عملاً انجام داده اند .

5 _ بعضى ديگر ، براى اين كه به سادگى از كنار اين فضيلت بگذرند ، از طريق ديگرى وارد شده اند ، مثلاً «آلوسى» مى گويد : اگر بگوئيم اين سوره درباره على(عليه السلام)و فاطمه(عليها السلام) نازل نشده ، چيزى از قدر آنها نمى كاهد ; زيرا داخل بودن آنها در عنوان «ابرار» مطلب آشكارى است كه هر كس مى داند ، سپس ، به بيان بعضى از فضائل آنها پرداخته ، مى گويد : انسان چه درباره اين

دو بزرگوار مى تواند بگويد : جز اين كه على(عليه السلام) مولاى مؤمنان و وصى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فاطمه(عليها السلام) پاره تن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و جزء وجود محمّدى(صلى الله عليه وآله) و حسنين(عليهما السلام)روح و ريحان ، و آقايان جوانان بهشتند ، اما مفهوم اين سخن ترك ديگران نيست ، بلكه هر كس غير اين راه را بپويد گمراه است . (5)

ولى ما مى گوئيم : اگر بنا شود فضيلتى را با اين شهرت ناديده بگيريم ، بقيه فضائل نيز تدريجاً به چنين سرنوشتى دچار مى شوند ، و روزى فرا خواهد رسيد كه بعضى ، اصل فضيلت على و بانوى اسلام و حسنين(عليهم السلام) را نيز انكار كنند !

قابل توجه اين كه : در بعضى از روايات از خود على(عليه السلام) نقل شده كه در موارد متعدد ، به نزول اين آيات در مورد خود و فرزندانش در مقابل مخالفان استدلال كرده است . (6)

اين نكته نيز قابل توجه است كه : «اسير» معمولاً در «مدينه» وجود داشت ، و در

«مكّه» به حكم آن كه هنوز غزوات اسلامى شروع نشده بود كمتر اسير ديده مى شد ، و اين گواه ديگرى بر مدنى بودن اين سوره است .

آخرين نكته اى را كه در اينجا لازم به ياد آورى مى دانيم اين است كه : به گفته جمعى از دانشمندان اسلامى از جمله «آلوسى» مفسر معروف اهل سنت ، بسيارى از نعمت هاى بهشتى در اين سوره بر شمرده شده است ولى از «حور العين» كه غالباً در قرآن مجيد در عداد نعمت هاى بهشتى آمده ،

مطلقاً سخنى مطرح نيست ، ممكن است اين امر به خاطر نزول اين سوره درباره فاطمه زهرا(عليها السلام) و همسر و فرزندانش باشد ، كه به احترام بانوى اسلام(عليها السلام)ذكرى از «حور» به ميان نيامده ! (7) گر چه بحث ما در زمينه اين شأن نزول طولانى شد ، ولى در برابر اشكال تراشى هاى بهانه جويان ، چاره اى جز اين نبود .

پي نوشتها

1 . «الغدير» ، ج 3 ، ص 107 تا 111 و در كتاب «احقاق الحق» در ج 3 ، ص 157 تا 171 ، حديث فوق از 36 نفر از دانشمندان و علماى اهل سنت با ذكر مأخذ نقل شده است .

2 . «درّ المنثور» ، ج 6 ، ص297 .

3 . همان مدرك .

4 . اين كتاب به نام كتاب «روزه روش نوين براى درمان بيمارى ها» به فارسى ترجمه و نشر شده است .

5 . «روح المعانى» ، ج 29 ، ص158 .

6 . «احتجاج طبرسى» و «خصال صدوق» (طبق نقل «الميزان» ، ج 20 ، ص224) .

7 . «روح المعانى» ، ج 29 ، ص158 .

شأن نزول : چرا با ديدن يك مرد نابينا چهره در هم مى كشى؟ !

اين آيات ، اجمالاً نشان مى دهد : خداوند كسى را در آنها مورد عتاب قرار داده به خاطر اين كه : فرد يا افراد غنى و ثروتمندى را بر نابيناى حق طلبى مقدم داشته است ، اما اين شخص مورد عتاب كيست؟ در آن اختلاف نظر است :

مشهور در ميان مفسران عامه و خاصه اين است كه :

عده اى از سران قريش مانند «عتبة بن ربيعه» ، «ابوجهل» ، «عباس

بن عبد المطلب» ، و جمعى ديگر ، خدمت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بودند ، و پيامبر مشغول تبليغ و دعوت آنها به سوى اسلام بود ، و اميد داشت اين سخنان در دل آنها مؤثر شود (و مسلماً اگر اين گونه افراد اسلام را مى پذيرفتند ، گروه ديگرى را به اسلام مى كشاندند و هم كارشكنى هاى آنها از ميان مى رفت و از هر دو جهت به نفع اسلام بود) در اين ميان «عبداللّه بن ام مكتوم» كه مرد نابينا و ظاهراً فقيرى بود وارد مجلس شد ، و از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تقاضا كرد آياتى از قرآن را براى او بخواند و به او تعليم دهد ، و پيوسته سخن خود را تكرار مى كرد و آرام نمى گرفت ; زيرا دقيقاً متوجه نبود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با چه كسانى مشغول صحبت است .

او آن قدر كلام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را قطع كرد كه حضرت(صلى الله عليه وآله)ناراحت شد ، و آثار ناخشنودى در چهره مباركش نمايان گشت و در دل گفت : اين سران عرب پيش خود مى گويند : پيروان محمّد(صلى الله عليه وآله) نابينايان و بردگانند ، و لذا از «عبداللّه» روى برگرداند ، و به سخنانش با آن گروه ادامه داد .

در اين هنگام ، آيات فوق نازل شد (و در اين باره پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مورد عتاب قرار داد) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بعد از اين ماجرا «عبداللّه» را پيوسته گرامى مى داشت ، و هنگامى كه او را مى ديد مى فرمود : مَرْحَباً بِمَنْ

عاتَبَنِى فِيْهِ رَبِّى : «مرحبا به كسى كه پروردگارم به خاطر او مرا مورد عتاب قرار داد» و سپس به او مى فرمود : «آيا حاجتى دارى آن را انجام دهم»؟

و پيامبر(صلى الله عليه وآله) دو بار او را در غزوات اسلامى در «مدينه» جانشين خويش قرار داد . (1)

شأن نزول دومى كه براى آيات فوق نقل شده ، اين است : اين آيات ، درباره مردى از «بنى اميه» نازل شده كه نزد پيامبر نشسته بود ، در همان حال «عبداللّه بن ام مكتوم» وارد شد ، هنگامى كه چشمش به «عبداللّه» افتاد خود را جمع كرد ، مثل اين كه مى ترسيد آلوده شود ، قيافه در هم كشيده و صورت خود را برگردانيد ، خداوند در آيات فوق عمل او را نقل كرده ، و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است ، اين شأن نزول در حديثى از امام صادق(عليه السلام)نقل شده است . (2)

محقق بزرگ شيعه مرحوم «سيد مرتضى» اين شأن نزول را پذيرفته است .

البته ، در آيه ، چيزى كه صريحاً دلالت كند منظور شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)است ، وجود ندارد ، تنها چيزى كه مى تواند قرينه اى بر اين معنى باشد ، خطاب هائى است كه از آيات 8 تا 10 اين سوره آمده كه مى گويد : «كسى كه پيوسته (براى شنيدن آيات خدا) به سرعت سراغ تو مى آيد ، و از خدا مى ترسد ، تو از او غافل مى شوى» !

اين چيزى است كه بهتر از هر كس در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى تواند صادق باشد

.

ولى ، به گفته مرحوم «سيد مرتضى» قرائنى نيز در اين آيات وجود دارد كه نشان مى دهد : منظور شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست از جمله :

«عبوس بودن» از صفات پيامبران مخصوصاً پيغمبر اسلام نيست ، او حتى نسبت به دشمنان خود با چهره گشاده سخن مى گفت ، چه رسد به مؤمنان حقيقت جو .

ديگر پرداختن به اغنيا و غافل شدن از فقراى حق طلب ، با اخلاق آن حضرت كه در آيه 4 سوره «قلم» به آن اشاره شده : وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم : «تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى» هرگز نمى سازد ، (به خصوص اين كه معروف است سوره «قلم» قبل از سوره «عبس» نازل شده است) . (3)

ولى ، به فرض كه شأن نزول اوّل واقعيت داشته باشد ، اين مطلب در حد ترك اولائى بيش نيست : و كارى كه منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمى شود .

