شناخت زندگى بخش

مشخصات كتاب

سرشناسه : شفيعي سروستاني ابراهيم - 1343

عنوان و نام پديدآور : شناخت زندگي بخش گفتارهايي در شناخت آخرين حجت حق نويسنده ابراهيم شفيعي سروستاني ويراستار پريوش دانش نيا

مشخصات نشر : تهران نشر موعود عصر، 1378.

مشخصات ظاهري : ص 175

شابك : 964-6968-05-8 7000ريال ؛ 964-6968-05-8 7000ريال ؛ 964-6968-05-8 7000ريال ؛ 964-6968-05-8 7000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : چاپ دوم 10000 :1380 ريال يادداشت : كتابنامه ص [172] - 175؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع : محمدبن حسن عج ، امام دوازدهم 255ق - .

موضوع : مهدويت -- انتظار

شناسه افزوده : دانش نيا، پريوش 1335 - ، ويراستار

رده بندي كنگره : BP51 /ش 75ش 9

رده بندي ديويي : 297/959

شماره كتابشناسي ملي : م 78-12117

سخن ناشر

السلام عليك يا ابا صالح المهدى عجل الله تعالى فرجه

(شناخت زندگى بخش ) عنوان اثرى است كه به نام امام عصر ، عليه السلام ، و درباره ايشان تقديم همه مشتاقان و طالبان معرفت مى شود .

در همه منابع شيعى اين شناخت متضمن رهايى از مرگ جاهلى است . بابى براى خروج از گمراهى و مهيا شدن امتى كه به استقبال پيك پى خجسته ايمان و رستگارى مى رود .

پيش از اين بخشهايى از اين اثر به صورت مقاله در ماهنامه موعود منتشر شده بود اما ، با فرا رسيدن ايام برگزارى جشن ميلاد (شعبان 1420) و اعلام آمادگى مولف محترم بر آن شديم تا كتاب حاضر را تقديم محضر مبارك امام عصر ، عليه السلام ، نمائيم . باشد تا موجب جلب خشنودى ايشان گردد و مشتاقان حضرتش را بهره وافى حاصل آيد . ان شاء الله

ناشر

پيشگفتار

اساس دعوت همه پيامبران الهى و به ويژه پيامبر گرامى اسلام ، حضرت محمد بن عبدالله ، صلى الله عليه و آله ، زنده كردن جسم و روح انسانهاست ، انسانهايى كه به دليل دور ماندن از سرچشمه حيات ، معنى زندگى را از ياد برده و با مرگ خو كرده اند ؛ انسانهايى كه به سراب دنيا دل خوش كرده و از آب حياتى كه جز در ساغر انبيا و اولياى الهى يافت نمى شود ، غافل شده اند .

از اين روست كه قرآن كريم همه مؤمنان را به اجابت دعوت زندگى بخش خدا و رسول او فراخوانده و مى فرمايد :

يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما

يحييكم . . . (1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانندكه زندگيتان مى بخشد دعوتشان را اجابت كنيد . . .

با ختم نبوت و رحلت نبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، رسالت زنده ساختن نفوس به دست دوازده پيشواى نور و هدايت سپرده شد و از آن پس آنها هستند كه به اذن خداوند سرچشمه حيات را در دست دارند و كسانى راكه اجابتشان كنند ، زنده مى سازند .

اكنون سرچشمه حيات مادى و معنوى انسانها در دست آخرين حجت حق حضرت بقية الله الاعظم ، ارواحنا له الفداء ، است و اوست كه هر زمان كه خداوند اراده كند با دم مسيحايى خود زمين و اهلش را زندگى دوباره مى بخشد .

چنانكه امام باقر ، عليه السلام ، در تفسير آيه شريفه :

اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها . . . (2)

بدانيد كه خداوند زمين را پس از مردنش زنده مى سازد . . .

فرمود :

يحييها الله عز و جل بالقائم ، عليه السلام ، بعد موتها . (3)

خداوند ، صاحب عزت و جلال ، به دست قائم ، عليه السلام ، زمين را پس از مردنش زنده مى سازد .

بنابراين ، شناخت آخرين حجت حق ، هم شناخت كسى است كه زندگى بخش است و اجابتش موجب زنده شدن دلهاى مرده مى گردد و هم شناختى است كه انسان را از مرگ جاهلى مى رهاند و به سرچشمه حيات رهنمون مى سازد . چرا كه پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و

آله ، فرمود :

من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليه . (4)

هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است .

آن چه كه پيش روى شماست تلاشى است اندك در راه شناخت آخرين ذخيره الهى ، حضرت حجة بن الحسن ، عجل الله تعالى فرجه ، اميدواريم كه خداوند متعال همه ما را بيش از پيش با حجت خود آشنا كند و دلهاى مرده ما را با انوار حيات بخش حضرتش زنده سازد . ان شاء الله .

ابراهيم شفيعى سروستانى

با مرزداران حريم تفكر شيعى

علماى شيعه در طول دوران پرفراز و نشيب غيبت كبرى همواره چون مرزدارانى جان بر كف پاسدار حريم مقدس تفكر شيعى ، با همه ابعاد آن ، اعم از فقه ، حديث ، كلام و . . . بوده اند و در هر زمان كه احساس كرده اند شياطين جن و انس از روزنه اى قصد نفوذ و تجاوز به اين حريم مقدس را دارند و در صدد ايجاد شبهه در اذهان ضعفاى شيعه مى باشند با تمام توش و توان خويش به مقابله با متجاوزان فرهنگى و غارتگران فكرى پرداخته اند .

نكته مهمى كه در بررسى آثار علماى گرانقدر شيعه به چشم مى خورد اين است كه هرگز اشتغال آن ها در عرصه هايى همچون فقه و حديث ، مانع از پرداختن به وظيفه اصلى شان ؛ يعنى دفاع از حريم اعتقادات شيعى و تبيين و ترويج جانمايه تفكر شيعى ، و يا به عبارتى انديشه ولايت نشده وآنها به طور مستمر خود را رويارو با جريانهايى كه در صدد لطمه زدن به

اركان اين انديشه بوده اند ، مى ديده اند و از همين رو ، بسته به مقتضيات زمان و با توجه به شبهاتى كه در هر عصر متوجه تفكر ناب شيعى بوده است به تدوين كتابها و رساله هايى براى پاسخگويى و رد آن شبهات مى پرداخته اند .

مرورى بر آثار علماى بزرگوارى همچون شيخ صدوق (م 381 ق ) ، شيخ مفيد (413 - 328 ق ) ، شيخ طوسى (460 - 385 ق ) ، علامه حلى (726 - 648 ق ) ، علامه مجلسى (1111 - 1037 ق ) و . . . درستى مدعاى بالا را اثبات كرده و نشان مى دهد كه اين بزرگان ، آنى از احوال شيعيان آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، غافل نشده و در هر زمينه كه احساس كرده اند جامعه شيعه دچار ضعف و ناتوانى است به تاليف كتاب و رساله پرداخته اند . ساير علماى شيعه نيز هر يك در عصر خود چونان خورشيدى درخشيده و به طالبان ، نور و روشنايى و حيات و زندگى بخشيده اند .

اما در ميان موضوعات مختلفى كه علماى پيشين بدانها پرداخته اند موضوع غيبت امام عصر ، عليه السلام ، از جايگاه خاصى برخوردار بوده است و علماى شيعه عنايتى خاص به اين موضوع داشته و در اين زمينه دست به تاليفات فراوانى زده اند ، تا جايى كه به نقل كتابشناس بزرگ شيعه مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعة افزون بر چهل كتاب و رساله با عنوان الغيبة از سوى فقها ، متكلمان و محدثان بزرگ شيعه در طى

قرون متمادى به رشته تحرير درآمده است . (5) كه از جمله اين بزرگان مى توان به ابومحمد فضل بن شاذان (م 260 ق . ) ابوجعفر محمد بن على بن العزافر (م 323 ق ) ، ابوبكر محمد بن القاسم البغدادى (م 332 ق . ) ابوعبدالله محمد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى (م 360 ق . ) ابوجعفر بن على بن الحسين معروف به شيخ صدوق (م 381 ق . ) ، ابوعبدالله بن محمد بن النعمان معروف به شيخ مفيد (م 413 ق ) ، ابوالقاسم على بن حسن الموسوى معروف به سيد مرتضى علم الهدى (م 436 ق ) ، ابوجعفر محمد بن حسن بن على معروف به شيخ طوسى (م 460 ق ) و . . . اشاره كرد .

حتى پاره اى از بزرگان شيعه به تاليف اين كتاب و رساله اكتفا نكرده و كتابها و رساله هاى متعددى در زمينه موضوع غيبت موعود آخر الزمان تاليف كرده اند ، چنانكه شيخ مفيد با حدود سيزده رساله (6) و شيخ صدوق (7) با حدود ده رساله در صدر اين سلسله جليله قرار دارند .

اما بدون ترديد آن چه كه همه اين بزرگان را به تلاش و مجاهده براى زدودن زنگارهاى جهل و خرافه از موضوع غيبت آخرين ذخيره الهى حضرت بقية الله الاعظم ، عليه السلام ، واداشته ، شناخت و معرفتى بوده است كه آنها نسبت به وظيفه خود در قبال موضوع ياد شده داشته اند ، وظيفه اى كه از سوى امامان شيعه ، عليهم السلام ، براى علماى اين مذهب ترسيم شده و آنها را

وا مى دارد كه با تمام توان خود در راه ترويج و تبليغ اين موضوع تلاش كنند . چنان كه در روايتى كه از امام هادى ، عليه السلام ، نقل شده وظيفه علماى شيعه در زمان غيبت بدين گونه تصوير شده است :

لو لا من يبقى بعد غيبة قائمكم ، عليه السلام ، من العلماء الداعين اليه و الدالين عليه و الذابين عن دينه بحجج الله و المنقذين لضعفاء عباد الله من شباك ابليس و مردته من فخاخ النواصب لمابقى احد الا ارتد عن دين الله و لكنهم الذين يمسكون ازمة قلوب ضعفاء الشيعة كما يمسك صاحب السفينة سكانها ، اولئك هم الافضلون عند الله عز و جل . (8)

اگر بعد از غيبت قائم شما نبودند علمايى كه مردم را به سوى او مى خوانند ، و به سويى او را راهنمايى مى كنند ، و با برهانهاى الهى از دين او پاسدارى مى كنند ، و بندگان بيچاره خدا را از دامن ابليس و پيروان او و همچنين از دامهاى دشمنان اهل بيت رهايى مى بخشند ، هيچ كس بر دين خدا باقى نمى ماند . اما علماى دين دلهاى متزلزل شيعيان ناتوان را حفظ مى كنند ، هم چنانكه كشتيبان سكان كشتى را حفظ مى كند . اين دسته از علما در نزد خداوند داراى مقام و فضيلت بسيارى هستند .

و در روايت ديگرى نيز كه از امام جعفر صادق ، عليه السلام ، نقل شده است مى خوانيم :

علما شيعتنا مرابطون فى الثغر الذى يلى ابليس و عفاريته ، يمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شيعتنا و عن

ان يتسلط عليهم ابليس و شيعته و النواصب . (9)

علماى شيعه در مرزهايى كه شيطان و ايادى او در پشت آنها كمين كرده اند پاسدارى داده و آنها را از اينكه بر شيعيان ناتوان هجوم برند باز مى دارند و اجازه نمى دهند كه شيطان و پيروان او و دشمنان اهل بيت بر ضعفاى شيعه تسلط يابند .

همچنين در روايتى از امام جواد ، عليه السلام ، وظايف علماى دين به هنگام غيبت امام از جامعه چنين بيان شده است :

من تكفل بايتام آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، المنقطعين ، عن امامهم ، المتحيرين فى جهلهم ، الاسارى فى ايدى شياطينهم و فى ايدى النواصب من اعدائنا ، فاستنقذهم منهم و اخرجهم من حيرتهم و قهر الشياطين برد وساوسهم و قهر الناصبين بحجج ربهم و دلائل ائمتهم ، ليحفظوا عهدالله على العباد بافضل الموانع ، باكثر من فضل السماء على الارض و العرش و الكرسى و الحجب على السماء .

كسى كه سرپرستى يتيمان آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، را كه از امام خود دورافتاده ، در نادانى خويش سرگردان مانده و در دستان شياطين و دشمنان اهل بيت گرفتار آمده اند ، به عهده گيرد و آنها را از چنگال دشمنان رهايى بخشد و ازحيرت و جهالت خارج سازد و وسوسه هاى شياطين را از آنها دور كند ، و با دلايل پروردگارشان و برهانهاى امامانشان دشمنان اهل بيت را مقهور سازد ، تا عهد خدا بر بندگانش را به بهترين شكل حفظ نمايد ، بر ساير مردم برترى دارد؛ بيشتر از آن

چه آسمان بر زمين ، و عرش و كرسى و حجابها بر آسمان برترى دارند ، و او بر ديگر بندگان خدا فضيلت دارد همچنان كه ماه شب چهارده بر كوچكترين ستاره آسمان فضيلت دارد . (10)

حال بايد ديد آيا ضرورتهايى كه استوانه هاى فقاهت شيعه را به تدوين كتاب و نگارش رساله درزمينه شناخت آخرين حجت حق و ديگر موضوعات مرتبط يا غيبت امام عصر ، عليه السلام ، واداشته از بين رفته است يا خير ؟

آيا آن نگرانى كه خاطر شيخ صدوق را پريشان ساخته و او را وادار به تاليف كتاب كمال الدين و تمام النعمة نمود ، ديگر برطرف شده و جايى براى نگرانى خاطر باقى نمانده است ! ؟ (11)

آيا آن شبهات و سؤالات گوناگون پيرامون غيبت كه شيخ مفيد را وا مى داشت براى پاسخ به آنها رساله هاى گوناگونى همچون الفصول العشرة فى الغيبة ، (12) خمس رسائل فى اثبات الحجة ، (13) فى سبب استتار الحجة (14) و . . . را به رشته تحرير درآورد ديگر از بين رفته است ! ؟

آيا آن احساس ضرورتى كه شيخ طوسى را وادار مى ساخت كه باهمه اشتغالات علمى و درگيرى در عرصه هايى همچون فقه ، تفسير ، حديث و رجال دست به تاليف كتاب الغيبة بزند ، ديگر زمينه اى ندارد! ؟ آيا ديگر هيچ خطرى سرمايه اعتقادى شيعيان آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، را تهديد نمى كند! ؟

آيا ديگر ضعفاى شيعه به چنان امنيتى دست يافته اند كه مرزداران حريم تفكرشيعى بتوانند سلاح بر زمين گذاشته و پايان ماموريت

خود را اعلام كنند! ؟

آيا جوانان و نوجوانان كشور كه به تعبير امام راحل ، قدس سره ، (كشور ائمه هدى و كشور صاحب الزمان ، عليه السلام ) است ، به آن حدى از شناخت نسبت به حجت عصر رسيده اند كه علماى شيعه و دعوت كنندگانا به سوى قائم بتوانند با خاطرى آسوده سر به بالين بگذارند! ؟

آيا فكر مى كنيد همين كه در هر نيمه شعبان با چند سخنرانى از آن امام غايب ياد مى كنيم و مردم را متوجه وظيفه خود نسبت به آن حضرت مى سازيم براى زمينه سازى ظهور كافى است ! ؟

اينها پرسشهايى است كه در مقطع كنونى متوجه علماى گرانقدر شيعه و بزرگ پاسداران حريم اعتقادات شيعى مى باشد .

براستى آيا حوزه هاى علماى شيعه ، علماى گرانقدر تشيع ، نهادها و مراكز فرهنگى ، تحقيقاتى و تبليغاتى كشور ، دين خود را نسبت به صاحب اصلى شان ادا كرده اند . همان وجود شريفى كه امام راحل امت ، قدس سره ، در شانش فرمود :

رهبر همه شما و همه ما وجود مبارك بقية الله است و بايد ماها و شماها طورى رفتار كنيم كه رضايت آن بزرگوار را كه رضايت خداست به دست بياوريم . (15)

دعاى شب و آه سحر

نيمه شعبان دراذهان شيعيان و محبان اهل بيت ، عليهم السلام ، به عنوان روز ميلاد نجات بخش موعود معنا و مفهوم مى يابد . روز ميلاد بزرگ مردى كه انسانيت ، ظهور او را به انتظار نشسته و عدالت براى پاى بوس قدمش لحظه شمارى مى كند .

نيمه شعبان اگرچه شرافتش را

وامدار مولود خجسته است است كه در اين روز زمين را با قدوم خويش متبرك ساخته است ، اما همه عظمت آن در اين خلاصه نشده و در تقويم عبادى اهل ايمان نيز ازجايگاه و مرتبه والايى برخوردار است .

در رواياتى كه ازطريق شيعه و اهل سنت نقل شده فضيلتهاى بسيارى براى عبادت و راز و نياز در شب و روز خجسته نيمه شعبان برشمرده شده است و اين خود تمثيل زيبايى است از اين موضوع كه براى رسيدن به صبح وصال موعود بايد شب وصل با خدا را پشت سر گذاشت ، و تا زمانى كه منتظر ، عمر خويش را در طريق كسب صلاح طى نكند نمى تواند شاهد ظهور مصلح موعود باشد .

با توجه به اهميت فراوانى كه در روايات به شب نيمه شعبان داده شده و حتى آن را هم پايه شب قدر شمرده اند ، در اين مجال برخى از روايتهايى را كه در بيان مقام و منزلت اين شب روحانى وارد شده اند مورد بررسى قرار مى دهيم . باشد تا خداوند ما را به عظمت اين شب مقدس واقف گرداند و توفيق بهره بردارى از بركات آن را عطا فرمايد :

از پيامبر گرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ، در اين زمينه روايتهاى بسيارى نقل شده كه يكى از آنها به اين شرح است :

شب نيمه شعبان در خواب بودم كه جبرييل به بالين من آمد و گفت : اى محمد! چگونه در اين شب خوابيده اى ؟ پرسيدم : اى جبرييل ! مگر امشب چه شبى است ؟ گفت : شب

نيمه شعبان است . برخيز اى محمد! سرت را بلند كن ! امشب درهاى آسمان گشوده مى شوند ، درهاى رحمت باز مى گردند و همه درهاى خوشنودى ، آمرزش ، بخشش ، بازگشت ، روزى ، نيكى و بخشايش نيز گشوده مى شوند . خداوند دراين شب به تعداد موهاى و پشمهاى چارپايان (بندگانش را از آتش جهنم ) آزاد مى كند . امشب خداوند زمانهاى مرگ را ثبت و روزيهاى يك سال را تقسيم مى كند و همه آن چه را كه در طول سال واقع مى شود نازل مى سازد . اى محمد! هركس امشب را با منزه داشتن خداوند (تسبيح ) ، ذكر يگانگى او (تهليل ) ، ياد بزرگى او (تكبير) ، راز و نياز با او (دعا) ، نماز ، خواندن قرآن ، نمازهاى مستحب (تطوع ) و آمرزش خواهى (استغفار) صبح كند ، بهشت جايگاه و منزل او خواهد بود و خداوند همه آن چه را كه پيش از اين انجام داده و يا بعد از اين انجام مى دهد ، خواهدبخشيد . . . (16)

يكى ازهمسران پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، حالات ايشان را در شب نيمه شعبان چنين بيان مى كند :

در يكى از شبها كه پيامبر خدا ، صلى الله عليه و آله ، در نزد من بود ناگهان متوجه شدن كه ايشان بستر خود را ترك كرده است ، غيرت خاص زنانه به سراغ من آمد و به گمان اينكه حضرت نزد يكى ديگر از همسران خود رفته است به جستجوى ايشان پرداختم ، اما بناگاه ديدم كه حضرتش

مانند جامه اى كه بر زمين افتاده باشد به سجده رفته و چنين راز و نياز مى كند :

(اصبحت اليك فقيرا خائفا مستجيرا فلا تبدل اسمى و لاتغير جسمى و لاتجهد بلائى و اغفرلى ) .

به سوى تو آمدم در حالى كه تهيدست ، ترسان و پناه جويم ، پس نام مرا برمگردان ، جسم مرا تغيير مده ، گرفتاريم را افزون مساز و از من درگذر .

آن گاه سر خود را بلند كرد و بار ديگر به سجده رفت و در آن حال شنيدم كه مى فرمود :

(سجد لك سوادى و خيالى و امن بك فوادى هذه يداى بما جنيت على نفسى يا عظيم ترجى لكل عظيم اغفرلى ذنبى العظيم فانه لا يغفر العظيم الا العظيم )

سراپاى وجودم براى تو سجده كرده و قلبم به تو ايمان آورده است ؛ اين دو دست من با همه جنايتى كه بر خود روا داشته ام ، پس اى بزرگى كه براى هر كار بزرگى اميدها به سوى تو است ؛ از گناهان من درگذر ، چرا كه از گناهان بزرگ در نمى گذرد مگر پروردگار بزرگ .

بعد از اداى اين كلمات سر خود را بلند كرده و براى سومين بار به سجده رفت و اين جملات را بر زبان جارى ساخت :

(اعوذ برضاك من سخطك و اعوذ بمعافاتك من عقوبتك و اعوذ بك منك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون ) .

از خشم تو به خشنوديت پناه مى برم ، از كيفر تو به بخشش تو پناهنده مى شوم و از تو به سوى

خودت پناه مى جويم . تو همان گونه اى كه خود توصيف كرده اى و بالاتر از آنى كه گويندگان مى گويند .

لحظاتى ديگر سر از سجده برداشت و دوباره به سجده رفت در حالى كه مى فرمود :

(اللهم انى اعوذ بنور وجهك اشرقت له السموات و الارض و قشعت به الظلمات و صلح به امرالاولين و الاخرين ان يحل على غضبك او ينزل على سخطك بك من زوال نعمتك و فجاة نقمتك و تحويل عافيتك و جميع سخطك ، لك العتبى فى استطعت و لا حول و لا قوة الا بك )

خدايا به نور وجه تو كه آسمانها و زمين از آن روشن شده ، تاريكيها با آن از بين رفته و كار پيشينيان و آيندگان با آن اصلاح شده است پناه مى برم ، از اينكه به خشم تو گرفتار شوم و يا دشمنى تو بر من نازل شود . پناه مى برم به تو از زوال نعمتت ، نزول ناگهانى عذابت ، دگرگونى سلامتى ات و همه آن چه كه خشم تو را در پى دارد . خوشنودى نسبت به آن چه من در توان دارم از آن تو است و هيچ حركت و نيرويى نيست مگر به سبب تو .

چون اين حال را از پيامبر ديدم او را رها كردم و شتابان به طرف خانه حركت كردم . نفس نفس زنان به خانه رسيدم . وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله ، به خانه برگشتند و حال مرا ديدند گفتند : چه شده است كه اين چنين به نفس نفس افتاده اى ؟

گفتم : اى

رسول خدا من به دنبال شما آمده بودم ، پس فرمود :

آيا مى دانى امشب چه شبى است ؟ ! امشب شب نيمه شعبان است ، در اين شب اعمال ثبت مى گردند ، روزيها قسمت مى شوند ، زمانهاى مرگ نوشته مى شوند و خداوند تعالى همه را مى بخشد مگر آن كه به خدا شرك ورزيده يا به قمار نشسته است . يا قطع رحم كرده يا برخوردن شراب مداومت ورزيده يا بر انجام گناه اصرار ورزيده است . . . (17)

پرسشى كه با مطالعه روايتهاى بالا به ذهن خطور مى كند اين است كه چرا با اينكه در بسيارى از روايات تصريح شده كه تعيين زمان مرگ مردمان و تقسيم روزى آنها در شب قدر و در ماه مبارك رمضان صورت مى گيرد ، در دو روايت ياد شده شب نيمه شعبان به عنوان زمان تقدير امور مزبور ذكر شده است ؟

مرحوم سيد بن طاووس (م 664 ق . ) در پاسخ پرسش يادشده مى گويد :

شايد مراد روايات مزبور اين باشد كه تعيين زمان مرگ و تقسيم روزى به صورتى كه احتمال محو و اثبات آن وجود دارد . در شب نيمه شعبان صورت مى گيرد ، اما تعيين حتمى زمان مرگ و يا تقسيم حتمى روزيها در شب قدر انجام مى شود . و شايد مراد آنها اين باشد كه در شب نيمه شعبان امور مزبور در لوح محفوظ تعيين و تقسيم مى شوند ، ولى تعيين و تقسيم آنها در ميان بندگان در شب قدرت واقع مى شود . اين احتمال هم وجود دارد كه تعيين

و تقسيم امور ياد شده در شب قدر و نيمه شعبان صورت مى گيرد ، به اين معنا كه در شب نيمه شعبان وعده به تعيين و تقسيم امور مزبور در شب قدر داده مى شود . به عبارت ديگر امورى كه در شب قدر تعيين و تقسيم مى گردند ، در شب نيمه شعبان به آنها وعده داده مى شود . همچنان كه اگر پادشاهى در شب نيمه شعبان به شخصى وعده دهد كه در شب قدر مالى را به او مى بخشد ، در مورد هر دو شب اين تعبير صحيح خواهد بود كه بگوييم مال در آن شب از آن حضرت چنين بخشيده شده است . (18)

كميل بن زياد از ياران امام على ، عليه السلام ، چنين روايت مى كند كه :

در مسجد بصره در نزد مولايم اميرالمؤمنين نشسته بودم و گروهى از ياران آن حضرت نيز حضور داشتند ، در اين ميان يكى از ايشان پرسيد : معناى اين سخن خداوند كه : (فيها يفرق كل امر حكيم )(19)؛ در آن شب هر امرى با حكمت معين و ممتاز مى گردد ، چيست ؟ حضرت فرمودند :

(قسم به كسى كه جان على در دست اوست همه امور نيك و بدى كه بر بندگان جارى مى شود ، از شب نيمه شعبان تا پايان سال ، در اين شب تقسيم مى شود . هيچ بنده اى نيست كه اين شب را احياء دارد و در آن دعاى خضر بخواند ، مگر آن كه دعاى او اجابت شود . ) پس از آن كه امام از ما جدا شد ،

شبانه به منزلش رفتم . امام پرسيد : چه شده است اى كميل ؟ گفتم اى اميرمؤمنان آمده ام تا دعاى خضر رابه من بياموزى ، فرمود :

بنشين اى كميل ! هنگامى كه اين دعا را حفظ كردى خدا را در هر شب جمعه ، يا درهر ماه يك شب ، يا يك بار در سال يا حداقل يك بار در طول عمرت ، با آن بخوان ، كه خدا تو را يارى و كفايت مى كند و تو را روزى مى دهد ، و از آمرزش او برخوردار مى شوى ، اى كميل ! به خاطر زمان طولانى كه تو با ما همراه بوده اى بر ما لازم است كه درخواست تو را به بهترين شكل پاسخ دهيم ، آن گاه دعا را چنين انشاء فرمود . . . (20)

شايان ذكر است كه اين دعا همان دعايى است كه امروزه آن را با نام (دعاى كميل ) مى شناسيم .

اميرمؤمنان على ، عليه السلام ، در روايتى ديگر در فضيلت شب نيمه شعبان چنين مى گويد :

در شگفتم از كسى كه چهار شب از سال را به بيهودگى بگذراند : شب عيد فطر ، شب عيد قربان ، شب نيمه شعبان و اولين شب از ماه رجب . . . (21)

از امام صادق ، عليه السلام ، روايت شده كه پدر بزرگوارشان در پاسخ كسى كه از فضيلت شب نيمه شعبان از ايشان پرسيده بود فرمودند :

اين شب برترين شبها بعد از شب قدر است ، خداوند در اين شب فضلش را بر بندگان جارى مى سازد و از منت

خويش گناهان آنان را مى بخشد ، پس تلاش كنيد كه در اين شب به خدا نزديك شويد . همانا اين شب ، شبى است كه خداوند به وجود خود سوگند ياد كرده كه در آن درخواست كننده اى را ، مادام كه درخواست گناه نداشته باشد ، از درگاه خود نراند . اين شب ، شبى است كه خداوند آن را براى ما خاندان قرار داده است ، همچنان كه شب قدر را براى پيامبرما ، صلى الله عليه و آله ، قرار داده است . پس بر دعا و ثناى بر خداوند تعالى بكوشيد ، كه هركس در اين شب صد مرتبه خداوند را تسبيح گويد ، صد مرتبه حمدش را بر زبان جارى سازد ، صد مرتبه زبان به تكبيرش گشايد و صد مرتبه ذكر يگانگى (لا اله الا الله ) او را به زبان آورد ، خداوند از سر فضل و احسانى كه بر بندگانش دارد ، همه گناهانى را كه او انجام داده بيامرزد و درخواستهاى دنيوى و اخروى او را برآورده سازد ، چه درخواستهايى كه بر خداوند اظهار كرده و چه درخواستهايى كه اظهار نكرده و خداوند با علم خود بر آنها واقف است و . . . (22)

آن چه ذكر شد بخشى از روايات فراوانى است كه در فضيلت شب و روز نيمه شعبان وارد شده اند ، (23) اما بايد دانست شرافت اين شب خجسته ، علاوه بر همه آن چه كه بيان شد ، به اعتبار مولود مباركى است كه در اين شب قدم به عرصه خاك نهاده است . وجود مقدسى كه سالها پيش

از تولدش مژده ميلاد او به مسلمانان داده شده بود و شايد همه عظمت اين شب و تكريم و بزرگداشتى كه در كلمات معصومان ، عليهم السلام ، از آن شده است به خاطر وجود همين مولود مبارك باشد . چنان كه بزرگانى چون سيد بن طاووس به اين موضوع اشاره كرده و بر همگان لازم دانسته اند كه در اين شب خداى خويش را به سبب منت بزرگى كه با ميلاد امام عصر ، عليه السلام ، بر آنها نهاده سپاس گويند و تا آن جا كه درتوان دارند شكر اين نعمت الهى را به جاى آورند . (24)

در يكى از دعاهايى كه در شب نيمه شعبان وارد شده است چنين مى خوانيم :

اللهم بحق ليلتنا هذه و مولودها و حجتك و موعودها التى قرنت الى فضلها فضلا فتمت كلمتك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماتك . . . (25)

بار خدايا تو را مى خوانيم به حق اين شب و مولود آن ، و به حق حجتت و موعود اين شب ، كه فضيلتى ديگر بر فضيلت آن افزودى و سخن تو از روى راستى و عدالت به حد كمال رسيده و هيچ كس را ياراى تبديل و تغييرسخنان تو نيست .

مطابق روايتهاى بسيارى كه شيعه و اهل سنت آنها را نقل كرده اند ميلاد خجسته امام عصر ، عليه السلام ، در شب نيمه شعبان سال 255 ق . واقع شده و باعث مزيد فضيلت اين شب مبارك گشته است . (26)

اميدواريم كه خداوند به بركت مولود با عظمت شب نيمه شعبان به همه ما توفيق درك فضيلت هاى اين

شب خجسته را عطا فرمايد و همه ما را از زمره ياوران و خدمتگزاران مولود اين شب قرار دهد .

از تولد تا غيبت

دوازدهمين پيشواى شيعيان ، بنابر مشهورترين اقوال ، در شب جمعه نيمه شعبان سال 255 ق . در شهر سامرا ديده به جهان گشود . (27) بنا به گفته شيخ مفيد (م 413 ق . ) پدرش امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، جز او فرزندى نه پنهان و نه آشكار به جا نگذاشت و او را نيز در پنهان و خفا نگهدارى فرمود . (28)

مادر بزرگوار آن حضرت بانويى شايسته به نام (نرجس )(29) بود كه به نامهاى ديگرى چون (سوسن )(30) ، (صيقل )(31) و (مليكه )(32) نيز ناميده شده است . (33) او دختر (يوشعا) پسرقيصر روم و از نوادگان (شمعون ) يكى از حواريون مسيح ، عليه السلام بود كه به طريقى معجزه آسا از سوى خداوند براى همسرى امام يازدهم برگزيده شد . (34)

خلاصه ماجرا از اين قرار است :

هنگامى كه (نرجس ) در روم بود خوابهاى شگفت انگيزى ديد ، يك بار در خواب پيامبر عزيز اسلام ، صلى الله عليه و آله ، و عيساى مسيح ، عليه السلام ، را ديد كه او را به عقد ازدواج امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، درآوردند ، و در خواب ديگرى ، شگفتيهاى ديگرى ديد و به دعوت حضرت فاطمه زهرا ، عليهاالسلام ، مسلمان شد ، اما اسلام خود را از خانواده و اطرافيان خويش پنهان مى داشت . تا آن گاه كه ميان مسلمانان و روميان جنگ درگرفت و قيصر خود به همراه

لشكر روانه جبهه هاى جنگ شد . (نرجس ) در خواب فرمان يافت كه به طور ناشناس همراه كنيزان و خدمتكاران به دنبال سپاهى كه به مرز مى روند برود ، و او چنين كرد و در مرز برخى از جلوداران سپاه مسلمانان آنان را اسير ساختند و بى آن كه بدانند او از خانواده قيصر است او را همراه ساير اسيران به بغداد بردند .

