عاشورا

مشخصات كتاب

سرشناسه : داودي، سعيد، 1343 - عنوان و نام پديدآور : عاشورا: ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها / محققان سعيد داودي مهدي رستم نژاد ؛ زير نظر مكارم شيرازي

مشخصات نشر : قم مدرسه امام علي بن ابيطالب (ع) 1384.

مشخصات ظاهري : 624 ص

شابك : 35000 ريال 964-8139-90-3 : ؛ 32000 ريال (چاپ اول ؛ 35000 ريال (چاپ سوم ؛ 40000 ريال چاپ چهارم 978-964-8139-90-7

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

فاپا

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Ashura: roots, motives, events consecuences .

يادداشت : چاپ اول: 1384.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : چاپ سوم: 1385.

يادداشت : چاپ چهارم: 1386.

يادداشت : كتابنامه ص [619] - 624؛ همچنين به صورت زيرنويس

يادداشت : نمايه.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم 4 - 61ق

موضوع : واقعه كربلا، 61ق -- فلسفه

موضوع : واقعه كربلا، 61ق -- علل

موضوع : شعر مذهبي -- قرن 14

شناسه افزوده : رستم نژاد، مهدي 1342

شناسه افزوده : مكارم شيرازي ناصر، 1305 -

رده بندي كنگره : BP41/5 ‮ 1384 /د25ع 2 ‮

رده بندي ديويي : 297/9534 ‮

شماره كتابشناسي ملي : م 84-25701

عاشورا حماسه بزرگ تاريخ

مراسم عزادارى عاشوراى حسينى كه هر سال باشكوه تر و فراگيرتر از سال قبل، در ميان «اشك و آه» عاشقان مكتب سالار شهيدان برگزار مى شود، نبايد ما را از روح حماسى آن غافل سازد.

اگر يك نگاه اجمالى _ ولى با دقّت _ به تاريخ كربلا از روز نخست تا امروز بيفكنيم، شاهد تغيير فاحشى در برداشت هاى پيرامون اين مكتب از اين تاريخ خواهيم بود.

در آغاز،

عاشورا به صورت يك حماسه ظهور كرد; سپس فقط به صورت يك حادثه غم انگيز توأم با اشك و آه درآمد، و در قرن اخير بار ديگر چهره آغازين خود را بازيافت، يعنى در ميان سيل اشك و آه عاشقان مكتب حسينى، روح حماسى خود را نيز آشكار ساخت و توده هاى مسلمين را به حركت درآورد.

شعارهاى انقلابى «هيهات منّا الذلّة» و «إنّ الحياة عقيدة و جهاد» كه برگرفته از تاريخ كربلا بود، در كنار اشعار پر اشك و آه محتشم:

در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست

سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جنّ و ملك بر آدميان نوحه مى كنند

گويا عزاى اشرف اولاد آدم است

صفحه 18

چرخشى را در افكار خطبا و شعرا و مدّاحان پديد آورد و ضمن عزادارى با ارزش سنّتى _ كه هرگز نبايد فراموش شود _ ابعاد حماسه كربلا نيز تشريح گرديد. اين حماسه مخصوصاً در انقلاب اسلامى و برنامه هاى حزب الله جنوب لبنان و اخيراً در عاشوراها و اربعين هاى عراق نقش بسيار مؤثّرى ايفا كرد، و نداى «كلّ أرض، أرض كربلا» و «كلّ يوم عاشورا» در فضاى كشورهاى اسلامى طنين انداز شد.

آرى! به حق عاشورا يك حماسه بود، زيرا آن روز كه امام حسين(عليه السلام) مى خواست مكه را به قصد عراق ترك گويد، فرمود:

«مَنْ كَانَ فِينا باذِلا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا; هر كس آماده جانبازى و شهادت و لقاءالله است، با من حركت كند».(1)

در نزديكى كربلا تأكيد ديگرى بر آن نهاد و فرمود:

«اَلا وَ إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ تَرَكَني بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة; ناپاك زاده، فرزند ناپاك زاده مرا

در ميان شمشير و ذلّت مخيّر ساخته، به استقبال شمشيرها مى روم و هرگز تن به ذلّت نمى دهم».(2)

و ياران حسين(عليه السلام) در شب عاشورا اين سند را امضا كرده و گفتند: اگر يك بار نه، هفتاد بار، بلكه هزار بار كشته شويم و زنده شويم، باز هم دست از يارى تو بر نمى داريم.(3)

فرزند شجاع آن حضرت(عليه السلام)، على اكبر(عليه السلام) در مسير كربلا با جمله «اِذَنْ لا نُبالي بِالْمَوْتِ ; چون برحق هستيم از شهادت باك نداريم»(4)، بر اين حماسه صحّه نهاد.

پاورقي

1. بحارالانوار، ج 44، ص 367 .

2 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 24 .

3 . رجوع كنيد به: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 180 .

4 . بحارالانوار، ج 44، ص 367 .

صفحه 19

ياران آن حضرت هر كدام در رجزهايشان در صحنه قتال عاشورا، روح تسليم ناپذيرى خود را در برابر دشمن، در قالب الفاظ ريختند و دشمن را در شگفتى فرو بردند.

خواهرش زينب كبرى(عليها السلام) در كنار پيكر خونين برادر زانو زد و پيكر خونين را با دو دست خود از زمين بلند كرد و گفت: «خداوندا اين قربانى را از ما، (خاندان پيامبرت) قبول فرما!».(1)

در خطبه آتشين شير زنِ ميدانِ كربلا در كوفه، با صراحت آمده است : «گريه مى كنيد و ناله سر مى دهيد، بخدا بسيار بگرييد و كمتر بخنديد، لكّه ننگى بر دامان شما نشست كه با هيچ آبى پاك نمى شود. شما چگونه اجازه داديد سلاله پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پناهگاه شما در مشكلات كشته شود و چراغ فروزان جامعه شما را خاموش كنند؟!»(2)

و در پاسخ ابن زياد، آن مرد سفّاك بى رحم و

خطرناك، با يك دنيا شجاعت فرمود: «ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميلا ; جز خوبى (و شجاعت و عظمت) در كربلا نديدم». «هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ، فَبَرزُوا إلى مَضَاجِعِهِمْ...; آنها گروهى بودند كه شهادت در سرنوشت شان رقم زده شده بود و به آرامگاه ابدى خود شتافتند و به زودى در دادگاه عدل الهى در برابر آنها ظاهر خواهى شد».(3)

و در خطبه آتشين ديگرش در شام در برابر يزيد گفت: «اگر حوادث سخت روزگار، مرا در شرايطى قرار داد كه مجبور شوم با تو صحبت كنم، من تو را موجودى كوچك و بى مقدار مى دانم و در خور هر گونه توبيخ و سرزنش... . آنچه در توان دارى انجام ده ; ولى هرگز نمى توانى نور ما را خاموش كنى و آثار ما را محو نمايى!».(4)

پاورقي

1 . مقتل الحسين مقرم، ص 307 .

2 . رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 45، ص 109 و 165 .

3 . همان مدرك، ص 116 .

4 . رجوع كنيد به: همان مدرك، ص 133-135 .

صفحه 20 و سخنان فراموش نشدنى كه در خطبه هاى امام سجّاد(عليه السلام) در شام و در نزديكى مدينه آمده است، هر كدام بيانگر روح حماسى اين واقعه بزرگ تاريخ است.

در طول تاريخ نيز، بسيارى از شعراى اهل البيت(عليهم السلام) كوشيدند تا روح حماسى عاشورا را در اشعار خود زنده نگه دارند.

دعبل، شاعر شجاع و با صفا، قصيده معروف خود را با اين بيت آغاز كرد:

مَدارِسُ آيات خَلَتْ مِنْ تَلاوَة

وَ مَنْزِلُ وَحْى مُقْفِرِ الْعَرَصاتِ

«خانه هاى شما اى آل محمد(صلى الله عليه وآله) مدارس آيات خدا بود كه دشمنان نور تلاوت قرآن را در آن خاموش

كردند و محلّ نزول وحى الهى بود كه اكنون از همه چيز تهى گشته است».(1)

شعراى معاصر ما نيز رنگ و آب تازه اى به آن بخشيدند و با اشعارى از اين دست:

إنْ كَانَ دينُ مُحَمَّد لَمْ يَسْتَقِمْ

إِلاَّ بِقَتْلي يا سُيُوفُ خُذيني

«اگر دين محمّد جز با شهادت من (و رسوايى دشمن) استوار نمى شود، اى شمشيرها به سراغ من آييد».(2)

يا به گفته شاعرى ديگر، به عنوان زبان حال سالار شهيدان كربلا:

قِفْ دُونَ رَأْيِكَ في الْحَياةِ مُجاهِداً

إِنَّ الْحَياةَ عَقيدَةٌ وَ جِهادٌ

«براى حفظ مكتب و عقيده خود در زندگى بايست و جهاد كن كه زندگى حقيقى چيزى جز عقيده و جهاد نيست». (البتّه مخاطب مسلمانان و پيروان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) هستند).

* * *

امروز دشمنان اسلام براى محو و نابودى اين آيين پاك كه مزاحم منافع نامشروع آنهاست، مى كوشند مراسم عزاى حسينى را از محتوا خالى كنند و روح حماسى آن را

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 49، ص 147 .

2 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 581. اين بيت، از يك قصيده طولانى است كه شاعر و خطيب كربلا، مرحوم شيخ محسن ابوالحبّ (متوفّاى 1305 ق) سروده است (تراث كربلا، سلمان هادى الطعمة، ص 86).

صفحه 21

بگيرند و درس هايى كه در جاى جاى اين حماسه بزرگ تاريخى نهفته است، به فراموشى بسپارند.

بر خطباى آگاه، مدّاحان با هدف، نويسندگان شجاع و بيدار لازم است كه در حفظ محتواى اين حماسه بزرگ تاريخ بكوشند و از آن براى نجات ملّت هاى مظلوم جهان عموماً و مسلمين ستمديده خصوصاً بهترين درس ها را بگيرند.

بهترين روش براى مطالعه تاريخ

بسيارى از مردم _ و حتّى دانش آموختگان _ عادت دارند حوادث تاريخى را جداى از يكديگر

مطالعه كنند كه در اين صورت ممكن است بسيارى از پرسش ها براى آنها بدون پاسخ بماند.

در حالى كه تاريخ، سلسله حوادثى است كه مانند حلقه هاى زنجير به هم پيوسته است; هر حادثه بزرگ يا كوچك امروز، ريشه اى در گذشته و آثارى در آينده دارد، و هر قدر حادثه بزرگ تر باشد، ريشه ها پيچيده تر، و آثار فزون تر خواهد بود.

كتابهايى كه حوادث خونبار عاشوراى حسينى را شرح مى دهد، غالباً به صورت يك حادثه غم انگيز و جدا از ديگر حوادث تاريخى از آن ياد كرده اند، هر چند در همان محدوده داد سخن داده باشند.

ولى اگر ريشه اين حادثه عظيم را در گذشته تاريخ اسلام و حتّى در عصر جاهليّت بررسى كنيم و آثار و ثمرات آن را در قرون بعد و حتّى امروز مورد توجّه دقيق قرار دهيم، عاشورا عظمت و مفهوم ديگرى پيدا مى كند و جزء جزء اين حادثه معنى مى شود و پاسخ بسيارى از پرسش هاى مربوط به آن آشكارتر مى گردد.

به دنبال پيشنهاد و آمادگى دو تن از فضلاى دانشمند، جوان و با ذوق حوزه علميّه، حجج اسلام آقايان سعيد داودى و مهدى رستم نژاد، جهت تدوين كتابى در

صفحه 22

ارتباط با قيام امام حسين(عليه السلام)، فكر كردم خوب است اين كتاب، بر اساس همين تفكّر درباره قيام سالار شهيدان نوشته شود كه از ريشه ها و انگيزه ها شروع شود، سپس به بيان اصل وقايع از منابع معروف و معتبر بپردازد و سرانجام به بيان آثار گسترده و ثمرات مهمّ آن ختم گردد، تا همه قشرها _ به ويژه نسل جوان فرهيخته _ با

عمق اين حادثه بزرگ تاريخ اسلام آشناتر شده، و عظمت آن را با تمام وجود خود درك كنند.

توفيق الهى شامل حال شد و با آمادگى اين عزيزان براى انجام اين كار بزرگ، راهكارها به آنها ارائه گرديد و در مسير راه پيوسته بر كار آنها نظارت شد و آنان نيز، بحمدالله به خوبى از عهده اين مهم برآمدند و كتاب حاضر كه در موضوع خود كم نظير است، به رشته تحرير درآمد.

كتابى است كاملا مستند و شامل تحليل هاى منطقى و كاربردى كه مطالعه آن براى همه قشرها _ إن شاء الله _ مفيد و سودمند است.

و اين مى تواند سرآغازى باشد براى تلاش بيش تر در اين زمينه; چرا كه عاشورا تعلّق به همه اعصار و قرون دارد.

اميدوارم خوانندگان عزيز بتوانند با مطالعه آن، بيش از پيش عارف به حق شهيدان كربلا و مخصوصاً سالار شهيدان، شوند و از آن در زندگى خود الگو بگيرند و حماسه هاى عاشورا در وجودشان نقش بندد و بر عزّت و سربلندى و شهامتشان بيفزايد.

قم _ حوزه علميّه

ناصر مكارم شيرازى

خرداد ماه 1384 _ ربيع الثانى 1426

صفحه 23

سخن آغازين

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

تاريخ بشر حوادث تلخ و شيرين بى شمارى را به ياد دارد و تاريخ سازان فراوانى را در دل خويش پرورش داده است، ولى كمتر حادثه اى را همانند حادثه عاشوراى سال 61 هجرى با پى آمدهاى گسترده اش به خود ديده و كمتر تاريخ سازانى همچون تاريخ سازان كربلا را به ياد مى آورد.

اين حادثه همچون سكّه اى داراى دو روى كاملا متفاوت و متمايز از يكديگر

است; يك روى آن، خيانت، بىوفايى، ناجوانمردى، ستمگرى، پليدى، قساوت، بىوفايى، بى رحمى و مهمان كشى; و روى ديگر آن، وفادارى، جانبازى، جوانمردى، شهامت، ستم ناپذيرى، صبر، تسليم در برابر قضاى الهى و عبوديّت حق در عالى ترين درجه آن است.

هر چند تاريخ، حوادثى دردناك تر از اين حادثه را به خود ديده و كشته هاى به مراتب بيش ترى را شاهد بوده و قيام هاى خونين و حق طلبانه فراوانى را در حافظه خود به ياد دارد ; ولى آنچه كه سبب امتياز نهضت عاشورا شده، نكاتى چند است كه در ديگر حوادث مشابه تاريخ يا وجود نداشته، و يا به اين اندازه پر رنگ نبوده و يا همه اين امتيازات را يك جا در خود جاى نداده است.

صفحه 24

مهم ترين نكته هاى برجسته اين قيام از اين قرار است :

1 _ اهداف و انگيزه هاى خالص الهى

عنصر نيّت و انگيزه الهى در قيام امام حسين(عليه السلام) بسيار ممتاز است. آن حضرت فقط و فقط براى رضاى خدا و احياى دين حق دست به قيام زد و هرگز هيچ عنصر دنيوى و جاه طلبانه در قيام او دخالت نداشت; جاى جاى تاريخ كربلا گواه اين مدّعاست. از اين رو، امام(عليه السلام) در اين نهضت همواره به وظيفه الهى خويش مى انديشيد و نتيجه را به خدا واگذار كرد. اين حقيقت بارها در كلمات، سيره و رفتار امام حسين(عليه السلام) جلوه گر شده است (در اين كتاب بارها به شواهد اين مطلب اشاره شده است).

2 _ كشته شدن حجّت خدا توسّط مردمى به ظاهر مسلمان

ويژگى ديگر اين حادثه آن است كه در اين ماجرا، نه

فقط يك انسان مؤمن و حق طلب، بلكه امامى معصوم، پنجمين فرد از اصحاب كساء و فرزند فاطمه زهرا(عليها السلام)دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، به دست مردمى كه خود را از امّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مى دانستند به گونه اى دردناك و بى سابقه به شهادت رسيد.

كشتن امام حسين(عليه السلام) با آن همه عظمت معنوى و اصل و نسب خانوادگى، در روز روشن و در آن صحنه، كار ساده اى نبود كه تاريخ بتواند آن را فراموش كند.

هر چند كشتن هر انسان مؤمن و هر نفس محترمى جرم بزرگى است، ولى به يقين كشتن مردى كه حجّت خدا بر روى زمين و امام عصر خويش است و براى مبارزه با ظلم و ستم به پا خاسته، آن هم به آن شيوه بسيار ناجوانمردانه، گناه سنگينى است كه نمى توان از كنار آن به سادگى گذشت.

صفحه 25

چه زيبا سروده است محتشم كاشانى; آنجا كه مى سرايد:

ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند

يك باره بر جريده رحمت قلم زنند

ترسم كزين گناه، شفيعان روز حشر

دارند شرم، كز گنه خلق دم زنند

اخبار و رواياتى كه درباره تحوّلات آسمان و زمين و گريه آسمانيان و فرشتگان پس از شهادت جانسوز آن حضرت در منابع شيعه و سنّى نقل شده است به اين حقيقت گواهى مى دهد.(1)

دردآورتر آن است كه مردمى كه ادّعاى مسلمانى داشتند و به ظاهر نماز مى خواندند و قرآن تلاوت مى كردند، تكبير گويان به جنگ با جگرگوشه پيغمبرشان برخاستند(2) و با بى رحمى تمام اسوه تقوا و ايمان را شهيد كرده و حريمش را مورد هتك و غارت قرار دادند.

3 _ ياران همراه امام(عليه

السلام)

هر چند گروهى كه همراه امام حسين(عليه السلام) در حادثه كربلا به شهادت رسيدند، جمعيّت اندكى بودند; ولى نگاهى گذرا به زندگى آنان و كلمات و رفتارهايى كه از آن گروه به يادگار مانده است، نشان مى دهد كه افرادى مؤمن، وفادار، فداكار و پاكباخته بوده اند. گواه روشن اين حقيقت، سخن امام(عليه السلام) در شب عاشورا در وصف ياران خويش است كه فرمود:

«فَإِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْلَى وَ لا خَيْراً مِنْ أَصْحابِي، وَ لاَ أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ وَ لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي ; من يارانى بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و

پاورقي

1. رجوع شود به : بحارالانوار، ج 45، ص 201-219 و سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 425-428.

2. به گفته شاعر:

وَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ، وَ إِنَّما

قَتَلُوا بِكَ التَّكْبِيرَ وَ التَّهْليلاَ

«هنگامى كه تو را كشتند، تكبير گفتند، ولى در حقيقت با كشتن تو تكبير و تهليل (لا إله إلاّ الله) را كشتند». (بحارالانوار، ج 45، ص 244).

صفحه 26

اهل بيتى نيكوكارتر و به وظيفه خويشاوندى پاى بندتر از اهل بيتم نمى شناسم».(1)

4 _ ذلّت ناپذيرى عاشوراييان

امام حسين(عليه السلام) و ياران همراه او، در اوصاف گوناگونى ممتاز بودند، ولى يكى از عالى ترين خصيصه هايى كه در آنان وجود داشت، ذلّت ناپذيرى و نستوهى آنان بود.

دشمن هر چه تلاش كرد كه آنان را به تسليم وادار كند و يا حتّى سخنى از آنان در تأييد خلافت يزيد بشنود، موفّق نشد. حسرت شنيدن يك كلمه حاكى از پشيمانى يا ضعف را بر دل دشمن باقى گذاشتند!

شعار «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ»(2) و همچنين كلام ماندگار «وَاللهِ لاَ أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطاءَ الذَّلِيلِ، وَ لاَ أَفِرُّ فَرارَ الْعَبيدِ ; به

خدا سوگند نه به شما دست ذلّت مى دهم و نه همچون بردگان فرار خواهم كرد»(3) براى هميشه بر تارك تاريخ مى درخشد!

ابن ابى الحديد معتزلى در كتاب خود _ به مناسبت شرح خطبه 51 نهج البلاغه _ بحثى را با عنوان «أُباةُ الضَّيْمِ وَ أَخْبارُهُمْ» (سرگذشت ستم ناپذيران) مطرح مى كند و جمعى از ستم ناپذيران را در تاريخ اسلام نام مى برد. وى در ابتداى اين بحث مى نويسد:

«سَيِّدُ أَهْلِ الاِْباءِ الَّذي عَلَّمَ النّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيُوفِ، إِخْتِياراً لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ، أَبُوعَبْدِاللهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ أَبِي طالِب عَلَيْهِمَا السَّلامُ; عُرِضَ عَلَيْهِ الاْمانُ وَ أَصْحابُهُ فَأَنِفَ مِنَ الذُّلِّ ; بزرگ و پيشواى

پاورقي

1. تاريخ طبرى، ج 4، ص 317 و بحارالانوار، ج 44، ص 392.

2. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 99.

3. ارشاد شيخ مفيد، ص 450.

صفحه 27

ستم ناپذيران جهان كه درس غيرت و برگزيدن مرگ در سايه شمشيرها را بر ذلّت و خوارى به مردم جهان داد، حسين بن على _ عليهما السلام _ بود. بر او و يارانش امان عرضه كردند، ولى آنان تن به ذلّت ندادند».(1)

نه تنها امام حسين(عليه السلام) بلكه تمام يارانى كه با او در عاشوراى 61 هجرى كشته شدند، در اوجى از عزّت نفس و نستوهى شربت شهادت را نوشيدند. ردّ امان نامه «شمر» توسّط حضرت ابوالفضل العباس(عليه السلام)(2) نمونه اى از اين حقيقت است.

دشمن بدن هاى آنان را مثله و قطعه قطعه كرد، ولى نتوانست از عزّت و سربلندى و عظمت روحى آنان چيزى بكاهد. آن شاعر عرب چه زيبا اين حقيقت را ترسيم كرده است:

قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَة

إِلاَّ الْمَكارِمَ فِي أَمْن مِنَ

الْغِيَرِ

«ضربه ها (ى نيزه و شمشير) تمام بدن آنان را دگرگون ساخت; ولى عظمت روحى و بزرگوارى آنان را هرگز دستخوش تغيير نكرد».

5 _ مظلوميّت، در ابعاد مختلف

مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) و يارانش در يك بُعد نبوده است; بلكه ابعاد گوناگونى از مظلوميّت در حادثه كربلا ديده مى شود: دعوت كردن امام و بىوفايى نسبت به آن حضرت، كشتن مهمان، بستن آب به روى آن حضرت و ياران و زنان و كودكان اهل بيت او، جنگ نا برابر سى هزار نيروى مجهّز در برابر 72 تن، كشتن كودك شيرخوار، حمله به كودكان و زنان، آتش زدن خيمه ها، تاختن اسب بر پيكر شهدا،

پاورقي

1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 249.

2. ارشاد شيخ مفيد، ص 440.

صفحه 28

سرها را بالاى نيزه بردن، جلوگيرى از دفن پيكر شهيدان، اسارت زنان و كودكان آل پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و گرداندن آنها در شهرهاى مختلف و جهات ديگر مظلوميّت، همه از ويژگى هاى اين حادثه است كه آن را از حوادث مشابه ديگر جدا مى سازد.

ابعاد مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام) در آن روز چنان بود كه گاه دشمن بى رحم نيز مى گريست; از جمله در آنجا كه زينب كبرى(عليها السلام) خطاب به «عمربن سعد» فرمود:

«يا عُمَرَ بْنَ سَعْد! أَيُقْتَلُ اَبُوعَبْدِاللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ ; اى عمر سعد! ابوعبدالله را مى كشند و تو نظاره مى كنى؟!»

در آن حال، اشك عمر سعد سرازير شد و بر چهره زشت و ناپاك او فرو غلتيد به گونه اى كه از شرم، صورت از زينب(عليها السلام) برگرداند.(1)

به گفته موسيوماربين آلمانى: «مصائبى كه حسين(عليه السلام) در راه احياى دين جدّش

برخود وارد ساخت، بر شهيدان پيش از او برترى اش داد و بر هيچ يك از گذشتگان چنين مصائبى وارد نشده است ... در تاريخ دنيا، هجوم اين گونه مصائب مخصوص حسين(عليه السلام)است».(2)

6 _ قدرت تأثيرگذارى

از ديگر امتيازات اين حماسه بزرگ، قدرت تأثيرگذارى آن در افكار عمومى مسلمانان، بلكه آزادمردان جهان در طول تاريخ است.

به جرأت مى توان گفت كه اين بُعد از قيام عاشورا در طول تاريخ بى نظير است. يعنى نمى توان قيام و نهضتى را در عالم پيدا كرد كه تا اين اندازه الگو و اسوه آزادمردان و سبب حركت و جوشش مبارزان در برابر ظالمان و ستمگران، آن هم از

پاورقي

1. بحارالانوار، ج 45، ص 55.

2. مطابق نقل: درسى كه حسين به انسان ها آموخت، ص 287.

صفحه 29

زمان وقوع حادثه تا عصر حاضر باشد.

به تعبير ديگر: اين نهضت يك نهضت فرا زمانى و فرامكانى است. نفوذ نهضت عاشورا در طول و عرض و عمق شگفت آور است. (: طول زمان، عرض و گستره جغرافيايى زمين، عمق و نفوذ ژرف در جان آزادگان جهان).

به يقين، كمتر نهضتى را _ همانند نهضت حسينى _ مى توان يافت كه از همان روز شكست، فاتح و پيروز باشد و از همان روز مغلوب شدن غالب گردد و از همان ساعت كه دشمن، كار مخالف خود را تمام شده مى ديد، كار خودش به پايان رسيده باشد.

توماس كارلايل(1) مى نويسد: «بهترين درسى كه از تراژدى كربلا مى گيريم، اين است كه حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوّق عدد در جايى كه حق با باطل روبه رو مى

شود، اهمّيّت ندارد و پيروزى حسين با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است».(2)

كشتن اين پاك مردان نه تنها كمكى به تثبيت حكومت فرزندان ابوسفيان نكرد، بلكه در سقوط آنان تسريع نمود و سرنگونى آنان را شتاب فزاينده اى بخشيد.

اعتراضات فردى و گروهى مردم و قيام هاى خونين پس از عاشورا، همگى از قدرت تأثيرگذارى اين انقلاب خونين و پيروزى واقعى عاشوراييان حكايت دارد (در بخش پنجم اين كتاب، بيش تر در اين باره سخن خواهيم گفت).

عبّاس محمود عقّاد(3) نويسنده معاصر مصرى مى نويسد:

«يزيد را در داستان كربلا برنده مطلق و كامياب و پيروزمند بر حريف خويش مى بينيم و حسين را در آن روز _ بر عكس _ مغلوب و شكسته خورده مى نگريم; ولى

پاورقي

1. توماس كارلايل، مقاله نويس، مورّخ و خاورشناس انگليسى (و از دانشمندان قرن نوزدهم ميلادى) كه عربى را در بغداد آموخت و در كمبريج استاد زبان مزبور گرديد (فرهنگ معين).

2. درسى كه حسين به انسان ها آموخت، ص 290.

3. براى آگاهى از شرح حال وى رجوع شود به : الاعلام زركلى، ج 3، ص 266.

صفحه 30

پس از مدّت كوتاهى علائم و نشانه ها با وضع شگفت آميزى جابجا مى شود و در كفه هاى سنجش، دگرگونى حيرت آورى پديدار مى گردد; تا آنجا كه كفه زيرين، بر فراز آسمان مى رود و كفه فرازمند، به زمين فرود مى آيد و شگفتا كه اين حقيقت به قدرى روشن و آشكار است كه جاى هيچ سخنى را در تشخيص كفه هاى سود و زيان، براى هيچ نظاره گرى باقى نمى گذارد».(1)

از جلوه هاى ديگر نفوذ و تأثير اين حادثه غم انگيز

آن است كه پس از قرن ها، ميليون ها علاقمند به آن حضرت، هر سال در ايّام محرّم و به خصوص در تاسوعا و عاشوراى حسينى، به عزادارى براى آن حضرت و يارانش، و تجليل و تكريم از آنان مى پردازند و در اين راه هزينه هاى سنگينى مى كنند و زحمات و رنج ها را به جان مى خرند و كودك و جوان و پير، زن و مرد مشتاقانه به راه اقامه هر چه باشكوه تر عزاى حسينى بر مى خيزند.

دشمنت كشت، ولى نور تو خاموش نگشت

آرى آن جلوه كه فانى نشود، نور خداست

كتاب حاضر

هر چند درباره نهضت حسينى و قيام خونين عاشورا، كتاب هاى فراوانى در طول تاريخ نوشته شد، ولى از آنجا كه عمق اين حادثه فراتر از آن است كه فكر مى كنيم و بررسى ابعاد اين قيام هر زمان درس هاى تازه اى به ما مى آموزد و نويسندگان معاصر را به تدوين كتاب هاى تازه اى واداشته كه بسيار ارزشمند است; ولى احساس مى شود همچنان جاى بحث و بررسى و تحليل پيرامون اين انقلاب بزرگ حسينى باقى است و مى توان با نگاهى تازه، از آن درس هاى تازه اى گرفت.

پاورقي

1. ابوالشهدا، عبّاس محمود عقّاد، ترجمه محمّد كاظم معزّى، ص 212. (با اندكى تصرّف)

صفحه 31

به همين منظور، از محضر مرجع عاليقدر و نويسنده بزرگ اسلامى حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه العالى) _ كه انديشه و قلم وى آثار پربركتى را براى جهان اسلام به همراه داشته _ خواسته شد كه اگر مصلحت بداند كتابى در اين باره تدوين شود. معظّم له ضمن استقبال از اين

پيشنهاد، فرمودند: درباره عاشورا و قيام امام حسين(عليه السلام) كتاب هاى فراوانى نوشته شده است، بنابراين نياز است كتابى با ابتكارات تازه و مطالبى نوين به رشته تحرير درآيد، لذا در اين باره بايد بيش تر انديشيده شود.

پس از مدّتى معظّم له ما را دعوت كرد و فرمود: طرح تازه اى براى بررسى قيام امام حسين(عليه السلام) به خاطرم رسيده كه چهارچوب هاى آن تدوين شده و اگر مطابق آن به تدوين مطالب بپردازيد، كتاب پرمحتوا و نوينى خواهد شد.

پس از بيان سرفصل هاى طرح توسّط مرجع عاليقدر، ملاحظه شد _ همان طور كه از معظّم له انتظار مى رفت _ طرحى نو و ابتكارى در اين باره انديشيده شده است كه حقيقتاً مى تواند خلأى را در اين رابطه پر كند.

برابر رهنمود ايشان، شروع به تحقيق و تدوين كتاب با استفاده از منابع مهم و معتبر شيعه و اهل سنّت كرديم و هر قسمتى كه آماده مى شد، نخست براى يكديگر بازخوانى كرده و پس از اصلاحات، آن را به محضر معظّم له تحويل مى داديم. ايشان نيز با دقّت آنها را مى خواند و اصلاحاتى ارزنده را در نوشته هاى ما انجام مى داد; نكاتى را بر آن مى افزود و تذكّراتى براى تكميل مطالب ارائه مى فرمود. بدين سان كتاب حاضر نوشته شده است.

جالب آن كه شروع برنامه و ارائه طرح اوّليه كتاب، در روز اربعين 1423 هجرى قمرى بود و تدوين كتاب نيز _ بدون هيچ برنامه ريزى قبلى _ در اربعين سال 1426 (11/1/1384) به پايان رسيد.

اين كتاب از شش بخش تشكيل شده است:

صفحه 32

بخش اوّل: شخصيّت امام حسين و

فلسفه عزادارى

بخش دوّم: ريشه هاى قيام عاشورا

بخش سوّم: انگيزه هاى قيام عاشورا

بخش چهارم: رويدادهاى قيام عاشورا

بخش پنجم: آثار و پى آمدهاى قيام عاشورا

بخش ششم: بخشى از اشعار برگزيده

اميدواريم اين «بضاعت مزجاة» مورد قبول حضرت حق و پذيرش مولاى ما حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) قرار گرفته و ذخيره اى براى روز قيامت ما گردد.

اَللّ_هُمَّ ارْزُقْنا شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لَنا قَدَمَ صِدْق عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَأَصْحابِ الْحُسَيْنِ، اَلَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ.

آمين يا ربّ العالمين

سعيد داودى _ مهدى رستم نژاد

اربعين سال 1426 برابر با 11/1/1384

صفحه 33

صفحه 34

صفحه 35

بخش اوّل : شخصيّت امام حسين(عليه السلام)و فلسفه عزادارى

اش_اره

در اين بخش نكاتى در ارتباط با ولادت امام حسين(عليه السلام)، عظمت و شخصيّت آن حضرت و عزادارى و شيوه هاى آن را مورد بررسى قرار مى دهيم.

اوّل: ولادت امام حسين(عليه السلام)

مطابق نقل برخى از مورّخان آن حضرت در سه شنبه، يا پنج شنبه پنجم شعبان سال چهارم هجرى بدنيا آمده است.(1) ولى مطابق برخى ديگر از نقل ها ولادت امام حسين(عليه السلام) در سال سوّم هجرى روز سوّم شعبان بوده است.(2)

مرحوم علاّمه مجلسى پس از نقل اين اختلافات معتقد است كه: «مشهورتر آن است كه ولادت آن حضرت سوّم شعبان است».(3)

به دستور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نام آن حضرت را حسين(عليه السلام) ناميدند، كه به گفته برخى از مورّخان: «مردم آن محيط پيش از آن با نام حسن و حسين آشنا نبودند تا فرزندان خود را به اين دو اسم نامگذارى كنند و اين دو نام از جانب خداوند بر پيامبر(صلى الله عليه وآله)وحى شد،

پاورقي

1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 368، و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 84.

2 . اقبال سيّد بن طاووس، ج 3، ص 303. مرحوم كلينى نيز در كافى (ج 1، ص 201) بدون اشاره به ماه تولّد، روز ميلاد آن حضرت را سوّم شعبان دانسته است.

3 . بحارالانوار، ج 44، ص 201.

صفحه 36

تا آن حضرت بر فرزندان على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام)اين نام ها را بنهد».(1)

جلال الدّين سيوطى (از علماى معروف اهل سنّت در قرن دهم) نقل كرده است كه: «حسن و حسين دو نام از نام هاى اهل بهشت است و مردم عرب پيش از اين، اين دو نام را بر فرزندان خويش نمى نهادند».(2)

دوّم: شخصيّت ممتاز آن حضرت

امام حسين(عليه السلام) در ميان جامعه اسلامى و مسلمانان در همان زمان، داراى شخصيّت خاصّى بود ; چرا كه فرزند فاطمه زهرا(عليها السلام) بود و از اين رو فرزند رسول خدا نيز

ناميده مى شد. اين دو بزرگوار (حسن و حسين) به سبب محبّت ويژه رسول خدا و كلمات ارزشمندى كه حضرت درباره آنان فرموده بود، مورد توجّه ويژه همه مسلمين قرار داشتند. در اينجا به نمونه هايى از كلمات و برخوردهاى محبّت آميز رسول خدا(صلى الله عليه وآله)با آن حضرت توجّه مى كنيم:

1. رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) درباره امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) اين جمله معروف را فرمود:

«اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ; حسن و حسين سرور جوانان بهشتند».(3)

2. در حديث ديگرى آمده است كه: گروهى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به مهمانى مى رفتند، آن حضرت پيشاپيش آن جمع حركت مى كرد. در اثناى راه، حسين(عليه السلام) را ديد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خواست او را در آغوش بگيرد، ولى حسين(عليه السلام) به اين سو و آن سو مى دويد; پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مشاهده اين حالت تبسّم كرد، تا آن كه او را در آغوش گرفته، يك دست

پاورقي

1 . اسد الغابة، ج 2، ص 9.

2 . تاريخ الخلفاء، ص 209.

3 . اين حديث با تعبيرات مختلف در منابع سنّى و شيعه نقل شده است از جمله: مسند احمد، ج 3، ص 3، 62، 64 و 82 ; سنن ترمذى، ج 5، ص 321 ; مستدرك حاكم، ج 3، ص 167 ; بحارالانوار، ج 43، ص 21، 25، 124، 191 - 192.

صفحه 37

خود را به پشت سر او و دست ديگر را به زير چانه او نهاد و لب هاى مباركش را بر لب هاى حسين قرار داد، بوسه زد و فرمود:

«حُسَينٌ مِنّي وَ أَنَا مِنْ حُسَين أَحَبَّ

اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيناً; حسين از من است و من از حسينم. هر كس حسين را دوست دارد، خداوند وى را دوست مى دارد».(1)

3. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) حسن و حسين(عليهما السلام) را بر روى شانه خود سوار مى كرد و با خواندن اشعارى به آنان محبّت مى نمود.(2)

و گاه رسول خدا بر منبر خطبه مى خواند و با ديدن حسن و حسين(عليهما السلام) از منبر فرود مى آمد و در برابر چشم همگان آنها را در آغوش مى گرفت و به آنان محبّت مى كرد (تا جايگاه آن دو را به همگان بفهماند);(3) و گاه در پاسخ اين سؤال كه كدام يك از افراد خانواده، نزد شما محبوبتر است؟ مى فرمود: «حسن و حسين» و همواره آن دو را مى بوييد و به (سينه) خويش مى چسبانيد.(4)

امام حسين(عليه السلام)در زمان خلفاى سه گانه

امام حسين(عليه السلام) به سبب شخصيّت ممتاز و نسب برجسته اش، در زمان خلفاى سه گانه مورد احترام دستگاه خلافت بود، تا آنجا كه انتقادات سخت آن حضرت را با بردبارى تحمّل مى كردند و سعى در حفظ حرمت وى داشتند.

پاورقي

1 . مسند احمد، ج 4، ص 172; سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 226.

2 . كنز العمّال، ج 13، ص 664، 666 و 667 و بحارالانوار، ج 43، ص 285 _ 286.

3 . بحارالانوار، ج 43، ص 284.

4 . سُئِلَ رَسُولُ اللهِ أَىُّ أَهْلِ بَيْتِكَ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قالَ: اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ. وَ كانَ يَشُمُّهُما وَ يَضُمُّهُما إِلَيْهِ (سير اعلام النبلاء، ذهبى، ج 4، ص 382.

صفحه 38

در برخى از كتب اهل سنّت

آمده است كه: روزى خليفه دوّم بر منبر، خطابه مى خواند كه حسين(عليه السلام)خطاب به وى فرمود: «از منبر پدرم فرود آى و بر منبر پدر خويش بنشين!». عمر با خونسردى پاسخ داد: «پدرم كه منبرى ندارد!». آنگاه حسين(عليه السلام) را در كنار خويش نشاند (و به او اظهار محبت كرد).(1)

همين ماجرا با تفاوت هايى در كتب شيعه نيز نقل شده است.(2)

در زمان عثمان نيز، در چند ماجرا حضور امام حسين(عليه السلام) ثبت شده است كه هر كدام به گونه اى نشان احترام و عظمت آن حضرت ميان عموم مسلمانان و مراعات حريم آن حضرت از سوى دستگاه حاكميّت بود.

امام حسين(عليه السلام) همراه پدر بزرگوارش اميرمؤمنان(عليه السلام) و برادر ارجمندش امام حسن(عليه السلام)در مسير هدايت مسلمين و دفاع از مظلومان حضور سازنده اى داشت و گاه خشم خليفه سوّم را بر مى انگيخت، ولى به هرحال، از روى ناچارى حرمتش را مراعات مى كردند.

در ماجراى بدرقه ابوذر _ آن هنگام كه عثمان وى را به سرزمين ربذه تبعيد كرد و همگان را از بدرقه و همراهى ابوذر ممنوع ساخت _ امام حسين(عليه السلام) همراه پدر و برادرش در مراسم بدرقه حاضر شدند و سخنانى با اين مضمون براى تقويت ابوذر و تسلاّى خاطر وى بيان كرد; فرمود: «عموجان! خداوند تواناست كه اين اوضاع را دگرگون سازد و هر روز در كار تازه اى است. اين گروه دنياى خويش را از تو دريغ داشتند و تو دين خود را از (دستبرد) آنان بازداشتى! پس چقدر تو از دنياى آنان بى نيازى; ولى آنان به دين تو سخت نيازمندند، صبر پيشه كن! چرا كه خير در صبر

و شكيبايى است و شكيبايى نشانه شخصيّت است».(3)

پاورقي

1 . كنز العمّال، ج 13، ص 654، حديث شماره 37662. شبيه همين اعتراض از امام حسين(عليه السلام) نسبت به ابوبكر و تأثّر ابوبكر از سخنان وى نيز نقل شده است. (مستدرك الوسائل، ج 15، ص 165، ح 3).

2 . احتجاج طبرسى، ج 1، ص 292 و امالى طوسى، ج 2، ص 313.

3 . يا عَمّاهُ إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالى قادِرٌ أَنْ يُغَيِّرَ ما تَرى وَ هُوَ كُلُّ يَوْم فِي شَأْن. إِنَّ الْقَوْمَ مَنَعُوكَ دُنْياهُمْ وَ مَنَعْتَهُمْ دِينَكَ. فَما أَغْناكَ عَمّا مَنَعُوكَ وَ ما أَحْوَجُهُمْ إِلى ما مَنَعْتَهُمْ. فَعَلَيْكَ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الْخَيْرَ فِي الصَّبْرِ وَ الصَّبْرُ مِنَ الْكَرَمِ (كافى، ج 8، ص 207 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 131).

صفحه 39

امام حسين(عليه السلام) به وظيفه خويش _ بدون توجّه به تهديدات مخالفان _ عمل مى كرد و در عين حال مورد تعرّض دستگاه خلافت قرار نمى گرفت، آنگونه كه ابوذر و عمّار و عبداللّه بن مسعود، مورد تعرّض و ضرب و شتم عثمان و عمّال وى قرار گرفتند، زيرا افكار عمومى سخت با اين كار مخالف بود.

امام حسين در زمان خلافت امير مؤمنان على(عليه السلام)

امام حسين(عليه السلام) در زمان خلافت پدر بزرگوارش، همراه آن حضرت در جنگ هايش عليه ناكثين و قاسطين و مارقين شركت مؤثّر داشت(1); در جنگ جمل فرماندهى جناح چپ سپاه اميرمؤمنان(عليه السلام) به عهده وى بود(2)، و در جنگ صفّين، چه از راه سخنرانى هاى پرشور و تشويق ياران على(عليه السلام) براى شركت در جنگ و چه در مسير پيكار با قاسطين حضور فعّال داشت.(3) در ماجراى حكميّت نيز

يكى از شاهدان اين ماجرا از طرف على(عليه السلام) بود.(4)

امام حسين (عليه السلام) در دوران امام حسن(عليه السلام)

امام حسين(عليه السلام) پس از شهادت پدرش اميرمؤمنان(عليه السلام) در كنار برادرش امام

پاورقي

1 . الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 333.

2 . تاريخ دمشق ابن عساكر، شرح حال امام حسين(عليه السلام).

3 . صفّين نصر بن مزاحم، ص 114، 249 و 530.

4 . همان مدرك، ص 507.

صفحه 40

حسن(عليه السلام)كه امام و پيشواى زمان خود بود، قرار گرفت و به هنگام حركت نيروهاى امام مجتبى(عليه السلام)به سمت شام، همراه آن حضرت بود و هنگامى كه امام حسن(عليه السلام) با پيشنهاد صلح از سوى معاويه مواجه شد، در اين باره، با امام حسين(عليه السلام)و عبدالله بن جعفر به گفتگو پرداخت(1) و پس از انعقاد پيمان صلح، همراه برادرش به مدينه بازگشت و در همانجا اقامت گزيد.(2)

تكريم و تعظيم فوق العاده مردم

امام حسين(عليه السلام) به سبب آنچه كه از اصالت خانوادگى، عظمت روحى و محبوبيّتش نزد رسول خدا، برخوردار بود، مورد محبّت و احترام خاصّ همه اقشار مسلمين قرار داشت; به عنوان نمونه:

1 _ روزى ابن عبّاس (صحابى جليل القدر) زمام مركب حسن و حسين(عليهما السلام) را گرفته و با آنان همراه شده بود. شخصى معترضانه به وى گفت: آيا تو _ با آن كه سنّت از اين دو جوان بيشتر است(3) _ زمام مركب آنان را مى گيرى؟

ابن عباس در پاسخ گفت: اين دو تن، فرزندان رسول خدا هستند; و اين كار مايه افتخار و سعادت من است! «إِنَّ هذَيْنِ إِبْنا رَسُولِ اللهِ، أَوَ لَيْسَ مِنْ سَعادَتِي أَنْ آخُذَ بِرِكابَيْهِما».(4)

2 _ ماجراى دوّم از ابوهريره است كه روزى مشاهده كرد،

حسين(عليه السلام) به سبب خستگى در راهى نشسته، نزديك آمد و با گوشه لباسش خاك از قدم هاى مبارك آن

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 405.

2 . الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 333.

3 . ابن عبّاس سه سال قبل از هجرت متولّد شده است (اسد الغابة، ج 3، ص 193). ولى امام حسين(عليه السلام)در سال سوّم، يا چهارم هجرى متولّد شد.

4 . مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 128.

صفحه 41

حضرت پاك كرد. وقتى كه امام(عليه السلام)پرسيد: چرا چنين مى كنى؟ پاسخ داد:

«دَعْنِي! فَوَاللهِ لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْكَ ما أَعْلَمُ لَحَمَلُوكَ عَلى رِقابِهِمْ; با من كارى نداشته باش! به خدا سوگند! اگر آنچه كه من از (عظمت و منزلت) تو مى دانم، مردم آگاه بودند، تو را بر شانه هاى خويش سوار مى كردند!».(1)

3 _ هنگامى كه مسلمانان امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) را در مسير حج پياده مى ديدند، همگى به احترام، از مركب هاى خود پياده مى شدند وپياده راه مى پيمودند، تا آنجا كه آن بزرگواران براى اين كه مسلمانان به زحمت نيفتند، مسير خويش را از جمعيّت جدا مى كردند، تا مسلمين بتوانند سوار بر مركب هاى خويش شوند.(2)

هنگامى كه به طواف خانه خدا مى رفتند، به سبب ازدحام مردم جهت زيارت و تبرّك جستن به آن دو وجود مقدّس، تحت فشار شديد قرار مى گرفتند.(3)

جمع بندى

امام حسين(عليه السلام) چه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و چه پس از آن حضرت، تا زمان خلافت معاويه همواره مورد احترام مسلمانان و خلفا قرار داشت، چرا كه وى علاوه بر امتيازات انسانى و عظمت روحى و معنوى

و كرامت و بزرگوارى، فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و مورد محبت فوق العاده او بود، ولى در زمان معاويه و سپس يزيد وضع دگرگون شد. هرچند ما معتقديم ريشه هاى جريان خونين كربلا را بايد از «سقيفه» پى جويى كرد (كه در جاى خود بازگو خواهد شد)، امّا ترديدى نيست كه عصر معاويه و پس از آن، زمان حكومت يزيد، با دوران پيش از آنان تفاوت بسيار داشت و اگر تا

پاورقي

1 . مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 128 .

2 . بحارالانوار، ج 43، ص 276.

3 . البداية و النهاية، ج 8، ص 38.

صفحه 42

قبل از زمامدارى معاويه، ماجراى شهادت مظلومانه امام حسين(عليه السلام) و اسارت خاندانش براى مردم بازگو مى شد، كسى آن را باور نمى كرد.

آرى; كسى باور نمى كرد كه محبوب قلب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و جگرگوشه صدّيقه كبرا(عليها السلام) توسّط گروهى كه خود را مسلمان و از امّت محمّد(صلى الله عليه وآله)مى خواندند، مورد تعرّض و بى حرمتى قرار گيرد، چه رسد به اين كه غريبانه، مظلومانه و لب تشنه در سرزمين نينوا به شهادت برسد و فرزندان و بانوان حرمش به اسارت روند.

با شروع حكومت اموى، بى حرمتى ها از سوى معاويه و عمّالش نسبت به ساحت مقدّس اميرمؤمنان(عليه السلام)و فرزندانش حسن و حسين(عليهما السلام) و ترويج سبّ و لعن آنان به صورت علنى آغاز شد و زمينه هاى فاجعه خونين كربلا به گونه اى شتابان فراهم گرديد و آن حسين عزيزى كه اين همه مورد محبّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و مسلمين بود، حتّى مأوايى در تمام آن سرزمين پهناور اسلامى نداشت. (در بخش هاى آينده

به طور مشروح بحث آن خواهد آمد).

سوّم: نقش ائمّه اطهار (عليهم السلام) در احياى ياد و نام امام حسين (عليه السلام)

در آيات متعدّدى از قرآن مجيد بر لزوم زنده نگه داشتن ياد پيامبران الهى و شخصيّت هاى برجسته تاريخ و بازگويى سرگذشت عبرت انگيز و درس آموز آنان تأكيد شده است. مطالعه اين دسته از آيات كه معمولاً با جملاتى نظير: (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ، وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ) آغاز مى شود به خوبى مى رساند كه غرض از يادآورى و احياى ياد و خاطره برگزيدگان الهى، بيان بيوگرافى و شرح نام و مسائل شخصى آنان نيست، بلكه همواره در اين گونه از آيات اشاره شده است كه دليل زنده نگه داشتن ياد آنان وجود صفات نيكو و خصلت هاى پسنديده و روش هاى الهى و انسانى در آنان است.

در آيات ذيل مى خوانيم:

صفحه 43

(وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً); در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.(1)

(وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولا نَبِيّاً); و در اين كتاب از موسى ياد كن، كه او مخلص و رسول و پيامبرى والا مقام بود.(2)

(وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ); و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، كه او در وعده هايش صادق بود.(3)

(وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحقَ وَ يَعْقُوبَ اُولِى الاَْيْدِى وَ الاْبْصارِ); و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را، كه داراى دستها (ىِ نيرومند) و چشم ها (ىِ بينا) بودند.(4)

همان گونه كه ملاحظه مى شود در اين آيات به جنبه هاى شخصى و خانوادگى و امور معمول زندگى آنان اشاره اى نشده است، بلكه از صلاحيّت ها و فضايل اخلاقى

و برنامه هاى سازنده آنان سخن به ميان آمده است، و اين به خوبى نشان مى دهد لزوم زنده نگهداشتن ياد و خاطره اينان، به جهت وجود اين صفات و ملكات پسنديده است و ذكر نام و نشان آنان هيچ موضوعيّت و خصوصيّتى ندارد، بلكه هر كس داراى چنين برجستگى هاى انسانى و الهى باشد، زنده نگهداشتن ياد و خاطره او از وظايف انسانى ودينى است.

از اين رو مى بينيم امامان معصوم(عليهم السلام) در زنده نگهداشتن ياد و نام شهيدان كربلا، به

پاورقي

1 . مريم، آيه 41.

2 . مريم، آيه 51.

3 . مريم، آيه 54.

4 . ص، آيه 45.

صفحه 44

عنوان كامل ترين الگوهاى فداكارى و ايثار در راه نجات امّت، به خصوص سالار شهيدان اباعبدالله الحسين(عليه السلام) در مناسبت هاى مختلف سعى و تلاش فراوانى نمودند و هيچ فرصتى را در زنده نگهداشتن يادشان فروگذار نكردند.

بى ترديد، احياى نام و ياد اين مردان بزرگ، الهام بخش بوده و به زندگى انسان ها جهت مى دهد و روح فداكارى و ايثار را زنده كرده و آدمى را در برابر مشكلات و حوادث سخت، مقاوم و استوار مى سازد. ذكر اين صالحان و طرح فضايل اخلاقى و روح حماسى شان باعث مى شود كه هر قوم و ملّتى _ به خصوص مسلمين _ از آنها الگو گرفته و به آنان تأسّى و اقتدا كنند.

روش هاى ائمّه (عليهم السلام)در زنده نگهداشتن عاشورا و عاشوراييان

امامان اهل بيت(عليهم السلام) در تلاش براى زنده نگهداشتن ياد امام حسين(عليه السلام) از شيوه هاى گوناگونى استفاده مى كردند، از جمله:

1 _ برپايى مجالس سوگوارى

علقمه حضرمى نقل مى كند كه امام باقر(عليه السلام) در روز

عاشورا براى امام حسين(عليه السلام)در خانه اش اقامه عزا مى كرد.

«...ثُمَّ لَيَنْدِبُ الْحُسينَ(عليه السلام) وَ يَبْكِيهِ وَ يَأْمُرُ مَنْ فِي دارِهِ مِمَّنَ لا يَتَّقِيهِ بِالْبُكاءِ عَلَيْهِ ... وَلْيَعُزِّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِمُصابِهِمْ بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام); امام باقر(عليه السلام) بر امام حسين مى گريست و به افرادى كه در خانه بودند و از آنان تقيّه نمى كرد، مى فرمود: بر آن حضرت سوگوارى كنند... و به آنان

صفحه 45

مى فرمود در مصيبت حسين(عليه السلام) به يكديگر تسليت بگويند».(1)

بركاتى كه امروز از مجالس سوگوارى آن حضرت نصيب امّت اسلام شده و مى شود بر كسى پوشيده نيست. آثار فرهنگى و تربيتى وآموزشى اين سنّت ماندگارِ ائمّه اطهار(عليهم السلام) آنقدر زياد است كه قسمت اعظم فرهنگ شيعى به طور مستقيم يا غير مستقيم از آن متأثّر است.

2 _ يادآورى مصايب آن حضرت (عليه السلام)در مناسبت هاى مختلف

در حديثى مى خوانيم امام صادق(عليه السلام) به داود رقّى فرمود:

«إِنِّي ما شَرِبْتُ ماءً بارِداً إِلاَّ وَ ذَكَرْتُ الْحُسَينَ(عليه السلام); من هرگز آب سرد ننوشيدم مگر اين كه به ياد امام حسين(عليه السلام) افتادم».(2)

در روايتى ديگر مى خوانيم وقتى كه منصور دوانيقى درِ خانه امام صادق(عليه السلام) را آتش زد، آن حضرت در منزل حضور داشت و آتش را خاموش كرده و دختران و بانوان وحشت زده اش را آرام نمود. فرداى آن روز تعدادى از شيعيان براى احوالپرسى خدمت امام(عليه السلام) شرفياب شدند. امام(عليه السلام) را گريان و اندوهگين يافتند، پرسيدند: اين همه اندوه و گريه از چيست؟ آيا به دليل گستاخى و بى حرمتى آنان نسبت به شما است؟ امام(عليه السلام) پاسخ داد:

«لا، وَ لكِنْ لَمّا أَخَذَتِ النّارُ ما فِي الدِّهْلِيزِ نَظَرْتُ إِلى

نِسائِى وَ بَناتِى يَتَراكَضْنَ فِي صَحْنِ الدّارِ مِنْ حُجْرَة إِلَى حُجْرَة وَ مِنْ مَكان إِلى مَكان هذا وَ أَنَا مَعَهُنَّ فِي الدّارِ فَتَذَكَّرْتُ فِرارَ عِيالِ جَدِّىَ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) يَوْمَ عاشُورا مِنْ خَيْمَة إلى خَيْمَة

پاورقي

1 . وسائل الشيعة، ج 10، ص 398. ابواب المزار، باب 66، ح 20.

2 . امالى صدوق، ص 142.

صفحه 46

وَ مِنْ خَباء إلى خَباء; امام فرمود: هرگز براى اين گريه

نمى كنم، بلكه گريه من براى اين است كه وقتى آتش زبانه كشيد، ديدم بانوان و دختران من از اين اطاق به آن اطاق و از اين جا به آن جا پناه مى برند با اين كه (تنها نبودند و) من نزدشان حضور داشتم، با ديدن اين صحنه به ياد بانوان جدّم حسين(عليه السلام)در روز عاشورا افتادم كه از خيمه اى به خيمه ديگر و از پناهگاهى به پناهگاه ديگر فرار مى كردند (و مردان آنها همه شهيد شده بودند)».(1)

3 _ گريستن و گرياندن

از مؤثّرترين تدابير ائمّه اطهار(عليهم السلام) براى احياى نهضت عاشورا گريه بر امام حسين(عليه السلام)است. امام سجّاد(عليه السلام)در طول دوران امامتش پيوسته سوگوار قصّه عاشورا بود و در اين مصيبت آن قدر گريست كه از «بكّائين عالم» (بسيار گريه كنندگان) لقب داده شد.(2)

آن حضرت مى فرمود: «إِنِّى لَمْ اَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنى فاطِمَةَ إِلاّ خَنَقَتْنِى الْعَبْرَةُ ; هر زمان كه به ياد قتلگاه فرزندان فاطمه (كربلا) مى افتم، اشك گلوگيرم مى شود».(3)

گريه هاى امام(عليه السلام) كه در هر مناسبتى به آن اقدام مى كردند باعث بيدارى عمومى و مانع از فراموش شدن نام و ياد شهيدان عاشورا شد.

امامان بزرگوار شيعه نه تنها خود در عزاى سالار شهيدان مى گريستند، بلكه همواره

مردم را به گريستن بر امام حسين(عليه السلام) تشويق و ترغيب مى كردند.

در روايتى از امام رضا(عليه السلام) آمده است:

پاورقي

1 . مأساة الحسين، ص 117 و مجمع مصائب اهل البيت، خطيب هندوبى، ج 1، ص 24 (مطابق نقلِ ره توشه راهيان نور، ويژه محرم 1421، ص 4).

2 . وسائل الشيعة، ج 2، ص 922، باب 87، ح 7.

3 . بحارالانوار، ج 46، ص 108 .

صفحه 47

«فَعَلى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ، فَإِنَّ الْبُكاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ; پس بر همانند حسين(عليه السلام) بايد گريه كنندگان گريه كنند، چرا كه گريه بر آن حضرت گناهان بزرگ را مى ريزد».(1)

به موازات ثوابهاى عظيمى كه براى گريستن در روايات آمده است، براى گرياندن و حتّى «تباكى» (حالت گريه به خود گرفتن) ثوابهاى زيادى ذكر شده است.

در روايتى در ارتباط با گريه بر مظلوميّت اهل بيت(عليهم السلام) مى خوانيم:

«... مَنْ بَكى وَ أَبْكى واحِدَاً فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ تَباكى فَلَهُ الْجَنَّةُ; هر كس بگريد و (حتّى) يك تن را بگرياند، پاداشش بهشت است و هر كس حالت اندوه و گريه به خود بگيرد پاداش او بهشت است».(2)

4 _ تشويق شاعران به مرثيه سرايى

شاعرانى كه مصايب امام حسين(عليه السلام) را به شعر درآورده و در مجالس و محافل مى خواندند، همواره مورد لطف خاصّ و عنايت ويژه ائمّه معصومين(عليهم السلام) قرار داشتند. شعراى بنامى چون «كُمَيت اسدى»، «دِعبل خُزاعى»، «سيّد حِمْيرى» و... به عنوان (شاعران اهل بيت) با تشويق ائمّه اطهار(عليهم السلام) از موقعيّت هاى اجتماعى بلندى در بين مردم برخوردار بودند.

هارون مكفوف (يكى از ياران امام صادق(عليه السلام)) مى گويد: به محضر آن حضرت شرفياب شدم، فرمود: «برايم مرثيه بخوان.

برايش خواندم. فرمود: «لا، كَما تَنْشِدُونَ وَ

كَما تَرْثِيهِ عِنْدَ قَبْرِهِ; اين گونه نمى خواهم، آن گونه كه در كنار قبر آن حضرت(عليه السلام)مرثيه مى خوانيد، بخوان» و من خواندم:

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 284 و وسائل الشيعة، ج 10، ص 394، ح 8 .

2 . بحارالانوار، ج 44، ص 288، ح 27.

صفحه 48

أُمْرُرُ عَلى جَدَثِ الْحُسَيْنِ

فَقُلْ لاََعْظُمِهِ الزَّكِيَّةِ

«از كنار قبر حسين(عليه السلام) گذر كن و به آن استخوان هاى پاك او بگو...»

ديدم آن حضرت به گريه افتاد، سكوت كردم، ولى فرمود: ادامه بده، ادامه دادم. فرمود: «باز هم بخوان» خواندم تا به اين بيت رسيدم:

يا مَرْيَمُ قُومي وَانْدُبِي مَوْلاكِ

وَ عَلَى الْحُسَينِ فَاسْعَدي بِبُكاكِ

اى مريم! برخيز و بر مولاى خود ندبه كن و با گريه ات بر حسين(عليه السلام)رستگارى طلب كن.

ديدمامام صادق(عليه السلام) گريه كردو بانوان،شيون سردادند.وقتى آرام شدند،حضرت فرمود:

«يا أَبا هارُونَ مَنْ أَنْشَدَ فِى الْحُسَيْنِ فَأَبْكى عَشْرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ; اى ابوهارون! هركس بر امام حسين(عليه السلام) مرثيه بخواند و ده نفر را بگرياند، پاداش او بهشت است».(1)

5 _ اهمّيّت به تربت امام حسين (عليه السلام)

دشمنان اسلام از بنى اميّه و بنى عبّاس با تمام توان، تلاش مى كردند تا قيام امام(عليه السلام)و ياران پاكباخته اش به دست فراموشى سپرده شود و مردم از آن سخنى نگويند و حتّى اثرى از قبر آن امام همام به جاى نماند.

از اين رو، برخى از خلفاى عبّاسى بارها به ويران كردن قبر آن حضرت اقدام كردند.(2) ولى از آن سو ائمّه اطهار(عليهم السلام) درهر فرصتى براى مقابله با اين جريان بپا خواستند و تربت آن حضرت را قطعه اى از خاك بهشت، مايه شفاى دردها، و موجب

پاورقي

1 .

بحارالانوار، ج 44، ص 287، ح 25.

2 . در بحارالانوار، ج 45، ص 390 بابى تحت عنوان «جور الخلفاء على قبره الشريف» درباره تلاش خلفاى جور براى تخريب قبر آن حضرت آمده است.

صفحه 49

بركت زندگى دانسته اند.

در روايتى از امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) مى خوانيم:

«لا تَأْخُذُوا مِنْ تُرْبَتي شَيْئاً لِتَبَرَّكُوا بِهِ، فَإِنَّ كُلَّ تُرْبَة لنا مُحَرَّمَةٌ إِلاَّ تُرْبَةُ جَدِّىالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ(عليهما السلام) فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَها شِفاءً لِشِيعَتِنا وَ أَوْلِيائِنا; از تربت من چيزى براى تبرّك بر نداريد، زيرا همه تربت ها جز تربت جدّم امام حسين(عليه السلام) (خوردنش) حرام است. خداوند _ عزّ و جلّ _ آن را براى شيعيان و دوستان ما شفا قرار داده است!».(1)

در حالات امام سجّاد(عليه السلام) آمده است كه در پارچه اى تربت امام حسين(عليه السلام) را نگه مى داشت.

«فَكانَ إِذا حَضَرَتْهُ الصَّلاةُ صَبَّهُ عَلى سَجّادَتِهِ وَ سَجَدَ عَلَيْهِ; هرگاه وقت نماز مى رسيد، آن (تربت) را روى سجّاده اش مى ريخت و بر آن سجده مى كرد».(2)

مجموع رواياتى كه در مورد تربت امام حسين(عليه السلام) وارد شده است، مى رساند كه استفاده از بركت آن تربت پاك، از نخستين روز ولادت، با بازكردن كام نوزاد با آن آغاز شده و تا واپسين لحظات حيات و قراردادن تربت در قبر، به پايان مى رسد.(3) همچنين ساختن مهر و تسبيح با تربت كربلا و همراه داشتن آن و خوردن مقدار بسيار كمى (مثلا به اندازه يك عدس در آب حل كند و بخورد) از آن به قصد شفا و باز كردن افطار در روز عيد فطر با آن مورد ترغيب و توصيه ائمّه اطهار(عليهم السلام) بوده است.(4)

پاورقي

1

. وسائل الشيعة، ج 10، ص 414، ح 2 و بحارالانوار، ج 98، ص 118.

2 . بحارالانوار، ج 98، ص 135، ح 74. براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به وسائل الشيعة، ج 10، ص 420، باب 75، (باب استحباب اتّخاذ سبحة من تربة الحسين(عليه السلام)).

3 . از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است: «حَنِّكُوا أَوْلادَكُمْ بِتُرْبَةِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام); كام نوزادانتان را ب_ا ترب_ت ر

امام حسين(عليه السلام) باز كنيد». (وسائل الشيعة، ج 10، ص 410، ح 8).

4 . مراجعه شود به: وسائل الشيعة، ج 10، ص 414، باب 72 و ص 408، باب 70.

صفحه50

6 _ اهتمام ويژه به زيارت مرقد امام حسين (عليه السلام)

ائمّه اطهار(عليهم السلام) گذشته از آن كه خودشان به زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) مى رفتند، با بيان پاداش هاى عظيم براى زيارت آن حضرت، شيعيان را براى رفتن به كربلا تشويق و بسيج مى كردند و خاطره آن شهيدان پرافتخار را زنده نگه داشته، ضربات سنگينى را برپيكر كفر و عناد و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) وارد مى كردند.

از امام صادق(عليه السلام) چنين نقل شده است:

«ما مِنْ اَحَد يَوْمَ الْقِيامَةِ إِلاَّ وَ هُوَ يَتَمَنّى أَنَّهُ زارَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلىٍّ(عليهما السلام) لِما يَرى لَما يُصْنَعُ بِزُوّارِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ(عليهما السلام)مِنْ كَرامَتِهِمْ عَلَى اللهِ; هر كسى در روز قيامت، آرزو مى كند كه از زائران قبر امام حسين(عليه السلام)باشد، از فزونى آنچه از كرامت آنان (زائران قبر آن حضرت) نزد خداوند مشاهده مى كند».(1)

و نيز از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ عَلى مَوائِدِ نُور يَوْمَ الْقِيامَةِ، فَلْيَكُنْ مِنْ زُوّارِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ(عليهما السلام); هر كس دوست دارد روز قيامت در

كنار سفره هاى نور الهى بنشيند، بايد از زائران امام حسين(عليه السلام) باشد».(2)

حتّى در برخى از روايات زيارت مكرّر آن حضرت توصيه شده است.

امام ششم(عليه السلام) مى فرمايد:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى اللهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ، وَ تَهَوَّنَ عَلَيْهِ سَكْرَةُ الْمَوْتِ، وَ هَوْلُ

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 98، ص 72، ح 17. وسائل الشيعة، ج 10، ص 330، ح 37.

2 . بحارالانوار، ج 98، ص 72، ح 19; وسائل الشيعة، ج 10، ص 330، ح 38.

صفحه 51

الْمُطَّلَعِ، فَلْيَكْثُرْ زِيارَةَ قَبْرِ الْحُسَينِ(عليه السلام); هر كس دوست دارد در قيامت نظر به رحمت هاى الهى كند و سختى جان كندن بر او آسان شود و هول و هراس قيامت از او برطرف گردد، مرقد امام حسين(عليه السلام)را بسيار زيارت كند».(1)

چهارم: تاريخچه سوگوارى بر مظلوميّت امام حسين (عليه السلام)

اشاره

عظمت مصيبت و مظلوميّت خامس آل عبا به گونه اى بود كه گريه و سوگوارى همواره قرين نام آن حضرت بوده و هست; همان گونه كه آزادگى و شجاعت و دفاع از دين و ارزش هاى اسلامى با نام حسين(عليه السلام) عجين شده است.

سنگينى اين حادثه همه اهل اسلام را متأثّر ساخت، و حتّى برعرشيان و ساكنان آسمان و زمين نيز سنگين آمد.(2)

تاريخچه سوگوارى و اشك ريختن بر مظلوميّت سيّد الشهدا(عليه السلام) را در سه قسمت _ به طور گذرا _ پى گيرى مى كنيم.

1 _ گريه بر امام حسين (عليه السلام) پيش از تولّد آن حضرت

در روايات مى خوانيم، برخى از انبياى الهى _ هزاران سال قبل از تولّد امام حسين(عليه السلام) _ هنگامى كه از ماجراى كربلا با خبر مى شدند، بر مظلوميّت آن حضرت اشك مى ريختند.

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 98، ص 77، ح 34; وسائل الشيعة، ج 10، ص 331، ح 40.

2 . وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَمِيعِ أَهْلِ الاِْسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمواتِ عَلى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمواتِ (زيارت عاشورا)

و همچنين در اوّلين زيارت مطلقه امام حسين(عليه السلام) (در مفاتيح الجنان) چنين آمده است: وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّةُ الْعَرْشِ وَبَكى لَهُ جَميعُ الْخَلايِقِ وَبَكَتْ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَالاَْرَضُونَ السَّبْعُ.

صفحه 52

در روايتى آمده است: هنگامى كه جبرئيل كلماتى را به حضرت آدم(عليه السلام) براى توبه تعليم مى داد، و او خدا را به پنج تن مقدّس مى خواند، وقتى كه به نام حسين(عليه السلام) رسيد قلبش شكست و اشكش جارى شد، به جبرئيل گفت: نمى دانم چرا وقتى كه نام پنجمى (حسين(عليه السلام)) را مى برم قلبم مى شكند و اشكم جارى مى شود؟

جبرئيل گفت: «بر

او مصيبتى خواهد گذشت كه همه مصايب در برابر آن كوچك خواهد بود. او تشنه كام، غريبانه، تنها و بدون يار و ياور به شهادت خواهد رسيد».

جبرئيل برخى ديگر از مصايب آن حضرت و خاندانش را براى آدم(عليه السلام) بيان كرد، تا آنجا كه هر دو تن همچون مادرِ فرزند مرده اى بر حسين(عليه السلام) گريستند، (فَبَكى آدَمُ وَ جَبْرَئِيلُ بُكاءَ الثَّكْلى).(1)

هنگامى كه خداوند براى موسى(عليه السلام) از مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) سخن گفت و ماجراى شهادت مظلومانه آن حضرت و اسارت بانوان حرمش و گرداندن سرهاى شهدا در شهرها را بازگو نمود، موسى(عليه السلام)نيز گريست.(2)

زكريّاى پيامبر(عليه السلام) نيز، وقتى كه نام هاى پنج تن مقدّس را از جبرئيل آموخت، هنگامى كه نام حسين(عليه السلام) را بر زبان جارى مى ساخت، بغض گلويش را مى گرفت و اشكش جارى مى شد. به خداوند عرضه داشت:

خدايا! چرا وقتى نام آن چهار تن (محمّد، على، فاطمه و حسن(عليهم السلام)) را مى برم غم و اندوهم زايل مى شود، ولى هنگامى كه نام حسين(عليه السلام) را بر زبان مى آورم، اشكم جارى مى گردد و اندوه و غم مرا فرا مى گيرد؟

خداوند بخشى از مصايب امام حسين(عليه السلام) را براى زكريا شرح داد، و زكريّا پس از شنيدن آن، به مدّت سه روز از مسجد بيرون نيامد و مردم را نيز اجازه نداد به

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 245.

2 . معالى السبطين، ج 1، ص 186.

صفحه 53

محضرش برسند و در تمام اين مدّت بر مصيبت امام حسين(عليه السلام) گريه مى كرد و بر او مرثيه مى سرود.(1)

در روايتى نقل شده است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: «حضرت عيسى

بن مريم(عليه السلام)همراه با حواريّون از كربلا مى گذشتند كه آن حضرت شروع به گريستن كرد و حواريّون نيز با او گريستند.وقتى كهحواريّون سبب گريه را پرسيدند،حضرت عيسى(عليه السلام)فرمود: در اين مكان فرزند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و فاطمه زهرا(عليها السلام)كشته خواهد شد».(2)

2 _ گريه بر امام حسين (عليه السلام) پس از ولادت

پس از ولادت امام حسين(عليه السلام) نيز از همان شروع ولادت و پس از آن، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و على(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام)هنگامى كه از رنج ها و مظلوميّت آينده حسين(عليه السلام)آگاه مى شدند، بر او مى گريستند.

گريه رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

در روايتى مى خوانيم: پس از ولادت امام حسين(عليه السلام) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به منزل فاطمه(عليها السلام)آمد و به اسماء فرمود: فرزندم را بياور! اسماء نيز حسين(عليه السلام) را در پارچه اى سفيد قرار داد و به نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آورد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در گوش راست حسين(عليه السلام) اذان و در گوش چپ وى اقامه گفت و سپس وى را در آغوش گرفت و

پاورقي

1 . فَلَمّا سَمِعَ بِذلِكَ زَكَرِيّا(عليه السلام) لَمْ يُفارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلاثَةَ أَيّام وَ مَنَعَ فِيهِنَّ النّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَيْهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْبُكاءِ وَ النَّحِيبِ وَ كانَ يُرْثِيهِ: «إِلهِي أَتَفْجَعُ خَيْرَ جَمِيعِ خَلْقِكَ بِوَلَدِهِ...» (احتجاج، ج 2، ص 529).

2 . بحارالانوار، ج 44، ص 253.

صفحه 54

گريست.

اسماء مى گويد: به حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد، چرا گريه مى كنى؟

فرمود: به خاطر اين فرزندم گريانم.

عرض كردم: او كه هم اكنون متولّد شده است (و جاى شادى و خوشحالى است، نه اندوه).

فرمود:

«تَقَتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ مِنْ بَعْدِي، لا أَنالَهُمُ اللهُ شَفاعَتِي; وى را پس

از من گروهى ستمكار به شهادت مى رسانند كه هرگز خداوند شفاعتم را نصيب آنان نخواهد ساخت».

آنگاه فرمود:

«يا أَسْماءُ لا تُخْبِرِي فاطِمَةَ بِهذا فَإِنَّها قَرِيبَةُ عَهْد بِوِلادَتِهِ; اى اسماء! فاطمه را از اين ماجرا آگاه مساز; چرا كه او تازه صاحب اين فرزنده شده است».(1)

گريه على (عليه السلام) بر مظلوميّت امام حسين (عليه السلام)

ابن عبّاس مى گويد: من با اميرمؤمنان(عليه السلام) در مسير رفتن به صفّين همراه بودم; هنگامى كه به نينوا رسيديم، با صداى بلند به من فرمود: اى ابن عبّاس! آيا اين مكان را مى شناسى؟ عرض كردم: نه، نمى شناسم.

فرمود: اگر آن گونه كه من اين سرزمين را مى شناسم، تو نيز مى شناختى، از آن نمى گذشتى جز آن كه همانند من گريه كنى.

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 43، ص 239. مرحوم طبرسى نيز اين حديث را در «اِعلام الورى بأعلام الهدى»، ج 1، ص 427 و شيخ سليمان قندوزى حنفى در كتاب «ينابيع المودّة»، ج 2، ص 300 نقل كرده اند.

صفحه 55

آنگاه امام(عليه السلام) مدّتى طولانى اشك ريخت، تا آنجا كه اشك ها از محاسن مباركش بر سينه اش سرازير شد و من نيز همراه او گريستم. امام(عليه السلام) در همان حال فرمود: واى! واى! آل ابوسفيان را با من چه كار؟ مرا با آل حرب (از اجداد يزيد) چه كار؟ همان ها كه حزب شيطان و اولياى كفرند. اى اباعبدالله! صبر پيشه كن! چرا كه به پدرت نيز از اين گروه همان (ستم ها) مى رسد كه به تو مى رسد. (أَوِّهِ أَوِّهِ مالِي وَ لاِلِ أَبِي سُفْيانَ؟ مالِي وَ لاِلِ حَرْب حِزْبِ الشَّيْطانِ؟ وَ أَوْلِياءِ الْكُفْرِ؟ صَبْراً يا أَباعَبْدِاللهِ

فَقَدْ لَقِىَ أَبُوكَ مِثْلَ الَّذِي تَلْقى مِنْهُمْ).(1)

سوگوارى فاطمه زهرا (عليها السلام)

هنگامى كه رسول خدا(عليه السلام) خبر شهادت امام حسين(عليه السلام) و مصايب آن حضرت را به دخترش حضرت فاطمه(عليها السلام) داد، زهرا(عليها السلام) به شدّت گريست و آنگاه پرسيد: اين ماجرا چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد؟

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: زمانى كه نه من باشم، نه تو و نه على. فاطمه(عليها السلام) با شنيدن اين سخن گريه اش شديدتر شد. آنگاه رسول خدا وى را از برپايى عزا و سوگوارى توسّط مردان و زنان امّت، بر شهداى كربلا و رنج هاى زنان اهل بيت(عليهم السلام)آگاه ساخت و پاداش اين گريه ها را بيان فرمود.(2)

3 _ گريه و سوگوارى بر امام حسين (عليه السلام) پس از شهادت

سرانجام، آن حادثه اى كه از ابتداى خلقت ماجرايش براى اولياى الهى گفته شده بود، اتّفاق افتاد. به يقين، ماجرايى كه پيش از وقوعش دل ها را به درد آورده و اشك ها را جارى ساخته بود، هنگامى كه در روز عاشوراى سال 61 هجرى روى داد، شعله اى بر جان ها زد و سوگ و ماتم را قرين خويش ساخت. همراه با درس هاى بزرگ

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 252 (با تلخيص).

2 . همان مدرك، ص 292 (با تلخيص).

صفحه 56

آزادگى و آرمان خواهى و دفاع از شرف و اعتقاد تا پاى جان، عمق فاجعه به اندازه اى بود كه از روز عاشورا مراسم سوگوارى و اشك و ماتم بر آن حضرت و ياران پاكبازش آغاز شد و همچنان ادامه دارد و تا واپسين لحظات عمر دنيا ادامه خواهد داشت. چرا كه به فرموده رسول خدا(صلى الله عليه وآله):

«إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لا تَبْرَدُ أَبَداً; به

يقين شهادت حسين، حرارتى در دل مؤمنان ايجاد خواهد كرد، كه هرگز خاموش نخواهد شد».(1)

در اين قسمت نمونه هايى از گريه و سوگوارى بر آن حضرت را پس از شهادت، از نظر خواننده عزيز مى گذرانيم:

حتّى دشمن بر او گريست

هنگامى كه زنان حرم نبوى(صلى الله عليه وآله) چشم شان بر شهدا افتاد، فرياد و ضجّه سردادند و آنگاه زينب شروع به ندبه و ناله كرد و با صداى محزونى صدا زد:

«وا مُحَمَّداه صَلّى عَلَيْكَ مَلِيكُ السَّماءِ، هذا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُالاَْعْضاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا; اى محمد! درود خداوند بر تو باد. اين حسين (توست كه) به خون آغشته است و پيكرش قطعه قطعه شده و (اين هم) دخترانت هستند كه اسير شده اند».

زينب كبرى(عليها السلام) همچنان در مصيبت برادرش و ديگر شهدا، سخن گفت و ندبه سر داد تا آنجا كه نقل شده است:

«فَأَبْكَتْ وَاللهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيق; به خدا سوگند! دوست و دشمن را به

پاورقي

1 . مستدرك الوسائل، ج 10، ص 318، ح 13.

صفحه 57

گريه آورد».(1)

سوگ و ماتم در بارگاه يزيد

پس از آن كه كاروان اسيران را به كوفه و شام بردند، با خطبه هاى افشاگرانه امام زين العابدين(عليه السلام) و زينب كبرى(عليها السلام)، اوضاع شهر شام برگشت و با جوّ ايجاد شده بر ضدّ دستگاه خلافت اموى، يزيد چاره اى جز اظهار ندامت و فرافكنى نداشت. در چنان شرايطى، زنان حرم حسينى در «شام» مراسم عزا و ماتم برپا كردند، تا آنجا كه حتّى زنان خاندان اموى نيز در آن شركت نمودند و اين برنامه تا سه روز ادامه داشت.(2)

برنامه سوگوارى همسر امام حسين (عليه السلام)

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) نقل

شده است كه فرمود: «هنگامى كه امام حسين(عليه السلام)به شهادت رسيد، همسر او (به نام رباب)(3) براى آن حضرت مجلس ماتمى برپا كرد، خود گريه مى كرد و زنان و خادمانش نيز با او همصدا مى شدند».(4)

مراسم سوگوارى در محضر امام باقر و امام صادق (عليهما السلام)

برپايى مراسم سوگوارى امام حسين(عليه السلام) در حضور امام باقر(عليه السلام) پيش از اين گذشت،(5) امّا در مورد حضرت امام صادق(عليه السلام) گاه برخى از شعراى اهل بيت كه به محضر امام(عليه السلام) مى رسيدند، آن حضرت از آنان مى خواست در رثاى حسين بن

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 58 - 59. (با تلخيص). در كامل ابن اثير، ج 4، ص 81 نيز همين تعبيرات با تفاوت هايى آمده است.

2 . ... فَخَرَجْنَ حَتّى دَخَلْنَ دارَ يَزِيدَ فَلَمْ تَبْقَ مِنْ آلِ مُعاوِيَةَ امْرَأَةً إِلاَّ اسْتَقْبَلَهُنَّ تَبْكِي وَ تَنُوحُ عَلَى الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فَأَقامُوا عَلَيْهِ الْمَناحَةَ ثَلاثاً. (تاريخ طبرى، ج 4، ص 353) همين مطلب در بحارالانوار، ج 45، ص 142 نيز به گونه اى مشروحتر آمده است.

3 . مرحوم شيخ مفيد مى نويسد: يكى از همسران امام حسين(عليه السلام) رباب دختر «امرءالقيس كلبى» است كه مادر حضرت سكينه(عليها السلام) مى باشد. (ارشاد، تاريخ زندگانى امام حسين(عليه السلام)، باب 5، ص 491).

4 . لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ أَقامَتِ امْرَأَتُهُ الْكَلْبِيَّةُ عَلَيْهِ مَأْتَماً و... (الكافى، ج 1، ص 466).

5 . نمونه ديگر از عزادارى در محضر امام باقر(عليه السلام)، سرودن اشعارى توسّط كميت اسدى در محضر آن حضرت در رثاى شهيدان كربلاست كه امام با شنيدن آن، اشكش جارى شد و صداى گريه كنيزكى نيز از پشت پرده شنيده شد. امام(عليه السلام)پس

از آن در حقّ كميت دعا كردند. (بحارالانوار، ج 36، ص 390-391).

صفحه 58

على(عليه السلام)اشعارى بخوانند و گاه خود آن شاعران از امام(عليه السلام) اجازه مى گرفتند تا اشعارى در رثاى سيد الشهداء(عليه السلام) بخوانند. در پاره اى از موارد امام(عليه السلام) به خانواده خويش مى فرمود: پشت پرده بنشينند و آن اشعار را بشنوند و در واقع، محفلى از دوستان خالص اهل بيت(عليهم السلام)براى عزاى سالار شهيدان بر پا مى شد.

داستان ابوهارون مكفوف را پيش از اين آورده ايم و اينك نمونه اى ديگر را نقل مى كنيم.

عبداللّه بن غالب مى گويد: به محضر امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم و در حضور آن حضرت مرثيه اى در باره امام حسين(عليه السلام) خواندم. هنگامى كه به يك بيت حسّاس از آن مرثيه رسيدم، صداى زنى را از پشت پرده شنيدم كه با گريه فرياد زد: «يا ابتاه; پدرجان!».(1)

مراسم سوگوارى در محضر امام رضا (عليه السلام)

از دِعبل خُزاعى (شاعر معروف اهل بيت(عليهم السلام)) نقل شده است كه من در ايّام شهادت امام حسين(عليه السلام)به محضر امام رضا(عليه السلام) شرفياب شدم. ديدم آن حضرت محزون واندوهگين نشسته و يارانش نيز گرد آن حضرت نشسته اند. هنگامى كه مرا ديد فرمود: «خوش آمدى اى دعبل! آفرين بر كسى كه با دست و زبانش ما را يارى مى كند!».

سپس در كنار خويش براى من جا باز كرد و مرا كنارش نشاند. آنگاه به من فرمود: اى دعبل! دوست دارم امروز براى ما مرثيه بخوانى; چراكه اين ايّام روزهاى اندوه ما اهل بيت(عليهم السلام) و ايّام شادمانى دشمنان ما _ به ويژه بنى اميّه _ است. (سپس امام(عليه السلام)مطالبى را در

پاداش گريه كردن و گرياندن در مصيبت اهل بيت(عليهم السلام)به خصوص

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 286; ماجراى مرثيه سرايى ابوعماره در محضر امام صادق(عليه السلام) و گريه آن حضرت و اهل خانه نيز نمونه ديگرى است. (همان، ص 282).

صفحه 59

مصائب امام حسين(عليه السلام) بيان كرد).

آنگاه امام رضا(عليه السلام) برخاست و پرده اى ميان ما و حرمسراى خويش زد و خانواده اش را پشت پرده نشاند، تا آنان نيز براى مصيبت جدّشان امام حسين(عليه السلام)گريه كنند.(1) سپس به دعبل فرمود اشعار خود را بخوان و وى نيز مرثيه اى را در ماتم امام حسين(عليه السلام) و اهل بيتش خواند كه قسمتى از آن چنين است:

أَفاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلا

وَ قَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتِ

إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فاطِمُ عِنْدَهُ

وَ أَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَيْنِ فِي الْوَجَناتِ

أَفاطِمُ قُومِي يَا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ انْدُبِي

نُجُومَ سَماوات بِأَرْضِ فَلاتِ

بَناتُ زِياد فِي الْقُصُورِ مَصُونَةُْ

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ مُنْهَتِكاتِ

وَ آلُ زِياد فِي الْحُصُونِ مَنِيعةٌ

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ فِي الْفَلَواتِ

سَأَبْكِيهِمْ ما ذَرَّ فِي الاَْرْضِ شارِقُ

وَ نادى مُنادِى الْخَيْرِ لِلصَّلَواتِ

وَ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ حانَ غُرُوبُها

وَ بِاللَّيْلِ أَبْكيهِمْ وَ بِالْغَدَواتِ

«اى فاطمه! اگر پيكر به خاك و خون غلطيده حسين را كه تشنه كام كنار شطّ فرات به شهادت رسيده به خاطر آورى در آن هنگام اى فاطمه كنار آن پيكر، به چهره ات طپانچه مى زنى و اشك چشمانت را بر رخسارت سرازير مى سازى اى فاطمه اى دختر بهترين مردم، برخيز! و بر ستارگان آسمان ها در آن صحراى خشك ناله بزن (چرا گريان نباشم وقتى كه به خاطر آورم) دختران زياد در قصرهاى خويش درامانند; ولى حريم خاندان رسول خدا دريده شده است. در

حالى كه

پاورقي

1 . ثُمَّ إِنَّهُ نَهَضَ، وَ ضَرَبَ سَتْرَاً بَيْنَنا وَ بَيْنَ حَرَمِهِ، وَ أَجْلَسَ أَهْلَ بَيْتِهِ مِنْ وَراءِ السَّتْرِ لِيَبْكُوا عَلى مُصابِ جَدِّهِمُ الْحُسَيْنِ(عليه السلام)... (بحارالانوار، ج 45، ص 257).

صفحه 60

آل زياد در دژهاى محكمى آسوده اند فرزندان رسول خدا در صحراهاى خشك و سوزان سرگردانند. آرى! تا آن زمان كه خورشيد در عالم پرتو افشانى مى كند و نداى مؤذّنى براى نماز بلند است و مادامى كه خورشيد طلوع و غروب مى كند و به هنگام شبانگاهان و صبح گاهان بر آنان مى گريم».(1)

سوگوارى در كنار مزار شهداى كربلا

از برخى از فرازهاى تاريخ بر مى آيد كه شيعيان گاه و بيگاه در مناسبت ها (تا آنجا كه شرايط را مساعد مى ديدند) كنار مزار آن حضرت در كربلا مراسم سوگ و ماتم برپا مى داشتند و ائمّه(عليهم السلام) نيز از اين عمل شادمان مى شدند و آنان را تشويق مى كردند. به عنوان نمونه:

عبداللّه بن حمّاد بصرى مى گويد: امام صادق(عليه السلام) به من فرمود: «به من خبر رسيده كه در نيمه شعبان گروهى از ساكنين اطراف كوفه و ديگر نقاط، بر مزارامام حسين(عليه السلام)در كربلا گردهم مى آيند و زنانى نيز براى آن حضرت نوحه گرى مى كنند، و از اين جمعيّت گروهى قرآن مى خواند و گروهى ديگر حوادث كربلا را بازگو مى كنند و جمعى نوحى گرى كرده و برخى نيز مرثيه مى خوانند».

گفتم: فدايت شوم، من نيز بخشى از آنچه را مى فرماييد، ديده ام.

امام(عليه السلام) فرمود: سپاس خداوندى راكه در ميان مردم گروهى را قرار داد كه به سوى ما مى آيند و براى شهداى ما مرثيه مى

خوانند و دشمنان ما را كسانى قرار داد كه گروهى از خويشاوندان (و دوستان ما) و ديگر مردم، آنان را بى اعتبار كرده و كار آنان

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 257 (با اختصار).

صفحه 61

را زشت و ناپسند مى شمرند.(1)

كوتاه سخن اين كه: مراسم سوگوارى براى امام حسين(عليه السلام) و ياران باوفايش به ويژه در ايّام محرّم و عاشوراى حسينى از گذشته، تاكنون ادامه داشته و شيعيان و علاقمندان به سالار شهيدان، در همه جاى عالم، به شيوه هاى گوناگون همه ساله در مصيبت آن حضرت به ماتم مى نشينند و ضمن يادآورى فداكارى و جانبازى حسين بن على(عليه السلام)و يارانش در مظلوميّت آنان نيز اشك مى ريزند.

پنجم: فلسفه گريه و عزادارى براى امام حسين (عليه السلام)

توضيح

به يقين، تأكيد و توصيه اى كه در روايات نسبت به برپا نمودن مجالس عزا و گريه بر مصائب امام حسين(عليه السلام)وارد شده است، نسبت به هيچ يك از امامان معصوم(عليهم السلام)حتّى وجود مقدّس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)وارد نشده است. گويا در اين مسئله سرّى نهفته است كه ائمّه اطهار(عليهم السلام) اين همه آن را مورد تأكيد و سفارش قرار داده اند.

بيان روايات در وعده ثواب هاى عظيم اين مجالس به گونه اى است كه عدّه اى آن را اغراق آميز دانسته و منكر آن شده اند و منشأ آن را «غُلات» دانسته و گفته اند: «ثواب بايد با عمل تناسب داشته باشد، چگونه ممكن است عمل كوچكى مانند گريه بر امام حسين(عليه السلام)اينقدر پاداش عظيم داشته باشد؟!».

عدّه اى هم در نقطه مقابل آن، جنبه افراط را پيموده و معتقد شده اند، همين كه

پاورقي

1 . بَلَغَنِي أَنَّ قَوماً يَأْتُونَهُ مِنْ نَواحِى الْكُوفَةِ وَ ناساً مِنْ غَيْرِهِمْ

وَ نِساءً يَنْدُبْنَهُ وَ ذلِكَ فِي النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ فَمَنْ بَيْنَ قارِىء يَقْرَأُ وَقاصٍّ يَقُصُّ وَ نادِب يَنْدُبُ وَ قائِل يَقُولُ الْمَراثِي؟ فَقُلْتُ لَهُ: نَعَمْ جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ شَهِدْتُ بَعْضَ ما تَصِفُ. فَقالَ: اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي جَعَلَ فِي النّاسِ مَنْ يَفِدْ إِلَيْنا وَ يَمْدَحُنا وَ يَرْثِي لَنا، وَ جَعَلَ عَدُوَّنا مَنْ يُطْعِنُ عَلَيْهِمْ مِنْ قَرابَتِنا أَوْ غَيْرِهِمْ يَهْدِرُونَهُمْ وَ يُقَبِّحُونَ مَا يَصْنَعُونَ (بحارالانوار، ج 98، ص 74 به نقل از كامل الزيارات، ص 325، باب 108، ح 1).

صفحه 62

انسان بر امام حسين(عليه السلام)بگريد، هر چند به قدر بال مگسى باشد اهل نجات است، حتّى اگر در باتلاق گناه و فساد فرو رفته باشد. در نگاه اينان همه دروغ گويى ها، خيانت ها، ظلم ها و حق كشى ها با قطره اشكى شسته مى شود!

مطمئنّاً هيچ يك از اين دو ديدگاه كه در دو طرف افراط و تفريط واقع شده اند، نمى تواند صحيح باشد. اين گونه اظهار نظرها از كسانى عنوان مى شود كه نتوانستند براى اين روايات و وعده ثواب هاى فوق العاده سوگوارى، تحليل صحيح و جامعى ارائه دهند و در واقع از درك فلسفه عزادارى عاجز ماندند.

نخست تحليل هاى نادرست و نقد آنها را به صورت گذرا بيان مى كنيم، سپس به سراغ تحليل منطقى مسأله مى رويم.

1 _ حسن ذاتى گريه

عدّه اى با توجه به آثار مثبت جسمانى و روانى گريه و تأثير آن در پالايش روح و روان انسان مدّعى شدند سرّ تأكيد ائمّه(عليهم السلام) نسبت به برپايى مجالس عزا به خاطر حسن ذاتى گريه است، زيرا «اظهار تأثّر» به وسيله گريه از نشانه هاى طبيعى و تعادل عاطفى آدمى است. اشخاصى كه كمتر

گريه مى كنند و نمى توانند بدين وسيله غم ها، و افسردگى هاى خويش را تخليه كنند و عقده هاى درونى خويش را بگشايند، از روان متعادل و سلامت جسمى و روحى خوبى برخوردار نيستند. به همين جهت روانشناسان معتقدند: «زن ها از مردها عقده كمترى دارند، زيرا آنان زودتر مشكلات روحى خويش را به وسيله «گريه» بيرون مى ريزند و كمتر آن را در درون خويش پنهان مى دارند و اين امر يكى از رموز سلامت آنان مى باشد».(1) و نيز معتقدند گريه فشارهاى ناشى از عقده هاى انباشته در درون انسان را مى كاهد و درمان بسيارى از

پاورقي

1 . صد و پنجاه سال جوان بمانيد، ص 134.

صفحه 63

آلام و رنج هاى درونى انسان است. در حقيقت اشك چشم به منزله سوپاپ اطمينانى است كه در شرايط بحرانى موجب تعادل روح آدمى مى گردد.

به عقيده اينان به خاطر همين حُسن ذاتى گريه بود كه يعقوب(عليه السلام) براى دورى فرزندش سالها اشك از ديدگان جارى ساخت و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مرگ فرزندش _ ابراهيم(1) _ و صحابى جليل القدرش عثمان بن مظعون به سختى گريست.(2) همچنين

به هنگام مرگ جمعى از صحابه و يارانش و در شهادت عمويش حضرت حمزه گريان شد و بانوان مدينه را جهت گريستن بر حمزه دعوت كرد.(3) و به همين دليل

بود كه حضرت زهرا(عليها السلام) در رحلت جانگداز رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شبانه روز

مى گريست(4) و حضرت على بن الحسين(عليهما السلام) در شهادت پدر بزرگوارش ساليان دراز گريان بود.(5)

و لكن هر چند آثار مثبت گريه در پالايش روح انسان و حتّى تكامل آن و ديگر فوايد طبّى آن،

قابل انكار نيست، ولى چنين تحليلى هرگز نمى تواند سرّ اين همه تأكيد و سفارش ائمّه اطهار(عليهم السلام) براى گريستن بر امام حسين(عليه السلام) و وعده ثواب هاى فراوان آن باشد. اين تحليل يك اشتباه بزرگ است، هر كس روايات اسلامى را در اين زمينه بخواند، مى داند هدف مهمّ ديگرى در كار بوده است.

2 _ درك ثواب و رسيدن به شفاعت اهل بيت (عليهم السلام)

پاورقي

1 . صحيح بخارى، كتاب الجنائر، ح 1277 و كافى، ج 3، ص 262.

2 . كافى، ج 5، ص 495 ; بحارالانوار، ج 79، ص 91 و مسند احمد، ج 6، ص 43.

3 . وسائل الشيعة، ج 2، ص 70 و تاريخ طبرى، ج 2، ص 210.

4 . بحارالانوار، ج 43، ص 155 و 175.

5 . همان مدرك، ج 44، ص 284.

صفحه 64

در اين تحليل مردم براى استفاده از ثواب و رسيدن به شفاعت ائمّه اطهار(عليهم السلام)مجالس عزا به پا كرده و بر آنان مى گريند.

ضعف و سستى اين تحليل نيز به خوبى روشن است ; زيرا فرض ثواب براى عملى، فرع وجود حكمت و مصلحت در نفس آن عمل است. تا عملى داراى مصلحت و حكمتى معقول نباشد ثوابى در بر نخواهد داشت. در اين مبحث ما به دنبال فلسفه عزادارى يعنى مصلحت و حكمت اين عمل هستيم. طبعاً سخن از ثواب كه در رديف معلولات حكم است نه علل آن، در اين مرحله جايى ندارد.

به علاوه، آيا ممكن است در طول تاريخ احساسات ميليون ها انسان را فقط به خاطر تحصيل ثواب تحريك كرد و آنان را گرياند؟ راستى اگر عشقى در كار نباشد و كانون دل، مالامال از محبّت و شور نباشد، آيا اين وعده مى تواند

عواطف و احساسات را برانگيزد؟!(1)

3 _ تشكّر از امام حسين (عليه السلام)

اشاره

در اين تحليل امام حسين(عليه السلام) خود را فدا كرد تا گناهان امّت بخشوده شود و امام كفّاره گناهان امّت باشد. نظير اعتقاد باطلى كه مسيحيان نسبت به حضرت مسيح(عليه السلام)دارند و مى گويند مسيح(عليه السلام) با تن دادن به صليب باعث پاك شدن گناهان پيروان خود شد و آنان را رستگار كرد.

معتقدان اين تحليل با تمسك به تعابيرى چون «يا بابَ نِجاةِ الاُْمَّةِ» چنين برداشت كردند كه امام حسين(عليه السلام) نيز با استقبال از شهادت موجب بخشوده شدن گناهان فاسقان و فاجران امّت و در نتيجه سبب نجات آنان شده است. در عوض امّت با

پاورقي

1 . براى اطّلاع بيشتر مراجعه شود به «حماسه حسينى» استاد شهيد مرتضى مطهّرى(ره)، ج 1، فصل دوّم، بحث عوامل تحريف.

صفحه 65

برپايى مجالس عزا از امام تشكّر و سپاسگزارى كرده و مستحقّ رستگارى مى شود.

اين تحليل نيز با هيچ يك از اصول و مبانى مسلّم دينى سازگار نيست و موجب شده است عدّه اى گمان كنند كه امام حسين(عليه السلام) با شهادت خود و فرزندانش، گناهكاران را در برابر عذاب الهى بيمه كرده است. به تعبير ديگر : امام(عليه السلام) و يارانش كشته شدند تا ديگران در انجام هر گناه و جنايتى آزاد باشند و در واقع تكليف الهى از آنان ساقط گردد.

همين پندار سبب شده است كه عدّه اى گمان كنند هر كس بر امام حسين(عليه السلام)گريه كند، هر قدر در فساد و تباهى غوطهور باشد و حتّى نسبت به ضروريّات دين پايبند نباشد، مورد عفو و بخشش قرار گرفته و اهل نجات خواهد بود.

نفوذ اين پندار غلط تا جايى بوده است كه حتّى

سلاطين جبّار و ستمگرى كه حكومتشان بر پايه هاى ظلم و بى عدالتى استوار بود و دستشان به خون بى گناهان آلوده بوده، در ايّام عزادارى آن حضرت مجالس عزا به پا كنند و يا خود پابرهنه در دستجات عزادارى به سر و سينه بزنند، و آن را مايه نجات خود بدانند!

هيچ كس نمى تواند شفاعت را انكار كند، ولى شفاعت حساب و كتاب و شرايطى دارد.

تحليل صحيح در فلسفه عزادارى

در اين قسمت به تحليل هاى صحيح و منطقى در موضوع فلسفه عزادارى در چهار عنوان اشاره مى شود:

1 _ حفظ مكتب اهل بيت (عليهم السلام)

به اعتراف دوست و دشمن، مجالس عزاى امام حسين(عليه السلام) عامل فوق العاده

صفحه 66

نيرومندى براى بيدارى مردم است و راه و رسمى است كه آن حضرت آن را به پيروان خود آموخته تا ضامن تداوم و بقاى اسلام باشد.

اهمّيّت برپايى اين مجالس و رمز تأكيد ائمّه اطهار(عليهم السلام) بر حفظ آن، آنگاه روشن تر مى شود كه ملاحظه كنيم شيعيان در عصر صدور اين روايات به شدّت در انزوا به سر مى بردند و تحت فشارهاى گوناگون حكومت امويان و عبّاسيان چنان گرفتار بودند كه قدرت بر انجام كوچكترين فعّاليّت و حركت سياسى واجتماعى نداشتند و چيزى نمانده بود كه به كلّى منقرض شوند ولى مجالس عزاى امام حسين(عليه السلام) آنان را نجات داد و در پناه آن، تشكّل و انسجام تازه اى يافتند و به صورت قدرتى چشمگير در صحنه جامعه اسلامى ظاهر شده و باقى ماندند.

به همين دليل، برپايى اين مجالس در روايات به عنوان «احياى امر اهل بيت(عليهم السلام)» تعبير شده است. امام صادق(عليه السلام) در مورد اين گونه مجالس فرمودند:

«إِنَّ تِلْكَ الْم_َجالِسَ

أُحِبُّها فَأَحْيُوا أمْرَنا; اين گونه مجالس (شما) را دوست دارم، از اين طريق مكتب ما را زنده بداريد!».(1)

امام خمينى(قدس سره) بنيانگذار نظام جمهورى اسلامى در تعبير جامعى مى فرمايد:

«همه ما بايد بدانيم كه آنچه موجب وحدت بين مسلمين است، اين مراسم سياسى، مراسم عزادارى ائمّه اطهار(عليهم السلام)به ويژه سيّد مظلومان و سرور شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) است كه حافظ ملّيّت مسلمين به ويژه شيعيان ائمّه اثنى عشر _ عليهم صلوات اللّه و سلّم _ مى باشد».(2)

حتّى غير مسلمانان هم به اين امر اعتراف دارند

پاورقي

1 . وسائل الشيعة، ج 10، ص 391-392، ح 2.

2 . وصيّت نامه الهى _ سياسى امام خمينى(قدس سره) _ صحيفه نور، ج 21، ص 173.

صفحه 67

«ژوزف فرانسوى» در كتاب «اسلام و مسلمانان» ضمن اشاره به اندك بودن شمار شيعيان در قرون اوّليّه اسلام، به خاطر عدم دست رسى آنان به حكومت، و ظلم و ستم حاكمان بر آنان و قتل و غارت اموالشان در تحليل جالبى مى نويسد:

«يكى از امامان شيعه، آنان را دستور تقيّه داد تا جانشان از گزند بيگانگان محفوظ باشد و همين امر باعث شد كه شيعيان كم كم قدرت پيدا كنند و اين بار دشمن بهانه اى نيافت تا به واسطه آن شيعيان را بكشد و اموالشان را غارت نمايد. شيعيان مجالس و محافل مخفيانه اى را تشكيل دادند و بر مصائب حسين(عليه السلام)گريه مى كردند. اين عاطفه و توجّه قلبى در دلهاى شيعيان استحكام يافت و كم كم زياد شد و پيشرفت كردند... بزرگترين عامل اين پيشرفت برپا كردن عزادارى حسين(عليه السلام)مى باشد كه ديگران را به سوى مذهب شيعه دعوت مى كند... هر يك

از شيعيان در حقيقت مردم را به سوى مذهب خود مى خوانند بى آن كه مسلمانان ديگر متوجّه بشوند. بلكه خود شيعيان هم (شايد) به فايده اى كه در اين كارهايشان وجود دارد متوجّه نيستند و گمان مى كنند تنها ثواب اخروى كسب مى كنند».(1)

«ماربين» مورّخ آلمانى نيز در كتاب «سياست اسلامى» مى گويد:

«من معتقدم رمز بقا و پيشرفت اسلام و تكامل مسلمانان به سبب شهيد شدن حسين(عليه السلام) و آن رويدادهاى غم انگيز مى باشد و يقين دارم كه سياست عاقلانه مسلمانان و اجراى برنامه هاى زندگى ساز آنان به واسطه عزادارى حسين(عليه السلام) بوده است».(2)

پاورقي

1 . به نقل از فلسفه شهادت و عزادارى حسين بن على(عليه السلام)، علاّمه سيد عبدالحسين شرف الدين، ترجمه على صحت، ص 92.

2 . فلسفه شهادت و عزادارى حسين بن على(عليه السلام)، ص 109.

صفحه 68

2 _ بسيج توده ها

ائمّه اطهار(عليهم السلام) با تأكيد بر برگزارى مراسم عزادارى حسينى(عليه السلام)، برنامه آن حضرت را «محورى» براى وحدت مردم قرار دادند. به گونه اى كه امروزه در ايّام شهادتش ميليونها انسان با اختلاف طبقات و نژاد و مذهب در هر كوى و برزن به عزادارى آن حضرت بپاخاسته و گرد بيرق حسينى اجتماع مى كنند.

هر ملّتى براى بقا و موفّقيّت خويش محتاج به عامل وحدت و اجتماع است. بدون شك بهترين عامل وحدت پيروان اهل بيت(عليهم السلام) كه با كمترين زحمت و كمترين هزينه مى تواند توده هاى ميليونى را حول يك محور جمع كند، همين مراسم عزادارى حسينى است. به يقين اگر ملّتى از چنين قدرتى برخوردار باشد كه بتواند در كوتاهترين فرصت و با كمترين تبليغات، نيروهاى متفرّق خويش را گردآورى كرده

و سازماندهى كند، مى تواند هر مانعى را از سر راه پيشرفت خود بردارد.

در واقع ائمّه اطهار(عليهم السلام) با ترغيب مردم به اقامه مجالس حسينى از پراكندگى نيروها جلوگيرى به عمل آوردند و توده هاى متفرّق را بسيج كردند و با ايجاد وحدت و يكپارچگى در ميان آنها قدرت عظيمى را به وجود آوردند.

حركت خودجوش ميليونى مردم مسلمان ايران در نهضت شكوهمند انقلاب اسلامى در ماه محرّم و صفر به ويژه روزهاى تاسوعا و عاشورا كه لرزه بر اندام طاغوتيان مى انداخت سرّ تأكيد ائمّه اطهار(عليهم السلام) بر محور قراردادن امام حسين(عليه السلام) را روشن تر مى كند.

چه بسا اگر ما شاهد آزادسازى چنين انرژى هاى ذخيره شده در اين مجالس در انقلاب نبوديم، شايد ما هم راز تأكيد ائمّه اطهار(عليهم السلام) بر اقامه اين مجالس را كمتر درك مى كرديم.

«ماربين آلمانى» در اثر خود مى نويسد:

«بى اطّلاعى بعضى از تاريخ نويسان ما موجب شد كه عزادارى شيعه را به جنون و

صفحه 69

ديوانگى نسبت دهند ; ولى اينان گزافه گفته و به شيعه تهمت زده اند. ما در ميان ملل و اقوام، مردمى مانند شيعه پرشور و زنده نديده ايم، زيرا شيعيان به واسطه بپا كردن عزادارى حسينى سياست هاى عاقلانه اى را انجام داده و نهضت هاى مذهبى ثمر بخشى را بوجود آورده اند».(1)

همين نويسنده آلمانى مى گويد:

«هيچ چيز مانند عزادارى حسينى نتوانست بيدارى سياسى در مسلمانان ايجاد كند».(2)

مخالفت دشمنان اسلام با اقامه اين مجالس و تلاش آنها در جهت به تعطيلى كشاندن آن، حتّى اقدام آنان بر انهدام قبر امام حسين(عليه السلام) و مانع شدن از زيارت قبر آن حضرت(3)، خود شاهد ديگرى

است كه حكومت ها تا چه اندازه از اين نيروى عظيم وحشت داشته و دارند.

امروزه وحشتى كه در دل دشمنان دين از برپايى اين مجالس افتاده است بر كسى پوشيده نيست، تا جايى كه گاه با وارد كردن اتّهامات ناروا بر شيعيان از طريق وابستگان داخلى خويش و گاه با برانگيختن ديكتاتورهاى دست نشانده خويش، امثال رضاخان، و گاه با بى محتوا ساختن چنين مجالسى، براى ريشه كن كردن شعائر حسينى تلاش كرده و مى كنند.

با نگاهى گذرا به تاريخ اسلام بعد از حادثه كربلا مى بينيم اين مجالس و پيام هاى عاشورايى تا چه اندازه سرمشق قيام هاى مجاهدان راه خداوند در مقابل گردنكشان و طاغوتيان بوده است.

پاورقي

1 . به نقل از فلسفه شهادت و عزادارى حسين بن على(عليه السلام) _ سيد عبدالحسين شرف الدين، ص 109.

2 . به نقل از سياسة الحسينية، ص 44. جالب است بدانيم كه اخيراً كتابى در آمريكا با نام «نقشه اى براى جدايى مكاتب الهى» منتشر شده است كه در آن گفتگوى مفصّلى با دكتر «مايكل برانت» يكى از معاونان سابق سازمان اطّلاعات مركزى آمريكا (سيا) انجام شده است; وى در اين گفتگو به طرح هايى اشاره مى كند كه عليه شيعيان و مذهب شيعه تدارك ديده شده است. در اين گفتگو با اشاره به جلسات سرّى مقامات سازمان سيا و نماينده سرويس اطّلاعاتى انگليس آمده است: «ما به اين نتيجه رسيديم كه پيروزى انقلاب اسلامى ايران فقط نتيجه سياست هاى اشتباه شاه در مقابله با اين انقلاب نبوده است، بلكه عوامل ديگرى مانند... استفاده از فرهنگ شهادت دخيل بوده; كه اين فرهنگ از هزار و چهار صد

سال پيش توسّط نوه پيامبر اسلام (امام حسين(عليه السلام)) بوجود آمده و هر ساله با عزادارى در ايّام محرّم اين فرهنگ ترويج و گسترش مى يابد».

سپس براى مقابله با اين فرهنگ مى گويد: «ما تصميم گرفتيم با حمايت هاى مالى از برخى سخنرانان و مدّاحان و برگزار كنندگان اصلى اين گونه مراسم، عقايد و بنيان هاى شيعه و فرهنگ شهادت را سست و متزلزل كنيم». (روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 7203 _ 5/3/83 _ ص 16، با تلخيص).

3 . رجوع شود به: تتمّة المنتهى، ص 324-237.

صفحه 70

براستى اگر از اين مجالس همه مسلمين به نحو شايسته اى بهره بردارى مى كردند و با اين عامل قوى، پليدى ها و آلودگى هاى اجتماعى محيط خويش را پاكسازى مى نمودند، آيا ستمگران مى توانستند بر سرزمين هاى اسلامى سلطه پيدا كنند؟ و آيا اگر با احياى اين مجالس، پيام و حماسه عاشورا همواره زنده مى ماند، دست چپاولگران براى غارت ثروت هاى كشورهاى اسلامى به سوى آنان دراز مى شد؟

3 _ خودسازى و تربيت دينى (الگوپذيرى)

مجالس عزاى امام حسين(عليه السلام) مجالس تحوّل روحى و مركز تربيت و تزكيه نفس است. در اين مجالس مردمى كه با گريه بر مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) آن حضرت را الگو قرار مى دهند، در واقع زمينه تطبيق اعمال و كردار خويش و همرنگى و سنخيّت خود را با سيره عملى آن حضرت فراهم مى سازند.

تأثير عميق اين مجالس به قدرى است كه افراد زيادى در اين مجالس، دگرگونى عميقى يافته و تصميم بر ترك گناه و معصيت مى گيرند، و چه بسا اشخاص گمراهى كه با شركت در اين مجالس تنبّه حاصل كرده و راه نجات را

پيدا مى كنند.

اين مجالس به آدمى درس عزّت، آزادگى، ايثار، فداكارى و درس تقوى و اخلاق مى آموزد. اين مجالس مهد پرورش انسان هاى حق طلب و عدالت گستر و شجاع است.

اضافه بر اين، در طول تاريخ اين جلسات به مثابه كلاس هاى درس براى توده هاى مردم بوده است و آنان را با معارف و حقايق دينى، تاريخ، رجال، احكام و موضوعات گوناگون ديگر آشنا مى كرده است، و يكى از مؤثّرترين پايگاه هاى خودسازى و تهذيب نفوس و تربيت اخلاق بوده است.

ماربين آلمانى در اين زمينه مى گويد:

«مادامى كه اين روش و خصلت (برپايى مجالس سوگوارى) در ميان مسلمانان

صفحه 71

وجود دارد هرگز تن به خوارى نمى دهند و تحت اسارت كسى نمى روند... شيعيان در حقيقت از اين راه به همديگر درس جوانمردى و شجاعت تعليم مى دهند».(1)

ائمّه اطهار(عليهم السلام) با گشودن اين باب، و تشويق مردم به شركت در اين محافل در واقع همه را به تحصيل و تربيت در اين دانشگاه حسينى دعوت كردند.

شور و هيجان جوانان بسيجى در جبهه هاى نبرد در جنگ تحميلى هشت ساله به ويژه در شبهاى عمليّات و لحظه شمارى آنان براى فداكارى و ايثار و نيل به شهادت، گواه روشنى بر تأثيرعميق مجالس حسينى ا ست.

اين است كه اگر اين مجالس را «مجالس تأسّى و الگوپذيرى» بناميم بيراهه نرفته ايم.

مرحوم فيض كاشانى در كتاب «محجّة البيضاء» در توضيح حديث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)«عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحينَ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ; به هنگام ياد صالحان رحمت الهى نازل مى شود». با اشاره به مسئله تأثيرپذيرى انسان از محيط اجتماعى و الگوهاى شايسته، در بيان علّت نزول رحمت به

هنگام ياد صالحان، مى نويسد:

«چون ذكر صالحان و طرح صلاحيّت هاى اخلاقى آنان باعث مى شود كه انسان از آنها الگو بگيرد و با تحت تأثير واقع شدن، به آنها تأسّى و اقتدا كند و زمينه صلاحيّت و برخوردارى از رحمت پروردگار را براى خود فراهم سازد».(2)

ثقة الاسلام كلينى(رحمه الله) و شيخ الطايفه شيخ طوسى(رحمه الله) در حديث معتبر از امام صادق(عليه السلام)روايت كرده اند:

«قالَ: قالَ لِي أبي: يا جَعْفَرُ أَوْقِفْ مِنْ مالي كَذا وَ كَذا النَّوادِبَ يَنْدُبَنِي عَشْرَ سِنِينَ بِمِنى أَيّامَ مِنى; پدرم به من فرمود: اى جعفر! مقدارى از مالم را (پس

پاورقي

1 . به نقل از فلسفه شهادت و عزادارى، ص 109.

2 . محجّة البيضاء، ج 4، ص 17.

صفحه 72

از وفاتم) براى برپايى مجلس سوگوارى برايم در ايّام حج در منى اختصاص بده».(1)

صاحب جواهر در «كتاب طهارت» در بيان حكمت و فلسفه اين وصيّت امام باقر(عليه السلام)بيانى دارد كه مفادش چنين است:

«چون برپايى مجالس عزادارى و سوگوارى ائمّه(عليهم السلام) باعث شناخت فضايل اخلاقى آنان و در نتيجه «اقتداء و تأسّى» مردم به آن بزرگان است».(2) لذا احياى نام و بزرگداشت خاطره آنان حركتى پسنديده و عملى مطلوب است.

4 _ تجليل از مجاهدت امام (عليه السلام) و تعظيم شعائر

اساساً سوگوارى در مرگ اشخاص يك نوع تعظيم و احترام به آنان و رعايت موقعيّت و شخصيّت شان محسوب مى شود; پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

«مَيِّتٌ لابَواكِيَ عَلَيْهِ، لا إِعْزازَ لَهُ; مرده اى كه گريه كننده اى نداشته باشد عزّتى ندارد!».(3)

مخصوصاً سوگوارى در مرگ مردان الهى، از مصاديق بارز تعظيم شعائر الهى بوده و تجليل از عقيده و راه و رسم و مجاهدت و تلاش آنان محسوب مى شود. از اين رو، رسول

خدا(صلى الله عليه وآله) هنگام بازگشت از جنگ اُحد وقتى كه مشاهده كرد خانواده هاى شهداى قبيله «بنى اشهل» و «بنى ظفر» براى شهيدان خود گريه مى كنند، ولى عموى بزرگوارش حضرت حمزه گريه كننده اى ندارد، فرمود:

پاورقي

1 . كافى، ج 5، ص 117 و تهذيب الاحكام، ج 6، ص 358.

2 . جواهر الكلام، ج 4، ص 366: «وَ قَدْ يُسْتَفادُ مِنْهُ اسْتِحْبابُ ذلِكَ اِذا كانَ الْمَنْدُوبُ ذا صِفات تَسْتَحِقُّ النَّشْرَ لِيُقْتَدى بِها».

3 . المأساة الحسين، ص 118.

صفحه 73

«لكِنَّ حَمْزَةُ لابَواكِيَ لَهُ الْيَوْمَ; امّا امروز حمزه، گريه كننده اى ندارد!».(1)

زنان مدينه با شنيدن اين سخن در خانه حضرت حمزه اجتماع كرده و به سوگوارى پرداختند و بدين وسيله شخصيّت عظيم حضرت حمزه مورد تجليل و تكريم قرار گرفت.

و نيز آنگاه كه خبر شهادت جعفر طيّار در جنگ موته به مدينه مى رسد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى گفتن تسليت نخست به خانه جعفر رفت، سپس به خانه فاطمه زهرا(عليها السلام) آمد، و آن بانوى بزرگ را در حال گريه و سوگوارى ديد، فرمود:

«عَلى مِثْلِ جَعْفَر فَلْتَبْكِ الْبَواكِي; به راستى براى شخصيّتى چون جعفر بايد گريه كنندگان گريه كنند!».(2)

قرآن كريم در مورد گروهى از قوم موسى كه راه تباهى و فساد را در پيش گرفتند و سرانجام در اثر نفرين آن حضرت به هلاكت رسيدند، آنان را لايق تجليل و گريه ندانسته و مى فرمايد:

(فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ); نه (اهل) آسمان بر آنان گريستند و نه (اهل) زمين!(3)

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه لياقت گريه ديگران را نداشتن نوعى حقارت و بى ارزشى است.

از اين رو، در سفارش هاى ائمّه

اطهار(عليهم السلام) مى بينيم كه مى فرمودند: چنان در ميان مردم منشأ آثار خير و بركت باشيد كه بر مرگتان بگريند و از شما تجليل كنند!.

اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود:

پاورقي

1 . استيعاب، ج 1، ص 275.

2 . بحارالانوار، ج 22، ص 276.

3 . دخان، آيه 29.

صفحه 74

«خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً إِن مِتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُم; با مردم آنچنان معاشرت كنيد كه اگر بميريد بر مرگ شما اشك بريزند و اگر زنده بمانيد به شما عشق بورزند».(1)

بنابراين، اقامه عزادارى براى امام حسين(عليه السلام) آن شخصيّت ممتاز و بى نظيرى كه خود از خاندان عصمت و طهارت بود و از اولياى الهى و امامان معصوم است، علاوه بر تجليل از مقام شامخ آن امام همام، از مصاديق روشن تعظيم شعائر الهى است كه:

(وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ); هر كس شعائرالهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست.(2)

چگونه چنين نباشد و حال آن كه صفا و مروه با اين كه مكانى بيش نيستند، تنها چون ياد و ذكر الهى در آنجا زنده مى شود، از شعائر الهى شمرده است؟

(إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ); صفا و مروه از شعائر (و نشانه هاى) خداست.(3)

به يقين، امام حسين(عليه السلام) كه تمام هستى خويش را يكجا با خداوند معامله كرد و با تمام اهل بيت(عليهم السلام) و فرزندان در قربانگاه عشق قدم نهاد و مخلصانه از همه چيزش در راه خدا گذشت، از عظيم ترين شعائر الهى است و برپايى مجالس عزا براى آن حضرت، تعظيم يكى از بزرگترين شعائر الهى محسوب مى شود.

ششم: شيوه هاى عزادارى

توضيح

پاورقي

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 10.

2 .

حج، آيه 32.

3 . بقره، آيه 158.

صفحه 75

همان گونه كه در فصل هاى گذشته از نظر خوانندگان محترم گذشت، اصل عزادارى و سوگوارى بر امام حسين(عليه السلام) و ياران باوفايش مورد سفارش و تأكيد اولياى دين بوده است. شيعيان و علاقمندان به سرور آزادگان حسين بن على(عليه السلام)نيز در طول تاريخ، از سوگوارى و عزادارى براى آن حضرت غافل نبوده اند.

امروز نيز در هر نقطه اى از جهان كه مسلمانان آگاه به ماجراى كربلا حضور دارند، حدّاقل در دهه نخست محرّم و به ويژه روزهاى تاسوعا و عاشورا به خيل عزاداران حسينى مى پيوندند و به اندازه توان خود، ابراز ارادت مى كنند.

در اين قسمت شيوه هاى مطلوب عزادارى را به طور فشرده يادآور مى شويم.

1 _ گريه كردن

از شيوه هاى معمول در عزادارى و سوگوارى، اشك ريختن است كه به طور طبيعى هر انسانى در غم فراق عزيزى اندوهگين مى شود و اشك مى ريزد.

در روايات مى خوانيم هنگامى كه ابراهيم فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، آن حضرت در مرگ او گريست و هنگامى كه برخى از اصحاب معترضانه از آن حضرت سبب گريه را پرسيدند، فرمود:

«تَدْمَعُ الْعَيْنُ، وَ يُوجَعُ الْقَلْبُ، وَ لا نَقُولُ ما يُسْخِطُ الرَّبَّ; چشم مى گريد و قلب به درد مى آيد، ولى بر زبان سخنى كه موجب خشم خدا شود، جارى نمى سازيم».(1)

همچنين نقل شده است وقتى كه صحابى جليل القدر «عثمان بن مظعون» از دنيا رفت، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مدّتى طولانى بر او گريه كرد.(2) و در شهادت جعفر بن ابى

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 79، ص 91.

2 . همان مدرك.

صفحه 76

طالب و زيد بن

حارثه نيز بسيار گريست.(1)

همچنين در تاريخ مى خوانيم پس از رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مسلمانان به شدّت گريه و ندبه كردند و نقل شده است: «هنگامى كه پيامبر رحلت كرد، كوچك و بزرگ، در مرگ آن حضرت داغدار شدند و بسيار بر او گريستند ; ولى در ميان همه مردم و خويشاوندان، هيچ كس حزن و اندوهش از حضرت زهرا(عليها السلام) بيشتر نبود. حزن او پيوسته افزايش و گريه او شدّت مى يافت».(2)

گريه كردن بر مصائب امام حسين(عليه السلام) نيز از شيوه هاى معمول عزادارى است و مورد سفارش نيز قرار گرفته است.

امام رضا(عليه السلام) فرمود:

«فَعَلى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ; بر همانند حسين بايد گريه كنندگان، گريه كنند».(3)

رواياتى كه ترغيب به گريه بر ابى عبداللّه(عليه السلام) دارد، فراوان است كه برخى از آنها در فصل هاى گذشته آمده است.

البتّه نبايد فراموش كرد كه اين گريه ها جنبه شخصى ندارد، و در واقع اعلام جنگ و ستيز با ظالمان وستمگران مى باشد.

2 _ تب_اك_ى

پاورقي

1 . همان مدرك، ص 104.

2 . لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللهِ افْتُجِعَ لَهُ الصَّغِيرُ وَ الْكَبِيرُ وَ كَثُرَ عَلَيْهِ الْبُكاءُ... وَ لَمْ يَكُنْ فِي أَهْلِ الاَْرْضِ وَ الاَْصْحابِ وَ الاَْقْرَباءِ وَ الاَْحْبابِ، أَشَدُّ حُزْناً وَ أَعْظَمُ بُكاءً وَ انْتِحاباً مِنْ مَوْلاتِي فاطِمَةَ الزَّهْرا(عليها السلام)وَ كانَ حُزْنُها يَتَجَدَّدُ وَ يَزِيدُ وَ بُكاءُها يَشْتَدُّ (بحارالانوار، ج 43، ص 175).

3 . وسائل الشيعة، ج 10، ص 394.

صفحه 77

«تباكى» به معناى آن است كه انسان به خود حالت گريه بگيرد، چرا كه گاه ممكن است برخى از علاقمندان به سبب پاره اى از شرايط، اشك از چشمانشان جارى نشود، ولى اين نبايد سبب عدم شركت در

محافل و مجالس حسينى گردد، چرا كه در اين صورت مى توان با «تباكى» و حالت غم و اندوه و گريه به خود گرفتن، به خيل عزاداران پيوست و از پاداش معنوى آن نيز برخوردار شد، در اين كار نيز نشانه ظلم ستيزى و مبارزه با ظالمان است، چرا كه هدف امام حسين(عليه السلام)چيزى جز اين نبود.

روايت فضيلت «تباكى» نيز پيش از اين گذشت.

3 _ لباس مشكى بر تن كردن

مرسوم و معمول ميان مردم آن است كه در غم مرگ عزيزان، لباس سياه بر تن مى كنند و اين رنگ لباس را، علامت ماتم و عزا مى دانند. بنابراين، يكى از راه ها و شيوه هاى مطلوب عزادارى براى خامس آل عبا، پوشيدن لباس سياه در سالروز شهادت آن حضرت يا ايّام محرّم است.

در تاريخ مى خوانيم: هنگامى كه حسين بن على(عليه السلام) به شهادت رسيد، زنان بنى هاشمى لباس هاى سياه و خشن پوشيدند.(1)

در برخى از روايات نيز آمده است: هنگامى كه (بر اثر خطابه ها و افشاگرى هاى امام سجّاد(عليه السلام) و حضرت زينب(عليها السلام)) يزيد به خاندان هاشمى اجازه داد در دمشق عزادارى كنند، زنان هاشمى و قرشى لباس سياه بر تن پوشيدند و به مدّت هفت روز براى امام حسين(عليه السلام) و شهداى كربلا عزادارى كردند.(2)

پاورقي

1 . لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ لَبِسَ نِساءُ بَنِي هاشِمِ السَّوادَ وَ الْمُسوُحَ (بحارالانوار، ج 45، ص 188).

2 . فَلَمْ تَبْقَ هاشِمَيَّةٌ وَ لا قُرَشِيَّةٌ إِلاَّ وَ لَبِسَتِ السَّوادُ عَلَى الْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ نَدَبُوهُ عَلى ما نُقِلَ سَبْعَةُ أَيّام (مستدرك الوسائل، ج 3، ص 327).

لازم به يادآورى است كه هر چند فقها بر اساس روايات به كراهت

لباس سياه به خصوص در نماز فتوا داده اند، ولى پوشيدن آن براى عزاى امام حسين(عليه السلام) كراهتى ندارد و شايد رجحان نيز داشته باشد، زيرا جنبه تعظيم شعائر بر آن غلبه دارد.

صفحه 78

4 _ تشكيل مجالس سوگوارى

تشكيل مجالس سوگوارى و محافل عزادارى براى ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام) از شيوه هاى معمول اقامه عزاست; علاقمندان به مكتب حسينى با برپايى چنين مجالسى، از اهداف عالى و ارزشمند قيام امام حسين(عليه السلام) آگاه مى شوند و بر مصائب آن حضرت ويارانش اشك مى ريزند و اين مجالس همواره وسيله مهمّى براى بيدارى و آگاهى توده هاى مردم بوده است.

امام صادق(عليه السلام) به يكى از يارانش به نام «فضيل» فرمود: آيا تشكيل مجلس مى دهيد و با يكديگر (پيرامون معارف دينى و فضايل اهل بيت(عليهم السلام)) گفتگو مى كنيد؟

فضيل پاسخ داد: آرى.

امام(عليه السلام) فرمود:

«إِنَّ تِلْكَ الَْمجالِسَ أُحِبُّها، فَأَحْيُوا أَمْرَنا، فَرَحِمَ اللهُ مَنْ أَحْيا أَمْرَنا; چنين مجالسى را دوست مى دارم. مكتب ما را زنده نگه داريد; خداوند رحمت كند كسى را كه مكتب ما را احيا كند».

سپس امام(عليه السلام) ادامه داد: «هر كس كه (مصائب) ما را يادآورد و يا نزد او از ما يادى شود و اشك از ديدگانش سرازير گردد، هر چند اندك باشد، خداوند گناهانش را بيامرزد».(1)

پاورقي

1 . وسائل الشيعة، ج 10، ص 392. (پيرامون تشكيل عزاى حسينى از سوى برخى از امامان، پيش از اين سخن گفته شد).

صفحه 79

5 _ نوحه سرايى

نوحه سرايى به صورت خواندن اشعار سوزناك و پرمعنى در مصائب امام حسين(عليه السلام)و يارانش مى باشد و سبب تحريك احساسات وعواطف مسلمين و تبيين حوادث و خاطرات عاشورا است، شيوه اى معمول و مرسوم در عزادارى است. اين شيوه، ريشه در عصر ائمّه(عليهم السلام) دارد.

امامان اهل بيت(عليهم السلام) با تشويق نوحه سرايان و مرثيه خوانان، آنان را به سرودن اشعار و نوحه سرايى و بيان حوادث كربلا و فجايع بنى

اميّه ترغيب كرده و پاداش فراوانى را براى چنين اعمالى ذكر مى كردند.(1)

اميرمؤمنان(عليه السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام) نيز پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)اشعارى را در رثاى آن حضرت سرودند.(2)

برخى از دانشمندان اهل سنّت نيز اشعارى را از زهراى مرضيّه(عليها السلام) در فراق پدر بزرگوارش نقل كرده اند.

«حاكم نيشابورى» مى نويسد: هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را به خاك سپردند، فاطمه(عليها السلام) خطاب به «اَنس» فرمود:

«يا أَنَسُ أَطابَتْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ تَحْثُوا التُّرابَ عَلى رَسُولِ اللهِ; اى انس آيا قلبتان رضايت داد كه بر بدن رسول خدا خاك بريزيد؟».

سپس ادامه داد:

يا أَبَتاهُ أَجابَ رَبّاً دَعاهُ

يا أَبَتاهُ مِنْ رَبِّهِ ما أَدْناهُ

يا أَبَتاهُ جَنَّةُ الْفِرْدَوْسِ مَأْواهُ

يا أَبَتاهُ إِلى جِبْرَئِيلَ أَنْعاهُ

پاورقي

1 . در فصل هاى گذشته به برخى از احاديث در اين زمينه اشاره شده است.

2 . رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 22، ص 523 و 547 و ج 79، ص 106.

صفحه 80

«پدر جان اى آن كه دعوت پروردگارش را اجابت كردى; پدر جان اى آن كه به پروردگار خويش نزديك (و ملحق) شدى.

پدرجان! بهشت برين جايت باد; پدرجان! رحلت تو را به جبرئيل خبر مى دهم».(1)

همچنين «امّ سلمه» در محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مرگ پسرعمويش، نوحه سرايى كرد و با حزن و اندوه اشعارى را خواند.(2)

امام باقر(عليه السلام) به فرزندش امام صادق(عليه السلام) سفارش كرد كه مقدارى از مالم را وقف كن براى آن كه به مدّت ده سال جمعى از نوحه سرايان در «منا» برايم نوحه سرايى كنند.(3)

6 _ به سر و سينه زدن

به سر و سينه زدن در عزا و مصيبت بزرگى همچون مصائب امام حسين(عليه السلام) امرى عادى و طبيعى است.

همان گونه كه متعارف است مردم در مرگ عزيزترين عزيزان خويش به سر و سينه مى زنند. هر چند لازم است از كارهاى موهن و نادرست پرهيز شود.

متأسّفانه بعضى از عوام دست به كارهاى زننده اى مى زنند كه اثر منفى در شكوه و عظمت مراسم حسينى دارد و بايد عقلاى قوم آنها را با زبان خوب از اين گونه اعمال زننده باز دارند.

نقل شده است هنگامى كه زنان و فرزندان خاندان هاشمى را از شام به سمت

پاورقي

1 . مستدرك حاكم، ج 1، ص 382. همين ماجرا، جملات و اشعار، با اندكى تفاوت در صحيح ر

بخارى، كتاب المغازى، باب مرض النبى و وفاته، حديث 30 آمده است.

2 . وسائل الشيعة، ج 12، ص 89، ح 2.

3 . همان مدرك، ص 88.

صفحه 81

مدينه حركت دادند; در ميان راه از راهنماى قافله خواستند آنها را به كربلا ببرد، تا تجديد ديدارى با شهيدان كربلا شود. هنگامى كه به آن سرزمين رسيدند، مشاهده كردند كه جابربن عبداللّه انصارى و جمعى از بنى هاشم براى زيارت قبر حسين(عليه السلام)به كربلا آمده اند. اين دو قافله وقتى با يكديگر ملاقات كردند، ديدارشان همراه با اندوه، گريه و بر سر و صورت زدن بود و به اين ترتيب ماتمى جانسوز در آن سرزمين برپا كردند.(1)

هر چند در روايات _ تا آنجا كه ما جستجو كرديم _ درباره سينه زدن بر مصائب اهل بيت(عليهم السلام) مطلبى يافت نشده است ; ولى تعبير به «لطم» ظاهراً شامل سينه زنى نيز مى شود.

7 _ تعطيلى كسب و كار

از نمودهاى روشن ماتم زدگى و عزادار بودن، دست كشيدن از كسب و كار وتعطيل كردن بازارهاست. در ارتباط با ترك

تلاش و كوشش دنيوى در روز عاشورا روايتى نيز وارد شده است.

امام رضا(عليه السلام) فرمود:

«مَنْ تَرَكَ السَّعْىَ فِي حَوائِجِهِ يَوْمَ عاشُورا قَضَى اللهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ مَنْ كانَ يَوْمُ عاشُورا يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكائِهِ، جَعَلَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ; هر كس در روز عاشورا تلاش و كوشش دنيوى را رها سازد، خداوند حوايج دنيا و آخرت او را

پاورقي

1 . ... فَوَجَدُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللهِ الاَْنصارِي وَ جَماعَةً مِنْ بَنِي هاشِمَ وَ رَجُلا مِنْ آلِ رَسُولُ اللهِ ; قَدْ وَرَدُوا لِزِيارَةِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام)، فَوافَوْا فِي وَقْت واحِد، وَ تَلاقَوْا بِالْبُكاءِ وَ الْحُزْنِ وَ اللَّطْمِ، وَ أَقامُوا الْمَأْتَمَ الْمُقْرِحَةَ لِلاَْكْبادِ (بحارالانوار، ج 45، ص 146).

صفحه 82

برآورده كند و هر كس كه روز عاشورا را روز مصيبت و اندوه و گريه قرار دهد، خداوند روز قيامت را براى وى روز شادى و سرور قرار خواهد داد».(1)

تذكّرات لازم

هر چند عزادارى خامس آل عبا(عليه السلام) از افضل قُربات است و سبب احياى مكتب حسينى و بقاى شريعت مى شود، ولى بر مؤمنين لازم است اين عمل ارزشمند را با امور موهن و زننده و ناپسند آلوده نسازند.

از سرودن اشعار نامناسب و سبك و دور از شأن اهل بيت(عليهم السلام) يا كفرآميز و غلوگونه اجتناب ورزند و از اختلاط زن و مرد در تشكيل محافل و مجالس و دسته ها پرهيز نمايند و از قمه زدن و حركاتى كه موجب وهن شيعه در جهان است و بهانه به دست دشمن مى دهد و ضرر و زيان بر بدن وارد مى كند، دورى كنند و سخنرانان محترم آداب عزادارى صحيح

را به مؤمنين و مدّاحان گوشزد نمايند و خود نيز در جهت تبيين اهداف قيام ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام)و ترويج عقايد ناب محمّدى و تقويت اعتقادات اصيل اسلامى و اخلاق حسنه و ايثار و فداكارى تلاش كنند و در ذكر مصائب اهل بيت(عليهم السلام) فقط از منابع معتبر استفاده كنند و از بيان امورى كه با عزّت و سربلندى امام حسين(عليه السلام) سازگار نيست، خوددارى ورزند و صحنه گردانى مجالس آن حضرت را به دست افراد بدنام، يا نادان نسپارند و صالحان و آگاهان زمام مجالس را به دست گيرند.

بانوان محترم نيز ضمن شركت در مجالس امام حسين(عليه السلام) شأن و وقار و متانت خويش را حفظ نمايند و با شيوه اى كه مناسب يك زن مسلمان و علاقمند به مكتب حسينى است، در مجالس و محافل عزادارى شركت كنند وخداى ناكرده اين امر مهمّ

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 284.

صفحه 83

دينى را با پوشش نادرست و حركات ناپسند، به گناه آلوده نسازند كه مسئوليّت بسيار سنگينى دارد.

جوانان عزيز _ كه سرمايه هاى اصلى چنين مجالسى هستند _ مجالس امام حسين(عليه السلام)مخصوصاً ايّام محرّم و تاسوعا و عاشوراى حسينى را غنيمت بشمارند و با حضور گسترده تر و آگاهانه، بر آگاهى هاى معنوى و دينى خويش بيفزايند و در جهت ترويج مكتب حسينى و آشناساختن ديگران با اين حماسه جاويدان الهى كوشش نمايند.

توصيه هاى چهارده گانه آية الله العظمى مكارم شيرازى _ مدّ ظلّه _ به هيئت هاى مذهبى و مدّاحان محترم

در آستانه حلول ماه محرّم الحرام 1426 قمرى و برپايى ايّام سوگوارى سيّد و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام)، همايشى تحت عنوان «همايش

عظيم عاشوراييان» در شهر مقدّس قم برگزار شد كه در اين همايش حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى(مدّ ظلّه) ضمن روشن ساختن ابعاد عظيم حادثه عاشورا، برنامه چهارده مادّه اى را براى مدّاحان عزيز و هيئت هاى مذهبى ارائه كردند كه در محافل مذهبى و رسانه ها انعكاس گسترده اى داشت و مورد توجّه عالمان و انديشمندان، مدّاحان مخلص و هيئت هاى مذهبى قرار گرفت. به سبب اهميّت اين تذكّرات، همه آن موارد را به طور فشرده نقل مى كنيم:

1_ سخنان اين عزيزان بايد برگرفته از مدارك معتبر (كتاب و سنّت) باشد و شأن و مقام امام حسين(عليه السلام) و شهداى والا مقام كربلا در محتواى اشعار به طور كامل حفظ شده و اهداف اين قيام عظيم براى عموم مردم تبيين گردد.

2_ از مطرح ساختن مسائلى كه بوى غلوّ درباره ائمّه دين(عليهم السلام) و ساير بزرگان

صفحه 84

مى دهد، اجتناب گردد.

3_ از آنجا كه مدّاحى تركيبى از علم و هنر است، بايد آموزش هاى لازم به مدّاحان محترم از سوى پيش كسوتان آگاه، ارائه شود.

4_ از چراغ سبز نشان دادن نسبت به گناه به سبب عزادارى، در مجالس وعظ و مدّاحى اجتناب شود و به تقوا و ديندارى توصيه گردد.

5_ به عزاداران محترم توصيه شودكه ازدرآوردن پيراهنولخت شدن خوددارى نمايند.

6_ سينه زنى و زنجيرزنى از شعائر حسينى است، ولى از آسيب رساندن و مجروح ساختن بدن خوددارى شود.

7_ وعّاظ و مدّاحان محترم مراعات وقت نماز را نموده و در وقت نماز برنامه اى جز اقامه نماز نداشته باشند.

8_ آهنگ مدّاحان محترم نبايد به آهنگ هاى مجالس لهو و فساد شباهت داشته باشد.

9_ هيأت هاى محترم عزادارى

توجّه كنند كه بازيچه دست سياست هاى مرموز قرار نگيرند.

10_ از بيان مصائب سخت اهل البيت(عليهم السلام)، حتّى الامكان پرهيز شود و به اشاره و اجمال از آن بگذرند.

11_ مجالس به گونه اى طولانى نشود كه موجب خستگى و دلزدگى مردم _ به ويژه جوانان _ گردد.

12_ احترام به پيشكسوتان در اين مجالس حفظ شود.

13_ تقويت نظام جمهورى اسلامى، رهبرى و مراجع بايد مدّ نظر قرار گيرد و عشق به امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشريف) در همه مجالس به عنوان اساسى ترين مطلب، زنده نگه داشته شود.

14_ وعّاظ و مدّاحان محترم بايد متخلّق به اخلاق حضرت امام حسين(عليه السلام) و

صفحه 85

يارانش باشند، تا سخنان آنها بر دل نشيند و به مصداق «كُونُوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ» همه شنوندگان از آنها الگو بگيرند.

به يقين، اين مراسم عظيم (با شرايط فوق) خارى در چشم دشمنان اسلام و سبب تقويت اسلام و مسلمين است.

پناهگاه ستمديدگان

جالب اين كه مجالس حسينى در طول تاريخ پناهگاه خوبى براى جوامعى كه تحت ستم قرار گرفته بودند، محسوب مى شد; نه تنها در انقلاب اسلامى ايران، مردم حدّاكثر بهره بردارى را از مجالس حسينى كرده و با شور و هيجان اين مجالس، پاسخ دندان شكنى به نيروهاى اهريمنى دادند، بلكه در استقلال عراق و پاكستان و... نيز همين مسأله مطرح بود.

در كلام معروفى از گاندى، رهبر استقلال هندوستان، مى خوانيم: من زندگى امام حسين(عليه السلام) آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خوانده ام و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(عليه

السلام) پيروى كند.(1)

ولى اين در صورتى است كه نيّت ها خالص باشد و رقابت هاى مخرّب جاى خود را به همكارى سازنده دهد و اين مجالس كانون وحدت گردد و نشانه هاى ايثار و فداكارى در آن ظاهر شود.

از آنجا كه مسأله اجراى عدالت و ظلم ستيزى منحصر به جهان اسلام نيست، تعليماتى را كه امام حسين(عليه السلام) در كربلا به نسل بشر داد، مى تواند راهگشاى تمام امّت ها گردد.

پاورقي

1 . به نقل از: درسى كه حسين به انسان ها آموخت، ص 289.

صفحه 86

براى حفظ جاذبه و اصالت اين مراسم بايد آن را از هر گونه خرافه پيراست و اجازه نداد افراد ناآگاه با افكار كوچك خود، چهره نادرستى از اين مراسم ترسيم كنند و از عظمت آن بكاهند و اهداف مقدّس آن را زير سؤال برند.

صفحه 87

صفحه 88

صفحه 89

بخش دوّم : ريشه هاى قيام عاشورا

اش_اره

حوادث تاريخى را نمى توان جداى از يكديگر مورد مطالعه قرار داد; چرا كه در اين صورت نمى توان براى همه پرسش هاى آن حوادث، پاسخى در خور يافت.

در حقيقت، يك حادثه تاريخى از پيوند سلسله حوادثى _ همچون حلقه هاى به هم پيوسته زنجير _ پديد مى آيد. هر حادثه، چه كوچك و چه بزرگ، ريشه اى در گذشته دارد، همان گونه كه آثار و پى آمدهايى در آينده خواهد داشت.

طبيعى است كه حادثه هر چه پيچيده تر و بزرگ تر باشد، ريشه يابى آن نياز به دقّت و پى جويى بيشترى دارد.

حادثه بزرگى همچون حادثه عاشورا نيز از اين قاعده مستثنا نيست; نمى توان آن را فقط در ظرف تحقّقش، يعنى سال 61 هجرى، مورد تحليل و بررسى قرار داد; چرا كه

در اين صورت پرسش هاى بى پاسخ فراوانى براى يك تحليل گر باقى مى ماند. پرسشى از اين دست كه چگونه مى توان باور كرد، امّت اسلامى، فرزند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، تنها بازمانده خمسه طيّبه و جگرگوشه فاطمه زهرا(عليها السلام) را به آن صورت فجيع به شهادت برساند; به كودك و پير و جوان و زن و مرد اين خانواده رحم نكند; جمعى را از دمِ تيغ بگذراند و جمعى ديگر را به اسارت برد و از هيچ ستمى در حقّ آنان دريغ نورزد.

صفحه 90

از اين رو لازم است، براى شناسايى ريشه هاى حادثه محرّم سال 61 هجرى و علل و عوامل اصلى تشكيل دهنده آن، سال ها به عقب برگرديم. بلكه حوادث سال ها پيش از ظهور اسلام و تولّد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را _ هر چند به صورت فشرده _ مورد بررسى و مطالعه قرار دهيم.

چرا كه در سال هاى نسبتاً طولانى، حوادثى دست به دست هم داده است كه هر يك در پيدايش آن حادثه بزرگ سهمى بسزا داشته اند.

حادثه هايى كه چون حلقه هاى زنجير به يكديگر متّصل شده و نمى توان آنها را ناديده گرفت، يا از هم جدا كرد.

ريشه هاى اين حادثه عظيم را در هشت فصل مورد بررسى قرار مى دهيم.

صفحه 91

1-دشمنى ديرينه بنى اميّه با بنى هاشم

توضيح

با اين كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خود از قبيله قريش بود ولى واقعيّت هاى تاريخى نشان مى دهد كه سر سخت ترين دشمنان اسلام نيز از همين قبيله برخاسته اند و از هيچ كوشش و تلاشى در كارشكنى و عداوت عليه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فرزندانش فروگذار نكردند. خصوصاً

پس از رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام(صلى الله عليه وآله) چنان حوادث تلخ و دردناكى به بار آوردند كه تاريخ اسلام هرگز آن را فراموش نخواهد كرد.

دو تيره بنى هاشم و بنى اميّه كه خونين ترين برخوردها بين آنان رخ داده است، از همين قبيله بودند. مطالعه و بررسى جنگ هاى صدر اسلام گوياى اين واقعيّت است كه بنى هاشم هيچ گاه مورد تعرّض قرار نگرفتند، مگر آن كه سردمدار متعرّضين از طايفه بنى اميّه بوده است و در هيچ جنگى دست به قبضه شمشير نبردند جز آن كه دودمان بنى اميّه در طرف مقابل آن قرار داشتند.

مهمترين اختلافات اين دو طايفه به چند امر بر مى گردد:

الف) ريشه هاى تاريخى

«عبد مناف» جدّ سوّم پيامبر اسلام، با اين كه به خاطر خصلت هاى نيكو و اخلاق پسنديده از موقعيّت خاصّى در دلها برخوردار بود، ولى هرگز در صدد رقابت با برادر

صفحه 92

خود «عبدالدّار» در به چنگ آوردن مناصب عالى كعبه نبود. حكومت و رياست طبق وصيّت پدرش «قُصىّ» با برادر وى «عبدالدّار» بود. ولى پس از فوت اين دو برادر فرزندان آنان در تصدّى مناصب با يكديگر به نزاع پرداختند.

دو تن از فرزندان عبد مناف به نام هاى هاشم و عبدشمس دو برادر دو قلوى به هم چسبيده بودند كه هنگام تولّد، انگشت هاشم به پيشانى برادرش عبدشمس چسبيده بود. موقع جدا كردن خون زيادى جارى شد و مردم آن را به فال بد گرفتند.(1)

در تاريخ فرزندان هاشم به «بنى هاشم» و فرزندان عبد شمس به «بنى اميّه» شناخته مى شوند.

جوانمردى و كرم هاشم و بذل و بخشش هاى وى در بهبود وضع زندگى مردم و گام

هاى برجسته او در بالا بردن بازرگانى مكّيان و پيمانى كه در اين رابطه با امير غسّان بست، و همچنين پى ريزى مسافرت قريش در تابستان به سوى شام و در زمستان به سوى يمن، محبوبيّت فوق العاده اى را برايش به ارمغان آورده بود.

«اُميّه» فرزند عبدشمس _ برادرزاده هاشم _ از اين همه موقعيّت و عظمت و نفوذ كلمه عمويش در ميان قبايل مختلف رشك مى برد و از اين كه نمى توانست خود را در دل مردم جاى كند، به بدگويى از عمويش رو آورد ; ولى اين بدگويى ها بيشتر بر عظمت و بزرگى هاشم افزود.

سرانجام «اميّه» كه در آتش حسادت مى سوخت، عموى خود را وادار كرد تا به اتّفاق يكديگر نزد كاهنى (از دانايان عرب) بروند تا هر كدام مورد تمجيد او قرار گرفت، زمام امور را به دست گيرد. اصرار «اميّه» موجب شد تا هاشم با دو شرط پيشنهاد برادرزاده اش را بپذيرد.

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 2، ص 13 و كامل ابن اثير، ج 2، ص 16.

صفحه 93

اوّل آن كه: هر كدام كه محكوم شدند صد شتر در ايّام حج قربانى كند.

دوّم: شخص محكوم تا ده سال مكّه را ترك گفته و جلاى وطن نمايد.

پس از اين توافق به نزد كاهن «عُسفان» (محلّى در نزديكى مكّه) رفتند، ولى برخلاف انتظار اميّه، تا چشم كاهن به هاشم افتاد زبان به مدح و ثناى وى گشود. اين بود كه «اميّه» طبق قرار قبلى مجبور شد تا ده سال مكّه را ترك كند و در شام اقامت گزيند.(1)

اين قضيّه علاوه بر آن كه ريشه دشمنى هاى اين دو طايفه را به

خوبى روشن مى كند، علل نفوذ امويان را در منطقه شام نيز مشخّص مى سازد كه چگونه روابط ديرينه امويان با شام مقدّمات حكومت آنها را در دوره هاى بعد فراهم ساخت.

«ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه داستان ديگرى را نقل مى كند كه از فاصله و اختلاف اين دو تيره در زمان جاهليّت بيشتر پرده بر مى دارد.

اختلافاتى كه ناشى از بزرگى و عظمت چشم گير بنى هاشم از يك سو، و تحمّل حقارت و بدنامى بنى اميّه از طرف ديگر است.

مطابق اين نقل، يزيد فرزند معاويه در حضور پدرش، از آباء و اجداد خويش به نيكى ياد كرد و بر عبدالله بنجعفر فخر مى فروخت. (لازم به ذكر است، معاويه فرزند ابوسفيان فرزند حرب فرزند اميّه فرزند عبد شمس فرزند عبد مناف است).

عبدالله در پاسخ يزيد گفت: «به كداميك از نياكانت بر من مباهات مى كنى، آيا به حرب، همو كه بر ما پناه آورد و در پناه خاندان ما زيست، يا به اميّه، آن كسى كه غلام خانگى ما بود و يا به عبد شمس آن كه تحت تكفّل و حمايت ما زندگى مى كرد؟»

معاويه كه تا آن لحظه ساكت نشسته بود، با زيركى خاصّى اين منازعه لفظى را

پاورقي

1 . برگرفته از كامل ابن اثير، ج 2، ص 17.

صفحه 94

پايان داد ولى چون با پسرش يزيد تنها شد سخنان عبدالله بن جعفر را مورد تأييد قرار داد و در توضيح آن سخنان گفت: «اميّه به مدّت ده سال به خاطر قراردادى كه با عبدالمطلب بسته بود در خانه وى به بندگى و غلامى پرداخت و عبد شمس نيز به علّت فقر

و تهى دستى، همواره چشم به دست برادرش هاشم دوخته بود».(1)

ابن ابى الحديد در جاى ديگر از استادش «ابوعثمان» نقل مى كند كه در دوران جاهليّت سران بنى اميّه _ با وجود همه حرص و ولعى كه براى به چنگ آوردن مناصب عالى و جايگاه ممتاز اجتماعى از خود نشان مى دادند _ همواره از اين مناصب دور بودند و مناصبى چون پرده دارى كعبه، رياست دارالندوه و سقايت و پذيرايى حجّاج عمدتاً در اختيار بنى هاشم و ديگر تيره هاى قريش بود.(2)

به يقين اين وضع در روحيّه آنها اثر مى گذاشت، و آتش حسد را در دل هاى آنها شعلهور مى ساخت.

