فرهنگ لغت سوئدي به فارسي

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت سوئدي به فارسي/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع : فارسي -- واژه نامه ها -- چندزبانه.

موضوع : سوئدي -- مكالمه و جمله سازي -- چندزبانه.

موضوع : فارسي -- مكالمه و جمله سازي -- سوئدي

A

a dato-vxel

: سفته مدت دار, برنامه حركت قطار.

abakus

: چرتكه, تخته روي سرستون (معماري), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءيك سازي.

abandon

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي.

abbedissa

: رءيسه صومعه زنان تارك دنيا.

abborre

: نشيمن گاه پرنده, چوب زير پايي, تير, ميل, جايگاه بلند, جاي امن, نشستن, قرار گرفتن, فرود امدن, درجاي بلند قرار دادن.

abbot

: راهب بزرگ, رءيس راهبان.

abbots mbete

: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير.

abbotsd me

: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير.

abbotsvrdighet

: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير.

abdikation

: استعفا, كناره گيري.

abdikera

: واگذار كردن, تفويض كردن, ترك گفتن, محروم كردن (ازارث), كناره گيري كردن, استعفا دادن.

abdomen

: شكم, بطن.

abdominal

: شكمي, بطني, وريدهاي شكمي, ماهيان بطني.

aber

: ولي, اما, ليكن, جز, مگر, باستثناي, فقط, نه تنها, بطور محض, بي, بدون.

aberration

: كجراهي, انحراف, عدم انطباق كانوني.

abessinier

: مربوط به كشور آبيسسءنءا, اهل حبشه.

abessinsk

: مربوط به كشور آبيسسءنءا, اهل حبشه.

ablation

: ريشه كني, ساييدگي, قطع, قطع عضوي از بدن, فرساب.

ablativ

: ازي, كاهنده, مفعول به, مفعول عنه, مفعول منه, صيغه الت, رافع, مربوط به مفعول به يا مفعول عنه.

ablution

: شستشو, ابدست, غسل.

abnorm

: غير عادي, ناهنجار.

abnormitet

: نابه هنجاري, بي قاعدگي, وضع غير عادي, خاصيت غيرطبيعي.

abolition

: برانداختگي, لغو, فسخ, الغا مجازات.

abolitionism

: مخالفت با بردگي.

abonnemang

: اشتراك, وجه اشتراك مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsavgift

: اشتراك, وجه اشتراك مجله, تعهد پرداخت.

abonnemangsbiljett

: بليط فصلي.

abonnent

: مشترك روزنامه وغيره, امضا كننده.

abonnera

: تصويب كردن, تصديق كردن, صحه گذاردن, ابونه شدن, متعهد شدن, تقبل كردن.

abort

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل.

abortera

: بچه انداختن, سقط كردن, نارس ماندن, ريشه نكردن, عقيم ماندن, بي نتيجه ماندن.

abortframkallande

: بچه انداز, سقط جنين كننده, سقط جنيني.

abortiv

: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه.

abortivmedel

: بچه انداز, سقط جنين كننده, سقط جنيني.

abortr

: كسي كه موجب سقط جنين ميشود, سقط جنين كننده.

abradera

: ساييدن, خراشيدن زدودن, پاك كردن, حك كردن, سر غيرت اوردن, بر انگيختن, تحريك كردن.

abraham

: ابراهيم, ابراهيم پيامبر.

abrakadabra

: طلسم, ورد, سخن نامفهوم.

abrasion

: خراش, سايش, ساييدگي.

abscess

: ورم چركي, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

abskissa

: طول, بعد افقي.

absolut

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, سخت, اكيد, سخت گير, يك دنده, محض, نص صريح, محكم, نهايي, اجل, اخر, غايي, بازپسين, دورترين.

absoluta

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود.

absolutbelopp

: قدر مطلق.

absolution

: امرزش گناه, بخشايش, عفو, بخشودگي, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقيب كيفري.

absolutism

: مطلق گرايي, حكومت مطلقه, اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا), طريقه مطلقه, سيستم سلطنت استبدادي.

absolutist

: طرفدار منع استعمال مشروبات الكلي.

absolvera

: بخشيدن (گناه), امرزيدن, عفو كردن, كسي را از گناه بري كردن, اعلا م بي تقصيري كردن, بري الذمه كردن, كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن, پاك كردن, مبرا كردن.

absorbera

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

absorberande

: جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام, جاذب, جالب, دلربا, جذاب, دركش, دراشام.

absorbering

: جذب, دركشي, دراشامي, فريفتگي, انجذاب.

absorption

: جذب, دركشي, دراشامي, فريفتگي, انجذاب.

absorptionsmedel

: جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام.

abstinens

: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي.

abstrahera

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني.

abstrakt

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني.

abstraktion

: تجريد, انتزاع, چكيدگي.

abstrus

: پنهان, پيچيده, غامض.

absurd

: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك.

absurda

: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك.

accelerando

: اهسته اهسته اهنگ را تندتر كنيد, كم كم تند كنيد, بطورتدريجي تندتر.

acceleration

: شتاب, افزايش سرعت, تسريع.

accelerator

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندكن, شتابنده.

accelerera

: شتاباندن, تسريع كردن, تند كردن, شتاب دادن, بر سرعت (چيزي) افزودن, تند شدن, تندتر شدن.

accelerometer

: شتاب سنج.

accent/tonvikt

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.

accenttecken

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.

accept

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

acceptabel

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول, گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

acceptabla

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

acceptans

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

acceptant

: پذيرنده.

acceptera

: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن.

accepterad

: پذيرفته, مقبول.

accepterade

: پذيرفته, مقبول.

accepterande

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

acceptor

: پذيرنده, قبول كننده.

accession

: فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت.

accessoarer

: لوازم.

accesstid

: زمان دستيابي.

accis

: ماليات كالا هاي داخلي, ماليات غيرمستقيم, ماليات بستن بر, قطع كردن.

acetat

: نمك جوهر سركه, استات.

acetatsilke

: نمك جوهر سركه, استات.

aceton

: استون بفرمول.HC3HCOC3

acetylen

: هيدروكربور اشباع نشده اي بفرمول.ص2ح2

acetylengas

: هيدروكربور اشباع نشده اي بفرمول.ص2ح2

aciditet

: حموضت, اسيديته, ترشي.

acidos

: فساد خون در اشخاص مبتلا به بيماري قند (ديابت).

ack

: حيف, افسوس, افسوس, اه, دريغا.

ack/tyvrr

: افسوس, اه, دريغا.

acklamation

: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني.

acklimatisera

: خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).

acklimatisering

: خو گرفتگي, سازش, .

ackommodation

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

ackommodationsf rmga

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

ackommodera

: همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي).

ackompanjat r

: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو.

ackompanjatris

: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو.

ackompanjemang

: همراهي, مشايعت, ضميمه, ساز يا اواز همراهي كننده.

ackompanjera

: همراهي كردن, همراه بودن(با), سرگرم بودن (با), مصاحبت كردن, ضميمه كردن, جفت كردن, توام كردن, دم گرفتن, همراهي كردن, صدا يا ساز راجفت كردن(با).

ackord

: عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار.

ackordera

: گفتگو كردن, مذاكره كردن, به پول نقد تبديل كردن (چك و برات), طي كردن.

ackordsarbete

: كار از روي مقاطعه.

ackreditera

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختيار دادن, اطمينان كردن(به), مورد اطمينان بودن يا شدن, برسميت شناختن(موسسات فرهنگي), معتبر شناختن

ackumulation

: جمع اوري, توده, ذخيره, انباشتگي.

ackumulativ

: جمع شونده.

ackumulator

: انباشتگر.

ackumulera

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن.

ackumulerad

: جمع شونده.

ackurat

: درست, دقيق.

ackuratess

: درستي, صحت, دقت.

ackusativ

: حالت مفعولي, مفعول, اتهامي, رايي.

ackusativobjekt

: مفعول مستقيم, مفعول بيواسطه, مفعول صريح.

ackuschrska

: ماما, قابله.

ackvirera

: بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.

ackvisit r

: پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن.

acyklisk

: غير مدور, غير قابل چرخش, مارپيچي.

adagio

: اهسته و ملا يم, اجراي اهنگ باهستگي, رقص دو نفري كه زن روي پنجه ء پا ميرقصد و بكمك مرد اهسته بهوا ميپرد.

adam

: ادم, ادم ابولبشر.

adaptation

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

adapter

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعديل كننده.

adaptera

: سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن.

addend

: افزوده, مضاف.

addering

: افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم.

addition

: افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم.

additionsmaskin

: ماشين افزايشگر.

additiv

: افزودني, افزاينده, :(ش.) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود.

adekvat

: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن.

adel

: نجابت, اصالت خانوادگي, طبقه نجبا.

adelskalender

: مقام سناتوري, مقام اشرافي, اعياني.

adelskap

: مقام سلحشوري, سمت سلحشوري, شواليه گري.

adelskrona

: تاج (كوچك), نيم تاج, پيشاني بند.

adelsman

: شريف, بزرگزاده, ادم متنفذ و متمول, ادم با وقار, نجيب زاده.

adelsstnd

: نجابت, اصالت خانوادگي, طبقه نجبا.

adelstitel

: كنيه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان كتاب, عنوان نوشتن, واگذاركردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

adelsv lde

: حكومت اشرافي, طبقه ء اشراف.

adenoid

: (طب) شبيه غده, منسوب به بافت غده اي و لنفاوي, غده مانند, :(طب) عظم لوزه ء حلقي, گرفتگي بيني.

adept

: شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه.

aderton

: هجده, هيجده.

adertonde

: هجدهم, هجدهمين.

adertondedel

: هجدهم, هجدهمين.

adertondel

: هجدهم, هجدهمين.

adhesion

: چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.

adhesion/anslutning

: چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.

adiantum

: پر سياوشان مويي.

adjektiv

: صفت, وصفي, وابسته, تابع.

adjektivisk

: صفتي, وصفي.

adjungera

: تو خواني, تو خواندني.

adjutant

: يار, كمك, مساعد, ياور, اجودان, معين.

adla

: شريف گردانيدن, شرافت دادن, بلندكردن, تجليل كردن.

adla/fr dla

: شريف گردانيدن, شرافت دادن, بلندكردن, تجليل كردن.

adlig

: ازاده, اصيل, شريف, نجيب, باشكوه.

adlig/del

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

administrat r

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

administrativ

: اداري, اجرايي, مجري.

administrera

: .

admittans

: هدايت ظاهري.

admonition

: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.

adolescens

: نو جواني, دوره جواني, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

adonis

: جوان زيبايي كه مورد علا قه افروديت بود, ادونيس (شقايق).

adoptera

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن.

adoptera/anta

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن.

adoptering

: مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا), اختيار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل ان, قبول به فرزندي, فرزند خواندگي.

adoption

: مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا), اختيار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل ان, قبول به فرزندي, فرزند خواندگي.

adrenalin

: هورمن قسمت مركز غده فوق كليه كه بالا برنده ء خون و فشارخون است.

adress

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressat

: مخاطب, گيرنده ء نامه.

adressera

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

adressering

: نشاني دهي, نشاني يابي.

adresskalender

: كتاب راهنما.

adressland

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

adresslapp

: دفتر ثبت دعاوي حقوقي, ثبت كردن.

adressort

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

adsorbera

: جذب سطحي كردن.

adsorption

: براشام, براشامش, جذب سطحي, رو نشيني, انقباض گازها و مايعات روي سطوح سخت و جامد.

adstringerande

: گس, قابض, جمع كننده, سفت, داروي قابض, سخت گير, دقيق, طاقت فرسا, شاق, تند و تيز, داروي بند اور خون, قابض, خون بند.

aducera

: گرم كردن, پختن (اجر), حرارت زياد دادن و بعد سرد كردن (فلزات), سخت وسفت كردن, بادوام نمودن.

advent

: ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلا د مسيح).

adventstid

: ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلا د مسيح).

adverb

: قيد, ظرف, معين فعل, قيدي, عبارت قيدي.

adverbial

: قيدي, ظرفي.

adverbiell

: قيدي, ظرفي.

adversativ

: ناقض, نقض اميز, حرف نقض, كلمه ء نقض (مثل اما).

advocera

: در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن.

advokat

: وكيل مدافع, وكيل مشاور, وكيل دعاوي, وكيل, كسي كه اسناد ومدارك عرضحال را تهيه ميكند.

advokat utan klienter

: بي كار, بي مراجعه, بي موكل (درمورد وكيل).

advokat/ombud

: وكيل, مدعي, وكالت, نمايندگي, وكيل مدافع.

aerob

: ميكروب هوازي.

aerodrom

: فرودگاه هواپيما, پروازگاه.

aerodynamik

: مبحث حركت گازها و هوا, علم مربوط به حركت اجسام در گازها و هوا.

aerodynamisk

: مربوط به مبحث حركت گازها و هوا.

aerogram

: نامه ء هوايي, نامه ء مخصوص پست هوايي, هوانامه.

aerologi

: هواشناسي, جوشناسي.

aeromekanik

: فن مكانيك هواپيمايي.

aeronaut

: هوانورد, خلبان.

aeronautik

: دانش هوانوردي.

aeroplan

: هواپيما, طياره.

aerosol

: تعليق مايع يا جسم بصورت گرد و گاز در هوا.

aerostatik

: مبحث مطالعه ء اجسام ساكن و مايعات و گازها در هوا.

afasi

: عدم قدرت تكلم (در نتيجه ضايعات دماغي), افازي.

aff r

: كار, امر, كاروبار, عشقبازي(با جمع هم ميايد).

aff rs-

: تجارتي, بازرگاني.

aff rsdrivande

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

aff rsidkare

: تاجر, بازرگان.

aff rsjurist

: وكيل, كسي كه اسناد ومدارك عرضحال را تهيه ميكند.

aff rsman

: تاجر, بازرگان.

affekt

: احساسات, هيجانات, شور, هيجاني.

affekterad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

affinitet

: وابستگي, پيوستگي, قوم و خويش سببي, نزديكي.

affisch

: اگهي دستي, اعلا ني كه بدست مردم ميدهند, برنامه نمايش, اعلا ن نمايش(با ذكر نام بازيكنان و غيره), ديوار كوب, اعلا ن, اگهي, اعلا ن نصب كردن.

affischr

: متصدي نصب اعلا نات بديوارها وغيره.

affischtavla

: تخته اعلا نات واگهي ها, هر قسمت از نرده وديوار كه روي ان اعلا ن نصب شود.

affr/verkstad

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

affrikata

: ادغام, ادغام صوتي.(.وت) :سرقت كردن, لخت كردن

affrsbank

: بانگ بازرگاني.

affrsf restndare

: دكاندار, مغازه دار.

affrsinnehavare

: دكاندار, مغازه دار, انبار دار, دكاندار.

affrsliv

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsm ssig

: مرتب, منظم, داراي صورت كار عملي.

affrsr relse

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

affrsverksamhet

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

aforism

: سخن كوتاه, كلا م موجز, پند, كلمات قصار, پند و موعظه.

aforistisk

: وابسته به موجز نويسي يا پند نويسي.

afrika

: افريقا.

afrikan

: افريقايي.

afrikansk

: افريقايي.

afrodisiakum

: مقوي باء, داروي مقوي غرايز جنسي.

afrodite

: الهه ء عشق و زيبايي, ونوس يوناني.

afrofrisyr

: پيشوند بمعني(افريقايي) ميباشد.

afton

: غروب, سرشب, شامگاه.

afton/dag f re helg

: شب عيد, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

aftonringning

: مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.

aftonsng

: نماز شام, سرود شامگاه.

aftonstj rnan

: ستاره غروب, زهره, غروب, نمازمغرب.

aftonstjrna

: ناهيد, زهره, برجيس, مشتري, عطارد.

agat

: سنگ قيمتي, عقيق.

agens

: پيشكار, نماينده, گماشته, وكيل, مامور, عامل.

agent

: مامور سري, فرستاده.

agentprovision

: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن.

agentur

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي.

agenturaff r

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي.

agenturfirma

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي.

agera

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن.

agerande

: كنش, اقدام.

agg

: بي ميلي, اكراه, بيزاري, لج, كينه, غرض, غبطه, بخل ورزيدن, لجاجت كردن, غبطه خوردن بر, رشك ورزيدن به, غرغر كردن, لج, كينه, بغض, بدخواهي, غرض, كينه ورزيدن, برسرلج اوردن.

agglomerat

: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني.

agglomeration

: انباشتگي, تراكم, توده, انبار.

agglomerera

: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني.

agglomerering

: انباشتگي, تراكم, توده, انبار.

agglutination

: هم چسبي, عمل چسباندن, التيام زخم, تركيب لغات ساده و اصلي بصورت مركب.

agglutinera

: چسباننده, التيام اور, چسب, دواي التيام اور.(.vi .vt) :چسباندن, تركيب كردن, تبديل به چسب كردن.

aggregat

: واحد, يكه.

aggression

: پرخاشگري, تعرض, تجاوز, تهاجم.

aggressiv

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.

aggressiva

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.

aggressivt

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.

agitation

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

agitator

: اشوبگر, اسباب بهم زدن مايعات.

agitera

: (ثانواس=) براي جمع اوري اراء فعاليت كردن, الك يا غربال كردن.

agitera/vrva r ster

: (ثانواس=) براي جمع اوري اراء فعاليت كردن, الك يا غربال كردن.

agn

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام, پوست, غلا ف, پوشينه.

agna

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام.

agnar

: كاه, پوشال, پوسته, سبوس, چيزكم بها يا بي اهميت.

agnat

: خويشاوندي پدري, پدري.

agnostiker

: عرفاي منكر وجود خدا.

agnostisk

: عرفاي منكر وجود خدا.

agoni

: درد, رنج, تقلا, سكرات مرگ, جانكندن.

agorafobi

: مرض انزوا طلبي, ترس از مكانهاي شلوغ.

agraff

: قزن قفلي, قلا ب.

agrar

: زميني, ملكي.

agrikultur

: فلا حت, زراعت, كشاورزي, برزگري.

agrikulturell

: فلا حتي, زراعتي, كشاورزي.

agronom

: كشاورز, برزشناس.

agronomi

: برزشناسي, كشاورزي, علم برداشت محصول و بهره برداري از خاك.

agronomisk

: كشاورزي, فلا حتي.

ah

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

air

: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن.

airedaleterrier

: نوعي سگ خرمايي.

aj

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلي, با گوهر اراستن, مزين ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد).

ajournera

: بوقت ديگر موكول كردن, خاتمه يافتن(جلسه), موكول بروز ديگر شدن, تعطيل كردن, بتعويق انداختن, تعطيل شدن.

ajournering

: تمديد, طفره زني, اطاله, تعويق.

akacia

: اقاقيا, اكاسيا, اكاكيا, درخت صمغ عربي.

akademi

: فرهنگستان, دانشگاه, اموزشگاه, مدرسه, مكتب, انجمن ادباء و علماء, انجمن دانش, اكادمي, نام باغي در نزديكي اتن كه افلا طون در ان تدريس ميكرده است(آثادعمي), مكتب و روش تدريس افلا طوني.

akademimedlem

: عضو فرهنگستان, عضو انجمن دانش, عضو اكادمي.

akademisk

: مربوط به فرهنگستان ادبي يا انجمن علمي, عضو فرهنگستان, طرفدار حكمت و فلسفه افلا طون.

akantus

: جنسي از فاميل اكانتاسه, كنگر.

akilles

: اشيل يا اخليوس قهرمان داستان ايلياد هومر.

akleja

: گل تاج الملوك اخيليا, زبان در قفا.

akne

: جوش صورت و پوست, غرور جواني.

akolut

: دستيار كشيش, معاون يا كمك, ستاره ء تابع ستاره ء ديگري, ماه.

akribi

: درستي, صحت, دقت.

akrobat

: بند باز يا اكروبات, سياست باز.

akrobatik

: بند بازي.

akrofobi

: ترس از بلندي.

akromat

: كلمات پيشوندي است يوناني مشتق از كلمه ء achromatos بمعني (بيرنگ).

akromatisk

: بي رنگ, رنگ ناپذير, بدون ترخيم, بدون نيم پرده ء ميان اهنگ.

akronym

: سر نام.

akropol

: دژ, قلعه(در شهرهاي قديمي يونان), نام دژ معرف اتن(در يونان).

akrostikon

: جدول شعر كوتاهي كه حرف اول و وسط و اخر بندهاي ان با هم عبارتي را برساند, جابجاشونده, نامنظم, منكسر, توشيحي, موشح(به دءستءثه مراجعه شود).

akrylsyra

: اسيداكريليك.

akt

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن.

akta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

akta sig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن.

aktad

: قابل شهرت, مشهور, قابل اطمينان.

akter

: كشتيدم, صداي قلپ, صداي كوتاه, قسمت بلند عقب كشتي, صداي بوق ايجاد كردن, قورت دادن, تفنگ دركردن, باد وگاز معده را خالي كردن, گوزيدن, باعقب كشتي تصادم كردن, فريفتن, ادم احمق, از نفس افتادن, خسته ومانده شدن, تمام شدن.

akter ut

: عقب, پشت, بطرف عقب, در پس كشتي, درعقب كشتي, بطرف عقب, پسين.

akterdck

: عرشه كوچك عقب كشتي, قسمتي از عرشه كشتي جنگي مخصوص انجام تشريفات نظامي و غيره.

akterlig

: عقب, پشت, بطرف عقب.

akterreling

: قسمت فوقاني ومسطح عقب كشتي, نرده قسمت عقب كشتي.

akterskepp

: سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم.

aktersnurra

: موتور كوچك قايق.

akterspegel

: سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم.

akterst

: عقب ترين قسمت كشتي.

akterst v

: تير عمودي عقب كشتي.

aktie

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

aktie/andel/dela

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

aktiebolagsbildning

: اتصال, الحاق, يكي سازي تركيب, يكي شدني, پيوستگي, تلفيق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ايجاد شخصيت حقوقي براي شركت.

aktiebrs

: بورس سهام.

aktiegare

: سهم دار, صاحب سهم, سهامدار شركتها, صاحب سهم, صاحب موجودي, ذخيره نگهدار.

aktiekapital

: سهامي, شركت سهامي.

aktiekupong

: كوپن.

aktier

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

aktieutdelning

: سودسهام, سود.

aktinisk

: داراي خواص پرتوافكني, مربوط به تاثير شيميايي.

aktion

: كنش, اقدام.

aktiv

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر.

aktivator

: حساس كننده.

aktivera

: كنش ور كردن, بفعاليت پرداختن, بكارانداختن, تخليص كردن(سنگ معدن).

aktivering

: تحريك, برانگيختن, انگيزش.

aktivism

: اعتقاد بلزوم عمليات حاد و شديد, فرضيه ء فلسفه ء(عملي).

aktivist

: طرفدار عمل.

aktivitet

: كنش وري, فعاليت, كار, چابكي, زنده دلي, اكتيوايي.

aktivt

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر, فعالا نه, بطوركاري.

aktivum

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر.

aktning

: تن دردهي, تسليم, تمكين, احترام(گذاري).

aktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

aktningsv rd

: معتبر, محترم و ابرومند, تخمين پذير, قابل براورد كردن.

aktr

: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي.

aktra

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

aktre

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

aktris

: هنرپيشه ء زن, بازيگرزن.

aktsam

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك.

aktsamhet

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

aktsamling

: پرونده, بايگاني كردن.

aktstudie

: لخت, برهنه, پوچ, عريان, بي اثر.

aktstycke

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن.

aktualitet

: حالت مناسب, موضوع مورد بحث روز.

aktuarie

: امارگير, ماموراحصاءيه, دبير, منشي.

aktuell

: جريان, رايج, جاري.

aktuella

: جريان, رايج, جاري.

akupunktur

: طب سوزني, روش چيني بي حس سازي بوسيله ء فروكردن سوزن در بدن.

akustik

: اوا شنودي, وابسته به شنوايي, مربوط به صدا, مربوط به سامعه, علم اوا شنود, علم عوارض شنوايي, علم اصوات, خواص صوتي ساختمان(ازنظرانعكاس صدا).

akustiker

: صدا شناس, متخصص علم شنوايي, كارشناس علم اصوات, ويژه گر اواشنود.

akustisk

: صوتي.

akut

: مبرم.

akut magkatarr

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

akvamarin

: زرد, كبود فام.

akvarium

: نمايشگاه جانوران و گياهان ابزي, شيشه بزرگي كه در ان ماهي و جانوران دريايي رانمايش ميدهند, ابزيگاه, ابزيدان.

akvedukt

: كانال يا مجراي اب, قنات.

alabaster

: مرمرسفيد, رخام گچي.

alad b

: درخت زبان گنجشك.

alarm

: زنگ, اژير, سوت يا زنگ خطر.

alarmera

: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن.

alba

: جامه ء سفيد و بلند, پيراهن سفيد و بلند كشيشان.

alban

: زبان يا مردم الباني.

albansk

: زبان يا مردم الباني.

albanska

: زبان يا مردم الباني.

albatross

: يكجور مرغابي بزرگ دريايي از خانواده.eadiedemoid

albinism

: سفيدي پوست, عدم وجود رنگ دانه در بدن, زالي.

albino

: زال, ادم سفيد مو و چشم سرخ, شخص فاقد مواد رنگ دانه

albion

: انگليس.

album

: جاي عكس, البوم.

albumin

: البومين, نوعي پروتلين ساده.

aldrig

: هرگز, هيچگاه, هيچ وقت, هيچ, ابدا, حاشا.

aldrig i livet

: هرگز, هيچگاه, هيچ وقت, هيچ, ابدا, حاشا.

aldrig mer

: هرگز ديگر, ديگر ابدا.

alert

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن.

alf

: جن, پري.

alf-

: مانند جن يا پري, وابسته به جن, كوتوله, مثل جن وپري.

alfa

: حرف اول الفباي يوناني, اغاز, شروع, ستاره ء اول.

alfabet

: الفبا.

alfabete

: الفبا.

alfabetisk

: ابجداموز, ابجدخوان, مبتدي, ابتدايي, الفبايي.

alfanumerisk

: الفماري, الفبا عددي.

alfresko

: نقاشي ابرنگي كردن, نقاشي ابرنگي روي گچ.

alfreskomlning

: نقاشي ابرنگي كردن, نقاشي ابرنگي روي گچ.

alg

: جلبك, خزه ء دريايي, سنگاب, تغار, لگن, اب انبار, حوضچه, جلبك دريايي, خزه دريايي.

algebra

: جبر, جبر و مقابله.

algebraiskt

: جبري.

algologi

: مبحث جلبك شناسي.

algoritm

: الگوريتم.

alias

: نام مستعار.

alibi

: غيبت هنگام وقوع جرم, جاي ديگر, بهانه, عذر, بهانه اوردن, عذر خواستن.

alienation

: انتقال مالكيت, بيگانگي, بيزاري.

alienera

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

alifatisk

: چربي دار.

alika

: زاغچه, زاغي, كلا غ پيشه.

alka

: نوعي پنگوءن, بطريق.

alkali

: قليا, ماده اي باخاصيت قليايي مثل سودمحرق, فلزقليايي.

alkalisk

: داراي خاصيت قليايي.

alkaliskt

: داراي خاصيت قليايي.

alkaloid

: شبيه قليا.

alkemi

: علم كيميا, كيمياگري, تركيب فلزي با فلز پست تر.

alkemist

: كيمياگر, كيمياشناس.

alkis

: باده پرست, معتاد به شراب.

alkohol

: الكل, هرنوع مشروبات الكلي.

alkoholhaltig

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.

alkoholisk

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.

alkoholism

: ميخوارگي, اعتياد به نوشيدن الكل, تاثير الكل در مزاج.

alkoholist

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل, مست كردن, سرخوش كردن, كيف دادن.

alkoholosm

: ميخوارگي, اعتياد به نوشيدن الكل, تاثير الكل در مزاج.

alkoholskadad

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.

alkoholstark

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

alkov

: شاه نشين, الا چيق.

all

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

all helgona helgen

: هالووين, شب اولياء, اخرين شب ماه اكتبر.

all tande

: همه چيز خور, وابسته بجانوران همه چيز خور.

alla

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر), هركس, هركسي.

allaredan

: پيش از اين, قبلا.

alldaglig

: پيش پا افتاده, معمولي, مبتذل, همه جايي, روزانه, هر روز, معمولي, عادي.

alldeles

: روي هم رفته, از همه جهت, يكسره, تماما, همگي, مجموع, كاملا, منصفا.

alldeles slut

: فرسودگي, ساييدگي, اشفتن.

alldenstund

: بدرجه اي كه, از انجاييكه, تا انجاييكه.

allegat

: سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.

allegori

: تمثيل, حكايت, كنايه, نشانه, علا مت.

allegorisera

: بمثل دراوردن, مثل گفتن, مثل زدن, تمثيل نوشتن.

allegorisk

: مجازي, رمزي, كنايه اي, تمثيلي.

allegro

: باروح, نشاط انگيز, تند و باروح.

allena

: تنها, يكتا, فقط, صرفا, محضا.

allenast

: فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر.

allergen

: ماده اي كه باعث حساسيت ميشود.

allergi

: حساسيت نسبت بچيزي.

allest des nrvarande

: حاضر در همه جا, حاضر, همه جا حاضر, موجود درهمه جا.

allest des nrvaro

: حضور در همه جا در ان واحد (درمورد خدا).

allest desnrvaro

: حضور در همه جا در يك وقت (مثل ذات پروردگار).

allestdes

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

allians

: هم پيماني, اتفاق, اتحاد, پيوند, اتحاديه.

alliansfri

: غير متعهد, ناهم پيمان.

alliansfrihet

: نا هم پيماني, عدم تعهد.

alliera

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين.

allierad

: پيوسته, متحد.

alligator

: نهنگ, تمساح, ساخته شده از پوست تمساح.

allihop

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

allitteration

: اغاز چند كلمه پياپي با يك حرف متشابه الصورت.

allitterera

: چند كلمه ء نزديك بهم را با يك حرف اغاز كردن, اوردن كلمات با صداي مترادف مثل.The sun was soft when in season summer

allm n

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm n princip

: عموميت دادن.

allm ngiltighet

: عموميت, اظهار عمومي, نكته كلي, اصل كلي.

allm nmnsklig

: انساني, وابسته بانسان, داراي خوي انساني.

allm nna

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allm nning

: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن.

allm npraktiserande

: طبيب امراض عمومي, پزشك بيماريهاي عمومي.

allm nt bruk

: شيوع, پخش, نفوذ, تفوق, درجه شيوع, رواج.

allmakt

: قدرت تام, قدرت مطلق, قادر مطلق, همه توانا.

allmn idrott

: علم ورزش, ورزشكاري, پهلواني, زور ورزي.

allmn/hel

: كلي, عمومي, عالمگير, جامع, جهاني, همگاني.

allmnheten

: عمومي, اشكار, مردم.

allmnnelig

: جامع, بلند نظر, ازاده, كاتوليك, عضو كليساي كاتوليك

allmnpraktiker

: طبيب امراض عمومي, پزشك بيماريهاي عمومي.

allmnt

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

allmnt sjukhus

: درمانكده, درمانگاه عمومي, درمانگاه چند بخشي.

allmoge

: رعايا, جماعت دهقانان, بي تربيتي.

allmosa

: صدقه, خيرات.

allmoseutdelning

: صدقه دادن.

allmosor

: صدقه, خيرات.

allokera

: تخصيص دادن.

allokering

: تخحيص.

allopati

: معالجه ء بيماري با اضداد ان.

alls

: بهيچ وجه, ابدا.

alls ng

: بطور يكنواخت يا يك وزن خواندن, يك نواخت, يك وزن, اواز, سرود يك نواخت.

allsmktig

: قادر مطلق, قادر متعال.

allsmktig

: قادرمطلق, توانا برهمه چيز, قدير, خدا(باتهع).

allt

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

allt i allo

: شخص اماده بخدمت, نوكر.

allt/alla

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

alltare

: جانور همه چيز خوار.

alltefter

: بر طبق, مطابق, بقول, بعقيده ء.

allteftersom

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

alltf r stor

: بزرگتر از اندازه, برزگ اندازه.

alltfort

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

alltfr

: زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.

alltid

: همواره, هميشه, پيوسته, همه وقت.

alltihopa

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

allting

: همه چيز.

alltjmt

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

alltsamman

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

alltsammans

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

alludera

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

allusion

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

alluvial

: ابرفتي, رسوبي, ته نشيني, مربوط به رسوب و ته نشين.

alluvium

: ته نشين, رسوب, ابرفت.

allvar

: سختي, تروشرويي, رياضت, سادگي زياده از حد, جدي, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صميمانه, سنگين, علا قه شديد به چيزي, وثيقه, بيعانه.

allvar/allvarlig

: جدي, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صميمانه, سنگين, علا قه شديد به چيزي, وثيقه, بيعانه.

allvar/tyngd/tyngdkraft

: سنگيني, ثقل, جاذبه زمين, درجه كشش, وقار, اهميت, شدت, جديت, دشواري وضع.

allvarlig

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

allvarlig/viktig/grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن.

allvarliga

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

allvarsam

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

allvetande

: واقف بهمه چيز.

alm

: نارون قرمز.

almanacka

: مهره كشيدن, برق انداختن, فشار دهنده.

aln

: ذراع, مقياس قديمي طول معادل 81 تا 22 اينچ, نام اندازه اي كه در انگليس نزديك 511 سانتيمتر است, مقياس طول.

alpacka

: الپاكا(يكنوع شتر بي كوهان پشم بلند امريكايي), موي الپاكا, پارچه ء ساخته شده ازپشم الپاكا.

alphydda

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

alpin

: وابسته بكوه الپ, الپي, واقع در ارتفاع زياد.

alpinism

: كوه نوردي.

alpinist

: كوه نورد.

alpkr ka

: زغن (از جنس pyrrhocorax).

alpros

: گل صد توماني.

alster

: موجد, سازنده, زايش, فراوري.

alstra

: توليد نسل كردن, ابستن شدن (زن), ايجاد كردن, بوجود امدن, توليد كردن, زادن.

alstring

: توليد نيرو, نسل.

alstringsduglig

: مولد, تناسلي.

altan

: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا.

altarbonad

: پشتي, ظهري, پشتي صندلي وغيره.

altare

: قربانگاه, مذبح, محراب, مجمره.

altarskp

: عكسي كه در سه قاب تهيه كرده پهلوي يكديگر قرار دهند

altarskrud

: لباس رسمي(كشيش), لباس رسمي اسقف, لباس.

alter ego

: يار, رفيق شفيق, خود, ديگر خود.

alteration

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

alternativ

: شق, شق ديگر, پيشنهاد متناوب, چاره.

alternativt

: متناوبا, بنوبت.

alternera

: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل.

altfiol

: ويولن بزرگ, بنفشه عطري.

altitud

: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت.

altr st

: صداي التو, صداي اوج.

altruism

: نوع دوستي, بشردوستي, غيرپرستي, نوع پرستي.

altruist

: نوعدوست.

altruistisk

: نوعدوستانه.

alts ngerska

: زيرترين صداي مردانه, بم ترين صداي زنانه.

altstmma

: صداي التو, صداي اوج.

altviolin

: ويولن بزرگ, بنفشه عطري.

altviolinist

: ويولن زن, ويولن نواز.

aluminera

: زاجي كردن, روكش بااب الومينيوم دادن.

aluminium

: فلز الومينيوم, الومينيوم بنام اختصاري (آل).

alumn

: فارغ التحصيل, دانش اموخته.

alun

: زاج, زاج سفيد, زاغ.

alv

: زير خاك, خاك زير را شخم زدن, شخم عميق زدن.

alveol

: شش خانه, حبابچه, حفره ء كوچك, حفره ء دنداني.

am ba

: جانور تك سلولي, اميب.

amalgam

: الياژ جيوه باچند فلز ديگركه براي پركردن دندان و ايينه سازي بكار ميرود, تركيب مخلوط, ملقمه.

amalgamera

: اميختن, توام كردن (ملقمه فلزات با جيوه).

amaryllis

: گل نرگس, انواع تيره ء نرگسيان.

amason

: زناني كه در اسياي صغير زندگي ميكردند و با يونانيان مي جنگيدند, زن سلحشور و بلندقامت, رود امازون در امريكاي جنوبي.

amat r

: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار.

amatr

: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار.

amatrm ssig

: اماتوروار, ناشي.

amatrskap

: دوستاري, اشتغال هنر بخاطر ذوق نه براي امرار معاش.

ambassad

: سفارت كبري, ايلچي گري, سفارت خانه.

ambassadr

: سفير, ايلچي, پيك, مامور رسمي يك دولت.

ambassadr d

: مشاور, مستشار, رايزن, وكيل مدافع.

ambassadris

: سفير زن, همسر سفير.

ambiti s

: فدايي, مجاهد, غيور, باغيرت, هواخواه.

ambition

: بلند همتي, جاه طلبي, ارزو, جاه طلب بودن.

ambivalens

: توجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي, دمدمي مزاجي, داراي دو جنبه.

ambivalent

: دوجنبه اي, دمدمي.

ambra

: عنبرساءل, شاهبوي.

ambrosia

: خوراك خدايان كه زندگي جاويد بانها ميداده, ماءده ء بهشتي, شهد, عطر.

ambrosisk

: بسيار مطبوع.

ambulans

: بيمارستان سيار, بوسيله امبولا نس حمل كردن, امبولا نس.

ambulatorisk

: گردشي, گردنده, سيار.

ambulera

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

ambulerande

: سيار, دوره گرد.

amen

: امين, چنين باد, خداكند, انشاء الله.

amerika

: امريكا, كشور امريكا.

amerikan

: ضربه ناگهاني و شديد, تكان شديدوسخت, تشنج, زودكشيدن, تكان تنددادن, امريكايي.

amerikanare

: امريكايي, ينگه دنيايي, مربوط بامريكا.

amerikanisera

: امريكايي ماب كردن, بصورت امريكايي دراوردن.

amerikanisering

: امريكايي شدن, پذيرش اخلا ق و اداب امريكايي.

amerikanism

: اصطلا ح امريكايي, رسم امريكايي.

amerikanist

: متخصص زبان يا فرهنگ امريكايي.

amerikansk

: امريكايي, ينگه دنيايي, مربوط بامريكا.

amerikansk engelska

: يك, زبان انگليسي كه در امريكا بان تكملم ميشود.

amerikansk ren

: (ج.ش.) گوزن كانادايي, گوزن امريكايي شمالي.

amerikansk whisky

: وسكي, مثل وسكي, وسكي خوردن.

amerikanska

: امريكايي, ينگه دنيايي, مربوط بامريكا.

ametist

: ياقوت ارغواني, لعل بنفش, رنگ ارغواني, رنگ ياقوتي, دركوهي بنفش.

amfetamin

: ماده اي بفرمول N31H9C كه بصورت بخور يا محلول بعنوان مسكن استعمال ميشود.

amfibie

: دوزيستان, ذوحيات.

amfibieartad

: خاكي و ابي, دوجنسه, ذوحياتين.

amfibieflygplan

: دوزيستان, ذوحيات.

amfibieplan

: دوزيستان, ذوحيات.

amfibisk

: خاكي و ابي, دوجنسه, ذوحياتين.

ami

: شال گردن, صدا خفه كن, نمد, انبار لوله اگزوس.

amidplast

: پلي اميد تركيبي شامل چند گروه اميد.

aminosyra

: اسيد امينه.

amiral

: درياسالا ر, اميرالبحر, فرمانده, عالي ترين افسرنيروي دريايي.

amiralitet

: اداره ء نيروي دريايي, درياسالا ري.

amiralsperson

: افسر دريايي, درياسالا ر, دريادار, دريابان.

amiralsskepp

: كشتي حامل پرچم اميرالبحري, كشتي دريادار.

amiralsvrdighet

: اداره ء نيروي دريايي, درياسالا ري.

amma

: پستاندار شيرخوار, كودك شيرخوار, طفل رضيع.

ammoniak-

: امونياك, امونياكي.

ammoniak

: محلول يا بخار امونياك.

ammonit

: صدف, فسيل جانور نرم تني كه منقرض شده است (امونيت ها).

ammonium

: ريشه +4NH, امونياك.

ammunition

: مهمات, قلعه, دفاع, مهمات, تداركات, جنگ افزار تهيه كردن.

amnesi

: ضعف حافظه بعلت ضعف يا بيماري مغزي, فراموشي, نسيان.

amnesti

: عفو عمومي, گذشت, عفو عمومي كردن.

amok

: يك نوع جنون دراثر مرض مالا ريا كه منجر به خودكشي ميشود, ديوانگي.

amor s

: عاشق, شيفته, عاشقانه.

amoralisk

: غيراخلا قي, بدون احساس مسلوليت اخلا قي.

amorf

: بي شكل, بي نظم, بدون تقسيم بندي, غير متبلور, غير شفاف, داراي ساختمان غير مشخص.

amorin

: كوپيد, خداي عشق كه بصورت كودك برهنه مجسم شده.

amortera

: كشتن, بيحس كردن, خراب كردن, بديگري واگذار كردن, وقف كردن, مستهلك كردن.

amortering

: استهلا ك (سرمايه و غيره).

amorteringsbelopp

: استهلا ك (سرمايه و غيره).

amper

: پر ادويه, تند, زننده, گوشه دار, تيز, نوك تيز, سوزناك.

ampere

: امپر (واحد شدت جريان برق).

amperemeter

: امپرسنج.

amperemtare

: امپرسنج.

amplifiera

: وسعت دادن, بزرگ كردن, مفصل كردن, مفصل گفتن يا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقويت كردن (صدا).

amplitud

: فزوني, دامنه, فراخي, فراواني, استعداد, ميدان نوسان, فاصله ء زياد, دامنه, بزرگي, درشتي, انباشتگي, سيري, كمال.

amplitudmodulering

: تلفيق دامنه اي.

ampull

: امپول.

amputation

: قطع عضوي از بدن.

amputera

: بريدن, جدا كردن, زدن, قطع اندام كردن.

amputering

: قطع عضوي از بدن.

amt

: استان, ايالت, ناحيه, به استان تقسيم كردن.

amulett

: طلسم, دوا يا چيزي كه براي شكستن جادو و طلسم بكار ميرود.

an

: بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است.

anabaptist

: فرقه اي از پروتستان ها.

anaerob

: موجود غير هوازي.

anagram

: قلب, تحريف, مقلوب, تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغات جمله ء ديگر.

anakonda

: يك نوع مار بزرگ سيلا ني, نوعي مار ياافعي امريكاي جنوبي.

anakoret

: گوشه نشين, زاهد, خلوت نشين, راهب.

anakronism

: بيموردي, اشتباه در ترتيب حقيقي وقايع و ظهور اشخاص, نابهنگامي.

anakronistisk

: نابهنگام, بيمورد(از نظر تاريخ وقوع).

anal

: مربوط به مقعد, مجاور مقعد.

analfabet

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

analfabetisk

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

analfabetism

: بيسوادي.

analgesi

: بي حسي نسبت بدرد, تخفيف درد.

analog

: مانند, قابل مقايسه, متشابه.

analogi

: قياس.

analogimaskin

: كامپيوتر قياسي.

analogisk

: قياسي, قابل قياس, داراي وجه تشابه.

analppning

: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.

analys

: تحليل, كاوش.

analysera

: تجزيه كردن, تحليل كردن, موشكافي كردن, جداكردن, جزءيات را مطالعه كردن, پاره پاره كردن, تشريح كردن, با تجزيه ازمايش كردن, فرگشايي كردن.

analysera en sats

: تجزيه كردن.

analytiker

: استاد تجزيه, روانكاو, فرگشا, تحليل كننده.

analytisk

: تجزيه اي, تحليلي, مربوط به مكتب يا فلسفه ء تحليلي, روانكاوي, قابل حل بطريق جبري, تحليلي.

anamma

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

anammande

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

anamnes

: ياداوري, خاطره.

ananas

: اناناس.

anapest

: واحد شعري كه مركب از دو هجاي كوتاه و يك هجاي بلند باشد.

anarki

: بي قانوني, هرج و مرج, بي ترتيبي سياسي, بي نظمي, اغتشاش, خودسري مردم.

anarkisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگي اوضاع.

anarkist

: هرج و مرج طلب, اشوب طلب.

anarkistisk

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگي اوضاع.

anastigmat

: عدسي غير استيگمات (كروي).

anatema

: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون.

anatom

: متخصص علم تشريح, تشريح كننده, كالبد شناس.

anatomi

: تشريح, ساختمان, استخوان بندي, تجزيه, مبحث تشريح, كالبدشناسي.

anatomisk

: تشريحي, وابسته به كالبد شناسي.

anbefalla

: سفارش كردن به, امركردن, مقررداشتن, بهم متصل كردن.

anbelanga

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

anblick

: بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

anbringa

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

anbud

: تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه.

anbud/uvertyr

: سوراخ, شكاف, اغاز عمل, پيش در امد, افشا, كشف, مطرح كردن, باپيش در امداغاز كردن.

anciennitet

: ارشديت.

and

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

and/gr sand

: اردك وحشي, نوعي مرغابي وحشي.

anda

: دلگرمي, روحيه, روحيه جنگجويان, روحيه افراد مردم.

anda/moral

: دلگرمي, روحيه, روحيه جنگجويان, روحيه افراد مردم.

andades

: دم زني, تنفس.

andakt

: وقف, تخصيص, صميميت, هواخواهي, طرفداري, دعا, پرستش, از خود گذشتگي, جانسپار.

andaktsfull

: صميمانه, فداكارانه, بافداكاري, عبادتي.

andante

: نسبتا ملا يم (نواخته شود), نسبتا اهسته, بارامي, بملا يمت.

andas

: دم زدن, نفس كشيدن, استنشاق كردن, دم زني, تنفس, دم زدن, نفس كشيدن, تنفس كردن, اميد تازه پيدا كردن, بو كردن, بهوش امدن.

andas ut

: بيرون دادن, زفيركردن, دم براوردن.

andas/andades/andningen

: دم زني, تنفس.

ande

: توليد كننده, تناسلي, مربوط به اندامهاي تناسلي, جن, جني.

ande/geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژني.

andebesvrjare

: غيبگو, ساحر.

andedr kt

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه.

andefattig

: تهي, بي مغز, پوچ, چرند, فضاي نامحدود, احمق, بي روح, بي عاطفه.

andel

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

andelsbevis

: انبان, توشه دان, گواهي نامه موقت, نوشته.

andelsbevis/interimsbevis

: انبان, توشه دان, گواهي نامه موقت, نوشته.

andelsfrening

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس كردن, درقيد گذاشتن.

andemening

: روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

andesk dare

: بيننده, پيش بيني كننده, غيبگو, پيغمبر.

andetag

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه.

andevsen

: موجود وهمي بشكل روح.

andf dd

: بي نفس, بي جان, نفس نفس زنان, مشتاق, فربه, گوشتالو, ثمين, چاق, تنگ نفس.

andhmtning

: دم زني, تنفس.

andktig

: ديندار, پارسا منش, مذهبي, عابد.

andl st spnnande

: مهيج, باهيجان.

andlig

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت, متوجه دنياي ديگر, اخرتي.

andlig s ng

: روحاني, معنوي, روحي, غير مادي, بطور روحاني.

andlig/andlig sng

: روحاني, معنوي, روحي, غير مادي, بطور روحاني.

andlig/ov sentlig

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت.

andligen

: فكرا, روحا, از نظر رواني.

andlighet

: روحانيت, معنويت, عالم روحاني, روحيه مذهبي.

andls

: بي نفس, بي جان, نفس نفس زنان, مشتاق.

andmat

: سيز اب, خزه, عدس ابي.

andning

: تنفس, دم زني.

andningen

: دم زني, تنفس.

andnings-

: تنفسي.

andningsvgar

: دستگاه تنفسي.

andra

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري, دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

andra rsstuderande

: دانشجوي سال دوم.

andraga

: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

andragande

: اظهار, بيان, گفته, تقرير, اعلا ميه, شرح, توضيح.

andre sekreterare

: معاون وزارتخانه.

andrepilot

: كمك خلبان, خلبان دوم.

anekdot

: حكايت, قصه ء كوتاه, امثال, ضرب المثل.

anekdotisk

: حكايتي, حديثي.

anemi

: كم خوني.

anemometer

: بادسنج.

anemon

: شقايق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مايل به ابي.

anestesi

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

anestetikum

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

anestetisk

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

anf kta

: بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن.

anf rande

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

anf ringstecken

: علا مت نقل قول (يعني اين علا ءم ' ').

anf rtro sig t

: راز خود را فاش كردن, اسرار دل را گفتن.

anf rvant

: وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي.

anfader

: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد.

anfall

: تاخت و تاز, حمله, هجوم, اصابت, وهله, شروع.

anfalla

: حمله كردن, هجوم اوردن بر.

anfallsm l

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

anfang

: نخستبن, اول, اولين, اصلي, اغازي, ابتدايي, بدوي, واقع در اغاز, اولين قسمت, پاراف.

anfktelse

: محنت, رنج, ازمايش سخت, عذاب, اختلا ل.

anflygning

: مشي, نزديك شدن.

anfordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

anfrare

: فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

anfrtning

: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي

anfrtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمينان كردن, اعتماد داشتن به, نمايندگي دادن به, نمايندگي كردن, سپردن, سپردن, واگذاركردن, بامانت سپردن.

ang

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

ang ende

: درباره, درباب, عطف به, راجع به, در موضوع.

ang/g lla/angelgenhet/vikt

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

ange

: نقل كردن, مظنه دادن, نشان نقل قول, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

angel gen/bekymrad

: مشتاق, ارزومند, مايل, نگران, دلواپس.

angelgen

: مبرم.

angelgenhet

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

angen m

: سازگار, دلپذير, مطبوع, بشاش, ملا يم, حاضر, مايل, خوش ايند, دلپذير, خرم, مطبوع, پسنديده, خوش مشرب, خوش, باصفا, دلگشا, خوش ايند, بشاش, موجب مسرت, فرح بخش, لذت بخش, لذيذ, مغتنم, عياش.

angina

: گلودرد, ورم گلو, انژين.

angiva

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

angiva/frd ma

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

angivande

: نقش, اخباري, خبر دهنده, اشاره كننده, مشعر بر, نشان دهنده, دلا لت كننده, حاكي, دال بر.

angivare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, كاراگاه, جاسوس, سخن چين, مامور خفيه پليس, جاسوسي كردن, ازردن.

angivelse

: بدگويي, عيبجويي, اتهام, شكايت, چغلي.

angivelse/frd mande

: بدگويي, عيبجويي, اتهام, شكايت, چغلي.

angler

: زاويه.

anglicism

: اصطلا ح زبان انگليسي, انگليسي مابي.

anglikansk

: وابسته بكليساي انگليس.

anglisera

: باداب و رسوم انگليسي درامدن, انگليسي ماب شدن, انگليسي ماب كردن, بطرز انگليسي تلفظ كردن.

anglosaxare

: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.

angora

: موي خرگوش يا مرغوز.

angoragarn

: موي خرگوش يا مرغوز.

angoraget

: مرغوز.

angorakatt

: گربه ء براق.

angoraull

: موي مرغوز, پارچه موهر.

angrepp

: افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, دوراهي, محل تقاطع, عبور.

angringshamn

: بندرواقع در مسير كشتي, پاتوق.

angripare

: متجاوز, مهاجم, حمله كننده, پرخاشگر, حمله كننده.

angrnsande

: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار, همجوار.

anh llan

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

anh ngare

: بهم چسبيده, تابع, پيرو, هواخواه, طرفدار, دنبالگر, پيرو, شمشير پهن ودسته بلند, طرفدار, حامي, پيرو متعصب, پارتيزان, حامي, پشتيبان, نگهدار.

anhalt

: ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن

anhang

: تعقيب, پيروي, زيرين, ذيل, شرح ذيل.

anhlla

: دريافتن, درك كردن, توقيف كردن, بيم داشتن, هراسيدن.

anhllande

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

anhngare av utvecklingsl ran

: فرگشت گراي, معتقد به فرضيه تكامل يافرگشت.

anhopning

: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث, جمع اوري, توده, ذخيره, انباشتگي, اختلا ط, توده شدن.

anhrig

: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

anilinf rg

: رنگ انيلين.

animal

: جانور, حيوان, حيواني, جانوري, مربوط به روح و جان يا اراده, حس و حركت.

animalisk

: طبيعت حيواني, زندگي جانوران, حيوانيت.

animera

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

animerad

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

animerade

: باروح, سرزنده.

animism

: جان گرايي, همزاد گرايي, اعتقاد باينكه روح اساس زندگي است, اعتقاد باينكه ارواح مجرد وجود دارند, اعتقاد بعالم روح و تجسم ارواح مردگان.

animistisk

: وابسته به جان گرايي يا همزادگرايي.

animositet

: دشمني, عداوت, شهامت, جسارت, كينه.

aning

: گلوله كردن, بشكل كلا ف يا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوي.

aning/vink

: اشاره, پي, اطلا ع مختصري كه با ان به چيزي پي برند, گزارش, اگاهي, خبر, كوره خبر.

aningsfull

: بيمناك, نگران, درك كننده, باهوش, زودفهم.

anis

: باديان رومي, انيسون, تخم باديان رومي كه بصورت ادويه بكار ميرود.

anisett

: عرق باديان.

anka

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

anka/and/ducka

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

ankare

: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن.

ankarfly

: قلا ب لنگر, زمين گير, انتهاي دم نهنگ, يكنوع ماهي پهن,داراي دو انتهاي نوك تيز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع.

ankarfste

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

ankarplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

ankarspel

: چرخ طناب, چرخ لنگر دوار.

ankbonde

: اردك نر, مرغابي نر.

ankel

: قوزك, قوزك پا.

ankelsocka

: خلخال, پابند, غل و زنجير براي بستن پا.

anklaga

: متهم كردن, تهمت زدن, متهم كردن, بدادگاه جلب كردن, احضار نمودن, عيب گرفتن از, عيب جويي كردن, ترديد كردن در, باز داشتن, مانع شدن, اعلا م جرم كردن, مقصر قلمداد كردن, بگناه متهم كردن, گرفتاركردن, تهمت زدن به, گناهكارقلمداد نمودن, متهم كردن, تهمت زدن به, مقصر دانستن, عليه كسي ادعا نامه تنظيم كردن, اعلا م جرم كردن, متهم كردن, تعقيب قانوني كردن.

anklagad

: متهم.

anklagande

: مفعولي, اتهامي.

anklagelse

: تهمت, افترا, تهمت, اتهام, اظهار, ادعا, بهانه, تاييد, اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام.

anklagelse/f rebrelse

: اتهام, احضار بدادگاه, اعلا م جرم.

anklagelsepunkt

: شمار, شمردن.

anklagelseskrift

: اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام.

anklang

: تصويب, موافقت, تجويز.

anknyta

: باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن.

anknytning

: بستگي, اتصال.

ankomma

: وارد شدن, رسيدن, موفق شدن.

ankomst

: ورود, دخول.

ankra

: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن.

ankringsplats

: لنگرگاه, لنگراندازي, باج لنگرگاه.

ankunge

: جوجه اردك, بچه اردك.

anl ggare

: سازنده, خانه ساز.

anl ggningstillgngar

: دارايي هاي ثابت.

anl nda

: وارد شدن, رسيدن, موفق شدن.

anl pningshamn

: بندرواقع در مسير كشتي, پاتوق.

anlag

: مقدمات, علوم مقدماتي, چيز بدوي, اوليه, ابتدايي.

anlagsb rare

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل.

anledning

: انگيزه, محرك, داعي, سبب, علت, انگيختن.

anlete

: رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سيما, منظر, نما.

anletsdrag

: نشان ويژه, خط, طرح, سيما, طرح بندي, خطوط چهره, صفات مشخصه.

anlgga

: ساختن, بناكردن, درست كردن.

anlggning

: بنياد, شالوده, تاسيس.

anlita

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن

anlitar

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن

anlnder

: وارد شدن, رسيدن, موفق شدن.

anm lan

: اگهي, اعلا ن, خبر.

anm rka

: خرده گيري كردن, عيب جويي كردن, خرده گيري, عيب جويي.

anm rkning

: قوه ء ادراك, ملا حظه, مراقبت, مشاهده, اعتراض, تذكر و اعلا م خطر, انتقاد, ملا حظه, تذكر, تبصره.

anmana

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

anmaning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

anmarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

anmla

: ثبت كردن, داخل شدن.

anmlare

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, كاراگاه, جاسوس, سخن چين.

anmoda

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

anmodan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

anmrka p

: خرده گرفتن, اعتراض كردن, متوجه شدن, تعيين تقصير و مجازات(بوسيله ء دادگاه)نمودن.

anmrka/kitslig

: خرده گيري كردن, عيب جويي كردن, خرده گيري, عيب جويي.

anmrkningsv rd

: قابل توجه, قابل دقت, مورد توجه, باارزش.

annaler

: تاريخچه, وقايع ساليانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه ساليانه ء عشاء رباني.

annalkande

: روي دهنده, پيشامد كننده, اينده, جلو رونده.

annan

: ديگر, ديگري, جدا, عليحده, يكي ديگر, شخص ديگر, ديگر, جز اين, نوع ديگر, جور ديگر, بروش ديگر.

annanstans

: درجاي ديگر, بجاي ديگر, نقطه ديگر.

annars

: طور ديگر, وگرنه, والا, درغيراينصورت.

annat

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

annektera

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

annektering

: پيوست, ضميمه سازي, انضمام.

annex

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

annexbyggnad

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

annexion

: پيوست, ضميمه سازي, انضمام.

annihilera

: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن.

anno

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن.

annons

: پيشوندي است لا تين به معني(به), حرف اضافه لا تيني بمعني (به) مانند hoc-ad كه بمعني(براي اين منظور خاص) ميباشد, عطف كردن, توجه كردن, مخفف تجارتي كلمه ء.آدوعرتءسعمعنت

annonsera

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, انتشار دادن.

annonserande

: اعلا ن, اگهي.

annonsering

: اعلا ن, اگهي.

annonstext

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري.

annorledes

: طور ديگر, وگرنه, والا, درغيراينصورت.

annorlunda

: متمايز, متفاوت.

annorstdes

: درجاي ديگر, بجاي ديگر, نقطه ديگر.

annotation

: ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

annotationsblock

: دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن.

annotera

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

annuell

: ساليانه, يك ساله.

annulering

: الغاء, فسخ, ابطال.

annullation

: فسخ, لغو, ابطال.

annullera

: بي اثر كردن, لغو كردن, لغو كردن, مانع شدن, الغا, فسخ, ابطال.

annullering

: الغاء, فسخ, ابطال, ابطال.

anod

: قطب مثبت (در پيل الكتريكي), الكترود مثبت يا اند.

anomal

: غير عادي, خارج از رسم, بيمورد, مغاير, متناقض, بي شباهت, غير متشابه.

anomali

: خلا ف قاعده, غير متعارف, بي ترتيب.

anomi

: بي هنجاري, بي توجهي به اصول دين, اعتقاد به بي نظمي

anonym

: بي نام, داراي نام مستعار, تخلصي, لا ادري, بي نام.

anonyma

: بي نام, داراي نام مستعار, تخلصي, لا ادري.

anonymitet

: گمنامي, بينامي.

anor

: دودمان, تبار.

anorak

: نوعي ژاكت باشلق دار مخصوص نواحي قطبي.

anordna

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن.

anordning

: اختراع, تدبير, تمهيد, اسباب, انتصاب, برگماري, دسته بندي, سنخيت.

anordning/f rfogande

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

anordning/knep

: اختراع, تدبير, تمهيد, اسباب.

anorexi

: بي اشتهايي, كم اشتهايي.

anpart

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

anpassa

: خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد), همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي), سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, تعديل كردن, تنظيم كردن, همنوايي كردن, مطابقت كردن, وفق دادن, پيروي كردن.

anpassa fr vinterf rhllanden

: اماده براي زمستان شدن, خود را براي مقابله با سرماي زمستان اماده كردن.

anpassbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار.

anpassning

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده, سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

anpassningsbar

: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار.

anpassningsf rmga

: سازگاري, قابليت توافق و سازش, سازواري.

anr ttning

: پستايش, امادش, تهيه, تدارك, تهيه مقدمات, اقدام مقدماتي, اماده سازي, امادگي.

anrika

: متمركز كردن, تمركز دادن, تغليظ.

anrikning

: غني سازي, پرمايه كردن, پرمايگي, غنا.

anrop

: فرا خواندن, فرا خوان.

anropa

: دعا كردن به, طلب كردن, بالتماس خواستن.

anropa/bedja

: درجستجوي چيزي بودن, التماس كردن, تقاضا كردن, استدعا كردن.

anropande

: نيايش.

anropare

: ديدني كننده, صدا زننده, دعوت كننده, ملا قات كننده.

anropsbar

: صدازدني, فراخواندني.

anrtta

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

anrycka

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

anryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

ans

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

ans kning

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

ans tta

: بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن.

ansa

: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.

ansamla

: گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.

ansamling

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

anse

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

anse/dma

: پنداشتن, فرض كردن, خيال كردن.

ansedd

: بافكر باز ودرست, با انديشه صحيح, مطرح شده.

anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن.

ansenlig

: قشنگ, زيبا, خوب.

ansenlig/vacker/behaglig

: قشنگ, زيبا, خوب.

anser

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

anses bero p

: قابل اسناد, قابل نسبت دادن, نسبت دادني.

ansikte

: سيما, قيافه, رخ, تشويق كردن, پشتيباني كردن, صورت, نما, روبه, مواجه شدن, رخسار, رخ, چهره, رو, صورت, لقا, سيما, منظر, نما.

ansikts-

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsbehandling

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

ansiktsfrg

: رنگ اميزي.

ansiktsuttryck

: مبين, بيان.

ansjovis

: ماهي كولي.

anskaffa/leverera

: تهيه, تدارك, تهيه اذوقه, تهيه سورسات, تهيه كردن, سورسات تهيه كردن.

anskaffande

: تحصيل چيزي, خريد, نيابت, حصول, جاكشي, دلا لي محبت.

anskaffare

: بدست اورنده, فراهم سازنده, جاكش, دلا ل محبت.

anskaffbar

: بدست اوردني, قابل حصول.

anskaffing

: بدست اوري, تهيه.

anskaffning

: بدست اوري, تهيه.

anskan

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

anskningshandling

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

anskr mlig

: زشت, زننده, شنيع, وقيح, سهمگين, ترسناك, مهيب, مخوف

anskri

: فرياد, داد, غريو, حراج, مزايده, بيداد.

anslag

: اقتضاء, تناسب, پروانه رسمي, اعلا ميه رسمي, اعلا ن, حمل يا نصب اعلا ن, شعار حمل كردن.

anslagsbeviljad

: صاحب امتياز, گيرنده, انتقال گيرنده.

anslende

: خوش, باصفا, دلگشا, خوش ايند, بشاش, موجب مسرت.

ansluta

: وابستگي, پيوستگي, خويشي, بستن, وصل كردن.

ansluten

: بسته, متصل.

anslutna

: بسته, متصل.

anslutning

: بستگي, اتصال, نزديكي, مجاورت, منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

anslutningslinje

: خط فرعي, شاخه.

ansp nna

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

anspann

: گروه, گروهه, دسته, دست, جفت, يك دستگاه, تيم, دسته درست كردن, بصورت دسته ياتيم درامدن.

anspela

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

anspelning

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

anspnning

: كشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتي, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

anspr k

: وانمود, ادعا, دعوي, خودفروشي, تظاهر, قصد.

anspr ksls

: غير رسمي, خصوصي, بي قاعده, بي تشرفات, فروتن, بي ادعا, افتاده, بي تصنع, بي تكلف, ساده.

ansprksfull

: پرمدعا, پرجلوه, پر ادعا ومتظاهر.

anst

: شدن, درخوربودن, برازيدن, امدن به, مناسب بودن, تحويل يافتن, درخوربودن, زيبنده بودن.

anst lla/anvnda

: استعمال كردن, بكار گماشتن, استخدام كردن, مشغول كردن, بكار گرفتن, شغل.

anst lld

: مستخدم, كارگر, مستخدم زن, كارمند.

anst llning/frlovning

: نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

anst llningsbetyg

: گواهي نامه, شهادت, تصديق نامه, سفارش وتوصيه, رضايت نامه, شاهد, پاداش, جايزه.

anst nd

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

anst ndig/hygglig

: اراسته, محجوب, نجيب.

anst ndigt

: اراسته, محجوب, نجيب.

anst tlig

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

anstalt

: تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

anstifta

: برانگيختن, تحريك كردن, وادار كردن.

anstiftan

: تحريك, اغوا.

anstlla

: استعمال كردن, بكار گماشتن, استخدام كردن, مشغول كردن, بكار گرفتن, شغل.

anstllning

: بكارگيري, كارگماري, استخدام.

anstllningsf rmn

: مزاياي شغلي.

anstllningsintervju

: ديدار (براي گفتگو) مصاحبه, مذاكره, مصاحبه كردن.

anstndig/v rdig

: اراسته, زينت دار, مودب.

anstndighet

: انطباق بامورد, شايستگي, محجوبيت, نجابت, ادب, اداب داني, مناسبت, رفتاربجا, احترام.

anstndighet

: تناسب, نزاكت, قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن, مراعات اداب نزاكت, برازندگي.

anstorma

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن.

anstormning

: حمله, پيشروي, يورش.

anstr nga/utva

: اعمال كردن, بكاربردن, اجرا كردن, نشان دادن.

anstr ngande

: باحرارت, مصر, بليغ, فوق العاده, فعال, شديد.

anstr ngning

: تقلا, تلا ش, كوشش, سعي, ثقل, اعمال زور, تقلا.

anstrnga

: اعمال كردن, بكاربردن, اجرا كردن, نشان دادن.

anstrngande f r gonen

: خستگي چشم, فشار باصره.

anstryka

: اول, عمده, نخست, زبده, درجه يك.

anstrykning

: روكش, پوشش.

anstt

: گناه, تقصير, حمله, يورش, هجوم, اهانت, توهين, دلخوري, رنجش, تجاوز, قانون شكني - بزه, سايه, تاري, تاريكي, سايه شاخ و برگ, اثر, شابهت سايه وار, سوظن, نگراني, رنجش.

anstta/hems ka

: ازار كردن, ايجاد عقده روحي كردن.

ansttlig/vidrig

: گزنداور, مضر, زيان بخش, نفرت انگيز, منفور.

ansvar

: مسلوليت, دين, بدهي, فرض, شمول, احتمال, بدهكاري, استعداد, سزاواري, مسلوليت, عهده, ضمانت, جوابگويي.

ansvarig

: مسلول, ملتزم, ضامن, جوابگو, پاسخ دار, جواب دار, پرشدني, اتهام پذير, قابل بدهي يا پرداخت, مسلول, مشمول, مسلول, عهده دار, مسلوليت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarig/f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضيح, جوابگو.

ansvarighet

: جوابگويي.

ansvarsbefrielse

: تخليه, خالي كردن.

ansvarsfull

: مسلول, عهده دار, مسلوليت دار, معتبر, ابرومند.

ansvarsl shet

: وظيفه نشناسي.

ansvarsls

: وظيفه نشناس, غير مسلول, نامعتبر, عاري از حس مسلوليت

ansvarsmedveten

: مسلول, عهده دار, مسلوليت دار, معتبر, ابرومند.

ant nda/inflammera

: بر افروختن, به هيجان اوردن, داراي اماس كردن, ملتهب كردن, اتش گرفتن, عصباني و ناراحت كردن, متراكم كردن.

anta

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, فرض كردن, برانگاشتن.

antag

: فرض كردن, پنداشتن, فرض كنيد.

antag att

: فرض كردن, پنداشتن, فرض كنيد.

antaga

: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

antagande

: خودبين, از خود راضي, متكبر, لا ف زن, پرمدعا, تصويب, بصورت قانون در امدن, عقد, عروسي(بيشتردرجمع), نامزدي, فرض, تصور, احتمال, گمان, پندار, انگاشت, فرضي, انگاشتي.

antagbar

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

antaglig

: فرض محتمل, قابل استنباط, قابل استفاده.

antagligen

: محتملا, شايد.

antaglighet

: باوركردني و معقول بودن.

antagning

: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد.

antagonism

: مخالفت, خصومت, هم اوري, اصل مخالف.

antagonist

: هم اورد, مخالف, ضد, رقيب, دشمن.

antagonistisk

: مخالفت اميز, خصومت اميز, رقابت اميز.

antal rader

: سطربندي, سطر شماري.

antarktis

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبي, قطب جنوب.

antarktisk

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبي, قطب جنوب.

antasta

: ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز كردن.

antastlig

: هجوم پذير, قابل حمله.

ante

: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو.-

antecipation

: پيش بيني, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پيشدستي.

antecipera

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.

anteciperande

: داراي قدرت پيشگويي, درحالت انتظار.

anteckna

: ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

anteckning

: حاشيه نويسي, چيزيكه با عجله نوشته شده.

anteckningsbok

: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.

antediluviansk

: وابسته به پيش از طوفان, پيش از طوفان نوح, ادم كهن سال, ادم كهنه پرست.

antenn

: انتن هوايي راديو, هوايي, شاخك, موج گير, انتن.

antibiotikum

: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.

antibiotisk

: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.

anticyklon

: واچرخه, گردباد هوايي.

antifoni

: انعكاس يا جواب سرود و موسيقي, تهليل خواني, سرود تهليلي, جواب.

antifrysvtska

: ماده ء ضد يخ, ضد يخ.

antigen

: پادزا, ماده اي كه در بدن ايجاد عكس العمل عليه خودش ميكند, مواد توليد كننده ء پادتن, پادگن.

antihistamin

: موادي كه براي درمان حساسيت بكار رفته و باعث خنثي كردن اثر هيستامين دربافت ها مي شوند.

antik

: كهنه, عتيقه, باستاني.

antiken

: عهد عتيق, روزگار باستان, قدمت.

antikisera

: درزمره ادبيات باستاني (يونان وروم) در اوردن, از سبك ادبي باستاني پيروي كردن.

antiklimax

: پاداوج, بيان قهقرايي (مثل < زنم مرد, مالم را بردند و سگم هم گم شد>), بياني كه هرچه پيش مي رود اهميتش كمتر ميشود, بيان قهقرايي نمودن, تنزل از مطالب عالي به چيزهاي پيش پا افتاده.

antikonceptionell

: وسيله جلوگيري از ابستني.

antikrist

: ضد مسيح, دجال.

antikropp

: پادتن.

antikva

: رومي, اهل روم, لا تين, حروف رومي.

antikvarisk

: باستاني, وابسته بقديم, عتيقه شناس.

antikverad

: كهنه, منسوخ, متروك, قديمي.

antikvitet

: كهنه, عتيقه, باستاني.

antilogaritm

: متمم لگاريتم, جيب وظل, متمم جيب.

antilop

: بزكوهي.

antimakass

: رويه ء صندلي, روكش مبل و صندلي.

antimateria

: پادماده, جسمي كه حاوي ماده ء ضد خود نيز باشد مثل ضدالكترون بجاي الكترون.

antimon

: سنگ سرمه, توتياي معدني, انتيمون.

antingen

: , هريك از دوتا, اين و ان.

antipati

: احساس مخالف, ناسازگاري, انزجار.

antipatisk

: فاقد تمايل.

antipod

: نقطه ء مقابل يا متقاطر.

antipodisk

: مربوط به ساكنين ينگي دنيا, واقع در طرف مقابل زمين, مستقيما, مخالف, متقاطر.

antiseptikum

: دواي ضد عفوني, گندزدا, ضدعفوني, تميز و پاكيزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antiseptisk

: دواي ضد عفوني, گندزدا, ضدعفوني, تميز و پاكيزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antites

: پادگذاره, ضد و نقيض, تضاد, تناقض.

antitetisk

: پادگذاره اي, داراي ضد و نقيض, متضاد.

antitoxin

: ماده ء ضدسم, ضد زهرابه, دفع سم.

antnda

: اتش زدن, روشن كردن, گيراندن, اتش گرفتن, مشتعل شدن.

antndlig

: اتشگير, شعله ور, التهاب پذير, تند.

antologi

: گلچين ادبي, منتخبات نظم و نثر, جنگ.

antonym

: كلمه ء متضاد, ضد و نقيض, متضاد.

antr ffbar

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن.

antracit

: ذغال سنگ خشك و خالص, انتراسيت.

antrffa

: پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

antropolog

: انسان شناس.

antropologi

: علم انسان شناسي, مبحث روابط انسان با خدا.

antropologisk

: وابسته بانسان شناسي, مربوط بطبيعت انساني.

antropomorf

: شبيه انسان, داراي شكل انسان.

antropomorfism

: قاءل شدن جنبه انساني براي خدا, تصور شخصيت انساني براي چيزي.

antropomorfistisk

: شبيه انسان, داراي شكل انسان.

antroposofi

: علم شناسايي طبيعت و ماهيت انساني.

antyda

: مبهم كردن, سايه افكندن بر, طرح(چيزي را) نشان دادن, مطلبي را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمني كردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره كردن, رساندن, تلقين كردن, داخل كردن, اشاره كردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمني فهماندن.

antydning

: تاب, پيچ, موج, اشاره, رخنه يابي, خود جاكني, نفوذ, دخول تدريجي, دخول غير مستقيم.

anus

: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.

anv nd

: عملي, بكار بردني, بكاربرده (شده), براي هدف معين بكار رفته, وضع معموله, استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

anv nda felaktigt

: بطور غلط بكار بردن, بيموقع بكار بردن.

anv ndandet av datorer

: محاسبه, محسبات, رشته كامپيوتر.

anv ndbar

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده, قابل استفاده, مصرف كردني, بكار بردني, سودمند, مفيد, بافايده.

anv ndbarhet

: كاربست پذيري, بكار خوري, بدردخوري, قابليت استفاده, قابليت استفاده, بكارخوري.

anv ndning

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

anvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

anvisning

: دستور دهنده, متضمن دستور, امريه.

anvnda

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

anvnda p nytt

: دوباره استفاده كردن.

anvndande

: استفاده, كاربرد.

anvndare

: كاربر, استفاده كننده.

anvndbara

: سودمند, مفيد, بافايده.

anvndbart

: قابل استفاده, مصرف كردني, بكار بردني, سودمند, مفيد, بافايده.

aorta

: اءورت, شريان بزرگ, شاهرگ

apa

: بوزينه, ميمون, تقليد در اوردن, شيطنت كردن.

apache

: دزد, يكي از قبايل سرخ پوست امريكا.

apanage

: امتيازات و اموالي كه بفرزند ارشد (شاهزاده) اختصاص داشت, ايالت, حوزه, درامداتفاقي, تابع, متعلفات, بخشش, وقف, مستمري.

apart

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

apartheidpolitik

: نفاق و جدايي بين سياه پوستان و سفيد پوستان افريقاي جنوبي.

apati

: بي حسي, بي عاطفگي, خون سردي, بي علا قگي.

apatisk

: بي احساس, بي تفاوت, بي روح.

apekatt

: بوزينه, ميمون, تقليد در اوردن, شيطنت كردن.

apel

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

apelsin

: پرتقال, نارنج, مركبات, نارنجي, پرتقالي.

apelsinlskedryck

: شربت نارنج, اب پرتقال.

apelsinmarmelad

: مرباي نارنج, مرباي به, لرزانك.

apelsintr d

: مركبات, خانواده مركبات.

apertur

: روزنه.

apex

: نوك, سر, راس زاويه, تارك.

aplik

: همگونه, ميمون, بوزينه, شبيه ميمون, ميمون مانند.

apliknande

: ميمون مانند, همگونه, ميمون, بوزينه, شبيه ميمون, ميمون مانند.

aplomb

: متانت, خودداري, ملا يمت, ارامي, قرار, قضاوت منصفانه, تعادل فكري, انصاف, عدالت.

apogeum

: اوج, نقطه ء اوج, ذروه, اعلي درجه, نقطه ء كمال.

apokalyps

: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.

apokalyptisk

: وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.

apokryfisk

: داراي اعتبار مشكوك, ساختگي, جعلي.

apokryfiska bcker

: كتاب مشكوكي كه راجع بزندگي عيسي ودين مسيح نوشته شده, كتب كاذبه.

apollofj ril

: خداي افتاب و زيبايي و شعر و موسيقي.

apollon

: خداي افتاب و زيبايي و شعر و موسيقي.

apologet

: مدافع, پوزش خواه, نويسنده ء رساله ء دفاعي.

apologetik

: مدافعه ء استدلا لي از مسيحيت.

apologetisk

: پوزش اميز, اعتذاري, دفاعي.

apologi

: دفاع, پوزش ادبي.

apoplektisk

: سكته اي, دچار سكته, سكته اور.

apoplexi

: سكته, سكته ء ناقص.

apostel

: فرستاده, رسول, پيغ,امبر, حواري, عاليترين مرجع روحاني.

apostolisk

: رسالتي, وابسته به پاپ.

apostrof

: اپوستروف.

apostrofera

: گريز زدن, علا مت (') گذاشتن.

apostroftecken

: اپوستروف.

apotek

: محلي كه به تهي دستان داروي رايگان داده ميشود, داروخانه عمومي.

apotekare

: داروگر, داروساز, داروفروش, نسخه پيچ, ناظرهزينه, تلگراف, دوافروش, كمك داروساز, دوا فروش, داروگر.

apotekare/kemist

: شيمي دان, داروساز.

apoteksbitrde

: نسخه پيچ, ناظرهزينه, تلگراف, دوافروش, كمك داروساز.

apoteksburk

: پياله كوچك مخصوص مرهم و دارو.

apoteos

: ستايش اغراق اميز, رهايي از زندگي خاكي وعروج باسمانها.

apparat

: اختراع, تدبير, ابتكار, اسباب.

apparater

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشين, جهاز.

apparatur

: تجهيزات.

apparition

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر.

appell

: فرا خواندن, فرا خوان.

appellation

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.

appellativ

: اسم عام, نام, اسم, لقب, كنيه, عنوان.

appellera

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.

appendicit

: اماس ضميمه روده, اماس اپانديس.

appendix

: ضميمه, پيوست.

appl d

: افرين گفتن, تحسين كردن, كف زدن, ستودن.

appl dera

: كف زدن, صداي دست زدن, ترق تراق, صداي ناگهاني.

appl dknipare/banal

: سخني كه براي ستايش ديگران بگويند.

applder

: كف زدن, هلهله كردن, تشويق و تمجيد, تحسين.

appldera/klappa/sm lla med

: كف زدن, صداي دست زدن, ترق تراق, صداي ناگهاني.

appldknipare

: سخني كه براي ستايش ديگران بگويند.

applicera

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

applicering

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

applikation

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

apport

: بازيافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران كردن, اصلا ح يا تهذيب كردن, حصول مجدد.

apportera

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

apposition

: عطف بيان, بدل, كلمه ء وصفي

appreciera

: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن.

appreciering

: قدرداني, تقدير, درك قدر يا بهاي چيزي.

appretera

: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.

approximation

: نزديكي, شباهت زياد, قريب بصحت, تخمين.

approximativ

: تقريبي, تقريب زدن.

approximera

: تقريبي, تقريب زدن.

aprikos

: زردالو.

april

: ماه چهارم سال فرنگي, اوريل.

aprop

: عطف به, راجع به, در موضوع.

aptera

: سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن.

aptering

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

aptit

: ميل و رغبت ذاتي, اشتها, ارزو, اشتياق.

aptitlig

: محرك, اشتهااور, لذيذ, مطبوع, باب دندان, خوشمزه, دندان مز.

aptitretande

: محرك, اشتهااور.

aptitretande medel

: غذا يا اشاميدني اشتهااور قبل از غذا, پيش غذا.

ara

: طوطي دم بلند امريكاي جنوبي.

arab

: عربي, عرب.

arabesk

: نقش عربي يا اسلا مي, كاشي كاري سبك اسلا مي.

arabien

: عربستان, عربي, عرب, عربستان.

arabisk

: تازي, عربي, زبان تازي, زبان عربي, فرهنگ عربي (عرب آراب).

arameisk

: زبان ارامي.

arameiska

: زبان ارامي.

arameiska/arameisk

: زبان ارامي.

arbeta

: كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

arbetare

: كار چاق كن, سودجو, عمله, كارگر, ايجاد كننده, از كار در امده.

arbetarklass

: طبقه كارگر, مربوط به طبقه كارگر و زحمتكش.

arbete

: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض, كار, امر, سمت, شغل, ايوب, مقاطعه كاري كردن, دلا لي كردن, كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن, كار كننده, مشغول كار, كارگر, طرزكار.

arbetsam

: زحمت كش, ساعي, دشوار, پرزحمت.

arbetsamhet

: كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار.

arbetsbas

: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن.

arbetsbi

: عمله, كارگر, ايجاد كننده, از كار در امده.

arbetsbnk

: نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن, ميز كار مكانيكي و نجاري و غيره.

arbetsbord

: ميز كار, جدول كار.

arbetsdag

: روز كار, ايام كار اداري, ساعات كار اداري.

arbetsf rtjnst

: درامد, دخل, مداخل, عايدي.

arbetsgivare

: كارفرما, استخدام كننده.

arbetsh st

: يابو, اسب باركش, ادم زحمتكش.

arbetskarl

: كارگر, مزدبگير, استادكار.

arbetskraft

: نيروي انساني.

arbetsl s

: بيكار, بي مصرف, عاطل, بكار بيفتاده, ناتمام, بدون عمل, بيكار, بي حرفه.

arbetsl shetsunderstd

: قسمت, حصه, سرنوشت, تقسيم پول يا غذا در فواصل معين,صدقه, كمك هزينه دولتي به بيكاران, حق بيمه ايام بيكاري, اندوه, ماتم.

arbetslag

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

arbetsledare

: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن.

arbetsledning

: اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

arbetslger

: اردوي كار, محل كار زندانيان.

arbetslivserfarenhet

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

arbetslokal

: اتاق كار, كارگاه.

arbetslshet

: بيكاري, عدم اشتغال.

arbetslust

: جانفشاني, شوق, ذوق, حرارت, غيرت, حميت, گرمي, تعصب, خير خواهي, غيور, متعصب.

arbetsmyra

: اهسته رو, زحمتكش.

arbetsnedl ggelse

: جلوگيري, منع, بازداشت, سد, خط, ايست.

arbetsofrm ga

: از كارافتادگي, عجز, ناتواني.

arbetspass

: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.

arbetsrum

: اتاق كار, كارگاه.

arbetstagare

: مستخدم, كارگر, مستخدم زن, كارمند.

arbetsterapi

: درمان بوسيله اشتغال بكار, كاردرماني.

arbetsuppgift

: كار, وظيفه, تكليف, امرمهم, وظيفه, زياد خسته كردن, بكاري گماشتن, تهمت زدن, تحميل كردن.

arbetsvecka

: ايام كار درهفته, ساعات كار هفته.

arbitrage

: داوري كردن.

arbitrr

: اختياري, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادي.

area

: مساحت, فضا, ناحيه.

areal

: وسعت زمين به جريب.

arekapalm

: درخت فوفل.

arena

: پهنه, ميدان مسابقات (در روم قديم), عرصه, گود,, صحنه, ارن.

areometer

: الت سنجش وزن ويژه مايعات, چگالي سنج.

arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگين, هار, وابسته به هاري.

argbigga

: زن غرغرو, زن ستيزه جو, پتياره, سليطه.

argentina

: نقره اي, نقره, فلز اب نقره اي.

argentinsk

: نقره اي, نقره, فلز اب نقره اي.

argsint

: از روي خشم, اوقات تلخ, رنجيده, خشمناك, دردناك, قرمز شده, ورم كرده, دژم, براشفته, صفراوي, زرداب ريز, صفرايي مزاج, سودايي مزاج, زن غرغرو, بدجنس, اب زير كاه, سليطه, پتياره.

argumentation

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

argumentera

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.

argumenterande

: استدلا ل, مناظره, بحث, چون و چرا.

aria

: اواز يكنفره.

arier

: اريايي, زبان اريايي, از نژاد اريايي.

arisk

: اريايي, زبان اريايي, از نژاد اريايي.

aristokrat

: عضو دسته ء اشراف, طرفدار حكومت اشراف, نجيب زاده.

aristokrati

: حكومت اشرافي, طبقه ء اشراف.

aristokratisk

: اشرافي, اعياني.

aristoteles

: ارسطو, ارسطاطاليس.

aritmetisk

: حسابي.

ark

: كشتي, قايق, صندوقچه, ورق.

arkad

: گذرگاه طاقدار, طاقهاي پشت سرهم.

arkadisk

: متعلق به اركاد(ناحيه اي در يونان), ادم دهاتي, ادميكه ساده و بي تجمل زندگي ميكند.

arkaisk

: كهنه, قديمي, غير مصطلح (بواسطه قدمت).

arkaism

: كهنگي, قدمت, انشاء يا گفتار يااصطلا ح قديمي.

arkangelsk

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

arkebusera

: دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.

arkeolog

: باستان شناس.

arkeologi

: باستان شناسي.

arkeologisk

: وابسته به باستان شناسي.

arkeologiska

: وابسته به باستان شناسي.

arkipelag

: مجمع الجزاير.

arkitekt

: معمار.

arkitektonisk

: وابسته به معماري, معماري.

arkitektur

: معماري.

arkiv

: بايگاني كردن, بايگاني شدني, بايگاني, ضبط اسناد و اوراق بايگاني, بايگاني.

arkivarie

: بايگان, ضابط.

arkivera

: پرونده, بايگاني كردن.

arla

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

arm

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعيت, صف.

arm

: بازو, مسلح كردن.

armada

: بحريه, نيروي دريايي, ناوگان.

armatur

: القاگير, زره, جوشن, پوشش, ميله فلزي.

armb gsben

: زند اسفل, زند زيرين.

armband

: دست بند, النگو, بازوبند, مچ پوش, بند ساعت, دستبند, النگو.

armband/fotledsring

: گلوبند, النگو.

armbandsur

: ساعت مچي.

armbge

: ارنج, دسته صندلي, با ارنج زدن.

armbgsrum

: جاي دنج, ازادي عمل, محل فراغت.

armbindel

: بازوبند, انشعاب كوچك دريا شبيه خليج, شاخابه, زره ء مخصوص دست.

armborst

: كمان زنبوركي, كمان پولا دي.

armenier

: ارمني, زبان ارمني, فرهنگ ارمني.

armenisk

: ارمني, زبان ارمني, فرهنگ ارمني.

armeniska

: ارمني, زبان ارمني, فرهنگ ارمني.

armera

: بازو, مسلح كردن.

armerad betong

: بتون ارمه, بتون مسلح, بتون مسلح.

armering

: سلا ح, تسليحات, جنگ افزار.

armf rdelning

: تقسيم, بخش, قسمت.

armfoting

: بازوپايان.

armhla

: بغل, زير بغل.

armod

: گدايي, محل سكونت گدايان, گداخانه, فقر, بي چيزي, احتياج, فقر, تنگدستي, نيازمندي زياد, خست.

armring

: گلوبند, النگو.

arom

: ماده ء عطري, بوي خوش عطر, بو, رايحه.

arom/smak/krydda

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن.

aromatisk

: خوشبو, معطر, بودار, گياه خوشبو.

aron

: هارون برادر موسي.

arrak

: عرق, عرق نارگيل و برنج.

arrangemang

: ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه, برنامه, طرح, نقشه, ترتيب, رويه, تدبير, تمهيد, نقشه طرح كردن, توطله چيدن.

arrangera

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن.

arrangera om

: بازاراستن, بازچيدن.

arrendator

: اجاره دار.

arrendator/hyresg st

: مستاجر, اجاره دار, اجاره نشين.

arrende

: اجاره داري, زمين اجاره اي, مال الا جاره.

arrendeavgift

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

arrendeg rd/hyrd bostad

: ملك استيجاري, مستغلا ت, اپارتمان.

arrendegrd

: اجاره داري, زمين اجاره اي, مال الا جاره.

arrendekontrakt

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

arrendera

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

arrendetid

: اجاره داري, مدت اجاره, مالكيت موقت.

arrest

: خفه, دم دار, گرفته, حفاظت, حبس, توقيف.

arrestera

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

arrestering

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

arresteringsorder

: سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

arrogans

: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل.

arsenal

: قورخانه, زرادخانه, انبار, مهمات جنگي.

arsenik

: اكسيد ارسنيك بفرمول.sA2O3

art

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

art r

: شريان, شاهرگ, سرخرگ.

arta

: ريخت, شكل دادن.

artefakt

: محصول مصنوعي, مصنوع.

arteriell

: شرياني, مربوط به شريان يا سرخرگ.

arterioskleros

: سخت رگي, تصلب شرايين, سخت شدن شرايين.

artesisk

: چاه ارتزين.

artificiell

: مصنوعي, ساختگي.

artig

: با ادب, با نزاكت, مبادي اداب.

artig/civil

: غيرنظامي, مدني.

artighet

: ادب ومهرباني, تواضع.

artighets-

: تعريف اميز, تعارفي, بليط افتخاري.

artikel

: كالا, متاع, چيز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعريف(مثل تهع).

artikulation

: بند, مفصل بندي, تلفظ شمرده, طرز گفتار.

artikulera

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار كردن, ماهر در صحبت, بندبند, بند, مفصل بندي, تلفظ شمرده, طرز گفتار, با صدا ادا كردن, تلفظ كردن, تشكيل دادن.

artilleri

: توپخانه, توپ, توپ, توپخانه, مهمات, ساز وبرگ.

artilleripjs

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

artillerist

: توپچي, توپ انداز, توپچي, شكارچي, تفنگساز.

artillerivetenskap

: توپخانه, تيراندازي, علم توپخانه.

artiska

: شمالي, وابسته بقطب شمال, سرد, شمالگان.

artist

: هنرور, هنرمند, هنرپيشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسيقيدان.

artisteri

: استعداد هنرپيشگي, استعداد هنري, هنرمندي.

artistfoaj

: اطاق انتظار يا خلوتگاه بازيگران, شايعات رايج بين هنرپيشگان.

artistisk

: هنرنما, مغرور, متظاهر به هنر.

artistiska

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپيشه و هنرمند.

arton

: هجده, هيجده.

artonde

: هجدهم, هجدهمين.

artr/puls der

: شريان, شاهرگ, سرخرگ.

artrit

: ورم مفاصل, اماس مفصل.

arv

: ميراث, ارثيه, ارث, ماترك, تركه غير منقول, مرده ريگ, سهم موروثي, بخش, ارث, ميراث, مرده ريگ, وراثت, ميراث بري, ميراث, ارث.

arvfljd

: پي ايي, توالي, ترادف, رديف, جانشيني, وراثت.

arvinge

: وارث, ميراث بر, ارث بر, حاصل, ارث بردن, جانشين شدن

arvode

: اجر, پاداش.

arvsf ljd

: مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم كردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل كردن بر, حبس ياوقف كردن, موجب شدن.

arvsmassa

: قسمت قابل توارث نطفه.

arvsskatt

: ماليات بر ارث.

arvsynd

: نخستين گناه ادم ابوالبشر.

arvtagerska

: وارثه, ارث برنده زن.

as

: مردار, لا شه, گوشت گنديده.

asbest

: پنبه نسوز, پنبه كوهي, سنگ معدني داراي رشته هاي بلند(مانند امفيبل).

aseptik

: بي ميكروبي, ضد عفوني.

aseptisk

: ضدعفوني شده, بي گند.

asfalt

: قير خيابان, اسفالت, قير معدني, زفت معدني, قير معدني, قيرنفتي, قير طبيعي.

asfaltera

: قير خيابان, اسفالت, قير معدني, زفت معدني.

asfalterad startbana

: جاده اسفالته داراي سنگفرش.

asfull

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

asiat

: اسيايي.

asiatisk

: اسيايي, اسيايي, اهل اسيا.

asiatiska

: اسيايي.

asiatiskt

: اسيايي.

asien

: قاره ء اسيا.

asimut

: قوس افقي در جهت گردش عقربه ساعت واقع بين نقطه ثابتي, نقطه جنوب, نقطه شمال, دايره قاءمي كه از مركز جسم عبور ميكند, ازيموت ستاره, السمت, سمت.

ask

: درخت زبان گنجشك , خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ.

aska

: درخت زبان گنجشك, خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ.

aska/ask

: درخت زبان گنجشك, خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ.

askes

: اصول رياضت و مرتاضي.

asket

: رياضت كش, مرتاض, تارك دنيا, زاهد, زاهدانه.

asketisk

: رياضت كش, مرتاض, تارك دنيا, زاهد, زاهدانه.

asketism

: اصول رياضت و مرتاضي.

askgr /ddsblek

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

askgr

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

asocial

: مخالف اصول اجتماعي, مخالف اجتماع, مخل اجتماع, دشمن جامعه, غير اجتماعي.

aspekt

: نمود, سيما, منظر, صورت, ظاهر, وضع, جنبه.

aspirant

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر, جويا, طالب, داوطلب كار يا مقام, ارزومند, حروف حلقي

aspiration

: دم زني, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهيق.

aspirera

: حلقي, از حلق اداء كردن, با نفس تلفظ كردن, خالي كردن, بيرون كشيدن (گاز يابخار از ظرفي), حرف ح اول كلمه اي را بطور حلقي تلفظ كردن.

aspirin

: اسپرين.

assemblage

: جمع اوري, اجتماع, انجمن, عمل سوار كردن (ماشين يا موتور).

assemblerare

: همگذار.

assembleringsspr k

: زبان همگذاري.

assessor

: ارزياب, خراج گذار.

assimilation

: جذب و تركيب غذا (دربدن), تشبيه, يكساني.

assimilera

: يكسان كردن, هم جنس كردن, شبيه ساختن, در بدن جذب كردن, تحليل رفتن, سازش كردن, وفق دادن, تلفيق كردن, همانند ساختن.

assistans

: كمك, مساعدت.

assistent

: معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده.

assistentlkare

: مرد خانه, اهل خانه, مستخدم خانه.

assistera

: كمك كردن, مساعدت كردن.

association

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

associativ

: انجمني, شركت پذير.

associera

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

associering

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

assonans

: شباهت صدا, هم صدايي, قافيه ء وزني يا صدايي.

assurad r

: بيمه گر.

assurans

: بيمه, حق بيمه, پول بيمه.

assurera

: بيمه كردن, بيمه بدست اوردن, ضمانت كردن.

assurering

: بيمه, حق بيمه, پول بيمه.

assyrien

: اشور, كشور اشور.

assyrier

: اشوري, زبان اشوري, اهل كشور اشور.

assyrisk

: اشوري, زبان اشوري, اهل كشور اشور.

assyriska

: اشوري, زبان اشوري, اهل كشور اشور.

asteni

: سستي, ضعف, ناتواني.

asteniker

: ضعيف, سست, ناتوان.

astenisk

: ضعيف, سست, ناتوان.

astenisk/asteniker

: ضعيف, سست, ناتوان.

aster

: ستاره, گل ستاره اي, مينا, گل مينا.

asterisk

: نشان ستاره (بدين شكل *), با ستاره نشان كردن.

asteroid

: ستارك, سيارك, خرده سياره, نوعي اتشبازي كه شكل ستاره دارد, شبيه ستاره, ستاره مانند, ستاره اي, سيارات صغار مابين مريخ و مشتري, شهاب اسماني.

astigmatiker

: دچار بي نظمي در جليديه ء چشم, نامنظمي عدسي چشم.

astigmatisk

: دچار بي نظمي در جليديه ء چشم, نامنظمي عدسي چشم.

astigmatism

: بي نظمي در جليديه ء چشم.

astma

: تنگي نفس, نفس تنگي, اسم, اهو.

astmatiker

: تنگ نفس, دچار تنگي نفس, اسمي.

astmatisk

: تنگ نفس, دچار تنگي نفس, اسمي.

astrakan

: حاجي طرخان, پوست بخارا, پوست قره كل.

astral

: ستاره اي, شبيه ستاره, علوي.

astrofysik

: فيزيك نجومي, مبحث اجرام سماوي.

astrolog

: منجم, ستاره شناس, طالع بين, احكامي.

astrologi

: علم احكام نجوم, طالع بيني, ستاره شناسي.

astrologisk

: مربوط به نجوم, منسوب به علم ستاره شناسي.

astronaut

: فضانورد, مسافرفضايي.

astronautik

: مطالعه ء امكان مسافرت بكرات ديگر, مبحث كيهان نوردي.

astronom

: ستاره شناس, اخترشناس, منجم.

astronomi

: هيلت, علم هيلت, علم نجوم, ستاره شناسي, طالع بيني.

astronomisk

: نجومي, عظيم, بيشمار, وابسته به علم هيلت.

asyl

: پناهگاه, بستگاه, گريزگاه, نوانخانه, يتيم خانه, تيمارستان.

asylrtt

: حق پناهندگي بر طبق قانون يا عهدنامه.

asymmetri

: عدم تقارن.

asymmetrisk

: بي قرينه, غيرمتقارن, بي تناسب, نامتقارن.

asymptot

: خط مجانب, مماس ازلي.

asynkron

: غيرهمزمان, غير معاصر, مختلف الزمان.

atavism

: نياكان گرايي, شباهت به نياكان, برگشت بخوي نياكان.

atavistisk

: وابسته به نياكان, شباهت به نياكان.

ateism

: انكار وجود خدا, الحاد, كفر.

ateist

: منكر خدا, خدانشناس, ملحد.

ateistisk

: وابسته به انكار خدا.

atelj

: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.

atlas

: مهره ء اطلس, قهرماني كه دنيا را روي شانه هايش نگهداشته است, كتاب نقشه ء جهان.

atlet

: ورزشكار, پهلوان, قهرمان ورزش.

atletisk

: ورزشي, پهلواني, تنومندي, ورزشكار.

atmosf r/stmning

: پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).

atmosf risk

: هوايي, جوي.

atmosfr

: نقوش و تزءينات اطراف يك تابلو نقاشي, محيط, پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).

atom-

: اتمي, تجزيه ناپذير.

atom

: هسته, اتم, جوهر فرد, جزء لا يتجزي, كوچكترين ذره.

atom r

: اتمي, تجزيه ناپذير.

atomkrna

: هسته, مغز, اساس.

atomteori

: فرضيه ء اتمي كه تمام مواد را تركيبي از ذرات اتم ميداند, تلوري انفصال ماده.

atomvikt

: وزن اتمي يك عنصر كه بر مبناي 61 وزن اتمي اكسيژن قرار داده شده است.

atonal

: داراي عدم هم اهنگي و توازن, ناموزون.

atrium

: اطاق مياني خانه هاي روم قديم, ان قسمت از دهليز قلب كه خون سياهرگي به ان مي ريزد.

atrofi

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.

atrofiera

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.

atrofieras

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.

atrofisk

: لا غر, مربوط به كم شدن قوه ء ناميه.

att fatta

: دودكش, بالا گيري, بلند سازي, درك, ادراك, فهم.

att fredra

: مرجح, داراي رجحان, قابل ترجيح, برتر.

att g ra

: هياهو, شلوغي, ازدحام.

att komma

: رفتن, پيشرفت, وضع زمين, مسير, جريان, وضع جاده, زمين جاده, پهناي پله, گام, عزيمت, مشي زندگي, رايج, عازم, جاري, معمول, موجود.

att ta

: جيب بري, دله دزدي, ناخنك زني, پس مانده.

att/som/det

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

attack

: ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.

attackera

: افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي.

attackplan

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

attentat

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد.

attest

: گواهي, شهادت, تصديق امضاء, تحليف, سوگند.

attestera

: گواهي دادن (با to), شهادت دادن, سوگند ياد كردن, تصديق امضاء كردن.

attiralj

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشين, جهاز.

attisk

: اطاق كوچك زير شيرواني, وابسته به شهر اتن.

attrahera

: جلب كردن, جذب كردن, مجذوب ساختن.

attraktion

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

attraktionsfrm ga

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

attraktiv

: كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده.

attrapp

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

attribuera

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)

attribut

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)

attributiv

: اسنادي, مستقيم (در مورد صفات).

audiens

: بار, ملا قات رسمي, حضار, مستمعين, شنودگان.

audiometer

: دستگاه سنجش قوه ء سامعه, شنوايي سنج.

auditiv

: وابسته به شنوايي, سامعه اي, سماعي.

auditorium

: تالا ر كنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

augur

: غيب گو, فال بين, فالگير, شگون, پيش بيني كردن (باتفال).

augusti

: همايون, بزرگ جاه, عظيم, عالي نسب, ماه هشتم سال مسيحي كه 13 روزاست, اوت.

auktion

: حراج, مزايده, حراج كردن, بمزايده گذاشتن.

auktionera

: حراج, مزايده, حراج كردن, بمزايده گذاشتن.

auktionsfrr ttare

: دلا ل حراج, حراجي, حراج كننده.

auktionsutropare

: دلا ل حراج, حراجي, حراج كننده.

auktor

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن.

auktorisation

: اجازه, اختيار.

auktorisera

: اجازه دادن, اختيار دادن, تصويب كردن.

auktoriserad

: دارنده پروانه, داراي جواز, ليسانسيه.

auktoriserad representant

: پروانه دهنده.

auktoritativ

: امر, مقتدر, توانا, معتبر.

auktoritet

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

auktoritr

: طرفدار تمركز قدرت در دست يكنفر يا يك هيلت, طرفدار استبداد.

auktorskap

: تاليف و تصنيف, نويسندگي, احداث, ايجاد, ابداع, ابتكار, اصل, اغاز.

auktorsr tt

: حق چاپ (انحصاري), حق طبع ونشر.

aura

: نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل), رايحه, تشعشع نوراني.

auskultant

: مشاهده كننده, مراقب, پيرو رسوم خاص.

auskultation

: گوش كردن (بصداهاي داخل بدن).

auskultera

: رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره).

auspicier

: تطير, تفال از روي پرواز مرغان, فال, شگون, سايه, حمايت, حسن توجه, توجهات.

autarki

: كفايت, لياقت, استبداد, حكومت استبدادي, حاكم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگي.

autenticitet

: اعتبار, سنديت, صحت.

autentisk

: صحيح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

autism

: خيال پرستي, عدم توجه بعالم مادي, وهم گرايي.

autistisk

: وابسته به خيال پرستي, توهمي.

autodidakt

: شخص خود اموخته, كسيكه پيش خود مياموزد.

autogen

: توليد شده بطور خودبخود.

autogiro

: نوعي هواپيما كه حد فاصل ميان هليكوپتر و طياره هاي معمولي است.

autograf

: دستخط خود مصنف, خط يا امضاي خود شخص, دستخط نوشتن, از روي دستخطي رونويسي كردن(مثل عكس), توشيح كردن.

autografisk

: نوشته شده با دست خود مصنف, مربوط به ثبات خودكار.

autoklav

: قابلمه (تركي), ديگ زودپز, با ديگ زودپز پختن.

autokrat

: حاكم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

autokrati

: حكومت مطلق, حكومت مستقل.

autokratisk

: مطلق, مستقل, استبدادي.

automat

: دستگاه خودكاري كه پس از انداختن سكه اي درون ان غذا يا مشروبي را خارج ميكند.

automatgevr

: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.

automatik

: حركت خودبخود, حركت غيرارادي, كار عادي و بدون فكر, بطور خودكار, حالت خودكاري.

automation

: كنترل و هدايت دستگاهي بطور خودكار, دستگاه تنظيم خودكار.

automatisera

: بصورت خودكار دراوردن, بطور خودكار عمل كردن, خودكار بودن, خودكار كردن, كسي را بي اراده الت دست كردن.

automatisering

: خودكاري, حركت غير ارادي, حالت خودكار.

automatisk

: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.

automatiskt

: خودبخود, بطور خودكار, بطور غيرارادي.

automatpistol

: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.

automobil

: اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور.

autonom

: داراي حكومت مستقل, خودمختار, داراي زندگي مستقل, خودكاربطور غير ارادي, واحد كنترل داخلي.

autonomi

: خودگراني.

autopsi

: كالبد شكافي, تشريح مرده, تشريح نسج مرده (درمقابل biopsy).

av

: از, از مبدا, از منشا, از طرف, از لحاظ, در جهت, در سوي, درباره, بسبب, بوسيله.

av ek

: ساخته شده از چوب بلوط, بلوطي.

av h g brd

: اصيل, نيك نژاد, خوص اصل, پاك زاد.

av l g hrkomst

: فرومايه, بد اصل, بد گوهر, پست.

av m ssing

: برنجي, بي شرم, بي باك, بي پروايي نشان دادن, گستاخي كردن.

av olika slag

: جور شده, همه فن حريف, همسر, يار, درخور, مناسب.

av tr

: چوبي, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سيخ.

av/via

: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم.

avaktivera

: نا كنشگر كردن, ناكنش ور كردن, بي اثر كردن, بي خاصيت كردن, از اثر انداختن.

avancemang

: ترفيع, ترقي, پيشرفت, جلو اندازي, ترويج.

avancera

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

avancerad

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

avancerade

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

avannonsera

: از زير بار تعهد يامشاركتي شانه خالي كردن, جارفتن, پايان دادن به.

avans

: سود, نفع, سود بردن.

avantgarde

: پيشقدم, پيشرو, پيشگام, پيشقراول, بال جناح, جلو دار, پيشوا, رهبركردن, جلو داربودن, كاميون سر بسته.

avart

: واريته, نمايشي كه مركب از چند قطعه متنوع باشد, تنوع, گوناگوني, نوع, متنوع, جورواجور.

avb jning

: انكسار, شكست.

avb rda

: سبكبار كردن, بار از دوش كسي برداشتن, اعتراف و درد دل كردن.

avbest llning

: فسخ, لغو, ابطال.

avbestlla

: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن.

avbeta

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

avbetala

: پرداخت كردن (تمام ديون), تاديه كردن, تسويه كردن, پرداخت, منفعت, جزاي كيفر, نتيجه نهايي.

avbetalning

: قسط, بخش.

avbild

: نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه, نمودناك, صورت خيالي, خيال, تمثال, شبح, شباهت وهمي, شباهت ريايي, شباهت تصنعي.

avbilda

: دوبار توليد كردن, باز عمل اوردن.

avbildning

: هم اوري, تكثير, توالد و تناسل, توليد مثل.

avbitartng

: منگنه, فندق شكن, قند شكن گاز انبري.

avbja

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

avbl nda

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

avbl ndningsanordning

: تيره كننده, تاركننده.

avblndning

: سايه (در نقشه كشي), اختلا ف جزءي (در رنگ ومعني وغيره), توصيف, اصلا ح.

avbn

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

avboka

: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن.

avbr nning

: كسر, وضع, استنتاج, نتيجه گيري, استنباط, پي بردن ازكل به جزء ياازعلت به معلول, قياس.

avbrck

: خسارت, خسارت زدن.

avbrott

: انقصال, شكستگي, شكستن, گسيختن, حرف ديگري را قطع كردن, منقطع كردن.

avbrott/snderslitning/spr ngning

: قطع, شكستن.

avbryta

: بچه انداختن, سقط كردن, نارس ماندن, ريشه نكردن, عقيم ماندن, بي نتيجه ماندن, فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن, ادامه ندادن, بس كردن, موقوف كردن, قطع كردن, منقطع كردن, درهم گسيختن, قطع كردن, گسيختن, موقتا تعطيل كردن, نوبت داشتن, نوبت شدن.

avbytare

: جايگزيني.

avdela

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

avdelning

: اداره گروه اموزشي, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/departement

: اداره گروه اموزشي, قسمت, شعبه, بخش.

avdelning/sal

: نگهبان, سلول زندان, اطاق عمومي بيماران بستري, صغيري كه تحت قيومت باشد, محجور, نگهداري كردن, توجه كردن.

avdelnings-

: بخش بخش, قطعه قطعه, بخشي, محله اي.

avdelningschef

: معاون وزارتخانه.

avdelningskontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

avdika

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

avdma

: فتوي دادن, حكم كردن, مقرر داشتن, فيصل دادن, داوري كردن, احقاق كردن.

avdomnad

: كرخ, بيحس, كرخت, بيحس يا كرخت كردن.

avdrag

: كسر, وضع, استنتاج, نتيجه گيري, استنباط, پي بردن ازكل به جزء ياازعلت به معلول, قياس.

avdraga

: كم كردن, كسركردن, وضع كردن.

avdrift

: يك ورشدگي كشتي در اثر باد, حركت يك وري, انحراف, مهلت, عقب افتادگي, راه گريز.

avdunsta

: تبخير كردن, تبديل به بخاركردن, تبخيرشدن, بخارشدن, خشك كردن, بربادرفتن.

avdunsta/sippra ut

: رويدادن, بيرون امدن, نشركردن, نفوذ كردن, بخار پس دادن, فاش شدن, رخنه كردن, فراتراويدن.

avdunstning

: تبخير.

avdunstningsapparat

: بخارساز, بصورت پودر يا ذرات ريز دراورنده.

avel

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

avelshingst

: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه, اسب مخصوص تخم كشي واصلا ح نژاد.

avenbok

: ممرز, اولس.

aversion

: بيزاري, نفرت, مخالفت, ناسازگاري, مغايرت.

avf da

: زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avf ra

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

avf rda

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

avf rgning

: بي رنگي, رنگ رفتگي.

avf ringsmedel

: ملين, مسهل, داروي ملين.

avfall

: ارتداد, ترك ايين, ترك عقيده, برگشتگي از دين, پناهندگي, فرار, ارتداد, عيب.

avfall/avskr de

: اشغال, اخال, كف, مواد زاءد, لا شه.

avfallande

: گياهي كه در زمستان برگ ميريزد, برگريز.

avfallen

: افتاده.

avfallskrl

: سطل خاكروبه, اشغال داني, زباله داني.

avfallsprodukt

: محصولا ت زاءد.

avfasa

: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.

avfatta

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

avfattning

: شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

avfl de

: بيرون ريزي, طغيان, ريزش, جريان, به بيرون جاري شدن.

avflling

: از دين برگشته, مرتد.

avflytta

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

avflyttning

: رفع, ازاله.

avfolka

: كم جمعيت كردن, از ابادي انداختن.

avfordra

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

avfrd

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avfrga

: تغيير رنگ دادن, بي رنگ كردن.

avfring

: دفع, مدفوع.

avfringsmedel

: ملين, مسهل, داروي ملين.

avfrosta

: يخ چيزي را اب كردن.

avfyra

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

avg

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

avg ra

: تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.

avg rande

: قطعي, قاطع.

avg rande/kritisk

: وخيم, بسيار سخت, قاطع.

avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

avge

: بيرون دادن, خارج كردن, بيرون ريختن, انتشار نور منتشركردن.

avgift

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن.

avgifta

: رفع كردن مسموميت.

avgiftsbelagd vg

: جاده, شاهراه, باج راه.

avgiftsfri

: ازاد, مستقل, ميداني.

avgiven

: معين, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

avgjord

: مصمم, قطعي.

avgjutning

: چدن ريزي, ريخته گري, .

avgld

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

avgr nsa

: حدود(چيزي را) معين كردن, مرزيابي كردن, تعيين حدود كردن, نشان گذاردن.

avgra/g i nrkamp

: محكم كردن, ثابت كردن, پرچ كردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرميخ).

avgrande slag

: ضربت قاطع, اتمام حجت, جواب.

avgrening

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

avgrnsning

: تحديد حدود, حاءل, علا مت گذاري, سرحد.

avgrund

: بسيار عميق, بي پايان, غوطه ورساختن, مغاك.

avgrundsdjup

: ژرف, گردابي, ناپيمودني.

avgrundslik

: ژرف, گردابي, ناپيمودني.

avgud

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

avgud/idol

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

avguda

: خدا دانستن, پرستيدن, مقام الوهيت قاءل شدن(براي), بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستيدن, بحد پرستش دوست داشتن, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

avgudabild

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

avgudadyrkan

: بت پرست, پرستش, بت سازي.

avguderi

: بت پرست.

avgudisk

: مربوط به بت پرستي و كفر.

avh lla

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

avh llsam

: معتدل, ملا يم, ميانه رو.

avh mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

avh nda

: بي بهره كردن, محروم كردن, عاري كردن.

avh ngighet

: بستگي, وابستگي, موكول (بودن), عدم استقلا ل.

avh rdningsmedel

: نرم كننده.

avhandla

: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

avhandling

: رساله, مقاله, تحقيق, جستجو, تفحص, مقاله, رساله, بحث, پايان نامه, تز, رساله, مقاله, شرح, دانش نويسه, توضيح.

avhjlpa

: گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن.

avhllen

: محبوب, مورد علا قه.

avhllsamhet

: اعتدال, ميانه روي, طرفداري از منع نوشابه هاي الكلي, خودداري.

avhmtning

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

avhngig

: وابسته, موكول, تابع, نامستقل.

avhopp

: پناهندگي, فرار, ارتداد, عيب.

avhoppare

: كسي كه ترك تحصيل ميكند.

avhrda

: نرم كردن, ملا يم كردن, اهسته تركردن, شيرين كردن, فرونشاندن, خوابانيدن, كاستن, از, كم كردن, نرم شدن.

avhysa

: فيصله دادن, مستردداشتن, بيرون كردن, خارج كردن, خلع يد كردن.

avhysning

: اخراج, خلع يد.

aviatik

: هواپيمايي, هوانوردي.

aviatiker

: هوانورد, خلبان.

avig

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

avisa

: روزنامه, روزنامه نگاري كردن.

avisera

: نصيحت كردن, اگاهانيدن, توصيه دادن, قضاوت كردن, پند دادن, رايزني كردن.

avjmna

: سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

avkalkning

: كلسيم گيري, كم شدن مواد اهكي استخوان.

avkall

: انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

avkapa

: قطع كردن, محروم كردن.

avkasta

: دورانداختن, بيرون دادن, فرار كردن (از تعقيب كنندگان).

avkastning

: محصول, عايدات, وصولي, سود ويژه, حاصل فروش.

avkastning/vika sig

: ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

avkl da/berva

: برهنه كردن, عاري ساختن.

avklara

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

avklda

: برهنه كردن, عاري ساختن.

avklinga

: پاك شدن (رنگ), تدريجا تحليل رفتن, فرسوده و از بين رفته شدن.

avklingning

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

avknning

: رديابي, كشف, بازيابي, بازرسي, تفتيش, اكتشاف.

avkoda

: اشكال زدايي كردن, گشودن رمز, برداشتن رمز.

avkodande

: رمز گذاري.

avkodar

: رمز گشايي, رمز برداري.

avkodare

: رمز گشا, رمز شناس.

avkok

: جوشاندن, پخت, عصاره گيري.

avkokning

: جوشاندن, پخت, عصاره گيري.

avkomling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان, زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا.

avkomma

: اولا د, فرزند, اخلا ف, سلا له, دودمان.

avkoppla

: جدا كردن, رها كردن, از قلا ده باز كردن, از حالت زوجي خارج كردن, باز شدن.

avkoppling

: تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي, سست سازي, تخفيف, تمدد اعصاب, استراحت.

avkorta

: بريدن, كوتاه كردن.

avkortande

: روغن ترد كننده شيريني وغيره.

avkortning

: كوتاه سازي, انقطاع, قطع سر, سرزني, بي سر سازي, ابتر سازي, تسطيح زوايا, ناقص سازي.

avkr va

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

avkunna

: تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن.

avkvista

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

avkyla

: خنك, خنك كردن.

avkylning

: خنك سازي.

avl ggande av akademisk examen

: فراغت از تحصيل.

avl gsen

: دور, فاصله دار, سرد, غيرصميمي, خيلي دور, دورافتاده, پرت, پريشان, دور, دوردست, بعيد.

avl gsnande

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر كردن, بازگيري.

avl mna

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

avl na

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl ning

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

avl nka

: كج كردن, منحرف كردن.

avl sa

: خواندن, باز خواندن, خلا ص كردن (از درد و رنج و عذاب), كمك كردن, معاونت كردن, تخفيف دادن, تسلي دادن, فرو نشاندن, بر كنار كردن, تغيير پست دادن, برجستگي, داشتن, بر جسته ساختن, ريدن.

avl sbar

: خواندني, خوانا, قابل خواندن.

avl ta

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

avl vad

: بي برگ.

avla

: توليد كردن, بوجود اوردن, ايجاد كردن, سبب وجود شدن.

avlagring

: سپرده, ته نشست, سپردن.

avlasta

: تخليه, خالي كردن.

avlasta/avlossa/sl ppa

: تخليه, خالي كردن.

avlastare

: دريا نورد, حمل كمننده كالا با كشتي, مسافر كشتي, محموله كشتي, اهرم ساعت.

avlat

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.

avlatskrmare

: كشيش امرزنده گناه, بخشنده.

avleda

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

avleda/f rstr

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

avledande

: تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي.

avledande/avkoppling

: تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي.

avledare

: هادي, رسانا.

avledd

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

avledning

: انتقال, بردن جريان, هدايت, تنظيم, رهبري.

avlelse

: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور.

avleverera

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

avlgga

: متاركه كردن, قطع كردن, دست كشيدن از.

avlggare

: دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.

avlgsen

: دور افتاده, دور از مركز.

avlgsna

: زدودن, رفع كردن.

avlgsning

: زدودگي, رفع.

avlida

: مرگ, مردن, درگذشتن.

avliden

: مرده, مرحوم, ازبين رفته, تمام شده, مرده, درگذشته.

avling

: پخش, ترويج.

avlingsduglig

: وابسته به ايجاد كردن يا زادن.

avljud

: تصريف كلمه, قلب حروف هجايي (با صدا)

avlmning

: تحويل.

avlnad

: حقوق بگير, كارمند حقوق بگير, داراي حقوق, مزدور, وظيفه خوار, حقوق بگير.

avlng

: مستطيل, دراز, دوك مانند, كشيده, نگاه ممتد, تخم مرغي, بادامي, بيضي, تخم مرغي شكل.

avlningslista

: سياهه پرداخت, ليست حقوق.

avlopp

: زهكشي, زير اب زني.

avlopp/utlopp

: روزنه, مجراي خروج, بازار فروش, مخرج.

avloppsbrunn

: چاه مستراح.

avloppsledning

: لوله اي كه با ان چرك را خارج ميكنند, زهكش, ابگذر, كاريز, چرك كش.

avloppsnt

: فاضلا ب, زهكشي, مجموع مجراي فاضلا ب.

avloppsr r

: لوله اي كه با ان چرك را خارج ميكنند, زهكش, ابگذر, كاريز, چرك كش.

avloppstrumma

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

avloppsvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

avlossa

: تخليه, خالي كردن.

avlossning

: تخليه, خالي كردن.

avlpa

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن.

avlsare

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

avlusa

: بدون شپش كردن.

avlva

: بي برگ كردن, برگ ريختن.

avlvning

: از بين بردن برگ گياهان.

avlysa

: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

avm la

: رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ.

avm ta

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين.

avmagnetisera

: زدودن مغناطيس.

avmagnetisering

: مغناطيس زدايي.

avmarkerade

: بي نشان.

avmasta

: بي دگل كردن(كشتي).

avmatta

: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

avmattning

: سنگفرش, متزلزل, كاهنده, ضعيف, ول, افتاده.

avmnstra

: پرداخت كردن (تمام ديون), تاديه كردن, تسويه كردن, پرداخت, منفعت, جزاي كيفر, نتيجه نهايي.

avmobilisera

: ازحالت بسيج بيرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبيليزه كردن.

avmobilisering

: رفع بسيج عمومي.

avmontera

: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

avmtt

: شمرده.

avn mare

: خريدار.

avnjuta

: لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن.

avnta

: پاك شدن (رنگ), تدريجا تحليل رفتن, فرسوده و از بين رفته شدن.

avog

: نامهربان, بي مهر, بي محبت, بي عاطفه.

avoirdupois

: اشياء و اجناسي كه با توزين فروخته ميشوند, مقياس وزن اجناس سنگين, سنگيني, وزن.

avokado

: نوعي ميوه شبيه انبه يا گلا بي بزرگ, اوكادو.

avpassa

: در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن.

avpassning

: جفت سازي, سوار كني, لوازم.

avpatrullera

: گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن.

avplattad vid polerna

: پهن شده در قطبين, پخت.

avplocka

: چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان (earpick) خلا ل گوش (عارپءثك), هرنوع الت نوك تيز.

avplockning

: جيب بري, دله دزدي, ناخنك زني, پس مانده.

avpollettering

: اخراج, مرخصي, بركناري.

avportr ttera

: تصوير كشيدن, توصيف كردن, مجسم كردن.

avportrttering

: تصوير, نمايش, مجسم سازي, تجسم, تعريف.

avpr gla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

avpressa

: بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن.

avpricka

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

avprickning

: مقابله, بررسي.

avprickningslista

: سياهه مقابله.

avprova

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

avprovning

: ازمايش.

avputsa

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن.

avr dan

: منع, بازداشت, انصراف, دلسردسازي, بازداري.

avr kning

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

avr sning

: علا مت گذاري, سرحد.

avr tta i elektriska stolen

: بابرق كشتن, مردن در اثر برق.

avraka

: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.

avrda

: منصرف كردن, بازداشتن(كسي ازامري), دلسردكردن.

avreagera

: تغيير دادن عقيده شخص با تلقين.

avreda

: كلفت كردن, ستبر كردن, ضخيم كردن, پرپشت كردن, كلفت تر شدن, غليظ شدن.

avresa

: راهي شدن, روانه شدن, حركت كردن, رخت بربستن.

avresa/avgng

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avrevidera

: تجديد نظر كردن.

avrkna

: كم كردن, كسركردن, وضع كردن.

avrop

: راسته فرعي, طبقه بندي فرعي, رديزه, خرده راسته.

avrop/avropa

: راسته فرعي, طبقه بندي فرعي, رديزه, خرده راسته.

avropa

: راسته فرعي, طبقه بندي فرعي, رديزه, خرده راسته.

avrsa

: تعيين حدود كردن, نشان گذاردن.

avrtta

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

avrttning

: اجرا.

avrunda

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

avrundad

: بصورت عدد صحيح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

avrundning

: گرد كردن.

avrusta

: خلع سلا ح كردن, به حالت اشتي درامدن.

avrustning

: خلع سلا ح.

avs ga

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

avs gande

: رفع كننده ادعا يا مسلوليت.

avs ka

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن.

avs kning

: پويش, مرور اجمالي.

avs ndare

: فرستنده كالا, حمل كننده كالا, اعزام كننده, توزيع كننده امكانات, فرستنده.

avs ndra

: دفع كردن, بيرون انداختن, پس دادن.

avs ndring

: دفع, مدفوع, تراوش, ترشح, دفع, پنهان سازي, اختفا.

avs ttning

: تخصيص, منظوركردن (بودجه).

avsaknad

: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن.

avsats

: طاقچه, لبه, برامدگي.

avscanna

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن.

avse

: ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام.

avse/h nsyn/betrakta

: ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام.

avsegla

: بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.

avsegling

: كشتيراني, پارچه بادباني, سفر دريايي.

avsev rda

: شايان, قابل توجه, مهم.

avsevrd

: شايان, قابل توجه, مهم.

avsevrt

: شايان, قابل توجه, مهم.

avsga

: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.

avsga sig

: واگذار كردن, تفويض كردن, ترك گفتن, محروم كردن (ازارث), كناره گيري كردن, استعفا دادن, ترك كردن, انكار كردن, بخود حرام كردن, كف نفس كردن, انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

avsgelse

: استعفا, كناره گيري, چشم پوشي, ترك, كناره گيري, قطع علا قه.

avsgelse/undergivenhet

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

avsides

: بكنار, جداگانه, بيك طرف, جدا از ديگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsidesreplik

: بكنار, جداگانه, بيك طرف, جدا از ديگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از.

avsiklig

: قصدي, عمدي.

avsikt

: نيت, قصد, مرام, مفاد, معني, منظور, مصمم, قصد, منظور, خيال, غرض, مفهوم, سگال, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

avsiktlig

: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن, قصدي, عمدي, خودسر, مشتاق, مايل.

avsiktligt

: عمدا, از روي قصد.

avsjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

avskaffa

: برانداختن, ازميان بردن, منسوخ كردن, منسوخ, از ميان برده, ملغي, ازميان بردن, باطل كردن, منسوخ كردن, لغو كردن.

avskaffande

: برانداختگي, لغو, فسخ, الغا مجازات.

avskare

: پوينده.

avskavning

: خراش, سايش, ساييدگي.

avskavning/slitning

: خراش, سايش, ساييدگي.

avskeda

: كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

avskeds-

: توديعي, وداعي, مربوط به خداحافظي.

avskedsanskan

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

avskeppa

: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو.

avskeppning

: ترابري, حمل, كشتيراني, ناوگان.

avskild

: منزوي.

avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري.

avskilja

: جدا كردن, جدا, سوا, تك, جدا سازي, تفكيك, جدا كردن, تبعيض نژادي قاءل شدن.

avskilja/beslagta

: جدايي, تفرقه, توقيف كردن, جدا كردن, مصادره كردن.

avskilja/l sgra

: جدا كردن.

avskiljande

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري, جدايي, افتراق, تفكيك, تبعيض نژادي.

avskiljande/avskildhet

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري.

avskiljare

: الت خامه گيري, دستگاه تجزيه, فارق, جدا ساز.

avskjuta

: تخليه, خالي كردن.

avskogning

: قطع درختان جنگلي.

avskr cka

: بازداشتن, ترساندن, تحذير كردن, دلسرد كردن, بي جرات ساختن, سست كردن.

avskr de

: كف روي سطح فلزات مذاب, مواد خارجي, تفاله.

avskrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

avskrapare

: خراشنده, زداينده.

avskrckande

: مانع شونده, منع كننده, بازدارنده, ترساننده.

avskrde/skr p

: زباله, اشغال.

avskrift

: رونوشت, سواد, نسخه رونوشت.

avskriva

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري.

avskrivning

: كاهش بها, تنزل, استهلا ك, ناچيزشماري.

avskrmning

: سرند, نمايش بر روي پرده تلويزيون, ازمايش.

avskum

: تفاله, پس مانده, كف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

avskuren

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

avsky

: تنفر داشتن از, بيم داشتن از, ترس داشتن از, ترساندن, ترسيدن, تنفر, بيزاري, انزجار, وحشت, ناپسند شمردن, مكروه دانستن, تنفر داشتن, نفرت كردن, زشتي, پليدي, نفرت, كراهت, نجاست, عمل شنيع, نفرت كردن, تنفر داشتن از, بيزار بودن از, تنفر, نفرت, نفرت داشتن از, بيزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بيزار كردن, سبب بيزاري شدن, بيميلي, بيزاري, نفرت, تنفر.

avskyv rt

: غيرعادي, عظمت, شرارت زياد, ستمگري, شناعت, وقاحت, تجاوزفاحش, هنگفتي.

avskyvrd

: مكروه, زشت, ناپسند, منفور, نفرت انگيز, بسيار بد, مكروه, كريه, ملعون, مكروه, نفرت انگيز, زشت, نفرت انگيز, زننده, دافع, بي رغبت كننده.

avsl ja/avtcka

: حجاب برداشتن, نمودار كردن, پرده برداري, اشكارساختن

avsl jad

: فاش سازي, افشاء, بي پرده گويي.

avslag

: رد, انكار, تكذيب.

avslipa

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

avslja

: احساسات غلط و پوچ را از كسي دور كردن, كسي را اگاه و هدايت كردن, كم ارزش كردن, فاش كردن, باز كردن, اشكار كردن, خلا ص كردن (از درد و رنج و عذاب), كمك كردن, معاونت كردن, تخفيف دادن, تسلي دادن, فرو نشاندن, بر كنار كردن, تغيير پست دادن, برجستگي, داشتن, بر جسته ساختن, ريدن, اشكار كردن, فاش كردن, معلوم كردن.

avsljande

: دست بدست دادن عروس و داماد, بخشيدن, فاش كردن, بذل.

avslut

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

avsluta

: بپايان رساندن, نتيجه گرفتن, استنتاج كردن, منعقد كردن, بپايان رساندن, بمرحله نهايي رساندن, پايان دادن, پايان يافتن.

avslutande/upps gning

: پايان, خاتمه, انتها, فسخ, ختم.

avslutning

: نطق.

avslutningsvis

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

avsmak

: بي رغبتي, تنفر, بي ميلي, بدامدن, ازردن.

avsmaka

: چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

avsmaka/bismak

: حس ذاءقه, مزه, طعم, بو, مزه كردن, فهميدن, دوست داشتن.

avsmakare

: كارشناس چشيدن مزه شراب وچاي وغيره, مزه سنج, چشنده.

avsmalna

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر.

avsn ra

: قطع كردن, محروم كردن.

avsndande

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

avsndning

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

avsndra saliv

: بزاق ترشح كردن, بزاق ايجاد كردن, خدو اوردن.

avsndring/avf ring

: دفع, مدفوع.

avsnitt

: مقطع, بخش.

avsnrning

: فشردگي, اختناق, خفه سازي, حالت خفقان.

avsomna

: مردن, درگذشتن.

avsp ndhet

: سست سازي, تخفيف, تمدد اعصاب, استراحت.

avsp rrning

: بجز, باستثناء.

avspark

: توپ زدن, شروع مسابقه فوتبال.

avspegla

: بازتابيدن, منعكس كردن, تامل كردن.

avspegling

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك.

avspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

avspisa

: سردواندن, طفره, بهانه, عذر, تعويق, انصراف, تاخير كردن, طفره رفتن, ازسرباز كردن, ببعد موكول كردن.

avsprra

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

avst frn

: ول كردن, ترك كردن, چشم پوشيدن.

avst frn/ge upp

: چشم پوشيدن از, از قانون مستثني كردن.

avst frn/uppge

: چشم پوشيدن از, صرفنظر كردن از, رها كردن.

avst /avg

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

avst /refrng

: برگردان, خود داري كردن, منع كردن, نگاه داشتن.

avst /uppge/ge sig

: واگذار كردن, سپردن, رهاكردن, تسليم شدن, تحويل دادن, تسليم, واگذاري, صرفنظر.

avst

: خودداري كردن (از), پرهيز كردن (از), امتناع كردن (از), واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از.

avst mning

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

avst ndstagande/dissociation

: جدايي, افتراق, تجزيه, تفكيك, گسستگي.

avst nga

: جدا كردن, مجزا كردن, منزوي كردن, گوشه انزوا اختيار كردن, منزوي شدن.

avst ta

: رد كردن, نپذيرفتن.

avst/upph ra

: بازايستادن, دست برداشتن از, دست كشيدن.

avstanna

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

avstava

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان, باخط پيوند چسبانيدن, با خط پيوند نوشتن, بوسيله خط داراي فاصله كردن (كلمات).

avsteg

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avstickare

: انحراف, خط سير را منحرف كردن.

avstj lpningsplats

: رو گرفت, روبرداري كردن.

avstjlpa

: پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

avstmma

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

avstmpla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

avstndstagande

: جدايي, افتراق, تجزيه, تفكيك, گسستگي.

avstngning

: جدايي, انزوا, گوشه نشيني, توقف, وقفه, تعطيل, ايست, تعليق, بي تكليفي, اويزان, اويزاني, اندروا, اونگان, اندروايي, اويزش.

avstta

: معزول كردن, عزل نمودن, خلع كردن, خلع كردن, عزل كردن, خلع لباس كردن, از كسوت روحاني خارج شدن.

avsttning

: رد, عدم پذيرش.

avsttningsomr de

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

avstyra

: جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

avstyrka

: نپسنديدن, تصويب نكردن, بد دانستن.

avsv rja

: سوگند شكستن, نقض عهد كردن, براي هميشه ترك گفتن, مرتد شدن, رافضي شدن, باسوگند انكار كردن, انكار كردن.

avsv rjning

: پيمان شكني, عهد شكني, سوگند شكني, نقض عهد, ترك عقيده, ارتداد, انكار.

avsvalna

: خنك, خنك كردن.

avsvalning

: خنك سازي.

avsvrjande

: پيمان شكني, عهد شكني, سوگند شكني, نقض عهد, ترك عقيده, ارتداد, انكار.

avsynare

: بازرس, مفتش.

avsyningsfrr ttning

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

avt cka

: برهنه كردن, اشكار كردن, كشف كردن.

avta

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

avta

: رو بكاهش گذاشتن, نقصان يافتن, كم شدن, افول, كم و كاستي, وارفتن, به اخر رسيدن.

avtacka

: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

avtaga

: كاستن, كاهش.

avtagande

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, ميزان كاهش, كاستن پله اي.

avtagbar

: برداشتني, رفع شدني.

avtagsvg

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

avtal

: پيمان, ميثاق, عهد, پيمان بستن, ميثاق بستن.

avtal/f rbund

: پيمان, ميثاق, عهد, پيمان بستن, ميثاق بستن.

avtal/frdrag

: پيمان, معاهده, قرار داد, پيمان نامه, عهد نامه.

avtala

: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن.

avtalat m te

: قرار ملا قات, ميعادگاه, نامزدي, قرار ملا قات گذاشتن.

avtalsmssig

: قراردادي, مقاطعه اي, ماهده اي, پيماني.

avtalsr relse

: مذاكرات دسته جمعي كارمندان با كارفرما.

avtappa

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

avtappning

: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي.

avteckna

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

avtg

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف.

avtorka

: پاك كردن, خشك كردن, بوسيله مالش پاك كردن, از ميان بردن, زدودن.

avtr da

: منصرف شدن, ول كردن, ترك كردن, تسليم كردن, دست برداشتن از.

avtrdande

: واگذاري, نقل وانتقال, انتقال قرض يا دين.

avtrde

: مستراح, ابريز, مستراح عمومي, صميمي, محرم اسرار, اختصاصي, دزدكي, مستراح.

avtrubba

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن

avtryck

: اثر, جاي مهر, گمان, عقيده, خيال, احساس, ادراك, خاطره, نشان گذاري, چاپ, طبع.

avtrycka

: تحت تاثير قرار دادن, باقي گذاردن, نشان گذاردن, تاثير كردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان.

avtryckare

: ماشه, رها كردن, راه انداختن.

avtryckare p vapen

: ماشه, رها كردن, راه انداختن.

avtryckare/avfyra

: ماشه, رها كردن, راه انداختن.

avtv

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

avtyna

: بيحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بيمار عشق شدن, باچشمان پر اشتياق نگاه كردن, باچشمان خمار نگريستن.

avtynande

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

avund

: رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avund/avundas

: رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundas

: رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

avundsam

: رشك بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت اميز.

avundsjuk

: رشك بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت اميز.

avundsjuka

: رشك, حسادت.

avundsman

: هم اورد, مخالف, ضد, رقيب, دشمن.

avundsvrd

: رشك اور, خواستني, حسادت انگيز.

avv g

: جاده فرعي, جاده پرت.

avv nda

: برگرداندن, گردانيدن, دفع كردن, گذراندن, بيزار كردن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

avv njning

: از شير گيري, شيرواگيران.

avv pna

: خلع سلا ح كردن, به حالت اشتي درامدن.

avv rja

: دفع كردن, دور كردن (با off يا away) دفاع كردن, تكفل معاش, دفع كردن, دفع كردن, دفاع كردن, از خود دور كردن.

avvakta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم كسي بودن, در كمين (كسي) نشستن.

avvant

: كودك تازه از شير گرفته.

avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

avvattna

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

avveckla

: پايان يافتن, منتج به نتيجه شدن, پايان دادن.

avverka

: انداختن, قطع كردن, بريدن وانداختن, بزمين زدن, مهيب, بيداد گر, سنگدل.

avvga

: كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.

avvika

: منحرف شدن, انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن.

avvika/avvikelse

: پرت شدن(از موضوع), گريز زدن, منحرف شدن.

avvikande

: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه, غير عادي, ناهنجار, منحرف, پرت, نامربوط, مغاير, گوناگون, مختلف, متغير.

avvikare

: منحرف.

avvikelse

: انحراف, گمراهي, ضلا لت, كجراهي, خلا ف قاعده, غير متعارف, بي ترتيب, انحراف, گريز, پرت شدگي از موضوع, تباين, انشعاب, منحرف بودن, انحراف, كژي, بدراهي.

avvikelser

: انحراف.

avvisa

: رد كردن, نپذيرفتن, روا نداشتن, قاءل نشدن, روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن, دفع, رد, پس زني, دفع كردن, راندن.

avvisa/avskeda

: روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن.

avvita

: ديوانه, مجنون, بي عقل, احمقانه.

avvittra

: فرساييدن, خوردن, ساييدن, فاسدكردن, ساييده شدن.

avvittring

: فرسايش, سايش, فساد تدريجي, تحليل, ساييدگي.

avvnja

: از پستان گرفتن, از شير مادر گرفتن.

avvnjningskur

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

avvpning

: خلع سلا ح.

avyttring

: فروش, حراج.

ax

: ميخ, ميله, تير, ميخ بزرگ, ميخ طويله, ميخ بلند كف كفش فوتباليست هاو ورزشكاران ميخ دار كردن, ميخكوب كردن.

axel

: چمن, علفزار, باغ ميوه, تاكستان, محور, قطب, محور تقارن, مهره اسه, شانه, دوش, كتف, هرچيزي شبيه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن, دوك, دوك نخ ريسي, هرچيزي شبيه دوك, دسته كوك ساعت, رقاصك ساعت, بشكل دوك درامدن, دراز و باريك شدن.

axelbandsl s

: بي تسمه, بي نوار (مخصوصا لباس بي يقه).

axelgehng

: بند شمشير, حمايل.

axelremsv ska

: چنته, كيف بند دار, كيف مدرسه, خورجين.

axelryckning

: شانه را بالا انداختن, منقبض كردن, بالا انداختن شانه, مطلبي را فهماندن.

axial

: محوري.

axiell

: محوري.

axiell/axial

: محوري.

axiom

: اصل, اصل موضوعه.

axiomatisk

: بديهي, حاوي پند يا گفته هاي اخلا قي.

axla

: تحميل كردن, گذاردن, صرف كردن, بخود بستن, وانمود كردن, بكارانداختن, اعمال كردن, بكار گماردن, افزودن, انجام دادن, دست انداختن,تصنعي, وانمود شده.

axplock

: خوشه چيني كردن, ريزه, فراري, ته مانده درو, ريزه, باقي.

azalea

: اچاليد, نوعي بوته از جنس خلنگ (عرءثاثعا), گياه ازاليه.

azimut

: قوس افقي در جهت گردش عقربه ساعت واقع بين نقطه ثابتي, نقطه جنوب, نقطه شمال, دايره قاءمي كه از مركز جسم عبور ميكند, ازيموت ستاره, السمت, سمت.

B

b

: بع بع (گوسفند), بع بع كردن, مثل گوسفند صدا كردن.

b cken

: لگن بيمار بستري, لگن خاصره, حفره لگن خاصره, لگنچه كليوي

b da

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

b de

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

b del

: جلا د, دژخيم, دژخيم, مامور اعدام, دار زن, جلا د, دژخيم, رءيس, پيشوا, رهبر.

b ga

: توپ زدن, حريف را از ميدان دركردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشيب, پرتگاه.

b gare

: پياله, جام, ظرف كيمياگري, ليوان ازمايشگاه, جام باده,, جام, پياله, كاسه, ساغر, جام, گيلا س شراب, تكه, قطعه, قطره.

b gfil

: اره اهن بري.

b gminut

: دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك.

b gna/sjunka

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اويزان شدن, صعيف شدن, شكم دادن.

b gskytt

: كماندار, قوس, تيراندازي, كمانداري, كماندار, قوس.

b gstrng

: زه, چله, ريسمان دار, زه كمان, طناب انداختن.

b ja

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, كج كردن, منحرف كردن, كج كردن, خم كردن (بسوي درون), منحني كردن, گرداندن, صرف كردن.

b jelse

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف, تمايل طبيعي, ميل باطني, رغبت, گرايش.

b jlig

: خميده, سربزير, مطيع, تاشو, خم شو, نرم, خم كردن, تاكردن, خميده كردن, تمرين نرمش كردن, شبيه شلا ق, فنري.

b jlighet

: قابليت انعطاف, خمش.

b jningsmnster

: ايه كتاب مقدس كه مثالي را متضمن است, نمونه.

b jt

: علف نيزار, علف بوريا, علف شبيه ني, سرازيري, سربالا يي, نشيب, خميدگي, خم, خم شده, منحني.

b k

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

b kig

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.

b la

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.

b ld/rd delsten

: ياقوت اتشي, لعلي كه تراش محدب داشته باشد, كفگيرك, دمل بزرگ, رنگ نارنجي مايل به قرمز.

b lg

: دم (در اهنگري), ريه.

b lgeting

: زنبور سرخ.

b ljande

: مواج, موج مانند, باد كرده.

b ltdjur

: نوعي حيوان گوركن.

b n

: نيايش, ستايش, دعا, تضرع, نماز, دعا, تقاضا.

b nda

: نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن.

b ndsla

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

b nehus

: كليساي كوچك.

b neskrift

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

b nk

: نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن.

b nka

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

b npall

: صندلي تا شو بدون پشتي, صندلي راحتي, زين زنانه, ترك, ترك سوار شدن.

b r

: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

b r

: دانه, حبه, تخم ماهي, ميوه توتي, توت, كوبيدن, زدن, دانه اي شدن, توت جمع كردن, توت دادن, بشكل توت شدن, سته, زمان ماضي واسم مفعول فعل معين.للاهس

b ra p

: رقم نقلي.

b rande

: شناور, سبك, سبكروح, خوشدل.

b rarln

: باربري, مخارج باربري.

b rbar

: قابل حمل ونقل, سفري, سبك, ترابرپذير, دستي.

b rd

: دودمان, تبار.

b rda/belasta

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن.

b rga/brgning

: نجات مال يا جان كسي, نجارت كسي از خطر, از خطر نابودي نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چيز.

b rga/salva/lindra

: ضماد, مرهم, مرهم تسكين دهنده, داروي تسكين دهنده, ضماد گذاشتن, تسكين دادن.

b rhus

: مرده خانه, جاي امانت مردگاني كه هويت انها معلوم نيست, بايگاني راكد, مرده شوي خانه, دفن, مرده اي.

b ring

: طاقت, بردباري, وضع, رفتار, سلوك, جهت, نسبت.

b rja rra p sig

: جنباندن, بحركت در اوردن, تحريك كردن.

b rkraftig

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

b rplan

: سطح صاف يا موربي كه در اثر حركت اب از خلا ل ان بحركت وعكس العمل درايد و غالبابشكل پرده يا باله ايست.

b rshus

: بورس سهام.

b rsrk

: ديوانه, شوريده, اشفته, ازجا دررفته.

b rvg

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل.

b s

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.

b ssa

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

b sskott

: تير اندازي, گلوله, تير, زخم گلوله, تير رس.

b st

: بهترين, نيكوترين, خوبترين, شايسته ترين, پيشترين, بزرگترين, عظيم ترين,برتري جستن, سبقت گرفتن, به بهترين وجه, به نيكوترين روش, بهترين كار.

b tben

: زورقي شكل, زورقي, استخوان ناوي.

b ter

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, جريمه, تاوان, لكه, عيب, جريمه كردن.

b tflla

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

b tnad

: فايده, صرفه, سود, برتري, بهتري, مزيت, تفوق, :مزيت دادن, سودمند بودن, مفيد بودن.

b ttra

: بهبودي دادن, بهتر كردن, اصلا ح كردن, بهبودي يافتن, پيشرفت كردن, اصلا حات كردن.

b ttring

: بهبود, پيشرفت, بهترشدن, بهسازي.

b ver

: قسمتي از كلا ه خود كه پايين صورت را ميپوشاند, سگ ابي, پوست سگ ابي.

babbel

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

babbla

: هرزه درايي كردن, پچ پچ, ورور, ياوه گويي, وراجي, پرگويي, ياوه گويي كردن, وراجي كردن, پرگويي كردن, حرف مفت زدن, ورزدن, ورور.

babel

: شهر بابل قديم.

babelstorn

: شهر و برج قديم بابل, هرج و مرج, سخن پرقيل و قال, اغتشاش, شلوغي, بناي شگرف, طرح خيالي.

babian

: اشكال مضحك, شكل عجيب و غريب, يكنوع ميمون يا عنتر دم كوتاه.

babord

: سمت چپ كشي, سمت چپ, بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.

baby

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن.

babys ng

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

babys ng/vagga/barnsng

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

babysng

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

babyutstyrsel

: پوشاك طفل نوزاد.

bacchus

: رب النوع شراب و باده, شراب.

bacill

: باكتريهاي ميله اي شكل كه توليد هاگ ميكنند(مثل باسيل سياه زخم), باسيل.

bacillr

: عصايي شكل, بشكل ميله هاي كوچك, ميله ميله.

backa

: پشتيباني, پشتيبان, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

backanal

: وابسته به باكوس , الهه ء باده و باده پرستي, ميگسار و باده پرست, عياش.

backanalier

: جشن باده گساري, جشن و شادماني پر سر و صدا.

backanalisk

: وابسته به باكوس, الهه ء باده و باده پرستي, ميگسار و باده پرست, عياش, وابسته به جشن باده گساري و شادماني.

backant

: زن عياش و ميگسار.

backe

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن.

backhammer

: دست بند مجرمين.

backhand

: پشت دستي يا ضربه با پشت راكت(دربازي تنيس و غيره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راكت ضربت وارد كردن.

backig

: پر از تپه.

backisk

: وابسته به باكوس خداي ميگساري و پرستش او, مستانه و پرهياهو, اواز مستي.

backkr n

: ابرو, پيشاني, جبين, سيما.

backning

: پشتيباني, پشتيبان.

backslag

: پسبرد, پسبردن.

backsluttning

: شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

backstuga

: كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

bad

: شستشو, استحمام, شستشوكردن, ابتني كردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگي, وان, استخر شناي سرپوشيده.

bada

: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني.

badande

: استحمام كننده.

badbalja

: وان حمام, جاي شستشوي بدن درحمام.

badda

: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني, روغن مالي كردن, تدهين كردن, شستشو دادن.

baddare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لي لي كننده, ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاص اخلا لگر راخارج ميكند, داراي برتري فاحش, تفوق برجسته.

baddare/lgn

: گنده, از اندازه بزرگتر, عظيم, ساختگي.

baddr kt

: لباس شنا.

badgst

: ديدارگر, ديدن كننده, مهمان, عيادت كننده.

badhus

: گرمابه, حمام, لباس كن.

badkar

: وان حمام, جاي شستشوي بدن درحمام.

badminton

: بدمينتن, نوعي بازي تنيس باتوپ پردار.

badmintonboll

: ماكو, ترني كه فقط در مسير معيني امد ورفت كند, لرزنده, رفت وامدن كردن.

badrum

: حمام, گرمابه.

badrummet

: حمام, گرمابه.

badstrand

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي.

badsvamp

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

bag

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, خورجين.

bagage

: بار و بنه ء مسافر, چمدان, بارسفر, توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

bagagek rra

: چرخ دستي مامورتنظيف, گاري باركش, اتومبيل باركش كوتاه, واگن برقي, باواگن برقي حمل كردن

bagagelucka

: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن.

bagare

: نانوا, خباز.

bagatell

: چيزجزءي واندك, چيز بيهوده, ناقابل.

bagatellartad

: جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي.

bagatellisera

: بي اهميت شدن, بي اهميت دانستن, مبتذل كردن.

bageri

: دكان نانوايي يا شيريني پزي.

bageriarbetare

: نانوا, خباز.

bagge

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل, قوچ, قوچ اخته, گوسفند اخته, خواجه.

bagge/ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.

bahytt

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

baisse

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

bajonett

: سرنيزه, با سرنيزه مجبور كردن.

bajonettfattning

: سرنيزه, با سرنيزه مجبور كردن.

bajonettkoppling

: سرنيزه, با سرنيزه مجبور كردن.

bak-

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bak

: كفل, پشت, عقب هر چيزي, خصوصي, محرمانه, ته دار كردن, ته تفنگ, ته توپ, كفل.

bak tlutad

: پشت دستي يا ضربه با پشت راكت(دربازي تنيس و غيره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راكت ضربت وارد كردن.

baka

: پختن, طبخ كردن.

bakbinda

: قسمت دوراز مركز بال پرنده, بال, چرخ دنده جناحي, پر و بال پرنده را كندن, دست كسي رابستن, كفتربند كردن.

bakbord

: نمونه, نمونه تابلويي.

bakbrda

: تخته عقب گاري وكاميون براي تخليه بار.

bakd rr

: درب عقبي, راه فرار, واقع در عقب, خلفي.

bakdel

: نيم شقه, نصف قسمت خلفي گوشت گاو يا گوساله وگوسفند, ران گاو, پاي گاو, كپل ها, كفل ها, هرچيزي شبيه كفل, پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

bakdel/kvarleva

: سرين, كفل, صاغري, كفل انسان, دنبه گوسفند.

bakdrren

: درعقب, وسيله نهايي يا زير جلي, پنهان.

bakefter

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bakelse

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

bakelser

: كماج وكلوچه ومانند انها, شيريني پزي, شيريني.

bakerst

: عقب ترين, پسين, دورترين.

bakfull

: خمار, پاتيل شده, ناراحت از اعتياد.

bakgata

: كوچه پرت, خيابان كناري, خيابان فرعي.

bakgrund

: پرده ء پشت صحنه ء تاتر, زمينه, نهانگاه, سابقه.

bakh ll

: كمين, كينگاه, دام, سربازاني كه دركمين نشسته اند, پناه گاه, مخفي گاه سربازان براي حمله, كمين كردن, در كمين نشستن.

bakhal

: ليز, لغزنده, بي ثبات, دشوار, لغزان.

bakhuvud

: استخوان قمحدوه, استخوان پس سر.

bakkappa

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

bakkropp

: شكم, بطن.

bakl s/stopp

: حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد, وقفه, بي تكليفي, دچار وقفه يا بي تكليفي شدن, بن بست.

bakladdare

: تفنگ ته پر.

bakland

: زمين پشت ساحل, مناطق داخلي كشور.

bakls

: حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد, وقفه, بي تكليفي, دچار وقفه يا بي تكليفي شدن, بن بست.

baklykta

: چراغ عقب اتومبيل.

bakom

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bakom kulisserna

: در پس پرده, محرمانه, خصوصي, مربوط به پشت پرده ء نمايش (مخصوصااطاق رخت كن).

bakomliggande

: در زير قرار گرفته, اصولي يا اساسي, متضمن.

bakp

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

bakpulver

: پودر خميرمايه.

bakre

: گوزن ماده, عقبي, پشت پاي گاو.

baksida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

bakslag

: بازداشت, عقب زني, معكوس, وارونه.

bakslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار.

bakstr vare

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

bakstrveri

: واكنش, انفعال.

bakstycke

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

bakt

: قهقرايي, به عقب, غافلگير, ناگهان, منزوي, پرت, به عقب, عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, كودن.

baktala

: غيبت كردن, پشت سركسي سخن گفتن.

baktalare

: مفتري, شخص بدگو, تهمت زن, مفتري, بهتان زن.

baktericid

: باكتري كش.

bakterie

: ميكرب هاي تك ياخته, باكتري, تركيزه.

bakterie-

: وابسته به باكتري, ميكربي.

bakteried dande

: نابود كننده ء باكتري, ضد باكتري, نطفه كش, ميكرب كش, ضد باكتري.

bakteriekultur

: كشت ميكرب در ازمايشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.

bakterier

: ميكرب هاي تك ياخته, باكتري, تركيزه.

bakteriestam

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

bakteriolog

: ميكرب شناس, متخصص شناسايي انواع باكتريها.

bakteriologi

: علم ميكرب شناسي, باكتري شناسي.

bakteriolys

: انهدام باكتري, فساد و تحليل ميكرب.

baktill

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

baktndning

: پس زدن تفنگ, منفجر شدن قبل از موقع, نتيجه معكوس گرفتن.

baktrappa

: نهاني, غيرمستقيم, رمزي, از راه پله كان عقبي, پله كان پشت.

baktstr vande

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

bakugn

: تنور, اجاق, كوره.

bakut

: عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, كودن.

bakvatten

: مرداب, باريكه اب, جاي دورافتاده.

bakverk

: كماج وكلوچه ومانند انها, شيريني پزي, شيريني.

bal

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصيبت, بلا, رنج, محنت, رقصيدن.

bal/packe

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصيبت, بلا, رنج, محنت, رقصيدن.

balalajka

: بالا لا يكا يكنوع الت موسيقي شبيه گيتار, يكنوع رقص.

balans

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن.

balans/balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداري, اونگ يا وزنه ساعت, وزنه متحرك, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balansera

: توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداري, اونگ يا وزنه ساعت, وزنه متحرك, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

balanserad

: متعادل, متوازن.

balanshjul

: چرخ لنگر, چرخ طيار.

balansrkning

: ترازنامه.

balansrubbning

: عدم تعادل.

balansv g

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن.

balett

: بالت, رقص ورزشي و هنري.

balja

: غلا ف, پوست بروني, تخمدان, نيام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشكيل نيام دادن, پا.

balja/badkar

: تغار چوبي, تغار رخت شويي, طشت, وان, حمام فرنگي, هرچيزي بشكل تغاهر, شستشوكردن, شسته شدن.

baljfrukt

: بنشن, سبزي, گياه خوردني, بقولا ت, نيام.

baljvxter

: وابسته به خانواده پروانه اسايان, وابسته به حبوبات وگياهان خوردني.

balk

: تير اهن, شاه تير, شاهين ترازو.

balkong

: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا.

ballad

: قطعه منظومي مركب از سه مصرع مساوي و متشابه و يك مصرع كوتاه تر كه هريك از اين چهار قسمت يك بيت ترجيع بند دارد, قصيده, مسمط مستزاد.

balladdiktning

: شعر, قصيده, تصنيف سازي.

ballerina

: رقاصه, رقاصه بالت.

ballistik

: پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.

ballistiken

: پرتابه شناسي, علم حركت اجسام پرتاب شونده, مبحث پرتاب گلوله واجسام پرتاب شونده.

ballistisk

: پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.

ballong

: بالون, بادكنك, با بالون پروازكردن, مثل بالون.

ballotera

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.

balsal

: سالن رقص.

balsam

: بلسان, مرهم, بلسان, درخت گل حنا.

balsamera

: موميايي كردن, با عطر و روغن تدهين كردن.

balsamering

: موميايي كردن.

balsamin

: بلسان, درخت گل حنا.

balsamisk

: وابسته به بلسان.

baltisk

: درياي بالتيك در شمال اروپا, وابسته به بالتيك.

balustrad

: طارمي, نرده.

bambu

: خيزران, ني هندي, چوب خيزران, عصاي خيزران, ساخته شده از ني.

bambur r

: خيزران, ني هندي, چوب خيزران, عصاي خيزران, ساخته شده از ني.

bana

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن, خط سير, گذرگاه.

banal

: پيش پا افتاده, مبتذل, معمولي, همه جايي, غله اي, شاخي, چرند.

banalitet

: ابتذال, پيش پا افتادگي, بيمزگي, بياتي, پيش پاافتادگي, ابتذال.

banan

: موز, بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

banantrd

: موز.

banbrytare

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

band

: نوار, بانوار بستن.

band/f rbindelse/obligation

: قيد.

banda

: نوار, بانوار بستن.

bandage

: نوار زخم بندي, با نوار بستن.

bandbredd

: پهناي باند.

banderoll

: باندرول, نوار چسب, برچسب.

bandhund

: سگ زنجيري, سگ بزرگ.

bandit

: سارق مسلح, راهزن, قطاع الطريق, ادم كش, بي شرف, قاتل, گردن كلفت.

banditvsen

: راهزني, سرقت مسلح.

bandmedlem

: عضو دسته ء موسيقي.

bandolin

: روغن مو.

bandspelare

: صدانگار, ضبط كننده, دستگاه ضبط صوت, بايگان.

bandt ng

: علف مارماهي كه گياهي است دريايي.

bandtraktor

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

bandy

: رد و بدل كردن, اينسو و انسو پرت كردن, بحث كردن, چوگان سر كج, چوگان بازي, كچ, چنبري.

bandyklubba

: رد و بدل كردن, اينسو و انسو پرت كردن, بحث كردن, چوگان سر كج, چوگان بازي, كچ, چنبري.

baneman

: قاتل.

baner

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bang

: صداي برخورد هوا با جلو هواپيماي داراي سرعت مافوق صوت, انفجار صوتي.

bang rd

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

banjo

: بانجو, نوعي تار.

bank

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن.

bank/strand

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن.

banka

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن.

bankbok

: كتابچه بانك, دفترحساب بانك, دفترچه بانكي, دفتر حساب جاري, دفترچه حساب پس انداز.

bankett

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم.

bankfilial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

bankir

: بانك دار, صراف.

bankkassr

: گوينده, قاءل, راي شمار, تحويل دار.

bankman

: بانك دار, صراف.

bankrnta

: مظنه رسمي تنزيل كه توسط بانك مركزي تعيين ميشود.

bankrutt

: ورشكسته, ورشكست كردن و شدن.

bankrutt r

: ورشكسته, ورشكست كردن و شدن.

bankv sen

: بانكداري.

bann

: قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا.

banna

: سرزنش كردن, گله كردن از, غرغركردن.

bannlysa

: تكفير كردن, طرد كردن.

bannlysning

: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون, طرد, تكفير.

bannor

: چوبكاري, سرزنش.

bannstrle

: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون.

banr

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

bantamvikt

: مقياس وزني درحدود 811 پوند(رطل), خروس وزن.

bantl r

: جاي فشنگ, حمايل, قطارفشنگ.

banvakt

: سيم كش هوايي, بازرس خط اهن, بازيكن خط جلو.

banvall

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

banverg ng

: محل تقاطع دو خط راه اهن.

baptist

: تعميد دهنده, نام فرقه اي از مسيحيان.

baptistisk

: تعميد دهنده, نام فرقه اي از مسيحيان.

bar

: لخت, عريان, ساده, اشكار, عاري, برهنه كردن, اشكاركردن, محل پياله فروشي, بار مشروب فروشي, , پوشيد, بتن كرد.

bar gare

: مشروب فروش, باده فروش, صاحب ميكده.

bara

: joust=, :عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر.

barack

: ساختمان خوابگاه.

barbacka

: بي زين, سواراسب برهنه.

barbar

: بيگانه, اجنبي, ادم وحشي يا بربري.

barbari/grymhet

: بيرحمي, وحشيگري, دد ودام.

barbarisk

: وحشي, بربري, بي ادب, وحشيانه, وحشي, بي تربيت, بيگانه, غير مصطلح.

barbariskhet

: وحشيگري, بي رحمي, قساوت قلب.

barbarism

: سخن غيرمصطلح, وحشيگري, بربريت.

barbarismen

: سخن غيرمصطلح, وحشيگري, بربريت.

barberare

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

barbiturat

: نمك اسيد باربيتوريك, مشتقات اسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب اورتجويز ميشود.

bard

: زره اسب, شاعر(باستاني), رامشگر, شاعر و اوازخوان, والا نه, استخوان ارواره نهنگ, عاج تمساح.

bardisan

: شمشير پهن ودسته بلند, طرفدار, حامي, پيرو متعصب, پارتيزان.

bardisk

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

barett

: يكجور كلا ه چهارگوش كه كشيشان كليساي كاتوليك روم بر سر مي گذارند.

barflicka

: خادمه ء ميخانه, پيشخدمت ميخانه, گارسون.

barfota

: پابرهنه.

barhuvad

: سربرهنه, بدون كلا ه.

barium

: فلز دو ظرفيتي, فلز باريم.

bark

: پوست درخت, باركاس, كرجي, پوست, قشر, لا يه رويي, روپوش, پوسته.

bark-

: پوستي, بيروني, غشايي, قشري.

barkass

: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن, بزرگترين قايق داخل كشتي بازرگاني.

barlast

: ماسه, هرچيز سنگيني چون شن و ماسه كه در ته كشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيري كند, بالا ست, سنگيني, شن و خرده سنگي كه در راه اهن بكارميرود, كيسه شني كه در موقع صعودبالون پايين مياندازند, سنگ و شن در ته كشتي يا بالون ريختن, سنگين كردن.

barlasta

: ماسه, هرچيز سنگيني چون شن و ماسه كه در ته كشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيري كند, بالا ست, سنگيني, شن و خرده سنگي كه در راه اهن بكارميرود, كيسه شني كه در موقع صعودبالون پايين مياندازند, سنگ و شن در ته كشتي يا بالون ريختن, سنگين كردن.

barmh rtighet

: رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.

barmhrtig

: دستگير, سخي, مهربان, خيريه, بخشايشگر, رحيم, كريم, رحمت اميز, بخشنده, مهربان.

barmstare

: كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار.

barn-

: بچگانه, ابتدايي, بچگي, مربوط بدوران كودكي.

barn

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن, بچه, فرزند, بچه كوچك, كوچولو, كودك, بچه, كودك, طفل, فرزند.

barna

: بچگانه, ساده وبي الا يش, كودك مانند.

barnafader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن.

barnafdelse

: وضع حمل, زايمان.

barnam rdare

: كودك كشي, بچه كش, قاتل بچه جديد الولا ده.

barnamord

: كودك كشي, بچه كش, قاتل بچه جديد الولا ده.

barnar

: بچگي, طفوليت, كودكي, خردي.

barnbarn

: نوه.

barnbdd

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدي, دزدي ادبي, كش رفتن يا دزديدن.

barnbegr nsning

: جلوگيري از ابستني, زادايست.

barndaghem

: بچه داري در روز (براي مادراني كه بكار مشغولند), كودكستان.

barndom

: بچگي, بچگي, طفوليت, كودكي, خردي.

barndop

: مراسم تعميد ونامگذاري بچه.

barnf rklde

: پيش بند.

barnf rlamning

: پوليوميليت, بيماري فلج اطفال

barnflicka

: دايه, دختر پرستار.

barnhem

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

barnhus

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

barnjungfru

: دايه, دختر پرستار.

barnkammare

: محل نگاهداري اطفال شير خوار, پرورشگاه, شير خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.

barnkammarrim

: اشعار مخصوص كودكان.

barnmorska

: ماما, قابله.

barnrumpa

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن.

barnsbrd

: وضع حمل, زايمان, زايمان, بچه زايي.

barnsk terska

: پرستار بچه.

barnslig

: طفل مانند, كودك مانند, بچگانه, كودكانه, احمقانه.

barnslig/banal

: غله اي, شاخي, چرند.

barnslighet

: بچگي, ناداني.

barnsng

: بستر زايمان, تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

barntr dgrd

: كودكستان, مدرسه بچه هاي كمتر از پنج سال.

barnunge

: بچه بداخلا ق و لوس, كف شير.

barnunge/intyg

: بچه, كودك, دخترك, توله حيوانات (مثل خرس), يادداشت.

barnvagn

: درشكه بچگانه, كالسكه بچه, كالسكه بچه.

barock

: غريب, ارايش عجيب وغريب, بي تناسب, وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم, سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.

barockstil

: غريب, ارايش عجيب وغريب, بي تناسب, وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم, سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.

barometer-

: وابسته به سنجش فشار هوا.

barometer

: هواسنج, ميزان الهواء, فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا).

barometerst nd

: فشار هوا, فشار جو.

baron

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.

baronessa

: بانوي بارون, همسر بارون.

baronet

: بارونت (اين كلمه درمورد نجيب زادگاني گفته ميشد كه بطور ارثي بارون نبودند).

baroni

: ملك يا قلمرو بارون, شان بارون.

baronlig

: مربوط به بارون, باروني.

baronvrdighet

: مقام و مرتبه باروني.

barr

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك.

barri r

: مانع.

barrikad

: سنگربندي موقتي, مانع, مسدود كردن (بامانع).

barrikadera

: سنگربندي موقتي, مانع, مسدود كردن (بامانع).

barrtr d/tall/tyna/tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

barrtrd

: رسته درختاني (مثل كاج) كه ميوه مخروطي دارند.

barrvxt

: رسته درختاني (مثل كاج) كه ميوه مخروطي دارند.

bartender

: مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند.

baryton

: صداي بين بم و زير(باريتون).

bas-

: اساسي, مربوط به ته يابنيان.

bas

: پايه, مبنا, پايگاه, نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد, پير مرد روستايي, اقا, منشا, سرچشمه اوليه, پايه, منبع اصلي.

basalt

: نوعي سنگ چخماق يا اتش فشاني سياه.

basar

: بازار.

basarstnd

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

baseball

: بازي بيس بال.

basenhet

: خدمتگذار, خدمتكار, كمك كننده, نوكر, بازيكني كه توپ را ميزند.

basera

: پايه, مبنا, پايگاه.

baserad

: مستقر, مبني.

bash gtalare

: داراي صداي كوتاه و گرفته.

basilika

: ريحان, شاهسپرم از خانواده نعناعيان, قصرسلطنتي, سالن دراز ومستطيل, كليساهايي كه سالن دراز دارند.

basilisk

: اژدهاي افسانه اي بالدار, سوسمارامريكايي, نوعي منجنيق نظامي.

basis

: اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد.

basisk

: پايه اي, اساسي.

basist

: كسي كه ويلون سل ميزند.

basker

: كلا ه گرد ونرم پشمي, كلا ه بره.

basket

: بازي بسكتبال.

basketboll

: بازي بسكتبال.

basklav

: كليدي كه زير ف وميان ث قرار ميگيرد.

basrst

: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد.

bass ngare

: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد.

basse

: ادم كودن, ادم بي دست وپا, ملوان تازه كار, خام دستي كردن.

bassng

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.

bast

: ليف درخت, پوست ليفي درختان.

bastant

: تنومند, ستبر, كلفت, زبر وخشن, گره دار.

bastard

: حرامزاده, جازده.

bastion

: باستيون, سنگر و استحكامات.

bastonad

: فلك, چوب وفلك, چوب زدن.

bastrumma

: طبل بزرگ, كوس.

bastu

: حمام بخار فنلا ندي.

basun

: ترومبون, شيپور داراي قسمت مياني متحرك.

basunist

: شيپور زن, ترومبون نواز.

batalj

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن.

bataljon

: گردان, نيروهاي ارتشي.

batat

: سيب زميني شيرين.

batik

: طراحي روي پارچه.

batist

: باتيست (نوعي پارچه لطيف), پاتيس, نوعي پارچه كتاني ظريف, قميص.

batong

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران, چماق يا شلا ق چرمي, باچماق ياشلا ق زدن, بزور و با تهديد(بشلا ق زدن) مجبوربانجام كاري كردن, شنگول, گرم ونرم وراحت, دوستانه, چوب پاسبان, چوب قانون, باتون, عصا, چماق, باچماق ياباتون زدن.

batong/taktpinne

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران.

batteri

: باطري.

batteriladdare

: اسب جنگي, دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ).

baud

: علا مت در ثانيه.

bauxit

: هيدروكسيد الومينيم اهن دار.

bck

: جويبار, جوي كوچك, شيارهاي ساحلي دريا, جاري شدن.

bdadera

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

bdd

: بستر, كف.

be

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن, درخواست كردن, التماس كردن, استدعا كردن.

be om urs kt

: اقامه كردن, دليل اوردن, اراءه دادن, پوزش خواستن, معذرت خواستن, عذر خواهي كردن.

be om/lngta efter

: ارزو كردن, طلبيدن, اشتياق داشتن.

beaktande

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

bearbeta

: لا, تاه, يك لا ي طناب, تخته چندلا, لا يه كاغذ, تاه كردن, چند لا كردن, دولا كردن, رفت وامدكردن, تردد كردن.

bearbetare

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعديل كننده.

bearbetning

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

beatifikation

: سعادت جاوداني, اموزش, عمل تبرك كردن.

beatnik

: ادم ژوليده وشوريده, متظاهر به هنروري.

beb da

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

beb delsen

: اگهي, اعلا م, بشارت, عيد تبشير (عيد 52 مارس مسيحيان).

bebdelsedag

: عيد مخصوص مريم باكره.

beblanda

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

beblandelse

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

bebo

: ساكن شدن(در), مسكن گزيدن, سكني گرفتن در, بودباش گزيدن در, اباد كردن.

beboelig

: قابل سكني, قابل زيستن, قابل معاشرت, قابل زندگي.

beck

: قير, پرتاب, ضربت باچوگان, نصب, استقرار, اوج پرواز, اوج, سرازيري, جاي شيب, پلكان, دانگ صدا, زيروبمي صدا, استواركردن, خيمه زدن, برپاكردن, نصب كردن, توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب كردن, توپ را زدن.

beckasin

: نوك دراز, پاشله, از كمينگاه تير به اردوي دشمن زدن, از كمين گاه بسوي دشمن تيراندازي كردن (با ات), پاشله شكار كردن.

beckbyxa

: ملوان, ملا ح.

beckig

: زفت اندود, قيراندود, قيرگون, سياه و تاريك.

bed rad

: مسحور, مبهوت.

bed va

: گيج كردن, خيرگي,, سراسيمه كردن, گيج كردن, بي حس كردن, حيرت زده كردن, گيجي, بهت زده كردن, گيج كردن, بيهوش كردن, تخدير كردن, كودن كردن, خرف كردن, متحيركردن يا شدن.

bed vningsmedel

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

bedja

: درجستجوي چيزي بودن, التماس كردن, تقاضا كردن, استدعا كردن, دعا كردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه كردن, خواستارشدن, درخواست كردن.

bedja/besvrja

: درخواست كردن (از) التماس كردن, لا به كردن, استدعاكردن.

bedjande

: استدعا كننده, مستدعي, ملتمس, متقاضي, ملتمس, درخواست كننده تضرع كننده.

bedmare

: قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

bedr geri

: فريب, حيله, خدعه, گول زني, حماقت, دورويي, غصب, طراري, فريب, مكر, حيله.

bedr geri/villfarelse

: نيرنگ, فريب, گول, حيله, فريب خوردگي, اغفال.

bedr glig/gckande/o tkomlig

: گريزان, فراري, كسي كه از ديگران دوري ميكند, طفره زن.

bedr glighet

: سفسطه, دليل سفسطه اميز, استدلا ل غلط, كلا ه برداري.

bedr vad

: افسرده, گرفتار غم, غرق دراندوه, درهم و برهم, اسفناك, اندوهناك, غمگين, محنت زده, بدبخت.

bedr vlig

: مايه دلسوزي, رقت انگيز, اسفناك, زار, سوگناك, اسفناك, رقت اور, زار.

bedra

: فريفتن, فريب دادن, گول زدن, اغفال كردن, مغبون كردن, فريب, گول زدن, كلا هبرداري كردن.

bedra

: واله و شيفته, از خود بيخود, احمقانه, شيفته و شيدا شدن, از خود بيخود كردن.

bedra/svindel

: گوش بري كردن, گول زدن, مغبون كردن, فريب, كلا ه برداري.

bedragare

: گول زدن, فريبكار, دغل باز, وانمود كننده, طرار, غاصب.

bedragerska

: دغل باز, وانمود كننده, طرار, غاصب.

bedrgeri/bedragare

: فريب, حيله, كلا ه برداري, تقلب, فن, گوش بر, شياد.

bedrglig

: فريب اميز, پرنيرنگ, فريبنده, فريبا, گول زننده, فريب اميز, فريبنده, گمراه كننده, موهوم, واهي, بي اساس, وهمي يا خيالي, فريبنده, گمراه كننده, گمراه كننده, مشتبه سازنده, وهمي, غير واقعي.

bedrgliga

: كلا ه بردار, گول زن, حيله گر, فريب اميز.

bedrift

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

bedrift/utnyttja

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

bedriva

: ادامه دادن.

bedriva otukt

: فاحشه بازي كردن, زنا كردن, بشكل طاق, قوسي شكل, طاقي شكل, بجلو خم شده.

bedrva

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.

bedrvelse

: پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن.

beduin

: عرب بياباني, باديه نشين, بدوي.

bedvning

: حسگير, بيهوشي, بي حسي, داروي بيهوشي.

bedyra

: بطور جدي اظهار كردن, تصريح كردن, اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

bef l

: فرمان.

bef lhavare

: فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

bef ngd

: نامعقول, غير طبيعي, مهمل, مضحك.

bef sta

: داراي استحكامات كردن, تقويت كردن, نيرومند كردن.

bef stning

: سنگربندي, استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

befalla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

befallande

: امرانه, تحكم اميز, مبرم, امر, متكبر.

befallning

: قول, وعده, موعود, امر, دستور, ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

befallning/diktera/freskriva

: ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

befara

: ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت.

befaren

: ورزيده, با تجربه.

befatta

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

befatta sig

: ميان, وسط, مركز, كمر, مياني, وسطي, در وسط قرار دادن.

befatta sig med

: ميان, وسط, مركز, كمر, مياني, وسطي, در وسط قرار دادن.

befattning

: تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره), مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني, خريد وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وكار داشتن.

befattningshavare

: مستخدم, كارگر, مستخدم زن, كارمند.

befinna

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش.

befinnande

: تندرستي, بهبودي, سلا مت, مزاج, حال.

befinnas

: ثابت كردن, در امدن.

befintlighet

: هستي, وجود, زيست, موجوديت, زندگي, بايش.

befl cka

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

beflhavande

: افسر فرمانده.

beflhavare/kommend rkapten

: فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

beflspost

: فرمان.

befngdhet

: ديوانگي.

befogenhet

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

befolka

: داراي جمعيت كردن, ساكن شدن, مسكون كردن.

befolkning

: توده مردم, عوام الناس, سكنه, جمهور, جمعيت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سكنه.

befolkningslra

: امارگيري نفوس بشر, امار مردم گيتي, امار نگاري.

befolkningsstatistik

: امار زاد و ولد و مرگ و مير, امار حياتي.

befordra

: رساندن, بردن, حمل كردن, نقل كردن.

befordran

: پيشرفت, ترقي, ترفيع, سهم الا رثي كه در زمان حيات پدر به فرزندان مي دهند, پيش قسط, ترفيع, ارتقاء, حق تقدم, از پيش, مقام افتخاري, ترفيع, ترقي, پيشرفت, جلو اندازي, ترويج.

befordran/fordon

: حمل, واگذاري, انتقال, سند انتقال, وسيله نقليه.

befordrande

: ترويجي.

befr mja

: منتهي شدن به, راهنمايي كردن, رهبري كردن.

befr mjare

: پيش برنده, ترقي دهنده, ترويج كننده.

befrakta

: فرمان, امتياز, منشور, اجازه نامه, دربست كرايه دادن, پروانه دادن, امتيازنامه صادر كردن.

befria

: رها كردن, خلا صي بخشيدن, ازاد كردن.

befria fr n brda

: بار از دوش برداشتن, اسوده كردن, سبكبال كردن.

befria fr n kroppen

: از جسم جدا كردن, تجزيه كردن.

befriare

: رهايي دهنده, ازاد كننده, ازادي بخش, ازاد كننده.

befrielse

: رهايي, رستگاري, ازاد كردن, نجات, رهايي, خلا صي.

befrielse/verl mnande

: رهايي, رستگاري.

befrmjande

: موجب شونده, سودمند, مساعد, منجر شونده.

befrmjande av

: مدافعه, دفاع, وكالت.

befrukta

: بارور كردن, حاصلخيز كردن, لقاح كردن, كود دادن.

befruktning

: لقاح, گشنگيري, لقاح, عمل كود دادن.

befrynda

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين.

befryndad

: مربوط, وابسته.

befstande

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

befstningskonst

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

befullm ktigad

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده, تام الا ختيار, داراي اختيار مطلق.

befullmktiga

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختيار دادن, اطمينان كردن(به), مورد اطمينان بودن يا شدن, برسميت شناختن(موسسات فرهنگي), معتبر شناختن

befullmktigad/ombud

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.

befullmktigande

: اجازه, اختيار.

beg /fr va

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن.

beg

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن.

beg mened

: عهد شكستن, سوگند دروغ خوردن, گواهي دروغ دادن.

beg ra

: پرسيدن, جويا شدن, خواهش كردن, براي چيزي بي تاب شدن, طلبيدن, خواستن, دعوت كردن.

beg ran/efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

beg relse

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته.

beg vad

: بافكر, خوش فكر.

begabba

: تمسخر, طنز, طعنه, ريشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر كردن.

begagna

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

begagna knep

: مغلطه كردن, سفسطه كردن, مغلطه.

begagna sig av

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

begagnande

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

bege

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن.

bege sig

: پيمودن, منتقل كردن.

bege sig till

: بخشيدن, عطاء كردن, صرفنظر كردن, توصيح كردن, واگذاردن, ربودن, رفتن.

begeistrad

: مشتاق, علا قه مند.

begeistring

: هواخواهي با حرارت, شوروذوق, غيرت, جديت, الهام, وجدوسرور, اشتياق.

begiven

: معين, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

begiven p lsning

: كتابي, غير متداول, لفظ قلم.

begiven p sprit

: جاذب, ميگسار, باده دوست, باده نوش.

begivenhet

: اعتياد.

begonia

: بگونيا, بغونيا.

begr nsa

: حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

begr nsande

: محدود, مقيد, معين, منحصر كننده.

begran

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

begrava

: بخاك سپردن, دفن كردن, از نظر پوشاندن, زيرخاك كردن, دفن كردن, مقبره ساختن, در خاك نهادن, مدفون ساختن, در قبر نهادن, زير خاك پوشاندن.

begravning

: دفن, بخاك سپاري, تدفدين, مراسم دفن, مراسم تشييع جنازه, وابسته به ايين تشييع جنازه, دفني, مجلس ترحيم وتذكر.

begravningsentreprenr

: مقاطعه كار كفن ودفن, متصدي كفن ودفن, كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد, مقاطعه كاركفن ودفن, متعهد, كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد, جواب گو, مسلول, كارگير.

begravningsmarsch

: اهنگ عزا.

begrepp

: فكر, عقيده, تصور كلي, مفهوم.

begrepp/id

: تصور, انديشه, فكر, نظريه, خيال, ادراك, فكري.

begreppsmssig

: تصوري, ادراكي.

begripa

: دريافتن, درك كردن, توقيف كردن, بيم داشتن, هراسيدن.

begriplig

: فهميدني, مفهوم, روشن, قابل فهم, معلوم.

begriplighet

: قابليت درك, قابليت فهم.

begrnsa/inskr nka

: محدود كردن, منحصركردن به.

begrnsad

: محدود, منحصر, مشروط, مقيد, محصور, در مضيقه.

begrnsning

: تعريف, محدوديت, انحصار, فضايامحيط محدود ومشخص شده, محدوديت, تحديد, محدودسازي, شرط, محدوديت, تحديد.

begrta

: سوگواري كردن (براي), گريه كردن (براي), افسوس خوردن (براي).

begrunda

: تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن.

begrunda/ha f r avsikt

: تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن.

begrundan

: عبادت, تفكر, انديشه, تعمق.

begrundan/meditation

: عبادت, تفكر, انديشه, تعمق.

begrundande

: انديشه وتفكر, تفكري, وابسته به غور وتعمق.

begrundande/reflexion

: انديشه وتفكر.

begva

: بخشيدن (به), اعطا كردن(به), دارا, چيزي راوقف كردن, وقف كردن, موهبت بخشيدن به.

begvning

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

begynna

: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن.

begynnande

: اغاز كردن, بنياد نهادن, تازه بوجود امده, نيمه تمام

begynnelse

: اغاز, ابتدا, شروع.

begynnelse-

: نخستين, بدوي, اوليه, مرحله ابتدايي.

begynnelsebokstav

: نخستبن, اول, اولين, اصلي, اغازي, ابتدايي, بدوي, واقع در اغاز, اولين قسمت, پاراف.

beh

: پستان بند.

beh lla

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن, ابقا كردن, نگهداشتن.

beh llare

: ظرف, محتوي, كانتنينر, مخزن, اب انبار, ذخيره, مخزن اب.

beh ndig

: ماهر, زبردست, كاردان, چالا ك, استادانه.

beh righet

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

beh rskning

: جلوگيري, منع, نگهداري, خودداري.

beh vande

: بايسته, لا زم, واجب, نيازمند.

beh ver inte

: لا زم نيست.

behag/nd/v lvilja

: توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

behaga

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است.

behagfull

: دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز.

behagfull/behaglig

: دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز.

behaglig

: خوبرو, خوش ايند, خوش منظر, خوش سيما, جذاب, با شخصيت, شخصي.

behaglighet

: سازگاري, مطبوعيت, نرمي, ملا يمت.

behagsjuk

: عشوه گر, لا سي.

behandla

: رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.

behandla illa

: بدرفتاري كردن, بدكار كردن, بدرفتاري كردن, دشنام دادن.

behandla med kolsyra

: كربنات, بصورت كربن دراوردن, بصورت ذغال دراوردن.

behandla/processen

: مراحل مختلف چيزي, پيشرفت تدريجي ومداوم, جريان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهيه كردن, مراحلي را طي كردن, بانجام رساندن, تمام كردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرايند.

behandlare

: عمل كننده, تكميل كننده, تمام كننده.

behandling

: رفتار, معامله, معالجه, طرز عمل, درمان.

behj rtad

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن.

behjlplig

: مفيد, كمك كننده.

behlla/forts tta

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

behllande

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق, ابقا, نگهداري.

behllning

: مانده, باقيمانده.

behornad

: شاخي شكل, شاخدار, نوك تيز.

behov

: لزوما, بر حسب لزوم, ناگزير, نيازها.

behrig

: شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

behrska/dominera

: چيره شدن, حكمفرما بودن, تسلط داشتن, تفوق يافتن, سلطه جويي كردن, تحكم كردن, مستبدانه حكومت كردن.

behva

: نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن.

behver

: بايستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نياز داشتن

behvlig

: لا زم, ضروري, نيازمند, ناگزير, مايحتاج.

beige

: رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري, پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود.

beivra

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

beivran

: بدگويي, عيبجويي, اتهام, شكايت, چغلي.

bek mpa

: پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با.

bek nna

: اقراركردن, اعتراف كردن.

bek nnelse

: اعتراف, اظهار اشكار, اظهار و اقرار علني, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bekajad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

bekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني, برجسته, مورد ملا حظه.

bekanta

: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان, اشنا كردن, اشنا ساختن, خو دادن, عادت دادن, معلوم كردن, خودماني كردن.

bekantg ra

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

bekantskap

: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان.

bekl da

: پوشاندن, اراستن.

bekl mning

: ستم, بيداد, جور, تعدي, فشار, افسردگي.

beklaga

: دلسوزي كردن بر, رقت اوردن بر.

beklagande

: همدردي, تسليت, اظهار تاسف, پر تاسف, پشيمان, متاثر, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

beklagansvrd

: مايه دلسوزي, رقت انگيز, اسفناك, زار, قابل تاسف.

beklaglig

: قابل تاسف.

beklagligtvis

: متاسفانه, بدبختانه.

bekldnad

: پوشاك, لباس.

bekmpningsmedel

: عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود, علف كش.

beknnare

: معترف, كسي كه كيش خود را اشكارا اعتراف ميكند, اقرار اورنده.

beknnelse/yrke

: پيشه, حرفه, شغل, اقرار, اعتراف, حرفه يي, پيشگاني, پيشه كار.

bekomma

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

bekostnad

: برامد, هزينه, خرج, مصرف, فديه.

bekr ftande

: تقويتي, تاييدي, رسيدگي, تحقيق, مميزي, تصديق, تاييد.

bekransa

: گلچين ادبي, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن, پيچ خوردن, گل ها را دسته كردن, حلقه شدن يا كردن.

bekrfta

: تاييد كردن, تصديق كردن, تثبيت كردن, تاييد كردن, تقويت كردن, اثبات كردن, پشت نويس كردن, ظهرنويسي كردن, درپشت سندنوشتن, امضا كردن, صحه گذاردن, ماهيت جسماني دادن به, شكل مادي بخشيدن به, با دليل ومدرك اثبات كردن.

bekrftelse

: اظهار قطعي, تصريح, تصديق, اثبات, تاكيد, تاييد, تصديق, ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد.

bekv mlighet

: اسودگي, راحتي, تسهيلا ت.

bekvm

: راحت.

bekvmt

: راحت, مناسب, راه دست.

bekymmersam

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك.

bekymra

: ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

bekymra sig om

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, پروا, اعتنا, توجه, ملا حظه, رعايت, مراعات, اعتناكردن (به), محل گذاشتن به, ملا حظه كردن.

bekymrad

: پريشان حواس, شيفته, پرمشغله, گرفتار.

bel

: يگان سنجش صوت.

bel genhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاري, مخمص?ه.

bel gga

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bel ggning

: روكش, پوشش, سنگفرش, اجر فرش, مصالح سنگفرش.

bel gring

: محاصره, احاطه, محاصره كردن.

bel tenhet

: رضايت, قناعت, خرسندي.

belacka

: سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

belackare

: مفتري.

belamra

: سنگين كردن, اسباب زحمت شدن, دست و پاي(كسي را) گرفتن, باز داشتن.

belasta

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن.

belastning

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

beledsagande

: همراه, ملا زم, پيوسته.

beledsagare

: همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن.

beledsagning

: همراهي, مشايعت, ضميمه, ساز يا اواز همراهي كننده.

belevad

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد, مودب, خليق, مقرون به ادب, مودبانه.

belevad/ lskvrd

: مودب, متمدن, خوشرفتار, شاد.

belevenhet

: شهر نشيني, شهر سازي, اعتياد بزندگي شهري

belgare

: بلژيكي, اهل بلژيك.

belgen

: واقع شده در, واقع در, جايگزين.

belgg

: دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

belgga med straff

: جريمه كردن, تاوان دادن, تنبيه كردن.

belgier

: بلژيكي, اهل بلژيك.

belgisk

: بلژيكي, اهل بلژيك.

belgra

: محاصره كردن, احاطه كردن.

beljuga

: افترا زدن (به), بد وانمود كردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خيانت كردن به, عوضي نشان دادن.

beljuga/mots ga

: افترا زدن (به), بد وانمود كردن, دروغ گفتن, دروغگو درامدن, خيانت كردن به, عوضي نشان دادن.

bellis

: گل مرواريد, گل افتاب گردان.

belna

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

belopp

: شكل, رقم, پيكر.

belte

: مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

belysa

: روشن كردن, توضيح دادن, شفاف, روشن.

belysande

: روشنگر, گويا, توضيح دهنده.

belysning

: روشنايي, احتراق, اشتعال, نورافكني, سايه روشن.

bem dande

: تقلا, تلا ش, كوشش, سعي.

bem rkelse

: حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن.

bem rkthet

: برجستگي, امتياز, پيشامدگي, برتري.

bem ta

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

bemanna

: مرد, انسان, شخص, بر, نوكر, مستخدم, اداره كردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردي.

bemanning

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان.

bemrka

: رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره).

bemrkt

: برجسته, مورد ملا حظه.

bemstra

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

bemtande

: پاسخ, پاسخ دادن.

bemyndiga

: صاحب اختيار و قدرت كردن, قدرت دادن, اختيار دادن, وكالت دادن.

bemyndigande

: اجازه, اختيار.

ben-

: استخواني.

ben

: ساق پا, پايه, ساقه, ران, پا, پاچه, پاچه شلوار, بخش, قسمت, پا زدن, دوندگي كردن.

ben dning

: عفو عمومي, گذشت, عفو عمومي كردن.

ben gen/framstupa

: متمايل, مستعد, مهيا, درازكش, دمر.

ben genhet/tendens

: گرايش, تمايل, ميل, توجه, استعداد, زمينه, علا قه مختصر.

ben mning

: نام, اسم, لقب, نامگذاري, وجه تسميه, نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول.

ben/knota

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن.

benbrott

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

benbyggnad

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

benda

: پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حكم, بخشش, فرمان عفو, بخشيدن, معذرت خواستن.

benediktin

: راهبي كه درسلك سنت بنديكت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعي كنياك مقوي.

benediktin/munklikr

: راهبي كه درسلك سنت بنديكت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعي كنياك مقوي.

benediktiner

: راهبي كه درسلك سنت بنديكت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعي كنياك مقوي.

bengen

: متمايل, مستعد, مهيا, درازكش, دمر.

bengenhet

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف, تمايل (بارتكاب بدي), تمايل طبيعي بچيز بد.

benhinna

: پوشش استخوان, ضريع استخوان.

benig

: استخواني, استخوان دار.

benign

: مهربان, ملا يم, لطيف, خوش خيم, بي خطر.

benknota

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن.

benlinda

: پاپيچ, مچ پيچ.

benmna

: فرا خواندن, فرا خوان, ناميدن, معين كردن, تخصيص دادن به.

benmning/sekt

: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول.

benpipa

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

benr ta

: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.

benrangel

: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.

bensen

: هيدروكربور معطر وبي رنگي بفرمول 6ح6ص كه از تقطير قطران بدست ميامد, بنزين.

bensin

: بنزين, انواع مواد نفتي قابل اشتعال, گازولين, بنزين, بنزين, نفت خام, نفت, مواد نفتي.

bensinstation

: پمپ بنزين.

bensoe

: بچه ته تغاري, درخت حسن لبه, عسلبند.

benstomme

: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.

beordra

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

beostare

: سار سياه وبزرگ اسيايي.

bepansra

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن.

bepr vad

: ازموده, ازموده شده, در محك ازمايش قرار گرفته.

beprisa

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

bepryda

: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن.

bepudra

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب.

ber d

: تامل, درنگ, دودلي.

ber kna/tror

: شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن.

ber knelig

: حساب كردني, براورد كردني, قابل اعتماد, شمردني.

ber kning/konto

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب.

ber m/bermma

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

ber md person

: شهرت, شخص نامدار.

ber mdhet

: شهرت, شخص نامدار.

ber mma

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

ber mmelse

: ستارگي, ستاره شدن سينما وغيره.

ber mvrd

: قابل ستايش, ستودني, هژير.

ber ra

: دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

ber tta

: داستاني را تعريف كردن, داستان سرايي كردن, نقالي كردن, شرح دادن, گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

ber ttade/berttat

: , گفته شده.

ber ttande

: گويندگي, داستان, داستانسرايي, توصيف.

ber ttat

: , گفته شده.

ber ttelse/saga

: افسانه, داستان, قصه, حكايت, شرح, چغلي, خبركشي, جمع, حساب.

ber ttigande

: توجيه, دليل اوري.

ber va rstr tt

: از حق راي يا انتخاب محروم كردن.

berama

: برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن

bereda

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

beredning

: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس.

beredskap

: امادگي, پستابودن, روبراهي, سازمندي.

beredvillig

: اماده كردن, مهيا كردن, حاضر كردن, اماده.

beredvillighet

: چابكي, نشاط.

berg

: كوه, كوهستان, كوهستاني, سر بيرون كردن, رخ دادن, نمودارشدن, برون زد.

bergamott

: ترنج, اترج, نوعي ميوه از خانواده نارنج.

bergart

: تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان.

bergbestigare

: كوه نورد, كوهستاني, كوه پيما, ساكن كوه, كوه پيمايي كردن, كوه نوردي كردن.

bergborr

: جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

berggrund

: سنگي كه در زير طبقه سطحي زمين واقع است, پايه, اساس

bergig

: كوهستاني, كوه مانند.

berg-och-dalbana

: پرپيچ وخم.

bergolja

: نفت.

bergsbestigare

: كوه نورد, كوهستاني, كوه پيما, ساكن كوه, كوه پيمايي كردن, كوه نوردي كردن.

bergsbo

: اهل كوهستان, پشت كوهي.

bergsbruk

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

bergshantering

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

bergskam

: تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ.

bergskam/topp

: تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ.

bergskreva

: درز, شكاف.

bergsrygg

: برامدگي, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوك, مرز بندي كردن, شيار دار كردن.

bergverk

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

bergvg

: جاده اي كه بر لبه پرتگاهي ساخته شده باشد.

beriberi

: بيماري كمبود ويتامن B, بري بري.

beriden

: سوار شده, نصب شده.

berika

: غني كردن, پرمايه كردن, توانگركردن.

berika/g ra fruktbar

: غني كردن, پرمايه كردن, توانگركردن.

beriktiga

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.

beriktigande

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

berkna

: حساب كردن.

berknande

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :زيرك, حيله گر, طراحي.

berkning

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, محاسبه, محاسبات.

berlinerbltt

: نيل فرنگي, رنگدانه ابي رنگ اهن دار.

berlock

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

berm

: جلا ل, تجليل, ستايش كردن.

bermda

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامي, عالي.

bermlig

: ستودني, قابل ستايش, ستودني, هژير.

bermmande

: مربوط به تحسين وتمجيد.

bermt

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامي, عالي.

bero

: وابسته بودن, مربوط بودن, منوط بودن.

beroende

: بستگي, وابستگي, موكول (بودن), عدم استقلا ل, وابسته, موكول, تابع, نامستقل, مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني, اعتماد, توكل, تكيه, اتكا, دل گرمي, موثق, متكي.

beroende av varandra

: وابسته (به يكديگر), متكي يا موكول بيكديگر.

beroendeframkallande

: معتاد كننده.

beroendestllning

: بستگي, وابستگي, موكول (بودن), عدم استقلا ل.

berring

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن, نزديكي, مجاورت, برخورد, تماس, وابستگي, ربط.

berttade

: , گفته شده.

berttare

: گوينده, راوي, گوينده داستان.

berttelse

: روايت, شرح, حكايت, داستان, نقل, روايت, گزارش, شرح, طبقه, اشكوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن.

berttiga

: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, ناميدن.

berusa

: مست كردن, كيف دادن, سرخوش كردن.

berusad

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي, لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

berusade

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي.

berusning

: مستي, مستي, كيف.

berusningsmedel

: مستي اور, مسكر, مكيف.

berva

: محروم كردن, داغديده كردن, بي بهره كردن, محروم كردن, معزول كردن.

beryktad

: بدنام رسوا.

beryll

: ياقوت كبود, بزادي, سيليكات بريليوم و الومينيوم, رنگ ابي متمايل به سبز.

beryllium

: فلز بريليوم بعلا مت Be برنگ خاكستري فولا دي.

bes

: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.

bes ka p nytt

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.

bes kande

: ديدارگر, ديدن كننده, مهمان, عيادت كننده.

bes tta

: احاطه كردن, مزين كردن, حمله كردن بر, بستوه اوردن, عاجز كردن, اشغال كردن, تصرف كرد.

bes ttning

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان.

besanna

: بازبيني كردن, تحقيق كردن.

besats

: چيزهايي كه از قيطان يا نوار درست مي شود, قيطان, نوارياتوري قيطاني.

besatthet

: عقده روحي, فكر داءم, وسواس.

bese

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

besegla

: بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.

besegra

: پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن, درهم شكستن, پيروز شدن بر, شكست دادن, مغلوب ساختن.

besegra p po ng

: سبقت گرفتن, پوان يا نمره بيشتر اوردن از

besegrare

: فاتح, غالب, پيروز, كشورگشا.

besiffra

: شكل, رقم, پيكر.

besiffring

: شكل, رقم, پيكر.

besiktiga

: سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن.

besiktning

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

besiktningsman

: زمين پيما, مساح, نقشه بردار, بازبين, مبصر كلا س, پيمايشگر.

besinna

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن.

besinnande

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

besinning

: هوشياري, اگاهي, خبر, حس اگاهي.

besinningsfull

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

besinningsls

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

besitta

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

besittning

: وابستگي, تبعيت, تصرف, دارايي, مالكيت, ثروت, يد تسلط.

besittning fr ev rdlig tid

: انتقال ناپذيري, وقف, وقف كردن.

besittningshavare

: متصرف, مالك, دارا.

besittningsrtt

: تصرف, دارايي, مالكيت, ثروت, يد تسلط.

besittningstagande

: اشغال, تصرف, سكني, سكونت, اشغال مال.

besittningstagare

: متصرف, مالك, دارا.

besj la

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

besjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

besk

: تلخ, تند, تيز, جگرسوز, طعنه اميز.

besk ftig

: فضول, مداخله گر.

besk llare

: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

besk ra trd

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

besk rma

: تاسف خوردن, زاريدن, سوگواري كردن, سوگواري, ضجه و زاري كردن.

besk/bitter

: تلخ, تند, تيز, جگرسوز, طعنه اميز.

beska

: ديدن كردن از, ملا قات كردن, زيارت كردن, عيادت كردن, سركشي كردن, ديد و بازديد كردن, ملا قات, عيادت, بازديد, ديدار.

beskaffenhet

: طبيعت, ذات, گوهر, ماهيت, خوي, افرينش, گونه, نوع, خاصيت, سرشت, خميره.

beskare

: ساكن موقتي, ادم سيار, ديدارگر, ديدن كننده, مهمان, عيادت كننده.

beskatta

: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.

beskattning

: تشخيص, تعيين ماليات, وضع ماليات, ارزيابي, تقويم, براورد, تخمين, اظهارنظر, وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات.

beskattningsbar

: ماليات بردار, مشمول ماليات.

beskdande

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

besked

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

beskftig person

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پركاري, اشتغال.

beskickning

: سفارت كبري, ايلچي گري, سفارت خانه.

besknkt

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

beskriva

: شرح دادن, وصف كردن.

beskrivande

: توصيفي, تشريحي, وصفي, وصف كننده.

beskrivning

: زاب, شرح, وصف, توصيف, تشريح, تعريف.

beskrning

: هرس.

beskugga

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

beskydd

: تطير, تفال از روي پرواز مرغان, فال, شگون, سايه, حمايت, حسن توجه, توجهات, حمايت, پشتيباني, سرپرستي, قيمومت.

beskydda

: رءيس وار رفتار كردن, تشويق كردن, نگهداري كردن, مشتري شدن, حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

beskyddande

: حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه.

beskyddare

: نگهدار, پشتيبان, حامي, سرپرست, قيم, نيكدار.

beskylla

: نسبت دادن, بستن, اسناد كردن, دادن, تقسيم كردن, متهم كردن.

beskyllning

: تهمت, اتهام.

besl ja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.

besl t

: مصمم, قطعي.

beslag

: مصادره يا ضبط, ممنوعيت, تحريم, مانع, محظور.

beslagta

: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن, توقيف كردن, ضبط كردن, نگه داشتن.

beslagtaga

: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن.

beslktad

: وابسته, يكسان, همخو, هم مشرب, داراي تجانس روحي, هم سليقه, مربوط, وابسته.

beslktad

: هم ريشه, همجنس, واژه هم ريشه.

beslut

: تصميم.

beslut/beslutsamhet

: تعيين, عزم, تصميم, قصد.

besluta

: تصميم گرفتن.

beslutade

: مصمم, قطعي.

beslutat

: مصمم, قطعي.

beslutsam

: صاحب عزم, ثابت قدم, پا بر جا, مصمم, ثابت, تصويب كردن.

beslutsamhet

: تعيين, عزم, تصميم, قصد.

beslutsmssigt antal

: حد نصاب, اكثريت لا زم براي مذاكرات.

besman

: قپان, هرچيزي شبيه قپان.

besmitta

: الودن, ملوث كردن, سرايت دادن.

besmittelse

: عفونت, سرايت مرض, گند.

bespara

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

bespara/skona

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

besparing

: نجارت دهنده, رستگار كننده, پس انداز.

bespisa

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

bespisning

: خورش, تغذيه.

bespotta

: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.

bespruta

: ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.

besprutningsmedel

: شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).

best

: چهارپا, حيوان, جانور.

best lla

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

best llare

: خريدار.

best ller

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

best llsam

: داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير.

best md

: اظهار كننده, ادعا كننده, مدعي, مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر, معين, قطعي, تصريح شده, صريح, روشن, معلوم, معلوم, معين, مصمم.

best mde

: مصمم, قطعي.

best mma p f rhand

: قبلا مقرر داشتن, قبلا وقوع امري را ترتيب دادن.

best mmelse

: تهيه, قيد.

best mmelseort/ml

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

best mning

: توصيف كننده.

best nd

: هستي, وجود, زيست, موجوديت, زندگي, بايش.

best ndighet

: پايداري, ثبات, استواري, وفاداري, تثبيت, ثبوت, ثبات, قرار, پايداري, استواري, دوام, بقا, جاوداني, پايايي, ابد.

best ndsdel/vljare

: جزء اصلي, انتخاب كننده, موكل, سازنده.

best r

: مركب بودن از, شامل بودن, عبارت بودن از.

best rt

: مبهوت (از شدت ترس), وحشت زده, مات.

bestende/varaktig

: پايدار, پايا, ساكن, وفا كننده, تاب اور, تحمل كننده

bestialisk

: دامي, حيواني, شبيه حيوان, جانور خوي.

bestialitet

: جانورخويي, حيوانيت, وحشي گري, حيوان صفتي.

besticka

: رشوه دادن, تطميع كردن, رشوه, بدكند.

bestickande

: پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه.

bestickande/skenfager

: خوش منظروبدنهاد, داراي ظاهر زيبا وفريبنده, ظاهرا صحيح, بطورسطحي درست, ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس ان.

bestickning

: رشاء, ارتشاء, رشوه خواري, پاره ستاني, رشوه.

bestiga

: فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر.

bestigning

: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي.

bestigning/uppfart

: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي.

bestll

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

bestlla/best llning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

bestlla/omvittna

: قبلا درباره چيزي صحبت كردن, ازپيش سفارش دادن, حاكي بودن از.

bestlld

: سفارشي, قراردادي, نامزدي, نامزد شده, فرموده, منظم, مرتب, داراي نظم و ترتيب.

bestllning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله, ترتيب, مرتب سازي, سفارش دهي, دستور خريد, سفارش خريد.

bestmbar

: قابل تعيين, معلوم كردني, انقضاء پذير.

bestmd/diktatorisk

: قطعي, بي چون وچرا, امرانه, خود راي, شتاب اميز.

bestmma

: تعيين كردن, برقرار كردن, منصوب كردن, گماشتن, واداشتن, تصميم گرفتن.

bestmma v rdet av

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, تخمين زدن, ارزيابي كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, سنجيدن, شماره يا عدد, چيزي رامعين كردن.

bestmma/ mna

: قبلا انتخاب كردن, مقدر كردن, سرنوشت معين كردن.

bestmma/utn mna

: نامزد كردن, گماشتن, معين كردن, تخصيص دادن, برگزيدن

bestmmande

: تعيين كننده, محدود كننده, صفت, اسم اشاره ء صفت يا ضمير اشاره, ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه.

bestmmelseort

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

bestmning

: تعديل كننده.

bestmningsord

: توصيف كننده.

bestndsdel

: جزء اصلي, انتخاب كننده, موكل, سازنده, جزء, جزء تركيبي, اجزاء, ذرات, داخل شونده, عوامل, عناصر.

bestnka

: پاشيدن, ريختن, افشاندن, ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.

bestr

: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.

bestr la

: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.

bestraffa

: ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.

bestraffning

: مجازات, تنبيه, گوشمالي, سزا.

bestrida

: مخالفت كردن با, مورد بحث قراردادن, مبارزه كردن با, دعوا كردن, بمبارزه طلبيدن.

bestrida/mots ga

: مخالفت, انكار, انكار كردن, رد كردن, نقض كردن.

bestrida/tcka

: پرداختن, متحمل شدن, تسويه كردن.

bestrlning

: تابش, پرتو افشاني, تشعشع, برق, جلا.

bestrtning

: بهت, اشفتگي, حيرت, بهت وحيرت.

bestryka

: لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن.

bestseller

: پرفروش ترين مال التجاره, پرتيراژترين كتاب.

besttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

besttning/lag

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان.

bestycka

: بازو, مسلح كردن.

bestyckning

: سلا ح, تسليحات, جنگ افزار.

bestyr

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

bestyra

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

bestyrelse

: هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.

bestyrka

: تاييد كردن, تصديق كردن, تثبيت كردن.

besudla

: خاك, كثيف كردن, لكه دار كردن, چرك شدن, خاك, زمين, كشور, سرزمين, مملكت پوشاندن باخاك, خاكي كردن.

besutten

: سهام دار, ملا ك, متمكن, داراي خواص معين.

besv ra

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, مصرانه خواستن, اصرار كردن به, عاجز كردن, سماجت كردن, ابرام كردن, مصرانه.

besv rande

: پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besv rjelse

: تحليف, سوگند, قسم, لا به, التماس, افسون, جادو, طلسم, افسون گري, افسون خواني, جادوگري, سحر, تبليغات.

besv rlig

: پر دردسر, پرزحمت, مزاحم, طاعوني, طاعون وار, ازاررسان, تصديع اور, پي مانند, سفت, محكم, شق, با اسطقس, خشن, شديد, زمخت, بادوام, سخت, دشوار, پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

besvara

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

besvikelse

: ياس, نااميدي, نوميدي, دلشكستگي, تحقير, ياس, نوميدي شكست.

besviken

: نااميد, ناكام, مايوس.

besvr

: زحمت, ناراحتي, دردسر, ناسازگاري, ناجوري, نامناسبي, اسيب, اذيت, اسباب زحمت.

besvra/hindra

: سنگين كردن, اسباب زحمت شدن, دست و پاي(كسي را) گرفتن, باز داشتن.

besvrja

: سوگند دادن, قسم دادن, لا به كردن, تقاضا كردن, به اصرار تقاضا كردن(از), درخواست كردن (از) التماس كردن, لا به كردن, استدعاكردن.

besvrjelseformel

: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

besvrsskrift

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

besynnerlig

: سوگند ملا يم, بخدا, : طاق, تك, فرد, عجيب و غريب, ادم عجيب, نخاله.

besynnerlighet

: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).

bet

: ذره, رقم دودويي.

bet cka

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

bet nka

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن.

bet nklig

: مشكوك.

bet nksam

: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن.

beta

: چغندر, بتا, دومين حرف الفباي يوناني.

beta/snudda

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

betacka

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

betaga

: بي بهره كردن, محروم كردن, معزول كردن.

betagande

: فريبا, فريبنده, مليح.

betagen

: چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن.

betala

: تسويه كردن, حساب را واريز كردن, برچيدن, از بين بردن, مايع كردن, بصورت نقدينه دراوردن, سهام, پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

betala i f rskott

: پيش دادن, قبلا پرداختن, جلو دادن.

betala sig

: پس دادن, بر گرداندن, تلا في, پس دادن به.

betala ut

: پرداختن, خرج كردن, پرداخت, خرج, پرداخت كردن.

betalare

: پرداخت كننده.

betalbar

: پرداختني, قابل پرداخت.

betalning

: مفاصا, براءت, رهايي, بخشودگي, ترك دعوي, سند ترك دعوي, تسويه, از بين رفتن, واريز حساب, نابودي, پرداخت, وجه.

betalningsanstnd

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

betalningsbar

: پرداختني, قابل پرداخت.

betalningsberedskap

: قابليت تبديل به پول, تسويه پذيري, ابگون پذيري.

betalningsf rmga

: حل شدني, حل كردني, تحليل بردني, پرداختني, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دين.

betalningsmottagare

: وظيفه خوار, بهره بردار, ذيحق, ذينفع, استفاده, گيرنده, دريافت كننده وجه.

betalningssv righeter

: درماندگي, اعسار, عجز از پرداخت ديون.

betckning

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, پوشش, حفاظ, پناه, سقف, مستمسك.