اين واقعه در اواخر دوران امامت امام دهم حضرت هادى ، عليه السلام ، روى داد ، (35) و كارگزار امام هادى ، عليه السلام ، نامه اى را كه امام به زبان رومى نوشته بود به فرمان آن گرامى در بغداد به نرجس رساند و او را از برده فروش خريدارى كرد و به سامرا نزد امام هادى ، عليه السلام ، برد ، امام آن چه را نرجس در خوابهاى خود ديده بود به او يادآورى كرد ، و بشارت داد كه او همسر امام يازدهم و مادر فرزندى است كه بر سراسر جهان مستولى مى شود و زمين رااز عدل و داد پر سازد . آن گاه امام هادى ، عليه السلام ، نرجس را به خواهر خود (حكيمه ) كه از بانوان بزرگوار خاندان امامت بود سپرد تا آداب اسلامى و احكام را به او بياموزد و مدتى بعد نرجس به همسرى امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، درآمد . (36)

نام ، كنيه و القاب

نام و كنيه امام عصر ، عليه السلام ، همان نام و كنيه پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، است . در برخى از روايات آمده است :

تا زمانى

كه خداوند زمين را به ظهور او و استقرار دولتش زينت نبخشيده است ، بر كسى روا نيست كه نام وكنيه آن حضرت را بر زبان جارى سازد . (37)

بر همين اساس عده اى از فقها قائل به حرمت نام بردن از آن حضرت به نام واقعى اش شده و عده اى ديگر نيز اين امر را مكروه دانسته اند . اما بيشتر فقها نهى از نام بردن حضرت را اختصاص به زمان غيبت صغرى و شرايطى كه بيم خطر جانى براى آن حضرت وجود داشت ، دانسته اند . (38) به دليل وجود روايات ياد شده ، شيعيان آن حضرت را با القاب مختلفى چون ، حجت ، قائم ، مهدى ، خلف صالح ، صاحب الزمان ، صاحب الدار مى ناميدند و در دوران غيبت كوتاه آن امام ، ارادتمندان و دوستداران حضرتش با تعابيرى چون (ناحيه مقدسه ) از ايشان ياد مى كردند . (39)

چگونگى ميلاد

دشمنان اهل بيت ، عليهم السلام ، و حاكمان ستم پيشه اموى و عباسى ، بر اساس روايتهايى كه از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به آنها رسيده بود ، از دير باز مى دانستند كه شخصى به نام (مهدى ) از خاندان پيامبر ، صلى الله عليه و آله و دودمان امامان معصوم بر ميخيزد و كاخهاى ظلم و ستم را نابود مى سازد ، از همين رو پيوسته در كمين بودند كه چه موقع آخرين مولود از نسل امامان شيعه به دنيا خواهد آمد تا او را از بين ببرند .

از زمان امام محمد تقى ، عليه السلام ، رفته

رفته فشارها و سختگيريها بر خاندان پيامبر فزونى گرفت تا در زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، به اوج خود رسيد و آن حضرت در تمام دوران حيات خويش در شهر (سامرا) زير نظر بودند ، و كوچكترين رفت و آمد به خانه آن امام از نظر دستگاه خلافت مخفى نبود .

در چنين شرايطى طبيعى است كه ميلاد آخرين حجت حق نمى تواند آشكار باشد و به همين خاطر تا ساعاتى قبل از ميلاد آن حضرت نزديكترين خويشان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز از اينكه قراراست مولودى در خانه امام به دنيا بيايد خبر نداشتند و هيچ اثرى از حاملگى در مادر آن بزرگوار مشاهده نمى شد .

روايتى كه در اين زمينه از (حكيمه ) دختر بزرگوار امام جواد ، عليه السلام ، و عمه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نقل شده ، شنيدنى است :

شيخ صدوق (م 381 ق . ) در كتاب (كمال الدين ) روايت كرده است كه :

ابومحمدحسن بن على ، عليه السلام ، به دنبال من فرستاد و فرمود : اى عمه !امشب روزه ات را با ما افطار كن زيرا امشب شب نيمه شعبان است و خداوند در اين شب آن حجتى را كه حجت او در زمين است آشكار مى سازد . پرسيدم : مادر او كيست ؟ فرمود : نرجس ، عرض كردم : خدا مرا فداى شما گرداند ، به خداقسم در او هيچ اثرى از حاملگى نيست ! فرمود : موضوع اين چنين است كه مى گويم ، حكيمه خاتون ادامه مى دهد :

من (به خانه امام عسكرى ) درآمدم ، پس از آن كه سلام كردم و نشستم نرجس پيش من آمد و در حالى كه كفشهاى مرا از پايم بيرون مى آورد گفت : اى بانوى من چگونه شب كردى ؟ گفتم : بلكه تو بانوى من و بانوى خاندان منى . سخن مرا انكار كرد و گفت : چه شده است عمه ؟ به او گفتم : دختر جان خداوند تبارك و تعالى در همين شب به تو فرزند پسرى عطا مى كند كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود . نرجس ازحيا در جاى خود نشست . وقتى از نماز عشاء فارغ شدم و افطار كردم ، به بستر رفتم و خوابيدم ، در نيمه هاى شب براى نماز برخاستم ، نمازم را تمام كردم ، در حالى كه هنوز نرجس خوابيده بود و اثرى از زايمان در او نبود . تعقيب نماز را به جاى آوردم و خوابيدم ، اما لحظاتى بعد وحشت زده از خواب بيدار شدم . كه در اين موقع نرجس هم برخاست و به نماز ايستاد .

حكيمه مى گويد : در همين حال شك و ترديد به سراغ من آمد ، اما ناگهان ابومحمد (امام حسن عسكرى ) ، عليه السلام ، از همان جا كه نشسته بود ندابرآورد : اى عمه ! شتاب مكن كه آن امر نزديك شده است . حكيمه ادامه مى دهد : در حال خواندن سوره هاى (سجده ) و (يس ) بودم كه نرجس با اضطراب از خواب بيدار شد ، من با شتاب پيش او رفتم و گفتم : نام خدا

بر تو باد ، آيا چيزى احساس كردى ؟ گفت : بله ، عمه جان . به او گفتم : نام خدا بر تو باد ، آيا چيزى احساس كردى ؟ گفت : بله ، عمه جان . به او گفتم : بر خودت مسلط باش و آرامشت را حفظ كن ، كه اين همان است كه به تو گفتم . حكيمه ادامه مى دهد : دقايقى كوتاه خواب به سراغ من آمد و در همين موقع بود كه حالت زايمان به نرجس دست داد و من به سبب حركت نوزاد بيدار شدم ، جامه را از روى او كنار زدم و ديدم كه او اعضاى سجده را به زمين گذاشته و در حال سجده است ، او را در آغوش گرفتم و با تعجب ديدم كه او كاملا پاكيزه است و از آثار ولادت چيزى بر او نمانده است . در اين هنگام ابومحمد (امام حسن عسكرى ) ، عليه السلام ، ندا برآورد كه : اى عمه ! پسرم را نزد من بياور . نوزاد را به سوى او بردم ، آن حضرت دستانش را زير رانها و كمر او قرارداد و پاهاى او را بر سينه خود گذاشت . آن گاه زبانش را در دهان او كرد و دستانش را بر چشمها و گوشها و مفاصل او كشيد و بعد از آن گفت : پسرم !سخن بگو و آن نوزاد زبان گشود و گفت : شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و هيچ شريكى براى او وجود ندارد و شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله

، فرستاده خداست ، آن گاه بر اميرمؤمنان ، عليه السلام ، و ساير امامان درود فرستاد تا به نام پدرش رسيد . . . (40)

بعد از تولد آن حضرت ، امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، تعداد بسيار محدودى از ياران نزديك خود را در جريان ميلاد مهدى موعود قرار دادند و تعدادى ديگر از ياران آن حضرت نيز موفق به ديدار آن مولود خجسته شدند . (41)

صفات و خصائل

مرحوم شيخ عباس قمى در كتاب منتهى الامال در توصيف جمال دلاراى امام عصر ، عليه السلام ، چنين مى گويد :

همانا روايت شده كه آن حضرت شبيه ترين مردم است به رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، در خلق و خلق ، و شمايل او شمايل آن حضرت است . و آن چه جمع شده از روايات در شمايل آن حضرت ، آن است كه آن جناب ابيض (سفيد) است كه سرخى به او آميخته و گندمگون است كه عارض شود آن را زردى از بيدارى شب و پيشانى نازنينش فراخ و سفيد و تابان است و ابروانش به هم پيوسته و بينى مباركش باريك و دراز كه در وسطش فى الجمله انحدابى (برآمدگى ) دارد و نيكورو است و نور رخسارش چنان درخشان است كه مستولى شده بر سياهى محاسن شريف و سر مباركش ، گوشت روى نازنينش كم است . بر روى راستش خالى است كه پندارى ستاره اى است درخشان ، (و على راسه فرق بين و فرتين كانه الف بين واوين ) ميان دندانهايش گشاده است . چشمانش سياه و سرمه گون و در سرش علامتى

است ، ميان دو كتفش عريض است ، ودر شكم و ساق مانند جدش اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، است .

و وارد شده : (المهدى طاووس اهل الجنة وجهه كالقمر الدرى عليه جلابيب النور) ؛ يعنى حضرت مهدى ، عليه السلام ، طاووس اهل بهشت است . چهره اش مانند ماه درخشنده است . بر بدن مباركش جامه هايى است از نور . (عليه جيوب النور تتوقد بشعاع ضياء القدس ) ؛ بر آن جناب جامه هاى قدسيه و خلعتهاى نورانيه ربانيه است كه متلالا است به شعاع انوار فيض و فضل حضرت احديت . و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغوانى است كه شبنم بر آن نشسته و شدت سرخى اش را هوا شكسته و قدش چون شاخه بان درخت بيدمشك يا ساقه ريحان (است ) ، (ليس بالطويل الشامخ و لا بالقصير اللازق ) ؛ نه دراز بى اندازه و نه كوتاه بر زمين چسبيده . (بل مربوع القامة مدور الهامة ) ؛ قامتش معتدل و سر مباركش مدور (است ) ، (على خده الايمن خال كانه فتاة مسك على رضراضة عنبر) ؛ بر روى راستش خالى است كه پندارى ريزه مشكى است كه بر زمين عنبرين ريخته (است ) . (له سمت مارات العيون اقصد منه ) ؛ هيات نيكى و خوشى دارد كه هيچ چشمى هياتى به آن اعتدال و تناسب نديده (است ) صلى الله عليه و على آبائه الطاهرين . (42)

غيبت صغرى

امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در هشتم ربيع الاول سال 260 ق . يعنى در زمانى كه حضرت مهدى ، عليه السلام

، پنج سال بيشتر نداشتند ، به دست (معتمد) ، خليفه عباسى به شهادت رسيد و امام عصر ، عليه السلام ، بر پيكر پدر بزرگوار خويش نماز گزارد . (43)

با شهادت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، دوران امامت امام عصر ، عليه السلام ، آغاز شد و بنا به گفته بسيارى از صاحبنظران دوران غيبت كوتاه مدت آن امام ، كه از آن تعبير به (غيبت صغرى ) مى شود نيز از همين زمان يعنى سال 260 ق . آغاز گرديد . اما برخى از اهل تحقيق برآنند كه آغاز غيبت صغرى از همان زمان تولد حضرت ، يعنى سال 255 ق . بوده است . (44)

دوران غيبت صغرى تا سال 329 ق . ادامه داشت كه بدين ترتيب بنابر ديدگاه اول طول اين دوران 69 سال و بنابر ديدگاه دوم طول اين دوران 74 سال خواهد بود .

غيبت كبرى

از سال 329 ق . به بعد دوران ديگرى از حيات امام عصر ، عليه السلام ، آغاز مى شود كه از آن تعبير به (غيبت كبرى ) مى كنيم ، اين دوران همچنان ادامه دارد تا روزى كه به خواست خدا ابرهاى غيبت به كنارى رود و جهان از خورشيد فروزان ولايت بهره مند شود .

اما در مورد وجه تقسيم بندى اين دو دوران بايد گفت كه دردوران غيبت صغرى حضرت ولى عصر ، عليه السلام ، از طريق كسانى كه به آن ها (نواب خاص ) اطلاق مى شود با مردم در ارتباط بودند و از طريق نامه هايى كه به (توقيع ) مشهور است پرسشهاى شيعيان را پاسخ

مى گفتند ، اما در دوران غيبت كبرى اين نوع ارتباط قطع شده و مردم براى دريافت پاسخ پرسشهاى دينى خود تنها مى توانند به (نواب عام ) امام عصر كه همان فقهاى وارسته هستند ، مراجعه كنند .

نواب خاص امام عصر

در طول دوران 69 ساله و يا 74 ساله غيبت صغرى چهار تن از بزرگان شيعه عهده دار مقام نيابت و يا سفارت خاص امام عصر ، عليه السلام ، بودند كه اسامى آنها بدين قرار است :

1 - ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى ؛

2 - ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمرى ؛

3 - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ؛

4 - ابوالحسن على بن محمد سمرى .

با توجه به اهميتى كه شناخت نواب اربعه در درك وضعيت دوران غيبت صغرى دارد در اين جا با استفاده از كتاب سيره معصومان نوشته عالم گرانقدر شيعه مرحوم سيد محسن امين به شرح حال اين نواب مى پردازيم :

نخست ؛ ابوعمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى ، وى از قبيله بنى اسد بود و نسبش به جدش ، پدر مادرش ، جعفر عمرى مى رسد . گويند : ابو محمد حسن عسكرى ، عليه السلام ، به وى دستور داد كه كنيه اش را به كسر بگويد (عمرى ) . همچنين به وى عسكرى نيز گفته مى شده است زيرا در منطقه نظامى سر من راى (سامرا) سكنى داشته است . او را سمان (روغن فروش ) نيز مى خوانده اند . چون وى براى سرپوش نهادن بر كار اصلى خود به خريد و فروش روغن مبادرت مى كرد و هنگامى كه شيعيان

، آن چه از مال و ثروت خويش بر ايشان واجب بود ، براى امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، مى آوردند ، ابوعمرو آنها را از روى تقيه و ترس در خيكهاى روغن مى گذاشت و نزد آن امام مى برد . امام على هادى ، عليه السلام ، نيزوى را به عنوان وكيل خود منصوب كرده بود و پس از آن امام ، حضرت عسكرى ، عليه السلام ، نيز وى را به همين مقام گماشته بود و سپس به عنوان سفير حضرت مهدى ، عليه السلام ، انتخاب شد .

شيخ طوسى در كتاب الغيبة ، درباره وى گفته است :

او استاد و مورد وثوق بود . . . و امام هادى ، عليه السلام ، در حق او فرموده بود : اين ابوعمرو ، مورد اعتماد و امين است . آن چه به شما ميگويد از جانب من مى گويد و آن چه به شما مى دهد از جانب من مى دهد . همچنين يكى از اصحاب امام دهم ، عليه السلام ، از ايشان پرسيد : با چه كسى بايد معامله كنيم و از چه كسى بايد بگيريم ؟ و سخن كدامين كس را بايد بپذيريم ؟ امام ، عليه السلام ، فرمود : عمرى مورد اعتماد من است . آن چه به تو دهد از جانب من است و آن چه به تو گويد ازسوى من است پس سخن او را بشنو و از وى پيروى نما كه او مورد وثوق و امين است . (45)

امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز پس از وفات پدرش

، در حق او گويد :

اين ابوعمرو مورد وثوق و امين است . او محل اعتماد امام قبلى و مورد اعتماد من در زندگى و مرگ است . پس آن چه به شما گويد از سوى من مى گويد و آن چه به شما دهد از جانب من مى دهد . (46)

عثمان بن سعيد همان كسى بود كه به هنگام غسل دادن پيكر پاك امام يازدهم ، عليه السلام ، بر جنازه آن حضرت ، حضور داشت و ماموريت داشت كه كار كفن و حنوط كردن و به خاكسپارى آن امام را انجام دهد .

شيخ طوسى در همان كتاب مى گويد :

توقيعات صاحب الامر ، عليه السلام ، به دست عثمان بن سعيد و پسرش محمد ، به شيعيان و ياران خاص پدر آن حضرت مى رسيد . اين توقيعات حاوى امر و نهى و پاسخ به مسائل و به همان خطى بود كه در زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نوشته مى شد . از اين رو شيعه همواره بر عدالت اين پدر وپسر تاكيد داشته است تا آن كه عثمان بن سعيد دنيا را وداع گفت (47) و پسرش وى را غسل داد و در سمت غربى بغداد در خيابان ميدان ، در قبله الذرب او را به خاك سپرد . (48)

دوم : ابوجعفر محمد بن عثمان سعيد غمرى ، شيخ طوسى در كتاب الغيبة از (هبة الله بن محمد) از استادانش روايت كرده است كه گفتند :

شيعه همواره عدالت عثمان بن سعيد را قبول داشته و كار خود را پس از مرگ عثمان به پسرش ابوجعفر

واگذارده اند . شيعه بر عدالت و اعتماد و امانت ابوجعفر به خاطر نصى كه دال بر امانت و عدالت و فرمان به مراجعه به او در زمان حيات امام عسكرى ، عليه السلام ، است ، اجماع دارد . همچنين پس از آن كه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در زمان حيات عثمان بن سعيد دنيا را بدرود گفت ، باز هم در عدالت ابوجعفر اختلاف پديد نيامد و كسى در امانتدارى وى به ترديد نيفتاد . همچنين توقيعاتى كه در خصوص مسايل مهم شيعه بود به دست وى نوشته مى شد و به همان خطى بود كه در زمان حيات پدرش ، عثمان بن سعيد ، نگاشته مى شد . (49)

شيخ طوسى همچنين گويد :

چون ابوعمرو عثمان بن سعيد درگذشت ، فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان ، به نص ابومحمد حسن عسكرى ، عليه السلام ، به جاى پدر قرار گرفت . و پدرش عثمان طى فرمانى وى را به سفارت امام قائم ، عليه السلام ، تعيين كرد . (50)

امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، فرمود : گواه باشيد بر من كه عثمان بن سعيد عمرى وكيل من و فرزندش محمد وكيل فرزند من ، مهدى شماست . (51)

و نيز آن حضرت ، عليه السلام ، به يكى از اصحابش فرمود :

عمرى و فرزندش مورد اعتمادند . پس هر چه به تو دادند از جانب من داده اند و آن چه به تو گفته اند از جانب من گفته اند . پس سخنان آن دو را بشنو و از آنان اطاعت كن كه آن دو مورد اعتماد

و امانتند . (52)

از محمد بن عثمان روايت شده است كه گفت :

به خدا سوگند صاحب الامر هر سال درمواسم حج حاضر مى شود و مردم رامى بيند و مى شناسد . مردم نيز او را مى بينند اما نمى شناسند . و نيزدر روايت آمده است كه از وى پرسيدند : آيا صاحب الامر ، عليه السلام ، را مى شناسى ؟ گفت : آرى ، آخرين بارى كه او را ديدم در كنار خانه خدا بود و مى فرمود : (خداوندا وعده ات را برايم محقق كن . )(53)

درگذشت وى در آخر جمادى الاولى سال 305 يا 304 ق . رخ داد و جمعا وى در حدود پنجاه سال سفارت امام زمان ، عليه السلام را عهده دار بود . (54) وى را در كنار مادرش در خيابان باب الكوفه در بغداد به خاك سپردند . گويا مزار وى اينك در وسط صحراست .

سوم : ابوالقاسم حسين بن روح ابى بحر نوبختى ، ابوجعفر محمد بن عثمان دو يا سه سال پيش از وفاتش وى را به جانشينى خود انتخاب و معرفى كرد . وى سران و بزرگان شيعه را جمع كرد و به آنان گفت : اگر مرگ من فرا رسد كار به دست ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى خواهد بود . به من فرمان داده شده است كه او را پس از خود به جاى خويش قرار دهم پس به او مراجعه و در كارهاى خود بر او تكيه كنيد .

در روايت ديگرى آمده است كه ازمحمد بن عثمان پرسيدند :

اگر براى تو مساله اى پيش آمد

، چه كسى جانشين تو خواهد بود ؟ پاسخ داد : اين ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى جانشين من و سفير ميان شما و صاحب الامر ، عليه السلام ، است و وكيل او و مورد وثوق و امين است . پس در كارهاى خود به او رجوع كنيد و در مسايل مهم خويش به او تكيه كنيد . من به معرفى او مامور شده ام و اينك او را معرفى كردم . (55)

ابوالقاسم حسين بن روح در شعبان سال 326 ق . درگذشت و در (نوبختيه ) در دروازه پل شوك به خاك سپرده شد . (56)

چهارم : ابوالحسن على بن محمد سمرى ، حسين بن روح به وى وصيت كرد و او به كارى كه بدان مامور شده بود پرداخت .

شيخ طوسى در كتاب الغيبة به سند خود از (احمد بن ابراهيم بن مخلد) نقل كرده است كه گفت :

در بغداد ، خدمت بزرگان شيعه رسيدم ، پس شيخ ابوالحسن على بن محمد سمرى ، قدس الله روحه ، آغاز به سخن كرد و گفت : خداوند على بن حسين بن بابويه قمى (پدر شيخ صدوق ) را رحمت كند . بزرگان تاريخ اين روز را نگاشتند . پس خبر رسيد كه على بن حسين در اين روز وفات يافته است . (57)

على بن محمد سمرى از بزرگان شيعه درباره على بن حسين بن بابويه پرسيد؛ آنان پاسخ دادند .

پس از ايشان پرسيد . آنان نيز همين جواب را به اوگفتند : آنگاه سمرى گفت : خدا شما را در مورد او اجر دهد! و در همين

ساعت وفات يافت . حاضران تاريخ را يادداشت كردند . پس از هفده يا هجده روز خبر آمد كه على بن حسين در همان ساعت دنيا را وداع گفته است . (58)

همچنين شيخ طوسى در همان كتاب به سند خود از سمرى نقل كرده است كه وى چند روز پيش از وفات خود توقيعى از سوى امام زمان ، عليه السلام ، براى مردم آورد كه در آن چنين آمده بود :

بسم الله الرحمن الرحيم . اى على بن محمد سمرى ؛ خداوند پاداش برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند . تو تا شش روز ديگر مى ميرى . پس كارت را سامان ده و به كسى به عنوان جانشين پس از خود ، وصيت مكن كه ديگر غيبت نامه واقع شده است . ديگر ظهورى نيست مگر به اذن خداوند و آن پس از مدتى دراز و بعد از آن كه دلها سخت شد و زمين از ستم پر شد ، به وقوع خواهد پيوست . به زودى از شيعيانم كسانى خواهند آمد كه ادعاى ديدار مرا مى كنند . آگاه باشيد هركس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى ديدار مرا كرد ، دروغگو و مفترى است . و لا حول و لا قوة الا باللاه لعى العظيم .

راوى گويد : چون روز ششم فرا رسيد نزد على بن محمد رفتيم ديديم نزديك است جان بدهد از او پرستش شد : چه كسى جانشين تو خواهد بود ؟ گفت : خدا را امرى است كه خود رساننده آن است . (59)

وفات على بن محمد سمرى در نيمه شعبان سال

328 يا 329 ق . رخ داد و پيكر وى در خيابانى معروف به شارع خلبخى در جنب باب المحول نزديك نهر آب ابوعتاب ، به خاك سپرده شد . (60)

با وفات چهارمين نايب خاص امام عصر ، دوران غيبت صغرى به سر آمد و شيعيان بيش از پيش از فيض وجود امام خود محروم گفتند . باشد تا پرده هاى غيبت به كنار رود و جمال دل آراى حجت حق آشكار شود . (61)

چشمه سار جارى امامت

دوران 250 ساله امامت شيعى كه با وفات پيامبر گرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ، درسال 11 ق . آغاز گرديد و با شروع غيبت صغرى و قطع رابطه مستقيم امام معصوم ، عليه السلام ، با جامعه اسلامى در سال 260 ق . پايان پذيرفت ، به مقاطع مختلف با ويژگيها و خصوصيات متفاوت قابل تقسيم است .

در اين ميان دوران چهل ساله امامت امام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، كه از سال 220 ق . آغاز و تا سال 260 ق . امتداد مى يابد ، به لحاظ واقع شدن درآستانه دوران غيبت صغرى جايگاه خاصى داشته و از ويژگيهاى متفاوتى برخوردار است .

يكى از ويژگيهاى اين دوران شدت مراقبت و محدوديتهاى فراوانى است كه از سوى حكام جور نسبت به اين دو امام بزرگوار اعمال مى شد .

اگرچه حاكمان ستم پيشه اموى و عباسى همواره بيشترين سختگيريها را نسبت به امامان شيعه روا مى داشتند و آنها را از هر جهت در تنگنا قرار مى دادند ، اما در دوران امامت حضرت هادى و حضرت عسكرى ، عليهماالسلام ،

اين سختگيريها شدت بيشترى گرفت و محدوديتهاى بيشترى براى اين دو امام ارجمند در نظر گرفته شد . تا آن جا كه در سال 243 ق . به دستور متوكل عباسى حضرت هادى ، عليه السلام ، به اجبار از مدينه به (سامرا) (عسكر) كه در آن زمان مركز خلافت بود ، آورده شدند و تا زمان شهادت ، يعنى سال 254 ق . در اين شهر تحت نظر قرار داشتند . (62)

حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز بيش از نيمى از ايام عمر شريف خود را در سامرا گذراندند و از سال 243 ق . كه در سن يازده سالگى به همراه پدر به اين شهر آمدند تا سال 260 ق . كه چشم از جهان فرو بستند امكان خروج از اين شهر را نيافتند .

اما علت اين همه سختگيرى نسبت به اين دو امام بزرگوار چه بود و چرا دشمنان اهل بيت تا به اين حد اين پدر و پسر را در تنگنا قرار داده بودند ؟

حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، خود در تحليل علل و انگيزه هاى برخورد شديد حاكمان ستم پيشه با ائمه اهل بيت ، عليهم السلام ، مى فرمايد :

قد وضع بنو امية و بنوالعباس سيوفهم علينا لعلتين ؛ احداهما انهم كانوا يعلمون انه ليس لهم فى الخلافة حق فيخافون من ادعائنا اياها و تستقر فى مركزها . و ثانيهما انهم قد وقفوا من الاخبار المتواترة على ان زوال ملك الجبابرة و الظلمة على يد القائم منا وكانوا لايشكون انهم من الجبابرة و الظلمة ، فسعوا فى قتل اهل بيت

رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و ابادة نسله ، طمعا منهم فى الوصول الى منع تولد القائم او قتله . فابى الله ان يكشف امره لواحد منهم ، الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون . (63)

بنى اميه و بنى عباس به دو دليل شمشيرهايشان را بر ضد ما افراشتند : نخست اين كه ، آن ها مى دانستند هيچ حقى در خلافت ندارند ، و به همين دليل همواره در هراس بودند كه مبادا ما در پى به دست آوردن خلافت و برگرداندن آن به جايگاه اصلى اش برآييم . و دوم اين كه ، آنها بر اساس روايات متواتر اين موضوع را مى دانستند كه پادشاهى گردنكشان و ستم پيشگان به دست قائم ما از بين خواهد رفت ؛ از همين رو هم نداشتند كه آنها از جمله گردنكشان و ستم پيشگان هستند ، از همين رو براى كشتن خاندان رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، و از بين بردن نسل او به تلاش وسيعى دست زدند ، بدان اميد كه با اين كارها بتوانند جلوى تولد قائم را بگيرند و يا او را به قتل برسانند . اما ، خداوند از اينكه امر خود را بر يكى از آنها آشكار سازد پرهيز داشت و مى خواست نور خودش را بر خلاف ميل كافران به حد تمام برساند .

با توجه به شرايط و موقعيتى كه حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در آن قرار داشت ، روشن است كه موضوع تعيين و انتخاب جانشين آن حضرت ، يعنى آخرين امام از

نسل پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، كه بر اساس روايات ترديدناپذير بنياد ظلم و بيداد را برخواهد كند ، تا چه درجه از اهميت و حساسيت برخوردار است .

اگر دشمنان اهل بيت ، عليهم السلام ، كوچكترين رد پايى از فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، و جانشين ايشان به دست مى آوردند ، قطعا در پى نابودى آن حضرت برمى آمدند و اجازه نمى دادند كه سلسله امامت استمرار پيدا كند . بنابراين چاره اى جز مخفى نگهداشتن موضوع تولد آخرين حجت حق نبود ، و اين پنهان كارى تا حدى بود كه تا لحظه تولد ايشان نزديكترين خويشاوندان حضرت عسكرى ، عليه السلام ، نيز هيچ اطلاعى از اين موضوع نداشتند . (64)

پنهان كارى شديدى كه درموضوع تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ، اعمال مى شد اگرچه براى حفظ جان آن حضرت لازم بود ، اما از سويى ديگر ممكن بود كه باعث سرگردانى و حيرت شيعيان پس از درگذشت حضرت عسكرى ، عليه السلام ، بشود ، لذا امام يازدهم از همان لحظه تولد ، ياران خاص خود را در جريان قرارداده و به آنها اطمينان دادند كه در موضوع جانشينى ايشان هيچ مشكلى بيش نخواهد آمد .

با اين تدبير حضرت عسكرى ، اگرچه تا مدت كوتاهى پس از وفات ايشان ، شيعيان دچار حيرت شده و در ميان آنها اختلاف به وجود آمد ، اما پس از آن همه كسانى كه در پيروى از اهل بيت ، عليهم السلام ، اخلاص داشته و در قلبشان مرض و نفاقى وجود نداشت آخرين ،

حجت حق را شناختند و از طريق نواب خاص با ايشان ارتباط برقرار كردند .

با همه تفاصيلى كه گذشت عده اى از مخالفان شيعه در پى اين هستند كه با طرح شبهاتى در اصل تولد امام عصر ، عليه السلام ، ايجاد ترديد كنند و چنين القا نمايند كه از نظرتاريخى نمى توان تولد آن حضرت را اثبات كرد . در حالى كه اگر اين به اصطلاح پژوهشگران تاريخى خالى از هرگونه غرض سياسى و تنها به انگيزه دستيابى به حقيقت به منابع و كتابهايى كه دردورانى نزديك به دوران غيبت صغرى تاليف شده اند . مراجعه مى كردند؛ درمى يافتند كه هيچ جاى ترديدى در موضوع تولد امام يازدهم وجود ندارد .

چنان كه شيخ مفيد (413 - 336 ق . ) در اين باره مى گويد :

ثم قد جاءت روايات فى النص على ابن الحسن ، عليه السلام ، من طرق ينقطع بها الاعذار . (65)

رواياتى كه در اثبات (امامت ) فرزند حسن (عسكرى ) ، عليه السلام ، وارد شده اند به گونه اى هستند كه با آنها راه هرگونه عذر و بهانه بسته مى شود .

در اينجا براى روشن شدن پاره اى اذهان مرورى دوباره خواهيم داشت بر مجموعه رواياتى كه در زمينه اثبات امامت آن حضرت وارد شده اند .

در اين بررسى ابتدا به چند نمونه از رواياتى كه از سالها پيش از تولد امام مهدى ، عليه السلام ، از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و امامان شيعه در زمينه امامت آن حضرت وارد شده اند ، اشاره كرده و

بعد از آن عبارات تنى چند از كسانى را كه بر تولد فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، شهادت داده اند ، مرور ميكنيم و در نهايت هم به معرفى برخى از كسانى مى پردازيم كه حضرت مهدى ، عليه السلام ، را در زمان تولد و پس از آن مشاهده كرده اند .

پيش بينى تولد امام مهدى ، عليه السلام

چنان كه مى دانيم ، از همان سالهاى آغازين ظهور اسلام موضوع امامان دوازده گانه از سوى پيامبرگرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ، مطرح گرديد و پس از ايشان نيز هر يك از ائمه ، نام و مشخصات امامان ، پس از خود را تا آخرين امام معرفى مى كردند تا جاى هيچ شبهه و ترديدى براى مردم باقى نماند .

در اين مجال فرصت بررسى تفصيلى همه روايتهايى كه در اين زمينه وارد شده اند نيست و لذا تنها به ذكر برخى از آنها بسنده مى كنيم :

1 . ثقة الاسلام كلينى (م 329 ق . ) و شيخ مفيد (413 - 336ق . ) به اسناد خود از امام باقر ، عليه السلام ، چنين روايت مى كنند :

(قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، لاصحابه : آمنوا بليلة القدر ، فانه ، ينزل فيها امر السنة و ان لذلك ولاة من بعدى على بن ابى طالب و احد عشر من ولده ) . (66)

پيامبر خدا ، صلى الله عليه و آله ، به يارانش فرمود : به شب قدر ايمان بياوريد؛ همانا در اين شب امور يك سال (همه آن چه در يك سال واقع مى

شود) نازل مى گردد ، و براى اين موضوع پس از من حاكمان (و پيشوايانى ) وجود دارند كه عبارتند از ، على بن ابى طالب و يازده تن ازنوادگان او .

2 . اين دو عالم بزرگوار شيعى روايت ديگرى را به همين مضمون از امام باقر ، عليه السلام ، نقل كرده اند ، كه در آن آمده است :

(قال اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، لابن عباس ، ان ليلة القدر فى كل سنة و انه ينزل فى تلك الليلة امرسنة و لذلك الامر ولاة من بعد رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، فقال له ابن عباس : من هم ؟ قال : انا و احد عشر من صلى ائمة محدثون ) . (67)

اميرمؤمنان ، عليه السلام ، به ابن عباس فرمود : همانا شب قدر در هر سال وجود دارد : و در آن شب امور يك سال نازل مى شود ؛ و براى اين موضوع پس ازرسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، حاكمان (و پيشوايانى ) قرار داده شده اند . ابن عباس پرسيد : آنها كه هستند ؟ فرمود : من و يازده تن از نسل من ، كه همه امامانى هستند كه حديث مى شوند .