ب) امتيازات ويژه بنى هاشم

1 _ آراستگى به علم و فضيلت

فاصله و اختلاف بنى اميّه با بنى هاشم تنها ريشه در اين مسائل ظاهرى و بيرونى نداشت، بلكه برخوردارى خاندان بنى هاشم از معنويّت آشكار، آنان را در چنان سطحى قرار داد كه همواره مورد حسادت و بغض رقيبان خود از بنى اميّه قرار داشتند; سرانجام آنان به جايگاهى رسيدند كه درخت «نبوّت» و «امامت» در خاندان آنان غرس شد و خانه هايشان محلّ آمد و شد فرشتگان الهى گرديد و علوم و معارف از

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 229-230، ذيل نامه 28 (با تلخيص).

2 . همان مدرك، ص 198. (با اختصار) و رجوع شود به كامل ابن اثير، ج 2، ص 22-23.

صفحه 95

آنان سرچشمه گرفت.

حضرت على(عليه السلام) در سخنان جامعى مى فرمايد:

«أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنا، أَنْ رَفَعَنَا اللهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنا وَ أَخْرَجَهُمْ، بِنا يُسْتَعْطَى الْهُدى

وَ يُسْتَجْلَى الْعَمى، إِنَّ الأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْش غُرِسُوا فِي هذَا الْبَطْنِ مِنْ هاشِم، لا تَصْلُحُ عَلى سِواهُمْ وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاةُ مِنْ غَيْرِهِمْ; كجايند كسانى كه ادّعا مى كردند آن ها راسخان در علمند نه ما، و اين ادّعا را از طريق دروغ و ستم نسبت به ما مطرح مى نمودند. (آنها كجا هستند تا ببيند كه) خداوند ما را برترى داد و آنها را پايين آورد; به ما عطاكرد و آنها را محروم ساخت; ما را (در كانون نعمت خويش) داخل نمود و آنها را خارج ساخت. مردم به وسيله ما هدايت مى يابند و از نور ما نابينايان روشنى مى جويند. به يقين امامان از قريش هستند و درخت وجودشان در سرزمين اين نسل از هاشم غرس شده است، اين مقام در خور ديگران نيست و زمامداران غير از آنها شايستگى ولايت وامامت را ندارند».(1)

2 _ پاكى و تقوا و اصالت خانوادگى

اصالت خانوادگى و طهارت حَسَب و نَسَب طايفه اى كه آيه تطهير در شأن سران و بزرگان آنان نازل مى شود، نيازى به شرح و بيان ندارد ; ولى در مقابل آن، زندگى ننگين زنان و مردان بنى اميّه به قدرى زبانزد خاصّ و عام شده بود كه با وجود اين كه آنان بعدها ده ها سال با اختناق و سركوب زمام امور مسلمين را در دست داشتند، نتوانستند آن رسوايى ها را از خاطره ها محو سازند. زنانى كه رسماً داراى پرچم خاص! بوده، و درِ خانه هايشان به روى هر مرد بيگانه اى باز بوده است. انسان هايى كه

پاورقي

1 . نهج البلاغه، خطبه 144.

صفحه 96

چند نفر در تعيين نسبشان با

هم درگير مى شدند و هر كدام خود را پدر آنها مى دانستند.(1)

اميرمؤمنان(عليه السلام) در اشاره اى پر معنى در يك جمله كوتاه به همين نكته اشاره كرده، در جواب نامه معاويه مى فرمايد:

«وَ أَمّا قُولُكَ: «إِنّا بَنُو عَبْدِ مَناف» فَكَذلِكَ نَحْنُ وَ لكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهاشِم وَ لا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لا أَبُوسُفْيانَ كَأَبِي طالِب وَ لا الْمُهاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ; و امّا سخن تو به اين كه ما همه فرزندان عبدمناف هستيم. آرى (به حسب ظاهر) چنين است ; ولى هرگز اُميّه مانند هاشم، و حرب چون عبدالمطلب و ابوسفيان مانند ابوطالب نيست و هرگز مهاجران چون اسيران آزاد شده و فرزندان صحيح النسب چون منسوب شده به پدر نيستند!».(2)

ابن ابى الحديد در توضيح جمله «وَ لاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ» براى پرده پوشى مى نويسد: «منظور امام اين است كه آن كسى كه از روى اعتقاد و اخلاص اسلام آورده است مانند كسى كه از روى ترس يا براى به دست آوردن دنيا و غنايم، اسلام آورده است، نيست».(3)

ولى علاّمه مجلسى ضمن مردود دانستن اين سخن مى نويسد: كلمه «لصيق» به حسب ظاهر اشاره به نسب بنى اميّه دارد و ابن ابى الحديد براى حفظ آبروى معاويه خود را به نادانى زده است، حتّى برخى از دانشمندان تصريح كرده اند كه «اميّه» از نسل عبد شمس نبوده، بلكه وى غلام رومى بوده است كه عبد شمس او را فرزندخوانده خود قرار داد، و در زمان جاهليّت هرگاه كسى مى خواست غلامى را به خود نسبت دهد وى را آزاد كرده و دخترى از عرب را به همسرى وى درآورده و بدين

ترتيب آن

پاورقي

1 . براى اطّلاع بيشتر مراجعه شود به ربيع الابرار زمخشرى، ج 3، باب القرابات و الانساب و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 336 و ج 2، ص 125 .

2 . نهج البلاغه، نامه 17.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 119.

صفحه 97

غلام به نسب وى ملحق مى گشت.

آنگاه علاّمه مجلسى نتيجه مى گيرد و مى گويد:

بنابراين، بنى اميّه اساساً از قريش نيستند، بلكه منسوب به قريش مى باشند.(1)

3 _ شايستگى هاى فردى

بنى هاشم علاوه بر فضايل معنوى و اخلاقى كه در رفتار و كردارشان آشكار بود، همچون جوانمردى، سخاوت، ايثار، از خودگذشتگى و زهد و وارستگى ; از زيبايى هاى ظاهرى چون حسن صورت و فصاحت و بلاغت فوق العاده نيز برخوردار بودند و اين جمال وكمال در مقابل زندگى آلوده بنى اميّه به سختى آرامش درونى آنان را بر هم مى زد، و آتش حسد را در درونشان شعلهور مى ساخت.

حضرت على(عليه السلام) در پاسخ به سؤالى پيرامون ويژگى هاى هر يك از طوايف قريش، در بيان فرق بين فرزندان عبد شمس _ كه بنى اميّه از آنها هستند _ و بنى هاشم چنين مى فرمايد:

«وَ أَمّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِما فِي أَيْدِينا، وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمُوتِ بِنُفُوسِنا، وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ وَ أَنْكَرُ وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ وَ أَصْبَحُ; امّا ما «طايفه بنى هاشم» از همه طوايف قريش نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تريم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتريم، آن ها (بنى اميّه) پر جمعيّت و مكّار و زشت اند و ما فصيح تر و دلسوزتر و

زيباتريم!».(2)

شعله ور شدن آتش اختلافات با ظهور اسلام

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 33، ص 107.

2 . نهج البلاغه، كلمه قصار، 116.

صفحه 98

هنگامى كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دعوت خود را در مكّه آغاز كرد اتّفاقاً قدرت سياسى واقتصادى شهر بيشتر در اختيار دودمان بنى اميّه بود.

سران اين تيره از راه تجارت و رباخوارى، مال هاى فراوانى اندوخته بودند و علاوه بر آن با نگاهبانى خانه كعبه و پذيرايى زائران، براى خويش نوعى سلطه دينى نيز به دست آورده بودند. به همين جهت هنگام حج وقتى كه حاجيان از عرفات حركت مى كردند قريش از مزدلفه بار مى بست. چرا كه اعتقاد داشتند بايد كعبه را با جامه پاك طواف كرد و جامه وقتى پاك است كه آن را از يكى از طوايف قريش بگيرند! و اگر آنان به كسى جامه نمى دادند طواف كننده ناچار بود، برهنه طواف كند!(1)

در واقع قريش در سايه همين رياست و سلطه دينى، قوانينى را از سوى خود وضع مى كردند و ديگر قبايل عرب نيز به آن تن مى دادند.

ولى با ظهور اسلام حشمت ظاهرى قريش در هر دو جبهه _ اشرافيّت مادّى و رياست دينى _ مورد تهديد جدّى قرار گرفت.

نخستين دعوت پيامبر اسلام در يكتاپرستى و اداى شهادتين خلاصه مى شد. ولى آرام آرام در كنار اين دعوت به ظاهر ساده، درخواست هاى ديگرى در زمينه عدالت اجتماعى و مساوات مردم در پيشگاه خدا و سپردن ولايت كعبه به پرهيزگاران عنوان شد. درخواستى كه با منافع و موقعيّت اجتماعى سران قريش _ به ويژه رؤساى بنى اميّه چون ابوسفيان و ابوجهل _ سخت ناسازگار بود.

دقّت در نخستين

آيات سوره «همزه» كه در اوايل بعثت نازل شده است، مى رساند اسلام تا چه ميزان براى مال اندوزان و زورمندان ظالم، تهديد جدّى به شمار مى آيد.

(وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة * الَّذِى جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ * كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ ...) ; واى بر هر عيب

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: سيره ابن هشام، ج 1، ص 125 به بعد.

صفحه 99

جوى هرزه زبان! همان كسى كه مال فراوان جمع كرده و شماره كرده است. مى پندارد كه مال دنيا عمر ابديش خواهد بخشيد. چنين نيست! بلكه به يقين،به آتشى پرتاب مى شود و چه مى دانى چيست آتش سوزان!

اين زنگ هاى خطر چيزى نبود كه در گوش سران استثمارگر قريش خوشايند باشد.

از سوى ديگر نفوذ روزافزون پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان قشر ضعيف يا متوسّط جامعه كه تا پاى جان در راه ايمان خود ايستادگى مى كردند، قريش را متوجّه اين خطر ساخت كه سلطه دينى آنان نيز به موازات سلطه اقتصادى آنها در برابر قوانين اسلام مورد تهديد قرار گرفته است.

اين بود كه به يك باره بغض و كينه هاى ديرينه آنان تركيد، به خصوص اين كه منافع نامشروع و موقعيّت اجتماعى خويش را در معرض نابودى مى ديدند. لذا با تمام قدرت به مبارزه با اين آيين تازه برخاستند. آنان بى آن كه بدانند چه مى كنند به تلاش وسيع و گسترده اى دست زدند: تحريك قبايل مختلف بر ضدّ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، پيمان با قبيله هاى يهودى ساكن مدينه و برانگيختن آنان بر ضدّ پيامبر و بالاخره راه اندازى

جنگ هاى خونين و توطئه هاى گوناگون ديگر، ولى هيچ يك از اين تلاش ها نتيجه اى نبخشيد.

آنان با امضاى پيمان صلح حديبيّه _ در سال ششم _ مى پنداشتند با جلوگيرى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ورود به مكّه وى را خوار كردند و سلطه خودشان را بر مكّه بيمه كردند; غافل از اين كه در واقع با امضاى اين پيمان به حكومت رسمى خويش بر حجاز پايان دادند و به صورت ضمنى به حكومت رسمى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يثرب اعتراف كردند، و طبيعى بود با اين اعتراف، پيمان هايى كه با قبايل ديگر بسته بودند، متزلزل شود.

از آن سال، تا سال هشتم هجرى، سران قبايل ديگر حجاز در انتظار پايان اين نزاع و كشمكش به سود اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند كه سرانجام با تسليم شدن مكّه، حشمت قريش به يكباره فرو ريخت.

صفحه 100

در واقع قريش، با پذيرش اين شكست، هم رياست و سلطه دينى خويش را از دست دادند و هم موقعيّت اجتماعى و قدرت اقتصادى خود را.

ولى فراموش نكنيم در تمام طول اين مبارزه سخت و دامنه دار، سرپرستى جنگ ها و ديگر توطئه ها بر ضدّ پيامبر و مسلمين با ابوسفيان _ رئيس طايفه بنى اميّه _ بود.

وى و دودمانش كه بيش از هر گروهى اشرافيّت مادّى و معنوى خويش را از كف داده بودند، هنگامى به اسلام گرويدند كه جز آن چاره اى ديگر نداشتند.

به علاوه تصوّر كردند درِ تازه اى براى برخوردارى از مطامع دنيا به روى آنان گشوده شده است كه اگر بتوانند بر اين موج سوار شوند به مقصود خود نايل مى

شوند، لذا سودجويانه ومنفعت طلبانه به اسلام تن دادند.(1) ولى از آنجا كه تمام امتيازات دوره جاهلى خود را از دست داده بودند و با قبول عنوان «طُلَقا» (آزادشدگان از بند اسارت در روز فتح مكّه) شكست و خوارى سختى را متحمّل شده بودند به شدّت كينه پيامبر(صلى الله عليه وآله)و بنى هاشم را علاوه بر كينه هاى موروثى سابق در دل گرفتند. اين بود كه پس از تسليم شدن نيز، لحظه اى از توطئه هاى پنهان و آشكار خود دست برنداشتند.

بنابراين، تعجّب نمى كنيم اگر ببينيم حادثه خونين كربلا به دست همين طايفه رقم خورده است و يزيد پس از داستان كربلا با صراحت از انتقام گرفتن از بنى هاشم سخن گفت (كه در فصل بعد مى آيد).

پاورقي

1 . حضرت على(عليه السلام) در ارتباط با اسلام آوردن اين طايفه فرمود: «وَ ما أَسْلَمُوا وَ لكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمّا وَجَدُوا أَعْواناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ; اينان اسلام را نپذيرفته بودند، بلكه در ظاهر تسليم شدند و كفر را در سينه پنهان داشتند; امّا هنگامى كه ياورانى بر ضدّ اسلام يافتند، آنچه را پنهان كرده بودند، آشكار ساختند». (نهج البلاغه، نامه 16).

صفحه 101

2-انتقام دشمنان اسلام از شكست هاى زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

اشاره

يكى ديگر از ريشه هاى ماجراى خونين كربلا، انتقامى بود كه بنى اميّه از شكست هاى خود در زمان رسول خدا(عليه السلام)مى گرفتند.

با ظهور اسلام، مشركان قريش به مخالفت برخاستند و انواع كارشكنى ها، فشارها و آزارها را نسبت به رسول خدا(عليه السلام) روا داشتند. در اين ميان بنى اميّه به ويژه بزرگ آنان ابوسفيان _ نيز از هيچ گونه مخالفتى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دريغ نورزيدند.

پس از هجرت رسول اكرم(صلى

الله عليه وآله) نيز آزار آنان بر ضدّ رسول خدا ادامه داشت، تا آن كه در سال دوّم هجرى، شكست سختى را از مسلمانان در جنگ معروف بدر متحمّل شدند. در اين نبرد، هفتاد تن از قريش به هلاكت رسيدند.(1) در ميان كشته شدگان چند تن از خويشان معاويه نيز ديده مى شدند كه از جمله آنان «عتبه» جدّ مادرى معاويه (پدر هند) و «وليد بن عتبه»، دايى معاويه و «حنظله» برادر معاويه بودند.(2)

هر چند در سال سوّم هجرى در جريان جنگ «اُحد» حمزه و جمعى ديگر از

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: سيره ابن هشام، ج 2، ص 372 و تاريخ طبرى، ج 1، ص 169.

2 . اميرمؤمنان در نامه 28 و 64 نهج البلاغه كه به معاويه نوشته است، اشاره اى به اين ماجرا دارد، از جمله در بخشى از نامه 64 فرمود: «وَ عِنْدِىَ السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقام واحِد; نزد من همان شمشيرى است كه بر پيكر جد و دايى و برادرت كوبيدم».

در جنگ بدر سه تن از فرزندان ابوسفيان شركت داشتند، حنظله كه كشته شد. عمرو كه اسير گشت و معاويه كه از مهلكه گريخت. وى چنان فرار كرد كه وقتى به مكه رسيد، پاهايش ورم كرده بود و تا دو ماه خود را معالجه مى كرد. (سيره ابن هشام، ج 2، ص 294).

صفحه 102

مسلمانان به شهادت رسيدند و رهبرى مشركان در اين نبرد به عهده ابوسفيان بود، ولى بنى اميّه همچنان كينه «بدر» را در دل داشته و در پى انتقام از اسلام بودند.

ابوسفيان كه پس از آن، جنگ هاى ديگرى را بر ضدّ رسول

خدا(صلى الله عليه وآله) رهبرى مى كرد و تا زمان فتح مكّه ايمان نياورده بود، در برابر لشكر عظيم اسلام كه براى فتح مكّه (سال هشتم هجرى) اطراف مكّه را گرفته بودند، تاب مقاومت نياورد و تسليم شد و به ظاهر اسلام آورد و به همراه او، پسرش معاويه نيز _ به ظاهر _ مسلمان شد. امّا به شهادت قراين واضح، هرگز اسلام آنان واقعى و از روى رغبت نبود.

امام على(عليه السلام) در چند جاى نهج البلاغه به اين نكته اشاره دارد كه ابوسفيان و معاويه و فرزندان آنان هرگز از روى رغبت اسلام را نپذيرفتند. از جمله در نامه 17 خطاب به معاويه مى فرمايد:

«وَ كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي الدِّينِ: إِمّا رَغْبَةً وَ إِمّا رَهْبَةً; شما از كسانى بوديد كه داخل اين دين شديد; امّا اين كار، يا براى دنيا بود و يا از ترس».

همچنين در نامه 16 مى فرمايد:

«فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، مَا أَسْلَمُوا وَ لكِنِ اسْتَسْلَمُوا، وَ أَسَرُّواالْكُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا أَعْوانَاً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ; سوگند به آن كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، آنان (معاويه و عمرو عاص و هم دستان آنان) اسلام را نپذيرفتند، بلكه در ظاهر تسليم شده بودند و كفر را در سينه پنهان داشتند; امّا هنگامى كه ياورانى بر ضدّ اسلام يافتند، آنچه را پنهان كرده بودند، آشكار ساختند».

نقش اميرمؤمنان على (عليه السلام) در شكست مشركان قريش

صفحه 103

بى ترديد نقش على(عليه السلام) در شكست مشركان قريش، نقشى اساسى و انكارناپذير بود و در جنگ هاى ديگر سهم بسزايى در شكست جبهه كفر داشت و همين سبب شد كه مشركان قريش كينه اى عظيم از آن حضرت در دل بگيرند.

در اين ميان

بنى اميّه كه تلاش هاى گسترده آنان بر ضدّ اسلام، با پايمردى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و شجاعت على(عليه السلام) و ساير مسلمانان نافرجام ماند و جمعى از خويشان آنان در جنگ هاى گوناگون به دست آن حضرت به هلاكت رسيدند، منتظر فرصتى جهت انتقام گيرى از بنى هاشم بودند.

با پيروزى اسلام و در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جرأت درگيرى و انتقام گرفتن را نداشتند، امّا هنگامى كه بر امور مسلّط شدند، كينه هاى خويش را آشكار ساختند.

نگرانى رسول خدا (عليه السلام)

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با توجّه به همه شرايط و با آن كه بارها مقام و موقعيّت على(عليه السلام)را براى مسلمانان بيان فرمود و در روز غدير خم در ميان هزاران نفر آن حضرت را به امامت منصوب كرد و بارها نيكى به اهل بيت خود را به مسلمانان توصيه فرمود; ولى همواره نگران كينه هاى قريش در حقّ على(عليه السلام) و خاندان او بود.

عالم بزرگ اهل سنّت «طبرانى» در «معجم الكبير» نقل مى كند كه: روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) نظر افكند و اشك ريخت. وقتى از او پرسيده شد چرا گريه مى كنى؟ آن حضرت خطاب به على(عليه السلام) فرمود:

«ضَغائِنُ فِي صُدُورِ قَوْم لاَ يُبْدُونَها لَكَ حَتّى يَفْقِدُونِي; (گريه من) براى كينه هايى است كه در درون گروهى (نسبت به تو) وجود دارد، كه آن را پس از من آشكار خواهند ساخت».(1)

پاورقي

1 . معجم الكبير، طبرانى، ج 11، ص 61 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 107. همين معنا با تعبير ديگرى نيز آمده است كه آن حضرت فرمود: «اِحَنٌ فِي صُدُورِ قَوْم

لاَ يَبْدُونَها لَكَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِي» (ميزان الاعتدال ذهبى، ج 3، ص 355).

صفحه 104

على (عليه السلام) نيز نگران حسن و حسين (عليهما السلام) بود

اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز به خوبى مى دانست، قريش كه جمعى از آنان به ظاهر اسلام آورده بودند، همواره منتظر فرصتى براى انتقام بودند; امّا با وجود شخص على(عليه السلام)زمينه كافى براى اجراى همه مقاصد خويش نمى يافتند; ولى در كمين نشسته بودند كه با تسلّط كامل بر اوضاع، انتقام شكست هاى زمان اسلام را از آنان بگيرند.

در سخنى كه «ابن ابى الحديد» از آن حضرت نقل مى كند، اين نگرانى به خوبى نمايان است. او مى نويسد: اميرمؤمنان(عليه السلام)به خداوند عرضه مى دارد:

«اَللّهُمَّ إِنِّي اَسْتَعْدِيكَ عَلى قُرَيْش; فَإِنَّهُمْ أَضْمَرُوا لِرَسُولِكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ضُرُوباً مِنَ الشَّرِّ وَالْغَدْرِ، فَعَجَزُوا عَنْها; وَ حُلْتَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَها; فَكانَتِ الْوَجْبَةُ بِي، وَ الدّائِرَةُ عَلَىَّ. اَللّهُمَّ احْفَظْ حَسَنَاً وَ حُسَيْناً، وَ لا تُمَكِّنْ فَجَرَةَ قُرَيْش مِنْهُما ما دُمْتُ حَيّاً، فَإِذا تَوَفَّيْتَنِي فَأَنْتَ الرَّقِيبُ عَلَيْهِمْ، وَ أَنْتَ عَلى كُلُّ شَىْء شَهِيدٌ; خداوندا! من از تو براى پيروزى بر قريش كمك مى جويم; چرا كه آنان كسانى بودند كه انواع توطئه ها و نيرنگ ها را درباره پيامبرت در نظر داشتند، ولى از اجراى آن ناتوان ماندند و تو مانع اجراى مقاصد آنها شدى; سپس همه هياهوها متوجّه من شد و توطئه ها بر ضدّ من بسيج گرديد. پروردگارا! حسن و حسين را حفظ فرما و تا زمانى كه من زنده ام امكان دستيابى و توطئه فاجران قريش را نسبت به آنان فراهم مساز و هنگامى كه مرا از ميان آنان برگرفتى، تو خود مراقب آنانى و تو بر هر چيز گواهى».(1)

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه

ابن ابى الحديد، ج 20، ص 298، نكته 413. در خود نهج البلاغه، خطبه 172 نيز بخشى از اين جملات آمده است.

صفحه 105

از سخنان معاويه آثار كينه وانتقام آشكار است

هر چند از اعمال و رفتار معاويه در زمان سلطه بر كشور اسلامى مى توان به خوبى دشمنى او را با اسلام، قرآن و رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) استنباط كرد;(1) ولى تاريخ گاه سخنانى از وى را ثبت كرده است، كه به صراحت از دشمنى او با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و تلاش او براى محو نام آن حضرت حكايت دارد.

مورّخ معروف «مسعودى» مى نويسد: از «مطرف بن مغيره» فرزند «مغيرة بن شعبه» (يار مورد اعتماد معاويه) نقل شده است كه من با پدرم «مغيره» به شام آمديم و پدرم هر روز نزد معاويه مى رفت و با او سخن مى گفت و بر مى گشت و از عقل و هوش او تعريف مى كرد. شبى از نزد معاويه برگشت، ولى بسيار اندوهگين بود، به گونه اى كه از خوردن شام خوددارى كرد. من تصوّر كردم مشكلى درباره خانواده ما پيدا شده است. پرسيدم: چرا امشب اين همه ناراحتى؟ گفت: من امشب از نزد خبيث ترين مردم بر مى گردم. گفتم: چرا؟ گفت: براى اين كه با معاويه خلوت كرده بودم، به او گفتم: مقام تو بالا گرفته، اگر عدالت را پيشه سازى و دست به كار خير بزنى بسيار بجاست. مخصوصاً به خويشاوندانت از بنى هاشم نيكى كن و صله رحم بجا آور، آنان امروز خطرى براى تو ندارند.

ناگهان (او منقلب و عصبانى شد و) گفت: ابوبكر به خلافت رسيد و آنچه بايد انجام بدهد، انجام داد; امّا

هنگامى كه از دنيا رفت، نام او هم فراموش شد; فقط گاهى مى گويند: ابوبكر! سپس عمر به خلافت رسيد و ده سال زحمت كشيد! او نيز هنگامى كه از دنيا رفت، نامش هم از ميان رفت; فقط گاهى مى گويند: عمر! بعد از آنها برادرمان عثمان به خلافت رسيد و كارهاى زيادى انجام داد! ولى هنگامى كه از دنيا رفت، نام او هم از ميان رفت; ولى اخوهاشم (اشاره به رسول اكرم است) هر روز پنج

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) (شرح نهج البلاغه)، ج 3، ص 250 - 253 و ج 4، ص 238 - 240.

صفحه 106

مرتبه، نام او را (بر مأذنه ها) فرياد مى زنند و مى گويند: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» با اين حال، چه عمل و نامى از ما باقى مى ماند، اى بى مادر! سپس گفت: «وَاللهِ إِلاَّ دَفْناً دَفْناً; به خدا سوگند! چاره اى نيست جز اين كه اين نام را براى هميشه دفن كنم!!».(1)

اين ماجرا به خوبى از برنامه هاى معاويه و كينه او از اسلام و رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)حكايت دارد. از اين رو، وى هرگز از دشمنى با خاندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و ياران اهل بيت(عليهم السلام) دست نكشيد و جنايات بى شمارى را در حقّ آنان مرتكب شده كه نمونه هاى روشن آن رواج سبّ و لعن على و فرزندانش، به شهادت رساندن امام حسن(عليه السلام) و حجر بن عدى و ياران حجر و بسيارى ديگر است.

يزيد و انتقام كشته هاى بدر

يزيد بن معاويه كه در فساد و بى دينى شهره آفاق بود و جنايت عظيم كربلا به دستور او صورت

گرفت و ننگ كشتن فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و پاره تن فاطمه زهرا(عليها السلام)را براى خود خريد و صفحه جنايت بار حكومت اموى را با اين ماجرا سياهتر و تاريك تر ساخت، بارها از انتقام از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و كشته هاى بدر سخن به ميان آورده است، كه چند نمونه از آن را ذيلا ملاحظه مى كنيد:

1 _ مورد نخست، مربوط به آنجايى است كه يزيد در قصر خود در محلّى مُشرف بر «جيرون»(2) نشسته بود و از آنجا ورود سرهاى مقدّس و كاروان اسيران اهل بيت(عليهم السلام)را مشاهده مى كرد. در همان حال شنيدند كه اين اشعار را زمزمه مى كند:

«لَمّا بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ وَ أَشْرَقَتْ

تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلى رُبى جِيروُنِ

نَعِبَ الْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ اَوْ لاَ تَصِحْ

فَلَقَدْ قَضَيْتُ مِنَ الْغَرِيمِ دُيُونِي»

پاورقي

1 . مروج الذهب، ج 3، ص 454 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 129.

2 . جيرون در دمشق واقع شده است. اين مكان نخست مصلاّى صابئين بوده است و سپس يونانى ها در آن مكان به تعظيم دين خود مى پرداختند; بعد از آن مدّتى به دست يهود افتاد و زمانى در اختيار بت پرستان بود. درب اين بنا را كه از بناهاى بسيار زيبا بود «باب جيرون» مى گفتند. سر بريده حضرت يحيى را بر سر درِ همين باب جيرون آويختند و پس از آن سر مقدّس امام حسين(عليه السلام) نيز در همين مكان آويخته شد. (مقتل الحسين مقرّم، ص 348)

صفحه 107

«هنگامى كه آن قافله پديدار شد، و آن خورشيدها (سرهاى شهدا) بر بلنديهاى جيرون تابيد، در آن زمان كلاغى فرياد كشيد. من گفتم:

فرياد بزنى يا نزنى، من كه طلب خود را از بدهكارانم گرفتم!».(1)

در اين اشعار به صورت كنايه روشن تر از تصريح از انتقام خونهاى اجداد و اقوام خود در جنگ هاى اسلامى سخن مى گويد ; مقصودش اين است كه طلبِ خود يعنى خون هاى جاهليّت را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) گرفتم!

2 _ مورد ديگر آنجاست كه سرهاى مقدّس شهيدان كربلا را وارد مجلس يزيد ساختند، يزيد در حالى كه باچوبدستى خود بر لب و دندان امام حسين(عليه السلام) مى زد، اين اشعار را مى خواند:

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلاَ

خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ

لَيْتَ أَشْياخِي بِبَدْر شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ

لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً

وَ لَقالُوا يا يَزِيدُ لاَ تَشَلْ

فَجَزَيْناهُ بِبَدْر مَثَلا

وَ أَقَمْنا مِثْلَ بَدْر فَاعْتَدَلْ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِف إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ

مِنْ بَنِي أَحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ(2)

«فرزندان هاشم (رسول خدا) با سلطنت بازى كردند، و در واقع نه خبرى (از سوى خدا) آمده بود و نه وحيى نازل شده!

كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شده بودند، امروز مى ديدند كه قبيله خزرج چگونه از ضربات نيزه به زارى آمده است!

در آن حال، از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد دستت درد نكند!

پاورقي

1 . نفس المهموم، ص 435.

2 . بيت دوّم اين ابيات از «عبدالله بن زبعرى» از دشمنان سرسخت رسول خداست. وى اشعارى را پس از جنگ احد و كشته شدن ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سرود و در آن آرزو كرد كه كاش كشتگان ما در جنگ بدر امروز بودند و مى ديدند كه قبيله خزرج (از قبايل مسلمان مدينه) چگونه زارى مى كنند. يزيد از اين بيت استفاده

كرد و بقيّه را خود سروده است. (قصّه كربلا، ص 495)

صفحه 108

امروز كيفر ماجراى بدر را به آنان داديم و همانند بدر با آنان معامله كرديم و در نتيجه برابر شديم!

من از فرزندانِ «خِنْدِفْ»(1) نيستم اگر از فرزندان احمد (رسول اكرم) انتقام نگيرم».(2)

همچنين نقل شده است كه يزيد در همان جلسه در حالى كه بر لب و دندان ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام)مى نواخت، مى گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر; امروز روزى است در برابر روز بدر».(3)

از اين عبارات به خوبى كفر يزيد و عدم ايمان او به مبانى اسلام آشكار مى شود. وى در پى انتقام از خاندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و مى خواست انتقام كشته شدگان از طايفه خويش را كه در برابر اسلام و قرآن قد علم كردند و شمشير كشيدند و با دفاع مسلمانان به هلاكت رسيدند، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بگيرد. او و پدر و جدّش هيچگاه به قرآن و رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) ايمان نياورده بودند. بلكه در برابر انقلاب عظيم اسلامى و لشكر اسلام و پيروزى هاى پى در پى مسلمانان تاب مقاومت نداشتند. از اين رو، به ظاهر مسلمان شدند و منافقانه به تلاش خويش ادامه دادند وآن روز كه بر اريكه قدرت تكيه زدند و رقيبى براى خويش نمى ديدند، در پى احياى سنّت جاهلى برآمدند و به خونخواهى خويشان خويش برخاستند.

سخنانى از ديگر امويان

ماجراى انتقام از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) به عنوان اهداف نبرد خونين

پاورقي

1 . «خِنْدِف» لقب همسر الياس بن مُضَر بن نِزار است كه نامش ليلا بنت حلوان است. فرزندان الياس را به نام همسرش فرزندانِ

خندف ناميدند (لسان العرب) بنابراين، خندف از جدّه هاى اعلاى قريش و از جمله يزيد محسوب مى شود. (رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 1، ص 24 - 25).

2 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. اين اشعار با تعبيرات مختلف، در كتاب هاى متعدّد شيعه و سنّى از يزيد نقل شده است. از جمله: امالى شيخ صدوق، ص 231; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 123; بحارالانوار، ج 45، ص 133; تاريخ طبرى، ج 8، ص 188; البداية و النهاية ابن كثير، ج 8، ص 208; مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى، ص 80; اخبار الطوال دينورى، ص 267; تفسير ابن كثير، ج 1، ص 423 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 72.

3 . مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 123.

صفحه 109

عاشورا علاوه بر آن كه توسّط يزيد بيان شد، از سوى افراد ديگر از بنى اميّه نيز بر زبان جارى شد.

1 _ وقتى كه امام حسين(عليه السلام)، روز عاشورا در برابر سپاه يزيد قرار گرفت و فرمود: براى چه مرا مى كشيد؟ آيا حقّى را ترك كرده ام؟ يا سنّتى را تغيير داده ام؟ جمعى پاسخ دادند: جنگ ما با تو به علّت بغض و كينه اى است كه از پدرت على داريم; چرا كه او در جنگ بدر و حنين اجداد ما را كشته است.(1)

2 _ همچنين پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) سعيد بن عاص اموى كه آن روز حاكم مدينه بود، بر منبر رفت و با اشاره به قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر; امروز در برابر روز بدر!». انصار از اين سخن ناراحت

شدند و به وى اعتراض كردند.(2)

در يك جمع بندى به روشنى مى توان دريافت كه يكى از ريشه هاى ماجراى خونين كربلا، كينه هاى متراكم شده در دل امويان و انتقام آنان از شكست هاى خويش در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بود. در واقع، آنان مى خواستند از اسلام و رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)انتقام بگيرند و آن شكست ها را جبران كنند.

اين قسمت را با سخنى از يكى از نويسندگان معاصر اهل سنّت به پايان مى بريم.

عبدالكريم خطيب در كتاب خود به نام «على بن ابى طالب» پس از نقل شجاعت و رشادت هاى على(عليه السلام) در جنگ هاى زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نقش انكارناپذير آن حضرت در نابودى سران شرك و كفر مى نويسد:

«على(عليه السلام) در ميان همه مسلمانان نسبت به مشركان شديدتر و سخت گيرتر بود و جمعى از فرزندان، پدران و خويشاوندان آنان را به هلاكت رساند و همين سبب كينه آنان نسبت به وى شد. اين كينه در جان مشركان قريش، پس از آن كه مسلمان شدند

پاورقي

1 . فَقالُوا: بَلْ نُقاتِلُكَ بُغْضاً مِنّا لاَِبِيكَ وَ ما فَعَلَ بِأَشْياخِنا يَوْمَ بَدْر وَ حُنَيْن... (موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 492; معالى السبطين، ج 2، ص 11).

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 72.

صفحه 110

نيز وجود داشت... تا آن كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قريش، پير و جوان و كودكان بنى هاشم را از دم شمشير خود گذراندند و زنان آنان را به اسارت برده و آواره ساختند».

سپس مى افزايد:

«وَ كَأَنَّما تَثْأَرُ بِهذا لِقَتْلاها فِي بَدْر وَ أُحُد، وَ حَسْبُنا أَنْ نَذْكُرَ

مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ وَ آلِ بَيْتِهِ فِي كَرْبَلاءَ، وَ ما تَلا ذلِكَ مِنْ وَقائِعَ; گويا آنان با اين كار خويش مى خواستند انتقام كشته هاى خود را در بدر و احد بگيرند و براى نمونه كافى است كه به خاك و خون افتادن حسين و خاندانش در كربلا و حوادث (اسارت زنان اهل بيت) پس از آن را ذكر كنيم».(1)

پاورقي

1 . مطابق نقل فى ظلال نهج البلاغه، محمد جواد مغنيه، ج 3، ص 154 - 155 (با تلخيص).

صفحه 111

صفحه 112

3-توطئ_ه در س_قي_فه (نقش سقيفه در پايه ريزى حكومت امويان)

اشاره

«بنى اميّه» كه سالها، بزرگترين جنگ ها و توطئه ها را در عصر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)بر ضدّ اسلام به راه انداخته بودند، سرانجام با پذيرش شكستى تلخ به عنوان «طُلَقا» (آزادشدگان پيامبر) در ميان مسلمانان با خوارى و بدنامى روزگار مى گذراندند. آنان هنگام رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از هيچ اعتبار و وجهه اى برخوردار نبودند تا بتوانند چون دو دهه گذشته در مقابل موج جديد اسلام بپا خيزند.

ولى با حادثه اى كه پس از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در جريان سقيفه اتّفاق افتاد و در نتيجه دست «بنى هاشم» از حكومت اسلامى و مديريّت جامعه نوبنياد و پرتلاطم آن روز كوتاه شد، شرايطى فراهم گشت كه در نهايت به سلطه قطعى بنى اميّه بر جامعه اسلامى انجاميد.

بگذاريد اين سخن را از معتبرترين منابع اهل سنّت يعنى «صحيح بخارى» بشنويم:

آن روز گروهى از انصار در سقيفه گردهم آمده بودند تا براى مسلمانان اميرى انتخاب كنند. آنان درصدد بودند سعد بن عباده انصارى _ رئيس قبيله خزرج _ را به عنوان امير برگزينند; ولى «ابوبكر» با برافراشتن پرچم فضيلت قريش گروه

انصار را

صفحه 113

شكست داد. وى با اين سخن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «پيشواى مسلمانان بايد از قريش باشد»(1) با تكيه بر اصل امتياز قريش بر ساير اقوام عرب بر آنان غلبه كرد. اصلى كه اسلام با آن مبارزه كرد ; و پيامبر تنها زعامت و پيشوايى امّت را در اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)قرار داده بود.

اخبار و رواياتى كه پيرامون گفتوگوهاى آن روز در سقيفه، امروز در دست ما است گوياى اين واقعيّت است كه معيار انتخاب خليفه در آن جمع عمدتاً حول محور «قرشى» بودن مى چرخيد.

ابن ابى الحديد در ذيل خطبه 26 نهج البلاغه مى گويد:

«عمر به انصار گفت: «به خدا سوگند! عرب هرگز به امارت و حكومت شما راضى نمى شود، زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) از قبيله شما نيست. ولى عرب قطعاً از اين كه مردى از طايفه پيغمبر حكومت كند امتناع نخواهد كرد. كيست كه بتواند با ما در حكومت و ميراث محمّدى معارضه كند، حال آن كه ما نزديكان و خويشاوند او هستيم؟».(2)

در روايت ابن اسحاق چنين آمده است:

«شما به خوبى مى دانيد كه اين جماعت از قريش داراى چنين منزلت و مقامى است كه ديگر اقوام عرب آن را ندارند و اقوام عرب جز بر مردى از قريش متّفق القول نخواهند شد».

و در بيان ابوبكر نيز آمده است: «قوم عرب جز قريش را به خلافت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نخواهد شناخت».(3)

پاورقي

1 . صحيح بخارى، كتاب المحاربين، ج 8، ص 208 (با تصرّف و تلخيص). و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 24 .

2 . «قالَ عُمَرُ: وَالله لا تَرْضَى الْعَرَبُ أَنْ تُؤَمِّرَكُمْ

وَ نَبِيُّها مِنْ غَيْرِكُمْ وَ لاَ تَمْتَنِعُ الْعَرَبُ أَنْ تُوَلِّىَ أَمْرَها مَنْ كانَتِ النَّبُوَّةُ مِنْهُمْ مَنْ يُنازِعُنا سُلْطانَ مُحَمَّد وَ نَحْنُ أَوْلِيائُهُ وَ عَشِيرَتُهُ؟» شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 38.

3 . «... وَ إِنَّ الْعَرَبَ لاَ تَعْرِفُ هذَا الاَْمْرَ إِلاَّ لِقُرَيْش» همان مدرك، ص 24.

صفحه 114

مفهوم اين سخن آن است كه آنچه شرط لازم براى زمامدارى مسلمانان است، شايستگى و تقوى و فضيلت نيست، بلكه آنچه كه بايد جانب آن را رعايت كرد و محترم شمرد «شرافت قبيله اى» است كه آن هم تنها در قريش خلاصه مى شود; چون اين قريش بود كه در زمان جاهليّت از اشرافيّت دينى و مالى برخوردار بوده است، به گونه اى كه ساير اقوام تنها زيربار فرمانى مى رفتند كه قريش آن را وضع كند، و اين قريش بود كه سرنوشت حجاز را در آن زمان در دست داشت. بنابراين، پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز اين قريش است كه حق دارد زمام امور مسلمانان را به دست گيرد و بر همگان حكمرانى كند.

اين مهمترين برگ برنده اى بود كه ابوبكر و دستيارانش در آن روز توانستند با طرح آن بر جمع كثير انصار غلبه كنند.

جمع بندى حوادث نيم قرن اوّل اسلام نشان مى دهد آنچه در «سقيفه» اتّفاق افتاد تنها شكست انصار در مقابل امتيازطلبى قريش نبود، بلكه اصلى در آنجا بنا نهاده شد كه زنجيروار باب مسائل و مشكلات ديگر را بر جهان اسلام گشود.

مهمترين پيامدهاى سقيفه را مى توان در سه مطلب خلاصه كرد:

الف) شكسته شدن حرمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام)

يكى از مهمترين پيامدهاى سقيفه، شكسته شدن حرمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. در سقيفه سخنان

صريح پيامبر(صلى الله عليه وآله)در نصب على(عليه السلام) براى خلافت و رهبرى امّت به فراموشى سپرده شد و ابّهت حضرت در ميان امّت شكسته شد.

طبيعى بود كه اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مؤمنان راستين زير بار اين خواسته ناروا نروند و در نتيجه با مقاومت دستگاه خلافت مواجه شوند كه اين خود به شكسته شدن بيشتر حرمت خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)دامن مى زد و آن را در ميان امّت رسميّت مى بخشيد.

صفحه 115

دستگاه خلافت كه جايگاه خويش را با برافروختن آتش تعصّب قبيله اى به چنگ آورده بود، براى حفظ آن جايگاه تا بدانجا پيش رفت كه به خانه وحى و رسالت يورش برد. چيزى كه تا چند صباح قبل از آن، حتّى به مخيّله هيچ مسلمانى خطور نمى كرد.

مى دانيم كه پس از داستان سقيفه تعدادى از بزرگان اسلام از بيعت با ابوبكر امتناع كرده بودند. آنان كه افرادى چون زبير، عبّاس بن عبدالمطلّب، عتبة بن ابولهب، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمّار بن ياسر، مقداد بن اسود، براء بن عازب و ابىّ بن كعب در جمع آنان ديده مى شدند همگى در منزل حضرت فاطمه(عليها السلام) جمع شده بودند.

«ابن عبد ربّه» دانشمند معروف اهل سنّت نقل مى كند:

«ابوبكر، عمر را فرستاد و به او گفت: اگر آنان از بيعت امتناع كردند با آنان بجنگ! وى با مشعلى از آتش به خانه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) آمد تا آن را بسوزاند. فاطمه(عليها السلام)جلو آمد و گفت: اى زاده خطّاب! آيا آمدى تا خانه ما را بسوزانى؟ گفت: آرى. مگر آن كه چون بقيّه امّت با ابوبكر بيعت كنيد!».(1)

همچنين در تاريخ طبرى آمده

است:

«عمر بن خطاب به منزل على(عليه السلام) آمد، در حالى كه طلحه و زبير و مردانى از مهاجرين در آنجا گردآمده بودند. آنگاه به آنان گفت: به خدا سوگند! خانه را بر سرتان بسوزانم يا اين كه براى بيعت كردن از آن خارج شويد».(2)

پاورقي

1 . إِنَّ أَبابَكْر بَعَثَ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ لِيَخْرُجَهُمْ مِنْ بَيْتِ فاطِمَةَ(عليها السلام) وَ قالَ لَهُ: إِنْ أَبَوْا فَقاتِلْهُمْ! فَأَقْبَلَ بِقَبَس مِنْ نار عَلى أَنْ يَضْرِمَ عَلَيْهِمْ فَلَقِيَتْهُ فاطِمَةُ(عليها السلام) فَقالَتْ: يَابْنَ الْخَطّابِ أَجِئْتَ لَتُحْرِقَ دارَنا؟ قالَ: نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيما دَخَلَتْ فِيهِ الاُْمَّةُ (عقد الفريد، ج 4، ص 259 - 260) همچنين رجوع كنيد به: الامامة و السياسة، ج 1، ص 30; انساب الاشراف، باب امر السقيفة، با تحقيق دكتر زكّار و دكتر زركلى، ج 2، ص 268.

2 . «أَتى عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ مَنْزِلَ عَلِىٍّ وَ فِيهِ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ وَ رِجالٌ مِنَ الْمُهاجِرِينَ. فَقالَ: وَالله ر

لاَُحْرِّقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجَنَّ اِلَى الْبَيْعَةِ». (تاريخ طبرى، ج 2، ص 443). ذهبى در ميزان الاعتدال (ج 3، ص 108) و ابن حجر در لسان الميزان (ج 4، ص 189) در شرح حال علوان بن داود روايت كردند كه ابوبكر در آن بيمارى كه به مرگش منتهى شد، گفت: دوست داشتم كه خانه فاطمه را به زور باز نمى كردم، گرچه براى جنگ بر ضدّ ما بسته شده بود: «وَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَكْشِفْ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَكْتُهُ وَ إِنْ أَغْلَقَ عَلَى الْحَرْبِ».

طبرى در تاريخش (ج 2، ص 619) نيز آن را روايت كرده است و نيز در الامامة و السياسة، ج1، ص 36 و مروج الذهب، ج 2، ص 301 آمده است.

صفحه 116

«بلاذرى» نيز در

«انساب الاشراف» نقل مى كند: حضرت زهرا(عليها السلام) رو به عمر بن خطّاب كرد و فرمود:

«يَابْنَ الْخَطّابِ! أَتُراكَ مُحْرِقاً عَلَىَّ بابِي؟ قالَ: نَعَمْ وَ ذلِكَ أَقْوى فِيما جاءَ بِهِ أَبُوكِ; اى فرزند خطّاب! آيا مى خواهى در خانه مرا آتش بزنى؟ پاسخ داد: آرى. (مصلحت) اين كار براى آنچه پدرت آورده مهم تر است».(1)

دامنه اين هتك حرمت ها كه ريشه در سقيفه داشت تا بدانجا كشيده شد، كه وقتى اميرمؤمنان(عليه السلام) را براى بيعت نزد ابوبكر آورده بودند، آن حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم شما چه مى كنيد؟ گفتند: به آن خدايى كه جز او معبودى نيست، سرت را از بدنت جدا خواهيم كرد!(2)

پرواضح بود كه اين حرمت شكنى ها، آن هم از سوى كسانى كه سال ها محضر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را مستقيماً درك كرده، و از اين جهت براى خويش وجهه و اعتبارى كسب نموده بودند، مى توانست تا چه ميزان مورد سوء استفاده فرصت طلبانى چون «بنى اميّه» قرار گيرد، و آينده اسلام را در كابوس حوادث دردناكى فرو برد و نتايج شومى را براى آيندگان به بار آورد.

ب) تبديل شدن خلافت (عهد) الهى به امرى بشرى

دوّمين نتيجه روشنى كه از سقيفه به دست آمد تبديل شدن خلافت الهى، كه

پاورقي

1 . انساب الأشراف، ج 2، ص 268، باب امر السقيفه.

2 . «فَاَخْرَجُوا عَلِيّاً وَ مَضَوْا بِهِ إِلى أَبِي بَكْر فَقالَ: إِنْ لَمْ أَفْعَلْ فَمَهْ؟ قالُوا: اِذاً وَاللهِ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَكَ» الامامة و السياسة، ج 1، ص 30-31، باب كيف كانت بيعة على ابن ابى طالب(عليه السلام).

صفحه 117

اعتبارش از نصّ و تعيين مستقيم خداوند و رسولش نشأت مى گرفت، به يك امر عادى بشرى

بود، آن هم به گونه اى كه مى توان سرنوشت مسئله اى با اين اهمّيّت را در يك مشاجره كوتاه ميان انصار و تنى چند از قريش، بدون حضور بزرگان اسلام، با تكيه بر عصبيّت قومى و قبيله اى تعيين كرد.

در نظام اجتماعى، اگر اصلى شكسته شود، يا قانونى به نفع طايفه خاصّى رقم خورد، ديگر هيچ تضمينى وجود ندارد كه اصل هاى ديگر شكسته نشود.

درست به همين دليل، پس از سقيفه، انتخاب زمامدار و خليفه از هيچ قانون معيّنى پيروى نكرد. تكليف مسأله اى با اين اهمّيّت روزى در ميان مشاجره بين انصار و تعداد انگشت شمارى از قريش رقم خورد، و روز ديگر به وصيّت خليفه اوّل و انتخاب شخصى او و ديگر بار به شوراى شش نفره سپرده شد.

جالب است بدانيم همين هرج و مرج و بى ثباتى در انتخاب خليفه، بهانه اى شد كه آن را معاويه براى نامزدى يزيد براى خلافت مطرح سازد.

وى خطاب به مردم چنين گفت:

«اى مردم! شما مى دانيد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت و كسى را جانشين خود قرار نداد، مسلمانان خود به سراغ ابوبكر رفته و وى را انتخاب كردند. ولى ابوبكر در وقت وفاتش طبق وصيّتى خلافت را به عمر واگذار نمود. عمر هم در زمان مرگش آن را به شوراى شش نفرى محوّل كرد.

پس چنان كه مى بينيد ابوبكر در تعيين خليفه كارى كرد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن كار را انجام نداده بود. عمر هم كارى كرد كه ابوبكر نكرده بود. هر يك مصلحت مسلمانان را ديدند و عمل كردند. امروز هم من مصلحت مى بينم كه براى

يزيد بيعت بگيرم و از اختلافات در ميان امّت جلوگيرى نمايم!».(1)

آرى، اين محصولِ نهال شومى بود كه در سقيفه غرس شده بود. به نظر عجيب و

پاورقي

1 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 211-212.

صفحه 118

طنزآلود مى رسد كه رداى خلافت بر اندام فردى چون يزيد قرار گيرد!!

ج) به قدرت رسيدن بنى اميّه در شام (تبديل خلافت به پادشاهى)

شايد حاضران در سقيفه از ابتدا فكر نمى كردند چيزى كه آنها تصويب مى كنند، پس از يكى دو دهه ديگر، تبديل به يك حكومت سلطنتى موروثى خواهد شد.

حكومت بنى اميّه پديده اى نبود كه يك روزه در دنياى اسلام سر برآورده باشد، بلكه اين حكومت طىّ ساليانى با حمايت هاى پيدا و پنهان خلفا پا به عرصه وجود گذاشت.

خلافت كه عهدى الهى بود، در سقيفه به زمامدارى فردى از قريش تنزّل يافت و در ادامه راه، به حكومت سلطنتى بنى اميّه در شام انجاميد. حكومتى كه عشرت طلبى و زراندوزى، برترين آمال او بود و حاكميّت اسلامى را به امپراطورى و پادشاهى موروثى تبديل كرده بود.

آن روز كه بذر برترى جويى قبيله اى در سقيفه پاشيده مى شد، ابوسفيان و دودمانش با اين كه به حسب ظاهر از مسلمانان محسوب مى شدند، ولى به علّت سابقه بسيار ننگينشان در به راه انداختن جنگ ها و دشمنى ها عليه اسلام و مسلمين در وضعيّتى نبودند كه بتوانند از فرصت استفاده كنند و چون دوران گذشته، ديگر قبايل را به زير فرمان آورده و آنان را عليه دين نوبنياد بسيج كنند.

ولى از اين كه مى ديدند تيره هاى بى نام و نشان قريش چون «تَيْم» و «عدى» توانسته بودند با تكيه بر اصل امتيازطلبى قريش، در قدم نخست انصار

را كنار زده و در مرتبه بعد سخنان صريح پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را در ارتباط با خلافت و وصايت اميرمؤمنان على(عليه السلام)ناديده گرفته و راه ديگرى بپيمايند; در دل شادمان بودند. چه اين كه اين امتياز مى توانست مقدّمه امتيازهاى ديگرى باشد و همين هم شد كه بالاخره

صفحه 119

ديگ طمع سران بنى اميّه نيز براى به چنگ آوردن حكومت به جوش آمد!

ابوسفيان خود به اين نكته اعتراف كرده، مى گويد:

«إِنَّ الْخِلافَةَ صارَتْ فِي تَيْم وَ عَدِيٍّ حَتَّى طَمِعْتُ فِيها; خلافت از آن هنگام كه به دست دو طايفه تيم و عدى (قبيله ابوبكر و عمر) افتاد من نيز در آن طمع كردم!».(1)

پر واضح بود كه شخصى چون ابوسفيان كه تا آخرين نفس در مقابل پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) كوتاه نيامده بود، در برابر انسانهايى چون ابوبكر و عمر كه آنان را از رده هاى پايين قوم قريش مى دانست(2)، هرگز كوتاه نخواهد آمد.

ولى هنگامى كه ماجراى سقيفه اتّفاق افتاد ابوسفيان در مدينه حضور نداشت. پس از مراجعت، چون از قضايا باخبر شد، ابتدا به منظور فتنه جويى به نزد اميرمؤمنان(عليه السلام)رفت ولى چون جوابى نشنيد به سوى ابوبكر و عمر شتافت.

عمر به ابوبكر گفت: ابوسفيان نزد ما مى آيد، وى مرد خطرناكى است بهتر است زكات اموالى را كه جمع آورى كرده است، به خود او ببخشى تا سكوت كند!(3)

با اين نقشه عمر، دوره همزيستى مسالمت آميز ابوسفيان با دستگاه خلافت اسلامى فرا رسيد ولى اسناد تاريخى نشان مى دهد كه واقعيّت بسيار فراتر از يك حق سكوت معمولى و بى ارزش بوده است.(4) هر چه بود در سال سيزدهم هجرى بنى اميّه

پاورقي

1

. الاستيعاب، ص 690 و الاغانى، ج 6، ص 356.

2 . «جاءَ أَبُوسُفْيانَ إِلى عَلِىٍّ(عليه السلام) فَقالَ: وُلِّيتُمْ عَلى هذَا الاَْمْرِ أَذَلَّ بَيْت فِي قُرَيْش» شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 45.

3 . همان مدرك، ص 44.

4 . حضرت على(عليه السلام) در پيوند منافقان با مدّعيان خلافت پس از رحلت پيامبر مى فرمايد:

«وَ قَدْ أَخْبَرَكَ اللهُ عَنِ الْمُنافِقِينَ بِما أَخْبَرَكَ، وَ وَصَفَهُمْ بِما وَصَفَهُمْ بِهِ لَكَ، ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلى اَئِمَّةِ الضَّلالَةِ، وَ الدُّعاةِ إِلَى النّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتانِ، فَوَلَّوْهُمُ الاَْعْمالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُكّاماً عَلى رِقابِ النّاسِ، فَأَكْلُوا بِهِمُ الدُّنْيا; خداوند شما را از وضع منافقان آنچنان كه بايد آگاه ساخته و چنان كه لازم بوده اوصاف آنان را براى شما بر شمرده است. (اين منافقان) پس از پيامبر نيز به زندگى خود ادامه دادند و خود را با دروغ و بهتان (و نيرنگ) به پيشوايان گمراه و دعوت كنندگان به آتش دوزخ نزديك ساختند. آنان نيز كارها را به دست اينها سپردند و آنها را برگرده مردم سوار كردند و به وسيله اينان به خوردن دنيا مشغول شدند». (نهج البلاغه، خطبه 210).

صفحه 120

پاداش اين سكوت و تسليم را اين گونه از خليفه وقت دريافت مى كنند.

در آن سال، ابوبكر لشكرى را به سركردگى يزيد _ فرزند ابوسفيان و برادر معاويه _ براى جنگ با روميان به سوى شام گسيل مى دارد. پرچمدار اين سپاه كسى جز معاويه _ فرزند ديگر ابوسفيان _ نيست. وى كه پس از مرگ برادرش به عنوان فرمانده لشكر برگزيده مى شود در دوره خلافت عمر به ولايت آن ديار نيز منصوب مى گردد.

جالب آن كه

معاويه براى تصدّى اين جايگاه حتّى منتظر حكم خليفه نمى ماند بلكه خود رأساً ا قدام مى كند و پس از مدّتى حكم رسمى خليفه هم به وى ابلاغ مى گردد.

ظاهر شدن دودمان بنى اميّه و فرزندان ابوسفيان در دستگاه خلافت و ولايت، آن هم با آن سرعت پس از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در منطقه اى بسيار دورتر از مركز خلافت اسلامى، از اتّفاقات پررمز و راز تاريخ اسلام است.

اتّفاقى كه به وسيله آن شالوده حكومت استبدادى و موروثى بنى اميّه در شام و سپس در سراسر دنياى اسلام آن روز، ريخته شد.

رمز و راز مماشات عمر با معاويه!

شگفت آورتر آن كه بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد خليفه دوّم با وجود همه سخت گيرى هايى كه نسبت به عمّال و فرمانداران خود داشت، از فاحش ترين اشتباهات معاويه چشم پوشى مى كرد و با اين كه مى ديد معاويه بساط پادشاهى و سلطنت پهن كرده و بر ضدّ حكومت اسلامى در منطقه پهناور شام آشيانه فساد بنا نموده است، هرگز درصدد اصلاح آن، حتّى به صورت يك تذكّر خشك و خالى هم

صفحه 121

برنيامد! و اين راستى عجيب است.

«عمر» در حساب رسى و سخت گيرى از عمّال و فرماندارانش تا بدانجا جدّى بود كه «خالد بن وليد» را كه «شمشير خدا» لقب گرفته بود، به جرم دست اندازى به بيت المال مسلمين از فرماندهى عزل كرد.(1)

«محمّد بن مسلمه انصارى» را به جانب «عمرو بن عاص» كه فرماندارى مصر را به عهده داشت روانه ساخت تا به حساب و كتاب وى رسيدگى كند و در صورت تخلّف، اموالش را مصادره نمايد. نماينده خليفه

در مصر بدون آن كه به طعام آماده «عمرو» دست بزند نصف دارايى او را مصادره كرد و با خود به مدينه آورد.(2)

و آنگاه كه «ابوهريره» از طريق نامشروع به بيت المال مسلمين خيانت كرد، اندوخته اش را به بيت المال بازگرداند و با شلاّق بر پشت و بدن وى نواخت و با خشونت به وى خطاب كرد و گفت: «مادرت «اميمه» تو را جز براى خرچرانى نزاييده است!».(3)

سيره و رفتار عمر چنان بود كه همه ساله دارايى و اموال فرمانداران و عمّالش را با دقّت تمام رسيدگى مى كرد و در صورت عزل هر يك، دارايى هاى آنان را مصادره مى كرد.(4)

ولى با اين همه سخت گيرى ها چه رازى در طرز رفتار وى با معاويه نهفته بود كه در مقابل خيانت ها و بدعت هاى زشت او هرگز واكنش جدّى از خود نشان نداد؟

در حالى كه عزل معاويه و قراردادن فرد شايسته اى به جاى وى، براى عمر در آن

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 180.

2 . همان مدرك، ص 175. عمروعاص چنان از اين برخورد برآشفت كه گفت: «لَعَنَ اللهُ زَماناً صِرْتُ فِيهِ عَامِلا لِعُمَرَ; نفرين بر اين زمانه كه من كارگزار عمر هستم».

3 . «قالَ: ما رَجَعَتْكَ أُمَيْمَةُ إِلاَّ لِرَعْيَةِ الْحُمُرِ» عقد الفريد، ج 2، ص 14.

4 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 174 به بعد.

صفحه 122

زمان بسيار آسان بود، امّا چنان با وى مماشات مى كرد كه سبب حيرت و اعجاب همه محقّقان بى طرف امّت است.

كارهاى ضدّ دينى پيدا و پنهان معاويه هيچگاه از ديدگاه عمر پنهان نبود. او خود

به هنگام ديدن معاويه مى گفت: «وى كسراى عرب است!»(1) ولى در عمل وى را براى طرد حاكميّت اسلامى و استقرار نظام پادشاهى، آزاد و مطلق العنان گذاشته بود، و قلمرو وسيعى از سرزمين كشورهاى سوريّه، فلسطين، اردن و لبنان امروزى را به وى ارزانى داشت و او را بر مال و جان و ناموس مسلمانان مسلّط كرد.

روزى كه عمر به دمشق پا نهاد، موكب عظيم و پرطمطراق معاويه را در ميان صدها محافظ و نگهبان مشاهده كرد، ولى تنها به يك پرسش ساده و اجمالى بسنده كرد و ديگر هيچ مخالفت جدّى از خليفه ديده نشد.(2)

حتّى آن وقت كه شنيد معاويه خود را نخستين پادشاه عرب ناميده است، چندان حسّاسيّتى از خود بروز نداد، و آنگاه كه خورجين پر از پول را از ابوسفيان گرفت، با آن كه مى دانست آن پول ها را فرزندش معاويه از بيت المال مسلمين به پدرش داده است، از اين خيانت آشكار بر نياشفت!.(3)

حيرت انگيزتر آن كه به نقل «ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه، عمر هنگام مرگ كه از شدّت درد به خود مى پيچيد به اهل شورى چنين گفت:

«پس از من اختلاف نكنيد و از تفرقه بپرهيزيد، چه اين كه اگر با يكديگر اختلاف كنيد معاويه وارد عمل مى شود و حكومت را از چنگ شما خواهد ربود!».(4)

راستى چرا خليفه تا آنجا دست معاويه را در تثبيت موقعيّت دودمان بنى اميّه در

پاورقي

1 . تاريخ ابن عساكر، ج 59، ص 114 و 115، و اسد الغابة، ج 4، ص 386 .

2 . مراجعه شود به: الاستيعاب، ج 1، ص 253 و الاصابة، ج 3، ص 413.

3

. مراجعه شود به: الغدير، ج 6، ص 164.

4 . «... وَ إِنْ تَحاسَدْتُمْ وَ تَقاعَدْتُمْ وَ تَدابَرْتُمْ وَ تَباغَضْتُمْ غَلَبَكُمْ عَلى هذَا الاَْمْرِ مُعاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيانَ وَ كانَ مُعاوِيَةُ حِينَئِذ أَمِيرَ الشّامِ» شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 187.

صفحه 123

شام بازگذاشت كه حال قدرت وى را به رخ اهل شورى مى كشد؟!

آيا منظور خليفه از تقويت بنى اميّه در شام اين بود كه قدرت بنى هاشم را مهار كند؟ و در صورت بروز هر گونه تحرّك و قيامى از سوى بنى هاشم، آنان را با قدرتِ دشمنان ديرينه اسلام، يعنى بنى اميّه سركوب نمايد؟!

آرى! ممكن است راز اصلى اين همه مدارا و مماشات در همين نكته نهفته باشد!

در واقع، خليفه با به حكومت رساندن بنى اميّه در شام، ضريب امنيّت خويش را بالا برده و خود را در مقابل قيام هاى احتمالى فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بنى هاشم بيمه كرده بود و از دودمان بنى اميّه به عنوان سپر حفاظتى خويش در مقابل طوفان خشم بنى هاشم استفاده كرده بود و به همين جهت، به آنان مجال مى داد تا با خاطرى آسوده پايه هاى حكومت استبدادى خويش را در آن منطقه پهناور و ثروتمند، محكم و استوار سازند. حكومتى كه خون فرزندان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و سالار شهيدان اباعبداللّه الحسين(عليه السلام)را به ناحق به زمين ريخت و فجايعى را در اسلام مرتكب شد كه هرگز از خاطره ها محو نخواهد شد.

اين جريان در زمان عثمان كه خود نيز از بنى اميّه بوده است، شتاب بيشترى يافت (كه در فصل بعد به آن پرداخته مى شود).

اين

جاست كه عمق اين كلام كه «قُتِلَ الْحُسَيْنُ يَوْمَ السَّقِيفَةِ; امام حسين(عليه السلام) در همان روز سقيفه به شهادت رسيد» بيشتر آشكار مى شود.

مرحوم محقّق اصفهانى در دو بيت بسيار جامع و پر معنى به همين نكته اشاره كرده، مى گويد:

وَ ما رَماهُ إِذْ رَماهُ حَرْمَلَةُ

وَ إِنَّما رَماهُ مَنْ مَهَّدَ لَهُ

سَهْمٌ أَتى مِنْ جانِبِ السَّقِيفَةِ

وَ قَوْسُهُ عَلى يَدَىْ خَلِيفةِ

«آن هنگام كه حرمله تير مى انداخت (و حلقوم على اصغر را نشانه مى گرفت) اين حرمله نبود كه تير مى انداخت، بلكه اين تير را كسى رها

صفحه 124

كرده است كه چنين بسترى را براى حرمله آماده ساخته بود! اين تيرى است كه از سوى سقيفه رها شده و كمانش در دستان خليفه بود!».(1)

پاورقي

1 . ديوان اشعار مرحوم محقّق اصفهانى (رضوان الله عليه).

صفحه 125

صفحه 126

4-شوراى انتصابى عمر، و به قدرت رسيدن عثمان

شوراى انتصابى عمر، و به قدرت رسيدن عثمان

چهارمين نكته اى را كه مى توان از ريشه هاى ماجراى كربلا شمرد، ماجراى تشكيل شوراى انتصابى از سوى عمر بود كه زمينه ساز به قدرت رسيدن عثمان و در نتيجه تقويت جبهه اموى شد.

فشرده ماجراى تشكيل اين شورا و به قدرت رسيدن عثمان چنين است:

زمانى كه عمر به وسيله مردى به نام «فيروز» كه كنيه اش «ابولؤلؤ» بود، به سختى مجروح شد و خود را در آستانه مرگ ديد، چنين گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا هنگام مرگ از اين شش نفر راضى بود: على، عثمان، طلحه، زبير، سعدبن ابى وقاص و عبد الرّحمان بن عوف. لذا امر خلافت بايد به مشورت اين شش نفر انجام شود، تا يكى را از ميان خود انتخاب كنند. آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر سازند، سپس نگاهى به آنها كرد

و گفت: همه شما مايل هستيد بعد از من به خلافت برسيد; آنها سكوت كردند. دوباره جمله را تكرار كرد. زبير پاسخ داد: ما كمتر از تو نيستيم، چرا به خلافت نرسيم!

عمر در ادامه براى هر يك از شش تن عيبى شمرد. از جمله به طلحه گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، در حالى كه به خاطر جمله اى كه بعد از نزول «آيه حجاب» گفته اى از تو ناراضى بود(1) و به على(عليه السلام) گفت: تو مردم را به راه روشن و طريق صحيح

پاورقي

1 . منظور از آيه حجاب آيه (فَاسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ الْحِجابِ) است كه درباره زنان پيامبر آمده ر

است. طلحه گفت: پيامبر مى خواهد امروز آنها را از ما بپوشاند، ولى فردا كه از دنيا رفت، ما با آنان ازدواج مى كنيم. پس از اين سخن آيه 53 سوره احزاب نازل شد و ازدواج با همسر رسول خدا را پس از رحلت آن حضرت ممنوع كرد. نكته قابل توجّه آن است كه اين سخن عمر، درباره طلحه در تناقض آشكارى است با آنچه در آغاز گفت كه پيامبر از دنيا رفت و از اين شش نفر راضى بود.

صفحه 127

به خوبى هدايت مى كنى; تنها عيب تو اين است كه بسيار مزاح مى كنى!

عمر در بر شمردن عيب عثمان چنين گفت:

«كَأَنِّي بِكَ قَدْ قَلَّدَتْكَ قُرَيْشُ هذَا الاَْمْرَ لِحُبِّها إِيّاكَ، فَحَمَلْتَ بَنِي اُمَيَّةَ وَ بَنِي أَبِي مُعِيط عَلى رِقابِ النّاسِ، وَ آثَرْتَهُمْ بِالْفَىْءِ، فَسارَتْ اِلَيْكَ عِصابَةٌ مِنْ ذُؤبانِ الْعَرَبِ، فَذَبَحُوكَ عَلى فِراشِكَ ذَبْحاً; گويا مى بينم كه خلافت را قريش به دست تو داده اند و بنى اميّه و بنى ابى معيط

را بر گردن مردم سوار مى كنى و بيت المال را در اختيار آنان مى گذارى و (بر اثر شورش مسلمين) گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت سر مى برند!».(1)

سرانجام ابوطلحه انصارى را خواست و فرمان داد كه پس از دفن او با پنجاه تن از انصار، اين شش نفر را در خانه اى جمع كنند، تا براى تعيين جانشين او به مشورت بپردازند; هرگاه پنج نفر به كسى رأى دهند و يك نفر در مخالفت پافشارى كند، گردن او را بزنند و همچنين در صورت توافق چهار نفر، دو نفر مخالف را به قتل برسانند، و اگر سه نفر يك طرف و سه نفر طرف ديگر بودند، آن گروهى را كه عبدالرّحمان بن عوف در ميان آنهاست، مقدّم دارند و بقيّه را اگر در مخالفت پافشارى كنند، گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقى حاصل نشد، همه را گردن بزنند، تا مسلمانان خود شخصى را انتخاب كنند!

سرانجام طلحه كه مى دانست با وجود على(عليه السلام) و عثمان خلافت به او نخواهد رسيد، و از اميرمؤمنان على(عليه السلام) دل خوشى نداشت، جانب عثمان را گرفت، در حالى كه زبير حقّ خود را به على(عليه السلام)واگذار كرد. سعد بن ابى وقّاص حقّ خويش را به پسر عمويش عبدالرّحمان بن عوف داد. بنابراين، شش نفر در سه نفر خلاصه شدند:

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186.

صفحه 128

على(عليه السلام)، عبدالرّحمان و عثمان.

عبدالرحمان نخست رو به على كرد و گفت: با توبيعت مى كنم كه طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و روش ابوبكر و

عمر رفتارى كنى. على(عليه السلام) در پاسخ گفت: مى پذيرم، ولى طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نظر خودم عمل مى كنم. عبدالرحمان رو به عثمان كرد و همان جمله را تكرار نمود. عثمان آن را پذيرفت. عبدالرحمان سه بار اين جمله را تكرار كرد و همان جواب را شنيد. لذا دست عثمان را به خلافت فشرد. اين جا بود كه على(عليه السلام) به عبدالرّحمان فرمود: «به خدا سوگند! تو اين كار را نكردى، مگر اين كه از او انتظار دارى; همان انتظارى كه خليفه اوّل و دوّم از يكديگر داشتند; ولى هرگز به مقصود خود نخواهى رسيد!».(1)

در اينجا چند نكته قابل توجّه است:

اوّل: نحوه تشكيل شوراى شش نفره به گونه اى بود كه پيش بينى شده بود، خلافت به على(عليه السلام)نرسد; چرا كه طلحه از قبيله «تَيْم» و پسر عموى عايشه بود. يعنى از همان قبيله اى كه ابوبكر به آن تعلّق داشت و آنان تمايلى به على(عليه السلام)نداشتند.

سعد بن ابى وقّاص نيز مادرش از بنى اميّه بود و دايى ها و نزديكانش در جنگ هاى اسلام در برابر كفر و شرك، به دست على(عليه السلام) كشته شده بودند و به همين سبب، او حتّى در زمان خلافت على(عليه السلام) نيز با آن حضرت بيعت نكرد و عمر بن سعد، جنايتكار بزرگ حادثه كربلا و عاشورا فرزند اوست. بنابراين، كينه توزى او نسبت به على(عليه السلام)مسلّم بود و به همين دليل، وى نيز به على(عليه السلام) متمايل نبود. شخص ديگر عبدالرّحمان بن عو`است كه وى نيز داماد عثمان بود; چرا كه شوهر «امّ كلثوم» خواهر عثمان بود.

در نتيجه، فقط زبير

كه به على(عليه السلام) علاقه داشت، جانب آن حضرت را مى گرفت و بقيّه آراء به نفع عثمان ريخته مى شد.

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 185 - 188; تاريخ طبرى، ج 3، ص 292-297; الامامة و السياسة، ج 1، ص 42 (باتفاوت در تعبيرات) و پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص 368-370.

صفحه 129

على(عليه السلام) در خطبه شقشقيّه (خطبه سوّم نهج البلاغه) همين ماجرا را به گونه اى فشرده بيان كرده است. فرمود:

«فَصَغا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن وَ هَن; سرانجام يكى از آنها (اعضاى شورا) به خاطر كينه اش از من روى برتافت و ديگرى خويشاوندى را بر حقيقت مقدّم داشت و به خاطر داماديش به ديگرى (عثمان) تمايل پيدا كرد، علاوه بر جهات ديگر كه ذكر آن خوشايند نيست».(1)

علاوه بر آن، عمر به صراحت معايبى براى طلحه و سعد بن ابى وقاص و عبدالرّحمان بن عوف برشمرد،كه در واقع عدم شايستگى آنان را به خلافت مى رساند.

درباره طلحه گفت: رسول خدا در ماجراى آيه حجاب به خاطر سخنى كه گفته بودى از تو ناراضى بود.(2)

به سعد بن ابى وقاص گفت: تو مرد جنگ هستى كه به درد خلافت و رسيدگى به امور مردم نمى خورى.(3)

به عبدالرّحمان بن عوف نيز گفت: تو مردى ضعيف هستى و مرد ضعيفى همانند تو، شايسته اين جايگاه نيست.(4)

او با اين سخنان گويا به اين افراد فقط حقّ رأى مى داد، كه از ميان على(عليه السلام) و عثمان يكى را برگزينند; امّا با يك چينش حساب شده، كفه ترازو را به نفع عثمان سنگين تر كرد.

پاورقي

1

. براى آگاهى بيشتر مراجعه كنيد به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص 366-358.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 184.

3 . همان مدرك.

4 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186 .

صفحه 130

شايد بر همين اساس بود كه صاحب نظران سياسى از قبل پيش بينى مى كردند كه حكومت به على(عليه السلام)نخواهد رسيد وآن حضرت را از شركت در جلسه شورا منع مى كردند.

بنابر نقل طبرى، ابن عبّاس به على(عليه السلام) گفت: وارد اين شورا مشو! اميرمؤمنان(عليه السلام)پاسخ داد: نمى خواهم از جانب من مخالفتى صورت پذيرد.

ابن عبّاس گفت: «إِذاً تَرى ما تَكْرَهُ; دراين صورت آنچه را كه خوشايند تو نيست، خواهى ديد».(1)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) براى آن كه خود را شايسته خلافت و امامت مى دانست، لازم ديد در آن جلسه شركت كند و با استدلال، حقّانيّت خويش را به اثبات رساند و همين اقدام را نيز كرد; امّا بار ديگر آن نقشه مرموزانه كار خود را كرد و مردم از رهبرى على(عليه السلام)بى بهره شدند.

علاوه بر آن، على(عليه السلام) نمى خواست به ايجاد شكاف و مخالفت متّهم شود، و تا نگويند اگر حضرت در آن مجلس شركت مى كرد، حقّش را به وى مى دادند، از اين رو مولا(عليه السلام) مصلحت را به حضور در آن شورا ديد.

دوّم: جاى تعجّب نيست كه عمر شورايى آن چنانى تنظيم كند كه محصول آن به هر حال خلافت عثمان باشد; چرا كه عثمان نيز براى رسيدن عمر به خلافت _ پس از ابوبكر _ خدمتى بزرگ به وى كرد.

«ابن اثير» مورّخ معروف مى گويد: ابوبكر در حال احتضار،

عثمان را احضار كرد تا وصيّتى در امر خلافت بنويسد. به او گفت: بنويس : «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم اين وصيتى است كه ابوبكر به مسلمانان نموده است امّا بعد...».

ابوبكر در همين حال بيهوش شد، ولى عثمان خودش اين جمله ها را نوشت:

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 293. در تاريخ ابن اثير آمده است: عبّاس نيز على(عليه السلام) را از شركت در آن شورا نهى كرده بود. (كامل، ج 3، ص 68).

صفحه 131

«اَمّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَيْكُمْ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ وَ لَمْ آلُكُمْ خَيْراً; من عمر بن خطّاب را خليفه بر شما قرار دادم و از هيچ خير و خوبى براى شما فروگذار نكردم!».

هنگامى كه عثمان اين جمله را نوشت، ابوبكر به هوش آمد و گفت: بخوان و او خواند. ابوبكر تكبير گفت! و سپس افزود: من تصوّر مى كنم (اين كه عجله كردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى اين بود كه) ترسيدى اگر من به هوش نيايم و بميرم مردم اختلاف كنند. عثمان گفت: آرى! چنين بود. ابوبكر در حقّ او دعا كرد!(1)

راستى چه خدمتى از اين بالاتر؟!

پيامدهاى خلافت عثمان و نقش آن در تحكيم قدرت بنى اميّه

با انتخاب عثمان(2) به خلافت، بنى اميّه كه دشمنى آنان با اسلام و رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از همان آغاز آشكار بود، قدرت يافتند و زمينه هاى انتقام از آل رسول الله(صلى الله عليه وآله) فراهم شد.

قدرت در خاندانى قرار گرفت كه در تمامى جنگ ها بر ضدّ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به طور مستقيم يا غير مستقيم مشاركت داشتند و قدرت و نفوذ رسول خدا را امرى دنيوى و چيزى همانند سلطنت و حكومت مى دانستند، نه ناشى

از رسالت و نبوّت. به همين خاطر، پس از قدرت يافتن عثمان، ابوسفيان روزى خطاب به عثمان گفت:

«صارَتْ إِلَيْكَ بَعْدَ تَيْم وَ عَدِيٍّ فَأَدِرْها كَالْكُرَةِ، وَاجْعَلْ أَوْتادَها بَنِي أُمَيَّةَ، فَإِنَّما هُوَ الْمُلْكُ وَ لاَ أَدْرِي ما جَنَّةٌ وَ لا نارٌ; اين خلافت پس از قبيله تيم (ابوبكر) و عدى (عمر) به تو رسيده است. اكنون آن را همچون توپ (ميان قبيله

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 2، ص 425 و كنز العمّال، ج 5، ص 676 و 678.

2 . عثمان بن عفان بن ابى العاص بن اُميّة بن عبد شمس.

صفحه 132

خودت) بگردان و پايه هاى آن را بنى اميّه قرار ده! (اين نكته را بدان كه) فقط مسأله، فرمانروايى است (نه خلافت اسلامى) من كه بهشت و دوزخى را نمى شناسم!».

اين سخن به اندازه اى زشت و ناپسند بود كه عثمان نيز از آن بر آشفت و به ابوسفيان تندى كرد.(1)

همچنين در تاريخ آمده است در همان ايّام، ابوسفيان به قبر جناب حمزه(عليه السلام) لگد زد و گفت: اى ابوعماره! مسأله اى كه ديروز بر سر آن شمشير كشيده بوديم، امروز به دست كودكان ما رسيده و با آن بازى مى كنند: (يا أَبا عُمارَةِ! إِنَّ الاَْمْرَ الَّذِي اجْتَلَدْنا عَلَيْهِ بِالسَّيْفِ، أَمْسى فِي يَدِ غِلْمانِنَا الْيَوْمَ يَتَعَلَّبُونَ بِهِ).(2)

ولى متأسّفانه عثمان بنى اميّه را از مناصب حكومتى دور نكرد و با دادن پست هاى مختلف و اموال فراوان به آنان، عملا در مسير تقويت جبهه بنى اميّه كوشيد!

كارهايى كه در زمان عثمان سبب تقويت جبهه نفاق و تضعيف اسلام و

مؤمنان گرديد فراوان است و ما در اينجا بخش هايى از آن را بازگو مى كنيم:

1 _

مناصب كليدى در اختيار امويان

سرزمين شام كه از قبل در اختيار معاويه قرار داشت، در زمان خلافت عثمان نيز، همچنان در اختيار او بود و معاويه بيش از گذشته در جهت تقويت پايه هاى امارت خويش مى كوشيد. اين سخن براى محقّقان غير متعصّب آشكار است كه معاويه كسى بود كه هرگز اسلام را باور نكرد. به تعبير دانشمند معروف معاصر، ويل دورانت: «معاويه در كار دنيا ورزيده بود و به دين پايبند نبود. دين را پليسى كم خرج

پاورقي

1 . استيعاب، ج 2، ص 416 (شماره 3017). اين سخن، با تعبيرات ديگرى نيز در ديگر منابع اهل سنّت آمده است. (رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 8، ص 185; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 53 و مختصر تاريخ دمشق، ج 11، ص 68).

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 136.

صفحه 133

مى دانست كه نمى بايد ميان او و تمتّع از لذّات دنيا حايل شود!».(1)

عثمان، وليد بن عقبة بن ابى معيط برادر مادرى خويش(2) را والى كوفه ساخت. وليد كسى است كه آيه (إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا); «هرگاه شخص فاسقى خبرى براى شما نقل كند، تفحّص و بررسى كنيد»(3); درباره او نازل شده است. علاّمه امينى ادّعاى اجماع آگاهان به تأويل و تفسير قرآن را بر اين شأن نزول نقل مى كند.(4)

وليد كسى است كه به گفته مسعودى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) وى را اهل دوزخ دانسته است.(5)

وى به هنگام فرماندارى كوفه خلاف كاريهاى زيادى انجام مى داد كه يكى از آنها نوشيدن خمر بود. روزى با همان حال براى نماز صبح حاضر شد و نماز صبح

را چهار ركعت خواند.(6)

پس از عزل وليد _ به سبب اعتراض همگانى و ايجاد جوّ بدبينى ميان مسلمين _ عثمان «سعيدبن عاص» (يكى ديگر از امويان) را فرماندار كوفه ساخت. از وى نيز امورى زشت در آنجا سرزد.(7)

سعيد بن عاص از سرِ غرور و استبداد و بهره گيرى همه جانبه از امارت كوفه، آن شهر را «بستان قريش!» ناميد كه مورد اعتراض «مالك اشتر» قرار گرفت.(8)

فرماندار ديگر عثمان «عبداللّه بن عامر بن كريز» است كه پسر دايى عثمان بود. وى پس از عزل «ابو موسى اشعرى» توسّط خليفه، والى بصره شد. عبدالله فقط 25

پاورقي

1 . تاريخ تمدّن ويل دورانت، عصر ايمان، فصل دهم.

2 . مسعودى تصريح مى كند كه وليد برادر عثمان از جانب مادر بود (مروج الذهب، ج 2، ص 347).

3 . حجرات، آيه 6.

4 . الغدير، ج 8، ص 276.

5 . مروج الذهب، ج 2، ص 334.

6 . ماجراى شراب نوشيدن وليد به قدرى مشهور است كه حتّى در كتاب صحيح مسلم (كتاب الحدود، باب حدّ الخمر، حديث 38) نيز آمده است. (براى اطّلاع بيشتر مراجعه كنيد به: الغدير، ج 8، ص 120 به بعد).

7 . الغدير، ج 8، ص 120 به بعد و مروج الذهب مسعودى، ج 2، ص 337.

8 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 365.

صفحه 134

سال داشت! كه فرماندار اين شهر بزرگ شد.

وى فردى رفاه طلب، خوشگذران و اهل ريخت و پاش بود. شيوه حكومتى وى مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت; ولى عثمان به اعتراضات ترتيب اثرى نداد.(1)

يكى ديگر از فرمانداران عثمان از قبيله بنى اميّه، «عبداللّه بن ابى سرح» برادر رضاعى عثمان بود. وى از سوى عثمان والى مصر

شد.

درباره وى نوشته اند: او از دشمنان سرسخت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود كه آن حضرت را مورد استهزا قرار مى داد و از اين رو، رسول خدا فرمود: خون او هدر است، هر چند به پرده خانه كعبه چسبيده باشد.

به همين دليل، وى مدّتى فرارى بود، تا آن كه پس از مدّتى به مكّه آمد و به عثمان پناهنده شد و عثمان نيز او را پنهان نمود. آنگاه وى را در فرصتى مناسب نزد رسول خدا آورد و براى او شفاعت كرد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از سكوتى او را عفو كرد. پس از آن كه عثمان به اتّفاق عبداللّه خارج شد، رسول خدا فرمود: اين سكوت من براى آن بود كه كسى برخيزد و او را گردن بزند... .

او پس از آن كه به ظاهر اسلام آورد، مرتدّ شد.

عبداللّه بن ابى سرح به هنگام فرماندارى مصر، با ستم و بيدادگرى با مردم رفتار مى كرد و همين سبب شكايت مصريان از وى نزد عثمان شد.(2)

مروان بن حكم مشاور عالى عثمان

از ديگر امويان كه نقش بسزايى در تصميم گيرى هاى عثمان داشت، مروان بن حكم بود.

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 3، ص 319 و حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، شيخ باقر شريف القرشى، ج 1، ص 344 - 345.

2 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 3، ص 341; اسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج 3، ص 173; مختصر تاريخ دمشق، ج 12، ص 224 - 226 و حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، ج 1، ص 351 - 352.

صفحه 135

عثمان در سال هاى نخستين حكومت خويش،

عموى خود «حَكَم بن ابى العاص» و پسرش «مروان بن حكم» را كه طريد (تبعيدى) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودند، به مدينه بازگرداند.

«ابن قتيبه» و «ابن عبد ربّه» و «ذهبى» كه همگى از معاريف اهل سنّت هستند، مى گويند: از جمله امورى كه مردم بر عثمان انتقاد داشتند، اين بود كه «حكم بن ابى العاص» را نزد خود جاى داد، در حالى كه ابوبكر و عمر حاضر به اين كار نشدند!(1)

عثمان «حَكَم» را مقرّب خويش ساخت و جبّه خز (لباس گرانقيمت) بر او پوشانيد و جمع آورى زكات طايفه «قضاعه» را بر عهده او گذاشت و آنگاه همه آن مبلغ را _ كه سيصد هزار درهم بود _ به وى بخشيد.

مهمتر از آن، بزرگداشت «مروان بن حكم» است.(2) مروان كه پسر عموى خليفه بود، مورد توجّه ويژه عثمان قرار داشت. وى را به دامادى خويش انتخاب كرد و آنگاه او رابه عنوان معاون و مشاور عالى خود برگزيد.

محقّقان مى گويند: هر چند خلافت به ظاهر در دست عثمان قرار داشت، ولى نفوذ مروان به گونه اى بود كه چنين به نظر مى رسيد، عثمان فقط به اسم خليفه است! و خليفه واقعى مروان است!(3)

على(عليه السلام) نيز با اشاره به اين واقعيّت و نفوذ و سلطه مروان در دستگاه خلافت و تأثيرپذيرى عثمان از وى، خطاب به عثمان فرمود:

«اَما رَضِيتَ مِنْ مَرْوانَ وَ لا رَضِىَ مِنْكَ إِلاَّ بِتَحَرُّفِكَ عَنْ دِينِكَ، وَ عَنْ عَقْلِكَ مِثْلُ جَمَلَ الظَّعِينَةِ يُقادُ حَيْثُ يُسارُ بِهِ; تو از مروان راضى نمى شوى و او

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: الغدير، ج 8، ص 241 به بعد.

2 . درباره خباثت و مذمّت از

مروان و خلاف كاريهاى او رجوع كنيد به: الغدير، ج 8، ص 260 به بعد.

3 . حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، ج 1، ص 337.

صفحه 136

از تو خشنود نمى شود; جز آن كه دين و عقلت را به انحراف بكشاند و (تو در برابر او) همانند شترى هستى كه او را به هر سو بخواهند مى كشند!».(1)

در ماجراى شكايت و تظلّم مردم از فرمانداران عثمان و مراجعه آنان به مدينه و وعده هاى عثمان به رسيدگى به دادخواهى آنان، و سپس پيمان شكنى خليفه، نقش مروان بسيار آشكار است كه در منابع معتبر تاريخى به آن پرداخته شده است.

او چنان نفوذى در دستگاه خلافت عثمان داشت كه اجازه نمى داد مردم به حدّاقل خواسته هاى مشروع خويش دست يابند و پيوسته عثمان را به مجازات دادخواهان تشويق مى كرد. تا آنجا كه همسر عثمان (نائله) از شوهرش مى خواهد به سخنان مروان توجّهى نكند; چرا كه نائله معتقد بود مروان و ديگر افراد بنى اميّه عاقبت عثمان را به كشتن خواهند داد!(2)

آرى; عثمان بسيار قبيله و خويشاوندان خود را دوست مى داشت و از اين رو، آنان را بر جان و مال مردم مسلّط ساخت و رياست و امارت بسيارى از شهرهاى اسلامى را به آنان سپرد. دلبستگى عثمان به بنى اميّه به قدرى است كه گفته است:

«لَوْ أَنَّ بِيَدِي مَفاتِيحَ الْجَنَّةِ لاََعْطَيْتُها بَنِي أُمَيَّةَ حَتّى يَدْخُلُوها مِنْ عِنْدِ آخِرِهِمْ; اگر كليدهاى بهشت در اختيارم باشد تمام آن را به بنى اميّه مى بخشم تا همگى وارد بهشت شوند».(3)

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 397 و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج

2، ص 147. در خطبه 164 نهج البلاغه نيز آمده است: «فَلاَ تَكُونَنَّ لِمَرْوانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شاءَ بَعْدَ جَلاَلِ السِّنِّ وَ تَقَضِّى الْعُمُرِ; در اين پيرى و پايان عمر، خود را ابزار دست مروان مساز كه تو را به هر سو بخواهد، براند».

2 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 3، ص 396 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 147.

3 . كنز العمّال، ج 13، ص 527; مسند احمد، ج 1، ص 62; اسد الغابة، ج 3، ص 380 و الغدير، ج 8، ص 291. در امالى مفيد از قول عثمان آمده است كه گفت: «وَ لَوْ كُنْتُ جالِساً بِبَابِ الْجَنَّةِ ثُمَّ اسْتَطَعْتُ أَنْ أُدْخِلَ بَنِي أُمَيَّةَ جَمِيعاً الْجَنَّةَ لَفَعَلْتُ; اگر بتوانم كنار در بهشت بنشينم و توان آن را داشته باشم كه همه بنى اميّه را وارد بهشت سازم، حتماً چنين كارى خواهم كرد». (امالى مفيد، ص 71، و بحارالانوار، ج 31، ص 481).

صفحه 137

2 _ روان شدن سيل اموال به سوى بنى اميّه

كار ديگرى كه در زمان عثمان سبب تقويت جبهه نفاق، به ويژه بنى اميّه شد، بخشش هاى عجيب و بى حساب عثمان نسبت به اين گروه بود كه سبب تقويت مالى آنان گرديد كه ذيلا به بخشى از آن اشاره مى شود:

1 _ به مروان بن حكم خمس غنايم آفريقا را بخشيد كه مبلغ آن 500 هزار دينار (مثقال طلا) بوده است و مبلغ يكصد هزار درهم (نقره) ديگر از بيت المال به او بخشيد كه مورد اعتراض زيد بن ارقم كليددار بيت المال قرار گرفت.

2 _ مبلغ دويست هزار نيز به ابوسفيان بخشيد.

3 _ از

غنايم جنگ ديگرى در آفريقا مبلغ يكصد هزار دينار به عبداللّه بن ابى سرح (برادر رضاعى خود) بخشيد.

4 _ مبلغ سيصد هزار درهم به حارث بن حكم (برادر مروان بن حكم) بخشيد.

5 _ به سعيد بن عاص اموى مبلغ يكصد هزار درهم بخشيد.

6 _ به عبدالله بن خالد اموى مبلغ سيصد هزار درهم بخشيد و به گفته يعقوبى: عثمان دختر خويش را به تزويج عبدالله درآورد و آنگاه مبلغ 600 هزار درهم به وى عنايت كرد!

7 _ ابوموسى اشعرى (والى بصره(1)) مقدار فراوانى از اموال عراق را براى عثمان فرستاد كه وى نيز همه را ميان بنى اميّه تقسيم كرد.

اين بخشش ها غير از اموال فراوانى بود كه عثمان براى خود اندوخته بود. در تاريخ آمده است كه وقتى عثمان كشته شد، ميليون ها درهم و بيش از 500 هزار دينار براى خود ذخيره كرده بود و يك هزار شتر و يك هزار برده و تعداد زيادى اسب و

پاورقي

1 . طبرى مى نويسد: ابوموسى اشعرى به مدّت شش سال والى بصره بوده است، تا آن كه عثمان پس از آن، وى را عزل و عبدالله بن عامر (پسر دايى خود) را والى آنجا كرد (تاريخ طبرى، ج 3، ص 319).

صفحه 138

اموال ديگرى نيز براى خود اندوخته بود!(1)

آرى; اين بخشش هاى بى حساب و كتاب بود كه مورد اعتراض مردم قرار گرفت و در نهايت به شورش عمومى انجاميد.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره دوران حكومت عثمان و سوء استفاده خاندان وى از بيت المال مى فرمايد:

«وَ قامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضِمُونَ مالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيعِ; بستگان پدرى اش (بنى اميّه) به همكارى او برخاستند و

همچون شتر گرسنه اى كه در بهار به علفزار بيفتد و با ولع عجيبى گياهان را ببلعد، به خوردن اموال خدا مشغول شدند».(2)

در واقع، عثمان با چنين امتيازاتى، طبقه جديد اشرافى و ممتاز را پديد آورد كه ره آورد آن شورش هاى مردمى و آثار و پيامدهايى بود كه سالها دامان اسلام را گرفت.

به هرحال، بنى اميّه در زمان عثمان هم داراى قدرت و فرمانروايى شدند و هم از ثروت سرشارى بهره مند گرديدند و بى ترديد اين امتيازات سبب قدرت حزب نفاق، در مقابله با اسلام راستين و مكتب نبوى(صلى الله عليه وآله) گرديد.

اين فصل را با سخنى از «جرج جرداق» نويسنده معروف معاصر، به پايان مى بريم.

وى درباره تقويت بنى اميّه توسّط عثمان مى نويسد:

«وَ جَعَل عثمانصفحه فى ايديهم مفتاحَ بيتِ الْمال، و سيفَ السّلطان; عثمان، هم كليد بيت المال و هم شمشير سلطان را در دستان بنى اميّه قرار داده بود!».(3)

پاورقي

1 . مرحوم علاّمه امينى فهرستى از اين بخشش هاى عثمان را با استفاده از كتابها و منابع معتبر تاريخى نقل كرده است. (الغدير، ج 8، ص 257 - 286). همچنين رجوع كنيد به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 198 - 199; مروج الذهب مسعودى، ج 2، ص 332 به بعد و حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، ج 1، ص 354 - 363.

2 . نهج البلاغه، خطبه سوّم.

3 . الامام على صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 124.

صفحه 139

صفحه 140

5-توطئه ها در عصر اميرمؤمنان (عليه السلام)

توضيح

از جمله عواملى كه در تحقّق حادثه كربلا تأثير بسزايى داشت، توطئه هايى بود كه توسّط معاويه در زمان حكومت على(عليه السلام) صورت پذيرفت.

معاويه كه از مدّت

ها پيش براى رسيدن به كرسى خلافت كمين كرده بود، براى نيل به اين هدف از هر وسيله اى سود مى جست.

با بررسى شواهد تاريخى مى توان به وضوح دستان آلوده وى را در پشت صحنه همه حوادث آن دوران كه از قتل عثمان شروع شده بود، مشاهده كرد.

حوادثى كه هر يك به تقويت جبهه اموى و تسلّط آنان بر دنياى اسلام از يك سو، و تضعيف و غربت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) از سوى ديگر انجاميد.

اينك تصوير فشرده اى از نقش ويرانگر معاويه در آن حوادث مهم:

1 _ ترك حمايت از عثمان

به كارگمارده شدن عناصر اصلى بنى اميّه در دوره عثمان بر همه مناصب كليدى در بلاد و ولايات و سازماندهى آنان در رده هاى بالاى حكومتى در سراسر قلمرو اسلامى آن روز و تلقّى خليفه نسبت به بيت المال كه مى تواند چون ملك شخصى خويش آن را مصرف كند يا به نزديكان و بستگان خود ببخشد، بستر مناسبى براى شكل گيرى حكومت سلطنتى خودكامه و موروثى معاويه شد.

صفحه 141

عثمان در پاسخ به كسانى كه به بذل و بخشش هاى بى حساب و كتاب وى از بيت المال اعتراض داشتند، مى گفت:

«فَإِنَّ الاَْمْرَ إِلَىَّ، أَحْكُمُ فِي هذَا الْمالِ بِما أَراهُ صَلاحاً لِلاُْمَّةِ، وَ إِلاَّ فَلِماذا كُنْتُ خَلِيفَةً ; اختيار بيت المال در دست من است و هر چه را كه براى امّت صلاح بدانم انجام مى دهم و گرنه من چه خليفه اى هستم؟».(1)

روشن است كه به عقيده وى صلاح امّت عبارت است از:

اهداى فدك به مروان، بازگردندان حكم بن ابى العاص و مروان _ تبعيدى پيامبر(صلى الله عليه وآله) _ به مدينه، و سپردن

مسندى از حكومت به وى، اعطاى دويست هزار درهم به ابوسفيان، اعطاى صد هزار درهم به مروان، تقسيم خراج عراق بين بنى اميّه و بذل و بخشش هاى بى حساب و كتاب ديگر به ارقاب و نزديكان خويش.(2) (اين بحث در قسمت قبل مشروحاً گذشت).

بديهى است اين وضعيّت نمى توانست چندان دوام داشته باشد. ثروت اندوزى و جنايات خويشاوندان عثمان بالاخره مسلمانان ناراضى را برآشفت و شورش و انقلاب بلاد مختلف اسلامى را فرا گرفت. به ويژه مدينه _ مركز خلافت اسلامى _ مدّتها در تب و تاب اين شورش مى سوخت.

عثمان كه تصوّر مى كرد در آن شرايط بحرانى، معاويه در يارى وى كمترين ترديدى به خود راه نمى دهد، و از هيچ فرصتى در كمك رسانى به وى دريغ نخواهد كرد، با ارسال نامه اى از او يارى طلبيد و تأكيد كرد تا با شتاب جنگجويان شام را با هر وسيله اى كه ممكن است به سوى مدينه گسيل دارد.

ولى معاويه كه به خوبى اوضاع را تحت نظر داشت و از عمق تنفّر و بيزارى مردم

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 130 و ج 1، ص 339، ذيل خطبه 25.

2 . همان مدرك، ج 5، ص 198. مراجعه شود به: پيام امام، ج 1، ذيل خطبه 15.

صفحه 142

نسبت به خليفه باخبر بود، در اين انديشه بود كه با از ميان رفتن خليفه، قدمى به كرسى خلافت نزديك تر خواهد شد. اين بود كه روزها و هفته ها در فرستادن نيروى كمكى به سوى مدينه تعلّل ورزيد و اين عمل خويش را چنين توجيه مى كرد كه صحابه با

عثمان مخالفند و من از مخالفت با صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجتناب مى كنم!

ابن ابى الحديد به نقل از بلاذرى _ مورّخ معروف قرن سوّم _ مى نويسد: «هنگامى كه عثمان از معاويه كمك خواست معاويه «يزيد بن اسد قسرى» را با گروهى سرباز به سوى مدينه روانه ساخت، ولى به وى فرمان داد وارد مدينه نشود، بلكه در سرزمين «ذاخشب» كه سرزمينى است به فاصله يك شب از مدينه، توقّف كند و منتظر دستور بعدى بماند.

اين بود كه سپاه مذكور طبق مأموريّت در بيرون مدينه رحل اقامت افكند و آنقدر درنگ كرد تا عثمان كشته شد و چون آب از آسياب افتاد، به دستور معاويه بدون آن كه هيچ كارى انجام داده باشند، به شام بازگشتند».(1)

بلاذرى بر اين باور است كه در واقع معاويه مى خواست عثمان در اين انقلاب و شورش كشته شود تا وى بتواند به نام عموزادگى و خونخواهى وى، مدّعى خلافت گردد.(2)

استاد شهيد مرتضى مطهّرى در اين مورد مى نويسد:

« معاويهصفحه آن روزى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند تا از زنده او و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به او نيرو مى دهد تا خونى كه در رگ هاى عثمان حركت مى كند، براى قتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمك هاى مؤثّرى به او بدهد و جلو قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 154. مراجعه شود به: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش سوّم كتاب. «سيوطى» در «تاريخ الخلفا» نقل مى كند كه فردى از

صحابه به نزد معاويه رفت، معاويه به وى گفت: آيا تو از قاتلان عثمان نيستى؟ پاسخ داد: خير; امّا از كسانى هستم كه در مدينه حاضر بودم ولى او را يارى نكردم. معاويه گفت: چرا وى را يارى نكردى؟ پاسخ داد: چون مهاجران و انصار (از او بيزار شده و) به يارى اش نشتافتند. معاويه گفت: ولى لازم بود همگان او را يارى كنند. آن مرد پاسخ داد: اگر چنين است چرا تو با آن كه سپاه شام در اختيارت بود به كمكش نشتافتى!؟ (تاريخ الخلفا، ص 223).

2 . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 154. مراجعه شود به: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش سوّم كتاب.

صفحه 143

تنها گذاشت!».(1)

حضرت على(عليه السلام) خود در دو مورد از نهج البلاغه به اين نكته تصريح مى كند. يكى در نامه 28 نهج البلاغه آنجا كه در نامه اى به معاويه خطاب مى كند كه: «كداميك از من و تو بيشتر با وى (عثمان) دشمنى كرديم و راه هايى را كه به كشته شدن او منتهى مى شد، هموار نموديم؟ آن كسى كه بى دريغ درصدد يارى او برآمد... يا آن كسى كه عثمان از او يارى خواست ولى او با دفع الوقت كردن،موجبات مرگش را فراهم ساخت؟».

و ديگر در نامه 37 آنجا كه خطاب به معاويه مى فرمايد:

«فَإِنَّكَ إِنَّما نَصَرْتَ عُثْمانَ حَيْثُ كانَ النَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كانَ النَّصْرُ لَهُ; تو آنجا كه يارى عثمان به سودت بود او را يارى كردى و آنجا كه نياز به يارى تو داشت وى را تنها گذاشتى!».

جستجو در شواهد و قراين تاريخى آن دوران نشان مى دهد معاويه براى رسيدن

به خلافت چشم به حادثه مدينه و قتل عثمان دوخته بود، تا رقيب نيرومندى چون عثمان از ميان برداشته شود و زمينه براى خلافت وى هموار گردد.

ولى پس از قتل عثمان، آنچه كه وى در سر مى پروراند اتّفاق نيفتاد. بلكه مردم با تمام وجود و يك صدا به بيعت با اميرمؤمنان(عليه السلام) روى آوردند و اين بود كه به فكر نقشه هاى شيطانى ديگر افتاد.

2 _ جنگ جمل يا رويارويى غير مستقيم معاويه با امام (عليه السلام)

مراسم بيعت مردم و انقلابيون با اميرمؤمنان(عليه السلام) با شور و هيجان خاصّى انجام شد.

پاورقي

1 . سيرى در نهج البلاغه، ص 168.

صفحه 144

آن حضرت پس از آن كه ابتدائاً _ بنا به مصالحى(1) _ از پذيرش اين مسئوليت استنكاف ورزيد، در مقابل اصرار بيش از حدّ مردم، با يك شرط حاضر شد در آن اوضاع بحرانى، زمام امور را به دست گيرد:

لغو كلّيه امتيازات طبقاتى كه از زمان خليفه دوّم شروع شده بود و تساوى حقوق همه افراد در برابر قانون اسلام و بيت المال.

«مغيرة بن شعبه» پس از بيعت با على(عليه السلام) به آن حضرت رو كرد و گفت:

«امروز را درياب! بگذار معاويه بر سر كار و حكومتش بماند. بگذار عبداللّه بن عامر _ پسردايى عثمان و فرماندار بصره _ به حكومتش ادامه دهد. كارگزاران بنى اميّه را رها كن بر سر كارشان بمانند تا همگى با تو بيعت كنند. پس از آن هر كس را خواستى بركنار كن». على(عليه السلام) لحظه اى درنگ كرد و فرمود: «من در دينم از راه حيله وارد نمى شوم و در كارم پستى راه نمى دهم».(2)

در تاريخ طبرى آمده است: مغيره به على(عليه السلام) عرض كرد: «معاويه آدم گستاخى است، مردم

شام از وى اطاعت مى كنند. به علاوه تو براى بقاى وى بر سر قدرت، دليل دارى و آن اين كه عمر پيش از تو، اين ولايت (شام) را به وى داده بود».

على(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

«وَاللهِ لا أَسْتَعْمِلُ مُعاوِيَةَ يَوْمَيْنِ أَبَداً; به خدا سوگند! حتّى دو روز هم او را در اين پست (به ناحق) باقى نمى گذارم».(3)

عدالت جويى شگفت انگيز على(عليه السلام) ايجاب مى كرد كه ثروت هاى كلانى كه عمّال بنى اميّه در دوران حكومت عثمان به ناحق به چنگ آورده بودند، مصادره كرده و به بيت المال برگرداند.

پاورقي

1 . مراجعه شود به: پيام امام(عليه السلام)، ج 4، ص 208، ذيل خطبه 92 نهج البلاغه.

2 . صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 79. و مراجعه شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 232.

3 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 461.

صفحه 145

اين بود كه آن حضرت در روز دوّم حكومت خويش به طور رسمى اعلام كرد:

«وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بِهِ الاِْماءُ لَرَدَدْتُهُ; به خدا سوگند! اگر اموال بيت المال را بيابم كه مهر زنان شده و يا كنيزانى خريده باشند، آن را به بيت المال بر مى گردانم».(1)

هنگامى كه اين خبر به عمرو بن عاص رسيد، بلافاصله به معاويه پيغام داد: «هر كارى از دستت ساخته است، انجام ده. زيرا در غير اين صورت فرزند ابوطالب اموالت را از تو جدا مى كند، همان گونه كه پوست از عصا جدا مى شود!».(2)

روح تساوى طلبى على(عليه السلام) و عدم وجود كمترين اثرى از انعطاف و نرمش در مقابل توقّع نابجاى افراد سرشناسى چون طلحه و

زبير، آنان را پس از گذشت چند ماه از بيعت با على(عليه السلام) به اين نتيجه رساند كه به نقل طبرى مى گفتند:

«ما لَنا مِنْ هَذَا الاَْمْرِ إِلاَّ كَلَحْسَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ; بهره ما از اين كار (حكومت علوى) به اندازه بهره اى است كه سگ از ليسيدن بينى اش مى برد!».(3)

درست در همين زمان كه امثال طلحه و زبير از رسيدن به هر مقام و امتيازى در حكومت على(عليه السلام) به كلّى مأيوس مى گشتند، معاويه در شام زيركانه اوضاع «مدينه» را زير نظر داشت. او كه به خوبى روحيّه دنياپرستى طلحه و زبير را مى شناخت و از اشتياق شديد آنان براى رسيدن به حكومت با خبر بود، دست به توطئه اى ديگر زد. او پنهانى براى آنان نامه اى نوشت و سعى كرد با پاشيدن بذر طمع خلافت در دلهايشان، آنها را به جنگ با امام وادار نمايد.(4)

پاورقي

1 . نهج البلاغه، خطبه 15. مراجعه شود به: پيام امام، ج 1، ص 525.

2 . «ما كُنتَ صانِعاً فَاصْنَع إِذ قَشَركَ ابْنُ أبي طالِب مِنْ كُلِّ مال تَمْلِكُهُ كَما تُقْشَرُ عَنِ الْعَصا لِحاها» شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 202. ذيل خطبه 15.

3 . تاريخ طبرى، ج 5، ص 53.

4 . معاويه در آن نامه به زبير نوشته است: «قَدْ بايَعْتُ لَكَ أَهْلَ الشّامِ فَأَجابُوا وَاسْتَوْثَقُوا الْحَلْفَ فَدُونَكَ الْكُوفَةَ وَ الْبَصْرَةَ لا يَسْبِقَنَّكَ لَها ابنُ أبِي طالِب... و قَد بايَعْتُ لِطَلْحَةِ ابْنِ عُبَيْدِاللّهِ مِنْ بَعْدِكَ فَأَظْهِرَا الطَّلَبَ بِدَمِ عُثْم_انَ وَادْعُ النّاسَ إِلَى ذَلِكَ; من از شاميان براى تو بيعت گرفتم، آنان نيز پذيرفتند و پيمان محكمى در وفادارى به تو بستند. پس

كوفه و بصره را درياب! تا فرزند ابوطالب بر تو پيش دستى نكند. براى طلحه نيز پس از تو بيعت گرفتم. پس به خونخواهى عثمان برخيزيد و مردم را نيز به اين امر دعوت كنيد!...».

هنگامى كه اين نامه به زبير رسيد، خوشحال شد و طلحه را بدان آگاه ساخت. آن دو در خيرخواهى معاويه در حقّ خويش ترديدى نداشتند. از اين رو تصميم گرفتند به مخالفت با على(عليه السلام) برخيزند. (بحارالانوار، ج 32، ص 5 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 231).

صفحه 146

طرح معاويه به زودى اثر كرد و آنان مغلوب حيله هاى وى شدند. اين بود كه به بهانه زيارت خانه خدا جهت خداحافظى به نزد على(عليه السلام) آمدند. حضرت پس از اخذ مجدّد بيعت، به آنان اجازه مسافرت داد و سپس به ياران خود فرمود: «به خدا سوگند هدف آنان از اين مسافرت، زيارت خانه خدا نيست بلكه زيارت را بهانه ساخته اند و هدفى جز پيمان شكنى و بىوفايى ندارند».(1)

بالاخره آنان به مكّه شتافتند تا زير پرچم مخالفت با على(عليه السلام) كه عايشه برافراشته بود با ديگر سران بنى اميّه گردهم آيند.

بدون شك، معاويه به خوبى مى دانست كه با اميرمؤمنان(عليه السلام) نه در سابقه و نه در فضايل، نمى تواند رقابت كند. او مى انديشيد نتيجه اين جنگ هر چه باشد به نفع او است، چرا كه اگر امام شكست بخورد او به نتيجه دلخواه رسيده، و اگر طلحه و زبير از ميان بروند، باز دو تن از نيرومندترين رقباى او در خلافت از ميدان خارج مى شوند. در هر دو حالت او مى تواند گامى بلند

به سوى كرسى خلافت بردارد!

فايده ديگر جنگ جمل براى معاويه آن بود كه وى به تنهايى جرأت و جسارت شوريدن عليه خليفه وقت، على(عليه السلام) را نداشت. لذا مى بايست افراد معروف ديگرى چون عايشه و طلحه و زبير اين راه را براى او هموار كنند تا وى بتواند به راحتى در آن گام نهد.

در واقع او مى انديشيد براى اغفال مردم سطحى نگر لازم است افرادى چون طلحه و زبير كه روزى طبق وصيّت خليفه دوّم، همرديف على(عليه السلام) از اعضاى شوراى شش نفره تعيين خليفه وقت بودند، در اين راه سدّشكنى نمايند، تا راه شوريدن بر ضدّ

پاورقي

1 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 127 و تاريخ ابن اعثم، ص 166 - 167.

صفحه 147

خليفه مسلمين براى امثال معاويه بازگردد.

از سوى ديگر، بنى اميّه كه با على(عليه السلام) عداوتى ديرينه داشتند و منتظر فرصتى بودند تا بر ضدّ حكومت آن حضرت بپاخيزند، با ترغيب و تحريك معاويه، از هر كوى و برزن، در مكّه گرد عايشه اجتماع كردند. فرمانداران و واليان دوران عثمان كه يكى پس از ديگرى، توسّط اميرمؤمنان معزول مى شدند با ثروت هاى هنگفت به سوى عايشه شتافتند. مروان بن حكم _ داماد و مشاور خاصّ عثمان _ نيز در اين جمع حضورى فعّال داشت.

مورّخ معروف «طبرى» از «زُهَرى» نقل مى كند كه «عبداللّه بن عامر» _ پسر دايى عثمان و فرماندار بصره از طرف عثمان _ پس از آن كه حضرت على(عليه السلام) وى را عزل نمود با يك دنيا ثروت به مكّه گريخت تا در زير پرچم عايشه بر ضدّ حكومت على(عليه السلام) وارد عمل شود.

«يعلى بن اميّه» _ فرماندار

عثمان در يمن _ نيز پس از عزل شدن از طرف على(عليه السلام)با ثروتى كلان به سوى عايشه شتافت.(1)

بدين ترتيب، ساز و برگ نظامى و هزينه سنگين جنگ جمل از ثروت هاى بادآورده عمّال بنى اميه كه در دوران عثمان از بيت المال غارت كرده بودند، تأمين شد.

اين است كه اگر جنگ جمل را رويارويى غير مستقيم معاويه با حكومت اميرمؤمنان(عليه السلام) بدانيم سخنى به گزاف نگفته ايم.

3 _ جنگ صفّين، يا رويارويى مستقيم معاويه با امام (عليه السلام)

تحقيق پيرامون اتّفاقات و حوادث زنجيره اى آن دوران نشان مى دهد كه معاويه

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 469 به بعد.

صفحه 148

پس از هر حادثه مهم، گامى بلند به سوى خلافت و حكومت بر تمام قلمرو اسلامى بر مى داشت. وى روزى با تعلّل در يارى رساندن به عثمان، زمينه قتل او را فراهم ساخت، و اين مانع بزرگ را از سر راه خلافت خود برداشت; روز ديگر با تحريك طلحه و زبير و ديگر عمّال بنى اميّه نقش پشت صحنه جمل را بازى كرد و باعث قتل آن دو رقيب اصلى خود شد. اين بار به فكر اجراى نقشه اى بسيار خطرناك و ويرانگر افتاد.

او كه از يك سو، عنوان مظلوميّت عثمان(1) و ادّعاى خونخواهى وى را دستاويز خود قرار داده و از ديگر سو، راه شوريدن بر ضدّ خليفه مسلمين پس از جنگ جمل باز شده بود، به جنگ مستقيم با امام(عليه السلام)برخاست. و انبوهى از شاميان را كه حدود بيست سال تحت تربيت او در يك جهالت و بى خبرى وحشتناكى به سر مى بردند بر ضدّ امام(عليه السلام)بسيج كرد.

دشت پهناور صفّين ميدان رويارويى سپاهيان امام(عليه السلام) و معاويه بود و نبرد

ماه ها طول كشيد، و چنان كه مى دانيم در واپسين ساعات نبرد، آن هنگامى كه ستون هاى لشكر امام(عليه السلام) با دلاورى هاى مردانى چون «مالك اشتر» در اعماق جبهه شام نفوذ كرده بود و مى رفت تا نماينده تمام عيار دوران جاهليّت براى هميشه از بين برود و حكومت عدل علوى سراسر قلمرو اسلام را در برگيرد، ناگهان با طرح شيطانى «عمرو بن عاص» قرآن ها بر سر نيزه ها قرار گرفت و به يك باره سرنوشت جنگ به نحو ديگرى رقم خورد.

مردانى كه ماه ها دليرانه در كنار على(عليه السلام) ايستادگى كرده و خود را تا آستانه پيروزى رسانده بودند، در مقابل اين نيرنگ شوم، عرصه را بر امام تنگ كردند. در نتيجه، كار به داستان داورى و حكميّت كشيده شد و چون داور شام عمرو بن عاص آن فريبكار

پاورقي

1 . معاويه با آويختن پيراهن عثمان در كنار منبر و برپا كردن مجالس عزادارى براى وى، احساسات مردم شام را تحريك نمود و سپاه عظيمى را بر ضدّ على(عليه السلام) به راه انداخت. مراجعه شود به: تاريخ طبرى، ج 3، ص 464.

صفحه 149

كهنه كار، داور عراق ابوموسى اشعرى را فريب داد، اين شكست زشت را ننگى بزرگ براى خويش دانستند; ولى براى جبران آن، به ننگ بزرگترى تن دادند و با بهانه تراشى هاى ابلهانه، از سپاه امام كناره گيرى كردند و بدين ترتيب دسته بزرگى به نام «خوارج» در اسلام ظهور كرد.

گروهى كه جهالت و نادانى آنان از سويى و نيرنگ و خدعه هاى معاويه از سوى ديگر، شكاف بين مسلمانان را عميق تر كرد و آتش فتنه جنگ ديگرى را

به نام «جنگ نهروان» شعلهور ساخت.

4 _ ايجاد رعب و وحشت در قلمرو حكومت علوى

معاويه پس از بازگشت از جنگ صفّين براى تضعيف موقعيّت امام(عليه السلام) نقشه جديدى طرّاحى كرد. وى با اعزام سپاهيان غارتگر و خونخوار خود به گوشه و كنار سرزمين هاى تحت حكومت امام(عليه السلام)، ناامنى وسيعى را براى مسلمانانِ بى دفاع از عراق و يمن و حجاز به وجود آورد.

سپاهيان اعزامى معاويه كه به سرزمين هاى بدون سرباز و نگهبان حمله مى كردند و هرگاه در مقابل سپاهيان مسلّح امام قرار مى گرفتند، مى گريختند، دستور داشتند تا در قلمرو حكومت امام(عليه السلام) بكشند، بسوزانند، غارت كنند و هر چه آبادى و آبادانى مى ديدند آن را به ويرانه تبديل نمايند!

افراد خونخوار مزدورى چون «بسر بن ارطاة»، «نعمان بن بشير»، «سفيان بن عوف» و «عبداللّه بن مسعده» مأموريت داشتند تا به فرمان معاويه، امنيّت و آرامش را از سرزمين هاى اسلامى بگيرند و با اين ترفند مردم را از حكومت آن حضرت مأيوس سازند.

در تمام اين مدّت اميرمؤمنان(عليه السلام) هر قدر مردم عراق و مخصوصاً كوفه را به دفاع

صفحه 150

از كيان اسلام و مسلمين دعوت مى كرد، كمتر گوش شنوايى وجود داشت.

هنگامى كه «سفيان بن عوف» به شهر انبار حمله كرد و تعدادى از مردان و زنان بى گناه را بيرحمانه به قتل رساند، امام(عليه السلام) در واكنشى شديد نسبت به اين اعمال وحشيانه به سربازان بى اراده خويش خطاب كرد و فرمود:

«أَلا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلى قِتالِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلاناً وَ قُلْتُ لَكُمْ: أُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ... فَتَواكَلْتُمْ وَ تَخاذَلْتُمْ حَتّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغاراتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الاَْوْطانُ ; آگاه باشيد!

من شب و روز، پنهان و

آشكار، شما را به مبارزه با اين گروه (معاويه و حاكمان شام) فراخواندم و گفتم پيش از آن كه آنها با شما نبرد كنند; با آنها بجنگيد... امّا شما هر كدام، مسئوليّت را به گردن ديگرى افكنديد، و دست از يارى هم برداشتيد، تا آن كه مورد هجوم پى در پى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت».(1)

«بُسر بن ارطاة» يكى از خونخوارترين فرستادگان معاويه بود. وى حتّى به زنان و كودكان خردسال هم رحم نمى كرد.

ابوالفرج اصفهانى _ مورّخ مشهور _ در كتاب اغانى مى نويسد:

«معاويه، بُسر را بعد از داستان حكميّت به قلمرو حكومت امام(عليه السلام) فرستاد و به وى فرمان داد تا در شهرهاى مختلف گردش كند و هر كس از شيعيان و ياران امام را يافت، بكشد و اموالشان را غارت كند و حتّى به زنان و كودكانشان رحم نكند».(2)

وقتى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) قساوت ها و بى رحمى هاى اين مرد را شنيد با اين عبارت وى را نفرين كرد:

پاورقي

1 . نهج البلاغه، خطبه 27.

2 . اغانى، ج 15، ص 45. و نيز مراجعه شود به: اسد الغابة، ج 3، ص 340.

صفحه 151

«بارالها! از او دينش را بازستان و عقلش را قبل از مرگش زايل كن!».

دعاى امام به اجابت رسيد و او قبل از مرگش عقل خود را از دست داد و با نكبت و خوارى طعم مرگ را چشيد.(1)

با دقّت در آن بخشى از كلمات امام در نهج البلاغه، كه به سختى از بى انضباطى و سستى مردم كوفه مى نالد و دردناك تر از آن، اين كه براى خويش طلب مرگ مى

كند; مى يابيم كه اين كلمات بيشتر مربوط به همين دوره است كه با توطئه هاى معاويه و عمّالش، ناامنى و غارتگرى بخش هاى وسيعى از قلمرو حكومت امام(عليه السلام) را فراگرفته بود.

در واقع، لشكر امام(عليه السلام) به اين نتيجه رسيده بود كه در صورت اجابت خواسته امام(عليه السلام)، طبق نظر آن حضرت، مى بايست به تمام قيد و بندهاى اخلاقى و انسانى پايبند باشد. اگر پيروز شوند حق ندارند اموال كسى از افراد ظاهراً مسلمان را به غنيمت بگيرند و يا زن و فرزندانشان را به اسارت گيرند و يا آزادانه همه چيز را ويران كنند و غارت نمايند. تنها چيزى كه جنگ براى آنها به ارمغان مى آورد همان خطر مرگ بود، بدون آن كه (به ظاهر) هيچ منفعت مادّى برايشان داشته باشد. اين بود كه جز تعداد اندكى از ياران امام(عليه السلام)كه داراى انگيزه الهى بودند كسى به فريادهاى آن حضرت پاسخ نگفت.

در مقابل، مردم شام به طور كامل از معاويه اطاعت مى كردند، زيرا آنان آزاد بودند هر كس را بكشند. دختران و زنان را اسير كنند و هر مالى كه به چنگشان مى آمد، براى خويش بگيرند. اين آزادى مطلق، غرايز و اميال حيوانيشان را ارضا مى كرد، لذا با دل و جان، گوش به فرمان معاويه بودند.

وقوع سه جنگ ويرانگر در كمتر از چهار سال، به علاوه ايجاد ناامنى و آشوب در اقصى نقاط سرزمين اسلامى آن روز، اَشراف ناراضى را كه مى ديدند سفره آنان از

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 2، ص 87 به بعد (ذيل خطبه 25).

صفحه 152

همراهى با على(عليه السلام) چرب

و شيرين نمى شود، و با تيزبينى دريافته بودند كه آينده از آن معاويه خواهد بود، برآن داشت تا پنهانى با معاويه وارد معامله شوند. اين بود كه با نامه هاى ذلّت بار از حاتم بخشى هاى وى برخوردار شدند و معاويه نيز با استناد به آن نامه ها وانمود مى كرد، مردم عراق از وى مى خواهند تا براى سامان دادن به كارهايشان به آنجا رود.

دوران غربت قرآن و به حاشيه رانده شدن خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرا رسيده بود; همه عوامل براى حاكميّت بلامنازع معاويه بر قلمرو اسلامى فراهم شده بود. تنها مانع بسيار مهم، شخص اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود كه او نيز در صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى به دست يكى از دست پرورده شدگان سياهكارى هاى معاويه ضربت شهادت نوشيد و در شب بيست و يكم شبانه و پنهان، دفن شد.

دفن غريبانه و مخفيانه اين حاكم بزرگ اسلامى و الهى و پنهان ماندن قبر آن حضرت در سالهاى طولانى حكايت از عمق جنايات معاويه و بنى اميّه و غربت اسلام راستين و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)داشت.

صفحه 153

صفحه 154

6-شكل گيرى توطئه ها در عصر امام مجتبى (عليه السلام)

ششمين نكته اى كه مى تواند از ريشه هاى ماجراى كربلا شمرده شود، و بر زمينه سازى چنان حادثه اى تأثيرگذار باشد، توطئه هايى است كه در عصر امام حسن(عليه السلام) اتّفاق افتاد و سبب تقويت «جبهه اموى» شد.

به عبارت ديگر: مجموعه اى از توطئه ها و حوادث كه پى آمد بسيار شومى را به دنبال داشت و آن سلطه كامل معاويه بر همه بلاد اسلامى بود.

فشرده اين توطئه ها و حوادث از اين قرار است:

1 _ فريب خوردن

برخى از فرماندهان لشكر امام حسن(عليه السلام) توسّط معاويه

امام حسن(عليه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارش خطبه اى خواند و مردم را براى جنگ بر ضدّ ياغيان شامى بسيج كرد. آن حضرت «عبيداللّه بن عبّاس» را به فرماندهى بخشى از لشكر خود منصوب ساخت و او را روانه جبهه نبرد كرد.

عبيدالله بن عبّاس كسى بود كه دو فرزند خردسالش در زمان على(عليه السلام) توسّط «بسر بن ارطاة» فرمانده خونريز معاويه به شهادت رسيدند.(1)

معاويه كه از ماجرا مطّلع شد، نامه اى خطاب به عبيداللّه بن عبّاس نوشت و از او

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 14; كامل ابن اثير، ج 3، ص 383 و پيام امام اميرالمؤمنين، ج 2، ص 89.

صفحه 155

خواست تا دست از امام(عليه السلام) بردارد و به او ملحق شود و در مقابل اين كار، يك ميليون درهم بگيرد و نصف آن را هم نقداً پرداخت كرد; عبيداللّه نيز فريب خورد و با جمعى از لشكريانش شبانه به معاويه پيوست وصبح گاهان لشكريان ديدند، بى فرمانده شده اند.(1)

2 _ تضعيف موقعيّت امام(عليه السلام) توسّط منافقان و عوامل معاويه

در همان حال كه امام(عليه السلام) براى نبرد با معاويه آماده مى شد و لشكر خود را به سمت جبهه نبرد روانه مى ساخت، توسّط گروهى از لشكريان خود مورد تعرّض قرار گرفت; اين حركات موذيانه و مانند آن كه بدون ترديد بى ارتباط با عوامل نفوذى معاويه و دسيسه هاى او نبود، سبب تضعيف روحيّه لشكر و پراكندگى آنان، و چنان كه خواهد آمد در نهايت نيز منجر به صلح تحميلى معاويه شد.

نفوذ عوامل معاويه در ميان

لشكر آن حضرت به قدرى شديد شد كه مورّخان مى نويسند: يك بار امام حسن(عليه السلام) توسّط يكى از نيروهاى خودى در حال نماز با خنجر مورد تعرض قرار گرفت(2) و بار ديگر برخى از سپاهيانش سجّاده از زيرپاى حضرت كشيدند.(3)

و گاه برخى از بزرگان لشكر امام(عليه السلام) به معاويه نامه نوشتند كه حاضرند امام مجتبى(عليه السلام) را دست بسته تحويل دهند و يا او را به قتل برسانند.(4)

3 _ صلح تحميلى

در حالى كه معاويه براى نبرد بر ضدّ امام حسن(عليه السلام) آماده مى شد و نيروهاى گسترده اى را فراهم مى ساخت; جمعى از ياران بى وفاى امام(عليه السلام) به صراحت از ترك

پاورقي

1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 353; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 38; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214 و مقاتل الطالبين ابوالفرج اصفهانى، ص 42.

2 . ارشاد شيخ مفيد، ص 352; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 38; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 41.

3 . ارشاد شيخ مفيد، ص 352; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 31; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 41.

4 . ارشاد شيخ مفيد، ص 353.

صفحه 156

جنگ سخن مى گفتند.

مورّخ معروف اهل سنّت، ابن اثير در كتاب «اسد الغابة» نقل مى كند كه امام مجتبى(عليه السلام) براى مردم خطبه خواند و آنان را به جهاد و نبرد با معاويه و غارتگران شام دعوت كرد; و در عين حال از آنها سؤال فرمود: شما چه مى خواهيد؟ اگر آماده جهاد و شهادتيد، دست به شمشير بريد و اگر زندگى و زنده ماندن را دوست داريد، با صراحت

بگوييد!

گروه زيادى در پاسخ امام(عليه السلام) فرياد زدند: «أَلْبَقيَّةَ أَلْبَقيَّةَ; ما زندگى و ماندن را مى خواهيم!».(1)

در همين خطبه امام(عليه السلام) تفاوت روحيّه مردم را در زمان شركت آنها در جنگ صفّين و روحيّه آنان را در زمان خويش بيان كرده، مى فرمايد:

«وَ كُنْتُمْ فِي مُنْتَدَبِكُمْ إِلى صِفّينَ وَ دِينُكُمْ أَمامَ دُنْياكُمْ فَأَصْبَحْتُمُ الْيَوْمَ وَ دُنْياكُمْ أَمامَ دِينِكُمْ; آن روز كه به سوى صفّين رهسپار بوديد، دين شما پيشواى دنياى شما بود; ولى امروز دنياى شما پيشواى دين شماست. (بر اساس منافع دنيوى حركت مى كنيد و انگيزه دينى نداريد)».(2)

به هر حال، در چنين شرايطى كه امام احساس تنهايى مى كرد و جز عدّه اى اندك از اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ياران خاصّ، حاضر به همراهى نبودند، آن حضرت با معاويه صلح كرد.(3)

شيخ مفيد در ارشاد مى نويسد: «امام(عليه السلام) چاره اى جز صلح نداشت، چرا كه ياران او

پاورقي

1 . اسدالغابة، ج 2، ص 13 - 14. همين خطبه در بحارالانوار، ج 44، ص 21 - 22 نيز با اندك تفاوتى آمده است و نقل شده است كه مردم در پاسخ گفتند: «ألْبَقَيَّةُ وَ الْحَياةَ; يعنى ما بقا و زندگى را مى خواهيم (نه جنگ و شهادت)».

2 . اسد الغابة، ج 2، ص 13.

3 . در تاريخ آمده است: «فَلَمّا أَفْرَدُوهُ أَمْضَى الصُّلْحَ; هنگامى كه آن حضرت را تنها گذاشتند، صلح را پذيرفت». (اسد الغابة، ج 2، ص 14).

در تاريخ يعقوبى نيز آمده است: «فَلَمّا رَأَى الْحَسَنُ أَنْ لاَ قُوَّةَ بِهِ وَ أنّ أَصْحابَهُ قَدِ افْتَرَقُوا عَنْهُ فَلَمْ يَقُومُوا لَهُ، صالَحَ مُعاوِيَةَ; هنگامى كه امام حسن(عليه السلام) مشاهده كرد نيرويى براى

او نمانده و يارانش از او فاصله گرفتند و همراهى نكردند، با معاويه صلح كرد». (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215).

صفحه 157

نسبت به جايگاه امام بصيرت كافى نداشتند و سياست هاى او را به فساد و تباهى مى كشاندند و به وعده هاى خويش وفا نمى كردند و بسيارى از آنان، ريختن خون آن حضرت را مباح مىشمردند و آماده تسليم امام(عليه السلام) به دشمنانش بودند واز سويى ديگر، پسرعمويش نيز وى را تنها گذاشت و به دشمن پيوست (و در يك جمله) بسيارى از آنان به زندگى زودگذر دنيا علاقمند بودند و نسبت به آخرت و پاداش اخروى بى رغبت: (وَ مَيْلُ الْجُمْهُورِ مِنْهُمْ إِلَى الْعاجِلَةِ، وَ زُهْدُهُمْ فِي الاْجِلَةِ).(1)

در واقع، امام(عليه السلام) يا بايد به جنگى روى مى آورد كه اميدى به پيروزى در آن نبود، اهل بيت و اصحاب خاصّ خويش را در حالى به كشتن مى داد، كه نتيجه اى براى اسلام نداشت; زيرا معاويه با فريبكاريهايش مسئوليّت جنگ را به عهده امام مى انداخت و مردم نيز تحت تأثير ظواهر فريبنده معاويه قرار داشتند.

و يا آن كه براى حفظ مصالح اسلام، صلح كند تا پرده هاى فريب را از چهره معاويه كنار بزند; باطن حكومت اموى را براى مردم آشكار سازد و عدم پايبندى آنها را به تعهّدات دينى و سنّت نبوى(صلى الله عليه وآله) به اثبات رساند.

امام مجتبى(عليه السلام) پس از هفت ماه خلافت(2)، بر اثر توطئه هاى معاويه و بى وفايى و ضعف ياران، زمامدارى را طبق صلح نامه اى به معاويه واگذار كرد، تا هدف دوّم محقّق شود.

سرانجام توطئه هاى دشمنان و ضعف ياران امام(عليه السلام) و

نفوذ منافقين در سپاه اسلام موجب صلح آن حضرت و واگذارى امور به معاويه شد و با قدرت يافتن معاويه وخلافت رسمى وى، جبهه اموى به قدرتى همه جانبه تبديل شد و از آن پس، بازگشت به عصر جاهليّت و برانداختن ارزش هاى الهى و سنّت نبوى(صلى الله عليه وآله) به طور

پاورقي

1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 354.

2 . اسد الغابة، ج 2، ص 13; تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 261.

صفحه 158

بنيانى سرعت گرفت و گسترش يافت.

در فصل بعد خلافكارى هاى معاويه و مبارزه او را با تعليمات اسلام پى گيرى خواهيم كرد.

صفحه 159

صفحه 160

7-وران خلافت معاويه

اشاره

دوران بيست ساله خلافت معاويه(1) را مى توان از مهمترين عوامل زمينه ساز ماجراى كربلا دانست. در اين دوران حوادثى اتّفاق افتاد كه مقدّمات پديد آمدن ماجراى كربلا را فراهم ساخت.

در واقع، اين دوران از دو زاويه به فرايند حادثه كربلا كمك كرد: از يك سو، ستم ها، قتل ها و غارت ها، بدعت ها و دين ستيزى هاى معاويه، شكل گيرى ماجراى عاشوراى سال 61 هجرى را براى امويان و انتقام آنان از اسلام آسان مى كرد و از سوى ديگر حوادث دوران او، به ويژه زمينه سازى براى خلافت فرزند فاسدش يزيد، عكس العمل شديدى را از سوى مسلمانان به ويژه اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به رهبرى امام حسين(عليه السلام) به همراه داشت.

اين عكس العمل ها با شروع خلافت يزيد و اصرار او براى بيعت گرفتن از همه مسلمين و رسميّت بخشيدن به همه خلاف كارى هايش شديدتر شد; تا آن جا كه _ در پى يك سلسله حوادث _ به عاشوراى

سال 61 منتهى گرديد.

خلاف كارى ها، بدعت ها و حوادث سخت و دردناك دوران معاويه فراوان است كه عمده آن ها به طور فشرده به شرح زير است:

پاورقي

1 . معاوية بن ابى سفيان بن حرب بن اميّة بن عبد شمس.

صفحه 161

1 _ نقض صلحنامه امام مجتبى(عليه السلام)

همان گونه كه در بخش گذشته آمد، امام حسن(عليه السلام) به سبب شرايط دشوار، به صلح با معاويه تن داد، و از وى براى امور زير پيمان گرفت:

«در قنوت نمازها اميرمؤمنان(عليه السلام) را سبّ ننمايد! و متعرّض شيعيان نشود، امنيّت آنها را تأمين كند و حقوق هر صاحب حقّى را به وى بدهد».

معاويه نيز همه اين موارد را پذيرفت و بر انجام آن تعهّد بست و سوگند ياد كرد; ولى پس از امضاى صلح نامه وقتى روز جمعه وارد «نُخَيْله» (منزلگاهى نزديك كوفه) شد، پس از نماز، خطبه اى براى مردم خواند و چنين گفت:

«إِنِّى وَاللّهِ مَا قَاتَلْتُكُمْ لِتُصَلُّوا وَ لاَ لِتَصُومُوا، وَ لاَ لِتَحِجُّوا وَ لاَ لِتُزَكُّوا، إِنَّكُمْ لَتَفْعَلُونَ ذلِكَ، وَ لكِنِّي قَاتَلْتُكُمْ لاَِتَأَمَّرَ عَلَيْكُمْ!... أَلا وَ إِنِّي كُنْتُ مُنّيتُ الْحَسَنَ أَشْيَاءَ، وَ أَعْطَيْتُهُ أَشْيَاءَ، وَ جَمِيعُهَا تَحْتَ قَدَمَىَّ لا أَفي بِشَىْء مِنْهَا لَهُ; به خدا سوگند! من براى اين با شما نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بگيريد و حج به جا آوريد و زكات دهيد! اين امور را خودتان انجام مى دهيد! هدف من از پيكار با شما اين بود كه بر شما فرمانروايى كنم (و به قدرت دست يابم). آگاه باشيد! من در (صلح نامه) امورى را به حسن(عليه السلام) وعده دادم و تعهّداتى كردم، امّا (بدانيد) همه آن پيمان ها و تعهّدات را زير پا انداخته و به هيچكدام

از آنها وفا نخواهم كرد!».

پس از آن داخل كوفه شد واز مردم بيعت گرفت، و آنگاه خطبه اى براى مردم خواند و نسبت به اميرمؤمنان على(عليه السلام) و همچنين امام حسن(عليه السلام) بدگويى كرد.(1)

بدين صورت، معاويه در قدم اوّل حاكميّت خويش، نخست هدف خود را از آن همه تلاش ها و كشتارها به صراحت بيان كرد. او هرگز مانند يك فرمانده مسلمان

پاورقي

1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 355. همچنين رجوع كنيد به: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 38; و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 46. بخشى از اين خطبه در مختصر تاريخ دمشق، ج 25، ص 43 و سير اعلام النبلاء ذهبى، ج 4، ص 304 نيز آمده است.

صفحه 162

براى خدا (فى سبيل الله) نجنگيد و رسيدن به فرمانروايى را انگيزه خويش قرار داد و همچنين با صراحت از پيمان شكنى و ناديده انگاشتن پيمان نامه صلح سخن گفت; در حالى كه وفاى به عهد و پيمان حدّاقل چيزى است كه از يك مسلمان انتظار مى رود.

او با ناسزاگويى به اميرمؤمنان(عليه السلام) _ پرچمدار توحيد وعدالت _ و به امام حسن(عليه السلام)كه از اهل بيت رسول خداست و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وى و برادرش را «سرور جوانان اهل بهشت» ناميد، همه اصول اوّليه پيمان هاى اخلاقى، دينى و انسانى را زير پا گذاشت و باطن خويش را براى مردم آشكار ساخت.

2 _ نصب منافقان در پست هاى حسّاس

توضيح

طبيعت حكومت معاويه اقتضا مى كند كه براى پيشبرد مقاصد نامشروع خود از افراد فاسد استفاده كند. اين امر موجب مى شد تا هر چه سريع تر مردم از تعاليم عادلانه و حيات بخش اسلام فاصله

گرفته و حكومت جبّار وى نيز به اهداف خويش نزديك تر گردد و صداى مخالفان را در گلو خفه سازد.

حضرت اميرمؤمنان على(عليه السلام) در يك پيش بينى شگفت آور از اين واقعه خبر داد:

«وَ لكِنَّنِي اسى أَنْ يَلِىَ أَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةَ سُفَهَاؤُها وَ فُجّارُها فَيَتَّخِذُوا مالَ اللّهِ دُوَلا وَ عِبادَهُ خَوَلا وَالصّالِحِينَ حَرْباً وَالْفاسِقِينَ حِزْباً; من از اين اندوهناكم كه سرپرستى حكومت اين امّت به دست اين بى خردان و نابكاران (بنى اميّه) افتد. بيت المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند وآنها را برده خويش سازند، با صالحان نبرد كنند و فاسقان را

صفحه 163

همدستان خود قرار دهند».(1)

اين عبارت كوتاه و پر معناى اميرمؤمنان(عليه السلام) مى رساند كه حضور افراد فاسد وتبهكار در پايگاه هاى اصلى يك حكومت، بيانگر فساد وانحراف آن نظام و حكومت است، چنانچه حضور مردان صالح و درست كار در دستگاه حكومت، نشانه سلامت و درستى آن است.

به تصريح مورّخان، تقريباً در هيچ يك از سرزمين هاى تحت امر اموى حتى يك فرد صالح و امين در رأس امور قرار نداشت. در واقع كارگزاران اصلى حكومت معاويه، انسان هاى طمّاع و هوس رانى بودند كه به طمع رسيدن به آمال شيطانى و اغراض مادّى، تن به اين كار داده بودند.

ناگفته پيداست به كارگيرى افراد منحرف و مفسد كه علناً تظاهر به فسق و فجور مى كردند تا چه ميزان مى توانست به عادى سازى منكرات در جامعه منجر شده و ارزش هاى معنوى جامعه را به خطر اندازد.

دستگاه عريض و طويل حكومتى معاويه توسّط افرادى اداره مى شد كه تمام هوش و ذكاوت خويش را جهت آباد

كردن دنياى نامشروع خود به كار گرفته بودند. دنياپرستان وهوس بازانى چون «عمرو بن عاص»، «مغيرة بن شعبه» و «زياد بن ابيه» كه از مشهورترين حيله گران عرب محسوب مى شدند(2)، به طمع رياست و مقام در دام هاى فريب و نيرنگ معاويه گرفتار آمده بودند، دينشان را دادند و در مقابل، حكومت بخشى از سرزمين اسلامى را به تناسب ظرفيّت و حساسيّت،از آنِ خود كردند.

در واقع معاويه با توجّه به شناختى كه از روحيّات مردم هر منطقه داشت با زيركى و شيطنت خاص، يكى از اين كارگزاران توطئه پرداز خويش را بر آن سامان

پاورقي

1 . نهج البلاغه، نامه 62.

2 . از شعبى نقل شده است: «إِنَّ دُهاةَ الْعَرَبِ أَرْبَعَةٌ: مُعاوِيَةُ وَ ابْنُ الْعاصِ وَالْمُغَيْرَةُ وَ زِيادٌ; زيركان جهان عرب چهارتن بودند، معاويه، عمر و عاص، مغيره و زياد». الذريعة، ج 1، ص 350 و مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 80.

صفحه 164

مى گماشت و بدين ترتيب چهره جامعه دينى را به طور كلّى تغيير داد و بذر فساد و تباهى و بى دينى را در اطراف و اكناف جهان اسلام پاشيد.

مصر را مادام العمر در اختيار «عمروعاص» يعنى عقل منفصلِ خود قرار داد; عراق را به ستمگرى خون آشام چون «زياد» و مدينه وحجاز را به كينه توزى چون «مروان» سپرد،(1) و جز اين ها از چهره هاى سفّاك و خونريزى چون ضحّاك بن قيس، سعيد بن عاص، بسر بن ارطاة و ديگران براى سركوب و اختناق استفاده كرد و هرگاه خطرى را احساس مى كرد با سرعت به تعويضى حساب شده دست مى زد.

هنگامى كه «عبداللّه» _ فرزند عمروبن عاص _ از طرف

معاويه به حكومت كوفه منصوب شد، مغيرة بن شعبه به معاويه گفت: «كوفه را به عبداللّه و مصر را به پدرش «عمروعاص» داده اى و خود را در ميان دو آرواره شير قرار داده اى!!».

معاويه با شنيدن اين سخن بلافاصله «عبداللّه» را عزل و «مغيرة بن شعبه» را به جاى وى منصوب كرد.(2)

در اين قسمت به طور اجمال ضمن معرّفى برخى از كارگزاران اصلى حكومت معاويه، گوشه هايى از زندگانى ننگين و جنايت بارشان را بازگو مى كنيم.

عمرو بن عاص (والى مصر)

«عمرو عاص» تقريباً سى و چهار سال، قبل از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) متولّد شد. پدرش «عاص بن وائل» از دشمنان سرسخت اسلام بود كه قرآن مجيد در نكوهش او مى فرمايد: «(إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ); دشمن تو بريده نسل و بى عقب است».(3)

مادرش _ طبق نقل مورّخان _ بدنام ترين زن در «مكّه» بود. به گونه اى كه وقتى كه

پاورقي

1 . در ارتباط با معرّفى مروان و فساد و گمراهى اش سابقاً بحث شد.

2 . تجارب الامم، ج 2، ص 15.

3 . كوثر، آيه 3. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 133 ; تاريخ ابن عساكر، ج 46، ص 118 و الغدير، ج 2، ص 120 به بعد.

صفحه 165

«عمرو» متولّد شد، پنج نفر مدّعى پدرى او بودند، ولى مادرش ترجيح داد كه او را فرزند «عاص» بشمرد. چرا كه هم شباهتش به او بيشتر بود و هم «عاص» بيشتر از ديگران به او كمك مالى مى كرد.

ولى ابوسفيان، همواره مى گفت: من ترديد ندارم كه «عمرو» فرزند من است و از نطفه من منعقد شده است.(1)

«عمروبن عاص» در مكّه از دشمنان سرسخت پيامبر اسلام

بود.

هنگامى كه جمعى از مسلمانان مكّه بر اثر فشار شديد مشركان قريش به «حبشه» مهاجرت كردند، وى از طرف بت پرستان با شخص ديگرى به نام «عماره» مأموريّت يافت به حبشه برود و اگر بتواند «جعفر بن ابى طالب» رئيس مهاجران را به قتل برساند و يا حكومت حبشه را بر ضدّ آنها بشوراند.

ولى به اعتقاد بعضى از مورّخان، هنگامى كه پيشنهاد قتل «جعفر» را به نجاشى دادند «نجاشى» سخت برآشفت و به آن ها هشدار داد. «عمرو» كه چنين انتظارى نداشت، اظهار كرد: «من نمى دانستم محمّد(صلى الله عليه وآله)چنين مقامى دارد، هم اكنون مسلمان مى شوم»، و با اين گفته به ظاهر مسلمان شد.(2)

مرحوم «علاّمه امينى» در شرح حال «عمروبن عاص» مى گويد:

«ما هيچ ترديدى نداريم كه او هرگز اسلام و ايمان را نپذيرفته بود، بلكه هنگامى كه در حبشه خبرهاى تازه اى از پيشرفت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حجاز به گوش او رسيد و از سوى ديگر حمايت صريح «نجاشى» را نسبت به مسلمانان حبشه مشاهده كرد، به ظاهر اسلام آورد و هنگامى كه به حجاز بازگشت منافقانه در ميان مسلمانان مى زيست».(3)

سال ها بدين گونه سپرى شد تا هنگامى كه در عهد «عمربن خطّاب» تمام شامات

پاورقي

1 . ربيع الابرار، زمخشرى، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 283 و الغدير، ج 2، ص 123.

2 . مراجعه شود به: الغدير، ج 2، ص 126.

3 . الغدير، ج 2، ص 126.

صفحه 166

در اختيار معاويه قرار گرفت. «عمروعاص» مأمور فتح مصر شد و پس از فتح آن منطقه، تا چهارسال از دوران عثمان والى مصر بود، ولى پس

از آن بين «عمرو» و «عثمان» اختلافاتى پيش آمد و از حكومت مصر معزول شد و با خانواده اش به «فلسطين» منتقل گشت.

هنگامى كه «معاويه» در شام بر ضدّ اميرمؤمنان(عليه السلام) شورش كرد، از «عمروعاص» دعوت به همكارى نمود، او پس از تأمّل و مشورت با نزديكانش، سرانجام دعوت معاويه را به شرط واگذارى حكومت مصر پذيرفت(1) و گفت:

مُعاوِىَ لاَ أُعْطِيكَ دِيني وَ لَمْ أَنَل

بِهِ مِنْكَ دُنْيَا فَانْظُرَنْ كَيْفَ تَصْنَعُ

«اى معاويه! دينم را به تو نمى دهم كه در مقابل آن به دنيا هم نرسم، بنگر كه چه بايد بكنى؟!».(2)

حضرت على(عليه السلام) طىّ سخنانى به همين نكته اشاره كرده، مى فرمايد:

«إِنَّهُ لَمْ يُبايِعْ مُعاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلى تَرْكَ الدِّينِ رَضِيخَةً; او حاضر نشد با معاويه بيعت كند، مگر اين كه عطيه و پاداشى از او بگيرد (و حكومت مصر را براى او تضمين نمايد) و در مقابل از دست دادن دينش، رشوه اندكى دريافت نمايد!».(3)

و نيز در نامه اى به عمرو عاص فرمود:

«إِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئ ظاهِر غَيُّهُ... فَاَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ; تو دين خود را براى دنياى كسى (معاويه) فروختى كه گمراهى وى

پاورقي

1 . مراجعه شود به: الامامة و السياسة، ج 1، ص 82 و الغدير، ج 2، ص 140-142.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 65 و الغدير، ج 2، ص 143 به نقل از عيون الاخبار ابن قتيبه، ج 1، ص 181.

3 . نهج البلاغه، خطبه 84. رجوع شود به: پيام امام اميرالمؤمنين، ج 3، ص 461 به بعد.

صفحه 167

آشكار است ... هم دنيا را از دست دادى و

هم آخرت را».(1)

آرى «عمرو» در دام فريبنده دنياطلبى گرفتار شد، و پس از آن تمام قدرت فكرى خويش را در شيطنت به كار گرفت. يكى از معروفترين نقشه هاى شيطانى او، داستان سرِ نيزه كردن قرآن هاست كه در جنگ «صفّين» هنگامى كه لشكر «معاويه» در آستانه شكست قرار گرفت، او با يك نيرنگ عجيب، لشكر او را از شكست حتمى نجات داد; دستور داد قرآن ها را بر سر نيزه كنند و بگويند ما همه پيرو قرآنيم و بايد به حكميّت قرآن، تن در دهيم و دست از جنگ بكشيم.

اين نيرنگ چنان در گروهى از ساده لوحان از لشكر اميرمؤمنان على(عليه السلام) مؤثّر افتاد كه به طور كلّى سرنوشت جنگ را تغيير داد.

«معاويه» به پاس جنايات بى شمار و طرّارى هاى اين وزير حيله گرش، مصر را مادام العمر به وى بخشيد.

ولى عجبا! كه حكومت سراسر نيرنگ و فريب اين جرثومه فساد دوام چندانى نداشت. چند صباحى نگذشته بود كه با پيدا شدن آثار و نشانى هاى مرگ، لرزه بر اندامش افتاد و با حسرت و پشيمانى فراوان در كام مرگ فرو رفت.

به گفته «يعقوبى» مورّخ معروف، هنگامى كه مرگ او فرا رسيد، به فرزندش گفت: اى كاش پدرت در غزوه «ذات السلاسل» (در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)) مرده بود! من كارهايى انجام دادم كه نمى دانم در نزد خداوند چه پاسخى براى آنها دارم. آن گاه نگاهى به اموال بى شمار خود كرد و گفت: اى كاش به جاى اينها، مدفوع شترى بود، اى كاش سى سال قبل مرده بودم! دنياى معاويه را اصلاح كردم و دين خودم را بر باد دادم!

دنيا را مقدّم داشتم و آخرت را رها نمودم، از ديدن راه راست و سعادت نابينا شدم، تا مرگم فرا رسيد. گويا مى بينم كه معاويه اموال مرا مى برد و با شما بدرفتارى خواهد

پاورقي

1 . نهج البلاغه، نامه 39.

صفحه 168

كرد.

يعقوبى مى افزايد: هنگامى كه «عمروعاص» مرد، معاويه اموالش را مصادره كرد، و اين اوّلين مصادره اموالى بود كه توسّط معاويه نسبت به اطرافيانش انجام پذيرفت.(1)

زياد بن ابيه (والى بصره و كوفه)

وى در آغاز از خطرسازترين و ناسازگارترين دشمنان براى معاويه به حساب مى آمد. مادرش _ سميّه _ از جمله زنانى بود كه معروف است بالاى خانه اش در جاهليّت پرچم سرخى كه خاصّ زنان بدكار بود برافراشته بود و از آنجا كه كنيز حرث بود، وى را به ازدواج غلام رومى اش _ عبيد _ در آورده بود. هنگامى كه «زياد» متولّد شد به درستى مشخّص نبود پدر واقعى او كيست، به همين جهت با اين كه به حسب ظاهر، پدرش عبيد _ غلامى رومى _ بود، وى را «زياد ابن ابيه» (زياد فرزند پدرش!) مى ناميدند.