bete/elefantbete

: دندان دراز وتيز, دندان نيش اسب, عاج, دندان عاج فيل, دندان گراز حيوانات, سوراخ كردن يا كندن.

beteckna

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن, دلا لت كردن بر, حاكي بودن از, باشاره فهماندن, معني دادن, معني بخشيدن.

beteckna/utmrka

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن.

betecknande

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات.

beteckning

: نقش.

beteckningss tt

: نشان گذاري.

beteende

: رفتار, حركت, وضع, سلوك, اخلا ق.

beteendevetenskap

: علم الا جتماع, جامعه شناسي (جمع) علوم اجتماعي.

betelnt

: فوفل.

betelpalm

: درخت فوفل.

beter

: رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.

betesmark

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

betesr tt

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

betesvall

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

beting

: كار از روي مقاطعه.

betinga

: فرمان.

betingelse

: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

betingning

: شايسته سازي.

betj ning

: خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن.

betj nt

: نوكر, فراش, پادو, جلودار, شاطر, نوكر, پيشخدمت مخصوص, ملا زم, پيشخدمتي كردن.

betjna

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

betjningsavgift

: پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

betjnt/hovm stare

: ناظر, پيشخدمت سفره, ابدارباشي.

betnkande

: گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

betnklighet

: بيم, شبهه, عدم اطمينان, ترس, بدگماني.

betnksamhet

: از روي احتياط, محتاطانه, احتياط كار, با احتياط.

betona

: با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, برجسته نمودن.

betong

: سفت كردن, باشفته اندودن يا ساختن, بهم پيوستن, ساروج كردن, :واقعي, بهم چسبيده, سفت, بتون, ساروج شني, اسم ذات.

betr ffar

: عطف به, راجع به, در موضوع.

betraktande

: تفكر, تامل, غور, تعمق.

betraktare

: مشاهده كننده, مراقب, پيرو رسوم خاص.

betraktelse

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك.

betraktelsestt

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظريه.

betryck

: خجالت.

betryckt

: پريشان, غمگين, ملول, دل ازرده, دل شكسته, نزار.

betryggad

: ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.

bets

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

betsa

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

betsel

: افسار, عنان, قيد, دهه كردن, جلوگيري كردن از, رام كردن, كنترل كردن.

betsla

: افسار, عنان, قيد, دهه كردن, جلوگيري كردن از, رام كردن, كنترل كردن.

bett

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

bettla

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن.

bettlare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدايي انداختن, بيچاره كردن, گدا

betunga

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن.

betungande

: گرانبار, سنگين, ناگوار, شاق, غم انگيز, ظالمانه, سنگين, گران, شاق, دشوار, طاقت فرسا.

betvinga

: مطيع كردن, مقهور ساختن, رام كردن.

betvingare

: مطيع سازنده.

betvivla

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.

betyda

: ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين.

betydande

: مهم.

betydelse

: تشخيص, تفكيك, علا مت تفكيك, معني و مفهوم, اهميت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام, معني, مقصود, مفاد, مفهوم, اهميت, قدر, معني, مفهوم, مفاد, تعيين, اظهار, ابلا غ.

betydelsefull

: مهم, خطير, واجب, با اهميت, مهم, معني دار.

betydelsel s

: بي معني.

betydelselra

: معني, معني شناسي.

betydenhet

: اهميت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام.

betyder

: ارش, معني, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور.

betydlig

: شايان, قابل توجه, مهم.

betyg

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, گواهي نامه, شهادت, تصديق نامه, سفارش وتوصيه, رضايت نامه, شاهد, پاداش, جايزه.

betyga

: تصديق كردن, صحت وسقم چيزي را معلوم كردن, شهادت كتبي دادن, مطملن كردن, تضمين كردن, گواهي كردن.

betygstta

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

beundra

: پسند كردن, تحسين كردن, حظ كردن, مورد شگفت قراردادن, درشگفت شدن, تعجب كردن, متحير كردن, متعجب ساختن.

beundran

: تعجب, حيرت, شگفت, پسند, تحسين.

beundransvrd

: پسنديده, قابل پسند, قابل تحسين, ستودني, شايان ستايش, قابل پرستش.

beundrare

: تحسين كننده, ستاينده.

beundrarinna

: تحسين كننده, ستاينده.

bev genhet

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

bev pnad

: مسلح, مجهز, جنگ اماد.

bev rdiga

: تمكين كردن, فروتني كردن, خود را پست كردن, تواضع كردن.

bev ring

: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن.

bevaka

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

bevakare

: كسيكه پاسداري و نظارت ميكند, مراقب.

bevakning

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

bevakningsmanskap

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

bevara

: نگهداشتن, برقرار داشتن, قرق شكارگاه, شكارگاه, مربا, كنسروميوه, نگاهداشتن, حفظ كردن, باقي نگهداشتن.

bevara i ett skrin

: درزيارتگاه گذاشتن, تقديس كردن, ضريح ساختن (مج) مقدس وگرامي داشتن.

bevarad

: موجود, داراي هستي, پديدار, باقي مانده, نسخه ء موجود و باقي(ازكتاب وغيره).

bevarande

: نگهداري, حفاظت, حفظ منابع طبيعي, نگهداري, حفظ, محافظت, جلوگيري, حراست, نگاهدارنده, محافظ, كاپوت.

bevattna

: ابياري كردن, اب دادن (به).

bevattning

: ابياري.

beveka

: وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن.

bevekelsegrund

: انگيزه, موجب, وسيله, مسبب, كشش, انگيزه, محرك, داعي, سبب, علت, انگيختن.

bevg

: مسلوليت, عهده, ضمانت, جوابگويي.

bevilja/medge

: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي.

bevillning

: تخصيص, منظوركردن (بودجه).

bevingad drake

: اژدهاي افسانه اي بالدار دوپا.

bevis

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن, تحقق, اثبات, تجسم.

bevis-

: مدركي, شهادتي.

bevis/prov

: دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

bevisa

: ثابت كردن, در امدن.

bevisande

: اثبات كننده, مدلل كننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمير اشاره, اسم اشاره.

bevisbara

: قابل رسيدگي, قابل تصديق و تاييد.

beviset

: تصديق, گواهي, شهادت.

bevisf ring

: نشانوند, استدلا ل.

bevislig

: قابل شرح يا اثبات, قابل اثبات.

bevisligt

: قابل اثبات.

bevismaterial

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن.

bevismedel

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن.

bevista

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

bevittna

: گواهي, شهادت, گواه, شاهد, مدرك, شهادت دادن, ديدن, گواه بودن بر.

bevpna

: بازو, مسلح كردن.

bevpnad gangster

: تفنگدار, توپچي, تفنگساز, دزد مسلح.

bevrdigas

: لطفا پذيرفتن, تمكين كردن, تفويض كردن, لطفا حاضر شدن, پذيرفتن, تسليم شدن, عطاكردن, بخشيدن, اعطا كردن.

bg

: جانوراني كه انسان وانواع ميمون ها نيز جزو ان بشمار ميروند, ادم, انسان.

bg

: شوخي فريب اميز, گول زدن, دست انداختن.

bge

: كمان, قوس.

bgge

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

bglinje

: خط منحني, چيز كج, خط خميده انحناء, پيچ.

bgna

: خم شدن, فرو نشستن, از وسط خم شدن, اويزان شدن, صعيف شدن, شكم دادن.

bgsekund

: دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

bgskytte

: تيراندازي, كمانداري.

bi

: زنبورعسل, مگس انگبين, زنبور, زنبور عسل.

bibana

: خط فرعي, شاخه.

bibeh llande

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

bibehlla

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

bibel

: كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است, بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.

bibel-

: مطابق متن كتاب مقدس.

bibeln

: كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است, بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.

bibeltolkning

: تفسير, تفسيرمتون مذهبي از لحاظ ادبي و فقهي و شرعي و قضايي.

bibliofil

: دوستدار كتاب, كتاب جمع كن, عاشق شكل وظاهر كتب.

bibliograf

: منقد ومحقق كتاب, كتاب شناس.

bibliografi

: تاريخچه ياتوضيح كتب, فهرست كتب, كتاب شناسي.

bibliografisk

: مربوط به فهرست كتب.

bibliotek

: كتابخانه.

bibliotekarie

: كتابدار.

biblisk

: مطابق كتاب مقدس, وابسته به كتاب مقدس.

biceps

: عضله دوسر, دوسر بازويي.

bida

: در انتظار ماندن, درجايي باقي ماندن, بكاري ادامه دادن, تحمل كردن, بخود همواركردن.

bida sin tid

: در انتظار ماندن, درجايي باقي ماندن, بكاري ادامه دادن, تحمل كردن, بخود همواركردن.

bidra

: اعانه دادن, شركت كردن در, همكاري وكمك كردن, هم بخشي كردن.

bidrag

: سهم, اعانه, هم بخشي, همكاري وكمك.

bidraga

: اعانه دادن, شركت كردن در, همكاري وكمك كردن, هم بخشي كردن.

bidragande

: سودمند, وسيله ساز, مفيد, قابل استفاده, الت, وسيله, حالت بايي.

bidragande/skattskyldig/biflod

: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.

bidragsgivande

: كمك كننده, موجب, خراج گذار.

bidragsgivare

: شركت كننده, اعانه دهنده, هم بخشگر.

bienn

: دوساله, درخت دوساله.

biennal

: دوساله, درخت دوساله.

bifall

: موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش.

bifalla

: تصويب كردن, موافقت كردن (با), ازمايش كردن, پسند كردن, رواداشتن.

bifallsrop

: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني.

bifallsyttring

: كف زدن, هلهله كردن, تشويق و تمجيد, تحسين.

biff

: بيفتك گاو, گوشت ران گاو.

biffkor

: گله گاو كه براي تامين گوشت پرورش مييابد, گاو پرواري.

biflod

: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.

bifoga

: درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور.

bifokal

: داراي دو كانون, دوكانوني (درمورد عدسي), دو ديد, عينك دو كانوني.

bifurkation

: تقسيم بدو شاخه, شكاف گاه, شاخه.

biga

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

bigami

: دو زن داري, دو شوهري.

bigamist

: مرد دو زنه, زني كه دو شوهر دارد.

bigning

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

bigott

: متعصب و سرسخت.

bigotteri

: تعصب, سرسختي درعقيده, عمل تعصب اميز.

bigrd

: كندو, كندوي عسل.

bih la

: درون حفره هاي پيشاني وگونه ها, معصره, ناسور, گودال, كيسه, حفره, مغ, جيب.

bihandling

: حادثه ضمني, حادثه معترضه, داستان فرعي, فقره.

bihang

: ضميمه, پيوست, دستگاه فرعي.

bihleinflammation

: ورم سينوس ها, ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوايي.

bihustru

: صيغه, متعه, رفيقه, همخوابه.

biintresse

: خطوط طرفين ميدان بازي, از بازي يا معركه خارج كردن, كار يا چيز فرعي.

bikarbonat

: بي كربنات دو سود, جوش شيرين.

bikini

: لباس شناي زنانه دوتكه, مايوي دوتكه.

bikonkav

: مقعرالطرفين, دوسو گود.

bikonvex

: محدب الطرفين, از دو سو بر امده.

bikt

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

bikta

: اقراركردن, اعتراف كردن.

biktfader

: معترف, كسي كه كيش خود را اشكارا اعتراف ميكند, اقرار اورنده.

biktstol

: محل مخصوص اعتراف بگناه, اعترافي, اقراري.

bikupa

: كندو, كندوي عسل, كندو, كندوي عسل, جمع شدن, دسته شدن (مثل زنبور در كندو), جاي شلوغ و پرفعاليت, كندو, جاي كار وپر قيل وقال, مركز تجمع, در كندو جمع كردن, اندوختن, سبدگرد دهاتي, بقدر يك سبد.

bil

: پيونديست بمعني' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودكار'.(.n): خودرو, ماشين سواري, خودرو, اتومبيل, ماشين متحرك خودكار, ماشين خودرو, اتومبيل راندن, اتومبيل سوار شدن, اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, خودرو سواري.

bil-

: خودرو, مربوط به وسايل نقليه خودرو.

bil gga

: واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

bil/hyrbil/taxi

: تاكسي.

bilabial

: دولبه.

bilaga

: ضميمه, پيوست.

bilaga/fasts ttning

: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.

biland

: وابستگي, تبعيت.

bilateral

: دوطرفه, دوجانبه, متقارن الطرفين, دوكناري.

bilblte

: كمربند صندلي هواپيما.

bilchassi

: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.

bild

: تمثال, صورت, پيكر, تمثال تهيه كردن, پيكرك, مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن, عكس, تصوير, مجسم كردن.

bild ck

: لا ستيك اتومبيل.

bilda

: تشكيل دادن, تاسيس كردن, تركيب كردن.

bilda fackf rening

: متحد كردن بشكل اتحاديه در اوردن.

bildad

: باسواد, اديب.

bildande

: تربيت اميز, معارفي, فرهنگ بخش, تربيتي.

bildbar

: قالب پذير, نرم, تغيير پذير, قابل تحول و تغيير, پلا ستيك, مجسمه سازي, ماده پلا ستيكي.

bilder

: طول چيزي برحسب فوت, مقدار فيلم بفوت.

bildgalleri

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

bildhuggar-

: مجسمه ساي, مجسمه ساز, هيكل تراشي, تنديسي.

bildhuggare

: مجسمه ساز, حجار, پيكر تراش, تنديس گر.

bildhuggarkonst

: مجسمه سازي, پيكر تراشي, سنگتراشي كردن.

bildillustrerad

: تصويري, مصور, تصوير نما, مجسم سازنده.

bildlig

: تلويحي.

bildning

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

bildning/gruppering

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

bildnings-

: تربيت اميز, معارفي, فرهنگ بخش, تربيتي.

bildrik

: شايان تصوير, زيبا, بديع, خوش منظره.

bildrulle

: راننده متجاوز بحقوق ساير رانندگان درجاده.

bildruta

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

bildserie

: كارتون, فيلم هاي نقاشي شده.

bildsk rmen

: پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

bildskrift

: تصوير نگاري, خط تصويري.

bildskrm

: پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

bildskrpa

: تعريف, معني.

bildstod

: تنديس, پيكره, مجسمه, هيكل, پيكر, تمثال, پيكر سازي.

bildstormare

: بت شكن.

bildtext

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن.

bildtidning

: تصويري, مصور, تصوير نما, مجسم سازنده.

bildverk

: صنايع بديعي, تشبيه ادبي, شكل و مجسمه, مجسمه سازي, شبيه سازي, تصورات.

bildverk/bildsprk

: صنايع بديعي, تشبيه ادبي, شكل و مجسمه, مجسمه سازي, شبيه سازي, تصورات.

bilersttning

: سنجش برحسب ميل (چند ميل در ساعت يا در روز).

bilf rare

: محرك, راننده.

bilggande

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

bilist

: ماشين سوار.

biljardhall

: اطاق شرط بندي مسابقه اسب دواني, اطاق مخصوص بيلياردانگليسي.

biljardk /vink

: سخن رهنما, ايماء, اشاره براي راهنمايي خواننده ياگوينده يا بازيگر, چوب بيليارد, صف, رديف, : اشاره كردن, راهنمايي كردن, باچوب بيليارد زدن, صف بستن.

biljardk

: سخن رهنما, ايماء, اشاره براي راهنمايي خواننده ياگوينده يا بازيگر, چوب بيليارد, صف, رديف, : اشاره كردن, راهنمايي كردن, باچوب بيليارد زدن, صف بستن.

biljett

: بليط.

biljett/lottsedel

: بليط.

biljettpris

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن.

biljon

: بيليون (در انگليس معادل يك مليون ميليون ودر امريكا هزار ميليون است), تريليون, عدد يك با 21 صفر, عدد يك با 81 صفر.

bilkortege

: كاروان موتوري.

bill

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

billig

: ارزان, جنس پست, كم ارزش, پست, ارزان, كم خرج, معقول, صرفه جو, ساده.

billig bil/flygmaskin

: اتومبيل ارزان, ناكامل وشكست, ناتواني.

billig lngsmal cigarr

: سيگار برگ باريك وگران قيمت, كفش زمخت.

billig och grann

: چيز قشنگ و كم بها, بازيچه, ارزان, قشنگ و بي مصرف, عروسك, تصور واهي, نخودهراش.

billig prydnadssak

: خرت وپرت, چيزقشنگ وكم بها, بازيچه كوچك.

billighet

: داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.

billighetsbuss

: اتومبيل كرايه اي, ارزان.

bilm rke

: ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه.

bilsjuk

: مبتلا به بهم خوردگي حال در اتومبيل.

biltur

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

biltvling

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

bimetall-

: دو فلزي, داراي دو نوع پول رايج.

bimetall

: دوفلزي.

bin r

: دودويي, دوتايي.

binda

: مقيد كردن, جلد كردن, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

binda om

: دوباره صحافي كردن, دوباره ملزم ساختن.

binda/slips

: دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

bindande

: انقياد, جلد, رابط, متصل كننده, سخت, دقيق, غير قابل كشش, كاسد, تند وتيز, سختگير, خسيس, محكم بسته شده.

bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.

bindemedel

: چسبنده, چسبيده, چسبدار.

bindeord

: عطف, تركيب عطفي.

bindestreck

: خط پيوند, خط ربط, نشان اتصال, ايست در سخن, بريدگي.

bindgarn

: ريسمان چند لا, نخ قند, پيچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

bindhinneinflammation

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindhinneinflammation/konjunktivit

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

bindning

: انقياد, جلد.

bindsena

: پيوند, رباط, بند, وتر عضلا ني, بنديزه.

bindsena/ligament

: پيوند, رباط, بند, وتر عضلا ني, بنديزه.

bindsle

: چفت و بست, چفت, بست, بند, يراق در.

bindsula

: كف, كفي كفش.

binge

: صندوقچه.

bingo

: يكنوع بازي شبيه لوتو.

binjure

: مشتق از غده يا ترشح غدد فوق كليه, مربوط بغده فوق كليوي, غده ء فوق كليوي.

binom

: دوجمله اي (در جبر و مقابله).

bio/film

: سينما.

biodlare

: پرورش دهنده ء زنبور عسل.

biodling

: پرورش زنبور عسل.

bioekologi

: رشته اي از محيط شناسي كه روابط گياهان و حيوانات را با محيط اطراف خود مورد بحث قرار ميدهد.

biogen

: زيست زادي, مربوط بمنشاء پيدايش موجودات زنده.

biogenes

: زيست زاد, تكامل حيات, پيدايش حيات, سير تكامل زندگي

biogeografi

: زيست جغرافي, جغرافياي حياتي, رشته اي از زيست شناسي كه درباره طرز انتشار و پخش حيوانات و نباتات بحث ميكند.

biograf

: سينما.

biografi

: زيستنامه, بيوگرافي, تاريخچه زندگي, تذكره, زندگينامه.

biografisk

: زيستنامه اي, وابسته بشرح زندگي.

biokemi

: زيست شيمي.

biokemisk

: مربوط به شيمي حياتي يا زيست شيمي.

biokemist

: متخصص شيمي حياتي والي, ويژه گر زيست شيمي.

biolog

: زيست شناس, عالم علم الحيات.

biologi

: زيست شناسي.

biologisk

: وابسته بعلم حيات يا زندگي شناسي, زيست شناسي, معرفت الحيات, بدست امده از زيست شناسي عملي, ماده دارويي وحياتي, زيستي.

biologiskt

: زيستي.

bionik

: علم فراينداي زيستي.

biopsi

: زنده بيني, ازمايش ميكروسكپي بافت زنده, بافت برداري

biosfr

: زيست كره, قسمت قابل زندگي كره زمين كه عبارتست از جو و اب و خاك كره زمين.

biosyntes

: تهيه مواد شيميايي بوسيله موجودات زنده.

bioteknik

: ان قسمت از مباحث فني كه مربوط به اعمال قواعد زيست شناسي درانسان وماشين الا ت است.

biotisk

: حياتي, مربوط به حيات وزندگي.

biotyp

: زيست گروه, همنوع, ژنوتيپ, همجنس, موجود همزيست.

biplan

: هواپيماي دوباله.

bipol r

: دوقطبي, دوانتهايي.

birmingham

: بي ارزش, كم ارزش, پست, ارزان, مسكوك فلزي.

bisamrtta

: موش ابي, كر موش, خز اين موش.

bisarr

: بيگانه وار, عجيب و غريب.

bisarra

: غريب وعجيب, غير مانوس, ناشي از هوس, خيالي, وهمي.

bisats

: بند, ماده.

bisektris

: دونيم كننده, نيمساز.

bisexuell

: داراي خصوصيات جنس نر و ماده, داراي علا قه جنسي به جنس مقابل وبه جنس خود.

bisittare

: ارزياب, خراج گذار.

biskop

: اسقف, پيل.

biskoplig

: مربوط به كليساي اسقفي درمسيحيت.

biskopsd me

: اسقفي, مقام اسقفي, طبقه و سلك اسقفان.

biskopsmbete

: اسقفي, مقام اسقفي, طبقه و سلك اسقفان.

biskopsmssa

: تاج, تاج اسقف.

biskopss te

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

biskopsstift

: قلمرو اسقف, اسقف نشين.

biskopsstol

: تخت, سرير, اورنگ, برتخت نشستن.

biskvi

: نان شيريني مركب از شكر و زرده تخم مرغ و بادام, نان بادامي, ماكاروني, ادم لوده و مسخره, ادم جلف و خود ساز.

bison

: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.

bisonoxe

: گاوميش كوهان دار امريكايي.

bispringa

: كمك كردن, مساعدت كردن.

bissering

: دوباره بنوازيد.

bist

: كمك كردن, مساعدت كردن.

bister

: سخت, خيره سر, سرسخت, لجوج, ترسناك, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

bistert

: شديد, بي اعتدال.

bistnd

: كمك, مساعدت.

bisyssla

: كار فرعي, كار جزيي, مشغوليت, سرگرمي, كار, حرفه, كسب.

bit

: گوشه, تكه, قاش, برامدگي, قلنبه, تكه, تكه, دانه, مهره, وصله كردن.

bit/bet

: ذره, رقم دودويي.

bit/sk rva

: تكه.

bit/smula

: لقمه, تكه, يك لقمه غذا, مقدار كم, لقمه كردن.

bit/sockerbit/klump

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

bit/urklipp/skrot/skrota ned

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

bita

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش, گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

bita/bitande

: گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

bitande

: گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

bitande kall

: زننده, طعنه اميز, سوزش دار, تند و تيز, چالا ك.

bitas

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

bitestikel

: زاءده طويل و باريك عقب بيضه كه شامل مجاري خروجي مني است.

bitr dande

: معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده, تابع, تابع منطقه ياقسمت ديگري, دستيار.

bitrda

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

bitrde

: معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده, فروشنده مغازه, بانوي فروشنده.

bitring

: حلقه لا ستيكي مخصوص گاز گرفتن كودك تا دندان در اورد.

bitsk

: گاز گير, كج خلق, خشمگين, داراي مزه بد, گاز گير, سرزنده, باروح, جرقه دار, شيك, تند.

bitter

: دبش, گس, تند, سوزاننده, زننده, تند خو, تند, زننده, سوزان.

bitterhet

: تندي, شدت, رنجش, تيزي, زنندگي, تلخي, ناگواري, حادي.

bitterljuv

: تلخ وشيرين, شيرين وتلخ, نوعي تاجريزي, نوعي سيب تلخ.

bitti

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

bittida

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

bitumen

: قير معدني, قيرنفتي, قير طبيعي.

bitvarg

: ادم خسيس, لليم, بخيل, ادم جوكي.

biv g

: جاده فرعي, پس كوچه, جاده كم امد وشد.

bivack

: اردوي موقتي, شب را بيتوته كردن.

bivackera

: اردوي موقتي, شب را بيتوته كردن.

bivax

: موم.

biverkan

: اثرجانبي, نتيجه جانبي.

biverkning

: اثرجانبي, نتيجه جانبي.

bj d

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bj lke

: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع.

bj rk

: درخت فان, غان, توس, درخت غوشه.

bj rn

: رنگ قهوه اي كمرنگ, سمند, خاكي, اسب كهر, سماجت كردن, ازار دادن.

bj rnskinnsmssa

: پوست خرس, كلا هي از پوست خرس, يكجور كلا ه پوستي.

bj rntjnst

: ازار, زيان, بدي, صدمه, بدخدمتي.

bj rnunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

bja sig

: دولا شدن, خم شدن, سرفرود اوردن, خميدگي, تمكين, خشوع كردن.

bjbba

: واغ واغ كردن, لا ف زدن, باليدن, جيغ زدن, واغ واغ.

bjelse/lust

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف.

bjfs

: زيور, ارايش, زر و زيور, جامه پر زرق و برق, كارخانه تصفيه فلزات, خرده ريز, خرت وپرت, چيز كم بها, خودنمايي, خودفروشي

bjlig/smidig

: خم پذير, خم شو, انحناء پذير, نرم شدني, قابل انعطاف

bjllra

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

bjning

: انكسار, شكست, خميدگي, كجي, خم سازي, انحناء, تصريف, خميدگي, انحناء, خميدگي, خم, انحناء, چين.

bjrktrast

: باسترك اروپايي.

bjrnb r

: توت سياه, شاه توت.

bjrnb rsbuske

: بوته, خار, خاربن, تمشك جنگلي.

bjrnskinn

: پوست خرس, كلا هي از پوست خرس.

bjrt

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

bjuda

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bjuda under

: از همه كمتر قيمت دادن.

bjuda ver

: بيشتر پيشنهاد دادن از, روي دست كسي رفتن, بيشتر توپ زدن از, پيشنهاد زيادتر, زيادتر پيشنهاد كردن (درمناقصه و مزايده).

bjuda/bj d/bjudit

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bjudande person

: پيشنهاد(خريد) كننده.

bjudit

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

bjudning

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

bka

: ريشه, بن, اصل, اصول, بنياد, بنيان, پايه, اساس, سرچشمه, زمينه, ريشه كن كردن, داد زدن, غريدن, از عددي ريشه گرفتن, ريشه دار كردن.

bl

: ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.

bl

: توده, توده هيزم مخصوص اتش زدن جسد مرده, شاه سيم.

bl

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.

bl aktig

: مايل به ابي, ابي فام.

bl br

: ايدا اريزا, قره قاط, زغال اخته, درخت زغال اخته, زغال اخته.

bl ck

: مركب, جوهر, مركب زدن.

bl ckhorn

: دوات شاخي قديمي, داراي اصطلا حات قلنبه, دوات, مركبدان.

bl ckpenna

: قلم, كلك, شيوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حيوانات اغل, خانه ييلا قي, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن.

bl da

: خون امدن از, خون جاري شدن از, خون گرفتن از, خون ريختن, اخاذي كردن.

bl ddra

: جسته گريخته عباراتي از كتاب خواندن, چريدن, خميدگي, كمي عمق رودخانه كه موجب تقسيم اب گردد, اب جاري در قسمت كم عمق رود, بر زدن, طومار, پيچك, نوشته يا فهرست طولا ني, طومار نوشتن, كتيبه نوشتن, ثبت كردن.

bl dig

: نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف.

bl dre

: مرد ديوانه.

bl else

: نيل, پودر ابي رنگ رختشويي.

bl ja/haklapp

: پارچه ء قنداق, گل و بوته داركردن, گل و بوته كشيدن, كهنه ء بچه را عوض كردن.

bl kopia

: نوعي چاپ عكاسي كه زمينه ان ابي ونقش ان سفيد است, چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود, برنامه كار.

bl mrke

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

bl mrke/bula/m rbulta

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

bl nda/frblinda

: خيره كردن, تابش يا روشني خيره كننده.

bl ndare

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن.

bl nga

: تيره شدن, اخم, تغيير, اخم كردن, گرفته شدن.

bl nka

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

bl nor

: باطناب بدنبال كشيدن, پس مانده الياف كتان يا شاهدانه, طناب, زنجير, يدك كش, يدك كشي.

bl s

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن.

bl sa upp

: باد كردن, پر از باد كردن, پر از گاز كردن زياد بالا بردن, مغروركردن, متورم شدن.

bl sare/sckpipsbl sare

: فلوت زن, جوجه كبوتر, لوله كش.

bl sinstrument

: الا ت موسيقي بادي (مثل شيپور).

bl slagen

: كبود و سياه (در اثر ضربت وغيره).

bl sljud

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن.

bl ster

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن.

bl stra

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن.

bl strumpa

: منسوب به جمعيت زنان جوراب ابي درقرن هيجدهم, زن فاضله, داراي ذوق ادبي.

bl ta

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

bl tdjur

: جانور نرم تن, حلزون.

bl tt

: ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.

bla/vr la

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.

blad-

: برگ مانند.

blad/lakan/skot

: ورق.

bladad

: برگ دار, شبيه برگ, پر برگ.

bladgr nt

: ماده سبز گياهي, سبزينه, كلروفيل.

bladguld

: ورقه طلا ي نازك, زرورق نازك.

bladknopp

: جوانه, دكمه, غنچه, جرثومه, نرم تن يا صدف گرد كوچك خوراكي, الفكه.

bladlik

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

bladlus

: شته, شپشه, .= دءهپا

bladmossa

: خزه, باخزه پوشاندن.

bladveck

: گوشه يا زاويه بين شاخه يا برگ با محوري كه از ان منشعب ميشود.

blanchera

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن.

bland

: ميان, درميان, درزمره ء, ازجمله.

blanda

: با هم اميختن, با هم مخلوط كردن, ممزوج كردن, بهم اميختن, در هم اميختن, با هم مخلوط كردن, درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

blanda sig

: ممزوج شدن, اميختن, بخاطر اوردن, ذكر كردن, مخلوط كردن.

blanda/g slpigt

: برزدن, بهم اميختن, بهم مخلوط كردن, اين سو وان سو حركت كردن, بيقرار بودن.

blanda/mix

: درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

blandad

: اميخته, بيقاعده, بيقيد در امور جنسي.

blandad inlvsmat

: روده كوچك خوك,, چين, حاشيه چين دار.

blandare

: اميزنده, مخلوط كن, لرزاننده, تكان دهنده, ماشين تكان دهنده, ادم مزور ولا ف زدن, ادم ولگرد واواره.

blandas

: بهم اميختن, بهم مخلوط كردن.

blandat

: اميخته.

blandbar

: مخلوط شدني, قابل اختلا ط, حل پذير.

blandning

: مخلوط, تركيب, هم اميزه, اميختگي, اميزش, امتزاج, ملقمه, ترتيب, مجموعه, دسته, دسته بندي, طبقه بندي, اميزش, توده درهم وبرهم, اختلا ط, امتزاج, اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

blandning/blanda sig

: مخلوطي (از چند جنس خوب و بد و متوسط) تهيه كردن (مثل چاي), تركيب, مخلوط, اميختگي, اميزه.

blandning/brokig

: اميخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسيقي مختلط.

blandspr k

: انگليسي دست وپا شكسته ومخلوط با اصطلا حات چيني.

blank

: صيقلي, براق, افتابي, درخشان, پرنور.

blanka

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

blankett

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

blanklax

: ماهي ازاد, قزل الا.

blankntt

: صيقلي, براق, افتابي, درخشان, پرنور.

blanko verltelse

: حواله سفيد مهر كه مقدار وجه ان قيدنشده وقابل پرداخت به دارنده است, برات سفيد مهر.

blankpolera

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

blankslipa

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

blanksliten

: صيقلي, براق, افتابي, درخشان, پرنور.

blanksv rta

: واكس سياه, رنگ سياه.

blankvers

: شعرسپيد, شعر بي قافيه, شعر منثور, شعر بي قافيه پنج وزني.

blaserad

: خسته, بي اشتها.

blasfemi

: كفر, ناسزا (گويي), توهين به مقدسات.

blasfemisk

: كفراميز, كفرگوينده, نوشته وگفته كفر اميز.

blask

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

blaskig

: ابي, ابدار, اشكبار, پر اب, ابكي, رقيق.

blast

: پوشال, كزل , ساقه, ساقه وپوشال حبوبات وغيره كه باانهاسقف راميپوشانند.

blazer

: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

blbyxor

: شلوار كار ابي رنگ, شلوار كاوبوي.

blckfisk

: ده پا, سپيداچ, چرتنه, روده پاي, هشت پا, هشت پايك, اختپوس.

blckig

: مركبي, جوهري.

blckplump

: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي

bld

: ورم چركي, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

bldare

: كسي كه خونش ميرود, مبتلا به خون روش.

blddrare

: كسيكه جسته وگريخته ميخواند.

bldpest

: خياركي, غده خياركي, طاعون.

bleck

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

bleckburk

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

bleckdosa

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

bleckplt

: فلز ورق, ورق فلز.

bleckslagare

: حلبي ساز, اهن كوب, ابكار فلزات, سفيدگر, رويگر, سفيدگري يا رويگري كردن

blek

: كمرنگ, رنگ پريده, رنگ رفته, بي نور, رنگ پريده شدن,رنگ رفتن, در ميان نرده محصور كردن, احاطه كردن, ميله دار كردن, نرده, حصار دفاعي, دفاع, ناحيه محصور, قلمروحدود, رنگ رفته, كم رنگ, رنگ پريده, محو.

bleka

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن, بي رنگ كردن.

bleka/blekna

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن.

bleka/vitna

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود.

blekansikte

: نژاد سفيد پوست, نژاداريايي قفقازي(به تحقير).

bleke

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

blekfet

: چسب مانند, خمير مانند, كلوچه قيمه دار, شيريني ميوه دار, خميري.

blekhet

: كمرنگي, زرد رنگي.

blekmedel

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود, سفيدگر, شييي يا كسيكه چيزي راسفيد ميكند.

blekna

: رنگ پريده ياسفيد شدن, سفيدكردن (با اسيدوغيره), سفيدپوست كردن, رنگ پريده كردن, رنگ چيزي را بردن.

blekselleri

: كرفس.

blemma

: كورك, دمل, زخم اماسدار, تاول, كورك دراوردن, تاول زدن, دمل, لكه, خال, جوش چرك دار, كورك, داراي رنگ غير واضح, رنگ محو.

blessera

: پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

blessyr

: پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

blgr n

: داراي رنگ سبز مايل به زرد.

bli

: شدن, درخوربودن, برازيدن, امدن به, مناسب بودن, تحويل يافتن, درخوربودن, زيبنده بودن.

bli efter/s la

: پس افت, تاخير.

bli entusiastisk

: احساسات رابرانگيختن, غيرت كسي رابخوش اوردن, جسورومتهور ساختن.

bli fljden

: منجر شدن, منتج شدن, نتيجه دادن, درامدن.

bli fuktig

: خفه كردن, خفه شدن, تعديل كردن.

bli r d/rodna

: قرمز كردن, قرمز شدن.

bli s rig

: زخم شدن, توليد قرحه كردن, ريش شدن.

bli segare

: سفت شدن, مثل پي شدن, سفت كردن.

bli skev

: تار (در مقابل پود), ريسمان, پيچ و تاب, تاب دار كردن, منحرف كردن, تاب برداشتن.

bli smrt

: لا غر كردن, لا غر اندام شدن, باريك كردن.

bli stel/frysa till is

: ماسيدن, يخ بستن, بستن, منجمد شدن, سفت كردن.

blick

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن.

blick/kasta en blick

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن.

blicka

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن.

blickpunkt

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

blickstilla

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

blid/frbindlig

: ملا يم, شيرين و مطلوب, نجيب, ارام, بي مزه.

blid/lugn

: ارام, راحت, متين.

blidka

: ارام كردن, تسكين دادن, اشتي كردن, خشم را فرو نشاندن, استمالت كردن, تسكين دادن.

blidka/f rsona

: ارام كردن, تسكين دادن, اشتي كردن.

blidkande

: دلجويي, فرونشاندن خشم وغضب, استمالت, وابسته به تسكين يا دلجويي.

bliga

: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن.

blimp

: نوعي بالون هوايي كوچك.

blind

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blind fr lskelse

: شيفتگي, شيدايي.

blind/rullgardin

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

blindg ngare/odugling

: نوعي پارچه پشمي, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچيز خراب.

blindgngare

: نوعي پارچه پشمي, منفجر نشده, ادم مهمل, ترقه خراب, هرچيز خراب.

blindhet

: كوري, بي بصيرتي.

blindo

: كوكورانه, مانند كورها.

blindskrift

: خط برجسته مخصوص كوران, الفباء نابينايان.

blindtarmsinflammation

: اماس ضميمه روده, اماس اپانديس.

blindtarmsoperation

: برداشتن زاءده اپانديس يا اويزه.

blink

: چشمك زدن, سوسو زدن, تجاهل كردن, ناديده گرفته, نگاه مختصر, چشمك.

blink/blinka/glimta

: چشمك زدن, سوسو زدن, تجاهل كردن, ناديده گرفته, نگاه مختصر, چشمك.

blinka

: چشمك زدن, با چشم اشاره كردن, برق زدن, باز و بسته شدن, چشمك, اغماض كردن.

blinker

: چشمك زن, چشم بند اسب, چراغ راهنماي اتومبيل.

blint

: كوكورانه, مانند كورها.

blint/blindo

: كوكورانه, مانند كورها.

blip

: تصويري بر روي صفحه رادار.

blir

: مناسب, زيبنده, شايسته, درخور, زمان حال فعل be to, هستي, وجود, افريده, مخلوق, موجود زنده, شخصيت, جوهر, فرتاش.

blivande

: زمان حال فعل be to, هستي, وجود, افريده, مخلوق, موجود زنده, شخصيت, جوهر, فرتاش, پيدايش يافته, درحال تولد, مربوط به اينده, موثر دراينده.

blivit

: شدن, درخوربودن, برازيدن, امدن به, مناسب بودن, تحويل يافتن, درخوربودن, زيبنده بودن.

blixt

: اذرخش, برق (در رعد وبرق), اذرخش زدن, برق زدن, اذرخش, صاعقه, صاعقه زدن.

blixt/glans/blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blixtkrig

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

blixtls

: زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود), زيب دار.

blixtra

: تلا لو, تاباندن.

blja

: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز, كلفت و پرزدار, خواب دار, قدري مست, لول, چموش, ابجوي قوي.

blja

: موج بزرگ اب, خيزاب, موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر), بصورت موج درامدن, موج دار كردن, تموج داشتن, موجدار بودن, نوسان داشتن

blklocka

: انواع گل استكاني ابي رنگ, گل استكاني گرد.

bllusern

: يونجه.

blnad

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

blnda

: مسحوركردن, مات و مبهوت كردن, بكلي خيره كردن, خيره كردن, تابش يا روشني خيره كننده.

blndar ppning

: روزنه.

blndverk

: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.

blnga argt

: خيره نگاه كردن, اخم كردن, نگاه خيره, اخم, تروشرويي

blnk

: تلا لو, تاباندن.

blnke

: وسيله تطميع, طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود, گول زنك, فريب, تطميع, بوسيله تطميع بدام انداختن, بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن, فريفتن, اغوا كردن.

block

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, تخته سنگ, سنگ, گرداله.

blockad

: راه بندان, محاصره, انسداد, بستن, محاصره كردن, راه بندكردن, سد راه, سدراه كردن.

blockadbrytare

: شخصي يا ناوي كه از محاصره دشمن ميگذرد.

blockera

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, بستن, مسدود كردن, خوردن.

blockering

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه.

blockfl jt

: صدانگار, ضبط كننده, دستگاه ضبط صوت, بايگان.

blod-

: خون مانند, قرمز, خوني, دموي, اميدوار.

blod

: خون, خوي, مزاج, نسبت, خويشاوندي, نژاد, نيرو,خون الودكردن, خون جاري كردن, خون كسي را بجوش اوردن, عصباني كردن.

blod verfring

: تزريق, نقل وانتقال, رسوخ, تزريق خون.

blodbad

: دكان قصابي, كشتارگاه, ادم كشي, لا شه ها, كشتار, قتل عام, خونريزي, قصابي.

blodbad/rra

: كشتارگاه, قتلگاه, صحنه كشتار.

blodbana

: رگ, عروق خوني.

blodbank

: بانك جمع اوري خون (براي تزريق به بيماران ومجروحين)

blodbrist

: كم خوني.

blodder

: رگ, عروق خوني.

bloddrypande

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodf rgiftning

: مسموميت خون, عفونت خون, مسموميت عفوني حاصله در اثر جذب باكتريها ومواد فاسد بخون, گنديدگي, گند خوني, عفونت خون بوسيله ارگانيسم هاي چركي.

blodgrupp

: گروه خوني (كسي را) تعيين كردن, گروه خون.

blodhund

: نوعي سگ شكاري كه شامه بسيارتيزي دارد, كاراگاه, بااشتياق و تيزهوشي تعقيب كردن.

blodig

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار, خوني, لخته شده, جنايت اميز, خونخوار.

blodig/blodtrstig

: خوني, دموي, اميدوار.

blodig/f rbannad

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار.

blodigel

: زالو, هرجانوري كه خون مي مكد, كسي كه از ديگري پول بيرون ميكشد, زالو, حجامت, اسباب خون گيري, خفاش خون اشام, انگل, مزاحم, شفا دادن, پزشكي كردن, زالو انداختن, طبيب.

blodkrl

: رگ, عروق خوني.

blodkropp

: تنيزه, ذره, جسمك, گويچه(سفيد ياسرخ خون وبافت هاي غضروفي وغيره), گلبول.

blodl s

: بي خون, بدون خونريزي.

blodpltt

: صفحه كوچك, جسم مسطح و كوچك بويژه پلا كتهاي خوني, گرده خون.

blodpropp

: انسداد جريان خون, بستگي راه رگ.

blods nka

: رسوب سازي, لا ي گيري, ته نشيني, درزگيري, لا يه گذاري.

blodsband

: خويشي صلبي, قوم وخويشي.

blodsfr nde

: خويش وقوم, منسوب, منسوب نسبي, برادر يا خواهر.

blodsfrvant

: خويشاوند(ازجنس مذكر).

blodsh mnd

: كينه وعداوت خانوادگي, دشمني ديرين.

blodskam

: زناي با محارم و نزديكان.

blodspr ngda

: قرمز, سرخ وورم كرده, خون گرفته, برافروخته.

blodsprngd

: قرمز, سرخ وورم كرده, خون گرفته, برافروخته.

blodstockning

: تراكم, جمع شدن خون يا اخلا ط, گرفتگي.

blodstrm

: رگ گردش خون.

blodsutgjutelse

: خونريزي, سفك دماء.

blodtransfusion

: تزريق, نقل وانتقال, رسوخ, تزريق خون.

blodtrstig

: تشنه بخون, خونريز, سفاك, بيرحم.

blodtryck

: فشار خون.

blodv rde

: شمارش تعداد گويچه هاي خون در حجم معيني.

blodvallning

: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).

blom

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن.

blom/blomster

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن.

blomaxel

: نهنج, ظرف, جا, حاوي, حفره درون سلولي گياه.

blomblad

: گلبرگ, پنج برگ گل.

blombukett

: دسته گل.

blomfoder

: كاسه گل, غلا ف گل, حقه گل.

blomk l

: گل كلم.

blomknopp

: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن.

blomkrona

: جام گلبرگ, جام گل, كاسه گل.

blomkruka

: گلدان كوزه اي.

blomma

: گل, شكوفه, درخت گل, سر, نخبه, گل كردن, شكوفه دادن, گلكاري كردن.

blomma/blomstring

: شكوفه, گل, ميوه, گل دادن, داراي طراوت جواني شدن.

blommande

: گلدار, شكوفه دهنده, پيشرفت كننده.

blommans stndare

: پرچم, جرثومه نر گياه, پود.

blommig

: پرگل, پرزينت.

blomning

: شكوفايي, شكفتگي, شوره زني, فصل شكوفه اوري, حد اعلا ي تمدن يك قوم.

blomrik

: پرگل, پرزينت.

blomst llning

: ارايش, وضع گل, گل اذين, شكوفايي.

blomster

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن.

blomster-

: گلدار.

blomsterhandlare

: گفلروش, گلكار.

blomsterkrans

: حلقه گل, تاج گل, نرده پلكان مارپيچي.

blomsterl k

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

blomsterodlare

: گلكار, گل پرور.

blomsterodling

: گلكاري, گل پروري, پرورش گل.

blomsterprakt

: نمايش گل وشكوفه.

blomstra/briljera/svnga/fanfar

: تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن.

blomstrande

: پوشيده از گل, پرگل, سليس وشيوا, گلگون.

blomstrande/gynnsam

: كامياب, موفق, كامكار.

blomstring

: شكوفه, گل, ميوه, گل دادن, داراي طراوت جواني شدن.

blond/ljus/blondin

: بور, سفيدرو, بوري (براي مرد بور وبراي زن بلوند گفته ميشود).

blondera

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود.

blondin

: بور, سفيدرو, بوري (براي مرد بور وبراي زن بلوند گفته ميشود).

bloss

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.

blossa

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن.

blota

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

blott och bar/ren

: دريا, اب راكد, مرداب, محض, خالي, تنها, انحصاري, فقط.

blottad p

: تهي, عاري, خالي از (معمولا با of).

blottst lla

: بي پناه گذاشتن, بي حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمايش دادن, افشاء كردن.

blr d

: رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن.

blsa

: كيسه, ابدان, مثانه, بادكنك, پيشابدان, كميزدان, تاول, ابله, تاول زدن, دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن, كيسه كوچك, ابدانك, تاولچه, گودال.

blsand

: انواع اردك هاي ابي, غاز.

blsare

: دمنده, وزنده, كسي يا چيزي كه بدمد يابوزد, ماشين مخصوص دميدن.

blsb lg

: دم (در اهنگري), ريه.

blshalsk rtel

: غده پروستات

blsig

: بادي, باددار, بسهولت باطراف منتشر شونده, نسيم دار, خوش هوا, خنك, تازه, ملا يم, شادي بخش, باد خيز, پر باد, باد خور, طوفاني, چرند, درازگو.

blsippa

: غافث معمولي , دواي جگر.

blslampa

: چراغ جوشكاري.

blsr r

: تفنگ بادي, پفك.

blst

: ورم كرده, دميده شده, خسته.

blsterugn

: كوره قالبگيري اهن, كوره ذوب اهن.

blt

: خيس, مرطوب, خيلي خيس ولغزنده, ابي, ابدار, اشكبار, پر اب, ابكي, رقيق, تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

blta

: نوعي حيوان گوركن.

blta upp

: خيساندن, خيس خوردن, رسوخ كردن, بوسيله مايع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خيساندن, خيس خوري, غوطه, غوطه وري, غسل.

bltd ck

: شعاعي.

blte

: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن.

bltira

: درخشان, تابان, ادم باهوش, ادم زرنگ, واكسي, واكس كفش, چيز درخشنده, ستاره, كلا ه ابريشمي, كفش چرمي برقي, پول زر يا نقره, ليره طلا, پول, سكه, چشم, چشم كبودشده(در اثر ضربت وغيره), انواع ماهيان كوچك ونقره فام امريكايي.

bluff

: توپ زدن, حريف را از ميدان دركردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشيب, پرتگاه.

bluffa

: توپ زدن, حريف را از ميدان دركردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشيب, پرتگاه.

blunder

: شلوار گشاد و زنانه ورزشي, گياه شكوفه كرده, شخص بالغ, اشتباه احمقانه, لغزش, اشتباه در گفتار يا كردار.

blus

: پيراهن ياجامه گشاد, بلوز.

blusliv

: پستان بند, سينه بند (زنانه).

blusskyddare

: نوعي ژاكت استين دار, زير پوش زنانه.

blverk

: خاكريز, بارو, ديوار(ساحلي), ديواره سد, موج شكن, پناه, سنگربندي, حامي.

blvinge

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار.

bly

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

blyaktig

: سربي, مانند سرب, سربي رنگ, كند.

blydagg

: گلوله سربي, وزنه شاقول, شاقول, ژرف پيما, سرازيرشدن, نازل شدن, سرنگون وارافتادن.

blyerts

: سرب سياه, مغز مداد, گرافيت.

blyertsstift

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

blyfri

: بي سرب, بدون سرب (دربين حروف چاپ).

blyg

: كم رو, خجول, ترسو, محجوب.

blyg/pryd

: خجالتي, كمرو,, نازكن.

blyg/skygg/skygga/kasta

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

blygd

: موي زهار, موي شرمگاه, ناحيه زهار يا عانه, شرمگاه, كرك, پوشيدگي از كرك.

blygdben

: استخوان شرمگاه, عظم عانه.

blyghet

: عدم اعتماد به نفس, كم رويي, ترس بيم از خود.

blyglans

: گالن, سرب معدني, سرب طبيعي.

blygr

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

blygsam

: باحيا, افتاده, فروتن, معتدل, نسبتا كم, نامتظاهر, فروتن, محقر, خالي از جلا ل و ابهت, بي تكلف

blygsamhet

: ازرم, شكسته نفسي, عفت, فروتني, حجب, كمرويي, ترسويي, بزدلي, جبن.

blylod

: ژرف پيما, شاقول عمودي, گلوله سربي, : راست, بطور عمودي, عمودا, درست,عينا, لوله كشي كردن, ژرف يابي كردن, عمق پيمودن, عمودي قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم كردن, شاقولي افتادن, عمود بودن, سرب.

blyvitt

: سفيداب سرب, اسفداج.

bna

: باقلا, لوبيا, دانه, حبه, چيزكم ارزش وجزءي.

bndsel

: شلا ق زني.

bne-

: التماس اميز.

bneman

: فاتحه خوان مزدور, دعاخوان, گدا, مستمند.

bnfalla

: درخواست كردن از, عجز و لا به كردن به, التماس كردن به, استغاثه كردن از.

bnfallande

: دفاع, برهان نمايي, شفاعت, دادخواهي.

bngstyrig

: كله شق, رام نشو, بيقرار, سركش, چموش.

bnk/domstol

: نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن.

bnkrad

: سطر, رديف.

bnsyrsa

: اخوندك.

bo

: جزيره نشين.

bo

: جزيره نشين.

bo

: ساكن بودن, اقامت گزيدن, اشيانه, لا نه, اشيانه اي كردن.

bo p landet

: ساكن ده شدن, با اخراج تنبيه كردن.

bo tillsammans

: باهم زندگي كردن (زن ومرد), رابطه جنسي داشتن.

boa

: اژدرمار, مار بوا.

boasera

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

bobb

: نوعي سورتمه كوچك.

bobin

: قرقره, ماسوره.

bock

: جنس نر اهو وحيوانات ديگر, قوچ, دلا ر, بالا پريدن وقوز كردن(چون اسب), ازروي خرك پريدن, مخالفت كردن با (دربازي فوتبال وغيره), جفتك, جفتك انداختن.

bock/hanne

: جنس نر اهو وحيوانات ديگر, قوچ, دلا ر, بالا پريدن وقوز كردن(چون اسب), ازروي خرك پريدن, مخالفت كردن با (دربازي فوتبال وغيره), جفتك, جفتك انداختن.

bocka

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

bocka/b ge

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

bockhoppning

: بازي جفتك چاركش, باجست وخيز حركت كردن, جفتك چاركش كردن, از يكديگر بنوبت جلو زدن, گريز زدن, گره گره حركت كردن.

bocksprng

: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.

bod

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

boende

: زندگي, معاش, وسيله گذران, معيشت, زنده, حي, درقيدحيات, جاندار, جاوداني.

boett

: قاب ساعت, جعبه ساعت.

bofast

: مقيم, مستقر.

bog

: شانه, دوش, كتف, هرچيزي شبيه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن.

bogankare

: باغ, الا چيق, سايبان.

boggi

: ديو, جن, شيطان.

bogsera

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.

bogsera/bogsering

: باطناب بدنبال كشيدن, پس مانده الياف كتان يا شاهدانه, طناب, زنجير, يدك كش, يدك كشي.

bogsera/ryck/rycka

: بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش.

bogserb t

: كشتي يدك كش, بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش.

bogserlina

: طناب يا ريسماني كه بوسيله ان چيزي را مي كشند, طناب بوكسل, طناب مخصوص صيد بالن, طناب مخصوص يدك كشيدن چيزي.

bogsertross

: طناب مخصوص يدك كشيدن چيزي.

boj

: نوعي فلا نل روميزي, رهنماي شناور, كويچه, روابي, جسم شناور, روي اب نگاهداشتن, شناور ساختن.

boja

: پابند, دستبند, قيد, مانع, پابند زدن.

boja/fotboja

: بخو, پابند, زنجير, قيد, مانع, مقيد كردن, در زير غل وزنجير اوردن.

bojkott

: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.

bojkotta

: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.

bojor

: غل و زنجير پا, پا بند.

bok

: زان, ممرز, الش, راش, فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن, چهار ورق كاغذ كه تا شده و هشت ورق شده باشد, ورق هشت برگي, كاغذ را دسته كردن.

bokanmlan

: انتقاد از كتاب, مقاله درباره كتاب.

bokband

: حجم, جلد.

bokbindare

: اهرم جعبه ماكو, الياف پشم كه بهم پيوسته ونخ پشم را تشكيل ميدهد, شكم بند زنان (پس از وضع حمل), رسيد بيعانه, صاحف, بند.

bokf ra

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن.

bokf ring

: حسابداري, حسابداري, اصول حسابداري, برسي اصل و فرع, دفتر داري, ساماندهي.

bokf rlggare

: ناشر.

bokfrare

: ذي حساب, حسابدار.

bokfringsmaskin

: ماشين حسابداري.

bokgarm rke

: برچسب كتاب.

bokhandel

: كتابفروشي.

bokhllare

: ذي حساب, حسابدار.

boklig

: ادبي, كتابي, اديبانه, اديب, وابسته به ادبيات, ادبياتي.

bokm rke

: نشان لا ي كتاب, چوب الف.

bokmal

: كسيكه علا قه مفرطي به مطالعه كتب دارد.

bokomslag

: كاغذي كه با ان كتاب را جلد ميكنند, جلد كاغذي روي كتاب.

bokrygg

: تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

bokskp

: قفسه كتاب.

bokst ver

: حروف گذاري, علا مت گذاري باحروف.

bokstav

: حرف, نويسه.

bokstavera

: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

bokstaverande

: املا ء, هجي.

bokstavlig

: تحت اللفظي, حرفي, لفظي, واقعي, دقيق, معني اصلي.

bokstavlig/ordagrann

: تحت اللفظي, حرفي, لفظي, واقعي, دقيق, معني اصلي.

bokstavsg ta

: قلب, تحريف, مقلوب, تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغات جمله ء ديگر.

bokstnd

: بساط كتابفروشي.

boktryck

: منگنه مسوده كاغذهاي كپيه, پرس نامه, چاپي, وابسته بحروف چاپي.

boktryckare

: چاپگر.

boktryckarkonst

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زني.

bokverk

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن.

bolag

: بنگاه, شركت.

bolagsman

: شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

boll

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك.

boll av idisslad fda

: نشخوار, تنباكوي جويدني, تفكر, تعمق.

boll/kula

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك.

bolltr

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bolmrt

: سيكران, بذر البنج, بنگ دانه.

bolstervar

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

bom/mast

: تيردكل, تير اهن يا الوار, مشت بازي كردن, مشاجره كردن, نزاع.

bomb

: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن.

bomba

: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن, با هواپيما زير رگبار مسلسل وتوپ گرفتن, بباد انتقاد گرفتن, سرگردان.

bombardemang

: بمباران.

bombardera

: بمباران كردن, بتوپ بستن, پرتاب كردن, شتاب كردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست كندن, پوستك, پي درپي زدن, پي در پي ضربت خوردن.

bombardera/skinn

: پرتاب كردن, شتاب كردن, ضربه, شتاب, پوست پشم دار, خامسوز, پوست خام, پوست كندن, پوستك, پي درپي زدن, پي در پي ضربت خوردن.

bombardering

: بمباران.

bombasm

: كتان, جنس پنبه اي (مج.) گزافه گويي, سخن بزرگ يا قلنبه, مبالغه.

bombastisk

: گزاف, قلنبه, مطنطن, قلنبه نويس, گزاف گوي, دهان دار, پرحرف.

bombflygplan

: هواپيماي بمب افكن, بمب انداز.

bombplan

: هواپيماي بمب افكن, بمب انداز.

bomrke

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

bomull

: پنبه, نخ, پارچه نخي, باپنبه پوشاندن.

bomullsfabrik

: كارخانه نخ ريسي.

bomullsflanell

: پارچه پنبه اي شبيه فلا نل, فلا نل نما, كركي.

bomullsfr

: تخم پنبه, پنبه دانه.

bomullskrut

: باروت پنبه.

bomullsspinneri

: كارخانه نخ ريسي.

bomullstr d

: نخ تابيده (كه ابتداء در شهر ليل تهيه ميشده).

bomullstrik

: يكنوع پارچه ء نخي كه براي زيرپوش بكار ميرود.

bomullstyg

: فاستوني نخي, سخن گزاف, بي ارزش, لفاظي.

bona

: موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.

bondb na

: باقلا.

bonde

: كشاورز, سرپرست خانه, مرد زن دار, روستايي, دهاتي, دهقاني, كشاورز, رعيت.

bondestnd

: رعايا, جماعت دهقانان, بي تربيتي.

bondf rnuft

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام.

bondfrst nd

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام.

bondgrann

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

bondgrd

: ابنيه و ساختمانهاي مجاورمزرعه, مزرعه وابنيه ان, مزرعه و حوالي ان, علا قجات رعيتي.

bondhund

: دورگه, دو تخمه, پست نژاد.

bondkomik

: مسخره اميز, مضحك, تقليد, رقص لخت, تقليد و هجو كردن

bondkvinna

: هم ميهن.

bondlurk

: روستايي نادان يا كودن, ادم بي دست وپا, دهاتي جاهل, احمق, نفهم.

bondpermission

: مرخصي بدون اطلا ع قبلي, جيم شدن.

bondpojke

: نوكر, خادم شواليه, جوان روستايي, عاشق.

bondslug

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار.

bondstuga

: خانه رعيتي.

bong

: سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.

bonga

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

bongotrumma

: يكنوع طبل دوطرفه كه بادست نواخته ميشود, بانگو.

boning

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

boning/boningsplats

: سكونت, اسكان, سكني, مستعمره, مسكن, منزل.

boning/vistelse

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

boningsplats

: سكونت, اسكان, سكني, مستعمره, مسكن, منزل.

boningsrum

: اتاق نشيمن, سالن نشيمن.

bonjour

: نيم تنه دامن بلند مردانه, فراك.

bonnett

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

bonus

: انعام, جايزه, حق الا متياز, سودقرضه, پرداخت اضافي.

bookmaker

: كتاب نويس, صحاف, ناشركتاب, دلا ل شرط بندي.

boplats

: سكونت, اسكان, سكني, مستعمره, مسكن, منزل.

bor

: زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير.

bord

: جدول, ميز, مطرح كردن.

borda

: تخته, تابلو.

bordduk

: سفره, روميزي.

borde

: بايد, بايست, بايستي, بايد و شايد, زمان ماضي واسم مفعول فعل معين.للاهس

borde inte

: نبايستي.

bordell

: فاحشه خانه.

bordlggning/l nggrund

: مواديكه از ان تاقچه ميسازند, شيب, درجه شيب, تاقچه يا قفسه بندي.

bordlpare

: ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.

bordsb n

: توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

bordsduk

: سفره, روميزي.

bordslda

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.

bordssamtal

: صحبتهاي خصوصي و غير رسمي در سر ميز غذا, مفاوضه.

bordsservis

: لوازم ميز يا سفره, ظروف سفره, كارد و چنگال.

bordsvatten

: اب معدني.

bordtennis

: بازي پينگ پنگ, تنيس روي ميز.

bordtennisracket

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

bore

: بادشمال.

boren

: زاييده شده, متولد.

borg

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borg/slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

borgare i stad

: شهرنشين, شهري, حاكم يا قاضي شهر.

borgen

: توقيف, حبس, واگذاري, انتقال, ضمانت, كفالت, بامانت سپردن, كفيل گرفتن, تسمه, حلقه دور چليك, سطل, بقيد كفيل ازاد كردن.

borgen r/fordringsgare

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

borgenr

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

borgensf rbindelse

: ضمانت, تضمين, وثيقه.

borgensman

: برده, غلا م, ضامن, كفيل.

borgerlig

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه كاسب ودكاندار, غيرنظامي, مدني.

borgerlighet

: احترام.

borgis

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه كاسب ودكاندار.

borgm stare

: شهردار.

borgmstarinna

: زن شهردار.

boricka

: الا غ, خر, ادم نادان وكودن.

bornera

: جوش زدن, گازدار كردن (مشروبات وغيره).

bornyr

: سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن

borr

: مته, هرچيزيكه وسيله سوراخ كردن باشد, سنبه, ملول كننده, خستگي اور.

borra

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

borra/tr ka ut

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

borrande

: تمرين, تمرين نظامي, حفر, مته زني.

borrare

: مته, هرچيزيكه وسيله سوراخ كردن باشد, سنبه, ملول كننده, خستگي اور.

borrfluga

: كرم ميوه.

borrsvng

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

borrtorn

: جرثقيل, دكل كشتي, برج چاه كني, با جرثقيل حمل كردن.

borst

: موي زبر, موي سيخ, موي خوك, سيخ شدن, رويه تجاوزكارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borst/vara full av

: موي زبر, موي سيخ, موي خوك, سيخ شدن, رويه تجاوزكارانه داشتن, اماده جنگ شدن.

borsta

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borste

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

borsteig

: زبر, داراي موي زبر, جنگي.

borstig

: زبر, داراي موي زبر, جنگي.

borstnejlika

: گل ميخك شاعر, حسن يوسف.

bort

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت, پاك كردن از, رهانيدن از, خلا ص كردن.

borta

: در دشت, در صحرا, .

bortarbeta

: زدودن, رفع كردن.

bortbyting

: بچه اي كه پريان بجاي بچه اي كه دزديده اند ميگذارند, ادم دمدمي.

bortefter

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول.

borterst

: دورترين, اقصي نقطه, بعيدترين, ابعد, دورترين, اقصي نقطه.

bortersta del av plan

: مزرعه دور افتاده, بيرون از محيط, قسمت خارجي ميدان.

bortf rklaring

: دروغگويي, حرف دو پهلو.

bortfalla

: بخواب رفتن, مردن.

bortflyttning

: رفع, ازاله.

bortfra

: ربودن, دزديدن (شخص), دور كردن, ادم دزديدن, از مركز بدن دور كردن (طب).

bortfrakta

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

bortfraktning

: رفع, ازاله.

bortg ngne

: مرده, مرحوم.

bortgng

: مرگ, مردن, درگذشتن.

bortifrn

: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش.

bortkommen

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortom

: انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

bortoperera

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

bortovaro

: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان.

bortr va

: بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.

bortre

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به.

bortrvande

: عمل ربودن (زن و بچه و غيره), ربايش, دورشدگي, دوري از مركز بدن, قياسي, قياس.

bortse

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

bortslarvad

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

bortslumpa

: يكجا فروختن, ارزان فروختن, فروش يكجا وارزان.

borttagande

: ريشه كني, ساييدگي, قطع, قطع عضوي از بدن, فرساب.

borttagning/bortflyttning

: رفع, ازاله.

borttagningsbar

: برداشتني, رفع شدني.

borttr ngning

: سركوبي.

bos tta

: واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

bosatt

: مقيم, مستقر.

bosch

: حرف توخالي, مهمل, حقه بازي, چرند.

boskap

: احشام واغنام, گله گاو, چارپايان اهلي, مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود, احشام.

boskapsdrivare

: چوبدار, گله فروش, دلا ل گاو و گوسفند.

boskapstjuv

: داراي صداي خش خش.

boskapsuppfdare

: گاودار, گاو فروش, گاو چران, گله چران, چوپان, گله بان, محافظ, رمه دار, گاودار, چوپان, گله دار, رمه دار, كشيش, روحاني.

boss

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي.

bossa

: ستاره اي كه نور ان چند روزي زياد شده و دوباره كم شود, فاني ستاره, نو اختر.

bostad

: مسكن, تهيه جا, خانه ها (بطور كلي), مسكن, خانه سازي.

bostad/lya

: حفاري, محل حفر.

bostads-

: مسكوني, وابسته به اقامت, قابل سكني, محلي.

bostadsl genhet

: تخت, پهن, مسطح.

bostadsls

: دربدر, بي خانمان, اواره.

bostadsomr de utanfr f rorterna

: ناحيه يا منطقه ء خارج شهري.

bostadsregion utanfr f rorterna

: منطقه وسيعي ازنواحي خارج شهر, حومه شهر.

bostlle

: محل اقامت, اقامتگاه.

bostta sig

: واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

bot

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

bot-

: وابسته به طلب مغفرت وندامت.

bota

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

botande

: داراي خاصيت درماني, علا ج بخش, شفا بخش.

botanik

: گياه شناسي, كتاب گياه شناسي, گياهان يك ناحيه, زندگي گياهي يك ناحيه.

botaniker

: گياه شناس, متخصص گياه شناسي.

botanisera

: گياه جمع كردن (براي مقاصد گياه شناسي), تحقيقات گياه شناسي بعمل اوردن.

botaniska

: وابسته به گياه شناسي, تركيب يامشتقي از مواد گياهي و داروهاي گياهي.

botanist

: گياه شناس, متخصص گياه شناسي.

botare

: شفا دهنده, التيام دهنده.

botemedel

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

botf rdig

: توبه كار, پشيمان, تاءب, اندوهناك, نادم.

botfrdighet

: پشيماني, توبه, ندامت.

botg rare

: توبه كار, پشيمان, تاءب, اندوهناك, نادم.

botgring

: توبه وطلب بخشايش, پشيماني, رياضت, وادار به توبه كردن.

botlig

: علا ج پذير.

botten

: ته, پايين, تحتاني.

bottenf rg

: زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ

bottenfisk

: گياه زميني, ماهي ته دريا, خواننده ياتماشاچي بي ذوق, عامي, شخص فرومايه و پست.

bottenl ge

: نظيرالسمت, حضيض, ذلت, سمت القدم.

bottenls

: ژرف, گردابي, ناپيمودني, بدون ته, غير محدود.

bottenls

: ژرف, گردابي, ناپيمودني.

bottensats

: درد , باقي مانده, چيز پست وبي ارزش, ته نشين, ته نشست, لا ي, رسوب, درده, رسوب كردن.

bottenv ning

: طبقه همكف ساختمان.

bottnande

: لگني, واقع درنزديك لگن خاصره, وابسته به لگن خاصره.

botulism

: مسموميت غذايي حاد.

botvning

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

boulevard

: خيابان پهني كه دراطراف ان درخت باشد بولوارد, بزرگراه, باغراه.

bouppteckningsman

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

bouquet

: دسته گل.

bourgeoisie

: طبقه سوداگر, سرمايه داري, حكومت طبقه دوم, بورژوازي.

boutique

: دكان, بوتيك.

boutredningsman

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

bovaktig

: پست, نالا يق, فاسد, شرير, بدذات, خيلي بد.

bovaktighet

: پستي, بدذاتي, جنايت, شرارت, تبه كاري.

bovstreck

: پستي, بدذاتي, جنايت, شرارت, تبه كاري.

bowla

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

bowlare

: قدح ساز, نوعي كلا ه لبه دار, كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند, مشروب خوارافراطي, داءم الخمر.

bowling

: بازي بولينگ.

bowlk gla

: سنجاق, پايه سنجاقي.

bowlklot

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

box

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

boxa

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

boxare

: مشت زن, بوكس باز.

boxas

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

boxer

: مشت زن, بوكس باز.

boxhandske

: دستكش بوكس.

boxning

: مشت زني, بوكس.

boxningssporten

: مشت زني, بوكس.

br ck

: فتق, مرض فتق, غري.

br cka

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي, سفرس, گياه سنگروي.

br ckjrn

: اهرم, ديلم.

br cklig

: شكستني, نازك, سست, نحيف, شكننده, زودگذر, سست در برابر وسوسه شيطاني, گول خور, بي مايه.

br ckt

: شورمزه, بدمزه.

br d

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

br dbutik

: دكان نانوايي يا شيريني پزي.

br ddfull

: لبريز.

br dfda

: نان, قوت, نان زدن به.

br dfodring

: مهمانخانه شبانه روزي, پانسيون, تخته كوبي.

br dfrukttrd

: ميوه نان.

br dgrd

: محوطه ياحياط تير فروشي كه الوار در ان انباشته شده.

br dkant

: كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.

br dkorg

: سبدنان, شكم, معده, ناحيه حاصلخيز.

br dmogen

: زود رس, پيش رس, نابهنگام, باهوش.

br drost

: نوشنده بسلا متي كسي, نان برشته كن, سرخ كننده, برشته كننده.

br dska

: شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن, عجله, شتاب, سرعت, عجله كردن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي, شتابزدگي, عمل يا فعاليت رسوبي, تعجيل بسيار.

br dskande

: مبرم.

br dspade

: پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر.

br k

: همهمه, سر و صدا, قيل و قال, داد, غوغا, هنگامه.

br k/brka

: هايهوي, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هايهو كردن, ايراد گرفتن, خرده گيري كردن, اعتراض كردن.

br k/upplopp

: هنگامه, همهمه, غوغا, شلوغ, جنجال, اشوب, التهاب, اغتشاش كردن, جنجال راه انداختن.

br ka

: بع بع كردن, صداي بزغاله كردن, ناله كردن, بع بع.

br ken

: سرخس, جماز, بسفايج.

br kenvxt

: سرخس, جماز, بسفايج.

br kig

: بي نظم, بي ترتيب, نامنظم, مختل, شلوغ, ناامن.

br kig/slagskmpe

: پر سر و صدا, خشن, داد و بيداد كن, سركش, سر و صدا و اشوب كردن.

br kstake

: از روي بيميلي جدا شدن از, مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

br llops-

: وابلسته بعروسي, نكاحي, عروسي, زفافي.

br nd mandel

: نقل وشيريني, بادام سوخته, اجيل سوخته.

br nna till aska

: خاكستر كردن, سوزاندن, با اتش سوختن.

br nnande/skarp

: نيشدار, تند, تيز, هجو اميز, سوزش اور.

br nnas

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

br nnblsa

: تاول, ابله, تاول زدن.

br nneri

: كارخانه يا محل تقطير, رسومات.

br nning/brnningar

: خيزاب درياكنار.

br nningar

: خيزاب درياكنار.

br nnpunkt

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

br nnpunkts-

: كانوني, مركزي, وابسته بكانون, موضعي.

br nnsr

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

br nnugn

: كوره, اجاق, دركوره پختن.

br nnvin

: مشروب جين قوي هلندي.

br nnvinsbrnneri

: كارخانه يا محل تقطير, رسومات.

br nsle

: سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.

br sch

: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در.

br ss

: تيموس حيوانات جوان, دنبلا ن, لوزالمعده, غده تيموس.

br st-

: سينه اي, صدري, دروني, باطني.

br sta

: اماده كردن, مهيا شدن.

br sthllare

: پستان بند.

br stkorg

: صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه, سينه, صدر, قفسه سينه.

br stsim

: شناي پروانه.

br stvrn

: بارو, برج و بارو, استحكام ياسنگر موقتي, نرده بندي عرشه جلو كشتي.

br stvrta

: نوك پستان, نوك غده, پستانك مخصوص شيربچه, ازنوك پستان خوردن.

br te

: صداهاي ناهنجار دراوردن, درهم ريختن, درهم ريختگي, درهم وبرهمي.

br tte

: لبه, كنار, حاشيه, پركردن.

br/sjukb r

: تخت روان, برانكار, بسط يابنده.

bra

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن, پوشيدن, در بر كردن, بر سر گذاشتن, پاكردن (كفش و غيره), عينك يا كراوات زدن, فرسودن, دوام كردن, پوشاك.

bra

: خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

bra/stor

: بزرگ, عظيم, كبير, مهم, هنگفت, زياد, تومند, متعدد, ماهر, بصير, ابستن, طولا ني.

brackig

: ادم هرزه, ادم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

bragd

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

bragd/kraftprov

: كار برجسته, شاهكار, كار بزرگ, فتح نمايان.

brailleskrift

: خط برجسته مخصوص كوران, الفباء نابينايان.

brak/klockringning

: صداي پيوسته, صداي مسلسل, غوغا, طنين متناوب, ناقوس يا زنگ, صداي ناقوس, غريدن, ترق وتروق كردن, هياهو وغوغا كردن, صداي گوشخراش دادن.

brakfest

: مجلس انس ورقص, بزم.

brakskit

: گوز, گوزيدن.

bramst ng

: سكوب بالا ي دكل كشتي, بالا ترين شكوب دكل كشتي, وسايل بي مصرف كشتي.

brand

: ماشرا, خوره, اكله, يكجور افت درختان ميوه, نوعي شته ياكرم, فاسدكردن, فاسدشدن.

brand/rost/mgel

: پرمك, كپك, بادزدگي, زنگ گياهي, كپك زدن.

brandbil

: ماشين اتش نشاني, تلمبه اتش خاموش كن.

brandfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

brandgul

: پرتقال, نارنج, مركبات, نارنجي, پرتقالي.

brandman

: مامور اتش نشاني, سوخت انداز, سوخت گير.

brandr d

: رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده.

brandsoldat

: مامور اتش نشاني, سوخت انداز, سوخت گير.

brandspruta

: ماشين اتش نشاني, تلمبه اتش خاموش كن.

brandstation

: ايستگاه اتش نشاني.

brandvning

: تمرين اطفاء حريق.

brant

: سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).

brant klippa/klippspets

: پرتگاه, كمر, تخته سنگ.

brant/brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشيبي تند.

brant/sluttning

: پرتگاه مصنوعي, سينه كش, سرازيري خندق.

brant/stup

: ديوار دروني خندق, سراشيبي خندق, سراشيب كردن, بريدن, عمودي بريدن.

brare

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل.

brasa

: اتش بزرگ, اتش بازي, اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

braskande

: خود فروش, خوش نما, زرق وبرق دار, خود نما, پر جلوه.

brasredskap

: سيخ و سه پايه وساير اسبابهاي جلو بخاري.

brass

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

brassa

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

brassk rm

: سپر جلو بخاري, مامور اتش نشاني.

brast

: قطاري, پشت سر هم.

brasved

: هيزم.

bravad

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

bravo

: مريزاد, افرين, براوو, هورا.

bravorop

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

bravur

: اظهار شجاعت و دلا وري, روحيه مطملن وامرانه, بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

bravurnummer

: ستاره يا شخصيت برجسته جماعت, موضوع مهم وقابل توجه.

brb rare

: ادم نعش كش, تابوت بر.

brbar radiotelefon

: دستگاه مخابره يا راديوي ترانزيستوري كوچك.

brckage

: شكستني, شكست.

brckband

: چوب بست زدن, پايه زدن, بستن, بسيخ كشيدن, بدار اويختن, جفت كردن, گره زدن, دسته كردن, متمسك شدن, كوك زن, بهم بستن, بادبان را جمع كردن, بار سفر بستن, بدار اويخته شدن, خرپا, شكم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

brcklighet

: زودشكني, تردي, ظرافت.

brd

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

brd

: نان, قوت, نان زدن به.

brda

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, بار, تعهد, مسلوليت.

brdd

: لبه, كنار, حاشيه, پركردن.

brddjup

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشيبي تند.

brde

: تخته, تابلو.

brdfrukt

: ميوه نان.

brdighet

: حاصلخيزي, باروري.

brdkavel

: وردنه, تيرك.

brdmogenhet

: زودرسي.

brdraskap

: برادري, انجمن برادري واخوت, انجمن اخوت, دسته.

brdska/skynda

: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

brdskande karakt r

: فوريت, ضرورت, نيازشديد.

brdsmula

: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

brdspel

: نرد, تخته نرد.

brdst rtad

: بشدت پرتاپ كردن, شتاباندن, بسرعت عمل كردن, تسريع كردن, سر اشيب تند داشتن, ناگهان سقوط كردن, غير محلول وته نشين شونده, جسم تعليق شونده يا متراسب, خيلي سريع, بسيار عجول, ناگهاني, رسوب شيميايي.

brdst rtad/pskynda

: بشدت پرتاپ كردن, شتاباندن, بسرعت عمل كردن, تسريع كردن, سر اشيب تند داشتن, ناگهان سقوط كردن, غير محلول وته نشين شونده, جسم تعليق شونده يا متراسب, خيلي سريع, بسيار عجول, ناگهاني, رسوب شيميايي.

bred

: پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.

breda

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

breda ut

: منبت كاري كردن, باز كردن, گسترده.

breda ut sig

: اطناب كردن, به تفصيل شرح دادن.

bredd

: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چيز پهن.

bredda

: پهن كردن, وسيع كردن, منتشر كردن.

breddgrad

: عرض جغرافيايي, ازادي عمل, وسعت, عمل, بي قيدي.

bredhvdad

: كله شق, سرسخت, ادم كودن وسرسخت.

bredsida

: توپهايي كه دريك سوي كشتي اراسته شده, سطح پهن هرچيزي, بايك شليك.

bredvid

: دركنار, نزديك, دريك طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف ديگر, وانگهي.

breitschwanz

: گوسفنددنبه دار, پوست بره.

brett

: دندانه دار, داراي دندان مضرس, حريص, دندان نما.

brev

: حرف, نويسه.

brev-

: رساله اي, نامه اي.

brevb rare

: نامه رسان.

brevduva

: كبوتر خانگي, كبوتر جلد.

brevhuvud

: سرنامه, عنوان چاپي بالا ي كاغذ.

breviarium

: كتاب تلخيص شده, كتاب نماز وادعيه روزانه.

brevkopia

: رونوشت كاربني.

brevkort

: كارت پستال, بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن.

brevlda

: صندوق پست.

brevp rm

: پرونده, بايگاني كردن.

brevporto

: حمل بوسيله پست, ارسال پست, مخارج پستي, حق پستي, تمبر پستي.

brevskrivare

: خبرنگار, مخبر, مكاتبه كننده, طرف معامله, مطابق.

brevskrivare/motsvarande

: خبرنگار, مخبر, مكاتبه كننده, طرف معامله, مطابق.

brevv xling

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brevvxla

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن.

brevvxling/ verensstmmelse

: ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

brgarl n

: نجات مال يا جان كسي, نجارت كسي از خطر, از خطر نابودي نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چيز.

brgning

: نجات مال يا جان كسي, نجارت كسي از خطر, از خطر نابودي نجات دادن, مصرف مجدداشغال وزاءد هر چيز.

bricka

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن, سيني, طبق, جعبه دو خانه, شستشو كننده, رختشوي, واشر.

bridge

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

brigad

: تيپ, دسته, تشكيلا ت.

brigadgeneral

: سرتيپ, فرمانده تيپ.

brigg

: نوعي كشتي دو دگلي سبك و سريع السير.

brikett

: بريكت, خاك زغال قالبي.

briljans

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد.

briljant

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

briljera

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

briljera med

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

briljera/briljera med

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

brillor

: مشخصات, عينك.

bringa

: گوشت سينه, سينه انسان.

bringa i dagen

: از زيرخاك در اوردن, افتابي كردن, از لا نه بيرون كردن, از زيردراوردن, حفاري كردن.

bringa i j mvikt

: موازنه كردن, بحال تعادل دراوردن, متعادل كردن, متعادل شدن.

bringa i oordning

: به هم زدن, بي ترتيب كردن, مختل كردن, بر هم زدن.

bringa i trngm l

: تنگ كردن, باريك كردن, درتنگي ومضيقه گذاردن, زور اوردن, محدود كردن.

bringa ur balans

: غير متعادل كردن, تعادل (چيزي را) بر هم زدن, اختلا ل مشاعر پيدا كردن, عدم توازن, اختلا ل مشاعر, برهم زدن, ناراحت كردن, مغشوش كردن.

bringa ur fattningen

: كسي را از رو بدر كردن, پر رويي كردن.

bringa ur jmvikt

: برهم زدن, مضطرب ساختن, پريشان كردن.

brink

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن.

brinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

brinna/br nna/brnns r

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

brinnande

: باحرارت, باحميت, پرشور وشعف, ملتهب.

brinnande/innerlig

: باحرارت, باحميت, پرشور وشعف, ملتهب.

brio

: روح, زندگاني, حيات.

bris

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم).

bris/flkt

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم).

brisad

: قطاري, پشت سر هم.

brisera

: قطاري, پشت سر هم.

brist

: كميابي و گراني, قحط و غلا, كمبود, نقص, كمي, كمبود, كسر, ناكارايي, ارزوي اساسي و ضروري, چيز مطلوب, خواست, عدد كم, معدود, اندك, قلت, كمي, كميابي, ندرت, كسري, كمبود.

brist p disciplin

: بي انضباطي, بي انتظامي, سركشي.

brist p noggrannhet

: عدم دقت.

brist p sjlvtillit/blyghet

: عدم اعتماد به نفس, كم رويي, ترس بيم از خود.

brist p uppriktighet

: عدم صميميت.

brist p verensstmmelse

: ناپيروي, عدم رعايت, عدم تشابه, عدم موافقت, معاندت, ناهمنوايي.

brist p elegans

: نا زيبايي, بي ظرافتي, زشتي, ناهنجاري.

brist p sammanhang

: ناپيوستگي, عدم پيوستگي, انفصال, عدم اتصال, انقطاع, عدم ربط, عدم چسبندگي, ناجوري, عدم تطابق, ناسازگاري, تناقض.

brist/misslyckande

: قصور, كاستي, نكته ضعف, كمبود

brista

: قطاري, پشت سر هم.

brista/brast/brustit

: قطاري, پشت سر هم.

brista/bristning

: گسيختگي, قطع, سكستگي, جدايي, گسيختن, جدا كردن, تركيدن, قطع كردن, پارگي, گسستن, گسستگي.

bristande verensstmmelse

: عدم تجانس, ناسازگاري.

bristande noggrannhet

: نادرستي, عدم صحت, اشتباه, غلط, چيز ناصحيح و غلط, عدم دقت.

bristf llig

: داراي كمبود, ناكارا.

bristning

: گسيختگي, قطع, سكستگي, جدايي, گسيختن, جدا كردن, تركيدن, قطع كردن, پارگي, گسستن, گسستگي.

bristsituation

: كسري, كمبود.

britannien

: بريتانيا, انگليس.

britannisk

: بريتانيايي, مربوط به بريتانيا.

brits

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

brits/hrd b dd

: ماله چوبي(معماري وغيره), ماله مخصوص كوزه گران, ماله ء صافكاري, تخته پهن, تشك كاهي.

britt

: انگليسي, اهل بريتانيا, تبعه انگليس, خاك انگليس, انگليسي, اهل بريتانيا.

britt/brittisk sjman

: سرباز يا ملوان انگليسي, انگليسي.

brittisk

: بريتانيايي, مربوط به بريتانيا, بريتانيايي, انگليسي, اهل انگليس, زبان انگليسي.

brittisk soldat

: سرباز انگليسي (بويژه در جنگ استقلا ل امريكا).

brittsommar

: هواي ارام و خشك و صافي كه در اواخر پاييز در شمال ايالا ت متحده امريكامشاهده ميشود.

brja

: اغاز كردن, شروع كردن, اغاز, ابتدا.

brjan

: اغاز, ابتدا, شروع, وضع مقدماتي ابتدايي, حالت نخستين.

brk-

: كسري, كوچك.

brkande

: بع بع (گوسفند), بع بع كردن, مثل گوسفند صدا كردن.

brkdel

: شكستن, شكستگي, ترك خوردگي, شكاف, برخه, كسر (كسور),بخش قسمت, تبديل بكسر متعارفي كردن, بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن.

brken/ormbunke

: سرخس, جماز, بسفايج.

brkig/kinkig

: داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير.

brm

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

brnad

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

brnna

: داغ كردن, داغ زدن, سوزاندن, سوزانيدن وخاكستر كردن.

brnnande hetta

: سوزاني, داغي.

brnnare

: چراغ خوراكپزي ياگرم كن, اتشخان.

brnnbar

: سوزا, احتراق پذير, قابل تحريك وبرانگيختني, قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگير.

brnnglas

: ذره بين, عدسي محدب ياايينه مقعر, عينك جوشكاري.

brnnm rka

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نيمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارك, علا مت, رقم, لكه بدنامي, داغ كردن, داغ زدن, خاطرنشان كردن, لكه دار كردن.

brnnm rke

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نيمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارك, علا مت, رقم, لكه بدنامي, داغ كردن, داغ زدن, خاطرنشان كردن, لكه دار كردن.

brnnolja

: نفت كوره, نفت سياه.

brnnpunkt/centrum

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

brnnskada

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

brnnvidd

: فاصله كانوني.

brnnvinsadvokat

: كسيكه در قانون وسياست فاقد اصول اخلا قي است, بي همه چيز, بي مرام, دغل كاري كردن.

brnsten

: كهربا, عنبر, رنگ كهربايي, كهربايي.

brnt socker

: قند سوخته, يكجور شيريني مركب از قند وشيره وميوه, تافي, رنگ زرد, مايل به قرمز.

bro

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

bro/sl bro ver

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

broccoli

: نوعي گل كلم.

brockf gel

: مرغ باران, ابچليك, ساده لوح.

brodda

: بتونه كاري كردن, زيرپوش سازي كردن, مسدود كردن, نعل زدن, :سرخوردن روي يخ, بانعل يالگد اسب مجروح شدن, كپيه كردن, محاسبه كردن, چرت زدن.

broddad

: داراي نعل پاشنه دار, داراي ميخ مخصوص.

brodera

: قلا ب دوزي كردن, گلدوزي كردن, برودره دوزي, اراستن.

broderi

: قلا بدوزي.

broderlig

: دوستانه, برادرانه, برادر وار, اءتلا في, اتحادي.

broderligt

: برادرانه, از روي مهرباني, از روي دوستي.

brodermord

: برادركشي, برادر كش, خواهر كش.

brodermrdare

: برادركشي, برادر كش, خواهر كش.

broderskap

: برادري, انجمن برادري واخوت, برادري, اخوت, انجمن اخوت, صنف, اتحاديه.

broderskap/br draskap

: برادري, انجمن برادري واخوت.

brofste

: كنار, طرف, مرز, حد, نيم پايه, پايه جناحي, پشت بند ديوار, بست ديوار, نزديكي, مجاورت, اتصال.

brohuvud

: پايگاه يا اراضي تسخير شده در ساحل.

broiler

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه يا پرنده كبابي.

brokad

: زري, زربفت, پارچه ابريشمي گل برجسته.

brokig

: رنگ راه راه, پارچه راه راه, خط دار, راه راه, خال دار, شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت, رنگارنگ, اميخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقك ها, لباس چهل تكه.

brokighet

: گوناگوني, اختلا ف رنگ, چند رنگ, متنوع.

bromid

: برمور, نمك الي يامعدني اسيد هيدروبرميك, اظهار يا بيان مبتذل.

broms

: بيشه, درختستان, ترمز, عايق, مانع, ترمز كردن, خر مگس, ادم مردم ازار, مزاحم, مگس اسب, مگس جنگلي, خرمگس.

bromsa

: تير حاءل, تير پايه, لغزيدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشين, تخته پل, راه شكست, مسير سقوط, ترمز كردن, سريدن, سرانيدن.

bromsare

: متصدي ترمز ماشين وترن وغيره, ترمزبان ترن.

bromsskiva

: صفحه, ديسك, صفحه ساختن, قرص.

bromssko

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

bronkerit

: برنشيت, اماس نايژه.

bronkit

: برنشيت, اماس نايژه.

brons

: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.

bronsera

: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.

bropelare

: ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه.

bror

: برادر, همقطار.

bror-

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

brors sondotter

: نوه برادر يا خواهر (كه دختر باشد).

brors sonson

: نوه برادر يا خواهر (كه پسر باشد).

brorsa

: برادر, همقطار.

brorsdotter

: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.

brorsdotter/systerdotter

: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.

brorson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

brorson/systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

brosch

: سنجاق سينه, گل سينه, باسنجاق سينه مزين كردن, باسنجاق اراستن.

broschyr

: كتاب كوچك, كتابچه, دفترچه, رساله, جزوه, جزوه, رساله, كتاب كوچك صحافي نشده كه گاهي جلد كاغذي دارد, بروشور, برگچه, ورقه, جزوه, رساله چاپي.

brosk

: نرمه استخوان, غضروف, كرجن, غضروف, نرمه استخوان.

broskartad

: غضروفي.

brotsch

: برقو, قلا ويز, برقوزن, مته زدن.

brotscha

: يك بند كاغذ 084 برگي يا 615 برگي, 005 ورق كاغذ, گشاد كردن.

brott

: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.

brott/bryta/krossa

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

brottare

: كشتي گير.

brottas

: كشتي گرفتن, گلا ويز شدن, دست به گريبان شدن, سر و كله زدن, تقلا كردن, كشتي, كشمكش, تقلا.

brottning

: كشتي گيري, كشمكش.

brottsj

: موج بزرگي كه بساحل خورده ودرهم مي شكند.

brottslig

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار, بزهكارانه, تبه كارانه.

brottslig/brottsling

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

brottslighet

: جنايتكاري, قابليت مجازات, متخلف, مرتكب جنايت يا جنحه, غفلت كار.

brottsling

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار, بزهكار, گناهكار, جاني, جنايت كار.

brottst lle

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

brottstycke

: تكه.

brottyta

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

brplansb t

: سطح صاف يا موربي كه در اثر حركت اب از خلا ل ان بحركت وعكس العمل درايد و غالبابشكل پرده يا باله ايست.

brs

: بورس سهام.

brs

: كيسه, جيب, كيسه پول, كيف پول, پول, دارايي, وجوهات خزانه, غنچه كردن, جمع كردن, پول دزديدن, جيب بري كردن.

brsera

: با اتش ملا يم پختن, گرم كردن.

brsm klare

: دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگاني, دلا ل سهام شركتها.

brsm kleri

: دلا لي بورس واوراق بهادار.

brst

: سينه, پستان, اغوش, افكار, وجدان, نوك پستان, هرچيزي شبيه پستان, سينه بسينه شدن, برابر, باسينه دفاع كردن, تلا في, ضربه, يابو, دختريازن, نوك پستان, ممه.

brst/barm/famn

: اغوش, سينه, بغل, بر, پيش سينه, بااغوش باز پذيرفتن,دراغوش حمل كردن, رازي رادرسينه نهفتن, داراي پستان شدن (درمورد دختران)

brstharnesk

: زره, زره سينه, كرست.

brstning

: سينه, پستان, اغوش, افكار, وجدان, نوك پستان, هرچيزي شبيه پستان, سينه بسينه شدن, برابر, باسينه دفاع كردن.

brstol

: كجاوه, تخت روان, پالكي.

brstsjuk

: دچار مرض سل, تحليل رفته.

brstv rn

: جان پناه, سنگر, سپر, محجر, ديواره, نرده.

brt

: ورشكسته, ورشكست, بي پول.

brt cke

: پارچه ضخيم روي تابوت يا قبر, تابوت محتوي مرده, حاءل, پرده, با پرده يا روپوش پوشاندن, بيزارشدن, بيذوق شدن, ضعيف شدن, ضعيف كردن.

brt cke/cklas

: پارچه ضخيم روي تابوت يا قبر, تابوت محتوي مرده, حاءل, پرده, با پرده يا روپوش پوشاندن, بيزارشدن, بيذوق شدن, ضعيف شدن, ضعيف كردن.

brte/ov sen/skrpa ner

: صداهاي ناهنجار دراوردن, درهم ريختن, درهم ريختگي, درهم وبرهمي.

brud

: عروس, تازه عروس, جوجه, بچه, نوزاد.

brud-

: عروسي, جشن عروسي, متعلق بعروس.

brudnbb

: نديمه عروس, ساقدوش عروس.

brudt rna

: نديمه عروس, ساقدوش عروس.

brudutstyrsel

: جهاز عروس, جامه يا رخت عروس.

bruk

: اعتياد, رسم وروش, عادت, استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

bruka

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

brukar

: معمولا.

brukbar

: سودمند, مفيد, بافايده.

bruklig

: عادي, مرسوم.

brukning

: كشت, زراعت, تربيت, تهذيب, ترويج, كشت, كشاورزي, كشت وزرع.

brumbjrn

: غرغر كننده.

brumma

: غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.

brumning

: غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.

brun

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن.

brunaktig

: مايل به قهوه اي ياخرمايي.

brunalg

: كتانجك, كتنجك, اشنه دريايي.

brunett

: سبزه, داراي موي مشكي ياخرمايي.

brungul

: گندم گون, سبزه, اسمر, تيره, زرد مايل بقهوه اي.

brunhyllt

: سياه چره, سبزه تند, تيره روي.

brunkol

: ذغال قهوه اي, نوعي ذغال سنگ, ذغال سنگ چوب نما

brunn

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

brunnskur

: اب درمان, علا ج بااب, معالجه بااب.

brunst

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

brunstig

: شهواني, وحشي, پوسيده.

brunt

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن.

brus

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

brusa

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

brushane

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

brushuvud

: ادم شتابكار, ادم عجول, ادم بي پروا, بي باك.

brustit

: قطاري, پشت سر هم.

brutal

: جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.

brutala

: جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.

brutalisera

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن.

brutalitet

: جانور خويي, وحشيگري, بيرحمي, سبعيت.

brutalt

: جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.

bruten

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

brutto

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

bryderi

: حيرت, سرگشتگي, بغرنجي.

brydsam

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

brydsamma

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

brygd

: بوسيله جوشاندن وتخمير ابجوساختن, دم كردن, سرشتن, اميختن, اختلا ط.

brygga/brygd

: بوسيله جوشاندن وتخمير ابجوساختن, دم كردن, سرشتن, اميختن, اختلا ط.

bryggare

: ابجوساز.

bryggeri

: ابجوسازي, كارخانه ابجو سازي.

bryggerijst

: مخمرابجو, مايه ابجو.

bryn

: لبه.

bryne

: سنگ چاقو تيز كن, تيز كننده, تند كننده.

brynja

: زره زانوپوش, زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار.

brynsten

: سنگ چاقو تيز كن, تيز كننده, تند كننده.

bryologi

: علم خزه شناسي.

brysk

: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب.

bryta

: منكسر كردن, بر گرداندن, شكستن, انكسار.

bryta sigillet p

: مهر چيزي را گشودن, مهر چيزي را شكستن.

bryta upp

: خيمه بر بستن, رخت بر بستن, كوچ كردن, هزيمت كردن.

bryta ut igen

: برگشتن, عود كردن.

bryta/gra intr ng

: تخلف كردن از, تجاوز كردن از, تعدي.

brytande

: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در.

brytbar

: شكننده, ترد.

brytning

: فرار, استعفاء, جدايي, هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو, رم, غربت, بيگانه كردن, بيگانگي.

brytningstid

: انتقال, عبور, تغيير از يك حالت بحالت ديگر, مرحله تغيير, برزخ, انتقالي.

brytningsvinkel

: شكست, انكسار, تجزيه, انحراف, تخفيف.

brytrt

: نخودفرنگي

bsskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

bssmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

bstis

: هم اطاق, دوست, صميمي, رفيق بودن, باهم زندگي كردن.

bt

: كشتي كوچك, قايق, كرجي, هرچيزي شبيه قايق, قايق راني كردن.

btesstraff

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

btkarl

: كرجي بان, قايقران.

btsman

: افسري كه مسلول افراشتن بادبان ولنگر طناب هاي كشتي است.

bttre

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

bu

: صداي گاو يا جغد كردن, اظهار تنفر, هو كردن.

bua

: سربازخانه, منزل كارگران, كلبه يا اطاقك موقتي, انباركاه, درسربازخانه جادادن, صداي گاو يا جغد كردن, اظهار تنفر, هو كردن.

bubbla

: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ.

bubbla/porla

: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ.

bubbla/skumma

: جوش زدن, گازدار كردن (مشروبات وغيره).

bubblande

: جوش, گاز (نوشيدنيها), طراوت و شادي.

bubblig

: جوش زننده, پرحباب, شامپاني.

buckanjr

: دزد دريايي.

bucklig

: قوزدار, داراي بر امدگي, اخمو, ترشرو.

bud

: فرمان, حكم, دستور خدا.

buda

: فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.

budb rare

: پيغام اور, پيك, فرستاده, رسول.

buddism

: مذهب بودا.

budget

: بودجه.

budget-

: مربوط به بودجه.

budgetera

: بودجه.

budgetfrslag

: بودجه.

budgetproposition

: بودجه.

budoar

: اطاق كوچك مخصوص زن (كه خواص خود را در انجا ميپذيرد), خلوتگاه.

budskap

: پيام, پيغام دادن, رسالت كردن, پيغام.

buff

: ميز دم دستي, ميز پاديواري, ميز كناري.

buffel

: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.

buffel/bison

: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.

buffelaktig

: خشن, بي نزاكت, دهاتي.

buffert

: ميانگير, استفاده از ميانگير.

buffring

: ميانگيري.

buga

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

buggig

: نوعي درشكه سبك يك اسبه, حشره دار.

bugning

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

buk-

: شكمي, بطني, وريدهاي شكمي, ماهيان بطني.

buk

: فشار با سر, زدن توپ, ناخوشي قارچي گندم, غربال, زدن, فشاردادن, توپ زدن, الك كردن, اصلا ح كردن, شكم, محتويات شكم, امعاء, درشكم ريختن.

bukett

: دسته گل, دسته گل, گلدسته, دسته گل يا يك دسته علف, كلمات حك شده بر انگشتري, دسته گل.

bukett/bouquet

: دسته گل.

bukhinna

: صفاق, برون شامه روده ها.

bukhinneinflammation

: پريتونيت, التهاب صفاق.

bukolisk

: روستايي, دهقاني, اشعار روستايي.

bukspott

: عصير لوزالمعده.

bukspottkrtel

: لوزالمعده, خوش گوشت.

bukt

: حلقه طناب, پيچ وخم, پيچ رودخانه, خليج كوچك, باطناب بستن, خليج كوچك, خور, پناهگاه ساحلي دامنه كوه, :(ز.ع.) يارو, شخص, ادم, خليج, گرداب, هر چيز بلعنده و فرو برنده, جدايي, فاصله ز دوري, مفارقت.

bukta

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

buktalare

: كسيكه بجاي عروسك ياجانوري تكلم كند.

buktaleri

: تكلم بطني, سخن گفتن انسان بطوريكه شنونده نداند صدا از كجابيرون امده.

buktning

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

bula

: برامدگي, شكم, تحدب, ورم, بالا رفتگي, صعود, متورم شدن, باد كردن.

bulb

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

bulb r

: پيازي, پيازدار.

buljong

: غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته, ابگوشت.

buljong/kttsoppa

: غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته, ابگوشت.

bulk

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت.

bulla

: گاونر, نر, حيوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتاركردن, بي پرواكاركردن.

bulldogg

: نوعي سگ بزرگ, بول داگ, برزمين افكندن.

bulle

: يكجور كلوچه ياكماج (انگليسي - ايرلند), دم خرگوش.

buller

: صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن.

bullerniv

: ميزان خش.

bulletin

: تابلو اعلا نات, اگهي نامه رسمي, ابلا غيه رسمي, بيانيه, اگاهينامه, پژوهشنامه, پژوهنامه.

bullrande

: غوغايي, پرهياهو, پر سر و صدا, لجوج, دعوايي.

bullrig

: پر سر وصدا.

bulna

: چرك, فساد, چرك كردن, گنديدن.

bult

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.

bult/tagg

: ميخ, ميله, تير, ميخ بزرگ, ميخ طويله, ميخ بلند كف كفش فوتباليست هاو ورزشكاران ميخ دار كردن, ميخكوب كردن.

bulta

: اغل حيوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران, استخر يا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد), ليره, واحد مسكوك طلا ي انگليسي, ضربت, كوبيدن, اردكردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulta/dunka

: تپش, زدن, تپيدن, لرزيدن, تپش داشتن, ضربان.

bultning

: اغل حيوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران, استخر يا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد), ليره, واحد مسكوك طلا ي انگليسي, ضربت, كوبيدن, اردكردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن.

bulvan

: طعمه يا دام يا توري براي گرفتن اردك و مرغان ديگر, تله, دام, وسيله تطميع, بدام انداختن, فريفتن.

bulvan/trkarl/falsk

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

bumerang

: چوب خميده اي كه پس از پرتاب شدن نزد پرتاب كننده برميگردد, وسيله اي براي رسيدن بهدفي يا(مخصوصا) عملي كه عكس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد.

bunden/begr nsad

: كران.

bundenhet

: تحديد, زندان بودن, زايمان, بستري.

bundsfrvant

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين.

bunke

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

bunker

: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunkra

: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bunt

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunt/bunta ihop/packe

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

bunta ihop

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

buntmakare

: تاجر خز, خزدوز, خز فروش, پوست فروش.

bur

: قفس, درقفس نهادن, درزندان افكندن.

bur f r hns/st nga in

: قفس, مرغدان, اغل گوسفند, زندان, محبوس كردن, درقيد گذاشتن.

burdus

: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب.

burdus/brysk

: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب.

burgenhet

: فراواني, وفور.

burk

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف.

burk/grla/gnissla

: بلوني, كوزه دهن گشاد, سبو, خم, شيشه دهن گشاد, تكان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزيدن صداي ناهنجار, دعوا و نزاع, طنين انداختن, اثر نامطلوب باقي گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف كردن, ناجور بودن, مغاير بودن, نزاع كردن, تكان دادن, لرزاندن.

burlesk

: مسخره اميز, مضحك, تقليد, رقص لخت, تقليد و هجو كردن

burman

: برمه اي, اهل برمه.

burmansk

: برمه اي, اهل برمه.

burmanska

: برمه اي, اهل برمه.

burmanska/burman

: برمه اي, اهل برمه.

burnus

: برنوس, ردا.

burr

: فر, جعدوشكن گيسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ كردن غذا).

burrig

: فر, جعدوشكن گيسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ كردن غذا).

bus

: ازار, مايه تصديع خاطر, مايه رنجش, اذيت.

busaktig

: پر سر و صدا, خشن, داد و بيداد كن, سركش, سر و صدا و اشوب كردن.

buse

: لولو, مايه ترس ووحشت, غول, لولو, ادم بي شرف, ادم رذل, پست, بي شرف, رذل.

buse/sp ke

: لولو, با لولو ترساندن.

busfr

: ژوليده, ادم كثيف و بي سر و پا, ژنده پوش.

buskablyg

: كم رو, خجول, ترسو, محجوب.

buskage

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگين, مشت, انبوه كردن, بوته زار, درختچه زار.

buske

: بوته, بته, شاخ وبرگ, بوته, گلبن, بوته توت فرنگي, درختچه, بوته دار كردن.

buskh ck

: رديف بوته هاي پرچين, سياج بند, رديف خاربن.

buskig

: انبوه, پرپشت, گمنام, تميز, پاك شده, پربوته, پوشيده از بوته, بوته زار, مانند گلچين, شبيه بوته.

busksnr

: بيشه, درختزار انبوه.

busliv

: چموشي, بدقلقي, ايجاد سر و صدا و اشوب.

buss

: گذرگاه, مسير عمومي.

buss p

: صيد روباه, علا مت تعجب در هيجان و خشم و خوشي و وجد.فرياد تحريك و تشويق براي تازي شكاري مخصوص

bussarong

: جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

busschauffr

: محرك گذرگاه.

bussig

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي, همدستي, خودماني, شريكي.

busskondukt r

: هادي, رسانا.

bussning

: بوته, بته, شاخ وبرگ.

butelj

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن.

buteljera

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن.

butik

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

butiksinnehavare

: دكاندار, مغازه دار.

butikskedja

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

butiksskadad

: كهنه ورنگ رفته در اثر ماندن در مغازه.

butiksskylt

: بند, نوار, هزاره برجسته, گچبري سر ستون, خط, دايره زنگي, حلقه, كمربند, لا يه پوششي فيبري.

butikssnatteri

: بلند كردن جنس از مغازه.

butiksstld

: بلند كردن جنس از مغازه.

butter

: عبوس, ترشرو, كج خلق, غير معاشر, عبوسانه.

buxbom

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

bva

: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.

bvel

: دوكور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شيطان, جن, بد شانسي.

by

: دهكده, روستا, ده, قريه.

bybo

: روستايي, دهاتي, اهل ده.

bygd

: ييلا قات, حومه شهر.

bygd/landsbygd

: ييلا قات, حومه شهر.

bygdem l

: لهجه.

bygel

: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

bygg

: ساختن, بناكردن, درست كردن.

bygga

: ساختن, بناكردن, درست كردن.

bygga om

: تغيير وضع دادن, عوض كردن, تعمير كردن.

byggande

: ساختمان, بنا.

bygge

: ساختمان, بنا.

byggkloss

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

byggm stare/byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggmstare

: سازنده, خانه ساز.

byggnad

: ساختمان, بنا, عمارت, ساختمان بزرگ مانند كليسا.

byggnadsarbetare

: سازنده, خانه ساز.

byggnadskomplex

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه.

byggnadsst llning/schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندي, سكوب يا چهار چوب, تخته بندي كردن, سكوب زدن, بدار اويختن.

byggnadsstllning

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندي, سكوب يا چهار چوب, تخته بندي كردن, سكوب زدن, بدار اويختن, سكوب بندي, چوب بست سازي, داربست.

byggnadsverk

: ساخت.

byggnadsverksamhet

: ساختمان, عمارت.

byig

: پر باد, توفاني.

byig/stormig

: پر باد, توفاني.

byk

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

byka

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

byke

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله كردن به.

bykkar

: طشت لباسشويي.

byling

: پليس, پاسبان.

bylte

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

byr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.

byr krat

: مامور اداري, مامور دولتي, مقرراتي واهل كاغذ بازي, ديوان سالا ر.

byr kratisk

: وابسته به امور اداري, وابسته به اداره بازي وكاغذ پراني, وابسته به ديوان سالا ري.

byracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

byrackig

: فرومايه, پست, ستيزه جو, غرغر كننده, پست.

byrett

: لوله شيشه مدرج, بورت, تنگ مخصوص شراب مقدس (دركليسا)

byrkrati

: رعايت تشريفات اداري بحد افراط, تاسيسات اداري, حكومت اداري, مجموع گماشتگان دولتي, كاغذ پراني, ديوان سالا ري, قاطبه مامورين, سيستم اداري.

byrl da

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.

bysantin

: وابسته بروم شرقي.

bysantinsk

: وابسته بروم شرقي.

byst

: مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن.

byst/barm

: مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن.

bysthllare

: پستان بند.

byt ut

: معاوضه, ردو بدل كننده, يدكي, تعويض, دوباره پر كردن.

byta

: معاوضه, عوض كردن, مبادله كردن, بيرون كردن, جانشين كردن, اخراج كردن.

byta ut

: معاوضه, ردو بدل كننده.

byte

: غنيمت جنگي, غارت, تاراج, يغما.

byte/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, استفاده نامشروع, غارت كردن (شهري كه اشغال شده), چاپيدن.

byte/plundring/plundra

: غارت, چپاول, تاراج, يغما, غنيمت, غارت كردن, چاپيدن

byte/stenbrott

: لا شه شكار, شكار, صيد, توده انباشته, شيشه الماسي چهارگوش, اشكار كردن, معدن سنگ.

byteshandel

: تهاتركردن, پاياپاي معامله كردن (با for), دادوستد كالا.

byting

: جن, پري.

bytta

: چليك (مطابق يك چهارم بشكه), بشكه چوبي.

byxa

: جوراب, لوله لا ستيكي مخصوص اب پاشي وابياري, لوله اب اتش نشاني, شلنگ.

byxor

: شلوار, زير شلواري, تنكه, شلوار.

C

cabotage

: كشتي راني ساحلي, تجارت ساحلي, كابوتاژ.

cafeteria

: رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.

calvados

: نوعي عرق.

camouflage

: استتار, پوشش, پنهان كردن وسايل جنگي, مخفي كردن, پوشاندن.

camouflera

: استتار, پوشش, پنهان كردن وسايل جنگي, مخفي كردن, پوشاندن.

campa

: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن.

canada

: كشور كانادا.

canadahjort

: گوزن سفيد و شاخ بلند و بزرگ.

canasta

: نوعي بازي رامي.

cancan

: يك نوع رقص نشاط اور.

cancer

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

cancerframkallande

: سرطان زا.

cannabis

: شاهدانه, انواع شاهدانه.

cape

: دماغه, شنل.

capita

: شخص, نفر, ادم, كس, وجود, ذات, هيكل.

capitolium

: عمارت كنگره درشهر واشينگتن, عمارت پارلمان ايالتي.

carcinogen

: سرطان زا.

carcinogent mne

: ماده مولد يا مشدد سرطان, سرطانزا.

cardigan

: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت.

carport

: گاراژ بدون سقف.

casework

: مطالعه بسيط اجتماع و محيط فرد يا خانواده براي تشخيص مرض ودرمان.

ceder

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مايل به زرد.

cedera

: واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از.

cedertr

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مايل به زرد.

celeber

: متمايز, برجسته.

celebrera

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن.

celebritet

: شهرت, شخص نامدار.

celest

: الهي, علوي, اسماني, سماوي.

celesta

: نوعي الت موسيقي شبيه پيانو.

celibat

: تجرد, بي زني, بي شوهري, امتناع از ازدواج.

cell-

: بافت سلولي, سلول دار, خانه خانه.

cell

: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.

cellfnge

: زنداني, اسير.

cellist

: نوازنده ويولن سل.

cellk rna

: هسته, مغز, اساس.

cello

: ويولون سل.

cellskrck

: تنگناترس, مرض ترس از فضاي تنگ ومحصور.

cellular

: بافت سلولي, سلول دار, خانه خانه.

celluloid

: مانند سلول, سلولويد.

cembalo

: نوعي چنگ كه مانند پيانوبشكل ميز است.

cement

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cement/cementera/sammanfoga

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cementera

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cementering

: سمنت كاري.

censor

: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.

censur

: سانسور عقايد, سانسور.

censurera

: تزكيه ياتصفيه كردن, قسمت هاي خارج از اخلا ق را حذف كردن از (كتاب وغيره), مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.

census

: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.

cent

: درصد, يك صدم, سنت كه معادل يك صدم دلا ر امريكايي است

centaur

: حيوان افسانه اي با بالا تنه انسان وپايين تنه اسب, قنطورس.

center

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

centigram

: يك صدم گرم.

centner

: وزنه اي كه در انگليس با 211 رطل (پوند) يا 08/05 كيلوگرم است ودر امريكابرابر 001 رطل يا 63/54 كيلوگرم ميباشد.

centra

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

central

: مركزي, وسطي, مياني, واقع درمركز, محوري, اساسي, موثر.

central/mellerst

: مركزي.

centralenhet

: واحد پردازش مركزي.

centralisera

: متمركز كردن.

centralisering

: تمركز.

centre

: مركز بدن مهره داران, جسم مركزي, جسم مهره.

centrera

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

centrifug

: ماشين كره گيري, تفكيك كردن.

centrifugal

: گريزنده از مركز, فرار از مركز.

centrifugera

: ماشين كره گيري, تفكيك كردن.

centripetal

: مايل به مركز.

centripetalkraft

: قوه مركز جويي, قوه جاذبه مركز.

centrisk

: وسطي, مياني, واقع درمركز.

centrum

: مركز, مركز تجارت شهر, قسمت مركزي شهر.

centurion

: رءيس دسته صد نفر, يوزباشي.

cerat

: مرهم, داراي غشاء ياشامه مومي.

cerebral

: مخي, دماغي, مغزي, فكري.

cerebrospinal

: مربوط به نخاع ومغز, مغزي نخاعي.

ceremoni

: تشريفات, جشن, مراسم.

ceremoni s

: پاي بند تشريفات وتعارف, رسمي.

ceremoni/h gtidlighet

: تشريفات, جشن, مراسم.

ceremoniel

: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب.

ceremoniell

: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب.

ceremonimstare

: رءيس تشريفات, متصدي تفريحات يا معرف نطاق جلسه.

cermonimstare

: رءيس تشريفات كردن, بعنوان رءيس تشريفات عمل كردن, رءيس تشريفات شدن, رءيس تشريفات.

cernera

: گذاردن, نهادن, منصوب كردن, اعطاء كردن سرمايه گذاردن.

cernering

: سرمايه گذاري, مبلغ سرمايه گذاري شده.

certifikat

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن.

cervelatkorv

: سوسيگ خشك كردن.

cervix

: پشت گردن, قفا, گردنه.

cession

: واگذاري, نقل وانتقال, انتقال قرض يا دين.

cesur

: وقفه ياسكوت شعردرانتهاي كلمه يا وتد, سكته, وقفه, ايست.

chagrin

: ساغري, كميت, چرم دان دان, نوعي پارچه ابريشمي دان دان, شبيه چرم دان دان.

chagrng

: ساغري, كميت, چرم دان دان, نوعي پارچه ابريشمي دان دان, شبيه چرم دان دان.

chalet

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

champagne

: شامپاني, نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود

champinjon

: قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.

chans

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن

chansa

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن

chansartad

: پرخطر.

chansning

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماري, اقدام بكار مخاطره اميز, مبادرت, ريسك, اقدام يا مبادرت كردن به

charabang

: گردونه چهار چرخه يك يا چند اسبه, واگن كوچك.

charad

: نوعي معما, جدول كلمات متقاطع, نوعي بازي.

chargera

: اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن.

charkuteri

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.

charkuteriaff r

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.

charkuterist

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.

charlatan

: ادم حقه باز, شارلا تان, ادم زبان باز.

charm

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

charma

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

charmant

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

charmera

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

charmerande

: فريبا, فريبنده, مليح.

charmfull

: فريبا, فريبنده, مليح.

charmig

: فريبا, فريبنده, مليح.

charmr

: جذاب, دلربا, افسونگر, فريبنده, ادم مبادي اداب, چرب زبان.

charner

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

chartra

: فرمان, امتياز, منشور, اجازه نامه, دربست كرايه دادن, پروانه دادن, امتيازنامه صادر كردن.

chassi

: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.

chauff r

: راننده تاكسي, راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, محرك, راننده.

chauvinism

: تعصب در وطن پرستي, ميهن پرستي از روي تعصب, وطن پرستي با تعصب.

chauvinist

: نوعي بالون هوايي كوچك, ميهن پرست متعصب.

check

: حواله, برات, چك.

checka

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

checkblankett

: حواله, برات, چك.

checkbok

: دفترچه چك (بانك).

checkhfte

: دفترچه چك.

checklista

: سياهه مقابله.

chef

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي.

chef/f rman

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي.

chefen

: فرماندار, حاكم, حكمران, فرمانده.

chefskap

: رياست, پيشوايي, بزرگي, برتري, تفوق, رهبري.

chevaleresk

: دليرانه, جوانمرد, بلند همت.

chevreau

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.

chianti

: نوعي شراب قرمز.

chic

: شيك, مد, باب روز, زيبا.

chiffer

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

chifferskrift

: رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها.

chiffong

: تورنازك, نوعي پارچه ابريشمي, نوعي كيك.

chiffonj

: قفسه كوچك كشودار, اشكاف كوچك.

chiffr r

: رمز گذار.

chiffrera

: برمز نوشتن, رمز نوشتن, با رمز دراميختن, رمزي كردن.

chiffrering

: رمز گذاري.

chikan

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

chikanera

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

chile

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.

chili

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.

chimr

: جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است, خيال واهي.

chinjong

: گيس (جمع شده) پشت سر, گيسو.

chintz

: چيت گلدار.

chips

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.

chock

: تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

chocka

: تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

chockera

: تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

choka

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

choke

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

choklad

: شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.

chokladbrun

: شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.

chosa

: خودنمايي كردن, ادم خودنما.

chosefri

: بي پيرايه, ساده, بي تكليف, صميمي, بيريا.

choser

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازي, ناز, تكبر.

chosig

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

chow-chow

: غذا, خوراكي, سگ خپله.

chuck

: گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد, مرغك, عزيزم,جانم, جوجه مرغ تكان, صدايي كه براي راندن حيوان بكار ميرود.

chutney

: يك نوع ترشي با ادويه, يكنوع چاشني غذا.

ciceron

: راهنما, بلد.

cider

: شراب سيب, شربت سيب, اب سيب.

cider/ppelvin

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

cigarett

: سيگارت, سيگار.

cigarett ndare

: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.

cigarettfimp

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

cigarill

: نوعي سيگار برگ.

cigarr

: سيگار, سيگار برگ.

cigarraffr

: تنباكو فروش, توتون فروش, توتونچي.

cigarrett

: خرحمالي كردن, سخت كار كردن, جان كندن, خسته كردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتكار, سيگار.

cikada

: خزوك, زنجره وجيرجيرك دشتي, ملخ, زنجره.

cikoria

: كاسني دشتي, كاسني تلخ, كاسني, كاسني تلخ, كاسني وحشي.

cilie

: مژه, تاژك, مويچه, پر.

cinnober

: شنگرف, شنجرف, سولفور سيماب, شنگرف, شنجرف, قرمز.

cirka

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, درحدود, دراطراف, تقريبا.

cirkel

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.

cirkelb ge

: كمان, قوس.

cirkelformig

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkelrund

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkelsegment

: قطعه, قطعه قطعه كردن.

cirkelsektor

: قطاع دايره, قسمتي از جبهه, خط كش رياضي, ناحيه, محله, بخش, جزء, تقسيم كردن.

cirkelyta

: مساحت, فضا, ناحيه.

cirkla

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.

cirklad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

cirkul rskrivelse

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkulation

: گردش, دوران, انتشار, جريان, دوران خون, رواج, پول رايج, تيراژ(روزنامه يامجله).

cirkulr

: مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه.

cirkus

: سيرك, چالگاه.

cirkusarena

: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

cirkusdirektr

: رءيس سيرك, رءيس گود, پيش كسوت.

cirkusf restllning

: سيرك, چالگاه.

cirrocumulusmoln

: قطعات ابرهاي كوچك وسفيدي كه در ارتفاعات زياد قرار دارد.

cirrostratusmoln

: يك طبقه سفيد رنگ ويكنواخت از ابر طره اي.

cirrusmoln

: ابرطره اي, پيچك (تعندرءل) (ج.ش.) اويز, ضميمه, مژه, تاژك.

cisel r

: دنبال كننده, مشروبي كه بدرقه نوشابه اي باشد, تعاقب كننده.

ciselera

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار.

cistern

: اب انبار, مخزن اب, قدح بزرگ مسي, منبع, مخزن, حوض.

citadell

: ارك, دژ, قلعه نظامي, سنگر.

citat

: نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

citera

: ذكر كردن, اتخاذ سند كردن, گفتن.

citrat

: سيترات, نمك اسيد سيتريك.

citron

: ليمو, ليمو, ليموترش, رنگ ليمويي.

citronfjril

: گوگرد.

citrongul

: ليمو, ليموترش, رنگ ليمويي.

citronsaft

: ابليمو.

citronsyra

: اسيدسيتريك, جوهرليموترش.

citrontr d

: مركبات, خانواده مركبات.

citrontrd/apelsintr d

: مركبات, خانواده مركبات.

cittra

: گيتار, سه تار, سه تار, گيتار, نوعي سنتور يا قانون.

civil

: غيرنظامي, مدني.

civilbeflhavare

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

civilf rvaltning

: خدمات كشوري (غير نظامي), خدمات اجتماعي.

civilisation

: تمدن, مدنيت, انسانيت.

civilisera

: متمدن كردن, متمدن شدن.

civilist

: شخص غير نظامي, غير نظامي.

civilperson

: شخص غير نظامي, غير نظامي.

civiluppb d/vpnad grupp

: نيروي اجتماعي, قدرت قانوني, دسته افراد پليس, جماعت, قدرت, امكان.

civiluppbd

: نيروي اجتماعي, قدرت قانوني, دسته افراد پليس, جماعت, قدرت, امكان.

ckel

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن

ckel

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن

ckel/illam ende

: دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

ckla

: بالا اوردن, حالت تهوع دست دادن, متنفر ساختن, از رغبت انداختن, منزجركردن.

ckla

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن

ckla

: مريض كردن يا شدن, بيمار كردن, ناخوش كردن.

c-klav

: كيد.ص

cklig

: فراوان, مفصل, فربه, شهواني, تهوع اور, زننده, اغراق اميز, غليظ, زياد, زشت, پليد, متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

ckligt

: منزجر كننده.

ckligt

: منزجر كننده.

cleara

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

clearing

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

clown

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن.

clownaktig

: لوده وار, داراي رفتار زمخت وبدون اداب.

coca-cola

: زغال كوك, زغال سنگ سوخته, تبديل به زغال كردن.

cockney

: اهل لندن, لهجه لندني.

cocktail

: نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني.

coda

: قطعه اخريك اهنگ.

coitus

: جماع, مقاربت, اميزشي, اتصال, مقاربت جنسي, جماع.

collage

: اختلا ط رنگهاي مختلف درسطح پرده نقاشي, هنر اختلا ط رنگها.

college-

: دانشكده اي, دانشگاهي.

collegeg rd/fyrhrning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.

collegegrd

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.

collie

: سگ گله اسكاتلندي.

collier

: گردن بند.

combo

: دسته كوچك موسيقي جاز.

commandotrupp

: تكاور.

container

: ظرف, محتوي, كانتنينر.

copyright

: حق چاپ (انحصاري), حق طبع ونشر.

corps-de-logi

: ملك اربابي, ملك تيولي, منزل, خانه بزرگ.

cosinus

: جيب تمام, كسينوس.

coupe

: كوپه يا اطاق داخل ترن و دليجان و غيره, دليجان كالسكه.

courtage

: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.

cowboy

: گاوچران.

cowboyflicka

: دختر گاوچران.

cr pe

: كرپ.

crawl

: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.

crawla

: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.

crescendo

: قوي شدن صدا بطور تدريجي, اوج.

cribbage

: يكجور بازي ورق شبيه رامي.

cricket

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

cricket/syrsa

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

croquis

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

cumulusmoln

: توده, ابر متراكم و روي هم انباشته.

cup

: ناو.

cupido

: كوپيد, خداي عشق كه بصورت كودك برهنه مجسم شده.

curling

: فر زني بگيسو, پيچش يا حلقه زني.

cyanos

: يرقان ازرق, رنج كبود.

cybernetik

: مطالعه ومقايسه بين دستگاه عصبي خودكاركه مركب از مغز واعصاب ميباشدبادستگاه الكتريكي ومكانيكي, فرمانشناسي.

cykel

: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن, كندوي زنبو عسل, انبوه, جمعيت, مخفف بءثيثلع, دوچرخه

cykelkare

: دوچرخه سوار.

cykelkorg

: سبد صندوقي, لول, ژوپن زير دامن.

cykelriksha

: سه چرخه پايي.

cykla

: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن.

cyklande

: چرخه زني.

cykling

: چرخه زني.

cyklisk

: دوره اي يا دايره اي.

cyklist

: دوچرخه سوار, سوار كار, الحاقيه.

cykloid

: سيكلوءيد, شبيه دايره, منحني.

cyklon

: طوفان موسمي, بادتند وشديد, گردباد.

cyklop

: غول يا پهلوان يك چشم.

cylinder

: استوانه.

cylinderdiameter

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

cylinderfoder

: كشتي يا هواپيماي مسافري, استردوز, استري, كسي كه خط ميكشد, خط كش.

cylinderformig

: استوانه اي, داراي شكل استوانه, لوله اي.

cylinderhatt

: كلا ه مردانه استوانه اي.

cylindrisk

: استوانه اي, داراي شكل استوانه, لوله اي.

cymbal

: سنج, باسنج نواختن.

cyniker

: بدبين وعيبجو پيرو مكتب كلبيون.

cynisk

: بدگمان نسبت به درستي ونيكوكاري بشر, غرغرو, عيبجو, كلبي.

cynism

: مكتب كلبيون.

cypress

: درخت سرو.

cysta

: كيسه, مثانه, تخم دان.

D

d dremot

: از انجاييكه, بادر نظر گرفتن اينكه, نظر به اينكه, چون, در حاليكه, درحقيقت.

d dremot/emedan

: از انجاييكه, بادر نظر گرفتن اينكه, نظر به اينكه, چون, در حاليكه, درحقيقت.

d utan att ha efterlmnat testamente

: فاقد وصيت نامه.

d /sedan

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتي, متعلق بان زمان.

d

: جفت طاس.

d

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتي, متعلق بان زمان.

d battang

: درتاه شو.

d ck/pryda/smycka

: عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق.

d ckel

: طبل, جبهه كليسا, پرده, غشاء.

d cksstol

: صندلي حصيري تاشو.

d da

: كشتن, بقتل رساندن, ذبح كردن, ضايع كردن.

d dande med elektrisk strm

: كشتن يا مرگ دراثر برق.

d ddansare

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

d dfdd

: زايمان بچه مرده, جنين مرده بدنيا امده

d dfdsel

: زايمان بچه مرده, جنين مرده بدنيا امده.

d dgng

: واكنش شديد.

d dgrvare

: قبر كن.

d dkraftig

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

d dlig

: مهلك, فاني, مرگ وار, وابسته به مرگ كشنده, مهلك, مرگ اور.

d dligt

: مهلك, كشنده, قاتل.

d dsannons

: اگهي در گذشت, وابسته به وفات.

d dsbdd

: بستر مرگ.

d dsbo

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت.

d dsfall

: مرگ, درگذشت, فوت.

d dslista

: امار متوفيات, ثبت اموات, اگهي فوت.

d dsmrkt

: محكوم, مقدر, داراي روحيه خراب واشفته, در سكرات موت, ديوانه, هذياني.

d dsmssa

: نماز وحشت, نماز ميت, فاتحه.

d dsoffer

: قرباني, طعمه, دستخوش, شكار, هدف, تلفات.

d dssjuk

: مردني, درحال نزع, مردن, مرگ.

d dvikt

: سنگيني وزن, جسم بي حركت.

d f re ngon

: قبل از ديگري مردن, پيش از واقعه معيني مردن.

d gga

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

d ld

: دره كوچك وتنگ, زن جوان.

d lig andedrkt

: تنفس بدبو, گند دهان.

d lig matsmltning

: بد گواري, سوء هاضمه, رودل, دير هضمي, هضم نشدني.

d lig stil

: خط بد, املا ء غلط.

d ligt

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول.

d ligt uppfrande

: بدرفتاري, سوء رفتار, جفا.

d ligt uppfrande/vansk tsel

: خلا ف كاري, سوء رفتار, بد اخلا قي, بدرفتاري.

d ljande

: پنهان بودن.

d ma

: تقدير, محكوميت قبلي, ازپيش مقدر يا محكوم كردن.

d ma/frd ma

: محكوم كردن, محكوم شدن.

d mma upp

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

d mpa

: خرف كردن, بي حس و بي روح كردن, بي جان شدن.

d mpat

: ته رنگ, رنگ كمرنگ, ته صدا, موجود در زمينه.

d n

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

d n/dna

: صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن.

d n/dna/uppsving

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن

d n/mullra

: صداي ريز و سنگين دراوردن, غريدن, چيز پرسر و صدا, شكايت, چغلي, غرولند.

d nga

: شلا ق زدن, سخت زدن (مثل مشت زن).

d pa

: تعميد دادن, بوسيله تعميد نامگذاري كردن, نام گذاري كردن (هنگام تعميد), تعميد دادن, نام.

d paren

: دهنده ء غسل تعميد.

d pt

: فرا خوانده.

d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

d ra

: واله و شيفته, از خود بيخود, احمقانه, شيفته و شيدا شدن, از خود بيخود كردن.

d raktighet

: كند ذهني, خرفتي.

d re/galning

: مرد ديوانه.

d remot

: برعكس, بطور وارونه ومعكوس.

d rfr

: زيرا, زيرا كه, چونكه, براي اينكه, براي ان (منظور), از اينرو, بنابر اين, بدليل ان, سپس, بدين گونه, بدينسان, از اين قرار, اينطور, چنين, مثلا, بدين معني كه, پس, بنابر اين.

d rhus

: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه, تيمارستان.

d ri

: دران, درانجا, از ان بابت, از ان حيث.

d rjmte

: گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, با اين, با ان, ضمنا, بعلا وه.

d rmed

: بدان وسيله, از ان راه, بموجب ان در نتيجه.

d rp

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها, درنتيجه, بنابراين, بيدرنگ, پس از ان.

d rr

: درب, در, راهرو.

d rrklapp

: زننده, كوبنده, ادم خرده گير, مزاحم.

d rrls

: طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.

d rrmatta

: حصير يا فرش جلو در, كفش پاك كن.

d rrpost

: چهارچوب, در, باهو, .

d rrppning

: راهرو, جاي در, درگاه.

d rrsmyg

: دراغوش گيري, منفذ پنجره يادر, مزغل يا شكافي كه از انجا توپ و تفنگ رااتش ميكنند, داراي منفذ كردن.

d rskap/blind fr lskelse

: شيفتگي, شيدايي.

d rstdes

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.

d rtill

: بان, بدان, بعلا وه, باان (نامه يا قرارداد), به پيوست, دران هنگام, بدانوسيله, بيدرنگ, فورا, درنتيجه ان, از ان بابت, علا وه بر اين, بعلا وه.

d s

: ساختماني كه داراي چند ستون يك پارچه سنگي است.

d sa/tupplur

: چرت, چرت زدن (با off).

d st

: فربه, گوشتالو, چاق.

d tt lopp

: مسابقه اي كه در ان چند نفر برنده مي شوند.

d v

: كر, فاقد قوه شنوايي.

da capo

: دوباره بنوازيد.

dadda

: پرستار بچه.

dadel

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

dag

: روز, يوم.

daga

: مرگ, درگذشت, فوت.

dagas

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagbok

: دفتر خاطرات روزانه.

dagbok/tidning

: روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقايع روزانه.

dagdr m

: خيال باطل, افكار پوچ, خيال باطل كردن, خيال واهي, خيال خام.

dagdrivare

: ادم بيكار و تنبل, چرخ دلا له, بيكاره, ادم عاطل وباطل, ولگرد, كسيكه در رفتن تعلل كند, پرسه زن.

dagdriveri

: بيكاري تنبلي, بطالت, بيهودگي, گيجي, كند ذهني.

dagdrmmare

: خيال باف.

dager

: فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن.

dagfj ril

: پروانه, بشكل پروانه.

dagg

: شبنم, ژاله, شبنم زدن, شبنم باريدن.

daggdroppe

: چكه ء شبنم, قطره ء ژاله.

daggig

: شبنم دار, ژاله دار, تر, تركرده, مرطوب, تازه.

daggryning

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

daghem

: بچه داري در روز (براي مادراني كه بكار مشغولند), كودكستان.

dagj mnings-

: وابسته باعتدال شب و روز, واقع درنزديكي خط اعتدال روزوشب, واقع درنزديكي خط استوا.

dagjmning

: اعتدال شب وروز, نقطه اعتدالين.

daglig

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه, روزانه, مربوط به روز, جانوراني كه درروزفعاليت دارند, روزانه, يوميه, روزمره, پيش پا افتاده.

dagning

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

dagort

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

dagsedel

: ضربت.

dagsljus

: روشني روز, روز روشن, روشن كردن.

dagstidning

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.

dagteckna

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

dagtid

: روز, هنگام روز, مدت روز.

dagtinga

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن.

dagtingan

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن.

dahlia

: گل كوكب.

daidalos

: نام معماري كه ساختمان پرپيچ و خم جزيره كرت را ساخت.

daktyl

: انگشت, كلمه اي داراي سه هجا كه هجاي اول بلند و دو هجاي بعدي ان كوتاه باشد.

dal

: دره كوچك, حفره, خليج و غيره, ماهور, دره, مجراي كوچك (درشعرو مذهب) جهان, دنيا, زمين, جهان خاكي, خدانگهدار.

dala

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

dalbo

: دره نشين.

dalg ng/dld

: دره كوچك وتنگ, زن جوان.

dalgng

: دره, وادي, ميانكوه, گودي, شيار.

dallra

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dallring

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

dalmas

: دره نشين.

dalmatiner

: اهل دالماسي (ج.ش.) نوعي سگ بزرگ.

dalmatisk

: اهل دالماسي (ج.ش.) نوعي سگ بزرگ.

dals nka

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

dam

: بانو, خانم, زوجه, رءيسه خانه.

dam/kvinna

: بانو, خانم, زوجه, رءيسه خانه.

damask

: حرير گلدار ومشجر, گلدار كردن, پوشش روي كفش, پاتابه, گتر.

damask/spottade/spottat

: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.

damaskera

: دمشقي, شامي, مرصع كردن, زرنشان كردن.

damaskus

: دمشق.

damast

: حرير گلدار ومشجر, گلدار كردن.

dambyxor

: شلوارگشاد كوتاهي كه نزديك زانو جمع شده باشد.

damejeanne

: قرابه, كپ.

damfris rska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

damfrisr

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

damig

: بانووار, باوقار, زن صفت.

damkappa med kapuschong

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

damlinne

: لباس خواب يا زير پيراهن زنانه.

damm

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب, تالا ب, درياچه, حوض درست كردن.

damm/dmma upp/djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

damm/pott

: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

damma

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب.

damma till

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

dammanl ggning

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

dammig

: گردوخاكي.

dammkorn

: دره, خس, ريزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammkorn/skrva

: دره, خس, ريزه, خال, نقطه, خرده, اتم.

dammlucka

: سيل گير, دريچه سد.

dammsuga

: خلا ء.

dammtorka

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از(با off), ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب.

dammtrasa

: گردگير, وسيله گردگيري, روپوش.

dammtrasa/dammvippa

: گردگير, وسيله گردگيري, روپوش.

dammvippa/viftning

: حركت سريع و جزيي, كلا له يا دسته مو, گرد گيري, مگس گير, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب كردن, ماهوت پاك كن زدن, گردگير.

damsadel

: زين زنانه, ترك, ترك سوار شدن.

damsadel/b npall

: زين زنانه, ترك, ترك سوار شدن.

damspel

: بازي چكرز, جنگ نادر, نوعي بازي چكرز (ثهعثكعرس).

damunderklder

: ملبوس كتاني, زير پوش زنانه.

dana

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن.

danaarv

: حق تصرف دارايي متوفي ازطرف دولت يا پادشاه درموردي كه متوفي بي وارث يابي وصيت مرده باشد, مصادره كردن.

dandy

: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي.

danmark

: دانمارك.

dans

: رقصيدن, رقص.

dans r

: رقاص.

dansa

: رقصيدن, رقص.

danserska

: رقاص.

dansk

: دانماركي, اهل دانمارك, يك نوع سگ, دانماركي.

danska

: دانماركي.

dansr/dans s

: رقاص.

danss

: رقاص.

danssjuka

: داء الرقص, تشنج مخصوص.

danstillstllning

: رقصيدن, رقص.

darr

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

darr l

: يكنوع ماهي بزرگ شبيه مارماهي.

darra

: لرزش و تحرير صدا در اواز, ارتعاش, ارتعاش داشتن, لرزه, لرز, ارتعاش, لرزيدن, از سرما لرزيدن, ريزه, تكه, خرد كردن.

darra/klappa

: تپيدن, تپش كردن, تند زدن(نبض), لرزيدن.

darra/koger

: تركش, تيردان, بهدف خوردن, درتير دان قرار گرفتن, لرزيدن, ارتعاش.

darrande

: لرزنده, تحرير دار, لرزش دار, مرتعش, بيمناك.

darrig

: پير, عليل, كودن, لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف, لرزه, لرزان, مرتعش, شكننده.

daska

: باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن.

daska till

: باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن, با دست بكفل زدن, دركوني زدن, با سرعت حركت كردن.

data

: مفروضات, اطلا عات, سوابق, دانسته ها.

databank

: بانك داده ها.

databehandla

: محاسبه كردن, كامپيوتري كردن.

databehandling

: خودكاري براساس داده ها.

databrare

: داده بر, حامل داده ها.

datafil

: پرونده, بايگاني كردن.

datak rd

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datalogi

: علم كامپيوتر, علوم كامپيوتر.

datamedium

: داده رسان, رسانه داده ها.

dataprogram

: نرم افزار.

datasystem

: سيستم كامپيوتري.

datera

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

daterad

: مورخ, تاريخ دار.

daterbar

: تاريخ گذاردني, قابل تعيين تاريخ.

dativ

: حالت مفعولي غيرصريح حقيقي, حالت مفعولي, اعطايي, انتصابي, حالت برايي.

dativobjekt

: مفعول غير مستقيم.

dato

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

dator

: شمارنده, ماشين حساب.

datorisera

: كامپيوتري كردن.

datoriserad

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datoriserade

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datoriserat

: كامپيوتري, كامپيوتري شده.

datorisering

: كامپيوتري كردن, كامپيوتري شدن.

datorsprk

: زبان كامپيوتري.

datorsystem

: سيستم كامپيوتري.

datov xel

: سفته مدت دار, برنامه حركت قطار.

datum

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

datum/trff

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

davidsstj rna

: ستاره داود, نشان يهود و فلسطين اشغالي.

dck

: عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق.

dcka

: عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق.

dckshus

: اتاق روي عرشه كشتي.

dd

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

dd

: مرده, بي حس, منسوخ, كهنه, مهجور, مرگ, درگذشت, فوت, شخص متوفي, مرحوم.

ddande

: قتل, توفيق ناگهاني, كشنده (مج.) دلربا.

ddfull

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

ddl ge

: كوچه بن بست, حالتي كه از ان رهايي نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گير, تنگنا.

ddl ge/patt

: بن بست, پات, پات كردن يا شدن.

ddl s

: ناكنش ور, بي كاره, غير فعال, سست, بي حال, بي اثر, تنبل, بي جنبش, خنثي, كساد.

ddlig/m nniska

: فاني, فناپذير, از بين رونده, مردني, مرگ اور, مهلك, مرگبار, كشنده, خونين, مخرب, انسان.

ddlighet

: ميرش, مرگ ومير, متوفيات, بشريت.

dds-

: وابسته برقص مرگ, مهيب, ترسناك, خوفناك.

dds ngest

: درد, رنج, تقلا, سكرات مرگ, جانكندن.

ddsblek

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

ddsbringande

: مهلك, كشنده, قاتل.

ddsf raktande

: با جرات, دلير, شجاع, بي باك, بي ترس, متهور.

ddshj lp

: مرگ اسان, مرگ يا قتل كساني كه دچار مرض سخت و لا علا جند(براي تخفيف درد انها).

ddslik

: مرگبار.

ddsmask

: قيافه مرده, ماسك صورت مرده.

ddsruna

: اگهي در گذشت, وابسته به وفات.

ddsst t

: ضربت مهلك, رهايي, خلا صي, تبرءه, پاكي, براءت, مفاصا.

ddstr tt

: زدن ضربه بدون برگشت وعكس العمل, داراي سكون.

ddvatten

: حالت عدم فعاليتي كه در اثر وجود دو نيروي متعادل ايجاد گردد, وقفه, بي تكليفي, دچار وقفه يا بي تكليفي شدن, بن بست.

de

: انها, ايشان, انان.

de

: بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن.

de

: سرنوشت, ابشخور, تقدير, نصيب و قسمت.

de dr

: انها, انان.

de elyseiska flten

: بهشتي, وابسته به , اهل بهشت, علوي.

de fem mosebckerna

: اسفارپنجگانه, كتب پنجگانه عهد عتيق.

de flesta

: بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

de g r ut

: صحنه را ترك گفتن.

de har

: .

de hr

: اينها, اينان.

de r

: .

de tre vice m nnen

: مجوسيان.

de/ensam

: ويران كردن, از ابادي انداختن, مخروبه كردن, ويران, بي جمعيت, متروك, حزين.

de/ken/ verge/frtj nst

: كنيه, نام خودماني, كنيه دادن, ملقب كردن.

deaktivera

: نا كنشگر كردن, ناكنش ور كردن, بي اثر كردن, بي خاصيت كردن, از اثر انداختن.

debacle

: افتضاح, سقوط ناگهاني حكومت و غيره, سرنگوني.

debarkera

: پياده كردن, از كشتي در اوردن, پياده شدن, تخليه كردن (بار و مسافر).

debarkering

: پياده شدن, تخليه.

debatt

: بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن.

debatt/debattera

: بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن.

debattera

: بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن.

debenture

: سهم قرضه, گواهينامه گمركي, حواله دولتي.

debet

: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.

debetsedel

: مطالبه نامه, سفته, چك, تمسك.

debitera

: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.

debitering

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

debitor

: مديون, بدهكار, ستون بدهكار.

decagramme

: ده گرم.

deceleration

: كاهش سرعت.

decelerera

: كاستن سرعت, كندكردن.

december

: دسامبر.

decennium

: دهساله.

decentralisera

: عدم تمركز دادن, حكومت محلي دادن به.

decentralisering

: عدم تمركز, غير متمركز سازي.

dechiffrera

: گشودن سر, فاش كردن سر.

dechiffrering

: سرگشايي, افشاي سر.

dechiffrerr

: سرگشا, افشاگر سر.

decibel

: , دسيبل.

decigram

: يكدهم گرم.

deciliter

: يكدهم ليتر.

decimal

: دهدهي, رقم دهدهي, اعشاري.

decimal-

: دهدهي, رقم دهدهي, اعشاري.

decimalisera

: به اعشاردراوردن, تبديل به اعشاركردن.

decimalkomma

: مميز اعشاري.

decimera

: از هرده نفر يكي را كشتن, تلفات زياد وارد كردن.

deckare

: داستان پليسي, فيلم پليسي, رمان پليسي.

dedicera

: اهدا كردن, اختصاص دادن, وقف كردن, پيشكش.

dedikation

: اهداء, تخصيص, فداكاري.

dedikering

: اهداء, تخصيص, فداكاري.

deducera

: استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن.

deduktion

: كسر, وضع, استنتاج, نتيجه گيري, استنباط, پي بردن ازكل به جزء ياازعلت به معلول, قياس.

deduktiv

: استقرايي يا قياسي.

defaitism

: اعتراف به شكست, ياس و بدبيني, شكست گرايي.

defekt

: كاستي, اهو, عيب, نقص, ترك كردن, مرتدشدن, معيوب ساختن.

defensiv

: پدافندي, دفاعي, تدافي, حالت تدافع, مقام تدافع.

deficit

: كمبود, كسر, كسرعمل, كسر درامد.

defilera

: الوده كردن, بي حرمت كردن, بي عفت كردن, گردنه, رژه رفتن, گذرگاه.

definiera

: معين كردن, تعريف كردن, معني كردن.

definierbar

: تعريف پذير.

definierbara

: تعريف پذير.

definition

: تعريف, معني.

definition/frklaring

: تعريف, معني.

definitiv

: معين, قطعي, تصريح شده, صريح, روشن, معلوم, قطعي, قاطع, صريح, معين كننده, نهايي.

deflation

: فروكش, تقليل قيمتها.

defloration

: ازاله بكارت.

deflorera

: ازاله بكارت كردن از, ملوث كردن.

defoliant

: گرد يا مايعي كه روي درختان ميريزند كه درخت برگ ريزان كند.

deformation

: دگرديسي.

deformera

: زشت كردن, كج و معوج كردن, بدشكل كردن, از شكل انداختن, دشديسه كردن.

deformerad

: بدشكل, ناقص شده.

deformering

: دگرديسي.

deformitet

: بدشكلي, دشديسگي, نقص خلقت.

deg

: خمير, پول.

degel

: بوته اهنگري, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

degeneration

: فساد, انحطاط, فساد, انحطاط, تباهي.

degenerativ

: وابسته به انحطاط, فاسد كننده.

degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

degenerering

: فساد, انحطاط, تباهي.

degig

: خميري.

degradera

: تنزل رتبه دادن, كسر مقام يافتن, كم ارزش كردن, دست كم گرفتن.

degradering

: تنزل, تنزل رتبه.

dehumanisera

: نا انساني كردن, از خصاءص انساني محروم شدن, فاقد احساسات انساني كردن, فاقد صفات انساني شدن.

dehydration

: پسابش, كم شدن اب بدن, وابشت.

dehydrera

: اب چيزي را گرفتن, بي اب كردن, پسابش داشتن, وابشت كردن.

deism

: خداپرستي(بدون اعتقاد به پيامبران و مساءل ديگر مذهبي), خداگرايي.

deist

: خداپرست, خداگراي.

deist/deistisk

: خداپرست, خداگراي.

deistisk

: خداپرست, خداگراي.

dejlig

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

dekad

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

dekadans

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ويراني.

dekadansperiod

: زوال, تنزل, انحطاط, فساد, اغاز ويراني.

dekadent

: روبانحطاط, منحط, روبفساد رونده.

dekalkomani

: عكس برگردان.

dekan

: رءيس, رءيس كليسا يا دانشكده, ريش سفيد.

dekantera

: ريختن شراب (از تنگ و غيره), اهسته خالي كردن, سرازير كردن.

deklamat r

: خواننده, تك نواز.

deklamation

: از بر خواني, از حفظ خواني, بازگو نمودن درس حفظي, شرح, ذكر, بيان, تعريف موضوع.

deklamatorisk

: وابسته به دكلمه, مربوط به قراءت مطلبي باصداي بلند و غرا.

deklamera

: از برخواندن, با صدايي موزون خواندن.

deklaration

: بيان, اظهارنامه, اعلا ميه, اعلا م.

deklarera

: اعلا ن كردن, اظهار كردن, شناساندن.

deklarerat

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسايي شده.

deklassering

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

deklination

: صرف كلمات, عدم قبول چيزي بطورمودبانه, ميل, تمايل, دوري از محوراصلي.

deklinera

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

dekokt

: جوشاندن, پخت, عصاره گيري.

dekoration

: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان.

dekorativ

: اذيني, زينتي.

dekoratr

: اذينگر, متخصص ارايش داخلي ساختمانها.

dekorera

: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.

dekorera/pryda

: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.

dekorum

: ادب, اداب داني, مناسبت, رفتاربجا.

dekret

: حكم كردن, حكم, فرمان, حكم, امر, اجازه, رخصت, حكمي, امري.

dekretera

: حكم كردن, حكم, فرمان.

dekryptering

: اشكار سازي.

del

: ازاده, اصيل, شريف, نجيب, باشكوه.

del

: جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن.

del gga

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

del/dela/portion

: بخش, سهم.

dela

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان, جدا كردن, بريدن.

dela i tv delar

: دو بخش كردن, دو نيم كردن.

dela i tv grenar

: دوشاخه شدن, دوشاخه كردن, بدوشاخه منشعب كردن, دوشاخه اي.

dela in i underavdelningar

: بقسمت هاي جزء تقسيم كردن, باجزاء فرعي تقسيم بندي كردن, بخشيزه كردن.

delad

: ترك, انشعاب, دوبخشي, شكافتن.

delagd

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

delaktig

: سهيم, سهم دار, شريك.

delaktighet

: مشاركت, مداخله, شركت كردن.

delande

: اشتراك, تسهيم.

delare

: تقسيم كننده بخش كننده, مقسم, پرگار تقسيم.

delat

: تقسيم شده.

delbar

: قابل قسمت, بخش پذير.

deleatur

: حذف شود, پاك كنيد, بزداييد, حذف كردن.

delegat

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.

delegation

: نمايندگي, وكالت, هيات نمايندگان.

delegera

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.

delegerande

: واگذاري, انتقال(پشت در پشت), نزول, فسادتدريجي, انحطاط, تفويض اختيارات.

delegering

: نمايندگي, وكالت, هيات نمايندگان.

delen

: بخش, سهم.

delfin

: ماهي يونس, گراز دريايي.

delge

: اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن.

delgga

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

delggelse

: خرابي, انهدام, ويراني, خرابي, تباهي.

delgivning

: ارتباط, مكاتبه.

delikat

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس.

delikatess

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ.

delikatessaffr

: اغذيه حاضر, مغازه اغذيه فروشي.

delinkvent

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

deliri s

: هذياني, پرت گو.

delirium

: سرسام, هذيان, پرت گويي, ديوانگي.

delmngd

: زيرمجموعه.

delning

: تقسيم, بخش, قسمت.

dels

: چندي, يك چند, تاحدي, نسبتا, دريك جزء, تايك اندازه.

delstr cka

: مقطع, بخش.

delsumma

: زيركل, جمع جزء.

delta

: حرف چهارم زبان يوناني, شركت كردن, شريك شدن, بهره داشتن, قسمت بردن, خوردن, سهيم بودن در, شريك شدن, شركت كردن, سهيم شدن.

deltagande

: شركت كننده, شريك, انباز, سهيم, همراه, مشاركت, مداخله, شركت كردن.

deltagare

: سرپرست, همراه, ملا زم, مواظب, وابسته, شركت كننده, شريك, انباز, سهيم, همراه.

deltagare i rd

: مهاجم, يورش برنده.

deltamuskel

: مانند دال, سه گوش, دلتا مانند.

delvis

: چندي, يك چند, تاحدي, نسبتا, دريك جزء, تايك اندازه.

delvis t cka

: رويهم افتادن (دولبه چيزي), اصطكاك داشتن.

dem

: ايشان را, بايشان, بانها.

dem

: زمين باير, لم يزرع.

dem

: ورم, اماس, خيز.

demagog

: ادم عوام فريب, هوچي.

demagogi

: عوم فريبي.

demagogisk

: عوام فريب.

demark

: زمين باير, لم يزرع.

demark

: زمين باير, لم يزرع.

demaskera

: نقاب برداشتن از, چيزي را اشكار كردن.

demens

: ديوانگي, جنون, سفه.

dementera

: رد كردن, انكار كردن.

dementi

: رد, انكار, تكذيب.

demilitarisera

: از حالت نظامي درامدن, غيرنظامي كردن.

demilitarisering

: غيرنظامي شدن.

demimond

: جهان زنان هرجايي, زنان هرزه, عقب افتاده.

demission

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

demissionera

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

demobilisera

: ازحالت بسيج بيرون اوردن, بحالت صلح دراوردن, دموبيليزه كردن.

demobilisering

: رفع بسيج عمومي.

demodulation

: كشف رمز, كشف, تحميل زدايي.

demodulator

: تفكيك كننده, پياده كننده.

demodulera

: از مخابرات راديويي مطالب رمزي كشف كردن.

demograf

: متخصص امار گيري مردم.

demografi

: امارگيري نفوس بشر, امار مردم گيتي, امار نگاري.

demografisk

: وابسته به امارگيري نفوس.

demokrat

: طرفداراصول حكومت ملي, عضو حزب دموكرات.

demokrati

: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.

demokratisera

: بصورت دموكراسي دراوردن.

demokratisering

: بصورت دموكراسي درامدن.

demokratisk

: دموكراتيك.

demolera

: ويران كردن, خراب كردن.

demolering

: ويراني, خرابي, ويران سازي, انهدام, تخريب.

demon

: توده مردم, جمهور, قاطبه.

demonisk

: ديوانه وار, ديوسان, شيطاني, ديوي.

demonstrant

: اثبات كننده, حالي كننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrat r

: اثبات كننده, حالي كننده, نشان دهنده, معترض.

demonstration

: نمايش, اثبات.

demonstration/bevisande

: نمايش, اثبات.

demonstrationstg

: نمايش, اثبات.

demonstrativ

: اثبات كننده, مدلل كننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمير اشاره, اسم اشاره.

demonstrativ/bevisande

: اثبات كننده, مدلل كننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمير اشاره, اسم اشاره.

demonstratris

: اثبات كننده, حالي كننده, نشان دهنده, معترض.

demonstrera

: اثبات كردن(با دليل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات كردن.

demontera

: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

demoralisera

: تضعيف روحيه كردن, از روحيه انداختن.

demoralisering

: تضعيف روحيه.

den d r

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

den dr

: شخص ان طرفي, ان يكي ديگر, ان.

den dr/d r borta

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

den hr

: اين, .

den/det

: ان, ان چيز, ان جانور, ان كودك, او (ضمير سوم شخص مرد).

den/det/de

: حرف تعريف براي چيز يا شخص معيني.

denationalisera

: از حقوق ملي محروم كردن, صنايع را از صورت ملي خارج كردن.

denaturalisera

: از تابعيت در اوردن, غير طبيعي كردن.

denaturera

: طبيعت يا ماهيت چيزي را عوض كردن.

dende

: مردني, درحال نزع, مردن, مرگ, درحال نزع, در سكرات موت, روبه مرگ.

dendrokronologi

: دوران شناسي و مطالعه قدمت محيط از روي حلقه هاي متشكله در چوب درختان.

dendrolog

: درخت شناس.

dendrologi

: درخت شناسي, شجرشناسي.

denier

: انكار كننده, منكر, نوعي مسكوك در فرانسه و اروپاي غربي.

denim

: پارچه كتاني راه راه و زبر, فاستوني نخي, شلوار فاستوني نخي مخصوص كار.

denna

: اين, .

denna/detta

: اين, .

denne

: اين, .

dennes

: مال او, مال ان.

denotation

: تشخيص, تفكيك, علا مت تفكيك, معني و مفهوم.

denotera

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن.

densitet

: تراكم, چگالي.

dental

: وابسته به دندانسازي.

deodorant

: بوزدا, برطرف كننده بوي بد, ماده دافع بوي بد.

dep

: بازخانه, انبارگاه, انبار, ايستگاه راه اهن, مخزن مهمات.

departement

: اداره گروه اموزشي, قسمت, شعبه, بخش.

departement/prst mbete

: وزارت, وزيري, دستوري, وزارتخانه (باتهع).

depensera

: پرداختن, خرج كردن, پرداخت, خرج, پرداخت كردن.

depesch

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

depilera

: ازاله مو نمودن از, بي مو كردن, واجبي كشيدن.

deplacement

: جانشين سازي, جابجاشدگي, تغيير مكان.

deponera

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deponering

: سپرده, ته نشست, سپردن.

deportation

: تبعيد, نفي بلد, اخراج, جلا ي وطن.

deportera

: تبعيد كردن, حمل, اخراج.

deporterad

: محكوم به تبعيد يا اخراج, تبعيد شده, اخراج شده.

depositarie

: تحويل گيرنده, ضامن و متعهد, امانت دار, سپرده, نگهدار, ضامن.

deposition

: سپرده, ته نشست, سپردن, سندرسمي كه بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد, موافقت نامه بين دونفركه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد.

deposition av egendom

: امانت گيري, امانت داري, سمساري, كفالت.

depravation

: تباهي, فساد, هرزگي, بدكرداري, شرارت.

depravera

: تباه كردن, فاسد كردن.

depreciera

: كم بها كردن, مستهلك كردن.

depreciering

: كاهش بها, تنزل, استهلا ك, ناچيزشماري.

depression

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

depressiv

: غم افزا, افسرده كننده, دژمگر.

deprimera

: فرو بردن.

deputation

: هيلت نمايندگي, نماينده, نمايندگي, وكالت.

deputerad

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

der

: وريد, سياهرگ, رگه, حالت, تمايل, روش, رگ دار كردن, رگه دار شدن.

der/hum r

: وريد, سياهرگ, رگه, حالت, تمايل, روش, رگ دار كردن, رگه دار شدن.

derangera

: برهم زدن, بي ترتيب كردن, ديوانه كردن.

deras

: شان, خودشان, مال ايشان, مال انها.

derbr ck

: مبتلا به واريس, وريد گشادشده, متسع.

derby

: نام شهري در انگليس, مسابقه اسب دواني, نوعي كلا ه نمدي لبه دار.

derby/plommonstop

: نام شهري در انگليس, مسابقه اسب دواني, نوعي كلا ه نمدي لبه دار.

derivat

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

derivata

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

derivera

: منتج كردن, مشتق كردن, مشتق شدن.

deriverade/avledd

: اشتقاقي, مشتق, فرعي, گرفته شده, ماخوذ.

dermatit

: اماس پوست.

dermatolog

: متخصص امراض پوست.

dermatologi

: مبحث امراض پوستي.

dervisch

: درويش.

desarmera

: خلع سلا ح كردن, به حالت اشتي درامدن.

desavouera

: رد كردن, انكار كردن, منكر شدن.

desavouering

: انكار, ردي.

desdiger

: مصيبت اميز, پربلا, خطرناك, فجيع, منحوس, مهم, شوم.

desdigert

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

desdigert/ddlig

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

desdigra

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

desensibilisera

: بي حس كردن.

desert r

: فراري, ناسپاس.

desertera

: بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن.

desertering

: ترك خدمت, گريز, فرار, بيوفايي.

desertr

: فراري, ناسپاس.

design

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

designer

: طراح.

designera

: نامزد كردن, گماشتن, معين كردن, تخصيص دادن, برگزيدن

desillusion

: رهايي از طلسم, رفع توهم, رهايي از شيفتگي, وارستگي از اغفال, بيداري از خواب و خيال, رفع اوهام.

desillusionera

: رفع طلسم كردن, از شيفتگي در اوردن, رهايي از شيفتگي, وارستگي از اغفال, بيداري از خواب و خيال, رفع اوهام.

desinfektera

: ضد عفوني كردن, گندزدايي كردن.

desinfektionsmedel

: ضد عفوني, داروي ضد عفوني, ماده گندزدا.

desinficera

: ضد عفوني كردن, گندزدايي كردن.

desinficera/rka

: بخاردادن, دود دادن, ضد عفوني كردن.

desinficering

: گندزدايي, ضد عفوني.

desintegrering

: از هم باشيدگي, تجزيه.

deskriptiv

: توصيفي, تشريحي, وصفي, وصف كننده.

desolat

: ويران كردن, از ابادي انداختن, مخروبه كردن, ويران, بي جمعيت, متروك, حزين.

desorganisation

: بهم ريختگي.

desorganisera

: درهم وبرهم كردن, مختل كردن, بي نظم كردن, تشكيلا ت چيزي رابرهم زدن.

desorientera

: بهم خوردن, ناجورشدن, غيرمتجانس شدن.

desperado

: جنايت كار, از جان گذشته.

desperation

: نوميدي, بيچارگي, نوميدي زياد, لا علا جي.

despot

: حاكم مطلق, سلطان مستبد, ستمگر, ظالم.

despoti

: استبداد, حكومت مطلقه.

despotisk

: مستبدانه.

despotism

: استبداد, حكومت مطلقه.

dess

: مال او, مال ان.

dessa

: اينها, اينان.

dessert

: دندان مز, دسر, غذاي لذيد اضافه بر برنامه معمولي.

dessert/efterrtt

: دندان مز, دسر.

desslikes

: بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.

dessng

: برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن

dessutom

: بعلا وه, از اين گذشته, گذشته از اين, وانگهي, علا وه بر اين, بعلا وه.

dessutom/f rutom

: گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار.

destillat

: عرق, عصاره.

destillation

: تقطير, عرق كشي, شيره كشي, عصاره گيري.

destillationsapparat

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

destillator

: عرق كش, تقطيركننده, دستگاه تقطير.

destillering

: تقطير, عرق كشي, شيره كشي, عصاره گيري.

destination

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

destinationsort

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

destinerad

: كران.

destruera

: خرابي عمدي موشك قبل از پرتاب ان (براي ازمايش), ويراني.

destruktion

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي.

destruktiv

: مخرب.

det r

: .=

det

: سرنوشت, تقدير, قضاوقدر, نصيبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار كردن.

det

: سرنوشت, تقدير, قضاوقدر, نصيبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار كردن.

det allm nna bsta

: خير ورفاه عمومي, مشترك المنافع, اجتماع.

det d r

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

det hr

: اين, .

detacheera

: جدا كردن.

detachement

: دسته, قسمت, جداسازي, تفكيك, كناره گيري.

detalj

: جزء, تفصيل, جزءيات, تفاصيل, اقلا م ريز, حساب ريز, شرح دادن, بتفصيل گفتن, بكار ويژه اي گماردن, ماموريت دادن.

detaljerad

: پر جزءيات, بتفصيل.

detaljhandels

: خرده فروشي, جزءي, خرد, جز, خرده فروشي كردن.

detaljhandlare

: خرده فروش.

detaljist

: خرده فروش.

detektera

: يافتن, كشف كردن.

detektion

: رديابي, كشف, بازيابي, بازرسي, تفتيش, اكتشاف.

detektiv

: كارگاه, كاراگاه, رد پاي كسي را گرفتن.

detektor

: ردياب, يابنده, كشف كننده, موج ياب, اشكارگر.

detergent

: زدايا, زداگر, پاك كننده, داروي پاك كننده, گرد صابون قوي.

determinant

: تعيين كننده, تصميم گيرنده, عاجز, جازم.

determinativ

: تعيين كننده, محدود كننده, صفت, اسم اشاره ء صفت يا ضمير اشاره.

determinera

: تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.

determinism

: فلسفه جبري, فلسفه تقديري, جبر گرايي.

detonation

: انفجار.

detonator

: چاشني, منفجر كننده.

detonera

: با صدا تركيدن, منفجر شدن, تركانيدن.

detronisera

: خلع كردن, عزل كردن.

detta

: اين, .

devalvera

: تنزل قيمت دادن, از ارزش و شخصيت كسي كاستن.

devalvering

: كاهش, تنزل قيمت پول.

deviation

: انحراف.

deviera

: منحرف شدن.

devis

: دستگاه, اسباب.

devot

: ديندار, پارسا منش, مذهبي, عابد.

dextros

: دكستروز, گلوكز راست گرد.

dggdjur

: پستاندار.

dia

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

dia/amma

: پستاندار شيرخوار, كودك شيرخوار, طفل رضيع.

diabetes

: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.

diabetiker

: مبتلا يا وابسته بمرض قند, دولا بي.

diabetisk

: مبتلا يا وابسته بمرض قند, دولا بي.

diabild

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

diabolisk

: شيطاني, اهريمني.

diadem

: ديهيم, تارك, نيم تاج, سربند يا پيشاني بند پادشاهان

diafragma

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن.

diagnos

: تشخيص, تشخيص ناخوشي.

diagnostik

: امكانات عيب شناسي.

diagnostisera

: تشخيص دادن, برشناخت كردن.

diagnostisk

: تشخيصي, وابسته به تشخيص ناخوشي, برشناختي.

diagonal

: مورب, اريب, دوگوشه, قاطع دو زاويه, قطر.

diagram

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره, نمودار, الگو, مدل.

diakon

: شماس, خادم كليسا كه به كشيش يا اسقف كمك ميكند, سرود مذهبي قراءت كردن.

diakritisk

: نشان تشخيص, تفكيك كننده.

diakronisk

: تحمولا ت زباني يك ملت در ادوار مختلف تاريخ.

diaktritiskt tecken

: نشان تشخيص, تفكيك كننده.

dialekt

: لهجه.

dialekt/landsml

: لهجه.

dialektisk

: منطقي, مناظره اي, جدلي, لهجه اي, گويشي.

dialog

: گفتگو, محاوره, مكالمه ء دو نفري, مكالمات ادبي و دراماتيك, گفتگو, صحبت, گفت و شنود, هم سخني.

dialys

: تجزيه, تفرق اتصال, تراكافت.

diamant

: الماس, لوزي, خال خشتي, زمين بيس بال.

diamant-

: محكم, سخت, سخت و درخشان (مانند الماس).

diameter

: قطر دايره, ضخامت, كلفتي.

diametral

: قطري, شديد.

diametrisk

: وابسته بقطر, قطري, شديد.

diarium

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

diarr

: اسهال.

diatermi

: معالجه بوسيله حرارت.

diatonisk

: وابسته به مقياس كليد هشت اهنگي در هر اكتاو.

diatrib

: سخن سخت, انتقاد تلخ, زخم زبان.

dibarn

: بچه شير خوار, بچه اي كه مورد مواظبت قرار ميگيرد, كودك شير خوار, طفل رضيع.

dibbla

: بيلچه, نشاء كاشتن, گود كردن زمين.

didaktik

: فن تعليم, نواموزي, تعليم.

didaktisk

: اموزشي, تعليمي, ياد دهنده, ادبي.

diet

: پرهيز, رژيم گرفتن, شورا.

dietetik

: فن پرهيز يا رژيم غذايي, مبحث اغذيه.

dietetisk

: وابسته به رژيم غذايي.

dietisk

: مربوط به رژيم غذايي, وابسته به رژيم غذايي.

differens

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

differential

: تفاضلي, افتراقي, تشخيص دهنده, ديفرانسيل, مشتقه, داراي ضريب متغير.

differentialkalkyl

: حساب فاضله.

differentialv xel

: دنده عقب اتومبيل.

differentiera

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن.

differentiering

: مشتق گيري, فرق گذاري.

differera

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

diffraktera

: باجزاء تقسيم شدن, انكسار نور, پراشيدن.

diffraktion

: پراش, انكسار.

diffundera

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffus

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffus/omstndlig/svamlig

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffusera

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

diffusion

: ريزش, افاضه, انتشار, پخش.

diffusor

: منتشر كننده, پخشگر.

difteri

: ديفتري, گلو درد به اغشاء كاذب.

diftong

: ادغام, اتحاد دو صوت, صداي تركيبي, مصوت مركب.

diftongera

: تلفظ كردن دو صداي جداگانه در يك وهله, ادغام كردن اصوات.

diftongering

: ادغام اصوات.

dig

: نوك پستان, تورا, ترا, بتو, خودت, خودتو, شما, شمارا.

dig sj lv

: خود شما, شخص شما.

digel

: اهن فشار, صفحه پهن فلز, قالب ريزي و ريخته گري, نورد ماشين تحرير و غيره.

diger

: كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

digestion

: هضم, گوارش.

digga

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

digital

: انگشتي, پنجه اي, رقمي, وابسته به شماره.

digitalis

: گل انگشتانه, ديژيتال, رقمي.

digitalisera

: رقمي كردن.

digitaliserade

: رقمي شده.

digitalmaskin

: كامپيوتر رقمي.

digivning

: كودك شير خوار, طفل رضيع.

dignitet

: بزرگي, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار.

dignitr

: شخص بزرگ, عالي مقام.

digression

: انحراف, گريز, پرت شدگي از موضوع.

dika

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن.

dike

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن.

dike/skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحكامات خندقي, شيار طولا ني, كندن, خندق زدن.

dikotomi

: دورستگي, دوگانگي.

dikt

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه, چامه, شعر, منظومه, چكامه, نظم.

dikt/sk nlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

dikta

: شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن, بتونه گيري كردن, درز گرفتن, اب بندي كردن.

diktafon

: ديكتافون, دستگاه ضبط صوت.

diktamen

: املا ء, ديكته, تلقين.

diktamen/diktat/maktbud

: املا ء, ديكته, تلقين.

diktare

: شاعر, چكامه سرا, شاعره.

diktat

: املا ء, ديكته, تلقين.

diktator

: ديكتاتور, فرمانرواي مطلق, خودكامه.

diktatorisk

: مربوط به ديكتاتور, قطعي, بي چون وچرا, امرانه, خود راي, شتاب اميز.

diktatur

: حكومت استبدادي, ديكتاتوري.

dikter

: چامه سرايي, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعري

diktera

: ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

diktion

: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب.

diktkonst

: چامه سرايي, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعري

diktning

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

diktverk

: چامه, شعر, منظومه, چكامه, نظم.

dilemma

: مسلله غامض, معماي غير قابل حل, وضع دشوار, سرگرداني, گيجي, تحير, حيرت, معما.

dilettant

: ناشي, دوستدار تفنني صنايع زيبا, غير حرفه.

dilettantism

: اقدام به كاري از روي تفنن و بطورغير حرفه اي.

dilettantmssig

: سرسري, غيرحرفه اي.

diligens

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

dill

: شود, شويد, عطرملا يم.

dilla

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

dille

: جنون خمري, هذيان الكلي.

diluvial

: وابسته به طوفان نوح, طوفاني.

dimension

: بعد.

dimensionera

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم.

dimfigur

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

diminuendo

: تدريجا ضعيف شونده.

diminutiv

: مصغر, خرد, كوچك, حقير.

dimma

: مه, تيرگي, ابهام, تيره كردن, مه گرفتن, مه الود بودن.

dimma/tjocka

: مه, غبار, تاري چشم, ابهام, مه گرفتن.

dimmig

: مه دار, مبهم.

dimmig/disig

: مه دار, مبهم.

dimmigt

: مانند مه, مه الود, تيره وتار.

dimpa

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو كردن, چاق شدن, صداي تلپ تلپ, محكم افتادن يا افكندن.

dimrid

: پرده دود, موجب تاريكي وابهام.

din

: از ان تو, مال تو, مال تو, ات, ت (مثل لباست وخانه ات), مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

din

: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني.

din/er

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dina

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dinera

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

dinge

: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ.

dingla

: اويزان بودن, اويزان كردن, اويختن, اويزان.

dinosaurie

: دسته اي از سوسماران دوره ترياسيك.

diod

: ديود.

diorama

: تصاوير متغير, شهر فرنگ.

dioxid

: داراي دو اكسيد.

diplom

: دانشنامه, ديپلم, گواهينامه.

diplomat

: سياستمدار, رجل سياسي, ديپلمات.

diplomati

: ديپلماسي, سياست, سياستمداري.

diplomatisk

: وابسته به ماموران سياسي خارجه, ديپلماتيك.

dipolantenn

: دوقطبي.

dippa

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل.

dipsomani

: ميل مفرط به نوشابه هاي الكلي, جنون الكلي.

direkt

: مستقيم, هدايت كردن, مستقيما, سر راست, يكراست, بي درنگ, مربوط به خط, عمودي, اجدادي, خطي.

direkt r/regissr

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

direkt rsbefattning

: مقام مديريت, مقام رياست, هيلت مديره.

direktion

: تخته, تابلو.

direktr

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

direktris

: مديره, هادي, خط راهنما.

dirigent

: هادي, رسانا.

dirigera

: هدايت كردن, رفتار.

dirigering

: كنترل.

dis

: مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن.

discipel

: شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه.

disciplin

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplin/kunskapsgren

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplinera

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplinkarl

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطي.

disciplinr

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطي, انتظامي, تاديبي, وابسته به تربيت.

disel

: ديزل, موتور ديزل.

disharmoni

: عدم هم اهنگي, عدم توافق.

disharmoniera

: ناسازگاري, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

disharmoniisk

: ناهماهنگ, غيرمتجانس.

disharmonisk

: ناسازگار, ناموزون, مغاير, ناهماهنگ, غيرمتجانس, ناجور, بداهنگ, ناموزون, ناهنجار.

disig

: مه دار, مبهم, نامعلوم, گيج.

disjunktiv

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفي كه بظاهر پيوند مي دهد و در معني جدا ميسازد , داراي دو شق مختلف.

disk

: صفحه, ديسك, صفحه ساختن, قرص, ظرف, بشقاب, دوري, سيني, خوراك, غذا, در بشقاب ريختن, مقعر كردن.

diska

: دست و رو شستن, از پاافتادن.

diskant

: سه لا كردن, سه برابر كردن, صداي زير در اوردن, سه برابر, صداي زير.

diskanth gtalare

: بلندگوي داراي صداي ناهنجاروگوشخراش.

diskantklav

: علا مت كليد چ (سل) موسيقي.

diskare

: ظرفشو, كارگر طرفشو, ماشين طرفشويي.

diskett

: گرده كوچك, نرم, مسخره وار, سست, گرده لرزان.

diskjockey

: كسيكه در راديو يا تلويزيون و سالن رقص صفحات موسيقي ميگذارد.

diskmaskin

: ظرفشو, كارگر طرفشو, ماشين طرفشويي.

diskofil

: علا قمند به صفحات گرامافون.

diskontera

: تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن.

diskontinuerlig

: منقطع, غير مداوم, منفصل.

diskontrnta

: نرخ نزول, نرخ ثابت نزول بانكي.

diskpojke

: شاگر اشپز, پست, دون, پادو.

diskreditera

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.

diskrepans

: اختلا ف.

diskretion

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

diskrimination

: تميز, فرق گذاري, تبعيض.

diskriminera

: تبعيض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز كردن.

diskriminerande

: تبعيض اميز.

diskriminering

: تميز, فرق گذاري, تبعيض, الت ملعبه سازي.

diskrum

: جاي شستن ظروف كثيف اشپزخانه, اطاق كوچك نزديك اشپزخانه براي نگاهداشتن ظروف وكارد وچنگال, شربت خانه.

disktrasa

: كهنه ظرف شويي, كيسه حمام, ليف حمام.

diskurs

: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

diskus

: صفحه مدور, ديسك.

diskussion

: بحث, مذاكره.

diskussionslysten

: استدلا لي, منطقي, جدلي.

diskutabel

: قابل بحث, مستدل, قابل بحث, قابل مناظره, مورد دعوا, قابل گفتگو.

diskutera

: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

diskvalificera

: سلب صلا حيت كردن از, شايسته ندانستن, مردود كردن(درامتحان وغيره).

diskvalificering

: سلب صلا حيت, عدم صلا حيت, فاقد صلا حيت قضايي.

diskvalifikation

: سلب صلا حيت, عدم صلا حيت, فاقد صلا حيت قضايي.

diskvatten

: اب ظرف شويي.

disparat

: ناجور, مختلف, نابرابر, نامساوي, غيرمتجانس.

dispens

: معافيت.

dispensera

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

dispensklausul

: ابطال, لغو, فسخ, صرفنظر, چشم پوشي.

dispersion

: پراكندگي, تفرق.

disponent

: مدير, مباشر, كارفرمان.

disponera

: مرتب كردن, مستعد كردن, ترتيب كارها را معين كردن.

disponibel

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود, ازدست دادني, درمعرض, قابل عرضه.

disponibilitet

: قابليت استفاده, چيز مفيد و سودمند, شخص مفيد, دسترسي, فراهمي.

disposition

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

dispositiv

: اختياري, انتخابي.

disproportion

: بي تناسب, بي قوارگي, عدم تجانس.

disputation

: مباحثه, ستيزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل.

disputera

: ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.

dispyt

: مباحثه, ستيزه, منازعه, مناظره, بحث و جدل, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.

dispytlysten

: مباحثه اي, بحث و جدلي, اهل مباحثه.

dissekera

: كالبد شناسي كردن, تشريح كردن, قطعه قطعه كردن, تجزيه كردن.

dissektion

: تشريح, كالبدشكافي, قطع, برش, تجزيه.

dissenter

: معاند, منكر, مخالف, ناراضي(درامورسياسي).

dissimilation

: بي شباهتي, عدم تشابه, كاتابوليسم.

dissimilera

: ناجور و بي شباهت كردن, سبب اختلا ف شدن.

dissociation

: جدايي, افتراق, تجزيه, تفكيك, گسستگي.

dissociera

: جداكردن, رسواكردن, قطع همكاري وشركت.

dissonans

: اختلا ط اصوات و اهنگ هاي ناموزون, ناجوري, ناهنجاري.

distans

: فاصله.

distansera

: خيلي جلوتر از ديگري افتادن (درمسابقه), سبقت گرفتن بر, پيش افتادن از, عقب گذاشتن, پيشي جستن از.

distansminut

: ميل دريايي انگليس معادل 0806 فوت, ميل دريايي امريكامعادل 02/0806 فوت.

distingerad

: متمايز, برجسته.

distinktion

: تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

distorsion

: اعوجاج.

distrahera

: حواس(كسيرا) پرت كردن, گيج كردن, پريشان كردن, ديوانه كردن.

distraherad

: پريشان حواس, شوريده, ناراحت.

distraktion

: گيجي, حواس پرتي, ديوانگي.

distribuera

: پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن.

distribuerade

: توزيع شده.

distribuering

: توزيع, پخش.

distribution

: توزيع, پخش.

distributionsekonomi

: بازار يابي.

distributiv

: توزيعي.

distributr

: توزيع كننده.

distrikt

: تقسيم, بخش, قسمت.

dit

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان, انجا, به انجا, بدانسو, به انطرف, انطرف تر, دورتر, بكجا, كجا, جاييكه, بكدام نقطه, بكدام درجه.

dith rande

: مربوط, مناسب, وابسته, مطابق, وارد.

dito

: ايضا, بشرح فوق, علا مت (//).

ditt

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

dittills

: تا ان زمان, تا ان موقع, تاقبل از ان.

diva

: سردسته زنان خواننده اپرا.

divan

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, دوظرفيتي, داراي دوظرفيت, دوبنياني.

divergens

: تباين, انشعاب.

divergera

: انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن.

divergerande

: متباعد, انشعاب پذير, منشعب, مختلف.

diverse

: گوناگون, متفرقه, مجموعه اي از مطالب گوناگون, متنوعات, متفرقه, گوناگون, گوناگون, متفرقه, مخلفات.

diversifiera

: گوناگون ساختن, متنوع كردن.

diversifiering

: گوناكوني.

dividend

: سودسهام, سود.

dividera

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

divis

: خط پيوند, خط ربط, نشان اتصال, ايست در سخن, بريدگي.

division

: تقسيم, بخش, قسمت.

divisor

: مقسوم عليه, بخشي.

dj rv

: بي پروا, بي باك, متهور, بي باكانه, بيشرم.

dj rvhet

: بي باكي, بي پروايي, جسارت, گستاخي, جسارت, بي باكي, سرسختي, نيرومندي.

dj vul

: شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور.

dj vul/tusan

: شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور.

dj vulsk/diabolisk

: شيطاني, اهريمني.

dj vulskap

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

dj vulstyg

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

djonk

: جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني.

djrv/fr ck

: بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت.

djrvas

: يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي.

djungel

: جنگل.

djup

: گود, ژرف, عميق, گودي, ژرفا, عمق, عمق, ژرفا.

djup bergsklyfta

: دره گود و باريك, ابگذر.

djup bugning/vrdnad

: كرنش, احترام, تواضع, تعظيم.

djup/djupsinnig

: عميق, ژرف.

djupa

: گود, ژرف, عميق.

djupg ende

: گود, ژرف, عميق.

djuphav

: اقيانوس.

djuphavsforskning

: شرح اقيانوس ها, شرح درياها, اقيانس شناسي.

djupna

: گود كردن, گودشدن.

djuppsykologi

: تجزيه و تحليل رواني, روانكاوي.

djupsinne

: عمق, ژرفا.

djupsinnig

: عميق, ژرف.

djupt sr/fl ka upp

: زخم, بريدگي, جاي زخم در صورت, الت تناسلي زن, مقاربت جنسي, توخالي, لا ف, بد منظر, زشت, زيرك, خوش لباس, زخم زدن, بريدن, شكافداركردن, پرحرفي كردن.

djuptryck

: گراور سازي از روي شيشه عكاسي.

djur

: جانور, حيوان, حيواني, جانوري, مربوط به روح و جان يا اراده, حس و حركت.

djur- och vxtliv

: حيوانات وحشي, پرنده, غير اهلي.

djur/odjur

: چهارپا, حيوان, جانور.

djur/odjur/r

: جانورخوي, حيوان صفت, بي خرد, سبع, بي رحم, جانور, حيوان, ادم بي شعوروكودن ياشهواني.

djurart

: نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

djurbeskrivning

: جانور شناسي تطبيقي, علم توصيف جانوران وخوي انان.

djurbesttning

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

djurdyrkan

: پرستش حيوانات, حيوان پرستي.

djurfabel

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

djurisk

: حيوان صفت, جانوروار, حيواني, پست, بي شعور, درشت, خشن, ددمنش.

djurisk/r

: دامي, حيواني, شبيه حيوان, جانور خوي.

djurmoder

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

djurpark

: باغ وحش.

djursktare

: گاودار, گاو فروش.

djurunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

djurunge/vargunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

djuruppf dning

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

djurvrdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

djvla

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار.

djvul/odjur/fantast/slav

: ديو, شيطان, روح پليد, ادم بسيار شرير.

djvulsk

: شيطان صفت, بسيار بد, اهريمني, شيطاني, اهريمني, دوزخي, ديو صفت, شيطان صفت, شرير.

djvulska

: ديوسان, شيطاني.

djvulsrocka

: پتو يا جل اسب وقاطر, نوعي ردا, پارچه.

dla

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن.

dla

: مارمولك, سوسمار, بزمجه.

dlig

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول.

dliga

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول.

dligt l

: ابجو بد وكم مايه, ضعيف.

dligt skick

: خرابي, احتياج به تعمير, نيازمند تعمير.

dlja

: پنهان كردن, نهان كردن, نهفتن, پنهان كردن, برروي خود نياوردن, دورويي كردن, فريب دادن.

dm

: قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

dma p frhand

: از پيش قضاوت كردن, تبعيض قاءل شدن, تصديق بلا تصور كردن, بدون رسيدگي قضاوت كردن, پيش داوري كردن.

dmjuk

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن.

dmjuk

: فروتن, افتاده, بردبار, حليم, باحوصله, ملا يم, بيروح, خونسرد, مهربان, نجيب, رام.

dmjuk bn

: التماس, تضرع, استدعا.

dmjuk/ringa

: خوار, دون, پست, صغير, افتاده, فروتن, بي ادب, بطورپست.

dmjuk/ringa/fr dmjuka

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير.

dmjuka

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن.

dmjukhet

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير.

dmjukhet

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير.

dmma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

dmmare

: خفه كن, تعديل كننده.

dmpare

: خفه كن, تعديل كننده.

dmpning

: ميانه روي, اعتدال.

dn

: صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن.

dnande

: پيچنده و پر ارتعاش, پر صدا.

dng

: بزرگ, عظيم, قوي, داراي صداي ضربت.

dobbla

: قمار كردن, شرط بندي كردن, قمار.

docent

: خواننده.

docentur

: خوانندگي, قراءت.

docera

: اراءه دادن, پيشنهاد كردن, انتظار داشتن.

docerande

: اموزشي, تعليمي, ياد دهنده, ادبي.

dock

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

docka

: عروسك, زن زيباي نادان, دخترك, عروسك (بزبان بچگانه), كوبيدن پارچه با چوب رختشويي, چرخ كوچكي شبيه قرقره.

dockningsavgift

: لنگراندازي, لنگرگاه.

doft

: بوي خوش, عطر, رايحه وعطر, چيز معطر, بو, رايحه, عطر, عطر و بوي, طعم, شهرت, بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن.

dofta

: بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

doftande

: معطر, بودار, حاكي, عطر زده, معطر, خوشبو.

dogg

: نوعي سگ بزرگ, بول داگ, برزمين افكندن.

dogm

: عقيده ديني, اصول عقايد, عقايد تعصب اميز.

dogmatik

: علم الهيات نظري, مبحث شعاءر مذهبي.

dogmatiker

: متعصب, كوتاه فكر.

dogmatisera

: امرانه اظهار عقيده كردن, مقتدرانه سخن گفتن, تعصب مذهبي نشان دادن.

dogmatisk

: جزمي, متعصب, كوته فكر.

dogmatism

: اظهار عقيده بدون دليل, تعصب مذهبي.

dok

: روسري زنان قرون وسطي, چرخ, پيچ, خم, چين و شكن, با چارقد پوشاندن, حجاب زدن, موج دار كردن.

doktor

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به.

doktorinna

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به.

doktorsgrad

: درجه دكتري, عنوان دكتري.

doktorsv rdighet

: درجه دكتري, عنوان دكتري.

doktrin

: افراس, افراه, عقيده, اصول, حكمت, تعليم, گفته.

doktrinr

: كسيكه نظريات واصول خود را بدون توجه به مقتضيات ميخواهد اجرا كند, اصولي.

dokument

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن.

dokument r

: مبني بر مدرك يا سند, سندي, مدركي, مستند.

dokumentarisk

: مبني بر مدرك يا سند, سندي, مدركي, مستند.

dokumentation

: اراءه اسناد يا مدارك, توسل بمدارك واسناد, اثبات با مدرك.

dokumentera

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن.

dokumentf rstrare

: پاره پاره كننده.

dokumentrfilm

: مبني بر مدرك يا سند, سندي, مدركي, مستند.

dokumentsamling

: پرونده, بايگاني كردن.

dold

: راكد, نهفته.

dolk

: جنجر, دشنه, خنجر زدن, دشنه زدن, خنجر, دشنه, قمه, خنجر زدن.

dolkst t

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

dolkstt/st ta/sticka

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

dolkstyng

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

dollar

: دلا ر, .

dolma

: طولا مه, طولمه, جامه بلندي كه جلوش باز و استين تنگي دارد, لباده.

dolmen

: ساختماني كه داراي چند ستون يك پارچه سنگي است.

dolsk

: پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه.

dom

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمي.

dom n

: تملك زمين, كليه زمين مايملك يك شخص, ناحيه, قلمرو.

domar mbete

: منصب قضا, قضاوت.

domare

: حكم, داوري كردن, قاضي, داور, قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

domare i idrott

: داور مسابقات, داور, داوري كردن, داور مسابقات شدن.

domarkr

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه.

domarna

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه.

domdera

: باسختي وشدت وسروصدا وزيدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهيب وسهمگين.

domedag

: روز رستاخير, روز قيامت, روز داوري, روز حساب, محشر.

domesticera

: اهلي كردن, رام كردن.

domherre

: سهره.

domicil

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسكن, مسكن دادن.

dominans

: تسلط, نفوذ, غلبه, سلطه, تسلط, غلبه, استيلا, تفوق, تحكم, چيرگي.

dominant

: چيره, مسلط, حكمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمايان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

dominera

: سلطه جويي كردن, تحكم كردن, مستبدانه حكومت كردن, داراي نفوذ نجومي, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربيدن.

dominerande

: داراي برجستگي, متمايل به رياست مابي, ارباب منش, چيره, مسلط, حكمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمايان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر, غالب, مسلط, حكمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

domino

: يكي از مهره هاي بازي دومينو.

dominobricka

: يكي از مهره هاي بازي دومينو.

domkapitel

: فصل (كتاب), شعبه, قسمت, باب.

domkraft

: خرك(براي بالا بردن چرخ) جك اتومبيل, سرباز, جك زدن, جك پيچي.

domkyrka

: كليساي جامع.

domnad

: خوابيده, سست, بيحال, بي حس.

domnad/stel

: خوابيده, سست, بيحال, بي حس.

domprost

: رءيس, رءيس كليسا يا دانشكده, ريش سفيد.

domptera

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

domstol

: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, تخلف, قصور, كوتاهي, تقصير, دادگاه محكمه, ديوان محاكمات.

domstolsbyggnad

: دادگاه, كاخ دادگستري.

domvrjo

: حوزه ء قضايي, قلمروقدرت.

don

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, داراي ابزار كردن, بصورت ابزار دراوردن.

donation

: نيكي, احسان, بخشش, كرم.

donator

: دهنده, بخشنده.

donera

: بخشيدن, هبه كردن, هديه دادن, اهداء كردن.

donera/frl na

: بخشيدن (به), اعطا كردن(به), دارا, چيزي راوقف كردن, وقف كردن, موهبت بخشيدن به.

donna

: بانو, خانم, بي بي, كدبانو, مديره.

donquijotisk

: خيالپرست, ارمان گراي, وابسته به دان كيشوت.

dop

: تعميد, غسل تعميد, ايين غسل تعميد و نامگذاري, مراسم تعميد ونامگذاري بچه.

dopa

: پيش بيني كردن, اگاهي, داروي مخدر, دارو دادن, تخدير كردن.

dopkapell

: تعميدگاه, جاي تعميد, تعميد.

doplngd

: وابسته به غسل تعميد.

dopnamn

: نام اول شخص.

dopning

: تغليظ, ناخالص سازي.

dopp

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل.

doppa

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل, در مايع فرو كردن (هنگام خوردن), غوطه دادن.

doppad br dbit/trst/m h

: غذاي مايع, ابگوشت, تريد, شير, خيس, خيساندن, جذب كردن.

dopping

: اسفرود بي دم, مرغابي شابه بسر, رنگ سربي.

doppning

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل.

doppsko

: حلقه يا بست فلزي ته عصا, حلقه, بست فلزي زدن.

dorisk

: وابسته بمردم دوريس يونان قديم, دهاتي, بسبك معماري قديم يونان.

dormitorium

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

dorn

: چمن, علفزار, باغ ميوه, تاكستان, ميله, سنبه, قالب, مرغك, محور.

dos

: خوراك دوا يا شربت, مقدار دوا, دوا دادن.

dosa

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

dosering

: مقدار تجويز شده دارو, يك خوراك دارو, مقدار استعمال دارو.

dossi

: پرونده, سوابق, دوسيه.

dossier

: پرونده, سوابق, دوسيه.

dotter

: دختر.

dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

dottern

: دختر.

dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

dottersvulst

: دگرديسي, جابجا شدن, ناخوشي, هجوم مرض, گسترش ميكرب مرض.

dottersvulst/metastas

: دگرديسي, جابجا شدن, ناخوشي, هجوم مرض, گسترش ميكرب مرض.

douglasgran

: يك نوع گياه هميشه بهار بلندي كه در غرب امريكا مي رويد.

dovhjort

: گوزن زرد, گوزن يااهوي كوچك.

dovhjortsskinn

: پوست گوزن ماده.

doyen

: بزرگتر, ريش سفيد, شيخ السفراء.

dp

: نام.

dpare

: تعميد دهنده, نام فرقه اي از مسيحيان.

dpelse

: تعميد, غسل تعميد, ايين غسل تعميد و نامگذاري.

dr

: مردني, درحال نزع, مردن, مرگ, انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان, كه از ان بابت, كه بدان جهت, كه در انجا.

dr gg

: ته نشين, درده.

dr glig

: تحمل پذير, قابل تحمل.

dr ja/leva/fortleva

: درنگ كردن, تاخير كردن, دير رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

dr jsml

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

dr kt

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به, جامه, پوشاك, پوشاندن, لباس رسمي پوشيدن.

dr ll

: پارچه ء قنداق, گل و بوته داركردن, گل و بوته كشيدن, كهنه ء بچه را عوض كردن.

dr mbild

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

dr mma

: خواب, خواب ديدن, رويا ديدن, ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

dr mmare

: ادم خيال باف.

dr na

: خواب الود كردن, كند شدن, چرت زدن.

dr nera

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

dr p

: ادم كشي, قتل, ادمكشي, قتل نفس.

dr pa

: باخشونت كشتن, بقتل رساندن, كشتاركردن, ذبح كردن.

dra

: كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن.

dra av

: كم كردن, كسركردن, وضع كردن.

dra bort/distrahera

: حواس(كسيرا) پرت كردن, گيج كردن, پريشان كردن, ديوانه كردن.

dra ifr n

: كاستن, كاهيدن, كم كردن, كسر كردن, گرفتن.

dra ifrn/f rringa

: كاستن, كاهيدن, كم كردن, كسر كردن, گرفتن.

dra olycka

: ادم بد شانس, ادم كه بدشانسي مياورد, شانس نياوردن.

dra sig

: موجب (خرج يا ضرر يا تنبيه و غيره) شدن, متحمل شدن, وارد امدن, ديدن.

dra sig tillbaka

: كناره گيري كردن, استراحتگاه, استراحت كردن, بازنشسته كردن يا شدن, پس رفتن.

dra till/spnna

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

dra tillbaka

: منقبض كردن, تو رفتن, جمع شدن, پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر كردن, بازگيري.

dra upp

: پايان يافتن, منتج به نتيجه شدن, پايان دادن.

dra upp med r tterna

: قلع كردن, از ريشه در اوردن.

dra ur skidan

: اختن, از غلا ف در اوردن, از غلا ف بيرون كشيدن.

dra ut

: استنباط كردن, گرفتن, استخراج كردن.

dra ver kredit

: بيش از اعتبار حواله يا چك دادن.

dra/rita

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

dra/sl pa

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

dra/utvandring

: سفر, كوچ مسافرت باگاري, بازحمت حركت كردن, باسختي واهستگي مسافرت كردن.

drabant

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

drabba

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

drabba ihop

: برخورد, تصادم, تصادم شديد كردن.

drabba ihop/st i strid

: برخورد, تصادم, تصادم شديد كردن.

drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصيبت زده, اندوهگين.

drag

: كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن, ويژگي, نشان ويژه, نشان اختصاصي, خصيصه.

drag/utkast

: .

dragant

: كتيرا.

dragband

: نخ كشي, طناب كشي (براي پرده وغيره).

dragen

: لول, لول شدن, مست, تلوتلو خور.

dragg

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

dragharmonika

: ارغنون دستي.

dragk rra

: ارابه دستي, چرخ دستي.

dragnagel

: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.

dragning

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

dragning/dragningskraft

: كشش, انقباض.

dragningskraft

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

dragnt

: تور يا دام (مثل تور ماهيگيري).

dragoman

: مترجم, ديلماج, ترجمان.

dragon

: سواره نظام, سواره نظام را هدايت كردن, بزور شكنجه بكاري واداشتن, ترخون (سبزي خوراكي).

dragpl ster

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

dragspel

: اكوردءون, ارغنون دستي.

dragspnning

: كشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتي, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

drake

: اژدها, منظومه دراكو.

drakma

: درهم, پول نقره يونان باستان.

drakonisk

: مربوط به دراكو مقنن سختگير اتن, قوانين حقوقي سخت وبي رحمانه, اژدهايي.

draktig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

drama

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه.

drama/sk despel

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه.

dramatik

: كارهاي هنري وخارج از برنامه دبيرستان و دانشكده, روش نمايش, هنر تاتر, فن نمايش.

dramatiker

: نمايشنامه نويس.

dramatisera

: بشكل درام يا نمايش دراوردن.

dramatisering

: بصورت نمايش در اوردن.

dramatisk

: نمايشي, مهيج.

dramatisk frfattare

: پيس نويس, نمايشنامه نويس.

drank

: هر نوع لباس گشاد رويي, روپوش كتاني پزشكان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقيق وبي مزه, غذاي رقيق وبي مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بي بند وبار, ادم كثيف, لبريز شدن, اشغال خوري.

drapa

: قطعه شعر بزمي, غزل, چكامه, قصيده.

drapera

: باپارچه پوشانيدن, باپارچه مزين كردن.

drapera/klda

: باپارچه پوشانيدن, باپارچه مزين كردن.

draperi

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

drastisk

: موثر, قوي, جدي, عنيف, كاري, شديد.

drastisk/kraftig

: موثر, قوي, جدي, عنيف, كاري, شديد.

dravel

: حريره ارد ذرت, خمير نرم, صداي مزاحم, پارازيت, خش خش, حريره اردذرت تهيه كردن, سفر پياده در برف, پياده در برف سفركردن, احساسات بيش از حد.

dre

: مرد ديوانه.

drefter

: پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها.

dregel

: گليز, اب دهان جاري ساختن, از دهن يا بيني جاري شدن, دري وري سخن گفتن.

dregla

: گليز, اب از دهان تراوش شدن, اظهارخوشحالي كردن, ياوه سرايي كردن, ادم احمق, گل, لجن, اب دهان, بزاق, گليز, گريه بچگانه, تلفظ كلمات با جاري ساختن اب دهان, اب دهان روان ساختن, بزاق زدن به, دهان را اب انداختن, داراي احساسات بچگانه مثل بچه بوسيدن ياگريستن.

dregla/dregel/dravel

: گليز, اب دهان جاري ساختن, از دهن يا بيني جاري شدن, دري وري سخن گفتن.

dreglande

: لجن مالي, تف كاري.

dreja

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

drejskiva

: چرخ كوزه گري.

dress

: لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

dress r

: فرهيختار.

dressera

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

dressin

: چرخ دستي مامورتنظيف, گاري باركش, اتومبيل باركش كوتاه, واگن برقي, باواگن برقي حمل كردن

dressing

: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس.

drest

: اگر, چنانچه, ايا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, اي كاش,كاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.

drev

: الياف قيراندود كنف مخصوص درزگيري.

dreva

: شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن, بتونه گيري كردن, درز گرفتن, اب بندي كردن.

drevkarl

: كتك زننده, زننده, طبال.

drfink

: مهره.

drglapp

: غبغب گاو, چين هاي زير گردن گاو, غبغب انسان.

drhus/v ldsamt tumult

: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه.

dribbla

: چكانيدن, خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را), چكشيدن, پابپا كردن (توپ فوتبال).

dricka

: اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب.

dricka sig full

: باندازه يك خيك پر, شكم پر.

dricka/pimpla

: داءم الخمر بودن, ميگساري كردن, هميشه نوشيدن, مست كردن, مشروب, نوشابه.

drickbar

: قابل اشاميدن.

dricks

: بخشش, انعام, رشوه, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

dricksglas

: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن, ليوان, معلق زن, بازيگر شيرين كار.

drifr n

: از انجا, از ان زمان, پس از ان, از ان جهت, ديگر.

driftig

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

driftighet

: انرژي.

driftkapital

: مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.

driftkapital/rrelsekapital

: مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.

driftkucku

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

drifts ker

: قابل اعتماد, توكل پذير.

driftsduglig

: قابل استفاده, موثر, داير.

driftsinst llelse

: جلوگيري, منع, بازداشت, سد, خط, ايست.

driftskerhet

: قابليت اطمينان, اعتبار.

driftstrning

: تفكيك, از كار افتادگي.

drigenom

: بدان وسيله, از ان راه, بموجب ان در نتيجه.

drill

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

drill/drilla/borra

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

drilla

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن, ني يا فلوت ملا يم زدن, دراز نوشتن, چرند گفتن, صداي سوت يا فلوت, با تحرير خواندن, چرخيدن, روان شدن, جاري شدن (مثل نهر), پيچانيدن, لرزيدن, حرف عله, علت, لرزش صدا.

drilla/kvitter

: سراييدن, چهچهه زدن, سرود, چهچه.

drillborr

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

dring

: رگه بندي, ترتيب قرار گرفتن دستگاه عروقي.

drink

: اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب, انواع مشروبات الكلي محتوي يخ وشكر, مشروب مست كننده, اشاميدن, بلعيدن.

drinkare

: ادم مست, ميخواره, خمار.

dristig

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

drittel

: بشكه, خمره چوبي, چليك.

driva

: بكارانداختن, تحريك كردن, برانگيختن, سوق دادن, نشان دادن.

driva bort

: ازتصرف محروم كردن, بي بهره كردن, محروم كردن, دوركردن, بيرون كردن, رهاكردن.

driva ut onda andar

: اخراج كردن (ارواح پليد), تطهير كردن, دفع كردن.

driva/tvinga

: وادار كردن, بر ان داشتن, مجبور ساختن.

drivande

: عامل, انگيزه, محرك, نيروي محركه.

drivande kraft

: پيشنهاد دهنده, پيشنهاد كننده, تكان دهنده, انگيزه.

drivankare

: لنگر كشتي.

drivaxel

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

drivb nk

: سرچشمه, منبع, بستر خاكي چمن كه در اثر تخمير ويا بوسيله ديگري گرم شده باشد, محل يا محيطي كه دران رويش وپيشرفت سريع باشد, جاي تخم ريزي, محل رشد ونمو.

driven

: ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك.

drivfjder

: شاه فنر, انگيزه اصلي, سبب عمده, دليل اصلي.

drivhus

: زندان, گلخانه, گرمخانه, عشرتكده.

drivmedel

: سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.

drivraket

: تشديد كننده, تقويت كننده, حامي, ترقي دهنده.

drivrutin

: محرك, راننده.

drivved

: چوب اب اورده, تخته پاره روي اب.

drja

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, تاخيركردن, تسليم شدن, احترام گذاردن.

drjande

: سكني, ايستادگي, دوام, ثبات قدم, رفتار برطبق توافق.

drktighet

: ابستني, بارداري, حاملگي, وابسته بدوران رشد تخم يا نطفه.

drkttyg

: پارچه لباسي (زنانه ومردانه).

drm

: خواب, خواب ديدن, رويا ديدن.

drmlik

: خواب مانند.

drmmande

: خواب مانند, خواب الود, رويايي, خيالي.

drmsk

: خواب مانند, خواب الود, رويايي, خيالي.

drmv rld

: عالم رويا.

drn

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن (با off يا away), زير اب زدن, زير اب.

drn st

: بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

drnare

: زنبور عسل نر, وزوز, سخن يكنواخت, وزوز كردن, يكنواخت سخن گفتن.

drneringsr r

: لوله اي كه با ان چرك را خارج ميكنند, زهكش, ابگذر, كاريز, چرك كش.

drnka

: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن.

drog

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن.

droga

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن.

droghandel

: داروخانه, دوا فروشي.

droghandlare

: دوا فروش, داروگر.

dromedar

: شتر جماز, ادم احمق.

dromkring

: دران حدود, درهمان نزديكي, تقريبا.

dropp

: چكيدن, چكه كردن, چكانيدن, چكه.

droppa

: چكانيدن, خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را), چكشيدن, پابپا كردن (توپ فوتبال).

droppa/dribbla

: چكانيدن, خرده خرده پيش بردن (توپ فوتبال را), چكشيدن, پابپا كردن (توپ فوتبال).

droppe

: قطره (چسبناك), لكه, گلوله, حباب, ماليدن, لك انداختن, چكيدن, چكه كردن, چكانيدن, چكه, قطره كوچك.

droppnsa

: ناوداني كه از ديوار پيشامدگي پيدا ميكند و بيشتر انرا بصورت سر و تن انسان ياجانوري در مي اورند, راه اب, هر نوع تصوير عجيب.

droppsk l

: قطره چكان.

droska

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران, درشكه.

droska/frarhytt

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران.

droskbil

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران.

drossel

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

drott

: پادشاه, شاه, شهريار, سلطان.

drottning

: شهبانو, ملكه, زن پادشاه, بي بي, وزير, ملكه شدن.

drottningen

: شهبانو, ملكه, زن پادشاه, بي بي, وزير, ملكه شدن.

drottninglik

: ملكه وار.

drpande

: سوزان, داغدار.

drpare

: ادم كشي, قتل.

drrhandtag

: دستگيره در, چفت.

drrklinka

: قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.

drrklinka/s kerhetsl s

: قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.

drrnyckel

: كليد درخانه, كليد كلون در.

drrskylt

: پلا ك روي در, پلا ك محتوي نام شخص كه روي درنصب مي شود.

drrvakt

: دربان, دربازكن

drskap

: نابخردي, ابلهي, حماقت, ناداني, بيخردي, قباحت.

drucken

: مست.

drucken/ostadig

: مست, تلو تلو خورنده, سست.

drulla

: پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روييدن, بي پروا دراز كشيدن يا نشستن, بطور غيرمنظم پخش شدن, پراكندگي.

drulle

: بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

drullig

: بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drumlig

: بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده.

drummel

: دهاتي, ادم خشن و زمخت, بي تربيت, روستايي, كله خر, ادم كودن, كره اسبي كه تازه بالغ شده, ادم تازه بالغ.

drunkna

: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن.

drut ver

: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق.

druva

: انگور, مو.

druvsocker

: گلوكز راست بر.

drvarande

: محلي, موضعي.

dryad

: حوري جنگلي, عروس جنگل.

dryck

: مشروب, اشاميدني, نوشابه, شربت, جرعه, دارو يا زهر ابكي, شربت عشق, شربت عشق دادن به

dryckenskap

: مستي.

dryckeskanna

: تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

dryckeslag

: كشمكش, تقلا, يك دور مسابقه يا بازي.

dryckesoffer

: ساغر ريزي, نوشابه پاشي, نوشيدن شراب, تقديم شراب به حضور خدايان.

dryfta

: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

dryg

: خودبين, از خود راضي, جسور.

dryg/viktig

: خودبين, از خود راضي, جسور.

drypa

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.

dsa

: چرت, چرت زدن (با off), خواب الود كردن, كند شدن, چرت زدن.

dsig

: خواب الود, چرت زن, كسل كننده.

dslighet

: ويراني, خرابي, تنگي, دلتنگي, پريشاني.

dslighet/enslighet/ del ggelse

: ويراني, خرابي, تنگي, دلتنگي, پريشاني.

dsnack

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

dsthet

: مرض چاقي, فربهي.

dtt lopp/oavgjort

: مسابقه اي كه در ان چند نفر برنده مي شوند.

du

: تو, توبكسي خطاب كردن, يك هزار دلا ر, شما, شمارا.

du har

: شما داريد.

du r

: شما هستيد.

du skall

: shall you,.= you will

du/ni

: شما, شمارا.

dualism

: دوتايي, دويي, دوتاپرستي, دوخدا گرايي.

dubb

: گل ميخ, قپه, دكمه سردست, دسته, اسب تخمي, حيواني كه براي اصلا ح نژاد نگهداري ميشود, داربست, ميخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع كردن, پركردن.

dubb/knapp/stuteri

: گل ميخ, قپه, دكمه سردست, دسته, اسب تخمي, حيواني كه براي اصلا ح نژاد نگهداري ميشود, داربست, ميخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع كردن, پركردن.

dubba

: باتماس شمشير بشانه شخصي لقب شواليه باو اعطا كردن, تفويض مقام كردن, چرب كردن, فيلم را دوبله كردن.

dubba till/dubba film

: باتماس شمشير بشانه شخصي لقب شواليه باو اعطا كردن, تفويض مقام كردن, چرب كردن, فيلم را دوبله كردن.

dubbel

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubbelg ngare

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubbelhet

: دورويي, دورنگي, تزوير, ريا, دولا يي.

dubbelmoral

: قواعد تبعيض اميز وسخت گير مخصوصا نسبت بجنس زن.

dubbelnatur

: تعدد شخصيت, شخصيت دو نيم.

dubbelsmrg s

: ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن.

dubbelspel

: دورويي, دورنگي, تزوير, ريا, دولا يي.

dubbelspel/dubbelhet

: دورويي, دورنگي, تزوير, ريا, دولا يي.

dubbelt

: دوبار, دوفعه, دومرتبه, دوبرابر.

dubbla

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubblera

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up).

dubblett

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

dubbning till riddare

: سر بالا يي, فراز, سختي, مراسم اعطاي منصب شواليه يا سلحشوري و يا شهسواري, خطاتصال, اكولا د, خط ابرو(به اين شكل{}).

dubis

: مورد شك, مشكوك.

ducka

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

duell

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

duell/duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

duellant

: دوءل كننده.

duellera

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

duenna

: زن سالمندي كه مراقب دختران وزنان جوان است, گيس سفيد.

duett

: قطعه موسيقي يا اواز دونفري, دونفري خواندن, دونفري نواختن.

duffel

: لوازم واثاثه قابل حمل, نوعي پارچه پشمي وضخيم وخشن.

duffelknapp

: ميخ يا پيچ اتصالي حلقه زنجير, ميله عرضي انتهاي زنجيريابندبراي پيچاندن وكنترل ان.

duga

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

dugande

: بهره ور, موثر, كارامد.

dugg

: نم نم باران, ريز باريدن, ذره, خرده, نقطه, همزه, ذره, خرده, تكه, هيچ, ابدا, اندك.

dugga

: نم نم باران, ريز باريدن.

duggregn

: نم نم باران, ريز باريدن.

duglig

: توانا بودن, شايستگي داشتن, لايق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارايش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوي كردن.

duglighet

: صلا حيت, شايستگي, كفايت, سررشته.

duk

: پارچه, قماش.

duka under

: از پاي در امدن, تسليم شدن, سرفرود اوردن.

dukat

: مسكوك طلا ي قديمي.

dukt

: كنار دريا, كنار رود, كرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا يه,رودخانه, مجرا, مسير, رسيدن, بصخره خوردن كشتي, تنها گذاشتن, گير افتادن, متروك ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

duktig

: دلير (بيشتر بصورت مزاح بكار ميرود), بيباك.

duktigt

: با توانايي, از روي لياقت.

dum

: احمقانه, كله خر, گيج شده (بوسيله الكل يا ماده مخدر), احمق, زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن, مزخرف, چرند, كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ, بيهوش, نفهم, بي شعور, بي معني, نادان, كودن, دير فهم, بي خبر.

dum/d raktig/ljlig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

dumbom

: ادم كله خر, ادم احمق وكودن, نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن, ساده لوح, ادمشكش, تروريست بي عرضه و نالا يق, ادم كودن, ادم زشت ونتراشيده نخراشيده, احمق, كودن, ادم پريشان حواس, ادم كله خشك و احمق, لوده, مسخره, ادم ابله, مقلد, ميمون صفت, ادم انگل.

dumdristig

: بي پروا, داراي تهور بي مورد.

dumdristighet

: بي پروايي, تهور, بيباكي, جسارت.

dumdryg

: بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

dumhet

: بيشعوري, حماقت, بي خردي, نفهمي, ابلهي, خريت, بيهوشي, حماقت, كند ذهني, بي علا قگي.

dumheter

: ياوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بيمعني, خارج از منطق.

dumhgf rdig

: پر افاده, مغرور.

dumhgf rdig/snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

dumhuvud

: استدلا ل كننده موشكاف, كودن, بيشعور, كودن, بيشعور, كله خر, كله خشك, بي مخ, بيشعور.

dumma

: كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ.

dummy

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

dumpa

: رو گرفت, روبرداري كردن.

dumpa/soptipp

: رو گرفت, روبرداري كردن.

dumpar

: افسردگي, پكري.

dumpning

: روبرداري.

dumskalle

: ادم خرف وبي هوش, بي كله, ادم كودن و احمق, كند ذهن, ادم خرفت وكودن, انتهاي نقب نظامي, عالي, خوب.

dumt

: نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه.

dun

: كرك, خواب پارچه, موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه, كركدار شدن, نرم كردن, اشتباه كردن, خبط كردن, پف, بادكردگي.

dunder

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

dundra

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

dundrande

: غرش, فحاشي, تهديد, رعد زن, صاعقه انداز, غريب, رعد اسا.

dunge

: درختستان, بيشه.

dunig

: كرك دار, مانند پر ريز, ملا يم, نرم, شبيه ابريشم خام, براق (مثل ابريشم).

dunk

: صداي تصادم, صداي بهم خوردن اجسام جامد, با تصادم ايجاد صدا كردن.

dunka

: صداي خفه واهسته ايجاد كردن, ضربه, ضربه هاي متوالي, تپ تپ, هف هف.

dunka/slag/stt

: ضربت, با چيز پهن وسنگين (مثل چماق) زدن, صداي تلپ, با صداي تلپ تلپ زدن ياراه رفتن.

dunkel

: پنهان, پيچيده, غامض.

dunkel/m rk

: تاريك, مبهم.

dunkelhet

: تيرگي, تاري, ابهام, گمنامي.

dunkning

: ضربت, با چيز پهن وسنگين (مثل چماق) زدن, صداي تلپ, با صداي تلپ تلپ زدن ياراه رفتن.

duns

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

duns/dunsa

: صداي خفه واهسته ايجاد كردن, ضربه, ضربه هاي متوالي, تپ تپ, هف هف.

dunsta

: تبخير كردن, تبديل به بخاركردن, تبخيرشدن, بخارشدن, خشك كردن, بربادرفتن, بحال گردش راه رفتن.

dununge

: جوجه تازه پر وبال دراورده, نوچه.

duo

: قطعه موسيقي يا اواز دونفري, دونفري خواندن, دونفري نواختن, اواز يا موسيقي دو نفري.

dupera

: ادم گول خور, ساده لوح, گول زدن,

duplicera

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

dupliceringsmaskin

: ماشين نسخه برداري, ماشين تهيه رونوشت.

duplikat

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

duplikation

: دونسخه نويسي, تكرار.

duplikator

: ماشين نسخه برداري, ماشين تهيه رونوشت.

dur

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

durabel

: باودام, پايا, ديرپاي.

duration

: مدت, طي, سختي, بقاء.

durk

: كف, اشكوب, طبقه.

durka

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.

durkdriven

: بدترين, بدنام ترين, ولگرد, اواره.

durkslag

: كفگير, صافي, صافي, پالا يش كننده, اب ميوه گير, بغاز.

durra

: ذرت خوشه اي.

dusk

: نم نم باران, ريز باريدن.

duska

: نم نم باران, ريز باريدن.

dusr

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاري, رايگاني.

dussin

: دوجين, دوازده عدد.

dussinroman

: هنرمند يا كار هنري مبتذل.

dussintal

: دوجين, دوازده عدد.

dust

: تق?لا, مسابقه جسماني, كشمكش, مجادله, نزاع كردن, بحث كردن, تق?لا كردن.

duva

: فاخته, قمري, كبوتر, محبوبه, دختر جوان, ترسو, ساده وگول خور.

duven

: تخت, پهن, مسطح.

duvh k

: باز, قوش قزل, الا طوفان.

duvslag

: دخمه مردگان, جاي نگهداري خاكستر مردگان, سوراخ (شبيه لا نه كبوتر), كبوترخانه, خانه كبوتران.

dv rg

: كوتوله, قدكوتاه, كوتوله شدن, كوتاه جلوه دادن.

dv rghns

: خروس جنگي, كوچك.

dv rgpapegoja

: طوطي سبز وكوچك, مرغ عشق.

dva

: كر كردن, كر شدن.

dvala

: ركود, كمون, نهفتگي, سبات, مرگ كاذب, خواب مرگ, بي علا قگي, بيحالي, سنگيني, رخوت, موت كاذب, تهاون, حالت بيحالي, حالت سستي, ايست, كرختي.

dvala/apati

: خرفتي, بي حسي, كند ذهني, گيجي, بلا هت, بهت.

dvallik

: بيحال, سست.

dvalliknande

: بيحال, سست.

dvert

: لنگركش, كرجي بلندكن.

dvljas

: ساكن بودن, اقامت گزيدن.

dvrg/miniatyr-/liten sportbil

: ادم بسيار قد كوتاه, ريز اندام, ريزه.

dy

: گل وشل, باتلا ق, كثافت, لجن, گرفتاري, درمنجلا ب فرو بردن, در گل فرو بردن يارفتن, گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا.

dyckert

: نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد, ميخ زيرپهن, ميخ كوب كردن, باميخ كوبيدن.

dygd

: تقوا, پرهيزكاري, پاكدامني, عفت, خاصيت.

dygdig

: فرهومند, پرهيزكار, باتقوا, پاكدامن, عفيف, بافضيلت.

dygdig/kraftig

: فرهومند, پرهيزكار, باتقوا, پاكدامن, عفيف, بافضيلت.

dygn

: روز, يوم.

dyig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

dyig/virrig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

dyka

: شيرجه رفتن, غواصي كردن, فرو رفتن, تفحص كردن, شيرجه, غور, غوطه, شيرجه, گودال عميق, سرازيري تند, سقوط سنگين, فرو بردن, غوطه ورساختن, شيب تند پيدا كردن, شيرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

dyka upp

: پديدار شدن, بيرون امدن.

dyka upp/framkomma

: پديدار شدن, بيرون امدن.

dykapparat

: دستگاه تنفس اكسيژن.

dykare

: اب باز, غواص.

dykdalb

: ماهي يونس, گراز دريايي.

dyker

: مرد دولتمند دنيادار.

dylik

: از اين گونه, اين قبيل, مانند ان, امثال ان.

dylikt

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

dymling

: ميخ پرچي كه دو چيز را روي هم نگاه ميدارد (پءن.د نيز خوانده ميشود), قطعه چوبي كه در ديوار مي گذارند تا ميخ روي ان بكوبند, باميخ پرچ بهم متصل كردن.

dyn

: ريگ روان, خاكريز ياتپه شني ساحل كه بادانها را جابجا ميكند, توده شن ساحلي, تل شني.

dyna

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره.

dynamik

: پويايي شناسي, مبحث حركت اجسام, مكانيك حركت.

dynamisk

: وابسته به نيروي محركه, جنباننده, حركتي, شخص پرانرژي, پويا.

dynamism

: قدرت تحرك, پويايي.

dynamit

: ديناميت, با ديناميت تركاندن, منفجر كردن.

dynamo

: دينام, دينامو.

dynasti

: سلسله, دودمان, خاندان پادشاهان, ال.

dynga

: كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, نحاست, براز, زباله.

dynggrep

: چنگال يا بيل كودكشي, كثافات وافتضاحات راعلني ساختن.

dynggrepe

: چنگال يا بيل كودكشي, كثافات وافتضاحات راعلني ساختن.

dynghg

: توده مزبله, توده فضولا ت.

dyning

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

dyp l

: گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط كردن, گل گرفتن, گل الود كردن.

dyr

: گران, پرخرج.

dyra

: گران, پرخرج.

dyrbar

: گران, گزاف, فاخر, گرانبها, نفيس, پر ارزش, تصنعي گرامي, : قيمتي, بسيار, فوق العاده.

dyrgrip

: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.

dyrk

: قفل گشا, دزد, قفل شكن, قفل بازكن.

dyrka

: پرستش, ستودن, عشق ورزيدن (به), عاشق شدن (به), مورد توجه زياد قرار گرفتن, شير كردن.

dyrkan

: ايين ديني, مكتب تفكر, هوس وجنون براي تقليد از رسم يا طرز فكري.

dyrkansvrd

: شايان ستايش, قابل پرستش.

dyrkare

: مريد, جانسپار, فدايي, مخلص, پارسا, زاهد, هواخواه, مجاهد.

dyrt

: بطور عزيز, گران.

dyscha

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن.

dyschatell

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن.

dysenteri

: اسهال خوني, ديسانتري, ذوسنطاريا.

dysfunktion

: عمل يا كار معلول وغير عادي, عدم كار, معلولي.

dyspepsi

: عدم هضم, اختلا ل هضم, بدي گوارش, سوء هاضمه, بدگواري.

dyster

: مغموم, محزون, تاريك, تيره, افسرده, غم افزا, سايه دار, تاريك, غم انگيز, محزون.

dyster/sorglig

: دلتنگ كننده, پريشان كننده, ملا لت انگيز.

dyster/vresig

: ترشرو, كج خلق, عبوس, وسواسي.

dyvelstr ck

: انق,وزه.

dyvika

: دو شاخه.