اين دو روايت بيان كننده اين حقيقت اند كه (ملائك ) و (روح ) كه به تعبير سوره قدر به (اذن ) پروردگار خويش در شب قدر نازل مى شوند ، (كل امر) و يا همه برنامه يك ساله جهان هستى را بر كسى كه از سوى خداوند به ولايت برگزيده شده ، عرضه مى

دارند ، يعنى در زمان رسول خدا بر آن حضرت و پس از ايشان بر امامانى كه يكى پس از ديگرى سرپرستى امت اسلام را بر عهده مى گيرند ، عرضه مى شود .

بنابراين ، روايات ياد شده علاوه بر بيان مساله امامت و پيش بينى سلسله دوازده گانه جانشينان پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بيان كننده لزوم استمرار سلسله امامت و ضرورت وجود ولى حى خدا در هر زمان نيز هستند ؛ زيرا تا جهان باقى است شب قدر تكرار مى شود و بى ترديد در هر شب قدر مى بايست امور يك ساله جهان بر ولى خدا عرضه گردد .

3 . در روايت ديگرى امام باقر ، عليه السلام ، از جابر بن عبدالله انصارى ، صحابى بزرگوار پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، چنين نقل ميكنند :

بر فاطمه ، عليهاالسلام ، وارد شدم ديدم كه پيش روى او لوحى است كه در آن نامهاى همه اوصيا ازنسل او نوشته شده است ، آنها را برشمردم ديدم كه دوازده نفرند و آخرين آنها قائم عليه السلام ، است . سه تن از اوصيا نام (محمد) و سه تن از آنها نام (على ) داشتند .

(دخلت على فاطمة ، عليها السلام ، و بين يديها لوح فيها اسماء الاوصياء من ولدها ، فعددت اثنى عشر آخرهم القائم ، عليه السلام ، ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم على ) . (68)

همچنين ابوبصير از امام باقر ، عليه السلام ، روايت مى كند كه :

(يكون تسعة ائمة بعد الحسين بن على تاسعهم

قائمهم ) . (69)

بعد از حسين بن على نه امام خواهند آمد كه نهمين آنها قائم ايشان است .

چنين رواياتى ازساير امامان شيعه نيز نقل شده و آن چه ذكر شد تنها بخش كوچكى از روايات فراوانى است كه در آنها به نقل از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و يا ائمه اهل بيت ، عليهم السلام ، اين موضوع كه پس از نبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، دوازده امام سرپرستى امت اسلام را بر عهده مى گيرند پيش بينى شده و در آنها تصريح شده كه آخرين اين پيشوايان مهدى امت و قائم آل محمد ، عليهم السلام ، است . (70)

بنابراين جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند كه بر اساس پيش بينى پيامبر گرامى اسلام و ائمه معصومين ، عليهم السلام ، مى بايست يازده امام از نسل اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، يكى پس از ديگرى امامت مسلمانان را بر عهده گيرند . اما اينجا اين پرسش مطرح مى شود كه شما به چه دليل معتقديد كه اين پيش بينى به تمام و كمال محقق شده و آخرين امام از سلسله امامان دوازده گانه نيزبه دنيا آمده و به امامت رسيده است ؟ چرا كه بسيارى از مردم نه تولد او را ديده اند و نه دوران رشد و بالندگى او را مشاهده كرده اند ؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه : اولا ، ما روايات معتبرى از عصر امام عسكرى ، عليه السلام ، در دست داريم كه در آنها افرادى جليل القدر به تولد امام دوازدهم شهادت داده

و اظهار داشته اند كه جانشين امام دوازدهم بر ما معلوم گشته است و ثانيا عده زيادى از بزرگان شيعه حضرت را در زمان تولد و در اوان كودكى ديده و بر اين موضوع گواهى داده اند و لذا شبهه در تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ، به عنوان دوازدهمين امام ، هيچ جاى نمى تواند داشته باشد .

در اين جا براى روشن شدن بيشتر موضوع به پاره اى از دلايلى كه در بالااز آنها ياد شد اشاره مى كنيم :

كسانى كه بر تولد امام مهدى ، عليه السلام ، گواهى داده اند

1 . (محمد بن على بن بلال ) كه از ياران امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، بوده و شيخ طوسى او را ثقه و مورد اعتماد دانسته است (71) نقل مى كند كه :

خرج الى من ابى محمد قبل مضيه بسنتين يخبرنى بالخلف من بعده ، ثم خرج الى من قبل مضيه بثلاثة ايام يخبرنى بالخلف من بعده . (72) ؛

دو سال پس از وفات ابومحمد (امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) نامه اى از ايشان به دست من رسيد كه در آن مرا از جانشين خود آگاه كرده بود . همچنين سه روز پيش ازوفات ابومحمد نامه ديگرى از ايشان دريافت داشتم كه در آن مشخص شده بود آن حضرت چه كسى را جانشين خود ساخته است .

2 . از (احمد بن محمد بن عبدالله ) يكى از ياران امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، چنين روايت شده است :

خرج عن ابى محمد ، عليه السلام ، حين قتل الزبيرى ،

لعنه الله : (هذا جزاء من اجترا على الله فى اوليائه ، يزعم انه يقتلنى و ليس لى عقب ، فكيف راى قدرة الله فيه . و ولد له ولد سماه (م ح م د) فى سنة ست و خمسين . (73)

هنگامى كه (زبيرى )(74) كه لعنت خدا براو باد ، كشته شد نامه اى از ابومحمد (امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) به من رسيد ، كه در آن آمده بود : (اين جزاى كسى است كه حريم خدا را نگه نداشته و در حق اولياى او گستاخى مى كند . او مى پنداشت كه مرا به قتل مى رساند . در حالى كه در پى من فرزندى وجود ندارد ، اما (ديدى ) خداوند قدرت خود را چگونه به او نشان داد ؟ ) در پى اين ماجرا در سال 256 ق . فرزندى براى آن حضرت متولد شد كه او را (م ح م د) ناميد .

3 . (احمد بن اسحاق القمى ) از جمله معدود افرادى است كه حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، او را در جريان تولد فرزند خويش قرار داده است . پيش از آن كه روايتى را كه در اين زمينه از ايشان نقل شده مرور كنيم ، بجاست كه براى درك جايگاه و موقعيت نامبرده در جامعه شيعى عصر خود توصيفى را كه شيخ طوسى از ايشان نموده ، نقل كنيم .

شيخ طوسى در كتاب الفهرست در اين باره مى گويد :

احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد . . . بزرگ مرتبه ، از ياران خاص ابومحمد (امام

حسن عسكرى ) عليه السلام ، است . او صاحب الزمان ، عليه السلام ، را مشاهده كرد . او شيخ قميين و پيك و فرستاده آنها (در نزد امامان شيعه ) بوده است . (75)

اما روايتى كه مرحوم شيخ صدوق از (احمد بن اسحاق ) نقل كرده و در آن نحوه آگاه شدن ايشان از تولد آخرين حجت حق بيان شده به قرار زير است :

ولدنا مولود فليكن عندك مستورا ، و عن جميع الناس مكتوما ، فانا لم تظهر عليه الا الاقرب لقرابته و الولى لولايته ، احببنا اعلامك ليسرك الله به مثل ما سرنا به . والسلام . (76)

براى ما فرزندى متولد شد . لازم است خبر تولد او را پنهان بدارى و به هيچ كس از مردم بازگو نكنى ؛ ما كسى را بر اين تولد آگاه نمى كنيم جز خويشاوند نزديك را به جهت خويشاوندى و دوست رابه جهت ولايتش دوست داشتيم خبر اين تولد را به تو اعلام كنيم تا خداوند به جهت آن تو را مسرور سازد ، همچنانكه مرا مسرور ساخت . والسلام .

4 . احمد بن اسحاق در روايت ديگرى مى گويد :

سمعت ابا محمد الحسن بن على العسكرى ، عليهماالسلام ، يقول : الحمد الله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى ، اشبه الناس برسول الله ، صلى الله عليه و آله ، خلقا و خلقا . . . . (77)

ازابا محمد حسن بن على عسكرى ، عليه السلام ، شنيدم كه فرمود : سپاس خداى را كه مرا از دنيا نبرد تا جانشينم را به

من نشان دهد . همو كه آفرينش وخلق و خويش از همه مردم به رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، شبيه تر است . . .

5 . ابوهاشم جعفرى (داود بن قاسم ) كه محضر چهار تن از ائمه ، يعنى امام رضا ، امام جواد ، امام هادى و امام عصر ، عليهم السلام ، را درك كرده و به گفته نجاشى و شيخ طوسى در نزد ائمه (عظيم المنزله ) و (جليل القدر) بوده است ، (78) چنين نقل مى كند :

قلت لابى محمد ، عليه السلام ، جلالتك تمنعنى من مسالتك ، فتاذن لى ان اسائك ؟ فقال : سل . قلت : يا سيدى ! هل لك ولد ؟ نعم ، فقلت : فان حدث بك حدث فاين اسال عنه ؟ قال : بالمدينه . (79)

به ابا محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام ، عرض كردم ، جلالت شما مانع از اين مى شود كه پرسشى را با شما در ميان بگذارم ، آيا اجازه مى دهيد پرسشى از شما داشته باشم ؟ فرمود : بپرس . گفتم : آقاى من ! آيا شما فرزندى داريد ؟ فرمود : آرى . گفتم : اگر اتفاقى براى شما افتاد سراغ او را در كجا بگيريم ؟ فرمود : در مدينه .

6 . (حمدان بن احمد القلانسى ) كه از فقهاى كوفه بود و (كشى ) او را توثيق نموده ، (80) نقل مى كند كه :

قلت للعمرى : قد مضى ابومحمد ؟ فقال لى : قد مضى و لكن قد خلف فيكم من

رقبته مثل هذه ؛ و اشار بيده . (81)

به عمرى (عثمان بن سعيد) گفتم : آيا ابو محمد (امام حسن عسكرى . عليه السلام ) از دنيا رفت ؟ گفت : آرى او از دنيا رفت اما كسى را درميان شما جانشين خود قرار داد كه گردن او اين چنين است ؛ در اين حال با دستان خود (به گردنش ) اشاره (82) مى كرد .

كسانى كه امام مهدى ، عليه السلام ، را ديده اند

آن چه گذشت نمونه هايى از كلمات افراد معتمد و صاحب نام شيعه در زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، بود كه در آن ها به طرق مختلف بر تولد فرزند امام يازدهم و آخرين حجت حق گواهى داده شده بود . حال به بررسى كلمات كسانى مى پردازيم كه خود حضرت مهدى ، عليه السلام ، را به هنگام تولد و يا پس از آن مشاهده كرده اند :

1 . اولين شاهد تولد امام عصر ، عليه السلام ، (حكيمه ) دختر بزرگوار امام جواد ، عليه السلام ، و عمه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، (83) است .

شيخ صدوق (م 381 ق . ) در كتاب كمال الدين و تمام النعمة جريان تولد امام مهدى ، عليه السلام ، را به نقل از بانو حكيمه به تفصيل بيان كرده است . (84) اما ما در اين جا به روايتى كه در الكافى در همين زمينه نقل شده بسنده مى كنيم .

(محمد بن القاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر) يكى از نوادگان امام موسى كاظم ، عليه السلام

، كه از اصحاب امام هادى ، عليه السلام ، به شمار مى آيد(85) چنين روايت كرده است :

حدثتنى الحكيمة ابنة محمد بن على - و هى عمة ابيه - انها راته ليلة مولده و بعد ذلك . (86)

حكيمه دختر محمد بن على ، كه عمه پدر او (مهدى ) نيز هست ، براى من نقل كرد كه : او (فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) را در شب تولد و بعد از آن ديده است .

2 . محمد بن يعقوب كلينى به سند خود از (محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر) از نوادگان امام هفتم شيعيان كه در زمان خود سالخورده ترين نواده رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، در عراق به شمار مى آمده ، (87) چنين نقل مى كند :

رايته بين المسجدين و هو غلام ، عليه السلام (88)

من (فرزند امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) در حالى كه جوان نورسى بود در بين دو مسجد مشاهده كردم .

3 . (عمرو الاهوازى ) نيز از جمله كسانى است كه حضرت صاحب ، عليه السلام ، را در كودكى ديده است . روايتى كه مرحوم كلينى در اين زمينه از ايشان نقل كرده ، به شرح زير است :

(ارانيه ابومحمد ، عليه السلام ، و قال : هذا صاحبكم ) . (89)

ابومحمد (امام حسن عسكرى ) ، عليه السلام ، او را به من نشان داد و گفت : اين صاحب شماست .

4 . شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة از (احمد بن اسحاق ) كه

پيش از اين ذكر او گذشت ، چنين نقل مى كند :

دخلت على ابى محمد بن الحسن بن على ، عليهما السلام ، و انا اريد ان اساله عن الخلف (من ) بعده ، فقال لى مبتدئا : يا احمد بن اسحاق ! ان الله تبارك و تعالى لم يخل الارض منذ خلق آدم ، عليه السلام ، و لا يخليها الى ان تقوم الساعة من حجة الله على خلقه . . . قال : فقلت ، له : يا ابن رسول الله فمن الامام و الخليفة بعدك ؟ فنهض عليه السلام ، مسرعا فدخل البيت ، ثم خرج و على عاتقه غلام كان وجهه القمر ليلة البدر من ابناء الثلاث سنين ، فقال : يا احمد بن اسحاق لولا كرامتك على الله عز و جل و على حججه ما عرضت عليك ابنى هذا ، انه سمى رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و كنيته ، الذى يملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما . . . (90)

خدمت ابا محمد حسن بن على ، عليه السلام ، رسيدم و مى خواستم از ايشان در مورد جانشين پس از او پرسش كنم . آن حضرت پيش از آن كه من سؤالى كنم ، فرمود : اى احمد بن اسحاق ! همانا خداوند تبارك وتعالى ، از آن هنگام كه آدم ، عليه السلام ، را آفريد زمين را از حجت خدا بر آفريدگانش خالى نگذاشته ، و تا زمانى هم كه قيامت برپا شود خالى نخواهد گذاشت . . . گفتم : اى پسررسول خدا! پيشوا و جانشين

پس از شما كيست ؟ آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و در حاليكه پسر بچه سه ساله اى را كه رويى همانند ماه تمام داشت ، بر دوش خود حمل مى كرد ، برگشت و گفت : اى احمد بن اسحاق !اگر درنزد خداوند ، عز و جل ، و حجتهاى او گرامى نبودى اين پسرم را به تو نشان نمى دادم . همانا او همنام رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، و هم كنيه اوست . او كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد همچنان كه از ظلم و جور پر شده بود .

5 . (جعفر بن محمد بن مالك الفرارى ) از گروهى از شيعيان كه از آن جمله اند : على بن بلال ، محمد بن معاوية بن حكيم ، حسن بن ايوب ، نقل مى كند كه :

ما به خدمت ابامحمد حسن بن على ، عليه السلام ، رسيديم تااز آن حضرت در مورد حجت پس از ايشان پرسش كنيم . جمعيتى بالغ بر چهل نفر در خانه حضرت اجتماع كرده بودند . در اين ميان عثمان بن سعيد عمرو العمرى به سوى آن حضرت رفت و گفت : اى پسررسول خدا مى خواهيم از چيزى سؤال كنيم كه شما از من بدان آگاه تريد . حضرت فرمود : بنشين اى عثمان ! و دلگير شد و خواست از مجلس خارج شود كه حضرت فرمود : كسى از اين جا خارج نشود . كسى از ما خارج نشد . پس از ساعتى ، حضرت ، عليه السلام ،

عثمان را صدا زد و عثمان از جا برخاست . حضرت فرمود : آيا به شما بگويم براى چه به اينجا آمده ايد ؟ همه گفتند : آرى ، اى پسر رسول خدا . پس فرمود : آمده ايد كه از من در مورد حجت بعد از من سؤال كنيد . گفتند : آرى . در اين هنگام پسر بچه اى همچون پاره ماه كه از همه مردم به ابا محمد ، عليه السلام ، شبيه تر بود به مجلس درآمد . حضرت فرمود : پس از من ، اين امام شما و جانشين من بر شماست ، از او پيروى كنيد و پس از من از يكديگر پراكنده نشويد كه در دين خود دچار هلاكت و نابودى مى شويد . آگاه باشيد كه از امروز به بعد هيچ يك از شما او را نخواهيد ديد تا عمرى از او بگذرد . پس آن چه عثمان به شما مى گويد بپذيريد ، به دستورات او سر نهيد ، و سخن او را بپذيريد ، كه او نماينده امام شماست ، و سررشته امور به او سپرده شده است . (91)

6 . (ابراهيم بن ادريس ) كه بنا به گفته شيخ طوسى و برقى از اصحاب امام هادى ؛ عليه السلام ، بوده است ، (92) جريان ملاقات خود با حضرت صاحب ، عليه السلام ، را چنين نقل مى كند :

پس از درگذشت ابومحمد (امام حسن عسكرى ، عليه السلام ) ايشان (حضرت مهدى ) ، عليه السلام ، را در حالى كه جوانى نورس بود ديدم و سر و دست ايشان را بوسيدم

.

7 . (ابوالاديان بصرى ) ، كه در مراسم تشييع و خاكسپارى امام يازدهم حضور داشته شاهد نماز خواندن امام مهدى ، عليه السلام ، بر پيكر پدر بزرگوار خويش بوده است . روايتى كه در اين زمينه از او نقل شده به قرار زير است :

من در خدمت حسن بن على بن محمد (امام يازدهم ) ، عليه السلام ، كار مى كردم و نوشته هاى او را به شهرها مى بردم در مرض موتش شرفياب حضور او شدم و نامه هايى نوشت و فرمود : اينها را به مدائن برسان . چهارده روز سفرت طول مى كشد و روز پانزدهم وارد (سر من راى ) (سامرا) مى شوى و واويلا از خانه من مى شنوى و مرا روى تخته غسل مى بينى . ابوالاديان گويد : عرض كردم : اى آقاى من ! چون اين پيشامد واقع شود به جاى شما كيست ؟ فرمود : هركس جواب نامه هاى مرا از تو خواست او بعد من قائم (به امر امامت ) است . عرض كردم : نشانه اى بيفزاييد . فرمود : هركس بر من نماز خواند او است قائم بعد از من . عرض كردم : بيفزاييد . فرمود : هركس به آن چه در هميان است خبر داد اوست قائم بعد از من ، هيبت حضرت مانع شد كه من بپرسم در هميان چيست . من نامه ها را به مدائن رسانيدم و جواب آن ها را گرفتم و چنان كه فرموده بود روز پانزدهم به (سر من راى ) برگشتم و در خانه اش واويلا بود و خودش

روى تخته غسل بود . بناگاه ديدم (جعفر كذاب ) پسر على ، برادرش بر در خانه است و شيعه گرد او جمعند و تسليت مى دهند و به امامت تهنيت مى گويند . با خود گفتم : اگر امام اين است كه امامت باطل است ؛ زيرا مى دانستم كه جعفر شراب مى نوشد و در (جوسق ) قمار مى كند و تنبور هم مى زند . من نزديك او رفتم و تسليت گفتم و تهنيت دادم و چيزى از من نپرسيد . سپس (عقيد) (خادم حضرت عسكرى ) بيرون آمد و گفت : اى آقاى من ! برادرت كفن شده است برخيز و بر او نماز بگذار . جعفر بن على با شيعيان او كه اطرافش بودند وارد حياط شد و پيشاپيش شيعيان (سمان ) (عثمان بن سعيد عمرى ) بود و (حسن بن على ) معروف به (سلمه ) . وقتى وارد صحن خانه شديم جنازه حسن بن على بر روى تابوت كفن كرده بود . جعفر جلو ايستاد كه بر برادرش نماز بخواند . چون خواست (الله اكبر) بگويد؛ كودكى با صورتى گندمگون ، موهايى مجعد و دندانهايى كه در بين آنها فاصله بود ، از اتاق بيرون آمد و رداى جعفر را عقب كشيد و گفت : اى عمو! من سزاوارم كه به جنازه پدرم نماز گزارم عقب بايست . جعفر با روى درهم و رنگ زرد عقب ايستاد و آن كودك جلو ايستاد و بر او نماز خواند و (آن گاه حضرت عسكرى ) در كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد . سپس (آن ) كودك گفت :

اى بصرى !جواب نامه ها را كه با توست بياور . آنها را به وى دادم و با خود گفتم : اين دو نشانه ؛ باقى مى ماند هميان . سپس نزد جعفر بن على رفتم كه داشت ناله و فرياد مى كرد و از دست آن كودك مى ناليد . (حاجز وشا) به او گفت : اى آقاى من ! آن كودك كيست تا ما بر او اقاله دليل كنيم . گفت : به خدا من تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم . ما هنوز نشسته بوديم كه چند نفر از قم آمدند و از حسن بن على ، عليه السلام ، پرسش كردند و دانستند كه فوت شده است . گفتند : به چه كسى بايد تسليت بگوييم ؟

عده اى به جعفر بن على اشاره كردند . آنها بر او سلام كردند و او را تسليت دادند و به امامت تهنيت گفتند و اظهار داشتند كه نامه ها و اموالى كه با ماست بگو نامه ها از كيست و اموال چقدر است ؟ جعفر از جا پريد و جامه هاى خود را تكان داد و گفت : از ما علم غيب مى خواهيد ؟ ! خادمى از ميان خانه بيرون شد و به آنها گفت : نامه هايى كه با شماست از فلان و فلان است و در هميان هزار اشرفى است كه ده تاى آنها قلب است . آنها نامه ها و اموال را به دست او سپردند و گفتند : آن كه تو را به خاطر اينها فرستاده است او امام است . . . (93)

شايان

ذكر است كه در برخى از منابع تاريخى از (ابوعيسى متوكل ) به عنوان كسى كه بر پيكر امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نماز گزارده ياد شده است ؛ اما اين نقل تاريخى روايت شده را به اين صورت مى توان جمع كرد كه : ابتدا در خانه حضرت عسكرى ، عليه السلام ، و با تعداد محدودى از خواص اصحاب بر پيكرشان نماز خوانده شده و بعد از آن ، حضرت را براى تشييع جنازه به بيرون از خانه انتقال داده اند و در آن جا فرد ديگرى به طور رسمى بر پيكر آن جناب نمازگزارده است . (94)

مفهوم غيبت و علل آن

شايد بتوان گفت در طول اعصار و قرون هيچ موضوعى به اندازه قيام مصلحى جهانى - كه تمامى بشريت را به سوى سعادت و نيكبختى ابدى رهنمون مى سازد و داد مظلومان را از ظالمان باز مى ستاند - فكر آدميان را به خود مشغول نداشته است . و از اين رو اقوام و مذاهب گوناگون هر يك به نوعى در انتظار ظهور ابرمردى كه سمبل تمام آرمانهاى بشر به حساب مى آيد به سر مى برند تا سرانجام روزى جهان را از عدل و داد پرسازد .

اما در اين ميان اعتقادى كه در ميان مسلمانان و به خصوص شيعيان در مورد قيام و انقلاب مهدى موعود ، عليه السلام ، به عنوان مصلح كل و منجى عالم بشريت وجود دارد ، اعتقادى است كه در عين دارا بودن جنبه هاى آرمانى از ريشه هاى عميق و مستحكم مكتبى نيز برخوردار و متكى بر بيانات ترديدناپذير پيشوايان معصوم دين است .

علما

و متفكران اسلامى نيز در طول قرون متمادى ضمن بيان كلمات و احاديث پيشوايان دين در زمينه ظهور قائم آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، اين اعتقاد را ترويج داده و ضمن پاسدارى از انديشه مهدويت و تحكيم مبانى فكرى انتظار ظهور مصلح جهانى ، به پاسخ شبهات مخالفين در اين باب پرداخته و بر استوارى اين انديشه افزوده اند .

قبل از آن كه وارد بحث از مفهوم غيبت امام عصر ، عليه السلام ، شويم بهتر است ابتدا به اين سؤال پاسخ دهيم كه وجه تقسيم غيبت آن حضرت به غيبت صغرى و كبرى چه بوده ، تفاوت اين دو در چيست و اصولا مرز زمانى مشخص كننده اين دو غيبت از يكديگر چگونه تعيين مى شود ؟

در روايات ما به طور مكرر از دو غيبت آن حضرت صحبت شده و از سالها پيش از تولد امام مهدى ، عليه السلام ، بر اين موضوع تصريح شده كه حضرتش دو غيبت خواهند داشت كه هر يك با ديگرى متفاوت است .

در اينجا به چند روايت كه در اين زمينه وارد شده است اشاره مى كنيم :

مرحوم (شيخ طوسى ) (460 - 385 ق ) در كتاب الغيبة حديثى از امام صادق ، عليه السلام ، نقل ميكند كه در آن امام خطاب به يكى ازاصحاب خود مى فرمايد :

يا حازم ان لصاحب هذا الامر غيبتين يظهر فى الثانية . . . (95)

اى حازم بدان كه براى صاحب اين امر دو غيبت است كه پس از دومين غيبت او ظهور خواهد كرد .

همچنين امين الاسلام

مرحوم (طبرسى ) (م 548 ق . ) در كتاب (اعلام الورى حديثى را نقل مى كند كه در آن ابوبصير خطاب به امام صادق ، عليه السلام ، عرض مى كند كه :

كان ابوجعفر ، عليه السلام ، يقول : لقائم آل محمد غيبتان واحدة طويلة والاخرة قصيرة .

حضرت باقر ، عليه السلام ، مى فرمود كه براى قائم آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، دو غيبت است كه يكى از ديگرى كوتاهتر است (نظر شما در اين مورد چيست ؟ )

آن گاه امام در پاسخ ابوبصير مى فرمايد :

نعم يا ابابصير احديهما اطول من الاخرى . . . (96)

آرى اى ابوبصير (چنان كه گفتى ) يكى از اين دو غيبت از ديگرى طولانى تر خواهد بود .

و (محمد بن ابراهيم نعمانى ) (م 360 ق ) در كتاب الغيبة روايت ديگرى را از امام صادق ، عليه السلام ، نقل مى كند كه در آن جا امام مى فرمايد :

ان لصاحب هذاالامر غيبتين احديهما تطول حتى يقول بعضهم : مات و بعضهم يقول : قتل و بعضهم يقول : ذهب . . . (97)

براى صاحب اين امر دو غيبت است كه يكى از آنها چنان به درازا مى كشد كه بعضى ميگويند : (آن حضرت ) ديگر مرده است و بعضى ديگر مى گويند : او به قتل رسيده است و بعضى هم مى گويند : او ديگر رفته است . . .

مرحوم نعمانى پس از بيان نه حديث كه همين مضمون حديث بالا را دارند مى فرمايد :

احاديثى كه در آنها

وارد شده است كه امام قائم ، عليه السلام ، دو غيبت دارند ، همه از جمله احاديثى هستند كه در نزد ما صحيح به حساب مى آيند ، و خداوند نيز صدق گفتار امامان ما را آشكار ساخته است . (98)

ايشان در ادامه كلامشان به تعريف غيبت صغرى و كبرى پرداخته و مى فرمايد :

اولين غيبت آن حضرت غيبتى است كه در آن نمايندگانى از طرف امام به عنوان واسطه ميان مردم و آن حضرت منصوب شده اند كه در ميان مردم آشكارا به سر مى برند و به واسطه آنها مشكلات علمى مردم حل شده و پاسخ سؤالات و معضلات آنها داده مى شود . اين غيبت ، غيبت كوتاهى است كه مدت آن به سر آمده و زمان آن گذشته است .

اما غيبت دوم ، غيبتى است كه در آن واسطه ها و نمايندگانى (كه ميان مردم و امام عصر وجود داشتند) به خاطر مصلحتى كه خداوند اراده كرده برداشته شده اند . (99)

حال كه با نمونه هايى از كلمات ائمه اطهار ، عليهم السلام ، در مورد دو غيبت صغرى و كبرى آشنا شديد ، بهتر است به پاسخ اين سؤال بپردازيم كه از نظر زمانى دو غيبت چگونه از يكديگر تفكيك مى شوند .

علماى شيعه در مورد زمان پايان غيبت صغرى با يكديگر اختلاف نظر ندارند ، اما در مورد اينكه غيبت صغرى از چه زمانى شروع شده است ، ميان آنان اختلاف وجود دارد؛ برخى معتقدند اين غيبت با تولد امام عصر ، عليه السلام ، آغاز شده است و برخى ديگر بر اين عقيده اند

كه آغاز آن با وفات پدر ارجمند آن حضرت ، امام عسكرى ، عليه السلام ، بوده است .

(شيخ مفيد) (م 413 ق ) در كتاب الارشاد قول اول را پذيرفته و مى فرمايد :

غيبت كوتاهتر آن حضرت از زمان تولد ايشان شروع شده و تا زمانى كه رابطه شيعيان با آن جناب از طريق نمايندگان و واسطه ها نيز قطع مى گردد ، ادامه مى يابد ، و غيبت طولانى تر نيز از زمان پايان غيبت اول تا روزى كه حضرتش با شمشير قيام خود را آغاز نمايد ، به درازا خواهد كشيد . (100)

مرحوم (طبرسى ) (م 548 ق ) نيز در كتاب اعلام الورى همين قول را پذيرفته و از همين رو مدت غيبت صغرى را هفتاد و چهار سال ذكر كرده است . (101) يعنى از سال 255 ق . زمان تولد امام زمان ، عليه السلام ، تا سال 329 ق . سال وفات آخرين نائب از نواب چهارگانه امام عصر ، عليه السلام .

كسانى ديگر از بزرگان فقها و محدثان شيعه و همچنين بسيارى از تاريخ نگاران نيز آغاز غيبت صغرى را از زمان تولد حضرت مهدى ، عليه السلام ، محاسبه كرده اند ، اما گروهى نيز ابتداى غيبت صغرى را سال 260 ق . يعنى سال وفات حضرت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، گرفته اند كه بدين ترتيب مدت غيبت صغرى قريب به 69 سال خواهد بود .

مؤلف كتاب تاريخ الغيبة الصغرى در كتاب خود سعى كرده كه با بيان دلايلى قولى را كه مبدا غيبت صغرى را تولد امام عصر

، عليه السلام ، مى داند رد كرده و ثابت نمايد كه ابتداى غيبت صغرى در حقيقت از زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، بوده است .

در اينجا به طور مختصر استدلال ايشان را بر اين موضوع نقل كرده و تحقيق بيشتر در اين باب را به فرصتى ديگر وامى گذاريم :

چون تعيين نواب اربعه به عنوان واسطه ميان امام عصر ، عليه السلام ، و شيعيان حضرتش پس از وفات امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، صورت مى گيرد ، و از طرف ديگر وجه تمايز اصلى زمان غيبت كبرى و غيبت صغرى وجود همين نواب و واسطه هاى ارتباطى است - كه تنها در زمان غيبت صغرى عهده دار ابلاغ پيامهاى حضرت صاحب الزمان ، عليه السلام ، مى باشند - و پس از آن ارتباط حضرتش به كلى با مردم قطع مى شود . از اين رو بايد بگوييم كه غيبت صغرى در اصل از زمان وفات امام حسن عسكرى ، عليه السلام و تعيين اولين نايب خاص آغاز مى گردد . (102)

از آن چه تاكنون گفته شدمعلوم گرديد كه غيبت كبرى از نظر زمانى به آن محدوده زمانى گفته مى شود كه آغازش سال 329 ق ، سال وفات آخرين سفر و نماينده خاص آن حضرت يعنى (ابوالحسن على بن محمد السمرى ) است و پايانش روزى كه به امر حق تعالى مهدى موعود ، عليه السلام ، قيام خود را آغاز نمايد .

مفهوم غيبت

پس از آن كه حد و مرز زمانى صغرى و كبرى براى ما مشخص گرديد نوبت اين مى رسد كه به

يك بحث اساسى در مورد مفهوم غيبت امام عصر ، عليه السلام پرداخته و چگونگى اين غيبت را مشخص كنيم .

از بررسى روايات وارد شده در باب غيبت آن حضرت چنين به دست مى آيد كه در مورد چگونگى غيبت دو صورت قابل تصور است ، (103) كه ما در اينجا با بيان اين دو صورت قدرى پيرامون آنها صحبت خواهيم كرد .

اولين صورتى كه براى غيبت آن حضرت متصور است ، همان مفهومى است كه به طور متعارف در اذهان مردم در مورد غيبت آن حضرت وجود دارد ، يعنى اين كه امام مهدى ، عليه السلام ، در طول مدت غيبت خويش از نظر جسمى از انظار مردم به دور بوده و اگر چه آن حضرت در اين مدت مردم را مى بينند و از حال آنها با خبر مى شود ، اما كسى توان ديدن ايشان را نداشته و با حضرتش مواجه نمى شود .

نعمانى در كتاب الغيبة چهارحديث نقل ميكند كه همه بيانگر همين صورت اول است ، كه از جمله مى توان به اين روايت امام صادق ، عليه السلام ، اشاره نمود كه حضرتش مى فرمايد :

يفقد الناس امامهم ، يشهد المواسم فيراهم ولايرونه . (104)

(در زمان غيبت ) مردم امام خويش را نمى يابند ، با اينكه او در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند ، اما كسى او را نمى بيند .