ولى تيزهوشى و سخنورى و بى باكى «زياد» وى را زبانزد خاص و عام كرده بود و رفته رفته به فرد سرشناسى تبديل شده بود تا جايى كه بعدها در دوران حكومت امام اميرمؤمنان(عليه السلام) از طرف آن حضرت به حكومت سرزمين پهناور فارس منصوب شد، شايد به اين منظور كه جذب دستگاه معاويه نشود.

ولى بارها از طرف معاويه مورد تهديد يا تطميع قرار گرفت، امّا زياد در مقابل وى مقاومت كرد، حتّى پس از صلح امام حسن(عليه السلام) با اين كه تمام سرزمين هاى اسلامى به زير فرمان معاويه قرار گرفت،

تنها قسمت باقيمانده، فارس بود كه همچنان زير نفوذ حكومت اموى نرفت. پاورقي

1 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 222. مراجعه شود به: پيام امام، ج 3، ص 461-476.

صفحه 169

معاويه با طرح نقشه اى عجيب «مغيرة بن شعبه» _ دوست ديرين زياد _ را نزد وى فرستاد تا از طريق پيشنهاد «برادر خليفه بودن!» وى را به گردن نهادن در برابر حكومت اموى وادار نمايد.

نقشه معاويه كارگر افتاد. زياد با خود انديشيد دراين صورت (برادر معاويه شدن) به يكى از قدرتمندترين مردان عرب تبديل شده و از اين پس، پدرش نه يك غلام رومىِ گمنام، كه ابوسفيان رئيس قبيله قريش خواهد بود و ديگر از رنج بردگى و حقارت و غيرعرب بودن نژادش رهايى خواهد يافت(1)، اين بود كه مغلوب اين توطئه شد و به سوى دمشق رهسپار گرديد.

بدين ترتيب، وى در دام هزار رنگ معاويه گرفتار آمد و يكى از كارگزاران حكومت اموى گرديد و ساليان دراز تمام قدرت خود را صرف تحكيم پايه هاى سلطنت ننگين معاويه نمود.

ابن اثير _ مورّخ مشهور _ مى نويسد:

«قضيّه ملحق ساختن زياد به ابوسفيان، اوّلين حكمى بود كه به صورت علنى بر خلاف شريعت مقدّس اسلام اعلام گرديد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده بود:

«اَلْوَلَدُ لِلْفَرَاشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرُ; فرزند به همسر ملحق مى شود و سهم زناكار سنگ سار شدن است».(2)

در واقع «زياد» با اين كار، ننگ زنازادگى خويش را مى خريد. شيخ محمّد عبده از «احمد عبّاس صالح» نقل مى كند كه وى پس از اظهار شگفتى از ماجراى الحاق زياد به ابوسفيان مى گويد:

«شگفت آورتر آن كه شهادت به رابطه نامشروع «ابوسفيان» با «سميّه»،

كه زنى

پاورقي

1 . چنانچه گذشت زياد فرزند «عبيد» غلام رومى «حرث» شمرده مى شد. مراجعه شود به كامل ابن اثير، ج 3، ص 44 حوادث سال 44.

2 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 444، حوادث سال 44 و مراجعه شود به: نقش عايشه در تاريخ اسلام، قسمت سوّم، ص 150 به بعد.

صفحه 170

شوهردار بود، در يك مجلس علنى و رسمى صورت گرفت و زياد هم از آن احساس شرمندگى نكرد، چرا كه وى _ ميان امتياز برادرى با خليفه! و رسوايى و ننگ زنازادگى _ برادرى را پذيرفت تا از منافع آن بهره مند شود!».(1)

اين اتّفاق در دنياى اسلام به شدّت بازتاب منفى پيدا كرد، و شاعران زبردست عرب با سرودن اشعارى تند و هجوآميز، از آن به عنوان ننگى بزرگ بر دامن بنى اميّه ياد كردند.(2)

پس از اين حادثه، برگ ديگرى از زندگى «زياد» ورق خورد و وى كه تا ديروز دشمن سرسخت معاويه بود براى تحكيم حكومت معاويه به خونخوارترين چهره تاريخ مبدّل شده بود. فردى كه شنيدن نام وى، وحشت و مصيبت را براى مردم به ارمغان مى آورد.

ابن ابى الحديد _ دانشمند مشهور معتزلى _ در شرح نهج البلاغه اش مى نويسد:

«معاويه، حكومت كوفه و بصره را به «زياد بن ابيه» سپرد و او شيعيان على(عليه السلام) را از زير هر سنگ و كلوخ بيرون مى كشيد و به قتل مى رسانيد».(3)

به جرأت مى توان ادّعا كرد، يكى از عواملى كه موجب شد تا كوفيان با ورود «عبيداللّه بن زياد» به كوفه، با سرعتى شگفت آور از حمايت «مسلم بن عقيل» دست بكشند، همين ترس و وحشتى بود كه پدر

سنگ دل و بى رحمش _ زياد _ در دل كوفيان ايجاد كرده بود.

اين بود چهره واقعى يكى ديگر از زمينه سازان حادثه دلخراش كربلا.

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه عبده، ذيل نامه 44.

2 . براى آگاهى بيشتر از شرح حال زياد مراجعه شود به: مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 75 به بعد; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 218; كامل ابن اثير، ج 3، ص 441 به بعد، (حوادث سال 44 و 45 هجرى); تاريخ طبرى، ج 4، ص 163 به بعد; تاريخ ابن عساكر، ج 19، ص 216-227 ; مروج الذهب، ج 3، ص 25-26 و الغدير، ج 10، ص 216-227.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44; مراجعه شود به: الغدير، ج 11، ص 38.

صفحه 171

مغيرة بن شعبه (والى كوفه)

«مغيره» بنا به تصريح مورّخان، يكى از مشهورترين حيله گران جهان عرب بود(1) و بيشتر عمر خويش را در فسق و فجور سپرى كرده است.(2)

ابن ابى الحديد از استادش _ مداينى _ نقل مى كند كه «مغيره» در دوران جاهليّت از زناكارترين مردم بوده است و اين عمل زشت را در عهد عمر، زمانى كه والى بصره بود، نيز مرتكب شد.(3)

وى با اين كه تقريباً هفت سال قبل از بعثت متولّد شده بود ولى تا اندكى پيش از صلح حديبيّه (سال ششم هجرى) مشرك باقى مانده بود. پس از آن نيز، بعد از آن كه به قتل و كشتار بى رحمانه اى دست زده بود، به مدينه پناه آورد و جان خود را به حسب ظاهر با اسلام آوردن حفظ كرد، ولى مورد استقبال پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان قرار نگرفت.(4)

«ابن ابى

الحديد» در اين باره مى نويسد:

«وَ كَانَ إِسْلاَمُ الْمُغَيْرَةِ مِنْ غَيْرِ اِعْتِقادِ صَحِيح وَ لاَ إِنَابَة وَ نِيَّة جَمِيلَة; اسلام آوردن مغيره از روى اعتقاد صحيح و با نيّت صادق نبوده است».(5)

بررسى زندگى سراسر نكبت بار مغيره خود بهترين گواه است كه وى هرگز طعم ايمان را نچشيده بود.

در حافظه تاريخ هيچ نقطه روشنى از زندگى وى در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ثبت نشده

پاورقي

1 . مختصر تاريخ دمشق، ج 25، ص 174.

2 . مراجعه شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 10، ذيل حكمت 413.

3 . همان مدرك، ج 12، ص 239.

4 . مراجعه شود به: مختصر تاريخ دمشق، ج 25، ص 157-158 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ر

ج 20، ص 8، ذيل حكمت 413.

5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 8، ذيل حكمت 413.

صفحه 172

است، ولى پس از ارتحال پيامبر عظيم الشأن(صلى الله عليه وآله) به سختى در تحكيم حكومت خلفا كوشيد، تا جايى كه در حادثه يورش به خانه حضرت زهرا(عليها السلام) و به آتش كشيدن آن، حضورى چشمگير داشت.

امام حسن مجتبى(عليه السلام) در حضور معاويه و سران نابكار بنى اميّه در خطابى به مغيره فرمود:

«أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ ما فِي بَطْنِها; تو همان كسى هستى كه حضرت فاطمه(عليها السلام) دختر پيامبر خدا را چنان زدى كه بدنش خونين شد و فرزندى را كه در رحم داشت، سقط كرد».(1)

وى در زمان خلافت «عمر» به عنوان والى بصره برگزيده شد، ولى پس از مدّتى به جرم زناى محصنه از حكومت آنجا معزول گشت، ولى

خليفه، اجراى حدّ الهى يا حدّاقل تعزير را نسبت به وى مصلحت ندانست،(2) بلكه به عكس پس از مدّتى او را به حكومت كوفه منصوب كرد; ولى اين لكّه ننگ از دامنش پاك نشد.

«ابن ابى الحديد» در اين باره مى نويسد:

«وَ كَانَ عَلِىٌّ بِعْدَ ذلِكَ يَقُولُ: إِنْ ظَفَرْتُ بِالْمُغَيْرَةِ لاََتْبَعْتُهُ الْحِجَارَةَ; حضرت على(عليه السلام)مى فرمود: اگر من بر مغيره دست يابم او را سنگ سار مى كنم».(3)

امام حسن مجتبى(عليه السلام) در خطابش به «مغيره» در حضور معاويه و جمعى ديگر فرمود:

«أَنْتَ الزّانِي قَدْ وَجَبَ عَلَيْكَ الرَّجْمُ; تو همان زناكارى هستى كه مستحقّ سنگ سار شدن مى باشى».(4)

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 83 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 40.

2 . مراجعه شود به: مختصر تاريخ دمشق، ج 25، ص 165-169; مستدرك حاكم، ج 3، ص 448; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 238; و ج 20، ص 8 به بعد.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 238.

4 . بحارالانوار، ج 44، ص 83 و احتجاج، ج 2، ص 40.

صفحه 173

در دوران معاويه، «مغيره» از جايگاه ويژه اى برخوردار شد و مدّت ها ولايت كوفه و اطراف آن را به عهده داشت و هرگز از سبّ و لعن على(عليه السلام) در خطبه هاى نماز جمعه و در حضور جمع، چشم پوشى نمى كرد.

يكى از مصيبت بارترين جنايات مغيره به جوش آوردن ديك طمع معاويه نسبت به طرح ولايت عهدى يزيد بوده است كه اوّل بار توسّط وى به معاويه پيشنهاد داده شد و بنا به گفته خودش: «پاى معاويه را در ركابى قرار داده ام كه جولانگاهش بر

امّت محمّد(صلى الله عليه وآله)بسيار طولانى است و رشته كار اين امّت را چنان از هم گسستم كه ديگر قابل جمع كردن نيست».(1)

«مغيره» در طول حكومت خويش در كوفه جنايات بى شمارى را مرتكب شد و مطابق ميل و تأكيد معاويه از شكنجه و آزار شيعيان و هواداران اميرمؤمنان(عليه السلام)لحظه اى كوتاه نيامد و در مقابل اعتراض «حُجر بن عدى» _ مجاهد نستوهى كه در راه دفاع از حريم ولايت به شهادت رسيد _ گفته بود:

«اى حُجر! در سرزمينى كه من والى آن هستم آشوب به پا مى كنى؟! إِتَّقِ السُّلْطانَ، إِتَّقِ غَضَبَهُ وَ سَطْوَتَهُ; از سلطان بترس، از خشم و قدرت او بپرهيز».(2)

ولى «حُجر» على رغم اين تهديدها در دفاع از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) از پاى ننشست و سرانجام در همين راه شربت شهادت نوشيد.

سمرة بن جندب (جانشين زياد در بصره)

پاورقي

1 . «لَقَدْ وَضَعْتُ رِجْلَ مُعاوِيَةَ فِي غَرْز بَعِيدِ الْغايَةِ عَلَى اُمَّةِ مُحَمَّد وَ فَتَقْتُ عَلَيْهِمْ فَتْقاً لاَ يُرْتَقُ اَبَداً» كامل ابن اثير، ج 3، ص 504، حوادث سال 56.

2 . تاريخ ابن عساكر، ج 12، ص 208 به بعد.

صفحه 174

با اين كه معاويه، نسبت به فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) _ امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) _ و نيز نسبت به صدها صحابى با سابقه، كمترين توجّهى نداشت، بلكه موجبات آزار و قتل آنان را فراهم مى ساخت، در عين حال براى آن كه گفتار و كردارش به نوعى مورد قبول عامّه و پذيرش مردم قرار گيرد; مجبور بود براى توجيه كارهاى خود به استخدام افراد دنياپرستى تن دهد كه عنوان صحابى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با خود يدك مى كشيدند، تا بتواند با دامن

زدن به اين تفكّر كه صحابى پيامبر بودن مساوى با حق گفتن و حق بودن است، خلاف كارى هاى خويش را توجيه نمايد.

در همين راستا معاويه، افرادى چون «ابوهريره» و يا حتّى كسانى مثل «سمرة بن جندب» كه هيچ سابقه روشنى در اسلام نداشتند تنها به بهانه درك زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)جذب مى كند و آنان را در خدمت جعل احاديث به نفع خود به كار مى گيرد.

روحيّه اسلام ستيزى و حق ناپذيرى «سمره» را مى توان در داستان «حديث لاضرار» بدست آورد.

خلاصه داستان چنين است: «سمره» براى سركشى به يك درخت خرما كه متعلّق به او بود، بدون اجازه وارد «بُستان» يكى از انصار مى شد. مرد انصارى كه با خانواده اش آنجا زندگى مى كرد از وى تقاضا كرد تا پيش از ورود به منزل اجازه بگيرد، ولى سمره نپذيرفت. نزاع آنان بالا گرفت و مرد انصارى شكايت خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) برد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) «سمره» را احضار فرمود و به او پيشنهاد كرد آن درخت را به چند برابر قيمتش بفروشد ولى سمره امتناع ورزيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) درختى را در بهشت به جاى آن به او وعده داد، ولى سمره همچنان سماجت كرد و زيربار نرفت.

اينجا بود كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به مرد انصارى دستور داد تا درخت را از ريشه درآورد وپيش روى سمره بيفكند و فرمود: «لاَ ضَرَرَ وَ لاَ ضِرارَ فِي الاِْسْلامِ».(1)

پاورقي

1 . كافى، ج 5، ص 292، باب الضرار، حديث 2 و تهذيب، ج 7، ص 146، باب بيع الماء، حديث 651.

براى آگاهى بيشتر از مدارك و محتواى اين قاعده

مراجعه شود به: القواعد الفقهيّة تأليف آية الله العظمى ناصر مكارم شيرازى، ج 1، ص 29 به بعد.

صفحه 175

«ابن ابى الحديد» به نقل از استادش «ابوجعفر» مى نويسد:

«سمره» با گرفتن چهارصد هزار درهم از معاويه حاضر شد اين حديث را جعل كند كه آيه (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ...)(بقره، 207)، كه در مورد حضرت على(عليه السلام)نازل شده است; در شأن ابن ملجم است.(1) (مشروح اين روايت به زودى خواهد آمد).

كوتاه سخن اين كه «معاويه» از وجود «سمره» در دستگاه خويش سود بسيار برد و او نيز از معاويه پاداش خوش خدمتى هايش را مى گرفت و سرانجام به عنوان جانشين زياد در بصره برگزيده شد، و اين مرد تاريك دل، در بصره هزاران نفر را به جرم دين دارى و عشق و ارادت به اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به قتل رساند.

طبرى _ مورّخ معروف _ نقل مى كند كه «محمّد بن سليم» از «ابن سيرين» پرسيد: آيا «سمره» كسى را به قتل رسانده است؟

پاسخ داد:

«هَلْ يُحْصى مَنْ قَتَلَ سَمُرَةُ ابْنُ جُنْدَب؟ إِسْتَخْلَفَهُ زِيادُ عَلَى الْبَصْرَةِ وَ أَتَىالْكُوفَةَ فَجاءَ وَ قَدْ قَتَلَ ثَمانِيَةَ آلاف مِنَ النّاسِ; آيا مى شود تعداد كشته شدگان به دست سمره را به شماره درآورد؟! «زياد» او را به جانشينى خويش در بصره قرار داد و وى هشت هزار تن را به قتل رساند».

طبرى مى افزايد: «زياد» از سمره پرسيد: آيا نترسيدى در اين ميان، بى گناهى را كشته باشى؟! پاسخ داد: اگر دوبرابر اين تعداد را نيز مى كشتم، باكى نداشتم.(2)

مردى به نام «ابوسوار عدوى» مى گويد: «سمره» فقط از قوم من در يك سپيده دم

پاورقي

1 . شرح

نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ذيل خطبه 56 و الغدير، ج 11، ص 30.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 176، حوادث سال 53، مراجعه شود به: كامل ابن اثير، ج 3، ص 462-463، حوادث سال 50.

صفحه 176

چهل و هفت تن از جمع آورى كنندگان قرآن را به قتل رساند.(1)

با اين كه «سمره» براى رسيدن به منافع مادّى حاضر به هر جنايتى بود و ساليان درازى در دستگاه حكومت معاويه به توجيه جنايات وى و سران بنى اميّه اشتغال داشت، ولى حكومتش بر بصره بيش از شش ماه دوام نيافت، هنگامى كه حكم عزلش از جانب معاويه صادر شد، از روى خشم گفت:

«لَعَنَ اللّهُ مُعاوِيَةَ! وَ اللّهِ لَوْ اَطَعْتُ اللّهَ كَما اَطَعْتُ مُعاوِيَةَ ما عَذَّبَنِي اَبَداً; خدا لعنت كند معاويه را! به خدا سوگند! اگر آن گونه كه از معاويه اطاعت كردم، از خداوند اطاعت مى نمودم هرگز مرا گرفتار عذاب نمى كرد».(2)

3 _ بستر سازى هاى فرهنگى براى پيشبرد اهداف شوم خويش

اشاره

معاويه براى پيشبرد اهداف خويش و تثبيت حكومت اموى و محو تدريجى آثار اسلام، نياز به انجام مقدّمات وايجاد بسترهاى مناسب فرهنگى داشت. او مى بايست فرهنگ جديدى را از اسلام به جامعه اسلامى عرضه كند، تا در پرتو آن، امور سياسى خود را پيش ببرد. از اين رو، دست به حركات مختلف و شگردهاى گوناگونى زد كه بخشى از آنها به شرح زير است:

الف) جلوگيرى از تفسير قرآن

محو ظاهرى الفاظ قرآن در جامعه اسلامى براى معاويه ممكن نبود، ولى از آن جا

پاورقي

1 . همان مدرك.

2 . همان مدرك.

صفحه 177

كه وجود قرآن با تفسير صحيح و فهم درست آيات آن، مانع خودكامگى هاى او بود، از دانشمندان امّت اسلامى مى خواهد از تفسير و تأويل صحيح آن بپرهيزند. ماجراى گفتگوى معاويه با ابن عبّاس در اين زمينه شنيدنى است:

در سفرى كه معاويه درايّام خلافت خويش به مدينه داشت، به ابن عبّاس برخورد كرد، وقتى كه او را ديد، گفت: اى ابن عبّاس! ما به همه سرزمين اسلامى نامه نوشتيم كه كسى حق ندارد از مناقب على و خاندانش چيزى را نقل كند پس تو نيز زبانت را نگه دار و چيزى مگو!

ابن عبّاس گفت: آيا ما را از خواندن قرآن نهى مى كنى؟

معاويه گفت: هرگز!

ابن عبّاس گفت: پس ما را از تفسير و تأويل آن باز مى دارى؟

معاويه گفت: آرى!

ابن عبّاس: بنابراين ما فقط بايد قرآن بخوانيم، ولى از مقصود آن چيزى نپرسيم!

آنگاه ادامه داد: كدام يك بر ما واجب تر است، خواندن قرآن، يا عمل كردن به آن؟

معاويه: عمل به قرآن!

ابن عبّاس: چگونه به قرآن عمل كنيم در حالى كه نمى دانيم خدا چه امرى را قصد

كرده است (بنابراين، بدون فهم آيات نمى شود به آن عمل كرد).

معاويه: اشكالى ندارد، شما تأويل و تفسير آيات را از كسانى بپرسيد كه مطابق تفسير و تأويل تو و اهل بيت تو تفسير نمى كنند!

ابن عبّاس: قرآن بر اهل بيت ما (رسول خدا و خاندان پاكش(عليهم السلام)) نازل شده است، آنگاه تفسير آن را از آل ابوسفيان بپرسيم؟!...

معاويه كه پاسخى نداشت با نهايت گستاخى به ابن عبّاس گفت:

قرآن بخوانيد و تفسيرش كنيد; ولى آنچه را كه از آيات قرآن درباره شما (اهل بيت رسول خدا(عليهم السلام)) نازل شده است را روايت نكنيد; و غير آن را براى مردم نقل كنيد...

صفحه 178

آنگاه افزود: اگر ناچار از نقل چنين آياتى مى باشى، آن را پنهانى نقل كن كه كسى آن را آشكارا از شما نشنود.(1)

معاويه نمى خواهد مردم از حقايق قرآن مخصوصاً آنچه مربوط به اهل بيت(عليهم السلام)بود، آگاه شوند; وى به دنبال تفسير قرآن و بيان مصاديق و شأن نزول آيات مطابق «تفسير اموى» است! و حتّى بيان آن را از مردى همانند ابن عبّاس كه آشناى به تفسير و تأويل آيات است، بر نمى تابد; چرا كه آگاهى از حقايق قرآن، بزرگترين مانع خودكامگى هاى او و حكومت اموى است و بهترين راه براى چنين هدفى، در جهل نگه داشتن مردم است; همان گونه كه سال ها مردم شام را در بى خبرى از حقيقت قرآن و اسلام نگه داشت و حدّاكثر استفاده را از ناآگاهى آنان در پيشبرد مقاصد خويش برد.

ب) ترويج مذهب جبر

معاويه براى پيشبرد اهداف خويش عقيده جبر را ميان مسلمانان ترويج مى كرد. نقل شده است كه معاويه مى گفت: «عمل و

كوشش هيچ نفعى ندارد، چون همه كارها به دست خداوند است».(2)

اين سخن معاويه نه از روى اعتقاد، بلكه براى تحميل خلافت خود بر مردم بود; چنان كه از او نقل شده است كه مى گفت:

«هذِهِ الْخِلافَةُ أَمْرٌ مِنَ اللّهِ وَ قَضاءٌ مِنْ قَضاءِ اللّهِ; خلافت من يكى از فرمان هاى خداست و از قضا و قدر پروردگار مى باشد!».(3)

پاورقي

1 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 16 و بحارالانوار، ج 44، ص 124.

2 . حياة الصحابة، ج 3، ص 529 (به نقل از تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 410).

3 . مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 89. وى همچنين در برابر مخالفت عايشه با زمامدارى يزيد در سال 56 هجرى در مدينه، به وى گفت: «إِنَّ أَمْرَ يَزِيدَ قَضاءٌ مِنَ الْقَضاءِ، وَ لَيْسَ لِلْعِبادِ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ; ماجراى زمامدارى يزيد قضاى حتمى است كه بندگان در اين ارتباط از خود اختيارى (در مخالفت) ندارند». (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 60).

صفحه 179

در واقع ترويج اين عقيده براى جلوگيرى از اعتراض و قيام مردم بود. بدين معنا كه آنچه امروز اتّفاق مى افتد، خواست خداست و مقاومت در برابر قضا و قَدَر الهى بى فايده است.

معاويه با اين ترفند، بذر سستى و بى اثر بودن تلاش هاى معترضانه را در جامعه منتشر مى ساخت و آن ها را وادار به پذيرش كارهاى خلاف خويش مى كرد.

ج) تحريم ذكر فضايل على (عليه السلام) و جعل حديث درباره ديگران

معاويه براى جلوگيرى از نفوذ معنوى اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) _ و به ويژه اميرمؤمنان على(عليه السلام) _ به مقابله با نشر فضايل آن حضرت(عليه السلام) پرداخت; از يك سو چنان بر شيعيان و علاقمندان آن حضرت سخت

مى گرفت كه كسى جرأت بيان فضايل مولا(عليه السلام) را پيدا نكند، و از سوى ديگر دستور داد، براى خلفاى گذشته، به ويژه عثمان به نقل (و جعل) فضايل بپردازند و براى ناقلان اين فضايل جوايز فراوانى در نظر گرفت.

ابن ابى الحديد معتزلى در اين باره مى نويسد:

«معاويه به واليان شهرها نامه نوشت و طىّ بخش نامه اى به همه آنان ابلاغ كرد كه: علاقمندان عثمان و آنان كه فضايل و مناقبش را نقل مى كنند، از مقرّبان دستگاه حكومتى قرار داده و مورد اكرام و احترام ويژه قرار دهند و اگر كسى روايتى را در فضيلت وى نقل كرد، علاوه بر نام او، نام پدر و خويشاوندانش را بنويسيد، تا به همه آنان جايزه و پاداش دهم!

اين بخش نامه اجرا شد و در نتيجه جوايز و پاداش هاى فراوانى ميان مردم سرازير گرديد و چند سالى به همين منوال گذشت، تا آن كه بار ديگر نوشت: «احاديث در

صفحه 180

فضايل و مناقب عثمان فراوان شد! از اين پس از مردم بخواهيد تا در فضايل ديگر صحابه _ به ويژه آن دو خليفه _ به نقل حديث بپردازند و در برابر هر حديثى كه در فضيلت على(عليه السلام) نقل شده است، بانقل همان فضايل براى ديگر صحابه به مقابله با فضايل على(عليه السلام) بپردازند!».

ابن ابى الحديد مى افزايد:

«معاويه چنان بر شيعيان على(عليه السلام) سخت گرفت كه اگر مردى از شيعيان اميرمؤمنان(عليه السلام)مى خواست حديثى را درباره آن حضرت و يا از آن حضرت براى افراد مورد اعتماد نقل كند، از او پيمان هاى مؤكّد مى گرفت و او را سوگند مى داد كه اين ماجرا را

پنهان نگه دارد، سپس حديث را براى وى مى گفت.

اين سخت گيرى ها و آن بذل و بخشش هاى معاويه جهت نشر فضايل خُلفا _ به ويژه عثمان _ سبب شد كه احاديث دروغين فراوان شود و هر كس براى كسب متاع دنيا حديثى در فضيلت افراد مورد نظر معاويه نقل كند».(1)

اين دانشمند بزرگ اهل سنّت در جاى ديگر از كتابش مى نويسد:

«بنى اميّه از آشكار شدن فضايل على(عليه السلام) جلوگيرى كردند، و هر كس روايتى را دراين باره نقل مى كرد، مجازات مى كردند; تا آنجا كه اگر كسى مى خواست روايتى را از آن حضرت _ حتّى روايتى كه مربوط به فضيلت وى نبود، بلكه درباره احكام دينى بود _ نقل كند، جرأت نداشت، نام آن حضرت را ببرد، بلكه مى گفت: «عن ابى زينب» يعنى ابوزينب چنين گفته است!».(2)

داستان جعل فضايل براى خلفاى گذشته و حتّى براى خود معاويه و بيان آن در

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44-46 (با اختصار).

2 . همان مدرك، ج 4، ص 73. توجّه داريد كه كنيه معروف آن حضرت ابوالحسن است، ولى جوّ اختناق حكومت اموى چنان بر شيعيان سخت گرفته بود كه نه تنها از بردن نام و القاب آن حضرت مى ترسيدند، بلكه از كنيه معروف آن حضرت نيز استفاده نمى كردند و از كنيه غير معروف (ابوزينب) بهره مى گرفتند.

صفحه 181

منبرها و مكتب خانه ها را مرحوم طبرسى نيز در احتجاج نقل مى كند.(1)

ابن ابى الحديد از يكى از بزرگان علم حديث نقل مى كند كه: «بيشترين احاديث جعلى و دروغين در فضايل صحابه، در عصر حاكميّت بنى

اميّه ساخته و ترويج شد; هدف حديث سازان اين بود كه با كوبيدن بنى هاشم به حاكمان بنى اميّه نزديك شوند (و به مال و مقام دست يابند)».(2)

دستگاه خلافت معاويه به اين مقدار نيز اكتفا نكرد، بلكه به يكى از حديث سازان، مقدار فراوانى پول داد، تا شأن نزول برخى از آيات را به نفع دشمنان اميرمؤمنان(عليه السلام) و به ضرر آن حضرت تحريف كند!

معروف است معاويه مبلغ چهارصد هزار درهم به «سمرة بن جندب» (يكى از حديث سازان) داد، تا اعلام كند كه اين دو آيه درباره على(عليه السلام) نازل شده است:

(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ* وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ);(3)و از مردم كسانى هستند كه گفتار آنان در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود، و خدا را بر آنچه در دل دارند، گواه مى گيرند، در حالى كه آنان سرسخت ترين دشمنانند. آنان هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند) در راه فساد در زمين مى كوشند و زراعت ها و چهارپايان را نابود مى سازند; (با اين كه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد.(4)

پاورقي

1 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 84-85. مرحوم علّامه امينى در كتاب ارزشمند الغدير احاديث ساختگى در فضايل خلفا و همچنين معاويه را به طور مشروح مورد بحث و بررسى قرار داده است. (رجوع كنيد به: الغدير، ج 7، 8،9 و 10).

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 46.

3 . بقره، آيات 204-205.

4 .

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73.

صفحه 182

در حالى كه اين آيه مطابق سخن مفسّران درباره «اخنس بن شريق» منافق نازل شده است، كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست به جناياتى زد.(1)

وى همچنين اعلام كرد آيه 207 سوره بقره كه مى فرمايد:

(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ); «برخى از مردم جان خويش را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند». در وصف ابن ملجم (قاتل اميرمؤمنان(عليه السلام)) نازل شده است، (در حالى كه اين آيه درباره على(عليه السلام) در ماجراى ليلة المبيت نازل شده بود).(2)

تمام اين تلاش ها براى آن بود كه خطّ فضيلت علوى مورد ترديد مسلمانان قرار گيرد، و بغض و كينه جانشين آن شود تا در پناه آن، معاويه خطّ سياه اموى را كه از سرچشمه جاهلى سيراب مى شد، ترويج كند و به اهداف دنياطلبانه خويش برسد.

د) ترويج ناسزاگويى به على (عليه السلام)

معاويه به پرده پوشى فضايل على(عليه السلام) و ترويج فضايل ساختگى ساير خلفا و بعضى از صحابه اكتفا نكرد، بلكه به سبّ و ناسزا گويى آن حضرت روى آورد و آنچه را كه پيش از آن، ميان مردم شام سنّت ساخته بود، به ساير بلاد اسلامى نيز گسترش داد و به سبّ و لعن اميرمؤمنان(عليه السلام) در محافل و مجالس و برفراز منبرها و در خطبه هاى نماز جمعه فرمان داد.

مرحوم علّامه امينى با استناد به منابع معتبر اهل سنّت مى نويسد:

«معاويه پيوسته اصرار داشت كه رواياتى در نكوهش مقام اميرمؤمنان على(عليه السلام)

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: تفسير فخر رازى، روح المعانى، الدرّ المنثور، مجمع البيان و تفسير نمونه (ذيل تفسير آيات فوق).

2 . آرى ;

اين آيه در عظمت فداكارى اميرمؤمنان(عليه السلام) نازل شده است. مطابق نقل مفسّران و مورّخان شيعه و سنّى اين آيه مربوط به ليلة المبيت يعنى آن شب است كه مشركان مكّه قصد داشتند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در منزلش به قتل برسانند; و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به فرمان الهى بستر خود را ترك كرد و على(عليه السلام)آن شب به جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوابيد. صبحگاهان كه مشركان با شمشيرهاى آخته بر آن خانه هجوم آوردند، على(عليه السلام)را در آن جا يافتند و با اين فداكارى، رسول خدا از دست مشركان نجات يافت و از همان جا هجرت رسول خدا به سوى مدينه آغاز شد. بنابراين، آيه فوق درباره عظمت كار اميرمؤمنان(عليه السلام)كه با وجود خطر فراوان، شجاعانه و فداكارانه آن شب را در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سر برد، نازل شده است. (براى آگاهى از مصادر اين شأن نزول، رجوع كنيد به: تفسير نمونه، ج 2، ص 47، تفسير آيه 207 سوره بقره).

صفحه 183

جعل كند و اين كار را آن قدر ادامه داد كه كودكان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پيرى رسيدند. هنگامى كه پايه هاى بغض و عداوت نسبت به اهل بيت(عليهم السلام)در قلوب ناپاكان محكم شد، سنّت زشت لعن و سبّ مولا على(عليه السلام) را به دنبال نمازهاى جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا، حتّى در محل نزول وحى يعنى مدينه رواج داد.(1)

«جاحظ» نقل مى كند كه معاويه در پايان خطبه نماز، با كلماتى زشت(2)، على(عليه السلام)را مورد سبّ و لعن قرار مى داد و آنگاه

همين جملات را طىّ بخش نامه اى به همه بلاد اسلامى فرستاد، تا خطباى جمعه! نيز هماهنگ با او اين گونه آن حضرت را لعن نمايند.(3)

همچنين نقل شده است كه معاويه در قنوت نماز خويش على، حسن و حسين(عليهم السلام) را لعن مى كرد.(4)

ابن ابى الحديد معتزلى مى نويسد: «به دستور معاويه خطبا در هر آبادى و بر فراز منبرها، على(عليه السلام) را لعن مى كردند و به او و خاندان پاكش ناسزا مى گفتند».(5)

طبرى (مورّخ معروف) مى نويسد: «وقتى كه معاويه، مغيرة بن شعبه را والى كوفه ساخت، به وى گفت:

«لا تَتَحَمَّ عَنْ شَتْمِ عَليٍّ وَ ذَمِّهِ; از ناسزاگويى و مذمّت نسبت به على پرهيز نكن!».(6)

پاورقي

1 . الغدير، ج 2، ص 101-102.

2 . اين كلمات را ابن ابى الحديد در شرح خود (ج 4، ص 56) به نقل از جاحظ آورده است كه به علّت زشتى اين كلمات، از نقل آن خوددارى مى كنيم.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 56-57.

4 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 52 و بحارالانوار، ج 23، ص 169.

5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44.

6 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 188 (حوادث سال 51 هجرى) و كامل ابن اثير، ج 3، ص 472.

صفحه 184

اصرار معاويه بر اين كار تا آنجا بود كه وقتى در مراسم حج شركت كرد و وارد مدينه شد، تصميم داشت، بر منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) را لعن كند. به او گفتند: «سعد بن ابى وقّاص» در اينجا حضور دارد و از اين كار ناخشنود خواهد شد; بنابراين، خوب است پيش از

آن، با وى مشورت كنى.

معاويه قصد خويش را با وى در ميان گذاشت. سعد گفت: اگر چنين كنى، من ديگر به مسجد پيامبر نخواهم آمد. معاويه كه چنين ديد تا زمانى كه سعد زنده بود در آنجا اقدام به لعن نكرد.(1)

در كتاب «صحيح مسلم» (از كتاب هاى معروف و معتبر اهل سنّت) آمده است: معاويه به سعد بن ابى وقّاص گفت: چرا ابوتراب (على(عليه السلام)) را ناسزا نمى گويى؟ سعد در پاسخ گفت: به خاطر سه جمله اى كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در عظمت على(عليه السلام)شنيده ام كه اگر يكى از آنها در حقّ من بود، از داشتن شتران سرخ مو (كنايه از اموال فراوان است) برايم بهتر بود.

آنگاه سعد بن ابى وقّاص آنها را نقل كرد.(2)

معاويه كينه توز عجيبى بود و شايد كمتر كسى در كينه توزى به پاى او مى رسيد تا آنجا كه درخواست بزرگان اسلام و حتّى برخى از بنى اميّه را جهت ترك اين عمل زشت و نفرت انگيز رد مى كرد و همچنان به كار خويش ادامه مى داد.

علاّمه مجلسى نقل مى كند: در ملاقاتى كه ابن عبّاس با معاويه داشت، به وى گفت: اى معاويه! تو على را مى شناسى و سابقه او را در اسلام مى دانى و به فضل و مقام وى

پاورقي

1 . عقد الفريد، ج 4، ص 366.

2 . آن سه فضيلت عبارتند از:

الف _ در جريان تبوك كه على(عليه السلام) را در مدينه به جاى خود گذاشت، خطاب به وى فرمود: «أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِي; آيا خشنود نيستى كه جايگاه تو

در نزد من همانند هارون نسبت به موسى باشد (با اين تفاوت) جز آن كه بعد از من نبوّتى نيست».

ب _ در جنگ خيبر بعد از آن كه ديگران نتوانستند قلعه خيبر را بگشايند فرمود: «لاَُعْطِيَنَّ الرّايَةَ رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ; پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند». آنگاه پرچم را به دست على(عليه السلام) داد وفتح و پيروزى حاصل شد.

ج _ وقتى كه (در ماجراى مباهله) آيه 61 سوره آل عمران (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...) نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را فرا خواند و فرمود: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهْلِي; خداوندا! اينان خاندان من هستند (كه مشمول اين آياتند)». (صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابة، باب فضايل على بن ابى طالب، حديث سوّم، با تلخيص).

صفحه 185

آگاهى; اكنون كه وى از دنيا رفته است، دستور بده بر منبرهايتان به وى ناسزا نگويند. معاويه با وقاحت تمام درخواست وى را رد كرد.(1)

ابوعثمان جاحظ مى گويد: گروهى از بنى اميّه با توجّه به آثار منفى اين كار _ به معاويه گفتند: تو به آنچه خواستى رسيدى، ديگر از لعن على دست بردار! پاسخ داد: نه به خدا سوگند! بايد آن قدر اين كار ادامه يابد، تا كودكان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پير گردند و هيچ كس فضيلتى براى على نگويد!(2)

به هر حال، با اين برنامه، لعن على(عليه السلام) و خاندان وى به صورت يك سنّت درآمد و هفتاد هزار منبر در عصر

امويين در سراسر كشور اسلامى نصب شد و بر فراز آن ها، على(عليه السلام) را لعن مى كردند.(3)

اين برنامه تا زمان عمربن عبدالعزيز ادامه داشت و آثار منفى آن هر روز آشكارتر مى شد; تا آن كه وى در زمان خلافت خويش (سال 99 هجرى) طىّ بخش نامه اى به همه بلاد اسلامى دستور لغو اين سنّت زشت را صادر كرد.(4)

آرى; بنى اميّه براى كتمان سابقه زشت خود و جلوگيرى از نشر فضايل على(عليه السلام)و در نتيجه گرايش مردم به «خطّ علوى» به سبّ و لعن آن حضرت روى آوردند. در واقع، آنان ادامه حكومت جنايت بار خويش را بر پايه چنين سنّتى استوار مى ديدند. اين نكته اى است كه «مروان بن حكم» بدان تصريح كرده است.

در تاريخ مى خوانيم كه وقتى از «مروان حكم» سؤال شد كه چرا شما على را سبّ و لعن مى كنيد؟ و اين كار چه نفعى براى شما دارد؟ پاسخ داد:

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 33، ص 256.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 57 و الغدير، ج 2، ص 102.

3 . ربيع الابرار زمخشرى، ج 2، ص 186 (مطابق نقل الغدير، ج 10، ص 266).

4 . كامل ابن اثير، ج 5، ص 42 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 58. (براى آگاهى بيشتر از ماجراى سنّت معاويه و پيروانش در سبّ و لعن مولا(عليه السلام) رجوع كنيد به: الغدير، ج 2، ص 101 به بعد و جلد 10، ص 257 به بعد; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 56 به بعد ; پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج

2، ص 652 و دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، ج 1، ص 59).

صفحه 186

«لاَ يَسْتَقِيمُ لَنَا الاَْمْرُ إِلاَّ بِذَلِكَ; حكومت ما جز با اين كار سامان نمى يابد».(1)

آنان با طرح و گسترش چنين حركت زشت و ناجوانمردانه اى، آزار، كشتن و اسارت خاندان هاشمى را براى مزدوران خويش امرى ساده و حتّى مورد رغبت و پسنديده مى ساختند و در پناه آن به اهداف شوم دنياطلبانه خويش دست مى يافتند.

4 _ به شهادت رساندن امام حسن مجتبى(عليه السلام)

معاويه مى دانست كه با وجود امام حسن(عليه السلام) نمى تواند به سادگى به اهداف شوم دراز مدّت خويش و تثبيت خلافت در خاندان اموى دست يابد; مخصوصاً كه در پيمان نامه صلح او با امام مجتبى(عليه السلام) آمده بود كه معاويه پس از خويش، كسى را براى خلافت معرّفى نكند و كار آن را به مسلمين بسپارد.(2)

از اين رو، معاويه براى برداشتن موانع از سر راه خويش و هموارساختن سلطنت يزيد فاسد، دست به جنايت ديگرى زد و امام مجتبى(عليه السلام) را به شهادت رساند. ولى براى در امان ماندن از پى آمد چنين جنايت بزرگى، مخفيانه و با مسموم ساختن آن حضرت، به چنين عملى اقدام كرد.

مطابق نقل جمعى از مورّخان شيعه و سنّى، معاويه به همسر امام حسن(عليه السلام) كه دختر اشعث بن قيس(3) بود، پيام داد كه اگر وى حسن بن على(عليه السلام) را مسموم سازد، او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد آورد. معاويه براى جلب اعتماد «جعده دختر اشعث» مبلغ يكصد هزار درهم نيز براى وى فرستاد. دختر اشعث نيز پذيرفت كه

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 407; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج

13، ص 220 و الغدير، ج 7، ص 147، ج 8، ص 264 و ج 9، ص 392.

2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 38 و بحارالانوار، ج 44، ص 65. (البتّه مطابق نقل ابن قتيبه در «الامامة و السياسة» جلد 1، صفحه 184، معاويه تعهّد كرده بود كه پس از مرگش، خلافت به امام حسن(عليه السلام)منتقل شود. در اين صورت انگيزه معاويه براى به شهادت رساندن آن حضرت، روشن تر است. همين انگيزه را علاّمه امينى در الغدير، ج 11، ص 9، از ابوالفرج اصفهانى نويسنده كتاب «مقاتل الطالبيين» نقل مى كند; ابن عبدالبرّ نيز در استيعاب، ج 1، ص 438 و 439 مى نويسد: امام حسن(عليه السلام) با وى شرط كرده بود كه خلافت پس از معاويه، در اختيار او قرار گيرد).

3 . براى آگاهى از زندگى و سابقه اشعث، رجوع كنيد به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص 644 به بعد (ذيل خطبه نوزدهم).

صفحه 187

همسر خود حضرت امام مجتبى(عليه السلام) را مسموم سازد و به شهادت برساند (هر چند معاويه، وى را هرگز به همسرى يزيد در نياورد!).(1)

مورّخ معروف «ابوالفرج اصفهانى» مى نويسد: معاويه مى خواست براى فرزندش يزيد از مردم بيعت بگيرد; ولى وجود امام حسن(عليه السلام) و سعد بن ابى وقّاص كار را براى او مشكل مى ساخت، از اين رو، هر دوتن را مسموم ساخت.(2)

تأسّف بارتر آن كه، وقتى خبر شهادت امام حسن(عليه السلام) به شام رسيد، معاويه و ديگر درباريان جنايتكارش خوشحال شدند و به سجده افتادند.(3)

به هر حال، ترديدى نيست كه معاويه براى رسيدن به اهداف شوم خود، سعى مى كرد همه موانع را

از سر راه خود بر دارد و مسير را براى «خلافت موروثى آل امية» هموار سازد كه يكى از موانع مهم، حضور امام حسن مجتبى(عليه السلام) با آن همه شايستگى ها و عظمت فردى و خانوادگى بود. از اين رو، دست خود را به اين جنايت عظيم آلوده ساخت و به واسطه زنى دنياپرست _ به خيال خويش _ به هدفش نائل شد.

5 _ كشتن شيعيان به بهانه هاى گوناگون

توضيح

معاويه بعد از تثبيت قدرت خويش و پس از مسموم ساختن امام مجتبى(عليه السلام)برخلاف مفاد صلح نامه(4) و بر خلاف تمام اصول انسانى و دينى به كشتار وسيع

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: كتاب هاى معتبر تاريخى از شيعه و سنّى; مانند: ارشاد شيخ مفيد، ص 356 و 357; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 47-49; بحارالانوار، ج 44، ص 147; تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 214; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 29; مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 39; تذكرة الخواص سبط بن جوزى، ص 191 و 192. ابن عبدالبر نيز در استيعاب، ج 1، ص 440 در شرح حال امام حسن(عليه السلام)مى نويسد: گروهى گفته اند كه آن زن به دسيسه معاويه و پولى كه براى وى فرستاد، آن حضرت را مسموم ساخت (وَ قَالَتْ طائِفَةٌ: كَانَ ذَلِكَ مِنْهَا بِتَدْسِيسِ مُعاوِيَةَ إِلَيْهَا وَ مَا بَذَلَ لَهَا فِي ذلِكَ).

2 . مقاتل الطالبيين، ص 48.

3 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 196; عقد الفريد، ج 4، ص 361 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 49.

4 . در يكى از بندهاى صلح نامه آمده بود: «وَ أَنْ يُؤَمَنَّ شِيعَتَهُ، وَلاَ يَتَعَرَّضَ لاَِحَد مِنْهُمْ; امنيّت شيعيان على(عليه السلام)

را تضمين كند و متعرّض احدى از آنان نشود». (مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 38 و ارشاد شيخ مفيد، ص 355).

صفحه 188

شيعيان اميرالمؤمنين على(عليه السلام) دست زد; تا با از ميان برداشتن مخالفان، راه را براى خودكامگى هايش هموارتر سازد.

ابن ابى الحديد با اشاره به اين دوران مى نويسد: «فشارها بر شيعيان ادامه داشت، تا آنگاه كه امام حسن(عليه السلام) به شهادت رسيد; پس از آن، سختى ها و فشارها بر شيعيان افزايش يافت،به گونه اى كه هر شيعه،از كشته شدن و يا تبعيد و آواره شدن بيمناك بود».(1)

امام باقر(عليه السلام) با اشاره به فضاى تاريك و وحشت بار عصر معاويه مى فرمايد:

«وَ كَانَ عِظَمُ ذلِكَ وَ كِبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ(عليه السلام) فَقُتِلَتْ شِيعَتُنابِكُلِّ بَلْدَة وَ قُطِّعَتِ الاَْيْدِي وَ الاَْرْجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ كَانَ مَنْ يُذْكَرُ بِحُبِّنَا وَ الاِْنْقِطاعِ إِلَيْنَا سُجِنَ أَوْ نُهِبَ مَالُهُ أَوْ هُدِّمَتْ دارُهُ; بيشترين وبزرگترين

فشارها بر شيعيان در عصر معاويه، پس از شهادت امام حسن(عليه السلام)بود. در آن زمان در هر شهرى شيعيان ما كشته مى شدند و دست ها و پاهايشان با اندك گمان و بهانه اى قطع مى شد. شدّت سخت گيرى به حدّى بود كه اگر كسى از دوستى ما ياد مى كرد، زندانى مى شد و اموالش مصادره مى گرديد و يا خانه اش ويران مى گشت».(2)

در اين هنگام، معاويه فرماندارى كوفه را به «زياد بن ابيه»(3) سپرد; وى كه شيعيان على(عليه السلام) را به خوبى مى شناخت، به تعقيب آنان پرداخت و بسيارى از افرادسرشناس و مؤثّر از دوستان على(عليه السلام) را به قتل رساند. شدت سخت گيرى و جنايت «زياد» را ابن

ابى الحديد معتزلى اين گونه ترسيم مى كند:

«زياد، شيعيان على(عليه السلام) را زير هر سنگ و كلوخى (در هرمكانى) يافت به قتل

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43 و بحارالانوار، ج 44، ص 68.

3 . شرح حال «زياد» پيش از اين گذشت.

صفحه 189

رساند; آنها را دچار ترس و وحشت ساخت و دست و پاى آنان را قطع كرد و چشم هاى آنها را از حدقه بيرون آورد، آنان را به دار آويخت و گروهى از آنان را از سرزمين عراق آواره ساخت، تا جايى كه هيچ فرد سرشناسى از شيعيان در عراق نماند».(1)

جنايات «زياد» در نامه امام حسين(عليه السلام) به معاويه نيز آمده است; در بخشى از نامه آن حضرت مى خوانيم:

«ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلى اَهْلِ الاِْسْلامِ، يَقْتُلُهُمْ وَ يَقْطَعُ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلاف، وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلى جُذُوعِ النَّخْلِ; آنگاه زياد را بر مسلمانان مسلّط ساختى و او نيز آنان را به قتل مى رساند و دست و پاى آنان را به عكس يكديگر (به طرز وحشتناك) قطع مى كند و آنان را بر دار اعدام مى آويزد».(2)

شهادت حُجر بن عدى(3)

از جنايات عظيمى كه دراين مدّت توسّط عمّال معاويه انجام گرفت و بسيارى از مورّخان شيعه و سنّى آن را نقل كرده اند، شهادت «حُجر بن عدى» و ياران گرانقدرش بود. اينان از مردان شايسته و به زهد و تقوا و ايمان شناخته شده بوده اند و فقط به جرم پيروى از على(عليه السلام) و ايستادگى در برابر ناسزاگويى هاى «زياد» نسبت به آن حضرت به

پاورقي

1 . فَقَتَلَهُمْ تَحْتَ كُلِّ حَجَر

وَ مَدَر، وَ أَخَافَهُمْ، وَ قَطَعَ الاَْيْدِي وَ الاَْرْجُلَ، وَ سَمَلَ الْعُيُونَ وَ صَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ، وَ طَرَدَهُمْ وَ شَرَّدَهُمْ عَنِ الْعِراقِ; فَلَمْ يَبْقِ بِهَا مَعْرُوفٌ مِنْهُمْ (همان مدرك، ص 44). محقّق ارجمند جناب شيخ باقر قرشى مى نويسد: زياد قصد كرد كوفه را از شيعيان خالى كند و شوكت آنان را در هم بشكند; از اين رو، پنجاه هزار تن از شيعيان كوفه (و عراق) را آواره منطقه خراسان كرد، و البتّه همين جمعيّت موجب نشر تشيّع در آن منطقه و تشكيل گروه هاى مقاومت و مبارزه عليه امويان شد. (حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، ج 2، ص 178).

2 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 203 و بحارالانوار، ج 44، ص 213.

3 . حُجر بن عدى از بزرگان صحابى رسول خدا بود. دانشمندان شيعه و سنّى تعبيرات بلندى در عظمت او نقل كرده اند. درباره او نوشته اند: وى هر چند از نظر سنّ و سال از ديگر صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)كوچك تر بود، ولى از نظر عظمت از بزرگان صحابه بود. حاكم نيشابورى در مستدرك از او با عنوان «راهب أصحاب محمّد» ياد كرده است و ابن اثير در اسدالغابة و ابن حجر عسقلانى در الاصابه از او به عنوان «حُجر الخير» ياد كرده اند. درباره او آمده است كه وى مردى عابد بود، هميشه با وضو بود و هر گاه وضو مى گرفت، نماز مى خواند. ابن عبدالبر در استيعاب و ابن اثير در اسدالغابه وى را مستجاب الدعوة دانسته اند. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به: اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج 1، ص 385-386; الاصابة فى

تمييز الصحابة، ج 1، ص 314; مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 236 به بعد; اعيان الشيعة، ج 4، ص 569 به بعد و الغدير، ج 11، ص 53 به بعد.

صفحه 190

طرز فجيعى به شهادت رسيدند، كه فشرده آن چنين است:

زمانى كه «مغيرة بن شعبه» از سوى معاويه حاكم كوفه شد، به دستور معاويه در خطبه ها و سخنرانى ها نسبت به على(عليه السلام) دشنام و ناسزا مى گفت. در اين ميان «حُجر بن عدى» در برابر او ايستادگى مى كرد واز فضايل على(عليه السلام) مى گفت، و معاويه را رسوا مى ساخت. «حُجر» كه مردى با نفوذ و از شخصيّت هاى معروف كوفه بود، با بيانش توطئه هاى مغيره را خنثى مى ساخت.

جمع زيادى از مردم كوفه نيز با وى همراهى مى كردند و به مخالفت با سخنان «مغيره» مى پرداختند. مغيره كه ترس داشت دست خويش را به خون آنان آلوده سازد، تحمّل مى كرد; ولى هميشه «حُجر» را از پى آمد سخنانش مى ترساند و مى گفت همه حاكمان مانند من تحمّل نخواهند كرد و در برابر تو شدّت عمل به خرج خواهند داد.

مغيره در سال 51 هجرى به هلاكت رسيد و آنگاه معاويه «زياد» را كه والى بصره بود، با حفظ سِمَت، به ولايت كوفه منصوب كرد. «زياد» نيز همانند ديگر واليان جور و به دستور معاويه بر فراز منابر و در سخنرانى ها به سبّ و بدگويى على(عليه السلام)مى پرداخت كه با مخالفت «حُجر» مواجه مى شد.

«حُجر بن عدى» و يارانش كه تحمّل اين ناسزاگويى ها را نداشتند، در برابر دستگاه ستمگر معاويه و «زياد» ايستادگى كردند و از افشاى

حاكم شام و آل ابوسفيان خوددارى نمى كردند و به تهديدات «زياد» ستمگر اعتنايى نداشتند.

سرانجام زياد، آنها را دستگير كرد و همراه با نامه اى در مذمّت و بدگويى از آنان به شام روانه ساخت.

حجر و يارانش را در «مرج عذرا» (منطقه اى در نزديكى دمشق) نگه داشتند، تا حكم آنان از سوى معاويه صادر شود.

از ميان اين گروه كه چهارده تن بودند، هفت تن با وساطت بعضى به نزد معاويه نجات يافتند; ولى حُجر به همراه شش تن از يارانش كه مقاومت مى كردند _ به جرم

صفحه 191

ديندارى و محبّت به على(عليه السلام) _ به طرز فجيعى به شهادت رسيدند.(1)

در كتاب كنز العمّال (از كتاب هاى معروف اهل سنّت) آمده است كه حُجر به هنگام شهادت چنين وصيّت كرد:

«لاَ تُطْلِقُوا عَنِّي حَدِيداً وَ لاَ تَغْسِلُوا عَنِّي دَمَاً وَ ادْفِنُونِي فِي ثِيابِي، فَإِنِّي لاق مُعاوِيَةَ بِالْجادَّةِ وَ إِنِّي مُخاصِمٌ; غل و زنجير را از دست و پايم باز نكنيد و خونم را نشوييد و مرا در پيراهنم دفن كنيد! چرا كه مى خواهم به اين صورت معاويه را در قيامت براى دادخواهى در پيشگاه خدا ديدار كنم».(2)

قبر جناب حجر و يارانش امروزه در منطقه «مرج عذرا»، در نزديكى دمشق معروف و مشهور است و زيارتگاه گروه زيادى از مسلمانان مى باشد.

شهادت حُجر بن عدى و يارانش چه در همان زمان و چه پس از آن، مورد اعتراض شديد مردم قرار گرفت و از آن به عنوان لكّه ننگى در زندگى معاويه ياد مى شد.

امام حسين(عليه السلام) در نامه اى به معاويه به شهادت حُجر و يارانش اشاره مى كند و مى فرمايد:

«أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْر، وَ

أَصْحابَهُ الْعابِدِينَ الُْمخْبِتِينَ، اَلَّذِينَ كَانُوا يَسْتَفْظِعُونَالْبِدَعَ، وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ، فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً، مِنْ بَعْدِ ما أَعْطَيْتَهُمُ الْمَواثِيقَ الْغَلِيظَةَ، وَ الْعُهُودِ الْمُؤَكَّدَةَ، جُرْأَةً عَلَى اللّهِ وَاسْتِخْفَافاً بِعَهْدِهِ; (اى معاويه!) آيا تو همان نيستى كه حجر و يارانش را

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 187-207; كامل ابن اثير، ج 3، ص 472-486; مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 235-242; مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 3-4; الغدير، ج 11، ص 37 به بعد و اعيان الشيعة، ج 4، ص 569-586.

2 . كنز العمّال، ج 11، ص 353، حديث شماره 31724; همچنين رجوع كنيد به: اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج 1، ص 386 و الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 315.

صفحه 192

كه عابد و در برابر خدا متواضع بودند، به قتل رساندى؟ آنان كه از بدعت ها بيزار بودند; امر به معروف و نهى از منكر مى كردند; ولى تو آنان را از روى ستم و عداوت _ پس از پيمان هاى محكم (در عدم تعرّض به آنان) _ كشتى و اين عمل را از روى نافرمانى در برابر خداوند و سبك شمردن پيمان او انجام دادى».(1)

عايشه نيز در ملاقاتى با معاويه به وى گفت: چرا حُجر و يارانش را كشتى؟ معاويه پاسخ داد: مصلحت امّت را در آن ديدم!!! عايشه گفت: از رسول خدا شنيدم كه درباره آنان مى فرمود:

«سَيُقْتَلُ بِعَذْراءَ نَاسٌ، يَغْضِبُ اللّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّماءِ; به زودى در منطقه «عذراء»، مردمانى كشته مى شوند كه خداوند و آسمانيان به خاطر آنان خشمگين مى شوند».(2)

از «حسن بصرى» نقل شده است كه مى گفت: معاويه چهار

عمل زشت انجام داد كه هر يك از آنها به تنهايى جرم و جنايت بزرگى محسوب مى شود و براى تبهكارى معاويه كافى است... يكى از آن چهار مورد، كشتن حُجر بن عدى بود. سپس دو بار گفت:

«وَيْلا لَهُ مِنْ حُجْر وَ أَصْحابِ حُجْر; واى بر وى (معاويه) از ماجراى حُجر و ياران حُجر!».(3)

ماجراى شهادت حجر به قدرى مظلومانه بود كه خود معاويه نيز _ به ظاهر _ از پى آمد اُخروى آن وحشت داشت!

پاورقي

1 . الامامة والسياسة، ج 1، ص 203; همچنين رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 44، ص 213.

2 . مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 241 و الاصابة، ج 1، ص 315.

3 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 208 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 487.

صفحه 193

در كامل ابن اثير به نقل از ابن سيرين آمده است كه معاويه به هنگام مرگ مى گفت:

«يَوْمِي مِنْكَ يا حُجْرُ طَوِيلٌ; اى حُجر! روزى طولانى (براى محاكمه نزد خدا) با تو خواهم داشت».(1)

شهادت عمرو بن حَمِق

از ديگر شخصيّت هاى بزرگ اسلامى كه توسّط معاويه به شهادت رسيد، جناب «عمرو بن حَمِق خُزاعى» است.

وى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و مطابق نقل محدّثان و مورّخان روزى با مقدارى شير رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را سيراب كرد، آن حضرت در حقّ وى چنين دعا كرد: «اَللّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبابِهِ; خدايا او را از جوانى اش بهره مند ساز!» عمرو نيز به بركت اين دعا، هشتاد سال بر او گذشت، ولى موى سپيدى در سر و رويش ديده نشد».(2)

وى از شيعيان خاصّ اميرمؤمنان(عليه السلام) بود. امام كاظم(عليه السلام) هنگامى كه حواريّون و ياران ويژه اميرمؤمنان(عليه السلام)

را بر مى شمارد، از عمرو بن حمق نيز نام مى برد.(3)

اميرمؤمنان(عليه السلام) در جنگ صفّين پس از اعلام آمادگى و وفادارى خالصانه عمرو، به وى فرمود:

«لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةٌ مِثْلُكَ; كاش در ميان لشكريانم يكصد نفر همانند تو بودند».(4)

عمرو بن حمق به سبب عشق و ارادت به على(عليه السلام) مورد بُغض معاويه قرار داشت،

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 487.

2 . كنزالعمّال، ج 13، ص 495; تهذيب التهذيب ابن حجر، ج 8، ص 21; اسدالغابة، ج 4، ص 100 و بحارالانوار، ج 18، ص 12.

3 . بحارالانوار، ج 22، ص 343.

4 . بحارالانوار، ج 32، ص 399 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 182.

صفحه 194

تا آن كه معاويه در زمان خلافت خويش، وى را مورد تعقيب قرار داد. عمرو از شهر خويش گريخت; ولى معاويه با وقاحت تمام همسرش «آمنه» را به مدّت دو سال در زندان دمشق حبس كرد، تا آن كه عمّال معاويه عمرو را در منطقه «موصل» دستگير كردند;(1) و او را به طرز فجيعى به شهادت رساندند و سرش را براى زياد و او نيز براى معاويه فرستاد!

مورّخان نوشته اند: نخستين سرى كه در اسلام شهر به شهر گردانده شد، سرِ «عمروبن حمق خُزاعى» بود!

ابن سعد در طبقات به نقل از شعبى (از بزرگان تابعين) مى نويسد: «أَوَّلُ رَأْس حُمِلَ فِى الاِْسْلامِ رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الحَمِقِ».(2)

به دستور معاويه سر بريده «عمرو» براى همسرش در زندان فرستاده شد. مأموران سنگدل حاكم شام، سر آن شهيد را به دامن آمنه انداختند و آمنه نيز كلماتى آتشين و با حزن و اندوه در فراق شوهرش بيان

كرد.(3)

امام حسين(عليه السلام) در نامه اش به معاويه به شهادت عمروبن حمق اشاره كرده و از آن بزرگمرد به عظمت ياد مى كند و مى فرمايد:

«أَوَ لَسْتَ بِقاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، اَلَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبادَةُ; آيا تو قاتل عمروبن حمق نيستى; همان مردى كه كثرت عبادت چهره اش را فرسوده كرده بود».(4)

آرى; معاويه با كشتن شيعيان على(عليه السلام) به ويژه افراد بانفوذ و ايجاد ترس و وحشت

پاورقي

1 . طبرى مى نويسد: او را در موصل دستگير كردند و به شهادت رساندند (تاريخ طبرى، ج 4، ص 197). ولى مطابق نقل ابن سعد در طبقات (ج 6، ص 25) او را در منطقه جزيره دستگير كردند و به شهادت رساندند.

2 . طبقات، ج 6، ص 25. ابن حجر عسقلانى نيز مى نويسد: «أَوَّلُ رَأْس اُهْدِىَ فِى الاِْسْلامِ، رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، بُعِثَ بِهِ زِيادُ إِلى مُعاوِيَةَ». (الاصابة، ج 2، ص 523).

3 . رجوع كنيد به: الغدير، ج 11، ص 41-44; تاريخ طبرى، ج 4، ص 197; طبقات ابن سعد، ج 6، ص 25; الاصابة، ج 2، ص 533; كنز العمّال، ج 13، ص 497; مصنّف ابن ابى شيبة، ج 8، ص 357; مختصر تاريخ دمشق، ج 19، ص 202 و اعيان الشيعة، ج 8، ص 376.

4 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 203. (در بحارالانوار، ج 44، ص 213 نيز، اين جملات با تفاوتى نقل شده است).

صفحه 195

ميان آنان، در پى انتقام از اميرمؤمنان على(عليه السلام) و در واقع انتقام از اسلام راستين برآمد، تا بتواند به «خطّ اموى» استحكام بيشترى ببخشد و راه را براى خودكامگى هايش هموارتر سازد.

6 _ تنگناى اقتصادى مخالفان

يعقوبى _ مورّخ

مشهور _ از حضرت رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روايت كرده است، كه فرمود:

«اِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلثِينَ رَجُلا جَعَلُوا مَالَ اللهِ دُوَلا وَ عِبَادَهُ خَوَلا وَ دِينَهُ دَخَلا; آنگاه كه فرزندان ابوالعاص (پسر اميّه) به سى تن برسند، بيت المال را در انحصار خود قرار مى دهند و بندگان خدا را برده خويش، و دين خداوند را مايه فريب مى سازند».(1)

اين سه اصل پايه هاى حكومت هاى استبدادى است كه حكومت بنى اميّه بر اساس آن شكل گرفته است.

معاويه كه در سال هاى اوّل حكومتش با سياستى مزوّرانه پا به ميدان نهاد و با بذل و بخشش هاى فراوان و تظاهر به بردبارى و چشم پوشى از دشمنانش، سعى در به سازش كشاندن آنان داشت و به هر شكل مى خواست همگان در برابر حكومت او سر تسليم فرود آورند و يا حدّاقل سكوت كنند; پس از استحكام پايه هاى حكومتش سيماى واقعى خويش را نمايان ساخت و شديدترين فشارهاى اقتصادى را بر مردم بى نوا روا داشت.

وى با اين كه ثروت هاى عمومى و دارايى هاى كشور اسلام را به رايگان تقديم مواليان و نزديكان خويش مى كرد، با وضع مقرّرات سنگين اقتصادى نسبت به

پاورقي

1 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 56.

صفحه 196

مخالفان خويش، چنان عرصه را بر آنان تنگ كرده بود كه بسيارى از مردم با فقر و فلاكت دست و پنجه نرم مى كردند.

او اين كار را براى اين انجام مى داد تا احدى به فكر قيام بر ضدّ او نيفتد.(1)

اين سياست در دوران يزيد نيز ادامه يافت

تا جايى كه نسبت به افرادى چون «عبداللّه بن عبّاس» نيز اعمال مى شد. عبدالله در نامه اى به يزيد به همين نكته اعتراض كرده، مى نويسد:

«فَلَعَمْرِي مَا تُؤْتِينَا مِمَّا فِي يَدَيْكَ مِنْ حَقِّنَا إِلاَّ الْقَلِيلَ وَ إِنَّكَ لَتَحْبِسُ عَنَّا مِنْهُ الْعَرِيضَ الطَّويلَ; به جانم سوگند! تو از حقوق ما جز مقدار ناچيزى به ما ندادى و تمام آن را خود برداشتى!».(2)

معاويه كه براى تصاحب اموال مردم مسلمان خيز برداشته بود هر روز دستورى صادر مى كرد.

يك روز فرمان داد تمام اراضى مربوط به پادشاهان ساسانى كه در اطراف كوفه قرار داشت، تصرّف شود. در پى اين فرمان، تمام آن سرزمين هاى وسيع و آباد جزء اموال خصوصى او قرار گرفت.درآمد اين زمين ها در هر سال تا 5 ميليون درهم مى رسيد.

روز ديگر فرمان داد، بصره و املاك آباد اطراف آن را به اين سرزمين ها اضافه كنند.

در مرحله سوّم دستور داد: هدايايى كه رعاياى ايرانى در ايّام نوروز و مهرگان به پادشاهان ساسانى مى پرداختند، از اين به بعد به دستگاه خلافت بپردازند.(3)

منطق معاويه بر اين اساس بود كه مى گفت: زمين از آن خداست و وى خليفه خدا! لذا هر طورى كه ميلش باشد عمل مى كند. او مى گفت:

«اَلاَْرْضُ للهِِ وَ أَنَا خَلِيفَةُ اللهِ فَمَا آخُذُ مِنْ مَالِ اللهِ فَهُوَ لِي وَ مَا تَرَكْتُهُ كَانَ جائِزاً

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: عقد الفريد، ج 4، ص 259.

2 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 248 و بحارالانوار، ج 45، ص 324. همچنين رجوع كنيد به : عقد الفريد، ج 4، ص 358 .

3 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 218. مراجعه شود به

نقش عايشه درتاريخ اسلام، قسمت سوّم، ص 157.

صفحه 197

لِي; زمين از آن خدا است و من هم خليفه او، پس اگر در مالى تصرّف كنم،متعلّق به من است واگر تصرّف نكنم باز مجاز به تصرّف آنم».(1)

بر اساس منطق معاويه ولايات و شهرها به صورت تبعيض آميزى اداره مى شد. در حالى كه مردم شام _ بهترين مدافعان حكومت معاويه _ در امنيّت و رفاه به سر برده و ارزاق عمومى به وفور و با قيمتى مناسب در اختيارشان قرار مى گرفت و هر گاه و بى گاه از بذل و بخشش هاى بى دريغ معاويه بهره مند بودند; مردم شهرهاى ديگر تحت فشار سخت ترين تنبيهات اقتصادى قرار داشتند.

خصوصاً شهر كوفه كه پايگاه اصلى شيعيان و دوست داران اميرمؤمنان(عليه السلام) بود، با وضع بسيار دردناكى روبرو بود. مغيرة بن شعبه _ والى كوفه _ ارزاق عمومى را از مردم كوفه دريغ مى داشت. اين سياست تبعيض آميز معاويه تا دهها سال پس از وى نيز ادامه يافت ; تا آن جا كه عمر بن عبدالعزيز _ به اصطلاح عادل ترين آنان! _ در حالى كه بر حقوق شاميان ده دينار افزوده بود بر اهل عراق هيچ نيافزود!(2)

غصب زمين هاى آباد بلاد اسلامى، تنها به كوفه و بصره خلاصه نشد. بلكه پس از آن معاويه بر زمين هاى يمن و شام و بين النهرين نيز دست انداخت و سرزمين هايى كه در گذشته عنوان خالصه و تيول داشت، از چنگ صاحبان آنها درآورد و در تصرّف خويش قرار داد.

وى حتّى از دو شهر مقدس مكّه و مدينه نيز صرف نظر نكرد ; هر سال مقدار زيادى

خرما و گندم از اين دو شهر به عنوان ماليات و خراج مى گرفت و «فدك» را كه متعلّق به فرزندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود جزء تيول مروان بن حكم قرار داد!(3)

«ابن عبد ربّه» مى نويسد:

پاورقي

1 . الغدير، ج 8، ص 349. به نقل از مروج الذهب، ج 2، ص 79.

2 . عقد الفريد، ج 4، ص 259. براى آگاهى بيشتر مراجعه شود به نقش عايشه در تاريخ اسلام، قسمت سوّم.

3 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 305.

صفحه 198

در دوران حكومت معاويه هيچ بودجه اى از بيت المال براى شهر مقدّس مدينه اختصاص نمى يافت(1)، چه اين كه در اين شهر بزرگانى زندگى مى كردند كه همه از سران مخالفان حكومت اموى بودند.

واليان منصوب معاويه، مردم اين سامان را مجبور كردند تا با بهاى ناچيزى املاك خويش را بفروشند و بسيارى از زمين هاى اطراف مدينه را به اجبار به تصرّف دستگاه حكومت درآوردند.

به حكم معاويه، گاه مروان بن حكم و گاه نيز سعيد بن عاص بر مدينه حكومت مى كرد و هر دو در تضعيف اقتصادى مردم مدينه خصوصاً بزرگان قوم از هيچ كوششى دريغ نمى كردند.(2)

معاويه كه مبارزه با علويان و هواخواهان مكتب علوى را وجهه نظر خويش قرارداده بود، در بخشنامه اى به همه عمّال خويش اعلام كرد:

«اُنْظُرُوا إِلَى مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوَانِ وَ أَسْقِطُوا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ; مواظب باشيد هر كه ثابت شد كه از شيعيان على(عليه السلام) و اهل بيت او است اسم او را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مزاياى او را قطع نماييد».(3)

اين

همه سخت گيرى از جانب معاويه براى آن بود كه وى همواره از شيعيان احساس خطر عظيمى مى كرد و لذا با قساوت تمام به اين گونه اعمال ننگين و شرارت بار دست مى زد.

ابن ابى الحديد، از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه شرايط چنان سخت شده بود كه اگر كسى از دوستى ما ياد مى كرد زندانى مى شد و اموالش مصادره مى گرديد و يا خانه اش

پاورقي

1 . مراجعه شود به عقدالفريد، ج 4، ص 358.

2 . مراجعه شود به عقد الفريد، ج 4، ص 259.

3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 45 و الغدير، ج 11، ص 29.

صفحه 199

ويران مى گشت.(1)

فشارها چنان زياد و فراگير شده بود كه «شعبى» مى گويد:

«مَا نَدْري مَا نَصْنَعُ بِعَلِىِّ بْنِ أبي طَالِب، إِنْ أَحْبَبْنَاهُ إِفْتَقَرْنَا وَ إِنْ اَبْغَضْنَاهُ كَفَرْنَا; نمى دانيم با على(عليه السلام) چه كنيم؟ اگر او را دوست بداريم، (چنان بر ما سخت مى گيرند كه) فقير و نيازمند مى شويم و اگر او را دشمن بداريم، كافر مى شويم».(2)

7 _ بدعت ها

معاويه براى پيشبرد اهداف خويش و تحكيم پايه هاى مقام و موقعيّت خود، كه سخت به آن علاقه داشت، به احكام اسلامى نيز دست اندازى كرد و بدعت هايى را در دين پديد آورد كه از مهم ترين آن ها انحراف خلافت اسلامى از مسير صحيح خود و تبديل آن به سلطنت استبدادى و موروثى، مخصوصاً انتخاب فرزند آلوده و ناصالحش براى ولايت عهدى بود.

اين خطر به قدرى جدّى و مهم بود كه امام حسين(عليه السلام) در جمع عدّه زيادى از صحابه و انصار و فرزندان آنها در

منى، با آن كه جاسوسان معاويه همه جا مراقب اوضاع بودند، در اين باره فرمود:

«فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ يَذْهَبَ; من بيم آن دارم كه (در اثر اعمال معاويه) دين اسلام فرسوده گشته و به طور كامل ريشه كن گردد».(3)

معاويه خود تصريح مى كرد كه خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضايت

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43.

2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 248.

3 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 87 ; الغدير، ج 11، ص 28.

صفحه 200

آن ها از حكومت او، بلكه با شمشير به دست آورده است.(1)

بنابراين، دليلى ندارد كه خواسته هاى ملّت مسلمان را رعايت كند.

«جاحظ» مى گويد:

«معاويه آن سال را كه به قدرت رسيد «عام الجماعة» ناميد، در حالى كه آن سال «عام الفرقة و القهر و الغلبة» بود، سالى كه امام به سلطنت و نظام كسرايى تبديل شد و خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) غصب شد و قيصرى گرديد».(2)

معاويه خود را اوّلين «ملك» (شاه) مى خواند.(3)

«سعيد بن مسيّب» مى گفت: معاويه اولين كسى بود كه خلافت را به سلطنت تبديل كرد.(4)

«ابوالاعلى مودودى» در كتاب «خلافت و ملوكيّت» چند ويژگى براى تفاوت نظام سلطنتى معاويه با خلافت پيش از وى برشمرده است.

نخست: دگرگونى روش تعيين خليفه. خلفاى پيشين، خود براى كسب خلافت قيام نمى كردند، ولى معاويه در پى آن بود با هر وسيله اى كه شده بر مسند خلافت تكيه زند.

دوّم: دگرگونى در روش زندگى خلفا و استفاده از روش پادشاهى روم و ايران.

سوّم: چگونگى مصرف بيت المال. زيرا در دوران معاويه بيت المال به صورت

ثروت شخصى او و دودمان او درآمد و كسى نمى توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت وى بازخواست كند.

چهارم: پايان آزادى ابراز عقيده و امر به معروف و نهى از منكر. اين روش از عهد

پاورقي

1 . عقد الفريد، ج 4، ص 81-82.

2 . رسالة الجاحظ فى بنى اميّة، ص 124، به نقل از تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 396.مراجعه شود به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 3، ص 250 و الغدير، ج 10، ص 227.

3 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 232. مراجعه شود به: تاريخ الخلفاء، ص 223.

4 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 232.

صفحه 201

معاويه با كشتن «حجر بن عدى» آغاز شد.

پنجم: پايان آزادى دستگاه قضايى اسلام.

ششم: خاتمه يافتن حكومت شورايى.

هفتم: ظهور تعصّبات نژادى و قومى.

هشتم: نابودى برترى قانون، بر خواسته هاى شخصى.(1)

«ابن ابى الحديد» پس از نقل سخنانى در مورد خلاف كارى ها و بدعت هاى معاويه، مى گويد:

«اعمال خلاف و آشكاراى «معاويه» از قبيل: پوشيدن حرير، استعمال ظروف طلا و نقره، جمع آورى غنايم براى خود، اجرا نكردن حدود الهى و مقرّرات اسلام درباره اطرافيان و كسانى كه مورد علاقه اش بودند، ملحق كردن «زياد» به خود و او را برادر خود خواندن، با اين كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده بود: «أَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَ لِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ; فرزند به همسر ملحق مى شود و سهم زناكار سنگسار شدن است». كشتن «حُجربن عدى» و ياران پاك او، توهين به ابوذر و او را سوار بر شتر برهنه كردن و فرستادنش به مدينه، ناسزا گفتن به «اميرمؤمنان على(عليه السلام)» و «امام حسن(عليه السلام)» و «ابن عبّاس» بر روى

منابر، وليعهد قراردادن «يزيد» شراب خوار و قمارباز و... همه و همه دليل بر كفر و الحاد او است».(2)

معاويه در بدعت گزارى هيچ حدّ و مرزى قائل نبود و به اعتراض ديگران نيز وقعى نمى نهاد.

«ابودرداء» مى گويد:

«به معاويه گفتم از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم هر كسى از ظروف طلا و نقره بياشامد آتش

پاورقي

1 . خلافت و ملوكيّت، ص 188-207 ; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 407-408. (رجوع شود به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 3، ص 250-251).

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 132.

صفحه 202

جهنّم درونش را فرا خواهد گرفت». معاويه گفت:

«أَمَّا أَنَا فَلاَ أَرَى بِذَلِكَ بَأْساً; امّا من براى آن ايرادى نمى بينم!!».

«ابودرداء» پاسخ داد: عجبا! من از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنم تو رأى شخصى خود را اظهار مى كنى! من ديگر در سرزمينى كه تو هستى نخواهم ماند!».(1)

مرحوم علاّمه امينى در كتاب نفيس «الغدير» با ذكر اسناد و مدارك روشن بدعت ها و فجايعى را كه شخص معاويه انجام داده جمع آورى كرده است; در اين جا فهرست آن از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد و شرح و تفصيل منابع آن را مى توانند در «الغدير» جلد يازدهم مطالعه كنند.

اين مرد محقّق مى نويسد:

«نخستين كسى كه آشكارا به شرب خمر و خريدن آن اقدام كرد، معاويه بود.

نخستين كسى كه در محيط اسلام فحشا را اشاعه داد، معاويه بود.

نخستين كسى كه ربا را حلال شمرد، معاويه بود.

نخستين كسى كه ازدواج با دو خواهر را در يك زمان اجازه داد، معاويه بود.

نخستين كسى كه سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در باب

ديات تغيير داد، معاويه بود.

نخستين كسى كه لبّيك را (در مراسم زيارت خانه خدا) ترك كرد، معاويه بود.

نخستين كسى كه از اجراى حدود الهى سرباز زد، معاويه بود.

نخستين كسى كه اموالى را براى جعل حديث اختصاص داد، معاويه بود.

نخستين كسى كه به هنگام بيعت با مردم بيزارى از على(عليه السلام) را شرط مى كرد، معاويه بود.

نخستين كسى كه سرِ يكى از اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) (عمرو بن حَمِق) را جدا كرده و در شهرها گردش داد، معاويه بود.

نخستين كسى كه خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به سلطنت مبدّل ساخت، معاويه بود.

پاورقي

1 . همان مدرك، ج 20، ص 278. مراجعه شود به: پيام امام، ج 3، ص 20 و 21.

صفحه 203

نخستين كسى كه به دين خدا اهانت كرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزيد، معاويه بود.

نخستين كسى كه دستور داد مدينه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را غارت كنند، معاويه بود.

نخستين كسى كه سبّ و ناسزاگويى به على(عليه السلام) را رواج داد، معاويه بود.

نخستين كسى كه خطبه نماز عيد را (بر خلاف دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)) بر نماز عيد مقدّم داشت، تا بتواند قبل از متفرّق شدن مردم، ضمن خطبه خود، على(عليه السلام) را سبّ كند، معاويه بود».(1)

اين تنها بخشى از فجايع معاويه در زمينه تغيير احكام الهى و نقض سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)و زير پا نهادن دستورات خدا بود و اگر كسى تمام تاريخ زندگانى او و ساير بنى اميّه را بررسى كند، باز هم به نمونه هاى بيشترى دست مى يابد و به راستى اگر حكومت اين ظالمان بيگانه از اسلام ادامه مى يافت، به يقين چيزى از اسلام

باقى نمى ماند و اين سخن با مدارك گسترده اى كه در دست است، جاى انكار ندارد! و ما تعجّب مى كنيم چرا بعضى اصرار دارند چشم بر هم نهند و با اين همه فجايع، باز معاويه و بنى اميّه را بستايند; براستى شگفت آور است! انصاف كجاست؟!(2)

8 _ تحميل بيعت يزيد بر مردم

طبق نوشته «ابن عبد ربّه» معاويه هفت سال تمام به منظور آماده سازى افكار عمومى براى بيعت با يزيد تلاش كرد(3) و براى رسيدن به اين مقصود از همه وسايل فريب و نيرنگ سود جست و از هيچ فرصتى چشم پوشى نكرد.

معاويه، از هر كسى بهتر مى دانست كه مردم بعد از وى هرگز با فرد فرومايه اى

پاورقي

1 . براى توضيح بيشتر به كتاب نفيس الغدير، ج 11، ص 71 به بعد مراجعه شود كه تمام مدارك مطالب فوق را از كتب برادران اهل سنّت با ذكر جلد و صفحه آورده است.

2 . رجوع كنيد به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 4، ص 329-330.

3 . عقد الفريد، ج 4، ص 368 و مراجعه شود به: كامل ابن اثير، ج 3، ص 46.

صفحه 204

چون يزيد بيعت نخواهند كرد. از اين رو لازم ديد هر چه از دستش بر مى آيد پيشاپيش انجام دهد. اين بود كه با حيله و تزوير مدّعيان آينده خلافت، چون امام حسن مجتبى(عليه السلام)، سعد بن ابى وقاص و ديگران را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت.(1)

وى حتّى از عبدالرّحمان _ فرزند خالد بن وليد، از همسنگران جاهلى خويش _ نيز نگذشت و چون از شاميان شنيد كه او را براى خلافت آينده مناسب مى دانند، وى را توسّط طبيب مخصوص خويش به

قتل رساند.(2)

جمعى از مورّخان چون يعقوبى و ابن اثير(3)، بر اين باورند كه اوّلين بار طرح ولايت عهدى يزيد به صورت رسمى توسط «مغيرة بن شعبه» كليد زده شد. معاويه بنا داشت مغيره را از حكومت كوفه عزل كند و سعيد بن عاص را به جايش منصوب نمايد، ولى مغيره پس از اطّلاع از اين تصميم، به سرعت خود را به شام رساند و براى تحكيم موقعيّت خويش، ولايت عهدى يزيد را به معاويه پيشنهاد داد و افزود كه راضى كردن مردم كوفه با من.

معاويه كه مقصود اصلى مغيره را دريافت، گفت، به كوفه بازگرد و به اين كار بپرداز!

پس از آن معاويه در نامه اى به «زياد» حاكم بصره نوشت:

«مغيره مردم كوفه را به بيعت يزيد فراخوانده است، تو شايسته ترى كه نسبت به پسر برادرت! اين كار را انجام دهى! هنگامى كه نامه ام به دست تو رسيد مردم بصره را جمع كن و از آن ها براى يزيد بيعت بگير!».

وقتى كه نامه معاويه به زياد رسيد، در شگفتى فرو رفت و به معاويه چنين پيام داد:

پاورقي

1 . مقاتل الطالبيين، ص 7.

2 . مراجعه شود به: الغدير، ج 10،ص 233;استيعاب، شرح حال عبدالرّحمن و تاريخ طبرى،ج 4، ص 171.

3 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 503، حوادث سال 56.

صفحه 205

«يزيد مردى است كه با سگ ها و ميمون ها بازى مى كند و جامه هاى رنگارنگ مى پوشد و پيوسته شراب مى نوشد و شب را با ساز و آواز مى گذراند، اگر مردم را به بيعت وى بخوانم به ما چه خواهند گفت؟ در حالى كه هنوز مردانى چون حسين بن

على(عليه السلام)، عبداللّه بن عبّاس، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير در ميانشان هستند. يزيد را وادار كه يكى دو سال به اخلاق اينان درآيد! شايد بتوان در آن صورت مردم را به اين بيعت راضى كرد».

معاويه از شنيدن اين پيام خشمگين شد و گفت:

واى بر پسر عبيد! شنيده ام در گوشش خوانده اند كه وى پس از من امير است ; به خدا سوگند! او را به مادرش سميّه و پدرش عبيد باز مى گردانم.(1)

طبيعى بود كه «زياد» در مقابل ابطال هويّت و شناسنامه جعلى اش! چاره اى جز تسليم نداشت.

بدين ترتيب، معاويه و كارگزاران وى وارد كار سخت و دشوارى شده بودند، معاويه با هر زحمتى كه بود از گوشه و كنار مملكت، سران و بزرگان قبايل را به دمشق فرا مى خواند و با تهديد، يا بخشيدن پول هاى هنگفت و گاه با دادن امتيازات ديگر چون فرمانروايى و حكمرانى، آنان را به بيعت با يزيد وادار مى كرد.

سال ها طول كشيد تا همه بلاد اسلامى _ جز مكّه و مدينه _ به بيعت تحميلى يزيد تن دادند. تنها اين دو شهر _ مخصوصاً مدينه _ همچنان دست نخورده باقى مانده بود. حضور افراد ذى نفوذى چون امام حسين(عليه السلام) مانع تحقّق اين مقصود بود.

معاويه در ابتدا به مروان بن حكم _ والى وقت مدينه _ دستور داد تا از مردم آن شهر بيعت بگيرد ; ولى مردم مدينه اعتنايى به اين امر نكردند، عبدالرحمان _ فرزند خليفه اوّل _ در جمع مردم با صراحت گفت: مروان و معاويه دروغ مى گويند، آن ها

پاورقي

1 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 220

و تاريخ طبرى، ج 6، ص 170. ابن اثير در كامل (ج 3، ص 503-505) اين داستان را به نحو ديگرى نقل كرده است.

صفحه 206

مى خواهند حكومت را تبديل به پادشاهى كنند كه هر شاهى مُرد، شاه ديگر (پسرش) جانشين وى گردد.(1)

سرانجام اعتراض شديد امامحسين(عليه السلام) مروان را در انجام اين مأموريت ناكام ساخت.

معاويه چاره اى نديد جز اين كه شخصاً به اين دو شهر مقدّس سفر كند و مردم آن سامان را به بيعت تحميلى با يزيد مجبور نمايد. اين بود كه با تعداد زيادى از نظاميان و گارد مخصوص خويش به حجاز سفر نمود.

«ابن قتيبه» در كتاب «الامامة و السياسة» داستان اين سفر و سخنان عتاب آميز معاويه را در مدينه با حسين بن على(عليه السلام) و ديگر سرشناسان به تفصيل نقل كرده است.

وى مى نويسد:

«معاويه فرمان داد مردم را به مسجد فراخوانند و چون مردم جمع شدند برخاست و در مورد شايستگى و لياقت يزيد براى خلافت سخن راند و گفت: تمام مسلمانان در كلّيّه بلاد اسلامى جز شما مردم مدينه با يزيد بيعت كردند، من براى اهمّيّت اين شهر آن را به تأخير انداخته ام و اگر در امّت اسلامى كسى را بهتر از يزيد مى شناختم به خدا سوگند براى او بيعت مى گرفتم!».

دراين لحظه امام حسين(عليه السلام) برخاست و سخن وى را قطع كرد و فرمود:

«به خدا سوگند! كسى را كه پدرش از پدر يزيد و مادرش از مادر وى و خودش از خود او بهتر و شايسته تر است كنار نهادى و يزيد را مطرح ساختى!».

معاويه گفت: «گويا خودت را مى گويى؟»

امام(عليه السلام) فرمود: آرى.

گفت: امّا سخن تو

كه مادرت از مادر يزيد بهتر است سخن به حقّى است. چه اين كه فاطمه(عليها السلام)دختررسول خدا(صلى الله عليه وآله) است و كسى در دين و سابقه به پاى وى

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 506.

صفحه 207

نخواهد بود، و امّا اين كه مى گويى پدرت از پدر يزيد بهتر است، خدا پدر يزيد را بر پدر تو پيروز كرد!!

امام فرمود: «اين جهالت و نادانى براى تو بس است كه دنياى زودگذر را بر آخرت جاويدان برگزيده اى».

معاويه ادامه داد: امّا اين كه مى گويى خودت از يزيد بهتر هستى به خدا سوگند! يزيد براى امّت محمد(صلى الله عليه وآله)از تو بهتر و شايسته تر است!!

امام(عليه السلام) فرمود: اين دروغ و بهتانى بيش نيست، آيا يزيد شراب خوار و عشرت پيشه از من بهتر است؟!(1)

بنابر نقل «ابن اثير» معاويه مدّتى در مدينه ماند تا سرانجام با تهديد صريح در حالى كه نظاميان با شمشيرهاى آخته و آماده اطراف مردم را در مسجد گرفته بودند، از آنان _ غير از آن چهار تن _ بيعت گرفت و سپس به سوى شام رهسپار گرديد.(2)

با اين كه معاويه به حسب ظاهر از مردم شهرهاى مختلف براى يزيد بيعت گرفت و يزيد را به عنوان جانشين انتخاب كرد، ولى اين عمل به عنوان يكى از كارهاى بسيار زشت معاويه در خاطره تاريخ باقى ماند.

زشتى اين انتخاب تا آنجا بود كه _ همچنان كه گذشت _ حتّى در باور فردى چون «زياد» نمى گنجيد و به همين جهت به معاويه گفت، چگونه مردم را به بيعت فرد شراب خوار و ميمون باز دعوت كنيم؟

«ابن اثير» از «حسن بصرى» نقل

مى كند كه گفت: معاويه چهار عمل انجام داد كه هر يك از آن ها براى تباهى او كافى بود، و آن گاه يكى از آن ها را چنين مى شمارد:

«وَاسْتِخْلاَفُهُ بَعْدَهُ إِبْنَهُ سِكِّيراً خِمِّيراً يَلْبِسُ الْحَرِيرَ وَ يَضْرِبُ بِالطَّنَابِيرِ; جانشين كردن فرزند بسيار مست و شراب خوار خود را كه لباس

پاورقي

1 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 149-155 ; الغدير، ج 10، ص 250 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 170.

2 . مراجعه شود به: كامل ابن اثير، ج 3، ص 511 و عقد الفريد، ج 4، ص 371-372.

صفحه 208

حرير مى پوشيد و به ساز و آواز مشغول بود».(1)

به گفته يعقوبى _ مورّخ مشهور _ هنگامى كه به عبداللّه بن عمر پيشنهاد شد با يزيد بيعت كند، گفت:

«با كسى كه ميمون باز و سگ باز و شراب خوار و داراى فسق آشكار است، بيعت كنم، در اين صورت به خداوند چه پاسخى بدهم؟».(2)

به هرحال، علاقه فردى معاويه به فرزندش يزيد و بقاى خلافت در خاندان اموى سبب چنين بيعت تحميلى گرديد. در نتيجه ضربت كارى ديگرى به جامعه اسلامى و شريعت نبوى(صلى الله عليه وآله) از اين طريق وارد شد.

سيّد قطب، نويسنده و دانشمند معروف مصرى مى نويسد:

«تعيين يزيد براى خلافت يك ضربه كارى به قلب اسلام و به نظام اسلامى و هدف ها و مقاصد آن بود».(3)

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 487 و الغدير، ج 10، ص 225. معاويه خود بهتر از هر كس مى دانست كه يزيد شايسته اين جايگاه نيست; ولى عشق به فرزند و بقاى خلافت در اين خاندان، او را از پيروى حقّ بازداشت. از

معاويه نقل شده كه مى گفت: «لَوْ لا هَوَاىَ في يَزِيدَ لاََبْصَرْتُ رُشْدي; اگر عشق و علاقه به يزيد نبود، مى توانستم راه صحيح را تشخيص دهم!» (تذكرة الخواص، ص 257 و رجوع كنيد به: مختصر تاريخ دمشق، ج 28، ص 18).

2 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 220.

3 . العدالة الاجتماعية، ص 181.

صفحه 209

8- حكومت جنايت بار يزيد

اشاره

آخرين حلقه حوادثى كه به ماجراى خونين كربلا ختم شد، بدست گرفتن خلافت توسّط يزيد بن معاويه بود.

حوادثى كه از سقيفه شروع شد و هر دوره اى بيش از گذشته سبب تقويت «جبهه اموى» و منافقان گرديد، در نهايت كار را به آن جا رساند كه با نهايت تأسّف خلافت مسلمين به دست يزيد فاسد، شراب خوار و هوس باز افتاد.

او با غرور و خودخواهى در پى بيعت گرفتن و به رسميّت بخشيدن حكومت فاسد خويش برآمد و در مسير اجراى اهداف خود، دست به هر جنايتى مى زد. به گفته «مسعودى» مورّخ معروف: «سيره يزيد، همان روش فرعون بود; بلكه بايد گفت فرعون در ميان مردم، بيش از يزيد به عدالت رفتار مى كرد».(1)

در اين قسمت، براى آشنايى با افكار و عقايد و اعمال يزيد، كارنامه سياه او را كمى بررسى مى كنيم.

ولادت و تربيت يزيد

يزيد در سال 25 يا 26 هجرى زاده شد و مادر وى «ميسون» نام داشت; معاويه «ميسون» را در حالى كه يزيد را در شكم داشت، طلاق داد و «ميسون» وى را در

پاورقي

1 . وَ سِيَرُهُ سِيرَةُ فِرْعَوْنَ، بَلْ كَانَ فِرْعَوْنُ أَعْدَلَ مِنْهُ فِي رَعِيَّتِهِ (مروج الذهب، ج 3، ص 68).

صفحه 210

زمانى كه همسر معاويه نبود، به دنيا آورد.(1)

برخى از نويسندگان معتقدند: يزيد نزد دايى هاى خود در باديه پرورش يافت و قبيله مادرش پيش از اسلام مسيحى بودند و هنوز حال و هواى دوران مسيحيّت در سر آنان بود و از اين رو، يزيد بيش از آن كه تربيت او اسلامى باشد، تربيت مسيحى داشت; بنابراين، پرده درى وى نسبت به ارزش هاى اسلامى امر غريبى نبود.(2)

شايد از اين روست

كه يزيد در اشعار خويش _ به هنگامى كه مى خواهد شراب بنوشد _ چنين مى سرايد:

وَ إِنْ حَرُمَتْ يَوْماً عَلَى دِينِ أَحْمَدَ

فَخُذْهَا عَلَى دِينِ الْمَسِيحِ بْنِ مَرْيَمَ

«اگر نوشيدن شراب در دين اسلام حرام است; آن را مطابق دين مسيح بنوش!».(3)

دولت روم در دربار بنى اميّه نفوذ داشت و برخى از مسيحيان روم در دربار شام به عنوان مستشار حضور داشتند. مورّخان تصريح مى كنند كه به هنگام حركت امام حسين(عليه السلام) به سوى كوفه، يزيد به توصيه «سَرْجون» رومى «عبيداللّه زياد» را كه والى بصره بود (با حفظ سِمَت) به حكومت كوفه نيز منصوب كرد. سرجون اين توصيه را به نقل از معاويه به يزيد نمود.(4)

«ابوالفرج اصفهانى» درباره هم نشينان يزيد مى گويد: «در طليعه نديمان يزيد، شاعرى مسيحى به نام «اخطل» قرار داشت. اين دو تن با هم شراب مى نوشيدند و ساز و آواز مى شنيدند و يزيد وى را در سفرها به همراه خود مى برد. پس از مرگ يزيد و انتقال خلافت به مروانيان، اخطل در دوران خلافت عبدالملك مروان، از نزديكان او

پاورقي

1 . مختصر تاريخ دمشق، ج 28، ص 19.

2 . حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، ج 2، ص 180. اين سخن از استاد عبداللّه علائلى نقل شده است.

3 . تتمّة المنتهى در تاريخ خلفا، ص 66. البتّه ما معتقديم شراب در همه اديان الهى حرام بوده است و از جمله در دين حضرت مسيح(عليه السلام) هر چند به اين دين نسبت داده شده كه آن را جايز مى شمارند.

4 . كامل ابن اثير، ج 4، ص 23 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 258. سرجون هم پياله

يزيد در باده نوشى نيز بود (انساب الاشراف، ج 5، ص 301).

صفحه 211

قرار گرفت و هر زمان مى خواست، نزد او مى رفت، در حالى كه گردنبند طلا در گردن داشت و قطرات خمر از موى صورتش مى چكيد».(1)

افكار، انديشه ها و رفتارهاى ضدّ دينى يزيد

آنچه را كه تاريخ از افكار و انديشه هاى اين عامل فساد و تباهى و رفتارهاى او نقل مى كند، همه حكايت از فسق و فجور و رفتارهاى الحادى دارد.

قاضى نعمان مصرى مى نويسد:

روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به معاويه نظر افكند و فرمود:

«أَىُّ يَوْم لاُِمَّتِي مِنْكَ، وَ أَىُّ يَوْمِ سُوء لِذُرِّيَّتِي مِنْكَ مِنْ جَرْو يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِكَ، يَتَّخِذُ آيَاتِ اللّهِ هُزُواً وَ يَسْتَحِلُّ مِنْ حُرْمَتِي مَا حَرَّمَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ; امّت من چه روز (سختى) از تو خواهند داشت؟ و خاندان من از فرزندى كه از صلب تو خارج مى شود، روز بدى را در پيش دارد! همان فرزندى كه آيات خدا را به استهزا مى گيرد و آن چه را كه خداوند از حريم من حرام كرده، وى حلال مى شمارد».(2)

اشعار كفرآميز يزيد و سخن گفتن از انتقام از پيامبر و يادآورى كشتگان مشرك در جنگ بدر و كشتن امام حسين(عليه السلام) در برابر آنان، همگى از عدم اعتقاد او به دين اسلام حكايت دارد.(3)

وى در زمان خلافت پدرش به مى گسارى و هوسرانى مشغول بود، معاويه

پاورقي

1 . الاغانى، ج 7، ص 170 (مطابق نقل حياة الامام الحسين(عليه السلام)، ج 2، ص 184).

2 . المناقب و المثالب، ص 71 (مطابق نقل حياة الامام الحسين(عليه السلام)، ج 2، ص 180).

3 . اشعار و سخنان وى را پيش از اين در دوّمين ريشه از

ريشه هاى قيام عاشورا آورده ايم.

صفحه 212

تصميم گرفت براى ساختن سابقه اى دينى، وى را به جهاد بر ضدّ «روميان» بفرستد; از اين رو، او را به فرماندهى لشكرى براى جنگ با روميان اعزام كرد و «سفيان بن عوف غامدى» را نيز در اين مسير با وى همراه ساخت. يزيد در اين سفر جهادى! معشوقه خود «امّ كلثوم» را نيز به همراه داشت. در اين سفر لشكريان يزيد كه گروهى از لشكرش وارد روم شده بودند، به تب و آبله گرفتار شدند; ولى يزيد در همان حال در منزلى به نام «دير مُرّان» (محلى در نزديك دمشق) در كنار «امّ كلثوم» به استراحت و هوسرانى مى پرداخت. وقتى از اين حادثه با خبر شد (با بى اعتنايى به آنچه بر لشكريانش اتّفاق افتاد)، چنين سرود:

مَا إِنْ أُبَالِي بِمَا لاَقَتْ جُمُوعُهُمْ

بِالْغَذْقَذَوُنَةِ مِنْ حُمَّى وَ مِنْ مُوم

إِذَا اتَّكَأْتُ عَلَى الاْنمَاطِ فِي غُرَف

بِدير مُرَّانَ عِنْدِي أُمِّ كُلْثُوم!

«من باكى ندارم از اين كه آن جمعيّت در منطقه غذقذونه (ناحيه اى در نزديك سرزمين روم) دچار تب و آبله شدند; آنگاه كه من در «دير مرّان» در ميان غرفه ها بر بالش ها تكيه زده ام و امّ كلثوم را در كنار خود دارم!».(1)

در زمان خلافت كوتاهش دربار يزيد، مركز فساد و فحشا و گناه بود و آثار آن در جامعه نيز گسترش يافته بود; به گونه اى كه به گفته «مسعودى» در دوران حكومت كوتاه وى، حتّى در محيط مقدّسى همچون مكّه و مدينه جمعى به نوازندگى و استعمال آلات لهو و لعب مى پرداختند.(2)

هنگامى كه گروهى از مردم مدينه به سرپرستى «عبداللّه بن حنظله غسيل الملائكه» براى آگاهى

از افكار و عقايد و اعمال يزيد به شام سفر كردند و برگشتند،

پاورقي

1 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 229 و مختصر تاريخ دمشق، ج 28، ص 23-24.

2 . مروج الذهب، ج 3، ص 67.

صفحه 213

عباراتى در معرّفى يزيد گفته اند كه از عمق فاجعه اى كه مسلمين گرفتار آن شده بودند، حكايت مى كند.

«ابن اثير» در كتاب خويش نقل مى كند، آنان گفتند:

«ما از نزد مردى آمديم كه دين ندارد، شراب مى نوشد، طنبور مى نوازد، نوازندگان به نزد وى به لهو و لعب مشغولند، با سگ ها بازى مى كند، با جمعى از دزدان شب نشينى دارد».(1)

ديگرى گفت: «به خدا سوگند! وى شراب مى نوشد و به گونه اى مست مى شود كه نماز را نيز ترك مى كند!».(2)

«ابن جوزى»، دانشمند معروف اهل سنّت از قول «عبداللّه بن حنظله» نقل مى كند، كه گفت:

«وَاللّهِ مَا خَرَجْنَا عَلَى يَزِيدَ حَتَّى خِفْنَا أَنْ نُرْمَى بِالْحِجَارَةِ مِنَ السَّمَاءِ! إِنَّهُ رَجُلٌ يَنْكِحُ الاُْمُّهَاتِ، وَ الْبَنَاتِ وَالاَْخَوَاتِ وَ يَشْرِبُ الْخَمْرَ وَ يَدَعُ الصَّلاَةَ; ما در حالى از نزد يزيد بيرون آمديم كه خوف آن داشتيم كه (بر اثر گناهان فراوان وى) از آسمان سنگ بر سر ما ببارد، او مردى است با مادران و دختران و خواهران نيز زنا مى كند; وى شراب مى نوشد و نماز نمى خواند».(3)

مى گسارى وى به طور علنى و سرودن اشعارى در حال مستى و دهن كجى به ارزش هاى اسلامى در آن حالت، از صفحات تاريك زندگى يزيد است.

«سبط بن جوزى» در «تذكرة الخواص» مى نويسد، وى در حال مستى چنين مى سرود:

پاورقي

1 . قَدِمْنَا مِنْ عِنْدِ رَجُل لَيْسَ لَهُ دِينٌ،

يَشْرِبُ الْخَمْرَ وَ يَضْرِبُ بِالطَّنَابِيرِ وَ يُعْزَفُ عِنْدَهُ الْقِيَانُ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلاَبِ وَ يَسْمُرُ عِنْدَهُ الْحَرَّابُ وَ هُمُ اللُّصُوصُ (كامل ابن اثير، ج 4، ص 103).

2 . همان مدرك.

3 . المنتظم، ج 4، ص 179 (حوادث سال 63). شبيه همين جملات را سيوطى در تاريخ الخلفاء، ص 233 آورده است.

صفحه 214

«ياران هم پياله من! برخيزيد و به نغمه هاى خوانندگان گوش فرا دهيد. پياله هاى شراب را پى در پى سر بكشيد و بحث هاى علمى را كنار بگذاريد. نغمه هاى ساز و آواز (به گونه اى مستم مى كند كه) مرا از شنيدن صداى اذان باز مى دارد و من خمره هاى شراب را با حوران بهشتى معاوضه كردم. (و لذّات مستى را بر وعده هاى الهى ترجيح مى دهم!)».(1)

در تاريخ آمده است كه پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) يزيد براى تشكّر از «ابن زياد» وى را به شام دعوت كرد و بساط باده نوشى را پهن كرد و در حالى كه «ابن زياد» در كنار وى نشسته بود، خطاب به باده به دستان و ساقيان سرود:

إِسْقِنِي شَرْبَةً تَروِّي مُشَاشِي

ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثْلَهَا اِبْنَ زِيَادِ

صَاحِبِ السِّرِّ وَالاَْمَانَةِ عِنْدِي

وَ لِتَسْدِيدِ مَغْنَمِي وَ جِهَادِي

«اى ساقى! به من شرابى بنوشان كه جان مرا سيراب كند; سپس جامى از شراب پر كن و به ابن زياد بنوشان. همو كه راز دار و امانت دار من است. آن كس كه كار جهاد و غنيمت من به دست او استحكام يافت!».

آنگاه به نوازندگان دستور داد كه بنوازند.(2)

يزيد به قدرى دلبسته شراب بود كه حتّى در زمان پدرش در سفر حج هنگامى كه وارد مدينه شد، در آنجا نيز بساط

شراب را گستراند!(3)

امام حسين(عليه السلام) در نامه معروف خود به معاويه، به شراب خوارى يزيد اشاره

پاورقي

1 . مَعْشَرَ النِّدْمَانِ قُومُوا

وَاسْمَعُوا صَوْتَ الاَْغَانِي

وَاشْرَبُوا كَأْسَ مُدَام

وَاتْرُكُوا ذِكْرَ الْمَعَانِي

شَغَلَتْنِي نَغْمَةُ الْعِيدَانِ

عَنْ صَوْتِ الاَْذَانِ

وَ تَعَوَّضْتُ عَنِ الْحُورِ

خُمُوراً فِي الدِّنَانِ

(تذكرة الخواص، ص 261).

2 . مروج الذهب، ج 3، ص 67.

3 . رجوع كنيد به: مختصر تاريخ دمشق، ج 28، ص 24.

صفحه 215

مى كند; آن حضرت در شمردن خلاف كارى هاى وى فرمود:

«وَ أَخْذُكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ إِبْنِكَ، غُلاَمٌ مِنَ الْغِلْمَانِ، يَشْرِبُ الشَّرَابَ، وَ يَلْعَبُ بِالْكِعَابِ; (از خلاف كارى هاى ديگرت) بيعت گرفتن از مردم براى پسرك جوانت مى باشد، همان كه شراب مى نوشد و قمار بازى مى كند».(1)

مجموعه فسادهاى اخلاقى و انجام كارهاى سبك و جلف توسّط _ به اصطلاح _ خليفه مسلمين! (يزيد بن معاويه) در عبارت كوتاهى از ابن كثير _ مورّخ و دانشمند متعصّب و معروف اهل سنّت _ چنين آمده است:

«وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّ يَزِيدَ كَانَ قَدِ اشْتَهَرَ بِالْمَعَازِفِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الْغِنَا وَ الصَّيْدِ وَ اتِّخَاذِ الْغِلْمَانَ وَ الْقِيَانَ وَ الْكِلاَبَ وَ النِّطَاحَ بَيْنَ الْكِبَاشِ وَ الدِّبَابِ وَ الْقُرُودِ; وَ مَا مِنْ يَوْم إِلاَّ يُصْبِحُ فِيهِ مَخْمُوراً وَ كَانَ يَشُدُّ الْقِرْدَ عَلَى الْفَرَسِ مُسْرِجَةً بِحِبَال وَ يَسُوقُ بِهِ وَ يَلْبِسُ الْقِرْدَ قَلاَنِسَ الذَّهَبِ وَ كَذَلِكَ الْغِلْمَانَ وَ كَانَ إِذَا مَاتَ الْقِرْدُ حَزَنَ عَلَيْهِ; يزيد به نوازندگى، شراب نوشى، خوانندگى، شكار، به خدمت گرفتن غلامان و كنيزان خنياگر، سگ بازى و به جان هم انداختن قوچ ها، چهارپايان و بوزينه ها شهرت داشت. هر بامدادان مست و مى زده بر مى خاست. او بوزينه اى را بر پشت اسب زين شده اى سوار مى كرد

و مى گرداند و بر بوزينه و غلامان، كلاه هاى زرّين مى پوشانيد و هنگامى كه بوزينه اش مرد، بر او اندوهگين شد».(2)

او را ميمونى بود كه «ابوقيس» نام داشت و همدم او بود! هنگامى كه آن ميمون بر اثر حادثه اى مرد، يزيد در مرگ او بسيار اندوهگين شد و دستور كفن و دفن وى را

پاورقي

1 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 92. اين جملات با اندكى تفاوت در الامامة و السياسة، ج 1، ص 204 نيز آمده است.

2 . البداية و النهاية، ج 8، ص 239 .

صفحه 216

صادر كرد! و به شاميان فرمان داد كه به وى در اين مصيبت بزرگ! تغريب بگويند و خود نيز اشعارى در سوگ «ابوقيس» سرود!(1)

جن_اي_ات ي_زيد

يزيد در مدّت كوتاه خلافت خويش كه سه سال و چند ماه بيشتر طول نكشيد، جنايات بزرگى مرتكب شد كه هر يك از آن ها به تنهايى براى رسوايى و ننگ وى و خاندانش كافى است. از ميان آن ها به سه جنايت مهم اشاره مى شود:

1 _ فاجعه خونين كربلا

مهمترين جنايتى كه به دستور يزيد در ابتداى حكومت وى انجام شد، ماجراى خونين كربلاى سال 61 هجرى و شهادت امام حسين(عليه السلام) و ياران پاكباخته و با ايمان او و به اسارت بردن زنان و كودكان حريم نبوى(صلى الله عليه وآله) به دست عمّال وى مى باشد.

يزيد در ابتداى حكومت خويش نامه اى به «وليد بن عتبه» _ والى مدينه _ نوشت و از وى خواست به هر قيمتى كه شده از امام حسين(عليه السلام)، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير براى او بيعت بگيرد.(2)

مطابق نقل «ابن عثم» هنگامى كه

يزيد از خوددارى امام حسين(عليه السلام) و عبداللّه بن زبير آگاه شد، نامه ديگرى به وليد نوشت و در آن تأكيد كرد كه در صورت امتناع

پاورقي

1 . حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، ج 2، ص 182.

2 . ... أَمَّا بَعْدُ! فَخُذْ حُسَيْناً وَعَبْدَاللهِ بْنَ عُمَرَ وَ عَبْدَاللهِ بْنَ الزُّبَيْرِ بِالْبَيْعَةِ أَخْذاً شَدِيداً، لَيْسَتْ فِيهِ

رُخْصَةٌ، حُتَّى يُبَايِعُوا (تاريخ طبرى، ج 4، ص 250 و كامل ابن اثير، ج 4، ص 14).

صفحه 217

حسين(عليه السلام)از بيعت، سرش را براى من بفرست، تا جوايز فراوانى نصيب تو شود.(1)

با امتناع امام(عليه السلام) از بيعت و حركت به سمت مكّه و كوفه، در نهايت كار به حادثه كربلا ختم شد.

ماجراى خونين كربلا و جنايات لشكريان يزيد و سرداران سپاه او در اين واقعه در كتاب هاى شيعه و سنّى به طور مشروح آمده است و حتّى ميان غير مسلمانان نيز مورد بحث و بررسى قرار گرفته است و كتاب هاى فراوانى در اين زمينه نوشته شده است. مشروح اين ماجرا در بخش چهارم (بخش رويدادها) خواهد آمد.

2 _ كشتار وسيع مردم مدينه

اين فاجعه در ذى حجّه سال 63 هجرى واقع شد(2) و به واقعه «حرّه» نيز معروف است.(3)

پس از حادثه خونين كربلا و آگاهى مردم از ماهيّت يزيد و پليدى و خباثت وى، و اعلام قيام و جهاد از سوى «عبداللّه بن حنظله غسيل الملائكه» و برخى ديگر از صاحب نفوذان، انقلاب خونينى در مدينه آغاز شد.

مردم مدينه نخست با عبداللّه بن حنظله تا پاى جان بيعت كردند و آنگاه «عثمان بن محمد بن ابوسفيان»، والى مدينه را بيرون كردند. بنى اميّه در منزل مروان بن حكم اجتماع كردند و

همگى در آن جا محبوس شدند.

مردم مدينه يزيد را از خلافت خلع كرده و به بدگويى و سبّ و لعن وى پرداختند.

پاورقي

1 . ... وَلْيَكُنْ مَعَ جَوَابِكَ إِلَىَّ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، فَإِنْ فَعَلْتَ ذَلِكَ فَقَدْ جَعَلْتُ لَكَ أَعِنَّةَ الْخَيْلِ، وَ لَكَ عِنْدِي الْجَائِزَةُ وَ الْحَظُّ الاَْوْفَرُ (فتوح ابن اعثم كوفى، ج 5، ص 26).

2 . كامل ابن اثير، ج 4، ص 120 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 374.

3 . «حرّه» به معناى زمين سنگلاخى و سنگستان است و چون بخشى از مدينه از سنگلاخ و سنگ هاى آتش فشانى پوشيده شده است، آن منطقه «حرّه» ناميده شد و به علّت پيدايش اين فاجعه در آن منطقه و نفوذ سپاه شام به مدينه از طريق «حرّه و اقم» به «واقعه حرّه» نيز معروف شده است. (لسان العرب، واژه «حرّه»).

صفحه 218

يزيد كه از ماجرا مطّلع شد، لشكر عظيمى فراهم ساخت و فرماندهى آن را به عهده مردى خونريز به نام «مسلم بن عقبه» گذاشت.(1)

اين فرمانده سفّاك، پس از محاصره مدينه، مقاومت آنان را درهم شكست و به قتل و غارت مدينه پرداخت و كشتار وسيعى را در اين شهر به راه انداخت.

ابن اثير مى نويسد: مسلم بن عقبه، مدينه را سه روز بر لشكريانش مباح ساخت كه هرگونه بخواهند در آن عمل كنند. آنان به كشتار وسيع مردم پرداخته و اموال آنان را نيز غارت كردند.(2)

ابن قتيبه مى نويسد: يكى از سربازان شامى به منزل زنى وارد شد كه كودكى شيرخوار داشت، سرباز از او اموالى را طلب كرد، زن اظهار داشت: هر چه مال در خانه داشتم، همه را به غارت بردند.

سرباز سنگدل يزيدى

طفل شيرخوار را از دامن مادر جدا كرد و در برابر چشم او چنان سرش را به ديوار كوبيد كه مغزش متلاشى شد.(3)

مسلم بن عقبه وقتى بر مردم مسلّط شد، از آنان به عنوان بردگان يزيد بيعت مى گرفت كه اختيار اموال و خانواده آن ها به دست يزيد مى باشد كه هرگونه بخواهد در آن ها تصرّف كند. هر كس امتناع مىورزيد، كشته مى شد.(4)

در اين فاجعه از بزرگان مهاجر و انصار هزار و هفتصد تن و از ساير مسلمين ده هزار تن به قتل رسيدند.(5)

پاورقي

1 . معاويه به يزيد سفارش كرده بود كه در صورت نقض بيعت توسّط مردم مدينه، آن ها را با مسلم بن عقبه درهم بشكن! (كامل ابن اثير، ج 4، ص 112 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 231).

2 . كامل ابن اثير، ج 4، ص 117.

3 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 238.

4 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 381; كامل ابن اثير، ج 4، ص 118 و مروج الذهب، ج 3، ص 70.

لازم به يادآورى است كه به سبب نفوذ فاجعه عظيم كربلا در افكار عمومى، يزيد دستور داده بود، در اين ماجرا متعرّض امام على بن الحسين(عليه السلام) و خاندانش نشوند و آن ها را از اين نحوه بيعت مستثنا دانست.

5 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 239.

صفحه 219

ابن ابى الحديد مى نويسد: لشكريان شام، مردم مدينه را سر بريدند، آن گونه كه قصّاب، گوسفند را سر مى برد. چنان خون ها ريخته شد، كه قدم ها در ميان آن ها فرو مى رفت; فرزندان مهاجر و انصار و مجاهدان بدر را به

قتل رساند و از آن ها كه باقى ماندند، به عنوان بردگان براى يزيد بيعت گرفت.(1)

مورّخان نوشته اند كه از بس مسلم بن عقبه خون بى گناهان را ريخت به «مُسرف» (خونريز بى حدّ و حصر) معروف شد.(2)

دراين فاجعه به زنان مسلمان نيز بى حرمتى شد و جمعى از آنان مورد تجاوز قرار گرفتند.(3)

ياقوت حموى در «معجم البلدان» مى نويسد: در اين فاجعه مسلم بن عقبه، زنان را نيز بر سربازان خويش مباح ساخت.(4)

سيوطى (دانشمند معروف اهل سنّت) نقل مى كند كه حسن بصرى از اين فاجعه ياد كرد و گفت: به خدا سوگند! هيچ كس از آن حادثه نجات نيافت (يا كشته و يا زخمى شد و يا مورد آزار و توهين قرار گرفت); گروه زيادى از صحابه و ديگر مسلمانان در آن ماجرا به قتل رسيدند; مدينه غارت شد و هزار دختر مورد تجاوز قرار گرفت!!

سپس از روى تأسّف و اندوه گفت: «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ».

آنگاه ادامه داد: اين در حالى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَخَافَهُ اللهُ وَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلاَئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ; هر كس اهل مدينه را بترساند; خداوند او را مورد خوف و خشم خود

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 259.

2 . مروج الذهب، ج 3، ص 69 و كامل ابن اثير، ج 4، ص 120.

3 . الامامة و السياسة، ج 2، ص 15.

4 . معجم البلدان، ج 2، ص 249 (واژه حرّه و اقم).

صفحه 220

قرار خواهد داد و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!».(1)

3 _ آتش زدن كعبه

لشكر يزيد

پس از غارت مدينه براى نبرد با عبداللّه بن زبير به سوى مكّه حركت كرد. مسرف بن عقبه در بين راه به هلاكت رسيد.(2)

وى به هنگام مرگ، به سفارش يزيد، «حصين بن نمير» را به فرماندهى لشكر انتخاب كرد. لشكريان شام مكّه را محاصره كردند و ابن زبير را كه به مسجد الحرام پناهنده شده بود، مورد حمله قرار دادند. آنان با منجنيق، حرم الهى را آتش باران كردند كه در نتيجه پرده ها و سقف كعبه آتش گرفت و سوخت.

مورّخان نوشته اند كه اين آتش سوزى در سوّم ربيع الاوّل سال 64 هجرى واقع شده است.

محاصره و درگيرى شاميان با عبداللّه بن زبير و طرفدارانش ادامه داشت، تا

آن كه خبر مرگ يزيد به شاميان رسيد و پس از آن، آن ها متفرّق شدند و به شام بازگشتند.(3)

آرى; يزيد در مدّت كوتاه خلافتش، هر سالى را با جنايتى بزرگ سپرى كرد و به جان و مال و ناموس مسلمين دست تعرّض دراز كرد و از همه عظيم تر، جنايت بزرگ عاشوراى سال 61 هجرى را پديد آورد.

پاورقي

1 . تاريخ الخلفاء، ص 233. اين روايت از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در كتاب هاى معتبر اهل سنّت با تعبيرات مختلفى آمده است; رجوع كنيد به: صحيح مسلم، كتاب الحج، باب فضل المدينة، حديث 10 و 16; مسند احمد، ج 4، ص 55 و كنزالعمّال، ج 12، ص 246-247.

براى آگاهى بيشتر از واقعه حرّه و كشتار عظيم مردم رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 370-381 ; كامل ابن اثير، ج 4، ص 111-121 و انساب الاشراف بلاذرى، ج 5، ص 337-355.

2 . پس از دفن

مسرف در آن مكان و حركت لشكر شام، زنى قبر وى را شكافت و جنازه اش را به دار آويخت، مردم پس از اطّلاع از اين ماجرا، به آن مكان آمدند و جنازه اش را سنگباران كردند. (الامامة و السياسة، ج 1، ص 242).

3 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 381-384; كامل ابن اثير، ج 4، ص 123-124; الامامة والسياسة، ج 1، ص 241 و ج 2، ص 19 و تاريخ الخلفاء، ص 233.

صفحه 221

اين بحث را با جمله اى از «ذهبى» _ دانشمند معروف اهل سنّت _ به پايان مى بريم; وى در معرّفى يزيد مى نويسد:

«كَانَ نَاصِبِيًّا، فَظّاً، غَلِيظاً، جِلْفاً، يَتَنَاوَلُ الْمُسْكِرَ، وَ يَفْعَلُ الْمُنْكَرَ، إِفْتَتَحَ دَوْلَتَهُ بِمَقْتَلِ الشَّهِيدِ الْحُسَيْنِ، وَ اخْتَتَمَهَا بِوَاقِعَةِ الْحَرَّةِ; يزيد ناصبى (دشمن على و خاندانش)، خشن، تندخو و بى ادب بود. مسكرات مى نوشيد و مرتكب منكرات مى شد. دولت وى با كشتن حسينِ شهيد آغاز و با واقعه حرّه (مدينه) پايان يافت».(1)

نفرين تمام نفرين كنندگان جهان بر او باد!

پاورقي

1 . سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 83 .

صفحه 222

صفحه 223

صفحه 224

صفحه 225

بخش سوّم : انگيزه هاى قيام عاشورا

اش_اره

آنچه كه همه اعمال و رفتار و گفتار انسان را روح مى بخشد، نيّت و انگيزه اوست. نيّت و انگيزه به همه كارها رنگ و جهت مى دهد و بر تمامى تلاش ها سايه مى افكند.

انگيزه هاى مادّى و نيّت هاى الهى، تأثيرهاى متمايزى در تلاش هاى انسان مى گذارند، نتايج متفاوتى به بار مى آورند و نمودهاى مختلفى را از خود بروز مى دهند.

كسانى كه در تلاش خويش، غير خدا را مى جويند، از همه ابزارهاى مشروع و نامشروع و مقدّمات

روا و ناروا، براى رسيدن به اهدافشان بهره مى گيرند، ولى جامع همه اين تلاش ها، رسيدن به مقصد دنيوى و نيل به اهداف مادّى به هر قيمتى است.

ولى هنگامى كه انگيزه تلاش انجام وظيفه الهى، خشنودى حقّ و جلب رضايت خداوند باشد، آن زمان همه مقدّمات، ابزارها و افراد همراه، رنگ و بوى ديگرى دارند; سود و زيان، نفع و ضرر، كاميابى و ناكامى نيز معناى ديگرى پيدا مى كند.

سرباز جبهه حق و عامل به وظيفه الهى، زمانى خود را كامياب و خوشبخت مى بيند كه توانسته باشد وظيفه عبوديّت و بندگى خويش را به نحو احسن انجام دهد و هيچ كس و هيچ انگيزه اى جز نگاه به حضرت دوست و تكاپو براى جلب محبّت پروردگار، توجّه او را جلب نكرده باشد و اگر غير از اين بيانديشد و يا عمل كند، خود

صفحه 226

را ناكام و زيان ديده مى داند.

با اين مقدّمه به سراغ انگيزه هاى قيام عاشورا مى رويم.

در ارتباط با اهداف و انگيزه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) تحليل گران، تفسير و تحليل هاى مختلفى ارائه داده اند و برخى از اين تحليل ها كه عمدتاً از سوى مستشرقان و يا ناآگاهان از حقيقت دين و جوهره اسلام ارائه شده است، دور از واقعيّت مى باشد و با مبانى اعتقادى امام حسين(عليه السلام) ناسازگار است.

برخى از تحليل ها نيز، يك جانبه و با نگاه به پاره اى از كلمات آن حضرت است و همه جانبه نيست.

امّا بهترين راه اين است كه به سراغ سخنان و خطبه هاى خود آن حضرت _ به طور جامع _ برويم و با استفاده از كلمات

سالار شهيدان، انگيزه هاى آن حضرت را جستجو كنيم.

صفحه 227

1-احياى آيين خدا و نجات اسلام از چنگال بدعت ها

به يقين نهضت خونينى همچون نهضت كربلا و استقبال امام حسين(عليه السلام) از همه حوادث شكننده آن و پذيرش شهادت خود، ياران و فرزندان و اسارت زنان و كودكانش، نمى تواند مسأله ساده اى باشد.

بايد مطمئن بود كه آن امام بزرگوار و ياران گرانقدرش به دنبال هدفى مهم بودند كه تقديم جان و مال و پذيرش هر نوع سختى و آزار را براى آنان سهل و آسان مى كرد. هدفى كه والاتر از سرمايه هاى زندگى مردانى همچون حماسه سازان كربلا بود.

قبلا گذرى به آيات قرآن مى افكنيم تا در يابيم خداوند در چه زمانى چنين اجازه اى را به مسلمانان مى دهد و براى رسيدن به چه هدفى، بذل جان و مال را لازم مىشمرد.

در جاى جاى قرآن كريم از قتال «فى سبيل الله» سخن به ميان آمده است و به مجاهدان راه خدا بشارت ها داده و از آنان تجليل شده است.(1) ياد مردان خداپرستى را كه همراه جمعى از پيامبران در راه خدا كشته شدند، گرامى داشته(2) و از شهيدان راه خدا به عظمت ياد كرده است.(3)

پاورقي

1 . آل عمران، آيه 195 ; نساء، آيات 74، 95-96; توبه، آيات 20-22، 111 و آيات فراوان ديگر.

2 . آل عمران، آيه 146.

3 . آل عمران، آيات 169-171.

صفحه 228

در واقع قدر مشترك اين آيات، تجليل از جهادى است كه هدف آن، تقويت دين خدا و اعلاى كلمه حق باشد (وَكَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيَا).(1)

آرى; آنجا كه آيين خدا به خطر افتد و خطر سلطه شرك و كفر و ظلم و الحاد بر جامعه اسلامى احساس شود،

تقديم جان و مال و مقام، كارى است والا و پر ارزش.

در واقع، آيين خدا كه راهگشاى همه انسان ها به سوى سعادت جاويدان است به قدرى مهم است كه مردانى همچون امام حسين(عليه السلام) و ياران با ايمانش براى نجات آن از سلطه منافقان و دشمنان حق، هستى خويش را مخلصانه تقديم مى كنند.

به تعبير امام خمينى(قدس سره): «اسلام آن قدر عزيز است كه فرزندان پيغمبر، جان خودشان را فداى اسلام كردند. حضرت سيد الشهداء(عليه السلام) با آن جوان ها، با آن اصحاب، براى اسلام جنگيدند و جان دادند و اسلام را احيا كردند».(2)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روايتى مى فرمايد:

«فَإذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ; هنگامى كه حادثه اى پيش آمد (كه دين يا جان شما را تهديد مى كند) جان خويش را فدا كنيد، نه دينتان را».(3)

تاريخ به خوبى گوياى اين حقيقت است كه از عصر استيلاى بنى اميّه بر بلاد اسلامى، زحمات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و تلاش مجاهدان صدر اسلام در نشر آيين خدا به تاراج رفت; ارزش هاى اسلامى زير پا گذاشته شد; بدعت و فسق و فجور رايج گشت. سخن از محو نام رسول الله(صلى الله عليه وآله) به ميان آمد و تبعيض و بى عدالتى، ستم و بيدادگرى، شكنجه و آزار مؤمنان، شاخصه اين حاكميّت بود كه در بخش گذشته شرح آن، با مدارك متقن گذشت.

پاورقي

1 . توبه، آيه 40.

2 . صحيفه امام، ج 8، ص 151 (سخنرانى 24/3/58).

3 . كافى، ج 2، ص 216، ح 2.

صفحه 229

خطّ انحراف از اسلام ناب كه از ماجراى سقيفه آغاز شد، در عصر استيلاى معاويه شدّت گرفت، ولى تلاش

معاويه بر آن بود كه با حفظ ظواهر دينى و در پس پرده نفاق، به مقاصد خويش برسد. هر چند، هر قدر سلطه او قوى تر مى شد، جسارت و عقده گشايى هاى وى نيز، آشكارتر مى گشت; ولى با اين حال، همچنان عناوينى همچون «خال المؤمنين»، «صحابى رسول الله» و «كاتب وحى» را يدك مى كشيد، تا آنجا كه در نظر بسيارى از مردم عامى، امام حسين(عليه السلام) و معاويه هر دو صحابى پيامبر بودند و اختلاف اين دو با يكديگر _ به اصطلاح _ مربوط به اختلاف در قرائت از دين و درگيرى دو صحابى در نحوه برداشت از قرآن و سنّت بود!

از اين رو، امام حسين(عليه السلام) در اواخر عمر معاويه، مبارزه خود را به گونه اى علنى آغاز مى كند و با سخنرانى معروفش در سرزمين منا، در جمع گروهى از صحابه و تابعين و فرزندان آنان به افشاگرى عملكرد معاويه مى پردازد و زمينه يك قيام را فراهم مى كند (شرح اين سخنرانى در بخش آينده خواهد آمد).

همچنين نامه هايى كه آن حضرت به معاويه مى نويسد و با شجاعت تمام به نكوهش او مى پردازد،(1) همگى از اين حقيقت حكايت دارد كه امام(عليه السلام) مبارزه خود را آغاز كرده است; هر چند بر اساس پايبندى به صلح برادرش امام حسن(عليه السلام)دست به قيام مسلّحانه نمى زند، ولى روشن است كه امام(عليه السلام) قيام بزرگى را در نظر دارد و منتظر است پس از معاويه بدان اقدام كند.

امام حسين(عليه السلام) در پاسخ نامه جمعى از مردم كوفه كه براى همراهى و قيام، اعلام آمادگى كرده اند، نوشت:

«... فَاَلْصِقُوا بِالاَْرْضِ، وَ

أخْفُوا الشَّخْصَ، وَ اكْتُمُوا الْهَوى، وَ احْتَرِسُوا مِنَ الاَْظِنّاءِ مادامَ ابْنُ هِنْدَ حَيّاً، فَاِنْ يَحْدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَ اَنَا حَىٌّ يَأْتِكُمْ رَأْيِي;

پاورقي

1 . اين نامه را نيز در بخش چهارم (بخش رويدادها) بخوانيد.

صفحه 230

اكنون حركتى انجام ندهيد، و از آشكار شدن، دورى نماييد و خواسته خويش پنهان كنيد و از حركات شك برانگيز _ تا زمانى كه فرزند هند (معاويه) زنده است _ پرهيز نماييد. اگر او مرد و من زنده بودم، تصميم خود را به شما اعلام خواهم كرد».(1)

معاويه با آن كه از اين ماجراها مطّلع بود و گاه امام(عليه السلام) را تهديد مى كرد، ولى از اقدام عملى و درگير شدن با آن حضرت پرهيز داشت، امّا روشن بود كه اين وضع پس از مرگ معاويه ادامه نخواهد يافت.

پس از مرگ معاويه شرايط تغيير كرد ; چرا كه از سويى، يزيد به فسق و فجور و بى دينى شهره بود و از انجام هيچ گناهى حتّى به صورت علنى پروا نمى كرد، و از سوى ديگر، يزيد هيچ سابقه اى (هر چند به صورت ظاهر) در اسلام نداشت; جوانى خام، ناپخته و هوسران بود; به همين دليل، ميان صحابه و فرزندان آنان نيز داراى هيچ گونه امتياز و مقبوليّتى نبود و از سوى سوّم، گروه زيادى از مردم كوفه براى همراهى با امام(عليه السلام)اعلام آمادگى كرده بودند.

امام(عليه السلام) مى ديد اگر از اين فرصت براى افشاى چهره واقعى بنى اميّه و يارى دين خدا استفاده نكند، ديگر نامى از اسلام و قرآن و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باقى نخواهد ماند.

امام حسين(عليه السلام) با هدف احياى دين خدا قيام و حركت خويش را

آغاز كرد; در مرحله نخست _ اگر ممكن است _ با تشكيل حكومت اسلامى و در غير اين صورت، با شهادت خود و يارانش به مقصود بزرگ خود برسد.

به هر حال، مى بايست دين از دست رفته و سنّت فراموش شده رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را زنده كرد و چه كسى سزاوارتر از فرزند رسول خداست كه پيش گام چنين حركتى شود.

پاورقي

1 . انساب الاشراف بلاذرى، ج 3، ص 366.

صفحه 231

امام حسين(عليه السلام) نخست با اين جمله:

«وَ عَلَى الاِْسْلامِ اَلسَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزِيدَ; زمانى كه امّت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل يزيد شود، بايد فاتحه اسلام را خواند».(1)

تصريح كرد كه با وجود خليفه اى همچو يزيد، فاتحه اسلام خوانده است و ديگر اميدى به بقاى دين خدا در حكومت يزيد نمى رود.

همچنين در نامه اى به جمعى از بزرگان بصره به بدعت هاى موجود در جامعه اشاره كرده، و هدفش را از قيام بر ضدّ حكومت يزيد، احياى سنّت و مبارزه با بدعت ها معرّفى مى كند. مى فرمايد:

«وَ اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله)فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِيتَتْ وَ اِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيِيَتْ، وَ اِنِ اسْتَمِعُوا قَوْلي وَ تُطِيعُوا اَمْرِي، اَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ; من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مى خوانم ; چرا كه (اين گروه) سنّت پيامبر را از بين برده و بدعت (در دين) را احيا كردند. اگر سخنانم را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد، شما را به راه راست هدايت مى كنم».(2)

آن گاه كه در مسير كربلا با «فرزدق» ملاقات مى كند، به روشنى از بدعت ها و خلاف

كارى هاى حاكمان شام و قيام براى نصرت دين خدا سخن مى گويد:

«يا فَرَزْدَقُ اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ أَظْهَرُوا الْفَسادَ فِي الاَْرْضِ، وَ اَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَ شَرِبُوا الْخُمُورَ، وَ اسْتَأْثَرُوا فِي اَمْوالِ الْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينَ، وَ اَنَا اَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرَةِ دِينِ اللهِ وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَ الْجِهادِ فِي سَبِيلِهِ، لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا ; اى فرزدق! اينان گروهى اند

پاورقي

1 . لهوف، ص 99; بحارالانوار، ج 44، ص 326 و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 24.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 266 و بحارالانوار، ج 44، ص 340.

صفحه 232

كه پيروى شيطان را پذيرفتند و اطاعت خداى رحمان را رها كردند و در زمين فساد را آشكار ساختند و حدود الهى را از بين بردند، باده ها نوشيدند و دارايى هاى فقيران و بيچارگان را ويژه خود ساختند و من از هر كس به يارى دين خدا و سربلندى آيينش و جهاد در راهش سزاوارترم. تا آيين خدا پيروز و برتر باشد».(1)

تعبيراتى با اين مضمون، در كلمات و خطابه هاى امام حسين(عليه السلام) بسيار ديده مى شود، كه در بخش آينده قسمت مهمّى از آنها خواهد آمد; اين مطلب را با جمله ديگرى از آن حضرت پايان مى دهيم:

امام(عليه السلام) در خطبه اى كه در مسير كربلا در جمع لشكريان حرّ ايراد كرد، فرمود:

«اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ اِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً ; آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد، در چنين شرايطى بر مؤمن لازم است راغب

ديدار پروردگارش (شهادت) باشد».(2)

امام حسين(عليه السلام) با اين كلمات هم هدف خويش را از قيام و حركتش بيان مى كند و هم آمادگى خويش را براى شهادت در طريق مبارزه با باطل و احياى دين خدا اعلام مى دارد.

بنابراين، روشن است كه يكى از اهداف مهمّ قيام امام حسين(عليه السلام) احياى دين خدا، مبارزه با بدعت ها و مفاسد دستگاه بنى اميّه و رهايى اسلام از چنگال منافقان و دشمنان خدا بود و در اين راه موفّقيّت بزرگى نصيب آن حضرت شد، هر چند آن

پاورقي

1 . تذكرة الخواص، ص 217-218.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 305 و بحارالانوار، ج 44، ص 381.

صفحه 233

حضرت و ياران باوفايش به شهادت رسيدند، ولى تكانى به افكار خفته مسلمين دادند و لرزه بر اندام حكومت جبّاران افكندند، در نتيجه اسلام را زنده ساختند و از اضمحلال دستاوردهاى نهضت نبوى(صلى الله عليه وآله) جلوگيرى كردند و مسلمانان را از حيرت و گمراهى نجات دادند.

در زيارت معروف اربعين مى خوانيم:

«وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ; او (حسين) خون پاكش را در راه تو نثار كرد، تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى نجات دهد».

همچنين در روايتى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: پس از شهادت امام حسين(عليه السلام)وقتى كه ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله، خطاب به امام سجاد(عليه السلام) گفت:

«يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ مَنْ غَلَبَ؟ ; اى على بن الحسين! چه كسى (در اين مبارزه) پيروز شد؟!»

امام(عليه السلام)فرمود:

«اِذا اَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَاَذِّنَ ثُمَّ اَقِمْ ; اگر مى خواهى بدانى چه كسى (يزيد يا امام حسين(عليه السلام)) پيروز شده است، هنگامى

كه وقت نماز فرا رسيد، اذان و اقامه بگو (آن گاه ببين چه كسانى ماندند و چه كسانى رفتند)».(1)

امام چهارم(عليه السلام) مى خواهد بگويد، هدف حكومت يزيد محو نام رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بود، ولى امام حسين(عليه السلام) با شهادتش از اين كار جلوگيرى كرد، به هنگام اذان و اقامه همچنان نام محمد(صلى الله عليه وآله) كه نشانه بقاى مكتب اوست برده مى شود (و هر قدر زمان مى گذرد اين حقيقت آشكارتر مى شود).

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 177.

صفحه 234

به گفته شاعرى با اخلاص:

اى ياد تو در عالم، آتش زده بر جان ها

هر جا ز فراق تو چاك است گريبان ها

اى گلشن دين سيراب با اشك محبّانت

از خون تو شد رنگين هر لاله به بستان ها

بسيار حكايت ها گرديده كهن امّا

جانسوز حديث تو، تازه است به دوران ها

در دفتر آزادى، نام تو به خون ثبت است

شد ثبت به هر دفتر، با خون تو عنوان ها

اين سان كه تو جان دادى، در راه رضاى حق

آدم به تو مى نازد، اى اشرف انسان ها

قربانى اسلامى با همّت مردانه

اى مفتخر از عزمت همواره مسلمان ها

صفحه 235

2-اصلاح امّت، امر به معروف و نهى از منكر

قسمت اول

با آن كه به حسب ظاهر عواملى چون امتناع امام حسين(عليه السلام) از بيعت با يزيد و يا پاسخ به دعوت كوفيان، در تحقّق اين قيام خونين بى تأثير نبود، ولى در عين حال در كلمات امام(عليه السلام)، به طور مكرّر از اصلاح امّت و دو فريضه مهمّ امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يكى از انگيزه هاى اساسى اين نهضت بزرگ ياد شده است.

دو فريضه اى كه قرآن هلاكت و انقراض اقوام پيشين را به سبب

فراموش كردن آن معرّفى كرده، مى فرمايد:

(فَلَوْلاَ كَانَ مِنْ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُوْلُوا بَقِيَّة يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ); چرا در قرون (و اقوام) پيش از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند.(1)

همچنين درباره آن گروه از بنى اسرائيل كه مورد لعن پيامبرانى چون حضرت داود و عيسى(عليهما السلام) قرار گرفتند، مى فرمايد:

(كَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُّنكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ); (چون) آنان از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند، چه

پاورقي

1 . هود، آيه 116.

صفحه 236

بدكارى انجام مى دادند.(1)

در حقيقت اين بى تفاوتى و سازشكارى آنان بود كه موجب تشويق افراد گناهكار مى شد، و در نهايت به هلاكت همگان انجاميد.

در آيه اى ديگر خداوند اجراى اين اصل را به صورت گسترده از ويژگى هاى امّت اسلامى به عنوان «امّت برتر» دانسته، مى فرمايد:

(كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ); شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسان ها آفريده شديد (چه اين كه) امر به معروف مى كنيد و نهى از منكر، و به خدا ايمان داريد.(2)

نكته جالب توجّه در اين آيه آن است كه دليل بهترين امّت بودن را «امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خدا» مىشمرد. و جالب تر اين كه «امر به معروف و نهى از منكر» را بر «ايمان به خدا» مقدّم مى دارد تا بيانگر اين معنى باشد كه بدون اين دو فريضه، ريشه هاى ايمان به خدا نيز در دلها سُست مى شود و پايه هاى آن فرو مى ريزد و به تعبير ديگر ايمان به خدا بر آن دو

فريضه استوار مى گردد.(3) همان گونه كه اصلاح همه امور جامعه بر آن دو استوار است.

امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:

«إنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تَرُدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الاَْرْضُ وَ يَنْتَصِفُ مِنَ الاَْعْداءِ وَ يَسْتَقِيمُ الاَْمْرُ; امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه بزرگ

پاورقي

1 . مائده، آيه 79.

2 . آل عمران، آيه 110.

3 . رجوع شود به تفسير نمونه، ذيل آيه.

صفحه 237

الهى است كه بقيّه فرايض با آن ها بر پا مى شوند و به وسيله اين دو، راه ها امن مى گردد و كسب و كار مردم حلال مى شود و حقوق افراد تأمين مى گردد و در سايه آن زمين آباد و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و در پرتو آن همه كارها روبه راه مى گردد».(1)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در بيانى نورانى فرمودند:

«قِوامُ الشَّريعَةِ الاَْمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ إقامَةِ الْحُدُودِ; قوام شريعت بر پايه امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود الهى استوار است».(2)

از اين روايات پر معنى به خوبى استفاده مى شود كه اگر در جامعه اى اين دو فريضه، يعنى مسئوليّت همگانى در برابر فساد به فراموشى سپرده شود، پايه هاى شريعت در هم شكسته و رفته رفته اصل دين از بين مى رود. و امور جامعه به فساد و تباهى كشيده مى شود.

اين است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) احياء كنندگان امر به معروف و نهى از منكر را نماينده خدا در زمين و جانشين پيامبر و كتاب معرّفى مى كنند. (مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ

نَهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَهُوَ خَلِيفَةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللهِ وَ خَلِيفَةُ كِتابِهِ).(3)

على(عليه السلام) در تبيين جايگاه بسيار مهمّ اين دو فريضه در مقايسه آن با ساير فرايض مى فرمايد:

«وَ ما أَعْمالُ الْبِرِّ كُلُّها وَ الْجِهادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ إِلاَّ كَنَفْثَة فِى بَحْر لُجِّىٍّ; تمام كارهاى نيك، حتّى جهاد در راه خدا، در

پاورقي

1 . وسائل الشيعة، ج 11، ص 315، ح 6. مراجعه شود به تفسير نمونه، ج 3، ص 38.

2 . غرر الحكم، حكمت 6817.

3 . مجمع البيان، ذيل تفسير آيه 79 سوره مائده. رجوع شود به: تفسير نمونه، ج 3، ص 37.

صفحه 238

برابر امر به معروف و نهى از منكر چون آب دهان است در برابر يك درياى پهناور».(1)

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه تا چه اندازه اين موضوع در اسلام از اهمّيّت و ارزش بى نظيرى برخوردار است.

حضرت على(عليه السلام) در سخن ديگرى به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرده، مى فرمايد:

«أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأى عُدْواناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعى اِلَيْهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسانِهِ فَقَدْ اُجِرَ، وَ هُوَ اَفْضَلُ مِنْ صاحِبِهِ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ الْعُلْيا، وَ كَلِمَةُ الظّالِمِينَ هِىَ السُّفْلى، فَذلِكَ الَّذِي اَصابَ سَبِيلَ الْهُدى، وَ قامَ عَلَى الطَّريقِ، وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ; اى مؤمنان! هر كس ببيند ستمى صورت مى گيرد و مردم را به سوى كار زشتى دعوت مى كنند، اگر تنها در دلش آن را انكار كند سالم مانده و گناهى بر وى نيست (به شرط

آن كه بيشتر از آن نتواند) و كسى كه آن را با زبانش انكار كند، پاداش الهى نصيب او شده و مقامش از اوّلى برتر است و آن كس كه براى اعتلاى نام خدا و سرنگونى ظالمان با شمشير به مبارزه برخيزد، او كسى است كه به راه راست هدايت يافته و بر جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين در دلش تابيده است!».(2)

به راستى امام حسين(عليه السلام) را بايد قهرمان اين ميدان دانست. آن حضرت علاوه بر

پاورقي

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 374.

2 . نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 373.

صفحه 239

امر به معروف قلبى و زبانى، عمل به آن را نيز به منتهاى اوج خود رساند و بالاترين مرحله عملى آن را انجام داد، و با شجاعتى وصف ناپذير به همگان اعلام كرد:

«أَيُّهَا النّاسُ! فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يَصِبرُ عَلى حَدِّ السَّيْفِ، وَ طَعْنِ الاَْسِنَّةِ، فَلْيَقُمْ مَعَنا وَ إِلاَّ فَلْيَنْصَرِفْ عَنَّا ; اى مردم! هر كس از شما در برابر تيزى شمشير و زخم نيزه ها شكيبا است، با ما بماند و الاّ از ما جدا شود!!».(1)

مطابق روايات قيام با شمشير (در جاى خود) عالى ترين و پرفضيلت ترين مرحله از مراحل امر به معروف و نهى از منكر است كه امام حسين(عليه السلام) به آن اقدام كرد.

اميرمؤمنان پس از بيان مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر (قلبى، زبانى و عملى)، فرمود:

«وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْل عِنْدَ إِمام جائِر ; امّا از همه مهم تر سخن به حقّى است كه در برابر پيشواى ستمگرى گفته شود».(2)

امام حسين(عليه السلام) نه تنها با سخنانش به افشاى جنايات بنى اميّه پرداخت

كه با شمشير بر ضدّ آنان به مبارزه برخاست و تا پاى جان ايستادگى كرد و اين حركت خويش را «امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امور جامعه» ناميد و در بيان و سخنان خويش، به طور مكرّر از اين فريضه بزرگ ياد كرد، و با صراحت، يكى از انگيزه هاى حركتش را احياى همين امر مهم شمرد.

قسمت دوم

اكنون به مهمترين بخش از سخنان آن حضرت و يارانش، در اين مورد گوش جان مى سپاريم.

1_ آن حضرت دو سال قبل از هلاكت معاويه، در ميان جمع زيادى از مهاجرين و

پاورقي

1 . ينابيع المودّة، ص 406.

2 . نهج البلاغه، كلمات قصار، حكمت 374. براى آگاهى بيشتر از مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منكر رجوع شود به: جواهرالكلام، ج 21، ص 374 به بعد.

صفحه 240

انصار در سرزمين مقدّس «منا»، طىّ يك خطابه بسيار مهم، سرشناسان جامعه اسلامى آن روز را به سبب مسامحه و سهل انگارى نسبت به فريضه امر به معروف و نهى از منكر در اصلاح امور جامعه، مورد ملامت و سرزنش قرار داد و فرمود: چرا از نكوهشى كه خداوند نسبت به علماى يهود فرموده است پند نمى گيريد؟ آنجا كه فرمود:

(لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَكْلِهِمْ السُّحْتَ) ; چرا علماى يهود، مردم را از سخنان گناه آلود و خوردن حرام نهى نمى كردند.(1) (از فساد و تباهى جامعه جلوگيرى نمى كردند).

آنگاه امام(عليه السلام) در ادامه چنين فرمود:

«وَ إِنَّما عابَ اللهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لاَِنِّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ اَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ; خداوند تنها از اين جهت بر آنها

عيب مى گيرد كه آنها با چشم خود شاهد زشتكارى و فساد ستمكاران بودند ولى (هيچ عكس العملى نشان نمى دادند و) آنان را نهى نمى كردند».

سپس در مورد اهمّيّت و عظمت اين دو فريضه فرمود:

«اِذا اُدِّيَتْ وَ اُقِيمَتْ، إِسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وَ صَعِبُها; هرگاه فريضه امر به معروف و نهى از منكر به درستى انجام شود و اقامه گردد، فرايض ديگر اعمّ از آسان و دشوار انجام خواهد شد».(2)

اين خطابه بسيار مهمّ امام(عليه السلام) در آن شرايط خفقان بار و در آن جمع كثير، نشان مى دهد كه امام منتظر فرصتى بود تا اين فريضه الهى را در حدّ اعلا جامه عمل

پاورقي

1 . مائده، آيه 63.

2 . تحف العقول، ص 168-170 و بحارالانوار، ج 97، ص 79، ح 37.

صفحه 241

بپوشاند.

همان گونه كه در نامه اى به معاويه مى نويسد:

«اى معاويه! به خدا سوگند از اين كه الان با تو نبرد نمى كنم، مى ترسم در پيشگاه الهى مقصّر باشم».(1)

يعنى من دنبال فرصت مناسبى هستم تا با تو بستيزم.

2_ بعد از هلاكت معاويه، زمانى كه امام(عليه السلام) از سوى والى مدينه به بيعت با يزيد فراخوانده شد، امام(عليه السلام) به شدّت بر آشفت و آن را مردود شمرد و شبانگاه به سوى روضه شريف نبوى رفته به راز و نياز پرداخت و در آن نيايش خالصانه به درگاه الهى چنين عرضه داشت:

«اَللّهُمَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ، اَللّهُمَّ إِنِّي اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ اُنْكِرُ الْمُنْكِرَ... ; خداوندا! اين قبر پيامبر تو محمّد(صلى الله عليه وآله) و من هم فرزند دختر

او هستم، از آنچه براى من پيش آمده تو آگاهى، خداوندا! من معروف را دوست داشته و از منكر بيزارم!».(2)

در واقع امام(عليه السلام) انگيزه هاى اصلى قيام خويش را در اين جمله كوتاه، آن هم در كنار مرقد پاك جدّ بزرگوارش(صلى الله عليه وآله) در مقدّس ترين مكان ها بيان داشت و آن را به سينه تاريخ سپرد.

3_ شايد بتوان صريح ترين و رساترين تعبير امام(عليه السلام) در تبيين انگيزه اصلى قيامش را جمله اى دانست كه در وصيّت نامه آن حضرت به برادرش محمّد حنفيّه آمده است.

پاورقي

1 . در مختصر تاريخ دمشق (ج 7، ص 137) در شرح حال امام حسين(عليه السلام) مى خوانيم كه آن حضرت در پاسخ به نامه معاويه نوشت: «...وَ ما اَظُنُّ أَنَّ لِي عِنْدَ اللهِ عُذْراً فِي تَرْكِ جِهادِكَ».

در احتجاج طبرسى (ج 2، ص 89، ح 164) آمده است: «ما اُرِيدُ لَكَ حَرْباً وَ لاَ عَلَيْكَ خِلافاً، وَايْمُ اللهِ إِنِّي لَخائِفٌ لِلّهِ فِي تَركِ ذلِكَ...» همچنين رجوع كنيد به : بحارالانوار، ج 44، ص 212.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 27 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 186 و بحارالانوار، ج 44، ص 328.

صفحه 242

آن حضرت پس از آن كه انگيزه هايى چون هوى و هوس و كسب مقام را از قيام خود دور دانست، چنين نوشت:

«وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، اُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ اَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِىِّ بْنِ أَبِي طالِب; من تنها به انگيزه اصلاح در امّت جدّم بپا خاستم، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش جدّم

و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) رفتار نمايم!».(1)

امام(عليه السلام) در اين عبارات كوتاه و گويا در همان آغاز راه، هدف حركت الهى خويش را بيان مى كند كه قصدش كشورگشايى و به چنگ آوردن مال و مقام دنيا نيست، بلكه هدفش فقط اصلاح جامعه اسلامى و احياى امر به معروف و نهى از منكر است.