E

eau-de-vie

: كنياك, با كنياك مخلوط كردن.

ebb

: جزر, فروكش, فرونشيني, زوال, فروكش كردن, افول كردن.

ebb/avta

: جزر, فروكش, فرونشيني, زوال, فروكش كردن, افول كردن.

ebenholts

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtssvart

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebenholtstr

: ابنوس, درخت ابنوس.

ebonit

: كاءوچو يا لا ستيك سياه و سخت, لا ستيك سخت و جوش خورده ولكانيت.

echaufferad

: گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن.

echelong

: ستون پله, بصورت پلكان در اوردن, پله, رده.

ed

: پيمان, سوگند, قسم خوردن.

ed/svordom

: پيمان, سوگند, قسم خوردن.

edelweiss

: امارنطون يا ابزازالعذرا يا گل قديفه.

eden

: عدن, باغ عدن, بهشت.

eder

: شكل قديمي كلمه طهع, شماها.

edera

: ويراستن.

edikt

: فرمان, حكم, قانون.

edition

: چاپ, ويرايش.

edlig skriftlig frs kran

: سوگندنامه, گواهينامه, شهادت نامه, استشهاد.

edsfrbund

: اتفاق, اتحاد, هم پيماني, هم عهدي, معاهده.

edsvuren person

: گواهي امضاء و هويت امضاء كننده, رءيس شهرداري.

efem r

: زود گذر.

effekt

: اثر, نتيجه, اجراكردن.

effektfull

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

effektiv

: موثر, قابل اجرا.

effektiva

: بهره ور, موثر, كارامد.

effektivitet

: بازده, بهره وري, راندمان.

effektivt

: بهره ور, موثر, كارامد.

effektuera

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

efter

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

efter att

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

efter dden

: پس از واقع, پس از مرگ.

efter f delsen

: وابسته به بعد از تولد.

efter middagen

: بعد از نهار, بعد از ضيافت, بعد از صرف شام.

efter t

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا.

efterapa

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterapning

: تقليد, پيروي, چيز تقليدي, بدلي, ساختگي, جعلي.

efterb rd

: جفت, مشيمه, جنين.

efterbestllning

: دوباره مرتب كردن, دوباره سفارش دادن.

efterbild

: پس ديد, تصوير بعدي چيزي (روي سلولهاي چشم).

efterbilda

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterbildning

: تقليد, پيروي, چيز تقليدي, بدلي, ساختگي, جعلي.

efterbliven

: به عقب.

efterblivenhet

: عقب افتادگي.

efterdyningar

: عواقب بعدي, پس ايند.

efterforskning

: جستجو, جستجو كردن.

efterfr gan

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

efterfrga

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

eftergift

: اعطاء, امتياز, امتياز انحصاري.

eftergiven

: خشنود, راضي, ساكت, راضي شونده.

eftergivenhet

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط, نرمي, ملا يمت, اسان گيري, ارفاق.

efterglans

: پس فروزش, پس تاب.

efterh ngsen/entrgen

: سمج, مبرم, عاجز كننده, سماجت اميز, مزاحم.

efterh rma

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterhngsen

: سمج, مبرم, عاجز كننده, سماجت اميز, مزاحم.

efterhrmning

: تقليد, پيروي, چيز تقليدي, بدلي, ساختگي, جعلي.

efterk lke

: مادون, كهنه, بي خبر از رسوم, دغل.

efterklokhet

: ادراك, درك يا فهم امري كه واقع شده.

efterknning

: اثر بعدي, اثر بعدي داور, اثر ثانوي.

efterkontroll

: كنترل نظارتي.

efterkrigs-

: بعد از جنگ.

efterl mna

: اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن.

efterl ten

: بخشنده, زياده رو.

efterleva

: رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره).

efterlevnad

: رعايت.

efterlikna

: نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن.

efterliknande

: تقليد, تقليدي, بدلي.

efterlmnade

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نويسنده.

efterltenhet

: چشم پوشي, اغماض, اجازه ضمني.

eftermiddag

: بعدازظهر, عصر.

eftermiddags-

: بعد از ظهر, وابسته به بعد از نصف النهار.

efternamn

: نام خانوادگي, كنيه, لقب, عنوان, لقب دادن.

efterr ttelse

: رعايت.

efters gare

: تكرار كننده, ساعت زنگي, بازگو كننده.

efters ttsblad

: صفحه سفيد اول واخر كتاب.

eftersinna

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

eftersinnande

: انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

eftersk nkning

: بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفيف, بهبودي بيماري.

eftersknka

: بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

efterskrd

: عواقب بعدي, پس ايند, خوشه چيني كردن, ريزه, فراري, ته مانده درو, ريزه, باقي.

efterskrift

: ذيل نامه, يادداشت الحاقي اخر نامه يا كتاب, ضميمه كتاب.

eftersl ntrare

: ادم كند دست, ادم دست سنگين, عقب مانده.

efterslntare

: سرگردان, اواره, ولگرد.

efterslpning

: پس افت, تاخير.

eftersmak

: اثر و طعم غذا در دهان, لذت بعدي, لذت ثانوي.

eftersnack

: پس از واقع, پس از مرگ.

eftersom

: بدرجه اي كه, از انجاييكه, تا انجاييكه, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

efterspaning

: جستجو, جستجو كردن.

efterspel

: قطعه موسيقي پايان, اخر.

efterstta

: فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن.

efterstygn

: كوك زيگزاگ, كوك چپ و راست.

eftersynkronisering

: بازنواختن, بازنواخت.

eftertanke

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك.

eftertaxera

: تشخيص دادن, تعيين كردن, بستن, ماليات بستن بر, خراج گذاردن بر, جريمه كردن, ارزيابي, تقويم كردن.

eftertnksam

: انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

eftertr dare

: خلف, مابعد, جانشين.

eftertrakta

: ميل به تملك چيزي كردن, طمع به چيزي داشتن.

eftertrda

: كامياب شدن, موفق شدن, نتيجه بخشيدن, بدنبال امدن, بطور توالي قرار گرفتن.

eftertryck

: تاكيد, اهميت, قوت, تكيه.

eftertrycklig

: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.

efterv rd

: توجه و مواظبت در مرحله ء نقاهت.

efterv rld/efterkommande

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ايندگان.

efterverkan

: اثر بعدي, اثر بعدي داور, اثر ثانوي.

efterverkning

: اثر بعدي, اثر بعدي داور, اثر ثانوي.

eftervrld

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ايندگان.

eftervrlden

: اولا د, اعقاب, زادگان, اخلا ف, ايندگان.

egeiska

: مربوط بدرياي اژه, اژه.

egen

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم.

egenartad

: عجيب وغريب, داراي اخلا ق غريب, ويژه.

egendom

: خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي.

egendomlig

: عجيب وغريب, داراي اخلا ق غريب, ويژه.

egendomlighet

: چيز عجيب و غريب, غرابت, صفت عجيب وغريب, حالت ويژگي, غرابت.

egenhet

: حال مخصوص, طبيعت ويژه, طرز فكر ويژه, شيوه ويژه هرنويسنده, خصوصيات اخلا قي, بستگي بعقايد خاصي, داراي خصوصيات معيني, خصوصيات برجسته, دقت زياد, جزءيات, صفت عجيب وغريب, حالت ويژگي, غرابت.

egenk rlek

: خودبيني, غرور, استعاره.

egenkr

: خودپسندي, خودبيني, غرور, استعاره.

egennamn

: اسم خاص.

egennyttig

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

egensinnig

: خودسر, خود راي, نافرمان, متمرد, خودسر, مشتاق, مايل.

egenskap

: خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي.

egenskap av son

: اباء واجدادي, نسب, نسل, رابطه پدر و فرزندي.

egentlig

: راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي.

egentligen

: واقعا, راستي.

eget

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم.

egg

: لبه.

egga

: براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن.

egga upp

: مخالف كردن, دشمن كردن.

egga/sporra

: سيخك, سيخ, خار, مهميز, انگيزه, تحريك كردن, ازردن, سك, سك زدن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن.

eggelse

: تحريك, تهييج, انگيزش.

eggjrn

: كارد وچنگال, كارد وچنگال فروشي.

egid

: سپر, پرتو, ظل.

egna

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم.

ego

: ضمير, نفس, خود.

egocentriker

: خودپسندي, خود بين, خودمدار, خودپرست.

egocentrisk

: خودپسندي, خود بين, خودمدار.

egoism

: خودپرستي, خودخواهي.

egoist

: خودپرست.

egotism

: خودپرستي, منت, خودستاني, خود بيني, خودپسندي.

egypten

: كشور مصر.

egypter

: مصري.

egyptier

: مصري.

egyptisk

: مصري.

egyptiska

: مصري.

egyptologi

: مصرشناسي.

egyptologiska

: مصرشناسي.

eho

: هر كسي كه, هر كس كه, هر شخصي كه باشد.

ehuru

: اگرچه, ولواينكه.

eiderdun

: پرنرمي كه از مرغابي شمالي بدست مي ايد, پرقو, لحاف.

ej nskvrd

: نامطلوب, ناخوش ايند, ناخواسته.

ej erk nna/frneka

: مالكيت چيزي را انكاركردن, ردكردن, از خود ندانستن, نشناختن, عاق كردن.

ej i funktion

: غير عملي, غير موثر, باطل, نامعتبر, پوچ.

ej uppriktig

: دو رو, رياكار, غير صميمي, بي صداقت.

ejakulat

: از دهان بيرون پراندن, دفع كردن, انزال كردن, خروج مني.

ejakulation

: بيرون دادن, انزال.

ejakulera

: از دهان بيرون پراندن, دفع كردن, انزال كردن, خروج مني.

ejder

: مرغابي شمالي, قوي شمالي.

ejderdun

: پرنرمي كه از مرغابي شمالي بدست مي ايد, پرقو, لحاف.

ek

: بلوط, چوب بلوط.

eka/staka sig fram

: زدن توپ, توپ فوتبال را قبل از تماس با زمين زدن.

eker

: پره چرخ, ميله چرخ, اسپوك, ميله دار كردن, محكم كردن

ekipage

: نورد.

ekipera

: اراستن, سازمندكردن, مجهز كردن, مسلح كردن, سازوبرگ دادن.

ekipering

: تجهيزات.

ekivok

: بي نزاكت, خشن.

eklatant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

eklatera

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

eklatt

: صاحب منصب, عاليرتبه, رسمي, موثق و رسمي.

eklekticism

: گلچيني.

eklektiker

: گلچين كننده, از هر جا گزيننده, منتخبات.

eklektisk

: گلچين كننده, از هر جا گزيننده, منتخبات.

eklips

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

ekliptika

: مربوط به خسوف و كسوف.

ekliptisk

: مربوط به خسوف و كسوف.

eklog

: سرود چوپاني, شعر دشتي, شعر كوتاه.

eklrera

: روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

eklut

: سنجش, ازمايش, امتحان, عيارگري, طعم و مزه چشي, مزمزه, كوشش, سعي, سنجيدن, عيار گرفتن, محك زدن, كوشش كردن, چشيدن, بازجويي كردن, تحقيق كردن.

eko

: طنين, پژواك, طنين, ولوله.

ekollon

: ميوه ء تيره ء درختان بلوط (مازو).

ekolod

: عمق ياب صوتي, انعكاس سنج صدا.

ekologi

: علم عادت وطرز زندگي موجودات و نسبت انها با محيط, بوم شناسي.

ekonom

: متخصص اقتصاد.

ekonometri

: استفاده از روش هاي اماري در بررسي مساءل اقتصادي.

ekonomi

: اقتصاد.

ekonomisera

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن.

ekonomisk

: اقتصادي.

ekorre

: موش خرما, سنجاب يا خز موش.

ekosystem

: بخشي از جامعه و بوم كه تشكيل يك واحد فاعله در طبيعت بدهد.

ekotyp

: بخش فرعي از نوع مستقل جانور يا گياه كه افراد ان باهم اختلا ط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعي تشكيل ميدهند.

eksem

: اگزما, سودا.

ektoplasma

: طبقه خارجي سيتوپلا سم كه بدون دانه و نسبتا سفت است, برون مايه.

ekumenisk

: جهاني, مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد كليساها گفته ميشود), عام.

ekvation

: معادله.

ekvator

: خط استوا, دايره استوا, ناحيه استوايي.

ekvatorial

: استوايي.

ekvilibrist

: بندباز, طرفدارسياست موازنه.

ekvivalens

: تعادل.

ekvivalent

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قيمت, مترادف, هم معني, همچند, هم ارز.

el nde

: بدبختي, بيچارگي, تهي دستي, نكبت, پستي.

elak

: بد, زيان اور, مضر, شريرانه, بدي, زيان.

elakartad

: بدخيم, بدنهاد, بدخواهي كردن, بدنام كردن.

elakartad/baktala

: بدخيم, بدنهاد, بدخواهي كردن, بدنام كردن.

elakhet

: نا بكاري, شرارت, تباهي, تبهكاري, بدجنسي.

elasticitet

: قابليت ارتجاعي, جهندگي, حالت ارتجاعي.

elastisk

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.

elastisk/res r

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.

eld

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

elda

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

elda med kol

: اتش كردن, تابيدن, سوخت ريختن در.

eldare

: تون تاب, متصدي سوخت كوره, سوخت, سيخ بخاري.

eldbegngelse/kremering

: سوزاندن, تبديل بخاكستر كردن.

elddon

: فنك, قولا ن, جاي گيرانه.

eldf ngd

: قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگير.

eldfarlig

: اتشگير, شعله ور, التهاب پذير, تند.

eldfast

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

eldfast/brandfri

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

eldfluga

: حشره شب تاب, كرم شب تاب.

eldgaffel

: سيخ بخاري, سيخ زن, بازي پوكر.

eldgaller

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

eldhandvapen

: اسلحه گرم.

eldhund

: سه پايه, پيش بخاري, سه پايه اي كه كنار بخاري مي گذاشتند.

eldig/hetsig

: اتشين, اتشبار, اتشي مزاج.

eldklot

: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.

eldkraft

: قدرت شليك.

eldkula

: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.

eldledning

: اطفاء حريق, جلوگيري از اتش سوزي.

eldlinje

: خط اتش, خط شليك.

eldningsolja

: نفت كوره, نفت سياه.

eldprov

: امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي, كار شاق.

eldrr

: لا مپ, لوله.

elds ker

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

eldsken

: نور اتش, رعد وبرق, اذرخش.

eldst l

: فولا د.

eldstad

: اجاق, اتشگاه, كانون, بخاري, منقل, اجاق, اتشدان, كف منقل, منزل, سكوي اجاق, كوره كشتي.

eldstrid

: جنگ با تفنگ يا تپانچه.

eldsvda

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

eldvapen

: اسلحه گرم.

eldvatten

: نوشابه الكلي قوي.

elefant

: پيل, فيل.

elefant-

: پيلي, پيل مانند, پيلسان, كلا ن, ستبر, عظيم الجثه, بد هيكل.

elefantiasis

: داء الفيل, پيلپايي.

elegans

: براز, ظرافت, لطافت, زيبايي, وقار, ريزه كاري, سليقه.

elegant

: زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

elegant/artig

: شايسته دربار, مودب, باوقار, بطرز چاپلوسانه.

elegi

: مرثيه, سوگ شعر.

elegisk

: مرثيه اي, قصيده اي.

elektors

: گزينگر.

elektorskr

: گزينگرگان, هيلت انتخاب كنندگان, حوزه انتخابيه.

elektrakomplex

: حب دختر نسبت به پدر و بغض از مادر.

elektricitet

: برق, نيروي كهربايي.

elektricitetsl ra

: برق, نيروي كهربايي.

elektricitetsmngd

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

elektrifiera

: تحت تاثير برق قرار دادن, برق زده كردن, الكتريكي كردن, به هيجان اوردن.

elektrifiering

: برق رساني.

elektriker

: متخصص برق, مكانيك برق.

elektrisera

: تحت تاثير برق قرار دادن, برق زده كردن, الكتريكي كردن, به هيجان اوردن.

elektriska

: الكتريكي, برقي, كهربايي, برق دهنده.

elektrod

: قطب مغناطيسي, قطب الكتريكي, الكترود.

elektrodynamik

: شاخه اي از علم فيزيك كه در باره اثرات جريان برق بر معناطيس يا روي جريانهاي الكتريكي ديگر يا روي خودشان بحث مي كند.

elektrodynamisk

: الكتروديناميك.

elektroencefalogram (eeg)

: منحني هايي كه توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاري مغز.

elektroencefalogram

: منحني هايي كه توسط دستگاه ثبت امواج مغز ثبت شده است, موج نگاري مغز.

elektrofor

: الت توليد الكتريسته ساكن بوسيله القا.

elektrofores

: حركت ذرات معلق مايع بوسيله نيروي برق.

elektrokardiogram

: ثبت ضربان قلب بوسيله برق.

elektrolys

: تجزيه جسمي بوسيله جريان برق.

elektrolytisk

: الكتروليتي.

elektromagnet

: مغناطيس برقي, الكترو مغناطيس.

elektromagnetisk

: وابسته به نيروي مغناطيسي برق.

elektromagnetism

: پديده ايجاد قوه اهن ربايي بوسيله جريان الكتريسته و همچنين تاثير قوه اهن ربايي بر جريان برق.

elektrometallurgi

: ذوب فلزات بوسيله برق.

elektromotorisk

: متحرك بوسيله برق.

elektron

: الكترون.

elektronblixt

: بارقه.

elektronik

: شاخه اي از علم فيزيك كه درباره صدور وحركت و تاثيرات الكترون درخلا و گازهاو همچنين استفاده از دستگاههاي الكتروني بحث ميكند.

elektronisk

: الكترونيكي.

elektronmikroskop

: ذره بين الكتروني.

elektronr r

: لا مپ الكتروني.

elektroskop

: برق ياب, برق سنج, تعيين كننده برق, برق نما.

elektrostatik

: بخشي از علم فيزيك كه درباره پديده هاي قوه جاذبه و دافعه بارهاي الكتريكي گفتگو مينمايد.

elektrostatisk

: الكترواستاتيكي.

elektroterapi

: معالجه امراض بوسيله حرارت حاصله از الكتريسته, معالجه با برق, برق درماني.

elementarbok

: كتاب الفباء, مبادي اوليه, بتونه, چاشني, وابسته بدوران بشر اوليه, باستاني, ابتدايي.

elementr

: ابتدايي, مقدماتي.

elev

: يادگيرنده, كارمند استاژ, كارمند تحت ازمايش, زنداني ازاد شده بقيد شرف, عفو مشروط, شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه.

elevation

: بلندي, جاي بلند وبرامدگي, ترفيع.

elevator

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

elevhem

: شبانه روزي (دانشكده يا دانشكده), هتل.

elfenben

: عاج, دندان فيل, رنگ عاج.

elfenbenstorn

: برج عاج, محل دنج, محل ارام براي تفكر, گوشه خلوت.

elfenbensvit

: عاج, دندان فيل, رنگ عاج.

elfte

: يازدهم, يازدهمين.

elftedel

: يازدهم, يازدهمين.

elidera

: حذف كردن, ادغام كردن, از اخر برداشتن.

eliminera

: زدودن, رفع كردن.

eliminering

: زدودگي, رفع.

elinstallat r

: متخصص برق, مكانيك برق.

elisabetansk

: مربوط به بدوره ملكه اليزابت.

elision

: حذف, ادغام, باقوه مكانيكي شكستن.

elit

: سرامدن, برگزيدن, نخبه, زبده, گلچين, ممتاز.

elixir

: اكسير, كيميا.

elkraftstation

: كارخانه برق.

eller

: نه اين و نه ان, هيچ يك , يا, يا اينكه, يا انكه, خواه, چه.

ellips

: بيضي, شلجمي, تخم مرغي, حذف, ادغام, حذف, انداختگي, انداختن لغات, بيضي, شلجمي, تخم مرغي, حذف, ادغام.

ellipsformig

: بيضي, افتاده, محذوف.

elliptisk

: بيضي, افتاده, محذوف.

elmngd

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

eloge

: ستايش, توصيه, سفارش, تقدير.

elokvens

: شيوايي, فصاحت, سخنوري, علم فصاحت, علم بيان.

eloxera

: بصورت قطب مثبت در اوردن.

elreparat r

: متخصص برق, مكانيك برق.

elritsa

: ماهي گول, كپور, ماهي قنات.

elsladd

: خم كردن, پيچ دادن, سيم نرم خم شو.

elstrm

: جريان, رايج, جاري.

eludera

: اجتناب كردن از, طفره زدن, دوري كردن از.

eluttag

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

elva

: يازده, عدد يازده.

elyseisk

: بهشتي, وابسته به, اهل بهشت, علوي.

emalj

: مينا ساختن, ميناكاري كردن, مينايي, لعاب دادن, لعاب, مينا.

emaljera

: مينا ساختن, ميناكاري كردن, مينايي, لعاب دادن, لعاب, مينا.

emaljga

: عينك, چشم شيشه اي, چشم مصنوعي.

emanation

: تجلي, نشله.

emancipation

: ازادي, رهايي, رستگاري, رهاسازي, تخليص.

emancipera

: ازقيد رها كردن, از زير سلطه خارج كردن.

emanera

: ناشي شدن, سرچشمه گرفتن, بيرون امدن, جاري شدن, تجلي كردن.

emballera

: كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

emballering

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.

embargo

: ممنوعيت, تحريم, مانع, محظور.

embarkera

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

embarkering

: سواركشتي شدن.

emblem

: نشان, علا مت, امضاء و علا مت برجسته و مشخص.

emboli

: انسداد جريان خون, بستگي راه رگ.

embryo

: جنين, رويان, گياهك تخم, مرحله بدوي.

embryologi

: رويان شناسي.

embryonal

: روياني, جنيني, نارس, اوليه.

emedan

: زيرا, زيرا كه, چونكه, براي اينكه.

emellan

: ميان, درميان, مابين, دربين, درمقام مقايسه.

emellant

: گهگاه, گاه و بيگاه, بعضي از اوقات.

emellertid

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

emeritus

: شاينده, متقاعد, افتخارا از خدمت معاف شده, بازنشسته

emfas

: تاكيد, اهميت, قوت, تكيه.

emfatisk

: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.

emfysem

: نفخ, اتساع و بزرگي عضوي در اثر گاز يا هوا, باد(درعضوي از بدن), امفيزم.

emigrant

: مهاجر, كوچ كننده.

emigration

: مهاجرت, كوچ.

emigrera

: مهاجرت كردن, بكشور ديگر رفتن.

eminent

: برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هويدا.

emir

: امير(فارسي و عربي).

emissarie

: مامور سري, فرستاده.

emission

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

emittera

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

emotiv

: وابسته به احساسات.

empati

: يكدلي, انتقال فكر, تلقين.

empiriker

: مبني بر تجربه, ازمايشي, تجربي, غيرعلمي.

empirisk

: تجربي.

emu

: شترمرغ استراليايي.

emulera

: هم چشمي كردن با, رقابت كردن با, برابري جستن با, پهلو زدن.

emulgator

: ماده امولسيون كننده.

emulgera

: بشكل ذرات ريز و پايدار دراوردن (جسمي در محلولي), بحالت تعليق دراوردن.

emulgeringsmedel

: ماده امولسيون كننده.

emulsion

: شيرابه, تعليق جسمي بصورت ذرات ريز وپايدار در محلولي (مانند ذرات چربي در شير), ذرات چربي دراب.

en t gngen

: يك يك, يكان يكان, جدا جدا, فردا فرد, به تنهايي, تنها, انفرادا.

en

: يك, تك, واحد, شخص, ادم, كسي, شخصي, يك واحد, يگانه,منحصر, عين همان, يكي, يكي از همان, متحد, عدد يك, يك عدد, شماره يك.

en annan

: ديگر, ديگري, جدا, عليحده, يكي ديگر, شخص ديگر.

en del

: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.

en g ng

: يكمرتبه, يكبار ديگر, فقط يكبار, يكوقتي, سابقا.

en gros

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

en sjlvklar sak

: چيز عادي يا طبيعي, بديهي, نتيجه منطقي.

en stund

: اندكي, مدتي, يك چندي.

en/ett

: يك, حرف ا در جلو حروف صدادار و جلو حرف ح بصورت ان استعمال ميشود.

enande

: تكسازي, يكي سازي, يگانگي, يك شكلي, وحدت.

enast ende

: برجسته, قلنبه, واريز نشده.

enbart

: فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر.

enbrsbr nnvin

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

enbuske

: پيرو, سرو كوهي.

encefalit

: اماس مخ, ورم دماغ, ورم مغز.

encefalogram

: مغزنگاره, عكس برداري از مغز با اشعه مجهول.

encellig

: تك ياخته, يك سلولي.

encyklika

: بدست چند نفر گشته, عمومي, وابسته به بخشنامه پاپ.

encyklopedi

: داءره المعارف, دايره المعارف, دايره العلوم, دانش جنگ.

encyklopedisk

: جامع, دايره المعارفي.

encyklopedist

: داراي معلومات جامع, دايره المعارف نويس.

enda

: كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

enda/ensam

: واحد, منفرد, تك, فرد, تنها, يك نفري, مجرد, جدا كردن, برگزيدن, انتخاب كردن.

endemi

: مختص يك ديار, بومي, بيماري همه گيربومي, مخصوص اب و هواي يك شهر يا يك كشور.

endemisk

: مختص يك ديار, بومي, بيماري همه گيربومي, مخصوص اب و هواي يك شهر يا يك كشور.

endiv

: كاسني فرنگي, هنديا, كاسني سالا دي, انديو0

endivesallad

: كاسني فرنگي, هنديا, كاسني سالا دي, انديو0

endivsallad

: كاسني فرنگي, هنديا, كاسني سالا دي, انديو0

endogen

: درون زاد.

endokrin

: غده مترشحه داخلي, غده بدون مجرا و بداخل ترشح كننده, غده درون تراو, درون ريز.

endokrinologi

: درون ريزشناسي, علم شناسايي و مطالعه غدد مترشحه داخلي.

endossement

: ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد.

endossera

: پشت نويس كردن, ظهرنويسي كردن, درپشت سندنوشتن, امضا كردن, صحه گذاردن.

endossering

: ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد.

endrkt

: توافق, مطابقت, يكجوري, پيمان, قرار.

eneggat sv rd

: شمشير يك لبه ء برنده, شمشير يكدمه.

energi

: انرژي.

energi/kraft

: نيرو, زور, قدرت, انرژي, توانايي, توان.

energisk

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

enervera

: سست كردن, بي رگ كردن, بي حال كردن, جسما ضعيف كردن, ناتوان كردن, بي اثركردن.

enfaldig

: خرصفت, نادان, خر, ابله, احمق, احمق, بيشعور.

enfamiljshus

: خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.

enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازي كردن, يكنواخت وخسته كننده, خاكستري, كسل كننده, يكنواخت, خسته كننده, تكراري, مكرر.

enformig/banal

: ادم كودن, يكنواختي, ملا لت, مبتذل.

enformighet

: بي تنوعي, يك اهنگي, بي زير وبم, يكنواختي.

engagemang

: نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

engagera

: بكارگماشتن, گرفتن, استخدام كردن, نامزدكردن, متعهد كردن, از پيش سفارش دادن, مجذوب كردن, درهم انداختن, گيردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن كردن, عهد كردن, قول دادن.

engagerad

: نامزد شده, سفارش شده.

engagerade

: نامزد شده, سفارش شده.

engelsk

: انگليسي, مربوط به مردم و زبان انگليسي, بانگليسي دراوردن.

engelsk-

: پيشوند به معني (انگليسي) و (مربوط به انگليس).

engelsk greve

: كنت, سرباز دلير.

engelsk soldat

: تامي, اسم خاص مذكر, توماس.

engelska

: انگليسي, مربوط به مردم و زبان انگليسي, بانگليسي دراوردن.

engelska sjukan

: نرمي استخوان, استخوان نرمي.

engelskfientlighet

: بيزاري و ترس از انگليسها.

engelskhatare

: كسي كه از انگلستان بيم و تنفر دارد, بيمناك از انگلستان.

engelsman

: انگليسي.

engifte

: داشتن يك همسر, يك زني, يك شوهري, تك گايي.

england

: انگلستان.

englandsvn

: انگليسي دوست, طرفدار انگليسها.

engrosfirma

: عمده فروش, بنكدار.

engroshandel

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

enh llig

: هم راي, متفق القول, يكدل و يك زبان, اجماعا.

enh rning

: جانور افسانه اي داراي يك شاخ, تكشاخ.

enhet

: يكتايي, يگانگي, برابري, وحدت, يكي بودن, واحد, يكه.

enhetlig

: يكسان, متحد الشكل, يكنواخت, موحد, پيرو توحيد, يكتاپرست, توحيد گراي

enhetlighet

: يگانگي, وحدت, واحد.

enhllighet

: اتفاق ارا هم اوازي, هم رايي, يكدلي.

enighet

: يگانگي, وحدت, واحد.

enk t

: تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار.

enkel

: خوش مشرب, دوستانه, خودماني, ساده.

enkel/lg/tarvlig/simpel

: ناكس, فرومايه, پست, بد گوهر, ناجنس, نا اصل.

enkel/oansenlig/ful

: خودماني وصميمانه, مثل خانه, زشت, فاقد جمال, بدگل.

enkelhet

: سادگي, بي الا يشي, ساده دلي, بسيطي.

enkelket

: سادگي, بي الا يشي, ساده دلي, بسيطي.

enkelt

: ساده.

enkelt bolag

: انبازي, مشاركت, شركاء.

enkelt bolag/del garskap

: انبازي, مشاركت, شركاء.

enkla

: ساده.

enklav

: ناحيه اي كه كشور بيگانه دور انرا گرفته باشد, ناحيه ايكه حكومت كشورهاي بيگانه انرا كاملا احاطه كرده باشد, تحت محاصره.

enknad

: يك جنسي (يعني يانر و يا ماده), يك جنسه.

enkom

: عمدا, از روي قصد.

enlevering

: عمل ربودن (زن و بچه و غيره), ربايش, دورشدگي, دوري از مركز بدن, قياسي, قياس.

enlighet

: جور بودن, مطابقت, وفق, توافق, تطابق, موافقت.

enligt

: موافق, مطابق, بروفق, بر طبق, مطابق, بقول, بعقيده ء.

enorm

: سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

enorm mngd

: عدد بي انتها و معتني به.

enorma

: بزرگ, عظيم, هنگفت.

enplansvilla

: بنگله, خانه هاي ييلا قي.

enrollera

: نامنويسي كردن, ثبت نام كردن, عضويت دادن, درفهرست واردكردن.

enrollera/inskriva

: نامنويسي كردن, ثبت نام كردن, عضويت دادن, درفهرست واردكردن.

ens

: زوج.

ensam

: تنها, يكتا, فقط, صرفا, محضا, گمشده, از دست رفته, بربادرفته, نابودشده, متروك, نوميد.

ensam/enslig

: تنها, بيكس, غريب, بي يار, متروك, بيغوله, تنها وبيكس, دلتنگ وافسرده, ملول, تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت.

ensamf rsljningsr tt

: انحصاريت, ويژگي.

ensamstende

: تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت.

ensamt

: تنها, تك, دلتنگ, مجرد, بيوه, يكه, مجزا ومنفرد, تنها, بيكس, غريب, بي يار, متروك, بيغوله.

ensartad

: همسان, همانند.

ensemble

: يكمرتبه, مجموع, اثركلي, بطورجمعي, دسته جمعي.

ensemble/kl nning

: يكمرتبه, مجموع, اثركلي, بطورجمعي, دسته جمعي.

ensidig

: يك ضلعي, يكطرفه, يك جانبه, تك سويه, يك سويه.

ensilage

: عمل انباركردن (عليق ياغله در سيلو ياگودال بي هوايي كه انرا تازه نگاه دارد) عليق ياغله اي كه بدين ترتيب نگاهداشته شود.

ensilagering

: عمل انباركردن (عليق ياغله در سيلو ياگودال بي هوايي كه انرا تازه نگاه دارد) عليق ياغله اي كه بدين ترتيب نگاهداشته شود.

ensilera

: انبار كردن, سيلوكردن.

enskilda

: شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

enskildhet

: خلوت, تنهايي, پوشيدگي, پنهاني, اختفاء.

enskilt

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

enslig

: منزوي.

enslighet

: ويراني, خرابي, تنگي, دلتنگي, پريشاني, تنهايي, انفراد, خلوت, جاي خلوت.

ensp nnare

: نوعي درشكه سبك يك اسبه, حشره دار.

ensprig j rnvg

: ترن اويزان, ريل واحد مخصوص حركت ترن يك چرخه.

enst ring

: تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت.

enstaka

: وابسته به فرصت يا موقعيت, مربوط به بعضي از مواقع يا گاه و بيگاه.

enstavig

: يك هجايي.

enstavigt ord

: يك هجا.

enstmmig

: هم راي, متفق القول, يكدل و يك زبان, اجماعا.

ental

: واحد, يكه.

entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهاي متحابه ودوست, حسن تفاهم (ميان دول).

entente

: موافقت, روابط حسنه, دولتهاي متحابه ودوست, حسن تفاهم (ميان دول).

entente/entent

: موافقت, روابط حسنه, دولتهاي متحابه ودوست, حسن تفاهم (ميان دول).

entitet

: نهاد, وجود.

entlediga

: روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن.

entledigande

: اخراج, مرخصي, بركناري.

entomologi

: علم حشره شناسي.

entonig

: يكنواخت, خسته كننده.

entonighet

: يكنواخت, بي تنوعي, يك اهنگي, بي زير وبم, يكنواختي.

entr

: درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن.

entr biljett

: بليط.

entr gen

: مصر, پافشار, پاپي.

entr get be om

: درخواست كردن, التماس كردن, خواستن, تقاضا كردن, جلب كردن, تشجيع كردن, خواستاربودن, بيرون كشيدن, وسوسه كردن.

entreprenad

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

entreprenr

: پيمان كار, مقاطعه كار, كارگشا, مقدم كمپاني, موسس شركت, پيش قدم درتاسيس.

entresol

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entresoll

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entresolv ning

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entresolvning/entresol

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entrgen b n

: التماس, استدعا, درخواست, تقاضا, التماس, خواستاري, تشجيع.

entrgenhet

: اصرار, ابرام.

entropi

: واحد اندازه گيري ترموديناميك, درگاشت.

entusiasm

: هواخواهي با حرارت, شوروذوق, غيرت, جديت, الهام, وجدوسرور, اشتياق, چاذبه شخصي, دلربايي.

entusiast

: هواخواه, مشتاق, علا قه مند.

entusiastisk

: مشتاق, علا قه مند.

entydig

: روشن, غير مبهم, صريح, اشتباه نشدني, بدون ابهام, متحدالكلمه, يك صدا, يكنوا, هم ذوق, همخو.

env lde

: مطلق گرايي, حكومت مطلقه, اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا), طريقه مطلقه, سيستم سلطنت استبدادي, كفايت, لياقت, استبداد, حكومت استبدادي, حاكم مطلق, جبار مطلق, خودبسندگي, حكومت مطلق, حكومت مستقل.

env ldshrskare

: حاكم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

envar

: هركس, هركسي.

envig

: جنگ تن بتن, دوءل, دوءل كردن.

environger

: حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.

envis

: سرسخت, يكدنده, لجوج, سخت, ترشرو, كله شق, لجوج, سرسخت, خود راي, خيره سر, ماندگار, مزمن, مصر, لجوج, خودسر, خيره سر, كله شق, سمج, سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خيره سر, كله شق.

envishet

: خيره سري, سرسختي, لجاجت, سختي, سفتي, چسبندگي, اصرار, سرسختي.

envldig

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, مطلق, مستقل, استبدادي.

envoy

: فرستاده, مامور, نماينده, ايلچي, مامور سياسي, سخن اخر, شعر ختامي.

enzym

: مواد الي پيچيده اي كه درموجود زنده باعث تبديل مواد الي مركب به مواد ساده تر وقابل جذب مي گردد, انزيم, دياستاز.

eolsharpa

: الت موسيقي بادي شبيه بجعبه.

eon

: اعصار متمادي, قرن بي انتها, قرن ازلي, ابديت.

ep lett

: اپل, سردوشي, افسري.

epidemi

: همه گير, مسري, واگير, بيماري همه گير, عالمگير, جهاني.

epidemiologi

: همه گيرشناسي, علم ناخوشي هاي همه گير, علم امراض مسري.

epidemisk

: همه گير, مسري, واگير, بيماري همه گير, عالمگير, جهاني.

epiglottis

: شراع الحنك, اپي گلوت, ناي بند, زبانك.

epigram

: لطيفه, هجا, سخن نيشدار, قطعه هجايي.

epigrammatisk

: وابسته به لطيفه و كلمات قصار.

epikur

: عياش, ابيقوري.

epikureisk

: عياش, ابيقوري.

epilepsi

: بيماري صرع, غشي, حمله, بيهوشي, غش.

epileptiker

: صرعي, حمله اي, غشي, مبتلا به مرض صرع.

epileptisk

: صرعي, حمله اي, غشي, مبتلا به مرض صرع.

epileptoid

: مشابه صرع, مانند صرع.

episk

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه.

episk/epos

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه.

episkopal

: مربوط به كليساي اسقفي درمسيحيت.

episkopalstyrelse

: قلمرواسقفي, مقام اسقفي, پيروي از كليساي اسقفي.

episod

: حادثه ضمني, حادثه معترضه, داستان فرعي, فقره.

epistel

: نامه, رساله, نامه منظوم.

epitaf

: وفات نامه, نوشته روي سنگ قبر.

epitet

: صفت, لقب, عنوان, كنيه, اصطلا ح.

epizooti

: منتشر شونده درميان جانوران, همه گير, ناخوشي همه گيرحيواني, بيماري.

epok

: مبدا تاريخ, اغاز فصل جديد, عصر, دوره, عصرتاريخي, حادثه تاريخي.

epok/tid

: مبدا تاريخ, اغاز فصل جديد, عصر, دوره, عصرتاريخي, حادثه تاريخي.

epokmssigt

: مهم, تاريخي.

eponym

: كسي كه نام خود را به ملت يا كشوري ميدهد, عنوان دهنده, عنوان مشخص, سرخاندان.

epos

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه, مجموعه اشعار محتوي افسانه هاي ملي (مثل شاهنامه), اشعار رزمي پيشينيان.

epsilon

: اپسيلون, پنجمين حرف الفباي يوناني.

er

: مال شما, مال خود شما(ضمير ملكي).

er vrare/besegrare

: فاتح, غالب, پيروز, كشورگشا.

erat

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

erbarmlig

: رقت بار, رقت انگيز, قابل ترحم.

erbjuda

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

erbjuda/anbud

: پيشنهاد, عرضه, تقديم, پيشنهاد كردن, تقديم داشتن, عرضه داشتن.

erbjudan

: تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه.

erbjudande

: پيشكش, اراءه.

erbjuder

: تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه.

eregerade

: عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن.

erektion

: نصب, ساختمان, نعوظ, شق شدگي.

eremit

: گوشه نشين, زاهد, خلوت نشين, راهب, گوشه نشين, زاهد, گوشه گير, زاهد گوشه نشين, تارك دنيا, منزوي, دور افتاده, تنها, منزوي, گوشه نشين.

eremitage

: گوشه عزلت, جاي انزوا, زاويه.

eremitboning

: گوشه عزلت, جاي انزوا, زاويه.

eremithydda

: گوشه عزلت, جاي انزوا, زاويه.

eremitkrfta

: خرچنگي كه پاهاي عقب ان ناقص است.

erfara

: فراگرفتن, اموختن.

erfaren

: ورزيده, با تجربه, باتجربه.

erfaren/upplevde

: ورزيده, با تجربه.

erfarenhet

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

erforderlig

: بايسته, شرط لا زم, لا زمه, احتياج, چيز ضروري.

erforderlig/f rndenheter

: بايسته, شرط لا زم, لا زمه, احتياج, چيز ضروري.

erfordra

: بايستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نياز داشتن

ergometer

: نيروسنج, كارسنج, ارگ سنج.

ergonomi

: ان قسمت از مباحث فني كه مربوط به اعمال قواعد زيست شناسي درانسان وماشين الا ت است.

erh lla

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

erigera

: عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن.

erinra

: ياداوري كردن, ياداور شدن, بياد اوردن.

erinra sig

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن.

erinran

: ياداور, ياداوري كننده, ياداوري.

erinring

: تجديد خاطره, تفكر, بخاطر اوردن.

erk nna

: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, تعيين, عزم, تصميم, نذر كردن, قسم خوردن, وقف كردن, اقراركردن, اعتراف كردن.

erk nnsam

: قدردان, مبني بر قدرداني, قدرشناس, حق شناسي.

erk nsla

: نمك شناسي, قدر داني, سپاسگزاري.

erknd

: تصديق شده.

erknnande

: سپاسگزاري, تشكر, اقرار, تصديق, قبول, خبر وصول(نامه), شهادت نامه.

erknnt

: تصديق شده.

erlgga

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

ern

: دست يافتن, رسيدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام كردن, بدست اوردن, بانتهارسيدن, زدن.

erodera

: فرساييدن, خوردن, ساييدن, فاسدكردن, ساييده شدن.

erodering

: فرسايش, سايش, فساد تدريجي, تحليل, ساييدگي.

erogen

: ارضاكننده تحريكات شهواني و جنسي, محرك احساسات جنسي.

erogena

: ارضاكننده تحريكات شهواني و جنسي, محرك احساسات جنسي.

erosion

: فرسايش, سايش, فساد تدريجي, تحليل, ساييدگي.

erosions-

: سايش دهنده, فرسايشگر.

erotik

: نوشته ها واصطلا حات عاشقانه, ادبيات عاشقانه, تحريك احساسات شهواني بوسيله تخيل ويابوسايل هنري, تحريكات جنسي, تمايلا ت جنسي.

erotisk

: وابسته به عشق شهواني,

erotiska

: وابسته به عشق شهواني

erotiskt

: وابسته به عشق شهواني

ers majestt

: اعليحضرتا, حضرتا, پدر, نيا, پس انداختن, پدري كردن.

ers tta

: باز پرداخت كردن, باز پرداختن, جبران كردن, هزينه كسي يا چيزي را پرداختن, خرج چيزي را دادن, جايگزين كردن.

ers ttare i roll

: هنرپيشه علي البدل شدن, عضو علي البدل.

ers ttning

: باز پرداخت, اجر, پاداش, جايگزيني, تعويض, جانشيني, علي البدلي, كفالت.

ers ttningsmedel

: عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.

erstt

: جايگزين كردن.

erstta

: جانشين شدن, جايگزين چيز ديگري شدن.

ersttare

: جايگزيني, خرده, زير, تحت, تابع, مادون, فرع, جاي كسي را گرفتن, جايگزين كردن.

ersttare/utfyllnad

: چاره موقت, وسيله موقت, دريچه انسداد.

ersttning/ers tta

: غرامت, خسارت, جبران, عوض, رفع خسارت, عوض دادن, غرامت پرداختن.

ersttningsbelopp

: جبران كردن, خنثي كردن.

ersttningsskyldighet

: مسلوليت, دين, بدهي, فرض, شمول, احتمال, بدهكاري, استعداد, سزاواري.

ertappa

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار.

eruption

: جوش, فوران, انفجار.

eruptiv

: فوران كننده, انفجاري.

ervra

: پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن.

ervra/besegra

: پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن.

ervring

: غلبه, پيروزي, غلبه كردن.

esaias

: اشعياء نبي اسراءيل.

eskader

: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.

eskaderchef

: ناخدا, افسر فرمانده دريايي.

eskapad

: فرار و اختقا از ترس توقيف, جفتك زني, فراراز زندگي دشوار.

eskapism

: انزواي سياسي, خودداري از شركت دركارهاي سياسي, فرار از واقعيات.

eskatologi

: اخرت شناسي, مبحث اخرت, گفتاردرمرگ ورستاخيزو دوزخ وبهشت, هدف عالي يانهايي اخرت.

eskim

: اسكيمو.

eskimisk

: اسكيمو.

eskort

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

eskort/eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

eskortera

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

esoterisk

: محرمانه, سري, رمزي, دروني, داخلي, مبهم, مشكوك.

espadrill

: كفش صندل, كفش دم پايي.

esparsett

: اسپرس.

esperanto

: اسپرانتور,, زبان بين المللي.

espresso

: نوعي قهوه كه بوسيله فشار بخاراماده ميشود.

espri

: روح, نشاط, سرزندگي, هوش, ذكاوت.

ess

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.

essens

: فروهر, هستي, وجود, ماهيت, گوهر, ذات, اسانس.

essentiell

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن.

essf rfattare

: مقاله نويس.

essist

: مقاله نويس.

esskornett

: نوعي شيپور.

est

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estet

: طرفدار صنايع زيبا, جمال پرست.

esteticism

: زيبايي گرايي, زيبايي پرستي, علا قمندي به هنرهاي زيبا

estetik

: زيبايي شناسي, زيبايي گرايي, مبحث (هنرهاي زيبا).

estetisk

: وابسته به زيبايي, مربوط به علم (محسنات), ظريف طبع.

estetsnobb

: طرفدار صنايع زيبا, جمال پرست.

estimera

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

estl ndare

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estl ndska

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estlndsk

: اهل جمهوري سابق استوني درشمال اروپا, زبان استوني.

estrad

: سكوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته, سايبان يا اسمانه بالا ي تخت پادشاه.

estraddebatt

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

estuarium

: دهانه رودخانه بزرگي كه شتكيل خليج كوچكي دهد, مدخل.

etablera

: تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن.

etablering

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

etablissemang

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

etagelgenhet

: خانه كوچك.

etanol

: الكل اتيليك, الكل معمولي.

etcetera

: وغيره, ومانندان, وقس عليهذا, الي اخر.

eten

: بااتيلن, هيدرو كربن اشباع نشده.

eter

: عنصراسماني, اتر, اثير, جسم قابل ارتجاعي كه فضاوحتي فواصل ميان ذرات اجسام را پر كرده و وسيله انتقال روشنايي و گرما ميشود, مايع سبكي كه از تقطير الكل و جوهر گوگردبدست ميايدو براي بيهوش كردن اشخاص بكار مي رود.

eterisera

: بااتر مخلوط كردن, بااترتركيب كردن, بااتر بيهوش كردن, كرخت كردن.

eterisk

: اتري, رقيق, نازك, لطف, اسماني, روحاني, اثيري, سماوي, علوي.

eternell

: گل دگمه, جاويدان, گل پايا.

etik

: غالبا بصورت جمع علم اخلا ق, بجث درامور اخلا قي, اصول اخلا ق, روش اخلا قي يك نويسنده يامكتب علمي يا ادبي و ياهنري, ايين, رفتار, كتاب اخلا ق.

etikett

: علم اداب معاشرت, اداب, ايين معاشرت, رسوم, برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

etikettera

: برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

etikettssak

: نكته دقيق در ايين رفتار, دقت, دقايق.

etiopien

: كشور حبشه يااتيوپي.

etiopier

: حبشي, اهل حبشه, سياه پوست.

etiopisk

: حبشي, اهل حبشه, سياه پوست.

etisk

: وابسته به علم اخلا ق.

etnisk

: نژادي, قومي, وابسته به نژادشناسي, كافر.

etnocentrisk

: قوم مدار, نژاد پرست, طرفدار برتري نژادي.

etnocentrism

: نژاد پرستي.

etnografi

: قوم نگاري, تشريح علمي, نژادهاي بشراز نظر اداب و رسوم و اختلا فاتي كه ازاين نقطه نظر با هم دارند, مطالعه علمي نژادها, نژاد پرستي.

etnologi

: نژاد شناسي, علم مطالعه نژادها و اقوام.

etsa

: سياه قلم كردن, قلم زدن (بوسيله تيزاب).

etsning

: قلم زني.

ett ris papper

: يك بند كاغذ 084 برگي يا 615 برگي, 005 ورق كاغذ, گشاد كردن.

ett slags vinthund

: سگ تازي تيز دو, تانك سبك و تندرو.

etter

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

ettrig

: زهردار, سمي.

etui

: مورد, غلا ف.

etyl

: اتيل.

etylen

: بااتيلن, هيدرو كربن اشباع نشده.

etymologi

: علم اشتقاق لغات, ريشه جويي, صرف.

etymologisk

: مربوط به ريشه لغات, علم اشتقاق لغات, ريشه جويي, صرف.

eufemism

: حسن تعبير, استعمال كلمه ء نيكو و مطلوبي براي موضوع يا كلمه ء نامطلوبي.

eufemistisk

: داراي حسن تعبير.

eufoni

: خوش اهنگي كلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صداي دلپذير

eufonisk

: خوش صدا, دلپذير.

eufori

: رضامندي, خوشي, خوشحالي, رضايت, مشاط.

eufori/upprymdhet

: رضامندي, خوشي, خوشحالي, رضايت, مشاط.

eufrat

: رودخانه فرات.

eugenik

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادي.

eugenisk

: وابسته به به نژادي, صحيح النسب, از نژاد يانسب خوب, اصلا ح نژادي.

eukalyptus

: اوكاليپتوس, درخت تب نوبه, كافور.

eunuck

: خواجه, خصي, اخته, خواجه حرمسرا, خنثي.

eurasier

: از نژاد مختلط اروپايي و اسيايي, اروپايي و اسيايي.

europ

: اروپايي, فرنگي.

europa

: قاره اروپا.

europeisk

: اروپايي, فرنگي.

eurydike

: اوريدس, زن اورفوس.

eutanasi

: مرگ اسان, مرگ يا قتل كساني كه دچار مرض سخت و لا علا جند(براي تخفيف درد انها).

eva

: شب عيد, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

evad

: هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

evakuera

: تهي كردن, خالي كردن, تخليه مزاج كردن, ترك كردن, محروم كردن.

evakuerad

: فراري يا پناهنده اي كه درموقع جنگ محل خود راتخليه ميكند, مهاجر, فراري.

evakuering

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

evaluera

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, سنجيدن, شماره يا عدد, چيزي رامعين كردن.

evalvera

: براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن.

evalvering

: تخمين, براورد.

evangelisera

: بشارت بدين مسيح دادن.

evangelisk

: انجيلي, پروتستان, پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو, مژده دهنده.

evangeliska

: انجيلي, پروتستان, پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو, مژده دهنده.

evangelium

: انجيل, مژده نيكو, بشارت درباره مسيح, يكي از چهار كتابي كه تاريخچه زندگي عيسي را شرح داده.

evar

: هرجاكه, هركجا كه, جايي كه, انجا كه.

evenemang

: رويداد.

eventualitet

: احتمال, احتمال وقوع, چيزي كه دراينده ممكن است رخ دهد, تصافي, محتمل الوقوع, امكان, احتمال.

eventualitet/tillf llighet

: احتمال, احتمال وقوع, چيزي كه دراينده ممكن است رخ دهد, تصافي, محتمل الوقوع.

eventuell

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ.

eventuellt

: سرانجام, عاقبت.

evertebrat

: بدون استخوان پشت, بدون ستون فقرات, بي مهره, غير ذيفقار, نااستوار, بي عزم.

evident

: بديهي, اشكار, مشهود.

evig

: ابدي, ازلي, جاوداني, هميشگي, فناناپذير, بي پايان, داءمي, پيوسته, مكرر, لا يزال, جاويد.

evighet

: ابديت, مكرر, بدون سرانجام و سراغاز, بي پايان, ازليت, جاوداني, بي زماني.

evinnerlig

: ابدي, ازلي, جاوداني, هميشگي, فناناپذير, بي پايان, داءمي, پيوسته, مكرر, لا يزال, جاويد.

evolution

: فرضيه سيرتكامل, تغييرشكل, تحول, تكامل تدريجي, چرخش, حركت دوراني, فرگشت.

evolutionist

: فرگشت گراي, معتقد به فرضيه تكامل يافرگشت.

evolutions-

: تكاملي, فرگشتي, تحولي.

evrdlig

: ابدي, ازلي, جاوداني, هميشگي, فناناپذير, بي پايان, داءمي, پيوسته, مكرر, لا يزال, جاويد.

exakt

: دقيق, درست, عينا, كاملا, بدرستي, بكلي, يكسره, چنين است, دقيق.

exakt kopia

: تكرار كردن.

exakta

: دقيق.

exaltation

: تجليل, بلندي, سرافرازي, ستايش, تمجيد.

examen

: .=noitanimaxe

examensf rrttare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان كننده.

examensvakt

: وكيل قانوني, بازرس دانشجويان, متولي, ناظر, نايب, ممتحن, نظارت كردن, بازرسي كردن.

examination

: ازمون, ازمايه, امتحان, ازمايش, محك, بازرسي, معاينه, رسيدگي.

examinator

: ازمونگر, ممتحن, امتحان كننده.

examinera

: امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن.

examinering

: تعيين, عزم, تصميم, قصد.

excellens

: جناب, جناب اقاي, عاليجناب(باحرف بزرگ), برتري, خوبي, علو.

excellent

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

excellera

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

excenter

: گريزنده از مركز, بيرون از مركز, غير عادي, غريب, عجيب.

excentricitet

: دوري از مركز, گريز از مركز, غرابت, بي قاعدگي.

exceptionell

: استثنايي.

excerpera

: برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب.

excerpt

: برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب.

excess

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه.

excitera

: براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن.

exeges

: تفسير, تفسيرمتون مذهبي از لحاظ ادبي و فقهي و شرعي و قضايي.

exeget

: مفسر, تفسيركننده تحت الفظي, شارح.

exegetisk

: وابسته به تفسير.

exekution

: اجرا.

exekutionsbetj nt

: ناظر, ضابط, امين صلح يا قاضي, نگهبان دژ سلطنتي, مامور اخذ ماليات, باج گير.

exekutionspluton

: جوخه اتش.

exekutiv

: اجرايي, مجري.

exekutor

: مجري, مامور اجرا, وصي, قيم.

exekutr

: ساز زن, نوازنده, مجري, مامور اجرا, وصي, قيم.

exekvera

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

exempel

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن, بعنوان مثال ذكر كردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

exempell s

: بيسابقه, بيمانند, بي نظير, غير موازي, بيهمتا, بي سابقه, بي مانند, جديد, بي نظير.

exemplar

: نمونه.

exemplarisk

: شايان تقليد, ستوده, نمونه وسرمشق.

exemplifiera

: بامثال فهمانيدن, بانمونه نشان دادن.

exemplifiering

: تمثيل, نمونه اوري, مثال اوري, استنساخ.

exemplifikation

: تمثيل, نمونه اوري, مثال اوري, استنساخ.

exercera

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

exercis

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

exhibitionism

: نوعي انحرافات جنسي كه دران شخص بوسيله نشان دادن الت جنسي خود احساسات شهواني رافرومينشاند, عريان گراءي.

exil

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

existens

: هستي, وجود, زيست, موجوديت, زندگي, بايش, اعاشه, زيست, گذران, معاش, خرجي, وسيله معيشت, امرار معاش, دوام, نگاهداري.

existentialism

: مكتب اگزيستانسياليزم, هستي گرايي.

existentiell

: وجودي, مربوط به هستي.

existera

: زيستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

existera samtidigt

: باهم زيستن.

existera/livnra sig

: زيست كردن, ماندن, گذران كردن.

existerande

: موجود, هست.

exklamation

: فرياد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

exkludera

: محروم كردن, راه ندادن به, بيرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثني كردن.

exklusiv

: انتصاري.

exkommunicera

: تكفير كردن, طرد كردن.

exkommunikation

: طرد, تكفير.

exkrement

: نجاست, مدفوع, پس مانده, فضله, زواءد.

exkret

: فضولا ت, مدفوعات.

exkretion

: دفع, مدفوع.

exkurs

: مقاله ء ضميمه, ضميمه تشريحي, بحث جزءي.

exkursion

: گردش, گشت, سير, گردش بيرون شهر.

exlibris

: برچسب كتاب.

exoergisk

: ازاد كننده نيرو.

exogen

: بروني.

exokrin

: بخارج تراوش كننده, غده ء مترشحه ء خارجي, برون تراو.

exorcism

: طرد(روح پليد), جنگيري.

exosf r

: قسمت خارجي جو, جو(جاوو) خارجي.

exoterisk

: خارجي, زود فهم, عمومي, قابل فهم عوام.

exoterm

: حرارت زا, تشكيل شده در اثر حرارت.

exotermisk

: حرارت زا, تشكيل شده در اثر حرارت.

exotisk

: بيگانه, عجيب وغريب, مرموز, خوش رنگ.

exotiska

: بيگانه, عجيب وغريب, مرموز, خوش رنگ.

expander

: بسط دهنده, منبسط كننده.

expandera

: بسط دادن, بسط يافتن, منبسط شدن.

expanderade

: بسط يافته, مبسوط, منبسط شده.

expanderat

: بسط يافته, مبسوط, منبسط شده.

expansion

: بسط, انبساط.

expansionism

: توسعه طلبي.

expansionspolitik

: توسعه طلبي.

expansiv

: متمايل به توسعه.

expatriera

: از كشور خود راندن, تبعيد كردن, ترك كردن ميهن, تبعيدي.

expatriering

: جلا ي وطن.

expediera

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

expediera/avsnda

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

expediering

: توجه, مواظبت, رسيدگي, تيمار, پرستاري, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمين.

expedit r

: فرستنده.

expedition

: تسريع, سفر, اردوكشي, هيلت اعزامي.

expedition/spedition

: حمل ونقل, ارسال.

expeditions-

: وابسته به قشون كشي يا هيلت اعزامي.

expeditionslucka

: پنجره, روزنه, ويترين, دريچه, پنجره دار كردن.

expeditionstid

: ساعات اداري.

experiment

: ازمايش, تجربه.

experiment/experimentera

: ازمايش, تجربه.

experimentell

: ازمايشي.

experimentera

: ازمايش, تجربه.

experimenterande

: ازمايش.

experimintell

: ازمايشي.

expert

: ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره.

explanativ

: توضيحي, شرحي, بيانگر, روشنگر.

explicit

: صريح, روشن, واضح, اشكار, صاف, ساده.

exploatera

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

exploatering

: بهره برداري, انتفاع, استخراج, استثمار.

exploatr

: ظاهر كننده عكس, توسعه دهنده.

explodera

: محترق شدن, منفجر شدن, تركيدن, منبسط كردن, گسترده كردن.

explodera/spr nga

: منفجر كردن, تركاندن, عصباني كردن, انفجار, عكس بزرگ شده.

exploration

: اكتشاف, استكشاف, سياحت اكتشافي, شناسايي.

explorera

: سياحت كردن, اكتشاف كردن, كاوش كردن.

explosion

: انفجار, بيرون ريزي, سروصدا, هياهو.

explosionsartad

: منفجر شونده.

explosiv

: منفجر شونده, اتشگير, محترق شونده, غرش كننده.

exponent

: نما, توان, بالا نويس.

exponentiell

: تعريفي, تشريحي.

exponera

: درمعرض گذاري, اشكاري, افشاء, نمايش, اراءه.

exponera f r lnge

: بيش از اندازه لا زم در معرض نورو غيره قرار دادن, زياد نور دادن (به عكس و غيره).

exponera fr l nge

: بيش از اندازه لا زم در معرض نورو غيره قرار دادن, زياد نور دادن (به عكس و غيره).

exponering

: درمعرض گذاري, اشكاري, افشاء, نمايش, اراءه.

exponeringstid

: درمعرض گذاري, اشكاري, افشاء, نمايش, اراءه.

export

: صادر كردن, بيرون بردن, كالا ي صادره, صادرات, صدور.

export r

: صادركننده.

exportera

: صادر كردن, بيرون بردن, كالا ي صادره, صادرات.

expos

: پيمايش, زمينه يابي, بازديد كردن, مميزي كردن, مساحي كردن, پيمودن, بررسي كردن, بازديد, مميزي, براورد, نقشه برداري, بررسي, مطالعه مجمل, برديد.

express

: اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

expressiv

: رسا, پرمعني, حاكي, اشاره كننده, مشعر.

expropriation

: سلب مالكيت.

expropriera

: سلب مالكيت كردن از, از تملك در اوردن.

expurgera

: تطهير كردن, حذف كردن, تصفيه ء اخلا قي كردن.

exspiration

: انقضا.

exspirera

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

exsudat

: تراوش, برون نشست.

extas

: وجد, خلسه, حظ ياخوشي زياد.

extatisk

: نشله شده, بوجد امده, نشله اي, جذبه اي.

extempore

: بطورفي البديهه.

extemporera

: بالبداهه گفتن, فورا تهيه كردن, بي انديشه يا بي مطالعه درست كردن.

extensiv

: پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده.

exteri r

: بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي.

extra

: اضافي, زيادي, زاءد, فوق العاده, اضافي, بزرگ, يدكي, خارجي, بسيار, خيلي.

extra advokatarvode

: طراوات بخش, تازه كننده.

extra frm n

: چيز اكتسابي, عايدي اكتسابي, حاصل, زحمت وهنرشخصي, عايدي اضافه برحقوق.

extrahera

: عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه.

extrakncka

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن.

extrakt

: عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه.

extraktion

: عصاره گيري, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

extraktor

: استخراج كننده.

extraordin r

: فوق العاده, غيرعادي, شگفت اور.

extrapolera

: برون يابي كردن.

extrapolering

: برون يابي.

extrasensorisk perception

: ماوراي احساس معمولي, خارج از احساس عادي.

extraskatt

: اضافه ماليات, جريمه مالياتي.

extraterritorial

: واقع درخارج قلمرو داخلي, خارج مملكتي.

extratg

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

extravagans

: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي.

extravagant

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط.

extrem

: بينهايت, خيلي زياد, حداكثر, درمنتهي اليه, دورترين نقطه, فزوني, مفرط.

extremism

: فزونگرايي, افراط كاري, عقيده افراطي, افراط گرايي.

extremitet

: نهايت, حدنهايي, انتها, سر, ته, انتها, مضيقه, شدت.

extremt

: بشدت, بافراط.

extrovert

: داراي رويش بروني, شخصي كه تمام عقايد و افكارش متوجه بيرون ازخودش است, برون گراي.

F

f ett utbrott

: جوانه زدن, درامدن, دراوردن, منفجرشدن, فوران كردن, جوش دراوردن, فشاندن.

f hra

: از فاصله دور شنيدن, استراق سمع كردن.

f panik

: وحشت, اضطراب و ترس ناگهاني, دهشت, هراس, وحشت زده كردن, در بيم و هراس انداختن.

f till stnd

: سبب وقوع امري شدن.

f tnder

: دندان در اوردن.

f verhanden

: چربيدن, غالب امدن, مستولي شدن, شايع شدن.

f /blir

: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد.

f

: چهارپا, حيوان, جانور.

f

: معدود, اندك, كم, اندكي از, كمي از (با ا), دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

f bless

: ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.

f da

: خوراك, غذا, قوت, طعام.

f delse

: زايش, تولد, پيدايش, اغاز, زاد, اغاز كردن, زادن, تولد عيسي, پيدايش, ولا دت.

f delseattest

: شناسنامه, زايچه, گواهي تولد.

f delsekontroll

: جلوگيري از ابستني, زادايست, جلوگيري از ابستني.

f der levande ungar

: بچه زا, زنده زا, جانور زنده زا, ولود.

f dernesland

: وطن, كشور, ميهن, ميهن, مادر ميهن.

f domnesl ra/dietetik

: فن پرهيز يا رژيم غذايي, مبحث اغذيه.

f dslovnda

: مشقت, درد زايمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شكيدن.

f fluga

: مگس اسب, مگس جنگلي, خرمگس.

f fnga

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

f fnga/f fnglighet

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

f fnga/meningsl shet

: , عبثي, بي فايدگي, بيهوده گي, پوچي.

f ga meddelsam

: بي علا قه به مكالمه و تبادل فكر و خبر, خاموش, كم حرف

f gelfr

: دانه, غذاي پرندگان (مثل ارزن وغيره).

f gelhandlare

: دامپرور, پرورش دهنده طور.

f gelhus

: لا نه مرغ, مرغداني, محل پرندگان.

f gelknnare

: پرنده باز, كفترباز.

f gelnbb

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

f gelskrmma

: مترسك, لولو, ادمك سرخرمن, موجب ترس.

f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

f gelunge

: جوجه اشيانه, بچه پرندگان, اشيان گيري.

f gring

: زيبايي, خوشگلي, حسن, جمال, زنان زيبا.

f hra/f r h ra

: از فاصله دور شنيدن, استراق سمع كردن.

f hus

: اغل گاو.

f ktare

: شمشير باز.

f ktning

: ششمشير بازي, نرده, محجر, حصار, دفاع, فن شمشير بازي, مبارزه, زور ازمايي.

f kunnighet

: ناداني, جهل, بي خبري, ناشناسي, جهالت.

f l/fla

: كره اسب, توله حيوانات, كره زاييدن.

f la

: كره اسب, توله حيوانات, كره زاييدن.

f lj

: پيروي كردن از, متابعت كردن, دنبال كردن, تعقيب كردن, فهميدن, درك كردن, در ذيل امدن, منتج شدن, پيروي, استنباط, متابعت.

f lja/bli fljden

: از پس امدن, ازدنبال امدن, بعدامدن.

f ljande

: تعقيب, پيروي, زيرين, ذيل, شرح ذيل, پيرو, تابع, پي در پي, منتج, ناشي, نتيجه.

f ljdfreteelse

: نتيجه, نتيجه منطقي, اثر, برامد, دست اورد, پي امد.

f ljdriktig

: نتيجه اي, مهم, داراي اهميت, پربرايند, ترتيبي.

f ljdsjukdom

: پيچيدگي, بغرنجي, عوارض, عواقب.

f ljeslagare

: همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن.

f ljning

: فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت.

f ll

: انداختن, قطع كردن, بريدن وانداختن, بزمين زدن, مهيب, بيداد گر, سنگدل.

f ll

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن, لبه انتهاي تحتاني لباس وپيراهن وكت.

f llbro

: قپان, اهرام يا لنگرپل متحرك.

f lt

: ميدان, رشته, پايكار.

f ltgudstjnst

: خدمات پايكار, تعمير در محل.

f ltherre

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد, جنگ سالا ر, افسر عالي رتبه ارتش, فرمانده ارتشي, فرمانروا.

f ltprst

: پدر روحاني, كشيش, قاضي عسكر.

f ltrop

: اسم شب, شعار حزبي, شعار حزب, كلمه رمزي.

f lttecken

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

f mannavlde

: حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان.

f mansbolag

: شركت يا بنگاهي كه توسط عده معدودي از افراد اداره ميشود.

f ng

: يك بغل, يك بسته, بار اغوش.

f ngad i sin egen flla

: بمب دروازه ريز, بمب ديوار كن, يكجور ترقه.

f ngar

: نردبان قابل حمل, اسباب, بنه.

f ngelse

: زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس, زندان, محبس, حبس كردن, ندامتگاه, ندامتي, دار التاديب, بازداشتگاه يا زندان مجرمين, زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان كردن.

f ngenskap

: اسارت, گرفتاري, گفتاري فكري, حبس, زنداني شدن.

f nghl

: سوراخ جاي فتيله در توپهاي قديمي.

f ngkrut

: بتونه كاري, استر كاري, چيدن برگ رسيده تنباكو.

f ngsla/tjusa

: شيفتن, فريفتن, اسير كردن.

f ngst

: واگير, فريبنده, جاذب.

f ngvaktare

: زندانيان, زندانبان, كليد دار زندان, دستگاه انحراف سنج زاويه, زندانبان, عصا يا گرز, نگهبان دروازه يا قصر, نگهبان و محافظ زن در زندان.

f nkl

: رازيانه.

f nrik

: ستوان دوم.

f nsterbrde

: استانه, پايه, تير پايه, استانه در, گسله بستري, داراي استانه ياپايه نمودن, قسمت افقي لبه پنجره, طاقچه پنجره.

f nsterlucka

: پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.

f nsterpost

: جرز يا الت عمودي ميان قسمت هاي پنجره, جرز دار كردن

f nstersmyg

: دراغوش گيري, منفذ پنجره يادر, مزغل يا شكافي كه از انجا توپ و تفنگ رااتش ميكنند, داراي منفذ كردن.

f ordighet

: كم حرفي, خاموشي, سكوت, ارامش.

f r

: براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه, زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.

f r-

: گوسفندي, شبيه گوسفند.

f r alltid

: براي هميشه, تا ابد, جاويدان, پيوسته, تا ابدالا باد.

f r en penny's vrde

: بارزش يك پني.

f r ett ra

: يك صدايي, يك صوتي.

f r evigt

: هميشه, درتمام وقت, براي هميشه.

f r tillfllet

: فعلا, مقصود فعلي, عجالتا.

f r tusan

: عجبا, فحش ملا يمي است.

f ra/rffla

: زمين يامزرعه شخم زده, شيار, خط گود, شياردار كردن, شيار زدن, شخم زدن.

f rakt/frakta

: اهانت, استغنا, عار (داني), تحقير, خوار شمردن, ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

f rakta

: خوار شمردن, حقير شمردن, خوار شمردن, حقير شمردن, تحقير كردن, نفرت داشتن.

f raktfull/hnfull

: اهانت اميز, مغرورانه, قابل تحقير, تحقير اميز.

f raktig

: گوسفندوار, ساده دل, ترسو, كمرو.

f raktlig

: پست, فرومايه, سرافكنده, مطرود, روي برتافتن, خوار, پست كردن, كوچك كردن, تحقيركردن, قابل تحقير, خوار, پست.

f raning

: تحذير, اخطار, برحذر داشتن, فكر قبلي.

f rankring

: لنگرگاه, لنگراندازي, باج لنگرگاه.

f ranstaltning

: ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه.

f rare

: محرك, راننده.

f rarga

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگين كردن.

f rargelse

: دلخوري, ازار, اذيت, ممانعت, ازردگي, رنجش, ازردگي, رنجش, ازار, تغيير, حالت تحريك.

f rargelsevckande

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

f rarplats i flygplan

: صحنه تلاتر, محل دعوا ومسابقه, اطاقك خلبان درهواپيما.

f rbanna

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, مكروه داشتن, نفرت كردن از, بدخواندن.

f rbannelse

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, فحش, لعنت, فحش دادن, نفرين كردن, لعن, نفرين, تضرع.

f rbarmande

: دلسوزي, رحم, شفقت, غمخواري.

f rbaskade

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

f rbehll

: شرط, قيد, بند, جمله شرطي, ذخيره, رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره, كتمان, تقيه, شرط, قيد, استثناء, احتياط, قطعه زمين اختصاصي (براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره)

f rbehll/kvalifikation

: صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت.

f rbehllsam

: رزرو شده, محتاط, خاموش, كم حرف, اندوخته, ذخيره.

f rbehllsamhet

: پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا.

f rbehllsl s

: قطعي, مطلق, بدون قيد وشرط, بلا شرط.

f rbereda

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

f rberedelse

: پستايش, امادش, تهيه, تدارك, تهيه مقدمات, اقدام مقدماتي, اماده سازي, امادگي.

f rbestmd

: قبلا چيدن و قرار دادن, قبلا مرتب كردن.

f rbi

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

f rbifarande

: گذرنده, زود گذر, فاني, بالغ بر, در گذشت.

f rbig

: عيد فصح, عيد فطر, غفلت كردن.

f rbikoppla

: گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن.

f rbinda

: نوار زخم بندي, با نوار بستن.

f rbindande

: ربط دهنده, حرف ربط.

f rbindelsegng

: تونل, نقب, سوراخ كوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

f rbindelseofficer

: رابطه نامشروع, بستگي, رابطه, ارتباط, رابط.

f rbindlighet

: ادب ومهرباني, تواضع.

f rbise

: مسلط يا مشرف بودن بر, چشم پوشي كردن, چشم انداز.

f rbistring

: اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي.

f rbittring

: رنجش, خشم, غيض.

f rbjuden

: ممنوع.

f rbjudet

: ممنوع.

f rblanda

: درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

f rbli

: ماندن, باقيماندن.

f rblindelse

: شيفتگي, شيدايي.

f rbluffa

: مبهوت كردن, گيج كردن, تلوتلو خوردن, يله رفتن, لنگيدن, گيج خوردن, بتناوب كار كردن, متناوب, ترديدداشتن.

f rbomma

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

f rbrdra sig

: دوست بودن, برادري كردن, متفق ساختن, برادري دادن.

f rbrdring

: اخوت, دوستي كردن, برادري.

f rbrinna

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

f rbrnd

: حاره, زياد گرم, حاد, سوزاننده, سوزان, محترق, بسيار مشتاق.

f rbrnning

: سوختن, سوخت, اشتعال, احتراق.

f rbrnningsanl ggning

: كوره اي كه اشغال يا لا شه مرده در ان سوزانده و خاكستر ميشود.

f rbrukare

: مصرف كننده.

f rbrukningsbara

: قابل خرج, مصرف پذير.

f rbrylla/mystifiera

: گيچ كردن, رمزي كردن.

f rbrytare/syndare

: متخلف, تخطي كننده, متجاوز.

f rbud/frbjuda

: قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا.

f rbudsanhngare

: طرفدار منع مسكرات.

f rbunden

: هم پيمان, متحد, متفق, موتلف, متفق كردن.

f rbundsmedlem

: محاصره كردن, محاصره, عضو اتحاديه, عضو مجمع اتفاق ملل.

f rbytas

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن.

f rdas

: درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي.

f rdatera

: پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن, پيش بودن (از), منتظربودن, پيش بيني كردن, جلوانداختن, سبقت, قبل از موقع بخصوص واقع شدن.

f rdbroms

: ترمز پايي.

f rdel

: فايده, صرفه, سود, برتري, بهتري, مزيت, تفوق, :مزيت دادن, سودمند بودن, مفيد بودن.

f rdela

: سهم دادن, بخش كردن, تقسيم كردن, تخصيص دادن.

f rdelaktig

: سودمند, نافع, باصرفه.

f rdig

: خاكي, خاك مانند, زميني, دنيوي.

f rdiglagad mat

: اغذيه حاضر, مغازه اغذيه فروشي.

f rdledare

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

f rdold/dunkel

: پوشيده, نهان, مرموز, عميق, پيچيده.

f rdomsfullhet

: تبعيض, تعصب, غرض, غرض ورزي, قضاوت تبعيض اميز, خسارت وضرر, تبعيض كردن, پيش داوري.

f rdra/tla

: تحمل كردن, برخورد هموار كردن, طاقت داشتن, مدارا كردن.

f rdrag

: عهد, ميثاق, پيمان, معاهده, پيمان بستن.

f rdragsam

: بامدارا, مدارا اميز, ازادمنش, ازاده, داراي سعه نظر, شكيبا, اغماض كننده, بردبار, شخص متحمل.

f rdragsgardin

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

f rdrja

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

f rdrjning

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

f rdubbla

: دوچندان كردن, افزودن, دوبرابر كردن, دو برابر كردن, تكرار كردن, دوچندان, نسخه دوم, المثني.

f rdunkla

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم.

f re

: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو, پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

f re inbrdeskriget

: قبل از جنگ, قبل از جنگ داخلي امريكا.

f re/innan

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, قبل از, قبل از اينكه.

f rebildlig

: شايان تقليد, ستوده, نمونه وسرمشق.

f rebr

: سرزنش كردن, نكوهش كردن, ملا مت كردن.

f rebrelse

: عتاب, سرزنش, سرزنش, عيب جويي, توبيخ, رسوايي, ننگ, عيب جويي كردن از, خوار كردن, سرزنش, نكوهش, ملا مت, توبيخ ملا يم.

f rebrelse/f rebr

: سرزنش, عيب جويي, توبيخ, رسوايي, ننگ, عيب جويي كردن از, خوار كردن.

f rebrende

: ملا مت اميز, پرسرزنش.

f rebud

: نشان پيش, مقدمه, پيشگويي كردن, قبلا اگاهانيدن, اعلا م قبلي, پيشرو, منادي, جلودار, قاصد, نشانه, فال بد, خبر بد, شگفتي, بد يمن بودن.

f rebud/freb da

: نشانه, نشان, علا مت, فال نما, شگون, گواهي دادن بر, خبردادن از, پيشگويي كردن.

f redme

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن.

f redrag

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

f redragning

: گزارش, گزارش دادن.

f redragshllare

: مدرس, تدريس كننده, سخنران.

f refalla

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

f reg

: پيش رفتن, پيش از چيزي واقع شدن, مقدم بودن بر, پيش از كسي رفتن, پيشرو بودن, مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

f regende

: جلو(ي), قدامي.

f regende/prejudikat

: مقدم, سابقه, نمونه.

f regende/vara

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

f regiva

: وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

f regngare

: پيشرو, طلا يه دار, نيا, جد, پيشرو, منادي, ماده متشكله جسم جديد.

f regngskvinna

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

f regngsman

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

f rekomma/fregripa

: پيش دستي كردن بر, پيش جستن بر, پيش افتادن, ممانعت كردن, كمين, كمينگاه.

f rekomst

: رويداد, خطور.

f rena sig till frbund

: متحد, وابسته, هم پيمان, هم عهد كردن, متعهد كرد, تشكيل كشورهاي متحد دادن.

f rena till frbund

: متحدشدن, اءتلا ف كردن, فدرال شدن يا كردن.

f rening

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

f renkla

: ساده كردن.

f renkling

: ساده سازي, ساده گرداني, مختصر سازي.

f renlighet/samtycke

: قبول, اجابت, بر اوردن.

f reskrift

: حكم, امر, فرمان, امريه, خطابه, مقررات, نظامنامه, پند, قاعده اخلا قي.

f reskriva

: تجويز كردن, نسخه نوشتن, تعيين كردن, قيد كردن, قرار گذاشتن, تصريح كردن.

f resl

: مطرح كردن, پيشنهاد كردن, اراءه دادن, تقديم كردن, رواج دادن, اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

f resl/fria

: پيشنهاد كردن.

f reslr

: اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

f respegling

: وعده, قول, عهد, پيمان, نويد, انتظار وعده دادن, قول دادن, پيمان بستن.

f restende

: نزديك, درشرف, اماده اراءه دادن, اينده.

f restlla sig

: خيال بافي كردن, رويايي بودن, دررويا ديدن, تصور كردن, پنداشتن, فرض كردن, انگاشتن, حدس زدن, تفكر كردن.

f restlla sig p frhand

: قبلا تصور كردن, قبلا عقيده پيداكردن, از پيش نشان دادن, از پيش تصور كردن, قبلا اعلا م كردن, قبلا نشان دادن.

f restllning

: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور.

f restllningsv rld

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

f restndare

: مدير, مباشر, كارفرمان, سرپرست, ولي, رءيس, ناظر, نگهبان, قراول, ناظر, بازرس.

f retag/fretagsamhet

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

f retaga

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

f retagsamhet

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

f retagsledning

: اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

f rete

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

f reteende

: نمايش, جلوه, اراءه, اشكارسازي, اظهار, علا مت, مظهر.

f revarande

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

f revisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

f revndning

: وانمودسازي, تظاهر, بهانه, ادعا

f rfa

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن.

f rfader

: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد, نيا, اجداد, جد اعلي, نيا(نياكان), جد (اجداد), سلف, .

f rfallen

: ويرانگر, ويران, خراب, خراب كننده, خانمان برانداز.

f rfalska/frfalskning

: جعلي, قلب, بدلي, جعل كردن.

f rfalskare

: جاعل, جعل كننده.

f rfalskning/frfalska

: تقليد, جعل, حلقه كردن, پيچيدن, جا زدن, وانمود كردن

f rfara

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

f rfaren

: ورزيده, با تجربه.

f rfattare

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن.

f rfattarinna

: نويسنده زن.

f rfattarrtt

: حق چاپ (انحصاري), حق طبع ونشر.

f rfattarskap

: تاليف و تصنيف, نويسندگي, احداث, ايجاد, ابداع, ابتكار, اصل, اغاز.

f rfattningsenlig

: مطابق قانون اساسي.

f rfattningsstridig

: بر خلا ف قانون اساسي, برخلا ف مشروطيت.

f rfelad

: بي اثر, بيهوده, غير موثر, بي نتيجه, بيفايده.

f rfinad

: مهذب, پالوده.

f rfiol

: داراي پاهاي مثلثي شكل شبيه گوسفند, مثلث شكل.

f rfkta

: دفاع كردن از, حمايت كردن.

f rfktande

: تاكيد, اثبات, تاييد ادعا, اظهارنامه, اعلا ميه, بيانيه, اگهي, اخبار, اعلا ن.

f rflackning

: صوري, سطحي, سرسري, ظاهري.

f rflja

: زياد رفت وامد كردن در, ديدارمكرركردن, پيوسته امدن به, امد وشد زياد, خطور, مراجعه مكرر, محل اجتماع تبه كاران, اميزش, دوستي, روحي كه زياد بمحلي امد وشدكند, تردد كردن, پاتوق, ازار كردن, جفا كردن, داءما مزاحم شدن واذيت كردن.

f rflja/ut va

: تعقيب كردن, تعاقب كردن, تحت تعقيب قانوني قرار دادن, دنبال كردن, اتخاذكردن, پيگيري كردن, پيگرد كردن.

f rfluten

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

f rflyta

: گذشتن, منقضي شدن, سپري شدن, سقوط.

f rflyttning

: جانشين سازي, جابجاشدگي, تغيير مكان, حركت, جنبش, نقل وانقال نيرو بوسيله حركت, تحرك, نقل وانتقال, مسافرت, ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

f rfng

: گزند, زيان, ضرر, خسارت.

f rfran

: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.

f rfranska

: فرانسوي ماب شدن, اداب ورسوم فرانسويها را داشتن.

f rfrare

: گمراه كننده.

f rfrdela

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

f rfrdiga

: ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه.

f rfrelse

: گمراه سازي, گول زني, فريفتگي, اغوا.

f rfrerska

: زن اغوا كننده, دلفريب.

f rfrga

: پرسش كردن, جويا شدن, باز جويي كردن, رسيدگي كردن, تحقيق كردن, امتحان كردن, استنطاق كردن

f rfrgan

: تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار, جستار, سوال.

f rfrgning

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

f rfrisk

: اغوا كننده, گمراه كننده, فريبا.

f rfriskning

: نيرو بخشي, تازه سازي, رفع خستگي, نوشابه.

f rfrlig

: وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

f rfrst rkare

: پيش تقويت كننده.

f rg-

: رنگي, پر رنگ, تصادفي, اتفاقي.

f rg

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

f rgad

: رنگي, ملون, نژادهاي غير سفيد پوست, رنگين.

f rgasa

: تبديل به گاز كردن, بخاركردن, تبديل بگاز يا بخار شدن.

f rgasning

: تبديل كردن بگاز.

f rgframkallande

: رنگ اور, رنگ ده.

f rggrann

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

f rgkarta

: لوحه سوراخ دار بيضي يا مستطيل مخصوص رنگ اميزي نقاشي, جعبه رنگ نقاشي.

f rgkrita

: مداد رنگي مومي, مداد ابرو, نقاشي كردن.

f rglgga

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن.

f rglggning

: رنگ اميزي.

f rglmma

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

f rgls

: بي رنگ, كم رنگ, رنگ پريده, غير جالب, بيمزه.

f rgmne

: مواد رنگي و رنگرزي.

f rgngelse

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

f rgnglig

: نابود شدني, هلا ك شدني, زود گذر, كالا ي فاسد شونده.

f rgngliga

: نابود شدني, هلا ك شدني, زود گذر, كالا ي فاسد شونده.

f rgnglighet

: نابود شدني.

f rgning

: رنگ اميزي.

f rgra

: خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.

f rgrena sig

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

f rgrening

: انشعاب, شاخه شاخگي.

f rgripa

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

f rgrova

: خشن شدن, زمخت شدن, زمخت كردن.

f rgs

: مردن, هلا ك شدن, تلف شدن, نابود كردن.

f rgskiftning

: چرده, رنگ, شكل, تصوير, ظاهر, نما, صورت, هيلت, منظر

f rgsttning

: فن رنگرزي, حالت رنگ پذيري, رنگ اميزي.

f rgta

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

f rgton/frga

: رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن.

f rguda

: بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستيدن, بحد پرستش دوست داشتن.

f rgylla

: زر اندود كردن, مطلا كردن, تذهيب كردن.

f rgyllning/frgylld

: مطلا, زراندود, طلا يي, اب طلا كاري.

f rhala

: بدفع الوقت گذراندن, معوق گذاردن, تار (در مقابل پود), ريسمان, پيچ و تاب, تاب دار كردن, منحرف كردن, تاب برداشتن.

f rhalning

: طفره, تعويق, تمديد, امتداد, نقشه كشي طبق مقياس معيني.

f rhandla

: گفتگو كردن, مذاكره كردن, به پول نقد تبديل كردن (چك و برات), طي كردن.

f rhandling

: مذاكره.

f rhandstillverka

: پيس ساختن, پيش ساخته, پيش سازي شده.

f rhandsvisning

: پيش ديد, پيش ديد كردن, قبلا رويت كردن, اطلا ع قبلي, پيش چشي.

f rhastad/hudutslag

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

f rhatlig/gemen

: كراهت اور, نفرت انگيز.

f rhindrad

: عاجز, ناتوان.

f rhistoria

: پيش تاريخ, ماقبل تاريخ, تاريخ قبلي, سابقه.

f rhistorisk tid

: پيش تاريخ, ماقبل تاريخ, تاريخ قبلي, سابقه.

f rhoppningsfull

: اميدوار.

f rhra

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

f rhrda

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

f rhrdas

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

f rhrdelse

: سخت دلي, لجاجت.

f rhrja

: غارت, يغما, تاخت و تاز, ويراني, ستمگري, ويران كردن, غارت كردن, تاخت و تاز كردن, بلا زده كردن.

f rhrliga

: جلا ل دادن, تجليل كردن, تكريم كردن, تعريف كردن(از), ستودن, ستايش كردن.

f rhrligande

: ستايش اغراق اميز, رهايي از زندگي خاكي وعروج باسمانها, تجليل, تكريم.

f rhrska

: داراي نفوذ نجومي, قاطع بودن, نفوذ قاطع داشتن, مسلط بودن, چربيدن.

f rhrskande

: غالب, مسلط, حكمفرما, نافذ, عمده, برجسته.

f rhrskande/dominerande

: چيره, مسلط, حكمفرما, نافذ, غالب, برجسته, نمايان, عمده, مشرف, متعادل, مقتدر, مافوق, برتر.

f rhrsledare

: مستنطق, بازپرس, تحقيق كننده, پرسش كننده, بازجويي كننده.

f rhrsprotokoll

: اظهار, بيان, گفته, تقرير, اعلا ميه, شرح, توضيح.

f rhuden

: پوست ختنه گاه.

f rhva

: مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

f rhvelse

: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل.

f rhxa

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن.

f rhxande

: افسون كننده, افسونگري, مسحور كننده.

f rhxning

: فريفتگي, سحر, افسون.

f rhyda

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.

f rhyra

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

f rinta

: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.

f rintelsen

: همه سوزي, كشتار همگاني,, قتل عام, اتش سوزي همگاني.

f rjaga

: برطرف كردن, دفع كردن, طلسم را باطل كردن.

f rjning

: حق عبورباكشتي گذاره, تصدي كشتي گذاره.

f rkasta

: رد كردن, نپذيرفتن, رد كردن, انكار كردن, منكر شدن.

f rkastelse

: رد, عدم پذيرش.

f rkastlig

: ناموجه, ناحق.

f rklara

: توضيح دادن, روشن كردن, باتوضيح روشن كردن, شرح دادن

f rklarad

: اعلا ن شده, اظهار شده, شناسايي شده.

f rklaring

: توضيح, تعريف, بيان, شرح, تعبير, تفسير, قابل توضيح, اظهار عقيده رسمي, صدور راي, اعلا ميه رسمي.

f rklarlig

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضيح, جوابگو.

f rklda

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

f rklda/f rkldnad

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

f rklde

: پيش دامن, پيش بند, كف, صحن, شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت.

f rklde/barnf rklde

: پيش بند.

f rkldnad

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

f rklippning

: پشم چيني.

f rknippa

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

f rkolas

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

f rkommen

: گم, مفقود, ناپيدا.

f rkonstlad/raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپيچيده, درسطح بالا, مصنوعي, غير طبيعي, تصنعي, سوفسطايي.

f rkoppra

: مس, بامس اندودن, مس يا تركيبات مسي بكار بردن.

f rkorta/frkortas

: كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.

f rkortas

: كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.

f rkortning/sammandrag

: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل.

f rkovran

: بهبود, پيشرفت, بهترشدن, بهسازي.

f rkroppsliga

: جسم دادن (به), مجسم كردن, دربرداشتن, متضمن بودن, مجسم (بصورت ادمي), داراي شكل جسماني, برنگ گوشتي, مجسم كردن, صورت خارجي دادن.

f rkrossa

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شكستن, شكست دادن, پيروزشدن بر.

f rkrosselse

: پشيماني, توبه, ندامت.

f rkunnelse

: اگهي, اعلا ن, خبر.

f rkvva

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

f rkvvas

: خفه كردن, خاموش كردن, فرونشاندن.

f rkylning

: سرما, سرماخوردگي, زكام, سردشدن يا كردن.

f rla

: خط كش پهن براي زدن بچه, چوب خيزران, عصا, گرز, تنبيه باچوب.

f rlaga

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

f rlagsbevis

: سهم قرضه, گواهينامه گمركي, حواله دولتي.

f rlama/frsvaga

: مرعوب كردن, فاقد عصب كردن, دلسرد كردن, ضعيف كردن.

f rlamning

: فلج, رعشه, سكته ناقص, از كار افتادگي, وقفه, بيحالي, رخوت, عجز.

f rldrarl s

: طفل يتيم, بي پدر و مادر, يتيم كردن.

f rleda/lisma

: ريشخند كردن, گول زدن, خر كردن.

f rlegad

: كهنه, منسوخ, متروك, قديمي.

f rlgenhet

: خجالت.

f rlgga

: گم كردن, جا گذاشتن (چيزي).

f rlgga i l ger

: اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپا كردن, منزل دادن.

f rlig

: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.

f rlikning

: اصلا ح, اشتي, مصالحه, تلفيق.

f rlisning

: باخت, زيان, ضرر, خسارت, گمراهي, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضايعات, خسارات.

f rlitan

: اطمينان.

f rljligande

: استهزاء, تمسخر, مايه خنده و تمسخر.

f rljugen

: دروغگو, كاذب.

f rljuva

: خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.

f rlnga

: كشيده كردن, دراز كردن, امتداد دادن, باريك شدن, طولا ني كردن, امتداد دادن, دراز كردن, امتداد يافتن, بتاخيرانداختن, طفره رفتن, بطول انجاميدن, طول دادن, دراز كردن, امتداد دادن, كش دادن.

f rlnga/f rlngas

: دراز كردن, دراز شدن, تطويل.

f rlngd

: مطول, تمديد شده.

f rlngning

: كشيدگي, دراز شدگي, ممتد كردن, طولا ني كردن, تطويل, تجديد, تكرار, بازنوكني.

f rlngt

: مطول, تمديد شده.

f rlning

: واگذاري تيول, سند واگذاري تيول, تيول, ملك.

f rlora

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن.

f rlorare

: بازنده, ورق بازنده, اسب بازنده, ضرر كننده.

f rlossare

: فديه دهنده, رهايي بخش, نجات دهنده, باز خريدگر.

f rlossningshjlp

: مامايي, قابلگي.

f rlossningskramp

: تشنج ابستني, غش ابستني.

f rlovning

: نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

f rlpa

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

f rlpning

: بي احتياطي, بي ملا حظگي, بي خردي, بي عقلي.

f rlsa

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

f rlta/ versnda

: بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

f rltelse

: بخشش, عفو, گذشت, پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حكم, بخشش, فرمان عفو, بخشيدن, معذرت خواستن, بخشش, امرزش, عفو, گذشت, تخفيف, بهبودي بيماري.

f rltlig

: قابل بخشايش, بخشيدني, بخشش پذير, قابل عفو, قابل بخشيدن, قابل عفو, قابل اغماض, بخشيدني, گناه صغير.

f rlusta

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

f rlustig

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن.

f rm

: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

f rm

: وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن.

f rm/medf ra

: وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن.

f rman

: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن

f rmanande

: نصيحت اميز, توبيخ اميز.

f rmast

: دگل جلو وپايين كشتي, پيش دگل.

f rmedlande

: ميانجي, وساطت كننده, مداخله كننده, وساطت, مداخله.

f rmedling

: ميانجيگري, وساطت.

f rmera

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

f rmgen

: توانا, قابل, لا يق, با استعداد, صلا حيتدار, مستعد.

f rmgenhet

: بحث واقبال, طالع, خوش بختي, شانس, مال, دارايي, ثروت, اتفاق افتادن, مقدركردن.

f rmgenhetsskatt

: ماليات برسرمايه.

f rmildra

: رقيق كردن, تخفيف دادن, كاستن از, كم كردن, كوچك كردن, نازك كردن, كم تقصيرقلمدادكردن, كم ارزش قلمداد كردن.

f rminska

: كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن, رفته رفته كوچك شدن, تدريجا كاهش يافتن, كم شدن, تحليل رفتن.

f rminskning

: تقليل, كاهش, ساده سازي.

f rmlning

: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.

f rmnskliga

: انساني كردن, انسان شدن, واجد صفات انساني شدن, با مروت كردن, نرم كردن.

f rmnstagare

: وظيفه خوار, بهره بردار, ذيحق, ذينفع, استفاده.

f rmoda/drista sig

: فرض كردن, مسلم دانستن, احتمال كلي دادن, فضولي كردن

f rmodan

: انتظار, چشم داشت, توقع.

f rmr

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف.

f rmrka

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, گيج كردن, مبهم و تاريك كردن.

f rmrkas

: تاريك شدن, تاريك كردن.

f rmrkelse

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

f rmten

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

f rmtenhet

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت.

f rmultna

: قالب گر, خاك شدن, پوسيدن.

f rmyndare/frtroendeman

: امين, متولي, امانت دار, توليت كردن.

f rmyndarmentalitet

: پدرگرايي, پدر سروري.

f rmyndarskap

: للگي, قيمومت, سرپرستي, تعليم سرخانه.

f rna

: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

f rnedra

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن, مقام كسي را پايين بردن, پست كردن.

f rnedrande

: تحقير اميز, پست سازنده, خفيف كننده.

f rneka

: رد كردن, انكار كردن, انكار, رد, نفي, ردكردن, رد كردن, انكار كردن, قبول نكردن, ترك دعوا كردن نسبت به, منكر ادعايي شدن, از خود سلب كردن, نفي كردن, خنثي كردن.

f rnekande/avslag

: رد, انكار, تكذيب.

f rnimbar

: قابل درك, ادراك شدني.

f rnimmelse

: درك, ادراك, مشاهده قوه ادراك, اگاهي, دريافت.

f rnimmelse/uppstndelse

: احساس, حس, شور, تاثير, ظاهر.

f rnuft

: دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

f rnuftiga

: معقول, محسوس, مشهود, بارز.

f rnuftsmssig

: گويا, عقلي, عقلا يي.

f rnumstighet

: عقل, معرفت, دانايي.

f rnyad prvning

: ازمايش مجدد, محاكمه مجدد.

f rnyare

: تجديد كننده.

f rnybar

: تجديد شدني.

f rnyelsebar

: تجديد شدني.

f rordna

: ترتيب دادن, مقدر كردن, وضع كردن, امر كردن, فرمان دادن.

f rorena

: نجس كردن, الودن, ملوث كردن.

f rorenande mne

: الوده كننده.

f rorening

: الا يش, الودگي, كثافت, عدم خلوص, ناپاكي.

f rorsakande

: سبب, نسب ميان علت ومعلول.

f rorterna

: حومه شهر, حومه نشيني.

f rortsbo

: اهل حومه شهر, برون شهري, ساكن حومه.

f rpackning

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.

f rpanta

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

f rpesta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

f rpik

: مخزن جلو وپايين كشتي.

f rplgnad

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن.

f rplgning

: پذيرايي, سرگرمي.

f rplikta/gra en tj nst

: مجبور كردن, وادار كردن, مرهون ساختن, متعهد شدن, لطف كردن.

f rpost

: پاسگاه دور افتاده, پايگاه مرزي.

f rpricka

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

f rr

: پيشتر, قبلا, زودتر, بوميان (اوكلا هما) در اتازوني, در زماني بسياردور, در گذشته, در قديم.

f rra

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن, خشن شدن, زمخت شدن, زمخت كردن.

f rrd

: اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر باup), احتكاركردن, انباشتن, گنج, انباشته, ذخيره, انباشته كردن, توده كردن, انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

f rrd/proviant

: تهيه, قيد.

f rrda

: تسليم دشمن كردن, خيانت كردن به, فاش كردن.

f rrdsbod

: انبار غله, انبار, انبار كردن, انباشتن, درويدن.

f rrdsbod/lagra

: انبار غله, انبار, انبار كردن, انباشتن, درويدن.

f rrdsbyggnad

: انبار, مخزن, انبار كالا.

f rrdsf rman

: انبار دار, دكاندار.

f rre

: تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.

f rresten

: اتفاقا, تصادفي, ضمنا.

f rringa

: كسي را كوچك كردن, تحقير نمودن, كم ارزش كردن, باطل كردن, فسخ كردن (قسمتي از چيزي را), كسر كردن, تخفيف دادن, كاستن, عمل موهن انجام دادن.

f rrinna

: گريزان, فراري, گريختن, شخص فراري.

f rruttna

: پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

f rrycka

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

f rryckthet

: ديوانگي.

f rsagd

: داراي عدم اتكاء بنفس, محجوب, ترسو, كمرو, محجوب.

f rsagdhet

: حجب, كمرويي, ترسويي, بزدلي, جبن.

f rsakelse

: محروميت, محروم سازي, تعليق مقام, سختي.

f rsamlas

: گرد اوري كردن.

f rsamlingsbo

: اهل بخش.

f rse med inntertak

: سقف (اطاقي را) تخته پوش كردن, استر كردن, باپوشال پوشاندن.

f rsedd

: اماده, مشروط, درصورتيكه.

f rsedd med horn

: شاخي شكل, شاخدار, نوك تيز.

f rsedd med stjrt

: دمي, دم وار, وابسته به دم, واقع درنزديكي دم.

f rsedd/fylld

: پر, مملو, دارا, همراه, ملا زم, بار شده, :بار, كرايه, بار كردن.

f rseelse/anstt

: گناه, تقصير, حمله, يورش, هجوم, اهانت, توهين, دلخوري, رنجش, تجاوز, قانون شكني - بزه.

f rsegla

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

f rsegling

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

f rsenad

: ديرشده, ديرتر از موقع, از موقع گذشته, به تاخير افتاده, دير امده, موعد رسيده, سر رسيده.

f rsera

: چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

f rsigkommen

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

f rsiktig

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, هوشيار, محتاط, مواظب, بااحتياط, ملا حظه كار, مال انديش, باتدبير, بسيار محتاط, با ملا حظه, هشيار.

f rsiktighets-

: پيشگيرانه, احتياطي.

f rsiktigt

: با ملا يمت, بارامي, بتدريج.

f rsilvra

: نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.

f rsjunka

: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

f rska

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنك, سرد, تازه نفس, تازه كار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگي, خنك ساختن, تازه كردن, خنك شدن, اماده, سرخوش, شيرين.

f rskande person

: ازماينده, ازمايش كننده, كوشا.

f rskansa

: استحكامات ساختن, پوشاندن, پناه دادن, پنهان شدن, خودرادرجان پناه جادادن, تجاوز كردن به, خندق كندن, درسنگرقراردادن.

f rskingra

: كسر كردن(ازپول يا حساب), اختلا س كردن, دستبرد زدن(به پول), اختلا س كردن, دستبرد زدن به, حيف و ميل كردن, دزديدن, بالا كشيدن, اختلا س كردن, اختلا س, حيف وميل, دزدي.

f rskinn

: پشم گوسفند وجانوران ديگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چيدن از, چاپيدن, گوش بريدن, سروكيسه كردن, پوستين, پوست گوسفند.

f rskjuta

: رد كردن, نپذيرفتن.

f rskmd

: ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).

f rskna

: زيباكردن, ارايش دادن, قشنگ شدن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

f rsknande

: ارايش, تزءين.

f rskning

: ارايش, تزءين.

f rskning

: عمل تركيب اكسيژن با جسم ديگري.

f rskona

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

f rskott

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

f rskottslikvid

: پيش پرداخت.

f rskra

: اظهاركردن, بطور قطع گفتن, تصديق كردن, اثبات كردن, تصريح كردن, شهادت دادن, اطمينان دادن, بيمه كردن, مجاب كردن, از روي يقين گفتن, بطور قطع اظهار داشتن, اثبات كردن, تصديق كردن, بحق دانستن, اشكارا گفتن, اقرار كردن, اطمينان دادن, تضمين كردن,مستقر ساختن, مقرر داشتن, تصديق و تاييد كردن, تثبيت كردن, بيمه كردن, بيمه بدست اوردن, ضمانت كردن.

f rskrad

: كسي كه زندگي و دارايي اش بيمه شده باشد, بيمه شونده.

f rskrade

: خاطرجمع, مطملن, امن, محفوظ, جسور, مغرور, بيمه شده, محرم.

f rskran

: پشتگرمي, اطمينان, دلگرمي, خاطرجمعي, گستاخي, بيمه(مخصوصا بيمه عمر), تعهد, قيد, گرفتاري, ضمانت, وثيقه, تضمين, گروي, اعتراض, واخواهي, اظهار جدي, ادعا, تصريح.

f rskrare

: چاقوي حكاكي يا گوشت بري.

f rskrarkniv

: چاقوي حكاكي يا گوشت بري.

f rskrcka

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.

f rskrcka/f rfran

: ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.

f rskrcka/skr mma

: وحشت زده كردن.

f rskring

: پشتگرمي, اطمينان, دلگرمي, خاطرجمعي, گستاخي, بيمه(مخصوصا بيمه عمر), تعهد, قيد, گرفتاري, ضمانت, وثيقه, تضمين, گروي, بيمه, حق بيمه, پول بيمه.

f rskringsbar

: بيمه شدني, بيمه كردني, قابل بيمه.

f rskringsgivare

: بيمه كننده ء عمر, اطمينان دهنده, مطملن سازنده, بيمه گر, متعهد, بيمه گر, تقبل كننده.

f rskriva

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

f rsks

: محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

f rsks/r ttegng

: محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

f rskt

: ازموده, ازموده شده, در محك ازمايش قرار گرفته.

f rskte

: ازموده, ازموده شده, در محك ازمايش قرار گرفته.

f rslag

: پيشنهاد, طرح, طرح پيشنهادي, اظهار, ابراز, اشاره, تلقين, اظهار عقيده, پيشنهاد, الهام.

f rslagsstllare

: پيشنهاد كننده.

f rslappa

: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

f rslavning

: بنده سازي, غلا مي, اسارت, بردگي.

f rslja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن, فروختن, داد و ستد كردن, طوافي كردن.

f rsljare

: فروشنده, دستفروش, فروشنده.

f rsljning

: فروش, حراج.

f rsljnings

: فروشي, براي فروش, حراجي, جنس فروشي, فروش.

f rsljningsfr mjande

: تبليغ فروش.

f rsluta

: نزديك, بستن.

f rsm

: اهانت, استغنا, عار (داني), تحقير, خوار شمردن, لگد زدن, پشت پا زدن, رد كردن.

f rsmdd

: دلخسته عشق, عاشق دلخسته, غمزده عشق, ماتم زده عشق, شيدا.

f rsmkta

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

f rsnilla

: اختلا س كردن, دستبرد زدن به, حيف و ميل كردن, دزديدن, بالا كشيدن.

f rsockra

: تبديل به قند كردن.

f rsoffning

: بي حسي, بي عاطفگي, خون سردي, بي علا قگي.

f rsoning

: كفاره دادن, اصلا ح, اشتي, مصالحه, تلفيق.

f rsoningsdag

: يوم كيپور, روز كفاره.

f rsova

: خواب ماندن, دير از خواب بلند شدن, بيش از حد معمول خوابيدن.

f rspilla

: هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

f rsta

: نخست, نخستين, اول, يكم, مقدم, مقدماتي.

f rstad

: حومه شهر, برون شهر.

f rstag

: مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.

f rstagngsf rbrytare

: كسي كه براي اولين بار قانونا تخلف كرده است.

f rstatligande

: ملي سازي.

f rste

: نخست, نخستين, اول, يكم, مقدم, مقدماتي.

f rstena

: سنگ كردن يا شدن, متحجر كردن, گيج كردن, از كارانداختن.

f rstfdda

: نخست زاده, ارشد, فرزند ارشد.

f rstfderska

: داراي يك اولا د, زني كه شكم اولش است.

f rstfdslor tt

: حقوقي كه در اثر تولد بخص تعلق مي گيرد, نخست زادگي, ارشديت, حق ارشدي.

f rstoppa

: قبض كردن, يبوست دادن, خشكي اوردن.

f rstoppning

: يبوست, خشكي.

f rstoring

: توسعه, بزرگي, بزرگ سازي, درشت نمايي.

f rstoringsglas

: ذره بين.

f rstr

: منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

f rstrcka

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

f rstrckning

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

f rstrdd

: پريشان حواس, شيفته, پرمشغله, گرفتار.

f rstrddhet

: اشغال قبلي, كار مقدم, تمايل, شيفتگي, اشتغال.

f rstsigp are

: خبره.

f rstuga

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

f rstulen

: دزدكي, زير جلي, پنهان, نهاني, مخفي, رمزي.

f rstumma

: خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.

f rsumlig

: سر بهوا, مسامحه كار, مسامحه كار, بي دقت, فرو گذار, برناس.

f rsumligs

: مسامحه كار, بي دقت, فرو گذار, برناس.

f rsummelse

: فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن.

f rsurning

: اسيد سازي, ترشي, اسيد شدگي, تحميض.

f rsvagar

: سست كردن, بي رگ كردن, بي حال كردن, جسما ضعيف كردن, ناتوان كردن, بي اثركردن.

f rsvar

: پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات, توجيه, دليل اوري, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پيشنهاد, وعده مشروط, ادعا, حمايت, دفاع, اثبات بيگناهي, توجيه, خونخواهي.

f rsvarare

: پدافندگر, مدافع.

f rsvarlig

: قابل توجيه, توجيه پذير.

f rsvarsgren

: بازو, مسلح كردن.

f rsvinn

: خارج شو, عزيمت كن, دورشو.

f rsvinnande

: ناپديدي, ناپيدا شدن, نامرءي شدن, محوتدريجي, فقدان تدريجي, ناپايداري, ناپديدي, غيب زدگي, زوال تدريجي, امحاء, محو شونده, ناپايدار.

f rsvra

: باسوگند انكار كردن, انكار كردن.

f rsvra

: بدتر كردن, اضافه كردن, خشمگين كردن.

f rsyn

: مشيت الهي, صرفه جويي, اينده نگري.

f rsyndelse

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

f rsynt

: باملا حظه, بافكر, محتاط.

f rtal/frtala

: سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

f rtala

: افترا زدن, بهتان زدن به, بدنام كردن, بدنام كردن, بدنمايش دادن, بدجلوه دادن, مشتبه كردن, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن, افترا زدن به, بهتان زدن به, بدنام كردن, رسوا كردن, لكه دار كردن, تعريف كردن, بدنام كردن, بدگويي كردن, بهتان زدن.

f rtappad/frkasta

: مردود, فاسد, بد اخلا ق, هرزه, محروميت.

f rtecken

: گامهاي كوتاه و بلندي كه پس ازكليدموسيقي براي نشان دادن نوع ك ليدنوشته ميشود.

f rtegen

: محتاط در سخن, كم گو, بي علا قه به مكالمه و تبادل فكر و خبر, خاموش, كم حرف

f rtenna

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

f rtjna

: سزيدن, سزاوار بودن, شايستگي داشتن, لا يق بودن, استحقاق داشتن, تحصيل كردن, كسب معاش كردن, بدست اوردن, دخل كردن, درامد داشتن.

f rtjnst

: سود, نفع, سود بردن.

f rtjnst/f rtjna

: شايستگي, سزاواري, لياقت, استحقاق, شايسته بودن, استحقاق داشتن.

f rtjnst/f rtjnster

: درامد, دخل, مداخل, عايدي.

f rtjnstfull

: مستحق, شايسته, مستحق.

f rtjockningsmedel

: ضخيم ساز, غليظ كننده, پرپشت كننده.

f rtjusande

: فريبا, فريبنده, مليح, دلربا.

f rtjusning/extas

: از خود بيخودي, شعف وخلسه روحاني, حالت جذب و انجذاب, وجد روحاني, ربايش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بيخود كردن, خلسه.

f rtoning

: نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

f rtorka/vissna

: پژوليدن, پژمرده كردن يا شدن, پلا سيده شدن.

f rtrampad

: زير پالگد مال شده, منكوب شده.

f rtreta

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن.

f rtretlighet

: ازردگي, رنجش, ازار, تغيير, حالت تحريك.

f rtrfflig

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

f rtrfflighet

: شگرفي, مزيت, برتري, خوبي, تفوق, رجحان, فضيلت.

f rtrnga

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر.

f rtroende

: اطمينان.

f rtroende/anfrtro

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

f rtroendeman

: امانتي.

f rtrogen/frtrolig

: اگاه, بصير, وارد, متبحر.

f rtrogenhet

: اشنايي, انس.

f rtrolighet

: صميميت, خصوصيت, رابطه نامشروع جنسي.

f rtrolla/fngsla

: بنده كردن, بغلا مي دراوردن, شيفته كردن, اسيركردن, مفتون ساختن.

f rtrollad

: افسون شده, مسحور, مفتون, مجذوب.

f rtrollning

: افسون, جادو, سحر.

f rtrsta

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

f rtrstan

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

f rtrupp

: جلو دار, پيش لشگر, پيشتاز, پيشقرال.

f rtrycka

: ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن.

f rtryta

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

f rtrytelse/sra

: مشاجره, رنجش, انزجار, تحريك كردن, زخم زبان زدن, پارچه ء راه راه نخي, پيكه, منبت كاري.

f rtrytelse/tjurighet

: غيظ, رنجش, اوقات تلخي, دسته خنجر.

f rtullning

: اختيار, اجازه, زدودگي, ترخيص.

f rtunga

: گاوزبان, ديمهاج.

f rtunning

: ميرايي, تضعيف.

f rtvining

: كهنگي, منسوخي, متروكي, از رواج افتادگي.

f rtvivlad

: مايوس شدني, نوميد كننده, بدبخت, تيره روز, تيره بخت.

f rtvivlan

: نوميدي, ياس, مايوس شدن.

f rtydligande

: توضيح, روشنسازي.

f rundra sig

: چيز شگفت, شگفتي, تعجب, اعجاز, حيرت زده شدن, شگفت داشتن.

f rundransvrd

: شگرف, حيرت اور, حيرت زا, عجيب وشگفت انگيز.

f rundras

: شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

f rut

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

f rutbestmma

: از پيش مقرر كردن, تقدير كردن, مقدر شده, قبلا تعيين شده, داراي سرنوشت ونصيب وقسمت ازلي, مقدر كردن, مقدر شدن يا كردن, قبلا تعيين كردن, قبلا مقدر كردن, قبلا تعيين كردن.

f rutbestmmande

: تقدير, مقدر ساي, ازلي.

f rutbestmmelse

: سرنوشت, تقدير, جبر وتفويض, فلسفه جبري.

f rutfattad

: قبلي, سابقي, تبعيض, تعصب, غرض, غرض ورزي, قضاوت تبعيض اميز, خسارت وضرر, تبعيض كردن, پيش داوري.

f rutnmnd

: مذبور, فوق الذكر.

f rutsatt

: اماده, مشروط, درصورتيكه.

f rutse

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر, قبلا تهيه ديدن, پيش بيني كردن, از پيش دانستن.

f rutskicka

: قضيه ثابت يا اثبات شده, بنياد واساس بحث, صغري وكبراي قياس منطقي, فرض قبلي, فرضيه مقدم, فرض منطقي كردن.

f rutsttningsl s

: بي تعصب, منصف, بدون تبعيض يا طرفداري.

f rvalta

: اداره كردن, تقسيم كردن, تهيه كردن, اجرا كردن, توزيع كردن, تصفيه كردن, نظارت كردن, وصايت كردن, انجام دادن, اعدام كردن, كشتن, رهبري كردن(اركستر).(.n): مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي.

f rvaltarskap

: امانت, امانت داري, توليت, جزء امنا بودن.

f rvaltnings

: اداري, اجرايي, مجري.

f rvandla

: تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, دگرگون كردن, نسخ كردن, تبديل كردن.

f rvandla/fr ndra

: تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, دگرگون كردن, نسخ كردن, تبديل كردن.

f rvandling

: تغيير, تبديل, تسعير, تغيير كيش, دگرسازي, تغيير شكل, تبديل صورت, دگرگوني, وراريخت.

f rvanska

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.

f rvar

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

f rvaring

: غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

f rvaringskrl

: نهنج, ظرف, جا, حاوي, حفره درون سلولي گياه.

f rvaringsplats

: انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

f rvaringsskp

: قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).

f rvarning

: از پيش خبر دادن, از پيش حاكي بودن از, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, تحذير, اخطار, برحذر داشتن, فكر قبلي.

f rveckling

: پيچيدگي, بغرنجي, عوارض, عواقب.

f rvekliga

: از مردي انداختن, اخته كردن, سست كردن.

f rverka/frverkad

: جريمه, فقدان, زيان, ضبط شده, خطا كردن, جريمه دادن, هدر كردن.

f rverkande

: از دست دادگي, فقدان, زيان, ضرر, جريمه.

f rverkligad/feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بيرنگ, نامرد.

f rvilda

: با تعبير بيگانه و غير مصطلح اميختن, وحشي كردن, بيگانه يا وحشي شدن.

f rvirra

: گيج كردن, غرق افكار شاعرانه كردن, بفكر انداختن, مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, اشفته كردن, مغشوش كردن, گيج كردن, درجواب عاجز كردن, بهت زده كردن, گيج كردن, سردرگم كردن, سرگشته كردن.

f rvirring

: شيطان سازي, خبيث كردن, گيجي, سردرگمي, بهت, حيرت, درهم ريختگي, اغتشاش, بي ترتيبي, اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي, سراسيمگي, تپش, بادناگهاني, سراسيمه كردن, اشفتن, طوفان ناگهاني, باريدن ناگهاني, درهم و برهم, قطعه موسيقي درهم اميخته و نامرتب, مسلله غامض, سوء تفاهم, سرگشتگي, حيراني, حيرت, بهت.

f rvisning

: تبعيد, اخراج.

f rvittra

: هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

f rvrida

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

f rvrida/sno/vrida

: از شكل انداختن, كج كردن, پيچاندن.

f rvridning/frvr ngning

: اعوجاج.

f rvrrande

: بدشدن, تشديد.

f rvrv

: فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت.

f rvrva

: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن.

f rvrva/inf rskaffa

: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن.

f ryngring

: باز جواني, دوباره جوان سازي.

f sr

: كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده.

f st

: پيوسته, ضميمه, دلبسته, علا قمند, وابسته, مربوط, متعلق.

f sta/fastna

: بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن.

f sting

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

f stning

: استحكامات نظامي, سنگر, قلعه نظامي, دژ.

f stningsanlggning

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

f stningsvall

: بارو, استحكامات, داراي استحكامات كردن, برج و بارو ساختن.

f stryk

: بزرگ, عظيم, قوي, داراي صداي ضربت.

f talig

: معدود, اندك, كم, اندكي از, كمي از (با ا).

f vlde

: حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان.

fabel

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

fabelaktig

: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

fabeldiktare

: افسانه نويس.

fabricera

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabrik

: كارخانه.

fabrikat

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabrikation

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabrikationsfel

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

fabriksidkare

: صاحب كارخانه, توليد كننده, سازنده.

fabriksm ssig

: كارخانه.

fabriksmrke

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

fabriksskorsten

: دودكش لكوموتيو, دودكش كشتي, دودكش ساختمان.

fabulera

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

fabuls

: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

facil

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

facilitet

: سهولت, امكان, وسيله.

facit

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

fackelb rare

: مشعل دار.

fackf rening

: اتحاديه اصناف, اتحاديه صنفي.

fackf reningsrrelse

: پيروي از اصول وروشهاي اتحاديه اصناف.

fackf reningsrrelsen

: اصول تشكيلا ت اتحاديه, اتحاديه گرايي.

fackfrbund

: فدراسيون.

fackfreningsmedlem

: عضو اتحاديه صنفي.

fackkunnig

: ورزيده, با تجربه.

fackla

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.

fackla/ficklampa

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.

facklig

: اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

fackverk

: استخوان بندي, چارچوب.

fackverksbro

: پل داراي اسكلت اهني.

fadd

: بي مزه, بي طعم, بيروح, خسته كننده, بيمزه, خنك, مرده, بيروح, بي حس, بي حركت.

fadd/banal

: بي مزه, بي طعم, بيروح, خسته كننده.

fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.

fadderbarn

: طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد, فرزند خوانده, بچه تعميدي.

fader

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن, پدر, پدر روحاني (عنوان كشيشان است).

fader v r

: دعاي رباني يا دعايي كه عيسي تعليم داده.

fadermord

: قاتل والدين, خاءن به ميهن, پدر كش, پدركشي, خاءن به ميهن, پدركش.

fadermrdare

: قاتل والدين, خاءن به ميهن, پدر كش.

fadern ok nd

: بي پدر, حرامزاده, تقلبي.

faders-

: پدري, پدرانه, داراي محبت پدري, از پدر.

faders-/faderlig

: پدري, پدرانه, داراي محبت پدري, از پدر.

fadersarv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

faderskap

: پدري, اصليت, منشاء, اصل, صفات پدري, رفتار پدرانه, اصليت, اصل, منشاء.

fading

: محو سازي, محو شدگي.

fager

: قشنگ, زيبا, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

fagocyt

: سلول بيگانه خوار.

fagott

: قره ني بم.

fahrenheit

: درجه حرارت فارنهايت.

fajt

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

fajtas

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

faksimil

: رونوشت عيني, دسته يا مجموعه كوچك الياف, دسته اي از رشته هاي عضلا ني كه عضله را تشكيل ميدهند.

faktig

: اوباش صفت, بي تربيت, پست.

faktisk

: راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي.

faktiskt

: واقعا, بالفعل, عملا, در حقيقت.

faktor

: عامل (عوامل), حق العمل كار, نماينده, فاعل, سازنده, فاكتور, عامل مشترك.

faktori

: كارخانه.

faktotum

: ادم همه كاره, خدمتكار.

faktum

: واقعيت, حقيقت, وجود مسلم.

faktura

: فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.

fakturera

: فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.

fakultativ

: وابسته به faculty (بمعاني گوناگون ان), اختياري, انتخابي.

fakultet

: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.

falang

: بندانگشت, دسته بهم فشرده پياده نظام سنگين اسلحه.

falk

: قوش, شاهين, باز, توپ قديمي.

falkdressyr

: شكار با شاهين.

falkenerare

: قوش باز, كسيكه با شاهين شكار ميكند, بازبان.

fall

: زمين خوردگي, مورد, غلا ف, ريسمان بادبان, طناب پرچم.

falla

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

falla snder

: خرد شدن, فرو ريختن.

falla undan

: چاپلوسي كردن, با چرخ كوچك مخصوص غلتاندن, چرخ.

falla/h st

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

falla/tumla/rra

: رقصيدن, جست وخيز كردن, پريدن, افتادن, لغزيدن, ناگهان افتادن, غلت خوردن, معلق خوردن, غلت, چرخش, اشفتگي, بهم ريختگي.

fallandesjuk

: صرعي, حمله اي, غشي, مبتلا به مرض صرع.

fallbila

: گيوتين, ماشين گردن زني, كاغذ بر, با گيوتين اعدام كردن.

fallen

: افتاده.

fallenhet

: استعداد, گنجايش, شايستگي, لياقت, تمايل طبيعي, ميل ذاتي.

fallera

: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن.

fallf rdig

: مخروبه, ويران, متزلزل, ناپايدار, شل, لكنتي, بدخلق.

fallfrukt

: ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallfrukt/sk nk frn ovan

: ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

fallgrop

: دام, تله, گودال سرپوشيده.

fallhjd

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

fallisk

: وابسته به پرستش الت مردي, وابسته به الت رجوليت, وابسته به قضيب, كيري.

fallissemang

: خرابي, قصور, عدم موفقيت.

fallit

: افتاده.

fallos

: الت ذكور, الت تناسلي مرد, كير.

fallos-

: وابسته به پرستش الت مردي, وابسته به الت رجوليت, وابسته به قضيب, كيري.

fallsk rm

: چتر نجات, پاراشوت, پاراشوت بكار بردن.

fallsk rmsjgare

: سرباز چترباز.

fallskrmshoppare

: چتر باز, فرواينده با چتر نجات.

fallstudie

: بررسي موردي.

falna

: تحليل رفتن, روبزوال نهادن, مردن.

fals

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محيط, محل نشو ونما, اغوش, سركشيدن, حريصانه خوردن, ليس زدن, با صدا چيزي خوردن, شلپ شلپ كردن, تاه كردن, پيچيدن.

falsa

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محيط, محل نشو ونما, اغوش, سركشيدن, حريصانه خوردن, ليس زدن, با صدا چيزي خوردن, شلپ شلپ كردن, تاه كردن, پيچيدن.

falsarium

: جعل اسناد, امضاء سازي, سند, سند جعلي.

falsett

: صداي تيز, غير طبيعي.

falsifiera

: تحريف كردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزوير كردن.

falsifikat

: جعلي, قلب, بدلي, جعل كردن.

falsifikation

: تحريف, تزوير.

falsk

: دروغ, كذب, كاذبانه, مصنوعي, دروغگو, ساختگي, نادرست, غلط, قلا بي, بدل, پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ.'

falsk/ej uppriktig

: دو رو, رياكار, غير صميمي, بي صداقت.

falsk/fingerad

: ساختگي, جعلي, قلا بي.

falska

: نادرست, غير موثق, غلط, حقه باز, ساختگي.

falskdeklaration

: فرار از پرداخت ماليات.

falskspelare

: برگ زن, قمار باز متقلب, برگ زن, قمارباز متقلب.

falskt spel

: حقه, كار نادرست, قتل, ادم كشي.

familj

: خانواده.

familj r

: اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني.

familje-

: فاميلي, قومي, مربوط به خانواده, خويشاوندي, خودماني, خانوادگي.

familjef rsrjare

: متكفل, كفيل خرج, نان اور.

familjefar

: بزرگ خانواده, پير قوم.

familjeliv

: حالت اهلي, زندگاني خانگي, رام شدگي.

familjenamn

: كنيه, لقب, اسم خانوادگي, نام فاميلي.

famla

: كورمالي, دست مالي, كورمالي كردن, در تاريكي پي چيزي گشتن, ازمودن.

famn/loda

: قولا ج (واحد عمق پيمايي دريايي) اندازه گرفتن, عمق پيمايي كردن, درك كردن.

famna

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن.

famntag

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن.

fams

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامي, عالي.

fana

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/ban r

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش.

fana/fanbrare

: نشان, پرچم, علم, پرچم دار, ناوبان دوم, اشاره, دسته, گروه, سربازي كه حامل پرچم است رنگ ابي كمرنگ.

fanatiker

: شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه.

fanatisk

: شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه.

fanatisk/fanatiker

: شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه.

fanatism

: تعصب, كوته فكري, تعصب, هوا خواهي, غيرت, شوق واشتياق.

faner

: روكش, چوب مخصوص روكش مبل و غيره, لا يه نازك چوب, جلا ء, روكش زدن به.

faner/fernissa

: روكش, چوب مخصوص روكش مبل و غيره, لا يه نازك چوب, جلا ء, روكش زدن به.

fanera

: روكش, چوب مخصوص روكش مبل و غيره, لا يه نازك چوب, جلا ء, روكش زدن به.

fanerogam

: گياه تخمدار, گياه گلدار.

fanfar

: هياهو, نمايش در فضاي باز.

fanflykt

: ترك خدمت, گريز, فرار, بيوفايي.

fanflykting

: فراري, ناسپاس.

fann

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

fanskap

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

fanstyg

: عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

fantasi

: اثر يا تصنيف (ادبي و موسيقي يا نمايشنامه) ازيك شخصيت خيالي, اثرخيالي, فانتزي, گزاف گويي, اغراق, قوه مخيله, وهم, هوس, نقشه خيالي, وسواس, ميل, تمايل, فانتزي.

fantasier

: بوالهوسي, هوس, تلون مزاج, وسواس.

fantasifull

: واهي, خيالي, ذوقي, هوس باز, هوس اميز, دمدمي, پرپندار, پر انگاشت, داراي قوه تصور زياد.

fantasirik

: پرپندار, پر انگاشت, داراي قوه تصور زياد.

fantasma

: حاصل خيال و وهم, تصور خام, شبح, روح, تصوير ذهني, ظاهر فريبنده, سايه.

fantasmagori

: منظره خيالي وعجيب وغريب ومجلل, مناظر متغير اشياء, تخيلا ت پي در پي ومتغير.

fantast

: ادم خيالي, نويسنده خيالپرست, ادم دمدمي.

fantastisk

: شكستن هيدروكربورهاي متشكله نفت خام و تبديل ان به هيدروكربورهاي سبكتر, خيالي, خارق العاده, اعلي, بسيار خوب, بزرگ اندازه, عالي, خوب,(پرعف): پيشوندي است بمعني مربوط ببالا - واقع درنوك چيزي - بالا يي - فوق - برتر -مافوق -ارجح - بيشتر و ابر, اخرين نقطه, درجه يك, اعلي, شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

fantastiska

: خيالي, خارق العاده.

fantastiskt

: خيالي, خارق العاده.

fantastiskt/fantastiska

: خيالي, خارق العاده.

fantom

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

far

: پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن.

fara

: خطر, قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, مخاطره, خطر, مسلله بغرنج, گرفتاري حقوقي, خطر, مخاطره, بيم زيان, مسلوليت, درخطر انداختن, در خطر بودن.

fara fram som en galning

: ديوانگي كردن, وحشيگري كردن, داد و بيداد.

farad

: فاراد, واحد گنجايش برق.

farao

: فرعون, نوعي ابجو قوي.

farbar

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

farbroderlig

: مربوط بدايي, مانند دايي, طرف, مرتهن ياگروگير.

farbror

: عمو, دايي, عم.

farbror/morbror

: عمو, دايي, عم.

farfar

: پدر بزرگ يا مادر بزرگ, جد يا جده.

farfar/morfar

: پدر بزرگ.

fargalt

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

farhga

: درك, فهم, بيم, هراس, دستگيري, بيم, شبهه, عدم اطمينان, ترس, بدگماني.

faris

: زهد فروش, رياكار, فريسي.

fariseisk

: وابسته به فريسي, رياكارانه.

farkost

: اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

farled

: شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي, ابراه, مسير ابي, راه ابي, مسيردريايي و رودخانه اي.

farlig

: پرخطر, خطرناك, زيرك, موذي, خيلي مهيب, بسيار, مخاطره اميز, خطرناك.

farm

: كشتزار, مزرعه, زمين مزروعي, پرورشگاه حيوانات اهلي, اجاره دادن به (با out), كاشتن زراعت كردن در.

farmaceut

: داروگر, داروشناس, داروفروش, داروساز.

farmaceutisk

: دارويي, وابسته به داروسازي, دارو.

farmaci

: مبحث داروها, داروگري, داروشناسي, داروخانه, انباردارو, داروسازي.

farmakolog

: داروشناس.

farmakologi

: داروشناسي.

farmakop

: كتاب دستور داروسازي, دارونامه.

farmare

: كشاورز.

farmor/mormor

: مادر بزرگ, نه نه جا, مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار كردن, مادر بزرگ, ننه جان, پير زن يا پير مرد.

fars

: نمايش خنده اور, تقليد, لودگي, مسخرگي, كار بيهوده.

fars faster

: خاله پدري, خاله مادري, عمه پدري, عمه مادري.

farsa

: بابا, باباجان, اقاجان.

farsartad

: خنده اور, مضحك, مسخره اميز.

farsarv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

farsot

: بيماري طاعون, ناخوشي همه جاگير, افت.

fart

: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن, ذوق, حرارت, استعداد, زنده دلي, سبك روحي, صدايي شبيه جيغ, جيغ شديد و تند, زور, قدرت, انرژي, روح, گرمي, جيغ كشيدن.

fart/impuls

: نيروي جنبش, عزم, انگيزه.

fart/kl m

: حال, نيرو, بشاشت, چالا كي, نيرو دادن.

fartbegrnsning

: سرعت مجاز, حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره.

fartd re

: داغ, سوزان, سريع الحركت, تحريك كننده, برافروزنده.

fartgrns

: سرعت مجاز, حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره.

fartminskning

: كاهش سرعت.

fartvidunder

: بادپا, تندرو.

fartygsbef lhavare

: سروان, ناخدا, سركرده.

farv l/avsked

: بدرود, وداع, خدا نگهدار, خداحافظ, توديع, توديع كردن.

farvl

: خدا حافظ, خدانگهدار, بخدا سپرديم, خداحافظي, وداع, بدورد, خطابه توديعي.

faryngal

: وابسته به حلق يا گلو, حلقي.

faryngit

: التهاب حلق, التهاب گلو.

fas

: منظر, وجهه, صورت, لحاظ, پايه, مرحله, دوره تحول وتغيير, اهله قمر, جنبه, وضع, مرحله اي كردن.

fasa/skrckv lde

: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.

fasad

: نماي سر در, جبهه, نماي خارجي, نماي ساختمان, حريم, جلو خان, ميدان, پيشاني, وابسته به پيشاني, وابسته بجلو, قدامي.

fasadbekldnad

: علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه.

fasan

: قرقاول, مرغ بهشتي.

fasansfull

: مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

fasav ckande

: ترس اور, وحشتناك, مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

fascination

: شيدايي, افسون, جذبه.

fascinera

: مجذوب كردن, شيدا كردن, دلربايي كردن, شيفتن, افسون كردن.

fascism

: اصول عقايد فاشيست, حكومت فاشيستي.

fascist

: فاشيست.

fascistisk

: فاشيست.

fasett

: صورت كوچك, سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي, تراش, شكل, منظر, بند, مفصل.

fasettera

: صورت كوچك, سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي, تراش, شكل, منظر, بند, مفصل.

fasfrskjutning

: تغيير زاويه فاز.

fashionabel

: شيك, مدروز, خوش سليقه.

faslig

: وحشتناك, بد.

fason

: ريخت, شكل دادن.

fasonera

: ريخت, شكل دادن.

fast

: شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, سخت, سفت و محكم, نرم نشو, جدي, جامد, صلب, .

fast egendom

: مستقل, دارايي غير منقول, ملك.

fast n

: اگرچه, گرچه, هرچند, بااينكه, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

fast tillbeh r

: چيز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب كردني.

fast/sker

: جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مكعب, سه بعدي, محكم, استوار, قوي, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, يك پارچه, مكعب, حجمي, سه بعدي, توپر, نيرومند, قابل اطمينان.

fasta

: تودرتو, اشيانه اي.

fasta kostnader

: بالا سري, هوايي.

fastan

: 04 روز پرهيز وروزه كاتوليك ها, صيام, ماه روزه.

faster

: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.

fastetid

: تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

fasthet

: ثبات واستحكام, جمود, استحكام, استواري, سختي, سفتي.

fasthet/snabbhet/f stning

: تندي, سرعت, محكمي, استواري, سفتي.

fasthllande

: بند, عقربك, چفت, ميخ, گير, گيره, قلا ب.

fastighetsm klare

: دلا ل معاملا ت ملكي.

fastighetssktare

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار.

fastkedja

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

fastkila

: گوه باگوه نگاه داشتن, با گوه شكافتن, از هم جدا كردن.

fastlagen

: 04 روز پرهيز وروزه كاتوليك ها, صيام, ماه روزه.

fastlags-

: وابسته به چله, روزهاي پرهيز وروزه, بي گوشت, لا غر, نحيف, ناگوار, حزن اور.

fastland

: قاره, خشكي, بر, قطعه اصلي, قطعه.

fastmer

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

fastmera

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

fastnagla

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

fastnar

: چسبنده, چسبيده, چسبدار.

fastnar/bindemedel

: چسبنده, چسبيده, چسبدار.

fastrotad

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fastsittande

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fastsittande vid

: چسبندگي, الصاق, هواخواهي, تبعيت, دوسيدگي, چسبندگي.

fastst lla

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون.

fastst llelse

: ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه.

faststllbar

: قابل تحقيق, اثبات پذير, محقق شدني.

faststtning

: چفت و بست, چفت, بست, بند, يراق در.

fasttagande

: واگير, فريبنده, جاذب.

fat

: مقدار خيلي زياد.

fatal

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

fatalism

: اعتقاد به سرنوشت.

fatalist

: معتقد به سرنوشت.

fatbur

: انبار, مخزن, انبار كالا.

fatt

: چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.

fatta

: فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم.

fattad

: تركيب شده, مركب, ارام, خونسرد.

fattbar

: قابل فهم, تصور كردني, ممكن, امكان پذير.

fattig

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

fattig/pank

: بي پول, تهيدست.

fattig/stackars

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

fattigbssa

: صندوق اعانه.

fattigdom

: تنگدستي, نداري, تهيدستي, بي چيزي, فقر, تندگستي, فقر, فلا كت, تهيدستي, كميابي, بينوايي.

fattighjon

: گدا, بي نوا, معسر يا عاجز از پرداخت.

fattighus

: گداخانه, نوانخانه, كارگاه, كارخانه, محل كار, اردوي كار, نوانخانه.

fattigkvarter

: محله كثيف, خيابان پر جمعيت, محلا ت پر جمعيت وپست شهر

fattiglapp

: گدا, بي نوا, معسر يا عاجز از پرداخت.

fattigt

: بطور فقيرانه, بطور ناچيز, بطور غير كافي.

fattning/lugn

: ارامش, خودداري, تسلط بر نفس, خونسردي.

fattningsfrm ga

: دريافت, قوه ادراك.

faun

: رب النوع مزارع وگله كوسفند.

fauna

: كليه جانوران يك سرزمين يايك زمان, حيوانات يك اقليم, جانور نامه, جانداران, زيا.

favorisera

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

favorit

: مطلوب, برگزيده, مخصوص, سوگلي, محبوب.

favr

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

fbod

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

fda/uppeh lle

: نگهداري, تغذيه, معاش, اعانت.

fdd

: زاييده شده, متولد, اسم مفعول فعل بعار, تحمل كرده ياشده, تولد يافته, زاده, موسوم به, ناميده شده, يعني.

fdelse-

: زايشي, مولودي.

fdelsedag

: زادروز, جشن تولد, ميلا د.

fdelsem rke

: خال مادر زادي, علا مت ماه گرفتگي بر بدن, خال مادر زادي, خال گوشتي.

fdelseort

: زادبوم, مولد, تولدگاه, زادگاه.

fderne rvd

: نيايي, اجدادي.

fdernearv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

fdernearv

: ارث پدري, ثروت موروثي, ميراث.

fdo mne

: خوراك, غذا, قوت, طعام.

fdo mneslra

: فن پرهيز يا رژيم غذايي, مبحث اغذيه.

fdsel

: وضع حمل, زايمان.

fe

: پري, جن, افسونگري, ساحره, نصب كردن, موفق شدن, شوخي توهين اميزكردن, پاك كردن, :(علف, فاءري, فاءته=) جن, پري.

fe/tomte

: روح, شبح, جن, الهام.

feber-

: تب دار, درحال تب.

feber

: تب, هيجان, تب دار كردن.

feberfantasier

: سرسام, هذيان, پرت گويي, ديوانگي.

febersjukdom

: تب, هيجان, تب دار كردن.

feberyra

: سرسام, هذيان, پرت گويي, ديوانگي.

februari

: فوريه.

federal

: فدرال, اءتلا في, اتحادي, اتفاق.

federalism

: فدراليسم, اصل دولت اءتلا في.

federalist

: طرفدار دولت فدرال.

federation

: فدراسيون.

federerad

: متحد, وابسته, هم پيمان, هم عهد كردن, متعهد كرد, تشكيل كشورهاي متحد دادن.

feernas vrld

: جهان پريان, جن وپري.

feg

: شكست خورده, ترسو وپست, نامرد.

feg/stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

feg/trol s/avflling

: تسليم شونده, ترسو, بي وفا, ناسپاس, خاءن.

feghet

: ترسويي, بزدلي, نامردي, جبن.

fegis

: هراس, وحشت, بيم, ادم ترسو, بوي بد, كج خلقي, عبوسي,طفره زدن, رم كردن بدبو كردن, دود ايجاد كردن, عصباني كردن, شلوار كوتاه بچگانه كه به بالا تنه لباسش تكمه ميشود, شلوار كوتاه.

feja

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن.

fejd

: عداوت, دشمني, جنگ ونزاع, عداوت كردن, : (قرون وسطي) حق موروثي.

fejd/sl ktfejd

: عداوت, دشمني, جنگ ونزاع, عداوت كردن, : (قرون وسطي) حق موروثي.

fejka

: تقليد, جعل, حلقه كردن, پيچيدن, جا زدن, وانمود كردن

fejs

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

fel

: غلطنامه, اصلا حيه, عدم لياقت, ناشايستگي, ناسزاواري, سرزنش, خرابي, قصور, عدم موفقيت, عيب, نقص, تقصير, خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

fel/misstag

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقيده نادرست, تقصير.

fela

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن.

fela/fiol/leka

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن.

fela/missta sig

: خطاكردن, دراشتباه بودن, غلط بودن, گمراه شدن, بغلط قضاوت كردن.

feladressera

: راهنمايي غلط كردن, گمراه كردن.

felaktig

: ناقص, ناتمام, داراي كمبود, معيوب, غلط, سفسطه اميز, معيوب, عيبناك, ناقص, مقصر, نكوهيده, نا درست, غلط, ناراست, غير دقيق, غلط دار, تصحيح نشده, معيوب, ناقص, ناجور.

felaktig anvndning av ord

: استعمال غلط وعجيب وغريب لغات, سوء استعمال كلمات.

felaktig kalla

: بنام اشتباهي صدا كردن, دشنام دادن.

felaktig uppfattning

: اعتقاد خطا, نا ايماني.

felaktighet

: كاستي, اهو, عيب, نقص, ترك كردن, مرتدشدن, معيوب ساختن.

felaktigt beteckning

: نام غلط, نام عوضي, اسم بي مسمي.

felaktigt kalla

: اشتباهي صدا كردن, غلط ناميدن, بنام اشتباهي صدا كردن, دشنام دادن.

felande

: گم, مفقود, ناپيدا.

felbar

: جايز الخطا, اشتباه كننده.

felbarhet

: جايزالخطا بودن.

felbed ma

: بدقضاوت كردن, بد داوري كردن.

felbehandling

: عمل سوء, سوء اداره, معالجه غلط.

felberkning

: محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط.

felcitera

: غلط نقل كردن, بد نقل كردن.

felfinnare

: منقد, عيب جو, خرده گير.

felfri

: بي عيب, بي تقصير.

felkalkyl

: محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط.

felplacera

: درجاي عوضي گذاشتن, گم كردن, جا گذاشتن.

felr kning

: محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط, غلط شمردن, بد حساب كردن, بد تعبير كردن.

felskning

: اشكال زدايي.

felsortera

: بطور غلط يا درمحل غير مناسب بايگاني كردن.

felstava

: بااملا ي غلط نوشتن, املا ي غلط بكار بردن.

felstavning

: غلط املا يي.

felt nda

: درنرفتن (گلوله يا بمب).

feltndning

: درنرفتن (گلوله يا بمب).

feltolka

: بغلط تفسير كردن.

felunderr tta

: گمراه كردن, اطلا ع غير صحيح دادن.

fem

: عدد پنج, پنجگانه.

femdubbel

: پنج برابر.

femfaldiga

: پنج برابر, ضرب در پنج, پنجگانه, تبديل به پنج كردن.

femh rning

: پنج بر, پنج پهلو, پنج گوشه, پنج ضلعي, ارتش امريكا.

femhrnig

: پنج وجهي, جسم پنج وجهي.

feminin

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادين, زنان.

feminint stt

: زن صفتي.

femininum

: جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادين, زنان.

feminisera

: مونث كردن, زنانه كردن, زنانه شدن, داراي خصوصيات زنانه شدن.

feminiserad

: زن صفت, نرم, سست, بيرنگ, نامرد.

feminism

: عقيده به برابري زن ومرد, طرفداري اززنان.

feminist

: طرفدار حقوق زنان.

feministisk

: طرفدار حقوق زنان.

femkamp

: ورزشهاي پنجگانه.

femling

: پنج قلو, پنجگانه, پنج تايي.

femma

: پنج (دربازي), عدد پنج, عدد پنج, پنجگانه.

fempundsedel

: اسكناس پنج ليره اي يا پنج دلا ري.

femradig drdikt

: شعر غير مسجع پنج بندي, شعر بند تنباني.

femte

: پنجم, پنجمين.

femte moseboken

: كتاب تثنيه, سفر(سعفر) تثنيه, كتاب دوم تورات.

femtedel

: پنجم, پنجمين.

femtekolonn

: ستون پنجم, دستگاه جاسوسي.

femti

: پنجاه.

femtielfte

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtielva

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtio

: پنجاه.

femtioelfte

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtioelva

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

femtionde

: پنجاهم, پنجاهمين, يك پنجاهم.

femtiondedel

: پنجاهم, پنجاهمين, يك پنجاهم.

femtiondel

: پنجاهم, پنجاهمين, يك پنجاهم.

femtiotal

: پنجاه.

femtital

: پنجاه.

femton

: پانزده.

femtonde

: پانزدهمين.

femuddig

: طلسمي بشكل ستاره پنج راس.

fen-

: باله دار, پره دار, مثل باله.

fena

: پره ماهي, بال ماهي, پرك, دست, بال, پره طياره, پر, با باله مجهزكردن.

fender

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

fendert

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

fenicier

: فنيقي, اهل فنيقه.

fenicisk

: فنيقي, اهل فنيقه.

fenix

: مرغ افسانه اي منحصر بفرد, عنقا, سمندر.

fenologi

: مبحث رابطه بين اب وهوا وتغييرات حاصله در پديده هاي زيست شناسي, پديده شناسي.

fenomen

: پديده, حادثه, عارضه, نمود, تجلي, اثر طبيعي.

fenomenal

: پديده اي, حادثه اي, عارضي, عرضي, محسوس, پيدا, شگفت انگيز, فوق العاده.

fenomenologi

: پديده شناسي.

fenval

: بالن يا نهنگ سواحل اقيانوس اطلس, خوك نيمه وحشي دو رگه جنوب شرقي اتازوني.

feodal

: تيول گراي, تيولي, ملوك الطوايفي, وابسته به تيول, فلودال.

feodal-

: تيول گراي, تيولي, ملوك الطوايفي, وابسته به تيول, فلودال.

feodalisera

: ملوك الطوايفي كردن.

feodalv sen

: تيول گرايي, فلوداليسم, ملوك الطوايفي.

ferie

: روزبيكاري, تعطيل, روز تعطيل, تعطيل مذهبي.

ferieskola

: مدرسه تابستاني, كلا س تابستاني.

fermat

: مكث, توقف, وقفه, درنگ, مكث كردن.

ferment

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

fermentera

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

fermium

: فرميوم.

fernissa

: لا ك والكل, رنگ لا كي, لا ك والكل زدن, لا ك الكل, لا ك الكل زدن به, جلا زدن به, جلا دادن, لعاب زدن به, داراي ظاهرخوب كردن, صيقلي كردن, جلا, صيقل.

ferrit

: هيدراكسيد اهن.

fertil

: حاصلخيز, پرثمر, بارور, برومند, پربركت.

fertilitet

: حاصلخيزي, باروري.

fest-

: عيدي, جشني, وابسته به عيد, خوش.

fest/festa/kalas

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

fest/fira

: جشن, عيد, سرور, جشن گرفتن.

fest/hgtid

: جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي.

fest/utflykt

: سفر تفريحي, سفر, خوش گذراني كردن, سور زدن, سفر تفريحي كردن.

festa/frossa

: شادي كردن, عياشي كردن, لذت بردن, كيف.

festa/rumla

: ميگساري, عياشي.

festande

: عياشي, خوشگذراني.

festande/uppt g

: خوشي, نشاط, مستي, شوخي, سرخوشي, ميخوارگي, ولگردي و قانوني شكني.

festgldje

: بزم, جشن وسرور.

festival

: جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي.

festivitas

: بزم, جشن وسرور.

festkommitt

: هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.

festlig

: جشني, اهل كيف وخوشگذراني, وابسته به جشن وعشرت, بزمي, جشني, شاد.

festlighet

: بزم, جشن وسرور.

festmltid

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم.

feston

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل يا زينت گل اراستن, با گل اراستن.

festong

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل يا زينت گل اراستن, با گل اراستن.

festt g

: صفحه نمايش, نمايش مجلل وتاريخي, مراسم مجلل, رژه.

fet

: فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, فربه, گوشتالو, چاق.

fetisch

: طلسم, اشياء ياموجوداتي كه بعقيده اقوام وحشي داراي روح بوده و موردپرستش قرارمي گرفتند, بت, صنم, خرافات, بت, طلسم, افسون, نظر قرباني.

fetischdyrkan

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetischism

: اعتقاد به طلسم, خرافات.

fetknopp

: گل ناز.

fetma

: فربهي, چربي, بركت.

fett

: گريس, روغن اتومبيل, روغن, چربي, مداهنه, چاپلوسي, روغن زدن, چرب كردن, رشوه دادن.

fetthaltig

: چرب, چربي مانند.

fettisdag

: سه شنبه قبل از چهارشنبه توبه, سه روز قبل از چهارشنبه توبه.

fettsvulst

: غده, دمل, ورم روي پوست.

fettvvnad

: چرب, پيه دار, پيه مانند, روغني شده.

fez

: فينه, كلا ه قرمز منگوله دار, فس, طربوش, فينه.

ff ng

: بيهوده, پوچ, بي فايده, باطل, عبث, بي اثر, بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

ff ng/meningsls

: بيهوده, پوچ, بي فايده, باطل, عبث, بي اثر.

ff nglig

: بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

ff nglighet

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

fga bel st

: بي سواد, درس نخوانده, نادان.

fga lovande

: مايوس كننده, غيرقابل اطمينان, نوميد كننده, بدون اميد.

fgel

: پرنده, مرغ, جوجه, مرغان, اردك وحشي, غاز وحشي.

fgelhund

: اشاره گر.

fgelj gare

: مرغ گير, شكارچي پرندگان.

fgelklo

: چنگال, ناخن, پنجه, پاشنه پا, پاشنه.

fgnad

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.

fhund

: پست و بدون مبادي اداب بودن, ادم بي تربيت.

fiasko

: شكست مفتضحانه, ناكامي, بطري شراب.

fiber

: رشته, تار, نخ, بافت, ليف (الياف), فيبر.

fiber/virke/halt

: رشته, تار, نخ, بافت, ليف (الياف), فيبر.

fiberkost

: مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).

fiberplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به ديواد, لا يه گچي.

fibr s

: ليفي, ريشه اي.

fibrin

: فيبرين, ماده پروتليني رشته مانند وغير محلول.

fibula

: استخوان نازك ني, قصبه صغري, ساق كوچك.

fick

: زمان گذشته فعل.تعگ

fick/skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

ficka

: جيب, كيسه هوايي, پاكت, تشكيل كيسه در بدن, كوچك, جيبي, نقدي, پولي, جيب دار, درجيب گذاردن, درجيب پنهان كردن, بجيب زدن.

fickan

: جيب, كيسه هوايي, پاكت, تشكيل كيسه در بدن, كوچك, جيبي, نقدي, پولي, جيب دار, درجيب گذاردن, درجيب پنهان كردن, بجيب زدن.

fickan full

: بقدر يك جيب, يك جيب پر.

fickflaska/termosflaska

: قمقمه, فلا سك, دبه مخصوص باروت تفنگ.

fickkniv

: چاقوي جيبي.

ficklampa

: نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عكاسي.

fickpengar

: پول جيب.

fickrknare

: حسابگر جيبي.

ficktjuv

: جيب بر.

fiende

: دشمن, عدو, خصم, دشمن كردن, دشمن, عدو, مخالف, ضد, منافي, مضر, حريف.

fiendskap

: دشمني, خصومت, عداوت, نفرت, كينه.

fientlig

: دشمن, خصومت اميز, متخاصم, ضد, دشمنانه, خصمانه, غيردوستانه, نامساعد, مضر.

fientlighet

: دشمني, عداوت, شهامت, جسارت, كينه, عداوت, خصومت, عمليات خصمانه.

fientligt infall

: تاخت و تاز, تهاجم, تاراج و حمله, تعدي.

fiesta

: جشن, روز مقدس.

fiffig

: زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

fiffiga

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

fiffla med

: تلولو خوردن, به حيله متوسل شدن, لرزاندن.

fifflare

: ادم كلا ش (كاللااسه), ادم مفتخوار, كسي كه ميچرخاند يا مي پيچاند, كسي كه اغراق ميگويد يا تحريف ميكند, گردباد, چرخان.

figur

: شكل, رقم, پيكر.

figur/siffra/r kna

: شكل, رقم, پيكر.

figuration

: ارايش, تزءين.

figurativ

: تلويحي.

figurera

: شكل, رقم, پيكر.

figurin

: پيكر كوچك, مجسمه سفالين رنگي.

figurlig

: تلويحي.

fikon/fikontrd

: انجير, چيز بي بها, ارايش, صف ارايي.

fikonl v

: برگ درخت انجير, لا پوش, مخفي كننده.

fikonsprk

: زبان ويژه, زبان صنفي ومخصوص طبقه خاص.

fiktion

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

fiktiv

: جعلي, ساختگي, موهوم.

fikus

: درخت كاءوچو

fil

: پرونده, بايگاني كردن.

fil

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

fil/rulad

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

fil/strvt ljud

: سوهان زدن, تراش دادن, با صداي سوهان گوش را ازردن, سوهان, صداي سوهان.

fila

: پرونده, بايگاني كردن.

filantrop

: خيرخواه بشر, ادم نيك انديش, بشردوست.

filantropi

: نوع پرستي, بشردوستي.

filantropisk

: نوع پرست, بشردوست.

filateli

: تمبر شناسي, تمبر جمع كني, جمع اوري تمبر.

filatelist

: تمبر شناس.

filatelister

: تمبر شناس.

filatelistisk

: مربوط به تمبر شناسي.

filbertnt

: فندق, درخت فندق.

filea

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

filhantering

: مديريت پرونده ها.

filharmonisk

: عاشق موسيقي, اركستر سمفوني, فيل هارمونيك.

filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

filialkontor

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

filibuster

: كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد.

filibustra

: كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد.

filigran

: تزءيناتي بشكل ذرات ريز يا دانه هاي تسبيح كه امروزه بصورت سيم هاي ريز طلا ونقره و يا مسي در اطراف الا ت زرين وسيمين ساخته مي شود, مليله دوزي, مليله دوزي كردن.

filippik

: سخنراني تند وانتقادي.

filippinare

: اهل فيليپين, فيليپيني.

filist

: ادم هرزه, ادم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

filkatalog

: كتاب راهنما.

film/filma

: پرده نازك, فيلم عكاسي, فيلم سينما, سينما, غبار, تاري چشم, فيلم برداشتن از.

filmf rfattare

: نويسنده نمايشنامه هاي راديويي وتلويزيوني.

filmfars

: نمايش خنده دار همراه با شوخي وسر وصدا.

filmfotograf

: عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند.

filmmanuskript

: نمايشنامه راديويي وسينمايي ياتلويزيوني, سند, متن سند, دستخط, متن نمايشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمايشنامه دراوردن.

filmregissr

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

filmroll

: بخش, طومار, رل, وظيفه, نقش.

filmrulle

: كارتريج.

filning

: سوهان كاري, ضبط, بايگاني, سيخ زني, براده.

filolog

: واژه شناس, ويژه گر در زبانشناسي تاريخي وتطبيقي.

filologi

: علم زبان, زبان شناسي تاريخي وتطبيقي واژه شناسي.

filologisk

: وابسته به واژه شناسي يازبان شناسي تاريخي وتطبيقي.

filosof

: فيلسوف.

filosofen

: فيلسوف.

filosofera

: فيلسوفانه دليل اوردن, فلسفي كردن.

filosofi

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

filosofin

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

filosofisk

: فلسفي.

filt

: پتو, جل, روكش, باپتو ويا جل پوشاندن, پوشاندن.

filt/matta

: قاليچه, فرش كردن.

filta

: نمد, پشم ماليده ونمد شده, نمدپوش كردن, نمد مالي كردن

filter/filtrera

: صافي.

filtrera

: تراوش كردن, نفوذ كردن, رد شدن, صاف كردن.

filtrering

: از صافي گذراندن, تصفيه, پالا يش.

filtrerpapper

: كاغذ صافي.

fimmelst ng

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

fin

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, اقا منش, اصيل, نجيب, تربيت شده.

fin dam

: بانو, خانم, زن نجيب, زن باتربيت.

fin fiber

: ليف كوچك, رشته كوچك, تارچه.

fin/knslig/delikat

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس.

fin/trevlig

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

fina

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

final

: بخش اخر, اهنگ نهايي, اخر, عاقبت.

finans

: مالي.

finansdepartementet

: خزانه داري, گنجينه, گنج, خزانه.

finansi r

: متخصص مالي, سرمايه دار, سرمايه گذار.

finansiell

: مالي.

finansiera

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

finansman

: متخصص مالي, سرمايه دار, سرمايه گذار.

finansrtt

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

finansv sen

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

finemang

: بزرگ, عظيم, كبير, مهم, هنگفت, زياد, تومند, متعدد, ماهر, بصير, ابستن, طولا ني.

finess

: خصيصه, ظرافت, نكته بيني, دقت, زيركي بكار بردن.

finess/knnetecken

: خصيصه.

finf rdela

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

finfin

: باشكوه, باجلا ل, عالي, براق, پرزرق وبرق

finger

: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

finger/spela p

: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingera

: وانمود كردن, بخود بستن, جعل كردن.

fingerad

: ساختگي, جعلي, قلا بي.

fingeravtryck

: اثر انگشت, انگشت نگاري, انگشت نگاري كردن.

fingerborg

: انگشتانه, لوله فلزي كوتاه, باندازه يك انگشتانه, يك خرده, يك جرعه.

fingerborgsblomma

: ديژيتال سرخ, گل انگشتانه.

fingerf rdighet

: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي, تردستي.

fingernagel

: ناخن.

fingerskiva

: شماره گرفتن, صفحه شماره گير.

fingerspets

: نوك انگشت, سرانگشت.

fingersttning

: ناخنك زني, پنجه گذاري, انگشت كاري.

fingertopp

: نوك انگشت, سرانگشت.

fingervante

: دستكش.

fingervisning

: اشاره, ايما, تذكر, چيز خيلي جزءي, اشاره كردن.

fingra

: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

fingrande

: ناخنك زني, پنجه گذاري, انگشت كاري.

fingranska

: موشكافي كردن, مورد مداقه قرار دادن.

fingranskning

: موشكافي, بررسي, رسيدگي, مداقه, تحقيق.

finhacka

: ريزه, ريز ريز كردن, قيمه كردن, خردكردن, حرف خود را خوردن, تلويحا گفتن, قيمه, گوشت قيمه.

finhacka/tala fint/trippa

: ريزه, ريز ريز كردن, قيمه كردن, خردكردن, حرف خود را خوردن, تلويحا گفتن, قيمه, گوشت قيمه.

finhet

: اقا منشي, بزرگي, شرافت, نجابت, اصالت.

finhet/nogrannhet

: ظرافت, خوبي, دلپذيري, مطلوبي, احتياط, دقت.

fininstlla

: مدرج كردن.

finit

: متناهي, محدود.

finjustera

: معتاد كردن.

fink

: سهره وانواع ان, خانواده سهره.

fink nslig

: با احتياط, داراي تميز و بصيرت, باخرد.

fink/pigg

: چست, جلد, فرز, چابك, چالا ك, زرنگ, تردست.

finka

: زندان, محبس, محل محصور, زندان.

finknslighet

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ.

finl ndare

: فنلا ندي, اهل كشور فنلا ند.

finlndsk

: فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

finna

: پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

finnande

: حكم, افزار, انچه كارگر از خود بر سر كار مي برد, يافت, كشف, اكتشاف, يابش.

finnar

: جوش صورت و پوست, غرور جواني.

finne

: فنلا ندي, اهل كشور فنلا ند, جوش, كورك, عرق گز, جوش دراوردن.

finne/blemma

: جوش, كورك, عرق گز, جوش دراوردن.

finnig

: جوش دار, كورك دار.

finputsa

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

finrum

: اطاق پذيرايي, سالن پذيرايي.

finsk

: فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

finska

: فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

finsmakare

: پيرو عقيده اپيكور, ادم خوش گذران وعياش, ابيقوري, شكم پرست.

finst md

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس.

fint folk

: مردمان شريف, نجباء.

fint handarbete

: توري دوزي, حاشيه دوزي, برودره دوزي.

fint svart klde

: ماهوت.

fint tyg/v vnad

: بافته, بافت, نسج, رشته, پارچه ء بافته.

finta

: وانمود, نمايش دروغي, تظاهر, خدعه, فريب, حمله خدعه اميز, وانمود كردن.

fintlig

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

finurlig

: زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

fiol

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن, ويولن.

fiolspelare

: ويولن زن, ويولن نواز.

fiolstrke

: كمان, ارشه ويولون, چيز بي معني يا پوچ.

fira

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن.

firande

: جشن, برگزاري جشن, تجليل, يادبود, مجلس تذكر, مجلس يا جشن يادبود.

firmam rke

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

firmament

: فلك (افلا ك), اسمان, گنبد اسمان.

firning

: حالت غايب بودن, غيبت.

fis

: گوز, گوزيدن.

fisk

: ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن.

fisk-

: مثل ماهي, ماهي دار, مورد ترديد, مشكوك.

fiska

: ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن.

fiskaf nge

: ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

fiskaffr

: ماهي فروش.

fiskare

: ماهيگير, جانور ماهيخوار, كرجي ماهيگيري, ماهي گير, صياد ماهي, كرجي ماهيگيري.

fiskarna

: برج حوت.

fiskblsa

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

fiske

: ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

fisker tt

: حق ماهيگيري, محل ماهيگيري, شيلا ت.

fiskeri

: محل ماهيگيري, شيلا ت, ماهيگيري.

fisket

: ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

fiskgjuse

: هماي استخوان خوار, عقاب دريايي.

fiskhandlare

: ماهي فروش.

fiskmjl

: ماهي خشك وخورد شده كه بمصرف كود وغذاي حيوانات ميرسد.

fiskodling

: پرورش ماهي.

fiskrom

: تخم ماهي, اشپل, بذر, جرم, تخم ريزي كردن (حيوانات دريايي), توليد مثل كردن.

fiskrom/l gga rom

: تخم ماهي, اشپل, بذر, جرم, تخم ريزي كردن (حيوانات دريايي), توليد مثل كردن.

fisksoppa

: نوعي ابگوشت.

fiskstim

: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.

fiskstjrt

: چرخاندن دم هواپيما بمنظور كاستن سرعت ان (خصوصا هنگام فرود امدن).

fisksump

: سبدماهي گيري.

fiskyngel

: تخم ماهي, اشپل, بذر, جرم, تخم ريزي كردن (حيوانات دريايي), توليد مثل كردن.

fissil

: قابل انشقاق, شكافتني.

fission

: شكافتن, انشقاق, شكستن هسته اتمي.

fistel

: ني, ناي (مخصوص موسيقي), پنجه, ناسور, زخم عميقي كه غالبابوسيله مجراي پيچاپيچي بداخل مربوط است

fitta

: كس, مهبل.

fix

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fixa

: بطرف خود اوردن, طرفدار خود كردن, سرقت كردن, سواستفاده كردن, جرزدن, تقلب كردن.

fixade

: ثابت, مقطوع, ماندني.

fixare

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixativ

: ثابت كننده.

fixer-

: ثابت كننده.

fixera

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون, تثبيت كردن, محكم كردن, متمركز كردن.

fixerbad

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixering

: ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه.

fixeringsvtska

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixermedel

: دلا ل, كارچاق كن, دواي ثبوت عكاسي.

fixersalt

: هيپوسولفيت سديم, تزريق زير جلدي, سوزن تزريق زير جلدي, عامل محرك, تحريك كردن.

fixpunkt

: مميز ثابت.

fixstj rna

: ستاره ثابت, ثوابت.

fixtur

: چيز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب كردني.

fj der-

: پروبال دار, پردار, پر مانند, داراي پر وبال زيبا, .

fj derdrkt

: پرهاي زينتي, پر وبال, پرشاهين.

fj derf

: مرغ وخروس, مرغ خانگي, ماكيان.

fj derf/h ns

: مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن.

fj derltt

: پر مانند, پوشيده ازپر, شبيه به پر.

fj dermoln

: ابرطره اي, پيچك (تعندرءل) (ج.ش.) اويز, ضميمه, مژه, تاژك.

fj drande

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان, فنري, جهنده, قابل ارتجاع, سرچشمه وار.

fj llbestigare

: كوه نورد, كوهستاني, كوه پيما, ساكن كوه, كوه پيمايي كردن, كوه نوردي كردن.

fj llig/skalad

: پولك دار, مدرج, فلس دار.

fj llmmel

: موش صحرايي قطب شمال.

fj llpanel

: قطعات چوب كه به مصرف روكوبي ميرسد, توفال سقف.

fj llsippa

: علف مبارك از تيره گل سرخيان.

fj r

: سرد, غير صميي, كناره گير.

fj rde

: چهارمين, چهارم, چهاريك, ربع.

fj rdedelsnot

: هوس, بوالهوسي, قلا ب كوچك, قلا ب دوزندگي.

fj ril

: پروانه, بشكل پروانه.

fj rilslarv

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

fj rma

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

fj rmare

: دورتر, پيش تر, بعلا وه, قدري, جلوتر.

fj rrkontroll

: كنترل از دور.

fj rrskdande

: روشن بيني, بصيرت.

fj rrskdare

: روشن بين, نهان بين.

fj rrstyrning

: كنترل از دور.

fj sk

: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

fj t

: جاي پا, ردپا, جاپا, پي, گام, قدم, گام برداري.

fjant

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پركاري, اشتغال.

fjantig

: داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير.

fjder

: پر, پروبال, باپر پوشاندن, باپراراستن, بال دادن, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

fjder/v r

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

fjderbuske

: پر, پر ارايشي, پر كلا ه زنان, تل, باپر اراستن, ارايش دادن.

fjderlik

: پردار, با پر اراسته, شبيه پر, كركي, نرم.

fjdermoln

: ابرطره اي, پيچك (تعندرءل) (ج.ش.) اويز, ضميمه, مژه, تاژك.

fjdervikt

: ورزشكار پروزن.

fjlla

: كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

fjllig

: فلس مانند, فلس فلس, پولك دار, زبر, ناهموار.

fjllning

: مقياس گذاري, پيمايش.

fjllripa

: باقرقره.

fjllsj

: درياچه عميق وكوچك كوهستاني.

fjlltopp

: قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه.

fjol ret

: سال گذشته, پارسال.

fjollig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fjompig

: زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن.

fjord

: ابدره, خور, مدخل, ابدره.

fjorton

: عدد چهارده, چهارده تايي.

fjorton dagar

: دوهفته, چهارده روز, هر دو هفته يكبار.

fjortonde

: چهاردهمين, يك چهاردهم.

fjortondedel

: چهاردهمين, يك چهاردهم.

fjortondel

: چهاردهمين, يك چهاردهم.

fjrd

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

fjrdedel

: ربع.

fjrding

: چليك (مطابق يك چهارم بشكه), بشكه چوبي.

fjrilsim

: پروانه, بشكل پروانه.

fjrilslarv/larvtraktor

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

fjrmande

: انتقال مالكيت, بيگانگي, بيزاري.

fjrran

: از دور, دورا دور, .

fjrrman vrering

: كنترل از دور.

fjrrskrivare

: تله تايپ, ماشين ثبت مخابرات تلگرافي, دور نويس.

fjrt

: گوز, گوزيدن.

fjskig

: فضول, مداخله كن, فضولا نه, ناخواسته.

fjttra

: بخو, پابند, زنجير, قيد, مانع, مقيد كردن, در زير غل وزنجير اوردن.

fjun

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.

fjunig

: كرك دار, مانند پر ريز, ملا يم, نرم, كركي, ريش ريش, پرزدار, خوابدار, تيره.

fjuniga

: كرك دار, مانند پر ريز, ملا يم, نرم.

f-klav

: كليدي كه زير ف وميان ث قرار ميگيرد.

fkta

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

fktkonst

: شمشير بازي.

fkunnig

: نادان.

fl /skala/skinna

: پوست كندن از, سخت انتقاد كردن.

fl

: پوست كندن از, سخت انتقاد كردن.

fl

: كره اسب, توله حيوانات, كره زاييدن.

fl ck

: لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن, ريزش يا پاشيدن (لجن ياكثافت وغيره), لكه, نقطه, وصله, كه, لكه لكه كردن.

fl ck/fel

: خسارت واردكردن, اسيب زدن, لكه دار كردن, بدنام كردن, افترا زدن, نقص.

fl ck/suddighet/sudda ut

: لكه, تيرگي, منظره مه الود, لك كردن, تيره كردن, محو كردن, نامشخص بنظر امدن.

fl cka ned

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

fl ckfeber

: تيفوس, تيفوسي, حصبه اي.

fl ckfri/rostfri

: زنگ ناپذير, ضد زنگ.

fl ckig

: پيسه, ابلق, دورنگ, رنگارنگ, ناجور, خلنگ, ابلق, رنگارنگ, گوناگون, پرنده رنگارنگ, رنگ برنگ, نقطه نقطه, خال خال, پر از لكه, الوده, متناوب, چند در ميان.

fl de

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, سيل, سيلا ن.

fl derbr

: اقطي (sambucus).

fl desdiagram

: نمودار جريان وسير مواد در كارخانه, نودار جريان امور صنعتي وپيچيده.

fl g

: زمان ماضي فعل.يلف

fl jt

: فلوت, شيار, فلوت زدن.

fl ka

: چاك, شكاف, درز, چاك دادن, شكافتن, دريدن.

fl kt/beundrare

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.

fl mta

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بريده بريده نفس كشيدن, نفس بريده.

fl ns

: پخش رگه معدن, لبه بيرون امده چرخ, پيچ سر تنبوشه, پخش كردن, لبه دار كردن.

fl rd

: بادسري, بطالت, بيهودگي, پوچي, غرور, خودبيني.

fl rdfull

: بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

fl rtig

: اهل لا س زني.

fl sa

: فوت, پف, دود ويا بخار, قسمت پف كرده جامه زنانه, غذاي پف دار, مشروب گازدار, پفك, پك زدن, چپق يا سيگار كشيدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف كردن, منفجر كردن, منفجر شدن, وزش باد, وزيدن.

fl skkarr

: گوشت پشت مازو.

fl ta

: قيطان, گلا بتون, مغزي, نوار, حاشيه, حركت سريع, جنبش,جهش, ناگهان حركت كردن, جهش ناگهاني كردن, بافتن (مثل توري وغيره), بهم تابيدن وبافتن, موي سر را با قيطان ياروبان بستن.

fl tat

: زمان سوم فعل.weave

fl tkorg

: تورماهي گيري, سبد ماهي گيري, قلا ب.

fl tverk

: چپر, تركه براي ساختن سبد, تركه, جگن, نرده گذاري كردن, بستن, پيچيدن.

flabb

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

flabba

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

flack

: تخت, پهن, مسطح.

flacka omkring

: پرسه زدن, تكاپو, گشتن, سير كردن, گرديدن, سرگرداني.

fladder

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.

fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

fladdra

: لرزيدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

fladdra/oro

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.

fladdra/svva

: تندرفتن, نقل مكان كردن.

fladdrande

: ملا يم, نرم, داراي روشنايي ملا يم.

flaga

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flagellant

: كسيكه براي بخشودگي از گناهان بخود شلا ق ميزند, موجود يا انگل تاژك دار.

flagellat

: تاژكدار, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تاژك دار شدن.

flageolett

: ني لبك, نايچه.

flagg

: پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن.

flagga

: پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن.

flaggduk

: پارچه سست بافت پرچمي, خطابي دوستانه, شنل بچگانه.

flaggman

: افسر دريايي, درياسالا ر, دريادار, دريابان.

flaggskepp

: كشتي حامل پرچم اميرالبحري, كشتي دريادار.

flaggspel

: چوب پرچم.

flaggst ng

: تير پرچم, ميله پرچم, چوب پرچم.

flaggv v/flaggor

: پارچه سست بافت پرچمي, خطابي دوستانه, شنل بچگانه.

flaggvv

: پارچه سست بافت پرچمي, خطابي دوستانه, شنل بچگانه.

flagig

: پوسته پوسته, ورقه ورقه, ورقه شونده, فلسي, برفكي.

flagna

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flagrant

: اشكار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقيح, زشت.

flakong

: بطري, بطري در دار كوچك.

flakvagn

: گاري كوتاه بي لبه, چهارچرخه باركشي, با چهارچرخه باركشيدن.

flambera

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

flamenco

: رقص تند كوليها اسپانيا, رقص فلا منكو.

flamingo

: فلامينگو, نوعي پرنده با پرهاي صورتي رنگ كه پاهاي لاغر و درازي دارد.

flaml ndsk

: فلمنگي, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamlndare

: اهل فلا ندرز.

flamlndska

: فلمنگي, زبان فلا ندرز, اهل فلا ندرز.

flamma

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن, روشنايي خيره كننده و نامنظم, زبانه كشي, شعله زني, شعله, چراغ يانشان دريايي, نمايش, خود نمايي, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

flamma/l ga

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

flamning

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن.

flampunkt

: نقطه اشتعال.

flams

: سخن ناشمرده, گپ, وراجي, صداي غاز, ناشمرده حرف زدن, غات غات كردن (مثل غاز), وراجي كردن.

flamsa

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن.

flamsig

: نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه.

flamsker

: ضد شعله, سوز, عايق شعله, ضد اتش.

flan r

: ادم ولگرد, قدم زن, پرسه زن.

flanell

: فلا نل (نوعي پارچه پشمي), جامه فلا نل يا پشمي, لباس (بخصوص شلوار)ورزش.

flanell-

: مثل فلا نل, فلا نل مانند.

flanera

: ولگردي كردن, پرسه زدن, گردش.

flank

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن.

flankera

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن.

flaska

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن, تنگ كوچك.

flaskhals

: تنگه, راه خيلي باريك, تنگنا, تنگراه.

flaskpropp

: چوب پنبه, سربطري, توپي, جلوگيري كننده, بادريچه بستن, باچوب پنبه بستن.

flat

: تخت, پهن, مسطح.

flat/slt/l genhet

: تخت, پهن, مسطح.

flata tallrikar

: ظروف مسطح, ظروف نقره اي سر ميز, ظروف لب تخت.

flatlus

: شپش زهار, شپشك.

flatskratt

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

flau

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن.

flax

: شانس, بخت, اقبال, خوشبختي.

flaxa

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.

flaxa/smll/fiasko

: صداي تلپ, صداي چلپ, باصداي تلپ افتادن, شكست خوردن.

flck/besmitta

: لكه دار كردن, رنگ كردن, الوده شدن, لكه, ملوث كردن, فاسد كردن, عيب.

flck/prick

: لك, نقطه, خال, لكه يا خال ميوه, ذره, لكه دار كردن, خالدار كردن.

flcka

: نقطه, لكه كوچك, خال, رنگ, نوع, قسم, نقطه نقطه يا خال خال كردن.

flcka ner

: لكه دار كردن.

flckat ner

: الودن, اندودن, ملوث كردن, رنگ كردن, كثيف كردن.

flckfri

: زنگ ناپذير, ضد زنگ.

flckfritt

: بي عيب, بي لكه, بي خال.

flda

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, اول, عمده, نخست, زبده, درجه يك, پيچيدن, قنداق كردن, پوشانيدن, لفافه دار كردن, پنهان كردن, بسته بندي كردن, پتو, خفا, پنهانسازي.

flder

: بزرگتر, ارشد, ارشد كليسا, شيخ كليسا.

fldesschema

: نمودار جريان وسير مواد در كارخانه, نودار جريان امور صنعتي وپيچيده.

fle

: كره اسب, شخص ناازموده, تازه كار, نوعي طپانچه.

flebit

: التهاب وريدها.

flegma

: بلغم, مخاط, خلط, سستي, بيحالي, خونسردي.

flegmatisk

: بلغمي مزاج, شخص خونسرد وبي رگ.

fler

: بيشتر, زيادتر, بيش.

flera

: چند, چندين, برخي از, جدا, مختلف, متعدد.

flerdelad

: چند جزءي.

flerdubbel

: چندين, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerdubbla

: چندين, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

flerfaldiga

: ضرب كردن, تكثير كردن.

flerfasig

: داراي چند نمود, چند فاز, چند حالتي.

flerniv

: چند سطحي.

fleromttad

: داراي حلقه هاي اشباع نشده.

flerrig

: هميشگي, داءمي, ابدي, جاوداني, پايا, همه ساله.

flerstavig

: چند سيلا بي, چند هجايي.

flerstavigt ord

: كلمه چند هجايي, لغت چند سيلا بي, چند هجايي.

flerstegs-

: چند مرحله اي.

flerv rd

: داراي پادگن ها يا پادتن هاي گوناگون, چند بنياني, چند ظرفيتي.

flesta

: بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

flexibel

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغيير.

flexibel/flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغيير.

flexibilitet

: قابليت انعطاف, خمش.

flexibla

: خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغيير.

flexion

: صرف فعل, كجي.

flexskiva

: گرده لرزان.

flg

: لبه, ديواره, قاب عينك, دوره دار كردن, زهوارگذاشتن, لبه داريا حاشيه داركردن.

flick lder

: دختري.

flicka

: واحد شتاب برابر يك سانتي متر بر مجذور ثانيه, دختر, دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه.

flicka/t s

: دختر, زن جوان.

flickaktig

: دختروار.

flickaktiga

: دختروار.

flickebarn

: دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه.

flickjgare

: ادم هرزه, فاسق, شهوتران, شهوتراني كردن.

flicknamn

: نام خانوادگي زن پيش از شوهركردن.

flickscout

: عضو پيشاهنگي دختران, دختر پيشاهنگ.

flicktjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فريبنده.

flik

: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن.

flikig

: داراي نرمه (مثل گوش), مركب از چند قطعه, داراي اويختگي, داراي غبغب يا زاءده اويخته.

flimmer

: لرزيدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن.

flimmerh r/cilie

: مژه, تاژك, مويچه, پر.

flimmerhr

: مژه, تاژك, مويچه, پر.

flimra

: تركش, تيردان, بهدف خوردن, درتير دان قرار گرفتن, لرزيدن, ارتعاش.

flin

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

flin/flina/grin/grina

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

flina

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

flinga

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flinga/flaga

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن(باout ياup), برفك زدن تلويزيون.

flink

: تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده.

flink/hndig/skicklig

: ماهر, زبردست, كاردان, چالا ك, استادانه.

flint-

: سنگ چخماقي, سخت.

flinta

: سنگ چخماق, سنگ فندك, اتش زنه, چيز سخت, سنگريزه.

flintglas

: بلور, ظرف بلور.

flintl s

: تفنگ فتيله اي, تفنگ سرپرچخماقي قديمي.

flintlsgev r

: تفنگ سرپرچخماقي قديمي.

flintskallig

: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.

flisa

: تكه باريك, تراشه, قاش, ته جاروب, اشغال, فتيله نخ, بريدن, قاش كردن, تراشه كردن, چاك خوردن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن.

flisare

: رنده نجاري, تيشه نجاري, خراط, جيك جيك كردن.

flishugg

: رنده نجاري, تيشه نجاري, خراط, جيك جيك كردن.

flishugg/flisare

: رنده نجاري, تيشه نجاري, خراط, جيك جيك كردن.

flit

: توجه, پشتكار, استقامت, مداومت, توجه و دقت مداوم, كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار.

flit/arbetsamhet

: كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار.

flitig

: ماهر, زبر دست, ساعي, كوشا, زحمتكش, ساعي, كوشا, درس خوان, كتاب خوان, مشتاق, خواهان, پرزحمت, بليغ, جاهد.

flja

: پيروي كردن از, متابعت كردن, دنبال كردن, تعقيب كردن, فهميدن, درك كردن, در ذيل امدن, منتج شدن, پيروي, استنباط, متابعت.

fljd/forts ttning

: پي ايند, دنباله, عقبه, نتيجه, پايان, انجام, خاتمه.

fljd/rad

: پي ايي, توالي, ترادف, رديف, جانشيني, وراثت.

fljdsats

: نتيجه, فرع, همروند.

flje

: محيط, دور و بر اطرافيان, دوستان, همراهان, همراهان, خدم وحشم, ملتزمين, نگهداري, حفظ, دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.

fljel

: بادنما, پره, كسي يا چيزي كه به اساني قابل حركت و جنبش باشد.

fljetong

: نوبتي, پياپي.

fljsam

: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار.

fljtist

: ني زن, فلوت زن, فلوت زن, ني زن.

flkt

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم), روي هوايا اب شناور ساختن, وزش نسيم, بهوا راندن, بحركت در اوردن.

flkta

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.

fll/f lla/kant/kanta

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.

flla

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.

flla

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.

fllgaller

: محجر يانرده كشويي, در ورودي قلعه هاي قديم, پنجره كشودار, بستن, مسدود كردن.

flmta/fl mtning

: نفس نفس زدن, تند نفس كشيدن, دم كشيدن, ضربان داشتن (قلب و غيره), ضربان, تپش.

flmtning

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بريده بريده نفس كشيدن, نفس بريده.

flnsa

: پخش رگه معدن, لبه بيرون امده چرخ, پيچ سر تنبوشه, پخش كردن, لبه دار كردن.

flock

: دسته, گروه (دختران).

flock/hjord/skocka sig

: رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.

flocka

: رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.

flocksilke

: كج, كژ, ابريشم خام, نخاله ابريشم.

flod-

: رودخانه اي, نهري, زيست كننده در رودخانه.

flod

: رودخانه.

flodbdd

: بستر رودخانه.

flodh st

: كرگدن, اسب ابي, كرگدن.

flodmynning

: دهانه رودخانه بزرگي كه شتكيل خليج كوچكي دهد, مدخل.

flodravin

: كاريز, مجرا, قنات, ناودان, جوي اسياب, دره تنگ, بوسيله مجرا ياناودان بردن.

flodvg

: موج كشند.

flopp

: صداي تلپ, صداي چلپ, باصداي تلپ افتادن, شكست خوردن.

floppa

: صداي تلپ, صداي چلپ, باصداي تلپ افتادن, شكست خوردن.

flor

: تنزيب, كريشه, تور, گازپانسمان, مه خفيف.

flora

: كليه گياهان يك سرزمين, گياه نامه, الهه گل, گيا.

florera

: تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن.

florett

: جاي نگين, تراشه, ته چك, سوش, فلز ورق شده, ورق, سيماب پشت اينه, زرورق, بي اثركردن, عقيم گذاردن, خنثي كردن, دفع كردن, فلز را ورقه كردن.

florettfktare

: شمشير باز.

florin

: فلورين, پول انگليس برابر با دو شيلينگ.

florshuva

: مستي, لولي, سرخوشي.

flott

: قلنبه, درجه يك, اعلي, ظريف, خيلي شيك, عالي, شيك, باسليقه, زيبا, باب روز, مطابق مد روز.

flott r

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

flott/elegant

: شيك ومد, مطابق مد روز.

flotta

: ناوگان, عبور سريع, زود گذر, بادپا, بسرعت گذشتن, تندرفتن.

flotta/marin

: دريايي, بحري, وابسته به دريانوردي, تفنگدار دريايي.

flotte

: دسته الوار شناور بر اب, دگل, قايق مسطح الواري, با قايق الواري رفتن يافرستادن.

flottig

: روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, چرب, روغني, چرب و نرم, مداهنه اميز.

flottilj

: ناوگان كوچك.

flottist

: ملوان, جاشو (كلمه مخالف لاندمان).

flottning

: شناور.

flox

: فلوكس.

flrdfri

: بي پيرايه, ساده, بي تكليف, صميمي, بيريا.

flrt

: لا س زني.

flrta

: زن باز, زن بازي كردن, دنبال زن افتادن, لا س زدن, زن دوست بودن.

fls

: باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

flsig

: داراي صداي خرخر, خس خس يا خر خر كننده.

flsk

: گوشت خوك, خوك, گراز.

flta ihop

: بهم پيچيدن, بهم پيچاندن, بافتن, مثل طناب تابيدن, دراغوش گرفتن, درهم پيچيدن, درهم بافتن, درهم بافته شدن, تقاطع كردن, بهم تابيدن, بهم پيچيدگي, درهم كشبك كردن.

flte

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

fltflaska

: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه.

fltman

: بازيكن ميدان فوتبال وغيره, صحرا نورد.

flts

: درز, بخيه.

fltslag

: جنگ صف ارايي شده, جنگ سخت تن به تن.

fltt g

: زمين مسطح, جلگه, يك رشته عمليات جنگي, لشكركشي, مبارزه انتخاباتي, مسافرت درداخل كشور.

flttj nst

: خدمات پايكار, تعمير در محل.

fltv bel

: گروهبان يكم.

fltverk/videv rk

: تركه يا چوب كوتاه, بيد سبدي, تركه اي.

fluffig

: كركي, نرم, پرمانند, پرزدار, باد كردن, پف كردن.

flug gg

: تخم مگس, نوزاد حشرات ومگس, تخم گذاشتن.

fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

flugf ngare

: كاغذ سمي مگس كش.

flugig

: بدخو.

flugsmlla

: مگس كش, مگس پران, جوجه اردك.

flugsmuts

: فضله مگس, ذره, چيز جزءي وبي اهميت, داراي لكه مگس كردن.

flugsnappare

: حيوان مگس خوار, مگس گير.

flugsvamp

: قارچ سمي.

flugvikt

: مگس وزن.

flugviktare

: مگس وزن.

fluid

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك.

fluidisera

: باد افشان ساختن, بباد سپردن, تبديل به مايع كردن.

fluidisering

: تبديل به مايع شدن.

fluiditet

: سياليت, رواني بيان, سلا ست بيان, طلا قت لسان.

fluidum

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك.

fluktuation

: ترقي و تنزيل, نوسان.

fluktuera

: نوسان داشتن, روي امواج بالا وپايين رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بي ثبات بودن.

flundra

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

flundra/plumsa

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

fluor

: فلورين, فلور.

fluorera

: داراي فلوريد كردن.

fluorescens

: فلوءورسانس.

fluorescent

: فلورءورسان, لا مپ مهتابي.

fluorescera

: شفاف شدن, نور مهتابي پس دادن.

fluorescerande

: فلورءورسان, لا مپ مهتابي.

fluorid

: فلوريد, فلورور.

fluoridera

: داراي فلوريد كردن.

fluss

: سيل, سيلا ن.

flusspat

: .= etiroulf

flux

: راست, مستقيم, مستقيما.

fly

: گريختن, فرار كردن, بسرعت رفتن,.يلف

fly/fly frn

: گريختن, فرار كردن, بسرعت رفتن,.يلف

flyg

: مربوط به پرواز يا هواپيما, مربوط به دانش هوانوردي, هواپيمايي, هوانوردي.

flyg-

: مربوط به دانش هوانوردي.

flyga ver

: از روي (چيزي) عبور كردن.

flyga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

flyga/fluga

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

flygande

: پرواز, پرواز كننده, پردار, سريع السير, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوايي.

flygande blad

: صفحه سفيد اول واخر كتاب.

flygare

: هوانورد, خلبان, اگهي روي كاغذ كوچك, پروانه موتور, پره اسياب, درحال پرواز, گردونه تيزرو.

flygblad

: بروشور, برگچه, ورقه.

flygbt

: هواپيماي ابي.

flygburen

: هوا برد, بوسيله هوا نقل و انتقال يافته.

flygd ck

: عرشه ناو هواپيمابر.

flygdla

: راسته اي از سوسماران بالدار عهد ژوراسيك سفلي تا عهد مسوزوءيك.

flygduglig

: مناسب براي پرواز.

flygel

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

flygelbyggnad

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

flygelkarl

: محور, مدار, ميله, پاشنه, مخور چرخ, عضو موثر,محور اصلي كار, نقطه اتكاء, روي چيزي چرخيدن, روي پاشنه گشتن, چرخيدن, چرخاندن, روي پاشنه چرخيدن.

flygeskader

: گروه, گروه بندي كردن.

flygf rd

: گريز, پرواز, مهاجرت (مرغان يا حشرات), عزيمت, گريز,پرواز كردن, فراركردن, كوچ كردن, يك رشته پلكان, سلسله.

flygfart

: سرعت سير هوايي.

flygfisk

: صورت فلكي ماهي پرنده, ماهي پردار.

flygflottilj

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

flygflt

: فرودگاه هواپيما, پروازگاه, فرودگاه.

flyghamn

: فرودگاه.

flyghavre

: جو دو سر, جو پيغمبري اصل.

flygkapten

: رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي.

flygkonst

: دانش هوانوردي.

flygkropp

: بدنه, بدنه هواپيما.

flygning

: پرواز, پرواز كننده, پردار, سريع السير, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوايي.

flygplan

: هواپيما, طياره, هواپيما.

flygplansbesttning

: كارمندان و خلبانان هواپيما.

flygplanskapning

: دزدي هواپيما وساير وساءط نقليه ومسافران ان.

flygplanskropp

: بدنه, بدنه هواپيما.

flygplats

: فرودگاه.

flygpost

: پست هوايي.

flygresa

: گريز, پرواز, مهاجرت (مرغان يا حشرات), عزيمت, گريز,پرواز كردن, فراركردن, كوچ كردن, يك رشته پلكان, سلسله.

flygs ker

: مناسب براي پرواز.

flygsjuk

: مبتلا بكسالت و بهم خوردگي مزاج در اثر پرواز.

flygtidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات كار, جدول ساعات كار.

flygtur

: گريز, پرواز, مهاجرت (مرغان يا حشرات), عزيمت, گريز,پرواز كردن, فراركردن, كوچ كردن, يك رشته پلكان, سلسله.

flyh nt

: ماهر, زبردست, كاردان, چالا ك, استادانه.

flykt

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي.

flyktig

: سرسري, از روي سرعت وعجله, باسرعت وبيدقتي, زود گذر, بوالهوس, دمدمي مزاج, متلون المزاج, خل, زود گذر, ناپايدار, بي دوام, زودريز, اواره, فرار.

flykting

: مهاجر, فراري, پناهنده سياسي, اواره شدن.

flykting/flyktig

: فراري, تبعيدي, بي دوام, زودگذر, فاني, پناهنده.

flyta

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

flytande

: شناور, در حركت, شناور, روان, سليس, فصيح.

flytande tillstnd

: سياليت, رواني بيان, سلا ست بيان, طلا قت لسان.

flytf rmga

: رانش, شناوري, سبكي, شادابي روح, خاصيت شناوري.

flytkropp

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

flytning

: شناور.

flytta

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, كردن.

flytta om

: جايگرداندن.

flytta till annan bostad

: بخانه جديد رفتن.

flytta/rubba/avs tta

: جابجاكردن, جانشين(چيزي)شدن, جاي چيزي را عوض كردن, تبعيدكردن.

flyttals

: با مميز شناور.

flyttande

: كوچ كننده, مهاجر, سيار, جانور مهاجر, كوچگر.

flyttning

: فرهنگسار, حلول روح مرده در بدن موجود زنده ديگري, تبعيد, فراكوچ.

fnad

: چارپايان اهلي, مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود, احشام.

fnas

: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.

fnasa

: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.

fnasig

: فلس مانند, فلس فلس, پولك دار, زبر, ناهموار.

fnask

: قايقي كه با قلا ب ماهي ميگيرد, قلا ب انداز, دزد, جيب بر, فاحشه, فاحشه شدن, براي پول خود را پست كردن.

fnasker

: ميگو, ماهي ميگو, روبيان.

fne

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن.

fnga

: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, بدام انداختن, تله انداختن, گول زدن, اغفال كردن, زانويي مستراح وغيره تله, دام, دريچ-ه, گير, محوطه كوچك, شكماف, نيرنگ, فريب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

fnge

: اسير, گرفتار, دستگير, شيفته, دربند, محبوس, جنايتكار, زنداني, زنداني, اسير.

fngelseh la

: محبس, زندان, سياه چال, به سياه چال انداختن.

fngelsestraff

: حبس, زنداني شدن.

fngenskap/f rlossning

: تحديد, زندان بودن, زايمان, بستري.

fnglina

: نگارگر, نقاش, پيكرنگار.

fngsla

: زنجير كردن, در زنجير نهادن, محكم نگاه داشتن, مقيد ساختن, بنده كردن, بغلا مي دراوردن, شيفته كردن, اسيركردن, مفتون ساختن, در زندان نهادن, زنداني كردن, حبس كردن.

fngslande

: توقيف كننده, جالب, جاذب, حبس بودن.

fngstarm

: شاخك حساس, ريشه حساس, موي حساس جانور (مثل موي سبيل گربه), بازوچه.

fngv rdsanstalt

: زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان كردن.

fnissa

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بريده بريده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خنديدن.

fnissning

: خنده تو دزديده, پوزخند زدن, ترتر خنديدن.

fnitter

: صداي مرغ درحالت تخم گذاري, غدغد (مثل غاز), وراجي, هرزه درايي, قات قات كردن.

fnittra

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بريده بريده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خنديدن.

fnittra/fnitter

: خنده تو دزديده, پوزخند زدن, ترتر خنديدن.

fnoskig

: نقطه نقطه, خال خال, خل, احمق.

fnske

: اتش زنه, اتش افروز, فتيله فندك, گيرانه.

fnster

: پنجره, روزنه, ويترين, دريچه, پنجره دار كردن.

fnsterlucka/slutare

: پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.

fnsterplats

: صندلي يا نشيمنگاه لب پنجره.

fnsterruta

: قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن

fnstertittare

: نگاه كننده, فضول, اطفا كننده شهوت بانگاه.

fntratt

: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

fnurra

: گير, پيچ, تاب, ويژه گي, فرريز, غش, حمله ناگهاني, پيچيدن, پيچ خوردگي.

fnurra/hugskott

: گير, پيچ, تاب, ويژه گي, فرريز, غش, حمله ناگهاني, پيچيدن, پيچ خوردگي.

fnysa

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

fnysning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

foaj

: سرسراي تاتر, مركز اجتماع, راهرو بزرگ, تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.

fobi

: ترس بيخود, بيم, انزجار, نفرت, تشويش.

fock

: بادبان عمده دگل جلو كشتي, بادبان پايين.

focka

: خاموش كردن ياشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

fockmast

: دگل جلو وپايين كشتي, پيش دگل.

fockstag

: مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.

foder

: علوفه, عليق, علوفه دادن, غذا دادن, استر, استر دوزي, خط كشي, تودوزي, عليق, علوفه, خواربار, اذوقه, غذا, عليق دادن.

foder/plundra

: عليق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو براي عليق, غارت كردن, پي علف گشتن, كاوش كردن.

foderblad

: كاسبرگ.

fodral

: پوشش, غلا ف, روكش, اندود, لوله جداري, لوله محافظ, قفسه, محفظه.

fodringsgare

: مدعي, مطالبه كننده.

foga

: بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن.

fogde

: ناظر, ضابط, امين صلح يا قاضي, نگهبان دژ سلطنتي, يلوه ماده, كد خدا, كلا نتر, اغل گوسفند, مرغداني, طناب, رشته, طناب را از شكاف يا سوراخ گذراندن, از تنگنا يا جاي باريكي گذشتن, نخ را از سوراخ سوزن گذراندن, خم كردن, پيچاندن, كدخدا, ضابط شهرباني, داروغه, كلا نتر.

fogj rn

: صاحب شيره كش خانه, صاحب مشروب فروشي.

foglig

: تابع, رام شدني, قابل جوابگويي, متمايل, رام, سر براه, تعليم بردار, مطيع.

foglig/lskv rd

: مهربان, خوشخو, با ادب.

foglighet

: قبول اجابت.

fokal

: كانوني, مركزي, وابسته بكانون, موضعي.

fokaldistans

: فاصله كانوني.

fokus

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

fokusera

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

folder

: پوشه, لفاف (در كاغذ), تاه كن.

foliant

: برگ, صفحه, دفتر يادداشت, پوشه ياكارتن كاغذ, كتاب ورق بزرگ.

folie

: جاي نگين, تراشه, ته چك, سوش, فلز ورق شده, ورق, سيماب پشت اينه, زرورق, بي اثركردن, عقيم گذاردن, خنثي كردن, دفع كردن, فلز را ورقه كردن.

folie/florett

: جاي نگين, تراشه, ته چك, سوش, فلز ورق شده, ورق, سيماب پشت اينه, زرورق, بي اثركردن, عقيم گذاردن, خنثي كردن, دفع كردن, فلز را ورقه كردن.

foliera

: برگدار, برگ مانند, ورقه شده, ورقه ورقه شدن, برگ برگ شدن, برگ دادن.

foliering

: برگ شماري, برگ, برگ سازي.

folio

: برگ, صفحه, دفتر يادداشت, پوشه ياكارتن كاغذ, كتاب ورق بزرگ.

folk

: مردم, گروه, قوم وخويش, ملت, مردم, خلق, مردمان, جمعيت, قوم, ملت, اباد كردن, پرجمعيت كردن, ساكن شدن.

folk i allmnhet

: عوام الناس, توده مردم.

folkfront

: اءتلا ف احزاب دست چپي وميانه رو (درمقابل حزب اكثريت), جبهه ملي.

folkhem

: كشورداراي تشكيلا ت رفاه اجتماعي دستگيري از بينوايان.

folkhop

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, انبوه مردم, جمعيت, غوغا, ازدحام كردن.

folkilsken

: بدسگال, بدكار, شرير, تباهكار, فاسد, بدطينت, نادرست

folklager

: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

folklig

: محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقي, ملي, توده پسند, عوام.

folklighet

: جلب محبوبيت عامه, محبوبيت, معروفيت.

folklor

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folklore

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folkloristik

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folkm ngd

: جمعيت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سكنه.

folkmassa

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

folkmassa/tr ngsel

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

folkml

: لهجه.

folkmord

: كشتار دسته جمعي, قتل عام.

folkomrstning

: همه پرسي, مردم خواست, راي قاطبه مردم, مراجعه باراء عمومي, همه پرسي, رفراندم, مراجعه بارا عمومي, كسب تكليف.

folkr kning

: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.

folkras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

folkrepresentation

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

folkresning

: بر خيزش, طغيان, شورش, فتنه, قيام.

folkrik

: پرجمعيت, كثيرالجمعيت, بيشمار, زياد, پر.

folkrtt

: حقوق بين الملل.

folkskoleseminarium

: دانشسرا.

folkskygg

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

folkslag

: مليت, تابعيت.

folkstam

: تبار, قبيله, طايفه, ايل, عشيره, قبايل.

folkstyre

: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.

folktribun

: حامي ملت, سكوب سخنراني, كرسي ياميز خطابه, منبر, تريبون.

folktrngsel

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

folktro

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folkupplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بيداد, عياشي كردن, شورش كردن.

folkv lde

: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.

folkvandring

: كوچ, مهاجرت.

follikel

: برگه, كيسه يا غده وچك ترشحي يا دفعي.

fon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن.

fond

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

fond/fondera

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

fondbrs

: بورس سهام.

fondera

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

fondm klare

: دلا ل سهام شركتها.

fonem

: واگ, واج, حرف صوتي, صداي صوتي, صدا, صوت.

fonetik

: اواشناسي, مبحث تلفظ صوتي حرف وكلمات, صوت شناسي.

fonetiker

: اواشناس, متخصص استعمال علا ءم وحروف خاصي براي نشان دادن طرزتلفظ كلمات, صوت شناس.

fonetisk

: اوايي, مصوت, صدا دار, مربوط به تركيب اصوات.

fonograf

: صدا نگار, دستگاه ضبط صوت, گرامافون, گرام.

fonologi

: واجگان, صدا شناسي, دانش دگرگوني صدا در زبان.

font

: فواره, منبع, مخزن, يكدست حروف هم شكل وهم اندازه (درچاپخانه).