زيرا «اوّلاً» پيامبر(صلى الله عليه وآله) هدفى جز نفوذ در سران قريش ، و گسترش دعوت اسلام از اين طريق ، و درهم شكستن مقاومت آنها ، نداشت .

«ثانياً» چهره در هم كشيدن در برابر يك مرد نابينا مشكلى ايجاد نمى كند ; چرا كه او نمى بيند ، به علاوه «عبداللّه بن ام مكتوم» نيز رعايت آداب مجلس را نكرده بود ; زيرا هنگامى كه مى شنود پيامبر(صلى الله عليه وآله) با گروهى مشغول صحبت است نبايد سخن او را قطع كند .

ولى ، از آنجا كه خداوند اهميت فوق العاده اى به محبت و ملاطفت

كردن با مؤمنان مستضعف حقيقت طلب مى دهد ، همين مقدار بى اعتنائى را در برابر اين مرد مؤمن براى پيامبرش نمى پسندد ، و او را مورد عتاب قرار مى دهد ، اينها همه از يك سو .

از سوى ديگر ، اگر به اين آيات ، از زاويه حقانيت و عظمت پيامبر (صلى الله عليه وآله)نگاه كنيم ، مى بينيم در سر حدّ يك معجزه است ; چرا كه رهبر بزرگ اسلام در كتاب آسمانى خود آن چنان مسئوليت براى خود ذكر مى كند كه حتى كوچك ترين ترك اولى ، يعنى بى اعتنائى مختصرى نسبت به يك مرد نابيناى حق طلب ، را مورد عتاب خداوند مى بيند ، اين دليل زنده اى است بر اين كه اين كتاب آسمانى از سوى خدا است و او پيامبر صادق است ، مسلماً اگر اين كتاب از سوى خداوند نبود ، چنين محتوائى نداشت .

و عجب تر اين كه : پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق روايتى كه در بالا آورديم ، هر وقت «عبداللّه بن ام مكتوم» را مى ديد ، به ياد اين ماجرا مى افتاد و او را بسيار احترام مى كرد .

و از سوى سوم ، اين آيات مى تواند بيانگر فرهنگ اسلام در بر خورد با مستضعفان و مستكبران باشد ، كه چگونه مرد فقير نابيناى مؤمنى را بر آن همه اغنيا ، و سران قدرتمند مشرك عرب مقدم مى شمرد ، اين به خوبى نشان مى دهد : اسلام حامى مستضعفان و دشمن مستكبران است .

در پايان ، اين سخن را بار ديگر تكرار مى كنيم

: مشهور در ميان مفسران گر چه شأن نزول اوّل است ، ولى بايد اعتراف كرد كه : در خود آيه چيزى كه صريحاً دليل بر اين معنى باشد كه منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) است ، وجود ندارد و شأن نزول دوم از جهاتى ترجيح دارد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص76 ; «جامع البيان» ، ج 30 ، ص65 ; «قرطبى» ، ج 19 ، ص211 .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص77 .

3 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : واى بر كم فروشان !

«ابن عباس» مى گويد : هنگامى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وارد «مدينه» شد بسيارى از مردم سخت آلوده كم فروشى بودند ، خداوند اين آيات را نازل كرد و آنها پذيرفتند : و بعد از آن كم فروشى را ترك كردند . (1)

در حديث ديگرى آمده است : بسيارى از اهل «مدينه» تاجر بودند و در كار خود كم فروشى مى كردند ، و بسيارى از معاملات آنها معاملات حرام بود ، اين آيات نازل شد ، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را براى اهل «مدينه» تلاوت فرمود ، سپس افزود : خَمْسٌ بِخَمْس : «پنج چيز در برابر پنج چيز است» !

عرض كردند : اى رسول خدا : كدام پنج در مقابل كدام پنج است؟ !

فرمود :

ما نَقضَ قَوْمٌ الْعَهْدَ إِلاّ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ ! وَ ما حَكَمُوا بِغَيْرِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلاّ فَشا فِيْهِمُ الْفَقْرُ

! وَ ما ظَهَرَتْ فِيْهِمُ الْفاحِشَةُ إِلاّ فَشا فِيْهِمُ الْمَوْتُ ! وَ لا طَفَّفُوا الْكَيْلَ إِلاّ مُنِعُوا النَّباتَ وَ أُخِذُوا بِالسِّنِيْنَ ! وَ لا مَنَعُوا الزَّكاتَ إِلاّ حُبِسَ عَنْهُمُ الْمَطَرُ ! :

«هيچ قومى عهدشكنى نكردند ، مگر اين كه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط ساخت .

هيچ جمعيتى به غير حكم الهى حكم نكردند ، مگر اين كه فقر در ميان آنها زياد شد .

در ميان هيچ ملتى فحشاء ظاهر نشد ، مگر اين كه مرگ و مير در ميان آنها فراوان گشت !

هيچ گروهى كم فروشى نكردند ، مگر اين كه زراعت آنها از بين رفت و قحطى آنها را فرو گرفت !

و هيچ قومى زكات را منع نكردند ، مگر اين كه باران از آنها قطع شد» ! (2)

مرحوم «طبرسى» نيز در «مجمع البيان» در شأن نزول اين آيات نقل كرده است : مردى در «مدينه» بود به نام «ابو جهينه» كه دو پيمانه كوچك و بزرگ داشت ، به هنگام خريدن از پيمانه بزرگ استفاده مى كرد و به هنگام فروش از پيمانه كوچك (اين سوره نازل شد و به او و امثالش هشدار داد) . (3)

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ

وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ

وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ

وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ

وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ

عَلَى الاَْرائِكِ يَنْظُرُونَ

هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ

بدكاران (در دنيا) پيوسته به مؤمنان مى خنديدند .

و هنگامى كه از كنارشان مى گذشتند آنان را با اشاره مسخره مى كردند

.

و چون به سوى خانواده خود باز مى گشتند مسرور و خندان بودند .

و هنگامى كه آنها را مى ديدند مى گفتند : «اينها گمراهانند» !

در حالى كه هرگز مأمور مراقبت و متكفل آنان (مؤمنان) نبودند .

ولى امروز مؤمنان به كفار مى خندند .

در حالى كه بر تخت هاى آراسته بهشتى نشسته و (به سرنوشت شوم آنها)مى نگرند !

آيا (با اين حال) كافران پاداش اعمال خود را گرفتند؟ !

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 66 ، ص116 ; «قرطبى» ، ج 19 ، ص250 .

2 . «تفسير كبير فخر رازى» ، ج 31 ، ص88 _ همين مضمون را «ابوالفتوح رازى» و «مراغى» در تفسيرشان آورده اند ; «بحار الانوار» ، ج 70 ، ص370 ; «قرطبى» ، ج 19 ، ص253 .

3 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 66 ، ص116 ; «قرطبى» ، ج 19 ، ص250 .

شأن نزول : فردا نوبت ما است

مفسران براى اين آيات ، دو شأن نزول نقل كرده اند :

نخست اين كه : روزى على(عليه السلام) و جمعى از مؤمنان از كنار جمعى از كفار «مكّه» گذشتند ، آنها به على(عليه السلام)و مؤمنان خنديدند و استهزاء كردند ، آيات فوق نازل شد و سرنوشت اين گروه كافر استهزاء كننده را در قيامت روشن ساخت .

«حاكم ابوالقاسم حسكانى» در «شواهد التنزيل» از «ابن عباس» چنين نقل مى كند : «منظور از «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا» منافقان قريش و منظور از «الَّذِينَ آمَنُوا» على بن ابيطالب(عليه السلام) و

ياران او است» . (1)

«شواهد التنزيل» حاكم حسكانى ، ج 2 ، ص427 (مجمع احياء الثقافة الاسلامية التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى) .

ديگر اين كه : آيات فوق درباره افرادى همچون «عمّار» ، «صُهَيب» ، «خبّاب» ، «بلال» ، و ساير فقراى مؤمنين كه مورد استهزاء مشركان قريش همچون «ابوجهل» ، «وليد بن مغيره» ، و «عاص بن وائل» ، واقع مى شدند ، نازل شده . (2)

جمع ميان اين دو شأن نزول نيز كاملاً ممكن است .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث _ نزول اين آيات درباره على(عليه السلام) و مشركان «مكّه» در بسيارى از كتب تفسير مانند : «قرطبى» ، ج 19 ، ص268 ، «روح المعانى» ، «كشاف» ، «تفسير كبير فخر رازى» و غير آن آمده است .