4_ بعد از آن كه مسلم بن عقيل(عليه السلام) _ سفير آن حضرت در كوفه _ توسّط نيروهاى ابن زياد با مكر و حيله دستگير شد و به مجلس او وارد گشت و او، مسلم را متّهم به فتنه انگيزى ساخت، آن حضرت در پاسخ گفت:

«ما لِهذا آتَيْتُ، وَ لكِنَّكُمْ أَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ، وَ دَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ... فَأَتَيْناهُمْ لِنَأْمُرَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ; من براى اين چيزها كه تو مى گويى به كوفه نيامدم، بلكه شما منكرات و زشتى ها را ظاهر و معروف و خوبى ها را دفن كرده ايد... پس ما به پا خواستيم تا مردم را به معروف دعوت كنيم و از منكرات دور سازيم».(2)

5_ هنگامى كه امام(عليه السلام) با سپاهِ «حرّ» رو به رو گشت و بىوفايى كوفيان آشكار شد و امام(عليه السلام) خود را با شهادت مواجه ديد در ميان اصحاب خويش برخواست و طىّ سخنانى چنين فرمود:

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 101 ; لهوف، ص 71. مراجعه شود به : انساب الاشراف بلاذرى، ص 82.

صفحه 243

«أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الَْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً; آيا نمى بينيد به

حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد، در چنين شرايطى بر مؤمن لازم است (قيام كند و) شيفته ملاقات پروردگار (و شهادت) باشد».(1)

از اين سخن امام(عليه السلام) استفاده مى شود كه در چنين شرايطى از جان بايد گذشت يعنى در مرحله اى كه خطر، كيان دين و مذهب را تهديد مى كند، وجود ضررهاى مالى و جانى نمى تواند مانع امر به معروف و نهى از منكر، گردد.

6_ طبق نقل مورّخان آنگاه كه حرّ مانع حركت امام شد، امام(عليه السلام) در نامه اى به بزرگان كوفه نوشت:

«... فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ قالَ فِي حَياتِهِ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاّ لِحُرُمِ اللهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، يَعْمَلُ فِي عِبادِ اللهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ، ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِفِعْل وَ لا قَوْل، كانَ حَقِيقاً عَلَى اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ ; شما مى دانيد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان حياتش فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده و پيمان خدا را شكسته، با سنّت پيامبر مخالفت مىورزد و در ميان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار مى كند ولى با او به مبارزه عملى و گفتارى برنخيزد، سزاوار است كه خداوند او را در جايگاه آن سلطان ستمگر (جهنّم) وارد كند».(2)

امام(عليه السلام) با اين سخنان ضمن گوشزد كردن وظايف همه قشرهاى مردم، خصوصاً بزرگان كوفه، عزم جزم خويش را براى اصلاح امور و مبارزه كامل با خودكامگان و

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 381 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 305 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 237.

2

. فتوحابن اعثم، ج 5، ص 143; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 234 و بحارالانوار، ج 44، ص 381.

صفحه 244

ستمگران بنى اميّه اعلام مى دارد، و اين مبارزه را مشروط به حمايت آنها هم نمى كند و آماده است جان گرامى خويش را در اين راه نيز فدا كند و لذا ما امروز در برابر مرقد آن حضرت ايستاده، و مى گوييم:

«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ اَتَيْتَ الزَّكاةَ وَ أمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ ; من شهادت مى دهم كه تو نماز را بپا داشتى و زكات را ادا كردى و امر به معروف كرده و نهى از منكر را بجا آوردى».(1)

نكته قابل توجّه آن است كه اين گواهى، گواهى در محكمه قضا و در حضور قاضى و داور نيست بلكه به اين معنى است كه من به اين حقيقت اذعان دارم كه نهضت تو، نهضت امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح جامعه اسلامى بود.

1 . زيارت وارث.

صفحه 245

3-تشكيل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران

تشكيل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران

انبيا و اولياى الهى در طول تاريخ براى پيشبرد اهداف مقدّس خويش، درصدد تشكيل حكومت برآمدند; چرا كه بدون شك با تشكيل حكومت، بهتر مى توان مردم را به سوى ارزش هاى معنوى و انسانى سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعى كوشيد و فرامين الهى را به صورت ضابطه مند اجرا كرد و به برقرارى عدل و دفع ظلم و شرك و بيدادگرى كمك نمود.

همچنين بسيارى از احكام الهى است كه بدون تشكيل حكومت نمى توان آنها را اجرا كرد و يا _ لا اقل _ به طور مطلوب تحقّق نمى يابد.

از اين رو، پيامبران پيشين تا آنجا

كه شرايط اجازه مى داد، درصدد تشكيل حكومت دينى بودند و پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز در نخستين فرصت، اقدام به تشكيل حكومت اسلامى در مدينه كرد و خود شخصاً رهبرى اين حكومت را به عهده گرفت.

آن حضرت براى ادامه خطّ حاكميّت صالحان _ به فرمان الهى _ در روز عيد غدير خم، على(عليه السلام) را به جانشينى خود و امامت مردم پس از خويش منصوب كرد. از اين رو، در روايات ما، از ولايت و رهبرى، به عظمت ياد شده است، از جمله در روايت معروف امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم:

«بُنِيَ الاِْسْلامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْياءَ: عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ الحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ

صفحه 246

الْوِلايَةِ; اسلام بر پنج اصل اساسى بنيان نهاده شده است: بر نماز، زكات، حج، روزه و ولايت».

آنگاه در پاسخ به اين سؤال كه از اين پنج اصل كدام يك برتر است، مى فرمايد:

«أَلْوِلايَةُ أَفْضَلُ، لاَِنَّها مِفْتاحُهُنَّ، وَ الْوالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ; ولايت از همه چيز برتر است; چرا كه ولايت (و تشكيل حكومت اسلامى) كليد بقيّه است و والى (امام) راهنماى مردم نسبت به آن چهار امر مهم مى باشد».(1)

آرى; با تشكيل حكومت دينى و پذيرش حاكمان صالح به خوبى مى توان به اجراى احكام الهى كمك كرد و اصول، اخلاق و احكام شريعت را تحقّق عينى بخشيد.

متأسّفانه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رهبرى امّت اسلامى در جايگاه اصلى خويش قرار نگرفت و اميرمؤمنان على(عليه السلام) را از خلافت دور نگه داشتند; ولى آن حضرت هر زمان كه فرصتى دست مى داد، بر حقّ حاكميّت خويش پاى مى فشرد، و خود را سزاوارتر از همه به

خلافت اسلامى مىشمرد.

سرانجام آن حضرت در سال 35 هجرى در يك بيعت عمومى به خلافت ظاهرى رسيد و در مسير اقامه قسط و عدل و احياى ارزش هاى دينى تلاش كرد، ولى زخم هاى بر جاى مانده از دوران گذشته و حوادث سخت و شكننده دوران خلافت و در نهايت شهادت مولا(عليه السلام)، سبب شد كه على(عليه السلام) به تمام اهداف والاى خويش دست نيابد.

توطئه هاى معاويه چه در عصر اميرمؤمنان على(عليه السلام) و چه در عصر خلافت كوتاه امام حسن(عليه السلام) و تلاش هاى جبهه نفاق براى «تضعيف خطّ علوى» و ناآگاهى جمعى از مردم و دنيازدگى گروه ديگر، بار ديگر سنگ آسياى خلافت را از محورش خارج ساخت و اين بار دشمنان قسم خورده حاكميّت اسلام راستين، بر اريكه قدرت قرار گرفتند!

پاورقي

1 . كافى، ج 2، ص 18، باب دعائم الاسلام (به اين مضمون، روايات متعدّدى در همين باب وجود دارد).

صفحه 247

امام حسين(عليه السلام) كه شايسته و وارث حاكميّت نبوى و علوى و رهبر معنوى امّت اسلامى بود، براى احياى ارزش هاى اسلامى و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشكيل حكومت اسلامى به پا خاست، به اين قصد كه اگر ممكن شود با تشكيل حكومت اسلامى و گرنه با شهادت خويش و يارانش، چهره واقعى بنى اميّه را آشكار سازد و به ريشه كن ساختن درخت ظلم و كفر و نفاقشان بپردازد و اسلام و امّت مظلوم اسلامى را يارى كند.

امام حسين(عليه السلام) در خطبه اى با صراحت هدف از تلاش و تكاپوى خويش را چنين بيان مى كند:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنافُساً

فِي سُلْطان، وَ لا الِْتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لكِنْ لِنَرَىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِي بِلادِكَ، وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَ يُعْمَلُ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ أَحْكامِكَ ; خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما (در طريق تلاش براى بسيج مردم)

صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامدارى و يا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلكه هدف ما آن است كه نشانه هاى دين تو را آشكار سازيم و اصلاح و درستى را در همه بلاد بر ملا كنيم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرايض و سنّت ها و احكامت مورد عمل قرار گيرد».(1)

امام خمينى(قدس سره) در سخنى در تبيين همين مطلب مى گويد: «... آنهايى كه خيال مى كنند حضرت سيّد الشهدا براى حكومت نيامده، خير اين سخن صحيح نيست بلكهصفحه اينها براى حكومت آمدند، براى اين كه بايد حكومت دست مثل سيّد الشهدا

پاورقي

1 . تحف العقول، ص 170 و بحارالانوار، ج 97، ص 79.

صفحه 248

باشد، مثل كسانى كه شيعه سيّد الشهدا هستند، باشد».(1) هر چند امام(عليه السلام)مى دانست سرانجام در اين راه شهيد مى شود.

در جاى ديگر مى گويد: «زندگى سيّد الشهدا، زندگى حضرت صاحب الزمان(عليه السلام)، زندگى همه انبياى عالم، همه انبيا از اوّل، از آدم تا حالا همه اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل درست كنند».(2)

با اين مقدّمه اكنون براى اثبات اين مطلب (قيام براى تشكيل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران) به سراغ سخنان و سيره آن حضرت مى رويم.

نگاهى به گذشته

اگر به زندگى اباعبدالله الحسين(عليه السلام) نگاه كنيم به خوبى در مى يابيم كه آن حضرت از نوجوانى

فقط اهل بيت(عليهم السلام) را شايسته خلافت اسلامى مى دانست.

در تاريخ مى خوانيم: «روزى عمر بر منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خطبه مى خواند و در خطبه خويش گفت: من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم!

امام حسين(عليه السلام) كه در گوشه مسجد نشسته بود _ خطاب به عمر _ فرياد زد:

از منبر پدرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پايين بيا! اين منبر پدر تو نيست (كه بر فراز آن قرار گرفته اى و اين گونه ادّعاها مى كنى!).

عمر گفت: اى حسين! به جانم سوگند قبول دارم كه اين منبر پدر توست، نه پدر من، ولى بگو چه كسى اينها را به تو ياد داده است؟ پدرت على بن ابى طالب؟!

حسين(عليه السلام) فرمود: اگر من مطيع فرمان پدرم باشم به جانم سوگند او هدايت كننده است و من هدايت شده او خواهم بود. او بيعتى بر گردن مردم از زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

پاورقي

1 . صحيفه امام، ج 21، ص 3.

2 . همان مدرك، ص 4.

صفحه 249

دارد كه آن را جبرئيل از ناحيه خداوند نازل كرد و جز منكر كتاب خدا، اين مطلب را انكار نمى كند. مردم آن را با قلب خويش شناختند (و دانستند حق با پدرم است) ولى با زبان آن را انكار كردند ; واى بر منكران حقوق ما اهل بيت!...

عمر گفت: اى حسين! هر كس حقّ پدرت را انكار كند، لعنت خدا بر او باد! (ولى من بى تقصيرم چرا كه) مردم ما را امير ساختند و ما نيز پذيرفتيم و اگر پدرت را امير مى كردند، ما اطاعت مى كرديم!

امام حسين(عليه السلام) پاسخ داد: اى پسر خطّاب! كدام مردم

تو را بر خويش امير ساختند، پيش از آن كه تو ابوبكر را بر خود (و مردم) امير قرار دهى. وى نيز بدون حجّت و دليلى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بدون رضايت آل محمّد(عليهم السلام) تو را بر مردم امير ساخت. آيا رضايت شما دو نفر، همان رضايت (خدا و) پيامبر است؟!...

عمر كه پاسخى نداشت، خشمگين از منبر فرود آمد و به همراه جمعى نزد على(عليه السلام) رفت و از حسين(عليه السلام) شكايت كرد...».(1)

امام حسين(عليه السلام) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش اميرمؤمنان(عليه السلام) و برادرش امام حسن(عليه السلام) براى تقويت حكومت اسلامى در كنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حكومت اسلامى مبارزه مى كرد.

سخن امام حسين (عليه السلام) در برابر معاويه

هنگامى كه معاويه براى گرفتن بيعت جهت يزيد برآمد و به شهرها سفر كرد; در مدينه نيز اجتماعى براى معرّفى و بيعت براى يزيد تشكيل داد و گفت:

به خدا سوگند! اگر من در ميان مسلمين كسى بهتر از يزيد را سراغ داشتم، براى او بيعت مى گرفتم!!

پاورقي

1 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 77-78.

صفحه 250

امام حسين(عليه السلام) برخاست و فرمود:

«وَاللهِ لَقَدْ تَرَكْتَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ أَباً وَ أُمّاً وَ نَفْساً; به خدا سوگند! تو كسى را كه از يزيد از جهت پدر، مادر و شايستگى ها و ارزش هاى فردى و صفات انسانى بهتر است، كنار گذاشتى!».

معاويه گفت: گويا خودت را مى گويى؟

فرمود: آرى!

معاويه خاموش شد.(1)

مطابق روايت ديگرى امام(عليه السلام) فرمود:

«أنَا وَاللهِ أَحَقُّ بِهَا مِنْهُ، فَإِنَّ أَبِي خَيْرٌ مِنْ أَبِيهِ، وَ جَدِّي خَيْرٌ مِّنْ جَدِّهِ، وَ أُمِّي خَيْرٌ مِّنْ أُمِّهِ وَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ; به خدا سوگند! من از او (يزيد) به خلافت سزاوارترم;

چرا كه پدرم از پدرش و جدّم از جدّش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نيز از او بهترم!».(2)

از اين كلمات صريح، به خوبى روشن مى شود كه امام حسين(عليه السلام) در آن زمان فقط خود را شايسته خلافت مى دانست و معتقد بود شخصى همانند او _ با آن عظمت خانوادگى و معنوى _ بايد زمام امور مسلمين را به دست گيرد.

تلاش امام حسين (عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى در زمان يزيد

پس از مرگ معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، شرايط براى مبارزه با ستمگران و تشكيل حكومت اسلامى _ بيش از زمان گذشته _ فراهم شده بود و آن حضرت در اين

پاورقي

1 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 211.

2 . موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام)، ص 265.

صفحه 251

مسير اقداماتى را در پيش گرفت:

الف) ترك بيعت با يزيد (و اعلام عدم شايستگى او براى خلافت)

با توجّه به اين كه امام حسين(عليه السلام) يزيد را هرگز شايسته اين جايگاه رفيع نمى دانست و خود را به حق شايسته ترين فرد براى امر خلافت مى ديد، با يزيد بيعت نكرد و حكومت او را به رسميّت نشناخت.

از اين رو، هنگامى كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و آن حضرت توسّط والى مدينه احضار شد، امام(عليه السلام) در پاسخ به عبدالله بن زبير كه پرسيد چه خواهى كرد؟ فرمود: «هيچ گاه با يزيد بيعت نخواهم كرد، چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن(عليه السلام) تنها شايسته من است». (إِنِّي لاَ أُبايِعُ لَهُ أَبَداً، لاَِنَّ الاَْمْرَ إِنَّما كانَ لِي مِنْ بَعْدِ أَخِي الْحَسَنِ).(1)

همچنين به والى مدينه نيز فرمود:

«إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلِفُ الْمَلائِكَةِ... وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ

الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِي لا يُبايِعُ لِمِثْلِهِ ; ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه رفيع رفت و آمد فرشتگانيم... در حالى كه يزيد مردى است، فاسق، مى گسار، قاتل بى گناهان; او كسى است كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابراين، هرگز شخصى همانند من،با مردى همانند وى بيعت نخواهد كرد».(2)

همچنين امام(عليه السلام) در پى اصرار «مروان بن حكم» براى بيعت با يزيد، با قاطعيّت فرمود:

«وَ عَلَى الاِْسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزِيدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 182.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18 و بحارالانوار، ج 44، ص 325.

صفحه 252

رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: اَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِي سُفْيانَ ; هنگامى كه امّت اسلامى به زمامدارى مثل يزيد گرفتار آيد، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است!».(1)

در واقع امام(عليه السلام) با اين جمله، عمق فاجعه زمامدارى يزيد را بيان مى كند و با استشهاد به كلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تصدّى خلافت توسّط فرزندان ابوسفيان را حرام مى شمارد.

در سخن ديگرى كه آن حضرت خطاب به برادرش محمّد حنفيّه مى فرمايد، بار ديگر بر عدم بيعت با يزيد _ به هر قيمتى _ تأكيد مىورزد و مى فرمايد:

«يا أَخِي! وَاللهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَى، لَما بايَعْتُ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ ; اى برادر! به خدا سوگند! اگر در هيچ نقطه اى از دنيا، هيچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم هرگز با يزيد

بن معاويه بيعت نخواهم كرد».(2)

ب) تصريح به شايستگى خود براى خلافت

امام حسين(عليه السلام) علاوه بر آن كه يزيد را شايسته اين جايگاه والا نمى دانست، به شايستگى خود نسبت به امر ولايت و حاكميّت اسلامى تصريح مى كند. در واقع امام(عليه السلام) با اين جملات در مسير تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن خلافت مسلمين حركت مى كند.

امام حسين(عليه السلام) در خطبه اى كه پس از نماز عصر در جمع لشكريان «حرّ» خواند، فرمود:

پاورقي

1 . لهوف، ص 99 و بحارالانوار، ج 1، ص 184.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 31 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.

صفحه 253

«أَيُّهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلايَةِ هذِهِ الاُْمُورِ عَلَيْكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعِينَ ما لَيْسَ لَهُمْ; اى مردم! من فرزند دختر رسول خدايم، ما به ولايت اين امور بر شما (و امامت مسلمين) از اين مدّعيان دروغين سزاوارتريم».(1)

همه اينها علاوه بر مواردى است كه امام حسين(عليه السلام) در حيات معاويه _ آنگاه كه مسأله ولايتعهدى يزيد مطرح شد _ به شايستگى خويش بر امر خلافت تأكيد ورزيد (كه پيش از اين گذشت).

ج) پاسخ به دعوت كوفيان

از نمودهاى تلاش امام حسين(عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى، پاسخ به دعوت كوفيان جهت پذيرش رهبرى قيام بر ضدّ حكومت نامشروع يزيد است.

همچنين فرستادن امام(عليه السلام) سفير و نماينده خود، جناب مسلم بن عقيل(رحمه الله) را به كوفه براى ارزيابى دعوت آنان و بسيج نيروها و گرفتن بيعت از مردم، حكايت از عزم امام(عليه السلام) جهت تشكيل حكومت اسلامى و الهى دارد.

با توجّه به اين كه كوفه مركز علاقمندان و شيعيان على بن

ابى طالب(عليه السلام) بود، تصميم امام حسين(عليه السلام) بر آن بود كه اين شهر را پايگاه اصلى قيام و نهضت اسلامى خود قرار داده و از آن مكان انقلاب را رهبرى كرده و به ديگر شهرها گسترش دهد.

نامه سران كوفه به محضر امام (عليه السلام)

پس از مرگ معاويه و به دنبال يك گردهمايى در منزل «سليمان بن صرد خزاعى» جمعى از بزرگان كوفه نامه اى به محضر امام(عليه السلام) نوشته و براى پذيرش رهبرى آن

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 137 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 303 (با اندكى تفاوت).

صفحه 254

حضرت جهت برپايى نهضتى همگانى اعلام آمادگى كردند.

مضمون نامه را كه نام چهارتن از بزرگان شيعه، يعنى سليمان بن صرد، مسيّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و حبيب بن مظاهر و گروهى ديگر از شيعيان در آن آمده، چنين است:

«خداى را سپاس مى گوييم كه (معاويه) آن دشمن ستمكار و كينه توز را نابود ساخت، همو كه بدون رضايت امّت بر گرده آنان سوار شد و اموال آنها را غصب كرد و خوبان آنان را كشته و به نابكاران ميدان داد...

اينك ما، امام و پيشوايى نداريم; به سوى ما بيا! بدان اميد كه خداوند به بركت وجود تو همه ما را بر محور حق گردآورد.

نعمان بن بشير (والى كوفه) در دارالاماره است و ما با او در نماز جمعه و اجتماعات عمومى حاضر نمى شويم (و به او اعتنايى نداريم) و اگر با خبر شويم كه به سوى ما مى آيى، او را از كوفه بيرون كرده و به شام ملحقش مى سازيم».(1)

پاسخ امام (عليه السلام) و اعزام مسلم به كوفه

به دنبال نامه هاى متعدّد مردم كوفه و اعلام آمادگى براى پذيرش رهبرى امام(عليه السلام)، آن حضرت نامه اى در پاسخ به آنان نوشت، سپس پسرعمويش مسلم بن عقيل را به آن شهر فرستاد. نامه امام(عليه السلام) چنين است:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلَى الْمَلاَِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ

پاورقي

1 . ...

فَإِنّا نَحْمِدُ إِلَيْكَ اللهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ ; أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبّارَ الْعَنِيدَ، الَّذِي اِنْتَزى عَلَى هذِهِ الاُْمَّةِ فَابْتَزَّها أَمْرَها، وَ غَصَبَها فَيْئَها، وَ تَأَمَّرَ عَلَيْها بِغَيْرِ رِضىً مِنْها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها، وَ اسْتَبْقى شِرارَها،... إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ فَأَقْبِلْ! لَعَلَّ اللهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمانُ بْنُ بَشِير فِي قَصْرِ الاِْمارَةِ، لَسْنا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فِي جُمْعَة، وَ لا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلَى عيد، وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنا أَنَّكَ قَدْ أَقْبَلْتَ إِلَيْنا أَخْرَجْناهُ حَتّى نَلْحَقَهُ بِالشّامِ. (بحارالانوار، ج 44، ص 333)

صفحه 255

الْمُسْلِمِينَ. أَمّا بَعْدُ: فَإِنَّ هانِئاً وَ سَعِيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ _ وَ كانا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ _ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ، وَ مَقالَةَ جُلِّكُمْ : «أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ فَأَقْبِلْ، لَعَلَّ اللهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْهُدى وَ الْحَقِّ». وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنِ عَقِيل وَ أَمَرْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ إِلَىَّ بِحالِكُمْ وَ أَمْرِكُمْ وَ رَأْيِكُمْ.

فَاِنْ كَتَبَ إِلَىَّ: أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْىُ مَلَئِكُمْ، وَ ذَوِي الْفَضْلِ وَ الْحِجى مِنْكُمْ، عَلَى مِثْلِ ما قَدِمَتْ عَلَىَّ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ، أَقْدِمُ عَلَيْكُمْ وَشيكاً إِنْ شاءَاللهُ. فَلَعَمْرِي مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الاْخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللهِ وَ السَّلامُ».

«به نام خداوند بخشنده مهربان; از حسين بن على(عليه السلام) به بزرگان از مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعيد همراه نامه هايتان به سوى من آمدند _ و اين دو تن آخرين كسانى بودند كه نامه هايتان را آوردند _ محتواى همه نامه هايتان (به طور فشرده) اين

بود كه : «امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما بيا! اميد است كه خداوند به وسيله تو ما را بر محور حقّ و هدايت گردآورد». اكنون من، برادر، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم _ مسلم بن عقيل _ را به سوى شما مى فرستم; به او فرمان دادم كه تصميم و برنامه ها و افكارتان را براى من بنويسد.

هر گاه به من اطّلاع دهد كه بزرگان و خردمندان شما; با آنچه كه در نامه هايتان ذكر شده، همراه و هماهنگند; به زودى به سوى شما خواهم آمد. ان شاءالله

(در پايان نامه اضافه فرمود:) به جانم سوگند! امام و پيشوا تنها كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدل و داد را بر پا دارد، دين حق را

صفحه 256

پذيرفته و خود را وقف راه خدا كند».(1)

اين نامه به خوبى گوياى اين حقيقت است كه امام(عليه السلام) در مسير قيام براى سرنگونى حكومت پليد اموى و تشكيل حكومت اسلامى گام بر مى داشت. از اين رو، براى ارزيابى اوضاع، نخست نماينده اى آگاه و مورد اعتماد را به آن شهر اعزام مى كند، تا از حقيقت امر آگاه شود و با بسيج نيروها و آمادگى شيعيان در اين راه قدم بردارد.

جمله پايانى سخن امام(عليه السلام) نيز تأكيدى است بر شايستگى خود جهت امامت و رهبرى و عدم لياقت حاكم شام _ كه نه به كتاب خدا عمل مى كند و نه عدل و داد را بر پا مى دارد و نه خود را وقف راه خدا مى كند _ كه اين خود قرينه اى است بر عزم امام جهت پذيرش امامت

و خلافت مسلمين و برپايى عدل و داد.

امام(عليه السلام) همچنين در نامه اى كه همراه با اعزام مسلم(عليه السلام) خطاب به او مرقوم مى دارد، بار ديگر بر بسيج نيروها و آماده سازى مردم تأكيد مىورزد. در اين نامه مى خوانيم:

«... وَادْعُ النّاسَ إِلَى طاعَتِي، وَ اخْذُلْهُمْ عَنْ آلِ أَبِي سُفْيانَ، فَإِنْ رَأَيْتَ النّاسَ مُجْتَمِعِينَ عَلَى بَيْعَتِي فَعَجِّلْ لي بِالْخَيْرِ، حَتّى أَعْمَلَ عَلَى حَسَبِ ذلِكَ إِنْ شاءَاللهُ تَعالى ;... (چون به كوفه رسيدى) مردم را به پيروى از من دعوت كن و آنان را از حمايت آل ابى سفيان بازدار. اگر مردم متّفقاً بيعت كردند، مرا با خبر ساز تا برابر آن عمل كنم».(2)

پراكنده ساختن مردم از حمايت خاندان ابوسفيان و فراخوانى مردم به اطاعت امام(عليه السلام) و يكپارچگى آنان براى بيعت و همراهى، همه و همه نشان از تهيّه ساز و

پاورقي

1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 380-381.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 53 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 196.

صفحه 257

كارهاى مناسب جهت تشكيل حكومت دارد.

پس از ورود مسلم(عليه السلام) به كوفه و بيعت گروه زيادى از مردم با وى و اعلام آمادگى آنان براى جانبازى و همراهى با امام(عليه السلام) و انعكاس آن به محضر امام(عليه السلام) توسّط فرستادگان جناب مسلم، امام حسين(عليه السلام) از مكه عازم كوفه مى شود.(1)

امام(عليه السلام) در گفتگويى با ابن عبّاس مى فرمايد:

«وَ هذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ، وَ قَدْ وَجَبَ عَلَىَّ إِجابَتُهُمْ وَ قامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَىَّ عِنْدَاللهِ سُبْحانَهُ; اينها نامه ها و فرستادگان كوفيان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم، چرا كه حجّت الهى بر من تمام شده

است».(2)

همچنين به عبدالله بن زبير فرمود:

«أَتَتْنِي بَيْعَةُ أَرْبَعِينَ أَلْفاً يَحْلِفُونَ لِي بِالطَّلاقِ وَ الْعِتاقِ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ; بيعت چهل هزار تن از مردم كوفه كه در وفادارى به طلاق و عتاق(3) سوگند خورده اند، به دستم رسيده است».(4)

امام(عليه السلام) در ملاقات با عبدالله بن مطيع _ هنگامى كه از علّت خروج حضرت از مكّه سؤال مى كند _ به صراحت مى فرمايد:

«إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا إِلَىَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ; مردم كوفه نامه نوشتند و از من خواستند كه به سوى آنان بروم، بدان اميد كه (با تشكيل حكومت اسلامى) نشانه هاى

پاورقي

1 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 297 و ارشاد شيخ مفيد، ص 418.

2 . معالى السبطين، ج 1، ص 246 و ناسخ التواريخ، ج 2، ص 122.

3 . منظور از سوگند به طلاق و عتاق اين بوده است كه اگر سوگند خود را شكستند، همسران آنها خود به خود مطلّقه شوند و تمام غلامان آنها آزاد گردند. جمعى از فقهاى عامّه عقيده داشتند كه اين گونه سوگند صحيح است.

4 . تاريخ ابن عساكر (در شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 194، حديث 249.

صفحه 258

حق زنده و بدعت ها نابود شود».(1)

به هر حال، با توجّه به شواهد تاريخى _ كه بخشى از آن گذشت و قسمتى از آن در بخش رويدادها خواهد آمد _ يكى از اهداف قيام امام حسين(عليه السلام) تشكيل حكومت اسلامى و در واقع بازگرداندن خلافت اسلامى به جايگاه اصلى خويش بود، تا در پناه آن عدل و داد گسترش يابد، حق احيا شود و باطل و پليدى و

بدعت ها نابود گردد.

پشتيبانى و اعلام آمادگى مردم كوفه و تأكيد و اصرار آنان بر اين امر، حجّت را بر امام(عليه السلام) تمام كرد كه بايد با نيروى چند ده هزار نفرى بر ضدّ حاكم غاصب و فرمانرواى ستمگرى مانند يزيد قيام كند و از اين رو به سمت كوفه آمد و قبل از آن نيز توسّط سفير خويش جناب مسلم از همراهى كوفيان با خبر شد.

قيام براى تشكيل حكومت اسلامى با آگاهى از شهادت

اكنون جاى طرح اين سئوال است كه آيا امام حسين(عليه السلام) از شهادت خويش و يارانش در مسير حركت به سوى كوفه و قيام بر ضدّ يزيد، آگاه بود، يا خير؟ و اگر از اين امر مطّلع بود، آگاهى به شهادت با قيام و برنامه ريزى براى تشكيل حكومت اسلامى چگونه سازگار است؟

بر اساس شواهد تاريخى جاى هيچ ترديدى نيست كه امام حسين(عليه السلام) از فرجام قيام خويش آگاه بود و با يقين به شهادت، نهضت خويش را آغاز كرد و شواهد روشن آن در همين كتاب آمده است ولى در اين قسمت نخست به بخشى از شواهد مزبور كه علم و آگاهى امام(عليه السلام) به شهادت خويش را تأييد مى كند، اشاره كرده سپس به پاسخ پرسش فوق مى پردازيم.

لازم به ذكر است روايات و اخبارى كه از طريق شيعه و اهل سنّت از پيامبر

پاورقي

1 . اخبار الطوال دينورى، ص 245.

صفحه 259

اكرم(صلى الله عليه وآله) در موضوع شهادت امام حسين(عليه السلام) نقل شده است به اندازه اى مشهور بود كه ابن عبّاس مى گويد:

«ما كُنّا نَشُكُّ أهْلَ الْبَيْتِ وَ هُمْ مُتَوافِرُونْ أنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ(عليه السلام) يُقْتَلُ بِالطَّفِّ; مااهل بيت همگى ترديدى نداشتيم كه امام حسين(عليه السلام)

در سرزمين طف (كربلا) به شهادت خواهد رسيد».(1)

چنان كه از مفاد اين روايت استفاده مى شود، نه تنها امام، بلكه عموم اهل بيت حتّى از محلّ شهادت آن حضرت با اطّلاع بودند.

علاّمه مجلسى در بحارالانوار هفتاد و يك روايت در اين باره نقل كرده است!(2)

نمونه هايى كه به دنبال مى آيد تنها بخش كوچكى از آن است كه از زبان خود آن حضرت نقل شده است.

1 _ امام(عليه السلام) در آغاز حركتش در مدينه در خطاب به بنى هاشم چنين نوشت:

«اِنَّ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمُ اسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ; هر كس از شما به من بپيوندد به شهادت مى رسد و هر كس بماند به پيروزى نخواهد رسيد».(3)

2 _ هنگامى كه يكى از برادرانش خبر شهادت امام را از زبان امام حسن(عليه السلام) نقل كرد، امام حسين(عليه السلام) در پاسخ وى فرمود:

«حَدَّثَنى أبى أنَّ رَسُولَ اللّهِ أخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلى، وَ أنَّ تُرْبَتى تَكوُنُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ أَعْلَمْهُ; پدرم نقل كرده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 160.

2 . بحار الانوار، ج 44، ص 223-266.

3 . موسوعة كلمات الحسين، ص 296; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 76. جالب آن كه شبيه همين مضمون را در حال عزيمت از مكه در جمع مردم بيان فرمود: «مَنْ كانَ باذِلا فينا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا; هر يك از شما حاضر است در راه ما خون قلبش را نثار كند و از جانش بگذرد با ما همراه باشد» (اعيان الشيعة، ج 1، ص 593).

صفحه 260

را از كشته

شدن پدرم و من با خبر ساخته است و فرمود كه تربت من نزديك تربت پدرم خواهد بود، تو فكر مى كنى چيزى را مى دانى كه من نمى دانم؟».(1)

3 _ شبيه همين مطلب در گفتگوى آن حضرت با برادرش محمّد حنفيّه در مكّه عنوان مى شود. آنگاه كه محمّد حنفيّه پيشنهاد كرد امام(عليه السلام) از رفتن به عراق خوددارى كند، فرمود:

«آتانى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ ما فارَقْتُكَ فَقالَ: يا حُسَيْنُ! اُخْرُجْ فَإنَّ اللّهَ قَدْشاءَ أَنْ يَراكَ قَتيلاً; بعد از آن كه از تو جدا شدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم كه فرمود: اى حسين! حركت كن، زيرا خداوند خواسته است تو را كشته ببيند».(2)

4 _ نمونه ديگر، سخنى است كه امام هنگام اعزام مسلم به وى فرمود: من تو را به سوى اهل كوفه روانه ساختم، خداوند آن گونه كه خود دوست دارد و مى پسندد كارت را سامان دهد.

آنگاه امام افزود:

«أرْجو أنْ اَكُونَ اَنَا وَ اَنْتَ فى دَرَجَةِ الشُّهَداءِ; اميدوارم كه من و تو در جايگاه شهدا قرار گيريم».(3)

اين سخن گوياى اين حقيقت است كه امام(عليه السلام) براى خود و يارانش راه شهادت را برگزيده است و همين را آرزو مى كند.

5 _ عجيب آن كه آن حضرت در پاسخ مردى از اهل كوفه، با اشاره به نامه هاى

پاورقي

1 . لهوف، ص 99-100.

2 . بحار الانوار، ج 44، ص 364 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 593.

3 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 196.

صفحه 261

مردم كوفه، آنان را قاتل خويش معرّفى كرده، مى فرمايد:

«هذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ إِلَىَّ، وَ لا أَراهُمْ إِلاَّ قاتِلي; اين نامه هاى

مردم كوفه است ولى من آنان را جز قاتل خود نمى دانم».(1)

6 _ صريح تر از همه اين ها سخنانى است كه امام(عليه السلام) در جمع مردم مكّه قبل از حركت به سوى عراق ايراد كرد و چنين فرمود:

«... وَ خَيَّرَلِي مِصْرَعَ أَنَا لاقِيهِ، كَأَنّى بِأَوْصالي تَتَقَطَّعُها عَسَلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواوِيسِ وَ كَرْبَلا، فَيَمْلاََنَّ مِنّي أَكْراشاً جَوْفاً وَ الْجِرْبَةَ سَغَباً، لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ; خداوند براى من «شهادت گاهى» اختيار كرده است كه من به آن خواهم رسيد. گويا مى بينم كه گرگ هاى بيابان هاى عراق ميان نواويس (قبرستان يهود در نزديكى كربلا) و كربلا بند بند مرا جدا كرده و شكم ها و جيب هاى خالى خود را (با كشتن من و دريافت جوايز) پر مى كنند. از روزى كه با دست قضا و قدر الهى نوشته شده، چاره اى نيست».(2)

با ملاحظه اين سخن و نمونه هاى فراوان ديگر از اين دست، شكّى باقى نمى ماند كه امام نه تنها از اصل كشته شدن خويش آگاهى داشت، بلكه دقيقاً از محلّ شهادت و نيز قاتلان خود با اطّلاع بوده است.

اينك با توجّه به اين كه امام(عليه السلام) از سرانجام اين حركت آگاه بود، اين سؤال مطرح مى شود كه چگونه اطمينان امام به شهادت با حركت آن حضرت براى دستيابى به حكومت اسلامى قابل جمع است؟ يعنى چگونه مى شود امام(عليه السلام) هم سرانجام كار را

پاورقي

1 . تاريخ ابن عساكر، ج 33، ص 211 (بخش امام حسين(عليه السلام)).

2 . لهوف، ص 35.

صفحه 262

بداند و به شهادت خويش و يارانش يقين داشته باشد و در عين حال به قصد تشكيل حكومت اسلامى

قيام كند؟

پاسخ به اين سؤال به اندازه اى اهمّيّت دارد كه برخى از نويسندگان را كه نتوانستند بين «اداى وظيفه» و «آگاهى از نتيجه» وفق دهند، بر آن داشت تا به طور كلّى آگاهى امام از فرجام كار را انكار كنند! و تمام ادلّه تاريخى و روايى را كه در اين موضوع وارد شده است، زير سؤال برند!

غافل از آن كه نتيجه كار نمى تواند تعيين كننده وظيفه مردان الهى باشد. در فرهنگ دين، آنچه مهم است تشخيص وظيفه و عمل به آن است و امّا رسيدن به نتيجه دلخواه، در مرحله دوّم قرار دارد.

تعاليم قرآن و اسلام و سيره معصومين(عليهم السلام) گوياى اين واقعيّت است كه جمع بين «وظيفه» و «نتيجه» هر چند اولويّت دارد، ولى «عمل به وظيفه» مقدّم بر «رسيدن به نتيجه» مى باشد.

به عبارت ديگر: بر هر فرد با ايمانى لازم است در مسير انجام وظيفه گام نهد، هر گاه به نتيجه مطلوب برسد چه بهتر; و اگر نرسد نفس اين كار كه وارد مسير انجام وظيفه شده، خود مطلوب مهمّى است كه مى تواند افراد بهانه جو را به كار وادارد. زيرا بسيار مى شود كه بهانه جويان به بهانه اين كه حصول نتيجه مشكوك است، از انجام وظيفه و رسيدن به نتيجه باز مى مانند.

اين است كه امام(عليه السلام) در كنار سخنانى كه با صراحت از شهادت خويش و يارانش ياد مى كند، در عين حال از انگيزه هاى الهى حركت خويش نيز به عنوان وظيفه الهى و تكليف دينى، سخن به ميان مى آورد و حتّى مى فرمايد: «بىوفايى ياران و كمى نفرات مرا از تكليفم باز نمى

دارد».

آن حضرت در روز عاشورا پيش از آغاز جنگ به همين نكته اشاره كرده، مى فرمايد:

صفحه 263

«أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ، اَلا إِنِّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ عَلى قِلَّةِ الْعِتادِ وَ خَذَلَةِ الاَْصْحابِ ; آگاه باشيد! كه من حجّت را تمام كردم و از عاقبت شوم مخالفانِ حق، خبر دادم. آگاه باشيد! كه من با همين خانواده، با وجود نداشتن سپاه و بىوفايى ياران، جهاد خواهم كرد».(1)

آرى، امام(عليه السلام) درصدد اداى وظيفه است و نداشتن سپاه و كمى ياران، خللى در عزم او وارد نمى كند. اين است كه امام با وجود اين كه كاملا از عاقبت امر آگاه بود، با انگيزه تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و اين درست به حكم «عمل به وظيفه» بوده است.

سيره امامان معصوم(عليهم السلام) همواره طبق «تكليف دينى» و «عمل به وظيفه» بوده است. آنان از اين منظر در هرحال احساس پيروزى مى كردند. و به تعبير قرآن به «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ ; يكى از دو نيكى»(2) _ شهادت يا پيروزى _ مى رسيدند.

چه پيروز مى شدند و چه شهيد مى شدند، هر دو صورت براى آنان پيروزى بود.

بر همين مبنا است كه امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد:

«إِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللهَ عَلى نَعْمائِهِ، وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى أَداءِ الشُّكْرِ، وَ إِنْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ، فَلَمْ يَعْتَدُّ مَنْ كانَ الْحَقُّ نِيَّتَهُ وَ التَّقْوى سَريرَتَهُ ; اگر قضاى الهى بر آنچه مى پسنديم نازل شود، خداوند را بر آن نعمت سپاسگزاريم و براى شكرگزارى از او يارى مى طلبيم و اگر تقدير الهى ميان ما و آنچه به آن اميد داريم مانع شود، (و به شهادت برسيم) پس كسى

كه نيّتش حق و درونش تقوا باشد از حق نگذشته (و

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 329.

2 . توبه، آيه 52.

صفحه 264

به وظيفه خود عمل كرده است)».(1)

حركت امام(عليه السلام)يكى از جلوه هاى باشكوه «عمل به وظيفه» بود، نتيجه هر چه بود فرقى نمى كرد، لذا مى فرمايد :

«أَرْجُو أَنْ يَكُونَ خَيْراً ما أَرادَ اللهُ بِنا، قُتِلْنا أَمْ ظَفِرْنا ; اميدواريم آنچه خداوند براى ما مقرّر فرموده خير باشد، چه كشته شويم، چه پيروز گرديم!».(2)

با اين بيان روشن است كه هيچ منافاتى بين آگاهى از سرانجام كار (شهادت) و عمل به وظيفه (قيام براى تشكيل حكومت اسلامى) نيست.

در پايان، يادآورى اين نكته نيز ضرورى است كه وجود انگيزه تشكيل حكومت در اين قيام مقدّس، به معنى دستيابى عملى و بالفعل به آن حكومت در همان برهه از زمان نيست، بلكه شهادت آن حضرت زمينه ساز كوتاه شدن دست بازماندگان دوران جاهليّت از حكومت اسلامى در آينده بود و اين واقعيّتى است كه امام به دنبال آن بود.

به علاوه انگيزه هاى حركت امام(عليه السلام) منحصر به اين يك هدف نبود، اهداف ديگرى نيز در تحقّق اين حركت مقدّس دخيل بوده كه در مباحث گذشته به آنها اشاره شد.

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 290.

2 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 597.

صفحه 265

صفحه 266

صفحه 267

بخش چهارم : رويدادهاى قيام عاشورا

اش__اره

در اين بخش، به حوادث مربوط به امام حسين(عليه السلام) از عصر معاويه تا شهادت آن حضرت در كربلا مى پردازيم. در اين سير تاريخى، از يك سو، رويدادها و حوادثى مورد توجّه است كه از روح مبارزه و نستوهى آن حضرت حكايت دارد و از سوى ديگر، به سلسله ماجراهايى پرداخته

مى شود كه از پى يكديگر به عاشوراى سال 61 هجرى و شهادت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) و يارانش منجر گرديده است.

در اين بخش، رويدادهايى كه مربوط به اصحاب آن حضرت است، مورد بحث قرار نگرفته است، مگر آنچه را كه در ضمن كلمات امام(عليه السلام) آمده است.

لازم به يادآورى است كه در ذيلِ نقل اين رويدادها، عمدتاً نكاتى در تحليل و يا تجليل از آن رويداد آمده است.

صفحه 268

1 _ خواستگارى امّ كلثوم

مرحوم بحرانى در كتاب «عوالم» چنين نقل مى كند: معاويه به مروان _ كه استاندار حجاز بود _ نامه اى نوشت و از وى خواست «امّ كلثوم» دختر «عبدالله بن جعفر» را براى فرزندش يزيد خواستگارى كند. مروان به سراغ عبدالله بن جعفر رفت و جريان خواستگارى را با او در ميان گذاشت.

عبدالله گفت: اختيار «امّ كلثوم» به دست من نيست; بلكه به دست آقاى ما حسين(عليه السلام)است كه دايى اين دختر است.

موضوع را به اطلاع امام حسين(عليه السلام) رساندند; فرمود: «از خداوند طلب خير مى كنم; خدايا اين دختر را به آنچه مايه خشنوديت از آل محمّد است موفّق بدار!»

(روز موعود فرا رسيد) و مردم در مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اجتماع كردند; مروان نيز آمد و كنار امام حسين(عليه السلام) نشست و گفت: امير مؤمنان! (اشاره به معاويه است!) به من فرمان داده است كه «امّ كلثوم» را براى «يزيد» خواستگارى كنم و مهريه او را مطابق خواسته پدرش قرار دهم، به هر مقدار كه باشد! همراه با آشتى ميان دو قبيله (بنى هاشم و بنى اميّه) و نيز اداى ديون پدرش.

سپس خطاب به امام حسين(عليه السلام) گفت:صفحه بدان! كسانى كه به خاطر

وصلت شما با يزيد به حال شما غبطه مى خورند، بيشترند از كسانى كه به يزيد به سبب وصلتش با شما غبطه بخورند. (آنگاه گفت:) مايه شگفتى است كه چگونه يزيد براى كسى مهريه قرار مى دهد و حال آن كه وى در شأن و منزلت همتايى ندارد و مردم با توسّل به روى او طلب باران مى كنند. اى اباعبدالله! سخنم را با نظر مثبت پاسخ بگو!

امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اِخْتارَنا لِنَفْسِهِ، وَارْتَضانا لِدِينِهِ وَاصْطَفانا عَلى خَلْقِهِ، وَ اَنْزَلَ عَلَيْنا كِتابَهُ وَ وَحْيَهُ، وَ ايْمُ اللّهِ لا يَنْقُصُنا اَحَدٌ مِنْ حَقِّنا شَيْئاً إِلاَّ انْتَقَصَهُ مِنْ حَقِّهِ، فى عاجِلِ دُنْياهُ وَ

صفحه 269

آخِرَتِهِ، وَ لا يَكُونُ عَلَيْنا دَوْلَةٌ اِلاّ كانَتْ لَنَا الْعاقِبَةُ وَ لَنَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِين.

يا مَرْوانُ قَدْ قُلْتَ فَسَمِعْنا.

اَمّا قَوْلُكَ: مَهْرُها حُكْمُ أَبِيها بالِغاً مابَلَغَ، فَلَعَمْري لَوْ اَرَدْنا ذلِكَ ما عَدَوْنا سُنَّةَ رَسُولِ اللّهِ في بَناتِهِ وَ نِسائِهِ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ وَ هُوَ ثِنْتا عَشَرَةَ أُوقِيَةً، يَكُونُ اَرْبَعَمِأَة وَ ثَمانِينَ دِرْهَماً.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: مَعَ قَضاءِ دَيْنِ اَبيها، فَمَتى كُنَّ نِسائُنا يَقْضِينَ عَنّا دُيُونَنا؟ وَ اَمّا صُلْحُ ما بَيْنَ هذَيْنِ الْحَيَّيْنِ، فَإِنّا قَوْمٌ عادَيْنا كُمْ فِى اللّهِ، وَ لَمْ نَكُنْ نُصالِحُكُمْ لِلدُّنْيا، فَلَعَمْرِي فَلَقَدْ اَعْيىَ النَّسَبُ فَكَيْفَ السَّبَبُ.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: اَلْعَجَبُ لِيَزيدَ كَيْفَ يَسْتَمْهِرُ؟ فَقَدِ اسْتَمْهَرَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ يَزيدَ، وَ مِنْ أَبِ يَزيدَ وَ مِنْ جَدِّ يَزيدَ.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: اِنَّ يَزيدَ كُفْوُ مَنْ لا كُفْوَ لَهُ، فَمَنْ كانَ كُفْوُهُ قَبْلَ الْيَوْمِ فَهُوَ كُفْوُهُ الْيَوْمَ ما زادَتْهُ اِمارَتُهُ في الْكَفاءَةِ شَيْئاً.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: بِوَجْهِهِ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ، فَاِنَّما كانَ ذلِكَ بِوَجْهِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله).

وَ أَمّا قَوْلُكَ: مَنْ يَغْبِطُنا بِهِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَغْبِطُهُ

بِنا، فَاِنَّما، يَغْبِطُنا بِهِ أَهْلُ الْجَهْلِ، وَ يَغْبِطُهُ بِنا أَهْلُ الْعَقْلِ.

فَأشْهِدُوا جَميعاً اِنّى قَدْ زَوَّجْتُ اُمَّ كُلْثُومَ بِنْتَ عَبْدِاللّهِ بْنِ جَعْفَر مِنْ اِبْنِ عَمِّهَا الْقاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَر; عَلى اَرْبَعَمِائَة وَ ثَمانِينَ دِرْهَماً، وَ قَدْ نَحَلْتُها ضَيْعَتى بِالْمَدِينَةِ» أو قال «أرْضى بِالْعَقِيقِ، وَ إِنَّ غَلَّتَها فِى السَّنَةِ ثَمانِيَةُ آلافِ دينار، فَفيها لَهُما غِنًى اِنْ شاءَ اللّهُ».

«ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را براى خويش اختيار نمود و براى دينش انتخاب كرد و ما را بر خلقش برگزيد و كتاب و وحى خود را بر (خاندان) ما نازل فرمود. به خدا سوگند! هر كس حقّى از ما را كم بگذارد، خداوند در دنيا و آخرت حقّش را كم خواهد گذاشت و هر كس بر ما _ براى مدّتى _ سلطه يابد، بايد بداند كه

صفحه 270

عاقبت كار، از آنِ ما خواهد بود و اين مطلب را به زودى خواهيد دانست.

سپس فرمود: اى مروان! تو سخن گفتى و ما شنيديم (و اكنون ما مى گوييم و تو بشنو:).

امّا اين كه گفتى مهريّه اين دختر، مطابق خواسته پدرش _ هر چند زياد باشد _ خواهد بود; به جانم سوگند! ما هرگز از سنّت رسول خدا در مهريّه دختران، همسران و اهل بيتش تجاوز نخواهيم كرد. كه (مهر السنّة است) همان دوازده «اوقيه» (واحدى است در وزن) كه برابر با 480 درهم است.

و امّا اين كه گفتى: ديون پدرش را نيز ادا خواهيم نمود; (اى مروان!) از چه زمانى زنان ما ديون ما را ادا مى كردند (كه امروز چنين شود؟!).

و امّا در مورد مسأله صلح ميان اين دو قبيله، بايد بگويم كه ما با شما در راه خدا

و براى خدا دشمنى كرده ايم و لذا حاضر نيستيم به خاطر دنيا با شما مصالحه كنيم!

به جانم سوگند! (براى سازش با شما) از قرابت نسبى (بنى هاشم با بنى اميّه) كارى ساخته نيست; تا چه برسد به قرابت سببى (پيوند زناشويى).

و امّا آن سخنت كه گفته اى: تعجّب مى كنم چگونه يزيد مهريّه قرار مى دهد; پاسخ آن اين است كه كسى كه از يزيد و پدر و جدّش بهتر است، مهريّه قرار مى داد (چه برسد به يزيد!).

و امّا پاسخ اين سخنت كه گفتى: يزيد كفو و همتايى ندارد اين است كه آن كس كه قبل از امروز كفوّ او بوده، همين امروز نيز كفو اوست بدون آن كه فرمانروايى وى چيزى بر شأن او بيفزايد.

و امّا آن سخنت كه درباره يزيد گفته اى با توسّل به روى وى طلب باران مى شود، اين تنها به بركت چهره رسول خدا بوده است (نه يزيد).

و امّا اين كه گفته اى: كسانى كه به خاطر وصلت با يزيد، به حال ما غبطه مى خورند، بيشتر از كسانى هستند كه به حال يزيد به جهت وصلتش با ما غبطه

صفحه 271

خواهند خورد; پاسخش آن است كه فقط نادانان به خاطر وصلت ما با يزيد، به حال ما غبطه مى خورند، ولى عاقلان و خردمندان، به حال يزيد به سبب وصلتش با ما غبطه خواهند خورد.

(سرانجام امام(عليه السلام) پس از سخنانى فرمود:) «همگى شاهد باشيد كه من «امّ كلثوم» دختر «عبدالله بن جعفر» را به ازدواج پسر عمويش «قاسم بن محمّد بن جعفر» درآوردم! و مهريّه اش را 480 درهم قرار دادم و زمين حاصلخيزم را در مدينه

نيز به اين دختر بخشيدم». _ يا اين كه فرمود: _ «مزرعه ام را در سرزمين عقيق به وى بخشيدم كه درآمد آن سالانه 8 هزار دينار است و همين مزرعه براى زندگى اين دو كافى است، ان شاء الله!».(1)

اين سخنان تيرى بود كه بر قلب ناپاك يزيد خصوصاً، و بنى اميّه عموماً، نشست و نقشه اى را كه براى فريب مردم، از طريق نزديكى به بنى هاشم، كشيده بودند نقش بر آب كرد.

بنى اميّه افراد منفور و آلوده اى بودند كه مى خواستند از طريق انتساب به بنى هاشم در ميان مردم كسب آبرويى كنند وپايه هاى قدرت شيطانى خود را از اين طريق تقويت نمايند; يك نمونه آن جريان خواستگارى امّ كلثوم _ دختر عبدالله بن جعفر _ بود.

ولى امام حسين(عليه السلام) به موقع اقدام فرمود و تير آنها به سنگ خورد، و ساحت مقدّس بنى هاشم با انتساب به بنى اميّه آلوده نشد.

2 _ وحشت از نام على(عليه السلام)

پاورقي

1 . العوالم، ج 17، ص 87، ح 2 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 44-45 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 207-208، ح 4.

صفحه 272

معاويه، مروان بن حكم را والى مدينه قرار داد و به او فرمان داد كه براى جوانان قريش سهميّه اى از بيت المال قرار دهد; او نيز چنين كرد.

امام سجّاد، على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: من به نزد او رفتم (تا حقّ خود را از بيت المال بگيرم) مروان به من گفت: نامت چيست؟

گفتم: على بن الحسين.

پرسيد: نام برادرت چيست؟

گفتم: على!

گفت: على و على؟! پدرت چه منظورى دارد كه نام همه فرزندانش را على مى گذارد؟ سپس سهميّه مرا

مشخص كرد. وقتى كه به نزد پدرم بازگشتم و ماجرا را بازگو نمودم; پدرم فرمود:

«وَيْلي عَلَى ابْنَ الزَّرْقاءِ دَبّاغَةِ الاُْدُمِ، لَوْ وُلِدَ لي مِائَةٌ لاََحْبَبْتُ أَنْ لا اُسَمِّىَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلاّ عَليّاً ; واى بر پسر زن زاغ چشمى كه پوست ها را دبّاغى مى كرد، من اگر يكصد فرزند داشته باشم، دوست دارم جز «على» نامى ديگر براى آنان انتخاب نكنم».(1)

آرى دشمنان اسلام و اهل بيت(عليهم السلام) مى خواستند نام «على» از اذهان مردم فراموش شود، ولى فرزندان على(عليه السلام) سعى داشتند اين نام هر چه پررنگ تر در سينه ها نقش بندد، به همين دليل امام حسين(عليه السلام) نام «على» را براى همه فرزندانش برگزيده بود، تا خارى در چشم دشمنان باشد.

3 _ افتخار شما فقط فاطمه است!

مرحوم طبرسى در احتجاج نقل كرده است كه روزى مروان بن حكم به امام

پاورقي

1 . كافى، ج 6، ص 19، ح 7 و بحارالانوار، ج 44، ص 211، ح 8.

صفحه 273

حسين(عليه السلام) گفت: اگر افتخارتان به فاطمه(عليها السلام)نبود، ديگر چه چيزى داشتيد كه با آن بر ما افتخار كنيد؟!

امام حسين(عليه السلام) كه پنجه قدرتمندى داشت، گلوى مروان را گرفت و آن را به شدّت فشار داد و آنگاه عمامه اش را بر گردنش پيچيد تا آنجا كه مروان سست شد و بر زمين افتاد; آنگاه وى را رها كرد. سپس به جماعتى از قريش رو كرد و فرمود:

«اُنْشِدُكُمْ بِاللّهِ إِلاّ صَدَّقْتُمُوني إِنْ صَدَقْتُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ فِي الاَْرْضِ حَبِيبَيْنِ كانا أَحَبَّ إِلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)مِنّي وَ مِنْ أَخي؟ أَوْ عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ اِبْنُ بِنْتِ نَبىٍّ غَيْري وَ غَيْرُ أَخي؟ قالُوا: اَللّهُمَّ لا.

قالَ: وَ إِنّي لا اَعْلَمُ أَنَّ فِي الاَْرْضِ مَلْعُونُ

ابْنُ مَلْعُون غَيْرُ هذا وَ أَبِيهِ طَريدَىْ رَسُولِ اللّهِ، وَاللّهِ ما بَيْنَ جابَرْس وَ جابَلْق أَحَدِهِما بِبابِ الْمَشْرِقِ وَ الاْخَرِ بِبابِ الْمَغْرِبِ رَجُلانِ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ الاِْسْلامَ أَعْدى لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاَِهْلِ بَيْتِهِ مِنْكَ وَ مِنْ أَبِيكَ إِذْ كانَ. وَ عَلامَةُ قَوْلي فيكَ أَنَّكَ: إِذا غَضِبْتَ سَقَطَ رِداؤُكَ عَنْ مَنْكَبِكَ».

«شما را به خدا سوگند مى دهم كه اگر راست مى گويم، سخنم را تصديق كنيد. آيا در زمين كسى را مى شناسيد كه از من و برادرم (امام حسن(عليه السلام)) نزد رسول خدا محبوبتر باشند؟ و آيا بر روى زمين، كسى جز من و برادرم، فرزند دختر پيامبر وجود دارد؟ همگى پاسخ دادند: نه، هرگز!».

سپس فرمود: «به يقين در روى زمين ملعون پسر ملعونى را غير از اين مرد (مروان) و پدرش (حَكَم) نمى شناسم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين دو تن را (به خاطر نفاقشان) طرد كرد. (آنگاه رو به مروان كرد و فرمود:) به خدا سوگند! در ميان مشرق و مغرب از ميان كسانى كه ادّعاى اسلام مى كنند، پر عداوت تر از تو و از پدرت نسبت به خدا و رسولش و اهل بيتش نمى شناسم و نشانه اين سخنم آن است كه تو هر گاه

صفحه 274

خشمگين مى شوى، ردايت از شانه هايت فرو مى افتد!».

راوى مى گويد: وقتى كه مروان خشمگين شد و از آن مجلس برخاست، تكانى خورد و ردايش از شانه اش فرو افتاد!(1)

بنى اميّه اصرار داشتند افتخارات اهل بيت(عليهم السلام) به فراموشى سپرده شود، و اگر نتوانند، لا اقل آن را محدود سازند كه نمونه آن را در حديث بالا مشاهده كرديم. ولى امام حسين(عليه السلام)

با بيان منطقى خود، اين مرد لجوج اموى يعنى «مروان» را كه از دشمنان سرسخت اهل بيت بود بر سر جاى خود نشاند و نشان داد گرچه وجود فاطمه زهرا(عليها السلام)از بزرگترين افتخارات اهل بيت(عليهم السلام) است ولى افتخارات آنها فراتر و گسترده تر از آن است.

4 _ مصادره اموال معاويه

در حديثى آمده است كه امام حسين(عليه السلام) اموالى را كه از يمن براى معاويه مى بردند، مصادره كرد و در پى آن به معاويه نوشت:

«مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى مُعاوِيَةِ بْنِ أَبِي سُفْيانَ، اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ عيراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْي_َمَنِ تَحْمِلُ مالا وَ حُلَلا وَ عَنْبَراً وَ طيباً إِلَيْكَ، لِتُوَدِّعَها خَزائِنَ دِمَشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنى أَبيكَ، وَ اِنِّى اِحْتَجْتُ إِلَيْها فَاَخَذْتُها وَ السَّلامُ ; از حسين بن على(عليه السلام)، به معاوية بن ابى

سفيان; امّا بعد! گذر كاروانى به ما افتاد كه از يمن همراه با اموال، پوشاك، عنبر و عطريّات، به سوى تو مى آمد، تا آنها را در خزانه دمشق جاى دهى و فرزندان پدرت را با آن سير كنى. من بدانها نياز داشتم، از اين رو آنها را تصرّف كردم. والسلام».(2)

پاورقي

1 . احتجاج، ج 2، ص 96-97، ح 166 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 58 (با اختصار) و بحارالانوار، ج 44، ص 206، ح 2.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 409 و ناسخ التواريخ، ج 1، ص 195.

صفحه 275

معاويه با شنيدن اين خبر سخت برآشفت ; به خصوص اين كه فزونى اموال بنى هاشم را خطرى براى خود مى ديد ولى چاره اى جز سكوت نداشت.

5 _ ملاقات با حسين ممنوع!

بلاذرى دانشمند معروف اهل سنّت نقل مى كند: وليد بن عتبه (فرماندار مدينه) مانع ملاقات مردم عراق با امام حسين(عليه السلام) شده بود. امام(عليه السلام) به وليد فرمود:

«يا ظالِماً لِنَفْسِهِ، عاصياً لِرَبِّهِ، عَلامَ تَحُولُ بَيْني وَ بَيْنَ قَوْم عَرَفُوا مِنْ حَقّي ما جَهِلْتَهُ أَنْتَ وَ عَمُّكَ؟! ; اى كسى كه به خويشتن ستم نموده،

و پروردگارت را نافرمانى كرده اى! چرا مانع ملاقات من با مردمى مى شوى كه قدر و منزلت مرا مى شناسند، در حالى كه تو و عمويت (معاويه) نسبت به آن جايگاه جاهليد؟».

وليد در پاسخ گفت: اى كاش حلم و بردبارى ما در برابر تو، سبب نشود كسانى غير از ما نسبت به تو دست به كار جاهلانه اى بزنند. تندى هاى زبانت را مى بخشم تا زمانى كه دست به اقدامى نزنى; كه در آن صورت كارى مخاطره آميز انجام داده اى و اگر مى دانستى كه پس از ما چه بر تو خواهد گذشت (چرا كه همه مثل من بردبار نيستند) همين گونه كه امروز ما را دشمن مى دارى، دوست خواهى داشت!!(1)

آرى ; بنى اميه مى دانستند كه اهل بيت(عليهم السلام) عموماً و امام حسين(عليه السلام) خصوصاً، در درون دلهاى مردم جاى دارند و ارتباط آنها با مردم پايه هاى حكومت متزلزل آنها را متزلزل تر مى سازد، لذا با هر وسيله اى اين رابطه را قطع مى كردند.

آرى ; آنها از ملاقات مردم با امام حسين(عليه السلام) وحشت داشتند، و انواع مزاحمت ها را براى مسلمانان پاكباز كه عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) بودند، روا مى داشتند; ولى امام

پاورقي

1 . انساب الاشراف، ج 3، ص 156-157، ح 15.

صفحه 276

حسين(عليه السلام)با شمشير زبان بر آنها مى تاخت و رابطه را برقرار مى ساخت.

6 _ برخورد شديد امام حسين(عليه السلام) با معاويه

مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج چنين نقل مى كند: «هنگامى كه معاويه «حُجر بن عدى» و يارانش، آن مردان شجاع و پاكباز از شيعيان على(عليه السلام) را به شهادت رساند، در همان سال براى مراسم حج رهسپار حجاز شد. وقتى

كه امام حسين(عليه السلام) را ملاقات كرد به آن حضرت گفت:

اى اباعبدالله! آيا به تو خبر رسيده كه ما با «حُجر» و ياران و پيروانش و شيعيان پدرت چه كرديم؟!

امام فرمود: «وَ ما صَنَعْتَ بِهِمْ؟ ; با آنها چگونه رفتار كرديد؟».

گفت: آنان را كشتيم و كفن كرديم و بر آنان نماز گذارديم!!

امام(عليه السلام) تبسّم تلخى كرد و فرمود:

«خَصْمُكَ الْقَوْمُ يا مُعاوِيَةُ، لكِنَّنا لَوْ قَتَلْنا شيعَتَكَ ما كَفَّنّاهُمْ وَ لا صَلَّيْنا عَلَيْهِمْ وَ لا قَبَّرْناهُمْ، وَ لَقَدْ بَلَغَنى وَقيعَتُكَ في عَلىٍّ وَ قِيامُكَ بِبُغْضِنا، وَ اعْتِراضُكَ بَني هاشِمَ بِالْعُيُوبِ، فَإِذا فَعَلْتَ ذلِكَ فَارْجِعْ إِلى نَفْسِكَ، ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ عَلَيْها وَ لَها... فَإِنَّكَ وَاللّهُ لَقَدْ أَطَعْتَ فِينا رَجُلا ما قَدِمَ إِسْلامُهُ، وَ لا حَدَثَ نِفاقُهُ، وَ لا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ اَوْ دَعْ;

اى معاويه آنان با تو دشمن بودند، (ولى مسلمان خالص بودند) امّا اگر ما پيروان تو را به قتل برسانيم نه آنان را كفن مى كنيم و نه بر آنان نماز مى خوانيم و نه آنان را به خاك مى سپاريم (چرا كه آنان را مسلمان نمى دانيم!).

به من خبر رسيده كه تو نسبت به پدرم على(عليه السلام) دشمنى مىورزى (و ناسزا مى گويى) و به دشمنى با ما برخاسته اى و نسبت به بنى هاشم عيب جويى مى كنى. هر زمان كه چنين اعمالى انجام مى دهى، به خويشتن مراجعه كن، سپس از وجدان خود حق را بپرس (و عيوب خود را بنگر) خواه به ضرر تو باشد يا به نفع تو...

صفحه 277

به خدا سوگند! تو در دشمنى با ما، از مردى (عمرو عاص) اطاعت كردى كه سابقه اى در اسلام ندارد، نفاق او

تازگى نداشته و قصد خيرى براى تو ندارد. به هر حال، يا خودت براى خويش چاره اى بينديش و يا اين كارها را رها كن!(1)

معاويه مى خواست با اين سخن قدرت نمايى كند، و امام را تهديد نمايد و شيعيان على(عليه السلام) را تحقير كند ; ولى امام(عليه السلام) چنان پاسخى به او داد كه دهانش بسته شد. در ضمن به يكى از ريشه هاى مهمّ بدبختى او، يعنى اطاعت از عمر و عاص، اشاره فرمود.

7 _ نامه شديد اللحن امام حسين(عليه السلام) به معاويه

امام حسين(عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه(2) نوشت:

«أَمّا بَعْدُ، فَقَدْ جاءَنِي كِتابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنَّهُ اِنْتَهَتْ إِلَيْكَ عَنّى اُمُورٌ لَمْ تَكُنْ تَظَنُّنِى بِها... وَ اِنَّ الْحَسَناتِ لا يَهْدي لَها وَ لا يُسَدِّدُ إِلَيْها إِلاَّ اللّهُ تَعالى، وَ أَمّا ما ذَكَرْتَ أَنَّهُ رُقِىَ إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنَّما رَقّاهُ الْمُلاقُّونَ الْمَشّاءُونَ بِالَّنمِيمَةِ، اَلْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمْعِ، وَ كَذِبَ الْغاوُونَ الْمارِقُونَ، ما أَرَدْتُ حَرْباً وَ لا خِلافاً، وَ إِنّي لاََخْشَى اللّهَ فِي تَرْكِ ذلِكَ مِنْكَ وَ مِنْ حِزْبِكَ الْقاسِطيِنَ الُْمحِلِّينَ، حِزْبِ الظّالِمِ، وَ أَعْوانِ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.

أَلَسْتَ قاتِلَ حُجْر وَ أَصْحابِهِ الْعابِدِينَ الُْمخْبِتِينَ الَّذِينَ كانُوا يَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ، وَ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؟! فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً مِنْ بَعْدِ ما أَعْطَيْتَهُمُ الْمَواثيقَ الْغَلِيظَةَ، وَ الْعُهُودَ الْمُؤَكَّدَةَ جُرْأَةً عَلَى اللّهِ وَ اسْتِخْفافاً بِعَهْدِهِ.

پاورقي

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 88_89، ح 163 و بحارالانوار، ج 44، ص 129_130، ح 19.

2 . اين نامه در پاسخ نامه اى است كه معاويه به امام حسين(عليه السلام) نوشته و به پندار خود در آن هم نصيحت كرده بود و هم تهديد. نامه معاويه، در الغدير ج 10، ص 24 آمده است.

صفحه 278

أَوَ لَسْتَ بِقاتِلِ عَمْرِو بْنِ

الْحَمِقِ الَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبادَةُ؟ فَقَتَلْتَهُ مِنْ بَعْدِ ما أَعْطَيْتَهُ مِنَ الْعُهُودِ ما لَوْ فَهِمَتْهُ الْعُصْمُ نَزَلَتْ مِنْ شَعَفِ الْجِبالِ.

أَوَ لَسْتَ الْمُدَّعى زياداً فِي الاِْسْلامِ، فَزَعَمْتَ اَنَّهُ ابْنُ اَبي سُفْيانَ، وَ قَدْ قَضى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) : «أَنَّ الْوَلَدَ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرَ». ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلى أَهْلِ الاِْسْلامِ يَقْتُلُهُمْ وَ يُقَطِّعُ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلاف، وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلى جُذُوعِ النَّخْلِ؟

سُبْحانَ اللّهِ يا مُعاوِيَةُ! لَكَأَنَّكَ لَسْتُ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ، وَ لَيْسُوا مِنْكَ أَوْ لَسْتَ قاتِلَ الْحَضْرَمِيَّ الَّذِي كَتَبَ إِلَيْكَ فيهِ زِيادُ أَنَّهُ عَلى دينِ عَلىٍّ كَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ، وَ دينُ عَلىٍّ هُوَ دينُ ابْنُ عَمِّهِ(صلى الله عليه وآله) اَلَّذي أَجْلَسَكَ مَجْلِسَكَ الَّذي أَنْتَ فيهِ، وَ لَوْ لا ذلِكَ كانَ أَفْضَلُ شَرَفِكَ وَ شَرَفِ آبائِكَ تَجَشُّمَ الرِّحْلَتَيْنِ : رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَالصَّيْفِ، فَوَضَعَهَا اللّهُ عَنْكُمْ بِنا مِنَّةً عَلَيْكُمْ، وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: لا تَرُدَّنَّ هذِهِ الاُْمَّةَ في فِتْنَة. وَ إِنّي لا أَعْلَمُ لَها فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ إِمارَتِكَ عَلَيْها.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: اُنْظُرْ لِنَفْسِكَ وَ لِدِينِكَ وَ لاُِمَّةِ مُحَمَّد. وَ إِنّي وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْ جِهادِكَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلى رَبِّي، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدينى، وَ أَسْأَلُهُ التَّوْفيقَ لِما يُحِبُّ وَ يَرْضى.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: مَتى تَكِدْنِي أَكِدْكَ، فَكِدْني يا مُعاوِيَةُ فيما بَدالَكَ، فَلَعَمْري لَقَديماً يُكادُ الصّالِحُونَ، وَ إِنّي لاََرْجُوا أَنْ لا تُضِرَّ، إِلاّ نَفْسَكَ وَ لا تَمْحَقُ إِلاّ عَمَلَكَ، فَكِدْني ما بَدالَكَ، وَ اتَّقِ اللّهَ يا مُعاوِيَةُ! وَاعْلَمْ أَنَّ لِلّهِ كِتاباً لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها، وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِناس لَكَ قَتْلَكَ بِالظَّنَّةِ، وَ أَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَ إِمارَتِكَ صَبيّاً يَشْرَبُ الشَّرابَ، وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ،

ما أَراكَ إِلاّ قَدْ أَوْبَقْتَ نَفْسَكَ، وَ أَهْلَكْتَ دِينَكَ، وَ أَضَعْتَ الرَّعِيَّةَ وَ السَّلامُ».

امّا بعد! نامه تو به دستم رسيد كه در آن يادآور شده اى: از جانب من به تو اخبارى رسيده است كه گمان نمى كردى من دست به چنين كارهايى بزنم، البتّه فقط خداست كه انسان ها را به سمت خوبى ها هدايت كرده و موفّق مى گرداند، و امّا اين كه

صفحه 279

گفته اى چنين اخبارى از جانب من به تو رسيده، بايد بگويم: گزارش اين گونه خبرها كار چاپلوسان سخن چين و تفرقه انداز است ; گزارش گران گمراه بى دين دروغ گفته اند.

من در حال حاضر، قصد جنگ و درگيرى با تو را ندارم (به خاطر پيمان صلحى كه ميان تو و برادرم امام حسن(عليه السلام) امضا شده است) و براى ترك مبارزه با تو و با حزب ستمكارت _ كه حرام خدا را حلال شمرده اند، همان گروه ستم پيشه و ياران شيطانِ رانده شده _ از خداى خود بيمناكم!

آيا تو قاتل حُجر بن عدى و يارانش نيستى؟ همان ها كه عابدان خداترس بودند; بدعت ها بر آنان گران بود، امر به معروف و نهى از منكر مى كردند. تو آنها را _ پس آن كه امان دادى و عهد و پيمان هاى محكم بستى (كه آزارى به آنها نرسانى) _ از روى بيدادگرى و د شمنى كشتى! و اين جز به خاطر نافرمانى در برابر خداوند و سبك شمردن پيمان الهى نبود.

آيا تو قاتل «عمرو بن حَمِق» نيستى؟ همان مردى كه عبادت فراوان چهره اش را فرسوده كرده بود. او را نيز پس از پيمان هاى عدم تعرّض

به قتل رساندى، پيمان هايى كه اگر آهوان بيابان آن را در مى يافتند از بلنداى كوه ها به زير مى آمدند!

آيا تو همان كس نيستى كه در اسلام (براى نخستين بار) «زياد» را (به پدرت) نسبت داده اى و او را فرزند ابوسفيان خواندى(1) در حالى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين حكم كرد كه: «فرزند از آن شوهر است و براى زناكار جز سنگسار شدن، نصيبى نيست!».

پس از آن كه زياد را به ابوسفيان ملحق كردى، اين مرد آلوده را بر مسلمانان مسلّط ساختى كه آنها را به قتل برساند و دست و پايشان را قطع كرده و آنها را بر

پاورقي

1 . «زياد» چون پدرش معلوم نبود او را به مادرش نسبت مى دادند و به «زياد بن سميّه» يا «زياد بن ابيه» معروف بود (يعنى زياد، پسر پدرش!); يكى از كسانى كه با مادر زياد ارتباط داشت، ابوسفيان بود. از اين رو، معاويه براى جذب زياد، در يك جلسه رسمى، او را فرزند ابوسفيان و برادر خويش اعلام كرد! واين بدعت و جنايت خطرناكى بود.

صفحه 280

شاخه هاى نخل به دار بياويزد!

سبحان الله! اى معاويه گويا تو از امّت اسلامى نيستى و اين مردم نيز از تو نيستند!

(اى معاويه!) آيا تو قاتل «حضرمى» نيستى؟ همان كسى كه زياد (والى كوفه) در باره او به تو نوشت كه وى بر دين على(عليه السلام) است. (بدان كه) دين على(عليه السلام)، همان دين پسر عمّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است; همان پيامبرى كه تو را به جايگاه امروزى رسانده است! و اگر اين جايگاه را بدست نمى آوردى، چه افتخارى داشتى؟ برترين قدر و

منزلت تو و پدرانت، همان تحمّل رنج كوچ هاى زمستانه و تابستانه بود،(1) خداوند بر شما منّت نهاد و آن زحمت ها را از دوش شما به بركت ما (خاندان نبوّت) برداشت.

(سپس افزود:) در گفته هايت خطاب به من چنين آمده بود كه: «اين امّت را در فتنه و آشوب ميانداز!» (پس بدان كه) من براى امّت اسلامى فتنه اى بزرگتر از فرمانروايى تو سراغ ندارم!

از جمله سخنانت خطاب به من اين بود كه: «ملاحظه خودت و دينت و امّت محمّد را بنما (و از مخالفت و قيام بر ضدّ من بر حذر باش)!».

به خدا سوگند! من كارى را برتر از جهاد با تو سراغ ندارم; پس اگر چنين كارى كنم، مايه تقرّب و نزديكى من به پروردگار خواهد بود و اگر دست به كارى نزنم، از خداوند (براى ترك جهاد) استغفار مى كنم و از او _ در آنچه را دوست دارد و بدان خشنود است _ طلب توفيق مى نمايم.

همچنين به من گفته اى: «هر گاه تو نقشه اى بر ضدّ من طرح كنى، من نيز چنين مى كنم».

اى معاويه! هر چه مى توانى بر ضدّ من توطئه كن; به جانم سوگند! هميشه تاريخ، صالحان مورد توطئه و آزار قرار مى گرفتند. من اميدوارم دسيسه هايت جز به خودت

پاورقي

1 . اشاره است به سفرهاى تجارتى قريش كه در فصل زمستان به سوى جنوب يعنى سرزمين يمن كه هواى نسبتاً گرمى داشت و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمين شام كه هواى ملايم و مطلوبى داشت، سفر مى كردند.

صفحه 281

آسيب نرساند، و جز كار و تلاشت را تباه نسازد، پس هر چه

به خاطرت مى رسد، درباره من فروگذار نكن!

اى معاويه! تقواى الهى پيشه كن و بدان كه براى خداوند كتاب (و محلّ ثبت اعمالى است كه) هيچ عمل كوچك و بزرگى را فروگذار نمى كند و همه آنها را شماره خواهد كرد.

و بدان كه خداوند فراموش نمى كند كه تو چه افرادى را با يك پندار و بهانه به قتل رسانده اى و با اتّهامات واهى دستگير كرده اى؟

همچنين جوانكى شرابخوار و سگ باز را (اشاره به يزيد است) به ولايت عهدى خود رسانده اى. با اين كار، خودت را خوار كرده و دينت را نابود ساخته و مردم را تباه كرده اى! و السلام.(1)

اين نامه شجاعانه و متين و حساب شده امام(عليه السلام) آن هم در زمانى كه ظاهراً قدرتى در دست ندارد، در برابر سلطان ستمگر و جبّارى همچون معاويه كه همه چيز را در دست داشت، نامه اى كه گوشه هايى از تاريخ ننگين بنى اميّه را افشا مى كند و به نقد آن مى پردازد، نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) حتّى در زمان قدرت معاويه نيز دست از وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بر نمى داشت و با صراحت حكومت معاويه را غير اسلامى بلكه غير انسانى، معرّفى مى كرد.

امام(عليه السلام) در اين نامه به سه بخش از كارنامه سياه معاويه اشاره مى كند كه هر كدام از ديگرى شرم آورتر است:

نخست، ريختن خون افراد پاكباز و با تقوا و با ايمانى كه از بهترين الگوهاى جهاد و ظلم ستيزى بودند، مانند «حجر بن عدى» و «عمرو بن حمق»، و ديگر زنده كردن

پاورقي

1 . الامامة و السياسة، ج

1، ص 202-204 و الغدير، ج 10، ص 160-161.

صفحه 282

يك سنّت زشت جاهلى و مخالفت با قانون مسلم اسلامى «الولد للفراش و للعاهر الحجر»; و ديگر، سپردن پست هاى كليدى كشور اسلامى به افراد بدنام و بى آبرو و بى شخصيّت.

امام(عليه السلام) در اين نامه جهاد با دستگاه فرعونى معاويه را از آرزوهاى مهمّ خويش مى شمرد، و از تهديدهاى او كمترين هراسى به خود راه نمى دهد.

8 _ همان نامه به روايت ديگر

مطابق روايتى ديگر، سالار شهيدان امام حسين(عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه چنين نوشت:

«أَمّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنى كِتابُكَ، تَذْكُرُ اَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ عَنّى اُمُورٌ أَنْتَ لِي عَنْها راغِبٌ، وَ أَنَا بِغَيْرِها عِنْدَكَ جَدِيرٌ، فَإِنَّ الْحَسَناتِ لا يَهْدي لَها، وَ لا يُسَدِّدُ إِلَيْها إِلاَّ اللّهُ.

وَ اَمّا ما ذَكَرْتَ أَنَّهُ اِنْتَهى إِلَيْكَ عَنّي، فَاِنَّهُ اِنَّما رَقاهُ إِلَيْكَ الْمُلاّقُونَ الْمَشّاؤُنَ بِالَّنميمِ، وَ ما أُريدُ لَكَ حَرْباً وَ لا عَلَيْكَ خِلافاً، وَ ايْمُ اللّهِ إِنّي لَخائِفٌ لِلّهِ فِي تَرْكِ ذلِكَ...

أَلَسْتَ الْقاتِلَ حُجْراً أَخا كِنْدَة وَ الْمُصَلِّينَ الْعابِدينَ الَّذينَ كانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ، وَ لا يَخافُونَ فِي اللّهِ لَوْمَةَ لائِم، ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً مِنْ بَعْدِ ما كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الاَْيْمانَ الْمُغَلَّظَةَ، وَ الْمَواثيقَ الْمُؤَكَّدَةَ، وَ لا تَأْخُذَهُمْ بِحَدَث كانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ لا بِاَحِنَّة تَجِدُها في نَفْسِكَ.

أَوَ لَسْتَ قاتِلَعَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صاحِبِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) اَلْعَبْدِ الصّالِحِ الَّذي أَبْلَتْهُ الْعِبادَةُ، فَنَحَلَ جِسْمُهُ، وَ صَفَرَتْ لَوْنُهُ، بَعْدَ ما أَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللّهِ وَ مَواثيقِهِ ما لَوْ أَعْطَيْتَهُ طائِراً لَنَزَلَ إِلَيْكَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلى رَبِّكَ وَ اسْتِخْفافاً بِذلِكَ الْعَهْدِ.

أَوَ لَسْتَ الْمُدَّعِي زِيادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمُولُودِ عَلى فِراشِ عُبَيْدِ ثَقيف، فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ

أَبيكَ، وَ

صفحه 283

قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)«ألْوَلَدُ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللّهِ تَعَمُّداً وَ تَبَعْتَ هَواكَ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِراقَيْنِ، يَقْطَعُ أَيْدِي الْمُسْلِمِينَ وَ أَرْجُلَهُمْ، وَ يَسْمَلُ أَعْيُنَهُمْ وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلى جُذوُعِ النَّخْلِ، كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ، وَ لَيْسُوا مِنْكَ.

أَوَ لَسْتَ صاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذينَ كَتَبَ فيهِمُ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ كانُوا عَلى دِينِ عَلىٍّ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ: أَنِ اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كانَ عَلى دينِ عَلىٍّ، فَقَتَلَهُمْ وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ، وَ دينُ عَلِىٍّ(عليه السلام)وَاللّهِ الَّذي كانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَباكَ وَ يَضْرِبُكَ، وَ بِهِ جَلَسْتَ مَجْلِسَكَ الَّذِي جَلَسْتَ، وَ لَوْ لا ذلِكَ لَكاَن شَرَفُكَ وَ شَرَفُ أَبيكَ الرِّحْلَتَيْنِ.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: «اُنْظُرْ لِنَفْسِكَ وَ لِدِينِكَ وَ لاُِمَّةِ مُحَمّد، و اتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُْمَّةِ وَ أَنْ تَرِدَهُمْ إِلَى فِتْنَة». وَ إِنّى لا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلى هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ وِلايَتِكَ عَلَيْها، وَ لا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسى وَ لِدِيني وَ لاُِمَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)عَلَيْنا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجاهِدَكَ فَاِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلَى اللّهِ، وَ إِنْ تَرَكْتُهُ فَإِنّي أَسْتَغْفِرُاللّهَ لِذَنْبي، وَ أَسْأَلُهُ تَوْفيقَهُ لاِِرْشادِ أَمْرِي.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: «إِنّي إِنْ أنْكَرْتُكَ تُنْكِرْنِي، وَ اِنْ أكِدْكَ تَكِدْني». فَكِدْني ما بَدالَكَ، فَاِنِّي أَرْجُوا أَنْ لا يَضُرَّنِي كَيْدُكَ فيَّ، وَ أَنْ لا يَكُونَ عَلى أَحَد أَضَرَّ مِنْهُ عَلى نَفْسِكَ، لاَِنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ جَهْلَكَ، وَ تَحَرَّصْتَ عَلى نَقْضِ عَهْدِكَ، وَ لَعَمْري ما وَفَيْتَ بِشَرْط، وَ لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَكَ بِقَتْلِكَ هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الاْيْمانِ وَالْعُهُودِ وَ الْمَواثيقِ، فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قاتَلُوا وَ قَتَلُوا وَ لَمْ تَفْعَلْ ذلِكَ بِهِمْ إِلاّ لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنا، وَ تَعْظيمِهِمْ حَقَّنا،

فَقَتَلْتَهُمْ مَخافَةَ أَمْر. لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا أَوْ ماتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا.

فَأَبْشِرْ يا مُعاوِيَةُ بِالْقِصاصِ، وَ اسْتَيْقِنْ بِالْحِسابِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلّهِ تَعالى كِتاباً (لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا)،(1) وَ لَيْسَ اللّهُ بِناس لاَِخْذِكَ بِالظَّنَّةِ، وَ قَتْلِكَ أَوْلِياءَهُ عَلَى

پاورقي

1 . كهف، آيه 49.

صفحه 284

التُّهَمِ، وَ نَفْيِكَ أَوْلِياءَهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلى دارِ الْغُرْبَةِ، وَ أَخْذِكَ النّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلام حَدَث، يَشْرَبُ الْخَمْرَ، وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ، لا أَعْلَمُكَ إِلاّ وَ قَدْ خَسِرْتَ نَفْسَكَ، وَ بَتَرْتَ دينَكَ، وَ غَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ، وَ أَخْزَيْتَ أَمانَتَكَ، وَ سَمِعْتَ مَقالَةَ السَّفيهِ الْجاهِلِ، وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِىَّ لاَِجْلِهِمْ وَ السَّلامُ».

نامه تو به دستم رسيد; يادآور شده اى كه درباره من خبرهايى به تو رسيده است كه از من انتظار آن را نداشتى (و براى تو ناخوشايند بود)».

البتّه تنها خداوند است كه انسان را به سمت كارهاى نيك هدايت كرده و به انجام آن موفق مى كند.

امّا اين كه گفته اى : گزارش هايى درباره من به تو رسيده. اين نوع گزارش ها كار چاپلوسان سخن چين است.

و من اكنون آهنگ جنگ و درگيرى با تو را ندارم; ولى به خدا سوگند كه در ترك اين عمل از خداوند بيمناكم!...

آيا تو قاتل «حُجر كندى» و جمعى از نمازگزاران عبادت پيشه نيستى؟ همان ها كه ظلم را ناخوش داشتند و بدعت ها را بزرگ شمردند، و در مسير رضاى خدا از هيچ ملامت و سرزنشى نترسيدند؟

تو آنها را پس از سوگندهاى غليظى كه ياد كرده اى و پيمان هاى محكمى كه بر عدم تعرّض به آنان بسته اى، و اين كه آنها را به خاطر اختلافى كه ميان تو

و آنان وجود داشت، و كينه اى كه در دل نسبت به آنان داشتى آزار ندهى، با ستم و عداوت هر چه تمامتر به قتل رسانده اى!

مگر تو نبودى كه عمرو بن حمق، صحابى رسول خدا را _ آن عبد صالحى كه عبادت فراوان، وى را فرسوده و بدنش را نحيف و رنگ رخسارش را دگرگون كرده بود _ به قتل رساندى؟ آن هم پس از آن كه به وى امان داده بودى. چنان پيمان و

صفحه 285

ميثاقى كه اگر به پرندگان آسمان مى دادى، از بالاى كوه ها نزد تو فرود مى آمدند! ولى تو با نافرمانى پروردگارت و سبك شمردن آن پيمان ها، او را به قتل رسانده اى.

مگر تو نبودى كه زياد بن سميّه را _ همان كس كه در حباله نكاح غلام ثقيف بود _ فرزند پدرت (ابوسفيان) خوانده اى؟ در حالى كه رسول خدا فرمود: «فرزند متعلّق به مردى است كه زن در حباله نكاح اوست; و براى زناكار جز سنگسار شدن نصيبى نيست». ولى تو سنّت رسول خدا را عمداً ترك كرده اى و از هواى نفس خود _ بدون توجّه به دستورات الهى _ پيروى نموده اى.

سپس او را بر كوفه و بصره مسلّط ساختى; و او نيز _ براى خوش خدمتى به تو _ دست و پاى مسلمانان را بريده، چشم هاى آنان را كور مى كند و آنان را به دار مى كشد. گويا تو از اين امت نيستى و آنها نيز از تو نيستند!

مگر تو نبودى كه دستور دادى حضرمى ها را _ همان ها كه پسر سميّه درباره آنان نوشت كه از دوستان و پيروان

على(عليه السلام) هستند _ به قتل برساند و به او نوشتى كه هر كس كه پيرو على است را به قتل برسان!

او نيز به فرمان تو آنها را كشت و بدن آنان را قطعه قطعه كرد!

(اى معاويه) به خدا سوگند! دين على همان (دينى) است كه آن حضرت به خاطر آن، بر ضدّ پدرت (ابوسفيان) و تو شمشير مى زد و به بركت همان دين است كه تو در اين جايگاه نشسته اى و اگر اين آيين نبود، منزلت تو و پدرت همان سفرهاى (پر مشقّت) تابستانه و زمستانه (براى تحصيل مقدارى از مال دنيا) بود.

همچنين به من گفته اى كه: «مراقب خودت و دينت و امّت محمّد باش و از ايجاد تفرقه و فتنه ميان امّت اسلامى بپرهيز!» ولى به يقين! من بزرگترين فتنه را براى اين امّت فرمانروايى تو مى دانم! و كارى براى خويش و براى دين خود و امّت محمّد برتر از جهاد با تو سراغ ندارم!

پس اگر دست به جهاد بزنم مايه تقرّب به خداوند است و اگر (به خاطر شرايط

صفحه 286

خاص) آن را ترك كنم، از خداوند طلب مغفرت مى كنم و از او مى خواهم كه مرا براى درستى كارم توفيق دهد.

از جمله به من نوشته اى كه: «اگر مرا انكار كنى، تو را انكار خواهم كرد و اگر با من از درِ دسيسه درآيى، من نيز چنين خواهم نمود»!

(با صراحت مى گويم) هر چه مى توانى درباره من مكر و حيله بكار ببر; من اميدوارم كه حيله تو آسيبى به من نرساند و فريب و توطئه ات، بيش از هر كسى به خودت زيان رساند; چرا كه

تو بر مركب جهل خويش سوار شده اى و بر نقض عهد و پيمان تلاش مى كنى. به جانم سوگند! تو هرگز به پيمان هاى خود وفادار نبوده اى و با كشتن آن مؤمنان پاكباز _ پس از آن همه سوگندها و پيمان هاى مؤكّد _ بى اعتبار بودن پيمان هايت را روشن ساختى.

آنان را _ بدون آن كه دست به جنگ و پيكارى بر ضدّ تو بزنند و كسى را كشته باشند _ به قتل رساندى. و اين كار را با آنان فقط به اين خاطر كردى كه فضايل ما را بازگو مى كردند و حقّ ما را بزرگ مىشمردند.

تو آنان را براى ترس از كارى (يعنى قيام و مبارزه بر ضدّ تو) كشته اى; ولى اگر آنان را نمى كشتى، شايد پيش از آن كه كارى بكنند، عمرت به پايان مى رسيد (و دستت به كشتن آنها آلوده نمى شد) و يا آنان عمرشان به پايان مى رسيد (و ضررى به تو نمى رساندند).

اى معاويه! خودت را به قصاص وانتقام (الهى) بشارت ده و به حساب رسى الهى يقين داشته باش! و بدان كه براى خداوند كتاب (و محلّ ثبت اعمالى است كه) «هيچ عمل كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده و همه آنها را احصا مى كند»، و خداوند هرگز فراموش نمى كند كه تو چگونه مسلمانان را با گمان و پندار دستگير كرده اى و با اتّهامات واهى آنان را به قتل رسانده اى و جمعى ديگر از اولياى خدا را از خانه هايشان به مكان هاى دور دست تبعيد كرده اى و براى پسرك خود كه خمر

صفحه 287

مى نوشد و

سگ باز است، از مردم بيعت گرفته اى.

من تو را جز اين نمى بينم كه به خودت زيان رسانده اى و دينت را نابود ساخته اى و نسبت به رعيت خود، خيانت ورزيده اى، و امانت خود را تباه ساخته اى و به سخنان سفيه نادان، گوش فرا داده اى، و به خاطر آن گروه نادان، انسان هاى پرهيزكار متّقى را ترسانده اى. والسلام.

وقتى كه معاويه نامه امام حسين(عليه السلام) را خواند گفت: اين نامه نشان مى دهد كه او نسبت به ما كينه و دشمنى خاصّى دارد!

يزيد كه آنجا حاضر بود، به پدرش گفت: به وى پاسخى بده كه وى را كوچك كند و در آن نامه، پدرش را به بدى ياد كن!

همزمان عبدالله بن عمرو بن عاص وارد شد. معاويه به وى گفت: نامه حسين را ديده اى؟

عبدالله پرسيد: چه نامه اى؟ معاويه نامه را براى وى خواند. عبدالله براى خوشايند معاويه گفت: چرا به وى جواب تحقيرآميزى نمى دهى؟

يزيد نيز به پدرش گفت: نظرت درباره پيشنهاد من چيست؟

معاويه رو به عبدالله كرد و گفت: يزيد هم همين پيشنهاد را داده است.

عبدالله گفت: يزيد حرف درستى زده است!

معاويه (با سياست شيطانى مخصوص خود) به آنان گفت: شما دو تن اشتباه مى كنيد; آيا مى پنداريد اگر از على(عليه السلام) عيب گويى كنم، گفته هاى من حقيقت دارد؟ من چه عيبى براى على(عليه السلام) بگويم؟ براى شخصى چون من صحيح نيست كه به باطل و به چيزى كه نمى دانم عيبجويى كنم و اگر چنين كنم مردم بدان اهمّيّت نمى دهند و آن را نمى پذيرند.

نمى توانم از حسين(عليه السلام) هم عيبى بگويم، چرا

كه من در وى عيبى نمى بينم. من ابتدا در نظر داشتم، نامه اى در جواب وى بنويسم و وى را تهديد كنم و بترسانم، ولى بعداً

صفحه 288

تصميم گرفتم چنين كارى نكنم و با وى به تندى برخورد ننمايم!(1)

همان گونه كه گفتيم امام(عليه السلام) در اين نامه معاويه را بر سكوى اتّهام نشانيده، و او را محاكمه و محكوم كرده است.

در ادامه نامه، او را به شديدترين وجهى زير رگبار سرزنش و ملامت گرفته و چيزى براى او باقى نگذاشته است.

افزون بر اين عملا به او اعلان جنگ داده و او را مستحقّ هر گونه تحقير و مجازات دانسته است.

و اين نشان مى دهد مبارزه با بنى اميّه از زمان يزيد شروع نشد; بلكه از زمان پدرش آغاز گرديده بود.

9 _ حكومت معاويه بزرگترين فتنه!

مروان بن حكم در نامه اى به معاويه نوشت: من از ايجاد شورش و فتنه توسّط حسين آسوده نيستم و گمان مى كنم كه تو روزهاى طولانى و سختى را با حسين در پيش دارى!

معاويه نيز به امام حسين(عليه السلام) نامه اى به اين مضمون نوشت:

«خبردار شدم كه جمعى از مردم كوفه تو را به اختلاف و درگيرى فرا خوانده اند. در حالى كه تو عراقيان را آزموده اى و مى دانى چگونه كار پدر و برادرت را تباه ساختند (و با آنها بى وفايى كردند) از خدا بترس و به ياد پيمان صلح باش; چرا كه اگر تو با من كيد و مكر نمايى، من نيز چنين خواهم كرد!».

امام حسين(عليه السلام) در پاسخ نوشت:

پاورقي

1 . رجال كشى، ص 49-51 ; احتجاج، ج 2، ص 89-93، ح 164 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44،

ص 212-214.

صفحه 289

«أَتاني كِتابُكَ، وَ أَنَا بِغَيْرِ الَّذِي بَلَغَكَ عَنّي جَديرٌ، وَ الْحَسَناتُ لا يَهْدي لَها إِلاَّ اللّهُ، وَ ما أَرَدْتُ لَكَ مُحارِبَةً وَ لا عَلَيْكَ خِلافاً، وَ ما أَظُنُّ أَنَّ لي عِنْدَاللّهِ عُذْراً في تَرْكِ جِهادِكَ!! وَ ما أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وِلايَتِكَ أَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةِ!!! ; نامه ات به دستم رسيد; من

سزاوار نسبت هايى كه به من داده شده است، نيستم و جز خداوند كسى نمى تواند انسان را به نيكى ها هدايت كند. من اكنون بناى مبارزه و مخالفت با تو را نϘǘљŠوالبتّه گمان نمى كنم كه براى ترك جهاد با تو، نزد خداوند عذرى داشته باشم و من هيچ فتنه اى را، بزرگتر از فرمانروايى تو بر اين امّت نمى شناسم!!».

معاويه با خواندن نامه گفت: «إِنْ أَثَرْنا بِأَبي عَبْدِاللهِ إِلاَّ أَسَداً ; ما اباعبدالله (حسين بن على) را جز يك شير نمى يابيم! (و مبارزه با شير خطرناك است!)».(1)

آرى شجاعت امام حسين(عليه السلام) از همان آغاز كار چنان آشكار بود كه حتّى دشمن خطرناك و قلدرى همچون معاويه او را «شير» خطاب مى كرد، او به حق پسر شير خدا بود، (اَسَدُالله و اَسَدُ رَسُولِهِ)، و جز اين انتظارى از او نمى رفت.

اين نامه هاى آتشين، آتش كينه و عداوت را در دل بنى اميّه روز به روز شعلهورتر مى ساخت و در انتظار انتقام به سر مى بردند، ولى ترديدى نيست كه اين نامه ها در مهار كردن خود كامگى هاى اين دودمان آلوده و شجره خبيثه تأثير عميقى داشت.

10 _ نكوهش معاويه بر انتخاب يزيد

قاضى نعمان مصرى(2) نقل مى كند كه امام حسين(عليه السلام) نامه اى به معاويه نوشت و در

پاورقي

1 . مختصر تاريخ

دمشق، ابن عساكر، ج 7، ص 137 (شرح حال امام حسين(عليه السلام)).

2 . قاضى نعمان بن محمّد مصرى از علماى اماميّه (متوفّاى 363 ق) نويسنده كتاب دعائم الاسلام است.

صفحه 290

آن نامه او را به خاطر كارهاى زشتى كه انجام مى داد، سرزنش و محكوم كرد.

از جمله در آن نامه آمده است:

«ثُمَّ وَلَّيْتَ اِبْنَكَ وَ هُوَ غُلامٌ يَشْرَبُ الشَّرابَ وَ يَلْهُو بِالْكِلابِ، فَخُنْتَ أَمانَتَكَ وَ أَخْرَبْتَ رَعِيَّتَكَ، وَ لَمْ تُؤَدِّ نَصيحَةَ رَبِّكَ، فَكَيْفَ تُوَلِّي عَلى أُمَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) مَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ؟ وَ شارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْفاسِقينَ، وَ شارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الاَْشْرارِ. وَ لَيْسَ شارِبُ الْمُسْكِرِ بِأَمين عَلى دِرْهَم فَكَيْفَ عَلَى الاُْمَّةِ؟! فَعَنْ قَليل تَرِدُ عَلى عَمَلِكَ حينَ تُطوَى صَحائِفُ الاِْسْتِغْفارِ».

«تو پسر جوانت را كه خمر مى نوشد و با سگ ها بازى مى كند، بر تخت حكومت نشانده اى. بنابراين، در امانت، خيانت و مسلمين را بدبخت كرده اى و حقّ فرمان پروردگارت را ادا نكرده اى.

تو چگونه مردى باده نوش را بر امّت محمّد فرمانروايى داده اى؟ در حالى كه نوشنده مسكرات از فاسقان است و از اشرار به شمار مى آيد. باده نوش، حتّى بر درهمى امين نيست، چه رسد بر يك امّت؟!!

به زودى به كيفر عملت خواهى رسيد، در آن زمان كه پرونده عذر خواهى (و طومار زندگى) بسته شود!».(1)

امام(عليه السلام) آينده بسيار تاريك جامعه اسلامى را بعد از روى كار آمدن يزيد پيش بينى كرد و به پدر گمراهش معاويه گوشزد نمود، ولى او گوش شنوايى نداشت كه پيام حق را درك كند، غرق آرزوها و گرفتار خيالات خام خويش بود.

11 _ پاسخ كوبنده امام(عليه السلام) به معاويه

معاويه كه براى زمينه سازى خلافت يزيد و گرفتن

بيعت به حجاز آمده بود، در مدينه جلساتى را تشكيل داد. از جمله در روز دوّم ورودش، سراغ حسين بن على(عليه السلام)و ابن عبّاس فرستاد. ابن عبّاس زودتر آمد، معاويه با وى به صورت آهسته مشغول

پاورقي

1 . دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، ح 468.

صفحه 291

گفتگو شد، تا آن كه حسين(عليه السلام) وارد شد. معاويه وقتى كه حسين(عليه السلام) را ديد در سمت راست خويش بالشتى را براى وى آماده كرد. امام حسين(عليه السلام) وارد شد (و براى رعايت ادب اسلامى) سلام كرد. معاويه وى را در سمت راست خويش نشاند و از او جوياى احوال فرزندان امام حسن(عليه السلام) شد. (و احترام نمود).

پس از آن معاويه خطبه اى را درباره خلافت و بيعت براى فرزندش يزيد خواند و از فضايل او ياد كرد و خواستار بيعت براى او شد.

ابن عبّاس دستش را براى سخن گفتن بالا برد و آماده شد كه پاسخ معاويه را بدهد، ولى امام حسين(عليه السلام) به وى اشاره كرد و فرمود: «دست نگهدار! مقصود او (معاويه) از سخنانش من هستم و به من بيش از همه تهمت زده است». ابن عبّاس سكوت كرد و حسين(عليه السلام) ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)فرمود:

«أَمّا بَعْدُ: يا مُعاوِيَةُ! فَلَنْ يُؤَدِّى الْقائِلُ وَ إِنْ أَطْنَبَ فِي صِفَةِ الرَّسُولِ(صلى الله عليه وآله) مِنْ جَميع جُزْءاً، وَ قَدْ فَهِمْتُ ما لَبِسْتَ بِهِ الْخَلَفَ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ مِنْ ايجازِ الصِّفَةِ وَ التَّنَكُّبِ عَنِ اسْتِبْلاغِ الْبَيْعَةِ، وَ هَيْهاتَ هَيْهاتَ يا مُعاوِيَةُ! فَضَحَ الصُّبْحُ فَحْمَةَ الدُّجى، وَ بَهَرَتِ الشَّمْسُ أَنْوارَ السُّرُجِ، وَ لَقَدْ فَضَّلْتَ حَتّى أَفْرَطْتَ، وَ أسْتَأْثَرْتَ

حَتّى أَجْحَفْتَ، وَ مَنَعْتَ حَتّى بَخِلْتَ، وَ جَرْتَ حَتّى جاوَزْتَ. ما بَذَلْتَ لِذي حَقٍّ مِنْ أَتَمِّ حَقِّهِ بِنَصيب حَتّى أَخَذَ الشَّيْطانُ حَظَّهُ الاَْوْفَرَ، وَ نَصِيبَهُ الاَْكْمَلَ، وَ فَهِمْتُ ما ذَكَرْتَهُ عَنْ يَزيدَ مِنِ اكْتِمالِهِ وَ سِياسَتِهِ لاُِمَّةِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)، تُريدُ أَنْ تُوَهِّمَ النّاسَ في يَزيدَ، كَأَنَّكَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْ تَنْعِتُ غائِباً، أَوْ تَخْبِرُ عَمّا كانَ مِمَّا احْتَوَيْتَهُ بِعِلْم خاصٍّ، وَ قَدْ دَلَّ يزَيدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلى مَوْقِعِ رَأْيِهِ، فَخُذْ لِيَزيدَ فيما أَخَذَ بِهِ مِنِ اسْتِقْرائِهِ الْكِلابَ الْمُهارَشَةَ عِنْدَ التَّحارُشِ، وَ الْحَمامِ السَّبْقِ لاَِتْرابِهِنَّ، وَ الْقيناتِ ذَواتِ الْمَعازِفِ، وَ ضُرُوبِ الْمَلاهي، تَجِدُهُ ناصِراً، وَ دَعْ عَنْكَ ما تُحاوِلُ.

فَما أَغْناكَ أَنْ تَلْقَى اللّهَ جَورَ هذَا الْخَلْقِ بِأَكْثَرَ مِمّا أَنْتَ لاقيهِ، فَوَاللّهِ ما بَرِحْتَ تُقَدِّرُ باطِلا في

صفحه 292

جَوْر، وَ حَنَقاً في ظُلْم، حَتّى مَلاَْتَ الاَْسْقِيَةَ، وَ ما بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الْمَوْتِ إِلاّ غَمْضَةٌ، فَتَقْدِمَ عَلى عَمَل مَحْفُوظ في يَوْم مَشْهُود، وَ لاتَ حينَ مَناص، وَ رَأَيْتُكَ عَرَضْتَ بِنا بَعْدَ هذَا الاَْمْرِ، وَ مَنَعْتَنا عَنْ آبائِنا، وَ لَقَدْ لَعَمْرُ اللّهِ أَوْرَثَنَا الرَّسُولُ(صلى الله عليه وآله)وِلادَةً، وَ جِئْتَ لَنا بِها ما حَجَجْتُمْ بِهِ الْقائِمَ عِنْدَ مَوْتِ الرَّسُولِ، فَأَذْعَنَ لِلْحُجَّةِ بِذلِكَ، وَ رَدَّهُ الاِْيمانُ إِلَى النَّصْفِ، فَرَكِبْتُمُ الاَْعالِيلَ، وَ فَعَلْتُمُ الاَْفاعيلَ، وَ قُلْتُمْ: كانَ وَ يَكُونُ، حَتّى أَتاكَ الاَْمْرُ يا مُعاوِيَةُ مِنْ طَريق كانَ قَصْدُها لِغَيْرِكَ، فَهُناكَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِى الاَْبْصارِ، وَ ذَكَرْتَ قِيادَةَ الرَّجُلِ الْقَوْمَ بِعَهْدِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)وَ تَأْمِيرَهُ لَهُ، وَ قَدْ كانَ ذلِكَ وَ لِعَمْرِو بْنِ الْعاصِ يَوْمَئِذ فَضيلَةٌ بِصُحْبَةِ الرَّسُولِ، وَ بَيْعَتِهِ لَهُ، وَ ما صارَ لِعَمْرو يَوْمَئِذ حَتّى أَنِفَ الْقُوْمُ إِمْرَتَهُ، وَ كَرِهُوا تَقْديمَهُ وَ عَدُّوا عَلَيْهِ اَفْعالَهُ فَقالَ(صلى الله عليه وآله):

«لاَ جَرَمَ مَعْشَرَ الْمُهاجِرينَ لاَ يَعْمَلُ عَلَيْكُمْ بَعْدَ الْيَوْمِ غَيْري» فَكَيْفَ يُحْتَجُّ بِالْمَنْسُوخِ مِنْ فِعْلِ الرَّسُولِ فِي أَوْكَدِ الاَْحْوالِ وَ أَوْلاها بِالُْمجْتَمَعِ عَلَيْهِ مِنَ الصَّوابِ؟ أَمْ كَيْفَ صاحَبْتَ بِصاحِب تابِع وَ حَوْلُكَ مَنْ لا يُؤْمَنُ في صُحْبَتِهِ، وَ لا يَعْتَمِدُ في دِينِهِ وَ قَرابَتِهِ، وَ تَتَخَطّاهُمْ إِلى مُسْرِف مَفْتُون، تُريدُ أَنْ تَلْبِسَ النّاسَ شُبْهَةً يَسْعَدُ بِهَا الْباقي فِي دُنْياهُ، وَ تَشقي بِها فِي آخِرَتِكَ، إِنَّ هذا لَهُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ، وَ أَسْتَغْفِرُاللّهَ لي وَ لَكُمْ».

«امّا بعد (از حمد و ثناى الهى) اى معاويه! هر گوينده اى هر چند بسيار طولانى در وصف رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سخن بگويد، هرگز نمى تواند از همه اوصاف آن حضرت، بخشى را ادا كند.

بى گمان دانستم كه تو درباره جانشين واقعى بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كمتر سخن گفته اى و از بيان جريان واقعى آن طفره رفته اى.

هيهات اى معاويه! سپيدى صبح، تاريكى و ظلمت شديد شب را رسوا كرد، و روشنايى خورشيد، نور چراغ ها را بى فروغ ساخت. تو به حدّ افراط برترى جويى كردى و به اندازه اى بيت المال را به خود اختصاص دادى كه به حدّ اجحاف رساندى و به گونه اى (حقّ خدا و خلق) را منع كردى تا آنجا كه به وصف بخل گرفتار شدى.

صفحه 293

ستمگرى را از حد گذراندى. سهم حق دار را به او نپرداختى، تا اين كه شيطان، بهره فراوان و نصيب كامل خود را، به دست آورد.

من مى دانم تو براى چه هدفى از كمالات يزيد و سياست و مديريّتش درباره امّت محمّد(صلى الله عليه وآله) گفته اى! تو با اين توصيفات مى خواهى مردم

را درباره يزيد گمراه سازى و دچار اشتباه كنى. گويا تو كسى را كه در پرده است و مردم او را نمى شناسند معرّفى مى كنى؟ يا فردى را كه اعمالش از ديد مردم پنهان است وصف مى نمايى؟ يا از كسى خبر مى دهى كه با دانش ويژه اى او را كشف كرده اى؟!

در حالى كه يزيد با انديشه و اعمال خويش، خود را معرّفى كرده است. پس تو براى يزيد سرنوشتى را رقم بزن كه خود به آن علاقمند است كه همان جنگ و ستيز با سگان ستيزه جو و بازى كبوتران نر و ماده و تماشاى زنان نوازنده و خواننده و هرزه و نواختن آلات لهو و لعب است، كه او را در اين زمينه پيشرو خواهى يافت، و رها كن آنچه را اكنون درصدد آن هستى. (اى معاويه!) چه فايده كه افزون بر گناهانت، با وزر وبال گناهان خلق (كه بر عهده گرفته اى) خدا را ملاقات كنى؟!

به خدا سوگند! تو راه باطل را در بيدادگرى، و خشم و غضب را در ستمگرى پيموده اى، تا آنجا كه پيمانه آن را پر نمودى; در حالى كه ميان تو و مرگ جز به اندازه يك چشم بر هم زدن فاصله نيست! پس از آن، با اعمالى مشخص، در روزى آشكار، بر خدا وارد مى شوى و چاره اى جز اين نخواهى داشت.

تو را در حالى مى بينم كه به ما بدى كردى و حقّ پدران ما را از ما منع نموده اى، و حال آن كه به خدا سوگند! پيامبر(صلى الله عليه وآله) از زمان ولادت، ما را وارث آن كرده بود،

و همان استدلالى كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) (در جريان سقيفه) آوردند، تو نيز عليه ما آوردى!

وى (خليفه اوّل) آن دلايل را باور كرد، ولى بعداً انصاف داد (و به خطاى خود اعتراف كرد) در نتيجه دست به توجيهات زد و هر چه خواستيد، انجام داديد و چنين و چنان گفتيد تا اين كه ا مر حكومت به دست تو (اى معاويه) افتاد، البتّه از راهى كه

صفحه 294

هدف آن غير از تو بود; صاحبان خرد بايد عبرت بگيرند.

و يادآورى كردى كه آن مرد (عمرو بن عاص) در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به عنوان امير از طرف حضرت انتخاب شده بود، آرى چنين بود. آن روز عمرو بن عاص به خاطر همراهى و بيعت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، داراى فضيلتى بود، ولى با اين حال به گونه اى عمل كرد كه مردم امارت وى را نپذيرفتند و كارهاى ناپسند او را برشمردند، تا جايى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اى مهاجران! ازامروز به بعد جز من كسى بر شما امارت نخواهد داشت». چگونه به عمل منسوخ پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در شرايط خاصّى صورت گرفت (سپس آن را نسخ فرمود) مى توان تمسّك جست؟

يا چگونه با كسى همدمى كه نمى توان به او اعتماد كرد؟ و اطراف تو كسى است كه دين و خويشاوندى اش مورد اطمينان نيست، تو مى خواهى مردم را به سوى مردى اسرافگر و فريب خورده سوق دهى و آنان را در مسيرى بيندازى كه وى در دنيايش لذّت ببرد و تو آخرت خويش را بر باد دهى، به يقين اين همان زيان آشكار

است. از خداوند براى خود و شما طلب آمرزش مى كنم!(1)

اين خطبه حساب شده و منطقى، و در عين حال صريح و شجاعانه بيانگر اين حقيقت است كه اوّلا : امام حسين(عليه السلام) سعى داشت با منطق و استدلال روشن، جلو خودكامگى هاى معاويه را _ مخصوصاً در نصب يزيد به خلافت _ بگيرد و عواقب شوم دنيوى و اخروى آن را نمايان كند. صفات زشت واقعى يزيد را بر شمرد، امواج خروشان افكار عمومى مسلمين را بر ضدّ او نشان دهد.

ثانياً: به معاويه گوشزد كرد كه افكار عمومى مسلمين بر ضدّ تو و مخصوصاً بر ضدّ يزيد است، همه از سوابق زشت او آگاه شده اند و پرده پوشى بر آن ممكن نيست.

اضافه بر همه اينها نزديك بودن پايان عمر او و بازخواست در دادگاه عدل الهى را

پاورقي

1 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 207-209 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 583-584.

صفحه 295

به او يادآور شد و او را به شدّت انذار كرد.

همه اينها نشان مى دهد كه بر خلاف پندار بعضى از گويندگان، امام حسين(عليه السلام) در عصر خلافت معاويه هرگز دست از مبارزه با او و يارانش برنداشت.

12 _ من كسى را صالح تر از يزيد نمى دانم!!

معاويه پس از ايراد آن خطبه (خطبه پيشين) و شنيدن پاسخ كوبنده امام حسين(عليه السلام)به مدّت سه روز از مردم فاصله گرفت و بيرون نيامد (تا غوغاى مردم فرو نشيند) پس از سه روز از منزل خارج شد و دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كنند.

مردم در مسجد اجتماع كردند و آنها كه از بيعت با يزيد امتناع كرده بودند، كنار منبر نشستند.

معاويه حمد و ثناى الهى را به جاى آورد،

آنگاه در فضل يزيد و قرائت قرآنش سخن گفت! سپس گفت: اى مردم مدينه! من مصمّم هستم كه براى يزيد بيعت بگيرم و از اين رو، شهر و روستايى نبود جز آن كه براى بيعتش افرادى را اعزام كردم، و مردم همه تسليم شدند و بيعت كردند. من بيعت مردم مدينه را تأخير انداختم چرا كه با خود گفتم: بزرگ اين قوم و اصل و ريشه آن اينجاست واينان كسانى اند كه من در امر بيعت با آنها مشكلى ندارم و كسانى كه از بيعت با يزيد امتناع كردند، به مهربانى با او سزاوارترند! به خدا سوگند! اگر كسى را مى يافتم كه از يزيد جهت تصدّى امر خلافت بهتر وشايسته تر بود، براى همان شخص بيعت مى گرفتم!!

امام حسين(عليه السلام) برخاست و گفت: «وَاللهِ لَقَدْ تَرَكْتَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ أباً وَ أمّاً وَ نَفْساً; به خدا سوگند! تو كسى را كه از يزيد از جهت پدر، مادر و ارزش هاى فردى (دينى و صفات انسانى) بهتر است، كنار گذاشتى».

معاويه گفت: گويا خودت را مى گويى؟!

فرمود: آرى!

صفحه 296

معاويه گفت: پاسخش آن است كه آرى از نظر مادر، به جانم سوگند! مادر تو از مادر وى (يزيد) بهتر است. اگر مادرت هيچ فضيلتى نداشت، جز آن كه زنى از زنان قريش بود، كافى است، چرا كه زنان قريش افضل همه زنانند! چه برسد به اين كه وى دختر رسول خداست. علاوه بر آن كه دين و سابقه وى در اسلام، فضيلت ديگرى است. بنابراين، به خدا سوگند! مادرت از مادرش بهتر است.

و امّا پدرت; بدان كه پدر تو كار پدرش را (معاويه) به خدا واگذار

كرد و (در آن منازعه) خداوند پدرش را بر پدر تو پيروز ساخت.

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «حَسْبُكَ جَهْلُكَ! آثَرْتَ الْعاجِلَ، عَلَى الاْجِلِ ; چه قدر نادانى; تو دنياى زودگذر را بر آخرت برگزيدى! (و با نيرنگ و حيله بر تخت قدرت نشستى)».

معاويه گفت: و امّا اين كه خودت را برتر از يزيد مى دانى، به خدا سوگند! يزيد براى سرپرستى امّت محمّد از تو بهتر است!

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «هذا هُوَ الاِْفْكُ وَ الزُّورُ، يَزيدُ شارِبُ الْخَمْرِ وَ مُشْتَري اللَّهْوِ خَيْرٌ مِنِّي; اين سخن تو بسيار نادرست و باطل است، آيا يزيدِ شارب الخمر و آن كس كه خريدار لهو و گناه است، از من بهتر است؟!».

معاويه كه پاسخى نداشت، گفت: پسر عمويت را ناسزا مگو; چرا كه اگر نزد وى از او بدگويى كنى (آنقدر بردبار است كه) هرگز به تو ناسزا نخواهد گفت!!!

معاويه كه در برابر سخنان محكم امام حسين(عليه السلام) درمانده شده بود، رو به مردم كرد و گفت: اى مردم! شما مى دانيد رسول خدا از دنيا رفت ولى كسى را خليفه قرار نداد! مسلمانان ابوبكر را خليفه كردند! و بيعت و خلافت او، بيعتى صحيح بود. ابوبكر به كتاب خدا و سنّت رسولش عمل كرد و هنگامى كه وقت مرگش فرا رسيد، رأيش بر اين قرار گرفت كه عمر را به جانشينى خود برگزيند. عمر نيز به كتاب خدا و سنّت رسولش عمل كرد، تا هنگام مرگش چنين به خاطرش رسيد كه خلافت را به شوراى

صفحه 297

شش نفره واگذار نمايد. در نتيجه ابوبكر براى بعد از خودش راهى را پيش گرفت كه رسول خدا انجام نداده بود و عمر نيز

به شيوه اى عمل كرد كه ابوبكر آن گونه عمل نكرده بود. همه اينها كارهايى را كه به تشخيصشان به نفع مسلمين بوده، انجام دادند; من هم تشخيص داده ام، براى جلوگيرى از اختلاف و پراكندگى! و با يك نظر منصفانه! جهت مسلمانان، براى يزيد بيعت بگيرم.(1)

معاويه از يك سو مى دانست اگر مدينه _ يعنى كانون هدايت هاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مركز بزرگان اسلام اعمّ از مهاجران و انصار و فرزندان آنها _ با فرزند او بيعت نكند كار او سامان نمى گيرد و مناطق ديگرى كه بيعت كرده اند تدريجاً باز مى گردند، لذا سعى داشت به هر حيله اى شده براى يزيد بيعت بگيرد: از طريق تطميع، تهديد، فريب و نيرنگ و هر وسيله ممكن ديگر. ولى كسى كه نقشه هاى او را نقش بر آب كرد و او را در رسيدن به مقصود ناكام گذاشت، امام حسين(عليه السلام) بود كه در جلسات تبليغى معاويه حضور مى يافت و با فصاحت و بلاغت و شجاعتى كه از پدر بزرگوارش على(عليه السلام) به ارث برده بود، دهان معاويه را مى بست و نيرنگ او را براى همه مردم فاش مى ساخت.

13 _ خطبه اى بسيار مهمّ و سرنوشت ساز

سُليم بن قيس روايت كرده است كه: «يك سال قبل از مرگ معاويه، امام حسين(عليه السلام)به اتّفاق عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن جعفر به حج رفت. در اين سفر امام(عليه السلام) مردان و زنان بنى هاشم و خادمان آنها را و از انصار هر كس را كه با امام(عليه السلام) و اهل بيتش آشنا بود جمع كرد. سپس به سراغ اصحاب رسول خدا _ آنها كه به درستى

و تقوا معروف بودند، و در موسم حج حضور داشتند _ فرستاد و همه آنها را در منا جمع فرمود. در

پاورقي

1 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 211-212.

صفحه 298

نتيجه جمعيّتى بيش از هفتصد نفر در آن مكان اجتماع كردند كه اكثر آنها از تابعين و حدود دويست نفر نيز از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودند. امام حسين(عليه السلام) برخاست و ميان آنان خطبه اى ايراد كرد. پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

«اَمّا بَعْدُ فَاِنَّ هذَا الطّاغِيَةَ قَدْ فَعَلَ بِنا وَ بِشِيعَتِنا ما قَدْ رَأَيْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ إِنّي أُريدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَىْء، فَاِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَ إِنْ كَذِبْتُ فَكَذِّبُونِي، وَ أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ حَقِّ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ قِرابَتي مِنْ نَبِيِّكُمْ لَمّا سَيَّرْتُمْ مَقامي هذا وَ وَصَفْتُمْ مَقالَتِي وَ دَعَوْتُمْ أَجْمَعينَ فِي أَمْصارِكُمْ مِنْ قَبائِلِكُمْ مَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النّاسِ».

«امّا بعد! همه شما ديديد، دانستيد و شاهد بوديد كه اين مرد طغيانگر (معاويه) با ما و شيعيان ما چه كرده است؟! من اكنون مى خواهم از شما امورى رابپرسم كه اگر راست گفتم، مرا تصديق كنيد و اگر (خداى ناكرده) خلاف گفتم، تكذيبم نماييد! و شما را به حقّ خداوند و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و نسبتى كه با پيامبرتان دارم، سوگند مى دهم كه حادثه امروز را به مردم برسانيد و سخنانم را براى آنان بازگو كنيد و در شهرهايتان افراد مطمئنّ از مردم را دعوت كنيد!».

در روايت ديگرى آمده است كه پس از جمله «اگر سخنم نادرست باشد، آن را تكذيب نماييد» فرمود:

«اِسْمَعُوا مَقالَتِي وَاكْتُبُوا قَوْلي ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى اَمْصارِكُمْ وَ قَبائِلِكُمْ

فَمَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النّاسِ وَ وَثَقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ اِلى ما تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنا فَإِنّي أَتَخَوَّفُ اَنْ يَدْرُسَ هذَا الاَْمْرُ وَ يَذْهَبَ الْحَقُّ وَ يَغْلِبَ، وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ...».

«سخن مرا بشنويد و يادداشت كنيد، و هنگامى كه به شهرها و قبيله هايتان بازگشتيد، افراد مورد اعتماد از مردم را، به سوى (اهداف) ما فرا خوانيد; چرا كه من مى ترسم امر دين كهنه و نابود شود و حق از بين برود، و مغلوب شود، هر چند كه خداوند نورش را كامل مى كند، اگر چه كافران آن را ناخوشايند دارند!».

آنگاه امام(عليه السلام) هر چه از آيات قرآن كه درباره اهل بيت نازل شده بود را تلاوت و

صفحه 299

تفسير فرمود و تمام سخنانى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره پدرش (على(عليه السلام)) و مادرش (حضرت زهرا(عليها السلام)) و برادرش و درباره خودش و اهل بيتش فرموده بود، نقل كرد و اصحاب نيز گفتارش را تصديق كرده، مى گفتند: همه ما اين سخنان را شنيده ايم و تابعين نيز مى گفتند: ما نيز اين اخبار را از افراد موثّق و مورد اعتماد صحابه شنيده ايم.

آنگاه امام فرمود:

«أُنْشِدُكُمُ اللّهَ إلاّ حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَ بِدينِهِ... ; شما را به خدا سوگند مى دهم! اين سخنان را براى كسانى كه به آنان و دينشان اعتماد داريد، نقل كنيد».

سليم بن قيس مى گويد: از جمله امورى كه امام حسين(عليه السلام) آنان را به اقرارش سوگند داد، اين بود كه فرمود:

«أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَ بْنَ اَبي طالِب كانَ أَخا رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) حينَ آخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَآخى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ، وَ قالَ

أَنْتَ أخي وَ أَنَا أخُوكَ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قالَ: أُنْشِدُكُمُ اللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) اِشْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنى فيهِ عَشْرَةَ مَنازِلَ تِسعَةٌ لَهُ وَ جَعَلَ عاشِرَها فِي وَسَطِها لاَِبِي، ثُمَّ سَدَّ كُلَّ باب شارِع اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ فَتَكَلَّمَ فِي ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ. فَقالَ: ما أَنَا سَدَدْتُ أَبْوابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بابَهُ وَ لكِنَّ اللهِ أَمَرَنِي بِسَدِّ أَبْوابِكُمْ وَ فَتْحِ بابِهِ، ثُمَّ نَهَى النّاسَ أَنْ يَنامُوا في الْمَسْجِدِ غَيْرَهُ ...! قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم».

قالَ: «أَفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرَصَ عَلى كُوَّة قَدْرِ عَيْنِهِ يَدَعُها فِي مَنْزِلِهِ اِلَى الْمَسْجِدِ فَأَبى عَلَيْهِ، ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ إِنَّ اللّهَ أَمَرَني اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً طاهِراً لا يَسْكُنُهُ غَيْري وَ غَيْرَ اَخي وَ بَنيهِ»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) نَصَبَهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايَةِ،

صفحه 300

وَ قالَ لِيَبْلُغَ الشّاهِدُ الْغائِبَ»، قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أُنْشِدُكُمَ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ لَهُ فِي غَزْوَةِ تَبُوك: أَنْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى، وَ أَنْتَ وَلىُّ كُلِّ مُؤْمِن بَعْدي؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) حِينَ دَعَا النَّصارى مِنْ أَهْلِ نَجْرانَ اِلَى الْمُباهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلاّ بِهِ وَ بِصاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ». قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ الْلِواءَ يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ : لاَدْفَعُهُ إِلى رَجُل يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ، كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار يَفْتَحُهَا اللهُ عَلى يَدَيْهِ»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعَثَهُ بِبَراءَة وَ قالَ: لاَ يُبَلِّغُ عَنِّي إِلاَّ أنَا أوْ رَجُلٌ

مِنّي»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) لَمْ تُنْزَلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ إِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ، وَ أَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ اِلاَّ يَقُولُ: يا اَخي وَ ادْعُوا لِي اَخى؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قَضى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ جَعْفَر وَ زَيْد فَقالَ: يا عَلِىُّ أَنْتَ مِنّي وَ أَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِن بَعْدي؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) كُلَّ يَوْمِ خَلْوَةٌ، وَ كُلَّ لَيْلَة دَخْلَةٌ، إِذا سَأَلَهُ أَعْطاهُ، وَ إِذا سَكَتَ أَبْدَأَهُ؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فَضَّلَهُ عَلى جَعْفَر وَ حَمْزَةَ حِينَ قالَ لِفاطِمَةَ(عليها السلام): زَوَّجْتُكَ خَيْرُ أهْلِ بَيْتي، أَقْدَمُهُمْ سِلْماً، وَ أعْظَمُهُمْ حِلْماً وَ أكْثَرُهُمْ عِلْماً؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ: أنَا سَيِّدُ وُلْدِ بَني آدَمِ، وَ أخي عَلِىٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ، وَ فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ اِبْناىَ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

صفحه 301

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئِيلَ يُعينُهُ عَلَيْهِ؟» قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

قال: «أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ في آخِرِ خُطْبَة خَطَبَها: إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ أَهْلَ بَيْتي، فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا»؟ قالُوا: اللّهُمَّ نَعَم.

«شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد على بن ابى طالب(عليه السلام) برادر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود، در آن زمان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يارانش را با يكديگر برادر قرار داد، ميان على و خودش، عقد برادرى و اخوّت

خواند و به وى فرمود: «در دنيا و آخرت تو برادر من و من برادر تو خواهم بود»؟ همگى گفتند: آرى به خدا سوگند!

فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد كه رسول خدا زمين مسجد (مسجد النبى) را و زمين منزل هاى خود را خريد، سپس در آنجا ده حجره ساخت كه نه تاى آن را براى خود و دهمى آن را _ در وسط آن مكان _ براى پدرم على(عليه السلام) قرار داد. سپس (به فرمان خدا) همه درهايى را كه به مسجد باز مى شد، بست به جز در خانه پدرم را. در اين باره برخى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اعتراض كردند! رسول خدا فرمود: «من از پيش خود درهاى خانه هاى شما را نبستم و در خانه او را باز نگذاشتم، بلكه خداوند به من چنين فرمان داد». سپس رسول خدا _ به جز پدرم _ مردم را از خوابيدن در مسجد نهى كرد... همگى گفتند: آرى به خدا سوگند شنيده ايم!

سپس امام در ادامه اين سخن افزود: «آيا مى دانيد كه عمر بن خطّاب سعى داشت سوراخى به اندازه چشم خود از منزلش به مسجد باقى بگذارد، ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)جلو اين مقدار را نيز گرفت; سپس خطبه اى خواند و فرمود: خداوند به من فرمان داد كه بناى مسجد را پاك قرار دهم و لذا جز من و برادرم (على(عليه السلام)) و فرزندانش كسى حقّ سكونت در آن ندارد؟» همگى گفتند: آرى به خدا سوگند شنيده ايم!

امام(عليه السلام) فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد رسول خدا(صلى الله عليه

وآله)

صفحه 302

على(عليه السلام)را در روز غدير خم به ولايت منصوب كرد و فرمود: حاضران به غايبان اين جريان را اطّلاع دهند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم!

فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در جريان جنگ تبوك (هنگامى كه على(عليه السلام) را به عنوان جانشين خود در مدينه گذاشت; در پى سخنان كنايه آلود منافقان و گلايه على(عليه السلام) پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خطاب به وى) فرمود: موقعيّت و جايگاه تو در نزد من، همانند جايگاه هارون است، نسبت به موسى (هارون، جانشين حضرت موسى بود) و تو بعد ازمن، سرپرست تمامى مؤمنانى؟» گفتند: آرى به خدا سوگند!

امام(عليه السلام) فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)هنگامى كه نصاراى نجران را براى مباهله فرا خواند، جز على(عليه السلام) و همسرش و دو فرزندش را همراه خود نبرد؟» گفتند: آرى به خدا سوگند! (پس على(عليه السلام) به منزله نفس پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود).

فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا مى دانيد كه در جنگ خيبر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرچم رابه دست على(عليه السلام) سپرد و فرمود: پرچم را به دست مردى مى سپارم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد، پيوسته به صف دشمن حمله مى كند و هرگز فرار نمى كند; خداوند فتح و پيروزى را به دستان او تحقّق مى بخشد؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم!

فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى جريان

برائت (و خواندن آيات نخستين سوره توبه ميان مشركان هنگام حج) على(عليه السلام) را فرستاد، و (براى پيش گيرى از اعتراض بعضى) فرمود: (جبرئيل از جانب خداوند به من فرمان داد كه اين آيات را) جز خودم و يا مردى از (بستگان) من (كه به جاى من است) نبايد ابلاغ كند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم!

فرمود: «آيا مى دانيد كه هيچ گاه سختى و مشكلى به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روى

صفحه 303

نمى آورد مگر آن كه على(عليه السلام) را _ به سبب اعتمادى كه به وى داشت _ براى رفع آن مى فرستاد و ديگر آن كه هرگز وى را به نام، فرا نمى خواند مگر آن كه در پى آن مى فرمود: اى برادرم! و مى فرمود: برادرم را فراخوانيد؟» همه گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.

فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بين على و جعفر و زيد (بن حارثه) داورى كرد (و هر يك را به وصفى ستود) و درباره على(عليه السلام) فرمود: اى على تو از منى و من از تو; و تو پس از من ولى و سرپرست همه مؤمنانى؟» گفتند: آرى به خدا سوگند!

امام فرمود: «آيا مى دانيد كه على(عليه السلام) هر روز با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خلوتى داشت و هر شب بر وى وارد مى شد (و در مجلس خصوصى از محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) استفاده مى كرد و) هرگاه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سؤالى مى كرد، به وى پاسخ مى داد و هرگاه سكوت مى كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خود شروع به

سخن گفتن با او مى نمود؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.

امام(عليه السلام) ادامه داد: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وى را بر جعفر و حمزه برترى داد آنگاه به فاطمه(عليها السلام) فرمود: تو را به تزويج بهترين فرد از اهل بيتم درآوردم; همان كس كه قبل از همه اسلام آورد و از همه حليم تر است و دانش وى از همه بيشتر است؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.

امام(عليه السلام) فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: من سرور فرزندان آدم مى باشم و برادرم على(عليه السلام)، سرور عرب است و فاطمه(عليها السلام) سرور زنان اهل بهشت است و فرزندانم حسن و حسين(عليهما السلام) سرور جوانان اهل بهشتند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.

فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمان داد كه غسلش دهد و به وى خبر داد كه جبرئيل در اين كار كمكش مى كند؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.

صفحه 304

فرمود: «آيا مى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در آخرين خطبه اش فرمود: من مى روم و ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم; پس به اين دو تمسّك جوييد كه هرگز گمراه نخواهيد شد؟» گفتند: آرى به خدا سوگند مى دانيم.

خلاصه اين كه : امام(عليه السلام) هر چه را كه در قرآن وهمچنين به زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به طور ويژه درباره على(عليه السلام) و درباره اهل بيتش آمده بود بيان كرد و صحابه و تابعين را سوگند داد (و از

آنان اقرار گرفت) صحابه مى گفتند: آرى ما شنيديم و تابعى مى گفت: آرى براى ما نيز افراد موثّق فلانى و فلانى نقل كرده اند.

سپس در پايان آنان را سوگند داد و فرمود: «آيا شنيده ايد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى فرمود: هر كس گمان كند مرا دوست دارد در حالى كه على(عليه السلام) را دشمن مى دارد، دروغ گفته است، نمى شود مرا دوست بدارد و على را دشمن».

كسى سؤال كرد: اى رسول خدا! چرا نمى شود؟ فرمود: «زيرا كه او از من است و من از اويم. هر كس او را دوست دارد، مرا دوست مى دارد و هر كس مرا دوست مى دارد، به يقين خدا را دوست دارد و هر كس على را دشمن بدارد، به يقين با من دشمنى كرده است و هر كس با من دشمنى كند، خدا را دشمن داشته است؟» همگى گفتند: آرى، اين را نيز شنيده ايم.

پس از آن همگى متفرّق شدند (و اين خبر در تمام شهرها پيچيد).(1)

امام(عليه السلام) با اين خطابه حساب شده و پر معنى در آن مجمع بزرگ، كه در آن زمان مهمترين مجمع در نوع خود محسوب مى شد، با حضور دويست نفر از صحابه و صدها نفر از تابعين و شخصيّت هاى سرشناس و معروف علمى و دينى جهان اسلام

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 33، ص 181-185.

صفحه 305

چند هدف مهم را دنبال مى فرمود:

1_ امام نشان داد كه حاكمان ظالم بنى اميّه كه دستور داده اند على(عليه السلام) را بر فراز منابر سبّ و ناسزا گويند به چه كسى بدگويى مى كنند؟ آن كس كه همچون جان پيامبر(صلى الله عليه

وآله) و برادر و جانشين و وصىّ او بود، و همين امر سبب شد كه مردم از يك سو به ماهيّت ضدّ اسلامى بنى اميّه پى ببرند و از سوى ديگر با اين برنامه ننگين يعنى ناسزاگويى بر منابر به مبارزه برخيزند.

2_ هدف ديگر اين بود كه قدرت بنى اميّه دليلى بر حقّانيّت آنها شمرده نمى شود و مردم جنايات آنها را به دست فراموشى نسپارند.

3_ امام(عليه السلام) بذرهاى انقلابها و قيام هاى آينده را بر ضدّ اين شجره خبيثه ملعونه در افكار پاشيد و چيزى نگذشت كه به ثمر نشست.

4_ اگر امام(عليه السلام) در كربلا با قيام و مبارزه نظامى خود و نوشيدن شربت شهادت، بنى اميّه را رسوا ساخت، در اينجا با اين قيام فرهنگى افكار را بيدار ساخت و راه و رسم مبارزه با اين گروه از منافقان را كه متأسّفانه بر جايگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكيه زده بودند، نشان داد.

14 _ من فقط براى اقامه حق قيام كردم

از خطبه هاى امام حسين(عليه السلام) است كه درباره امر به معروف و نهى از منكر ايراد فرموده است (اين كلام از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز نقل شده است):«اِعْتَبِرُوا أَيُّهَا النّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَْحْبارِ إِذْ يَقُولُ: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ)(1) وَ قالَ:(لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ) إِلى قَوْلِهِ: (لَبِئْسَ

پاورقي

1 . مائده، آيه 63.

صفحه 306

مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ)(1) وَ إِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ لاَِنَّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمِ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمّا يَحْذَرُونَ، وَاللّهُ يَقُولُ:(فَلاَ تَخْشَوْا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ)(2) وَ قالَ: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ

بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ)(3) فَبَدَأَ اللّهُ بِالاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا أُدِّيَتْ وَ أُقيمَتْ اِسْتِقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وَ صَعْبُها، وَ ذلِكَ أَنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْروُفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَى الاِْسْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظّالِمِ، وَ قِسْمَةِ الْفَيىءِ وَ الْغَنائِمِ وَ أَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها، وَ وَضْعِها في حَقِّها.

ثُمَّ أَنْتُمْ أَيُّهَا الْعِصابَةُ عِصابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ، وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ، وَ بِالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ، وَ بِاللّهِ في أَنْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ يَهابُكُمُ الشَّريفُ، وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ، وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِي الْحَوائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلاّبِها، وَ تَمْشُونَ فِى الطَّرِيقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرامَةِ الأَكابِرِ، أَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نِلْتُمُوهُ بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ الْقِيامِ بِحَقِّ اللّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ، فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الاَْئِمَّةِ، فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ، وَ أَمّا حَقُّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ، فَلا مالَ بَذَلُْتمُوهُ، وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذي خَلَقَها، وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُموُها في ذاتِ اللّهِ، أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أَمانَهُ مِنْ عَذابِهِ.

لَقَدْ خَشيتُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللّهِ أَنْ تُحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةً مِنْ نَقِماتِهِ، لاَِنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كِرامَةِ اللّهِ مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها وَ مَنْ يُعْرَفْ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَ أَنْتُمْ بِاللّهِ فِي عِبادِهِ تُكْرَمُونَ، وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللّهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِكُمْ تَفْزَعُونَ وَ ذِمَّةُ رَسُولُ اللّهِ مَحْقُورَةٌ، وَ الْعُمىُ وَ الْبُكْمُ وَ الزَّمِنُ فِى الْمَدايِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرْحَمُونَ، وَ لا في مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ، وَ لا مَنْ عَمِلَ فيها تَعْنُونَ، وَ بِالاِْدْهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأْمَنُونَ، كُلُّ ذلِكَ مِمّا

پاورقي

1 . مائده، آيات

78-79.

2 . مائده، آيه 44.

3 . توبه، آيه 71.

صفحه 307

أَمَرَكُمُ اللّهُ بِهِ مِنَ النَّهْي وَ التَّناهِي وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ، وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسَعُونَ.

ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِى الاُْمُورِ وَ الاَْحْكامِ عَلى أَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللّهِ، اَلاُْمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ، فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَ ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ فِى السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَةِ، وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الاَْذى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فِي ذاتِ اللّهِ كانَتْ اُمُورُ اللّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ، وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ، وَ اِلَيْكُمْ تَرْجِعُ، وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ، وَ أَسْلَمْتُمْ اُمُورَ اللّهِ فِي أَيْديهِمْ يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ، وَ يَسيروُنَ فِي الشَّهَواتِ، سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إِعْجابِكُمْ بِالْحَياةِ الَّتِي هِىَ مُفارِقَتُكُمْ، فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أَيْديهِمْ، فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَد مَقْهُور وَ بَيْنِ مُسْتَضْعَف عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلُوبٌ، يَتَقَلَّبُونَ فِي الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَ يَسْتَشْعِرُونَ الْخِزْىَ بِأَهْوائِهِمْ، إِقْتِداءً بِالاَْشْرارِ، وَ جُرْأَةٌ عَلَى الْجَبّارِ، فِي كُلِّ بَلَد مِنْهُمْ عَلى مِنْبَرِهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ، فَالاَْرْضُ لَهُمْ شاغِرَةٌ وَ أَيْديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ، وَ النّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِس، فَمِنْ بَيْنِ جَبّار عَنيد، وَ ذي سَطْوَة عَلَى الضَّعَفَةِ شَديدٌ، مُطاع لا يَعْرِفُ الْمُبْدِىءَ وَ الْمُعيدَ، فَيا عَجَباً وَ مالي لا أَعْجَبُ وَ الاَْرْضُ مِنْ غاشٍّ غَشُوم وَ مُتَصَدِّق ظَلُوم، وَ عامِل عَلَى الْمُؤْمِنينَ بِهِمْ غَيْرِ رَحيم، فَاللّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا، وَ الْقاضي بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا.

اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ اِنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً في سُلْطان، وَ لاَ الِْتماساً مِنْ فُضوُلِ الْحُطامِ، وَ لكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِي بِلادِكَ، وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ

سُنَّتِكَ وَ أَحْكامِكَ، فَاِنَّكُمْ إِلاّ تَنْصُروُنا وَ تَنْصِفُونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ، وَ عَمِلُوا فِي إِطْفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ، وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْهِ أَنَبْنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرِ».

«اى مردم! از آنچه كه خداوند دوستان خود را به آن موعظه كرده است، پند گيريد; مانند نكوهشى كه از علماى يهود فرموده است. آنجا كه مى گويد: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ) ; چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كردند» و نيز فرمود: (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا

صفحه 308

مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَّكَانُوا يَعْتَدُونَ * كَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُّنكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ).

«كافران بنى اسرائيل، بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن (و نفرين) شدند. اين به خاطر آن بود كه گناه كردند و تجاوز مى نمودند. آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند، يكديگر را نهى نمى كردند; چه بدكارى انجام مى دادند!».

اين سرزنش و نكوهش براى اين بود كه آنها از گروه ستمكاران، منكرات و مفاسدى روشن مى ديدند، ولى آنان را نهى نمى كردند، و اين به خاطر آن بود كه به آنچه (از دنيا و زرق و برق دنيوى) نزد آنان بود طمع داشتند و از آنها مى ترسيدند; با آن كه خداوند مى فرمايد: «(فَلاَ تَخْشَوْا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ) ; از مردم نترسيد، فقط از من بترسيد».

همچنين فرمود: «(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ) ; مردان و زنان با ايمان، ولى (و يار و ياور) يكديگرند; امر به معروف و نهى از منكر مى

كنند». خداوند در اينجا از ميان همه فريضه ها از امر به معروف و نهى از منكر آغاز كرده، چرا كه مى دانست اگر اين فريضه به درستى انجام شود و اقامه گردد فرايض ديگر، اعمّ از آسان و دشوار، اقامه مى گردد چون كه امر به معروف و نهى از منكر، در حقيقت دعوت به اسلام همراه با ردّ مظالم و مخالفت با ستمگر و تقسيم صحيح بيت المال و غنايم، و گرفتن زكات از جاى خود و صرف آن در مورد صحيح مى باشد.

شما اى گروه سرشناس و قدرتمند! افرادى هستيد كه به علم و دانش معروف هستيد و به خير و نيكى ياد مى شويد و به خيرخواهى مشهوريد و به خاطر خدا در دل مردم ابّهتى داريد كه شرافتمندان از شما حساب مى برند و افراد ضعيف به شما احترام مى گذارند و كسانى كه بر آنان برترى نداشته و حقّ نعمتى بر آنان نداريد، شما را بر خود ترجيح مى دهند. شما از كسانى كه خواسته هايشان (نزد حاكمان) ردّ

صفحه 309

مى شود، شفاعت مى كنيد. با هيبت ملوكانه و كرامت بزرگان گام بر مى داريد (به هر حال، شما افراد با نفوذى در جامعه اسلامى هستيد). آيا همه اين جايگاه هاى اجتماعى براى اين نيست كه مردم به شما اميدوارند كه به حقّ خدا قيام كنيد، هر چند نمى توانيد تمام حقوق الهى را ادا كنيد. در حقيقت حقوق پيشوايان (واقعى) را سبك شمرده ايد (و در اطاعت از آنها كوتاهى ورزيده ايد) و حقّ ناتوانان را پايمال كرده ايد ولى حقّ خويش را _ به زعم خود _ گرفته

ايد. (آرى! حقوق خود را گرفته ايد، ولى از گرفتن حقوق مردم غافليد!) شما نه مالى را (براى احياى حقوق خدا و خلق) بذل كرده ايد، نه جانى را براى خدايى كه آن را آفريده، به مخاطره انداخته ايد، و نه با خاندان خود در راه خدا (با دشمنان خدا) دشمنى ورزيده ايد. (با اين حال) شما از خداوند آرزوى بهشت او، همجوارى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را داريد؟!

اى اميدواران به خدا! من مى ترسم كه خداوند شما را به كيفرى از كيفرهاى خود گرفتار سازد; چرا كه شما به سبب كرامت الهى (و انتساب به قبيله رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و صحابه پيامبر) به مقامى رسيده ايد كه مورد احترام و برترى هستيد. مردان الهى را كه به شما معرّفى مى شوند گرامى نمى داريد با اين كه خود به خاطر خدا مورد احترام مردم هستيد.

شما مى بينيد كه پيمان هاى الهى شكسته مى شود، ولى نگران نمى شويد! با اين كه براى نقض پيمانى از پدران خود به هراس مى افتيد، اكنون پيمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كم ارزش شده، و افراد نابينا، گنگ و زمين گير و ناتوان و ضعيف در شهرها رها شده اند و مورد ترحّم و حمايت قرار نمى گيرند (آرى، عدالت اجتماعى پايمال شده است; ولى شما سكوت اختيار كرده ايد.)

شما نه در حدّ منزلت و جايگاه خود عمل مى كنيد و نه كسانى را كه در آن حد عمل

صفحه 310

مى كنند، مورد حمايت قرار مى دهيد و با سهل انگارى و سازش با ستمكاران، خود را آسوده خاطر نگه مى داريد.

همه اين موارد، از

امورى است كه خداوند به شما دستور داده از آنها نهى كنيد و جلوگيرى به عمل آوريد، ولى شما از انجام آن غافليد.

مصيبت شما از همه مردم بيشتر است چرا كه شما در حفظ منزلت و جايگاه دانشمندان و علماى دين، مغلوب و ناتوان شديد. اى كاش تلاش خود را مى كرديد!

اين همه (فرياد من براى شكستن سكوت توسّط شما و قيام براى خدا) از اين روست كه سررشته كارها و اجراى احكام الهى، به دست علماى الهى است; همان ها كه امين بر حلال و حرام خداوند مى باشند; امّا اين جايگاه از شما گرفته شده، و اين نيست مگر آن كه از اطراف حق پراكنده شده ايد و در سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) _ پس از برهان روشن _ اختلاف نموده ايد.

اگر در مقابل آزارها صبر پيشه مى كرديد، و در راه خدا مشكلات را تحمّل مى نموديد، امور الهى به شما عرضه مى شد و از ناحيه شما صادر شده و به شما باز مى گشت; ولى شما براى ستمكاران امكان تعرّض به جايگاه خويش را فراهم كرديد و اجراى احكام الهى را به دست آنان سپرديد، آنها نيز به شبهات عمل كرده و در شهوات سير مى نمايند.

اگر سرنوشت مسلمين به دست آنان افتاد، براى آن است كه شما از مرگ فرار كرده و به زندگى دنيا _ كه روزى از آن جدا خواهيد شد _ دل بسته ايد. در نتيجه مردم مستضعف را در چنگالشان گرفتار ساختيد، به گونه اى كه برخى ها به بردگى كشيده شده و بعضى نيز دشوارى هاى زندگى مغلوبشان كرده است.

ستم گران به

دلخواه خود در امور كشور اسلام عمل مى كنند. با هوس رانى، بدنامى و رسوايى به بار مى آورند و همه اين ها به خاطر آن است كه به اشرار اقتدا

صفحه 311

نموده و بر خداوند جبّار جرأت كردند. در هر شهرى خطيبى بر منبر دارند كه به سودشان سخن مى گويد، كشور در قبضه آنان است و دستشان در همه جا باز است. مردم در برابر آنان بردگانى هستند كه نيروى دفاع از خود ندارند. برخى از اين ها جبّار سركش اند و بعضى با تمام نيرو بر مردم ناتوان سخت مى گيرند، آنها فرمانروايى هستند كه نه مبدء را مى شناسند و نه معاد را!

شگفتا! _ و چگونه در شگفت نباشم _ در حالى كه سرزمين اسلام در دست ظالمى دغل و باجگيرى ستمگر و فرمانروايى بى رحم است.

در آنچه كه ما با شما درگيريم خداوند داور و حاكم است. قاضى اختلافات ما اوست.

خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما (در طريق و تلاش براى بسيج مردم) صورت مى گيرد به خاطر رقابت در امر زمامدارى و يا به چنگ آوردن ثروت و مال نيست. هدف ما آن است كه نشانه هاى دينت را بنمايانيم و اصلاح و درستى را در آبادى هايت آشكار سازيم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و به فرايض، سنت ها و احكامت عمل شود.

(اى مردم!) اگر شما ما را يارى نكنيد و به دادخواهى ما بر نخيزيد، ستمگران (بيش از پيش) بر شما مسلّط مى شوند، و در خاموش كردن نور پيامبرتان مى كوشند.

خداوند ما را كفايت مى كند و بر او توكّل مى كنيم و به سوى

او باز مى گرديم و بازگشت همه به سوى اوست.(1)

خطبه بالا به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) در طول دوران حكومت معاويه، و قبل از يزيد نيز هرگز خاموش نبود. سكوت را در برابر آن ظالم بيدادگر مجاز

پاورقي

1 . تحف العقول، ص 171-172 و بحارالانوار، ج 97، ص 79.

صفحه 312

نمىشمرد و خطرات سنگين اين كار را به جان مى خريد!

او پيوسته در بيدار ساختن مردم _ به خصوص نخبگان امّت _ تلاش مى كرد و همه را براى قيام بر ضدّ آن حكومت غير اسلامى كه در رأس آن بقاياى عصر جاهليت _ يعنى فرزند ابوسفيان _ بود فرا مى خواند.

لحن امام(عليه السلام) در اين خطبه و استدلالات متين و محكم و پرمايه آن حضرت و فصاحت و بلاغتى كه در آن به كار رفته، حكايت از اين دارد كه اين فرزند به حقّ على بن ابى طالب(عليه السلام) با همان منطق كوبنده پدر در برابر ظالمان ايستاده بود و از هر فرصتى بهره مى گرفت.

مبادا مردم تدريجاً به آن وضع ناهنجار خو بگيرند و تعليمات اسلام را فراموش كنند وبه حكومت هاى فرعونى تن در دهند.

15 _ توطئه شبانه براى گرفتن بيعت

(وليد فرماندار مدينه شبانه كسى را خدمت امام(عليه السلام)، و «عبدالله بن زبير» فرستاد و آنها را به خانه خود دعوت كرد)

«عبدالله بن زبير» رو به امام(عليه السلام) كرد و عرضه داشت: اى اباعبدالله! اين ساعت كه وليد ما را خواسته، ساعتى نيست كه «وليد» نشست عمومى براى مردم داشته باشد، از اين كه در اين ساعت ما را فراخوانده من از آن احساس خطر مى كنم. به نظر شما براى چه منظورى ممكن است ما

را خواسته باشد؟

امام(عليه السلام) فرمود:

«إِذاً أُخْبِرُكَ أَبابَكْرُ، إِنّي أَظُنُّ بِأَنَّ مُعاويةَ قَدْ ماتَ، وَ ذلِكَ أَنّي رَأَيْتُ الْبارِحَةَ فِي مَنامي كَأَنَّ مِنْبَرَ مُعاوِيةَ مَنْكُوسٌ، وَ رَأَيْتُ دارَهُ تَشْتَعِلُ ناراً،فَاَوَّلْتُ ذلِكَ في نَفْسِي أَنَّهُ ماتَ».