fontn

: منبع, فواره, منشاء, مخزن, چشمه, سرچشمه.

for

: رفت.

fora

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

force majeure

: قوه قهريه.

forcera

: تسريع.

fordom

: سابقا, قبلا, پيشتر, قبلا.

fordom/f rr

: پيشتر, قبلا.

fordomdags

: پيشتر, قبلا.

fordon

: وسيله نقليه, ناقل, حامل, رسانه, برندگر, رسانگر.

fordons-

: وابسته به وساءط نقليه, وابسته به رسانه يابرندگر.

fordran

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

fordringsgare

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

forehand

: قسمت ممتاز, مزيت, سرعمله, مباشر, سروسينه ودست اسب, جلودار, پيشتاز, شوتي كه در بازي تنيس به توپ زده ميشود.

forell

: ماهي قزل الا, ماهي قزل الا گرفتن.

form

: ريخت, شكل دادن.

form/formul r

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formad

: بشكل درامده, به شكل درامده, تشكيل شده, به شكل دراورده شده, از كار دراورده, ساخته.

formaldehyd

: فرمالدءيد, بفرمول.OHCH

formalisera

: رسمي كردن.

formalisering

: انطباق با ايين واداب ظاهري, رسمي سازي.

formalitet

: رسميت, تشريفات, رعايت اداب ورسوم.

formatera

: قطع, اندازه شكل, نسبت.

formaterad

: قالب دار.

formaterande

: قالب بندي.

formation

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

formbar

: هادي, مجرايي, كاركن, عملي, قابل اعمال, كار كردني.

formbar/smidbar

: چكش خور, نرم وقابل انعطاف.

formbrd

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

formel

: فورمول.

formel/recept

: فورمول.

formell

: رسمي, داراي فكر, مقيد به اداب ورسوم اداري, تفصيلي, عارضي, لباس رسمي شب, قرار دادي.

formell invndning

: اعتراض بصلا حيت دادگاه, تقاضاي تاخير در صدور حكم, اعتراض كننده, معترض.

formelsystem

: دستور نامه, كتاب دستور يا قاعده, كتاب نماز.

formenlig

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.

formera

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

formerare

: مداد تراش.

formering

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

formge

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

formgivare

: طراح.

formgivning

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :زيرك, حيله گر, طراحي.

formidabel

: ترسناك, سخت, دشوار, نيرومند, قوي, سهمگين.

forml s

: بي شكل, بي نظم, بدون تقسيم بندي, غير متبلور, غير شفاف, داراي ساختمان غير مشخص, بدون سيماياجنبه بخصوص, بي شكل, بي ريخت, بي ريخت, بي شكل, فاقد شكل معين, بدشكل.

formlra

: پيش امد, تصادف, اتفاق, حادثه, اصول صرف و نحو.

formning

: شكل دهي.

formsttning

: پوشش, غلا ف, روكش, اندود, لوله جداري, لوله محافظ.

formulera

: تنظيم كردن.

formulering

: قاعده سازي, دستور سازي, تبديل به قاعده رمزي, عبارت سازي, جمله بندي, كلمه بندي, بيان.

forn

: تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.

fornengelska

: زبان انگليسي قديم.

fornforskare

: باستان شناس.

fornforskning

: باستان شناسي.

fornlig

: واقعي, بتحقيق, بحقيقت, قابل اثبات حقيقت.

forntida

: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, پيشين, اولي, طبيعي ودست نخورده, تر وتازه.

fors tta

: ادامه دادن.

forsa

: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

forsa ut

: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن.

forsa ut/spruta fram

: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن.

forska

: جستجو, جستجو كردن.

forskare

: پژوهشگر, عالم, دانشمند.

forskning

: پژوهش, جستجو, تجسس, تحقيق, تتبع, كاوش, پژوهيدن, پژوهش كردن.

forskningsresande

: سياح, جستجوگر, مكتشف.

forsla

: حمل كردن, حامل.

forsling

: نورد.

forstmstare

: جنگلبان, جنگل نشين, جانور جنگلي.

forsythia

: هيفل, حربع, فورسينيه, ياس زرد.

forsytia

: هيفل, حربع, فورسينيه, ياس زرد.

fort/fstning

: سنگر, برج وبارو, حصار, قلعه, دژ, سنگربندي كردن, تقويت كردن, قوي.

forta

: سود, بهره تقويت, حصول.

fortbest

: ادامه دادن.

forte

: هنر, جنبه قوي, لبه تيز شمشير, بلند, موسيقي بلند.

fortf rdig

: از روي عجله, ضروري.

fortfara

: ادامه دادن.

fortfarande

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

fortfarande/nnu

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

fortgende

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortifikation

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

fortissimo

: صداي بلند, خيلي بلند.

fortl pande

: مداوم, لا ينقطع.

fortleva

: درنگ كردن, تاخير كردن, دير رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن.

fortplanta

: پخش كردن, پخش شدن, رواج دادن.

fortplantning

: پخش, ترويج.

fortplantningsduglig

: مولد, تناسلي.

forts tta

: ادامه دادن, پيش رفتن, رهسپار شدن, حركت كردن, اقدام كردن, پرداختن به, ناشي شدن از, عايدات, جريان عمل, اقدام, پيشرفت, طرز, روند.

forts tter

: محصول, عايدات, وصولي, سود ويژه, حاصل فروش.

forts ttningsvis

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به.

fortsatta

: مداوم, لا ينقطع.

fortskaffa

: حمل كردن, حامل.

fortskrida

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

fortstt

: متهور, مترقي, پيش رونده, نشانه ترقي, بفرماييد, .= نععرگ تهگءل:

fortsttande

: دوام, ادامه, تناوب بدون انقطاع.

fortsttning

: ادامه, تمديد, مداوم, لا ينقطع.

fortuna

: چيزجزءي واندك, چيز بيهوده, ناقابل.

fortunaspel

: چيزجزءي واندك, چيز بيهوده, ناقابل.

fortvara

: ادامه دادن.

forum

: ميدان, بازار, محل اجتماع عموم, دادگاه, محكمه, ديوانخانه.

fosfat

: فسفات, نمك اسيد فسفريك, فسفات زدن به.

fosfor

: فسفر (بعلا مت اختصاري p), جسم شب تاب, جسم تابنده

fosfor-

: فسفري, تابنده, شبيه فسفر, شب تاب, فسفري, تابنده, فسفردار.

fosforescens

: تابندگي فسفري, روشنايي, شب تابي.

fosforescent

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforescerande

: تابنده (مثل فسفر), شب تاب, درخشان.

fosforsyra

: اسيد فسفريك.

fosgen

: گاز بيرنگ سمي بفرمول.lCOC2

fossil

: سنگواره, فسيل, مربوط بادوار گذشته.

fossilisera

: فسيل شدن, در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن, سخت ومتحجرشدن, كهنه شدن.

foster-

: جنيني, وابسته به جنين, جنيني, روياني.

foster

: روياني, جنيني, نارس, اوليه, جنين, رويان, جنيني, روياني.

fosterf rdrivare

: كسي كه موجب سقط جنين ميشود, سقط جنين كننده.

fosterfrdrivande

: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه.

fosterfrdrivning

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل.

fosterhinna

: غشاء پوششي, نوعي روسري مشبك توري, شبكه تارعنكبوت.

fosterlandsf rrdare

: خاءن, خيانتكار.

fosterlandsf rrderi

: خيانت بزرگ.

fosterlandsk rlek

: ميهن پرستي.

fostra

: غذا, نسل, بچه سر راهي, پرستار, دايه, غذا دادن, شير دادن, پرورش دادن.

fostra/nra

: غذا, نسل, بچه سر راهي, پرستار, دايه, غذا دادن, شير دادن, پرورش دادن.

fostran

: پرورش, گرفتن مادر رضاعي, دايه گيري.

fot

: پا, قدم, پاچه, دامنه, فوت (مقياس طول انگليسي معادل 21 اينچ), هجاي شعري, پايكوبي كردن, پازدن, پرداختن مخارج.

fota

: پايه, مبنا, پايگاه.

fotarbete

: كارپايي, استفاده از پا, رفت وامد, پادوي.

fotband

: پابند قوش, پابند.

fotbehandling

: مانيكور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotbekldnad

: پاپوش, كفش.

fotboja

: بخو, پابند, زنجير, قيد, مانع, مقيد كردن, در زير غل وزنجير اوردن.

fotboll

: بازي فوتبال, توپ فوتبال, فوتبال بازي كردن, فوتبال, بازي فوتبال.

fotbollsdomare

: داور مسابقات, داور, داوري كردن, داور مسابقات شدن.

fotbollstr ja

: برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار.

fotbroms

: ترمز پايي.

fotf ste/fast fot

: پايه ستون, جاي پا, موقعيت, وضع.

fotfolk

: پياده نظام, سرباز پياده.

fotfste

: جاي پا, زير پايي, جاي ثابت, پايگاه, محل استقرار پنجه پا, جاي پا, نفوذ كم

fotgavel

: تخته پله نردبان, پايه تختخواب.

fotgngare

: پياده, وابسته به پياده روي, مبتذل, بيروح.

fotkn l

: قوزك, قوزك پا.

fotled

: قوزك, قوزك پا.

fotledsring

: گلوبند, النگو.

fotnot

: پياده رو, گام زن, ولگرد, تبصره, شرح, يادداشت ته صفحه, زير نگاشت.

foto

: عكس

fotoblixt

: لا مپ پرنور فلا ش عكاسي, نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عكاسي.

fotocell

: ياخته حساس نسبت به نور, فتوسل.

fotoelektricitet

: فتوالكتريسيته.

fotoelektrisk

: فتوالكتريك, نوري وبرقي.

fotogen

: نفت چراغ, نفت لا مپا, نفت سفيد, پارافين.

fotogenisk

: خوش عكس, ايجاد شده در اثر نور و روشنايي, روشني زا.

fotograf

: عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند, عكاس, عكس بردار.

fotografering

: عكاسي, عكسبرداري, لوازم عكاسي.

fotografering med teleobjektiv

: عكسبرداري از مسافات دور.

fotografi

: عكس

fotografisk

: وابسته به عكاسي, عكسي.

fotogrammetri

: مبحث اندازه گيري ومساحي از روي عكسهاي هوايي.

fotogravyr

: گراور سازي از روي شيشه عكاسي.

fotokemi

: رشته اي از علم شيمي كه درباره اثر نور در مواد شيميايي بحث مينمايد, نور شيمي.

fotokopia

: رونوشت برداري بوسيله عكاسي, فتوكپي, عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن.

fotokopiera

: رونوشت برداري بوسيله عكاسي, فتوكپي.

fotolys

: تجزيه شيميايي بر اثر نيروي تابشي.

fotometer

: روشنايي سنج, نور سنج.

fotometri

: نورسنجي.

foton

: واحد شدت نور وارده بشبكيه چشم, فوتون.

fotosfr

: نوركره, كره نور, فلك, افتاب.

fotosyntes

: نورخاست, ايجاد وتشكيل مواد الي در گياهان بكمك روشنايي, تركيب مواد بكمك نور.

fototropism

: گرايش بطرف نور, نور گرايي.

fototypi

: گراور سازي بوسيله عكاسي.

fototypi/kemigrafi

: گراور سازي بوسيله عكاسي.

fotpall

: زير پايي, جاپا, صندلي, عسلي, چهار پايه.

fotsp r

: جاي پا, اثر پا, ردپا, جاي پا.

fotspr/steg

: جاي پا, ردپا, جاپا, پي, گام, قدم, گام برداري.

fotst d

: زير پايي, جاپا.

fotsteg

: تخته پله نردبان, پايه تختخواب.

fotsvamp

: نوعي مرض قارچي انگشتان.

fotv rdsspecialist

: متخصص درمان وحفاظت پاها, پزشك پا.

fotvandra

: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن.

fotvrd

: مانيكور پا, معالجه امراض دست وپا.

fotvrta

: زگيل, زگيل گوشتي, گندمه, برامدگي.

foursome

: چهارتايي (دربازي golf), بازي گلف چهار نفري.

foxterrier

: نوعي سگ اهلي.

fr -

: وابسته به مني, نطفه اي, بدوي, اصلي.

fr

: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.

fr

: گوسفند, چرم گوسفند, ادم ساده ومطيع.

fr alla parter f rdande

: كشتار يكديگر, كشتار متقابل, قاتل.

fr att inte/ifall

: مبادا, شايد.

fr ckhet

: گستاخي, عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

fr delse

: خرابي, انهدام.

fr dla

: شريف گردانيدن, شرافت دادن, بلندكردن, تجليل كردن.

fr dmjuka

: پست كردن, تحقير كردن, اهانت كردن به, پست كردن, رياضت دادن, كشتن, ازردن, رنجاندن.

fr dmjukelse

: تحقير, احساس حقارت.

fr dmjukelse/harm/kallbrand

: رياضت, پست كردن, رنج, خجلت, فساد.

fr ga

: پرسيدن, جويا شدن, خواهش كردن, براي چيزي بي تاب شدن, طلبيدن, خواستن, دعوت كردن, پرسش كردن, جويا شدن, باز جويي كردن, رسيدگي كردن, تحقيق كردن, امتحان كردن, استنطاق كردن

fr geformulr

: پرسشنامه.

fr gesport

: امتحان, ازمايش كردن, چيز عجيب, مسخره كردن, شوخي, پرسش و ازمون.

fr h ra

: از فاصله دور شنيدن, استراق سمع كردن.

fr jd

: خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از, شادي, وجد.

fr jdefull

: شاد.

fr ka

: افزودن, زياد كردن, علا وه كردن, زياد شدن, تقويت كردن

fr ka sig

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

fr kne

: لكه, لك صورت, كك مك, خال, داراي كك مك كردن, خالدار شدن.

fr kning

: افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, تكثير, ازدياد.

fr lder

: پدر يا مادر, والدين, منشاء, بعنوان والدين عمل كردن.

fr ldra-

: والديني, وابسته به پدر ومادر.

fr ldrad

: كهنه, منسوخ, متروك, قديمي, كهنه, منسوخ, مهجور, غيرمتداول, متروك.

fr ldrahem

: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

fr ldrals

: طفل يتيم, بي پدر و مادر, يتيم كردن.

fr ldraskap

: پدري, والديني, مقام والدين, وظايف والدين.

fr lsare

: فديه دهنده, رهايي بخش, نجات دهنده, باز خريدگر, نجات دهنده, ناجي.

fr lskelse

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

fr lsningsarm

: تشكيلا ت مسيحيان كه هدفش تبليغ ديني وكمك بفقرا است.

fr mja

: ترفيع دادن, ترقي دادن, ترويج كردن.

fr mjare

: پيش برنده, ترقي دهنده, ترويج كننده, حامي, پشتيبان, نگهدار.

fr mlingskap

: انتقال مالكيت, بيگانگي, بيزاري.

fr mmande/bisarr

: بيگانه وار, عجيب و غريب.

fr mne

: تخمك, تخمچه, اوول.

fr mre/fram-

: پيش, پيشين, جلوي, درجلو,قبلي, : پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.

fr msta intresse

: اشغال قبلي, كار مقدم, تمايل, شيفتگي, اشتغال.

fr n

: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش, قطع, خاموش, ملغي, پرت, دور.

fr n d vinnings skull

: سود, پول, مال.

fr n oxford

: وابسته به دانشگاه اكسفورد.

fr n rvarande

: بزودي, عنقريب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

fr nderlig

: تغيير پذير, بي ثبات, ناپايدار, تغيير پذير, متغير, بي قرار, بي ثبات.

fr nderlighet

: تغيير پذيري, بي ثباتي, بيقراري, تلون, تغييرپذيري.

fr ndras

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن.

fr ndring

: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني, جهش, تغيير, دگرگوني, تحول, طغيان, انقلا ب, شورش, تغيير ناگهاني.

fr ndring

: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني.

fr ndskap

: خويشي, خويشاوندي, قوم وخويشي, بستگي, نسبت.

fr nga

: تبخير كردن, تبخير شدن, بخارشدن.

fr ngning

: تبخير, بخارسازي, تبديل به بخار.

fr nkoppla

: جدا كردن, گسستن, قطع كردن.

fr nsga

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

fr nsida

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

fr nsttande

: زننده, مانع, دافع, راننده, بيزار كننده, متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

fr ntagande

: خلع يد, سلب مالكيت.

fr nvaro

: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان.

fr ra

: واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن.

fr ring

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

fr sa

: فش فش, زرزر, وزوز (صداي هيزم تر هنگام سوختن), كوشش مذبوحانه, شكست, زه زدن.

fr sa/champagne

: صداي فش فش, گاز مشروبات, چابگي, سرزندگي, هيجان داشتن, گاز داشتن.

fr sch

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنك, سرد, تازه نفس, تازه كار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگي, خنك ساختن, تازه كردن, خنك شدن, اماده, سرخوش, شيرين.

fr ta

: پرخوردن.

fr ta

: خوردن (اسيدوفلزات), پوسيدن, زنگ زدن (فلزات).

fr tidig

: پيش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

fr tning

: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي

fr va

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, مرتكب شدن, مرتكب كردن, مقصر بودن.

fr vande

: ارتكاب.

fr vxt

: گياه تخم دار, بذر گياه.

fr/s d

: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.

fra ver

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

fra

: زمين يامزرعه شخم زده, شيار, خط گود, شياردار كردن, شيار زدن, شخم زدن.

fra in/d rrvakt

: راهنما, راهنمايا كنترل سينما و غيره, راهنمايي كردن, يساولي كردن, طليعه چيزي بودن.

fra p tal

: سنجاق كراوات, برش, سيخ, شكل سيخ, بشكل مته, سوراخ كن, سوراخ كردن, نوشابه دراوردن (از چليك), براي نخستين بار بازكردن, بازكردن يامطرح نمودن, بسيخ كشيدن, تخلف كردن از.

frackskjorta

: پيراهن سفيد مردانه, پيراهن عصر مردانه, پيراهن لباس رسمي.

fradga

: كف, سرجوش, ياوه, سخن پوچ, كف كردن, بكف اوردن, اظهاركردن, نماياندن, صدا زدن.

fradga/skum/skumma

: كف, سرجوش, ياوه, سخن پوچ, كف كردن, بكف اوردن, اظهاركردن, نماياندن, صدا زدن.

fragil

: شكننده, ترد, نازك, لطيف, زودشكن, ضعيف.

fragment

: تكه, چيز كوچك, ريز, خرده ريز, پارچه سرقيچي.

fragmentarisk

: پاره پاره, جزء جزء, شكسته, ريز شده, ناقص.

frakt

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي, حمل, محموله, كالا ي حمل شده باكشتي, ترابري, حمل, كشتيراني, ناوگان.

frakt

: تحقير, اهانت, خفت, خواري.

frakt/frakta/last

: كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن.

frakta

: كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن.

fraktf rare

: باري, بار كننده (كشتي), بار, باركش, مكاري.

fraktfartyg

: باري, بار كننده (كشتي), بار, باركش, مكاري.

fraktfull

: اهانت اميز, مغرورانه, قابل تحقير, تحقير اميز, موهن, اهانت اور.

fraktion

: شكستن, شكستگي, ترك خوردگي, شكاف, برخه, كسر (كسور),بخش قسمت, تبديل بكسر متعارفي كردن, بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن.

fraktionera

: تجزيه وتفكيك نمودن, برخه كردن.

fraktkostnad

: كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن.

fraktsedel

: بار نامه, خط سير مسافر, راهنماي مسافرت.

fraktur

: شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

fram-

: پيش, پيشين, جلوي, درجلو,قبلي, : پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.

fram

: جلو, پيش, بطرف جلو, جلوي.

fram och tillbaka

: عقب, دور از, پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

fram t

: از حالا, دور از مكان اصلي, جلو, پيش, پس, اين كلمه بصورت پيشوند نيز بامعاني فوق بكارميرود, تمام كردن, بيرون از, مسير ازاد, جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو, بطرف جلو, به پيش.

fram tskridande

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

framb ra

: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

framben

: پاچه جلو, پاي جلو حيوان, دست چارپايان.

frambesvrja/trolla

: التماس كردن به, سوگند دادن, جادو كردن.

framboesi

: بيماري مسري و عفوني حاصله در اثراسپيروكتي بنام(pertenue Treponema).

frambringa

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framdel

: جلو, قسمت جلو, سر ودست, مقدمه.

framdriva

: بجلو راندن, سوق دادن, بردن, حركت دادن.

framdrivande

: نيروي محركه, خروج, دفع, پيش راندن, دافع, بيرون ريزنده.

framdrivning

: انگيزه اني, دژ انگيز, نيروي محركه, خروج, دفع, پيش راندن.

framf ra

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

framfall

: پايين افتادگي, سقوط, پايين افتادن.

framfaren

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

framfart

: تصاعد.

framfda

: ثمر اوردن, بارور شدن.

framflyttning

: تاخير اندازي, تعويق, موكول ببعد كردن.

framfot

: پاي جلو, دست چارپايان.

framfrande

: حمل, واگذاري, انتقال, سند انتقال, وسيله نقليه.

framfusig

: دلير, ماجراجو, جسور, باپشتكار, پر رو.

framg ng

: موفقيت, كاميابي.

framgent

: از اين پس, زين سپس, از اين ببعد.

framgngsrik

: كامياب, موفق, پيروز, نيك انجام, عاقبت بخير.

framh rda

: پشتكارداشتن, استقامت بخرج دادن, ثابت قدم ماندن, سماجت كردن, پافشاري كردن, اصرار كردن, ايستادگي.

framh va

: با اسلحه سرقت كردن, مانع شدن, قفه, توقيف.

framhrdande

: ماندگاري, پافشاري, اصرار, اصرار, ابرام, پافشاري, دوام, سماجت.

framkalla/vcka

: احضاركردن, فراخواندن, برگرداندن, بيرون كشيدن.

framkallande

: احاله بدادگاه بالا تر, احضار, احاله ء پرونده, يادگار.

framkallningsv tska

: ظاهر كننده عكس, توسعه دهنده.

framkasta

: بيرون انداختن.

framkomlig

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

framkomma

: ظاهرشدن, پديدار شدن.

framkomst

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

framleva

: زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير.

framlgga/inkomma/underst lla

: تسليم كردن, اراءه دادن, تسليم شدن.

framliden

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

framlnges

: بطرف جلو, به پيش.

framlocka

: بيرون كشيدن, استخراج كردن, استنباط كردن.

framlykta

: چراغ جلو ماشين.

frammarsch

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frammatning

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

frammumla

: من من, غرغر, لند لند, سخن زير لب, من من كردن, جويده سخن گفتن, غرغر كردن.

framom

: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو.

frampressa

: عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه.

framprovocera

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

framryckning

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frams ga

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار كردن, ماهر در صحبت, بندبند.

framsida

: روي سكه, روي اسكناس, روي هر چيزي, طرف مقابل, قضيه تالي, معكوس.

framskjutande

: برامده, متورم, باد كرده.

framskjutande del

: پيش امدگي, پيش رفتگي, جلو افتادگي, تحميل.

framskjuten

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

framskrida

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

framskriden

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

framst

: برجسته بودن, دوام اوردن, ايستادگي كردن, برجسته, عالي.

framst ende

: متمايز, برجسته, برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هويدا.

framst na

: ناله, فرياد, گله, شكايت, ناله كردن, ناليدن.

framsteg

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

framstegsfientlig

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

framstegsman

: مترقي, ترقي خواه, تصاعدي, جلو رونده.

framstegsv nlig

: مترقي, ترقي خواه, تصاعدي, جلو رونده.

framstlla p syntetisk vg

: تركيب كردن, اميختن, تركيب شدن, هم گذاري كردن.

framstt

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

framstupa

: متمايل, مستعد, مهيا, درازكش, دمر.

framsynthet

: پيش بيني, دور انديشي, مال انديشي, بصيرت.

framtand

: دندان پيشين, ثنايا.

framtass

: پنجه پاي جلو (حيوانات), پنجه دست حيوانات.

framtid

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

framtida

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

framtida hndelse

: اخرت, عاقبت, اينده, نسل اينده.

framtida/bortre

: بعدي, انطرف, در درجخ دوم اهميت, نهان.

framtoning

: مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

framtr dande

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, برجسته, والا.

framtrda

: ظاهرشدن, پديدار شدن.

framtriktad

: بسوي جلو, به پيش, بجلو.

framtrnga

: نفوذ كردن در, بداخل سرايت كردن, رخنه كردن.

framtstr vande

: دلير, ماجراجو, جسور, باپشتكار, پر رو.

framtvinga

: بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن.

framvisa

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

franc

: فرانك (واحد پول), امتياز, حق مخصوص, حق انتخاب, حق راي.

franciskaner

: وابسته بدسته راهبان فرقه فرانسيس مقدس.

frandliga

: روحاني كردن, بطور معنوي تفسير كردن.

frank

: رك گو, بي پرده حرف زن, رك, بي پرده, صريح, نيرومند,مجاني, چپانيدن, پركردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف كردن, مهر زدن, باطل كردن, مصون ساختن

frankera

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

frankfurterkorv

: كالباس يا روده پركرده از گوشت گاو, سوسيس.

frankisk

: فرنگي.

frankofil

: فرانسه دوست, هواخواه فرانسه.

frankra

: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن.

frans

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

frans/kanta

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

fransa

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

fransk

: خلا ل كردن (باقلا وامثال ان), مقشر كردن, : فرانسوي, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوي كردن.

fransk nougat

: شيريني بادام دار, نان بادامي.

franska

: خلا ل كردن (باقلا وامثال ان), مقشر كردن, : فرانسوي, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوي كردن.

fransman

: مرد فرانسوي.

franstalta

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن.

fransysk

: خلا ل كردن (باقلا وامثال ان), مقشر كردن, : فرانسوي, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوي كردن.

frappant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

frappera

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

frapperande

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

frarbeta

: پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

frare/drivrutin

: محرك, راننده.

frarga/framkalla

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

frargelseklippa

: سنگ لغزش, مانع, موجب لغزش, سبب سقوط.

fras

: عبارت.

fras-

: عبارتي, مربوط به كلمه بندي.

frasa

: صداي برگ خشك, خش خش كردن, صدا كردن, صدا در اوردن از, صداي برگ خشك ايجادكردن.

fraseologi

: عبارت پردازي, كلمه بندي, انشاء, فهرست, سبك.

frasera

: عبارت.

frasig

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته, ترد, مجعد, پرچين وشكن.

frasmakare

: ادم پرحرف و ياوه گو, ادم روده دراز.

fraternisera

: دوست بودن, برادري كردن, متفق ساختن, برادري دادن.

fraternisering

: اخوت, دوستي كردن, برادري.

frb lt

: مضطرب, پريشان, گيج, سر در گم

frb n

: ميانجي گري, پايمردي, شفاعت, وساطت, پادرمياني.

frb ttra

: بالا بردن, افزودن, زيادكردن, بلندكردن, بهبودي دادن, بهتر كردن, اصلا ح كردن, بهبودي يافتن, پيشرفت كردن, اصلا حات كردن.

frb ttra

: بهتر كردن, اصلا ح كردن, چاره كردن, بهتر شدن, بهبودي يافتن.

frb ttring

: بهبودي, بهتر شدن, بهتري, بهبودي, اصلا ح, بهبود, افزايش, بالا بردن, بهبود, پيشرفت, بهترشدن, بهسازي.

frb ttringsbar

: كمال پذير.

frband

: نوار زخم بندي, با نوار بستن.

frbannad

: نفرين شده, ملعون و مطرود.

frbannelse/avsky

: نفرت, تنفر, نفرين, لعنت, مايه ء نفرت, زشتي.

frbaskad

: مبهوت, لعنت شده, نفرين شده, مضطرب, پريشان, گيج, سر در گم

frbaskat

: لعنت كردن, لعنت, فحش, بسيار, خيلي, لعنت شده, نفرين شده, نفرين كردن.

frbaskat

: لعنت كردن, لعنت, فحش, بسيار, خيلي.

frbena

: استخواني شدن, استخواني كردن, سخت كردن.

frbening

: تشكيل استخوان, مرحله تشكيل استخوان.

frberedande

: استانه اي, اوليه, مقدمات, مقدماتي, ابتدايي, امتحان مقدماتي, پستايش, امادش, تهيه, تدارك, تهيه مقدمات, اقدام مقدماتي, اماده سازي, امادگي, امايشي, تداركي.

frberedelsearbete

: كاري كه با بيل انجام ميدهند, زحمات اوليه كار

frbete

: مرتع گوسفند, چراگاه گوسفند.

frbida

: پيشخدمتي كردن, خدمت رسيدن و خدمت كردن.

frbifartsled

: گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن.

frbilliga

: ازقيمت كاستن, ارزان شدن, تحقير كردن, ناچيز شمردن.

frbinda med varandra

: بهم پيوستن, بهم وصل كردن.

frbindelse

: پيوستگي, اتحاد, وصلت, پيمان بين دول, بستگي, اتصال, التزام, تعهد نامه, سپرده التزامي, وجه الضمانه, كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد,مقاطعه كاركفن ودفن, متعهد, كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد, جواب گو, مسلول, كارگير.

frbindlig

: اماده خدمت, حاضر خدمات, مهربان, اجباري, الزامي.

frbipasserande

: رهرو, عابر, رهگذر(مخصوصا بطور اتفاقي), گذرنده, زود گذر, فاني, بالغ بر, در گذشت.

frbiseende

: اشتباه نظري, سهو, از نظر افتادگي.

frbittra

: تلخ كردن, ناگوار كردن, بدتر كردن.

frbjuda

: قدغن كردن, منع كردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود, منع كردن, ممنوع كردن, تحريم كردن, نهي, تبعيد كردن, ممنوع ساختن, تحريم كردن, نهي كردن, بد دانستن, بازداشتن از.

frbjuda

: قدغن كردن, منع كردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود.

frbjuder

: زننده, نفرت انگيز, دافع, ناخوانده, نامطبوع, ترسناك, شوم, مهيب, عبوس, بدقيافه, نهي كننده.

frbjudna

: ممنوع.

frblekna

: محو كردن, محو شدن.

frblinda

: واله و شيفته, از خود بيخود, احمقانه, شيفته و شيدا شدن, از خود بيخود كردن.

frbliva

: ماندن, باقيماندن.

frbluffande

: بهت اور, شگفت انگيز, شگفت, حيرت اور, عجيب, گزاف.

frborga

: پنهان كردن, نهان كردن, نهفتن.

frbruka

: مصرف كردن, خرج كردن, صرف كردن, مصرف كردن.

frbrukning

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frbrylla

: پريشاني, اشفتگي, بي تصميمي, بي تصميم, بي تصميم بودن, پريشان كردن.

frbryta

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

frbrytelse

: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.

frbud

: قدغن, تحريم, منع, جلوگيري, ممنوعيت, نهي, حكم بازداشت, حكم نهي, حكم اداري, بازداشتن, محجور كردن, نهي كردن, ممنوعيت, منع, ترك, منع, تخطله, تبعيد, محكوميت, محروميت.

frbund

: واحد راه پيمايي كه تقريبا مساوي 4/2 تا 6/4 ميل است, اتحاديه, پيمان, اتحاد, متحد كردن, هم پيمان شدن, گروه ورزشي.

frbunds-

: فدرال, اءتلا في, اتحادي, اتفاق.

frbyta

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن.

frck

: گستاخ, چشم سفيد, پر رو.

frd

: سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن.

frd ck

: قسمت جلو عرشه كشتي.

frd lja/hyckla

: تلبيس كردن, تدليس كردن, پنهان كردن, وانمودكردن, بهانه كردن, ناديده گرفتن.

frd ma

: محكوم كردن, محكوم شدن.

frd mande

: لعنت اميز.

frd md

: بي برگ, نفرت انگيز, لعنتي, بادخورده, ملعون, منفور, نفرين شده, دوزخي, جهنمي, ملعون.

frd mda

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

frd melse

: محكوميت, لعن, لعنت شدگي.

frd mma

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

frd mning

: سد, ديواري كه براي جلوگيري از اب دريا مي سازند (در هلند), اب بند, بند اب, پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

frd mning/damm

: بند, سدي كه سطح اب را بلند كند, خاكريز.

frd mt

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

frd rv

: مايه ء هلا كت, زهر(درتركيب), جاني, قاتل, مخرب زندگي, تباهي, فنا, نيستي, مرگ روحاني, نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

frd rva

: تباه كردن, فاسد كردن, اسيب رساندن, زيان رساندن, معيوب كردن, ناقص كردن, بي اندام كردن, صدمه زدن, اسيب, منحرف كردن, از راه راست بدركردن, گمراه شدن, مرتد, بدراه, منحرف, فاسد كردن, تباه كردن, معيوب ساختن, خراب كردن, ناپاك ساختن, فاسد شدن, تباه شدن, بلا اثر كردن.

frd rvbringande

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم.

frd rvlig

: زيان اور, مضر, كشنده, نابود كننده, مهلك.

frd rvlig/desdiger

: زهرالود, مضر, موذي.

frd rvlig/skadlig

: زيان اور, اسيب رسان.

frdas genom

: پيمودن, عرضي, متقاطع.

frdbiljett

: بليط.

frdefinierad

: از پيش تعريف شده.

frdel i tennis

: برتري, بهتري, مزيت, تفوق, فرصت.

frdela proportionellt

: به نسبت تقسيم كردن, سرشكن كردن.

frdelning

: سهم, جيره, تسهيم.

frdighet

: چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.

frdjupa

: گود كردن, گودشدن.

frdmekaniker

: مهندس مكانيك هواپيما, مهندس پرواز.

frdom

: تبعيض, تعصب, غرض, غرض ورزي, قضاوت تبعيض اميز, خسارت وضرر, تبعيض كردن, پيش داوري.

frdra

: تحمل كردن, برخورد هموار كردن, طاقت داشتن, مدارا كردن.

frdraga

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن

frdragsamhet

: تحمل, تاب.

frdriva

: بركنار كردن, دوركردن, اخراج كردن.

frdubbling

: جفت سازي, دولا يي, تكرار, دوبرابر كردن.

frdv g

: مسير چيزيرا تعيين كردن, خط سير, جاده, مسير, راه, جريان معمولي.

fre detta

: قبلي, مربوط به چندي قبل, سابق.

freb da

: پيشگويي كردن, نشانه بودن (از), حاكي بودن از, دلا لت داشتن (بر), شگون داشتن, پيش گويي كردن, تفال بد زدن, قبلا بدل كسي اثر كردن, از پيش خبر دادن, پيشگويي كردن, حاكي بودن.

freb dande

: وابسته به پيشرو بودن.

freb ra

: در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن.

frebild

: نخستين بشر, اصل ماده, نخستين افريده, نمونه اصلي, شكل اوليه, مدل پيش الگو, پيش گونه.

frebringa

: فراوردن, توليد كردن, محصول, اراءه دادن, زاييدن.

frebud/aning

: شوم.

frebygga/undanr ja

: مرتفع كردن, رفع كردن, رفع نياز كردن.

fred

: صلح وصفا, سلا متي, اشتي, صلح, ارامش.

freda

: حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

fredag

: ادينه, جمعه.

fredlig

: اشتي پذير, صلح دوست, ارام.

fredls

: ياغي, متمرد, قانون شكن, چموش, ياغي شمردن, غيرقانوني اعلا م كردن, ممنوع ساختن.

fredls

: ياغي, متمرد, قانون شكن, چموش, ياغي شمردن, غيرقانوني اعلا م كردن, ممنوع ساختن.

fredra

: ترجيح يافتن يادادن, برتري دادن, رجحان دادن, برگزيدن.

fredrag/tal

: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

fredragsam

: مرجح, داراي رجحان, قابل ترجيح, برتر.

fredsdomare

: قاضي صلحيه, امين صلح, دادرس دادگاه بخش.

fredsdomares mbete

: رياست كلا نتري يا دادگاه بخش, قاضي.

fredsmklare

: مصلح.

fredspipa

: پيپ يا چپق صلح (درميان سرخ پوستان).

fredsstiftare

: صلح جو, تسكين دهنده, پستانك, مصلح.

freesia

: فريزيا, يك جور گل پيازدار.

frefinnas

: زيستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

fregatt

: فرقت, كشتي بادبان دار, نوعي قايق پارويي.

fregattf gel

: مرغابي درياهاي گرمسيري كه بالهاي بلند قوي دارد.

fregiven

: بقول معروف, بنابگفته ء بعضي, منتسب به.

frejd

: دخشه.

frekvens

: بسامد, فركانس, فراواني.

frekvens/rckvidd

: شيوع مرض, انتشار (مرض), برخورد, تلا في, تصادف, وقوع, تعلق واقعي ماليات, مشموليت.

frekvensen

: بسامد, فركانس, فراواني.

frekvensmodulering

: تلفيق بسامدي.

frekvent

: تكرار شونده, زود زود, مكرر, رفت وامد زياد كردن در, تكرار كردن.

frekventera

: رءيس وار رفتار كردن, تشويق كردن, نگهداري كردن, مشتري شدن.

frekventering

: تكرار, تناوب.

frel ggande

: فرمان.

frel sa

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

frel sare

: مدرس, تدريس كننده, سخنران.

frel sning

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

frel sning/frel sa

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

frena

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين, پيوستن, وصل كردن, قرين شدن, مقترن, همسر, زوج

frenad

: بهم پيوسته, متصل, متحد.

frenesi

: ديوانه كردن, شوريده كردن, اشفتن, ديوانگي اني, شوريدگي, هيجان.

frenetisk

: بي عقل, اتشي, عصباني, از كوره در رفته, اتشي, اشفته, عصباني.

frening/f rbund

: اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

frening/umg nge

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

freningsband

: قيد.

frenklade

: ساده شده.

frenlighet/foglighet

: قبول اجابت.

frenolog

: جمجمه شناس, جمجمه خوان.

frenologi

: علم براهين جمجمه, جمجمه خواني.

fresats

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

fresia

: فريزيا, يك جور گل پيازدار.

fresk

: نقاشي ابرنگي كردن, نقاشي ابرنگي روي گچ.

freskrift/recept

: صدور فرمان, امريه, نسخه نويسي, تجويز, نسخه.

freskriva/ordinera

: تجويز كردن, نسخه نوشتن, تعيين كردن.

fresl /pst

: اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

fresp

: غيبگويي, نبوت, پيغمبري, پيشگويي, رسالت, ابلا غ.

frespr kare

: ميانجي, پادرميان.

fresta

: اغوا كردن, فريفتن, دچار وسوسه كردن.

fresta/locka

: اغوا كردن, فريفتن, دچار وسوسه كردن.

frestande

: وسوسه انگيز, اغوا كننده, هوس انگيز.

frestare

: وسوسه گر, فريبنده, اغوا كننده, شيطان.

frestava

: ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

frestelse

: اغوا, وسوسه, فريب, ازمايش, امتحان.

fresv va

: دوباره جمع كردن, بخاطر اوردن, در بحر تفكر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در.

fretag

: شركت.

fretagare

: تاجر, بازرگان.

fretagsledare

: مدير, مباشر, كارفرمان.

fretal

: ديباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پيش گفتار, ديباچه نوشتن, رساله مقدماتي, مقدمه, سراغاز, مقدمه سخنراني, شروع.

freteelse

: پديده, حادثه, عارضه, نمود, تجلي, اثر طبيعي.

fretr da

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

fretr dare

: اسبق, سابق, قبلي, جد, اجداد, پيشنيان.

fretr de

: تقدم, برتري.

fretr des-

: امتيازي, امتياز دهنده, مقدم, ترجيحي, ممتاز.

fretr desrtt

: حق تقدم, برتري.

freudian

: وابسته به نظريات زيگموند فرويد.

freudiansk

: وابسته به نظريات زيگموند فرويد.

freviga

: هميشگي كردن, داءمي كردن, جاوداني ساختن.

frevisning

: نمايش, اراءه, نمايشگاه, حقوق تقاعد.

frf ljande

: تعقيب, پيگرد, تعاقب, حرفه, پيشه, دنبال, پيگيري.

frf ljande/jakt

: تعقيب, پيگرد, تعاقب, حرفه, پيشه, دنبال, پيگيري.

frf ljare

: ازار دهنده, اذيت كننده, تعقيب كننده, دنبال كننده, سراغ گير, پي كننده, كشنده.

frf ljelse

: زجر, شكنجه, ازار, اذيت.

frf lla

: اغل گوسفند.

frf ra

: ترساندن, وحشت زده شدن, ترساندن, هول دادن, وحشت زده كردن, بهراس انداختن, به بيم انداختن, اغوا كردن, گمراه كردن, از راه بدر كردن, فريفتن.

frf ra/utsvvning

: هرزگي, هرزه كردن, فاسد كردن, الواطي كردن, عياشي.

frfall/f rfalla/ruttna

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

frfall/vanv rd

: خرابي, ويراني.

frfalla

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

frfalska

: جازن, قلا بي, زنازاده, حرامزاده, چيز تقلبي ساختن (مثل ريختن اب در شير), تحريف كردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزوير كردن.

frfalskning

: قلب زني, جعل و تزوير, استحاله, تحريف, تزوير, جعل اسناد, امضاء سازي, سند, سند جعلي.

frfarande

: رويه, پردازه.

frfaringss tt

: رويه, پردازه.

frfatta

: نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.

frfattare

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن.

frfattare/skrivare

: نويسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

frfattarnamn

: نام مستعار نويسنده, نام نويسندگي.

frfattning

: ساختمان ووضع طبيعي, تشكيل, تاسيس, مشروطيت, قانون اساسي, نظام نامه, مزاج, بنيه.

frfattningssamling

: كتاب نظامنامه, كتاب قانون, قوانين موضوعه.

frfela

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

frfina

: پالودن, تصفيه كردن, خالص كردن, تهذيب كردن, پاك شدن, تصحيح كردن.

frfining

: تهذيب, تزكيه, پالودگي.

frflugen

: وحشي, جنگلي, خود رو, شيفته و ديوانه.

frflyktigas

: تبخيرشدن, بخاركردن.

frflyta

: گذشتن, منقضي شدن, سپري شدن, سقوط.

frflytta

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

frfogande

: دسترس, دراختيار, مصرف, درمعرض گذاري.

frfriska

: تازه كردن, نيروي تازه دادن به, از خستگي بيرون اوردن, روشن كردن, با طراوت كردن.

frfrysning

: سرمازدگي, يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.

frg

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, چرده, رنگ, شكل, تصوير, ظاهر, نما, صورت, هيلت, منظر

frg/f rga

: رنگ, رنگ زني, رنگ كردن.

frga

: رنگ, رنگ زني, رنگ كردن.

frgande

: علا مت سلوال, ادوات استفهام, پرسشي, وابسته به سلوال.

frgare

: رنگرز, رنگرز, رنگ كننده, رنگ پس دهنده.

frgasare

: كابوراتور.

frgband

: نوار, روبان, نوار ماشين تحرير, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزي, تسمه, تراشه.

frgeri

: كارخانه رنگ سازي.

frgest llare

: سوال كننده, پرسشگر.

frgglad

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر كيف.

frgifta

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

frgklick

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

frglag

: رنگ اميزي.

frgrena

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrenas

: شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, شاخه دادن, شاخه بستن.

frgrik

: رنگارنگ.

frgriplig

: ظالمانه, عصباني كننده, بيداد گرانه.

frgrund

: پيش نما, نزديك نما (در برابر دور نما), منظره جلو عكس, زمين جلو عمارت.

frgstark

: رنگارنگ.

frgudning

: قاءل به الوهيت شخص يا چيزي, خداسازي, ايجاد الوهيت.

frgvis

: كنجاو, فضول, پي جو.

frgyllning

: مطلا, زراندود, طلا يي, اب طلا كاري.

frh ja

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

frh lla

: رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.

frh llande

: نسبت.

frh llning

: توقف, وقفه, تعطيل, ايست, تعليق, بي تكليفي, اويزان, اويزاني, اندروا, اونگان, اندروايي, اويزش.

frh llningsregel

: جهت, سو, هدايت.

frh na

: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.

frh nge

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

frh r

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

frh r/frh ra/frgesport/gyckla

: امتحان, ازمايش كردن, چيز عجيب, مسخره كردن, شوخي, پرسش و ازمون.

frhalare

: طفره رو, تعويق انداز.

frhand

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frhandlare

: بذركار, بذرپاش, بذر افشان, تخم گياه فروش.

frhandlare

: مذاكره كننده.

frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاكرات.

frhandsvisa

: پيش ديد, پيش ديد كردن, قبلا رويت كردن, اطلا ع قبلي, پيش چشي.

frhastad

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

frhatlig

: حسودانه, منزجر كننده, نفرت انگيز, زشت.

frhindra

: باز داشتن و نهي كردن, منع كردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگيري كردن.

frhindra

: جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

frhindrande

: پيشگيري, جلوگيري.

frhistorisk

: پيش تاريخي, وابسته به قبل از تاريخ, ماقبل تاريخي.

frhona

: ميش, گوسفندماده.

frhoppning

: انتظار, چشم داشت, توقع, اميد, اميدواري چشم داشت, چشم انتظاري, انتظار داشتن, ارزو داشتن, اميدواربودن.

frhud

: پوست ختنه گاه, پوست ختنه گاه, غلفه.

frhuggning

: سد درختي.

frhydning

: پوشش, غلا ف, مصالح مخصوص غلا ف يا پوشش.

fri

: ازاد, مستقل, ميداني.

fria till

: اظهار عشق كردن با, عشقبازي كردن با, خواستگاري كردن, جلب لطف كردن.

friare

: خواستگاري كردن, عشقبازي كردن, عرضحال دهنده, مدعي, خواستگار.

fribiljett

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

fribord

: حق ادعاي مالكيت در مورد زمينهاي خالصه, غذا ومنزل مجاني.

friboren

: ازاد زاده, فرزند ازاد مرد (كه بنده نيست).

fribytare

: كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد, غارتگر, چپاولگر, دزددريايي, راهزن.

frid

: صلح وصفا, سلا متي, اشتي, صلح, ارامش.

fridfull

: مسالمت اميز, ارام, صلح اميز.

fridfulla

: مسالمت اميز, ارام, صلح اميز.

fridsam

: اشتي پذير, صلح دوست, ارام.

frieri

: پيشنهاد, طرح, طرح پيشنهادي, اظهار, ابراز.

frig ra

: رها كردن, از گرفتاري خلا ص كردن, ازقيد رها كردن, از زير سلطه خارج كردن.

frige

: ازاد كردن, رها كردن, تجزيه كردن.

frigid

: بسيار سرد, منجمد, داراي اندكي تمايل جنسي.

frigiditet

: سردي, انجماد, كمي تمايل در قواي جنسي.

frigiven

: بنده ازاد شده, ازاده.

frigivning

: ازاد كردن, نجات.

frigng

: اختيار, اجازه, زدودگي, ترخيص.

frigrelse

: ازادي, رهايي, رستگاري, رهاسازي, تخليص.

frihamn

: بندر ازاد.

frihand

: بي اسباب, بي افزار, بادست باز, ازادي در تصميم.

frihandel

: تجارت ازاد, قاچاق.

friherre

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.

friherrinna

: بانوي بارون, همسر بارون.

friherrlig

: مربوط به بارون, باروني.

frihet

: ازادي, استقلا ل, معافيت, اساني, رواني, ازادي, اختيار, اجازه, فاعل مختاري.

frihetsstraff

: حبس, زنداني شدن.

frihjul

: ازاد زندگي كردن, با ازادي حركت وجنبش كردن, بازادگي زيستن, بادندن خلا ص رفتن.

frihult

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

friidrott

: علم ورزش, ورزشكاري, پهلواني, زور ورزي.

frik nna

: بخشيدن (گناه), امرزيدن, عفو كردن, كسي را از گناه بري كردن, اعلا م بي تقصيري كردن, بري الذمه كردن, كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن, پاك كردن, مبرا كردن, تبرءه كردن, روسفيد كردن, مبرا كردن.

frikalla

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

frikallelse

: معافيت.

frikass

: قرمه (تركي), راگوي گوشت پرنده, قليه كردن, سرخ كردن.

frikativ

: سايشي, تلفظ شده با اصطكاك نفس ووقفه تنفس.

frikativa

: سايشي, تلفظ شده با اصطكاك نفس ووقفه تنفس.

friknnande

: امرزش گناه, بخشايش, عفو, بخشودگي, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقيب كيفري, تبرءه واريز, براءت ذمه, رو سفيدي, تبرءه, روسفيدي.

frikostig

: بخشنده, سخي, باسخاوت, فراوان, پربركت, سخي, گشاده دست, دست باز, سخي, بخشنده, زياد, بخشنده, كريم.

frikostig/riklig

: بخشنده, سخي, باسخاوت, خوب ومهربان.

frikostighet

: بخشش, سخاوت, انعام, اعانه, شهامت, ازادمنشي, وفور, بخشايندگي, بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي, بخشش, دهش, انعام, سخاوت, ازادگي, مساعدت, وسعت نظر, گشاده دستي, بخشيدگي, بخشش, بخشندگي, دهش, كرم, كرامت, بذل.

frikostigt

: سخي, بخشنده, زياد.

friktion

: سايش, اصطكاك, مالش, اختلا ف, حساسيت.

friktions-

: اصطكاكي, مالشي.

friktionskoppling

: كلا چ اصطكاكي.

frikyrklig

: معاند, منكر, مخالف, ناراضي(درامورسياسي).

frikyrkoprst

: وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن.

frilla

: يار, فاسق, رفيقه, عاشق, معشوقه, مول, موله.

friluftsbad

: ميعادگاه قشنگ ساحلي.

friluftsmnniska

: ورزشكار, ورزش دوست, ورزشكار جوانمرد.

frim rke

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

frimodig

: صاف و ساده, بي تزوير, رك گو, اصيل.

frimodig/ ppen

: صاف و ساده, بي تزوير, رك گو, اصيل.

frimrka

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

frimurare

: عضو فراموش خانه, فراماسيون.

frimurarloge

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimurarloge/inhysa

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

frimureri

: فراماسيوني.

frintelse

: نابودي.

frireligis

: مخالف, معاند.

fris

: كتيبه, حاشيه ارايشي, باكتيبه اراستن, حاشيه زينتي دادن به.

fris r

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

fris rska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

frisera

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به.

frisinnad

: ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

frisk

: تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنك, سرد, تازه نفس, تازه كار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگي, خنك ساختن, تازه كردن, خنك شدن, اماده, سرخوش, شيرين, سيلي زننده, خوش طعم, دوست داشتني, صداي ملچ ملوچ, صداي ماچ, مهم, فعال, كتك.

frisk/kraftig

: خوش بنيه, تندرست, قوي, شهوت انگيز.

frisk/kry/kraftig

: خوش بنيه, نيرومند, بي نقص, سالم, كشيدن, سوي ديگر بردن, روانه كردن.

friska upp

: باقلم مو رنگ كردن, معلومات خود را تجديدكردن, تجديد خاطره كردن, تازه كردن, خنك كردن, نيرو دادن.

friskna

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

friskus

: منفجر ياخوردكننده, چيز شكفت انگيزوعجيب.

friskv rd

: طب پيشگيري, طب استحفاظي.

frisprkig

: پرحرف, رك و راست, رك, رك گو, صاف و پوست كنده, بي ريا و تزوير.

frisr/h rfrisrska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

frist ende

: جدا, غير ذيعلا قه.

fristad

: پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگي, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

fristlla

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

frisyr

: ارايش مو, مردي كه سلماني زنانه باشد, ارايش موي زنان بفرم مخصوصي, ارايشگر زنانه.

frita

: تبرءه كردن, مبراكردن, روسفيدكردن, معذورداشتن.

frita/fritagen

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

fritaga

: تبرءه كردن, روسفيد كردن, برطرف كردن, اداكردن, از عهده برامدن, انجام وظيفه كردن, پرداختن و تصفيه كردن(وام و ادعا), اداي (دين) نمودن, براءت (ذمه) كردن.

fritaga/skta sig bra

: تبرءه كردن, روسفيد كردن, برطرف كردن, اداكردن, از عهده برامدن, انجام وظيفه كردن, پرداختن و تصفيه كردن(وام و ادعا), اداي (دين) نمودن, براءت (ذمه) كردن.

fritid

: تن اسايي, اسودگي, فرصت, مجال, وقت كافي, فراغت.

fritids

: فعاليت هاي فوق برنامه اي دانش اموز(مانندورزش) فوق برنامه اي.

fritnkare

: كسي كه داراي فكر ازاد است وبمذهب كاري ندارد, بيدين, ازاد فكر.

fritt

: بطور ازاد يا رايگان.

fritt f rfogande

: دسترس, دراختيار, مصرف, درمعرض گذاري.

frivillig

: ارادي, اختياري, داوطلبانه, به خواست.

frivillig/volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivilligt

: از روي اراده, بطور ارادي.

frivilligt ta sig

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

frivol

: پرحرف, گستاخ.

frivolitet

: سبكي, گستاخي, بي ملا حظگي, چرب زباني.

frivolt

: شيرجه, معلق, پشتك, معلق زدن.

frja

: گذرگاه, معبر, جسر, گذر دادن, ازيك طرف رودخانه بطرف ديگر عبور دادن, قايقي كه بوسيله سيم يا طناب وغيره ازيك سوي رودخانه بسوي ديگر ميرود.

frjda

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.

frjkarl

: كسي كه نزديك اب يا در اب كار ميكند.

frk mpe

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن.

frk mpe/veteran

: كسي كه در لشكر كشي شركت ميكند, سرباز كهنه كار, نامزد انتخابات.

frk nning

: عقيده قبلي نسبت بچيزي, احساس وقوع امري از پيش, روشن بيني قبلي, دلهره.

frk nsla

: عقيده قبلي نسبت بچيزي, احساس وقوع امري از پيش, روشن بيني قبلي, دلهره.

frk rlek

: ميل شديد, علا قه, ذوق, ميل وافر, امادگي, تمايل قبلي, رجحان, برگزيدگي, جانبداري.

frk rsrtt

: حق عبور از روي ملك ديگري, حق تقدم در عبور وساءط نقليه.

frk tt

: گوشت گوسفند (يك ساله وبيشتر), گوسفند.

frkalkning

: تبديل به اهك, تحجر, تكليس شدن, اهكي شدن.

frkapsel

: حباب, برامدگي مانند, قوزه پنبه, پياز.

frkastande

: رد, عدم پذيرش, انكار, ردي.

frkastelsedom

: محكوميت.

frkastning

: عيب, نقص, تقصير.

frklara giltig

: معتبرساختن, قانوني كردن, قانوني شناختن, نافذ شمردن, تنفيذ كردن.

frklarande

: اعلا ني, اظهاري, توضيحي, شرحي, بيانگر, روشنگر, توضيحي, تشريحي, نمايشي, نمايشگاهي, تفسيري, توضيحي, تفسيري, نمايشي.

frklaring/exempel/illustration

: مثال, تصوير.

frklena

: عدم وفق, انكار فضيلت چيزي راكردن, كم گرفتن, بي قدركردن, پست كردن, بي اعتباركردن.

frknig/st nk

: رگه رگه كردن, خط خط كردن, نقطه نقطه كردن, نقطه, خال, رگه, راه راه, برفك.

frkola

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

frkolna

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

frkomprimera

: تجاوز كردن, لبريز شدن, نيروي برق بيش از اندازه رساندن به (ماشين وغيره), دستگاه تشديد.

frkonstlad

: خبره وماهر, مشگل وپيچيده, درسطح بالا, مصنوعي, غير طبيعي, تصنعي, سوفسطايي.

frkonstling

: مصنوعي يا ساختگي بودن.

frkorta

: كوتاه كردن, مختصركردن, خلا صه كردن, كوتاه كردن, مختصر كردن, كوتاه نمودار كردن, بهم فشردن, خلا صه كردن.

frkortning

: كوتهسازي, مخفف, تلخيص, اختصار.

frkovra

: بهبودي دادن, بهتر كردن, اصلا ح كردن, بهبودي يافتن, پيشرفت كردن, اصلا حات كردن.

frkroma

: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو.

frkroppsligande

: تجسم, در برداري, تضمين, درج.

frkrossad

: دلشكسته, نوميد.

frkunnare

: اعلا م كننده, جار زن.

frkvinnliga

: مونث كردن, زنانه كردن, زنانه شدن, داراي خصوصيات زنانه شدن.

frl ggare

: ناشر.

frl ggare/utgivare

: ناشر.

frl ggning

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

frl ggningsort

: پادگان, ساخلو, مقيم كردن, مستقر كردن.

frl jliga

: تمسخر كردن, بكسي خنديدن, استهزاء كردن.

frl jliga/hna

: تمسخر كردن, بكسي خنديدن, استهزاء كردن.

frl t

: بخشيدن, عفو كردن, امرزيدن.

frl ta

: بخشيدن, عفو كردن, امرزيدن.

frl ta/gottgra

: چشم پوشي كردن از, اغماض كردن, بخشيدن.

frladdning

: لا يي, كهنه, نمد, استري, توده كاه, توده, كپه كردن, لا يي گذاشتن, فشردن.

frlagsbeteckning

: مهر زدن, نشاندن, گذاردن, زدن, منقوش كردن.

frlagsredakt r

: ويراستار, ويرايشگر.

frlama

: بي حس كردن, بي قدرت كردن, كشتن (قدرت فكر و ارزو و احساس), كرخ كردن, فلج كردن, از كار انداختن, بيحس كردن.

frleda

: اغوا كردن, گمراه كردن, از راه بدر كردن, فريفتن.

frledande

: گمراه سازي, گول زني, فريفتگي, اغوا.

frliden

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

frlika

: صلح دادن, اشتي دادن, تطبيق كردن, راضي ساختن, وفق دادن.

frlikningsman

: اشتي دهنده, ميانجي.

frlita

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

frljudande

: گزارش, گزارش دادن.

frljugenhet

: دروغگويي, كذب.

frlopp

: نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

frlorad

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frlossa

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

frlossning

: تحويل.

frlossningst ng

: انبرك, انبر جراحي, انبرك, انبر قابلگي, پنس.

frlova

: نامزدكردن, مراسم نامزدي بعمل اوردن.

frlsa

: نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.

frlsning

: رستگاري, نجات, رهايي, سبب نجات.

frlust

: محروميت, حرمان, فقدان, انعزال, باخت, زيان, ضرر, خسارت, گمراهي, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضايعات, خسارات.

frlustelse

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش.

frm ga

: توانايي, استطاعت.

frm ga/fakultet

: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.

frm gan att av en lycklig slump upptcka n got

: خوشبختي, تحصيل نعمت غير مترقبه, نعمت غير مترقبه.

frm n

: منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن.

frm nlig

: سودمند, نافع, باصرفه.

frm nsrtt

: حق تقدم, برتري.

frmala

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

frmana

: هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

frmaning

: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.

frmedla

: مياني, وسطي, واقع درميان, غير مستقيم, ميانجي گري كردن, وساطت كردن, پابميان گذاردن, درميان واقع شدن.

frmedlare

: ميانجي, وساطت كننده, مداخله كننده, وساطت, مداخله.

frmer

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

frmiddag

: چاشتگاه, پيش از ظهر, قبل از ظهر, پيش از نيم روز, بامداد.

frmildrande

: تخفيف دهنده.

frminska/f rminskas

: كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن.

frminskas

: كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن.

frmj l

: گرده, گرده افشاني كردن, دانه گرده.

frmjande

: پيشرفت, تهيه وسايل, پيش بردن, كمك, تقويت.

frmling

: غريبه, بيگانه, غريب, بيگانه كردن.

frmlingsskr ck

: دشمن بيگانه, بيگانه ترس, بيگانه ترسي, بيم از بيگانه.

frmmande

: بيگانه, خارجي, مخالف, مغاير, ناسازگار, غريبه بودن, ناسازگار بودن, ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس.

frmmandeg ra

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

frmoda

: فرض كردن, مسلم دانستن, احتمال كلي دادن, فضولي كردن

frmodad

: مشهور, قلمداد شده, مفروض, مورد قبول عامه.

frmodligen

: احتمالا.

frmre

: پيش, پيشين, جلوي, درجلو,قبلي, : پيشوند بمعني پيش و جلو قبلا و پيشروها و واقع در جلو.

frmst

: كاردينال, عدداصلي, اعداد اصلي, اصلي, اساسي, سهره كاكل قرمز امريكايي, بهترين, پيش ترين, جلوترين, دردرجه نخست, برجسته, مهم, برتر.

frmst/premi rminister

: مقدم, برتر, والا تر, نخستين, مهمتر, رءيس,رهبر, نخست وزير, نخستين نمايش يك نمايشنامه, هنرپيشه برجسته.

frmyndar-

: سرايدار, نگهبان, متولي.

frmyndare

: سرايدار, نگهبان, متولي.

frmyndarregering

: اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه.

frmyndarskap

: للگي, قيمومت, سرپرستي, تعليم سرخانه.

frmynderskap

: نگهداري, قيموميت.

frn

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

frn ja

: خشنود و راضي كردن, لذت دادن(به), مفتخر كردن, جبران كردن.

frn jakob i

: مربوط بدوره سلطنت جيمز اول و دوم در انگليس.

frn jelse

: خوشي, لذت, صفا, حظ نفس, لذت, خوشي, برخورداري.

frn m/fin

: بانووار, باوقار, زن صفت.

frn m/stilfull/elegant

: زيبا, با سليقه, پربراز, برازنده.

frn ma

: متمايز, برجسته.

frn mlig

: متمايز, برجسته.

frn mligast

: مخصوصا, بطور عمده.

frn mst

: فاءق, حاكم عاليمقام, برتر, بزرگتر, برترين.

frn rma

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

frn rmad

: بي ميل.

frn ta

: مصرف كردن, تحليل بردن, مورد استفاده قرارگرفتن, از نفس افتادن.

frn tiden f re syndafloden

: وابسته به پيش از طوفان, پيش از طوفان نوح, ادم كهن سال, ادم كهنه پرست.

frnamn

: نام اول شخص, اسم اول, نام نخست.

frnde

: خويشاوند(ازجنس مذكر).

frnedra

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن.

frnedra sig

: پست كردن, رفتار كردن.

frnedring

: پستي, تحقير, احساس حقارت.

frnekande

: انكار, رد, منفي, خنثي كردن, منفي كردن.

frnekelse

: چشم پوشي, كف نفس, انكار, رد, فداكاري.

frnf lle

: مردن, وفات يافتن, انتقال دادن.

frnf lle/dd

: مردن, وفات يافتن, انتقال دادن.

frnimmande

: درك كننده, با ادراك, حساس, دستخوش احساسات.

frnimmelse/uppfattning

: درك, ادراك, مشاهده قوه ادراك, اگاهي, دريافت.

frnk nna

: رد كردن, انكار كردن.

frnka

: خويش, خويشاوند(از جنس مذكر).

frnse

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

frnskilja

: جدا كردن.

frnuftig

: گويا, عقلي, عقلا يي, معقول, محسوس, مشهود, بارز.

frnuftsenlig

: گويا, عقلي, عقلا يي.

frnvarande

: غايب, مفقود, غيرموجود, پريشان خيال, مالك غايب, غايب, مفقودالا ثر, شخص غايب.

frnya

: بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.

frnyat utbrott

: برگشت, عود, ظهور مجدد, برگشتگي, تجديد.

frnyelse

: تجديد, تكرار, بازنوكني.

frodas

: تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن, پربركت شدن, حاصلخيز شدن, پرپشت شدن, فراوان شدن, وفور يافتن, شكوه يافتن, اب وتاب زياد دادن, درتجمل زيستن, خوشگذران.

frodas/trivas

: پيشرفت كردن, رونق يافتن, كامياب شدن.

frodig

: وافر, مجلل, انبوه, پربركت.

frodighet

: پرنعمتي, وفور, فراواني, پربركتي, شكوه وجلا ل, فراوان, حاصلخيزي, انبوهي.

frol mpa

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

frol mpa/trotsa

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

frol mpning

: توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين.

from

: صميمانه, فداكارانه, بافداكاري, عبادتي, ديندار, پارسا منش, مذهبي, عابد, ديندار, پرهيزگار, زاهد, متقي, پارسا, وارسته.

fromhet

: پارسايي, پرهيز گاري, خداترسي, تقوا, تقدس, پرهيز كاري, حرمت, علو مقام.

fromhet/hngivenhet

: وقف, تخصيص, صميميت, هواخواهي, طرفداري, دعا, پرستش, از خود گذشتگي, جانسپار.

fromma

: نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن.

fromsint

: نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن.

frond r

: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.

front

: جلو, پيش.

frontal

: پيشاني, وابسته به پيشاني, وابسته بجلو, قدامي.

frontlinje

: جلو, پيش.

frontlinjen

: جلو, صف جلو, جلودار, طلا يه.

fror tta

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

frord

: ديباچه, سراغاز, پيش گفتار, ديباچه, مقدمه, سراغاز, اغاز, پيش گفتار, ديباچه نوشتن.

frorda

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

frordning

: ايين نامه, نظامنامه, قانون ويژه, قانون فرعي وضمني, فرمان, امر, حكم, مشيت, تقدير, ايين.

frorena/besmitta

: الودن, ملوث كردن, سرايت دادن.

frorsaka

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر).

frort

: حومه شهر, برون شهر.

frorts

: اهل حومه شهر, برون شهري.

frosch

: مهره.

frossa

: تب و لرز, تب نوبه, تب مالا ريا, پر خوردن, از روي حرص و ولع خوردن.

frossare

: ادم پر خور, شكم پرست, دله.

frossbrytning

: سختي, سختگيري, خشونت, تندي, دقت زياد.

frosseri

: شكم پرستي.

frost

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

frostig

: يخ زده, بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.

frostknl

: سرمازدگي, سرمازدگي, سرماسوزك.

frostskada

: سرمازدگي, يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما, نيشگون, گازگرفتن,كش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پريدن,زخم زبان,سرمازدگي.

frostskyddsv tska

: ماده ء ضد يخ, ضد يخ.

frott

: پارچه حوله اي, سرباز مدافع مرزي انگليس.

frott handduk

: حوله مخمل نما.

frottera

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

frpacka

: كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

frpaktare

: اجاره دار.

frpassa

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام.

frpestad

: طاعون اور, طاعون زده, فاسد كننده اخلا ق ديگري, مسري, مضر, ازار دهنده, عفوني.

frplikta

: در محظور قرار دادن, متعهد و ملتزم كردن, ضامن سپردن, ضروري.

frpliktelse

: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض.

frpost/utpost

: پاسگاه دور افتاده, پايگاه مرزي.

frpuppning

: شفيرگي, ايجاد شفيره.

frr dare

: خاءن, خيانتكار.

frr deri

: خيانت, افشاء سر, نارو, خيانت, غدر, بي وفايي.

frr derska

: زن خاءن.

frr disk

: خيانت اميز, خاءن, خاءنانه, خيانت اميز, خاءنانه, خيانتكار, خاءن.

frr dsrum

: فهرست, مجموعه, انبار, مخزن, كاتالوگ, انبار, مخزن, انبار كالا.

frr n

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

frr ntning

: ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

frr tta

: انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

frr ttning

: بازيگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهاي نمايشي.

frr ttningsman

: مجري, مامور اجرا, وصي, قيم.

frra

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

frregling

: بهم پيوستن, در هم گير كردن, بهم ارتباط داشتن, بهم قفل كردن, درهم بافتن, بهم پيچيدن.

frridare

: پيشرو.

frringa

: كسي را كوچك كردن, تحقير نمودن, كم ارزش كردن.

frringa/f rmildra

: رقيق كردن, تخفيف دادن, كاستن از, كم كردن, كوچك كردن, نازك كردن, كم تقصيرقلمدادكردن, كم ارزش قلمداد كردن.

frringande

: بدگويي, افترا, كاهش, كسرشان, كسر, كاستي, نازكي, كمي.

frrum

: اطاق كفش كن, پيش اطاقي, اطاق انتظار, كفش كن.

frruttnelse

: فساد, تعفن, عفونت, پوسيدگي, گنديدگي, گنديدگي, فساد, پوسيدگي.

frryckt

: ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن.

frryska

: روسي كردن.

frs

: قيمه (تركي), كنسرو.

frs k

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد.

frs ka

: كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

frs ka glmma bort

: محفوظات را فراموش كردن, از ياد بردن.

frs mra/frs mras

: بدتر كردن, خراب كردن, روبزوال گذاشتن.

frs mra/skada

: خراب كردن, زيان رساندن, معيوب كردن.

frs mring

: زوال, بدتر شدن.

frs ndelse

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

frs rjare

: حامي, پشتيبان, نگهدار.

frs rjning

: مشروط بر اينكه, در صورت.

frs t

: كمين, كينگاه, دام, سربازاني كه دركمين نشسته اند, پناه گاه, مخفي گاه سربازان براي حمله, كمين كردن, در كمين نشستن.

frs tlig

: پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه, خيانت اميز, خاءنانه, خيانتكار, خاءن.

frs tta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

frs ttsblad

: صفحه سفيد اغاز وپايان كتاب, صفحه سفيد اول واخر كتاب.

frsa vid matlagning

: صداي هيس كردن, جلز ولز كردن, صداي سوختن كباب روي اتش.

frsa/spotta fram

: تند ومغشوش سخن گفتن, باخشم سخن گفتن, تف پراندن, باخشم اداكردن, بيرون انداختن.

frsagda

: ترسو, كمرو, محجوب.

frsaka

: انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

frsamla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن.

frsamling

: جماعت, دسته, گروه, حضار در كليسا.

frse

: تهيه كردن, مقرر داشتن, تدارك ديدن.

frse/utrusta

: وادار كردن, بخشيدن به (با with) پوشانيدن.

frsedd med fransar

: حاشيه دار.

frsedd med rysch

: داراي زواءد وتزءينات.

frseelse

: گناه, بزه, تخطي از قانون, شبه جرم, اسيب, ضرر.

frseglat kontrakt

: كالا ي ويژه, داروي ويژه يا اختصاصي, اسپسياليته, اختصاص, كيفيت ويژه, تخصص, رشته اختصاصي, ويژه گري.

frsena

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, تاخير كردن, كند ساختن, معوق كردن, بتعويق انداختن, عقب افتاده, دير كار.

frsening

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, تاخير, كم هوشي, عدم رشد فكري, شتاب منفي.

frses

: تداركات.

frsigkommenhet

: بلوغ, كمال, سر رسيد.

frsiktig/r dd

: عزيز, محبوب, با احتياط ودقيق, محتاط, كمرو.

frsiktighet

: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به.

frsiktighets tgrd

: احتياط, اقدام احتياطي.

frsiktighetsm tt

: احتياط, اقدام احتياطي.

frsiktigtvis

: هوشيار, محتاط, مواظب.

frsitta

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

frsjunken

: انحصارشده, كاملا اشغال شده, مجذوب, مسحور, ربوده شده, برده شده, مجذوب.

frskaffa

: بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.

frskalle

: ادم كله گنده, ادم كودن, كله خشك, بي مخ, بيشعور.

frskansning

: سنگربندي.

frskingring

: اختلا س, دستبرد, اختلا س, دزدي, حيف وميل.

frskjutning

: جابجاشدگي, دررفتگي (استخوان يا مفصل), جانشين سازي, جابجاشدگي, تغيير مكان.

frskola

: كودكستان, مدرسه بچه هاي كمتر از پنج سال, وابسته بدوره پيش كودكستان, كودكستان, كودكستاني.

frskoning

: خودداري, شكيبايي, تحمل, امساك, مدارا.

frskottera

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frskr ckelse

: ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

frskr cklig

: وحشتناك, بد, ترسناك, مهيب, دهشتناك, مهيب, ترسناك و حشت اور.

frskr cklig/fantastisk

: شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

frskrift

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري.

frskrivning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

frskvatten

: وابسته به اب شيرين, تازه كار.

frsl

: بس بودن, كفايت كردن, كافي بودن, بسنده بودن.

frsl a

: خنثي كردن, احمق كردن, خرف كردن.

frsl sa

: تلف كردن, برباد دادن, ناروا خرج كردن, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

frslagen

: زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري.

frslava

: بنده كردن, غلا م كردن.

frslita

: كهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطيع كردن, كاملا خسته كردن.

frsmak

: پيش چشي, ازمايش قبلي, پيش بيني كردن.

frsnillning

: اختلا س, دزدي, حيف وميل.

frsning

: جنب وجوش, عمل اسياب كردن, ارد سازي, زنجيره سكه.

frsoffa

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن.

frsona

: ساكت كردن, ارام كردن, مطالعه كردن, اشتي دادن, خشم را فرو نشاندن, استمالت كردن, تسكين دادن, صلح دادن, اشتي دادن, تطبيق كردن, راضي ساختن, وفق دادن.

frsoning/f rlikning

: مصالحه, اشتي, تسكين, توافق.

frsonings-

: رستگاري بخش, باز خريدني.

frsonlig

: قابل تلفيق.

frsova sig

: خواب ماندن, دير از خواب بلند شدن, بيش از حد معمول خوابيدن.

frspr ng

: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

frst

: دريافتن, درك كردن, فهميدن, فرا گرفتن, تحقق بخشيدن, پي بردن, فهميدن, ملتفت شدن, دريافتن, درك كردن, رساندن.

frst

: نخست, نخستين, اول, يكم, مقدم, مقدماتي, اولا, درمرحله اول.

frst elig

: دريافتني, قابل درك.

frst else

: فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.

frst ende

: فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.

frst lla

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

frst llning

: دورويي, فريب.

frst mning

: پژماني, افسردگي, سرافكندگي, دلمردگي, تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

frst nd

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام, هوش, فهم, قوه درك, عقل, خرد, سابقه.

frst ndig

: كلمه پسونديست بمعني' راه و روش و طريقه و جنبه' و' عاقل.'

frst ndsmssig

: گويا, عقلي, عقلا يي.

frst r

: پايان دار, پايان بخش.

frst ra

: خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.

frst ra

: ويران كردن, خراب كردن, خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن, غنيمت, يغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهي, از بين بردن, غارت كردن, ضايع كردن, فاسد كردن, فاسد شدن, پوسيده شدن, لوس كردن, رودادن.

frst rande

: مخرب.

frst rande/frd rvlig

: مخرب.

frst ras

: مردن, هلا ك شدن, تلف شدن, نابود كردن.

frst rbar

: انهدام پذير.

frst relse

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي, خرابي, غارت, ويران كردن.

frst ring

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي.

frst rka

: وسعت دادن, بزرگ كردن, مفصل كردن, مفصل گفتن يا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقويت كردن (صدا), تقويت كردن, محكم كردن, مدد كردن.

frst rkare

: تقويت كننده.

frst rkning

: تقويت, تقويت, مدد.

frst v

: ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.

frsta klass sovkup

: اتاقك يا كوپه يك نفري ترن.

frsta moseboken

: پيدايش, تكوين, توليد, طرز تشكيل, كتاب پيدايش (تورات), پسوند بمعني ايجاد كننده.

frstadsbo

: اهل حومه شهر, برون شهري.

frstag/fockstag

: مهار بين پيش دگل وعرشه كشتي.

frstatliga

: ملي كردن, ملي شدن.

frstavelse

: پيشوند, پيشوندي.

frsteg

: تقدم, برتري.

frstek

: ران گوسفند و غيره كه پخته باشد, ژيگو, داراي پاهاي مثلثي شكل شبيه گوسفند, مثلث شكل.

frstening

: تحجر, سنگ شدگي.

frstockad

: سخت دل, بي عاطفه, سرخت, لجوج, سنگدل.

frstoppad

: يبوست اور, سرد و بي محبت, خسيس, يبس.

frstora

: بزرگ كردن, افزودن, بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن, درشت كردن, زير ذربين بزرگ كردن, بزرگ كردن.

frstoringsapparat

: بزرگ كننده, ذره بين, درشت كن.

frstrykning

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

frstukvist

: هشتي, سرپوشيده, دالا ن, ايوان, رواق.

frstulen/hemlig

: دزدكي, زير جلي, پنهان, نهاني, مخفي, رمزي.

frsumbar

: ناچيز, جزءي, بي اهميت, قابل فراموشي.

frsumlighet

: قصور, اهمال, فراموشكاري, غفلت, فرو گذاشت.

frsumma

: فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن.

frsura

: اسيد كردن, ترش كردن, حامض كردن.

frsvaga

: ناتوان كردن, ضعيف كردن, بي جان كردن, از نيرو انداختن, از كار انداختن, سست كردن, بي رگ كردن, بي حال كردن, جسما ضعيف كردن, ناتوان كردن, بي اثركردن, سست كردن, ضعيف كردن, سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

frsvagning

: ناتوان سازي, تضعيف.

frsvara

: دفاع كردن از, حمايت كردن, در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن.

frsvarbar

: پدافندپذير, دفاع كردني, دفاع پذير, قابل دفاع.

frsvars

: پدافندي, دفاعي, تدافي, حالت تدافع, مقام تدافع.

frsvarsskrift

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

frsvinna

: ناپديد شدن, غايب شدن, پيدا نبودن, كم كم ناپديد شدن, بتدريج محو و ناپديد شدن(مانند بخار), بطرف صفر ميل كردن, ناپديد شدن, به صفر رسيدن.

frsvunnen

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frsynda

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

frsynen

: مشيت الهي, صرفه جويي, اينده نگري.

frt ja

: زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.

frt jning

: محل مهار كشتي, بستنگاه.

frt jningsplats

: محل مهار كشتي, بستنگاه.

frt lja

: گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

frt nksam

: محتاط, از روي احتياط.

frt nksam/klok

: محتاط, از روي احتياط.

frt nksamhet

: دور انديشي, مال انديشي, احتياط, انديشه قبلي.

frt ra

: بلعيدن, فرو بردن, حريصانه خوردن.

frt ring

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

frt rna

: تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

frt ta

: هم چگال كردن, متراكم كردن, تغليظ كردن, منقبض كردن, مختصرومفيدكردن, خلا صه كردن, چگاليدن.

frt tning

: چگالش, خلا صه, جمع شدگي, تكاثف, تغليظ.

frtal

: بدنامي, رسوايي, بهتان افترا, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن, بدگويي, بهتان, فحش, سخن زشت و ركيك.

frtande

: خورنده, تباه كننده, فاسد كننده, ماده اكاله, موجد زنگ (در فلز وگياه).

frtappad

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

frteckning

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن.

frtegenhet

: خاموشي, سكوت, كم گويي.

frtidig

: پيش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

frtjusa

: افسون كردن, سحر كردن, جادو كردن, مسحور شدن, فريفتن, بدام عشق انداختن.

frtjusande

: فريبا, فريبنده, مليح.

frtjusning

: افسون, جادو, سحر.

frtjust

: محظوظ.

frtorka

: برشته كردن, بريان كردن, نيم سوز كردن, خشك شدن (باحرارت), تفتيدن, افتاب سوخته كردن, علا مت داغ, پژمرده, خشكيده, از كار افتاده, خسته, خشكاندن, سوزاندن, داغ كردن پژمرده كردن يا شدن, تغيير وسير تكاملي محيط زيست گياهان وجانوران, خشك, خشكيده, پژمرده.

frtr ttas

: خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به.

frtrampa

: پايمال كردن, پامال كردن, زير پا لگد ماك ل كردن, لگد

frtret

: ازردگي, غم وغصه, اندوه, الم, تنگدلي, اندوهگين كردن, ازرده كردن.

frtretlig

: دل ازار, رنجش اميز, اشفته, مضطرب.

frtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمينان كردن, اعتماد داشتن به.

frtroende-

: امانتي.

frtrogen

: رازدار, محرم اسرار, دمساز, زن رازدار, زن محرم اسرار.

frtrogna

: مطلبي را رساندن, معني دادن, گفتن, محرم ساختن, صميمي, محرم, خودماني.

frtrolla

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن, افسون كردن, سحر كردن, جادو كردن, مسحور شدن, فريفتن, بدام عشق انداختن, سحر كردن, مجذوب كردن, مفتون ساختن.

frtrollande

: دلربا.

frtrollning/charm

: طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق.

frtryck

: ستم, بيداد, جور, تعدي, فشار, افسردگي.

frtryckare

: ستمگر.

frtrytelse

: رنجش, خشم, غيض.

frtrytsam

: اوقات تلخ, متغير, رنجيده, خشمگين, ازرده.

frtulla

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

frtunna

: رقيق كردن, منبسط كردن, تصفيه كردن.

frtv lning

: صابون سازي.

frtvina

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن, پژوليدن, پژمرده كردن يا شدن, پلا سيده شدن.

frtvivla

: نوميدي, ياس, مايوس شدن.

frtvivlad/hoppl s

: بي اميد, بيچاره, از جان گذشته, بسيار سخت, بسيار بد

frtvivlade

: بي عقل, اتشي, عصباني, از كوره در رفته.

frty

: براي ان (منظور), از اينرو, بنابر اين, بدليل ان, سپس.

fru

: زن, زوجه, عيال, خانم.

fru/husmor

: زن خانه دار, كدبانو, بانو, زن شوهردار, مديره, سرپرستار.

fruar

: , همسران.

frugal

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندك, ميانه رو, ساده.

frugalitet

: صرفه جويي, كم خرجي.

frukost

: صبحانه, ناشتايي, افطار, صبحانه خوردن.

frukost-lunch

: غذايي كه هم بجاي ناشتا و هم بجاي ناهار صرف شود.

frukostmiddag

: غذايي كه هم بجاي ناشتا و هم بجاي ناهار صرف شود.

frukt-

: ميوه مانند, ميوه اي, انگور مزه, موثر, جاذب.

frukt

: ميوه, بر, سود, فايده, فرزند, ميوه دادن, ثمر, ميوه جات, ميوه, حاصل.

frukt mne

: تخمدان.

frukt- och gr nsakshandel

: سبزي فروشي.

frukta

: ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت.

frukta/fruktan

: ترس, بيم, وحشت, ترسيدن (از).

fruktan

: ترس, بيم, وحشت, ترسيدن (از).

fruktansv rd/ryslig

: مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

fruktansvrd

: وحشتناك, بد, ترسناك, سخت, دشوار, نيرومند, قوي, سهمگين, ترسناك, موحش, مستحكم, سهمناك, ترسناك, هولناك, مهيب, عظيم, فوق العاده.

fruktbar

: بارور, برومند, پرثمر, حاصلخيز, پراثر, حاصلخيز, پرثمر, بارور, برومند, پربركت, پر ميوه, بارور, سودمند, ميوه دار, مثمر, مفيد, بارور, پرزا, حاصلخيز, بارور, نيرومند, پركار, فراوان.

fruktbarhet

: باروري, حاصلخيزي, حاصلخيزي, باروري.

fruktfrs ljare

: ميوه فروش, سبزي فروش, دوره گرد, طواف.

fruktglass/fruktglass i skl

: بستني ومغز گردو.

frukthandlare

: ميوه كار, دلا ل ميوه, تره بار فروش, ميوه فروش.

fruktig

: ميوه مانند, ميوه اي, انگور مزه, موثر, جاذب.

fruktk tt

: مغز ساقه, مغز نيشكر, خمير كاغذ, حالت خميري, جسم خمير مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

fruktkaka

: كيك ميوه.

fruktkaka/besk

: ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شيريني مربايي.

fruktls

: بي ميوه, بي ثمر.

fruktos

: شهد ميوه, ماده قندي ميوه, ماينه رو, ساده.

fruktsam

: ميوه دار, مثمر, مفيد, بارور.

frunderlig

: شگرف, حيرت اور, حيرت زا, عجيب وشگفت انگيز.

frundran

: شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب, شگفت, حيرت, چيز شگفت انگيز, تعجب.

frunna

: تفويض كردن, لطفا حاضر شدن, پذيرفتن, تسليم شدن, عطاكردن, بخشيدن, اعطا كردن.

fruntimmer

: زن, زنانگي, كلفت, رفيقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

fruntimmersaktig

: زن صفت, زنانه, مربوط به زن يا زنان.

fruntimmerskarl

: مردي كه علا قه زيادي بمعاشرت زنان دارد.

frusen

: منجمد يا يخ زده, سرمازده, غير قابل پرداخت تاانقضا مدت, بي حركت, محكم, بدون ترقي.

frusta

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

frustning

: خرناس, خرخر, جرعه مشروب, خروپف كردن, زفير كشيدن, غريدن.

frustration

: عقيم گذاري, خنثي سازي, محروم سازي, نا اميدي.

frustrera

: خنثي كردن, هيچ كردن, باطل كردن, نااميد كردن, فكر كسي را خراب كردن, فاسدشدن.

frustrering

: عقيم گذاري, خنثي سازي, محروم سازي, نا اميدي.

frutan

: برون, بيرون, بيرون از, از بيرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

frutfattad mening

: عقيده از قبل تشكيل شده, حضور پيش از وقت, تصديق بلا تصور, تعصب.

fruts ga

: پيش بيني, پيش بيني كردن, پيشگويي كردن, قبلا پيش بيني كردن, پيش بيني كردن, تشخيص دادن قبلي مرض.

fruts ga/freb da

: پيشگويي كردن, ازپيش اگاهي دادن, از پيش خبر دادن, نبوت كردن.

fruts gbara

: قابل پيشگويي.

fruts gelse

: پيشگويي, پيشگويي, پيش بيني, تشخيص قبلي مرض.

fruts tta

: فرض كردن, پنداشتن, گرفتن, پيش پنداشتن, از پيش فرض كردن, دربرداشتن, متضمن بودن.

fruts ttning

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت, پيش پندار, فرض قبلي, پيش انگاري.

fruts ttning/vermod

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

frutsatt att

: مشروط بر اينكه, در صورت.

frutseende

: پس انداز كن, چيزدار, محتاط, دورانديش, بموقع, پيش بيني, دور انديشي, مال انديشي, بصيرت, دور انديشي, مال انديشي, احتياط, انديشه قبلي, صرفه جو, اينده نگر, مال انديش, خوشبخت, مشيتي.

frutsp

: پيشگويي كردن, قبلا پيش بيني كردن.

frutvarande

: سابقا, قبلا, تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frv g

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

frv gra

: سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره.

frv lla

: اندكي جوشاندن, جوشانده كردن, نيمه پختن.

frv na

: متحيرساختن, مبهوت كردن, مات كردن, سردرگم كردن, سردرگم, متحير, متحير كردن, گيج كردن.

frv ndhet

: منحرف بودن, انحراف, كژي, بدراهي.

frv ning

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت, شگفتي, سرگشتگي, حيرت, بيهوشي, حيراني.

frv nta

: چشم داشتن, انتظار داشتن, منتظر بودن, حامله بودن.

frv ntan

: پيش بيني, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پيشدستي, انتظار, اميد, توقع, احتمال, پيش بيني, حاملگي, بارداري.

frv ntansfull

: ابستن, درانتظار.

frv ntning

: انتظار, چشم داشت, توقع.

frv rldsliga

: دنيوي كردن, غير روحاني كردن, از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن, عمومي كردن.

frv rma

: قبلا حرارت دادن, قبلا گرم كردن.

frv rra

: بدتر كردن, اضافه كردن, خشمگين كردن, بدتر كردن, بدتر جلوه دادن.

frv rra/frbittra

: بدتركردن, تشديد كردن, برانگيختن.

frv rvande

: فراگيري, تحصيل (هنر و فن), فضيلت.

frv rvslysten

: فراگيرنده, جوينده, اكتسابي, اكتساب كننده.

frv tska

: ابگون كردن, گداختن, تبديل به مايع كردن.

frv tskas

: ابگون كردن, گداختن, تبديل به مايع كردن.

frv tskning

: ابگونه سازي, گدازش, تبديل به مايع.

frv xla

: درهم وبرهمي, اشتباه.

frv xling

: اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي.

frvaltare

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري.

frvaltning

: اداره ء كل, حكومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفيه, وصايت, تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداري.

frvaltningsbolag

: شركتي كه مالك سهام يك ياچند شركت ميباشدودرسياست انان مداخله ميكند, شركت مركزي.

frvandla till atomer

: تبديل به پودر كردن, مركب از اتم يا ذرات ريز كردن.

frvandla/pendla

: تبديل كردن, مسافرت كردن با بليط تخفيف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن.

frvandling/metamorfos

: تغيير شكل, دگرگوني, دگرديسي.

frvanskning

: فساد, انحراف.

frvara

: انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

frvaringsbox

: قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).

frvaringsp rm

: پرونده, بايگاني كردن.

frvaringsrum

: انبار, مخزن, امانت دار, انبار, مخزن, صندوق تابوت, ظرف, رازدار.

frveckla

: پيچيده كردن, پيچيدن, بغرنج كردن.

frvecklingar

: نزاع, ميانه بهم زني, غوغا.

frverka

: جريمه, فقدان, زيان, ضبط شده, خطا كردن, جريمه دادن, هدر كردن.

frverkliga

: واقعيت دادن, واقعي كردن, عملي كردن, تحقق بخشيدن, پي بردن.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frverkligande

: تحقق, فهم.

frvillelse

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقيده نادرست, تقصير.

frvirra/f rbrylla

: گيج كردن, سردرگم كردن, گم كردن.

frvirra/f rvirring

: سراسيمه كردن, گيج كردن, گرم شدن كله (در اثر مشروب), دست پاچه كردن, عصباني كردن, اشفتن, مضطرب كردن, سراسيمگي, دست پاچگي.

frvirra/f rvxla

: پريشان كردن, گيج كردن, عاجز كردن.

frvisa

: تبعيد كردن, اخراج بلد كردن, دور كردن.

frvissa

: اطمينان دادن, بيمه كردن, مجاب كردن.

frvissa sig om

: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن.

frvita

: پرده داخلي هاگ.

frvittring

: طوفان هوا, فرسايش در اثر هوا, ابگير.

frvr nga

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

frvr nga genom spetsfundigheter

: خبره وپيشرفته كردن, سفسطه كردن, رنگ واب فريبنده زدن به, از اصالت وسادگي انداختن, فريبنده.

frvr ngning

: اعوجاج, بدراهي, انحراف, انحراف جنسي يا اخلا قي.

frvrida/f rvrnga

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

frvridning

: ازشكل اندازي, كج كردن, شكنج, اعوجاج.

fry

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

fryngra

: دوباره جوان كردن, جواني از سر گرفتن.

frys

: يخچال خيلي سرد, منجمد كننده, يخدان.

frysa

: يخ بستن, منجمد شدن, بي اندازه سردكردن, فلج كردن, فلج شدن, ثابت كردن, غيرقابل حركت ساختن, يخ زدگي, افسردگي.

fryspunkt

: نقطه انجماد, درجه يخ بندان.

frysskp

: يخچال خيلي سرد, منجمد كننده, يخدان.

fryst

: منجمد يا يخ زده, سرمازده, غير قابل پرداخت تاانقضا مدت, بي حركت, محكم, بدون ترقي.

fsa

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

fsta

: پيوستن, ضميمه كردن, اضافه نمودن, چسبانيدن, بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن, كاري كه با سهولت انجام شود, تنگ يا كمربند(به اسب) بستن, محكم بستن.

fstande

: چفت و بست, چفت, بست, بند, يراق در, تعيين, تثبيت, تحكيم, دلبستگي زياد, عشق زياد, خيره شدگي, تعلق خاطر, ثابت كردن.

fste

: چفت, بست, دژ, قلعه نظامي, سنگر, پناهگاه, محل امن.

fstman/f stm

: معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

fstning/borg

: استحكامات نظامي, سنگر, قلعه نظامي, دژ.

fstpunkt

: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.

ft

: اشتباه.

fuchsia

: گل اويز, گل گوشواره, فوكسيه.

fuffens

: حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.

fuga

: قطعه موسيقي كه دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را ميگيرند, نوعي الت بادي موسيقي.

fukt

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن.

fukta

: مرطوب ساختن, نمدار كردن, تركردن, نمدار كردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktas

: تركردن, نمدار كردن, ترشدن, مرطوب شدن.

fuktbevarare

: ماده اي كه رطوبت را بخود جذب ميكند.

fuktig

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن, نمناك, مرطوب و سرد, مرطوب كردن, نمناك, تر, نم, مرطوب, نمدار, ابدار, بخاردار, نمناك, نمدار, تر, گريان, مرطوب, پر از اب, خيس, تر.

fuktig och klibbig

: تروچسبناك, سرد ومرطوب, اهسته رو, بي حرارت.

fuktighet

: رطوبت, تري, نم, مقدار رطوبت هوا, رطوبت, نم.

fuktighetsmtare

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

ful

: ناخوشايند, بدمنظر, كريه, بدنما.

fuling

: مزدور, اجير.

fuling/mutkolv

: مزدور, اجير.

full

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي, پر, مملو, تمام, كامل, مست, پاتيل شده.

full av blommor

: پرگل, پرشكوفه, رشدكننده.

full av gas

: گاز دار, پر باد و بروت, پرهارت و هورت.

full av nyheter

: پرخبر, داراي اخبار زياد.

full av ogr s

: پر از علف هرزه, هرز, خودرو, دراز و باريك.

full av ohyra

: پر از حشرات يا جانوران موذي, شپش گرفته.

full av trnen

: تيغستان, خاردار, تيغ تيغي, خار مانند.

full besittningsr tt

: ملك مطلق, مالكيت مطلق, ملك موروثي.

full dig

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

full ndad

: بپايان رساندن, انجام دادن, عروسي كردن, بوصال رسيدن, رسيده, تمام وكمال, بحدكمال.

full skovel

: بقدر يك بيلچه.

full/hel

: پر, مملو, تمام, كامل.

fullblod

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

fullblod/rasren

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

fullblodshst

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

fullborda

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن.

fullbordan

: تكميل, اجراء, انجام.

fullf lja

: تمام, كامل.

fullfljande

: تعاقب.

fullg ra

: انجام دادن.

fullgod

: رضايتبخش, خرسند كننده.

fullhet

: كمال, سرشاري, وفور, فراواني.

fullhet/verfl d

: كمال, سرشاري, وفور, فراواني.

fullkomlig

: كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن.

fullkomlighet

: كمال.

fullkomligt

: صرفا, محض, خالص, مطلق, رك, ساده.

fullkomna

: كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن.

fullkomning

: كمال.

fullm ktig

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

fullmakt/garanti

: سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

fullmne

: قرص كامل ماه, ماه شب چهارده, بدر.

fullnda

: تمام, كامل.

fullndad/uts kt/fullborda

: بپايان رساندن, انجام دادن, عروسي كردن, بوصال رسيدن, رسيده, تمام وكمال, بحدكمال.

fullndning

: كمال.

fullst ndig rustning

: زره كامل, سلا ح كامل, كاملا مجهز, تجهيزات و ارايش كامل.

fullst ndighet

: تماميت, كمال, پري, سيري.

fullstndig

: تمام, كامل.

fullstndiga

: تمام, كامل, تماميت, كمال.

fullt

: كاملا, تماما, سير.

fulltalig

: تمام, كامل, كامل, جامع, غير مقيد, شامل تمام اعضاء.

fulltaliga

: تمام, كامل.

fullvrdig

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

fumla

: كوركورانه جلورفتن, اشتباه كردن, لكنت زبان پيدا كردن, من من كردن, توپ را از دست دادن, سنبل كردن, كورمالي, اشتباه.

fumlig

: بي مهارت, ناشي, بي دست وپا, ناهنجار, زشت.

fundamental

: بنيادي.

fundamentet

: بنياد, شالوده, تاسيس.

fundera

: انديشه كردن, درعالم فكر فرورفتن, انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي.

fundersam

: انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

fungera

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

fungerande

: كار كننده, مشغول كار, كارگر, طرزكار.

fungicid

: قارچ كش, ماده دافع يا نابود كننده قارچ.

funktion

: تابع, وظيفه, كار كردن, اداره, گرداندن, عمل جراحي, عمل, گردش, وابسته به عمل.

funktionalism

: عقيده بر اينكه شكل وساختمان بايستي منطبق با احتياج باشد, اعتقادباستفاده عملي از شغل وپيشه.

funktionell

: تابعي, وظيفه مندي, در حال كار.

funktionr

: مامور, كارگذار.

funktionsduglig

: سودمند, بدرد خور, قابل استفاده.

funktionsduglighet

: بكار خوري, بدردخوري, قابليت استفاده.

funktionsdugligt

: تابعي, وظيفه مندي, در حال كار.

funktionsoduglig

: غير كافي, نابسنده.

funnen

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

funnit

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

fura

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

furage

: عليق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو براي عليق, غارت كردن, پي علف گشتن, كاوش كردن.

furagera

: عليق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو براي عليق, غارت كردن, پي علف گشتن, كاوش كردن.

furie

: غضب, غيظ, هيجان شديد وتند, خشم, درنده خويي, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت.

furir

: بدني, جسمي, سرجوخه.

furnera

: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن.

furniss r

: اذوقه رسان.

furor

: ديوانگي, خشم زياد, عشق مفرط, غضب, هيجان واضطراب مسري, اضطراب عمومي.

furste

: شاهزاده, وليعهد, فرمانرواي مطلق, شاهزاده بودن, مثل شاهزاده رفتار كردن, سروري كردن.

furstendme

: شاهزادگي, قلمرو شاهزاده.

furstinna

: شاهدخت, شاهزاده خانم, همسر شاهزاده, مثل شاهزاده خانم رفتار كردن.

furu

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

furubr da

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

furunkel

: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن, جوش, دانه, كورك.

furuplanka

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

fusion

: ذوب, گداختگي, اميزش.

fusionera

: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن.

fuska

: ادم متقلب وفريبنده, فريب, گول, فريب دادن, خدعه كردن, گول زدن, جر زدن.

fuskare

: اشتباه كار.

fusklapp

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدي, دزدي ادبي, كش رفتن يا دزديدن.

fuskverk

: سنبل كردن, خراب كردن, از شكل انداختن, وصله وپينه بدنما, كارسرهم بندي, ورم.

futil

: بيهوده, پوچ, بي فايده, باطل, عبث, بي اثر.

futilitet

: , عبثي, بي فايدگي, بيهوده گي, پوچي.

futtig

: اشغال, چيز اشغال و نا چيز, جزءي.

futtighet

: پستي, حقارت, ناچيزي.

futural

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

futurism

: اينده گرايي, اعتقاد بوقوع پيشگويي هاي كتاب مقدس, عقيده به اخرت, خيال پرستي.

futuristisk

: مربوط به اينده, پيشرو.

fux

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

fvitsk

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

fy

: اف, تف, واي, اه.

fylke

: استان, ايالت, ناحيه, به استان تقسيم كردن.

fyll

: پر كردن, سير كردن, نسخه پيچيدن, پر شدن, انباشتن, اكندن, باد كردن.

fylla

: پر كردن, سير كردن, نسخه پيچيدن, پر شدن, انباشتن, اكندن, باد كردن.

fylla ut

: افزودن به (در امد), درازتر كردن, امتداد دادن, كسب كردن.

fyllbult

: مشروب خور, خمار, احمق, ساده لوح, مست, احمق كردن, مست كردن.

fylld

: كاملا پر, لبريز, چاق, تكميل, انباشته.

fylleri

: مستي.

fyllerist

: ادم مست, ميخواره, خمار.

fyllhund

: مشروب خور, خمار.

fyllig

: نيرومند, قوي و واضح, پرصدا, بلند صدا, رسا.

fyllig/fryntlig

: خوش هيكل, چاق وچله, خوش, خوشدل.

fyllig/knubbig/dimpa ner

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو كردن, چاق شدن, صداي تلپ تلپ, محكم افتادن يا افكندن.

fyllighet

: پري, سيري.

fyllkaja

: مشروب خور, خمار.

fyllnad

: متمم, متمم گرفتن.

fyllnadsgods

: مقدار كمبودي كه بايد به وزن چيزي اضافه شود, چيز يا عضو مكمل, پارسنگ.

fyllnadsmaterial

: پركردن, پرشدگي (دندان), هرچيزيكه با ان چيزيرا پركنند, لفاف.

fyllning

: پركردن, پرشدگي (دندان), هرچيزيكه با ان چيزيرا پركنند, لفاف, قيمه (تركي), كنسرو, لا يي, پركني, قيمه, گيپا, بوغلمه, چاشني.

fyllo

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي.

fyllskiva

: مشروب الكلي, مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن, مست كردن.

fylltratt

: مشروب خور, خمار.

fynd

: حكم, افزار, انچه كارگر از خود بر سر كار مي برد, يافت, كشف, اكتشاف, يابش.

fyndgruva

: كان, معدن, نقب, راه زير زميني, مين, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر كردن, استخراج كردن يا شدن, كندن.

fyndig

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

fyndig/sinnrik

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

fyndighet

: قوه ابتكار, نبوغ, هوش (اختراعي), امادگي براي اختراع, مهارت, استعداد, صفا.

fyndort

: محل, مقر.

fyr/sjm rke

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

fyra

: چهار, عدد چهار.

fyra tjog

: هشتاد سال, هشتاد.

fyrbk

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

fyrbyggnad

: فانوس دريايي, چراغ خانه, برج فانوس دريايي.

fyrdela

: ربع.

fyrdubbel

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه, چهار گانه, چهار تايي, چهار برابر.

fyrdubbla

: چهار گانه, چهار تايي, چهار برابر.

fyrfaldig

: چهارلا, چهار برابر, چهارگانه.

fyrfota

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrfotadjur

: چهار پا, جانور چهار پا, ستور.

fyrh rning

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.

fyrkant

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعي, مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

fyrkantig

: مربع, چهار گوشه.

fyrling

: چهار قلو.

fyrradig strof

: شعر چهار سطري, رباعي.

fyrsiding

: مربوط به چهار گوش, چهار گوش, چهار ضلعي.

fyrskepp

: كشتي فانوس دار.

fyrtal

: چهار, عدد چهار.

fyrti

: چهل, چهلمين, يك چهلم.

fyrtio

: چهل, چهلمين, يك چهلم.

fyrtionde

: چهلم, چهلمين.

fyrtorn

: فانوس دريايي, چراغ خانه, برج فانوس دريايي.

fyrverkeripjs

: اتش بازي.

fysik

: فيزيك.

fysikalisk

: مادي, فيزيكي.

fysiker

: فيزيك دان.

fysilj r

: تفنگدار, سربازي كه تفنگ چخماقي داشت, هنگ تفنگداران ارتش انگليس.

fysiolog

: ويژه گر فيزيولوژي, تن كردشناس.

fysiologi

: تن كردشناسي, علم وظايف الا عضاء, فيزيولوژي, علم طبيعي.

fysiologisk

: وابسته به علم وظايف اعضاء, ساختماني, وابسته به علم فيزيولوژي, تنكردي.

fysionomi

: سيما شناسي, قيافه شناسي, سيما, چهره, صورت.

fysionomisk

: وابسته به قيافه شناسي, سيما شناس, سيمايي.

fysioterapi

: تن درماني.

fysisk

: مادي, فيزيكي.

fysiska

: مادي, فيزيكي.

G

g fre

: مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

g i nrkamp

: محكم كردن, ثابت كردن, پرچ كردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرميخ).

g i smnen

: درخواب راه رفتن, خوابگردي, خوابگردي كردن.

g med

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

g och driva

: درنگ كردن, تاخير كردن, ديرپاييدن, پابپاوركردن, معطل كردن, باتنبلي حركت كردن, :كسيكه در رفتن تعلل كند, پرسه زن.

g ombord/inskeppa

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

g p t

: بانوك پا راه رفتن, نوك پنجه.

g ur

: دررو, مخرج, خارج شدن.

g

: راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.

g cka

: خنثي كردن, هيچ كردن, باطل كردن, نااميد كردن, فكر كسي را خراب كردن, فاسدشدن.

g ckande

: گريزان, فراري, كسي كه از ديگران دوري ميكند, طفره زن.

g dboskap

: گله گاو كه براي تامين گوشت پرورش مييابد, گاو پرواري.

g ddjur

: پرواري, بره يا گوساله وياحيوان پرواري.

g dkyckling

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه يا پرنده كبابي.

g dningsmne

: كود, ابستن كننده.

g dsel

: كود دادن, كود كشاورزي.

g dselhalm

: كودگياهي, پهن, كودگياهي دادن.

g dsla

: كود دادن, كود كشاورزي.

g ende

: طرز راه رفتن, گام, قدم, فرش, پاگردپله ها, پياده روي, قدم زدن.

g k

: فاخته, صداي فاخته دراوردن, ديوانه.

g kur

: ساعت ديواري زنگي كه در سر ساعت صدايي شبيه صداي فاخته ميكند.

g lbgjutare

: منقل اتش, برنج سازي.

g lda

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

g llande

: قوي, سالم, معتبر, قانوني, درست, صحيح, داراي اعتبار, موثر.

g mde

: مخفي شده, مخفي.

g med l nga kliv

: خراميدن, رقصيدن, جست وخيز كردن, شلنگ انداختن, تاخت رفتن (اسب وغيره), بجست وخيز دراوردن, جست وخيز وشلنگ تخته, تاخت, حركت خرامان.

g med slagruta

: پي بردن به وجود اب يا منابع ديگر زيرزميني بوسيله گمانه, گمانه زدن, ميل زدن.

g mma/avsndra

: ترشح كردن, تراوش كردن, پنهان كردن.

g mstlle

: نهانگاه, ذخيره گاه, چيز نهان شده, مخزن, پنهان كردن

g ng

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

g ng/landgng

: تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه.

g ngart

: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن.

g ngbar

: قابل مذاكره, قابل تبديل به پول نقد.

g ngen

: .

g nglig

: لندوك, دراز وباريك.

g ngse

: رايج, شايع, متداول, فاءق, مرسوم, برتر.

g ngsport

: پياده روي, قدم زدن.

g ngtapp

: شير اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپيوسته زدن, شير اب زدن به, از شير اب جاري كردن, بهره برداري كردن از, سوراخ چيزيرا بند اوردن.

g ngtrafikant

: پياده, وابسته به پياده روي, مبتذل, بيروح.

g ngvg

: پياده رو, پايه ستون, پايه مجسمه, پايه.

g ombord

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

g omkring

: ولگردي كردن, عشقبازي كردن, لا س زدن, سفر كردن.

g pare

: كلا هبردار, اغوا كننده.

g r att sluta sig till

: وابسته به استنتاج.

g r ngon v lvilligt instlld mot

: قبلا بتصرف اوردن, تحت تاثير عقيده يامسلكي قرار دادن, قبلا تبعيض فكري داشتن.

g r/gra

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

g ra

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين, ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه.

g ra besviken/svika

: مايوس كردن, ناكام كردن, محروم كردن, نا اميد كردن.

g ra brant

: سرازير شدن, سراشيب كردن, دم كردن, خيساندن, ترقي كردن.

g ra flytande

: ابگون كردن, گداختن, تبديل به مايع كردن, بصورت مايع دراوردن, صاف كردن, تسويه كردن, از بين بردن.

g ra fruktbar

: باروركردن, ابستن كردن, گشنيدن.

g ra generad

: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن.

g ra hgre

: بلند شدن (صدا), صدا را بلند كردن.

g ra inbrott

: شبانه دزديدن, سرقت مسلحانه كردن.

g ra kr

: گران كردن, عزيز كردن.

g ra lantlig

: روستايي شدن, ده نشيني كردن.

g ra matt

: تيره كردن, كدر كردن, لكه دار كردن.

g ra modflld

: دلسرد كردن, نوميد كردن, افسرده كردن, دلسردكردن, روحيه راباختن.

g ra mottaglig

: مستعد كردن, زمينه را مهيا ساختن.

g ra obengen

: بي ميل كردن, بيزار كردن, بي رغبت كردن.

g ra ofrm gen

: ناقابل ساختن, سلب صلا حيت كردن از, بي نيرو ساختن, از كار افتادن, ناتوان ساختن, محجور كردن.

g ra onaturlig

: از تابعيت در اوردن, غير طبيعي كردن.

g ra rasande

: اتشي كردن, بسيار خشمگين كردن.

g ra rder mot

: تاخت و تاز, يورش, حمله ناگهاني, ورود ناگهاني پليس, يورش اوردن, هجوم اوردن.

g ra sig viktig

: سرحال وچابك, جست وخيز كن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشي, عالي, شيك وباشكوه.

g ra skiftande

: رنگارنگ كردن, خال خال كردن, جورواجور كردن, متنوع كردن.

g ra smal

: ضعيف شذن.

g ra till gel

: بشكل لرزانك در اوردن, ژله مانند كردن, نرم كردن, شل كردن, مثل ژله شدن.

g ra undanflykter

: مرتد شدن, از مسلك خود دست كشيدن.

g ra vit

: سفيدكردن, سفيدشدن.

g rd

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

g rd/bakgrd

: بيروني, حياط منزل.

g rd/grdsplan

: محوطه مزرعه.

g rda

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

g rdagen

: ديروز, روز پيش, زمان گذشته.

g rdel

: كمربند, احاطه, حلقه, محوطه, احاطه كردن, كمرچيزي را بستن, تنگ اسب, محيط, قطر شكم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهني وچرمي, باتنگ بستن, دور گرفتن.

g rdsgrd

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

g rdsmyg

: انواع چكاوك اوازخوان شبيه سسك, سسك.

g rdsplan

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

g rlig/mjlig

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

g rliga

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

g rningsman

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

g s

: قاز, غاز, ماده غاز, گوشت غاز, ساده لوح واحمق, سيخ زدن به شخص, به كفل كسي سقلمه زدن, مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد كردن, اتو, اتو كردن, هيس, علا مت سكوت.

g skarl

: غاز نر, ادم نادان, مرد متاهل.

g som katten kring het gr t

: دزدكي راه رفتن, اهسته ودزدكي كاري كردن, طفره رفتن, تمجمج كردن.

g spa

: دهن دره كردن, خميازه كشيدن, با حال خميازه سخن گفتن, دهن دره.

g ssling

: جوجه غاز, شخص نا بالغ و خام, احمق.

g sta

: ديدن كردن از, ملا قات كردن, زيارت كردن, عيادت كردن, سركشي كردن, ديد و بازديد كردن, ملا قات, عيادت, بازديد, ديدار.

g stfri

: مهمان نواز, غريب نواز, مهمان نوازانه.

g stgivare

: صاحب مسافرخانه.

g ta

: معما, چيستان, لغز, مسلله بغرنج وپيچيده, معما, چيستان, لغز, رمز, بيان مبهم, سوراخ سوراخ كردن, غربال كردن, سرند, معما, چيستان, لغز, رمز, جدول معما, گيج و سردر گم كردن, تفسيريا بيان كردن.

g tillbaka

: كنار كشيدن, عقب كشيدن, خودداري كردن از, دور شدن, بعقب سرازيرشدن, پس رفتن, بقهقرا رفتن, پس رفتن, برگشت, ترقي معكوس كردن.

g tt

: .

g va

: دهش, اهداء.

g vilse/kringstr vande

: سرگردان, ولگردي, ولگرد, راه گذر, جانور بي صاحب, اواره كردن, سرگردان شدن, منحرف شدن, گمراه شدن.

g vofond

: اعطا, موهبت.

g/starta

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن.

ga

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن, دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

ga

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن.

gabardin

: رداي بلند, جبه, لباس, پوشش, گاباردين.

gadd

: نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن

gael

: مردم كوهستاني اسكاتلند, سلت هاي اسكاتلندي, سلتي و اسكاتلندي.

gaelisk

: زبان بومي اسكاتلندي.

gaelisk/keltisk

: زبان بومي اسكاتلندي.

gaeliska

: زبان بومي اسكاتلندي.

gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن.

gaffel

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

gaffelben

: استخوان جناق.

gaffelspets

: چنگك, چنگال, تيزي چنگال, تيزي دندان, شاخه رود يانهر, شعبه, زبانه, با چنگ ك سوراخ كردن, با چنگك صاف كردن (زمين), داراي چنگك يا چنگال كردن.

gaffla

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

gagat

: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

gage

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن.

gagg

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن.

gagga

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

gaggig

: ديوانه, شيفته, دلفريفته.

gagn

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

gagnelig

: سودمند, مفيد, بافايده.

gagnl s

: بي فايده, عاري از فايده, باطله, بلا استفاده.

gaj

: شخص, مرد, يارو, فرار, گريز, با طناب نگه داشتن, با تمثال نمايش دادن, استهزاء كردن, جيم شدن.

gala

: خوشي, شادي, جشن و سرور, مجلل, با شكوه.

galaktisk

: بي نهايت بزرگ, كلا ن, عظيم الجثه, وابسته به كهكشان.

galant

: دلا ور, دلير, شجاع, عالي, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپيش زنان, زن باز, دلا وري كردن, زن بازي كردن, ملا زمت كردن.

galanteri

: دلا وري, بهادري, رشادت, شجاعت, زن نوازي.

galax

: كهكشان, جاده شيري.

galeas

: كشتي داراي بادبان جلو و عقب.

galej

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

galeja

: كشتي پارويي يا بادباني قرون وسطي, نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي, رانكا, رامكا, اشپزخانه.

galen

: احمق, ديوانه.

galen/arg

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگين, هار, وابسته به هاري.

galenpanna

: ديوانه, ادم بي پروا و وحشي.

galenskap

: ديوانگي.

galeon

: كشتي بادباني بازرگاني يا جنگي اسپانيولي قرن پانزدهم.

galet

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

galge

: دار, چوبه دار, اعدام, بدار اويزي, مستحق اعدام, صلا به, چوبه دار, بدار اويختن, رسوا كردن.

galge/kldgalge

: اعلا م كننده, اويزان كننده, معلق كننده, جارختي, چنگك لباس, اسكلت ياچهارچوبه اي كه از سقف اويتخه وداراي بلبرينگ براي حركت دادن ماشين باشد.

galgf gel

: ادم مستحق اعدام, كسي كه سرش بوي قرمه سبزي ميدهد, جاني واجب الا عدام.

galil

: جليلي, وابسته به گاليله.

galil en

: نماز خانه كوچك نزديك كليسا, شهرستان جليل در فلسطين.

galileisk

: جليلي, وابسته به گاليله.

galjonsbild

: رءيس پوشالي, رءيس بي نفوذ, دست نشانده.

galjonsfigur

: رءيس پوشالي, رءيس بي نفوذ, دست نشانده.

gall

: نازا, عقيم, لم يزرع, بي ثمر, بي حاصل, تهي, سترون.

gall pple

: مازو.

galla

: زرداب, صفرا, زهره, خوي سودايي, مراره, خشم, تندي, صفراوي, صفرا.

galla/reta

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخي, گستاخي, زخم پوست رفتگي, ساييدگي, تاول, ساييدن, پوست بردن از, لكه, عيب.

gallbildning

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخي, گستاخي, زخم پوست رفتگي, ساييدگي, تاول, ساييدن, پوست بردن از, لكه, عيب.

galler

: پنجره مشبك, شبكه, پنجره كوچك بليط فروشها (در سينما و غيره).

galler/gallerverk

: چارچوب اهني, شبكه, پنجره, تيز و دلخراش, گوشت ريز, ساينده.

galler/rost/riva/gnissla

: رنده, بخاري تو ديواري, شبكه, پنجره, ميله هاي اهني, قفس اهني, زندان, صداي تصادم نيزه و شمشير, رنده كردن, ساءيدن, ازردن, به زور ستاندن.

galleri

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

galleri/lktare

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

gallerverk

: كار مشبك, شبكه, شبكه بندي, شبكه كاري.

gallicism

: اصطلا حات و لغات ويژه فرانسوي, فرانسوي مابي.

gallien

: اهل كشور باستاني گل, فرانسوي.

gallien/gallier

: اهل كشور باستاني گل, فرانسوي.

gallier

: اهل كشور باستاني گل, فرانسوي.

gallimatias

: سخن بي معني, چرند, ياوه, نوشابه كف الود.

gallisk

: فرانسوي.

gallium

: گاليوم, علا مت چا ميباشد.

gallon

: گالن, پيمانه اي برابر 3587/3 ليتر.

gallskrik

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

gallskrika

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

gallstekel

: مگس مازو.

gallsten

: سنگ زهره دان, سنگ كيسه صفرا, سنگ مجاري صفراوي, سنگ صفرايي.

gallussyra

: اسيد گاليك, جوهر مازو,.C7 H6 O5 H2 O

galning

: مرد ديوانه, ادم ديوانه, مجنون, ديوانه وار, عصباني, ادم نادان, احمق, بليد, دلقك, لوده.

galon

: يراق, گلا بتون.

galopp

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن, رقص نشاط انگيز قرن.19

galopp/galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن.

galoppbana

: اسپريس, دور مسابقه.

galoppera

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن.

galosch

: گالش, روكفشي, كفش لا ستيكي, كاراگاه, روكفشي, گالش.

galr

: كشتي پارويي يا بادباني قرون وسطي, نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي, رانكا, رامكا, اشپزخانه.

galt

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

galt/vildsvin

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

galvanisera

: اب فلز دادن, فلز اب داده, ابكاري كردن, با برق اب طلا يا نقره دادن به, اب فلزي دادن, ابكاري فلزي كردن.

galvanisering

: گالوانيزه كردن.

galvanism

: جريان مستقيم برق, الكتريسيته شيميايي, معالج با جريان برق مستقيم, تماس برق بابدن.

galvanometer

: كهربا سنج, برق سنج, گالوانومتر.

galvanoskop

: كهرباياب.

gam

: كركس, لا شخور صفت, حريص.

gam ng

: بچه كوچه گرد, بچه بدذات.

gambit

: شروع بازي شطرنج, از دست دادن يكي دو پياده در برابر تحصيل امتيازاتي, بذله, موضوع بحث.

gamla

: پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني.

gamma

: گاما, حرف سوم الفباي يوناني, اشعه گاما.

gammaglobulin

: گاما گلوبولين.

gammal

: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, مسن, سالخورده, پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني, كهنه, كهن, قديمي, پيشين, سابق, زمان پيش.

gammal h xa

: پيرزن زشت, فاحشه از كار افتاده, زن شرير.

gammal stofil

: ادم عقب مانده وكهنه پرست, ادم قديمي.

gammalmodig

: از مد افتاده, كهنه پرست, محافظه كار.

gammalmodig/egen

: خيلي ظريف, از روي مهارت, عجيب و جالب.

gammalmodighet

: كهنگي, منسوخي, متروكي, از رواج افتادگي.

gammalmodighet/frtvining

: كهنگي, منسوخي, متروكي, از رواج افتادگي.

gammalt

: پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني.

gammalt original

: ادم عجيب و منزوي.

gande-

: اختصاصي, متعلق به ملا ك, وابسته به مالك.

gande-

: اختصاصي, متعلق به ملا ك, وابسته به مالك.

gande

: مالكيت, دارندگي.

gande

: مالكيت, دارندگي.

gande vetskap

: اگاه, باخبر.

gandertt

: مالكيت, صاحب ملك يامغازه بودن.

ganglie

: گره, غده عصبي, غده لنفاوي, برامدگي.

gangster

: اوباش, اراذل, همدست تبه كاران, گانگستر, جاسوس يا مراقب ديگري, بپا, جاني, غضو دسته جنايتكاران, كانگستر.

gangster/utpressare

: اخاذ (اكهااز), قلدر باجگير, قاچاقچي, از راه قاچاق يا شيادي پول بدست اوردن.

gangsterband

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

gangsterbrud

: زن جوان, كلفت, فاحشه.

gangsterliga

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

gangstermetoder

: قتل, ادمكشي, ترور.

gangstervrlden

: دنياي جنايتكاران.

gans

: قيطان, گلا بتون, مغزي, نوار, حاشيه, حركت سريع, جنبش,جهش, ناگهان حركت كردن, جهش ناگهاني كردن, بافتن (مثل توري وغيره), بهم تابيدن وبافتن, موي سر را با قيطان ياروبان بستن.

ganska

: كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا, سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

ganska bra

: نسبتا خوب.

ganska lng

: نسبتا بلند.

ganska sen

: اندكي دير, قدري دير.

ganska stor

: نسبتا بزرگ, قابل ملا حظه, بزرگ.

gapa

: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن.

gapa/bliga

: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن.

gapande

: در حال دهن دره, مبهوت, متعجب با دهان باز, درشگفت, عشق الهي.

gapskratt

: قاه قاه خنده, قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

gapskratt/gapskratta

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

gapskratta

: قاه قاه خنديدن, در خنده افراط كردن, قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

garage

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garage/bilverkstad

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garant

: ضامن, ضمانت كننده, كفيل, متعهد, ضامن, پابندان, كفيل, گرو, وثيقه, اطمينان.

garantera

: در زير سندي نوشتن, امضاكردن, تعهد كردن.

garantera/bekr fta

: ضمانت كردن, اطمينان دادن, تاييد كردن.

garanti

: ضمانت, تعهد, ضامن, وثيقه, سپرده, ضمانت كردن, تعهد كردن, عهده دار شدن, پابندان, گارانتي, ضمانت, امر مورد تعهد يا تضمين, تضمين, تعهد.

gard

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

gardenia

: روناسيان, ياسمن.

gardera

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

gardering

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

garderob

: رخت كن, جا رختي, قفسه, اشكاف, موجودي لباس.

gardesofficer

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gardin

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

gardist

: پاسدار, نگهبان, سرباز هنگ نگهبان.

gare

: دارنده, نگاه دارنده, گيرنده, اشغال كننده, مالك, دارنده, متصرف, مالك, دارا.

gare

: مالك, ملا ك, متصرف, صاحب حق طبق كتاب.

garinna

: مالك, ملا ك.

garinna

: مالك, ملا ك.

garn

: نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.

garn/skepparhistoria

: نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.

garnera

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

garnering

: ارايش دادن, چاشني زدن (بخوراك), چاشني زدن به, ارايش, تزيين, چاشني, مخلفات.

garneringsband

: چيزهايي كه از قيطان يا نوار درست مي شود, قيطان, نوارياتوري قيطاني.

garnison

: پادگان, ساخلو, مقيم كردن, مستقر كردن.

garnityr

: تزيين, چاشني, مخلفات.

garon

: منتظر, پيشخدمت.

garrottering

: خفه سازي بطرز اسپانيولي, اسباب ادم خفه كني, راهزني بوسيله خفه كردن مردم, شريان بند.

garv-

: مازويي, مازودار, داراي جوهر مازو.

garvare

: شش پنس, دباغ, پوست پيرا.

garveri

: دباغي, دباغ خانه.

garvning

: چرم دباغي شده, دباغي, دباغ خانه, قهوه اي در اثر اشعه افتاب.

garvsyra

: جوهر مازو, تانين.

gas/flor

: تنزيب, كريشه, تور, گازپانسمان, مه خفيف.

gas/gasa/prat/bensin

: گاز, بخار, بنزين, گازمعده, گازدار كردن, باگاز خفه كردن, اتومبيل رابنزين زدن.

gasa

: گاز, بخار, بنزين, گازمعده, گازدار كردن, باگاز خفه كردن, اتومبيل رابنزين زدن.

gasbelysning

: چراغ گاز, روشنايي گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasell

: بز كوهي, اهوي كوهي, غزال.

gasformig

: گازي, بخاري, لطيف, گازدار, دو اتشه.

gask

: خوشي, نشاط, مستي, شوخي, سرخوشي, ميخوارگي, ولگردي و قانوني شكني.

gaskammare

: اطاق گاز, محفظه اعدام با گاز.

gasklocka

: محفظه نگاهداري گاز, محل نگهداري بنزين, گاز دان, گازانبار, گاز سنج, كنتور گاز.

gaskonjare

: گاسگن, اهل gascony در فرانسه, لا ف زن.

gasljus

: چراغ گاز, روشنايي گاز, گاز سوز, شعله گاز.

gasmask

: ماسك ضد گاز.

gaspedal

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندكن, شتابنده.

gasrenare

: لته مال, نظيف كننده.

gass

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

gassande

: مشتعل.

gassande/gassig

: مشتعل.

gassig

: مشتعل.

gasta

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

gastrektomi

: عمل برداشتن تمام يا قسمتي از معده.

gastrisk

: معدي, شكمي.

gastrit

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

gastroenterologi

: مطالعه معده و روزده و بيماريهاي ان.

gastronom

: خوراك شناس, خوش خوراك, علا قمند بغذاي خوب, سليقه در غذا, متخصص غذاي لذيذ, ويژه گر خوراك, خوراك شناس, خبره خوراك, شراب شناس.

gastronomi

: علم اغذيه لذيذه, خوش گذراني, پر خوري.

gastronomisk

: وابسته به غذا و پخت وپز.

gastroskop

: اسباب معاينه داخلي معده, وسيله مشاهده داخل معده.

gastt

: غير قابل نفوذ در مقابل گاز, عايق گاز.

gasverk

: كارخانه گاز.

gata

: خيابان, كوچه, خياباني, جاده, مسير.

gatflicka

: فاحشه, زن كوچه گرد.

gatlopp

: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.

gatsopare

: جانور لا شخور, جانور كثافت خور, سپور, تنظيف كردن, سپوري كردن, جاروب كردن.

gatt

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

gatuadress

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

gatukorsning

: تقاطع, چهار راه.

gatunge

: نوك دراز يا پاشله معمولي, بچه ولگرد, بچه كوچه.

gavel

: سه گوشي كنار شيرواني, ديوار كناري.

gavott

: نوعي رقص سريع فرانسوي, موسيقي اين رقص, تند رقصيدن, باسبك فوق رقصيدن.

gck

: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت.

gcka/modf lla

: خنثي كردن, ايجاد اشكال كردن, دچار مانع كردن, ناراحت كردن, بطلا ن.

gcka/svika

: خنثي كردن, هيچ كردن, باطل كردن, نااميد كردن, فكر كسي را خراب كردن, فاسدشدن.

gda

: فربه كردن, چاق كردن, پرواري كردن, حاصل خيزكردن, كود دادن.

gdda

: كلنگ دوسر, نيزه دسته چوبي, ميخ نوك تيز, نوك نيزه, هرچيز نوك تيز, قله كوه نوك تيز, اردك ماهي, عزيمت كردن, سريعا رفتن, رحلت كردن, نيزه زدن, باچيز نوك تيزسوراخ كردن.

gddrag

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن

gdningsmedel

: كود, ابستن كننده.

gdsel/g dsla

: كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, كود دادن, كود كشاورزي.

gdselgrep

: چنگال يا بيل كودكشي, كثافات وافتضاحات راعلني ساختن.

gdselstack

: توده مزبله, توده فضولا ت.

gdsvin

: بچه خوك پرواري.

ge

: واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن.

ge blm rken

: كوفتن, ضربت زدن, كوفته كردن, له كردن.

ge fel

: غلط دادن (در ورق), برگ عوضي.

ge fel roll

: بناحق انداختن, حساب غلط كردن, بد بازي كردن, براي نقش خود مناسب نبودن.

ge fr litet mat

: غذاي غير كافي خوردن يا دادن.

ge individualitet t

: تك قرار دادن, فرد كردن, انفرادي كردن, مجزا كردن, جدا كردن, تميز دادن, تميز دادن, شخصيت دادن, مشخص كردن.

ge kompetens

: تواناكردن, لا يق كردن, صلا حيتدار كردن.

ge liv t/egga

: زنده كردن, جان دادن به, روح بخشيدن, تسريع شدن, تخميركردن, زنده شدن.

ge med sig

: ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

ge r strtt

: ازاد كردن, از بندگي رهاندن, معاف كردن, حقوق مدني اعطا كردن به.

ge sig

: تسليم شدن.

ge sig i kast med

: چنگ, قلا ب, گلا ويزي, دست بگريباني, دست بگريبان شدن, گلا ويز شدن.

ge stryk

: شكست دادن, سخت زدن, بسختي تنبيه كردن, سرزنش كردن.

ge upp/avst frn

: ول كردن, ترك كردن, چشم پوشيدن.

ge uppr ttelse t

: نوتوان كردن, توانبخشي كردن, داراي امتيازات اوليه كردن, تجديد اسكان كردن, اعاده حيثيت كردن, ترميم كردن, بحال نخست برگرداندن.

ge yttre form t

: خارجي كردن, ظاهري ساختن, وجودخارجي, واقعيت خارجي قاءل شدن (براي).

gebit

: قلمرو.

gecko

: مارمولك خانگي.

geckodla

: مارمولك خانگي.

gedigen

: خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش, شايسته كارگر خوب, استادانه, ماهرانه, ماهر, شايسته كارگر خوب, ايستادانه, ماهرانه, ماهر.

gegga

: مزه و طعم تند, بوي نامطبوع, ميل, ذوق, رغبت, ماده چسبنده و لزج, چسبناك.

geggamoja

: يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن.

geggig

: چسبناك, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناك كردن.

geh r

: گوش, شنوايي, هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه, خوشه, دسته, خوشه دار يا گوشدار كردن.

gehenna

: جهنم, دوزخ, محبس.

geisha

: رقاصه ژاپوني, گيشا, فاحشه.

gejd

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

gejser

: ابفشان, چشمه ابگرم, چشمه جوشان اب گرم و معدني, اتشفشان, فوران تند وناگهاني داشتن يا كردن, فوران كردن.

gel

: ژال, ماده ژلا تيني چسبناكي كه در نتيجه بسته شدن مواد چسبنده بوجود ميايد, ژلا تين, دلمه شدن.

gel

: لرزانك, منجمد كردن, دلمه شدن, سفت كردن, بستن, ماسيدن, دلمه, لرزانك, ماده لزج, جسم ژلا تيني.

gel karamell

: اب نبات.

gelatin

: دلمه, ژلا تيني, سريشم.

gelea

: دلمه, لرزانك, ماده لزج, جسم ژلا تيني.

gelike

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن.

gemak

: اپارتمان.

gemenligen

: بطور عادي.

gemensam

: اشتراكي, همگاني, مجتمعا, باهم, موزون, هم نوا, يكي شده, داراي شخصيت حقوقي, بصورت شركت درامده, دوسره, از دو سره, بين الا ثنين, دو طرفه.

gemensamhet

: انجمن, اجتماع, عوام.

gemenskap

: مشاركت, ايين عشاء رباني, صميميت وهمدلي, انجمن, اجتماع, عوام, اتحاد, انسجام, بهم پيوستگي, مسلوليت مشترك, همكاري, همبستگي.

gemenskapsknsla

: جامعه جويي, اجماعي بودن, گروه گرايي, سوسياليزم.

geml

: همسر, شريك, مصاحب, هم نشين شدن, جور كردن.

gemmolog

: جواهرشناس, گوهر شناس.

gemmologi

: جواهر شناسي.

gems

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

gemyt

: خوش خلقي ورفتار دلپذير, حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

gemytlig

: طرب انگيز, خوش گذران, عياش, سعيد.

gemytlig/sympatisk

: خوش مشرب, خوش معاشرت, خوش دهن.

gemytlighet

: خوش مشربي, خوش معاشرتي.

gen

: ژن, عامل موجود در كروموزوم كه ناقل صفات ارثي است.

genast

: انا, فورا, بيدرنگ, يكراست, فورا, بلا درنگ, رك و بي پرده, بلا درنگ, فورا, مستقيما, سر راست.

gendarm

: ژاندارم, امنيه, پليس, پاسبان.

gendarmeri

: ژاندارمري, اداره امنيه.

gendriva

: ردكردن, اثبات كذب چيزي را كردن.

genealog

: شجره شناس.

genealogi

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

gener s

: سخي, بخشنده, زياد.

genera

: دست پاچه كردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن.

general

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد.

generalguvern r

: حاكم كل, فرماندار كل, فرمانفرما, والي, استاندار.

generalisera

: تعميم دادن, كليت بخشيدن.

generalisering

: عموميت دادن.

generalissimus

: فرمانده كل, سپهسالا ر, ژنراليسيم.

generalljtnant

: سپهبد.

generalmajor

: سرلشكر.

generalrepetition

: اخرين تمرين نمايش كه بازيگران بالباس كامل نمايش بر روي صحنه ميايند.

generals rang

: سرلشكري, سرتيپي, علم لشكركشي, مديريت, رياست.

generalstab

: ستاد ارتش.

generation

: توليد نيرو, نسل.

generation/alstring

: توليد نيرو, نسل.

generativ

: توليدي, نسلي.

generator

: مولد, زاينده.

generatris

: نقطه يا خط يا سطحي كه سبب احداث خط يا سطح يا جسمي ميشود, احداث كننده, مولد, زاينده, زايا.

generell

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد, نوعي, جنسي, عمومي, عام, كلي, وابسته به تيره.

generella

: نوعي, جنسي, عمومي, عام, كلي, وابسته به تيره.

generera

: توليد كردن, زاييدن.

generisk

: نوعي, جنسي, عمومي, عام, كلي, وابسته به تيره.

generositet

: بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي, سخاوت, ازادگي, بخشايندگي, دهش.

genetik

: علم پيدايش, شاخه اي از علم زيست شناسي كه در باره انتقال وراثت(توارث) واختلا ف موجودات و مكانيسم انان در اثر توارث بحث ميكند, نسل شناسي.

genetiker

: نسل شناس.

genetisk

: پيدايشي, تكويني, وابسته به پيدايش يا اصل هر چيز, مربوط به توليد و وراثت.

genever

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

gengngare

: شبح, روح, روان, جان, خيال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن, مارخدا, خدايي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان), روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

geni

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژني.

genial

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

genialisk

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

genialitet

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد.

genitalier

: اندامهاي تناسلي.

genitalorgan

: اندامهاي تناسلي.

genitiv

: حالت اضافه, حالت مالكيت, حالت مضاف اليه, ملكي مضاف اليهي.

genitiv-

: حالت اضافه, حالت مالكيت, حالت مضاف اليه, ملكي مضاف اليهي.

genius

: نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژني.

genklang

: طنين, پژواك.

genljud

: طنين, پژواك.

genljuda

: طنين, پژواك, پيچيدن, طنين انداختن, منعكس كردن, پژواك يا انعكاس صدا.

genm la

: پاسخ, پاسخ دادن.

genmle

: پاسخ, پاسخ دادن.

genom

: ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر, از ميان, از وسط, از توي, بخاطر, بواسطه, سرتاسر, از اغاز تا انتها, كاملا, تمام شده, تمام.

genomarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن.

genomarbeta/utveckla

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن.

genombl t

: بسيار, شديد, كاملا.

genomblta

: خيساندن, خيس خوردن, رسوخ كردن, بوسيله مايع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خيساندن, خيس خوري, غوطه, غوطه وري, غسل.

genomborra

: خليدن, سپوختن, سوراخ كردن (بانيزه وچيز نوك تيزي), سفتن, فروكردن (نوك خنجر وغيره), شكافتن, رسوخ كردن, سوراخ كردن, ميخكوب كردن, مبهوت كردن, درجاي خود خشك شدن.

genomborra/genombryta

: خليدن, سپوختن, سوراخ كردن (بانيزه وچيز نوك تيزي), سفتن, فروكردن (نوك خنجر وغيره), شكافتن, رسوخ كردن.

genombrutet m nster

: منبت كاري, برجسته كاري, حاشيه گذاري.

genomdr nka/genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ كردن, رسوخ كردن در, اغشتن, اشباع كردن, ملهم كردن.

genomdr nkt

: جوشانده, چروكيده وپژمرده, بي مصرف, نيم پخته, اشباع شده, خيس, خيس شدن, گيج وكند ذهن.

genomdrnka

: ابستن كردن, لقاح كردن, اشباع كردن.

genomdrnka/grundlig bl ta

: خيساندن, نوشانيدن, اب دادن.

genomdrnkning

: ابستن سازي, اشباع.

genomf r

: انجام دادن.

genomf rbar

: عملي, قابل اجرا, صورت پذير, عبور كردني.

genomfartsvg

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

genomfra

: انجام دادن.

genomfrbarhet

: امكان, شدني بودن, عملي بودن, قابليت زيستن, زيست پذيري.

genomg

: تحمل كردن, دستخوش (چيزي) شدن, متحمل چيزي شدن.

genomgripande

: از اول تا اخر, بطور كامل, كامل, تمام.

genoml sning

: مطالعه, مرور.

genomleta

: جستجو, تحقيق, كاوش, بازرس كشتي, اغتشاش, اشفتگي, خاكروبه, كاويدن, زير و رو كردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/letande

: جستجو, تحقيق, كاوش, بازرس كشتي, اغتشاش, اشفتگي, خاكروبه, كاويدن, زير و رو كردن, بهم زدن, خوب گشتن.

genomleta/plundra

: جستجو كردن, زياد كاوش كردن, غارت كردن, چپاول كردن, لخت كردن, چپاول.

genomlpa

: بسرعت خرج و تلف كردن, خلا صه كردن.

genomlufta

: هوا دادن, در تحت تاثير(شيميايي) هوا دراوردن.

genomlysa

: عبور نور از يك عضو.

genomresa

: محل تقاطع دو جاده, گذر, عبور.

genoms ka

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن, پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.

genomskinlig

: شفاف, حاءل ماوراء, بلورين, روشن, سليس, شفاف, ناپيدا.

genomskinlighet

: فراتابي, نيم شفافي, ماتي شفافي, حالت زجاجي, فرانمايي, پشت نمايي, شفافيت, حالت زجاجي.

genomskrning

: تقاطع, چهار راه.

genomsl pplig

: راه دهنده, نفوذ پذير, منفذ دار, روشن بين.

genomslag

: نفوذ كاوش.

genomslagskopia

: رونوشت كاربني.

genomslagskraft

: نفوذ كاوش.

genomsnitt

: مقطع عرضي.

genomsnittlig

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن.

genomstekt

: افرين, خوب انجام شده, خوب پخته.

genomstrla

: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.

genomsyn

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

genomsyra

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ كردن, رسوخ كردن در, اغشتن, اشباع كردن, ملهم كردن.

genomtr ngande

: فراگير, نافذ, فراگيرنده.

genomtr nglighet

: نشت پذيري, قابليت نفوذ, تراوايي, نفوذ پذيري.

genomtrevlig

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

genomtrnga

: نفوذ كردن, سرايت كردن, نشت كردن, فراوان يا شايع بودن, نفوذ كردن, بداخل راه يافتن, پخش شدن.

genomtrnglig

: سوراخ شدني, كاويدني, نفوذ پذير, رخنه پذير, نشت پذير, نفوذ پذير, راه دهنده, نفوذ پذير, منفذ دار, روشن بين.

genomtrngning

: نفوذ كاوش, نفوذ, تراوش, نشت.

genotyp

: نوع معرف و نماينده يك جنس (ازموجودات داراي صفات مشابه ارثي).

genre

: نوع, قسم, جور, طبقه, دسته, راسته, جنس, طرز, طريقه.

genrep

: اخرين تمرين نمايش كه بازيگران بالباس كامل نمايش بر روي صحنه ميايند.

gens gelse

: مخالف, تناقض, رد, ضد گويي, خلا ف گويي.

gensaga

: اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

gensare

: لباس بافته پشمي, بلوز پشمي كشباف.

genskjuta

: رسيدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.

genstr vig

: بي ميل.

genstridig

: بي ميل.

genstrtig

: بي ميل.

gensvar

: باز خورد, جوابگويي, پاسخ, واكنش.

gentemot

: دربرابر, درمقابل, پيوسته, مجاور, بسوي, مقارن, برضد, مخالف, عليه, به, بر, با.

gentiana

: جنتياناي زرد, كوشاد.

gentil

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

gentleman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل.

gentlemannamssig

: اقا منش, نجيبانه, از روي بزرگ منشي.

genuin

: خالص, اصل, اصلي, واقعي, حقيقي, درست.

genuint

: خالص, اصل, اصلي, واقعي, حقيقي, درست.

genus

: جنس, تذكير و تانيث, قسم, نوع.

genv g

: راه ميان بر, طريقه اقتصادي, ميان بركردن.

geocentrisk

: داراي مركزي در زمين, زميني, معتقد باينكه خداوند زمين رامركز عالم وجودقرارداده.

geodesi

: علم مساحي, زمين سنجي.

geodet

: متخصص علم مساحي.

geodetisk

: كوتاه ترين خط ترسيم شده بين دو نقطه در روي سطح.

geofysik

: زمين فيزيك, ژءوفيزيك, علم اوضاع بيروني و طبيعي زمين.

geofysiker

: متخصص ژءوفيزيك.

geofysisk

: مربوط به ژءو فيزيك.

geofysiska

: مربوط به ژءو فيزيك.

geograf

: جغرافي دان.

geografi

: جغرافيا, جغرافي, علم جغرافيا, شرح.

geokemi

: علمي كه درباره تركيب و تغييرات شيميايي پوسته زمين بحث ميكند, شيمي خاك, زمين شيمي.

geokronologi

: باستان شناسي زمين, شرح وقايع تاريخي گذشته بر مبناي اطلا عات زمين شناسي.

geolog

: زمين شناس.

geologi

: زمين شناسي, دانش زمين شناسي.

geologisk

: وابسته به زمين شناسي.

geometri

: علم هندسه.

geometriker

: هندسه دان, نوعي كرم درخت, كرم زمين پيما, هندسه دان.

geometrisk

: هندسي.

geomorfologi

: علمي كه درباره برجستگي هاي سطح زمين وعلل پيدايش انها بحث ميكند.

geopolitik

: مطالعه نفوذ عوامل فيزيكي(چون جغرافيا و علم اقتصاد و امار) درمشي سياسي و سياست خارجي كشور.

georgiansk

: گرجي, گرجستاني, اهل جرجيا.

georgier

: گرجي, گرجستاني, اهل جرجيا.

geotermisk

: وابسته به حرارت مركزي زمين.

geovetenskap

: علوم مربوط به زمين شناسي.

gepard

: يوزپلنگ وحشي.

gepck

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

geranium

: گياه شمعداني, شمعداني عطري, گل شمعداني.

geriatri

: پيرپزشكي, رشته اي از علم طب كه درباره امراض دوران پيري و افراد پير بحث ميكند, مبحث امراض پيري.

geriatrik

: پيرپزشكي, رشته اي از علم طب كه درباره امراض دوران پيري و افراد پير بحث ميكند, مبحث امراض پيري.

geriatriker

: متخصص (ويژه گر) امراض دوران پيري.

geriatrisk

: مربوط به پيري.

gerilla

: پارتيزان, جنگجوي غير نظامي.

gerillasoldat

: پارتيزان, جنگجوي غير نظامي.

gering

: تاج, تاج اسقف.

german

: نژادقديمي ژرمن, توتني.

germanism

: طرفداري از المان, المان گرايي, اصطلا حات ويژه زبان الماني.

germanium

: ژرمانيوم, نوعي عنصر شبه فلز.

germansk

: الماني, ژرمني, توتونيك, وابسته به المان, توتني, از نژاد قديم الماني, زبان قديم توتني.

gerontolog

: متخصص امراض پيري.

gerontologi

: رشته اي از علوم كه درباره پيري و مسايل مربوط به سالخوردگان بحث ميكند, علم پيري شناسي.

gerontologisk

: وابسته بامراض پيري.

gerundium

: اسمي كه از اضافه كردن (ءنگ) باخرفعل بدست ميايد, اسم مصدر, اسم فعل.

gesch ft

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

gesims

: قرنيس, كتيبه, گچ بري بالا ي ديوار زير سقف.

gesll

: كارگر مزدور, كارگر ماهر.

gest

: اشاره, حركت, اشارات و حركات در موقع سخن گفتن, وضع, رفتار, ژست, قيافه, ادا.

gestalt

: تطبيق, برابري, سازش, توافق, ساخت, تركيب, شكل, رقم, پيكر.

gestalta

: ريخت, شكل دادن.

gestaltning

: ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

gestaltpsykologi

: مطالعه قوه ادراك و رفتار از نقطه نظر واكنش شخصي در برابر اموركلي.

gestikulera

: با سر و دست اشاره كردن, ضمن صحبت اشارات سر و دست بكار بردن, باژست فهماندن.

gestikulerande

: اشاره با سر و دست.

gestikulering

: اشاره با سر و دست.

get

: بز, بزغاله, تيماج, پوست بز, ستاره جدي, ادم شهواني, مرد هرزه, فاسق.

getherde

: بزچران, بزدار.

geting

: زنبور (بي عسل).

getingbo

: لا نه زنبور, اجتماع زنبوران, دسته اي زنبور.

getrams

: مهر سليمان.

getskinn

: پوست بز.

getto

: محله كليمي ها (مخصوصا در ايتاليا), محل كوچكي از شهر كه محل سكونت اقليت هااست.

gev r

: دزديدن, لخت كردن, تفنگ, عده تفنگدار, تفنگ ساچمه اي.

gev rskolv

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

gev rsmynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

gevrseld

: اتش پي درپي, شليك متوالي, تيرباران.

gevrskula

: گلوله, گلوله تفنگ.

gg

: تخم مرغ, تخم, تحريك كردن.

gg

: ياخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمك.

ggcell

: ياخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمك.

ggcell

: ياخته ماده, سلول نطفه ماده, تخمك.

ggformad

: تخم مرغي, بيضي.

ggformig

: جسم تخم مرغي, تخم مرغي شكل.

ggformig

: روشنفكر, داراي افكار بلند.

gghuvud

: روشنفكر, داراي افكار بلند.

gghuvud

: روشنفكر, داراي افكار بلند.

ggklckning

: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.

ggklckningsanstalt

: محل تخم گذاري (مرغ يا ماهي), محل تخم ريزي ماهي, محل نقشه كشي وتوطله.

ggklckningsmaskin

: ماشين جوجه كشي, محل پرورش اطفال زودرس.

ggledare

: لوله رحمي, لوله فالوپ, مجراي عبورتخم, تخمراهه.

gglggande

: تخم گذار.

gglggningsrr

: تخم ريز.

ggplanta

: بادنجان.

ggskal

: پوست تخم مرغ, نازك, ترد.

ggstock

: تخمدان.

ggstock

: تخمدان.

ggstocksinflammation

: التهاب تخمدان.

ggtoddy

: مخلوط زرده تخم مرغ و شير.

ggula

: سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين, زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

ggvita

: البومين, نوعي پروتلين ساده, سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين.

ggvita

: سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين.

gibbon

: ميمون دراز دست.

gibraltar

: جبل الطارق.

gick

: رفت.

gid

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

gift

: شوهردار, عروسي كرده, متاهل, پيوسته, متحد, زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن, زهرابه, تركيب زهردار, داروي سمي, زهر, سم, زهر مار و عقرب و غيره, كينه, مسموم كردن, مسموم شدن.

gifta

: شوهردار, عروسي كرده, متاهل, پيوسته, متحد.

gifta sig

: ازدواج كردن با افراد ملل يا نژادهاي مختلف.

gifta sig med

: عقدكردن, عروسي كردن, نامزدكردن, شوهردادن, حمايت كردن از, عقيده داشتن به, عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.

gifta sig med/viga

: عروسي كردن با, بحباله نكاح در اوردن, گرفتن.

gifta sig/gifta sig med

: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.

giftasvuxen

: بالغ, درخور عروسي, تنه شوهر, قابل ازدواج و همسري.

giftblandare

: مسموم كننده.

giftblanderska

: مسموم كننده.

gifte

: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.

gifterm ls-

: وابسته به عروسي.

gifterml

: ازدواج افراد ملل يا نژادهاي مختلف, ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.

giftgas

: گاز سمي.

giftig

: زهردار, سمي, زهري, سمي, ناشي از زهر اگيني, زهراگين, زهر الود, زهردار, سمي, كينه توز.

giftig/hftig

: زهراگين, سم دار, تلخ, تند, كينه جو, بدخيم.

giftm rdare

: مسموم كننده.

giftoman

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم.

gifttand

: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.

giga

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن.

gigant

: ادم غول پيكر, نره غول, غول, قوي هيكل.

gigantisk

: غول, غول پيكر, عظيم الجثه, غول پيكر.

gigantiska

: غول پيكر.

gigg

: هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن.

gigolo

: جوان جلف, ژيگولو, شيك.

gikt

: نقرس.

giktbruten

: نقرس دار, نقرسي, متورم.

giktknl

: سنگ گچ.

gilja

: اظهار عشق كردن با, عشقبازي كردن با, خواستگاري كردن, جلب لطف كردن.

giljare

: عشقبياز, لا س زن, نامزدباز, خواستگار.

giljotin

: گيوتين, ماشين گردن زني, كاغذ بر, با گيوتين اعدام كردن.

giljotinera

: گيوتين, ماشين گردن زني, كاغذ بر, با گيوتين اعدام كردن.

gilla

: دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

gilla/som

: دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

gillande

: تصويب, قبولي, موافقت, پسند, تصويب, موافقت, تجويز, هلهله شادي, صداي افرين, تمجيد, دست زدن.

gillar

: ميل, تمايل, ذوق, علا قه, حساسيت, شهوت وميل, مهر.

gille

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم, رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.

gille/skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.

giller

: زانويي مستراح وغيره تله, دام, دريچ-ه, گير, محوطه كوچك, شكماف, نيرنگ, فريب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

gillessal

: عمارت شهرداري, محل اجتماع اصناف.

gillra

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

giltig

: قوي, سالم, معتبر, قانوني, درست, صحيح, داراي اعتبار, موثر.

giltiga

: قانوني, شرعي, مشروع, حقوقي.

giltighet

: اعتبار.

gimmick

: اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود, حيله, تدبير.

gin

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

gin/genever

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

gingham

: نوعي پارچه پنبه اي يا كتاني.

gingivit

: اماس و التهاب لثه دندان, ورم لثه.

ginseng

: درخت جنسه ياجنسان.

ginst

: جاروب, جاروب كردن.

ginstkatt

: جانور پستاندار كوچك گوشت خواري شبيه گربه زباد يا گربه معمولي.

gips

: سنگ گچ.

gipsa

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

gipsavgjutning

: گچ گيري اطراف عضو شكسته, گچ گرفتن.

gipsfrband

: گچ گيري اطراف عضو شكسته, گچ گرفتن.

gipsning

: اندود, گچ كاري.

gipsplatta

: گچ تخته, تخته مخصوص نصب به ديواد, لا يه گچي.

gir

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

gira

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

giraff

: شترگاوپلنگ, زرافه, ستاره زرافه, زرافه.

girera

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

girering

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

girig

: حريص, ازمند, طماع, زياده جو, ازمند, حريص, طماع, دندان گرد, پر خور, چشم تنگ, خسيس.

girigbuk

: ادم خسيس, ادم خسيس ولليم.

girighet

: زياده جويي, از, حرص, طمع, از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن, از, غارتگري, يغماگري, درنده خويي.

girland

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل يا زينت گل اراستن, با گل اراستن, گلچين ادبي, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

girland/bekransa

: گلچين ادبي, تاج گل, حلقه گل, گلبند زدن, درحلقه گل قرار دادن.

gissa

: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.

gissel

: تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

gissel/gissla

: تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

gisseldjur

: تاژكدار, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تاژك دار شدن.

gissla

: تاژكدار, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تاژك دار شدن, تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

gisslan

: گرو, گروگان, شخص گروي, وثيقه.

gisslare

: تازيانه زن, موجب بلا.

gissning

: حدس, ظن, گمان, تخمين, حدس زدن, گمان بردن, حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.

gissningar

: كار حدسي.

gissnings

: حدسي.

gisten

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست كننده, چكه كن.

gitarr

: عود شش سيمه, گيتار, گيتار زدن.

gitter

: چارچوب اهني, شبكه, پنجره, تيز و دلخراش, گوشت ريز, ساينده.

giv

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

givare

: دهنده.

givarinna

: دهنده.

given

: معين, داده, معلوم, مفروض, مسلم, مبتلا, معتاد.

givmild

: سخي, بخشنده, زياد.

givmild/liberal

: ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

givmildhet

: بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي.

gjord av vax

: مومي, ساخته شده از موم, مومي شكل.

gjorda

: ساخته شده, مصنوع, ساختگي, تربيت شده.

gjorda/gjort

: ساخته شده, مصنوع, ساختگي, تربيت شده.

gjorde

: , كرد, انجام داد, , توكردي.

gjort

: , انجام شده, وقوع يافته.

gjuta

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن.

gjuta om

: ازنو ريختن, از نو قالب كردن, از نو طرح كردن.

gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

gjuteri

: كارخانه گداز فلز, كارخانه ذوب فلز, چدن ريزي, ريخته گري.

gjutform

: قالب, كالبد, فطرت, الگو, كپك, كپك زدن.

gjutjrn

: چدن, چدني, سخت ومحكم.

gjutning

: چدن ريزي, ريخته گري, .

gkblomster

: ليخنس.

g-klav

: علا مت كليد چ (سل) موسيقي.

gl

: دستگاه تنفس ماهي, جويبار, نهر كوچك, گوشت ماهي, پيمانه اي براي شراب, نصف پينت پءنت, دخترجوان, ابجو, تميزكردن ماهي, روده (ماهي را) در اوردن, استطاله زيرگلوي مرغ,.

gl da

: تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي.

gl dga

: گرم كردن, پختن (اجر), حرارت زياد دادن و بعد سرد كردن (فلزات), سخت وسفت كردن, بادوام نمودن.

gl djande

: شاد.

gl dje

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي, خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از, كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن.

gl djehus

: فاحشه خانه.

gl dlampa

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

gl dtrd

: رشته, تار, ليف, ميله اي, ميله.

gl fs

: واغ واغ كردن, لا ف زدن, باليدن, جيغ زدن, واغ واغ.

gl m

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

gl mig

: رنگ پريده, كم خون, زرد, كم رنگ, رنگ پريده شدن يا كردن, خسته, از كارافتاده, شسته شده و ساييده شده.

gl msk

: فراموشكار, بي توجه.

gl mskedryck

: داروي غمزدا, چيزي كه غم و غصه را بزدايد.

gl nsa

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

gl nta

: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.

gl ttig

: بشاش, خوش روي.

gl ttning

: هموارسازي, صاف سازي.

gla

: كلا ف, حلقه, قرقره, ماسوره, كلا فه, نفوذ, تاثير, قلا ب, عادت, زشت, شكار, طعمه شكار, كلا ف كردن, حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

glac handske

: دستكش پوش, گريزان و فراري از كار, ازلا ي زرق و برق بيرون امده.

glaci r-

: يخبندان.

glacial

: يخبندان.

glaciologi

: علمي كه در باره تجمع برف و يخ و انجماد در دوره هاي يخبندان بحث ميكند, برف رود شناسي, يخبندان شناسي.

glacir

: يخ رود, برف رود, توده يخ غلتان, رودخانه يخ, يخچال طبيعي.

glad

: سرحال, بابشاشت, شاد, دلگشا, خوشحال, شاد, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.

glad fest

: خوشي, طرب, طربناك كردن.

glad/gl ttig/munter

: خوش, فرحناك, سر چنگ, بشاش.

glad/gldjande

: شاد.

glad/ljus/homosexuell

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر كيف.

glad/munter

: بشاش, خوش روي.

glad/njd

: خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود.

glad/v ldigt

: سر كيف, خوشحال, بذله گو, خيلي.

glada

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.

glada/drake

: بادبادك كاغذهوايي (ج.ش.) غليوا, غليواج, زغن, ادم درنده خو, طفيلي, دغل باز, ادم متقلب, پرواز كردن, پرواز بلند, سفته بازي كردن.

gladiator

: گلا دياتور, پهلوان از جان گذشته.

gladlynt

: بشاش, خوش روي.

glam

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي.

glamor

: طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق.

glamorisera

: فريبا نمودن, طلسم كردن, پر زرق و برق كردن.

glamors

: فريبنده, طلسم اميز, مسحور كننده.

glamour

: طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق.

glamourisera

: فريبا نمودن, طلسم كردن, پر زرق و برق كردن.

glans

: زرق وبرق, درخشندگي, جلوه, درخشش, لوستر, درخشيدن, جلوه داشتن, برق زدن, درخشندگي, جلوه, شكوه, تلالو.

glans/gl tta

: نرمي, صافي, براقي, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صيقل دادن, :شرح, تفصيل, توضيح, تفسير, تاويل, سفرنگ, حاشيه, فهرست معاني, تاويل كردن, حاشيه نوشتن بر.

glans/ljuskrona

: زرق وبرق, درخشندگي, جلوه, درخشش, لوستر, درخشيدن, جلوه داشتن, برق زدن.

glans/lysa

: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن.

glans/polera/polska

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

glans/sken

: درخشندگي, زيبايي, تابش, برق, درخشيدن.

glansfull

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان.

glansig

: جلا دار, براق, صيقلي, صاف, خوش نما.

glansnummer

: نمونه ممتاز ويژه نمايش.

glapp

: واكنش شديد.

glas

: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن, شيشه الا ت, بلور الا ت, ظروف شيشه.

glas gonorm

: مار عينكي, كفچه مار, مار كبري.

glasa

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glasartad

: شيشه اي, زجاجي, شبيه شيشه, زرق و برق.

glasblsare

: شيشه گر.

glasd rr

: اقشقشه (روسي), درپنجره اي.

glasera

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glasfiberull

: پشم يا براده شيشه, پشم شيشه, توده اي از رشته هاي شيشه اي كه بعنوان عايق گرما يا در تصفيه هوا بكار ميرود.

glasgon

: عينك ايمني, عينكي كه اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بكار ميرود, عينك حفاظ دار.

glashus

: گلخانه.

glasmstare

: شيشه بر, شيشه گر.

glasrt

: رازيانه ابي, كاكله.

glasruta

: قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن

glassbomb

: بادكرده وگرد ومحدب.

glasspinne

: منجمد كردن, يخ بستن, منجمد شدن, شكر پوش كردن, يخ, سردي, خونسردي و بي اعتنايي.

glasstrut

: نوعي شيپور.

glasull

: پشم يا براده شيشه, پشم شيشه, توده اي از رشته هاي شيشه اي كه بعنوان عايق گرما يا در تصفيه هوا بكار ميرود.

glasvaror

: شيشه سازي, شيشه الا ت, بلور الا ت.

glasyr

: شكر و تخم مرغ روي شيريني.

glasyr p trtan

: سرمازدگي, رويه خامه اي كيك يا شيريني.

glasyr/s tta glas i

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glatt

: شوخ وشنگ, پر جلوه, پر زرق و برق, با روح.

glaukom

: اب سبز, اب سياه, كوري تدريجي.

gld

: بدهي, وام, قرض, دين, قصور.

gldande

: درحال اشتعال, در حالت هيجان, تابان, مشتعل و فروزان

glden r

: مديون, بدهكار, ستون بدهكار.

gldja

: خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.

gldjas

: خوشي كردن, شادي كردن, وجد كردن.

gldjed dare

: كسيكه بازي ديگران را خراب ميكند, كسي كه عيش ديگران را منغص ميكند.

gldjeflicka

: فاحشه, فاحشه شدن, براي پول خود را پست كردن.

gldjel s

: غمگين, افسرده, ناشاد.

gldjel st

: غمگين, افسرده, ناشاد.

gldjespr ng

: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.

gldjestr lande

: تابناك, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعي, ساطع.

gldkol

: خاكه زغال نيمسوز, اخگر, خاكستر گرم (بيشتر در جمع).

gldsteka

: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

glengarry

: نوعي كلا ه شبيه كلا ه بره كه كوهستاني هاي اسكاتلند بسر ميگذارند.

gles

: كم پشت, پراكنده, تنك, گشاد گشاد.

gles/tunns dd

: كم پشت, پراكنده, تنك, گشاد گشاد.

gleshet

: تنكي, كم پشتي, پراكندگي, تنك بودن.

glfsa

: سگ زوزه كش, سگ بداصل, زوزه, صداي تند و تيز, حرف, سخن, زوزه كشيدن, عوعو كردن, واغ واغ كردن, لا ف زدن, باليدن, جيغ زدن, واغ واغ.

gli

: زاده, تخم, فرزند, حيوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ كرده, برياني, سرخ كردن, روي اتش پختن, تهييج, سوزاندن.

glid

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن.

glida

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

glida/skjuta

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

glida/svva

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن.

glidbana

: شيب تند رودخانه, ناودان يا مجراي سرازير, مخفف كلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال.

glidflygplan

: هواپيماي بي موتور.

glidflykt

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن.

glimma

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن.

glimma/sken

: روشنايي ضعيف, نور كم, درك اندك, خرده, تكه, كور كوري كردن, سوسو زدن, با روشنايي ضعيف تابيدن.

glimmer

: تلق نسوز, ميكا.

glimt

: نگاه كم, نگاه اني, نظر اجمالي, نگاه سريع, اجمالا ديدن, بيك نظر ديدن, اتفاقا ديدن.

glimt/str le/glimma

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن.

glimta

: نگاه كم, نگاه اني, نظر اجمالي, نگاه سريع, اجمالا ديدن, بيك نظر ديدن, اتفاقا ديدن.

glipa

: رخنه, درز, دهنه, جاي باز, وقفه, اختلا ف زياد, شكافدار كردن.

gliring

: سخن طعنه اميز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء كردن.

glitter

: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن, پولك, نقده, زرق وبرق دار, پولك زدن.

glittra

: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن.

glittra/glimt/glitter

: برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن.

glittra/tindra

: درخشيدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

gll

: تيز, روشن, مصر, مصرانه, صداي خيلي زير, شبيه صفير, جيغ كشيدن.

gllhet

: گوشخراشي.

glmma

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

glmska

: فراموشي, نسيان, از خاطر زدايي, گمنامي.

glmskt

: فراموشكار.

glnsande

: فروزنده, رخشان, رخشنده, پر زرق وبرق, پر جلوه, نورافشان, درخشنده, متشعشع, درخشان, پر جلوه, درخشنده, پر تلالو.

glnta/skogsgl nta

: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.

glo/stirra

: نگاه از روي كينه و بغض, نگاه عاشقانه و حاكي از علا قه, نگاه حسرت اميز كردن, خيره نگاه كردن.

glob

: كره, گوي, جسم كروي, فلك, گردون, دايره, محيط, مرتبه, حدود فعاليت, دايره معلومات, احاطه كردن, بصورت كره دراوردن.

glob/krets/sfr

: كره, گوي, جسم كروي, فلك, گردون, دايره, محيط, مرتبه, حدود فعاليت, دايره معلومات, احاطه كردن, بصورت كره دراوردن.

global

: سراسري.

globin

: گلوبين يا پروتلين بي رنگ.

glop

: ادم بي اهميت, خود فروش.

glori s

: مجلل, عظيم, با شكوه, خيلي خوب.

gloria

: هاله يا نور گرداگرد سرمقدسين, هاله نوراني اطراف خورشيد و ساير ستارگان, هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

glorifiera

: جلا ل دادن, تجليل كردن, تكريم كردن, تعريف كردن(از), ستودن, ستايش كردن.

glosa

: اسم, لفظ, كلمه صوتي, واحد اوايي.

glosbok

: واژگان.

glosgd

: داراي چشمان برامده, چشم برامده.

glossarium

: واژه نامه.

glottis

: چاكناي, دهانه حنجره, فاصله بين تارهاي صوتي.

gloxinia

: نوعي گياه مخوص برزيل.

glpord

: دست انداختن ومتلك گفتن, سرزنش كردن, شماتت كردن, طعنه زدن, طعنه.

gltta

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

glttighet

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي.

glugg

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

glukos

: گلوكز,.C6 H12 O7

glukosid

: گلوكزيد.

glupande

: بسيار گرسنه, پر ولع, پر اشتياق.

glupsk

: حريص, ازمند, مشتاق, ارزومند, متمايل, پر خور, بسيار گرسنه, پر ولع, پر اشتياق, سبع, پرخور, حريص, پرولع, خيلي گرسنه.

glupskhet

: شكم پرستي, از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن, ولع, درندگي, پرخوري و حرص.

glutamat

: نمك اسيد گلوتاميك.

gluten

: موم اندر اب, ماده چسبنده گندم, چسب, سريشمي كه از شاخ واستخوان بدست ميايد.

glutta

: نگاه زير چشمي, نگاه دزدكي, طلوع, ظهور, نيش افتاب, روزنه, روشنايي كم, جيك جيك, جيرجيركردن, جيك زدن, باچشم نيم باز نگاه كردن, از سوراخ نگاه كردن, طلوع كردن, جوانه زدن, اشكار شدن, كمي.

glycerin

: گليسيرين.

glycerol

: گليسيرين.

glytt

: پسر بچه, جوانك.

gmde

: مخفي شده, مخفي.

gmma

: پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغيره, چرم, پنهان كردن,پوشيدن, مخفي نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست كندن, سخت شلا ق زدن, انبار كردن, ذخيره كردن (درمحل مخفي براي اينده), انباشتن, محبوس كردن, پنهانگاه.

gn gg

: شيهه كشيدن (مثل اسب), شيهه اسب.

gn ggning

: شيهه كشيدن (مثل اسب), شيهه اسب.

gn ll

: صداي غوك دراوردن, شكوه وشكايت كردن, غژغژ كردن, صداي لولا ي روغن نخورده, جيرجيركفش.

gn lla/yta

: ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gn llmns

: غار غار كننده, وزغ يا كلا غ.

gn llspik

: زننده, كوبنده, ادم خرده گير, مزاحم.

gna/helga

: وقف كردن, اختصاص دادن, فدا كردن.

gnabbas

: دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن.

gnabbas/tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن.

gnaga

: خاييدن, گاز گرفتن, كندن (با گاز يا دندان), تحليل رفتن, فرسودن, مانند موش جويدن, ساييدن, چرك نشستن, چرك جمع كردن, جان گدازبودن, جانسوزبودن, عذاب دادن.

gnaga/gnaga p

: خاييدن, گاز گرفتن, كندن (با گاز يا دندان), تحليل رفتن, فرسودن, مانند موش جويدن, ساييدن.

gnaga/oroa sig

: اذيت, اخم, ترشرويي, تحريك, تهييج, هيجان, بي حوصلگي, جيغ, فرياد, داراي نقشه هاي پيچ در پيچ كردن, جور بجور كردن, گلا بتون دوزي كردن, اخم كردن, پوست را بردن, كج خلقي كردن, ساييده شدن, هايهو كردن, جويدن, مجروح كردن, رنگ اميزي كردن.

gnagare

: جانور جونده (مثل موش).

gnata

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

gnetig

: ترشرو, عبوس, تند مزاج.

gng

: راهرو, جناح, گام, خرامش, راه رفتن, يورتمه روي, گام برداشتن, قدم زدن, خراميدن, گردشگاه.

gnga

: نخ, رگه, نخ كردن, بند كشيدن.

gngbana

: سنگفرش, پياده رو, كف خيابان.

gngbro

: گذرگاه, جاده, جاده ايكه از كف زمين بلندتراست, پل پياده روها, پل پياده روي.

gngga

: شيهه كشيدن (مثل اسب), شيهه اسب, پوزخند زدن, نيشخند زدن, با صدا خنديدن, شيهه كشيدن نيشخند, پوزخند, شيهه اسب, صدايي شبيه شيهه, شيهه كشيدن.

gngj rn

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

gngmatta

: ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.

gngning

: بند كشي, نخ كشي.

gngsnitt

: جفت طاس.

gngstig

: پياده رو, پايه ستون, پايه مجسمه, پايه.

gngtunnel

: زير راه, راه زير زميني, ترن زير زميني, مترو.

gnida

: مالش دادن, خراشيدن, ساييدن, بوسيله اصطكاك گرم كردن, به هيجان اوردن, اوقات تلخي كردن به, عصبانيت, ساييدگي, پوست رفتگي.

gnida n san mot

: با پوزه كاويدن يا بو كردن, پوزه بخاك ماليدن, غنودن, عزيز داشتن.

gnida/skrapa/reta

: مالش دادن, خراشيدن, ساييدن, بوسيله اصطكاك گرم كردن, به هيجان اوردن, اوقات تلخي كردن به, عصبانيت, ساييدگي, پوست رفتگي.

gnidare

: ادم خسيس, لليم, بخيل, ادم جوكي, ادم خسيس.

gnidare/girig

: ادم خسيس, ادم تنگ چشم, لليم.

gnidig

: صرفه جو, گران كيسه, خسيس, تنك چشم, لليم, ناشي از خست.

gnidighet

: خست, امساك, صرفه جويي, كم خرجي.

gnidning

: مشت و مال دادن, مالش سريع بدن (مثلا بعد از حمام), مشت و مال.

gnissel

: صداي بلند, جيغ, فرياد شبيه جيغ, صداي گوشخراش, فرياد كردن, جيغ كشيدن, صداي ناهنجار(مثل صداي ترمز ماشين) ايجاد كردن.

gnissla

: صداي زنجره, جيرجير, صداي ملخ كردن, صداي بلند, جيغ, فرياد شبيه جيغ, صداي گوشخراش, فرياد كردن, جيغ كشيدن, صداي ناهنجار(مثل صداي ترمز ماشين) ايجاد كردن.

gnissla med tnderna

: دندان قرچه كردن, دندان بهم فشردن (از خشم), بهم فشردن, بهم ساييدن.

gnissla/oljud

: جنجال, قيل و قال, داد و بيداد, غوغا, جنجال كردن, داد و بيداد كردن, غوغا كردن.

gnissla/pipa

: جيغ وفرياد شكيدن (مثل جغد يا موش), با صداي جيغ صحبت كردن, با جيغ وفريادافشاء كردن, جير جير.

gnista

: ژابيژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.

gnistgaller

: سپر جلو بخاري, مامور اتش نشاني.

gnistra

: تابيدن, برق زدن, درخشيدن, جرقه زدن, برق زدن, ساطع شدن, درخشيدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistra/spraka

: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

gnistrande

: برق زني, درخشش, جرقه, برق.

gnla

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

gnlla

: ناله وشكايت كردن, باصدا حركت كردن, ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

gnllig

: كج خلق, زود رنج, گله مند, ستيز جو, شكوه گر.

gno

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

gnola

: وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.

gnom

: جني زير زميني, ديو, كوتوله, گورزاد.

gnomisk

: اخلا قي, ضرب المثلي, شامل پند و ضرب المثل.

gnosticism

: فلسفه عرفاني يا روحاني.

gnostiker

: عرفاني, داراي اسرار روحاني, نهاني, اسرار اميز, عارف.

gnostiker/gnostisk

: عرفاني, داراي اسرار روحاني, نهاني, اسرار اميز, عارف.

gnostisk

: عرفاني, داراي اسرار روحاني, نهاني, اسرار اميز, عارف.

gnu

: گوزن يالدار.

gnugga

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

gnuggning

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

gnutta

: خرده, ريزه, ذره, لفظ, حرف.

gny

: ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

god

: شاد, شاد دل, شاد كام, خوش, خوشحال.

god/bra/st

: زيبا, جذاب, دلپذير, قوي وزيبا.

goda

: خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

godbit

: قسمت لذيذغذا, لقمه خوشمزه, تكه لذيذ وباب دندان, شايعات, اراجيف, خرده ريز.

godhetsfullt

: مهربان, خوش خلق, دلپذير, ملا يم, لطفا از روي مرحمت.

godis

: عزيزم, ماماني.

godisaffr

: شيريني فروشي, قنادي.

godk nna

: تصويب كردن, موافقت كردن (با), ازمايش كردن, پسند كردن, رواداشتن, اجازه دادن, اختيار دادن, تصويب كردن.

godk nner

: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن.

godknnande

: تصويب, موافقت, تجويز, معتبر سازي, تصديق.

gods

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت.

godsak

: حلويات, شيريني جات, غذاي شيرين, شيريني.

godsgare

: صاحب زمين, ملا ك, خرده مالك, ملا ك اسكاتلندي.

godsvagn

: يكنوع واگن باري.

godta

: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن.

godtaga

: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن.

godtagande

: پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده.

godtagbar

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

godtagbarhet

: پذيرفتگي, قابليت پذيرش.

godtagbart

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

godtrogen

: زودباور, ساده لوح.

godtrogenhet

: زودباوري, ساده لوحي.

godtycke

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

godtycklig

: اختياري, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادي, احتياطي, بصيرتي.

godtyckligt

: دلخواهانه, دلخواهي, مستبدانه, بطور قراردادي.

godvillig

: از روي اراده, بطور ارادي, ارادي, اختياري, داوطلبانه, به خواست.

godvilligt

: از روي اراده, بطور ارادي.

goja

: بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش.

golf

: بازي چوگان يا گلف.

golfklubb

: چوگان گلف بازي, باشگاه گلف بازان.

golfklubba

: چوگان گلف بازي, باشگاه گلف بازان.

golfspelare

: گلف باز.

goliat

: جالوت, جليات.

golv

: كف, اشكوب, طبقه.

golva

: كف, اشكوب, طبقه.

golvbel ggning

: فرش كف اطاق, مصالح كف سازي, كف سازي.

golvborste

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

golvbrda

: كف اتوموبيل, كف تخته اي.

golvlampa

: اباژور زميني, چراغ پايه دار.

golvmaterial

: فرش كف اطاق, مصالح كف سازي, كف سازي.

golvmopp

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

golvspik

: نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد, ميخ زيرپهن, ميخ كوب كردن, باميخ كوبيدن.

golvur

: ساعت پاندولي بلندي كه روي زمين قرار ميگيرد.

gom

: سق, سقف دهان, كام, ذاءقه, طعم, چشيدن.

gom-

: وابسته به كام, وابسته سق, دهاني, كامي.

gomspene

: زبان كوچك, لهات, ملا زه.

gon

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

gonad

: غده جنسي (بيضه يا تخمدان).

gonblick

: يك ان, يك لحظه, يك دم, لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.

gonblick

: يك ان, يك لحظه, يك دم.

gonblicklig

: اني.

gonblicklig

: دم, ان, لحظه, ماه كنوني, مثال, فورا.

gonbryn

: ابرو, گچ بري هلا لي بالا ي پنجره.

gonbryn/panna

: ابرو, پيشاني, جبين, سيما.

gondol

: نوعي قايق كه در كانال هاي شهر ونيز ايتاليا معمول است, واگن سربازبر.

gondolj r

: راننده كرجي ونيزي, كرجي بان, قايقران.

gonflirta

: چشم چراني كردن, چشم چراني, نگاه عاشقانه كردن, با چشم غمزه كردن, عشوه.

gonggong

: زنگي كه عبارت است از كاسه و چكشي كه اهسته بر ان ميزنند, ناقوس, صداي زنگ دراوردن.

gonglob

: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.

gonglob/gonsten

: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.

gonhla

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

gonhla/ledh la/urtag

: مژه, مژگان.

gonhr

: مژه, مژگان.

gonlock

: پلك, پلك چشم, جفن.

gonokock

: انگل يا ميكرب سوزاك, گونوكوك.

gontr st

: روشن, درخشان, گل خوش.

gonvatten

: مايع چشم شويي, داروي چشم, تظاهر.

gonvittne

: , شاهد عيني, گواه خودديده, گواهي مستقيم, گواهي چشمي, شاهدبراي العين.

gonvittne

: , شاهد عيني, گواه خودديده, گواهي مستقيم, گواهي چشمي, شاهدبراي العين.

gorgon

: يكي از سه زني كه موهاي سرشان مار بوده و هر كس بدانها نگاه ميكردسنگ ميشد, زن زشت سيما, زن بد سيما.

gorgonzola

: نوعي پنير چرب.

gorilla

: نسناس, بزرگترين ميمون شبيه انسان, گوريل.

gorma

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.

gormande

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.

gorn

: شيريني پنجره اي, نان فطير.

gosa

: دراغوش گرفتن, نوازش كردن, در بستر راحت غنودن.

gossaktig

: پسر مانند.

gosse

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

got

: گت, يكي از اقوام الماني قديم, بربري.

gotik

: وحشي, وهمي, زبان گوتيك, سبك معماري گوتيك, حروف سياه قلم الماني.

gotisk

: وحشي, وهمي, زبان گوتيك, سبك معماري گوتيك, حروف سياه قلم الماني.

gotiska

: وحشي, وهمي, زبان گوتيك, سبك معماري گوتيك, حروف سياه قلم الماني.

gott

: خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله.

gott gry

: سنگريزه, شن, ريگ, خاك, ماسه سنگ, ثبات, استحكام, نخاله, ساييدن, اسياب كردن, ازردن.

gotter

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

gottfinnande

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

gottg ra

: جبران, تلا في, تاوان دادن, لطمه زدن به, اذيت كردن, صدمه زدن به, غرامت دادن.

gottg relse/gottgra

: جبران خسارت, تصحيح, التيام, دوباره پوشيدن, جبران كردن, فريادرسي.

gottgrelse

: كفاره, ديه, جبران, اصلا ح, پرداخت غرامت, تاوان پردازي, جبران زيان, تاوان, غرامت, جبران زيان, بخشودگي, صدمه.

gottskriva

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

gottskrivning

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

gouache

: رنگ كاري با رنگي كه در اب حل شده و با عسل و صمغ اميخته شده, عكس و تصويري كه با رنگ كاري فوق بدست ايد

gourm

: خوراك شناس, خبره خوراك, شراب شناس.

gourmand

: صاحب سر رشته در خوراك, شكم پرست.

gr starr

: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم).

gr

: خاكستري, كبود, سفيد(درمورد موي سرو غيره), سفيد شونده, روبه سفيدي رونده, باستاني, كهنه, پير, نا اميد, بد بخت, بيرنگ, خاكستري.

gr broder

: عضو جمعيت راهبان يا درويشان فرقه فرانسيس مقدس.

gr daskig

: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ.

gr dde

: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.

gr ddvisp

: حركت سريع و جزيي, كلا له يا دسته مو, گرد گيري, مگس گير, تند زدن, پراندن, راندن, جاروب كردن, ماهوت پاك كن زدن, گردگير.

gr en galen

: ديوانه كننده.

gr l/gnabb

: كدورت, كج خلقي, كج خلقي كردن.

gr la p

: ادم بد دهان, زن غرولندو, سرزنش كردن, بدحرفي كردن, اوقات تلخي كردن (به), چوبكاري كردن.

gr lmakare

: دعوا كننده, اهل مشاجره, مخاصم, گرد اورنده احشام.

gr lsjuk/elak

: چموش, بدخلق, بداخم.

gr ma

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.

gr n

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بي تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزيجات, سبز شدن, سبز كردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr naktig

: متمايل به سبز.

gr nbete

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

gr nfink

: سبزه قبا, سهره اروپايي, گنجشك تكزاسي.

gr ns

: كران, مرز, خط سرحدي.

gr ns/omrde/gr nsomrde

: مرز, سرحد, خط فاصل, مرزي, صف جلو لشكر.

gr nsa intill

: نزديك بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن يا شدن, خوردن.

gr nsakshandlare

: سبزي فروش, ميوه فروش.

gr nsdragning

: تحديد حدود.

gr nska

: سبزي, سبزه, گياهان سبز, گلخانه, خامي, تازگي سبزيجات, سبزي, سرسبزي.

gr nskande/grn

: سبز رنگ, پوشيده از سبزه, بي تجربه.

gr nsls

: بيكران.

gr nsmrke

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nsmrke/milstolpe

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

gr nspa

: چاپلوسي, چاپلوسي كردن, تملق.

gr nsvrde

: حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

gr nt

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بي تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزيجات, سبز شدن, سبز كردن, سبزه, چمن, معتدل.

gr s-

: علفي, علف دار, علف مانند, داراي غلا ت.

gr sbevuxen/grn

: پوشيده از چمن, علف مانند.

gr shoppa

: ملخ, اتش بازي كوچك, خرنوب, اقاقيا, ملخ.

gr slig/hemsk

: ترسناك, شوم, مهلك, وخيم.

gr smatta/grstorv

: چمن, مرغزار, سطح چمنزار, تبديل به مرغزار كردن.

gr srot

: كف زمين, اجتماع محلي, منشاء, اساس.

gr sten

: سنگ خارا, گرانيت, سختي, استحكام.

gr storva

: چمن, مرغزار, كلوخ چمني, با چمن, پوشاندن, چمن ايجاد كردن, خيس شدن.

gr t/grtit

: .

gr t/vlling

: نوك پستان, ممه, هر چيزي شبيه نوك پستان, قله, خوراك نرم و رقيق(مثل فرني), خمير نرم, تفاله گوشت يا سيب.

gr ta

: گريه كردن, گريستن, اشك ريختن.

gr tit

: .

gr tmild/halvfull

: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست.

gr tmyndig

: پرشكوه.

gr trim

: شعر بد, شعر بند تنباني.

gr va

: حفركردن(زمين), سوراخ كردن, گودي, حفره, كاوش كردن.

gr va upp/utgrva

: كاويدن, حفركردن, ازخاك دراوردن, حفاري كردن.

gr va/grvde/gr vt

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

gr vare

: حفر كننده, حفار, الت حفاري, كاوشگر, حفركننده.

gr vde

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

gr vdersst mning

: تاريكي, تيرگي, تاريكي افسرده كننده, ملا لت, افسردگي,دل تنگي, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاريك كردن, تيره كردن, ابري بودن(اسمان).

gr vmaskin

: كاوشگر, حفركننده.

gr vt

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن.

gr/gammal/v rdnadsvrd

: سفيد, سفيد مايل به خاكستري, كهن, سالخورده.

gr/rinnande

: دونده, مناسب براي مسابقه دو, جاري, مداوم.

gra arvsl s

: از ارث محروم كردن, عاق كردن.

gra bekant med

: اشنا كردن, اگاه كردن, مسبوق كردن, مطلع كردن.

gra billig

: ازقيمت كاستن, ارزان شدن, تحقير كردن, ناچيز شمردن.

gra d v

: كر كردن, كر شدن.

gra en gentj nst

: دادن و گرفتن, تلا في كردن, عمل متقابل كردن, معامله بمثل كردن, جبران كردن.

gra eterisk

: روحاني كردن, اسماني كردن, تصفيه كردن, نزكيه كردن, اثيري كردن.

gra ett uppkok p

: تعمير كردن, بحث هاي قديمي را دوباره بصورت جديدي مطرح كردن, تكرار مكررات, چيز تكراري.

gra f rstopad

: قبض كردن, يبوست دادن, خشكي اوردن.

gra fast

: عمل پيچيدن, وسيله پيچيدن, محاط كردن, پوشاندن, اماده كردن, دستگيره, جادستي.

gra fl ckig

: خالدار, لكه دار, لكه لكه, ابري, رگه رگه, با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن, لكه دار كردن.

gra formell

: رسمي كردن.

gra fruktb rande

: ميوه دادن, مثمر شدن, ميوه دار كردن, برومند كردن, بارور ساختن.

gra galen

: ديوانه كردن, عصباني كردن, ديوانه شدن.

gra grov

: زبر كردن, خشن كردن يا شدن.

gra inv ndningar

: كمرويي كردن, ناز, تقاضاي درنگ يا مكث كردن, درنگ كردن, مهلت خواستن, استثنا قاءل شدن, تاخير, ترديد راي.

gra klar/klarna

: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن.

gra kornig

: دانه دانه كردن, داراي ذرات ريز كردن.

gra ledsen

: غمگين كردن, افسرده شدن.

gra m lls

: لا ل كردن, متحير كردن, بلا جواب گذاشتن.

gra medveten

: حساس كردن, حساس شدن.

gra om

: دوباره انجام دادن, دوباره اتاق را تزءين كرد, دوباره رويه انداختن, دوباره وصله يا سرهم بندي كردن, نو نما كردن, وصله پينه كردن.

gra or rlig

: بي بسيج كردن, جمع كردن, از جنبش و حركت باز داشتن, ثابت كردن, مدتي در بستربي حركت ماندن.

gra processen kort med

: اقرار بگناه, ايين توبه وبخشش, اعتراف بگناه.

gra ren

: مطابق اصول بهداشت كردن, از روي اصول بهداشتي عمل كردن.

gra s t

: شيرين كردن, شيرين شدن, ملا يم كردن.

gra sjukligt blek

: بيرنگ كردن, سسفيد كردن يا تغييردادن رنگ يا گياه سبز.

gra skillnad

: تبعيض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز كردن.

gra snitt i kanten

: بر جسته كردن, دندانه دار كردن, تو رفتگي, سفارش (دادن), دندانه گذاري.

gra till offer/pl ga

: طعمه كردن, دستخوش فريب يا تعدي قرار دادن, قرباني كردن.

gra till vrak

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

gra upprymd

: برافراشته, سربلند, بالا بردن, محفوظ كردن.

graal

: جام, دوري, جام شراب, هدف نهايي.

grabb

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

grabba

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش.

grabbn ve

: مشت, مشت زدن, بامشت گرفتن, كوشش, كار.

grabbtag

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش.

grace

: توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

gracil

: باريك, لا غر, كوچك, شبيه جن هوايي.

gracis

: دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز.

grad

: زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل.

grad/gradera/sortera

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

grader

: زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل.

gradera

: بتدريج و بطور غير محسوس تغيير رنگ دادن, بتدريج بارنگ ديگراميختن, درجه بندي كردن, مخلوط كردن, تدريجا عمل كردن يا شدن, درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

gradering

: درجه بندي, سلسله, درجه, تدريج, انتقال تدريجي, ارتقاء, سرزنش, دسته بندي, درجه, رتبه, نرخ.

gradering/taxering

: سرزنش, دسته بندي, درجه, رتبه, نرخ.

gradient

: شيب, خيز, سطح شيب دار, در خور راه رفتن, شيب دار, سالك, افت حرارت, مدرج, متحرك.

gradskiva

: گوشه سنج, زاويه سنج, عضله ممدده.

gradtal

: زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل.

gradualpsalm

: تدريجي, اهسته, قدم بقدم پيش رونده, شيب تدريجي و اهسته.

gradvis

: بتدريج, رفته رفته.

gradvis/l ngsam

: تدريجي, اهسته, قدم بقدم پيش رونده, شيب تدريجي و اهسته.

graf

: نمودار, نمايش هندسي, نقشه هندسي, گرافيك, طرح خطي, هجاي كلمه, اشكال مختلف يك حرف, با گرافيك و طرح خطي ثبت كردن, با نمودار نشان دادن.

grafem

: حرف, يكي از حروف الفباء, نويسه.

graffito

: حروف يا تصاويري كه بر ديوار نوشته شده باشد.

grafik

: نوشته شده, كشيده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشي ياترسيم, ترسيمي, واضح, نگاره سازي, رسم.

grafit

: سرب سياه, مغز مداد, گرافيت.

grafolog

: خط شناس.

grafologi

: خط شناسي.

grahamsmjl

: ارد گندم سبوس دار.

gram

: نخود, يكجور باقلا, گرم, يك هزارم كيلوگرم, گرم, يك هزارم كيلو گرم.

gramatom

: وزن يك عنصر شيميايي بگرم كه معادل وزن اتمي انست.

gramkalori

: واحد سنجس گرما, كالري.

grammatik

: دستور زبان, گرامر.

grammatikalisk

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammatiker

: متخصص دستور زبان.

grammatisk

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammatiska

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammatiskt

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

grammofon

: گرامافون, دستگاه حبس صدا.

grammofoninspelning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

grammofonskiva

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

grammolekyl

: ملكول گرم.

gran

: صنوبر, شاه درخت.

gran-

: صنوبردار, صنوبري.

gran/prydlig/g ra fin

: اراسته, پاكيزه, قشنگ, انواع كاج ميلا د, صنوبر

granat

: بمب, امر تعجب اور, نار سنگ, لعل, حجر سيلا ن, نوعي لولا يا مفصل, نارنجك.

granatpple

: انار, درخت انار.

granatsplitter

: شرپنل, گلوله انفجاري, گلوله افشان.

grand

: اصيل زاده, نمجيب, بزرگان, اعيان.

grandezza

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.

grandios

: بزرگ نما, عالي نما, پر اب و تاب, بلند.

granit

: سنگ خارا, گرانيت, سختي, استحكام.

granne

: همسايه, نزديك, مجاور, همسايه شدن با.

granne/gr ll

: زننده, داراي زرق و برق زياد, شعله ور.

grannlaga

: با احتياط, داراي تميز و بصيرت, باخرد.

grannlaga/finknslig

: با احتياط, داراي تميز و بصيرت, باخرد.

grannlt

: چيزقشنگ وبي مصرف, اسباب بازي بچه, زيور الا ت, كلا ه برداري, نمايش پر سر وصدا و تو خالي, خرده ريز, خرت وپرت, سخن مهمل, زرق وبرق دار, نادان فريب, خوش ظاهر, چرند.

grannskap

: همسايگي, مجاورت, اهل محل.

granntyckt

: سخت گير, باريك بين, مشكل پسند, بيزار.

granska

: امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن, موشكافي كردن, مورد مداقه قرار دادن.

granska/revidera

: مميزي, رسيدگي.

granskare

: ازمونگر, ممتحن, امتحان كننده.

granulera

: دانه دانه كردن, داراي ذرات ريز كردن.

granulering

: دانه, برامدگي, دانه دور زخم, گوشت نوبالا اوري, دانه دانه سازي.

grapefrukt

: درخت تو سرخ, ميوه تو سرخ.

grassera

: ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.

grasserande

: شايع, پر, مملو, فراوان, عادي, زياد, عمومي.

gratifikation

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاري, رايگاني.

gratis

: رايگان, مفت, مجانا, مجاني, ازاد.

grattis

: تبريك, تهنيت, شادباش.

gratulant

: تبريك گوينده.

gratulation

: تبريك, تهنيت, شادباش.

gratulera

: تبريك گفتن, شادباش گفتن.

grav-

: ارامگاهي, گوري, مقبره اي, دفني, حزن انگيز.

grav

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن, گور, قبر, مزار, مقبره, قبر ساختن, دفن كردن.

grav ppning

: نبش قبر.

grav/gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravand

: اردك وحشي دريايي.

gravation

: بار, قيد, مانع, اسباب زحمت, گرفتاري, گرو.

gravering

: حكاكي.

gravh g

: زنبه, خاك كش, چرخ دستي, چرخ دوره گردها, پشته, توده, كوه, تپه, ماهور, پشته خاك روي قبر, مقبره, تپه.

gravid

: ابستن, بار دار.

graviditet

: بچه اوري, بچه زايي, ابستني, بارداري.

gravitation

: گرايش, كشش, جاذبه, قوه جاذبه, تمايل.

gravitera

: سنگين كردن, بوسيله قوه جاذبه حركت كردن, بطرف جاذبه يامركز نفوذ متمايل شدن, متمايل شدن بطرف, گرويدن.

gravitetisk

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن.

gravkor

: دخمه, سردابه, غار, حفره غده اي, سري, رمز.

gravkulle

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن.

gravlik

: ارامگاهي, گوري, مقبره اي, دفني, حزن انگيز.

gravmonument

: مقبره, بقعه, بناي ياد بود, بناي يادگاري, لوحه تاريخي, اثر تاريخي.

gravskrift

: وفات نامه, نوشته روي سنگ قبر.

gravskrift/epitaf

: وفات نامه, نوشته روي سنگ قبر.

gravsten

: سنگ گور, سنگ قبر, لوحه قبر, سنگ قبر.

gravstickel

: قلمزن, حكاك.

gravsttning

: ايين تدفين, دفن, تدفين, بخاك سپاري.

gravvalv

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

gravyr

: حكاكي.

grberg

: سنگ خارا, گرانيت, سختي, استحكام.

grbrun

: رنگ قهوه اي كمرنگ, سمند, خاكي, اسب كهر, سماجت كردن, ازار دادن.

grd

: باج, خراج, احترام, ستايش, تكريم.

grd i college

: چهار گانه, چهار گوش.

grdda

: پختن, طبخ كردن.

grddglass

: بستني.

grde

: ميدان, رشته, پايكار.

grdel/omge

: كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.

grdfarihandlare

: تاجر, دلا ل, واسطه سيار.

grdsplan/g rd

: حياط (محوطه محصور).

grdvar

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهباني دادن, نگهبان بودن.

gredelin

: گل افتاب پرست (مثل گل هميشه بهار), افتاب گراي, گل افتاب گردان, ارغواني روشن, يشم ختايي, حجرالدم, سرخ ژاسب.

gregoriansk

: وابسته به گريگوري , وابسته به كليساي گريگوريان ارمنستان.

gregorianska kalendern

: وابسته به گريگوري , وابسته به كليساي گريگوريان ارمنستان.

grej

: چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود, چيز, همان, اسمش.

greja

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون.

grejor

: اموال شخصي زن, اثاث البيت, اثاث, اسباب, لوازم, متعلقات, ضماءم, لفافه, چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

grek

: يوناني.

grek/grekiska

: يوناني.

grekisk

: يوناني, مربوط به يونان.

grekiska

: يوناني.

grekland

: كشور يونان.

gren

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

gren/filial

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

grena

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

grenad

: شاخه دار, چنگال مانند, شكافته, مبهم.

grenadin

: گل ميخك, ميخك صد پر, مرغ دلمه كرده, شربت انار.

grenig

: چنگالي, شاخه شاخه, از هم شكافته, منشعب, منشعب شدن, از هم شكافته شدن.

grensla

: گشاد نشستن, گشاد ايستادن, گشاد گشاد راه رفتن, سوار شدن, ميان دو پا قراردادن, گشاد نشيني, گشاد بازي.

grensle

: با پاهاي از هم گشاده (مثل سوار اسب شدن), داراي پاي گشاد, گشادگشاد, با پاهاي گشاد از هم.

grepe

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

grepp

: چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.

greppa

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش.

greppa/koppling

: كلا ج.

grett

: مرغ ماهيخوار, كلا ه پر, شاخه ء جواهر, دسته ء كرك, كرك يا ابريشم.

gretth ger

: مرغ ماهيخوار سفيد, حواصيل.

gretthger

: مرغ ماهيخوار سفيد, حواصيل.

greve

: شمار, شمردن.

grevinna

: كنتس.

grevskap

: بخش, شهرستان.

grevskap/ln

: بخش, شهرستان, استان, ايالت, ناحيه, به استان تقسيم كردن.

grg s

: غاز وحشي اروپايي (انسعر انسعر).

griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.

grift

: گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره.

grill

: اهن مشبكي كه روي ان گوشت كباب ميكنند, خطوط يا ميله هاي فلزي مشبك, زمين فوتبال, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

grilla

: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

grillbar

: مغازه خوراك پزي, چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.

grillspett

: سيخ كباب, سيخ اهني يا چوب مخصوص كباب, هر چيزي شبيه سيخ كباب, بسيخ كباب زدن, بسيخ زدن.

grimas

: ادا و اصول, شكلك, دهن كجي, نگاه ريايي, تظاهر.

grimma

: افسار, تسمه, افسار كردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grimma/snara

: افسار, تسمه, افسار كردن, پالهنگ, مهار, هالتر, طناب چوبه دار.

grin

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

grina

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

grind

: دروازه, در بزرگ, مدخل, دريجه سد, وسايل ورود, وروديه.

grindstolpe

: تير چار چوب دروازه, بازوي در, بازوي دروازه.

grindstuga

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

grindvakt

: دروازه بان.

gringo

: خارجي, بيگانه, خصوصا انگليسي يا امريكايي.

grinig

: زود رنج, بد اخلا ق, جوشي, ترشرو.

grinig/knarrig

: زودرنج, شرم اور, ادم جسور, كج خلق, ترشرو.

grinolle

: ني ني كوچولو, زود گريه كن.

grinvarg

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grin-varg

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

grip

: شير دال, جانوري كه نيم بدنش شير و نيم بدنش دال بوده.

grip-

: گيركننده, گيرنده, قابض, مخصوص گرفتن و چيدن برگ, داراي استعدادهنري, درك كننده.

grip/sagodjur

: شير دال, جانوري كه نيم بدنش شير و نيم بدنش دال بوده.

gripa

: بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

gripa h rt om

: پرچ كردن, گره كردن.

gripa tag i

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم.

gripa/begripa/beslagta

: بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

gripande

: ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.

gripande/anfall/attack

: ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.

gripbar

: دريافتني, قابل درك, قابل لمس, محسوس, پر ماس پذير, لمس كردني.

gripen av yrsel

: هذياني, پرت گو.

gripenhet

: احساسات, هيجانات, شور, هيجاني.

gris

: خوك, گراز, مثل خوك رفتار كردن, خوك زاييدن, ادم حريص وكثيف, قالب ريخته گري.

grisa

: همه بچه خوك هايي كه دريك وهله زاييده مي شوند, بچه خوك, زايمان بچه خوك, زايمان خوك, بي گوساله, بي بچه, زاييدن (خوك).

griseri

: خوك دان, لا نه خوك, جاي كثيف.

grisfarm

: خوك دان, لا نه خوك, جاي كثيف.

grisftter

: پاچه خوك, چيز بي ارزش, انگشت پا.

grisig

: خوك مانند.

griskull

: همه بچه خوك هايي كه دريك وهله زاييده مي شوند, بچه خوك, زايمان بچه خوك, زايمان خوك, بي گوساله, بي بچه, زاييدن (خوك).

grissla

: نشان نقل قول باين شكل ' ', گيومه.

grkall

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا.

grl

: پرخاش, نزاع, دعوي, دعوا, ستيزه, اختلا ف, گله, نزاع كردن, دعوي كردن, ستيزه كردن.

grl

: ستيزه, مجادله.

grla

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن, داد و بيداد كردن, مشاجره كردن, نزاع كردن, داد و بيداد, مشاجره, نزاع, گرد اوري وراندن احشام.

grlig

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

grlsjuk

: ستيزه جو, جدلي, ستيزه جو, جنگار, ستيزگر.

grlsjukt

: ستيزه جو, جنگار, ستيزگر.

grmelse

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

grn skog

: جنگل, درخت راج كوهستاني.

grnalg

: جلبك سبز.

grnd

: كوچه, خيابان كوچك.

grng ling

: نوچه, ادم تازه كار, مبتدي, ادم خام يا ناشي.

grning

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

grnk l

: كلم پيچ, سوپ كلم.

grnmynta

: نعناع.

grns/insp rra/begrnsa

: حد, محدوده, محدود كردن, منحصر كردن, محبوس كردن.

grnsak

: گياه, علف, سبزه, نبات, رستني, سبزي.

grnsallad

: كاهو.

grnsiska

: سهره اروپايي

grnskande

: سبز رنگ, پوشيده از سبزه, بي تجربه.

gro

: جوانه زدن, شروع به رشد كردن, سبز شدن, جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

grobian

: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن.

groblad

: بارهنگ, درخت چنار, موز سبز.

groda

: غوك, وزغ, قورباغه, قلا ب, خرك ويلن, قورباغه گرفتن.

grodd

: ميكرب, جنين, اصل, ريشه, منشاء.

grodd-

: نطفه اي, تخمي, جرثومه اي, بدوي, اصلي, جنيني.

grodd/bakterie

: ميكرب, جنين, اصل, ريشه, منشاء.

groddblad

: يكي از طبقات سلول ابتدايي جنين پس از تكميل مرحله گاسترولا.

groddjur

: وابسته بخانواده غوك, ذوحيات, دوزيست.

grodyngel

: بچه وزغ, بچه قورباغه.

grogg

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند, عرق خوردن, يك ليوان بزرگ ويسكي يا عرق مخلوط بانوشابه گازدار, قطار سريع السير.

grogga

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند, عرق خوردن.

groll

: بي ميلي, اكراه, بيزاري, لج, كينه, غرض, غبطه, بخل ورزيدن, لجاجت كردن, غبطه خوردن بر, رشك ورزيدن به, غرغر كردن.

grom l

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

groning

: رويش, جوانه زني, سبز شدن.

grop

: چال, چال دار كردن, گودال, حفره, چاله, سياه چال, هسته البالو و گيلا س و غيره, به رقابت واداشتن, هسته ميوه را دراوردن, در گود مبارزه قرار دادن.

gross

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

gross/brutto/grov/r

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

grossess

: ابستني, بارداري.

grosshandel/partihandel

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

grossist

: عمده فروش, بنكدار.

grotesk

: غريب و عجيب, بي تناسب, مضحك, تناقض دار.

grotta

: غار, كاو, مجوف, مقعر, مجوف كردن, درغارجادادن, حفر كردن, فرو ريختن, غار.

grottekvarn

: چرخ افقي بزرگي كه زندانيان ان را بحركت دراورند, چرخ عصارخانه, كارپرزحمت.

grottforskning

: غارشناسي, مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.

grottm nniska

: غارنشين, غارنشين, انسانهاي غارنشين, وحشي.

grov

: زبر, خشن, زمخت, بي ادب, زمخت, درشت, كودن, خام, ناپخته, زمخت.

grov-

: مواد خوراكي زبر (مثل سبوس يا دانه انار).

grov frbrytelse

: بزه, تبه كاري, جنايت, بدكاري, خيانت, شرارت.

grov segelduk

: كرباس, پارچه كيسه اي.

grov uppskattning

: حدس زدن, تخمين زدن.

grova hagel

: چارپاره, ساچمه درشت.

grovhet

: درشتي, زبري.

grovhuggen

: ناهموار, زمخت, نيرومند, تنومند, بي تمدن, سخت, شديد

grovputs

: اندوده به شن و اهك, گل مالي شده, اجمالا درست كردن, ناقص, ناتمام, اندود شن و اهك.

grovt bomullstyg

: نوعي پارچه پنبه اي نامرغوب زبر وخشن, لباسي كه از اين پارچه درست شود.

grovt fel/groda

: زوزه كش, جيغ زننده, خنده اور.

grovt frenkla

: زياد ساده كردن, خيلي سهل گرفتن.

grovtarm

: دونقطه يعني اين علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

grs

: علف, سبزه, چمن, ماري جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار كردن, چراندن, چريدن, علف خوردن.

grs

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

grs nka

: زني كه بچه حرامزاده دارد, زن خراب, فاحشه.

grs nkling

: مردي كه از زنش جدا شده, مرد بيوه.

grsand

: اردك وحشي, نوعي مرغابي وحشي.

grsl k

: (ثهءووي=) تعقيب كردن, اذيت كردن.(.n) :پيازچه, پياز كوهي, موسير اسپانيا.

grslig

: ترسناك, شوم, مهلك, وخيم.

grsmatta

: چمن, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافي كردن.

grssl tt

: چمنزار.

grsstr

: تيغه, پهناي برگ, هرچيزي شبيه تيغه, شمشير, استخوان پهن.

grstorv

: چمن, كلوخ چمني, خاك ريشه دار, طبقه فوقاني خاك, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

grstorv

: چمن, مرغزار, كلوخ چمني, با چمن, پوشاندن, چمن ايجاد كردن, خيس شدن.

grt

: جار زننده, اشكار, گريان, مبرم.

grt

: شوربا, حريره, فرني, چيز مخلوط, .

grterska

: نوحه خوان, گريه كننده.

grtmild

: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست, عزادار, نالا ن, گريان.

grtomslag

: ضماد, ضماد روي محل درد گذاشتن.

grtsk l

: كاسه اش خوري, پياله, كلا ه كاسه مانند.

grtt

: خاكستري.

grtten

: سخت گير, باريك بين, مشكل پسند, بيزار.

grubbel

: متفكر, فكور, تفكر اميز, غرق در افكار.

grubbla

: انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي, سنجيدن, انديشه كردن, تعمق كردن, تفكر كردن, سنجش.

grubbla/fundera

: انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي.

grubblande

: قابل تخم گذاري, افسرده, متفكر.

grubblare

: انديشه كننده, روي تخم نشين.

gruff

: غوغا, داد وبيداد, هنگامه, كشمكش, در تكاپو بودن, دست وپنجه نرم كردن.

gruff/slagsm l

: غوغا, داد وبيداد, هنگامه, كشمكش, در تكاپو بودن, دست وپنجه نرم كردن.

grumlig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

grumlig/rrig

: گل الود, تيره, كدر, درهم وبرهم, مه الود.

grumsa

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

grund

: پايه اي, اساسي, بابت, از طرف, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ

grund mne

: جسم بسيط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محيط طبيعي, اخشيج, عامل.

grund/ytlig

: كم ژرفا, كم عمق, كم اب, سطحي, كم عمق كردن.

grunda

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

grundare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

grundare/gjutare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

grundbok

: دفتر روزنامه, دفتر ثبت وقايع روزانه.

grundl ggande

: بنيادي.

grundl ggning

: بنياد, شالوده, تاسيس.

grundlagsenlig

: مطابق قانون اساسي.

grundlagsstridig

: بر خلا ف قانون اساسي, برخلا ف مشروطيت.

grundlgga

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

grundlggare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

grundlig

: از اول تا اخر, بطور كامل, كامل, تمام, بسيار دقيق, تمام وكمال.

grundlig/radikal

: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.

grundlinje

: پايه, مبنا, پايگاه.

grundls

: بي سبب, بي هدف, بي اساس, بي اساس, بي پايه, بي اصل.

grundmne/grunddrag

: جسم بسيط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محيط طبيعي, اخشيج, عامل.

grundning

: بتونه كاري, استر كاري, چيدن برگ رسيده تنباكو.

grundning/f ngkrut

: بتونه كاري, استر كاري, چيدن برگ رسيده تنباكو.

grundplt

: هسته, مغز, اساس.

grundpolish

: شكارچي گوساله ماهي, مهردار, مهر زن, بتونه يا استري رنگ.

grundritning

: نقشه اي كه هم تراز زمين باشد, طرح عمومي, شالوده, طرح اساسي.

grundsats

: اصل, قاعده كلي, مرام, انگاشته, انگاره, عقيده, اصول, مرام, متعقدات مذهبي, پايه تفكر.

grundsats/regel

: پند, مثل, گفته اخلا قي, قاعده كلي, اصل.

grundst mning

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

grundstomme

: زمينه, اساس, پايه.

grundtal

: عدد اصلي.

grundtext

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

grundtillstnd

: كمترين نيرو, نيروي اساسي, حالت اساسي.

grundton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

grundton/klav

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

grundval

: اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد, سنگ سرطاق.

grundvatten

: ابهاي زير زميني.

grunna

: انديشه كردن, درعالم فكر فرورفتن.

grupp

: گروه, گروه بندي كردن.

grupparbete

: روح همكاري, كار دسته جمعي.

gruppdynamik

: مطالعه عوامل و نيروهاي موثر در يك گروه بشري.

gruppera

: گروه, گروه بندي كردن.

grupperad

: گروه بندي شده.

grupperande

: گروه بندي.

gruppering

: ارايش قشون, تفرقه, گسترش, قرارگيري قشون يا نيرو.

grus

: شن, ريگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگريزه, شني, شن دار, متوقف كردن, درشن دفن كردن, شن پاشيدن.

grus/gry/gott gry

: سنگريزه, شن, ريگ, خاك, ماسه سنگ, ثبات, استحكام, نخاله, ساييدن, اسياب كردن, ازردن.

grusa

: شن, ريگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگريزه, شني, شن دار, متوقف كردن, درشن دفن كردن, شن پاشيدن.

gruvarbete

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

gruvdrift

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

gruvg ng

: عنوان گذاري, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ, باسرتوپ زدن.

gruvgas

: گاز قابل احتراق معدن, گاز متان.

gruvlig

: وحشتناك, بد.

gruvschakt

: ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

grva upp

: از خاك در اوردن, از بوته فراموشي يا گمنامي دراوردن, نبش كردن, از خاك در اوردن, نبش قبركردن, از زيرخاك در اوردن, افتابي كردن, از لا نه بيرون كردن, از زيردراوردن, حفاري كردن.

grva/larv/mask

: كرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتكش, خوراك, خواربار, كوتوله, مزدور, نويسنده مزدور, زمين كندن, جستجو كردن, جان كندن, ازريشه كندن يا دراوردن, قلع كردن, از كتاب استخراج كردن, خوردن, غذا دادن.