2 . «روح المعانى» ، ج 3 ، ص76 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : اى روح آرام و مطمئن !

در بعضى از تفاسير آمده است : اين آيات در مورد «حمزه سيد الشهداء» نازل شده ، ولى با توجه به اين كه اين سوره «مكّى» است ، اين در حقيقت نوعى تطبيق است نه شأن نزول ، همان گونه كه درباره «امام حسين»(عليه السلام) نيز در آغاز سوره خوانديم . (1)

جالب اين كه : در روايتى كه «كافى» از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده مى خوانيم : «يكى از يارانش پرسيد : آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ !

فرمود : نه به خدا سوگند ، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد ، اظهار ناراحتى مى كند ، فرشته مرگ

مى گويد : اى ولى خدا ناراحت نباش ! سوگند به آن كس كه محمّد(صلى الله عليه وآله) را مبعوث كرده ، من بر تو از پدر مهربان ترم ، درست چشم هايت را بگشا و ببين ، او نگاه مى كند ، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ، امير مؤمنان(عليه السلام) ، فاطمه(عليها السلام) و حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) و امامان از ذريه او(عليهم السلام) را مى بيند ، فرشته به او مى گويد : نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان(عليهم السلام) دوستان تواند .

او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند ، ناگهان گوينده اى از سوى پروردگار بزرگ ندا مى دهد : يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ : «اى كسى كه به محمّد و خاندانش اطمينان داشتى» ! به سوى پروردگارت بازگرد ، در حالى كه تو ، به ولايت آنها راضى هستى ، و او با ثوابش از تو خشنود است ، داخل در ميان بندگانم يعنى محمّد و اهل بيتش(عليهم السلام)شو ، در بهشتم وارد شو ، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى بپيوندد» ! (2)

پي نوشتها

1 . «تفسير ابن كثير» ، ج 4 ، ص545 ; «تفسير جلالين» ، ص820 ، پاورقى ; «لباب النقول» سيوطى ، ص210 .

2 . «كافى» ، ج 3 ، ص127 ، ح 2 ، باب «ان المؤمن لايكره على قبض روحه» .

شأن نزول : بخيل را بنگريد !

مفسران براى كلّ اين سوره ، شأن نزولى

از «ابن عباس» نقل كرده اند كه ما مطابق آنچه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده است ، مى آوريم :

«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود ، صاحب نخل ، هنگامى كه بالاى درخت مى رفت تا خرماها را بچيند ، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقير مى افتاد ، و كودكانش آنها را برمى داشتند ، آن مرد از نخل فرود مى آمد و خرما را از دستشان مى گرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه) اگر خرما را در دهان يكى از آنها مى ديد ، انگشتش را در داخل دهان او مى كرد تا خرما را بيرون آورد ! . مرد فقير به پيامبر(صلى الله عليه وآله) شكايت آورد ، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : برو تا به كارت رسيدگى كنم . سپس ، صاحب نخل را ملاقات كرده ، فرمود : اين درختى كه شاخه هايش بالاى خانه فلان كس آمده است ، به من مى دهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت : من درختان نخل بسيارى دارم ، و خرماى هيچ كدام به خوبى اين درخت نيست (و حاضر به چنين معامله اى نيستم) .

كسى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين سخن را شنيد ، عرض كرد : اى رسول خدا ! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى و واگذار كنم ، شما همان چيزى را كه به او مى داديد به من عطا خواهى كرد؟

فرمود : آرى .

آن مرد رفته ، صاحب نخل را ديد ، با او گفتگو كرد ، صاحب نخل گفت :

آيا مى دانى محمّد(صلى الله عليه وآله) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل اين ، به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم : من از خرماى اين بسيار لذت مى برم و نخل فراوان دارم و هيچ كدام خرمايش به اين خوبى نيست؟

خريدار گفت : آيا مى خواهى آن را بفروشى يا نه؟

گفت : نمى فروشم ، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمى كنم كسى بدهد ، به من بدهى !

گفت : چه مبلغ؟ گفت : چهل نخل .

خريدار تعجب كرده ، گفت : عجب بهاى سنگينى براى نخلى كه كج شده مطالبه

مى كنى ، چهل نخل؟ !

سپس ، بعد از كمى سكوت گفت : بسيار خوب ، چهل نخل به تو مى دهم .

فروشنده (طمعكار) گفت : اگر راست مى گوئى ، چند نفر را به عنوان شهود بطلب !

اتفاقاً گروهى از آنجا مى گذشتند ، آنها را صدا زد ، و بر اين معامله شاهد گرفت .

آن گاه ، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده ، عرض كرد : اى رسول خدا ! نخل به ملك من در آمد و تقديم (محضر مباركتان) مى كنم !

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سراغ خانواده فقير رفت و به صاحب خانه گفت : اين نخل از آن تو و فرزندان تو است .

اينجا بود كه سوره «و الليل» نازل شد (و گفتنى ها را درباره بخيلان و سخاوتمندان

گفت) .

در بعضى از روايات آمده : نام شخص خريدار «ابو الدّحداح» بود . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 22 ، ص60 ; «درّ المنثور» ، ج 6 ، ص357 .

فصل چهاردهم : سورههاى ضحى _ علق _ قدر _ عاديات - تكاثر _ همزه _ فيل _ ماعون _ كوثر _ كافرون _ مَسَد _ اخلاص _ فلق

اشاره

سوره ضحى

وَ الضُّحى

وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى

ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى

وَ لَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الاُْولى

وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى

قسم به روز (هنگامى كه آفتاب بر آيد) .

و به شب هنگامى كه آرام گيرد .

كه خداوند تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده !

و مسلماً آخرت براى تو از دنيا بهتر است .

و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى !

سوره علق

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ

خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ عَلَق

اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاَْكْرَمُ

الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ

عَلَّمَ الاِْنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد .

انسان را از خون بسته اى خلق كرد !

بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است .

همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود .

و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد .

سوره قدر

إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ

وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ

لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر

تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر

سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ

ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل كرديم !

و تو چه مى دانى شب قدر چيست؟ !

شب قدر بهتر از هزار ماه است !

فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان

براى (تقدير) هر كارى نازل مى شوند .

شبى است سرشار از سلامت (و بركت و رحمت) تا طلوع سپيده !

سوره عاديات

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً

فَالْمُورِياتِ قَدْحاً

فَالْمُغيراتِ صُبْحاً

فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً

فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً

إِنَّ الاِْنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ

وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيدٌ

وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ

أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ

وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ

إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذ لَخَبيرٌ

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند .

و به افروزندگان جرقه آتش .

و به هجوم آوران سپيده دم .

كه گرد و غبار به هر سو پراكندند .

و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند .

كه انسان در برابر نعمت هاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است .

و او خود (نيز) بر اين معنى گواه است !

و او علاقه شديد به مال دارد !

آيا نمى داند : در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى شوند .

و آنچه در درون سينه هاست آشكار مى گردد .

در آن روز پروردگارشان از آنها كاملاً با خبر است؟ !

سوره تكاثر

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ

حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ

كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ

لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ

ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ

ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنِ النَّعيمِ

افزون طلبى شما را به خود مشغول داشته است .

تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد (و به آن قبور افتخار كرديد) .

چنين نيست (آرى) به زودى خواهيد دانست !

باز چنان نيست ; به زودى خواهيد دانست .

قطعاً چنان

نيست ; اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد) !

قطعاً شما جهنم را خواهيد ديد !

سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد .

سپس در آن روز (همه شما) از نعمت هائى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد !

سوره همزه

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة

الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ

يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ

كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ

نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ

الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الاَْفْئِدَةِ

إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ

في عَمَد مُمَدَّدَة

واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى !

همان كس كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى هيچ قيد و شرطى) !

او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد .

چنين نيست (كه مى پندارد) ; به زودى در «حطمه» (آتشى خردكننده) پرتاب مى شود .

و تو چه مى دانى «حطمه» چيست؟ !

آتش برافروخته الهى است .

آتشى كه از دل ها سر مى زند !

اين آتش بر آنها فرو بسته شده .

در ستون هاى كشيده و طولانى !