«اى ابابكر! (كنيه عبدالله بن زبير) اكنون به تو مى گويم: گمان مى كنم معاويه از دنيا رفته است; چرا كه من شب گذشته در خواب ديدم كه منبر معاويه سرنگون شده

صفحه 313

واز خانه اش آتش زبانه مى كشد. من پيش خود چنين تعبير كردم كه وى مرده است».(1)

مطابق روايت ابومخنف امام(عليه السلام) فرمود: «قَدْ ظَنَنْتُ أَنَّ طاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعَثَ إِلَيْنا لِيَأْخُذَنا بِالْبَيْعَةِ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوا فِى النّاسِ الْخَبَرُ; من گمان مى كنم طغيانگراين قوم هلاك شده است; از اين رو وليد قصد دارد پيش از آن كه مردم با خبر شوند، از ما بيعت بگيرد».(2)

عبدالله بن زبير گفت: «اى فرزند على! به يقين همين گونه است كه مى گويى، اكنون اگر براى بيعت با يزيد دعوت شوى، چه خواهى كرد؟!».

امام(عليه السلام) فرمود: «أَصْنَعُ أَنّي لا أُبايِعُ لَهُ أَبَداً، لاَِنَّ الاَْمْرَ إِنَّما كانَ لِي مِنْ بَعْدِ أَخِي الْحَسَنِ(عليه السلام)، فَصَنَعَ مُعاوِيَةُ ما صَنَعَ وَ حَلَفَ لاَِخِى الْحَسَنِ(عليه السلام) أَنَّهُ لا يَجْعَلُ الْخِلافَةَ لاَِحَد مِنْ بَعْدِهِ مِنْ وُلْدِهِ أَنْ يَرُدَّها إِلَىَّ إِنْ كُنْتُ حَيّاً، فَإِنْ كانَ مُعاوِيَةُ قَدْ خَرَجَ مِنْ دُنْياهُ وَ لَمْ يَفِ لي وَ لا لاَِخي الْحَسَنِ(عليه السلام) بِما كانَ ضَمِنَ فَقَدْ وَاللّهِ أَتانا ما لا قِوامَ لَنا بِهِ، اُنْظُرْ أَبابَكْر أَنّي أُبايِعُ لِيَزيدَ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ وَ الْفُهُودِ، وَ يُبْغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسُولِ! لا وَاللّهِ لا يَكُونُ ذلِكَ أَبَداً».

«من هرگز با

وى بيعت نخواهم كرد. چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن(عليه السلام)شايسته من است. ولى معاويه آن گونه كه دلش خواست عمل كرد، در حالى كه معاويه با برادرم امام حسن(عليه السلام) پيمان مؤكّد بسته بود كه پس از خودش، امر خلافت را به هيچ يك از فرزندانش نسپارد; بلكه اگر من زنده بودم آن را به من واگذار كند، اكنون او از دنيا رفته، در حالى كه به پيمانش درباره من و برادرم وفا نكرده، به خدا سوگند! حادثه اى رخ داد كه آينده روشنى ندارد!

علاوه بر آن، آيا مى شود من با يزيد بيعت كنم (و زمام امور مسلمين را به دست او بسپارم) با اين كه او مردى فاسق است كه بر همگان آشكار است. شراب مى نوشد و با سگان و يوزپلنگان بازى مى كند (مردى سبكسر و آلوده است) و با خاندان

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 181-182.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 251 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 378.

صفحه 314

پيامبر(صلى الله عليه وآله)دشمنى مىورزد! نه به خدا سوگند! هرگز چنين چيزى (بيعت من با يزيد) اتّفاق نخواهد افتاد».(1)

اين نخستين گام شرارت از سوى يزيد بعد از مرگ پدرش معاويه بود كه مى خواست پيشدستى كند و به پندار خود از امام(عليه السلام) بيعت بگيرد و آن را وسيله اى براى گرفتن بيعت از ساير مردم قرار دهد، امّا چنان كه در بحث آينده خواهيم ديد تيرش به خطا رفت و اساساً امام(عليه السلام) را نشناخته بود، چرا كه او از فرهنگ خاندان نبوّت بيگانه بود.

او نمى دانست امام حسين(عليه السلام) شهادتِ آميخته با

قداست و سربلندى را بر بيعت با ظالمان فاسق و آلوده، به يقين ترجيح مى دهد و محال است دست بيعت در دست مردى بيگانه از اسلام وفاسد بگذارد كه اگر بگذارد چيزى از آيين جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله)باقى نمى ماند!

16 _ چگونه توطئه خنثى شد؟

امام حسين(عليه السلام) و عبدالله بن زبير در حال گفتگو بودند كه فرستاده وليد نزد آنان بازگشت و گفت: «اى اباعبدالله! امير براى شما دو تن جلسه خاصّى ترتيب داده، مناسب است نزد او برويد!».

امام حسين(عليه السلام) به وى تندى كرد و فرمود:

«اِنْطَلِقْ إِلى أَميرِكَ لا أُمَّ لَكَ! فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَصيرَ إِلَيْهِ مِنّا فَإِنَّهُ صائِرٌ إِلَيْهِ، وَ أَمّا أَنَا فَإِنِّي أَصيرُ إِلَيْهِ السّاعَةَ إِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى».

«اى بى مادر! به سوى اميرت برگرد! هر يك از ما اگر بخواهيم نزد وى مى رويم

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 182 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 96.

صفحه 315

ولى من هم اكنون نزد او مى روم إن شاء الله».

سپس امام(عليه السلام) رو به حاضران كرد و فرمود:

«قُومُوا إِلى مَنازِلِكُمْ فَإِنّي صائِرٌ إِلى هذَا الرَّجُلِ فَأَنْظُرُ ما عِنْدَهُ وَ ما يُريدُ».

«به خانه هاى خود برويد من اكنون به نزد وليد مى روم تا ببينم چه خبرى نزد اوست و چه مى خواهد».

عبدالله بن زبير به امام(عليه السلام) عرض كرد: «اى پسر دختر رسول خدا فدايت شوم! من مى ترسم تو را رها نكنند، مگر آن كه بيعت كنى، يا كشته شوى».

امام پاسخ داد:

«إِنّي لَسْتُ أَدْخُلُ عَلَيْهِ وَحْدي، وَ لكِنْ أَجْمَعُ أَصْحابي إِلَىَّ وَ خَدَمي وَ أَنْصاري وَ أَهْلَ الْحَقِّ مِنْ شيعَتي، ثُمَّ آمُرُهُمْ أَنْ يَأْخُذَ كُلُّ واحِد سَيْفَهُ مَسْلُولا تَحْتَ ثِيابِهِ،

ثُمَّ يَصيروُا بِإِزائي، فَإِذا أَنَا أَوْ مَأْتُ إِلَيْهِمْ وَ قُلْتُ: يا آلَ الرَّسُولِ اُدْخُلُوا! دَخَلُوا وَ فَعَلُوا ما أَمَرْتَهُمْ بِهِ، فَأَكُونَ عَلَى الاِْمْتِناعِ، وَ لا أُعْطي الْمَقادَةَ وَ الْمَذَلَّةَ مِنْ نَفْسي، فَقَدْعَلِمْتُ وَاللّهِ أَنَّهُ جاءَ مِنَ الاَْمْرِ مالا قِوامَ بِهِ، وَ لكِنْ قَضاءُ اللّهِ ماض فىَّ، وَ هُوَ الَّذي يَفْعَلُ في بَيْتِ رَسُولِهِ ما يَشاءُ وَ يَرْضى».

«من به تنهايى نزد او نمى روم، بلكه گروهى از اصحاب و ياران و مردان حق از شيعيانم را با خود مى برم و به آنان دستور مى دهم كه هر يك شمشيرى را زير لباسش پنهان كند و پشت سر من بيايند، اگر (احساس خطر كردم و) به آنان اشاره نمودم و گفتم «اى آل پيامبر وارد شويد!» آنان داخل شوند و به آنچه فرمان دهم عمل خواهند كرد. بنابراين، من از بيعت امتناع خواهم كرد و زمامم را هرگز به دست او نمى سپارم و خود را ذليل نخواهم كرد.

به خدا سوگند! مى دانم حادثه اى رخ داده است كه آينده اش روشن نيست، ولى قضاى الهى درباره من به انجام خواهد رسيد و اوست كه در خاندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

صفحه 316

آنچه را كه بخواهد و بپسندد انجام مى دهد».(1)

آرى تصميم فرماندار مدينه، وليد بر اين بود كه به هر قيمت شده از امام(عليه السلام) بيعت بگيرد، غافل از اين كه امام(عليه السلام) پيش بينى هاى لازم را نموده، و با رعايت تمام جوانب كار به سوى او مى رود و او را ناكام مى سازد.

ولى چرا امام(عليه السلام) ترجيح داد، دعوت وليد را بپذيرد و شبانه نزد او برود؟ دليلش اين بود كه مى

خواست برحسب ظاهر از جريان هاى پشت پرده آگاه گردد، تا در عمل انجام شده قرار نگيرد، و در برابر مرگ معاويه و بيعت با يزيد _ كه امام(عليه السلام) پيش بينى فرموده بود _ از موضع قدرت سخن بگويد.

17 _ همان مطلب به روايت ديگر

امام حسين(عليه السلام) به منزلش رفت، لباس پوشيد و آبى خواست و وضو ساخت. آنگاه دو ركعت نماز گزارد و در نمازش به گونه اى كه مى خواست دعا كرد. هنگامى كه از نماز فارغ شد، كسى را به سراغ جوانان، خويشان، بنى هاشم و دوستان واهل بيتش فرستاد و آنان را از تصميم خود آگاه ساخت، سپس فرمود:

«كُونُوا بِبابِ هذَا الرَّجُلِ فَإِنّي ماض إِلَيْهِ وَ مُكَلِّمُهُ، فَإِنْ سَمِعْتُمْ أَنَّ صَوْتِي قَدْ عَلا وَ سَمِعْتُمْ كَلامي وَ صِحْتُ بِكُمْ فَادْخُلُوا يا آلَ الرَّسُولِ وَ اقْتَحَمُوا مِنْ غَيْرِ إِذْن، ثُمَّ اشْهَرُوا السُّيُوفَ وَ لا تَعْجَلُوا، فَإِنْ رَأَيْتُمْ ما تَكْرَهُونَ فَضَعُوا سُيُوفَكُمْ ثُمَّ اقْتُلُوا مَنْ يُريدُ قَتْلي ; بر درِ خانه اين مرد (وليد) بايستيد. من به نزد او مى روم و با او سخن مى گويم اگر شنيديد كه صدايم بلند شد و شما را فرا خواندم: «اى خاندان پيامبر وارد شويد»، بدون اجازه به منزل

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 182 و رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 251 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 378.

صفحه 317

هجوم آوريد، و شمشيرها را از نيام خارج سازيد، ولى شتاب نكنيد; اگر چيز ناخوشايندى (از دشمنان درباره من) ديديد، فوراً شمشير بكشيد و هر كس كه قصد كشتن مرا داشت به قتل برسانيد».

مطابق نقل ديگرى : امام حسين(عليه السلام) از منزل خارج شد،

در حالى كه چوب دستى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دستش بود، و همراه او سى تن از مردان بنى هاشم و ياران و شيعيانش بودند. امام(عليه السلام) آنها را بيرون در خانه وليد نگه داشت، و فرمود:

«اُنْظُروُا ماذا اَوْصَيْتُكُمْ، فَلا تَعْتَدُوهُ، وَ أَنَا اَرْجُوا اَنْ اَخْرُجَ إِلَيْكُمْ سالِماً اِنْ شاءَ اللّهِ ; مراقب باشيد، و از سفارشى كه به شما كردم، تخطّى نكنيد; اميدوارم كه سالم به سوى شما بازگردم _ إن شاء الله».(1)

شجاعت حسينى ايجاب مى كرد از دعوت حاكم مدينه به خاطر وحشت از توطئه سرباز نزند، ولى درايت آن امام بزرگوار نيز ايجاب مى كرد كه جانب احتياط را از دست ندهد، از اين رو جمعى از جوانان شجاع و نيرومند بنى هاشم و شيعيان را با خود به سوى خانه حاكم مدينه، (وليد) برد كه در صورت لزوم آنها را به درون خانه بخواند و توطئه دشمن را درهم بشكنند!

جالب اين كه امام(عليه السلام) همراهان را با خود به درون خانه نبرد بلكه شخصاً وارد شد، و آنها بر در خانه ماندند.

ادامه اين ماجرا نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) با چه صلابت و شهامتى با وليد سخن گفت و او را براى هميشه در برابر پيشنهاد بيعت با يزيد مأيوس و ناكام كرد و موضع خود را در برابر او آشكار ساخت.

18 _ پاسخ كوبنده امام(عليه السلام)

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 183 و الفتوح، ج 5، ص 16-17.

صفحه 318

امام حسين(عليه السلام) بر وليد وارد شد و (طبق آداب اسلامى) سلام كرد; وليد با خوشرويى پاسخ داد و او را نزد خويش نشاند. مروان بن حكم

_ با اين كه پيش از اين، بين وى و وليد كينه و نفرت حاكم بود _ در مجلس حضور داشت... .

امام(عليه السلام) فرمود:

«هَلْ أَتاكُمْ مِنْ مُعاوِيَةَ كائِنَةُ خَبَر فَإِنَّهُ كانَ عَليلا وَ قَدْ طالَتْ عِلَّتُهُ، فَكَيْفَ حالُهُ الآنَ؟ ; آيا از حال معاويه به شما خبرى رسيده است؟ چرا كه وى مدّتى طولانى بيمار بود، اكنون حالش چگونه است؟».

وليد آهى كشيد، آنگاه گفت: اى اباعبدالله! خداوند تو را در مرگ معاويه پاداش دهد! وى عموى صادقى! براى تو بود، كه اكنون طعم مرگ را چشيده است و اين نيز نامه اميرالمؤمنين يزيد است!

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «إنّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، اكنون براى چه منظورى مرا خواسته اى؟!»

وليد پاسخ داد: تو را براى بيعت دعوت كردم، و همه مردم با يزيد بيعت كرده اند!

امام(عليه السلام) (براى اين كه آن مجلس بدون درگيرى پايان يابد) فرمود:

«إِنَّ مِثْلي لا يُعْطي بَيْعَتَهُ سِرّاً، وَ إِنَّما أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ الْبَيْعَةُ عَلانِيَةً بِحَضْرَةِ الْجَماعَةِ، وَ لكِنْ إِذا كانَ مِنَ الْغَدِ وَ دَعَوْتَ النّاسَ إِلىَ الْبَيْعَةِ دَعَوْتَنا مَعَهُمْ فَيَكُونُ أَمْرُنا واحِداً ;

شخصى مانند من مخفيانه بيعت نمى كند، دوست دارم بيعت من (اگر بخواهم بيعت كنم) علنى و در محضر مردم باشد! چون صبح شد، و تو مردم و ما را براى بيعت فراخواندى، تصميم ما و مردم يكسان خواهد بود!».(1)

مطابق نقل شيخ مفيد امام(عليه السلام) فرمود:

«إِنّي لا أَراكَ تَقْنَعُ بِبَيْعَتي لِيَزيدَ سِرّاً حَتّى أُبايِعَهُ جَهْراً فَيَعْرِفَ النّاسُ ; من گمان نمى كنم

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 17 و مقتل الحسين خوازرمى، ج 1، ص 183 (با مختصر تفاوت).

صفحه 319

تو به بيعت پنهانى من با يزيد،

قانع باشى، مگر آن كه من آشكارا بيعت كنم تا مردم همگى با خبر شوند».

وليد گفت: آرى!

امام(عليه السلام) فرمود:

«فَتُصْبِحُ وَ تَرى رَأْيَكَ فِي ذلِكَ ; پس بگذار صبح شود، تا نظرت در اين باره مشخّص گردد».(1)

مطابق نقل ابومحنف، امام(عليه السلام) پس از شنيدن خبر مرگ معاويه فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» سپس ادامه داد:

«أَمّا ما سَأَلْتَنِي مِنَ الْبَيْعَةِ، فَاِنَّ مِثْلى لا يُعْطي بَيْعَتَهُ سِرّاً، وَ لا أَراكَ أَنْ تَجْتَزِئَ بِها مِنّي سِرّاً دُونَ أَنْ تُظْهِرَها عَلى رُؤُوسِ النّاسِ عَلانِيَةً ; امّا پاسخم به تقاضاى بيعت تو

آن است كه، كسى مانند من به طور پنهانى بيعت نمى كند و تو نيز اين نوع بيعت را كافى نمى دانى، جز آن كه بيعتم آشكارا ميان مردم باشد (تا از اين طريق از مردم بيعت بگيرى)».

وليد گفت: آرى!

امام فرمود:

«فَإِذا خَرَجْتَ إِلَى النّاسِ فَدَعَوْتَهُمْ اِلَى الْبَيْعَةِ دَعَوْتَنا مَعَ النّاسِ، فَكانَ اَمْراً واحِداً ; بنابراين، وقتى كه (فردا) ميان مردم آمدى و همه مردم و ما را به بيعت فراخواندى، تصميم ما و مردم به گونه واحدى خواهد بود!».(2)

وليد گفت: «اى اباعبدالله! سخن درستى گفتى و من اين گونه پاسخت را پسنديدم و من باورم درباره تو همين بود. اكنون برو در پناه خدا، تا فردا با مردم بيايى».

پاورقي

1 . ارشاد مفيد، ص 374.

2 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 378.

صفحه 320

مروان كه در جلسه حاضر بود، به وليد گفت: به خدا سوگند! اگر حسين هم اكنون از تو جدا شود و بيعت نكند، هرگز چنين فرصتى، به چنگ نخواهى آورد، مگر آن كه كشتار فراوانى ميان شما اتّفاق افتد. جلوى او را بگير و مگذار از

نزد تو بيرون رود، تا بيعت كند و گرنه گردنش را بزن!

امام(عليه السلام) ناگهان از جايش برخاست و فرمود:

«يَابْنَ الزَّرْقاءَ أَنْتَ تَقْتُلُني اَمْ هُو؟ كَذِبْتَ وَاللّهِ وَ اَثِمْتَ ; اى پسر زرقاء (زن چشم كبودِ بد سيرت)، تو مرا مى كشى، يا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و گناه كرده اى!».(1)

به روايت ابن اعثم امام(عليه السلام) به وى فرمود:

«وَيْلي عَلَيْكَ يَابْنَ الزَّرْقاءَ أَتَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقي؟! كَذِبْتَ وَاللّهِ، وَاللّهِ لَوْ رامَ ذلِكَ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ لَسَقَيْتُ الاَْرْضَ مِنْ دَمِهِ قَبْلَ ذلِكَ، وَ إِنْ شِئْتَ ذلِكَ فَرُمْ ضَرْبَ عُنُقي إِنْ كُنْتَ

صادِقاً ; واى بر تو اى پسر زرقاء! تو فرمان كشتن مرا مى دهى؟ به خدا سوگند دروغ مى گويى! به خدا سوگند! اگر كسى از مردم چنين اراده اى كند، قبل از آن كه بتواند كارى كند، زمين را از خونش سيراب مى كنم; اكنون اگر راست مى گويى، بيا تهديد خود را عملى كن و گردنم را بزن!».(2)

19 _ ادامه همان سخن

آنگاه امام(عليه السلام) با صراحت وارد بحث شد و رو به وليد بن عتبه كرد و فرمود:

«أَيُّهَا الاَْميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النَّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا خَتَمَ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمْر قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلي

پاورقي

1 . ارشاد مفيد، ص 374 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 251.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 184.

صفحه 321

لا يُبايِعُ لِمِثْلِهِ، وَ لكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْتَظِرُ وَ تَنْتَظِرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَ الْبَيْعَةِ».

«اى امير! ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه

رفت و آمد فرشتگان و محلّ نزول رحمت الهى مى باشيم. خداوند (اسلام را) با ما آغاز كرد و با ما پايان برد. در حالى كه يزيد مردى است فاسق، مى گسار، قاتل بى گناهان و آن كسى كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابراين، هرگز شخصى مانند من، با مردى همانند وى بيعت نخواهد كرد! ولى به هر حال بگذار صبح شود و به انتظار بمانيم و ببينيم كدام يك از ما، به خلافت و بيعت شايسته تريم!».(1)

مرحوم صدوق(قدّس سرّه) مى گويد: امام(عليه السلام) به وليد فرمود:

«يا عُتْبَةُ(2) قَدْ عَلِمْتَ أَنَا أَهْلُ بَيْتِ الْكَرامَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ أَعْلامُ الْحَقِّ الَّذينَ اَوْدَعَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلُوبَنا، وَ اَنْطَقَ بِهِ أَلْسِنَتَنا، فَنَطَقَتْ بِاِذْنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدّي رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: «اِنَّ الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى وُلْدِ أَبي سُفْيانَ» وَ كَيْفَ أُبايِعُ أَهْلَ بَيْت قَدْ قالَ فيهِمْ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)هذا».

«اى پسر عُتبه! تو مى دانى كه ما اهل بيت كرامت و بزرگوارى و معدن رسالتيم، و ماييم آن نشانه هاى حق كه خدا به دل هايمان سپرده و زبان ما را بدان گويا ساخته كه به اذن خداوند گويا است. سپس فرمود: از جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است!» اكنون من چگونه با خاندانى كه رسول خدا درباره آنان چنين فرمود، بيعت نمايم؟!».(3)

اين سخن صريح از يك سو با دليل عقلى، يزيد را محكوم مى كرد، چرا كه يك فرد

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18-19 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص

184 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 325.

2 . با توجّه به اين كه والى مدينه در آن زمان وليد بن عتبه بود، عبارت «يابن عتبة» صحيح مى باشد.

3 . امالى صدوق، ص 130 و بحارالانوار، ج 44، ص 312.

صفحه 322

آلوده به فسق و فجور و قتل بيگناهان هرگز سزاوار خلافت و حكومت بر مردم نيست، و از سوى ديگر با دليل نقل ; زيرا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با صراحت فرمود خلافت بر دودمان ابوسفيان حرام است.

اين سخنان همچون پتكى بر سر وليد فرود آمد، و فهميد با كسى روبرو است كه آشيانه اش بسيار بلند است و در اين دامها هرگز نمى افتد.

20 _ پاسخ نهايى: خلافت بر آل ابوسفيان حرام است!

فرداى آن روز، امام(عليه السلام) براى شنيدن خبرها، از منزل بيرون آمد; در بين راه با مروان بن حكم برخورد كرد. مروان گفت: اى اباعبدالله! نصيحتى به تو مى كنم; از من بشنو كه خير و صلاح تو در آن است!

امام(عليه السلام) فرمود:

«وَ ما ذلِكَ؟ قُلْ حَتّى أَسْمَعَ ; نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم!».

مروان گفت: پيشنهاد مى كنم با اميرالمؤمنين! يزيد بيعت كنى كه براى دين و دنياى تو سودمندتر است!!!

امام(عليه السلام) كلمه استرجاع (انا للّه و انّا اليه راجعون) را بر زبان جارى ساخت و فرمود:

«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِْسْلامِ اَلسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزيدَ ; زمانى كه امّت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل يزيد بشود بايد فاتحه اسلام را خواند!».

سپس امام(عليه السلام) رو به مروان كرد و فرمود:

«وَيْحَكَ! أَتَأْمُرُني بِبَيْعَةِ يَزيدَ وَ هُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَوْلِ يا عَظيمَ الزُّلَلِ! لا أَلُومُكَ عَلى قَوْلِكَ لاَِنَّكَ

اللَّعينُ الَّذي لَعَنَكَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَأَنْتَ في صُلْبِ أَبيكَ الْحَكَمِ بْنِ أَبي الْعاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)لا يُمْكِنُ لَهُ وَ لا مِنْهُ إِلاّ أَنْ يَدْعُوَ اِلى بَيْعَةِ يَزيدَ».

«واى بر تو! مرا به بيعت با يزيد فرا مى خوانى، در حالى كه وى مردى فاسق

صفحه 323

است؟! تو كسى هستى كه داراى لغزش هاى بزرگى مى باشى، به يقين سخن ناروايى گفتى. البتّه من تو را براى اين گفتار سرزنش نمى كنم; زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، تو را _ هنگامى كه هنوز در صلب پدرت حكم بن عاص بودى _ لعنت كرد. به يقين آن كس را كه پيامبر خدا لعنت كند، از او جز اين انتظار نمى رود كه مرا به بيعت با يزيد فرا خواند!».

سپس فرمود:

«إِلَيْكَ عَنِّي يا عَدُوَّ اللّهِ! فَإِنّا أَهْلُ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ الْحَقُّ فينا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: «اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفْيانَ، وَ عَلى الطُّلَقاءِ أَبْناءِ الطُّلَقاءِ...» ; از من دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بيت رسول خداييم و حقّ

هميشه در ميان ماست، و زبان ما جز به حقّ سخن نمى گويد. من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: «خلافت بر دودمان ابوسفيان و بر آزادشدگان (به دست پيامبر پس از فتح مكّه) و فرزندان آنها، حرام است».(1)

مروان با شنيدن سخن امام حسين(عليه السلام) به خشم آمد و گفت: من هرگز تو را رها نخواهم كرد، مگر آن كه با يزيد بن معاويه بيعت كنى!

شما خاندان ابوتراب كينه فرزندان

ابوسفيان را در دل داريد، و البتّه جا دارد كه با آنها دشمن باشيد و آنان نيز با شما دشمنى ورزند.

امام فرمود:

«وَيْلَكَ يا مَرْوانُ! إِلَيْكَ عَنّي فَإِنَّكَ رِجْسٌ، وَ إِنّا أَهْلُ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذينَ أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فقال: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) ; واى بر تو اى مروان! از من دور شو كه تو پليدى و ما از اهل بيت

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 23-24; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 184-185 و بحارالانوار، ج 44، ص 326 (با تفاوت).

صفحه 324

طهارتيم كه خداوند درباره آنان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) وحى كرده است و فرمود: «خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».(1)

پس از اين سخن امام(عليه السلام)، مروان سرش را (با خوارى) به زير افكند و ساكت شد. امام(عليه السلام)ادامه داد:

«أَبْشِرْ يَابْنَ الزَّرْقاءِ بِكُلِّ ما تَكْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ(صلى الله عليه وآله) يَوْمَ تَقْدِمُ عَلى رَبِّكَ فَيَسْأَلُكَ جَدّي عَنْ حَقِّي وَ حَقِّ يَزيدَ ; اى پسر زرقاء، به خاطر همه آنچه را كه از رسول خدا ناخشنودى، تو را به عذاب الهى بشارت مى دهم; در آن روز كه در محضر پروردگارت و جدّم رسول خدا درباره حقّ من و حقّ يزيد از تو سؤال خواهد كرد».

مروان با خشم و غضب از امام(عليه السلام) جدا شد و به نزد وليد رفت و آنچه را كه از امام شنيده بود، براى وى بازگو كرد.(2)

مطابق نقل ابن شهر آشوب، وقتى اين ماجرا (سهل انگارى وليد، در بيعت گرفتن از

امام حسين(عليه السلام)) به يزيد رسيد، بلافاصله وليد را از فرمانروايى مدينه بركنار و مروان را به جاى وى منصوب كرد!(3)

21 _ امام حسين(عليه السلام) كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)

از ابوسعيد مقبرى نقل شده است كه: «در مسجد مدينه امام حسين(عليه السلام) را ديدم در حالى كه خرامان خرامان مى رفت و اين اشعار «يزيد بن مفرغ» را مى خواند كه مضمونش چنين است:

لاََذْغَرْتُ السَّوامَ في فَلَقِ الصُّبْحِ

مُغيراً، وَ لا دُعيتُ يَزيدا

يَوْمَ أُعْطي مِنَ الْمَهابَةِ ضَيْماً

وَ الْمَنايا يَرْصُدْنَني أَنْ احيدا

پاورقي

1 . احزاب، آيه 33.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 24-25; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 185.

3 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 96.

صفحه 325

«من آن نيستم كه گلّه هاى آرام شتر را در سپيده دم آسوده بگذارم و اگر از بيم، تن به بيدادگرى دهم و ترس از مرگ، مرا از راه به در برد، نامم يزيد (نام شاعر) نباشد».

با خود گفتم: به خدا سوگند! به يقين امام(عليه السلام) از خواندن اين شعر مقصودى دارد (و مى خواهد چنين بگويد كه اگر تسليم خواسته هاى يزيد شوم من حسين فرزند پيامبر نخواهم بود).(1)

امام حسين(عليه السلام) شبانگاه كنار قبر جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رفت و عرض كرد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ! أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ، أَنَا فَرْخُكَ وَابْنُ فَرْخَتِكَ، وَ سِبْطُكَ في الْخَلَفِ الَّذي خَلَّفْتَ عَلى أُمَّتِكَ، فَاشْهَدْ عَلَيْهِمْ يا نَبِىَّ اللّهِ. أَنَّهُمْ قَدْ خَذَلُوني وَ ضَيَّعُوني وَ أَنَّهُمْ لَمْ يَحْفِظُوني، وَ هذا شَكْواىَ إِلَيْكَ حَتّى أَلْقاكَ ; سلام بر تو اى رسول خدا!

من حسين پسر فاطمه ام; منم فرزند دلبند تو و فرزند دختر تو و من سبط تو هستم كه مرا ميان امّت به يادگار

گذاشتى.

اى پيامبر خدا! گواه باش كه آنان دست از يارى من برداشتند و مقام مرا پاس نداشتند; اين شِكوه من است نزد تو، تا آنگاه كه تو را ملاقات كنم».

سپس امام برخاست و به نماز ايستاد و پيوسته در ركوع و سجود بود.(2)

امام(عليه السلام) تصميم نهايى خود را در برابر خواسته هاى يزيد گرفت و به خاطر نجات اسلام و مسلمين در راه پرخطرى كه در پيش داشت آگاهانه گام نهاد، و پيمانى را كه با خدا بسته بود _ كه هرگز با ظالمان و ستمگران همكارى نكند بلكه مبارزه با آنان را وظيفه اصلى خود بداند _ فراروى خود قرار داد، و آماده حركت از مدينه شد.

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 186 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 253.

2 . مقتل الحسين خوارزمى، همان و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 26.

صفحه 326

2 _ خدايا! من نيكى ها را دوست دارم

چون شب دوّم شد امام(عليه السلام) بار ديگر كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و دو ركعت نماز گزارد و پس از آن عرضه داشت:

«اَللّهُمَّ! إِنَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّد وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّد وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ، اَللّهُمَّ! وَ إِنِّي اُحِبُّ الْمَعْروُفَ وَ أَكْرَهُ الْمُنْكَرَ، وَ اَنَا أَسْأَلُكَ يا ذَالْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ بِحَقِّ هذَا الْقَبْرِ وَ مَنْ فيهِ مَا(1) اخْتَرْتَ مِنْ أَمْري هذا ما هُوَ لَكَ رِضىً ; بار الها! اين قبر

پيامبر تو محمّد(صلى الله عليه وآله) است و من فرزند دخت محمّدم. از آنچه براى من پيش آمده است آگاهى. خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم. من از تو

اى خداوند صاحب جلال و بزرگوارى مى خواهم به حقّ اين قبر و كسى كه در آن است راهى را كه خشنودى تو در آن است برايم مقرّر دارى».(2)

امام(عليه السلام) انگيزه اصلى قيام خود _ يعنى امر به نيكى ها و مبارزه با زشتى ها و پليدى ها _ را در اين عبارت كوتاه در پيشگاه خداوند و در يكى از مقدّس ترين مكان ها در كنار قبر جدش پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان مى دارد و آن را به سينه تاريخ براى قضاوت آيندگان مى سپارد.

23 _ وداع امام حسين(عليه السلام) با قبر جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله)

براى مدّتى كوتاه خواب چشمان امام(عليه السلام) را فرا گرفت ; پس از بيدارى برخاست با قبر جدّش وداع كرد و عرضه داشت:

«بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يا رَسُولَ اللّهِ لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ جَوارِكَ كُرْهاً، وَ فُرِّقَ بَيْني وَ بَيْنَكَ حَيْثُ

پاورقي

1 . در مقتل الحسين خوارزمى تعبير به «اِلاّ اخترتَ» شده است.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 27 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 186 و بحارالانوار، ج 44، ص 328.

صفحه 327

أَنِّي لَمْ أُبايِعْ لِيَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ، شارِبِ الْخُموُرِ، وَ راكِبِ الْفُجُورِ، وَ ها أَنَا خارِجٌ مِنْ جَوارِكَ عَلَى الْكَراهَةِ، فَعَلَيْكَ مِنِّي اَلسَّلامُ ; پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! من

به ناچار از جوار قبر تو خارج مى شوم. ميان من و تو جدايى افتاد ; زيرا من دست بيعت به يزيد بن معاويه، آن مرد شراب خوار و فاجر، ندادم. اكنون با ناراحتى تمام از نزد تو بيرون مى روم. خدا حافظ (اى پيامبر خدا)».

هنگامى كه مردم از قصد امام حسين(عليه السلام)

براى حركت به كوفه با خبر شدند، گروهى از آنان امام(عليه السلام) را از اين سفر برحذر داشتند.(1)

امام(عليه السلام) بعد از خوددارى و استنكاف از بيعت با يزيد و در واقع اعلان جنگ به حكومت بنى اميّه، همان تفاله هاى دوران جاهليّت عرب، ناگزير از سفر به سوى كوفه بود، زيرا نفوذ بنى اميه در مدينه كه در دوران حكومت عثمان به اوج خود رسيده بود، هنوز در ميان افراد سرشناس و متنفّذ مدينه زياد بود، و مكّه نيز به عنوان حرم امن خدا بايد از هرگونه درگيرى بركنار باشد.

در حالى كه كوفه مركز شيعيان و علاقه مندان اهل بيت(عليهم السلام) بود و اگر اختلاف و پراكندگى و ترس و بزدلى را از خود دور مى كردند ساقط كردن حكومت يزيد و يزيديان منفور براى آنان كار مشكلى نبود.

به هر حال امام(عليه السلام) بعد از مخالفت علنى با بيعت و به طور كل با حكومت يزيد و آل ابى سفيان ناچار از اين سفر بود.

24 . اگر در دنيا هيچ پناهگاهى نداشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد!

امام(عليه السلام) هنگام صبح به خانه بازگشت. برادرش محمّد حنفيّه به نزد وى آمد و عرض كرد: «برادرم! تو محبوبترين و عزيزترين مردم نزد من هستى. به خدا سوگند! من از خيرخواهى در حقّ كسى دريغ نمى كنم، تو از همه به خيرخواهى من

پاورقي

1 . منتخب طريحى، ص 410 ; ناسخ التواريخ، ج 2، ص 14 و ينابيع المودّة، ص 401 (به اختصار).

صفحه 328

سزاوارترى. زيرا من و تو از يك ريشه ايم و تو جان و روح و چشم و بزرگ اهل بيت من هستى، و پيروى تو بر من واجب است. چرا كه خداوند تو را بر من شرافت

بخشيد. و تو را از بزرگان اهل بهشت قرار داده است».

محمّد حنفيّه در ادامه افزود:

«به مكّه برو، اگر آنجا براى تو امن بود پس در آنجا بمان; و اگر چنين نبود به سوى يمن رهسپار شو. كه آنان ياران جدّ و پدر تواند. آنان مهربانترين و با محبّت ترين و مهمان نوازترين مردم اند. اگر آنجا براى تو امن بود كه مى مانى و گرنه به شن زارها و شكاف كوهها رفته! و از شهرى به شهر ديگر كوچ كن! تا ببينى كار اين مردم به كجا منتهى مى شود و خداوند بين ما و اين گروه فاسق داورى خواهد كرد».

امام(عليه السلام) فرمود:

«يا أَخي وَاللّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدُّنْيا مَلْجَأً وَ لا مَأْوىً، لَما بايَعْتُ يَزيدَ بَنْ مُعاوِيَةَ; اى برادر! به خدا سوگند! اگر در هيچ نقطه اى از دنيا، هيچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد».

محمّد حنفيّه از سخن گفتن باز ايستاد و گريست. امام(عليه السلام) نيز مدّتى با وى گريست، سپس فرمود:

«يا أَخي جَزاكَ اللّهُ خَيْراً، لَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوابِ وَ أَنَا عازِمٌ عَلَى الْخُروُجِ اِلى مَكَّةَ، وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتي وَ بَنُو أَخي وَ شيعَتي، وَ أَمرُهُمْ أَمْري وَ رَأْيُهُمْ رَأْيي، وَ أَمّا أَنْتَ يا أَخي فَلا عَلَيْكَ أَنْ تُقيمَ بِالْمَدينَةِ، فَتَكُونَ لي عَيْناً عَلَيْهِمْ وَ لا تُخْفِ عَنّي شَيْئاً مِنْ أُموُرِهِمْ ; برادرم! خداوند به تو پاداش نيكو دهد. خيرخواهى كردى و به

راه درست اشاره كرده اى. من اكنون عازم مكّه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پيروانم را براى اين سفر آماده كرده ام. برنامه

و رأيشان همان برنامه و رأى من است. امّا تو اى برادرم! ماندن تو در مدينه ايرادى ندارد تا در ميان آنان

صفحه 329

چشم (خبررسان) من باشى و از تمام امورشان مرا با خبر ساز!».(1)

تعبيرات امام(عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد كه بنى اميّه عرصه را بر آن حضرت تنگ كرده بودند، ولى او تصميم نهايى خود را گرفته بود كه هرگز تن به ذلّت و ننگ، ذلّت و ننگى كه مايه سرافكندگى مسلمين و تزلزل مبانى اسلام است ندهد. آرى، هرگز با يزيد بيعت نكند و حكومت او را به رسميّت نشناسد.

اين عهدى بود كه با خدا و جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته بود و بر اين عهد وفادار ماند و شربت شهادت را با افتخار نوشيد.

25 _ وصيّت نامه تاريخى امام حسين(عليه السلام)

سپس امام(عليه السلام) دوات و كاغذى خواست و اين وصيّت نامه را براى برادرش محمّد حنفيّه نوشت:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ هذا ما أَوْصى بِهِ الْحُسَيْنُ بنُ عَلِىِّ بْنِ أَبِي طالِب إِلى أَخيهِ مُحمَّد الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ، وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها، وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ، وَ أَنّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً، وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ أَسيرُ بِسيرَةِ جَدِّي وَ أَبي عَلىِّ بْنِ أِبي طالِب(عليه السلام)، فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّهُ أَوْلى بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا أَصْبِرُ حَتّى يَقْضِىَ اللّهُ

بَيْني وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ، وَ هذِهِ وَصِيَّتِي يا أَخي اِلَيْكَ وَ ما تَوْفيقي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ».

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 30-32 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 188 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.

صفحه 330

«بسم اللّه الرحمن الرحيم ; اين وصيّتى است از حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام) به برادرش محمّد، معروف به ابن حنفيّه: حسين شهادت مى دهد كه معبودى جز خداى يگانه اى كه شريكى ندارد نيست، و محمّد بنده و فرستاده اوست كه ازجانب حق به حق مبعوث شده است و اين كه بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخيز _ بدون شك _ خواهد آمد، و خداوند خفتگان در قبرها را بر مى انگيزد. و من از سرِ مستى و طغيان و فسادانگيزى و ستمكارى قيام نكردم، تنها براى اصلاح در امّت جدّم به پا خواستم. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) رفتار نمايم. هر كس سخن حقّ مرا پذيرفت، پس خداوند به پذيرش (و پاداش) آن سزاوارتر است، و هر كس دعوت مرا نپذيرفت، صبر مى كنم تا خداوند ميان من و اين مردم به حق داورى كند كه او بهترين داوران است.

اين وصيّت من است به تو اى برادر! توفيق من جز از ناحيه خداوند نيست. بر او توكّل مى كنم و بازگشتم به سوى اوست».

نامه را به پايان برد و آن را مهر كرد و به برادرش محمّد سپرد و با وى خداحافظى كرد.(1)

اين وصيّت نامه تاريخى

به خوبى اهداف امام(عليه السلام) را از قيام آينده اش نشان مى دهد، و مى گويد : قيام آن حضرت، نه براى كشورگشايى بود، نه از سر هوس حكومت و سلطه بر مردم، يا به چنگ آوردن مال و مقام دنيا; بلكه هدف، اصلاح امّت اسلام و برطرف ساختن كژيهايى بود كه بر اثر حكومت نااهلان به وجود آمده بود، و نيز احياى امر به معروف و نهى از منكر و سنّت و سيره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود.

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 188-189; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33-34 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 329-330.

صفحه 331

به يقين گام نهادن در چنين وادى خطرناكى كه ستمگران بنى اميّه به وجود آورده بودند، جز اين هدف الهى، هدفى نمى توانست داشته باشد، هر چند عافيت طلبان و مصلحت انديشانِ نزديك بين، آن را نمى پسنديدند.

26 _ من هرگز تن به ذلّت نخواهم داد!

محمّد بن عمر از پدرش عمر بن على بن ابى طالب(عليه السلام) (يكى از برادران امام حسين(عليه السلام)) چنين نقل مى كند: «هنگامى كه برادرم امام حسين(عليه السلام) از بيعت با يزيد امتناع كرد، در وقت مناسبى به نزدش رفتم و عرض كردم: اى اباعبدالله! فدايت شوم. برادرت امام حسن(عليه السلام) از پدرش (اميرمؤمنان(عليه السلام)) برايم نقل فرمود: _ در اين هنگام گريه مهلتم نداد و صداى گريه ام بلند شد _ امام(عليه السلام) مرا به سينه چسباند و فرمود:

«حَدَّثَكَ أَنّي مَقْتُولٌ ; به تو خبر داد كه من كشته مى شوم؟!».

عرض كردم: خدا نكند اى فرزند رسول خدا!

فرمود: «سَأَلْتُكَ بِحَقِّ أَبيكَ بِقَتْلي خَبَّرَكَ؟ ; تو را به حقّ

پدرت سوگند! آيا تو را به كشته شدنم با خبر ساخت؟» عرض كردم: آرى، پس چرا اقدام نكرده و بيعت ننمودى؟

فرمود:

«حَدَّثَني أَبي أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) اَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلي، وَ أَنَّ تُرْبَتي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ أَنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ اَعْلَمْهُ، وَ أَنَّهُ لا أُعْطي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسي أَبَداً وَ لَتَلْقِيَنَّ فاطِمَةُ اَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِنْ أُمَّتِهِ، وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ اذاها فِي ذُرِّيَّتِها ; پدرم نقل

كرد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) وى را از شهادتش و شهادت من با خبر ساخت، و اين كه تربت من نزديك تربت او خواهد بود. تو گمان كردى به چيزى آگاهى دارى كه من ندارم؟!

(و همچنين خبر داد كه) من هرگز تن به ذلّت و خوارى نخواهم داد، و اين كه

صفحه 332

فاطمه(عليها السلام) به ديدار پدرش خواهد شتافت در حالى كه از ظلم امّتش بر فرزندانش شكايت خواهد كرد و هركس كه او را نسبت به فرزندانش بيازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد».(1)

27 _ مادرم! مى دانم كه شهيد مى شوم!

هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) مى خواست از مدينه بيرون رود، امّ سلمه (همسر باوفاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) نزد وى آمد و عرض كرد: پسرم! با رفتنت به سوى عراق مرا اندوهگين مساز، چرا كه از جدّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: «فرزندم حسين(عليه السلام) در سرزمين عراق در دشت كربلا كشته خواهد شد».

امام فرمود:

«يا اُمّاهُ وَ أَنَا وَاللّهِ أَعْلَمُ ذلِكَ، وَ أَنِّي مَقْتُولٌ لا مَحالَةَ، وَ لَيْسَ لي مِنْ هذا بُدٌّ، وَ إِنّي وَاللّهِ لاََعْرِفُ الْيَوْمَ الَّذي اُقْتَلُ فيهِ، وَ أَعْرِفُ مَنْ يَقْتُلُني، وَ أَعْرِفُ الْبُقْعَةَ الَّتي اُدْفَنُ فيها، وَ إِنّي أَعْرِفُ

مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِ بَيْتي وَ قَرابَتي وَ شيعَتي، وَ إِنْ أَرَدْتِ يا أُمّاهُ أُريكَ حُفْرَتي وَ مَضْجَعي ; اى مادر! به خدا سوگند! من نيز اين را مى دانم، و يقيناً من كشته خواهم شد

و راه گريزى برايم نيست.

به خدا سوگند! من روزى را كه در آن كشته مى شوم و كسى را كه مرا مى كشد و مكانى را كه در آن دفن مى شوم، مى دانم! و آنان كه از اهل بيت و نزديكان و شيعيانم كشته مى شوند. همه را مى شناسم!

اى مادر: اگر بخواهى قبر و مرقدم را به تو نشان دهم؟!».

سپس به سوى كربلا اشاره كرد، زمين هموار شد تا آنجا كه مرقد و مدفن و جايگاه سپاهيان خود و نيز محلّ توقّف و شهادت خود را به وى نشان داد. در اين هنگام

پاورقي

1 . لهوف (الملهوف)، ص 99-100.

صفحه 333

امّ سلمه سخت گريست و كار او را به خدا واگذار كرد.

امام(عليه السلام) فرمود: «يا أُمّاهُ قَدْ شاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَراني مَقْتُولا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْواناً، وَ قَدْ شاءَ أَنْ يَرى حَرَمي وَ رَهْطي وَ نِسائِي مُشَرَّدينَ، وَ أَطْفالي مَذْبُوحينَ مَظْلُومينَ مَأْسُورينَ مُقَيَّدينَ، وَ هُمْ يَسْتَغيثُونَ فَلا يَجِدُونَ ناصِراً وَ لا مُعيناً ; اى مادر!

خداوند چنين خواست كه مرا در طريق (مبارزه با) ظلم و عداوت ستمگران كشته (و شهيد) ببيند و نيز خواست كه خاندان و خويشان و زنان مرا پراكنده و رانده از ديار خويش و كودكانم را مذبوح، ستمديده و گرفتار زنجير اسارت، ببيند در حالى كه آنان فريادرسى را مى طلبند، ولى يار و ياورى نمى يابند».

در روايت ديگرى آمده است امّ سلمه

عرض كرد: «نزد من تربتى است كه جدّت (رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) آن را در شيشه اى به من سپرده است».

امام(عليه السلام) فرمود:

«وَاللّهِ إِنِّي مَقْتُولٌ كَذلِكَ، وَ řЙƙҠلَمْ أَخْرُجْ إِلَى الْعِراقِ يَقْتُلُوني أَيْضاً ; به خدا سوگند! من به يقين مى دانم شهيد خواهم شد و اگر به سوى عراق هم نروم نيز مرا خواهند كشت».

سپس تربت ديگرى را گرفت و آن را در شيشه اى قرار داد و به امّ سلمه سپرد و فرمود: «اِجْعَليها مَعَ قارُورَةِ جَدّي فَإِذا فاضَتا دَماً فَاعْلَمي أَنّي قَدْ قُتِلْتُ; آن را نزد شيشه جدّم بگذار، پس هر گاه خون در آن دو شيشه جوشيد، بدان كه من كشته شده ام!».

امّ سلمه مى گويد: چون روز عاشورا رسيد، عصر آن روز بدان دو شيشه نگاه كردم ناگهان ديدم خون در آن مى جوشد پس فريادى كشيدم.(1)

28 _ پايان اين راه شهادت است!

حمزة بن حمران يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) مى گويد: درباره رفتن امام حسين(عليه السلام) و ماندن محمّد بن حنفيّه (در مدينه) گفتگو مى كرديم ; امام صادق(عليه السلام)

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 331-332 و ج 45، ص 89، ح 27 و الخرائج والجرائح، ج 1، ص 253.

صفحه 334

فرمود: «اى حمزه، من خبرى به تو مى دهم ولى پس از اين درباره آن چيزى مپرس. هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) از (برادرش محمّد بن حنفيّه) جدا شد و آهنگ حركت كرد، كاغذى خواست و در آن نوشت:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب إِلى بَني هاشِم، أَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمْ اِسْتَشْهَدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغْ مَبْلَغَ الْفَتَحِ وَ السَّلامُ; بسم الله الرحمن

الرحيم، از حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام) به همه بنى هاشم: امّا بعد، هر كس از شما به من بپيوندد،شهيد خواهد شد، و هر كس چنين نكند، به پيروزى نخواهد رسيد. والسلام».(1)

اين خبر كوتاه و پرمعنى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از همان آغاز، پايان راه را مى ديد، و على رغم پندارهاى نا درست كسانى كه از وسعت بينش و آگاهى امامان(عليهم السلام)اطّلاعى ندارند، به ما مى گويد امام(عليه السلام) با علم به اين كه فرشته شهادت در انتظار او است از مدينه حركت كرد.

آرى ; او به خوبى مى دانست كه براى ترك بيعت با يزيد به خاطر حفظ و پاسدارى از اسلام چه بهاى گرانى را بايد بپردازد و اين، عظمت مقام آن حضرت را شفّاف تر نشان مى دهد.

در ضمن اشاره فرمود كه: بازماندگان و به تعبير ديگر عقب افتادگان از قافله شهادت نيز به جايى نخواهند رسيد و در زير سلطه دژخيمان يزيدى روزگار بدى خواهند داشت.

29 _ امام حسين(عليه السلام) از مدينه خارج مى شود

امام حسين(عليه السلام) در شب يكشنبه، دو روز مانده به پايان ماه رجب سال 60 هجرى،

پاورقي

1 . الملهوف، ص 128-129 ; بحارالانوار، ج 44، ص 330 و ج 45، ص 84-85 و كامل الزيارات، ص 76 (با مختصر تفاوت).

صفحه 335

به اتّفاق فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خاندان خود _ جز محمّد بن حنفيّه _ از مدينه خارج شد در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد: «(فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) ; موسى از شهر خارج شد در حالى كه نگران بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى، عرض كرد: پروردگارا! مرا از

اين گروه ستمگر رهايى بخش».(1)

امام(عليه السلام) شاهراه (مدينه _ مكّه) را در پيش گرفت. پسر عمويش مسلم بن عقيل عرض كرد: «اى فرزند دختر رسول خدا! به عقيده من اگر همانند عبدالله بن زبير از راه فرعى مى رفتيم بهتر بود، زيرا نگرانيم دشمنان ما را تعقيب كنند!».

امام(عليه السلام) به وى فرمود: «لا وَاللّهِ يَابْنَ عَمّي! لا فارَقْتُ هذَا الطَّريقَ أَبَداً أَوْ أَنْظُرَ إِلى أَبْياتِ مَكَّةَ أَوْ يَقْضِىَ اللّهُ فِي ذلِكَ ما يُحِبُّ وَ يَرْضى ; نه به خدا سوگند اى پسر عمو! من هرگز از اين راه جدا نمى شوم تا خانه هاى مكّه را ببينم يا خداوند آنچه را كه دوست دارد و مى پسندد پيش آورد».(2)

امام(عليه السلام) در همان گام هاى نخستين نشان مى دهد كه شجاعانه قدم بر مى دارد، و چنان نيست كه از يك گروه گشتى دشمن كه بخواهد در اثناى راه بر او يورش برد، وحشتى به خود راه دهد، بلكه آماده است ضربات خود را يكى پس از ديگرى بر آنها وارد سازد.

براى امام حسين(عليه السلام) زيبنده نيست كه از ترس چنين حملاتى راه اصلى را رها كرده از بيراهه برود.

در ضمن اين حقيقت آشكار مى شود كه دشمن غدّار و سفّاك، همچون سايه، پسر

پاورقي

1 . قصص، آيه 21.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 34-35 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 189 (با اندكى تفاوت).

صفحه 336

پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) را دنبال مى كرد، زيرا در برابر مطامع آنها تسليم نشده بود.

30 _ ورود امام حسين(عليه السلام) به مكّه

امام حسين(عليه السلام) در شب جمعه سوّم شعبان (سال 60 هجرى) در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد وارد سرزمين

مكّه شد: «(وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيلِ ; و هنگامى (موسى) به جانب مدين روانه شد گفت: اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند (و به مقصود برساند)».(1) و با ورود به مكّه خاندانش بسيار خوشحال شدند، ولى حضور امام(عليه السلام) در مكّه براى عبدالله بن زبير كه در انديشه بيعت مردم مكّه با خود بود، سخت و نگران كننده بود، زيرا مى دانست با وجود امام حسين(عليه السلام)در مكّه كسى با وى بيعت نخواهد كرد.(2)

به يقين مكّه مقصد نهايى امام حسين(عليه السلام) نبود زيرا مى دانست درگيرى ميان او و يزيديان حتمى است و او نمى خواست حرم امن خدا مورد هتك يزيديان قرار گيرد، و قداست آن با هجوم اين گروه خدانشناس كه حرمتى براى ارزشهاى والاى اسلام قائل نبودند زير سؤال برود.

همان گونه كه در مورد عبدالله بن زبير چنين اتّفاق افتاد، او مدّتى بعد مكّيان را با خود همراه كرد و به هنگام هجوم لشكر يزيد به خانه خدا پناه برد ولى آنها احترام كعبه را نگاه نداشتند و با سنگ هايى كه از منجنيق پرتاب شد آن را درهم كوبيدند.

31 _ تلاش ابن عبّاس و عبدالله بن عمر براى منصرف ساختن امام(عليه السلام)

پاورقي

1 . قصص، آيه 22.

2 . ارشاد مفيد، ص 377 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 37 و بحارالانوار، ج 44، ص 332 (با مقدارى تفاوت).

صفحه 337

امام حسين(عليه السلام) باقيمانده ماه شعبان و ماه رمضان و شوّال و ذى القعده را در مكّه ماند. در آن ايّام «عبدالله بن عبّاس» و «عبدالله بن عمر» نيز در مكّه بودند. آن دو

كه قصد مراجعت به مدينه را داشتند با هم نزد امام(عليه السلام) آمدند. عبدالله بن عمر عرض كرد: اى اباعبدالله! خدا تو را رحمت كند. از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، پروا كن! تو از دشمنى و ستم مردم اين ديار نسبت به خاندان خويش آگاهى، اين مردم، يزيد بن معاويه را به زمامدارى پذيرفته اند، من مى ترسم كه مردم به جهت زر و سيم به او (يزيد) گرايش پيدا كنند و تو را به قتل برسانند و به خاطر تو افراد زيادى كشته شوند. من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: «حسين كشته خواهد شد و اگر او را به قتل رسانند و تنهايش گذارده، يارى اش نكنند، خداوند تا روز رستاخيز آنان را خوار مى كند!» و من مصلحت مى بينم تو نيز همانند ساير مردم با يزيد سازش كنى! و همچنان كه پيش از اين در برابر معاويه شكيبايى ورزيده اى اكنون نيز صبر پيشه ساز، تا خداوند بين تو و اين گروه ستمگر داورى كند!

امام حسين(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «أَباعَبْدِالرَّحْمنِ! أَنَا أُبايِعُ يَزيدَ وَ اَدْخُلُ في صُلْحِهِ، وَ قَدْ قالَ النَّبِىُّ(صلى الله عليه وآله)فيهِ وَ في أَبيهِ ما قالَ؟! ; اى اباعبدالرحمن! آيا من با يزيد بيعت كنم و با وى از در سازش درآيم با آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره وى و پدرش آن سخنان را فرمود؟!!» (عبدالله بن عمر هيچ پاسخى در برابر اين سخن نداشت).

ابن عبّاس كه تا آن لحظه ساكت نشسته بود، عرض كرد: اى اباعبدالله! راست گفتى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حيات خود فرمود:

«مرا با يزيد چه كار؟! خداوند كار يزيد را مبارك نگرداند! او فرزندم و دخترزاده ام حسين(عليه السلام) را خواهد كشت. سوگند به آن كس كه جانم در دست اوست فرزندم در ميان گروهى كه از كشته شدنش جلوگيرى نكرده اند، كشته نخواهد شد مگر آن كه خداوند ميان قلب و زبانشان جدايى افكند (و آنان را به نفاق گرفتار كند).

سپس ابن عبّاس گريست و امام حسين(عليه السلام) نيز همراه او گريه كرد و فرمود: «يَابْنَ

صفحه 338

عَبّاس! تَعْلَمُ أَنّي ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) ; اى ابن عبّاس! آيا مى دانى كه من فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستم!».

ابن عباس پاسخ داد: «آرى! مى دانيم و مطمئنّيم كه كسى جز تو در اين دنيا فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيست و يارى تو بر اين امّت همانند فريضه نماز و زكات _ كه هيچ يك از اين دو بدون ديگرى پذيرفته نيست _ واجب است».

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «يَابْنَ عَبّاس! فَما تَقُولُ في قَوْم أَخْرَجُوا اِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)مِنْ دارِهِ وَ قَرارِهِ وَ مَوْلِدِهِ، وَ حَرَمِ رَسُولِهِ وَ مُجاوَرَةِ قَبْرِهِ وَ مَوْلِدِهِ وَ مَسْجِدِهِ، وَ مَوْضِعِ مَهاجِرِهِ، فَتَرَكُوهُ خائِفاً مَرْعُوباً لا يَسْتَقِرُّ في قَرار، وَ لا يَأْوي في مَوْطِن، يُريدوُنَ في ذلِكَ قَتْلَهُ وَ سَفْكَ دَمِهِ، وَ هُوَ لَمْ يُشْرِكْ بِاللّهِ شَيْئاً، وَ لاَ اتَّخَذَ مِنْ دُونِهِ وَليّاً، وَ لَمْ يَتَغَيَّرْ عَمّا كانَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللّهِ ; اى ابن عبّاس! چه مى گويى درباره گروهى كه دخترزاده پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را از خانه و كاشانه و زادگاهش و از حرم رسول خدا و از

مجاورت قبرش و مسجد و محلّ هجرتش بيرون كرده اند؟ و او را نگران و هراسان تنها گذاشته اند كه نه در جايى آسايش دارد و نه در ديارى پناه. مى خواهند خونش را بريزند با آن كه هرگز چيزى را براى خداوند شريك قرار نداده و جز او را ولىّ خود برنگزيده و از سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى را تغيير نداده است».

ابن عبّاس عرض كرد: «من درباره آنها جز اين نمى گويم كه: «(أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى) ; آنان به خدا و رسولش كافر شده اند و نماز را جز به حالت كسالت (و از روى نفاق) به جا نمى آورند».(1) «(يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِيلا * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هَؤُلاَءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلا) ; در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند آنها افراد بى هدفى هستند كه نه به سوى اينها و نه سوى آنهايند و هر كس را كه خداوند گمراه

پاورقي

1 . توبه، آيه 54.

صفحه 339

كند راهى براى او نخواهى يافت!».(1)

سپس ابن عبّاس افزود: «بر امثال اين گروه عذاب هولناكى فرود خواهد آمد، ولى اى فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تو بزرگ همه افتخار كنندگان به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و فرزند سرور زنان عالم حضرت بتول(عليها السلام) هستى. اى فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گمان مكن كه خداوند از آنچه را كه ستمگران انجام مى دهند غافل است. من گواهى مى دهم كه هر كس از همراهى با تو دورى

كند و در انديشه جنگ با تو و پيامبر خدا محمّد(صلى الله عليه وآله)باشد، بهره اى (از ايمان) ندارد!».

امام فرمود: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ ; خدايا گواه باش!».

ابن عبّاس ادامه داد: «فدايت شوم اى فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! گويا مى خواهى من به تو بپيوندم و تو را يارى كنم! به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند! اگر من با اين شمشيرم در پيش روى تو آنقدر بجنگم كه شمشير از كفم رها شود، باز يك صدم از حقّ تو را ادا نكردم! اكنون من در خدمتت هستم فرمان ده!».

عبدالله بن عمر كه تا آن لحظه شاهد گفتگوهاى امام و ابن عبّاس بود و مراتب اخلاص و ارادت ابن عبّاس را شنيد به سخن آمد و رو به ابن عبّاس كرد و گفت:

«اى ابن عبّاس! بس است، از اين گونه سخنان بگذريم!» آنگاه عبدالله بن عمر رو به امام كرد و عرض كرد:

«اى اباعبدالله! از تصميمى كه گرفته اى، دست بردار و از همين جا به مدينه بازگرد و با اين گروه از درِ سازش درآى و از زادگاه و حرم جدّت رسول خدا دور مشو! و به دست اين گروهى كه بهره اى از ايمان ندارند بهانه مده! و اگر بناى بيعت ندارى، تا وقتى كه مخالفت علنى نكردى، با تو كارى ندارند. اميد است يزيد بن معاويه _ كه خدا لعنتش كند _ مدّت زيادى عمر نكند وخداوند تو را از شرّ وى كفايت كند».

پاورقي

1 . نساء، آيات 142 - 143.

صفحه 340

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «أُفٍّ لِهذَا الْكَلامِ أَبَداً ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ! أَسْأَلُكَ بِاللّهِ يا عَبْدَاللّهِ أَنَا عِنْدَكَ عَلى

خَطَأ مِنْ أَمْري هذا؟ فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلى خَطَأ فَرُدَّني فَإِنّي أَخْضَعُ وَ أَسْمَعُ وَ أَطيعُ ; براى هميشه تا آنگاه كه آسمان و زمين پابرجاست، نفرين

بر اين سخن باد!. اى عبدالله (ابن عمر)! تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا به نظر تو من در تصميم خود اشتباه مى كنم؟ اگر من در اشتباهم، بگو كه من مى شنوم و مى پذيرم».

عبدالله بن عمر گفت: «نه به خدا سوگند! خداوند هرگز فرزند دختر رسول خدا را در اشتباه نمى گذارد، و هرگز يزيد بن معاويه _ كه خدا لعنتش كند _ با تويى كه پاك و برگزيده خاندان پيامبرى، در امر خلافت هم پايه نيست، ولى مى ترسم كه اين چهره زيباى تو را آماج شمشيرهاى خود قرار داده و از اين امّت برخوردى را كه انتظارش را ندارى ببينى. پس با ما به مدينه برگرد و اگر دوست نداشتى كه بيعت كنى، هرگز بيعت مكن ولى در خانه ات بنشين (و پرچم مخالفت بلند نكن!).

امام(عليه السلام) فرمود: «هَيْهاتَ يَابْنَ عُمَرَ! إِنَّ الْقَوْمَ لا يَتْرُكُوني وَ إِنْ أَصابُوني، وَ إِنْ لَمْ يُصيبُوني فَلا يَزالُونَ حَتّى أُبايِعَ وَ أَنَا كارِهٌ، أَوْ يَقْتُلُوني، أَما تَعْلَمُ يا عَبْدَاللّهِ! أَنَّ مِنْ هَوانِ هذِهِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ تَعالى أَنَّهُ أُتِىَ بِرَأْسِ يَحْيىَ بْنِ زَكَرِيّا(عليه السلام)إِلى بَغِيَّة مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ وَ الرَّأْسُ يَنْطِقُ بِالْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ؟! أَما تَعْلَمُ أَبَا عَبْدِالرَّحْمنِ! أَنَّ بَني إِسْرائيلَ كانُوا يَقْتُلُونَ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ في أَسْواقِهِمْ يَبيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كُلُّهُمْ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً، فَلَمْ يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ أَخْذَ عَزيز مُقْتَدِر; اِتَّقِ اللّهَ

أَبا عَبْدِالرَّحْمنِ، وَ لا تَدَعَنَّ نُصْرَتي وَ اذْكُرْني في صَلاتِكَ... يَا ابْنَ عُمَرَ! فَإِنْ كانَ الْخُرُوجُ مَعي مِمّا يَصْعَبُ عَلَيْكَ وَ يَثْقُلُ فَأَنْتَ فِي أَوْسَعِ الْعُذْرِ، وَ لكِنْ ... اجْلِسْ عَنِ الْقَوْمِ، وَ لا تَعْجَلْ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ حَتّى تَعْلَمَ إِلى ما تَؤُولُ الاُْمُورُ».

«هيهات! اى فرزند عمر! اين گروه مرا رها نخواهند كرد هر چند مرا بر حق دانند، و

صفحه 341

اگر هم مرا بر حق ندانند باز رهايم نخواهند كرد تا به اكراه هم شده بيعت نمايم يا مرا به قتل رسانند. اى عبدالله بن عمر! آيا نمى دانى از نشانه هاى پستى دنيا نزد خدا اين است كه سر «يحيى بن زكريا» را براى زن بدكاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند با اين كه سر بريده عليه آنان به روشنى سخن مى گفت؟! اى اباعبدالرحمن آيا نمى دانى كه قوم بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را مى كشتند آنگاه (با خيالى آسوده) در بازارها نشسته و به خريد و فروش مى پرداختند آن چنان كه گويى هيچ كار خلافى مرتكب نشده اند؟! خداوند نيز در كيفرشان شتاب نفرمود تا آن كه پس از فرصتى، آنان را با صلابت و قدرت به كيفر رساند (و در هم كوبيد).

اى اباعبدالرحمن! از خدا بترس! و دست از يارى من بر مدار و در نماز خود مرا ياد كن... .

اى فرزند عمر! اگر براى تو همراهى با من دشوار و سنگين است، پس معذور و مرخصى! ولى... از اين گروه كناره بگير و در بيعت شتاب مكن تا ببينى كار به كجا مى انجامد!».

سپس امام(عليه السلام) رو به عبدالله بن عبّاس كرد و

فرمود: «يَابْنَ عَبّاس! إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ والِدي، وَ لَمْ تَزَلْ تَأْمُرُ بِالْخَيْرِ مُنْذُ عَرَفْتُكَ، وَ كُنْتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيْهِ بِما فيهِ الرَّشادُ، وَ قَدْ كانَ يَسْتَنْصِحُكَ وَ يَسْتَشيرُكَ فَتُشيرُ عَلَيْهِ بِالصَّوابِ، فَامْضِ إِلى الْمَدينَةِ في حِفْظِ اللّهِ وَ كَلائِهِ، وَ لا يَخْفى عَلىَّ شَىءٌ مِنْ أَخْبارِكَ، فَإِنِّي مُسْتَوْطِنٌ هذَا الْحَرَمَ، وَ مُقيمٌ فيهِ أَبَداً ما رَأَيْتُ أَهْلَهُ يُحِبُّوني، وَ يَنْصُروني فَإِذا هُمْ خَذَلُوني اسْتَبْدَلْتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَ اسْتَعْصَمْتُ بِالْكَلِمَةِ الّتي قالَها اِبْراهيمُ الْخَليلُ(عليه السلام)يَوْمَ أُلْقيَ في النّارِ : (حَسْبِي اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ) فَكانَتِ النّارُ عَلَيْهِ بَرْداً وَسَلاماً».

«اى ابن عبّاس! تو پسر عموى پدر منى، و از آن زمان كه تو را شناختم همواره، به خير و نيكى فرمان مى دادى; تو با پدرم (اميرمؤمنان(عليه السلام)) همراه بوده اى و از بيان

صفحه 342

گفتار درست، نزد او نيز _ به هنگام مشورت _ دريغ نمىورزيدى. آن حضرت با تو مشورت مى كرد و تو نيز سخن صحيح و درست را بيان مى كردى. پس در پناه و حمايت خداوند به مدينه برو; و خبرها و گزارش ها را از من پنهان مكن. من در اين حرم امن الهى مى مانم و تا آنگاه كه مردمش مرا دوست داشته و ياريم كنند، خواهم ماند و هر گاه مرا رها كنند (و احساس كنم امنيّت حرم در خطر مى افتد) به جاى ديگر خواهم رفت، و به سخن ابراهيم(عليه السلام) _ آنگاه كه در آتش افكنده شد _ پناه مى برم كه گفت: «حَسْبِىَ اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ; خدا مرا كافى است و او بهترين حامى من است». در نتيجه، آتش بر او سرد و سالم گرديد».

در

اين هنگام ابن عبّاس و ابن عمر هر دو به شدّت گريستند و امام(عليه السلام) نيز براى مدّتى با آنها گريست; سپس با آن دو خداحافظى كرد و عبدالله بن عمر و ابن عبّاس رهسپار مدينه شدند.(1)

اين گفتگوها به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) برخلاف پندار كج انديشان از همان آغاز تصميم نهايى خود را گرفته بود، و تسليم در برابر يزيد و حكومت خودكامه بنى اميّه را كه بر محو آثار اسلام مى كوشيدند، خطرى عظيم براى اسلام مى دانست. آرى تصميم گرفته بود تا پاى جان بايستد و تسليم نشود، حتّى طبق صلاحديد افرادى همچون ابن عبّاس يا عبدالله بن عمر حاضر نبود در خانه بنشيند و سكوت اختيار كند، و شاهد و ناظر خشكيدن درخت تنومند اسلام به وسيله آفت عظيمى همچون حاكمان بنى اميّه باشد.

او مى خواست سايه اين درخت بارور همچنان بر سر مسلمانان جهان باشد، هر چند آبيارى آن با خون پاكش صورت پذيرد!

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 38-44 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 190-193.

صفحه 343

32 . نامه امام حسين (عليه السلام) به مردم كوفه به هنگام اعزام حضرت مسلم(عليه السلام)

امام حسين(عليه السلام) زمانى كه در مكّه بود، پيوسته از جانب مردم كوفه، نامه دريافت مى كرد. مردم كوفه در نامه هاى خود، حضرت را به جانب كوفه و پذيرفتن رهبرى خويش دعوت مى كردند.

امام(عليه السلام) نامه اى در پاسخ مردم كوفه نوشت و به همراه هانى بن هانى و سعيد بن عبدالله _ كه آخرين فرستادگان كوفيان بودند _ ارسال كرد.

نامه چنين بود:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلىَ

الْمَلاَِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلمينَ، اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ هانِئاً وَ سَعيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ _ وَ كانا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ _ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ، وَ مَقالَةَ جُلِّكُمْ: إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ فَأَقْبِلْ، لَعَلَّ اللّهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْهُدى وَ الْحَقِّ.

وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخي وَ ابْنَ عَمّي وَ ثِقَتي مِنْ أَهْلِ بَيْتي مُسْلِمَ بْنَ عَقيل وَ أَمَرْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ إِلَىَّ بِحالِكُمْ وَ أَمْرِكُمْ وَ رَأْيِكُمْ.

فَإِنْ كَتَبَ إِلَىَّ: أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْىُ مَلَئِكُمْ، وَ ذَوِى الْفَضْلِ وَ الْحِجى مِنْكُمْ، عَلى مِثْلَ ما قَدِمَتْ عَلَىَّ بِهِ رُسُلُكُمْ، وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ، اَقْدِمُ عَلَيْكُمْ وَشيكاً إِنْ شاءَ اللّهُ، فَلَعَمْري مَاالاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الاْخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ، وَ السَّلامُ».

«به نام خداوند بخشاينده مهربان; از حسين بن على(عليه السلام)، به بزرگان مؤمنان و مسلمانان!

هانى و سعيد همراه نامه هايتان به سوى من آمدند _ و اين دوتن آخرين كسانى بودند كه نامه هايتان را آوردند _ محتواى همه نامه هايتان (به طور فشرده) اين بود

صفحه 344

كه:

«امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما بيا! اميد است كه خداوند به وسيله تو ما را بر محور حقّ و هدايت گردآورد». اكنون من، برادر، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم _ مسلم بن عقيل _ را به سوى شما مى فرستم; به او فرمان دادم كه تصميم و برنامه ها و افكارتان را براى من بنويسد. اگر نوشت كه بزرگان، انديشمندان و خردمندان شما، با آنچه كه در نامه هايتان بود همراه و هماهنگند; به زودى به سوى شما خواهم آمد إن شاء

الله».

_ در پايان نامه نوشت _ : «به جانم سوگند! امام و پيشوا فقط كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدل و داد را برپا دارد، دين حق را پذيرفته، و خود را وقف در راه خدا كند و السلام».(1)

مردم كوفه با نامه هاى متعدّدى كه براى امام(عليه السلام) نوشتند و براى پذيرش رهبرى آن حضرت و مبارزه با دشمنان اسلام اعلام آمادگى كامل كردند، خود را در بوته آزمايش جديدى قرار دادند.

و امام(عليه السلام) با اين كه سابقه سوء آنها را در دوران حكومت پدر و برادر بزرگوارش به خوبى مى دانست، امّا به اين اميد كه حوادث دردناك گذشته و بلاهايى را كه حكّام ظالم و بى رحم و بى ايمان بنى اميّه بر سر آنها آورده اند، آنها را بيدار كرده باشد، به نامه هاى آنها پاسخ مثبت داد، و براى آزمون آنان نماينده خاصّ خود مسلم بن عقيل، آن مرد شجاع و پاكباخته را به سوى آنها روانه نمود.

حضرت مسلم نيز با اين كه خطرات بزرگ اين سفر را پيش بينى مى كرد رهسپار كوفه گشت، ولى تجربه نشان داد كه كوفيان _ جز گروه محدودى _ همان بى وفايان سست عنصرى هستند كه در گذشته بودند.

پاورقي

1 . ارشاد مفيد، ص 380-381 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 262 ; كامل ابن اثير، ج 4، ص 21 و بحارالانوار، ج 44، ص 344 (با مختصر تفاوت).

صفحه 345

33 _ برنامه ريزى براى بيعت و قيام

امام(عليه السلام) پس از نوشتن نامه، مسلم بن عقيل را فرا خواند و نامه را به وى تسليم كرد و فرمود: «إِنّي مُوَجِّهُكَ إِلى أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ هذِهِ كُتُبُهُمْ إِلَىَّ، وَ

سَيَقْضِي اللّهُ مِنْ أَمْرِكَ ما يُحِبُّ وَ يَرْضى، وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَنَا وَ أَنْتَ في دَرَجَةِ الشُّهَداءِ، فَامْضِ عَلى بَرَكَةِ اللّهِ حَتّى تَدْخُلَ الْكُوفَةَ، فَإِذا دَخَلْتَها فَاَنْزِلْ عِنْدَ أَوْثَقِ أَهْلِها، وَادْعُ النّاسَ إِلى طاعَتي وَ اخْذُلْهُمْ عَنْ آلِ أَبي سُفْيانَ، فَإِنْ رَأَيْتَ النّاسَ مُجْتَمِعينَ عَلى بَيْعَتي فَعَجِّلْ لي بِالْخَبَرِ حَتّى أَعْمَلَ عَلى حَسَبِ ذلِكَ إِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى».

«من تو را به سوى مردم كوفه مى فرستم و اين نامه هايشان به من است و خداوند به زودى كار تو را آن گونه كه دوست دارد و مى پسندد به انجام برساند و اميدوارم من و تو هم رتبه شهيدان باشيم! پس در پناه خداوند به سمت كوفه حركت كن! چون به كوفه رسيدى، نزد مطمئن ترين مردم آنجا منزل گزين و مردم را به پيروى از من دعوت كن و آنان را از حمايت آل ابى سفيان بازدار. اگر مردم را در بيعت با من متّحد ديدى، مرا به زودى باخبر ساز تا برابر با آن عمل كنم إن شاء الله تعالى».

سپس امام دست در گردن مسلم انداخت و با وى خداحافظى كرد و هر دو گريستند.(1)

مسلم(عليه السلام) براى آن كه كسى از بنى اميّه از مأموريّت وى با خبر نگردد مخفيانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد. چون به مدينه رسيد ابتدا به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) رفت و دو ركعت نماز گزارد. سپس در تاريكى شب با خانواده خود خداحافظى كرد و به همراه دو تن راهنما از قبيله قيس _ كه آنان را براى اين كار اجير كرده بود _ از مدينه خارج شد. در بين راه آن

دو تن راه گم كرده و از همراهى با وى بازماندند و همگى به

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 53 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 196.

صفحه 346

شدّت تشنه شدند. آن دو رو به مسلم كرده گفتند: اين راه را بگير و برو تا به آب برسى و خود از تشنگى جان سپردند! (ولى مسلم راه را ادامه داد و نجات يافت و نامه اى به امام(عليه السلام) نوشت و ماجرا را خبر داد و امام(عليه السلام) تأكيد فرمودند راه خود را همچنان ادامه دهد، او اطاعت كرد وادامه داد و به كوفه رسيد).(1)

34 _ نامه امام حسين (عليه السلام) به مردم بصره و برنامه ريزى براى قيام

امام حسين(عليه السلام) نامه اى در يك نسخه به پنج تن از اشراف بصره _ مالك بن مسمع بكرى، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيدالله بن معمر _ به اين مضمون نوشت و توسّط فرستاده اى براى آنان فرستاد.

«أَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ اللّهَ اصْطَفى مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) عَلى خَلْقِهِ، وَ أَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَ اخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ قَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ وَ بَلَّغَ ما أُرْسِلَ بِهِ(صلى الله عليه وآله) وَ كُنّا أَهْلَهُ وَ أَوْلِياءَهُ وَ أَوْصِياءَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسَ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ، فَاسْتَأْثَرَ عَلَيْنا قَوْمُنا بِذلِكَ، فَرَضينا وَ كَرِهْنَا الْفُرْقَةَ وَ أَحْبَبْنَا الْعافِيَةَ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ...

وَ قَدْ بَعَثْتُ رَسُولي إِلَيْكُمْ بِهذَا الْكِتابِ، وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله)، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُميتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ، وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلي وَ تُطيعُوا أَمْري اَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشادِ، وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ

وَ رَحْمَةُ اللّهِ».

«امّا بعد: خداوند محمّد(صلى الله عليه وآله) را بر خلقش برگزيد و او را به پيامبرى خود گرامى داشت، و براى انجام رسالتش وى را انتخاب كرد، سپس او را به نزد خويش برد، در حالى كه حقّ خيرخواهى بندگان را ادا كرده بود و رسالتش را به درستى ابلاغ نمود. (سپس افزود):

پاورقي

1 . ارشاد مفيد، ص 381.

صفحه 347

ما خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اوصيا و وارثان او و شايسته ترين مردم به جانشينى وى بوديم، ولى قوم ما، ما را (به ناحق) كنار زدند و ما نيز (به ناچار) پذيرفتيم، چرا كه تفرقه را ناخوش داشته و عافيت (سلامت دين و امّت اسلامى) را دوست داشتيم. در حالى كه ما به يقين مى دانستيم از كسانى كه بر اين مسند تكيه زدند، سزاوارتريم... .

اكنون فرستاده خود را با اين نامه به سوى شما اعزام كردم و من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مى خوانم، چرا كه (اين گروه) سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از بين برده و بدعت (در دين) را احيا كردند، اگر سخنانم را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد، شما را به راه راست هدايت مى كنم. والسلام عليكم و رحمة الله».(1)

* * *

بصره از مراكز حسّاس عراق بعد از كوفه بود و امام(عليه السلام) دوستان فراوانى در آنجا داشت هر چند دشمنان و مخالفان نيز كم نبودند، شايد امام(عليه السلام) مى خواهد با اين نامه آنها را بيازمايد و روحيّه سران آنان را كشف كند، يا لااقل از مخالفت صريح آنها جلوگيرى فرمايد.

به هر حال تصريح امام(عليه السلام) به اين كه هدف

احياى اسلام و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و كنار زدن سنّت شكنان ظالم و غاصب است، نشان مى دهد كه شعار حضرت(عليه السلام) در اين حركت از آغاز چه بوده و چه هدفى را دنبال مى كرد.

35 _ من مأموريّت دارم!

در برخى از نوشته ها آمده است كه: «ابن عبّاس» خدمت امام(عليه السلام) آمد و حضرت را به بيعت با يزيد و سازش با بنى اميّه توصيه كرد! امام(عليه السلام) فرمود:

«هَيْهاتَ هَيْهاتَ يَا ابْنَ عَبّاسِ إِنَّ الْقَوْمَ لَنْ يَتْرُكوُني وَ إِنَّهُمْ يَطْلُبُونَنِي اَيْنَ كُنْتُ، حَتّى

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 265-266.

صفحه 348

أُبايِعَهُمْ كُرْهاً وَ يَقْتُلُوني، وَ اللّهِ إِنَّهُمْ لَيَعْتَدُونَ عَلىَّ كَما اعْتَدَتِ الْيَهُودُ في يَوْمِ السَّبْتِ، وَ اِنّي ماض في أَمْرِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)حَيْثُ اَمَرَني، وَ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».

«هيهات! هيهات! اى ابن عبّاس! اينان دست از من برنخواهند داشت و هر جا باشم به من دست خواهند يافت تا به اجبار بيعت كرده و مرا به قتل برسانند. به خدا سوگند! آنان همانند يهود كه در روز شنبه پيمان خدا را شكستند و ستم كردند به من ستم خواهند كرد.(1) من به همان راهى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرا بدان مأمور ساخته است، خواهم رفت، ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم. (و هر چه پيش آيد از آن باك نداريم)».

ابن عبّاس عرض كرد: اى پسر عمو! شنيدم كه قصد رفتن به عراق را دارى، با آن كه آنان مردمى فريبكارند. آنان تو را به جنگ مى خوانند، شتاب مكن و در مكّه بمان.

امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«لاَِنْ اُقْتَلَ وَاللّهِ بِمَكان كَذا اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُسْتُحِلَّ

بِمَكَّةَ، وَ هذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ وَ قَدْ وَجَبَ عَلىَّ اِجابَتُهُمْ وَ قامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَىَّ عِنْدَ اللّهِ سُبْحانَهُ; به خدا سوگند!

اگر من در آن مكان آنچنانى كشته شوم نزد من محبوب تر است از اين كه در اينجا بمانم و حرمت مكّه شكسته شود. (علاوه بر آن) اينها نامه ها و فرستادگان كوفيان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم تا حجّت الهى بر آنان تمام شود».

عبدالله بن عبّاس با شنيدن سخنان امام، به قدرى گريست كه محاسنش تر شد و دردمندانه صدا زد: «واحسيناه، وا اسفاه على الحسين».

و نيز روايت شده است: عبدالله بن عبّاس، براى جلوگيرى از حركت امام(عليه السلام) به سمت كوفه، بسيار پافشارى كرد. امام(عليه السلام)براى آرام كردن وى به قرآن تفأّل زد و اين آيه آمد: «(كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ) هركسى مرگ را مى چشد و

پاورقي

1 . ماجراى روز شنبه در ميان قوم يهود بدين صورت بوده است كه آنان از صيد ماهى در آن روز منع شدند ولى گروهى از آنان بدون توجّه به فرمان خداوند، به صيد ماهى پرداخته و مورد خشم الهى قرار گرفتند و گرفتار عقوبت شدند.

صفحه 349

شما پاداش خود را خواهيد گرفت!».(1)

امام(عليه السلام) افزود:

«(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ); ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم».(2)«صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُه; خدا و پيامبرش راست فرمودند».

سپس فرمود: «يَا ابْنَ عَبّاسِ فَلا تُلِحَّ عَلىَّ بَعْدَ هذا فَإِنَّهُ لا مَرَدَّ لِقَضاءِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ; ابن عبّاس! ديگر پس از اين پافشارى مكن كه فرمان و قضاى خداوند برگشت ندارد!».(3)

اين تعبيرات به وضوح نشان مى دهد

كه امام(عليه السلام) يك مأموريّت الهى در اين حركت داشت كه از سوى خداوند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او ابلاغ شده بود، و در آن مسير با عزم راسخ گام بر مى داشت.

ولى امثال ابن عبّاس كه از مسائل پشت پرده غيب بى خبر بودند به گونه اى ديگر به مسأله نگاه مى كردند، و پيمودن طريق عافيت و تسليم شدن در برابر بيعت يزيد را _ از سر خيرخواهى _ ترجيح مى دادند!

در ضمن، اين نكته نيز از سخن بالا استفاده مى شود كه امام(عليه السلام) مى دانست _ به فرض محال _ هرگاه تن به چنين بيعت ننگينى مى داد، آنها دست از حضرتش بر نمى داشتند، در كمين بودند و از هر فرصتى براى قتل او استفاده مى كردند زيرا حضرت را خطر مهمّى براى خود مى دانستند وراستى هم چنين بود!

36 _ پيمان كوفيان حجّت را بر امام تمام كرد

در حديثى مى خوانيم امام(عليه السلام) به عبدالله بن زبير چنين فرمود:

پاورقي

1 . آل عمران، آيه 185.

2 . بقره، آيه 156.

3 . معالى السبطين، ج 1، ص 246.

صفحه 350

«أَتَتْني بَيْعَةُ أَرْبَعينَ أَلْفاً يَحْلِفُونَ لِي بِالطَّلاقِ وَ الْعِتاقِ مِنْ اَهْلِ الْكُوفَةِ ; بيعت چهل هزار تن از مردم كوفه كه در وفادارى به طلاق و عتاق سوگند خورده اند(1) به دستم رسيده است».

عبدالله ابن زبير عرض كرد: «آيا مى خواهى به سراغ مردمى بروى كه پدرت را كشته و برادرت را از نزدشان بيرون كردند؟».(2)

اين روايت نشان مى دهد كه مردم عراق از ظلم و ستم بنى اميّه به ستوه آمده بودند، و هتك مقدّسات الهى و ارزشهاى اسلامى به وسيله اين بازماندگان عصر شرك و جاهليّت همه را

به ماهيّت اين جنايتكاران خائن آشنا ساخت و ترديدى براى مردم در كفر آنها باقى نگذارد.

لذا آنها به دنبال رهبرى مى گشتند كه در سايه او قيام كنند، چه رهبرى بهتر از امام حسين(عليه السلام). سيل نامه هاى كوفيان و بيعت آنان با امام(عليه السلام) حجّت را بر حضرت تمام كرد، هر چند اين افراد بى وفا اين بار هم عهد و پيمان خود را شكستند و سرانجام امام(عليه السلام) را تنها گذاردند.

37 _ فقط جان بر كفان با ما همراه شوند!

هنگامى كه امام(عليه السلام) تصميم گرفت (از مكّه) رهسپار عراق شود، برخاست و خطبه اى به اين مضمون ايراد فرمود:

«اَلْحَمْدُلِلّهِ ما شاءَ اللّهُ، وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ، خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ، وَ ما أَوْلَهَني إِلى أَسْلافي اِشْتِياقُ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ، وَ

پاورقي

1 . منظور از سوگند به طلاق و عتاق اين بوده كه اگر سوگند خود را بشكنند همسران آنها خود به خود مطلّقه شوند و تمام غلامان آنها آزاد گردند. جمعى از فقهاى عامّه عقيده داشتند كه اين گونه سوگند صحيح و مؤثّر است.

2 . تاريخ ابن عساكر، (شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 194، ح 249.

صفحه 351

خُيِّرَلِي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ. كَأَنِّي بِاَوْصالي تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَرْبَلاءَ فَيَمْلاََنَّ مِنِّي اَكْراشاً جَوْفاً وَ اَجْرِبَةً سَغْباً، لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلُ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَ يُوَفّينا اَجْرَ الصّابِرينَ. لَنْ تَشُذُّ عَنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)لَحْمَتُهُ، وَ هِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حَظيرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجِزُ بِهِمْ وَعْدَهُ. مَنْ كانَ باذِلا فينا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا

فَاِنَّنِي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى».

«حمد و سپاس از آنِ خداست، آنچه او بخواهد (همان شود)، و هيچ توان و قوّتى جز به كمك او نيست، و درود خداوند بر فرستاده اش (حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)). (آگاه باشيد!) قلاّده مرگ بر گردن آدميزاده، همانند گردنبندى است بر گردن دختران جوان (مرگ هميشه همراه آدمى است). اشتياق من به ديدار گذشتگانم (پدر و مادرم و جدّ و برادرم) همانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف است! براى من شهادت گاهى برگزيده شده كه به يقين به آن خواهم رسيد و گويا مى بينم گرگان درنده بيابان _ بين نواويس و كربلا _ بند بند تنم را پاره پاره كرده و گويى از من شكم هاى تهى و مشك هاى خالى خود را پر مى كنند. از آن روز كه (روز عاشورا) قلم تقدير الهى بر آن رقم خورده است، گريزى نيست! خشنودى خداوند خشنودى ما اهل بيت است. (آنچه را كه خداوند بدان خشنود است ما اهل بيت نيز به همان خشنوديم). ما در برابر بلا و آزمايش الهى شكيباييم و او پاداش عظيم صابران را به ما خواهد داد. هرگز پاره تن رسول خدا از وى جدا نمى شود و در حظيرة القدس (درجات عالى بهشت) به او ملحق خواهد شد، و چشمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به ذرّيه اش روشن مى شود و وعده اش را در مورد آنان وفا خواهد كرد. هر كس آماده است خون خود را در راه ما نثار كند و خود را آماده لقاى خداوند سازد، با ما رهسپار شود، چرا كه من _ به خواست خداوند

_ فردا صبح حركت خواهم كرد».(1)

پاورقي

1 . لهوف (الملهوف)، ص 126 و بحارالانوار، ج 46، ص 366 و 367.

صفحه 352

اين خطبه كوتاه، از پر معنى ترين خطبه هاى امام(عليه السلام) است كه نشان مى دهد:

اوّلا _ امام(عليه السلام) از آينده اين سفر پر خطر _ سفر به عراق _ به خوبى آگاه بود ولى چون رضاى خدا را در آن مى دانست به آن اقدام فرمود.

به تعبير ديگر، آن را يك آزمون بزرگ الهى مى ديد كه در كوتاه مدّت و دراز مدّت آثار مهمّى براى جهان اسلام در بر خواهد داشت، و سبب رسوايى خطرناكترين دشمنان اسلام و سرنگونى آنان خواهد شد، و درسى پر از عبرت و حماسه و عزّت و افتخار براى آيندگان بجا خواهد گذارد.

ثانياً _ هيچ كس از همراهان خود را كه در اين مسير گام نهاده بودند از آينده آن بى خبر نگذاشت و اغفال نكرد تا فقط پاكبازان عاشق شهادت در راه خدا با او حركت كنند، همان كسانى كه بايد نامشان در دفتر روزگار به عنوان بهترين شهيدان راه حق رقم خورد.

38 _ احترام حرم الهى

سيّد بن طاووس با سند خويش از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند: «محمّد بن حنفيّه (برادر امام حسين(عليه السلام)) در شبى كه فردايش امام(عليه السلام) از مكّه رهسپار عراق بود، به محضر امام(عليه السلام)شرفياب شد و عرض كرد: اى برادر! تو بى وفايى كوفيان را نسبت به پدر و برادرت، شناخته اى، من نگرانم كه با تو نيز چنين كنند. اگر در مكّه بمانى، تو عزيزترين و محترم ترين شخص خواهى بود.

امام فرمود: «يا اَخِي قَدْ خِفْتُ اَنْ يَغْتالَني يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ،

فَاَكُونَ الَّذي يُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَيْتِ ; برادر! من بيم از آن دارم كه يزيد، خونم را در حرم (امن خدا) بريزد و بدين سبب حرمت اين خانه شكسته شود».

محمّد بن حنفيّه عرض كرد: «اگر از اين جهت نگرانى، به سمت يمن يا به

صفحه 353

سرزمين هاى ناشناخته ديگر كوچ كن كه تو در آنجا محفوظ ترى و كسى به تو دست نخواهد يافت».

امام(عليه السلام) پاسخ داد: «أَنْظُرُ فيما قُلْتَ ; در اين باره مى انديشم».

ولى ديدند كه امام(عليه السلام) سحرگاهان آماده كوچ كردن (به سوى عراق) است ; چون خبر به محمّد بن حنفيّه رسيد. نزديك آمد و مهار ناقه امام(عليه السلام) را به دست گرفت و عرض كرد:

اى برادر! آيا نفرمودى كه در اين باره مى انديشم؟

امام(عليه السلام) فرمود: آرى.

عرض كرد: پس چه شده است با اين شتاب رهسپارى؟

فرمود: «أَتاني رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ ما فارَقْتُكَ، فَقالَ: يا حُسَيْنُ(عليه السلام) اُخْرُجْ فَإِنَّ اللّهَ، قَدْ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتيلا ; هنگامى كه از تو جدا شدم، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم، به من فرمود: اى حسين! رهسپار (عراق) شو، خداوند مى خواهد تو را كشته ببيند!».

محمّد بن حنفيّه گفت: «(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ); ما از آن خداييم و به سوى خدا بر مى گرديم». با اين حال چرا اين زنان را با خود مى برى؟!

امام(عليه السلام) فرمود: «قَدْ قالَ لِي: إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ أَنْ يَريهُنَّ سَبايا ; رسول خدا به من فرمود: خداوند مى خواهد كه آنان را اسير ببيند!!».

امام(عليه السلام) پس از اين گفتگو با برادرش خداحافظى كرد و رفت!(1)

دستورى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه

وآله) در عالم رؤيا به فرزند دلبندش امام حسين(عليه السلام) داد، پرده از روى حقيقت مهمّى برداشت و آن اين كه گاه درهم شكستن دشمن سبب پيروزى و رسيدن به اهداف مقدّس مى شود و گاه شهادت و اسارت، و اين بار نوبت

پاورقي

1 . لهوف (الملهوف)، ص 127-128 و بحارالانوار، ج 44، ص 364.

صفحه 354

شهادت و اسارت بود!

بى شك، خواست خدا بدون حكمت نيست، حكمت بالغه الهى ايجاب مى كرد كه با شهادت امام و يارانش و اسارت همسر و خواهر و دخترانش از يك سو، پرده از چهره ننگين حاكمان ظالم و بى ايمان بنى اميّه برداشته شود و جهان اسلام بر ضدّ آنها بشورند و از سوى ديگر، امام حسين(عليه السلام) و يارانش جايگاهى در تاريخ جهان پيدا كنند كه اسوه و قدوه ملّتهاى مظلوم گردند و درس آزادگى را از مكتب آنها فراگيرند و از سوى سوّم، امام(عليه السلام) به مقامى رسد كه بزرگترين شفيع روز جزا گردد!

39 _ امام (عليه السلام) از شهادت خويش خبر مى دهد

چون به مردم مدينه خبر رسيد كه امام(عليه السلام) قصد دارد به سمت عراق حركت كند، عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب(عليها السلام)) نامه اى بدين مضمون براى امام(عليه السلام)نوشت:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، به حسين بن على(عليه السلام) از عبدالله بن جعفر، امّا بعد! تو را به خدا سوگند مى دهم از مكّه خارج مشو! من بيم آن را دارم كه در آن صورت، تو و خاندانت كشته شويد و در نتيجه نور زمين خاموش شود، چرا كه تو روح هدايت و امير مؤمنانى. در رفتن به سمت عراق شتاب مفرما! من از يزيد و همه بنى اميّه، براى جان و مال و

فرزندان و خاندانت امان مى گيرم. والسلام».

امام(عليه السلام) در پاسخ وى نوشت:

«أَمّا بَعْدُ! فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَىَّ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتُ ما ذَكَرْتَ، وَ أُعْلِمُكَ أَنِّي رَأَيْتُ جَدّي رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فِي مَنامِي فَخَبَّرَنِي بِأَمْر وَ أَنَا ماض لَهُ، لِي كانَ أَوْ عَلَىَّ، وَاللّهِ يَابْنَ عَمِّي لَوْ كُنْتُ فِي جُحْرِ هامَّة مِنْ هَوامِّ الاَْرْضِ لاَسْتَخْرَجُونِي وَ يَقْتُلُونِي; وَاللّهِ يَابْنَ عَمّي لَيَعْتَدُنَّ عَلَىَّ كَمَا اعْتَدَتِ الْيَهُودُ عَلَى السَّبْتِ وَالسَّلامِ; امّا بعد! نامه ات به دستم رسيد، آن

صفحه 355

را خواندم و مقصودت را دانستم. به تو خبر مى دهم كه من جدّم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمانى داد و من در پى انجام آن فرمان مى روم خواه (ظاهراً) به نفعم باشد يا به زيانم. به خدا سوگند! اى پسر عمو! اگر من در آشيانه بومى نيز باشم، مرا از آنجا بيرون آورده و به قتل مى رسانند. به خدا سوگند اى پسر عمو! آنان همچون قوم يهود كه در ماجراى روز شنبه (يوم السبت) ستم نموده اند، بر من ستم روا خواهند داشت».(1)

اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) خود را بر سر دو راهى مى ديد: تسليم شدن در برابر يزيد و بر جنايات و گمراهى هاى آل اميّه صحّه نهادن، و عدم تسليم و تن به شهادت شرافتمندانه و بيدارگر سپردن، و امام(عليه السلام) دوّمى را برگزيده بود، هر چند گروهى راه اوّل را توصيه مى كردند.

امام(عليه السلام) با نامه هاى داغ و كوبنده و هشدارهاى شديدى كه درزمان حكومت معاويه مى داد _ و شرح آن گذشت _ سازش ناپذيرى خود را اثبات فرموده

بود، و آنها هم تصميم داشتند يا آن حضرت را به زور وادار به تسليم كنند يا شهيد نمايند، ولى نمى دانستند در پشت اين شهادت چه تحوّل و حركتى روى خواهد داد، و چه آثارى _ در كوتاه مدّت و دراز مدّت _ در جهان اسلام به جاى خواهد گذاشت.

40 _ امام حسين (عليه السلام) امان دشمن را نمى پذيرد

عبدالله بن جعفر به دنبال پيشنهاد خود و پاسخ امام(عليه السلام) هراسان شده به نزد عمرو بن سعيد (فرماندار مكّه) رفت و تقاضاى امان نامه براى امام(عليه السلام) كرد و از وى خواست به امام(عليه السلام) اطمينان دهد و از او بخواهد به مكّه بازگردد. عمرو بن سعيد نامه اى براى

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 115-116 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 217-218 (با مختصر تفاوت).

صفحه 356

امام(عليه السلام)نوشت و در آن يادآور شد كه به نزد من بيا كه تو در كنار من در امان و آسايشى.

چون امان نامه فرماندار مكه به دست امام(عليه السلام) رسيد، در پاسخ چنين مرقوم داشت:

«اِنْ كُنْتَ اَرَدْتَ بِكِتابِكَ اِلَىَّ بِرّي وَ صِلَتِي فَجُزِيتَ خَيْراً فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ إِنَّهُ لَمْ يُشاقِقِ اللّهَ مَنْ دَعا اِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمينَ وَ خَيْرُ الاَْمانِ اَمانُ اللّهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِي الدُّنْيا فَنَسْأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِي الدُّنْيا تُوجِبُ لَنا اَمانَ الاْخِرَةِ عِنْدَهُ ; اگر مقصودت از اين نامه نيكى و پيوند با من است در دنيا و آخرت

پاداش نيك ببينى، به يقين! آن كسى كه مردم را به سوى خداوند فرا مى خواند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد من از مسلمانانم، هرگز با

خدا مخالفت نمى كند. بهترين امان، امان خداست، و آن كس كه در دنيا از خداوند نترسد به خدا ايمان نياورده است. از خداوند خوفى را در دنيا طلب مى كنيم كه موجب امان ما در آخرت نزد او باشد!».(1)

اين گفتار امام(عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد كه اوّلا: امام(عليه السلام) به گفته ها و امان آنها اطمينانى نداشت، زيرا بنى اميّه و عوامل آنها نه ايمان درستى به خدا داشتند، نه به روز قيامت، و امان نامه چنين اشخاصى در خور اعتماد نيست، و با اين طناب هاى پوسيده هرگز نمى شد، به چاه رفت.

ثانياً: امام(عليه السلام) به فرمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هدفى را دنبال مى كرد كه فراتر از فكر و درك آنها بود. در خوشبينانه ترين فرض، آنها مى خواستند امام(عليه السلام) سالم بماند و امام(عليه السلام)مى خواست دين و آيين جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله) سالم بماند، چيزى كه با حكومت بنى اميّه _ تفاله هاى عصر جاهليّت و بت پرستى _ ممكن نبود.

پاورقي

1 . تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 203.

صفحه 357

41 _ قيام براى اعلاى كلمه حق

فرزدق (شاعر معروف عرب) در بيرون مكّه با كاروان امام حسين(عليه السلام) برخورد كرد. امام(عليه السلام) از وضعيّت مردم كوفه سؤال كرد و فرزدق پاسخ داد: «دلهاى مردم با تو و شمشيرهايشان بر ضدّ توست!».

امام(عليه السلام) فرمود: «يا فَرَزْدَقُ اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ أَظْهَرُوا الْفَسادَ فِي الاَْرْضِ، وَ اَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَ شَرِبُوا الْخُمُورَ، وَ اسْتَأْثَرُوا فِي أَمْوالِ الْفُقَراءِ وَ الْمَساكينَ، وَ أَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرَةِ دينِ اللّهِ وَ إِعْزازِ شَرْعِهِ وَ الْجِهادِ فِي سَبِيلِهِ;

لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا ; اى فرزدق! اينان گروهى هستند كه پيروى شيطان

را پذيرفتند و اطاعت خداى رحمان را رها كردند و در زمين فساد را آشكار ساختند و حدود الهى را از بين بردند و باده ها نوشيدند و دارايى هاى فقيران و بيچارگان را ويژه خود ساختند و من از هر كس به يارى دين خداوند و سربلندى آيينش و جهاد در راهش سزاوارترم، تا آيين خداوند پيروز باشد».(1)

فرزدق با شنيدن اين سخن برگشت و رفت.

اين سخن به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) روى حمايت و وفادارى مردم كوفه به هيچ وجه حساب نمى كرد، بلكه رفتن به سوى سرزمينى كه شهادت او در آن، موج عظيمى را در جهان اسلام بيندازد، و پايه هاى قدرت ظالمان فرومايه را متزلزل كند وظيفه خود مى دانست، و الاّ سزاوار بود با شنيدن سخن فرزدق و با جوابى كه خود به او داد، مسير خويش را تغيير داده به مكّه بازگردد، يا راه ديگرى را در پيش گيرد.

پاورقي

1 . تذكرة الخواص، ص 217-218 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 594.

صفحه 358

و به تعبير ديگر، امام(عليه السلام) مبارزه با كسانى كه اطاعت شيطان را بر اطاعت خدا مقدّم شمرده، و حدود الهى را تعطيل، و فسق و فجور را آشكار ساخته، و حقوق مستضعفان را پايمال كرده بودند، وظيفه اصلى خود مى دانست ; به هر قيمتى كه تمام شود و هر بهايى كه لازم است براى آن بپردازد!

42 _ نامه ديگر از امام (عليه السلام) در پاسخ مردم كوفه

چون امام(عليه السلام) به وادى «حاجز بطن الرمّه»(1) رسيد، نامه اى توسّط «قيس بن مسهّر صيداوى» براى كوفيان فرستاد كه مضمون آن چنين است:

«بِسْمِ

اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى اِخْوانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ; فَإِنّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ، أَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ كِتابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل جائَنِي يُخْبِرُنِي فيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ، وَ اجْتِماعِ مَلَئِكُمْ عَلى نَصْرِنا، وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَسَأَلْتُ اللّهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنا الصُّنْعَ، وَ أَنْ يُثيبَكُمْ عَلى ذلِكَ أَعْظَمُ الاَْجْرِ، وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثُّلَثاءِ لِ_ثَم_ان مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ، فَإِذا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولي فَاكْمِشُوا أَمْرَكُمْ وَ جِدُّوا، فَاِنِّي قادِمٌ عَلَيْكُمْ في أَيّامِي هذِهِ إِنْ شاءَ اللّهُ، وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ».

«به نام خداوند بخشنده مهربان، از حسين بن على(عليه السلام) به برادران مؤمن و مسلمان! سلام عليكم; سپاس مى گويم خدايى را كه معبودى جز او نيست، امّا بعد: نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد، مرا از حسن نيّت و اتّحاد بزرگانتان بر يارى ما و گرفتن حقّ ما با خبر ساخت. از خداوند خواهانم تا كارمان را نيكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنايت كند، من روز سه شنبه هشتم ذى حجّه _ روز ترويه _ از مكّه به سوى شما

پاورقي

1 . بطن الرمّه، منزلى است در مسير كوفه كه مردم بصره و كوفه در آنجا به يكديگر مى رسند.

صفحه 359

رهسپار شده ام. هنگامى كه فرستاده من به نزدتان آمد هر چه بيشتر در كارتان شتاب و تلاش كنيد. من در همين روزها _ اگر خدا بخواهد _ بر شما وارد مى شوم. سلام و رحمت و بركت خداوند بر شما باد!».

قيس بن مسهّر صيداوى با نامه امام(عليه السلام) به سمت كوفه حركت كرد، تا آنگاه

كه به «قادسيّه» رسيد. «حصين بن تميم» وى را دستگير كرد و به نزد «عبيدالله بن زياد» فرستاد. عبيدالله به وى گفت: بر فراز قصر دارالاماره برو و به حسين بن على(عليه السلام)ناسزا بگو.

قيس بر فراز قصر رفت و چنين گفت:

«اى مردم! اين حسين بن على(عليه السلام) بهترين خلق خدا، پسر فاطمه دختر رسول خداست و من فرستاده وى به سوى شما هستم، از او در وادى حاجز جدا شدم، او را اجابت كنيد». سپس عبيدالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد و براى على بن ابى طالب(عليه السلام) طلب رحمت نمود.

عبيدالله بن زياد دستور داد وى را از بالاى قصر به زير افكندند; پيكر شريفش قطعه قطعه شد و به شهادت رسيد.(1)

اين نامه به خوبى نشان مى دهد كه مردم كوفه دست بيعت در دست نماينده امام(عليه السلام)مسلم بن عقيل گذارده بودند، امام(عليه السلام) چون از روحيّه ضعيف كوفيان و سابقه پيمان شكنى آنان آگاهى داشت، اين نامه را براى تقويت روحيّه آنها نوشت، شايد اين بار بر سر پيمان خود بايستند و به اين اميد كه امام(عليه السلام) به زودى به آنها مى پيوندند در كنار «مسلم» باشند و مقاومت كنند واگر چنين مى كردند، اوضاع شكل ديگرى به خود مى گرفت.

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 297 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 418 و بحارالانوار، ج 44، ص 369-370 (با مختصر تفاوت).

صفحه 360

گرچه فرستاده امام(عليه السلام) دستگير و شهيد شد ; ولى او در واقع رسالت خود را انجام داد و از فراز قصر دارالاماره گفتنى ها را گفت، ولى مردم بزدل و عافيت طلب كوفه گويى اين پيام صريح

را نشنيدند، و سرانجام مسير خود را به سوى تسليم و ذلّت تغيير دادند.

43 _ قيام براى احياى حق

محدّث معروف «دينورى» نقل كرده است: امام حسين(عليه السلام) هنگامى كه از «بطن الرمّه» راه افتاد و با عبدالله بن مطيع(1) كه از عراق مى آمد، برخورد كرد. وى به امام(عليه السلام)سلام داد و عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو اى پسر رسول خدا! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم جدّ تو بيرون كشاند؟

امام(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةَ كَتَبُوا إِلِىَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ إِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ ; مردم كوفه نامه نوشتند و از من خواستند كه به سوى آنان بروم بدان اميد كه (با قيام عليه بنى اميّه) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».(2)

هنگامى كه امثال «محمّد بن حنفيّه» و «ابن عبّاس» و «عبدالله بن عمر» از حركت امام(عليه السلام) به سوى كوفه تعجب كنند و از فلسفه و عمق اين حركت سرنوشت ساز در تاريخ اسلام بى خبر باشند، جاى تعجّب نيست كه فردى مانند عبدالله بن مطيع كه در اسلام سابقه اى نداشت به شگفتى فرو رود.

ولى آنچه براى ما مهم است عبارت امام(عليه السلام) در جواب او است، كه فرمود: «هدف من احياى حق و نابود كردن بدعتهاست»، خواه از طريق غلبه بر حريف باشد، يا از

پاورقي

1 . «عبدالله بن مطيع» در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دنيا آمد. و همانند عموم مردم در جامعه پر التهاب صدر اسلام نشو و نمو يافت. در ماجراى حرّه _ هنگام يورش سپاه يزيد به مدينه و قتل عام مردم آن شهر _ از

مدينه گريخت و به سپاه عبدالله بن زبير در مكّه پيوست. در زمان محاصره اوّل خانه خدا توسّط سپاه يزيد و نيز در زمان محاصره دوّم توسّط سپاه حجّاج بن يوسف ثقفى در كنار ابن زبير به دفاع برخاست. وى سرانجام از سوى ابن زبير به حكومت كوفه منصوب شد ولى پس از اوج گرفتن قيام مختار از كوفه به بصره نزد مصعب بن زبير گريخت و از شرم به مكّه نزد عبدالله بن زبير بازنگشت. (مراجعه شود به : اسد الغابة، ج 3، ص 262 ; كامل ابن اثير، ج 4، ص 217 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 144-145).

2 . اخبار الطوال دينورى، ص 245.

صفحه 361

طريق شهادت و اسارت!

44 _ گفتگوى پر معنى امام (عليه السلام) با فرزندش على اكبر (عليه السلام)

خوارزمى مورّخ معروف نقل مى كند: هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) به منزل «ثعلبيّه»(1)رسيد. موقع ظهر بود امام(عليه السلام) در آنجا فرود آمد، خواب سبكى وى را فرا گرفت. سپس گريان از خواب برخاست. فرزندش على بن حسين(عليه السلام) عرض كرد: پدرجان! سبب گريه تو چيست؟ خداوند ديدگانت را گريان نكند.

امام(عليه السلام) پاسخ داد: «يا بُنَىَّ إِنَّها ساعَةٌ لا تُكْذَبُ فيهَا الرُّؤْيا، فَأُعْلِمُكَ أَنِّي خَفَقْتُ بِرَأْسِي خَفْقَةً فَرَأَيْتُ فارِساً عَلى فَرَس وَقَفَ عَلَىَّ فَقالَ: يا حُسَيْنُ! إِنَّكُمْ تَسْرَعُونَ الْمَسيرَ وَ الْمَنايا بِكُمْ تَسْرَعُ إِلَى الْجَنَّةِ; فَعَلِمْتُ أَنَّ أَنْفُسَنا نُعِيَتْ إِلَيْنا ; فرزندم! اين زمان، ساعتى

است كه خواب آن دروغ نيست. در خواب ديدم اسب سوارى در برابرم ايستاد و گفت: «اى حسين! شما شتابان مى رويد و مرگ با شتاب شما را به بهشت مى برد!»، پس دانستم كه از مرگ ما خبر مى دهد».

على اكبر عرض كرد: «يا أَبَتِ أَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ

; پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟!».

امام(عليه السلام) فرمود: «بَلى يا بُنَىَّ وَالَّذِي إِلَيْهِ مَرْجَعُ الْعِبادُ! ; آرى، فرزندم! سوگند به خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست، بر حقّيم».

على اكبر(عليه السلام) عرض كرد: «إذاً لاَ نُبالي بِالْمَوتِ; پس، از مردن باكى نداريم».

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «جَزاكَ اللّهُ يا بُنَىَّ خَيْرَ ما جَزى بِهِ وَلَداً عَنْ والِد ; خداوند به تو بهترين پاداشى كه از ناحيه پدرى به فرزندش داده مى شود، عطا فرمايد».(2)

پاورقي

1 . ثعلبيّه، در يك منزلى شقوق در مسير كوفه به مكّه واقع شده است. در اين مكان مردى به نام ثعلبه از بنى اسد، آبى را استخراج كرد و به همين مناسبت آن مكان به نام وى معروف شد. (معجم البلدان، ج 2، ص 78).

2 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 226.

صفحه 362

به يقين امام(عليه السلام) براى خود گريه نمى كرد، زيرا در سخنان پيشين آن حضرت، استقبال از شهادت كراراً آمده بود، و اين خواب مطلب جديدى در اين زمينه نداشت، گريه امام(عليه السلام) يا به حال فرزندان و اصحاب بود، يا به حال اسلام و مسلمين.

و در هر حال آزمون بزرگى براى فرزند رشيدش على اكبر(عليه السلام) بود، پاسخ شجاعانه و مخلصانه او نيز همه چيز را روشن ساخت، و نشان داد اين خاندان در مسير حق، از هيچ چيز باك ندارند، و از خبر شهادت در اضطراب فرو نمى روند بلكه با آغوش باز از آن استقبال مى كنند.

45 _ بنى اميّه در تعقيب امام (عليه السلام)

در منزلگاه «ثعلبيّه» مردى به نام «اباهرّه اَزدى» به محضر امام(عليه السلام) شرفياب شده سلام كرد و گفت: اى فرزند رسول خدا! چه چيزى سبب شد

كه از حرم خدا و حرم جدّت محمّد(صلى الله عليه وآله) بيرون آمدى؟

امام(عليه السلام) فرمود:

«يا أَبا هِرَّةَ! إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مالي فَصَبَرْتُ، وَ شَتَمُوا عِرْضي فَصَبَرْتُ، وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ، وَ أَيْمُ اللّهِ يا أَبا هِرَّةَ لَتَقْتُلَنِي الْفِئَةُ الْباغِيَةُ! وَ لَيَلْبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلاّ شامِلا وَ سَيْفاً قاطِعاً، وَ لَيُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلَّهُمْ حَتّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَأ إِذْ مَلِكَتْهُمْ اِمْرَأَةٌ مِنْهُمْ فَحَكَمَتْ فِي أَمْوالِهِمْ وَ دِمائِهِمْ».

«اى اباهرّه! بنى اميّه دارايى ام را تصرّف كردند و من شكيبايى كردم، حرمتم را شكستند، صبر كردم، در صدد ريختن خونم بودند، به ناچار از آنان دور شدم; و سوگند به خدا! اى اباهرّه! گروهى ستمگر مرا خواهند كشت ; ولى به يقين، خداوند لباس ذلّتِ فراگير بر آنان خواهد پوشانيد و شمشير برّنده اى را بر آنان خواهد كشيد

صفحه 363

و خداوند كسى را بر آنان مسلّط خواهد كرد كه از قوم سبأ خوارتر گردند همان قومى كه زنى زمامدارشان بوده و بر مال و جانشان حكم مى راند».(1)

46 _ امام حسين (عليه السلام) مردم را براى بازگشت آزاد مى گذارد

هنگامى كه امام(عليه السلام) به منزلگاه «زباله»(2) رسيد، خبر شهادت برادر رضاعى اش _ عبدالله بن يقطر (علاوه بر شهادت مسلم و هانى) _ را شنيد، نوشته ايى را بيرون آورد و براى مردم خواند:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمّا بَعْدُ; فَقَدْ أَتانا خَبَرٌ فَضيعٌ! قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل وَ هانِي بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدُاللّهِ بْنِ يَقْطُرَ، وَ قَدْ خَذَلَتْنا شيعَتُنا، فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الاِْنْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ، لَيْسِ عَلَيْهِ مِنّا ذِمامٌ; به نام خداوند بخشنده مهربان، امّا بعد! خبر ناگوار شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن يقطر به ما رسيد، شيعيان ما از يارى

مان دست كشيدند، پس هر كس از شما بخواهد برگردد مى تواند. هيچ بيعتى از ما بر عهده او نيست».

به دنبال اين سخنان، مردم از چپ و راست از اطراف امام پراكنده شدند، تنها همان عدّه از ياران آن حضرت كه از مدينه با او همراه بودند، باقى ماندند.

اين سخن را بدان جهت فرمود كه عدّه اى فكر مى كردند امام(عليه السلام) به شهرى وارد مى شود كه مردم آن سامان همه مطيع فرمان او هستند و امام زمام حكومت را به دست خواهد گرفت و آنها بهره مادّى خواهند برد! ولى هنگامى كه ديدند مردم بى وفاى كوفه دست از يارى امام كشيدند و قاعدتاً راهى جز شهادت براى امام و يارانش

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 226 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 123-124 و بحارالانوار، ج 44، ص 367-368.

2 . زباله، منزلگاهى است معروف، در مسير كوفه به مكّه، نزديك منزل ثعلبيّه.

صفحه 364

نيست از گرد آن حضرت پراكنده شدند.(1)

اين سخنان به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) رسالت و مأموريّت خاصّى در اين سفر خطرناك براى خويش مى ديد، و گرنه بعد از علم و اطّلاع از پيمان شكنى مردم كوفه و شهادت «مسلم» و «هانى» و «عبدالله بن يقطر» مى بايست به مكّه، يا مدينه باز گردد و ترديدى به خود راه ندهد، نه اين كه به سوى كوفه كه ابن زياد بر آن تسلّط كامل پيدا كرده بود برود، به خصوص اين كه بيعت را از همه همراهان بر مى دارد و با صراحت مى گويد ما به سوى خطر پيش مى رويم آنها كه غير

از اين گمان مى كردند آزادند، بازگردند.

47 _ امام (عليه السلام) حقايق را براى يارانش بازگو مى كند!

دانشمند معروف اهل سنّت «قندوزى» نقل مى كند كه امام(عليه السلام) در منزلگاه «زباله» پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل و بىوفايى كوفيان، رو به همراهانش كرد و چنين فرمود:

«أَيُّهَا النّاسُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يَصْبِرُ عَلى حَدِّ السَّيْفِ وَ طَعْنِ الاَْسِنَّةِ فَلْيَقُمْ مَعَنا وَ إِلاّ فَلْيَنْصَرِفْ عَنّا; اى مردم! هر كس از شما در برابر تيزى شمشير و زخم نيزه ها بردبار است، با ما بماند و الاّ از ما جدا شود».(2)

48 _ اهداف امام در قالب اشعارى پر معنا

امام(عليه السلام) همچنان به سوى كوفه پيش مى رفت تا فرزدق، شاعر معروف را ديد،

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 300-301 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 424 و بحارالانوار، ج 44، ص 374 (با مختصر تفاوت).

2 . ينابيع المودّة، ص 406.

صفحه 365

فرزدق سلام كرد و گفت: «اى فرزند رسول خدا! چگونه به مردم كوفه اعتماد كردى با آن كه آنان پسر عمويت _ مسلم بن عقيل _ و پيروانش را كشتند؟» اشك از ديدگان امام جارى شد و فرمود:

«رَحِمَ اللهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صارَ إِلى رَوْحِ اللهِ وَ رَيْحانِهِ وَ جَنَّتِهِ وَ رِضْوانِهِ، أَلاَ إِنَّهُ قَدْ قَضَى ما عَلَيْهِ وَ بَقِىَ ما عَلَيْنا ; خداوند مسلم را رحمت كند، او به سوى رَوْح و ريحان و

بهشت و رضوان خداوند رهسپار شد، بدانيد او به تكليف خويش عمل كرد و هنوز تكليف ما باقى مانده است».

سپس اين اشعار را ايراد فرمود:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً

فَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمُوتِ أُنْشِأَتْ

فَقَتْلُ امْرِىء بِالسَّيْفِ فِي اللّهِ أَفْضَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِي الرِّزْقِ أَجْمَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الاَْمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها

فَما بالُ مَتْرُوك بِهِ الْحُرُّ يَبْخَلُ

اگر (لذّات) دنيوى

با ارزش به شمار آيد، سراى پاداشِ الهى (بهشت) از آن برتر و ارزشمندتر است و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده، شهادت در زير ضربات شمشير در راه خدا بهتر است و اگر روزى ها به تقدير الهى تقسيم شده، حريص نبودن در طلب روزى زيباتر است و اگر اموال و دارايى براى واگذاشتن جمع آورى مى شود، چرا آزادمردان (در بذل و بخشش آن) بخل بورزند؟(1)

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب اين جمله را نيز در ذيل اين سخن نقل كرده است:

عَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ يا آلَ اَحْمَدَ

فَاِنِّي اَرانِي عَنْكُمْ سَوْفَ أَرْحَلُ

پاورقي

1 . تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 163 و بحارالانوار، ج 44، ص 374.

صفحه 366

سلام خداوند بر شما اى آل احمد! من مى بينم به زودى از ميان شما كوچ خواهم كرد.(1)

و «اربلى» مؤلّف «كشف الغمّة» بر آن اشعار افزوده است:

وَ اِنْ كانَتِ الاَْفْعالُ يَوْماً لاَِهْلِها

كَمالا فَحُسْنُ الْخُلْقِ اَبْهى وَ اَكْمَلُ

اگر كردار آدمى روزى مايه كمال اوست پس اخلاق نيكو، زيباتر و كاملتر است.(2)

در روايتى آمده است كه امام به دختر مسلم بن عقيل رو كرد و فرمود:

«يا إِبْنَتِي، أَنَا أَبُوكِ وَ بَناتِي أَخَواتُكِ ; دخترم! من به جاى پدرت و دخترانم به جاى خواهران تو هستند!».(3)

اوج عظمت امام(عليه السلام) و اهداف او در اين اشعار كاملا جلوه گر است او مى داند براى رهايى خود از ننگ تسليم در برابر خودكامگان فرومايه و براى نجات اسلام از چنگال مشركان مسلمان نما از دودمان بنى اميّه راهى جز پذيرش شهادت و آمادگى براى استقبال از شمشيرها وجود ندارد. امام(عليه السلام) از اين طريق ياران خود را نيز براى

اين هدف بزرگ مى سازد و آماده مى كند.

49 _ خطبه امام (عليه السلام) در نخستين برخورد با دشمن

امام(عليه السلام) درمنطقه «ذو حسم»(4) با سپاه حرّ (سپاهى كه از سوى ابن زياد براى جلوگيرى از ورود امام(عليه السلام) به كوفه فرستاده شده بود) برخورد كرد و هر دو سپاه در آنجا فرود آمدند، چون وقت نماز ظهر رسيد امام به «حجّاج بن مسروق» فرمود:

پاورقي

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 103-104.

2 . كشف الغمّة، ج 2، ص 28.

3 . مثيرالاحزان، ص 45.

4 . ذو حُسم (يا ذوحُسُم) نام كوهى است كه نعمان بن منذر در آنجا به شكار مى پرداخت.

صفحه 367

«أَذِّنْ رَحِمَكَ اللهُ!... حَتّى نُصَلِّي ; اذان بگو: خداوند ترا رحمت كند،... تا نماز بگزاريم». حجّاج برخاست و اذان گفت، آنگاه امام(عليه السلام) به حرّ بن يزيد خطاب كرد:

«يَابْنَ يَزيدَ! أَتُريدُ أَنْ تُصَلِّىَ بِأَصْحابِكَ وَ أُصَلِّي بِأَصْحابِي؟ ; آيا تو قصد دارى با ياران خويش نماز بگزارى و من نيز با ياران خود نماز بگزارم؟».

حر پاسخ داد: شما با يارانت نماز بگزار، ما نيز به تو اقتدا مى كنيم!

امام(عليه السلام) به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «اقامه بگو» اقامه گفت و امام(عليه السلام) جلو ايستاد و هر دو سپاه به او اقتدا كردند. پس از نماز از جاى خويش برخاست و به شمشيرش تكيه داد و (خطبه خواند) و پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود:

«أَيُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعْذِرَةٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمينَ، إِنِّي لَمْ أَقْدِمْ عَلى هذَا الْبَلَدِ حَتّى أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ أَنْ اَقْدِمَ إِلَيْنا إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللّهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْهُدى، فَإِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ، فَإِنْ تُعْطُونِي

ما يَثِقُ بِهِ قَلْبِي مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مِنْ مَواثيقِكُمْ دَخَلْتُ مَعَكُمْ إِلى مِصْرِكُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ كارِهينَ لِقُدوُمي عَلَيْكُمْ اِنْصَرَفْتُ إِلَى الْمَكانِ الَّذِي أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ».

«اى مردم! اين اتمام حجتى است در پيشگاه خداوند و مسلمانان حاضر، من خود به سوى ديار شما نيامدم مگر آن كه نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگانتان به سويم آمدند و گفتند: به سوى ما بيا چرا كه ما پيشوايى نداريم بدان اميد كه خداوند به وسيله تو ما را در مسير هدايت گرد آورد. اگر همچنان بر دعوت خود باقى هستيد كه اكنون آمدم. بنابراين، اگر با من پيمان و ميثاق هاى محكم مى بنديد به گونه اى كه مايه اطمينان خاطرم گردد، با شما وارد شهرتان مى شوم و اگر چنين نكنيد و از آمدنم به اين ديار ناخشنوديد به مكانى كه از آنجا آمده ام باز مى گردم».

حر و سپاهيانش در برابر سخنان امام(عليه السلام) ساكت مانده و جوابى ندادند.(1)

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 134-135 و ارشاد مفيد، ص 427 (با مختصر تفاوت).

صفحه 368

و طبق روايت ديگرى فرمود:

«اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَ لَمْ يَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةً كَصُبابَةِ الاِْناءِ، وَ خَسيسِ عَيْش كَالْمَرْعَى الْوَبيلِ، اَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَإِنّي لا أَرىَ الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَماً».

«همه شما مى بينيد كه چه پيش آمده است، مى بينيد اوضاع زمانه دگرگون و نامشخّص

شده، خوبى آن روى گردانيده و با شتاب درگذر است، و از آن جز اندكى همانند ته مانده ظرف ها و زندگى پستى همچون چراگاه دشوار و خطرناك، باقى نمانده است. آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد، در چنين شرايطى بر مؤمن لازم است شيفته ديدار پروردگارش (شهادت) باشد. به يقين من مرگِ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگى در كنار ستمگران را جز ننگ و خوارى نمى بينم».(1)

علاّمه مجلسى افزوده است كه امام(عليه السلام) در ادامه چنين فرمود:

«إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانوُنَ ; مردم بندگان دنيايند، و دين همانند چيز خوش طمع و

لذيذى بر زبانشان است كه تا آنگاه كه زندگى شان (به وسيله آن) پر رونق است، آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى كه به بلا (در امر دين) آزموده شوند، تعداد دين داران اندك گردند».(2)

با اين كه «حرّ بن يزيد رياحى» بيشترين احترام را در ظاهر به امام(عليه السلام) گذارد و خود

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 381 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 305 (با مختصر تفاوت).

2 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 237 و بحارالانوار، ج 75، ص 116. (قابل توجّه آن كه : خوارزمى معتقد است كه امام(عليه السلام) اين سخن را در روز دوّم محرّم، در كربلا ايراد فرموده است).

صفحه 369

و يارانش پشت سر امام نماز خواندند، ولى مأمور بود به هر قيمتى شده اجازه ندهد امام(عليه السلام) به كوفه نزديك شود، و اجازه بازگشت به مدينه را هم ندهد، بلكه امام(عليه السلام)

را در يك منطقه دور از آبادى ها فرود آورد تا لشكرها فرا رسند و امام(عليه السلام) را در محاصره كامل قرار دهند.

اگر مى بينيم امام(عليه السلام) مى فرمايد: شما مرا دعوت كرديد، اگر حاضر به همكارى نيستيد به جايگاه اصلى ام باز مى گردم، در واقع براى اتمام حجّت بر آن گروه پيمان شكن است، زيرا اگر امام(عليه السلام) مى خواست بازگردد، بعد از خبرهاى قطعى كه از شهادت مسلم و هانى و پيمان شكنى اهل كوفه به او رسيده بود و هيچ مانعى در ظاهر وجود نداشت، باز مى گشت.

او به خوبى مى داند مسير او به سوى كربلا، ميدان جانبازى و شهادت او است، و اين خبر از جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او رسيده بود.

50 _ خطبه ديگر امام (عليه السلام) در برابر لشكر حرّ

مطابق روايتى: هنگام نماز عصر امام(عليه السلام) به مؤذّن خود فرمان داد اذان و اقامه بگويد، سپس امام(عليه السلام)جلو ايستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا كردند، پس از نماز امام برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و فرمود:

«أَيُهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلايَةِ هذِهِ الاُْمُورِ عَلَيْكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَ السّائِرينَ فيكُمْ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَإِنْ تَثِقُوا بِاللّهِ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ فَيَكُونُ ذلِكَ لِلّهِ رِضىً، وَ إِنْ كَرِهْتُمُونا وَ جَهِلْتُمْ حَقَّنا وَ كانَ رَأْيُكُمْ عَلى خِلافِ ما جاءَتْ بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ».

«اى مردم! من فرزند دختر رسول خدايم، ما به ولايت اين امور بر شما (امامت بر مسلمين) از اين مدّعيان دروغين كه در ميانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار

مى كنند

صفحه 370

سزاوارتريم. اگر به خدا اعتماد كنيد و صاحبان حق را بشناسيد، مايه خشنودى خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حقّ ما را نشناسيد و عقيده شما برخلاف آن باشد كه در نامه هايتان نوشته ايد و فرستادگانتان گفتند، از نزد شما باز مى گردم».

حرّ بن يزيد در پاسخ عرض كرد: «اى اباعبدالله(عليه السلام)! ما از اين نامه ها و فرستادگان بى خبريم».

امام(عليه السلام) به يكى از خدمت گزاران به نام عقبة ابن سمعان، رو كرد و فرمود: «يا عُقْبَةُ! هاتِ الْخُرْجَيْنَ اللَّذَيْنِ فِيهِمَا الْكُتُبُ ; اى عقبه! آن دو خورجين نامه ها را بياور».

عقبه نيز نامه هاى شاميان و كوفيان را حاضر كرد و پيش روى آنان ريخت، آنان پيش آمده، به نامه ها نگاه كرده و مى گذشتند!

حر گفت: «اى اباعبدالله! ما از آنان كه اين نامه ها را نوشتند نيستيم، مأموريت ما آن است كه از تو جدا نشده تا تو را نزد امير (عبيدالله بن زياد) ببريم».

امام(عليه السلام) تبسّمى كرد و فرمود:

«اَلْمُوْتُ أَدْنى إِلَيْكَ مِنْ ذلِكَ ; مرگ از انجام اين كار به تو نزديك تر است!».(1)

اين دوّمين اتمام حجّت امام(عليه السلام) به كوفيان و سپاه «حرّ» است كه در ميان آنها به يقين از نامه نگاران و دعوت كنندگان امام(عليه السلام) فراوان بودند، زيرا كسى جز «حرّ» نوشتن نامه را انكار نكرد.

به يقين از آنها بسيار بودند و شرمنده شدند ولى اراده آنها از آن ضعيف تر بود كه درست بينديشند و از راه خطا بازگردند.

جمله آخر امام(عليه السلام) مانند پتكى بر سر «حر» وارد شد و چيزى نگفت.

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص

137-138 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 303 (با مختصر تفاوت) و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 232 (با مختصر تفاوت).

صفحه 371

51 _ گفتگوى پرمعناى امام (عليه السلام) با حرّ

امام(عليه السلام) پس از گفتگو با حُرّ، به ياران خود رو كرد و فرمود: «زنان را بر مركب ها سوار كنيد تا ببينيم حرّ و يارانش چه خواهند كرد؟».

اصحاب امام سوار شدند و زنان را جلوى كاروان حركت دادند. ولى سواران كوفه پيش آمده و راه را بر آنان بستند. امام دست به قبضه شمشير برد و بر سر حُرّ فرياد كشيد و فرمود: «ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ! مَا الَّذي تُرِيدُ أَنْ تَصْنَعَ؟; مادرت به عزايت بنشيند! مى خواهى چه كار كنى؟!».

حرّ پاسخ داد: به خدا سوگند اگر كسى از عرب _ جز تو _ چنين سخنى بر زبان جارى مى ساخت، پاسخش را مى دادم، هر كه مى خواست باشد! امّا به خدا سوگند كه من نمى توانم نام مادرت را (به علّت عظمت فوق العاده آن حضرت) بر زبانم جارى سازم، ولى ناچارم شما را به نزد عبيدالله بن زياد ببرم.

امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

«اِذاً وَاللّهِ لا أَتْبَعُكَ أَوْ تَذْهَبَ نَفْسي ; به خدا سوگند من نمى آيم مگر آن كه كشته شوم!».

حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند! من نيز از تو دست نمى كشم مگر آن كه خود و يارانم كشته شويم!».

حضرت فرمود:

«بَرَزَ أَصْحابي وَ أَصْحابُكَ وَ اَبْرِزْ إِلَىَّ، فَإِنْ قَتَلْتَنِي خُذْ بِرَأْسِي إِلَى ابْنِ زِياد وَ إِنْ قَتَلْتُكَ أَرَحْتُ الْخَلْقَ مِنْكَ; يارانم با ياران تو مى جنگند و من با تو نبرد خواهيم كرد. اگر

غلبه كردى سرم را نزد ابن زياد ببر و اگر من تو را به قتل رساندم،

مردم را از تو آسوده كردم!».

حرّ گفت: «اى اباعبدالله! من مأمور نيستم با تو نبرد كنم، بلكه مأموريّت من آن

صفحه 372

است از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم.... من مى دانم كه همگان براى نجات خويش در فرداى قيامت به شفاعت جدّ تو اميد بسته اند، و اگر با تو بستيزم مى ترسم در دنيا و آخرت زيانكار باشم ; ولى من در اين شرايط نمى توانم از تو دست كشيده و به كوفه برگردم، اين راه را در پيش گير و هر جا كه خواستى برو، تا به عبيدالله بن زيادنامه اى بنويسم كه او با من مخالفت كرد و من نتوانستم كارى بكنم، تو را به خدا سوگند مى دهم جان خويش را حفظ كن!».

امام(عليه السلام) فرمود:

«يا حُرُّ! كَأَنَّكَ تُخْبِرُنِي أَنِّي مَقْتُولٌ ; اى حرّ; گويا از كشته شدن مرا مى ترسانى؟».

حرّ عرض كرد: «آرى اباعبدالله! من در اين مورد شكّى ندارم (كه اينها چنين تصميمى دارند) مگر آن كه از همان راهى كه آمده اى برگردى».

امام(عليه السلام) فرمود:

ما أَدْري ما أَقُولُ لَكَ وَ لكِنِّي أَقُولُ كَما قالَ أَخُو الاَْوْسِ حَيْثُ يَقُولُ:

سَأَمْضي وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى

إِذا ما نَوى خَيْراً، وَ جاهَدَ مُسْلِماً

وَ وَاسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفْسِهِ

وَ فارَقَ مَذْمُوماً وَ خالَفَ مُجْرِماً

أَقْدِمُ نَفْسي لا أُريدُ بَقاءَها

لِتَلْقى خَميساً فِي الْوِغاءِ عَرْمَرْماً

فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْ وَ إِنْ مُتُّ لَمْ أُذَمْ

كَفى بِكَ ذُلاّ أَنْ تَعيشَ مُرَغَّماً

تنها پاسخى كه مى توانم به تو بدهم همان پاسخى است كه آن مرد از قبيله اوس (به پسر عموى خويش هنگامى كه مى خواست به يارى پيامبر برود)، داد:

(سپس اشعارى به اين مضمون بيان فرمود:)

«من

اين راه را مى روم و مرگ براى جوانمرد ننگ نيست.

آنگاه كه آهنگ خير كند و در راه اسلام مجاهدت نمايد.

و براى مردان صالح از جان خود مايه بگذارد.

صفحه 373

و از بدى ها دورى گزيده و با تبهكاران مخالفت ورزد.

من جانم را بر كف گرفته و ديگر قصد ماندن ندارم تا در كشاكش نبرد با تمام سپاه دشمن بستيزم.

پس اگر زنده ماندم پيشمان نخواهم بود، و اگر كشته شوم نكوهش نمى شوم.

تو را ذلّت همين بس كه با خوارى به اين زندگى (ننگين خود) ادامه دهى!!».(1)

تعبيرات و اشعارى كه در اين گفتار امام(عليه السلام) از آن استفاده شده نشان مى دهد كه شجاعت پدرش على(عليه السلام) در وجود مباركش به طور كامل وجود داشته است، همان گونه كه پدرش فرمود: «وَاللهِ لاَبْنُ اَبيطالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ; به خدا سوگند عشق و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است».(2) او هم مى فرمايد: «سَأَمْضي وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى; من از اين طريق مى روم و مرگ و شهادت (در راه خدا و نشر حقّ و عدالت) براى جوانمردان عيب و عار نيست!»

شجاعتى كه سبب مى شود بر مرگ لبخند زند و از هيچ تهديدى نهراسد و شاهد مقصود مقدّس خويش را به هر قيمت شده در آغوش گيرد.

يك بار ديگر اشعار فوق را كه زبان حال امام(عليه السلام) است زمزمه كنيد و به محتواى آن بينديشيد، چگونه از مرگى كه مايه حيات و عزّت و افتخار است و حياتى كه مايه ننگ و خوارى و بدبختى است، سخن مى گويد.

52 _ تعبير ديگرى از امام (عليه السلام) درباره ذلّت ناپذيرى

پاورقي

1 . فتوح ابن

اعثم، ج 5، ص 138-140 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 232-233 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 377-378 (با مقدارى تفاوت).

2 . نهج البلاغه، خطبه 5.

صفحه 374

در روايت ديگرى آمده است كه حضرت بعد از خواندن آن اشعار فرمود:

«لَيْسَ شَأْنِي شَأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْتِ عَلى سَبيلِ نَيْلِ الْعِزِّ وَ إِحْياءِ الْحَقِّ، لَيْسَ الْمُوتُ فِي سَبيلِ الْعِزِّ إِلاّ حَياةً خالِدَةً وَ لَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتَ الَّذِي لا حَياةَ مَعَهُ، اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي، هَيْهاتَ طاشَ سَهْمُكَ وَ خابَ ظَنُّكَ لَسْتُ اَخافُ الْمَوْتَ، اِنَّ نَفْسِي لاََكْبَرُ مِنْ ذلِكَ وَ هِمَّتِي لاََعْلى مِنْ أَنْ أَحْمِلَ الضَّيْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَكْثَرَ مِنْ قَتْلي؟! مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبيلِ اللّهِ، وَ لكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلى هَدْمِ مَجْدي وَ مَحْوِ عِزِّي وَ شَرَفِي فَإِذا لا أُبالِي بِالْقَتْلِ».

«در شأن چون منى نيست كه از مرگ بهراسد! مرگ در راه رسيدن به عزّت و احياى حق، چقدر آسان است؟! آرى مرگ در راه عزّت و سربلندى جز زندگانى جاويد نيست! و زندگى ذلّت بار جز مرگ تهى از زندگى نمى باشد.

آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ هيهات! تيرت به خطا رفت و پندارت بيهوده است!

من آن نيستم كه از مرگ بترسم، روحم بزرگ تر و همّتم برتر از آن است كه از ترس مرگ زير بار ستم بروم!

آيا به بيش از كشتن من قادريد؟! خوشا به كشته شدن در راه خدا!

ولى شما بر نابودى عظمت و عزّت و شرف من ناتوانيد، حال كه چنين است من از كشته شدن باكى ندارم!».(1)

راستى آفرين بر اين همّت، و درود خدا بر اين عظمت روح و

اوج شهامت;

آيا اين گونه سخنان تاكنون از كسى شنيده شده؟

آيا هر كس توان گفتن اين كلمات را دارد؟

پاورقي

1 . احقاق الحق، ج 1، ص 601 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 581.

صفحه 375

درود بر تو اى پيشواى آزادگان و اى سالار شهيدان! كه عاليترين درس را در كوتاهترين عبارت به ما آموختى، درود و صد هزار درود!

53 _ خطبه ديگرى از امام (عليه السلام) در جمع ياران حرّ

سرانجام امام(عليه السلام) و حُرّ هر كدام با سپاهيان خود به راه خويش ادامه دادند تا به منزلگاه «بيضه»(1) رسيدند. امام(عليه السلام) در آنجا براى ياران خود و سپاه حرّ، پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمودند:

«أَيُّهَا النّاسُ; إِنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، يَعْمَلُ فِي عِبادِاللهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، كانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». ألا وَ إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ، وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ.

قَدْ أَتَتْني كُتُبُكُمْ، وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لا تُسَلِّمُوني وَ لا تَخْذُلُوني، فَاِنْ تَمَمْتُمْ عَلى بَيْعَتِكُمْ تُصيبُوا رُشْدَكم، فَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)، نَفْسي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَ أَهْلي مَعَ أَهْليكُمْ، فَلَكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَ خَلَّعْتُمْ بَيْعَتي مِنْ أَعْناقِكُمْ فَلَعَمْري ما هِىَ لَكُمْ بِنُكْر، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبي وَ أَخي وَابْنِ عَمِّي مُسْلِم! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ، فَحَظُّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصيبُكُمْ ضَيَّعْتُمْ (فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ) وَ سَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ،

وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ».

«اى مردم! پيامبر خدا(عليه السلام) فرمودند: «هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده، پيمان الهى را شكسته و با سنّت رسول خدا مخالفت ورزيده، در

پاورقي

1 . بيضه (به كسر باء) آبگاهى است ميان واقصه و عذيب.

صفحه 376

ميان بندگان خدا به ستم رفتار مى كند; و او با زبان و كردارش با وى به مخالفت بر نخيزد، سزاوار است خداوند او را در جايگاه آن سلطان ستمگر (دوزخ) بياندازد».

هان اى مردم! اين گروه (بنى اميّه) به طاعت شيطان پايبند شده و از پيروى خداوند سرپيچى كرده اند، فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كرده اند. آنان بيت المال را به انحصار خويش درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند و من (كه فرزند رسول خدايم) به قيام براى تغيير اين اوضاع، از همه كس سزاوارترم.

نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگانتان _ با خبر بيعت شما _ به نزدم آمدند (و گفتند:) شما با من پيمان بسته كه مرا در برابر دشمن تنها نخواهيد گذاشت.

اكنون اگر به بيعت خود وفادار مانديد، به رشد و كمال خود دست يافتيد، من حسين بن على(عليه السلام) و فرزند فاطمه دختر رسول خدايم. من در كنار شما، و خاندانم در كنار خاندان شما است. اسوه و الگوى شما من هستم.

و اگر چنين نبوديد و پيمانتان را شكسته ايد و از بيعت خويش با من دست كشيده ايد، به جانم سوگند! اين رفتار از شما ناشناخته (و عجيب) نيست! چرا كه شما با پدر و برادر و پسرعمويم مسلم، همين

گونه رفتار كرديد! فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد. (در واقع اين شماييد كه) هماى سعادت را از دست داده و بهره خويش را تباه ساخته ايد. (قرآن مى فرمايد): «(فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ); هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است».(1)

و به زودى خداوند مرا از شما بى نياز خواهد كرد، و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته».

هنگامى كه اين خطبه به پايان رسيد، ياران امام(عليه السلام) به نزدش آمده و همگى براى

پاورقي

1 . فتح، آيه 10 .

صفحه 377

يارى حضرت اعلام يارى كردند و امام(عليه السلام) از خداوند براى آنها خير و سعادت طلب نمود.(1)

اين گفتار تاريخى امام(عليه السلام) با صراحت تمام هدف قيام خونين عاشورا را شرح مى دهد، بيانى كه براى هر زمان و هر مكان كاربرد دارد. امام(عليه السلام) قيام خود را تبلورى از وظيفه عمومى همه مسلمين مى داند كه در برابر حكّام جائر و ظالم بر عهده دارند. ظالمانى كه نه فقط بندگان خدا را به زنجير ستم گرفتار ساخته اند، بلكه حلال خدا را حرام كرده و حرام او را حلال شمرده اند.

به يقين، سكوت در برابر چنين افرادى براى هيچ مسلمانى جايز نيست! چرا كه سكوت سبب امضاى اعمال آنان مى شود و امضاى اعمال آنان سبب اتّحاد سرنوشت سكوت كننده، با ظالمان و طاغيان مى گردد.

آرى ; همه بايد فرياد كشند و قيام كنند و كاخ بيدادگران را واژگون كنند و از همه سزاوارتر به اين امر، فرزند پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و امام معصوم(عليهم السلام) است.

چه منطقى از اين گوياتر و زنده تر!

54 _ عبيدالله بن حُرّ جعفى و از دست دادن فرصت

هنگامى

كه امام(عليه السلام) با سپاه اندك خويش به «قصر بنى مقاتل»(2) رسيد در آنجا خيمه اى توجّهش را جلب كرد، پرسيد: «اين خيمه از كيست؟» گفتند: «عبيدالله بن حرّجعفى». امام(عليه السلام) «حجّاج بن مسروق جعفى» را به نزد او فرستاد. حجّاج به خيمه عبيدالله بن حرّ آمد، سلام كرد و گفت:

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 304 ; كامل ابن اثير، ج 4، ص 48 و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 144-145.

2 . اين قصر كه موضعى است ميان عين التمر و قُطقُطانيّه (نزديك كوفه)، منسوب به مقاتل بن حسان بوده است.

صفحه 378

اى پسر حرّ! به خدا سوگند! اگر شايسته آن باشى كه بپذيرى خداوند به تو كرامتى عظيم هديه كرده است.

گفت: كدام كرامت؟

حجّاج پاسخ داد: اين حسين بن على(عليه السلام) است، كه تو را به يارى خويش فرا مى خواند. پس اگر در ركاب آن حضرت با دشمنانش نبرد كنى، پاداش بزرگى نصيب تو خواهد شد و اگر كشته شوى، به فيض شهادت نايل گردى.

«عبيدالله بن حرّ» گفت: من از كوفه بيرون نيامدم مگر آن كه بيم داشتم حسين بن على(عليه السلام) به كوفه قدم گذارد و من آنجا باشم و يارى اش نكنم. در كوفه هيچ ياورى نمانده مگر آن كه به دنيا رو كرده است، خدمت امام برگرد و اين مطلب را به عرضشان برسان.

حجّاج نزد امام آمد و ماجرا را به عرض امام(عليه السلام) رساند. امام برخاست و باتنى چند از ياران خود به نزد عبيدالله بن حرّ آمد. عبيدالله از امام(عليه السلام) استقبال گرمى به عمل آورد و امام نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

«أَمّا

بَعْدُ، يَابْنَ الْحُرِّ! فَإِنَّ مِصْرَكُمْ هذِهِ كَتَبُوا إِلَىَّ وَ خَبَّرُوني أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلى نُصْرَتي، وَ أَنْ يَقُومُوا دُونِي وَ يُقاتِلُوا عَدُوِّي، وَ أَنَّهُمْ سَأَلُونِى الْقُدُومَ عَلَيْهِمْ، فَقَدِمْتُ، وَ لَسْتُ أَدْرِي الْقَوْمَ عَلى ما زَعَمُوا، لاَِنَّهُمْ قَدْ أَعانُوا عَلى قَتْلِ ابْنِ عَمِّي مُسْلِمِ بْنِ عَقيل(رحمه الله)وَ شيعَتِهِ. وَ أَجْمَعُوا عَلَى ابْنِ مَرْجانَةَ عُبَيْدِاللّهِ بْنِ زِياد يُبايِعُنِي لِيَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ، وَ أَنْتَ يَابْنَ الْحُرِّ فَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُؤاخِذُكَ بِما كَسَبْتَ وَ أَسْلَفْتَ مِنَ الذُّنُوبِ فِى الاَْيّامِ الْخالِيَةِ، وَ أَنَا أَدْعُوكَ فِي وَقْتِي هذا اِلى تَوْبَة تُغْسَلُ بِها ما عَلَيْكَ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ أَدْعُوكَ إِلى نُصْرَتِنا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنْ أُعْطِينا حَقَّنا حَمِدْنَا اللّهُ عَلى ذلِكَ وَ قَبِلْناهُ، وَ إِنْ مُنِعْنا حَقَّنا وَ رُكِبْنا بِالظُّلْمِ كُنْتَ مِنْ أَعْواني عَلى طَلَبِ الْحَقِّ».

«امّا بعد! اى پسر حرّ! همشهريان تو اين نامه ها را برايم نوشتند و خبر دادند كه

صفحه 379

همگى بر يارى من متّفق اند و در كنار من ايستاده و با دشمنانم پيكار خواهند كرد. و از من خواستند كه نزدشان بروم و من نيز آمدم. ولى گمان نمى كنم كه آنان بر عهدشان پايدار بمانند، زيرا آنان بر كشتن پسر عمويم _ مسلم بن عقيل(رحمه الله) _ و يارانش (با دشمنان) همكارى كردند، و همگى با پسر مرجانه _ عبيدالله بن زياد _ كه از من مى خواهد با يزيد بيعت كنم، همراه شده اند. و تو اى پسر حرّ بدان! به يقين خداوند در برابر كارهايى كه انجام داده اى و گناهانى كه در ايّام گذشته مرتكب شده اى، از تو بازخواست خواهد كرد، و من در اين لحظه از تو مى خواهم كه با

آب توبه گناهانت را شستشو دهى و تو را به يارى خاندان اهلبيت(عليهم السلام) فرا مى خوانم.

اگر حقّمان را به ما دادند خدا را بر آن شكر كرده و مى پذيريم و اگر آن را از ما بازداشتند و به ظلم و ستم بر ما چيره شدند تو در طلب حق، از ياوران من خواهى بود (و در هر دو صورت زيانى نخواهى ديد)».

عبيدالله بن حرّ عرض كرد: به خدا سوگند! اى فرزند رسول الله(صلى الله عليه وآله) اگر در كوفه كسانى بودند كه تو را يارى كرده و در ركابت پيكار مى نمودند، من مقاوم ترين آنان در برابر دشمنانت بودم. ولى من در كوفه شاهد بودم كه مدّعيان پيروى تو از ترس بنى اميّه و شمشيرهايشان به خانه هاى خود خزيدند. تو را به خدا سوگند كه اين خواهش را از من مكن. من هر چه بتوانم _ از كمك هاى مالى _ از تو دريغ نخواهم كرد اين اسب را از من بپذير كه در پى كسى با آن روان نشدم مگر آن كه بر او دست يافتم و با آن از مهلكه اى نگريختم جز آن كه نجات يافتم و اين شمشير را تقديم تو مى كنم كه به هر چه فرود آوردم آن را بريد.

اŘǙŨعليه السلام) فرمود:

«يَابْنَ الْحُرِّ! ما جِئْناكَ لِفَرَسِكَ وَ سَيْفِكَ، إِنَّما أَتَيْناكَ لِنَسْأَلَكَ النُّصْرَةَ، فَإِنْ كُنْتَ قَدْ بَخِلْتَ عَلَيْنا بِنَفْسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا فِي شَىْء مِنْ مالِكَ،... قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ هُوَ يَقُولُ: «مَنْ

صفحه 380

سَمِعَ داعِيَةَ أَهْلِ بَيْتي، وَ لَمْ يَنْصُرْهُمْ عَلى حَقِّهِمْ إِلاَّ أَكَبَّهُ اللهُ عَلى وَجْهِهِ فِى النّارِ» ; اى فرزند

حرّ! ما به قصد اسب و شمشيرت نيامديم، ما آمديم تا از تو يارى بطلبيم. اگر از تقديم جانت در راه ما دريغ مىورزى، هيچ نيازى به مالت نداريم... من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه مى فرمود: «هر كس فرياد استغاثه اهل بيت مرا بشنود و به ياريشان نشتابد خداوند وى را به رو در آتش دوزخ اندازد».