grvare/utgr vare/grvmaskin

: كاوشگر, حفركننده.

grvling

: دستفروش, دوره گرد, خرده فروش, گوركن, خرسك, شغاره,سربسر گذاشتن, اذيت كردن, ازار كردن, گوركن اروپايي, شغاره.

grvskopa

: دلو, سطل.

gry

: سنگريزه, شن, ريگ, خاك, ماسه سنگ, ثبات, استحكام, نخاله, ساييدن, اسياب كردن, ازردن.

grym

: بيرحم, ظالم, ستمكار, ستمگر, بيدادگر.

grymhet

: سبعيت, بيرحمي, قساوت, وحشيگري, بي رحمي, قساوت قلب, ظلم, ستم, بيداد.

grymhet/vildhet

: درنده خويي, وحشي گري, سبعيت, ستمگري.

grymta

: صداي خرخر خوك, خرخر كردن, ناليدن.

grymtning

: صداي خرخر خوك, خرخر كردن, ناليدن.

gryn

: دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, يك گندم(مقياس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوي, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه كردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشيدن, پشم كندن, رگه, طبقه, سكه نقره چهار پنسي, ذره, خرده, بلغور جو يا گندم يا جو پوست كنده.

grynig

: ريگ دار, شن دار, ريگ مانند, با جرات.

gryning

: صبح, سپيده دم, بامداد.

gryningen

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

gryt

: خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن.

gryta

: نوعي غذاي مركب از گوشت وارد, ظرف خوراك پزي سفالي ياشيشه اي, شلوغ, درهم و برهم, مخلوط, چيزدرهم ريخته, ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

gryta/burk

: ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

grytstek

: اب پز كردن, گوشت اب پز شده, گوشت سرخ شده در ديگ.

gs-

: شبيه غاز, احمق, ترسو.

gspenna

: پر بلند بال پرنده, ساقه تو خالي پر, تيغ جوجه تيغي, قلم پر, چين دادن, پر كندن از.

gss

: غازها.

gst

: مهمان, انگل, خارجي, مهمان كردن, مسكن گزيدن.

gstabud

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

gstfrihet

: مهمان نوازي.

gstgivarg rd

: مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن.

gstgiveri

: مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن.

gtfull

: معمايي, مبهم.

gtt/borta

: .

guano

: چلغوز, كود چلغوزي.

gubbstrutt

: ادم خسيس وپست, ادم عجيب وغريب.

gud

: خداوند, خداوندگار, خدا, ايزد, يزدان, پروردگار, الله.

gudabild

: نيروي عظيم منهدم كننده, نيروي تخريبي مهيب.

gudagod

: خدايي, يزداني, الهي, كشيش, استنباط كردن, غيب گويي كردن.

gudagva

: نعمت غير مترقبه, چيز خدا داده, خرابي.

gudalik

: خدا مانند.

gudasaga

: افسانه, اسطوره.

gudav sen

: خداوند, خداوندگار, خدا, ايزد, يزدان, پروردگار, الله.

gudbarn

: طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد, فرزند خوانده, بچه تعميدي.

guden jupiter

: ژوپيتر, ستاره مشتري.

gudfader

: پدر تعميدي, نام گذاردن بر, سرپرستي كردن از.

gudfar

: پدر تعميدي, نام گذاردن بر, سرپرستي كردن از, پدر يا مادر تعميدي, والدين تعميدي.

gudfruktig

: خدايي, خدا شناس, با خدا.

gudinna

: الهه, ربه النوع.

gudlig

: خدايي, خدا شناس, با خدا.

gudls

: بي خدا.

gudmoder

: مادر تعميدي, نام گذار بچه, مادر خوانده روحاني.

gudmor

: مادر تعميدي, نام گذار بچه, مادر خوانده روحاني.

gudom

: خدا, خدا, الوهيت, الهيات, خدايي, الوهيت, خدا, رب النوع, جوهر الوهيت.

gudom/teologi

: خدا, الوهيت, الهيات.

gudomlig

: خدايي, يزداني, الهي, كشيش, استنباط كردن, غيب گويي كردن.

gudomlig/sp

: خدايي, يزداني, الهي, كشيش, استنباط كردن, غيب گويي كردن.

gudsdom

: امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي, كار شاق.

gudsdyrkan

: پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

gudsfrnekare

: منكر خدا, خدانشناس, ملحد.

gudsfruktan

: پارسايي, پرهيز گاري, خداترسي, تقوا.

gudsn d

: مقدس نما, مقدس.

gudsnde

: مقدس نما, مقدس.

gudson

: پسر تعميدي, مرد تعميدي.

gudstj nst

: خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن.

gudstro

: ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش.

guernsey

: لباس بافته پشمي, بلوز پشمي كشباف.

guida

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

guide

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

guinea

: كشور گينه در افريقا, 12 شيلينگ.

gul

: زرد, اصفر, ترسو, زردي.

gula

: زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

gulaktig

: زردفام, مايل بزردي.

gulasch

: نوعي غذا كه با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود, چيز درهم و برهم.

gulblek

: درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.

gulblek/slg

: درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.

gulbrun

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

gulbrun/krypa/lisma

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

guld

: زر, طلا, سكه زر, پول, ثروت, رنگ زرد طلا يي, اندود زرد, نخ زري, جامه زري.

guldbrons

: مفرغ زرنما, برنزطلا يي.

gulden

: واحد پول كشور هلند, سكه طلا (در المان و هلند).

guldfisk

: ماهي طلا يي, ماهي قرمز.

guldgul

: طلا يي, زرين, اعلا, درخشنده.

guldklimp

: قطعه, تكه فلز.

guldmakare

: كيمياگر, كيمياشناس.

guldmyntfot

: واحد طلا.

guldsmed

: زرگر, طلا ساز.

guldsnitt

: لب طلا يي, ممتاز, مقدم, درجه اول, بهترين.

guldstmpel

: نشان, عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود, انگ.

guldtacka

: شمش, شمش زر يا سيم.

gullgosse

: محبوب, عزيز.

gullig

: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

gullviva

: نوعي پامچال, گل خرغوس.

gulmetall

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

gulna

: زرد, اصفر, ترسو, زردي.

gulsot

: زردي, يرقان, دچار يرقان كردن, برشك و حسد در افتادن.

gulsparv

: سهره اروپايي

gulsporre

: كتان وحشي, گل كتاني.

gult

: زرد, اصفر, ترسو, زردي.

gult rne

: سرو كوهي.

gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

gummi-

: چسبنده, صمغي.

gummi

: رزين, لا ستيك, كاءوچو, لا ستيكي, ابريشمي يا كاپوت, مالنده ياساينده.

gummi/gummera

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

gummidck

: لا ستيك اتومبيل.

gummigutta

: نار هندي.

gummilacka

: لا ك, لا ك والكل, چيز لا ك والكل زده, لا ك زدن.

gummist mpel

: مهر لا ستيكي, با مهر لا ستيكي مهر كردن, تصديق كردن.

gumse

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.

gun s

: افسوس, اه, دريغا.

gunga

: اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.

gungbr de

: الله كلنگ, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ كردن.

gungbrda

: الله كلنگ, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ كردن.

gungfly

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gungfly/lervlling

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

gunnrum

: اطاق افسران, سالن بيماران, بيمارستان.

gunrum

: اطاق افسران, سالن بيماران, بيمارستان.

gunst

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

gunst/tj nst/brev

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

gunstling

: شخص يا جانور سوگلي, نوكريا وابسته چاپلوس, معشوق.

gunstling/ngons kreatur

: شخص يا جانور سوگلي, نوكريا وابسته چاپلوس, معشوق.

gupp

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

guppa

: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ.

guppig

: پر از برامدگي, پر از دست انداز, ناهموار.

guppy

: ماهي گول بچه زا, ماهي ابنوس.

gurgel

: سطر, رديف.

gurgelvatten

: غرغره, گلو شويي, غرغره كردن.

gurgla

: غرغره, گلو شويي, غرغره كردن.

gurka

: خيار, هربوته يا ميوه خياري شكل.

gurkmeja

: زردچوبه.

guru

: معلم, معلم مذهبي.

gut

: روده, زه, تنگه, شكم, شكنبه, دل و روده, احشاء, پر خوري, شكم گندگي, طاقت, جرات, بنيه, نيرو, روده در اوردن از, غارت كردن, حريصانه خوردن.

guttural

: گلويي, ناشي از گلو, حرف گلويي, داراي گلوي بزرگ, داراي صداي گرفته وخشن.

gutturalt

: گلويي, ناشي از گلو, حرف گلويي.

guvern rs-

: مربوط به حكمران, وابسته به فرماندار.

guvernant

: حاكم زن, مديره, زني كه مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد, زن حاكم.

guvernement

: استان, ايالت, ولا يت.

guvernr

: فرماندار, حاكم, حكمران, فرمانده.

gva/dricka

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاري, رايگاني.

gyckel

: مسخرگي, شوخي, شوخي كنايه دار, دست انداختن كسي, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه.

gyckelmakare

: شوخ, بذله گو, ژوكر.

gyckelspel

: فريب, گول, حيله, خيال باطل, وهم.

gyckla

: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

gycklare

: شوخ, بذله گو, ژوكر.

gylf

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

gyllen

: طلا يي, زرين, اعلا, درخشنده.

gyllene

: طلا يي, زرين, اعلا, درخشنده.

gylling

: پري شاهرخ طلا يي, مرغ انجير خوار.

gymnast

: معلم زورخانه, قهرمان ژيمناستيك, ورزشكار.

gymnastik

: ورزش, ورزش سبك.

gymnastiksal

: ورزشگاه, زورخانه, دبيرستان.

gymnastiksko

: كفش راحتي.

gymnastisk

: ژيمناستيك.

gynna

: دوستانه رفتار كردن, همراهي كردن با, التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

gynnare

: حافظ, حامي, نگهدار, پشتيبان, ولينعمت, مشتري.

gynnare/kund

: حافظ, حامي, نگهدار, پشتيبان, ولينعمت, مشتري.

gynnsam

: فرخ, فرخنده, خجسته, سعيد, مبارك, بختيار, مساعد, مهربان, لطيف, خوش خيم, ملا يم, خوش يمن, ميمون, شفيع, خير خواه, مساعد.

gynnsamt

: مساعد, مطلوب.

gyrokompass

: نوعي قطب نما كه همواره شمال حقيقي را نشان ميدهد.

gyroskop

: گردش بين, گردش نما, ژيروسكوپ.

gyrostabilisator

: التي كه جنبش حركت وضعي زمين را نشان ميدهد, چرخ.

gytter

: گلوه شدگي, توده, اختلا ط شركتها.

gyttja

: گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا.

gyttjig

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

gyttrig

: اختلا ط, كلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

H

h

: به, علا مت تعجب حاكي ازاهانت و تحقير.

h

: علف خشك, گياه خشك كرده, يونجه خشك, حشك كردن (يونجه ومانند ان), تختخواب, پاداش.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر, اه وپيف, علا مت انزجار وبي صبري.

h

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

h ck/stngsel

: مانع, سبدتركه اي, چهار چوب جگني, مسابقه پرش از روي مانع, از روي پرچين ياچارچوب پريدن, از روي مانع پريدن, فاءق امدن بر.

h ckla

: شانه مخصوص شانه كردن ليف هاي كتان وابريشم, كتان زن, حشره پردار, شانه كردن, از هم بازكردن, شكافتن, متلا شي كردن, شانه كردن, سخت بازپرسي كردن از, سوال پيچ كردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

h ckplantor

: وليك, بوته هاي پر چيني از قبيل خفچه و غيره, پرچين خفچه, خارپشته.

h dan

: از اينرو, بنابر اين, از اين جهت, پس از اين.

h danfrd

: گذرنده, زود گذر, فاني, بالغ بر, در گذشت.

h dare

: كفرگو.

h disk

: كفراميز, كفرگوينده, نوشته وگفته كفر اميز.

h ft-

: درناحيه چاربند, ناحيه چاربند, عرق النساء, وركي.

h ftapparat

: فروشنده پشم وپنبه وامثال ان, ماشين عدل بندي, ماشين گيره زني به كاغذ.

h fte

: پوشه, لفاف (در كاغذ), تاه كن.

h ftig/hetsig

: اتشي مزاج, سودايي, احساساتي, شهواني.

h ftklammer

: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

h ftning

: دوزندگي, دوختن پارچه لباسي, حاشيه دوزي.

h ftstift

: پونز, پونز زدن به, با پونز محكم كردن.

h g byr

: ادم بلند پرواز درسياست, كمد يا اشكاف ظروف, قفسه پايه دار, كلا هك دودكش.

h g krage

: خفه كننده, مسدودكننده, شال گردن.

h gaffel

: دوشاخه, چنگال, شانه, پنجه.

h gaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

h gborg

: دژ, قلعه نظامي, سنگر, پناهگاه, محل امن.

h gdraget

: ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه.

h ger

: ماهيخوار, حواصيل, مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h german

: محافظه كار, پيرو سنت قديم, جناح راستي.

h gervridning

: راست گرايي, جناح راستي.

h gfrd

: خودبيني, غرور, استعاره, لا ف, گزاف, خودستايي, غرور, فيس.

h gfrdig

: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.

h gfrdsbl sa

: سرحال وچابك, جست وخيز كن, قروغمزه امدن, ناز وعشوه, خودفروشي, عالي, شيك وباشكوه.

h gkomst

: ياداوري, تذكر, خاطر, ذهن, يادگاري.

h gkyrka

: فرقه اي كه سخت پابند اداب و رسوم كليسايي ومناجات وتسبيحات مرسوم در كليساهستند.

h glands-

: زمين بلند, بلند, زمين مرتفع, دور از دريا.

h gljudd

: پر سر وصدا.

h gmodig

: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.

h gplat

: فلا ت, زمين هموار و مسطح.

h gra

: كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها, مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

h grd

: شنگرف, شنجرف, قرمز.

h gre i rang

: بزرگتر, مهتر, ارشد, بالا تر, بالا رتبه, قديمي.

h grelief

: نقوش برجسته (بر روي مجسمه وغيره).

h grstad

: خشن وزبر, خشن وبي ادب, قوي, سترك, شديد, مفرط, بلند وناهنجار, توفاني, پر صدا, بلند, پر سروصدا.

h gskola

: كالج, دانشگاه.

h gste domare

: قاضي عاليرتبه ء دادگاههاي عالي قرون وسطايي انگليس, دادرس عاليرتبه, داور والا مقام, مامور قضايي عاليرتبه.

h gt upp

: بالا, در بالا ي زمين, در نوك, در هوا, در بالا ترين نقطه ء كشتي, در فوق.

h gtid

: جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي.

h gtidlighet

: تشريفات, جشن, مراسم, بزم, جشن وسرور, هيبت, وقار, ايين تشريفات, مراسم سنگين.

h gtravande

: پر اب و تاب, قلنبه نويس, غرا, داراي چوب پا, با اب وتاب, باشكوه, قلنبه.

h gvatten

: مد, مد دريا, دريا درحال مد.

h gvrdig

: جناب كشيش.

h ja

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

h jd/hg st llning

: عالي رتبه, عاليجناب, برامدگي, بزرگي, جاه, مقام, تعالي, بلندي, برجستگي.

h jdhopp

: پرش ارتفاع.

h jdroder

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

h kare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

h kte

: حفاظت, حبس, توقيف.

h ktningsorder

: حكم يا امريه داءر بر توقيف شخص معيني, حكم حبس, حكم بازداشت, انتقال, سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

h la/grva

: سوراخ زيرزميني, نقب, پناهگاه, زيرزمين لا نه كردن, پنهان شدن, نقب زدن.

h la/jordkula

: غار, حفره زيرزميني, مغاك, چال, گودال, حفره.

h lare

: گيرنده, دريافت كننده.

h lfot

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.'

h lften

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

h lighet

: گودال, كاوي.

h lja in

: پيچيدن, گرفتار كردن.

h lje

: پاكت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

h ll fast

: چسبيده, متصل (شده).

h ll/skiva/kaka

: تخته سنگ, تكه, ورقه, باريكه, قطعه, لوحه, غليظ, ليز, چسبناك, لزج, تكه تكه كردن, با اره تراشيدن, سقف را با تخته پوشاندن, باريكه باريكه شدن.

h lla

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

h lla fast

: صداي جرنگ (مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن, پيوستن, وفادار بودن.

h lla inne

: دوباره بدست اوردن, جبران كردن, تلا في كردن, دريغ داشتن, مضايقه داشتن, خودداري كردن, منع كردن, نگاهداشتن.

h lla straffpredikan

: وعظ ردن, موعظه كردن.

h lla till godo med vad huset frm r

: ماحضر, غذاي مختصر.

h llare

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل.

h llbar

: ديرپاي, بادوام, ماندني, ثابت, پاينده, پايا, نگاه داشتني, قابل مدافعه, قابل تصرف.

h lleberg

: تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان.

h ller

: دارايي, مايملك, ملك متصرفي, موجودي.

h llhake

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

h llningslshet

: اونگ نوسان, حركت نوساني, دودلي.

h llplats

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

h llregn

: بارندگي زياد, فرو ريزي, بارش متوالي, باد و باران, باران شديد, باران بوام با توفان.

h lremsa

: نوار كاغذي.

h lsa

: سلا م, درود, برخورد, تلا في, درود گفتن,تبريك گفتن, گريه, داد, فرياد, تاسف, تاثر, تندرستي, بهبودي, سلا مت, مزاج, حال.

h lslag

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

h lslev

: كفگير, الت سرشيرگيري, مطالعه كننده سطحي.

h lsm

: رشته هاي نخ را بطورموازي قرار دادن و رشته هاي عمودي را ازلا ي انهاگذراندن (براي ايجاد طرح هاي مختلف).

h lsobringande

: سالم, تندرست.

h lsokontroll

: بازرسي كلي, معاينه عمومي.

h lsosam/sund

: خوش مزاج, سرحال, سالم و بي خطر.

h lsovdlig

: غير بهداشتي, غير صحي, ناسالم, مضر.

h lster

: جلد چرمي هفت تير وتپانجه, جلد, در جلد چرمي قرار دادن (تپانچه).

h lvg

: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.

h mma/konststycke/reklamtrick

: از رشد بازماندن, كوتاه نگاه داشتن, كوتاه, زور, شاهكار, شيرين كاري, شيرين كاري كردن.

h mna

: كينه جويي كردن (از), تلا في كردن, انتقام كشيدن (از), دادگيري كردن, خونخواهي كردن.

h mnas

: كينه جويي كردن (از), تلا في كردن, انتقام كشيدن (از), دادگيري كردن, خونخواهي كردن, تلا في كردن, تاوان دادن, عين چيزي را بكسي برگرداندن.

h mnd/hmnas

: خونخواهي كردن, كينه جويي كردن, انتقام كشيدن, انتقام.

h mndeaktion

: جبران, تلا في, انتقام, تلا في كردن.

h mndlysten

: كينه توز, كينه توز, باخشونت, بشدت, انتقام جو, كينه جو, انتقامي, تلا في كننده, انتقام, تلا في.

h mpling

: مرغ كتان, سهره خانگي.

h mta

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

h mta mig

: بهبودي يافتن, نيروي تازه يافتن, حال امدن.

h mtande

: جذاب, دلربا, گيرنده.

h n

: استهزاء, مسخره, زحمت بيهوده.

h n/hna/spe

: سخن طعنه اميز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء كردن.

h n/tl je

: استهزاء, تمسخر, مايه خنده و تمسخر.

h na

: مرغ, ماكيان, مرغ خانگي.

h nare

: تمسخر كننده.

h ndelse

: رويداد, اتفاق, رويداد, پيشامد, شايع, روي داد, واقعه, حادثه, ضمني, حتمي وابسته, تابع.

h ndelsels

: بي حادثه, بدون رويداد مهم.

h ndelserik

: پرحادثه, كذايي.

h ndig

: ماهر, چالا ك, زبردست, چيره دست.

h ndighet

: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي.

h nfra

: قاپيدن, ربودن, مسحور كردن, از خود بيخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز كردن.

h nfrbar

: حواله اي, واگذاردني, قابل تعيين و تخصيص, معين, مشخص, معلوم.

h nfrelse

: گرمي و نشاط.

h nfrliga

: حواله اي, واگذاردني, قابل تعيين و تخصيص, معين, مشخص, معلوم.

h nga

: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق.

h ngande

: عمل اويختن, اعدام, بدار زدن, چيز اويخته شده (مثل پرده وغيره), اويز, معلق, اويزان, درحال تعليق, محزون, مستحق اعدام.

h ngare

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

h ngde

: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق.

h ngivelse

: اهداء, تخصيص, فداكاري.

h ngivenhet

: وقف, تخصيص, صميميت, هواخواهي, طرفداري, دعا, پرستش, از خود گذشتگي, جانسپار.

h ngla

: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

h ngls

: قفل, انسداد, قفل كردن, بستن.

h ngmatta

: بانوج, ننو يا تختخوابي كه از كرباس يا تور درست شده

h ngrnna

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

h ngsle

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل.

h nrycka

: قاپيدن, ربودن, مسحور كردن, از خود بيخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز كردن.

h nryckning

: از خود بيخودي, شعف وخلسه روحاني, حالت جذب و انجذاب, وجد روحاني, ربايش, جذبه, شور, بوجد اوردن, از خود بيخود كردن, خلسه.

h nsfoder

: مبلغ ناچيز, غذاي جوجه.

h nskjuta/frflytta

: انداختن, موكول كردن, محول كردن, واگذار كردن, منتسب كردن.

h nspinne

: نشيمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جاي شب بسر بردن, شب بسر بردن, بيتوته كردن, منزل كرن.

h nsyfta p

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

h nsyftning

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

h nsynsfull

: باملا حظه, بافكر, محتاط, باحرمت, محترمانه, از روي احترام.

h nsynsls

: بي پروا, بي بياك, بي ملا حظه, بي اعتنا.

h ntyda

: اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

h nvisa

: مراجعه كردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع كردن به, منتسب كردن, منسوب داشتن, عطف كردن به.

h nvnda

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

h nvndelse

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

h penhet

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت.

h pnadsvckande

: متحير كننده, شگفت انگيز.

h r

: شنيدن, گوش كردن, گوش دادن به, پذيرفتن, استماع كردن, خبر داشتن, درك كردن, سعي كردن, اطاعت كردن, اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.

h r

: مو, موي سر, زلف, گيسو.

h ra av dig till

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

h rande

: شنوايي, قدرت استماع, استماع, ازمايش هنرپيشه, سامعه

h rav

: از اينرو, بنابر اين, از اين جهت, پس از اين, از اين, متعلق باين, از اينجا, در اين خصوص.

h rband

: نوار روي گيسو, نوار زخم بندي, نوار كلا ه زنانه, روبان, گيسوبند.

h rbart

: شنيدني, سمعي.

h rborste

: ماهوت پاك كن مخصوص موي سر, بروس موي سر.

h rborttagningsmedel

: واجبي, داروي ازاله مو.

h rd/bister

: ترسناك, شوم, عبوس, سخت, ظالم.

h rda

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

h rdflrtad

: سرد, غير صميي, كناره گير.

h rdfr

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

h rdfra

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

h rdhet

: سختي, دشواري, اشكال, سفتي, شدت.

h rdig

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

h rdnackad

: سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خيره سر, كله شق.

h refter

: از اين پس, از اين ببعد, اخرت.

h rfgel

: هدهد, شانه بسر.

h rfina

: زيرك, محيل, ماهرانه, دقيق, لطيف, تيز ونافذ.

h ri

: در اين, در اين باره.

h rklippning

: موچيني, سلماني.

h rkomst

: عصاره گيري, عصاره, اصل ونسب, استخراج, نسب.

h rledande

: استنتاج, اشتقاق.

h rlig

: نمايش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rliga

: نمايش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل.

h rligt

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

h rlock

: حلقه زلف, طره, كلا له, انگشتري كوچك.

h rma

: تقليد كردن, مسخرگي كردن, دست انداختن تقليدي.

h rmed

: بدين وسيله, بموجب اين نامه يا حكم يا سند, به اين نامه,, همراه اين نامه, لفا, جوفا, تلوا.

h rmning/skyddande frkl dnad

: تقليد, شكلك سازي.

h rna

: گوشه, نبش.

h rnst

: بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

h rnsten

: سنگ گوشه, نبشي, بنياد, اساس.

h rold

: جارچي, پيشرو, جلودار, منادي, قاصد, از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن, اعلا م كردن, راهنمايي كردن.

h romkring

: درهمين نزديكي ها, دراين حدود, در اين حوالي.

h rp

: درنتيجه اين, از اين رو, پس از اين, متعاقب اين.

h rpomada

: پماد, روغن سر, روغن ماليدن.

h rrra

: سرچشمه گرفتن, موجب شدن.

h rs

: پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

h rsamma

: اطاعت كردن, فرمانبرداري كردن, حرف شنوي كردن, موافقت كردن, تسليم شدن.

h rsel-

: مربوط بشنوايي يا سامعه, مربوط به مميزي و حسابداري.

h rska

: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

h rskara

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

h rskare/suvern/pund

: پادشاه, شهريار, ليره زر, با اقتدار, داراي قدرت عاليه.

h rskarinna

: فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

h rskri

: عربده نبرد, فرياد جنگي, رجز, رجز خواني.

h rstammning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط.

h rstdes

: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.

h rt/bister

: شديد, بي اعتدال.

h rtill

: باين (نامه), بدين وسيله.

h rtott/tofs

: دسته, مشت, بقچه كوچك (از كاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندي, جاروب كوچك, گردگير, تميز كردن, جاروب كردن, بصورت حلقه در اوردن.

h rva

: درهم وبرهم كردن, درهم پيچيدن, گرفتار كردن, گير افتادن, درهم گير انداختن, گوريده كردن.

h st

: پاييز, خزان, برگ ريزان, زمان رسيدن و نزول چيزي, دوران كمال, اخرين قسمت, سومين دوره زندگي, زردي, اسب, اسب, سواره نظام, اسبي, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار كردن, سوار اسب كردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار كردن, شلا ق زدن, بدوش كشيدن, غيرمنصفانه.

h st/gnata

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

h stack

: پيچ خوردگي, پيچ, كومه كردن, كومه, پشته, توده.

h sthage

: چرا گاه, ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي, حصار, در حصار قراردادن, غوك.

h stkarl

: اسب سوار, سوار كار, سواره نظام.

h stkastanje

: شاه بلوط هندي, شاه بلوط بري.

h stkrake

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي).

h stktt

: گوشت اسب, خانواده اسب (بطور كلي), درخت تنومند حساسه.

h stlig

: پاييزي.

h stpolo

: چوگان بازي.

h stryggen

: برپشت اسب, سوار, سوار بر اسب.

h stsktare

: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن.

h stslaktare

: بنجل خر, يابو خر, كهنه خر.

h sttagel

: موي دم اسب, موي اسب (بطوركلي).

h tsk/frhatlig

: منفور.

h tskhet

: بدخواهي, خصومت ديرين, عداوت, كينه.

h tta

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.

h varm

: اهرم, ديلم, اهرم كردن, بااهرم بلند كردن, بااهرم تكان دادن, تبديل به اهرم كردن, شاهين, ميله, ميله اهرم.

h vd

: صدور فرمان, امريه, نسخه نويسي, تجويز, نسخه.

h vda/frsvara

: حمايت كردن از, پشتيباني كردن از, دفاع كردن از, محقق كردن, اثبات بيگناهي كردن, توجيه كردن.

h vding

: سالا ر, سردسته, رءيس قبيله.

h visk

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

h vitsman

: سروان, ناخدا, سركرده.

h vlighet

: نزاكت, نجابت ورفتار خوب, تربيت, تعارف, نزاكت.

h xeri

: جادوگري, جادو, سحر, فريبندگي.

h xring

: حلقه قارچ, قارچ حلقوي.

ha

: داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك.

ha avf ring

: تخليه كردن شكم(از براز), خارج كردن مدفوع.

ha bibetydelsen

: دلا لت ضمني كردن بر, اشاره ضمني كردن.

ha ftt lugnande medel

: تسكين.

ha h gre rang n

: برتر بودن, رتبه بالا ترداشتن.

ha i tanke

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن.

ha ngot emot

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

ha olika mening/avvika

: اختلا ف عقيده داشتن, جداشدن, نفاق داشتن.

ha r d med

: دادن, حاصل كردن, تهيه كردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن.

haag

: جزيره هاييتي.

habil

: ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك.

habit

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش.

habituell

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

habitus

: طاقت, بردباري, وضع, رفتار, سلوك, جهت, نسبت.

hack

: شكاف, بريدگي, شكاف چوبخط, سوراخ كردن, شكاف ايجاد كردن, چوبخط زدن, فرورفتگي.

hacka

: كلنگ دوسر, كلنگ روسي, با كلنگ زدن.

hacka/hugga

: كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده.

hacka/pruta

: چانه, چانه زدن, اصرار كردن, بريدن.

hacka/skyffel/skyffla

: كج بيل, كج بيل زدن.

hackig

: دندانه دار, ناهموار.

hackkniv

: ساطور, شكافنده.

hackmat

: گوشت قيمه شده, مخلوطي از كشمش وشكر وگوشت, قيمه اميخته باكشمش.

hackspett

: نوك زن, سوراخ كن, نوعي كلنگ (ج.ش.) داركوب, منقار, خورنده, بيني, دماغ, داركوب.

hade

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.عواه

hade inte

: نداشت, ندارد, نبايستي.

hades

: عالم اسفل, جهنم.

haffa

: پليس, پاسبان.

hafsig

: عجول وبي دقت, بي پروا, ناگهان, غفلتا, عينا, كاري كه سرسري يا از روي بي پروايي انجام دهند, پوشش تگرگي

hagalen

: حريص, ازمند, طماع, زياده جو, ملكي, حالت اضافه, حالت مضاف اليه.

hagel

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي), دانه تگرگ, تگرگ.

hagel/hylla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي).

hagelbssa

: تفنگ ساچمه اي.

hagelby

: طوفان يا رگبار تگرگ.

hagelkorn

: دانه تگرگ, تگرگ.

hagelsv rm

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

hagga

: عجوزه, ساحره, مه سفيد, حصار.

hagiografi

: شرح زندگي اولياء ومقدسين, تاريخ انبياء.

hagla

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي).

hagtorn

: خفچه, كيالك, درخت كويچ, وليك.

haitian

: اهل جزيره هاييتي.

haitiansk

: اهل جزيره هاييتي.

haitier

: اهل جزيره هاييتي.

haj

: سگ دريايي, كوسه ماهي, متقلب, گوش بري, گوش بري كردن.

haja

: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد.

hajk

: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن.

hak

: شكاف, بريدگي, شكاف چوبخط, سوراخ كردن, شكاف ايجاد كردن, چوبخط زدن, فرورفتگي.

haka

: چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون).

haka av

: از قلا ب باز كردن, شل كردن, رها كردن.

haka av drr

: از لولا در اوردن, مختل كردن, باز كردن, گشودن, دچار اختلا ل مشاعر كردن.

hakband

: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

hake

: پيچ وخميدگي, گرفتاري, مانع, محظور, گير, تكان دادن, هل دادن, بستن (به درشكه وغيره), انداختن.

hakebssa

: شمخال, تفنگ قديمي.

hakkors

: صليب شكسته المان نازي.

haklapp/supa

: نوشيدن, اشاميدن, پيش بند بچه.

hakmask

: كرم قلا ب دار, نوعي كرم روده.

hal

: ليز, لغزنده, بي ثبات, دشوار, لغزان, ليز, لغزنده.

hala

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.

hala/dra/notvarp

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.

halka

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

halka/glida/fela

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

halkig

: ليز, لغزنده.

hall /hej

: هالو (كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود), سلا م كردن.

hall

: اهوي, اي (هنگام ديدن كسي گفته ميشود), ياالله, هي, اهاي, هالوگفتن, هالو, هالو (كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود), سلا م كردن, اهوي, اهاي, ياالله, بارك الله, بافرياد تشريق كردن.

hall

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

hall a

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

hall man

: اعلا ن كننده, گوينده.

hall/hej/god dag

: اهوي, اي (هنگام ديدن كسي گفته ميشود), ياالله, هي, اهاي, هالوگفتن, هالو.

halleluja

: حمد خدا را, سبحان الله, هللويا (يعني خدا را حمد باد), تسبيح.

hallick

: دلا ل محبت, جاكش, جاكشي كردن.

hallkvinna

: اعلا ن كننده, گوينده.

hallon

: تمشك.

hallst mpel

: نشان, عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود, انگ.

hallucination

: خيال, وهم, خطاي حس, اغفال, توهم, تجسم.

halm

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halm/halmstr

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halmgul

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halmk rve

: دسته, بافه, بغل, دسته يابافه گندم, دسته گل يا گياه, بافه ردن, دسته كردن.

halmstr

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

halo

: هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

hals ver huvud

: وارونه, پشت ورو, نا اميدانه, عميقا.

hals/strupe

: گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.

halsband

: گردن بند.

halsblodder

: زير گلويي, وابسته بوريد وداجي.

halsbloss

: تنفس كردن, تو كشيدن, در ريه فروبردن, استنشاق كردن, بداخل كشيدن, استشمام كردن.

halsbr nna

: دردياسوزش قلب, سوزش معده, حسدياخصومت ورزيدن.

halsbrytande

: فوق العاده خطرناك, بسيار وحشتناك (مثل سرعت زياد).

halsduk

: دستمال گردن, كاشكل, حمايل ابريشمي وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پيچيدن, روسري.

halsduk/slips

: كراوات.

halsfluss

: گلودرد, ورم گلو, انژين, ورم لوزتين, ورم لوزه, زهر باد.

halsharnesk

: گلو پوش, گلو پناه, زره گردن, طوقه.

halshugga

: سربريدن, گردن زدن, سراز تن جدا كردن, گردن زدن.

halshuggning

: سر بريدن.

halskatarr

: التهاب حلق, التهاب گلو.

halskedja

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

halskrs

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

halsont

: گلو درد.

halspuls der

: وابسته به شريان, شاهرگي.

halssmycke

: گردن بند.

halsstarighet

: لجبازي, سماجت, سرسختي, لجاجت.

halsstarrig

: قاطر مانند, چموش, خيره سر, لجوج, كله شق, ترشرو.

halster

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه يا پرنده كبابي, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

halstra

: سرخ كردن (روي اتش), كباب كردن, سوختن, داد وبيداد, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

halstra/halster

: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

halt/ofrdig/lam

: لنگ, چلا ق, شل, افليج, لنگ شدن, عاجز شدن.

halt/rast/stanna/tveka

: ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن

halta

: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.

haltande vers/knittel

: شعر بد, شعر بند تنباني.

halv-

: پيشوندي بمعني : نيم, نصف شده, تقريبا نصف, نيمه, تاحدي.

halv

: شبه جزيره, پيشرفتگي خاك در اب.

halv

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halv liknande

: شبه جزيره اي, وابسته به شبه جزيره.

halva

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halvautomatisk

: نيمه خود كار.

halvback

: ميان بازيكن, بازيكن ميانه, هافبك.

halvcirkel

: نيمدايره, نيم دايره تشكيل دادن.

halvcirkelformat fnster

: پنجره بالا ي در, پنجره نيم گرد كوچك.

halvcirkelformig

: بشكل نيمدايره.

halvdager

: تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.

halvdan

: حد وسط, متوسط, ميانحال, وسط.

halvdann

: حد وسط, متوسط, ميانحال, وسط.

halvdunkel

: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن.

halvera

: دونيم كردن, دو نصف كردن.

halvgenomskinlig

: نيمه شفاف.

halvgud

: نيمه خدا.

halvkl dd

: جامه خانگي, حالت خودماني و بي رودربايستي.

halvklot

: نيم كره, نيم گوي, اقليم.

halvledare

: نيمه هادي, نيم رسانا.

halvlek

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halvligga

: برپشت خم شدن يا خوابيدن, سرازير كردن, خم شدن, تكيه كردن, لميدن.

halvm ne/tillvxande

: هلا ل ماه, هلا لي شكل, اچار فرانسه.

halvmne

: هلا ل ماه, هلا لي شكل, اچار فرانسه.

halvnot

: وابسته به حداقل, يك ششم دراكم, چكه, قطره, جانور بسيار ريز, ادم كوتوله, نقطه, حداقل, چيز كم اهميت وخرد, كوچكترين ذره, هر چيز كوچك, خرد, ذره, كمترين.

halvofficiell

: نيمه رسمي.

halvor

: صورت جمع كلمه.فلاه

halvrund

: بشكل نيمدايره.

halvskugga

: شبه ظل, نيم سايه, سايه روشن.

halvslummer

: خواب الود كردن, كند شدن, چرت زدن.

halvsova

: چرت, چرت زدن (با off).

halvstop

: پيمانه وزن مايع معادل نيم كوارت.

halvstrumpa

: جوراب ساقه كوتاه, كفش راحتي بي پاشنه, جوراب پوشيدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن يكراست, درست.

halvsula

: كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

halvt

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص.

halvton

: نيم گام.

halvv gs

: نيمه راه, اندكي, نصفه كاره, نيمه راه, وسط مسير, متوسط, ميانجي.

halvvante

: دستكش بلند, دستكش بيش بال.

halvvokal

: حرف نيم صوتي.

hamburgare

: ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده, همبورگر.

hamit

: زاده حام, از نسل حام, زنگي سياه افريقايي, مصري.

hamitisk

: مربوط به نژاد حام.

hammare

: چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

hammare/hamra

: چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

hammarhaj

: سرچكش, كودن, نوعي ماهي كوسه.

hamn

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamn/hamnstad/babord

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.

hamnanlggning

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن.

hamnarbetare

: كارگر بارانداز, باربرلنگرگاه بندر, وابسته به مسافات دور.

hamnbass ng

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

hamngata

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

hamnomrde

: تعميرگاه كشتي, كارخانه كشتي سازي.

hamnplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

hamnstad

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن, بندرساحلي دريا, بندر, شهر ساحلي, دريابندر.

hampa

: بوته شاهدانه, مزد گياه, كنف, بنگ, حشيش.

hamra

: چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

hamster

: موش بزرگ

hamstra

: اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر باup), احتكاركردن, انباشتن, گنج.

hamstrare

: محتكر.

hamstring

: احتكار, انباشتن, جمع اوري, ديوار موقتي.

han r

: هاس هع,.= ءس هع

han

: او (ان مرد), جانور نر.

han r d dens

: رفتني, مردني.

hand

: دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شركت, دخالت, كمك, طرف, پهلو, پيمان, دادن, كمك كردن, بادست كاري را انجام دادن, يك وجب.

handarbete

: كار سوزن دوزي, گلدوزي.

handboja

: بخو, دست بند اهنين, دست بند زدن (به).

handbok

: كتاب دستي, كتاب راهنما, رساله.

handboll

: هندبال.

handborr

: مته, پر ماه, سوراخ كننده, گردبر, سوراخ كردن, مته كردن.

handduk

: ابچين, باحوله خشك كردن, حوله, دستمال كاغذي.

handel

: تجارت, بازرگاني, معاشرت, تجارت كردن, سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

handeldvapen

: اسلحه گرم.

handels

: تجارتي, بازرگاني.

handels-

: تجارتي, بازرگاني.

handels-/affrs-

: تجارتي, بازرگاني.

handelsbod

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

handelscentrum

: بازار بزرگ, جاي بازرگاني, مركز فروش.

handelsidkare

: كاسب, سوداگر, دكان دار, افزارمند, پيشه ور.

handelsm n

: سوداگران, تجار, دكانداران, كسبه.

handelsman

: دكاندار, مغازه دار.

handelsplats

: بازار, مركز بازرگاني, مركز حراج.

handelsteknisk

: تجارتي, بازرگاني.

handelsutbyte

: سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

handelsvara

: وسيله مناسب, متاع, كالا, جنس.

handelsvaror

: كالا, مال التجاره, تجارت كردن.

handfast

: محكم, ستبر, تنومند, قوي هيكل, خوش بنيه, درشت.

handfat

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.

handflata

: نخل, نخل خرما, نشانه پيروزي, كاميابي, كف دست انسان,كف پاي پستانداران, كف هرچيزي, پهنه, وجب, با كف دست لمس كردن, كش رفتن, رشوه دادن.

handfull

: مشت, يك مشت پر, تني چند, مشتي.

handgjord

: مصنوع دست, دستي, يدي, دستباف, دست دوز.

handgjort

: مصنوع دست, دستي, يدي, دستباف, دست دوز.

handgrepp

: دستكاري.

handhavande

: اداره ء كل, حكومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفيه, وصايت, تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداري.

handikapp

: امتياز به طرف ضعيف در بازي, اوانس, امتياز دادن, اشكال, مانع, نقص.

handkanna

: افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

handkanna/tillbringare

: افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

handklaver

: اكوردءون.

handklove

: بخو, دست بند اهنين, دست بند زدن (به).

handkrra

: ارابه دستي, چرخ دستي.

handkvarn

: اسياب دستي, دستاس.

handl st

: باكله, سربجلو, بادست پاچگي, تند, سراسيمه, بي پروا, شيرجه رونده, معلق, عجول.

handlade

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

handlade/handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

handlag

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

handlande

: شمع ساز, شمع فروش, دكاندار, مغازه دار, تاجر, سوداگر, كاسب, دكان دار, پشت هم انداز, دسيسه.

handlare

: دلا ل, دهنده ورق, فروشنده, معاملا ت چي.

handlat

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

handled

: مچ, مچ دست, قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.

handleda

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

handledare

: اموزگار, اموزنده, ياد دهنده, اموزشيار.

handledning

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجويان, درس خصوصي دادن به.

handlggning

: تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره), مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني, خريد وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وكار داشتن.

handling

: قابل تعقيب قانوني.

handling/g rning

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

handlingar

: معاملا ت, شرح مذاكرات.

handlingar/frhandlingar

: معاملا ت, شرح مذاكرات.

handlingskraft

: انرژي.

handlingskraftig

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

handlingss tt

: هدايت كردن, رفتار.

handlinning

: سراستين, سر دست, النگو, دستبند, بند.

handlov

: مچ, مچ دست, قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.

handlove

: مچ, مچ دست, قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.

handpenning

: پيش پرداخت, پيش قسط.

handrckning

: كمك, مساعدت.

hands g

: اره دستي.

handsard

: صورت جلسات رسمي پارلمان انگليسي.

handsbredd

: باندازه كف دست, پهناي دست.

handskakning

: دست (دادن).

handskas

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

handske

: دستكش.

handskfack

: جعبه كوچك مخصوص اچار و غيره در جلو اتومبيل, جعبه داش بورد.

handskmakare

: دستكش ساز.

handskrift

: دست خط, نسخه خطي, سند, متن سند, دستخط, متن نمايشنامه, حروف الفبا, بصورت متن نمايشنامه دراوردن.

handskrivet dokument

: سند دست نويس, سند اصيل, وصيت نامه يا سند ديگري, دستينه.

handslag

: دست زدن, دست دادن, دست (دادن).

handstil

: دستخط, خط.

handtag

: دسته, دسته كارد, قبضه, دسته گذاشتن, دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

handvolt

: معلق زدن بر روي دستها.

hanegll

: سپيده دم, صداي بانگ خروس.

hangar

: اشيانه هواپيما, پناهنگاه, حفاظ.

hangarfartyg

: ناو هواپيمابر.

hanhund

: سگ, سگ نر, ميله قلا ب دار, گيره, دنبال كردن, مثل سگ دنبال كردن.

hankatt

: گربه نر.

hanlig

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

hanne

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

hanrej

: شوهر زن زانيه, جاكشي وبيغيرتي كردن.

hans

: ضمير ملكي سوم شخص مفردمذكر, مال او (مرد), مال انمرد.

hans/sin/sitt

: ضمير ملكي سوم شخص مفردمذكر, مال او (مرد), مال انمرد.

hantel

: دمبل, اسباب ورزشي.

hantera

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن, گردانيدن, اداره كردن, خوب بكار بردن.

hanterande

: بررسي, لمس, رسيدگي, اداره (كردن).

hanterare

: دسته گذار, رسيدگي كننده, مربي, نگاهدارنده.

hanterare/frest ndare

: مدير, مباشر, كارفرمان.

hantering

: تقسيم(هدايا يا ورق بازي وغيره), مكاتبات و ارتباط دوستانه يا بازرگاني, خريد وفروش و معامله, طرز رفتار, رفتار, سر وكار داشتن, اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

hanterlig

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hantlangare

: يار, هم دست, كمك, ياور.

hantverk

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

hantverk/fartyg/flygplan

: پيشه, هنر, صنعت, مهارت, نيرنگ.

hantverkare

: صنعتگر, صنعتكار, افزارمند, هنرمند, نويسنده, هنرپيشه, صنعت گر.

hantverksmssig

: دستي, وابسته بدست, انجام شده با دست, كتاب دستي, نظامنامه, مقررات, كتاب راهنما.

har

: داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك.

har basen tolv

: مربوط به شماره 12 يا 12 قسمتي, دوازده تايي, اثني عشري.

har br

: داراي ميوه گوشتي, توت دار, دانه دار.

har inte

: .= has not

harang

: رجز خواني, باصداي بلند نطق كردن, نصيحت, سخن يا نامه دراز وخسته كننده, درد دل, تكه پاره, باريكه زمين, دريدگي, نوار, نوار ه.

harangera

: رجز خواني, باصداي بلند نطق كردن, نصيحت.

hardtop

: اتومبيلي شبيه اتوميل هاي كروكي كه داراي سقف سخت فلزي ميباشد, ماشين سقف دار.

hare

: خرگوش, خرگوش صحرايي, گوشت خرگوش, مسافر بي بليط, بستوه اوردن, رم دادن.

harig

: ترسو, كمرو, محجوب.

harjgare

: اسب تندرو.

harkla

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harkling

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

harm

: خشم.

harma

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن.

harmageddon

: مبارزه ء نهايي ميان نيكي و بدي در قيامت, مبارزه ء نهايي.

harmas ver

: منزجر شدن از, رنجيدن از, خشمگين شدن از, اظهار تنفر كردن از, اظهار رنجش كردن.

harmls

: بي ازار, بي ضرر, بدون زنندگي.

harmoni

: توافق, مطابقت, يكجوري, پيمان, قرار, هارموني, تطبيق, توازن, هم اهنگي, همسازي.

harmoni/endr kt

: توافق, مطابقت, يكجوري, پيمان, قرار.

harmoniera

: هم اهنگ كردن, موافق كردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonika

: سازدهني, الت موسيقي شبيه سنتور.

harmonisera

: هم اهنگ كردن, موافق كردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

harmonisk

: هم اهنگ, موزون, هارمونيك, همساز.

harmonium

: ارغنون.

harmsen

: اوقات تلخ, متغير, رنجيده, خشمگين, ازرده.

harnesk

: زره سينه وپشت, زره بالا تنه.

harpa

: چنگ (الت موسيقي), چنگ زدن, بصدا در اوردن, ترغيب كردن, غربال, الك, سرند.

harpist

: چنگ نواز.

harpun

: نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.

harpunera

: نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.

harpya

: جانوري كه تن ورخسار زن وبال وچنگال مرغ را داشته, ادم درنده خو.

harr

: ماهيان وابسته به ماهي قزل الا.

harsyra

: اسب كرند, گوزن نر سه ساله.

harts

: راتيانه, كلوفون, كلوفون زدن.

hartsa

: راتيانه, كلوفون, كلوفون زدن.

harv

: چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن, كلوخ شكن, باچنگك زمين را صاف كردن, ازردن, زخم كردن, جريحه دار كردن, غارت كردن, اشفته كردن.

harv/harva/plga

: چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن, كلوخ شكن, باچنگك زمين را صاف كردن, ازردن, زخم كردن, جريحه دار كردن, غارت كردن, اشفته كردن.

harva

: چنگك زمين صاف كن وريشه جمع كن, كلوخ شكن, باچنگك زمين را صاف كردن, ازردن, زخم كردن, جريحه دار كردن, غارت كردن, اشفته كردن.

has

: گياهان پنيرك, شاهدانه صحرايي, ختمي, پس زانو, پي بردن, لنگ كردن, اذيت كردن, ران خوك.

hasa

: لغزش, غلت, اشغال, سنگريزه, تراشه, شكاف, سريدن, خزيدن, غلتيدن.

hasard

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن

hasardartad

: تصادفي, اتفاقي, غير مترقبه, عرضي(ارازي) ضمني, عارضي, غير اساسي, پيش امدي.

hasardera

: قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن.

hasardspelare

: قمار باز.

hasch

: حشيش, بنگ.

haschisch

: حشيش, بنگ.

hasp

: چفت, كلا ف, قرقره, ماكو, ماسوره, چفت كردن, بستن, دور چيزي پيچيدن.

haspa

: چفت, كلا ف, قرقره, ماكو, ماسوره, چفت كردن, بستن, دور چيزي پيچيدن.

haspel

: نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن.

haspla

: نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن.

hassel

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.

hassel/ntbrun

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.

hasselmus

: موش زمستان خواب.

hassena

: زردپي طرفين حفره پشت زانو, عضلا ت عقب ران, زردپي, زانوي كسيرا بريدن, فلج كردن.

hast

: عجله, شتاب, سرعت, عجله كردن.

hasta

: تسريع ردن, شتاباندن, شتافتن.

hastig

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن, سريع, چابك, تندرو, فرز, باسرعت.

hastig/f rhastad

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

hastighet

: سرعت.

hastighetsbegrnsning

: سرعت مجاز, حداكثر سرعت مجز در جاده ها وغيره.

hastighetskning

: شتاب, افزايش سرعت, تسريع.

hastighetsm tare

: سرعت سنج, كيلومتر شمار ساعتي.

hastighetsminskning

: كاهش سرعت.

hastigt/snabb

: باضربات تند (بنوازيد), تند.

hat

: دشمني, كينه, عداوت, بغض, بيزاري, تنفر, نفرت, نفرت, دشمني, عداوت, رسوايي, زشتي, بدنامي.

hat/avsky

: دشمني, كينه, عداوت, بغض, بيزاري, تنفر, نفرت.

hata

: نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر.

hatar

: نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر.

hatt

: كلا ه, كلا ه كاردينالي.

hattask

: جعبه ء مقوايي مخصوص نگاهداري كلا ه.

hattmakare

: كلا هدوز, كلا ه فروش.

hattnummer

: اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

hattsvamp

: قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.

haubits

: خمپاره انداز, توپ كوتاه لوله.

hausse

: برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

hausseartad

: سرسخت كله شق.

haussespekulant

: گاونر, نر, حيوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتاركردن, بي پرواكاركردن.

hautrelief

: نقوش برجسته (بر روي مجسمه وغيره).

hav

: دريا.

hav/sj /sjg ng

: دريا.

havelock

: روكلا هي سفيدي كه پشت گردن را نيز از افتاب محفوظ ميدارد.

haveri

: تفكيك, از كار افتادگي.

havre

: جو دو سر, جو صحرايي, يولا ف, شوفان, جو دادن.

havre-

: مركب از دانه هاي جو.

havrekaka

: .= صاكع چرءددلع

havremjl

: ارد جو دوسر, شورباي ارد جو دوسر.

havsanemon

: شقايق دريايي.

havsforskning

: شرح اقيانوس ها, شرح درياها, اقيانس شناسي.

havskust

: ساحل دريا, دريا كنار.

havssk ldpadda

: هر نوع لا ك پشت ابي, كبوتر قمري, لا ك پشت, لا ك پشت شكار كردن.

havsstrand

: ساحل دريا.

havssula

: غاز درياي شمالي, نوعي مرغ ماهي خوار.

havsvik

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

havsvxt

: جلبك دريايي, خزه دريايي.

hawaiisk

: اهل هاوايي, مربوط به هاوايي.

hck/inh gna

: چپر, خارپشته, پرچين, حصار, راه بند, مانع, پرچين ساختن, خاربست درست كردن, احاطه كردن, طفره زدن, از زير (چيزي) در رفتن.

hckning

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

hda

: كفرگويي كردن, به مقدسات بي حرمتي كردن.

hdanefter

: از اين پس, زين سپس, از اين ببعد, از اين ببعد, پس از اين.

hdelse

: كفر, ناسزا (گويي), توهين به مقدسات, كفر, بي حرمتي بمقدسات, كفر گويي, ناسزا.

hebr /hebreiska

: زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebr

: زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebreisk

: عبري, زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebreiska

: زبان عبري, عبراني, يهودي.

hebriderna

: جزاير هيبريد واقع در غرب اسكاتلند.

hed

: زمين بايري كه علف وخاربن دران مي رويد, تيغستان, بوته, خاربن, خلنگ زار.

hed/frt ja

: زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.

heden

: كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين.

hedendom

: قلمرو كفار, كفر, الحاد.

hederlighet

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت.

heders-

: افتخاري, مجاني, درجه افتخاري, تجليلي, افتخار اميز, عنوان تجليلي.

hedersgva

: گواهي نامه, شهادت, تصديق نامه, سفارش وتوصيه, رضايت نامه, شاهد, پاداش, جايزه.

hedersord/l sen

: قول شرف, قول مردانه, ازادي زندانيان واسرا بقيد قول شرف, بقيد قول شرف ازادساختن, قول شرف داده (درمورد زنداني واسير), عفو مشروط.

hedisk

: كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين.

hedning

: كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

hedning/hednisk

: كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين, كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

hednisk

: كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

hedra

: تكريم كردن, شان و مقام دادن به.

hegemoni

: برتري, تفوق, استيلا, تسلط, پيشوايي, اولويت.

hej

: هاي, اي, وه, هلا, اهاي, هي, فرياد خوش امد مثل هالو و چطوري و همچنين بجاي اهاي بكار ميرود, سلا م.

heja

: هورا, مرحبا, افرين.

hejarop

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

hejd

: چيزهاي كناري ياثانوي, فرعي, خداحافظ.

hejda

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

hejdls

: غيرقابل جلوگيري, كنترل ناپذير, غيرقابل نظارت.

hejduk

: پيرو, هواه خواه سياسي, نوكر.

hejdundrande

: شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

hekatomb

: قرباني صد گاو, قرباني همگاني.

hektar

: هكتار, ده هزار متر مربع.

hektisk

: داراي تب لا زم, بيقرار, گيج كننده.

hekto

: هكتوگرم, صد گرم.

hektograf

: ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.

hektograf/hektografera

: ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.

hektografera

: ماشين كپيه برداري يا رونوشت برداري.

hel

: تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela

: تمام, درست, دست نخورده, بي عيب, تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

hela klabbet

: اسباب سفر, مجموعه

hela konkarongen

: همه چيز.

hela lnga dagen

: تمامي, همه, پايدار, طولا ني وخسته كننده.

hela natten

: تمامي شب, در سرتاسرشب, از سرشب تا بامداد.

helark

: برگ, صفحه, دفتر يادداشت, پوشه ياكارتن كاغذ, كتاب ورق بزرگ.

helbr gda

: تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

helbrgdag rare

: شفا دهنده, التيام دهنده.

helg

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

helga

: وقف شده, ويژه كردن, تخصيص دادن, تقديس كردن, مقدس كردن, تقديس كردن.

helgd

: تقدس, پرهيز كاري, حرمت, علو مقام.

helgedom

: جايگاه مقدس, حرم مطهر, بستگاه, مخفيگاه, پناهگاه, تحصين, حق بست نشيني, قدس الا قداس

helgeflundra

: نوعي ماهي پهن بزرگ, هاليبوت.

helgelse

: تقديس, تطهير.

helgen

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

helgern

: توهين به مقدسات, سرقت اشياء مقدسه, تجاوز بمقدسات.

helgerna

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

helgfirare

: كسيكه به تعطيل اخر هفته ميرود, چمدان كوچك سفري.

helgon

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgon/sankt/sankta

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

helgonf rklarad

: تقديس شده.

helgongloria

: هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

helgongrav

: معبد, جاي مقدس, زيارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskap

: تقدس, حضرت, قدوسيت.

helgonskrin

: معبد, جاي مقدس, زيارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helgonskrin/helgongrav

: معبد, جاي مقدس, زيارتگاه, درمعبد قرار دادن.

helhet

: تماميت, جمع كل, چيزدرست ودست نخورده, نهاد, وجود.

helhjrtad

: صميمي, يكدل, از صميم دل.

helig

: مقدس, منزه وپاكدامن, وقف شده, خدا, مقدس, روحاني, خاص, موقوف, وقف شده, مقدس, قدوس, منزه.

heliga

: مقدس, منزه وپاكدامن, وقف شده, خدا.

heligf rklara

: درزمره مقدسان شمردن, شرعي كردن.

helighet

: تقدس, قدوسيت, پرهيز كاري, لقب پاپ, حضرت.

heligt

: مقدس, روحاني, خاص, موقوف, وقف شده.

helikopter

: هليكوپتر.

helikopterlandningsplats

: فرودگاه هليكوپتر.

heliocentrisk

: داراي مركز در خورشيد, دوار بدور خورشيد.

heliograf

: گراورسازي بانور افتاب, دستگاه عكسبرداري از افتاب, مخابره بوسيله نور خورشيد.

heliotrop

: گل افتاب پرست (مثل گل هميشه بهار), افتاب گراي, گل افتاب گردان, ارغواني روشن, يشم ختايي, حجرالدم, سرخ ژاسب.

heliport

: فرودگاه هليكوپتر.

helium

: گاز خورشيد, بخار افتاب, گاز هليوم.

helix

: مارپيچ, منحني حلزوني, پيچك.

hell

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي).

hellen

: يوناني خالص, يونان باستان, تبعه يونان.

hellenism

: اصطلا ح يوناني, يوناني مابي, اداب يوناني.

hellenist

: متخصص فرهنگ يونان.

hellensk

: مربوط به يونان.

heller

: , هريك از دوتا, اين و ان.

hellre

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

helnot

: نت كامل.

helnykter

: وابسته به طرفداري از منع مسكرات كردن.

helot

: بنده, علا م, رعيت.

helrsvis

: ساليانه, همه سال, سال بسال.

helsike

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helt

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نيمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارك, علا مت, رقم, لكه بدنامي, داغ كردن, داغ زدن, خاطرنشان كردن, لكه دار كردن, كاملا, كلا, سراسر, كاملا, تماما, سير.

helt enkelt

: بسادگي, واقعا, حقيقتا.

helt omgiven av land

: محاط در خشكي, محصور در خشكي.

helt uppta

: از پيش اشغال يا تصرف كردن.

helt/alldeles

: كاملا, بطور اكمل, تمام و كمال, جمعا, رويهم, تماما.

heltal

: عدد درست, عدد صحيح, عدد تام, چيز درست.

helvete

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

helvetisk

: جهنمي.

hem

: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه.

hem f r fr ldralsa barn

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

hemarbete

: مشق, تكليف خانه, مدرسه مقدماتي, مسابقه ازمايشي, مدرسه ابتدايي, دبستان.

hembitr de

: دوشيزه يا زن جوان, پيشخدمت مونث, دختر.

hembr nnare

: قاچاقچي شبانه.

hembra

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

hembrnd sprit

: ويسكي قاچاق.

hemf rlova

: برهم زدن, منحل كردن, متفرق كردن يا شدن.

hemfalla

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

hemgift

: جهيز, جهاز, جهيزيه, كابين, مهريه.

hemgift/gva

: جهيز, جهاز, جهيزيه, كابين, مهريه.

hemisf r

: نيم كره, نيم گوي, اقليم.

hemkomst

: ورود بخانه, عازم ميهن, مراجعت به وطن يامحل تحصيل, بازگشت, مراجعت.

hemkrning

: تحويل.

heml sa

: دربدر, بي خانمان, اواره.

hemlig

: مخفي, غيرمشروع, زيرجلي, محرمانه, راز.

hemlig/g mstlle

: نهان, راز, پناهگاه, پوشيده, پوشپر.

hemlig/hemlighus/avtr de

: صميمي, محرم اسرار, اختصاصي, دزدكي, مستراح.

hemlig/hemligt

: نهاني, زير جلي, حقه بازي, تقلب و تزوير.

hemlig/smyg-

: نهاني, زيرجلي, پنهان, محرمانه.

hemlighet

: محرمانه بودن.

hemlighetsfull

: اسرار اميز, مرموز, مبهم, ترشحي, تراوشي, سري, پنهان كار, مرموز.

hemlighus

: صميمي, محرم اسرار, اختصاصي, دزدكي, مستراح.

hemligt

: نهاني, زير جلي, حقه بازي, تقلب و تزوير.

hemlik

: راحت (مانند خانه خود ادم), خانگي.

hemls

: دربدر, بي خانمان, اواره.

hemlxa

: مشق, تكليف خانه.

hemmafront

: عمليات غير نظاميان وشخصي ها در زمان جنگ.

hemmafru

: كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

hemman

: شهر موطن, مزرعه رعيتي.

hemmans gare

: خرده مالك, كشاورز, مالك جزء.

hemort

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسكن, مسكن دادن.

hemort/fast bostad

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسكن, مسكن دادن.

hemrum

: كلا س, كلا س درس.

hems ka

: هجوم كردن در, فراوان بودن در, ول نكردن.

hemsjuk

: دلتنگ, بيمار وطن, در فراق ميهن, دلتنگ, غريب.

hemsk

: وحشتناك, مهيب, وحشتناك, وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

hemsk/hemska

: وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

hemsk/ryslig

: مخوف, مهيب, وحشت اور, نفرت انگيز.

hemska

: وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

hemskelse

: هجوم, سركشي, عيادت, ديدار, مهاجرت موسمي.

hemskt

: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.

hemsprk

: زبان بومي.

hemst lla

: پيشنهاد كردن.

hemstllan

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

hemtrevlig

: دنج, راحت, گرم ونرم, اماده ومجهز, گرم ونرم, باندازه, راحت واسوده, امن وامان, دنج, راحت, اسوده, غنودن, بطور دنج قرار گرفتن.

hemtrevlig/tehuva/h rnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemtrevligt

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hemv vd/enkel

: بافت خانگي, بافت ميهني, وطني, ساده.

hemvist

: محل اقامت, اقامتگاه.

hemvvd

: بافت خانگي, بافت ميهني, وطني, ساده.

hena

: سنگ تيغ تيز كن, با سنگ تيز كردن, صاف كردن, ناله كردن.

henna

: حنا, بوته حنا, حنا ماليدن.

henne

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

hennes

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, مال انزن (فرق ميان رعه وهعرس اينست كه رعه هميشه با موصوف گفته ميشود ولي هعرستنها وبطور مطلق بكار ميرود).

hennes/sina/sitt

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او.

heparin

: ماده چند قندي كه در كبد ساخته ميشود.

hepatit

: اماس كبدي, تورم كبد.

heptagon

: هفت گوش, هفت گوشه, هفت ضلعي, هفت پهلويي, هفت ماهه.

heptarki

: حكومت هفت نفري, ولا يات هفت گانه.

heraldik

: نجباوعلا ءم نجابت خانوادگي, نشان نجابت خانوادگي, ايين وتشريفات نشان هاي خانوادگي.

herbarium

: مجموعه گياهان خشك گياه دان (اطاق يا جعبه).

herbicid

: عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود, علف كش.

herde

: چوپان, شبان, چوپاني كردن.

herdinna

: چوپان زن, شبان كليسا كه زن باشد.

herkules

: هركول, پهلوان نامي اساطير يونان و روم.

herkulisk

: بسيار دشوار, خطرناك, بسيار نيرومند, وابسته به هركول.

hermelin

: قاقم, پوست قاقم, خز قاقم.

hermetisk

: وابسته به هرمس مصري, كيميايي, سحر اميز.

hero

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

heroin

: هروءين.

heroisk

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

heroism

: گردي, قهرماني, شجاعت.

herostratisk

: انگشت نمايي, رسوايي, بدنامي.

herr

: اقا (مختصر ان.مر است), اقا, ارباب, مسيو.

herradme

: سلطنت, حكومت, ملك, قلمرو.

herrav lde

: سلطه, تسلط, غلبه, استيلا, تفوق, تحكم, چيرگي, لردي, اربابي, اقايي, سيادت, بزرگي.

herre

: اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل, اقا (درخطاب به خارجي ها).

herrefolk

: نژاد برتر.

herrekipering

: ساز وبرگ فروش.

herrels hund

: مال بي صاحب (در دريا), مال متروكه, بچه بي صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهي.

herreman

: اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل.

herrfris r

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

herrgrd

: ملك اربابي, ملك تيولي, منزل, خانه بزرگ, عمارت چند دستگاهي, عمارت بزرگ.

herrkostym

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

herrskapsaktig

: اقا منش, اصيل, نجيب, تربيت شده.

herrskapsfolk

: مردمان محترم و با تربيت, اصالت, تربيت, ادب.

herrtoalett

: اقا, ترشح مدفوع, كثافت, اشغال, درهم ريخته.

herrtycke

: جاذبه جنسي.

hertig

: دوك, لقب موروثي اعيان انگليس.

hertig-

: وابسته به دوك, قلمرو حكومت دوك, مقام دوك.

hertigd me

: قلمرو دوك.

hertiginna

: دوشس, بانوي دوك.

hertiglig

: وابسته به دوك, قلمرو حكومت دوك, مقام دوك.

hertiglik

: وابسته به دوك, قلمرو حكومت دوك, مقام دوك.

hes

: خشن, گرفته, خرخري (درمورد صدا).

hessisk

: وابسته به شهرهس (هعسسع), ادم پولكي, ادم مزدور.

het

: گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن.

het r

: معشوقه, فاحشه.

heterodox

: داراي مذهب وعقايدي مخالف عقايد عمومي, مرتد, گمراه, زنديق.

heterogen

: ناجور, ناهمگن, غير متجانس, متباين.

heterosexualitet

: علا قه بجنس مخالف.

heterosexuell

: مربوط به علا قه جنسي نسبت به جنس مخالف, وابسته به جنس مخالف, علا قمند به جنس مخالف.

hetlevrad kvinna

: اتشبار, چيزي كه اتش پرتاب ميكند, ادم لجوج وكينه توز.

hetsa

: سگ شكاري, سگ تازي, ادم منفور, باتازي شكار كردن, تعقيب كردن, پاپي شدن.

hetsande

: اشتعالي, فتنه انگيز, فساد اميز, اتش افروز, فتنه جو.

hetsjakt

: شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير.

hetsporre

: ادم تند وبي پروا.

hett

: باگرمي, بطور گرم.

hetta

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

hetta/vrma/lopp

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

heureka

: <من كشف كردم>, ابراز پيروزي از اكتشاف.

hexameter

: شعر شش وتدي يا شش وزني, داراي شش وزن.

hft

: كفل, قسمت ميان ران وتهيگاه, مفصل ران, جستن, پريدن, لي لي كردن, سهو كردن.

hfta

: دوختن, دوزندگي كردن, خياطي كردن.

hftben

: استخوان لگن خاصره.

hfth llare

: كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.

hftig reaktion

: تنفر شديد, جابجا شدن درد, ردع, انحراف درد, جابجا ساختن درد, تغيير ناگهاني, عمل كشيدن.

hftig sn storm

: بادشديد توام بابرف, كولا ك.

hftig/sm rta

: تير كشيدن (درد), زايمان, رنج, گيرودار.

hftighet

: بي پروايي, تهور, تندي, حرارت, شدت, حرارت, تندي, غيظ و غضب, غضب شديد.

hftkl de

: لنگ.

hftled

: مفصل استخوان خاصره وران, مفصل ران.

hftpl ster

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

hftskynke

: لنگ .

hftstift/tr ckla

: ميخ سرپهن كوچك, پونز, رويه, مشي, خوراك, ميخ زدن, پونز زدن, ضميمه كردن.

hg

: توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, فراز, بلند, مرتفع, عالي, جاي مرتفع, بلند پايه, متعال, رشيد, زياد, وافر گران, گزاف, خشمگينانه, خشن, متكبر, متكبرانه, تند زياد, باصداي زير, باصداي بلند, بو گرفته, اندكي فاسد, تپه, پشته, برامدگي, خرپشته, ماهور, با خاك ريز محصور كردن, خاك ريزساختن.

hg

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

hg hatt

: هرس كن, شاخه زن, سوهان, چيز عالي.

hg/st tlig

: ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه.

hga

: فراز, بلند, مرتفع, عالي, جاي مرتفع, بلند پايه, متعال, رشيد, زياد, وافر گران, گزاف, خشمگينانه, خشن, متكبر, متكبرانه, تند زياد, باصداي زير, باصداي بلند, بو گرفته, اندكي فاسد.

hgakta

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

hgaktningsfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

hgdragen

: گردن فراز, متكبر, خودبين, گستاخ, پرنخوت, مغرور, باددرسر, متكبر, والا, سرد, غير صميي, كناره گير, مغرور, خود فروش, از روي خود خواهي.

hgeligen

: بحد زياد.

hgerhand

: دست راست.

hgervriden

: جناح راستي.

hgf rrderi

: خيانت بزرگ, خيانت, پيمان شكني, بي وفايي, غدر.

hgfrekvens

: داراي فركانس با تكرار زياد, امواج پر فركانس, پربسامد.

hgkonjunktur

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن

hgl ndare

: اهل كوهستان, پشت كوهي, ژوك , سرباز اسكاتلندي.

hgl nt

: زمين بلند, بلند, زمين مرتفع, دور از دريا.

hgl s

: بي ميل, بي توجه.

hgland

: كوهستاني, نارسا, احمقانه, زمين بلند, بلند, زمين مرتفع, دور از دريا.

hglandsskotte

: مردم كوهستاني اسكاتلند, سلت هاي اسكاتلندي, سلتي و اسكاتلندي.

hgm lsbrott

: خيانت, پيمان شكني, بي وفايي, غدر.

hgmod

: بزرگي, بزرگ منشي, ارتفاع, غرور, مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

hgna

: حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

hgre

: متعال, برتر, تراشه, خرده نجاري.

hgre rang

: ارشديت.

hgring

: سراب, كوراب, نقش بر اب, امر خيالي, وهم.

hgsl tt

: فلا ت, زمين هموار و مسطح.

hgsp nning

: فشار قوي.

hgst/ verlgsen

: عالي, اعلي, بزرگترين, منتهي, افضل, انتها.

hgt

: بلند, باصداي بلند, باصداي بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.

hgtalare

: بلند گو, گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.

hgtidlig

: رسمي, موقر, جدي, گرفته, موقرانه, باتشريفات.

hgtidligh lla

: مجلس ياداوري, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بيادگار نگاه داشتن, باتشريفات انجام دادن.

hgtidligh llande

: رسميت, وقار.

hgtidligt l fte

: نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, عهد كردن.

hgtidsfirande

: بزمي, جشني, شاد.

hgtravande spr k

: سخن نامفهوم, سخن بي ربط, شر و ور, پر اب و تابي, قلمبه نويسي, گزاف گويي.

hgtryck

: داراي وزن وفشار زياد, پرفشار, قوي.

hgvilt

: شكار حيوانات بزرگ.

hibiskus

: هرنوع گيان يا بوته يا درخت از جنس باميه از خانواده پنير كيان.

hicka

: سكسكه, سكسكه كردن.

hickning

: سكسكه, سكسكه كردن.

hickory

: درخت گردوي امريكايي, چوب گردوي امريكايي.

hierarki

: گروه فرشتگان نه گانه, سلسله سران روحاني وشيوخ, سلسله مراتب.

hierarkisk

: وابسته به سلسله مراتب ورياست.

hieroglyf

: هيروگليف, حروف تصويري.

hieroglyfisk

: خط هيروگليف.

hillebard

: تبرزين, نيزه.

himlakropp

: جسم روشن, جرم اسماني, جرم نورافكن اسماني, ادم نوراني, پر فروغ, شخصيت تابناك.

himmel

: اسمان, فلك, در مقام منيعي قرار دادن, زياد بالا بردن, توپ هوايي زدن, اب وهوا.

himmelrike

: اسمان, سپهر, گردون, فلك, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحاني.

himmelsbl

: برنگ ابي نيلگون, اسماني, نيلگوني, رنگ ابي اسمان.

himmelsbl tt

: لا جورد, رنگ نيل, اسمان نيلگون, لا جوردي, سنگ لا جورد.

himmelsf rdsdag

: روز عروج عيسي به اسمان.

himmelsfrd

: صعود, عروج عيسي به اسمان, معراج.

himmelsk

: الهي, علوي, اسماني, سماوي.

himmelska

: اسماني, سماوي, بهشتي, خدايي, روحاني.

himmelskt

: اسمان, سپهر, گردون, فلك, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحاني, اسماني, سماوي, بهشتي, خدايي, روحاني.

himmelsskriande

: جار زننده, اشكار, گريان, مبرم.

himmelsvid

: سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

hind/bakre

: گوزن ماده, عقبي, پشت پاي گاو.

hind/kaninhona

: گوزن ماده, خرگوش ماده.

hinder

: بار, قيد, مانع, اسباب زحمت, گرفتاري, گرو, پاگيري, بازماندگي, اذيت, ازار, مانع, سبب تاخير, مانع, عايق, رادع, محظور, اشكال, گير, گير, مانع, رداع, سد جلو راه, محظور, پاگير.

hinderl pning/terrngritt

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

hinderlpning

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

hinderritt

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

hindersam

: سنگين, طاقت فرسا, مايه زحمت, بطي.

hindersam/klumpig

: سنگين, طاقت فرسا, مايه زحمت, بطي.

hindra

: مرز, زمين شخم نشده, مانع, مايه ء لغزش, طفره رفتن از, امتناع ورزيدن, رد كردن, زيرش زدن, بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, بزور وفشار وادار كردن, تحميل كردن, خراب شدن, مزاحم شدن, چيز وحشتناك, غير قابل استفاده

hindra/inskr nka

: جلوگيري كردن از, نگهداشتن, مهار كردن.

hindra/sprra

: مسدود كردن, جلو چيزي را گرفتن, مانع شدن, ايجاد مانع كردن, اشكالتراشي كردن.

hindrad av ov der

: قطع رابطه شده در اثر توفان, توفان زده, گرفتار توفان.

hindrande

: انسداد, منع, جلو گيري, گرفتگي, مسدود كننده, اشكاتراش.

hindustani

: هندوستاني.

hingst

: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

hink

: دلو, سطل, سطل, دلو, بقدر يك سطل.

hinnaktig

: غبار گرفته, فيلم مانند.

hippa

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

hippodrom

: اسپريس, ميدان اسب دواني, سيرك.

hipster

: شخص طرفدار امور جديد وبيسابقه مانند مواد مخدره وغيره, نوپرست.

hirs

: ارزن, گندميان (گرامءنعاع).

hisklig

: ترسناك, مهيب, سهمناك, نفرت انگيز, زشت.

hiss

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

hissa

: بالا بردن, بلند كردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل كشيدن, مقدار كشش.

hisskonduktr

: اسانسورچي, متصدي اسانسور.

histamin

: تركيبي بفرمول.C5H9N3

histogram

: نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

histolog

: متخصص بافت شناسي.

histologi

: بافت شناسي, علم بافت شناسي.

histologisk

: وابسته به بافت شناسي.

historia

: تاريخ, تاريخچه, سابقه, پيشينه, بيمارنامه.

historicitet

: تاريخ گرايي.

historieber ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوي.

historik

: تاريخ, تاريخچه, سابقه, پيشينه, بيمارنامه.

historiker

: تاريخ نويس, تاريخ دان, مورخ, تاريخ گزار.

historisk

: تاريخي, مشهور, معروف, مبني بر تاريخ.

historiskt

: تاريخي, مشهور, معروف, مبني بر تاريخ.

hit

: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر, اينجا, به اينجا, اينطرفي, بدين سو, بدين طرف, تاكنون, تابحال.

hit och dit

: پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

hit och dit/fram och tillbaka

: پس وپيش, عقب وجلو رفتن.

hitta

: پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

hitta p /tnka ut

: تدبير كردن, درست كردن, اختراع كردن, تعبيه كردن, وصيت نامه, ارث بري, ارث گذاري.

hitta p/lyckas

: تعبيه كردن, طرح ريزي كردن, تدبير كردن.

hittade

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

hittat

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

hittebarn

: بچه سر راهي, لقيط.

hittebarn/herrels hund

: مال بي صاحب (در دريا), مال متروكه, بچه بي صاحب, ادم دربدر, بچه سر راهي.

hittills

: پيش از اين, پيشتر, سابقا, قبلا, تاكنون, تاكنون, تابحال, تا اينجا, پيش از اين, سابق بر اين.

hittillsvarande

: تاكنون, تابحال, تا اينجا, پيش از اين, سابق بر اين.

hiva

: بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hiva/lyfta

: بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hj lm

: خود, كلا ه خود, كلا ه ايمني اتش نشانها وكارگران.

hj lp

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور, وزارت, تهيه, اجراء, اداره, خدمت.

hj lp-/bi-

: كمكي, معين, مويد, متمم, فرعي, تابع.

hj lpande

: كمكي, كمك, ياري, يك وعده يا پرس خوراك.

hj lpare/medhjlpare

: يار, هم دست, كمك, ياور.

hj lplig

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور.

hj lpmedel/botemedel/bota

: گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن.

hj lpreda

: يار, هم دست, كمك, ياور.

hj lpskande

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر.

hj lte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hj ltemodig

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hj ltemodigt

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پيش امده كلا ه.

hj rnhinneinflammation

: اماس پاشام مغز, مننژيت.

hj rnskakning

: صدمه وتكان مغز كه منجر به بيهوشي ميشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

hj rta

: قلب, سينه, اغوش, مركز, دل و جرات, رشادت, مغز درخت,عاطفه, لب كلا م, جوهر, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن, بدل گرفتن.

hj rtblad/kotyledon

: زلف عروسان, قدح مريم, لپه.

hj rtfel

: مرض قلبي.

hj rtformig

: بشكل قلب, قلبي شكل.

hj rtlig

: قلبي, صميمي, مقوي, قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hj rtlighet

: صميميت, مودت قلبي, مهرباني, خوش رويي, گرمي.

hj rtmussla/liten flat bt

: چين وچروك, موج, رويش زگيل مانند, گره و برامدگي پارچه.

hj rtpunkt

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

hj rtslag

: ضربان قلب, تپش دل, جنبش, احساسات.

hj rtsvikt

: سكته قلبي, نارسايي قلب.

hjd

: بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت.

hjd/upph jelse

: بلندي, جاي بلند وبرامدگي, ترفيع.

hjdare

: ادم كله گنده, شخص مهم و برجسته.

hjdm tare

: ارتفاع سنج, فرازياب, اوج نما, افرازياب.

hjdniv

: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت.

hjdpunkt

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسيدن.

hjlmbuske

: تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ.

hjlp-

: گزيري, علا جي, چاره ساز, شفابخش, مفيد, درماني.

hjlp/hj lpa

: ياري, كمك, كمك براي رهايي از پريشاني, موجب كمك, ياري كردن.

hjlpa

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور.

hjlpande/hj lper

: كمك, ياري, يك وعده يا پرس خوراك.

hjlpare

: نگهدار, پشتيبان, حامي, كسي كه دراجراي نقشه اي كمك ميكند, حمال, باربر, تشديد كننده, تقويت كننده, حامي, ترقي دهنده, يار, هم دست, كمك, ياور, يار, كمك وهمدست, دمساز, همسر.

hjlpl s

: بي اثر, سست, بيچاره, درمانده, فرومانده, ناگزير, زله.

hjlpl sa

: بيچاره, درمانده, فرومانده, ناگزير, زله.

hjlpmedel

: سهولت, امكان, وسيله, الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

hjlpprocessor

: پيش پرداز.

hjlpsam

: مفيد, كمك كننده.

hjlte

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

hjltemod

: دليري, شجاعت, دلا وري, ارزش شخصي و اجتماعي, ارزش مادي, اهميت.

hjltemodig/dj rv

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hjltemodiga

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

hjltinna

: شيرزن, زني كه قهرمان داستان باشد.

hjon

: نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.

hjord/skock

: رمه, گله, گروه, جمعيت, گرد امدن, جمع شدن, متحد كردن, گروه.

hjort

: اهوي كوهي, گوزن نر.

hjorthane

: گوزن (قرمز نر), كره اسب, حيوان نر (بطور كلي), جلسه يا مهماني مردانه, كوتاه كردن, بريدن, جاسوسي كردن, پاييدن.

hjorthorn

: شاخ گوزن, شاخ فرعي, انشعاب شاخ.

hjortkalv

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

hjortktt

: گوشت گوزن, گوشت اهو, شكارگوزن واهو.

hjortl der

: پوست اهو, پوست گوزن.

hjrna

: مغز, مخ, كله, هوش, ذكاوت, فهم, مغز كسي را دراوردن, بقتل رساندن.

hjrnhinneinflammation/meningit

: اماس پاشام مغز, مننژيت.

hjrnsk l

: كاسه مغز, جمجمه.

hjrnsp ke

: جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است, خيال واهي.

hjrntv tt

: تلقين عقايد و افكارسياسي و مذهبي واجتماعي درشخص.

hjrntv tta

: مغز شويي, اجبار شخص بقبول عقيده تازه اي, تلقين عقايد ومسلك تازه اي, شستشوي مغزي دادن.

hjrt-

: وابسته بدل, قلبي, فم المعدي.

hjrtansk r

: معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

hjrtblad

: زلف عروسان, قدح مريم, لپه.

hjrtef rkrossad

: دل شكسته.

hjrtelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

hjrtf rlamning

: سكته قلبي, نارسايي قلب.

hjrtflimmer

: رشته رشته سازي, تشكيل الياف, انقباض بي نظم رشته هاي عضلا ني.

hjrtkammare

: بطن, شكم, شكمچه مغز, حفره.

hjrtklappning

: تپش, لرزش.

hjrtl s

: بي عاطفه, عاري از احساسات, افسرده.

hjrtlig/kraftig

: قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hjrtmussla

: چين وچروك, موج, رويش زگيل مانند, گره و برامدگي پارچه.

hjrtsjukdom

: مرض قلبي.

hjrtslitande

: اندوه اور, پشت شكن, مايه دل شكستگي.

hjssa

: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).

hjul

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشين, چرخيدن, گرداندن.

hjul/ratt

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشين, چرخيدن, گرداندن.

hjul/trissa/strdosa

: كرچك, : تنگ كوچك ادويه يا سركه, چرخ زير صندلي ياميز, ستاره اول دو پيكر.

hjulaxel

: محور, چرخ, ميله, اسه.

hjulbas

: فاصله بين محور جلو و محور عقب اتومبيل بر حسب اينچ.

hjuling

: گردنده, چرخنده, دور زننده, چرخ دار.

hjulmakare

: چرخساز.

hjulnav

: توپي چرخ, مركز, قطب, مركز فعاليت.

hjulnav/centrum

: توپي چرخ, مركز, قطب, مركز فعاليت.

hjulring

: لا ستيك اتومبيل.

hjulring/gummid ck

: لا ستيك اتومبيل.

hjulspr/slentrian

: مستي, شور, شهوت, فحلي, گشن امدن, گرمي, مست شهوت شدن, شور پيدا كردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شيار, عادت, روش, شيار دار كردن, خط انداختن.

hjulsprint

: ميخ اسه, ميخ محور, سگدست.

hk

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

hkta

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

hktning

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن.

hl

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن.

hl

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

hl/klack/klacka

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن.

hla/lya

: غار, كنام, كمينگاه, دزدگاه, خلوتگاه, لا نه.

hlft

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص, نيم, نيمه, نصف, نصفه, بخش, قسمت مساوي.

hlg ngare

: راه رونده روي كف پا, كف رو, جانور دوپا.

hlig

: غارمانند, غاردار, پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

hlja

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

hljd i dimma

: مه الود, مه گرفته, گرفتار مه.

hll

: تخته سنگ, تكه, ورقه, باريكه, قطعه, لوحه, غليظ, ليز, چسبناك, لزج, تكه تكه كردن, با اره تراشيدن, سقف را با تخته پوشاندن, باريكه باريكه شدن.

hll

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

hll med

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

hlla

: ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.

hlla en monolog

: باخود گفتگو كردن, باخود گفتن, تك گويي كردن.

hlla fast/sitta fast/fastna

: صداي جرنگ (مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن, پيوستن, وفادار بودن.

hlla mun

: باعث وقفه در تكلم شدن, خفه كردن, خفه شو.

hlla tal

: سخنراني كردن, نطق كردن, خواندن.

hlla tillbaka

: كم كردن, تخفيف دادن, پايين اوردن, نگهداشتن (نفس), راضي كردن, دليل وبرهان اوردن, بال زدن بطرف پايين, خيساندن چرم درماده قليايي.

hllas

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش.

hllbarhet

: قابليت تصرف, قابليت نگهداري, دفاع پذيري.

hlleflundra

: نوعي ماهي پهن بزرگ, هاليبوت.

hllfasthet

: نيرو, زور, قوت, قوه, توانايي, دوام, استحكام.

hllig ng

: جمبوري, مجمع پيشاهنگان, خوشي.

hllig ngare

: نوسان دار, اونگي, ولگرد, هوسران, لذت طلب.

hllning/utseende/min

: سيما, وضع, قيافه, ظاهر.

hllpunkt

: اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد.

hllregna

: ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.

hlrum

: گودال, كاوي.

hlsl

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

hlslagning

: سوراخ, عمل سوراخ كردن.

hlsning

: احترام, درود, سلا م, سلا م كننده, احترام كننده, تبريك, تبريكات, درود, تهنيت, سلا م, درود, تهنيت, تعارف, سلا م اول نامه.

hlsobrunn

: چشمه معدني, اب معدني.

hlsol ra

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hlsosam

: سالم, تندرست, سازگار, گوارا, سالم, صحت بخش, سودمند, سالم ومغذي, سلا مت بخش, سودمند, درودي.

hlsosamt

: سالم, تندرست.

hlstans

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

hm

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن, پيف (علا مت ترديد يا نارضايتي), پيف كردن.

hmma

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

hmmande

: مقابله, بررسي, وابسته به جلوگيري, مانع شونده, سركوب كننده.

hmnare

: كين خواه, خونخواه, دادگير, انتقام جو.

hmnd

: تلا في, عمل متقابل, خونخواهي كردن, كينه جويي كردن, انتقام كشيدن, انتقام, انتقام, كينه, خونخواهي.

hmndgirig

: كينه توز.

hmning

: بازداري, جلوگيري از بروز احساسات.

hmsko

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح.

hmta andan

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه.

hmta sig

: بهبودي يافتن, نيروي تازه يافتن, حال امدن.

hn

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

hn/h na

: طعنه, طنز, مسخره, ريشخند, استهزاء, طعنه زدن, سخن مسخره اميز گفتن, هو كردن, دست انداختن ومتلك گفتن, سرزنش كردن, شماتت كردن, طعنه زدن, طعنه.

hn/h na/frakt/f rakta

: تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

hn/h na/hnleende

: استهزاء, نيشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بيان كردن.

hna

: دست انداختن, استهزاء كردن, اهانت يا بي احترامي كردن, مسخره, توهين, ناگهان باين سو و ان سو حركت كردن (بادبان), موافقت كردن, تطبيق كردن, تمسخر, طنز, طعنه, ريشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر كردن, تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

hnda

: در رسيدن, اتفاق افتادن, رخ دادن, روي دادن, روي دادن, اتفاق افتادن, اتفاق افتادن, بانجام رسيدن, روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن.

hndelsefattig

: بي حادثه, بدون رويداد مهم.

hnder

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

hndig/flink

: ماهر, چالا ك, زبردست, چيره دست.

hndigt

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال.

hnfull

: استهزاء اميز, استهزاء اميز, مضحك.

hnga ver

: برامدگي, تاق نما, اويزان بودن, تهديد كردن, مشرف بودن.

hnga ihop

: چسبيدن, رابطه خويشي داشتن.

hnga ned

: افكندن, سستي, افسرده و مايوس شدن, پژمرده شدن.

hngandes

: عمل اويختن, اعدام, بدار زدن, چيز اويخته شده (مثل پرده وغيره), اويز, معلق, اويزان, درحال تعليق, محزون, مستحق اعدام.

hngd

: زمان ماضي فعل (هانگ), اويخت, اويخته.

hngig

: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.

hngiven

: جانسپار, فدايي, علا قمند.

hngivna

: جانسپار, فدايي, علا قمند.

hngning

: عمل اويختن, اعدام, بدار زدن, چيز اويخته شده (مثل پرده وغيره), اويز, معلق, اويزان, درحال تعليق, محزون, مستحق اعدام.

hngsmycke

: معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.

hnleende

: خنده نيشدار, استهزاء, تمسخر كردن, استهزاء, نيشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بيان كردن.

hnrycka/h nfra

: قاپيدن, ربودن, مسحور كردن, از خود بيخود شدن, بعفت و ناموس تجاوز كردن.

hnryckt

: داراي شور و شعف, هيجان انگيز.

hnsf gel

: مربوط بماكيان, وابسته به مرغان و پروندگان دانه خوار, ماكياني, دانه خوار.

hnskjuta

: مراجعه كردن, فرستادن, بازگشت دادن, رجوع كردن به, منتسب كردن, منسوب داشتن, عطف كردن به.

hnspinne/h nshus

: نشيمنگاه پرنده, لا نه مرغ, جاي شب بسر بردن, شب بسر بردن, بيتوته كردن, منزل كرن.

hnsyfta

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to), گريز زدن به.

hnsyn

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

hnsynsfullt

: باملا حظه, بافكر, محتاط.

hntydning

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

hnvisning

: ارجاع, مرجع.

hobby

: اسب كوچك اندام, مشغوليات, سرگرمي, كار ذوقي, كاري كه كسي بدان عشق وعلا قه دارد.

hockey

: چوگان بازي با اصول فوتبال.

hoj

: كندوي زنبو عسل, انبوه, جمعيت, مخفف بءثيثلع, دوچرخه

hojta

: فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن

holdingbolag

: شركتي كه مالك سهام يك ياچند شركت ميباشدودرسياست انان مداخله ميكند, شركت مركزي.

holk

: قفس, مرغداني.

holkfj ll

: برگچه زيرگل, برگه.

holl ndsk

: هلندي, زبان هلندي, :هركس بخرج خود, دانگي.

holland

: كشور هلند, هلندي.

hollndsk

: جين يا مشروب هلندي.

hollndska

: هلندي, زبان هلندي, :هركس بخرج خود, دانگي.

holme

: جزيره كوچك, جاي پرت و دور افتاده.

holmg ng

: جنگ تن بتن.

holokaust

: همه سوزي, كشتار همگاني,, قتل عام, اتش سوزي همگاني.

homeopati

: معالجه امراض بوسيله تجويزدارويي كه دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homerisk

: وابسته به هومر, شاعر نابيناي يونان.

homeros

: كبوتر خانگي, گل زدن.

hominid

: جنس انسان.

homofil

: داراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينكه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد), مايل به جنس خود, همجنس باز.

homofon

: متشابه الصوت, داراي تشابه صوتي, همصدا.

homogen

: مقاربت كننده باهم جنس خود, متوافق, هم جنس, يكجور, مشابه.

homogenisera

: يكجور وهم جنس كردن.

homogenitet

: هم جنسي, يكجوري.

homograf

: كلمه اي كه املا ي ان باكلمه ديگر يكسان ولي معني ان مختلف باشد (مثل كراب بمعني عوعوكردن و كراب بمعني پوست درخت).

homonym

: متشابه, كلمه اي كه تلفظ ان با كلمه ديگر يكسان ولي معني ان دگرگون باشد.

homopati

: معالجه امراض بوسيله تجويزدارويي كه دراشخاص سالم علا ءم ان مرض را بوجوداورد.

homosexuell

: داراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينكه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد), مايل به جنس خود, همجنس باز.

hon

: او, ان دختر يا زن, جانور ماده.

hon oroar sig alltid

: كسي يا چيزي كه غم ميخورد, انديشناك.

hon r

: ءس سهع و.= هاس سهع

hona

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جراثقال لوكوموتيو, جراثقال دوار.

honf r

: ميش, گوسفندماده.

honlig

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

honnett

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

honnr

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

honom

: او را (ان مرد را), به او (به ان مرد).

honor r

: افتخاري, مجاني, درجه افتخاري.

honorar

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن.

honorera

: ياداش دادن به, ترقي كردن, تاوان دادن.

honung

: انگبين, عسل, شهد, محبوب, عسلي كردن, چرب ونرم كردن.

honungsbi

: زنبور عسل.

honungsdagg

: شهد گياهي, شهد نباتي, شبنم انگبيني, عسلك.

honungskaka

: شانه عسل, ارايش شش گوش خانه خانه كردن.

hop

: دسته, توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن.

hop/veck

: توده, كپه, توده خرمن, انبار حبوبات, جمعيت و ازدحام, چين و چروك وتاه, پارچه يا كاغذ باطله, خط, شيار, چمباتمه زدن, توده كردن, مردم عادي.

hopa

: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني, گرداوردن, توده كردن, متراكم كردن.

hopad

: انباشتن, توده كردن, تركيب يا متحد كردن.

hopblandning

: اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

hopdragbar

: قابل انقباض, ادغام شونده, هم كشي پذير, ترنج پذير.

hopflytande

: همريز, باهم جاري شونده, متلا قي.

hopfoga

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

hopgyttra

: اختلا ط, كلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttrad

: اختلا ط, كلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

hopgyttring

: انباشتگي, تراكم, توده, انبار, گلوه شدگي, توده, اختلا ط شركتها.

hopkok

: تركيب, معجون.

hoplnka

: بهم پيوستن, مسلسل كردن.

hopp

: چكمه ركابي و ساقه بلند سواري, زنگار يا پا پيچ سوار كاري, جفتك, رقص, گتر.

hoppa

: جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي, جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن, جست, جست زدن, جست بزن.

hoppa av

: به قيد كفيل ازاد كردن و شدن, با پاراشوت از هواپيما پريدن.

hoppa hage

: بازي اكرودوكر, بازي لي لي.

hoppa omkring

: جست وخيز كردن, رقاصي كردن.

hoppare

: هرگونه حشره جهنده, لي لي كننده, جهنده, قيف, جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

hoppas

: اميد, اميدواري چشم داشت, چشم انتظاري, انتظار داشتن, ارزو داشتن, اميدواربودن.

hoppetossa

: زن پرگو.

hoppfull

: اميدوار.

hoppingivande

: اميدوار.

hoppl s

: نوميد.

hoppl st

: سرگردان, بيچاره, درمانده, بي كس, متروك.

hoppla

: جلو برو, تند تر برو.

hopplock

: مجموعه اي از مطالب گوناگون, متنوعات.

hopplsa

: نوميد.

hoppning

: جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي.

hoprullad

: بهم پيچيده, بهم تابيده, حلقوي, پيچاپيچ.

hoprullning

: پيچيدگي, پيچ, حلقه.

hopsamla

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن, جمع شدن, اجتماع كردن.

hopsinka

: كام و زبانه دم فاخته اي, داراي كام وزبانه دم كبوتري, جفت كردن.

hoptagning

: كاهنده, كاهشي.

hor

: زنا, زناي محصن يا محصنه, بيوفايي, بي عفتي, بي ديني, ازدواج غيرشرعي.

hora

: فاحشه, زن بدكار, فاحشه, فاحشه بازي كردن, فاحشه كردن.

horbock

: ادم هرزه, فاسق, جاكش, فاحشه باز.

hord

: ايل وتبار, گروه بيشمار, گروه, دسته, گروه تركان ومغولا ن.

horhus

: فاحشه خانه.

horisont

: افق, خط افق, افق فكري, بوسيله افق محدود كردن, افق مريي, خط افق كه محل تقاطع زمين واسمان است.

horisontal

: افقي, ترازي, سطح افقي.

horkarl

: جاكش, ادم هرزه, فاحشه باز.

hormon

: هورمن.

horn

: شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.

hornartad

: شاخي, شاخ مانند.

hornblsare

: شيپورچي.

hornhinna

: قرنيه.

hornl s boskap

: جانور بي شاخ, درخت هرس شده, سبوس, هرس كردن.

hornpipe

: كرنا, زرنا, سرنا, رقص ملواني.

horoskop

: زيج, طالع, زايچه, جدول ساعات روز.

horribel

: مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

hortensia

: گل ادريس, ساقه وريشه خشك شده گل ادريس.

hortikultur

: گل برزي, باغباني علمي, علم رويانيدن گياهها.

horunge

: حرامزاده, جازده.

hosianna

: هوشيعانا, هلهله, حمد.

hospital

: پناهگاه, بستگاه, گريزگاه, نوانخانه, يتيم خانه, تيمارستان.

hosta

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغيره), سرفه كردن.

hostia

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

hostning

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغيره), سرفه كردن.

hot

: تهديد, چيزي كه تهديد كننده است, مخاطره, تهديدكردن, ارعاب كردن, چشم زهره رفتن, تهديد, تهديد كردن, ترساندن.

hota

: مشرف بودن, اويزان كردن, در شرف وقوع بودن, محتمل الوقوع بودن, تهديد كردن ترساندن, خبردادن از.

hotande

: وابسته به بدگويي و اتهام, تهديد اميز, تهديدكننده.

hotande nrhet

: نزديكي, مشرف بودن, قرابت, وقوع خطر نزديك.

hotchpotchsoppa

: اش درهم وبرهم, اش شله قلمكار.

hotell

: هتل, مهمانخانه, مسافرخانه.

hotellg st

: مقيم, مستقر.

hotellpojke

: پادو مهمانخانه, پيشخدمت, مخفف bopper bell, پيشخدمت و پادو مهمانخانه.

hotelse

: تهديد, تهديد كردن, ترساندن.

hottentott

: يكي از انواع بومي هاي جنوب افريقا كه اندامي كوتاه ورنگ قهوه اي مايل به زرددارند.

hov/klv

: سم, كفشك, حيوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پاي كوبيدن, رقصيدن, بشكل سم.

hovera

: خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.

hovfr ken

: نديمه, ساقدوش يا ملا زم عروس, نديمه در باري.

hovman

: درباري, نديم.

hovnigning

: حرمت, احترام, تكريم, احترام گذاردن.

hovra

: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن.

hovrttspresident

: رءيس, رءيس جمهور, رءيس دانشگاه.

hovsam

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

hovsk gg

: تپق, طوپاق, مچ پاي اسب, موي پشت پاي اسب, موي تپق.

hovslagare

: نعلبند, دام پزشك, گروهبان اصطبل.

hpnad

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت.

hr-

: مويرگ, مويي, باريك, ظريف, عروق شعريه.

hra

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

hra radio

: استراق سمع كردن (بوسيله تلفن وغيره).

hrande till magen

: معدي, شكمي, اشتها اور, شربت اشتهااور.

hrb rge

: مسافرخانه, منزل, اسايشگاه, بيمارستان, مسكن, منزل, محل سكونت, اطاق كرايه اي.

hrb rge/studenthem

: شبانه روزي (دانشكده يا دانشكده), هتل.

hrb rgera

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

hrbar

: شنيدني, سمعي.

hrbevuxen

: پرمو, كركين.

hrborttagande

: واجبي, داروي ازاله مو.

hrd

: اجاق, اتشدان, كف منقل, منزل, سكوي اجاق, كوره كشتي.

hrd

: سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه.

hrd/str v/skarp

: تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم.

hrda

: سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه.

hrdare

: سفت كننده.

hrdh nt

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

hrdh nta

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

hrdhj rtad

: سنگدل, دل سخت.

hrdig/dristig

: دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام.

hrdl da

: لحيم كردن, سخت كردن.

hrdna

: سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن.

hrdraga

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

hrf ste

: سرحد موي سر وپيشاني.

hrflyta

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

hrfris r

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

hrfris rska

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

hrhll

: صدارس, گوش رس.

hri

: در اين, در اين باره.

hrig

: پرمو, كركين, پرمو, مويي, پشمالو.

hrja

: ويران كردن, خراب كردن, تاراج كردن.

hrknut

: گره زينتي روبان گيسو, كاكل.

hrl s

: بي مو.

hrleda

: استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن, منتج كردن, مشتق كردن, مشتق شدن.

hrledning

: استنتاج, اشتقاق.

hrlig/vacker

: دوست داشتني, دلپذير, دلفريب.

hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن.

hrlur

: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.

hrmapa

: مقلد.

hrmf gel

: مرغ مقلد امريكاي شمالي.

hrmning

: تقليد, شكلك سازي.

hrn

: گوشه, نبش, سنگ زاويه, سنگ نبش, اجر نبش, كنج, سنگ نبش گذاشتن, گوه, گوشه.

hrn l

: سنجاق مو, گيره مو, پيچ تند.

hrn t

: گيسوبند, سربند, گيسو را درتور بستن.

hrnsoffa

: دنج, راحت, گرم ونرم.

hrntand

: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند, دندان ناب (انياب), چيزپرارزش.

hrold/utropa

: جارچي, پيشرو, جلودار, منادي, قاصد, از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن, اعلا م كردن, راهنمايي كردن.

hrpiska

: دم خوك, گيس بافته, گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني), گوي توتون.

hrpropp

: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.

hrsam

: فرمانبردار, مطيع, حرف شنو, رام.

hrsel

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

hrselsinne

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

hrskande

: حكم, تصميم.

hrskare

: عضو سلسله پادشاهان, سرسلسله, مقتدر, حاكم, سردودمان

hrsken

: ترشيده, بو گرفته, باد خورده, فاسد, نامطبوع, متعفن.

hrsp nne

: نوعي سنجاق سر زنانه, پنس مو.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstammande

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

hrstamning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط, سويه, دودمان, اصل ونسب, اجداد, اعقاب.

hrstr

: مو, موي سر, زلف, گيسو.

hrt arbete

: كاري كه بعنوان وظيفه انجام ميشود, وظيفه, كار معلوم, كارناخوشايند.

hrtelefon

: گيرنده, دريافت كننده.

hrtott

: دسته, مشت, بقچه كوچك (از كاه و علوفه), حلقه, بسته, بقچه بندي, جاروب كوچك, گردگير, تميز كردن, جاروب كردن, بصورت حلقه در اوردن.

hrunder

: در زير, در ذيل, ذيلا.

hrvatten

: شويه, شستشو, محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره, لوسيون.

hsnuva

: تب يونجه, زكام در اثر حساسيت, زكام بهاره.

hst-

: پاييزي, اسب مانند, اسبي, اسبي, وابسته به اسب دواني, معتاد به اسب دواني.

hst/sportbil

: اسب سواري, مركب, رهنورد.

hstfluga

: مگس اسب, مگس جنگلي, خرمگس.

hsthage/sadelplats

: چرا گاه, ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي, حصار, در حصار قراردادن, غوك.

hstkastanj

: شاه بلوط هندي, شاه بلوط بري.

hstkraft

: واحد نيرو معادل 647 وات, اسب بخار.

hstkrake/jade

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي).

hstl ngd

: درازا, طول, قد, درجه, مدت.

hstman

: يال.

hstras

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

hstsko

: نعل اسب, نعل (معمولا انرا نشان خوشبختي ميدانند).

hstsvans

: ارايش دم اسبي گيسو.

htsk

: معاند, داراي عداوت و دشمني ديرين, كينه توز, معاند.

htskhet/agg

: بدخواهي, خصومت ديرين, عداوت, كينه.

hu

: اه, پيف.

huckle

: چارقد, دستمال, روسري, دستمال سر, زن روسري پوش.

hud

: پوشش, پوست, جلد, پوشش دار كردن, پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

hudflnga

: تازيانه, شلا ق, بلا, وسيله تنبيه, غضب خداوند, گوشمالي, تازيانه زدن, تنبيه كردن.

hudspecialist

: متخصص امراض پوست.

hudtransplantat

: پوست به بدن پيوند زدن, پيوندپوست.

hudutslag

: ابله, موجد ابله در پوست, ابله دار كردن يا شدن

hugenott

: پروتستان فرانسوي, فرانسوي پروتستان.

hugf sta

: مجلس ياداوري, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بيادگار نگاه داشتن.

hugg/hugga/kotlett

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن.

hugg/rista upp

: چاك دادن, خيلي كم كردن, نشان مميز.

hugga

: قاپيدن, دستگير كردن, توقيف.

hugga av

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن.

hugga av/skilja

: جدا كردن, بريدن, منفصل كردن.

hugga/tillyxa

: بريدن, قطع كردن, انداختن (درخت وغيره), ضربت, شقه, ذبح, شكاف ياترك نتيجه ضربه.

huggare

: ساطور, تبر, هلي كوپتر.

huggare/kttkniv

: ساطور, تبر, هلي كوپتر.

hugger

: ارواره, دهان, لب ولوچه.

huggj rn

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

huggkrok

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن.

huggkrok/gaff

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن.

huggorm

: ماشين جمع, افعي, مار جعفري, افعي, تيره مار, تيرمار, ادم خاءن و بدنهاد, شرير.

huggormsliknande

: افعي وار, مانند افعي, زهردار.

huggsabel

: قداره.

huggtand

: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.

huggtand/bete

: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.

huggvrja

: شمشير دودم, سخمه, سخمه زني.

hugna

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

hugskott

: هوس, هوي و هوس, تلون مزاج, وسواس, خيال, وهم, تغيير ناگهاني.

hugsvala

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

hugsvalelse

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

huk

: چمباتمه زدن, قوز كردن, محل چمباتمه زني, چاق وخپل.

huka

: دولا شدن, قوز كردن (از ترس وسرما).

huka sig ned

: چمباتمه زدن, قوز كردن, محل چمباتمه زني, چاق وخپل.

huka sig ner

: دولا شدن, قوز كردن (از ترس وسرما).

huld

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

hull

: گوشت, مغز ميوه, جسم, شهوت, جسمانيت, حيوانيت, بشر, دربدن فرو كردن.

hulling

: خار, پيكان, نوك, ريش, خارداركردن, پيكانداركردن.

hum

: دانش سطحي, معلومات دست وپاشكسته.

hum/aning

: دانش سطحي, معلومات دست وپاشكسته.

human

: بامروت, رحيم, مهربان, باشفقت, تهذيبي.

humanisera

: انساني كردن, انسان شدن, واجد صفات انساني شدن, با مروت كردن, نرم كردن.

humanism

: دلبستگي به مساءل مربوط بنوع بشر, نوع دوستي, ادبيات وفرهنگ, علوم انساني, انسانگرايي.

humanit r

: كسي كه نوع پرستي را كيش خود ميداند, نوع پرست, بشر دوست, وابسته به بشر دوستي.

humanitet

: بشريت, نوع بشر, مردمي, مروت.

humbug

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو, فريب, حيله, گول, شوخي فريب اميز, فريب دادن, بامبول زدن.

humla

: زنبورعسل, زنبور درشت

humle/hoppa/dans/skutt

: رازك, ميوه رازك رازك زدن به, رازك بار اوردن, ابجو, افيون, لي لي كردن, روي يك پاجستن, جست وخيز كوچك كردن, رقصيدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلكيدن.

hummer

: خرچنگ دريايي, گوشت خرچنگ دريايي.

hummertina

: دام مخصوص صيد خرچنگ, دام خرچنگ.

humor

: مشرب, خيال, مزاح, خلق, شوخي, خوشمزگي, خوشي دادن, راضي نگاهداشتن, خلط, تنابه.

humorist

: بذله گو, لطيفه گو, ادم شوخ, فكاهي نويس.

humoristisk

: فكاهي, شوخي اميز, خوش مزه, خنده اور.

humr

: مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.

humus

: خاك گياه دار, خاك درخت, گياخاك.

hund

: سگ, سگ نر, ميله قلا ب دار, گيره, دنبال كردن, مثل سگ دنبال كردن.

hundg rd

: درلا نه سگ زيستن, درلا نه زيستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه كردن, لا نه سگ يا روباه.

hundhalsband

: قلا ده سگ, قلا ده.

hundkoja

: لا نه سگ, سگ داني, درلا نه سگ زيستن, درلا نه زيستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه كردن, لا نه سگ يا روباه.

hundkoja/hundgrd

: درلا نه سگ زيستن, درلا نه زيستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه كردن, لا نه سگ يا روباه.

hundkoppel

: افسار سگ وحيوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تايي.

hundra

: صد, عدد صد.

hundra ring

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله.

hundra rsjubileum

: صدساله, جشن يا يادبود صد ساله, سده.

hundracka

: سگ بد اصل, سگ دورگه, ادم پست.

hundrade

: صديك, يك صدم.

hundradel

: صدم, صدقسمتي, يكصدم, صدبرابر.

hundragradig

: سانتيگراد, صدبخشي.

hundrarig

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله, صدساله, يادبود صدساله, سده.

hundrarsdag

: صدساله, جشن يا يادبود صد ساله, سده.

hundrarsminne

: صدساله, جشن يا يادبود صد ساله, سده.

hundsfott

: گيره, حايل, حلقه پارو.

hundsfottera

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

hundtand

: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundtand/h rntand

: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

hundvalp

: توله سگ, بچه سگ ماهي, توله زاييدن.

hunger

: گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن.

hunger/hungra

: گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن.

hungersnd

: تنگ سالي, قحطي, قحط وغلا, كميابي, نايابي, خشكسالي.

hungerstrejk

: اعتصاب غذاي زندانيان وغيره, اعتصاب غذا.

hungerstrejka

: اعتصاب غذاي زندانيان وغيره, اعتصاب غذا.

hungra

: گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن.

hungrig

: گرسنه, دچار گرسنگي, حاكي از گرسنگي, گرسنگي اور, حريص, مشتاق.

hunn

: هون, تاتار, مخرب تمدن, الماني.

hunner

: هون, تاتار, مخرب تمدن, الماني.

hunsa

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

hur

: چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه.

hurra

: هورا, هورا, مرحبا, افرين, هيپ هيپ هورا.

hurrarop

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

hurril

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

hurring

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

hursomhelst

: در هرصورت, بهرحال.

hurtbulle

: قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hurtfrisk

: قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي.

hurtig

: سرزنده وبشاش, تند, چابك, باروح, رايج, چست, تيز, اراسته, پاكيزه.

hurts

: پايه ستون, پايه مجسمه, شالوده, محور, روي پايه قرار دادن, بلند كردن, ترفيع دادن.

huruledes

: چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه.

hurusom

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

huruvida

: ايا, خواه, چه.

hus

: كلبه, خانه كوچك, كابين, خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.

husa

: كلفت, خدمتگزار.

husar

: سرباز سواره نظام سبك اسلحه.

husb t

: خانه قايقي.

husbloss

: سريشم ماهي, طلق, ورقه ميكا.

husbonde

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

husera

: زياد رفت وامد كردن در, ديدارمكرركردن, پيوسته امدن به, امد وشد زياد, خطور, مراجعه مكرر, محل اجتماع تبه كاران, اميزش, دوستي, روحي كه زياد بمحلي امد وشدكند, تردد كردن, پاتوق.

husfluga

: مگس.

husfrest ndare

: خانه دار.

husfrest ndarinna

: خانه دار.

hush lla

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن.

hush llning

: خانه داري, اداره منزل.

hushll

: خانواده, صميمي, اهل بيت, مستخدمين خانه, خانگي.

hushlla/hush llning

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن.

hushllerska

: خانه دار.

hushllspengar

: خانه داري, اداره منزل.

huskors

: زن غرغرو, زن ستيزه جو, پتياره, سليطه.

huslig

: خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه.

huslighet

: حالت اهلي, زندگاني خانگي, رام شدگي.

husmoder

: كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor

: بانو, كدبانوي خانه, خانم, خانه دار, اداره كننده خانه (زن يا مادر), كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

husmor/l rarinna/lskarinna

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.

husrannsakan

: جستجو, جستجو كردن.

husse

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

hustomte

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار.

hustru

: زن, زوجه, عيال, خانم.

hustrulig

: زنانه, درخور زنان, مثل زوجه, داراي نگاه زنانه.

husvagn

: كاروان.

husvill

: دربدر, بي خانمان, اواره.

husvrd

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك.

hutl s

: بي حيا, بي شرم, بي شرمانه, ننگ اور.

hutt

: خرخر, خرناس, طوفان شديد, وزش سخت, خرخر كردن, زكام داشتن, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن.

huttra

: لرزه, لرز, ارتعاش, لرزيدن, از سرما لرزيدن, ريزه, تكه, خرد كردن.

huv/huva/mssa

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

huva

: گيسوپوش, عرقچين سفيد.

huva/r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

huvad

: سردار, رسيده, نوك دار.

huvud

: سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن

huvud-

: وابسته به سر, وابسته به مغز كله, دماغي, راسي, اصلي, عمده, مايه, مدير.

huvudbok

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته.

huvudbok/liggare

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته.

huvudbonad

: روسري زنانه, پوشاك سر, ارايش مو, ارايش سر.

huvudduk

: چارقد, دستمال, روسري, دستمال سر, زن روسري پوش.

huvudfra

: مسير اصلي, مسير جويباري كه دران اب جريان دارد.

huvudgata/genomfart

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

huvudinneh llet

: فروهر, هستي, وجود, ماهيت, گوهر, ذات, اسانس.

huvudkudde

: بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

huvudl s

: بي سر, بيفكر, بي فكر, بي ملا حظه, لا قيد, ناشي از بي فكري.

huvudledning

: اصلي, عمده.

huvudlktare

: جايگاه سر پوشيده تماشاچيان در ميدان اسب دواني يا ورزشگاهها, حضار, شنوندگان.

huvudman

: سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن

huvudmassa

: مجموعه اي از نوشتجات, تن, جسم, تنه.

huvudnyckel

: شاه كليد.

huvudord

: مفتاح, راهنما.

huvudperson

: بازيگر عمده, پيشقدم, پيش كسوت, سردسته.

huvudpunkt

: جان كلا م, ملخص, لب كلا م, نكته مهم, مطلب عمده, مراد.

huvudram

: پردازنده مركزي.

huvudsaklig

: رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, قرار داد, قرار دادي, اصلي, عمده.

huvudsaklig/rektor

: اصلي, عمده, مايه, مدير.

huvudsakligen

: مخصوصا, بطور عمده.

huvudskl

: كاسه سر, جمجمه.

huvudstad

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي.

huvudste

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

huvudstupa

: باكله, سربجلو, از سر, سراسيمه.

huvudstupa/vild

: باكله, سربجلو, بادست پاچگي, تند, سراسيمه, بي پروا, شيرجه رونده, معلق, عجول.

huvudsv l

: پوست فرق سر, پوست سر با مو, جمجمه, فرق سر, الك, غربال, پوست كندن از سر.

huvudton

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

huvudtorn

: سياه چال, مزبله دان.

huvudv rk

: سردرد, دردسر, خشخاش وحشي.

hva

: بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hvas

: واجب بودن, فرض بودن, اقتضاء كردن, شايسته بودن, امدن به, بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن.

hvda

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن.

hvert

: زانويي, لوله خميده يا شتر گلو, سيفون, از لوله يا سيفون رد كردن.

hviskhet

: انطباق بامورد, شايستگي, محجوبيت, نجابت.

hvlig

: با ادب, مودب, فروتن, مودبانه.

hvst ng

: ميله اهرم, اهرم, اهرم چوبي, اهرم, ديلم, اهرم كردن, بااهرم بلند كردن, بااهرم تكان دادن, تبديل به اهرم كردن, شاهين, ميله, ميله اهرم.

hvst ngsverkan

: شيوه بكار بردن اهرم, كار اهرم, دستگاه اهرمي, وسيله نفوذ, نيرو, قدرت نفوذ(در امري).

hxa

: زن جادوگر, ساحره, پيره زن, فريبنده, افسون كردن, سحر كردن, مجذوب كردن.

hxa

: عجوزه, ساحره, مه سفيد, حصار.

hxkittel

: طوفان يا گرداب شديد.

hy

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hy/utseende

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

hyacint

: سنبل, گل سنبل, سنبل ايراني, ياقوت, سنگ يماني, ياقوت زعفراني, سنبل.

hybrid

: جانور دورگه (چون قاطر), گياه پيوندي, چيزي كه از چند جزء ناجورساخته شده باشدكلمه اي كه اجزاء ان از زبان هاي مختلف تشكيل شده باشد, دورگه, پيوندي.

hybrid-

: دورگه, پيوندي, موجود داراي صفات ارثي متشكل جديد.

hybridisera

: پيوند زدن از دوجنس ناجور باهم, جفت ه كردن, جانور دورگه گرفتن, گياه پيوندي بار اوردن.

hybris

: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل, غرور, گستاخي.

hyckla

: تلبيس كردن, تدليس كردن, پنهان كردن, وانمودكردن, بهانه كردن, ناديده گرفتن.

hycklad

: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.

hycklande

: رياكار, متظاهر, دورو, باريا.

hycklare

: با ريا, ادم رياكار, ادم دو رو, زرق فروش, سالوس, متصنع.

hydda

: كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

hydda/k k

: كلبه, در كلبه زندگي كردن.

hydra

: مار 9 سري كه بدست هركول كشته شده, چيزي كه برانداختن ان دشوار است, مار ابي.

hydrat

: جسم مركب ابدار, هيدرات, ابشتن.

hydratisera

: جسم مركب ابدار, هيدرات, ابشتن.

hydraulisk

: وابسته به نيروي محركه اب, هيدروليك, وابسته به مبحث خواص اب درحركت.

hydrauliska

: وابسته به نيروي محركه اب, هيدروليك, وابسته به مبحث خواص اب درحركت.

hydrera

: داراي هيدروژن كردن, سبب تركيب چيزي با هيدروژن شدن.

hydrering

: عمل تبديل به هيدروژن.

hydrid

: تركيب هيدروژن دار, هيدروكسيد.

hydrofobi

: مرض ترس از اب, اب گريزي.

hydrografi

: نقشه برداري از اب هاي روي زمين.

hydrolog

: متخصص اب شناسي.

hydrologi

: گفتار درچگونگي اب هاي روي زمين, مبحث اب شناسي, علم مياه.

hydrologisk

: وابسته به اب شناسي.

hydrolys

: تجزيه بوسيله اب, اب كافت.

hydrometer

: الت سنجش وزن ويژه مايعات, چگالي سنج.

hydrometer/areometer

: الت سنجش وزن ويژه مايعات, چگالي سنج.

hydroplan

: هواپيماي دريايي.

hydroterapi

: استفاده علمي اب در درمان بيماريها, اب درماني.

hydroxid

: تركيبيكه عامل هيدوركسيد (OH) داشته باشد.

hyena

: كفتار, ادم درنده خو يا خاءن.

hyende

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره.

hyfsat

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

hygglig

: اراسته, محجوب, نجيب.

hyggliga

: اراسته, محجوب, نجيب.

hyggligt

: اراسته, محجوب, نجيب.

hygien

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

hygien/hlsov rd

: مراعات اصول بهداشت, بهسازي, سيستم تخليه فاضل اب.

hygieniker

: متخصص بهداشت.

hygienisk

: بهداشتي.

hygrograf

: نم نگار, دستگاه خود كاري براي اندازه گيري رطوبت جوي.

hygrometer

: نم سنج, الا ت وادوات سنجش رطوبت هوا.

hygroskop

: رطوبت نما, نم بين, نم نما, هيدروسكوپ.

hygroskopisk

: وابسته به نم نما.

hygrostat

: اسبابي براي تنظيم ونگاهداري درجه رطوبت درحد معيني, نم سنج.

hylla

: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن, طاقچه, لبه, برامدگي.

hylla/hlsa s som

: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن.

hylla/rev

: تاقچه, رف, فلا ت قاره, هر چيز تاقچه مانند, در تاقچه گذاشتن, كنار گذاشتن.

hylle

: پوشش, پوشش غشايي, گريبانه.

hyllning

: اعلا م رسمي بيعت از طرف متحد يا متفقي نسبت به پادشاه, تجليل, بيعت.

hyllvrmare

: كاغذ خودچسب.

hylsa

: طاق.

hymen

: خداي عروسي ونكاح, عروسي, ازدواج, سرود عروسي, پرده بكارت, دخترگي.

hymla

: وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

hymn

: سرود, سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند.

hymn-

: كتاب سرودنامه مذهبي, سرودنامه, سرودي.

hynda

: سگ ماده, زن هرزه, شكايت كردن, قر زدن.

hynda/slinka

: سگ ماده, زن هرزه, شكايت كردن, قر زدن.

hyperaktiv

: داراي فعاليت بيش از اندازه.

hyperbel

: هذلولي, قسع زاءد.

hyperbelformig

: اغراق اميز, اغراقي, شبه هذلولي, وابسته به هذلولي.

hyperbolisk

: اغراق اميز, اغراقي, شبه هذلولي, وابسته به هذلولي.

hyperbolisk/hyperbelformig

: اغراق اميز, اغراقي, شبه هذلولي, وابسته به هذلولي.

hyperbor

: ساكن دورترين نقطه شمالي زمين, بسيار سرد.

hyperknslig

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس.

hypermodern

: فرانو, بسيار تازه, خيلي جديد, متجدد.

hyperon

: جرمي كه حد فاصل بين پروتون ونوترون دو اتم است.

hypertoni

: فشار خون, بيماري فشار خون, افزايش فشار خون.

hypnos

: خواب هيپنوتيزم, خواب در اثر تلقين.

hypnosit r

: هيپنوتيزم كننده.

hypnotisera

: خواب هيپنوتيزم كردن, بطور مصنوعي خواب كردن, مسحور ومفتون كردن.

hypnotisk

: خواب اور, منوم, توليدكننده خواب, هيپنوتيزم, مولد خواب مصنوعي.

hypnotism

: علم هيپنوتيزم ياطريقه خواب اوري مصنوعي.

hypnotisr

: هيپنوتيزم كننده.

hypofys

: غده صنوبري, غده هيپوفيز, غده هيپوفيز, بلغمي, مخاطي.

hypokonder

: ماليخوليايي, افسرده, سودايي, ادم افسرده.

hypokondri

: ماليخوليا, حالت افسردگي, سودا, مراق, اضطراب وانديشه بيهوده راجع بسلا متي خود.

hypokondrisk

: ماليخوليايي, افسرده, سودايي, ادم افسرده.

hypotek

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypotek/inteckning

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hypoteksg ldenr

: گروگذار, راهن.

hypoteksinnehavare

: مرتهن, گروگير.

hypotension

: فشار خيلي ضعيف وغير عادي رگها, فشار خون خيلي پايين.

hypotenusa

: زه, وتر, وتر مثلث قاءم الزاويه.

hypotes

: فرض, فرضيه, قضيه فرضي, نهشته, برانگاشت.

hypotetisk

: فرضي, برانگاشتي, نهشتي.

hypotisera

: گرو گذاشتن, وثيقه قرار دادن, رهن گذاردن.

hyra

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

hyra ut

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

hyra ut i andra hand

: اجاره فرعي دادن, حق اجاره بمستاجر فرعي دادن.

hyra ut/uthyrning

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

hyra/uthyrning

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن (گاهي با out).

hyresg st/arrendator

: كرايه نشين, مستاجر, اجاره دار, اجاره كردن, متصرف بودن.

hyresgst

: كرايه نشين, مستاجر, اجاره دار, اجاره كردن, متصرف بودن.

hyreskasern

: ملك استيجاري, مستغلا ت, اپارتمان.

hyreskontrakt

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

hyresvrd

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك, اجاره دهنده, موجر, موجر, اجاره دهنده, بكرايه واگذارنده.

hyrkusk

: درشكه چي, كالسكه چي.

hyska

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن.

hyssj

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

hysta

: بالا انداختن, پرت كردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

hysterektomi

: بيرون اوردن زهدان يارحم.

hysteri

: تشنج, حمله, غش يا بيهوشي وحمله در زنان, هيجان زياد, هيستري, حمله عصبي.

hysterisk person

: داراي هيجان شديد ياهيستري.

hysteriskt anfall

: حمله صرع.

hytt

: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين.

hytta

: كارخانه ذوب فلزات, كارخانه گدازگري.

hyttplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

hyttventil

: پنجره كشتي يا هواپيما, دريچه, مزغل, سوراخ برج.

hyvel

: هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvel/plan/flygplan

: هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

hyvla

: هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

I

i

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن.

i allmnhet

: بطور كلي, عموما, معمولا.

i avvaktan p

: درطي, درمدت, تازماني كه, امر معلق, متكي.

i blom

: شكوفا, پر شكوفه.

i brand

: شعله ور, در حال سوختن, شعله ور, مشتعل.

i dag

: امروز.

i den mn/till den grad

: به اندازه اي كه, از بس, چون, چونكه, نظر به اينكه, از انجاييكه, بنابراين, تا انجاييكه, ازبسكه.

i det fljande

: پيرو ان, بدنبال ان, درتعقيب ان, بعدا, در زير ان, بموجب ان, در ذيل ان.

i efterhand

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا.

i en handv ndning

: كشيدن يا بستن, باطناب بستن, دم, لحظه.

i en lder av

: پير, سالخورده.

i enlighet med

: متعاقب, مطابق, پيرو, دنبال كننده.

i f rbigende

: اتفاقا, تصادفي, ضمنا.

i f rvg

: پيشاپيش, پيش, جلو, قبلا, اماده, راحت, مقدم بر.

i flygande fart

: پيك تندرو, فوري, اني, سريع السير, باعجله.

i g ng

: عملي, كارگر, موثر, عامل, عمل كننده.

i god tid

: بهنگام, بموقع, زود, صبح زود, در اولين فرصت.

i gonen

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

i grund och botten

: بطور اساسي.

i kors

: بشكل ضرب در, سرتاسر, چليپا وار, از وسط, از پهنا, بشكل صليب.

i lgor

: سوزان, فروزان, درخشان, مشتعل, برافروخته.

i m rkret

: در تاريكي, در تيرگي, تاريك.

i motsats till

: تميز, تشخيص, فرق.

i nackskinnet

: شوره سر, سبوسه, ادم بي عرضه وفقير, پرده نازك, غشاء, قفا, پس گردن, دون شمردن.

i rrelse

: بيرون از بستر, در جنبش, در حركت, فعال.

i sanning

: براستي, الحق, قطعا, بتحقيق, درحقيقت, راستي, براستي, درحقيقت, راستگو, تسكين دهنده, تفال, پيشگويي, ضرب المثل.

i sanning/sannerligen

: هراينه, امين, براستي, حقيقتا, واقعا.

i smyg

: نهاني, زير جلي, حقه بازي, تقلب و تزوير.

i st llet

: جا, عوض, بجاي, در عوض.

i stadens utkanter

: بالا ي شهر, واقع در محلا ت شمال شهر.

i stil med

: دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

i stllet f r

: بعوض, بجاي.

i stort sett

: بطور كلي, عموما, معمولا.

i tabellform

: جدولي, فهرستي, تخته اي, لوحي, كوهميزي.

i varje fall

: بهرحال, در هر صورت, بهرجهت, بنوعي.

i vattenbrynet

: مماس با سطح اب, سرگردان بر روي امواج دريا, لبريز.

i verfl d

: فراوان, بسيار, سرشار.

iaktta

: پاييدن, ديدبان, پاسداري, كشيك, مدت كشيك, ساعت جيبي و مچي, ساعت, مراقبت كردن, مواظب بودن, بر كسي نظارت كردن, پاسداري كردن.

iakttagande

: رعايت.

iakttagare

: مشاهده كننده, مراقب, پيرو رسوم خاص.

iakttagelse

: مشاهده, ملا حظه, نظر.

iakttagelse/yttrande

: مشاهده, ملا حظه, نظر.

iber

: اهل شبه جزيره ايبري.

iberisk

: اهل شبه جزيره ايبري.

ibis

: لك لك گرمسيري.

ibland

: گهگاه, گاه و بيگاه, بعضي از اوقات, گاهي, بعضي اوقات, بعضي مواقع, گاه بگاهي.

icke

: پيشوندي است بمعني< منفي >يا< خير >و غير.

icke jrnhaltig

: بدون مواد اهني, غيراهني, فلزات غير اهني.

icke-jude

: غير يهودي, كافر, بيدين, بي ايمان, شخص غير مومن.

icke-kristen

: كافر, بيدين, بي ايمان, شخص غير مومن.

icke-p fallande

: محجوب, فاقد جسارت.

icke-politisk

: داراي شخصيت غير سياسي, بي علا قه بامور سياسي, غير سياسي.

id

: زاييده افكار, تصوري, خيالي, انگاره, تصور, انديشه, فكر, خيال, گمان, نيت, مقصود, معني, اگاهي, خبر, نقشه كار, طرزفكر.

id

: شناسايي, تعيين هويت, تطبيق, تميز.

id skiss

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

idag

: امروز.

ide

: انگاره, تصور, انديشه, فكر, خيال, گمان, نيت, مقصود, معني, اگاهي, خبر, نقشه كار, طرزفكر.

ideal

: كمال مطلوب, هدف زندگي, ارمان, ارزو, ايده ال, دلخواه

idealisera

: بصورت ايده ال در اوردن, صورت خيالي و شاعرانه دادن (به), دلخواه سازي.

idealisk

: كمال مطلوب, هدف زندگي, ارمان, ارزو, ايده ال, دلخواه

idealism

: ارمان گرايي, معنويت, خيال انديشي, سبك هنري خيالي.

idealist

: ايده اليست.

idealistisk

: ارماني, مطلوب, وابسته به ارمان گرايي, ارمان گرا.

idealitet

: انديشه گرايي.

ideell

: ارماني, مطلوب, وابسته به ارمان گرايي, ارمان گرا.

idegran

: سرخدار.

idel

: دريا, اب راكد, مرداب, محض, خالي, تنها, انحصاري, فقط.

idelig

: هميشگي, ابدي, مدام.

identifiera

: شناختن, تشخيص هويت دادن, يكي كردن.

identifieraren

: معين كننده هويت.

identifiering

: شناسايي, تعيين هويت, تطبيق, تميز.

identifikation

: شناسايي, تعيين هويت, تطبيق, تميز.

identitet

: هويت, شخصيت, اصليت, شناسايي, عينيت.

ideologi

: مبحث افكار و ارزوهاي باطني, خيال, طرز تفكر, ايدءولوژي, انگارگان.

idiolekt

: طرزبيان و لحن سخن شخص در يك مرحله زندگي.

idiom

: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.

idiomatisk

: اصطلا حي.

idiosynkrasi

: حال مخصوص, طبيعت ويژه, طرز فكر ويژه, شيوه ويژه هرنويسنده, خصوصيات اخلا قي.

idiot

: ادم كودن واحمق, ساده لوح, نوعي قاز درياي شمالي, ساده لوح, احمق, ادم سفيه و احمق, خرف, سبك مغز, ساده, خل مادرزاد, احمق, ناقص الخلقه, ادم سبك مغز وكم عقل, ادم احمق وابله, بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

idioti

: حماقت, خبط دماغ, سبك مغزي, ابلهي.

idiotisk

: ابلهانه.

idiotiskt

: ابلهانه.

idiotsker

: ادم ساده لوح و رك و راست, محفوظ از حماقت وكارهاي احمقانه, محفوظ ازخطا وشكست.

idissla/grubbla

: نشخوار كردن, انديشه كردن, دوباره جويدن.

idisslande

: نشخوار, انديشناكي.

idisslare

: جانور پستاندار نشخوار كننده, فكور.

idka

: ادامه دادن.

idka g rdfarihandel

: دوره گردي كردن, طوافي كردن.

idog

: ماهر, زبر دست, ساعي, كوشا.

idol

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

idrotts-

: ورزشي, پهلواني, تنومندي, ورزشكار.

idrottsanlggning

: ورزشگاه, ميدان ورزش, مرحله, دوره.

idrottskvinna

: زن ورزشكار.

idrottslig

: ورزشي, پهلواني, تنومندي, ورزشكار.

idrottsman

: ورزشكار, پهلوان, قهرمان ورزش.

idus

: عيد, روز پانزدهم مارس و مه و ژوءيه و اكتبر و سيزدهم ماههاي رومي.

idv rld

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

idyll

: چكامه كوتاه, قصيده كوتاه, شرح منظره اي از زندگاني روستايي, چكامه در باره زندگي روستايي.

ifr gastta

: رد كردن, اعتراض كردن (به), تكذيب كردن, عيب جويي كردن, مورد اعتراض قرار دادن.

ifr n

: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش.

ifyller

: پركردن, پرشدگي (دندان), هرچيزيكه با ان چيزيرا پركنند, لفاف.

ig r

: ديروز, روز پيش, زمان گذشته.

igel

: زالو, حجامت, اسباب خون گيري, خفاش خون اشام, انگل, مزاحم, شفا دادن, پزشكي كردن, زالو انداختن, طبيب.

igen

: دگربار, پس, دوباره, باز, يكبارديگر, ديگر, از طرف ديگر, نيز, بعلا وه, ازنو.

igenk nnlig

: باز شناختني, شناخت پذير.

igenknnande

: بازشناخت, بازشناسي.

igenom

: ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر.

igenstngd

: باعث وقفه در تكلم شدن, خفه كردن, خفه شو.

iglo

: كلبه اسكيموها.

igloo

: كلبه اسكيموها.

ignorans

: ناداني, جهل, بي خبري, ناشناسي, جهالت.

ignorera

: تجاهل كردن, ناديده پنداشتن, چشم پوشيدن, رد كردن, بي اساس دانستن, برسميت نشناختن.

igon

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

igonfallande/framst ende

: انگشت نما, پديدار, اشكار, توي چشم خور.

ih gkomma

: بخاطراوردن, ياد اوردن, بخاطر داشتن.

ih lig/ihlighet/tom

: پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

ih lighet

: پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

ih rdighet

: پشتكار, استقامت, ثبات قدم, مداومت, اصرار.

ihg

: بخاطراوردن, ياد اوردن, بخاطر داشتن.

ihlig

: پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

ihop

: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

ihrdig

: داراي پشتكار, ساعي, مواظب, سخت كوش, كوشا, كوشنده, ساعي, پشت كاردار.

ikon

: شمايل, تمثال, تنديس, پيكر, تصوير, تصوير حضرت مسيح يامريم ويامقدسين مسيحي.

ikonografi

: پيكر نگار.

ikonoklasm

: شمايل شكني, بت شكني.

ikonoklast

: بت شكن.

iktyologi

: ماهي شناسي.

ikvll

: امشب.

ila fram

: حركت سريع, جست وخيز, ليز خوري, پريدن وسرخوردن (بويژه بر سطح اب).

ilasta

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

ilastning

: باركنش.

ileus

: انسداد روده, قولنج الياوسي.

iliaden

: ايلياد, داستان حماسي منسوب به هومر.

illa

: نادرست, غلط, بيمورد, بد, كثيف, گمراه, منحرف, منحط, زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول.

illa planerad

: ناحق, اولا د نامشروع (حرامزاده).

illa/sv rt

: بطوربد, بطور ناشايسته.

illaltande

: بدصدا, ناهنجار.

illam ende

: تهوع اور, لطيف مزاج, وسواسي, زياد دقيق.

illasinnad

: بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد.

illegal

: غير قانوني, نا مشروع, حرام, غيرمجاز.

illegalt invandrad mexikanare

: مهاجر فراري مكزيكي.

iller

: موش خرماي وحشي اروپايي.

illfnas

: اذيت كردن, بستوه اوردن, بيحوصله كردن.

illinois

: استان <ايلي نويز> در ايالت متحده امريكا.

illistig

: زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري.

illitterat

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

illmarig

: ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار.

illojal

: ناسپاس, بي وفا.

illojalitet

: بي وفايي, ناسپاسي, خيانت, نمك بحرامي.

illtjuta

: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ.

illumination

: روشن سازي, تنوير, چراغاني, تذهيب, اشراق.

illuminera

: روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

illusion

: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.

illusorisk

: گمراه كننده, مشتبه سازنده, وهمي, غير واقعي.

illuster

: برجسته, نامي, درخشان, ممتاز, مجلل.

illustration

: مثال, تصوير.

illustrativ

: روشنگر, گويا, توضيح دهنده.

illustrera

: توضيح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور كردن, اراستن, مزين شدن.

illustrerad

: تصويري, مصور, تصوير نما, مجسم سازنده.

illustrering

: مثال, تصوير.

illvilja

: بدانديشي, بدجنسي, بدخواهي, عناد, كينه توزي, نفرت, قصد سوء.

illvilja/elakhet

: بدانديشي, بدجنسي, بدخواهي, عناد, كينه توزي, نفرت, قصد سوء.

illvillig

: بدخواه, بدنهاد, نحس, بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد.

illvillig/elak

: بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد.

illvilliga

: بدخواه, بدنهاد, نحس.

ilning

: هيجان, بهيجان اوردن, بتپش دراوردن, لرز, لرزه.

ilska

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, سوخته وخاكستر شده, شوره سر, خشم وغضب, هرزه گرد.

ilska/ryka/nga

: دود, بخار, بخور, گاز, غضب, بخار دادن, دود دادن, باغضب حرف زدن.

ilsken

: خشمگين, خشمناك, بدسگال, بدكار, شرير, تباهكار, فاسد, بدطينت, نادرست

ilsken typ

: سردرد, شخص كم ظرفيت كه در اثر باخت يا شكست عصباني ميشود, زودرنج.

imagin r

: انگاشتي, پنداري, وهمي, خيال, خيالي, تصوري.

imam

: امام, پيشوا.

imbecill

: سبك مغز, بي كله, كند ذهن, خرفت, ابله.

imbecillitet

: كند ذهني, خرفتي.

imitation

: جعل هويت, نقش ديگري را بازي كردن.

imitativ

: تقليدي, بدلي.

imitatr

: مقلد.

imitera

: جعل هويت كردن, خود رابجاي ديگري جا زدن.

imma

: مه, غبار, تاري چشم, ابهام, مه گرفتن.

immanens

: حضور در همه جا, بودن خدا در مخلوق.

immanent

: ماندگار, اصلي, داراي نفوذ كامل در سرتاسرجهان, درهمه جاحاضر.

immateriell

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت.

immatrikulera

: در دفتر دانشگاه يا دانشكده نام نويسي كردن, نام نويسي كردن, در دانشكده يادانشگاه پذيرفته شدن, قبول كردن, پذيرفتن.

immersion

: غسل, غوطه وري.

immig

: مه دار, مبهم.

immigrant

: مهاجر, تازه وارد, غريب, كوچ نشين, اواره.

immigration

: مهاجرت, كوچ.

immigrera

: مهاجرت كردن (بكشور ديگر), ميهن گزيدن, توطن اختيار كردن, اوردن, نشاندن, كوچ كردن.

immun

: مصون, ازاد, مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقيح واكسن, داراي مصونيت قانوني و پارلماني, مصون كردن, محفوظ كردن.

immunisera

: مصونيت دار كردن.

immunisering

: مصونيت دادن.

immunitet

: مصونيت, ازادي, بخشودگي, معافيت, جواز.

immunologi

: مبحث مصونيت, ايمني شناسي.

immunologisk

: مربوط به مصونيت, وابسته به ايمني شناسي.

immunserum

: اب خون, خونابه, سرم, اب پنير.

imorgon

: فردا, روز بعد.

impedans

: مقاومت صوري برق در برابر جريان متناوب, مقاومت ظاهري.

imperativ

: امري, دستوري, حتمي, الزام اور, ضروري.

imperativisk

: امري, دستوري, حتمي, الزام اور, ضروري.

imperator

: امپراتور, فرمانده, امر كننده, امر, فرمانرواي مطلق.

imperatorisk

: شاهنشاهي, پادشاهي, امپراتوري, با عظمت, عالي, با شكوه, مجلل, همايون, همايوني.

imperfekt

: ناقص, ناتمام, ناكامل, از بين رفتني.

imperfektum

: ناقص, ناتمام, ناكامل, از بين رفتني.

imperialism

: حكومت امپراتوري, استعمار طلبي, امپرياليسم.

imperialist

: امپرياليست.

imperialistisk

: استعمار طلب, استعمار گراي, بهره جويانه.

imperium

: امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد, فرمانروايي.

impertinens

: جسارت, فضولي, گستاخي, نامربوطي, بي ربطي, نابهنگامي, بي موقعي, اهانت.

impertinent

: گستاخ, بي ربط.

implantat

: كاشت, جاي دادن, فرو كردن, كاشتن, القاء كردن.

implantation

: كاشتن, القاء.

implantera

: كاشت, جاي دادن, فرو كردن, كاشتن, القاء كردن.

implicera

: دلا لت كردن بر, گرفتار كردن, مشمول كردن, بهم پيچيدن, مستلزم بودن.

implicit

: التزامي, مجازي, اشاره شده, مفهوم, تلويحا فهمانده شده, مطلق, بي شرط.

implodera

: از داخل تركيدن, از داخل منفجر شدن.

implosion

: انفجار از داخل.

imponera

: تحميل كردن, اعمال نفوذ كردن, گرانبار كردن, ماليات بستن بر.

imponera p

: بيش از حد ترساندن, خيلي وحشت زده كردن.

imponera/prgla

: تحت تاثير قرار دادن, باقي گذاردن, نشان گذاردن, تاثير كردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان.

imponerande

: تحميل كننده, با ابهت, موثر, برانگيزنده, برانگيزنده احساسات, گيرا.

impopul r

: غيرمشهور, بدنام, غير محبوب, منفور.

impopularitet

: عدم شهرت, عدم محبوبيت, بدنامي.

import

: وارد كردن, به كشور اوردن, اظهار كردن, دخل داشتن به, تاثير كردن در, با پيروزي بدست امدن, تسخير كردن, اهميت داشتن, كالا ي رسيده, كالا ي وارده, واردات.

importera

: وارد كردن, به كشور اوردن, اظهار كردن, دخل داشتن به, تاثير كردن در, با پيروزي بدست امدن, تسخير كردن, اهميت داشتن, كالا ي رسيده, كالا ي وارده, واردات.

importering

: ورود, واردات.

importr

: وارد كننده.

imposant

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي.

impotens

: كاري, سستي كمر, عنن, ناتواني, ضعف جنسي, لا غري.

impotent

: داراي ضعف قوه باء, ناتوان, اكار.

impregnera

: ابستن كردن, لقاح كردن, اشباع كردن.

impregnering

: ابستن سازي, اشباع.

impressario

: مدير اماكن تفريحي و نمايشي, مدير اپرا, مديريا راهنماي اپرا و كنسرت.

impressionism

: سبك هنري امپرسيونيسم يا تلوري هيوم, در باره ادراك, مكتب تجسم.

impromptu

: بالبداهه, بداهتا, بي مطالعه, تصنيف, كاري كه بي مطالعه و بمقتضاي وقت انجام دهند, بالبداهه حرف زدن.

improvisat r

: تعبيه كننده, كسيكه بسرعت يا بلا مقدمه چيزيرا ميسازد.

improvisation

: بالبداهه گويي, بديهه گويي, بديهه سازي, حاضر جوابي, تعبيه, ابتكار.

improvisera

: بدون مقدمه صحبت كردن, بميل خود, بالبداهه گفتن, فورا تهيه كردن, بي انديشه يا بي مطالعه درست كردن.

improviserad

: .=yropmetxe=suoenaropmetxe

impuls

: بر انگيزش, انگيزه ناگهاني, تكان دادن, بر انگيختن, انگيزه دادن به.

impulsgivare

: برانگيزنده, محرك, اشوبگر.

impulsiv

: كسيكه از روي انگيزه اني و بدون فكر قبلي عمل ميكند.

impulsiv/hftig

: مانع دخول (اب), تاثر ناپذير, غير قابل نفوذ.

imr r

: باد خور گذاردن براي, بيرون ريختن, بيرون دادن, خالي كردن, مخرج, منفذ, دريچه.

in

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن.

in lvor

: احشاء و امعاء, اندرونه, اعضاي داخلي حيوان يا انسان, قسمتهاي داخلي, شكمبه, سيرابي, دكان سيرابي, بي ارزش.

in spe

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

in tgende

: دروني, تويي, داخلي, باطني, ذاتي, داخل رونده, دين دار, پرهيزكار, رام, درون.

in tvxande

: درون رويان, فرورونده در گوشت, رشد كننده در درون, زير گوشت روينده.

in va

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

inackordering

: شاگرد شبانه روزي.

inadekvat

: غير كافي, نابسنده.

inadvertens

: سهو, بي ملا حظگي, ندانستگي, بي توجهي, غفلت, غير عمدي, عدم تعمد.

inaktiv

: ناكنش ور, بي كاره, غير فعال, سست, بي حال, بي اثر, تنبل, بي جنبش, خنثي, كساد.

inaktivitet

: ركود, عدم فعاليت.

inaktuell

: از مد افتاده, منسوخه, قديمي.

inandas

: تنفس كردن, تو كشيدن, در ريه فروبردن, استنشاق كردن, بداخل كشيدن, استشمام كردن.

inandning

: استنشاق, شهيق.

inarbeta

: با فعاليت و كوشش راه باز كردن, مشكلا ت را از ميان برداشتن.

inatt

: امشب.

inaugurera

: گشودن, افتتاح كردن, بر پا كردن, براه انداختن, داير كردن, اغاز كردن.

inavel

: تخم كشي از جانوران هم تيره, توليد و تناسل در ميان هم نژادها, درون همسري.

inb ddad

: جاسازي شده.

inb rdes frbindelse

: ارتباط, رابطه يا مخابره بين چند مركز.

inb rdeskrig

: جنگ داخلي.

inbdda

: جاسازي كردن.

inbddat

: جاسازي شده.

inbegripa

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inber tta

: گزارش, گزارش دادن.

inberkna

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inbespara

: نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.

inbesparing

: نجارت دهنده, رستگار كننده, پس انداز.

inbetala

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

inbillad

: انگاشتي, پنداري, وهمي, خيال, خيالي, تصوري.

inbillade

: انگاشتي, پنداري, وهمي, خيال, خيالي, تصوري.

inbillning

: فريب, گول, حيله, خيال باطل, وهم, پندار, تصور, تخيل, انگاشت, ابتكار.

inbillningshet

: خودبيني, غرور, استعاره.

inbilsk

: مغرور, پرافاده, خودپسندي, خودبيني, غرور, استعاره.

inbilskhet

: خودبيني, غرور, استعاره.

inbilskhet/hgf rd

: خودبيني, غرور, استعاره.

inbinda

: مقيد كردن, جلد كردن.

inbindning

: انقياد, جلد.

inbiten

: ديرنه, ريشه كرده, معتاد, سر سخت, كينه اميز.

inbjuda

: دعوت كردن, طلبيدن, خواندن, وعده گرفتن, مهمان كردن, وعده دادن.

inbjudan

: دعوت, وعده خواهي, وعده گيري, جلب.

inbjudning

: دعوت, وعده خواهي, وعده گيري, جلب.

inblandning

: دخالت, فضولي.

inblick

: بينش, بصيرت, فراست, چشم باطن, درون بيني.

inboka

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن.

inbringa

: ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

inbringande

: سودبخش, مفيد, سوداور.

inbrott

: ورود بخانه اي درشب بقصد ارتكاب جرم, دزدي, سرقت, دستبرد بخانه.

inbrottstjuv

: دزد, سارق منازل, دزد شبانه, شبگرد, دزد حرز شكن.

inbunden

: كران.

inbyggare

: مهاجر تازه, مقيم, ماندگار, خوش نشين, ماندگر.

incest

: زناي با محارم و نزديكان.

incident

: شايع, روي داد, واقعه, حادثه, ضمني, حتمي وابسته, تابع.

incitament

: انگيزه, فتنه انگيز, اتش افروز, موجب, مشوق.

indata

: درون گذاشت, پول بميان نهاده, خرج, نيروي مصرف شده.

indefinit

: نا محدود, بيكران, بي حد, بي اندازه, غيرقابل اندازه گيري, نامعين, غير قطعي, غير صريح, نكره.

indela

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

indela i klasser

: رده بندي كردن.

indelning

: تقسيم, بخش, قسمت.

indelning i underavdelningar

: بخشيزه, بخش فرعي.

indelning/division

: تقسيم, بخش, قسمت.

indelt

: ملك استيجاري, مستغلا ت, اپارتمان.

index

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتي, نمايه, نما, راهنماي موضوعات, فهرست راهنما, :داراي فهرست كردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبايي (چيزي را) مرتب كردن, چيزي كه در پايين نامه نوشته شود (مثلا امضاء ذيل نامه وغيره), زير نويس, امضاء.

index librorum prohibitorum

: تصفيه كننده, تهذيبي.

indextal

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتي, نمايه, نما, راهنماي موضوعات, فهرست راهنما, :داراي فهرست كردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبايي (چيزي را) مرتب كردن.

indianhydda

: كلبه سرخ پوستان, خيمه, مسكن.

indiankrasse

: گل لا دن

indiankvinna

: زن سرخ پوست امريكايي, مرد زن نما.

indiansk

: هندي, هندوستاني, وابسته به هندي ها.

indiansommar

: هواي ارام و خشك و صافي كه در اواخر پاييز در شمال ايالا ت متحده امريكامشاهده ميشود.

indiantlt

: خيمه مخروطي سرخ پوستان.

indiciebevis

: اماره, اماره اتفاقي.

indicier

: اماره, اماره اتفاقي.

indicium

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

indien

: هندوستان.

indier

: هندي, هندوستاني, وابسته به هندي ها.

indier/indisk

: هندي, هندوستاني, وابسته به هندي ها.

indifferens

: خونسردي, بي علا قگي, لا قيدي, سهل انگاري.

indignation

: خشم.

indignerad

: اوقات تلخ, متغير, رنجيده, خشمگين, ازرده.

indigo

: نيل, نيل پر طاوس, وسمه, رنگ, نيلي, برنگ نيلي.

indigobl

: نيل, نيل پر طاوس, وسمه, رنگ, نيلي, برنگ نيلي.

indikation

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

indikativ

: اخباري, خبر دهنده, اشاره كننده, مشعر بر, نشان دهنده, دلا لت كننده, حاكي, دال بر.

indikator

: انديكاتور, نماينده, شاخص, اندازه, مقياس, فشار سنج.

indikera

: نشان دادن, نمايان ساختن, اشاره كردن بر.

indikering

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

indirekt

: غير مستقيم, پيچيده, غير سر راست, كج.

indisk

: هندي, هندوستاني, وابسته به هندي ها.

indiskret

: فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه.

indiskretion

: بي احتياطي, بي ملا حظگي, بي خردي, بي عقلي.

individ

: شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

individualisera

: از ديگران جدا كردن, مجزا كردن, تك سازي, تميز دادن,تشخيص دادن, حالت ويژه دادن, منفرد ذكر كردن, بصورت فردي در اوردن.

individualism

: اصول استقلا ل فردي, اصول ازادي فردي در سياست و اقتصاد, اعتقاد به اينكه حقيقت ازجوهر هاي منفردي تشكيل يافته است, خصوصيات فردي, حالت انفرادي, تك روي, فرد گرايي.

individualist

: تك روي, فرد گراي.

individualitet

: فرديت, شخصيت, وجود فردي.

individuell

: شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

indoktrinera

: اموختن, تلقين كردن, اغشتن, اشباع كردن, تعاليم مذهبي يا حزبي را اموختن به.

indolens

: فرويش, رخوت, سستي, تنبلي, تن اسايي, راحت طلبي.

indolent

: سست, تنبل.

indonesier

: اهل كشور اندونزي, وابسته به اندونزي.

indonesisk

: اهل كشور اندونزي, وابسته به اندونزي.

indr nka

: اشباع كردن.

indrag

: تو گذاري, عقب بردگي, جاي باز درمتن.

indragbart

: انكار پذير, جمع شدني, پس رفتني.

indriva

: گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.

indrivare/bjrn/grbrun

: رنگ قهوه اي كمرنگ, سمند, خاكي, اسب كهر, سماجت كردن, ازار دادن.

indrivning

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

indrktig

: سودمند, پرمنفعت, نافع, موفق.

indrypa

: چكاندن, چكه چكه ريختن, كم كم تزريق كردن, اهسته القاء كردن, كم كم فهماندن.

indrypa/ingiva

: چكاندن, چكه چكه ريختن, كم كم تزريق كردن, اهسته القاء كردن, كم كم فهماندن.

inducera

: وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن.

induktans

: اندوكتانس, ظرفيت القاء مغناطيسي.

induktion

: قياس, قياس كل از جزء, استنتاج, القاء, ايراد, ذكر, پيش سخن, مقدمه, استقراء.

induktiv

: قياسي, استنتاجي.

indunstning

: تبخير.

industri

: صنعت, صناعت, پيشه و هنر, ابتكار, مجاهدت.

industrialisera

: صنعتي كردن, بنگاههاي صنعتي تاسيس كردن.

industrialisering

: صنعتي سازي.

industrialism

: سيستم صنعتي, صنعت گرايي.

industriell

: صنعتي, داراي صنايع بزرگ, اهل صنعت.

industrigren

: صنعت, صناعت, پيشه و هنر, ابتكار, مجاهدت.

industriidkare

: كارخانه دار.

industriman

: كارخانه دار.

ineffektiv

: بي اثر, بيهوده, غير موثر, بي نتيجه, بيفايده, بي كفايت.

ineffektivitet

: بي كفايتي, بيهودگي, پوچي, بي اثري, بي كفايتي, بي عرضگي, عدم كارداني, بي ظرفيتي.

inert

: نا كار, فاقد نيروي جنبش, بيروح, بيجان, ساكن, راكد.

inexakt

: نادرست, درست نشده, از روي عدم دقت.

inexakthet

: نادرستي, عدم صحت, اشتباه, غلط, چيز ناصحيح و غلط, عدم دقت.

inf dd

: بومي, اهلي, محلي.

inf llbar

: انكار پذير, جمع شدني, پس رفتني.

inf ra

: وارد كردن, به كشور اوردن, اظهار كردن, دخل داشتن به, تاثير كردن در, با پيروزي بدست امدن, تسخير كردن, اهميت داشتن, كالا ي رسيده, كالا ي وارده, واردات.

inf rande

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

inf ring

: مقدمه, ديباچه, معارفه, معرفي, معرفي رسمي, اشناسازي, معمول سازي, ابداع, احداث.

inf rlivande

: اتصال, الحاق, يكي سازي تركيب, يكي شدني, پيوستگي, تلفيق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ايجاد شخصيت حقوقي براي شركت.

infall

: تاخت و تاز, هجوم, تهاجم, استيلا, تعرض, فوران, ايجاد ناگهاني.

infalla

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

infalla i

: تاخت و تاز كردن در, هجوم كردن, تهاجم كردن, حمله كردن بر, تجاوز كردن.

infam

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام.

infami

: رسوايي, بدنامي, افتضاح, سابقه بد, ننگ.

infanteri

: پياده نظام, سرباز پياده.

infantil

: بچگانه, ابتدايي, بچگي, مربوط بدوران كودكي.

infantilism

: خوي بچگانه (در اشخاص بزرگ), كندي رشد جسماني و عقلا ني.

infarkt

: ناحيه اي كه در اثر وقفه گردش خون دررگ بافتهاي ان مرده باشد, دچارانفاركتوس, انفاركتوس.

infart

: مشي, نزديك شدن.

infartsvg

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

infatta

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

infattning

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

infding

: بومي, اهلي, محلي.

infektera

: الوده كردن, ملوث كردن, گند زده كردن, مبتلا و دچار كردن, عفوني كردن, سرايت كردن.

infekti s

: واگير, عفوني, مسري, فاسد كننده.

infektion

: عفونت, سرايت مرض, گند.

infernalisk

: دوزخي, ديو صفت, شيطان صفت, شرير.

inferno

: دوزخ, جهنم, جاي دوزح مانند و وحشتناك.

infiltrat

: تراوش كردن, نفوذ كردن, نشر كردن, گذاشتن, در خطوط دشمن نفوذ كردن.

infiltration

: نفوذ, تصفيه.

infiltrera

: تراوش كردن, نفوذ كردن, نشر كردن, گذاشتن, در خطوط دشمن نفوذ كردن.

infinit

: بيكران, لا يتناهي, نا محدود, بي اندازه, سرمد.

infinitiv

: مصدر.

infinna

: ظاهرشدن, پديدار شدن.

inflammation

: اماس, التهاب, شعله ور سازي, احتراق.

inflammatorisk

: اشتعالي, فتنه انگيز, فساد اميز, اتش افروز, فتنه جو.

inflammera

: بر افروختن, به هيجان اوردن, داراي اماس كردن, ملتهب كردن, اتش گرفتن, عصباني و ناراحت كردن, متراكم كردن.

inflation

: تورم.

inflationsbek mpande politik

: كاهش تورم, كاهش ورم.

inflationsbekmpande

: كاهنده تورم.

inflde

: نفوذ, رخنه, تاثير, ورود, هجوم, ريزش.

inflicka

: كنار امدن با, مداخله كردن, رساندن, تقاضا كردن, پيشنهاد دادن.

inflika

: كنار امدن با, مداخله كردن, رساندن, تقاضا كردن, پيشنهاد دادن.

influens

: نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

influensa

: انفلوانزا, دودكش, لوله اب گرم, لوله بخار, انفلوانزا, نزله وبايي ناي, زكام همه جا گير, گريپ, انفلوانزا, انفلوانزا, زكام, گريپ, نزله وبايي يا همه جا گير.

influera

: نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

inflygning

: مشي, نزديك شدن.

inflytande

: نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

inflytelserik

: داراي نفوذ و قدرت.

inflytta

: مهاجرت كردن (بكشور ديگر), ميهن گزيدن, توطن اختيار كردن, اوردن, نشاندن, كوچ كردن.

infnga

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار.

infoga

: الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ايفاء كردن, اجراء كردن تكميل كردن, الحاق كردن, در جوف چيزي گذاردن, جا دادن, داخل كردن, در ميان گذاشتن, خمير, چسب, سريش, گل يا خمير, نوعي شيريني, چسباندن, چسب زدن به, خمير زدن.

infogande

: الحاق, جوف گذاري.

infordra

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

informant

: اگاهي دهنده, خبر رسان, مخبر, شكل دهنده.

information

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.

informationsbehandling

: داده پردازي, پردازش داده ها.

informativ

: حاوي اطلا عات مفيد, اموزنده.

informator

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجويان, درس خصوصي دادن به.

informell

: غير رسمي, خصوصي, بي قاعده, بي تشرفات, ساده, بي تشريفات, بي تعارف, بي نزاكت.

informell karakt r

: غير رسمي بودن.

informera

: اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن.

infr

: براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه.

infra i dagbok

: در دفتر روزنامه وارد كردن, در دفتر ثبت كردن, دفتر روزانه نگاه داشتن.

infrar tt

: وابسته به اشعه مادون قرمز, فرو سرخ.

infrard

: وابسته به اشعه مادون قرمز, فرو سرخ.

infrastruktur

: پيدايش, شالوده, سازمان, زير سازي, زيربنا.

infrd under huden

: زيرپوستي, تحت الجلدي, تزريق زير جلدي, سوزن مخصوص تزريق زير جلد.

infria

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

infrliva

: يكي كردن, بهم پيوستن, متحد كردن, داخل كردن, جادادن, داراي شخصيت حقوقي كردن, ثبت كردن(در دفتر ثبت شركتها), اميختن, تركيب كردن, معنوي, غير جسماني

infrsel i l n

: تزءين, ارايش, تامين خواسته, حكم تامين مدعابه, احضار شخص ثالث, حكم توقيف.

infrskaffa

: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن.

infrusen

: احاطه شده از يخ, يخ بند, يخ بسته.

infusion

: دم كرده, ريزش, ريختن, پاشيدن, القاء, تزريق, الهام.

infusionsdjur

: مودار, ريشه دار, مژگان دار, مژه دار.

inga

: پاسخ نه, منفي, مخالف, خير, ابدا.

inga/nej

: پاسخ نه, منفي, مخالف, خير, ابدا.

ingalunda

: به هيچ طريق, بهيچوجه.

inge

: فرستادن, رهسپار كردن.

inge farh gor

: بيمناك بودن, شبهه دار كردن, ترسناك كردن.

inge mod

: تشجيع كردن, جسور كردن.

ingef rs-

: زنجبيلي.

ingefra

: زنجبيل, تندي, حرارت, زنجبيل زدن به, تحريك كردن.

ingen

: هيچكس, هيچ كس, هيچ فرد, ادم بي اهميت, ادم گمنام, هيچ, هيچيك, هيچكدام, بهيچوجه, نه, ابدا, اصلا.

ingendera

: نه اين و نه ان, هيچيك, هيچيك از اين دو.

ingenium

: فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.

ingenj r/konstruktr

: مهندس.

ingenj rssoldat

: عصاره گير, نقب زن, سرباز كلنگ دار ونقب زن.

ingenjr

: مهندس.

ingenjrssoldat/sapp r

: عصاره گير, نقب زن, سرباز كلنگ دار ونقب زن.

ingenjrsvetenskap

: مهندسي.

ingenst des

: هيچ جا, هيچ كجا, در هيچ مكان.

ingenstans

: هيچ جا, هيچ كجا, در هيچ مكان.

ingenting

: هيچ, نيستي, صفر, بي ارزش, ابدا.

inget

: پاسخ نه, منفي, مخالف, خير, ابدا.

ingifte

: ازدواج افراد ملل يا نژادهاي مختلف.

ingiva

: چكاندن, چكه چكه ريختن, كم كم تزريق كردن, اهسته القاء كردن, كم كم فهماندن.

ingivande

: دم كرده, ريزش, ريختن, پاشيدن, القاء, تزريق, الهام.

ingivelse

: الهام, وزش, وحي الهي, بر انگيزش, انگيزه ناگهاني, تكان دادن, بر انگيختن, انگيزه دادن به.

ingjuta

: ريختن, دم كردن, القاء كردن, بر انگيختن.

ingjuta kraft i

: نيرودادن, قوت دادن(به) تشجيع كردن.

ingng

: درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن.

ingnidning

: روغن مالي, تدهين, شستشو.

ingravera

: قلم زدن, كنده كاري كردن در, حكاكي كردن, گراوركردن, نقش كردن, منقوش كردن.

ingrediens

: جزء, جزء تركيبي, اجزاء, ذرات, داخل شونده, عوامل, عناصر.

ingrepp

: اداره, گرداندن, عمل جراحي, عمل, گردش, وابسته به عمل.

ingress

: سراغاز مقدمه كتاب, مقدمه سند, ديباجه, مقدمه وراهنماي نظامنامه يا مقررات, توضيحات, مقدمه نوشتن.

ingripa

: دخالت كردن, پا بميان گذاردن, مداخله كردن, در ميان امدن, مداخله كردن, پا ميان گذاردن, در ضمن روي دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن.

ingripande

: مداخله, شفاعت.

inh gna

: درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور.

inh mta

: گرد اوري كردن.

inh ngnad

: اغل, جاي اسب وگله, دفاعي كه از واگون وعرابه ميسازند, حصاردرست كردن, احاطه كردن.

inhalation

: استنشاق, شهيق.

inhalera

: تنفس كردن, تو كشيدن, در ريه فروبردن, استنشاق كردن, بداخل كشيدن, استشمام كردن.

inhandla

: خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن.

inhemsk

: مختص يك ديار, بومي, بيماري همه گيربومي, مخصوص اب و هواي يك شهر يا يك كشور, بومي, طبيعي, ذاتي, مكنون, فطري.

inhgnad

: پيوست, در جوف, حصار.

inhibera

: باز داشتن و نهي كردن, منع كردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگيري كردن.

inhibering

: بازداري, جلوگيري از بروز احساسات.

inhngd

: پيوست, در جوف, حصار.

inhsta

: درو كردن, جمع اوري كردن, بدست اوردن.

inhuman

: بي عاطفه, فاقد خوي انساني, غير انساني, نامردم, غير انساني.

initial

: نخستبن, اول, اولين, اصلي, اغازي, ابتدايي, بدوي, واقع در اغاز, اولين قسمت, پاراف.

initiativ

: پيشقدمي, ابتكار, قريحه, اغازي.

initiera

: ابتكار كردن, وارد كردن, تازه وارد كردن, اغاز كردن, بنياد نهادن, نخستين قدم را برداشتن.

injektera

: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.

injektion

: تزريق, اماله, تنقيه, داروي تزريق كردني.

injektionsn l

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك.

injektionsspruta

: سرنگ(سيرءنگع) كوچكي كه براي تزريقات تحت جلدي بكار ميرود.

injic

: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.

injici

: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.

injustering

: تعديل, تنظيم.

ink p

: خريد, خريداري كردن.

ink pare

: خريدار.

inkalla

: تو خواني, تو خواندني.

inkallad

: كسيكه وارد خدمت شده.

inkapabel

: عاجز, ناتوان, نا قابل, نالا يق, بيعرضه, محجور, نفهم.

inkapsla

: درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور.

inkapsling

: پيوست, در جوف, حصار.

inkarnation

: تجسم, صورت خارجي.

inkarnera

: مجسم (بصورت ادمي), داراي شكل جسماني, برنگ گوشتي, مجسم كردن, صورت خارجي دادن.

inkarnerad

: مجسم (بصورت ادمي), داراي شكل جسماني, برنگ گوشتي, مجسم كردن, صورت خارجي دادن.

inkassera

: گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.

inkasserare

: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.

inkasso

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

inklination

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف.

inklinera

: خم كردن, كج كردن, متمايل شدن, مستعد شدن, سرازير كردن, شيب دادن, متمايل كردن, شيب.

inkludera

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inkludering

: گنجايش, دربرداري, دخول, شمول.

inklusive

: شامل, مشمول.

inkognito

: نا شناخت, نا شناس, مجهول الهويه, بانام مستعار.

inkommande

: وارد شونده, اينده, امده, عايد شونده, دخول.

inkommendera

: احضار براي فعاليت هاي نظامي, دستور ارسال گزارش, شيپور احضار, بخاطر اوردن, تذكر دادن, جمع كردن.

inkommensurabel

: سنجش ناپذير, گنگ, متناقض.

inkompabilitet

: نا سازگاري.

inkompatibel

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غير قابل استعمال با يكديگر.

inkompatibelt

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غير قابل استعمال با يكديگر.

inkompatibilitet

: نا سازگاري.

inkompatibla

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غير قابل استعمال با يكديگر.

inkompetens

: نا شايستگي, بي كفايتي, نادرستي, نارسايي, نقص, عدم صلا حيت, ناشايستگي, بي كفايتي, نادرستي, نارسايي, نقص, عدم صلا حيت.

inkompetent

: نا مناسب, غير كافي, ناشايسته, بي كفايت, نالا يق.

inkomplett

: نا تمام, ناقص, انجام نشده, پر نشده, معيوب.

inkomst

: درامد, مواجب, مداخل, معونت, حقوق, مقرري, عايدي, منافع, بازده, درامد, سود سهام.

inkomst/inkomster

: درامد, عايدي, دخل, ريزش, ظهور, جريان, وروديه, جديدالورود, مهاجر, واردشونده.

inkomstbringande

: سودبخش, مفيد, سوداور.

inkomstskatt

: ماليات بر درامد, ماليات بر عايدات.

inkongruens

: عدم تجانس, ناسازگاري.

inkongruent

: نامتجانس.

inkonsekvens

: تناقض, تباين, ناجوري, ناسازگاري, ناهماهنگي, ناجوري, نا سازگاري, نا استواري, بي ثباتي.

inkonsekvent

: فاقد ارتباط منطقي, بي ربط, گسيخته, نادرست, غير معقول, بي نتيجه, متناقض, ناجور.

inkontinens

: عدم كف نفس, ناپرهيزكاري, بي اختياري, هرزگي.

inkontinent

: ناپرهيزكار.

inkonvertibel

: مبادله ناپذير, غير قابل تغيير, غير قابل تسعير.

inkoppla

: جفت, جفت كردن, جفت شدن, وصل كردن.

inkoppling

: اتصال, جفت كردن.

inkorporera

: يكي كردن, بهم پيوستن, متحد كردن, داخل كردن, جادادن, داراي شخصيت حقوقي كردن, ثبت كردن(در دفتر ثبت شركتها), اميختن, تركيب كردن, معنوي, غير جسماني

inkorporerar

: يكي كردن, بهم پيوستن, متحد كردن, داخل كردن, جادادن, داراي شخصيت حقوقي كردن, ثبت كردن(در دفتر ثبت شركتها), اميختن, تركيب كردن, معنوي, غير جسماني

inkorporering

: اتصال, الحاق, يكي سازي تركيب, يكي شدني, پيوستگي, تلفيق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ايجاد شخصيت حقوقي براي شركت.

inkpa

: خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن.

inkr kta

: دست اندازي كردن, دست درازي كردن, تخطي كردن, تجاوز كردن.

inkrkta p

: غصب كردن, بزور گرفتن, ربودن.

inkrktande

: فضول, فضولا نه, سرزده (اينده), ناخوانده(وارد شونده), بزور داخل شونده, فرو رونده.

inkrktare

: كسيكه سرزده يا بدون اجازه وارد شود, مزاحم, مخل, تاخت و تازگر, مهاجم, حمله كننده, تجاوزكار, عهد شكن, متخلف, خلا فكار, خاطي, متجاوز, غاصب.

inkrm

: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

inkrsport

: درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن.

inkunabel

: پيله حشره, كتب قديمي.

inkvartera

: اجازه نامه, ورقه جيره, يادداشت مختصر, پروانه, ورقه راي را ثبت كردن, اجازه نامه جا و خوراك صادر كردن.

inkvartering

: اجازه نامه, ورقه جيره, يادداشت مختصر, پروانه, ورقه راي را ثبت كردن, اجازه نامه جا و خوراك صادر كردن.

inkvisitationen

: استنطاق, تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا, جستجو.

inkvisition

: استنطاق, تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا, جستجو.

inkvisitor

: مفتش عقايد.

inl gg

: حرف ندا, صوت, اصوات.

inl gga/inpacka

: درقفس يا جعبه گذاردن, روكش كردن.

inl ndsk

: دروني, داخلي, ناشي از درون, باطني.

inl pa

: كنار امدن با, مداخله كردن, رساندن, تقاضا كردن, پيشنهاد دادن.

inl rning

: فراگيري, معرفت, دانش, يادگيري, اطلا ع, فضل وكمال.

inl sa

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

inl sen

: پرداخت, وجه.

inl sning

: پرداخت, وجه.

inlaga

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

inlagd

: مينا كاري شده, منبت كاري شده, جواهر نشان شده.

inlagring

: گنجايش, دربرداري, دخول, شمول.

inland

: دروني, داخلي, دور از مرز, دور از كرانه.

inlands-

: درون كشور, درون مرزي, داخله.

inlasta

: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو.

inlastning

: ترابري, حمل, كشتيراني, ناوگان.

inleda

: باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.

inledande

: نخستبن, اول, اولين, اصلي, اغازي, ابتدايي, بدوي, واقع در اغاز, اولين قسمت, پاراف, ديباچه اي, پيش گفتاري.

inledning

: سراغاز مقدمه كتاب, مقدمه سند, ديباجه, مقدمه وراهنماي نظامنامه يا مقررات, توضيحات, مقدمه نوشتن.

inlemma

: يكي كردن, بهم پيوستن, متحد كردن, داخل كردن, جادادن, داراي شخصيت حقوقي كردن, ثبت كردن(در دفتر ثبت شركتها), اميختن, تركيب كردن, معنوي, غير جسماني

inlevelse

: يكدلي, انتقال فكر, تلقين.

inleverera

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

inlgga

: درقفس يا جعبه گذاردن, روكش كردن.

inlggssula

: كف, كفي كفش.

inlinda

: پيچيدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچيزي راگرفتن, احاطه كردن.

inlinda/innesluta

: پيچيدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچيزي راگرفتن, احاطه كردن.

inlnka

: الحاق كردن, در جوف چيزي گذاردن, جا دادن, داخل كردن, در ميان گذاشتن.

inloggning

: دخول به سيستم, قطع ارتباط.

inlopp

: شاخابه, خليج كوچك, خور, راه دخول.

inlra

: فراگرفتن, اموختن.

inlrningsmaskin

: ماشين اموزش, ماشين تدريس.

inlsbar

: باز خريدني, قابل در اوردن از گرو.

inlsingbar

: نقد شدني در بانك, قابل نقل وانتقال بانكي.

inlvs-

: روده اي, امعايي.

inmata

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

inmatning

: درون گذاشت, پول بميان نهاده, خرج, نيروي مصرف شده.

inmontera

: كار گذاشتن, نصب كردن, منصوب نمودن.

inmundiga

: مصرف كردن.

inmuta

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن.

inn stla

: تلقين كردن, داخل كردن, اشاره كردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمني فهماندن.

innan

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

innandme

: درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي.

innanf r

: درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي.

innanlsning

: خواندن, قراءت, مطالعه.

innanm te

: احشاء و امعاء, اندرونه.

inne

: درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي.

inne i

: درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي.

inne i livmodern

: واقع در بچه دان يا رحم, درون زهداني.

inneb ra/inbegripa

: دلا لت كردن بر, گرفتار كردن, مشمول كردن, بهم پيچيدن, مستلزم بودن.

inneboende

: مستاجر, ساكن, مسافر (مهمانخانه), مهماندار.

innebra

: مطلبي را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمني كردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره كردن, رساندن.

innebrd

: دلا لت, معني, مستلزم بودن, مفهوم.

innefatta

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inneh ll

: محتوي, مضم?ون, زمينه, مفاد, مفهوم.

inneh llsls

: تهي, خالي.

inneh llsrik

: پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده.

inneha

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

inneha/ ga

: دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

innehav

: تصرف, دارايي, مالكيت, ثروت, يد تسلط.

innehav av kyrkligt mbete

: تصدي, عهده داري, وظيفه, لزوم, وجوب.

innehavare

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل, ساكن, مستاجر, اشغال كننده, اشغال كننده, ساكن, مالك, دارنده.

innehavare av vandringspris

: برنده گلدان جايزه در مسابقه نهايي.

innehavare/gare

: مالك, ملا ك.

innehlla

: دربرداشتن, شامل بودن, محتوي بودن, دارا بودن, دربرداشتن, شامل بودن, خودداري كردن, بازداشتن.

inneliggande order

: كنده بزرگي كه پشت اتش بخاري گذارده ميشود, موجودي جنسي كه بابت سفارشات درانبارموجوداست, جمع شدن, انبارشدن, كار ناتمام يا انباشته.

innerlig

: باحرارت, باحميت, پرشور وشعف, ملتهب, قلبي, صميمي, از روي صميميت, خالص, بي ريا.

innerlighet

: حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب.

innerligt

: بطور عزيز, گران.

innerligt/dyrt

: بطور عزيز, گران.

innerslang

: لا ستيك تويي اتومبيل و غيره.

innerst

: دروني, مياني, باطني, صميمانه, مياني, دروني, داخلي ترين, دراعماق (چيزي).

innersta

: مياني, دروني, داخلي ترين, دراعماق (چيزي).

innersula

: كف, كفي كفش.

innertak

: سقف, پوشش يا اندود داخلي سقف, حد پرواز.

innervera

: .= ءننعرواتع

innesluta

: پيچيدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچيزي راگرفتن, احاطه كردن.

inneslutning

: كف نفس, محدود نگاهداشتن.

innevarande

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

innovation

: بدعت, ابداع, تغيير, چيز تازه, نو اوري.

innovatr

: نو اور, بدعت گذار.

innovera

: نو اوري كردن, ايين تازه اي ابتكار كردن, تغييرات و اصلا حاتي دادن در, چيزتازه اوردن, بدعت گذاردن.

inofficiella

: غير رسمي, داراي عدم رسميت, غير مستند.

inokulera

: تلقيح كردن, مايه كوبي كردن, اغشتن.

inom

: در داخل, توي, در توي, در حدود, مطابق, باندازه, در ظرف, در مدت, در حصار.

inom ktenskapligt

: شوهري, زوجي, ازدواجي, نكاحي.

inombords-

: بطرف مركز كشتي, داخل كشتي.

inomhus-

: خانگي, زير سقف, دروني, داخلي.

inomktenskaplig

: شوهري, زوجي, ازدواجي, نكاحي.

inomstatlig

: درون ايالتي, درون كشوري.

inopportun

: نابهنگام, بيجا, بي موقع, نامناسب, بي مورد.

inordna

: رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن, رده بندي كردن, شامل كردن, استقراء كردن, استنتاج كردن.

inpacka

: درقفس يا جعبه گذاردن, روكش كردن.

inpackning

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.

inpass

: حرف ندا, صوت, اصوات.

inpiskare

: تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

inplacera

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

inplanera

: برنامه زماني, زمان بندي كردن.

inplanta

: كاشت, جاي دادن, فرو كردن, كاشتن, القاء كردن.

inplantera

: كاشت, جاي دادن, فرو كردن, كاشتن, القاء كردن.

inpr gling

: حكاكي.

inprgla

: قلم زدن, كنده كاري كردن در, حكاكي كردن, گراوركردن, نقش كردن, منقوش كردن.

inpricka

: نقطه, خال, لكه, نقطه دار كردن.

inprnta

: فرو كردن, جايگير ساختن, تلقين كردن, پا گذاشتن, پايمال كردن.

inr ttande

: تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

inr ttning

: تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

inrama

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

inrapportera

: گزارش, گزارش دادن.

inre

: دروني, داخلي, تويي, روحي, باطني, دروني, داخلي, ناشي از درون, باطني, ذاتي, اصلي, باطني, طبيعي, ذهني, روحي, حقيقي, مرتب, شايسته.

inre fosterhinna

: مشيمه, پرده ء دور جنين.

inre organ

: اندرونه, احشا, دل وروده و جگر و امثال ان.

inre/insida

: دروني, داخلي, دور از مرز, دور از كرانه.

inregistrera

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

inriden

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

inrikes

: خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه.

inrikespolitisk

: خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه.

inrim

: شباهت صدا, هم صدايي, قافيه ء وزني يا صدايي.

inringa

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن.

inrista

: قلم زدن, كنده كاري كردن در, حكاكي كردن, گراوركردن, نقش كردن, منقوش كردن.

inristning

: حكاكي.

inrop

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

inropa

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

inrtta

: تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن.

inrttande/anstalt

: تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

inrullande havsv g

: موج خروشان دريا و اقيانوس, ادم ولگرد.

inrutad

: منظم, باقاعده.

inrymma

: همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي).

ins tta

: فهميدن, درك كردن, استنباط كردن, وارد كردن, گماشتن بر, اشنا كردن, القاء كردن, ريزش, جريان, دهانه, وصله, الحاق, :معين كردن, معرفي كردن, افزودن, اضافه كردن گذاشتن, كنار امدن با, مداخله كردن, رساندن, تقاضا كردن, پيشنهاد دادن.

ins ttning

: سپرده, ته نشست, سپردن, سوهان كاري, ضبط, بايگاني, سيخ زني, براده.

insalta

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

insamla

: گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.

insamling

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

insamling av boskap fr m rkning

: بازارمال فروشان, نمايش سوار كاري, سوار كاري كردن.

inscenera

: مرحله, صحنه.

inseende

: نظارت كردن, برنگري كردن, رسيدگي كردن.

insegel

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

inseglingsrnna

: شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي.

insekt

: حشره, كرم خوراك (مثل كرم پنير و غيره), كرم ريز, عنكبوت, كارتنه, جمنده.

insekticid

: حشره كش, حشره كشي, داروي حشره كش.

insektlarv

: كرم, كرم حشره, نوزاد حشره, ليسه.

insektslarv

: كرم, كرم حشره, نوزاد حشره, ليسه.

insektsmedel

: عامل ضد طاعون, ماده ضد افت, كشنده حشره موذي.

insemination

: كاشتن, ابستن كردن, تلقيح.

inseminera

: پاشيدن, كاشتن, افشاندن, تلقيح كردن, ابستن كردن, باردار كردن.

insida

: دروني, داخلي, دور از مرز, دور از كرانه.

insider

: كارمند داخلي, خودي, خودماني, محرم راز.

insignier

: نشان, نشان افتخار, نشان رسمي, علا ءم و نشانهاي مشخص كننده هرچيزي, مدال رسمي.

insikt

: بينش, بصيرت, فراست, چشم باطن, درون بيني.

insiktsfull

: حساس و باهوش, فريس, مدرك, وابسته به ادراك وبينش.

insinuant

: زيرك, حيله گر, موذي, ريشخند كننده.

insinuation

: معني, مقصود, يعني, تشريح, شرح, اشاره, تلويحا اشاره كردن, اداكردن, كنايه, تاب, پيچ, موج, اشاره, رخنه يابي, خود جاكني, نفوذ, دخول تدريجي, دخول غير مستقيم.

insinuera

: تلقين كردن, داخل كردن, اشاره كردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمني فهماندن.

insistera

: اصرار ورزيدن, پاپي شدن, سماجت, تكيه كردن بر, پافشاري كردن.

insisterande

: اصرار, پافشاري.

insj

: درياچه, استخر, بركه.

insjungning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

insk rpa

: فرو كردن, جايگير ساختن, تلقين كردن, پا گذاشتن, پايمال كردن.

inskeppa

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

inskjuta

: در ميان عبارات ديگر جا دادن, داخل كردن, مداخله كردن, پا به ميان گذاردن, در ميان امدن, ميانجي شدن.

inskott

: الحاق, جوف گذاري.

inskr nkning

: ابطال و فسخ, عمل موهن, محدوديت, تحديد.

inskr nkthet

: محدوديت در افكار وعقايد محلي, امور مربوط بناحيه يابخش كليسايي, كوته نظري, خريت, بيهوشي, حماقت, كند ذهني, بي علا قگي.

inskrida

: در ميان امدن, مداخله كردن, پا ميان گذاردن, در ضمن روي دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن.

inskridande

: مداخله, شفاعت.

inskrift

: نوشته, كتيبه, ثبت, نقش, نوشته خطي.

inskription

: كتيبه, نوشته, سرلوحه, نوشته, كتيبه, ثبت, نقش, نوشته خطي.

inskriva/inrista

: نوشتن, نقش كردن, حجاري كردن روي سطوح و ستونها, حكاكي كردن, ثبت كردن.

inskrivning

: نامنويسي, ثبت نام.

inskrning

: شكاف, برش, چاك.

inskrnka

: محدود كردن, منحصركردن به.

inskrnkt

: پوست بتن چسبيده, خشكيده, كوتاه فكر, خودراي, كوته نظر, خسيس.

inslag

: تار عنكوبت, چيز بافته, نمد بافته, تنيدن.

inslag i vv

: تار عنكوبت, چيز بافته, نمد بافته, تنيدن.

insmickra

: خود شيريني كردن, مورد لطف و عنايت قرار دادن, طرف توجه قرار دادن, ارضاء كردن, داخل كردن.

insmuggla

: قاچاق كردن.

insn ad

: محصور در برف.

insndare

: فرستنده.

insnrja

: گرفتاركردن, گيرانداختن, پيچيده كردن.

insolvens

: درماندگي, اعسار, عجز از پرداخت ديون.

insolvent

: محجور, معسر.

insortera

: جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن

insp rra

: حد, محدوده, محدود كردن, منحصر كردن, محبوس كردن.

inspekt r

: بازرس, مفتش, مدير, رءيس, سرپرست, ناظر, مباشر.

inspektera

: سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن.

inspektion

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

inspektor

: بازرس, مفتش.

inspela

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

inspelning

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

inspelningsapparat

: صدانگار, ضبط كننده, دستگاه ضبط صوت, بايگان.

inspicient

: مدير نمايش, كارگردان نمايش.

inspiration

: شهيق, استنشاق, الهام, وحي, القاء.

inspirera

: در كشيدن نفس, استنشاق كردن, الهام بخشيدن, دميدن در, القاء كردن.

insprngd

: بي برگ, نفرت انگيز, لعنتي, بادخورده.

inspruta

: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.

insprutning

: تزريق, اماله, تنقيه, داروي تزريق كردني.

inst lla

: تعديل كردن, تنظيم كردن.

inst llbar

: تعديل پذير, تنظيم پذير.

inst llning

: پيكر بندي, هيلت, ترتيب, شكل, قواره, وضعيت يا موقعيت, برتري, رجحان, ترفيع, مزيت, اولويت, تقدم.

inst llsam person

: چاپلوس, متملق, كاسه ليس, مداهنه كردن.

inst mma

: پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن.

inst ngd/insprrad

: محصور, بسته , مقيد.

inst ngdhet

: بدبو كردن, متعفن شدن, بوي ناه دادن.

instabil

: نااستوار, بي ثبات, بي پايه, لرزان, متزلزل.

instabilitet

: نااستواري, بي ثباتي.

installation

: قياس, قياس كل از جزء, استنتاج, القاء, ايراد, ذكر, پيش سخن, مقدمه, استقراء, نصب, تاسيسات.

installatr

: متخصص برق, مكانيك برق.

installera

: كار گذاشتن, نصب كردن, منصوب نمودن.

installerar

: كار گذاشتن, نصب كردن, منصوب نمودن.

instans

: بعنوان مثال ذكر كردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

instifta

: بنياد نهادن, برقرار كردن, تاسيس كردن, موسسه, بنداد, بنگاه, بنياد, انجمن, هيلت شورا, فرمان, اصل قانوني, مقررات.

instiftare

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

instiftelse

: تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

instinkt

: غريزه, شعور حيواني, هوش طبيعي جانوران.

institut

: بنياد نهادن, برقرار كردن, تاسيس كردن, موسسه, بنداد, بنگاه, بنياد, انجمن, هيلت شورا, فرمان, اصل قانوني, مقررات.

institution

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

institutionalisera

: در موسسه يا بنگاه قرار دادن, در بيمارستان بستري كردن, تبديل به موسسه كردن, رسمي كردن.

instllande

: تعديل, تنظيم.

instllelse

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر.

instllsam

: چاپلوس, متملق, سبزي پاك كن, فرمانبردار.

instllsamhet

: خود شيريني, مورد لطف و توجه قرار دادن.

instmma/sammantr ffa/medverka

: موافقت كردن, هم راي بودن, دمساز شدن.

instngd

: بستري, محدود شده, متعفن, بدبو.

instngt

: خفه, دلتنگ كننده, اوقات تلخ, مغرور, محافظه كار, بد اخم, لجوج.

instr

: پراكنده كردن, افشاندن, متفرق كردن.

instrmmande

: درون ريز, نافذ.

instruera

: اموزاندن, اموختن به, راهنمايي كردن, تعليم دادن(به), ياد دادن (به).

instrukt r

: اموزگار, اموزنده, ياد دهنده, اموزشيار, اموزگار زن.

instruktion

: اموزش, راهنمايي.

instruktioner

: راهنمايي, هدايت, راهنما, رهبري, رهنمود.

instruktiv

: اموزنده, ياد دهنده.

instrumental

: سودمند, وسيله ساز, مفيد, قابل استفاده, الت, وسيله, حالت بايي.

instrumentalist

: نوازنده, ساز زن, سازنده.

instrumentation

: ترتيب اهنگ, تنظيم اهنگ, استعمال الت, ابزار.

instrumentbrda

: داشبورد.

instrumentell

: سودمند, وسيله ساز, مفيد, قابل استفاده, الت, وسيله, حالت بايي.

instrumentera

: هماهنگ و موزون كردن, اركست تهيه كردن, بصورت اركست دراوردن.

instrumenttavla

: گزينگاه, صفحه گزينه.

insttare

: كسيكه پول در بانك ميگذارد.

insttning/insats/s kerhet

: سپرده, ته نشست, سپردن.

instudera

: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

insubordination

: نافرماني, سر پيچي.

insufficiens

: عدم تكافو, كمي, نارسايي, نابسندگي, عدم كفايت, ناتواني, عجز.

insug

: مدخل ابگيري (در لوله), مقدار اب يا گازي كه با لوله گرفته و جذب ميشود, جاي ابگيري, نيروي بكار رفته(درماشين), نيروي جذب شده, مك, مكيدن, تنفس, فريب, حقه, مقدار جذب چيزي به درون, فرا گرفتگي.

insul r

: وابسته به جزيره, جزيره اي, منزوي, غير ازاد, تنگ نظر

insulin

: انسولين.

insulr/ -

: وابسته به جزيره, جزيره اي, منزوي, غير ازاد, تنگ نظر

insupa

: نوشيدن, اشباع كردن, جذب كردن, خيساندن, تحليل بردن, فرو بردن, در كشيدن.

insupa/uppsuga

: نوشيدن, اشباع كردن, جذب كردن, خيساندن, تحليل بردن, فرو بردن, در كشيدن.

insurgent

: متمرد, شورشي.

insva

: ارام كردن, فرونشاندن, ساكت شدن, لا لا يي خواندن, ارامش, سكون, ارامي.

insvepa

: پيچيدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچيزي راگرفتن, احاطه كردن, ردپا, رديف باريك, راه باريك, اثرماشين چمن زني, پيچيدن, قنداق كردن, نوار.

insvepa i dimma

: بامه پوشيدن, گيج كردن.

insvepande

: احاطه, پوشش, لفاف.

insyltad

: در گير, پيچيده, بغرنج, مبهم, گرفتار, مورد بحث.

insyn

: مشاهده, ملا حظه, نظر.

int kt

: درامد, عايدي, دخل, ريزش, ظهور, جريان, وروديه, جديدالورود, مهاجر, واردشونده.

inta

: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

intag

: مدخل ابگيري (در لوله), مقدار اب يا گازي كه با لوله گرفته و جذب ميشود, جاي ابگيري, نيروي بكار رفته(درماشين), نيروي جذب شده, مك, مكيدن, تنفس, فريب, حقه, مقدار جذب چيزي به درون, فرا گرفتگي.

intaga

: به شكم فرو بردن, قورت دادن, در هيختن.

intagbar

: قابل ابستني.

intakt

: دست نخورده, بي عيب, سالم, كامل, صدمه نديده.

intala

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

inte

: نميكند, نكن, مكن, نقيض, نقض, نفي.

inte alls

: بهيچوجه, ابدا, بهر حال, ناجور.

inte avg rande

: غيرقاطع, مجمل, ناتمام, بي نتيجه, بي پايان.

inte beslutad

: نامعين.

inte brnnbar

: نسوز, نسوختني, غير قابل احتراق.

inte bry sig ett dugg om

: دوپني.

inte ett dugg

: حوري دريايي, هيچ, هيچكس, راي مخالف دادن, وتو كردن, منع كردن, اصلا, بهيچ وجه, نه خير.

inte f rdigt

: ناتمام, تمام نشده, بي پايان.

inte frsk/unken

: پر زور وكهنه (مثل ابجو), كهنه, بيات, مانده,بوي ناگرفته, مبتذل, بيات كردن, تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن, مبتذل كردن.

inte i gonenfallande

: ناپيدا, نامعلوم, غير برجسته, كمرنگ, نامريي, جزءي, غيرمحسوس, غيرمشخص.

inte informerad

: بي اطلا ع, جاهل.

inte kartlagd

: اكتشاف نشده, در نقشه يا جدول وارد نشده, نامعلوم, ندانسته.

inte konstant

: بي ثبات, بي وفا.

inte lmplig

: بيجا, بي مورد, بي ربط, نامربوط, ناشايسته, بي موقع.

inte lyda/vara olydig

: نافرماني كردن, سرپيچي كردن, اطاعت نكردن, نقص كردن, شكستن.

inte nyfiken

: نا كنجكاو.

inte proportionell

: بي تناسب, ناپسند, نارسا, نامناسب.

inte rofull

: شرم اور, ننگين, افتضاح اور, گمنام.

inte spela ut

: درست انجام ندادن, از كار كم گذاشتن.

inte till mplig

: تطبيق نكردني, غير قابل اجرا, نامناسب, ناجور, غير قابل اطلا ق, غير مشمول.

inte tillm tesg

: رنجانيدن, دل كسي راشكستن, تقاضاي كسي را انجام ندادن, منت ننهادن بر, ممنون نكردن.

inte tro p

: باور نكردن, اعتقاد نكردن, دروغ پنداشتن.

inte undertecknad

: بي علا مت, بدون امضاء.

inte uppriktig

: بدون صراحت لهجه, دورو, بدون صميميت, دو رو, رياكار, غير صميمي, بي صداقت.

inte uppskattande

: قدر ناشناس, غير محسوس, جزءي.

inte uppskattningsbar

: غير محسوس, جزءي, ناچيز, بي بها, نامريي, غير قابل ارزيابي, غيرقابل تقدير, نامحسوس, ناچيز.

inte utbytbar

: مبادله ناپذير, غير قابل تغيير, غير قابل تسعير.

inte vara f renad med

: ناوابسته, توفيق نشده, اعزام نشده, ازاد, منتظردستور

inteckna

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

inteckning

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

integral

: درست, صحيح, بي كسر, كامل, تمام, انتگرال.

integraltecken

: درست, صحيح, بي كسر, كامل, تمام, انتگرال.

integration

: اءتلا ف, انضمام, يكپارچگي, اتحاد عناصر مختلف اجتماع.

integrera

: تمام كردن, كامل كردن, درست كردن, يكي كردن, تابعه اوليه چيزي را گرفتن, اختلا ط.

integrerande

: درست, صحيح, بي كسر, كامل, تمام, انتگرال.

integrering

: اءتلا ف, انضمام, يكپارچگي, اتحاد عناصر مختلف اجتماع.

integritet

: درستي, امانت, راستي, تماميت, بي عيبي, كمال.

intellekt

: هوش, فهم, قوه درك, عقل, خرد, سابقه.

intellektualisera

: عقلا ني كردن, بصورت فكري در اوردن.

intellektuell

: عقلا ني, ذهني, فكري, خردمند, روشنفكر.

intelligens

: هوش, زيركي, فراست, فهم, بينش, اگاهي, روح پاك يا دانشمند, فرشته, خبرگيري, جاسوسي.

intelligensfri

: بيهوش, بي استعداد, كودن.

intelligenskvot

: عددي كه هوش و زيركي شخص را نشان ميدهد.

intelligensprov

: ازمايش هوش.

intelligenssnobb

: داراي ابرو وپيشاني بلند, داراي سعه نظر, عالم ودانشمند, روشنفكر.

intelligenstest

: ازمايش هوش.

intelligent

: باهوش, هوشمند.

intelligentia

: اشخاص با هوش و خردمند, طبقه روشنفكر.

intelligentian

: اشخاص با هوش و خردمند, طبقه روشنفكر.

intendent

: كتابدار, موزه دار, نگهبان, متصدي, سر رشته دار, متصدي.

intendent/styrman

: سر رشته دار, متصدي.

intendentur

: اداره كارپردازي وخواربارارتش, كلا نتري.

intendenturaffr

: فروشگاه مخصوص كارمندان يك اداره.

intendenturaffr

: فروشگاه مخصوص كارمندان يك اداره.

intensifiera

: سخت كردن, تشديد كردن, شديد شدن.

intensifiering

: افزايش, تشديد, پر قوت سازي, افزون شدگي.

intensitet

: سختي, شدت, فزوني, نيرومندي, قوت, كثرت.

intensiv

: نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت, زياد, سخت, شديد, قوي, مشتاقانه.

intensiva

: شديد, تشديدي, پرقوت, متمركز, مشتاقانه, تند, مفرط.

intention

: قصد, منظور, خيال, غرض, مفهوم, سگال.

interagera

: متقابلا اثر كردن, فعل و انفعال داخلي داشتن.

interaktion

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

interdikt

: قدغن, تحريم, منع, جلوگيري, ممنوعيت, نهي, حكم بازداشت, حكم نهي, حكم اداري, بازداشتن, محجور كردن, نهي كردن.

interdisciplin r

: مربوط به رشته هاي مختلف علمي.

interferens

: دخالت, فضولي.

interferera

: دخالت كردن, پا بميان گذاردن, مداخله كردن.

interfoliera

: برگ سفيد لا ي صفحات كتابي گذاشتن, در ميان چيزي جا دادن.

intergalaktisk

: بين كهكشاني.

interglacial

: واقع در بين دو دوره يخ بندان.

interimistisk

: موقت, موقتي, شرطي, مشروط.

interims-

: موقتي, موقت, فيمابين, فاصله, خلا ل مدت.

interimsbevis

: انبان, توشه دان, گواهي نامه موقت, نوشته.

interkontinental

: بين قاره اي, درون بري.

interlokutr

: جواب دهنده, طرف صحبت, هم سخن, كليم.

interludium

: ايست ميان دو پرده, بادخور, فاصله.

intermesso

: تنوع, فاصله, حادثه عشقي, نمايش كوتاه در ميان پرده هاي نمايش جدي, قطعه موسيقي كوتاه.

intermezzo

: تنوع, فاصله, حادثه عشقي, نمايش كوتاه در ميان پرده هاي نمايش جدي, قطعه موسيقي كوتاه.

intermittent

: متناوب, نوبت دار, نوبه اي, نوبتي.

internalisera

: دروني كردن, باطني ساختن, داخلي كردن.

international

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

internationalisera

: بين المللي كردن.

internationalisering

: بين المللي كردن.

internationalism

: عقيده بحفظ و رعايت مصالح عمومي ملل, احساسات بين المللي.

internationalistisk

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

internationell

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

internationella

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

internationellt

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

internatskola

: دبيرستان شبانه روزي, مدرسه عمومي.

internera

: داخل شدن در, وارد كردن, توقيف كردن, كار ورز, انترن, پزشك مقيم بيمارستان.

internist

: متخصص داروهاي دروني, پزشك امراض داخلي.

interpellant

: سوال كننده, پرسشگر.

interpellation

: استيضاح, باز خواست, سوال, پرسش, استفهام, مسلله, موضوع, پرسيدن, تحقيق كردن, ترديد كردن در.

interpellera

: رسما سلوال كردن, استيضاح كردن.

interplanetarisk

: بين سيارات, واقع در بين سيارات, بين الكواكب.

interpolera

: در ميان عبارات ديگر جا دادن, داخل كردن.

interpolering

: الحاق, درج.

interpret

: مترجم, مترجم شفاهي, مفسر.

interpunktera

: نقطه گذاري كردن, نشان گذاري كردن, نقطه دار.

interpunktion

: نقطه گذاري, نشان گذاري.

interpunktionstecken

: علا ءم نقطه گذاري درجملا ت.

interregnum

: فترت, فاصله ميان دوره يك سلطنت با دوره ديگر, دوره حكومت موقتي, فاصله.

interrogativ

: علا مت سلوال, ادوات استفهام, پرسشي.

interstell r

: واقع در ميان ستارگان, بين ستاره اي.

interurban

: واقع در ميان شهرها, متصل بشهر ها, داخل شهري.

intervall

: فاصله, مدت, فرجه, ايست, وقفه, فترت, خلا ل.

intervenera

: در ميان امدن, مداخله كردن, پا ميان گذاردن, در ضمن روي دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن.

intervention

: مداخله, شفاعت.

intervju

: ديدار (براي گفتگو) مصاحبه, مذاكره, مصاحبه كردن.

intervju/sammantrffande

: ديدار (براي گفتگو) مصاحبه, مذاكره, مصاحبه كردن.

intervjua

: ديدار (براي گفتگو) مصاحبه, مذاكره, مصاحبه كردن.

intet

: صفر, هيچ, معدوم.

intets gande

: تهي, خالي.

intg

: ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال.

intig

: تهي, خالي.

intighet

: بطلا ن, بي اعتباري, نيستي, عدم, پوچي, صفر.

intill

: تاحد, تا, تاحدود, بميزان.

intilliggande

: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار.

intillliggande

: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار.

intim

: مطلبي را رساندن, معني دادن, گفتن, محرم ساختن, صميمي, محرم, خودماني.

intima

: مطلبي را رساندن, معني دادن, گفتن, محرم ساختن, صميمي, محرم, خودماني.

intimitet

: صميميت, خصوصيت, رابطه نامشروع جنسي.

intjna

: تحصيل كردن, كسب معاش كردن, بدست اوردن, دخل كردن, درامد داشتن.

intolerabel

: تحمل ناپذير, سخت, غير قابل تحمل, دشوار, تن در ندادني, بي نهايت.

intolerans

: تعصب, سرسختي درعقيده, عمل تعصب اميز, نابردباري, عدم تحمل, عدم قبول, طاقت فرسايي, تعصب, ناتواني, فروماندگي, عجز.

intolerant

: متعصب و سرسخت, زير بارنرو, بي گذشت, متعصب.

intolerant person

: ادم رياكار, ادم خرافاتي, متعصب.

intonation

: بيان با الحان, زير وبمي صدا, تكيه صدا, لهجه, طرز قراءت, تلفظ, اهنگ.

intonera

: سراييدن, خواندن, مناجات كردن.

intonering

: بيان با الحان, زير وبمي صدا, تكيه صدا, لهجه, طرز قراءت, تلفظ, اهنگ.

intr dande

: وارد شونده, داوطلب.

intr de/tilltrde

: هدايت ظاهري.

intr desskande

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر.

intr ffa

: روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن.

intr ng

: دست اندازي, تخطي, تجاوز, تخلف, تجاوز, تاخت و تاز, تهاجم, تعدي, هجوم, حمله, تكش, دخول سرزده و بدون اجازه.

intr nga

: نفوذ كردن در, بداخل سرايت كردن, رخنه كردن.

intr ngling

: كسيكه سرزده يا بدون اجازه وارد شود, مزاحم, مخل.

intramuskulr

: درون ماهيچه اي.

intransitiv

: لا زم, فعل لا زم.

intrasslande

: گير, گرفتاري.

intraven s

: موجود در سياهرگ يا وريد, داخل وريدي.

intrda

: ثبت كردن, داخل شدن.

intrde

: هدايت ظاهري, دخول, ورود, حق دخول, اجازه ورود.

intresse

: بهره, تنزيل, سود, مصلحت, دلبستگي, علا قه.(.vi .vt) علا قمند كردن, ذينفع كردن, بر سر ميل اوردن.

intressera

: بهره, تنزيل, سود, مصلحت, دلبستگي, علا قه.(.vi .vt) علا قمند كردن, ذينفع كردن, بر سر ميل اوردن.

intrffande tv gnger om ret

: ششماهه, سالي دوبار, دوسال يكبار.

intrig

: دسيسه, تدبير, طرح, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

intrig/intrigera/frbrylla

: دسيسه كردن, توطله چيدن, فريفتن.

intrigant

: طرح ريزي, تمهيد.

intrigera

: دسيسه كردن, توطله چيدن, فريفتن, دسيسه كردن, نقشه كشيدن, تدبير كردن.

intrigmakare

: دسيسه كار, طراح نقسه, تمهيد كننده.

intrikat

: بغرنج, پيچيده.

intrimma

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

intrna

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

intrngande

: نفوذ كاوش.

introducera

: معرفي كردن, نشان دادن, باب كردن, مرسوم كردن, اشنا كردن, مطرح كردن.

introduktion

: مقدمه, ديباچه, معارفه, معرفي, معرفي رسمي, اشناسازي, معمول سازي, ابداع, احداث.

introduktions

: ديباچه اي, وابسته به مقدمه, معارفه اي.

introspektion

: باطن بيني, درون گرايي.

introversion

: توجه بدرون, برگشت بسوي درون, بدرون كشيدگي.

introvert

: بسوي درون كشيدن, بخود متوجه كردن, شخصي كه متوجه بباطن خود است, خويشتن گراي.

introvert person

: بسوي درون كشيدن, بخود متوجه كردن, شخصي كه متوجه بباطن خود است, خويشتن گراي.

intryck

: اثر, جاي مهر, گمان, عقيده, خيال, احساس, ادراك, خاطره, نشان گذاري, چاپ, طبع.

intryck/avtryck

: اثر, جاي مهر, گمان, عقيده, خيال, احساس, ادراك, خاطره, نشان گذاري, چاپ, طبع.

intuition

: درك مستقيم, انتقال, كشف, دريافت ناگهاني, فراست, بصيرت, بينش, شهود, اشراق.

intuitiv

: مستقيما درك كننده, مبني بر درك يا انتقال مستقيم, حسي, بصير, ذاتي.

intvla

: صابون, صابون زدن.

intyg

: گواهي, شهادت, تصديق امضاء, تحليف, سوگند, گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن.

intyg/betyg

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن.

intyg/vittnesb rd

: گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.

intyga

: گواهي دادن (با to), شهادت دادن, سوگند ياد كردن, تصديق امضاء كردن, تصديق كردن, صحت وسقم چيزي را معلوم كردن, شهادت كتبي دادن, مطملن كردن, تضمين كردن, گواهي كردن.

inunder

: در زير, از زير, زيرين, پاييني, پايين.

inuti

: درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي.

inv lja

: برگزيدن, انتخاب كردن, برگزيده منتخب.

inv nare i stuga

: كلبه نشين, روستايي.

inv ndig

: دروني, داخلي, ناشي از درون, باطني.

inv rtes

: دروني, داخلي, ناشي از درون, باطني.

invadera

: تاخت و تاز كردن در, هجوم كردن, تهاجم كردن, حمله كردن بر, تجاوز كردن.

inval

: راي دادن, انتخاب, انتخاب نماينده, گزينش.

invalidisera

: ناتوان ساختن, از كار انداختن.

invaliditet

: ناتواني, عجز, عدم قابليت.

invand

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

invandra

: مهاجرت كردن (بكشور ديگر), ميهن گزيدن, توطن اختيار كردن, اوردن, نشاندن, كوچ كردن.

invandring

: مهاجرت, كوچ.

invasion

: تاخت و تاز, هجوم, تهاجم, استيلا, تعرض.

inveckla

: گرفتار كردن, گير انداختن, وارد كردن, گرفتارشدن, در گير كردن يا شدن.

invecklad

: بغرنج, پيچيده, بغرنج, تودرتو, مبهم, غامض, پيچدار, پيچيده شدن, پيچدار شدن.

invecklade

: پيچيدگي.

inveckling

: عود مرض, عود چيزي, پيچ, پيچيدن, توان يابي, قوه يابي, پيچداركردن عبارت, درگيري, گرفتاري.

invektiv

: پرخاش, سخن حمله اميز, طعن, ناسزا گويي.

inventarie

: دفتر دارايي, فهرست اموال, سياهه, صورت كالا.

inventariefrteckning

: دفتر دارايي, فهرست اموال, سياهه, صورت كالا.

inventarium

: دفتر دارايي, فهرست اموال, سياهه, صورت كالا.

inventering

: دفتر دارايي, فهرست اموال, سياهه, صورت كالا.

inventi s

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

inverka

: اثر, نتيجه, اجراكردن.

inverkan

: بهم فشردن, پيچيدن, زير فشار قرار دادن, با شدت ادا كردن, با شدت اصابت كردن, ضربت, فشار, تماس, اصابت, اثر شديد, ضربه.

invertebrat

: بدون استخوان پشت, بدون ستون فقرات, بي مهره, غير ذيفقار, نااستوار, بي عزم.

invertera

: برگشتگي, برگرداني, بالعكس كردن, سوء تعبير, انحراف, سخن واژگون, قلب عبارت, معكوس كردن نسبت.

inverterat

: وارونه, معكوس, برعكس, مقابل, برگشته.

investera

: گذاردن, نهادن, منصوب كردن, اعطاء كردن سرمايه گذاردن.

investerare

: سرمايه گذار.

investering

: سرمايه گذاري, مبلغ سرمايه گذاري شده.

investitur

: اعطاي نشان, سرمايه گذاري, دادن امتياز, تفويض.

invga

: وزن كردن, توزين.

invid

: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم.

inviga

: گشودن, افتتاح كردن, بر پا كردن, براه انداختن, داير كردن, اغاز كردن.

invigning

: تخصيص, وقف, تقديس, تبرك, افتتاح, گشايش.

invignings-

: گشايشي, افتتاحي, سخنراني افتتاحي.

invit

: دعوت, وعده خواهي, وعده گيري, جلب.

invitation

: دعوت, وعده خواهي, وعده گيري, جلب.

invitera

: دعوت كردن, طلبيدن, خواندن, وعده گرفتن, مهمان كردن, وعده دادن.

invnare

: ساكن, مقيم, ساكن كردن, ساكن

invnare p mars

: مريخي, اهل كره مريخ.

invnda

: مقصود, شي ء.

invndning

: ايراد, اعتراض, مخالفت, استدلا ل مخالف, سرزنش, نكوهش, تعرض, اعتراض, مخالفت.

invokation

: نيايش.

involvera

: گرفتار كردن, گير انداختن, وارد كردن, گرفتارشدن, در گير كردن يا شدن.

involverad

: در گير, پيچيده, بغرنج, مبهم, گرفتار, مورد بحث.

involverat

: در گير, پيچيده, بغرنج, مبهم, گرفتار, مورد بحث.

invvd

: از تو كار كرده, نقشه دار, گلدار, جبلي, مخمر, مصور.

inympa

: تلقيح كردن, مايه كوبي كردن, اغشتن.

inympning

: تلقيح, مايه كوبي.

iota

: ايوتا, حرف نهم الفباي يوناني, نقطه, ذره.

irakier

: عراقي, وابسته به عراق.

irakisk

: عراقي, وابسته به عراق.

iranier

: ايراني, اهل ايران, وابسته به ايران.

iransk

: ايراني, اهل ايران, وابسته به ايران.

iris

: عنبيه, جنس زنبق و سوسن, رنگين كمان, زنبق زرد

iris/regnbge

: عنبيه, جنس زنبق و سوسن, رنگين كمان.

irisk

: ايرلندي.

iriska

: زبان سلتي (ثعلتءث) ايرلندي.

irl ndsk

: ايرلندي.

irlndsk/irl ndska

: ايرلندي.

irlndska

: ايرلندي.

ironi

: طعنه, وارونه گويي, گوشه و كنايه و استهزاء, مسخره, پنهان سازي, تمسخر, سخريه, طنز.

ironi/ironin

: طعنه, وارونه گويي, گوشه و كنايه و استهزاء, مسخره, پنهان سازي, تمسخر, سخريه, طنز.

ironin

: طعنه, وارونه گويي, گوشه و كنايه و استهزاء, مسخره, پنهان سازي, تمسخر, سخريه, طنز.

ironisk

: طعنه اميز, طعنه زن, طعنه اي, كنايه دار.

irrande

: بي راهه, كج, غير مستقيم, منحرف, گمراه, بي ترتيت, بي ربط, اواره, گردنده.

irrationell

: غير عقلا ني, نامعقول, غير منطقي, بي معني, گنگ, اصم, بي صدا, صامت, راديكال.

irreell

: غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

irregulj r

: بي قاعده (در مورد فعل), خلا ف قاعده, بي رويه, غير عادي, غير معمولي, بي ترتيب, نا مرتب.

irrelevans

: بي ربطي, نا مربوطي, نامناسبي.

irrelevant

: نا مربوط, بي ربط.

irreligis

: بي دين, بد كيش.

irreparabel

: جبران ناپذير, مرمت ناپذير, خوب نشدني.

irrg ng

: جاي پرپيچ وخم, پيچ وخم, پلكان مارپيچ, سرسام, هذيان

irritabel

: زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير.

irritament

: برانگيزنده, محرك, مهيج, وسيله القاء.

irritation

: رنجش, سوزش, خشم, ناراحتي, خراش, ازردگي.

irritera

: خسته شدن, فرسوده شدن, بي ميل بودن, بيزار بودن, بد دانستن, رنجاندن, ازردن, عصباني كردن, برانگيختن, خشمگين كردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن, كج خلق كردن, ازردن, كينه, غرض, ازردن, متغيير كردن, مغشوش كردن, هم زدن.

irriterad

: بدخو, كج خلق, ننر, متمرد, زود رنج.

irriterande

: رنجش اور, برانگيزنده, خراش اور, دلخراش, سوزش اور, خشم اور, محرك, بخشم اورنده, ازارنده, مهلك, طاعوني, طاعون اور, مزاحم, غمزده, مسبب ناراحتي, ازار دهنده.

irrlrighet

: كفر, ارتداد, الحاد, بدعتكاري, فرقه, مسلك خاص.

is

: منجمد كردن, يخ بستن, منجمد شدن, شكر پوش كردن, يخ, سردي, خونسردي و بي اعتنايي.

is r

: جدا, كنار, سوا, مجزا, غيرهمفكر.

isande

: بطور سرد, يخ مانند, يخي, پوشيده از يخ, بسيارسرد, خنك.

isbelagd

: يخي, پوشيده از يخ, بسيارسرد, خنك.

isberg

: توده يخ غلتان, كوه يخ شناور, توده يخ شناور.

isbill

: يخ خرد كن, چكش يخ شكن.

isbrytare

: قايق يخ شكن, قايق مخصوص مسابقه روي يخ, سورتمه يخي, قايق يخ شكن, كشتي يخ شكن.

iscens tta

: مرحله, صحنه.

iscensttning

: چوب بست, اسكلت, رانندگي كالسكه, نمايش, برصحنه اوري, باكالسكه سفر ردن.

ischias

: سياتيك, درد عصب نسايي.

isflak

: تخته يخ شناور.

isig

: يخي, پوشيده از يخ, بسيارسرد, خنك.

iskall

: يخي, پوشيده از يخ, بسيارسرد, خنك.

iskalla

: يخي, پوشيده از يخ, بسيارسرد, خنك.

iskallt

: فوق العاده سرد, مثل يخ.

iskarl

: يخ فروش, يخچال دار, يخي, بستر دوران يخ.

iskonvalj

: زنبق الوادي, گل برف, موگه بهار.

iskyla

: حالت يخي, سردي.

islam

: دين اسلا م, اسلا مي.

island

: ايسلند, جزيره ايسلند, زبان ايسلندي.

islandslav

: گلسنگ ايسلندي (ءسلاندءثا ثعترارءا).

ism

: اصول, عقيده, اعتقاد, رويه, مكتب, سيستم عملي, گرايش, اصالت., پسوندي بمعني< عمل> و< كار> و< طريقه عمل> و< حالت> و< شرط> و< پيروي.>

ismael

: اسمعيل فرزند ابراهيم و هاجر.

isobar

: خط جغرافيايي نشان دهنده نقاط هم فشار, دواتم داراي وزن مساوي ولي داراي عدد اتمي غير مساوي, هم فشار.

isolat

: مجزا كردن, سوا كردن, در قرنطينه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد كردن, عايق دار كردن.

isolation

: انزوا, كناره گيري.

isolationism

: پيروي از سياست انزوا, انزوا گرايي.

isolator

: مقره, بنداور, عايق, جدا كننده, عايق كننده.

isolera

: جدا كردن, مجزا كردن, روپوش دار كردن, با عايق مجزا كردن, بصورت جزيره دراوردن, مجزا كردن, سوا كردن, در قرنطينه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد كردن, عايق دار كردن.

isolerad

: بدون وسايل ارتباط, در حبس مجرد.

isolering

: عايق گذاري, روپوش كشي, عايق كردن, انزوا, كناره گيري.

isomer

: جسمي كه تركيب ان با تركيب جسم ديگر يكي است, هم پاره, ايزومر, هم تركيب, هم فرمول.

isop

: زوفا, زوفاي مصري, اشنان دارو.

isoterm

: خطي كه نقاط داراي گرماي متوسط ساليانه مساوي را نشان ميدهد, خطوطمتحدالحراره, خط هم گرما, خط همدما.

isotop

: جسم ايزوتوپ, همسان.

ispigg

: قنديل يخ, قله يخ, يخ پاره, قطعه يخ.

israel

: اسراءيل.

israelit

: اسراءيلي, عبراني, يهودي, كليمي.

isrtagen

: بي ربط, گسيخته, متلا شي, در رفته, نامربوط.

issk p

: يخچال.

ist llet fr

: بعوض, بجاي.

istadig

: طفره رو, امتناعي.

istapp

: قنديل يخ, قله يخ, يخ پاره, قطعه يخ.

ister

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

isterbuk

: شكم گنده.

isterflott

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

istllet

: در عوض.

italianisera

: ايتاليايي كردن.

italienare

: ايتاليايي.

italiensk

: ايتاليايي.

italiensk spr kegenhet

: ايتاليايي مابي, پيروي از اداب و رسوم مردم ايتاليا.

italienska

: ايتاليايي.

iteration

: تكرار, گفتن, بازگو.

iterera

: تكرار كردن, دوباره گفتن, بازگو كردن.

ity

: بدرجه اي كه, از انجاييكه, تا انجاييكه.

iv g

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

iver

: بلند همتي, جاه طلبي, ارزو, جاه طلب بودن.

iver/nit

: جانفشاني, شوق, ذوق, حرارت, غيرت, حميت, گرمي, تعصب, خير خواهي, غيور, متعصب.

ivrig

: نگران, مشتاق, بيقرار, در جنبش, در حركت, دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك, گرم, سوزان, تند و تيز, مايل, خواهان, ارزومند, مشتاق, خواسته, مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده, پر از اشتياق, مشتاق.

ivrig/dr

: مردني, درحال نزع, مردن, مرگ.

ivrig/nitisk

: فدايي, مجاهد, غيور, باغيرت, هواخواه.

ivriga

: مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده.

ivrigt

: بطورنگران, مشتاقانه.