سوره فيل

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ

أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليل

وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ

تَرْميهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل

فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول

آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (لشگر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند) چه كرد؟ !

آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟ !

و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد .

كه با سنگ هاى كوچكى آنان را

هدف قرار مى دادند .

سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد !

سوره ماعون

أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ

فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ

وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ

فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ

الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ

الَّذينَ هُمْ يُراءوُنَ

وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ

آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى؟ !

او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند .

و (ديگران را) به اطعام مسكين تشويق نمى كند !

پس واى بر نمازگزارانى كه ،

در نماز خود سهل انگارى مى كنند !

همان كسانى كه ريا مى كنند .

و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى نمايند ! سوره كوثر

إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ

فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ

إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ

ما به تو كوثر (خير و بركت فراوان) عطا كرديم !

پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن !

(و بدان) دشمن تو قطعاً بريده نسل و بى عقب است !

سوره كافرون

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ

لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ

وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ

لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ

بگو : اى كافران !

آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم !

و نه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد .

و نه من آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم .

و نه شما آنچه را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد .

آئين شما براى خودتان ، و آئين من براى خودم !

سوره مَسَد

تَبَّتْ

يَدا أَبي لَهَب وَ تَبَّ

ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ

سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَب

وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ

في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَد

بريده باد هر دو دست «ابولهب» (و مرگ بر او باد) !

هرگز مال و ثروتش و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد !

و به زودى وارد آتشى شعله ور و پر لهيب مى شود .

و (نيز) همسرش ، در حالى كه هيزم كش (دوزخ) است .

و طنابى در گردنش از ليف خرما است !

سوره اخلاص

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ

اللّهُ الصَّمَدُ

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ

بگو : خداوند ، يكتا و يگانه است .

خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند .

(هرگز) نزاد ، و زاده نشد .

و براى او هيچ گاه شبيه و مانندى نبوده است !

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ

مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ

وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ

وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ

وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ

بگو : پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح .

از شرّ تمام آنچه آفريده است .

و از شرّ موجود شرور هنگامى كه شبانه وارد مى شود .

و از شرّ آنها كه با افسون در گره ها مى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند) .

و از شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد !

شأن نزول : خدا تو را به خود وانگذاشته

درباره شأن نزول اين سوره ، روايات زيادى نقل شده كه از همه روشن تر روايت زير است :

«ابن عباس» مى گويد : پانزده روز

گذشت ، و وحى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل نشد ، مشركان گفتند : پروردگار محمّد ، او را رها كرده ، و دشمن داشته ، اگر راست مى گويد كه مأموريت او از سوى خدا است ، بايد وحى به طور مرتب بر او نازل شود ، در اينجا سوره فوق نازل گشت (و به سخنان آنها پاسخ گفت) .

قابل توجه اين كه : طبق حديثى ، وقتى اين سوره نازل شد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به «جبرئيل» فرمود : دير كردى ، سخت به تو مشتاق بودم .

«جبرئيل» گفت : وَ أَنَا كُنْتُ أَشَدُّ اِلَيْكَ شَوْقاً : «من به تو مشتاق تر بودم ، ولى من بنده اى مأمورم ، و جز به فرمان پروردگار ، نازل نمى شوم» !

در حديث ديگرى آمده است : جماعتى از يهود خدمت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)رسيدند ، و از داستان «ذى القرنين» و «اصحاب كهف» و آفرينش «روح» سؤال كردند ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : فردا به شما خبر خواهم داد ، و ان شاء اللّه نگفت ، و همين سبب شد كه وحى الهى ايامى از او قطع شود و زبان دشمنان به شماتت باز گشت ، از اين جهت ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) غمگين شد ، اين سوره نازل شد تا مايه تسلّى خاطر پيامبر(صلى الله عليه وآله)گردد (ولى اين شأن نزول بعيد به نظر مى رسد ; چرا كه تماس يهود با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و اين گونه سؤالات ، معمولاً در «مدينه» بود ، نه در «مكّه») .

در بعضى از روايات

نيز آمده است : جمعى از مسلمانان عرض كردند : اى رسول خدا ! چرا وحى بر شما نازل نمى شود؟ فرمود : وَ كَيْفَ يَنْزِلُ عَلَىَّ الْوَحْىُ وَ أَنْتُمْ لا تُنَقُّونَ بَراجِمَكُمْ وَ لا تَقْلِمُونَ أَظْفارَكُمْ :

«چگونه وحى بر من نازل شود ، در حالى كه شما مفاصل انگشتان خود را پاكيزه نمى كنيد ، و ناخن هاى خود را نمى گيريد» ! ؟(1)

در اين كه : مدت انقطاع وحى چقدر بود؟ روايات ، مختلف است : دوازده روز ، پانزده ، نوزده ، بيست و پنج ، و حتى بعضى چهل روز نقل كرده اند .

و در روايتى نيز ، فقط دو سه شبانه روز .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث (با كمى تلخيص و اقتباس) ; «بحار الانوار» ، ج 16 ، ص136 ; «قرطبى» ، ج 20 ، ص92 به بعد .

شأن نزول : نزول نخستين آيات قرآن

به اعتقاد اكثر مفسران ، اين سوره ، نخستين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل شده است ، بلكه به گفته بعضى : پنج آيه فوق ، به اتفاق همه مفسران در آغاز وحى بر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل شده ، مضمون آن نيز مؤيد اين معنى است .

در روايات آمده است : پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به كوه «حرا» رفته بود ، «جبرئيل» آمده ، گفت : اى محمّد ! بخوان ! پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : من قرائت كننده نيستم .

«جبرئيل» او را در آغوش گرفت و فشرد ، و بار ديگر گفت : بخوان !

پيامبر(صلى الله عليه

وآله) همان جواب را تكرار كرد ، بار دوم نيز «جبرئيل» اين كار را كرد ، و همان جواب را شنيد ، و در سومين بار گفت : «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ . . . » (تا آخر آيات پنجگانه) .

اين سخن را گفت ، و از ديده پيامبر(صلى الله عليه وآله) پنهان شد .

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه با دريافت نخستين اشعه وحى ، سخت خسته شده بود ، به سراغ (خانه) «خديجه» آمده ، فرمود : زَمِّلُونِى وَ دَثِّرُونِى : «مرا بپوشانيد و جامه اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم» . (1)

«طبرسى» در «مجمع البيان» نيز نقل مى كند : «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به «خديجه» فرمود : هنگامى كه تنها مى شوم ، ندائى مى شنوم (و نگرانم ! ) .

«خديجه» عرض كرد : خداوند جز خير ، درباره تو كارى نخواهد كرد ; چرا كه به خدا سوگند ، تو امانت را ادا مى كنى ، صله رحم به جا مى آورى ، در سخن گفتن راستگو هستى .

«خديجه» مى گويد : بعد از اين ماجرا به سراغ «ورقة بن نوفل» رفتيم ، (او از آگاهان عرب و عموزاده «خديجه» بود) رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) آنچه را ديده بود براى «ورقه» بيان كرد .

«ورقه» گفت : هنگامى كه آن منادى به سراغ تو مى آيد ، دقت كن ، ببين چه مى شنوى؟ سپس براى من نقل كن .

پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خلوتگاه خود اين را شنيد كه مى گويد : اى محمّد ! بگو : بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ

الرَّحيم الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين _ تا _ وَ لاَ الضّالِّين ، و بگو : لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ ، آن گاه حضرت به سراغ «ورقه» رفت و مطلب را براى او بازگو كرد .

«ورقه» گفت : بشارت بر تو ! باز هم بشارت بر تو ! من گواهى مى دهم تو همان هستى كه «عيسى بن مريم»(عليها السلام)بشارت داده است ! و تو شريعتى همچون «موسى»(عليه السلام)دارى ، تو پيامبر مرسلى ، و به زودى بعد از اين روز ، مأمور به جهاد مى شوى و اگر من آن روز را درك كنم ، در كنار تو جهاد خواهم كرد» ! .