آنگاه امام حسين(عليه السلام) برخاست و به نزد ياران خود برگشت.(1)

در روايتى آمده است كه امام پس از اين گفتگوها در پايان به عبيدالله بن حرّ چنين فرمود:

«فَإِلاّ تَنْصُرْنا فَاتَّقِ اللّهَ أَنْ لا تَكُونَ مِمَّنْ يُقاتِلُنا، فَوَاللّهِ لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا أَحَدٌ ثُمَّ لَمْ يَنْصُرْنا إِلاّ هَلَكَ ; اگر قصد يارى ما را ندارى، پس از خدا بترس و با آنان كه با ما

مى جنگند مباش! به خدا سوگند! هر كس فرياد استغاثه ما را بشنود و به يارى ما نشتابد يقيناً آخرت او تباه خواهد شد».

عبيدالله بن حر عرض كرد: نه، هرگز چنين نخواهد شد! إن شاء الله (و من با دشمن شما همراهى نخواهم كرد).(2)

امام(عليه السلام) بار ديگر با اين سخنان پر معنى خود نشان مى دهد با اين كه اميدى به مردم كوفه ندارد و مى داند آنها بىوفاتر از آن هستند كه به پيمان و دعوت نامه هاى خود وفا كنند و به يارى او برخيزند، باز به راه خود ادامه مى دهد، زيرا رسالت او چيز ديگرى است و برنامه اى ديگر.

در ضمن هر كس را ببيند با او اتمام حجّت مى كند، و صاحبان نفوس مطمئنّه و سعادتمندان پرافتخار و مؤمنان راستين را با خود همراه مى سازد، تا در آن

كارزار

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 130-132.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 307-308 و بحارالانوار، ج 44، ص 379.

صفحه 381

تاريخى عاشورا شهد شهادت را بنوشند و با خون هاى پاك خود نهال اسلام را آبيارى كنند و پرده از چهره منافقان و دشمنان قسم خورده اسلام برافكنند.

55 _ در پستى دنيا همين بس...

از امام سجّاد(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «امام حسين(عليه السلام) (در مسير كربلا) در هيچ منزلگاهى فرود نيامد و كوچ نكرد، مگر آن كه از «يحيى بن زكريّا» پيامبر بزرگ خدا وكشته شدن وى ياد فرمود، و روزى چنين فرمود:

«وَ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيّا اُهْدِىَ اِلى بَغِىٍّ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ ; از پستى دنيا نزد خداوند همين بس كه سر «يحيى بن زكريّا» را براى زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل هديه بردند!».(1)

در روايت ديگرى امام(عليه السلام) در توضيح اين مطلب، فرمود:

«إِنَّ امْرَأَةَ مَلِكِ بَنِي إِسْرائيلَ كَبُرَتْ وَ أَرادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَها مِنْهُ لِلْمَلِكِ، فَاسْتَشارَ الْمَلِكُ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيّا فَنَهاهُ عَنْ ذلِكَ، فَعَرَفَتِ الْمِرْأَةُ ذلِكَ وَ زَيَّنَتْ بِنْتَها وَ بَعَثَتْها إِلَى الْمَلِكِ فَذَهَبَتْ وَ لَعِبَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقالَ لَهَا الْمَلِكُ: مَا حَاجَتُكَ؟

قالَتْ: رَأْسُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا.

فَقالَ الْمَلِكُ: يا بُنَيَّةُ حاجَةً غَيْرَ هذِهِ.

قالَتْ: ما أُريدُ غَيْرَهُ... فَقَتَلَهُ، ثُمَّ بَعَثَ بِرَأْسِهِ إِلَيْها فِي طَشْت مِنْ ذَهَب، فَأُمِرَتِ الاَْرْضُ فَأَخَذَتْهَا، وَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ بُخْتَ نُصَّرَ».

«همسر پادشاه بنى اسرائيل پير شده بود، خواست دخترش را به همسرى آن پادشاه درآورد. پادشاه با يحيى بن زكريّا دراين مورد مشورت كرد حضرت وى را از اين كار برحذر داشت، همسر پادشاه از اين ماجرا با خبر شد و دخترش را آرايش

پاورقي

1 .

مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89.

صفحه 382

كرد و به نزد پادشاه فرستاد ; دختر به نزد پادشاه رفت و به طنّازى و عشوه گرى پرداخت (تا هوش از سر پادشاه ربود).

پادشاه گفت: (براى آن كه به وصالت برسم) چه مى خواهى؟

دختر گفت: سر يحيى بن زكريّا را!

پادشاه گفت: دخترم! چيز ديگرى بخواه.

گفت: جز اين نمى خواهم!

امام(عليه السلام) ادامه داد: ... وى پس از اين تصميم به قتل حضرت يحيى(عليه السلام) گرفت و آن حضرت را به قتل رساند. آنگاه سر مباركش را در طشت طلايى نهاد و به نزد آن دختر فرستاد (وچندان نگذشت كه زمين دختر را در خود فرود برد و «بخت نصّر» بر آنان مسلّط شد)».(1)

آنجا كه سر يحيى را دفن كردند پيوسته از آن محل خون مى جوشيد تا بخت نصّر گروه زيادى از ظالمان بنى اسرائيل را كشت تا خون از جوشش افتاد.

لذا در پايان اين ماجرا مى خوانيم امام حسين(عليه السلام) به فرزندش امام سجّاد(عليه السلام) فرمود:

«يا وَلَدِي يا عَلِىُّ وَاللّهِ لا يَسْكُنُ دَمِي حَتّى يَبْعَثَ اللّهُ الْمَهْدِىَّ فَيَقْتُلَ عَلى دَمِي مِنَ الْمُنافِقِينَ الْكَفَرَةِ الْفَسَقَةِ سَبْعينَ أَلْفاً ; فرزندم! على جان! به خدا سوگند خون من آرام

نخواهد گرفت تا آنگاه كه خداوند (فرزندم) مهدى(عج) را مبعوث كند و او هفتاد هزار تن از منافقين كافر و فاسق را به قتل برساند».(2)

گفته هاى كوتاه و پرمعنى امام(عليه السلام) در مسير كربلا يكى از ديگرى پربارتر و عجيب تر است.

هدف امام(عليه السلام) از طرح ماجراى حضرت يحيى(عليه السلام) اشاره به اين نكته است كه حكّام

پاورقي

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص

92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89 .

2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89 .

صفحه 383

ظالم و جبار و هواپرست او را به جرم پاكى و تقوا و مبارزه با آلودگى ها و هوسبازى ها شهيد مى كنند و سر بريده اش را براى ناپاك زاده اى هديه مى برند و اين نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از جزئيّات شهادت خود آگاه بوده، و براى اصحاب و ياران و فرزندانش شرح مى داده و آن مردان شجاع را آماده جانبازى و فداكارى تا آخرين قطره خون مى كرده است.

جمله «خون من از جوشش باز نمى ايستد تا «مهدى(عليه السلام)» قيام كند» اشاره پر معنايى به استمرار عاشوراهاى حسينى در طول تاريخ است، همان چيزى كه امروز با چشم خود مى بينيم. صَدَقَ الله وَ رَسُولُهُ وَ اَوْلِيائُهُ(عليهم السلام) .

56 _ ورود به سر منزل مقصود

امام در دوّم محرّم سال 61 هجرى به اتّفاق ياران خويش به سرزمين كربلا وارد شد، ابتدا به يارانش رو كرد و فرمود:

«اَلنّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ، فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ ; مردم، بندگان دنيا هستند و دين همانند چيزى است كه بر

زبانشان باشد، تا آنگاه كه زندگى شان (به وسيله آن) پر رونق است آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى كه با مشكلات آزموده شوند عدد دين داران اندك مى شود».

آنگاه پرسيد: آيا اينجا كربلا است!

پاسخ دادند: آرى، اى پسر پيغمبر!

آن حضرت فرمود:

«هذا مَوْضِعُ كَرْب وَ بَلاء، ههُنا مَناخُ رِكابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَكُ دِمائِنا ; اين ديار، جايگاه اندوه و بلا

(و سرزمين گرفتارى و آزمون) است،

اينجا محلّ خوابيدن شتران ما، و بارانداز كاروان ما، و محلّ شهادت مردان ما و

صفحه 384

جارى شدن خون ماست».(1)

سپس اصحاب امام(عليه السلام) پياده شدند «حرّ» نيز با هزار سوار جنگى در ناحيه ديگرى در مقابل امام(عليه السلام) اردو زد و نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسين(عليه السلام) به كربلا باخبر ساخت.

در روايت ديگرى چنين مى خوانيم:

امام حسين(عليه السلام) فرمود: اسم اين مكان چيست؟ پاسخ دادند: كربلا.

فرمود:

«ذاتُ كَرْب وَ بَلاء، وَ لَقَدْ مَرَّ أَبِي بِهذَا الْمَكانِ عِنْدَ مَسيرِهِ إِلى صِفّينَ، وَ أَنَا مَعَهُ، فَوَقَفَ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَأُخْبِرَ بِاسْمِهِ، فَقالَ: «هاهُنا مَحَطُّ رِكابِهِمْ، وَ هاهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ»، فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ، فَقالَ: «ثِقْلٌ لاِلِ بَيْتِ مُحَمَّد، يَنْزِلُونَ هاهُنا»، وَ قَبَضَ قَبْضَةً مِنْها فَشَمَّها وَ قالَ: هذِهِ وَ اللّهِ هِىَ الاَْرْضُ الَّتِي أَخْبَرَ بِها جَبْرَئيلُ رَسُولَ اللّهِ أَنَّنِي أُقْتَلُ فيها، أَخْبَرْتَنِي أُمُّ سَلْمَةَ».

«سرزمين اندوه و سختى، پدرم (اميرالمؤمنين(عليه السلام)) در مسير جنگ صفّين كه من نيز همراه او بودم از اين سرزمين عبور كرد، چون به اينجا رسيد، ايستاد و از نام آن پرسيد. وقتى كه نامش را شنيد، فرمود: «اينجا محلّ كاروان آنان و جاى ريخته شدن خون هاى پاكشان است».

پرسيدند: از چه خبر مى دهى؟

فرمود: «از حوادث سنگينى براى خاندان پيامبر كه روزى در اين مكان فرود مى آيند».

سپس امام حسين(عليه السلام) مشتى از خاك گرفت و بوييد و فرمود: «به خدا سوگند! اين همان سرزمينى است كه جبرئيل به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) خبر داد كه من در آن شهيد مى شوم.

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص

237 و بحارالانوار، ج 44، ص 383 .

صفحه 385

امّ سلمه (همسر بزرگوار رسول گرامى اسلام) به من خبر داد و گفت: روزى جبرئيل نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و تو هم (اى حسين(عليه السلام)) نزد من بودى، پس گريستى، پيامبر فرمود: فرزندم را رها كن و من تو را رها كردم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) تو را در آغوش گرفت و بر دامانش نشاند. جبرئيل از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرسيد: آيا حسين(عليه السلام) را دوست دارى؟ پيامبر فرمود: آرى». جبرئيل گفت:

«فِإِنَّ أُمَّتَكَ سَتَقْتُلُهُ، وَ إنْ شِئْتَ أُريتُكَ تُرْبَةَ أرْضِهِ الَّتي يُقْتَلُ فِيها ; امّت تو وى را خواهند كشت و چنانچه خواسته باشى خاك زمينى را كه در آن شهيد مى شود به تو نشان دهم؟».

پيامبر فرمود: آرى!

آنگاه جبرئيل بالش را بر زمين باز كرد و آن زمين را به پيامبر نشان داد.(1)

ابومخنف در كتاب مقتل خويش از كلبى نقل مى كند كه امام و حرّ با سپاهيان خود راه مى پيمودند تا آن كه در روز چهارشنبه به سرزمين كربلا رسيدند، ناگهان اسب امام حسين(عليه السلام) از حركت ايستاد. امام(عليه السلام) از آن پياده شد و سوار بر مركب ديگر شد ; ولى آن اسب نيز قدم از قدم برنداشت، اسب هاى متعدّدى عوض كرد، ولى هيچ يك حركت نكردند. امام(عليه السلام)چون اين امر شگفت آور را مشاهده كرد، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟

گفتند: غاضريّه. فرمود: آيا نام ديگرى دارد؟ گفتند: نينوا.

فرمود: به جز اينها آن را چه مى نامند؟ گفتند: شاطى الفرات (ساحل فرات).

فرمود: آيا باز هم نامى دارد؟ پاسخ دادند: كربلا.

پس آهى كشيد و فرمود: «أَرْضُ كَرْب وَ بَلاَء; دشت

اندوه و بلا» است.

سپس افزود:

«قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِكابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْكُ دِمائِنا، وَ هاهُنا

پاورقي

1 . مجمع الزوائد، ج 9، ص 192.

صفحه 386

وَاللّهِ هَتْكُ حَريمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَةِ وَعَدَنِي جَدِّي رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ».

«همين جا توقّف كنيد و از آن كوچ نكنيد. پس به خدا سوگند! خوابگاه شتران ما و جاى ريخته شدن خونمان است. به خدا سوگند! اينجا محلّ هتك حريم ما و كشته شدن مردان و ذبح كودكان ماست. به خدا سوگند! اينجا محلّ زيارت قبور ماست. جدّم رسول خدا مرا به اين تربت نويد داده است كه در فرموده او تخلّفى نيست».(1)

سرزمين كربلا از خاطره انگيزترين سرزمين هاى كشور اسلام است، سرزمين دلاورى ها و رشادت ها، سرزمين ايثارها و فداكارى ها، و سرزمين پايمردى ها در مسير هدف.

نام كربلا براى امام حسين(عليه السلام) كاملا آشنا بود، چرا كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در زمان خود از آن خبر داده بود و اين خبر را رسول خدا(صلى الله عليه وآله) طبق روايات از جبرئيل، امين وحى خدا شنيد، كه فرزندت حسين را در اين سرزمين شهيد خواهند كرد (شهادتى كه موج آثارش پهنه تاريخ را فراخواهد گرفت).

حتّى امير مؤمنان على(عليه السلام) مطابق روايتى هنگامى كه از آن عبور مى كرد صحنه هاى آينده اين سرزمين را با چشم خود ديد و در آنجا نماز گزارد و حسين عزيزش را به پايمردى بيشتر دعوت كرد.

لذا هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) به اين سرزمين موعود رسيد، دستور داد بارها را بگشايند

و خيمه ها را برپا كنند و فرمود منزلگه مقصود ما همين جاست!

57 _ برخورد عزّتمندانه امام (عليه السلام) با فرستاده عبيدالله

پاورقي

1 . ناسخ التواريخ، ج 2، ص 168 و رجوع كنيد به : اثبات الهداة، ج 5، ص 202 .

صفحه 387

ابن زياد نامه اى به اين مضمون براى امام حسين(عليه السلام) نوشت: «امّا بعد! اى حسين! خبر ورودت به كربلا به من رسيد، اميرالمؤمنين _ يزيد! _ به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و غذاى سيرى نخورم تا تو را به قتل برسانم و به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم و يا به فرمان من و يزيد بن معاويه گردن نهى».

چون اين نامه به امام حسين(عليه السلام) رسيد و آن را خواند، نامه را به دور افكند و فرمود:

«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ آثَرُوا مَرْضاةَ أَنْفُسِهِمْ عَلى مَرْضاةِ الْخالِقِ ; گروهى كه خشنودى خود را بر خشنودى خداوند برگزيدند، هرگز رستگار نخواهند شد».

فرستاده «عبيدالله» پرسيد: «اى اباعبدالله! جواب نامه چه شد؟»

امام(عليه السلام) فرمود:

«ما لَهُ عِنْدِي جَوابٌ; لاَِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ ; اين نامه نزد من جوابى ندارد، زيرا عبيدالله مستحقّ عذاب الهى شده است!».

چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و جريان را گفت، ابن زياد به شدّت برآشفت (ولى پاسخى نداشت).(1)

امام(عليه السلام) با اين سخن كوتاه و پر معنى نشان داد كه با كسانى كه خشنودى بندگان طاغى و ياغى را بر خشنودى خدا مقدّم مىشمرند، هيچ سر سازش ندارد و نامه امثال ابن زياد را كه جزو اين گروهند، لايق و شايسته پاسخ نمى داند، آن را مى خواند و به دور مى افكند، هر چند جان شريفش در خطر باشد.

58 _ خاموش نشستن گناه است

سرانجام امام(عليه السلام) در يك طرف و حرّ بن يزيد نيز با هزار مرد جنگى، در ناحيه

پاورقي

1 . فتوح ابن

اعثم، ج 5، ص 150-151 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 239 و بحارالانوار، ج 44، ص 383 (با مختصر تفاوت).

صفحه 388

ديگر اردو زدند. آنگاه امام(عليه السلام) قلم و كاغذى طلب كرد و نامه اى براى بزرگان كوفه كه مى دانست بر رأى خود استوار مانده اند، و در واقع خطاب به عموم مردم كوفه، به اين مضمون نوشت:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى سُلَيْمانِ بْنِ صُرَد، وَ الْمُسَيِّبِ بْنِ نَجْبَةَ، وَ رُفاعَةِ بْنِ شَدّاد، وَ عَبْدِاللهِ بْنِ وال، وَ جَماعَةِ الْمُؤْمِنِينَ، أَمّا بَعْدُ: فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله)قَدْ قالَ فِي حَياتِهِ: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، يَعْمَلُ فِى عِبادِاللهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْل وَ لا فِعْل، كانَ حَقيقاً عَلَى اللهِ أنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَوَلَّوْا عَنْ طاعَةِ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهذَا الاَْمْرِ لِقَرابَتِي مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله).

وَ قَدْ أَتَتْني كُتُبُكُمْ، وَ قَدْ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لا تُسَلِّمُوني وَ لا تَخْذُلُوني، فَاِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أَصَبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ، وَ نَفْسي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَ أَهْلي وَ وَلَدي مَعَ أَهالِيكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ، فَلَكُمْ بِى أُسْوَةٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهودَكُمْ، وَ خَلَّعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ فَلَعَمْري ما هِىَ مِنْكُمْ بِنُكْر، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبي وَ أَخي وَابْنِ عَمِّي! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ، فَحَظُّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصيبُكُمْ ضَيَّعْتُمْ (فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ)وَ سَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ، وَ

السَّلامُ».

«به نام خداوند بخشنده مهربان ; از حسين بن على(عليه السلام) به سليمان بن صرد، مسيّب بن نجبه، رفاعة بن شداد، عبدالله بن وال و همه مؤمنين، امّا بعد: شما مى دانيد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات خود فرمود:

«هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خداوند را حلال شمرده و پيمان خدا را شكسته و با سنّت پيامبر اكرم مخالفت ورزيده و در ميان بندگان خدا به ظلم و ستم

صفحه 389

رفتار نموده، ولى با او به مبارزه عملى و گفتارى برنخيزد، سزاوار است كه خداى متعال او را در جايگاه آن سلطان ستمگر (جهنّم) وارد كند».

شما مى دانيد كه اين گروه (بنى اميّه) به طاعت شيطان پاى بند شده و از پيروى خداوند سرباز زدند و فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كرده اند، بيت المال مسلمين را به انحصار خويش درآورده، حرام خداوند را حلال و حلالش را حرام شمرده اند و من به جهت قرابت و نزديكى با پيامبر خدا، خود را سزاوارتر از ديگران مى دانم كه با آنان مبارزه كنم.

از طرفى نامه هاى شما به من رسيد. فرستادگانتان با خبر بيعت شما به نزدم آمدند (و گفتند) كه شما با من بيعت كرده ايد كه مرا هرگز به دشمن تسليم نخواهيد كرد و در ميدان مبارزه تنهايم نخواهيد گذارد و در ميانه راه، به من پشت نخواهيد كرد. حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد به رشد و كمال خود دست يافتيد، من در كنار شما و خاندان و فرزندانم در كنار خاندان و فرزندان شما خواهد بود و من اسوه و مقتداى

شما خواهم بود و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت خود را بشكنيد، بجانمم سوگند كه چنين رفتارى از شما ناشناخته و عجيب نيست! چرا كه شما با پدر و برادرم و پسر عمويم (مسلم) همين گونه رفتار كرديد. فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد، پس در اين صورتصفحه شما هماى سعادت را از دست داده و بهره خويش را تباه ساختيد. «هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است». و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز خواهد كرد. والسلام».(1)

امام(عليه السلام) نامه را مهر كرد و پيچيد و به «قيس بن مسهّر صيداوى» داد تا به مردم كوفه برساند و چون امام از خبر كشته شدن قيس مطّلع شد، اشكش جارى گشت و عرضه

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 143-145 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 234-235 و بحارالانوار، ج 44، ص 381-382.

صفحه 390

داشت:

«اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا لِشيعَتِنا عِنْدَكَ مَنْزِلا كَريماً، وَ اجْمَعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدير ; خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود جايگاه

والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود گردآور كه تو بر انجام هر كارى توانايى».(1)

امام(عليه السلام) در اين نامه كه براى عموم مردم كوفه _ مخصوصاً بزرگان آنها _ نوشته است بار ديگر اتمام حجّت مى كند. از يك سو وظيفه سنگين آنها را در قيام بر ضدّ جنود شيطان و سردمداران فساد و كفر و طغيان، روشن مى سازد، و از سويى ديگر عهد و پيمان و بيعت

مؤكّد آنان را در حمايت از آرمان هاى خود يادآور مى شود.

جالب اين كه هرگز قيام و مبارزه خود را مشروط به قيام آنها نمى كند وعزم و جزم خود را براى مبارزه تا آخرين نفس با توكّل بر خداوند آشكار مى سازد.

اين نامه، بار ديگر اهداف مقدّس امام(عليه السلام) را از قيام عاشورا روشن مى سازد. اين اهداف نه هوس حكومت است، نه آرزوى مقام ; بلكه تنها براى مبارزه با خودكامگان، انحصارطلبان، ظالمان و ستمگران و آنهايى است كه ارزش هاى الهى را پايمال كرده اند و فقط براى جلب رضاى خدا است.

59 _ خوشا چنين مرگى!

(چيزى نگذشت كه عمر بن سعد با لشكر عظيمى به كربلا آمد و در برابر لشكر محدود امام(عليه السلام) ايستاد).

فرستاده عمر بن سعد نزد امام(عليه السلام) آمد. سلام كرد و نامه ابن سعد را به امام تقديم

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 147 و بحارالانوار، ج 44، ص 382.

صفحه 391

نمود و عرض كرد: مولاى من! چرا به ديار ما آمده اى؟

امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

«كَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هذا أَنْ أَقْدِمَ، فَأَمّا إِذْ كَرِهُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْهُمْ! ; اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت!».(1)

خوارزمى روايت كرده است: امام(عليه السلام) به فرستاده عمر بن سعد فرمود:

«يا هذا بَلِّغْ صاحِبَكَ عَنِّي اِنِّي لَمْ اَرِدْ هذَا الْبَلَدَ، وَ لكِنْ كَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هذا اَنْ آتيهُمْ فَيُبايَعُونِي وَ يَمْنَعُونِي وَ يَنْصُرُونِي وَ لا يَخْذُلُونِي فَاِنْ كَرِهُونِي اِنْصَرَفْتُ عَنْهُمْ مِنْ حَيْثُ جِئْتُ ; از طرف من به اميرت بگو، من خود به اين ديار نيامده ام، بلكه

مردم اين

ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند از راهى كه آمده ام باز مى گردم».(2)

وقتى فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين(عليه السلام) برهاند. آنگاه اين خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند ولى او در پاسخ نوشت:

«از حسين بن على(عليه السلام) بخواه، تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت...!».

چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: «تصوّر من اين است كه عبيدالله بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست».

عمر بن سعد، متن نامه عبيدالله بن زياد را نزد امام حسين(عليه السلام) فرستاد.

امام(عليه السلام) فرمود:

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 311 ; ارشاد مفيد، ص 435 و بحارالانوار، ج 44، ص 384.

2 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 241.

صفحه 392

«لا أُجيبُ اِبْنَ زِيادَ بِذلِكَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ ; من هرگز به اين نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى!».(1)

60 _ مى خواهم با تو سخن بگويم

امام حسين(عليه السلام) قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مى خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام حسين(عليه السلام) نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند.

امام(عليه السلام) به ياران خود دستور داد تا دور شوند تنها

عبّاس برادرش و على اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند.

ابتدا امام(عليه السلام) آغاز سخن كرد و فرمود:

«وَيْلَكَ يَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِي اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعادُكَ؟ أَتُقاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ كُنْ مَعي، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ إِلَى اللّهِ تَعالى ; واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از

خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آيا با من مى جنگى در حالى كه مى دانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست».

ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ويران كنند. امام(عليه السلام)فرمود: «أَنَا أَبْنيها لَكَ; من آن را براى تو مى سازم». ابن سعد گفت: من بيمناكم كه اموالم مصادره گردد. امام فرمود:

پاورقي

1 . اخبار الطوال دينورى، ص 253.

صفحه 393

«أَنَا أُخْلِفُ عَلَيْكَ خَيْراً مِنْها مِنْ مالِي بِالْحِجازِ ; من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم».

ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بيمناكم (مى ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند).

امام حسين(عليه السلام) هنگامى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمى گردد، سكوت كرد و پاسخى نداد واز وى رو برگرداند و در حالى كه از جا بر مى خاست، فرمود:

«مالَكَ، ذَبَحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَوَاللّهِ إِنِّي لاََرْجُوا أَلاّ تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ يَسيراً ; تو

را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت

را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزى، نخورى».

ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: «وَ فِي الشَّعيرِ كِفايَةٌ عَنِ الْبُرِّ ; جو عراق مرا كافى است!».(1)

امام(عليه السلام) در هر گام به اتمام حجّت مى پردازد تا هيچ كس فردا، ادّعاى بى اطّلاعى نكند، جالب اين كه فرمانده لشكر دشمن نيز تلويحاً حقّانيّت امام(عليه السلام) و ناحق بودن دشمن او را تصديق مى كند، تنها عذرش ترس از بيرحمى و قساوت آنهاست و اين اعتراف جالبى است!

از سوى ديگر تمام تلاش امام(عليه السلام) خاموش كردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن افروختن اين آتش است، غافل از اين كه اين آتش سرانجام شعله مى كشد و تمام حكومت دودمان بنى اميّه را در كام خود فرو مى برد.

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 164-166 و بحارالانوار، ج 44، ص 388-389.

صفحه 394

61 _ من راز و نياز با محبوب را دوست دارم

(پس از بى نتيجه ماندن راه هاى مسالمت آميز و تسليم ناپذيرى امام حسين(عليه السلام)، عمر بن سعد براى گرفتن بيعت اجبارى و يا كشتن امام و يارانش در عصر تاسوعا فرمان حمله را صادر كرد. با اين فرمان هزاران تن سواره و پياده به سمت اردوى اباعبدالله(عليه السلام) روانه شدند، صداى همهمه آنها در بيابان كربلا پيچيد و به گوش لشكريان امام(عليه السلام) رسيد).

حضرت عبّاس بن على(عليه السلام) محضر امام(عليه السلام) شرفياب شد و عرض كرد: «اى برادر! دشمن بدين سو مى آيد».

امام حسين(عليه السلام) برخاست و فرمود:

«يا عَبّاسُ! اِرْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ _ يا أَخِي _ حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ

لَهُمْ: ما لَكُمْ؟ وَ ما بَدالَكُمْ؟ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؟ ; اى عبّاس! جانم به فدايت اى برادر! سوار شو و برو

از آنها بپرس! هدف آنها چيست؟ چه روى داده است؟ و بپرس: چه دستور تازه اى به آنان داده شده؟».

«قمر بنى هاشم» عبّاس، با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، در برابر سپاه دشمن آمد و پرسيد: «شما را چه شده است؟ و چه مى خواهيد؟».

گفتند: به تازگى فرمان امير به ما رسيده است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد (به طور كامل تسليم شويد) يا آماده كارزار باشيد.

عبّاس فرمود: «شتاب مكنيد تا نزد (برادرم) ابى عبدالله(عليه السلام) بروم و پيام شما را به ايشان برسانم».

آنان پذيرفتند و گفتند: «پيام ما را به ابى عبدالله(عليه السلام) برسان و پاسخش را به ما ابلاغ

صفحه 395

كن».

عبّاس(عليه السلام) به تنهايى نزد امام(عليه السلام) برگشت و ماجرا را به عرض رساند و همراهانش همانجا (در برابر سپاه دشمن) ماندند و به نصيحت سپاه ابن سعد پرداختند.

هنگامى كه عبّاس(عليه السلام) پيام ابن سعد را به عرض امام(عليه السلام) رساند، امام(عليه السلام) به برادر خطاب كرد و فرمود:

«اِرْجَعْ اِلَيْهِمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلى غُدْوَة وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنا نُصَلِّىَ لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الاِْسْتِغْفارِ ; نزد آنان برگرد، چنانچه توانستى از آنان بخواه كه جنگ را تا

سپيده دم فردا به تأخير بياندازند و يك امشب را مهلت بگير، تا در اين شب به درگاه خداوند نماز بگذاريم و به راز

و نياز و استغفار بپردازيم. خدا مى داند كه من نمازِ براى او و تلاوت كتابش (قرآن) و راز و نيازِ فراوان و استغفار را دوست دارم».

عبّاس(عليه السلام) سوار بر اسب به سمت دشمن برگشت و هنگامى كه رو در روى سپاه قرار گرفت، به آنان خطاب كرد و فرمود: «اى مردم! ابا عبدالله(عليه السلام) يك امشب را از شما مهلت مى خواهد».

پس از اين سخن، در ميان سپاهيان عمر بن سعد گفتگوهايى ردّ و بدل شد تا آن كه عمرو بن حجّاج زبيدى گفت: سبحان الله! به خدا سوگند! اگر اينان از مردم ديلم (كفّار) بودند و از تو چنين تقاضايى مى كردند، سزاوار بود كه بپذيرى. قيس بن اشعث گفت: «درخواست آنها را بپذير، به جانم سوگند! كه آنان بيعت نخواهند كرد و فردا با تو خواهند جنگيد». ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر بدانم كه چنين كنند هرگز اين شب را به آنان مهلت نمى دهم!

در روايتى از على بن حسين(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «فرستاده عمر بن سعد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش به گوش مى رسيد ايستاد و گفت: «ما تا فردا به شما

صفحه 396

مهلت مى دهيم، اگر تسليم شديد شما را نزد عبيدالله بن زياد خواهيم برد و اگر سرباز زديد، از شما دست نخواهيم كشيد».(1)

آرى در كربلا دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند كه يكى از پاك ترين و خالص ترين سلاله آدم بود و ديگرى از خبيث ترين و كثيف ترين اعوان شيطان. يك لشكر شبى را مهلت مى خواست تا در واپسين ساعات زندگى با خداى خود خلوت كند، و

با راز و نياز او خود را آماده لقاء الله در بهترين حالات سازد، و ديگرى مى رفت تا آخرين نمونه هاى انحطاط و پستى و رذالت را در برابر كسى كه يادگار بزرگترين پيغمبر خداست به نمايش بگذارد.

صحنه كربلا از اين نظر استثنايى بود.

شب عجيبى بود! صداى زمزمه مناجات ياران امام كه به پيروى پيشوايشان سر داده بودند، فضاى كربلا را پر كرده بود. گويى آواى فرشتگان در عرش الهى بود يا صداى تسبيح خازنان بهشت; در آن محيط روحانى بى نظير، دلها به عشق شهادت مى طپيد و در انتظار سپيده دم، لحظه شمارى مى كردند.

62 _ خطبه تاريخى امام (عليه السلام) در شب عاشورا

پس از بازگشت سپاه ابن سعد، امام ياران خود را نزديك غروب به نزد خود فراخواند.

على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: من نيز در حالى كه بيمار بودم، نزديك امام رفتم تا سخنان او را بشنوم. شنيدم پدرم به اصحاب خود مى فرمود:

«اُثْنِي عَلَى اللّهِ أَحْسَنَ الثَّناءِ، وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلى أَنْ

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 315-316 و بحارالانوار، ج 44، ص 391-392 (با مختصر تفاوت).

صفحه 397

أَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ، وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنِ، وَ فَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ، وَ جَعَلْتَ لَنا أَسْماعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، وَ لَمْ تَجْعَلْنا مِنَ الْمُشْرِكينَ.

أَمّا بَعْدُ، فَإِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْلى وَ لا خَيْراً مِنْ أَصْحابِي، وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِّي جَميعاً خَيْراً، أَلا وَ إِنِّي لاََظُنُّ يَوْمُنا مِنْ هؤُلاءِ الاَْعْداءِ غَدَاً، أَلا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ، فَانْطَلِقُوا جَميعاً في حِلٍّ، لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمامٌ، هذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا».

«خداى را ستايش مى كنم بهترين

ستايش ها و او را سپاس مى گويم در آسايش و سختى. بار خدايا! تو را سپاس مى گويم كه ما را به پيامبرى (حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)) گرامى داشتى و به ما قرآن را آموختى و ما را فقيه در دين ساختى و گوشى شنوا و چشمى بينا و دلى آگاه به ما عطا فرمودى و ما را در زمره مشركين قرار ندادى.

امّا بعد، من يارانى برتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى نيكوكارتر، و به خويشاوندى پاى بندتر از اهل بيتم نمى شناسم; خداوند به همه شما پاداش خير عنايت فرمايد!

من مى دانم كه فردا كار ما با اين دشمنان به كجا خواهد انجاميد. من به شما اجازه دادم كه برويد و بيعت خود را از شما برداشتم، هيچ عهد و ذمّه اى از جانب من بر عهده شما نيست. سياهى شب شما را در برگرفته است، از اين تاريكى همچون يك مركب استفاده كنيد (و از محلّ خطر دور شويد)».(1)

ابن اعثم مى گويد: امام در آن شب فرمود:

«إِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَصَحَّ مِنْكُمْ وَ لا أَعْدَلَ وَ لا أَفْضَلَ أَهْلَ بَيْت، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِّي خَيْراً، فَهذَا اللَّيْلُ قَدْ أَقْبَلَ فَقُومُوا وَ اتَّخِذُوا جَمَلا، وَلْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُل مِنْكُمْ بِيَدِ صاحِبِهِ أَوْ رَجُل مِنْ

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 317 و بحارالانوار، ج 44، ص 392-393.

صفحه 398

إِخْوَتِي وَ تَفَرَّقُوا فِي سَوادِ هذَا اللَّيْلِ وَ ذَرُونِي وَ هؤُلاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لا يَطْلُبُونَ غَيْرِي، وَ لَوْ أَصابُونِي وَ قَدَرُوا عَلى قَتْلي لَما طَلَبُوكُمْ».

«من هيچ اصحابى را از شما سالم تر و عادل تر و هيچ خاندانى را از خاندان خود

برتر سراغ ندارم. خداوند به شما پاداش نيكو عطا فرمايد!

اكنون اين شب است كه رو آورده، برخيزيد و از تاريكى آن به همانند يك مركب استفاده كنيد، (و از اينجا دور شويد) و هر يك از شما دست دوستش يا دست يك تن از مردان مرا بگيريد و در اين سياهى شب پراكنده شويد و مرا با اين گروه دشمن تنها بگذاريد، كه آنان تنها مرا مى طلبند و اگر بر من دست يابند و مرا به قتل برسانند، ديگر به سراغ شما نخواهند آمد!».(1)

ابوحمزه ثمالى از على بن الحسين(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «من در آن شبى كه فردايش پدرم به شهادت رسيد نزد پدرم بودم، امام به يارانش فرمود: اكنون شب است، از تاريكى آن به عنوان مركب استفاده كنيد. اين گروه، تنها قصد جان من كرده اند و چون مرا كشتند با شما كارى ندارند، شما آزاديد كه برويد».

ولى ياران امام(عليه السلام) يك صدا گفتند: «نه به خدا سوگند! هرگز چنين چيزى مباد!» (ما مى مانيم و در ركابت شربت شهادت مى نوشيم) امام چون وفادارى اصحاب را تا مرز شهادت ملاحظه كرد فرمود:

«إِنَّكُمْ تُقْتَلُونَ غَدَاً كَذلِكَ، لا يَفْلِتُ مِنْكُمْ رَجُلٌ ; فردا همه شما همانند من به فيض شهادت نائل خواهيد شد و كسى از شما باقى نخواهد ماند».

ياران با شادمانى گفتند: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذي شَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ; خداى را سپاس كه افتخار شهادت در راهش را در ركاب تو نصيب ما كرد!».

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 169-170.

صفحه 399

امام(عليه السلام) در حقّ همه آنان دعا كرد و آنگاه فرمودند:

«اِرْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَ انْظُرُوا ; سرهاى خود را بلند

كنيد و جايگاه خود را ببينيد!».

ياران و اصحاب نظر كرده و جايگاه و مقام خود را در بهشت برين مشاهده كردند و امام(عليه السلام) جايگاه رفيع هر كدام را به آنها نشان مى داد و مى فرمود:

«هذا مَنْزِلُكَ يا فُلانُ، وَ هذا قَصْرُكَ يا فُلانُ، وَ هذِهِ دَرَجَتُكَ يا فُلانُ ; اى فلان كس! اين جايگاه از آن توست و اين قصر تو و آن درجه رفيع تو».

اين بود كه اصحاب با سينه هاى گشاده و چهره هاى باز (با شادى و افتخار) به استقبال نيزه ها و شمشيرها مى رفتند تا سريعتر به جايگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(1)

اين خطبه تاريخى امام(عليه السلام) در آن شب تاريخى، بيانگر اين واقعيّت است كه امام و اسوه شهيدان راه حق و ياران دلير و پاكبازش با آگاهى كامل از سرنوشتى كه در پيش داشتند به استقبال از آن شتافتند، استقبال از شهادتى پرشكوه كه تاريخ اسلام را روشن ساخت و منافقان زشت سيرت را رسوا كرد.

شهادتى كه امواج آن قرون و اعصار را در نورديد و به صورت سرمشقى فراموش نشدنى براى همه امّت هاى دربند درآمد.

آرى، امام(عليه السلام) با صراحت تمام حوادث فردا را بازگو كرد، و به همه يارانش اعلام كرد كه هر كس در اين ميدان بماند شهيد خواهد شد، و راه نجات و رهايى را به موقع به همه آنها نشان دادند.

امّا آن پروانگان، كه به عشق سوختن گرد آن شمع جمع شده بودند، يكصدا گفتند كه زندگى بعد از تو هرگز! و با علم و آگاهى به استقبال شهادت شتافتند و شَهْد آن را

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 44، ص 298.

صفحه 400

همچون

آب حيات نوشيدند و در جوار قرب حق به زندگى جاويدان رسيدند.

اين شهد شيرين تر از هر چيز نوش جانشان باد.

63 _ هرگز دست از دامنت بر نمى داريم!

در كتاب «الدمعة الساكبة» به نقل از كتاب «نور العين» آمده است كه حضرت سكينه، دختر امام حسين(عليه السلام) مى گويد: در يك شب مهتابى در ميان خيمه نشسته بودم كه ناگاه صداى گريه و ناله اى توجّهم را جلب نمود، نگران بودم كه زنان متوجّهم شوند. بپاخاستم و به دنبال آن رفتم، ديدم پدرم نشسته و در حالى كه اصحابش به گرد وجود او حلقه زدند، چنين مى فرمايد:

«إِعْلَمُوا، أَنَّكُمْ خَرَجْتُمْ مَعي لِعِلْمِكُمْ أَنِّي أَقْدِمُ عَلى قَوْم بايَعُوني بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْ، وَ قَدِ انْعَكَسَ الاَْمْرُ، لاَِنَّهُمُ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْسيهُمْ ذِكْرَ اللّهِ. وَ الاْنَ لَيْسَ يَكُنْ لَهُمْ مَقْصَدٌ إِلاّ قَتْلي وَ قَتْلَ مَنْ يُجاهِدُ بَيْنَ يَدَىَّ، وَ سَبْىَ حَريمي بَعْدَ سَلْبِهِمْ، وَ أَخْشى أَنَّكُمْ ما تَعْلَمُونَ أَوْ تَعْلَمُونَ وَ تَسْتَحْيُونَ. وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَيْتِ مُحَرَّمٌ، فَمَنْ كَرِهَ مِنْكُمْ ذلِكَ فَلْيَنْصَرِفْ، فَاللَّيْلُ سَتيرٌ وَ السَّبيلُ غَيْرُ خَطير وَ الْوَقْتُ لَيْسَ بِهَجير، وَ مَنْ واسانا بِنَفْسِهِ كانَ مَعَنا غَداً فِي الْجِنانِ نَجِيّاً مِنْ غَضَبِ الرَّحْمنِ، وَ قَدْ قالَ جَدِّي رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله): وَلَدي حُسَيْنٌ يُقْتَلُ بِطَفِّ كَرْبَلاَءَ غَريباً وَحيداً عَطْشاناً فَريداً، فَمَنْ نَصَرَهُ فَقَدْ نَصَرَني وَ نَصَرَ وَلَدَهُ الْقائِمَ، وَ لَوْ نَصَرَنا بِلِسانِهِ فَهُوَ فِي حِزْبِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ».

«بدانيد! شما زمانى با من همراه شديد كه فكر مى كرديد من به سوى قومى مى روم كه با زبان و قلبشان با من بيعت كرده اند و اكنون عكس آن را مى بينيم، شيطان بر آنها چيره شده و آنها را از ياد خدا

غافل نموده است، و آنها هدفى جز كشتن من و همراهانم و به اسارت كشاندن خانواده من بعد از غارت آنان ندارند، و من مى ترسم (بعضى از) شما از اين وضعيت بى خبر باشيد يا خبر داريد، ولى شرم داريد كه مرا

صفحه 401

ترك كنيد. بدانيد نزد ما خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، خدعه و نيرنگ حرام است. پس هر كس ماندن در كنار ما را نمى پسندد، هم اكنون بازگردد كه شب پوشش خوبى است و راه بى خطر و زمان هم براى رفتن بسيار; ولى هر كس با جان خود ما را يارى كند از خشم خداوند نجات يافته و با ما در بهشت برين خواهد بود. جدّم پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرموده است: فرزندم حسين(عليه السلام) در كربلا غريب و تنها و تشنه شهيد خواهد شد. هر كس او را يارى نمايد، مرا و فرزندش حضرت قائم(عج) را يارى كرده است و هر كس با زبانش ما را يارى كند، در روز قيامت در حزب ما خواهد بود...».

به چهره پدرم كه سرش را پايين انداخته بود نگريستم، گريه امانم نداد، ترسيدم متوجّه من شود، سرم را به سوى آسمان بالا گرفتم و عرض كردم:

«بار الها! اين مردم دست از يارى ما برداشتند ; دست از ياريشان بردار و هيچ دعايى را از آنان مستجاب نكن و بر آنان ظالمان راصفحه مسلّط كن و از شفاعت جدّم در روز قيامت محرومشان دار!»

هنگامى كه باز مى گشتم و اشك از ديدگانم بر گونه هايم جارى بود، عمّه ام امّ كلثوم مرا ديد و فرمود: چه شده است؟ جريان را نقل كردم، عمّه ام فرياد

زد، واجدّاه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه، اى واى بر بى ياورى... .

عمّه ام گفت: برادر! ما را به حرم جدّمان برسان. فرمود:

«يا اُخْتاهُ! لَيْسَ لِي إِلى ذلِكَ سَبيلٌ ; هان اى خواهرم! راهى براى انجام اين كار نيست».

امّ كلثوم عرض كرد: براى اين مردم از منزلت جدّت و پدر و مادرت و برادرت بگو (و به يادشان آور).

امام فرمود:

«ذَكَّرْتُهُمْ فَلَمْ يُذَكَّرُوا، وَ وَعَظْتُهُمْ فَلَمْ يَتَّعِظُوا وَ لَمْ يَسْمَعُوا قَوْلي، فَما لَهُمْ غَيْرُ قَتْلي سَبيلا، وَ

صفحه 402

لابُدَّ أَنْ تَرَوْني عَلَى الثَّرى جَديلا، لكِنْ أُوصيكُنَّ بِتَقْوَى اللّهِ رَبِّ الْبَرِيَّةِ وَ الصَّبْرِ عَلَى الْبَلِيَّةِ وَ كَظْمِ نُزُولِ الرَّزِيَّةِ، وَ بِهذا وَعَدَ جَدُّكُمْ، وَ لا خُلْفَ لِما وَعَدَ، وَدَّعْتُكُمْ إِلهِىَ الْفَرْدَ الصَّمَدَ ; يادآورى كردم ولى توجّهى نكردند، پندشان دادم ولى نپذيرفتند،

آنان هيچ هدفى جز كشتن من ندارند، و به ناچار مرا در اين دشت به خاك افتاده خواهيد ديد، شما را به تقواى خداوندى كه پروردگار عالم است و بردبارى در برابر گرفتارى ها و خويشتن دارى در برابر مصائب سفارش مى كنم. جدّ شما، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مرا به اين روز نويد داده است وعده اى كه تخلّفى در آن نخواهد بود. شما را به خداى يگانه بى نياز مى سپارم».

سپس مدّتى گريستم و امام اين آيه را تلاوت كرد: «(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) ; آنها به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم مى نمودند».(1)

پس از سخنان صريح و آزادمنشانه ابى عبدالله(عليه السلام)، ابتدا عبّاس بن على (برادر رشيدش) به امام(عليه السلام) عرض كرد: براى چه دست از تو برداريم؟ براى اين كه پس از تو زنده بمانيم؟ خدا نكند هرگز

چنين روزى را ببينيم!!

آنگاه برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زينب) به پيروى از عبّاس يكى پس از ديگرى، سخنان مشابهى گفتند، طبعاً امام(عليه السلام) از اين همه وفادارى و پايمردى و شهامت در انتخاب بهترين راه و بهترين سرنوشت شاد شد.

آنگاه روى به فرزندان عقيل نمود و فرمود:

«يا بَني عَقيل! حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِم، اِذْهَبُوا قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ ; افتخار شهادت مسلم براى خاندان شما كافى است، اينك من به شما اجازه مى دهم كه برويد (و از اين وادى پر خطر خود را نجات دهيد)».

پاورقي

1 . بقره، آيه 57.

صفحه 403

آنها عرض كردند: «مردم چه مى گويند؟! مى گويند ما بزرگِ خاندان و سالار و افتخار خود و عموزادگان خود را كه بهترين مردم بودند در چنگال دشمن رها كرديم، بى آن كه با آنها به طرف دشمن تيرى رها كنيم و يا با نيزه هاى خويش زخمى بر دشمن وارد سازيم و يا شمشيرى عليه آنان به كار ببريم!!».

نه به خدا سوگند! چنين نمى كنيم، بلكه جان خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازيم و در كنار تو جهاد مى نماييم و راه پر افتخار شهادت را كه تو پيشتاز آن هستى مى پيماييم. زندگى پس از تو ننگمان باد!

سپس مسلم بن عوسجه به پا خاست و گفت: «آيا تو را در اين شرايط در حلقه محاصره دشمن رها كنيم و برويم؟ در پيشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چه عذرى داريم؟ به خدا سوگند از تو جدا نخواهم شد تا نيزه خود را در سينه آنها فرو برم و تا قبضه

اين شمشير در دست من است بر آنان حمله مى كنم و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن پيكار كنم با سنگ بر آنان حمله كنم، تا آنجا كه همراه تو جان بسپارم».

پس از او شجاع ديگرى به نام «سعيد بن عبدالله حنفى» بپاخاست و ضمن بيان وفادارى خود گفت:

«نه به خدا سوگند هرگز تو را، رها نخواهيم ساخت تا خداوند را گواه بگيريم كه حرمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را در غياب او در حقّ تو رعايت كرديم. به خدا سوگند اگر بدانم كه در راه تو كشته مى شوم و دگر بار زنده شده و در آتش سوزانده مى شوم و خاكسترم را به باد مى دهند و هفتاد بار، با من چنين كنند، باز هم هرگز از تو جدا نخواهم شد تا در ركاب تو جان دهم. پس چرا چنين نكنم در حالى كه كشته شدن فقط يك بار است و پس از آن كرامتى جاودانه است كه پايانى ندارد».

پس از او، ياران نامدار امام(عليه السلام) زهير بن قين و گروه ديگرى از اصحاب، سخنان

صفحه 404

حماسى همانندى بر زبان جارى ساختند.(1)

تاريخ جهان را ورق بزنيد، آيا مى توانيد جريانى شبيه جريان شب عاشورا پيدا كنيد، شبى كه پيشواى مردم و فرمانده لشكر به همه سپاهيان و افسران خود اذن ترك منطقه و نجات از مهلكه دهد، و آنها با علم و يقين به مرگ در فرداى آن شب، با افتخار و شادى اعلام وفادارى كنند و آماده باشند كه نه يك جان، بلكه اگر هزارجان داشته باشند فداى او كنند!

چه حماسه باشكوه، چه صحنه عجيب و فراموش نشدنى، و چه

علاقه و عشق آتشينى به شهادت در راه خدا و در ركاب يك رهبر الهى و آسمانى.

بى شك اگر اراده آهنين و عزم راسخ، و وفادارى بى نظير آنها در ميان مسلمين جهان تقسيم گردد هر كدام سهم وافرى خواهند داشت و دشمنان را براى هميشه مأيوس خواهند كرد.

ياد اين بزرگ مردان تاريخ گرامى باد.

و راهشان پر رهرو!

64 _ شيرين تر از عسل

ابوحمزه ثمالى در روايتى از امام سجّاد(عليه السلام) ماجراى وفادارى ياران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مى كند، تا آنجا كه امام(عليه السلام) خبر شهادت همه يارانش را داد، در آن هنگام قاسم بن حسن به امام(عليه السلام) عرض كرد: «أَنَا فِي مَنْ يُقْتَلْ؟ ; آيا من هم فردا در شمار شهيدان خواهم بود؟».

امام(عليه السلام) با مهربانى و عطوفت فرمود: «يا بُنَىَّ كَيْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؟ ; فرزندم! مرگ در

پاورقي

1 . الدمعة الساكبة، ج 4، ص 271 ; ناسخ التواريخ، ج 2، ص 158-180. بخشى از اين ماجرا در ارشاد شيخ مفيد، ص 442-443 آمده است.

صفحه 405

نزد تو چگونه است؟». عرض كرد: «يا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ; عموجان! از عسل شيرين تر!».

امام فرمود:

«إي وَاللّهِ فِداكَ عَمُّكَ إِنَّكَ لاََحَدُ مَنْ يُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِي بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاء عَظيم وَ ابْني عَبْدُاللّهِ ; آرى به خدا! عمويت به فداى تو باد! تو نيز از شهيدان خواهى بودآن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبدالله (شيرخوار) نيز شهيد خواهد شد!».

قاسم گفت: «اى عمو! آيا آنان به زنان هم حمله مى كنند كه عبدالله شيرخوار نيز شهيد مى شود؟!».

امام(عليه السلام) فرمود:

«فِداكَ عَمُّكَ يُقْتَلُ عَبْدُاللّهِ اِذْ جَفَّتْ رُوحي عَطَشاً وَ صِرْتُ اِلى خِيَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا

أَجِدُ قَطُّ; فَأَقُولُ: ناوِلُوني اِبْنِي لاَِشْرَبَ مِنْ فيهِ، فَيَأْتُوني بِهِ فَيَضَعُونَهُ عَلى يَدي فَأَحْمِلُهُ لاَِدْنِيَهُ مِنْ فِيَّ فَيَرْمِيَهُ فاسِقٌ بِسَهْم فَيَنْحِرَهُ وَ هُوَ يُناغي فَيَفيضُ دَمُهُ في كَفّي، فَأَرْفَعُهُ إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اَللّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فيكَ، فَتَعْجَلْنِي الاَْسِنَّةَ فيهِمْ وَالنّارَ تُسْعِرُ فِى الْخَنْدَقِ الَّذي فِي ظَهْرِ الْخِيَمِ، فَأَكُرُّ عَلَيْهِمْ فِي أَمَرِّ أَوْقات فِي الدُّنْيا، فَيَكُونُ ما يُريدُ اللّهُ».

«عمويت به فداى تو باد! عبدالله هنگامى كشته خواهد شد كه من از تشنگى زياد بى تابم و در خيمه ها دنبال آب يا شير مى گردم ولى چيزى نمى يابم. پس فرزندم «عبدالله» را طلب كنم از لبانش سيراب شوم. چون او را به دستم دهند. پيش از آن كه لبهايم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تير بشكافد و او دست و پا مى زند و خون او در دستانم جارى گردد! در آن حال او را به آسمان بلند كنم و مى گويم: خدايا! از تو صبر مى طلبم و اين را براى تو و به حساب تو مى گذارم.

آنگاه نيزه هاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خيمه ها زبانه كشد و من بر آنان در آن تلخ ترين لحظات زندگيم حمله خواهم كرد و آنچه خدا

صفحه 406

خواهد، رخ خواهد داد».

امام سجّاد(عليه السلام) فرمود: آنگاه او گريست و ما نيز گريستيم و صداى گريه فرزندان پيامبر در خيمه ها پيچيد.

زهير بن قين و حبيب بن مظاهر اشاره به من كردند و به امام(عليه السلام) عرضه داشتند:

«سرنوشت سرور ما على (امام سجّاد(عليه السلام)) چه خواهد شد؟». امام(عليه السلام) در حالى كه اشك مى

ريخت، فرمود:

«ما كانَ اللّهُ لِيَقْطَعَ نَسْلي مِنَ الدُّنْيا فَكَيْفَ يَصِلُونَ إِليهِ؟ وَ هُوَ اَبُو ثَمانِيَةَ اَئِمَّة(عليهم السلام); (نگران نباشيد) خداوند نسل مرا در دنيا قطع نخواهد كرد. به او (امام سجّاد) چگونه دست مى يابند در حالى كه او پدر هشت امام است؟».(1)

طبق اين روايت پر معنى كه از امام سجّاد(عليه السلام) نقل شده امام حسين(عليه السلام) همه چيز را در آن شب تاريخى پيش بينى فرمود، همه گفتنى ها را گفت و چيزى بر فرزندان و ياران خود پنهان نساخت. سپس با روحى آرام و پر از شوق لقاى حق به استقبال شهادت شتافت.

ياران و فرزندان حتّى فرزندان به ظاهر خردسال نيز آگاهانه و با اشتياق فراوان همگى به استقبال شهادت رفتند.

خداوندا! چه زيباست اين سخنان، سخنانى كه يكى از تلخ ترين حوادث تاريخ اولياء الله را با شكوه و عظمت بى سابقه اى ترسيم كرده، و درس عشق به خدا و شهادت طلبى را به گونه اى فراموش نشدنى بر سينه تاريخ بشريّت ثبت نموده است.

درسى كه مى تواند براى همه افراد و همه ملت هاى در بند، آموزنده و راهگشا باشد، درسى كه دشمنان حقّ و فضيلت و پاسداران مكتب هاى شيطانى را در هراس عميقى فرو مى برد.

پاورقي

1 . مدينة المعاجز، سيّد هاشم بحرانى، ج 4، ص 214-216، ح 295. همچنين رجوع كنيد به : نفس المهموم، ص 116.

صفحه 407

65 _ آماده سازى براى حادثه اى بزرگ

على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: «شبى كه پدرم فرداى آن به شهادت رسيد، بيمار بودم و عمّه ام زينب از من پرستارى مى كرد. در اين حال پدرم، از اصحاب كنار كشيده و به خيمه آمد. «حوى»(1) غلام سابق ابوذر

غفارى نيز در خدمت آن حضرت بود و شمشير او را آماده مى كرد، و پدرم اين اشعار را زمزمه مى كرد:

يا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَليل

كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَ الاَْصيلِ

مِنْ صاحِب أَوْ طالِب قَتيل

وَ الدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ

وَ إِنَّمَا الاَْمْرُ إِلَى الْجَليلِ

وَ كُلُّ حَىٍّ سالِكُ السَّبيلِ

«هان! اى روزگار! اف بر دوستى تو! تو چقدر بى وفايى؟! هر صبح و شام چه بسيار از دوستان و مشتاقانت را به كشتن مى دهى و روزگار (به جاى آنان) بدلى نمى پذيرد و پايان كارها به خداى بزرگ باز مى گردد و هر موجود زنده اى به راه خود خواهد رفت. (و سرانجام با مرگ ديدار خواهد كرد)».

اين اشعار را پدرم دو يا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را يافتم، گريه گلويم را فشرد ولى خوددارى و سكوت نمودم و دانستم كه بلا نازل شده است. امّا عمّه ام زينب چون اين زمزمه امام را شنيد، به خاطر رقّت قلب و بى تابى كه در زنان است، عنان شكيبايى را از كف داد و در حالى كه لباسش به زمين كشيده مى شد، بپاخاست و بى اختيار به نزد پدرم رفت و گفت: آه از اين مصيبت! اى كاش مرگم فرا مى رسيد (و امشب را نمى ديدم). گويى امروز، در سوگ مادرم فاطمه، پدرم اميرمؤمنان، و برادر ارجمندم، حسن نشسته ام! هان! اى جانشين شايسته نياكان گذشته و اى پناهگاه بازماندگان! (خبرهاى وحشتناكى مى دهى!).

پاورقي

1 . نام وى در ارشاد شيخ مفيد «جوين» و در اعيان الشيعة «جون» نقل شده است.

صفحه 408

پس امام حسين(عليه السلام) به سوى خواهرش نگريست و فرمود: «يا أُخَيَّةُ لاَ

يُذْهِبَنَّ بِحِلْمِكَ الشَّيْطانُ ; خواهر عزيزم! مبادا شيطان شكيبايى ات را بربايد!».

عمّه ام گفت: پدر و مادرم فدايت باد اى اباعبدالله! آيا به ستم كشته خواهى شد؟ جانم به قربان تو!

بغض گلوى امام(عليه السلام) را فشرد و اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود:

«لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَيْلا لَنامَ! ; اگر مرغ قطا (پرنده اى زيبا و خوشخوان) را (صيّادان) به حال خود رها مى كردند، در آسايش و آرامش به خواب مى رفت».

عمّه ام گفت: اى واى! آيا راه چاره را بر خود بسته مى بينى؟ و اين دل مرا بيشتر جريحه دار كرده و جانم را مى سوزاند! پس بر صورت خود زد و گريبان چاك كرد و بى هوش افتاد.

امام حسين(عليه السلام) برخاست و خواهر را به هوش آورد و فرمود:

«يا أُخَيَّةُ اِتَّقي اللّهَ وَ تَعَزّي بِعَزاءِ اللّهِ، وَ اعْلَمي أَنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ يَمُوتُونَ، وَ أَنَّ أَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ، وَ أَنَّ كُلَّ شَىْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذِي خَلَقَ الاَْرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ، وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبِي خَيْرٌ مِنّي، وَ اُمّي خَيْرٌ مِنّي، وَ أَخي خَيْرٌ مِنّي، وَ لي وَ لَهُمْ وَ لِكُلِّ مُسْلِم بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ».

«خواهرجان! تقواى خدا را پيشه ساز و به شكيبايى الهى خود را تسلّى بده و بدان كه همه زمينيان مى ميرند، و اهل آسمان نمى مانند و همه چيز جز ذات پاك آفريدگار، فانى شوند، همان خدايى كه با قدرت خود، زمين را آفريد و خلايق را بر مى انگيزد و همه به سوى او باز مى گردند و او يگانه بى همتاست.

پدرم اميرمؤمنان از من بهتر بود، مادرم _ فاطمه(عليها السلام) _

از من بهتر بود. برادرم امام مجتبى(عليه السلام) از من بهتر بود. و با اين وصف همه رخ در نقاب خاك كشيدند و به سراى باقى شتافتند و ما نيز بايد برويمصفحه . پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى من و آنان و هر مسلمانى

صفحه 409

(در تحمّل بلاها و مصيبت ها) الگو و سرمشق است».

امام(عليه السلام)، خواهر خود را با اين گونه سخنان تسلّى داد و به او فرمود:

«يا أُخَيَّةُ! إِنّي أُقْسِمُ عَلَيْكِ فَأُبَرّي قَسَمي، لا تَشَقّي عَلَىَّ جَيْباً، وَ لا تَخْمِشي عَلَىَّ وَجْهاً، وَ لا تَدْعي عَلَىَّ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ اَنَا اِذا هَلَكْتُ ; اى خواهرم! تو را به خدا سوگند مى دهم

و بر آن تأكيد مى كنم كه در مصيبت من گريبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم فرياد و شيون و زارى بلند مكن».

على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: پس از اين كه عمّه ام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانيد.(1)

به اين ترتيب، امام(عليه السلام) در آن شب تاريخى عاشورا، نخست ياران و سپس خويشان و نزديكان خود را براى اين آزمون بزرگ الهى آماده ساخت.

آرى انجام كارهاى بزرگ و سرنوشت ساز نياز به روحيّه عالى، ايمان قوى، و آمادگى كامل دارد، و امام(عليه السلام) با آن وسعت ديد و سعه صدرى كه داشت، تمام خاصّان و بستگان خود را در مدّتى كوتاه، با كلام فوق العاده نافذ خويش پرورش داد، و نتيجه آن حماسه اى بود كه در فرداى آن شب آفريدند، و روزهاى بعد به وسيله خيل اسرا تعقيب شد و كار به جايى رسيد كه خواهرش زينب كبرى كه

شب عاشورا طاقت تحمّل شنيدن خبر شهادت برادر را نداشت، روز يازدهم دست زير جسد خونين برادر كرد و كمى از زمين بلند نمود و عرض كرد: خداوندا اين قربانى را از خاندان پيامبرت قبول فرما!

66 _ جالب ترين صحنه هاى ايثار

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 318-319 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 444-445 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 45، ص 1-3.

صفحه 410

از حضرت زينب(عليها السلام) نقل شده است كه فرمود: «شب عاشورا از خيمه خود بيرون آمدم تا از حال برادرم حسين(عليه السلام) و يارانش با خبر شوم. ديدم امام(عليه السلام)در خيمه خود تنها نشسته و با پروردگارش راز و نياز مى كند و قرآن تلاوت مى كند. پيش خود گفتم آيا سزوار است برادرم در چنين شبى تنها بماند؟ به خدا سوگند! مى روم و برادران و عموزادگان خود را به اين خاطر سرزنش مى كنم. پس به خيمه عبّاس(عليه السلام) آمدم ناگاه همهمه و صداى غرّايى شنيدم، همانجا پشت خيمه ايستادم و به داخلش نظر انداختم ديدم عموزادگان و برادران و برادرزادگانم گِرد عبّاس _ كه چون شيرى بر زانويش تكيه زده بود _ حلقه زده اند، و او خطبه اى مشتمل بر حمد و ثناى الهى و سلام و درود بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ايراد كرد، كه مانند آن خطبه را جز از امام حسين(عليه السلام)نشنيده بودم، و در پايان افزود: اى برادران! برادرزادگان! و عموزادگانم! هنگامى كه سپيده دم طلوع كرد چه مى كنيد؟ عرض كردند: فرمان فرمان تو است، هر چه تو فرمايى همان كنيم.

عبّاس فرمود: اين اصحاب با امام پيوند خويشاوندى ندارند و بار سنگين را جز صاحبانش بر

نمى دارند. هنگامى كه سپيده صبح آشكار شد اوّلين كسى كه به ميدان نبرد مى شتابد، شماييد. ما بايد پيش از آنان كشته شويم تا مردم نگويند. اصحاب خود را پيش انداختند و چون آنان كشته شدند، خود با شمشيرهايشان ساعت به ساعت مرگ را به تأخير انداختند.

بنى هاشم از جاى برخاسته شمشير از غلاف بيرون كشيدند و در برابر برادرم عبّاس گرفته، گفتند: «ما همگى تحت فرمان تو هستيم».

زينب(عليها السلام) افزود: «وقتى كه اين يكپارچگى و عزم راسخ و تصميم قلبى آنان را ديدم، دلم آرام گرفت و خوشحال شده اشكم سرازير شد. خواستم به سوى برادرم حسين(عليه السلام)رفته و جريان را به اطّلاعش برسانم كه ناگاه از خيمه حبيب بن مظاهر نيز همهمه و سر و صدايى شنيدم، به آنجا رفتم و پشت خيمه ايستادم و به داخل آن نظر افكندم، ديدم اصحاب نيز برگرد حبيب بن مظاهر حلقه زده اند و او مى گويد:

صفحه 411

اى همراهان! براى چه منظورى به اينجا آمده ايد؟ خدا رحمتتان كند، سخنانتان را روشن و بى پرده بيان كنيد.

گفتند: آمده ايم تا (حسين(عليه السلام)) غريب فاطمه(عليها السلام) را يارى كنيم.

گفت: چرا زنان خود را طلاق داده ايد؟

گفتند: براى يارى حسين(عليه السلام).

گفت: اگر صبح شد چه مى كنيد؟

گفتند: فرمان، فرمان تو است. ما از فرمان تو سرپيچى نمى كنيم.

گفت: هنگامى كه صبح شد اوّل كسى كه به ميدان مبارزه گام مى نهد، شماييد. ما پيش از بنى هاشم به ميدان مى رويم و تا خون در رگ يكى از ماست، نبايد بگذاريم حتّى يك نفر از آنان كشته شود. مبادا مردم بگويند آنها سروران خود را پيش انداخته

و خود از بذل جانشان دريغ ورزيدند; پس ياران شمشيرهايشان را به اهتزاز درآوردند و يك صدا گفتند: ما همه با تو هم عقيده و تحت فرمان توايم.

زينب(عليها السلام) در ادامه فرمود: «من از اين استوارى قدم، خوشحال شدم و اشك بر چشمانم حلقه زد و در حالى كه مى گريستم برگشتم كه ناگهان با برادرم امام حسين(عليه السلام)روبرو شدم، برخود مسلّط شده و در چهره او تبسّم كردم».

فرمود: خواهرم! عرض كردم: بلى، برادر جان.

فرمود:

«يا اُخْتاهُ مُنْذُ رَحَلْنا مِنَ الْمَدينَةِ ما رَأَيْتُكِ مُتَبَسِّمَةً، اَخْبِريني ما سَبَبُ تَبَسُّمِكِ ; خواهرم! از وقتى كه از مدينه حركت كرديم، تو را متبسّم نديده بودم، اينك چه شده است كه بر لبانت تبسم نقش بسته است؟».

عرض كردم: برادر جان! لبخندم به خاطر چيزهايى است كه از «بنى هاشم» و «اصحاب» مشاهده كردم.

فرمود:

صفحه 412

«يا اُخْتاهُ اَعْلِمي، إِنَّ هؤُلاءِ أَصْحابي مِنْ عالَمِ الذَّرِّ، وَ بِهِمْ وَعَدَني جَدّي رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)هَلْ تُحِبّينَ اَنْ تَنْظُري اِلى ثِباتِ أَقْدامِهِمْ ; خواهرم! بدان، اينان از عالم ذرّ ياران

من بودند و جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مژده آنان را به من داده بود. آيا دوست دارى پايدارى آنان را مشاهده كنى؟».

گفتم: آرى!

فرمود: به پشت خيمه برو!

زينب(عليها السلام) در ادامه فرمود: من به پشت خيمه رفتم.

برادرم ندا داد:

«اَيْنَ اِخْواني وَ بَنُو أَعْمامي ; برادران و پسرعموهايم كجايند؟».

بنى هاشم همگى برخاسته و عبّاس جلوتر از آنان گفت: بله، چه مى فرماييد؟

امام فرمود:

«اُريدُ اَنْ اُجِدِّدَ لَكُمْ عَهْداً ; مى خواهم تجديد پيمان كنم».

همه بنى هاشم حاضر شدند و امام(عليه السلام) فرمود بنشينيد! همگى نشستند آنگاه امام ندا داد:

«اَيْنَ حَبيبُ بْنُ مَظاهِرِ أَيْنِ زُهَيْرُ أَيْنَ هِلالُ، أَيْنَ

الاَْصْحابُ؟ ; حبيب بن مظاهر، زهير، هلال و ديگر يارانم كجايند؟».

همگى پيش آمدند و جلوتر از همه حبيب بن مظاهر عرض كرد: بله يا اباعبدالله(عليه السلام).

همگى شمشير به كف حاضر شدند و امام(عليه السلام) فرمود: بنشينيد و آنان نشستند، آنگاه حضرت خطبه رسايى خواند و فرمود:

«يا أَصْحابي اِعْلَمُوا أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ لَيْسَ لَهُمْ قَصْدٌ سِوى قَتْلي وَ قَتْلِ مَنْ هُوَ مَعي وَ أَنَا أَخافُ عَلَيْكُمْ مِنَ الْقَتْلِ، فَأَنْتُمْ في حِلٍّ مِنْ بَيْعَتي، وَ مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الاِْنْصِرافُ فَلْيَنْصَرِفْ في

صفحه 413

سَوادِ هذَا اللَّيْلِ ; يارانم! بدانيد اينان جز شهيد كردن من و شهادت كسانى كه با من باشند، هدفى ندارند و من از كشته شدن شما بيمناكم. اكنون از شما بيعتم را برداشتم، هركس از شما قصد بازگشت دارد در اين سياهى شب برگردد».

در اين هنگام بنى هاشم و اصحاب برخاسته و در پايدارى و استقامت خويش سخن ها گفتند. وقتى كه امام چنين ديد فرمود:

«إِنْ كُنْتُمْ كَذلِكَ فَارْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَانْظُرُوا اِلى مَنازِلِكُمْ في الْجَنَّةِ ; اكنون كه چنين است پس سربرداريد و جايگاهتان را در بهشت بنگريد».

با اين سخنِ امام(عليه السلام) پرده از جلو ديدگان آنان كنار رفت و منزل ها و جايگاه خود را در بهشت ديدند و همگى برخاستند و شمشيرها را كشيده، عرض كردند: يا اباعبدالله به ما اجازه بده كه بر اين گروه يورش بريم و با آنان بستيزيم تا آنچه را كه خدا در حقّ ما و آنان بخواهد به انجام رساند.

امام(عليه السلام) فرمود:

«اِجْلِسُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ وَ جَزاكُمُ اللّهُ خَيْراً اَلا وَ مَنْ كانَ فِي رَحْلِهِ اِمْرَأَةٌ فَلْيَنْصَرِفْ بِها إِلى بَني أَسَد ; بنشينيد! _ رحمت خدا بر شما باد

و خدا به شما جزاى خير دهد _ هر كس زنى به همراه دارد، وى را به قبيله بنى اسد بسپارد».

على بن مظاهر (يكى از ياران امام(عليه السلام)) برخاست و عرض كرد: سرورم براى چه؟

امام(عليه السلام) فرمود:

«إِنَّ نِسائي تُسْبى بَعْدَ قَتْلي وَ أَخافُ عَلى نِسائِكُمْ مِنَ السَّبي ; بعد از شهادت من، زنانم اسير مى شوند و من از اسيرى زنانتان بيمناكم!».

على بن مظاهر به خيمه اش برگشت. همسرش به احترام برخاست و تبسّم كنان به استقبالش شتافت، على بن مظاهر گفت: مرا واگذار! الان چه وقت تبسّم است؟ گفت: اى فرزند مظاهر، من خطبه فرزند فاطمه(عليها السلام) را شنيدم ولى در پايان آن صداى همهمه

صفحه 414

نگذاشت كه بفهمم امام(عليه السلام) چه مى فرمايد. على بن مظاهر گفت: همسرم امام(عليه السلام) به ما دستور داد: «هر كس همسرش همراه اوست وى را نزد عموزادگانش (قبيله بنى اسد) برگرداند چون من فردا شهيد مى شوم و زنانم اسير مى گردند».

زن گفت: مى خواهى چه كنى؟

پاسخ داد: برخيز تا تو را به نزد عموزادگانت ببرم.

زن برخاست و سرش را به عمود خيمه كوبيد و گفت: به خدا سوگند! تو با من منصفانه رفتار نكردى، آيا تو مى پسندى كه دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اسير شوند و من در امان باشم، چادر از سر زينب(عليها السلام) بردارند و من پوشيده بمانم! آيا تو مى پسندى گوشواره هاى دختران زهرا(عليها السلام) را بربايند و گوشواره هاى من زينت گوشم باشند؟

آيا مى پسندى كه تو نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رو سفيد باشى و من نزد فاطمه زهرا(عليها السلام)رو سياه؟!

به خدا سوگند شما مردان را يارى مى

كنيد و ما زنان را.

پس على بن مظاهر گريان به نزد امام(عليه السلام) برگشت، امام به وى فرمود: «چرا گريه مى كنى؟».

عرض كرد: سرورم! همسرم جز يارى شما را قبول نمى كند.

امام(عليه السلام) گريست و فرمود:

«جُزِيْتُمْ مِنّا خَيْراً; خداوند به شما از جانب ما جزاى خير دهد».(1)

آيا تاريخ جهان همانند اين ايثار و فداكارى به خاطر دارد؟

آيا اين گونه اخلاص و از خودگذشتگى و شهامتِ آميخته با معنويّت و ايمان، در هيچ گروهى نسبت به پيشوايش ديده شده است؟!

پاورقي

1 . معالى السبطين، ج 1، ص 340-342 .

صفحه 415

نه تنها بستگان و خويشان كه ياران و دوستان و همرزمان، همه پرورش يافته يك مكتبند و شاگردان يك آموزگار.

نه تنها مردان، كه زنان هم همان روحيّه فداكارى را دارند، گويى همه از يك پستان شير نوشيده اند؟

وه! چه زيبا و باشكوه است سخن همسر على بن مظاهر كه به شوهرش مى گويد:

«آيا مى پسندى تو در قيامت در برابر رسول خدا رو سفيد باشى و من در پيش زهرا(عليها السلام) رو سياه».

آرى اين است جالب ترين صحنه هاى ايثار!

67 _ خون هاى شهيدان را به آسمان هديه مى برند!

به هنگام سحر، امام حسين(عليه السلام) به خوابى سبك فرو رفت، و چون بيدار شد فرمود: «مى دانيد هم اكنون در خواب چه ديدم؟».

اصحاب گفتند: اى پسر پيغمبر! چه ديدى؟

فرمود:

«رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ لِتَنْهَشَني، وَ فيها كَلْبٌ أَبْقَعٌ رَأَيْتُهُ أَشَدَّها عَلَىَّ، وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذي يَتَوَلّى قَتْلي رَجُلٌ أَبْرَصٌ مِنْ بَيْنِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ; ثُمَّ إِنّي رَأَيْتُ بَعْدَ ذلِكَ جَدّي رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ مَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ أَصْحابِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لي: «يا بُنَيَّ أَنْتَ شَهِيدُ آلِ مُحَمَّد وَ قَدِ اسْتُبْشِرَ بِكَ اَهْلُ السَّمواتِ وَ

أَهْلُ الصَّفِيحِ الاَْعْلى فَلْيَكُنْ إِفْطارُكَ عِنْدي اللَّيْلَةِ، عَجِّلْ وَ لاَ تُؤَخِّرْ، فَهذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَأْخُذَ دَمَكَ فِي قارُورَة خَضْراءَ. فَهذا ما رَأَيْتُ وَ قَدْ أَزِفَ الاَْمْرُ وَ اقْتَرَبَ الرَّحيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا، لا شَكَّ فِي ذلِكَ».

«سگانى را ديدم كه به من حمله مى كنند تا مرا پاره پاره كنند، ودر ميان آنها سگى دو رنگ ديدم كه نسبت به من از ديگر سگ ها بيشتر حمله مى كرد! گمان مى كنم كه

صفحه 416

قاتل من مردى دو رنگ و ابرص باشد! و در دنباله اين خواب، جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را ديدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من مى فرمود: «فرزندم! تو شهيد آل محمّدى و اهل آسمانها و فرشتگان عالم بالا از مژده آمدنت شادمانند. امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخير مينداز! اين فرشته اى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شيشه سبز رنگى قرار دهد (و براى فرشتگان هديه برد!).

ياران من! اين خواب گوياى آن است كه پايان عمر نزديك شده است و بانگ رحيل و كوچيدن از دنيا به صدا درآمده است، كه در آن شكّى نيست».(1)

اين گرانبهاترين هديه اى است كه از زمين به سوى آسمانها فرستاده مى شود، هديه خون شهيدان، هديه خون سالار شهيدان امام حسين(عليه السلام).

و چه بهتر كه اين شهادت به دست پليدترين انسان نماها باشد. انسان هايى درنده خو و زشت سيرت كه همچون سگان پليد وحشى هستند و نسبت به هيچ كس رحم نمى كنند حتّى اگر او يكى از

شريف ترين فرزندان آدم باشد.

68 _ آخرين توشه!

امام(عليه السلام) در آن شب روى به ياران خود كرد و فرمود:

«قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْماءِ يَكُنْ آخِرَ زادِكُمْ، وَ تَوَضَّأُوا وَاغْتَسِلُوا وَ اَغْسِلُوا ثِيابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفانَكُمْ ; برخيزيد و آب بنوشيد كه اين آخرين توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنيد و لباس هاى خود را بشوييد تا كفن هاى شما باشد!».

امام(عليه السلام) نماز صبح را با اصحابش خوانده و به سپاه خود آرايش جنگى داد، و امر كرد خندقى را كه در پشت خيمه ها حفر كرده بودند و از نى و هيزم انباشته كردند;

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 3 و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 181 (با مختصر تفاوت).

صفحه 417

آتش زدند تا دشمن نتواند از پشت حمله كند و كارزار تنها از سوى مقابل باشد.(1)

راستى چه ساده و آسان سخن از شهادت در ميان امام(عليه السلام) و پيروانش گفته مى شود، چنان جمال كعبه ديدار محبوب، آنها را به سوى خود مى كشاند كه خارهاى مغيلان در نظرشان همچون حرير مى آيد!

و به راستى براى رهروان اين راه، چه درس بزرگ و جالبى است كه شنيدن اين سرگذشت، آنها را بر سر شوق مى آورد، و مى گويند اى كاش ما هم در آن حلقه بوديم!

69 _ مناجات صبح عاشورا

از امام على بن الحسين(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: در روز عاشورا آن هنگام كه سپاه دشمن حملهور شد، امام(عليه السلام)دست هاى خود را به دعا بلند كرد و به پيشگاه الهى عرض كرد:

«اَللّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتي في كُلِّ كَرْب، وَ أَنْتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّة، وَ أَنْتَ لي في كُلِّ أَمْر نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ، كَمْ مِنْ هَمٍّ يُضَعِّفُ فيهِ الْفُؤادُ

وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ، وَ يَخْذِلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمِتُ فيهِ الْعَدُوُّ، أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ، رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَ كَشَفْتَهُ، فَأَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ نِعْمَة، وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَة وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَة ; خداوندا! تو تكيه گاه من در هر اندوه، و اميد من در هر شدّت و ناراحتى هستى، و تو در هر مشكلى كه براى من پيش آيد، پشت و پناه منى، چه بسا اندوهى كه قلب، در آن ناتوان و چاره در آن اندك و دوست در آن خوار مى شد و دشمن شماتت مى كرد و من همه آنها را به پيشگاه تو آوردم و شِكوه نمودم، تا از همگان بريده و تنها به تو رو آورده باشم و تو مرا از آن گرفتاريها نجات بخشيدى، تو ولىّ هر نعمت، و صاحب هر كار نيك و خير و منتهاى

پاورقي

1 . امالى شيخ صدوق، مجلس 30 و بحارالانوار، ج 44، ص 316-317.

صفحه 418

هر مقصودى».(1)

جالب اين كه امام(عليه السلام) در اين مناجات در آن روز بحرانى و خطرناك تقاضاى خاصّى از خداوند نمى كند; چرا كه مى داند شاهد مقصود يعنى شهادت را در آغوش خواهد كشيد و درسى پايدار براى همه انسانها تا دامنه قيامت از خود به يادگار مى گذارد.

او فقط اعتماد كامل و توكّل خود را به لطف بى پايان پروردگار ابراز مى دارد.

70 _ خطبه صبح عاشورا

پس از آن امام(عليه السلام) برابر سپاه دشمن آمد در حالى كه به صفوف سيل آساى آنان و عمربن سعد _ كه ميان اشراف كوفه ايستاده بود _ مى نگريست، فرمود:

«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناء وَ زَوال، مُتَصَرِّفَةً

بِأَهْلِها حالا بَعْدَ حال، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِىُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيْها، وَ تُخَيِّبُ طَمَعَ مِنْ طَمِعَ فيها، وَ أَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى أَمْر قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللّهُ فيهِ عَلَيْكُمْ، وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ، وَ أَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَ جَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ، فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا، وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ، وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُريدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ، فَأَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدُونَ، إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ».

«حمد و ستايش خدايى راست كه دنيا را آفريد و آن را، خانه فنا و زوال قرار داد، كه همواره اهلش را از حالى به حال ديگر درآورد، فريب خورده كسى است كه دنيا او

پاورقي

1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 447-488 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 321 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 45، ص 4.

صفحه 419

را فريب دهد و نگون بخت كسى است كه دنيا او را مفتون خود كند (مراقب باشيد!) اين دنيا شما را نفريبد، كه دنيا اميد هر كسى را كه به او دل ببندد، قطع مى كند و طمع آزمندان به خود را مى خشكاند، شما را مى بينم كه تصميم بر كارى گرفته ايد كه خداوند را خشمگين ساخته و روى كريمانه اش از شما برتافته و عذابش را بر شما نازل كرده و رحمتش را از شما دريغ داشته است.

خداى ما چه پروردگار خوبى است و شما چه بندگان بدى هستيد (به ظاهر) اقرار به طاعت او

كرده و به پيامبرش محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده ايد، ولى براى قتل و كشتن فرزندان و ذرّيه اش هجوم آورديد! به يقين شيطان بر شما چيره شده و شما را از ياد خدا غافل كرده است. مرگ بر شما و برخواسته هايتان! همه ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم. اينان جماعتى هستند كه بعد از ايمان، كافر شدند. دور باد رحمت پروردگار از ستمگران».

در اين هنگام عمر بن سعد رو به اشراف كوفه كرد و گفت: واى بر شما! با او تكلّم مى كنيد؟! به خدا سوگند! اين فرزند همان پدرى است كه اگر يك روز هم به سخنش ادامه مى داد از گفتن باز نمى ماند. پس پاسخش را بگوييد. در اين هنگام، شمر جلو آمد و گفت: اى حسين! اينها چيست كه مى گويى؟ به گونه اى سخن بگو كه ما بفهميم!

امام(عليه السلام) فرمود:

«إِتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ وَ لا تَقْتُلُوني، فَإِنَّهُ لا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلي وَ لاَ انْتِهاكُ حُرْمَتي، فَإِنّي إِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ جَدَّتِي خَديجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ، وَ لَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ: اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ; از خدا بترسيد و دست از كشتن من برداريد، زيرا كشتن من و هتك حرمت من، جايز نيست. من فرزند دختر پيامبر شما هستم و جدّه من خديجه، همسر پيغمبر شماست، وشايد اين سخن پيامبر به شما رسيده باشد كه فرمود: «حسن و

صفحه 420

حسين، دو آقاى جوانان اهل بهشتند».(1)

71 _ توجّه به حقوق مردم حتّى در روز عاشورا

موسى بن عمير از پدرش نقل مى كند كه امام(عليه السلام) (در روز عاشورا) به من فرمود:

«نادِ أَنْ لا يُقْتَلَ مَعي رَجُلٌ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ نَادِ بِها

فِي الْمَوالي فَإِنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)يَقُولُ: مَنْ ماتَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ أُخِذَ مِنْ حَسَناتِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ ; (ميان همه يارانم) اعلام كن

هر كس دَيْنى بر عهده دارد با من كشته نشود ; زيرا كه من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم فرمود: «هر كس از دنيا برود و دَيْنى بر ذمّه داشته باشد، از حسنات وى در فرداى قيامت برداشته مى شود».

در نقل ديگرى آمده است كه عمير انصارى گفت: امام(عليه السلام) به من فرمود:

«نادِ فِى النّاسِ أَنْ لا يُقاتِلَنَّ مَعي رَجُلٌ عَلَيْهِ دَيْنٌ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ رَجُل يَمُوتُ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ لا يَدَعْ لَهُ وَفاءً إِلاّ دَخَلَ النّارَ ; ميان مردم اعلام كن هر كس بدهكار است در ركاب

من پيكار نكند، زيرا هر كس از دنيا برود در حالى كه دينى بر عهده اش باشد كه چاره اى براى آن نكرده باشد گرفتار دوزخ مى شود».

مردى برخاست و گفت: همسرم پذيرفت كه از طرف من بپردازد. امام(عليه السلام) پاسخ داد:

«وَ ما كِفالَةُ امْرَأَة، وَ هَلْ تَقْضي إِمْرَأَةٌ ; كفالت آن زن چه فايده اى دارد؟ آيا او قدرت دارد چنين كند؟!».(2)

راستى عجيب است كه انسانى در بحرانى ترين شرايط، حتّى به بدهكارى هاى

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 252-253 و بحارالانوار، ج 45، ص 5-6.

2 . احقاق الحق، ج 19، ص 429.

صفحه 421

اصحاب و ياران خود به مردم توجّه داشته باشد و راضى نشود بدهكاران همراه او پيكار كنند و شهيد شوند ; مبادا حقوق مردم از دست برود.

اين برنامه را با كار كسانى مقايسه كنيد كه سراسر زندگى آنها انباشته از حرام و حقوق مردم بوده و

كمترين اهمّيّتى براى آن قائل نبودند، اصلا چيزى را به نام «حقّ الناس» باور نداشتند!!

72 _ سازندگى در صبح عاشورا

امام(عليه السلام) در صبح روز عاشورا پس از حمد و ثناى الهى فرمود:

«عِبادَاللّهِ! اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَر، فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ لاَِحَد أَوْ بَقِىَ عَلَيْها أَحَدٌ، كانَتِ الاَْنْبِياءُ أَحَقُّ بِالْبَقاءِ، وَ أَوْلى بِالرِّضى، وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ، غَيْرُ أَنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أَهْلَها لِلْفَناءِ، فَجَديدُها بال، وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ، وَ سُرُورُها مُكْفَهِرٌّ، وَ الْمَنْزِلُ بُلْغَةٌ وَ الدّارُ قُلْعَةٌ، فَتَزَوَّدُوا، فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى، فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».

«اى بندگان خدا! تقواى الهى پيشه كنيد و از دنيا دورى نماييد، اگر دنيا براى كسى مى ماند و يا كسى در آن مى ماند، پيامبران به بقا شايسته تر بودند (چرا كه آنان) به جلب رضايت، سزاوارتر و به قضاى الهى خشنودتر بودند و حال آنكه خداوند دنيا را براى آزمايش و امتحان و اهل آن را براى فنا و زوال آفريده است. تازه هاى آن كهنه مى شود و نعمت هايش نابود مى گردد و شادمانى آن آميخته با غم است. چرا كه صفحه دنيا منزلى است ناپايدار و خانه اى است كه به ناچار بايد از آن رخت بر بست. پس توشه راه برداريد و بهترين ره توشه، تقواست، تقواى الهى پيشه كنيد تا رستگار شويد».(1)

پاورقي

1 . تاريخ ابن عساكر، ج 14، ص 218.

صفحه 422

از آنجا كه سرچشمه همه گناهان و جنايات حبّ دنيا، حبّ جاه و مقام و مال و ثروت و شهوات است، امام(عليه السلام) براى بيدار ساختن مخاطبان سعى مى كند با هشدارهاى مكرّر دلباختگى در برابر زر و زينت دنيا

را از دلها بيرون كند، شايد در طريق صحيح گام بردارند و پيش از آن كه فرصتها از دست برود به خود آيند، يه يقين ياران با وفاى او از اين نظر ساخته شده بودند ولى افسوس كه دشمنان چنان مست شهوات بودند كه اين گفتارهاى انسان ساز آنها را بيدار نكرد!

73 _ خطابه شورانگيز امام (عليه السلام) به هنگام صف آرايى دشمن

هنگامى كه سپاه دشمن آماده حمله شد، امام حسين(عليه السلام) مركب خود را طلب كرد و بر آن سوار شد و با صداى بلند، به طورى كه همگى صداى آن حضرت را مى شنيدند، فرمود:

«أَيُّهَا النّاسُ! إِسْمَعُوا قَوْلي، وَ لا تُعَجِّلُوني حَتّى أَعِظُكُمْ بِما لَحَقٌّ لَكُمْ عَلَىَّ، وَ حَتّى اَعْتَذِرُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدَمي عَلَيْكُمْ، فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْري وَ صَدَّقْتُمْ قَوْلي، وَ أَعْطَيْتُمُوني النَّصْفَ، كُنْتُمْ بِذلِكَ أَسْعَدُ، وَ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ، وَ إِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّي الْعُذْرَ، وَ لَمْ تُعْطُوا النَّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ; هان اى مردم! سخن مرا بشنويد، و براى كشتن من شتاب مكنيد، تا شما را به

چيزى كه حقّ شما بر من است، موعظه كنم و دليل آمدنم را به اين ديار با شما در ميان بگذارم. اگر سخنم را پذيرفته و گفتارم را تصديق كرديد و انصاف داديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذرم را نپذيرفته و از مسير عدل و انصاف كناره گرفتيد، (هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد)».

سپس اين آيات را كه اتمام حجّت در برابر قوم لجوجش بود تلاوت فرمود:

«(فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَلاَ

صفحه 423

تُنْظِرُونِى) ; سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند، (تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس مهلتم ندهيد».(1)

«(إِنَّ وَلِيِّىَ اللهُ الَّذِى نَزَّلَ

الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ) ; ولى و سرپرست من خدايى است كه قرآن را نازل كرده و او ولايت و سرپرستى همه صالحان را برعهده دارد».(2)

خواهران و دختران امام با شنيدن اين سخنان، گريستند و صدايشان به زارى برخاست. امام برادرش عباس و فرزندش على اكبر(عليه السلام) را به سوى آنان فرستاد و فرمود:

«أُسْكُتاهُنَّ فَلَعَمْري لَيَكْثُرَنَّ بُكاؤُهُنَّ ; آنان را آرام كنيد. به جانم سوگند! پس از اين بسيار خواهند گريست».

چون آنها ساكت شدند، حمد و ثناى الهى را بجا آورد و خدا را به عظمت ياد كرد و بر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و فرشتگان خدا و پيامبران الهى درود فرستاد، چنان با شيوايى و فصاحت سخن گفت كه راوى مى گويد: به خدا سوگند! سخنى با اين زيبايى، نه پيش از آن و نه بعد از آن از كسى نشنيدم.

امام(عليه السلام) در ادامه سخن خود فرمودند:

«أَمّا بَعْدُ، فَانْسِبُوني فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟! ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى أَنْفُسِكُمْ وَ عاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلي وَ انْتِهاكَ حُرْمَتي؟! أَلَسْتُ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ(صلى الله عليه وآله)، وَ ابْنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنَ عَمِّهِ، وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ، أَوَ لَيْسَ حَمْزَةٌ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمَّ أَبي؟ أَوَ لَيْسَ جَعْفَرُ الشَّهيدُ الطَّيّارُ ذُوالْجِناحَيْنِ عَمّي؟!

پاورقي

1 . يونس، آيه 71.

2 . اعراف، آيه 196.

صفحه 424

أَوَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلٌ مُسْتَفيضٌ فيكُمْ: أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ لي وَ لاَِخي: «هذانِ سِيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟!».

«فَإِنْ صَدَّقْتُمُوني بِما أَقُولُ، وَ هُوَ الْحَقُّ، فَوَاللّهِ ما تَعَمَّدْتُ كِذْباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللّهَ يُمْ_قِتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَ يَضُرُّ بِهِ مَنِ اخْتَلَقَهُ.

وَ اِنْ كَذَّبْتُمُوني فَإِنَّ فيكُمْ مَنْ

إِنْ سَأَلُْتمُوهُ عَنْ ذلِكَ أَخْبَرَكُمْ، سَلُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللّهِ الاَْنْصاري، أَوْ أَبا سَعيدِ الْخِدْري، أَوْ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السّاعِدي، أَوْ زَيْدَ بْنَ أَرْقَم، أَوْ أَنَسَ بْنَ مالِك، يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) لي وَ لاَِخي، أَفَما في هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمي؟!».

« اى مردمصفحه نسب مرا بررسى كنيد و ببينيد من كيستم؟ و به خود آييد و نفس خود را مورد خطاب و سرزنش قرار دهيد. آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟

آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند جانشين و پسر عموى او نيستم؟ همان كسى كه قبل از همه، ايمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خداى آورده بود تصديق كرد؟!

آيا حمزه سيّد الشهدا عموى پدرم نيست! و آيا جعفر طيّار كه با دو بال در بهشت پرواز مى كند عموى من نيست؟ آيا شما نمى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره من و برادرم فرمود: «اين دو سرور جوانان اهل بهشتند؟».

اگر سخنان حقّ مرا تصديق كنيد به نفع شماست، به خدا سوگند! از زمانى كه دانستم خداوند نسبت به دروغگويان خشم مى گيرد، و دروغ پردازان زيان خواهند ديد، هرگز آهنگ دروغ نكرده ام و اگر كلام مرا باور نكرديد، در ميان شما افرادى هستند كه اگر از آنها بپرسيد، به شما خبر خواهند داد. از جابربن عبدالله انصارى و ابوسعيد خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد. آنان

صفحه 425

به شما خبر خواهند داد كه خودشان اين سخن را از پيامبر خدا شنيده اند كه آن را در حقّ

من و برادرم فرموده است. آيا اين گواهى ها سبب نمى شود كه دست از قتل من برداريد؟».

در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: او تنها خداوند را به زبان مى پرستد اگر بداند كه چه مى گويد، (و سخنانش نامفهوم است).

حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من تو را مى بينم كه خدا را به هفتاد زبان (آميخته با انواع شكّ و ترديدها و ضدّ و نقيض ها) پرستش مى كنى! و من گواهى مى دهم كه تو راست مى گويى ; نمى فهمى كه امام چه مى گويد!! خداوند بر دل تو مُهر زده است.

سپس امام(عليه السلام) چنين ادامه داد:

«فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، أَفَتَشُكُّونَ اَثَراً ما إِنِّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟ فَوَاللّهِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ اِبْنُ بِنْتِ نَبِىٍّ غَيْري مِنْكُمْ وَ لا مَنْ غَيْرِكُمْ، أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ خاصّةً.

أَخْبِرُوني، أَتَطْلُبُوني بِقَتيل مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ؟ أَوْ مال اسْتَهْلَكْتُهُ؟ أَوْ بِقِصاص مِنْ جَراحَة؟».

«اگر به اين سخن شك داريد؟ آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم؟!! به خدا سوگند كه در شرق و غرب عالم، فرزند دختر پيامبرى _ در ميان شما و غير شما _ جز من نيست.

به من بگوييد: آيا كسى را از شما كشته ام كه از من خونبهاى او را مى طلبيد؟ آيا مالى را از شما برده ام و يا كسى را مجروح ساخته ام كه قصاص آن را از من مطالبه مى كنيد؟!».

سكوت سنگينى بر سپاه دشمن سايه انداخته بود و كسى سخن نمى گفت.

آنگاه امام(عليه السلام) فرياد برآورد و فرمود:

«يا شَبَثَ بْنَ رَبَعي، وَ يا حَجّارَ بْنَ

أَبْجَر، وَ يا قَيْسَ بْنَ الاَْشْعَثِ، وَ يا يَزيدَ بْنَ الْحارِثِ، أَلَمْ

صفحه 426

تَكْتُبُوا اِلَىَّ: «أَنْ قَدْ أَيْنَعَتِ الث_ِّمَارُ وَ أَخْضَرَّ الْجَنابُ، وَ طَمَّتِ الْجِمامُ وَ إِنَّما تَقْدُمُ عَلى جُنْد لَكَ مُجَنَّدٌ، فَاَقْبِلْ؟! ; اى شبث بن ربعى! اى حجّار بن ابجر! اى قيس بن اشعث!

اى يزيد بن حارث! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه درختان ما ثمر داده است و باغها سرسبز شده و چاه ها پرآب گشته و تو در سرزمينى پا مى گذارى كه لشكرى آراسته و انبوه در خدمت تو است، پس به سوى ما بيا!».

آنان در پاسخ گفتند: ما چنين نامه اى ننوشتيم!

امام فرمود:

«سُبْحانَ اللّهِ! بَلى وَاللّهِ لَقَدْ فَعَلْتُمْ ; سبحان الله! آرى به خدا سوگند! شما اين نامه را نوشتيد».

سپس افزود:

«أَيُّهَا النّاسُ! اِذْ كَرِهْتُمُوني فَدَعُوني اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلى مَأْمَني مِنَ الاَْرْضِ! ; اى مردم! اگر از آمدن ما به اين ديار ناخشنوديد، پس ما را رها كنيد تا به سرزمين امنى برويم».

قيس بن اشعث گفت: آيا نمى خواهى زير پرچم پسر عمويت (يزيد) درآيى! چرا كه به آنچه كه دوست دارى مى رسى و از آنان بدى نخواهى ديد!

امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«أَنْتَ أَخُو أَخيكَ محمّد بن الاشعثصفحه أَتُريدُ أَنْ يَطْلُبَكَ بَنُو هاشِم بِأَكْثَرَ مِنْ دَمِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل؟! لا وَاللّهِ لا أُعْطيهِمْ بِيَدي إِعطاءَ الذَّليلِ، وَ لا اُقِرُّ اِقْرارَ الْعَبيدِ! ; تو برادر

همان برادرى (تو همانند برادرت محمّد بن اشعث هستى كه مسلم را در كوفه به شهادت رساند) آيا مى خواهى بنى هاشم، بيشتر از خونبهاى مسلم بن عقيل را از تو طلب كنند؟ نه! به خدا سوگند دستم را همانند افراد ذليل و پست در دست آنان

نخواهم گذاشت ومانند بردگان نيز تسليم نخواهم شد. (يا فرار نخواهم كرد)».

آنگاه ادامه داد:

صفحه 427

«عِبادَاللّهِ! ; اى بندگان خدا!» «(وَ أعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ); من به پروردگار خود و پروردگا شما پناه مى برم از اين كه مرا متّهم كنيد».(1) و نيز افزود: «(أعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِّنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لاَّ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ); من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد».(2)

آنگاه مركب خود را خواباند و به «عقبة بن سمعان» فرمود تا زانوان مركب را ببندد (اشاره به اين كه من آغازگر جنگ نيستم) و آنان آهنگ حمله كردند.(3)

اين رساترين و گوياترين اتمام حجّت امام(عليه السلام) در روز عاشورا بود كه همه گفتنى ها را گفت، تا در تاريخ ثبت گردد و به گوش همگان برسد.

امام(عليه السلام) با اين خطبه غرّا نقاب مكر و فريب را از چهره بنى اميّه كنار زد و مسلمانان را به خطرات جدّى حكومت اين ستمگران بى ايمان و بى رحم آشنا ساخت.

امام(عليه السلام) با اين خطبه ثابت كرد كه آنها آگاهانه تنها يادگار و فرزند پيامبر خود را مى كشند، بى آن كه كوچكترين خطايى از او سرزده باشد و به اين طريق، توحّش و بى ايمانى خود را ثابت كردند.

امام(عليه السلام) با اين كه پيشنهاد امان در صورت تسليم به او داده شد، ولى هرگز ننگ تسليم در برابر ظالمان را نپذيرفت، و سر در برابر خودكامگان بى ايمان فرود نياورد. شهادت را بر همه چيز ترجيح داد و آگاهانه بهاى اين آزادگى را پرداخت، تا پيشواى آزادگان جهان باشد، و سرمشقى براى همه ملتهاى دربند.

پاورقي

1

. دخان، آيه 20.

2 . با استفاده از سوره غافر، آيه 27. در سوره غافر به جاى أعُوذُ، «اِنِّي عُذْتُ» آمده است.

3 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 322-323 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 448-450 و بحارالانوار، ج 45، ص 6-7 (با مقدارى تفاوت).

صفحه 428

74 _ خطبه حماسى امام (عليه السلام) در برابر سپاه دشمن

«عمر بن سعد» سپاه خود را براى جنگ با امام حسين(عليه السلام) آراست و پرچم ها را در جاى خود برافراشت، و امام نيز سپاه خود را به ميمنه و ميسره و قلب، نظام بخشيد. سپاه ابن سعد از هر طرف بر امام حسين(عليه السلام) احاطه كردند و حلقه محاصره را بر آن حضرت و يارانش تنگ كردند.

امام(عليه السلام) در برابر سپاه كوفه ايستاد و از آنها خواست كه ساكت شوند، ولى آنان نپذيرفتند!! امام به آنها فرمود:

«وَيْلُكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَْولي، وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ، فَمَنْ أَطاعَني كانَ مِنَ الْمُرْشِدينَ، وَ مَنْ عَصاني كانَ مِنَ الْمُهْلِكينَ، وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْري غَيْرَ مُسْتَمِع لِقَوْلي، قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتِكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ، فَطَبِعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ، وَيْلُكُمْ أَلا تَنْصِتُونَ، أَلا تَسْمَعُونَ؟».

«واى بر شما! چرا ساكت نمى شويد تا سخنان مرا گوش كنيد؟! من شما را به راه راست دعوت مى كنم، هر كس از من پيروى كند به راه راست هدايت مى شود، و هر كس از من نافرمانى كند هلاك خواهد شد.

شما از دستور من سرپيچى مى كنيد و به سخنانم گوش فرا نمى دهيد، چرا كه هداياى شما (جوايزى كه براى كشتن من گرفتيد) تنها از راه حرام بوده و شكم هايتان از حرام پر شده است، و خداوند بر دلهاى

شما مُهر زده است. واى بر شما! آيا ساكت نمى شويد؟ آيا به سخنانم گوش فرا نمى دهيد؟».

در اينجا اصحاب عمر سعد يكديگر را سرزنش كرده و گفتند: گوش فرا دهيد! پس از سكوت آنها، امام فرمود:

«تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرْحاً، أَفَحينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا والِهينَ مُتَحَيِّرينَ فَأَصْرَخْناكُمْ مُؤَدّينَ مُسْتَعِدّينَ، سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً في رِقابِنا، وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ الَّتي جَناها عَدُوُّكُمْ

صفحه 429

وَ عَدُوُّنا فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً عَلى أَوْلِيائِكُمْ، وَ يَداً عَلَيْهِمْ لاَِعْدائِكُمْ، بِغَيْرِ عَدْل أَفْشُوهُ فيكُمْ، وَ لا أَمَل أَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ، إِلاَّ الْحَرامَ مِنَ الدُّنْيا أَنالُوكُمْ، وَ خَسيسُ عَيْش طَمَعْتُمْ فيهِ، مَنْ غَيْرِ حَدَث كانَ مِنّا، وَ لا رَأْى تَفَيَّلَ لَنا.

فَهَلاّ لَكُمُ الْوَيْلاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونا وَ تَرَكْتُمُونا، تَجَهَّزْتُمُوها وَ السَّيْفُ لَمْ يَشْهَرْ، وَ الْجَأْشُ طامِنٌ، وَ الرَّأْىُ لَمْ يُسْتَحْصَفْ، وَ لكِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَطَيْرَةِ الدِّبا، وَ تَداعَيْتُمْ اِلَيْها كَتَداعي الْفَراشِ، فَقُبْحاً لَكُمْ، فَإِنَّما أَنْتُمْ مِنْ طَواغيتِ الاُْمَّةِ، وَ شِذاذِ الاَْحْزابِ، وَ نَبَذَةِ الْكِتابِ، وَ نَفَثَةِ الشَّيْطانِ، وَ عُصْبَةِ الاْثامِ، وَ مُحَرِّفِي الْكِتابِ، وَ مُطْفِيءِ السُّنَنِ، وَ قَتَلَةِ أَوْلادِ الاَْنْبِياءِ، وَ مُبيري عِتْرَةِ الاَْوْصِياءِ، وُ مُلْحِقِي الْعِهارِ بِالنَّسَبِ، وَ مُؤْذي الْمُؤْمِنينَ، وَ صُراخِ أَئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئينَ، اَلَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ.

وَ أَنْتُمْ اِبْنَ حَرْب وَ أَشْياعَهُ تَعْتَمِدُونَ، وَ إِيّانا تَخْذِلُونَ، أَجَلْ! وَ اللّهِ الْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوفٌ، وَ شَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ، وَ تَوارَثَتْهُ أُصُولُكُمْ وَ فُرُوعُكُمْ، وَ نَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ وَ غَشِيَتْ صُدُورُكُمْ، فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَىْء سِنْخاً لِلنّاصِبِ وَ أَكْلَةً لِلْغاصِبِ، أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى النّاكِثينَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ الاَْيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها، وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهُ عَلَيْكُمْ كَفيلا فَأَنْتُمْ وَ اللّهِ هُمْ.

أَلا إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعيّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ، بَيْنَ الْقَتْلَةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ ما آخِذُ الدَّنِيَّةَ

أَبَى اللّهُ ذلِكَ وَ رَسُولُهُ، وَ جُدُودٌ طابَتْ، وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ، وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ، لا تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ، أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ، أَلا إِنِّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ عَلى قِلَّةِ الْعِتادِ، وَ خَذَلَةِ الاَْصْحابِ».

«اى مردم! هلاكت و اندوه هميشگى بر شما باد! آيا با آن شور و شوق فراوان كه ما را به يارى خويش طلبيديد، و ما براى فرياد رسى به سوى شما شتافتيم و به يارى تان برخاستيم، روا بود شمشيرى را كه براى دفاع از ما به دست گرفته بوديد به روى ما بكشيد؟ و آتش فتنه اى كه دشمن شما و ما فراهم ساخته بود بر ضدّ ما

صفحه 430

شعلهور سازيد؟! يك پارچه بر ضدّ دوستانتان و به يارى دشمنانتان برخاستيد. بى آن كه آنان در ميان شما به عدل رفتار كرده باشند و آرزويى از شما برآورده سازند به جز اندك مال حرام و زندگى پستى كه بدان طمع داريد و بى آن كه از ما گناهى سرزده باشد، يا سخن ناروايى گفته باشيم؟

پس واى بر شما! كه از ما روى بر تافته و از يارى ما سر باز زديد. آنگاه كه شمشيرها در نيام و دلها آرام، و فكرها بى تشويش بود، شما آتش فتنه را آماده ساختيد و مانند مور و ملخ از هر سو به جانب ما روى آورديد و بسان پروانه ها از هر سو هجوم آورديد. پس رويتان زشت باد! شماييد همان طاغوت هاى اين امّت، و بازماندگان احزاب، و رها كنندگان كتاب و پيروان شيطان و گروه گناهكاران و تحريف كنندگان كتاب خدا و خاموش كنندگان سنّت پيامبر(صلى الله

عليه وآله) و كشندگان فرزندان انبيا و نابود كنندگان عترت اوصيا و ملحق كنندگان ناپاكان به صاحبانِ نسبهاى پاك و آزار دهندگان مؤمنان و فرياد رسان رهبران استهزاگر كه قرآن را پاره پاره كردند.

شما به پسر حرب (معاويه) و پيروانش تكيه مى كنيد و دست از يارى ما بر مى داريد؟! آرى به خدا سوگند! كه اين پيمان شكنى خوى ديرينه شماست و ريشه هاى وجود شما بر آن استوار گشته و شاخه هاى شما از آن رشد يافته و دلهاى شما بر آن روييده و سينه هاى شما با آن پوشيده است.

شما براى باغبان خود پليدترين نهال، ولى براى تجاوزكاران غاصب، لقمه اى گوارا و لذيذيد! لعنت خدا بر پيمان شكنانى كه ميثاق هاى محكم خود را شكستند. شما خدا را ضامن پيمانهاى خود قرارداده بوديد، به خدا سوگند شما همان پيمان شكنان هستيد!».

هان بهوش باشيد! كه اين (يزيد) ناپاك زاده، فرزند ناپاك زاده مرا در ميان دو انتخاب قرار داده است: كشته شدن يا قبول ذلّت و چقدر دور است كه ما تن به ذلّت

صفحه 431

دهيم،(1) خداوند و پيامبر او هرگز براى ما ذلّت و زبونى نمى پسندند و نياكان پاك سرشت و دامن هاى پاكى كه ما را پرورانده اند و بزرگ مردان غيرتمند و انسان هاى با شرافت اين را از ما نمى پذيرند. هرگز! ما هيچگاه فرمانبردارى فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح نخواهيم داد. بدانيد من با شما اتمام حجّت كردم و شما را از عاقبت كارتان بيم دادم. به هوش باشيد! من با همين خاندان و ياران اندك و آمادگى كم، با شما پيكار مى كنم (وآماده شهادتم!).

آنگاه

اين اشعار را خواند:

فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْماً

وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمينا

وَ ما أَنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَ لكِنْ

مَنايانا وَ دَوْلَةُ آخِرينا

«اگر ما در جنگ، دشمن را درهم بشكنيم، اين شيوه ديرين ما است و اگر (به ظاهر) شكست بخوريم، باز هم شكست از ما نيست (و در حقيقت دشمنان ما شكست خورده اند). ترس زيبنده ما نيست ولى اينك دولت و حكومت ديگران با كشتن ما هموار گشته است».

(آنگاه ادامه داد كه:)

«أَما إِنَّهُ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ كَرَيْث ما يَرْكَبُ الْفَرَسَ، حَتّى تَدُورُ بِكُمْ دَوْرَ الرِّحى، عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَىَّ أَبِي عَنْ جَدّي، فَأَجْمَعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ فَكيدوُني جَميعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونَ، (إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى وَرَبِّكُمْ مَّا مِنْ دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاط مُّسْتَقِيم)(2) اَللّهُمَّ اَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطِرَ السَّماءِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنينَ كَسِنّي يُوسُفَ، وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف يُسْقيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً، فَلا يَدَعُ فيهِمْ أَحَداً، قَتْلَةً بِقَتْلَة وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَة،

پاورقي

1 . در كتاب احتجاج (ج 2، ص 99) به اين تعبير آمده است : «قَدْ تَرَكَني بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِكَ مِنِّي! هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ».

2 . هود، آيه 56.

صفحه 432

يَنْتَقِمُ لي وَ لاَِوْلِيائي وَ لاَِهْلِ بَيْتي وَ أَشْياعي مِنْهُمْ، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ كَذَّبُونا وَ خَذَلُونا، وَ أَنْتَ رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ».

«شما پس از من چندان باقى نخواهيد ماند، مگر به مقدار سواركارى كه بر مركب خود سوار شود. روزگار چون سنگ آسيا بر شما بگردد (و شما را به كيفر كردارتان برساند). اين پيشگويى از آينده را پدرم از جدّم پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به من خبر داده است.

پس فكر

خويش و همراهان خود را جمع كنيد و همگى با من پيكار كنيد و مهلتم ندهيد، كه من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل كرده ام «و هيچ جنبنده اى نيست مگر اين كه زمام امورش به دست خداست. پروردگارم بر راهى راست است».

خداوندا! باران را از آنان دريغ دار، و سال هاى قحطى، بسان خشكسالى زمان يوسف، بر آنان پديد آور، و آن فرزند ثقيف (حجّاج) را بر آنها مسلّط ساز تا جام زهرِ ذلّت و حقارت را بر كامشان فرو ريزد و كسى را در ميانشان سالم وامگذارد تا آنجا كه در برابر هر قتلى كه انجام داده اند به قتلى و در برابر هر ضربه اى كه زده اند، به ضربه اى گرفتار شوند و انتقام خون من و دوستان و اهل بيتم را از اينها بگيرد. چرا كه اينها به ما نيرنگ زدند و ما را تكذيب كرده و بى ياور گذاردند.

خدايا! تويى پروردگار ما، بر تو توكّل كرده و به سوى تو بازگشت مى نماييم كه بازگشت همه به سوى توست».

سپس امام(عليه السلام) فرمود:

«أَيْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْد؟ اُدْعُوا لي عُمَرَ! ; عمر بن سعد كجاست؟ او را نزد من بخوانيد!».

عمر سعد را در حالى كه راضى به اين ملاقات نبود، فرا خواندند.

امام(عليه السلام) به او فرمود:

«يا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلَنِي؟ تَزْعَمُ أَنْ يُوَلّيكَ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِيّ بِلادَ الرِّىِّ وَ جُرْجانِ، وَاللّهِ لا

صفحه 433

تَتَهَنُّأُ بِذلِكَ أَبَداً، عَهْداً مَعْهُوداً، فَاصْنَعْ ما أَنْتَ صانِع، فَإِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدي بِدُنْيا وَ لا آخِرَةَ، وَ لَكَأَنّي بِرَأْسِكَ عَلى قَصَبَة قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ، يَتَراماهُ الصِّبْيانُ وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ ; يا عُمر تو مى

خواهى مرا به قتل برسانى؟ گمان مى كنى كه آن مرد ناپاك

فرزند ناپاك (ابن زياد) حكومت رى و گرگان را به تو مى بخشد؟ به خدا سوگند كه هرگز طعم خوش آن روز را نخواهى چشيد. اين پيمانى است (الهى) غير قابل تغيير، هر چه از دستت برآيد انجام ده، كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت شادمان نخواهى شد، گويى مى بينم سرِ تو را در كوفه بر «نى» افراشته و كودكان آن را هدف قرار مى دهند و به آن سنگ مى زنند!».(1)

آنها كه به نهج البلاغه على(عليه السلام) آشنا هستند مى دانند، كار امام(عليه السلام) و برنامه او مانند پدرش على(عليه السلام) روشنگرى و بيدارسازى بود، و از طرق مختلف اين هدف الهى را دنبال مى كرد، تا نسبت به آنها كه اندك اميدى به هدايتشان هست، اتمام حجّت شود.

گاه از طريق تشويق و بشارت، گاه از طريق عواطف انسانى، گاه به وسيله اعتقادات دينى و مذهبى، و گاه از طريق انذار و تهديد به عذاب هاى الهى، اين هدف را پى گيرى مى كرد. ولى افسوس آن گروه ستمگر و خيره سر، كمترين لياقت هدايت را نداشتند و در گرداب دنياپرستى آن چنان غوطهور بودند، كه به گمانِ آب، در پى سراب مى دويدند!

تمام قرائن و شواهد نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) و يارانش كاملا از شهادت خود خبر داشتند، و كمترين ترسى از اين نظر به خود راه نمى دادند.

آنها مرگ شرافتمندانه را در زير ضربات تير و خنجر و شمشير، بر زندگى توأم با ذلّت در سايه كاخ هاى پر شكوه ترجيح داده بودند،

و در هيچ يك از اين كلمات

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 6-8 و بحارالانوار، ج 45، ص 8-10.

صفحه 434

كمترين ترديدى ديده نمى شود ; چون مى دانستند اين مرگ مايه حيات جاويدان، و مايه حيات جامعه اسلامى و بيدارى آنها و نجات اسلام از چنگال احزاب جاهلى و منافقان است، گوارا باد بر آنها، گوارا باد، هنيئاً لَهُمْ ثُمَّ هَنِيئاً لَهُمْ.

75 _ اعتراف كوفيان در مقابل منطق گوياى امام (عليه السلام)

امام(عليه السلام) در مقابل لشكر در حالى كه بر شمشير خود تكيه داده بود با صداى بلند فرمود:

شما را به خدا سوگند! آيا مرا مى شناسيد؟

گفتند: آرى، تو فرزند و سبط رسول خدايى.

«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدّي رَسُولُ اللّهَ(صلى الله عليه وآله)؟ ; شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد جدّم رسول خداست؟».

_ آرى.

«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبي عَلِىُّ بْنِ أَبي طالِب(عليه السلام)؟; شما را به خدا! آيا مى دانيد پدرم على بن ابيطالب است؟».

_ آرى.

«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمّي فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(عليها السلام) بِنْتُ مُحَمَّد الْمُصْطَفى(صلى الله عليه وآله)؟ ; شما را به خدا! آيا مى دانيد مادرم فاطمه دختر پيامبر است؟».

_ آرى.

«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتي خَديجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِد أَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ إِسْلاماً؟; شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد جدّه ام، خديجه دختر خويلد، اوّلين زن مسلمان اين امّت است؟».

صفحه 435

_ آرى.

«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ أَبي؟ ; شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد حمزه سيّد الشهدا، عموى پدر من است؟».

_ آرى.

«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَرَ الطَّيّارَ فِي الْجَنَّةَ عَمِّي؟ ; شما را به خدا! آيا مى دانيد جعفر طيّار عموى من است؟».

_ آرى.

سپس امام

بعد از گرفتن اين اقرارها و اقرارهاى ديگر فرمود: «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمي; پس چرا و به چه دليل ريختن خونم را مباح مىشمريد؟!...».

آنها كه هيچ پاسخ منطقى نداشتند گفتند: ما تمام اينها را مى دانيم، ولى دست از تو بر نخواهيم كشيد تا با تشنگى جان دهى!...(1)

امام(عليه السلام) با شواهد زيادى كه در بحث هاى گذشته آمد به خوبى مى دانست، راهى جز شهادت فى سبيل الله در پيش ندارد.

ولى مهم اين بود كه اين شهادت، قاطبه مسلمين را بيدار كند و تكان سختى به افكار عمومى دهد، و اين امر ميسّر نبود مگر اين كه از تمام جهات اتمام حجّت و تبيين موقعيّت شود; مبادا فردا بعضى ادّعا كنند لشكريان يزيد امام(عليه السلام) را به خوبى نشناخته بودند و به گمان اين كه يك فرد خارجى است خون آن حضرت را ريختند.

امام(عليه السلام) تمام اين بهانه ها را با خطبه هاى مختلف و مكرّر خود از آنان گرفت و سند رسوايى آنها را در تاريخ اسلام و بشريّت ثبت كرد!

پاورقي

1 . امالى صدوق، ص 135 و بحارالانوار، ج 44، ص 318 (با مختصر تفاوت).

صفحه 436

76 _ سخنان امام (عليه السلام) به اصحاب بزرگوارش

طبق روايتى از امام باقر(عليه السلام)، امام(عليه السلام) قبل از شهادتش به اصحاب خويش رو كرد و فرمود:

«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ قالَ لي: «إِنَّكَ سَتُساقُ إلَى الْعِراقِ وَ هِيَ أَرْضٌ قَدِ الْتَقى بِهَا النَّبِيُّونَ وَ أَوْصِياءُ النَّبِيِّينَ وَ هِيَ أَرْضٌ تُدْعى «عَمُوراء» وَ إِنَّكَ تُسْتَشْهَدُ بِها وَ يُسْتَشْهَدُ مَعَكَ جَماعَةٌ مِنْ أَصْحابِكَ لاَ يَجِدُونَ أَلَمْ مَسِّ الْحَدِيدِ وَ تَلى : (قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ) يَكُونُ الْحَرْبُ بَرداً وَ سَلاماً عَلَيْكَ وَعَلَيْهِمْ; پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)

به من

فرمود: «فرزندم! تو به سرزمين عراق كشانده خواهى شد و آن سرزمينى است كه پيامبران و جانشينان پيامبران در آن با يكديگر ديدار كرده اند و به آن «عمورا» گفته مى شود. تو در آنجا به شهادت خواهى رسيد و با تو گروهى از يارانت كه (از شوق لقاى پروردگار) درد ضربات شمشير و نيزه را احساس نمى كنند، به شهادت خواهند رسيد».

آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «(قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ) ; گفتيم، اى آتش بر ابراهيم سرد و سلام باش)(1)، آن جنگ نيز بر تو و يارانت سرد و سلام خواهد بود».(2)

مقام والاى ياران و اصحاب سيّد الشهدا(عليه السلام) در اين چند جمله به خوبى نمايان است، آنها چنان فانى در عشق خداوند بودند، كه حتّى درد ضربات شمشير و نيزه را بر بدن هاى خود احساس نمى كردند.

جاى تعجّب نيست، هنگامى كه در يك عشق مجازى زودگذر زنان مصر دست هاى خود را بى خبر ببرند و آگاه نشوند، اين پاكبازان كوى عشق الهى و شهادت، نبايد

پاورقي

1 . انبياء، آيه 69.

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 80.

صفحه 437

زخم تير و خنجر را بر پيكر خود احساس كنند.

آرى! آنها ابراهيموار در آتش نمروديان زمان وارد شدند و اين آتش بر آنها برد و سلام شد و لذّت ديدار محبوب همه چيز را از ياد آنها برد!

77 _ بشتابيد اى دليرمردان!

روز عاشورا عمر بن سعد تير را بر كمان نهاد و به سوى ياران امام هدف گرفت و رها ساخت و گفت: همگى نزد امير (عبيدالله بن زياد) گواهى دهيد اوّل كسى كه به سوى آنان تير انداخت من بودم! به دنبال

او لشكرش سپاه امام را تيرباران كردند. امام(عليه السلام)به يارانش فرمود:

«قُومُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ إِلَى الْمَوْتِ الَّذي لابُدَّ مِنْهُ، فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ; خدا رحمتتان كند! بشتابيد به سوى مرگى كه از آن چاره اى نيست، اين تيرها فرستادگان اين جماعت است!».

پس اصحاب آن حضرت (شجاعانه با دشمن درگير شدند و) بخشى از روز را پيكار كردند تا آن كه گروهى از ياران امام(عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند، در اين هنگام، امام(عليه السلام)دست بر محاسن شريفش گذاشت و فرمود:

«اِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ، أَما وَاللّهِ لا أُجيبُهُمْ إِلى شَىْء مِمّا يُريدُونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ تَعالى وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي».

«غضب خداوند آنگاه بر قوم يهود شدّت گرفت كه براى او فرزند قائل شدند، و بر امّت مسيح آن هنگام غضب خداوند شدّت گرفت كه او را يكى از سه خدا دانستند و بر زرتشتيان وقتى خشمگين شد كه به جاى خدا، ماه و خورشيد را پرستيدند و غضب خداوند اكنون بر اين گروه شدّت گرفت كه بر كشتن پسر دختر پيغمبر خود، هماهنگ

صفحه 438

شدند!

به خدا سوگند! آنچه را (از تسليم در برابر ظلم و تن دادن به ذلّت) از من مى خواهند، اجابت نخواهم كرد، تا آن كه آغشته به خون خويش، خداوند را ملاقات كنم!».(1)

لحظات حسّاسى بود، گويى آسمان به تماشا نشسته بود و زمين در انتظار; تا اين صحنه هاى پر غوغا و فراموش نشدنى را

بنگرند، و پيكار شيرمردانى را كه جز به خدا نمى انديشيدند و آغوش خود را براى شهادت گشوده بودند، نظاره كنند و به آن همه عظمت و ايثار آفرين گويند! هزاران آفرين!

78 _ آخرين نماز!

ياران امام(عليه السلام) دلاورانه پيكار مى كردند و يكى پس از ديگرى به شرف شهادت نايل مى آمدند. ابوثمامه صائدى (مردى از ياران آن حضرت) عرض كرد: اى اباعبدالله! جانم به فدايت، مى بينم اين گروه به تو نزديك شده اند. به خدا سوگند! پيش از تو، من بايد كشته شوم! ولى دوست دارم چون خداوند را ملاقات مى كنم، اين آخرين نماز را _ كه وقتش رسيده است _ با تو خوانده باشم.

امام(عليه السلام) سر به سوى آسمان برداشت و فرمود:

«ذَكَّرْتَ الصَّلاةَ، جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلّينَ الذّاكِرينَ! نَعَمْ، هذا أَوَّلُ وَقْتِها ; نماز را به يادآوردى خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى، اكنون وقت فضيلت نماز است».

سپس فرمود:

پاورقي

1 . لهوف، ص 158 و بحارالانوار، ج 45، ص 12.

صفحه 439

«سَلُوهُمْ أَنْ يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلّي ; از اين گروه بخواهيد از ما دست بشويند تا نماز گزاريم».

حصين بن تميم (يكى از فرماندهان سپاه يزيد) فرياد برآورد كه: «نماز شما پذيرفته نيست!!». «حبيب بن مظاهر» در پاسخش گفت: «اى حمار! مى پندارى كه نماز از آل رسول خدا پذيرفته نيست و نماز تو پذيرفته است».(1)

در روايتى ديگر از ابومخنف مى خوانيم: امام حسين(عليه السلام) (به جاى حجّاج بن مسروق، مؤذّن رسمى خود) اذان گفت و چون از آن فارغ شد، فرياد برآورد:

«يا وَيْلَكَ يا عُمَرَ بْنَ سَعْد اَن_َسيتَ شَرايِعَ الاِْسْلامِ، أَلا تَقِفُ عَنِ الْحَرْبِ حَتّى نُصَلّي وَ تُصَلُّونَ وَ نَعُودُ إِلَى الْحَرْبِ

; واى بر تو! اى ابن سعد ; آيا احكام و دستورات اسلامى را

فراموش كرده اى؟ چرا در اين هنگام دست از جنگ نمى كشى تا نماز به پا داريم و شما نيز نماز بخوانيد و آنگاه به نبرد ادامه دهيم؟».

ابن سعد پاسخى نداد و امام(عليه السلام) ندا داد: «إِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ; شيطان بر او چيره شده است!!».(2)

و در روايتى آمده است: بعضى از ياران جلو امام ايستادند و سينه را سپر كردند و امام آخرين نماز خود را در زير تيرهاى دشمن خواند!(3)

اين نماز تاريخى و بى نظير، روح نماز را زنده كرد و مفهوم نماز را براى راهيان راه حق آشكار ساخت و معنى واقعى عبوديّت و پاكبازى در راه معبود را نشان داد، و قلم سرخ بر معبودهاى خيالى و بت هاى شيطانى دنياپرستان و بندگان زر و زور كشيد، و

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 334 و بحارالانوار، ج 45، ص 21 (با مختصر تفاوت).

2 . معالى السبطين، ج 1، ص 361.

3 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 606.

صفحه 440

اگر امروز از مأذنه هاى بلند شهرها صداى تكبير و اذان بلند است به بركت آن نماز و اذان است و چه زيباست كه در اين سال ها، دسته جات عزادارى به هنگام ظهر عاشورا در هر كوى و برزن و هر مكانى هستند، توقّف مى كنند و نماز بجا مى آورند.

79 _ درهاى بهشت به رويتان گشوده شد!

هنگامى كه امام(عليه السلام) نماز ظهر عاشورا را خواند به يارانش خطاب كرد و فرمود:

«يا أَصْحابي اِنَّ هذِهِ الْجَنَّةَ قَدْ فُتِحَتْ اَبْوابُها، وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها، وَ اَيْنَعَتْ ثِمارُها، وَ زُيِّنَتْ قُصُورُها، وَ تَأَلَّفَتْ وُلْدانُها وَ حُورُها، وَ هذا رَسُولُ

اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ الشُّهَداءُ الَّذينَ قُتِلُوا مَعَهُ، وَ أَبي وَ أُمّي يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ، وَ يَتَباشَرُونَ بِكُمْ، وَ هُمْ مُشْتاقُونَ إِلَيْكُمْ، فَحامُوا عَنْ دينِ اللّهِ وَ ذَبُّوا عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)».

«اى ياران من! به راستى اين بهشت است كه درهاى آن گشوده شده است. نهرهايش به هم پيوسته و ميوه هايش رسيده و قصرهايش آراسته، و غلامان و حورش (در انتظار شما) گرد آمده اند، و اين رسول خدا و شهدايى كه در ركابش به شهادت رسيدند و پدر و مادر من است كه همگى انتظار شما را مى كشند و بشارت آمدن شما را مى دهند و مشتاق ديدار شمايند. از دين خدا حمايت كنيد و از حرم رسول خدا دفاع نماييد».

سپس امام(عليه السلام) خاندان و زنانش را صدا زد آنان پريشان حال بيرون آمدند و به ياران امام(عليه السلام) ندا دادند:

«اى جماعت مسلمانان و اى گروه مؤمنان! شما را به خدا! از دين خدا حمايت كنيد و از حرم رسول خدا دفاع نماييد و از امام و فرزند دختر پيامبرتان پشتيبانى كنيد، چرا كه خداوند به سبب ما، شما را آزمايش كرده است و اكنون شما همسايگان ما در جوار جدّ ما و بزرگواران و محبّان ما مى باشيد. پس دفاع كنيد، خداوند از ناحيه ما به

صفحه 441

شما بركت عنايت فرمايد.

آنگاه امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«يا أُمَّةَ الْقُرآنِ! هذِهِ الْجَنَّةُ فَاطْلُبُوها، وَ هذِهِ النّارُ فَاهْرِبُوا مِنْها ; اى امّتِ قرآن! اين بهشت است. آن را به دست آوريد و اين هم آتش جهنّم است، از آن بگريزيد».

ياران امام(عليه السلام) به نداى آن حضرت لبّيك گفتند و صداى گريه (شوق) بلند

كردند.(1)

راستى جوشش عشق و عرفان در اين لحظات حسّاسى كه امام و يارانش آغوش خود را براى شهادت گشوده اند شگفت انگيز است. كلمات و واژه ها از شرح و بيان آن عاجز است.

امام(عليه السلام) با صراحت خبر از شهادت و پرواز آنها به سوى بهشت مى دهد و ياران گريه شوق سر مى دهند و مسرورند.

اين لحظات پرشكوه در تاريخ كربلا براى هميشه ثبت و جاودانى شد و اين همه ايثار و فداكارى و علم و ايمان و عشق به عنوان درسى ماندگار در پيشانى تاريخ پر افتخار آن بزرگ مردان براى هميشه مى درخشد و راه و رسم زندگى شرافتمندانه و مرگ با عزّت و عظمت را ترسيم مى كند.

اى كاش جامى از اين شراب طهور هم نصيب و بهره ما گردد، و در زمره محرومان نباشيم. آمين يا ربّ العالمين.

80 _ خدايا شاهد باش

حضرت على بن الحسين(عليه السلام) (على اكبر) اولين فرد از بنى هاشم بود كه آماده نبرد شد. او زيباترين و خوشخوترين مردم بود. سنّ شريف آن حضرت را در هنگام

پاورقي

1 . معالى السبطين، ج 1، ص 360.

صفحه 442

شهادت 19 سال يا 18 سال و به روايتى 25 سال نوشته اند. او اوّلين شهيد از آل ابى طالب است كه روز عاشورا نزد پدر گرامى اش آمد و اذن ميدان طلبيد. امام(عليه السلام)بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال نااميد از حيات او، به قامت رعنايش نگريست و باران اشك از ديدگانش فرو ريخت.

هنگامى كه امام(عليه السلام) به چهره نورانى فرزندش «على اكبر» نگريست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:

«اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَي_ْهِمْ غُلامٌ

اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)، كُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ، اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَْرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُنا لِيَنْصُرُونا ثُمَّ عَدُوا عَلَيْنا يُقاتِلُونَنا».

«خدايا! بر اين گروه ستمگر گواه باش كه اينك جوانى به مبارزه با آنان مى رود كه از نظر صورت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول تو، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)است. ما هر زمان كه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم، به چهره او مى نگريستيم. خدايا! بركات زمين را از آنان دريغ دار، و اجتماع آنان را پراكنده و متلاشى ساز و آنان را گروه هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و واليان آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند تا به يارى ما برخيزند ولى اينك ستمكارانه به جنگ با ما برخاستند».

پس امام(عليه السلام) رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد:

«مالَكَ؟ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ! وَ لا بارَكَ اللّهُ لَكَ فِي أَمْرِكَ، وَ سَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ بَعْدي عَلى فِراشِكَ، كَما قَطَعْتَ رَحِمي وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتي مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) ; خدا نسل تو

را ريشه كن كند و به هيچ كارت بركت ندهد و بر تو كسى را چيره سازد كه سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه كه تو رشته رحم مرا قطع كردى، و

صفحه 443

پيوند مرا با رسول خدا ناديده گرفتى!».

آنگاه امام با صداى رسا اين آيه را تلاوت كرد: «(إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ

وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْض وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) ; خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوى و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست».(1)

در اين هنگام على اكبر بر سپاه اموى حمله كرد در حالى كه اين رجز را مى خواند:

أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ

نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلى بِالنَّبِىِّ

وَاللهِ لاَ يَحْكُمُ فِينَا ابْنُ الدَّعِىِّ

أَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى يَنْثَني

أَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ أَحْمي عَنْ أبي

ضَرْبَ غُلام هاشِمِىٍّ عَلَويّ

«منم على پسر حسين فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه كسى سزاوارتريم. به خدا سوگند! پسر زياد را نمى رسد كه درباره ما حكم كند. آنقدر با نيزه بر شما بزنم تا كج شود، در حمايت از پدرم، با شمشير بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى!».

پس از بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از آنان را به هلاكت رساند به گونه اى كه دشمن از كثرت كشته شدگان به فغان آمد.

با آن كه تشنگى بر آن حضرت چيره شده بود يكصد و بيست نفر را به خاك افكند، و در حالى كه زخم هاى زيادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض كرد:

«يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني، فَهَلْ إِلى شَرْبَة مِنْ ماء سَبِيلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الاَْعْداءِ; پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگينى سلاح ناتوانم

پاورقي

1 . آل عمران، آيه 33-34.

صفحه 444

ساخت. آيا جرعه آبى هست كه بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!».

امام(عليه

السلام) فرمود:

«يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُونَكَ، وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغيثُونَكَ، يا بُنَىَّ هاتِ لِسانَكَ ; پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و

پدرت، ناگوار است كه آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان يارى بطلبى ولى ياريت نكنند. اى فرزندم! زبان خود را نزديك آر!».

آنگاه امام(عليه السلام)زبان على اكبر را در دهان گرفت و مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود:

«خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَ ارْجَعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّكَ، فَإِنّي أَرْجُوا أَنَّكَ لا تُمْسي حَتّى يَسْقِيَكَ جَدُّكَ بِكَأْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً ; اين انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد

با دشمن بازگرد اميدوارم كه هنوز به شب نرسيده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سيراب سازد، به گونه اى كه پس از آن هرگز تشنه نگردى!».(1)

سخنان پرمعنى امام(عليه السلام) كه حكايت از تسليم و رضاى مطلق در برابر انجام رسالت الهى و استقبال از شهادت مى كند و همچنين پاسخ هاى اين فرزند شجاع و برومند كه حاكى از ايمان و اخلاص فوق العاده او است، درسهايى است بزرگ براى همه روهروان راه حق، مخصوصاً جوانان مسلمان كه مى تواند راهگشاى آنها در تنگناهاى زندگى باشد.

اگر جرعه آبى از پدر مى طلبد نه براى ادامه حيات چند روزه دنياست، بلكه براى قدرت و قوّت بيشتر جهت جهاد با دشمنان حق است، و آنگاه كه شهادت با تمام

پاورقي

1 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 607 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 207-208 و بحارالانوار، ج 45،

ص 42-43.

صفحه 445

شكوه و عظمتش در برابر او قرار گرفت، پدر بزرگوارش بشارت مى دهد كه با جامى لبريز از شراب طهور بهشتى از دست جدّش سيراب خواهد شد. آيا افتخارى از اين برتر يافت مى شود؟!

81 _ به خدا سوگند بر عمويت دشوار است!

پس از شهادت حضرت على اكبر(عليه السلام) حضرت عبدالله بن حسن كه بر اساس برخى از روايات همان قاسم بن حسن است آماده پيكار شد. او نوجوانى بود كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود. هنگامى كه نزد امام(عليه السلام) آمد و نگاه آن حضرت به او افتاد وى را در آغوش گرفت، با هم چنان گريستند كه از حال رفتند.

قاسم اجازه ميدان رفتن خواست، ولى امام(عليه السلام) نپذيرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضايت امام را جلب كرد و در حالى كه اشك مى ريخت به ميدان آمد و اين رجز را مى خواند:

إِنْ تُنْكِرُوني فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِ

سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى وَ الْمُؤْتَمَنِ

هذا حُسَيْنٌ كَالاَْسِيرِ الْمُرْتَهَنِ

بَيْنَ اُناس لاَسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ

«اگر مرا نمى شناسيد بدانيد من فرزند امام حسنم!

كه او فرزند پيامبر برگزيده و امين خداست!

اين حسين(عليه السلام) است كه همانند اسيرى است گروگان،

ميان گروهى كه خداوند آنان را از باران رحمت خود سيراب نكند».

چهره مباركش همانند پاره ماه مى درخشيد، پيكار سختى كرد تا آنجا كه با سنّ كمش سى و پنج نفر را بر زمين افكند.

حميد بن مسلم مى گويد:

من در لشكر ابن سعد بودم به اين نوجوان مى نگريستم كه پيراهن و لباسى بلند به

صفحه 446

تن و نعلينى به پا داشت كه بند يكى پاره بود. فراموش نمى كنم كه بند نعلين چپش بود. عمرو بن سعد أزْدى گفت: به خدا سوگند!

من به او حمله مى كنم (تا وى را از پاى درآورم) گفتم: سبحان الله، اين چه تصميمى است؟ به خدا سوگند! اگر اين نوجوان بر من حمله كند من به سوى وى دست تعدّى دراز نخواهم كرد. همان گروهى كه وى را احاطه كرده اند، او را بس است.

گفت: نه، هرگز! به خدا سوگند! من بر او يورش خواهم برد، پس حمله كرد و برنگشت تا آن كه با شمشيرش فرق او را شكافت. قاسم(عليه السلام) با صورت به زمين افتاد و فرياد زد: عموجان! مرا درياب.

حميد بن مسلم مى افزايد:

امام(عليه السلام) چون باز شكارى صف ها را شكافت و مانند شير ژيان حمله كرد و با شمشير بر عمرو _ قاتل قاسم _ ضربتى زد كه دستش را از بدن جدا كرد، عمرو در حالى كه فرياد مى كشيد گريخت، كوفيان خواستند وى را از دست امام(عليه السلام)نجات دهند، ولى بدنش زير سم اسبان قرار گرفت و كشته شد.

هنگامى كه گرد و غبار فرو نشست، ديدند امام(عليه السلام) بر بالين قاسم(عليه السلام) نشسته است و قاسم پاهايش را بر زمين مى ساييد. امام(عليه السلام) فرمود:

«عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ فَلا يُعينُكَ، أَوْ يُعينُكَ فَلا يُغْني عَنْكَ، بُعْداً لِقَوْم قَتَلُوكَ ; به خدا سوگند! بر عمويت ناگوار است كه وى را بخوانى ولى

نتواند به تو پاسخى دهد، يا پاسخى دهد ولى نتواند تو را يارى كند و يا به كمكت بشتابد ولى تو را بى نياز نكند. دور باد (از رحمت خدا) گروهى كه تو را كشتند».

در روايت ديگرى آمده است كه امام(عليه السلام) فرمود:

«بُعْداً لِقَوْم قَتَلُوكَ، وَ مَنْ

خَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ. عَزَّ وَ اللّهِ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ يُجيبُكَ ثُمَّ لا يَنْفَعُكَ، يَوْمٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ ; دور باد (از

رحمت خدا) گروهى كه تو را كشتند و خونخواه تو از اينان در قيامت جدّ تو خواهد

صفحه 447

بود.

به خدا سوگند! بر عمويت دشوار است كه وى را بخوانى ولى نتواند پاسخ دهد يا پاسخ دهد ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا سوگند! امروز روزى است كه رنج و مظلوميّت عمويت فراوان و ياورش اندك است».

سپس امام(عليه السلام) پيكر خونين قاسم(عليه السلام) را برداشت و به سوى خيمه ها روانه شد.

راوى مى گويد: گويا هم اكنون مى بينم سينه اش به سينه امام چسبيده بود و پاهايش به زمين كشيده مى شد، با خود گفتم: امام چه مى كند؟ ديدم او را آورده كنار شهداى اهل بيت(عليه السلام) قرار داد و آنگاه عرض كرد:

«اَللّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً; صَبْراً يا بَني عُمُومَتي، صَبْراً يا أَهْلَ بَيْتي، لا رَأَيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ أَبَداً ; خدايا! از

تعدادشان بكاه و آنان را پراكنده ساز و به قتل برسان و هيچ كس از آنان را باقى مگذار و هرگز آنان را نيامرز! اى عموزادگانم! صبر پيشه سازيد! اى اهل بيتم! صبر كنيد! بعد از اين روز هرگز خوارى نخواهيد ديد!».(1)

82 _ برادرم! براى لب تشنگان، آبى تهيّه كن

عبّاس بن على(عليه السلام) پرچمدار لشكر برادرش امام حسين(عليه السلام) بود. هنگامى كه ديد تمام ياران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشيدند، گريست و به شوق ديدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و

از برادرش امام حسين(عليه السلام)اجازه ميدان خواست. امام(عليه السلام) (كه از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گريست به گونه اى كه محاسن شريفش از اشك ديدگانش تر شد، و فرمود:

«يا أَخي كُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْكَري وَ مُجْمَعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ يَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ ; برادر جان! تو نشانه (شكوه و عظمت و) برپايى

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 27-28 و بحارالانوار، ج 45، ص 34-36.

صفحه 448

سپاه من و محور پيوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهيد شوى)، جمعيّت ما پراكنده، و ويران مى گردد».

عبّاس(عليه السلام) عرض كرد:

«فِداكَ رُوحُ أَخيكَ يا سَيِّدي! قَدْ ضاقَ صَدْري مِنْ حَياةِ الدُّنْيا، وَ أُريدُ أخْذَ الثّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ ; جان برادرت فدايت، اى سرورم! سينه ام از زندگانى دنيا به تنگ

آمده است، مى خواهم از اين منافقان انتقام (آن خون هاى پاك را) بگيرم!».

امام(عليه السلام) فرمود:

«إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الاَْطْفالِ قَليلا مِنَ الْماءِ; اينك كه آهنگ ميدان دارى براى اين كودكان، آبى تهيّه كن».

عبّاس(عليه السلام) رهسپار ميدان شد و آنان را موعظه كرد و از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نبخشيد. به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش داد، كه ناگهان صداى العطش كودكان به گوشش رسيد، بى درنگ بر اسب شد و نيزه و مشك را برداشت و به سوى فرات روانه شد. چهار هزار تن از مأموران، فرات را محاصره كردند و هدف نيزه ها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشكر دشمن را شكافت و هشتاد نفر از آنان را به خاك هلاكت افكند، و وارد فرات شد.

هنگامى كه خواست

مقدارى آب بياشامد تشنگى امام حسين(عليه السلام) و اهل بيتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ريخت، مشكش را پر كرد و بر دوش راست خود نهاد و به سوى خيمه رهسپار شد.

دشمنان راه را بر وى بستند و از هر طرف آن حضرت را احاطه كردند. وى دليرانه مى جنگيد تا نوفل ازرق دست راستش را از بدن جدا كرد. مشك را بر دوش چپ نهاد كه نوفل آن را نيز از مچ قطع كرد. مشك را به دندان گرفت، تيرى آن را سوراخ كرد و آب آن ريخت. تيرى ديگر آمد و بر سينه مباركش نشست، و اسبش به زمين افتاد.

صفحه 449

صدا زد: برادرجان! مرا درياب.

هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) بر بالينش رسيد وى را كشته ديد، پس گريست.

همچنين نقل شده است: هنگامى كه عباس(عليه السلام) شهيد شد امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«اَلاْنَ إِنْكَسَرَ ظَهْري وَقَلَّتْ حِيلَتي; اينك كمرم شكست و راه چاره بر من محدود شد».

آنگاه گريست و اين اشعار را خواند:

تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْم بِبَغْيِكُمْ

وَ خالَفْتُمْ دينَ النَّبِىِّ مُحَمَّد

أَما كانَ خَيْرُ الرُّسُلِ أوْصاكُمْ بِنا

أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ

أما كانَتِ الزَّهْراءُ أُمّي دُونَكُمْ

أما كانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ أحْمَدَ

لُعِنْتُمْ وَ أُخْزيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ

فَسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نار تَوَقّدُ

«اى بدترين مردم! با ستمكارى خويش بر ما تعدّى كرديد، و با آيين پيامبر خدا محمّد(صلى الله عليه وآله) مخالفت ورزيديد.

آيا بهترين پيامبر،سفارش ما را به شما نكرده بود؟ آيا ما از نسل پيامبر راستين نيستيم؟

آيا جز اين است كه حضرت زهرا(عليها السلام) مادر من است نه شما؟ آيا او از نسل بهترين انسان ها نبود؟

به سبب جنايتى كه مرتكب شديد ملعون و خوار

گشتيد، و به زودى گرفتار آتش شعلهور الهى خواهيد شد!».(1)

در هر گام درسى است، درسى از فضيلت و ايثار، درسى از شجاعت و شهامت و از خودگذشتگى.

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 41-42.

صفحه 450

چه كسى در آن صحنه بى نظير فداكارى حاضر بود كه رسيدن عبّاس را به منبع آب و ننوشيدن و تشنه شهيد شدن را گزارش دهد؟! امام حسين(عليه السلام) يا فرزندانش از دور تماشا مى كردند؟! يا امام هاى بعد به الهام الهى خبر دادند؟ يا فرشتگانى كه ناظر اين منظره ايثار بى نظير بودند پيام آوردند؟ و يا به صورتى ديگر؟!

هر كه بود و هر چه بود، در پيشانى تاريخ ثبت شد و براى هميشه براى رهروان راه حق به يادگار ماند.

83 _ او طفلى شش ماهه است پس جرعه اى آب به وى برسانيد!

هنگامى كه امام(عليه السلام) شهادت خاندان وفرزندانش را ديد و از آنان كسى جز امام و زنان و كودكان و فرزند بيمارش _ امام سجّاد(عليه السلام) _ نماند، ندا داد:

«هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّد يَخافُ اللّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيث يَرْجُوا اللّهَ فِي إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعين يَرْجُوا ما عِنْدَاللّهِ فِي إِعانَتِنا؟ ; آيا كسى

هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا خداپرستى در ميان شما پيدا مى شود كه از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آيا فريادرسى هست كه براى خدا به فرياد ما برسد؟ آيا يارى كننده اى هست كه با اميد به عنايت خداوند به يارى ما برخيزد؟».

با طنين افكن شدن نداى استغاثه امام(عليه السلام)، صداى گريه و ناله از بانوان حرم برخاست. امام(عليه السلام) به خيمه ها نزديك شد و فرمود:

«ناوِلُوني عَلِيّاً اِبْني الطِّفْلَ حَتّى

اُوَدِّعَهُ ; فرزند خردسالم «على» را به من بدهيد تا با او وداع كنم».

فرزندش را نزد وى آوردند. امام(عليه السلام) در حالى كه طفلش را مى بوسيد، خطاب به او فرمود:

«وَيْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا كانَ خَصْمُهُمْ جَدَّكَ ; بدا به حال اين گروه ستمگر آنگاه كه

صفحه 451

جدّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با آنان به مخاصمه برخيزد؟». هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود كه حرملة بن كاهل اسدى، او را هدف قرار داد و تيرى به سوى وى پرتاب كرد و گلوى او را دريد، خون سرازير شد، امام(عليه السلام) دست ها را زير گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد; آنگاه خون ها را به سوى آسمان پاشيد و گفت:

«اَللّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِكَ لِما هُوَ خَيْرٌ لَنا ; بار الها! اگر در اين دنيا ما (در ظاهر) بر اين قوم پيروز نشديم، بهتر از آن را روزى ما فرما».

بعد از شهادت آن طفل، امام(عليه السلام) از اسب پياده شد و با غلاف شمشير، قبر كوچكى كند و كودكش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود).(1)

علاّمه مجلسى مى افزايد: امام فرمود:

«هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ ; اين مصيبت بر من آسان است، چرا كه در محضر خداست».

امام باقر(عليه السلام) فرمود: «فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الاَْرْضِ; از خون گلوى على اصغر كه امام آنها را به آسمان پاشيد، قطره اى به زمين برنگشت!».

در روايت ديگرى آمده است كه امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«لا يَكُونُ أَهْوَنُ عَلَيْكَ مِنْ فَصيل، اَللّهُمَّ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِكَ لِما هُوَ

خَيْرٌ لَنا ; خدايا! فرزندم نزد تو كمتر از بچّه ناقه صالح پيامبر نيست. خدايا! اگر پيروزى (ظاهرى) را از ما دريغ داشته اى بهتر از آن را روزى ما فرما!».(2)

معالى السبطين از قول ابومخنف شهادت طفل شيرخوار را به گونه ديگرى آورده است، مى گويد:

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 32 و بحارالانوار، ج 45، ص 46.

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 46-47 .

صفحه 452

امام(عليه السلام) پس از شهادت على اكبر به خواهرش امّ كلثوم فرمود:

«يا اُخْتاهُ اوُصيكِ بِوَلَدي الصَّغيرَ خَيْراً، فَاِنَّهُ طِفْلٌ صَغيرٌ وَ لَهُ مِنَ الْعُمْرِ سِتَّةُ أَشْهُر ; خواهرم! به فرزند خردسالم نيكى كن، او خردسال است و تنها شش ماه دارد».

امّ كلثوم عرض كرد: «برادرجان! اين طفل به مدّت سه روز است كه جرعه آبى ننوشيده است، از اين گروه كمى آب بطلب!».

امام(عليه السلام) با شنيدن اين سخن، طفلش را گرفت و به سوى دشمن روانه شد و فرمود: «يا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخي وَ أَوْلادي وَ أَنْصارِي وَ ما بَقِي غَيْرُ هذَا الطِّفْلِ، وَ هُوَ يَتَلَظّى عَطَشَاً مِنْ غَيْرِ ذَنْب اَتاهُ إِلَيْكُمْ، فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ ; اى مردم! شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد و كسى جز اين طفل كه بى هيچ گناهى از تشنگى مى سوزد، نمانده است، او را با جرعه آبى سيراب كنيد».(1)

و به تعبير «نفس المهموم» امام(عليه السلام) فرمود:

«يا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلِ ; اى مردم اگر به من رحم نمى كنيد به اين طفل خردسال رحم كنيد».(2)

امام(عليه السلام) در حال گفتن اين سخنان بود كه بناگاه تيرى از سوى ستمگرى سياه دل _ حرملة بن كامل

اسدى _ حلقوم طفل را پاره كرد و از گوش تا گوش را دريد. امام حسين(عليه السلام) كف دستش را زير گلوى بريده طفل گرفت و چون از خون پر شد، آن را به آسمان پاشيد و در روايت ديگر آمده است، امام دستانش را زير گلوى طفل گرفت و گفت:

«يا نَفْسِ اِصْبِري فيما أَصابَكِ، اِلهي تَرى ما حَلَّ بِنا في الْعاجِلِ فَاجْعَلْ ذلِكَ ذَخيرَةً لَنا في

پاورقي

1 . معالى السبطين، ج 1، ص 418.

2 . نفس المهموم، ص 349 .

صفحه 453

الاْجِلِ ; اى نفس! در برابر اين همه مصيبت شكيبا باش! خدايا! تو مى بينى كه در اين دنياى فانى چه مصائبى براى ما رخ داده، پس آن را براى روز رستاخيزمان ذخيره ساز!».(1)

در روايت ديگرى آمده است كه امام(عليه السلام) گفت:

«اَللّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوُنَا لِيَنْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا عَلَيْنا، اَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ، وَ احْرِمْهُمْ بَرَكاتِكَ، اَللّهُمَّ لا تُرْضِ عَنْهُمْ أَبَداً، اَللّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ في الدُّنْيا، فَاجْعَلْهُ لَنا ذُخْراً فِي الاْخِرَةِ وَ انْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ ; خدايا! تو مى دانى كه اينان ما را دعوت كردند تا به يارى مان بشتابند ولى ما را رها كردند و در برابر ما بپاخاستند، خدايا! باران آسمان را از آنان دريغ دار و آنان را از بركاتت محروم كن. خدايا هرگز از آنان خشنود مشو. خدايا اگر در دنيا، پيروزى را از ما دريغ داشته اى، آن را ذخيره آخرت ما قرار ده و از گروه ستمكاران انتقام ما را بستان».(2)

پيام هاى عاشورا همه شنيدنى است و پيام شهادت كودك شيرخوار از همه شنيدنى تر و عبرت خيزتر!