(شيخ صدوق ) (م 381 ق ) نيز دركتاب كمال الدين روايتى را از امام رضا ، عليه السلام ، نقل مى كند كه وقتى از

آن حضرت در مورد قائم آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، سؤال مى كنند حضرتش مى فرمايد :

لايرى جسمه ، و لايسمى باسمه . . . (105)

جسم (آن حضرت ) ديده نمى شود و به اسم نام برده نمى شود .

اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، نيز ، در روايتى مى فرمايد :

ان حجتها عليها قائمة ، ماشية فى طرفها ، داخلة فى دورها و قصورها ، جوالة فى شرق هذا الارض و غربها ، تسمع الكلام و تسلم على الجماعة ترى و لاترى الى الوقف و الوعد و نداء المنادى من السماء الا ذلك يوم فيه سرورولد على و شيعته . (106)

حجت خدا بر روى زمين بر آن ايستاده ، در راههاى آن حركت مى كند و در قصرها و خانه هاى آن داخل مى شود . او شرق و غرب زمين را در مى نوردد ، سخنان مردم را مى شنود و بر جماعت آنها سلام مى كند . او مردم را مى بيند اما كسى او را نمى بيند تا زمانى كه وقت ظهور در رسد و وعده الهى تحقق يابد و نداى آسمانى طنين انداز شود . همانا آن روز ، روز شادى و سرور فرزندان على و شيعيان اوست .

حاصل روايات بالا اين مى شود كه : در طول زمان غيبت ، به خاطر مصالحى - كه بعد از اين بدانها اشاره خواهيم كرد - امام عصر ، عليه السلام ، بكلى از ديدگان مردم غائب بوده و جز در موارد بسيار اندك و آن هم در مقابل بندگان خاص خداوند حاضرنمى شوند

.

اما صورت دومى كه مى توان براى غيبت ولى عصر ، عليه السلام ، تصور نمود اين است كه : اگر چه آن حضرت در طول زمان غيبت در ميان مسلمانان حضور مى يابند و با آنها مواجه مى شوند ، اما كسى آن امام را نمى شناسد و پى به هويت واقعى ايشان نمى برد . بنابراين فرض : امام مهدى ، عليه السلام ، در هر شهر و مكانى كه اراده كند حضور مى يابد ، و مانند ساير مردم به زندگى مى پردازد اما كسى از حقيقت حال ايشان آگاه نمى شود .

رواياتى وجود دارد كه مى توان از آنها صورت دوم را استفاده كرد . از جمله روايتى كه شيخ طوسى در كتاب الغيبة از دومين نائب خاص آن حضرت يعنى (محمد بن عثمان العمرى ) نقل ميكند كه ايشان مى فرمايد :

والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم كل سنة ، يرى الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه . (107)

به خدا قسم صاحب اين امر هر سال درموسم حج حضور مى يابد ، در حالى كه او مردم را مى بيند و آن ها را مى شناسد ، اما مردم با اينكه مى بينند او را نمى شناسند .

امام صادق ، عليه السلام ، نيز درباره نحوه غيبت آن حضرت چنين مى فرمايد :

فما تفكر هذه الامة ان يكون الله يفعل ما فعل بيوسف و ان يكون صاحبكم المظلوم المحجور حقه صاحب هذاالامر يتردد بينهم و يمشى فى اسواقهم و يطاء فرشهم و لايعرفونه حتى ياذن الله ان يعرفهم نفسه كما اذن ليوسف

حين قال له اخوته : (اءانك لانت يوسف ؟ قال : انا يوسف . )(108)

چگونه امت اين موضوع را كه خداوند با حجتش همان گونه رفتار مى كند كه با يوسف رفتار كرد ، انكار مى كند ؟ همچنين چگونه انكار ميكند كه صاحب مظلوم شما ، همان كه از حقش محروم شده صاحب اين امر (حكومت ) است ، در ميان ايشان رفت و آمد مى كند ، در بازارهايشان راه مى رود و بر فرش آنها قدم مى نهد . اما او را نمى شناسند ، تا زمانى كه خداوند به او اجازه دهد كه خودش را معرفى كند ، همچنانكه به يوسف اجازه داد ، آن زمان كه برادرانش از او پرسيدند : (آيا تو يوسف هستى ؟ ) پاسخ دهد كه (بلى ، من يوسف هستم . )

بنابراين فرض براى حفظ امام از شر دشمنان لازم نيست كه آن حضرت از نظر جسمى از جامعه دور و ازديدگان پوشيده باشند بلكه همين قدر كه آن حضرت در ميان مردم شناخته نشوند و هويت حضرتش بر آنها پوشيده باشد كفايت مى كند ، شايد از همين روست كه ائمه ما از مردم مى خواستند اسم و عنوان مهدى ، عليه السلام ، را پوشيده دارند و در پى شناسايى حضرتش نباشند ، چنان كه در توقيعى كه از ناحيه مقدسه امام زمان ، عليه السلام ، براى محمد بن عثمان ، نائب خاص آن حضرت ، صادر شده در پاسخ كسانى كه در پى دانستن اسم و عنوان حضرتش بودند آمده است :

اما السكوت والجنة و اماالكلام و النار ،

فانهم ان وقفوا على الاسم ازاعوه ، و ان وقفوا على المكان دلوا عليه . (109)

مردم بايد يا سكوت كنند و در نتيجه بهشت را برگزينند ، و يا در پى سخن گفتن (از مهدى ) و در نتيجه داخل شدن در جهنم باشند ، چرا كه مردم اگر بر اسم آن حضرت واقف شوند آن را منتشر مى سازند (و در نتيجه دشمنان نيز باخبر مى شوند) و اگر از جايگاه او مطلع شوند آن را به ديگران نيز نشان مى دهند .

آن چه از توجه به اين توقيع به دست مى آيد اين است كه حضرتش با مخفى داشتن نام و عنوان و مكان خويش براحتى مى توانند از شر دشمنان در امان باشند ، و در اين صورت ديگر نيازى نيست كه حتما آن امام از نظر جسمى هم از نظرها به دور باشند .

آن چه معناى دوم را تاييد مى كند سخنان كسانى است كه در زمان غيبت كبرى آن حضرت را مشاهده نموده و حالات مختلفى را براى حضرتش برشمرده اند . چنانكه از كلمات آنها بر مى آيد حضرت مهدى ، عليه السلام ، گاه در موسم حج و با لباس احرام همچون ساير حجاج با آن ها روبرو شده ، گاه در لباس تجار و شمايلى كه مخصوص تجارت پيشگان است ، و گاه در صورت يك عرب معمولى كه در بيابانها راه را بر گمشدگان مى نماياند و صورتهاى مختلف ديگرى كه از مجموع اقوال افراد سعادتمندى كه به زيارت آن حضرت نائل شده اند بر مى آيد ، و همه حكايت از اين

دارد كه حضرتش از نظر ظاهرى با انتخاب پوششهاى مختلف هويت واقعى خود را بر ديداركنندگان مخفى داشته و آنان در نگاه اول غالبا موفق به شناخت آن حضرت نشده اند ، و تنها پس از مفارقت آن جناب از ايشان بوده كه پى به هويت واقعى شخصى كه با او ديدار كرده اند ، برده اند . (110)

علل غيبت

پس از شناخت مفهوم غيبت به يك بحث مهم در زمينه غيبت مى رسيم و آن بررسى علل وعواملى است كه باعث غيبت آن حضرت گرديده است .

علل و عوامل مختلفى براى غيبت امام عصر برشمرده شده و روايات ما نيز به بعضى از آنها اشاره كرده اند ، كه در مجموع مى توان گفت دو موضوع به عنوان مهمترين علل غيبت در كلمات ائمه معصومين ، عليهم السلام ، وارد شده است ، اول اينكه حفظ جان آن حضرت اقتضا مى كند كه وجود شريفش از ديدگان پنهان بماند تا دست دشمنان به ايشان نرسد . چنانكه در روايات متعددى كه مرحوم شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة ذكر مى كند ، بدين موضوع اشاره شده است كه از جمله مى توان به اين روايت اشاره نمود كه وقتى راوى از امام صادق ، عليه السلام ، در مورد علت غيبت امام عصر سؤال مى كند ، آن حضرت مى فرمايد :

يخاف على نفسه الذبح . (111)

(بدين خاطر كه ) او از قربانى شدن خويش هراس دارد .

نعمانى نيز در كتاب خود روايات چندى را با همين مضمون در باب علل غيبت امام عصر نقل مى كند . (112)

دومين

موضوعى كه به عنوان علل غيبت در روايات ما بدان اشاره شده است اين است كه آن حضرت از اين رو در غيبت به سر مى برند كه مى خواهند در هنگام ظهور خود برخلاف اجداد خويش بيعت حكام جور را بر گردن نداشته باشند .

چنانكه در خبرى كه شيخ صدوق در كتاب كمال الدين از امام رضا ، عليه السلام ، نقل مى كند آمده است :

(از اين رو قائم آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، در غيبت به سر مى برد) كه در هنگام ظهور و قيام به شمشير بيعت و عهد و پيمان كسى را بر گردن خويش نداشته باشد . (113)

در توقيعى كه از ناحيه مقدسه صادر شده نيز به اين موضوع اشاره شده و حضرتش مى فرمايد :

لم يكن احد من آبائى الا وقعت فى عنقه بيعة لطاغية زمانه و انى اخرج حين اخرج و لا بيعة لاحد من الطواغيت فى عنقى . . . (114)

هركدام از اجداد من بيعت يكى از سركشان عصر را بر گردن داشتند اما من در زمانى كه قيام خويش را آغاز مى كنم بيعت هيچ كدام از سلاطين سركش را بر عهده ندارم .

در احاديث ما به موضوعات ديگرى نيز به عنوان عواملى براى غيبت امام عصر ، عليه السلام ، اشاره شده است كه ما در اينجا از بيان آن ها خوددارى كرده و بهتر ديديم با يك بررسى تاريخى به ريشه يابى زمينه هاى غيبت آن امام بپردازيم تا از اين طريق بتوانيم بصرت بيشترى نسبت به علل ريشه اى غيبت و عدم حضور

امام در متن جامعه پيدا كنيم .

بر هر پژوهشگر تاريخ زندگانى ائمه دوازده گانه شيعه اين موضوع مسلم است كه هر چه ما از عصر امام على ، عليه السلام ، بيشتر فاصله مى گيريم از ميزان حضور امامان معصوم در متن وقايع جامعه كاسته شده ، و فشار و تهديدات خلفاى جور از يك سو و نااهلى مردم زمانه از سوى ديگر سبب مى گردد كه روز به روز ازتعداد ياران باوفا در گرداگرد ائمه عصر كم شده و در نتيجه ايشان خود را در غربت و تنهايى بيشترى احساس كنند .

به بيان ديگر جامعه اسلامى روز به روز لياقت خود را براى پذيرش امام معصوم بيشتر از دست داده تا جايى كه هر چه به عصر غيبت صغرى نزديكتر مى شويم از ارتباط مستقيم ائمه با مردم و حضور عملى ايشان در جامعه كمتر مى شود .

چنان كه در زندگانى امام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، اين نكته بخوبى مشهود است ، و مى بينيم كه امام هادى ، عليه السلام ، در حدود سى سال پيش از ميلاد امام عصر ، عليه السلام ، رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خويش كم كرده و جز با قليلى از ياران خاص خود تماس نمى گرفتند . امام عسكرى ، عليه السلام ، نيز كه درعصر خود بيشتر از طريق مكاتبه و نامه نگارى با ياران خود ارتباط برقرار ميكردند و بسيارى از امور شيعيان خود را از طريق نمايندگان و وكيلانى كه تعيين فرموده بودند حل و فصل مى كردند و كمتر با آنها به طور

مستقيم مواجه مى شدند .

براى روشنتر شدن اين موضوع عبارتى را كه (مسعودى ) در اثبات الوصية آورده ، نقل ميكنيم :

ان الامام الهادى ، عليه السلام ، كان يحتجب عن كثير من مواليه الا عن عدد قلب من خواصه ، و حين افضى الامر الى الامام الحسن العسكرى ، عليه السلام ، كان يتكلم من وراء الستار مع الخواص و غيرهم ، الا فى الاوقات التى يركب فيها الى دارالسلطان . (115)

امام هادى ، عليه السلام ، خود را از بسيارى از ياران و شيعيانشان پوشيده مى داشتند و جز تعداد اندكى از ياران خاص آن حضرت ايشان را نمى ديدند ، و هنگامى كه نوبت به امامت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، رسيد ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردم عادى از پشت پرده سخن مى گفتند ، و كسى كه ايشان را نمى ديد مگر در هنگامى كه آن حضرت براى رفتن به دارالخلافه از خانه خارج مى شد .

البته بعضى از تاريخ نگاران كلام مسعودى را مبالغه آميز توصيف كرده اند ، (116) اما در مجموع مى توان از اين كلام و به قرينه ساير اسناد تاريخى استناد نمود كه ارتباط امام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، با جامعه بسيار تقليل يافته بوده ، و آن دو امام بر شيوه ائمه قبل از خود نبوده و با مردم ارتباط چندانى نداشته اند .

حاصل كلام ما در اينجا اين مى شود كه چون ميان قابليتها و شايستگيهاى ذاتى مردم براى پذيرش امام معصوم و ميزان حضور امام در جامعه ارتباطى

متقابل وجود دارد به هر اندازه كه جامعه شايستگى و لياقت خود را از دست داده و از ارزشهاى الهى فاصله بگيرد ، امام معصوم نيز كه يكى از تجليات رحمت الهى به شمار مى آيد ، از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه مى كاهد . چرا كه رحمت الهى در جايى فرود مى آيد ، كه سزاوار رحمت باشد . به تعبير ديگر به مصداق قاعده اى كه قرآن كريم بيانا مى دارد :

ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم . . . (117)

خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته از آنها منع نمى كند مگر آن كه خود آن قوم از نظر درونى تغيير يابند (و شايستگى دارا بودن آن نعمت را از دست دهند . )

آن گاه كه جامعه اسلامى دگرگون شد و مسلمانان از نظر درونى تغيير يافته و ارزشهاى الهى خود را از دست دادند ، خداوند نيز نعمت وجود امام معصوم در ميان مردم را كه از بزرگترين نعمتهاى الهى به شمار مى آيد ، از آنها گرفت ، و امام رو در نقاب غيبت كشيد .

شاهد بر اين مدعا روايتى است كه از امام محمد باقر ، عليه السلام ، نقل شده و در آن آمده است :

اذا غضب الله تبارك و تعالى على خلقه ، نحانا عن جوارهم . (118)

هنگامى كه خداوند از آفريدگانش خشمگين شود ، ما (اهل بيت ) را از مجاورت با آنها دور مى سازد .

باشد تا با گذشت اعصار مردم به خسارت بزرگى كه

از ناحيه فقدان معصوم در ميان خود متحمل شده اند پى برده و بار ديگر آماده پذيرش نعمت بزرگ الهى يعنى حضور مستمر امام معصوم در جامعه شوند .

اين معنا كه ظهور مجدد امام مترتب بر آماده شدن شرايط درجامعه اسلامى و وجود ياران و انصارى وفادار براى امام مى باشد از روايات متعددى استفاده مى شود ، از جمله روايتى كه از امام موسى كاظم ، عليه السلام ، نقل شد ، كه ايشان خطاب به يكى از ياران خود مى فرمايد :

يابن بكير انى لاقول لك قولا قد كانت آبائى ، عليهم السلام ، يقوله : لو كان فيكم عدة اهل بدر قائمنا . . . (119)

. . . اى پسربكير من به تو سخنى را مى گويم كه پدران من نيز پيش از من آن را بر زبان رانده اند ، و آن اين كه اگر در ميان شما به تعداد كسانى كه در جنگ بدر (با پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ) بودند (ياران مخلص ) وجود داشت قيام كننده ما (اهل بيت ) ظهور مى كرد .

موضوع ياد شده از روايتى كه نعمانى آن را در كتاب خود نقل كرده نيز استفاده مى شود :

انه دخل على الصادق ، عليه السلام ، بعض اصحابه فقال له : جعلت فداك انى و الله احبك و احب من يحبك يا سيدى ، مااكثر شيعتكم ، فقال ، عليه السلام ، له : اذكرهم ، فقال : كثير ، فقال ، عليه السلام : تحصيهم !فقال : هم اكثر من ذلك ، فقال ابوعبدالله ،

عليه السلام : اما لو كملت العدة الموصوفة ثلثمائة و بضعة عشر كان الذى يريدون . . . (120)

يكى از ياران امام صادق ، عليه السلام ، بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت : فدايت گردم ؛ به خدا سوگند من تو را دوست مى دارم و هركس تو را دوست دارد نيز دوست مى دارم ، اى آقاى من چقدر شيعيان شما فراوانند! آن حضرت ، عليه السلام ، فرمود : آنان را بشمار ، عرض كرد : بسيارند ، آن حضرت ، عليه السلام ، فرمود : آنها را مى توانى بشمارى ؟ عرض كرد : آنها از شمارش بيرونند ، حضرت ابوعبدالله (صادق ) ، عليه السلام ، فرمود : ولى اگر آن شماره اى را كه توصيف شده اند ، سيصد و اندى تكميل گردد آن چه را مى خواهند انجام خواهد شد . . .

بنابراين مى توان گفت علت اصلى غيبت امام عصر ، عليه السلام ، آماده نبودن اجتماع بشرى براى پذيرش وجود پربركت ايشان و عدم لياقت مردم براى بهره گيرى از نعمت حضور امام معصوم در ميان خودشان است و تا اين مانع برطرف نگردد و به تعداد لازم ياران و انصار مخلص و فداكار براى آن حضرت وجود نداشته باشد ، زمان غيبت به سرنيامده و امام همچنان از ديده هاپنهان خواهند ماند .

امام عصر ، عليه السلام ، دربيان علت تاخير ظهور مى فرمايند :

لو ان اشياعنا ، وفقهم الله لطاعته ، على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم ، لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم

السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة و صدقها منهم بنا . (121)

اگر چنان چه شيعيان ما ، كه خداوند توفيق طاعتشان دهد ، در راه ايفاى پيمانى كه بر دوش دارند همدل مى شدند ، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تاخير نمى افتاد . و سعادت ديدارما زودتر نصيب آنان مى گشت ، ديدارى بر مبناى شناختى راستين ، و صداقتى از آنان نسبت به ما .

چشم به راه حجت در آرزوى منجى

اعتقاد به نجات بخش موعود (منجى ) ، به عنوان انسان برترى كه در آخرالزمان زمين را از عدالت پر مى سازد و انسانهاى در بند را رهايى مى بخشد ، در همه اديان و مذاهب وجود دارد . اما آن چه كه در اين ميان شيعه را متمايز ساخته ، اين است كه در اين مذهب (منجى موعود) تنها به عنوان يك آرمان مطرح نيست بلكه او به عنوان تداوم بخش رسالت انبيا ، وارث اولياى الهى و در يك كلام (حجت خدا) بر روى زمين نيز مطرح است ؛ حجتى كه زنده ، شاهد و ناظر بر اعمال آدميان است . و بنابراين نقش او درزندگى فردى و اجتماعى انسانها تنها به آخرالزمان و زمان ظهور منحصر نمى شود و وجود او در لحظه لحظه زندگى ساكنان زمين نقش دارد .

براى درك مفهوم (حجت ) و روشن شدن تفاوت ميان اين دو اعتقاد؛ يعنى اعتقاد به موعود ، تنها به عنوان (منجى ) و يا اعتقاد به عنوان (حجت ) و (منجى ) لازم است كه جايگاه اين واژه را در قرآن و روايات مورد بررسى قرار دهيم ؛ اما پيش از آن

نگاهى اجمالى خواهيم داشت به معناى لغوى حجت .

حجت در لغت

(حجت ) درلغت به معنى دليل ، برهان و راهنما است . به عبارت ديگر (آن چه به آن دعوى يا مطلبى را ثابت كنند) حجت گويند . (122)

مرحوم راغب اصفهانى نيز حجت را اينگونه معنا كرده است :

الدلالة المبينة للمحجة اى المقصد المستقيم و الذى يقتضى صحة احد النقيضين .

راهنمايى آشكار به راه مستقيم و آن چه كه به وسيله آن ميتوان به درستى يكى از دو مخالف پى برد . (123)

حجت در قرآن

در آيات متعددى از قرآن كريم كلمه (حجت ) به كار رفته كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما . (124)

پيامبرانى مژده دهنده و بيم دهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتى نباشد و خدا پيروزمند و حكيم است .

دراين آيه خداوند هدف از فرستادن پيامبران را اتمام حجت به مردم و سد كردن راه استدلال و بهانه جويى بر آنها ، دانسته است ، بنابراين مى توان گفت كه انبيا (حجت ) خدا بر مردم اند و با آمدن آنها ديگر كسى نمى تواند دردرگاه خدا مدعى شود كه چرا راه مستقيم را به ما نشان ندادى .

در آيه ديگرى ميخوانيم :

قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهديكم اجمعين . (125)

بگو؛ خاص خداست دليل محكم و رسا ، اگر مى خواست همه شما را هدايت مى كرد .

حجت در روايات

در روايات شيعه نيز (حجت )

جايگاه خاصى دارد ؛ تا آن جا كه مرحوم كلينى در مجموعه گرانقدر الكافى بخشى دارد با عنوان (كتاب الحجة ) كه در آن با بيان دهها روايت ابعاد مختلف اين موضوع روشن گرديده است . در اينجا به برخى ازرواياتى كه دراين زمينه وارد شده اند ، اشاره ميكنيم :

امام على ، عليه السلام ، دربيان ضرورت وجود حجتهاى الهى مى فرمايد :

اللهم بلى ، لاتخلوا الارض من قائم الله بحجة ؛ اما ظاهرا مشهورا ، و اما خائفا مغمورا ، لئلا تبطل حجج الله و بيناته . . . (126)

بلى ، زمين تهى نماند از كسى كه حجت بر پاى خداست ، پايدار و شناخته است و يا ترسان و پنهان از ديده هاست ، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود . . . .

امام باقر ، عليه السلام ، در روايتى مى فرمايد :

و الله ما ترك الله ارضا منذ قبض آدم ، عليه السلام ، الا و فيها امام يهتدى به الى الله و هو حجته على عباده ، و لاتبقى الارض بغير امام حجته لله على عباده . (127)

به خدا سوگند كه خداوند از روزى كه آدم ، عليه السلام ، قبض (روح ) شد ، هيچ سرزمينى را از پيشوايى كه (مردم ) به وسيله او به سوى خدا هدايت مى شوند ، خالى نگذاشته است . اين پيشوا حجت خدا بر بندگانش است و هرگز زمين بدون امامى كه حجت خدا بر بندگانش باشد ، باقى نمى ماند .

امام صادق ، عليه السلام ، نيز در

اين باره مى فرمايد :

ان الحجة لا تقوم لله عز و جل على خلقه الا بامام حتى (حى )(128) يعرف . (129)

حجت خدا بر آفريدگانش تنها با امام (زنده اى ) كه شناخته شود ، اقامه مى شود .

همچنين آن حضرت درپاسخ اين پرسش كه : (آيا زمين بدون امام باقى مى ماند ؟ ) مى فرمايد :

لو بقيت الارض بغير امام لساخت . (130)

اگر زمين بدون امام بماند ، (اهلش را) در خود فرو مى برد .

امام هادى ، عليه السلام ، نيز مى فرمايد :

ان الارض لاتخلو من حجة و انا والله ذلك الحجة . (131)

زمين هرگز از حجت خالى نمى ماند و به خدا قسم من آن حجت هستم .

حجت در ادعيه و زيارات

در دعاهايى كه ازائمه ، عليهم السلام ، وارد شده نيز به دفعات به واژه حجت برمى خوريم ؛ از جمله درقسمتى از دعاى معروفى كه خواندن آن درزمان غيبت سفارش شده ، آمده است :

. . . اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى . (132)

با خدايا ، مرا با حجت خود آشنا ساز؛ كه اگر مرا با حجتت آشنا نكنى از دينم گمراه مى شوم .

در قسمتى از زيارت (آل ياسين ) كه ازامام عصر ، عليه السلام ، نقل شده ، پس از آن كه تك تك امامان را به عنوان حجت خدا مى خوانيم و بر اين موضوع گواهى مى دهيم ، خطاب به آنها مى گوييم :

فالحق ما رضيتموه و الباطل ما اسخطموه و المعروف ما امرتم و

المنكر ما نهيتم عنه .

حق آن است كه شما از آن خشنود شويد و باطل آن است كه شما از آن به خشم آييد . معروف آن است كه شما بدان امر كنيد ، و منكر آن است كه شما از آن نهى كنيد .

حال كه به اجمال با معناى حجت و جايگاه آن در معارف شيعى آشنا شديم ، به موضوع اصلى اين مقاله مى پردازيم تا روشن شود اينكه ماحضرت مهدى ، عليه السلام ، را (حجت حى خداوند) بدانيم يا تنها (نجات بخش موعود) ، در عمل چه تاثيرى در زندگى فردى و اجتماعى ما ميتواند داشته باشد ؟ بر اساس آن چه كه درباره مفهوم حجت در لغت ، قرآن و روايات گفته شد ، حجت خداوند بر روى زمين از طرفى دليل و راهنماى آشكار مردم به سوى صراط مستقيم و از طرف ديگر ملاك و معيارى است كه انسانها مى توانند با رجوع به او ميزانا انطباق خود را با دين خدا بسنجند .

با توجه به اين مفهوم (آن كه معتقد به ظهور حجت است خود را مكلف مى كند كه تا همه مناسبات فردى و جمعى اش انعكاس انتظارش باشد كه در غير اين صورت انتظار مفهوم خود را از دست مى دهد و به لقلقه زبان تبديل مى شود . منتظر نمى داند حجتش كدامين روز مى آيد ؟ اما مى داند چنان بايستى آماده باشد ، كه هر زمانى كه ظهور كرد اعمالش مطلوب و مقبول حجت واقع شود) .

به بيان ديگر تنها كسانى در زمان (ظهور) سربلندند كه در زمان (غيبت

) در جهت تامين رضايت مولايش تلاش كرده باشند .

اين معنا را بصراحت مى توان از قرآن و روايات استفاده كرد . در يكى از آيات قرآن كريم آمده است :

يوم ياتى بعض آيات ربك لاينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا قل انتظروا انا منتظرون . (133)

روزى كه برخى نشانه هاى خدا آشكار شود ، ايمان كسى كه پيش از آن ايمان نياورده يا به هنگام ايمان كار نيكى انجام نداده است ، براى او سودى نخواهد داشت . بگوچشم به راه باشيد ، ما نيز چشم به راهيم .

در ذيل آيه ياد شده ، روايات متعددى به طريق شيعه واهل سنت نقل شده كه در آنها (روزى كه برخى نشانه هاى خدا آشكار شود) به زمان ظهور حضرت مهدى ، عليه السلام ، تفسير شده است . (134)

از جمله در روايتى كه از امام صادق ، عليه السلام ، در تفسير آيه مزبور وارد شده ، چنين آمده است :

الآيات هم الائمة ، و الاية المنتظرة هو القائم ، عليه السلام ، فيومئذ لاينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل قيامه بالسيف و ان آمنت بمن تقدمه من آبائه ، عليهم السلام . (135)

مراد از نشانه ها امامان هستند و آن نشانه اى كه انتظارش كشيده مى شود ، قائم ، عليه السلام ، است . در آن زمان ايمان كسى كه پيش از قيام آن حضرت با شمشير ، ايمان نياورده براى او سودى نخواهد داشت . اگر چه به پدران آن حضرت كه پيش از او بودند ،

ايمان آورده باشد .

امام صادق ، عليه السلام ، در روايت ديگرى آيه ياد شده را چنين تفسير مى كنند :

يعنى خروج القائم المنتظر منا ، قال ، عليه السلام ، يا ابا بصير طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره ، اولئك اولياء الله الذين لاخوف عليهم و لا هم يحزنون . (136)

(مراد از آن روز) زمان خروج قائم ماست كه انتظارش كشيده مى شود ، آن گاه فرمود : اى ابابصير!خوشا به حال شيعه قائم ما كه در زمان غيبت او چشم به راه ظهور اويند و در زمان ظهورش او را پيروى مى كنند . آن ها دوستان خدا هستند كه نه بيمناك مى شوند و نه اندوهگين مى گردند .

نكته اى كه از روايات بالا استفاده مى شود اين است كه هركس بايد تا پيش از آشكار شدن حجت خداوندى چنان زندگى كند و خود و جامعه اش را چنان بسازد كه بتواند به هنگام ظهور در پيشگاه آن حضرت پاسخگو باشد . چرا كه در آن روز ديگر توبه و پشيمانى سودى ندارد .

حضرت صاحب الامر ، عليه السلام ، خود درباره وظايف شيعيان درزمان غيبت مى فرمايد :

فليعمل كل امرى ء منكم بما يقرب به من محبتنا ، و يتجنب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا ، فان امرنا بغتة فجاة حين لا تنفعه توبة و لاينجيه من عقابنا ندم على حوبة . (137)

پس هر يك از شما بايد آن چه را كه موجب دوستى ما مى شود ، پيشه خود سازد و از هر آن چه

كه موجب خشم و ناخشنودى ما مى گردد . دورى گزيند . زيرا فرمان ما به يكباره و ناگهانى فرا مى ريسد و در آن زمان توبه و بازگشت براى او سودى ندارد و پشيمانى گناه نمى تواند او را از كيفر ما نجات بخشد .

روشن است كه بدون شناخت حجت خدا و امام زمان نمى توان رضايت او را دريافت و ناخشنودى او را بازشناخت . اينجاست كه رمز اين همه تاكيد و سفارش بر شناخت امام زمان روشن مى شود و در مى يابيم كه چرا كسى كه امام زمانش نشناسد به (مرگ جاهليت ) از دنيا مى رود ؟

مگر نه اين است كه امام ، حجت خدا و ميزان حق و باطل است ؟ و مگر نه اين است كه معروف و منكر با امر و نهى امام تفسير مى شود ؟ آيا كسى مى تواند بدون شناخت ميزان حق و باطل به حق دست يابد و زندگى خود را بر مدار حق قرار دهد ؟ و يا بدون شناخت امر و نهى امام ، معروف را به پا دارد و منكر را ترك كند ؟ مسلما خير! بنابراين مى توان گفت هركس كه امام و حجت زمان خويش را بشناسد و زندگى خود را بر مدار خواسته او شكل دهد ، ديگر براى او تفاوتى نخواهد داشت كه ظهور چه زمانى محقق خواهد شد . زيرا هر زمان كه حجت حق آشكار شود او با سربلندى مى تواند در پيشگاه آن حضرت حاضر شود . چنانكه در روايتى كه از امام باقر ، عليه السلام ، نقل شده ،

مى خوانيم :

من مات و ليس له امام فميتته ميتة جاهلية ، و من مات و هو عارف لامامه لم يضره تقدم هذا الامر او تاخره و من مات عارفا لامامه كان كمن هو مع القائم فى فسطاطه . (138)

هركس بميرد و امامى نداشته باشد ، مردنش مردن جاهليت است . و هر آن كه در حال شناختن امامش بميرد ، پيش افتادن و يا تاخير اين امر (دولت آل محمد ، عليهم السلام ) او را زيان نرساند . و هركس بميرد در حالى كه امامش را شناخته همچون كسى است كه در خيمه قائم با آن حضرت باشد .

با توجه به آن چه گفته شد در مى يابيم كه انتظار (حجت ) انتظارى است زنده و پويا كه مى تواند در لحظه لحظه حيات آدمى جارى شود و زندگى فردى و اجتماعى او را متحول سازد . به بيان ديگر انتظار (حجت ) تنها به زمان (آينده ) مربوط نمى شود بلكه زمان (حال ) را هم در بر مى گيرد . به خلاف انتظار (منجى ) كه هيچ نقشى در وضعيت حال منتظر ندارد و نمى تواند چنان كه بايد منشا تحولى اساسى در زندگى او باشد .

جامعه منتظر ، جامعه پويا

عظمت وجودى و ابعاد مختلف شخصيت حضرت صاحب الامر ، عليه السلام ، باعث شده است كه در طول هزار و اندى سال كه از غيبت كبرى مى گذرد ، هر گروه از مردم بسته به گرايشهاى خاص اعتقادى ، اجتماعى و فرهنگى كه داشته اند ، از منظرى خاص به تحليل شخصيت و تعيين جايگاه آن حضرت در عالم

هستى بپردازند وهر گروه تنها درك و تصور خود از اين موضوع را تصور درست و مطابق با واقع از شخصيت آن يگانه هستى تلقى كند .

در اين ميان جمعى ازاصحاب سير و سلوك و رهروان طريق عرفان و معنى با طرح موضوع خليفة الله و انسان كامل و همچنين نقشى كه حجت الهى در عالم هستى ، دارد تنها به جنبه فرا طبيعى آن وجود مقدس توجه كرده و ازساير جنبه ها غفلت ورزيدند .

گروهى ديگر از اصحاب شريعت توجه خود را تنها معطوف به جنبه طبيعى آن وجود مقدس ساخته و ضمن مطرح كردن نقشى كه آن حضرت به عنوان امام و پيشواى مردم به عهده دارند هيچ گونه مسووليتى را در زمان غيبت متوجه مردم نديدند و تنها تكليف مردم را اين دانستند كه براى فرج آن حضرت دعا كنندتا خود بيايند و امور مردم را اصلاح كنند .