هنگامى كه «ورقه» از دنيا رفت ، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود : «من اين روحانى را در بهشت (بهشت برزخى) ديدم ، در حالى كه لباس حرير بر تن داشت ، زيرا او به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد» . (2)

البته ، در بعضى از كلمات مفسرين ، يا كتب تاريخ ، مطالب ناموزونى درباره اين فصل از زندگى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به چشم مى خورد ، كه مسلماً از احاديث مجعول و اسرائيليات است ، مثل اين كه : پيغمبر بعد از ماجراى نخستين نزول وحى ، بسيار ناراحت شد و از اين ترسيد كه القائات شيطانى باشد ! يا چند بار تصميم گرفت خود را از كوه به زير پرتاب كند ! و امثال اين لاطائلات كه نه با مقام شامخ نبوت سازگار است و نه با آنچه در تاريخ از عقل و درايت فوق العاده پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، مديريت ، شكيبائى

، تسلط بر نفس و اعتماد او ثبت شده است . (3)

به نظر مى رسد : اين گونه روايات ضعيف و ركيك ، ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و خواسته اند : هم اسلام را زير سؤال برند و هم شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را ، با توجه به آنچه گفته شد ، به سراغ تفسير آيات مى رويم .

پي نوشتها

1 . «ابوالفتوح رازى» ، ج 12 ، ص96 (با كمى تلخيص) ; «قرطبى» ، ج 20 ، ص118 _ همين معنى را بسيارى از مفسران عامه و خاصه با شاخ و برگ هاى بيشترى كه بعضى قابل قبول نيست نقل كرده اند .

2 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

3 . از ديدگاه بعضى ، حتى آنچه در مورد ديدار «خديجه» و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با «ورقه» نقل شده نيز نمى تواند درست باشد ; زيرا با توجه به مسائلى كه از زمان كودكى براى آن حضرت پيش آمده بود ، و آنچه در ايام جوانى براى آن حضرت رخ مى داد كه «خديجه» نيز از همين نكات به شخصيت عظيم او پى برد و شخصاً او را به همسرى خويش برگزيد ، مراقبت و حفاظت ويژه اى كه «عبدالمطلب» و «ابوطالب» از او مى كردند ، و آنچه اميرمؤمنان(عليه السلام) در خطبه «قاصعه» فرموده كه خداوند فرشته عظيم خود را مأمور تربيت او كرد ، همه بازگو كننده آن است كه آن حضرت از رسالت خويش خبر داشت و نياز به تأييد «ورقه» نداشت .

شأن نزول : يك شب برابر هزار ماه

در روايتى آمده كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه

وآله) در خواب ديد «بنى اميه» از منبر او بالا رفته اند ، اين امر بر پيامبر گران آمد و ناراحت شد ، سوره «قدر» نازل گرديد و پيامبر را تسلّى دارد (لذا بعضى «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر» را ناظر به مدت حكومت «بنى اميه» كه حدود يك هزار ماه بود مى دانند) و مى دانيم : مسجد و منبر در «مدينه» تشكيل شد ، نه در «مكّه» . (1)

اما ، معروف _ چنان كه گفتيم : ; «مكّى» بودن است ، و اين روايت ممكن است از قبيل تطبيق باشد ، نه شأن نزول .

پي نوشتها

1 . «روح المعانى» ، ج 30 ، ص188 و «درّ المنثور» ، ج 6 ، ص371 ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص128 ، و ج 44 ، ص58 ; «قرطبى» ، ج 20 ، ص133 .

شأن نزول : سوگند به اسب هاى ميدان نبرد

در حديثى آمده است كه ، اين سوره بعد از جنگ «ذات السلاسل» نازل شد و

ماجرا چنين بود :

در سال هشتم هجرت ، به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خبر دادند : دوازده هزار سوار در سرزمين «يابس» جمع شده ، با يكديگر عهد كرده اند : تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) را به قتل نرسانند و جماعت مسلمين را متلاشى نكنند ، از پاى ننشينند !

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جمع كثيرى از ياران خود را به سركردگى بعضى از صحابه ، به سراغ آنها فرستاد ، ولى بعد از گفتگوهائى بدون نتيجه ، بازگشتند ، سرانجام ، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ، على (عليه السلام) را با

گروه كثيرى از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت .

آنها به سرعت به سوى منطقه دشمن حركت كردند ، به دشمن خبر رسيد كه على بن ابيطالب(عليه السلام) وارد منطقه شده ، آنها براى مقابله حاضر شدند ، امام(عليه السلام)نخست ، اسلام را بر آنها عرضه داشت ، ولى نپذيرفتند ، و اظهار داشتند جز جنگ و كشتار به عمل ديگرى راضى نخواهيم شد ، وعده نبرد فردا .

امام(عليه السلام) پذيرفت ، و دستور داد نيروها اسب هاى خود را علف دهند ، زين بر آنها نهند و آماده كارزار باشند ، و صبحگاهان كه هنوز هوا تاريك بود ، دشمن را در حلقه محاصره گرفته ، به آنها حمله كردند و آنان را درهم شكستند ، عده اى را كشتند ، زنان و فرزندانشان را اسير ، و اموال فراوانى را به غنيمت گرفتند .

سوره «و العاديات» نازل شد ، در حالى كه هنوز سربازان اسلام به «مدينه» باز نگشته بودند ، پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) آن روز براى نماز صبح آمد ، و اين سوره را در نماز ، تلاوت فرمود ، بعد از پايان نماز ، اصحاب عرض كردند : اين سوره اى است كه ما تا به حال نشنيده بوديم ! .

فرمود : آرى ، على(عليه السلام) بر دشمنان پيروز شد ، و «جبرئيل» ديشب با آوردن اين سوره ، به من بشارت داد .

چند روز بعد ، على(عليه السلام) با غنائم و اسيران به «مدينه» وارد شد . (1)

بعضى معتقدند : اين يكى از مصاديق روشن آيه است ، نه شأن نزول

.

پي نوشتها

1 . «بحار الانوار» ، ج 21 ، ص68 به بعد ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث و بعضى تواريخ ديگر .

شأن نزول : تفاخر و زيادت طلبى نا به جا ، از بى خردى است

مفسران معتقدند : اين سوره درباره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى كردند ، و با كثرت نفرات و جمعيت ، يا اموال و ثروت خود ، بر يكديگر مباهات مى نمودند ، تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله ، به گورستان مى رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى شمردند !

ولى ، بعضى آن را ناظر به دو قبيله از قبائل «قريش» در «مكّه» مى دانند ، و بعضى دو قبيله از قبائل انصار پيامبر(صلى الله عليه وآله) در «مدينه» و بعضى تفاخر «يهود» را بر ديگران . (1)

هر چند «مكّى» بودن آن صحيح تر به نظر مى رسد .

اما ، مسلّم است كه اين شان نزول ها هر چه باشد ، هرگز مفهوم آيه را محدود نمى كند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «الميزان» ، ج 20 ، ص353 ; «قرطبى» ، ج 20 ، ص168 .

شأن نزول :

واى بر عيب جويان و طعنه زنان

جمعى از مفسران چنين گفته اند : آيات اين سوره ، درباره «وليد بن مغيره» نازل شده است ، كه در پشت سر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)غيبت مى كرد ، و در پيش رو طعن و استهزاء مى نمود .

بعضى ديگر ، آن را درباره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند : «اخنس بن شريق» ،

«امية بن خلف» و «عاص بن وائل» دانسته اند . (1)

ولى ، چنانچه اين شأن نزول ها را بپذيريم ، باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى شود ، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «الميزان» ، ج 20 ، ص360 ; «قرطبى» ، ج 20 ، ص183 .

شأن نزول : مگر داستان اصحاب فيل را نشنيده اى؟ !

در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم : «ابوطالب همواره با شمشيرش از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد تا آنجا كه مى فرمايد : (روزى) «ابوطالب» عرض كرد : فرزند برادر ! آيا تو مبعوث به همه مردم شده اى ، يا تنها به قوم خودت؟

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : نه ، مبعوث به جميع انسان ها شده ام ، از سفيد و سياه ، عربى و عجمى ، سوگند به كسى كه جانم در دست او است ، كه من همه انسان هاى سفيد پوست و سياه پوست را به اين آئين دعوت مى كنم ، و تمام كسانى را كه بر قله كوه ها و درياها هستند به اين آئين فرا مى خوانم ، و من تمام كسانى كه به زبان هاى فارسى و رومى سخن مى گويند را به سوى هدايت دعوت مى كنم .