J

j gmstare

: جنگلبان, جنگل نشين, جانور جنگلي.

j kel

: كسي كه خونش ميرود, مبتلا به خون روش, شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور, يخ رود, برف رود, توده يخ غلتان, رودخانه يخ, يخچال طبيعي.

j kla/frbannad

: ملعون, رجيم.

j klig

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

j kt

: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

j mfr

: مقايسه كردن, برابركردن, باهم سنجيدن.

j mfrande

: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي.

j mfrbar

: قياس پذير, قابل مقايسه.

j mfrda

: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

j mfrelse

: مقايسه, تطبيق, سنجش, برابري, تشبيه.

j mfrelse/l tt mltid

: مقابله, تطبيق, مقايسه, تطبيق دستخط ها.

j mfrlig

: قياس پذير, قابل مقايسه.

j mka

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

j mlik

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن.

j mlike/kamrat

: هم پايه, هم دوش, قرين, همراه, هم رتبه بودن با.

j mlikhets

: طرفدار تساوي انسان, تساوي گراي.

j mlpande

: همزمان.

j mmerlig

: بدبخت, تيره روز, تيره بخت.

j mn lunk

: يورتمه رفتن, يورتمه اهسته (مثل سگ), راه باريك.

j mnan

: همواره, هميشه, پيوسته, همه وقت.

j mnrig

: معاصر, همزمان, هم دوره.

j mra

: شيون كردن, ناله كردن, ماتم گرفتن, ناله.

j msides

: برابر, پهلو به پهلو.

j mvikt

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن, تعادل, توازن, برابري دروزن, متعادل ساختن, به حالت تعادل دراوردن, متوازن كردن.

j nta

: دختر, زن جوان, دختر, دختر دهقان, فاحشه, دختر بازي كردن.

j ntunge/slyna

: دختر گستاخ, دختر جسور.

j rn-

: داراي تركيبات اهن, اهني, داراي تركيبات اهن.

j rnek

: راج, درخت راج, خاص , بلوط سبز

j rnhandlare

: اهن فروش, فروشنده اهن الا ت.

j rnrt

: گل شاه پسند, گل شاه پسند, گل ماهور.

j rntrd

: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.

j rnvaror

: اهن فروشي, اهن الا ت, فلز الا ت, ظروف اهني, ظروف سخت.

j rtecken

: فال, نشانه, پيشگويي, بفال نيك گرفتن.

j sa

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

j smne

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

j sningsmne

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

j sses

: هي, هين (كه درموقع راندن اسب و گاو گفته ميشود), صداي هي و هين كردن(براي راندن حيوان) هين كردن, هوس, بوالهوسي.

j st-

: مخمر مانند, داراي ماده تخميري, خميردار, خمير مايه دار.

j stskum

: مايه ابجو, مخمر.

j tte

: ادم غول پيكر, نره غول, غول, قوي هيكل.

j ttebra

: اعلي, بسيار خوب, بزرگ اندازه, عالي, خوب,(پرعف): پيشوندي است بمعني مربوط ببالا - واقع درنوك چيزي - بالا يي - فوق - برتر -مافوق -ارجح - بيشتر و ابر.

j ttefina

: ترسناك, هولناك, مهيب, عظيم, فوق العاده.

j ttegod

: دلپذير, زيبا, شيك, مطبوع.

j ttepanda

: پاندا, خرس سفيد و سياه.

j ttera

: صدف حلزوني.

j ttetrd i kalifornien

: درخت غول, درخت ماموت.

j v

: بمبارزه طلبيدن, رقابت كردن, سرپيچي كردن, سرتافتن, متهم كردن, طلب حق, گردن كشي, دعوت بجنگ.

ja

: هميشه, ابد, براي هميشه, اه, افسوس, اري, بله, در حقيقت, بلكه, راي مثبت, بله, بلي, اري, بلي گفتن.

jabb

: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن.

jacka

: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

jacka/rock

: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

jackpott

: برنده تمام پولها, جوايز رويهم انباشته.

jade

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي).

jadeit

: يشم اعلي كه در برمه يافت ميشود, يشم سبز.

jafet

: يافث فرزند نوح پيامبر.

jag har

: .=I have

jag r

: من هستم, منم.

jag skall

: .= I lliw

jaga

: شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير.

jaga/jakt

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار.

jagare

: مخرب, ويرانگر, نابود كننده, ناو شكن.

jagbetonad

: خودپسندي, خود بين, خودمدار.

jaguar

: پلنگ خالدار امريكايي

jaha

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

jahve

: يهوه(نام خدا درميان قوم اسراءيل).

jak

: (ج.ش.) گاوميش دم كلفت, گاونر و كوهان دار, :بطور مداوم حرف زدن, وراجي كردن, روده درازي.

jakande

: مثبت, تصديق اميز, اظهار مثبت, عبارت مثبت.

jakaranda

: درخت جوالدوز, پيچ اناري.

jakobin

: راهب فرقه دومي نيكن, عضو فرقه مذهبي مخالف دولت.

jakobinism

: ايين جاكوبين ها.

jakobit

: عضو فرقه راهبان دومي نيكن, عضو كليساي قدم سوريه و عراق, طرفدار سلطنت جيمز اول پادشاه مخلوع انگليس.

jakobsstege

: كهكشان, جاده شيري.

jaktbyte

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن.

jaktfalk

: سنقر, سنقار, شاهين كوچك.

jakthund/hetsa

: سگ شكاري, سگ تازي, ادم منفور, باتازي شكار كردن, تعقيب كردن, پاپي شدن.

jaktmark

: شكارگاه.

jaktplan

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

jaktv rdare

: متصدي جانوران شكاري, قرقچي, شكاربان.

jalu

: حسود, رشك مند, رشك ورز, غيور, بارشك, رشك بر.

jalusi

: رشك, حسادت.

jama

: جيغ كشيدن (مانند گربه), صداي شيون گربه, ياعو, مرغ نوروزي اروپايي, ميوميوكردن, صداي گربه, پر ريختن, موي ريختن, عوض شدن, حبس كردن, در اصطبل نگهداري كردن, اصطبل, ميوميو كردن, ميوميو.

jamande

: ياعو, مرغ نوروزي اروپايي, ميوميوكردن, صداي گربه, پر ريختن, موي ريختن, عوض شدن, حبس كردن, در اصطبل نگهداري كردن, اصطبل.

jamb

: وتد مجموع, يك هجاي كوتاه و يك هجاي بلند.

jambisk

: وابسته به وتد مجموع.

jams

: سيب زميني هندي, سيب زميني شيرين.

jamsa

: گليز, اب دهان جاري ساختن, از دهن يا بيني جاري شدن, دري وري سخن گفتن.

jamsrot

: سيب زميني هندي, سيب زميني شيرين.

janitsjar

: يني چري, سرباز پياده نظام.

januari

: ژانويه, اولين ماه سال مسيحي.

japan

: ژاپن, جلا, جلا دادن.

japanlack

: ژاپن, جلا, جلا دادن.

japansk

: ژاپني, ژاپوني.

japanska

: ژاپني, ژاپوني.

jargong

: گويش عاميانه, زبان ويژه ء دزدان, لهجه ء ولگردان, سخن دست و پا شكسته, سخن بي معني, اصطلا حات مخصوص يك صنف, لهجه خاص.

jarl

: فرمانروا يا امير(در ممالك اسكانديناوي), امير دانماركي يا نروژي.

jarst

: بله, اري, راي مثبت.

jas

: ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

jasgare

: ادم بله بله گو, نوكر.

jasmin

: ياسمن, گل ياس.

jaspis

: يشم, يشب.

java

: جاوه.

javisst

: اقاجان, اقاي خودم, يقين, خاطر جمع, مطملن, از روي يقين, قطعي, مسلم, محقق, استوار, راسخ يقينا.

jazz

: موسيقي جاز, سر و صدا, فريب, نشاط, جاز نواختن.

jazz/snack/pigga upp

: موسيقي جاز, سر و صدا, فريب, نشاط, جاز نواختن.

jazza

: رقصيدن, رقص.

jazzig

: جاز مانند.

jazzig/gr ll

: جاز مانند.

jeep

: جيپ, اتومبيل نيرومند و جنگي امريكا.

jehova

: يهو خداي بني اسراءيل.

jeremia

: ارمياي نبي.

jeremiad

: سوگواري, نوحه سرايي, سوگنامه, مرثيه.

jersey

: پارچه كشباف, زير پيراهن كشباف.

jerusalem

: اورشليم, بيت المقدس.

jesaja

: اشعياء نبي اسراءيل.

jesuit

: يسوعيون, عضو فرقه مذهبي بنام انجمن عيسي كه بوسيله لا يولا تاسيس شد.

jesuitisk

: وابسته به يسوعيون.

jesus

: عيسي.

jet

: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

jetdrift

: جهش و كشش جسمي بطرف جلو در اثر خروج مايع جهنده اي در جهت عقب.

jetmotor

: موتور جت, موتور پرتابي.

jetong

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

jetstrm

: تند باد.

jgare

: شكارچي, صياد, اسب يا سگ شكاري, جوينده, زن شكارچي, صياد زن, شكارچي, شكار باز, تازي دار, توله دار, صياد, شكار گردان.

jiddisch

: زبان عبري رايج ميان كليميان روسيه ولهستان والمان وغيره(مخلوطي ازالماني وعبري).

jigg

: نوعي رقص تند, اهنگ رقص تند, جست و خيز سريع, شيرين كاري, با اهنگ تند رقص كردن, جست و خيز كردن, استهزاء كردن.

jiggdansare

: طناب قرقره, بادبان كوچك, يكجور كرجي كوچك, رقاص, رامشگر, ماشين نم مالي, جرثقيل ابي, درشكه يك اسبه, گاري تك اسبه, خمره رنگ رزي, غربال, بادبان كوچك.

jippo

: از رشد بازماندن, كوتاه نگاه داشتن, كوتاه, زور, شاهكار, شيرين كاري, شيرين كاري كردن.

jitterbug

: نوعي رقص دو نفره.

jiu-jitsu

: مبارزه ژاپني با استفاده از نيروي حريف براي پيروزي براو, جودو0

jive

: رقص سوينگ, كلمات بيهوده و احمقانه, چرند.

jkla

: بي برگ, نفرت انگيز, لعنتي, بادخورده.

jkligt

: دوزخي, جهنمي, ملعون.

jktad

: شتابزده, زود, هول هولكي, بي تامل, عجولا نه, دستپاچه.

jmkning

: تعديل, تنظيم.

jmlike

: متعادل ومتساوي, درشان ومقام وغيره, متساوي از هر نظر, هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن.

jmlikhet

: برابري, تساوي.

jmlikhets

: طرفدار تساوي انسان, تساوي گراي.

jmlikt

: بر طبق, مطابق, بقول, بعقيده ء.

jmn

: ملا يم, ثابت.

jmn/ ven

: زوج.

jmna

: سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

jmnmod

: متانت, خودداري, ملا يمت, ارامي, قرار, قضاوت منصفانه, تعادل فكري, انصاف, عدالت.

jmra sig

: شيون كردن, ناله كردن, ماتم گرفتن, ناله, شيون و زاري پي در پي كردن, شيون و زاري.

jmst lla

: برابركردن, برابرگرفتن, مساوي پنداشتن, معادله ساختن, يكسان فرض كردن.

jmst lldhet

: برابري, تساوي.

jmt

: همواره, هميشه, پيوسته, همه وقت.

jmv l

: بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.

jmviktsl ge

: موازنه, تعادل, ارامش, سكون.

jnkare

: ضربه ناگهاني و شديد, تكان شديدوسخت, تشنج, زودكشيدن, تكان تنددادن, امريكايي.

jntunge

: بچه, كودك, دخترك, توله حيوانات (مثل خرس), يادداشت.

jobb

: كار, امر, سمت, شغل, ايوب, مقاطعه كاري كردن, دلا لي كردن.

jobba

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

jobbare

: كار چاق كن, سودجو.

jobberi

: سودجويي, سوء استفاده, مقاطعه, كار چاق كني.

jobbig

: زحمت كش, ساعي, دشوار, پرزحمت.

jobbigt

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.

jockej

: اسب سوار حرفه اي, چابك سوار, گول زدن, با حيله فراهم كردن, نيرنگ زدن, اسب دواني كردن, سواركار اسب دواني شدن.

jockey

: اسب سوار حرفه اي, چابك سوار, گول زدن, با حيله فراهم كردن, نيرنگ زدن, اسب دواني كردن, سواركار اسب دواني شدن.

jod

: يد, عنصر شيميايي كه علا مت ان I ميباشد.

jodda

: يود تزريق كردن, يود زدن (به).

joddel

: صداي اواز مانند دلي دلي كه اهالي سويس و مردم كوهستاني دراواز خود تكرار ميكنند.

joddla

: صداي اواز مانند دلي دلي كه اهالي سويس و مردم كوهستاني دراواز خود تكرار ميكنند.

jogga

: اهسته دويدن, جلو امدگي يا عقب رفتگي, باريكه, بيقاعدگي, هل دادن, تنه زدن به.

joggare

: كسيكه اهسته مي دود, هل دهنده.

jojo

: يويو, نوعي اسباب بازي بچگانه.

joker

: شوخ, بذله گو, ژوكر.

jolle

: قايق هند شرقي, قايق تفريحي, كرجي پارويي كوچك, قايق سريع السير, قايقراني كردن.

joller

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

jollra

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

jolmig

: حالت تهوع نسبت به غذاي بد مزه, كسل كننده, بطور زننده احساساتي.

jon

: يون, ذره تبديل شده به برق.

jonglera

: شعبده, تردستي, حقه بازي, شيادي, چشم بندي.

jonglerande

: تردستي, شعبده بازي.

jonglr

: تردست, شعبده باز.

jonisera

: به يون تجزيه كردن, تبديل به يون كردن.

jonisk

: يوني, وابسته به يون الكتريكي, يكنوع حروف سياه چاپخانه, زبان قديمي مردم ايوني يونان, سرستون ساخته شده بسبك ايوني يونان.

jonkvill

: گل نسترن, گل عنبري.

jonosf r

: يون كره, قسمتي از فضاي جو زمين كه از ارتفاع 52 ميل شروع ميشود و تا00022 ميل ادامه دارد.

jord

: خاك, كثيف كردن, لكه دار كردن, چرك شدن, خاك, زمين, كشور, سرزمين, مملكت پوشاندن باخاك, خاكي كردن.

jord-

: زميني, ملكي.

jorda

: بخاك سپردن, دفن كردن, از نظر پوشاندن, در خاك نهادن, بخاك سپردن, دفن كردن.

jordande

: ايين تدفين, دفن, تدفين, بخاك سپاري.

jordande/begravning

: ايين تدفين, دفن, تدفين, بخاك سپاري.

jordb vnings-

: وابسته به زمين لرزه, مرتعش, متزلزل.

jordbit

: قطعه زمين كوچك, قطعه, نقشه, طرح, نقشه كشي, زمينه سازي, نقشه كشيدن, بافتن گيسو.

jordbruk

: فلا حت, زراعت, كشاورزي, برزگري, كشاورزي, كشتكاري, فلا حت, باغباني.

jordbrukare

: كشاورز.

jordbruks

: فلا حتي, زراعتي, كشاورزي.

jordbunden

: درخاك ريشه دوانده, متوجه بسوي زمين.

jordbvning

: زمين لرزه, زلزله.

jordekorre

: موش خرماي زميني, سنجاب راه راه.

jorden

: خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن, ذره كوچك, قطره كوچك, گلبول, كره كوچك, قطره, لكه.

jordfsta

: در خاك نهادن, مدفون ساختن, در قبر نهادن, زير خاك پوشاندن.

jordgare

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك, ملا ك, صاحب ملك.

jordglob

: كره, گوي, حباب, زمين, كره خاك, كروي كردن, گرد كردن

jordgubbe

: توت فرنگي, چليك خوراكي.

jordig

: خاكي, خاك مانند, زميني, دنيوي.

jordisk

: خاك زاد, خاكي, فاني, پست, خاكي, زميني, زميني, خاكي, اين جهاني, دنيوي.

jordisk/v rldslig

: خاكي, زميني.

jordklot

: خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن.

jordkoka

: كلوخ, خاك, لخته, دلمه.

jordkoka/tlp

: كلوخ, خاك, لخته, دلمه.

jordkula

: غار, حفره زيرزميني, مغاك, چال, گودال, حفره.

jordlott

: نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

jordmn

: خاك, كثيف كردن, لكه دار كردن, چرك شدن, خاك, زمين, كشور, سرزمين, مملكت پوشاندن باخاك, خاكي كردن.

jordn t

: بادام زميني, بادام زميني, پسته زميني, رنگ كتاني, رنگ كنف

jordreform

: اصلا حات ارضي.

jordrnta

: حق الا رض, اجاره عرصه.

jordskalv

: زمين لرزه, زلزله.

jordskorpa

: كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.

jordskred

: زمين لغزه, ريزش خاك كوه كنار جاده, فرو ريزي, ريزش خاك كوه.

jordskredsseger

: زمين لغزه, ريزش خاك كوه كنار جاده.

jordst t

: زمين لرزه, زلزله.

jota

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

jota/annotera

: خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن (معمولا با down).

journal

: روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقايع روزانه.

journal-

: فيلم اخبار جاري روز.

journalism

: روزنامه نگاري.

journalist

: روزنامه نگار, روزنامه فروش, خبرنگار, گوينده اخبار, روزنامه نگار, صاحب و گرداننده روزنامه.

journalistik

: روزنامه نگاري.

jovial

: طرب انگيز, خوش گذران, عياش, سعيد.

jovialisk

: طرب انگيز, خوش گذران, عياش, سعيد.

jovialitet

: خوشي, طرب, شوخ بودن.

jox

: چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

joxa

: دوره گردي كردن, طوافي كردن.

jrn

: اهن, اطو, اتو, اتو كردن, اتو زدن, اهن پوش كردن.

jrnbeslagen

: با اهن بسته, نجير شده, خشن.

jrnhaltig

: اهن دار, اهن خيز, داراي مواد اهني, اهني, اهن دار.

jrnsmide

: اهنكاري, اهن ساخته, اهن الا ت.

jrnv g

: راه اهن, با راه اهن فرستادن يا سفر كردن, سرهم بندي كردن, پاپوش درست كردن, خط اهن, راه اهن, وابسته به راه اهن.

jrnv gsarbetare

: كارگر غير ماهر, كارگرحفار, ماشين حفاري.

jrnv gsbank

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

jrnv gsskena

: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.

jrnv gstg

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

jrv

: انواع پستانداران گوشتخوار دله, اهل ميشيگان.

jsning

: تخمير.

jst

: مخمر, خميرمايه, خميرترش, تخميرشدن.

jstpulver

: پودر خميرمايه.

jstsvamp

: مخمر, خميرمايه, خميرترش, تخميرشدن.

jtte/troll/tralla

: غول يا جن ساكن غار وكوه, دايره وار حركت كردن, چرخيدن, چرخاندن گرداندن, گشتن, سراييدن, چرخش.

jttefin

: ترسناك, هولناك, مهيب, عظيم, فوق العاده.

jttefint

: ترسناك, هولناك, مهيب, عظيم, فوق العاده.

jttelik

: ادم غول پيكر, نره غول, غول, قوي هيكل, غول اسا, خيلي كلا ن, وابسته به عنصر تيتانيوم.

jttestj rna

: ستاره بزرگ و درخشان.

jttestor

: غول پيكر.

ju

: چرا, براي چه, بچه جهت.

jubel

: شادي, وجدوسرور, شادماني ازفتح و ظفر.

jubel r

: جشن, روز شادي, روز ازادي, سال ويژه, سالگرد.

jubilera

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن.

jubileum

: هلهله, شادي, جشن, شادماني, جشن, روز شادي, روز ازادي, سال ويژه, سالگرد.

jubla

: جست وخيزكردن, بوجدوطرب امدن, خوشي كردن, شادي كردن, وجدكردن, فرياد شادي, هلهله كردن, شادماني كردن.

jublande

: شاد, جست و خيزكننده, شادمان هلهله كننده, فرخنده, فيروز.

jucka

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

juda

: يهودا فرزند يعقوب.

judaisera

: يهودي شدن, اداب و رسوم يهودي را پذيرفتن.

judarna

: يهوديت.

judas

: يهودا اسخر يوطي.

jude

: جهود, يهودي, كليمي, پر زرق وبرق, براق.

juden

: يهوديه كه قسمتي از جنوب فلسطين بوده.

judendom

: يهوديت.

judetyska

: زبان عبري رايج ميان كليميان روسيه ولهستان والمان وغيره(مخلوطي ازالماني وعبري).

judiciell

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه.

judinna

: زن يهودي.

judisk

: يهودي.

judo

: فن دفاع بدون اسلحه ژاپوني, كشتي جودو.

juice

: اب ميوه, شيره, عصاره, شربت, جوهر.

jujutsu

: مبارزه ژاپني با استفاده از نيروي حريف براي پيروزي براو, جودو0

jukebox

: جعبه گرامافون خودكار داراي سوراخي براي ريختن پول و دكمه مخصوص انتخاب صفحه.

jul

: عيدميلا د مسيح, عيد نوءل, عيد نوءل, سرود ميلا د مسيح, جشن ميلا د مسيح, كريسمس, جشن ميلا د عيسي مسيح.

julen

: ايام كريسمس.

juli

: ماه ژوءيه.

julia

: كفش راحتي زنانه, ژولت.

juliennesoppa

: ابگوشت سبزيجات بريده شده.

julkrubba

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدي, دزدي ادبي, كش رفتن يا دزديدن.

julsng

: سرود(خواندن), نغمه سرايي (كردن), چهچه, سرودشب عيد ميلا د مسيح.

julstj rna

: بنت قنسول, ستاره بيت اللحم, عيسي.

jultid

: ايام عيد تولد عيسي.

jultomten

: بابانوءل.

jumbojet

: درشت, بزرگ, ادم تنومند و بدقواره, جانور غول اسا.

jumbopris

: جايزه تسلي بخش.

jumpa

: جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي.

jumper

: جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

jumper/hoppare

: جهنده, پرنده, بلوز, استين كوتاه زنانه.

jungel

: جنگل.

jungfru

: باكره, دست نخورده, پاكدامن, عفيف, سنبله.

jungfrudom

: دوشيزگي, بكارت, تازگي, بكارت, دختركي, دوشيزگي, زندگي تجرد.

jungfruf dsel

: بكرزايي, از مادر باكره بدنياامدن.

jungfrulig

: دوشيزه اي, خالص, دست نخورده, باكره مانده.

jungfrulighet

: بكارت, بكري, پرده بكارت, بكارت, دختركي, دوشيزگي, زندگي تجرد.

jungfrulin

: علف شير, پلي گالا ي معمولي.

jungfrun

: صورت فكلي سنبله, برج سنبله.

jungfrutal

: نخستين نطق شخص.

juni

: ماه ژوءن پنجمين ماه سال مسيحي.

junior

: اصغر, موخر, كم, زودتر, تازه تر, دانشجوي سال سوم دانشكده يا دبيرستان.

junker

: همراهي كردن, عنواني مثل اقا, ملا ك عمده, ارباب, سلحشور.

junta

: دسته بندي, حزب, دسته, انجمن سري.

juridik

: حقوق الهي, فقه.

juridisk

: دادگاهي, بحثي, قانوني, مربوط به سخنراني, جدلي, قانون دان, حقوقدان.

jurisdiktion

: حوزه ء قضايي, قلمروقدرت.

jurisprudens

: حقوق الهي, فقه.

jurist

: وكيل دادگستري, مشاور حقوقي, قانون دان, فقيه, شارع, ملا, حقوقدان.

jury

: هيلت منصفه, ژوري, داورگان.

jury/nmnd

: هيلت منصفه, ژوري, داورگان.

jurymedlem

: عضو هيلت منصفه, داور.

just flygf rdig fgel

: جوجه تازه پر وبال دراورده, نوچه.

justera

: تعديل كردن, تنظيم كردن.

justerbar

: تعديل پذير, تنظيم پذير.

justering

: تعديل, تنظيم.

jute

: جوت, كنف هندي, الياف كنف كه براي گوني بافي بكار ميرود, طايفه اي از مردم سفلا ي المان.

juvel

: گوهر, جواهر, سنگ گرانبها, زيور, با گوهر اراستن, مرصع كردن.

juvel/p rla

: گوهر, جواهر, سنگ گران بها, جواهر نشان كردن, مرصع كردن.

juveler

: جواهر فروشي.

juvelerare

: جواهر ساز, جواهر فروش, جواهري, گوهر فروش, جواهر ساز, جواهر فروش.

juvenil

: نوجوان, در خور جواني, ويژه نو جوانان.

juver

: غده پستاني يا شيري, پستان گاو و مانند ان.

jycke

: سگ, سگ نر, ميله قلا ب دار, گيره, دنبال كردن, مثل سگ دنبال كردن.

K

k a

: صف اتوبوس و غيره, صف, در صف ايستادن.

k bbla

: جرو وبحث كردن, ستيزه, داد وبيداد, نزا مختصر, ستيزه كردن.

k bricka

: بليط.

k ck/elegant

: ادم خودنما.

k dig

: صمغي.

k fta

: فك, ارواره, گيره, دم گيره, وراجي, تنگنا, هرزه درايي كردن, پرچانگي كردن.

k gelformig

: مخروطي, كله قندي.

k gla/kotte

: مخروط, ميوه كاج, هرچيز مخروطي ياكله قندي, مخروطي شكل كردن, قيف(براي بستني قيفي).

k k-

: فك, ارواره.

k kben

: استخوان ارواره, استخوان فك.

k ke/kk-

: فك, ارواره.

k kfarare

: محبوس, جنايتكار, زنداني.

k ksa

: اشپز, پختن.

k ksutrustning

: ظروف اشپزخانه.

k ld

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

k lfjril

: خوك سفيد انگليسي.

k lhala

: كج شدن, باطناب درزيركشتي كشيدن, سخت تنبيه كردن, سخت مواخذه و توبيخ كردن.

k lkborgerlig

: ادم هرزه, ادم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

k lkmed

: ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.

k llarutrymme

: حق انبارداري براي نگاه داشتن چيزي, فضاي زير زمين.

k lmask

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

k lrot

: نوعي كلم.

k lsallad med majonns

: سالا د كلم.

k lvatten

: بيداري, شب زنده داري, شب نشيني, احياء, شب زنده داري كردن, از خواب بيدار كردن, رد پا, دنباله كشتي.

k mpa fr

: دفاع كردن, طرفداري كردن, حامي, طرفدار, وكيل مدافع.

k mpe

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

k mpe/mstare

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن.

k n

: جنس (مذكر يا مونث), تذكير وتانيث, احساسات جنسي, روابط جنسي, جنسي, سكس, سكسي كردن.

k nde

: نمد, پشم ماليده ونمد شده, نمدپوش كردن, نمد مالي كردن

k ndis

: شهرت, شخص نامدار.

k ngsnre

: بندپوتين.

k nguru

: كانگورو.

k nls

: فاقد خاصيت جنسي, غير جنسي, بدون عمل جنسي, خنثي, عاري از جذبه يا ميل جنسي.

k nna

: احساس كردن, لمس كردن, محسوس شدن.

k nna/knner

: حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن.

k nnande

: احساس, حس.

k nnas

: احساس كردن, لمس كردن, محسوس شدن.

k nnbara

: سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد.

k nnedomtecknande

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات.

k nneteckna

: تميزدادن, تشخيص دادن, ديفرانسيل گرفتن, ديدن, مشهوركردن, وجه تمايزقاءل شدن.

k ns-

: لا بلوغي, زهاري, شرمگاهي.

k nsel-

: لمس كردني, وابسته بحس بساوايي, لا مسه اي.

k nsla/stmning

: احساس, عاطفه, تمايل, نيت, مقصود, ضعف ناشي از احساسات, احساساتي.

k nslig

: حساس, نفوذ پذير, داراي حساسيت.

k nslighet

: حساسيت, احساس ودرك, هش, حساسيت, استعداد, امادگي, قابليت, حساسسيت, فروگيري.

k nsligt

: حساس, نفوذ پذير, داراي حساسيت.

k nslokall

: بسيار سرد, منجمد, داراي اندكي تمايل جنسي.

k nslolge

: اثر, نتيجه, احساسات, برخورد, اثر كردن بر, تغيير دادن, متاثر كردن, وانمود كردن, دوست داشتن, تمايل داشتن(به), تظاهر كردن به.

k nslols

: تالم ناپذير, بيحس, پوست كلفت, بي عاطفه, خونسرد, بيشعور, بيحس, غير حساس.

k nslolshet

: بيهوشي, بيحسي, بي عاطفگي, غير محسوسي.

k nslomnniska

: شخص احساساتي.

k nslosamhet

: احساساتي بودن.

k nssjukdom

: بيماري مقاربتي, مرض اميزشي.

k pa

: جامه بلند زنانه, روپوش, لباس شب, خرقه.

k pa

: خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن, خريد, خريداري كردن.

k pcentrum

: پياده رو پردرخت وسايه دار, تفرجگاه.

k penickiad

: شوخي فريب اميز, گول زدن, دست انداختن.

k ping

: قصبه, دهكده, بخش, شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.

k pman/handelsfartyg

: بازرگان, سوداگر.

k pphst

: اسب چوبي, كار تفريحي, سرگرمي, لوده, مسخره.

k psl

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خريد ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن, مبادله كردن, چانه (زدن), وراجي كردن, ادم شوخ وخوش مشرب, داد وستد.

k r

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن.

k r/kor

: دسته سرايندگان, كر, بصورت دسته جمعي سرود خواندن, هم سرايان.

k ra med

: تعقيب كردن, اذيت كردن.

k ra/enhet

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

k randa

: روح صميمت و يگانگي دسته جمهي, روح رفاقت.

k raste

: معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

k rbar

: انجام پذير.

k resta

: معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

k ringknut

: مادر بزرگ, ننه جان, پير زن يا پير مرد.

k rkommen

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

k rl-

: اوندي, وعايي, مجرادار, رگ دار, سرحال.

k rledare

: رهبر دسته سرايندگان (كليسا).

k rleksaffr

: عشق, محبت, سر وسرعاشقانه, عشق وعاشقي, معاشقه.

k rleksdryck

: مهر دارو, طلسم عشق.

k rleksfrbindelse

: سر وسرعاشقانه, عشق وعاشقي, معاشقه.

k rleksls

: بي عشق.

k rleksrt

: ابرون ريشه دار.

k rlnt

: شبكه, چيزهاي درهم پيچيده, پيچيدگي.

k rn-

: هسته اي, مغزي, اتمي.

k rna smr

: بوسيله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن, بافعاليت فكري چيزي بوجود اوردن, كره سازي, داءما وشديدا چيزي را تكان دادن وبهم زدن.

k rna smr/r ra om

: بوسيله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن, بافعاليت فكري چيزي بوجود اوردن, كره سازي, داءما وشديدا چيزي را تكان دادن وبهم زدن.

k rnfri

: بي تخم, بي هسته.

k rnfull

: پر مغز, اغراق اميز, نصيحت اميز, اندرز اميز, پرزور, نيرومند, زورمند, قوي, شديد.

k rnhus

: مغز ودرون هرچيزي.

k rr-

: باتلا قي.

k rr/trsk

: باتلا ق, سياه اب, گنداب, لجن زار, درباتلا ق فرورفتن.

k rr/trsk/sankmark

: مرداب, زمين ابگير, سيل گير, سياه اب.

k rr/versv mma/drnka

: سياه اب, مرداب, باتلا ق, در باتلا ق فرو بردن, دچار كردن, مستغرق شدن.

k rra

: ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن, ارابه دستي, الت شكنجه, گيوتين, گاري, قايق ته صاف, ادم مست وتلوتلو خور.

k rring

: پيرزن فرتوت, عجوزه.

k rsnr

: تاجر خز, خزدوز, خز فروش, پوست فروش.

k rsven

: ارابه ران, كالسكه چي, ممسك الا عنه, محرك, راننده.

k rtel-

: غده وار, غده اي, وابسته به غده, دشبل وار.

k rve

: دسته, بافه, بغل, دسته يابافه گندم, دسته گل يا گياه, بافه ردن, دسته كردن.

k rvg

: سواره رو, وسط خيابان, زمين جاده.

k rvnlig

: علا قمند, انس گرفته, مايل, مشتاق, شيفته, خواهان.

k sera

: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

k tt

: گوشت, مغز ميوه, جسم, شهوت, جسمانيت, حيوانيت, بشر, دربدن فرو كردن, گوشت (فقط گوشت چهارپايان), خوراك, غذا, ناهار, شام, غذاي اصلي.

k tte

: قلم, كلك, شيوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حيوانات اغل, خانه ييلا قي, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن.

k ttersk

: داراي مذهب وعقايدي مخالف عقايد عمومي, مرتد, گمراه, زنديق.

k ttig

: گوشت الو, چاق, فربه, فربه, كوشتالو, گوشتي, گوشتدار, بي استخوان, گوشتي, گوشت دار, مغز دار, محكم, اساسي.

k tting

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

k ttjefull

: شهواني.

k ttpastej

: چسب مانند, خمير مانند, كلوچه قيمه دار, شيريني ميوه دار, خميري.

k ttslig

: جسماني, جسمي, نفساني, شهواني.

k ttspad

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

k ttss

: ابگوشت, شيره گوشت, استفاده نا مشروع.

k ttss/sky

: ابگوشت, شيره گوشت, استفاده نا مشروع.

k tttande

: حيوان گوشتخوار.

k xa

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

ka

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن.

ka

: فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر, بلند كردن, بلندتر كردن, بالا بردن, زياد كردن, شديد كردن, بسط دادن, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, برخاستن, اضافه كردن, عمل كردن.

ka skridsko

: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.

ka/kas/frdubbla/f rdubblas

: دوچندان كردن, افزودن, دوبرابر كردن.

kabal

: دوز و كلك, دسيسه و توطله, روايت, راز, سر, دسيسه كردن.

kabar

: ميكده, ميخانه, كاباره, شادخانه.

kabbala

: حديث يا روايت شفاهي وزباني, علوم اسرار اميز از قبيل علم ارواح.

kabbeleka

: كالتاي باتلا قي

kabbleka

: كالتاي باتلا قي

kabel-

: بندي, كشيدني بابند, متكي بركشش طناب يا كابل.

kabel

: كابل, طناب سيمي.

kabel-/linbana

: بندي, كشيدني بابند, متكي بركشش طناب يا كابل.

kabeldragning

: سيم كشي, موسسه سيم سازي.

kabell ngd

: كابل, طناب سيمي.

kabelledning

: كابل, طناب سيمي.

kabelsko

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

kabeltelegram

: تلگراف.

kabin

: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين.

kabinett

: قفسه, اطاقك, هيلت وزرا.

kabla

: كابل, طناب سيمي.

kabriolett

: درشكه دوچرخه.

kabyss

: اشپزخانه كشتي, اطاق كارگران قطار.

kabyss/galr

: كشتي پارويي يا بادباني قرون وسطي, نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي, رانكا, رامكا, اشپزخانه.

kackalorum

: غريو, هياهو, خروش, همهمه, شلوغ, اشفتگي.

kackel

: صداي مرغ درحالت تخم گذاري, غدغد (مثل غاز), وراجي, هرزه درايي, قات قات كردن.

kackel/kackla/prat/fnitter

: صداي مرغ درحالت تخم گذاري, غدغد (مثل غاز), وراجي, هرزه درايي, قات قات كردن.

kackerlacka

: سوسك حمام.

kackla

: صداي مرغ درحالت تخم گذاري, غدغد (مثل غاز), وراجي, هرزه درايي, قات قات كردن.

kadaver

: لا شه, نعش (انسان), جسد (براي تشريح).

kadens

: وزن, اهنگ, هم اهنگي, افول, اهنگ معترضه اي كه طي اهنگ يا اوازي اورده شود, قطعه اواز يكنفري.

kader

: كادر, مجموعه يك طبقه از صنوف اجتماعي, واحدي از قبيل قضايي واداري ونظامي وغيره.

kadett

: دانشجوي دانشكده افسري.

kadrilj

: رقص گروهي, نوعي بازي ورق چهار نفري, شطرنجي, چهار گوش, رقص چهار نفري كردن.

kaffe

: قهوه, درخت قهوه.

kaffebryggare

: قهوه جوش.

kaffekanna

: قهوه جوش, قهوه ريز.

kaffekanna/kaffepanna

: قهوه جوش, قهوه ريز.

kaffepanna

: قهوه جوش, قهوه ريز.

kaffer

: كافر, نام قبيله اي درافريقاي جنوبي از نژاد بانتو.

kaftan

: جبه, دلق, قبا, خرقه پوش, كشيش.

kagge

: سرداب.

kagge/kutting

: سرداب.

kaj

: اسكله, ديوار ساحلي.

kaja

: زاغچه, زاغي, كلا غ پيشه.

kajak

: قايق پارويي اسكيموها.

kajavgift

: حقوق بندري, عوارض گمركي و دريايي.

kajomrde

: زمين اطراف بارانداز.

kajuta

: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين.

kaka

: كلوچه, شيريني, بيسكويت, شيريني خشك.

kakadu

: طوطي كاكل سفيد.

kakadua

: طوطي كاكل سفيد.

kakao

: كاكاءو.

kakao/choklad

: درخت كاكاءو, كاكاءو, درخت نارگيل, :كاكاءو, رنگ كاكاءو.

kaki

: خاكي رنگ, لباس نظامي.

kakif rgad

: خاكي رنگ, لباس نظامي.

kakofoni

: صداي ناهنجار و خشن, بدصدايي, بداهنگي.

kaktus

: انجيرهندي, كاكتوس, صباره خنجري.

kal/hrl s

: بي مو.

kalabalik

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبيداد, غريو, شورش, همهمه.

kalamitet

: رويداد ناگوار, بدبختي, قضا, حادثه بد.

kalas

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

kalasa

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

kalaskula

: شكم, محتويات شكم, امعاء, درشكم ريختن, شكم گنده.

kalcinera

: اهكي كردن, مكلس كردن, خشك كردن.

kalcineringsugn

: كوره, اجاق, دركوره پختن.

kalcium

: كلسيم.

kalden

: كلده.

kalebass

: كدو, كدوي قليايي, گرداب.

kalejdoskop

: لوله شكل نما, لوله اشكال نما, تغيير پذيربودن.

kalejdoskopisk

: وابسته به لوله شكل نما, جوراجور, رنگارنگ.

kalendarium

: تقويم.

kalender

: سالنامه, تقويم ساليانه, تقويم نجومي, نشريه ء اطلا عات عمومي, تقويم.

kalender/almanacka

: مهره كشيدن, برق انداختن, فشار دهنده.

kalesch

: نوعي درشكه چهارچرخه, نوعي درشكه, كروك درشكه, نوعي روسري يا باشلق.

kalfaktor

: گماشته, خدمتكار, يكمن يا3 كيلو (باتمان).

kalfatra

: شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن, بتونه گيري كردن, درز گرفتن, اب بندي كردن.

kalhugga

: درختان جنگل را قطع كردن, ازحالت جنگل خارج كردن, جنگل تراشي كردن.

kalhuggning

: قطع درختان جنگلي.

kalhygge

: قطع درختان جنگلي.

kali

: پتاس, كربنات دو سود مشتق ازخاكستر چوب, پتاس محرق, شخار خاكستر, پتاس زدن به.

kalibrera

: مدرج كردن.

kalibrering

: درجه بندي.

kalif

: خليفه.

kalifat

: خلا فت.

kalik

: پارچه هاي پنبه اي ارزان قيمت, چلوار, قلمكار.

kalilut

: اب قليايي, قلياب صابون پزي, قليا زدن.

kalium

: پتاسيم.

kalk-

: اهكي, داراي كلسيم.

kalk/bgare

: جام باده,, جام, پياله, كاسه.

kalk/kalka/lind

: ليموترش, عصاره ليموترش, اهك, چسب, كشمشك, سنگ اهك, اهك زني, چسبناك كردن اغشتن, با اهك كاري سفيد كردن, ابستن كردن.

kalka

: ليموترش, عصاره ليموترش, اهك, چسب, كشمشك, سنگ اهك, اهك زني, چسبناك كردن اغشتن, با اهك كاري سفيد كردن, ابستن كردن.

kalkbr nnugn

: كوره, اجاق, دركوره پختن.

kalkera

: بتونه كاري كردن, زيرپوش سازي كردن, مسدود كردن, نعل زدن, :سرخوردن روي يخ, بانعل يالگد اسب مجروح شدن, كپيه كردن, محاسبه كردن, چرت زدن, اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به.

kalkering

: رديابي, ترسيم.

kalkhaltig

: اهكي, داراي كلسيم.

kalkon

: كشور تركيه, بوقلمون, شكست خورده, واخورده.

kalkontupp

: بوقلمون نر, پرخور, لپ لپ خورنده.

kalksten

: سنگ اهك.

kalkugn

: كوره اهك پزي.

kalkyl

: محاسبه, محاسبات.

kalkylator

: براورد كننده, متخصص ارزيابي, حساب دار, ارزياب.

kalkylera

: حساب كردن.

kall

: سرما, سرماخوردگي, زكام, سردشدن يا كردن, بسيار سرد, يخ كرده, كاملا سرد و بسته شده.

kall/yrke

: كار, شغل, كسب, پيشه, حرفه, صدا, احضار, پيشه اي, حرفه اي, هنرستاني.

kalla

: فرا خواندن, فرا خوان.

kalla infr r tta

: خواست برگ, احضاريه, حكم احضار.

kalla/anropa/ring

: فرا خواندن, فرا خوان.

kallad

: فرا خوانده, ناميده, موسوم, مصطلح, مقلب.

kallad/ringde

: فرا خوانده.

kallade

: فرا خوانده.

kallar/ringer

: فراخواني, فراخواننده.

kallbrand

: قانقاريا, فساد عضو بر اثر نرسيدن خون, فاسد شدن, قانقاريا بوجود امدن, تباه كردن.

kallgrin

: استهزاء, نيشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بيان كردن.

kallgrina

: استهزاء, نيشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بيان كردن.

kalligraf

: خوش نويس, خطاط.

kalligrafi

: خوش نويسي, خطاطي.

kalligrafisk

: مربوط به خطاطي.

kallmangel

: دستگاه پرس, له كردن, بريدن, پاره كردن, خرد كردن.

kallna

: خنك, خنك كردن.

kallprat

: حرف مفت, حرف بيهوده زدن.

kallsinnig

: سرما, سرماخوردگي, زكام, سردشدن يا كردن.

kallsinnighet

: سردي.

kallt

: خنك, خنك كردن.

kallus

: سخت شدن يا پينه كردن پوست.

kalori

: واحد سنجس گرما, كالري.

kalorimeter

: گرماسنج, حرارت سنج.

kalorimetri

: گرماسنجي.

kalott

: شبكلا ه كشيشان, عرقچين, قله برفي, گنبد, عرقچين, كلا ه بره, شبكلا ه يا عرقچين سفيدرنگ كشيش كاتوليك.

kalsonger

: تنكه, زير پوش, زير شلواري.

kalufs

: كاه وپيزر مخصوص اندود وپوشش بام, كاهگل, كاه پوش كردن, كاه اندود كردن.

kalv

: گوساله, نرمه ساق پا, ماهيچه ساق پا, چرم گوساله, تيماج.

kalva

: گوساله زاييدن, زاييدن, غارزدن, بشكل غار درامدن, جدا كردن.

kalvbrss

: تيموس حيوانات جوان, دنبلا ن, لوزالمعده.

kalvk tt

: گوشت گوساله, گوساله.

kalvskinn

: پوست گوساله, تيماج.

kam

: برجسته كاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي, رنگ هاي مابين قرمز مايل به ابي يا قرمزمايل به زرد, جواهر تراشي كردن.

kam

: دندانه (درمسلسل), تپه كوچك, شانه, شانه كردن, جستجو كردن.

kam/kamma

: شانه, شانه كردن, جستجو كردن.

kamarilla

: اطاق كوچك, حجره.

kamaxel

: ميله اي كه بچرخ دنده متصل مي شود, محور بادامك.

kambrik

: نوعي پارچه كتاني ظريف, قميص.

kamel

: شتر, سار, مسافرت كردن با شتر, رنگ شتري.

kameldrivare

: ساربان, شتردار, شترسوار, ساربان.

kameleont

: حرباء, سوسمار كوچك, ادم متلون المزاج ودمدمي

kamelh r

: كرك يا پشم شتر, پارچه پشم شتر.

kamelia

: درخت و گل كامليا.

kamera

: دوربين يا جعبه عكاسي.

kameral

: مالي, مالياتي, محاسباتي.

kameraman

: عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند.

kamfer

: كافور.

kamgarn

: پشم ريشته, پشم تابيده, پشم اعلي, پارچه پشمي.

kamin

: بخاري, فرخوراك پزي, گرمخانه, كوره.

kaminrr

: لوله بخاري.

kamma

: شانه, شانه كردن, جستجو كردن.

kammare

: اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خورياخزانه(درششلول), دفتركار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن.

kammarherre

: رءيس خلوت, پيشكار, ناظر, پرده دار, حاجب.

kammarr ttspresident

: رءيس, رءيس جمهور, رءيس دانشگاه.

kammartjnare

: نوكر, پيشخدمت مخصوص, ملا زم, پيشخدمتي كردن.

kammussla

: حلزوونهاي دوكپه اي, گوش ماهي, دوختن لبه تزءيني بلباس, پختن, حلزون گرفتن.

kamomill

: گل گاوچشم, بابونه.

kamp

: ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.

kampanil

: برج كليسا, منار, محل ناقوس كليسا.

kampanj

: زمين مسطح, جلگه, يك رشته عمليات جنگي, لشكركشي, مبارزه انتخاباتي, مسافرت درداخل كشور.

kamrat

: هم اطاق, دوست, صميمي, رفيق بودن, باهم زندگي كردن, رفيق, همراه.

kamratanda

: رفاقت, معاضدت.

kamratlig

: صميمي, خوش مشرب, يار, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني.

kamratskap

: همراهي, همدمي, وفاداري, رفاقت, ياري, همراهي, مصاحبت, پهلو نشيني, رفاقت, دوستي, هم صحبتي, معاشرت كردن, كمك هزينه تحصيلي, عضويت, پژوهانه.

kamrearer

: ذي حساب, حسابدار.

kamrer

: ذي حساب, حسابدار.

kan

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, توانايي, زور, قدرت, نيرو, انرژي.

kan blidkas

: تخفيف دادني.

kan inte

: .

kan inte sonas

: بي كفاره, مرمت ناپذير, جبران نكردني.

kan/f r/maj

: امكان داشتن, توانايي داشتن, قادر بودن, ممكن است, ميتوان, شايد, انشاء الله, ايكاش, جشن اول ماه مه, بهار جواني, ريعان شباب, ماه مه.

kana

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

kanaan

: كنعان, سرزمين موعود اسراءيل.

kanaanitiska

: كنعاني.

kanada

: كشور كانادا.

kanadensare

: اهل كانادا, كانادايي.

kanadensare/kanadensisk

: اهل كانادا, كانادايي.

kanadensisk

: اهل كانادا, كانادايي.

kanadensiskt

: اهل كانادا, كانادايي.

kanadick

: كانادايي.

kanal

: (ثهانال=) ترعه, زه اب, مجراي فاضل اب, كاريز,ابراه, :ترعه زدن, حفرترعه كردن, ابراه ساختن, شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي.

kanalisera

: زه كشي كردن, نهرسازي, لوله كشي كردن, ايجاد ابراه كردن.

kanalisering

: مجرا سازي (براي فاضل اب), احداث ترعه و قنات, لوله كشي, زه كشي, ابراه سازي.

kanalje

: رند, ادم رذل, فرومايه, پست و حقير.

kanalje/knekt

: رند, ادم رذل, فرومايه, پست و حقير.

kanalvljare

: مجرا گزين.

kanan

: كنعاني.

kanap

: نيمكت.

kanarief gel

: قناري, رنگ زرد روشن, شراب محصول جزاير كاناري.

kanariegul

: رنگ زرد روشن.

kande

: صعودي, بالا رونده.

kande

: صعودي, بالا رونده.

kandelaber

: شمع دان چند شاخه, جار, چهلچراغ.

kandera

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

kanderad

: شيرين شده, قندي.

kandering

: شكر و تخم مرغ روي شيريني.

kandidat

: داوطلب, خواهان, نامزد, كانديد, داوخواه, نامزد, كانديد شده, منصوب, تعيين شده, ذينفع.

kandidatexamen

: ليسانسيه يا مهندس, درجه باشليه.

kandidatur

: نامزدي, داوطلبي, كانديد(بودن), نامزدي, داوطلبي.

kandisocker/karamell/gotter

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

kanel

: دارچين, رنگ زرد سبز.

kanfas

: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي.

kanhnda

: گويا, شايد, ممكن است, توان بود, اتفاقا.

kanik

: تصويبنامه, تصميم, حكم, قانون كلي, قانون شرع, مجموعه كتب, قانون گزاري كردن, دره عميق وباريك.

kanin

: پينه, ورم, اسم حيوان دست اموز (مثل خرگوش), خرگوش كوچك, ادم ساده لوح, خرگوش, شكار خرگوش كردن.

kaninbur/hydda

: قفس, جعبه, صندوق, كلبه, خانه كوچك, نوعي پيمانه قديمي زغال سنگ وغيره.

kaning rd

: محل پرورش خرگوش اهلي, پرورش خرگوش, جاي نگاهداري خرگوش و جانوران ديگر.

kanister

: قوطي, چاي دان, نارنجك, گازاشك اور.

kanjon

: دربند, تنگه, دره باريك وتنگ.

kanna

: ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

kannelera

: فلوت, شيار, فلوت زدن.

kannelering

: ارايش راه راه, ارايش شياري, چين.

kannelyr

: فلوت, شيار, فلوت زدن.

kannibal

: ادمخوار, جانوري كه همجنس خود را ميخورد.

kannibalisk

: ادمخوار, جانوري كه همجنس خود را ميخورد.

kannibalism

: ادمخواري.

kanon

: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ, تصويبنامه, تصميم, حكم, قانون كلي, قانون شرع, مجموعه كتب, قانون گزاري كردن,دره عميق وباريك.

kanon/gevr/revolver

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

kanonad

: بتوپ بستن, توپ اندازي, غريو.

kanonb t

: ناو كوچك توپدار.

kanonbrud

: طفل, نوزاد, كودك, شخص ساده و معصوم.

kanoneld

: تير اندازي.

kanonisation

: تشريع, تقديس.

kanonisera

: درزمره مقدسان شمردن, شرعي كردن.

kanonisering

: ستايش اغراق اميز, رهايي از زندگي خاكي وعروج باسمانها, تشريع, تقديس.

kanonisk

: متعارفي.

kanoniska

: متعارفي.

kanonkula

: گلوله توپ, سريع السير حركت كردن.

kanonsalva

: تير اندازي.

kanonskott

: تير اندازي, گلوله, تير, زخم گلوله, تير رس.

kanot

: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني, حفر شده, كنده شده, پناهگاه موقتي.

kanota

: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني.

kanotist

: قايق ران.

kanske

: شايد, بل, بلكه, احتمالا, تصادفا, شايد, احتمالا, گويا, شايد, ممكن است, توان بود, اتفاقا.

kansler

: صدراعظم, رءيس دانشگاه.

kanslersmbete

: صدارت عظمي.

kansli

: رتبه و مقام صدراعظم يا رءيس دانشگاه

kansliskrivare

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه.

kant

: لبه, برامدگي, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوك, مرز بندي كردن, شيار دار كردن, لبه, ديواره, قاب عينك, دوره دار كردن, زهوارگذاشتن, لبه داريا حاشيه داركردن.

kant/gr ns

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

kant/rand

: لب, كنار, حاشيه.

kanta

: خط, سطر, رديف, رشته.

kantat

: شعري كه با اواز يكنفري همراه موسيقي خوانده شود.

kantband

: لبه, لبه گذاري.

kanten

: كنار, لبه, مشرف, نزديكي, حدود, حاشيه, نزديك شدن, مشرف بودن بر.

kantig

: گوشه دار, گوشه اي, لا غر, زاويه اي.

kantighet

: گوشه داري, زاويه داري, لا غري, تندي.

kantin

: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه.

kanton

: زاويه, بخش, بلوك (بويژه در سويس), به بخش تقسيم كردن

kantor

: اواز خوان مذهبي, رهبر سرايندگان.

kantra

: واژگون كردن كشتي, واژگون شدن.

kantsnodd

: حمايل, نوعي ريسمان ماهي گيري.

kaolin

: خاك چيني, داروي اسهال بفرمول.H4 lA2 iS2 O9

kaos

: هرج ومرج, بي نظمي كامل, شلوغي, اشفتگي, كج, ناتو, اشتباه, اشفته بودن, درهم وبرهم كردن.

kaotisk

: پرهرج ومرج, بي نظم.

kap

: دماغه, شنل, زمين جلو امده.

kap/udde/cape

: دماغه, شنل.

kapa

: دزدي هواپيما وساير وساءط نقليه ومسافران ان.

kapabel

: توانا, قابل, لا يق, با استعداد, صلا حيتدار, مستعد.

kapacitans

: ظرفيت خازني.

kapacitet

: گنجايش, ظرفيت.

kapare

: كشتي تجارتي كه هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح ميشود, فرمانده كشتي بازرسي, دركشتي تجارتي مسلح كار كردن.

kaparfartyg

: كشتي تجارتي كه هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح ميشود, فرمانده كشتي بازرسي, دركشتي تجارتي مسلح كار كردن.

kaparkapten

: كشتي تجارتي كه هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح ميشود, فرمانده كشتي بازرسي, دركشتي تجارتي مسلح كار كردن.

kapell

: كليساي كوچك.

kapellmstare

: رهبر اركستر, رءيس دسته ء موزيك.

kapill r

: مويرگ, مويي, باريك, ظريف, عروق شعريه.

kapill rkraft/kapillaritet

: قوه شعريه.

kapillaritet

: قوه شعريه.

kapillrk rl

: مويرگ, مويي, باريك, ظريف, عروق شعريه.

kapillrkraft

: قوه شعريه.

kapit l

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي.

kapital

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي.

kapital/huvudstad/versal

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي.

kapitalbehllning

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي.

kapitalisera

: تبديل بسرمايه كردن, باحروف درشت نوشتن, سرمايه جمع كردن.

kapitalisering

: جمع اوري سرمايه, جمع مبلغ سرمايه, نوشتن با حروف بزرگ.

kapitalism

: رژيم سرمايه داري, سرمايه گرايي.

kapitalistisk

: سرمايه دار, سرمايه گراي.

kapitalistiska

: سرمايه دار, سرمايه گراي.

kapitalkonto

: حساب دارايي وسرمايه.

kapitalplacering

: سرمايه گذاري, مبلغ سرمايه گذاري شده.

kapitalt

: صرفا, محض, خالص, مطلق, رك, ساده.

kapitel

: فصل (كتاب), شعبه, قسمت, باب.

kapitulation

: كاپيتولا سيون, تسليم.

kapitulera

: تسليم شدن.

kaplan

: دين يار, كشيشي كه عبادتگاه ويژه دارد, قاضي عسگر.

kapning

: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن.

kapock

: الياف ابريشمي درخت پنبه يا درخت ابريشم.

kappa

: ردا, عبا, جبه, خرقه, پنهان كردن, درلفافه پيچيدن, كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن, لبه اويخته كلا ه يا سرپوش, نيم پرده.

kappa/mantel

: شنل زنانه, بالا پوش, ردا, پوشش, كلا ه توري.

kappas

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

kappkrage

: دماغه, شنل.

kappkrning

: مسابقه, رقابت, مربوط بمسابقه, مسابقه دهنده.

kappl pning

: مسابقه, رقابت, مربوط بمسابقه, مسابقه دهنده.

kappl pningshst

: مسابقه گذار, مسابقه دهنده, سريع السير, تندرو.

kapplpningsbana

: اسپريس, دور مسابقه, خط سير مسابقه, مسير مسابقه.

kapprum

: رخت كن.

kapps ck

: جامه دان, چمدان, جارختي, جالباسي, خورجين, واژه مركب از دو واژه, اميخته.

kapricis

: هوسباز, دمدمي مزاج, بوالهوس.

kaprifol

: پيچ امين الدوله.

kaprifolium

: پيچ امين الدوله.

kapriol

: جست وخيز (مثل هنگام رقص), جهش بلند اسب (ازروي مانع), جفتك, جفتك زدن.

kaps g

: اريب بريدن, ميان بر.

kapsejsa

: واژگون كردن كشتي, واژگون شدن.

kapsel

: كپسول, پوشش, كيسه, پوشينه, سرپوش.

kapsla

: درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور.

kapsla in

: بصورت كپسول دراوردن, در كپسول گذاردن, در محفظه اي قرار دادن.

kapsyl

: طاق, كپسول, پوشش, كيسه, پوشينه, سرپوش.

kapten

: سروان, ناخدا, سركرده.

kapten/kaptenen

: سروان, ناخدا, سركرده.

kaptenen

: سروان, ناخدا, سركرده.

kapucin

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

kapucinapa

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

kapucinerapa

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

kapucinermunk

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

kapucinmunk

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

kapun

: خروس اخته, اخته.

kapuschong

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.

kaputt

: كاملا شك ست خورده, منكوب, ازكارافتاده.

kar

: خم, خمره, در خمره نهادن.

karaff

: تنگ.

karakt r av

: جزيره بودن, انزوا.

karakt rsdrag

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات.

karakt rssvaghet

: ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.

karakterisera

: منش نمايي كردن, توصيف كردن, مشخص كردن, منقوش كردن.

karakterisering

: منش نمايي, توصيف صفات اختصاصي, توصيف شخصيت.

karakteristik

: منش نمايي, توصيف صفات اختصاصي, توصيف شخصيت.

karakteristika

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتي, نمايه, نما, راهنماي موضوعات, فهرست راهنما, :داراي فهرست كردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبايي (چيزي را) مرتب كردن.

karakteristikon

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات.

karakteristisk

: نوعي.

karakteristisk/livlig/saftig

: داراي طعم اصلي, داراي صفات اصلي و نژادي, تند, با مزه, با روح, با نشاط, مهيج, جلف.

karakteristiska

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات.

karaktr

: دخشه, حالت و خصوصيات شراب, معتادبه شراب, خماري, باده گساري.

karaktrssvag

: سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو.

karambolage

: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ.

karamell

: شيريني, اب نبات فرنگي, اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, زن كامل و محترمه از طبقات پايين, شيريني, چيز خوردني, مغز گردو و غيره, قاقا.

karamell/godsak

: حلويات, شيريني جات, غذاي شيرين, شيريني.

karameller

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

karamellfabrik

: صنعت شيريني سازي, قنادي.

karantn

: قرنتينه, قرنطينه, محل قرنطينه, قرنطينه كردن.

karat

: قيراط, واحد وزن جواهرات, عيار, قيراط, واحد وزن جواهرات.

karate

: فن ژاپوني دفاع بدون اسلحه, كاراته.

karavan

: كاروان.

karavanseraj

: كاروانسرا, كاروانسراي.

karavel

: نوعي كشتي يا هواپيما.

karavell

: نوعي كشتي يا هواپيما.

karbad

: شستشو, استحمام, شستشوكردن, ابتني كردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگي, وان.

karbamid

: ماده پيشاب, اوره بفرمول 2(2NH).OC

karbas

: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

karbin

: كارابين, تفنگ لوله كوتاه سبك.

karbon

: ذغال خالص, كربن, الماس بيفروغ, ذغال دار, ذغال خيز.

karbonat

: كربنات, بصورت كربن دراوردن, بصورت ذغال دراوردن.

karbonisera

: ذغال ساختن, باذغال پوشاندن ياتركيب كردن.

karbonpapper

: كاغذ كاربن.

karbunkel

: ياقوت اتشي, لعلي كه تراش محدب داشته باشد, كفگيرك, دمل بزرگ, رنگ نارنجي مايل به قرمز.

karburator

: كابوراتور.

karburator/f rgasare

: كابوراتور.

karda

: كارت.

kardanknut

: دو ميله متصل بهم وفا در بچرخش, مفصل چرخنده.

kardansk upphngning

: اسبابي كه براي تراز نگاهداشتن قطب نماو چيزهاي ديگر در دريا بكار ميرود, .

kardare

: ماشين شانه زني, كارگر شانه زني, ماشين پنبه زني.

kardborre

: خار, تيغ, خار, پوست زبرو خاردارميوه, گره, برامدگي, غليظ تلفظ كردن, حرف ر را اداء كردن, پره يادندانه دار كردن, بامته سوراخ كردن.

kardel

: كنار دريا, كنار رود, كرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا يه,رودخانه, مجرا, مسير, رسيدن, بصخره خوردن كشتي, تنها گذاشتن, گير افتادن, متروك ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

kardemumma

: هل.

kardinal

: كاردينال, عدداصلي, اعداد اصلي, اصلي, اساسي, سهره كاكل قرمز امريكايي.

kardinalr tt

: كاردينال, عدداصلي, اعداد اصلي, اصلي, اساسي, سهره كاكل قرمز امريكايي.

kardinaltal

: عدد اصلي.

kardiograf

: قلب نگار, دستگاه ثبت ضربان قلب, كارديوگراف.

kardiografi

: ثبت حركات وضربان قلب, قلب نگاري.

kardiologi

: دانش قلب شناسي.

kardus

: كارتريج.

kardvdd

: بوته خار, خارخسك, شانه چوپان,خار, ماشين خارزني, خارزدن, شانه زدن(به پرز پارچه وغيره).

kare

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل, راننده گاري.

karess

: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن.

karet

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

karg

: نازا, عقيم, لم يزرع, بي ثمر, بي حاصل, تهي, سترون.

karibo

: (ج.ش.) گوزن كانادايي, گوزن امريكايي شمالي.

karies

: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.

kariesangripen

: پوسيده, كرم خورده.

karikatyr

: كاريكاتور, ادمك, كاريكاتور ساختن.

karikera

: كاريكاتور, ادمك, كاريكاتور ساختن.

karisma

: عطيه الهي, جذبه روحاني, گيرايي, گيرش, فره.

karkamp

: كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده.

karl

: دوست, رفيق, يار, معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

karlaktig

: مرد صفت, مرد نما, داراي رفتار مردانه, مردانه.

karlar

: مردها, جنس ذكور.

karlavulen

: مردوار, مردانه, جوانمرد.

karled

: بخولق, بخولق چهارپايان, قسمت سفلا ي پاي اسب.

karm

: تير عمودي چارچوپ, چهار چوپ درب و هر چيز ديگري, ستون, لغاز, تير بيرون امده.

karma

: كار, كردار, سرنوشت, مراسم ديني, حاصل كردارانسان.

karmelit

: وابسته به راهبان كرملي, راهب يا راهبه كرملي.

karmeliter

: وابسته به راهبان كرملي, راهب يا راهبه كرملي.

karmosin

: برنگ خون, قرمز سير, لا كي, قرمز كردن.

karmosinr d

: برنگ خون, قرمز سير, لا كي, قرمز كردن.

karmosinrd/rodna

: برنگ خون, قرمز سير, لا كي, قرمز كردن.

karneol

: عقيق جگري, رنگ عقيق جگري يا سرخ مسي, عقيق جگري, درخت زغال اخته.

karneval

: كارناوال, كاروان شادي, جشن.

karnis

: قرنيس, كتيبه, گچ بري بالا ي ديوار زير سقف.

karnivor

: گوشتخوار.

kaross

: ارابه.

karosseri

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشين, جرم سماوي, داراي جسم كردن, ضخيم كردن, غليظ كردن.

karp

: عيب جويي كردن, از روي خرده گيري صحبت كردن, گله كردن, ماهي كول, كپور.

karp/gnata

: عيب جويي كردن, از روي خرده گيري صحبت كردن, گله كردن, ماهي كول, كپور.

karri r

: دوره زندگي, دوره, مسير, مقام ياشغل, حرفه.

karsk

: پردل, باشهامت, دلير, ترد, شكننده.

karska

: پردل, باشهامت, دلير, ترد, شكننده.

karskhet

: لا ف دليري, خودستا, پهلوان پنبه, دلير دروغي.

karta

: نقشه, نقشه كشيدن, ترسيم كردن.

kartago

: شهر كارتاژ قديم.

kartbok

: مهره ء اطلس, قهرماني كه دنيا را روي شانه هايش نگهداشته است, كتاب نقشه ء جهان.

kartell

: اتحاديه صاحبان صنايع مشابه, كارتل.

kartesch

: گلوله توپ, فشنگ.

kartig

: نگد, نارس, كال, نابالغ, نرسيده, پيش رس, زودرس.

kartl ggande

: نقشه برداري, نگاشت.

kartlgga

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره.

kartlggning

: نقشه برداري, نگاشت.

kartograf

: نقشه كش, طراح.

kartografi

: نقشه كشي.

kartografisk

: وابسته به نقشه كشي.

kartogram

: نقشه اماري جغرافيايي.

kartong

: مقوا, مقواي نازك.

kartong/papp

: مقوا, مقواي نازك.

kartritare

: نقشه كش, طراح.

karusell

: چرخ فلك, گردونه, چرخ فلك.

karva

: چاقو, ساطور, تراشيدن, بريدن, پيوسته كم كردن, با چاقو تيزكردن و تراشيدن.

kaschmir

: شال كشميري, ترمه.

kasein

: ماده پنيري, ماده پروتلين شير, پنير بي چربي.

kasern

: سربازخانه, منزل كارگران, كلبه يا اطاقك موقتي, انباركاه, درسربازخانه جادادن.

kasett

: كاست.

kasino

: تفريحگاه عمومي براي رقص وموزيك, كازينو.

kaskad

: ابشيب, ابشار كوچك, بشكل ابشار ريختن.

kaskett

: طاق.

kasper

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

kass

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

kass rska

: صندوقدار, تحويلدار, بيرون كردن.

kassa

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد.

kassaapparat

: صندوق پول شمار, ماشين ثبت خريد وفروش روزانه مغازه.

kassabrist

: كمبود, كسر, كسرعمل, كسر درامد.

kassachef

: مامور پرداخت, سررشته دار.

kassaf rvaltare

: صندوقدار, تحويلدار, بيرون كردن.

kassakista

: گاو صندوق.

kassaregister

: صندوق پول شمار, ماشين ثبت خريد وفروش روزانه مغازه.

kassaskp

: امن, بي خطر, گاوصندوق, گاو صندوق.

kassation

: تميز, رسيدگي, فرجامي.

kassava

: منهوت, نشاسته كاساو, ارد مانيوك.

kassava/maniok

: منهوت, نشاسته كاساو, ارد مانيوك.

kassera

: دورانداختن, دست كشيدن از, متروك ساختن.

kassera/ verge

: دورانداختن, دست كشيدن از, متروك ساختن.

kassett

: كاست.

kassr

: صندوقدار, تحويلدار, بيرون كردن.

kassun

: صندوق مهمات, واگون مهمات, ارابه ارتشي.

kast

: پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن.

kast-

: جسم پرتاب شونده, مرمي, موشك, پرتابه.

kast/kasta/slunga

: پرتاب, پرت, لگد, پرتاب كردن, پرت كردن, انداختن.

kasta verbord

: بدريا ريزي كالا ي كشتي, از شر چيزي راحت شدن, بيرون افكندن.

kasta av

: سرنگون كردن (از تخت يا كرسي), محروم كردن نماينده از كرسي.

kasta en blick

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن.

kasta fram och tillbaka

: رد و بدل كردن, اينسو و انسو پرت كردن, بحث كردن, چوگان سر كج, چوگان بازي, كچ, چنبري.

kasta in

: در ميان اوردن, بطور معترضه گفتن, در ميان انداختن, در ميان امدن, مداخله كردن.

kasta sig ver

: گرده نقاش, خاكه ذغال, ضربت, مشت, پرتاب, استامپ, مهر, حمله باچنگال, يورش, عتاب, جهش, درحال حمله با پنجه, درحال خيز, درحال حمله با چنگال, باچنگال ربودن, مهر زدن به.

kasta ur sadeln

: از اسب افتادن يا پياده شدن, اسب را از گاري يا درشگه باز كردن, از جاي خود تكان دادن, جابجا كردن.

kasta/gjuta/rollfrdelning

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن.

kasta/sl nga/skrocka

: گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد, مرغك, عزيزم,جانم, جوجه مرغ تكان, صدايي كه براي راندن حيوان بكار ميرود.

kastade

: , پرتاب كرد, انداخت.

kastade/rusade

: اسم مفعول فعل.فلءنگ

kastanj

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطي.

kastanj/kastanjebrun

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطي.

kastanjbrun

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطي.

kastanje

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطي.

kastanjett

: قاشقك, يك نوع الت موسيقي.

kastare

: قدح ساز, نوعي كلا ه لبه دار, كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند, مشروب خوارافراطي, داءم الخمر, چرخ كوچك, چرخك, پرتاب كننده (بساير معاني ثاست مراجعه شود).

kastare/styv filthatt/kubb

: قدح ساز, نوعي كلا ه لبه دار, كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند, مشروب خوارافراطي, داءم الخمر.

kastby

: تند باد, باد ناگهاني, انفجار, فوت, خوشي, تفريح, تمايل, مزمزه, چشيدن.

kastell

: ارك, دژ, قلعه نظامي, سنگر.

kastellan

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار.

kastls

: شخص خارج از مذهب, مطرود, نجس, لمس ناپذير, غيرقابل لمس, لمس ناپذيري.

kastmaskin

: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق.

kastor

: قسمتي از كلا ه خود كه پايين صورت را ميپوشاند, سگ ابي, پوست سگ ابي.

kastrat

: خواجه, خصي, اخته, خواجه حرمسرا, خنثي.

kastrera

: اخته كردن, تضعيف كردن, از مردي انداختن, اخته كردن, سست كردن, اخته كردن, بي تخمدان كردن, محروم كردن.

kastrering

: اخته كردن, اختگي, ازمردي انداختن.

kastrull

: روغن دان, كماجدان, ماهي تابه, كماجدان پايه دار, ديگچه, كتري.

kastspjut

: نيزه دستي سبك, زوبين, پرتاب نيزه.

kaststygn

: در مرز زمين شخم زدن, داراي مرز كردن, خياط, اهل بخيه, مكث كوتاه, يك دقيقه.

kastv sende

: طبقه, صنف, قبيله, طبقات مختلف مردم هند.

kastvapen

: اسلحه پرتاب كردني, گلوله, موشك, پرتابه.

kasus

: مورد, غلا ف.

katabolism

: دگرگوني, نابودكننده, سوخت موادغذايي دربافت ها, فروساخت.

katafalk

: تابوت يا عماري.

kataklysm

: سيل بزرگ, طوفان, تحولا ت ناگهاني وعمده.

katakomb

: دخمه محل قبور.

katalog

: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن, كتاب راهنما.

katalogisera

: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن.

katalogpris

: فهرست قيمت اجناس, فهرستي كه در ان قيمت اجناس يا اگهي وياكالا هاي تجارتي رانوشته اند, قيمت فاكتور.

katalys

: اثر مجاورت جسمي دريك فعل وانفعال شيميايي, تجزيه.

katalysator

: عامل فعل وانفعال اجسام شيميايي دراثر مجاورت, تشكيلا ت دهنده, سازمان دهنده, فروگشا.

katamaran

: نوعي كلك ياجسم شناور دراب, ادم بددهن وماجراجو.

katapult

: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق.

katapult/slangbge

: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق.

katapultstol

: صندلي هواپيما كه در مواقع اضطراري شخص را از هواپيما بخارج پرتاب ميكند.

katarakt

: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم).

katarr

: زكام, ريزش, نزله.

katastrof

: عاقبت داستان, مصيبت, بلا ي ناگهاني, فاجعه, بدبختي, حادثه بد, مصيبت, بلا, ستاره ء بدبختي.

katastrofal

: مصيبت بار, فاجعه انگيز, مصيبت اميز, پربلا, خطرناك, فجيع, منحوس, سرنوشت, تقدير, قضاوقدر, نصيبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار كردن.

katastrofala

: مصيبت اميز, پربلا, خطرناك, فجيع, منحوس.

katedral

: كليساي جامع.

kategori

: دسته, زمره, طبقه, مقوله, مقوله منطقي, رده.

kategorisera

: رسته بندي كردن.

kategorisering

: رسته بندي.

kategorisk

: قاطع, حتمي, جزمي, قياسي, قطعي, مطلق, بي قيد, بي شرط.

katekes

: پرسش نامه مذهبي, كتاب سوال وجواب ديني, تعليم ودستور مذهبي.

katharsis

: روانپاكسازي, تصفيه, تطهير, تصفيه وتزكيه نفس بوسيله هنر.

katjon

: يون مثبت.

katod

: كاتد, الكترود منفي, قطب منفي.

katolicism

: اصول مذهب كاتوليكي.

katolik

: جامع, بلند نظر, ازاده, كاتوليك, عضو كليساي كاتوليك

katolsk

: جامع, بلند نظر, ازاده, كاتوليك, عضو كليساي كاتوليك

katolska

: جامع, بلند نظر, ازاده, كاتوليك, عضو كليساي كاتوليك

katrinplommon

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

katt

: گربه, شلا ق زدن, قي كردن, شلا ق لنگربرداشتن.

kattaktig

: گربه وار, اهسته رو.

kattdjur

: گربه اي, وابسته به تيره گربه, گربه صفت.

kattgutt

: زه, روده گربه وغيره كه براي بخيه زدن درجراحي بكار ميرود.

katthane

: مخفف اسم توماس, جنس نر, گربه نر (tomcat).

kattlik

: شبيه گربه, گربه صفت, گربه اي, وابسته به تيره گربه, گربه صفت.

kattost

: پنيرك پنبه ايراني, گل خطمي.

kattrakande

: غريو, هياهو, خروش, همهمه, شلوغ, اشفتگي.

kattunge

: بچه گربه, بچه حيوان.

kaukasier

: قفقازي, هندواروپايي, سفيد پوست.

kaukasisk

: قفقازي, هندواروپايي, سفيد پوست.

kaurisn cka

: خرمهره, صدف, نوعي كس گربه.

kaus

: انگشتانه, لوله فلزي كوتاه.

kausal

: علي, سببي, علتي, بيان كننده علت, مبني بر سبب.

kausalitet

: خاصيت سببي, رابطه بين علت ومعلول, عليت.

kausativ

: سبب, سبب شونده, متعدي.

kaustik

: نيشدار, تند, تيز, هجو اميز, سوزش اور.

kautschuk

: كاءوچو, لا ستيك.

kavaj

: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

kavaljer

: اسب سوار, شواليه.

kavalkad

: دسته اسب سواران, سواري, گردش سواره.

kavalleri

: سواره نظام.

kavallerist

: سپاهي, سوار, اسب سواري, نظامي.

kavat

: بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال.

kavel

: غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.

kaveldun

: ني, بوريا, جگن, پيزر.

kavern

: گودال, كاوي.

kaviar

: خاويار.

kavitet

: گودال, كاوي.

kavla

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

kaxe

: ادم كله گنده, شخص مهم و برجسته.

kaxig

: ازخودراضي, جسور, خودنما.

kbbella

: دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن.

kbbla/kiv/kivas

: جرو وبحث كردن, ستيزه, داد وبيداد, نزا مختصر, ستيزه كردن.

kck

: بي پروا, زنده دل, جذاب, بي باك.

kck/flott

: بي پروا, زنده دل, جذاب, بي باك.

kda

: صمغ كاج, انگم كاج, راتيانه, رزين, صمغ, با صمغ پوشاندن.

kebab

: كباب.

kedja

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

kedjad

: زنجيره اي, زنجيره اي كردن.

kedjereaktion

: واكنش زنجيري ياهسته اي.

kedjesg

: اره زنجيري, اره برقي.

kejsard me

: امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد, فرمانروايي.

kejsare

: امپراتور, فرمانفرما, قيصر, امپراتور, كايزر.

kejsarinna

: زن امپراتور, ملكه, امپراتريس, شهبانو.

kejserlig

: مربوط به عمل سزارين يا شكافتن رحم و دراوردن بچه, شاهنشاهي, پادشاهي, امپراتوري, با عظمت, عالي, با شكوه, مجلل, همايون, همايوني.

kel

: عشق ورزي.

kela

: نوازش كردن, ناز ونياز كردن.

kela med

: دراغوش گرفتن, نوازش كردن, در بستر راحت غنودن.

kelgris

: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

kelig

: دوستدار, محبت اميز, بامحبت, محبوب.

kelp

: كتانجك, كتنجك, اشنه دريايي.

kelt

: نژاد سلت.

keltisk

: سلتي, وابسته به نژاد سلت (ثعلتس), زبان سلتي.

kelvin

: تقسيم شده بصددرجه سانتيگراد.

kemi

: علم شيمي.

kemigrafi

: گراور سازي بوسيله عكاسي.

kemikalie

: شيميايي, كيميايي.

kemikalieaffr

: داروخانه, دوا فروشي.

kemisk

: شيميايي, كيميايي.

kemisk/kemikalie

: شيميايي, كيميايي.

kemiskt

: بطورشيميايي.

kemist

: شيمي دان, داروساز.

kemoterapi

: درمان بواسطه مواد شيميايي, درمان دارويي.

ken

: بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن.

kentaur

: حيوان افسانه اي با بالا تنه انسان وپايين تنه اسب, قنطورس.

keps

: طاق.

keramiker

: متخصص سفالگري, سازنده ظروف سفالين.

keramisk

: وابسته به سفال سازي, سفاليني, ظرف سفالين.

kerjord

: كشتزار.

kersenap

: خردل بياباني, خردل وحشي.

kerub

: كروب (كروبيان), فرشتگان اسماني بصورت بچه بالدار, بچه قشنگ.

kervinda

: نيلوفر صحرايي.

ketch

: كشتي داراي بادبان جلو و عقب.

ketchup

: سوس گوجه فرنگي, چاشني غذا.

kex

: كلوچه خشك, بيسكويت.

kgel

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشين, جرم سماوي, داراي جسم كردن, ضخيم كردن, غليظ كردن.

kgla

: بازي بولينگ با 9 ميله چوبي, كه در طي كه توپي بطرف ميخ پرتاب ميكنند ودرصورت اصابت به ميخ برنده محسوب ميشوند, ميخ هاي بازي مزبور, بازي, تفريح, بازي بولينگ ده ميله اي.

kibbutz

: مزرعه اشتراكي دركشوراسراءيل.

kick

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

kid

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

kidnappa

: بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.

kidnappare

: ادم دزد, ادم ربا, دور كننده, عضله دور كننده, ادم دزد, دزدانسان, بچه دزد.

kik rt

: نخود, خلر.

kika

: باچشم نيم باز نگاه ك ردن, ازسوراخ نگاه كردن, نگاه دزدانه كردن, نگاه دزدانه, همتا, جفت, قرين, همشان, عضو مجلس اعيان, صاحب لقب اشرافي, رفيق, برابر كردن, هم درجه كردن, بدرجه اشرافي (مثل كنت وغيره) رسيدن, برابر بودن با, بدقت نگريستن, باريك شدن, نمايان شدن, بنظررسيدن, همال.

kika/snoka

: بادقت نگاه كردن, كاوش كردن, فضولا نه نگاه كردن, با ديلم يا اهرم بلند كردن, اهرم, ديلم, كنجكاوي, فضولي, فضول.

kikhosta

: سياه سرفه, خروسك.

kikkran

: خروس, پرنده نر(از جنس ماكيان), كج نهادگي كلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگيدن, گوش ها را تيز وراست كردن, كج نهادن, يك وري كردن.

kikna

: صداي بلند مثل سرفه, صداي سياه سرفه, فرياد, صداي جغد و مانند ان, فرياد كردن.

kil

: ميخ ته كفشهاي ورزشي, گوه, گيره, باگوه و گيره محكم كردن, قلا ب, پشت بند, ميخ, گوه, گربه نر, پير زن, باپشت بند و ميخ يا گوه محكم كردن, با قلا ب محكم كردن, گربه صفت بودن, مرغك, خشتك, بغل دم, پشت بند, عقربك.

kil/kila

: گوه, باگوه نگاه داشتن, با گوه شكافتن, از هم جدا كردن.

kil/kloss

: گوه, تكه چوبي كه چرخ يا چليكي را ازغلتيدن بازميدارد, از حركت بازداشتن, محكم كردن, محكم, سفت, كيپ.

kila ivg

: بسرعت ومثل تير شهاب رفتن, جستن, سرعت داشتن, ناگهان سرخوردن, ليز خوردن.

kila undan

: جاخالي دادن, اين سو وان سو رفتن, گريز زدن, طفره زدن, تمجمج, اهمال, جاخالي.

kilformig

: خط ميخي, ميخي.

kiliasm

: اعتقاد به ظهور مجدد هزار ساله مسيح.

kille

: ادم, رفيق, يار, همكار, يارو,

killing

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.

kilo

: يك كيلوگرم معادل هزارگرم.

kilocykel

: هزار چرخه, كيلو سيكل.

kilogram

: كيلو گرم, هزار گرم

kilometer

: كيلومتر, هزارمتر.

kiloton

: يكهزارتن.

kilovolt

: هزارولت.

kilowatt

: كيلووات.

kilt

: دامن مردانه, بكمرزدن, بالا زدن, جامه چين دار.

kimono

: كيمونو, جامه ژاپني.

kimr k

: دوده چراغ, سياه يكدست, با دوده سياه كردن.

kina

: كشورچين, چيني, ظروف چيني.

kind

: گونه, لب.

kind/skinka

: گونه, لب.

kindben

: استخوان گونه.

kindergarten

: كودكستان, باغ كودك.

kindknota

: استخوان گونه.

kindpsr tta

: لا ك پشت نقب زن, نوعي جونده نقب زن امريكايي, موش كيسه دار, كارگر حفار واستخراج كننده سنگهاي معدني, دزد قفل باز كن.

kindtand

: دندان اسياب.

kinematograf

: اپارات فيلم, دوبين فيلم برداري, سينما.

kines

: چيني, چيني ها (درجمع ومفرد), زبان چيني.

kinesa

: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار.

kineseri

: فضل فروشي.

kinesisk

: چيني, چيني ها (درجمع ومفرد), زبان چيني.

kinesisk gudabild

: بت چيني, سر عمله, سر كارگر.

kinesiska

: چيني, چيني ها (درجمع ومفرد), زبان چيني.

kinesiskt

: چيني, چيني ها (درجمع ومفرد), زبان چيني.

kinetik

: جنبش شناسي.

kinetisk

: جنبشي, وابسته بحركت, وابسته به نيروي محركه.

kinin

: گنه گنه, جوهر گنه گنه.

kinka

: اذيت, اخم, ترشرويي, تحريك, تهييج, هيجان, بي حوصلگي, جيغ, فرياد, داراي نقشه هاي پيچ در پيچ كردن, جور بجور كردن, گلا بتون دوزي كردن, اخم كردن, پوست را بردن, كج خلقي كردن, ساييده شدن, هايهو كردن, جويدن, مجروح كردن, رنگ اميزي كردن.

kinkig

: گزينگر, انتخاب كننده, داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير, ضربه زننده, بانوك بردارنده, ناخنك زن.

kiosk

: مشتق از< كوشك فارسي > كلا ه فرنگي, خانه تابستاني, دكه.

kippa

: نفس نفس زدن, بادهان باز دم زدن, بريده بريده نفس كشيدن, نفس بريده.

kiromanti

: پيش گويي وغيب گويي با ديدن خطوط كف دست, كف بيني, كف شناسي.

kirra

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون.

kirurg

: جراح.

kirurgi

: جراحي, اتاق جراحي, عمل جراحي, تشريح.

kirurgisk

: وابسته به جراحي, عمل جراحي.

kirurgtng

: انبرك, انبر جراحي, انبرك, انبر قابلگي, پنس.

kis

: سنگ چخماق, سنگ اتش زنه.

kisel

: سيليسيوم.

kiselalg

: دياتم ها, گمزادان, اغازيان.

kisellera

: پوشاندن, اندودن, مزين كردن, پرجلوه ساختن, برجسته كردن.

kiselsten

: ريگ, سنگريزه, شيشه عينك, نوعي عقيق, باسنگريزه فرش كردن, باريگ حمله كردن, نقش ونگار ريگي دادن به.

kiselsyra

: سيليكا, سيليس.

kismet

: قسمت, سرنوشت.

kiss

: كوچولو, ريز, يكي كمي, اندكي, لحظه اي.

kissa

: كوچولو, ريز, يكي كمي, اندكي, لحظه اي.

kisse

: چرك, گربه, پيشي, دخترك, زن جوان, لب, دهان, چهره, چرك دار, چركي, ريم الود, گربه, دخترك, بيدمشك, شبدرصحرايي, گربه وار, مثل پيشي.

kissekatt

: چرك دار, چركي, ريم الود, گربه, دخترك, بيدمشك, شبدرصحرايي, گربه وار, مثل پيشي.

kissemiss

: چرك دار, چركي, ريم الود, گربه, دخترك, بيدمشك, شبدرصحرايي, گربه وار, مثل پيشي.

kista

: تابوت.

kista/skrin

: صندوق, خزانه وجوه.

kistb rare

: ادم نعش كش, تابوت بر.

kitslig

: زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

kitt

: بتونه, سرنج, زاموسقه, ادم ساده وزود باور, بتونه كردن, زاموسقه زدن.

kitta

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

kittel

: پاتيل, ديگ, كتري, اب گرم كن, دهل, نقاره, جعبه قطب نما, ديگچه.

kitteldal

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.

kittelflickare

: بند زن, وصال (واسساال), سرهم بندي, وصله كاري, تعميركردن, بندزدن.

kittelflickare/fuskare

: بند زن, وصال (واسساال), سرهم بندي, وصله كاري, تعميركردن, بندزدن.

kittla

: غلغلك دادن, غلغلك, خاريدن, غلغلك دادن, غلغلك شدن, بطور لذت بخشي تحريك كردن.

kittla/kittling

: غلغلك دادن, غلغلك, خاريدن.

kittlas

: غلغلك دادن, غلغلك, خاريدن.

kittlig

: غلغلكي, حساس.

kittling

: غلغلك, غلغلك اوري, لذت, كيف, هيجان.

kiv

: جرو وبحث كردن, ستيزه, داد وبيداد, نزا مختصر, ستيزه كردن.

kivas

: جرو وبحث كردن, ستيزه, داد وبيداد, نزا مختصر, ستيزه كردن.

kivi

: كيوي, نوعي مرغ زلا ند جديد, دانشجوي هوانوردي.

kivifgel

: كيوي, نوعي مرغ زلا ند جديد, دانشجوي هوانوردي.

kiwi

: كيوي, نوعي مرغ زلا ند جديد, دانشجوي هوانوردي.

kiwifrukt

: كيوي, نوعي مرغ زلا ند جديد, دانشجوي هوانوردي.

kjol

: دامن لباس, دامنه, دامنه كوه, حومه شهر, حوالي, دامن دوختن, دامن دار كردن, حاشيه گذاشتن به, از كنار چيزي رد شدن, دور زدن, احاطه كردن.

kjollinning

: بند تنبان, بند زيرشلواري.

kjoltyg

: دامن لباس, دامنه, دامنه كوه, حومه شهر, حوالي, دامن دوختن, دامن دار كردن, حاشيه گذاشتن به, از كنار چيزي رد شدن, دور زدن, احاطه كردن.

kk

: دست پخت, روش اشپزي, خوراك, غذا, كرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتكش, خوراك, خواربار, كوتوله, مزدور, نويسنده مزدور, زمين كندن, جستجو كردن, جان كندن, ازريشه كندن يا دراوردن, قلع كردن, از كتاب استخراج كردن, خوردن, غذا دادن, اشپزخانه, محل خوراك پزي, شمشير ساز, خوراك, تامين غذا كردن.

kk

: زندان, كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن.

kka

: كرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتكش, خوراك, خواربار, كوتوله, مزدور, نويسنده مزدور, زمين كندن, جستجو كردن, جان كندن, ازريشه كندن يا دراوردن, قلع كردن, از كتاب استخراج كردن, خوردن, غذا دادن.

kke

: فك, ارواره, گيره, دم گيره, وراجي, تنگنا, هرزه درايي كردن, پرچانگي كردن, فك, ارواره زيرين پرنده, گونه, كله ماهي.

kksm stare

: سراشپز.

kkssk p

: ميز ياقفسه اشپزخانه, ميز ارايش, كمد, ميز كشودار واينه دار.

kkstr dgrd

: باغ مخصوص سبزيكاري.

kksv xt

: سبزيهاي معطر خوراكي, گياه, علف, سبزه, نبات, رستني, سبزي.

kl av

: لباس دراوردن, برهنه كردن.

kl mbler

: مبلمان كردن خانه, پرده زدن, رومبلي زدن.

kl upp

: امدن و رفتن, با دقت روي چيزي كار كردن, شلا ق زدن, زخم زبان زدن, سخت زدن, تازيانه, شلا ق, تازيانه زدن, زخم زبان زدن, شلا ق زدن, سخت زدن (مثل مشت زن), بطور قاطع شكست دادن, تند حركت كردن, بتندي افتادن يازدن, شلپ شلپ كردن, پيش افتادن از, ضربه, وزش

kl upp sig

: جامه پوشاندن, لباس پوشيدن, جامه.

kl

: پوشاندن, اراستن.

kl

: تير ته كشتي, حمال كشتي, صفحات اهن ته كشتي, وارونه كردن (كشتي), وارونه شدن, كشتي زغال كش, عوارض بندري,خنك كردن, مانع سررفتن ديگ شدن, خنك شدن,( مج.) دلسردشدن, واژگون شدن, افتادن.

kl

: كلم, دله دزدي, كش رفتن, رشد پيدا كردن (مثل سركلم), نوعي كلم, چشم بند, شعبده باز, تردستي, شيادي

kl

: كوبيدن, از پوست دراوردن, كتك زدن, كوزل كوبي.

kl av sig

: لباس كندن, جامه معمولي (در مقايسه با اونيفورم).

kl ckas

: دريچه, روزنه, نصفه در, روي تخم نشستن (مرغ), انديشيدن, پختن, ايجاد كردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بيرون امدن, جوجه گير ي, درامد, نتيجه, خط انداختن, هاشور زدن.

kl ckningsmaskin

: ماشين جوجه كشي, محل پرورش اطفال زودرس.

kl dd

: ملبس, مزين.

kl dedrkt

: لباس, جامه, لباس محلي, لباس, پوشاك ويژه, كسوت, ظاهر, طرز, جامه پوشانيدن به, لباس پوشانيدن, طرز رفتار.

kl der

: رخت, اسباب, اراستن, پوشاندن, جامه, جامه لباس, ملبوس, رخت, پوشاك, لباس.

kl deshandlare

: پوشاك فروش, لباس فروش, پارچه فروش, بزاز, پارچه پشمي باف, ماهوت فروش.

kl dgalge

: اعلا م كننده, اويزان كننده, معلق كننده, جارختي, چنگك لباس, اسكلت ياچهارچوبه اي كه از سقف اويتخه وداراي بلبرينگ براي حركت دادن ماشين باشد.

kl dmod

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن.

kl dnypa

: گيره چوبي روي رجه لباس.

kl dsel

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش.

kl dsnobb/sprtt

: ادم شيك پوش, شخص.

kl dstreck

: طناب رخت شويي, رجه.

kl mma/blockera/sylt

: مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.

kl mmig

: بي پروا, زنده دل, جذاب, بي باك, پرنيرو, سرحال, چالا ك, پرحرارت, باروح, غيور, پر از وزوز, طر سروصدا, پر نيرو.

kl mta/klmtning

: ناقوس عزارا بصدا دراوردن, صداي ضربه ناقوس, صدايي زنگ.

kl mta/klmtning/tull

: باج, هزينه.

kl nga

: بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن.

kl ngros

: ولگرد, سر گردان.

kl nning/drkt

: جامه بلند زنانه, روپوش, لباس شب, خرقه.

kl nningsliv

: نيم تنه زنانه, دسته گلي كه براي زدن بسينه تهيه ميشود.

kl pare

: گل, لجن, ادم نامرتب وكثيف, ادم كثيف وژوليده.

kl robskyr

: نقاشي سياه قلم, نوعي نقاشي كه فقط با سياه روشن وبدون رنگ اميزي انجام ميشود.

kl rvoajant

: روشن بين, نهان بين.

kl sas

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

kl ttrare

: بالا رونده, گياه نيلوفري يا بالا رو.

kl ver

: شبدر , شبدر سه برگه, سه پره.

kl vjedjur

: چهارپا, حيوان باربر.

kl/tr ska

: كوبيدن, از پوست دراوردن, كتك زدن, كوزل كوبي.

klabba

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

klabbig

: چسبناك, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناك كردن.

klack

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن.

klacka

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن.

klackring

: انگشتر خاتم دار.

kladda ner

: الودن, ملوث كردن, اندودن, رنگ كردن.

kladdig

: اغشته, الوده, چرك, چرب, چسبناك, كثيف, لكه دار.

klaff

: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن.

klaffa

: چوبخط, حساب, جاي چوبخط, برچسب, اتيكت, نظير, قرين, علا مت, نشان, تطبيق كردن, مطابق بودن, باچوبخط حساب كردن.

klaffbro

: پل متحرك, دريچه متحرك.

klafs

: صداي شكستن يا پرتاب چيزي, له كردن, خورد كردن.

klafsa

: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.

klaga

: سوگواري كردن (براي), ندبه كردن, زاري كردن , شكايت كردن, غرولند كردن, ناليدن.

klaga/klagan

: تاسف خوردن, زاريدن, سوگواري كردن, سوگواري, ضجه و زاري كردن.

klagan

: تاسف خوردن, زاريدن, سوگواري كردن, سوگواري, ضجه و زاري كردن, سوگواي, مرثيه خواني, ضجه, سوگ, زاري.

klagande

: ناله اميز, محزون, شكوه اميز, سوزناك.

klagoml

: شكايت, دادخواهي.

klagomur

: ديوار قديمي اورشليم, ديوار ندبه.

klagoskri

: شيون كردن, ناله كردن, ماتم گرفتن, ناله.

klagovisa

: سوگواي, مرثيه خواني, ضجه, سوگ, زاري.

klammer

: قلا ب, كروشه.

klammeri

: ستيزه, مجادله.

klampa

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگين, مشت, انبوه كردن, جست وخيز نشاط انگيز كردن.

klan

: خاندان, خانواده, طايفه, قبيله, دسته.

klan/stam

: خاندان, خانواده, طايفه, قبيله, دسته.

klander

: انتقاد, سرزنش, سرزنش كردن, سرزنش, ملا مت.

klander/kriticera

: انتقاد, سرزنش, سرزنش كردن.

klanderfri

: بي گناه, بي تقصير, بي عيب.

klanderv rd

: سزاوار سرزنش, شايان توبيخ, مقصر, مقصر, مجرم, گناهكار, سزاوار سرزنش, سزاوار سرزنش, سرزنش كردني.

klanderv rda

: سزاوار سرزنش, سرزنش كردني.

klandervrd/skyldig

: مقصر, مجرم, سزاوار سرزنش, قابل مجازات.

klandra

: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, سرزنش كردن, توبيخ كردن.

klang

: صداي جرنگ جرنگ, صداي شيپور, صداي بهم خوردن اسلحه, صدا كردن.

klang/dallra/knppa

: صدايي كه هنگام كشيدن سيم ساز از ان شنيده ميشود, صداي زه, صداي تودماغي, صداي دنگ دنگ ايجاد كردن.

klangf rg

: دايره زنگي.

klangfull

: صدا دار, طنين انداز, قلنبه, بلند, پرصدا.

klangls

: نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

klank

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

klanka

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

klantig

: بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده.

klapp/klappa

: تر كردن, كهنه را نم زدن, با چيزنرمي كسي رازدن يا نوازش كردن, اندكي, قطعه, تكه, اهسته زدن.

klappa

: نوازش, دست زدن اهسته, قالب, نوازش كردن, دست نوازش برسركسي كشيدن, اهسته دست زدن به, بهنگام, بموقع, بي حركت, ثابت, بطور مناسب.

klappa ihop

: خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط.

klappa till

: باچوب پهن كتك زدن, زدن, پر كردن, ضربت.

klappersten

: توفال, تخته كوبي, توفال چوبي ياسيماني وغيره, توفال كوبي كردن, پوشاندن, موي سر را از ته زدن.

klappra

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب, لنگي اسب وغيره, صداي تلق تلق, لنگيدن.

klapptr

: كتك زننده, زننده, طبال.

klar

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن, زلا ل, صاف, ناب, روشن, خالص, واضح, صريح, روشن, شفاف, اماده كردن, مهيا كردن, حاضر كردن, اماده.

klar och hgljudd

: شيپورتيز, شيپور.

klara

: در تنگنا كمك يافتن, در سختي بكسي كمك كردن, در وضع خطرناكي انجام وظيفه كردن.

klara av

: اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته.

klarb r

: درخت گيلا س, البالو.

klarera

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

klarering

: اختيار, اجازه, زدودگي, ترخيص.

klarg rande

: روشني, وضوح, توضيح, روشنسازي.

klargra

: توضيح دادن, روشن كردن, باتوضيح روشن كردن, شرح دادن

klarhet

: وضوح, روشني, نظم وترتيب, تميزي, روشني, وضوح, اشكاري, دوره سلا متي وهوشياري, روشن بيني, شفاف بودن, روشني, وضوح, صراحت, شفافي, روشن بيني, روش فكري, تيز بيني, زيركي, عاقلي.

klarhet/stillhet

: ارامش, بي سر وصدايي, صافي, صفا, وقار.

klarinett

: قره ني, كلا رينت.

klarlggande

: توضيح, روشنسازي.

klarmedel

: واضح كننده.

klarna

: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن.

klarsynthet

: زيركي, فراست, كياست, شخص تيزبين.

klarvaken

: كاملا بيدار, هوشيار, هشيار, اگاه, مسبوق, مراقب, سرحال.

klass

: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

klassa

: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه.

klassicism

: سبك باستاني (در ادبيات وهنر), پيروي از سبك هاي يونان وروم.

klassicist

: دانشمند ادبيات باستاني وپيرو سبك هاي باستاني (يونان وروم).

klassificera

: رده بندي كردن.

klassificerad

: رده بندي شده, سري.

klassificerbar

: قابل طبقه بندي.

klassificering

: عمل دسته بندي, طبقه بندي, رده بندي.

klassifikation

: عمل دسته بندي, طبقه بندي, رده بندي.

klassiker

: مطابق بهترين نمونه, ادبيات باستاني يونان و روم, باستاني, مربوط به نويسندگان قديم لا تين ويونان.

klassindelning

: عمل دسته بندي, طبقه بندي, رده بندي.

klassisk

: مطابق بهترين نمونه, ادبيات باستاني يونان و روم, باستاني, مربوط به نويسندگان قديم لا تين ويونان.

klassiska

: رده اي, كلا سيك.

klasskamrat

: همكلا س, هماموز.

klassning

: عمل دسته بندي, طبقه بندي, رده بندي.

klassrum

: اموزگاه, كلا س درس, كلا س, اطاق درس.

klatsch

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

klatschaig

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

klaustrofobi

: تنگناترس, مرض ترس از فضاي تنگ ومحصور.

klausul

: بند, ماده.

klav

: كليد, مفتاح, مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

klavecin

: نوعي چنگ كه مانند پيانوبشكل ميز است.

klavertramp

: اشتباه بزرگ, سهو, اشتباه لپي, اشتباه كردن, كوكورانه رفتن, دست پاچه شدن و بهم مخلوط كردن.

klaviatur

: صفحه كليد, رديف مضراب, رديف حروف.

klcka

: دريچه, روزنه, نصفه در, روي تخم نشستن (مرغ), انديشيدن, پختن, ايجاد كردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بيرون امدن, جوجه گير ي, درامد, نتيجه, خط انداختن, هاشور زدن.

klckning

: دريچه, روزنه, نصفه در, روي تخم نشستن (مرغ), انديشيدن, پختن, ايجاد كردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بيرون امدن, جوجه گير ي, درامد, نتيجه, خط انداختن, هاشور زدن.

kld/tj le

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

klda

: پوشاندن, اراستن, باپارچه پوشانيدن, باپارچه مزين كردن.

klda

: خارش, جرب, خارش كردن, خاريدن.

klde

: ماهوت.

klder/kl nning/klda

: لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

kldesplagg

: جامه, پوشاك, جامه رو, رخت.

kldh ngare

: جارختي, جالباسي.

kldloge

: اطاق رخت كن (درتلاتر وغيره), اطاق ويژه ارايش.

kldnad

: لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

kldrysning

: سردكردن, خنك شدن, سرما, خنكي, چايمان, مايه دلسردي, نااميد, مايوس.

klds mnad

: خياطي (زنانه).

kldsam

: مناسب, زيبنده, شايسته, درخور.

kldsk p

: جا رختي, قفسه, اشكاف, موجودي لباس.

kldsnobb

: ادم شيك پوش, شخص.

klema

: بناز پروردن, نازپرورده, متنعم كردن.

klema bort

: بره دست اموز, بچه نازپرورده, بناز پروردن, نازپرورده, متنعم كردن.

klematis

: شقايق پيچ, قلماتيس, فل بهار.

klen

: ناتوان, ضعيف, عليل, رنجور, نااستوار.

klen stackare

: ضعيف, سست عنصر, ناتوان, بي بنيه, كم بنيه.

klen/orkesl s

: ناتوان, ضعيف, عليل, رنجور, نااستوار.

klenhet

: ضعف, نا تواني.

klenmod

: حجب, كمرويي, ترسويي, بزدلي, جبن.

klenmodig

: ترسو, كمرو, محجوب.

klenod

: گوهر, جواهر, سنگ گرانبها, زيور, با گوهر اراستن, مرصع كردن.

klent

: كلوچه تخم مرغي سرخ شده.

klentrogen

: دير باور.

klentrogenhet

: دير باوري, شكاكي, بي اعتقادي.

kleptoman

: عاشق سرقت, علا قمند به دزدي.

kleptomani

: جنون سرقت, ميل و اشتياق به دزدي.

klerikal

: دفتري, وابسته به روحانيون.

klerk

: كشيش.

klet

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

kleta

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

kletig

: اشفته, بهم خورده, كثيف, شلوغ, شلوغ كار.

klev/klivit

: .

kli

: سبوس, نخاله, پوست گندم.

klia

: خارش, جرب, خارش كردن, خاريدن.

kliande

: خارش دار.

klibbal

: توسه, راز دار, توسكا.

klibbig

: چسبنده, چسبناك, كاملا احساساتي, اهكي, اهك دار, چسبناك, مثل ليمو ترش, چسبناك, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناك كردن, چسبناك, رنگ ورو رفته, نخ نما, كهنه.

klibbig/besv rlig

: چسبناك, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناك كردن.

klichartad

: كليشه, كليشه كردن, با كليشه چاپ كردن, يك نواخت كردن, رفتار قالبي داشتن.

klichera

: كليشه, كليشه كردن, با كليشه چاپ كردن, يك نواخت كردن, رفتار قالبي داشتن.

klick

: تيك, صداي مختصر, صداي حاصله از خوردن سم اسب بزمين, صدا كردن, دسته, گروه, محفل, دسته علف وغيره, كومه, توده.

klicka

: تيك, صداي مختصر, صداي حاصله از خوردن سم اسب بزمين, صدا كردن, درنرفتن (گلوله يا بمب).

klickar

: تيك, صداي مختصر, صداي حاصله از خوردن سم اسب بزمين, صدا كردن.

klient

: موكل, مشتري, ارباب رجوع.

klientel

: ارباب رجوع, مشتريان, پيروان, موكلين.

klimakterisk

: بحراني, دوران ياءسگي زن.

klimakterium

: ياءسگي, بند امدن قاعدگي, ايست طمث, سن ياس.

klimakterium/menopaus

: ياءسگي, بند امدن قاعدگي, ايست طمث, سن ياس.

klimat

: اب وهوا.

klimat-

: مربوط به اب وهوا.

klimatisk

: مربوط به اب وهوا.

klimatologi

: اب وهوا شناسي, اقليم شناسي.

klimax

: اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسيدن.

klimp

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

klimpig

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگين.

klinga

: تيغه, پهناي برگ, هرچيزي شبيه تيغه, شمشير, استخوان پهن.

klingande

: صداي تيزي شبيه صداي اصابت گلوله به ديوار, صداي غژ, صداي غژايجاد كردن.

klinik

: درمانگاه, بالين, مطب, بيمارستان.

klink

: نواختن ساز زهي, مضراب زدن, مرتعش كردن.

klinka/trumma

: ريشه, ته نخ, ريشه يانخ اويخته, صداي تپ تپ يا زدن روي ميز, ريشه دار, مضراب زدن, اندك, زرزركردن (درساز), روي ميز زدن.

klinkbyggd

: قايق ساخته شده از تخته يا ورقه هاي پرچ شده بهم(بصورت نروماده).

klinker

: اجر لعابي, اجر كاشي, تفاله شيشه دركوره قالگري, پوسته اهن.

klint

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن, قنطوريون اسود

klipp

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

klippa

: تخته سنگ, صخره, تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان, برش, بريدگي, چاك, قطع, تقسيم, تفرقه, پراكندگي, اختلا ف.

klippa fr

: چيدن مو, چيدن پشم گوسفند وغيره, بريدن, شكاف دادن, قيچي كردن, اسباب برش قيچي, ماشين برش.

klippa/sk ra bort

: تلا طم, متلا طم شدن, شاخه هاي خشك را زدن, هرس كردن, چيدن, زدن (موي وغيره), دست ياپاي كسي را بريدن, باتنبلي حركت كردن, شلنگ برداشتن.

klippa/skala

: سرشاخه چيدن, قسمت هاي زاءد چيزي را چيدن, تراشيدن, چيدن, كاستن, پوست كندن.

klippare

: اسب اسپانيولي كوچك, خر ماده, ماچه خر.

klippare/snabbseglare

: اسب يا كشتي تندرو, طياره تندرو, بادپا, ماشين موزني, قيچي باغباني.

klippavsats

: طاقچه, لبه, برامدگي.

klippblock

: تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان.

klippbord

: تخته كوچكي كه گيره اي براي نگاه داشتن كاغذ دارد, تخته رسم گيره دار.

klippbrant

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشيبي تند.

klipperskepp

: اسب يا كشتي تندرو, طياره تندرو, بادپا, ماشين موزني, قيچي باغباني.

klipphylla

: طاقچه, لبه, برامدگي.

klippig

: پرصخره, سنگلا خ, سخت, پرصلا بت.

klippiga

: پرصخره, سنگلا خ, سخت, پرصلا بت.

klippning

: چيدن, تكه چيده شده, عمل كوتاه كردن (مثل مو), اختصار(مخصوصا از اخر), اخبارقيچي شده از روزنامه, مقطع, برش, برنده, قلمه گياه, قلمه زني, برش روزنامه

klipprev

: طاقچه, لبه, برامدگي.

klippspets

: پرتگاه, كمر, تخته سنگ.

klippt

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

klippt fr

: اسم مفعول فعل.راعهس

klips

: برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن.

klipsk

: زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

klirra

: جلنگ جلنگ صدا كردن, بصدا دراوردن (شيشه).

klirra/klirrande

: صداي جرنگ جرنگ, طنين زنگ, جرنگ جرنگ كردن, طنين زنگ ايجاد كردن, جرنگيدن.

klirrande

: صداي جرنگ جرنگ, طنين زنگ, جرنگ جرنگ كردن, طنين زنگ ايجاد كردن, جرنگيدن.

klister

: خمير, چسب, سريش, گل يا خمير, نوعي شيريني, چسباندن, چسب زدن به, خمير زدن.

klitoris

: بظر, چوچوله.

kliv

: گام هاي بلند برداشتن, با قدم پيمودن, گشادگشاد راه رفتن, قدم زدن, قدم, گام, شلنگ زدن.

kliva

: گام هاي بلند برداشتن, با قدم پيمودن, گشادگشاد راه رفتن, قدم زدن, قدم, گام, شلنگ زدن.

kliva/klev

: گام هاي بلند برداشتن, با قدم پيمودن, گشادگشاد راه رفتن, قدم زدن, قدم, گام, شلنگ زدن.

klivit

: .

klkborgare

: ادم هرزه, ادم بي فرهنگ وبي ذوق ومادي.

klke

: سورتمه, غلتك, چكش اهنگري, پتك, پتك زدن, سورتمه راندن, سورتمه دراز و باريك, با سورتمه رفتن.

klke/sl de

: درشكه سورتمه, سورتمه راندن.

klla

: سرچشمه, منبع خبر, اصل وسرچشمه, منبع, منشاء.

kllare

: طبقه زير, زير زمين, سرداب, زيرزمين, سرداب, انبار, جاي شراب انداختن, گودال سرچاه, پيش چاه.

kllarv ning

: طبقه زير, زير زمين, سرداب.

kllf rteckning

: تاريخچه ياتوضيح كتب, فهرست كتب, كتاب شناسي.

kllspr ng

: منبع, فواره, منشاء, مخزن, چشمه, سرچشمه.

klmma

: گيره, برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن.

klmmare

: برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن.

klmta

: باج, هزينه.

klnge

: پيچك, ريشه پيچك.

klnning

: فراك, لباس اسموكينگ, رهبانيت, رولباسي, فراك پوشاندن.

klo

: چنگ, پنجه, سرپنجه جانوران, ناخن, چنگال, پنجه اي شكل, چنگ زدن.

kloak

: مجراي فاضل اب, مستراح, مركز مفاسد اخلا قي, گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.

kloakbrunn

: گودال فاضل اب, چاه مستراح, چاه مستراح.

kloakledning

: گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.

kloakrr

: گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.

kloakvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

klocka

: زمان سنج, تپش زمان سنجي, ساعت.

klocka/iakttar

: پاييدن, ديدبان, پاسداري, كشيك, مدت كشيك, ساعت جيبي و مچي, ساعت, مراقبت كردن, مواظب بودن, بر كسي نظارت كردن, پاسداري كردن.

klocka/ringklocka/bj llra

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

klockan

: ساعت, از روي ساعت.

klockare

: طنين انداز, زنگ زدن.

klockarkrlek

: علا قه, انس.

klockarmband

: بند ساعت.

klockfodral

: قاب ساعت, جعبه ساعت.

klockringning

: سنج, ترتيب زنگهاي موسيقي, سازياموسيقي زنگي, صداي سنج ايجادكردن, ناقوس رابصدا دراوردن, جرنگ جرنگ, طنين زنگ, طنين ناقوس.

klockringning/klinga

: سنج, ترتيب زنگهاي موسيقي, سازياموسيقي زنگي, صداي سنج ايجادكردن, ناقوس رابصدا دراوردن.

klockslag

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

klockspel

: زنگهاي موسيقي, سنتور زنگي, سنج, ترتيب زنگهاي موسيقي, سازياموسيقي زنگي, صداي سنج ايجادكردن, ناقوس رابصدا دراوردن, نوعي الت موسيقي, سنتور.

klockstapel

: برج كليسا, منار, محل ناقوس كليسا.

klocktorn

: برج ناقوس كليسا.

klok

: ديپلوماسي, اراسته, مهذب, با سياست, سياس, سياسي, نماينده سياسي, زنداني سياسي.

klok/vid sunt frnuft

: داراي عقل سليم, عاقل, سالم, معقول, معتدل.

klokhet

: احتياط, حزم, ملا حظه, پروا, فرزانگي, خرد, حكمت, عقل, دانايي, دانش, معرفت.

klokt

: مقتضي, مصلحتي, مقرون بصلا ح, قابل توصيه, كلمه پسونديست بمعني' راه و روش و طريقه و جنبه' و' عاقل.'

klon

: توليد مثل يا ابستني غير جنسي (چه از راه شكفتن وچه از راه تقسيم سلولي).

klona

: توليد مثل يا ابستني غير جنسي (چه از راه شكفتن وچه از راه تقسيم سلولي).

klor

: كلرين.

kloramin

: هرنوع تركيبي كه داراي ازت و كلر باشد.

klorat

: كلرات, نمك اسيد كلريك.

klorera

: اغشته كردن باكلر, با كلر تركيب شدن.

klorgas

: كلرين.

klorkalk

: گرد سفيد كني, گردمخصوص سفيد كردن پارچه.

kloroform

: كلروفورم.

kloroformera

: كلروفورم.

klorofyll

: ماده سبز گياهي, سبزينه, كلروفيل.

klorsyra

: اسيداكسيدكننده بي ثباتي بفرمول.OLCH 3

klorv tesyra

: جوهر نمك.ICH

klosett

: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن.

kloss

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه.

kloster

: خانقاهي, ديري, راهبي, كشيشي, دير, صومعه, خانقاه, كليسا, نام كليساي وست مينستر, صومعه, خانقاه راهبان, دير, رهبانگاه.

kloster-

: رهباني.

klosterbroder

: راهب, تارك دنيا.

klostervsen

: رهبانيت.

klot

: كره, گوي, حباب, زمين, كره خاك, كروي كردن, گرد كردن

klotblixt

: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.

klotformig

: كروي, گرد, گوي مانند, گلبولوار.

klots

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن.

klotter

: ابله, گول زدن, فريفتن, سروصدا كردن, باشتاب نوشتن, بد نوشتن, خط بد, خط ناخوانا.

klotter/klottra

: بد نوشتن, با شتاب نوشتن, خرچنگ قورباغه اي نوشتن, نامرتب وغير استادانه نقاشي كردن, خط خطي كردن, گشاد نشستن, باشتاب نوشتن, بد نوشتن, خط بد, خط ناخوانا.

klottra

: باشتاب نوشتن, بد نوشتن, خط بد, خط ناخوانا.

klove

: گناه, فساد, فسق و فجور, عادت يا خوي هميشگي, عيب, نفص, بدي, خبث, گيره, نوعي ابزار براي نگهداري قطعات.

klpp

: زبانه زنگ, كف زننده.

klrabbi

: كلم قمري.

klrot/svensk

: اهل سوءد.

klrvoajans

: روشن بيني, بصيرت.

klsa

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

klta

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

klttra

: بادست وپا بالا رفتن, بسختي بالا رفتن, بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن.

klubb

: چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع:چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن.

klubba

: نوعي كتري فلزي, چماق يا گرز راهزنان, چوبدستي, باطوم ياچوب قانون پاسبان, يار, همدم, رفيق, برادر

klubbflicka

: دانش اموز دانشكده افسري, پسر كهتر, پيشخدمت, پيشخدمتي كردن, پادوي كردن.

klubbhus

: محل باشگاه وانجمن, پانسيون عزبها.

klubbjacka

: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.

klubbm stare

: رءيس تشريفات, متصدي تفريحات يا معرف نطاق جلسه.

klubbpojke

: دانش اموز دانشكده افسري, پسر كهتر, پيشخدمت, پيشخدمتي كردن, پادوي كردن.

klubbpojke/klubbflicka

: دانش اموز دانشكده افسري, پسر كهتر, پيشخدمت, پيشخدمتي كردن, پادوي كردن.

klubbrock

: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.

kluck

: قدقد, مرغ كرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد كردن.

klucka

: جوش, قل قل, سالك, جوش صورت, صداي قل قل (درحرف زدن), اشكال, بي نظمي, درهم وبرهم سخن گفتن, مغشوش كردن, قدقد, مرغ كرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد كردن.

kludd

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

kludda

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

klump

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

klump/klimp

: توده, لخته خون, دلمه شدن, لخته شدن (خون).

klump/trsko/hindra

: كنده, كلوخه, قيد, پابند, ترمز, :سنگين كردن, كندكردن, مسدودكردن, بستن (لوله), متراكم وانباشته كردن, پابند.

klumpeduns

: روستايي, دهاتي, ساده, كفش هاي زمخت سنگين, درشت, بزرگ, ادم تنومند و بدقواره, جانور غول اسا.

klumpig

: بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده, خام دست, چپ دست, ناشي, كج, مايل, درشت, درشت استخوان, سنگين, گنده, تنه لش, لخت (لاكهت), كودن, زمخت و غيرجذاب, زشت, بي لطف, ناازموده, بيحاصل, بدون سود.

klumpig/ouppfostrad

: زشت, ناهنجار, ناسترده, ژوليده, نامربوط.

klumpigt

: ناشيانه, خام دستانه, شلخته وار.

klunga

: نوعي بازي فوتبال راگبي.

klunga/klampa

: انبوه, دسته, خوشه, ضربه سنگين, مشت, انبوه كردن.

klunga/svrm

: خوشه.

klunk

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشي, مزمزه كردن, خرد خرد اشاميدن, چشيدن.

klunk/dricka

: زياد نوشيدن, سر كشيدن, جرعه.

klunk/l ppja p

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشي, مزمزه كردن, خرد خرد اشاميدن, چشيدن.

klunka

: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صداي حاصله از عمل بلع.

kluns

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

klunsig

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگين.

klunsiga

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگين.

klurig

: نيرنگ اميز, خدعه اميز, مهارت اميز, نيرنگ باز.

klut

: وصله, وصله كردن, سرهم كردن.

kluven

: شكافته, شكاف دار, ترك, انشعاب, دوبخشي, شكافتن.

kluvenhet

: همزادي, ثنويت.

klv

: سم, كفشك, حيوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پاي كوبيدن, رقصيدن, بشكل سم.

klverblad

: چهار راه اتوبان, برگ شبدر.

klvjesadel

: پالا ن.

klyftig

: زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

klyka

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

klys

: سوراخهاي دماغه كشتي كه مخصوص عبورطناب است, طناب هاي نگاه دارنده كشتي درحوضچه.

klyschor

: چرند, بي معني, نمايش سطحي وبد.

klyva

: شكافتن, جدا كردن, شكستن, ورامدن, چسبيدن, پيوستن, تقسيم شدن, شكافتن سلول.

klyva i tunna skivor

: طبقه طبقه, ورقه ورقه, ورقه ورقه كردن, رويهم قرار دادن, متورق.

klyvare

: بادبان سه گوش جلو كشتي, لب زيرين, دهان, حرف, ارواره, نوسان كردن, واخوردن, پس زني, وقفه.

klyvare/streta emot

: بادبان سه گوش جلو كشتي, لب زيرين, دهان, حرف, ارواره, نوسان كردن, واخوردن, پس زني, وقفه.

klyvbar

: رخ پذير, قابل شكافته شدن, قابل ورقه ورقه شدن, قابل انشقاق, شكافتني, قابل شكستن وتقسيم, شكافت پذير.

klyvde

: شكاف, ترك, چنگال, شكاف دار, ترك خورده.

klyvde/klyvt

: شكاف, ترك, چنگال, شكاف دار, ترك خورده.

klyvning

: شكافتن, انشقاق, شكستن هسته اتمي.

klyvning/urringning

: رخ, عمل شكافتن, ورقه ورقه شدگي, شكافتگي, تقسيم.

klyvs g

: اره مخصوص برش طولي چوب, اره كردن.

klyvt

: شكاف, ترك, چنگال, شكاف دار, ترك خورده.

kmpa

: ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.

kmpe/jaktplan

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

kn

: زانو, زانويي, دوشاخه, خم, پيچ, زانو داركردن, دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محيط, محل نشو ونما, اغوش, سركشيدن, حريصانه خوردن, ليس زدن, با صدا چيزي خوردن, شلپ شلپ كردن, تاه كردن, پيچيدن.

kn a

: زانو زدن.

kn byxor/ridbyxor

: نيم شلواري, شلوار, تنبان.

kn ck/kola

: تافي, اب نبات شامل شكر زرد وشيره.

kn kudde

: بالش زير زانويي, كلا له علف درهم پيچيده.

kn laktig

: دهاتي وار, مسخره, بيشعور, خام دست وبي اطلا ع.

kn lig/kvistig

: گره دار, غامض.

kn lpk

: چماق, چوب زدن, چماق زدن.

kn pa

: ور رفتن, وقت گذراندن, خرده گرفتن.

kn pp

: تلنگر, انگيزش, وسيله تحريك, چيز بيهوده, تلنگر زدن, تحريك كردن, ضربت اهسته و سبك با شلا ق, تكان ناگهاني, تلنگر, تكان دادن, بريدن, قطع كردن, (معمولا بصورت جمع) سينما, گيج, خرف, حواس پرت.

kn ppa

: صداي تند وخشن دراوردن, قار قار كردن, تلپي افتادن, وزش, ضربت, باصداي تلپ.

kn ppa ivg

: (ز.ع.) از خود بيخود شدن, تلنگر, ضربت سبك وناگهاني, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو.

kn ppa upp

: گشودن دكمه, گشوده.

kn ppe

: گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن

kn sena

: زردپي طرفين حفره پشت زانو, عضلا ت عقب ران, زردپي, زانوي كسيرا بريدن, فلج كردن.

kn/genus

: جنس, تذكير و تانيث, قسم, نوع.

knackig

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

knackigt

: بطور فقيرانه, بطور ناچيز, بطور غير كافي.

knackning

: كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي.

knagglig

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

knaka

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

knakande

: شكستن هيدروكربورهاي متشكله نفت خام و تبديل ان به هيدروكربورهاي سبكتر.

knall

: گزارش, گزارش دادن.

knalle

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن.

knallrd

: قرمز مايل به زرد, سرخ شدگي, سرخ جامه, پارچه مخمل.

knamn

: كنيه, نام خودماني, كنيه دادن, ملقب كردن, لقب, كنيه, لقب خيالي.

knamn

: كنيه, نام خودماني, كنيه دادن, ملقب كردن.

knap

: ميخ ته كفشهاي ورزشي, گوه, گيره, باگوه و گيره محكم كردن.

knapp

: دكمه, كم, اندك قليل, غير كافي.

knapp/sllsynt

: كمياب, كم, نادر, اندك, تنگ, قليل, ندرتا.

knapp/sn l

: لليم, خسيس, قليل, اندك, نحيف, ناقص.

knapp/snla p

: اندك, كم, معدود, قليل, نحيف, مقدار قليل, كم دادن, بخيلا نه دادن, تخفيف يافتن, ناكافي.

knappa

: كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.

knapph lsblomma

: سوراخ دكمه, مادگي, مزاحم شدن.

knapphet

: كميابي.

knapphl

: سوراخ دكمه, مادگي, مزاحم شدن.

knapphndig

: لا غر, نزار, بي بركت, بي چربي, نحيف, ناچيز, موجز, بي شاخ وبرگ, مختصر ومفيد, مختصر.

knappn l

: سنجاق, پايه سنجاقي.

knappn lshuvud

: سر سنجاق, چيز كوچك و ناچيز.

knappn lsstick

: خليدن با نوك سنجاق, رنجانيدن.

knappnlsdyna

: جا سنجاقي, بالشتك, سنجاق گير.

knappnlsspets

: چيز كوچك, با دقت اشاره كردن به.

knappologi

: چيز جزيي, ناچيز, ناقابل, كم بها, بازيچه قرار دادن, سرسري گرفتن.

knapra

: لقمه يا تكه كوچك, گاز زدن, اندك اندك خوردن, مثل بز جويدن.

knapra p

: صداي خرد كردن يا خرد شدن چيزي زير دندان يا زير چرخ وغيره, خرد شدن.

knapra/nafsa

: لقمه يا تكه كوچك, گاز زدن, اندك اندك خوردن, مثل بز جويدن.

knaprig

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.

knark

: پيش بيني كردن, اگاهي, داروي مخدر, دارو دادن, تخدير كردن.

knarkare

: شيره اي, استعمال كننده ء هروءين و مواد مخدره.

knarklangare

: دستفروش.

knarr

: صداي غوك دراوردن, شكوه وشكايت كردن, غژغژ كردن, صداي لولا ي روغن نخورده, جيرجيركفش.

knarra

: صداي غوك دراوردن, شكوه وشكايت كردن, غژغژ كردن, صداي لولا ي روغن نخورده, جيرجيركفش.

knarrig

: بد خلق, ترشرو, زودرنج, شرم اور, ادم جسور, كج خلق, ترشرو.

knasboll

: ادم بوالهوس, ادم عجيب غريب, ابله.

knasig

: خل, عجيب وغريب, گمراه كننده.

knasiga

: خارق العاده, غريب, جادو, مرموز.

knast

: گره, بركمدگي, دژپيه, غده, چيز سفت يا غلنبه, مشكل, عقده, واحد سرعت دريايي معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پيوستن, گيرانداختن, گره خوردن, منگوله دار كردن, گره دريايي.

knastra

: صداي ترق وتروق, صداي انفجار پي در پي, صداي انفجار وشكستگي توليد كردن, شكستن.

knatte

: منگنه, فندق شكن, قند شكن گاز انبري.

knatter

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

knattra

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

knb ja

: زانو خم كردن, ركوع كردن, سجود كردن, زانو زدن.

knb jer

: زانو زدن.

knb jning

: سجود, خم كردن زانو.

knbyxor

: نيم شلواري, شلوار, تنبان.

knck

: تافي, شكلا ت شكر زرد وعصاره ذرت.

knckare

: يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.

knd

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام, بدنام رسوا.

knd sak

: انگشت نمايي, رسوايي, بدنامي.

knda

: بدنام رسوا.

knda

: خمير كردن, ورزيدن, سرشتن, اميختن, ماليدن.

kndes

: نمد, پشم ماليده ونمد شده, نمدپوش كردن, نمد مالي كردن .

knega

: كشتارگاه, قتلگاه, تلوتلو خودن, سلا خي كردن, كشتار كردن.

knekt

: رند, ادم رذل, فرومايه, پست و حقير.

knep

: استادي, مهارت, هنر, اختراع, نيرنگ, تزوير, تصنع, حيله بازي, ضد ونقيض گويي, مغالطه, حيله گ ري, حيله بازي, گول زني, نيرنگ.

knep/knyck/kila undan

: جاخالي دادن, اين سو وان سو رفتن, گريز زدن, طفره زدن, تمجمج, اهمال, جاخالي.

knep/konst/lura

: حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.

knep/vana

: صداي شكستگي, صداي شلا ق, استعداد, حقه, طرح, ابتكار, زرنگي, مهارت.

knepig

: طفره رو.

knepighet

: صداي شكستگي, صداي شلا ق, استعداد, حقه, طرح, ابتكار, زرنگي, مهارت, حقه بازي, دغل زني.

knga

: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن.

kning

: افزايش, اضافه.

knip

: دل درد, درد معده.

knippa

: خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن.

knippa/klase/bukett

: خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن.

knippe

: خوشه.

knippe/tofs

: دسته, طره, منگوله, ريشه پارچه, ته ريش, ريش بزي, كلا له, طره دار يا پرزداركردن.

knipsa

: برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن.

knipslug

: كاردان, فهميده, با هوش, زيركانه.

knirk

: چارچوب اهني, شبكه, پنجره, تيز و دلخراش, گوشت ريز, ساينده.

knirka

: رنده, بخاري تو ديواري, شبكه, پنجره, ميله هاي اهني, قفس اهني, زندان, صداي تصادم نيزه و شمشير, رنده كردن, ساءيدن, ازردن, به زور ستاندن.

knittel

: شعر بد, شعر بند تنباني.

knittelvers

: شعر بد, شعر بند تنباني.

kniv

: چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.

kniv/tillskrare

: برنده, الت تراش, نوعي كرجي, دندان پيش.

knivar/eggj rn

: كارد وچنگال, كارد وچنگال فروشي.

knivhugg

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

knivhugga

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

knivig

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس.

knivkastning

: ستيزه, مجادله.

knivsegg

: لبه كارد, لبه تيز هرچيزي.

knivskra

: چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.

knivsmed

: كارد فروش, فروشنده الا ت برنده.

knivstyng

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

knix

: ادب, احترام, تعظيم, سلا م يا تواضع كردن.

knixa

: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ.

knl

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, تكمه, دكمه, زگيل, سيبك, برامدگي زگيل مانند, برجستگي (گ.ش.) قارچ دنبلا ن.

knl/st t/stta

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

knlig

: پر از برامدگي, پر از دست انداز, ناهموار, گره دار, برامده, غلنبه, سفت, دشوار, جمع شده, ازدحام كرده, كلا له دار, منگوله دار.

knlig

: جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.

knlklubba

: توپوز, چماق سرگرد.

knna igen

: تشخيص دادن, شناختن, برسميت شناختن, تصديق كردن.

knnare

: خبره.

knnbar

: قابل ملا حضه, برجسته, پرماس پذير, پرماسيدني, حس كردني, قابل لمس, اشكار, واضح.

knnbara/str nga

: سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد.

knnedom

: اگاهي, اطلا ع, هشياري, معرفت, ادراك, شناسايي, اگاهي, تصديق ضمني.

knnem rke

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

knnetecken

: مشخصات, ضابطه, معيار.

knning

: احساس, حس.

knocka

: كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي.

knockout

: با ضربت بيهوش كننده اي حريف رابزمين زدن,ضربه فني, ضربه فني كردن, از پا در اوردن, ويران كردن, ضربت قاطع, ممتاز, عالي, با ضربات متوالي از ميدان بدركردن, مغلوب كردن, ضربه فني.

knoddaktig

: سطح صاف, سطح صيقلي, ليز, ساده, مطلق, ماهر, صاف, نرم, يك دست, نرم وصاف كردن, يكدست كردن, جذاب.

knog

: خرحمالي كردن, سخت كار كردن, جان كندن, خسته كردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتكار, سيگار.

knog/knoga

: رنج, محنت, كار پر زحمت, كشمكش, ستيز, پيكار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت كشيدن, رنج بردن, تور ياتله, دام.

knog/knoga/cigarrett

: خرحمالي كردن, سخت كار كردن, جان كندن, خسته كردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتكار, سيگار.

knoga

: خرحمالي كردن, سخت كار كردن, جان كندن, خسته كردن, ازپادراوردن, حمال مفت, خدمتكار, سيگار.

knoga/traska

: اهسته ومحكم حركت كردن, صداي پا, زحمت كشيدن, با زحمت كاري را انجام دادن.

knoge

: بند انگشت (مخصوصا برامدگي پنج انگشت), قوزك پا يا پس زانوي چهار پايان, برامدگي يا گره گياه, قرحه روده, تن در دادن به, تسليم شدن, مشت زدن.

knollra

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

knollrig

: مجعد, فرفري.

knop

: گره, بركمدگي, دژپيه, غده, چيز سفت يا غلنبه, مشكل, عقده, واحد سرعت دريايي معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پيوستن, گيرانداختن, گره خوردن, منگوله دار كردن, گره دريايي.

knopp

: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن, جوانه زدن, درامدن, شروع برشدكردن.

knopp/knoppas

: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن.

knoppas

: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن.

knorr

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

knot

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

knot/knota

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

knota

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله, ناراضي بودن, شكايت كردن, شكوه.

knotig

: استخواني, استخوان دار.

knottra

: جوش, كورك, عرق گز, جوش دراوردن.

knottrig

: دانه دانه, داراي دانه هاي ريز.

knpg ra

: اندك, ايراد گير.

knpp/kn ppa

: ضربت اهسته و سبك با شلا ق, تكان ناگهاني, تلنگر, تكان دادن, بريدن, قطع كردن, : (معمولا بصورت جمع) سينما.

knpp/kn ppa ivg

: (ز.ع.) از خود بيخود شدن, تلنگر, ضربت سبك وناگهاني, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو.

knppa ihop

: گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن

knppa/nafsa

: بشكن, گسيختن, قاپيدن, گاز ناگهاني سگ, قزن قفلي, گيره فنري, لقمه, يك گاز, مهر زني, قالب زني, چفت, قفل كيف وغيره, عجله, شتابزدگي, ناگهاني, بي مقدمه, گاز گرفتن, قاپيدن, چسبيدن به, قاپ زدن, سخن نيش دار گفتن, عوعو كردن.

kns

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

kns tta

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن.

knsel

: احساس, حس.

knselspr t

: احساس كننده, ديده بان, سخن استمزاجي.

knsk l

: كاسه زانو, استخوان كشگك.

knsk rtel

: غده جنسي (بيضه يا تخمدان).

knsla

: احساسات, هيجانات, شور, هيجاني, احساس, حس.

knsliga

: حساس, نفوذ پذير, داراي حساسيت.

knslighet/delikatess

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ.

knslobetonad

: وابسته به احساسات.

knslokyla

: سردي, انجماد, كمي تمايل در قواي جنسي.

knsorgan

: اندامهاي تناسلي.

knsumg nge

: مقاربت جنسي, جفت گيري, جماع, اميزش جنسي.

knubbig

: خپله, چاق, گوشتالو, پهن رخسار, خپله, چاق, گوشتالو.

knubbiga

: خپله, چاق, گوشتالو, پهن رخسار.

knuff

: نشاندن, فشار دادن.

knuff/knuffa/sl

: قفسه جاي ظرف, بوفه, اشكاف, رستوران, كافه, مشت, ضربت, سيلي.

knuffa

: نشاندن, فشار دادن.

knuffa/knuffas

: تنه, هل, تكان, تنه زدن.

knuffa/knuffas/tr ngas

: هل دادن, فشار دادن, تكان دادن, بزور وادار كردن, پيش بردن, فريفتن, گول زدن, تكان, شتاب, عجله, فشار, زور.

knuffa/lunka

: اهسته دويدن, جلو امدگي يا عقب رفتگي, باريكه, بيقاعدگي, هل دادن, تنه زدن به.

knuffande

: دلير, ماجراجو, جسور, باپشتكار, پر رو.

knuffas

: هل دادن, فشار دادن, تكان دادن, بزور وادار كردن, پيش بردن, فريفتن, گول زدن, تكان, شتاب, عجله, فشار, زور.

knull

: گاييدن, سپوختن.

knulla

: يخچال برقي, سردخانه, دستگاه مبرد, گاييدن, سپوختن.

knusslig

: خسيس, چشم تنگ, خسيسانه.

knussligt

: خسيس, چشم تنگ, خسيسانه.

knut

: گره پشم ياپارچه, كورك, گره چوب, خار, گره.

knut/knop

: گره, بركمدگي, دژپيه, غده, چيز سفت يا غلنبه, مشكل, عقده, واحد سرعت دريايي معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پيوستن, گيرانداختن, گره خوردن, منگوله دار كردن, گره دريايي.

knuta

: گره.

knutig

: گره دار, غامض.

knutpiska

: شلا ق, تازيانه زدن.

knutpunkt

: نقطه اتصال, اتصال, برخوردگاه.

knyck

: تكان ناگهاني, ناگهان كشيدن, جمع شدن, بهم كشيدن, گره زدن, فشردن, پيچاندن, سركوفت دادن, منقبض شدن, كشش, حركت يا كشش ناگهاني.

knyckig

: نامنظم رونده, تشنجي, متناوب, خشكانده شده در افتاب.

knyckla

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

knyst

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

knyta

: دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

knyte

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

knytkalas

: مهماني دانگي (كه هركسي خرج خودش را ميدهد).

knytn vs-

: مشتي.

knytnve

: مشت, مشت زدن, بامشت گرفتن, كوشش, كار.

knytnvsslag

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

knytsk rp

: عمامه, كمربند, حمايل نظامي وغيره, ارسي, قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمايل زدن, پنجره گذاردن.

ko

: گاوماده, ماده گاو, ترساندن, تضعيف روحيه كردن.

koaffr

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

koaffyr

: ارايش مو, مردي كه سلماني زنانه باشد.

koagulation

: انعقاد, دلمه شدگي, لختگي, لخته شدن, ماسيدن.

koagulera

: بستن, دلمه كردن, لخته شدن (خون).

koagulering

: انعقاد, دلمه شدگي, لختگي, لخته شدن, ماسيدن.

koala

: كوالا جانوري استراليايي از خانواده خرسها.

koalition

: اءتلا ف, پيوستگي, اتحاد موقتي.

koaxialkabel

: كابل هم محور.

kobbe

: جزيره كوچك, جاي پرت و دور افتاده.

kobbel

: پينه دوز.

kobolt

: كبالت, فلز لا جورد.

kobra

: مار عينكي, كفچه مار, مار كبري.

kock

: اشپز, پختن.

kock/k ksmstare

: سراشپز.

kocka

: اشپز, پختن.

kod

: رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها.

koda

: رمزي كردن.

kodad

: رمزي, رمزي, رمزي شده.

kodande

: رمزگذاري, برنامه نويسي.

kodex

: مجموعه قوانين, دستخط كهنه, نسخه قديمي.

kodifiera

: رمزي كردن, تدوين كردن.

kodifiering

: جمع وتدوين قوانين, وضع قوانين, قانون نويسي.

kodning

: رمزگذاري, برنامه نويسي, رمز گذاري.

koefficient

: ضريب, عامل مشترك.

koexistens

: همزيستي.

koffein

: كافلين.

koffert

: شاه سيم.

kofot

: اهرم, ديلم.

kofot/br ckjrn

: اهرم, ديلم.

kofot/dyrk

: ديلم مخصوص دزدان.

kofta

: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت.

kofta/stickad yllev st

: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت.

koger

: تركش, تيردان, بهدف خوردن, درتير دان قرار گرفتن, لرزيدن, ارتعاش.

kognat

: هم ريشه, همجنس, واژه هم ريشه.

kognatisk

: هم ريشه, همجنس, واژه هم ريشه.

kogubbe

: گاوچران.

kohandel

: عمل غلتان الوار وكنده درخت وانداختن ان برودخانه, كنده غلتاني, همكاري متقابل.

kohandla

: غلتاندن الوار وانداختن انها به اب, همكاري كردن.

koheent

: چسبيده, مربوط, داراي ارتباط يا نتيجه منطقي.

koherens

: چسبيدگي, ارتباط (مطالب), وابستگي.

kohesion

: پيوستگي, چسبندگي, هم بستگي, جاذبه مولكولي.

kohesions-

: چسباننده, چسبناك.

kohort

: گروه, پيرو, طرفدار, همكار.

kohud

: چرم يا پوست گاو.

koj

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

koj/ankarplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

koja

: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين.

kojplats

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

kok stryk

: خيلي بزرگ, بسيار عظيم, پر سر و صدا.

koka

: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن.

koka av

: جوشانيدن, پختن, گواريدن.

koka ihop

: درست كردن, جعل كردن, اختراع كردن, تركيب كردن, پختن, گواريدن, توطله, دوز وكلك, دسيسه.

koka ihop/hitta p

: توطله, دوز وكلك, دسيسه.

koka/laga mat/kock/kokerska

: اشپز, پختن.

kokain

: كوكاءين.

kokbok

: كتاب اشپزي, كتاب طباخي.

kokett

: لوند, عشوه گري, عشوه گر, طناز, لا سي, طنازي كردن, زن عشوه گر, زن لا سي, لوند, عشوه گر, لا سي.

kokett/behagsjuk

: عشوه گر, لا سي.

kokettera

: لوند, عشوه گري, عشوه گر, طناز, لا سي, طنازي كردن, لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن.

kokettera/fl rta

: لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن.

koketteri

: عشوه گري, دلبري, ناز, طنازي, غمزه, كرشمه.

kokill

: سردكردن, خنك شدن, سرما, خنكي, چايمان, مايه دلسردي, نااميد, مايوس.

kokkonst

: اشپزي, اشپزخانه.

kokong

: پيله, پيله كرم ابريشم.

kokoppor

: ابله گاوي.

kokos

: نارگيل.

kokosnt

: نارگيل.

kokospalm

: درخت كاكاءو, كاكاءو, درخت نارگيل, درخت نارگيل

kokott

: زن جوان بد اخلا ق وجلف, هرزه.

kokplatta

: سنبه قالب, حقه, شوخي فريب اميز, ميخ سرپهن زدن, گل ميخ زدن, باسنبه يا ميله بريدن, با دندانه ماشين وغيره بريدن.

koks

: زغال كوك, زغال سنگ سوخته, تبديل به زغال كردن.

koks/coca-cola

: زغال كوك, زغال سنگ سوخته, تبديل به زغال كردن.

koksa

: زغال كوك, زغال سنگ سوخته, تبديل به زغال كردن.

koksalt

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

kokspis

: چراغ خوراك پزي.

kokvr

: اشپزخانه كوچك.

kol

: ذغال خالص, كربن, الماس بيفروغ, زغال سنگ, زغال, زغال كردن.

kol-

: كربن دار.

kol ngare

: ذغال سنگ, كشتي, ذغال گيري.

kolagulera

: بستن, دلمه كردن, لخته شدن (خون).

kolbox

: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار, سطل ذغال, جا ذغالي, كج بيل, گام تند, گريز, عقب نشيني, روزنه, دريچه, سوراخ كردن, بسرعت دويدن, در رفتن.

kolera

: وبا.

kolerisk

: سودايي مزاج, عصباني.

kolesterin

: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءين).

kolesterol

: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءين).

kolflt

: ناحيه ذغال خيز.

kolgruva

: كان ذغال سنگ(ياساختمان وابسته به ان), تجارت ذغال, ذغال فروشي.

kolgruvearbetare

: ذغال سنگ, كشتي, ذغال گيري.

kolhaltig

: ذغال دار, ذغال خيز.

kolhydrat

: تركيبات خنثي كربن واكسيژن وهيدرژن.

kolibri

: مرغ مگس خوار, مرغ زرين پر.

kolik

: قولنج, قولنجي, بخار ياگاز معده.

kolik/magknip/gn lla

: شكايت, شكوه كردن, نق نق زدن, گله كردن, گله, محكم گرفتن, با مشت گرفتن, ازردن, فهميدن, گير, گرفتن, چنگ, تسلط, مهارت, درد سخت, تشنج موضعي, قولنج.

koling

: باربرلنگرگاه بندر, وابسته به مسافات دور.

kolit

: اماس قولون, ورم مخاط روده بزرگ.

kolja

: ماهي روغن كوچك, قسمي ماهي.

koll

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

kolla

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

kollaboratr

: همدست, ياور.

kollaborera

: همدستي كردن, باهم كار كردن, تشريك مساعي.

kollaps

: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.

kollapsa

: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.

kollationera

: تلفيق.

kollationera/j mfra

: تلفيق.

kollega

: هم كار, هم قطار.

kollegial

: مربوط به دانشكده, دانشكده اي.

kollekt

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

kollektion

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

kollektiv

: بهم پيوسته, انبوه, اشتراكي, اجتماعي, جمعي, بخش, مزرعه اشتراكي, صميمانه گفتگو كردن, راز دل گفتن.

kollektivf rhandlingar

: مذاكرات دسته جمعي كارمندان با كارفرما.

kollektivisera

: اشتراكي كردن.

kollektivism

: اجراي اصول اشتراكي درزندگي, سيستم اقتصادي مشترك, وسايل توليد دسته جمعي ومشترك.

kollektivt

: مجتمعا.

kollektor

: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.

kolli

: بسته, عدل بندي, قوطي, بسته بندي كردن.

kollidera

: تصادم كردن, بهم خوردن.

kollidera med

: مصادم, گرفتار, دچار.

kollision

: تصادم, برخورد.

kollokvium

: مكالمه, محاوره, كنفرانس.

kollrig

: ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن.

kolofonium

: راتيانه, كلوفون, كلوفون زدن.

kolon

: دونقطه يعني اين علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

koloni

: مستعمره, مستملكات, مهاجر نشين, جرگه.

kolonial

: مستعمراتي.

kolonialism

: استعمار, سياست مستعمراتي.

kolonisation

: استعمار, مهاجرت, كوچ.

kolonisera

: تشكيل مستعمره دادن, ساكن شدن در, مهاجرت كردن.

kolonisering

: استعمار, مهاجرت, كوچ.

kolonist

: چمباتمه زن, قوزكن, اقامت گزين درزمين غير معمور.

kolonitrdg rd

: سهم, جيره, تسهيم.

kolonn

: ستون.

kolonnad

: رديف ستون, ستون بندي, رديف درخت.

kolorera

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن.

kolorering

: رنگ اميزي.

kolorimeter

: رنگ سنج.

kolorit

: رنگ اميزي.

koloss

: عظيم الجثه, چيز غول پيكر وگنده, جانور بزرگ دريايي كه در كتاب عهد عتيق نام برده شده, نهنگ.

koloss/sjodjur

: جانور بزرگ دريايي كه در كتاب عهد عتيق نام برده شده, نهنگ.

kolossal

: ماموت, فيل بزرگ دوره ماقبل تاريخ.

kolport r

: كتاب فروش دوره گرد, فروشنده دوره گرد.

kolportage

: دوره گردي, دتسفروشي, طوافي.

kolsyra

: گاز اسيد كربونيك.

kolt

: فراك, لباس اسموكينگ, رهبانيت, رولباسي, فراك پوشاندن.

kolumbarium

: دخمه مردگان, جاي نگهداري خاكستر مردگان, سوراخ (شبيه لا نه كبوتر).

kolumn

: ستون.

kolumnist

: مقاله نويس.

kolv

: سنبه, ميله متحرك, پيستون.

kolvte

: تركيبات هيدروكربن.

kom

: بتونه سربي (براي نگاهداري قاب شيشه), ميله سربي, بتونه سربي, امد, گذشته فعل امدن.

kom ihg

: بخاطراوردن, ياد اوردن, بخاطر داشتن.

kom nu

: پيشرفت كردن, جلو رفتن.

koma

: اغماء, بيهشي.

kombination

: تركيب.

kombinera

: تركيب كردن.

kombinerad

: تركيب شده.

komedi

: نمايش خنده دار, شاد نمايش, كمدي.

komedienn

: زني كه در نمايش هاي خنده اور بازي ميكند.

komet

: ستاره دنباله دار.

komfort

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

komfortabel

: راحت.

komih g

: حافظه.

komiker

: نوينسده نمايش هاي خنده دار, هنرپيشه نمايش هاي خنده دار.

komisk

: خنده دار, مضحك, وابسته به كمدي.

komma

: امدن, رسيدن.

komma igng

: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

komma p efterklken

: مادون, كهنه, بي خبر از رسوم, دغل.

komma ur bruk

: متروكه, عدم استعمال, ترك كردن, ترك استعمال(چيزي را)كردن.

kommando

: فرمان.

kommandobrygga

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

kommandoord

: فرمان.

kommatecken

: نام اين نشان (,), ويرگول.

kommatera

: نقطه گذاري كردن, نشان گذاري كردن, نقطه دار.

kommatering

: نقطه گذاري, نشان گذاري.

kommend r

: ناخدا, افسر فرمانده دريايي.

kommendant

: افسر فرمانده, فرمانده.

kommendera

: ستودن, ستايش كردن.

kommendrkapten

: فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

kommensurabel

: تناسب پذير.

kommentar

: توضيح, تفسير, سفرنگ, تقريظ, رشته يادداشت, گزارش رويداد.

kommentator

: مفسر, سفرنگ گر, توضيح دهنده.

kommentera

: حاشيه نوشتن.

kommer

: امدن, رسيدن, رفتن, پيشرفت, وضع زمين, مسير, جريان, وضع جاده, زمين جاده, پهناي پله, گام, عزيمت, مشي زندگي, رايج, عازم, جاري, معمول, موجود.

kommer att

: خواست, اراده, ميل, خواهش, ارزو, نيت, قصد, وصيت, وصيت نامه, خواستن, اراده كردن, وصيت كردن, ميل كردن, فعل كمكي 'خواهم. '

kommer inte att

: .= will not

kommersialisera

: بصورت تجارتي دراوردن, جنبه تجارتي دادن به.

kommersialisering

: تبديل بصورت بازرگاني, تجارتي كردن.

kommersiell

: تجارتي, بازرگاني.

kommersiella

: تجارتي, بازرگاني.

kommissarie

: كميسر, فروشگاه مخصوص كارمندان يك اداره.

kommission

: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن.

kommissionsarvode

: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن.

kommit

: امدن, رسيدن.

kommitt

: هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.

kommittent

: اصلي, عمده, مايه, مدير.

kommitterad

: عضو هيلت, مامور عالي رتبه دولت.

kommod

: دستشويي.

kommun

: شهردار, شهريا بخشي كه داراي شهرداري است.

kommun/stad

: شهردار, شهريا بخشي كه داراي شهرداري است.

kommunal

: وابسته بشهرداري, شهري.

kommunal sjlvstyrelse

: حكومت محلي, حاكم محلي.

kommunalf rvaltning

: حكومت محلي, حاكم محلي.

kommunalisera

: بدست شهرداري دادن, شهردار كردن, شهر سازي.

kommunicera

: گفتگوكردن, مكاتبه كردن, كاغذ نويسي كردن, مراوده كردن, مرتبط بودن با, مراوده داخلي داشتن, مبادله كردن, اميزش كردن, معاشرت كردن, داراي مراوده.

kommunicerbar

: قابل ارتباط, مسري.

kommunik

: ابلا غ رسمي, اطلا عيه رسمي يا اداري, اعلا ميه.

kommunikation

: ارتباط, مكاتبه.

kommunikationer

: ارتباطات.

kommunikationsradio

: راديو, راديويي, با راديو مخابره كردن, پيام راديويي فرستادن.

kommunism

: اصول اشتراكي, مرام اشتراكي, كمونيسم.

kommunist

: مخفف كلمه communist, كمونيست, طرفدار مرام اشتراكي, مربوط به كمونيسم.

kommunistisk

: طرفدار مرام اشتراكي, مربوط به كمونيسم, وابسته بكمونيسم.

kommutator

: الت تغييردهنده جهت برق, كموتاتور, سويگر.

kommutera

: هدايت وتغيير(يك يا چند جريان براي ايجاد جريان مداوم).

kompakt

: فشرده, فشرده كردن.

kompani

: شركت.

kompanjon

: سهيم وشريك در تجارت وغيره, شريك, شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

kompanjon/kamrat

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

kompanjonskap

: رداي روحاني, جبه, نوك, راس, پوشاندن, قطع كردن, انبازي, مشاركت, شركاء.

komparabel

: قياس پذير, قابل مقايسه.

komparation

: مقايسه, تطبيق, سنجش, برابري, تشبيه.

komparativ

: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي.

komparera

: مقايسه كردن, برابركردن, باهم سنجيدن.

kompass

: قطب نما, پرگار.

kompatibel

: همساز.

kompatibelt

: همساز.

kompatibilitet

: سازش پذيري, سازگاري, دمسازي, مطابقت.

kompatibla

: همساز.

kompendium

: خلا صه, زبده, مختصر, كوتاهي, اختصار.

kompensation

: جبران كردن, خنثي كردن.

kompensera

: تاوان دادن, پاداش دادن, عوض دادن, جبران كردن.

kompenserad

: چاپ افست, جابجاسازي, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چين, خميدگي, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل كننده, متعادل كردن, جبران كردن, خنثي كردن, چاپ افست كردن.

kompetens

: صلا حيت, شايستگي, كفايت, سررشته, صلا حيت, لياقت, شايستگي.

kompetent

: لا يق, ذي صلا حيت, شايسته, داراي سر رشته.

kompilat

: گرداوري, تاليف, تلفيق.

kompilatation

: گرداوري, تاليف, تلفيق.

kompilation

: گرداوري, تاليف, تلفيق.

kompilator

: همگردان.

kompilera

: همگرادني كردن.

kompis

: پرشكوفه, رفيق, يار, مرد, شخص, ادم, مردكه, يارو, شخص تابع, ادم پيرو, شخص وابسته.

kompis/styrman/para

: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن.

komplement

: الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي.

komplementerande

: متمم, متممي.

komplementr

: متمم, متممي.

komplett

: تمام, كامل.

kompletta

: تمام, كامل.

komplettera

: تمام, كامل.

komplettering

: اتمام, تكميل.

komplettering/avslutning

: اتمام, تكميل.

komplex

: پيچيده, مختلط.

komplexa

: پيچيده, مختلط.

komplexitet

: پيچيدگي, پيچيدگي, كار پيچيده, بغرنج, بغرنجي.

komplicera

: پيچيده كردن, پيچيدن, بغرنج كردن.

komplikation

: پيچيدگي, بغرنجي, عوارض, عواقب.

komplimang

: تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از.

komplimentera

: تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از.

komplott

: توطله, دسيسه, نقشه خيانت اميز, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

komponent

: اجزاء, تركيب كننده, تركيب دهنده, جزء.

komponera

: سرودن, ساختن, درست كردن, تصنيف كردن.

komponerad

: تركيب شده, مركب, ارام, خونسرد.

komponist

: سراينده, نويسنده, سازنده, مصنف, اهنگ ساز.

komposant

: اجزاء, تركيب كننده, تركيب دهنده, جزء.

komposit

: مركب.

komposit r

: سراينده, نويسنده, سازنده, مصنف, اهنگ ساز, حروفچين, سازنده, اهنگ ساز.

komposition

: تركيب, ساخت, انشاء, سرايش, قطعه هنري.

kompositmaterial

: مركب.

kompost

: مخلوط, مواد مقوي نباتات, كود دادن.

kompostera

: مخلوط, مواد مقوي نباتات, كود دادن.

kompott

: كمپوت, خوشاب.

kompress

: متراكم كردن.

kompression

: تراكم, متراكم سازي.

kompressor

: متراكم كننده.

kompressorhjul

: وادار كننده, پيش برنده, تشجيح كننده.

komprimera

: فشرده, فشرده كردن, متراكم كردن.

komprimera/kompakt

: فشرده, فشرده كردن.

komprimerad

: فشرده, متراكم.

komprimerade

: فشرده, متراكم.

kompromettera

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن.

kompromiss

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن.

kompromissa

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن.

kon

: مخروط, ميوه كاج, هرچيز مخروطي ياكله قندي, مخروطي شكل كردن, قيف(براي بستني قيفي).

kona

: مخروط, ميوه كاج, هرچيز مخروطي ياكله قندي, مخروطي شكل كردن, قيف(براي بستني قيفي).

koncentrat

: متمركز كردن, تمركز دادن, تغليظ.

koncentration

: برش, قطع, تفرقه, نفاق.

koncentrationslger

: بازداشتگاه زندانيان سياسي يا اسراي جنگي.

koncentrera

: متمركز كردن, تمركز دادن, تغليظ.

koncentricitet

: متحدالمركز, بودن.

koncentrisk

: هم مركز, متحد المركز.

koncentriska

: هم مركز, متحد المركز.

koncept

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

konception

: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور.

konceptions-

: تعقلي, ادراكي.

koncern

: گروه, گروه بندي كردن.

koncession

: فرمان, فتواي كليسايي, سوگند, تصويب, جواز, تاييد رسمي, داراي مجوز قانوني دانستن, ضمانت اجرايي معين كردن, ضمانت اجرايي قانون.

koncessionsinnehavare

: صاحب امتياز.

koncessiv

: امتيازي, تصديقي, حق الا متيازي.

koncis

: مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر.

kondens

: هم چگال, چگاليده, تغليظ شده, منقبض شده, خلا صه شده.

kondensat

: هم چگال, چگاليده, تغليظ شده, منقبض شده, خلا صه شده.

kondensation

: چگالش, خلا صه, جمع شدگي, تكاثف, تغليظ.

kondensera

: هم چگال, چگاليده, تغليظ شده, منقبض شده, خلا صه شده, هم چگال كردن, متراكم كردن, تغليظ كردن, منقبض كردن, مختصرومفيدكردن, خلا صه كردن, چگاليدن.

kondensering

: چگالش, خلا صه, جمع شدگي, تكاثف, تغليظ.

kondensvatten

: چگالش, خلا صه, جمع شدگي, تكاثف, تغليظ.

kondition

: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن, علف, يونجه, حال, حالت, نظم وترتيب, درست كردن, رفو كردن, اراستن.

konditional

: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.

konditionalis

: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.

konditionera

: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

konditionering

: شايسته سازي.

konditionering/betingning

: شايسته سازي.

konditor

: قناد, شيريني فروش.

konditorivaror

: صنعت شيريني سازي, قنادي.

kondoleans

: همدردي, تسليت, اظهار تاسف.

kondolera

: تسليت دادن, اظهار تاسف كردن.

kondominium

: حكومت مشترك, مالكيت مشترك.

kondor

: رخ, شاهرخ, كركس امريكايي.

konduktans

: ميزان هدايت, ميزان رسانايي.

konduktivitet

: قابليت هدايت, قابليت رسانايي.

konduktor

: هادي, رسانا.

konfederation

: اتفاق, اتحاد, هم پيماني, هم عهدي, معاهده.

konfedererad

: هم پيمان, متحد, متفق, موتلف, متفق كردن.

konfektyr

: صنعت شيريني سازي, قنادي.

konferens

: مشاوره, كنگاش, گفتگو, مذاكره, همرايزني.

konferera

: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

konfession

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

konfessionell

: محل مخصوص اعتراف بگناه, اعترافي, اقراري.

konfetti

: كاغذ رنگي براي تزءين درجشنها, شيريني, نقل.

konfidentiell

: محرمانه, داراي ماموريت محرمانه, راز دار.

konfidentiellt

: محرمانه, داراي ماموريت محرمانه, راز دار.

konfiguration

: پيكر بندي, هيلت, ترتيب, شكل, قواره, وضعيت يا موقعيت.

konfirmation

: تاييد, تصديق.

konfirmera

: تاييد كردن, تصديق كردن, تثبيت كردن.

konfirmerat

: مسلم, برقرار, تاييد شده.

konfiskation

: مصادره يا ضبط.

konfiskera

: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن.

konfiskering

: مصادره يا ضبط.

konflikt

: ستيزه, كشاكش, كشمكش, نبرد, برخورد, ناسازگاري, تضاد, ناسازگار بودن, مبارزه كردن.

konfliktsituation

: ستيزه, كشاكش, كشمكش, نبرد, برخورد, ناسازگاري, تضاد, ناسازگار بودن, مبارزه كردن.

konformad

: مخروطي, كله قندي.

konfrontera

: روبرو شدن با, مواجهه دادن.

konfundera

: مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن.

kongenial

: همخو, هم مشرب, داراي تجانس روحي, هم سليقه.

kongenital

: مادر زادي, ارثي, موروثي, ذاتي, خلقتي.

konglomerat

: اختلا ط, كلوخه شده, گرد شدن, جوش سنگ.

kongregation

: جماعت, دسته, گروه, حضار در كليسا.

kongress-

: مربوط به كنگره.

kongress

: همايش, كنگره, انجمن, مجلس, مجلسين سنا ونمايندگان.

kongressa

: همايش, كنگره, انجمن, مجلس, مجلسين سنا ونمايندگان.

kongressen

: همايش, كنگره, انجمن, مجلس, مجلسين سنا ونمايندگان.

kongressledamot

: عضو كنگره يا مجلس قانون گذاري امريكا, بانوي عضو كنگره امريكا.

kongruens

: موافقت, تناسب, تجانس, موافقت, سنخيت, تجانس, هم نهشت بودن.

kongruent

: موافق, متجانس.

konisk

: مخروطي, كله قندي.

konjak

: كنياك, با كنياك مخلوط كردن, كنياك.

konjugation

: صرف, پيوستگي, تركيب, گشنگيري.

konjugera

: صرف كردن, درهم اميختن, توام.

konjunktion

: عطف, تركيب عطفي.

konjunktiv

: وجه شرطي, وابسته بوجه شرطي.

konjunktivisk

: وجه شرطي, وابسته بوجه شرطي.

konjunktivit

: ورم ملتحمه, اماس ملتحمه.

konjunktursvacka

: زمين باتلا قي, كاهش فعاليت, ركود, دوره رخوت, افت, ريزش, يكباره پايين امدن يا افتادن, يكباره فرو ريختن, سقوط كردن, خميده شدن.

konkarong

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

konkav

: كاو, مقعر.

konkavitet

: كاوي, تقعر.

konklav

: انجمن محرمانه, كنفرانس.

konkludera

: بپايان رساندن, نتيجه گرفتن, استنتاج كردن, منعقد كردن.

konklusion

: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج.

konklusiv

: قطعي, قاطع, نهايي.

konkordans

: كشف اللغات, فهرست, تطبيق نامه, راهنماي مطالب وموضوعات كتاب, هم شيبي.

konkordat

: پيمان دولت با جماعت مذهبي, پيمان رسمي ميان دو فرقه مذهبي, موافقت نامه.

konkret

: سفت كردن, باشفته اندودن يا ساختن, بهم پيوستن, ساروج كردن, :واقعي, بهم چسبيده, سفت, بتون, ساروج شني, اسم ذات.

konkubin

: صيغه, متعه, رفيقه, همخوابه.

konkurrens

: رقابت, مسابقه.

konkurrenskraftig

: مسابقه اي, قابل رقابت, رقابتي, سبقت جو.

konkurrent

: رقيب, هم چشم, حريف, هم اورد.

konkurrera

: رقابت كردن با, هم چشمي كردن, مسابقه دادن.

konkurrerande

: مسابقه اي, قابل رقابت, رقابتي, سبقت جو.

konkurrerande/konkurrenskraftig

: مسابقه اي, قابل رقابت, رقابتي, سبقت جو.

konkurs

: ورشكستگي, افلا س, توقف بازرگان.

konkursfrvaltare

: حساب واريز كننده, برچيننده, از بين برنده.

konkursg ldenr

: ورشكسته, ورشكست كردن و شدن.

konkursm ssig

: محجور, معسر.

konnotation

: دلا لت ضمني, توارد ذهني, معني.

konnotativ

: دلا لت كننده, درضمن, اشاره ضمني كننده.

konnotera

: دلا لت ضمني كردن بر, اشاره ضمني كردن.

konnss r

: خبره.

konossement

: بارنامه, ستمي كشتي.

konsekutiv

: پياپي, متوالي.

konsekvens

: نتيجه, نتيجه منطقي, اثر, برامد, دست اورد, پي امد.

konsekvent

: نامتناقض, استوار, ثابت قدم.

konseljpresident

: نخست وزير, صدر اعظم.

konsert

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگي, كنسرت, مرتب كردن, جور كردن, قطعه موسيقي.

konsert/samfrst nd

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگي, كنسرت, مرتب كردن, جور كردن.

konsertmstare

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

konservatism

: محافظه كاري, سياست محافظه كاري.

konservativ

: محافظه كار, پيرو سنت قديم, عضو حزب محافظه كار انگليس, وابسته به حزب محافظه كار.

konservativa

: محافظه كار, پيرو سنت قديم.

konservator

: ويژه گر پر كردن پوست حيوانات باكاه وغيره, پوست ارا.

konservatorium

: اموزشگاه هنرهاي زيبا.

konservburk

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

konservera

: قرق شكارگاه, شكارگاه, مربا, كنسروميوه, نگاهداشتن, حفظ كردن, باقي نگهداشتن.

konserverad

: درقوطي كنسروشده, مست باده.

konservering

: نگهداري, حفظ, محافظت, جلوگيري, حراست.

konserveringsmedel

: نگاهدارنده, محافظ, كاپوت.

konservfabrik

: كنسروسازي, كارخانه اي كه گوشت وميوه وغيره را درقوطي كنسرو ميكند.

konsignera

: سپردن, تسليم كردن, امانت گذاردن, ارسال كردن.

konsilium

: شوراي كليسايي, مجلس مناظره مذهبي.

konsistens

: سازگاري.

konsistorium

: مجلس سناي پاپ ومطران ها, انجمن كاتوزيان.

konsol

: قلا ب, كروشه.

konsolidera

: محكم كردن, يكي كردن, يك رقم كردن.

konsolidering

: تحكيم, تثبيت, تقويت, تركيب, اتحاد, قوام.

konsonans

: هم اهنگي, هم صدايي, توافق صدا.

konsonant

: هم اهنگ, حرف صامت, حرف بي صدا, همخوان.

konsonantisk

: بي صدايي, وابسته به حروف بي صدا, صامت.

konsortium

: اءتلا ف چند شركت باهم براي انجام امور انتفاعي, كنسرسيوم.

konspirat r

: خيانتكار, توطله چي, دسيسه كار, شريك فتنه.

konspiration

: توطله, دسيسه, نقشه خيانت اميز.

konspiratorisk

: حاكي از توطله وتوطله سازي, توطله اميز.

konspirera

: نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

konst

: هنر, فن, صنعت, استعداد, استادي, نيرنگ.

konstalster

: كار هنري, اثرهنري.

konstans

: پايداري, ثبات, استواري, وفاداري.

konstant

: ثابت.

konstapel

: افسر ارتش, پاسبان, ضابط.

konstatera

: تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن.

konstaterande

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

konstbevattning

: ابياري.

konstellation

: صورت فلكي, برج, مجمع الكواكب.

konsten att vinna genom finter

: مهارت در بردن بازي بدون تخلف از مقررات بازي.

konsternation

: بهت, اشفتگي, حيرت, بهت وحيرت.

konstflygning

: عمليات اكروباتي با هواپيما يا هواپيماي بدون موتور.

konstfrem l

: ذوق, عشق و هنر, اثرهنري, فضيلت.

konstfrusen

: مصنوعي, ساختگي.

konstgjord

: مصنوعي, ساختگي, ساختگي, مصنوعي, صوري, غيرطبيعي, دروغي, وانمود كننده, بهانه كننده.

konstgjorda

: مصنوعي, ساختگي.

konstgjordhet

: مصنوعي يا ساختگي بودن.

konstgrepp

: حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.

konsthantverk

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

konsthantverkare

: هنرمند, نويسنده, هنرپيشه, صنعت گر.

konstig

: خارق العاده, غريب, جادو, مرموز.

konstig prick

: عجيب و غريب.

konstiga

: ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس.

konstigt

: ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس.

konstituera

: تشكيل دادن, تاسيس كردن, تركيب كردن.

konstitution

: ساختمان ووضع طبيعي, تشكيل, تاسيس, مشروطيت, قانون اساسي, نظام نامه, مزاج, بنيه.

konstitutionell

: مطابق قانون اساسي.

konstitutiv

: تركيب كننده, تشكيل دهنده, ساختماني.

konstkning

: يخ بازي نمايشي, رقص روي يخ.

konstknnare

: خبره.

konstl der

: كاغذ يا پارچه چرم نما.

konstlad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

konstlad stil

: انشاء پرتصنع و مغلق, فصاحت فروشي يا استعمال صنايع لفظي, بيان مطنطن, لفاظي.

konstls

: بي هنر, بي صنعت, ساده, بي تزوير, غير صنعتي.

konstm ssig

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپيشه و هنرمند.

konstn rinna

: هنرور, هنرمند, هنرپيشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسيقيدان.

konstn rlighet

: استعداد هنرپيشگي, استعداد هنري, هنرمندي.

konstnr

: هنرور, هنرمند, هنرپيشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسيقيدان.

konstnrlig

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپيشه و هنرمند.

konstnrskap

: استعداد هنرپيشگي, استعداد هنري, هنرمندي.

konstruera

: ساختن, ساخت.

konstrukt r

: سازنده, مهندس.

konstruktion

: ساختمان, عمارت, طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

konstruktions-

: ساختماني.

konstruktiv

: بناكننده, سودمند, مفيد, ساختماني.

konstruktivt

: بناكننده, سودمند, مفيد, ساختماني.

konstsilke

: پرتو, ابريشم مصنوعي, ريون.

konststycke

: كار برجسته, شاهكار, كار بزرگ, فتح نمايان.

konstverk

: كار هنري, اثرهنري.

konsubstantiation

: هم گوهر.

konsul

: كنسول, قنسول.

konsul r

: كنسولي.

konsulat

: كنسولگري, اداره كنسولي.

konsulent

: مشاور, رايزن.

konsuls-

: كنسولي.

konsult

: مشاور, رايزن.

konsultation

: مشاوره, مشورت, مذاكره, همفكري, رايزني.

konsultativ

: كنكاشي, مشورتي, مشاوره اي, شورايي.

konsultera

: همفكري كردن, رايزني كردن, كنكاش كردن, مشورت كردن, مشورت خواستن از, مشورت.

konsument

: مصرف كننده.

konsumera

: مصرف كردن.

konsumtion

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

konsumtionsvaror

: اشياء مصرفي, كالا هاي مصرفي.

kontakt

: بستگي, اتصال, بست, اتصال, رابط, متصل كننده.

kontakta

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

kontaktman

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

kontamination

: الا يش, الودگي, كثافت, عدم خلوص, ناپاكي.

kontaminera

: الودن, ملوث كردن, سرايت دادن.

kontant

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد.

kontanta

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد.

kontantinsats

: پيش پرداخت, پيش قسط.

kontemplation

: تفكر, تامل, غور, تعمق.

kontemplativ

: تفكري, وابسته به غور وتعمق.

kontenta

: جان كلا م, ملخص, لب كلا م, نكته مهم, مطلب عمده, مراد.

konterfej

: تصوير, نقاشي, عكس يا تصوير صورت, تصوير كردن.

kontext

: زمينه, مفاد, مفهوم.

kontinens

: خودداري, خويشتن داري, پرهيزگاري.

kontinent

: اقليم, قاره, پرهيزكار, خوددار.

kontinental

: اقليمي, قاره اي.

kontinentalsockel

: فلا ت قاره.

kontingent

: محتمل الوقوع, تصادفي, مشروط, موكول.

kontinuerlig

: پيوسته, مداوم.

kontinuerliga

: پيوسته, مداوم.

kontinuitet

: پيوستگي, اتصال, استمرار, تسلسل, دوام.

konto

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب.

kontokort

: كارت ياورقه خريد نسيه.

kontor

: دفتر, اداره, منصب.

kontorist

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه.

kontorist/tjnsteman

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه.

kontorstid

: ساعات اداري.

kontr r

: مخالف, معكوس, مقابل, خلا ف.

kontraalt

: زيرترين صداي مردانه, بم ترين صداي زنانه.

kontraband

: كالا ي قاچاق, تجارت قاچاق ياممنوع, قاچاق.

kontradiktion

: مخالف, تناقض, رد, ضد گويي, خلا ف گويي.

kontradiktorisk

: متناقض, مخالف, متباين, ضد ونقيض.

kontrahent

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

kontrakt

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن, سند دو نسخه اي, دوتاسازي, دوبل كردن, قرارداد,سياهه رسمي زدندانه گذاري, عهد نامه, كنترات, :بشاگردي گرفتن, با سند مقيد كردن, با سند مقيد شدن, با قرار داد استخدام كردن, شيار دار كردن, دندانه دار كردن.

kontrakt/befrakta/hyra

: فرمان, امتياز, منشور, اجازه نامه, دربست كرايه دادن, پروانه دادن, امتيازنامه صادر كردن.

kontraktera

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

kontraktion

: انقباض, اختصار, ادغام, همكشيدن, ترنجيدن.

kontraktsbridge

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

kontraktsenlig

: قراردادي, مقاطعه اي, ماهده اي, پيماني.

kontramandera

: فسخ كردن, لغو كردن, برگرداندن حكم صادره, ممنوع كردن.

kontramrke

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

kontrapunkt

: نقطه مقابل, اهنگ دم گير ياجفت, صنعت تركيب الحان.

kontrapunktisk

: چندصدايي, چند صوتي, اهنگ ياترانه چند صوتي.

kontrarevolution

: قيام بر ضد انقلا ب, انقلا ب متقابل.

kontrasignera

: امضاي ثانوي بر روي سند, جيرو, ظهر نويسي.

kontrasignering

: امضاي ثانوي بر روي سند, جيرو, ظهر نويسي.

kontraspion

: مامور ضد جاسوسي.

kontraspionage

: ضد جاسوسي, سازمان ضد جاسوسي.

kontrast

: تباين, كنتراست, مقايسه كردن.

kontrastera

: تباين, كنتراست, مقايسه كردن.

kontrastverkan

: تباين, كنتراست, مقايسه كردن.

kontratenor

: خواننده اي كه صداي بسيار بلند وغير عادي دارد.

kontribuera

: اعانه دادن, شركت كردن در, همكاري وكمك كردن, هم بخشي كردن.

kontribution

: سهم, اعانه, هم بخشي, همكاري وكمك.

kontring

: فرار, استعفاء, جدايي, هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو, رم.

kontroll

: مقابله, بررسي, كنترل.

kontrollanordning

: كنترل.

kontrollant

: شطرنجي, بشكل شطرنجي ساختن ياعلا مت گذاردن, شطرنجي كردن, نوعي بازي شبيه جنگ نادر, چكرز, بازرس, حسابدار مميز, ناظر.

kontrollera

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

kontrollm rke

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك

kontrollpanel

: تابلوي كنترل, صفحه كنترل.

kontrollr

: بازرس, حسابدار مميز, ناظر.

kontrollrknare

: حسابدار, فروشنده اقساطي.

kontrollsiffra

: رقم مقابله اي.

kontrollst mpel

: نشان, عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود, انگ.

kontrollstation

: نقطه مقابله.

kontrolltg rd

: كنترل.

kontrovers

: هم ستيزي, مباحثه, جدال, ستيزه, بحث.

kontroversiell

: مباحثه اي, جدلي, جدال اميز, هم ستيز, هم ستيزگر, هم ستيزگرانه.

kontur

: محيط مرءي, خط فاصل درنقشه هاي رنگي, نقشه برجسته, نقاشي كردن, طراحي كردن.

konturera

: محيط مرءي, خط فاصل درنقشه هاي رنگي, نقشه برجسته, نقاشي كردن, طراحي كردن.

kontusion

: كوفتگي, ضرب, ضربت, كوفتگي انساج, ضغطه.

konung

: پادشاه, شاه, شهريار, سلطان.

konungslig

: شاهانه, شاهوار, ملوكانه, خسروانه.

konungsman

: درباري, نديم.

konvalescens

: بهگرايي, دوره نقاهت.

konvalescent

: بهگرا.

konvalje

: زنبق الوادي, گل برف, موگه بهار.

konvektion

: انتقال گرما (درمايع), انتقال برق, ارزش حرارتي, همبرداري.

konvenans

: تناسب, نزاكت, قواعد متداول ومرسوم رفتارواداب سخن, مراعات اداب نزاكت, برازندگي.

konvenansparti

: ازدواج مصلحتي.

konvenera

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

konvent

: هم ايش, هم ايي, پيمان نامه, انجمن, مجمع, ميثاق.

konventikel

: انجمن مخفي وغير قانوني, انجمن مذهبي.

konvention

: هم ايش, هم ايي, پيمان نامه, انجمن, مجمع, ميثاق.

konventionell

: مرسوم, مطابق ايين وقاعده, پيرو سنت ورسوم.

konvergens

: همگرايي, تقارب.

konvergent

: خطوط متقارب ومتلا قي, همگرا.

konvergera

: توجه بيك نقطه يا يك مقصد مشترك, تقارب خطوط, وجود تشابه, همگراشدن.

konvergerande

: خطوط متقارب ومتلا قي, همگرا.

konversabel

: خوش صحبت, خوش سخن, قابل معاشرت.

konversation

: گفتگو, گفت وشنيد, مكالمه, محاوره.

konversationslexikon

: دايره المعارف, دايره العلوم, دانش جنگ.

konversatr

: خوش صحبت.

konversera

: عكس, محاوره كردن.

konversera/motsatt

: عكس, محاوره كردن.

konversion

: تغيير, تبديل, تسعير, تغيير كيش.

konverter

: برگرداننده, تبديل كننده, الت تبديل (شخص يا شيي), مبلغ مذهبي.

konvertera

: تبديل كردن, معكوس كردن.

konvertibel

: قابل تبديل, تغيير پذير, قابل تسعير.

konvertit

: تبديل كردن, معكوس كردن.

konvex

: كوژ, محدب.

konvexitet

: تحدب, برامدگي, كوژي.

konvoj

: قافله, كاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه كردن.

konvojera

: قافله, كاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه كردن.

konvojering

: قافله, كاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه كردن.

konvolut

: پاكت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

konvulsion

: شنج, تشنج, پرش, تكان, اشوب.

konvulsiv

: شنج اور, متشنج, مختلج, تكان دهنده.

konvulsiva

: شنج اور, متشنج, مختلج, تكان دهنده.

konvulsivisk

: شنج اور, متشنج, مختلج, تكان دهنده.

kooperation

: تعاون, همدستي, همكاري, تشريك مساعي.

kooperativ

: شركت تعاوني, وابسته به تشريك مساعي.

kooperatr

: همكار, همدست, همكاري كننده.

kooperera

: همياري كردن, باهم كار كردن, همدستي كردن, تشريك مساعي كردن, اشتراك مساعي كردن, تعاون كردن.

koordinat

: متناسب كردن, هم اهنگ كردن, تعديل كردن, هم پايه, مربوط, مختصات.

koordination

: هماهنگي.

koordinator

: هماهنگ كننده.

koordinera

: متناسب كردن, هم اهنگ كردن, تعديل كردن, هم پايه, مربوط, مختصات.

kopi s

: فراوان, مفصل, زياد, خيلي.

kopia

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن, نسخه عين, المثني.

kopiera

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري.

kopierare

: رونويس كننده, مقلد شيوه ديگران درخط وانشاء.

kopiering

: دونسخه نويسي, تكرار, هم اوري, تكثير, توالد و تناسل, توليد مثل.

kopieringsapparat

: ماشين نسخه برداري, ماشين تهيه رونوشت.

kopp

: ناو.

kopp rr

: جاي ابله, ابله گون كردن, گود كردن.

kopp/pokal

: ناو.

koppa

: ابله, جاي ابله, جوش چرك دار, ابله دار شدن.

koppa/mrke

: ابله, جاي ابله, جوش چرك دار, ابله دار شدن.

koppar

: مس, بامس اندودن, مس يا تركيبات مسي بكار بردن.

koppar-

: مسي.

koppardla

: كرم كور

kopparhaltig

: مسي.

kopparmynt

: مس, بامس اندودن, مس يا تركيبات مسي بكار بردن.

kopparpl t

: بشقاب مسي, كليشه مسي, صفحه مسي.

kopparslagare

: مسگر.

kopparstick

: بشقاب مسي, كليشه مسي, صفحه مسي.

koppel

: افسار سگ وحيوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تايي.

koppla

: بستن, وصل كردن.

koppla av

: لينت دادن, شل كردن, كم كردن, تمدد اعصاب كردن, راحت كردن.

koppla av/st nga av

: جدا كردن, گسستن, قطع كردن.

koppla ifrn

: جدا كردن, رها كردن, از قلا ده باز كردن, از حالت زوجي خارج كردن, باز شدن.

koppla in

: بكارگماشتن, گرفتن, استخدام كردن, نامزدكردن, متعهد كردن, از پيش سفارش دادن, مجذوب كردن, درهم انداختن, گيردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن كردن, عهد كردن, قول دادن.

koppla l s

: از بند باز كردن, رهاكردن.

kopplad

: بسته, متصل.

kopplare

: بدست اورنده, فراهم سازنده, جاكش, دلا ل محبت.

kopplerska

: زن دلا ل محبت, دلا له.

koppling

: اتصال, جفت كردن.

koppling/vxel/redskap

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن.

kopra

: مغز نارگيل.

kopulation

: جماع.

kopulativ

: وابسته به جفت گيري, مقاربتي, رابط, ربطي.

kopulera

: مقاربت جنسي كردن.

kor

: دسته سرايندگان, كر, بصورت دسته جمعي سرود خواندن, هم سرايان.

kora

: گزيدن, انتخاب كردن, خواستن, پسنديدن.

koral

: دسته سرايندگان, مجموعه خوانندگان.

korall

: مرجان, بسد.

korallrd

: مرجان, بسد.

koran

: قران.

koranen

: قران.

kord

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر.

korda

: عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار.

kordera

: گره, برامدگي, تپه, قبه, دانه, كنگره, الت كنگره سازي, كنگره داركردن, خپله.

korderoj

: مخمل نخي راه راه, مخمل كبريتي.

kordial

: قلبي, صميمي, مقوي.

kordialitet

: صميميت, مودت قلبي, مهرباني, خوش رويي, گرمي.

kordong

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, كمربند, قيطان, يك عده پاسبان يانظامي كه درفواصل معين محلي رااحاطه كنند, خط قرنطينه.

kordv v

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر.

korea

: كشور كره.

korean

: اهل كشور كره, زبان مردم كره.

koreansk

: اهل كشور كره, زبان مردم كره.

korelat

: مقدم, پيشين.

koreografi

: رقص ارايي, هنررقص, رقص مخصوصا درتلاتر وغيره.

korg

: زنبيل, سبد, درسبد ريختن, سبد صندوقي, لول, ژوپن زير دامن.

korg/hindra

: از كار بازداشتن, مانع شدن, مختل كردن, قيد.

korgarbete

: ساخته شده از تركه, سبدسازي, حصيرسازي.

korgblommig

: مركب.

korgboll

: بازي بسكتبال.

korgfltning

: زنبيل (بافي), سبد (بافي), هنردستي (زنبيل بافي).

korgosse

: اوازه خوان جزو دسته خوانندگان.

korgvagga

: گهواره سبدي روپوش دار, لگنچه, درشكه دستي بچگانه.

koriander

: گشنيز.

korianska

: اهل كشور كره, زبان مردم كره.

korint

: كشمش بيدانه, مويز.

korist

: اوازه خوان جزو دسته خوانندگان.

kork

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه اي, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چيزي (را) گرفتن, در دهن كسي را گذاشتن.

korka

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه اي, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چيزي (را) گرفتن, در دهن كسي را گذاشتن.

korka igen

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه اي, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چيزي (را) گرفتن, در دهن كسي را گذاشتن.

korka upp

: كلا ه از سر برداشتن, سر پوش برداشتن از, چوب پنبه بطري را بر داشتن, رها كردن.

korkad

: كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ.

korkbssa

: تفنگ بادي بچگانه, تفنگ خفيف.

korklik

: چوب پنبه اي, خشكيده.

korkmatta

: لينوللوم, مشمع فرشي, مشمع كف اتاق.

korkpistol

: تفنگ بادي بچگانه, تفنگ خفيف.

korkskruv

: دربطري بازكن.

korn

: جو, شعير, دانه جو, مقياس وزني برابر 8460/0 گرم, مقياس طولي برابر5/8 ميليمتر, غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن.

korn/fr /sd

: دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, يك گندم(مقياس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوي, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه كردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشيدن, پشم كندن, رگه, طبقه.

korna

: دانه دانه كردن, داراي ذرات ريز كردن.

kornbod

: انبار دانه, انبار غله, جاي غله خيز.

kornell

: سنگر واستحكامات.

kornett

: نوعي شيپور.

kornig

: دانه دانه, داراي دانه هاي ريز.

kornighet

: دانه دانه بودن.

kornisch

: قرنيس, كتيبه, گچ بري بالا ي ديوار زير سقف.

kornknarr

: كلا غ زاغي, غراب, صداي كلا غ.

korollarium

: نتيجه, فرع, همروند.

korona

: هاله, اكليل, حلقه نور دور خورشيد, سر, تاج.

korp

: كلا غ سياه, غراب, كلا غ زنگي, مشكي, حرص زدن, غارت كردن, قاپيدن, با ولع بعليدن, صيد, شكار, طعمه شكاري, چپاول.

korpa

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش.

korporativ

: وابسته بشخصيت حقوقي, شركتي.

korpral

: بدني, جسمي, سرجوخه.

korpral/kroppslig

: بدني, جسمي, سرجوخه.

korpsvart

: كلا غ سياه, غراب, كلا غ زنگي, مشكي, حرص زدن, غارت كردن, قاپيدن, با ولع بعليدن, صيد, شكار, طعمه شكاري, چپاول.

korpulens

: جسامت, تنومندي, فربهي, گردن كلفتي, ستبري.

korpulent

: فربه, تنومند, گوشتالو, جسيم, ستبر, نيرومند, قوي بنيه, محكم, نوعي ابجو.

korpuskel

: تنيزه, ذره, جسمك, گويچه(سفيد ياسرخ خون وبافت هاي غضروفي وغيره), گلبول.

korrekta

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.

korrekthet

: صحت, درستي.

korrektion

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

korrektiv

: اصلا حي.

korrektur

: دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

korrekturavdrag

: كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن.

korrekturl sare

: اصلا ح كننده, مربي, تنظيم كننده.

korrelat

: قرين, مرتبط, وابسته, همبستگي داشتن, مرتبط كردن.

korrelat/motsvarighet

: قرين, مرتبط, وابسته, همبستگي داشتن, مرتبط كردن.

korrelation

: ارتباط, ربط, همبستگي, بستگي دوچيز باهم.

korrelera

: قرين, مرتبط, وابسته, همبستگي داشتن, مرتبط كردن.

korrespondent

: خبرنگار, مخبر, مكاتبه كننده, طرف معامله, مطابق.

korrespondera

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن , مكاتبه كردن, رابطه داشتن.

korridor

: راهرو, دالا ن, دهليز, راه سرپوشيده, كريدور, تالا ر ورودي.

korridor/foaj

: تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.

korridorpolitiker

: كسيكه در پارلمان تبليغ ميكند.

korrigera

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.

korrigering

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

korrodera

: خوردن (اسيدوفلزات), پوسيدن, زنگ زدن (فلزات).

korrosion

: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي

korrugera

: چين دادن, موجدار كردن, راه راه كردن.

korrumpera

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.

korrumperad

: پولي, پول بگير, پست, فروتن, رشوه خوار.

korrupt

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.

korruption

: فساد, انحراف, زرپرستي, رشوه گيري, صفت ادم پولكي, پول بگيري.

kors

: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن.

korsa

: پيوند زدن از دوجنس ناجور باهم, جفت ه كردن, جانور دورگه گرفتن, گياه پيوندي بار اوردن, نژادهاي مختلف را با هم پيوند كردن, اصلا ح نژاد كردن, از وسط قطع كردن, تقسيم كردن, تقاطع كردن.

korsar

: نوعي كشتي بربري, كشتي دزدان دريايي.

korsas

: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن.

korsben

: استخوان خاجي, عظم عجز

korsett

: كرست, شكم بند زنانه, شكم بند بستن.

korsf sta

: برصليب اويختن, مصلوب كردن, بدار اويختن.

korsfarare

: شركت كننده درجنگهاي صليبي.

korsfstelse

: تصوير عيسي بر بالا ي صليب, مصلوب ساختن.

korsg ng

: راهرو سرپوشيده, اطاق يا سلول راهبان وتاركان دنيا, ايوان, دير, صومعه, گوشه نشيني كردن, درصومعه گذاشتن.

korslagda benknotor

: تصوير دو استخوان متقاطع در زير جمجمه كه نشان پرچم دزدان دريايي است, نشانه مرگ وخطر (در داروخانه ها).

korslamhet

: فلج پايين تنه, فلج نيمه بدن, فلج پا, فلج اعضاي سافل, پا فلجي.

korsning

: پيوند زدن, دورگه, تقاطع, چهار راه, دورگه, دو تخمه, پست نژاد.

korsriddare

: شركت كننده درجنگهاي صليبي.

korsrt

: اساس, پايه, شيخ الربيع, تير پايه.

korst gsfarare

: شركت كننده درجنگهاي صليبي.

korstg

: جنگ صليبي, جنگ مذهبي, نهضت, جهاد كردن.

korstol

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

kort

: كوتاه مختصر, حكم, دستور, خلا صه كردن, كوتاه كردن, اگاهي دادن, بطور خلا صه, كارت, كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن.

kort d refter

: بزودي, عنقريب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

kort och tjock

: كوتاه, خپله, گردن كلفت, خپله, چاق وچله, تپلي, كوسن, نيمكت, جوجه, كوتاه, كلفت, چارشانه, خشن, قوي, پراز كنده درخت, ريشه دار, سيخ سيخ, زبر, خپله, كوتاه وپهن, پر از كنده درخت.

kort rutig jacka

: پتوي ضخيم, قايق كف پهن چارگوش, كت كوتاه و سنگين.

kort sats/bisats/klausul

: بند, ماده.

kort strumpa

: جوراب ساقه كوتاه, كفش راحتي بي پاشنه, جوراب پوشيدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن يكراست, درست.

kort svans

: دم كوتاه (خرگوش وغيره).

kort svrd

: نوعي قمه.

kort/sn v

: كوتاه ومختصر, اجمالي.

kortdistanslpare

: قهرمان دوسرعت.

kortege

: جمعيت (مانند تشييع كنندگان جنازه), ملتزمين.

kortfattad

: كوتاه مختصر, حكم, دستور, خلا صه كردن, كوتاه كردن, اگاهي دادن, موجز, كوتاه, مختصر, مجمل, فشرده, چكيده.

kortfattat

: بطور خلا صه.

korthet

: كوتاهي, اختصار, ايجاز.

korthuggen

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن.

kortison

: كورتيزون.

kortklippt

: كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن.

kortslutning

: اتصال كوتاه.

kortsystem

: سيستم كارتي.

kortv xt

: كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن.

kortvarig

: اني, زود گذر.

kortvarighet

: فراگذري, ناپايداري, زود گذري, بي ثباتي, كوتاهي.

kortvaruhandlare

: فروشنده لباس مردانه, خراز.

korund

: سنگ سنباده.

korus

: هم سرايان, هم سرايي كردن, دسته خوانندگان, نغمه سرايان هم اهنگ.

korv

: سوسيس, سوسيگ, روده محتوي گوشت چرخ شده, سوسيس.

korva

: اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.

korvett

: رزمناوي كه يك رديف توپ دارد.

kos

: گريزان, فراري, گريختن, شخص فراري.

kosa

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن.

kosack

: قزاق.

koschenill

: قرمز دانه, قرمز شراب كش.

koscher

: پاك, حلا ل, تهيه شده برطبق شريعت يهود.

kosing

: خمير, پول.

kosktare

: گاوچران.

kosmetisk

: وسيله ارايش, فن ارايش وتزءين.

kosmetolog

: متخصص ارايش وزيبايي (beautician نيز ناميده ميشود), مشاطه.

kosmisk

: وابسته بگيتي, كيهاني, مربوط بعالم هستي.

kosmogoni

: خلقت وپيدايش عالم وجود, كيهان شناسي.

kosmografi

: شرح گيتي, شرح جهان, گيتي شناسي.

kosmolog

: كيهان شناس, دانشمند ومحقق درعلم عالم وجود.

kosmologi

: كيهان شناسي, فلسفه انتظام گيتي, نظام عالم وجود.

kosmologisk

: وابسته به فلسفه انتظام گيتي.

kosmonaut

: كيهان نورد.

kosmopolit

: وابسته به همه جهان, بين المللي.

kosmopolitisk

: وابسته به همه جهان, بين المللي.

kosmos

: كيهان, گيتي ونظام ان, نظام عالم وجود.

kossa

: گاوماده, ماده گاو, ترساندن, تضعيف روحيه كردن.

kost

: پرهيز, رژيم گرفتن, شورا.

kosta

: هزينه, ارزش, ارزيدن.

kostade

: هزينه, ارزش, ارزيدن.

kostbar

: گران, گزاف, فاخر.

kosth ll

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن.

kostlig

: گرانبها, نفيس, پر ارزش, تصنعي گرامي, : قيمتي, بسيار, فوق العاده.

kostnad

: بار, هزينه, مطالبه هزينه, هزينه, ارزش, ارزيدن.

kostnadsberkna

: هزينه, ارزش, ارزيدن.

kostnadsf rslag

: نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

kostnadsfri

: ازاد, مستقل, ميداني, رايگان, مفت, بيخود, بلا عوض.

kostnadskrvande

: گران, گزاف, فاخر.

kostsam

: گران, گزاف, فاخر.

kostym

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

kostym/drkt

: لباس, جامه, لباس محلي.

kostymtyg

: پارچه لباسي (زنانه ومردانه).

kota

: استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.

kotangent

: كتانژانت.

kotiljong

: نوعي رقص دو نفري.

kotknackare

: شكسته بند.

kotlett

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, كتلت.

kotpelare

: ستون فقرات, تيره پشت, ستون مهره.

kotte

: مخروط, ميوه كاج, هرچيز مخروطي ياكله قندي, مخروطي شكل كردن, قيف(براي بستني قيفي).

kotteri

: گروه هم مسلك, انجمن (ادبي واجتماعي).

kottformig

: شبيه ميوه كاج, صنوبري.

kotyledon

: زلف عروسان, قدح مريم, لپه.

kov nda

: تغييرجهت دادن, تغيير عقيده دادن, برگشت, گشت, انحراف, تغيير مسير.

kp

: خريد, خريداري كردن.

kpare

: خريدار, پرداخت كننده, خريدار.

kpebrev

: صورت فروش, فاكتور.

kpenskap

: سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

kpkort

: كارت ياورقه خريد نسيه.

kpman

: بازرگان, تاجر, داد وستد كردن, سوداگر.

kpp

: چسبيدن, فرورفتن, گير كردن, گير افتادن, سوراخ كردن,نصب كردن, الصاق كردن, چوب, عصا, چماق, وضع, چسبندگي, چسبناك, الصاق, تاخير, پيچ دركار, تحمل كردن, چسباندن, ترديد كردن, وقفه.

kr-

: وابسته بدسته سرودخوانان, وابسته به اواز دسته جمعي.

kr

: هيلت, گروه, دسته, م عده, لشكر, سپاه.

kr ftdjur

: خانواده خرچنگ, رده سخت پوستان.

kr gare

: صاحب مسافرخانه.

kr k/dumbom

: شخص احمق و كودن, ادم ساده, اشتباه, سهو, اشتباه كردن, خطا كردن, ازكارطفره رفتن.

kr ka

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

kr ka/gala

: غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس.

kr kmedel

: قي اور, داروي استفراغ اور.

kr krot

: عرق الذهب, اپيكا, اليون كوكي.

kr kspark

: كوك مورب و چپ و راست در حاشيه دوزي, كوك چپ وراست زدن.

kr la/krypa

: دمر خوابيدن, سينه مال رفتن, پست شدن, پست بودن, خزيدن.

kr m

: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.

kr ma sig/sttta

: خراميدن, خرامش, قدم زني با تبختر.

kr mare

: دوره گرد, دست فروش, ادم مزدور, ادم پست وخسيس, چك وچانه زدن.

kr n

: تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ.

kr nga

: كج شدن, چرخش ناگهاني كشتي بيك سو, كج شدن, فريب, خدعه, گوش بزنگي, امادگي, شكست فاحش, نوسان, تلوتلو خوردن.

kr ngel

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت.

kr nglig

: پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

kr ngning/krnga

: چرخش ناگهاني كشتي بيك سو, كج شدن, فريب, خدعه, گوش بزنگي, امادگي, شكست فاحش, نوسان, تلوتلو خوردن.

kr ngningshmmare

: پاياساز, تثبيت كننده.

kr nika

: شرح وقايع بترتيب تاريخ, تاريخچه.

kr ning

: تاج گذاري.

kr nka/krnkning

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

kr nka/vldta

: تجاوز كردن به, شكستن, نقض كردن, هتك احترام كردن, بي حرمت ساختن, مختل كردن.

kr nkande

: ظالمانه, عصباني كننده, بيداد گرانه, افترا اميز, بدگويانه.

kr nlist

: كتيبه, قرنيس ديوار.

kr ppa

: پيچاندن, تاب دادن, مضرس, زيگ زاگ, دندانه دندانه.

kr pppapper

: كاغذ الياف درشت.

kr s

: موجدار كردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف كردن,ناهموار كردن, ژوليده كردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم.

kr s/rynka

: چين, حاشيه چين دار, زوايد, تزءينات, پيرايه, چيز بيخود يا غير ضروري, افراط, لذت, تجمل, لرزيدن (از سرما), حاشيه دوختن بر, ريشه دار كردن.

kr slig

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب.

kr vande

: طاقت فرسا, سخت, خواستار, مبرم, مصر.

kra

: عزيز, محبوب, گرامي, پرارزش, كسي را عزيز خطاب كردن, گران كردن, راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره), شكست, شكست خوردن (در امتحانات), چيدن, موجب شكست شدن.

kra om

: رسيدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.

krabat

: مرد, شخص, ادم, مردكه, يارو.

krabb

: پرشكاف, اندكي متلا طم, متغيرودستخوش تغيير وتبديل.

krabb sj/ombytlig vind

: پرشكاف, اندكي متلا طم, متغيرودستخوش تغيير وتبديل.

krabba

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصباني كردن, عصباني شدن, باعث تحريك وعصبانيت شدن, ادم ترشرو, كج خلق.

krabba/kr ftan

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصباني كردن, عصباني شدن, باعث تحريك وعصبانيت شدن, ادم ترشرو, كج خلق.

krabblik

: سرطان جلدي, خرچنگ وار, شبه سرطان.

kracka

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

krackelera

: صداي ترق وتروق, صداي انفجار پي در پي, صداي انفجار وشكستگي توليد كردن, شكستن.

krackelering

: صداي ترق وتروق, صداي انفجار پي در پي, صداي انفجار وشكستگي توليد كردن, شكستن.

krackning

: شكستن هيدروكربورهاي متشكله نفت خام و تبديل ان به هيدروكربورهاي سبكتر.

krafs

: اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.

krafsa

: دست مالي كردن, خط خط كردن, سرسري چيز نوشتن, دست مالي, تقلا, خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

kraft

: قدرت, توان, برق.

kraft/styrka

: قدرت, نيرومندي, زور, نيرو, انرژي, توان.

kraftanstrngning

: ثقل, اعمال زور, تقلا.

kraftf lt

: ميدان نيرو, ميدان نيروي مغناطيسي.

kraftfull

: قوي, موثر, موكد, نيرومند, مقتدر.

kraftfulla

: نيرومند, مقتدر.

kraftfullt

: شديدا, قويا, جدا.

kraftig

: محكم, ستبر, تنومند, قوي هيكل, خوش بنيه, درشت, پرزور, نيرومند, زورمند, قوي, شديد.

kraftig baby

: پرعضله, قوي, خوش بنيه, تندرست, سرزنده.

kraftig/robust/trogen

: ستبر, تنومند, قوي, بي باك, مصمم, شديد.