عده اى هم ضمن توجه به جنبه فراطبيعى و طبيعى وجود مقدس حضرت حجت ، عليه السلام ، تمام هم و غم خود را متوجه ملاقات با آن حضرت ساخته و تنها وظيفه خود را اين دانستند كه با توسل به آن حضرت به شرف ملاقات با آن ذات اقدس نائل شوند .

اما دراين ميان گروهى با درنظر گرفتن همه ابعادى - كه بدانها اشاره شد - به طرح معناى درست انتظار پرداخته و در صدد تعيين وظيفه و نقش مردم در دوران غيبت برآمدند . در اين ديدگاه ، هم مساله خلافت الهى انسان كامل مطرح است ، هم به جايگاه و نقش مردم در قبال آن حضرت توجه

شده و هم وظيفه اى كه مردم در دعا براى حفظ آن وجود مقدس و تعجيل در ظهورش دارند از نظر دور داشته نشده است .

شايد بتوان امام راحل امت ، قدس سره ، را به عنوان درخشان ترين چهره ازگروه اخير ذكر كرد . ايشان با صراحت به نقد و بررسى برداشتهاى مختلفى - كه ازمساله انتظار فرج وجود دارد - پرداخته و ديدگاه خاص خود رادر اين زمينه چنين مطرح ساختند :

البته اين پر كردن دنيا از عدالت ، اين را ما نمى توانيم بكنيم ، اگر مى توانستيم مى كرديم . اما ، چون نمى توانيم بكنيم ايشان بايد بيايند . الان عالم پر از ظلم است ، شما يك نقطه هستيد در عالم . عالم پر از ظلم است . ما بتوانيم جلوى ظلم را بگيريم ، بايد بگيريم ، تكليفمان است . قرآن و ضرورت اسلام و قرآن تكليف ما كرده است كه بايد برويم همه كار را بكنيم ، اما نمى توانيم بكنيم ، چون نمى توانيم بكنيم بايد او بيايد تا بكند ، اما ما بايد فراهم كنيم كار را ، فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك بكنيم ، كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براى آمدن حضرت ، عليه السلام . . . (139)

در جايى ديگر نيز ايشان درباره مفهوم (انتظار فرج ) مى فرمايند :

انتظار فرج ، انتظار قدرت اسلام است و بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند . و مقدمات ظهور ان شاء الله تهيه شود . (140)

جايگاه و مفهوم انتظار در تفكر شيعى

اگر بخواهيم به چند

ويژگى مهم تفكر شيعى اشاره كنيم بى شك يكى از مهمترين اين ويژگيها اعتقاد به مهدى موعود ، عليه السلام ، به عنوان امام غايب و مصلح آخرالزمان است و ازهمين رو در اين تفكر فرهنگ انتظار از جايگاه خاصى برخوردار بوده و بخش عظيمى از معارف شيعى را به خود اختصاص داده است .

براى شناخت جايگاه و مفهوم انتظار در تفكر شيعى در اين جا در ذيل چند عنوان از رواياتى را كه دراين زمينه از امامان معصوم شيعه ، عليهم السلام ، وارد شده است مورد بررسى قرار ميدهيم تا روشن شود كه :

1 - انتظار چه ضرورتى دارد ؟

2 - فضيلت آن چيست ؟

3 - چه وظايفى در عصر غيبت بر عهده منتظران است ؟

ضرورت انتظار

در تفكر شيعى انتظار موعود ، با خصوصياتى كه دراين تفكر براى آن بر شمرده شده ، به عنوان يك اصل مسلم اعتقادى مطرح بوده و در بسيارى از روايات شيعه بر ضرورت انتظار قائم آل محمد ، عليهم السلام ، تصريح شده است . كه از جمله مى توان به روايات زير اشاره كرد :

1 - محمد بن ابراهيم نعمانى در كتاب الغيبة به سند خود از ابوبصير روايت كرده است كه روزى امام صادق ، عليه السلام ، خطاب به اصحاب خود فرمودند :

الا اخبركم بما لايقبل الله ، عز و جل ، من العباد عملا الا به ؟ فقلت : بلى ، فقال : شهادة ان لا اله الا الله ، و ان محمدا عبده و (رسوله ) ، و الاقرار بما امرالله ، والولاية لنا ،

و البرائة من اعدائنا - يعنى الائمة خاصة - و التسليم لهم ، و الورع ، و الاجتهاد ، و الطمانينة ، و الانتظار للقائم ، عليه السلام . (141)

آيا شما را خبر ندهم به آن چه خداى ، صاحب عزت و جلال ، هيچ عملى را جز به آن بندگان نمى پذيرد ؟ گفتم : چرا . فرمود : گواهى دادن به اين كه هيچ شايسته پرستشى جزخداوند نيست و اينكه محمد ، صلى الله عليه و آله ، بنده و فرستاده اوست ، و اقرار كردن به آن چه خداوند به آن امر فرموده ، و ولايت ما ، و بيزارى از دشمنانمان - يعنى خصوص امامان - و تسليم شدن به آنان و پرهيزكارى و اجتهاد و اطمينان و انتظار قائم ، عليه السلام .

2 - ثقة الاسلام كلينى در كتاب الكافى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت مى كند كه روزى مردى بر حضرت ابوجعفر امام باقر ، عليه السلام ، وارد شد و صفحه اى دردست داشت . حضرت باقر ، عليه السلام ، به او فرمود :

هذه صحيفة مخاصم سال عن الدين الذى يقبل فيه العمل ، فقال : رحمك الله ، هذالذى اريد . فقال ابوجعفر ، عليه السلام : شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، و ان محمدا عبده و رسوله و تقربما جاء من عند الله و الولاية لنا اهل البيت ، و البرائة من عدونا ، و التسليم لامرنا ، والورع ، و التواضع و انتظار قائمنا ، فان لنا دولة ، اذا شاء الله جاء

بها . (142)

اين نوشته مناظره كننده اى است كه پرسش دارد از دينى كه عمل در آن مورد قبول است . آن مرد عرض كرد : رحمت خداوند بر تو باد همين را خواسته ام . پس حضرت ابوجعفر باقر ، عليه السلام ، فرمود : گواهى دادن به اين كه خدا يكى است و هيچ شريكى براى او وجود ندارد ، و اين كه محمد بنده و رسول او است ، واين كه اقرار كنى به آن چه از سوى خداوند آمده ، و ولايت ما خاندان وبيزارى از دشمنان ، و تسليم به امر ما ، و پرهيزكارى و فروتنى ، و انتظار قائم ما ، كه ما را دولتى است كه هر وقت خداوند بخواهد آن را خواهد آورد .

3 - شيخ صدوق در كتاب كمال الدين به سند خود از (عبدالعظيم حسنى ) روايت مى كند كه :

روزى بر آقايم محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن ابى طالب ، عليهم السلام ، وارد شدم و مى خواستم كه درباره قائم از آن حضرت سؤال كنم كه آيا همان مهدى است يا غير او پس خود آن حضرت آغاز سخن كرد و به من فرمود :

يا ابا القاسم ان القائم منا هو المهدى الذى يجب ان ينتظر فى غيبته و يطاع فى ظهوره ، و هو الثالث من ولدى . (143)

اى ابوالقاسم بدرستى كه قائم از ماست و او است مهدى كه واجب است در زمان غيبتش انتظار كشيده شود و درظهورش اطاعت گردد ، او سومين (امام ) از

فرزندان من است .

روايات ياد شده و بسيارى روايات ديگر - كه در اين مجال فرصت طرح آن ها نيست - همگى بر لزوم انتظار حضرت قائم در دوران غيبت دلالت مى كند ، اما حال بايد ديد كه انتظار - كه اين همه بر آن تاكيد شده و يكى از شرايط اساسى اعتقاد اسلامى شمرده مى شود - چه فضيلتى دارد و شخص منتظر چه وظايفى بر عهده دارد .

فضيلت انتظار

در روايات ياد شده از ائمه معصومين ، عليهم السلام ، آن چنان مقام و منزلتى براى منتظران موعود آخرالزمان برشمرده شده كه گاه انسان را به تعجب وا مى دارد كه چگونه ممكن است عملى كه شايد در ظاهر ساده جلوه كند از چنين فضيلتى برخوردار باشد . البته توجه به فلسفه انتظار و وظايفى كه براى منتظران واقعى آن حضرت بر شمرده شده ، سر اين فضيلت را روشن مى سازد .

در اين جا به پاره اى ازفضائلى كه براى منتظران قدوم مصلح جهانى ، حضرت بقية اللاة لاعظم بر شمرده شده اشاره ميكنيم :

1 - مرحوم صدوق در كتاب كمال الدين از امام صادق ، عليه السلام ، روايت كرده كه آن حضرت به نقل از پدران بزرگوارشان - كه بر آنها درود باد - فرمود :

المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله . (144)

منتظر امر (حكومت ) ما ، بسان آن است كه در راه خدا به خون خود غلتيده باشد .

2 - در همان كتاب به نقل از امام صادق ، عليه السلام ، روايت ديگرى به اين شرح در فضيلت

منتظران وارد شده است :

طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره اولئك اولياء الله الذين لاخوف عليهم و لا هو يحزنون . (145)

خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در زمان غيبتش منتظر ظهور او هستند و در هنگام ظهورش فرمانبردار او ، آنان اولياء خدا هستند ، همانها كه نه ترسى برايشان هست و نه اندوهگين شوند .

3 - مرحوم مجلسى در كتاب بحارالانوار به سند خود از اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند :

انتظروا الفرج و لاتياسوا من روح الله فان احب الاعمال الى الله ، عز و جل ، انتظار الفرج . (146)

منتظر فرج باشيد و از رحمت خداوند نااميد نشويد . به درستى كه خوشايندترين اعمال نزد خداوند ، عز و جل ، انتظار فرج است .

4 - همچنين مرحوم مجلسى روايت ديگرى را به سند خود از (فيض بن مختار) نقل مى كند كه در آن امام صادق ، عليه السلام ، مى فرمايند :

من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم فى فسطاطه . قال ثم مكث هنيئة ، ثم قال : لا بل كمن قارع معه بسيفه ، ثم قال : لا والله كمن استشهد مع رسول الله ، صلى الله عليه و آله . (147)

هركس از شما بميرد در حالى كه منتظر اين امر باشد همانند كسى است كه با حضرت قائم ، عليه السلام ، در خيمه اش بوده باشد . سپس حضرت چند لحظه اى درنگ كرده ، آن گاه فرمود :

نه ، بلكه مانند كسى است كه در خدمت آن حضرت شمشير بزند ، سپس فرمود : نه ، به خدا همچون كسى است كه در ركاب رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، شهيد شده باشد .

وظايف منتظران

توضيح

در اينكه شيعيان در دوران غيبت چه وظايفى بر عهده دارند سخنهاى بسيارى گفته شده است و حتى در بعضى از كتابها ، تا هشتاد وظيفه براى منتظران قدوم خاتم اوصياء ، حضرت بقية الله ، ارواحناله الفداء ، برشمرده شده است . (148)

اما ، از آن جا كه تبيين همه وظايفى كه شيعيان در عصر غيبت بر عهده دارند در اين محدوده نمى گنجد ، به تعدادى از مهمترين اين وظايف اشاره مى كنيم :

1 - شناخت حجت خدا و امام عصر ، عليه السلام

اولين و مهمترين وظيفه اى كه هر شيعه منتظر بر عهده دارد كسب معرفت نسبت به وجود مقدس امام و حجت زمان خويش است . اين موضوع تا بدان درجه از اهميت قرار دارد كه در روايات بسيارى كه به طريق شيعه و اهل سنت از پيامبر گرامى اسلام ، صلى الله عليه و آله ، و ائمه معصومين ، عليهم السلام ، نقل شده ، آمده است :

من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية . (149)

هركس بميرد و امام زمانش را نشناسد ، به مرگ جاهلى مرده است .

و در روايت ديگرى كه مرحوم كلينى به سند صحيح از (فضيل بن يسار) نقل مى كند آمده است :

سمعت اباجعفر ، عليه السلام ، يقول : من مات و ليس له امام فميتته ميتة جاهلية ، و من مات و هو عارف لامامه لم يضره تقدم هذا الامر او تاخر ، و من مات و هو عارف لامامه كان كمن هو مع القائم فى فسطاطه . (150)

شنيدم حضرت ابا جعفر (امام محمد باقر) ، عليه السلام ، مى فرمود :

هركس در حالى كه امامى نداشته باشد بميرد ، مردنش مردن جاهليت است و هر آن كه درحال شناختن امامش بميرد پيش افتادن و يا تاخير اين امر(دولت آل محمد ، عليهم السلام ) او را زيان نرساند و هركس بميرد در حالى كه امامش را شناخته همچون كسى است كه در خيمه قائم ، عليه السلام ، با آن حضرت باشد .

توجه به مفاد دعاهايى كه خواندن در عصر غيبت مورد تاكيد قرار گرفته است ، نيز ما را به اهميت موضوع شناخت حجت خدا رهنمون مى سازد ، چنان كه در يكى از دعاهاى معروف كه شيخ صدوق آن را در كتاب كمال الدين نقل كرده ، مى خوانيم :

اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك ، اللهم عرفنى نبيك فانك ان لم تعرفنى نبيك لم اعرف حجتك ، اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى . اللهم لاتمتنى ميتة جاهلية و لا تزع قلبى بعد اذ هديتنى . . . (151)

بارالها!خودت را به من بشناسان كه اگر خود را به من نشناسانى پيغمبرت را نخواهم شناخت ، بارالها! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را به من نشناسانى حجت تو را نخواهم شناخت . بارالها! حجت خود را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناسانى از دينم گمراه مى گردم ، خداوندا! مرا به مرگ جاهليت نميران و دلم را (از حق ) پس از آن كه هدايتم فرمودى منحرف مگردان . . .

مؤلف كتاب ارزشمند مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم مراد و مقصود

از (معرفت امام ) را ، كه در روايتهاى ياد شده بر آنها تاكيد شده بود ، چنين توضيح مى دهند :

بدون ترديد مقصود از شناختى كه امامان ما ، كه درودها و سلامهاى خداوند بر ايشان باد ، تحصيل آن را نسبت به امام زمانمان امر فرموده اند ، اين است كه ما آن حضرت را آن چنان كه هست بشناسيم ؛ به گونه اى كه اين شناخت سبب در امان ماندن ما از شبهه هاى ملحدان و مايه نجاتمان از اعمال گمراه كننده مدعيان دروغين باشد ، و اين چنين شناختى جز به دو امر حاصل نمى گردد : اول ، شناختن ، شخص امام ، عليه السلام ، به نام و نسب ، و دوم ، شناخت صفات و ويژگيهاى او و به دست آوردن اين دو شناخت از اهم واجبات است . (152)

نكته مهمى كه در اين جا بايد در نظر داشت اين است كه شناخت و معرفت حقيقى نسبت به حجت خدا جز با عنايت حضرت حق حاصل نمى شود و همچنان كه ، در دعايى كه پيش از اين بدان اشاره كرديم ، ملاحظه شد بايد از درگاه الهى توفيق شناخت حجتش را درخواست كرد ، تا بدين وسيله از گمراهى و سرگردانى نجات يافت . اين موضوع را از روايتى كه مرحوم كلينى به سند خود از (محمد بن حكيم ) نقل كرده نيز مى توان استفاده كرد ، در اين روايت آمده است :

قال : قلت : لابى عبدالله ، عليه السلام ، المعرفة ، من صنع من هى ؟ قال : من صنع الله

، ليس للعباد فيها صنع . (153)

از ابى عبدالله (امام جعفر صادق ) ، عليه السلام ، پرسيدم : معرفت ساخته كيست ؟ فرمود : از ساخته هاى خداوند است و براى بندگان نقشى در حصول معرفت نيست .

2 - تهذيب نفس و كسب فضائل اخلاقى

وظيفه مهم ديگرى كه هر شيعه منتظر بر عهده دارد تهذيب نفس و آراستن خود به اخلاق نيكو است ، چنان كه در روايتى كه نعمانى به سند خود از امام صادق ، عليه السلام ، نقل مى كند آمده است :

من سره ان يكون من اصحاب القائم ، فلينتظر ، و ليعمل بالورع و محاسن الاخلاق ، و هو منتظر ، فان مات و قام القائم ، عليه السلام ، بعده كان له من الاجر مثل الاجر من ادركه ، فجدوا و انتظروا ، هنيئا لكم ايها العصابة المرحومة . (154)

هركس دوست مى دارد از ياران حضرت قائم ، عليه السلام ، باشد بايد كه منتظر باشد و در اين حال به پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار نمايد ، در حالى كه منتظر باشد ، پس چنان چه بميرد و پس از مردنش قائم ، عليه السلام ، بپا خيزد ، پاداش او همچون پاداش كسى خواهد بود كه آن حضرت را درك كرده است ، پس كوشش كنيد و در انتظار بمانيد ، گوارا باد شما را اى گروه مشمول رحمت خداوند .

موضوع تهذيب نفس و دورى گزيدن از گناهان و اعمال ناشايست ، به عنوان يكى از وظايف منتظران در عصر غيبت ، از چنان اهميتى برخوردار است كه در توقيع شريفى كه از ناحيه مقدسه حضرت صاحب

الامر به مرحوم شيخ مفيد ، رضى الله عنه ، صادر گرديده ، اعمال ناشايست و گناهانى كه از شيعياان آن حضرت سر مى زند ، يكى از اسباب و يا تنها سبب طولانى شدن غيبت و دورى شيعيان از لقاى آن بدر منير شمرده شده است :

. . . فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا ممانكرهه ، ولانوثره منهم . (155)

. . . پس تنها چيزى كه ما را از آنان (شيعيان ) پوشيده مى دارد ، همانا چيزهاى ناخوشايندى است كه از ايشان به مامى رسد و خوشايند ما نيست و از آنان انتظار نمى رود .

3 - پيوند با مقام ولايت

حفظ و تقويت پيوند قلبى با امام عصر ، عليه السلام ، و تجديد دايمى عهد و پيمان با آن حضرت يكى ديگر ازوظايف مهمى است كه هر شيعه منتظر درعصر غيبت بر عهده دارد . بدين معنا كه يك منتظر واقعى حضرت حجت ، عليه السلام ، با وجود غيبت ظاهرى آن حجت الهى هرگز نبايد احساس كند كه در جامعه رها و بى مسؤوليت رها شده و هيچ تكليفى نسبت به امام و مقتداى خود ندارد .

اين موضوع در روايات بسيارى مورد تاكيد قرار گرفته است كه در اين مجال به برخى از آن ها اشاره مى كنيم :

در روايتى كه از امام محمد باقر ، عليه السلام ، نقل شده آن حضرت در تفسير اين كلام خداى تعالى :

مى فرمايند :

يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوالله لعلكم تفلحون . (156)

اصبروا على اداء الفرائض و صابروا عدوكم و رابطوا امامكم (المنتظر)

. (157)

بر انجام واجبات صبر كنيد و با دشمنانتان پايدارى كنيد ، و پيوند خود را با امام منتظرتان مستحكم نماييد .

همچنين امام صادق ، عليه السلام ، در روايت ديگرى كه در تفسير آيه مزبور وارد شده مى فرمايند :

اصبروا على الفرائض ، و صابروا على المصائب و رابطوا على الائمة . (158)

بر واجبات صبر كنيد و يكديگر را بر مصايب به صبر واداريد و خود را بر پيوند با امامان (و يارى آنها) ملتزم سازيد .

روايات ديگرى نيز به همين مضمون از امام جعفر صادق و امام موسى كاظم ، عليهما السلام ، وارد شده است كه به جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى كنيم . (159)

اين كه مى بينيم در روايتهاى متعددى ، امامان ما شيعيان خود را به تجديد عهد و بيعت ، با امام زمان خود سفارش كرده واز آنها خواسته اند كه در آغاز هر روز و حتى بعد از هر نماز واجب ، دعاى عهد بخوانند ، همه نشان از اهميت پيوند دائمى شيعيان با مقام عظماى ولايت و حجت خدا دارد .

يكى ازمشهورترين دعاهاى عهد ، دعايى است كه مرحوم سيد بن طاووس آن را در كتاب ارزشمند مصباح الزائر به نقل از امام صادق ، عليه السلام ، روايت كرده و در ابتداى آن آمده است كه :

من دعا الى الله تعالى اربعين صباحا بهذا العهد كان من انصار قائمنا ، فان مات قبله اخرجه الله تعالى من قبره ، و اعطاه بكل كلمة الف حسنة ، و محاعنه الف سيئة . (160)

هركس چهل بامداد خدا

را با اين عهد بخواند ، از ياوران قائم ما خواهد بود ، پس اگر پيش از (ظهور) قائم از دنيا برود ، خداوند تعالى او را از قبرش خارج مى سازد (تا قائم را يارى دهد) . و خداوند به شماره هر كلمه (از آن ) هزار حسنه به او عطا كند و هزار بدى را از او برطرف مى سازد .

به دليل اهميت و اعتبار مضمون اين دعاى شريف در اين جا بخشى از آن را نقل مى كنيم : بعد از ذكر خدا و درود و صلوات بر امام غائب چنين آمده است :

اللهم انى اجدد له فى صبيحة يومى هذا و ماعشت من ايام حياتى عهدا و عقدا و بيعة له فى عنقى لااحول عنها و لاازول ابدا ، اللهم اجعلنى من انصاره و اعوانه و الذابين عنه و المسارعين اليه فى قضاء حوائجه و الممتثلين لاوامره و نواهيه و المحامين عنه و السابقين الى ارادته و المستشهدين بين يديه . (161)

با خدايا! من در بامداد اين روز و تمام دوران زندگانيم ، عهد و عقد و بيعتى را كه از آن حضرت برگردن دارم با او تجديد مى كنم ، كه هرگز از آن عهد و بيعت بر نگردم و برآن پايدار بمانم . بار خدايا مرا از انصار و ياران آن حضرت و مدافعان ازحريم مقدس او ، و شتابندگان درپى انجام مقاصدش و امتثال كنندگان دستوران و اوامر و نواهيش ، و حمايت كنندگان از وجود شريفش ، و سبقت جويان به سوى خواسته اش و شهيد شدگان در ركاب و در حضور حضرتش قرار ده

.

دقت درعبارتهاى بالا مى تواند تصويرى روشن از مفهوم عهد و پيمان با امام و حجت زمان به ما ارايه دهد ، عهد و پيمانى ناگسستنى براى يارى و نصرت امام زمان خود و اطاعت مخلصانه و تا پاى جان از اوامر و نواهى او .

آيا اگر هر شيعه منتظر در آغاز هر روز ، با حضور و توجه ، چنين عهد و پيمانى را با امام و مقتداى خود تجديد نمايد ، هرگز تن به ركود ، ذلت و خوارى و ظلم و بى عدالتى خواهد داد ؟

آيا هرگز حاضر خواهد شد كه به رضاى مولا و سرور خود بى اعتنايى كند و تن به گناه و معصيت دهد ؟ مسلما خير . بدون هيچ ترديدى اگر در جامعه اى چنين فرهنگى حاكم شود و همه تنها در پى رضاى امام زمان خود باشند ، آن جامعه هرگز دچار بحران فرهنگى ، از خود بيگانگى ، ياس و نوميدى و انحطاط نخواهد شد . اين نكته نيز مسلم است كه اگر همه شيعيان با همدلى و همراهى دست بيعت و يارى به سوى مولا و سرور خود دراز كنند و بر نصرت او متفق شوند ديرى نخواهد پاييد كه فرج مولايشان را درك خواهند كرد و براى هميشه از ظلمها و ذلتها رهايى خواهند يافت . چنان كه در توقيع شريفى كه بيش از اين نيز به بخشى از آن اشاره شد آمده است :

لو ان اشياعنا ، وفقهم الله لطاعته و على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا

على حق المعرفة و صدقها منهم بنا . (162)

اگر شيعيان ما كه خداوند آنان را در اطاعتش يارى دهد ، در وفاى پيمانى كه از ايشان گرفته شده يكدل و مصمم باشند ، نعمت لقاى ما از آنان به تاخير نمى افتد و سعادت ديدار ما براى آنها با معرفت كامل و راستين نسبت به ما تعجيل ميگردد .

4 - كسب آمادگى براى ظهور حجت حق

يكى ديگر از وظايفى ، كه به تصريح روايات ، در دوران غيبت بر عهده شيعيان و منتظران فرج قائم آل محمد ، صلى الله عليه و آله ، كسب آمادگيهاى نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب هر عصر براى يارى و نصرت امام غائب است ، چنان كه در روايتى كه نعمانى به سند خود از امام صادق ، عليه السلام ، نقل كرده آمده است :

ليعدن احدكم لخروج القائم ، عليه السلام ، و لو سهما فان الله تعالى اذا علم ذلك من نيته رجوت لان ينسى فى عمره حتى يدركه (فيكون من اعوانه و انصاره ) . (163)

هريك از شما بايد كه براى خروج حضرت قائم ، عليه السلام ، (سلاحى ) مهيا كند . هرچندكه يك تير باشد ، كه خداى تعالى هرگاه بداند كه كسى چنين نيتى دارد اميدوارم عمرش را طولانى كند تا آن حضرت را درك كند (و از ياران و همراهانش قرار گيرد . )

در روايت ديگرى مرحوم كلينى به سند خود از امام ابوالحسن (موسى كاظم ، عليه السلام ) نقل مى كند كه :

. . . . من ارتبط دابة متوقعا به امرنا و يغيظ به عدونا و هو منسوب الينا

ادرالله رزقه ، و شرح صدره و بلغه امله و كان عونا على حوائجه . (164)

. . . هركس اسبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان را خشمگين سازد و او به ما منسوب باشد ، خداوند روزيش را فراخ گرداند ، به او شرح صدر عطا كند ، او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواسته هايش ياريش كند .

همچنين مرحوم كلينى در الكافى به سند خود از (ابوعبدالله جعفى ) روايتى را نقل مى كند كه توجه به مفاد آن بسيار مفيد است :

قال لى ابوجعفر محمد بن على ، عليهماالسلام ، كم الرباط عندكم ؟ قلت : اربعون ، قال عليه السلام ، لكن رباطنا الدهر . (165)

حضرت ابوجعفر محمد بن على (امام باقر) عليه السلام ، به من فرمودند : منتهاى زمان مرابطه (مرزدارى )(166) نزد شما چند روز است ؟ عرضه داشتم :

چهل روز ، فرمودند : ولى مرابطه ما مرابطه اى است كه هميشه هست . . .

علامه مجلسى درشرح اين فرمايش امام ، عليه السلام ، مى فرمايد :

اى يجب على الشيعة ان يربطوا انفسهم على طاعة امام الحق ، و انتظار فرجه ، و يتهياوا لنصرته . (167)

بر شيعيان واجب است كه خود را بر اطاعت امام بر حق و انتظار فرج او ملتزم سازند و براى يارى نمودن مهيا باشند .

شيخ محمد حسن نجفى نيز در كتاب جواهرالكلام درشرح روايت مزبور مى فرمايد :

و هو محمول على ارادة ترقب الفرج ساعة بعد ساعة كما جائت به النصوص لا

الرباط المصطلح . (168)

مرابطه در اين روايت به معناى اراده انتظار فرج در تمام ساعات شبانه روز است ، همچنانكه در بعضى از روايات نيزبه اين معنا اشاره شده است ، نه مرابطه مصطلح در فقه .

البته شايد بتوان گفت كه كلام مرحوم صاحب جواهر نيز در نهايت به همان كلام مرحوم علامه مجلسى بر مى گردد كه فرمود : مرابطه در روايت مزبور به معناى آمادگى و مهيا بودن براى يارى امام منتظر است . كه البته نحوه اين آمادگى و مهيا بودن بستگى به شرايط زمان و مكان دارد و اگر در بعضى از روايات سخن از آماده كردن اسب و شمشير براى ظهور ولى امر ، عليه السلام ، به ميان آمده ، و براى آن فضيلت بسيار بر شمرده شده است ، به اين معنا نيست كه اينها موضوعيت دارند ، بلكه با قدرى تامل روشن مى شود كه ذكر اين موارد تنها به عنوان تمثيل و بيان لزوم آمادگى رزمى براى يارى آخرين حجت حق مى باشد ، و مسلما در اين عصر بر شيعيان لازم است كه با مسلح شدن به تجهيزات نظامى روز ، خود را براى مقابله با دشمنان قائم آل محمد ، عليهم السلام ، آماده سازند ، و البته در حال حاضر به خاطر وجود حكومت شيعى و حاكميت فقيه جامع الشرايط بر سرزمين اسلامى اين وظيفه در درجه اول بر عهده حكومت اسلامى است كه در هر زمان قواى مسلح كشور را در بالاترين حد آمادگى نظامى قرار دهند تا به فضل خدا در هر لحظه كه اراده الهى بر ظهور منجى

عالم بشريت حضرت مهدى ، عجل الله تعالى فرجه ، قرار گرفت بتوانند به بهترين نحو در خدمت آن حضرت باشند .

اگر بخواهيم مفهوم انتظار در مكتب تشيع را در چند جمله بيان كنيم مى توانيم بگوييم كه انتظار در مكتب تشيع حالت انسانى است كه ضمن پيراستن وجود خويش از رذايل و آراستن آن به فضايل در ارتباطى مستمر با امام و حجت زمان خويش همه همت خود را صرف زمينه سازى ظهور مصلح آخرالزمان نموده و در جهت تحقق وعده الهى نسبت به برپايى دولت كريمه اهل بيت ، عليهم السلام ، با تمام وجود تلاش مى كند .

جامعه موعود ، الگوى جامعه مطلوب

توضيح

حكومت جهانى موعود را از دو منظر مى توان مورد مطالعه قرار داد : در منظر اول به اين حكومت تنها به عنوان آرمانى دوردست كه بايد در انتظار تحقق آن بود نگريسته مى شود ، آرمانى كه با وضع موجود ما نسبتى نداشته و هيچ تاثيرى هم در واقعيتهاى جارى جامعه ندارد .

اما در منظر دوم ، اين حكومت - با همه ويژگيهاى آرمانى آن - نه تنها به عنوان غايت آمال بشر و نهايت آرزوى عدالت خواهان بلكه به عنوان الگوى واقعى براى سامان بخشيدن به وضع موجودو هدفى عينى كه مى تواند حركتهاى اجتماعى ما را جهت بخشد ؛ قابل مطالعه است . اگر چه تحقق كامل اين آرمان جز به دست با كفايت بنده برگزيده خدا حضرت ولى اللاة لاعظم ، ارواحناله الفداء ، ميسر نيست .

حضرت آيت الله خامنه اى ، رهبر معظم انقلاب اسلامى در يكى از بيانات خود ، ضمن اشاره به ضرورت

(اهتمام به مساله عدالت اجتماعى در كشور) و لزوم مقابله با (طبقه بهره مندان از پولهاى حرام ) و (مرفهان بى درد) به نكته مهمى اشاره كردند كه توجه به آن مى تواند ما را در ارايه تصويرى روشن از منظر دوم يارى دهد .

ايشان در سخنان خود موضوع (عدالت گسترى ) و (قسط آفرينى ) را كه در روايات اسلامى ، به عنوان يكى از شاخصه هاى مهم انقلاب مهدوى بدان اشاره شده ، بررسى كرده و توجه به اين موضوع را در همه برنامه هاى نظام اسلامى ضرورى دانسته اند :

نظام اسلامى ، نظام عدالت است . شما كه آرزومند و مشتاق ظهور خورشيد مهدويت در آخرالزمان هستيد و الان حدود هزار و دويست سال است كه ملت اسلام و شيعه در انتظار ظهور مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف و جعلناالله فداه است ، چه خصوصيتى براى آن بزرگوار ذكر مى كنيد ؟ (الذى يملاء الله به الارض قسطا و عدلا) نمى گوييد كه (يملاء الله به الارض دينا) . اين نكته خيلى مهمى است . چرا به اين نكته توجه نمى كنيم ؟ اگرچه قسط و عدل متعلق به دين است اما هزار سال است كه امت اسلامى براى قسط و عدل دعا مى كند و اين نظام اسلامى كه به وجود آمده است ؛ اولين كارش اجراى قسط و عدل است .