هنگامى كه اين سخن به گوش قريش رسيد ، در حيرت فرو رفتند و گفتند : آيا گوش به سخنان فرزند برادرت نمى دهى كه چه مى گويد؟

به خدا سوگند اگر مردم فارس و روم اين سخنان را بشنوند ، ما را از سرزمينمان

مى ربايند

! و سنگ هاى خانه كعبه را قطعه قطعه جدا مى كنند ! اينجا بود كه خداوند آيه شريفه وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْء : «آنها گفتند : اگر ما هدايت را با تو بپذيريم (و از تو تبيعت كنيم) ما را از سرزمينمان مى ربايند ! ، آيا ما آنها را در حرم امنى كه ثمرات هر چيز را به سوى آن مى آورند جاى نداديم»؟(1)

و درباره اين سخن آنها كه خانه كعبه را متلاشى مى كنند ، سوره «فيل» را نازل كرد» (و به آنها گوشزد نمود : هيچ كس قادر بر چنين كارى نيست) . (2)

داستان اصحاب الفيل

مفسران و مورخان اين داستان را به صورت هاى مختلفى نقل كرده اند ، و در سال وقوع آن نيز گفتگو دارند ، اما اصل داستان آن چنان مشهور است كه در رديف اخبار متواتر قرار گرفته ، و ما آن را طبق روايات معروف كه از «سيره ابن هشام» ، «بلوغ الارب» ، «بحار الانوار» و «مجمع البيان» خلاصه كرده ايم ، مى آوريم :

«ذونواس» پادشاه «يمن» ، مسيحيان «نجران» را كه در نزديكى آن سرزمين مى زيستند ، تحت شكنجه شديد قرار داد ، تا از آئين مسيحيت بازگردند ، (قرآن اين ماجرا را به عنوان «اصحاب الاخدود» در سوره «بروج» آورده ، و ما آن را در تفسير همان سوره مشروحاً بيان كرديم) .

بعد از اين جنايت بزرگ ، مردى به نام «دوس» از ميان آنها جان سالم به در برد ، و خود

را به «قيصر روم» كه بر آئين مسيح بود رسانيد ، و ماجرا را براى او شرح داد .

از آنجا كه فاصله ميان «روم» و «يمن» زياد بود ، «قيصر» نامه اى به «نجاشى» سلطان «حبشه» نوشت ، تا انتقام نصاراى «نجران» را از «ذونواس» بگيرد ، و نامه را با همان شخص براى «نجاشى» فرستاد .

«نجاشى» سپاهى عظيم بالغ بر هفتاد هزار نفر به فرماندهى شخصى به نام «ارياط» روانه «يمن» كرد ، «ابرهه» نيز يكى از فرماندهان اين سپاه بود .

«ذونواس» شكست خورد ، و «ارياط» حكمران «يمن» شد ، بعد از مدتى ، «ابرهه» بر ضد او قيام كرد ، او را از بين برد و بر جاى او نشست .

خبر اين ماجرا به «نجاشى» رسيد ، تصميم گرفت «ابرهه» را سركوب كند ، «ابرهه» براى نجات خود ، موهاى سر را تراشيد ، و با مقدارى از خاك «يمن» به نشانه تسليم كامل نزد «نجاشى» فرستاده ، و بدين وسيله اعلام وفادارى كرد .

«نجاشى» چون چنين ديد ، او را بخشيد و در پست خود ابقا نمود .

در اين هنگام ، «ابرهه» براى اثبات خوش خدمتى ، كليساى بسيار زيبا و مهمى بنا كرد كه مانند آن در آن زمان در كره زمين وجود نداشت ، و به دنبال آن تصميم گرفت مردم «جزيره عربستان» را به جاى «كعبه» به سوى آن فرا خواند ، و تصميم گرفت : آنجا را كانون حج عرب سازد ، و مركزيت مهم «مكّه» را به آنجا منتقل كند .

براى همين منظور ، مبلغان بسيارى به اطراف ،

و در ميان قبائل عرب و سرزمين «حجاز» فرستاد ، اعراب كه سخت به «مكّه» و «كعبه» علاقه داشتند و آن را از آثار بزرگ «ابراهيم» خليل مى دانستند ، احساس خطر كردند .

طبق بعضى از روايات ، گروهى آمدند و مخفيانه «كليسا» را آتش زدند ، و طبق نقل ديگرى ، بعضى آن را مخفيانه آلوده و ملوث ساختند ، و به اين ترتيب در برابر اين دعوت بزرگ ، عكس العمل شديد نشان دادند و معبد «ابرهه» را بى اعتبار كردند .

«ابرهه» سخت خشمگين شد ، و تصميم گرفت خانه «كعبه» را به كلى ويران سازد ، تا هم انتقام گرفته باشد ، و هم عرب را متوجه معبد جديد كند ، با لشگر عظيمى كه بعضى از سوارانش از «فيل» استفاده مى كردند عازم «مكّه» شد .

هنگامى كه نزديك «مكّه» رسيد كسانى را فرستاد تا شتران و اموال اهل «مكّه» را به غارت آورند ، و در اين ميان ، دويست شتر از «عبدالمطلب» غارت شد .

«ابرهه» كسى را به داخل «مكّه» فرستاد و به او گفت : بزرگ «مكّه» را پيدا كند ، و به او بگويد : «ابرهه» پادشاه «يمن» مى گويد : من براى جنگ نيامده ام ، تنها براى اين آمده ام كه اين خانه كعبه را ويران كنم ، اگر شما دست به جنگ نبريد ، نيازى به ريختن خونتان ندارم !

فرستاده «ابرهه» وارد «مكّه» شد و از رئيس و شريف «مكّه» جستجو كرد ، همه ، «عبدالمطلب» را به او نشان دادند ، ماجرا را نزد «عبدالمطلب» بازگو كرد ، «عبدالمطلب»

نيز گفت : ما توانائى جنگ با شما را نداريم ، و اما خانه كعبه را ، خداوند خودش حفظ مى كند .

فرستاده «ابرهه» به «عبدالمطلب» گفت : بايد با من نزد او بيائى ، هنگامى كه «عبدالمطلب» وارد بر «ابرهه» شد ، او سخت تحت تأثير قامت بلند و قيافه جذاب و ابهت فوق العاده «عبدالمطلب» قرار گرفت ، تا آنجا كه «ابرهه» براى احترام او از جا برخاست ، روى زمين نشست ، و «عبدالمطلب» را در كنار دست خود جاى داد ; زيرا نمى خواست او را روى تخت در كنار خود بنشاند ، سپس به مترجمش گفت : از او بپرس حاجت تو چيست؟ !

به مترجم گفت : حاجتم اين است كه دويست شتر را از من به غارت برده اند ، دستور دهيد اموالم را بازگردانند .

«ابرهه» سخت از اين تقاضا در عجب شد ، و به مترجمش گفت : به او بگو : هنگامى كه تو را ديدم عظمتى از تو در دلم جاى گرفت ، اما اين سخن را كه گفتى در نظرم كوچك شدى ، تو درباره دويست شترت سخن مى گوئى ، اما درباره «كعبه» كه دين تو و اجداد تو است و من براى ويرانيش آمده ام ، مطلقاً سخنى نمى گوئى؟ !

«عبدالمطلب» گفت : أَنَا رَبُّ الإِبِلِ ، وَ إِنَّ لِلْبَيْتِ رَبّاً سَيَمْنَعُهُ ! : «من صاحب شترانم ، و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند» (اين سخن ، «ابرهه» را تكان داد و در فكر فرو رفت) .

«عبدالمطلب» به «مكّه» آمد ، و به

مردم اطلاع داد : به كوه هاى اطراف پناهنده

شوند ، و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد ، دست در حلقه درِ خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند :

لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَكَ *** لا يَغْلِبَنَّ صَلِيبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالك !

جَرُّوا جَمِيْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِيْلَ كَىْ يَسْبُوا عِيالَكَ *** لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِيْالَكَ

وَ ْانْصُرْ عَلىْ آلِ الصَّلِيْبِ وَ عابِدِيْهِ الْيَوْمَ آلَكَ : (3)

«خداوندا ! هر كس از خانه خود دفاع مى كند ، تو خانه ات را حفظ كن» !

«هرگز مباد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند» .

«آنها تمام نيروهاى بلاد خويش و فيل را با خود آورده اند تا ساكنان حرم تو را اسير كنند» .

«خداوندا ! هر كس از خانواده خويش دفاع مى كند ، تو نيز از ساكنان حرم امنت دفاع كن» .

«و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما» .