kraftig/stndaktig/porter

: ستبر, نيرومند, قوي بنيه, محكم, نوعي ابجو.

kraftig/tung

: قوي, سنگين.

kraftig/tv ngs-

: قوي, موثر, شديد, اجباري.

kraftiga

: نيرومند, مقتدر.

kraftls

: داراي ضعف قوه باء, ناتوان, اكار, بي زور.

kraftn t

: توري.

kraftpapper

: كاغذ محكم قهوه اي رنگ مخصوص بسته بندي.

kraftprov

: كار برجسته, شاهكار, كار بزرگ, فتح نمايان.

kraftuttryck

: پيمان, سوگند, قسم خوردن.

kraftverk

: موتور خانه, مركز قوه محركه, نيروگاه.

krage

: يقه, يخه, گريبان, گردن بند.

kraghandske

: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.

kragstvel

: چكمه سواري, كروك اتومبيل.

krake

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي).

krakel

: جرو وبحث كردن, ستيزه, داد وبيداد, نزا مختصر, ستيزه كردن.

kral

: دهكده بوميان افريقاي جنوبي, كلبه, حصار, اغل, درحصار محصور كردن, در دهكده مسكن دادن.

kram

: دراغوش گرفتن, بغل كردن, محكم گرفتن.

krama

: فشردن, له كردن, چلا ندن, فشار دادن, اب ميوه گرفتن, بزورجا دادن, زور اوردن, فشار, فشرده, چپاندن.

krama/kela med

: دراغوش گرفتن, نوازش كردن, در بستر راحت غنودن.

krama/omfamna

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن.

kramas och pussas

: بوسيدن وعشقبازي كردن, بوس وكنار, لكه, كثافت.

kramgod

: محبوب, پرنوازش, راحت, نوازش كن.

kramp

: چنگه, چنگوك, گرفتگي عضلا ت, انقباض ماهيچه در اثر كار زياد, دردشكم, محدودكننده, حصار, سيخدار كردن, محدود كردن, درقيد گذاشتن, جاتنگ كردن.

kramp/hindra

: چنگه, چنگوك, گرفتگي عضلا ت, انقباض ماهيچه در اثر كار زياد, دردشكم, محدودكننده, حصار, سيخدار كردن, محدود كردن, درقيد گذاشتن, جاتنگ كردن.

kramp/krampryckning

: شنجه, تشنج موضعي, الت تشنج واضطراب.

krampaktig

: تشنجي, بگير و ول كن, همراه با انقباضات.

krampl sande

: ضد انقباض و تشنج, ضد اختلا ج.

krampryckning

: شنج, تشنج, پرش, تكان, اشوب.

kran

: خروس, پرنده نر(از جنس ماكيان), كج نهادگي كلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگيدن, گوش ها را تيز وراست كردن, كج نهادن, يك وري كردن, شير اب, شير بشكه, بيني, قيافه, شكلك دراوردن, قيافه گرفتن, شير اب, ترمز, وسيله توقف.

kranarm

: بادبان سه گوش جلو كشتي, لب زيرين, دهان, حرف, ارواره, نوسان كردن, واخوردن, پس زني, وقفه.

krande

: شاكي, دادخواه, عارض, مدعي, خواهان, خواهان, دادخواه, عارض, شاكي, مدعي, تعقيب قانوني, پيگرد, پيگرد كننده, تعقيب كننده.

kranie-

: جمجمه اي.

kranium

: كاسه سر, جمجمه.

kranportal

: جاي چليك, زير بشكه اي, حاءل جراثقال.

krans

: حلقه گل, تاج گل, نرده پلكان مارپيچي.

kransliknande

: تاج مانند, شريان يا وريد اكبليلي, انسداد شراءين اكليلي قلب.

kranslist

: قرنيس, كتيبه, گچ بري بالا ي ديوار زير سقف.

krapp

: ريشه روناس, روناس, با روناس رنگ زدن.

krapprot

: ريشه روناس, روناس, با روناس رنگ زدن.

krapprtt

: ريشه روناس, روناس, با روناس رنگ زدن.

kras

: تصادم, خردشدگي, برخورد, خرد كردن, شكست دادن, درهم شكستن, بشدت زدن, منگنه كردن, پرس كردن, ورشكست شدن, درهم كوبيدن.

kras/krock/krossa

: تصادم, خردشدگي, برخورد, خرد كردن, شكست دادن, درهم شكستن, بشدت زدن, منگنه كردن, پرس كردن, ورشكست شدن, درهم كوبيدن.

krasa

: صداي خرد كردن يا خرد شدن چيزي زير دندان يا زير چرخ وغيره, خرد شدن.

krasch

: خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط.

krascha

: خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط.

krasha

: خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط.

krass

: زمخت, درشت, كودن.

krasse

: شاهي, تره تيزك, رشاد, رازيانه ابي, گل لا دن

krasslig

: تخمي, تخم دار, بتخم افتاده, مندرس, از كار افتاده.

krater

: دهانه اتش فشان, دهانه كوه هاي ماه, دهانه يا حفره حاصله در اثر بمب وغيره.

krats

: خراشنده, زداينده.

kratsa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

kratta

: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.

kratta/r fsa/rucklare

: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.

krav

: دربايست, نيازمندي, تقاضا, احتياج, الزام, نياز, ايجاب, التزام.

kravatt

: كراوات, غبغب, كراوات.

kravattnl

: سنجاق كراوات, سنجاق كراوات, سنجاق مدال وزينت الا ت زنانه.

kravla

: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.

kraxa

: قارقار(كلا غ), قارقار كردن (مثل كلا غ), صداي غوك يا وزغ, صداي كلا غ, غارغار كردن, چون غوك يا قورباغه صدا كردن.

krbana

: سواره رو, وسط خيابان, زمين جاده.

krde

: رمه, گله, دسته, محل عبور احشام, ازدحام.

kre

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم).

kreat r

: افريدگار, افريننده, خالق.

kreation

: افرينش, خلقت, ايجاد.

kreativ

: خالق, افريننده.

kreativitet

: قدرت خلا قه, قدرت ابداع, قوه ابتكار, افرينندگي.

kreatur

: جانور, حيوان, حيواني, جانوري, مربوط به روح و جان يا اراده, حس و حركت.

kreatursbes ttning

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

kreatursinhgnad

: دامگاه, محوطه دامداري, محل فروش دام.

kredit

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

kreditera

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

kreditering

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

kreditiv

: اعتبارنامه, ورقه اعتبار, اعتبار اسنادي.

kreditkort

: كارت ياورقه خريد نسيه.

kreditor

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

kreera

: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.

krematorium

: كوره اي كه لا شه مرده يا اشغال را دران مي سوزانند, كوره اي كه لا شه مرده يا اشغال را در ان مي سوزانند.

kremera

: سوزانيدن وخاكستر كردن.

kremering

: سوزاندن, تبديل بخاكستر كردن.

kreml

: كاخ كرملين, دولت شوروي.

krenelera

: داراي كنگره كردن, مستحكم كردن.

krenelerad

: داراي كنگره هاي كوچك, مستحكم.

kreol

: داراي نژاد مخلوط.

kreolsk

: داراي نژاد مخلوط.

kreosot

: كرءوزوت.

krepera

: قطاري, پشت سر هم.

kretin

: شخصي كه غده درقي او ترشحات لا زم را ندارد ودرنتيجه داراي مشاعر نادرست است.

krets

: حوزه قضايي يك قاضي, دور, دوره, گردش, جريان, حوزه, مدار, اتحاديه, كنفرانس, دورچيزي گشتن, درمداري سفر كردن, احاطه كردن.

kretsa

: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن.

kretsgng

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.

kretslopp

: حدقه, مدار, فلك, مسير, دور, حدود فعاليت, قلمرو, بدور مداري گشتن, دايره وار حركت كردن.

krevad

: انفجار, بيرون ريزي, سروصدا, هياهو.

krevera

: محترق شدن, منفجر شدن, تركيدن, منبسط كردن, گسترده كردن.

krftans

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

krftdjurs-

: خانواده خرچنگ, رده سخت پوستان

kria

: تركيب, ساخت, انشاء, سرايش, قطعه هنري.

kricka

: مرغابي جره.

kricket

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

kricketdomare

: سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.

kricketgrind

: دروازه كوچك, در, دريچه, حلقه, چوگان.

krig

: جنگ, حرب, رزم, محاربه, نزاع, جنگ كردن, دشمني كردن, كشمكش كردن.

krig

: داراي تب لا زم, بيقرار, گيج كننده.

krigare

: سرباز, نظامي, سپاهي, سربازي كردن, نظامي شدن, رزمجو, جنگاور, سلحشور, محارب, جنگجو, مبارز, دلا ور.

krigf ring

: جنگاوري, ستيز, جنگ, نزاع, زدو خورد, محاربه.

krigfrande

: متحارب, متخاصم, جنگجو, داخل درجنگ.

krigisk

: جنگي, لشكري, جنگجو, نظامي, ستيز گر, اماده جنگ, جنگ دوست, جنگي, رزمجو.

krigsflotta

: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.

krigsflygplan

: هواپيماي جنگي.

krigsfngenskap

: اسارت, گرفتاري, گفتاري فكري.

krigsgalen

: كلمه كه شعبده بازان در موقع شعبده بازي بكار ميبرند, اجي مجي.

krigsh r

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعيت, صف.

krigsherre

: جنگ سالا ر, افسر عالي رتبه ارتش, فرمانده ارتشي, فرمانروا.

krigshetsare

: طالب جنگ, شيفته جنگ, اتش افروز جنگ, جنگ افروز.

krigslist

: وانمود, نمايش دروغي, تظاهر, خدعه, فريب, حمله خدعه اميز, وانمود كردن.

krigslist/fint

: وانمود, نمايش دروغي, تظاهر, خدعه, فريب, حمله خدعه اميز, وانمود كردن.

krigsmlning

: نقاشي بدن براي رزم و پيكار.

krigsrustning

: سلا ح, تسليحات, جنگ افزار.

krigsstig

: تنگنا, مسير جنگي.

krigstillst nd

: حالت مخاصمه.

krigsviktig

: نظامي, سربازي, نظام, جنگي, ارتش, ارتشي.

krikon

: الو.

kriminal

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

kriminalitet

: جنايتكاري.

kriminalkonstapel

: كارگاه.

kriminalpolitik

: كيفرشناسي, اداره زندان.

kriminell

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

kriminolog

: متخصص جرم شناسي.

kriminologi

: مطالعه علمي جرم, جرم شناسي.

kring

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

kringfarande

: سيار, دوره گرد.

kringflackande

: اوارگي, ولگردي, دربدري, اوباشي.

kringg /gcka

: اجتناب كردن از, طفره زدن, دوري كردن از.

kringg /verlista

: باحيله پيش دستي كردن, گير انداختن.

kringg

: باحيله پيش دستي كردن, گير انداختن.

kringirrande

: نامنظم, سرگردان, غيرمعقول, متلون, غيرقابل پيش بيني, دمدمي مزاج.

kringirrande/oregelbunden

: نامنظم, سرگردان, غيرمعقول, متلون, غيرقابل پيش بيني, دمدمي مزاج.

kringr nna

: فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

kringsegla

: دورتادورگيتي يا اقليمي كشتي راني كردن, زمين را دورزدن, پيرامون پيمودن.

kringskra

: نوشتن در دور, محدود ومشخص كردن.

kringskuren

: محصور, در مضيقه.

kringstrykande man

: پويان, كنجكاو, ولگرد.

kringv rva

: پيچيدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچيزي راگرفتن, احاطه كردن.

kringvandrande

: عيار, اواره, سرگردان, حادثه جو, كمراه, منحرف, بدنام

krinolin

: دامن پف كردن, پارچه اهاردار وزمخت.

kris

: بحران.

krisartad

: بحراني, وخيم, منتقدانه.

krislge

: بحران.

krissituation

: بحران.

kristall

: بلور, شفاف, زلا ل, بلوري كردن.

kristall-

: بلورين, شفاف, متبلور, واضح.

kristallglas

: بلور, شفاف, زلا ل, بلوري كردن.

kristallin

: بلورين, شفاف, متبلور, واضح.

kristallisation

: تبلور, بلور سازي.

kristallisera

: متبلور كردن, متشكل كردن, شكل دادن.

kristallisk

: بلورين, شفاف, متبلور, واضح.

kristallografi

: مبحث بلور شناسي.

kristen

: مسيحي.

kristendom

: مسيحيت, دين مسيحي.

kristendomen

: مسيحيت, دين مسيحي.

kristenhet

: مسيحيت, عالم مسيحيت, جامعه مسيحيت.

kristenheten

: مسيحيت, عالم مسيحيت, جامعه مسيحيت.

kristi himmelsf rdsdag

: روز عروج عيسي به اسمان.

kristihimmelsfrdsdag

: روز عروج عيسي به اسمان.

kristlig

: مسيحي.

kristna

: مسيحي, مسيحي كردن, عيسوي كردن.

kristus

: مسيح, عيسي.

krit-

: گچي.

krita

: گچ, نشان, علا مت سفيد كردن, باگچ خط كشيدن, باگچ نشان گذاردن.

kriterium

: ضوابط, معيارها.

kriticera

: نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن.

kritig

: گچي.

kritik

: نقد ادبي, انتقاد, عيبجويي, نقدگري, نكوهش, فن انتقاد, مقاله انتقادي.

kritiker

: نقدگر, نكوهشگر, سخن سنج, نقاد, انتقاد كننده, كارشناس, خبره.

kritikls

: غير انتقادي, غير و خيم, عادي.

kritiklysten

: بحراني, وخيم, منتقدانه.

kritisera

: نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن.

kritisk

: خرده گير, عيب جو, عيب جويانه, بحراني, دوران ياءسگي زن, بحراني, وخيم, منتقدانه.

kritstrecksrand

: راه راه هاي باريك روي پارچه.

krk

: عصاي سركج, كجي, ادم قلا بي, كلا ه بردار, خم كردن, كج كردن, ادم سبك مغز وكم عقل, ادم احمق وابله.

krk/idiot

: ادم سبك مغز وكم عقل, ادم احمق وابله.

krka

: غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس.

krkarl

: محرك, راننده.

krkas

: قي كردن, استفراغ كردن, برگرداندن, هراشيدن.

krkb r

: سنگروي سياه.

krkning

: انحنا, خميدگي.

krkslott

: زادگاه زاغ ها و پرندگان مشابه, جاي شلوغ.

krl

: اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

krl/fartyg

: اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

krla

: دمر خوابيدن, سينه مال رفتن, پست شدن, پست بودن, خزيدن.

krldjur

: حيوان خزنده, ادم پست, سينه مال رونده.

krlek

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

krleksfull

: دوستدار, محبت اميز, بامحبت, محبوب.

krleksfull

: مهربان, خونگرم, عاشق, شيفته, عاشقانه.

krleksl s

: بي عشق.

krma

: خرامش از روي تكبر, جفتك زدن, با تكبر راه رفتن, روي دو پا بلندشدن, سوار اسب چموش شدن.

krmaraktig

: سرباز مزدور, ادم اجير, پولكي.

krmpa

: بيماري مزمن, درد, ناراحتي.

krna

: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).

krna

: هسته, مغز, اساس.

krna/korn

: مغز, هسته, مغزهسته, خستو, تخم, دانه.

krnfrukt

: سيب, ميوه سيبي, گلوله يا كره.

krnfulla

: پرزور, نيرومند, زورمند, قوي, شديد.

krngelmakare

: مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

krnglighet

: پيچيدگي, بغرنجي, تودرتويي, ريزه كاري.

krngning

: چرخش ناگهاني كشتي بيك سو, كج شدن, فريب, خدعه, گوش بزنگي, امادگي, شكست فاحش, نوسان, تلوتلو خوردن.

krnikeskrivare

: وقايع نگار, تاريخچه نويس.

krnka

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

krnkning

: هتك ابرو, تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

krnmj lk

: ابدوغ, دوغ پس از گرفتن كره.

krock

: تصادم, خردشدگي, برخورد, خرد كردن, شكست دادن, درهم شكستن, بشدت زدن, منگنه كردن, پرس كردن, ورشكست شدن, درهم كوبيدن.

krocka

: تصادم كردن, بهم خوردن.

krockera

: نوعي بازي با گوي وحلقه, كروكت.

krocket

: نوعي بازي با گوي وحلقه, كروكت.

krog

: ميكده, ميخانه, كاباره, شادخانه, ميخانه ادمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود, خمار(كهامماار).

krog/vrdshus

: ميخانه ادمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود, خمار(كهامماار).

kroggst

: حافظ, حامي, نگهدار, پشتيبان, ولينعمت, مشتري.

krogv rd

: صاحب مسافرخانه.

krok

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

krok/bedragare

: عصاي سركج, كجي, ادم قلا بي, كلا ه بردار, خم كردن, كج كردن.

krok/koppla

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

kroka

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

krokben

: سبك رفتن, پشت پا خوردن يازدن, لغزش خوردن, سكندري خوردن, سفر كردن, گردش كردن, گردش, سفر, لغزش, سكندري.

krokett

: كوفته برنجي.

kroki

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

krokig

: ناراست, كج, نادرست.

krokig/ohederlig

: ناراست, كج, نادرست.

kroklinje

: خط منحني, چيز كج, خط خميده انحناء, پيچ.

krokodil

: تمساح, سوسمار, پوست سوسمار.

krokodiltrar

: اشك تمساح, اشك دروغي.

kroksabel

: شمشير هلا لي شكل, شمشير, كارد دسته دراز ونوك برگشته.

krokus

: زعفران, طبيب شارلا تان.

krom

: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو, كروميوم, كروم, فلزي سخت وخاكستري رنگ.

kroma

: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو.

kromatisk

: رنگي, پر رنگ, تصادفي, اتفاقي.

kromosom

: كروموسوم, رنگين تن.

krona

: جام گلبرگ, جام گل, كاسه گل, تاج گل, هاله خورشيد وغيره, حلقه زرين دور كلا ه, تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره), مسكوك ايسلند و سوءد معادل 6202/0 دلا ر.

krona/kr na

: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).

kronblad

: گلبرگ, پنج برگ گل.

kronisk

: ديرينه, مزمن, سخت, شديد, گرانرو.

kronkoloni

: بعضي از كلني هاي ممالك مشترك المنافع انگليس كه مقام سلطنت بر انها نظارت دارد.

kronograf

: گاه سنج, الت سنجش فواصل زماني.

kronologi

: شرح وقايع بترتيب زماني.

kronologisk

: بترتيب تاريخي, داراي تسلسل تاريخي, داراي ربط زماني

kronometer

: زمان سنج, گاه شمار, كرونومتر, وقت نگار, گاه نگار.

kronprins

: وليعهد, نايب السلطنه.

kronrtskocka

: انگنار, كنگر فرنگي.

kropp

: شكم, بطن, جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشين, جرم سماوي, داراي جسم كردن, ضخيم كردن, غليظ كردن, پيچ يا تاب خوردن, تاب گشت, خاصيت تاب گشت.

kroppsarbetare

: كارگر, مزدبگير, استادكار.

kroppsbeskaffenhet

: هيكل, سازمان بدن, تركيب, هيلت, ساختمان بدن.

kroppsh la

: درون حفره هاي پيشاني وگونه ها, معصره, ناسور, گودال, كيسه, حفره, مغ, جيب.

kroppshydda

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشين, جرم سماوي, داراي جسم كردن, ضخيم كردن, غليظ كردن.

kroppslig

: جسماني, جسمي, مادي, بدني, داراي ماده, مادي, فيزيكي.

kroppsligt

: بدني, داراي بدن, عملا, واقعا, جسماني.

kroppspulsder

: اءورت, شريان بزرگ, شاهرگ

kroppsstorlek

: قد, قامت, رفعت, مقام, قدر وقيمت, ارتفاع طبيعي بدن حيوان.

kroppsvisitation

: جستجو, جستجو كردن.

kroppsvisitera

: جستجو, جستجو كردن.

krossa

: مچاله, مچاله كردن, از اطو انداختن, فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شكستن, شكست دادن, پيروزشدن بر, صداي بهم خوردن چيزي (مثل صداي سنگريزه), درهم شكستن, بهم فشردن, مچاله كردن, منقبض كردن, صداي چلپ چلوپ پوتين در زمين گل الود, خردكردن, له كردن, سركوبي.

krossa/knapra p

: صداي خرد كردن يا خرد شدن چيزي زير دندان يا زير چرخ وغيره, خرد شدن.

krossskada

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

krosssr

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

kroton

: كرچك هندي, حب السلا طين.

krpp

: كرپ, نوار ابريشمي سياه, سياه پوشانيدن, كرپ.

krppera

: پيچاندن, تاب دادن, مضرس, زيگ زاگ, دندانه دندانه.

krr

: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق.

krr/sumpmark

: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق.

krriktningsvisare

: انديكاتور, نماينده, شاخص, اندازه, مقياس, فشار سنج.

krs/pipkrage

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

krsb r

: گيلا س.

krsb rstrd

: گيلا س.

krsen

: سخت گير, باريك بين, مشكل پسند, بيزار.

krsmagad

: داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير.

krsn l

: سنجاق كراوات, سنجاق مدال وزينت الا ت زنانه.

krtel

: غده, هر عضو ترشح كننده, دشبل, غده عرقي, حشفه مرد, بظر زن.

krubb

: كرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتكش, خوراك, خواربار, كوتوله, مزدور, نويسنده مزدور, زمين كندن, جستجو كردن, جان كندن, ازريشه كندن يا دراوردن, قلع كردن, از كتاب استخراج كردن, خوردن, غذا دادن.

krubba

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدي, دزدي ادبي, كش رفتن يا دزديدن, اخور.

krubba/fuska

: اخور, تختخواب بچه, دله دزدي, دزدي ادبي, كش رفتن يا دزديدن.

krucifix

: صليب عيسي, چليپا, صليب, مقياس سطحي معادل يك چهارم جريب, مقياس طولي كه درانگلستان 7 الي 8 يارد است.

kruka

: ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

krukmakare

: كوزه گر, سفالگر, ديگ ساز, مزاحم شدن, مصدع شدن, پرسه زدن.

krukmakeri

: سفالگري, كوزه گري, كوزه گرخانه, ظروف سفالين.

krukskrva

: تكه سفال شكسته.

krulla

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

krullig

: مجعد, فرفري.

krullig/excentrisk

: پيچ خورده, گره خورده, موي وزكرده, فرفري.

krumelur

: تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن.

krumspr ng

: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.

krupp

: كفل اسب, ترك اسب, مقعد, خناق, خناك.

krus

: كوزه, ديگ سفالي, تنگ, ديزي.

krus/sejdel

: ابخوري بزرگ, افتابه.

krus/tillbringare

: كوزه, بستو, دركوزه ريختن.

krusa h ret

: جلزو وولز, غذا را سرخ كردن, جزجز كردن, فر زدن, فر.

krusa hr

: فر, جعدوشكن گيسو, فر زدن, جلز وولز (درموقع سرخ كردن غذا).

krusa/krusning

: موج دار شدن, داراي سطح ناهموار, بطور موجي حركت كردن, مانند اب مواج شدن.

krusb rsbuske

: سفرس, انگور فرنگي, رنگ سياه مايل به ارغواني, بپا يا مراقب دوشيزه.

krusbr

: سفرس, انگور فرنگي, رنگ سياه مايل به ارغواني, بپا يا مراقب دوشيزه.

krusidull

: چين وشكن يا پيچ وتاب خيال انگيز (مانند ارايش خطي يا خوشنويسي), تزءينات خطاطي وغيره.

krusig

: مجعد, فرفري, فرفري, مجعد, فردار, چين دار, حاشيه دار.

krusig/frisk

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.

krusig/lockig

: مجعد, فرفري.

kruskl

: كلم پيچ, سوپ كلم.

krusmynta

: ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

krusning

: موج دار شدن, داراي سطح ناهموار, بطور موجي حركت كردن, مانند اب مواج شدن.

krut

: باروت.

krut/pulver/puder

: پودر, پودر صورت, گرد, باروت, ديناميت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن.

krutong

: ورقه نازك نان برشته يا سرخ شده.

krux

: لغز, چيستان, معما, مسلله دشوار, مانع, گره, گير, بمانعي برخورد كردن.

krux/sv righet

: لغز, چيستان, معما, مسلله دشوار.

krv

: تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم.

krvel

: جعفري فرنگي.

krver/kr vande

: طاقت فرسا, سخت, خواستار, مبرم, مصر.

kry

: خوش بنيه, نيرومند, بي نقص, سالم, كشيدن, سوي ديگر بردن, روانه كردن.

krycka

: چوب زير بغل, عصاي زير بغل, محل انشعاب بدن انسان (چون زير بغل وميان دوران), دوشاخه, هر عضو يا چيزي كه كمك ونگهدار چيزي باشد, دوقاچ جلو وعقب زين, باچوب زيربغل راه رفتن, دوشاخه زير چيزي گذاشتن.

krycka/std

: چوب زير بغل, عصاي زير بغل, محل انشعاب بدن انسان (چون زير بغل وميان دوران), دوشاخه, هر عضو يا چيزي كه كمك ونگهدار چيزي باشد, دوقاچ جلو وعقب زين, باچوب زيربغل راه رفتن, دوشاخه زير چيزي گذاشتن.

krydda

: ادويه, نمك وفلفل, چاشني, ادويه زدن, چاشني, ادويه زني, دارو زني بچوب, مطبوع كننده, ادويه, چاشني غذا, ادويه زدن به.

krydda/aptit

: مزه, رغبت, ميل, خوشمزه كردن.

kryddad

: ادويه دار, ادويه زده, تند, معطر, جالب, خوشمزه, با مزه, بارغبت.

kryddar

: چاشني, چيزي كه براي خوش مزه كردن ومعطر كردن بكار مي رود.

kryddkrasse

: ترتيزك, تره تيزك, شاهي.

kryddnejlika

: ميخك, گل ميخك, بوته ميخك.

kryddnejlika/l kklyfta/klv

: ميخك, گل ميخك, بوته ميخك.

kryddning

: چاشني, ادويه زني, دارو زني بچوب, مطبوع كننده.

kryddor

: ادويه جات, ادويه, عطاري.

kryddpeppar

: فلفل فرنگي شيرين, فلفل گينه.

krympa

: چروك شدن, جمع شدن, كوچك شدن, عقب كشيدن, اب رفتن (پارچه), شانه خالي كردن از.

krympling

: لنگ, چلا ق, زمين گير, عاجز, لنگ كردن, فلج كردن.

krympling/omintetg ra

: لنگ, چلا ق, زمين گير, عاجز, لنگ كردن, فلج كردن.

krympmn

: انقباض, چروك, چروك خوردگي, اب رفتگي.

krympning

: انقباض, چروك, چروك خوردگي, اب رفتگي.

kryolit

: فلوريد سديم والومينيم, يخ سنگ.

kryoteknik

: برودت شناسي.

krypa

: خزيدن, مورمور شدن, روي هم ريختن, روي هم انباشتن, ناقص انجام دادن, ازدحام كردن, مخفي كردن, درهم ريختگي, ازدحام, اجتماع افراد يك تيم, كنفرانس مخفيانه.

krypa ihop

: از ترس دولا شدن, چندك زدن, خود را براي گرم شدن ياغنودن جمع كردن, مچاله شدن, جمع شدن, در بستر غنودن, دربرگرفتن.

krypa in

: اشيان گرفتن, لا نه كردن, اسودن, در اغوش كسي خوابيدن.

krypa/smyga

: خزيدن, مورمور شدن.

krypande

: مور مور كننده, وحشت زده, غير عادي, پست, دون, شايسته نوكران, چاپلوس.

krypande smicker

: پرستش, ستايش, چاپلوسي.

krypare

: خزنده, گياه پيچي يانيلوفري, ادم متملق ومرموز.

kryphl

: مزغل ساختن, سوراخ ديده باني ايجاد كردن, مزغل, سوراخ سنگر, سوراخ ديدباني, راه گريز, مفر, روزنه.

krypin

: محوطه مكعب, محل كوچك ومحصور, محوطه كوچك ومحصور, لا نه كبوتر, اشيانه, لا نه, اشيانه اي كردن.

krypskytt

: تيرانداز از خفا.

krypta

: دخمه, سردابه, غار, حفره غده اي, سري, رمز.

kryptering

: پنهاني كردن.

kryptisk

: پنهان, مرموز, رمزي.

kryptiska

: پنهان, مرموز, رمزي.

krypto

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

kryptogam

: گياه نهان زاد (مثل سرخس وغيره).

kryptografera

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

kryptografi

: پنهان شناسي.

kryptografi/kryptoteknik

: پنهان شناسي.

kryptogram

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن, رمز, نوشته رمزي.

kryptoteknik

: پنهان شناسي.

krysantemum

: گل داودي, ميناي طلا يي.

krysolit

: زبرجدسبز, ياقوت سبز, اليوين.

kryss

: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن.

kryssa

: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن.

kryssare

: رزمناو, كشتي يا تاكسي يا كسي كه گشت ميزند.

kryssfaner

: تخته چند لا.

kryssning

: سفر دريايي, گشت زدن.

krysta

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

krystning

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

krystv rkar

: كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن.

ks s

: نيمكت.

kt

: شاخي, سفت, سخت, شيپوري, شهوتي, خشن, بي تربيت, افسار گيسخته, سركش, زبان دراز, گداي سمج و بي ادب, شهواني.

kta

: نمايش مجاز, تاتر مجاز, قانوني, حلا ل, مشروع.

kta/rlig

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

kte

: رفت.

ktenskap

: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج, وابسته به عروسي, زناشويي, عروسي, ازدواج, نكاح, زناشويي, عروسي, زفاف, نكاح, زوجه.

ktenskaplig

: نكاحي, ازدواجي, وابسته به زناشويي, شوهري, زوجي, ازدواجي, نكاحي.

ktenskaplig

: وابسته به عروسي.

ktenskapliga

: وابسته به عروسي.

ktenskapsbrott

: ادم زاني, مرد زناكار, زنا, زناي محصن يا محصنه, بيوفايي, بي عفتي, بي ديني, ازدواج غيرشرعي.

ktenskapsbrytare

: ادم زاني, مرد زناكار.

ktenskapsbrytare

: ادم زاني, مرد زناكار.

ktenskapsbryterska

: زانيه, زن زناكار.

kthet

: ابتكار, اصالت.

kthet

: اعتبار, سنديت, صحت, مهر, خاتم, كپسول, پهن, كاشه.

kthetsst mpel

: مهر, خاتم, كپسول, پهن, كاشه.

kthetsstmpel

: مهر, خاتم, كپسول, پهن, كاشه.

kttare

: رافضي, فاسد العقيده, بدعت گذار, مرتد.

ktteri

: كفر, ارتداد, الحاد, بدعتكاري, فرقه, مسلك خاص.

kttgrytor

: راحتي جسماني, محل عيش وخوشگذراني.

kttiga

: گوشتي, گوشت دار, مغز دار, محكم, اساسي.

kttja

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

kttkniv

: ساطور, تبر, هلي كوپتر.

kttskiva

: تكه كوچك گوشت, برش گوشت.

kttslig/sinnlig

: جسماني, جسمي, نفساني, شهواني.

kttstuvning

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

kub

: مكعب.

kub/t rning

: مكعب.

kubb

: قدح ساز, نوعي كلا ه لبه دار, كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند, مشروب خوارافراطي, داءم الخمر.

kubera

: مكعب.

kubik

: مكعبي.

kubikinnehll

: حجم مكعب.

kubikm tt

: مقياس مكعب.

kubikrot

: ريشه مكعب, ريشه سوم.

kubisk

: مكعبي.

kubiska

: مكعبي.

kubism

: كوبيسم, مكتب كوبيسم در نقاشي.

kubist

: وابسته به مكتب هنري كوبيسم.

kubistisk

: وابسته به مكتب هنري كوبيسم.

kuckla

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن.

kudde

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره, دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن, بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

kufisk

: سوگند ملا يم, بخدا, : طاق, تك, فرد, عجيب و غريب, ادم عجيب, نخاله.

kugga

: رد كردن, نپذيرفتن.

kuggbana

: راه اهن چنگك دار مخصوص عبور از سراشيب.

kuggdrev

: قسمت دوراز مركز بال پرنده, بال, چرخ دنده جناحي, پر و بال پرنده را كندن, دست كسي رابستن, كفتربند كردن.

kugge

: دندانه, دنده چرخ, دندانه دار كردن, حقه بازي, طاس گرفتن (درتخته نرد).

kuggfrga

: وانمود كن, ژستو, قيافه گير, پرسش دشوار.

kuggst ng

: چنگك جا لباسي, بار بند, جا كلا هي, نوعي الت شكنجه مركب از چند سيخ يا ميله نوك تيز, شكنجه, چرخ دنده دار, عذاب دادن, رنج بردن, بشدت كشيدن, دندانه دار كردن, روي چنگك گذاردن لباس و غيره.

kuggvxel

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن.

kuguar

: گربه وحشي پشمالو, يوزپلنگ امريكايي.

kujon

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

kujonera

: سلطه جويي كردن, تحكم كردن, مستبدانه حكومت كردن.

kuk

: خروس, پرنده نر(از جنس ماكيان), كج نهادگي كلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگيدن, گوش ها را تيز وراست كردن, كج نهادن, يك وري كردن.

kuku

: فاخته, صداي فاخته دراوردن, ديوانه.

kul

: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.

kul r

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن.

kula

: گلوله, گلوله تفنگ.

kula/prla

: مهره, دانه تسبيح, خرمهره, منجوق زدن, بريسمان كشيدن, مهره ساختن.

kulbana

: خط سير, گذرگاه.

kulbaneprojektil

: موشك, پرتابه.

kulblixt

: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.

kulen

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا.

kulen/dyster

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا.

kulgev r

: دزديدن, لخت كردن, تفنگ, عده تفنگدار.

kuli

: حمال, باربر.

kulinarisk

: مربوط به اشپزخانه, اشپخانه اي, پختني.

kulisser

: نشان داراي دو بال كه بهوانورد يا توپچي و دريا نورد يا ديدبان كار ازموده داده ميشود.

kull

: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن, يكدسته كبك, دسته, گروه, گله.

kull/yngel/ruva/grubbla

: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن.

kulle

: تل يا تپه, تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن, پر از تپه.

kulle/hg

: تپه كوچك, برامدگي در سطح صاف, پشته, گريوه, پرندك.

kullerbytta

: شيرجه, معلق, پشتك, معلق زدن.

kullerbytta/volt

: شيرجه, معلق, پشتك, معلق زدن.

kullersten

: قلوه سنگ, سنگفرش.

kullig

: پر از تپه.

kullkasta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون كردن, منقرض كردن, مضمحل كردن, موقوف كردن, انقراض.

kullkasta/strta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون كردن, منقرض كردن, مضمحل كردن, موقوف كردن, انقراض.

kullkrning

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

kullridning

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

kulmage

: شكم گنده.

kulmen

: اوج, قله, حد اعلي.

kulmination

: اوج, قله, حد اعلي.

kulminera

: به اوج رسيدن, بحد اكثر ارتفاع رسيدن, بحد اعلي رسيدن.

kulram

: چرتكه, تخته روي سرستون (معماري), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءيك سازي.

kulrt

: رنگي, ملون, نژادهاي غير سفيد پوست, رنگين.

kulspruteskytt

: مسلسل چي.

kult

: ايين ديني, مكتب تفكر, هوس وجنون براي تقليد از رسم يا طرز فكري, جذبه وشهرت معنوي, جيبه عرفاني.

kult/dyrkan

: ايين ديني, مكتب تفكر, هوس وجنون براي تقليد از رسم يا طرز فكري.

kulthandling

: فرمان اساسي, مراسم, تشريفات مذهبي, اداب.

kultivator

: كشتكار, ماشين شخم زني وعلف هرزه كني, برزگر.

kultivera

: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن.

kultur

: كشت ميكرب در ازمايشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.

kulturell

: فرهنگي, تربيتي.

kulturreservat

: ذخيره, رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره, كتمان, تقيه, شرط, قيد, استثناء, احتياط, قطعه زمين اختصاصي (براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره)

kulvert

: اب گذر, نهر سرپوشيده, مجراي اب زير جاده, لوله مخصوص كابل برق زير زميني.

kummin

: زيره سياه, درخت زيره, زيره سبز.

kumpan

: همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن.

kumulativ

: انباشته, يكجا.

kumulera

: انباشتن, توده كردن, تركيب يا متحد كردن.

kund

: موكل, مشتري, ارباب رجوع, مشتري.

kunde

: , ميتوانست.

kunde inte

: .= could not

kundkrets

: ارباب رجوع, مشتريان, پيروان, موكلين.

kundv rvare

: كارگر يا ماشيني كه پوست ميكند, دباغ, پوست درخت كن, كسيكه دم مغازه ميايستد و براي جنسي تبليغ ميكند.

kundvagn

: چرخ دستي مامورتنظيف, گاري باركش, اتومبيل باركش كوتاه, واگن برقي, باواگن برقي حمل كردن

kundvrvare/spion

: خريدار پيدا كردن, مشتري جلب كردن, صداي نكره ايجاد كردن, بلند جار زدن, باصداي بلند انتشار دادن.

kung

: پادشاه, شاه, شهريار, سلطان.

kung ra

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

kung relse

: اگهي, اعلا ن, خبر.

kungad me

: شهرياري, سلطنت مطلقه, رژيم سلطنتي.

kungamakare

: سلطان ساز, كسي كه درانتخاب پادشاه يا رءيس موثر است

kungamord

: شاه كش, قتل شاه يا حكمروا.

kungamrdare

: شاه كش, قتل شاه يا حكمروا.

kungarike

: پادشاهي, كشور, قلمروپادشاهي.

kungav rdighet

: مقام سلطنت, شاهي.

kunglig

: پادشاهي, شاهوار, سلطنتي, شاهانه, ملوكانه, همايوني, شاهوار, خسروانه.

kungliga

: سلطنتي, شاهانه, ملوكانه, همايوني, شاهوار, خسروانه.

kunglighet

: حق الا متياز, حق التاليف, حق الا ختراع, اعضاي خانواده سلطنتي, مجلل, از خانواده سلطنتي.

kunglighet/avgift

: حق الا متياز, حق التاليف, حق الا ختراع, اعضاي خانواده سلطنتي, مجلل, از خانواده سلطنتي.

kungra/utf rda/frkunna

: اعلا م كردن, انتشار دادن, ترويج كردن.

kungrande

: اعلا م, اعلا م دارنده, ترويج.

kungsbltt

: رنگ ابي مايل بارغواني روشن.

kungsfiskare

: ماهي خوراك, مرغ ماهيخوار, چلق.

kungsvatten

: تيزاب سلطاني.

kunna

: توانا بودن, شايستگي داشتن, لايق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارايش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوي كردن.

kunnande

: چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.

kunnig

: وارد بكار, قابل درك, باهوش, زيرك, مطلع.

kunnighet

: قابليت, توانايي.

kunnigt

: با توانايي, از روي لياقت.

kunskap

: بصيرت, اطلا ع, اموزش, معرفت, دانش, مجموعه معارف وفرهنگ يك قوم ونژاد, فرهنگ نژادي, افسانه هاوروايات قومي, فاصله بين چشم ومنقار (يا دماغ) حيوانات.

kunskapa

: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.

kunskapare

: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

kunskapsgren

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

kunskapsteori

: شناخت شناسي, معرفت شناسي, مبحث ارزش و حدود معرفت.

kup

: كوپه, قسمت, تقسيم كردن.

kupa

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

kupe

: كوپه, قسمت, تقسيم كردن.

kupera

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

kuperad

: پر از تپه.

kupidon

: كوپيد, خداي عشق كه بصورت كودك برهنه مجسم شده.

kupig

: كوژ, محدب.

kupol

: گنبد, قبه, گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمي.

kupol/dom

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمي.

kupoltak

: گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمي.

kupong

: كوپن.

kupp

: برهم زدن, ضربت, كودتا, توطله محرمانه براي بر انداختن حكومت.

kur

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

kurage

: دليري, دل, جرات, چوب, اتشزنه, اتش گرفتن.

kurage/skrot och korn

: خميره, فطرت, جنس, گرمي, غيرت, جرات.

kuranstalt

: چشمه معدني, اب معدني.

kurant

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

kurativ

: داراي خاصيت درماني, علا ج بخش, شفا بخش.

kurator

: كتابدار, موزه دار, نگهبان, متصدي.

kurbits

: كدو تنبل, ادم كله خشك.

kurd

: كرد, اهل كردستان.

kurder

: كرد, اهل كردستان.

kurdisk

: كردي.

kurera

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

kurera/botemedel

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

kurfurstend me

: گزينگرگان, هيلت انتخاب كنندگان, حوزه انتخابيه.

kuri s

: كنجكاو, نادر, غريب.

kuriositet

: تحفه, سوقات, چيزغريب, عتيقه, حس كنجكاوي, چيز غريب, كمياب.

kuriosum

: حس كنجكاوي, چيز غريب, كمياب.

kurir

: پيك, قاصد.

kurir/lpare

: پيك, قاصد.

kurort

: چشمه معدني, اب معدني.

kurort/hlsobrunn

: چشمه معدني, اب معدني.

kurrande i magen

: درد معده, درد دل.

kurre

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

kurs

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن.

kurs/bana

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن.

kursa

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

kursbok

: كتاب درسي, كتاب اصلي دريك موضوع, رساله.

kursiv

: پيوسته, روان, خط شكسته, وابسته به ايتاليايي هاي قديم, حروف يك وري, حروف كج, حروف خوابيده.

kurskamrat

: همشاگردي.

kursplan

: برنامه اموزشي, اموزش برنامه, دوره تحصيلا ت, برنامه تحصيلي.

kursv rde

: قيمت مناسب براي خريدار وفروشنده.

kurtage

: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.

kurtage/mkleri

: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.

kurtis r

: لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن.

kurtisan

: فاحشه.

kurva

: خط منحني, چيز كج, خط خميده انحناء, پيچ.

kurvig

: داراي انحناء وقوسهاي ظريف زنانه.

kuscha

: عتاب كردن, تشر زدن, نهيب زدن به.

kuscha/ska stuka

: عتاب كردن, تشر زدن, نهيب زدن به.

kusin

: پسرعمو يا دختر عمو, پسردايي يا دختر دايي, عمه زاده, خاله زاده.

kusk

: درشكه چي, كالسكه چي, كاميون ران, راننده يك جفت حيوان يا دستگاه اسب ودرشكه, واگن چي, گاراژ دار, متصدي حمل ونقل.

kuska

: گشت, سفر, مسافرت, سياحت, ماموريت, نوبت, گشت كردن, سياحت كردن.

kuskbock

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

kuslig

: دلتنگ كننده, مايه افسردگي.

kuslig/mystisk

: غير طبيعي, غريب, وهمي, جدي, زيرك.

kusliga

: دلتنگ كننده, مايه افسردگي.

kust-

: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.

kust

: ساحل, درياكنار, سريدن, سرازير رفتن, كرانه دريا, ساحل دريا, دريا كنار, دريا كنار.

kustband

: كرانه دريا.

kustfart

: كشتي راني ساحلي, تجارت ساحلي, كابوتاژ.

kustjgare

: تكاور.

kustlinje

: خط ساحلي.

kuta i v g

: فرار كردن, گريختن, پا بفرار گذاردن, باعجله رفتن.

kutter

: برنده, الت تراش, نوعي كرجي, دندان پيش.

kutting

: سرداب.

kuttra

: صداي كبوتر وقمري, بغبغو كردن, با صداي نرم وعاشقانه سخن گفتن, اهسته بازمزمه ادا كردن.

kutym

: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمركي, گمرك, برحسب عادت, عادتي.

kuv s

: ماشين جوجه كشي, محل پرورش اطفال زودرس.

kuva

: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.

kuvande

: انقياد, اطاعت, مقهور سازي, مطيع سازي.

kuvert

: پاكت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

kuvert/omslag

: پاكت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ.

kuvertavgift

: مبلغي كه اغذيه فروشي ويا كلوب شبانه علا وه بر پول غذا ومشروب از مشتريان دريافت ميدارد.

kuvertbrd

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

kv de

: خواباندن, دفن كردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودي, الحان, : غير متخصص, ناويژه كار, خارج از سلك روحانيت, غير روحاني

kv ka/kraxa

: صداي غوك يا وزغ, صداي كلا غ, غارغار كردن, چون غوك يا قورباغه صدا كردن.

kv ljande

: تهوع اور.

kv llar

: هرشب, شبها.

kv llsmat

: شام, عشاي رباني يا شام خداوند.

kv sa

: پياده كردن, خراب كردن.

kv vas

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

kv vgas

: ازت, نيتروژن.

kvacksalva

: صداي اردك, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغي, ساختگي, قلا بي, قات قات كردن, صداي اردك كردن, دواي قلا بي دادن.

kvacksalvare

: صداي اردك, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغي, ساختگي, قلا بي, قات قات كردن, صداي اردك كردن, دواي قلا بي دادن.

kvacksalvare/skojare

: شارلا تان, ادم حقه باز, حقه بازي كردن.

kvacksalvare/snattra

: صداي اردك, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغي, ساختگي, قلا بي, قات قات كردن, صداي اردك كردن, دواي قلا بي دادن.

kvacksalveri

: حقه بازي, شارلا تان بازي, حليه گري.

kvadda

: تصادم, خردشدگي, برخورد, خرد كردن, شكست دادن, درهم شكستن, بشدت زدن, منگنه كردن, پرس كردن, ورشكست شدن, درهم كوبيدن.

kvader

: سنگ ساختماني, سنگ بنا.

kvadrant

: ربع دايره, ربع كره, يك چهارم, چهار گوش.

kvadrat

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

kvadratisk

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

kvadratiska

: درجه دوم.

kvadratrot

: جذر, ريشه دوم.

kvadratur

: تربيع.

kvadrera

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

kvadriljon

: كادريليون, عدد يك با 51 صفر بتوان.2

kval

: درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن.

kvalfull

: دردناك, رنج اور.

kvalificera

: صلا حيت داشتن, واجد شرايط شدن, توصيف كردن.

kvalificerad

: شايسته, قابل, داراي شرايط لا زم, مشروط.

kvalificerade

: شايسته, قابل, داراي شرايط لا زم, مشروط.

kvalificering

: صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت.

kvalifikation

: شايستگي, صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت.

kvalit

: كيفيت, چوني.

kvalitativ

: كيفي.

kvalitet

: كيفيت, چوني.

kvalitetsbeteckning

: زاب, شرح, وصف, توصيف, تشريح, تعريف.

kvalster

: كرم ريز, كرم پنير.

kvant-

: درجه, پله, ذره.

kvantifiera

: كميت را تعيين كردن, چندي بيان كردن, محدود كردن, كيفيت چيزي را معلوم كردن.

kvantitativ

: مقداري, كمي, چندي, بيان شده بر حسب صفات, وابسته بخاصيت حرف هجادار.

kvantitet

: مقدار, چندي, كميت, قدر, اندازه, حد, مبلغ.

kvantum

: درجه, پله, ذره.

kvar

: چپ.

kvar/l mnade/vnster

: چپ.

kvarh lla

: بازداشتن, معطل كردن, توقيف كردن.

kvarhllande

: بازداشت, توقيف, حبس.

kvarka

: گلودرد و زكام, خفگي, خفقان.

kvarleva

: باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار.

kvarligga

: ماندن, باقيماندن.

kvarn

: اسياب, ماشين, كارخانه, اسياب كردن, كنگره دار كردن.

kvarnr nna

: اب اسياب, جوي اسياب.

kvarnsten

: سنگ اسياب, بار سنگين.

kvarsittning

: بازداشت, توقيف, حبس.

kvarst

: ماندن, باقيماندن.

kvarstad

: انزوا, مصادره, توقيف, جدا سازي, تجزيه, توقيف غير قانوني.

kvartal

: دوره سه ماهه, در حدود سه ماه.

kvarterm stare

: سر رشته دار, متصدي.

kvarteron

: از نژاد سفيد وسياه.

kvartersbomb

: بمب داراي قدرت تخريبي زياد, شخص ياچيز خيلي موثر و سخت.

kvartett

: چهارقلو, چهاربخشي, قطعه موسيقي مخصوص چهارتن خواننده يا نوازنده, گروه چهارتني كه قطعه اي رابسرايند.

kvartil

: چهار يك, تقسيم شده به 4/3 و.1/4

kvarto

: دركاغذ هاي يك ربعي چاپ شده, ربع كاغذي.

kvartoformat

: دركاغذ هاي يك ربعي چاپ شده, ربع كاغذي.

kvarts

: الماس كوهي, كوارتز.

kvarts penny

: فارثينگ, پول خرد انگليس.

kvartsfinal

: دوره يك چهارم نهايي در مسابقات حذفي.

kvartsformat

: دركاغذ هاي يك ربعي چاپ شده, ربع كاغذي.

kvasi

: شبيه, شبه, بصورت پيشوند نيز بكار رفته و بمعني' شبه 'و' بظاهرشبيه 'است.

kvasielegant

: درخشاني, نمايشي, زرق وبرقي.

kvast

: جاروب, جاروب كردن.

kvast/ginst

: جاروب, جاروب كردن.

kvastskaft

: دسته جاروب.

kvav

: نزديك, بستن

kvav/inskrnkt

: خفه, دلتنگ كننده, اوقات تلخ, مغرور, محافظه كار, بد اخم, لجوج.

kvda

: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

kverulantisk

: كج خلق, زود رنج, گله مند, ستيز جو, شكوه گر.

kverulera

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

kvick

: تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده, بذله گو, لطيفه گو, شوخ, لطيفه دار, كنايه دار.

kvick replik

: حاضر جوابي, جواب شوخي اميز.

kvicke

: مغز ودرون هرچيزي.

kvickhet

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گويي, دانستن, اموختن, بذله گويي, لطيفه, شوخي, لطيفه گويي, مسخره.

kvickhet/kvickhuvud

: حرف كنايه دار يا شوخي اميز, حرف كنايه دار زدن.

kvickheter

: لطايف, هزليات, شوخي, بذله, فكاهيات, مطايبات, شوخي هاي خارج از نزاكت.

kvickhuvud

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گويي, دانستن, اموختن.

kvickna

: زنده شدن, دوباره داير شدن, دوباره رواج پيدا كردن, نيروي تازه دادن, احيا كردن, احيا شدن, باز جان بخشيدن, بهوش امدن.

kvickna till

: شفا يافتن, بهوش امدن, بازگشتن وبحال اول رسيدن.

kvickrot

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن.

kvicksand

: ريگ روان, تله, دام, ماسه متحرك.

kvicksilver

: سيماب, جيوه, تير, پيك, پيغام بر, دزدماهر, عطارد, يكي از خدايان يونان قديم, جيوه.

kvicksilverhaltig

: سيمابي, جيوه دار, چالا ك, تند, متغير, متلون.

kvida

: زوزه كشيدن, ناله كردن, شيون و جيغ و داد كردن, ناليدن, زار زار گريه كردن, ناله, زاري, شيون.

kvidan

: شيون كردن, ناله كردن, ماتم گرفتن, ناله.

kviga

: گوساله ماده, ماده گوساله.

kvigkalv

: گوساله ماده.

kvillajabark

: درخت صابون.

kvinna

: زن, زنانگي, كلفت, رفيقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

kvinna/kvinnliga

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

kvinnfolk

: جنس زن, گروه زنان, نژاد زن, زنان.

kvinnlig

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادين, زنان, زن مانند, زن صفت, مثل زن, زنانه, شبيه زن, زنانه, در خور زنان, مثل زن.

kvinnlig ambassad r

: سفير زن, همسر سفير.

kvinnlig slkting

: خويش, خويشاوند(از جنس مذكر).

kvinnliga

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان.

kvinnlighet

: زنانگي, ظرافت, زني, زنيت, حس زنانگي, عالم نسوان, زنانگي, صفات زنانه.

kvinnof rening

: خواهري, انجمن هاي خيريه يا كلوب نسوان.

kvinnojgare

: مشتاق زن, مرد زن پرست.

kvinnor

: زنان, جماعت زنان, جنس زن.

kvinnsperson

: زن, زنانگي, كلفت, رفيقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

kvint

: پنجم, پنجمين, ماليات پنج يك, خمس, قايق پنج بادباني.

kvintessens

: پنجمين و بالا ترين عنصر وجود, عنصر پنجم يعني 'اثير 'يا 'اتر', جوهر, اصل.

kvintett

: قطعه موسيقي مخصوص ساز و اواز پنج نفري, پنج نفري, پنجگانه.

kvintilera

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

kvissla

: جوش, كورك, عرق گز, جوش دراوردن.

kvisslig

: جوش دار, كورك دار.

kvist

: شاخه كوچك, تركه, بوته, ميخ كوچك بي سر, نوباوه, جوانك, گلدوزي كردن, بشكل شاخ وبرگ در اوردن, شاخه كوچك, تركه, :فهميدن, ديدن.

kvisth l

: سوراخ ميان گره چوب.

kvistig

: گره دار, غامض.

kvistning

: هرس.

kvitta

: چاپ افست, جابجاسازي, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چين, خميدگي, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل كننده, متعادل كردن, جبران كردن, خنثي كردن, چاپ افست كردن.

kvitten

: درخت به, به.

kvittens

: رسيد مفاصا, براءت, پاكي, تبرءه, پاداش, بازپرداختن, جبران كردن, رسيد, اعلا م وصول, دريافت, رسيد دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول كردن, بزهكاران را تحويل گرفتن.

kvitter

: جيك جيك, جيرجير, زق زق كردن, جيرجير كردن, صداي جير جير, جير جير كردن (پرندگان كوچك).

kvitter/kvittra

: جيك جيك, جيرجير, زق زق كردن, جيرجير كردن, چهچه, چهچه زدن, صداهاي مسلسل ومتناوب ايجاد كردن, لرزيدن, هيجان وارتعاش, سرزنش كننده.

kvittera

: رسيد, اعلا م وصول, دريافت, رسيد دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول كردن, بزهكاران را تحويل گرفتن.

kvitteringsml

: برابر كننده.

kvittning

: چاپ افست, جابجاسازي, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چين, خميدگي, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل كننده, متعادل كردن, جبران كردن, خنثي كردن, چاپ افست كردن.

kvitto

: رسيد, اعلا م وصول, دريافت, رسيد دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول كردن, بزهكاران را تحويل گرفتن.

kvitto/kupong

: سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.

kvittra

: جيك جيك, جيرجير, زق زق كردن, جيرجير كردن, جيك جيك پي درپي, چهچه, جيك جيك كردن.

kvka

: صداي غوك يا وزغ, صداي كلا غ, غارغار كردن, چون غوك يا قورباغه صدا كردن.

kvkare

: لرزنده, مرتعش, ملخ, عضو فرقه كويكر.

kvljande

: تهوع اور, بيزار كننده, بيمار كننده.

kvll

: غروب, سرشب.

kvllarna

: هرشب, شبها.

kvllsm nniska

: ادم شب زنده دار.

kvllsvard

: شام, عشاي رباني يا شام خداوند.

kvot

: سهميه, سهم, بنيچه, بهر, خارج قسمت.

kvva

: خفه كردن, مختنق كردن, خناق پيدا كردن, خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين), خفه كردن, در دل نگاه داشتن, خفه شدن, خاموش كردن, خفه كردن, خاموش كردن, فرونشاندن.

kvva/kv vas

: خفه كردن, خاموش كردن.

kvve

: ازت, نيتروژن.

kvvning

: خناق, اختناق, خفگي, خفه سازي, خفقان, اختناق, خفگي.

kybernetik

: مطالعه ومقايسه بين دستگاه عصبي خودكاركه مركب از مغز واعصاب ميباشدبادستگاه الكتريكي ومكانيكي, فرمانشناسي.

kyckling

: جوجه مرغ, پرنده كوچك, بچه, مردجوان, ناازموده, ترسو, كمرو.

kyffe

: كلبه, خانه رعيتي, پناهگاه, خيمه, سايبان.

kyffig

: پست, خفه, گرفته, دلگير, كهنه.

kyl

: يخچال برقي, سردخانه, دستگاه مبرد, بند انگشت (مخصوصا برامدگي پنج انگشت), قوزك پا يا پس زانوي چهار پايان, برامدگي يا گره گياه, قرحه روده, تن در دادن به, تسليم شدن, مشت زدن.

kyla

: سردكردن, خنك شدن, سرما, خنكي, چايمان, مايه دلسردي, نااميد, مايوس, سردي, سردي, انجماد, كمي تمايل در قواي جنسي, خنك كردن, سرد كردن, خنك نگاهداشتن.

kyla/kylig

: سردكردن, خنك شدن, سرما, خنكي, چايمان, مايه دلسردي, نااميد, مايوس.

kylare

: سردكن, خنك كننده, كولر, دستگاه خنك كننده, دما تاب, رادياتور, گرما تاب, خنك كن بخاري.

kylargrill

: پنجره مشبك, شبكه, پنجره كوچك بليط فروشها (در سينما و غيره).

kylarhuv

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

kylarv tska

: ماده ء ضد يخ, ضد يخ.

kylig

: سرد, خنك.

kylig/rimfrostkldd

: يخ زده, بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.

kylig/stel

: بسيار سرد, منجمد, داراي اندكي تمايل جنسي.

kyliga

: سرما, سرماخوردگي, زكام, سردشدن يا كردن.

kyligt

: سرد, خنك.

kylkn l

: سرمازدگي.

kylmedel

: سردكننده.

kylning

: خنك سازي, سرد سازي, خنك كني, نگاهداشتن در يخچال.

kylning/avsvalning/avkylning

: خنك سازي.

kylskada

: سرمازدگي, سرمازدگي, يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.

kylskp

: يخچال, يخچال, يخچال برقي.

kymig

: كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه.

kyndel

: خوش طعم, مطبوع طبع, مورد پسند.

kynne

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

kypare

: پسرك يا پيشخدمت ابجو فروشي, پادو فاشحه خانه, منتظر, پيشخدمت.

kypert

: پارچه جناغي, پارچه جناغي بافتن.

kypra

: پارچه جناغي, پارچه جناغي بافتن.

kyrass

: زره سينه وپشت, زره بالا تنه.

kyrassi r

: سوار زره پوش.

kyrka

: كليسا, كليسايي, دركليسامراسم مذهبي بجا اوردن, كليسا, به كليسا رفتن, كليساي اسكاتلند.

kyrkan

: كليسا, كليسايي, دركليسامراسم مذهبي بجا اوردن.

kyrkbnk

: نيمكت, مقام, در نيمكت قرار گرفتن, پيف (بوي بد).

kyrklig

: كليسا, كليسايي, دركليسامراسم مذهبي بجا اوردن.

kyrkngel

: كروب (كروبيان), فرشتگان اسماني بصورت بچه بالدار, بچه قشنگ.

kyrkoadjunkt

: معاون كشيش بخش.

kyrkofullm ktig

: عضو نمازخانه.

kyrkogrd

: گورستان, قبرستان, ارامگاه, حصار كليسا, حياط كليسا, قبرستان.

kyrkohandbok

: كتب دعا, كتب مذهبي.

kyrkoherde

: كشيش بخش, رءيس دانشگاه, رهبر, پيشوا, كشيش بخش, جانشين, قاءم مقام, نايب مناب, معاون, خليفه.

kyrkoherde/pr st

: كشيش بخش.

kyrkoherdebostlle

: خانه كشيش بخش, درامد كشيش بخش, خلا فت, محل اقامت خليفه, نوعي منصب مذهبي.

kyrkokor

: صدركليسا, جاي مخصوص كشيش.

kyrkom te

: شوراي كليسايي, مجلس مناظره مذهبي.

kyrkosamfund

: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول.

kyrkvaktmstare

: فراش, مستخدم جزء كليسا يا دانشگاه, جارچي, منادي دادگاه, مامورانتظامات, خادم كليسا, تولي, گوركن, متصدي نشان دادن محل جلوس مردم در كليسا.

kysk

: عفيف, پاكدامن, خالص ومهذب.

kysk/ren/str ng

: عفيف, پاكدامن, خالص ومهذب.

kyskhet

: عفت وعصمت, پاكدامني, نجابت.

kyss

: بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

kyssa

: بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

kyssas

: بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

kysser

: بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

kysser/kyss

: بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

L

l /lsida

: سمت پناه دار, انسوي كشتي كه از باد در پناه است, بادپناه, حمايت.

l

: ابجو انگليسي, ابجو, ابجو, ابجو نوشيدن, ابجو دير رس, ابجو نارس, ابجو كم الكل.

l

: سمت پناه دار, انسوي كشتي كه از باد در پناه است, بادپناه, حمايت.

l

: مارماهي.

l

: مست ابجو, مانند ابجو, ابجودار.

l-

: مست ابجو, مانند ابجو, ابجودار.

l-

: مست ابجو, مانند ابجو, ابجودار.

l ck

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست كننده, چكه كن.

l cka/sippra ut

: تراوش طبيعي, رسوخ, چكه, تراوش كردن, از ميان سوراخهاي ريز نفوذ كردن, چكه كردن.

l ckande

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست كننده, چكه كن.

l cker/hrlig

: لذيذ.

l ckerbit

: هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع, قسمت لذيذغذا, لقمه خوشمزه, تكه لذيذ وباب دندان, شايعات, اراجيف, خرده ريز.

l ckerhet

: ظرافت, شيكي, سليقه باذوق لطيف.

l da

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.

l dder

: كف صابون, كف يا عرق اسب, صابون زدن, كف بدهان اوردن, هيجان.

l ddrig

: مثل كف صابون, كف الود, كف الود, كف دار, پر كف.

l derbyxor

: شلوار بي خشتك گاوداران.

l derfrgad

: گندم گون, سبزه, اسمر, تيره, زرد مايل بقهوه اي.

l derfrgad/brungul

: گندم گون, سبزه, اسمر, تيره, زرد مايل بقهوه اي.

l derrem/pisksnrt

: تسمه, قيش, شلا ق زدن, باتسمه بستن.

l dertrja

: كت چرمي مردانه كه به تن چسبيده باشد, نيمتنه چرمي.

l dig

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

l fte

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

l ftes-

: وابسته به تعهد يا قول.

l g byr

: عضو حزب محافظه كار قديم, ميز چهارپايه كشودار.

l g damknga

: نيم پوتين.

l g lastvagn

: گاري كوتاه بي لبه, واگن روباز, كاميون.

l ga

: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني.

l gadel

: مردمان محترم و با تربيت, اصالت, تربيت, ادب.

l ge/plats

: موقعيت, محل, وضع.

l genhet

: اپارتمان.

l ger

: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out), جمبوري, مجمع پيشاهنگان, خوشي.

l gerplats

: محل اردو زدن, قرار گاه.

l gfrekvens

: بسامد كم.

l gg

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

l gga

: سفارش كردن به, امركردن, مقررداشتن, بهم متصل كردن.

l gga beslag p

: بخود انحصار دادن, امتياز انحصاري گرفتن.

l gga in

: نشاندن, در چيزي كار گذاشتن, اراستن, خاتم كاري كردن, گوهر نشان كردن, :چيز زرنشان, طلا كوبي, خاتم كاري.

l gga ovanp

: روي چيزي قرار گرفتن, اضافه شدن بر.

l gga p hyllan

: تاقچه دار كردن, در قفسه گذاردن, قفسه دار كردن, كنار گذاردن, شيب دار كردن ياشدن, ببعد موكول كردن.

l gga sig

: استراحت كردن, استراحت كوتاه, تسامح كردن, از زير كار شانه خالي كردن, درازكشيدن.

l ggande

: ضربت زني, تحميل, نهي, قدغن, حكم بازداشت, دستور, اتحاد, وابسته به نسخه نويسي, تجويزي.

l ggdags

: وقت خواب, وقت استراحت, موقع خوابيدن.

l ggning

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

l gkyrklighet

: فلسفه ء مذهب اوانجلي, تبليغ مسيحيت.

l glig/lmplig

: بموقع, بهنگام, بجا, بوقت, بگاه.

l gn

: دروغ, كذب, سخن دروغ, دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن (با down), خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي.

l gnaktiga

: دروغگو, كاذب.

l gnare

: دروغگو, كذاب, كاذب.

l gnhals

: دروغگو, كذاب, كاذب.

l gre

: پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن.

l gt

: صداي گاو, مع مع كردن, : پست, كوتاه, دون, فرومايه, پايين, اهسته, پست ومبتذل, سربزير, فروتن, افتاده, كم, اندك, خفيف, مشتعل شدن, زبانه كشيدن.

l gtstende

: بدوي, اوليه, اصلي.

l gvatten

: جزر ومد خفيف, فروكش اب رودخانه.

l ja

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا.

l jevckande

: مسخره اميز, مضحك, خنده دار.

l jlig

: خنده اور, مضحك, مزخرف, چرند, مسخره اميز, مضحك, خنده دار.

l jtnant

: ستوان, ناوبان, نايب, وكيل, رسدبان.

l k-

: پيازي, پيازدار.

l ka/bota

: شفا دادن, خوب كردن, التيام دادن, خوب شدن.

l karmottagning

: جراحي, اتاق جراحي, عمل جراحي, تشريح.

l kas

: شفا دادن, خوب كردن, التيام دادن, خوب شدن.

l kklyfta

: ميخك, گل ميخك, بوته ميخك.

l ktare

: گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

l mmel

: موش صحرايي قطب شمال.

l mnade

: چپ.

l mning

: اثر, اثار مقدس, عتيقه, يادگار, باستاني, باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار.

l mplig att citera

: نقل كردني, شايسته نقل قول كردن.

l mpligt

: درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.

l n

: بخش, شهرستان, حقوق, شهريه, مواجب, حقوق دادن, مواجب, حقوق, جيره, دستمزد, مزد, دستمزد, اجرت, كار مزد, دسترنج, حمل كردن, جنگ بر پا كردن, اجير كردن, اجر.

l na

: قرض گرفتن, وام گرفتن, اقتباس كردن, عاريه دادن, قرض دادن, وام دادن, معطوف داشتن, متوجه كردن, متوجه شدن.

l nande

: پاداشي.

l nd/hft

: گرده, كفل, سرين, گوشت ران وگرده.

l nda ngon till heder

: كمك كردن, منجر شدن, لبريز شدن.

l ndstycke

: گوشت راسته, گوشت كمر گوسفند يا خوك.

l nefrm n

: درامد, مواجب, مداخل, معونت, حقوق, مقرري.

l ng i ansiktet

: داراي چانه اويزان, ملول, دلخور.

l ng novell

: داستان كوتاه.

l ngbent

: پايه دار, پروپاچه دار, كوهستاني, ولگرد, پا دراز و لا غر.

l ngd

: درازا, طول, قد, درجه, مدت.

l ngdhopp

: پرش طول.

l nggrund

: مواديكه از ان تاقچه ميسازند, شيب, درجه شيب, تاقچه يا قفسه بندي.

l ngkok

: دراز, طولا ني, طويل, مديد, كشيده, دير,گذشته ازوقت, : اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزوي چيزي را داشتن, طولا ني كردن, مناسب بودن.

l ngmodig

: شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.

l ngre

: بيش از اين ها, ديگر, دورتر, پيش تر, بعلا وه, قدري, جلوتر.

l ngsam

: اهسته, كند, تدريجي, كودن, تنبل, يواش, اهسته كردن ياشدن, گرانجان, تنبل, لش, كند, بطي, اهسته رو, كساد.

l ngsefter

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول.

l ngskepp

: سالن كليسا يا ساير سالنهاي بزرگ.

l ngst bort

: دورترين, اقصي نقطه, بعيدترين, دورترين نقطه.

l ngsynt

: دوربين, مال انديش, عاقل, عاقبت انديش.

l ngt liv

: طول عمر, درازي عمر, ديرپايي, دراز عمري.

l ngta

: ارزو داشتن, ارزو كردن, اشتياق داشتن, هوش داشتن , بلند پروازي كردن, بالا رفتن, فرو بردن, استنشاق كردن, ارزو كردن, اشتياق داشتن, مشتاق بودن.

l ngtansfull

: اشتياق, ارزوي زياد, ميل وافر, ويار, هوس.

l nka

: پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن.

l nkad

: پيوند يافته, پيوندي.

l nkar

: تپه ساحلي, زمين بازي گلف.

l nls

: بي فايده, عاري از فايده, باطله, بلا استفاده.

l nn

: افرا, اچ, چوب افرا.

l nnmord

: قتل, ترور.

l nsam

: سودبخش, مفيد, سوداور.

l nsherre

: تيول بخش, امير, شاهزاده, سنيور, فلودال, اقا, ارباب, اختيار دار كشور, حكومت مطلقه.

l ntagare

: تيول دار, گيرنده تيول, زعيم, انتقال گيرنده.

l pa amok

: يك نوع جنون دراثر مرض مالا ريا كه منجر به خودكشي ميشود, ديوانگي.

l pande band

: تيمار خط, دستگاهي كه اشياء يا مصنوعاتي را پشت سرهم رديف ميكند تا بمحل بسته بندي برسد.

l pe

: شيردان, پنير مايه, مايه سيب انگلستان, مايه ماست.

l pgrav

: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

l pkontakt

: چرخ دستي مامورتنظيف, گاري باركش, اتومبيل باركش كوتاه, واگن برقي, باواگن برقي حمل كردن

l pning

: دونده, مناسب براي مسابقه دو, جاري, مداوم.

l pp-

: لبي, شفوي واويخته به لبهاي فرج.

l ppja p

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشي, مزمزه كردن, خرد خرد اشاميدن, چشيدن.

l ppstift

: ماتيك لب, مداد لب.

l psnara

: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

l ptrning

: تمرين عملي براي مسابقات مشت زني و غيره.

l r

: ران.

l ra

: فراگرفتن, اموختن, فراگيري, معرفت, دانش, يادگيري, اطلا ع, فضل وكمال.

l ra/lr ut

: اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.

l raktig

: اموختني, تعليم پذير, ياددادني, قابل تعليم.

l rare

: اموختار, اموزگار, معلم, مربي, مدرس, دبير.

l rarkandidat

: شاگرو دانشسراي عالي, دانشجوي تعليم وتربيت.

l rben

: استخوان ران, فخذ, ران حشره.

l rd hindu/lrd person

: دانشمند, واردبكار.

l rda

: دانشمند, فاضل, پژوهشگر, دانشمندانه.

l rdom

: فضل و دانش, دانشوري, تحقيق, دانش, كمك هزينه دانشجويي, فضل وكمال.

l rft

: كتان, پارچه كتاني, جامه زبر, رخت شويي.

l rjunge/lrd

: دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز.

l rka

: خوشي, شوخي, روش زندگي, چكاوك وگونه هاي مشابه ان, قزلا خ, چكاوك شكار كردن, شوخي كردن, از روي مانع باپرش اسب جهيدن, دست انداختن, چكاوك, غزلا غ, تفريح وجست وخيز كردن.

l rkfalk

: اسب كوچك اندام, مشغوليات, سرگرمي, كار ذوقي, كاري كه كسي بدان عشق وعلا قه دارد.

l rling

: شاگرد, شاگردي كردن, كاراموز.

l rlingstid

: شاگردي, تلمذ, كاراموزي.

l robok

: كتاب درسي, كتاب اصلي دريك موضوع, رساله.

l romstare

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

l roplan

: برنامه اموزشي, اموزش برنامه, دوره تحصيلا ت, برنامه تحصيلي.

l rorika

: اموزنده, ياد دهنده.

l rosats

: حكم, امر, فرمان, امريه, خطابه, مقررات, نظامنامه, پند, قاعده اخلا قي.

l rotid

: شاگردي, تلمذ, كاراموزي.

l s

: ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.

l s

: بدخو, شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بي ربط, هرزه, بي بندوبار, لوس وننر, بي پايه, بي قاعده, رهاكردن, دركردن(گلوله وغيره), منتفي كردن, برطرف كردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل كردن, از قيد مسلوليت ازاد ساختن, سبكبار كردن, پرداختن, گوشتالو, كاغذي, خواندن, باز خواندن.

l s- och skrivkunnighet

: سواد, با سوادي, سواد خواندن ونوشتن.

l sa fel p

: بد تعبير كردن, بد خواندن, بد ترجمه كردن, غلط خواندن.

l sa noggrant

: بررسي كردن, بدقت خواندن.

l sa upp

: گشودن (قفل), بازكردن.

l sa/lskoppla

: از گير در اوردن, از قيد رها كردن, باز كردن.

l saktig

: شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بي ربط, هرزه, بي بندوبار, لوس وننر, بي پايه, بي قاعده, رهاكردن, دركردن(گلوله وغيره), منتفي كردن, برطرف كردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل كردن, از قيد مسلوليت ازاد ساختن, سبكبار كردن, پرداختن.

l sare

: خواننده, حل كننده.

l sas upp

: اب كردن, حل كردن, گداختن, فسخ كردن, منحل كردن.

l sbara

: خواندني, خوانا, قابل خواندن.

l sbart

: خواندني, خوانا, قابل خواندن.

l sdriveri

: اوارگي, ولگردي, دربدري, اوباشي.

l segendom

: اموال شخصي.

l sen

: قول شرف, قول مردانه, ازادي زندانيان واسرا بقيد قول شرف, بقيد قول شرف ازادساختن, قول شرف داده (درمورد زنداني واسير), عفو مشروط, اسم شب, شعار حزبي, شعار حزب, كلمه رمزي.

l sensumma

: فديه, خونبها, غرامت جنگي, جزيه, ازادي كسي ياچيزي را خريدن, فديه دادن.

l sesumma

: فديه, خونبها, غرامت جنگي, جزيه, ازادي كسي ياچيزي را خريدن, فديه دادن.

l ska

: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي

l skedryck

: ليموناد, شربت ابليمو.

l skrage

: يقه, يخه, گريبان, گردن بند.

l slig/slak

: سست, نرم, شل و ول, داراي عضلا ت شل.

l slighet

: خوانايي, خوانا بودن.

l sning

: ضامني كردن, چفتي كردن.

l sningsmedel

: حلا ل, مايع محلل, قادر به پرداخت قروض.

l spa

: نوك زباني صحبت كردن, شل وسرزباني تلفظ كردن, شلي زبان.

l spning

: نوك زباني صحبت كردن, شل وسرزباني تلفظ كردن, شلي زبان.

l ss

: , شپش ها.

l sta

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

l stnder

: دندان مصنوعي گذاري, يكدست دندان مصنوعي.

l t

: گذاشتن, اجازه دادن, رها كردن, ول كردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ كردن, مانع, انسداد, اجاره دهي, سرود, نغمه, اواز, سرودروحاني, تصنيف, ترانه, شعر.

l ta

: گذاشتن, اجازه دادن, رها كردن, ول كردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ كردن, مانع, انسداد, اجاره دهي.

l ta bli att

: دوري كردن از, احتراز كردن, اجتناب كردن, طفره رفتن از, الغاء كردن, موقوف كردن.

l te

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

l tsad/falsk

: نادرست, غير موثق, غلط, حقه باز, ساختگي.

l tt berusad

: مسموم شده, مست وخراب.

l tt slag

: صداي دق الباب, سرزنش سخت, زخم زبان, ضربت تند و سريع زدن, تقصير.

l tt tvhjulig vagn

: هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن.

l tta

: رها كردن (از بار يا مانع), از قيد ازاد كردن.

l tta/upplysa/blixtra

: سبك كردن, سبكبار كردن, راحت كردن, كاستن, مثل برق درخشيدن, درخشيدن, روشن كردن, تنوير فكر كردن.

l ttfrdig

: سبك رفتار, سبك, پوچ, بيهوده وبيمعني, سبكسر, احمق.

l ttfrdigt

: از روي عياشي و بيفكري.

l tthanterlig

: رام شو, رام كردني, سربراه, نرم, سست مهار, ماهر, اداره شدني.

l tting

: ادم بطي ء وكندرو, تنبل, كسيكه در نيمكت يا در سالن انتظار استراحت ميكند.

l ttlslig

: خوانا, روشن.

l ttlurad

: گول خور.

l ttmanvrerad

: قابل اداره كردن, كنترل پذير, رام.

l ttnad

: تسكين, تخفيف, فرونشست.

l ttretliga

: زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير.

l ttrogen

: زودباور, ساده لوح.

l ttrrlig

: متحرك, قابل حركت, قابل تحرك, سيال, تلقن همراه.

l ttsam

: اسان, سهل, بي زحمت, اسوده, ملا يم, روان, سليس.

l ttsinnig

: سبك رفتار, سبك, پوچ, بيهوده وبيمعني, سبكسر, احمق.

l ttviktare

: خروس وزن, سبك وزن, كم وزن.

l ttvindighet

: سبكي, گستاخي, بي ملا حظگي, چرب زباني.

l vas

: برگ.

l vrik

: برگدار, پر برگ.

l vsg

: اره منبت كاري اره مويي.

l vverk

: برگ درختان, شاخ وبرگ.

l xa upp

: سرزنش كردن.

labb

: ازمايشگاه.

laber

: فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن.

labial

: لبي, شفوي واويخته به لبهاي فرج.

labialisera

: حرفي را بصورت شفوي ادا كردن, بصورت لبي ادا كردن.

labialisering

: اداي اصوات بصورت شفوي.

labialpipa

: دودكش, لوله اب گرم, لوله بخار, انفلوانزا.

labil

: نااستوار, بي ثبات, بي پايه, لرزان, متزلزل.

labilitet

: نااستواري, بي ثباتي.

laborativ

: ازمايشگاه, لا براتوار.

laborator

: خواننده.

laboratorie

: ازمايشگاه, لا براتوار.

laboratorium

: ازمايشگاه, لا براتوار.

labyrint

: شكنج, لا بيرنت, دخمه پرپيچ وخم, ماز, پلكان مارپيچ, پيچيدگي, چيز بغرنج, جاي پرپيچ وخم, پيچ وخم, پلكان مارپيچ, سرسام, هذيان

labyrintisk

: پيچ وخم دار, پر پيچ و خم, پر شكنج.

lackera

: لا ك والكل, رنگ لا كي, لا ك والكل زدن.

lackfrg

: مينا ساختن, ميناكاري كردن, مينايي, لعاب دادن, لعاب, مينا.

lackmus

: ماده ابي رنگي كه از بعضي گلسنگ ها بدست ميايد ودر اثر اسيد زياد برنگ قرمزتبديل ميشود وهرگاه قليا بدان بزنند باز برنگ ابي در ميايد, تورنسل.

lackmuspapper

: كاغذ تورنسل, كاغذي كه بماده, اغشته است.

lackr d

: شنگرف, شنجرف, قرمز.

lackviol

: شب بوي زرد.

lacrosse

: چوگان سرپهن, لا كروس كه نوعي توپ بازي است.

lada

: انبار غله, انبار كاه و جو و كنف وغيره, انباركردن, طويله.

ladda

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن, مست, پولدار, داراي پول زياد, بارشده, مملو, پر.

laddad

: مست, پولدار, داراي پول زياد, بارشده, مملو, پر.

laddade

: مست, پولدار, داراي پول زياد, بارشده, مملو, پر.

laddande

: باركنش.

laddat

: مست, پولدار, داراي پول زياد, بارشده, مملو, پر.

laddning

: باركنش.

laddstake

: سنبه, ميل, سنبه تفنگ يا توپ, سيخ, خم شدني.

ladugrdskarl

: گاوچران, گاودار, گله دار.

lafsa

: هر نوع لباس گشاد رويي, روپوش كتاني پزشكان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقيق وبي مزه, غذاي رقيق وبي مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بي بند وبار, ادم كثيف, لبريز شدن, اشغال خوري.

lafsig

: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف.

lag

: قانون, گروه, گروهه, دسته, دست, جفت, يك دستگاه, تيم, دسته درست كردن, بصورت دسته ياتيم درامدن.

lag/g ng

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

lag/stadga

: قانون موضوعه, قانون, حكم, اساسنامه.

laga

: كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون.

laga mat

: اشپز, پختن.

laga/lappa

: وصله, وصله كردن, سرهم كردن.

lagarbete

: روح همكاري, كار دسته جمعي.

lagbok

: كتاب نظامنامه, كتاب قانون, قوانين موضوعه.

lagbrytare

: قانون شكن, متمرد, ياغي.

lager

: طاقت, بردباري, وضع, رفتار, سلوك, جهت, نسبت, برگ بو, درخت غار, برگ غار كه نشان افتخاربوده است, بابرگ بويا برگ غاراراستن, لا يه.

lager ovanp

: كاكل, طره گيسو, عمل هرس كردن, سرشاخه زني, عالي, ممتاز, باشكوه, پرمدعا.

lager/stam/aktier

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

lagerb rsblad

: برگ خشك برگبو كه دراشپزي بكار ميرود.

lagerblad

: برگ خشك برگبو كه دراشپزي بكار ميرود.

lagerbyggnad

: انبار, مخزن, انبار كالا.

lagerkrnt

: اراسته ببرگ غار, جايزه دار, برجسته, ملك الشعراء.

lagerlokal

: انبار, مخزن, انبار كالا.

lagertapp

: محور, مدار, ميله, پاشنه, مخور چرخ, عضو موثر,محور اصلي كار, نقطه اتكاء, روي چيزي چرخيدن, روي پاشنه گشتن, چرخيدن, چرخاندن, روي پاشنه چرخيدن.

lagf ra

: تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.

lagfrslag

: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن.

lagg

: ماهي تابه, تاوه, يغلا.

laggk rl

: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن.

lagkapp

: رله, امدادي, باز پخش كردن.

lagl s

: ياغي, بي قانوني.

laglig

: قانوني, مشروع, مجاز, حلا ل, داتايي, بربستي, روا, قانوني, شرعي, مشروع, حقوقي.

laglig/rttm tig

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع.

laglighet

: قانوني بودن, مطابقت با قانون, رعايت قانون, درستي, برحق بودن, حقانيت, قانوني بودن.

lagra

: انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

lagrad

: رسيده, پخته, جا افتاده, بالغ, چيدني, پراب.

lags ka

: تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.

lagskning

: كنش, اقدام.

lagstadgad

: طبق قانون موضوعه, قانوني, مقرر, طبق قانون.

lagstifta

: قانون وضع كردن, وضع شدن (قانون).

lagstiftande

: قانون گذار, مقننه.

lagstiftande f rsamlings mte

: محكمه, محكمه ء جنايي, هيلت قضات يا منصفه, نرخ قانوني, واحد وزن و پيمانه, فرمان, مشيت.

lagstiftande frsamling

: هيلت مقننه, مجلس, قوه مقننه.

lagstiftare

: قانونگزار, واضع ايين نامه, شارع, مقنن, قانون گزار, مقنن, قانون گذار.

lagstiftning

: وضع قاون, تدوين وتصويب قانون, قانون.

lagun

: تالا ب, مرداب.

laka

: خيساندن, خيس خوردن, رسوخ كردن, بوسيله مايع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خيساندن, خيس خوري, غوطه, غوطه وري, غسل.

laka ur

: لا غر كردن, ظلم كردن بر, زجر دادن, خيساندن, خيس شدن.

lakan

: ورق.

lakansv v

: مصالح ورق سازي, پوششي, لفاف, ملا فه وغيره, هر چيزي بشكل ورقه.

lakej

: پادو, نوكر, غير ماهر, مامور جزء, پادو, نوكر, فراش, چاكري كردن, نوكري كردن

lakej/betjnt

: نوكر, فراش, پادو, جلودار, شاطر.

lakonisk

: كم حرف, مختصر گو, كوتاه, موجز.

lakrits

: شيرين بيان, مهك (گلابرا گليثيررهءزا), شيرين بيان, ميجو.

laktat

: شير ترشح كردن, شير مكيدن, شير دادن.

laktation

: تبديل به شير, ايجاد شير.

laktera

: شير ترشح كردن, شير مكيدن, شير دادن.

laktos

: قند شير بفرمول C12 H22 O 11 كه مصرف طبي دارد.

laktuk

: كاهو.

lakun

: حفره, گودي, محفظه, فاصله, جاي خالي, نقطه ابهام.

lalla

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

lam

: لنگ, چلا ق, شل, افليج, لنگ شدن, عاجز شدن.

lama

: كشيش بودايي, لا ما, شتر بي كوهان امريكاي جنوبي, رنگ زرد مايل بقرمز, لنگ, چلا ق, شل, افليج, لنگ شدن, عاجز شدن.

lamadjur

: لا ما, شتر بي كوهان امريكاي جنوبي, پشم لا ما.

lamell

: لا يه, صفحه, برگ, عضو شبيه لا يه, ورقه, لا يه نازك, پهنك برگ, شاخه پرده اي.

lamhet

: فلج, رعشه, سكته ناقص, از كار افتادگي, وقفه, بيحالي, رخوت, عجز.

laminat

: طبقه طبقه, ورقه ورقه, ورقه ورقه كردن, رويهم قرار دادن, متورق.

laminera

: طبقه طبقه, ورقه ورقه, ورقه ورقه كردن, رويهم قرار دادن, متورق.

laminering

: ورقه ورقه شدن.

lamm

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

lamma

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

lammk tt

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

lammskinn

: پوست بره, پارچه پوست بره نما.

lampa

: جراغ, لا مپ.

lampa/lykta

: جراغ, لا مپ.

lampett

: حفاظ, پوشش, پناه, پرده يا پوشش محافظ, جمجمه, استعداد, جريمه, جريمه كردن, تاقچه, تاقچه سر بخاري.

lampett med spegel

: نوعي اتشبازي چرخنده, چرخ فلك.

lampglas

: دودكش, بخاري, كوره, نك.

lampkupa

: كره, گوي, حباب, زمين, كره خاك, كروي كردن, گرد كردن

land-

: بسوي خشكي, بسوي زمين.

land

: كالسكه كروكي.

land

: كشور, ديار, بيرون شهر, دهات, ييلا ق.

land som tcks och torrl ggs av tidvatten

: زمين ساحلي دستخوش جزر ومد.

landa

: زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن.

landat

: مالك, زمين دار, وابسته بزمين, فرود امده.

landbacken

: دركنار, درساحل, بكنار, بطرف ساحل.

landet

: زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن.

landet/landa

: زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن.

landfste

: كنار, طرف, مرز, حد, نيم پايه, پايه جناحي, پشت بند ديوار, بست ديوار, نزديكي, مجاورت, اتصال.

landg ng

: تخته پل, سكوب قابل حمل و نقل كشتي و غيره, تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه.

landhockey

: چوگان بازي با اصول فوتبال.

landknning

: ورود بخشكي, ديدار خشكي, املا ك واراضي موروثي (غير منتظره), ريزش زمين.

landkrabba

: ادم دريا نديده, معتاد بزندگي بري, ملوان نا ازموده, اهل خشكي (در مقابل دريانورد), بومي, هم ميهن, ملوان ساده كه هنوز درجه اي نگرفته, كسيكه زندگي وشغلش در خشكي است.

landm rke

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

landning

: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.

landningsbana

: باند فرودگاه.

landomrde

: سرزمين, خاك, خطه, زمين, ملك, كشور, قلمرو.

lands nkning

: فرونشست, فروكش, نشست, فرونشيني, فروكشي, تخفيف درد وغيره.

lands ttning

: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.

landsbygd

: ييلا قات, حومه شهر.

landsf rvisning

: تبعيد, اخراج.

landsflykt

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

landsflykt/f rvisa

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

landsflykting

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

landsfrr dare

: خاءن, خيانتكار.

landsfrr deri

: خيانت, پيمان شكني, بي وفايي, غدر.

landsfrr disk

: خيانت اميز, قابل ارتكاب خيانت, خاءنانه.

landsfrvisa

: از كشور خود راندن, تبعيد كردن, ترك كردن ميهن, تبعيدي.

landskap

: خاكبرداري وخيابان بندي كردن, دورنما, منظره, چشم انداز, بامنظره تزءين كردن.

landskapsarkitekt

: معمار يا متخصص ساختن مناظر طبيعي نما.

landslagsspelare

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

landsman

: هم ميهن, هم وطن, هم ميهن.

landsman/lantman

: هم ميهن.

landsml

: لهجه.

landsomfattande

: در سرتاسر كشور.

landstiga

: پياده كردن, از كشتي در اوردن, پياده شدن, تخليه كردن (بار و مسافر).

landstiga/lands tta

: پياده كردن, از كشتي در اوردن, پياده شدن, تخليه كردن (بار و مسافر).

landstigning

: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.

landstigning/trappavsats

: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.

landstrykare

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا.

landstta

: پياده كردن, از كشتي در اوردن, پياده شدن, تخليه كردن (بار و مسافر).

landsvg

: شاهراه, بزرگراه, راه.

landtunga

: تنگه خالي, برزخ, باريكه.

landvgen

: از راه خشكي, در روي زمين, از راه زميني.

langa

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

langare

: دستفروش, زوردهنده.

lans

: نيزه, ضربت نيزه, نيشتر زدن, نيزه زدن.

lansera

: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.

lansett

: نيشتر, هرچيزي شبيه نيشتر, پنجره نوك تيز.

lansettfisk

: نيشتر, نيزه ماهي.

lansettlik

: نيشتر مانند, نيزه مانند, نيزه اي, نوك تيز.

lansir

: نيزه دار, نيزه زن, تشر زن, نيزه انداز.

lantarbetare

: كارگر مزرعه, زارع.

lantbo

: روستايي, مربوط به دهكده, دهاتي, مسخره.

lantbruk

: فلا حت, زراعت, كشاورزي, برزگري.

lantbrukare

: كشاورز.

lantegendom

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت.

lanterna

: فانوس, چراغ بادي, چراغ دريايي.

lanternin

: فانوس, چراغ بادي, چراغ دريايي.

lantg rd

: كشتزار, مزرعه, زمين مزروعي, پرورشگاه حيوانات اهلي, اجاره دادن به (با out), كاشتن زراعت كردن در, خانه ييلا قي يا ساختمانهاي روستايي, خانه ابرومند رعيتي, كوشك, انبار غله.

lanthushllning

: كشاورزي, كشتكاري, فلا حت, باغباني.

lantis

: ادم جنگلي (غالبا از روي تحقير).

lantlig

: روستايي, رعيتي.

lantlig/lantbo

: روستايي, مربوط به دهكده, دهاتي, مسخره.

lantliga

: روستايي, رعيتي.

lantlighet

: روستامنشي, سادگي.

lantman

: هم ميهن.

lantmtare

: زمين پيما, مساح, نقشه بردار, بازبين, مبصر كلا س, پيمايشگر.

lantv rn

: جنگجويان غير نظامي, نيروي نظامي (بومي), امنيه, مجاهدين.

laotier

: لا ءوسي, اهل لا ءوس, زبان تايي, مردم تايي.

laotisk

: لا ءوسي, اهل لا ءوس, زبان تايي, مردم تايي.

lapa

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محيط, محل نشو ونما, اغوش, سركشيدن, حريصانه خوردن, ليس زدن, با صدا چيزي خوردن, شلپ شلپ كردن, تاه كردن, پيچيدن.

lapidarisk

: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روي سنگ, وابسته به سنگ هاي قيمتي.

lapis

: نيترات نقره بفرمول3NO Ag , سنگ جهنم.

lapp/etikett

: صورتحساب, هزينه, برگ, باريكه, حساب, شمارش, باريكه دادن به, نوار زدن به, نشاندار كردن, گلچين كردن.

lapp/fras/fsta

: برچسب, برچسب زدن, علا مت زدن.

lappa

: سنگ فرش, سنگ فرش كردن, پينه دوزي, وصله, وصله كردن, سرهم كردن.

lappad

: تكه تكه, وصله وصله, جور بجور, وصله دار.

lappland

: لا پلند, ناحيه شمال سوءد ونروژ وفنلا ند وشوروي كه محل سكونت اقوام لا پ ميباشد.

lappmark

: لا پلند, ناحيه شمال سوءد ونروژ وفنلا ند وشوروي كه محل سكونت اقوام لا پ ميباشد.

lappskomakare

: پينه دوز.

lappt cksteknik

: وصله دوزي, مرصع, چهل تكه, قلا بدوزي, كارسرهم بندي, جسته گريخته, اش شله قلمكار.

lappverk

: وصله دوزي, مرصع, چهل تكه, قلا بدوزي, كارسرهم بندي, جسته گريخته, اش شله قلمكار.

lapsus

: نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

largo

: اهسته و مفصل, حركت ازاد واهسته.

larm

: جرنگ جرنگ, طنين ناقوس ها, غريو, هياهو, خروش, همهمه, شلوغ, اشفتگي.

larm/rop

: فرياد, داد, غريو, حراج, مزايده, بيداد.

larmande

: خشن وزبر, خشن وبي ادب, قوي, سترك, شديد, مفرط, بلند وناهنجار, توفاني, مصر, خروشان, پرخروش, جيغ ودادكن, پرسروصدا.

larmberedskap

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن.

larmsignal

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن.

larv

: كرم, كرم حشره, نوزاد حشره, ليسه.

larva

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا.

larva sig

: لودگي يا بازي كردن, پايگكوبي, هرزه درايي.

larvig

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

larvtraktor

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

laryngal

: حنجره اي, وابسته بناي, صداي حنجره اي.

laryngit

: اماس خشك ناي, التهاب حنجره.

laryngoskop

: دستگاه مخصوص معاينه حنجره.

larynx

: خشك ناي, حنجره, حلقوم, خرخره.

lasarett

: بيمارستان, مريضخانه.

lasciv

: شهواني, هرزه, شهوت انگيز.

laser

: اشعه لا يزر.

lasera

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

lask

: حمايل ابريشمي وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پيچيدن, روسري.

laska

: حمايل ابريشمي وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پيچيدن, روسري.

lass

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

lassa

: بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

lasso

: كمند, با كمند بستن, باكمند دستگير كردن, كمند, طناب خفت دار, كمند انداختن.

last

: باركشتي, محموله دريايي, بار, .= فرعءگهت

last/skruvstd

: گناه, فساد, فسق و فجور, عادت يا خوي هميشگي, عيب, نفص, بدي, خبث, گيره, نوعي ابزار براي نگهداري قطعات.

lasta

: بار كردن, بارگيري كردن, خالي كردن, با ملا قه خالي كردن, بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

lastad

: مست, پولدار, داراي پول زياد, بارشده, مملو, پر.

lastad/fylld

: مملو, بارگيري شده, سنگين, پر, سنگين بار.

lastare

: باركننده.

lastbar

: بدسگال, بدكار, شرير, تباهكار, فاسد, بدطينت, نادرست

lastbil

: كاميون, باركش, ماشين باري.

lastbil/transportera

: معامله كردن, سروكار داشتن با, مبادله, معامله خرده ريز, باركش, كاميون, واگن روباز, چرخ باربري.

lastbilschauffr

: راننده كاميون.

lastgammal

: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير.

lastkaj

: اسكله, جتي, بارانداز, لنگر گاه ساحل رودخانه با اسكله يا ديوار, محكم مهاركردن.

lastkran

: جرثقيل, دكل كشتي, برج چاه كني, با جرثقيل حمل كردن.

lastm rke

: خط بار.

lastning

: باركشتي, محموله, بارگيري, عمل بار كردن.

lastprm

: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.

lastrum

: نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

lastvagn

: پيشقدم, پيشرو, پيشگام, پيشقراول, بال جناح, جلو دار, پيشوا, رهبركردن, جلو داربودن, كاميون سر بسته.

lastvagn/f rtrupp

: پيشقدم, پيشرو, پيشگام, پيشقراول, بال جناح, جلو دار, پيشوا, رهبركردن, جلو داربودن, كاميون سر بسته.

lasur

: سنگ ارمني, لا جورد كاشي, سنگ لا جورد, لا جورد اصل.

lat

: تنبل, درخورد تنبلي, كند, بطي ء, كندرو, باكندي حركت كردن, سست بودن.

lata sig

: تنبل, كاهل, تنبلي كردن.

latens

: ركود, نهفتگي.

latent

: راكد, نهفته.

latent/dold

: راكد, نهفته.

latex

: شيرابه, شيره گياهي, لا ستيك خام, بالا ستيك ساختن.

lathund

: ادم بطي ء وكندرو, تنبل.

latin

: لا تين, زبان لا تين.

latinare

: لا تين, زبان لا تين.

latiner

: لا تين, زبان لا تين.

latinisera

: لا تيني كردن.

latinsegel

: بادبان سه گوش, كشتي داراي بادبان سه گوش.

latinsk

: لا تين, زبان لا تين.

latitud

: عرض جغرافيايي, ازادي عمل, وسعت, عمل, بي قيدي.

latitud-

: وابسته بعرض جغرافيايي, با گذشت, گسترده فكر.

latmask

: ادم تنبل, تنبل وكند.

latrin

: مستراح, ابريز, مستراح عمومي.

latta

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.

laura

: پياده ايكه از وسط مناطق ممنوعه خيابان عبور ميكند.

lav

: گلسنگ, باگلسنگ پوشاندن.

lava

: گدازه, توده گداخته اتشفشاني, مواد مذاب اتشفشاني.

lavastrm

: جويبار, جوي خشك.

lave

: نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن.

lavemang

: تنقيه, اماله.

lavendel

: اسطو خودوس عادي, عطر سنبل, بنفش كمرنگ.

lavera

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

lavin

: بهمن.

lavoar

: دستشويي.

lax

: ماهي ازاد, قزل الا.

laxativ

: مسهل, كاركن, پاك كننده, تطهيري, پاكساز.

laxerande

: مسهل, كاركن, پاك كننده, تطهيري, پاكساز.

laxstj rt

: كام و زبانه دم فاخته اي, داراي كام وزبانه دم كبوتري, جفت كردن.

layout

: طرح بندي.

lcka

: تراوش, رخنه, تراوش كردن, فاش شدن.

lckage

: تراوش, نشت, چكه, كمبود, كسر, كسري, فاش شدگي (اسرار), مقداري كه معمولا براي كسري در اثر نشتي درنظر ميگيرند, رسوخ, چكه, نفوذ, مقدار رسوخ شده.

lcker

: لذيذ, جالب, زيبا, جالب توجه, لذيذ, خوشمزه.

lckergom

: خوراك شناس, خبره خوراك, شراب شناس.

lda

: لحيم, كفشير, جوش, وسيله التيام واتصال, لحيم كردن, جوش دادن, التيام دادن.

ldder/tv la in

: كف صابون, كف يا عرق اسب, صابون زدن, كف بدهان اوردن, هيجان.

lddra

: كف صابون, كف يا عرق اسب, صابون زدن, كف بدهان اوردن, هيجان.

lder

: چرم, بند چرمي, قيش, قيش چرمي, چرمي كردن, چرم گذاشتن به, شلا ق زدن.

lder

: عمر, سن, پيري, سن بلوغ, رشد, دوره, عصر.(.vi .vt): پيرشدن, پيرنماكردن, كهنه شدن(شراب), توسه, راز دار, توسكا.

lderdomlig

: كهنه, قديمي, غير مصطلح (بواسطه قدمت).

lderdomssl het

: ضعف پيري, كودني در اثر پيري.

lderdomssvaghet

: حالت ضعف و ناتواني, فرتوتي, شكستگي.

lderfett

: روغن چرم, عمل پيراستن.

lderman

: كديور, عضو انجمن شهر, كدخدا, نام قضات, نام مستخدمين شهرداري, عضوهيلت قانون گذاري يك شهر, باءلءفف, عضوانجمن شهر.

lderman/rdman

: كديور, عضو انجمن شهر, كدخدا, نام قضات, نام مستخدمين شهرداري, عضوهيلت قانون گذاري يك شهر.

ldermans mbetsomrde

: ناحيه قلمرو مامور, مباشرت, نظارت, پيشخدمتي.

ldpasta

: لحيم, كفشير, جوش, وسيله التيام واتصال, لحيم كردن, جوش دادن, التيام دادن.

ldrande

: پير, سالخوده.

ldre

: پير مانند, نسبتا پير.

ldre version

: قديمي, منسوخ.

ldre/flder

: بزرگتر, ارشد, ارشد كليسا, شيخ كليسا.

ldre/hgre i rang

: بزرگتر, مهتر, ارشد, بالا تر, بالا رتبه, قديمي.

ldst

: بزرگترين, سالدارترين, مسن ترين, ارشد.

le

: لبخند, تبسم, لبخند زدن.

le tillgjort

: بيجا خنديدن, سفيهانه خنديدن, خنده زوركي كردن, پوزخند زدن, سوسو زدن (نور).

lebeman

: مرد فعال اجتماعي وجهاني.

leda

: ملا لت, خستگي, بيزاري, دلتنگي, ملا لت, خستگي.

leda till/befrmja

: منتهي شدن به, راهنمايي كردن, رهبري كردن.

leda/ledtr d/bly

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

leda/verf ra/meddela

: رساندن, بردن, حمل كردن, نقل كردن.

ledamot

: اندام, عضو, كارمند, شعبه, بخش, جزء.

ledande

: برنده, رسانا, هادي, مربوط به كارگردان, دستوري, هدايتي, مديريتي, مقدم, پيشتاز, عمده, داراي مقام بزرگ و عالي.

ledande artikel

: سرمقاله.

ledare

: هادي, رسانا, مغز ودرون هرچيزي, پيشرو, سردسته, پيشاهنگ, پيشوا, قاءد, سخنگو, پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

ledare av myteri

: سر دسته, سر حلقه, رهبرشورشيان.

ledare fr opinionsunders kning

: ناظر انتخابات, متصدي اخذ راي يا مراجعه به اراء عمومي.

ledare fr unders kning

: مفتش عقايد.

ledare/ledande artikel

: سرمقاله.

ledarhund

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

ledarinna

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

ledarskap

: رياست, پيشوايي, بزرگي, برتري, تفوق, رهبري, رهبري.

ledde

: زمان ماضي فعل.لعاد

ledde/lett

: زمان ماضي فعل.لعاد

leder

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

ledhla

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

ledig

: ازاد, مستقل, ميداني.

ledig plats

: محل خالي, پست بلا تصدي, جا.

ledig/flytande

: روان, سليس, چرب زبان, زبان دار, ليز, لا قيد.

ledig/maklig

: بافراغت خاطر, تفريحانه, باهستگي.

lediga

: ازاد, مستقل, ميداني.

ledighet

: رواني, سلا ست, روزبيكاري, تعطيل, روز تعطيل, تعطيل مذهبي.

ledigt

: ازاد, مستقل, ميداني, خالي, اشغال نشده, بي متصدي, بلا تصدي, بيكار.

ledmotiv

: عبارت برجسته وملودي درموسيقي درام واگنر كه چند دفعه تكرار ميشود, موضوع مهم تكراري.

ledning

: پيپ, چپق, ني, ناي, فلوت, ني زني, لوله حمل موادنفتي, ساقه توخالي گياه, ني زدن, فلوت زدن, با صداي تيز و زير حرف زدن, صفير زدن, لوله كشي كردن, لوله.

ledningar

: ني زني, فلوت, لوله كشي.

ledningsfrm ga

: ميزان هدايت, ميزان رسانايي, قابليت هدايت, قابليت رسانايي.

ledningsstolpe

: شاه تير, پيل يا تير برق, راهرو, در, برج.

ledsaga

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

ledsen

: غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول, متاثر, متاسف, غمگين, ناجور, بدبخت.

ledsnad

: سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

ledst ng

: نرده ء پلكان, نرده مخصوص دستگيره (مثل نرده پلكان).

ledstjrna

: ستاره قطبي, ستاره راهنما, راهنما.

ledstngsstolpe

: نرده ء پلكان.

ledtr d

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

legal

: قانوني, شرعي, مشروع, حقوقي.

legalisera

: قانوني كردن, اعتبار قانوني دادن, برسميت شناختن.

legalisering

: قانوني كردن.

legalitet

: قانوني بودن, مطابقت با قانون, رعايت قانون.

legation

: سفارت, نمايندگي, ايلچي گري, وزارت مختار.

legato

: پيوسته, ارام ومتناسب با الحان پي در پي.

legend

: افسانه, نوشته روي سكه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

legend/sgen

: افسانه, نوشته روي سكه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

legendarisk

: افسانه اي.

legendariska

: افسانه اي.

legendomspunnen

: افسانه اي.

legera

: بار(در فلزات), عيار, درجه, ماخذ, الياژ فلز مركب, تركيب فلز بافلز گرانبها, الودگي, شاءبه, عيار زدن, معتدل كردن.

legering

: بار(در فلزات), عيار, درجه, ماخذ, الياژ فلز مركب, تركيب فلز بافلز گرانبها, الودگي, شاءبه, عيار زدن, معتدل كردن.

legion

: لژيون, سپاه رومي, هنگ, گروه.

legion r

: سرباز هنگ, سرباز سپاهي, سرباز هنگ, سرباز لژيون, عضو لژيون.

legitim

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع.

legitimation

: شناسايي, تعيين هويت, تطبيق, تميز.

legitimera

: قانوني كردن, مشروع كردن, توجيه كردن.

legitimering

: مشروعيت.

legitimitet

: درستي, برحق بودن, حقانيت, قانوني بودن.

legoarbete

: كار از روي مقاطعه.

legosoldat

: سرباز مزدور, ادم اجير, پولكي.

leguan

: سوسمار درختي, هرنوع سوسمار بزرگ.

leja

: بكارگماشتن, گرفتن, استخدام كردن, نامزدكردن, متعهد كردن, از پيش سفارش دادن, مجذوب كردن, درهم انداختن, گيردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن كردن, عهد كردن, قول دادن.

lejdare

: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن.

lejon

: شير, هژبر, شير نر, برج اسد.

lejonartad

: شيري, اسدي, شير خو.

lejonet

: برج اسد كه پنجمين صورت فلكي منطقه البروج است, شير.

lejongap

: گل ميمون.

lek

: تفريح و بازي از روي هوسراني, طفره.

leka uppsluppet

: خوشي كردن, جست و خيز كردن, خوشي.

leka/sla

: وقت را ببازي گذراندن, طفره زدن, تاخير كردن.

lekamen

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشين, جرم سماوي, داراي جسم كردن, ضخيم كردن, غليظ كردن.

lekamlig

: بدني, داراي بدن, عملا, واقعا, جسماني.

lekboll

: گوي پردار مخصوص بازي بدمينتن, سردواندن.

lekdr kt

: لباس ورزش.

lekfull

: شاد, دلخوش, زنده روح, مثل بچه گربه, سربهواه, اهل تفريح و بازي, بازيگوش, سرزنده و شوخ, سرگرم تفريح وورزش, ورزشي, تفريحي.

lekfull/yster

: شنگول, شاد وخرم, جست وخيز كنان, چالا ك, چابك.

lekkamrat

: همبازي, همبازي, يار.

lekman

: عوام, مردم غير روحاني, ناشي, غير فني وغير علمي, شخص عامي.

lekmanna-

: وابسته بشخص دنيوي وغير روحاني, شخص كه علم خاصي را نداند, عامي, غير فني.

lekmannamssig

: خواباندن, دفن كردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودي, الحان, : غير متخصص, ناويژه كار, خارج از سلك روحانيت, غير روحاني

lekpark

: زمين بازي, تفريحگاه.

lekplats

: زمين بازي, تفريحگاه.

leksak

: اسباب بازي, بازيچه, اسباب بازي, سرگرمي, بازيچه, عروسك, بازي كردن, وررفتن.

lekskola

: كودكستان, باغ كودك.

lekstund

: هنگام بازي, موقع شروع نمايش.

lekt r

: خواننده.

lektion

: درس, درس دادن به, تدريس كردن.

lektris

: خواننده.

lektyr

: خواندن, قراءت, مطالعه.

lem

: عضو, عضو بدن, دست يا پا, بال, شاخه, قطع كردن عضو, اندام زبرين, اندام زيرين.

lem/trdgren

: عضو, عضو بدن, دست يا پا, بال, شاخه, قطع كردن عضو, اندام زبرين, اندام زيرين.

lemma

: مقدمه موضوع, صغراي قياس منطقي, كبراي قياس منطقي, اصل موضوع.

lemonad

: ليموناد, شربت ابليمو.

lemur

: ميمون پوزه دار ماداگاسكار, ميمون پوزه دار, ميمون لمور.

len

: نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف.

lena

: ابريشم نما, ابريشمي, نرم, چاپلوسانه.

leninism

: عقايد اشتراكي لنين.

leopard

: پلنگ گربه وحشي.

leopardhona

: ماده پلنگ.

lepr s

: جذام دار, جذامي, خوره دار.

lepra

: مرض جذام, جذام, خوره.

ler-

: خاكي, گلي, سفالي, مادي, جسماني, سفالين, گلي, ظرف سفالي, ساخته شده از گل.

lera

: خاك رس, رس, گل, خاك كوزه گري, سفال.

lera/lerjord

: خاك رس وشن كه با گياه پوسيده اميخته باشد, خاك گلداني.

lergods

: سفالين, سفال, ظروف گلي, گل سفالي, سفالگري, كوزه گري, كوزه گرخانه, ظروف سفالين.

lerig

: گلي, رستي, مثل خاك رس يا خاك (گلداني).

leriga

: مثل خاك رس يا خاك (گلداني).

lerjord

: خاك رس وشن كه با گياه پوسيده اميخته باشد, خاك گلداني.

lerk rl/keramik

: سفالين, سفال, ظروف گلي, گل سفالي.

lerkoka

: كلوخ, خاك, لخته, دلمه.

lerkrl

: سفالينه, بدل چيني, ظروف گلي, كاسه هاي سفالي.

lerkrl/porslin

: سفالينه, بدل چيني, ظروف گلي, كاسه هاي سفالي.

lersk rva

: تكه سفال شكسته.

lerskiffer

: سنگ رست, پوست, پوشش, صدف, سنگ نفت زا, صدف كندن, شوره سر, پولك.

lervlling

: مرداب, باتلا ق, در لجن انداختن.

lesbisk

: وابسته به طبق زني, وابسته به دفع شهوت يك زن با زن ديگر, زن طبق زن, هم جنس باز (زن).

lesbiska

: وابسته به طبق زني, وابسته به دفع شهوت يك زن با زن ديگر, زن طبق زن, هم جنس باز (زن).

leta

: نگران بودن, منتظر بودن, درجستجو بودن, بيمار بودن.

leta efter

: نگران بودن, منتظر بودن, درجستجو بودن, بيمار بودن.

letal

: وابسته به مرگ كشنده, مهلك, مرگ اور.

letande

: جستجو, تحقيق, كاوش, بازرس كشتي, اغتشاش, اشفتگي, خاكروبه, كاويدن, زير و رو كردن, بهم زدن, خوب گشتن.

letargi

: سبات, مرگ كاذب, خواب مرگ, بي علا قگي, بيحالي, سنگيني, رخوت, موت كاذب, تهاون.

letargisk

: بيحال, سست.

leukemi

: سرطان خون.

lev

: قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن.

leva

: زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير.

levande

: زنده, در قيد حيات, روشن, سرزنده, سرشار, حساس.

levande ljus

: روشنايي شمع.

levanten

: خاور وشرق, مشرق, جاخالي كردن.

leve

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

levebr d

: زندگي, معاش, وسيله گذران, معيشت, زنده, حي, درقيدحيات, جاندار, جاوداني.

lever

: جگر, كبد, جگر سياه, مرض كبد, ناخوشي جگر, زندگي كننده.

lever-

: جگري, كبدي, سودمند براي جگر, جگري رنگ.

leverans

: تحويل.

leverantr

: اذوقه رسان, تهيه كننده, رساننده, كارپرداز, متصدي ملزومات.

leverera

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

leverfl ck

: كور موش, خال سياه, خال, خال گوشتي.

levermossa

: غافث, داروي جگر.

leverne

: جان, زندگي, حيات, عمر, رمق, مدت, دوام, دوران زندگي, موجود, موجودات, حبس ابد.

leverop

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

levit

: لا وي, زاده لا وي, فرزند حضرت يعقوب.

leviter

: لا وي, زاده لا وي, فرزند حضرت يعقوب.

levnad

: جان, زندگي, حيات, عمر, رمق, مدت, دوام, دوران زندگي, موجود, موجودات, حبس ابد.

levnadsbana

: دوره زندگي, دوره, مسير, مقام ياشغل, حرفه.

levnadsbeskrivning

: زيستنامه, بيوگرافي, تاريخچه زندگي, تذكره, زندگينامه.

levnadstecknare

: شرح حال نويس, تذكره نويس, زندگينامه نگار.

levnadsteckning

: زيستنامه, بيوگرافي, تاريخچه زندگي, تذكره, زندگينامه.

levra

: بستن, دلمه كردن, لخته شدن (خون).

levrat blod/stnga

: خون بسته و لخته شده, خون, تكه سه گوش (در دوزندگي), زمين سه گوش, سه گوش بريدن, شاخ زدن, باشاخ زخمي كردن, سوراخ كردن.

lexigrafisk

: لغوي.

lexikalisk

: لغوي.

lexikograf

: لغت نويس.

lexikografi

: لغت نويسي, فرهنگ نويسي, واژه نگاري.

lexikografisk

: وابسته به فرهنگ نويسي, وابسته به واژه نگاري.

lexikon

: قاموس, فرهنگ, لغت نامه, قاموس.

lfte/pant/lova

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

lftesrik

: اميد بخش, نويد دهنده, محتمل.

lg

: خواباندن, دفن كردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودي, الحان, : غير متخصص, ناويژه كار, خارج از سلك روحانيت, غير روحاني

lg

: گوزن شمالي.

lg/l gga

: خواباندن, دفن كردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودي, الحان, : غير متخصص, ناويژه كار, خارج از سلك روحانيت, غير روحاني

lga

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

lgande

: مشتعل.

lgantilop

: گاو كوهي افريقايي.

lge

: رسم, سبك, اسلوب, طرز, طريقه, مد, وجه.

lge/plats

: جا, محل خاص, محل, موضع, مكان.

lgel

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن.

lgenhetsinnehavare

: خانه دار, مالك خانه.

lger/l gerplats

: محل اردو زدن, قرار گاه.

lger/sl lger/campa

: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out).

lgesenergi

: نهان توان, انرژي نهاني, نيروي ذخيره, انرژي پتانسيل

lgga

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

lgga in p sjukhus

: بستري كردن, در بيمارستان.

lgga mig

: استراحت كردن, استراحت كوتاه, تسامح كردن, از زير كار شانه خالي كردن, درازكشيدن.

lgga sig ut f r

: پادر مياني كردن, ميانجي گري كردن, ميانجي شدن, ميانه گيري كردن, وساطت كردن, شفاعت كردن.

lgga till

: افزودن, اضافه كردن, افزودن, الحاق كردن, اويختن, پيوست كردن.

lgger mig

: استراحت كردن, استراحت كوتاه, تسامح كردن, از زير كار شانه خالي كردن, درازكشيدن.

lggrs

: ريش بز, اسپيره كوهي.

lgkonjunktur

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

lglig

: بجا, بموقع, بهنگام, درخور, مناسب.

lgm ldhet

: ارامش, سكون.

lgnaktig

: دروغگو, كاذب, خلا ف حقيقت, كذب, ناراستي, سقم, خيانت.

lgnaktighet

: دروغگويي, كذب.

lgndetektor

: دروغ سنج, دستگاه كشف دروغ.

lgra

: اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپا كردن, منزل دادن.

lgre st ende

: مادون انسان, داراي صفاتي شبيه انسان.

lgsint

: پايه, مبنا, پايگاه.

lgsta

: خيلي پست تر, پايين تر, پايين ترين, اسفل.

lgtryck

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

lgv xt

: كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن.

liberal

: ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

liberalisera

: روشنفكر كردن, سخاوتمند شدن, ازاديخواه كردن, ازاد كردن, رفع ممانعت كردن.

liberalisering

: ازاد كردن, ليبرال كردن, ترقيخواه كردن.

liberalism

: اصول ازادي خواهي, وسعت نظر, ازادگي.

liberalitet

: سخاوت, ازادگي, بخشايندگي, دهش.

liberia

: كشور ليبريا.

libero

: روبنده.

libido

: شور جنسي, شهوت جنسي, هوس, تحريك شهواني.

librettist

: نويسنده اشعار اپرا.

libretto

: كتاب اشعار اپرا , اشعار اپرا.

librettofrfattare

: نويسنده اشعار اپرا.

libyer

: اهل ليبي, ساكن ليبي.

libysk

: اهل ليبي, ساكن ليبي.

licens

: اجازه, پروانه, جواز, جواز شغل, اجازه رفتن دادن, پروانه دادن, مرخص كردن.

licensera

: اجازه, پروانه, جواز, جواز شغل, اجازه رفتن دادن, پروانه دادن, مرخص كردن.

licensgivare

: پروانه دهنده.

licensinnehavare

: پروانه دار, صاحب جواز, دارنده پروانه, ليسانسيه.

licentiat

: دارنده پروانه, داراي جواز, ليسانسيه.

lida

: تحمل كردن, كشيدن, تن در دادن به, رنج بردن.

lidande

: متحمل, زحمتكش, واي بر, اه, علا مت اندوه و غم, غصه, پريشاني.

lidelse

: اشتياق وعلا قه شديد, احساسات تند وشديد, تعصب شديد, اغراض نفساني, هواي نفس.

lidelse/vrede

: اشتياق وعلا قه شديد, احساسات تند وشديد, تعصب شديد, اغراض نفساني, هواي نفس.

lidelsefri

: بي غرضي, بي طرف, بي تعصب, خونسرد.

lidelsefullhet

: اشتياق وعلا قه شديد, احساسات تند وشديد, تعصب شديد, اغراض نفساني, هواي نفس.

liderlig

: ناپرهيزكار, شهواني, شهوت پرست, هرزه, ناشي از هرزگي, شهوت پرست, خارش دار, كرمكي, داراي فكر شهواني, هرزه.

liderliga

: هرزه, ناشي از هرزگي, شهوت پرست.

liderlighet

: عدم كف نفس, ناپرهيزكاري, بي اختياري, هرزگي, شهوتراني, هرزگي, نرمي, لينت, شهواني بودن, چربي, چرب بودن, خارش, حكه, هرزگي.

lie

: داس, با داس بردن, درو كردن.

liera

: پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين.

lierad

: پيوسته, متحد.

lietag

: ردپا, رديف باريك, راه باريك, اثرماشين چمن زني, پيچيدن, قنداق كردن, نوار.

lift

: بلند كردن, سرقت كردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندي, بالا بري, يك وهله بلند كردن بار, دزدي, سرقت, ترقي, پيشرفت, ترفيع, اسانسور, بالا رو, جر ثقيل, بالا بر.

lifta

: سرجاده ايستادن وباشست جهت خود را نشان دادن (براي سواري مفتي), مسافرت مفتي.

liga

: دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

ligament

: پيوند, رباط, بند, وتر عضلا ني, بنديزه.

ligatur

: بخيه زني, بند, نوار, زخم بند, شريان بند, شريان بندي, رشته, رباط, طلسم, خط پيوند, خط ارتباط, كليد كوك سازهاي زهي, دو يا چند حرف متصل بهم.

ligga

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن (با down), خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي.

ligga i frs t fr

: دركمين كسي نشستن, كمين كردن, خف كردن.

ligga i m rker

: در تاريكي پنهان شدن, تيره, تاريك.

ligga ngon

: متصدي, ناگزير,

ligga och trycka

: اهسته ناپديد شونده.

ligga p lur

: كمين كردن, در تكاپو بودن, دركمين شكار بودن, در انتظار فرصت بودن, دزدكي عمل كردن, در خفا انجام دادن

ligga under

: در زير چيزي لا يه قرار دادن, زمينه جيزي بودن.

ligga/l gn/ljuga

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن (با down), خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي.

liggande

: دروغگويي.

liggande p rygg/sl

: برپشت خوابيدن, تاق باز, بيحال, سست.

liggare

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته.

liggdags

: وقت خواب, وقت استراحت, موقع خوابيدن.

liggedagspengar

: خسارت بيكار ماندگي, كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي), تاخير كردن, نگاهداشتن, حق باراندازي گرفتن.

liggplats

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

liggsr

: زخمي كه بعلت خوابيدن متمادي در بستر و نرسيدن خون كافي به پشت بيماران ايجادميشود.

ligist

: لوطي محله, اوباش, جوان اوباش صفت, ولگرد, شخص خشن, گردن كلفت.

ligist/bov

: جوان اوباش صفت, ولگرد.

lignit

: ذغال قهوه اي, نوعي ذغال سنگ, ذغال سنگ چوب نما

liguster

: برگنو, مندارچه

lik-

: لا شه مانند, داراي رنگ پريده و مرده, جسدوار.

lik

: نعش, لا شه, جسد.

lik/as/kadaver

: لا شه, جسد.

lika

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن.

lika skicklig med b da hnderna

: ذواليمينين.

likaledes

: بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.

likare

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

likas

: نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين.

likb r

: تخت روان, جاي گذاردن تابوت در قبر, جسد, لا شه, مقبره, مزار.

likbegngelse

: مراسم دفن, مراسم تشييع جنازه, وابسته به ايين تشييع جنازه, دفني, مجلس ترحيم وتذكر.

likblek

: ترسناك, هولناك, مخوف, شوم, رنگ پريده.

likbrare

: ادم نعش كش, تابوت بر.

like

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن.

likformig

: يكسان, متحد الشكل, يكنواخت.

likformighet

: يكساني, يكنواختي.

likgiltig

: بي پروا, بي قيد, نازدار, بي حال, بي اشتياق, باري بهر جهت, سرسري, بي مبالا ت.

likgiltighet

: خونسردي, بي علا قگي, لا قيدي, سهل انگاري, بي پروايي, بي قيدي, سهل انگاري, بي اعتنايي, لا ابالي گري, بي علا قگي, لا قيدي, عدم علا قه, خونسردي.

likhet

: انطباق, پيروي از رسوم يا عقايد, همنوايي, شباهت, همانندي, شكل, شبيه, پيكر, تصوير, شباهت, تشابه, همانندي, همشكلي, مقايسه, همساني, همانندي, شباهت صورت, بيرون, ظاهر, تشبيه, تمثيل.

likkista

: تابوت.

likna

: مانند كردن, شبيه كردن, شبيه شدن, شباهت داشتن, مانستن, تشبيه كردن, مانند بودن, همانند كردن يا بودن.

liknande

: همانند, مانندهم, شبيه, يكسان, يكجور, بتساوي, همسان, همانند.

liknelse

: استعاره, صنعت استعاره, كنايه, تشبيه, مثال, مثل, تمثيل, قياس, نمونه, داستان اخلا قي, تشبيه, صنعت تشبيه, استعاره, تشابه, شبيه.

liknjd/apatisk

: بي ميل, بي توجه.

likr

: ليكور (نوشابه الكلي).

likrikta

: تصحيح كردن, برطرف كردن, جبران كردن.

likriktare

: يكسو كننده, يكسوساز.

likriktning

: راستگري, تصحيح, جبران.

liksidig

: متساوي الا ضلا ع, ازدوطرف متقارن, دو پهلو برابر.

liksom

: دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

likst lld

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن.

likst llighet

: برابري, تساوي.

likstelhet

: جمود نعشي كه 6 تا 01 ساعت پس از مرگ پيدا ميشود.

likstllande

: تساوي, برابري.

likstlldhet

: برابري, تساوي.

likstmmighet

: سازش, موافقت, پيمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوي, معاهده و مقاطعه ء, توافق.

likstr m

: جريان برق مستقيم, جريان يكسو.

liktorn

: غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن.

liktydig

: مترادف, هم معني.

likv rdig

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قيمت, مترادف, هم معني, همچند, هم ارز.

likv rdighet

: تعادل.

likvagn

: نعش كش, مرده كش, بانعش كش بردن.

likvid

: پرداخت, وجه.

likvida

: مايع, ابگونه, چيز ابكي, روان, سليس, نقد شو, پول شدني, سهل وساده.

likvidation

: تسويه, از بين رفتن, واريز حساب, نابودي.

likvidera

: تسويه كردن, حساب را واريز كردن, برچيدن, از بين بردن, مايع كردن, بصورت نقدينه دراوردن, سهام.

likviditet

: قابليت تبديل به پول, تسويه پذيري, ابگون پذيري.

likvinklig

: همه گوشه يكي, متساوي الزوايا, داراي زواياي مساوي.

likvrdig/liktydig

: برابر, معادل, هم كف, همپايه, بمثابه.

lila

: ياس بنفش, ياس شيرواني.

lila/syren

: ياس بنفش, ياس شيرواني.

lilja

: سوسن سفيد, زنبق, زنبق رشتي.

liljekonvalje

: زنبق الوادي, گل برف, موگه بهار.

liljev xt

: سوسن سفيد, زنبق, زنبق رشتي.

lilla

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

lilla hjrnan

: مخچه, مخ كوچك, پس مخ.

lille

: اندك, كم, كوچك, خرد, قد كوتاه, كوتاه, مختصر, ناچيز, جزءي, خورده, حقير, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگي, پست.

lillfinger

: انگشت كوچك.

lillflicka

: دختر, دختر وار, دخترانه, غيربالغ, خام و بچگانه.

lillgammal

: زود رس, پيش رس, نابهنگام, باهوش.

lillhj rnan

: مخچه, مخ كوچك, پس مخ.

lim

: چسب, سريش, چسباندن, چسبيدن.

limbo

: كنار دوزخ, برزخ.

limfrg

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

limit

: حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

limitera

: حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

limma

: چسب, سريش, چسباندن, چسبيدن.

limma ihop

: چسباننده, التيام اور, چسب, دواي التيام اور.(.vi .vt) :چسباندن, تركيب كردن, تبديل به چسب كردن.

limnolog

: زيست شناس جانوران اب شيرين.

limnologi

: بخشي از زيست شناسي كه درباره موجودات اب شيرين بحث ميكند.

limousin

: اتومبيل كالسكه اي, خودروسواري بزرگ.

limousine

: اتومبيل كالسكه اي, خودروسواري بزرگ.

limpa/flanera

: قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن.

lin

: بذرك, درخت كتان, الياف كتان, پارچه كتان.

lin-

: كتاني, كتاني رنگ.

lina

: طناب, رسن, ريسمان, باطناب بستن, بشكل طناب در امدن, طنابي كه اكروباتها روي ان حركت مي كنند.

lind

: زيرفون, نمدار (تءلءاثعاع).

linda

: پارچه قنداقي, قنداق.

linda om/d mpa

: چيزي كه صدا را از بين ببرد, صدا خفه كن, پيچيدن, دم دهان كسي را گرفتن, چشم بستن, خاموش كردن, ساكت كردن.

linda smbarn

: قنداق كردن, در قنداق پيچيدن.

lindning

: پيچاپيچ, پيچاندن, چيزي كه پيچ ميخورد, مارپيچي, رود پيچ.

lindra

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن, ارام كردن, تخفيف دادن, سبك كردن, تخفيف دادن, تسكين دادن.

lindrig

: ملا يم, سست, مهربان, معتدل.

lindriga

: ملا يم, سست, مهربان, معتدل.

lindrigt

: كمي, اندكي.

lindring

: فرونشاني, تسكين, تخفيف.

line r

: خطي.

linfr

: تخم بزرگ, بذركتان, تخم بزرك, بزرك, بذر كتان.

lingvist

: زبانشناس, متخصص زبان شناسي, زبان دان.

lingvistik

: زبان شناسي.

liniment

: روغن ماليدني, مرهم رقيق, روغن مالش.

linjal

: فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

linje

: خط, سطر, رديف, رشته.

linjearbetare

: سيم كش هوايي, بازرس خط اهن, بازيكن خط جلو.

linjebuss

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

linjedomare

: سرباز صف, سربازخط جبهه, خط بان, مواظب برخوردتوپ باخط, سيم بان, سيمكش هوايي.

linjefartyg

: كشتي يا هواپيماي مسافري, استردوز, استري, كسي كه خط ميكشد, خط كش.

linjefartyg/linjeflyg/cylinderfoder

: كشتي يا هواپيماي مسافري, استردوز, استري, كسي كه خط ميكشد, خط كش.

linjeflyg

: كشتي يا هواپيماي مسافري, استردوز, استري, كسي كه خط ميكشد, خط كش.

linjera

: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

linjering

: حكم, تصميم.

linjr

: خطي.

linka

: لنگيدن, شليدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپاي كسي را بستن, مانع حركت شدن, زنجير, پابند.

linne

: كتان, پارچه كتاني, جامه زبر, رخت شويي.

linne/linnetyg

: كتان, پارچه كتاني, جامه زبر, رخت شويي.

linnetyg

: كتان, پارچه كتاني, جامه زبر, رخت شويي.

linning

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, بند تنبان, بند زيرشلواري.

linoleum

: مشمع فرشي, مشمع كف اتاق.

linoleumsnitt

: چاپي كه بوسيله كليشه روي مشمع ايجاد ميگردد.

linotype

: ماشين حروف ريزي كه سطر سطر حروف را ميريزد وسطر سطر براي چاپ اماده ميكند.

lins

: ذره بين, عدسي, بشكل عدسي در اوردن, عدس, دانه عدس, منجو, مرجمك.

linsformad

: عدسي وار, ذره بيني, كوژ, وابسته به جليديه ياعدسي چشم, مركب از عدسي.

lipsill

: ني ني كوچولو, زود گريه كن.

lira

: ليره عثماني, ليره ترك, ليره سابق اتريش.

lirare

: نوازنده, بازيكن, هنرپيشه, بازيكن ورزشي.

lirka

: ريشخندكردن, نوازش كردن, چرب زباني كردن.

lisa

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

lisma

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

lismare

: خزنده, پست.

list

: لبه, لبه گذاري, تمحيد, عمل, اقدام, كار, امر, ورزش, خوشي, وجد, حيله, فريب, خدعه, تزوير, مكر, تلبيس, بطمع انداختن, فريفتن, اغوا كردن.

list/knep

: حيله, نيرنك, مكر, خدعه, حيله جنگي, تدبيرجنگي, لشكرارايي, تمجيد.

lista

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن.

listig

: حيله گر, نيرنگ باز, ماهرانه, صنعتي, مصنوعي, استادانه, حيله گر, بامهارت, پر حيله, پر مكر, مكار, پر تزوير.

listiga

: حيله گر, بامهارت.

lita

: اعتماد كردن, تكيه كردن

lita/tro/anf rtro

: سپردن, محرمانه گفتن (به), اطمينان كردن, اعتماد داشتن به.

litania

: مناجات ودعاي دسته جمعي بطور سوال وجواب, مناجات وعبادت تهليل دار.

litauer

: اهل كشور ليتواني, زبان ليتواني.

litauisk

: اهل كشور ليتواني, زبان ليتواني.

liten

: اندك, كم, كوچك, خرد, قد كوتاه, كوتاه, مختصر, ناچيز, جزءي, خورده, حقير, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگي, پست.

liten

: جويبار, جوي كوچك, نهر كوچك.

liten b t

: قايق چهار پارويي يا شش پارويي حمل شده در كشتي.

liten bck

: جوي كوچك.

liten bleckmugg

: فنجان فلزي, ليوان كوچك, پيمانه كوچك.

liten bubbla

: برامدگي روي پوست انسان ياگياه, تاول, حباب هوا دراب ياشيشه.

liten by

: دهكده, دهي كه در ان كليسا نباشد, نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير.

liten byr

: رختدان, رختان, گنجه كشودار, چارپايه زير مستراح دستي, كمد.

liten cell

: سلول كوچك, حجره كوچك.

liten cirkel

: دايره كوچك, حلقه زرياگوهر, انگشتري, تشكيل دايره كوچك دادن, دايره وارحركت كردن.

liten f rsyndelse

: لغزش, اشتباه كوچك.

liten fl jt

: ني, ني لبك, ني زن, ني زدن, فلوت زدن.

liten flaska

: شيشه يا بطري كوچك, شيشه كوچك دارو, امپول.

liten flicka

: .= لاسس

liten frken

: خانم كوچولو, دختر خانم, خانم.

liten gurka

: خيار ريز, خيار ترشي

liten kaka

: كلوچه, شيريني, بيسكويت, شيريني خشك.

liten kanna

: ظرف حلبي كوچك, ابخوري, پيمانه كوچك.

liten kikare

: تلسكوب كوچك, دوربين كوچك.

liten kn l/tuberkel

: ازخ, برامدگي گرد, دكمه, زگيل, برامدگي دندان اسياب, برجستگي روي استخوان.

liten knguru

: كانگوروي متوسط القامه گردن قرمز.

liten knl

: قلنبه كوچك, كلوخه, برامدگي, عقده.

liten kula/hagel

: حب, گلوله, قرص, ساچمه يا خرج تفنگ, بشكل گلوله دراوردن, بشكل سرگنجشكي دراوردن گلوله (يا شبيه ان) به كسي پرت كردن, حب ساختن.

liten kulle

: تپه گرد, پشته, برامدگي زمين در مرداب, نوك تپه, قله, تيزي يا برامدگي خاك از اب, ماهور.

liten l gn

: دروغ, دروغ در چيز جزءي, دروغ گفتن.

liten ln/smula

: مبلغ جزءي, چندرقاز, كمك هزينه مختصر.

liten mugg

: سطل چوبي, ليوان چوبي, سر, سرانسان.

liten och n tt

: شيك, زيبا, تميز, كوچك, ريزه اندام, زن يا لباس كوچك اندازه.

liten resvska

: جامه دان, چمدان, كيف, كيسه چرمي, خورجين.

liten ridh st

: مركوب, اسب راهوار و رام.

liten roddbt

: كرجي ته پهن ماهيگيري.

liten rund hatt

: يكنوع عرقچين كوچك كه محصلين برسر مي گذارند.

liten sidod rr/bakdrr

: درب عقبي, راه فرار, واقع در عقب, خلفي.

liten sk ra

: .جزء چيزي را بريدن, ضربت سريع زدن, گره زدن, چفت كردن, چفت, كشيدن, بحركت اوردن سهم, قسمت

liten skogig dal

: دره تنگ و پر درخت, لرزيدن, ارتعاش.

liten tand

: دندانه, دندان كوچك, كنگره زير قرنيس.

liten uggla

: جوجه جغد, بوفچه.

liten vik/bukt

: نهر.

liten/sm sint

: جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي.

liter

: ليتر.

litet

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

litet ankare

: قلا ب, چنگك, چنگك يا قلا ب كشتي, قلا ب چند شاخه اي, لنگر.

litet ben

: استخوان چه.

litet beskt

: بدون امد و رفت, دور افتاده, تكرار نشدني, غير مكرر.

litet hus

: اغل, مرغدان, كبوتر خانه, كلبه, بهتر بودن از.

litet klot

: جسم كوچك كروي, گلبول, گويچه خون.

litet korn

: دانه ريز, جودانه, گرده, دانه, حب و كپسولي كه باقند و شكرپوشيده باشد.

litet kors

: خاج كوچك, صليب كوچك.

litet paket

: بسته, بسته كوچك, قوطي (سيگار و غيره), بسته بندي كردن.

litet torn

: مناره كوچك, برج كوچك, برج متحرك, برج گردان, جان پناه.

litium

: ليتوم.

litograf

: سنگ نگار, حجار.

litografera

: چاپ سنگي, حكاكي روي سنگ, حجاري, حك كردن.

litografi

: چاپ سنگي, حكاكي روي سنگ, حجاري, حك كردن, چاپ سنگي, حكاكي بر روي سنگ.

litter r gander tt

: حق چاپ (انحصاري), حق طبع ونشر.

littera

: حرف, نويسه.

litterat

: باسواد, اديب.

litterat r

: نويسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

litteratur

: ادبيات, ادب وهنر, مطبوعات, نوشتجات.

litteraturanm lan

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

litteraturfrteckning

: تاريخچه ياتوضيح كتب, فهرست كتب, كتاب شناسي.

litterr

: ادبي, كتابي, اديبانه, اديب, وابسته به ادبيات, ادبياتي.

litterra m nniskor

: ادبا, فضلا, اهل قلم, دانشمندان.

litterrt bildad

: دانا, فاضل, عالم, فرهنگي, باسواد, حرفي.

liturgi

: ايين نماز, اداب نماز, مناجات نامه.

liturgisk

: مربوط به علم العبادات.

liv

: جان بخشي, انگيزش, تحريك, سرزندگي, جان, زندگي, حيات, عمر, رمق, مدت, دوام, دوران زندگي, موجود, موجودات, حبس ابد.

liva

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

liva upp

: زندگي بخشيدن, حيات بخشيدن, جان دادن, نيرودادن, روح بخشيدن, روح دادن, روح دادن (به), جان دادن (به), تشويق كردن, بر سر غيرت اوردن, تحريك كردن.

livad

: سر كيف, خوشحال, بذله گو, خيلي.

livaktig

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روي نشاط, با سرور وشعف.

livb t

: قايق نجات.

livboj

: كمربند ياحلقه نجات شناوري كه براي نجات غريق بر روي اب شناور ميباشد, گوي شناور.

livegen

: برده, زارع بي زمين وفقير, بنده, رعيت, دهاتي.

livegenskap

: بردگي, غالا مي, برزگري فلا كت بار, رعيتي, مالكيت رعيت, ارباب رعيتي.

livet efter detta

: زندگي پس از مرگ.

livfrs kra

: بيمه كردن, بيمه بدست اوردن, ضمانت كردن.

livfrs kring

: بيمه عمر.

livfull

: روشن, واضح, زنده.

livkldnad

: نيام, پيراهن بي استين يا با استين كه مرد وزن ميپوشيده اند, بلوزيا كت كوتاه كمربند دار, كت كوتاه سربازان انگليس, پوشش.

livl sa

: مرده, عاري از زندگي.

livlig

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روي نشاط, با سرور وشعف.

livlig/r rlig

: با نشاط, سرزنده, مسرور, داراي سرور و نشاط.

livliga

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روي نشاط, با سرور وشعف.

livlighet

: سرزندگي, چالا كي, نشاط, نيروي حياتي, زور.

livligt

: باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روي نشاط, با سرور وشعف.

livlina

: خط زندگي, طناب يا رسن نجات غواص, شاهراه.

livls

: روح دادن, انگيختن, بيجان, غير ذيروح, بيحس, بيحال, بي عاطفه, بي معني, بي فكر, مرده, عاري از زندگي.

livmoder-

: رحمي, زهداني, بطني, شكمي.

livmoder

: زهدان, بچه دان, رحم, ابسته, زهدان, بچه دان, رحم, شكم, بطن, پروردن.

livmoderhals

: پشت گردن, قفا, گردنه.

livnra

: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

livorno

: كلا ه سبدي ايتاليايي, نوعي مرغ وخروس كوچك.

livr

: تحويل, تسليم, رد وبدل (مثل ضربات متبادله), رهايي, نجات, لباس و خوراكي كه به نوكرداده ميشود, لباس مستخدم, جيره, عليق اسب, جامه, مستخدم.

livr ddnings-

: نجات غريق, وسيله نجات غريق, نجات دهنده زندگي.

livrddare

: نگهبان, گارد, مامور نجات غريق, نجات دهنده زندگاني, عضو دسته نجات غريق وامثال ان.

livrddningsb t

: قايق نجات.

livrem

: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن.

livrkl dd

: ملبس, داراي لباس, در كسوت.

livrnta

: حقوق يا مقرري ساليانه, گذراند.

livs-

: حياتي, واجب.

livs-/vital/livsfarlig

: حياتي, واجب.

livsavg rande

: حياتي, واجب.

livsbejakande

: مثبت, يقين.

livscykel

: مدارج ومراحل مختلف حياتي انسان وجانوران, دوره زندگي.

livserfaren

: ورزيده, با تجربه.

livserfarenhet

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

livsfilosofi

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

livskraft

: قدرت يا خاصيت حياتي, انرژي و زنده دلي.

livskraftig

: زنده ماندني, زيست پذير, ماندني, قابل دوام, مناسب رشد و ترقي, پرزور, نيرومند, زورمند, قوي, شديد.

livslevande

: زندگي مانند, واقعي.

livslng

: مادام العمري, براي تمام عمر, برابر يك عمر.

livsmedel

: مقررات, قيود, تداركات.

livsmedel/mats ck

: مقررات, قيود, تداركات.

livsmedelsleverantr

: خواربار رسان, سورسات چي, كشتي حامل خواربار.

livsnerv

: خون حياتي, نيروي حياتي.

livssyn

: عادات ورسوم قومي, صفات وشخصيت انسان.

livstid

: عمر, مدت زندگي, دوره زندگي, مادام العمر, ابد.

livstidsf nge

: محكوم به حبس ابد, حكم حبس ابد.

livtj nare/handgngen man

: پيرو, هواه خواه سياسي, نوكر.

livtjnare

: پيرو, هواه خواه سياسي, نوكر.

livvakt

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

lje

: لبخند, تبسم, لبخند زدن.

ljliga

: مسخره اميز, مضحك, خنده دار.

ljud

: سمعي, شنيداري, صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

ljud av steg

: پله.

ljuda

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

ljudande

: صدا دار, طنين انداز, قلنبه, بلند, پرصدا.

ljudd mpare

: خاموش كننده, فرونشاننده, ساكت كننده, صدا خفه كن.

ljudfilm

: فيلم ناطق (درجمع) صنعت فيلم ناطق.

ljudisolera

: ضد صدا, مانع نفوذ صدا, عايق صدا.

ljudisolerad

: ضد صدا, مانع نفوذ صدا, عايق صدا.

ljudl s

: بي صدا, بي صدا, خاموش, ساكت.

ljudlig

: باصداي بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.

ljudlra

: علم اوا شنود, علم عوارض شنوايي, علم اصوات, خواص صوتي ساختمان(ازنظرانعكاس صدا).

ljudstyrka

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

ljudtt

: ضد صدا, مانع نفوذ صدا, عايق صدا.

ljudv g

: موج صوتي.

ljudvall

: مانع صوتي.

ljuga

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن (با down), خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي.

ljum

: نيم گرم, ولرم, ملول, غير صميمي, بي اشتياق, نيم گرم, ولرم, سست.

ljumhet

: نيم گرمي, ملولي, سستي, فقور.

ljumma

: گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.

ljumske

: كشاله ران, بيخ ران, محل تلا قي دو طاق, دوطاقه كردن, مثل خوك فريادكردن, غرولند كردن.

ljung

: خلنگ, علف جاروب, ورسك (عرءثا), وابسته به خلنگ.

ljunga

: رعد وبرق زدن, غريدن, منفجر شدن, محترق شدن, باتهديد سخن گفتن, دادوبيداد راه انداختن, اعتراض كردن.

ljunga/explodera

: رعد وبرق زدن, غريدن, منفجر شدن, محترق شدن, باتهديد سخن گفتن, دادوبيداد راه انداختن, اعتراض كردن.

ljus

: تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش, درخشندگي, روشني, درك جزءي, نور شمع, نگاه اجمالي كردن, شش , ريه جانوران.

ljus r

: سال نوري.

ljusbild

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

ljusbrytning

: شكست, انكسار, تجزيه, انحراف, تخفيف.

ljusdunkel

: نقاشي سياه قلم, نوعي نقاشي كه فقط با سياه روشن وبدون رنگ اميزي انجام ميشود.

ljuset

: فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن.

ljusflde

: جريان تشعشع در طول موج مريي.

ljusg rd

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

ljushrig

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

ljusk lla

: جسم روشن, جرم اسماني, جرم نورافكن اسماني, ادم نوراني, پر فروغ, شخصيت تابناك.

ljusklla/himlakropp

: جسم روشن, جرم اسماني, جرم نورافكن اسماني, ادم نوراني, پر فروغ, شخصيت تابناك.

ljuskrona

: چلچراغ, شمع دان چند شاخه, لوستر.

ljusm tare

: اسباب كوچك نور سنجي, نور سنج.

ljusna

: روشن كردن, زرنگ كردن, درخشان شدن.

ljusning

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

ljusskygg

: بيمناك از نور, رشد كننده در نور كم, نور گريز.

ljusskygghet

: فوتوفوبي, نور ترسي, نور گريزي.

ljusslckare

: وسيله يا كسيكه چراغي را روشن يا خاموش كند, معتاد به انفيه, سوراخ بيني.

ljusstake

: شمعدان.

ljuster

: نيزه, سنان, نيزه دار, نيزه اي, بانيزه زدن.

ljustra

: نيزه, سنان, نيزه دار, نيزه اي, بانيزه زدن.

ljusveke

: فتيله شمع, نخ پنبه اي حاشيه دوزي.

ljuv

: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

ljuvlig

: خوشگوار, لذيذ.

ljuvlig/lcker

: خوشمزه, لذيذ, شيرين, دلپذير, شهوت انگيز.

lk

: پياز.

lka

: شفا دادن, خوب كردن, التيام دادن, خوب شدن.

lka

: گوشت نو بالا اوردن, جاي زخم باقي گذاردن.

lkare

: پزشك.

lkarrecept

: صدور فرمان, امريه, نسخه نويسي, تجويز, نسخه.

lkedom

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن.

lkrus

: ليوان دسته دار ابجو خوري.

lkrus

: نازك, حساس, لطيف, دقيق, ترد ونازك, باريك, محبت اميز, باملا حظه, حساس بودن, ترد كردن, لطيف كردن, انبار, اراءه دادن, تقديم كردن, پيشنهاد, پول رايج, مناقصه ومزايده.

lkt

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.

lkv xt

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

lm

: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن.

lmna

: اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن.

lmnar

: برگها, تحويل دادن, تسليم داشتن, دادن, منتقل كردن, اراءه دادن, ترجمه كردن, دراوردن.

lmplig

: معقول, مستدل.

lmplig/l glig

: بجا, بموقع, بهنگام, درخور, مناسب.

lmplighet

: درخوردبودن, مناسبت, شايستگي, برازندگي.

lmsk

: فريب اميز, پرنيرنگ.

ln

: وام, قرض, قرضه, عاريه, واژه عاريه, عاريه دادن, قرض كردن.

lna

: ياداش دادن به, ترقي كردن, تاوان دادن, سزا دادن, پاداش دادن, تاوان دادن, جبران كردن.

lnade/l nat/fastan

: 04 روز پرهيز وروزه كاتوليك ها, صيام, ماه روزه.

lnande/f rdelaktig

: سودبخش, مفيد, سوداور.

lnd

: كمر, صلب , گرده.

lndstycke/oxstek

: گوشت راسته, گوشت كمر گوسفند يا خوك.

lnetill gg

: انعام, جايزه, حق الا متياز, سودقرضه, پرداخت اضافي.

lng

: طويل, دراز, دراز, طولا ني, طويل, مديد, كشيده, دير,گذشته ازوقت, : اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزوي چيزي را داشتن, طولا ني كردن, مناسب بودن, دراز, متمايل به درازي.

lng kudde

: بالش, متكا, تيري كه بطور عمودي زيرپايه گذارده شود, بابالش نگهداشتن, پشتي كردن, تكيه دادن, تقويت كردن.

lng och g nglig

: طولا ني و دراز, بلند تراز حد معمول.

lnga

: سطر, رديف.

lnga/ljung

: ماهي روغني اروپاي شمالي وامريكا از خانواده گادءداع, خلنج جارو(vulgaris Calluna).

lngdgrad

: درازا, طول جغرافيايي.

lngdm tt

: مقياس طولي.

lnge

: دراز, طولا ني, طويل, مديد, كشيده, دير,گذشته ازوقت, : اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزوي چيزي را داشتن, طولا ني كردن, مناسب بودن.

lngfredag

: جمعه قبل از عيد پاك.

lngivare

: قرض دهنده.

lnglig

: دراز, متمايل به درازي.

lngrandig

: دراز, طولا ني, خسته كننده, روده دراز, پرگو.

lngs

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول.

lngs kt

: شبيه بعيد, بعيد, غير ميسر.

lngsg ende

: طولي.

lngsint

: بي ميل.

lngsmed

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول.

lngst t vnster

: سمت چپ ترين.

lngst till h ger

: سمت راست, راست ترين.

lngstrumpa

: جوراب زنانه ساقه بلند.

lngt

: دوراز, بسيار, بمراتب, زياد, خيلي, دور دست, بعيد, بعلا وه.

lngtan

: اشتياق, ارزوي زياد, ميل وافر, ويار, هوس.

lngtan

: اشتياق, شوق وافر.

lngtan/l ngtansfull

: اشتياق, ارزوي زياد, ميل وافر, ويار, هوس.

lngtansfull

: خواهان, ارزومند, طالب, خواستار, مشتاق, ملتمس.

lngtr kighet

: دراز نويسي, اطناب, پرگويي, روده درازي.

lngvarig

: دراز, طولا ني, طويل, مديد, كشيده, دير,گذشته ازوقت, : اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزوي چيزي را داشتن, طولا ني كردن, مناسب بودن.

lnk

: پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن.

lnka samman

: بهم پيوستن, مسلسل كردن, بهم جفت كردن.

lnkade

: پيوند يافته, پيوندي.

lnksystem

: پيوند, بهم پيوستگي.

lnnlig

: محرمانه, راز.

lnnm rda

: كشتن, بقتل رساندن, ترور كردن.

lnsa

: تهي, خالي.

lnsamhet

: سودبخشي.

lnsman

: افسر ارتش, پاسبان, ضابط.

lntagare

: قرض كننده.

lo

: سياه گوش, وشق, صورت فلكي شمالي.

lo/lodjur

: سياه گوش, وشق, صورت فلكي شمالي.

lob

: نرمه (مثل نرمه گوش), اويز, بخش پهن وگردي كه بچيزي اويخته يا پيش امده باشد, لخته, گوشه, بخشي از عضله يا مغز.

lobb

: گوشت يا پوست اويخته, غبغب, چاق وچله, چاق, گوشت الو, ادم خپله وسنگين, چيزي را سنگين بزمين زدن, با تنبلي وسنگيني حركت كردن, خم شدن, باهستگي پرتاب كردن

lobba

: گوشت يا پوست اويخته, غبغب, چاق وچله, چاق, گوشت الو, ادم خپله وسنگين, چيزي را سنگين بزمين زدن, با تنبلي وسنگيني حركت كردن, خم شدن, باهستگي پرتاب كردن

lobelia

: خانواده گياهان لوبليا , برگ توتون هندي.

lobotomi

: برش قسمتي از مغز.

lock

: سرپوش, كلا هك, دريچه, پلك چشم, چفت, كلا هك گذاشتن, دريچه گذاشتن, چفت زدن به.

lock i pannan

: ميخ محور, سگدست, كاكل, موي پيشاني.

lock/locka/ringla

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

locka

: بطمع انداختن, تطميع كردن, شيفتن, فريفتن, اغواكردن, تطميع, بدام كشيدن, جلب كردن, از راه بدر بردن, فريفتن, سرگرم كردن, گمراه كردن و بردن, بدام انداختن.

locka/lockelse

: وسيله تطميع, طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود, گول زنك, فريب, تطميع, بوسيله تطميع بدام انداختن, بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن, فريفتن, اغوا كردن.

lockande

: جذاب, خوش ايند.

lockbete

: وسيله تطميع, طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود, گول زنك, فريب, تطميع, بوسيله تطميع بدام انداختن, بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن, فريفتن, اغوا كردن.

lockelse

: تطميع, اغوا, فريب, اغوا, فريب, بدام انداختن.

lockig

: مجعد, فرفري.

lockout

: حبس, تحريم.

lockouta

: حبس كردن, تحريم كردن.

locks ng

: فرا خواندن, فرا خوان.

lockvara

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام.

lod/blylod/lodrtt

: ژرف پيما, شاقول عمودي, گلوله سربي, : راست, بطور عمودي, عمودا, درست,عينا, لوله كشي كردن, ژرف يابي كردن, عمق پيمودن, عمودي قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم كردن, شاقولي افتادن, عمود بودن, سرب.

lod/s nke

: گلوله سربي, وزنه شاقول, شاقول, ژرف پيما, سرازيرشدن, نازل شدن, سرنگون وارافتادن.

loda

: ژرف پيما, شاقول عمودي, گلوله سربي, : راست, بطور عمودي, عمودا, درست,عينا, لوله كشي كردن, ژرف يابي كردن, عمق پيمودن, عمودي قرار دادن, با شاقول ازمودن, باسرب مهر وموم كردن, شاقولي افتادن, عمود بودن, سرب.

lodjur

: سياه گوش, وشق, صورت فلكي شمالي.

lodr t fnsterpost

: جرز يا الت عمودي ميان قسمت هاي پنجره, جرز دار كردن

lodr ta

: عمودي, شاقولي, تاركي, راسي, واقع در نوك.

lodrt

: عمودي, ستوني, ستون وار, ايستاده, عمودي, شاقولي, تاركي, راسي, واقع در نوك.

loft

: اطاق زير شيرواني, اطاق نزديك سقف, كبوترخانه, اسمان, فراز, سقف, بلند كردن, در زير شيرواني قرار دادن, توپ هوايي زدن.

loganbr

: ميوه تمشك قرمز رنگ كه انرا تمشك خرس مينامند.

logaritm

: لگاريتم, انساب, پايه لگاريتم.

logaritmisk

: وابسته به لگاريتم.

loge

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن, غرفه, جاي ويژه در تاتر و غيره, لژ.

logera

: در ظرف گذاردن, بسته بندي كردن, كنسرو كردن, كنار گذاردن, متحمل شدن, برگزيدن, بيگودي بگيسو زدن, علني ساختن, طرح كردن, منزل دادن, ساختن, بنا كردن.

logg

: ثبت كردن وقايع.

logg/tr kubb

: ثبت كردن وقايع.

logga

: ثبت كردن وقايع.

loggar

: واقعه نگاري.

loggar/skogsavverkning

: واقعه نگاري.

loggbok

: روزنامه درياپيمايي, گزارش روزانه سفركشتي, سفرنامه.

loggert

: زورق بادباني كه يك يا چند بادبان چهار گوش داشته باشد.

loggertsegel

: بادبان چهارگوشي كه بطور اريب به زورق يا قايق اويخته شود.

loggia

: گالري سقف دار, ايوان سرپوشيده, سرپوشيده.

loggning

: واقعه نگاري.

logi

: مسكن, منزل, محل سكونت, اطاق كرايه اي.

logik

: منطق.

logiker

: منطق دان.

logisk

: منطقي, استدلا لي.

logisk grund

: توضيح اصول عقايد, اس اساس, بنياد و پايه.

logiska

: منطقي, استدلا لي.

logiskhet

: منطقي بودن.

logiskt tnkande

: استدلا ل.

logistik

: امايش, امادها, مبحث تداركات لشكر كشي, شعبه اي از فنون نظامي كه درباره فن لشكركشي و وساءط نقليه وتهيه اردوگاه واذوقه ومهمات لا زمه درطي لشكر كشي بحث ميكند.

logotyp

: علا مت متمايز كننده, وجه تسميه نوع جانور ياگياه.

loj

: بي ميل, بي توجه.

loj/f rsumlig/efterlten

: بي مبالا ت, بي قيد, غفلت كار, سست.

loja

: نا كار, فاقد نيروي جنبش, بيروح, بيجان, ساكن, راكد.

lojal

: وظيفه شناس, حقشناس, وفادار, صادق, بي عيب, دوست, باوفا, وفادار, صادق, وظيفه شناس, صادقانه, ثابت, پا برجاي, مشروع.

lojalitet

: وفاداري, صداقت, وظيفه شناسي, ثبات قدم.

lokal

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

lokal dialekt

: بومي, محلي, كشوري, زبان بومي, زبان مادري.

lokala

: محلي, موضعي.

lokalhyra

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

lokalisera

: متمركز كردن, در يك نقطه جمع كردن, محلي كردن, موضعي ساختن, مكان يابي كردن, قرار دادن.

lokalisering

: تمركز درنقطه بخصوصي, محلي كردن, موضعي كردن.

lokalitet

: جا, محل خاص, محل, موضع, مكان.

lokaltelefon

: دستگاه مخابره داخل ساختمان.

lokf rare

: راننده موتور.

lokomotiv

: موتور, ماشين.

lom

: اب باز, غواص.

loma

: ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن.

longitud

: درازا, طول جغرافيايي.

longitudinell

: طولي.

lopp

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

loppa

: كيك, كك, كك گرفتن.

loppbett

: كك گزيدگي, نيش كك.

loppmarknad

: سمساري, بازار مخصوص فروش اشياء ارزان قيمت يا دست دوم.

lord

: صاحب, خداوند, ارباب, خداوندگار, فرمانروا, لرد, شاهزاده, مالك, ملا ك, حكمروايي كردن, مانند لرد رفتار كردن, عنوان لردي دادن به.

lord/herre

: صاحب, خداوند, ارباب, خداوندگار, فرمانروا, لرد, شاهزاده, مالك, ملا ك, حكمروايي كردن, مانند لرد رفتار كردن, عنوان لردي دادن به.

lordkansler

: بزرگترين لرد انگليس كه بامورقضايي رسيدگي كرده ومهردارسلطنتي ومشاور مخصوص پادشاه ورءيس مجلس اعيان ميباشد.

lordkanslerns domstol

: مقام يا وظيفه صدارت عظمي, مقام وزارت دارايي, دفتر مهردار سلطنتي.

lorgnette

: ذره بين يا عينك دسته داري كه در اپراها ونمايشگاههابكارميرود, عينك دسته بلند, عينك, عينك پنسي, عينك مخصوص روي بيني.

loripapegoja

: طوطي استراليا (از جنس lorius).

lornjett

: ذره بين يا عينك دسته داري كه در اپراها ونمايشگاههابكارميرود, عينك دسته بلند, عينك, عينك پنسي, عينك مخصوص روي بيني.

lort

: كود, كودتازه, سرگين, كثافت, پول, الوده كردن, خراب كردن, زحمت كشيدن.

lort/smrja

: كود, كودتازه, سرگين, كثافت, پول, الوده كردن, خراب كردن, زحمت كشيدن.

lortig

: چركين, چرك, كثيف, زشت, كثيف كردن, كود دار, كثيف.

loss

: شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بي ربط, هرزه, بي بندوبار, لوس وننر, بي پايه, بي قاعده, رهاكردن, دركردن(گلوله وغيره), منتفي كردن, برطرف كردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل كردن, از قيد مسلوليت ازاد ساختن, سبكبار كردن, پرداختن.

lossa

: شل كردن, لينت دادن, نرم كردن, سست كردن, از خشكي در اوردن, رها كردن, باز كردن, ازاد كردن, از كشتي بيرون اوردن.

lots

: رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي.

lots/lotsa/pilot

: رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي.

lotsa

: رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي.

lotsavgift

: راهنمايي كشتي, خلباني.

lotsavgift/lotsning

: راهنمايي كشتي, خلباني.

lotsning

: راهنمايي كشتي, خلباني.

lott

: بسي, بسيار, چندين, قواره, تكه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمين, جنس عرضه شده براي فروش, كالا, بقطعات تقسيم كردن (با out), تقسيم بندي كردن, جوركردن, بخش كردن, سهم بندي كردن.

lottad

: ثروتمند, خوب, مفيد, جذاب, جالب, داراي زندگي اسوده.

lottdragning

: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي.

lotteri

: قرعه كشي, بخت ازمايي, لا طاري, امر شانسي, كار الله بختي, شانسي, قرعه.

lottls

: بي حصه, بي سهم, بي ارث.

lotus

: كنار, درخت كنار, درخت سدر, يكجور نيلوفر ابي.

lova

: وعده, قول, عهد, پيمان, نويد, انتظار وعده دادن, قول دادن, پيمان بستن.

lovande

: اميد بخش, نويد دهنده, محتمل.

lovdag

: روزبيكاري, تعطيل, روز تعطيل, تعطيل مذهبي.

lovord

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

lovorda

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

lovprisa

: ستودن, ستايش كردن, مدح كردن, مداحي كردن, تشويق كردن.

lovs ng

: سرود(روحاني), سرود(خواندن), نغمه سرايي (كردن), چهچه, سرودشب عيد ميلا د مسيح, پيروزي نامه, رجز, پيروزي نامه نوشتن.

lovsng/juls ng

: سرود(خواندن), نغمه سرايي (كردن), چهچه, سرودشب عيد ميلا د مسيح.

lovtal

: ثنا, ستايش, ستايش, مداحي, مدح, ستايشگري, تشويق.

lovvrd

: ستودني, ستوده, قابل ستايش.

lp

: صفحه 33 دور, صفحه دولا ني.

lpa

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

lpande

: دونده, مناسب براي مسابقه دو, جاري, مداوم.

lpare

: ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.

lpeld

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن, ماده قابل اشتعال, اتش سريع و پر زور.

lpknut

: كمند, خفت, دام, بند, تله, در كمند انداختن, گره خفت, گره زود گشا, گره متحرك.

lpkontakt/tralla/dragk rra

: چرخ دستي مامورتنظيف, گاري باركش, اتومبيل باركش كوتاه, واگن برقي, باواگن برقي حمل كردن

lpmaska

: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن.

lpp

: لب زيرين حشره, لبه صدف حلزون, لب شكافته گلبرگ, لب, لبه, كنار, طاقت, سخن, بيان, لبي, با لب لمس كردن.

lppja

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشي, مزمزه كردن, خرد خرد اشاميدن, چشيدن.

lpsedel

: پروانه رسمي, اعلا ميه رسمي, اعلا ن, حمل يا نصب اعلا ن, شعار حمل كردن.

lptid

: پول رايج, رواج, انتشار.

lr/binge

: صندوقچه.

lra/doktrin

: افراس, افراه, عقيده, اصول, حكمت, تعليم, گفته.

lraktighet

: امادگي جهت ياد گرفتن.

lrarinna

: مديره اموزشگاه, خانم رءيس.

lrd

: فرجاد, اموزنده, عالم, دانشمند, متبحر, دانشمندانه, دانشمند, فاضل, پژوهشگر, دانشمندانه.

lrdag

: روز شنبه.

lrdom/stipendium

: تحقيق, دانش, كمك هزينه دانشجويي, فضل وكمال.

lring

: ربع.

lrjunge

: شاگرد, مريد, حواري, پيرو, هواخواه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز.

lrka/skoj/skoja

: خوشي, شوخي, روش زندگي, چكاوك وگونه هاي مشابه ان, قزلا خ, چكاوك شكار كردن, شوخي كردن, از روي مانع باپرش اسب جهيدن, دست انداختن.

lrktr d

: كاج اروپايي, صنوبر اراسته.

lrkvinge

: چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان), برق زدن ياتكان تكان خوردن, چشمك, بارقه, تلا ء لو.

lrlingskap

: شاگردي, تلمذ, كاراموزي.

lro-

: تعليماتي, تعليمي, عقيده اي, مبني بر عقايد نظري.

lrokurs

: برنامه اموزشي, اموزش برنامه, دوره تحصيلا ت, برنامه تحصيلي.

lrorik

: اموزنده, ياد دهنده.

lrorikt

: اموزنده, ياد دهنده.

lrostol

: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن.

lroverksl rare

: مديراموزشگاه, ناظم مدرسه, مكتب دار, مثل رءيس مدرسه رفتار كردن.

lrt

: دانا, عالم, دانشمند, فاضل, عالمانه, , اموخته.

ls egendom

: اموال, عقار, احشام, خدمه وغلا مان.

lsa

: خواندن, باز خواندن, رفع كردن, مقرر داشتن, تصميم گرفتن, راي دادن, حل كردن, رفع كردن, گشادن, باز كردن, از بند رها كردن, شل كردن, از زنجير و بندرها كردن.

lsa

: طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.

lsa upp en knut

: باز كردن, گشودن, حل كردن.

lsande

: ضد يبوست, ملين, برطرف سازي, رفع.

lsart

: خواندن, قراءت, مطالعه.

lsbar

: خواندني, خوانا, قابل خواندن, قابل حل, حل شدني, محلول, حل پذير, قابل حل.

lsbarhet

: خوانايي, قابليت خواندن.

lsdrivare

: ادم اواره و ولگرد, دربدر, اوباش.

lsebok

: خواننده.

lsekrets

: خوانندگي, قراءت.

lsen/bekr fta/kontrasignera

: امضاي ثانوي بر روي سند, جيرو, ظهر نويسي.

lsenord

: نشاني, اسم شب, اسم عبور.

lser

: خواندن, قراءت, مطالعه.

lsg ra

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

lsg ra/befria

: رها كردن, خلا صي بخشيدن, ازاد كردن.

lsg ra/reda ut

: از گير در اوردن, رها كردن, باز كردن.

lsg rande

: رهايي از قيد يا تعهد, متاركه روابط, از بند ازاد كردن, از اسارت در اوردن, خلا صي, رهايي, ازاد كردن.

lsida

: سمت پناه دار, انسوي كشتي كه از باد در پناه است, بادپناه, حمايت.

lska

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

lska/k rlek

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

lskad

: محبوب, مورد علا قه.

lskande

: دوستدار, محبت اميز, بامحبت, محبوب.

lskare

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

lskare

: عاشق, دوستدار, فاسق, خاطرخواه, يار, فاسق, رفيقه, عاشق, معشوقه, مول, موله.

lskarinna

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

lskarinna

: صيغه, متعه, رفيقه, همخوابه.

lskblock

: جوهر خشك كن, دفتر باطله, دفتر ثبت معاملا ت, دفتر روزنامه.

lsklig

: انگبين, عسل, شهد, محبوب, عسلي كردن, چرب ونرم كردن.

lsklig

: دوست داشتني, محبوب, جذاب.

lskling

: انگبين, عسل, شهد, محبوب, عسلي كردن, چرب ونرم كردن.

lskling

: محبوب, عزيز, انگبين, عسل, شهد, محبوب, عسلي كردن, چرب ونرم كردن, عشق پاك.

lsklingsdjur

: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

lsklingsdjur/kela

: توفيق دهنده, فيض بخش, بخشنده, رءوف, مهربان, دلپذير, زير دست نواز, خير خواه, خوشايند, مطبوع داراي لطف.

lskoppla

: از گير در اوردن, از قيد رها كردن, باز كردن.

lskv rd

: توفيق دهنده, فيض بخش, بخشنده, رءوف, مهربان, دلپذير, زير دست نواز, خير خواه, خوشايند, مطبوع داراي لطف.

lskvrd

: مهربان, دلجو, خوش برخورد, خوشخو, شيرين, دلپذير, مهربان, دوست داشتني, توفيق دهنده, فيض بخش, بخشنده, رءوف, مهربان, دلپذير, زير دست نواز, خير خواه, خوشايند, مطبوع داراي لطف, فهميده وبا ادب, نرم, ملا يم, مودب, خوش خوراك, شيك.

lskvrd/vacker

: با مسرت و خوشي, مناسب, خوش ايند, پيروز.

lskvrdhet

: نرمي, ملا يمت, نزاكت, فهميده ومودب بودن.

lslig

: خوانا, روشن, قابل حل, حل شدني, محلول.

lsliga

: قابل حل, حل شدني, محلول.

lsmutter

: مهره اي كه وقتي بدورپيچ پيچيده شود قفل ميشود, مهره قفل شو.

lsning

: خواندن, قراءت, مطالعه, چاره سازي, شولش, حل, محلول, راه حل, تاديه, تسويه.

lsordning

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات كار, جدول ساعات كار.

lspa/l spning

: نوك زباني صحبت كردن, شل وسرزباني تلفظ كردن, شلي زبان.

lsperuk

: كلا ه گيس, گيس ساختگي, موي مصنوعي, داراي گيس مصنوعي كردن, سرزنش كردن.

lspulpet

: ميز مخصوص قراءت, ميز جاكتابي, تريبون.

lssmed

: قفل ساز.

lst

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

lstagbar

: جدا شدني, جدا كردني.

lstuga

: ابجوفروشي, ميخانه.

lt oss

: به ما بگو

lta bli

: احتراز كردن, امساك كردن, خودداري كردن از, صرف نظر كردن, گذشتن از, اجتناب كردن از, گذشت كردن.

lta undfalla sig

: بروزدادن, از دهان بيرون انداختن (كلمات, باout).

ltsas

: وانمود كردن, بخود بستن, جعل كردن, وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

ltt

: اسان, سهل, بي زحمت, اسوده, ملا يم, روان, سليس.

ltt f rga/skiftning

: رنگ كم, رنگ جزيي, سايه رنگ, كمي رنگ زدن.

ltt musk t

: تفنگ چخماقي سرپر, ذوب شده, قابل ذوب.

ltt regnskur

: حركت تند وسريع, حركت سريع ابر, تند راه رفتن, سبك رفتن, تكان خوردن.

ltt slag/knacka

: صداي دق الباب, سرزنش سخت, زخم زبان, ضربت تند و سريع زدن, تقصير.

ltta upp

: باز كردن, رها كردن, شل كردن, راست كردن.

lttant ndlig

: قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگير, اتشگير, شعله ور, التهاب پذير, تند.

lttant ndlighet

: اتشگيري, تندي, قابليت اشتعال.

lttframkomlig

: سوراخ شدني, كاويدني, نفوذ پذير, رخنه پذير.

ltthet

: اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, اساني.

lttjefull

: تنبل, درخورد تنبلي, كند, بطي ء, كندرو, باكندي حركت كردن, سست بودن, تنبل, سست, كاهل, ديرپاي, عقب افتاده, بي حال.

lttlurad person

: فريب خورده, شخص گول خورده, نازك نارنجي.

lttman vrerad

: قابل اداره كردن, كنترل پذير, رام.

lttnad/underst d

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

lttp verkad

: تاثر پذير, تحت نفوذ قرار گيرنده, اثر پذير, اشاره كردني, پيشنهاد كردني.

lttretlig

: قابل تحريك, قابل تهييج, برانگيختني, زود خشم, اتشي مزاج, زود غضب, تند طبع, سودايي, زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير.

lttretlighet

: قابليت تحريك, زود خشمي, تند خويي.

lttrogenhet

: زودباوري, ساده لوحي.

ltts ld

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

lttsinne

: سبك, سبك سري, رفتار سبك, لوسي.

lttst tt

: زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

lttvikt

: خروس وزن, سبك وزن, كم وزن.

lttvin

: شراب, باده, مي, شراب نوشيدن.

lucka

: رخنه, درز, دهنه, جاي باز, وقفه, اختلا ف زياد, شكافدار كردن, وقفه, شكاف, فاصله, التقاي دو حرف با صدا, حفره, گودي, محفظه, فاصله, جاي خالي, نقطه ابهام.

lucka/klckning

: دريچه, روزنه, نصفه در, روي تخم نشستن (مرغ), انديشيدن, پختن, ايجاد كردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بيرون امدن, جوجه گير ي, درامد, نتيجه, خط انداختن, هاشور زدن.

lucker

: شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بي ربط, هرزه, بي بندوبار, لوس وننر, بي پايه, بي قاعده, رهاكردن, دركردن(گلوله وغيره), منتفي كردن, برطرف كردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل كردن, از قيد مسلوليت ازاد ساختن, سبكبار كردن, پرداختن.

luckra

: شل كردن, لينت دادن, نرم كردن, سست كردن, از خشكي در اوردن.

ludd

: كرك, خواب پارچه, موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه, كركدار شدن, نرم كردن, اشتباه كردن, خبط كردن, پف, بادكردگي.

ludd/dun

: كرك, خواب پارچه, موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه, كركدار شدن, نرم كردن, اشتباه كردن, خبط كردن, پف, بادكردگي.

ludda

: پنبه, نخ, پارچه نخي, باپنبه پوشاندن.

luddig

: كركي, نرم, پرمانند, پرزدار, باد كردن, پف كردن.

luddig/silkesfin

: كركي, نرم, پرمانند, پرزدار, باد كردن, پف كردن.

luden

: پرمو, كركين.

luffa

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا.

luffare

: ادم مفت خور يا ولگرد, ولگردي يا مفت خوري كردن, بحد افراط مشروب نوشيدن, كمارگر دوره گرد, دوره گردي كردن, خريدار مال دزدي, مسافر كوله پشتي دار, ادم اواره و ولگرد, دربدر, اوباش.

lufsa

: تخته, الوار, تيربريده, الوار را قطع كردن, چوب بري كردن, سنگين حركت كردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

lufsa/knega

: كشتارگاه, قتلگاه, تلوتلو خودن, سلا خي كردن, كشتار كردن.

lufsig

: بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده.

luft

: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن.

lufta

: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن.

luftangrepp

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

luftapparat

: وسيله تنفس در زير اب.

luftballong

: بالون, بادكنك, با بالون پروازكردن, مثل بالون.

luftbro

: بوسيله ء هواپيما حمل و نقل كردن, خط حمل و نقل هوايي

luftbroms

: ترمز بادي.

luftbssa

: تفنگ بادي.

luftfart

: پرواز, پرواز كننده, پردار, سريع السير, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوايي.

luftfartyg

: هواپيما, طياره.

lufth l

: منفذ, بادگير, چاه هوايي, روزه, سوراخ باد.

luftig

: هوايي, هوا مانند, با روح, پوچ, واهي, خودنما, روشن, شفاف.

luftintag

: بادگير, گنبد روزنه دار,, فانوس, دودكش بخاري, منفذدودكش, نما, حاءل.

luftled

: راه هوايي, مسير جريان هوا.

luftmassa

: جريان توده ء عظيمي از هوا كه مسافت زيادي را در سطح زمين طي ميكند.

luftpistol

: تفنگ بادي.

luftpump

: تلمبه ء بادي.

luftr r/luftstrupe

: ناي, قصبته الريه, لوله هوا.

luftrr

: ناي, قصبته الريه, لوله هوا.

luftrrskatarr

: برنشيت, اماس نايژه.

luftrum

: فضاي هوايي.

luftskepp

: سفينه ء هوايي, بالون.

luftspr ng

: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.

luftstreck

: اب وهوا.

luftstrm

: جريان هوا.

luftstrupe

: ناي, قصبته الريه, لوله هوا.

luftt ta

: محفوظ از هوا, غيرقابل نفوذ بوسيله ء هوا.

luftv rns-

: ضد هوابرد, ضد حملا ت هوايي, اسلحه ضد هوايي.

luftventil

: دستگاه تهويه, هواكش, بادزن, بادگير.

luftvrn

: توپخانه ضد هوايي.

luftvxling

: تهويه.

luggsliten

: نخ نما, مندرس.

lugn

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, بي عصب, بي غيرت, ارامش, متانت, صفا, خموشي, سكون, بي حركتي, خاموشي, جزم, ارام, اسوده, بي جنبش, درحال سكون, ارامش, اسودگي, اسايش خاطر, راحت.

lugn/fridfull

: ارام, ساكت, باز, روشن, صاف, بي سر وصدا, متين, اسمان صاف, متانت, صافي, صاف كردن.

lugn/lugnt

: ساكن, خاموش.

lugn/sansad

: بي غرضي, بي طرف, بي تعصب, خونسرد.

lugna

: ارام كردن, ساكت كردن, تسكين دادن, فرونشاندن, خواباندن, خشنود ساختن, ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, فرو نشاندن, ارام كردن, نرم كردن, تسكين دادن, خواباندن, دوباره اطمينان دادن, دوباره قوت قلب دادن, ارام كردن, اسوده كردن, فرونشاندن.

lugna/lindra

: ارام كردن, تسكين دادن, دل بدست اوردن, دلجويي كردن, استمالت كردن.

lugna/stilla

: ارام كردن, فرونشاندن, تسكين دادن.

lugnande

: تسكين, فروكش, دلجويي, فرونشاني, ارامش بخش, ارامي بخش, داراي اثر تسكين دهنده, تسليت

lugnande medel

: داروي مسكن.

lugnt

: بطور ارام.

luguber

: محزون (بطور اغراق اميز يا مضحك), اندوهگين, غم انگيز, حزن انگيز, تعزيت اميز.

lukas

: لوقا, نام طبيب پولس رسول كه انجيل لوقا بدومنسوب است.

lukrativ

: سودمند, پرمنفعت, نافع, موفق.

lukrativ/l nande

: سودمند, پرمنفعت, نافع, موفق.

lukt

: حس بويايي, حس شامه, بويايي, استشمام, بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

lukt-

: وابسته بحس بويايي.

lukt/lukta

: بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

lukta

: بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

luktrt

: نخود شيرين, نخود عطر.

lumbal

: كمري, واقع در كمر, در مهره پشت, مهره كمر, ناحيه كمر.

lumin s

: درخشان, شب نما.

luminans

: تشعشع, روشنايي.

luminiscens

: تابناكي, پديده نورافشاني جسمي پس از قرار گرفتن درمعرض تابش اشعه, شب تابي.

lummig

: برگدار, پر برگ.

lump

: جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني.

lump/skrp/djonk

: جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني.

lumpbod

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

lumpen

: اشغال, چيز اشغال و نا چيز, جزءي.

lumphandlare

: كهنه خر, كهنه فروش, سند داراي اسامي و مهر و امضاهاي زياد.

lumps ck

: كيف لباس هاي كهنه و بي مصرف.

lumpsamlare

: كهنه و ژنده جمع كن.

lunch

: ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن.

lunch/luncha

: ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, ناهار, غذاي مفصل.

luncha

: ناهار, غذاي مفصل.

lunchbar

: رستوران يا محلي كه غذاهاي مختصر و سبك را مي فروشد.

lunchrum

: اطاق ناهار خوري.

lund

: درختستان, بيشه.

lundviva

: پامچال بلند

lung-

: ريوي, وابسته به ريه.

lunga

: كمر, صلب , گرده, ريه, جگر سفيد, شش.

lunge

: مارماهي كوچك, زنجره, ملخ, مخلوق كوچك, مرغ پا كوتاه, شخص مسرور و بانشاط, ازار رساندن, نا اميد كردن.

lungfisk

: ماهيان ريه دار (از رده فرعي dipnoi).

lunginflamation

: ششاك, سينه پهلو, ذات الريه, التهاب ريه.

lunginflammation

: ششاك, سينه پهلو, ذات الريه, التهاب ريه.

lungscksinflammation

: برسام, برسامه, ذات الجنب, اماس شامه ريه.

lungsiktig

: دچار مرض سل, تحليل رفته.

lungsjuk

: دچار مرض سل, تحليل رفته.

lungsot

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل.

lunk

: يورتمه, يورتمه روي, بچه تاتي كن, يورتمه رفتن, صداي يورتمه رفتن اسب, كودك, عجوزه.

lunka

: يورغه رفتن (اسب), راهوار بودن, يورغه.

lunka/traska

: قدم اهسته, راه پيمايي بازحمت, باخستگي راه رفتن.

lunnef gel

: مرغان دريايي از خانواده بطريق يا پنگوءن.

luns

: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن.

lunsig

: دهاتي وار, مسخره, بيشعور, خام دست وبي اطلا ع.

lunta

: جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, كتاب قطور.

lupin

: شبيه گرگ, سبع, درنده, گرگ وار.

lupp

: ذره بين.

lur

: چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

lur/ludd

: چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

lura

: گول زدن, ريشخند كردن, گول, كلا ه سر (كسي) گذاشتن, از پرداخت (وجهي) طفره زدن, چرند, ادم متقلب وفريبنده, فريب, گول, فريب دادن, خدعه كردن, گول زدن, جر زدن, گول خور, گول زدن, فريب دادن, مغبون كردن, چشم بندي كردن, فريب دادن, اغفال كردن.

lura/locka

: فريب خوردن, گول زدن, اغفال كردن.

lura/narra

: ادم گول خور, ساده لوح, گول زدن,

lurendrejare

: فريب, حيله, كلا ه برداري, تقلب, فن, گوش بر, شياد.

lurendrejeri

: فريب, حيله, كلا ه برداري, تقلب, فن, گوش بر, شياد.

lurigt

: نيرنگ اميز, خدعه اميز, مهارت اميز, نيرنگ باز.

lurt

: نيرنگ اميز, خدعه اميز, مهارت اميز, نيرنگ باز.

lurvig

: زبر, درهم, كرك شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

lurvig/raggig

: زبر, درهم, كرك شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

lus

: شپش, شپشه, شته, هر نوع شپشه يا افت گياهي وغيره شبيه شپش, شپش گذاشتن, شپشه كردن.

lusern

: يونجه (در امريكا افلافلا گويند).

lusig

: شپشو, كثيف, چركين, اكبيري, نكبت, پست.

lusta

: شهوتراني, هرزگي, شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

lustbarhet

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش.

lustbetonad

: فرح بخش, لذت بخش, لذيذ, مغتنم, عياش.

lusteld

: اتش بزرگ, اتش بازي.

lustgas

: گاز خنده اور.

lustiga

: خنده دار, مضحك.

lustigkurre

: شوخ, بذله گو, ژوكر, لطيفه گو, كسيكه حرف كنايه دار يا شوخي اميز ميزند.

lustjakt

: كرجي بادي يا بخاري مخصوص تفرج.

lustspel

: نمايش خنده دار, شاد نمايش, كمدي.

lut

: اب قليايي, قلياب صابون پزي, قليا زدن.

luta

: تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل

luta sig bakt/vila

: برپشت خم شدن يا خوابيدن, سرازير كردن, خم شدن, تكيه كردن, لميدن.

luta/lutning

: خم كردن, كج كردن, متمايل شدن, مستعد شدن, سرازير كردن, شيب دادن, متمايل كردن, شيب.

lutad

: تكيه, تمايل, ميل, انحراف, كجي, تمايلا ت.

lutande

: تكيه, تمايل, ميل, انحراف, كجي, تمايلا ت.

lutar t ena sidan

: يك وري, متمايل بيك طرف, بي قرينه, كج, غير متعادل.

lutfisk

: ماهي روغن و امثال ان كه در افتاب خشك شده.

lutheran

: وابسته به مارتين لوتر, كليساي لوتران.

lutherdom

: عقايد لوتر وكليساي او.

luthersk

: وابسته به مارتين لوتر, كليساي لوتران.

lutkrare

: گاري كش, گاري بر, چهارچرخه كش.

lutning

: قير, پرتاب, ضربت باچوگان, نصب, استقرار, اوج پرواز, اوج, سرازيري, جاي شيب, پلكان, دانگ صدا, زيروبمي صدا, استواركردن, خيمه زدن, برپاكردن, نصب كردن, توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب كردن, توپ را زدن.

lutspelare

: نوازنده عود, عود زن, سازنده عود, عود نواز.

lutter

: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن.

luttra

: تصفيه وتزكيه كردن.

luttring

: كوشا, ساعي, سخت.

luva

: طاق.

luxus

: خوش گذران, داراي زندگي تجملي, مجلل.

luzern

: يونجه (در امريكا افلافلا گويند).

lv

: برگ.

lv/blad

: برگ.

lva

: جن, پري.

lvkoja

: گل ميخك, موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

lvsal

: باغ, الا چيق, سايبان.

lxa

: مشق, تكليف خانه.

lxa upp/f rebr

: سرزنش كردن, متهم كردن, ملا مت كردن.

lya

: محل استراحت جانور, كنام, لا نه, گل, لجن, گل الود كردن, استراحت كردن, بلا نه پناه بردن.

lya/kula

: محل استراحت جانور, كنام, لا نه, گل, لجن, گل الود كردن, استراحت كردن, بلا نه پناه بردن.

lyck nska

: تبريك وتهنيت گفتن, مبارك باد گفتن.

lycka

: خوشحالي, خوشي, شادي, خوشنودي, خرسندي.

lycka till

: خدا بهمراه, بامان حق, پايان, انجام.

lyckas

: تحقق يافتن, وقوع يافتن.

lyckas/eftertrda

: كامياب شدن, موفق شدن, نتيجه بخشيدن, بدنبال امدن, بطور توالي قرار گرفتن.

lycklig

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.

lycklig/lyckosam

: خوش اقبال, بختيار, خوش يمن, خوش قدم.

lycknskan

: شادباش, تبريك.

lyckobringande

: خوش اقبال, بختيار, خوش يمن, خوش قدم.

lyckomoral

: اخلا قياتي كه منظور ان فراهم كردن خوشي و سعادت است, اخلا قيات ارسطو.

lyckosam

: خوش اقبال, بختيار, خوش يمن, خوش قدم, صرفه جو, اينده نگر, مال انديش, خوشبخت, مشيتي.

lycks kare

: درطلب زن ثروتمند.

lycksalig

: سعادت اميز, فرخنده, خوش, سعادتمند.

lycksalighet

: خوشي, سعادت, بركت.

lyckskerska

: زن حادثه جو, زن مخاطره طلب, زن جسور.

lyda

: اطاعت كردن, فرمانبرداري كردن, حرف شنوي كردن, موافقت كردن, تسليم شدن.

lydelse

: عبارت سازي, جمله بندي, كلمه بندي, بيان.

lydig

: فرمانبردار, مطيع, حرف شنو, رام.

lydnad

: اطاعت, فرمانبرداري, حرف شنوي, رامي.

lyfta

: بلند كردن, سرقت كردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندي, بالا بري, يك وهله بلند كردن بار, دزدي, سرقت, ترقي, پيشرفت, ترفيع, اسانسور, بالا رو, جر ثقيل, بالا بر, بالا بردن, متعال ساختن, روبتعالي نهادن.

lyftanordning

: بالا بردن, بلند كردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل كشيدن, مقدار كشش.

lyftarm

: جلو امدگي يا اهرمي كه بوسيله چيز ديگري بحركت ايد.

lyftkran

: ماهيخوار بزرگ وابي رنگ, جرثقيل, باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن, درازكردن (گردن).

lyftning

: بلند كردن, سرقت كردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندي, بالا بري, يك وهله بلند كردن بار, دزدي, سرقت, ترقي, پيشرفت, ترفيع, اسانسور, بالا رو, جر ثقيل, بالا بر.

lyftsax

: چنگك, قلا ب.

lykta

: جراغ, لا مپ.

lykta/lanterna

: فانوس, چراغ بادي, چراغ دريايي.

lymf-

: لنفاوي, لنف بر, بلغمي, موجد لنف.

lymfa

: لنف, چشمه يا جوي اب, اب زلا ل, جراحت, چرك, شيره غذايي.

lymfk rl

: لنفاوي, لنف بر, بلغمي, موجد لنف.

lymfocyt

: نوعي از گويچه هاي سفيد خون كه يك هسته دارد.

lymmel

: پست و بدون مبادي اداب بودن, ادم بي تربيت, ارقه, لا ت, رذل.

lymmel/sklm/slarva med

: دزد سرگردنه, راهزن (سواره), ادم رذل, بچه بد ذات وشيطان, عبوراچيزي را لمس كردن, پرسه زدن, ور رفتن.

lymmelaktig

: اوباش صفت, بي تربيت, پست.

lymmelaktighet

: نابكاري, سفلگي, رذالت.

lyncha

: بدون محاكمه مجازات كردن ياكشتن (توسط جماعت), دركوچه وبازار گرداندن ومجازات كردن, بدنام كردن, زجر كشي كردن.

lynne

: مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.

lynne/besinning

: اب دادن (فلز), درست ساختن, درست خمير كردن, ملا يم كردن, معتدل كردن, ميزان كردن, مخلوط كردن, مزاج, حالت, خو, خلق, قلق, خشم, غضب.

lynnig

: بد اخلا ق, اخمو, عبوس, ترشرو, بدخلق.

lynnig/trumpen/retlig

: بد اخلا ق, اخمو, عبوس, ترشرو, بدخلق.

lyra

: چنگ, بربط.

lyrf gel

: سه نوع مرغ شاخه نشين گنجشكي استراليا از جنس.arunem

lyrformad

: بشكل چنگ يا بربط.

lyrisk

: مناسب براي نواختن يا خواندن باچنگ, بزمي, غزلي, موسيقي يا شعربزمي.

lyrisk stil

: غزل سرايي, پيروي از سبك اشعاربزمي.

lyrspelare

: سراينده اشعاربزمي.

lysa

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

lysa/skarpt/sken

: درخشندگي زياد, روشنايي زننده, تابش خيره كننده, تشعشع, خيره نگاه كردن.

lysande

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان, برجسته, نامي, درخشان, ممتاز, مجلل, درخشان, شب نما, درخشان, تابناك.

lysande samling

: كهكشان, جاده شيري.

lysande/hrlig

: مجلل, عظيم, با شكوه, خيلي خوب.

lysande/klar

: شفاف, روشن, واضح, درخشان, زلا ل, براق, سالم.

lysbomb

: روشنايي خيره كننده و نامنظم, زبانه كشي, شعله زني, شعله, چراغ يانشان دريايي, نمايش, خود نمايي, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

lyse

: فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن.

lysf rg

: رنگ شب نما.

lysfrm ga

: نور افكني, جسم نوراني, فروغ, فروزندگي, درخشش.

lysgas

: گاز زغال سنگ.

lyskraft

: نور افكني, جسم نوراني, فروغ, فروزندگي, درخشش.

lysning

: اعلا ن پيشنهاد ازدواج دركليسا تا كساني كه اعتراضي به صلا حيت زوجين دارنداطلا ع دهند.

lyssna

: تعليم از راه گوش دادن, گوش دادن (به), استماع كردن, نجوا كردن, گوش دادن به, گوش كردن به, استماع كردن, بگوش دل پذيرفتن, شنيدن, گوش دادن, پذيرفتن, استماع كردن, پيروي كردن از, استماع.

lyssna p n got

: بازگوي خبر, خبرچين.

lyssnare

: مستمع, گوش دهنده, شنونده.

lysten

: ازمند, شهواني.

lyster

: زرق وبرق, درخشندگي, جلوه, درخشش, لوستر, درخشيدن, جلوه داشتن, برق زدن.

lystrd

: رشته, تار, ليف, ميله اي, ميله.

lystring

: جوابگويي, پاسخ, واكنش.

lystringsord

: كلمه راهنما, كلمه سرصفحه براي جلب توجه (درفرهنگ ومانند ان), تكيه سخن, مفتاح كلا م.

lystringsord/slagord

: كلمه راهنما, كلمه سرصفحه براي جلب توجه (درفرهنگ ومانند ان), تكيه سخن, مفتاح كلا م.

lyte

: كاستي, اهو, عيب, نقص, ترك كردن, مرتدشدن, معيوب ساختن.

lyx

: خوش گذراني, تجمل عياشي, عيش, نعمت.

lyxartikel

: خوش گذراني, تجمل عياشي, عيش, نعمت.

lyxig

: خوش گذران, داراي زندگي تجملي, مجلل.