قسط و عدل ، واجب ترين كارهاست . ما رفاه را هم براى قسط و عدل مى خواهيم . كارهاى گوناگون ، مبارزه ، جنگ ، سازندگى و توسعه را براى قسط و عدل مى

خواهيم . براى اين كه در جامعه عدالت برقرار شود ، همه بتوانند از خيرات جامعه استفاده بكنند و عده اى محروم و مظلوم واقع نشوند . در محيط قسط و عدل است كه انسانها مى توانند رشد كنند . به مقامات عالى بشرى برسند و كمال انسانى خود را به دست بياورند . قسط و عدل ، يك مقدمه واجب براى كمال نهايى انسان است . چطور مى شود به اين قضيه بى اعتنايى كرد! ؟ (169)

جان كلام رهبر انقلاب در سخنان ياد شده اين است كه ما نبايد به فرهنگ مهدويت و انتظار ، با همه مشخصه هايى كه در روايات ما براى آن برشمرده شده است ، به عنوان مجموعه معارفى كه فقط ترسيم كننده وضعيت آينده جهان هستند و هيچ نسبتى با وضعيت كنونى مسلمانان ندارند ، نگاه كنيم ، بلكه بايد اين فرهنگ را در تمام عرصه هاى اجتماعى ، فرهنگى ، سياسى و اقتصادى جامعه خود جارى و سارى بدانيم و در پى آن باشيم كه ويژگيهاى ذكر شده براى جامعه موعود را ، تا آن جا كه در توان داريم ، در جامعه خود پياده كنيم و اگر فعلا توفيق دستيابى به جامعه موعود را نداريم ، لااقل با الگو قرار دادن آن ، جامعه مطلوب را بنيان نهيم . چناكه امام راحل است ، قدس سره ، نيز به اين موضوع اشاره كرده و مى فرمايد :

حالا البته اين پر كردن دنيا را از عدالت ، اين را ما نمى توانيم بكنيم ، اگر مى توانستيم مى كرديم ، اما چون نمى توانيم بكنيم ، ايشان

بايد بيايند ، الان عالم پر از ظلم است ، شما يك نقطه هستيد در عالم ، عالم پر ازظلم است ، ما بتوانيم جلوى ظلم را بگيريم ، بايد بگيريم ، تكليفمان است . (170)

اگر الگوپذيرى از قيام عدالت گستر مهدى موعود ، عليه السلام ، در جامعه اسلامى ما ، به صورت يك فرهنگ درآيد و همه دست اندركاران نظام اسلامى خود را موظف به شناخت ويژگيهاى دولت كريمه آخرين ذخيره الهى بدانند و سعى كنند كه زندگى فردى و فعاليت اجتماعى خود را بر آن ويژگيها منطبق سازند آن وقت است كه معناى واقعى انتظار فرج تحقق مى يابد ، زيرا ما وقتى مى توانيم خود را منتظر واقعى بدانيم كه در عمل به آرمانهايى كه تحقق آنها را انتظار مى كشيم پايبند باشيم .

بنابراين بايد رواياتى را كه به بيان خصايص يگانه مصلح موعود و ويژگيهاى حكومت جهانى آن حضرت پرداخته اند مورد بررسى قرار دهيم تا درنهايت بتوانيم به الگوى مناسبى از جامعه موعود دست يابيم ، الگويى كه بتواند حيات اجتماعى ما را در عصر حاضر سامان دهد .

در اين جا براى روشن تر شدن موضوع بحث به برخى از ويژگيهايى كه در روايات برخى حكومت جهانى آن امام غايب برشمرده شده است ، اشاره مى كنيم :

1 . ساده زيستى كارگزاران حكومت

دراين زمينه روايتى از امام صادق ، عليه السلام ، نقل شده كه توجه به مفاد آن در ارائه تصويرى از شيوه زندگى كسى كه درعصر ظهور ، حكمران سراسر عالم خواهد بود ، بسيار مفيد است . آن حضرت بنا بر اين روايت خطاب به يارانش مى

فرمايند :

ما تستعجلون بخروج القائم !فوالله مالباسه الا الغليظ و لاطعامه الا الجشب . . . (171)

به چه ملاك درباره خروج قائم ، تعجيل مى طلبيد ؟ به خدا سوگند ، او جامه درشت مى پوشدو خوراك خشك و ناگوار مى خورد . . .

در روايت ديگرى امام صادق ، عليه السلام ، تصويرى جامع از شيوه زندگى حاكمان در عصر حكومت اهل بيت ، عليهم السلام ، ارايه مى دهند :

قال (المفضل ) : كنت عند ابى عبدالله ، عليه السلام ، بالطواف ، فنظر الى و قال لى يا مفضل ! مالى اراك مهموما متغير اللون ؟ قال : فقلت له : جعلت فدا ؟ نظرى الى بنى العباس و ما فى ايديهم من هذا الملك و السلطان و الجبروت ، فلوكان ذلك لكم لكنا فيه معكم ، فقال : يا مفضل اما لوكان ذلك لم يكن الا سياسة الليل و سياحة النهار ، اكل الجشب و لبس الخشن ، شبه اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، و الا فالنار . (172)

مفضل (راوى معروف ) مى گويد : سالى در حج ، به هنگام طواف ، خدمت امام جعفر صادق ، عليه السلام ، بودم . در اثناى طواف ، امام نگاهى به من كرد و فرمود : چرا اين گونه اندوهگينى و چرا رنگت تغيير كرده است ؟ گفتم : فدايت شوم !بنى عباس و حكومتشان را مى بينم و اين مال و اين تسلط و اين قدرت و جبروت را ، اگر همه در دست شما بود ، ما هم با شما در آن سهيم بوديم .

امام ، عليه السلام ، فرمود : اى مفضل ! بدان ، اگر حكومت در دست ما بود جز سياست شب (عبادت ، اقامه حدود و حقوق الهى و حراست مردم )و سياحت روز (سير كردن و رسيدگى به مشكلات مردم و جهاد و رفع ظلم و . . . ) و خوردن خوراكهاى خشن و نامطبوع و پوشيدن جامه هاى درشت ، يعنى همان روش اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، چيزى در كار نبود كه اگر (در كار حكومت دينى ) ، جز اين عمل شود ، پاداش آن دوزخ خواهد بود .

نكته قابل توجه در اين روايت اين است كه با وجود اين كه حضرت امام جعفر صادق ، عليه السلام ، خود در زمان امامتشان ، بنابر بعضى روايات ، از لباسهاى لطيف نيز استفاده مى كردند و به همين خاطر مورد طعن و انتقاد بعضى از مقدس مآبها واقع مى شدند ، (173) در اين جا مى فرمايند اگر ما به حكومت برسيم سهمى جز خوردن خوراكهاى ناگوار و پوشيدن جامه هاى تن آزار نداريم ؛ كه اين بيانگر اهميت ويژه زمامدارى و حكومت بر مسلمين و وظيفه خطير كارگزاران حكومت اسلامى است و نشان مى دهد كه پذيرفتن مسووليت حكومت مردم ، تعهد مضاعفى را بر عهده پذيرنده اين مسووليت مى آورد و او را ناچار مى سازد كه زندگانى خويش را با ضعيفترين طبقات اجتماع هماهنگ سازد تا درد آنها را با تمام وجود احساس و همت خويش را صرف بهبود آلام آنها كند .

حكايت زير ، رسالت سنگين پيشوايان و كارگزاران جامعه عدل اسلامى را به

خوبى بيان مى كند :

روزى يكى از ياران اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، عرض كرد : اى اميرمؤمنان ! از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت مى كنم . فرمود : چرا ؟ گفت : جامه هاى پشمين به تن كرده و از دنيا روى برگردانده . امام ، عليه السلام ، فرمودند : او رانزد من آريد . چون نزد ايشان آمد بدو گفت : اى دشمنك خويش ! شيطان سرگشته ات كرده و از راهت بدر برده . بر زن و فرزندانت رحمت نمى آرى و چنين مى پندارى كه خدا آن چه را پاكيزه است و بر تو روا فرموده ، اما ناخشنود است كه از آن بردارى ؟ تو نزد خدا خوارمايه تر از آنى كه مى پندارى ؟

گفت : اى اميرمؤمنان !و تو در اين پوشاك زبر تن آزار باشى و خوراك دشوار خوار ؟ فرمود :

و يحك انى لست كانت ، ان الله فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره ) . (174)

واى بر تو! من نه چون توام . كه خدا بر پيشوايان دادگر واجب فرموده ، خود را با مردم ناتوان برابر نهند تا مستمندى ، (شخص ) ، تنگدست را به هيجان نيارد و به طغيان واندازد .

2 . قاطعيت با كارگزاران و ملاطفت با زيردستان

يكى از ويژگيهاى مهم حكومت جهانى امام مهدى ، عليه السلام ، كه در روايات بدان اشاره شده ، سختگيرى و قاطعيت نسبت به كارگزاران حكومت و مجريان امور و برخورد شديد با متخلفان است ، چنان كه در روايتى كه در اين زمينه ازامام على

، عليه السلام ، نقل شده ، آمده است :

(لينزعن عنكم قضاة السوء ، و ليقبضن عنكم المراضين ، و ليعزلن عنكم امراالجور ، و ليطهرن الارض من كل غاش . . . (175)

. . . امام مهدى ، عليه السلام ، قاضيان زشتكار را كنار مى گذارد و دست سازشكاران (176) را از سرتان كوتاه مى كند ، و حكمرانان ستم پيشه را عزل مى نمايد ، و زمين را از هر نادرست و خائنى پاك مى سازد .

در روايت ديگرى قاطعيت و سازش ناپذيرى حضرت ولى عصر ، عليه السلام ، در مقابل كارگزاران ناشايست و ملاطفت و مهربانى آن حضرت با بيچارگان و مستمندان چنين توصيف شده است :

المهدى سمح بالمال ، شديد على العمال ، رحيم بالمساكين . (177)

مهدى ، (عليه السلام ، ) بخشنده است ، او درباره عمال و كارگزاران و ماموران دولت خويش بسيار سختگير است ، و با ناتوانان و مستمندان بسيار دلرحم و مهربان .

شدت و قاطعيت در مقابل كارگزاران حكومت و رافت و ملاطفت نسبت به ناتوانان و زيردستان ازويژگيهاى مهمى هستند كه حاكم اسلامى مى بايست بدانها آراسته باشد ، تا بدانجا كه امام صادق ، عليه السلام ، در نامه اى كه خطاب به (نجاشى ) ، يكى از ياران خود - كه به سمت استاندارى اهواز منصوب شده بود - رستگارى و نجات او را در گرو داشتن اين ويژگيها دانسته و مى فرمايند :

و اعلم ان خلاصك و نجاتك فى حقن الدماء و كف الاذى عن اولياء الله و الرفق بالرعية و التانى و

حسن المعاشرة مع لين فى غير ضعف و شدة فى غير عنف . (178)

بدان كه نجات و رستگارى تو در گرو چند چيز است : جلوگيرى از ريختن خون (بى گناهان ) خوددارى از آزار دوستان خدا ، مدارا و ملاطفت با زيردستان و حسن سلوك همراه با رافت و مهربانيى كه برخاسته از ضعف و ناتوانى و شدت و قاطعيتى كه برخاسته از زورگويى نباشد .

امام على ، عليه السلام ، نيزيكى از فرمانداران خود را چنين سفارش مى كنند :

و اخلط الشدة بضغث من اللين ، و ارفق ما كان الرفق ارفق و اعتزم بالشدة حين لايغنى عنك الا الشدة . . . (179)

شدت و قاطعيت را با قدرى نرمى و ملاطفت بياميز ، و هر زمان كه مهربانى و مدارا كردن شايسته تر است ، مدارا كن و آن جا كه چاره اى جز شدت و قاطعيت ندارى شدت و قاطعيت پيشه كن .

3 . تامين رفاه اقتصادى مردم

درزمان حكومت امام مهدى ، عليه السلام ، رفاه اقتصادى و آسايش معيشتى بر تمام بخشها و زواياى زندگى بشر پرتو مى افكند و انسانها آسوده خاطر از مشكلات روزمره تامين معاش مى توانند به سازندگى معنوى خود بپردازند .

در اين زمينه روايتهاى بسيارى نقل شده كه در اينجا به ذكر روايتى از امام على ، عليه السلام ، اكتفا مى كنيم :

. . . و اعلموا انكم ان اتبعتم طالع المشرق سلك بكم منهاج الرسول . . . و كفيتم موونة الطلب و التعسف ، و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق . . . (180)

. . . بدانيد اگر

شما از قيامگر مشرق (امام مهدى ، عليه السلام ) پيروى كنيد ، شما را به آيين پيامبر درآورد . . . تا از رنج طلب و ظلم (در راه دستيابى به امور زندگى ) آسوده شويد و بار سنگين (زندگى ) را از شانه هاتان بر زمين نهيد . . .

چنان كه ملاحظه مى شود در اين روايت پيروى از امام عادل و درآمدن به آيين پيامبر ، صلى الله عليه و آله ، مقدمه اى براى رسيدن به وضع مطلوب اقتصادى ، آسودگى از رنج طلب و رهايى ازبار سنگين زندگى ذكر شده است . نكته ظريفى كه ازاين موضوع به دست مى آيد اين است كه تامين رفاه اقتصادى و سامان بخشيدن به وضعيت معيشتى مردم يك جامعه ، نه تنها با اهداف الهى و ارزشهاى معنوى آن جامعه منافات ندارد . بلكه تحقق اين اهداف زمينه و بستر مناسبى براى رسيدن به رشد و توسعه اقتصادى و تامين رفاه و آسايش عمومى مردم جامعه است .

نكته ياد شده را در كلام ديگرى از اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، مى توان مشاهده كرد ، آن جا كه مى فرمايد :

اما والذى فلق الحبة و براالنسمة ، لو اقتبستم العلم من معدنه ، و ادخرتم الخير من موضعه ، و اخذتم الطريق من وضحه ، و سلكتم من الحق نهجه ، لنهجت بكم السبل ، وبدت لكم الاعلام ، و اضاء لكم الاسلام ، و اكلتم رغدا ، و ما عال فيكم عائل و ظلم منكم مسلم و لامعاهد . (181)

سوگند به خدايى كه دانه را (در دل خاك

) بشكافت ، و آدميان را آفريد ، اگر علم را از معدن آن اقتباس كرده بوديد و خبر را از جايگاه آن خواستار شده بوديد و ازميان راه به رفتن پرداخته بوديد و راه حق را از طريق روشن آن پيموده بوديد ، راههاى شما هموار مى گشت و نشانه هاى هدايتگر پديد مى آمد و فروغ اسلام شما را فرا مى گرفت و به فراوانى غذا مى خورديد و ديگر هيچ عائله مندى بى هزينه نمى ماند و بر هيچ مسلمان و غيرمسلمانى ستم نمى رفت .

4 . گسترش عدالت و مساوات

يكى از مهمترين ويژگيهاى حكومت مهدى گسترش عدالت در همه شؤ ون زندگى بشر است ، مطابق حديث مشهورى كه به حد تواتر از شيعه و اهل سنت نقل شده آن حضرت ( . . . زمين را از عدل و داد لبريز مى كند پس از آن كه از ستم و بيداد لبريز شده باشد . )(182)

عدالت مهدوى آن چنان فراگير و گسترده است كه حتى به درون خانه ها نيز نفوذ كرده و روابط خصوصى افراد خانواده را تحت تاثير قرار ميدهد ، كارى كه از عهده هيچ نظام حقوقى برخاسته نيست ، چنان كه امام صادق ، عليه السلام ، دراين باره مى فرمايند :

. . . و اما و الله ليدخلن (القائم ) عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحر و القر . (183)

به خدا سوگند مهدى ، عليه السلام ، عدالتش را تا آخرين زواياى خانه هاى مردم وارد مى كند ، همچنان كه سرما و گرما وارد خانه ها مى شود .

در روايت ديگرى از امام

باقر ، عليه السلام ، شمول دامنه عدالت آن حضرت چنين بيان شده است : . . . . فانه (القائم ) يقسم بالسوية ، و يعدل فى خلق الرحمن ، البر منهم و الفاجر . . . (184)

. . . امام قائم (اموال را) برابر تقسيم مى كند و ميان (همه ) مردم ، نيكوكار و بدكار ، به عدالت رفتار مى نمايد . . .

امام راحل ، قدس سره ، در بيان مفهوم واقعى عدالتى ، كه به دست تواناى امام مهدى ، عليه السلام ، تحقق مى يابد و سراسر زمين را فرامى گيرد ، مى فرمايند :

قضيه غيبت حضرت صاحب ، قضيه مهمى است كه به ما مسائلى مى فهماند ، من جمله اينكه براى يك همچو كار بزرگى كه در تمام دنيا عدالت به معناى واقعى اجرا بشود ، درتمام بشر نبوده كسى الا مهدى موعود ، عليه السلام ، كه خداى تبارك و تعالى او را ذخيره كرده است براى بشر . هريك از انبيا كه آمدند ، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم اين بود كه اجراى عدالت را در همه عالم بكنند ، لكن موفق نشدند . حتى رسول ختمى مرتبت ، صلى الله عليه و آله ، كه براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربيت بشر آمده بود ، باز درزمان خودشان موفق نشدند به اين معنا . . . وقتى كه ايشان ظهور كنند ، ان شاء الله خداوند تعجيل كند در ظهور او ، تمام بشر را از انحطاط بيرون مى آورد ،

تمام كجى ها را راست مى كند ، (يملاء الارض عدلا بعد ماملئت جورا) همچو نيست كه اين عدالت همان كه ماها از آن مى فهميم ، كه نه يك حكومت عادلى باشد كه ديگر جور نكند آن ، اين هست اما خير ، بالاتر از اين معناست . معنى (يملا الارض عدلا بعد ما ملئت جورا) الان زمين ، و بعد از اين ، از اين هم بدتر شايد بشود ، پر از جور است ، تمام نفوسى كه هستند انحرافات در آنها هست ، حتى نفوس اشخاص كامل هم در آن انحرافاتى هست ولو خودش نداند . در اخلاقها انحراف هست ، در عقايد انحراف هست ، در اعمال انحراف هست و در كارهايى هم كه بشر مى كند . انحرافاتى معلوم است و ايشان مامورند براى اين كه تمام اين كجى ها را مستقيم كنند و تمام اين انحرافات را برگردانند به اعتدال كه واقعا صدق بكند : (يملاء الارض عدلا بعد ماملئت جورا . (185)

نشانه هاى ظهور

ظهور مصلح آخرين ، حضرت بقية الله الاعظم ، ارواحناله الفداء ، با حوادث طبيعى ، رويدادهاى اجتماعى و تحولات سياسى بسيارى همراه است كه همه ، نشان از آماده شدن جهان براى ورود به عصرى جديد و آغاز دورانى سرنوشت ساز از حيات كره خاك دارند .

از مجموع اين حوادث ، رويدادها و تحولات كه پيش از ظهور و يا همزمان با آن واقع مى شوند تعبير به نشانه ها و يا علايم ظهور مى شود .

البته اين نكته را بايد توجه داشت كه همه اين نشانه ها در يك زمان واقع نشده

و از نظردورى ويا نزديكى به وقت ظهور با يكديگر تفاوت دارند .

از زمان پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، كه بشارت به ظهور مردى از آل محمد ، عليهم السلام ، در آخرالزمان داده شد ، بيان نشانه هاى ظهور او نيز آغاز شد . امام على ، عليه السلام ، بارها در خطبه ها و سخنان خود اصحاب را نسبت به رويدادهاى عصر ظهور آگاهى مى دادند و آن ها را متوجه اين رويداد عظيم مى ساختند . امامان بعدى نيز هر يك به نوبه خود مردم را نسبت به نشانه هاى ظهور هشدار مى دادند .

اكنون ما مواجه با مجموعه اى قابل توجه از روايات و كلمات معصومين ، عليهم السلام ، هستيم كه در هر يك از آنها به گوشه اى از رويداد عظيم ظهور مصلح آخرالزمان اشاره شده و اگر ما آنها را در كنار هم قرار دهيم ، مى توانيم به تصويرى نسبتا واضح از وضعيت اجتماعى ، سياسى ، نظامى و حتى طبيعى و جغرافيايى جهان در آستانه ظهور دست يابيم .

بدون شك مطالعه در روايات مربوط به نشانه هاى ظهور در عصر ما - كه بيش از هر عصر ديگر التهاب جهانى براى ظهور احساس مى شود - از ضرورتهاى بى چون و چراست و بر شيعيان آل محمد ، عليهم السلام ، واجب است كه با دقت تمام همه نشانه هاى ظهور را مورد توجه قرار دهند ، و با تطبيق آنها با وضعيت كنونى جهان ، رسالت خويش را بهتر بشناسند .

دسته بندى نشانه هاى ظهور

در كتب و منابع از حوادث

و رويدادهاى مختلفى به عنوان نشانه هاى ظهور ياد شده است تا جايى كه برخى از صاحبنظران شمار اين حوادث و رويدادها را تا بيش از شصت مورد رسانده اند . (186) با بررسى اين نشانه ها به نظر مى رسد كه آن ها به دو اعتبار قابل دسته بندى هستند : (187)

1 - به اعتبار نوع حادثه و رويداد

2 - به اعتبار زمان وقوع حادثه و رويداد

در ديدگاه نخست ملاك دسته بندى اين است كه آيا آن حادثه و رويدادى كه در روايت ذكر شده از جمله رويدادها و حوادث اجتماعى است يا در زمره وقايع و رخدادهاى طبيعى ؟

اما در ديدگاه دوم آن چه ملاك دسته بندى قرار گرفته اين است كه آيا حادثه و رويدادى كه از آن به عنوان نشانه ظهور ياد شده در فاصله اى نزديك به عصر ظهور امام عصر ، عليه السلام ، رخ مى دهد ، يا در فاصله اى دور از عصر ظهور ؟

با تلفيق اين دو دسته بندى مى توان نشانه هاى ظهور را به چهاردسته كلى تقسيم كرد :

1 - حوادث و رويدادهاى اجتماعى كه در فاصله اى نزديك به عصر ظهور رخ مى دهند :

براى اين گونه حوادث مى توان به وقايعى مانند قيام وشورش سفيانى و كشته شدن نفس زكيه در مسجد الحرام اشاره كرد .

شيخ طوسى ، در كتاب الغيبة از امام صادق ، عليه السلام ، چنين نقل مى كند :

خمس قبل قيام القائم من العلامات : الصيحة و السفيانى ، والخسف بالبيداء و خروج اليمانى و قتل نفس الزكية . (188)

پنج رويداد

پيش از به پا خاستن قائم از نشانه ها به شمار مى رود : برخاستن ندايى از آسمان ، خروج سفيانى ، شكافته شدن زمين در منطقه (بيداء) ، خروج مردى از يمن و كشته شدن نفس زكيه .

در مورد (خروج سفيانى ) و (كشته شدن نفس زكيه ) كه در اين روايت به عنوان نشانه ظهور ذكر شده بايد گفت :

چنان كه در روايات آمده است (سفيانى ) مردى است از نسل ال ابى سفيان (189) كه از شام و يا همان سوريه فعلى سر به شورش برداشته و مناطق زيادى را ، تحت تسلط خود مى گيرد ، تا سرانجام در زمانى كه به قصد تصرف مكه راهى اين مكان مى شود در منطقه اى بين مدينه و مكه آن به (بيداء) گفته مى شود زمين شكافته شده و لشكريان او در دل زمين فرو مى روند . (190)

مطابق روايتى كه نعمانى در كتاب الغيبة از امام محمد باقر ، عليه السلام نقل مى كند ، شورش و طغيان سفيانى و قيام حضرت مهدى ، عليه السلام ، در يك سال واقع مى شود . (191)

اما در مورد (نفس زكيه ) بايد گفت كه او ، به تعبير روايات ، مردى از اولاد امام حسن ، عليه السلام ، است كه درمسجد الحرام و در بين ركن و مقام ابراهيم كشته مى شود . وقوع اين رويداد از و نشانه هاى حتمى ظهور حجت بن الحسن ، ارواحناله الفداء ، به شمار مى آيد(192) و چنان كه شيخ مفيد در كتاب الارشاد ، از امام محمد باقر ، عليه السلام ،

نقل كرده است . ميان كشته شدن اين فرد و قيام قائم بيش از پانزده شب فاصله نمى شود . (193)

اما در مورد خروج (يمانى ) نيز بايد گفت كه به نقل روايات ، همزمان با قيام سفيانى در شام ، مردى از يمن نيز حركتى را آغاز مى كند و مردم را به سوى حق و طريق مستقيم فرا مى خواند و قيام او صحيح ترين قيامها و پرچمى كه او بلند مى كند هدايتبخش ترين پرچم ها خواهد بود . (194)

2 - حوادث و رويدادهاى اجتماعى كه در فاصله اى دور از عصر ظهور رخ ميدهند :

دسته دوم از حوادث و رويدادهاى اجتماعى ، برخلاف دسته اول از نظر زمان به زمان قيام قائم نزديك نبوده و به يك تعبير بيش از آن چه علامت ظهور به حساب آيند ، نشانى بر صدق گفتار پيامبر اكرم ، صلى الله عليه وآله ، امامان معصوم ، عليهم السلام ، در مورد ظهور قائم ال محمد ، عليه السلام ، هستند . به عبارت ديگر وقتى پيامبر اكرم و يا ساير پيشوايان دين يك رويداد اجتماعى را در فاصله چند صد سال از عصر خويش پيش بينى مى كنند و ما به چشم خود وقوع اين حوادث را مشاهده ميكنيم ، بيش از پيش در اعتقاد خود به ظور منجى عالم بشريت يقين پيدا كرده و به خود اجازه شك در ساير وقايعى كه وقوع آنها درزمانى نزديك به قيام قائم پيش بينى گرديده است ؛ نمى دهيم ، و بر ما مسلم مى شود كه كلام پيشوايان دين بى كم و كاست ،

تحقق خواهد يافت .

نعمانى در كتاب خود از امام محمد باقر ، عليه السلام ، نقل مى كند كه زوال دولت بنى اميه و استقرار دولت بنى عباس از وقايعى است كه در قبل از ظهور قائم رخ ميدهد . (195)

وقتى به اين نكته توجه كنيم كه امام محمد باقر ، عليه السلام ، هجده سال قبل از زوال دولت اموى و روى كار آمدن دولت عباسى وفات نموده اند؛ براى ما اين موضوع روشن مى شود كه كلام ائمه بى هيچ ترديدى براساس علم الهى صادر شده است .

در روايتهايى كه از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه وآله ، و امامان معصوم ، عليهم السلام ، به ما رسيده وقوع حوادث و رويدادهاى اجتماعى مختلفى در قبل از قيام مهدى ، ارواحناله الفداء ، پيش بينى گرديده كه با بررسى اسناد و كتابهاى تاريخى وقوع بسيارى از آن ها بر ما مسلم شده و به راحتى مى توانيم واقع پيش بينى شده را با آن چه در خارج واقع شده و در كتابهاى تاريخ نيز ثبت شده است تطبيق دهيم . (196)

3 - حوادث و رويدادهاى طبيعى كه در فاصله اى نزديك به عصر ظهور رخ مى دهند :

يكى از اين حوادث كه در فاصله كمى از قيام مهدى منتظر ، عليه السلام ، رخ مى دهد ، ندايى است كه از آسمان برخاسته و نام حضرت قائم را به گوش تمام جهانيان مى رساند ، نعمانى ، شيخ صدوق و شيخ طوسى در كتابهاى خود روايات زيادى را در اين مورد نقل كرده اند كه ما به ذكر يكى

از آنها بسنده مى كنيم .

نعمانى به سند خود از امام محمد باقر ، عليه السلام ، چنين نقل مى كند :

الصيحة لاتكون الا فى شهر رمضان ، شهر الله ، هى صيحة جبرئيل ، عليه السلام ، الى هذا الخلق ، ثم قال : ينادى مناد من السماء باسم القائم ، عليه السلام ، فيسمع من بالمشرق و من بالمغرب . لايبقى راقد الا استيقظ و لاقائم الا قعد ، و لا قاعد الا قام على رجليه فزعا من ذلك الصوت ، فرحم الله من اعتبر بذلك الصوت فاجاب . (197)

آن نداى آسمانى برنخواهد خواست مگر در ماه رمضان كه ماه خداست ، آن ندا از جبرئيل است كه خطاب به مردم سر داده مى شود و نام قائم را در همه جا طنين انداز مى سازد ، تا آن جا كه همه ساكنان زمين از شرق تا به غرب آن ندا را خواهند شنيد . از وحشت شنيدن آن ندا هركس درخواب فرو رفته بيدار شده و هركس بر پا ايستاده ، ناچار به نشستن مى شود و هركس بر زمين نشسته ، بناگاه از جاى بر مى خيزد . پس رحمت الهى بر كسى باد كه اين ندا را بشنود و به آن پاسخ گويد .

از جمله وقايع طبيعى ديگرى كه در قبل از قيام منجى عالم بشريت رخ مى دهد و در روايات ما به آن اشاره شده است ، نوعى از ماه گرفتگى و خورشيد گرفتگى است كه درتمام طول كره زمين سابقه نداشته و باعث بر هم ريختن حساب تمام ستاره شناسان ميشود . در

اين مورد نيز روايات متعددى ذكر شده است كه تنها يكى از آنها را به نقل از نعمانى ذكر مى كنيم :

او در كتاب خود از امام محمد باقر ، عليه السلام ، نقل مى كند كه حضرتش فرمودند :

آيتان تكونان قبل قيام القائم ، عليه السلام ، لم تكونا منذ هبط آدم الى الارض : تنكسف الشمس فى النصف من شهر رمضان ، و القمر فى آخره . . . (198)

دو نشانه در قبل از ظهور قائم وجود دارد كه از زمان هبوط آدم به زمين سابقه نداشته است ، يكى گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان و ديگرى گرفتن ماه در آخر اين ماه است .

لازم به تذكر است كه علت عجيب بودن اين ماه گرفتگى و خورشيدگرفتگى اين است كه به حساب ستاره شناسان معمولا ماه گرفتگى درنيمه ماه و خورشيد گرفتگى در اواخر ماه رخ مى دهد و به همين دليل هم در روايات آمده كه به سبب وقوع اين حادثه حساب ستاره شناسان به هم مى ريزد . (199)

4 - حوادث و رويدادهاى طبيعى كه در فاصله اى دور از عصر ظهور رخ مى دهند :

در روايات به نمونه هاى مختلفى از اين گونه حوادث و رويدادهاى طبيعى اشاره شده كه براى نمونه مى توان به طغيان رود فرات و جارى شدن آب در كوچه هاى كوفه ، (200) هجوم ملخهايى به رنگ خون (201) و نزول بارانهاى فراوان كه قبل از آن سابقه نداشته (202) اشاره كرد .

گفتنى است كه ، به تصريح روايات ، وقوع برخى از حوادث و رويدادهايى كه به عنوان

نشانه هاى ظهور ذكر شده اند ، حتمى و مسلم و وقوع برخى ديگر مشروط و غير قطعى است . اما ، چنان كه نعمانى نيز بدان تاكيد مى ورزد ، وقوع حوادثى مانند خروج سفيانى و يمانى ، شكافته شدن زمين در منطقه بيداء ، كشته شدن نفس زكيه و برخاستن ندايى از آسمان از نشانه هاى قطعى و محتوم قيام قائم آل محمد ، عليهم السلام ، بوده و دلايل و مستندات آنها بسيار محكم و خدشه ناپذير است . (203)

ياران قائم

توضيح

شيعيان و منتظران قدوم حضرت صاحب الامر ، عليه السلام ، در راز و نيازهاى صبح وشام خود همواره از خداوند مى خواهند كه آنان را از جمله ياوران آن امام قرار دهد و به آنان اين توفيق را عطا كند كه درركاب آن حضرت شمشير زنند :

اللهم انى اجدد له فى صبيحة يومى هذا و ماعشت من ايام حياتى عهدا و عقدا و بيعة له فى عنقى لااحول عنها و لاازول ابدا . اللهم اجعلنى من انصاره و اعوانه و الذابين عنه و المسارعين اليه فى قضاء حوائجه و الممتثلين لاوامره و نواهيه و المحامين عنه و السابقين الى ارادته و المستشهدين بين يديه . (204)

بار خدايا! من در بامداد اين روزو تمام دوران زندگانيم ، عهد و پيمان و بيعتى را كه از آن حضرت برگردن دارم با او تجديد مى كنم ؛ كه هرگز از آن عهد و پيمان برنگردم و بر آن پايدار بمانم . بار خدايا مرا از ياران و هواداران و مدافعان آن حضرت و شتابندگان در پى انجام خواسته هاى او و اطاعت

كنندگان از اوامر و نواهى او و حمايت كنندگان از وجود او و پيشى گيرندگان به سوى خواسته هاى او و شهيد شدگان در حضور او قرار ده .

اما در وراى اين آرزو و درخواست ، پرسشهايى چند نيز مطرح است مانند اين كه : ياران قائم كيانند و چه كسانى به فيض همراهى آن امام عدالت گستر دست مى يابند ؟ تعداد آنها چند نفر است و چگونه برگزيده مى شوند ؟ از چه ويژگيهاى برجسته اى برخوردارند ؟ و پرسشهاى ديگر از اين دست .

ابتدا با اين پرسش شروع ميكنيم كه : ياران قائم از چه ويژگيها و خصايل روحى و جسمى برخوردارند ؟

1 . خصال و ويژگيهاى ياران قائم

امامام معصوم ، عليهم السلاام ، در روايات متعددى به توصيف خصال و ويژگيهاى ياران قائم ، عليه السلام ، پرداخته و چنان در اين زمينه با دقت و ظرافت سخن گفته اند كه مخاطباان به راحتى مى توانند به تصويرى روشن ازياران آن حضرت دست يابند .

روايت زير ، كه از امام صادق ، عليه السلام ، نقل شده ، درستى اين ادعا را به اثبات مى رساند .

كانى انظر الى القائم ، عليه السلام ، و اصحابه فى نجف الكوفة كان على رؤ سهم الطير ، قدفنيت ازوادهم و خلقت ثيابهم ، قد اثر السجود بجباههم ، ليوث بالنهار ، رهبان باليل ، كان قلوبهم زبر الحديد ، يعطى الرجل منهم قوة اربعين رجلا ، لاتقتل احدا منهم الا كافر او منافق و قد و صفهم الله تعالى بالتوسم فى كتابه العزيز بقوله : (ان فى ذلك لآيات للمتوسمين (205)) . (206)

گويا كه قائم ، عليه السلام ، و ياران او را مى بينم كه در نجف (كوفه ) اجتماع كرده و پرندگانى برسر آنها پرواز مى كنند . توشه هاى آنها كاستى گرفته ، جامه هاى آنها كهنه شده و نشان سجده بر پيشانى آنها نقش بسته است . آنها شيران روز و زاهدان شب اند . دلهايشان مانند پاره هاى آهن (محكم و استوار) است و هر كدام از آنها توان چهل مرد را دارا هستند . هيچ يك از آنها كشته نمى شود مگر به دست كافر يا منافق . خداوند تعالى در كتاب عزيز خود از آنها با عنوان اهل بصيرت و تيزبينى ياد كرده است . آن جا كه مى فرمايد : (در اين (عذاب ) براى اهل بصيرت نشانه هايى نهفته است ) .