سپس «عبدالمطلب» به يكى از دره هاى اطراف «مكّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قريش» پناه گرفت ، و به يكى از فرزندانش دستور داد : بالاى كوه «ابو قبيس» برود ، ببيند چه خبر مى شود .

فرزندش به سرعت نزد پدر آمده ، گفت : پدر ! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مى خورد كه به سوى سرزمين ما مى آيد ، «عبدالمطلب» خرسند شد ، صدا زد : يا مَعْشَرَ قُرَيْش ! أُدْخُلُوا مَنازِلَكُمْ فَقَدْ أَتاكُمُ اللّهُ بِالنَّصْرِ

مِنْ عِنْدِهِ : «اى جمعيت قريش ! به منزل هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد» اين از يكسو .

از سوى ديگر ، «ابرهه» سوار بر «فيل» معروفش كه «محمود» نام داشت با لشگر انبوهش براى درهم كوبيدن كعبه از كوه هاى اطراف سرازير «مكّه» شد ، ولى هر چه بر «فيل» خود فشار مى آورد پيش نمى رفت ، اما هنگامى كه سر او را به سوى «يمن» باز مى گرداند ، به سرعت حركت مى كرد ، «ابرهه» از اين ماجرا سخت متعجب شد و در حيرت فرو رفت .

در اين هنگام ، پرندگانى از سوى دريا فرا رسيدند ، همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت ، يكى به منقار و دو تا در پنجه ها ، تقريباً به اندازه نخود ، اين سنگريزه ها را بر سر لشگريان «ابرهه» فرو ريختند ، به هر كدام از آنها اصابت مى كرد هلاك مى شد ، و بعضى گفته اند : سنگريزه ها به هر جاى بدن آنها مى خورد ، سوراخ مى كرد و از طرف مقابل خارج مى شد .

وحشت عجيبى بر تمام لشگر «ابرهه» سايه افكند ، آنها كه زنده مانده بودند پا به فرار گذاشتند ، و راه «يمن» را سؤال مى كردند كه بازگردند ، ولى پيوسته در وسط جاده مانند برگ خزان به زمين مى ريختند .

خود «ابرهه» نيز مورد اصابت سنگى واقع شد و مجروح گشت ، و او را به «صنعاء» (پايتخت يمن) بازگرداندند و در آنجا چشم از دنيا پوشيد

.

بعضى گفته اند : اولين بار كه بيمارى «حصبه» و «آبله» در سرزمين عرب ديده شد ، آن سال بود .

تعداد فيل هائى را كه «ابرهه» با خود آورده بود ، بعضى همان فيل «محمود» و بعضى هشت فيل و بعضى ده ، و بعضى دوازده نوشته اند .

و در همين سال ، مطابق مشهور ، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تولد يافت ، و جهان به نور وجودش روشن شد ، لذا جمعى معتقدند : ميان اين دو ، رابطه اى وجود داشته .

به هر حال ، اهميت اين حادثه بزرگ به قدرى بود كه ، آن سال را «عام الفيل» (سال فيل) ناميدند و مبدأ تاريخ عرب شناخته شد . (4)

پي نوشتها

1 . قصص ، آيه 57 .

2 . «نور الثقلين» ، ج 4 ، ص135 ، و ج 5 ، ص669 ، ح 8 ; «روضة الواعظين» الفتال نيشابورى ، ص54 .

3 . مورخان و مفسران ، اشعار فوق را مختلف آورده اند ، آنچه در بالا آمد خلاصه اى است از تركيبى از نقل هاى مختلف .

4 . «سيره ابن هشام» ، ج 1 ، ص 38 تا 62 ، «بلوغ الارب» ، ج 1 ، ص 250 تا 263 ، «بحار الانوار» ، ج 15 ، ص130 به بعد و «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث .

شأن نزول : آثار تكذيب دين در امور زندگى

در شأن نزول اين سوره ، بعضى گفته اند : درباره «ابوسفيان» نازل شده ، كه هر روز دو شتر بزرگ نحر مى كرد ، و خود ، اطرافيان و يارانش از آن استفاده

مى نمودند ، اما روزى يتيمى آمد و تقاضاى چيزى كرد ، او با عصايش بر او زد و او را دور كرد .

بعضى ديگر گفته اند : آيه درباره «وليد بن مغيره» يا «عاص بن وائل» نازل شده است . (1)

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 18 ، ص175 ; «قرطبى» ، ج 20 ، ص210 .

شأن نزول : به تو كوثر داديم !

در شأن نزول اين سوره ، مى خوانيم : «عاص بن وائل» كه از سران مشركان بود ، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به هنگام خارج شدن از مسجد الحرام ملاقات كرد ، و مدتى با حضرت گفتگو نمود ، گروهى از سران «قريش» در مسجد نشسته بودند ، اين منظره را از دور مشاهده كردند .

هنگامى كه «عاص بن وائل» وارد مسجد شد ، به او گفتند : با كه صحبت مى كردى؟ گفت : با اين مرد «ابتر» !

اين تعبير را به خاطر اين انتخاب كرد ، كه «عبداللّه» پسر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفته بود ، و عرب كسى را كه پسر نداشت «ابتر» (يعنى بلا عقب) مى ناميد ، و لذا «قريش» اين نام را بعد از فوت پسر پيغمبر براى حضرت انتخاب كرده بود (سوره فوق نازل شد و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را به نعمت هاى بسيار و كوثر بشارت داد ، و دشمنان او را ابتر خواند) . (1)

توضيح اين كه : پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دو فرزند پسر از بانوى اسلام «خديجه» داشت : يكى «قاسم» و ديگرى «طاهر» كه

او را «عبداللّه» نيز مى ناميدند ، و هر دو در «مكّه» از دنيا رفتند ، و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فاقد فرزند پسر شد ، اين موضوع زبان بدخواهان «قريش» را گشود ، و كلمه «ابتر» را براى حضرتش انتخاب كردند . (2)

آنها طبق سنت خود ، براى فرزند پسر اهميت فوق العاده اى قائل بودند ، او را تداوم بخش برنامه هاى پدر مى شمردند ، بعد از اين ماجرا ، آنها فكر مى كردند با رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) برنامه هاى او به خاطر نداشتن فرزند ذكور ، تعطيل خواهد شد و خوشحال بودند .

قرآن مجيد نازل شد و به طرز اعجازآميزى در اين سوره ، به آنها پاسخ گفت ، و خبر داد : دشمنان او ابتر خواهند بود ، و برنامه اسلام و قرآن هرگز قطع نخواهد شد ، بشارتى كه در اين سوره داده شده از يكسو ، ضربه اى بود بر اميدهاى دشمنان اسلام ، و از سوى ديگر ، تسلّى خاطرى بود به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) كه بعد از شنيدن اين لقب زشت و توطئه دشمنان ، قلب پاكش غمگين و مكدّر شده بود .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «بحار الانوار» ، ج 17 ، ص203 .

2 . پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) صاحب فرزند ذكور ديگرى به نام «ابراهيم» از «ماريه قبطيه» در «مدينه» در سال هشتم هجرت شد ، ولى اتفاقاً او نيز قبل از آن كه به دو سالگى برسد چشم از دنيا پوشيد و وفات او قلب پيامبر(صلى الله

عليه وآله) را آزرد .

شأن نزول : هرگز معبودان شما را نمى پرستم

در روايات آمده است : «اين سوره درباره گروهى از سران مشركان «قريش» نازل شده ، مانند «وليد بن مغيره» ، «عاص بن وائل» ، «حارث بن قيس» ، «امية بن خلف» و . . . گفتند : اى محمّد ! تو بيا از آئين ما پيروى كن ، ما نيز از آئين تو پيروى مى كنيم ، و تو را در تمام امتيازات خود شريك مى سازيم ، يك سال تو خدايان ما را عبادت كن ! و سال ديگر ما خداى تو را عبادت مى كنيم ، اگر آئين تو بهتر باشد ، ما در آن با تو شريك شده ايم ، و بهره خود را گرفته ايم ، و اگر آئين ما بهتر باشد تو در آئين ما شريك شده و بهره ات را از آن گرفته اى !

پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : پناه بر خدا كه من چيزى را همتاى او قرار دهم !

گفتند : لااقل بعضى از خدايان ما را لمس كن و از آنها تبرك بجوى ، ما تصديق تو مى كنيم و خداى تو را مى پرستيم !

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود : من منتظر فرمان پروردگارم هستم .