نخستين پيامش

اين كه در مبارزه با دشمنان حق، هيچ كس مستثنى نيست. سربازان شيرخوار دوش به دوش جوانان و سالخوردگان به ميدان مى آيند و به موقع در صفوف شهدا قرار مى گيرند.

بديهى است هر سربازى سلاحى دارد، يكى تير و نيزه و شمشير ; و ديگرى هم گلوى نازك و چندين قطره خون پاك كه گوياترين دليل مظلوميت است. خونى كه هم

پاورقي

1 . معالى السبطين، ج 1، ص 419.

2 . ينابيع المودّة، ج 3، ص 77.

صفحه 454

به آسمان پاشيده شد و هم بر زمين، و هر دو با آن شكوهى تازه گرفت.

ديگر اين كه، دشمنان ستمگر قساوت و جنايت را به بالاترين حدّ خود رساندند كه حتّى بر كودك شيرخوارِ زاده زهرا در آغوش پدر نيز رحم نكردند!

آخرين پيام اين كه تحمّل همه درد و رنج ها و مصيبت ها در راه خدا آسان است، چرا كه عالم محضر اوست و همه اينها در پيشگاه او انجام مى گيرد.

با عنايت بخورم ز هر كه شاهد ساقى است

با محبّت بكشم درد كه درمانم از اوست

84 _ اى يارانم! چه شد پاسخ مرا نمى دهيد؟!

امام حسين(عليه السلام) به آن قوم نگاهى كرده و پيوسته به راست و چپ مى نگريست و هيچ يك از اصحاب و ياران خود را نديد جز آنان كه پيشانى به خاك ساييده و صدايى از آنها به گوش نمى رسيد، پس ندا داد:

«يا مُسْلِمَ بْنَ عَقيل، وَ يا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ يا حَبيبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ يا زُهَيْرَ بْنَ الْقَيْنِ، وَ يا يَزيدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ يا يَحْيَى بْنَ كَثير، وَ يا هِلالَ بْنَ نافِع، وَ يا إِبْراهِيمَ بْنَ الُحصَيْنِ، وَ يا عُمَيْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ يا أَسَدُ الْكَلْبِىُّ،

وَ يا عَبْدَاللّهِ بْنَ عَقيل، وَ يا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ يا داوُدَ بْنَ الطِّرِمّاحِ، وَ يا حُرُّ الرِّياحِىُّ، وَ يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، وَ يا أَبْطالَ الصَّفا، وَ يا فُرْسانَ الْهَيْجاءِ، مالي أُناديكُمْ فَلا تُجيبُوني، وَ أَدْعُوكُمْ فَلا تَسْمَعُوني؟! أَنْتُمْ نِيامٌ أَرْجُوكُمْ تَنْتَبِهُونَ؟ أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُكُمْ عَنْ إِمامِكُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ(صلى الله عليه وآله) لِفَقْدِكُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِكُمْ، أَيُّهَا الْكِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لكِنْ صَرَعَكُمْ وَاللّهِ رَيْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِكُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلاّ لَما كُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتي تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتي تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَيْكُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِكُمْ لاحِقُونَ، فَإِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».

«اى مسلم بن عقيل! اى هانى بن عروة! اى حبيب بن مظاهر! اى زهير بن قين! اى يزيد بن مظاهر! اى يحيى بن كثير! اى هلال بن نافع! اى ابراهيم بن حُصَين! اى عمير

صفحه 455

بن مطاع! اى اسد كلبى! اى عبدالله بن عقيل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ رياحى! اى على بن الحسين! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران ميدان نبرد! چه شده است شما را صدا مى زنم ولى پاسخم را نمى دهيد؟ و شما را مى خوانم ولى ديگر سخنم را نمى شنويد؟ آيا به خواب رفته ايد كه به بيدارى تان اميدوار باشم؟ يا از محبّت امامتان دست كشيده ايد كه او را يارى نمى كنيد؟

اين بانوان از خاندان پيامبرند كه از فقدانتان ناتوان گشته اند. از خوابتان برخيزيد، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغيانگران پست، دفاع كنيد.

ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاك افكنده،

و روزگار خيانت پيشه با شما وفا نكرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم كوتاهى نمى كرديد، و از ياريم دست نمى كشيديد، آگاه باشيد، ما در فراق شما سوگواريم و به شما ملحق مى شويم، إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».(1)

سخن گفتن با پيكرهاى در خون غلطيده شهيدان، آن هم با اين حماسه هاى جاويدان تنها در صحنه كربلا ديده شده است و اين مدال پرافتخارى بود كه امام(عليه السلام)بر سينه ياران شهيدش نصب كرد كه تا دامنه قيامت مى درخشد.

دلاور مردانى كه اگر به آنها اجازه داده مى شد، به اين جهان باز مى گشتند و بار ديگر جانفشانى مى كردند و شربت شهادت را با علاقه بيشترى مى نوشيدند.

آرى، آنها چنان شجاع بودند كه گويى دلها را بر زره ها پوشانده بودند و برترين سرمايه ها را براى ايثار آماده كرده بودند.(2)

پاورقي

1 . معالى السبطين، ج 2، ص 17 - 18 .

2 . شاعرى ياران آن حضرت را اين گونه ستوده است:

قَوْمٌ اِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلَمَّة

وَ الْخَيْلُ بَيْنَ مُدَّعِس وَ مُكَرْدِس

لَبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ وَ أَقْبَلُوا

يَتَهافَتُونَ عَلى ذِهابِ الاَْنْفُسِ

اينها مردانى هستند كه وقتى براى دفع گرفتارى _ در آن زمان كه سواران بين نيزه داران و هجوم آوران بودند _ خوانده شدند; دلهايشان را بر زره ها مى پوشاندند و براى جانبازى به سوى ميدان نبرد روانه مى شدند. (لهوف، ص 166).

صفحه 456

آرى، آنها لايق پوشيدن لباس هاى بهشتى و پرواز به سوى ابديّت بودند!

گوارايشان باد!

85 _ پسرم! عمويت را نيز كشتند.

در روايتى آمده است: هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) تنها شد به خيمه هاى برادرانش سر كشيد، آنجا را خالى ديد. آنگاه به خيمه هاى فرزندان عقيل

نگاهى انداخت، كسى را در آنجا نيز نديد; سپس به خيمه هاى يارانش نگريست كسى را نديد، امام در آن حال ذكر «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ» را فراوان بر زبان جارى مى ساخت.

آنگاه به خيمه هاى زنان روانه شد و به خيمه فرزندش امام زين العابدين(عليه السلام) رفت. او را ديد كه بر روى پوست خشنى خوابيده و عمّه اش زينب(عليها السلام) از او پرستارى مى كند. چون حضرت على بن الحسين(عليه السلام) نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخيزد، ولى از شدّت بيمارى نتوانست، پس به عمّه اش زينب گفت: «كمكم كن تا بنشينم چرا كه پسر پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده است» زينب(عليها السلام) وى را به سينه اش تكيه داد و امام حسين(عليه السلام) از حال فرزندش پرسيد: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:

«يا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْيَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ؟ ; پدر جان! امروز با اين گروه منافق چه كرده اى؟».

امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

«يا وَلَدِي قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَاَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللّهُ حَتّى فاضَتِ الاَْرْضُ بِالدَّمِ مِنّا وَ مِنْهُمْ ; فرزندم! شيطان بر آنان چيره

صفحه 457

شده و خدا را از يادشان برده است و جنگ بين ما و آنان چنان شعله ور شد كه زمين از خون ما و آنان رنگين شده است!».

حضرت سجّاد(عليه السلام) عرض كرد:

«يا أبَتاهُ أَيْنَ عَمِّىَ الْعَبّاسُ؟ ; پدر جان! عمويم عبّاس كجاست؟». در اين هنگام اشك بر چشمان زينب حلقه زد و به برادرش نگريست كه چگونه پاسخ مى دهد _ چرا كه امام(عليه السلام) خبر شهادت عبّاس را

به وى نداده بود زيرا كه مى ترسيد بيمارى وى شدّت پيدا كند! _

امام(عليه السلام) پاسخ داد:

«يا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّكَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا يَدَيْهِ عَلى شاطِىءِ الْفُراتِ ; پسر جان! عمويت كشته شد و دستانش كنار فرات از پيكر جدا شد!».

على بن الحسين(عليه السلام) آن چنان گريست كه بى هوش شد. چون به هوش آمد از ديگر عموهايش پرسيد و امام پاسخ مى داد: «همه شهيد شدند».

آنگاه پرسيد:

«وَ أَيْنَ أَخي عَلِيٌّ، وَ حَبيبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَيْرُ بْنُ الْقَيْنِ؟ ; برادرم على اكبر، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجايند؟».

امام(عليه السلام) پاسخ داد:

«يا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ في الْخِيامِ رَجُلٌ إِلاّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمّا هؤُلاءِ الَّذِينَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَكُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى ; فرزندم! همين قدر بدان كه در اين خيمه ها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاك افتاده و شهيد شده اند».

پس على بن الحسين(عليه السلام) سخت گريست. آنگاه به عمّه اش زينب(عليها السلام) گفت:

«يا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّيْفِ وَ الْعَصا ; عمّه جان! شمشير و عصايم را حاضر كن».

پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما ; مى خواهى چه كنى؟».

صفحه 458

عرض كرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَكَّأُ عَلَيْها، وَ أَمَّا السَّيْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَيْنَ يَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) فَإِنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْحَياةِ بَعْدَهُ ; بر عصا تكيه كنم و با شمشيرم از فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دفاع نمايم، چرا كه زندگانى پس از او ارزش ندارد».

امام حسين(عليه السلام) او را باز داشت و به سينه چسباند و فرمود: «يا وَلَدي أَنْتَ أَطْيَبُ ذُرِّيَّتي، وَ

أَفْضَلُ عِتْرَتي، وَ أَنْتَ خَليفَتي عَلى هؤُلاءِ الْعِيالِ وَ الاَْطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْيُتْمُ وَ شَماتَةُ الاَْعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَكِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ آنِسْهُمْ اِذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَيْنِ الْكَلامِ، فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ يَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَيْرُكَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ يَشْكُونَ إِلَيْهِ حُزْنَهُمْ سِواكَ، دَعْهُمْ يَشُمُّوكَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ يَبْكُوا عَلَيْكَ وَ تَبْكي عَلَيْهِمْ ; فرزندم! تو پاك ترين ذريّه و برترين عترت منى

و تو جانشين من بر اين بانوان و كودكانى. آنان غريب و بى كس اند كه تنهايى و يتيمى و سرزنش دشمنان و سختى هاى دوران آنان را فرا گرفته است. هر گاه كه ناله سر دادند آنان را آرام كن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نيكو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا كه كسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غم هايشان را به وى باز گويند. بگذار آنان تو را ببويند و تو آنان را ببويى و آنان بر تو گريه كنند و تو بر آنان!».

آنگاه امام(عليه السلام) دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود:

«يا زَيْنَبُ وَ يا اُمَّ كُلْثُومِ وَ يا سَكينَةُ وَ يا رُقَيَّةُ وَ يا فاطِمَةُ، اَسْمِعْنَ كَلامي وَ اعْلِمْنَ أَنَّ ابْني هذا خَليفَتي عَلَيْكُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطّاعَةِ ; اى زينب! اى امّ كلثوم! اى

سكينه! اى رقيّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنويد و بدانيد كه اين فرزندم جانشين من بر شماست و او امامى است كه پيروى از او واجب است».

سپس به فرزندش فرمود:

صفحه 459

«يا وَلَدي بَلِّغْ شيعَتي عَنِّيَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبي

ماتَ غَريباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهيداً فَابْكُوهُ ; فرزندم! سلامم را به شيعيانم برسان و به آنان بگو: پدرم غريبانه به شهادت

رسيد پس بر او اشك بريزيد!».(1)

آخرين سخنان اين پيشواى بزرگ ايثار و فداكارى به خوبى نشان مى دهد كه از چنان نفس مطمئنّه و آرامى برخوردار بود كه نه تنها مرگى را كه در چند قدمى قرار داشت به چيزى نمى گرفت و نه تنها شهادت عزيزان و ياران _ جز در جنبه هاى عاطفى _ تغييرى در روح و فكر بلند او ايجاد نمى كرد، بلكه بر استقامتش مى افزود، و هر زمان آتش شوق ديدار يار در دلش افروخته تر مى شد!

او در اين لحظات حسّاس، تنها فرزندش امام سجّاد(عليه السلام) را آماده پذيرش مسئوليّت عظيم به ثمر رساندن نهال برومندى را كه در كربلا نشانده و با خون عزيزانش آبيارى كرده بود مى ساخت. آخرين وصايايش را با او در ميان مى گذارد و سفارش اطاعت از او را به خواهران و دخترانش مى كرد.

امام(عليه السلام) شيعيان و پيروان مكتبش را در اين لحظات بحرانى و طوفانى نيز فراموش نمى كند، و پيام مظلوميّت خود را به وسيله تنها پسرش به آنها مى رساند، تا بدانند در ادامه راه از چه حربه اى استفاده كنند.

86 _ لباس كهنه چرا؟

هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) عزم ميدان كرد، فرمود:

«اِئْتُوني بِثَوْب لا يُرْغَبُ فيهِ، اَلْبِسُهُ غَيْرَ ثِيابِي، لا اُجَرِّدُ، فَاِنِّي مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ ; برايم

جامه كهنه اى بياوريد كه كسى به آن رغبت نكند تا آن را زير لباسهايم بپوشم و بعد

پاورقي

1 . معالى السبطين، ج 2، ص 20-21.

صفحه 460

از شهادتم مرا برهنه نكنند، زيرا مى دانم پس

از شهادت لباسهايم ربوده خواهد شد».

لباس تنگ و كوتاهى آوردند ولى امام(عليه السلام) آن را نپوشيد و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ ; اين لباس اهل ذمّه (كفّار اهل كتاب) است».

لباس بلندترى آوردند. امام(عليه السلام) آن را پوشيد سپس با بانوان حرم خداحافظى كرد. در آن هنگام حضرت سكينه گريه سر داد. امام وى را به سينه چسبانيد و فرمود:

سَيَطُولُ بَعْدي يا سَكينَةُ فَاعْلَمي

مِنْكِ الْبُكاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِي

لا تُحْرِقي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً

مادامَ مِنّي الرُّوحُ في جُثْماني

وَ إِذا قُتِلْتُ فَاَنْتَ اَوْلى بِالَّذِي

تَأْتينَهُ يا خَيْرَةَ النِّسْوانِ

«سكينه جان! بدان پس از شهادتم گريه هاى طولانى خواهى داشت.

تا جان در بدن دارم با اشك حسرتت دلم را آتش مزن.

اى بهترين زنان! هنگامى كه شهيد شدم پس تو از هر كس به سوگوارى سزاوارترى».(1)

و در روايت ديگرى آمده است هنگامى كه لباس كهنه آوردند، چند جايش را پاره كرد (تا ارزشى براى بيرون آوردن نداشته باشد) و آن را زير لباس هايش پوشيد ; ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نيز از بدنش بيرون آوردند.(2)

امام(عليه السلام) با دقّت تمام در جاى جاى داستان كربلا، چهره واقعى ياران خود و دشمنانش را ترسيم كرد و براى ثبت در تاريخ به يادگار گذاشت!

امام(عليه السلام) در صحنه هايى كه با ياران فداكار و پاكبازش در شب و روز عاشورا داشت نشان داد كه آنها از ارزنده ترين انسانهاى تاريخ بشر بودند، همان گونه كه نشان داد

پاورقي

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 119.

2 . تاريخ ابن عساكر، ج 14، ص 221 و بحارالانوار، ج 45، ص 54 (با مختصر تفاوت).

صفحه 461

دشمنانش از پست ترين و فرومايه ترين

انسانها بودند. بلكه درندگان و شياطينى بودند در لباس انسان!

يك پيراهن كهنه كه چندين جاى آن را پاره كرده باشند، چه ارزشى دارد كه از تن مبارك امام(عليه السلام) بعد از شهادت بدر آورند و بدن مبارك او را برهنه زير آفتاب سوزان بگذارند، اين نشانه چيست؟

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

از آن كه بر نكند خصم بد گهر ز تنش

لباس كهنه چه حاجت كه زير سمّ ستور

تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش

87 _ گفتگو با زنان حرم

در تاريخ آمده است : امام حسين(عليه السلام) هنگامى كه به هفتاد و دو تن از

يارانش نگريست كه به خاك و خون افتاده اند به سوى خيمه رفت و ندا

داد:

«يا سَكينَةُ! يا فاطِمَةُ! يا زَيْنَبُ! يا اُمَّ كُلْثُومِ! عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلامُ ; اى سكينه! اى فاطمه! اى زينب! اى امّ كلثوم! خداحافظ من هم رفتم».

سكينه فرياد برآورد: پدرجان! آيا تسليم مرگ شده اى؟! امام پاسخ داد:

«كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعينَ؟ ; چگونه تسليم نشود كسى كه يار و ياورى براى او نمانده است؟».

سكينه گفت: پدر جان! (حال كه چنين است) ما را به حرم جدّمان برگردان!

«هَيْهاتَ، لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَنامَ ; هيهات! اگر مرغ قطا را رها مى كردند در آشيانه اش آرام مى گرفت» (اشاره به اين كه ما را رها نخواهند كرد).

صفحه 462

صداى گريه بانوان برخاست، امام آنان را آرام كرد و به سوى دشمن حملهور شد.(1)

88 _ سخنان و اشعار امام(عليه السلام) در برابر دشمن

امام حسين(عليه السلام) به دشمنان نزديك شد و خطاب به آنان فرمود:

«يا وَيْلَكُمْ أَتَقْتُلُونِي عَلى سُنَّة بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى شَريعَة غَيَّرْتُها، أَمْ عَلى جُرْم فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى حَقٍّ تَرَكْتُهُ؟ ; واى بر شما! چرا با من مى جنگيد؟ آيا سنّتى را تغيير داده ام؟ يا شريعتى را دگرگون ساخته ام؟ يا جرمى مرتكب شده ام؟ و يا حقّى را ترك كرده ام؟».

گفتند: «إِنّا نَقْتُلُكَ بُغْضاً لاَِبِيكَ ; بلكه به خاطر كينه اى كه از پدرت به دل داريم، با تو مى جنگيم و تو را مى كشيم».(2)

امام(عليه السلام) چون اين اشعار را مى خواند، بر آنان حلمه ور شد:

كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغَبُوا

عَنْ ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنِ

قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِيّاً وَ ابْنَهُ

حَسَنَ

الْخَيْرِ كَريمَ الطَّرَفَيْنِ

حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا أَجْمِعُوا

أُحْشُرُوا النّاسَ إِلى حَرْبِ الْحُسَيْنِ

يا لَقَوْم مِنْ أُناس رُذَّل

جَمَعُوا الْجَمْعَ لاَِهْلِ الْحَرَمَيْنِ

ثُمَّ سارُوا وَ تَواصَوْا كُلُّهُمْ

بِاجْتِياحي لِرِضاءِ الْمُلْحِدَيْنِ

لَمْ يَخافُوا اللّهَ في سَفْكِ دَمي

لِعُبَيْدِاللّهِ نَسْلِ الْكافِرَيْنِ

وَابْنِ سَعْد قَدْ رَماني عَنْوَةً

بِجُنوُد كَوُكُوفِ الْهاطِلَيْنِ

لا لِشَىْء كانَ مِنّي قَبْلَ ذا

غَيْرَ فَخْري بِضِياءِ الْفَرْقَدَيْنِ

بِعَلِىِّ الْخَيْرِ مِنْ بَعْدِ النَّبِىِّ

وَ النَّبِىِّ الْقُرَشِىِّ الْوالِدَيْنِ

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 47.

2 . ينابيع المودّة قندوزى، ج 3، ص 79-80 .

صفحه 463

خَيْرَةُ اللّهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبي

ثُمَّ أُمّي فَأَنَا ابْنُ الْخِيَرَتَيْنِ

فِضَّةٌ قَدْ خَلَصَتْ مِنْ ذَهَب

فَأَنَا الْفِضَّةُ وَ ابْنُ الذَّهَبَيْنِ

مَنْ لَهُ جَدٌّ كَجَدِّي في الْوَرى؟

أَوْ كَشَيْخي فَأَنَا ابْنُ الْعَلَمَيْنِ

فاطِمُ الزَّهْراءِ أُمِّي وَ أَبِي

قاصِمُ الْكُفْرِ بِبَدْر وَ حُنَيْنِ

عَبَدَاللّهَ غُلاماً يافِعاً

وَ قُرَيْشٌ يَعْبُدُونَ الْوَثَنَيْنِ

يَعْبُدُونَ اللاّتِ وَ الْعُزّى مَعاً

وَ عَلِىٌّ كانَ صَلِّى الْقِبْلَتَيْنِ

فَأَبي شَمْسٌ وَ أُمِّي قَمَرٌ

وَ أَنَا الْكَوْكَبُ وَ ابْنُ الْقَمَرَيْنِ

وَ لَهُ فِي يَوْمِ أُحْد وَقْعَةٌ

شَفَتِ الْغِلَّ بِفَضِّ الْعَسْكَرَيْنِ

ثُمَّ في الاَْحْزابِ وَ الْفَتْحِ مَعاً

كانَ فيها حَتْفُ أَهْلِ الْفَيْلَقَيْنِ

في سَبيلِ اللّهِ ماذا صَنَعَتْ

أُمَّةُ السُّوُءِ مَعَاً بِالْعِتْرَتَيْنِ؟

عِتْرَةُ الْبِرِّ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى

وَ عَلِىِّ الْوَرْدِ يَوْمَ الْجَحْفَلَيْنِ

فاطِمُ الزَّهْراءِ أُمِّي، وَ أَبِي

وارِثُ الرُّسْلِ وَ مَوْلَى الثَّقَلَيْنِ

طَحَنَ الاَْبْطالَ لَمّا بَرَزُوا

يَوْمَ بَدْر وَ بِاُحْد وَ حُنَيْنِ

وَ أَخُوا خَيْبَرَ إِذْ بارَزَهُمْ

بِحُسام صارِم ذي شَفْرَتَيْنِ

وَالَّذي أَوْدى جُيُوشاً أَقْبَلُوا

يَطْلُبُونَ الْوِتْرَ في يَوْمِ حُنَيْنِ

مَنْ لَهُ عَمٌّ كَعَمِّي جَعْفَرٌ

وَهَبَ اللّهُ لَهُ أَجْنِحَتَيْنِ

جَدِّى الْمُرْسَلُ مِصْباحُ الْهُدى

وَ أَبِى الْمُوفي لَهُ بِالْبَيْعَتَيْنِ

بَطَلٌ قَرْمُ هِزَبْرٌ ضَيْغَمٌ

ماجِدٌ سَمْحٌ قَوِىُّ السّاعِدَيْنِ

عُرْوَةُ الدِّينِ عَليٌّ ذاكُمُ

صاحِبُ الْحَوْضِ مُصَلِّي الْقِبْلَتَيْنِ

مَعَ رَسُولِ اللّهِ سَبْعاً كامِلا

ما عَلَى الاَْرْضِ مُصَلٍّ غَيْرُ ذَيْنِ

صفحه 464

تَرَكَ الاَْوْثانَ لَمْ يَسْجُدْ لَها

مَعَ قُرَيْش مُذْ نَشاً طَرْفَةَ عَيْن

وَ أَبِي كانَ هِزَبْراً ضَيْغَماً

يَأْخُذُ الرُّمْحَ فَيَطْعَنْ طَعْنَتَيْنِ

كَتَمَشِّى الاُْسْدِ بَغْياً فَسُقُوا

كَأْسَ حَتْف مِنْ نَجيعِ الْحَنْظَلَيْنِ

ذَهَبٌ مِنْ ذَهَب في ذَهَب

وَ لُجَينٌ في لُجَين في لُجَينِ

فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَيْنا واجِبٌ

ما

جَرى بِالْفُلْكِ إِحْدي النَّيِّرَيْنِ

خَصَّهُ اللّهُ بِفَضْل وَ تُقى

فَأَنَا الزّاهِرُ وَ ابْنَ الاَْزْهَرَيْنِ

تَرَكَ الاَْصْنامُ مُنْذُ خَصَّهُ

وَ رَقا بِالْحَمْدِ فَوْقَ النَّيِّرَيْنِ

وَ أَبادَ الشِّرْكَ في حَمْلَتِهِ

بِرِجال أُتْرِفُوا في الْعَسْكَرَيْنِ

وَ أَنَا ابْنُ الْعَيْنِ وَ الاُْذْنِ الَّتِي

أَذْعَنَ الْخَلْقُ لَها في الْخافِقَيْنِ

نَحْنُ أَصْحابُ الْعَبا خَمْسَتُنا

قَدْ مَلَكْنا شَرْقَها وَ الْمَغْرِبَيْنِ

ثُمَّ جَبْريلُ لَنا سادِسُنا

وَ لَنَا الْبَيْتُ كَذا وَ الْمَشْعَرَيْنِ

وَ كَذَا الَْمجْدُ بِنا مُفْتَخِرٌ

شامِخاً يَعْلُوا بِهِ في الْحَسَبَيْنِ

فَجَزاهُ اللّهُ عَنّا صالِحاً

خالِقَ الْخَلْقِ وَ مَوْلَى الْمَشْعَرَيْنِ

عُرْوَةُ الدِّينِ عَليٌّ الْمُرْتَضى

صاحِبُ الْحَوْضِ مُعِزُّ الْحَرَمَيْنِ

يَفْرِقُ الصَّفّاِن مِنْ هَيْبَتِهِ

وَ كَذا أَفْعالُهُ في الْخافِقَيْنِ

وَ الَّذِي صَدَّقَ بِالْخاتَمِ مِنْهُ

حينَ ساوى ظَهْرَهُ فِي الرَّكْعَتَيْنِ

شيعَةَ الُْمخْتارِ! طيبُوا أَنْفُساً

فَغَداً تُسْقُونَ مِنْ حَوْضِ اللُّجَيْنِ

فَعَلَيْهِ اللّهُ صَلّى رَبُّنا

وَحَباهُ تُحْفَةً بِالْحَسَنَيْنِ

«اين قوم كافر شدند و از ديرباز از پاداش خداوندى كه پروردگار جنّ و انس است روى گردان بودند.

آنان با على(عليه السلام) و فرزندش حسن(عليه السلام) _ كه نيك بود و از پدر و مادرى كريم _ از

صفحه 465

روى حسادت جنگيدند.

و اينك گفتند: همگى براى جنگ با حسين(عليه السلام) گرد آييد.

فرياد از مردمى پست كه جماعت را براى كشتن اهل حرمين (مكّه و مدينه) گرد آوردند.

سپس به راه افتادند و به يكديگر جهت دستگيرى من، براى خشنودى ملحدان، توصيه كردند.

براى جلب رضايت عبيدالله (ابن زياد) كه از نسل كافران است، در ريختن خون من از خداوند پروا نكردند و براى جلب رضايت ابن سعد _ با سپاهيان خود همانند بارانى سيل آسا _ قهرآميز به سوى من تاختند.

(و اين همه) نه به خاطر آن كه گناهى از من سرزده باشد، جز افتخارم به روشنايى دو ستاره: حضرت على(عليه السلام) _ بهترين انسان پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) _ و پيامبر كه پدر و مادرش از قريش

اند.

بهترين خلق برگزيده خداوند، پدر و مادرم هستند و من فرزند آن دو برگزيده.

نقره اى برگرفته از طلا، پس من نقره اى هستم كه فرزند دو طلايم.

چه كس در ميان مردم، جدّى همانند جدّ من و يا پدرى چون پدرم دارد. پس من فرزند دو بزرگ هستم.

مادرم فاطمه زهرا است و پدرم همان است كه در جنگ بدر و حنين، سپاه كفر را در هم شكست.

در نوجوانى به عبادت خدا پرداخت در حالى كه قريش بتها را مى پرستيدند.

آنان لات و عزّى (دو بت بزرگ دوران جاهليّت) را عبادت مى كردند در حالى كه پدرم على(عليه السلام) به دو قبله نماز مى گذارد.

پدرم خورشيد و مادرم ماه است و منم ستاره، فرزند آن دو.

براى پدرم در جنگ «اُحد» ماجرايى است كه با شكستن سپاه دشمن دلها را شفا

صفحه 466

بخشيد.

و نيز افتخارى است در جنگ «احزاب» و «فتح» كه در آن جنگ ها انبوه دشمن به كام مرگ فرو رفتند.

(بگوييد) اين امّت بدكردار، با عترت رسول الله(صلى الله عليه وآله) در راه خدا چه كردند؟

عترت آن نيكوكار، پيامبر برگزيده خدا، و على(عليه السلام) آن جنگ آور روز پيكار.

مادرم فاطمه زهرا(عليها السلام) است و پدرم، وارث پيامبران و مولاى جنّ و انس است.

همو كه در ميدان بدر و احد و حنين، پهلوانان نامدار را در هم كوبيد.

او كه فاتح روز خيبر است و با آن شمشير برّان دو لب، بر آنان تاخت.

آن كسى كه خونخواهان روز حنين را نابود كرد. چه كس عمويى چون عموى من جعفر(عليه السلام) دارد كه خداوند به او دو بال (در برابر قطع شدن دستهايش) عطا كرد.

جدّم، پيامبر، چراغ هدايت است و

پدرم كسى است كه به هر دو بيعتش با پيامبر(صلى الله عليه وآله)وفا كرد.

اوست پهلوان، بزرگ، شيرميدان، بزرگوار، بخشنده و داراى بازوان پرتوان.

دستگيره دين على(عليه السلام) است و اوست صاحب حوض كوثر و آن كه به دو قبله نماز گزارد.

هفت سال تنها با پيامبر نماز گزارد، در زمانى كه جز آن دو نمازگزارى بر روى زمين نبود.

از ابتدا بت پرستى را رها كرد و حتّى به يك چشم بر هم زدنى با قريش در سجده به بتها همراه نشد.

پدرم شير ميدان نبرد بود كه با نيزه اش به دشمنان ضربه مى زد.

و چونان شيرى خشمگين جام هاى مرگ را به آنان مى چشاند.

او طلايى است از ريشه طلا در كانون طلايى، و نقره ايى است از ريشه نقره در كانون نقره اى.

صفحه 467

تا زمانى كه يكى از دو خورشيد و ماه در گردش است، سپاس الهى بر ما واجب است.

چرا كه خداوند او (پدرم) را به فضيلت و تقوى ويژگى بخشيد، پس منم تابناك فرزند تابناكان.

وى از آن زمان كه مورد توجّه خاصّ خداوند قرار گرفت، بتها را رها كرد و در ستايش، از ماه و خورشيد پيشى گرفت.

و در حمله هاى خود به ستمگران از سپاه دشمن، شرك را نابود ساخت.

و منم زاده آن چشم و گوش (حق) كه مردم شرق و غرب عالم بدان معتقدند.

ماييم اصحاب خمسه عبا كه شرق و غرب عالم را مالكيم.

جبرئيل، ششمين ما است و بيت و مشعر از ما است.

مجد و بزرگوارى، افتخارش به ما است، افتخارى كه او را در دنيا و آخرت بالا برد.

خداوندى كه آفريننده جهانيان و صاحب مشاعر است به او (پدرم) از جانب

ما پاداش نيك عنايت كند.

دستگيره دين، على مرتضى است. همو كه صاحب حوض كوثر و عزّت بخش حرم خدا و رسول خداست.

از هيبت و كردارش، صف هاى حقّ و باطل در شرق و غرب عالم از هم جدا مى شود.

او كسى است كه انگشتر خويش را در حال ركوع به سائل بخشيد.

اى شيعيان برگزيده! شادمان باشيد كه فرداى قيامت از حوض نقره فامش سيراب خواهيد شد.

بر او خداوند _ پروردگار ما _ درود فرستاد و حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) را به وى هديه كرد».(1)

پاورقي

1 . اين اشعار به صورت متفرّق در اين كتاب ها آمده است: فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 210-212 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 86-88 ; احتجاج طبرسى، ج 2، ص 101-103 ; معالى السبطين، ج 2، ص 11-12 ; بحارالانوار، ج 45، ص 47-48 و ينابيع المودّة، ج 3، ص 80-81.

صفحه 468

89 _ شوق ديدار

امام على بن الحسين(عليه السلام) فرمود: هنگامى كه (در روز عاشورا) كار بر امام حسين(عليه السلام) سخت شد،همراهان حضرت ديدند، در اين صحنه پر خطر كه هر كس رنگ از چهره اش مى پريد و لرزه بر اندامش مى افتاد، امام و ياران خاصّش، چهره هاشان درخشان و اندامشان آرام و دلهايشان هر لحظه مطمئن تر مى شد و برخى به برخى ديگر مى گفتند: به آنان بنگريد كه از مرگ باكى ندارند. در اين هنگام امام(عليه السلام)فرمود:

«صَبْراً بَنِي الْكِرامِ، فَمَا الْمَوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبَرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَى الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النَّعيمِ الدّائِمَةِ، فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْن إِلى قَصْر، وَ ما هُوَ لاَِعْدائِكُمْ إِلاّ كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْر إِلى

سِجْن وَ عَذاب. إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله): «إِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤْمِن، وَ جَنَّةُ الْكافِرِ، وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هؤلاءِ إِلى جَنَّاتِهِمْ، وَ جِسْرُ هؤُلاءِ إِلى جَحِيمِهِمْ;

اى بزرگ زادگان! شكيبا باشيد. مرگ فقط پلى است كه شما را از سختى ها و دشوارى ها به بهشت پهناور و نعمت هاى جاودان برساند!. كدام يك از شما نمى خواهد كه از زندانى به كاخى درآيد؟ ولى مرگ براى دشمنانتان جز انتقال از كاخى به زندان و عذابى شديد نيست. پدرم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود:

دنيا زندان مؤمن و بهشتِ كافر است و مرگ پل مؤمنان به بهشت و پل كافران به دوزخ خواهد بود!».

سپس امام(عليه السلام) افزود:

«ما كَذَبْتُ وَلاَ كُذِّبْتُ ; (لحظه موعود فرا رسيده) «نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده است!».(1)

لبخند زدن بر مرگ، برافروخته شدن چهره ها در آستانه شهادت و آرامش دلها در

پاورقي

1 . معانى الاخبار صدوق، ص 288-289، ح 3 (باب معنى الموت).

صفحه 469

آخرين لحظات زندگى، تنها براى كسانى ميسّر است كه شوق ديدار يار تمام وجودشان را پركرده، و دنيا را زندان و قفسى مى دانند كه مرگ در راه رضاى پروردگار درهاى آن را مى گشايد و به اوج آسمان قرب خدا پرواز مى كنند.

آرى انسان محبوس، در آستانه آزادى در پوست خود نمى گنجد و با آرامشِ آميخته با اشتياق، زندانى را ترك مى گويد. از درون قفس بيرون پريده بر شاخسار جنان قرار مى گيرد، و نغمه شادى سر مى دهد.

آرى چنين است، حال اوليا و دوستان خاصّ خدا!

90 _ پيمان شكنان رسوا!

آنگاه امام(عليه السلام) بر مركب خود

سوار شده و در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و فرمود:

«يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! قُبْحاً لَكُمْ وَ تَرْحاً، وَ بُؤْساً لَكُمْ وَ تَعْساً، اِسْتَصْرَخْتُمُونا وَالِهينَ فَأَتَيْناكُمْ مُوجِبينَ، فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً كانَ في أَيْمانِنا، وَ جِئْتُمْ عَلَيْنا ناراً نَحْنُ أَضْرَمْناها عَلى عَدُوِّكُمْ وَ عُدُوِّنا، فَأَصْبَحْتُمْ وَ قَدْ آثَرْتُمُ الْعَداوَةَ عَلَى الصُّلْحِ مِنْ غَيْرِ ذَنْب كانَ مِنّا إِلَيْكُمْ، وَ قَدْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْنا بِالْعِنادِ، وَ تَرَكْتُمْ بَيْعَتَنا رَغْبَةً فِي الْفَسادِ، ثُمَّ نَقَضْتُمُوها سَفَهاً وَ ضِلَّةً لِطَواغيتِ الاُْمَّةِ، وَ بَقِيَّةِ الاَْحْزابِ، وَ نَبَذَةِ الْكِتابِ، ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَتَخاذَلُونَ عَنّا وَ تَقْتُلُونا، أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ ; اى كوفيان! رويتان زشت و سياه باد! و غم و اندوه قرينتان، و به سختى و مرگ گرفتار شويد! شما ما را مشتاقانه براى فريادرسى خود خوانديد، ولى چون به سوى شما آمديم، شمشيرى كه در دستان ما بود، بر ضدّ ما به كار بستيد. و آتشى كه ما بر ضدّ دشمنان شما و خود افروخته بوديم، آن را در برابر ما شعلهور ساختيد! بدون آن كه از ما گناهى نسبت به شما سرزده باشد. عداوت و دشمنى را بر صلح و آشتى برگزيديد، و به دشمنى با ما شتافتيد و با غوطهور شدن

صفحه 470

در فساد، بيعتى را كه با ما بسته بوديد، رها ساخته و _ از روى جهل و نادانى و پيروى گمراهانه از سركشان امّت و بازماندگان احزاب جاهليّت و دورافكنان كتاب الهى _ آن را شكستيد.

آرى، شما همان كسانى هستيد كه دست از يارى ما برداشتيد و ما را به كشتن داديد. لعنت خدا بر ظالمان باد!».(1)

همه مى دانيم كوفيان با نماينده امام(عليه السلام) بيعت كرده بودند و در

نامه هاى خود وعده هرگونه همكارى و ايثار و فداكارى داده بودند، امّا اين گروه سست و ناتوان و نادان و بى اراده، همين كه با نخستين مشكل يعنى تهديدهاى ابن زياد روبه رو شدند، همه چيز را به فراموشى سپردند; نه تنها پيمان ها را شكستند و دست از يارى امام(عليه السلام)برداشتند، بلكه شمشيرى كه براى يارى او آماده كرده بودند به روى او كشيدند و آن را به خون او آغشته كردند!

و اين است سرنوشت افراد ترسو و بى اراده. اين است پايان شوم عمر پيمان شكنان بىوفا.

91 _ مرا بشناسيد

امام(عليه السلام) در روز عاشورا در حالى كه به سوى ميدان شهادت گام بر مى داشت شمشير از نيام كشيده به معرّفى خويش پرداخت و اتمام حجّت نمود، تا فردا نگويند ما او را نشناختيم و براى اين هدف، از اشعار جالب و پرمعنايى كه خود سروده بود، و در اعماق دلها نفوذ مى كرد، بهره گرفت و فرمود:

اَنَا ابْنُ عَلِيِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هاشِم

كَفاني بِهذا مَفْخَراً حينَ اَفْخَرُ

پاورقي

1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 212-213.

صفحه 471

وَ جَدّي رَسُولُ اللّهِ اَكْرَمُ مَنْ مَضى

وَ نَحْنُ سِراجُ اللّهِ فِى الاَْرْضِ نَزْهَرُ

وَ فاطِمَةُ أُمّي مِنْ سُلالَةِ اَحْمَدَ

وَ عَمِّي يُدْعى ذَالْجَناحَيْنِ جَعْفَرُ

وَ فينا كِتابُ اللّهِ أُنْزِلُ صادِقاً

وَ فينَا الْهُدى وَ الْوَحْىُ بِالْخَيْرِ يُذْكَرُ

وَ نَحْنُ أَمانُ اللّهِ لِلنّاسِ كُلِّهِمْ

نُسِرُّ بِهذا في الاَْنامِ وَ نَجْهَرُ

وَ نَحْنُ وُلاةُ الْحَوْضِ نَسْقي وُلاتَنا

بِكَأْسِ رَسُولِ اللّهِ ما لَيْسَ يُنْكَرُ

وَ شيعَتُنا في النّاسِ أَكْرَمُ شيعَة

وَ مُبْغِضُنا يَوْمَ الْقِيامَةِ يَخْسَرُ

بِنا بَيَّنَ اللّهُ الْهُدى مِنْ ضَلالَة

وَ يَغْمَرُ بِنا آلاءَهُ وَ يَطْهَرُ

إِذا ما أَتى يَوْمَ الْقِيامَةِ ظامِئاً

اِلَى الْحَوْضِ يَسْقيهِ بِكَفَّيْهِ حَيْدَرُ

اِمامٌ مُطاعٌ اَوْجَبَ اللّهُ حَقَّهُ

عَلَى النّاسِ جَمْعاً وَالَّذي

كانَ يَنْظُرُ

فَطُوبى لِعَبْد زارَنا بَعْدَ مَوْتِنا

بِجَنَّةِ عَدْن صَفْوُها لا يُكَدَّرُ

«منم فرزند على پاك، از خاندان هاشم كه اگر بخواهم افتخار كنم همين افتخار مرا بس است!

جدّم رسول خدا است كه گرامى ترين انسان ها است و ماييم چراغ فروزان الهى در زمين.

و مادرم فاطمه(عليها السلام) از دودمان احمد است و عمويم جعفر است كه به صاحب دو بال خوانده مى شود.

و كتاب خدا در خاندان ما به راستى نازل شد و در ميان ما است كه وحى و هدايت به نيكى ياد مى شود.

ما براى تمام مردم امان خداييم، چه آن را براى مردم پنهان كنيم يا آشكار سازيم.

و ماييم صاحب حوض كوثر كه دوستان خود را با جام رسول خدا(صلى الله عليه وآله) _ كه قابل انكار نيست _ سيراب مى كنيم.

شيعيان ما در ميان مردم گرامى ترين پيروان هستند و دشمنان ما در روز قيامت

صفحه 472

زيان خواهند ديد.

خداوند به وسيله ما هدايت را از گمراهى آشكار ساخته و نعمت هاى خويش را فراوان و پاكيزه كرد.

هنگامى كه روز قيامت تشنه اى بر حوض كوثر وارد شود «حيدر» با دو دست مباركش او را سيراب مى كند.

امامى است فرمانروا كه خداوند حقّش را بر همه مردم واجب كرده، و كسى است كه ناظر اعمال (مردم) است.

به بنده اى كه پس از مرگِ ما به زيارت ما نايل شود، بهشت جاودان _ كه زلال آن هرگز تيره نشود _ مژده باد!».(1)

امام(عليه السلام) در روز عاشورا تمام برنامه هاى خود را با دقّت به پيش مى برد، و چون مى دانست اين حادثه بزرگ و بى نظير براى هميشه در دل تاريخ ثبت خواهد شد، راه

را بر تمام عذر و بهانه هايى كه ممكن بود چهره آن را دگرگون سازد، مى بست.

از جمله در آخرين لحظات عمر در حالى كه به نشانه آمادگى براى پيكار و شهادت شمشير را از نيام درآورده بود، ضمن اشعار رسايى _ بار ديگر _ به معرّفى خود

پرداخت.

از خودش، از پدرش، از جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از مادرش حضرت زهرا(عليها السلام)، و از عمويش جعفر(عليه السلام) سخن گفت، سپس به اين حقيقت اشاره كرد كه قرآن و اسلامى را كه همه شما ظاهراً به آن افتخار مى كنيد، در خانه ما نازل شده; و پناهگاه شما در قيامت نيز ما هستيم.

و عجبا كه اين سخنان كه هر خفته اى را بيدار و هر مستى را هشيار مى كرد، در آن

پاورقي

1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 88 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 213-214 و رجوع شود به : بحارالانوار، ج 45، ص 48-49.

صفحه 473

كوردلان مؤثّر نيفتاد!

92 _ اشعارى ديگر

اين اشعار كه در نوع خود بى نظير است، بيانگر مكتب امام حسين(عليه السلام) و عمق افكار آن حضرت در روز عاشورا است:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً

فَإِنَّ ثَوابَ اللّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُ

وَ إِنْ يَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوتِ اُنْشِأَتْ

فَقَتْلُ امْرِىء بِالسَّيْفِ فِي اللّهِ أَفْضَلُ

وَ إِنْ يَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

فَقِلَّةُ سَعْيِ الْمَرْءِ في الْكَسْبِ أَجْمَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الاَْمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها

فَما بالُ مَتْرُوك بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ

«اگر دنيا چيزى ارزشمند شمرده شود، به يقين پاداش الهى برتر و ارزشمندتر است.

و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده، مطمئنّاً شهادت در راه خدا به وسيله شمشير بهتر است!

اگر رزق و روزى براى بشر مقدّر و معيّن شده، پس اجتناب

از حرص در كسب مال زيباتر است.

اگر جمع آورى اموال براى وانهادن (و به ديگران سپردن) است پس چرا آدمى نسبت به انفاق آن بخل بورزد؟!».(1)

قُندوزى دانشمند معروف اهل سنّت اضافه بر اشعار بالا، اين اشعار را نيز از گفته امام(عليه السلام) ذكر مى كند:

عَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ يا آلَ اَحْمَدَ

فَإِنّي أَراني عَنْكُمُ الْيَوْمَ أَرْحَلُ

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 49 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 33 (با مختصر تفاوت).

صفحه 474

أَرى كُلَّ مَلْعوُن ظَلُوم مُنافِق

يَرُومُ فَنانا جَهْرَةً ثُمَّ يَعْمَلُ

لَقَدْ كَفَرُوا يا وَيْلَهُمْ بِمُحَمَّد

وَ رَبُّهُمْ ما شاءَ في الْخَلْقِ يَفْعَلُ

لَقَدْ غَرَّهُمْ حِلْمُ الإِلهِ لاَِنَّهُ

حَليمٌ كَريمٌ لَمْ يَكُنْ قَطُّ يَعْجَلُ

«اى خاندان احمد! سلام خدا بر شما باد! من چنين مى بينم كه امروز از ميان شما كوچ خواهم كرد!

هر ملعون ستمگر منافقى را مى بينم كه آشكارا آهنگ نابودى ما كرده و سپس عمل مى كند!

اى واى بر آنان! كه به محمّد(صلى الله عليه وآله) و پروردگارشان _ كه هر چه اراده كند درباره مردم انجام مى دهد _ كفر ورزيده اند!

شكيبايى خداوند آنان را مغرور ساخته، چرا كه خداوند حليم و كريمى است كه شتاب نمى كند» (ولى سرانجام از آنها انتقام سختى مى گيرد).(1)

اين اشعار از يك سو، اندرز و نصيحت و پيامى است به تمام انسانها كه در هر عصر و هر زمان زندگى مى كنند.

به آنها مى گويد: تن به ذلّت ندهيد، زندگى اين زندگى دنيا نيست، سراى جاويدان و دار بقاء الله، جايگاه اصلى ماست.

حيف از اين بدن كه در بستر بيمارى بميرد! چه زيباست كه سرانجام در راه خدا به خون آغشته گردد و در صف شهيدان جاى گيرد!

و از

سوى ديگر، نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) با افتخار به استقبال شهادت مى رود، و از هيچ چيز نمى هراسد. بر چهره مرگ، مرگى كه در راه خداست، مرگى كه الهام بخش بندگانِ دربند، در طول تاريخ خواهد بود، لبخند مى زند، و از ميدان كربلا به همه

پاورقي

1 . ينابيع المودة، ج 3، ص 81.

صفحه 475

جبّاران پيغام مى فرستد كه از قدرت دو روزه خود مغرور نشويد، بدبختى و رسوايى در انتظار شماست!

93 _ مرگ بهتر از زندگى ننگين است!

امام(عليه السلام) به ميدان آمد و مبارز طلبيد، هر كس از پهلوانان سپاه دشمن پيش آمد او را به خاك افكند، تا آنجا كه بسيارى از آنان را به هلاكت رساند آنگاه به ميمنه (به جانب راست سپاه) حمله كرد و فرمود: «اَلْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ ; مرگ بهتر از زندگى ننگين است». سپس به ميسره (جانب چپ سپاه) يورش برد و فرمود:

أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىِّ

آلَيْتُ أَنْ لا أَنْثَني

أَحْمي عِيالاتِ أَبي

أَمْضي عَلى دينِ النَّبِىِّ

«منم حسين بن على(عليه السلام)، سوگند ياد كردم كه (در برابر دشمن) سر فرود نياورم، از خاندان پدرم حمايت مى كنم و بر دين پيامبر رهسپارم!».(1)

و در روايت ديگر آمده است، امام(عليه السلام) فرمود: «مَوْتٌ في عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَياة في ذُلٍّ ; مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است!».(2)

اين شعار كه «مرگ با عزّت از زندگى ننگين بهتر است» از مهمترين پيام هاى عاشورا است، پيامى كه مى تواند سراسر تاريخ بشر را روشن سازد، و به استعمار و استثمار و بردگى انسانها پايان دهد.

مردم غالباً از ترس ذلّت ذليل مى شوند، و از ترس ظلم تن به ظلم و ستم مى دهند و

جباران و ظالمان نيز از همين نقطه ضعف استفاده مى كنند.

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 49 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 119-120.

2 . بحارالانوار، ج 44، ص 192 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 75-76.

صفحه 476

درست است كه امام حسين(عليه السلام) با اين شعار به استقبال يزيديان رفت و در يك نبرد نابرابر شهيد شد، امّا شهادت او سرآغازى براى قيام هاى مكرّر بر ضدّ مزدوران بنى اميّه و بنى مروان، و فرزندان «آكلة الاكباد» شد، كه مى رفت آثار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را محو و نابود كنند و سنّت هاى جاهلى را به جاى آنان بنشانند!

خدا مى خواست نهال اسلام با اين خون هاى پاك آبيارى شود و دشمنان اسلام و منافقان قسم خورده رسوا گردند.

و نيز خدا مى خواست مكتبى ساخته شود كه آزادى خواهان جهان در طول تاريخ در آن درس آزادگى و افتخار بياموزند و بدانند «مرگ با عزّت و افتخار، بهتر از زندگى ننگين است»!

94 _ اگر دين نداريد آزاد مرد باشيد!

امام(عليه السلام) به هر سو يورش برد و گروه عظيمى را به خاك افكند.

عمر سعد فرياد برآورد: «آيا مى دانيد با چه كس مى جنگيد؟ او فرزند همان دلاور ميدان ها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آوريد».

بعد از اين فرمان چهار هزار تيرانداز از هر سو امام(عليه السلام) را هدف قرار دادند و از سوى ديگر به جانب خيمه هاحملهور شدند وميان آن حضرت و خيامش فاصله انداختند.

امام(عليه السلام) فرياد برآورد:

«وَيْحَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أَبي سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْراراً في دُنْياكُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا

إِلى أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَبَاً كَما تَزْعُمُونَ ; واى

بر شما! اى پيروان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از حسابرسى روز قيامت نمى ترسيد لااقل در دنياى خود آزاده باشيد، و اگر خود را عرب مى دانيد به خلق و خوى عربى خويش پايبند باشيد».

صفحه 477

شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مى گويى؟ امام(عليه السلام) فرمود: «أَنَا الَّذي أُقاتِلُكُمْ، وَ تُقاتِلُوني، وَ النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ وَ جُهّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي ما دُمْتُ حَيّاً ; من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان كه گناهى

ندارند، پس تا زمانى كه زنده هستم، سپاهيان طغيانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز داريد».

شمر گفت: راست مى گويد. آنگاه به لشكريان خويش رو كرد و گفت: «از حرم او دست برداريد و به خودش حمله كنيد كه به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!».

سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام(عليه السلام) حمله ور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهيان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.(1)

امام(عليه السلام) با اين شعار خود، دشمن را شرمنده كرده، فرمود: «اگر دين نداريد و از خدا و قيامت نمى ترسيد لا اقل آزاد مرد باشيد و راه و رسم آزادگى را فراموش نكنيد».

در ميدان نبرد، نظاميان در برابر هم قرار دارند و غير نظاميان مخصوصاً زنان و كودكان طرف نيستند، حمله به آنها نهايت ناجوانمردى و نشانه پستى حمله كننده است.

ولى اين شعار پيامى فراتر از اينها دارد، اين شعار همه جهانيان را مخاطب مى سازد و به آنها مى گويد حتّى اگر تابع دين

و مذهبى نيستيد، اصول انسانيّت و شرافت انسانى و اخلاق بشرى را فراموش نكنيد، در واقع اين همان شعار رعايت «حقوق بشر» است كه امروز سخن از آن بسيار مى گويند و كمتر عمل مى كنند.

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 33 ; بحارالانوار، ج 45، ص 50-51.

صفحه 478

95 _ مناجات با خدا و نفرين به دشمن

در روز عاشورا امام حسين(عليه السلام) به سوى فرات روانه شد كه شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسيد تا در آتش درآيى!

شخص ديگرى گفت: يا حسين! آيا آب فرات را نمى بينى كه مثل شكم ماهى مى درخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشيد تا آن كه با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!

امام(عليه السلام) گفت: «اَللّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً ; خدايا! او را تشنه بميران!».

راوى مى گويد: به خدا سوگند پس از نفرين امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونه اى كه پيوسته مى گفت: به من آب دهيد! آبش مى دادند تا آنجا كه آب از دهانش مى ريخت ولى همچنان مى گفت: آبم دهيد كه تشنگى مرا كشت! پيوسته اين چنين بود تا آن كه به هلاكت رسيد!

آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تيرى به سوى امام رها كرد. تير به پيشانى امام اصابت كرد. آن را بيرون كشيد، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض كرد:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَرى ما أَنَا فيهِ مِنْ عِبادِكَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اَللّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى وَجْهِ الاَْرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً ; خدايا! تو شاهدى كه

از اين مردم سركش به من چه مى رسد. خدايا! جمعيّت

آنان را اندك كن و آنان را با بيچارگى و بدبختى بميران، و از آنان كسى را بر روى زمين مگذار و هرگز آنان را نيامرز!».

سپس همانند شير خشمگين به آنان حمله كرد، و به هر كس كه مى رسيد او را با شمشيرش بر خاك مى افكند، اين در حالى بود كه تيرها از هر سو مى باريد و بر بدن امام(عليه السلام) مى نشست و مى فرمود:

صفحه 479

«يا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً في عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّكُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدي عَبْداً مِنْ عِبادِ اللّهِ فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ يُهَوِّنُ عَلَيْكُمْ عِنْدَ قَتْلِكُمْ إِيّاىَ، وَ ǙʙҙřϠاللّهِ إِنّي لاََرْجُوا أَنْ يُكْرِمَنِي رَبِّي بِالشَّهادَةِ بِهَوانِكُمْ، ثُمَّ يَنْتَقِمُ لي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لا تَشْعُرُونَ ; اى بدسيرتان! شما در

مورد خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بد عمل كرديد. آرى! شما پس از كشتن من از كشتن هيچ بنده اى از بندگان خدا هراسى نداريد، چرا كه با كشتن من قتل هر كس برايتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من اميدوارم كه پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جايى كه گمان نمى بريد انتقام مرا از شما بگيرد!».

حصين بن مالك سكونى فرياد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگيرد؟».

امام(عليه السلام) فرمود:

«يُلْقي بَأْسُكُمْ بَيْنَكُمْ وَ يَسْفِكُ دِماءَكُمْ، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيْكُمُ الْعَذابَ الاَْليمَ; نزاع و اختلاف در ميانتان مى افكند و خونتان را مى ريزد آنگاه شما را به عذاب دردناك گرفتار مى سازد».

امام(عليه السلام) همچنان مى جنگيد تا آن كه زخم هاى بسيارى بر بدن مباركش وارد شد.(1)

در روايتى آمده است:

هنگامى كه دشمنان، امام را

آماج تيرها قرار دادند تير به گلوى امام اصابت كرد و فرمود:

«بِسْمِ اللّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ، وَ هذا قَتيلٌ في رِضَى اللّهِ ; به نام خداوند و هيچ حركت و نيرويى جز از جانب خدا نيست و اين شهيدى است در راه رضاى خدا!».(2)

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 4، ص 34 و بحارالانوار، ج 45، ص 51-52.

2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 120.

صفحه 480

در هر لحظه از زندگى آن بزرگوار درسى نهفته است، درسى براى رهروان راه حق و پويندگان مسير عزّت و افتخار.

به گونه اى كه ملاحظه مى كنيد دراين لحظات تنهايى، و لحظات واپسين عمر مباركش، هيچ ترس و وحشتى از انبوه دشمن و سرنوشت قريب الوقوعش به خود راه نمى دهد.

همچنان به ياد خداست، همچنان با زبانهاى مختلف حتّى با زبان نفرين! پند و اندرز مى دهد، آنها را از آينده شومى كه در پيش دارند برحذر مى دارد، و به سوى خدا فرا مى خواند.

و سرانجام بر چهره مرگ لبخند مى زند، و مقدم شهادت را گرامى مى دارد و با ياد خدا به استقبال آن مى شتابد!

96 _ مى خواهم با چهره خونين به ملاقات جدّم بروم

امام(عليه السلام) خسته شد، خواست اندكى بياسايد كه ناگاه سنگى آمد و به پيشانى امام رسيد، خون جارى شد. امام دامن پيراهنش را بالا زد تا خون از چهره اش پاك كند كه تير سه شعبه مسمومى آمد و به سينه امام(عليه السلام) فرو نشست. امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود:

«بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلى مِلِّةِ رَسُولِ اللّهِ ; به نام خدا و به يارى خدا و بر آيين رسول خدا».

آنگاه سرش را

به آسمان بلند كرد و عرض كرد: «إِلهي إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلا لَيْسَ عَلى وَجْهِ الاَْرْضِ اِبْنُ نَبِىٍّ غَيْرَهُ ; خداى من! تو آگاهى كه اينان كسى را مى كشند كه در روى زمين پسر پيامبرى جز وى نيست».

سپس تير را بيرون كشيد. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم

صفحه 481

گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشيد و قطره اى از آن به زمين بازنگشت!

بار ديگر دست را از خون پر كرد و آن را به سر و صورت كشيد و فرمود:

«هكَذا وَاللّهِ أَكُونُ حَتّى أَلْقى جَدّي رَسُولَ اللّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمي، وَ أَقُولُ: يا رَسُولَ اللّهِ قَتَلَني فُلانٌ وَ فُلانٌ ; آرى، به خدا سوگند! مى خواهم با همين چهره خونين به ديدار جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بروم و بگويم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهيد كردند».(1)

آرى امام(عليه السلام) كفى از خون خود را به آسمان مى پاشد، تا در آسمان در نزد ملكوتيان براى يوم المعاد ذخيره شود، و كفى ديگر را به صورت مبارك مى كشد تا در زمين براى جسم مقدّسش ذخيره گردد، چون شهيدى همچون امام(عليه السلام) با همان هيئت وارد عرصه محشر مى شود و با نور وجود خويش آن فضا را نورانى مى كند.

اين خون پاك و مقدّس در جوى تاريخ بشر، و در رگ هاى انسان هاى آزاده و با ايمان نيز جريان دارد، و با آن، خطوط عدالت و آزادگى بر پيشانى رهروان اين راه ترسيم مى گردد.

اين خون بر بساط ظالمان نيز مى جوشد، تا ظلم را از جهان براندازد!

ظلم بر محو

عدالت سخت مى كوشد هنوز

ظالم از خون دل مظلوم مى نوشد هنوز!

تا عدالت را كند جاويد در عالم حسين

خون پاكش بر بساط ظلم مى جوشد هنوز!

97 _ آنجا كه دشمن هم گريست!

پاورقي

1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 34 و بحارالانوار، ج 45، ص 53.

صفحه 482

امام(عليه السلام) بر اثر زخم هاى فراوان از اسب به زمين افتاد، ولى برخاست. خواهرش زينب(عليها السلام) از خيمه ها بيرون آمد و با ناله اى جانسوز مى گفت: «لَيْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الاَْرْضِ; كاش آسمان بر زمين فرو مى افتاد». عمر بن سعد را ديد كه نزديك امام(عليه السلام)ايستاده است. فرمود: «أَيُقْتَلُ اَبُوعَبْدِاللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ؟ ; اى عمر بن سعد! اباعبدالله(عليه السلام) را شهيد مى كنند و تو نظاره مى كنى؟!».

اشك از ديدگان عمر سعد (ديدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چيزى نگفت.(1)

حضرت زينب(عليها السلام) فرياد زد: «وَيْلُكُمْ، أما فِيكُمْ مُسْلِمٌ ; واى بر شما! آيا در ميان شما يك مسلمان نيست؟!».

سكوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و كسى پاسخى نداد.(2)

امام(عليه السلام) ردايى به تن كرده و عمامه به سر داشت. و با آن كه پياده و زخمى بود چون سواران دلاور مى جنگيد،نگاهى به تيراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مى گفت:

«أَعَلى قَتْلي تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدي عَبْداً مِنْ عِبادِاللّهِ، اَللّهُ أَسْخَطُ عَلَيْكُمْ لِقَتْلِهِ مِنِّي; وَ ايْمُ اللّهِ إِنّي لاََرْجُوا أَنْ يُكْرِمَنِى اللّهَ بِهَوانِكُمْ، ثُمَّ يَنْتَقِمُ لي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لا تَشْعُرُونَ. أَما وَاللّهِ لَوْ قَتَلْتُمُوني لاََلْقَى اللّهَ بَاْسَكُمْ بَيْنَكُمْ وَ سَفَكَ دِمائَكُمْ ثُمَّ لا يَرْضى حَتّى يُضاعِفَ لَكُمُ الْعَذابَ الاَْليمَ ; آيا بر كشتن من با هم متّحد شده ايد؟ هان! به

خدا سوگند! پس از من بنده اى از بندگان خدا را نمى كشيد كه خداوند را بيش از كشتن من به خشم آورد.

به خدا سوگند! من اميدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا كه گمان نمى بريد از شما بگيرد. هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانيد،

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 4، ص 78.

2 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 609.

صفحه 483

خداوند شما را گرفتار نزاعى در ميان خودتان مى سازد و خونتان را مى ريزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگين و دردناكى به شما بچشاند».(1)

آرى صحنه آنچنان غم انگيز و دردناك بود كه دشمن هم گريه كرد، دشمنى كه بر اثر هواى نفس اختيارى از خود نداشت و آگاهانه تن به ذلّت و خوارى داده بود، دشمنى كه به عظمت مقام امام(عليه السلام) آگاه بود و از عمق مظلوميّت او با خبر بود!

در كدام تاريخ سراغ داريم كه دشمن به حال كشته خود گريه كرده باشد، و در ميدان نبرد، اين چنين از مظلوميّت او و ستمگرى خويش خبر دهد.

آرى، عرصه كربلا شگفتى هايى دارد و اين هم يكى ديگر از شگفتى هاى آن است!

98 _ آخرين مناجات

امام(عليه السلام) در آخرين لحظات عمر گرانبهايش با خداى خود چنين مناجات مى كرد:

«اَللّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَكانِ، عَظيمَ الْجَبَرُوتِ، شَديدَ الِْمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَريضُ الْكِبْرِياءِ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ، قَريبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَريبٌ إِذا دُعيتَ، مُحيطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَيْكَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِكٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَكُورٌ إِذا شُكِرْتَ، وَ ذَكُورٌ إِذا ذُكِرْتَ، أَدْعُوكَ مُحْتاجاً،

وَ أَرْغَبُ إِلَيْكَ فَقيراً، وَ أَفْزَعُ إِلَيْكَ خائِفاً، وَ أَبْكي إِلَيْكَ مَكْرُوباً، وَ اَسْتَعينُ بِكَ ضَعيفاً، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كافِياً، أُحْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَيِّكَ، وَ وَلَدُ حَبيبِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ، اَلَّذي اصْطَفَيْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى وَحْيِكَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ».

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 7، ص 78 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 609.

صفحه 484

«خدايا! اى بلند جايگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در كيفر و انتقام)! بى نياز از مخلوقات! صاحب كبريايى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزديك! پيمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلايت نيكو!

هر گاه تو را بخوانند نزديكى! بر آفريده ها احاطه دارى! توبه پذير توبه كنندگانى! بر هر چه اراده كنى توانايى! و به هر چه بخوانى مى رسى!

چون سپاست گويند سپاسگزارى! و چون يادت كنند يادشان مى كنى!

حاجتمندانه تو را مى خوانم و نيازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مى برم و با حال حزن به درگاه تو مى گريم و ناتوانمندانه از تو يارى مى طلبم تنها بر تو توكّل مى كنم، ميان ما و اين قوم حكم فرما!

اينان به ما نيرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفايى كردند و به كشتن ما برخاستند.

ما خاندان پيامبر و فرزندان حبيب تو محمّد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) هستيم، همو كه او را به پيامبرى برگزيدى و بر وحى ات امين ساختى. پس در كار ما گشايش و برون رفتى قرار ده، به مهربانيت اى مهربانترين مهربانان!».

و آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى

قَضائِكَ يا رَبِّ لا إِلهَ سِواكَ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ، مالِىَ رَبٌّ سِواكَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَيْرُكَ، صَبْراً عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، يا مُحْيِىَ الْمَوْتى، يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْس بِما كَسَبَتْ، اُحْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحاكِمينَ ; پروردگارا! بر قضا و قدرت شكيبايى مىورزم، معبودى جز تو نيست، اى

فريادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غير از تو براى من نيست. بر حكم تو صبر مى كنم اى فريادرس كسى كه فرياد رسى ندارد! اى هميشه اى كه پايان ناپذير است! اى زنده كننده مردگان! اى برپا دارنده هر كس با آنچه كه به دست

صفحه 485

آورده! ميان ما و اينان داورى كن كه تو بهترين داورانى!».(1)

راستى كه چه زيبا و پر محتوا، و چقدر آموزنده است اين مناجات كه در واپسين ساعات عمر امام(عليه السلام) با بدنى خونين و مجروح و در ميان اندوه عميق از دست دادن ياران و عزيزان، و آينده نگران كننده همسر و دختران و بازماندگان، بر زبان مبارك آن حضرت جارى شد!

معارف الهيه و بالاترين درجه رضا و تسليم در كلمات آن موج مى زند; نه شكوه اى، نه بى تابى، نه اظهار عجز و ناتوانى، و نه ابراز يأس و ناخشنودى ابداً در آن ديده نمى شود.

همه جا سخن از صبر و شكيبايى و رضا و تسليم در برابر قادر متعال و خداوند لا يزال است. آفرين و هزاران آفرين از سوى خدا بر تو باد اى پيشواى آزادگان!

پاورقي

1 . مقتل الحسين مقرم، ص 282-283.

صفحه 486

صفحه 487

صفحه 488

صفحه 489

بخش پنجم : آثار و پيامدهاى قيام عاشورا

اش__اره

در بخش سوّم به انگيزه هاى قيام امام

حسين(عليه السلام) پرداخته ايم و مهمترين انگيزه آن حضرت را احياى دين خدا و مبارزه با دستگاه فاسد بنى اميّه برشمرده ايم.

امام(عليه السلام) در پى احياى ارزش هاى اسلامى و جلوگيرى از بازگشت به عصر جاهليّت و به هدر رفتن تلاش هاى طاقت فرساى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود. خواه از طريق تشكيل حكومت اسلامى، يا از طريق شهادت.

قيام عاشورا علاوه بر آن كه به احياى دين خدا كمك كرد، و موجب رشد و شكوفايى درخت اسلام شد، باعث بيدارى امّت اسلامى گشت و روح شهادت طلبى و شجاعت را در مسلمانان دميد و درس فداكارى و ايثار را به بشر آموخت و دستگاه خلافت اموى را با خطرات جدّى روبرو ساخت و سبب قيام ها و نهضت هاى خونينى گرديد كه در كوتاه مدّت به سقوط خلافت آل ابوسفيان و در درازمدّت به برچيده شدن خلافت بنى اميّه انجاميد.

به گفته شاعر:

بهر حق در خاك و خون غلتيده شد

تا بناى كفر از آن، برچيده شد

خون او تفسير اين اسرار كرد

ملّت خوابيده را بيدار كرد

اضافه بر اين، حادثه كربلا در طول تاريخ به يك الگو و سرمشق بزرگ تبديل شد

صفحه 490

و شيوه مبارزه را براى آزادگان جهان به ويژه مسلمانان مبارز نشان داد، امام با خون سرخش مكتبى را براى آزادگان جهان بنا نهاد، كه مسأله مرگ و شهادت را امرى ساده، بلكه افتخارآميز كرد. آثار و پيامدهاى قيام عاشورا گسترده، عميق و چند جانبه است كه ما در اين بخش سه اثر مهمّ آن را مورد تحليل و بررسى قرار مى دهيم.

صفحه 491

1-حياى اسلام و آيين حق

دستگاه خلافت اموى تصوّر مى كرد با كشتن امام حسين(عليه السلام)

و يارانش _ آن هم در نهايت قساوت و بى رحمى _ و اسارت زنان و كودكانش به هدف خويش رسيده و نتيجه مطلوب را به دست آورده است. به گمان خويش، هم توانسته است دشمن شماره يك خود را از سر راه بردارد و هم از ديگران زهر چشمى بگيرد، تا هيچ كس بناى مخالفت با حكومت او را در سر نپروراند.

يزيديان كه پس از حادثه عاشورا از پيروزى خيالى خود! سرمست و مغرور بودند، سخنانى بر زبان جارى ساختند و رفتارهايى از خود بروز دادند كه به افشاى ماهيّت و نيّات شوم آنان كمك كرد. آنان كه گمان داشتند با كشتن امام حسين(عليه السلام) و اسارت خانواده او، به پيروزى بزرگى نايل شده اند و آخرين نقطه مقاومت را در خاندان پيامبر در هم كوبيدند، براى آن كه پيروزى خيالىِ خود را به رخ همگان بكشانند و مستى و سرور خود را تكميل كنند، به اقدامات نابخردانه و جاهلانه اى دست زدند كه شادمانى زودگذر آنان را به مصيبت و ماتم دائمى تبديل كرد.

آذين بندى شهرهايى چون كوفه و دمشق، برپا كردن مجالس سرور و شادى، توأم با رقص و شراب و پايكوبى، به زنجير بستن نوادگان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و گرداندن آنان در ميان مردم در هيئت اسيران جنگى، تازيانه زدن به اطفال بى گناه، بر سر نيزه كردن سرهاى شهيدان سرفراز كربلا و زدن چوب خيزران بر لب و دندان امام و... از جمله

صفحه 492

كارهايى بود كه به منظور تحقير اسيران و زهر چشم گرفتن از ديگران، از بنى اميّه بروز كرد. ولى تمام اين اعمال تيرِ خلاصى بود بر

قلب پليد دستگاه اموى، به گونه اى كه شادمانى زودگذر آنان تبديل به كابوس وحشتناكى شد و لحظه اى آنان را رها نساخت. در واقع بنى اميّه هنوز طعم پيروزى را مضمضه نكرده بودند كه تلخى آن را در سراسر وجود پلشت و پليد خود احساس كردند (در بخش دوّم كلمات كفرآميز و ضدّ اسلامى يزيد و برخى ديگر از بنى اميّه گذشت).

آنان در حالى كه سرمست از باده پيروزى خيالى بودند، تصريح كردند كه انتقام خود را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اسلام گرفته اند و تصوّر مى كردند به اهداف خويش كه بازگشت به عصر جاهليّت بود، نزديك شده اند، ولى در واقع همه اين تلاش ها، تيشه اى بود كه بر ريشه ناپاك دستگاه اموى وارد مى شد!

شهادت امام حسين(عليه السلام) و ياران پاكبازش، به احياى مكتب محمّدى(صلى الله عليه وآله) كمك كرد و خون پاك اباعبدالله(عليه السلام) درخت اسلام را آبيارى نمود و به رشد و بالندگى امّت اسلامى و بيدارى مسلمانان انجاميد.

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) هنگامى كه ابراهيم بن طلحه (در مدينه) با امام على بن الحسين(عليه السلام) روبرو شد (از روى طعنه) گفت:

«يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ مَنْ غَلَبَ؟ ; اى على بن الحسين در اين نبرد چه كسى پيروز شد؟!».

امام چهارم(عليه السلام) فرمود:

«إِذا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ فَأَذِّنْ وَ أَقِمْ ; اگر مى خواهى بدانى پيروزى و غلبه با چه كسى بود، به هنگام فرا رسيدن

صفحه 493

وقت نماز اذان و اقامه بگو».(1)

امام(عليه السلام) با اين پاسخ به او فهماند كه هدف يزيد محو اسلام و

نام رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بود، ولى همچنان طنين لاَ إلهَ إِلاَّ اللهُ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ بر مأذنه ها مى پيچد و مسلمانان در همه جا _ حتى در شام و پايتخت سلطنت يزيد _ به يگانگى خدا و رسالت محمد(صلى الله عليه وآله)گواهى مى دهند!

«موسيو ماربين آلمانى» مى گويد: «حسين با قربانى كردن عزيزترين افراد خود، با اثبات مظلوميّت و حقانيّت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت و اگر چنين حادثه اى پيش نيامده بود، قطعاً اسلام به حالت كنونى باقى نمى ماند و ممكن بود يكباره اسلام و اسلاميان محو و نابود گردند».(2)

حديث معروف نبوى(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: «حُسَيْنُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن ; حسين از من است و من از حسينم»(3) محقّق گرديد، حسين از رسول خداست، چرا كه فرزند دختر او حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) است; ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «من از حسينم» بدين معنا كه حسين(عليه السلام) آيين مرا احيا مى كند و از اين جهت خودم را از حسين مى دانم.

به صراحت مى توان گفت: قيام امام حسين(عليه السلام) نه تنها آيين پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله)را نجات داد، بلكه از محو اهداف رسالت ساير انبيا نيز جلوگيرى كرد. چرا كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كامل كننده رسالت پيامبران گذشته و خاتم رسولان و دين او خاتم اديان بود. گويا تلاش هاى همه انبياى گذشته مقدّمه اى بود براى ظهور پيامبر خاتم و سپردن پرچم هدايت بشرى به دست آن حضرت تا دامنه قيامت.

مى

دانيم اين آيين كه خاتم اديان الهى بود، در عصر حكومت معاويه و يزيد مورد

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 177. در مقتل الحسين مقرّم (ص 375) آمده است: وقتى كه امام زين العابدين(عليه السلام) با اهل و عيالش وارد مدينه شد، ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله پيش آمد و گفت: «مَنِ الْغالِبُ؟» امام(عليه السلام) فرمود: «إِذا دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاَةِ فَأَذِّنْ وَ أَقِمْ تَعْرِفُ الْغالِبَ».

2 . به نقل از كتاب : درسى كه حسين به انسان ها آموخت، ص 284.

3 . بحارالانوار، ج 43، ص 261. اين حديث در منابع مختلف اهل سنّت نيز نقل شده است; از جمله: مستدرك حاكم، ج 3، ص 177 ; معجم الكبير طبرانى، ج 22، ص 274 و كنزالعمّال، ج 12، ص 115.

صفحه 494

تهديد قرار گرفت، به ويژه در سلطنت يزيد; و بيم آن مى رفت كه ثمرات تلاش هاى انبيا و به ويژه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به فراموشى سپرده شود. در چنين شرايطى شهادت امام حسين(عليه السلام) به احياى آيين خدا كمك كرد و درخت توحيد و نبوّت را طراوت و سرسبزى تازه اى بخشيد.

و شايد به همين دليل در «زيارت وارث»(1) نه تنها امام حسين(عليه السلام) وارث پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بلكه وارث انبياى بزرگى همچون حضرت آدم(عليه السلام)، حضرت نوح(عليه السلام)، حضرت ابراهيم(عليه السلام)، حضرت موسى(عليه السلام) و حضرت عيسى(عليه السلام) ناميده شده است. گويا حسين(عليه السلام) همچون گلابى است كه از گل هاى متعدّد گلستان توحيد و نبوّت گرفته شده، بوى همه انبياى گذشته را دارد و وارث همه آنهاست.

پاورقي

1 . كامل الزيارات، ص 375 ; تهذيب الاحكام، ج 6، ص 88

; اقبال سيّد بن طاووس، ج 2، ص 63 و مفاتيح الجنان.

صفحه 495

2-الگوسازى براى آزادگان

هر چند به ظاهر، در عاشوراى سال 61 هجرى پيروزى از آنِ يزيديان بود و نبرد نا برابر كربلا به نفع جبهه باطل به پايان رسيد; ولى در نگاه عميق، پيروزى حقيقى متعلّق به امام حسين(عليه السلام) و ياران او بود. چرا كه آن حضرت در آن حادثه و قيام، راه و رسمى ماندگار در عالم به يادگار گذاشت و با خون سرخش مكتبى را براى مسلمانان، بلكه همه آزادگان جهان بنا نهاد، كه تا هميشه تاريخ باقى است و سرمشق حق طلبان عالم است.

به گفته موسيو ماربين آلمانى: «اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيدادگرى و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چند ظاهراً عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پرِ كاهى بر باد خواهد رفت».(1)

سيّد قطب، دانشمند و مفسّر معروف مصرى در ذيل تفسير آيه 51 سوره غافر(2)اين پرسش را مطرح مى كند كه خداوند در اين آيه به پيامبران و مؤمنان، در دنيا نيز وعده حتمى نصرت و يارى داد; ولى ما مى بينيم كه در طول تاريخ جمعى از پيامبران و مؤمنان شكست خوردند و گروهى نيز به شهادت رسيدند. بنابراين، وعده نصرت

پاورقي

1 . درسى كه حسين به انسان ها آموخت، شهيد عبدالكريم هاشمى نژاد، ص 284.

2 . (إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الاَْشْهَادُ) ; ما به يقين پيامبران خود و كسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا و (در آخرت) در آن روز كه گواهان به پا مى

خيزند، يارى مى دهيم».

صفحه 496

الهى درباره آنان چه شده است؟ سپس چنين پاسخ مى دهد:

اوّلا: نبايد پيروزى ها را در محدوده زمانى و مكانى خاص ديد، اين مقياس ها، يك مقياس كوچك بشرى است; ولى در مقياس بزرگ تر كه زمان و مكان را در مى نوردد و به عصر و زمان خاص و مكان خاصّى محدود نمى شود، هرگز انبيا و مؤمنان شكست نخوردند; چرا كه در نهايت، عقيده و مرام آنان باقى ماند و در حقيقت يارى خدا نسبت به اعتقادات آنان، همان يارى آنان است.

ثانياً: نصرت و يارى، صورت هاى مختلفى دارد كه بخشى از آن را در يك نگاه سطحى هزيمت و شكست مى نامند، ولى در واقع پيروزى و نصرت الهى را در بر دارد. آيا ابراهيم(عليه السلام) كه در آتش افكنده شد، از عقيده و دعوت خويش دست كشيد؟ او در حالى كه در داخل آتش افكنده شده بود، نصرت الهى شامل حالش بود. در واقع دشمن او شكست خورده بود، كه نتوانست با اين همه تهديدها و آزارها، وى را از عقيده و مرامش باز دارد» (بلكه آيينش گسترش يافت).

سيّد قطب در ادامه به امام حسين(عليه السلام) اشاره مى كند و مى گويد:

«حسين بن على(عليه السلام) گرچه در ظاهر به شهادت رسيد و در مقياس سطحى نگران شكست خورد، ولى در برابر حقيقت و در مقياسى بزرگ تر پيروز شد».

سپس مى افزايد:

«فَما مِنْ شَهِيد فِي الاَْرْضِ تَهْتَزُّ لَهُ الْجَوانِحُ بِالْحُبِّ وَالْعَطْفِ، وَ تَهْفُو لَهُ الْقُلُوبُ، وَ تَجِيشُ بِالْغَيْرَةِ وَ الْفِداءِ كَالْحُسَيْنِ _ رِضْوانُ اللهِ عَلَيْهِ _ يَسْتَوِي فِي هذا الْمُتَشَيِّعُونَ وَ غَيْرُ الْمُتَشَيِّعِينَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ كَثِير مِنْ

غَيْرِ الْمُسْلِمِينَ; هيچ شهيدى در روى زمين يافت نمى شود كه همانند حسين(رضوان الله عليه) تمام وجود انسان ها به خاطر محبّت و علاقه به او به لرزه درآيد و دل ها براى او به طپش افتد و براى ايثار و فداكارى آماده شود. در

صفحه 497

اين الگو گرفتن (از حسين(عليه السلام)) شيعه و غير شيعه از ديگر مسلمانان، بلكه بسيارى از غير مسلمانان برابرند».

در پايان مى گويد: «چه بسيار شهيدانى كه اگر هزار سال زنده مى ماندند، نمى توانستند به اندازه شهادتشان عقيده و مكتب خود را يارى كنند و قدرت آن را نداشتند كه اين همه مفاهيم بزرگ انسانى را در دل ها به يادگار بگذارند و هزاران انسان را با آخرين سخنانى كه با خونشان مى نويسند، به كارهاى بزرگ وادارند».(1)

آرى; حركت انقلابى امام حسين(عليه السلام) و شهادت و نستوهى وى و يارانش سرمشقى براى آزادگان جهان شد و بسيارى از رهبران آزادى خواه در پيشبرد نهضت و قيام خويش، حركت انقلابى امام حسين(عليه السلام) را سرلوحه كار خود قرار داده اند و به پيروزى رسيده اند.

«مهاتما گاندى» رهبر استقلال كشور بزرگ هندوستان، در گفتار تاريخى خود چنين مى گويد:

«من براى مردم هند چيز تازه اى نياورده ام، فقط نتيجه اى را كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره تاريخ زندگى قهرمانان كربلا به دست آورده ام، ارمغان ملّت هند كردم. اگر بخواهيم هند را نجات دهيم، واجب است همان راهى را بپيماييم كه حسين بن على پيمود».(2)

«محمّد على جناح» _ قائد اعظم پاكستان _ مى گويد:

«هيچ نمونه اى از شجاعت بهتر از آن كه امام حسين(عليه السلام) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان

داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربانى كرد، پيروى نمايند».(3)

پاورقي

1 . فى ظلال القرآن، ج 7، ص 189-190 (با مقدارى تصرّف و تلخيص).

2 . مجلّه الغرى، النجف الاشرف، ربيع الاوّل 1381 (مطابق نقل ويژه نامه جام جم درباره عاشورا، اسفند 1383) و مجله نور دانش، شماره 3، سال 1341.

3 . مرد مافوق انسان ها، سيّد على اكبر قرشى، ص 286 .

صفحه 498

اين الگوپذيرى و تأسّى از نهضت امام حسين(عليه السلام) در عالم تشيّع بسيار چشمگير و فراگير بوده است. در طول تاريخ، رهبران انقلابى شيعه، با الهام از حماسه هاى بزرگ و جاودان كربلا، در بسيج انسان هاى فداكار و از خود گذشته به توفيقات بزرگى دست يافته اند.

پيروزى ملّت ايران در برچيدن بساط ظلم و بيدادگرىِ نظام استبدادى 2500 ساله، و حماسه هاى غرورآفرين هشت سال دفاع مقدّس در جبهه هاى نبرد حقّ عليه باطل، و مجاهدت هاى جوانان جان بر كف و رشيد حزب الله جنوب لبنان در مقابله با رژيم سفّاك و تا بُن دندان مسلّح صهيونيستى، از نمونه هاى بارز و روشنِ تأسّى و الگوپذيرى از نهضت امام حسين(عليه السلام) در عصر حاضر است.

صفحه 499

3-قيام هاى خونين پس از حادثه عاشورا

توضيح

انتشار اخبار كربلا تأثير عجيبى در ميان مسلمانان گذاشت، از يك سو، اوج مظلوميّت امام حسين(عليه السلام) و يارانش و نهايت قساوتى كه در شهادت آنان و اسارت خاندان پاكش آشكار شده بود، سبب نفرت مسلمانان از دستگاه خلافت اموى شد. چرا كه خلافت يزيد كه با نيرنگ و تهديد و تطميع معاويه انجام پذيرفته بود (نه از روى اقبال

عمومى مردم) با اين حادثه به شدّت آسيب ديد.

به يقين، اگر امام حسين(عليه السلام) به طور پنهانى كشته مى شد و يا همچون برادرش امام حسن(عليه السلام) مسموم مى گرديد و يا كارش به تبعيد و زندانى شدن مى انجاميد، نمى توانست اين همه آثار مثبت براى جامعه اسلامى و پى آمدهاى منفى براى حاكميّت جور در برداشته باشد. ولى نحوه شهادت امام(عليه السلام) و يارانش كه به طور آشكار و در برابر چشمان هزاران نفر و در قلب دنياى اسلام آن روز در اوج مظلوميّت اتّفاق افتاد، جاى هر گونه انكار و يا توجيهى را از حادثه آفرينان فاجعه كربلا گرفت.

از سوى ديگر، شخصيّت معنوى و عظمت خانوادگى امام حسين(عليه السلام) ميان مسلمانان آشكار بود. كشتن چنين شخصيّتى نمى توانست كار ساده اى باشد. يعنى اگر گروه ديگرى غير از امام حسين(عليه السلام) بدين نحو كشته مى شدند، به يقين، نمى توانست چنين موجى را كه شهادت آن حضرت به وجود آورد، ايجاد كند.

از سوى سوّم، حركت انقلابى امام حسين(عليه السلام)، با آن ياران اندك و فرياد «هَيْهاتَ مِنَّا

صفحه 500

الذِّلَّةَ» و تسليم ناپذيرى در برابر آن همه لشكر مجهّز، به مسلمانان جرأت و جسارت بخشيد و براى جمع كثيرى از مسلمانان، مسأله مرگ و شهادت را امرى ساده، بلكه افتخارآميز كرد; قيام هاى مردم مدينه (كه در بخش هاى گذشته به آن اشاره شد) و قيام توّابين و حتّى مقاومت هاى افراد به صورت فردى، همگى حكايت از اين حقيقت دارد.

براى اثبات اين حقيقت، به سراغ پاره اى از قيام ها و مقاومت هايى كه پس از عاشورا اتّفاق افتاد، مى رويم.

الف) اعتراضات و مقاومت هاى شخصى

پس از

حادثه عاشورا دو گونه مخالفت و قيام بر ضدّ دستگاه يزيد و آنگاه خلافت بنى اميّه، رخ داد. بخشى از آن، سازمان نيافته و به تعبير ديگر، حركت فردى و جسورانه بود. سنگينى آن حادثه، تاب سكوت را (با همه خطراتش) از برخى گرفت و آنها را به ابراز انزجار و اعلان نفرت از دژخيمان اموى واداشت كه گاه به كشته شدن آنها مى انجاميد.

در اينجا به دو نمونه اشاره مى كنيم:

1 _ حميد بن مسلم (از وقايع نگاران و راويان حادثه كربلا) مى گويد: زنى از قبيله بكر بن وائل همراه شوهرش در كربلا، در جمع لشكريان عمر بن سعد حضور داشت، هنگامى كه مشاهده كرد لشكريان به سوى خيمه هاى ابى عبدالله(عليه السلام) حمله كردند و شروع به غارت نمودند، شمشيرى را برداشت و به سوى آن خيمه ها روان شد و فرياد زد :

«يا آلَ بَكْرِ بْنِ وائِل، أَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللهِ؟ لا حُكْمَ إِلاَّ لِلّهِ، يالَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ; اى خاندان بكر بن وائل! آيا دختران رسول خدا غارت شوند (و شما آرام باشيد؟!) حكم و فرمانى جز براى خدا نيست (از او بايد

صفحه 501

اطاعت كرد، نه از بنى اميّه); اى خونخواهانِ رسول خدا بپاخيزيد».

شوهرش آمد و او را گرفت و به جايگاهش بازگرداند.(1)

2 _ پس از حادثه كربلا، عبيدالله بن زياد كه به اصطلاح خود را سرمست پيروزى مى ديد، مردم كوفه را در مسجد جمع كرد تا پايان كار امام حسين(عليه السلام) و يارانش را طىّ يك خطابه رسمى به اطّلاع مردم برساند و در ضمن به مردم بفهماند كه فرجام كار كسانى كه با يزيد مخالفت كنند، چيزى جز

نابودى نيست. جايى كه با امام حسين(عليه السلام)با آن همه عظمت چنين رفتار شد، تكليف ديگران روشن است. وى در ضمن كلامش چنين گفت: حمد خدايى را كه حق و اهل حق و حقيقت را پيروز كرد! و يزيد و پيروانش را يارى كرد و كذّاب پسر كذّاب را كشت!!!

عبدالله بن عفيف ازدى كه از شيعيان اميرمؤمنان(عليه السلام) بود و يك چشم خود را در جنگل جمل و چشم ديگرش را در جنگ صفّين در ركاب على(عليه السلام) از دست داده بود و پيوسته در مسجد كوفه به عبادت مشغول بود(2) از جاى برخاست و فرياد زد: اى پسر مرجانه! كذّاب پسر كذّاب تويى و پدرت، و آن كسى است كه تو و پدرت را بر اين جايگاه نصب كرد. اى دشمن خدا! فرزندان انبيا را به قتل مى رسانى و اكنون بر منبر مؤمنان، اين چنين جسورانه سخن مى گويى؟!

ابن زياد _ كه انتظار چنين حركتى رانداشت _ برآشفت و گفت : اين مرد كيست؟

عبدالله بن عفيف خودش را معرّفى كرد و ادامه داد: اى دشمن خدا! من بودم. تو خاندان پاكى را كه خداوند هرگونه پليدى را از آنان دور داشت، مى كشى و گمان مى كنى مسلمانى؟! واغوثاه! كجايند پسران مهاجران و انصار؟ چه شده است كسى از اين طغيانگر كه نفرين شده فرزند نفرين شده توسّط پيامبر است، انتقام نمى گيرد؟!

پاورقي

1 . لهوف سيّد بن طاووس، ص 180 و بحارالانوار، ج 45، ص 58.

2 . رجوع كنيد به: سفينة البحار، شرح حال عبدالله بن عفيف (واژه عبد).

صفحه 502

ابن زياد از اين همه شجاعت و جسارت بسيار خشمگين شد، تا آنجا كه

رگ هاى گردنش بر آمد و گفت: او را به نزد من بياوريد!

مأموران به طرف او هجوم بردند، ولى بزرگان قبيله «أزد» كه از خويشاوندان او بودند، وى را از دست مأموران رها ساختند و از مسجد به خانه اش بردند.

ابنزياد دستور داد به هر صورت ممكن او را دستگير كنند و نزدش بياورند. بعضى از قبيله «ازد» و برخى ديگر از قبايل به كمك عبدالله بن عفيف آمدند و از آن سو پسر مرجانه نيز جمعى از مزدوران كوفه را اجير كرد و ميان اين دو گروه درگيرى رخ داد و گروهى كشته شدند، تا آن كه سرانجام لشكر عبيدالله وارد خانه ابن عفيف شد. دختر عبدالله او را از ورود مأموران باخبر ساخت. او گفت: ترسى به خود راه مده; شمشير را به من بده. عبدالله در حالى كه رجز مى خواند و نابينا بود از خود دفاع مى كرد. سپاهيان عبيدالله اطرافش را گرفتند و او با راهنمايى دخترش بر آنها حمله مى كرد، تا سرانجام دستگير شد و او را به نزد عبيدالله بن زياد بردند.

عبدالله بن عفيف در نزد عبيدالله نيز با شجاعت سخن گفت، تا آن كه عبيدالله او را تهديد به قتل كرد.

ابن عفيف گفت:

«اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. أَما إِنِّي قَدْ كُنْتُ أَسْأَلُ اللهَ رَبِّي أَنْ يَرْزُقَنِى الشَّهادَةَ قَبْلَ أَنْ تَلِدَكَ أُمُّكَ، وَ سَأَلْتُ اللهَ أَنْ يَجْعَلَ ذلِكَ عَلَى يَدَيْ أَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ أَبْغَضِهِمْ إِلَيْهِ، فَلَمّا كَفَّ بَصَرِي يَئِسْتُ مِنَ الشَّهادَةِ وَ الاْنَ الْحَمْدُللهِِ الَّذِي رَزَقَنيها بَعْدَ الْيَأْسِ مِنْها، وَ عَرَّفَنِي الاِْجابَةَ مِنْهُ فِي قَدِيمِ دُعائِي ; الحمدلله

ربّ العالمين، بدان كه پيش از آن كه تو از مادرت زاده

شوى، من از خدا طلب شهادت مى كردم و از خدا خواستم كه شهادتم را به دست ملعون ترين شخص و كسى كه نزد خدا از همگان مبغوض تر است، قرار

صفحه 503

دهد. ولى پس از آن كه چشمانم نابينا شد، از نيل به شهادت نااميد شدم. امّا اكنون خدا را براى فراهم شدن اسباب شهادت _ پس از آن دوران نااميدى _ و به اجابت رسيدن دعاى گذشته ام، سپاس مى گويم!».

ابن زياد كه در برابر آن همه شجاعت و بى باكى، درمانده شده بود، دستور داد سر از بدن عبدالله بن عفيف جدا سازند و بدنش را به دار آويزند.(1)

ب) قيام توّابين

نخستين عكس العمل همگانى در ارتباط با حادثه كربلا، توسّط مردم كوفه شكل گرفت; چرا كه از يك سو، در كوفه شيعيان فراوانى زندگى مى كردند كه به اميرمؤمنان(عليه السلام)و امام حسين(عليه السلام) علاقمند بودند و از سوى ديگر، آنان با نامه هاى خود، آن حضرت را به عراق دعوت كردند، و سپس از يارى او سرباز زدند و در واقع اباعبدالله الحسين(عليه السلام) و يارانش را تسليم دشمن كردند و از سوى سوّم، جمعى از همين مردم در آن حادثه هولناك مشاركت داشتند.

پس از ماجراى كربلا، شيعيان كوفه خود را بيش از ديگران مستحق ملامت مى دانستند و از عدم نصرت فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) احساس گناه و شرمسارى شديدى مى كردند. آنان براى جبران اين خطاى بزرگ، در پى قيام و شورش برآمدند، تا بتوانند اين لكّه ننگ را از دامان خود شستشو دهند.

به همين منظور گروهى از شيعيان به نزد بزرگان شيعه در كوفه كه عبارت بودند از: سليمان

بن صرد خزاعى، مسيّب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نُفَيل أزدى، عبدالله بن وال تميمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى رفتند و همگى در منزل سليمان اجتماع كردند.

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 119-121 (با اندكى تلخيص).

صفحه 504

نخست، مسيّب بن نجبه شروع به سخن كرد و پس از بيان مقدّمه اى گفت: «... ما در ارتباط با امتحانى كه خداوند ما را در مورد خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرد، دروغگو از آب درآمديم و از اين امتحان سرشكسته خارج شديم. نامه ها و فرستادگان آن حضرت پيش از آن به ما رسيد و حجّت بر ما تمام كرده، و بارها، چه پنهان و چه آشكارا، از ما يارى خواسته بود; ولى ما از جانمان درباره او دريغ ورزيديم. او در نزديكى ما به شهادت رسيد، ولى ما نه با دستانمان و نه با زبان و نه با اموال و عشيره خود او را كمك نكرديم. اكنون ما در پيشگاه خدا و پيامبرمان چه عذرى داريم؟!»

سپس ادامه داد:

«لا وَاللهِ لا عُذْرَ دُونَ أَنْ تَقْتُلُوا قاتِلَهُ وَ الْمُوالِينَ عَلَيْهِ، أَوْ تُقْتَلُوا فِي طَلَبِ ذلِكَ، فَعَسى رَبُّنا يَرْضى عَنّا عِنْدَ ذلِكَ ; نه به خدا سوگند! چاره اى نيست جز آن كه قاتلان آن حضرت و همراهان آنان را به كيفر رسانيد و يا در اين راه كشته شويد; شايد با اين كار خداوند از ما خشنود شود».

پس از وى رفاعة بن شدّاد و آنگاه عبدالله بن سعد رشته سخن را به دست گرفتند و پيشنهاد كردند رهبرى اين گروه را سليمان بن صرد كه صحابى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مرد مطمئن و

شايسته اى است بر عهده گيرد.

پس از آن سليمان شروع به سخن كرد و پس از مقدّماتى گفت: «... ما منتظر ورود خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوديم، به آنان وعده يارى داديم و او را براى آمدن به عراق تشويق كرديم، ولى هنگامى كه آنان به سوى ما آمدند، سستى كرده و ناتوانى به خرج داديم و منتظر (حوادث) نشستيم، تا آنجا كه فرزند پيامبر و پاره تن او در ميان ما كشته شد. هر چه فرياد كمك خواهى سر داد، به كمكش نشتافتيم; فاسقان او را هدف تير و نيزه قرار دادند، آهنگ كشتن او كردند و به وى يورش بردند، ولى ما كارى انجام نداديم».

آنگاه افزود:

صفحه 505

«أَلا إِنْهَضُوا، فَقَدْ سَخَطَ عَلَيْكُمْ رَبُّكُمْ، وَ لا تَرْجِعُوا إِلَى الْحَلائِلِ وَ الاَْبْناءِ حَتّى يَرْضَى اللهُ، وَاللهِ ما أَظُنُّهُ راضِياً دُونَ أَنْ تُناجِزُوا مَنْ قَتَلَهُ; برخيزيد و قيام كنيد! چرا كه خداوند بر شما خشمگين شده است، به سوى همسران و فرزندانتان باز نگرديد، تا آنگاه كه خداوند از شما راضى شود. به خدا سوگند! گمان نمى كنم خدا از شما راضى شود مگر آن كه با قاتلان آن حضرت نبرد كنيد (و از آنان انتقام بگيريد)».

سپس ادامه داد: «از مرگ نترسيد; چرا كه هر كس از مرگ بترسد ذليل خواهد شد و همانند قوم بنى اسرائيل باشيد (كه به خاطر نافرمانى خداوند) پيامبرشان (موسى(عليه السلام)) به آنها گفت: «إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ ; شما به خويشتن ستم كرديد» و ادامه داد: «فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ; پس توبه كنيد و به سوى خالق خود بازگرديد و تن به كشتن دهيد».(1)

سليمان با سخنانى ديگر، مردم را براى

قيام آماده كرد. پس از او خالد بن سعد بن نُفيل گفت: «به خدا سوگند! اگر من بدانم تنها به كشتن خود، مى توانم از گناهم نجات يابم و پروردگارم را خشنود سازم، حتماً چنين كارى خواهم كرد و تمام اموالم _ به جز اسلحه خود را كه مى خواهم با آن بجنگم _ براى نبرد با فاسقان، در اختيار مسلمانان قرار مى دهم».

به دنبال اين گفتگوها و آمادگى شيعيان كوفه، سليمان بن صرد، نامه اى به سعد بن حذيفة بن يمان و برخى ديگر از شيعيان مدائن نوشت و آنها را از عزم خويش آگاه ساخت. آنان نيز به اين دعوت پاسخ مثبت دادند و طىّ نامه اى همكارى خويش را براى قيام اعلام كردند.

همچنين سليمان چنين نامه اى را به مثنّى بن مخرّبه عبدى در بصره نوشت. و او نيز

پاورقي

1 . بقره، آيه 54.

صفحه 506

پاسخ نوشت كه ما شيعيان نيز با تو هماهنگيم و آماده همكارى مى باشيم.

شيعيان كوفه در پى جمع آورى اسلحه و ابزار جنگ برآمدند و مردم را پنهانى براى انتقام خون حسين(عليه السلام) دعوت مى كردند و مردم نيز گروه گروه دعوت آنها را اجابت مى كردند.

هلاكت يزيد

اين ماجرا ادامه داشت تا آن كه يزيد بن معاويه در سال 64 به هلاكت رسيد. اينجا بود كه شيعيان به نزد سليمان آمدند و گفتند: با هلاكت اين مرد طاغى و فاسد، و ضعف دستگاه حكومتى، زمينه براى قيام آماده است; پس درگيرى و نهضت خويش را از همين كوفه آغاز كنيم.

سليمان گفت: من در پيشنهاد شما انديشيدم و ديدم قاتلان امام حسين(عليه السلام) از افراد سرشناس و قدرتمندان كوفه هستند

و ما توانايى مقابله با آنها را نداريم; بهتر است اكنون افرادى را به اطراف كوفه بفرستيد و از مردم براى قيام دعوت به همكارى كنيد كه گمان مى كنم مردم پس از مرگ يزيد، دعوت ما را اجابت كنند. آنها نيز چنين كردند و مردم زيادى دعوت آنها را اجابت كردند.

آغاز عمليّات توّابين

سرانجام در اوّل ربيع الثانى سال 65 هجرى سليمان بن صرد خُزاعى با يارانش به سوى «نخيله» (محلّ اردوگاه لشكر) حركت كردند، وى جمعيّت شيعيان را اندك يافت، با تعجّب گفت: «سبحان الله از ميان شانزده هزار نفرى كه اعلام آمادگى كردند، جز چهار هزار نفر نيامدند!».

سليمان سه روز در «نخيله» ماند و گروهى را به سراغ شيعيان فرستاد.

از جمله كسانى كه براى طلب يارى و جمع آورى لشكر رفتند حكيم بن مُنقذ

صفحه 507

كِندى و وَليد بن عصير بود. آن دو تن با شعار «يا لَثاراتِ الْحُسَيْنِ; براى خونخواهى حسين برخيزيد!» مردم را به كمك طلبيدند و اين نخستين بارى بود كه اين شعار سر داده مى شد، ولى با آن همه تلاش تنها هزار نفر ديگر به سليمان ملحق شدند.

سليمان و يارانش، نخست به سوى كربلا حركت كردند، وقتى كه به قبر امام حسين(عليه السلام)رسيدند، فرياد ضجّه و زارى از دل برآوردند و بى اختيار اشك ها ريختند كه به تعبير ابن اثير در كامل(1) «فَما رُئِىَ أَكْثَرُ باكِياً مِنْ ذلِكَ الْيَوْمِ; هرگز همانند چنان روزى گريه كننده ديده نشد».

آنان از گناه خويش و تنها گذاشتن امام(عليه السلام) و عدم يارى او توبه كردند و به مدّت يك شبانه روز در كنار قبرش ماندند و پيوسته گريه و زارى مى كردند.

پس

از پايان اين صحنه هاى شورانگيز، آنجا را ترك كردند و به سمت شام حركت نمودند و در مسير خويش از «قرقيسيا» گذشتند و به سرزمين «عين الورده» رسيدند. سپاه شام كه پيش از آن خود را به «عين الورده» رسانده بود، با لشكر توّابين درگير شد. فرماندهى سپاه شام را كه به سى هزار تن مى رسيد عبيدالله بن زياد بر عهده داشت. اين نبرد سه روز به طول انجاميد و توّابين در اين چند روز با انگيزه فراوان و پايمردى زياد، با لشكر شام مى جنگيدند و گروهى زيادى از آنان را به قتل رساندند.

فرماندهى لشكر توّابين به عهده سليمان بن صرد بود و پس از شهادت وى، مسيّب بن نجبه و پس از كشته شدن او، عبدالله بن سعد بن نُفيل و پس از او، رفاعة بن شدّاد فرماندهى لشكر توّابين را بر عهده داشتند.

در اين نبرد سران انقلاب _ به جز رفاعة بن شدّاد _ همگى به شهادت رسيدند و رفاعه به همراه تعدادى از يارانش به كوفه بازگشتند و به هواداران مختار پيوستند كه بعدها همراه مختار در انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام) و يارانش مشاركت جستند.(2)

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 4، ص 178.

2 . برگرفته از كامل ابن اثير، ج 4، ص 158-186 (با تلخيص فراوان) همچنين رجوع كنيد به : ر

مقتل الحسين ابومخنف، ص 248-310 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 426-471.

صفحه 508

تحليل و بررسى

آنچه از بررسى اين قيام به دست مى آيد، آن است كه شهادت امام حسين(عليه السلام) چنان تأثيرى در ميان آنان گذاشت كه به چيزى جز شستشوى لكّه ننگ بىوفايى و عدم

نصرت آن حضرت فكر نمى كردند. آنها نه طالب فتح و پيروزى بودند و نه براى رسيدن به حكومت و غنايم پيكار مى كردند. آنها وقتى كه از شهر و ديار خويش خارج شدند، مى دانستند كه ديگر باز نخواهند گشت و همه اينها را جناب «سليمان بن صرد خزاعى» به آنها گوشزد كرده بود و توّابين نيز در پاسخ سليمان گفتند: «ما براى دنيا و رسيدن به حكومت قيام نمى كنيم و هدف ما توبه از گناهان خويش و خونخواهى فرزندان دختر رسول خداست».(1)

آنان در واقع مى خواستند با كشتن و كشته شدن، از عذابى كه به روح و جانشان افتاده بود، رهايى يابند و گناهان خويش را شستشو دهند. به همين دليل در همان زمان، مختار نيز براى جمع آورى نيرو جهت مبارزه و قيام عليه حكومت ستمگر تلاش مى كرد، ولى با اين حال حاضر به همكارى با سليمان نبود و مى گفت: «سليمان مى خواهد با اين قيام، خود و يارانش را به كشتن دهد، او مردى است كه از آيين جنگ آگاهى ندارد».(2)

آنان در آغاز قيام بر سر قبر امام حسين(عليه السلام) رفتند و نهضت خويش را از آنجا آغاز كردند و نخستين بار توسّط برخى از آنان شعار «يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ» سر داده شد. همه اين تلاش ها و جانبازى ها توسّط كسانى صورت مى گرفت كه روزى در كوفه از تهديدهاى «ابن زياد» كه با تعداد محدودى وارد كوفه شد، ترسيده بودند و مسلم بن عقيل(رحمه الله) سفير امام حسين(عليه السلام) را تنها گذاشتند و شهر را تسليم دشمن كردند; ولى پس

پاورقي

1 . كامل ابن اثير، ج 4، ص

176.

2 . همان مدرك، ص 163.

صفحه 509

از حادثه عاشورا، چنان روحيّه اى پيدا كردند كه جان بركف دست به قيام زدند تا كشته شدند.

ج) قيام مختار1

چنانچه گذشت، قيام توّابين با كشته شدن سران نهضت، درهم شكست و شعله انقلاب براى مدّتى به خاموشى گراييد.

ولى طولى نكشيد كه با ظهور «مختار» طوفان عظيم ديگرى برخاست و آتش خشم و انتقام سراسر عراق را فرا گرفت و خرمن هستىِ امويان و قاتلان جنايت پيشه كربلا را يكى پس از ديگرى سوزاند و خاكستر نمود.

مختار يكى از چهره هاى سياسى و پرنفوذى است كه با درايت و زيركىِ خاصّى، با شعار خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام) ارادتمندان آن حضرت را به گرد خود جمع كرد و براى فرصتى كوتاه زخم هاى دلشان را التيام بخشيد.

پدر وى «ابوعبيدة بن مسعود ثقفى» از مردان شجاع و فرمانده لايقى بود كه در دوران عمر خود كارهاى برجسته اى انجام داد و سرانجام در «يوم الجسر» _ در جنگى كه ميان مسلمانان و لشكر فارس در زمان خليفه دوّم اتّفاق افتاد _ در نزديكى «حيره» در كنار پل دجله به اتّفاق يكى از فرزندانش به نام «جبر بن أبىعبيدة» در سال 14 هجرى، كشته شد.(1)

«اصبغ بن نباته» مى گويد:

مختار را در حالى كه طفلى خردسال بود، بر زانوى اميرالمؤمنين(عليه السلام) ديدم كه آن حضرت دست محبّت بر سر و روى او مى كشيد و مى فرمود: «يا كَيِّس، يا كَيِّس; اى تيزهوش! اى تيزهوش!».(2)

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 2، ص 628 و مروج الذهب، ج 2، ص 315.

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 344 و رجال كشى، ص 127. احتمالا به همين جهت كه

امام دوبار ر

كلمه «كيِّس» را در مورد مختار به كار برده است، وى ملقّب به كيّسان (تثنيه كيس) شده است. برخى فرقه كيسانيّه را منسوب به وى مى دانند. (بحارالانوار، ج 34، ص 345)

صفحه 510

با بررسى تاريخ قيام مختار به خوبى در مى يابيم كه تعبير امام چه قدر دقيق و حساب شده بوده است. مختار با عالى ترين شيوه هاى تبليغى كه حكايت از مردم شناسى وى مى كرد، در مدّت كوتاهى انديشه هاى مردم را مخاطب قرار داد و احساسات برافروخته آنان را نسبت به امام حسين(عليه السلام) به يكى از پرشورترين قيام هاى مسلّحانه مبدّل ساخت.

او همان كسى است كه «مسلم بن عقيل» _ سفير و نماينده امام حسين(عليه السلام) در كوفه _ هنگام ورود به كوفه با وجود بزرگان زيادى كه در كوفه بودند راهىِ خانه وى شد و پس از مدّتى به خانه «هانى بن عروه» نقل مكان كرد.

هنگامى كه «عبيدالله زياد» با ارعاب و تهديد مردم كوفه را از اطراف مسلم پراكنده ساخت، «مختار» در قريه اى به نام «القفا» بود و به منظور حمايت از مسلم با تعدادى از همراهان خود به سوى كوفه حركت كرد، ولى در ميانه راه توسّط سربازان عبيدالله دستگير و روانه زندان شد.

در تمام مدّتى كه واقعه كربلا رخ داد او در زندان در كنار هم بندش _ ميثم تمّار، يار فداكار اميرالمؤمنين(عليه السلام) _ به سر مى برد.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

ميثم تمّار در زندان به مختار گفت:

«إِنَّكَ تُفْلِتُ وَ تُخْرِجُ ثائِراً بِدَمِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فَتَقْتُلُ هذا الْجَبّارَ الَّذي نَحْنُ فِي سِجْنِهِ، وَ تَطَأُ بِقَدَمِكَ هذا عَلى جَبْهَتِهِ وَ خَدَّيْهِ ; تو

از زندان آزادخواهى شد و به خونخواهى امام حسين(عليه السلام) قيام خواهى كرد و اين ستمگرى كه امروز من و تو در زندان او اسيريم، به قتل خواهى رساند و با پاى خود

صفحه 511

سر و صورت وى را لگدكوب خواهى كرد!».(1)

به يقين ميثم اين سخنان را با اين قاطعيّت از جانب خود نگفته بود، بلكه قاعدتاً اين از اخبار غيبى بود كه از مولايش على(عليه السلام) شنيده بود.

چيزى نگذشت كه حكم اعدام مختار از سوى ابن زياد صادر شد، ولى هنگامى كه مختار را پاى دار آوردند، فرمان آزادى وى از سوى يزيد به اطّلاع ابن زياد رسيد، زيرا عبدالله بن عمر _ شوهر خواهر مختار _ نزد يزيد براى او شفاعت كرده بود.

مختار پس از آزادى، به حكم ابن زياد كوفه را ترك كرد و در مكّه به عبدالله بن زبير، كه در آنجا پرچم استقلال را برافراشته بود، پيوست.(2)

برخى از علماى شيعه كه از مختار به نيكى ياد مى كنند، انگيزه وى را از پيوستن به ابن زبير مصلحتى و موقّت مى دانند و مى گويند، مختار چون «عبدالله بن زبير» را در پاره اى از اهداف، از جمله مخالفت با امويان با خود متّحد مى ديد، به وى پيوست.

وى در جريان محاصره مكّه توسّط سپاه شام، به دفاع از حرم امن الهى كه ابن زبير در آن پناهنده شده بود، پرداخت.

ولى اين اتّحاد دوامى نداشت و سرانجام مختار چون از مقاصد ابنزبير و انحرافات وى با خبر شد، از وى كناره گرفت و رهسپار كوفه شد.(3)

مختار براى هدف بزرگى كه در سر داشت _ يعنى خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام) _ آرام و

قرار نداشت و همواره صداى گرم ميثم تمّار _ از اصحاب سرّ اميرالمؤمنين(عليه السلام) _ در گوش هاى وى طنين انداز بود، كه تو براى خونخواهى امام حسين(عليه السلام) قيام خواهى كرد و قاتلان را به سزاى اعمالشان مى رسانى و از اين جهت تكليفى بر دوش خود احساس مى كرد كه بايد روزى به اين امر عظيم اقدام كند.

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 293.

2 . رجوع كنيد به : تاريخ طبرى، ج 4، ص 442-444.

3 . همان مدرك، ص 446 به بعد.

صفحه 512

اين بود كه ابتدا به سراغ فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) رفت و مدّتى ملازم «محمّد بن حنفيّه» شد و از او احاديث و علوم اسلامى مى آموخت.(1)

ورود مختار به كوفه همزمان با شكوفايى قيام توّابين بود. وى با تبليغات گسترده به كوفيان مى گفت: جنبش توّابين فاقد سازماندهى نظامى است و لذا نمى تواند موفّق و كارآمد باشد.

تبليغات وى هر چند تا حدودى باعث شكاف در قيام توّابين شده بود، ولى چندان در جلب شيعيان موفّق نبود و در نتيجه با تحريك اشراف كوفه كه از برنامه هاى مختار به وحشت افتاده بودند توسط عبدالله بن يزيد _ حاكم زبيرى كوفه _ مجدّداً روانه زندان شد. مختار در زندان بود كه قيام توّابين به شكست انجاميد.(2)

وى بار ديگر با وساطت شوهر خواهرش _ عبدالله بن عمر _ از زندان آزاد شد و پس از آزادى، زمينه را براى قيام خويش مساعدتر ديد. اين بار نخست از امام سجّاد(عليه السلام) اجازه خواست تا مردم را به نام آن حضرت فرا خواند و قيامش را آغاز نمايد.

ولى امام(عليه السلام)

دعوت وى را نپذيرفت، هر چند مطابق روايات از كار وى تا آنجا كه مربوط به انتقام از قاتلان امام حسين(عليه السلام) بود، اظهار رضايت و خرسندى مى نموده است.(3)

پس از آن مختار به سراغ «محمّد بن حنفيّه» رفت و دعوت خويش را به نام وى آغاز كرد.(4)

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 352 «رَحَلَ الْمُخْتارُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ يُجالِسُ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ وَ يَأْخُذُ عَنْهُ الاَْحادِيثَ».

2 . مراجعه شود به : تاريخ طبرى، ج 4، ص 470.

3 . برخى از علماى شيعه معتقدند كه عمل امام سجّاد(عليه السلام) به معنى نفى برنامه مختار نيست، بلكه به جهت شرايط و موقعيّت خاصّ امام سجّاد(عليه السلام) بوده كه سخت تحت كنترل و فشار بوده است. (مراجعه شود به : تنقيح المقال علاّمه مامقانى، شرح حال مختار)

4 . مروج الذهب، ج 3، ص 74.

صفحه 513

«طبرى» در تاريخش مى نويسد:

«محمّد حنفيّه» در پاسخ تقاضاهاى مختار چنين گفت:

«فَوَاللهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ انْتَصَرَ لَنا مِنْ عَدُوِّنا بِمَنْ شاءَ مِنْ خَلْقِهِ ; به خدا سوگند! دوست دارم خداوند به وسيله هر يك از بندگانش كه خواست ما را يارى نمايد».(1)

همين پاسخ مبهم محمّد حنفيّه كافى بود كه مختار قيامش را به وى منسوب كند و خود را نماينده وى معرّفى نمايد.

قيام مختار2

توضيح

مختار بدين وسيله شيعيان را به گرد خود جمع كرد، حتّى برخى از شيعيان، راهىِ حجاز شده تا صحّت گفتار او را مستقيماً از «محمّد حنفيّه» بشنوند.(2)

حمايت ابراهيم اشتر _ فرزند برومند مالك اشتر _ كه از بزرگان قبيله معروف «مَذْحِج» بود و همانند پدر بزرگوارش ارادتى تمام نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام) و خاندانش داشت، مى توانست كمك بزرگى

به مختار باشد.

ابراهيم نزد همه، چهره اى آشنا بود. ولى وى با ترديد به مسأله قيام مختار مى نگريست، حتّى ابراهيم در قيام توّابين نيز شركت نداشت.

ترديد ابراهيم مى توانست براى مختار و ياران وى گران تمام شود ; در حالى كه شخصيّت نافذ و بلندآوازه وى، مى توانست پيروزى مختار را قطعى نمايد، اين بود كه مختار تمام همّت خويش را براى جذب ابراهيم به كار بست تا آن كه وى را براى حضور در اين پيكار حاضر به همكارى نمود.(3)

مختار مقدّمات قيام را با مشورت ابراهيم اشتر فراهم نمود و تاريخ آغاز آن را شب

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 492 و كامل ابن اثير، ج 4، ص 214.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 492.

3 . همان مدرك، ج 4، ص 494.

صفحه 514

پنج شنبه 14 ربيع الاوّل سال 66 هجرى قرار داد.(1)

تحرّكات مخفيانه مختار از چشم جاسوسان حكومت مخفى نماند و اخبار تداركات قيام او به «عبدالله بن مطيع» _ استاندار منصوب «عبدالله بن زبير» در كوفه _ رسيد. وى كه كوفه را آبستن حوادث سهمگين مى ديد سربازان حكومتى را در تمام راه ها گماشت و در شهر حكومت نظامى اعلام كرد.

اقدامات حاكمِ زبيرىِ كوفه، موجب شد تا قيام مختار به جلو افتد. زيرا ابراهيم اشتر شب سه شنبه 12 ربيع الاوّل سال 66 ه_ پس از نماز مغرب با جمعى از ياران در حالى كه سلاح در برداشتند به سوى منزل مختار رهسپار بود. در بين راه مأموران امنيّتى حكومت، راه را بر وى بستند ولى ابراهيم دست برد و نيزه يكى از سربازان را گرفت و درست در

گلوى رئيس پليس كوفه فرو كرد و وى را نقش بر زمين ساخت.

سربازان حاكم با ديدن اين صحنه وحشت زده متوارى شدند و جريان را به استاندار كوفه گزارش دادند.

اين حادثه موجب شد تا مختار تصميم بگيرد در همان شب قيامش را با شعار «يالَثاراتِ الْحُسَيْنَ» آغاز كند.(2)

اين شعار كافى بود تا بغض فشرده شده شيعيان را منفجر كند و خون را در رگ هاى ارادتمندان آن حضرت به جوش آورد. جوانان شيعه چنان فداكارانه به سربازان حكومتى يورش بردند كه تنها پس از سه روز نبرد بى امان شهر به تصرّف مبارزان درآمد و عبدالله بن مطيع _ استاندار زبيرى كوفه _ به سوى بصره گريخت.

مختار پس از آزاد كردن كوفه بر فراز منبر رفت و خطاب به مردم گفت:

«تُبايِعُوني عَلى كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ الطَّلَبِ بِدِماءِ أَهْلِ الْبَيْتِ، وَ جِهادِ

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 496 و كامل ابن اثير، ج 4، ص 216.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 498 ; فتوح ابن اعثم، ج 6، ص 103 و همچنين رجوع شود به : تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 258.

صفحه 515

الْم_ُحِلِّينَ وَ الدَّفْعِ عَنِ الضُّعَفاءِ ; با من بر اساس كتاب خدا و سنّت پيامبرش و خونخواهىِ اهل بيت و جهاد با منحرفان و دفاع از ضعفا بيعت كنيد».(1)

ولى سه دشمن سرسخت، از سه طرف حكومت نوپاى مختار را تهديد مى كرد:

1_ حكومت شام به رهبرى بنىمروان، از سوى شمال.

2_ حكومت عبدالله بن زبير، از ناحيه جنوب (مكّه).

3_ ضد انقلاب داخلى، از اشراف و قاتلان امام حسين(عليه السلام) در داخل عراق.

طبيعى بود كه بنى اميّه نمى توانستند به قدرت

رسيدن شيعيان را در عراق كه قلب دنياى اسلام در آن روز بود، تحمّل كنند. اين بود كه عبدالملك مروان كه تازه به حكومت رسيده بود، عبيدالله بن زياد را مأمور كرد تا قيام مختار را سركوب كند و خود زمام امر كوفه را بدست گيرد.

لشكر ابن زياد در حوالى «موصل» اردو زد. مختار، ابراهيم اشتر را با هفت هزار نيرو به منطقه جنگى اعزام كرد.

ولى از آن طرف، سرشناسان كوفه و قاتلان امام حسين(عليه السلام) چون «شَبَث بن ربعى»، «شمر بن ذى الجوشن» و ديگران كه به شدّت از حاكميّت مختار و شيعيان در كوفه به وحشت افتاده بودند، در غيبت ابراهيم اشتر، فرصت را غنيمت شمرده و به بقاياى نيروهاى مختار در كوفه يورش بردند و «دارالاماره» را محاصره كردند. مختار با دفع الوقت، براى ابراهيم اشتر پيام داد تا سريعاً به كوفه برگردد. او نيز به يارى مختار شتافت و با قدرت، توطئه سرشناسان كوفه را سركوب نمود.

مختار پس از سركوبى اين حركتِ مذبوحانه در كوفه، ابراهيم اشتر را مجدّداً روانه

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 508. در امالى شيخ طوسى آمده است: «بايَعُوهُ عَلى كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ الطَّلَبِ بِدَمِ الْحُسَيْنِ وَ الدَّفْعِ عَنِ الضُّعَفاءِ».

صفحه 516

جنگ با ابن زياد كرد و خود به خونخواهى خاندان پيامبر پرداخت.

ابراهيم اشتر در پنج فرسخى «موصل» سپاه ابنزياد را چنان درهم ريخت كه عدّه اى از آنان در حين فرار خود را به رودخانه افكندند و غرق شدند.

در اين نبرد كه درست روز عاشوراى سال 67 هجرى اتّفاق افتاد بسيارى از عناصر آلوده بنى اميّه چون عبيدالله بن زياد و حصين بن

نُمَير به هلاكت رسيدند.

ابراهيم خود با شمشيرش، ابن زياد _ آن مرد خونخوار سنگدل _ را دو نيم ساخت و جسدش را سوزاند و سرش را به كوفه نزد مختار فرستاد. او نيز آن را به مدينه نزد امام سجّاد(عليه السلام) فرستاد كه امام با ديدن آن شاد شد.(1)

خبر هلاكت ابن زياد، موج خوشحالى را به بنى هاشم هديه كرد. در اين زمينه از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است:

«مَا اكْتَحَلَتْ هاشِمِيَّةٌ، وَ لاَ اخْتَضَبَتْ، وَ لاَ رُئِىَ فِي دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمْسَ حِجَج، حَتّى قُتِلَ عُبَيْدُاللهِ بْنُ زِياد ; پس از حادثه دلخراش كربلا هيچ زنى از بنى هاشم خود را آرايش نكرد و به مدّت پنج سال در خانه بنى هاشم دودى (جهت پخت غذا) به هوا برنخاست تا آن كه (آن مرد خبيث) ابن زياد به هلاكت رسيد».(2)

آتش انتقام از قتله كربلا چنان پرشور و شديد بود كه در فاصله اندكى جانيان كربلا را طعمه خويش ساخت. هر يك به تناسبِ عمل زشتى كه مرتكب شده بودند به اشدّ مجازات به سزاى اعمال ننگين خود رسيدند. اين آتش نه تنها دامن سران و رهبران جنايت پيشه كربلا را گرفت بلكه به گفته عقاد مصرى:

«هر كسى دستى دراز كرده بود يا كلمه اى بر زبان رانده يا كالايى از لشكر امام

پاورقي

1 . مراجعه شود به : بحارالانوار، ج 34، ص 383-386 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 513-516 و ص 556 و فتوح ابن اعثم، ج 6، ص 183.

در تاريخ يعقوبى چنين آمده است: «إِنَّ عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) لَمْ يُرَ ضاحِكاً قَطُّ، مُنْذُ قُتِلَ أَبُوهُ إِلاَّ فِي ذلِكَ الْيَوْمِ ; امام سجّاد

از روزى كه پدر بزرگوارش به شهادت رسيد، خندان ديده نشد تا آن روز كه سر ابن زياد را نزدش آوردند». (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 259)

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 386.

صفحه 517

حسين(عليه السلام) ربوده، يا كارى كرده بود كه از آن بوى شركت در فاجعه كربلا شنيده مى شد، سزاى عمل خويش يا اعانت بر جرم را دريافت كرد».(1)

«علاّمه مجلسى» در بحارالانوار از قول ابن نما مى نويسد:

«شمر در روز عاشورا شتر مخصوص امام حسين(عليه السلام) را به غنيمت گرفت و در كوفه به شكرانه قتل آن حضرت شتر را ذبح كرده و گوشتش را بين دشمنان آن حضرت تقسيم نمود. مختار دستور داد تمام آن خانه هايى كه اين گوشت در آن وارد شده ويران كردند و همه افرادى كه با علم و آگاهى از آن گوشت خوردند،اعدام شدند!!».(2)

مختار در اجراى مجازات چنان جدّى بود كه كار از قتل قاتلان گذشته و به سوختن، ويران كردن خانه هاى آنها كه محلّ توطئه و خيانت بود رسيد. ولى همه اين سخت گيرى ها را چيزى جز عدالت و دادگرى نمى توان دانست چرا كه جنايات آنها بيش از اين بود.

آخرين نبرد

تعدادى از سران جنايتكار كوفه كه از شمشير مختار زخم دار شده بودند در بصره نزد مصعب بن زبير _ برادر عبدالله بن زبير _ جمع شده بودند. «شَبَث بن ربعى» و «محمّد بن اشعث» از جنايت كاران كربلا از جمله آنها بودند. آنان مدام مصعب را به جنگ با مختار تحريك مى كردند.(3)

«دينورى» تعداد فراريان كوفه را كه در بصره اجتماع كرده بودند حدود ده هزار نفر مى داند.(4)

پاورقي

1 . ابوالشهداء، عبّاس

محمود عقّاد، ترجمه محمد كاظم معزّى، ص 205 (با اندكى تصرّف).

2 . بحارالانوار، ج 45، ص 377.

3 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 558.

4 . اخبارالطوال، ص 304 .

صفحه 518

سرانجام مصعب از سربازان خود و فراريان كوفه، لشكرى را فراهم ساخت و به سوى مختار تاخت.

مختار نيز بدون آن كه از ابراهيم اشتر _ كه در آن وقت در شمال عراق (موصل) حضور داشت _ يارى بطلبد لشكرى را با فرماندهى «اَحمر بن شُمَيط» به جنگ مصعب فرستاد. ولى سپاه مختار در اين جنگ متحمّل شكست سهمگينى شد. «ابن شميط» فرمانده سپاه مختار با تعداد بسيارى از ياران خود كشته شد و لشكر مختار درهم شكست. مصعب پس از شكست سپاه مختار به سوى كوفه شتافت و مختار و بقاياى سربازانش را كشت.

تاريخ كشته شدن مختار به نقل طبرى 16 رمضان سال 67 ه_ بوده است وى در آن هنگام 63 سال داشت.(1)

مصعب پس از تصرّف كوفه، ابراهيم اشتر را به كوفه فرا خواند، وى نيز بدون مقاومت به كوفه آمد و مصعب از وى به گرمى استقبال كرد.(2)

با سقوط حكومتمختار دركوفه،عراق در تحت سيطره زبيريان قرار گرفت و بدين ترتيب يك بار ديگر كوفه از حاكميّت شيعيان و ارادتمندان اهل بيت(عليهم السلام) خارج شد.

چيزى نگذشت كه در سال 72 ه_ «عبدالملك مروان» سپاه عظيمى را به جنگ مصعب به سوى كوفه روانه كرد. در آن جنگ ارتش مصعب شكست خورد و معصب در سن 36 سالگى و ابراهيم اشتر در سن 40 سالگى كشته شدند و عراق به دست مروانيان افتاد.

وقتى كه سر بريده مصعب را نزد عبدالملك مروان نهادند، ابومسلم نخعى _ مردى

از عرب _ برخاست و گفت:

«من در همين دارالاماره ديدم كه سر بريده حسين بن على(عليه السلام) را جلو ابن زياد

پاورقي

1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 577.

2 . اخبار الطوال، ص 309.

صفحه 519

نهادند، و چندى بعد سر بريده ابن زياد را در همين نقطه جلوى مختار ديدم و مدّتى بعد سر مختار را نزد مصعب و اينك سر مصعب را نزد تو مى بينم (تا روزگار با تو چه كند؟!)».

عبدالملك از شنيدن اين سخن، سخت به وحشت افتاد و دستور داد آن محل را ويران كنند.(1)

يكسره مردى ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملك از روى پند

روى همين مسند و اين تكيه گاه

زير همين قبّه و اين بارگاه

بودم و ديدم برِ ابن زياد

آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان

طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندى سر آن خيره سر

بُد برِ مختار به روى سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد

دست خوش او سرِ مختار شد

اين سرِ مصعب به تقاضاى كار

تا چه كند با تو دگر روزگار!

تحليل و جمع بندى

چنان كه ملاحظه شد جوهره اصلى قيام مختار چيزى جز خونخواهىِ امام حسين(عليه السلام)و انتقام از جانيان كربلا نبود و مختار به خوبى از عهده اين هدف برآمد. وى با انتخاب شعار حركت آفرين «يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ» خون هاى جوانان شيعه را در رگ هايشان به جوش آورد.

بديهى بود در آن روزگار هيچ شعارى تا اين اندازه نمى توانست در ايجاد شور و هيجان انتقام، مؤثّر و كارساز باشد.

پاورقي

1 . مروج الذهب، ج 3، ص 109.

صفحه 520

از سوى ديگر وى با ايجاد رابطه با فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) به ويژه «محمّد حنفيّه» و فرستادن سرهاى جنايت كاران كربلا

به نزد امام سجّاد(عليه السلام) به واقع رهبرى معنوى و پشت پرده قيام را با خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيوند داد.

او همواره خود را نماينده «محمّد حنفيّه» معرّفى مى كرد و رهبرى قيام را به او نسبت مى داد و روزى كه كوفه را فتح كرد مردم را به شرط خونخواهى امام حسين(عليه السلام)و اهل بيت آن حضرت، به بيعت خويش فراخواند.

هر چند حكومت مختار دوام چندانى نيافت و سرانجام به دست مصعب برچيده شد، ولى هرگز نمى توان او را فردى شكست خورده دانست. او به هدف بلند خويش كه همان انتقام از قاتلان و جانيان كربلا بود به خوبى رسيد و بارها قلب امام سجّاد(عليه السلام)و بنى هاشم را خرسند نمود، هر چند سرانجام وجود خودش فداى اين راه شد.

سر در ره جانانه فدا شد، چه بجا شد

از گردنم اين دَيْن ادا شد، چه بجا شد!

از خون دلم بسته حنا بر سر انگشت

خون دلم انگشت نما شد، چه بجا شد!

د) انقراض بنى اميّه

اشاره

بررسى تاريخ حكومت بنى اميّه به خوبى نشان مى دهد كه حكومت كوتاه هشتاد ساله آنها، جز در سال هاى محدودى، مملوّ از مخاطرات، نابسامانى ها، درگيرى ها، مشكلات عظيم و جابجايى هاى سريع بود.

در اين مدّت كه تقريباً برابر عمر طبيعى يك انسان است. چهارده نفر از آل ابوسفيان و آل مروان زمام حكومت را يكى پس از ديگرى در دست گرفتند كه بعضى از آنها حكومتشان فقط حدود يك، يا چند ماه و بعضى فقط هفتاد روز بوده است. طولانى ترين حكومت، حكومتِ «عبدالملك» بود كه حدود بيست سال به طول انجاميد و شايد علّتش اين بود كه به توصيه

هاى «حجّاج» گوش نداد و دست از

صفحه 521

خونريزى «بنى هاشم» كشيد.(1)

در واقع بنى اميّه پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) روى آرامش به خود نديدند، همواره با قيام ها و نهضت هاى خونينى مواجه بودند كه مايه اصلى همه آنها خونخواهى امام حسين(عليه السلام) بوده است.

جنبش ها يكى پس از ديگرى از گوشه و كنار شكل مى گرفت و توده هاى مختلف مردم را حول شعارهايى چون «يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ» و «اَلرِّضا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ» و «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)» كه سكّه رايج آن روزگار بود، جمع مى كرد و هر از چندى، قسمتى از قلمرو حكومت بنى اميّه از سيطره آنان خارج مى شد. عراق، حجاز، شام و بالاخره خراسان در تب و تاب اين انقلاب ها مى سوخت.

به واقع شهادت مظلومانه امام حسين(عليه السلام) و فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطّ بطلانى بود بر چهل سال تبليغات مسموم بنى اميّه كه با نيرنگ و فريب، خود را دولت اسلامى جا زده بودند.

حماسه امام حسين(عليه السلام) چهره اسلام واقعى را به مردم نشان داد و نقاب از چهره دروغ گويان اموى برداشت و نامشروع بودن سلطنت آنان را به اثبات رساند.

بررسى تاريخ آن قيام ها بيان گر اين واقعيّت است كه توده هاى مردم آن روزگار به هيچ شعارى جز خونخواهى امام حسين(عليه السلام) و انتقام از بنى اميّه، وقعى نمى نهادند. حتّى عبّاسيان كه آخرين ضربه را بر آل ابوسفيان وارد آورده بودند در پناه همين شعار به مقاصد خويش رسيدند و بر مركب خلافت سوار شدند.

قيام عبّاسيان و انتقام از بنى اميّه

پاورقي

1 . مراجعه شود به : پيام امام، ج 6، ص 418 و ج

3، ص 594، ذيل خطبه 87.

صفحه 522

به شهادت تاريخ، اوّلين جرقّه قيام عبّاسيان در سال 132 ه_ توسّط گروهى از شيعيان به رهبرى ابومسلم خراسانى در خراسان زده شد. آنان به قصد انتقام از

بنى اميّه كه ننگ فاجعه كربلا را در پرونده سياه خويش داشتند، شوريدند و با

شعار «اَلرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)» پا به ميدان مبارزه گذاشتند، ولى عبّاسيان (شاخه اى

از بنى هاشم) از غفلت و ناآگاهى مردم در شناختِ مصاديق واقعى

اهل بيت، احساساتِ به هيجان آمده شيعيان را به نفع خود مصادره كردند; ولى به يقين مؤثّرترين عامل پيروزى آنان در قلع و قمع كردن بنى اميّه، همان شعار خونخواهى امام حسين(عليه السلام) و شرح مظلوميّت خاندان آن حضرت بوده است. آنان با انتخاب اين شعار، آتش خشم مردم را بر ضدّ بنى اميّه برافروختند و سرانجام بساط حكومت ننگين بنى اميّه را برچيدند.

به نقل «ابن ابى الحديد» هنگامى كه سر بريده مروان آخرين خليفه اموى را نزد «ابوالعبّاس» _ نخستين خليفه عبّاسى _ آوردند «ابوالعبّاس» سجده اى طولانى به جا آورد و آنگاه سر از سجده برداشت و خطاب به سر بريده «مروان» گفت:

«خدا را سپاس مى گويم كه انتقام مرا از تو و قبيله ات گرفت و مرا بر تو پيروز كرد».

آنگاه افزود: «اينك ديگر باكى از مرگ ندارم زيرا من با كشتن دو هزار تن از بنى اميّه، انتقام خون حسين(عليه السلام) را گرفتم».(1)

شگفتى هاى تاريخ!

در تاريخ زندگى بنى اميّه و بنى عبّاس مى خوانيم:

«هنگامى كه «عبدالله سفّاح» نخستين خليفه عباسى بر تخت قدرت نشست، در فكر بود كه چگونه از سران بنى اميّه انتقام سختى بگيرد. در همين

ايّام، سران بنى اميّه كه پراكنده شده بودند، به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.

«سفّاح» از فرصت استفاده كرد و پاسخ محبّت آميزى به آنها داد و نوشت كه به كمك

پاورقي

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 130 ; همچنين مراجعه شود به : مروج الذهب، ج 3، ص 257.

صفحه 523

آنها سخت نيازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد;لذا سران «آل زياد» و «آل مروان» و خاندان معاويه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.

«سفّاح» دستور داد كرسى هايى كه به زيور طلا و نقره آراسته براى آنها نصب كردند و اين شگفتى مردم را برانگيخت كه چرا «سفّاح» با اين جنايتكاران چنين رفتار مى كند.

در اين موقع يكى از درباريان وارد مجلس شد و به «سفّاح» خبر داد كه مردى ژوليده و غبارآلود از راه رسيده و درخواست ملاقات فورى دارد.

«سفّاح» با اين اوصاف او را شناخت، گفت: قاعدتاً بايد «سُدَيْفِ» شاعر باشد; بگوييد وارد شود.

«بنى اميّه» با شنيدن نام «سُديف» رنگ از چهره هايشان پريد و اندامشان به لرزه درآمد; زيرا مى دانستند او شاعرى توانا، فصيح، شجاع و از دوستان و شيعيان على(عليه السلام)و از دشمنان سرسخت بنى اميّه است.

«سُديف» وارد شد; هنگامى كه نگاهش به بنى اميّه افتاد، اشعار تكان دهنده اى در مورد ظلم هاى بنى اميّه بر بنى هاشم قرائت كرد كه از جمله آنها اين دو بيت بود:

وَ اذْكُرُوا مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ وَ زَيْدِ

وَ قَتِيل بِجانِبِ الْمِهْرَاسِ

وَ الْقَتِيلَ الَّذِي بِحَرَّانَ أَضْحَى

ثاوِياً بَيْنَ غُرْبَة وَ تَتَاسِ

«به يادآوريد! محلّ شهادت حسين(عليه السلام) و زيد را و آن

شهيدى كه در مهراس (اشاره به شهادت حمزه در اُحد) شربت شهادت نوشيد.

و آن شهيدى كه در حرّان به شهادت رسيد و تا شامگاهان در تنهايى بود و (حتّى جنازه او) به فراموشى سپرده شد».

(اشاره به شهادت «ابراهيم بن محمّد» يكى از معاريف بنى هاشم و بنى عبّاس در

صفحه 524

سرزمين حرّان در نزديگى مرزهاى شمالى عراق است).(1)

«سفّاح» دستور داد خلعتى به «سُديف» بدهند و به او گفت: فردا بيا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود ; سپس رو به بنى اميّه كرد و گفت: سخنان اين برده و غلام بر شما گران نيايد، او حق ندارد درباره موالى خود سخن بگويد; شما مورد احترام من هستيد (برويد و فردا بياييد!)

بنى اميّه پس از بيرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند. بعضى گفتند: بهتر آن است كه فرار كنيم; ولى گروه بيش ترى نظر دادند كه خليفه وعده نيكى به ما داده و «سُديف» كوچكتر از آن است كه بتواند نظر خليفه را برگرداند.

فردا همه نزد «سفّاح» آمدند; او دستور پذيرايى از بنى اميّه را داد; ناگهان «سُديف» شاعر وارد شد و رو به سفّاح كرد و گفت:

«پدرم فدايت باد! تو انتقام گيرنده خونهايى; تو كشنده اشرارى». سپس اشعار بسيار مهيّجى خواند كه از ظلم و بيدادگرى بنى اميّه مخصوصاً از ظلم آنها بر شهيدان كربلا سخن مى گفت.

«سفّاح» ظاهراً برآشفت و به «سُديف» گفت: تو در نظر من احترام دارى; ولى برگرد و ديگر از اين سخنان مگو و گذشته را فراموش كن.

بنى اميّه از كاخ «سفّاح» بيرون آمدند و به شور پرداختند; گفتند: بايد از خليفه بخواهيم «سُديف» را

اعدام كند و گرنه سخنان تحريك آميز او ما را گرفتار خواهد كرد.

«سفّاح» شب هنگام «سُديف» را احضار كرد و گفت: واى بر تو چرا اين قدر عجله مى كنى؟!

«سُديف» گفت: «پيمانه صبر من لبريز شده و بيش از اين تحمّل ندارم. چرا از آنها انتقام نمى گيرى؟» سپس بلند بلند گريه كرد و اشعارى در مظالم بنى اميّه بر بنى هاشم

پاورقي

1 . معجم البلدان، ج 2، ص 235.

صفحه 525

خواند كه سفّاح را تكان داد و به شدّت گريست. «سُديف» نيز آن قدر گريه كرد كه از هوش رفت; هنگامى كه به هوش آمد «سفّاح» به او گفت روز آنها فرا رسيده و به مقصودت خواهى رسيد! برو امشب را آرام بخواب و فردا بيا. امّا «سُديف» آن شب به خواب نرفت و پيوسته با خدا مناجات مى كرد و از او مى خواست سفّاح به وعده اش وفا كند.

«سفّاح» روز بعد براى اغفال بنى اميّه دستور داد، منادى ندا كند كه امروز روز عطا و جايزه است. مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دينارهايى در ميان آنها پخش شد. سفّاح چهارصد نفر از غلامان نيرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامى كه من عمامه را از سر برداشتم، همه حاضران را به قتل برسانيد.

سفّاح در جاى خود قرار گرفت و رو به بنى اميّه كرد و گفت: امروز روز عطا و جايزه است; از چه كسى شروع كنم؟ آنها براى خوشايند سفّاح گفتند: از بنى هاشم شروع كن!

يكى از غلامان كه با او تبانى شده بود، گفت: «حمزة بن عبدالمطلّب» بيايد و عطاى خود را بگيرد.

سُديف كه در آنجا

حاضر بود، گفت: حمزه نيست. سفّاح گفت: چرا؟ گفت زنى از بنى اميّه به نام «هند» «وحشى» را واداشت تا او را به قتل برساند; سپس جگر او را بيرون آورد و زير دندان گرفت.

سفّاح گفت: عجب! من خبر نداشتم، ديگرى را صدا بزن.

غلام صدا زد: «مسلم بن عقيل» بيايد و عطاى خود را بگيرد.

خبرى نشد; سفّاح پرسيد: چه شده؟ سديف در جواب گفت: «عبيدالله بن زياد» او را گردن زد و طناب به پاى او بست و در بازارهاى كوفه گردانيد.

سفّاح گفت: عجب! نمى دانستم; ديگرى را طلب كنيد و غلام همچنان ادامه داد و يك يك را صدا زد، تا به امام حسين(عليه السلام) و ابوالفضل العبّاس و زيد بن على و ابراهيم

صفحه 526

بن محمّد رسيد و بنى اميّه هنگامى كه اين صحنه را ديدند واين سخنان را شنيدند، به مرگ خود يقين پيدا كردند. اينجا بود كه آثار خشم وغضب در چهره سفّاح كاملا نمايان شد و با چشمش به سُديف اشاره كرد و «سُديف» اشعارى انشاء كرد كه از جمله دو بيت زير است:

حَسِبَتْ أُمَيَّةُ أَنْ سَتَرْضَى هاشِمُ

عَنْها وَ يَذْهَبُ زَيْدُهَا وَ حُسَيْنُهَا

كَذِبَتْ وَ حَقِّ مُحَمَّد وَ وَصِيِّهِ

حَقّاً سَتُبْصِرُ مَا يُسِييءُ ظُنُونَهَا

«بنى اميّه پنداشتند كه بنى هاشم به آسانى از آنها خشنود مى شوند و حسين بن على(عليه السلام) و زيد را فراموش مى كنند.

دروغ گفتند! به حقّ محمّد و وصىّ او سوگند! كه به زودى چيزهايى مى بينند كه به اشتباه خود پى مى برند».

سفّاح با صداى بلند گريه كرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد:

«يالَثاراتِ الْحُسَيْنِ، يالَثاراتِ بَنِي هاشِم ; اى خونخواهان

امام حسين و اى خونخواهان بنى هاشم!».

غلامان با مشاهده اين علامت از پشت پرده ها بيرون آمدند و با شمشير به جان سران بنى اميّه افتادند و طولى نكشيد كه جسد بى جان همه آنها بر زمين افتاد.(1)

جالب آن كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در يك پيش بينى عجيب در ارتباط با حكومت بنى اميّه و انقراض سريع آنان فرموده بود:

«حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقولَةٌ عَلَى بَنِي أَمَيَّةَ; تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا; وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَ لاَ يُرْفَعُ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ سَوْطُهَا وَ لاَ سَيْفُهَا، وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذلِكَ. بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً ; بعضى

پاورقي

1 . تاريخ ابى مخنف لوط بن يحيى (مطابق نقل منهاج البراعه علاّمه خويى، ج 7، ص 223 به بعد) ; مراجعه شود به : پيام امام، ج 6، ص 495-499.

صفحه 527

گمان كردند دنيا به كام بنى اميّه است و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود سيراب مى سازد (و نيز گمان كردند كه) تازيانه و شمشير آنها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد، كسانى كه چنين گمان مى كنند، دروغ مى گويند (و در اشتباهند) چه اين كه سهم آنها از زندگى لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست، كه زمان كوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آن كه آن را فرو برند) بيرون مى افكنند!».(1)

اين بخش را با سخنى از «عبّاس محمود عقّاد» _ دانشمند مصرى _ به پايان مى بريم، وى مى نويسد:

«دست آورد يكى از روزهاى دولت بنى اميّه (فاجعه روز عاشورا) اين شد كه كشورى با آن وسعت و پهناورى، به

اندازه عمر طبيعى يك انسان نپاييد و از چنگشان بيرون رفت. امروز كه عمر گذشته هر دو طرف را در ترازو مى گذاريم و حساب برد و باخت هر يك را مى سنجيم پيروزمندِ روزِ كربلا (يزيد) را، مغلوب تر از مغلوب و شكست خورده تر از شكست خورده مى بينيم و پيروزى را كاملا با حريف او (امام حسين(عليه السلام)) مى يابيم».(2)

جمع بندى پايانى

با يك بررسى دقيق پيرامون تاريخ حماسه ساز عاشوراى حسينى به اين نتيجه مى رسيم كه عاشورا و كربلا با گذشت زمان از صورت يك حادثه تاريخى بيرون آمده

پاورقي

1 . نهج البلاغه، خطبه 87.

2 . ابوالشهداء، نوشته عبّاس محمود عقّاد، ترجمه محمد كاظم معزّى، ص 206-208. (با اندكى تصرّف)

صفحه 528

و تبديل به يك مكتب شده است، مكتبى انسان ساز و افتخارآفرين!

نه تنها براى مسلمين جهان بلكه از مرزهاى اسلام نيز فراتر رفته و طبق مدارك موجود، تحسين بسيارى از متفكّران جهان را برانگيخته و از آن به عنوان الگويى براى نجات و رهايى ملّت هاى مظلوم و ستمديده ياد مى كنند، و مكتبش را مكتب ظلم ستيزى و زندگى با عزّت و شرف و آزادى مى دانند.

جالب اين كه بنيانگذار اين مكتب و ياران وفادار و پاكباخته اش، راهكارهاى وصول به اين هدف را عملا با رشادت ها و شجاعت ها و پايمردى ها و با سخن از طريق خطبه ها به همگان آموختند و نشان دادند كه حتّى جمعيّت هاى اندك، امّا شجاع و با انگيزه الهى مى توانند در برابر انبوه دشمنان بايستند و بر آنها پيروز شوند و به اهداف والاى خود برسند.

اميدواريم در دنياى امروز كه ظالمان و

ستمگران بى رحم، براى نوشيدن خون مظلومان به پا خاسته اند، ملّت هاى ستمديده با الهام گرفتن از حماسه عاشورا به پا خيزند و شرّ آنان را از جهان براندازند; آرى:

ظلم بر محو عدالت سخت مى كوشد هنوز

ظالم از خون دل مظلوم مى نوشد هنوز

تا عدالت را كند جاويد در عالم حسين

خون پاكش بر بساط ظلم مى جوشد هنوز

اَلسَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَ عَلى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى أَصْحابِ الْحُسَيْنِ.

پايان

اربعين 1426 برابر با 11/1/1384

صفحه 529

صفحه 530

صفحه 531

صفحه 532

بخش ششم : اشعار برگزيده

اش__اره

پس از حادثه جانگداز و حماسه آفرين كربلا، شاعران فراوانى آن را به نظم درآورده اند ولى هر يك، با نگاهى به سراغ اين واقعه رفته است. جمعى بُعد مظلوميّت آن را به تصوير كشيده اند، گروهى به ابعاد عرفانى آن پرداخته اند و دسته اى نيز حماسه و ظلم ستيزى آن را مورد توجّه قرار داده اند. هر يك از اين ابعاد و ديگر ابعاد اين حادثه، بيانگر عمق نفوذ عاشورا در عرصه شعر و هنر است.

اصولا تصويرى كه شاعر در قالب نظم و با زبان هنر ترسيم مى كند، تشريح دلنشين، عميق و روان از يك ماجراست و هنگامى كه اين تصوير آميخته با اعتقاد، ايمان و واگويى دغدغه هاى جامعه بشرى باشد، به ماندگارى اثرش بيشتر كمك مى كند. از اين رو، مى توان از بهترين رموز ماندگارى واقعه كربلا را، زبان شعر و ادب و هنر دانست.

شاعران فراوانى از عرب و عجم اين حادثه را به نظم كشيده اند، ولى در اين ميان پاره اى از آثار مورد توجّه بيشترى قرار گرفته است تا آنجا كه گاه برخى از

آنها وِرد زبان مردم و شعارى براى مبارزه و به خروش آوردن مظلومان بوده است، تأثيرگذارى اين گونه شعر و شعار در پاره اى از اوقات از ده ها سخنرانى بيشتر است; به مظلومان جرأت و جسارت براى گرفتن حقّ خود مى دهد و ظالمان را دچار وحشت و اضطراب مى سازد.

صفحه 533

ما در اين بخش، قسمتى از اشعار مهمّ عجم و عرب را مى آوريم، پاره اى از اين اشعار حماسى، پاره اى سوگواره و پاره اى ديگر آميخته اى از «سوگ و حماسه» است.

صفحه 534

بخشى از اشعار برگزيده ف_ارس_ى(1)

جلوه گاه حق

تا ابد جلوه گَه حقّ و حقيقت سر توست

معنى مكتب تفويض على اكبر توست

اى حسينى كه تويى مظهر آيات خدا

اين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر توست

درس مردانگى عبّاس به عالم آموخت

ز آن كه شد مست از آن باده كه در ساغر توست

طفل شش ماهه تبسّم نكند، پس چه كند؟

آن كه بر مرگ زند خنده على اصغر توست

اى كه در كرببلا بى كس و ياور گشتى

چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست

(بأبى أنتَ و أُمّي) كه تويى مكتب عشق

عشق را مظهر و آثار على اصغر توست

اى حسينى كه به هر كوى عزاى تو بپاست

عاشقان را نظرى در دَمِ جان پرور توست

خواست «مهران» بزند بوسه سراپاى تو را

ديد هر جا اثر تير ز پا تا سر توست

«احمد مهران»

پاورقي

1 . اين اشعار از كتاب «اشك شفق» گرفته شده است.