درروايات خصايل و ويژگيهاى متعددى براى ياران آن حضرت برشمرده شده است كه برخى از آنها مربوط به ويژگيها و صفات ظاهرى و جسمانى و برخى ديگر مربوط به ويژگيها و خصايل اخلاقى و روحى ايشان است .

الف - خصال روحى

شايد بتوان گفت در ميان همه ويژگيهايى كه براى ياران امام منتظر برشمرده شده يك ويژگى از همه بارزتر و با اهميت تر است و آن اين كه آنها مصداق كامل (اولياء الله ) (دوستان خدا) هستند كه در قرآن كريم بدانها اشاره شده است . آن جا كه مى فرمايد :

الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون . (207)

آگاه باشيد كه بر دوستان خدا بيمى نيست و غمگين نمى شوند .

امام صادق ، عليه السلام ، در

روايتى خصال شيعيان قائم آل محمد ، عليهم السلام ، را چنين بيان مى كنند :

طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فيى غيبته و المطيعين له فى ظهوره ، اولئك اولياء الله الذين لاخوف عليهم و لا هم يحزنون . (208)

خوشا به حال شيعيان قائم ، كه در زمان غيبتش منتظر ظهور او هستند و در هنگام ظهورش فرمانبردار او ، آنان اولياء خدا هستند ، همانها كه نه ترس آنها را فرا مى گيرد و نه اندوهگين مى شوند .

اينكه انسانى از هيچ چيز ترسى به دل راه ندهد و از هيچ چيز اندوهگين نشود ، تنها زمانى امكان پذير است كه جز خدا بيند و جز به خدا نينديشد و اين اوج كمال آدمى و بالاترين مرتبه اى است كه يك انسان مى تواند بدان دست يابد .

امام على ، عليه السلام ، نيز در وصف ياران مهدى ، عليه السلام ، مى فرمايد :

. . . . فيجمع الله تعالى له قوما قزع كقزع السحاب ، يولف الله بين قلوبهم لايستوحشون الى احد ، و لايفرحون باحد يدخل فيهم ، على عدة اصحاب بدر ، لم يسبقهم الاولون و لايدركهم الاخرون . . . (209)

خداوند تعالى مردمى رابراى (يارى ) او گرد مى آورد ، همچنانكه پاره هاى ابر گرد آمده و به هم مى پيوندند . خداوند دلهاى آنان را به هم نزديك مى كند . آنها از هيچ كس ترسان نمى شوند . و از اين كه كسى بدانها بپيوندد شادمان نمى گردند . تعداد آنها همان تعداد اصحاب بدر است . هيچ كس از

پيشينيان از آنها سبقت نمى گيرد و هيچ كس از آيندگان به آنها نميرسد .

از روايتهاى مفصلى كه درباره تعداد ياران امام عصر ، عليه السلام ، و كشور و سرزمين آنها نقل شده ، چنين بر مى آيد كه آنها عصاره فضاائل همه ملتها و برترينهاى همه اقوام روى زمين هستند . (210)

موضوع ياد شده از روايات زير كه از امام محمد باقر ، عليه السلام ، نقل شده نيز استفاده مى شود :

يبايع القائم بين الركن و المقام ثلاثمائة و نيف عدة اهل بدر ، فيهم النجباء من اهل مصر ، و الابدال من اهل الشام ، و الاخيار من اهل العراق . . . (211)

سيصد و اندى ، به عدد اهل بدر ، بين ركن و مقام با قائم بيعت مى كنند . در ميان آنها برگزيدگانى (نجباء) از اهل مصر ، مردان صالح و پرهيزكارى (ابدال ) از اهل شام و نيك مردانى (اخيار) از اهل عراق وجود دارند .

ياران قائم همچنانكه در بالاترين درجه تقوى و پرهيزكارى قرار دارند ، از نظر كمال علمى نيز دربالاترين درجه قرار گرفته و از جام حكمت الهى و معرفت دينى ، چنانكه بايد ، سيراب گشته اند .

امير بيان ، على ، عليه السلام ، در سخنان زيبايى مراتب فضل و كمال علمى ياران موعود آخرالزمان را چنين توصيف ميكنند :

. . . ثم ليشحذن فيها قوم شحذالقين النصل ، تجلى بالتنزيل ابصارهم ، و يرمى يالتفسير فى مسامعهم ، و يغبقون كاس الحكمة بعد الصبوح . (212)

. . . پس گروهى در آن فتنه ها

صيقلى مى شوند . مانند صيقل دادن آهنگر شمشير را ، ديده هاى آنها به نور قرآن جلا داده و تفسير در گوشهايشان جا گرفته شود . در شب ، جام حكمت را به آنها بنوشانند ، بعد از اين كه در بامداد هم نوشيده باشند .

خلاصه كلام اين كه ياران قائم ، در چنان مرتبه اى از زهد و تقوى و علم و معرفت قرار دارند كه همه كائنات در برابر آنها سر تسليم فرود مى آورند ، و زمين و آسمان به وجود آنها افتخار ميكند .

چنان كه در روايت نقل شده از امام محمد باقر ، عليه السلام ، به اين نكته تصريح شده است :

كانى باصحاب القائم و قد احاطوابما بين الخالقين ، ليس من شى الا و هو مطيع لهم ، حتى سباع الارض ، و سباع الطير تطلب رضاهم (فى ) كل شى ، حتى تفتحر الارض على الارض ، و تقول : مربى اليوم رجل من اصحاب القائم . (213)

گويى كه ياران قائم را مى بينم كه شرق و غرب (جهان را) در نورديده اند . همه چيز در برابر آنها سر تسليم فرو مى آورد . حتى درندگان زمين و آسمان به دنبال خشنود ساختن آنها هستند . قطعه اى از زمين به قطعه اى ديگر مباهان كرده و مى گويد : امروز مردى از ياران قائم از من گذر كرد .

ب - ويژگيهاى جسمانى

ياران مهدى ، عليه السلام ، از نظر صفات جسمى و نيروى بدنى نيز سرامد روزگار هستند و كسى را ياراى مقابله با آنها نيست . در اينجا

به تعدادى از رواياتى كه به اوصاف ظاهرى ياران آن حضرت پرداخته اند ، اشاره مى كنيم :

امام صادق ، عليه السلام ، دروصف توان جسمى و قدرت بدنى ياران قائم ، عليه السلام ، مى فرمايد :

ما كان يقول لوط ، عليه السلام : (لو ان لى بكم قوة او آوى الى ركن شديد)(214) الا تمنيا بقوة القائم ، عليه السلام ، و لا ذكر الا شدة اصحابه فان الرجل منهم يعطى قوة اربعين رجلا ، و ان قلبه لاشد من زبر الحديد ، و لو مروا بجبال الحديد لقطعوها ، لايكفون سيوفهم حتى يرضى الله عزو جل . (215)

لوط ، عليه السلام ، كه مى فرمود : (كاش در برابر شما قدرتى مى داشتم ، يا مى توانستم به تكيه گاهى استوار پناه ببرم ) در آرزوى نيرو و توان قائم ، عليه السلام ، و به ياد قدرت و استوارى ياران او بود . زيرا به هر كدام از آن ها قدرت چهل مرد داده شده و قلب آنها محكمتر از پاره هاى آهن است . اگر به كوههايى از آهن برخورد كنند آن ها را از جا بر مى كنند و شمشيرهاى آنان از حركت باز نمى ايستد مگر زمانى كه خداوند عز و جل ، خشنود شود .

2 . تعداد ياران قائم

قول مشهور در مورد تعداد ياران امام عصر ، عليه السلام ، اين است كه آنها 313 نفر هستند ؛ و در روايتهاى متعددى به اين موضوع اشاره شده است . از جمله روايت زير كه (مفضل بن عمر) از امام صادق ، عليه السلام ، نقل كرده

است :

كانى انظر الى القائم على منبر الكوفة و حوله اصحابه ثلاث مائة و ثلاثة عشر رجلا عدة اهل بدر ، و هم اصحاب الالوية ، و هم حكام الله فى ارضه على خلقه .

مثل اين است كه قائم (عليه السلام ) را بر منبر (مسجد) كوفه مى بينيم در حالى كه 313 مرد به عدد اهل بدر گرد او را گرفته اند . آنها مردان جنگاور و حاكمان خدا در زمين او و بر خلق اويند . (216)

اما با توجه به روايات ديگر به اين نتيجه مى رسيم كه ياران آن حضرت منحصر به تعداد ياد شده نبوده و اين تعداد ، كسانى هستند كه از آغاز حركت حضرت مهدى ، عليه السلام ، او را همراهى مى كنند ، اما به تدريج بر اين تعداد افزوده مى شود . البته ، ناگفته نماند كه اين 313 نفر به دليل خصايل برجسته اى كه دارند : نقش فرماندهى و رهبرى را در لشكر آن حضرت بر عهده دارند .

در روايتى كه در اين زمينه از امام صادق ، عليه السلام ، نقل شده ، چنين آمده است :

اذا اذن عز و جل للقائم فى الخروج ، صعد المنبر ، و دعا الناس الى نفسه و ناشدهم بالله و دعاهم الى حقه ، و ان يسيرفيهم بسيرة رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و يعمل فيهم بعمله ، فيبعث الله جل جلاله ، جبرئيل ، عليه السلام ، حتى ياتيه فينزل على الحطيم ثم يقول له : الى اى شى تدعو ؟ فيخبره القائم ، عليه السلام ،

فيقول جبرئيل ، عليه السلام ، انا اول من يبعايك ابسط يدك ، فيمسح على يده و قد وافاه ثلاثمائة و بضعة عشر رجلا فيبايعونه و يقيم بمكة حتى يتم اصحابه عشرة آلاف انفس ثم يسير منها الى المدينة . (217)

هنگامى كه خداوند عز و جل به قائم اجازه قيام مى دهد آن حضرت بر بالاى منبر رفته ، مردم را به سوى خود فرا مى خواند آن گاه آن ها را به خدا سوگند داده و از آنها مى خواهد كه حقش را پاس دارند ، تا او هم سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله ، را در ميان آنها جارى كند و با آنان همانگونه رفتار نمايد كه آن حضرت رفتار مى كرد . پس آن گاه خداوند ، جل جلاله ، جبرئيل ، عليه السلام ، را به سوى او مى فرستد ، جبرئيل برحطيم فرود آمده و خطاب به قائم مى گويد : مردم را به چيز ميخوانى ؟ و قائم هم پاسخ او را مى گويد سپس جبرئيل ، عليه السلام ، مى گويد : من نخستين كسى هستم كه با تو بيعت مى كنم : دستان خود را بگشا! سپس جبرئيل دست خود را بر دست او مى كشد . سيصد و اندى مرد به پيشگاه آن حضرت آمده و با او بيعت مى كنند . بعد از آن قائم ، عليه السلام ، در مكه اقامت مى كند تا زمانى كه تعداد يارانش به ده هزار نفر ميرسد و آن گاه با آنان به سوى مدينه حركت مى كند .

در روايات ديگرى كه در

همين زمينه وارد شده است ، چنين مى خوانيم :

سال رجل من اهل الكوفة ابا عبدالله ، عليه السلام ، كم يخرج مع القائم ، عليه السلام ، فانهم ليقولون انه يخرج مثل عدة اهل بدر ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا قال : ما يخرج الا فى اولى قوة ، و ما يكون اولوالقوة اقل من عشرة آلاف . (218)

مردى از اهل كوفه از اباعبدالله (امام صادق ) عليه السلاام ، پرسيد : چند نفر به همراه قائم ، عليه السلام ، قيام مى كنند ؟ برخى ميگويند همان تعدادى كه در بدر حضور داشتند ؛ يعنى 313 نفر ، به همراه او بر مى خيزند . آن حضرت فرمود : او قيام نمى كند مگر با همراهى صاحبان قدرت (اولى قوة ) و صاحبان قدرت كمتر از ده هزار نفر نيستند .

مرحوم مجلسى در ذيل اين روايت مى فرمايد :

معناى روايت اين است كه ياران قائم منحصر در 313 نفر نمى باشند ، بلكه اين تعداد كسانى هستند كه در ابتداى قيام آن حضرت به گرداو جمع مى شوند . (219)

در روايتى كه ابوبصير ازامام صادق ، عليه السلام ، نقل كرده است ، آن حضرت خروج قائم ، عليه السلام ، از مكه را منوط به تكميل تعداد ياران ايشان دانسته و مى فرمايد :

لايخرج القائم من مكة حتى تكمل الحلقة . قلت : و كم الحلقة ؟ قال : عشرة آلاف ؛ جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره . . . . (220)

قائم از مكه خارج نمى شود مگر زمانى كه تعداد كسانى كه به

گرد او جمع آمده اند ؛ تكميل شود . پرسيدم : اين تعداد چند نفر است ؟ آن حضرت فرمود : ده هزار نفر ، جبرئيل در سمت راست او و ميكائيل در سمت چپ او حركت مى كند و . . .

3 . چگونگى اجتماع ياران قائم

امام عصر ، عليه السلام ، در روز و ساعتى مشخص درمكه ظهور كرده و ياران و چون پروانه هايى عاشق از سراسر جهان به گرد او جمع مى شوند .

امام باقر ، عليه السلام ، لحظه ظهور مهدى ، عليه السلام ، و اجتماع ياران آن حضرت را چنين به تصوير مى كشند :

ثم يظهر المهدى بمكة عند العشاء ، و معه راية رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و قميصه و سيفه و علامات و نور و بيان ، فاذا صلى العشاء نادى باعلاء صوته يقول : اذكركم الله ايها الناس و مقامكم بين يدى ربكم ، فقد اتخذ الحجة و بعث الانبياء ، و انزل الكتاب ، و امركم ان لاتشركوا به شيئا و ان تحافظوا على طاعته و طاعة رسوله و ان تحيوا ما احياالقرآن و تميتوا ما امات ، و تكونوا اعوانا على الهدى ، و وزرا على التقوى ، فان الدنيا قد دنا فناوها و زوالها و اذنت بالوداع ، فانى ادعوكم الى الله و الى رسوله و العمل بكتابه و اماتة الباطل و احياء سنته . فيظهر فى ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا عدة اهل بدر ، على غير ميعاد ، قزعا كقزع الخريف ، رهبان بالليل و اسد بالنهار ، فيفتح الله للمهدى ارض الحجاز ، و يستخرج

من كان فى السجن من بنى هاشم و تنزل الرايات السود الكوفة ، فتبعث بالبيعة الى المهدى ، فيبعث المهدى جنوده فى الافاق و يميت الجور و اهله و تستقيم له البلدان . . . (221)

مهدى هنگام نماز عشا در مكه ظهور ميكند در حالى كه پرچم رسول خدا ، كه درود خدا بر او و خاندانش باد ، و پيراهن و شمشير او را با خود دارد و داراى نشانه ها و نور و بيان است . وقتى نماز عشا را به جا آورد با صداى رسا و بلند خود مى فرمايد : اى مردم ! خدا را به ياد شما مى آورم . شما اينك در پيشگاه خدا ايستاده ايد . او حجت خود را برگزيد و پيامبران را برانگيخت و كتاب (آسمانى ) فرو فرستاد و شما را امر كرد كه چيزى را شريك او قرار ندهيد و از او و فرستاده اش اطاعت و فرمانبردارى كنيد و زنده نگه داريد آن چه را كه قرآن زنده كرده است و بميرانيد آن چه را كه او ميرانده است . هواداران راستى و هدايت و پشتيبان تقوى و پرهيزگارى باشيد ، زيرا نابودى و زوال دنيا نزديك شده و اعلام وداع نموده است . و من شما را به خدا و رسولش و عمل به كتاب خدا و ترك باطل و احياى سنت او دعوت مى كنم . سپس او ، بدون قرار قبلى ، به همراه سيصد و سيزده مرد ، به شمار ياران بدر ، كه همچون ابر پاييزى پراكنده اند و زاهدان شب و شيران روزند ، ظهور مى

كند و خداوند سرزمين حجاز را براى مهدى مى گشايد و او هركس از بنى هاشم را كه در زندان به سر مى برد ، آزاد مى سازد . آن گاه درفشهاى سياه در كوفه فرود مى آيد وگروهى را به جهت بيعت به سوى مهدى روانه مى سازند و آن حضرت لشكريان خود را به سراسر جهان گسيل داشته و ستم و ستم پيشگان را از ميان بر مى دارد و همه سرزمينها به دست او به راستى و درستكارى در مى آيند .

حال اين پرسش مطرح است كه ياران قائم چگونه همگى در يك زمان و در كمترين فرصت در مكه حاضر مى شوند و خود را براى همراهى با آن حضرت آماده مى سازند ؟

امام على ، عليه السلام ، در اين زمينه تعبير جالبى دارند كه به ما در درك چگونگى اجتماع ياران قائم ، عليه السلام ، يارى مى كند . ايشان مى فرمايد :

فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه ، فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف . (222)

چون وقت آن برسد آقاى بزرگوار و پيشواى دين مستقر و پا برجا گردد . پس نزد آن بزرگوار گرد آيند ، چنان كه پاره هاى ابر در فصل پاييز گرد آمده و به هم مى پيوندند .

تشبيه جمع شدن ياران آن حضرت به جمع شدن ابرهاى پاييزى نشان از سرعت اجتماع و به هم پيوستن آن ها دارد ؛ چنان كه در روايتى كه در همين زمينه از امام باقر ، عليه السلام ، نقل شده آمده است :

اصحاب القائم ثلاثمائة و ثلاثة عشر

رجلا ، اولاد العجم بعضهم يحمل فى السحاب نهارا ، يعرف باسمه و اسم ابيه ونسبه و حليته ، و بعضهم نائم على فراشه ، فيوا فيه (فيرى ) فى مكة على غير ميعاد . (223)

ياران قائم سيصد و سيزده مرد از فرزندان عجم (غير عرب ) هستند . گروهى از آنان به هنگام روز به وسيله ابر حركت مى كنند و با نام خود و نام پدر و خصوصيات نسبشان شناخته مى شوند . گروهى ديگر از آنها در حالى كه در بستر خود آرميده اند ، بدون قرار قبلى در مكه بر آن حضرت وارد مى شوند .

از امام صادق ، عليه السلام ، نيز روايتى به همين مضمون نقل شده است :

بينا شباب الشيعة على ظهور سطوحهم نيام اذا توافوا الى صاحبهم فى ليلة واحدة على غير ميعاد ، فيصبحون بمكة . (224)

جوانان شيعه در حاليكه بر پشت بامهاى خود آرميده اند ، در يك شب ، بدون هيچ قرار قبلى به نزد صاحب خود برده شده و بامدادان در مكه حاضر مى شوند .

از اين روايات و ديگر روايات مشابه (225) كه همگى دلالت بر اجتماع ناگهانى و از پيش تعيين نشده ياران قائم ، دريك شب مشخص در مسجد الحرام ، دارند ، روشن مى شود كه تنها به مدد قدرت بى مانند خداوند متعال است كه آن تعداد افرادى كه براى يارى امام مهدى ، عليه السلام ، برگزيده شده اند در مدت زمان كوتاهى و يا به تعبير برخى از روايات (در كمتر از يك چشم بر هم زدن )(226) به گرد آن

حضرت جمع مى شوند .

4 . سلاح ياران قائم

گفتيم كه ياران قائم ، عليه السلام ، از نظر توان جسمانى و قدرت بدنى در مرتبه بالايى قرار دارند تا آن جا كه كوهى را از جا بر ميكنند . اما اين پرسش همواره مطرح بوده كه امام عصر ، عليه السلام ، و يارانش از چه سلاحى در مبارزه با مستكبران و گردنكشان عصر استفاده مى كنند ؟

براى يافتن پاسخ پرسش ياد شده به سراغ روايات مى رويم تا ببينيم از آنها چه چيزى به دست مى آيد .

امام باقر ، عليه السلام ، در ضمن روايتى كه در آن به بيان شباهتهاى امام مهدى با انبياى الهى مى پردازند ، شباهت آن امام را با جد بزرگوارش پيامبراكرم ، صلى الله عليه وآله ، چنين بر مى شمارند :

. . . . و اما شبهه من جده المصطفى ، صلى الله عليه و آله ، فخروجه بالسيف و قتله اعداء الله و اعداء رسوله ، صلى الله عليه و آله ، و الجبارين و الطواغيت ، و انه ينصر بالسيف و الرعب و . . . (227)

. . . اما شباهت او به جد برگزيده اش ، كه درود بر او و خاندانش باد ، اين است كه او با شمشير قيام مى كند و دشمنان رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، و همه ستمگران و گردنكشان را به قتل مى رساند . و او با شمشير و ترسى (كه در دل دشمنان مى افكند) به پيروزى مى رسد . . . .

چنان كه ملاحظه مى شود در

اين روايت به دو شباهت عمده حضرت مهدى ، عليه السلام ، با جد بزرگوارشان اشاره شده كه يكى از آنها قيام با شمشير و ديگرى حمايت و پشتيبانى خدا از او به وسيله ايجادترس و وحشت در دل دشمنان است .

در اين جا براى روشن ساختن بيشتر موضوع ، در مورد شباهتهاى ياد شده باختصار توضيح مى دهيم :

الف - نبرد و پيروزى با شمشير

در روايات بسيارى بر اين نكته تصريح شده كه امام مهدى ، عليه السلام ، با شمشير قيام مى كند ، تا آن جا كه آن حضرت را (قائم بالسيف ) و يا (صاحب السيف ) ناميده اند ؛ كه براى نمونه مى توان به روايت زير كه از امام صادق ، عليه السلام ، نقل شده اشاره كرد .

آن حضرت در پاسخ فردى كه در مورد (قائم ) از ايشان پرسيده بود فرمود :

كلنا قائم بامر الله ، واحد بعد واحد ، حتى يحبى ء صاحب السيف ، فاذا جاء صاحب السيف جاء بامر غير الذى كان . (228)

همه ما ، يكى پس از ديگرى ، بر پا دارنده (قائم ) امر خداييم ، تا اين كه صاحب شمشير ظهور كند . پس آن گاه كه صاحب شمشير ظهور كند ، شيوه اى غير از آن چه پيش از آن بوده است ، در پيش مى گيرد .

اما اين پرسش مطرح است كه آيا اين تعبيرها تنها اشاره به مسلحانه و قهرآميز بودن قيام و انقلاب مهدى دارد ، يا اينكه نه ، ذكر شمشير در اينگونه روايات موضوعيت داشته و آن امام

واقعا با شمشير به نبرد با گردنكشان مى پردازد ؟

اگرچه شايد نتوان پاسخى صريح و قطعى به اين پرسش داد ولى توجه به روايات زيادى كه در اين زمينه وارد شده احتمال دوم را تقويت كرده و نشان مى دهد كه در قيام مهدوى شمشير جايگاه خاصى دارد .

در اين جا به برخى از رواياتى كه در آنها از شمشير ، به عنوان سلاح آن حضرت و ياران ايشان ، ياد شده ، اشاره مى كنيم :

1 . امام باقر ، عليه السلام ، در روايتى خطاب به (جابر جعفى ) مى فرمايد :

يا جابر ان لبنى العباس راية و لغير هم رايات ، فاياك ثم اياك - ثلاثا - حتى ترى رجلا من ولد الحسين ، عليه السلام ، يبايع له بين الركن و المقام ، معه سلاح رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و مغفر رسول الله و سيف رسول الله . (229)

اى جابر! براى بنى عباس پرچمى است و براى ديگران پرچمهايى ، پس بر حذر باش و بر حذر باش ، تا زمانى كه مردى از فرزندان حسين ، عليه السلام ، را ملاحظه كنى كه بين ركن و مقام با او بيعت مى شود . سلاح رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، كلاهخود رسول خدا ، صلى الله عليه و آله ، زره رسول خدا و شمشير رسول خدا با اوست .

2 . درروايت ديگرى ، امام باقر ، عليه السلام ، حضرت قائم ، عليه السلام ، را چنين توصيف مى كند :

يجرد السيف على عاتقه

ثمانية اشهر هرجا حتى يرضى الله . (230)

هشت ماه تمام شمشير بر دوش نهاده (دشمنان خدا را) مى كشد تا خدا خشنود گردد .

3 . امام صادق ، عليه السلام ، نيز در مورد سلاح جنگى ياران قائم مى فرمايد :

اذا قام القائم ، عليه السلام ، نزلت سيوف القتال ، على كل سيف اسم الرجل و اسم ابيه . (231)

هنگامى كه قائم به پا خيزد ، شمشيرهاى نبرد فرود مى آيد ، در حالى كه روى هر شمشير نام مردى (از ياران آن حضرت ) و نام پدر او نوشته شده است .

4 . (ابان بن تغلب ) نقل مى كند كه روزى با جعفر بن محمد ، عليهماالسلام ، در مسجد مكه نشسته بودم ، آن حضرت در حالى كه دست مرا گرفته بود فرمود :

يا ابان ، سياتى الله بثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا فى مسجدكم هذا ، يعلم اهل مكة انه لم يخلق آباؤ هم و لا اجدادهم بعد ، عليهم السيوف مكتوب على كل سيف اسم الرجل و اسم ابيه و حليته و نسبه . . . (232)

اى ابان ! خداوند 313مرد در همين مسجد شما گرد مى آورد ، مردم مكه مى دانند كه (آن گروه ) از پدران و نياكان آنها متولد نشده اند . با هر يك از آنها شمشيرى است كه بر آن نام شخص و نام پدر و نسب و خاندانش نوشته شده است .

روايات بالا بخش كوچكى از روايات فراوانى است كه در آنها تصريح شده كه قائم ، عليه السلام ، و ياران او با

شمشير ، نبرد رهايى بخش خود را آغاز مى كنند .

اما اين كه چرا آن امام از ميان همه سلاحها شمشير را برگزيده است شايد به اين خاطر باشد كه خداوند نمى خواهد عهدى از ستمگران بر گردن آن حضرت باشد ، حتى به اندازه استفاده از سلاحهايى كه ستمگران روزگار به وجود آورنده آن ها بوده اند .

ب - ايجاد وحشت در دل دشمنان

چنانچه گفته شد ، يكى از ويژگيهايى كه در روايات براى قيام مهدى بر شمرده شده ، رسيدن به فتح و پيروزى به وسيله ايجاد وحشت و هراس در دل دشمنان است . يعنى همان ويژگى كه در صدر اسلام و در حركت رهايى بخش پيامبر اسلام ، صلى الله عليه و آله ، وجود داشت .

در آيات متعددى از قرآن كريم به اين موضوع اشاره شده كه خداوند با ايجاد ترس و وحشت در دل كافران و مشركان به يارى رسول اكرم و سپاه او برخاسته و آنها را بردشمنانشان غالب ساخته است . كه براى نمونه مى توان به آيات زير اشاره كرد :

1 . اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب . . . (233)

(و به ياد آر) آن گاه كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد : من با خواهم افكند . . .

اين آيه در جريان جنگ بدر نازل شده كه پيامبر ، صلى الله عليه و آله ، تنها با 313 نفر همراه و بدون تجهيزات كافى در برابر لشكر انبوه و مجهز قريش قرار گرفت و چنان عرصه بر مسلمانان

تنگ شده بود كه سر بر آسمان برداشته و از خداوند طلب يارى كردند و خداوند نيز علاوه بر اينكه هزار فرشته را براى يارى مسلمانان فرستاد ، چنان ترسى در دل دشمنان آنها انداخت كه همگى پا به فرار گذاشتند . (234)

2 . هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتااب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين فاعتبروا يا اولى الابصار . (235)

اوست آن خدايى كه نخستين بار كسانى از اهل كتاب را كه كافر بودند ، از خانه هايشان بيرون راند و شما نمى پنداشتيد كه بيرون روند . آنها نيز مى پنداشتند حصارهايشان را توان آن هست كه در برابر خدا نگهدارشان باشد . خدا از سويى كه گمانش را نمى كردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افكند ، چنان كه خانه هاى خود را به دست خود و به دست مومنان خراب مى كردند . پس اى اهل بصيرت عبرت بگيريد .

آيه ياد شده كه در جريان نبرد مسلمانان با يهود (بنى نظير) نازل شده است . بخوبى نشان مى دهد زمانى كه نه مسلمانان گمان مى بردند كه بنى نظير با آن همه شوكت و قدرت خانه و كاشانه خود را رها كنند و از سرزمين خود خارج شوند و نه بنى نظير احتمال مى دادند كه مسلمانان بتوانند بر آنها با آن همه تجهيزات و برج و بارو غلبه كنند ، خداوند چنان ترس و وحشتى در دل

يهود (بنى نظير) انداخت كه خود در جستجوى راهى براى فرار به تخريب خانه هاى خود پرداختند . (236) و اين بهترين گواه بر تاثير بيم و هراس ايجاد شده از سوى خداوند ، در تسليم و شكست دشمنان خداست ، و چه زيبا در پايان اين آيه مى فرمايد : (اى خردمندان عبرت بگيريد) .

آيات ديگرى از اين دست در قرآن كريم وجود دارد كه ما به جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى كنيم . (237)

اما برخى از رواياتى كه در آن ها تصريح شده حضرت مهدى ، عليه السلام ، و ياران او با ترس و بيمى كه خداوند در دل دشمنان مى افكند ، به پيروزى مى رسند ، به قرار زير است :

1 . امام محمد باقر ، عليه السلام ، درروايتى مى فرمايد :

القائم منصور بالرعب مويد بالنصرة تطوى له الارض و تظهر له الكنوز و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله ، عز و جل ، به دينه و لو كره المشركون . (238)

همانا قائم با ترس و بيم يارى شده و با نصرت (الهى ) تاييد گشته است ، زمين براى او در هم پيچيده مى شود و گنجهايش را آشكار مى كند . نفوذ و اقتدار او شرق و غرب (جهان ) را در بر مى گيرد و خداوند به وسيله او دين خودش را ، بر خلاف ميل مشركان ، غلبه مى بخشد .

2 . در روايت ديگرى كه از آن امام نقل شده ، چنين آمده است :

ينشر راية رسول الله السوداء ، فيسير الرعب

قدامها شهرا و عن يمينها شهرا و عن يسارها شهرا . . . (239)

پرچم سياه رسول خدا را به اهتزار در مى آورد . به فاصله يك ماه از پيش رو ، سمت راست و سمت چپ آن پرچم ، ترس همه را فرا مى گيرد . . . .

3 . امام ، عليه السلام ، در بيان لشكريان امام مهدى ، عليه السلام ، مى فرمايد :

يويدة بثلاثة اجناد : بالملائكة و المومنين و الرعب . (240)

خداوند او را با سه لشكر يارى مى كند : فرشتگان ، مومنان و هراس .

با توجه به آيات قرآن كريم كه به صراحت از يارى پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به وسيله ايجاد رعب و هراس در دل دشمنان سخن گفته است و همچنين عنايت به رواياتى كه رعب و هراس را از لشكرياان امام مهدى ، عليه السلام ، و اسباب پيروزى ايشان بر شمرده اند ؛ مى توان چنين نتيجه گرفت كه به هنگام ظهور ، خداوند چنان ترس و وحشتى در دل دشمنان آن امام مى افكند كه آنان را از تصميم گيرى درست و بموقع در مقابله با قيام مهدوى باز مى دارد ، تا آن جا كه به هر عملى كه دست مى زنند به ضررشان تمام مى شود .

البته در عصر حاضر هم نمونه هاى چنين رويدادى قابل اشاره است ، كه پيروزى انقلاب اسلامى و تسليم ارتش تا دندان مسلح رژيم طاغوت در برابر مردم بى سلاح و فتوحات گسترده رزمندگان اسلام در مقابل ارتش نيرومند بعثى از بارزترين آنهاست

.

احياى انديشه انتظار

توضيح

انقلاب رهايى بخش حضرت امام خمينى ، قدس سره ، نه تنها باعث دگرگونى در صحنه حيات اجتماعى - سياسى مردم مسلمان ايران شد ، بلكه منشاء تحولى بزرگ در فرهنگ واژه ها و مفاهيم اسلامى گرديد .

به بركت اين انقلاب بسيارى از واژگان معنايى نو يافتند و بسيارى از مفاهيم فراموش شده ، حيات دوباره پيدا كردند .

امام راحل امت به مدد پشتوانه غنى فكرى و مبانى نظرى خود ، كه مبتنى بر منابع و متون اصيل اسلامى و به دور از هر گونه شائبه التقاط و خودباختگى بود ، در طول حيات پربركت خود دست به تدوين قاموسى عظيم از مفاهيم اسلامى زد كه در سراسر تاريخ حيات فكرى - فرهنگى مردم مسلمان ايران بى سابقه بود ، زيرا در اين قاموس ، واژه ها نه در صفحات محدود كتاب بلكه در صفحه اى به گستردگى زندگى اجتماعى - فرهنگى مردم معنا مى شد .