در اين هنگام ، سوره «قل يا ايها الكافرون» نازل شد ، رسول اللّه به مسجد الحرام آمد ، در حالى كه جمعى از سران «قريش» در آنجا جمع بودند ، بالاى سر آنها ايستاد ، و اين سوره را تا آخر بر آنها خواند ، آنها وقتى پيام اين سوره را شنيدند كاملاً مأيوس شدند ، و حضرت

و يارانش را آزار دادند» . (1)

پي نوشتها

1 . اين شأن نزول را بسيارى از مفسران ، با مختصر اختلافى در عبارات ، در تفاسير خود آورده اند ، از جمله : «طبرسى» در «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث و «قرطبى» در تفسيرش در ج 20 ، ص225 و «ابوالفتوح رازى» در تفسير خود و «سيوطى» در «درّ المنثور» .

شأن نزول : مرگ بر ابولهب !

از «ابن عباس» نقل شده : هنگامى كه آيه «وَ انْذُرْ عَشِيْرَتَكَ الأَقْرَبِيْنَ» نازل شد و پيغمبر مأموريت يافت فاميل نزديك خود را انذار كند و به اسلام دعوت نمايد (دعوت خود را علنى سازد) پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر فراز كوه «صفا» آمده ، فرياد زد : «يا صَباحاهُ» ! (اين جمله را عرب زمانى مى گفت كه مورد هجوم غافلگيرانه دشمن قرار مى گرفت ، براى اين كه همه را با خبر سازند و به مقابله برخيزند ، كسى صدا مى زد : «يا صَباحاهُ» ! انتخاب كلمه «صباح» به خاطر اين بود كه ، هجوم هاى غافلگيرانه غالباً در اوّل صبح واقع مى شد) .

هنگامى كه مردم «مكّه» اين صدا را شنيدند ، گفتند : كيست كه فرياد مى كشد؟

گفته شد : «محمّد» است ، جمعيت به سراغ حضرتش رفتند ، او قبائل عرب را با نام صدا زد ، و با صداى او جمع شدند ، فرمود : به من بگوئيد : اگر به شما خبر دهم كه سواران دشمن از كنار اين كوه به شما حملهور مى شوند ، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟

در پاسخ گفتند : ما هرگز از تو دروغى نشنيده ايم

.

فرمود : اِنِّى نَذِيْرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدىْ عَذاب شَدِيْد : «من شما را در برابر عذاب شديد الهى انذار مى كنم» (شما را به توحيد و ترك بت ها دعوت مى نمايم) .

هنگامى كه «ابولهب» اين سخن را شنيد گفت : تَبّاً لَكَ ! أَ ما جَمَعْتَنا اِلاّ لِهذا؟ ! : «زيان و مرگ بر تو باد ! آيا تو فقط براى همين سخن ما را جمع كردى»؟ !

در اين هنگام بود كه ، اين سوره نازل شده : تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَب وَ تَبَّ : «زيان و هلاكت بر دستان ابولهب باد كه زيانكار و هلاك شده است» .

بعضى در اينجا افزوده اند : هنگامى كه همسر «ابولهب» (نامش «ام جميل» بود) با خبر شد كه اين سوره درباره او و همسرش نازل شده ، به سراغ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمد ، در حالى كه آن حضرت را نمى ديد ، سنگى در دست داشت و گفت : من شنيده ام «محمّد» مرا هجو كرده ، به خدا سوگند اگر او را بيابم با همين سنگ بر دهانش مى زنم ! من خودم نيز شاعرم ! سپس به اصطلاح ، اشعارى در مذمت پيغمبر و اسلام بيان كرد . (1)

خطر «ابولهب» و همسرش براى اسلام و عداوت آنها منحصر به اين نبود ، و اگر مى بينيم قرآن لبه تيز حمله را متوجه آنها كرده و با صراحت از آنها نكوهش مى كند ، دلائلى بيش از اين دارد كه بعداً به خواست خدا به آن اشاره خواهد شد .

پي نوشتها

1 . «قرطبى» ، ج 10 ، ص7324

(با كمى تلخيص) ، همين مضمون را با تفاوتى «طبرسى» در «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث و «ابن اثير» در «الكامل» ، ج 2 ، ص60 ، و «درّ المنثور» و «ابوالفتوح رازى» و «فخر رازى» و «فى ظلال القرآن» در تفسير اين سوره نقل كرده اند .

شأن نزول : توصيف كامل از خدا

در شأن نزول اين سوره ، از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده : «يهود از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)تقاضا كردند ، خداوند را براى آنها توصيف كند ، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سه روز سكوت كرد و پاسخى نگفت ، تا اين سوره نازل شد و پاسخ آنها را بيان كرد» .

در بعضى از روايات آمده : اين سؤال كننده «عبداللّه بن صوريا» يكى از سران معروف يهود بود ، و در روايت ديگرى آمده : «عبداللّه بن سلام» چنين سؤالى را از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در «مكّه» كرد ، سپس ايمان آورد ، و ايمان خود را همچنان مكتوم مى داشت .

در روايات ديگرى آمده است : مشركان «مكّه» چنين سؤالى را كرده اند .

در بعضى از روايات نيز آمده : سؤال كنندگان ، گروهى از مسيحيان «نجران» بودند . (1)

در ميان اين روايات ، تضادى وجود ندارد ; زيرا ممكن است اين سؤال از ناحيه همه آنها مطرح شده باشد ، و اين خود دليلى است بر عظمت فوق العاده اين سوره ، كه سوره فلق پاسخگوى سؤالات افراد و اقوام مختلف است .

پي نوشتها

1 . «الميزان» ، ج 20 ، ص546 ; «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «قرطبى» ، ج

20 ، ص246 .

شأن نزول : پناه به شكافنده افق تاريك !

درباره شأن نزول اين سوره ، رواياتى در غالب كتب تفسير نقل شده ، كه مطابق آنها پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به وسيله بعضى از يهود مورد سحر قرار گرفته ، بيمار شده بود ، «جبرئيل» نازل شد و محل ابزار سحر را كه در چاهى پنهان كرده بودند نشان داد ، آن را بيرون آوردند ، سپس اين سوره را خواندند ، و حال پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بهبود يافت . (1)

ولى ، مرحوم «طبرسى» و بعضى ديگر از محققان ، اين گونه روايات را كه سند آن فقط به دو نفر «ابن عباس» و «عايشه» منتهى مى شود ، زير سؤال قرار داده اند ; زيرا :

اوّلاً _ سوره ، طبق مشهور «مكّى» است و لحن آن نيز لحن سوره هاى «مكّى» را دارد ، در حالى كه درگيرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يهود در «مدينه» بوده است و اين خود دليلى است بر عدم اصالت اين گونه روايات .

از سوى ديگر ، اگر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اين آسانى مورد سحر ساحران قرار گيرد ، تا آنجا كه بيمار شود و در بستر بيفتد ، به آسانى ممكن است او را از مقاصد بزرگش بازدارند ، مسلماً خداوندى كه او را براى چنان مأموريت و رسالت عظيمى فرستاده ، از نفوذ سحر ساحران حفظ خواهد كرد ، تا مقام والاى نبوت بازيچه دست آنها نشود .

از سوى سوم ، اگر بنا شود سحر در جسم پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اثر بگذارد ، ممكن است اين توهّم در مردم پيدا

شود كه سحر در روح او نيز مؤثر است ، و ممكن است افكارش دستخوش سحر ساحران گردد ، و اين معنى اصل اعتماد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در افكار عمومى متزلزل مى سازد .

لذا قرآن مجيد اين معنى را نفى مى كند كه پيغمبر «مسحور» شده باشد ، مى فرمايد : وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً * أُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً : «ظالمان گفتند : شما از يك انسان سحره شده اى پيروى مى كنيد * ببين چگونه براى تو مثل ها زدند و گمراه شدند؟ آن چنان كه نمى توانند راه را پيدا كنند» ! (2)

«مسحور» در اينجا خواه به معنى كسى باشد كه از نظر عقلى سحر شده يا در جسمش ، در هر صورت گواه بر مقصود ما است .

به هر حال ، با چنين روايات مشكوكى ، نمى توان قداست مقام نبوت را زير سؤال برد ، و در فهم آيات بر آنها تكيه كرد .

پي نوشتها

1 . «مجمع البيان» ، ذيل آيات مورد بحث ; «قرطبى» ، ج 20 ، ص253 .

2 . فرقان ، آيات 8 و 9 .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109