صفحه 535

نور خدا

قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست

با قضا گفت مشيّت كه قيامت برخاست

دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت

آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست

نه بقا كرد ستمگر نه بجا ماند ستم

ظالم از دست شد و پايه مظلوم بجاست

زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست

بلكه زنده است شهيدى كه حياتش ز قفاست

دولت آن يافت كه در پاى تو سر داد ولى

اين قبا راست كه بر قامت هر بى سر و پاست

تو در اوّل سر و جان باختى اندر ره عشق

تا بدانند خلايق، كه فنا شرط بقاست

منكسف گشت چو خورشيدِ حقيقت بجمال

گر بگريند ز غم ديده ذرّات رواست

رفت بر عرشه نى تا سرت اى عرش خدا

كرسى و لوح و قلم بهر عزاى تو بپاست

«فؤاد كرمانى»

مهر آزادگى

بزرگ فلسفه قتل شاه دين حسين اين است

كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

صفحه 536

حسين مظهر آزادگى و آزادى است

خوشا كسى كه چنينش مرام و آيين است

نه ظلم كن به كسى، نى بزير ظلم برو

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافيست

اگر چه گريه بر آلام قلب، تسكين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بود اى دوست

كه درك آن سبب عزّ و جاه و تمكين است

ز خاك مردم آزاده بوى عشق آيد

نشان شيعه و آثار پيروى اين است

«خوشدل تهرانى»(1)

حماسه آفرين

نازم حسين را كه چو در خون خود تپيد

شيواترين حماسه عالم بيافريد

ديدى دقيق بايد و فكرى دقيق تر

تا پى برد به نهضت آن خسرو رشيد

قامت چو زير بار زر و زور خم نكرد

در پيش عزم و همّت وى آسمان خميد

تا ننگرد مذلّت و خوارى و ظلم و كفر

داغ جوان و مرگ برادر به ديده ديد

پاورقي

1 . رجوع كنيد به : ديوان خوشدل تهرانى، ص 240-244.

صفحه 537

بربسته بود باب فضيلت به روى خلق

گر قتل او نمى شدى اين باب را كليد

برگى بود ز دفتر خونين كربلا

هر لاله و گلى كه به طَرْفِ چمن دميد

از دامن سپيد شريعت زدود و شست

با خون سرخ خويش، سيه كارى يزيد

يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت

در دين ما سيه نكند فرق با سفيد

بُد تشنه عدالت و آزادى بشر

آن العطش كه از دل پر سوز مى كشيد

چونان كه گفت خواهر خود را اسير باش

آزاد تا جهان شود از قيدِ هر پليد

بانوى بانوان جهان آنكه روزگار

بعد از على خطابه سرايى چو وى نديد

لطف كلامش از «اَمِنَ الْعَدْل» بين كه ساخت

رسوا يزيد

و پرده اهل ستم دريد

خوشبخت ملّتى كه از اين نهضت بزرگ

گردد ز روى معرفت و عقل مستفيد

(خوشدل) دريغ و درد كه ما بهره كم بريم

زين نهضت مقدّس و زين مكتب مفيد

«خوشدل تهرانى»

صفحه 538

همّت بلند

ز آن لحظه كه دادى به ره دوست سرت را

بردى ز ميان دشمن بيدادگرت را

گفتى كه شوم كشته و خوارى نكشم من

نازم بچنين همّت و اوج نظرت را

اى طاير عرشى كه جهان زير پر تست

با آنكه شكستند همه بال و پرت را

تو كشته شدى تا كه نميرد شرف و عدل

خوش زنده نمودى ره و رسم پدرت را

چون كُحل بصر خاك سر كوى تو باشد

دِه اذن كه بر ديده كشم خاك درت را

بر باغ جنان دل ندهد هر كه ببيند

شش گوشه قبر تو و اكبر پسرت را

ديدى به سرِ نعش پسر، پيشتر از خويش

در آه و فغان خواهر والاگهرت را

تا جان ندهى بر سر نعش على اكبر

نشاند ز اشك بصر خود شررت را

دشمن نه همين فرق علمدار تو بشكست

از داغ برادر بشكستى كمرت را

گفتى و ستاره ز بصر ريخت سكينه

كاى شمس امامت تو چه كردى قمرت را

چون اصغر ششماهه در آغوش تو جان داد

اين صحنه جانسوز زد آتش جگرت را

«خوشدل تهرانى»

صفحه 539

دانشگاه ايمان

نازم آن آموزگارى را كه در يك نصف روز

دانش آموزان عالم را چنين دانا كند

ابتدا قانون آزادى نويسد در جهان

بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا كند

هر كه باشد چون حسين آزاد و ديندار و شجاع

حرف باطل را نبايد از كسى اصغا كند

نقد هستى داد و هستى جهان يكجا خريد

عاشق آن باشد كه چون سودا كند يكجا كند

پرچم دين چون بجا ماند از فداكارى اوست

تا قيامت پرچمش را دست حق بر پا كند

ز امر حق، تسليم نامردان نشد تا در جهان

زورگويى از كتاب زندگى الغا كند

بود چون جوياى آب از چشمه آزادگى

تشنه لب جان داد تا آن چشمه را پيدا كند

عقل

مات آمد ز دانشگاه سيّار حسين

كاين چنين غوغا بپا در صحنه دنيا كند

درس آزادى از آن رو ساخت توأم با عمل

تا جنايت پيشگان را در جهان رسوا كند

آن كسى را شيعه بتوان گفت كو از جان و دل

در حيات خويش اين برنامه را اجرا كند

«شاهد»

صفحه 540

عشق بازى

عشق بازى كار هر شيّاد نيست

اين شكار دام هر صيّاد نيست

عاشقى را قابليّت لازم است

طالب حق را حقيقت لازم است

عشق از معشوق اوّل سر زند

تا به عاشق جلوه ديگر كند

تا به حدّى كه برد هستى از او

سر زند صد شورش و مستى از او

شاهد اين مدّعا خواهى اگر

بر حسين و حالت او كن نظر

روز عاشورا در آن ميدان عشق

كرد رو را جانب سلطان عشق

بار الها اين سرم، اين پيكرم

اين علمدار رشيد، اين اكبرم

اين سكينه، اين رقيّه، اين رباب

اين عروس دست و پا خون در خضاب

اين من و اين ساربان اين شمر دون

اين تن عريان ميان خاك و خون

اين من واين ذكر يارب يا ربم

اين من و اين ناله هاى زينبم

پس خطاب آمد ز حق كى شاه عشق

اى حسين اى يكّه تاز راه عشق!

گر تو بر من عاشقى اى محترم

پرده بَركش من به تو عاشق ترم

صفحه 541

هر چه بودت داده اى در راه ما

مرحبا صد مرحبا خود هم بيا

ليك خود تنها نيا در بزم يار

خود بيا و اصغرت را هم بيار

خوش بود در بزم ياران بلبلى

خاصه در منقار او برگ گلى

خود تو بلبل، گل على اصغرت

زودتر بشتاب سوى داورت

جان جهان

لاله پر ژاله و از داغ عطش سوزان است

ماه از هاله غم، خاك بسر افشان است

گل توحيد مگر گشته خدايا پر پر

كه بهر جا نگرم يك ورق از قرآن است

آنكه خود جامه خلقت به تنِ عالم كرد

يا رب از چيست كه در دشت بلا عريان است

واى از اين غم كه عدالت شده پامال ستم

بدن جان جهان زير سم اسبان است

در تنور آتش طور است و سر ثارالله

قلب زهرا ز لب خشك پسر بريان است

ميزبان دو جهان، سيّد

و سالار جنان

از كجا آمده بنگر به كجا مهمان است

صفحه 542

شد سر سرّ خدا، شاهد طوفان بلا

گرچه هر درد و غمى را غم او درمان است

اين جهان گذران، جاى طرب نيست «حسان»

كه به خاكستر و خون، خفته چنين سلطان است

«حسان چايچيان»

قربانى اسلام

اى ياد تو در عالم، آتش زده بر جان ها

هر جا ز فراق تو، چاك است گريبان ها

اى گلشن دين سيراب، با اشك محبّانت

از خون تو شد رنگين، هر لاله به بستان ها

بسيار حكايت ها، گرديده كهن امّا

جانسوز حديث تو، تازه است به دوران ها

يكجان به ره جانان، دادى و خدا داند

كز ياد تو چون سوزد تا روز جزا جان ها

در دفتر آزادى، نام تو بخون ثبت است

شد ثبت به هر دفتر، با خون تو عنوان ها

اينسان كه تو جان دادى، در راه رضاى حق

آدم به تو مى نازد، اى اشرف انسان ها !

قربانى اسلامى، با همّت مردانه

اى مفتخر از عزمت، همواره مسلمان ها

«دكتر ناظر زاده كرمانى»

صفحه 543

اشك شفق

اى در غم تو ارض و سما خون گريسته

ماهى در آب و وحش به هامون گريسته

وى روز و شب بياد لبت چشم روزگار

نيل و فرات و دجله و جيحون گريسته

از تابش سرت به سنان چشم آفتاب

اشك شفق به دامن گردون گريسته

در آسمان ز دود خيام عفاف تو

چشم مسيح، اشك جگر خون گريسته

با درد اشتياق تو در وادى جنون

ليلى بهانه كرده و مجنون گريسته

تنها نه چشم دوست بحال تو اشكبار

خنجر بدست دشمن تو خون گريسته

آدم پى عزاى تو از روضه بهشت

خرگاه درد و غم، زده بيرون گريسته

«حجّت الاسلام نيّر»

خاك شهيدان

اى كه به عشقت اسير، خيل بنى آدمند

سوختگان غمت با غم دل خرّمند

هر كه غمت را خريد عِشرت عالم فروخت

با خبران غمت بى خبر از عالمند

صفحه 544

در شكن طرّه ات بسته دل عالمى است

و آن همه دل بستگان عقده گشاى همند

تاج سر بوالبشر خاك شهيدان تست

كاين شهدا تا ابد فخر بنى آدمند

در طلبت اشك ماست رونق مرآت دل

كاين دُرَرِ با فروغ، پرتو جام جمند

چون بجهان خرّمى جز غم روى تو نيست

باده كشان غمت، مست شراب غمند

عقد عزاى تو بس سنّت اسلام و بس

سلسله كائنات حلقه اين ماتمند

گشت چو در كربلا رايت عشقت بلند

خيل ملك در ركوع پيش لوايت خمند

خاك سر كوى تو زنده كند مرده را

زانكه شهيدان تو جمله مسيحا دمند

هر دم از اين كشتگان گرطلبى بذل جان

در قدمت جان فشان با قدمى محكمند

«فؤاد كرمانى»

عزّت و آزادگى

شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين

روى دل با كاروان كربلا دارد حسين

از حريم كعبه جدّش به اشكى شُست دست

مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسين

صفحه 545

مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم

بيش از اينها حرمت كوى منا دارد حسين

پيش رو راه ديار نيستى كافيش نيست

اشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين

بودن اهل حرم دستور بود و سرّ غيب

ورنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين

سروران پروانگانِ شمع رخسارش ولى

چون سحر روشن كه سر از تن جدا دارد حسين

سر به راه دل نهاده راه پيماى عراق

مى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين

او وفاى عهد را با سر كند سودا ولى

خون بدل از كوفيان بىوفا دارد حسين

دشمنانش بى امان و دوستانش بىوفا

با كدامين سر كند؟ مشكل دو تا دارد حسين

آب خود، با دشمنان تشنه

قسمت مى كند

عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين

ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه اى

گوش كن عالم پر از شور و نوا دارد حسين

دست آخر كز همه بيگانه شد ديدم هنوز

با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسين

رخت و ديباج حرم چون گل بتاراجش برند

تا بجايى كه كفن از بوريا دارد حسين

اشك خونين گو بيا بنشين بچشم «شهريار»

كاندرين گوشه عزايى بى ريا دارد حسين

«شهريار»

صفحه 546

دوازده بند محتشم

بن_د اوّل

باز اين چه شورش است كه در خلق عالمست

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بى نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تيره باز دميد از كجا كه كرد

كار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گويا طلوع مى كند از مغرب آفتاب

كاشوب در تمامى ذرّات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام كه نامش محرّم است

در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست

سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جنّ و ملك بر آدميان نوحه مى كنند

گويا عزاى اشرف اولاد آدم است

خورشيد آسمان و زمين نور مشرقَيْن

پرورده در كنار رسول خدا حسين

بن_د دوّم

كشتى شكست خورده طوفان كربلا

در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا

صفحه 547

گرچشم روزگار بر او فاش مى گريست

خون مى گذشت از سر ايوان كربلا

نگرفت دست دهر، گلابى بغير اشك

زان گل كه شد شكفته ببستان كربلا

از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دَد همه سيراب و مى مكيد

خاتم ز قحط آب سليمان كربلا

زان تشنگان هنوز به عيّوق مى رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا

آه از دمى كه لشكر اعدا نكرد شرم

كردند رو به خيمه سلطان كربلا

آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد

كز خوف خصم، در حرم افغان بلند شد

بن_د س_وّم

كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى

وين خرگه بلند ستون، بى ستون شدى

كاش آن زمان در آمدى از كوه تا به كوه

سيل سيه كه روى زمين قير گون شدى

كاش آن زمان ز آه جگر سوز اهل بيت

يك شعله برق خرمن گردون دون شدى

صفحه 548

كاش آن زمان كه اين حركت كرد آسمان

سيماب وار، گوى زمين بى سكون شدى

كاش آن زمان كه پيكر او شد درون خاك

جان جهانيان همه از تن برون شدى

كاش آن زمان كه كشتى آل نبى شكست

عالم تمام غرقه درياى خون شدى

آن انتقام گر نفتادى به روز حشر

با اين عمل معامله دهر چون شدى

آل نبى چون دست تظلّم بر آورند

اركان عرش را به تلاطم درآورند

بن_د چه_ارم

برخوان غم چو عالميان را صلا زدند

اوّل صلا به سلسله انبيا زدند

نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد

زان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند

بس آتشى ز اخگر الماس ريزه ها

افروختند و بر جگر مجتبى زدند

و آنگه سرادقى كه مَلَك محرمش نبود

كندند از مدينه و بر كربلا زدند

وز تيشه ستيز در آن دشت، كوفيان

بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

صفحه 549

بس ضربتى كز او جگر مصطفى دريد

بر حلق تشنه خَلَف مرتضى زدند

اهل حرم دريده گريبان گشاده مو

فرياد بر در حرم كبريا زدند

روح الامين نهاد به زانو سر حجاب

تاريك شد ز ديدن آن، چشمِ آفتاب

بن_د پنج_م

چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذروه عرش برين رسيد

نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب

از بس شكست ها كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان بآسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار، چون به مزار نبى رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يكباره جامه در خُم گردون به نيل زد

چون اين خبر به عيسى گردون نشين رسيد

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبيا به حضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال، وهمِ غلط كار، كان غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال

او در دلست و هيچ دلى نيست بى ملال

صفحه 550

بن_د ش_شم

ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند

يكباره بر جريده رحمت قلم زنند

ترسم كزين گناه، شفيعانِ روز حشر

دارند شرم كز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق بدر آيد ز آستين

چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند

آه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاك

آل على چو شعله آتش علم زنند

فرياد از آن زمان كه جوانان اهل بيت

گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند

جمعى كه زد به هم صفشان شور كربلا

در حشر، صف زنان صف محشر به هم زنند

از صاحب حرم چه توقّع كنند باز

آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند

پس بر سنان كنند سرى را كه جبرئيل

شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل

بن_د هفت_م

روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار

موجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوه

ابرى به بارش آمد و بگريست زار زار

صفحه 551

گفتى تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتى فتاد از حركت چرخ بى قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد كه چرخ پير

افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار

آن خيمه اى كه گيسوى حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعى كه پاى محملشان داشت جبرئيل

گشتند بى عمارى و محمل، شترسوار

با آن كه سر زد اين عمل از امّت نبى

روح الامين ز روح نبى گشت شرمسار

وانگه ز كوفه خيل الم رو بشام كرد

نوعى كه عقل گفت قيامت قيام كرد

بن_د هشت_م

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

شورِ نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه، غلغله در شش جهت فكند

هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد

هر جا كه بود آهويى از دشت پا كشيد

هر جا كه بود طايرى از آشيان فتاد

شد وحشتى كه شور قيامت زياد رفت

چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد

صفحه 552

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخم هاى كارى تيغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حسين از او

سر زد چنان كه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پُر گله آن بضعة الرّسول

رو در مدينه كرد كه يا ايّها الرّسول

بن_د نه_م

اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين نخل تر، كز آتش جان سوز تشنگى

دود از زمين رساند به گردون حسين تست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين غرقه محيط شهادت كه روى دشت

از موج خون او شده گلگون حسين تست

اين خشك لب فتاده دور از لب فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگاه زين جهان زده بيرون حسين تست

صفحه 553

اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين تست

چون روى در بقيع به زهرا خطاب كرد

وحشِ زمين و مرغ هوا را كباب كرد

بن_د ده_م

اى مونس شكسته دلان حال ما ببين

ما را غريب و بى كس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

در خلد بر حجاب دو كَوْن آستين فشان

و اندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين

نى نى در او چو ابر خروشان به كربلا

طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تن هاى تشنگان همه در خاك و خون نگر

سرهاى سروران همه بر نيزه ها ببين

آن سر كه بود بر سر دوش نبى مدام

بر نيزه اش به دوش مخالف جدا ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان بخاك معركه كربلا ببين

يا بَضْعَةَ الرَّسول ز ابن زياد داد

كو خاك اهل بيتِ رسالت به باد داد

صفحه 554

بن_د يازده_م

خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد

پيمانه صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم كه ازين حرف سوزناك

مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد

خاموش محتشم كه ازين شعر خونچكان

در ديده اشك مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز

روى زمين به اشك جگرگون كباب شد

خاموش محتشم كه فلك بس كه خون گريست

دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم كه به سوز تو آفتاب

از آه سرد ماتميان ماهتاب شد

خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين

جبريل را ز روى پيمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطايى چنين نكرد

بر هيچ آفريده جفا اين چنين نكرد

بن_د دوازده_م

اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده اى

از كين چه ها درين ستم آباد كرده اى

بر طعنت اين بس است كه بر عترت رسول

بيداد كرد خصم و تو امداد كرده اى

صفحه 555

اى زاده زياد نكرد است هيچگه

نمرود اين عمل كه تو شدّاد كرده اى

كام يزيد داده اى از كشتن حسين

بنگر كرا به قتل كه دلشاد كرده اى

بهر خسى كه بار درخت شقاوت است

در باغ دين چه با گل شمشاد كرده اى

با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو

با مصطفى و حيدر كرّار كرده اى

حلقى كه سوده لعل لب خود نبى بر آن

آزرده اش ز خنجر پولاد كرده اى

ترسم ترا دمى كه به محشر درآورند

از آتش تو دود به محشر درآورند

«محتشم كاشانى»

صفحه 556

بخشى از اشعار برگزيده ع_رب_ى

عقبة بن عمر سهمى، نخستين مرثيه سرا(1)

إذَا الْعَيْنُ قَرَّتْ في الْحَياةِ وَ أَنْتُمْ

تَخافُونَ في الدُّنْيا فَأَظْلَمَ نُورُها

مَرَرْتُ عَلى قَبْرِ الْحُسَيْنِ بِكَرْبَلا

فَفاضَ عَلَيْهِ مِنْ دُمُوعي غَزيرُها

فَمازِلْتُ أُرْثيهِ وَ اَبْكي لِشَجْوِهِ

وَ يُسْعِدُ عَيْني دَمْعُها وَ زَفيرُها

وَ بَكَيْتُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ عَصائِبَ

أَطافُ بِهِ مِنْ جانِبيه قُبُورَها

سَلامٌ عَلى أَهْلِ الْقُبُورِ بِكَرْبَلا

وَ قَلَّ لَها مِنّي سَلامٌ يَزُورُها

سَلامٌ بِآصالِ الْعَشِىِّ وَ بِالضُّحى

ُؤَدِّيهِ نُكْباءُ الرِّياحِ وَ مورُها

وَ لا بَرَحَ الْوَفّادُ زُوَّارَ قَبْرِهِ

يَفوحُ عَلَيْهِم مِسْكُها وَ عَبيرُها(2)

گزيده اى از قصيده سيّد حميرى(3)

أُمْرُرْ عَلى جَدَثِ الْحُسَيْنِ

فَقُلْ لاَِعْظُمِهِ الزَّكِيَّةِ

پاورقي

1 . مطابق گفته شيخ طوسى وى نخستين كسى است كه براى امام حسين(عليه السلام) مرثيه سروده است. (امالى طوسى، ص 94). در ادب الطف (ج 1، ص 52) آمده است : عقبة بن عمر سهمى در اواخر قرن اوّل براى زيارت قبر امام حسين(عليه السلام) به كربلا آمد و كنار قبر آن حضرت، اين مرثيه را سرود.

2 . اعيان الشيعة، ج 8، ص 146 و بحارالانوار، ج 45، ص 242 .

3 . اسماعيل بن محمّد، شاعر اهل بيت، معروف به سيّد حميرى (متولّد 105 و متوفّاى 173)، وى چنان از قريحه سرشارى برخوردار بود كه اشعار وى زبانزد خاصّ و عام بوده است و در حضور امام صادق(عليه السلام)به مرثيه سرايى مى پرداخت. اشعار فوق از جمله اشعارى است كه توسّط ايشان در حضور امام صادق(عليه السلام)خوانده شد. (مراجعه شود به : الغدير، ج 2، ص 272 ; اعيان الشيعة، ج 3، ص 406 و الذريعة، ج 1، ص 333) .

صفحه 557

يا أَعْظُماً لازِلْتِ مِنْ

وَطْفاءِ ساكِبَة رَوِيَّةِ

ما لَذَّ عَيْشٌ بَعْدَ رَضِّ_

كِ بِالْجِيادِ الاَْعْوَجِيَّةِ

قَبْرٌ تَضَمَّنَ طَيِّباً

آباؤُهُ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ

آباؤُهُ أَهْلُ الرِّياسَةِ

وَالْخِلافَةِ وَ الْوَصِيَّةِ

وَ الْخَيْرِ وَ الْشِيَمِ الْمُهَذَّبَةِ

المُطَيَّبَةِ الرَّضِيَّةِ

فَإذا مَرَرْتَ بِقَبْرِهِ

فَأَطِلْ بِهِ وَقِفِ الْمَطِيَّةَ

وَ أبْكِ الْمُطَهَّرَ لِلْمُطَهَّرِ

وَ الْمُطَهَّرَةِ النَّقِيَّةِ

جَعَلُوا

ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ

غَرَضاً كَما تُرمى الدَّرِيَّةُ

لَمْ يَدْعُهُمْ لِقِتالِهِ إِلاَّ

الْجُعالَةُ وَ الْعَطِيَّةُ

لَمّا دَعَوْهُ لِكَىْ تَحْكُمَ

فِيهِ اَوْلادُ الْبَغِيَّةِ

أَوْلادُ أَخْبَثِ مَنْ مَشى

مَرَحاً وَ أَخْبَثُهُمْ سَجِيَّةً

فَعَصاهُمُ وَ اَبَتْ لَهُ

نَفْسٌ مُعَزَّزَةٌ أَبِيَّةٌ

فَغَدَوْا لَهْ بِالسّابِغاتِ

عَلَيْهِمُ وَ الْمَشْرَفِيَّةُ

وَ الْبيضُ وَ الْيَلَبُ الَْيماني

وَ الطِّوالُ السَّمْهَرِيَّةُ

وَهُمُ أُلُوفٌ وَهْوَ في

سَبْعينَ نَفْسَ الْهاشِمَيَّةِ

فَلَقُوهُ في خَلَف لاَِحْمَدَ

مُقْبِلينَ مِنَ الثَّنِيَّةِ

مُسْتَيْقِنينَ بِأَنَّهُمْ سيقُوا

لاَِسْبابِ الْمَنِيَّةِ

يا عَيْنُ فَابْكي ما حَييتِ

عَلى ذَوِى الذِّمَمِ الْوَفِيَّةِ

لا عُذْرَ في تَرْكِ الْبُكاءِ

دَماً وَ اَنْتِ بِهِ حَرَيَّةُ(1)

پاورقي

1 . اعيان الشيعة، ج 3، ص 429 .

صفحه 558

گزيده اى از قصيده دعبل خزاعى(1)

أَفاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلا

وَ قَدْ ماتَ عَطْشاناً بِشَطِّ فُراتِ

إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فاطِمُ عِنْدَهُ

وَ أَجْرَيْتِ دَمْعَ الْعَيْنِ فِي الْوَجَناتِ

أَفاطِمُ قُوْمي يا ابْنَةَ الْخَيْرِ وَ انْدُبي

نُجُومَ سَماوات بِأَرْضِ فَلاةِ

قُبُورٌ بِكُوفانَ وَ اُخْرى بِطيبَة

وَ اُخْرى بِفَخٍّ نالَها صَلَواتي

قُبُورٌ بِبِطْنِ النَّهْرِ مِنْ جَنْبِ كَرْبَلا

مُعَرَّسُهُمْ فيها بِشَطِّ فُراتِ

تُوُفُّوا عِطاشاً بِالْعَراءِ فَلَيْتَني

تُوُفِّيتُ فيهِم قَبْلَ حينِ وَفاتي

إلَى اللهِ أَشْكُو لَوْعَةً عِنْدَ ذِكْرِهِمْ

سَقَتْني بِكَأْسِ الثَّكْلِ وَ الْفَضَعاتِ

إذا فَخَروا يَوْماً أَتَوْا بِمُحَمَّد

وَ جِبْريلَ وَ الْقُرْآنَ وَ السُّوَراتِ

وَ عَدُّوا عَلِيّاً ذَا الْمَناقِبِ وَ الْعُلا

وَ فاطِمَةَ الزَّهْراء خَيْرَ بَناتِ

وَ حَمْزَةَ وَ الْعَبّاسَ ذَا الدِّينَ وَ التُّقى

وَ جَعْفَرَهَا الطَيّارُ في الْحَجَباتِ

اُولئِكَ مَشْؤمُونَ هِنْداً وَ حَرْبَها

سُمَيَّةَ مِنْ نُوكي وَ مِنْ قَذَراتِ

هُمُ مَنَعُوا الآباءُ مِن أَخْذِ حَقِّهِمْ

وَ هُمْ تَرَكُوا الاَْبْناءَ رَهْنَ شَتاتِ

سَأَبْكيهِمْ ما حَجَّ للهِِ راكِبٌ

وَ ما ناحَ قُمْريٌ عَلَى الشَّجَراتِ

فَياعَيْنُ بَكِّيهِم وَجُودي بِعَبْرَة

فَقَدْ آنَ لِلتَّسْكابِ وَ الهَمَلاتِ

بَناتُ زِياد في الْقَصُورِ مَصُونَةٌ

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ مُنْهَتَكاتِ

وَ آلُ زِياد فِي الْحُصونِ مَنيعَةٌ

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ في الْفَلَواتِ

دِيارُ رَسُولِ اللهِ أَصْبَحْنَ بَلْقَعاً

وَ آلُ زِياد تَسْكُنُ الْحُجُراتِ

پاورقي

1 . دعبل بن على خزاعى (متولّد 148 ق، متوفّاى 246 ق) از شاعران زبردست و شجاعى كه با اشعار بديع و نغز خويش در اوج مظلوميّت اهل بيت به دفاع

از عترت طاهرين قيام كرد. و همواره مورد عنايت ويژه ائمّه اطهار(عليهم السلام) خصوصاً امام رضا(عليه السلام) قرار داشت. قصيده فوق معروف به قصيده «مدارس آيات» است كه در حضور امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) توسّط اين شاعر بلند آوازه اهل بيت قرائت شد و مورد تشويق و تحسين امام(عليه السلام) قرار گرفت. (مراجعه شود به : تاريخ ابن عساكر، حرف دال ; الغدير، ج 2، ص 349 و اعيان الشيعة، ج 6، ص 400) .

صفحه 559

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ نُحفَ جُسُومُهُمْ

وَ آلُ زِياد غُلِّظَ الْقَصَراتِ

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ تُدْمى نُحُورُهُمْ

وَ آلُ زِياد رَبَّةُ الْحَجَلاتِ

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ تُسْبى حَريمُهُمْ

وَ آلُ زِياد آمَنُوا السَّرَباتِ

إذا وَتَرُوا مَدُّوا إلى واتِريهِم

أَكُفّاً مِنَ الاَْوْتارِ مُنْقَبَضاتِ

سَأَبْكيهِم ما ذَرَّ في الاَْرْضِ شارِقٌ

وَ نادى مُنادِي الْخَيْرِ لِلصَّلواتِ

وَ ما طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ حانَ غُرُوبُها

وَ بِاللَّيلِ أَبْكيهِمْ وَ بِالْغَدَواتِ(1)

گزيده اى از قصيده ابن حمّاد عبدى

(2)مُصابُ شَهيدِ الطَّفِّ جِسْمي أنْحَلا

وَ كَدَّرَ مِنْ دَهْري وَ عَيْشي ماحَلا

فَما هَلَّ شَهْرُ الْعَشْرِ إِلاَّ تَجَدَّدَتْ

بِقَلْبي أَحْزانٌ تَوَسَّدُنِى الْبَلى

وَ أَذْكُرُ مَوْلايَ الْحُسَيْنَ وَ ما جَرى

عَلَيْهِ مِنَ الاَْرْجاسِ فِى طَفِّ كَرْبَلا

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 257-258 .

2 . ابوالحسن على بن حمّاد از شاعران تواناى قرن چهارم و از معاصران شيخ صدوق و شيخ مفيد مى باشد. تاريخ ولادتش به اوايل قرن چهارم و تاريخ رحلتش به اواخر آن قرن بر مى گردد. نجاشى در كتاب رجال آورده است كه او را ديده است. مجموع اشعار وى به بيش از 2200 بيت مى رسد، از اين شاعر توانا اشعار جانسوزى در رثاى امام حسين(عليه السلام) به يادگار مانده است، و قصيده فوق و نيز قصيده بعدى از جمله قصايد اين شاعر است. (مراجعه شود

به : الغدير، ج 4، ص 153-171 ; رجال نجاشى، ص 171 ; تنقيح المقال، ج 2، ص 286 و زفرات الثقلين فى مآتم الحسين، شيخ محمّد باقر محمودى، ج 2، ص 159-160.

صفحه 560

فَوَاللهِ لا أَنْساهُ بِالطَّفِّ قائِلا

لِعِتْرَتِهِ الْغُرِّ الْكِرامِ وَ مَنْ تَلا

أَلا فَانْزِلُوا في هذِهِ الاَْرْضِ وَاعْلَمُوا

بِأَنّي بِها أُمْسي صَريعاً مُجَدَّلا

وَ أُسْقي بِها كَأْسُ الْمَنُونِ عَلى ظَما

وَ يُصْبِحُ جِسْمي بِالدِّماءِ مُغَسَّلا

وَ لَهْفي لَهُ يَدْعُوا اللِّئامَ تَأَمَّلُوا

مَقالي، يا شَرَّ الاَْنامِ وَ اَرْذَلا

أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنِّي ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّد

وَ والِدي الْكَرّارُ لِلدِّينِ كُمَّلا

فَهَلْ سُنَّةً غَيَّرْتُها أَوْ شَريعَةً

وَ هَلْ كُنْتُ فِي دينِ الاْلهِ مُبَدِّلا؟

أَحَلَّلْتُ ما قَدْ حَرَّمَ الطُّهْرُ أَحْمَدُ

أَحَرَّمْتُ ما قَدْ كانَ قَبْلَ مُحَلَّلا

فَقالُوا لَهُ : دَعْ ما تَقُولُ فَاِنَّنا

سَنُسْقيكَ كَأْسَ الْمَوْتِ غَصْباً مُعَجَّلا

كَفِعْلِ أبيكَ الْمُرْتَضى بِشُيُوخِنا

وَ نَشْفي صُدوراً مِنْ ضَغائِنِكُمْ مَلا

فَأَثْنى إلى نَحْوِ النِّساءِ جَوادُهُ

وَ أَحْزانُهُ مِنْها الْفُؤادُ قَدِ امْتَلا

وَ نادى أَلا يا أَهْلَ بَيْتي تَصَبَّرُوا

عَلَى الضُّرِّ بَعْدي وَ الشَّدائِدِ وَ الْبَلا

صفحه 561

فَاِنِّي بِهذا الْيَوْمِ أَرْحَلُ عَنْكُمُ

عَلَى الرَّغْمِ مِنّي لا مَلالَ وَ لاَ قَلا

فَقُومُوا جَميعاً أَهْلَ بَيْتي وَ أسْرَعوا

اُوَدِّعُكُمْ وَ الدَّمْعُ فِي الْخَدِّ مَسْبَلا

فَصَبْراً جَميلا وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّهُ

سَيُجْزيكُمْ خَيْرَ الْجَزاءِ وَ أَفْضَلا

فَأَثْنى عَلى أَهْلِ الْعِنادِ مُبادِراً

يُحامي عَنْ دينِ الْمُهَيْمَنِ ذِي الْعُلا

وَ صالَ عَلَيْهِمْ كَالْهُزَبْرِ مُجاهِداً

كَفِعْلِ أَبيهِ لَنْ يَزِلَّ وَ يَخْذِلا

فَمالَ عَلَيْهِ الْقَوْمُ مِنْ كُلِّ جانِب

فَأَلْقَوْهُ عَنْ ظَهْرِ الْجَوادِ مُعَجَّلا

وَ خَرَّ كَريمُ السِّبْطِ يا لَكَ نَكْبَةٌ

بِها أَصْبَحَ الدِّينُ الْقَويمُ مُعَطَّلا

فَأَرْتَجَتِ السَّبْعُ الشِّدادُ وَ زَلْزَلَتْ

وَ ناحَتْ عَلَيْهِ الْجِنُّ وَ الْوَحْشُ في الْفَلا

وَ راحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ

يَنُوحُ وَ يَنْعَى الظّاِمئُ الْمُتَرَمَّلا

خَرَجْنَ بَنِيّاتُ الْبَتُولِ حَواسِرا

فَعايَنَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَ السَّرْجِ قَدْ خَلا

فَأَدْمَيْنَ بِاللَّطْمِ الْخُدودَ لِفَقْدِهِ

وَ أَسْكَبْنَ دَمْعاً حَرُّهُ لَيْسَ يَصْطَلى

صفحه 562

وَ لَمْ أَنْسَ زَيْنَبَ تَسْتَغيثُ سُكَيْنَةَ

أَخي كُنْتَ لي حِصْناً حَصيناً

وَ مَوْئِلا

أَخي يا قَتيلَ الاَْدْعِياءِ كَسَرْتَني

وَ أَوْرَثْتَني حُزْناً مُقيماً مُطَوَّلا

أَخي كُنْتُ اَرْجُو أَنْ اَكُونَ لَكَ الْفِدا

فَقَدْ خَبَتْ فيما كُنْتُ فيه اُؤَمِّلا

أَخي لَيْتَني أَصْبَحْتُ عُمْياً وَ لا أَرى

جَبينَكَ وَ الْوَجْهَ الْجَميلَ مُرَمَّلا

وَ تَدْعُو إِلَى الزَّهْراءِ بِنْتِ مُحَمَّد

أَيا اُمِّ رُكْني قَدْ وَهِىَ وَ تَزَلْزَلا

أَيا اُمِّ قَدْ أَمْسى حَبيبُكَ بِالْعَرا

طَريحاً ذَبيحاً بِالدِّماءِ مُغَسَّلا

أَيا اُمِّ نُوحِي فَالْكَريمُ عَلَى الْقِنا

يُلَوَّحُ كَالْبَدْرِ الْمُنيرِ إِذَا انْجَلى

وَ نُوحي عَلَى النَّحْرِ الْخَضيبِ وَ أَسْكُبي

دُمُوعاً عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ الْمُرَمَّلا

وَ نُوحي عَلَى الْجِسْمِ التَّريبِ تَدُوسُهُ

خُيولُ بَني سُفْيانَ في أَرْضِ كَرْبَلا

وَ نُوحي عَلَى السَّجّادِ فِي الاَْسْرِ بَعْدَهُ

يُقادُ إِلَى الرِّجْسِ اللَّعينِ مُغَلّلا

فَيا حَسْرَةً ما تَنْقَضي وَ مُصيبَةٌ

إلى أَنْ نَرَى الْمَهْدِيَّ بِالنَّصْرِ أَقْبَلا

صفحه 563

إمامٌ يُقيمُ الدّينَ بَعْدَ خِفائِهِ

إمامٌ لَهُ رَبُّ السَّماواتِ فُضِّلا(1)

گزيده اى از قصيده ديگر ابن حمّاد

لَمْ أَنْسَ مَوْلايَ الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلا

مُلْقىً طَريحاً بِالدِّماءِ رِمالا

وا حَسْرَتا كَمْ يَسْتَغيثُ بِجَدِّهِ

وَ الشِّمْرُ مِنْهُ يُقَطِّعُ الاَْوْصالا

وَ يَقُولُ : يا جَدّاهُ لَيْتَكَ حاضِرٌ

فَعَساكَ تَمْنَعُ دُونَنا الاَْنْذالا

وَ يَقُولُ لِلشِّمْرِ اللَّعينِ وَ قَدْ عَلا

صَدْراً تُرَبّى فى تُقى وَ دَلالا

وَاجْتَزَّ بِالْعَصُبِ الْمُهَنَّدِ رَأْسَهُ

ظُلْماً وَ هُزَّ بِرَأْسِهِ الْعَسّالا

وَ عَلابِهِ فَوْقَ السَّنانِ وَ كَبَّرُوا

للهِِ جَلَّ جَلالُهُ وَ تَعالى

فَارْتَجَّتِ السَّبْعُ الطِّباقُ وَ أَظْلَمَتْ

وَ تَزَلْزَلَتْ لِمُصابِهِ زِلْزالا

وَ بَكَيْنَ أَطْباقُ السَّماءِ وَ أَمْطَرَتْ

أَسْفاً لِمَصْرَعِهِ دَماً قَدْ سالا

يا وَيْلَكُمْ أَتُكَبِّرُونَ لِفَقْدِ مَنْ

قَتَلُوا بِهِ التَّكْبيرَ وَ التَّهْلالا

تَرَكُوهُ شَلْواً في الْفَلاةِ وَ صَيِّروا

لِلْخَيْلِ في جَسَدِ الْحُسَيْنِ مَجالا

وَ لَقَدْ عَجِبْتُ مِنَ الاْلهِ وَ حِلْمِهِ

في الْحالِ جَلَّ جَلالُهُ وَ تَعالى

كَفَرُوا فَلَمْ يَخْسَفْ بِهِمْ اَرْضاً بِما

فَعَلُوا وَ أَمْهَلَهُمْ بِهِ إِمْهالا

وَ غَدَا الْحِصانُ مِنَ الْوَقيعَةِ عارياً

يَنْعَى الْحُسَيْنَ وَ قَدْ مَضَى إِجْفالا

مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْخِيامِ مُخَضَّباً

بِدَمِ الْحُسَيْنِ وَ سَرْجُهُ قَدْ مالا

وَ تَقُولُ زَيْنَبُ : يا سُكَيْنَةُ قَدْ أَتى

فَرَسُ الْحُسَيْنِ فَانْظُري ذَا الْحالا

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 261-262 .

صفحه 564

قامَتْ سُكَيْنَةُ عايَنَتْهُ مُحَمْحَماً

مُلْقَى الْعِنانَ فَأَعْوَلَتْ

إِعْوالا

فَبَكَتْ وَ قالَتْ : وا شَماتَةَ حاسِدي

قَتَلُوا الْحُسَيْنَ وَ أَيْتَموا الاَْطْفالا

يا عَمَّتا جاءَ الْحِصانُ مُخَضَّباً

بِدَمِ الشَّهيدِ وَ دَمْعُهُ قَدْ سالا

لَمّا سَمِعْنَ الطّاهِراتُ سُكَيْنَةَ

تَنْعَى الْحُسَيْنَ وَ تَظْهَرُ الاِْعْوالا

أَبَرَزْنَ مِنْ وَسَطِ الْخُدورِ صَوارخا

يَنْدُبْنَ سِبْطَ مُحَمَّد الْمِفْضالا

فَلَطَمْنَ مِنْهُنَّ الْخُدودَ وَ كُشِفَتْ

مِنْها الْوُجُوهُ وَ أَعْلَنَتْ إِعْوالا

وَ خَمُشْنَ مِنْهُنَّ الْوُجوهَ لِفَقْدِ مَنْ

نادَى مُناد فِي السَّماءِ وَ قالا

قُتِلَ الاْمامُ ابْنُ الاِْمامِ بِكَرْبَلا

ظُلْماً وَ قاسَى مِنْهُمُ الاَْهْوالا

وَ تَقُولُ : يا جَدّاهُ نَسْلُ اُمَيَّةَ

قَتَلُوا الْحُسَيْنَ وَ ذَبَّحُوا الاَْطْفالا

يا جَدَّنا فَعَلُوا عَلُوجُ اُمَيَّةَ

فِعْلا شَنِيعاً يَدْهَشُ الاَْفْعالا

يا جَدَّنا هذَا الْحُسَيْنُ بِكَرْبَلا

قَدْ بَضَّعُوهُ أَسِنَّةً وَ نِصالا

مُلْقًى عَلى شاطِي الْفُراتِ مُجَدَّلاً

في الْغاضِرِيَّةِ لِلْوَرَى أَمْثالا

ثُمَّ اسْتَباحُوا فِي الطُّفُوفِ حَريمَهُ

نَهَبُوا السَّراةَ وَ قَوَّضُوا الاَْحْمالا(1)

قصيده اى از شاعر ديگر

إذا جاءَ عاشُورا تَضَاعَفَ حَسْرَتي

لاِلِ رَسُولِ اللهِ، وَ انْهَلَّ عَبْرَتي

هُوَ الْيَوْمُ فيهِ اغْبَرَّتِ الاَْرْضُ كُلُّها

وُجُوماً عَلَيْهِمْ، وَ السَّماءُ اقْشَعَرَّتِ

مَصائِبَ ساءَتْ كُلَّ مَنْ كانَ مُسْلِماً

وَ لكِنْ عُيُونُ الْفاجِرينَ أَقَرَّتِ

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 264-265 .

صفحه 565

إذا ذَكَرَتْ نَفْسي مُصيبةَ كَرْبَلا

وَ أَشْلاءَ سادات بِها قَدْ تَفَرَّتِ

أَضاقَتْ فُؤادِي، وَ اسْتَباحَتْ تِجارَتي

وَ عُظِّمَ كَرْبي، ثُمَّ عَيْشي أَمَرَّتِ

أُريقَتْ دِماءُ الْفاطِمِيِّينَ بِالْمَلاَْ

فَلَوْ عَقَلَتْ شَمْسُ النَّهارِ لَخَرَّتِ

ألا بِأبي تِلْكَ الدِّماءُ الَّتي جَرَتْ

بِأَيْدي كِلاب في الْجَحيمِ اسْتَقَرَّتِ

تَوابيتُ مِنْ نار عَلَيْهِمْ قَدْ اُطْبِقَتْ

لَهُمْ زَفْرَةٌ في جَوْفِها بَعْدَ زَفْرَةِ

فَشَتّانَ مَنْ فِي النّارِ قَدْ كانَ هكَذا

وَ مَنْ هُوَ فِي الْفِرْدَوْسِ فَوْقَ الاَْسَرَّةِ

بِنَفْسي خُدُودٌ فِي التُّرابِ تَعَفَّرَتْ

بِنَفْسي جُسُومٌ بِالْعَراءِ تَعَرَّتِ

بِنَفْسي رُؤُسٌ مُعْلِياتٌ عَلَى الْقَنا

إِلَى الشّامِ تُهْدى بارِقات الاَْسِنَّةِ

بِنَفْسي شَفاهٌ ذابِلاتٌ مِنَ الظَّما

وَ لَمْ تَحَظَّ مِنْ ماءِ الْفُراتِ بِقَطْرَةِ

بِنَفْسي عُيُونٌ غائِراتٌ سَواهِرُ

إِلَى الْماءِ مِنْها نَظْرَةٌ بَعْدَ نَظْرَةِ

بِنَفْسي مِنْ آلِ النَّبيِّ خَرائِدُ

حَواسِرُ لَمْ تَقْذِفْ عَلَيْهِمْ بِسَتْرَةِ

تُفيضُ دُمُوعاً بِالدِّماءِ مَشُوبَةٌ

كِقَطْرِ الْغَوادي مِنْ مَدافِعَ سَرَّةِ

عَلى خَيْرِ قَتْلى مِنْ كُهُول وَ فِتْيَة

مَصاليتُ أنْجاد إِذَا الْخَيْلُ كَرَّتِ

رَبيعُ الْيَتامى وَ الاَْرامِلَ فَابْكِها

مَدارِسُ لِلْقُرْآنِ

في كُلِّ سَحْرَةِ

وَ أعلامُ دِينِ الْمُصْطَفى، وَ وُلاتُهُ

وَ أصْحابُ قُرْبان وَ حَجٍّ وَ عُمْرَةِ

يُنادُونَ يا جَدَّاهُ أيَّةَ مِحْنَة

تَراهُ عَلَيْنا مِنْ اُمَيَّةَ مَرَّتِ

ضَغائِنَ بَدْر بَعْدَ سِتِّينَ اُظْهِرَتْ

وَ كانَتْ اُجَنَّتْ فِي الْحَشا وَ اُسَرَّتِ

شَهِدْتُ بِأَنْ لَمْ تَرْضَ نَفْسٌ بِهذِهِ

وَ فيها مِنَ الاِْسْلامِ مِثْقالُ ذَرَّةِ

كَأنّي بِبِنْتِ الْمُصْطَفى قَدْ تَعَلَّقَتْ

يَداها بِساقِ الْعَرْشِ، وَ الدَّمْعُ اَذَرَّتِ

وَ في حِجْرِها ثَوْبُ الْحُسَيْنِ مُضَرَّجاً

وَ عَنْها جَميعُ الْعالَمينَ بِحَسْرَةِ

تَقُولُ أيا عَدْلُ اقْضِ بَيْني وَ بَيْنَ مَنْ

تَعَدّى عَلَى ابْني بَعْدَ قَهْر وَ قَسْرَةِ

أجالُوا عَلَيْهِ بِالصَّوارِمِ وَ الْقَنا

وَ كَمْ جالَ فِيهِمْ مِنْ سِنان وَ شَفْرَةِ

عَلى غَيْرِ جُرْم، غَيْرَ إِنْكارِ بَيْعَة

لِمُنْسَلَخ مِنْ دينِ أحْمَدَ عُرَّةِ

صفحه 566

فَيُقْضى عَلى قَوْم عَلَيْهِ تَأَلَّبُوا

بِسُوءِ عَذابِ النّارِ مِنْ غَيْرِ فَتْرَةِ

وَ يُسْقَوْنَ مِنْ ماء صَديد إذا دَنا

شَوَى الْوَجْهُ وَ الاَْمْعاءُ مِنْهُ تَهَدَّدَتِ

مَوَدَّةُ ذِي الْقُرْبى رَعَوْها كَما تَرى؟

وَ قَوْلُ رَسُولِ اللهِ: اُوصي بِعِتْرَتي

فَكَمْ عَجْرَة قَدْ أتْبَعُوها بِعَجْرَة

وَ كَمْ غَدْرَة قَدْ أَلْحَقُوها بِغَدْرَة

هُمُ أوَّلُ الْعادينَ ظُلْماً عَلَى الْوَرى

وَ مَنْ سارَ فِيهِمْ بِالاَْذى وَ الْمَضَرَّةِ

مَضَوْا وَ انْقَضَتْ أيّامُهُمْ وَ عُهُودُهُمْ

سَوى لَعْنَةً باؤُا بِها مُسْتَمَرَّةِ(1)

منتخبى از قصيده ابن عرندس

(2) أيُقْتَلُ ظَمْآناً حُسَيْنٌ بِكَرْبَلا

وَ في كُلِّ عُضْو مِنْ أنامِلِهِ بَحْرُ؟

وَ والِدُهُ السّاقي عَلَى الْحَوْضِ في غَد

وَ فاطِمَةُ ماءُ الْفُراتِ لَها مَهْرُ

فَوالَهْفَ نَفْسي لِلْحُسَيْنِ وَ ما جَنى

عَلَيْهِ غَداةُ الطَّفِّ في حَرْبِهِ الشِّمْرُ

تَجَمَّعَ فيها مِنْ طُغاةِ اُمَيَّةَ

عِصابَةُ غَدْر لا يَقُومُ لَها عُذْرُ

فَلَمَّا الْتَقَى الْجَمْعانِ في أرْضِ كَرْبَلا

تَباعَدَ فِعْلُ الْخَيْرِ وَ اقْتَرَبَ الشَّرُّ

فَحاطُوا بِهِ في عَشْرِ شَهْرِ مُحَرَّم

وَ بيضُ الْمَواضِي في الاَْكُفِّ لَها شَمْرُ

پاورقي

1 . بحارالانوار، ج 45، ص 280 - 281. (نام شاعر نيامده است)

2 . شيخ صالح بن عبدالوهّاب بن عرندس حلّى، معروف به «ابن عرندس» از بزرگان شيعه است كه در فقه و اصول داراى تأليفاتى است و براى ائمّه اطهار(عليهم

السلام) مراثى و مدايحى سروده است، وى حدود سال 860 ق رحلت كرد و در حلّه به خاك سپرده شد. از جمله اشعار وى قصيده فوق، معروف به قصيده «رائيه» در ميان بزرگان معروف است، در هيچ مجلسى اين قصيده خوانده نمى شود، مگر آن كه امام زمان(عليه السلام) عنايت خاصّى به آن مجلس مى نمايد. (الغدير، ج 7، ص 14) .

صفحه 567

فَقامَ الْفَتى لَم_ّا تَشاجَرَتِ الْقَنا

وَ صالَ، وَ قَدْ اُودِيَ بِمُهْجَتِهِ الْحَرُّ

وَ جالَ بِطَرْف فِي الَْمجالِ كَأَنَّهُ

دَجَى اللَّيْلُ في لاَْلآءَ غَرَّتْهُ الْفَجْرُ

لَهُ اَرْبَعٌ لِلرِّيحِ فِيهِنَّ أَرْبَعٌ

لَقَدْ زانَهُ كَرٌّ وَ ما شَأْنُهُ الْفَرُّ

فَفَرَّقَ جَمْعَ الْقَوْمِ حَتّى كَأَنَّهُمْ

طُيُورُ بُغاث شَتَّ شَمْلَهُمُ الصَّقْرُ

فَأذْكَرَهُمْ لَيْلَ الْهَريرِ فَأَجْمَعَ الْكِلا

بُ عَلَى اللَّيْثِ الْهُزَبْرِ وَ قَدْ هَرُّوا

هُناكَ فَدَتْهُ الصّالِحُونَ بِأَنْفُس

يُضاعَفُ في يَوْمِ الْحِسابِ لَهَا الاَْجْرُ

وَ حادُوا عَنِ الْكُفّارِ طَوْعاً لِنَصْرِهِ

وَ جادَلَهُ بِالنَّفْسِ مِنْ سَعْدِهِ الْحُرُّ

وَ مَدُّوا إِلَيْهِ ذُبَّلا سَمْهَرِيَّةً

لِطُولِ حَياةِ السِّبْطِ في مَدِّها جُزْرُ

فَغادَرَهُ في مارِقِ الْحَرْبِ مارِقٌ

بِسَهْم لِنَحْرِ السِّبْطِ مِنْ وَقْعِهِ نَحْرُ

فَمالَ عَنِ الطَّرْفِ الْجَوادِ أَخُو النَّدَى

الْجَوادَ قَتيلا حَوْلَهُ يَصْهَلُ الْمُهْرُ

سَنانُ سِنان خارِقٌ مِنْهُ فِي الْحَشا

وَ صارِمُ شِمْر فِي الْوَرِيدِ لَهُ شَمْرُ

صفحه 568

تَجُرُّ عَلَيْهِ الْعاصِفاتُ ذُيُولَها

وَ مَنْ نَسْجِ أيْدِي الصّافِناتِ لَهْ طَمْرٌ

فَرَجَّتْ لَهُ السَّبْعُ الطِّباقُ، وَ زَلْزَلَتْ

رَواسِي جِبالِ الاَْرْضِ، وَ الْتَطَمَ الْبَحْرُ

فَيا لَكَ مَقْتُولا بَكَتْهُ السَّماءُ دَماً

فَمُغْبَرُّ وَجْهِ الاَْرْضِ بِالدَّمِ مُحْمَرُّ

مَلابِسُهُ فِي الْحَرْبِ حُمْرٌ مِنَ الدِّما

وَ هُنَّ غَداةَ الْحَشْرِ مِنْ سُنْدُس خُضْرُ

وَ لَهْفي لِزَيْنِ الْعابِدينَ، وَ قَدْ سَرى

أسيراً عَليلا لا يَفُكُّ لَهُ أسْرُ

وَ آلُ رَسُولِ اللهِ تُسْبى نِسائُهُمْ

وَ مِنْ حَوْلِهِنَّ السَّتْرُ يُهْتَكُ وَ الْخَدْرُ

سَبايا بِأَكْوارِ الْمَطايا حَواسِراً

يُلاحِظُهُنَّ الْعَبْدُ فِي النّاسِ وَ الْحُرُّ

فَوَيْلُ يَزِيدَ مِنْ عَذابِ جَهَنَّمَ

إِذا أقْبَلَتْ فِي الْحَشْرِ فاطِمَةُ الطُّهْرُ

مَلابِسُها ثَوْبٌ مِنَ السَّمِّ أسْوَدُ

وَ آخِرُ قان مِنْ دَمِ السِّبْطِ

مُحْمَرُّ

تُنادي وَ أبْصارُ الاَْنامِ شَواخِصُ

وَ فِي كُلِّ قَلْب مِنْ مَهابَتِها ذُعْرُ

صفحه 569

وَ تَشْكُو إِلَى اللهِ الْعَليِّ، وَ صَوْتُها

عَلِيٌّ وَ مَوْلانا عَلِىٌّ لَها ظَهْرٌ(1)

منتخبى ديگر از قصيده ابن عرندس

وَ فَجَّعَتْ قَلْبي بِالتَّفَرُّقِ مِثْلَما

فَجَّعَتْ اُمَيَّةُ بِالْحُسَيْنِ مُحَمَّدا

سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى الْهادِي الَّذي

أهْدَى الاَْنامَ مِنَ الضَّلالِ وَ أرْشَدا

وَ هُوَ ابْنُ مَوْلانا عَلِىِّ الْمُرْتَضى

بَحْرُ النَّدى، مَرْوِى الصَّدا، مُرْدِي الْعَدا

أَسْمَا الْوَرى نَسَباً وَ أَشْرَفُهُمْ أباً

وَ أَجَلُّهُمْ حَسَباً وَ أَكْرَمُ مُحْتَدا

بَحْرٌ طَما، لَيْثٌ حَمى، غَيْثٌ هَمى

صُبْحٌ أضا، نَجْمٌ هَدى، بَدْرٌ بَدا

ألسَّيِّدُ السَّنَدُ الْحُسَيْنُ أَعَمُّ أهْ_

لِ الْخافِقَيْنِ نَدىً وَ أسْمَحُهُمْ يَدا

لَمْ أنْسِهِ في كَرْبَلا مُتَلَظّياً

فِي الْكَرْبِ لا يَلْقى لِماء مَوْرِدا

وَ الْمِقْنَبُ الاْمَوَيُّ حَوْلُ خِبائَةِ

النَّبَويِّ، قَدْ مَلاََ الْفَدافِدُ، فُدْفَدا

وَ الْخَيْلُ عابِسَةُ الْوُجُوهِ كَأَنَّهَا

الْعِقْيانُ تَخْتَرِقُ الْعَجاجُ الاَْرْبَدا

حَتّى إِذا لَمَعَتْ بُرُوقُ صِفاحِها

وَ غَدَا الْجِبانُ مِنَ الرَّواعِدِ مُرْعِدا

صالَ الْحُسَيْنُ عَلَى الطُّغاةِ بِعَزْمِهِ

لاَ يَخْتَشى مِنْ شِرْبِ كاساتِ الرَّدا

فَكَأَنَّما فَتَكاتُهُ في جَيْشِهِمْ

فَتَكاتُ «حَيْدَرَ» يَوْمُ اُحْد فِي الْعَدى

جَيْشٌ يُريدُ رِضى يَزيدَ، عِصابَةٌ

غَصَبَتْ فَأَغْضَبَتِ الْعَليَّ وَ أحْمَدا

جَحَدُوا الْعَليَّ مَعَ النَّبِىِّ وَ خالَفُوا

الْهادِي الْوَصِىَّ وَ لَمْ يَخافُوا الْمَوْعِدا

وَ مِنَ الْعَجائِبِ اَنَّ عَذْبَ فُراتِها

تَسْرِي مُسَلْسَلَةً وَ لَنْ تَتَقَيَّدا

پاورقي

1 . الغدير، ج 7، ص 15-17 .

صفحه 570

طام وَ قَلْبُ السِّبْطِ ظام نَحْوُهُ

وَ أبُوهُ يُسْقِي النّاسَ سَلْسَلَهُ غَدا

شَمْسٌ عَلى فَلَك وَ طَوْعُ يَمينِهِ

قَمَرٌ يُقابِلُ فِي الظَّلامِ الْفَرْقَدا

وَ السيِّدُ الْعَبّاسُ قَدْ سَلَبَ الْعَدا

عَنْهُ اللِّباسُ وَ صَيَّرُوهُ مُجَرَّدا

وَ ابْنُ الْحُسَيْنُ السِّبْطِ ظَمْآنَ الْحَشا

وَ الْماءُ تَنْهَلُهُ الذِّئابُ مُبَرَّدا

كَالْبَدْرِ مَقْطُوعُ الْوَريدِ لَهُ دَمٌ

أمْسىْ عَلى تَرْبِ الصَّعيدِ مُبَدَّدا

وَ السّادَةُ الشُّهَداءُ صَرْعى فِي الْفَلا

كُلٌّ لاَِحْقافِ الرِّمالِ تَوَسّدا

فَأُولِئكَ الْقَوْمُ الَّذينَ عَلى هُدىً

مِنْ رَبِّهِمْ فَمَنِ اقْتَدى بِهِمُ اهْتَدى

وَالسِّبْطُ حَرّانُ الْحَشا لِمُصابِهِمْ

حَيْرانُ لا يَلقى نَصيراً مُسْعِدا

حَتّى إِذَا اقْتَرَبَتْ أَباعيدُ الرَّدى

وَ حَياتُهُ مِنْهَا الْقَريبُ تَبَعَّدا

دارَتْ عَلَيْهِ عُلُوجُ آلِ اُمَيَّةَ

مِنْ كُلِّ ذِي نَقْص يَزيدُ تَمَرُّدا

فَرَمَوْهُ عَنْ صُفْرِ القَسيِّ بِأَسْهُم

مِنْ غَيْرِ

ما جُرْم جَناهُ وَ لاَ اعْتَدا

فَهَوَى الْجَوادُ عَنِ الْجَوادِ فَرَجَّتِ

السَّبْعُ الشِّدادُ وَ كانَ يَوْماً أنْكَدا

وَ احْتَزَّ مِنْهُ الشِّمْرُ رَأساً طالَما

أمْسى لَهُ حِجْرُ النُّبُوَّةِ مَرْقَدا

فَبَكَتْهُ أَمْلاكُ السَّماواتِ الْعُلى

وَ الدَّهْرُ باتَ عَلَيْهِ مَشْقُوقُ الرِّدا

وَالْوَحْشُ صاحَ لِما عَراهُ مِنَ الاْسى

وَ الطَّيْرُ ناحَ عَلى عَزاهُ وَ عَدَّدا

وَ سَرْوا بِزَيْنِ الْعابِدينَ السّاجِدِ

الْباكِي الْحَزينِ، مُقَيَّداً وَ مُصَفَّدا

وَ سُكَيْنَةُ سَكَنَ الاْسى فِي قَلْبِها

فَغَدا بِضامِرِها مُقيماً مُقْعَدا

وَ أسالَ قَتَلُ الطَّفِّ مِدْمَعَ زَيْنَب

فَجَرى، وَ وَسَطُ الْخَدِّ مِنْها خُدِّدا

فَلاَلْعَنَنَّ بَني اُمَيَّةَ ما حَدا

حاد، وَ ما غارَ الْحَجيجُ وَ أنْجَدا

وَ لاَلْعَنَنَّ يَزيدَها وَ زِيادَها

وَ يَزيدُها رَبِّي عَذاباً سَرْمَدا

صفحه 571

وَ لاََبْكِيَنَّ عَلَيْكَ يَابْنَ مُحَمَّد

حَتّى اُوَسَّدَ فِي التُّرابِ مُلَحَّدا(1)

گزيده اى از قصيده ميميّه سيّد جعفر حلّى(ره)(2)

وَجْهُ الصَّباحِ عَلَىَّ لَيْلٌ مُظْلِمٌ

وَ رَبيعُ اَيّامى عَلَىَّ مُحَرَّمُ

وَ اللَّيْلُ يَشْهَدُ لى بِاَنّي ساهِرٌ

اِنْ طابَ لِلنّاسِ الرُّقادُ فَهَوَّمُوا

مِنْ قُرْحَة لَوْ اَنَّها بِيَلْمَلَم

نُسِفَتْ جَوانِبُهُ وَ ساخَ يَلْمَلَمُ

ما خِلْتُ اَنَّ الدَّهْرَ مِنْ عاداتِهِ

تَرْوَى الْكِلابُ بِهِ وَ يَظْمَى الضَّيْغَمُ

وَ يُقَدَّمُ الاُْمَوِىُّ وَ هُوَ مُؤَخَّرٌ

وُ يُؤَخَّرُ الْعَلَوِىُّ وَ هُوَ مُقَدَّمُ

مِثْلُ ابْنِ فاطِمَةَ يَبيتُ مُشَرَّداً

وَ يَزيدُ في لَذّاتِهِ مُتَنَعِّمُ

پاورقي

1 . الغدير، ج 7، ص 20-22 .

2 . سيد جعفر حلّى (متولّد 1277 و متوفّاى 1315) مردى فاضل، اديب و شاعر بود; وى داراى ديوان شعرى است كه اشعار گوناگونى در آن است. (رجوع كنيد به : اعيان الشيعة، ج 4، ص 97) .

صفحه 572

وَ يُضَيَّقُ الدُّنْيا عَلَى ابْنِ مُحَمَّد

حَتّى تَقاذَفَهُ الْفَضاءُ الاَْعْظَمُ

خَرَجَ الْحُسَيْنُ مِنَ الْمَدينَةِ خائِفاً

كَخُرُوجِ مُوسى خائِفاً يَتَكَتَّمُ

وَ قَدِ انْجَلى عَنْ مَكَّة وَ هُوَ ابْنُها

وَ بِهِ تَشَرَّفَتِ الْحَطيمُ وَ زَمْزَمُ

نَزَلُوا بِحَوْمَةِ كَرْبَلا فَتَطَلَّبَتْ

مِنْهُمْ عَوائِدَهَا النّسُورُ الْحُوَّمُ

وَ تَباشَرَ الْوَحْشُ الْمُثارُ اَمامَهُمْ

اَنْ سَوْفَ يَكْثُرُ شِرْبُهُ وَ الْمَطْعَمُ

طُمِعَتْ اُمَيَّةُ حينَ قَلَّ عَديدُهُمْ

لِطَليقِهِمْ فِى الْفَتْحِ اَنْ يَسْتَسْلِمُوا

وَ رَجَوْا مَذَلَّتَهُمْ فَقُلْنَ رِماحُهُمْ

مِنْ دُونَ ذلِكَ اَنْ تَنالَ الاَْنْجُمُ

وَقَعَ الْعَذابُ

عَلى جُيُوشِ اُمَيّةَ

مِنْ باسِل هُوَ فِى الْوَقايِعِ مُعْلِمٌ

عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوْفَ الْمَوْتِ

وَ الْعَبّاسُ فيهِمْ ضاحِكٌ يَتَبَسَّمُ

قَلَبَ الَْيمينَ عَلَى الشِّمالِ وَ غاصَ فِى

الاَْوْساطِ يَحْصِدُ لِلرُّؤُسِ وَ يَحْطِمُ

وَ ثَنى اَبُوالْفَضْلِ الْفَوارِسَ نُكَّصاً

فَرَاَوْا اَشَدَّ ثَباتِهِمْ اَنْ يُهْزَمُوا

صفحه 573

صَبَغَ الْخُيُولَ بِرُمْحِهِ حَتّى غَدا

سِيّانِ اَشْقَرُ لَوْنُها وَ الاَْدْهَمُ

بَطَلٌ تَوَرَّثَ مِنْ اَبيهِ شَجاعَةً

فيها اُنُوفُ بَنِى الضَّلالَةِ تُرْغَمُ

حامِى الظَّعينَةِ اَيْنَ مِنْهُ رَبيعَةٌ

اَمْ اَيْنَ مِنْ عُليا اَبيهِ مُكَدَّمُ

فِى كَفِّهِ الْيُسْرَى السِّقآءُ يُقِلُّهُ

وَ بِكَفِّهِ الُْيمْنَى الْحِسامُ الُْمخْذَمُ

مِثْلُ السَّحابَةِ لِلْفَواطِمِ صَوْبُهُ

فَيُصيبُ حاصِبَهُ الْعَدُوَّ فَيُرْجَمُ

قَسَماً بِصارِمِهِ الصَّقيلِ وَ اِنَّنَى

فى غَيْرِ صاعِقَةِ السَّماءِ لا أُقْسِمُ

لَوْ لاَ الْقَضا لَمحَىَ الْوُجُودَ بِسَيْفِهِ

وَاللهُ يَقْضى ما يَشآءُ وَ يَحْكُمُ

وَ هَوى بِجَنْبِ الْعَلْقَمِىِّ فَلَيْتَهُ

لِلشّارِبينَ بِهِ يُدافُ الْعَلْقَمُ

فَمَشى لِمَصْرَعِهِ الْحُسَيْنُ وَ طَرْفُهُ

بَيْنَ الْخِيامِ وَ بَيْنَهُ مُتَقَسِّمُ

اَلْفاهُ مَحْجُوبَ الْجَمالِ كَاَنَّهُ

بَدْرٌ بِمُنْحَطَمِ الْوَشيجِ مُلَثَّمُ

فَاَكَبَّ مُنْحَنِياً عَلَيْهِ وَ دَمْعُهُ

صَبَغَ الْبَسيطَ كَاَنَّما هُوَ عَنْدَمُ

صفحه 574

قَدْ رامَ يَلْثَمُهُ فَلَمْ يَرَ مَوْضِعاً

لَمْ يُدْمِهِ عَضُّ السِّلاحِ فَيَلْتَمُ

نادى وَ قَدْ مَلاََ الْبَوادى صَيْحَةً

صُمُّ الصُّخُورِ لِهَوْلِها تَتَأَلَّمُ

ءَأُخَىَّ مَنْ يَحْمي بَناتِ مُحَمَّد

اِنْ صِرْنَ يَسْتَرْحِمْنَ مَنْ لا يَرْحَمُ

هذا حُسامُكَ، مَنْ يُذِلُّ بِهِ الْعَدى؟

وَ لِواكَ هذا مَنْ بِهِ يَتَقَدَّمُ

هَوَّنْتَ يَا ابْنَ اَبى مَصارِعَ فِتْيَتى

وَ الْجُرْحُ يُسْكِنُهُ الَّذى هُوَ آلَمُ(1)

قصيده اى از يكى از بزرگان

اِنْ كانَ عِنْدَكَ عَبْرَةٌ تُجْريها

فَانْزِلْ بِاَرْضِ الطَّفِّ كَىْ تَسْقيها

فَعَسى تَبُلُّ بِها مَضاجِعَ صَفْوَة

ما بَلَّتِ الاَْكْبادُ مِنْ جاريها

وَ لَقَدْ مَرَرْتُ عَلى مَنازِلَ عِصْمَة

ثِقْلُ النُّبُوَّةِ كانَ اُلْقِىَ فيها

فَبَكَيْتُ حَتّى خِلْتُها سَتُجيبُنى

بِبُكآئِها حَزَناً عَلى اَهْليها

وَ ذَكَرْتُ اِذْ وَقَفَتْ عَقيلَةُ حَيْدَر

مَذْهُولَةً تُصْغي لِصَوْتِ اَخيها

بِاَبِى الَّتي وَرَثَتْ مَصائِبَ اُمِّها

فَغَدَتْ تُقابِلُها بِصَبْرِ اَبيها

لَمْ اَنْسَ اِذْ هَتَكُوا حِماها فَانْثَنَتْ

تَشْكُوا لَواعِجَها اِلى حاميها

پاورقي

1 . منتهى الآمال، ج 1، 847-885 .

صفحه 575

تَدْعُوا فَتَحْتَرِقُ الْقُلُوبَ كَاَنَّما

يَرْمي حَشاها جَمْرَةً مِنْ فيها

هذي نِساؤُكَ مَنْ يَكُونُ اِذْ اُسِرَتْ

فِى الاَْسْرِ سائِقُها وَ مَنْ حاديها

اَيَسُوقُها زَحْرٌ بِضَرْبِ مُتُونِها

وَ الشِّمْرُ يَحْدُوها بِسَبِّ

اَبيها

عَجَباً لَها بِالاَْمْسِ اَنْتَ تَصُونُها

وَ الْيَوْمُ الُ اُمَيَّةَ تُبْديها

حَسْرى وَ عَزَّ عَلَيْكَ اَنْ لَمْ يَتْرُكُوا

لَكَ مِنْ ثِيابِكَ ساتِراً يَكْفيها

وَ سَروْا بِرَأْسِكَ فِي الْقَنا وَ قُلُوبُها

تَسْمُو اِلَيْهِ وَ وَجْدُها يُضْنيها

اِنْ اَخَّرُوهُ شَجاهُ رُؤْيَةُ حالِها

اَوْ قَدَّمُوهُ فَحالُهُ يُشْجيها(1)

شعرى از سيد محمّد حسين قزوينى(ره)(2)

وَ مُخَدَّرات مِنْ عَقائِلِ اَحْمَدَ

هَجَمَتْ عَلَيْها الْخَيْلُ في اَبْياتِها

مِنْ ثاكِل حَرَّي الْفُؤادِ مَروُعَةً

اَضْحَتْ تُجاذِبُهَا الْعِدى حِبْراتِها

وَ يَتيمَة فَزَعَتْ لِجِسْمِ كَفِيلِها

حَسْرَى الْقِناعِ تَعُجُّ فى اَصْواتِها

اَهْوَتْ عَلى جِسْمِ الْحُسَيْنِ وَ قَلْبُهَا

الْمَصْدُوعُ كادَ يَذُوبُ مِنْ حَسْراتِها

وَقَعَتْ عَلَيْهِ تَشُمُّ مَوْضِعَ نَحْرِها

وَ عُيُونُها تَنْهَلُّ فى عَبْراتِها

تَرْتاعُ مِنْ ضَرْبِ السّياطِ فَتَنْثَني

تَدْعُو سَرايا قَوْمِها وَ حُماتِها

اَيْنَ الْحِفاظُ وَ في الطُّفُوفِ دِمائُكُمْ

سُفِكَتْ بِسَيْفِ اُمَيَّة وَ قَناتِها

اَيْنَ الْحِفاظُ وَ هذِهِ اَشْلاؤُكُمْ

بَقِيَتْ ثَلاثاً فِي هَجِيرِ فَلاتِها

پاورقي

1 . منتهى الآمال، ج 1، ص 850-851. (نام اين شاعر، ذكر نشده است)

2 . سيد محمّد حسين قزوينى در سال 1295 ق در نجف به دنيا آمد; وى به دانش و تحقيق و انديشه استوار، شهرت داشت. وفات او در 28 ذى الحجّه سال 1365 ق واقع شد (ادب الطف، جواد شبّر، ج 9، ص 162).

صفحه 576

اَيْنَ الْحِفاظُ وَ هذِهِ اَطْفالُكُمْ

ذُبِحَتْ عِطاشاً فى ثَرَى عَرَصاتِها

اَيْنَ الْحِفاظُ وَ هذِهِ فَتَياتُكُمْ

حُمِلَتْ عَلَى الاَْقْتابِ بَيْنَ عِداتِها(1)

گزيده اى از قصيده شيخ خليعى

(2) فَأُقَبِّلُ النَّحْرَ الْخَضيبَ وَ أَمْسَحُ

الْوَجْهَ التَّريبَ مُضَمَّخاً وَ مُرَمَّلا

وَ يَقُومُ سَيِّدُنَا النَّبِىُّ وَ رَهْطُهُ

مُتَلَهَّفاً مُتَأَسَّفاً مُتَقَلْقَلا

فَيَرىَ الْغَريبَ الْمُسْتَضامَ النّازِحَ

الاَْوْطانَ مُلْقىً في الثَّرى ما غُسِّلا

وَ تَقُومُ آسِيَةُ وَ تَأْتي مَرْيَمُ

يَبْكينِ مِنْ كَرْبي بِعَرْصَةِ كَرْبَلا

وَ يَطُفْنَ حَوْلي نادِباتِ الْجِنِّ إِشْفا

قاً عَلَيَّ يَفِضْنَ دَمْعاً مَسْبَلا

وَ تَضِجُّ أَمْلاكُ السَّمَاءِ لِعَبْرَتي

وَ تَعُجُّ بِالشَّكْوى إِلى رَبِّ الْعُلى

وَ أَرى بَناتي يَشْتَكينَ حَواسِرا

نَهْبَ الْمَعاجِرِ، والِهات ثُكِّلا

وَ أَرى إمامَ الْعَصْرِ بَعْدَ أبيهِ في

صَفْدِ الْحَديدِ مُغَلَّلا وَ مُعَلَّلا

وَ أَرى كَريمَ مُؤَمَّلي في ذابِل

كَالْبَدْرِ في ظُلَمِ الدَّياجي يَجْتَلي

يَهْدي إلَى الرِّجْسِ اللَّعينِ فَيَشْتَفي

مِنْهُ فُؤادٌ بِالْحُقُودِ قَدِ امْتَلا

وَ يَظِلُّ يَقْرَعُ مِنْهُ ثَغْراً طالَما

قِدَماً تُرَشِّفُهُ النَّبِىُّ وَ قُبِّلا(3)

پايان

پاورقي

1 . منتهى الآمال، ج 1، ص 852 .

2 . شيخ حسن خليعى، شاعر و اديب زبردستى بود و شعر او از

بهترين اشعار است. (اعيان الشيعة، ج 5، ص 63) خليعى شعر فوق را به عنوان زبان حال حضرت زهرا(عليها السلام) درباره امام حسين(عليه السلام) سروده است.

3 . بحارالانوار، ج 45، ص 260 .

صفحه 577

فهرست آيات

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ... 75

إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً... 447

إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ... 353، 357

إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا... 134

إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ 166

إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً 328

إِنَّ وَلِيِّىَ اللهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ... 427

إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى وَرَبِّكُمْ مَّا مِنْ دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا... 436

أعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِّنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لاَّ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ... 431

أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى... 342

فَاسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ الْحِجابِ... 127

فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا... 427

فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ... 339

فَلاَ تَخْشَوْا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ... 312

فَلَوْلاَ كَانَ مِنْ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُوْلُوا بَقِيَّة يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ... 239

فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ... 74

فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ... 380، 381، 393

قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ... 440، 441

صفحه 578

كَانُوا لاَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُّنكَر فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ... 239

كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ... 353

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ... 240

لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا... 288

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ... 312

لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ... 312

لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَكْلِهِمْ السُّحْتَ... 244

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ، وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ... 42

وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ

وَ إِسْحقَ وَ يَعْقُوبَ اُولِى الاَْيْدِى وَ الاْبْصارِ... 43

وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً... 43

وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ... 43

وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولا نَبِيّاً... 43

وَ أعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ... 431

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ... 312

وَكَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيَا... 232

وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيلِ... 340

وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ... 406

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ... 176

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ... 183

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ... 183

وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ... 75

وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَة لُّمَزَة * الَّذِى جَمَعَ مَالا وَعَدَّدَهُ * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ * كَلاَّ... 98

يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِيلا * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ... 342

صفحه 579

فهرست روايات1

آتانى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ ما فارَقْتُكَ فَقالَ: يا حُسَيْنُ!... 264

اِئْتُوني بِثَوْب لا يُرْغَبُ فيهِ، اَلْبِسُهُ غَيْرَ ثِيابِي، لا... 464

أَباعَبْدِالرَّحْمنِ! أَنَا أُبايِعُ يَزيدَ وَ اَدْخُلُ في صُلْحِهِ 341

أَبْشِرْ يَابْنَ الزَّرْقاءِ بِكُلِّ ما تَكْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ(صلى الله عليه وآله) يَوْمَ... 328

أَتاني رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ ما فارَقْتُكَ، فَقالَ: يا 264، 357

أَتاني كِتابُكَ، وَ أَنَا بِغَيْرِ الَّذِي بَلَغَكَ عَنّي جَديرٌ،... 293

أَتَتْني بَيْعَةُ أَرْبَعينَ أَلْفاً يَحْلِفُونَ لِي بِالطَّلاقِ وَ الْعِتاقِ 261، 354

إِتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ وَ لا تَقْتُلُوني، فَإِنَّهُ لا يَحِلُّ... 424

اُثْنِي عَلَى اللّهِ أَحْسَنَ الثَّناءِ، وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ... 401

اِجْلِسُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ وَ جَزاكُمُ اللّهُ خَيْراً اَلا وَ... 418

اِذا اُدِّيَتْ وَ اُقِيمَتْ، إِسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وَ... 244

اِذا اَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ... 237، 496

اِذَا بَلَغَ

بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلثِينَ رَجُلا جَعَلُوا مَالَ اللهِ دُوَلا وَ عِبَادَهُ خَوَلا 198

إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الاَْطْفالِ قَليلا مِنَ 452

إِذاً أُخْبِرُكَ أَبابَكْرُ، إِنّي أَظُنُّ بِأَنَّ مُعاويةَ قَدْ ماتَ،... 316

اِذَنْ لا نُبالي بِالْمَوْتِ 18

اِرْجَعْ اِلَيْهِمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلى غُدْوَة وَ... 399

أَرْجُو أَنْ يَكُونَ خَيْراً ما أَرادَ اللهُ بِنا، قُتِلْنا... 268

صفحه 580

أرْجو أنْ اَكُونَ اَنَا وَ اَنْتَ فى دَرَجَةِ الشُّهَداءِ;... 264

اِسْمَعُوا مَقالَتِي وَاكْتُبُوا قَوْلي ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى اَمْصارِكُمْ وَ 302

اِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً،... 442

اِعْتَبِرُوا أَيُّهَا النّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ... 309

أَعَلى قَتْلي تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدي عَبْداً... 486

إِعْلَمُوا، أَنَّكُمْ خَرَجْتُمْ مَعي لِعِلْمِكُمْ أَنِّي أَقْدِمُ عَلى قَوْم 404

أُفٍّ لِهذَا الْكَلامِ أَبَداً ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ!... 344

أَلا إِنْهَضُوا، فَقَدْ سَخَطَ عَلَيْكُمْ رَبُّكُمْ، وَ لا تَرْجِعُوا... 509

اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ اِلَى... 236، 247

أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ، اَلا إِنِّي زاحِفٌ بِهذِهِ... 267

اَلا وَ إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ تَرَكَني بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة... 18

أَلا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلى قِتالِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلاناً... 151

أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْر، وَ أَصْحابَهُ الْعابِدِينَ الُْمخْبِتِينَ، اَلَّذِينَ كَانُوا يَسْتَفْظِعُونَ 195

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ... 36

اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اِخْتارَنا لِنَفْسِهِ، وَارْتَضانا لِدِينِهِ وَاصْطَفانا عَلى خَلْقِهِ، 272

اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناء وَ زَوال، 423

اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. أَما إِنِّي قَدْ كُنْتُ أَسْأَلُ اللهَ... 506

اَلْحَمْدُلِلّهِ ما شاءَ اللّهُ، وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ،... 355

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ! أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ،... 329

اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا لِشيعَتِنا عِنْدَكَ مَنْزِلا كَريماً، وَ اجْمَعْ... 394

اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَي_ْهِمْ غُلامٌ... 446

اَللّهُمَّ

إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِكَ لِما هُوَ... 455

اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَرى ما أَنَا فيهِ مِنْ عِبادِكَ هؤُلاءِ... 482

صفحه 581

اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا... 251

اَللّهُمَّ! إِنَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّد وَ أَنَا ابْنُ... 330

اَللّهُمَّ إِنِّي اَسْتَعْدِيكَ عَلى قُرَيْش; فَإِنَّهُمْ أَضْمَرُوا لِرَسُولِكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ... 104

اَللّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ... 451

اَللّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوُنَا لِيَنْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا 457

اَللّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتي في كُلِّ كَرْب، وَ أَنْتَ رَجائي... 422

اَللّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَكانِ، عَظيمَ الْجَبَرُوتِ، شَديدَ الِْمحالِ، غَنِىُّ عَنِ 487

اَللّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبابِهِ 196

اَللّهُمَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ... 245

اَلنّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ 388

اَلْوَلَدُ لِلْفَرَاشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرُ 171، 205

إِلهي إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلا لَيْسَ عَلى... 484

إِلَيْكَ عَنِّي يا عَدُوَّ اللّهِ! فَإِنّا أَهْلُ بَيْتِ رَسُولِ... 327

أَما إِنَّهُ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ كَرَيْثِ ما يَرْكَبُ... 436

أَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ اللّهَ اصْطَفى مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) عَلى خَلْقِهِ، وَ... 350

اَمّا بَعْدُ فَاِنَّ هذَا الطّاغِيَةَ قَدْ فَعَلَ بِنا وَ... 302

أَمّا بَعْدُ، فَانْسِبُوني فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟! ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى... 428

أَمّا بَعْدُ! فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَىَّ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتُ... 358

أَمّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنى كِتابُكَ، تَذْكُرُ اَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ... 286

أَمّا بَعْدُ، فَقَدْ جاءَنِي كِتابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنَّهُ اِنْتَهَتْ... 281

أَمّا بَعْدُ، يَابْنَ الْحُرِّ! فَإِنَّ مِصْرَكُمْ هذِهِ كَتَبُوا إِلَىَّ... 383

أَمّا بَعْدُ: يا مُعاوِيَةُ! فَلَنْ يُؤَدِّى الْقائِلُ وَ إِنْ... 295

اَما رَضِيتَ مِنْ مَرْوانَ وَ لا رَضِىَ مِنْكَ إِلاَّ بِتَحَرُّفِكَ عَنْ دِينِكَ، وَ عَنْ 137

صفحه 582

أَنَا الَّذي أُقاتِلُكُمْ، وَ تُقاتِلُوني، وَ النِّساءُ لَيْسَ... 481

إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلِفُ... 255

أنَا وَاللهِ أَحَقُّ بِهَا مِنْهُ، فَإِنَّ أَبِي خَيْرٌ مِنْ...

254

إنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ. 240

إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ... 373

إِنَّ امْرَأَةَ مَلِكِ بَنِي إِسْرائيلَ كَبُرَتْ وَ أَرادَتْ أَنْ... 386

إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةَ كَتَبُوا إِلِىَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَيْهِمْ 364

إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا إِلَىَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَيْهِمْ 261

إِنَّ تِلْكَ الْم_َجالِسَ أُحِبُّها فَأَحْيُوا أمْرَنا... 66

إِنَّ تِلْكَ الَْمجالِسَ أُحِبُّها، فَأَحْيُوا أَمْرَنا، فَرَحِمَ اللهُ مَنْ أَحْيا أَمْرَنا... 79

إِنَّ رَسُولُ اللّهِ قالَ لي: «إِنَّكَ سَتُساقُ إلَى الْعِراقِ... 440

أَنْتَ الزّانِي قَدْ وَجَبَ عَلَيْكَ الرَّجْمُ 174

أَنْتَ أَخُو أَخيكَ محمد بن الاشعثصفحه أَتُريدُ... 431

أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ ما فِي بَطْنِها... 173

أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَ بْنَ اَبي طالِب كانَ... 303

أُنْشِدُكُمُ اللّهَ أَلا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَ... 303

اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدّي رَسُولُ اللّهَ(صلى الله عليه وآله)؟ 438

اُنْشِدُكُمْ بِاللّهِ إِلاّ صَدَّقْتُمُوني إِنْ صَدَقْتُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ فِي... 277

اِنْطَلِقْ إِلى أَميرِكَ لا أُمَّ لَكَ! فَمَنْ أَحَبَّ أَنْ... 318

اُنْظُرُوا إِلَى مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ... 202

إِنَّكَ تُفْلِتُ وَ تُخْرِجُ ثائِراً بِدَمِ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) فَتَقْتُلُ هذا... 514

إِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئ ظاهِر غَيُّهُ... فَاَذْهَبْتَ... 168

إِنَّكُمْ تُقْتَلُونَ غَدَاً كَذلِكَ، لا يَفْلِتُ مِنْكُمْ رَجُلٌ 403

صفحه 583

اِنْ كُنْتَ اَرَدْتَ بِكِتابِكَ اِلَىَّ بِرّي وَ صِلَتِي فَجُزِيتَ... 360

إِنْ كُنْتُمْ كَذلِكَ فَارْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَانْظُرُوا اِلى مَنازِلِكُمْ في 417

إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لا تَبْرَدُ أَبَداً... 56

اِنَّ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمُ اسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ... 263

إِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللهَ عَلى نَعْمائِهِ،... 267

إِنَّ نِسائي تُسْبى بَعْدَ قَتْلي وَ أَخافُ عَلى نِسائِكُمْ... 418

إِنَّ هذَيْنِ إِبْنا رَسُولِ اللهِ، أَوَ لَيْسَ مِنْ سَعادَتِي أَنْ آخُذَبِرِكابَيْهِما...

40

اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ... 372

إِنَّهُ لَمْ يُبايِعْ مُعاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤتِيَهُ أَتِيَّةً وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلى 167

إِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَصَحَّ مِنْكُمْ وَ لا أَعْدَلَ... 402

إِنِّى لَمْ اَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنى فاطِمَةَ إِلاّ خَنَقَتْنِى الْعَبْرَةُ 46

إِنِّي ما شَرِبْتُ ماءً بارِداً إِلاَّ وَ ذَكَرْتُ الْحُسَينَ(عليه السلام)... 45

إِنّي مُوَجِّهُكَ إِلى أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ هذِهِ كُتُبُهُمْ إِلَىَّ،... 349

أَوَ لَسْتَ بِقاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، اَلَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبادَةُ 198

أَوِّهِ أَوِّهِ مالِي وَ لاِلِ أَبِي سُفْيانَ؟ مالِي وَ لاِلِ حَرْب حِزْبِ الشَّيْطانِ؟ وَ أَوْلِياءِ... 55

إي وَاللّهِ فِداكَ عَمُّكَ إِنَّكَ لاََحَدُ مَنْ يُقْتَلُ مِنَ... 409

أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنا، أَنْ... 95

أَيُّهَا الاَْميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النَّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ... 324

أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأى عُدْواناً يُعْمَلُ بِهِ وَ... 242

أَيُّهَا النّاسُ! إِسْمَعُوا قَوْلي، وَ لا تُعَجِّلُوني حَتّى أَعِظُكُمْ... 427

أَيُّهَا النّاسُ; إِنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ: «مَنْ رَأى سُلْطاناً... 379

أَيُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعْذِرَةٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى مَنْ... 371

أَيُّهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) وَ نَحْنُ... 257، 374

صفحه 584

أَيُّهَا النّاسُ! فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يَصِبرُ عَلى حَدِّ السَّيْفِ،... 243، 369

أَىُّ يَوْم لاُِمَّتِي مِنْكَ، وَ أَىُّ يَوْمِ سُوء لِذُرِّيَّتِي مِنْكَ مِنْ جَرْو... 215

بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يا رَسُولَ اللّهِ لَقَدْ خَرَجْتُ... 331

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمّا بَعْدُ; فَقَدْ أَتانا خَبَرٌ... 367

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلَى... 259

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلىَ... 347

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى... 362

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى... 392

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ...

338

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ هذا ما أَوْصى بِهِ الْحُسَيْنُ... 333

بِسْمِ اللّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ... 483

بُعْداً لِقَوْم قَتَلُوكَ، وَ مَنْ خَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ... 451

بُنِيَ الاِْسْلامُ عَلَى خَمْسَةَ أَشْياءَ: عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ... 249

تُبايِعُوني عَلى كِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ الطَّلَبِ... 519

تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرْحاً، أَفَحينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا والِهينَ... 433

تَدْمَعُ الْعَيْنُ، وَ يُوجَعُ الْقَلْبُ، وَ لا نَقُولُ ما يُسْخِطُ الرَّبَّ... 76

تَقَتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ مِنْ بَعْدِي، لا أَنالَهُمُ اللهُ شَفاعَتِي... 54

ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلى اَهْلِ الاِْسْلامِ، يَقْتُلُهُمْ وَ يَقْطَعُ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ 192

...ثُمَّ لَيَنْدِبُ الْحُسينَ(عليه السلام) وَ يَبْكِيهِ وَ يَأْمُرُ مَنْ فِي دارِهِ مِمَّنَ لا يَتَّقِيهِ... 44

ثُمَّ وَلَّيْتَ اِبْنَكَ وَ هُوَ غُلامٌ يَشْرَبُ الشَّرابَ وَ... 294

حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقولَةٌ عَلَى بَنِي أَمَيَّةَ;... 531

حَدَّثَنى أبى أنَّ رَسُولَ اللّهِ أخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلى،... 264

حَدَّثَني أَبي أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) اَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلي،... 335

صفحه 585

حُسَينٌ مِنّي وَ أَنَا مِنْ حُسَين أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيناً... 37

خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً إِن مِتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُم... 74

خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَ ارْجَعْ إِلى قِتالِ... 448

خَصْمُكَ الْقَوْمُ يا مُعاوِيَةُ، لكِنَّنا لَوْ قَتَلْنا شيعَتَكَ ما... 280

دَعْنِي! فَوَاللهِ لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْكَ ما أَعْلَمُ لَحَمَلُوكَ عَلى رِقابِهِمْ... 41

ذاتُ كَرْب وَ بَلاء، وَ لَقَدْ مَرَّ أَبِي بِهذَا... 388

ذَكَّرْتَ الصَّلاةَ، جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلّينَ الذّاكِرينَ! نَعَمْ، هذا 443

ذَكَّرْتُهُمْ فَلَمْ يُذَكَّرُوا، وَ وَعَظْتُهُمْ فَلَمْ يَتَّعِظُوا وَ لَمْ... 406

رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ لِتَنْهَشَني، وَ فيها... 420

رَحِمَ اللهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صارَ إِلى رَوْحِ اللهِ وَ... 369

سَيُقْتَلُ بِعَذْراءَ نَاسٌ، يَغْضِبُ اللّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّماءِ... 195

صَبْراً بَنِي الْكِرامِ، فَمَا الْمَوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبَرُ

بِكُمْ... 472

صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا إِلهَ سِواكَ، يا... 488

ضَغائِنُ فِي صُدُورِ قَوْم لاَ يُبْدُونَها لَكَ حَتّى يَفْقِدُونِي... 104

عِبادَاللّهِ! اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَر... 425

عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا يُجيبُكَ، أَوْ... 451

عَلى مِثْلِ جَعْفَر فَلْتَبْكِ الْبَواكِي... 74

عِنْدَ ذِكْرِ الصّالِحينَ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ... 72

فهرست روايات2

فَإذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ... 232

فَإِلاّ تَنْصُرْنا فَاتَّقِ اللّهَ أَنْ لا تَكُونَ مِمَّنْ يُقاتِلُنا... 384

فَاَلْصِقُوا بِالاَْرْضِ، وَ أخْفُوا الشَّخْصَ، وَ اكْتُمُوا الْهَوى، وَ... 233

فَإِنَّكَ إِنَّما نَصَرْتَ عُثْمانَ حَيْثُ كانَ النَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كانَ النَّصْرُ لَهُ... 144

فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، أَفَتَشُكُّونَ اَثَراً... 429

صفحه 586

فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ يَذْهَبَ... 203

فَإِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْلَى وَ لا خَيْراً مِنْ أَصْحابِي، وَ لاَ أَهْلَ بَيْت... 25

فَبَكى آدَمُ وَ جَبْرَئِيلُ بُكاءَ الثَّكْلى... 52

فِداكَ رُوحُ أَخيكَ يا سَيِّدي! قَدْ ضاقَ صَدْري مِنْ... 452

فِداكَ عَمُّكَ يُقْتَلُ عَبْدُاللّهِ اِذْ جَفَّتْ رُوحي عَطَشاً وَ... 409

فَصَغا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن وَ هَن... 130

فَعَلى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ... 77

فَعَلى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ، فَإِنَّ الْبُكاءَ عَلَيْهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ... 47

فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ قالَ فِي حَياتِهِ:... 247

فَكانَ إِذا حَضَرَتْهُ الصَّلاةُ صَبَّهُ عَلى سَجّادَتِهِ وَ سَجَدَ عَلَيْهِ... 49

فَلَعَمْرِي مَا تُؤْتِينَا مِمَّا فِي يَدَيْكَ مِنْ حَقِّنَا إِلاَّ الْقَلِيلَ وَ إِنَّكَ لَتَحْبِسُ عَنَّا... 199

فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، مَا أَسْلَمُوا وَ لكِنِ اسْتَسْلَمُوا، وَ أَسَرُّوا... 102

فَوَاللهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ انْتَصَرَ لَنا مِنْ عَدُوِّنا بِمَنْ... 517

قالَ: قالَ لِي أبي: يا جَعْفَرُ أَوْقِفْ مِنْ مالي كَذا وَ كَذا النَّوادِبَ يَنْدُبَنِي... 72

قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِكابِنا... 390

قِوامُ الشَّريعَةِ الاَْمْرُ

بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ... 241

قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْماءِ يَكُنْ آخِرَ زادِكُمْ، وَ تَوَضَّأُوا... 421

كَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هذا أَنْ أَقْدِمَ، فَأَمّا إِذْ... 395

كُونُوا بِبابِ هذَا الرَّجُلِ فَإِنّي ماض إِلَيْهِ وَ مُكَلِّمُهُ،... 320

لا أُجيبُ اِبْنَ زِيادَ بِذلِكَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلاَّ... 396

لا أَفْلَحَ قَوْمٌ آثَرُوا مَرْضاةَ أَنْفُسِهِمْ عَلى مَرْضاةِ الْخالِقِ... 391

لا تَأْخُذُوا مِنْ تُرْبَتي شَيْئاً لِتَبَرَّكُوا بِهِ، فَإِنَّ كُلَّ تُرْبَة لنا مُحَرَّمَةٌ إِلاَّ تُرْبَةُ جَدِّى... 49

لاَ تُطْلِقُوا عَنِّي حَدِيداً وَ لاَ تَغْسِلُوا عَنِّي دَمَاً وَ ادْفِنُونِي فِي ثِيابِي، فَإِنِّي... 194

صفحه 587

لاَ ضَرَرَ وَ لاَ ضِرارَ فِي الاِْسْلامِ... 176

لا، كَما تَنْشِدُونَ وَ كَما تَرْثِيهِ عِنْدَ قَبْرِهِ... 47

لاَِنْ اُقْتَلَ وَاللّهِ بِمَكان كَذا اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ... 352

لا وَاللّهِ يَابْنَ عَمّي! لا فارَقْتُ هذَا الطَّريقَ أَبَداً... 339

لا، وَ لكِنْ لَمّا أَخَذَتِ النّارُ ما فِي الدِّهْلِيزِ نَظَرْتُ إِلى نِسائِى وَ بَناتِى يَتَراكَضْنَ... 45

لا يَكُونُ أَهْوَنُ عَلَيْكَ مِنْ فَصيل، اَللّهُمَّ إِنْ كُنْتَ... 455

لكِنَّ حَمْزَةُ لابَواكِيَ لَهُ الْيَوْمَ... 73

لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةٌ مِثْلُكَ... 196

لَيْسَ شَأْنِي شَأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْتِ... 378

مَا اكْتَحَلَتْ هاشِمِيَّةٌ، وَ لاَ اخْتَضَبَتْ، وَ لاَ رُئِىَ... 520

ما رَأَيْتُ إِلاّ جَميلا 19

ما كانَ اللّهُ لِيَقْطَعَ نَسْلي مِنَ الدُّنْيا فَكَيْفَ يَصِلُونَ... 410

ما كُنّا نَشُكُّ أهْلَ الْبَيْتِ وَ هُمْ مُتَوافِرُونْ أنَّ... 263

مالَكَ، ذَبَحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ... 397

مالَكَ؟ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ! وَ لا بارَكَ اللّهُ لَكَ... 447

ما لِهذا آتَيْتُ، وَ لكِنَّكُمْ أَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ، وَ دَفَنْتُمُ... 246

ما لَهُ عِنْدِي جَوابٌ; لاَِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ... 391

ما مِنْ اَحَد يَوْمَ الْقِيامَةِ إِلاَّ وَ هُوَ يَتَمَنّى أَنَّهُ زارَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلىٍّ(عليهما السلام) لِما يَرى... 50

مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى مُعاوِيَةِ بْنِ أَبِي سُفْيانَ،... 278

مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ

نَهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَهُوَ... 241

مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِينَةِ أَخَافَهُ اللهُ وَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ... 224

مَنْ بَكى وَ أَبْكى واحِدَاً فَلَهُ الْجَنَّةُ، وَ مَنْ تَباكى فَلَهُ الْجَنَّةُ... 47

مَنْ تَرَكَ السَّعْىَ فِي حَوائِجِهِ يَوْمَ عاشُورا قَضَى اللهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنْيا 82

صفحه 588

مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ عَلى مَوائِدِ نُور يَوْمَ الْقِيامَةِ، فَلْيَكُنْ مِنْ زُوّارِ... 50

مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى اللهِ يَوْمَ الْقِيمَةِ، وَ تَهَوَّنَ عَلَيْهِ سَكْرَةُ الْمَوْتِ،... 51

مَنْ كَانَ فِينا باذِلا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا... 18

مَيِّتٌ لابَواكِيَ عَلَيْهِ، لا إِعْزازَ لَهُ... 73

نادِ أَنْ لا يُقْتَلَ مَعي رَجُلٌ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ... 424

نادِ فِى النّاسِ أَنْ لا يُقاتِلَنَّ مَعي رَجُلٌ عَلَيْهِ... 425

وَادْعُ النّاسَ إِلَى طاعَتِي، وَ اخْذُلْهُمْ عَنْ آلِ أَبِي سُفْيانَ،... 260

وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْل عِنْدَ إِمام... 243

وَاللّهِ إِنِّي مَقْتُولٌ كَذلِكَ، وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى... 337

وَاللهِ لاَ أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطاءَ الذَّلِيلِ، وَ لاَ أَفِرُّ فَرارَ الْعَبيدِ... 26

وَاللهِ لا أَسْتَعْمِلُ مُعاوِيَةَ يَوْمَيْنِ أَبَداً... 145

وَاللهِ لَقَدْ تَرَكْتَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ أَباً وَ... 254

وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بِهِ الاِْماءُ لَرَدَدْتُهُ... 146

وا مُحَمَّداه صَلّى عَلَيْكَ مَلِيكُ السَّماءِ، هذا حُسَيْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ... 56

وَ اَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله)... 235

وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، اُرِيدُ... 246

وَ إِنَّما عابَ اللهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لاَِنِّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ... 244

وَ أَخْذُكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ إِبْنِكَ، غُلاَمٌ مِنَ الْغِلْمَانِ، يَشْرِبُ الشَّرَابَ،... 219

وَ أَمّا قُولُكَ: «إِنّا بَنُو عَبْدِ مَناف» فَكَذلِكَ نَحْنُ وَ لكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهاشِم... 96

وَ أَمّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِما فِي أَيْدِينا، وَ أَسْمَحُ عِنْدَ الْمُوتِ بِنُفُوسِنا، وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ... 97

وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ

الضَّلالَةِ 237

وَ خَيَّرَلِي مِصْرَعَ أَنَا لاقِيهِ، كَأَنّى بِأَوْصالي تَتَقَطَّعُها عَسَلانُ... 265

وَ عَلَى الاِْسْلامِ اَلسَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع... 235، 255

صفحه 589

وَ قامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضِمُونَ مالَ اللهِ خِضْمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيعِ... 139

وَ كَانَ عِظَمُ ذلِكَ وَ كِبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ(عليه السلام) فَقُتِلَتْ شِيعَتُنا... 191

وَ كَانَ عَلِىٌّ بِعْدَ ذلِكَ يَقُولُ: إِنْ ظَفَرْتُ بِالْمُغَيْرَةِ لاََتْبَعْتُهُ الْحِجَارَةَ... 174

وَ كُنْتُمْ فِي مُنْتَدَبِكُمْ إِلى صِفّينَ وَ دِينُكُمْ أَمامَ دُنْياكُمْ فَأَصْبَحْتُمُ... 157

وَ كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي الدِّينِ: إِمّا رَغْبَةً وَ إِمّا رَهْبَةً... 102

وَ لاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ... 96

وَ لكِنَّنِي اسى أَنْ يَلِىَ أَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةَ سُفَهَاؤُها وَ فُجّارُها... 163

وَ ما أَعْمالُ الْبِرِّ كُلُّها وَ الْجِهادُ فِي سَبِيلِ... 241

وَ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى... 385

وَ هذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ، وَ قَدْ... 261

وَيْحَكَ! أَتَأْمُرُني بِبَيْعَةِ يَزيدَ وَ هُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ! لَقَدْ... 327

وَيْلُكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَْولي، وَ... 432

وَيْلَكَ يَابْنَ سَعْد أَمّا تَتَّقِي اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعادُكَ؟... 397

وَيْلَكَ يا مَرْوانُ! إِلَيْكَ عَنّي فَإِنَّكَ رِجْسٌ، وَ إِنّا... 328

وَيْلي عَلَى ابْنَ الزَّرْقاءِ دَبّاغَةِ الاُْدُمِ، لَوْ وُلِدَ لي... 276

هذا مَنْزِلُكَ يا فُلانُ، وَ هذا قَصْرُكَ يا فُلانُ،... 403

هذا مَوْضِعُ كَرْب وَ بَلاء، ههُنا مَناخُ رِكابِنا، وَ... 388

هذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ إِلَىَّ، وَ لا أَراهُمْ إِلاَّ... 265

هكَذا وَاللّهِ أَكُونُ حَتّى أَلْقى جَدّي رَسُولُ اللّهِ وَ... 485

هَلْ أَتاكُمْ مِنْ مُعاوِيَةَ كائِنَةُ خَبَر فَإِنَّهُ كانَ عَليلا... 322

هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟ هَلْ... 454

هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ 17، 18، 26، 435، 503

هَيْهاتَ هَيْهاتَ يَا ابْنَ عَبّاسِ إِنَّ الْقَوْمَ لَنْ يَتْرُكوُني... 351

صفحه 590

هَيْهاتَ يَابْنَ عُمَرَ! إِنَّ الْقَوْمَ لا يَتْرُكُوني وَ إِنْ... 344

هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ، فَبَرزُوا إلى

مَضَاجِعِهِمْ... 19

يا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْيَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِينَ؟ 460

يا إِبْنَتِي، أَنَا أَبُوكِ وَ بَناتِي أَخَواتُكِ ; 370

يا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَني، وَ ثِقْلُ الْحَديدِ أَجْهَدَني،... 448

يا اُخْتاهُ اَعْلِمي، إِنَّ هؤُلاءِ أَصْحابي مِنْ عالِمِ الذَّرِّ،... 416

يا اُخْتاهُ اوُصيكِ بِوَلَدي الصَّغيرَ خَيْراً، فَاِنَّهُ طِفْلٌ صَغيرٌ... 456

يا اُخْتاهُ مُنْذُ رَحَلْنا مِنَ الْمَدينَةِ ما رَأَيْتُكِ مُتَبَسِّمَةً،... 416

يا اَخِي قَدْ خِفْتُ اَنْ يَغْتالَني يَزيدُ بْنُ... 356

يا أُخَيَّةُ! إِنّي أُقْسِمُ عَلَيْكِ فَأُبَرّي قَسَمي، لا تَشَقّي... 413

يا أَصْحابي اِعْلَمُوا أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ لَيْسَ لَهُمْ قَصْدٌ... 417

يا أُمّاهُ قَدْ شاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ... 337

يا اُمّاهُ وَ أَنَا وَاللّهِ أَعْلَمُ ذلِكَ، وَ أَنِّي... 336

يا أَبا هارُونَ مَنْ أَنْشَدَ فِى الْحُسَيْنِ فَأَبْكى عَشْرَةً فَلَهُ الْجَنَّةُ... 48

يا أَبا هِرَّةَ! إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مالي فَصَبَرْتُ،... 367

يا أَخي جَزاكَ اللّهُ خَيْراً، لَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ... 332

يا أَخي كُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْكَري وَ مُجْمَعَ عَدَدِنا،... 452

يا أَخِي! وَاللهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيا مَلْجَأٌ... 256

يا أَخي وَاللّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدُّنْيا مَلْجَأً... 332

يا أُخَيَّةُ اِتَّقي اللّهَ وَ تَعَزّي بِعَزاءِ اللّهِ، وَ... 412

يا أَسْماءُ لا تُخْبِرِي فاطِمَةَ بِهذا فَإِنَّها قَرِيبَةُ عَهْد بِوِلادَتِهِ... 54

يا أَصْحابي اِنَّ هذِهِ الْجَنَّةَ قَدْ فُتِحَتْ اَبْوابُها، وَ... 444

يا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً في عِتْرَتِهِ، أَما... 482

صفحه 591

يا أُمَّةَ الْقُرآنِ! هذِهِ الْجَنَّةُ فَاطْلُبُوها، وَ هذِهِ النّارُ... 445

يا أَنَسُ أَطابَتْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ تَحْثُوا التُّرابَ عَلى رَسُولُ اللهِ... 80

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! قُبْحاً لَكُمْ وَ تَرْحاً، وَ بُؤْساً... 473

يَابْنَ الْحُرِّ! ما جِئْناكَ لِفَرَسِكَ وَ سَيْفِكَ، إِنَّما أَتَيْناكَ... 384

يَابْنَ الْخَطّابِ! أَتُراكَ مُحْرِقاً عَلَىَّ بابِي؟ قالَ: نَعَمْ وَ ذلِكَ أَقْوى فِيما جاءَ بِهِ أَبُوكِ... 117

يَابْنَ عَبّاس! إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ والِدي، وَ لَمْ... 345

يَابْنَ عَبّاس! فَما تَقُولُ

في قَوْم أَخْرَجُوا اِبْنَ بِنْتِ... 342

يا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ في الْخِيامِ رَجُلٌ إِلاّ... 461

يا بُنَىَّ إِنَّها ساعَةٌ لا تُكْذَبُ فيهَا الرُّؤْيا، فَأُعْلِمُكَ... 365

يا بَني عَقيل! حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِم، اِذْهَبُوا قَدْ... 407

يا بُنَىَّ يَعِزُّ عَلى مُحَمَّد وَ عَلى عَلِىٍّ وَ... 448

يا شَبَثَ بْنَ رَبَعي، وَ يا حَجّارَ بْنَ أَبْجَر،... 430

يا ظالِماً لِنَفْسِهِ، عاصياً لِرَبِّهِ، عَلامَ تَحُولُ بَيْني وَ... 279

يا عَبّاسُ! اِرْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ _ يا أَخِي _... 399

يا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلَنِي؟ تَزْعَمُ أَنْ يُوَلّيكَ الدَّعِىَّ ابْنَ... 437

يا عُمَرَ بْنَ سَعْد! أَيُقْتَلُ اَبُوعَبْدِاللهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ... 28

يا فَرَزْدَقُ اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ... 235

يا فَرَزْدَقُ اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ... 361

يا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخي وَ أَوْلادي وَ أَنْصارِي... 456

يا مُسْلِمَ بْنَ عَقيل، وَ يا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ،... 458

يا نَفْسِ اِصْبِري فيما أَصابَكِ، اِلهي تَرى ما حَلَّ... 457

يا وَلَدي أَنْتَ أَطْيَبُ ذُرِّيَّتي، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتي،... 462

يا وَلَدي بَلِّغْ شيعَتي عَنِّيَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ... 463

صفحه 592

يا وَلَدِي قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَاَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ،... 461

يا وَلَدِي يا عَلِىُّ وَاللّهِ لا يَسْكُنُ دَمِي حَتّى... 387

يا وَيْلَكُمْ أَتَقْتُلُونِي عَلى سُنَّة بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى شَريعَة... 466

يا وَيْلَكَ يا عُمَرَ بْنَ سَعْد اَن_َسيتَ شَرايِعَ الاِْسْلامِ،... 443

يا هذا بَلِّغْ صاحِبَكَ عَنِّي اِنِّي لَمْ اَرِدْ هذَا... 395

يُلْقي بَأْسُكُمْ بَيْنَكُمْ وَ يَسْفِكُ دِماءَكُمْ، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيْكُمُ... 483

صفحه 593

فهرست اشخاص و لقب ها

آ تا ج

«آ»

آل اميّه 359

آمنه 197

«الف»

ائمّه(عليهم السلام) 42، 44، 45، 46، 47، 48، 50، 60، 62، 64، 66، 67، 68، 69، 70، 71، 73، 74، 80، 563، 572

ابراهيم 43، 63، 76، 345، 346، 441، 447، 458، 459، 496، 498، 500، 517، 518، 519،520، 522، 523، 528، 530

ابراهيم بن طلحه 237، 497

ابن

ابى الحديد 26، 27، 39، 93، 94، 96، 104، 105، 106، 108، 110، 114، 120، 122، 123، 124، 128، 129، 133، 137، 139، 142، 146، 155، 156، 166، 171، 172، 173، 173، 174، 176، 176، 181، 182، 183، 185، 187، 188، 189، 190، 191، 197، 198، 202، 205، 223،278، 514، 526

ابن اثير 42، 59، 92، 93، 94، 131، 132، 155، 157، 170، 171، 177، 185، 187، 192، 194، 196، 207، 208، 209، 211، 214، 217، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 317، 320، 323، 348، 364، 381، 486، 511، 512، 517، 518

ابن اسحاق 114

ابن اعثم 147، 221، 235، 245، 246، 247، 255، 256، 257، 260، 322، 324، 325، 327، 328، 329، 330، 333، 334، 339، 340، 346، 349، 359، 372، 375، 377، 381، 384، 392، 394، 398، 402، 420، 449، 471، 474، 476، 518، 520

ابن جوزى 217

ابن حمّاد عبدى 565

ابن زياد عبيدالله بن زيادصفحه 172، 214، 363، 374، 375، 376، 388، 396، 400، 441، 469، 505، 506، 511، 514، 519، 520، 530

صفحه 594

ابن سعد 166، 197، 364، 395، 396، 397، 398، 399، 400، 401، 432، 443، 444، 450، 466، 469

ابن سيرين 177، 196

ابن شهر آشوب 35، 156، 318

ابن عبّاس 40، 54، 55، 131، 178، 179، 187، 205، 261، 295، 341، 342، 343، 345، 346، 351، 352، 353، 365

ابن عبد ربّه 116، 136، 201، 207

ابن عرندس 572، 575

ابن عفيف 506

ابن قتيبه 136، 167، 188، 210، 222

ابن ملجم 176، 183

ابوالاعلى مودودى 204

ابوالحتوف 482

ابوالفرج اصفهانى 108، 156، 188، 189، 214

ابوالفضل العبّاس 27، 530

ابوبكر 38، 106، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 120، 121، 129، 132، 133، 136، 253،

301

ابوتراب 186، 327

ابوثمامه صائدى 443

ابوجعفر 176

ابودرداء 205

ابوذر 38، 39، 116، 205، 411

ابوزينب 182

ابوسعيد خدرى 429

ابوسفيان 29، 55، 93، 96، 98، 100، 101، 102، 119، 120، 121، 123، 133، 138، 142، 166، 170، 171، 179، 193، 256، 260، 283، 284، 289، 316، 325، 326، 327، 493، 525، 526

ابوسوار عدوى 177

ابوطلحه انصارى 128

ابوعماره 58، 133

ابوقيس 220

ابولؤلؤ 127

ابومسلم خراسانى 526

ابو موسى اشعرى 135، 139، 150

ابوهريره 43، 122، 175

ابىّ بن كعب 116

ابى عبداللّه(عليه السلام) 79، 399، 407

احمد عبّاس صالح 171

اَحمر بن شُمَيط 522

احنف بن قيس 350

صفحه 595

اخطل 214، 215

اخنس بن شريق 183

اربلى 370

اسحق 43

اسد كلبى 459

اسماعيل 43، 562

اسماء 54

اشعث بن قيس 189

الياس بن مُضَر بن نِزار 108

امام باقر(عليه السلام) 44، 58، 72، 81، 191، 202، 240، 249، 440، 455

امام حسين(عليه السلام) اباعبدالله الحسين، اباعبدالله(عليه السلام) و...صفحه 18، 22، 24، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 35، 36، 37، 38، 39، 40، 41، 42، 44، 45، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 64، 65، 66، 69، 70، 71، 74، 75، 77، 78، 79، 81، 83، 84، 104، 107، 109، 110، 111، 124، 125، 161، 175، 185، 186، 192، 194، 198، 203، 209، 210، 214، 215، 218، 219، 220، 221، 225، 230، 231، 232، 233، 234، 235، 236، 237، 239، 242، 243، 245، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259، 261، 262، 263، 264، 265، 267، 271، 272، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 281، 286، 291، 292، 293، 294، 295، 298، 299، 300، 301، 302، 303، 307، 309، 318، 320، 321، 322، 324، 327، 328، 329،

331، 333، 334، 335، 336، 338، 339، 340، 341، 342، 344، 347، 350، 352، 354، 356، 358، 360، 361، 364، 365، 366، 367، 370، 380، 382، 384، 385، 387، 388، 389، 390، 391، 393، 396، 397، 398، 399، 400، 404، 405، 407، 411، 412، 414، 415، 416، 419، 420، 424، 426، 431، 432، 441، 443، 445، 448، 450، 452، 453، 454، 455، 457، 458، 460، 462، 464، 465، 466، 469، 471، 472، 477، 479، 480، 481، 482، 485، 493، 495، 496، 497، 498، 499، 500، 501، 502، 503، 505، 507، 510، 511، 512، 513، 514، 515، 516، 519، 521، 523، 524، 525، 526، 527، 528، 530، 532، 541، 544، 545، 549، 550، 551، 561، 565، 581

صفحه 596

امام خمينى(قدس سره) 66، 67، 232، 251

امام رضا(عليه السلام) 46، 58، 59، 77، 563

امام سجّاد(عليه السلام) 20، 46، 48، 78، 237، 385، 387، 409، 410، 411، 454، 463، 516، 520، 524

امام صادق(عليه السلام) 45، 47، 48، 50، 57، 58، 60، 66، 72، 79، 81، 237، 338، 356، 496، 520، 562

امام مجتبى(عليه السلام) امام حسن(عليه السلام)صفحه 40، 106، 155، 156، 157، 158، 162، 188، 189، 190، 413

امرءالقيس كلبى 57

امّ سلمه 337، 389

امّ كلثوم 130، 216، 272، 273، 275، 406، 456، 462، 465

اميمه 122

اَنس 80، 469، 470، 567، 568، 580

اَنس بن مالك 428، 429

اهل البيت(عليهم السلام) 20

«ب»

بحرانى 272، 410

بخارى 63، 80، 113، 114

براء بن عازب 116

بسر بن ارطاة 151، 152، 155، 165

بكر بن وائل 504

بلاذرى 117، 143، 188، 224، 234، 246، 279

«پ»

پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيامبر اسلام، رسول خدا، پيغمبر، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) و...صفحه 19، 20، 24، 28، 35،

36، 37، 41، 42، 53، 54، 55، 56، 62، 63، 72، 73، 74، 76، 80، 81، 89، 90، 91، 98، 99، 100، 101، 102، 103، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 113، 114، 115، 117، 118، 120، 121، 124، 127، 129، 132، 134، 135، 136، 142، 143، 153، 157، 161، 163، 165، 166، 167، 169، 170، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 181، 183، 184، 186، 192، 196، 201، 203، 205، 206، 207، 210، 211، 215، 224، 232، 237، 241، 245، 252، 253، 256، 263، 264، 272، 273، 277، 282، 283، 284، 286، 287، 294، 295، 296، 297، 298، 301، 302، 303، 304، 305، 306، 307، 308، 309، 313، 314، 318، 319، 321، 325، 326، 327،

صفحه 597

328، 329، 330، 331، 333، 335، 336، 337، 341، 342، 343، 349، 350، 351، 352، 353، 355، 358، 359، 360، 361، 364، 363، 373، 380، 384، 389، 391، 393، 401، 405، 408، 413، 416، 418، 420، 423، 424، 428، 429، 434، 444، 446، 447، 455، 460، 462، 469، 470، 472، 475، 476، 478، 480، 483، 485، 493، 495، 496، 497، 498، 507، 508، 524، 525، 526

«ت»

توماس كارلايل 29

«ج»

جابربن عبدالله انصارى 429

جاحظ 185، 187، 203

جبرئيل 52، 80، 253، 305، 307، 308، 389، 390، 391، 555، 556

جرج جرداق 140

جعده 189

جعفر 40، 49، 72، 74، 76، 93، 166، 176، 272، 273، 275، 302، 304، 307، 358، 360، 407، 428، 439، 467، 475، 476، 564

جعفر بن ابى طالب 166

جعفر حلّى 577

جعفر طيّار 74، 429، 439

جواد شبّر 581

ح تا ع

«ح»

حاكم نيشابورى 80، 192

حبيب بن مظاهر 258، 399، 410، 415، 417، 429، 443، 459، 461

حجّاج 94،

371، 382، 436، 525

حجّاج بن مسروق 371، 382، 443

حجّاج بن يوسف ثقفى 364

حجّار بن ابجر 430

حجر بن عدى 106، 175، 192، 193، 194، 195، 204، 280، 283، 286

حرّ بن يزيد 371، 373، 374، 392، 459

حرملة بن كاهل اسدى 455

حسن 35، 36، 37، 38، 40، 41، 42، 52، 61، 63، 97، 104، 155، 156، 157، 158، 162، 163، 170، 173، 174، 175، 185، 186، 188، 189، 190، 191، 195، 205، 207، 229، 233، 250، 253، 255، 263، 277، 283، 295، 307، 317، 335، 363، 409، 412، 424، 449، 469، 471، 487، 503

صفحه 598

حسن بصرى 211، 223

حصين بن تميم 363، 443

حصين بن مالك سكونى 483

حصين بن نُمَير 224، 520

حَكَم بن ابى العاص 136، 142

حكيم بن مُنقذ كِندى 511

حمزه 63، 73، 102، 133، 307، 338، 403، 409، 429، 439، 528، 530

حميد بن مسلم 504

حنظله 101، 217، 221، 222

حواريّون 53، 196

حوى 411

«خ»

خالد بن سعد بن نُفيل 509

خالد بن وليد 122، 208

خامس آل عبا 78

خِنْدِفْ 108

خوارزمى 245، 247، 255، 260، 263، 264، 317، 318، 320، 321، 324، 325، 327، 328، 329، 330، 333، 334، 339، 346، 349، 359، 365، 366، 367، 373، 375، 377، 388، 392، 394، 395، 396، 424، 437، 451، 455، 477، 481، 483، 485

«د»

داوُدَ بْنَ الطِّرِمّاحِ 458، 459

داود رقّى 45

داودى 22، 32

دعبل 20، 47، 58، 59، 563

دكتر زركلى 116

دكتر زكّار 116

دينورى 108، 262، 364، 396، 522

«ذ»

ذهبى 37، 104، 116، 136، 162، 225

«ر»

رباب 57، 545

رستم نژاد 22، 32

رفاعة بن شدّاد 258، 392، 393، 507، 508، 511

«ز»

زبير 116، 127، 129، 130، 146، 147، 148، 149، 208، 220، 221، 224، 225، 255، 261، 316، 317، 318، 319، 339، 340، 354،

364، 515، 516، 518، 519، 522

زكريّا 51، 53

زهرا(عليها السلام) فاطمه، فاطمه زهرا(عليها السلام)صفحه 24، 36،

صفحه 599

53، 54، 55، 63، 74، 77، 80، 89، 106، 116، 117، 173، 210، 276، 278، 303، 307، 336، 413، 415، 418، 453، 470، 475، 476، 479، 497، 581

زُهَرى 148

زهير بن قين 399، 408، 410، 417، 459، 461

زياد زياد بن ابيهصفحه 19، 45، 47، 60، 67، 71، 92، 106، 134، 139، 157، 164، 165، 169، 170، 171، 172، 175، 177، 191، 192، 193، 194، 197، 201، 202، 203، 205، 208، 209، 210، 211، 218، 224، 234، 244، 246، 261، 274، 282، 283، 284، 287، 289، 331، 341، 344، 368، 371، 376، 387، 391، 392، 396، 397، 410، 437، 440، 448، 474، 505، 506، 507، 510، 511، 512، 514، 515، 519، 520، 521، 523، 527، 556، 558، 560، 564، 576

زيد 304، 307، 528، 530

زيد بن ارقم 138، 428، 429

زيد بن حارثه 76

زينب(عليها السلام) 19، 28، 57، 80، 358، 414، 415، 416، 418، 460، 462، 485، 486

«س»

سُدَيْفِ 527، 528، 529، 530

سَرْجون 214

سعدبن ابى وقاص 127، 129، 130، 186، 189، 207

سعد بن حذيفة بن يمان 509

سعيد بن عاص 110، 135، 139، 165، 201، 208

سعيد بن عبدالله 347، 408

سعيد بن مسيّب 204

سفيان بن عوف 151، 216

سلمان فارسى 116

سلمان هادى الطعمه 20

سليمان بن صرد 257، 258، 393، 507، 508، 509، 510، 511، 512

سمره 176، 177

سمرة بن جندب 175، 183

سميّه 169، 171، 209، 283، 289

سهل بن سعد ساعدى 429

سيّد حِمْيرى 47، 562

سيّد على اكبر قرشى 502

سيّد قطب 499، 500

صفحه 600

سيّد محمّد حسين قزوينى 581

سيوطى 38، 143، 189، 217، 223

«ش»

شبث بن ربعى 430، 519، 522

شعبى 164، 197، 202

شمر

27، 61، 75، 115، 121، 127، 128، 130، 155، 158، 170، 195، 204، 206، 219، 231، 240، 243، 245، 247، 250، 283، 286، 288، 289، 290، 298، 299، 316، 392، 424، 429، 439، 481، 519، 521، 545، 572، 573

شيخ حسن خليعى 581

شيخ سليمان قندوزى 54

شيخ مفيد 35، 57، 156، 158، 189، 190، 261، 322، 363، 368، 411، 565

«ص»

صاحب الزمان(عليه السلام) 252

صاحب جواهر 72

«ض»

ضحّاك بن قيس 165

«ط»

طبرانى 103، 104، 497

طبرى 28، 59، 92، 101، 108، 116، 129، 131، 133، 135، 136، 137، 139، 145، 146، 148، 149، 171، 177، 185، 194، 196، 197، 208، 209، 211، 214، 220، 221، 223، 224، 225، 235، 236، 247، 257، 261، 268، 317، 320، 324، 329، 348، 351، 363، 368، 372، 375، 381، 385، 395، 400، 402، 413، 422، 431، 443، 511، 513، 515، 516، 517، 518، 519، 520، 522

طلحه 116، 127، 128، 129، 130، 146، 147، 148، 149، 496

«ع»

عاص 165، 166

عايشه 129، 143، 147، 148، 171، 180، 195، 200، 201

عبّاس بن عبدالمطلّب 116

عبّاس محمود عقّاد 30، 521، 531، 532

عبدالدّار 92

عبدالرّحمان بن عوف 128، 129، 130، 131

عبدالكريم خطيب 110

عبدالكريم هاشمى نژاد 499

عبداللّه بن ابى سرح 135، 136، 138

صفحه 601

عبدالله بن جعفر 93، 94

عبداللّه بن حمّاد 60

عبدالله بن خالد 139

عبدالله بن زبعرى 108

عبدالله بن زبير 522

عبدالله بن سعد بن نُفيل 511

عبدالله بن سعد بن نُفَيل أزدى 507

عبدالله بن عامر 139، 145، 148

عبداللّه بن عامر بن كريز 135

عبدالله بن عفيف 505

عبدالله بن عقيل 458، 459

عبداللّه بن عمر 345

عبداللّه بن غالب 58

عبداللّه بن مسعده 151

عبداللّه بن مسعود 39

عبدالله بن مطيع 261، 364، 365، 518، 519

عبدالله بن وال 393، 507

عبدالله بن يقطر 367، 368

عبدالله

سفّاح 527

عبدالملك 523

عبدالملك مروان 215، 519، 523

عبدشمس 92

عبد مناف 91، 92، 93

عبيد 147، 156، 169، 170، 209، 287، 363، 384، 385، 391، 396، 506، 513، 520

عبيدالله 383، 391، 392، 506، 514

عبيدالله بن حرّ 382، 383، 384

عبيداللّه بن عبّاس 155، 156

عتبة بن ابولهب 116

عثمان 38، 39، 94، 106، 124، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 167، 181، 182، 187، 331

عثمان بن محمّد بن ابوسفيان 222

عثمان بن مظعون 63، 78

عقبة ابن سمعان 374

عقبة بن عمر سهمى 561

علاّمه امينى 134، 139، 166، 182، 184، 188، 205

علاّمه مجلسى 35، 96، 97، 187، 521

علقمه حضرمى 44

على(عليه السلام) 36، 39، 53، 54، 58، 95، 97، 100، 102، 103، 104، 110، 115، 116،

صفحه 602

120، 121، 127، 128، 129، 130، 131، 137، 139، 141، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 153، 155، 162، 163، 167، 168، 172، 174، 176، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 193، 194، 197، 198، 202، 205، 206، 207، 232، 241، 242، 249، 250، 253، 263، 275، 276، 280، 281، 284، 287، 289، 291، 301، 303، 305، 306، 307، 308، 309، 335، 363، 377، 391، 398، 438، 452، 469، 470، 505، 515، 527

على اكبر(عليه السلام) 18، 365، 366، 427، 449

على بن الحسين(عليهما السلام) 63، 223، 276، 401، 403، 411، 413، 421، 446، 460، 461، 462، 237، 276، 447، 458، 459، 496، 533، 472، 496، 520

على بن مظاهر 418، 419

عمّار بن ياسر 116

عماره 166

عمر 28، 38، 56، 99، 101، 102، 106، 114، 116، 118، 120، 121، 122،

123، 124، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 136، 137، 145، 164، 166، 167، 168، 172، 173، 186، 196، 197، 208، 212، 220، 231، 233، 240، 252، 253، 280، 281، 290، 291، 298، 299، 301، 303، 341، 343، 344، 345، 346، 353، 360، 365، 420، 423، 433، 437، 447، 450، 474، 476، 480، 484، 486، 487، 488، 513، 515، 516، 525، 531، 571

عمر بن ابى طالب 335

عمر بن خطّاب 116، 117، 132، 167، 305

عمر بن سعد 28، 129، 395، 396، 398، 400، 424، 432، 437، 441، 447، 485، 486، 504

عمر بن عبدالعزيز 187، 201

عمرو بن حجّاج زبيدى 400

عمرو بن حمق 196، 197، 198، 206، 281، 283، 286، 288

عمرو بن عاص 122، 146، 150، 164، 165، 166

عمرو بن عبيدالله بن معمر 350

عمروعاص 122، 165، 167، 168، 169

عمير انصارى 424

عمير بن مطاع 459

صفحه 603

عيسى بن مريم 53، 312

ف تا ي

«ف»

فرزدق 235، 361، 362، 369

فضيل 79

فيروز 127

فيض كاشانى 72

«ق»

قاضى نعمان مصرى 215، 294

قُصىّ 92، 153

قندوزى 54، 368، 466، 477

قيس بن مسهّر صيداوى 362، 363، 394

قيس بن هيثم 350

«ك»

كلبى 57، 390، 459

كُمَيت اسدى 47، 58

«گ»

گاندى 84، 501

«ل»

ليلا بنت حلوان 108

«م»

ماربين 67، 69، 497، 499

مالك اشتر 135، 150، 517

مالك بن مسمع بكرى 350

مايكل برانت 69

مثنّى بن مخرّبه عبدى 509

محتشم 17، 25، 551، 559

محسن ابوالحبّ 20

محقّق اصفهانى 125

محمّد بن اشعث 431، 522

محمّد بن سليم 177

محمّد بن عمر 335

محمّد بن مسلمه 122

محمّد حنفيّه 246، 256، 264، 332، 333، 517، 524

محمّد على جناح 501

مختار 364، 511، 512، 513، 514، 515، 516، 517، 518، 519، 520، 521، 522، 523، 524

مداينى 172

مرتضى مطهرى 64، 143

مروان بن حكم 136، 137، 138، 139، 142، 148، 165، 188،

201، 209، 222، 255، 272، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 292، 322، 324، 326، 327، 328، 480، 519، 525، 526، 527

مريم 43، 48، 214، 582

صفحه 604

مسرف بن عقبه 224

مسعود بن عمرو 350

مسعودى 105، 134، 135، 139، 194، 213، 216

مسلم بن عقبه 222، 223

مسلم بن عقيل 172، 246، 257، 258، 259، 339، 347، 348، 349، 362، 363، 367، 368، 369، 370، 383، 431، 459، 512، 514، 530

مسلم بن عوسجه 407، 459، 461

مسيّب بن نجبه 258، 393، 507، 508، 511

مصعب 364، 522، 523، 524

مصعب بن زبير 364، 522

مطرف بن مغيره 105

معاويه 40، 41، 42، 93، 96، 101، 102، 105، 106، 118، 121، 122، 123، 124، 134، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 151، 152، 153، 155، 156، 157، 158، 159، 161، 162، 163، 164، 165، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 182، 183، 184، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 196، 197، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 204، 205، 206، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 219، 222، 233، 234، 244، 245، 250، 253، 254، 255، 256، 257، 258، 271، 272، 275، 278، 279، 280، 281، 283، 284، 285، 286، 289، 290، 291، 292، 293، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 300، 301، 302، 316، 317، 318، 320، 322، 323، 327، 331، 332، 341، 343، 344، 359، 391، 435، 498، 503، 510، 527

مغيره 105، 145، 164، 165، 170، 172، 173، 174، 175، 185، 193، 200، 208

مقاتل بن حسان 382

مكارم شيرازى 22، 31، 176

منذر

بن جارود 350

منصور دوانيقى 45

موسى 43، 52، 74، 186، 304، 306، 339، 340، 498، 509، 563، 577

موسى بن جعفر(عليهما السلام) 49

موسى بن عمير 424

صفحه 605

موسيوماربين 28

ميسون 213

«ن»

نائله 137

نجاشى 166، 167، 565

نعمان بن بشير 151، 258

نعمان بن منذر 371

نوفل 453

«و»

وحشى 530

وليد بن عتبه 101، 220، 279، 324، 325

وَليد بن عصير 511

«ه_»

هارون مكفوف 47، 58

هانى بن عروه 367، 459

هانى بن هانى 347

هلال 417، 458، 459

هند 530

«ى»

يحيى بن زكريّا(عليه السلام) 344، 345، 385، 386

يحيى بن كثير 458، 459

يزيد 19، 26، 30، 41، 42، 54، 57، 77، 78، 80، 93، 94، 100، 107، 108، 109، 118، 119، 121، 161، 174، 180، 189، 199، 205، 207، 208، 209، 210، 211، 212، 213، 214، 215، 216، 217، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 234، 235، 237، 239، 245، 253، 254، 255، 256، 257، 262، 272، 273، 274، 275، 285، 291، 292، 294، 295، 296، 297، 298، 299، 300، 301، 316، 317، 318، 320، 321، 322، 323، 325، 326، 327، 328، 329، 330، 331، 332، 333، 335، 338، 340، 341، 343، 344، 346، 351، 353، 356، 357، 358، 359، 364، 371، 383، 391، 396، 430، 431، 435، 440، 443، 445، 458، 463، 480، 495، 496، 497، 498، 499، 503، 504، 505، 510، 515، 516، 532، 542، 560، 574، 575، 576، 577

يزيد بن اسد قسرى 143

يزيد بن حارث 430

يزيد بن مظاهر 459

يزيد بن مفرغ 329

يعقوب 43، 63، 355

يعقوبى 139، 147، 156، 158، 168، 169،

صفحه 606

171، 180، 198، 199، 200، 201، 204، 208، 209، 212، 216، 518، 520

يعلى بن اميّه 148

صفحه 607

فهرست قبايل و گروه ها

امويان 66، 93، 109، 110، 113، 134، 135، 136، 161،

191، 513، 515

أزد 506

بنى اسد 418

بنى اشهل 75

بنى اميّة 203، 576

بنى ظفر 73

بنى عبّاس 48، 527، 528

بنى هاشم 78، 81، 82، 91، 92، 93، 94، 94، 97، 100، 103، 105، 110، 113، 124، 124، 182، 263، 272، 274، 275، 280، 302، 320، 321، 338، 399، 415، 416، 417، 431، 446، 520، 524، 525، 526، 528، 529، 530

تَيْم 119، 120، 129، 133، 328

حزب الله جنوب لبنان 18، 502

خوارج 150

عبّاسيان 66، 526

عدى 106، 119، 120، 133، 175، 192، 193، 194، 195، 204، 205، 277، 280، 283، 286، 428، 429

عُسفان 93

قاسطين 39

قريش 91، 92، 94، 95، 97، 98، 99، 100، 101، 103، 104، 105، 108، 110، 113، 114، 115، 118، 119، 120، 128، 135، 166، 170، 276، 277، 284، 300، 467، 468، 469، 470

قضاعه 136

مارقين 39

ناكثين 39

صفحه 608

صفحه 609

فهرست اماكن

آفريقا 138

اُحد 73، 102، 108، 110، 467، 470، 528

اردن 123، 407

القفا 514

انبار 151

بدر 101، 106، 108، 109، 110، 215، 223، 465، 467، 469، 470، 555، 571، 575

بصره 135، 139، 145، 147، 148، 169، 172، 173، 175، 177، 193، 200، 201، 208، 214، 235، 289، 350، 351، 362، 364، 509، 519، 521، 522

بطن الرمّه 362، 364

بغداد 29

بيضه 379

بين النهرين 201

ثعلبيّه 365، 366، 367

جيرون 107

حاجز 363

حاجز بطن الرمّه 362

حبشه 166، 167

حجاز 99، 115، 150، 165، 167، 210، 272، 280، 295، 517

حرّه 221، 223، 224، 225، 364، 567

حنين 470

خراسان 191، 526

دارالاماره 258، 363، 364، 520، 523

دارالندوه 94

دمشق 39، 40، 78، 107، 123، 133، 136، 158، 162، 164، 170، 171، 172، 173، 174، 180، 189، 192، 193، 194، 195، 197، 209، 211، 214، 216، 219، 245، 278، 293، 495

دير مُرّان 216

ديلم 400

ذات السلاسل

169

ذاخشب 143

ذو حسم 371

ربذه 38

زباله 367، 368

صفحه 610

سقيفه 42، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 125، 213، 233، 298

سوريّه 123

شاطى الفرات 390، 570

شام 19، 20، 40، 57، 81، 92، 93، 105، 119، 121، 122، 124، 134، 142، 143، 145، 146، 149، 150، 151، 153، 157، 165، 167، 180، 184، 185، 190، 193، 197، 200، 201، 208، 211، 214، 217، 218، 221، 223، 224، 225، 235، 258، 260، 284، 411، 497، 511، 515، 519، 525

صفّين 39، 54، 149، 150، 157، 168، 196، 388، 389، 505

عذيب 379

عراق 20، 86، 139، 142، 150، 151، 153، 165، 191، 201، 264، 265، 279، 336، 337، 351، 352، 354، 356، 357، 358، 364، 398، 440، 502، 507، 508، 513، 519، 522، 523، 525، 528، 550

عرفات 98

عين التمر 382

غاضريّه 390

غسّان 92

فارس 170، 513

فدك 142، 201

فلسطين 123، 167

قصر بنى مقاتل 382

قُطقُطانيه 382

كربلا 17، 18، 19، 20، 22، 23، 24، 25، 27، 29، 30، 42، 44، 49، 50، 52، 53، 55، 58، 60، 61، 70، 75، 78، 80، 81، 84، 100، 101، 106، 107، 108، 110، 111، 127، 129، 141، 155، 161، 172، 213، 220، 221، 223، 231، 235، 236، 263، 265، 271، 309، 336، 337، 355، 373، 385، 387، 388، 390، 391، 395، 398، 400، 401، 405، 446، 459، 463، 465، 478، 487، 493، 495، 499، 501، 502، 503، 504، 505، 507، 511، 513، 514، 520، 521، 522، 524، 526، 529، 532، 537، 542، 549، 550، 551، 552، 553، 555، 558، 561، 563، 565، 568، 570، 572، 575، 578، 582

كمبريج 29

كوفه 19، 57، 60، 134، 135، 147، 151، 152، 162، 165،

169، 172، 174، 175، 185، 191، 193، 200، 201، 208، 214،

صفحه 611

221، 233، 234، 246، 247، 248، 257، 258، 260، 261، 262، 264، 265، 284، 289، 292، 331، 347، 348، 349، 350، 351، 353، 354، 361، 362، 363، 364، 365، 367، 368، 369، 371، 373، 375، 376، 382، 384، 385، 392، 394، 423، 424، 431، 432، 437، 495، 505، 506، 507، 509، 510، 511، 512، 514، 515، 516، 518، 519، 520، 521، 522، 523، 524، 530، 556

لبنان 18، 123، 502

مدينه 20، 40، 63، 73، 74، 81، 99، 108، 110، 120، 122، 136، 137، 142، 143، 144، 146، 165، 172، 178، 180، 184، 185، 186، 201، 205، 206، 209، 210، 211، 216، 217، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 225، 245، 249، 253، 255، 263، 275، 279، 295، 299، 301، 306، 316، 320، 321، 325، 328، 329، 330، 331، 333، 336، 338، 339، 341، 343، 344، 346، 349، 358، 364، 368، 373، 416، 469، 496، 497، 504، 520، 553، 554، 557

مرج عذرا 193، 194

مزدلفه 98

مسجد الحرام 225

مصر 30، 122، 135، 136، 141، 165، 167، 168، 204، 212، 215، 294، 355، 371، 395، 441، 499، 521، 528، 531

مكّه 18، 93، 98، 99، 100، 101، 102، 135، 147، 148، 166، 184، 201، 209، 216، 221، 224، 225، 261، 263، 264، 265، 327، 331، 332، 333، 339، 340، 341، 347، 352، 354، 356، 358، 360، 361، 362، 363، 364، 367، 368، 469، 515، 519

موته 74

موصل 197، 519، 520، 522

نُخَيْله 162، 510

نهروان 150

واقصه 379

واقم 221

يثرب 99

يمن 92، 148، 150، 201، 278، 284، 332، 357

صفحه 612

صفحه 613

فهرست منابع

1 _ قرآن كريم.

2

_ نهج البلاغه.

3 _ ابوالشهدا، عباس محمود عقاد، ترجمه محمد كاظم معزّى، انتشارات كتابفروشى علميه اسلاميه، تهران، 1341 ش.

4 _ الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، انتشارات اسوه، قم، چاپ سوم، 1422 ق.

5 _ احقاق الحق، سيّد نورالله حسينى، انتشارات مكتبه اسلاميه، تهران، چاپ اول، 1398 ق.

6 _ اخبار الطوال دينورى، احمد بن داود دينورى، احياء الكتب العربيه، چاپ اوّل، قاهره، 1960 م.

7 _ ادب الطف، جواد شبّر، دارالمرتضى، بيروت، 1409 ق.

8 _ الارشاد، شيخ مفيد، انتشارات اسلاميه، تهران، چاپ اول، 1380 ش.

9 _ الاستيعاب، ابن عبدالبر، دارالفكر، بيروت، چاپ اول، 1433 ق.

10 _ اسدالغابة، ابن اثير، دار احياء التراث، بيروت، چاپ اول.

11 _ اشك شفق، رضا معصومى، انتشارات رشيدى، تهران، چاپ ششم.

12 _ الاصابة فى تمييز الصحابة، ابن حجر عسقلانى، دار احياء التراث، بيروت، چاپ اول، 1328 ق.

13 _ الأعلام، خيرالدين زركلى، دارالعلم، بيروت، چاپ هشتم، 1989 م.

صفحه 614

14 _ اعيان الشيعه، سيد محسن امين، دارالتعارف، بيروت، چاپ اول.

15 _ اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، انتشارات دفتر تبليغات، چاپ دوم، 1418 ق.

16 _ الامالى، محمد بن على بن بابويه قمى (شيخ صدوق)، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1362 ش.

17 _ الامالى، شيخ مفيد، نشر جامعه مدرسين، قم.

18 _ الامالى، محمد بن حسن طوسى، دارالثقافة، چاپ اول، 1414 ق.

19 _ الامام على صوت العدالة الانسانية، منشورات ذوى القربى، قم، چاپ اوّل، 1381 ش.

20 _ انساب الاشراف، بلاذرى، با تحقيق دكتر زكار و دكتر زركلى، دارالفكر بيروت، چاپ دوّم، 1424 ق.

21 _ بحارالانوار، علامه مجلسى، مؤسسة الوفاء، بيروت، چاپ دوم، 1403 ق.

22 _ البداية و النهاية، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اوّل.

23 _ پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، آية الله ناصر

مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلامية، تهران، چاپ اوّل.

24 _ تاريخ ابن عساكر، دارالفكر، بيروت، 1415 ق.

25 _ تاريخ يعقوبى، دار صادر، بيروت، چاپ اول.

26 _ تاريخ الخلفا، جلال الدين سيوطى، دارالقلم، بيروت، چاپ اول، 1406 ق.

27 _ تاريخ تمدن، ويل دورانت، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوّم.

28 _ تاريخ طبرى، محمّد بن جرير طبرى،مؤسسه اعلمى،بيروت،چاپ چهارم، 1403ق.

29 _ تتمة المنتهى، شيخ عباس قمى، انتشارات داورى، قم، چاپ چهارم، 1417 ق.

30 _ تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، مكتبة بصيرتى، قم، چاپ پنجم، 1394 ق.

31 _ تذكرة الخواص، منشورات الشريف الرضى، قم، چاپ اوّل، 1418 ق.

32 _ تراث كربلا، سلمان هادى الطعمه، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،

صفحه 615

بيروت، چاپ دوم، 1403 ق.

33 _ تفسير ابن كثير، دارالمعرفة، بيروت، 1412 ق.

34 _ تفسير فخر رازى، دارالكتب الاسلامية، تهران، چاپ دوم.

35 _ تفسير نمونه، آية الله ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الاسلامية، تهران، چاپ 29 .

36 _ تنقيح المقال، مامقانى، چاپ سنگى.

37 _ تهذيب الاحكام، محمد بن حسن طوسى، نشر صدوق، تهران، چاپ اوّل، 1417 ق.

38 _ تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى،دارالكتب العلمية،بيروت،چاپ اوّل،1415ق.

39 _ جواهرالكلام، شيخ محمد حسن نجفى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ هفتم، 1981 م.

40 _ حماسه حسينى، استاد شهيد مرتضى مطهرى،انتشارات صدرا،چاپ دهم،1366 ش.

41 _ حياة الامام الحسين بن على، شيخ باقر شريف القرشى، دارالبلاغة، بيروت، چاپ اول، 1413 ق.

42 _ الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسسه امام مهدى(عليه السلام)، قم، 1409 ق.

43 _ دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، حسن الامين، دارالتعارف، بيروت، چاپ ششم،1422 ق.

44 _ درسى كه حسين به انسان ها آموخت، سيّد عبدالكريم هاشمى نژاد، انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ دوم، 1383

ش.

45 _ الدّر المنثور، جلال الدين سيوطى، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.

46 _ الدمعة الساكبة، ملا محمّد باقر بهبهانى، مؤسسه اعلمى، بيروت، 1404 ق.

47 _ ديوان خوشدل تهرانى، چاپ اوّل، 1348 ش.

48 _ ربيع الابرار، زمخشرى، مؤسسة الاعلمى، بيروت، چاپ اول، 1412 ق.

49 _ رجال كشى، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1404 ق.

50 _ روح المعانى، سيد محمود آلوسى،داراحياء التراث،بيروت،چاپ چهارم، 1405 ق.

صفحه 616

51 _ زفرات الثقلين فى مآتم الحسين، شيخ محمد باقر محمودى، نشر مجمع احياء الثقافة الاسلامية، قم، چاپ اول.

52 _ سفينة البحار، شيخ عباس قمى، انتشارات اسوه، قم، چاپ اوّل، 1414 ق.

53 _ سنن ابن ماجه، محمد بن يزيد قزوينى، دارالفكر، بيروت.

54 _ سنن ترمذى، محمّد بن عيسى ترمذى، دارالفكر، بيروت، 1403 ق.

55 _ سير اعلام النبلاء، ذهبى، دارالفكر، بيروت، چاپ اوّل، 1417 ق.

56 _ سيره ابن هشام، دار احياء التراث، بيروت، چاپ اوّل.

57 _ سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، مؤسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق(عليه السلام)، چاپ دوم، 1374 ش.

58 _ سيرى در نهج البلاغه، شهيد مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا.

59 _ شرح نهج البلاغه، شيخ محمّد عبده،دفتر تبليغات اسلامى، قم، چاپ اوّل، 1411 ق.

60 _ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، دارالكتب العلمية، قم، چاپ اوّل، 1378 ق.

61 _ صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، درالجيل، بيروت، چاپ اوّل.

62 _ صحيح مسلم، دار احياء التراث، بيروت، چاپ اوّل، 1374 ق.

63 _ طبقات ابن سعد، دار بيروت للطباعة و النشر، چاپ اوّل، 1405 ق.

64 _ عقد الفريد، ابن عبد ربّه، دارالكتاب العربى، بيروت، 1406 ق.

65 _ العوالم، شيخ عبدالله بحرانى، تحقيق و نشر مدرسه امام مهدى(عليه السلام)، چاپ اوّل،

1365 ش.

66 _ الغدير، علامه امينى، دارالكتب الاسلامية، تهران، چاپ دوم، 1366 ش.

67 _ فتوح ابن اعثم، دارالندوة الجديدة، بيروت، چاپ اول.

68 _ فرهنگ فارسى معين، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، 1360 ش.

69 _ فلسفه شهادت و عزادارى حسين بن على، علامه سيد عبدالحسين شرف الدين، ترجمه على صحت.

صفحه 617

70 _ فى ظلال القرآن، سيد محمّد قطب، داراحياء التراث، بيروت، چاپ پنجم، 1386 ق.

71 _ قصّه كربلا، على نظرى منفرد، انتشارات سرور، چاپ سوم، 1377 ش.

72 _ القواعد الفقهيّة، آية الله ناصر مكارم شيرازى، مدرسة الامام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، چاپ دوّم، 1410 ق.

73 _ الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، دار صعب و دارالتعارف، بيروت، چاپ چهارم، 1401 ق.

74 _ كامل ابن اثير، دارالصادر، بيروت، چاپ اوّل، 1385 ق.

75 _ كامل الزيارات، ابن قولويه، نشر صدوق، چاپ اوّل، 1375 ش.

76 _ كشف الغمّة، على بن عيسى اربلى، مكتبة بنى هاشم، تبريز، 1381 ق.

77 _ كنزالعمّال، متّقى هندى، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1409 ق.

78 _ لسان الميزان، ابن حجر عسقلانى، مؤسسة الاعلمى، بيروت، چاپ سوم، 1406 ق.

79 _ مأساة الحسين بين السائل و المجيب، الشيخ عبدالوهاب الكايشى، دارالزهراء، بيروت، چاپ اوّل، 1973 م.

80 _ مثير الاحزان، ابن نما حلّى، مؤسسه امام مهدى(عليه السلام)، قم، 1406 ق.

81 _ مجمع البيان، ابوعلى طبرسى، مؤسسه اعلمى، بيروت، چاپ اوّل، 1415 ق.

82 _ محجّة البيضا، ملاّ محسن فيض كاشانى، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرّسين، چاپ دوم.

83 _ مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور، دارالفكر، دمشق، چاپ اوّل، 1405 ق.

84 _ مدينة المعاجز، سيد هاشم بحرانى، مؤسسه معارف اسلاميّه، قم، 1414 ق.

85 _ مرد ما فوق انسان ها، سيد على اكبر قرشى، مركز انتشارات دارالتبليغ

اسلامى.

86 _ مروج الذهب، مسعودى، دارالهجرة، قم، چاپ دوم، 1404 ق.

صفحه 618

87 _ مستدرك الوسائل، حاجى نورى طبرسى،مؤسسه آل البيت،قم، چاپ اوّل، 1407 ق.

88 _ مستدرك حاكم، دارالمعرفة، بيروت.

89 _ مسند احمد، دارالصادر، بيروت.

90 _ مصنّف ابن ابى شيبة، دارالفكر، بيروت، چاپ اوّل، 1409 ق.

91 _ معالى السبطين، محمد مهدى الحائرى، منشورات شريف رضى، قم، چاپ اوّل، 1419 ق.

92 _ معانى الاخبار، صدوق، دارالتعارف، بيروت، 1399 ق.

93 _ معجم البلدان، ابوعبدالله ياقوت حموى، داراحياء التراث، بيروت، چاپ اوّل، 1979 ق.

94 _ معجم الكبير، طبرانى، داراحياء التراث، بيروت، 1404 ق.

95 _ مقاتل الطالبيّين، ابوالفرج اصفهانى، منشورات رضى، قم، چاپ دوم، 1405 ق.

96 _ مقتل الحسين، ابومخنف، المطبعة العلمية، قم، 1398 ق.

97 _ مقتل الحسين، خوارزمى، مكتبة المفيد، قم، چاپ اوّل.

98 _ مقتل الحسين، مقرّم، منشورات دارالثقافة و النشر، قم، چاپ دوم، 1411 ق.

99 _ الملهوف (اللهوف)، سيّد ابن طاووس، دارالاسوة، قم، چاپ سوم، 1380 ش.

100 _ مناقب ابن شهر آشوب، انتشارات ذوى القربى، چاپ اوّل، 1421 ق.

101 _ المنتظم، ابن جوزى، دارالفكر، بيروت، چاپ دوم، 1424 ق.

102 _ منتهى الآمال، شيخ عبّاس قمى، مؤسسه انتشارات هجرت، قم، چاپ سيزدهم، 1378 ش.

103 _ منهاج البراعه، علاّمه خويى، مكتبة الاسلاميه، تهران، چاپ سوم، 1386 ق.

104 _ موسوعة كلمات الحسين(عليه السلام)، دارالمعروف، قم، چاپ اول، 1373 ش.

105 _ ميزان الاعتدال، محمّد بن احمد ذهبى، دارالمعرفة، بيروت.

106 _ ناسخ التواريخ، محمد تقى سپهر، كتابخانه اسلاميه، تهران، 1363 ش.

صفحه 619

107 _ نفس المهموم، شيخ عباس قمى، كتابفروشى علميه اسلاميه، چاپ اوّل، 1374 ق.

108 _ نقش عايشه در تاريخ اسلام، علاّمه عسكرى، مجمع علمى اسلامى، تهران، چاپ چهارم، 1368 ش.

109 _ وسائل

الشيعه، شيخ حر عاملى، دار احياء التراث، بيروت، چاپ چهارم، 1391 ق.

110 _ وصيت نامه الهى _ سياسى امام خمينى، صحيفه نور

111 _ ينابيع المودة، قندوزى، دارالاسوه، چاپ اول، 1416 ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109