در قاموس مفاهيمى كه بنيانگذار فقيد جمهورى اسلامى ايران تدوين آن را آغاز كرد واژه هايى چون جهاد ، شهادت ، امر به معروف و نهى از منكر و . . . كه سالها به فراموشى سپرده شده بودند حيات دوباره يافتند ، همچنان كه واژه (انتظار) كه سالها با سكون و سكوت ، تحمل ظلم و دم فروبستن و در يك كلمه ماندن و در جا زدن به اميد برآمدن دستى از غيب ، مترادف شمرده مى شد ، مفهومى ديگر يافت و اين بار (انتظار) نه به عنوان عاملى براى خاموش ساختن روح سركش اجتماع بلكه به عنوان ابزارى براى دگرگون كردن

وضع موجود و حركت به سوى آينده موعود به كار گرفته شد .

براى آشنايى هر چه بيشتر با مفهوم (انتظار) در فرهنگ واژگان امام راحل ، قدس سره ، و درك نقش عظيمى كه آن فرزانه دوران در احياى انديشه انتظار داشتند ، در اين مقاله بخشى از بيانات ايشان را كه در اين زمينه ايراد شده است ، مورد بررسى قرار مى دهيم . باشد كه اين مختصر اداى دينى باشد به ساحت مقدس بزرگ احياگر انديشه اسلامى در قرن حاضر .

1 . انتظار ، زمينه ساز ، قدرت اسلام

حضرت امام با توجه به شناخت عميقى كه از وضعيت اجتماعى - سياسى مسلمانان در عصر حاضر داشتند احياى هويت اسلامى و بازگشت به خويشتن را تنها راه تجديد عظمت و قدرت اسلام و مسلمانان در جهان دانسته و اين موضوع را سرلوحه دعوت خويش قرار دادند :

من به صراحت اعلام مى كنم كه جمهورى اسلامى با تمام وجود ، براى احياى هويت اسلامى مسلمانان در سراسر جهان سرمايه گذارى مى كند و دليلى هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروى از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوى جاه طلبى و فزون طلبى صاحبان قدرت ، پول و فريب را نگيرد . (241)

از آن جا كه انتظار موعود يا به عبارتى انتظار تحقق وعده الهى در حاكميت جهانى دين اسلام مى تواند در احياى هويت اسلامى مسلمانان و مقابله با روحيه خودباختگى و احساس حقارت در مقابل فرهنگ و تمدن مغرب زمين بسيار موثر باشد ، حضرت امام با ژرف انديشى تمام احياى فرهنگ انتظار را به عنوان يكى ازاركان مهم احياى هويت اسلامى و

وسيله اى براى تحقق دوباره قدرت و شوكت گذشته مسلمانان در جهان مد نظر قرار داده و در يكى از بيانات خود كه در اولين سال استقرار نظام اسلامى ايراد كردند ضمن بيان مفهوم (انتظار فرج ) وظيفه منتظران قدوم حضرت صاحب الامر ، عليه السلام ، را چنين بر شمردند :

همه ما انتظار فرج داريم و بايد در اين انتظار ، خدمت كنيم . انتظار فرج ، انتظار قدرت اسلام است و ما بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند و مقدمات ظهور ان شاء الله تهيه بشود . (242)

چنانكه ملاحظه مى شود در مفهومى كه حضرت امام ، قدس سره ، از (انتظار) ارايه مى دهند نه تنهااز سكون و سكوت و تن دادن به وضع موجود خبرى نيست ، بلكه صحبت از تلاش و كوشش براى تحقق قدرت اسلام و آماده شدن زمينه ظهور است ، كه اين با مفهومى كه سالها سعى مى شد از (انتظار) در اذهان مردم جا داده شود بسيار فاصله دارد .

2 . انتظار ، رمز پايدارى

حضرت امام ، قدس سره ، در برهه هاى مختلف انقلاب اسلامى به منظور آماده ساختن مردم براى مقابله با مشكلات و خطراتى كه انقلاب و نظام نوپاى اسلامى را تهديد مى كرد ، بر مفهومى كه خود از انتظار داشت تاكيد مى فرمود و مردم را به پايدارى و تلاش بيشتر فرا مى خواند :

من اميدوارم كه ان شاء الله برسد روزى كه آن وعده مسلم خدا تحقق پيدا كند و مستضعفان مالك ارض بشوند . اين مطلب وعده خداست و تخلف ندارد ، منتها آيا ما

درك كنيم يا نكنيم ، آن به دست خداست . ممكن است در يك برهه كمى وسايل فراهم شود و چشم ما روشن بشود به جمال ايشان . اين چيزى كه ما در اين وقت ، در اين عرصه وظيفه داريم ، اين مهم است . همه انتظار داريم وجود مبارك ايشان را ، لكن با انتظار تنها نمى شود ، بلكه با وضعى كه بسيارى دارند ، انتظار نيست . ما بايد ملاحظه وظيفه فعلى شرعى - الهى خودمان را بكنيم و باكى از هيچ امرى از امور نداشته باشيم . كسى كه براى رضاى خدا ان شاء الله مشغول انجام وظيفه است ، توقع اين را نداشته باشد كه مورد قبول همه است ، هيچ امرى مورد قبول همه نيست . كار انبيا هم مورد قبول همه نبوده است ، لكن انبيا به وظايفشان عمل كردند و قصور در آن كارى كه به آن ها محول شده بود نكردند ، گرچه مردم اكثرا گوش ندادند به حرف انبيا ، ماهم آن چيزى كه وظيفه مان هست عمل مى كنيم و بايد بكنيم گرچه بسيارى از اين عمل ناراضى باشند يا بسيارى هم كارشكنى بكنند . (243)

جانمايه تفكرامام راحل ، قدس سره ، و موضوعى كه همواره ، چه در نظر و چه در عمل ، مد نظر ايشان بود ، عمل به وظيفه واداى تكليف الهى است و همين موضوع است كه ديدگاه ايشان در باب انتظار فرج را از ساير ديدگاهها متمايز مى سازد .

براى درك بيشتر برداشتى كه حضرت امام ، قدس سره ، از موضوع انتظار داشتند لازم است

كه ساير برداشتها نيز در كنار اين برداشت مورد مطالعه قرار گيرند ، از اين رو در اينجا ديدگاههاى متفاوتى را كه در موضوع انتظار فرج ابراز شده است ، از زبان امام راحل ، نقل مى كنيم تا تفاوت ديدگاه حضرت امام از ساير ديدگاهها به خوبى روشن شود :

3 . برداشتهاى متفاوت از موضوع انتظار فرج

رهبر فقيد انقلاب اسلامى در يكى از بيانات خود برداشتهاى متفاوتى را كه از موضوع (انتظار فرج ) شده است دسته بندى شده و به شرح زير مورد نقد و بررسى قرار مى دهند :

1 . اولين ديدگاه در باب موضوع (انتظار فرج ) ، كه حضرت امام به طرح آن مى پردزد ، ديدگاه كسانى است كه تكليف مردم در زمان غيبت را تنها دعا براى تعجيل فرج حضرت حجت ، عليه السلام ، مى دانند :

بعضى ها انتظار فرج را به اين مى دانند كه در مسجد ، در حسينيه و در منزل بنشينند و دعا كنند و فرج امام زمان ، عليه السلام ، را از خدا بخواهند . اينها مردم صالحى هستند كه يك همچو اعتقادى دارند بلكه بعضى از آنها را كه من سابقا مى شناختم بسيار مرد صالحى بود ، يك اسبى هم خريده بود ، يك شمشيرى هم داشت و منتظر حضرت صاحب ، عليه السلام ، بود . اينها به تكاليف شرعى خودشان هم عمل مى كردند و نهى از منكر هم مى كردند و امر به معروف هم مى كردند ، لكن همين ، ديگر غير از اين كارى ازشان نمى آمد و فكر اين مهم كه يك كارى بكنند نبودند .

(244)

2 . ديدگاه دومى كه حضرت امام بدان اشاره مى كند بسيار شبيه به ديدگاه اول است با اين تفاوت كه درديدگاه دوم به طور كلى وظيفه اى كه هر فرد مسلمان نسبت به جامعه خود دارد به فراموشى سپرده شده و حتى از امر به معروف و نهى از منكر هم غفلت شده است :

يك دسته ديگرى بودند كه انتظار فرج را مى گفتند اين است كه ما كار نداشته باشيم به اين كه در جهان چه مى گذرد ، بر ملتها چه مى گذرد ، بر ملت ما چه مى گذرد ، به اين چيزها ما كار نداشته باشيم ، ماتكليفهاى خودمان را عمل مى كنيم ، براى جلوگيرى از اين امور هم خود حضرت بيايند ان شاء الله درست مى كنند . ديگر ما تكليفى نداريم ، تكليف ما همين است كه دعا كنيم ايشان بيايند و كارى به كار آن چه در دنيا مى گذرد يا در مملكت خودمان مى گذرد نداشته باشيم . اينها هم يك دسته اى ، مردمى بودند كه صالح بودند . (245)

امام راحل ، قدس سره ، در ادامه بياناتشان به نقد و بررسى دو ديدگاه ياد شده پرداخته و مى فرمايد :

ما اگر دستمان مى رسيد قدرت داشتيم بايد برويم تمام ظلمها و جورها را از عالم برداريم ، تكليف شرعى ماست منتها ما نمى توانيم ، اين كه هست اين است كه حضرت عالم را پر مى كند از عدالت ، نه شما دست برداريد از اين تكليف ، نه اين كه شما ديگر تكليف نداريد . (246)

3 . سومين برداشت از

مفهوم انتظار فرج ، كه در بيانات حضرت امام بدان اشاره شده است ، برداشت كسانى است كه به استناد رواياتى كه در آنها آمده است حضرت قائم ، ارواحناله الفداء ، زمانى ظهور مى كند كه دنيا پر از فساد و تباهى شده باشد ، مى گويند ما نبايد در زمان غيبت با انحرافها و مفاسدى كه در جامعه وجود دارد كارى داشته باشيم ، بلكه بايد جامعه را به حال خود بگذاريم تا به خودى خود زمينه ظهور حضرت فراهم شود :

يك دسته اى مى گفتند كه خوب ! بايد عالم پر معصيت بشود تا حضرت بيايد . ما بايد نهى از منكر نكنيم ، امر به معروف هم نكنيم تا مردم هر كارى مى خواهند بكنند ، گناهان زياد بشود كه فرج نزديك بشود . (247)

4 . ديدگاه چهارم به شكلى افراطى تر همان برداشت گروه سوم را مطرح ساخته و معتقد است كه ما نه تنها نبايد جلوى معاصى و گناهانى كه درجامعه وجود دارد بگيريم بلكه بايد به آن دامن هم بزنيم تا زمينه ظهور حضرت حجت ، عليه السلام ، هر چه بيشتر فراهم شود :

يك دسته اى ازاين بالاتر بودند مى گفتند بايد دامن زد به گناهان ، دعوت كرد مردم را به گناه تا دنيا پر از جور و ظلم شود و حضرت ، عليه السلام ، تشريف بياورند . اين هم يك دسته اى بودند كه البته در بين اين دسته منحرفهايى هم بودند ، اشخاص ساده لوح هم بودند ، منحرفهايى هم بودند كه براى مقاصدى به اين دامن مى زند . (248)

حضرت

امام ، قدس سره ، دو ديدگاه اخير را به شدت مورد انتقاد قرار داده و در ادامه سخنانشان مى فرمايند :

يعنى خلاف ضرورت اسلام ، خلاف قرآن نيست اين معن كه ما ديگر معصيت بكنيم تا حضرت صاحب بيايد! حضرت صاحب كه تشريف مى آورند براى چه مى آيند ؟ براى اين كه گسترش دهند عدالت را ، براى اين كه حكومت را تقويت كنند ، براى اين كه فساد را از بين ببرند . ما بر خلاف آيات شريفه قرآن دست از نهى از منكر برداريم ، دست از امربه معروف برداريم و توسعه بدهيم گناهان را براى اين كه حضرت بيايند . حضرت بيايند چه مى كنند ؟ حضرت مى آيند مى خواهند همين كارها را بكنند . الان ديگر ما هيچ تكليفى نداريم ؟ ديگر بشر تكليفى ندارد بلكه تكليفش ين است كه دعوت كند مردم را به فساد! ؟ به حسب راى اين جمعيت كه بعضيهايشان بازيگرندو بعضيشان نادن ، اين است كه ما بايد بنشينيم دعا كنيم به صدام هركسى نفرين به صدم كند خلاف امر كرده است ، براى اين كه حضرت دير مى آيند . . . ما بايد دعاگوى آمريكا باشيم و دعا گوى شوروى باشيم . و دعاگوى اذنابشان از قبيل صدام باشيم و امثال اينها تا اين كه اينها عالم را پركنند از جور و ظلم و حضرت تشريف بياورند! بعد حضرت تشريف بياورند چه كنند ؟ حضرت بيايند كه ظلم و جور را بردارند ، همان كارى كه ما مى كنيم و ما دعا مى كنيم كه ظلم و جور باشد ،

حضرت مى خواهند همين را برش دارند . (249)

5 . آخرين ديدگاهى كه حضرت امام ، قدس سره ، در بيانات خود بدان مى پردازند ديدگاه كسانى است كه هر اقدامى براى تشكيل حكومت در زمان غيبت را خلاف شرع دانسته و عقيده دارند كه اين عمل با نصوص روايات مغاير است :

يك دسته ديگرى بودند كه مى گفتند كه هر حكومتى اگر در زمان غيبت محقق بشود ، اين حكومت باطل است و برخلاف اسلام است . آنها مغرور بودند ، آنهايى كه بازيگر نبودند مغرور بودند به بعضى رواياتى كه وارد شده است بر اين امر كه هر علمى بلند شود قبل از ظهور حضرت ، آن علم ، علم باطل است . آنها خيال كرده بودند كه نه ، هر حكومتى باشد ، در صورتى كه آن روايات كه هركس علم بلند كند ، علم مهدى به عنوان مهدويت بلند كند . حالا ما فرض مى كنيم كه يك همچو رواياتى باشد ، آيا معنايش اين است كه ما تكليفمان ديگر ساقط است ؟ (250)

ايشان در ادامه كلامشان نتايج چنين ديدگاهى را بررسى كرده و مى فرمايند :

اين كه مى گويد حكومت لازم نيست معنايش اين است كه هرج و مرج باشد . اگر يك سال حكومت در يك مملكتى نباشد ، نظام در يك مملكتى نباشد ، آن طور فساد پر ميكند مملكت را كه آن طرفش پيدا نيست . آن كه مى گويد حكومت نباشد معنايش اين است كه هرج و مرج بشود ، همه هم را بكشند ، همه به هم ظلم كنند براى اين كه حضرت

بيايد ، حضرت بيايد چه كند ؟ براى اين كه رفع كند اين را . اين يك آدم اگر سفيه نباشد ، اگر مغرض نباشد ، اگر دست سياستى اين كار را نكرده باشد كه بازى بدهد ماها را كه ما كار به آن ها نداشته باشيم ، آنها بيايند هركارى بخواهند انجام بدهند ، اين بايد خيلى آدم نفهمى باشد . (251)

و در ادامه نيزاضافه مى كنند كه :

اينهايى كه مى گويند كه هر علمى بلند بشود . . . خيال كردند كه هر حكومتى باشد اين برخلاف انتظار فرج است ، اينها نمى فهمند چى دارند مى گويند . اينها تزريق كردند بهشان كه اين حرفها را بزنند ، نمى دانند دارند چى چى مى گويند ، حكومت نبودن يعنى اينكه همه مردم به جان هم بريزند ، بكشند هم را ، بزنند هم را ، از بين ببرند ، برخلاف نص آيات الهى رفتار بكنند . ما اگر فرض مى كرديم دويست تا روايت هم در اين باب داشتند ، همه را به ديوار مى زديم براى اينكه خلاف آيات قرآن است . اگر هر روايتى بيايد كه نهى از منكر را بگويد نبايد كرد ، اين را بايد به ديوار زد . اين گونه روايت قابل عمل نيست . و اين نفهم ها نمى دانند دارند چى مى گويند . (252)

حضرت امام ، در پايان بررسى ديدگاههاى ياد شده ، ديدگاه خود در باب مفهوم انتظار فرج را به صراحت مطرح كرده و مى فرمايند :

البته اين پركردن دنيا را از عدالت ، اين را ما نمى توانيم بكنيم

. اگر مى توانستيم مى كرديم اما چون نمى توانيم بكنيم ايشان بايد بيايند . الان عالم پر از ظلم است . شما يك نقطه هستيد در عالم ، عالم پر از ظلم است . ما بتوانيم جلوى ظلم را بگيريم ، بايد بگيريم ، تكليفمان است . ضرورت اسلام و قرآن تكليف ما كرده است كه بايد برويم همه كار را بكنيم . اما نمى توانيم بكنيم ، چون نمى توانيم بايد او بيايد تا بكند ، اما بايد فراهم كنيم كار را ، فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك بكنيم ، كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براى آمدن حضرت ، عليه السلام . (253)

فرمايش امام راحل يادآور اين حديث نبوى است كه :

يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدى ؛ يعنى سلطانه .

مردمى از مشرق زمين به پا مى خيزند و زمينه را براى برپايى حكومت مهدى آماده مى سازند . (254)

آرى انتظار در قاموس امام خمينى ، قدس سره ، مفهومى جز آمادگى فردى و اجتماعى براى برپايى دولت كريمه حضرت ولى عصر ، ارواحناله الفداء ، ندارد و اين همان است كه در فرهنگ شيعى بدان اشاره شده و در روايات معصومين ، عليهم السلام ، از آن سخن به ميان آمده است .

اين جاست كه هر پژوهشگر منصفى بر نقش عظيم حضرت امام در احياى انديشه انتظار اذعان نموده و اقرار خواهد كرد كه هيچ حكومتى در طول قرون گذشته به اندازه حركت رهايى بخش امام راحل در زمينه سازى ظهور حضرت حجت ، عليه السلام ، تاثيرنداشته است .

به اميد

روزى كه فجر انقلاب اسلامى به صبح روشن انقلاب جهانى حضرت مهدى ، عليه السلام ، متصل شود و چشمهاى ناقابل ما به جمال بى مثال آن پيك خجسته پى روشن گردد ، ان شاء الله .

امام خمينى و رسالت جهانى انقلاب اسلامى

توضيح

در پانزده خرداد سال 1342 حركتى در اين كشور آغاز شد كه مبدا تحولى شگرف در حيات اجتماعى - فرهنگى مردم مسلمان ايران گرديد و پس از پانزده سال تبديل به مهمترين تحول اجتماعى - سياسى قرن بيستم شد .

اما آن چه اين حركت را تا به اين اندازه تحول ساز و تاثير گذار كرده بود ، رهبرى رادمردى بود كه با پشتوانه اى عظيم و غنى از فرهنگ و معارف اسلام ناب محمدى در وراى همه جريانهاى فكرى حاكم بر كشور به هدايت اين حكومت پرداخته بود .

بى ترديد بايد گفت كه سرزمين دلاور پرور ايران در تمامى دوران حيات خود ، رهبرى به اين عظمت كه هم بتواند با تسخير قلوب مردم مهمترين تحول معنوى را در كشور ايجاد كند و هم با اقتدار تمام كشور را در توفان سهمگين توطئه ، تجاوز و خيانت ، به بهترين شكل راهبرى و هدايت كند ، به خود نديده است .

امروز با گذشت دو دهه از پيروزى انقلاب اسلامى ، جامعه ما بيش از هر زمان ديگرى نيازمند شناخت خطوط اصلى حركت حضرت امام خمينى ، قدس سره ، و مبانى فكرى ايشان است . اصول و مبانيئى كه توجه به آنها مى تواند انقلاب اسلامى را در صراط مستقيم حفظ نموده و آن را از آسيبها در امان بدارد .

برخى از انديشمندان

علوم سياسى بر اين باورند كه هرگاه يك نهضت و انقلاب مردمى تبديل به نظام و حكومت و باصطلاح نهادينه مى شود ، دوران افول و نزول آن آغاز ميگردد و به تدريج رو به اضمحلال مى گذارد . بر اساس همين باور ، اين روزها گروهى در تحليلهايشان مطرح مى كنند كه دوران (انقلاب اسلامى ) ديگر به سر آمده است .

اما در برابر اين ديدگاه بايد گفت كه نهادينه شدن يك حركت انقلابى ، زمانى مى تواند موجب افول و سقوط آن شود كه آرمانها و ايده آلهاى آن حركت چنان خرد و حقير باشد كه با براندازى يك نظام سياسى و تشكيل يك نظام سياسى جديد ديگر حرفى براى گفتن و هدفى براى تلاش كردن نداشته باشد .

حضرت امام ، قدس سره ، در سراسر دوران هرگزهدف خود در از بين بردن استبداد داخلى ومبارزه با استعمار خارجى در كشور ايران محدود نكرده بود و آن چه در پى آن بود حاكميت اسلام در سراسر جهان و كوتاه كردن دست ابرقدرتها از همه كشورهاى اسلامى بود . ايشان حركت خود را در راستاى قيام جهانى موعود ، عليه السلام ، مى ديد و انقلاب اسلامى ايران را مقدمه اى براى انقلاب عظيم مهدوى ارزيابى مى كرد و از همين رو تشكيل حكومت اسلامى درايران هيچ گاه باعث نمى شد كه ايشان از حركت باز ايستد و ساير ملل اسلامى رابه فراموشى سپارد .

براى شناخت جايگاه انقلاب مهدوى در تفكر سياسى حضرت امام و تاثيرى كه فرهنگ انتظار در اهداف كلان و استراتژى بلندمدت ايشان گذاشته بود ، در اين

مقاله بخشهايى از رهنمودهاى ايشان را كه در مقاطع مختلف انقلاب اسلامى ايراد شده است ، مورد بررسى قرار مى دهيم .

بررسى اين رهنمودها علاوه بر اين كه مى تواند به ما در شناخت اصول اساسى تفكر امام راحل ، قدس سره ، كمك كند ، مى تواند ما را در شناسايى دليل كينه و عناد استكبار جهانى نسبت به امام و انقلاب اسلامى و درك انگيزه تلاشهاى بى پايانى كه درجهت استحاله نظام اسلامى صورت مى گيرد ، يارى رساند .

1 . نفى وابستگى به شرق و غرب

امام راحل ، قدس سره ، درسراسر دوران مبارزه خويش بر شعار (نه شرقى ، نه غربى ) به عنوان يكى از اصول اساسى انقلاب اسلامى پاى مى فشرد و تا آخرين لحظه حيات پربركت خود هم حاضر به عقب نشينى از اين شعار اصلى انقلاب نشد .

اما آن چه كه امام را وا مى داشت كه اين چنين بر اين اصل پافشارى كند ، احساس عزتى بود كه او در پرتو ولايت ائمه معصومين ، عليهم السلام ، و به ويژه امام عصر ، عليه السلام ، بدان دست يافته بود .

ايشان نمى توانست بپذيرد كه مردم مسلمان ايران در عين پذيرش ولايت آخرين حجت خدا ، امام زمان ، عليه السلام ، سر در گرو ولايت طاغوتهاى شرق و غرب داشته باشند . اين بود كه قاطعانه اعلام مى كرد :

هيهات كه امت محمد ، صلى الله عليه و آله ، و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و اسارت غرب و شرق تن در دهند . (255)

و از اين

بالاتر ، التزام به اصل (نه شرقى ، نه غربى ) را وظيفه مسلمانان جهان دانسته و پشت كردن به اين اصل را ، پشت كردن به آرمان مكتب اسلام و خيانت به رسول خدا و ائمه هدى ؛ و پذيرش آن را (شرط ورود به صراط نعمت حق ) مى دانست :

شعار (نه شرقى و نه غربى ) ما شعار اصولى انقلاب اسلامى درجهان گرسنگان و مستضعفين بوده و ترسيم كننده سياست واقعى عدم تعهد كشورهاى اسلامى و كشورهايى است كه در آينده نزديك و به يارى خدا ، اسلام را به عنوان تنها مكتب نجات بخش بشريت مى پذيرند و ذره اى هم از اين سياست عدول نخواهد شد . و كشورهايا اسلامى و مردم مسلمان جهان نه بايد وابسته به غرب و اروپا و آمريكا و نه وابسته به شرق و شوروى باشند ، كه ان شاء الله به خدا و رسول خدا و امام زمان وابسته اند . و به طور قطع و يقين پشت كردن به اين سياست بين المللى اسلام ، پشت كردن به آرمان مكتب اسلام و خيانت به رسول خدا و ائمه هدى است و نهايتا مرگ كشور و ملت ما و تمامى كشورهاى اسلامى است . و كسى گمان نكند كه اين شعار ، شعار مقطعى است ؛ كه اين سياست ملاك ابدى مردم ما و جمهورى اسلامى ما و همه مسلمانان سرتاسر عالم است ، چرا كه شرط ورود به صراط نعمت حق ، برائت و دورى از صراط گمراهان است كه درهمه سطوح و جوامع اسلامى بايد پياده شود . (256)

2 . احياى هويت اسلامى مسلمانان

حضرت امام

، قدس سره ، اين وعده قرآن كريم راكه مى فرمايد :

هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون . (257)

اوست خدايى كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستادتا آن را بر همه اديان برترى دهد ؛ هرچند مشركان ناخشنود باشند .

با جان ودل پذيرفته بود و از اين رو با صلابت تمام بيان مى داشت :

من با اطمينان مى گويم اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مى نشاند . اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد . (258)

اما ايشان به خوبى واقف بود كه رسيدن به اين هدف مستلزم احياى هويت اسلامى مسلمانان و بازگشت آنان به اصول اساسى خويش است . ازاين رو يكى از اهداف مهم جمهورى اسلامى ايران را تلاش در جهت احياى اين هويت و توجه دادن مسلمانان به اصول و مبانى فكر دينى دانسته و مى فرمود :

من به صراحت اعلام مى كنم كه جمهورى اسلامى با تمام وجود براى احياى هويت اسلامى مسلمانان درسراسر جهان سرمايه گذارى مى كند و دليلى هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروى از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند و جلوى جاه طلبى و فزون طلبى صاحبان قدرت ، پول و فريب را نگيرد . (259)

3 . گسترش نفوذ اسلام در جهان

اعتقاد به حقانيت اسلام و ايمان به بطلان ديگر مكتبها و مسلكها ، به صورت بالقوه اين توان را دارد كه هر فرد مومن و معتقدى را به تلاش براى گسترش بيشتر اسلام

وادارد؛ اما امام خمينى به عنوان رهبرى كه افقهاى ديدش همه جهان را در مى نوردد و به چيزى كمتر از حاكميت جهانى اسلام دل نمى بندد ، به اين موضوع با ديدى ديگر نگاه مى كند ؛ او با صراحت اعلام مى كند كه در پى نابودى همه نظامهاى استكبارى و گسترش نظام اسلامى در سراسر جهان است :

البته ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجى و بين المللى اسلامى مان بارها اعلام نموده ايم كه در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم . حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعه طلبى و تفكر تشكيل امپراطورى بزرگ مى گذارد از آن باكى نداريم و استقبال مى كنيم .

ما در صدد خشكانيدن ريشه هاى فاسد صهيونيزم ، سرمايه دارى و كمونيزم در جهان هستيم . ما تصميم گرفته ايم به لطف خدا و عنايت خداوند بزرگ نظامهايى را كه بر اين سه پايه استوار گرديده اند نابود كنيم و نظام اسلام رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، را در جهان استكبارترويج نماييم . (260)

ايشان در پيامى ديگر تلاش براى گسترش اسلام راستين در جهان و مبارزه با سلطه جهانخواران را اقدامى در جهت زمينه سازى ظهور منجى و مصلح كل دانسته و مى فرمايد :

ما با خواست خدا دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در كشورهاى اسلامى مى شكنيم و با صدور انقلابمان ، كه در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احكام محمدى است ، به سيطره و ظلم جهانخواران خاتمه مى دهيم وبه يارى

خد راه را براى ظهور منجى و مصلح كل و امامت مطلقه حق امام زمان ، ارواحناله الفداء ، هموار مى كنيم . (261)

امام راحل در بخش ديگرى از همين پيام ، روشنفكران جهان اسلام را به تلاش آگاهانه براى دگرگون كردن جهان سرمايه دارى و كمونيسم فراخوانده و چنين ميفرمايد :

روشنفكران اسلامى همگى با علم و آگاهى بايد راه پر فراز و نشيب دگرگون كردن جهان سرمايه دارى و كمونيسم را بپيمايند و تمام آزادى خواهان بايد با روشن بينى و روشنگرى راه سيلى زدن بر گونه ابرقدرتها و قدرتها ، خصوصا آمريكا را بر مردم سيلى خورده كشورهاى مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسيم كنند . (262)

4 . ايجاد حكومت جهانى اسلام

از همان سالهاى اول پيروزى انقلاب اسلامى همواره اين سؤال مطرح بود كه آيا دولت و نظام اسلامى بايد تنها در پى ايجاد رفاه و آسايش براى مردم ايران و سازندگى كشور اسلامى باشد يااينكه ، در كنار اين هدف ، به هدف بزرگتر انقلاب اسلامى كه آزادى همه ملل تحت ستم و تشكيل حكومت جهانى اسلام است ، نيز بينديشد ؟

تفكرى كه به تدريج بر افكار مسوولان نظام اسلامى حاكم شد ، اين بود كه چون ايران به عنوان ام القراى جهان اسلام مطرح است . پس بايد ابتدا به فكر توسعه و سازندگى در داخل كشور بود و ان شاء الله در آينده كه از آبادانى و سازندگى ايران اسلامى فارغ شديم به فرياد ديگر ملل مظلوم هم مى رسيم و براى حاكميت جهانى اسلام هم برنامه ريزى مى كنيم !

اما در مقابل تفكر (اما القرى ) امام راحل با ژرف انديشى

تمام و با پشتوانه عظيم اعتقاد به انقلاب جهانى حضرت حجت ، عليه السلام ، مسوولان نظام را از اينكه تنها به ايران بينديشند ، برحذر داشته و ميفرمود :

مسوولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست ، انقلاب مردم ايران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت ، ارواحناله الفداء ، است - كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد - مسائل اقتصادى و مادى اگر لحظه اى مسوولين را از وظيفه اى كه بر عهده دارند منصرف كند ؛ خطرى بزرگ و خيانتى سهمگين را به دنبال دارد . بايد دولت جمهورى اسلامى تمامى سعى و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنمايد ، و اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهانى اسلام است منصرف كند . (263)

از اين رهنمود به خوبى استفاده مى شود كه امام راحل ، قدس سره ، انقلاب اسلامى را زمينه ساز انقلاب جهانى مهدى موعود ، عجل الله تعالى فرجه الشريف ، دانسته و از همين رو معتقد بودند كه مسوولان نظام جمهورى اسلامى بايد همه تلاش خود را بر ايجاد آمادگى براى ظهور دولت كريمه امام عصر ، عليه السلام ، قرار داده و متوجه باشند كه پرداختن به برنامه هاى توسعه ، حتى يك لحظه ، آنها را از اين هدف بزرگ كه غفلت از آن (خطرى بزرگ و خيانتى سهمگين را به دنبال دارد) باز ندارد .

آن چه گذشت چند اصل مهم از

اصولى بود كه امام راحل ، قدس سره ، در تمامى دوران مبارزه خويش بر آن ها پافشارى مى كردند و به ويژه در دوران پس از پيروزى انقلاب اسلامى براى عملى شدن آنها تلاش فراوانى نمودند .

اما پافشارى امام بر اين اصول ، استكبار جهانى را تا به سر حد جنون از انقلاب اسلامى و بنيانگذار آن خشمگين ساخته بود . چرا كه استكبار جهانى به خوبى دريافته بود كه اگر انقلاب اسلامى بتواند اين اصول را در عمل پياده سازد؛ نتيجه اى جز نابودى آنها در بر نخواهد داشت . اين بود كه از همان ابتداى پيروزى انقلاب اسلامى تلاش خود را برضربه زدن به اين انقلاب متمركز نموده و با تمام قوا در صدد نابودى كامل و يا لااقل استحاله فرهنگى نظام اسلامى برآمد .

رهبر كبير انقلاب اسلامى دلايل دشمنى شرق و غرب با انقلاب اسلامى را اينگونه تشريح مى كنند :

امروزه غرب و شرق بخوبى مى داند كه تنها نيرويى كه مى تواند آنان را از صحنه خارج كند اسلام است . آنها دراين ده سال انقلاب اسلامى ايران ضربات سختى از اسلام خورده اند و تصميم گرفته اند كه به هر وسيله ممكن آن را در ايران كه مركز اسلام ناب محمدى است ، نابود كنند؛ اگر بتوانند با نيروى نظامى ، اگر نشد با نشر فرهنگ مبتذل خود و بيگانه كردن ملت از اسلام و فرهنگ ملى خويش و . . . (264)

اميدواريم كه مسوولان نظام جمهورى اسلامى و مردم مسلمان ايران با عنايت بيشتر به رهنمودها و وصاياى امام راحل ، قدس سره ، بتوانند

توطئه هاى رنگارنگ استكبار جهانى بر ضد انقلاب اسلامى را يكى پس از ديگرى خنثى كنند ، تا اين انقلاب بتواند به هدف نهايى خود كه زمينه سازى انقلاب مهدوى است نائل شود .

خداوندا بر ما منت بنه و انقلاب اسلامى ما را مقدمه فروريختن كاخهاى ستم جباران و افول ستاره عمر متجاوزان درسراسرجهان گردان و همه ملتها را از ثمرات و بركات وراثت و امامت مستضعفان و پابرهنگان برخوردار فرما . (265)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109