M

m

: باكره, دست نخورده, پاكدامن, عفيف, سنبله.

m

: نازك, حساس, لطيف, دقيق, ترد ونازك, باريك, محبت اميز, باملا حظه, حساس بودن, ترد كردن, لطيف كردن, انبار, اراءه دادن, تقديم كردن, پيشنهاد, پول رايج, مناقصه ومزايده.

m

: نازك, حساس, لطيف, دقيق, ترد ونازك, باريك, محبت اميز, باملا حظه, حساس بودن, ترد كردن, لطيف كردن, انبار, اراءه دادن, تقديم كردن, پيشنهاد, پول رايج, مناقصه ومزايده.

m belkldsel

: اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال ان).

m belsnickare

: وصال.

m blemang

: اثاثه, اثاث خانه, سامان, اسباب, وسايل, مبل.

m blera

: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن.

m da/vedermda

: سختي, محنت, مشقت.

m dom

: بكارت, دختركي, دوشيزگي, زندگي تجرد.

m dosam

: دشوار, پر زحمت, پرالتهاب, صعب الصعود.

m dravrdscentral

: مربوط به قبل از تولد, قبل از ولا دتي.

m f

: به تصادف.

m gel

: قارچ انگلي گياهان, كپك قارچي, كپرك, كپرك زدن, قالب, كالبد, با قالب بشكل دراوردن, قالب, كالبد, فطرت, الگو, كپك, كپك زدن.

m glig

: كپك زده, كهنه وفاسد.

m h

: نان تليت شده در شير, مرد زن صفت.

m hnda

: شايد, احتمالا, اتفاقا, تصادفا, شايد.

m jlig

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل, عامل بالقوه, عامل, بالفعل, ذخيره اي, نهاني, پنهاني, داراي استعداد نهاني, پتانسيل.

m jlig att prva r ttsligt

: ازمايش كردني, ازمودني.

m jligen

: محتملا, شايد.

m jlighet/kunnighet

: قابليت, توانايي.

m jligt

: شدني, ممكن, امكان پذير, ميسر, مقدور, امكان.

m klare

: دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگاني.

m kling

: ميانجيگري, وساطت.

m knl

: پينه پا.

m ktiga

: نيرومند, توانا, زورمند, قوي, مقتدر, بزرگ.

m l

: پرتاب تير بطرف هدف, نشانه روي, هدف, مقصد, غذا, خوراكي, شام يا نهار, ارد (معمولا غير از ارد گندم) بلغور, نشانگاه, هدف, نشان, هدف گيري كردن, تير نشانه.

m lande

: نوشته شده, كشيده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشي ياترسيم, ترسيمي, واضح.

m lare

: نگارگر, نقاش, پيكرنگار.

m larkonst

: نقاشي.

m ldomare

: قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

m lerisk

: شايان تصوير, زيبا, بديع, خوش منظره.

m lning

: نقاشي.

m lsman

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم.

m ltid

: غذا, خوراكي, شام يا نهار, ارد (معمولا غير از ارد گندم) بلغور, خوراك, ضيافت, غذا خوردن, وقت غذاخوري.

m n-

: قمري, ماهي, وابسته بماه, ماهتابي, كمرنگ, ديوانه.

m nad

: ماه, ماه شمسي, ماه قمري, برج.

m natlig

: ماهيانه, هر ماهه, ماهي يكبار, يكماهه.

m ne

: ماه, مهتاب, سرگردان بودن, اواره بودن, ماه زده شدن, ديوانه كردن, بيهوده وقت گذراندن.

m nfrm rkelse

: خسوف, ماه گرفتگي.

m nga

: بسيار, زياد, خيلي, چندين, بسا, گروه, بسياري, چندين, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

m nga

: درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

m ngbyggare

: چند زنه, چند شوهر ه, چندگان.

m ngd/kvant-

: درجه, پله, ذره.

m ngen

: بسيار, زياد, خيلي, چندين, بسا, گروه, بسياري.

m ngfaldig

: گوناگون, مختلف, متغير, متمايز, چند تا, چند برابر, بسيار, زياد, متعدد, گوناگوني, متنوع كردن, چند برابركردن, چندتايي, متعدد, مركب, چند خبر را همزمان بر روي يك سيم فرستادن.

m ngformig

: چند شكلي, بسيار شكل, بسيار شكلي.

m nggudadyrkan

: چند خدا پرستي, پرستش خدايان متعدد.

m nglare/mnglerska

: ميوه فروش دوره گرد, سبزي فروش.

m nglerska

: ميوه فروش دوره گرد, سبزي فروش.

m ngordighet

: اطناب گويي, دراز نويسي, پرگويي, گزافگويي.

m ngsidiga

: داراي استعداد و ذوق, روان, سليس, گردان, متحرك, متنوع و مختلط, چندسو گرد.

m ngtalig

: بيشمار, بسيار, زياد, بزرگ, پرجمعيت, كثير.

m nljus

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن.

m nniskan

: نوع انسان, جنس بشر, نژاد انسان.

m nniskobarn

: بچه, كودك, طفل, فرزند.

m nniskomassa

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

m nniskoskygg

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

m nniskovn

: كسي كه نوع پرستي را كيش خود ميداند, نوع پرست, بشر دوست, وابسته به بشر دوستي.

m nniskovnlig

: بامروت, رحيم, مهربان, باشفقت, تهذيبي.

m nsklig

: انساني, وابسته بانسان, داراي خوي انساني.

m nsklighet

: بشريت, نوع بشر, مردمي, مروت.

m nskligt

: مثل انسان, بطور انساني.

m nsten

: يكجور سنگ مرواريد نما, حجر القمر.

m nstergill

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن.

m r

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.

m rbakelse

: كلوچه ترد, كماج.

m rd

: دله, سمور.

m rda

: كشتن, بقتل رساندن, ترور كردن, كشتن, خفه كردن, بطوراهسته وغير مستقيم از شركسي راحت شدن.

m rdegskaka

: نان روغني, كلوچه ترد.

m rg/krna

: مغز استخوان, مخ, مغز, قسمت عمده, جوهر.

m rgel

: پيچيدن طناب, دولا بستن, اهك رس, خاك اهكدار, خاك كود, باخاك اهكدار كود دادن.

m rgfylld

: شبيه مغز, پرمغز, مختصر و مفيد, موثر.

m rk/dyster

: تيره.

m rk/otydlig

: تيره, تار, محو, مبهم, نامفهوم, گمنام, تيره كردن, تاريك كردن, مبهم كردن, گمنام كردن.

m rka/uppfatta

: درك كردن, دريافتن, مشاهده كردن, ديدن, ملا حظه كردن.

m rkbar

: قابل تحسين, قابل ارزيابي, محسوس, قابل مراعات, قابل مشاهده, قابل گفتن, قابل درك, ادراك شدني, مهم, معني دار.

m rkduk

: نمونه بردار.

m rke

: زور, ضربت, تو رفتگي, گودي, كاغذ خودچسب.

m rker

: تاريك, تيره.

m rklig

: شخص بر جسته, چيز برجسته, جالب توجه, قابل توجه, عالي, جالب توجه.

m rkligt

: قابل توجه, عالي, جالب توجه.

m rkna

: تاريك شدن, تاريك كردن.

m rkrum

: تاريك خانه.

m rkvrdig

: قابل توجه, عالي, جالب توجه.

m rkvrdighet

: برجستگي, اهميت, شهرت.

m rla

: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

m rr

: ماديان, بختك, كابوس, عجوزه, جادوگر, ماليخوليا, سودا, تاريكي, دريا.

m rsare

: هاون, هاون داروسازي, خمپاره, شفته, ساروج كردن, باخمپاره زدن.

m rsstng

: دومين دكل كشتي از عرشه.

m rt

: ماهي ريزقنات, سوسك حمام, كجوله, تخته سنگ, صخره.

m s/lura

: ياعو, مرغ نوروزي, نوعي رنگ خاكستري كمرنگ, حريصانه خوردن, بلعيدن, حفر كردن, ادم ساده لوح و زود باور, گول, گول زدن, مغبون كردن, گود كردن.

m ss

: يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن, موشها.

m ssa/hylsa

: طاق.

m ssfrr ttande prst

: برگذار كننده.

m ssfrr ttare

: برگذار كننده.

m ssing

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

m ssings/frck

: برنج مانند, برنجين, بي شرم, پررو, نابخرد, بي تدبير, پست, فرومايه, بدل, قلب, برنگ برنج.

m sskjorta

: جامه ء سفيد و بلند, پيراهن سفيد و بلند كشيشان, رداي كتاني سفيد وگشاد كشيشان.

m stare

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن.

m starinna

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن.

m sterlig

: ماهرانه, استادانه.

m sterskap

: پهلواني, قهرماني, مسابقه قهرماني.

m t

: بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

m ta/betrakta

: روبروشدن, مواجه شدن با, در نظر داشتن, انتظار داشتن, درذهن مجسم كردن.

m tare

: اندازه, اندازه گير, اندازه گرفتن, متر, اندازه گير, سنجنده.

m tbar

: قابل اندازه گيري.

m ter

: رويارويي, روياروي شدن, برخورد, روبروشدن, مواجه شدن با, مصادف شدن با, دست بگريبان شدن با, مواجهه, تصادف.

m tress

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

m tt

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين, اندازه گيري, اندازه, سنجش, ميله اندازه گيري ذرع, نيم ذرع, مسطوره, خلا صه, باقي مانده, حدود, مقدار, مقدار قليل, اندك, سهم, سهميه.

m tt

: شمرده.

m tta/verm tta

: سير كردن, فروشناندن, اشباع شدن, اقناع شدن.

m ttband

: متر مخصوص اندازه گيري, نوار متر.

m tte

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.مععت

m ttes

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.مععت

m ttfull

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

m ttlighet

: ميانه روي, اعتدال.

machete

: كارد بزرگ و سنگين.

machiavellisk

: وابسته به عقايد سياسي ' ماكياولي.'

macka

: ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن.

mackap r

: الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

madagaskar

: جزيره مالا گازي.

madam

: زن, زنانگي, كلفت, رفيقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

mademoiselle

: دوشيزه, مادموازل, دختر خانم.

madonna

: تصوير حضرت مريم, بانوي من, خانم من.

madonnabild

: تصوير حضرت مريم, بانوي من, خانم من.

madras

: پيراهن درشت باف سفيد نخي, شهر مدرس.

madrass

: لا يي, تشك.

madrassera

: دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن.

madrassvar

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

madrigal

: شعر بزمي, سرود عاشقانه چند نفري.

maestro

: استاد, رهبر اركستر, معلم.

mag-

: معدي, شكمي.

magasin

: انبار, مخزن, انبار كالا, انبار كردن, مخزن, انبار گمرك, انبار كالا, بارخانه.

magasinera

: انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

mage

: شكم, طبله, شكم دادن وباد كردن, روده, زه, تنگه, شكم, شكنبه, دل و روده, احشاء, پر خوري, شكم گندگي, طاقت, جرات, بنيه, نيرو, روده در اوردن از, غارت كردن, حريصانه خوردن, يمينه, معده, ميل, اشتها, تحمل كردن, شكم, معده.

mage/gap

: شكم, معده, حفره معده.

mager

: تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل

mager/spklik

: لا غر, نحيف, بدقيافه, زننده, بي ثمر, لا غركردن, زننده ساختن, ويران كردن.

mager/stripigt h r

: لا غر, نحيف, خميده, خمار.

mager/torftig

: لا غر, نزار, بي بركت, بي چربي, نحيف, ناچيز.

magi

: جادو, سحر, سحر اميز.

magiker

: جادوگر, مجوسي.

magisk

: جادو, سحر, سحر اميز.

magiskt

: جادو, سحر, سحر اميز.

magistral

: امرانه, ديكتاتوروار, مطلق, داراي اختيار, دستوري, امرانه, قاطع, قطعي, امري, مقتدر.

magknip

: شكايت, شكوه كردن, نق نق زدن, گله كردن, گله, محكم گرفتن, با مشت گرفتن, ازردن, فهميدن, گير, گرفتن, چنگ, تسلط, مهارت, درد سخت, تشنج موضعي, قولنج.

magma

: خمير مواد معدني يا الي, درده.

magnat

: نجيب زاده, ادم متنفذ, متشخص, خداوندگار, ارباب, سرور, مافوق.

magnesia

: منيزي, طباشير.

magnesium

: فلز منيزيم(Mg).

magnet

: اهن ربا, مغناطيس, جذب كردن.

magnetapparat

: ماگنت, مغناطيس, داراي مغناطيس.

magnetband

: نوار مغناطيسي.

magnetflt

: ميدان مغناطيسي.

magnetisera

: مغناطيسي كردن, اهن ربا كردن.

magnetisering

: مغناطيسي كردن.

magnetisk

: اهن ربايي.

magnetism

: جذبه, كشش.

magnetit

: اكسيد طبيعي اهن, اهن ربا, چيز جذاب.

magnetpol

: قطب مغناطيسي.

magnetventiler

: سيم پيچي بشكل استوانه براي ايجاد ميدان مغناطيسي, مارپيچ كهربايي.

magnifik

: باشكوه, مجلل, عالي.

magnitud

: بزرگي, اندازه, مقدار.

magnolia

: ماگنولياسه ها, گياهان ماگنوليا.

mags ck

: يمينه, معده, ميل, اشتها, تحمل كردن.

magsaft

: شيره معده.

magsr

: زخم معده.

magst rkande

: معدي, شكمي, اشتها اور, شربت اشتهااور.

magvrk

: دل درد, درد معده.

magyar

: اهل مجارستان.

mahogny

: درخت ماهون امريكايي, چوب ماهون, رنگ قهوه اي مايل به قرمز.

maj

: امكان داشتن, توانايي داشتن, قادر بودن, ممكن است, ميتوان, شايد, انشاء الله, ايكاش, جشن اول ماه مه, بهار جواني, ريعان شباب, ماه مه.

majest t

: اعليحضرت (بصورت خطاب), بزرگي عظمت وشان واقتدار, برتري, سلطنت.

majest tiska

: بزرگ, باعظمت, باشكوه, شاهانه, خسرواني.

majesttisk

: بزرگ, باعظمت, باشكوه, شاهانه, خسرواني.

majon sss

: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس.

majon sss/garnering

: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس.

majonns

: نوعي چاشني غذا وسالا د, مايونز.

major

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

majoritet

: اكثريت.

majs

: ذرت, بلا ل, رنگ ذرتي.

majsbrd

: برجستگي, قلنبه, كسيكه ورق بازي رابر ميزند, نان بيضي شكل ارد ذرت, نان شيرمال.

majskolv

: چوب ذرت.

majskorn

: ذرت پوست كنده كه با اب جوش يا شير پخته شده باشد.

majst ng

: تيري كه باگل هاي گوناگون اراسته ودر روز يكم ماه مه درميدان شهربدوران ميرقصند.

maka

: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن.

makaber

: وابسته برقص مرگ, مهيب, ترسناك, خوفناك.

makadam

: سنگ فرش, سنگ فرش كردن خيابان.

makal s/storartad

: بي همتا.

makals

: بي همتا, غير مساوي, بي همتا, بي نظير, بي همتا, بي همتا, بي تا, بي مانند, بي نظير, بي همتا.

makaroner

: رشته فرنگي, ماكاروني, جوان خارج رفته, ژيگولو, نوعي پنگوءن يا بطريق.

make

: شوهر, شوي, كشاورز, گياه پرطاقت, نر, شخم زدن, كاشتن, باغباني كردن, شوهردادن, جفت كردن.

make/maka

: زن يا شوهر, همسر, زوج, زوجه, همسر كردن.

makedonier

: مقدوني.

makedonisk

: مقدوني.

makedoniskt

: مقدوني.

makedonska

: مقدوني.

maklig

: بافراغت خاطر, تفريحانه, باهستگي, بي شتاب, بي عجله.

makrill

: ماهي خال مخالي, ماهي اسقومري.

makro

: درشت, كلا ن, درشت دستور.

makrobiotik

: دانش طولا ني كردن عمر(از راه رژيم غذايي).

makrokosmos

: جهان, دنيا.

makron

: نان شيريني مركب از شكر و زرده تخم مرغ و بادام, نان بادامي, ماكاروني, ادم لوده و مسخره, ادم جلف و خود ساز.

makroskopisk

: درشت نمود, نمودار به چشم, مريي (قابل رويت بدون ميكروسكپ و غيره كه كلمه مخالف ان microscopic يعني ذره بيني است).

makt

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور, توان, قدرت, توانايي, نيرومندي, لياقت, توان, قدرت, نيرو, توانايي.

maktbefogenhet

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

maktbud

: املا ء, ديكته, تلقين.

maktfullkomlig

: مستبدانه.

makthavande

: فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

makthavare

: فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

maktl shet

: كاري, سستي كمر, عنن, ناتواني, ضعف جنسي, لا غري, نا تواني, ضعف قواي جنسي, سستي, عجز, كم زوري, عنن.

maktls

: بي زور.

maktpliggande

: مهم.

maktsf r

: منطقه نفوذ.

makulatur

: كاغذ باطله, سر كاغذ يا ته كاغذ.

makulera

: خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.

makulering

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي.

mal

: بيد, پروانه, حشرات موذي.

mal r

: رويداد ناگوار, بدبختي, قضا, حادثه بد.

mal/nattfjril

: بيد, پروانه, حشرات موذي.

mala

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

mala/slipa

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

malaj

: مالا يا, ماله.

malaj/malajisk

: مالا يا, ماله.

malajisk

: مالا يا, ماله.

malaki

: قاصد, پيك, ملا كي نبي, نام يكي از كتب عهد عتيق.

malakit

: مرمر سبز, مالا كيت.

malaprop

: نابهنگام, بيموقع, بي محل, نابجا, نامناسب.

malaria

: مالا ريا, نوبه.

malariamygga

: پشه.

malen

: زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ

malicis

: بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد.

malign

: بدطينت, خطرناك, زيان اور, صدمه رسان, كينه جو, بدخواه, متمرد, سركش, بدخيم.

malkula

: گلوله نفتالين وضد بيد خوردگي.

mall

: قالب, كالبد, فطرت, الگو, كپك, كپك زدن, الگو, قالب.

mallig

: ازخودراضي, جسور, خودنما.

mallighet

: گستاخي, خودنمايي.

malm

: سنگ معدن, سنگ داراي فلز.

malm der

: رگه بزرگ طلا يا نقره, منبع عايدي مهم, ثروت باداورده

malmder/fynd

: رگه بزرگ طلا يا نقره, منبع عايدي مهم, ثروت باداورده

malmletare

: اكتشاف كننده, معدن ياب, معدن كاو.

malrt

: خارا گوش, افسنطين, برنجاسف كوهي.

malstr m

: طوفان يا گرداب شديد.

malt

: جو سبز شده خشك, مالت, ابجو ساختن, مالت زدن, بحالت مالت دراوردن.

malt/l

: جو سبز شده خشك, مالت, ابجو ساختن, مالت زدن, بحالت مالت دراوردن.

maltdryck

: مشروبي شبيه ابجو كه با مالت تخمير ميشود.

maltesare

: اهل مالت.

maltesisk

: اهل مالت.

maltesiska

: اهل مالت.

maltesiska/maltesare

: اهل مالت.

maltr tera

: بدرفتاري كردن, بدكار كردن.

malva

: پنيرك پنبه ايراني, گل خطمي.

malva/kattost

: پنيرك پنبه ايراني, گل خطمي.

malvafrgad

: رنگ بنفش, قفايي, رنگ بنفش مايل به ارغواني سير.

malvasir

: شراب شيرين قبرس.

mamma

: مادري كردن, پروردن, مادر, ننه, والده, مام, سرچشمه, اصل, موميا, جسد موميا شده.

mammon

: ممونا, ثروت, دولت.

mammut

: ماموت, فيل بزرگ دوره ماقبل تاريخ.

mammut/kolossal/j tte-

: ماموت, فيل بزرگ دوره ماقبل تاريخ.

mammuttr d/sequoia

: سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (پءناثعاع) ميباشد.

mammuttrd

: سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (پءناثعاع) ميباشد.

mamsell

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

man sjlv

: شما, شمارا.

man ver

: عمليات نظامي وجنگي را تمرين كردن, مشق كردن, مانور دادن, طرح كردن, مانور.

man verduglig

: قابل كشتيراني.

man vrerbar

: عمل كردني, عملي, قابل علا ج و درمان.

man/m nniska/bemanna

: مرد, انسان, شخص, بر, نوكر, مستخدم, اداره كردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردي.

man/manliga

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

mana

: نصحيت كردن, تشويق و ترغيب كردن.

manager

: مدير, مباشر, كارفرمان.

manande

: اندرز اميز, نصيحت اميز, ترغيبي, تشويقي, نصيحتي, تشويقي.

manbar

: لا بلوغي, زهاري, شرمگاهي.

manbarhet

: مردي, رجوليت, ادميت ه, مردانگي, شجاعت.

manbyggnad

: خانه رعيتي.

mancherster

: مخمل نخي راه راه, مخمل كبريتي.

manchuriet

: استان منچوري.

mandarin

: مامورين عاليرتبه.

mandat

: اجازه, اختيار.

mandel

: بادام, درخت بادام, مغز بادام.

mandellikr

: مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ, نان شيريني بادامي.

mandeltr d

: بادام, درخت بادام, مغز بادام.

mandom

: دليري, شجاعت, جلوه.

mandrpare

: قاتل, ادمكش.

maner

: اطوار واخلا ق شخصي, سبك بخصوص نويسنده.

manet

: كاواكان يا توتياء البحر اقيانوس كه بيشتر درسواحل نيو انگلند زندگي ميكند.ستاره دريايي.

manfolk

: مرد, انسان, شخص, بر, نوكر, مستخدم, اداره كردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردي.

mang rdsbyggnad

: عمارت چند دستگاهي, عمارت بزرگ.

mangan

: منگنز.

mangel

: دستگاه پرس, له كردن, بريدن, پاره كردن, خرد كردن.

mangel/mangla

: دستگاه پرس, له كردن, بريدن, پاره كردن, خرد كردن.

mangla

: دستگاه پرس, له كردن, بريدن, پاره كردن, خرد كردن.

mangofrukt

: درخت انبه, ميوه ء انبه.

mangotr d

: درخت انبه, ميوه ء انبه.

mangotrd/mangofrukt

: درخت انبه, ميوه ء انبه.

manh l/manlucka

: سوراخ ادم رو, كوره.

manhaftig/duktig

: دلير (بيشتر بصورت مزاح بكار ميرود), بيباك.

manhl

: سوراخ ادم رو, كوره.

mani

: ديوانه كردن, فكر كسي را مختل كردن, ديوانگي, شور, شوق, ترك, شكاف.

manick

: الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

manick/grej/apparat

: اختراع, تدبير, ابتكار, اسباب.

maniererad

: داراي سبك يا رفتار بخصوص, تصنعي.

manierism

: اطوار واخلا ق شخصي, سبك بخصوص نويسنده.

manifest

: اشعاريه, بيانيه, اعلا ميه, اعلا ميه دادن.

manifestation

: اشكار سازي, ظهور, ابراز.

manifestera

: بازنمود كردن, بارز, اشكار, اشكار ساختن, معلوم كردن, فاش كردن, اشاره, خبر, اعلا ميه, بيانيه, نامه.

manikyr

: مانيكور, مانيكور زدن, ارايش كردن.

manikyr/manikyrera

: مانيكور, مانيكور زدن, ارايش كردن.

manikyrera

: مانيكور, مانيكور زدن, ارايش كردن.

manikyrist

: مانيكورزن.

maning

: نصحيت, تشويق.

maniok

: منهوت, نشاسته كاساو, ارد مانيوك.

manipulation

: دستكاري.

manipulation/handgrepp

: دستكاري.

manipulera

: بادست عمل كردن, با استادي درست كردن, بامهارت انجام دادن, اداره كردن, دستكاري كردن, مذاكرات پنهاني وزير جلي داشتن, رشوه دادن, مداخله وفضولي كردن, ناخنك مردن.

manisk

: ديوانه, شيدا.

manke

: جلوه گاه (در اسب), قسمت واقع بين استخوانهاي كتف (در گردن حيوانات).

mankemang

: عيب, نقص, تقصير.

mankera

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن.

manlig

: مردوار, مردانه, جوانمرد, مردانه, داراي نيروي مردي, داراي رجوليت.

manliga

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

manlighet

: مردي, رجوليت, ادميت ه, مردانگي, شجاعت, مردي, رجوليت, قوه مردي, نيرومندي.

manligt

: مردوار, مردانه, جوانمرد.

manlucka

: سوراخ ادم رو, كوره.

manna

: من, ماءده اسماني, ترنجبين, گزانگبين.

mannalder

: مردي, رجوليت, ادميت ه, مردانگي, شجاعت.

mannamod

: جرات, دليري, رشادت, شجاعت, دلا وري.

mannek ng

: مانكن, مدل (دختر), مجسمه چوبي.

manneknga

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن.

manometer

: فشار سنج ابگونه ومواد منفجره.

mansbot

: خون بها, ديه (دءيعه).

manschett

: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست.

manschett/ rfil

: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست.

manskap

: مردها, جنس ذكور.

manslder

: توليد نيرو, نسل.

manslem

: الت مردي, الت رجوليت, ذكر, كير.

manslukerska

: جوراب كوتاه, رويه, وصله, تعمير كردن, وصله كردن, سرهم بندي كردن, تمهيد كردن, گام زدن بر روي, قدم زدن, ساز تنهازدن (همراه بااواز يا رقص), بالبداهه گفتن و يا ساختن, وسوسه و از راه بدركردن.

mansperson

: مرد, انسان, شخص, بر, نوكر, مستخدم, اداره كردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردي.

mantel

: شنل زنانه, بالا پوش, ردا, پوشش, كلا ه توري.

mantilj

: يك جور روسري زنانه.

manual

: دستي, وابسته بدست, انجام شده با دست, كتاب دستي, نظامنامه, مقررات, كتاب راهنما.

manual/manuellt

: دستي, وابسته بدست, انجام شده با دست, كتاب دستي, نظامنامه, مقررات, كتاب راهنما.

manuell

: دستي, وابسته بدست, انجام شده با دست, كتاب دستي, نظامنامه, مقررات, كتاب راهنما.

manuella

: دستي, وابسته بدست, انجام شده با دست, كتاب دستي, نظامنامه, مقررات, كتاب راهنما.

manuellt

: بصورت دستي, با دست.

manufakturaff r

: پارچه فروشي, ماهوت فروشي, پارچه بافي, تزءينات پرده اي.

manufakturhandlare

: پارچه فروش, بزاز.

manufakturvaror

: پارچه فروشي, ماهوت فروشي, پارچه بافي, تزءينات پرده اي.

manusfrfattare

: نمايشنامه نويس.

manuskript

: دست خط, نسخه خطي.

manver/man vrera

: عمليات نظامي وجنگي را تمرين كردن, مشق كردن, مانور دادن, طرح كردن, مانور.

manverbord

: پيشانه, ميزفرمان.

manvrera

: مانور, تمرين نظامي.

mapp

: پوشه, لفاف (در كاغذ), تاه كن.

mar ng

: سفيده تخم مرغ وشكر كه روي شيريني وكيك ميگذارند, نوعي كيك ميوه دار.

mara

: بختك, كابوس, ظالم, زورگو, خفتك, كابوس, بختك, خواب ناراحت كننده و غم افزا.

marabustork

: لك لك افريقايي, پر لك لك, نوعي ابريشم خام, ادم سبزه يا گندم گون, روحاني.

mardrm

: خفتك, كابوس, بختك, خواب ناراحت كننده و غم افزا.

mareld

: تابندگي فسفري, روشنايي, شب تابي.

margarin

: حاشيه, كنار, لبه, حاشيه دار كردن.

marginal

: حاشيه, تفاوت.

marginell

: حاشيه اي, مرزي.

marijuana

: تنباكوي وحشي بياباني, بته شاهدانه, كنف, حشيش, ماري جوانا.

marin

: دريايي, بحري, وابسته به دريانوردي, تفنگدار دريايي.

marina

: تفرجگاه ساحلي, لنگرگاه يا حوضچه مخصوص توقف قايق هاي تفريحي.

marinad

: اب نمك كه سركه وشراب وادويه بان زده وگوشت ماهي را دران مي خوابانند.

marinad/marinera

: اب نمك كه سركه وشراب وادويه بان زده وگوشت ماهي را دران مي خوابانند.

marinera

: اب نمك كه سركه وشراب وادويه بان زده وگوشت ماهي را دران مي خوابانند.

marinm lning

: منظره دريايي, منظره هوايي دريا, دورنماي دريا.

marinsoldat

: ملوان, جزو افراد تفنگداران دريايي, دريايي, بحري, وابسته به دريانوردي, تفنگدار دريايي.

marionett

: عروسك, عروسك خيمه شب بازي, دست نشانده.

maritim

: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.

mark gare

: ملا ك, صاحب ملك.

markant

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

markatta

: ميمون دم دراز افريقايي.

markera

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

markerad

: مشخص, علا مت دار.

markerat/mrkt

: مشخص, علا مت دار.

markering

: نشان دار سازي, نشان.

marketentare

: اذوقه رسان.

marketenteri

: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه.

markgreve

: مرز دار, مرزبان.

markis

: مقام ماركيز, مرزبان

markisinna

: زوجه ماركي, نوعي گلا بي, كلفت.

marknad

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

marknadsf ra

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

marknadsf ring

: بازار يابي.

marknadsfrande

: بازار يابي.

marknadsnje

: نمايش فرعي, موضوع فرعي, انحراف اتفاقي.

marknadsplats

: ناحيه اي كه مخصوص برگذاري بازار مكاره يا سيرك ونمايشگاه ها مي باشد.

marknadsunders kning

: تحقيقات علمي در بازار وداد وستد كالا.

marknadsvrde

: قيمت مناسب براي خريدار وفروشنده.

markr

: هشتك, نشان, مكان نما.

markus

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

marmelad

: مرباي نارنج, مرباي به, لرزانك.

marmelad/apelsinmarmelad

: مرباي نارنج, مرباي به, لرزانك.

marmor

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

marmor/spelkula

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

marmorera

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

marmorering

: مرمر كاري.

marmorkula

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

marockan

: مراكشي.

marockansk

: مراكشي.

marocko

: مراكش, كشور مغرب.

marodr

: غارتگر, چپاولگر.

marok ng

: مراكش, كشور مغرب.

mars

: راه پيمايي, قدم رو, قدم برداري, گام نظامي, موسيقي نظامي يا مارش, سير, روش, پيشروي, ماه مارس, راه پيمايي كردن, قدم رو كردن, نظامي وار راه رفتن, پيشروي كردن, تاختن بر.

marsch

: راه پيمايي, قدم رو, قدم برداري, گام نظامي, موسيقي نظامي يا مارش, سير, روش, پيشروي, ماه مارس, راه پيمايي كردن, قدم رو كردن, نظامي وار راه رفتن, پيشروي كردن, تاختن بر.

marschall

: قنديل, مشعل.

marschera

: پا كوفتن, با صدا راه رفتن, راه پيمايي, قدم رو, قدم برداري, گام نظامي, موسيقي نظامي يا مارش, سير, روش, پيشروي, ماه مارس, راه پيمايي كردن, قدم رو كردن, نظامي وار راه رفتن, پيشروي كردن, تاختن بر.

marschfart

: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن.

marschhastighet

: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن.

marsin

: مريخي, اهل كره مريخ.

marsinne

: مريخي, اهل كره مريخ.

marsipan

: شيريني (با خمير ارد بادام وشكر).

marskalk

: ساقدوش داماد, ساقدوش, مهتر, مارشال, ارتشبد, كلا نتر, سردسته, به ترتيب نشان دادن, راهنمايي كردن با(تشريفات), مرتب كردن.

marskalk/stlla upp

: مارشال, ارتشبد, كلا نتر, سردسته, به ترتيب نشان دادن, راهنمايي كردن با(تشريفات), مرتب كردن.

marsvin

: خوك هندي, ارنب رومي.

martera

: زجر, عذاب, شكنجه, ازار, زحمت, عذاب دادن, زجر دادن.

martialisk

: جنگي, لشكري, جنگجو, نظامي.

martyr

: شهيد, فدايي, شهيد راه خدا كردن.

martyrium

: شهادت.

martyrskap

: شهادت.

martyrskap/martyrium

: شهادت.

marulk

: ماهي گير, چرتنه, هشت پا.

marxism

: فلسفه ماركسيست, عقيده ماركس.

masa

: ولگردي كردن, پرسه زدن, گردش.

mascara

: ريمل مژه وابرو.

mask

: كرم حشره, كرم پنير, خرمگس, وسواس.

mask/krk

: كرم, سوسمار, مار, خزنده, خزيدن, لوليدن, مارپيچ كردن.

mask/maskera

: نقاب, روبند, ماسك, لفافه, بهانه, عياشي, شادماني, خوش گذراني, ماسك زدن, پنهان كردن, پوشاندن, پوشانه.

maska

: دسته, گروه, دزدكي حركت كردن, از زير مسلوليت فرار كردن, ادم بي بند وبار.

maska/smyga sig

: دسته, گروه, دزدكي حركت كردن, از زير مسلوليت فرار كردن, ادم بي بند وبار.

maskera

: نقاب, روبند, ماسك, لفافه, بهانه, عياشي, شادماني, خوش گذراني, ماسك زدن, پنهان كردن, پوشاندن, پوشانه.

maskerad

: بالماسكه, رقص بانقاب هاي مضحك وناشناس, تغيير قيافه, به لباس مبدل در امدن, قيافه ظاهري بخود دادن, لباس مبدل.

maskering

: استتار, پوشش, پنهان كردن وسايل جنگي, مخفي كردن, پوشاندن.

maskformig

: كرمي, شبيه كرم, كرم وار, كرم مانند.

maskin

: ماشين.

maskinarbetare

: ماشين كار, چرخكار, ماشين ساز.

maskinell

: مكانيكي, ماشيني, غير فكري.

maskiner

: ماشين الا ت.

maskineri

: ماشين الا ت.

maskingev r

: مسلسل, به مسلسل بستن.

maskinmssig

: مكانيكي, ماشيني, غير فكري.

maskinpark

: ماشين الا ت.

maskinsk tare

: گرداننده, عمل كننده, تلفن چي.

maskinskrivare

: ماشين نويس.

maskinskriverska

: ماشين نويس.

maskinskrivning

: ماشين نويسي.

maskinsprk

: زبان ماشين.

maskinv vd spets

: نوعي توري نخي يا ابريشمي.

maskinverkstad

: كارگاه محاسبات ماشيني.

maskning

: تعلل, طفره, با احتياط جلو رفتن.

maskopi

: ساخت وپاخت, تباني, سازش, هم نيرنگ, بست وبند.

maskot

: چيز خوش يمن, نظر قرباني.

maskros

: قاصدك (گياه خودرو و داراي گلهاي زرد روشن).

maskspel

: نمايش توام با موسيقي ورقص, بالماسكه

maskten

: كرم دار, كرم مانند, كرم خورده.

maskulin

: نرين, مذكر, نر, نرينه, مردانه, گشن.

maskulinum

: نرين, مذكر, نر, نرينه, مردانه, گشن.

masochism

: مازوكيسم, لذت بردن از درد, لذت بردن از جور وجفاي معشوق يا معشوقه.

mass r

: مشت ومال دهنده, ماساژ دهنده.

massa

: انبوه, توده, جرم.

massa/pappersmassa

: مغز ساقه, مغز نيشكر, خمير كاغذ, حالت خميري, جسم خمير مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

massage

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

massage/massera

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

massaker

: قتل عام كردن, كشتار.

massaker/massakrera

: قتل عام كردن, كشتار.

massakrera

: قتل عام كردن, كشتار.

massaved

: خمير چوب مخصوص كاغذ سازي.

massera

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

massiv

: بزرگ, حجيم, عظيم, گنده, فشرده, كلا ن.

massivitet

: جمود, استحكام, استواري, سختي, سفتي.

massmord

: قتل عام كردن, كشتار.

massor

: خيلي زياد, بسيار, فراوان, فراوان, خيلي زياد, توده, انباشته, فراوان, بسيار, فراواني, بسياري, كفايت, بمقدار فراوان.

massor av

: بي حد و حصر, معتني به, متعدد, وافر, بيشمار.

massproduktion

: بس فراوري, توليد بمقدار زياد, توليد ماشيني.

massuppkp

: درشت نوشتن, جلب كردن, اشغال كردن, احتكاركردن, مشغول, مجذوب.

massvis

: خيلي زياد, بسيار, فراوان.

mast/ledningsstolpe

: شاه تير, پيل يا تير برق, راهرو, در, برج.

mastix

: كندر رومي, مصطكي, نوعي بتونه ياچسب.

mastkorg

: سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

mastodont

: پستانداري شبيه فيل كه در دوران اليگوسن وپليستوسن ميزيسته.

masttopp

: سردگل.

masturbation

: استمناء, جلق.

masturbera

: جلق زدن.

masugn

: كوره قالبگيري اهن, كوره ذوب اهن.

masurka

: رقص نشاطانگيز سه ضربي لهستاني.

mat

: خوراك, غذا, قوت, طعام.

mata

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

matador

: ماتادور, گاوباز اسپانيولي.

matare

: خوراك دهنده, خورنده, چرنده, چارپايان پرواري, رود فرعي, بطري پستانك دار, سوخت رسان, ناودان.

matarledning

: خوراك دهنده, خورنده, چرنده, چارپايان پرواري, رود فرعي, بطري پستانك دار, سوخت رسان, ناودان.

matbestick

: چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.

matbit

: خوراك مختصر, خوراك سرپايي, ته بندي, زيرك, سرير, چالا ك, بسرعت.

matbrd

: نان, قوت, نان زدن به.

match

: حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.

matcha

: حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.

matchade

: تطبيق يافته, مطابق.

matchboll

: اخرين امتياز براي بردن مسابقه.

matelassera

: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

matematik

: رياضيات, علوم رياضي, علوم دقيقه.

matematiker

: رياضي دان, عالم علم رياضي.

matematikmaskin

: شمارنده, ماشين حساب.

matematisk

: علم حساب, حساب, حسابي, حسابگر, حسابدان.

matematiska

: رياضي.

materia

: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.

material

: چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

materialf rvaltare

: انبار دار, دكاندار.

materialisera

: مادي كردن, صورت خارجي بخود گرفتن, جامه عمل بخود پوشيدن.

materialism

: ماديت, ماده گرايي, ماده پرستي.

materialist

: مادي, ماده گراي.

materialistisk

: وابسته به ماديات, مربوط به ماده گرايي.

materiell

: مادي, جسماني, مهم, عمده, كلي, جسمي, اساسي, اصولي, مناسب, مقتضي, مربوط, جسم, ماده.

matfrgiftning

: مسمويت غذايي.

matfriare

: طفيلي, دركش.

matg st

: شاگرد شبانه روزي.

matgaffel

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

matglad person

: ادم خوش خوراك, پرخور, اكول.

matjord

: روخاك, خاك سطحي, خاك سطحي را برداشتن.

matkniv

: چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.

matkorg

: از كار بازداشتن, مانع شدن, مختل كردن, قيد.

matlag

: جلسه, نشست, جا, نشيمن, صندلي, نشسته.

matlagnings-

: مربوط به اشپزخانه, اشپخانه اي, پختني.

matleverantr

: اذوقه رسان, سورسات چي.

matlust

: ميل و رغبت ذاتي, اشتها, ارزو, اشتياق.

matmor

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

matning

: خورش, تغذيه.

matordning

: مربوط به رژيم غذايي.

matpengar

: خانه داري, اداره منزل.

matpinnar

: ميله هاي عاج يا چوبي كه چيني ها براي خوردن برنج از ان استفاده ميكنند.

matr tt

: ظرف, بشقاب, دوري, سيني, خوراك, غذا, در بشقاب ريختن, مقعر كردن.

matrecept

: دستورالعمل, دستور خوراك پزي, خوراك دستور.

matrikel

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن.

matris

: زهدان, رحم, بچه دان, موطن, جاي پيدايش.

matrona

: زن خانه دار, كدبانو, بانو, زن شوهردار, مديره, سرپرستار.

matros

: دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي

matsal

: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه.

matsck

: مقررات, قيود, تداركات.

matsedel

: صورت غذا, صورت اغذيه مهمانخانه, برنامه, فهرست خوراك, صورت غذا.

matsked

: قاشق سوپخوري.

matskedsmtt

: بقدر يك قاشق سوپ خوري.

matsm ltning

: هضم, گوارش.

matsm ltningsbesvr

: بد گواري, سوء هاضمه, رودل, دير هضمي.

matsm ltningsrubbning

: بد گواري, سوء هاضمه, رودل, دير هضمي.

matsmltnings-

: هاضمه, گوارا, گوارشي.

matstrupe

: مري, سرخ ناي.

matt/tr g

: سست, ضعيف, بي حال, اهسته, خمار.

matta

: فرش, قالي, زيلو.

matta/matt yta

: بوريا, حصير, كفش پاك كن, پادري, زير بشقابي, زير گلداني, بوريا پوش كردن, باحصير پوشاندن, درهم گير كردن.

mattan

: فرش, قالي, زيلو.

matteus

: متي, نويسنده انجيل متي, اسم مذكر.

matthet

: سستي, سستي تب, تب سبك, رخوت, خماري, بي ميلي.

mattighet

: سستي, سستي تب, تب سبك, رخوت, خماري, بي ميلي.

mattram

: نوعي گاوچشم يا گل مينا.

mattslipad

: زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ

matvara

: ماده غذايي, خواربار.

matvr

: غذاي گرم, اطاق كوچك ناهار خوري.

mausoleum

: ارامگاه بزرگ, مقبره.

maxim

: پند, مثل, گفته اخلا قي, قاعده كلي, اصل.

maximal

: بيشترين, بيشين, بزرگترين وبالا ترين رقم, منتهي درجه, بزرگترين, بالا ترين, ماكسيمم.

maximera

: بيشينه ساختن.

maximibelopp

: بيشترين, بيشين, بزرگترين وبالا ترين رقم, منتهي درجه, بزرگترين, بالا ترين, ماكسيمم.

maximigr ns

: حد بالا يي, حد فوقاني.

maximum

: بيشترين, بيشين, بزرگترين وبالا ترين رقم, منتهي درجه, بزرگترين, بالا ترين, ماكسيمم.

mbel

: لوازم, وسايل نصب.

mbelsnickeri

: قفسه سازي, مبل سازي.

mbetsdr kt

: ردا, لباس بلند و گشاد, جامه بلند زنانه, پوشش, جامه دربر كردن.

mbetsdrkt

: ردا, لباس بلند و گشاد, جامه بلند زنانه, پوشش, جامه دربر كردن.

mbetstid

: حق تصدي, تصرف, نگهداري, اشغال, اجاره داري, تصدي.

mbler

: اثاثه, اثاث خانه, سامان, اسباب, وسايل, مبل.

mda

: ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

mdomshinna

: خداي عروسي ونكاح, عروسي, ازدواج, سرود عروسي, پرده بكارت, دخترگي.

mdosam

: دشوار, پر زحمت, پرالتهاب, صعب الصعود.

mdosamt vandra

: ضربت سخت, سيلي, كوشش سخت, تقلا, ضربت سخت زدن, پرتاب كردن, تقلا كردن.

med

: با, بوسيله, مخالف, بعوض, در ازاء, برخلا ف, بطرف, درجهت.

med blottat ansikte

: بي شرم, گستاخ, پررو, روباز.

med hnderna i sidan

: دست بكمر زده.

med l tthet

: به اساني.

med rtta

: بطور صحيح.

med spetsen f re

: از انتها, سربسر, نوك بنوك, ازطول.

med utstende gon

: داراي چشمان برامده, چشم برامده.

med vidppen mun

: در حال دهن دره, مبهوت, متعجب با دهان باز, درشگفت, عشق الهي.

medalj

: نشان, نشاني شبيه سكه, مدال, شكل, شبيه, صورت.

medalj r

: داراي مدال, برنده مدال.

medaljong

: قوطي كوچكي براي يادگارهاي خيلي كوچك (مثل طره گيسو) كه بگردن مياويزند, مدال بزرگ, مداليون, با مدال بزرگ زينت دادن.

medan

: در صورتيكه, هنگاميكه, حال انكه, ماداميكه, در حين, تاموقعي كه, سپري كردن, گذراندن.

medans

: در خلا ل مدتي كه, در حاليكه, درمدتي كه, ضمن اينكه.

medarbeta

: همياري كردن, باهم كار كردن, همدستي كردن, تشريك مساعي كردن, اشتراك مساعي كردن, تعاون كردن.

medarbetare

: همدست, ياور.

medarbetarskap

: همدستي, همكاري.

medarbetarstab

: چوب بلند, تير, چوب پرچم, ستاد ارتش, كارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هيلت, با كارمند مجهز كردن وشدن.

medarbete

: تعاون, همدستي, همكاري, تشريك مساعي.

medborgare

: تابع, رعيت, تبعه يك كشور, شهروند.

medborgarkunskap

: علوم مدني, تعليمات مدني.

medborgarskap

: شهروندان, ساكنين, مردم, تبعيت.

medborgerlig

: شهري, كشوري, اجتماعي, مدني.

medborgerlig/medborgare

: شهري, كشوري, اجتماعي, مدني.

medborgerliga

: شهري, كشوري, اجتماعي, مدني.

medbroder

: همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن.

medbrottslighet

: همدستي درجرم, شركت در جرم.

medbrottsling

: معاون جرم, همدست, همدست, شريك يا معاون جرم.

meddela

: گفتگوكردن, مكاتبه كردن, كاغذ نويسي كردن, مراوده كردن.

meddela/tilldela

: سهم بردن, بهره مند شدن از, رساندن, ابلا غ كردن, افشاء كردن, بيان كردن, سهم دادن, بهره مند ساختن, افاضه كردن.

meddelande

: پيام, پيغام دادن, رسالت كردن, پيغام.

meddelare

: مكاتب, شخص در تماس, اگاهي دهنده, خبر رسان, مخبر, شكل دهنده.

meddelsam

: گويا, فصيح, مسري.

mede

: چوب زير گهواره, روروك, غلتانك, قيد, لا وك خاكشويي, كفش يخ بازي, صندلي گهواره اي.

medel-

: محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

medel

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن, كه بوسيله ان, كه با ان, تا چه چيز, چيزي كه بوسيله ان عملي قابل اجراست.

medel/ndam lsenlig

: مقتضي, مصلحت, مناسب, تهوراميز.

medelavstnd

: فاصله حداكثر وحداقل سياره از قمر.

medelbar

: غير مستقيم, پيچيده, غير سر راست, كج.

medelbra

: ميانه, متوسط, درميان اينده, مداخله كننده, در ميان واقع شونده, واسطه, ميانجي.

medelgod

: محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

medelhavs

: وابسته بدرياي مديترانه, درياي مديترانه.

medelklass

: طبقه سوداگر, سرمايه داري, حكومت طبقه دوم, بورژوازي.

medelm tta

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن.

medelm ttig skribent

: نويسنده بد.

medelmttig

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن, حد وسط, متوسط, ميانحال, وسط, وسط, ميان, جمله مشترك, اجناس مختلف از درجه متوسط.

medelpunkt

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

medelsvensson

: شخص با سواد وبدون تحصيلا ت عاليه.

medeltal

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن.

medeltida

: پوشش مياني سرخرگ, رسانه ها, قرون وسطي, قرون وسطايي.

medeltiden

: قرون وسطي.

medf ra

: اوردن, رساندن به, موجب شدن.

medfdd

: مادر زادي, ارثي, موروثي, ذاتي, خلقتي, ذاتي, مادزادي, درون زاد, نهادي, موروثي, جبلي (جابعللي), ذاتي, فطري

medfra/arvsf ljd

: مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم كردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل كردن بر, حبس ياوقف كردن, موجب شدن.

medfrfattare

: شريك در تاليف ونگارش.

medg ng

: موفقيت, كاميابي, كامكاري.

medge

: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, واگذار كردن, دادن, تصديق كردن.

medgiva

: پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن.

medgivande

: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد, اعطاء, امتياز, امتياز انحصاري, امتيازي, تصديقي, حق الا متيازي.

medhj lpare/medbrottsling

: معاون جرم, همدست.

medhjlpare/bitr de

: معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده.

medhll

: تصويب, موافقت, تجويز.

media

: پوشش مياني سرخرگ, رسانه ها.

medial

: مياني, وسطي, مابين, ميانه, متوسط.

median

: ميانگين, وسطي, ميانه, حد فاصل, مياني, ميانه, اهل كشور ماد.

medicin

: تداوي, تجويز دوا, دارو, دارو, دوا, پزشكي, طب, علم طب.

medicinalvxtodlare

: فروشنده گياهان طبي, گياه شناس.

medicinalvxtodlare

: فروشنده گياهان طبي, گياه شناس.

medicinman

: حكيم, جادوگر.

medikament

: دوا, مداوا.

medintressent

: سهيم وشريك در تجارت وغيره, شريك.

medioker

: حد وسط, متوسط, ميانحال, وسط.

meditation

: عبادت, تفكر, انديشه, تعمق.

meditativ

: تفكري.

meditera

: تفكر كردن, انديشه كردن, قصد كردن, تدبير كردن, سربجيب تفكر فرو بردن, عبادت كردن.

mediterran

: وابسته بدرياي مديترانه, درياي مديترانه.

medium

: محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

medk nnande

: همدرد, دلسوز, شفيق, غمخوار, موافق.

medknsla

: همدمي, همدردي, دلسوي, رقت, همفكري, موافقت.

medla

: مياني, وسطي, واقع درميان, غير مستقيم, ميانجي گري كردن, وساطت كردن, پابميان گذاردن, درميان واقع شدن.

medlare

: داور, ميانجي, فيصل دهنده, ميانجي, دلا ل.

medlem

: اندام, عضو, كارمند, شعبه, بخش, جزء.

medlem av college

: عضو دانشكده, دانشجو.

medlem av episkopalkyrkan

: پيرو كليساي اسقفي.

medlem av medborgargarde

: پارتيزان يا متعصب سياسي يا مذهبي.

medlem av trupp

: عضو دسته نمايش دهندگان, سپاهي.

medlem i korporation

: كارمند اتحاديه, تشكيل دهنده, تركيب كننده, يكي سازنده.

medlemsantal

: عضويت.

medlemskap

: عضويت.

medlidande

: دلسوزي, ترحم, تسليت, اظهارتاسف, دلسوزي, رحم, شفقت, غمخواري.

medlidsam

: ترحم كردن, دلسوز, غم خوار, رحيم, شفيق, مهربان, رقت انگيز.

medlidsam/mklig

: رقت انگيز.

medling

: ميانجيگري, وساطت.

medljud

: هم اهنگ, حرف صامت, حرف بي صدا, همخوان.

medmkan

: دلسوزي, ترحم, تسليت, اظهارتاسف.

medskyldig

: فرعي, هم دست.

medsols

: درجهت ساعت.

medspelare

: شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

medsyster

: خواهر, همشيره, پرستار, دخترتارك دنيا, خواهري كردن.

medt vlare/konkurrent

: رقيب, هم چشم, حريف, هم اورد.

medtvlare

: رقيب, هم چشم, حريف, هم اورد.

medtvlare/t vla med

: هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

medurs

: درجهت ساعت.

medverkan

: تعاون, همدستي, همكاري, تشريك مساعي.

medvetande

: هوشياري, اگاهي, خبر, حس اگاهي.

medveten

: اگاه, باخبر, بااطلا ع, ملتفت, مواظب, هوشيار, بهوش, اگاه, باخبر, ملتفت, وارد.

medvetsls

: غش كرده, ناخوداگاه, از خود بيخود, بي خبر, عاري از هوش, نابخود, ضمير ناخوداگاه, ضمير نابخود.

meg ra

: زن غرغرو, زن ستيزه جو, پتياره, سليطه.

megafon

: بلند گو, با بلند گو حرف زدن.

megalomani

: مرض بزرگ پنداري خويش, جنون انجام كارهاي بزرگ.

meja

: چيدن, علف چيدن, چمن را زدن, توده يونجه يا كاه.

mejeri

: كارخانه كره گيري, لبنياتي, شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

mejeri/mjlkbutik

: شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

mejerihantering

: توليد و فروش لبنيات.

mejerist

: شير فروش, لبنيات فروش.

mejka

: تركيب, ساخت, ساختمان ياحالت داستان ساختگي, در (تاتر)ارايش, گريم, تركيب كردن, درست كردن, جبران كردن, جعل كردن, گريم كردن, بزك, توالت.

mejram

: مرزنگوش, مرزنجوش.

mejsel

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

mejsel/mejsla

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

mejsla

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

mekanik

: مكانيك.

mekaniker

: مكانيك, مكانيك ماشين الا ت, هنرور, مكانيكي, ماشيني, مكانيكي, ماشيني, غير فكري.

mekanisera

: ماشيني كردن.

mekanisk

: مكانيكي, ماشيني, غير فكري.

mekanism

: مكانيزم, طرزكار, دستگاه.

melankoli

: افسردگي وحزن واندوه, نوعي سرود وموسيقي جاز, ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.

melankoliker

: ماليخوليايي, ادم افسرده, سودا زده.

melankolisk

: ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.

melass

: شيره قند, شهد, ملا س, شيره.

melerad

: اميخته.

mellan

: ميان, درميان, مابين, دربين, درمقام مقايسه, مابين, درميان, محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

mellan halv och full

: بر امده, محدب, گرده ماهي, گوژپشت.

mellan olika college

: وابسته بكالج ها, بين كالجهاي مختلف, بين دانشكده ها.

mellan olika raser

: بين نژادي, بين نژادهاي مختلف.

mellan ra

: گوش مياني, حفره كوچكي محدود به پرده كه صدا را از گوش خارجي به گوش داخلي منتقل ميكند, گوش وسط.

mellan raderna

: مدرج در ميان سطور, داراي ميان نويسي.

mellan stater

: بين ايالتي, بين ايالتها و كشورهاي مختلف.

mellan/bland

: با, همراه با, نيمه, مياني, وسطي.

mellanakt

: فاصله, مدت, فرجه, ايست, وقفه, فترت, خلا ل.

melland ck

: راهنمايي, هدايت, اداره, تربيت, سكان.

mellandck/turistklass

: راهنمايي, هدايت, اداره, تربيت, سكان.

mellanfolklig

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

mellanfot

: استخوان ميان كف پا, پشت پا, كف پا.

mellang rde

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن, مربوط به قسمت پايين سينه, حجاب حاجز, تيغه, قسمت پايين سينه.

mellangrde/bl ndare

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن.

mellanhand

: دلا ل, واسطه, نفر وسط صف, ادم ميانه رو, معتدل.

mellanhavande

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب.

mellankomst

: مداخله, شفاعت.

mellanml

: خوراك مختصر, خوراك سرپايي, ته بندي, زيرك, سرير, چالا ك, بسرعت.

mellanrum

: درز, شكاف, چاك, ترك, فاصله, سوراخ ريز.

mellanskillnad

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

mellanslag

: فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معين,زمان كوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن.

mellansort

: محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

mellanspel

: ايست ميان دو پرده, بادخور, فاصله.

mellanstatlig

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

mellanstick

: الحاق, جوف گذاري.

mellanstor

: محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

mellantid

: فاصله, مدت, فرجه, ايست, وقفه, فترت, خلا ل.

mellanviktare

: ميان وزن.

melodi

: اهنگ شيرين, صداي موسيقي نوا, خنيا.

melodi/stmma

: ميزان كردن, وفق دادن, كوك كردن.

melodis

: پراواز, پرنغمه, خوش اهنگ, شيرين, مليح, خوش الحان, بانوا.

melodisk

: مليح, دلپذير, داراي ملودي.

melodist mma

: اهنگ شيرين, صداي موسيقي نوا, خنيا.

melodram

: نمايش توام با موسيقي واواز كه پاياني خوش داشته باشد, عشق خوش فرجام.

melodramatisk

: مربوط به نمايش ملودرام.

melon

: خربزه, هندوانه, خربوزه تخم قند, تيل.

membran

: پوشه, غشاء, شامه, پرده, پوست, پوسته.

memorandum

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

memorera

: ياد سپردن, از بر كردن, حفظ كردن, بخاطر سپردن.

memorial

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

men

: ولي, اما, ليكن, جز, مگر, باستثناي, فقط, نه تنها, بطور محض, بي, بدون, هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما.

mena

: ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين, نظر يا عقيده خود را اظهار داشتن, اظهار نظر كردن, نظريه دادن.

menageri

: نمايشگاه جانوران, جايگاه دام ودد, دامگاه.

menande

: ارش, معني, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور, عجيب و غريب, شوخ, مبهوت, مات.

menar

: ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين.

menar/betyda/tarvlig

: ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين.

mened

: نقض عهد, سوگند شكني, گواهي دروغ.

menedare

: كسيكه در دادگاه مغاير باسوگند خود دروغ بگويد.

menig

: اختصاصي, خصوصي, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلي.

mening

: جمله, حكم, فتوي, راي, قضاوت, گفته, راي دادن, محكوم كردن.

mening/riktning/tenor

: فحوا, مفاد, نيت, رويه, تمايل, صداي زير مردانه.

meningit

: اماس پاشام مغز, مننژيت.

meningsbyte

: بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن.

meningsfull

: پر معني, معني دار.

meningsfylld

: پر معني, معني دار.

meningsl s

: بيحس, بيمعني, احمق, احمقانه.

meningsl shet

: , عبثي, بي فايدگي, بيهوده گي, پوچي.

meningsls/sansl s

: بيحس, بيمعني, احمق, احمقانه.

meningslsa

: بيحس, بيمعني, احمق, احمقانه.

meningsmotstndare

: مخالف, ضد, معارض, حريف, طرف, خصم.

meningsskiljaktighet

: مخالف, اختلا ف راي, عدم توافق.

menisk

: شيشه اي كه از يكسو گوژ واز سوي ديگر كاو باشد, گوژي ياكاوي سطح اب درلوله, هلا ل, نگارنده هلا لي.

menl s

: بيگناه, بي تقصير, مبرا, مقدس, معصوم, ادم بيگناه, ادم ساده, بي ضرر.

menlig

: مضر, اسيب رسان, زيان رسان, تبعيض اميز.

menlshet

: بي گناهي, بي تقصيري, پاكي, براءت.

menopaus

: ياءسگي, بند امدن قاعدگي, ايست طمث, سن ياس.

mens

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ايست, مكث, نقطه پايان جمله, جمله كامل, قاعده زنان, طمث, حد, پايان, نتيجه غايي, كمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصي.

menstruation

: دشتان, حيض, قاعدگي زنان, طمث.

menstruera

: دشتان شدن, قاعده شدن, حيض شدن.

mental

: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.

mentalitet

: ذهن, قوه ذهني, روحيه, طرز فكر, انديشه.

mentalt

: فكرا, روحا, از نظر رواني.

mentol

: جوهر نعناع خشك, قلم مانتول.

mentor

: ناصح, مربي, مرشد.

menuett

: رقص گام اهسته قرون 71 و 81 ميلا دي.

meny

: فهرست خوراك, صورت غذا.

mer

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به, بيشتر, زيادتر, بيش.

mera

: بيشتر, زيادتر, بيش.

meridian

: نيم روز, ظهر, خط نصف النهار, دايره طول, اوج, درجه كمال.

merinof r

: گوسفند مرينوس, پشم مرينوس.

merit

: شايستگي, سزاواري, لياقت, استحقاق, شايسته بودن, استحقاق داشتن.

meritera

: صلا حيت داشتن, واجد شرايط شدن, توصيف كردن.

merkantil

: تجارتي, بازرگاني.

merkantilism

: سياست بازرگاني, سياست موازنه بازرگاني كشور.

merkurius

: سيماب, جيوه, تير, پيك, پيغام بر, دزدماهر, عطارد, يكي از خدايان يونان قديم.

mes

: پسر ضعيف وزن نما, ادم ضعيف وسست عنصر, چرخ ريسك, سينه سرخ جنگلي.

mes/morsgris

: نان تليت شده در شير, مرد زن صفت.

mesallians

: وصلت ناجور, اتحاد واءتلا ف نامناسب.

mesan

: واپسين بادبان كشتي دو دگلي.

mesanmast

: دگل عقبي كشتي دو دگله.

mesopotamien

: بين النهرين.

messias

: مسيح موعود, مسيحا.

mest

: بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

mesta

: بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

meta

: زاويه.

metabolism

: سوخت وساز, دگرگوني, متابوليزم, تحولا ت بدن موجود زنده براي حفظ حيات.

metafor

: استعاره, صنعت استعاره, كنايه, تشبيه.

metafysik

: مبحث علوم ماوراء طبيعي.

metafysisk

: وابسته بعلم ماوراء طبيعي, علوم معقول.

metall

: فلز, ماده, جسم, فلزي, ماده مذاب, :سنگ ريزي كردن, فلزي كردن, با فلزپوشاندن.

metallarbete

: فلز كاري.

metallhaltig

: فلزدار.

metallisk

: فلزي.

metallografi

: شرح فلزات, بررسي در ساختمان دروني فلزات, مطالعه الياژهاي فلزي.

metalloid

: فلزي, فلزدار, فلز مانند, شبه فلز.

metallskrot

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

metalltacka

: قالب (ريخته گيري), شمش (طلا و نقره و فلزات), بصورت شمش در اوردن.

metalltr dsnt

: بافت توري سيمي.

metalltrd

: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.

metallurgi

: فن استخراج وذوب فلزات, فلزگري, فلز كاري.

metamorfors

: تغيير شكل, دگرگوني, دگرديسي.

metamorfos

: تغيير شكل, دگرگوني, دگرديسي.

metan

: متان.حص4

metanol

: الكل متيليك بفرمول.HC3 HO

metare

: ماهي گير.

metastas

: دگرديسي, جابجا شدن, ناخوشي, هجوم مرض, گسترش ميكرب مرض.

metates

: قلب حروف, قلب وتحريف.

mete

: ماهيگيري (باقلا ب).

meteor

: شهاب, شهاب ثاقب, پديده هوايي, تير شهاب سنگ اسماني.

meteorit

: سنگ اسماني, شخانه.

meteorit/meteorsten

: سنگ اسماني, شخانه.

meteorliknande

: شهابي, درخشان وزودگذر.

meteorolog

: هواشناس.

meteorologi

: مبحث تحولا ت جوي, علم هواشناسي.

meteorsten

: سنگ اسماني, شخانه.

meter

: اندازه, وسيله اندازه گيري, مقياس, ميزان, كنتور, مصرف سنج, وزن شعر, نظم, سجع وقافيه, متر, با متر اندازه گيري كردن, سنجيدن, اندازه گيري كردن, بصورت مسجع ومقفي در اوردن, علم سجع, مبحث بحر ووزن شعر, اندازه اي, استاندارد يامعيارمتري, متري.

meterolog

: هواشناس.

metersystem

: سيستم مقادير واوزان ومقياسات متريك.

meter-system

: سيستم مقادير واوزان ومقياسات متريك.

metervaror

: اجناس ذرعي.

metmask

: كرم خاكي.

metning

: ماهيگيري (باقلا ب), ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

metod

: روش, اسلوب, طريقه.

metodik

: گفتار در روش واسلوب, علم اصول, روش شناسي.

metodik/metodl ra

: گفتار در روش واسلوب, علم اصول, روش شناسي.

metodism

: پيروي از متد يا روش بخصوصي, مذهب ' متديست.'

metodist

: فرقه مسيحي 'متديست ', مومن به اين مذهب.

metodlra

: گفتار در روش واسلوب, علم اصول, روش شناسي.

metonymi

: كنايه, مجاز, ذكر كلمه اي بمنظور ديگري (غير از معني اصلي كلمه), مجازمرسل.

metrev

: خط, سطر, رديف, رشته.

metrik

: علم عروض, علم بديع, قواعد بديعي وعروضي.

metrisk

: عروضي.

metronom

: ميزانه شمار, اسبابي كه براي تعيين زمان دقيق (مخصوصا در موسيقي) بكار ميرود.

metropol

: كلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر.

metropolit

: وابسته به پايتخت يا شهر عمده, مطراني.

metyl

: متيل, ريشه يك ظرفيتي هيدروكربن بفرمول.حص3

metylalkohol

: الكل متيليك (OH 3CH).

mexikan

: مكزيكي, اهل مكزيك.

mexikansk

: مكزيكي, اهل مكزيك.

mexikanska

: مكزيكي, اهل مكزيك.

mexikanska/mexikan

: مكزيكي, اهل مكزيك.

mfotad

: داراي پاهاي زخمي (بويژه در اثر راه رفتن).

mgel/gjutform/forma

: قالب, كالبد, فطرت, الگو, كپك, كپك زدن.

mglig/unken

: كپك زده, بوي ناگرفته, پوسيده, كهنه.

mhetsbevis

: دل نازك, دل رحيم.

mhetsbevis

: عزيز كردن, گرامي كردن.

mhj rtad

: دل نازك, دل رحيم.

mhj rtad

: دل نازك, دل رحيم.

miau

: ميوميو كردن, ميوميو.

mickel

: روباه, روباه بازي كردن, تزوير كردن, گيج كردن.

mickelsmssa

: عيد فرشته ميكاءيل (روز 92 سپتامبر).

middag

: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني, نيمروز, ظهر, نيمروز, ظهر, وسط روز.

middagsgst

: كسي كه شام مي خورد, واگن رستوران.

middagstid

: نيمروز, ظهر, وسط روز.

midja

: دور كمر, ميان, كمر لباس, كمربند, ميان تنه, كمر, ميان, كمربند.

midnatt

: نيمه شب, نصف شب, دل شب, تاريكي عميق.

midnattssol

: خورشيد بالا ي افق در نيمه شب تابستان.

midsommar

: نيمه تابستان, چله تابستان.

midsommardag

: جشن 42 ژوءن.

midvinter

: وسط زمستان, چله زمستان, انقلا ب زمستاني.

midvintern

: وسط زمستان, چله زمستان, انقلا ب زمستاني.

mig

: مرا, بمن.

mig sjlv

: خودم, شخص خودم, من خودم.

mig/jag

: مرا, بمن.

migr n

: مرض سر درد, حمله سر درد, ميگرن.

mikrob

: زياچه, ميكرب.

mikrobiologi

: ميكرب شناسي.

mikrodator

: ريز كامپيوتر.

mikrofiche

: ريز فيش, ميكرو فيش.

mikrofilm

: فيلم خيلي كوچك براي عكس هاي خيلي ريز.

mikrofon

: ميكروفن, بلندگو, بابلند گو صحبت كردن, مخفف اسم خاص ميكاءيل, مخفف كلمه ميكروفون.

mikrokosmos

: جهان كوچك, عالم صغير, بدن.

mikrometer

: ريز پيما, خردسنج, ميكرومتر, ذره سنج.

mikron

: ميليونيم متر, ميكرون.

mikroprocessor

: ريز پردازنده.

mikroprosessor

: ريز پردازنده.

mikroskop

: ريزبين, ميكروسكپ, ذره بين.

mikroskopisk

: وابسته به ميكروسكپ, بسيار كوچك, ذره بيني.

mikroskopiskt djur

: جانور كوچك, حيوانك.

mikrovg

: كهموج, موج خيلي كوچك الكترومغناطيسي, ريز موج.

mild vertalning

: ريشخند, گول, دست بسر كردن.

mild

: بخشاينده, رءوف, رحيم, مهربان, رحمان, ملا يم, ملا يم, سست, مهربان, معتدل.

mild/lindrig

: ملا يم, سست, مهربان, معتدل.

mild/verseende

: بامدارا, اسان گير, ملا يم, باگذشت, ضد يبوست, ملين.

milda

: ملا يم, سست, مهربان, معتدل.

mildhet/f rbarmande

: بخشايندگي, رحم, اعتدال عناصر.

mildra

: سبك كردن, ارام كردن, كم كردن.

milis

: جنگجويان غير نظامي, نيروي نظامي (بومي), امنيه, مجاهدين.

milis/lantvrn

: جنگجويان غير نظامي, نيروي نظامي (بومي), امنيه, مجاهدين.

milit rfrl ggning

: پادگان, ساخلو, مقيم كردن, مستقر كردن.

milit rstvel

: چكمه ساقه بلند.

militant

: ستيزگر, اهل نزاع وكشمكش, جنگ طلب.

militarisera

: نظامي كردن, جنگ طلب كردن, داراي روح نظامي كردن.

militarisering

: نظامي كردن.

militarism

: جنگ گرايي, بسط وگسترش قواي نظامي.

militarist

: جنگ گراي, ارتش گراي, هواخواه توسعه يا سياست نظامي.

militr

: نظامي, سربازي, نظام, جنگي, ارتش, ارتشي, عضو ارتش, تعمير كار.

militrisk

: نظامي, سربازي, نظام, جنگي, ارتش, ارتشي.

milj

: محيط, اطراف, احاطه, دور و بر, پرگير.

milj-

: محيطي.

milj forskare

: بوم شناس.

milj frst ring

: لوث, الودگي, كثافت, ناپاكي.

miljard

: ميليارد, هزار ميليون.

miljard r

: كسي كه ثروتش از بيليون تجاوز ميكند.

miljforskning

: علم عادت وطرز زندگي موجودات و نسبت انها با محيط, بوم شناسي.

miljon

: ميليون, هزار در هزار.

miljoner

: ميليون, هزار در هزار.

miljonr

: ميليونر.

miljskadad

: ناسازگار, بي توافق, دژسازگار, كژ سازگار.

millibar

: واحد فشار جو برابر يك هزارم ' بار 'ياهزار 'دين ' در هر سانتيمتر مربع.

milligram

: يك هزارم گرم.

millimeterpapper

: كاغذ شطرنجي, كاغذ ميليمتري.

milsten

: فرسخ شمار, مرحله مهمي از زندگي, مرحله برجسته, با ميل خود شمار نشان گذاري كردن.

milstolpe

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

miltal

: سنجش برحسب ميل (چند ميل در ساعت يا در روز).

mim

: نمايش خنده اور, تقليد, نمايش بدون گفتگو, تقليد در اوردن.

mima

: نمايش خنده اور, تقليد, نمايش بدون گفتگو, تقليد در اوردن.

mimartist

: بازيگر, هنرپيشه صامت, بازيگر نقابدار ايام نوءل.

mime

: نمايش خنده اور, تقليد, نمايش بدون گفتگو, تقليد در اوردن.

mime/pantomin

: نمايش خنده اور, تقليد, نمايش بدون گفتگو, تقليد در اوردن.

mimeograf

: دستگاه تكثير.

mimik

: تقليد, شكلك سازي.

mimiker

: تقليد كردن, مسخرگي كردن, دست انداختن تقليدي.

mimisk

: تقليد كردن, مسخرگي كردن, دست انداختن تقليدي.

mimosa

: حساسه, گياه حساس, درخت گل ابريشم.

min

: كان, معدن, نقب, راه زير زميني, مين, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر كردن, استخراج كردن يا شدن, كندن, مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, اي واي.

min gode man

: يارو, مردكه, زنكه.

min herre

: اقا, شخص محترم, لرد, شخص والا مقام.

min herre/adelstitel

: اقا, شخص محترم, لرد, شخص والا مقام.

min lille gosse

: فرزند جان, پسرم.

min r

: عصاره گير, نقب زن, سرباز كلنگ دار ونقب زن.

min/mitt

: مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, اي واي.

mina

: مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, اي واي.

mina damer

: بانوان, خانمها.

minaret

: مناره.

minder righet

: اقليت.

minderrig

: فروسال, نابالغ, صغير, كمتر از سن قانوني.

minderv rdeskomplex

: عقده حقارت, خود كم بيني.

minderv rdighet

: پستي, مادوني.

mindervrdig

: پست, نا مرغوب, پايين رتبه, فرعي, درجه دوم.

mindre

: كهتر, اصغر, كوچكتر, كمتر, پست تر, كمتر, كوچكتر, اصغر, صغير, كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد.

mindre asien

: اسياي صغير.

minera

: كان, معدن, نقب, راه زير زميني, مين, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر كردن, استخراج كردن يا شدن, كندن.

mineral

: ماده معدني, كاني, معدني, اب معدني, معدن.

mineralisk

: ماده معدني, كاني, معدني, اب معدني, معدن.

mineralog

: معدن شناس.

mineralogi

: مبحث معدن شناسي, كان شناسي.

mineralogisk

: مربوط به معدن شناسي.

mineralolja

: روغن معدني يانفت.

mineralvatten

: اب معدني.

minering

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

minestrone

: سوپ غليظ سبزي ولوبيا وماكاروني.

minfartyg

: كشتي مين گذار.

miniatyr-

: ادم بسيار قد كوتاه, ريز اندام, ريزه.

miniatyr

: نقاشي باتذهيب, مينياتور, كوچك, كوتاه.

miniatyrisera

: كوچك كردن, بصورت مينياتور در اوردن.

miniatyrmlare

: مينياتور ساز.

minidator

: كامپيوتر كوچك.

minimal

: كمين.

minimera

: كمينه ساختن.

minimibelopp

: كمترين, دست كم, حداقل, كمينه, كهين.

minimigr ns

: حد پاييني, حد تحتاني.

minimum

: كمترين, دست كم, حداقل, كمينه, كهين.

minirknare

: حسابگر, محاسب.

minist r

: وزارت, وزيري, دستوري, وزارتخانه (باتهع).

minister-

: وابسته به وزير يا كشيش, اداري.

minister

: وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن.

minister/pr st/frikyrkoprst

: وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن.

ministerium

: وزارت, وزيري, دستوري, وزارتخانه (باتهع).

ministerpresident

: نخست وزير, صدر اعظم.

minitaxi

: اتومبيل كوچك مخصوص تاكسي.

mink

: مينك, سمور يا راسو.

minnas

: دوباره جمع كردن, بخاطر اوردن, در بحر تفكر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در, ياداوري كردن, بخاطراوردن, ياد كردن.

minne

: حافظه, تجديد خاطره, تفكر, بخاطر اوردن, ياداوري, تذكر, خاطر, ذهن, يادگاري, خاطره, يادداشت, ياد بود, ياداوري, نشانه, يادگار, سوغات, يادبود, خاطره, ره اورد.

minne/tanke/ha ngot emot/sk ta

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

minnes-

: مربوط به جشن ياد بود, يادبودي.

minnesanteckning

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

minnesg va

: هديه يادگاري يادبود.

minnesgravvrd

: مقبره خالي, مقبره سرباز گمنام.

minneslista

: سياهه مقابله.

minnesmrke

: يادگار, يادبود, لوحه يادبود, وابسته به حافظه.

minnesruna

: اگهي در گذشت, وابسته به وفات.

minnessten

: مقبره, بقعه, بناي ياد بود, بناي يادگاري, لوحه تاريخي, اثر تاريخي.

minnestavla

: پلا ك, لوحه, نشان, صفحه كوچك.

minnesteckning

: زيستنامه, بيوگرافي, تاريخچه زندگي, تذكره, زندگينامه.

minnesv rd

: حاءز اهميت, جالب, ياد اوردني.

minnesv rt

: حاءز اهميت, جالب, ياد اوردني.

minnesvrda

: حاءز اهميت, جالب, ياد اوردني.

minoisk

: مربوط به تمدن باستان عصر مفرغ جزيره كرت.

minoritet

: اقليت.

minoriteter

: اقليت.

minska

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن, كاستن, كاهش, پست كردن, خفت دادن, تنزل رتبه دادن, منحط كردن, پايين امدن, فرود امدن, نزول كردن, تقليل يافتن, كمتر شدن, تخفيف يافتن, كمتر كردن, تقليل دادن, كاستن, كاهش دادن, كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.

minska hastigheten

: كاستن سرعت, كندكردن.

minska i vrde

: كم بها كردن, مستهلك كردن.

minska/lindra

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن.

minska/slappna

: سست كردن, شل كردن يا شدن, اهسته كردن, كند كردن, كم شدن, نحيف كردن.

minskande

: نزولي.

minskning

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, كاهش, كسر, تقليل, كم شدگي, تحقير, تقليل, كاهش, ساده سازي.

minst

: كمترين, كوچكترين, خردترين, اقل.

minsvepare

: كشتي مين جمع كن.

minuend

: كاهش ياب, مفروق منه.

minus

: منها.

minustecken

: علا مت منها.

minut

: دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك.

minuter

: صورت جلسه, خلا صه مذاكرات.

minuters

: دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك.

minuthandlare

: كاسب, سوداگر, دكان دار, افزارمند, پيشه ور.

minuti s

: باريك بين, خيلي دقيق, وسواسي, ترسو, كمرو, زنده شكافي, تشريح جانور زنده, كالبد شكافي موجودزنده.

minutlggare

: كشتي مين گذار.

minutvisare

: عقربه دقيقه شمار ساعت.

mirakel

: معجزه, اعجاز, واقعه شگفت انگيز, چيز عجيب.

mirakuls

: معجزه اسا.

misantrop

: مردم گريز, انسان گريز.

misantropisk

: مربوط به انسان گريزي.

mischmasch

: مخلوط, اش شله قلمكار.

miserabel

: رنجور, بدبخت, بيچاره, ضعيف الحال, پست, تاسف اور.

misfall

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل.

mislyckande

: خرابي, قصور, عدم موفقيت.

misr

: فقر, بي چيزي.

miss

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

miss mja

: اختلا ف عقيده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

missa

: باخام دستي زدن, بدزدن, سرهم بندي كردن, بدساختن, ضربت نادرست, خام دستي, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

missakta

: بي احترامي, بي حرمتي, اهانت, عدم رعايت.

missaktning

: بي احترامي, بي حرمتي, اهانت, عدم رعايت.

missaktning/missakta

: بي احترامي, بي حرمتي, اهانت, عدم رعايت.

missale

: كتاب نماز, كتاب دعا.

missanpassad

: ناسازگار, بي توافق, دژسازگار, كژ سازگار, غير متجانس با محيط, ناجور, نخاله.

missanpassning

: كژ سازگاري, تعديل وتنظيم غلط, عدم تطبيق, عدم توافق

missbel tenhet

: رنجش, رنجيدگي, ناخشنودي, نارضايتي, خشم, صدمه.

missbildad

: بدريخت, ناقص, بدشكل, ناهنجار.

missbildning

: نقص خلقتي, ناهنجاري, بدشكلي, بدريختي.

missbruk

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.

missbruka

: بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.

missd dare

: متهم, مقصر, ادم خطاكار يا مجرم.

missdd

: بدكرداري, خلا ف, بزه, جرم, گناه, بدرفتاري, سوء عمل.

missde

: رويداد ناگوار, حادثه ناگوار, بدبختي, بلا, رويداد ناگوار, بدبختي, قضا, حادثه بد.

missf rgning

: بي رنگي, رنگ رفتگي.

missfall

: بي نتيجگي, عدم توفيق, حادثه ناگوار, سقط جنين غير عمدي.

missfall/abort

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل.

missfirma

: توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين.

missfirmelse

: توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين.

missfoster

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل.

missfrga

: تغيير رنگ دادن, بي رنگ كردن.

missfrh llande

: بي تناسب, بي قوارگي, عدم تجانس.

missfrst

: درست نفهميدن, بد فهميدن, نادرست فهميدن, تصور غلط كردن, درست نفهميدن, بد فهميدن, درست نفهميدن, تد تعبير كردن, سوء تفاهم كردن.

missfrst nd

: سوء تفاهم.

missgrepp

: اشتباه.

misshag

: رنجش, رنجيدگي, ناخشنودي, نارضايتي, خشم, صدمه.

misshaga

: خوش ايند نبودن, رنجانيدن, دلگيرگردن.

misshandla

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, چكش چوبي, تخماق, چماق, گرز, توپوز, ضربت سنگين, باچكش زدن ياكوبيدن, خردكردن, له كردن, صدمه زدن.

misshllighet

: ناسازگاري, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

misshumr

: رنجيدن, قهر كردن, اوقات تلخي كردن, ترساندن, اماس كردن, تغير, عصبانيت, غضب, قوز, گوژ, كوهان, برامدگي گرد, پياده روي, قوز كردن, تروشرويي كردن, روي كول انداختن, كج خلقي, اوقات تلخي, خشم, غيظ, قهر.

misshush lla

: بد اداره كردن, بدگرداندن, بد درست كردن.

missil

: اسلحه پرتاب كردني, گلوله, موشك, پرتابه.

mission

: بماموريت فرستادن, وابسته به ماموريت, ماموريت, هيلت اعزامي يا تبليغي.

mission r

: مبلغ مذهبي, وابسته به مبلغين, وابسته به هيلت اعزامي.

missionera

: موعظه كردن, وعظ كردن, سخنراني مذهبي كردن, نصيحت كردن.

missiv

: نامه رسمي.

missk nna

: بدقضاوت كردن, بد داوري كردن.

missk ta/frfuska

: بد اداره كردن, بدگرداندن, بد درست كردن.

misskldsam

: ناشايسته, نازيبا, ناخوشايند.

misskreditera

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.

misskrediterande

: شايسته بي اعتباري, باور نكردني, ننگ اور.

misskta

: بدبكار بردن, بد اداره كردن, بد اداره كردن, بدگرداندن, بد درست كردن.

misskundsam

: بخشايشگر, رحيم, كريم, رحمت اميز, بخشنده, مهربان.

missleda

: راهنمايي غلط كردن, گمراه كردن, گمراه كردن, باشتباه انداختن, فريب دادن.

missledande

: راهنمايي غلط, گمراهي, عنوان غلط.

missljud

: صداي ناهنجار و خشن, بدصدايي, بداهنگي, اختلا ط اصوات و اهنگ هاي ناموزون, ناجوري, ناهنجاري.

misslyckad

: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه, شكست, عدم موفقيت, ناموفق.

misslyckande

: قصور, كاستي, نكته ضعف, كمبود

misslyckas

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن, بجايي نرسيدن, نتيجه ندادن, عقيم ماندن, صدمه ديدن, اشتباه كردن, بچه انداختن(در اثر كسالت وبطور غير عمدي).

missmodig

: افسرده, دل شكسته.

missn jd

: ناخرسندكردن, ناراضي كردن, ناخشنودكردن, رنجانيدن, ياغي, سركش, متمرد, ناراضي, اماده شورش.

missnje

: نارضايتي, ناخشنودي, گله, شكايت, ناخشنود كردن, رنجش, رنجيدگي, ناخشنودي, نارضايتي, خشم, صدمه, ناخرسندي, ناخشنودي, نارضايتي, عدم رضايت, شكايت.

misspryda

: از شكل انداختن, بد شكل كردن, بدنما كردن, زشت كردن, بدريخت كردن, خراب كردن.

missr kna

: اشتباه حساب كردن, پيش بيني غلط كردن.

missrkning

: محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط.

misst nka

: بدگمان شدن از, ظنين بودن از, گمان كردن, شك داشتن, مظنون بودن, مظنون, موردشك.

misst nksam

: بدگمان, ظنين, حاكي از بدگماني, مشكوك.

misstag

: اشتباه.

misstag/blunder

: اشتباه بزرگ, سهو, اشتباه لپي, اشتباه كردن, كوكورانه رفتن, دست پاچه شدن و بهم مخلوط كردن.

misstanke

: بدگماني, سوء ظن, ترديد, مظنون بودن.

misstnker

: بدگمان شدن از, ظنين بودن از, گمان كردن, شك داشتن, مظنون بودن, مظنون, موردشك.

misstolka

: بغلط تفسير كردن.

misstr sta

: نوميدي, ياس, مايوس شدن, تنگدل شدن, دلسرد شدن, افسرده شدن, مايوس شدن, ياس.

misstro

: بدگماني, اطمينان نكردن به, ظن داشتن, بدگماني, سوء ظن, ترديد, مظنون بودن, بي اعتقادي, بي ايماني.

misstro/misstanke

: بدگماني, سوء ظن, ترديد, مظنون بودن.

misstro/tvivel

: بي اعتمادي, بدگماني, سوء ظن, اعتماد نداشتن.

misstrogen

: بدگمان.

misstrstan

: نوميدي, ياس, مايوس شدن, غم, دلسردي, حزن, تنگدلي, دل گراني.

misstyda

: بغلط تفسير كردن.

missunna

: غرولند كردن, غبطه خوردن, مضايقه كردن, بي ميلي, اكراه, بيزاري, لج, كينه, غرض, غبطه, بخل ورزيدن, لجاجت كردن, غبطه خوردن بر, رشك ورزيدن به, غرغر كردن.

missunna/agg

: بي ميلي, اكراه, بيزاري, لج, كينه, غرض, غبطه, بخل ورزيدن, لجاجت كردن, غبطه خوردن بر, رشك ورزيدن به, غرغر كردن.

missuppfatta

: درست نفهميدن, تد تعبير كردن, سوء تفاهم كردن.

missuppfattning

: سوء تفاهم, عدم درك, تصور غلط, سوء تفاهم.

missvisning

: انحراف.

mist

: مه, غبار, تاري چشم, ابهام, مه گرفتن.

mista

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن.

miste

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

mistel

: داروش, دارواش

mistlur

: شيپور اعلا م خطرمه گرفتگي, اژير مه.

mitra

: تاج, تاج اسقف.

mitt

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

mitt i

: درميان, وسط, دل, قلب, قسمت وسط, در وسط, درميان.

mittenk gla

: ميله بازي بولينگ, شخص مهم در ميان يكدسته.

mittpunkt

: ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

mittskepp

: سالن كليسا يا ساير سالنهاي بزرگ.

mittt

: جلو, پيش.

mix

: درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

mixtur

: اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

mj d/ng

: نوشابه الكلي مركب از عسل واب ومالت وماده مخمر, شهد اب.

mj kig

: حالت تهوع نسبت به غذاي بد مزه, كسل كننده, بطور زننده احساساتي.

mj l

: ارد, ارد نرم, نشاسته, ارددار, ارد, گرد, پودر, ارد كردن, پودر شدن.

mj l/vetemjl

: ارد, گرد, پودر, ارد كردن, پودر شدن.

mj la

: ارد, گرد, پودر, ارد كردن, پودر شدن.

mj ldagg/rost/frd rv

: باد زدگي يا زنگ زدگي, زنگار, افت, پژمردن.

mj lig

: مثل ارد.

mj lk-

: وابسته به شير, شبيه شير, مربوط به شير.

mj lkaffr

: شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

mj lkaktig

: پر از شير, شيري, شيري رنگ, شيردار.

mj lkbud/mjlkf rsljare

: شير فروش, مرد شير فروش.

mj lkbutik

: شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

mj lkerska

: دختر شير دوش, زن كارگر لبنيات, شيرو فروش زن.

mj lksocker

: لا كتوز.

mj lktand

: دندان شيري (بچه).

mj lnare

: اسيابان, يكجور پروانه.

mj lte

: طحال, اسپرز, جسارت, خشمناك كردن.

mj ltsjuka

: طحال, اسپرز, جسارت, خشمناك كردن.

mjd

: نوشابه الكلي مركب از عسل واب ومالت وماده مخمر, شهد اب.

mjkig/jolmig

: حالت تهوع نسبت به غذاي بد مزه, كسل كننده, بطور زننده احساساتي.

mjl-

: اردي, گردي, شبيه گرده گياه.

mjldagg

: باد زدگي يا زنگ زدگي, زنگار, افت, پژمردن.

mjldryga

: ارجوت, سگاله, مرض.

mjlig att bota

: درمان پذير, چاره پذير, قابل علا ج, گزير پذير.

mjlig att r kna

: شمارش پذير.

mjlig att r tta

: اصلا ح پذير.

mjliga

: شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

mjligg ra

: قادر ساختن, وسيله فراهم كردن, تهيه كردن براي, اختيار دادن.

mjlighet

: توانايي, استطاعت, امكان, احتمال, چيز ممكن.

mjligheter

: تسهيلا ت, امكانات.

mjligt att f rebygga

: قابل جلوگيري.

mjligt att vederl gga

: رد كردني, تكذيب پذير.

mjlk

: شير, شيره گياهي, دوشيدن, شيره كشيدن از.

mjlk/mj lka

: شير, شيره گياهي, دوشيدن, شيره كشيدن از.

mjlka

: شير, شيره گياهي, دوشيدن, شيره كشيدن از.

mjlkbud

: شير فروش, مرد شير فروش.

mjlke

: سپرز, اسپرز, طحال, تخم ماهي نر, بارور كردن.

mjlkf rsljare

: شير فروش, مرد شير فروش.

mjlksyra

: اسيد لا تيك بفرمول.C3 H6 O3

mjlkutk rare

: شير فروش, مرد شير فروش.

mjll

: شوره سر.

mjltbrand

: سياه زخم, نوعي سنگ ياقوت.

mjlte/sv rmod

: طحال, اسپرز, جسارت, خشمناك كردن.

mjlthugg

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

mjuk

: سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن, نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف, له شونده, بسهولت خرد وله شونده, كدويي.

mjuk filthatt

: كلا ه نمدي مردانه.

mjuk platt kaka

: كلوچه ياكيك چاي, بيسكويت.

mjuk/halta

: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.

mjuka

: نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف.

mjukare

: صافكار, نرم وصاف كننده.

mjukg rare

: نرم كننده.

mjukhet

: همواري, صافي.

mjukmedel

: نرم كننده.

mjukna

: نرم شدن, رحم بدل اوردن, پشيمان شدن, نرم كردن, ملا يم كردن, اهسته تركردن, شيرين كردن, فرونشاندن, خوابانيدن, كاستن, از, كم كردن, نرم شدن.

mjukost

: پنيري كه با شير خامه دار تهيه شود.

mjukvara

: نرم افزار.

mka

: دلسوزي كردن, ترحم كردن بر, تسليت گفتن بر, اظهار تاسف كردن.

mka

: رقت انگيز.

mklararvode

: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.

mkleri

: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.

mklig

: رقت انگيز.

mklig

: رقت بار, دلسوز, رقت انگيز, جانگداز.

mkliga

: رقت بار, رقت انگيز, قابل ترحم.

mkligt

: رقت بار, دلسوز, رقت انگيز, جانگداز.

mktig

: نيرومند, توانا, زورمند, قوي, مقتدر, بزرگ, توانا, نيرومند.

mla

: رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ.

mlarduk

: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي.

mlarf rg

: رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ.

mlarinna

: هنرور, هنرمند, هنرپيشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسيقيدان.

mlbur

: هدف, مقصد.

mld

: عمل اسياب كردن, گندم اسيابي, جو اسيابي, ارد كردن جو خيسانده, سود, قسمت.

mleri

: نقاشي.

mlg rare

: حساب نگهدار.

mlmedveten

: متضمن مقصود, مبني بر منظور, سودمند.

mls gare

: خواهان, دادخواه, عارض, شاكي, مدعي.

mls ttning

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

mlsiffra

: امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات.

mlsn re

: نوار, بانوار بستن.

mlspr k

: زبان هدف.

mltavla

: نشانگاه, هدف, نشان, هدف گيري كردن, تير نشانه.

mlvakt

: دروازه بان فوتبال, گلر.

mna

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن.

mna

: قصد داشتن, خيال داشتن, فهميدن, معني دادن, بر ان بودن, خواستن.

mnadsvis

: ماهيانه, هر ماهه, ماهي يكبار, يكماهه.

mndag

: دوشنبه.

mne

: زيرموضوع, مبتدا, موكول به, درمعرض گذاشتن, موضوع, مبحث, عنوان, سرفصل, ضابطه.

mne/huvudsak

: جسم, جوهر, مفاد, استحكام.

mne/tyg/vsentlig

: مادي, جسماني, مهم, عمده, كلي, جسمي, اساسي, اصولي, مناسب, مقتضي, مربوط, جسم, ماده.

mnemonik

: روش تقويت هوش وحافظه از راه قياس منطقي, دارگونه حافظ ومادر خدايان شعر وادب.

mnemoteknik

: روش تقويت هوش وحافظه از راه قياس منطقي, دارگونه حافظ ومادر خدايان شعر وادب.

mnemoteknisk

: وابسته به قوه حافظه.

mnen

: ماه, مهتاب, سرگردان بودن, اواره بودن, ماه زده شدن, ديوانه كردن, بيهوده وقت گذراندن.

mnestrel

: خنياگر, نوازنده سيار, شاعر, نقال.

mnet

: نسبت به, تا, كه, تا اينكه, بجز, غير از.

mnf rmrkelse/f rmrka

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

mng rd/gloria

: هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

mngahanda

: گوناگون, متعدد, بسيار, داراي انواع مختلف.

mngd

: گروه, گروه بسيار, جمعيت كثير, بسياري, مقدار, چندي, كميت, قدر, اندازه, حد, مبلغ, واريته, نمايشي كه مركب از چند قطعه متنوع باشد, تنوع, گوناگوني, نوع, متنوع, جورواجور.

mngdl ra

: نظريه مجموعه ها.

mngdubbel

: چند تا, چندين, چند برابر, چندگانه.

mngfald

: تنوع, گوناگوني, تفاوت, تعدد, بسيار.

mngfaldiga

: المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

mnggifte

: چند همسري, تعدد زوجات, چند زن گيري, چندگاني, بس گاني.

mngh rning

: بسيار پهلو, چند گوشه, كثير الا ضلا ع.

mnglare

: ميوه فروش دوره گرد, سبزي فروش.

mngmiljon r

: ميليونري كه ثروتش بچند ميليون برسد.

mngordig

: دراز, مطول, دراز نويس, درازگو, پرگو.

mngsidig

: چند بر, چند پهلو, كثير الا ضلا ع, چند جانبه.

mngsidighet

: تطبيق پذيري, همه كاره بودن.

mnja

: سرنج, شنگرف, شنجرف قرمز, اكسيد قرمز, خاك سرخ, گل اخري بفرمول.bP3 O4

mnlandskap

: منظره سطح ماه.

mnljus/m nsken

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن.

mnniskoapa

: ميمون, بوزينه.

mnniskoliknande

: ميمون ادم نما, شبه انسان.

mnniskor

: مردم, خلق, مردمان, جمعيت, قوم, ملت, اباد كردن, پرجمعيت كردن, ساكن شدن.

mnniskosl ktet

: نوع انسان, جنس بشر, نژاد انسان.

mnniskospillra

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

mnsken

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن, ماهتاب, حرف پوچ.

mnskliga

: انساني, وابسته بانسان, داراي خوي انساني.

mnskligheten

: بشريت, نوع بشر, مردمي, مروت.

mnster

: نمونه, سرمشق, نظير, مانند, مثال, مثل, نسخه, معيار, مقياس رفعت و خوبي, نمونه كامل, رقابت كردن, بعنوان نمونه بكار بردن, برتري يافتن, الگو, نقش.

mnstr le

: پرتوماه, ماهتاب.

mnstra/samla

: ليست اسامي, فراخواندن, احضار كردن, جمع اوري كردن, جمع شدن, جمع اوري, اجتماع, ارايش, صف.

moatj

: شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

mobb

: انبوه مردم, جمعيت, غوغا, ازدحام كردن.

mobba

: انبوه مردم, جمعيت, غوغا, ازدحام كردن.

mobil

: متحرك, قابل حركت, قابل تحرك, سيال, تلقن همراه.

mobilisera

: بسيج كردن, تجهيز كردن, متحرك كردن.

mobilisering

: بسيج.

mocka

: قهوه مكا, نوعي چرم نرم, چرم جير, پارچه جير, چرم مخمل نما.

mockasin

: كفش پوست وزن, مار زهردار.

mockasinorm

: نوعي مار زهردار.

mod

: جرات, دليري, رشادت, شجاعت, دلا وري, پايمردي, شهامت اخلا قي, شكيبايي, بردباري, ثبات.

mod/plocka

: شهامت, شجاعت, تصميم, دل وجرات, انقباض, كندن, چيدن,كشيدن, بصدا دراوردن, گلچين كردن, لخت كردن, ناگهان كشيدن.

mod/sed/popularitet

: رسم معمول, رواج, عادت, مرسوم, مد, متداول, عمومي ورايج.

modal

: كيفيتي, چوني, مقيد.

modd

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.

mode

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن.

modebetonad

: شيك, مدپرست.

modelejon

: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي.

modell

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن, جالس, كسيكه در برابر پيكر نگار مي نشيند.

modelldocka

: ادم كوتاه قد, مانكن, ادمك.

modem

: تلفيق و تفكيك كننده.

moder

: مادري كردن, پروردن, مادر, ننه, والده, مام, سرچشمه, اصل.

moder natur

: بانو, خانم, بي بي, كدبانو, مديره.

moderat

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

moderation

: ميانه روي, اعتدال.

moderator

: ميانجي, مدير, ناظم, تعديل كننده, كند كننده.

moderera

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

moderering

: ميانه روي, اعتدال.

moderkaka

: جفت, جفت جنين, مشيمه, وابسته به جفت.

moderliv

: ابسته, زهدان, بچه دان, رحم, شكم, بطن, پروردن.

modern

: نوين, امروزي, كنوني, جديد, مدرن, بهنگام, جديد.

modern/elegant

: شيك, مدروز, خوش سليقه.

moderna

: نوين, امروزي, كنوني, جديد, مدرن.

modernisera

: نوين كردن, بطرز نويني دراوردن, بروش امروزي دراوردن

modernisering

: نوسازي, نوپردازي, نوين گري.

modernism

: اصول امروزي, اصول تجدد, نوگرايي, نوين گرايي.

modernist

: نوگرا, نوين گرا.

modernistisk

: نوگرا, نوين گرا.

moders-

: مادري, مادروار, مادرانه, امي, از مادري.

moderskap

: مادري.

modersm l

: زبان مادري.

modest

: باحيا, افتاده, فروتن, معتدل, نسبتا كم.

modevaror

: كلا هدوزي.

modf lld

: سرافكنده, محزون, دلسرد.

modflla

: خنثي كردن, ايجاد اشكال كردن, دچار مانع كردن, ناراحت كردن, بطلا ن.

modflldhet

: دلسردي, فتور, ياس.

modifiera

: تغيير دادن, اصلا ح كردن, تعديل كردن.

modifierbar

: قابل اصلا ح وتعديل.

modifikation

: پيرايش, اصلا ح.

modig

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن, دلير, باجرات, پردل, باشهامت, دلير, ترد, شكننده.

modig/tapper

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن.

modiga

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن.

modigt

: دلير, باجرات.

modist

: كلا ه فروش, زني كه كلا ه زنانه ميدوزد.

modl s

: ترسو, ضعيف, بزدل, جبون.

modls/f rsagd

: ترسو, ضعيف, بزدل, جبون.

modstulen

: افسرده, دل شكسته.

modul-

: پيمانه اي.

modul

: پيمانه, واحد.

modulation

: صرف فعل, كجي, زير وبم, نوسان صدا, نوسان, فركانس.

modulera

: تعديل كردن,ميزان كردن,بمايه دراوردن, زيرو بم كردن,برابري كردن,يك پرده يا مقام,تحرير دادن,تنظيم كردن,ملايم كردن,نرم كردن,اواز خواندن.

modus

: حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

mogen

: رسيده, پخته, جا افتاده, بالغ, چيدني, پراب.

mogen/mogna

: رسيده, نرم, جا افتاده, دلپذير, مهربان.

mogenhetsexamen

: دخول يا نام نويسي در دانشگاه.

mogna

: رسيده كردن ياشدن, عمل امدن, كامل شدن.

mognad

: بلوغ, كمال, سر رسيد.

mogul

: مغول, شخص بزرگ وبا نفوذ.

mohair

: موي مرغوز, پارچه موهر.

mojna

: سست كردن, شل كردن يا شدن, اهسته كردن, كند كردن, كم شدن, نحيف كردن.

mojng

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن.

mol

: كور موش, خال سياه, خال, خال گوشتي.

mol/f delsemrke

: كور موش, خال سياه, خال, خال گوشتي.

molar-

: دندان اسياب.

molekyl

: مولكل.

molekyl-

: مولكولي.

molekylar

: مولكولي.

moll

: كرك, پرز.

molla

: قازاياقي, غازيا.

mollusk

: جانور نرم تن, حلزون.

moln

: ابر, توده ابرومه, توده انبوه, تيره وگرفته, ابري شدن, سايه افكن شدن.

molnfri

: بي ابر, روشن.

molnig

: تيره كردن, سايه افكندن ابر, ابر دار كردن, پوشاندن, سايه انداختن, ابري, تيره, پوشيده.

molotovcocktail

: بطري محتوي مواد منفجره كه بجاي نارنجك بكار ميرود.

molusk

: جانور نرم تن, حلزون.

molybden

: موليبدنوم (Mo).

momang

: دم, ان, لحظه, ماه كنوني, مثال, فورا.

moment

: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.

momentan

: اني, زود گذر.

moms

: خم, خمره, در خمره نهادن.

monaco

: اهل موناكو, ناحيه ' موناكو ' واقع در جنوب شرقي فرانسه.

monad

: يكه, واحد, ذره بسيط كه نيروي تركيبي يك هيدروژن است, اتم, تك, جوهر الهي.

monark

: سلطان, پادشاه, ملكه, شهريار.

monarki

: شهرياري, سلطنت مطلقه, رژيم سلطنتي.

monarkisk

: وابسته به حكومت سلطنتي, وابسته به سلطنت.

mondn

: شيك, مدروز, خوش سليقه.

monet r

: پولي.

monetra

: پولي.

mongol

: مغولي.

mongol-

: وابسته بمرض بلا هت مغولي.

mongolid

: وابسته بمرض بلا هت مغولي.

mongolisk

: مغولي.

mongolism

: مرض بلا هت مغولي.

mongoloid

: وابسته بمرض بلا هت مغولي.

mongolveck

: لا يه كوچكي از پوست كه گاهي گوشه دروني چشم رامي پوشاند.

monism

: اعتقاد وحدت خدا.

monitor

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر.

monitorer

: ناظر, سرپرست.

mono

: پيشوند بمعني ' يك ' و ' تك ' و ' واحد.'

monoftong

: تك صدا, صداي ساده وتنها, صداي بسيط.

monogam

: داراي يك همسر.

monogami

: داشتن يك همسر, يك زني, يك شوهري, تك گايي.

monografi

: ويژه نگاشت, رساله درباره يك موضوع, امضاء با يك حرف, تك پژوهش.

monokel

: عينك فنري, عينك, عينك يك چشم, شيشه ء دوربين ياذره بين

monolit

: يكپارچه, تكسنگي, داراي يك سنگ.

monolitisk

: يك پارچه.

monolog

: تك سخنگويي, صحبت يك نفري, تك گويي, گفتگو با خود, نمايش يا مقاله يا سخنراني يكنفري.

monoplan

: هواپيماي يك باله.

monopol

: انحصار, امتياز انحصاري, كالا ي انحصاري.

monopolisera

: بخود انحصار دادن, امتياز انحصاري گرفتن.

monopolisering

: انحصار طلبي, انحصار كردن.

monoteism

: توحيد, يكتا پرستي, اعتقاد به خداي واحد.

monoteistisk

: وابسته به توحيد.

monoton

: يكنواخت, خسته كننده.

monotoni

: بي تنوعي, يك اهنگي, بي زير وبم, يكنواختي.

monoxid

: اكسيدي كه اكسيژن وفلز ان برابر باشد.

monster

: هيولا يي, بي عاطفگي, شرارت بسيار, هيولا.

monstru s

: غول پيكر, هيولا.

monstrum

: عفريت, هيولا, اعجوبه, عظيم الجثه.

monstrusa

: غول پيكر, هيولا.

monsun

: بادموسمي, موسم بارندگي.

mont r

: كمك مكانيك, فيتر.

montage

: عكسي كه از چند قطعه عكس بهم چسبانده تشكيل شده باشد, قطعه ادبي يا موسيقي مركب از قسمتهاي گوناگون, تهيه عكس هاي بهم پيوسته.

monter

: ويترين, جعبه اينه, درويترين نمايش دادن.

montera

: كوه, تپه, : بالا رفتن (با up), سوار شدن بر, بلند شدن, زيادشدن, بالغ شدن بر, سوار كردن,صعود كردن, نصب كردن, صعود, ترفيع, مقواي عكس, پايه, قاب عكس, مركوب (اسب, دوچرخه وغيره).

monterad

: سوار شده, نصب شده.

montering

: جمع اوري, اجتماع, انجمن, عمل سوار كردن (ماشين يا موتور), همگذاري, مجمع, پايه, نگين دار, ارايش, اسباب, سوار شدن يا كردن.

monteringsfrdigt

: پيس ساختن, پيش ساخته, پيش سازي شده

monteringsfrdigt

: پيس ساختن, پيش ساخته, پيش سازي شده

monument

: مقبره, بقعه, بناي ياد بود, بناي يادگاري, لوحه تاريخي, اثر تاريخي.

mopp

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

moppa

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

mops

: ضايعات غله, كاه, خاشاك گندم, تفاله سيب, ادم محبوب,فاحشه, كرجي بان, سگ كوتاه قامت چيني, بيني كوتاه وبزرگ وسرببالا, ادم كوتوله, طره گيسو, خاك رس, از بيخ دراوردن, كندن, ميناكاري كردن, سيخونك زدن.

mor

: مادري كردن, پروردن, مادر, ننه, والده, مام, سرچشمه, اصل.

moral

: سيرت, اخلا قيات, اخلا ق.

moral/sedlighet

: سيرت, اخلا قيات, اخلا ق.

moralisera

: نتيجه اخلا قي گرفتن از, اخلا قي كردن.

moralisk

: اخلا قي, معنوي, وابسته بعلم اخلا ق, روحيه, اخلا ق, پند, معني, مفهوم, سيرت.

moraliska

: وابسته به علم اخلا ق.

moralist

: فيلسوف يا معلم اخلا ق, اخلا قي.

moralitet

: سيرت, اخلا قيات, اخلا ق.

moralpredikan

: وعظ كردن, سخنراني كردن, موعظه كردن.

moralpredikant

: وعظ كننده.

moras

: مرداب, باتلا ق.

moras/trsk/k rr/myr

: مرداب, باتلا ق.

moratorium

: مهلت قانوني, استمهال.

morbid

: ناسالم, ناخوش, ويژه ناخوشي, مريض, وحشت اور.

morbror

: عمو, دايي, عم.

mord

: قتل, كشتار, ادمكشي, كشتن, بقتل رساندن.

mord p tyrann

: قاتل ستمگران, ستمگر كش, ستمگر كشي.

mordbr nnare

: اتش زا, اتش افروز.

mordbrand

: اتش زني, ايجاد حريق عمدي.

mordbrands-

: اتش زا, اتش افروز.

mordisk

: وابسته به ادمكشي, قاتل وار, كشنده, سبع.

mordlysten

: تشنه بخون, خونريز, سفاك, بيرحم.

morfar

: پدر بزرگ.

morfem

: واحد معني دار لغوي, كوچكترين واحد, بسيط كلمه, واژك

morfinism

: ابتلا به مرفين.

morfologi

: تاريخ تحولا ت لغوي, ريخت شناسي.

morganatisk

: ازدواج كننده باپست تراز خود.

morgnar

: هر بامداد, هر صبح.

morgon

: صبحدم, سحرگاه, بامداد, صبح, پيش از ظهر.

morgondag

: فردا, روز بعد.

morgondag/fljande dag

: فردا, روز بعد.

morgonm l

: صبحانه, ناشتايي, افطار, صبحانه خوردن.

morgonrock

: لباس خانه, لباسي كه زنان درخانه مي پوشند.

morgonrodnad

: سپيده دم, فجر, سرخي شفق, اغاز.

morgonstjrna

: ستاره بامداد, خورشيد, ستاره صبح, زهره.

morian

: سياهپوست, سياه زنگي.

morisk

: وابسته به اهالي شمال افريقا.

morkulla

: خروس جنگلي اسيايي و اروپايي.

mormon

: فرقه مذهي مورمن.

mormonsk

: فرقه مذهي مورمن.

mormor

: مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار كردن.

morn

: سنگ وخاكي كه در اثر توده يخ غلتان جابجا وانباشته شود, يخ سفت, يخ رفت.

morot

: هويج, زردك, زردك مانند, موي قرمز.

morotsr d

: زردك مانند, مخروط.

morra

: تله, كمند, گره, گرفتاري, گوريدگي, شوريدگي, بغرنجي,برجسته كردن, نموداركردن, بغرنج كردن, دندان قروچه كردن, غرولند كردن, خشمگين ساختن, گره خوردن.

morrande

: غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.

morrhr

: موي اطراف گونه و چانه, شارب, ريش, ماهوت پاك كن, جاروب كوچك, طره, مودار.

morrning

: غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد.

mors

: هالو (كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود), سلا م كردن.

morsgris

: نان تليت شده در شير, مرد زن صفت.

mortalitet

: ميرش, مرگ ومير, متوفيات, بشريت.

mortel

: هاون, هاون داروسازي, خمپاره, شفته, ساروج كردن, باخمپاره زدن.

mortelst t

: دسته هاون, ران گوسفند, ران خوك, خرد كردن, پودر ساختن.

mortifi

: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن.

mortific

: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن.

mos

: خيسانده ء مالت, خمير نرم, خوراك همه چيز درهم, درهم وبرهمي, نرم كردن, خردكردن, خمير كردن, شيفتن, مفتون كردن, لا س زدن, دلربايي.

mos/dravel

: حريره ارد ذرت, خمير نرم, صداي مزاحم, پارازيت, خش خش, حريره اردذرت تهيه كردن, سفر پياده در برف, پياده در برف سفركردن, احساسات بيش از حد.

mos/mosa/krossa

: خيسانده ء مالت, خمير نرم, خوراك همه چيز درهم, درهم وبرهمي, نرم كردن, خردكردن, خمير كردن, شيفتن, مفتون كردن, لا س زدن, دلربايي.

mosa

: خيسانده ء مالت, خمير نرم, خوراك همه چيز درهم, درهم وبرهمي, نرم كردن, خردكردن, خمير كردن, شيفتن, مفتون كردن, لا س زدن, دلربايي.

mosa/mos/squash/tr ngsel

: له كردن, كوبيدن ونرم كردن, خفه كردن, شربت نارنج, افشره نارنج, كدو, كدوي رشتي, كدو مسما.

mosaik

: وابسته به موسي, موسوي, موزاييك, باموزاييك اراستن, تكه تكه بهم پيوستن.

mosaisk

: وابسته به موسي, موسوي, موزاييك, باموزاييك اراستن, تكه تكه بهم پيوستن.

mosaiska

: وابسته به موسي, موسوي, موزاييك, باموزاييك اراستن, تكه تكه بهم پيوستن.

mose

: حضرت موسي.

mosig

: حريره ياخميرمانند, احساساتي.

mosk

: مسجد.

moskit

: پشه.

moskovit

: اهل مسكو, روسي.

moskovitisk

: اهل مسكو, روسي.

moskvabo

: اهل مسكو, روسي.

mosp nstig

: سركش, گردنكش, سرسخت, جسم نسوز, مقاوم.

moss-

: خزه مانند, خزه گرفته, باتلا قي, سياه اب.

mossa

: خزه, باخزه پوشاندن.

mossig

: خزه مانند, خزه گرفته, باتلا قي, سياه اب.

mostycke

: معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.

mot ster/t ster

: روبخاور, رو به مشرق, شرقي.

mot

: دربرابر, درمقابل, پيوسته, مجاور, بسوي, مقارن, برضد, مخالف, عليه, به, بر, با, اينده, روي, بسوي, بطرف, نسبت به, درباره, نزديك به, مقارن, درراه, براي, در مقابل, برضد, در برابر.

mot havet

: بسوي دريا, اطراف دريا, روبدريا.

mot himlen

: روبه اسمان, بطرف اسمان.

mot inre delen av staten

: وابسته به بخش شمالي ايالت, شمال ايالت نيويورك.

mot jorden

: بسوي زمين, بطرف زمين.

mot ster

: روبخاور, رو به مشرق, شرقي.

mot tgrd

: پارسنگ, اقدام متقابل.

mot vinden/lovart

: طرف باد, روبباد, بادخور, بادگير, بادخيز.

motaktion

: اقدام متقابل.

motanfall

: حمله متقابل, حمله متقابل كردن.

motangrepp

: حمله متقابل, حمله متقابل كردن.

motarbetande

: اقدام متقابل.

motbeskyllning

: اتهام متقابل, تهمت متقابل.

motbevis

: رد, تكذيب, ابطال, دليل رد, رد, تكذيب, دفع, عمل متقابل, پس زني.

motbevisa

: رد كردن, بر گرداندن, جواب متقابل دادن, پس زدن, رد كردن, تكذيب كردن, اشتباه كسي را اثبات كردن.

motbjudande

: متنفر, منزجر, بيمناك, ناسازگار, مكروه, زشت, شنيع, مغاير, منزجر كننده, متناقض, مخالف, تنفرانگيز, زننده, متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور, غير قابل استيناف, غير جذاب, غير منطقي, ناپسند, نچسب.

motbok

: دفتر حساب جاري, دفترچه حساب پس انداز.

motell

: متل.

motett

: سرود چند صدايي.

motgift

: ترياق, پادزهر, ضد سم, پازهر.

motgng

: بدبختي, فلا كت, ادبار و مصيبت, روزبد.

motig

: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو, تبه كار, فاسد, خود سر - نامساعد, بدامد, نامناسب.

motighet

: وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

motion r

: پيشنهاد دهنده, پيشنهاد كننده, تكان دهنده, انگيزه.

motiv

: موتيف, موضوع, اصل, مايه اصلي, شكل عمده, انگيزه, محرك, داعي, سبب, علت, انگيختن.

motivation

: انگيزه, فتنه انگيز, اتش افروز, موجب, مشوق.

motivera

: تحريك كردن, تهييج كردن, داراي انگيزه شده.

motivering

: توجيه, دليل اوري, انگيزش, محرك.

motkandidat

: هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

motlut

: بهبود امكانات, ترفيع.

motoffensiv

: تعرض وحمله متقابل, حمله تعرضي متقابل.

motor

: موتور, ماشين, موتور, محرك.

motorbt

: قايق موتوري.

motorcykel

: موتورسيكلت.

motorcykelbana

: جاده سريع السير.

motorf rare

: ماشين سوار.

motorfordon

: وسيله نقليه موتوري.

motorhuv

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.

motorik

: جنبايي, تحرك, پويايي.

motorisera

: موتوريزه كردن, موتوري كردن.

motorisering

: موتوري كردن.

motorisk

: موتور, محرك.

motorist

: ماشين سوار.

motorman

: ماشين سوار.

motorsg

: اره زنجيري, اره برقي.

motortorpedb t

: ناو اژدرافكن.

motorvg

: تندراه, شاهراه مخصوص وسايط سريع السير, بزرگراه, شاهراه, شاهراهي كه از حق راهداري معاف است

motpart

: نقطه مقابل, قرين, همكار, رونوشت, همتا.

motreaktion

: پس زدن (ماشين وغيره), لگدزدن, بازپرداخت.

motreplik

: پاسخ دفاعي, جواب, پاسخ دفاعي دادن.

mots ga

: رد كردن.

mots gelse

: مخالف, تناقض, رد, ضد گويي, خلا ف گويي.

mots tta

: در افتادن, ضديت كردن, مخالفت كردن, مصاف دادن.

mots ttning

: مفهوم مخالف, قلب مطلب بطريق منفي, ضديت, مخالفت, مقاومت, تضاد, مقابله.

motsats

: پادگذاره, ضد و نقيض, تضاد, تناقض, مخالفت, دگرگوني, مغايرت, ناسازگاري, مخالف, معكوس, مقابل, خلا ف.

motsatsf rhllande

: تباين, كنتراست, مقايسه كردن.

motsatt

: روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.

motsgande

: متناقض, مخالف, متباين, ضد ونقيض.

motsgelse/avsky

: مغايرت, ناسازگاري, تناقض, مخالفت.

motsp nstig

: خود سر, سرپيچ, متمرد, خود سرانه, لجوج, خيره سر, ستيزه جو, لجوجانه, رام نشدني, متمرد, سرسخت, سركش.

motspelare

: مخالف, ضد, معارض, حريف, طرف, خصم.

motspnstighet

: سرسختي, كله شقي, جواب رد, تمرد, سركشي.

motst

: پايداري, پايداري كردن, ايستادگي كردن, استقامت كردن, مانع شدن, مخالفت كردن با, تاب اوردن, مقاومت كردن با, ايستادگي كردن در برابر, تحمل كردن, مخالفت كردن, استقامت ورزيدن.

motst ende

: روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.

motst ndare

: دشمن, مخالف, رقيب, مدعي, متخاصم, ضد, حريف, مبارز, هم اورد, هم اورد, مخالف, ضد, رقيب, دشمن, مخالف, ضد, معارض, حريف, طرف, خصم.

motst ndskraftig

: مقاوم, پايدار.

motstnd

: مخالفت, خصومت, هم اوري, اصل مخالف, مقاومت, استحكام, اسباب مقاوم در برابر برق, مقاوم.

motstndskraft

: مقاومت, استحكام.

motstr vig

: سركش, گردنكش, سرسخت, جسم نسوز, مقاوم.

motstt

: حمله متقابل, حمله متقابل كردن.

motstta sig

: در افتادن, ضديت كردن, مخالفت كردن, مصاف دادن.

motstycke

: استثنايي, حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.

motsvara

: انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.

motsvara/uppfylla

: انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.

motsvarande

: بنابراين, از اينرو, از همان قرار, بر طبق ان, نتيجتا, بالنتيجه, وابسته بهم, جفتي, لا زم وملزوم, متناظر, مكاتبه كننده, معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قيمت, مترادف, هم معني, همچند, هم ارز, بهم جور شدني, سازگار.

motsvarighet

: مانند, نظير, شباهت, شي قابل قياس, لغت متشابه, نقطه مقابل, قرين, همكار, رونوشت, همتا.

mott

: بيد, پروانه, حشرات موذي.

motta

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

mottaga

: دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

mottagande

: پذيرايي, مهماني, پذيرش, قبول, برخورد.

mottagande/kvitto

: رسيد, اعلا م وصول, دريافت, رسيد دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول كردن, بزهكاران را تحويل گرفتن.

mottagarapparat

: دستگاه گيرنده, راديو.

mottagare

: گيرنده, دريافت كننده, گيرنده, دريافت كننده, وصول كننده, تحويل گيرنده, منتقل اليه, متصالح.

mottaglig

: نگهدارنده, حافظ, ضبط كننده قابض, مستعد, فروگير, حساس, مستعد پذيرش.

mottagning

: مجلس پذيرايي, سلا م عام, بارعام دادن, خاكريز, بند, لنگرگاه, پذيرايي, مهماني, پذيرش, قبول, برخورد.

motto

: شعار, سخن زبده, پند, اندرز, حكمت.

moturs

: درجهت مخالف حركت عقربه ساعت.

motv rde

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قيمت, مترادف, هم معني, همچند, هم ارز.

motverka

: بي اثر كردن, خنثي كردن, عمل متقابل كردن.

motverkan

: اقدام متقابل.

motverkande

: مخالفت اميز, خصومت اميز, رقابت اميز.

motvga

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن.

motvikt

: وزنه تعادل, پارسنگ, برابري كردن, خنثي كردن, وزنه متقابل, نيروي متعادل كننده, نيروي مقاوم, حالت تعادل, وزن كردن, سنجيدن, وزنه تعادل.

motvilja

: احساس مخالف, ناسازگاري, انزجار, بيزاري, نفرت, مخالفت, ناسازگاري, مغايرت, دفع, عدم پذيرش, عقب زني, تنقر, دشمني.

motvillig

: عامل احيا كننده, بي ميل.

motvillighet

: بي ميلي, اكراه, بيزاري, مخالف, مقاومت مغناطيسي.

motvind

: خلا ف جهت باد.

motvrn

: پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات.

moussera

: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

mr bra

: صحيح, بسيار خوب, بي عيب, حتمي.

mra

: حساس كردن, ترد كردن, خواباندن گوشت (درماست وغيره) براي ترد ونازك كردن ان.

mrbulta

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

mrdare

: ادمكش, قاتل, قاتل, ادمكش, كشنده, قاتل, قاتل.

mrdskinn

: دله, سمور.

mrg

: مغز استخوان, مخ, مغز, قسمت عمده, جوهر, مغز تيره, مغز حرام, مغز ميوه, مخ استخوان, اهميت, قوت, پر معني و عميق.

mrgfull

: شبيه مغز, پرمغز, مختصر و مفيد, موثر.

mrgfylld/m rgfull

: شبيه مغز, پرمغز, مختصر و مفيد, موثر.

mrk

: تاريك, تيره, تيره كردن, تاريك كردن, اندك ي تيره (شاعرانه), گرفته.

mrk/m rka/mrkt

: تاريك, تيره, تيره كردن, تاريك كردن.

mrka

: تاريك, تيره, تيره كردن, تاريك كردن.

mrkare

: نشانگر, نشانه.

mrkbara

: قابل ملا حضه, برجسته.

mrkduk/provtagare

: نمونه بردار.

mrke efter slag/buckla

: دندانه, گودي, تو رفتگي, جاي ضربت, دندانه كردن, دنداني.

mrker/dysterhet

: تاريكي, تيرگي, تاريكي افسرده كننده, ملا لت, افسردگي,دل تنگي, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاريك كردن, تيره كردن, ابري بودن(اسمان).

mrkhyad

: تاريك, مبهم.

mrkl gga

: خاموش شدن چراغ ها, خاموشي شهر (درحمله هوايي).

mrkliga

: قابل توجه, عالي, جالب توجه.

mrkman

: نامفهوم, پيچيده, بغرنج, مخالف اصلا حات.

mrkning

: دندانه گذاري, دندانه, كنگره, تضريس, نشان دار سازي, نشان.

mrkt

: تاريك, تيره, تيره كردن, تاريك كردن, نسبتا تاريك.

mrlspik

: طناب بازكن, ريسمان واكن, طناب گشا, ماهي باله نرم اعماق دريا, نيزه ماهي.

mrs

: سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

mrssegel

: بالا ترين بادبان, از سر, سراسيمه.

msesidig

: معامله بمثل, عمل متقابل.

msesidig

: معكوس, دوجانبه.

msesidighet

: دوسره بودن, تقابل, معامله بمثل, عمل متقابل.

msesidighet

: معامله بمثل, عمل متقابل.

msesidigt beroende

: اتكاء متقابل, وابستگي.

msesidigt beroende

: اتكاء متقابل, وابستگي.

msint

: نازك دل, نرم دل, دل رحيم.

msk

: خيسانده ء مالت, خمير نرم, خوراك همه چيز درهم, درهم وبرهمي, نرم كردن, خردكردن, خمير كردن, شيفتن, مفتون كردن, لا س زدن, دلربايي.

mssa

: طاق, اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن.

mssbok

: كتاب نماز, كتاب دعا.

msshake

: لباده باشلق دار بلند.

mssing/fr ckhet

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

mssings

: برنج مانند, برنجين, بي شرم, پررو, نابخرد, بي تدبير, پست, فرومايه, بدل, قلب, برنگ برنج.

mssling

: سرخك , دانه هاي سرخك, سرخچه, خنازير خوك, كرم كدو.

mstare/husbonde/beh rska

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

mstare/tugga

: ميدان جنگ, بيابان, عمل جويدن (اسب), نشخوار, مخفف champion, قهرمان, مزرعه, جويدن, باصداجويدن, نشخوار كردن.

mste

: بايد, بايست, ميبايستي, بايسته, ضروري, لا بد.

mster

: دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

msterman

: جلا د, دژخيم, رءيس, پيشوا, رهبر.

mstra

: نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن.

mt lig

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ, شكننده, ترد, نازك, لطيف, زودشكن, ضعيف.

mt lighet

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ.

mt stlle/m/s rig

: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

mta

: روبرو شدن با, مواجهه دادن, اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين, تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

mtande

: جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش.

mtas

: تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

mtas

: تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

mte

: تعيين, انتصاب, قرار ملا قات, وعده ملا قات, كار, منصب, گماشت, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش, امدگاه, وعده گاه, پاتوق, ميعاد, قرار ملا قات گذاشتن.

mtessal

: تالا ر كنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

mts

: تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

mtta

: سير كردن, راضي كردن, فرونشاندن, خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

mtta/nykterhet

: اعتدال, ميانه روي, طرفداري از منع نوشابه هاي الكلي, خودداري.

mttande

: اشباع.

mtte

: امكان داشتن, توانايي داشتن, قادر بودن, ممكن است, ميتوان, شايد, انشاء الله, ايكاش, جشن اول ماه مه, بهار جواني, ريعان شباب, ماه مه.

mtteknik

: اندازه گيري, اندازه, سنجش.

mttfullhet

: ميانه روي, اعتدال.

mttl s

: بي شمار.

mttning

: اشباع.

mttstock

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين.

mu

: صداي گاو كردن, صداي گاو.

mua

: صداي گاو كردن, صداي گاو.

mudd

: مچ پوش, بند ساعت, دستبند, النگو.

mudder

: گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا.

mudderverk/muddra

: لا روب, الت تنقيه قنات ومانند ان, لا روبي كردن.

muddra

: لا روب, الت تنقيه قنات ومانند ان, لا روبي كردن.

muezzin

: موذن, اذان گو.

muff

: دست پوش, دست گرم كن, بدبازيكن, ناشي, خيطي بالا اوردن.

muff/kl pare/tabbe

: دست پوش, دست گرم كن, بدبازيكن, ناشي, خيطي بالا اوردن.

muffin

: نوعي شيريني ياكلوچه كه گرماگرم باكره ميخورند, بشقاب سفالي كوچك.

mugg

: ابخوري, ليوان, ساده لوح, دهان, دهن كجي, كتك زدن, عكس شخص محكوم.

mugg/ansikte/krk

: ابخوري, ليوان, ساده لوح, دهان, دهن كجي, كتك زدن, عكس شخص محكوم.

muhammedan

: محمدي, مسلمان.

muhammedanism

: اسلا م.

muhammedansk

: محمدي, مسلمان.

mul sna

: شيهه اسب, شيهه, شيهه كشيدن, قاطر.

mula

: قاطر.

mulatt

: زاده اروپايي وزنگي, دورگه.

mule

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

mulen

: ابري, پوشيده از ابر, تيره.

mull

: خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن.

mullb r

: توت سفيد, توت معمولي, شاه توت.

mullig

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو كردن, چاق شدن, صداي تلپ تلپ, محكم افتادن يا افكندن.

mullra

: صداي ريز و سنگين دراوردن, غريدن, چيز پرسر و صدا, شكايت, چغلي, غرولند.

mullvad

: كور موش, خال سياه, خال, خال گوشتي.

mullvadshg

: توده خاكي كه موش كور زير زميني درست ميكند, تپه كوچك.

multe

: شاه ماهي.

multipel

: چندين, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

multiplicera

: ضرب كردن, تكثير كردن.

multiplicerbar

: قابل ضرب كردن, قابل تكثير.

multiplikand

: بس شمرده, مضروب.

multiplikation

: بس شماري, ضرب, افزايش, تكثير.

multiplikator

: مضروب فيه, ضرب كننده, تكثير كننده.

multna

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

mumie

: موميا, جسد موميا شده.

mumifiera

: موميايي كردن.

mumifiering

: حنوط, موميايي.

mumifikation

: حنوط, موميايي.

mumla

: زير لب سخن گفتن, من من كردن.

mummel

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن.

mummel/mumla

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن, من من, غرغر, لند لند, سخن زير لب, من من كردن, جويده سخن گفتن, غرغر كردن.

mumsa

: جويدن, چيزهاي جويدني, ملچ ملوچ كردن.

mun

: دهان, دهانه, مصب, مدخل, بيان, صحبت, گفتن, دهنه زدن (به), در دهان گذاشتن(خوراك), ادا و اصول در اوردن.

munart

: لهجه.

mundering

: تجهيزات.

munfull

: لقمه, دهن پر, مقدار.

mungo

: نمس هندي, ميمون پوزه دراز.

munharmonika

: ساز دهني, ارغنون دهني.

munhuggas

: داد و بيداد كردن, مشاجره كردن, نزاع كردن, داد و بيداد, مشاجره, نزاع, گرد اوري وراندن احشام.

municipalsamhlle

: شهردار, شهريا بخشي كه داراي شهرداري است.

munk

: كلوچه تخم مرغي سرخ شده, نان شيريني گرد ومانند حلقه, راهب, تارك دنيا.

munkavle

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن.

munkavle/s tta munkavle p

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن.

munkh tta

: گل شيپوري.

munkkloster

: راهبان ساءل, صومعه, خانقاه, درويشي, صومعه, خانقاه راهبان, دير, رهبانگاه.

munklikr

: راهبي كه درسلك سنت بنديكت (بعنعدءثت.ست) باشد, نوعي كنياك مقوي.

munkorg

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

munkorg/mynning/tysta

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

munl sa

: قفل شدن يا كليد شدن دهان كه از علا ءم زودرس كزاز است, تريسموس.

munsbit

: لقمه, تكه, يك لقمه غذا, مقدار كم, لقمه كردن.

munsknk

: ناظر, پيشخدمت سفره, ابدارباشي, ساقي.

munskydd

: نقاب, روبند, ماسك, لفافه, بهانه, عياشي, شادماني, خوش گذراني, ماسك زدن, پنهان كردن, پوشاندن, پوشانه.

munspel

: سازدهني, الت موسيقي شبيه سنتور.

munstycke

: سر لوله اب, بيني, پوزه, دهانك.

munstycke/talesman/spr krr

: دهانه, لبه, دهن گير, سخنگو, عامل.

munta

: زباني, شفاهي, دهاني, از راه دهان.

munter

: مهربان, خوش قلب, خوش, ادم شوخ ومهربان, مهرباني, دوستانه, نرم وملا يم, شوخ, شاددل, بشاش, خوش روي, خوش, شوخ, شاد, شادمان, بذله گو, شاد وخرم, شنگول.

munter/pigg

: خوشحال, بانشاط, سرزنده, چالا ك, شنگول.

munterhet

: خوشي, نشاط, بشاشت, شوق وشعف, شوخي, خوشحالي, شوخ طبعي, خوشي, خوشحالي, نشاط, شادي, عيش, شنگي.

munterhet/flerst mmig sng

: شادي, خوشحالي, سرور و نشاط, خوشي, ساز و نواز, اسباب موسيقي, زيبايي, كاميابي.

muntlig

: زباني, شفاهي, دهاني, از راه دهان.

muntliga

: زباني, شفاهي, دهاني, از راه دهان.

muntra

: بشاش, خوش روي.

muntration

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش.

munv der

: مزخرف گفتن, بيهوده گفتن.

munvig

: روان, سليس, چرب زبان, زبان دار, ليز, لا قيد, پر حرف, روان, سليس, چرب و نرم, خوش زبان.

mur

: ديوار, جدار, حصار, محصور كردن, حصار دار كردن, ديوار كشيدن, ديواري.

mur-

: ديواري, ديوار نما, واقع بر روي ديوار.

mur-/vgg-/v ggmlning

: ديواري, ديوار نما, واقع بر روي ديوار.

mura

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

murare

: اجرچين, خشت مال, بنا, بناي سنگ كار, خانه ساز, عضو فراموشخانه, فراماسون, باسنگ ساختن, بناكردن.

murare/frimurare

: بنا, بناي سنگ كار, خانه ساز, عضو فراموشخانه, فراماسون, باسنگ ساختن, بناكردن.

murbruk

: هاون, هاون داروسازي, خمپاره, شفته, ساروج كردن, باخمپاره زدن.

murbruk/mortel/m rsare

: هاون, هاون داروسازي, خمپاره, شفته, ساروج كردن, باخمپاره زدن.

murbruksbrda

: كلاه مسطح چهارگوش و مشكي رنگ كه اساتيد و فارغ التحصيلان بر سر ميگذارند.

murgr na

: پاپيتال, لبلا ب, پيچك.

murkla

: قارچ موركلا ي خوراكي.

murkna

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي.

murmeldjur

: موش خرماي كوهي, موش خرماي كوهي امريكا.

murrig

: تاريك, تيره, افسرده, غم افزا.

murslev

: ماله, بيلچه باغباني, ماله كشيدن.

murslev/planteringsspade

: ماله, بيلچه باغباني, ماله كشيدن.

murtegel

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

murverk

: اجركاري, سفت كاري, كوره پزخانه, بنايي.

muryta

: رويه, سطح, ظاهر, بيرون, نما, ظاهري, سطحي, جلا دادن, تسطيح كردن, بالا امدن (به سطح اب).

mus

: موش خانگي, موش گرفتن, جستجو كردن.

musa

: انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي.

musch

: خال, خال كوچك, خال زيبايي.

museal

: موزه.

museiintendent

: كتابدار, موزه دار, نگهبان, متصدي.

muselman

: مسلمان, مسلم, مسلمان.

museum

: موزه.

musgr

: موش دار, موش صفت.

music hall

: اسپريس, ميدان اسب دواني, سيرك.

musik

: موزيك, موسيقي, اهنگ, خنيا, رامشگري.

musikal

: موزيكال, داراي اهنگ, موسقي دار.

musikalisk

: موزيكال, داراي اهنگ, موسقي دار.

musikalist kunnande

: نوازندگي.

musikant

: خنياگر, موسيقي دان, نغمه پرداز, ساز زن, نوازنده.

musiker

: خنياگر, موسيقي دان, نغمه پرداز, ساز زن, نوازنده.

musikfilm

: موزيكال, داراي اهنگ, موسقي دار.

musikforskare

: موسيقي شناس.

musikkapell

: اركست, دسته نوازندگان, جايگاه اركست.

musikkonservatorium

: هنرستان هنرهاي زيبا (بخصوص موسيقي).

musikkr

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن.

musikvetenskap

: موسيقي شناسي.

muskatell

: انگور مشك, انگور يا شراب موسكاتل.

muskedunder

: نوعي تفنگ قديمي, ادم كودن.

muskel

: صدف دو كپه اي, صدف باريك دريايي ورودخانه اي.

muskelk tt

: گوشت, ماهيچه, نيرو, نيروي عضلا ني.

muskelktt/salt fl sk

: گوشت, ماهيچه, نيرو, نيروي عضلا ني.

muskelstark

: عضلا ني.

muskelstyrka

: عضلا ني بودن.

musketr

: تفنگدار.

muskler

: نيروي عضلا ني, عضله, عادت, راه ورسم, رفتار, مشي, تقوي, وتر.

muskot

: درخت جوز.

muskotblomma

: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.

muskotn t

: درخت جوز.

muskt

: تفنگ فتيله اي, شاهين كوچك نر.

muskul sa

: عضلا ني.

muskulatur

: وضع وترتيب ماهيچه ها, ساختمان عضلا ني.

muskuls

: پرعضله, گوشتالو, ماهيچه دار, نيرومند, قوي, سفت, عضلا ني.

muslim

: مسلمان.

muslin

: يكجور پارچه پشت نما كه از ان جامه هاي زنانه و پرده درست ميكنند, چيت موصلي.

mussla

: حلزون دوكپه اي يا صدف خوراكي از جنس پعثتعن, گوشت صدف, بچنگال گرفتن, محكم گرفتن, صدف دو كپه اي, صدف باريك دريايي ورودخانه اي.

must

: بايد, بايست, ميبايستي, بايسته, ضروري, لا بد.

mustang

: اسب وحشي, گور اسب.

mustasch

: سبيل.

mustig

: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني.

muta

: رشوه دادن, تطميع كردن, رشوه, بدكند.

mutant

: تغيير پذير, دم دمدمي.

mutation

: جهش, تغيير, دگرگوني, تحول, طغيان, انقلا ب, شورش, تغيير ناگهاني.

mutera

: تغيير دادن.

muterade

: تغيير پذير, دم دمدمي.

mutkolv

: مزدور, اجير.

mutter

: مهره.

mutterbricka

: شستشو كننده, رختشوي, واشر.

muttra

: من من, غرغر, لند لند, سخن زير لب, من من كردن, جويده سخن گفتن, غرغر كردن.

myalgi

: درد ماهيچه, درد عضله.

mycelium

: ميسليوم, رشته رشدكننده قارچ, توده بهم بافته مولد قارچ وباكتري.

mycken

: زياد, بسيار, خيلي بزرگ, كاملا رشد كرده, عالي, عالي مقام, تقريبا, بفراواني دور, بسي.

mycket

: بسي, بسيار, چندين, قواره, تكه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمين, جنس عرضه شده براي فروش, كالا, بقطعات تقسيم كردن (با out), تقسيم بندي كردن, جوركردن, بخش كردن, سهم بندي كردن, زياد, بسيار, خيلي بزرگ, كاملا رشد كرده, عالي, عالي مقام, تقريبا, بفراواني دور, بسي, زياد, زياده از حد, بحد افراط, بمقدار زياد, بسيار, خيلي, بسي, چندان, فراوان, زياد, حتمي, واقعي, فعلي, خودان, همان, عينا.

mycket att se

: مقدار زياد, زيبا.

mycket l tt person

: ورزشكار پروزن.

mycket liten

: بي اندازه خرد, بينهايت كوچك, ريز, ريزه, كوچك, ناچيز, كوچولو, ريز, يكي كمي, اندكي, لحظه اي.

mycket liten/obetydlig

: مصغر, خرد, كوچك, حقير.

mycket rik

: فراوان, دولتمند.

mycket snabb

: سراسيمه, باشتاب, گريزان, تسريع كردن, عجله كردن, سراسيمه رفتن.

mycket vanlig/uppfylld

: شايع, پر, مملو, فراوان, عادي, زياد, عمومي.

mygga

: پشه, حشره دو بال, پشه.

mykensk

: اهل شهر ' مسين ' قديم يونان, اثار هنري وتفوق سياسي نواحي مجاوراين ناحيه.

mykolog

: ويژه گر قارچ شناسي.

mykologi

: قارچ شناسي, سماروغ شناسي.

mylla

: قالب, كالبد, فطرت, الگو, كپك, كپك زدن.

myller

: گروه, جمعيت, ازدحام, هجوم, ازدحام كردن.

myllra

: گروه, جمعيت, ازدحام, هجوم, ازدحام كردن.

myllra/vimla

: پر بودن, فراوان بودن, بارور بودن, زاييدن.

myndig/hgdragen

: مغرور, از خود راضي, منكوب گر, طاقت فرسا, غالب, قاطع.

myndighet

: دولت, حكومت, فرمانداري, طرز حكومت هيلت دولت, عقل اختيار, صلا حديد.

myndighets lder

: اكثريت.

myndling

: نگهبان, سلول زندان, اطاق عمومي بيماران بستري, صغيري كه تحت قيومت باشد, محجور, نگهداري كردن, توجه كردن.

mynna

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

mynning

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

mynt

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن, جزءي, بي ارزش, پست, ناچيز.

mynt/slant

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن.

mynta

: ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

myntavxter

: ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

myntenhet

: واحد پولي.

myntfot

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

myntinkast

: چاك, شكاف كوچك.

myntning

: ضربه سكه, مسكوكات, ابداع واژه, ضرب سكه, حق ضرب مسكوكات, سكه, اختراع.

myntpr gling

: ضربه سكه, مسكوكات, ابداع واژه.

myntslag

: پول رايج, رواج, انتشار.

myntstmpel

: جفت طاس.

myntverk

: ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

myntverk/pr gla/myntavxter

: ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

myokardit

: اماس ماهيچه قلب, ورم عضله قلب.

myom

: غده بافت ماهيچه, غده ماهيچه اي.

myopi

: نزديك بيني.

myr

: مرداب, باتلا ق.

myr-

: وابسته به اسيد فرميك.

myra

: مورچه, مور.(.پرعف -انت) :پيشونديست بمعني< ضد >و< مخالف >و< درعوض > و< بجاي > و غيره.

myriad

: ده هزار, هزارها, بيشمار.

myrra

: مر, درخت مرمكي, نوعي صمغ.

myrslok

: جانور پستاندار مورچه خوار, اردوارك, پرنده ء مورچه خوار.

myrstack

: مورتپه, خاكريزي كه مور هنگام لا نه سازي در اطراف لا نه خود ايجاد ميكند.

myrsyra

: جوهر مورچه, حامض مورچه, اسيد فرميك.

myrten

: مورد سبز, پروانش, گل تلفوني.

mysa

: پوزخند, لبخند مغرورانه زدن, پوزخند زدن.

mysig

: دنج, راحت, گرم ونرم.

mysk

: مشك, غاليه, بوي مشك, نافه مشك.

myskartad

: مشكبار, مشك دار.

myskmadra

: حشره مصنوعي داراي بالهاي سياه و سفيد.

mysteri s

: اسرار اميز, مرموز, مبهم.

mysterie

: رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پيشه.

mysterium

: رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پيشه, گيج سازي, مشكل وپيچيده سازي.

mysticism

: تصوف, عرفان, فلسفه درويش ها.

mystifiera

: گيچ كردن, رمزي كردن.

mystifikation

: گيج سازي, مشكل وپيچيده سازي.

mystik

: تصوف, عرفان, فلسفه درويش ها.

mystiker

: متصوف, اهل تصوف, اهل سر, رمزي.

mystisk

: محرمانه, اسرار اميز, مرموز, مبهم, متصوف, اهل تصوف, اهل سر, رمزي.

mystr

: رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پيشه.

myt

: افسانه, اسطوره.

myterist

: شخص ياغي, شخص متمرد, سرباز ياغي.

mytisk

: افسانه اميز, اسطوره اي.

mytologi

: افسانه شناسي, اساطير, اسطوره شناسي.

N

n

: رسيدن به, ناءل شدن به, كشش, حصول, رسايي, برد.

n

: نسبت به, تا, كه, تا اينكه, بجز, غير از.

n

: نسبت به, تا, كه, تا اينكه, بجز, غير از.

n bb/pip

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

n bbgdda

: دختر گستاخ, زن هرزه, زن هر جايي, سگ دست اموز.

n d

: توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

n dfallsutvg

: چاره, وسيله, چاره موقتي, ادم رذل.

n dfallsutvg/provisorisk

: چاره, وسيله, چاره موقتي, ادم رذل.

n dlge

: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس.

n dlge/fara

: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس.

n dlge/krav

: ايجاب, لزوم, ضرورت, اضطرار, پيشامد.

n dvndig

: پيش نياز, پيش بايست, لا زمه, شرط لا زم, شرط قبلي, لا زمه امري.

n dvndiga

: لا زم, واجب, ضروري, بايسته, بايا.

n dvndigg ra

: ايجاب كردن, مستلزم بودن.

n gon annanstans

: درجاي ديگر, بجاي ديگر, نقطه ديگر.

n gon ovetande

: نادانسته, بنامعلوم, خارج از معلومات شخصي, مجهول.

n gonstans

: جايي, يك جايي, يك جايي, دريك محلي, درمكاني.

n got

: چيزي, هر چيزي, هيچ, بهيچوجه, ابدا, صفر, هيچ چيز, قدري, مقدار نامعلومي, تاحدي, مختصري.

n gra/nn

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ.

n ja

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

n je/frstr else

: خلق مجدد, تفريح, سرگرمي.

n ktergal

: هزاردستان, بلبل.

n l/stift/barr

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك.

n lstick

: خليدن با نوك سنجاق, رنجانيدن.

n mna

: ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن.

n ngng

: يكوقتي, يك زماني, گاهگاهي, سابقا.

n nsin

: هميشه, همواره, هرگز, هيچ, اصلا, درهر صورت.

n r

: كي, چه وقت, وقتيكه, موقعي كه, در موقع.

n ra frbunden

: وابسته, مربوط, منتسب, خويش و قوم.

n ra land

: نزديك دريا كنار, نزديك كرانه, نزديك ساحل, بطرف ساحل, جلو ساحل.

n rap

: تقريبا, فريبا.

n rhelst

: هر وقت كه, هر زمان كه, هرگاه, هنگاميكه.

n ring

: غذا, قوت, خوراك, تغذيه, تغذيه, كسب نيرو بوسيله غذا, بقوت, غذا, خوراك, تغذيه, تقويت, قوت گيري, قوت, خوراك, غذا.

n rma

: مشي, نزديك شدن.

n rmare

: قصار, منگنه شياردار قالب گيري, شياردار كردن, لكه گير, سنگين كننده, كامل تر, تمام تر.

n rvaro

: توجه, مواظبت, رسيدگي, تيمار, پرستاري, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمين, پيشگاه, پيش, درنظر مجسم كننده, وقوع وتكرار, حضور.

n s-

: وابسته به بيني, وابسته به منخرين, خيشومي.

n sbldning

: رعاف, خون دماغ.

n sborre

: سوراخ بيني, منخر.

n sselfeber

: كهير, ورم كهير.

n st sista

: يكي به اخر مانده, ماقبل اخر.

n stan

: تقريبا, بطور نزديك.

n svis/uppkftig

: خوشمزه, پر رو.

n svishet

: جسارت, فضولي, گستاخي, نامربوطي, بي ربطي, نابهنگامي, بي موقعي, اهانت.

n t

: چيزي, يك چيزي, تا اندازه اي, قدري.

n t/netto

: شبكه, تور, خالص.

n ta ut

: ترس, وحشت, غوغا, نبرد, نزاع, ترساندن, هراسانيدن, جنگ كردن, ساييدن, فاقدنيرو كردن, ضعيف كردن, فرسوده شدن.

n tbrun

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.

n tmaska

: سوراخ تور پشه بند, سوراخ, چشمه, شبكه, تور مانند يا مشبك كردن, : بدام انداختن, گير انداختن, شبكه ساختن, تورساختن, جور شدن, درهم گيرافتادن (مثل دنده هاي ماشين).

n trik

: پر گردو, پرفندق, معطر, ديوانه.

n tskrika

: زاغ كبود, شخص پر حرف و احمق.

n tt och jmt

: بطورعريان, با اشكال.

n tter

: اجيل, ديوانه, مفتون.

n tverk

: شبكه.

nackdel

: زيان, بي فايدگي, وضع نامساعد, اشكال.

nackdel/ol genhet

: اشكال, مانع, زيان, بي فايدگي.

nacke

: پشت گردن, پس گردن, قفا, هيره, گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن.

nafsa

: بشكن, گسيختن, قاپيدن, گاز ناگهاني سگ, قزن قفلي, گيره فنري, لقمه, يك گاز, مهر زني, قالب زني, چفت, قفل كيف وغيره, عجله, شتابزدگي, ناگهاني, بي مقدمه, گاز گرفتن, قاپيدن, چسبيدن به, قاپ زدن, سخن نيش دار گفتن, عوعو كردن.

nafta

: نفتا, بنزين سنگين.

naftalen

: هيدروكربن بفرمول 8ح 01ص, نفتالين.

nagelrot

: ريشه يا رشته باريكي كه از پوست گوشه ناخن اويزان است, ريشه ناخن.

naiv

: ساده و بي تكلف, بي ريا, ساده, بي تجربه, خام.

naivitet

: سادگي, بي ريايي, خام دستي.

najad

: حوري موجد درياچه رودخانه, نيلوفرابي, مهروي شناگر.

naken

: برهنه, عريان, عادي, لخت, لخت, برهنه, پوچ, عريان, بي اثر.

nakenhet

: برهنگي, عريان بودن.

nakna

: برهنه, عريان, عادي, لخت.

nakterhus

: جاي قطب نما.

nalle

: اقاخرس, خرس.

namely/nmligen

: يعني, براي مثال, مثلا.

namn

: نام.

namn-

: وابسته به اسم, اسمي, مركب از اسم, كينه.

namn/d pa

: نام.

namne

: همنام, هم اسم, كسي كه بنام ديگري نام گذاري شود.

namngiven

: برچسب دار.

namnskylt

: پلا ك اسم.

namnteckning

: دستخط خود مصنف, خط يا امضاي خود شخص, دستخط نوشتن, از روي دستخطي رونويسي كردن(مثل عكس), توشيح كردن.

napalm

: ماده مخصوص تغليظ بنزين وتهيه بمب اتش زا و پرتاب شعله, بمب اتشزا.

narciss

: نرگس, جوان رعنايي كه عاشق تصويرخودشد.

narcissism

: عشق بخود, خود پرستي.

narkos

: حالت بي حسي وخواب الودگي, بي حالي.

narkoslkare

: ويژه گر هوش بري.

narkotikaslav

: خو دادن, اعتياد دادن, عادي كردن, معتاد,(.n): خو گرفتگي, عادت, اعتياد, : خو گرفته, معتاد.

narkotisk

: مخدر, مسكن, مربوط به مواد مخدره.

narkotiskt

: مخدر, مسكن, مربوط به مواد مخدره.

narra

: فريب دادن, اغفال كردن.

narra/f rleda

: فريب دادن, اغفال كردن.

narval

: نهنگ دريايي قطب شمال.

nasal

: وابسته به بيني, وابسته به منخرين, خيشومي.

nasal/ns-

: وابسته به بيني, وابسته به منخرين, خيشومي.

nasalering

: تودماغي كردن.

nasar

: اهل ناصره جليل در يهوديه نصراني.

nasare

: فروشنده دوره گرد وجار زن.

nationalekonom

: متخصص اقتصاد.

nationalekonomi

: علم اقتصاد, اقتصاديات.

nationalisera

: اشتراكي كردن, كمونيستي كردن.

nationalisering

: ملي سازي.

nationalism

: ملت پرستي, ملت گرايي, مليت, ناسيوناليزم.

nationalist

: ملت گراي, ملت دوست, طرفدار ملت, ناسيوناليست.

nationalitet

: مليت, تابعيت.

nationalitetsord

: غير كليمي, كسي كه نه مسيحي و نه كليمي باشد.

nationell

: ملي, قومي, وابسته به قوم ياملتي, تبعه, شهروند.

nationell/riks-

: ملي, قومي, وابسته به قوم ياملتي, تبعه, شهروند.

nationen

: ملت, قوم, امت, خانواده, طايفه, كشور.

nativitet

: ميزان زاد و ولد, تعداد زايش ومواليد جديد.

natrium

: فلز نرم ومومي شكل نقره فام, سديم.

natt

: شب, غروب, شب هنگام, برنامه شبانه, تاريكي.

nattens inbrott

: شب هنگام, شبانگاه.

nattfjril

: بيد, پروانه, حشرات موذي.

nattklubb

: كاباره, كاباره رفتن.

nattlig

: شبانه, هر شب, شبانه, عشايي, واقع شونده در شب, نمايش شبانه.

nattlinne

: لباس خواب, لباس شب, پيژامه.

nattsk rra

: بوف اروپايي.

nattvak

: شب زنده داري, احيا, دعاي شب.

nattvakt

: مواظب, نگهبان, پاسدار, مراقب.

nattvarden

: عشارباني, مجلس سپاسگزاري, شكرگزاري, ايين عشاي رباني مسيحيان.

nattvardsgst

: اشخاصيكه مراسم عشاء رباني را انجام ميدهند.

natur

: طبيعت, ذات, گوهر, ماهيت, خوي, افرينش, گونه, نوع, خاصيت, سرشت, خميره.

naturalisera

: بتابعيت كشوري در امدن, پذيرفته شدن (دركشور), جزو زباني وارد شدن (كلمات), بومي شدن (گياه و جانور), طبيعي شدن.

naturalisering

: قبول تابعيت, خوگيري.

naturalism

: طبيعت گرايي, فلسفه طبيعي, مذهب طبيعي, سبك ناتوراليسم.

naturforskare

: معتقد به فلسفه طبيعي.

naturlig

: طبيعي, سرشتي, نهادي, ذاتي, فطري, جبلي, بديهي, مسلم, استعداد ذاتي, احمق, ديوانه.

naturlig hemvist

: محل سكونت, مسكن طبيعي, بوم, جاي اصلي.

naturlig magnet

: اهن ربا.

natursk n

: صحنه اي, نمايشي, مجسم كننده, خوش منظر.

nautisk

: دريايي, مربوط به دريانوردي, ملواني.

nautisk/sj-

: دريايي, مربوط به دريانوردي, ملواني.

nav

: سالن كليسا يا ساير سالنهاي بزرگ.

navare

: مته, ديلم, زمين سوراخ كن.

navel

: ناف, سره (مج.) ميان, وسط, ناف, پيوندگاه ناف, فرورفتگي ناف مانند.

navel-

: نافي, واقع در نزديكي ناف, مركزي, بطني.

navelsvin

: گراز امريكايي.

navigatr

: كشتيران, دريانورد, هدايت گر.

navigera

: كشتيراني كردن, هدايت كردن (هواپيماو غيره), طبيعت, ذات, گوهر, ماهيت, خوي, افرينش, گونه, نوع, خاصيت.

navkapsel

: سپر ماشين.

nazism

: اصول نازي.

nazistisk

: عضو حزب نازي المان هيتلري.

nbb

: منقار, پوزه, دهنه لوله.

nbbdjur

: پستاندار ابزي و منقاردار و صدفخوار جنوب استراليا.

nd

: بااين وجود, با اينحال, هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.

nda

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

nda/helt/stta

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

ndam l

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

ndam lsenlig

: درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.

ndam lsenlighet

: شتاب, عجله, كارمهم, اقدام مهم, اقتضاء

ndam lsenlighet

: شتاب, عجله, كارمهم, اقدام مهم, اقتضاء

ndamlsenlighet

: پسوند.

ndelse

: پسوند.

ndelse

: پسوند.

ndlig

: متناهي, محدود.

ndls

: بي پايان.

ndra

: تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن.

ndra kurs

: تغييرجهت دادن, تغيير عقيده دادن, برگشت, گشت, انحراف, تغيير مسير.

ndring

: پيرايش, اصلا ح, تجديد نظر.

ndring av valkretsindelning

: تقسيم حوزه هاي انتخاباتي و غيره بطور غير عادلا نه, بطور غير عادلا نه تقسيم كردن.

ndstation

: ايستگاه نهايي, پايانه.

ndv ndighet

: بايستگي, ضرورت, نياز, نيازمندي, لزوم, احتياج.

ndv ndigt

: لا زم, واجب, ضروري, بايسته, بايا.

ndv ndigtvis

: لزوما, بناچار, ناگزير, بزو, اجبارا.

ndv ndigvis

: لزوما.

neapolitan

: وابسته به شهر ناپل.

nebulosa

: سحاب, توده هاي عظيم گازو گرد مابين فواصل ستارگان جاده شيري, لكه, ميغ, ابر.

nebulosa-

: سحابي, ميغي, مبهم.

ned

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.

ned t

: پايين, زيرين, روبه پايين, متمايل بپايين.

nedan

: درزير, پايين, مادون, بعد از اين, از اين پس, در سطور بعد, پيشوندي بمعني زير و پايين و پست.

nedanf r

: در زير, از زير, زيرين, پاييني, پايين.

nedbruten av sorg

: دلشكسته, نوميد.

nedbrytning

: تنزل.

nedbrytningsprocess

: تجزيه.

nederlag

: شكست دادن, هزيمت, مغلوب ساختن.

nederlag/besvikelse

: ناراحتي, رنج, زحمت, ناراحت كردن.

nederlnderna

: هلند.

nedersta

: پايين ترين, اخرين, پايه اصلي وابتدايي.

nedfallande

: بخاك افتادن, درماندگي, دمر بودن.

nedg ng/depression/lgtryck

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني.

nedg ng/skyfall

: افت, سقوط, زوال, انحطاط, ريزش, بارش.

nedgng/sluttning/h rstammning

: نسب, نژاد, نزول, هبوط.

nedgra

: خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.

nedh ngande

: نوساني.

nedisning

: يخ بستن, انجماد.

nedkalla

: لعنت كردن, نفرين كردن, التماس كردن.

nedl ggande av ml

: عدم تعقيب.

nedl tande

: فروتن, مهربان, نوازش كننده, اهانت اميز, اظهار تنفر كننده, فن فن كننده.

nedlta sig

: تمكين كردن, فروتني كردن, خود را پست كردن, تواضع كردن.

nedltenhet

: واگذاري, اعطاء, تمكين, موافقت, مدارا.

nedr kning

: ميزان كردن ساعت, لحظات اخر.

nedre

: پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن, واقع در پايين, در زير, زير, پايين, واقع در زير.

nedrighet

: فساد, پستي, دلواپسي, دناءت ذاتي.

neds nka

: دراب فرو بردن, زير اب كردن, غوطه ورساختن, پوشاندن, مخفي كردن.

neds nkning

: غسل, غوطه وري, فروبري (دراب), مخفي سازي, فرو رفتگي در زير اب.

neds tta/racka ned p

: رسوا كردن, تقبيح كردن.

neds ttande

: كاهش, استهلا كي, كاهنده, كسر كننده, موهن, مضر, زيان اور و مايه رسوايي, خفت اور.

nedsatt

: پست ياخفيف شده.

nedskrning

: مستحكم سازي, از نو سنگر سازي.

nedsl /nedstmma

: پژمان كردن, افسردن, دل شكسته كردن, :پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم.

nedsl

: پژمان كردن, افسردن, دل شكسته كردن, :پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم.

nedslag

: حركت چوب رهبر اركست بطرف پايين, بدبيني, غمگيني, افسرده.

nedslagen

: پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم, دژم, دلتنگ, پريشان, افسرده, غمگين, ملول, دل افسردگي, غمگيني, سربزيري, ويراني.

nedslagenhet

: پژماني, افسردگي, سرافكندگي, دلمردگي.

nedslagenhet/f rtvivlan

: غم, دلسردي, حزن, تنگدلي, دل گراني.

nedsmutsning

: الا يش, الودگي, كثافت, عدم خلوص, ناپاكي.

nedsnka/dyka

: دراب فرو بردن, زير اب كردن, غوطه ورساختن, پوشاندن, مخفي كردن.

nedst nka

: سرتاپاكثيف كردن, باطراف پاشيدن.

nedstmma

: پژمان كردن, افسردن, دل شكسته كردن, :پژمان, نژند, افسرده, محزون ومغموم.

nedstr ms

: پايين رود.

nedstrtande

: شتاب, دستپاچگي, تسريع, بارش, ته نشيني.

nedstta

: عدم وفق, انكار فضيلت چيزي راكردن, كم گرفتن, بي قدركردن, پست كردن, بي اعتباركردن, كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.

nedtrycka

: ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن.

nedtrycka/frtrycka

: ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن.

nedtrycka/nedsl

: فرو بردن.

nedvrdering

: بي احترامي, توهين, بي اعتباري, خوار شماري, كاهش, انكارفضيلت.

negativa

: منفي.

negativism

: منفي گرايي, منفي بافي.

negativitet

: حالت منفي بودن.

negativt

: منفي.

neger

: زنگي, سياه, كاكا, سياه پوست.

negerkvinna

: زن سياه پوست.

nej

: پاسخ نه, منفي, مخالف, خير, ابدا, نفي, جواب منفي.

nej/ja till och med

: نه, خير, راي منفي.

nejd

: سرزمين, اب وهوا.

nejlika

: ميخك صد پر.

nejonga

: مارماهي.

nejr st

: راي مخالف دادن, مخالفت كردن, تحريم كردن.

neka

: مقصود, شي ء.

nekros

: مردن نسوج زنده, فساد, بافت مردگي, مردگي.

nektar

: شراب لذيذ خدايان يونان, شهد, شربت, نوش.

nektarin

: هلوي شيرين و ابدار, شليل.

nemesis

: الهه انتقام, كينه جويي, انتقام, قصاص.

neon

: گاز نلون, چراغ نلون, شبيه روشنايي نلون.

nepotism

: خويش و قوم پرستي, انتصاب برادر زاده يا خواهر زاده و اقوام نزديك به مشاغل مهم اداري.

neptunus

: الهه اقيانوس, نپتون, ستاره نپتون.

ner

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.

nere

: طبقه پايين, واقع در طبقه زير.

nereid

: هريك از پنجاه حوري دريايي كه دختران نروس بوده اند.

nerium

: وردالحمار, سم الحمار, خرزهره.

nerium/oleander

: وردالحمار, سم الحمار, خرزهره.

nerv

: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

nerv-

: عصبي, وابسته بعصب, وابسته به سلسله اعصاب.

nerv/frckhet

: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

nervmedel

: ادم عصباني, دچار اختلا ل عصبي, عصبي, نژند.

nervositet

: عصبانيت فوق العاده, از كوره در رفته, وحشت.

nervositet/panik

: عصبانيت فوق العاده, از كوره در رفته, وحشت.

nervs

: بيقرار, ناراحت, عصبي مربوط به اعصاب, عصباني, متشنج, دستپاچه.

nervs

: پر عصب, پر رگ و پي, نيرومند, عصباني, پر رو.

netto

: شبكه, تور, خالص.

neuralgi

: درد اعصاب, درد عصبي, مرض عصبي, پي درد.

neurasteni

: سر درد و حساسيت بي مورد, ضعف اعصاب.

neurit

: پي اماس, التهاب يا اماس و زخم عصبي كه دردناك است و سبب ناراحتي عصبي و گاهي فلج ميگردد.

neurologi

: عصب شناسي, بحث علمي عصب شناسي, پي شناسي.

neuron

: رشته مغزي و ستون فقراتي, ياخته عصبي.

neuros

: اختلا ل اعصاب, اختلا ل رواني, نژندي.

neurotiker

: ادم عصباني, دچار اختلا ل عصبي, عصبي, نژند.

neurotisk

: ادم عصباني, دچار اختلا ل عصبي, عصبي, نژند.

neutral

: خنثي كردن, اخته كردن, وابسته به جنس خنثي, خنثي, بي طرف, بي غرض, اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است, خواجه, بيطرف, بدون جانبداري, خنثي, بيرنگ, نادر گير, ناوابسته, غير متعهد نشده, تعهد نشده, تقبل نشده.

neutral/neutrum

: خنثي كردن, اخته كردن, وابسته به جنس خنثي, خنثي, بي طرف, بي غرض, اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است, خواجه.

neutralisera

: خنثي كردن, بطور شيميايي خنثي كردن.

neutralisering

: خنثي سازي, بيطرف كردن.

neutralitet

: بيطرفي, نادرگيري.

neutron

: نيوترون, ذره بدون بارالكتريكي.

neutrum

: خنثي كردن, اخته كردن, وابسته به جنس خنثي, خنثي, بي طرف, بي غرض, اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است, خواجه.

nevrolog

: ويژه گر اعصاب.

newfoundland

: جزيره نيوفاوندلند.

newton

: نيوتن, واحد نيرو در دستگاه.M.K.S

ng

: چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار.

ng

: واحد اندازه طول نخ و ريسمان, چمنزار, علفزار, مرتع, جلگه سبز, چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار.

nga

: بخار, دمه, بخار اب, بخار دادن, بخار كردن, بخار, دمه, مه, تبخير كردن يا شدن, بخور دادن, چاخان كردن.

ngande

: شبيه بخار, داراي بخار مه الود, تحريك شده, پر حرارت, پر بخار.

ngare

: كشتي بخار, ماشين بخار, ديگ بخارپز.

ngbt

: كشتي بخار, قايق بخاري, باكشتي بخارسفر كردن.

ngel

: فرشته, مالك.

ngel

: فرشته, مالك.

nger

: طلب مغفرت, پشيماني, ندامت, توبه, پشيماني, افسوس, ندامت, پريشاني, غم, توبه, پشيماني, ندامت, اصلا ح مسير زندگي.

nger/ ngra/beklaga

: پشيماني, افسوس, تاسف, افسوس خوردن, حسرت بردن, نادم شدن, تاثر.

ngerfull

: پشيمان, توبه كار, از روي توبه وپشيماني, توبه كار, پشيمان, تاءب, اندوهناك, نادم, اندوهناك, نادم, تاءب.

ngestfylld

: مضطرب, نگران.

ngfartyg

: كشتي بخار.

nglalik

: فرشته اي, وابسته به فرشته.

nglar

: ارنگ, تشويش, دل واپسي, اضطراب, انديشه, اشتياق, نگراني.

ngon

: هركس, هرچيز, هرشخص معين, يك كسي, كسي, يك شخص, شخصي.

ngon dag

: روزي, يكروز (در اينده).

ngonsin

: هميشه, همواره, هرگز, هيچ, اصلا, درهر صورت.

ngonting

: چيزي, يك چيزي, تا اندازه اي, قدري.

ngpanna

: ديگ بخار.

ngra

: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.

ngra

: پشيمان شدن, افسوس خوردن, دلسوزي كردن, پشيماني, ناگواري, غم, غصه, ندامت, واچيدن, بي اثركردن, خنثي كردن, باطل كردن, خراب كردن, ضايع كردن, بي ابرو كردن, باز كردن.

ngra sig

: اصلا ح شدن, توبه كردن, پشيمان شدن, نادم.

ngra/ ngra sig

: اصلا ح شدن, توبه كردن, پشيمان شدن, نادم.

ngslan

: ارنگ, تشويش, دل واپسي, اضطراب, انديشه, اشتياق, نگراني.

ngslig/rdd

: ترسو, كمرو, محجوب, بزدل, ترسو, جبون.

ngstr m

: انگستروم.

ngv lt

: جاده صاف كن داراي نيروي بخار, باجاده صاف كن جاده را صاف كردن, خردكردن.

ni

: شما, شمارا.

nicka

: تكاندادن سر بعلا مت توافق, سرتكان دادن, باسراشاره كردن, تكان سر.

nickel

: نيكل, ورشو, سكه پنج سنتي, اب نيكل دادن.

niga

: ادب, احترام, تعظيم, سلا م يا تواضع كردن.

niga/nigning

: ادب, احترام, تعظيم, سلا م يا تواضع كردن.

nigger

: كاكاسياه(بتحقير), سياه پوست.

nigning

: ادب, احترام, تعظيم, سلا م يا تواضع كردن.

nihilism

: پوچ گرايي, اعتقاد به تباهي و فساد دستگاههاي اداري و لزوم از بين رفتن انها, انكار همه چيز, عقايد نهيليستي.

nihilist

: منكر همه چيز, پوچ گرا.

nikotin

: نيكوتين.

nilen

: رود نيل.

nimbus

: هاله, اوهام, ابر باراني.

nio

: عدد نه, نه عدد, نه تا, نه نفر, نه چيز, نه تايي.

niofaldig

: نه برابر, نه بخشي.

nionde

: نهمين, نهمين مرتبه, يك نهم, درنهمين درجه.

nipflod

: خفيف ترين جزر و مد, كهكشند.

nisch

: تو رفتگي در ديوار, طاقچه, توي ديوار گذاشتن.

nit/nita

: پرچ كردن, پر چين كردن, باميخ پرچ محكم كردن, بهم ميخ زدن, محكم كردن.

nita

: پرچ كردن, پر چين كردن, باميخ پرچ محكم كردن, بهم ميخ زدن, محكم كردن.

nita/gripa h rt om

: پرچ كردن, گره كردن.

nitare

: پرچ كننده.

nitisk

: فدايي, مجاهد, غيور, باغيرت, هواخواه.

nitrat

: نيترات, نمك معدني يا نمك الي جوهر شوره, نيترات سديم يا پتاسيم, شوره, به نيترات تبديل كردن.

nittio

: نود, عدد نود, نود نفر, نودچيز.

nittionde

: نودمين, نودمين درجه يا مرتبه.

nittioring

: ادم نود ساله (ياكمتر از صد سال), نود ساله.

nitton

: عدد نوزده, نوزدهمين مرتبه, نوزده تايي.

nittonde

: نوزدهمين.

niv

: سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

nje

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش, كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن.

njestur

: سرقت اتومبيل براي خوشگذراني و تفريح.

njur-

: كليه اي, وابسته به كليه ها.

njure

: گرده, كليه, قلوه, مزاج, خلق, نوع.

njuta av

: ذاءقه, مزه, طعم, چاشني, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه كردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.

njutbara

: لذت بخش, لذت بردني.

njutning

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

njutning/f rverkligande

: باروري, برخورداري, تمتع, ميوه اوري, پايان, استنتاج

nka

: بيوه زني كه از شوهرش باو دارايي يا مقامي بارث رسيده باشد, وارثه.

nka

: بيوه, بيوه زن, بيوه كردن, بيوه شدن.

nkas del i boet

: سوراخ زير زميني, لا نه خرگوش وغيره, جهيز دادن.

nkend

: بيوه زني كه از شوهرش باو دارايي يا مقامي بارث رسيده باشد, وارثه.

nkend

: بيوه زني كه از شوهرش باو دارايي يا مقامي بارث رسيده باشد, وارثه.

nkes te

: مهريه ملكي, دارايي مشترك زن و شوهر, اجاره داري مشترك و مشاعي.

nkest nd

: بيوگي.

nkeste

: مهريه ملكي, دارايي مشترك زن و شوهر, اجاره داري مشترك و مشاعي.

nkestnd

: بيوگي.

nkling

: مرد زن مرده.

nkling

: هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.

nl

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك, قلم فولا دي حكاكي وگراورسازي, سوزن.

nldyna

: جا سنجاقي, بالشتك, سنجاق گير.

nmligen

: يعني, بنام, با ذكر نام, براي مثال.

nmnare

: برخه نام, تقسيم كننده, مشتق كننده, مقسوم عليه, مخرج.

nn

: هركس, هرچيز, هرشخص معين.

nnting

: چيزي, يك چيزي, تا اندازه اي, قدري.

nnu

: چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار.

nnu

: هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.

nnu inte utformad

: بدون شكل منظم هندسي, بدون سازمان, تشكيل نشده, ناساخت.

noa

: نوح پيغمبر.

noak

: نوح پيغمبر.

nocturne

: قطعه موسيقي دل انگيز و رويايي, نقاشي از منظره شب.

noggrann

: باريك بين, خيلي دقيق, وسواسي, ترسو, كمرو, رنجبر, زحمت كش, ساعي, رنج برنده.

noggrann underskning

: بازرسي كلي, معاينه عمومي, موشكافي, بررسي, رسيدگي, مداقه, تحقيق.

noggranna

: رنجبر, زحمت كش, ساعي, رنج برنده.

noggrannhet

: درستي, صحت, دقت, درستي, دقت, صحت, كمال.

nogrannhet

: ظرافت, خوبي, دلپذيري, مطلوبي, احتياط, دقت.

noll

: صفر, هيچ, مبداء, محل شروع, پايين ترين نقطه, نقطه گذاري كردن, روي صفرميزان كردن.

noll/intet

: صفر, هيچ, معدوم.

noll/nolla

: هيچ, عدم, نيستي, صفر, نابودي, بي ارزش, عدم, هيچ.

nolla

: چيز غير موجود, جيز وهمي و خيالي, عدم, بي پول و لا ت, متظاهربه پولداري.

nolla/siffra/chiffer

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

nomad

: كوچ گر, بدوي, چادر نشين, ايلياتي, خانه بدوش, صحرانشين.

nomadiserande

: چادر نشين, وابسته به كوچ گري.

nominativ

: كنايي, حالت فاعلي, فاعلي, كانديد شده, تعيين شده.

nominella v rdet

: ارزش اسمي.

nominellt vrde

: ارزش اسمي.

nominera

: كانديد كردن, ناميدن, معرفي كردن, نامزد كردن.

nonchalans

: سهل انگاري, لا قيدي, پشت گوش فراخي.

nonchalant

: سهل انگار, اهمال كار, مسامحه كار, بي علا قه.

nonchalant/vanv rdig

: پرحرف, گستاخ.

nonieskala

: درجه يا تقسيم بندي فرعي, تقسيم بدرجات جزء.

nonintervention

: سياست عدم مداخله, سياست كناره گيري, عدم مداخله.

nonkombattant

: غير مبارز, افراد غير نظامي.

nonkonformist

: ناپيرو, نامقلد, معاند, ناموافق, مخالف كليساي رسمي, خود راي.

nonsens

: حرف چرند, چاخان, توخالي, گنداب اشپزخانه, چيز بي معني وبيمزه, ياوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بيمعني, خارج از منطق, ادم چرند, حرف مفت, بي معني.

nonsens/brits

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

nonstop

: بدون توقف, يكسره.

noppig

: گره دار, كورك دار.

nord stlig

: شمال خاوري, شمال شرقي, شمال شرق.

nordbo

: اهل شمال.

nordisk

: وابسته به شمال اروپا, شمالي.

nordiska

: وابسته به شمال اروپا, شمالي.

nordiskt

: وابسته به شمال اروپا, شمالي.

nordlig

: شمالي, بسوي شمال, شمالا, رو بشمال, قسمت شمالي

nordman

: اسكانديناوي باستاني.

nordost

: باد شمال خاوري, نسيم شمال شرقي.

nordvst

: شمال باختري, شمال غرب, شمال غربي, باد شمال غربي, طوفان شمال غربي.

norge

: نروژ.

norm

: هنجار, اصل قانوني, قاعده, ماخذ قانوني, مقياس يا معيار, حد وسط, معدل, متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

normal

: عادي, معمول, طبيعي, ميانه, متوسط, به هنجار.

normala

: عادي, معمول, طبيعي, ميانه, متوسط, به هنجار.

normalisera

: هنجار كردن.

normalisering

: عادي شدن.

normalljus

: ميزان شدت نور برحسب تعداد شمع.

normaltillstnd

: عادي بودن, هنجاري.

normand

: اهل نرماندي, از نژاد نرمان.

normandisk

: اهل نرماندي, از نژاد نرمان.

normativ

: هنجاري, قاعده اي, اصولي, معياري, قانوني, اصلي.

norr

: شمال, شمالي, باد شمال, رو به شمال, در شمال.

norra

: شمال, شمالي, باد شمال, رو به شمال, در شمال, شمالي, ساكن شمال, باد شمالي.

norrg ende

: عازم شمال.

nors

: ماهي قزل الا داراي گوشت لذيد.

norsk

: اهل اسكانديناوي, مربوط به اسكانديناوي, نروژي.

norska

: نروژي.

nos

: سر لوله اب, بيني, پوزه, دهانك.

nos/munstycke

: سر لوله اب, بيني, پوزه, دهانك.

noshrning

: كرگردن, رده كرگدن ها.

nostalgi

: دلتنگي براي ميهن, احساس غربت.

not

: تبصره, شرح, يادداشت ته صفحه, زير نگاشت.

nota

: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن.

notarius publicus

: دفتر اسناد رسمي, صاحب محضر.

notera

: ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي.

notera/notis

: ملا حضه كردن, اخطار, اگهي.

notvarp

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شكستن, شكست دادن, پيروزشدن بر.

novell

: داستان كوتاه.

november

: نوامبر, نام ماه يازدهم سال فرنگي.

novis

: تازه كار, نو اموز, مبتدي, جديدالا يمان, ادم ناشي, نوچه.

novitiat

: مرحله تازه كاري, كار اموزي, تازه كار.

nra

: نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن.

nra

: نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن.

nra/n stan

: نزديك, قريب, مجاور, تقريبا, نزديك شدن.

nra/uppf da

: قوت دادن, غذا دادن, خوراك دادن, تغذيه.

nrande

: غذايي, رزقي, دستگاه گوارش, مغذي, مقوي, مغذي.

nrhet

: نزديكي, خويشي, شباهت, قرابت, مجاورت, مجاورت, همسايگي.

nrings mne

: مغذي, ماده مغذي, ماده مقوي از لحاظ غذايي.

nrkamp

: جنگ دست به يقه, اصطكاك و مبارزات داخلي.

nrmande

: ايجاد روابط حسنه, نزديكي, تمايل بدوستي.

nrmast nden

: دورترين, اقصي نقطه0

nrmaste sl kting

: نزديك ترين خويشاوندان, منسوب بلا فصل, وارث بلا فصل.

nrmev rde

: نزديكي, شباهت زياد, قريب بصحت, تخمين.

nrsynt person

: ادم نزديك بين.

nrvarande

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

ns

: تنگه خالي, برزخ, باريكه.

ns/landtunga

: تنگه خالي, برزخ, باريكه.

nsa

: بيني, عضو بويايي, نوك بر امده هر چيزي, دماغه, بو كشيدن, بيني ماليدن به, مواجه شدن با.

nsduk

: دستمال, دستمال گردن.

nska

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته.

nskan

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته.

nskande

: ارزو, خواسته, چيزي كه ارزو ميشود, ارزوي اجابت دعا.

nskar

: پسنديده, مرغوب, خواستني, مطلوب, خوش ايند.

nskar

: خواستن, ميل داشتن, ارزو داشتن, ارزو كردن, ارزو, خواهش, خواسته, مراد, حاجت, كام, خواست, دلخواه.

nskv rt

: پسنديده, مرغوب, خواستني, مطلوب, خوش ايند.

nskvrdhet

: درجه اشتياق, درجه تمايل, شرايط مطلوب.

nskvrt

: پسنديده, مرغوب, خواستني, مطلوب, خوش ايند.

nssla

: گزنه, انواع گزنه تيغي گزنده, بوسيله گزنه گزيده شدن, ايجاد بي صبري و عصبانيت كردن, برانگيختن, رنجه داشتن.

nsta

: بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

nstkommande m nad

: درماه اينده, مربوط بماه اينده.

nsvis

: بي پرده, گستاخ, پر رو, جسور, ماهر, غنچه دار, قشنگ, سرحال.

nt

: شبكه, تور, خالص, مهره, بافت يا نسج, تار, منسوج, بافته, تنيدن.

nta bort/erodera

: فرساييدن, خوردن, ساييدن, فاسدكردن, ساييده شدن.

ntbindning

: شبكه بندي, شبكه, توري دوزي, تور سازي.

n-te

: در مرحله چند, در مرتبه بيشمار.

ntkn ppare

: فندق شكن.

ntmage

: نگاري, شيردان جانور نشخوار كننده, ساختمان شبكه اي, شبكه, بافت نگاهدارنده اعصاب, بافت همبند و مشبك.

ntning

: ساييدگي, اصطكاك, مالش, خراش.

ntskal

: پوست فندق و بادام و غيره, مختصرا, ملخص كلا م.

ntt

: اراسته, قشنگتر, پاكيزه, ماهر, چالا ك, پاكيزه, تميز, شسته و رفته, مرتب, گاو, كهنه, قديمي, فرسوده

ntter/muttrar/tokig

: اجيل, ديوانه, مفتون.

nu

: حالا, اكنون, فعلا, در اين لحظه, هان, اينك.

nu fr tiden

: امروزه, اين روزها.

nubier

: اهل كشور نوبي يا حبشه.

nubiska

: اهل كشور نوبي يا حبشه.

nubiska/nubier

: اهل كشور نوبي يا حبشه.

nudel

: رشته فرنگي, ماكاروني, احمق, ابداع كردن.

nudism

: عريان گري, پيروي از عقايد جماعت برهنگان, برهنگي.

nudist

: برهنگي گراي, طرفدار برهنگي.

nuf rtiden

: امروزه, اين روزها.

numera

: حالا, اكنون, فعلا, در اين لحظه, هان, اينك.

numerisk

: عددي, نمره اي, عددي.

numismatisk

: مسكوك شناسي, وابسته به سكه شناسي, مدال شناسي.

nummer

: چاپ, ويرايش.

nummer/antal

: عدد, شماره.

nuna

: صفيرگلوله تفنگ.

nunna

: راهبه, زن تارك دنيا.

nunnekloster

: صومعه, دير, مجمع, صومعه.

nunnert

: , شاهتره.

nuntie

: سفير پاپ, ايلچي پاپ, پيك, رسول.

nuvarande

: جريان, رايج, جاري.

ny

: تازه, جديد, نو, اخيرا, نوين, جديدا.

nya

: تازه, جديد, اخير, متاخر, جديدالتاسيس.

nyans

: فرق جزءي, اختلا ف مختصر, نكات دقيق وظريف, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

nyb rjarbok

: كتاب الفباء, مبادي اوليه, بتونه, چاشني, وابسته بدوران بشر اوليه, باستاني, ابتدايي.

nyb rjare/novis

: نوچه, نواموز, تازه كار, مبتدي, كاراموز, مبتدي, تازه كار, نوچه.

nybildning

: واژه جديد, لغت اختراعي, نوواژه.

nybrjare

: مبتدي, تازه كار, تازه كار.

nybyggare

: دهاتي, اهل جاي دورافتاده, مستعمره نشين, كسيكه درتاسيس مستعمره اي شركت ميكند, مهاجر, مهاجر تازه, مقيم, ماندگار, خوش نشين, ماندگر.

nybygge

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

nyck

: هوس, تمايل فكري, دمدمي مزاجي, وسواس, چيز غريب, غرابت, خط داركردن, رگه داركردن, دمدمي بودن, هوس, هوي و هوس, تلون مزاج, وسواس, خيال, وهم, تغيير ناگهاني.

nyck/abnormitet

: دمدمي مزاجي, وسواس, چيز غريب, غرابت, خط داركردن, رگه داركردن, دمدمي بودن.

nyck/infall

: خيالپرستي, تخيلا ت, هوي و هوس, بوالهوسي.

nyckel

: پيچنده, پيچ, كوك كننده, كليد كوك, نخ پيچ.

nyckelben

: ترقوه, چنبر.

nyckelhl

: سوراخ كليد.

nyckelord

: كلمه كليدي, واژه كليدي.

nyckelpiga

: پينه دوز.

nyckfull

: هوسباز, دمدمي مزاج, بوالهوس, بوالهوس, وسواسي, دهن بين, غريب, خيالباف.

nyckfulla

: هوسباز, دمدمي مزاج, بوالهوس.

nyckfullhet

: بوالهوس, وسواسي, دهن بين, غريب, خيالباف.

nyf dd

: نوزاد, تازه زاييده شده, تازه تولد شده.

nyfiken

: كنجكاو, نادر, غريب, كنجاو, فضول, پي جو, داراي شامه تيز, فضول.

nyfiken person

: ادم فضول و خاله وارس, جهانگرد, فضولي كردن, سياحت كردن.

nyfikenhet

: حس كنجكاوي, چيز غريب, كمياب.

nyhet

: تاخر, تازگي.

nyheter

: خبر, اخبار, اوازه.

nyhetsbrev

: خبرنامه.

nyhetsmakeri

: بدعت, ابداع, تغيير, چيز تازه, نو اوري.

nyhetssndning

: اخبارراديويي يا تلويزيوني, خبر پراكندن.

nykomling

: تازه وارد, نوايند, پيش اهنگ تازه كار, ادم تازه وارد, تازه كار.

nykter

: هوشيار, بهوش, عاقل, ميانه رو, معتدل, متين, سنگين, موقر, ادم هشيار(دربرابرمست), هوشيار بودن, بهوش اوردن, از مستي دراوردن.

nykterhet

: هشياري (در برابر مستي), متانت, اعتدال.

nylon

: نايلون.

nymf

: حوري, زن بسيار زيبا.

nymfomani

: ميل شديد زن بجماع, حشري بودن زن.

nymodig

: نوظهور, من در اوردي, متجدد, مد تازه.

nymodighet

: تازگي, نوظهوري, چيز تازه, چيز نو.

nynna

: ناله, زمزمه, زمزمه كردن, اواز, وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.

nyo

: از نو, دوباره, از نو, دوباره, بطرز نوين, از سر.

nyo upprepa

: تكرار كردن, تصريح كردن.

nyomv nd

: جديد الا يمان, كاراموز, مبتدي, نوچه.

nyordning

: تشكيلا ت مجدد, صورت جديد.

nypa

: نيشگون گرفتن, قاپيدن, مضيقه, تنگنا, موقعيت باريك, سربزنگاه, نيشگون, اندك, جانشين, نيشگون گرفتن وكشيدن, پيچ دادن, پيچيدن, پيچاندن (بيني), نيشگون تيز.

nypa/frostskada

: نيشگون, گازگرفتن,كش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پريدن,زخم زبان,سرمازدگي.

nys rt

: خربق سفيد عطسه اور.

nysa

: ستوسه, عطسه, عطسه كردن.

nysa/nysning

: ستوسه, عطسه, عطسه كردن.

nysning

: ستوسه, عطسه, عطسه كردن.

nysta av

: باز كردن, باز كردن از پيچ.

nystan

: قرقره, ماسوره, هرچيزي شبيه قرقره, دورقرقره پيچيدن.

nystan/hrva

: كلا ف, دسته, كلا ف نخ يا پشم, هرچيزي شبيه كلا ف پيچيدن.

nytt

: تازه, جديد, نو, اخيرا, نوين, جديدا, بتازگي, اخيرا.

nytta

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست.

nyttjandertt

: حق استفاده از عين و نماءات, حق عمري و رقبي, از عين و نماءات مالي استفاده كردن, حق عمري و رقبي داشتن.

nytto-

: مطلوبيت چيزي بخاطرسودمندي ان, معتقد باصل اخلا قي سودمند گرايي, سودمندگرا.

nyutg va

: چاپ مجدد, دوباره منتشر كردن.

O

o kta

: جعلي, ساختگي, موهوم, حرامزاده, غير مشروع, ناروا, قلب, بدلي, بدل, جعلي, الكي, نادرست, حرامزاده.

o ndlig mngd

: ابديت.

o ndlighet

: ابديت.

o rlighet

: نادرستي, خيانت, عدم امانت.

o terkalleliga

: غير قابل فسخ, لا زم, قطعي.

o tlig

: نخوردني, ناخوردني, غير قابل خوردن.

o verstiglig

: غير قابل تفوق, فاءق نيامدني, غير قابل عبور, بر طرف نشدني.

o vervinnerliga

: شكست ناپذير, مغلوب نشدني.

o vervinnlig

: تسخير ناپذير, شكست ناپذير, مغلوب نشده.

oaccentuerad taktdel

: قطعه موسيقي ناهماهنگ, مغاير, خل.

oaktat

: باوجود اينكه, علي رغم, باوجود, بدون توجه.

oaktsamhet

: قصور, اهمال, فراموشكاري, غفلت, فرو گذاشت.

oangripbar

: يورش ناپذير, بي ترديد, غير قابل بحث, غيرقابل حمله.

oansenlig

: ناچيز.

oanst ndiga

: زشت و وقيح, كريه, ناپسند, موهن, شهوت انگيز.

oanst ndigheter

: پستي, هرزگي.

oanstndig

: زشت, هرزه, شنيع, مربوط به جاكشي, بي عفت, شرم اور, گستاخ, نا نجيب, بي حيا, زشت و وقيح, كريه, ناپسند, موهن, شهوت انگيز, شهوتران, شهواني, شهوت پرست, هرزه.

oanstndighet

: بي نزاكتي, بي شرمي, نا زيبندگي, گستاخي, وقاحت, قباحت, زشتي.

oanstndigt

: زشت و وقيح, كريه, ناپسند, موهن, شهوت انگيز.

oansvarig

: وظيفه نشناس, غير مسلول, نامعتبر, عاري از حس مسلوليت

oansvarighet

: وظيفه نشناسي.

oanv nd

: بكارنرفته, نامستعمل, خو نگرفته, عادت نكرده, بكارنبرده.

oanvndbar

: بي بها, ناچيز و بي قيمت, بي ارزش, بي اهميت.

oartig

: بي ادب, بي نزاكت, بي ادبانه, تند, بي تربيت, خشن, زمخت, خام, بي ادب, غير متمدن.

oartikulerad

: وابسته به بي مفصلا ن, بي بند, بي مفصل, ناشمرده, درست ادا نشده, غير ملفوظ.

oas

: واحه, ابادي يا مرغزار ميان كوير.

oavbruten

: پيوسته, مداوم, بي وقفه.

oavgjord

: درطي, درمدت, تازماني كه, امر معلق, متكي.

oavgjord/i avvaktan p

: درطي, درمدت, تازماني كه, امر معلق, متكي.

oavgjort

: مسابقه اي كه در ان چند نفر برنده مي شوند.

oavkortad

: مشروح, مختصرنشده, كوتاه نشده, كامل, تلخيص نشده.

oavl tlig

: مدام, مداوم, پشتكار دار, مصر دركار, بي امان.

oavsett

: قطع نظر از, بيطرف, بي ادب, احترام نگذار, بدون مراعات, صرفنظر از, صرفنظر از, با وجود عليرغم.

oavsiktlig

: غيرعمدي.

oavsttbar

: معزول نشدني, برداشته نشدني, ثابت.

ob jd

: خم نشده, انحنا پيدا نكرده, تعظيم نكرده, سر كوب نشده.

ob jlighet

: كج نشدگي, سختي, سفتي, انحناء نا پذيري.

obalans

: عدم تعادل, عدم توازن, ناهماهنگي.

obalanserad

: نامتعادل, نامتوازن

obanad

: بي راه, بدون جاده, ناشناخته.

obarmh rtig

: بيرحم, بي ترحم, بي رحم, سرسخت, ظالم, بيباك, ظالم, بي سخاوت, بيرحم, سخت گير در قضاوت, بي گذشت, بي رحم, جبار, ستمكار, نامهربان.

obarmhrtiga

: بيرحم.

obducera

: كالبدشكافي كردن, تشريح كردن, موشكافي كردن.

obduktion

: كالبد شكافي, تشريح مرده, تشريح نسج مرده (درمقابل biopsy).

obebodd

: اشغال نشده, خالي, بدون مستاجر.

obefl ckad

: معصوم.

obefogad

: بي اساس, زيادي, غير ضروري, ناروا, بي مورد.

obegagnad

: كهنه نشده, استعمال نشده.

obegr nsade

: نامحدود, نامعلوم, نامشخص, نامعين, بي حد.

obegriplig

: نفهميدني, دور از فهم, درك نكردني, نا محدود, غير مفهوم, غامض, پيچيده, غير صريح.

obegriplighet

: غير قابل فهم بودن.

obegrnsad

: نامحدود, نامعلوم, نامشخص, نامعين, بي حد.

obegrnsat

: نامحدود, نامعلوم, نامشخص, نامعين, بي حد.

obehag

: ناراحتي, رنج, زحمت, ناراحت كردن, ناراحتي, بيقراري, احساس مرض, ناخشنودي, نامطبوعي, وضع نامناسب.

obehag/pl goris

: ازار, مايه تصديع خاطر, مايه رنجش, اذيت.

obehaglig

: نامطبوع, ناسازگار, ناگوار, مغاير, ناپسند.

obehaglig situation

: مخمصه, حالت, وضع نامساعد, وضع خطرناك.

obekant

: نااشنا, ناشناخته, عجيب, نااشنايي, ناشناخته, مجهول, ناشناس, گمنام, بي شهرت, نامعلوم.

obekanta

: نااشنا, ناشناخته, عجيب, نااشنايي.

obekantskap

: نااشنا, ناشناخته, عجيب, نااشنايي.

obekv ma

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

obekvm

: ناراحت, ناجور, ناراحت, نامساعد (مانند هوا), ناخوشايند.

obekymrad om

: بي پروا.

obelisk

: ستون هرمي شكل سنگي.

ober rd

: ارام شده, ارام كرده, صاف, ارام, چين نخورده, بدون موج.

oberknelighet

: بي حسابي, نا معلومي.

oberoende

: استقلا ل, ازادي, بي نيازي از ديگران, مستقل, خود مختار, داراي قدرت مطلقه.

oberttigad

: غيرقابل ضمنانت, توجيه نكردني, بيجا

obesegrad

: نباخته, شكست نخورده, مغلوب نشده, ضرب نخورده.

obesjungen

: خوانده نشده,, ستايش نشده, سروده نشده.

obeskrivlig

: وصف ناپذير, توصيف ناپذير, نامعلوم.

obeslutsam

: دودل, غير قطعي, بي عزم, بي تصميم, دو دل, مردد.

obeslutsamhet

: بي تص?ميمي, دو دلي, بي عزمي, ترديد, تامل, بي عزمي, ترديد.

obest md

: نا محدود, بيكران, بي حد, بي اندازه, غيرقابل اندازه گيري, نامعين, غير قطعي, غير صريح, نكره, نا معين, پادر هوا, نا مشخص, بي نتيجه, لمس ناپذير, بغرنج, درك نكردني, مال غير عيني, نا هويدا.

obest mdbar

: غير قابل تعريف, توصيف نشدني, غيرقابل طبقه بندي, وصف ناپذير, نامعين.

obest nd

: درماندگي, اعسار, عجز از پرداخت ديون.

obest ndighet

: نا پايداري بي دوامي.

obestmbar

: غير قابل تعيين, نا محدود, بي حدو حصر.

obestmda

: نا محدود, بيكران, بي حد, بي اندازه, غيرقابل اندازه گيري, نامعين, غير قطعي, غير صريح, نكره.

obestndig

: نا پايدار, بي ثبات.

obestridlig

: بي چون و چرا, مسلم, غيرقابل بحث, محقق, غير قابل بحث, بدون مناقشه, بي چون و چرا, بدون مباحثه, مسلم, بي چون و چرا, مسلما, بي گفتگو, بطور غير قابل بحث, بطور مسلم, انكار ناپذير, مسلم, بدون شك, بدون ترديد, محقق, غيرقابل منازعه, غيرقابل اعتراض, رد نكردني.

obesvarad

: بدون تلا في يا عمل متقابل.

obet nksam

: فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه, بدون اطلا ع, تند وبي ملا حظه, بي احتياط, بي پروا.

obetalda

: پرداخت نشده.

obetingad

: محقق, غيرقابل منازعه, غيرقابل اعتراض, رد نكردني.

obetonad

: بي تشويش, بدون اضطراب, بدون كشش, بدون مد(مادد).

obetydlig

: جزءي, ناچيز, ناچيز, جزءي, بي اهميت, خرد, ناقابل, ناچيز, پوچ, بي اثر, ناچيز, جزءي, ناچيز, بي اهميت, مقدار ناچيز, شخص بي اهميت, ناچيز شماري, بي اعتنايي, تحقير, صيقلي, تراز, لا غر, نحيف, باريك اندام, پست, حقير, فروتن, كودن, قليل, اندك, كم, ناچيز شمردن, تراز كردن.

obetydlig/lttsinnig

: سبك رفتار, سبك, پوچ, بيهوده وبيمعني, سبكسر, احمق.

obetydlighet

: ناچيزي, ناقابلي, بي اهميتي, كمي, بي معني گري.

obetydliglighet

: پيش پاافتادگي, ابتذال, بي موردي, ناچيزي.

obetydligt

: كمي, اندكي.

obeveklig

: نرم نشدني, سخت, سنگدل, بي شفقت, تسليم نشدني, بيرحم, بي امان, سخت گير, بيرحم, نرم نشدني, تسليم نشدني.

obildad

: بي فرهنگ, بي ادب, بيسواد, داراي سليقه پست, خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

obildad/ohvlig

: خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

obildade

: خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

obildbar

: غير قابل تحصيل, غير قابل تربيت.

obildning

: بيسوادي.

objekt

: مقصود, شي ء.

objekt/neka

: مقصود, شي ء.

objektiva

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

objektivism

: برون گرايي, عين گرايي فلسفه مادي, ادبيات و هنر مادي, مادي گرايي.

objektivitet

: عيني بودن, ماديت, هستي, واقعيت, بيطرفي و بي نظري.

objlig

: صرف نشدني, غير قابل تصريف, پرهيز نكردني, سخت, انحناء ناپذير, سركش, گردنكش.

objuden

: ناخوانده, دعوت نشده, سرزده.

oblandad

: خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش, بدون الياژ, غير مخلوط, خالص, ناب.

oblat

: شيريني پنجره اي, نان فطير.

oblat/r n

: شيريني پنجره اي, نان فطير.

obligation

: قيد.

obligationsinnehavare

: داراي صاحب سهام قرضه, دارنده وثيقه ياكفالت, ضمانت دار.

obligatorisk

: اجباري, قهري, اجباري, الزامي, فرضي, واجب, لا زم, الزام اور.

oblyg

: بي شرم, گستاخ, پررو, روباز, بي شرم, پر رو, بي عفت, گستاخ, جسور, نا نجيب.

oboe

: قره ني.

oboist

: قره ني زن, فلوت زن.

oborrad

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

obotf rdighet

: سر سختي زياد در گناهكاري, پشيمان نشدن از گناه, بي ميلي نسبت بتوبه, توبه ناپذيري, عدم توبه.

obotfrdig

: توبه ناپذير, ناپشيمان.

obotlig

: علا ج ناپذير, بي درمان, بيچاره, بهبودي ناپذير, چاره ناپذير, بي درمان, غير قابل استرداد.

obruten

: رام نشده, سوقان گيري نشده, مسلسل, ناشكسته.

obrytbara

: خرد نشدني, تجزيه ناپذير, غير قابل نقض.

obs

: توجه, رسيدگي.

observatorium

: رصد خانه, زيچ.

observatr

: خال گذار, نقطه نقطه, كاشف جنايات, هدف ياب.

observera

: رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره).

obstetriker

: ماما, متخصص زايمان, قابله, پزشك متخصص زايمان.

obstetrisk

: زايماني.

obunden

: بي بند وبار, ازاد.

obygd

: اراضي جنگلي دوراز شهر, جنگلهاي دورافتاده.

ocean

: اقيانوس.

oceanien

: اقيانوسيه.

oceanisk

: اقيانوسي.

oceanograf

: اقيانوس شناس.

oceanografi

: شرح اقيانوس ها, شرح درياها, اقيانس شناسي.

och

: و (حرف ربط).

ociviliserad

: غير متمدن, وحشي, بي ادب.

ocker

: رباخواري, تنزيل خواري, حرام خواري.

ockra

: خاك سرخ, گل اخري, با گل اخري رنگ كردن.

ockrare

: استفاده چي, استفاده چي بودن, اهل استفاده زياد بودن, ربا خوار, سود خوار - تنزيل خوار, صراف.

ockult

: از نظر پنهان كردن, مخفي كردن, پوشيده, نهاني, سري, رمزي, مكتوم, اسرار اميز, مستتر كردن.

ockultism

: روش يا فلسفه رمز وسر.

od dlig

: ابدي, فنا ناپذير, جاويدان, جاويد.

od dliggra

: جاويد كردن, شهرت جاويدان دادن به.

od dlighet

: ابديت.

od ga/krk

: ادم نالا يق, ادم بي عقل و بيشعور, ادم فاسد.

od rt

: شوكران, شوكران كبير.

odalman

: خرده مالك, كشاورز, مالك جزء.

odalmn

: خرده مالكين, سواره نظام, سرباز داوطلب.

oddliga

: ابدي, فنا ناپذير, جاويدان, جاويد.

ode

: قطعه شعر بزمي, غزل, چكامه, قصيده.

odefinierad

: تعريف نشده.

odelbar

: غير قابل تقسيم.

odelbarhet

: غير قابل تقسيم بودن.

odga

: انسان يا حيوان مزاحم, شخص, يارو, مصرف, ادم ولخرج, متلف, ادم بي معني.

odjur

: جانورخوي, حيوان صفت, بي خرد, سبع, بي رحم, جانور, حيوان, ادم بي شعوروكودن ياشهواني.

odla

: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن.

odla/kultivera

: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن.

odlare

: برداشت كننده محصول, ماشين موزني, پرت شدن, كشتكار, ماشين شخم زني وعلف هرزه كني, برزگر.

odlare/expert

: خيال باف, خيال باز.

odlare/rorkult

: كشاورز, زارع, كشتكار, اهرم سكان كشتي, جوانه, جوانه زدن.

odling

: كشت, كشاورزي, كشت وزرع.

odlingsbar

: قابل كشتكاري, قابل زرع, زمين مزروعي.

odontolog

: دندان شناس.

odontologi

: مبحث دندان, دندان شناسي, دندان پزشكي.

odpt

: بدون عنوان, بي نام, بي نشان, بدون سراغاز.

odr glig

: تحمل ناپذير, غير قابل تحمل, تاب ناپذير.

odrt/gift

: شوكران, شوكران كبير.

oduglig

: نا مناسب, غير كافي, ناشايسته, بي كفايت, نالا يق.

oduglig/lnl s

: بي فايده, عاري از فايده, باطله, بلا استفاده.

oduglighet

: عجز, ناتواني, بي لياقتي.

odugligt

: نا مناسب, غير كافي, ناشايسته, بي كفايت, نالا يق.

odugling

: ادم احمق وكودن, جنس بنجل, دست فروش.

odugling/skrp

: ادم احمق وكودن, جنس بنجل, دست فروش.

odygd

: بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

odygd/rackartyg

: بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

odygdig

: شيطان.

odyss en

: قطعه منظوم رزمي منسوب به هومر شاعر يوناني حاوي شرح مسافرتهاي پر حادثه 'اديسه. '

odysseus

: اوليسز قهرمان حماسه اوديسه منسوب به هومر شاعرنابيناي يوناني.

oefterh rmlig

: غير قابل تقليد, بي مانند, بي رقيب, بي نظير.

oegennytta

: نوع دوستي, بشردوستي, غيرپرستي, نوع پرستي.

oegennyttig

: بي علا قه, بي غرض, بي طرف, بي طمع, بي غرضانه.

oegentlig

: ناشايسته, نامناسب, بيجا, خارج از نزاكت.

oegentlig/opassande

: ناشايسته, نامناسب, بيجا, خارج از نزاكت.

oegentlighet

: ناشايستگي, بي مناسبتي.

oelastisk

: بدون قوه ارتجاعي, بدون كشش, ناجهنده, شق, سركش, غير قابل انعطاف, تغيير نا پذير, سفت.

oemotst ndlighet

: ايستادگي ناپذيري, مقاومت ناپذيري.

oemotstndlig

: غير قابل مقاومت, سخت, قوي.

oenig

: مخالف (عقيده عموم), معاند, ناموافق.

oenighet

: مخالفت, عدم موافقت, اختلا ف, ناسازگاري, ناسازگاري, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن, اختلا ف عقيده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

oenighet/strid/missljud

: ناسازگاري, اختلا ف, دعوا, نزاع, نفاق, ناجور بودن, ناسازگار بودن.

oerfaren

: مثل كره, جست وخيز كننده, بي تجربه, بي تخصص, بي مهارت, فاقد خبرگي, خام دست, غير متخصص, بي تجربه, بي مهارت

oerfarenhet

: نا ازمودگي, بي تجربگي, خامي, خام دستي.

oerh rda

: شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

oerhrd

: فاحش, بزرگ, برجسته, نمايان, انگشت نما, حيرت اور, شگفت, غير عادي, شگرف, شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

oersttlig

: غير قابل وصول, غير قابل جبران, جبران ناپذير, غير قابل تعويض, غير منقول, بي عوض, بر نگشتني, غير قابل استرداد, باز نيافتني.

of rarglig

: بي ازار, بي ضرر, بدون زنندگي.

of rbtterlig

: اصلا ح ناپذير, بهبودي ناپذير, درست نشدني.

of rdelaktig

: زيان اور, نامساعد.

of renlig/disharmonisk

: ناسازگار, ناموزون, مغاير.

of renliga

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غير قابل استعمال با يكديگر.

of rfrad

: بي باك, نترس.

of rfrade

: بي باك, نترس.

of rglmlig

: از ياد نرفتني, فراموش نشدني.

of rgnglig

: داراي رنگ ثابت, فاسد نشدني.

of rklarlig

: غير قابل توضيح, روشن نكردني, دشوار, توضيح ناپذير, غير مسلول, غير قابل توصيف, عريب, مرموز.

of rmga

: ناتواني, فروماندگي, درماندگي, عجز, بي لياقتي, عجز, عدم صلا حيت.

of rmga att f rst

: عدم درك.

of rmga/invaliditet

: ناتواني, عجز, عدم قابليت.

of rmgen

: عاجز, ناتوان, نا قابل, نالا يق, بيعرضه, محجور, نفهم.

of rmrkt

: بي اطلا ع, بي خبر, ناگهان, غفلتا, سراسيمه, ناخوداگاه, ناخود اگاهانه.

of rnderlig

: تغيير ناپذير, پابرجا, استحاله ناپذير, تبديل ناپذير, غير قابل تعويض, ثابت, سبك نشدني, تخفيف ناپذير, تغيير ناپذير, ثابت, يكنواخت, نامتغير.

of rnderlighet

: تغيير ناپذيري, پا بر جايي, ثبات, عدم تغيير باقيمانده درتغييرات طولي وخطي, تغييرناپذيري, نامغير.

of rndrad

: عوض نشده.

of rndrade

: دست نخورده, بي عيب, سالم, كامل, صدمه نديده.

of rnuftig

: نابخرد, بيخرد, نامعقول, ناحساب, ناحق, بي دليل, زورگو.

of rsiktig

: بي دقت, بي احتياط, بي تدبير, بي احتياط, بي ملا حظه, نااگاه, بدون نگراني, بدون تعجب و تشويش.

of rsonliga

: سنگدل, كينه توز.

of rstrbar

: فنا ناپذير, از ميان نرفتني, نابود نشدني.

of rsvarbar

: غيرقابل دفاع, غيرقابل اعتذار, تصديق نكردني.

of rutsgbar

: غير قابل پيشگويي.

of rvitlig

: غير قابل سرزنش, بري از اتهام, مستقيم, قاءم, سر راست, خوش هيكل, شرافتمند.

ofantlig

: بي اندازه, گزاف, بيكران, پهناور, وسيع, كلا ن, بسيار خوب, ممتاز, عالي.

ofarlig

: بي ضرر.

ofattbar

: عميق, بي انتها, تصور نكردني, غير قابل ادراك, باور نكردني.

ofdda

: نزاده, هنوز زاده نشده, هنوززاده نشده, هنوز ظاهر نشده, غير مولد, نازاد.

ofelbar

: لغزش ناپذير, مصون از خطا, منزه از گناه.

ofelbara

: لغزش ناپذير, مصون از خطا, منزه از گناه.

ofernissad

: جلا نخورده, بي جلا.

offensiv

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

offensiv/anst tlig

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

offentlig

: عمومي, اشكار, مردم.

offentlig/ppen

: فاش, اشكار, معلوم, واضح, نپوشيده, عمومي.

offentlighet

: تبليغات.

offer

: مستلزم فداكاري, فداكارانه, وابسته به قرباني, قرباني, طعمه, دستخوش, شكار, هدف, تلفات.

offer/uppoffring/uppoffra

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

offerg va

: نذري, نذر شده.

offertorium

: سيني محتوي پول يا پول جمع اوري شده از حضار در كليسا.

officer

: افسر, صاحب منصب, مامور, متصدي, افسر معين كردن, فرماندهي كردن, فرمان دادن.

officer/frbindelseofficer

: رابطه نامشروع, بستگي, رابطه, ارتباط, رابط.

officersm ss

: اطاق افسران, سالن بيماران, بيمارستان.

officiell tidning

: مجله, مجله رسمي, روزنامه, اعلا ن و اگهي, در مجله رسمي چاپ كردن.

officiella

: امر, مقتدر, توانا, معتبر, صاحب منصب, عاليرتبه, رسمي, موثق و رسمي.

officiera

: مراسمي را بجا اوردن, اداره كردن, بعنوان داور مسابقات را اداره كردن.

offra

: قرباني شدن, فدا كردن, كشته شده, فدايي, قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

offrande

: قرباني.

ofj drad/grn

: جوجه اي كه هنوز پر درنياورده, شخص بي تجربه وناشي.

ofjdrad

: جوجه اي كه هنوز پر درنياورده, شخص بي تجربه وناشي.

ofr lse

: عوام, مردم عادي.

oframkomlig

: غير قابل عبور, صعب العبور, بي گدار, نا گذرا.

ofrberedd

: بالبداهه, بداهتا, بي مطالعه, تصنيف, كاري كه بي مطالعه و بمقتضاي وقت انجام دهند, بالبداهه حرف زدن.

ofrenlig

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غير قابل استعمال با يكديگر, ناجور.

ofrenlig/orimlig

: نامتجانس.

ofrenlighet

: اختلا ف, تناقض, تباين, ناجوري, ناسازگاري, ناهماهنگي, ناجوري, نا سازگاري, نا استواري, بي ثباتي.

ofrg nglig

: فاسد نشدني, لا يزال, غير فاني, پايدار, فناناپذير.

ofrivillig

: بي اختيار, غير ارادي, غير عمدي.

ofrl tlig

: عذر نا پذير, بدون بهانه, نبخشيدني, غير معذور.

ofrlse person

: شخص غير اشرافي.

ofrminskad styrka

: فرو ننشسته, كاسته نشده.

ofrnkomlig

: گريز نا پذير, چاره نا پذير, غير قابل اجتناب, نگشودني, حل نشدني, حل نكردني.

ofrnuftig/oresonlig

: نابخرد, بيخرد, نامعقول, ناحساب, ناحق, بي دليل, زورگو.

ofrsiktig fotg ngare

: پياده ايكه از وسط مناطق ممنوعه خيابان عبور ميكند.

ofrsk md

: گردن فراز, متكبر, خودبين, گستاخ, پرنخوت, گستاخ, بي ربط, گستاخ, جسور.

ofrsk mda

: گستاخ, جسور.

ofrsk mdhet

: جسارت, گستاخي, بيشرمي, چيرگي, گستاخي, چشم سفيدي, خيره سري, گستاخي, بي احترامي, جسارت, اهانت, توهين, غرور, خود بيني, ادعاي بيخود, تكبر.

ofrskr ckt

: بي شرم, گستاخ, بيباك, وحشي, رام نشده, سركش, بي واهمه.

ofrsonlig

: سنگدل, كينه توز, سخت گير, سر سخت, وفق ناپذير, جور نشدني, ناسازگار, مخالف, غير قابل تطبيق, اشتي ناپذير.

ofrsonlighet

: نرم نشدني, سنگدل, ارام نشدني, تسكين ناپذيري, كينه توزي, سختي.

ofruktbar

: خشك, باير, لم يزرع, خالي, بيمزه, بيروح, بي لطافت, بي حاصل, بي بار, غير حاصلخيز, بي حركت, بي مصرف, مهمل, بي نفع, بي سود, بي بار, بي ثمر, بيهوده, بي حاصل.

ofruktbarhet

: خشكي, بيروحي, بي باري, بي حاصلي.

ofruktsam

: نازا, عقيم, لم يزرع, بي ثمر, بي حاصل, تهي, سترون.

ofruktsam/karg

: نازا, عقيم, لم يزرع, بي ثمر, بي حاصل, تهي, سترون.

ofrutsedd

: پيش بيني نشده.

ofrytterlig

: بيع ناپذير, محروم نشدني, لا يتجزا.

ofta

: بارها, بسيار رخ دهنده, كثير الوقوع, غالبا, بارها, خيلي اوقات, بسي, كرارا, بكرات, غالب اوقات.

ofta frkommande

: تكرار شونده, زود زود, مكرر, رفت وامد زياد كردن در, تكرار كردن.

oftalmi

: چشم درد, اماس چشم, رمد, التهاب, ملتحمه كره چشم.

oftalmolog

: چشم پزشك, ويژه گر چشم پزشكي.

oftalmologi

: چشم پزشكي, كحالي.

oftalmoskop

: اسباب معاينه ته چشم, ته چشم بين.

ofullkomlig

: ناقص, ناتمام, ناكامل, از بين رفتني.

ofullst ndig

: نا تمام, ناقص, انجام نشده, پر نشده, معيوب.

ofullst ndighet

: نقص, عيب.

ofullstndig/ofullkomlig

: ناقص, ناتمام, ناكامل, از بين رفتني.

og rning

: بي انصافي, شرارت, بدكرداري, خلا ف, بزه, جرم, گناه, بدرفتاري, سوء عمل.

og stvnlig

: مهمان ننواز, غريب ننواز, نامهربان.

og stvnlighet

: فقدان مهمان نوازي.

ogarvat l der

: خامسوز, پوست خام, پوست دباغي نشده, تازيانه, تازيانه زدن.

ogenerad/nonchalant

: خود نما, خود ساز, جلف, مغرور, گستاخ, لا قيد, زرنگ.

ogenomfrbar

: نشدني, غير عملي, اجراء نشدني.

ogenomskinlig

: مات, غير شفاف, مبهم, كدر, شيشه يا رنگ مات.

ogenomskinlig/dunkel

: مات, غير شفاف, مبهم, كدر, شيشه يا رنگ مات.

ogenomskinlighet

: كدري, تاري, حاجب ماورايي, ايهام.

ogenomtr nglig

: غير قابل رسوخ, سوراخ نشدني, داخل نشدني, نفوذ نكردني, درك نكردني, پوشيده, نشت ناپذير, مانع دخول (اب), تاثر ناپذير, غير قابل نفوذ, غير قابل تسخير, رسوخ ناپذير.

ogenomtr nglighet

: نفوذ ناپذيري.

ogenomtrngliga

: غير قابل رسوخ, سوراخ نشدني, داخل نشدني, نفوذ نكردني, درك نكردني, پوشيده.

ogenomtrngligt

: غير قابل رسوخ, سوراخ نشدني, داخل نشدني, نفوذ نكردني, درك نكردني, پوشيده.

ogift

: بي جفت, عزب, مجرد, شخص بي جفت, دوشيزه, دختر باكره, جديد.

ogift kvinna

: دختر خانه مانده, دختر ترشيده.

ogift stnd

: تجرد, بي زني, بي شوهري, امتناع از ازدواج.

ogilla

: ناپسند شمردن, رد كردن, تصويب نكردن, نپسنديدن, تصويب نكردن, بد دانستن, دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن.

ogilla/krossa

: نقض كردن, باطل كردن, الغا كردن, با ضربه زدن, له كردن, فرو نشاندن.

ogillande

: حاكي از نارضايتي يا بي ميلي, عدم تصويب, رد, بي ميلي, تقبيح, مذمت.

ogiltig

: بي اعتبار, باطل, پوچ, نامعتبر, عليل, ناتوان, :(ءنوالءداتع) ناتوان كردن, عليل كردن, باطل كردن.

ogiltig r ttegng

: محاكمه غلط, دادرسي پوچ وبي نتيجه.

ogiltig/tomrum

: باطل, عاري, بي اعتبار, باطل كردن.

ogiltighet

: عدم اعتبار, بطلا ن, فساد.

ogr s

: علف هرزه, دراز و لا غر, پوشاك, وجين كردن, كندن علف هرزه.

ograci s

: عاري از متانت, نازيبا, نامطبوع, زشت, خالي از لطف.

ogripbarhet

: لمس ناپذيري.

ogrlig

: اجراء نشدني, غير عملي, بيهوده.

ogrningsman

: بدكار, تبه كار, جاني, جنايت كار, جنايت اميز.

ogrs/rensa

: علف هرزه, دراز و لا غر, پوشاك, وجين كردن, كندن علف هرزه.

ogrundad

: بي اساس, بي ماخذ, بي اساس, بي پايه, بي اصل.

ogudaktig

: ناپرهيزكار, بي دين, خدا نشناس, كافر, بد كيش, بي دين, خدانشناس, سنگدل, لا مذهب.

ogudaktighet

: نا پرهيزكاري, بي تقوايي, بي ايماني, بد كيشي.

oh llbar

: غيرقابل دفاع, اشغال نشدني, غير قابل اشغال.

oh mmad

: بي لجام, مطلق, ازاد, نامحدود, بي بند و بار, ازاد.

oh rd

: نشنيده, ناشنيده, بي سابقه, توجه نشده, بگوش نخورده, غيرمسموع, غير معروف, غريب.

oh vliga

: بي تربيت, خشن, زمخت, خام, بي ادب, غير متمدن.

ohanterlig

: سنگين, گنده, بدهيكل, دير جنب, صعب.

ohederlig

: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت.

ohederlig/o rlig

: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت.

ohederliga

: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت.

ohederlighet

: نادرستي, ناراستي, بي ديانتي, نا پاكي.

ohederligt

: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت.

ohelgad

: عمل كفر اميزكردن, كفراميز, نامقدس كردن.

ohelig

: نامقدس, كفر اميز, سنگدل.

ohgad

: بي ميل, بي تمايل.

ohlsosam

: ناسازگار, مضر براي تندرستي, بد اب و هوا, ناگوار, غير بهداشتي, غير صحي, ناسالم, مضر, ناگوارا, غيرسالم, مضر, ناپاك.

ohm

: اهم.

ohoj

: ندا و خبر براي مواقع سلا م, لفظ(سلا م).

ohrbar

: غير قابل شنيدن, غير قابل شنوايي, نارسا, شنيده نشده, غير مسموع.

ohvlig

: بي تربيت, خشن, زمخت, خام, بي ادب, غير متمدن, بي تربيت, بي تمدن, وحشي, بي ادب.

ohvlighet

: بي ادبي, بي تربيتي, خشونت, تندي, عدم نزاكت, بي تربيتي, خشونت, وحشيگري, بي تمدني.

ohyfsad

: بي تربيت, پست, فرومايه, خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

ohyfsad/lymmelaktig

: اوباش صفت, بي تربيت, پست.

ohygglig

: زشت, زننده, شنيع, وقيح, سهمگين, ترسناك, مهيب, مخوف

ohyra/skadedjur

: جانوران موذي, جانور افت, حشرات موذي.

ohyvlad

: تراشه وار, ريز ريز.

oidentifierat flygande f reml

: اشيا پرنده ناشناس, بشقاب پرنده.

oinbunden

: غير محدود, بي پايان, مقيد نشده, رها شده.

ointelligent

: بيهوش, بي استعداد, كودن.

ointresserad

: بي عرقه, خونسرد, لا قيد, بي علا قه, بي دخل وتصرف, بدون توجه, خونسرد.

oj

: فرياد حاكي از خوشحالي و تعجب و حيرت, چيز جالب, موفق شدن.

oj mfrlig

: غير قابل قياس, بي مانند, بي نظير, بي همتا, بي رقيب, غير قابل مقايسه.

oj mn

: دندانه دار, ناهموار, ناهموار, ناصاف, ناجور.

ojust

: ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).

ok

: زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

ok nnbar

: لمس نشدني, غير محسوس.

ok nt

: ناشناخته, مجهول, ناشناس, گمنام, بي شهرت, نامعلوم.

okammad/ovrdad

: شانه نكرده, ژوليده, نامرتب, ناهنجار, خشن, ناسترده.

okapi

: كاپي, جانور پستانداري شبيه زرافه.

okarina

: نوعي الت موسيقي شبيه ناي.

okej

: صحيح است, خوب, بسيار خوب, تصويب كردن, موافقت كردن, اجازه, تصويب.

oklanderlig

: بي گناه, بي تقصير, بي عيب, بي عيب و نقص, سرزنش نكردني, ملا مت نكردني, بي گناه, استثناء ناپذير, بي عيب, انتقاد ناپذير.

oklanderliga

: سرزنش نكردني, ملا مت نكردني, بي گناه.

oklar

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم, نا معلوم, تيره, غير روشن, درهم, اهسته, ناشنوا.

oklassificerad

: طبقه بندي نشده, در رديف بخصوصي قرار نگرفته, غير محرمانه.

oklippt

: بريده نشده, قطع نشده, از هم جدا نشده.

oklok

: مخالف مصلحت, مخالف رويه صحيح, بيجا, غير مقتضي, دور از صلا ح, مضر, بي صرفه, دور از مصلحت, ناروا, مخالف, نادان, جاهل, غير عاقلا نه.

oklokhet

: بي احتياطي, بي تدبيري, نابخردي, بي مبالا تي.

oklokt

: غير مقتضي, دور از صلا ح, مضر, بي صرفه, دور از مصلحت, ناروا, مخالف.

oknslig

: سفت, پينه خورده, بيحس, بي عاطفه, سنگ دل, بي حس كردن, پينه زدن, پنبه اي, بيشعور, بيحس, غير حساس, بيحس, بي عاطفه, جامد, كساد, غير حساس, كرخت, غير مستعد, تاييد ناپذير, غير حساس, غير اماده, غير مجهز, بي عاطفه, سنگدل, بيحس, فاقد احساسات, بي توجه, بدون احتياط, بي مسلوليت, بي علا قه.

okomprimerad

: غير بسته اي.

okonstlad

: بي هنر, بي صنعت, ساده, بي تزوير, غير صنعتي.

okonstnrlig

: غير هنري, فاقد اصول هنري, بي هنر.

okontrollerbar

: غيرقابل جلوگيري, كنترل ناپذير, غيرقابل نظارت.

okonventionell

: ازاد از قيود و رسوم, غير قرار دادي, خلا ف عرف.

okr nkbar

: مصون, مقدس, غصب نكردني.

okritisk

: غير انتقادي, غير و خيم, عادي.

okrnkt

: غصب نشدني, معتبر, تجاوز نشده, مصون.

okroppslig

: غير مادي, بي جسم, مجرد, معنوي.

okrossbar

: نشكن, ضد خرد شدن, خرد نشو.

oktaeder

: جسم هشت سطحي.

oktan

: هيدروكربن هاي مايع و پارافيني ايزومريك بفرومول 81ح8ص, سوخت ماشيني.

oktant

: يك هشتم.

oktav

: شعر هشت هجايي, نت هاي هشتگانه موسيقي.

oktavformat

: ورق بزرگ كاغذ هشت برگي.

oktett

: هشتگانه, دسته خوانندگان يا نوازندگان هشت نفري, اهنگ يا نوت اكتاو.

oktober

: ماه اكتبر.

okul r

: چشمي, بصري, باصره اي, وابسته به ديد چشم, فطري.

okular

: عدسي سردوربين ياميكروسكپ.

okultiverad

: بي گذشت, كوته فكر, متعصب, مخالف اصول ازادي.

okunnig

: نادان, نااموخته, ساده, زود باور.

okunnig person

: شخص كاملا بي سواد, جاهل, ادم نادان.

okunnige

: نادان.

okunnighet

: ناداني, جهل, بي خبري, ناشناسي, جهالت.

okuvlig

: رام نشدني, سركش, سخت, غير قابل فتح, تسخير نا پذير, تسلط ناپذير, جلوگيري نكردني, منع ناپذير, غيرقابل جلو گيري, خوابانده نشدني, مطيع نشدني, سركش.

okvalificerad

: فاقد شرايط لا زم, فاقد صلا حيت, بيحدو حصر, نامحدود, كامل.

okvda

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, سخن سخت گفتن, با سخن حمله كردن, مورد حمله قرار دادن.

okynnig

: جن مانند, جن خو, شيطان صفت, شيطان, بدسگال, موذي, شيطان, بدجنس.

okysk

: الوده دامن, بي عفت, بي عفاف.

ol glig

: نابهنگام, بيجا, بي موقع, نامناسب, بي مورد, نابهنگام, بيموقع, نامعقول, غير منتظره, بيگاه.

ol mplig/oduglig

: ناشايسته, ناباب, نامناسب, نامناسب كردن.

ol mplighet

: بي استعدادي, بي لياقتي, بي مهارتي, ناشايستگي, بي عرضگي, ناداني, عدم اقتضا, بي مصلحتي, عدم صلا حيت.

ol nsam

: بي سود, غيرقابل استفاده, بي ثمر.

ol rd

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

ol rd/fga bel st

: بي سواد, درس نخوانده, نادان.

ol slighet

: نا خوانايي, خوانده نشدني, غير محلولي, حل نشدني, ناگذاري, ماندگاري.

olaglig

: غير قانوني, نا مشروع, حرام, غيرمجاز, نامشروع, خلا ف شرع, حرام, غيرقانوني.

olaglig/okta

: حرامزاده, غير مشروع, ناروا.

olagliga

: غير قانوني, نا مشروع, حرام, غيرمجاز.

olein

: نمك الي گليسرول و اسيد اولليك.

olgenhet

: ازار, مايه تصديع خاطر, مايه رنجش, اذيت.

olidlig

: تحمل ناپذير, تن در ندادني, غير قابل تحمل, سخت, نابردباري, عدم تحمل, عدم قبول, طاقت فرسايي, تعصب, ناتواني, فروماندگي, عجز.

olidliga

: تحمل ناپذير, تن در ندادني, غير قابل تحمل, سخت.

oligarki

: حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان.

oligopol

: توليد كالا توسط افراد يا شركتهاي معدودي.

olika

: متمايز, متفاوت, بطريق ديگر, بطور متفاوت, ناهمسان, ناهمانند, نابرابر, نامساوي, گوناگون, مختلف, چندتا, چندين, جورواجو.

olika/annorlunda

: متمايز, متفاوت.

olika/m ngfaldig

: گوناگون, مختلف, متغير, متمايز.

olikhet

: عدم تجانس, عدم تشابه, بي شباهتي, نا برابري, عدم تساوي, اختلا ف, فرق, ناهمواري.

olikhet/skillnad

: ناجوري, بي شباهتي, عدم توافق, اختلا ف.

oliksidig

: وابسته بعضلا ت گردن, داراي اضلا ع نامساوي, نابرابر پهلو.

olikt nkande/frikyrklig

: معاند, منكر, مخالف, ناراضي(درامورسياسي).

oliktnkande

: معاند, منكر, مخالف, ناراضي(درامورسياسي), مخالف عقيده اكثريت, مخالف, معاند.

oliv

: زيتون, درخت زيتون, رنگ زيتوني.

oliv/olivgrnt

: زيتون, درخت زيتون, رنگ زيتوني.

olja

: عطرگل سرخ, عطرگل, روغن, چربي, مرهم, نفت, مواد نفتي, رنگ روغني, نقاشي با رنگ روغني, روغن زدن به, روغن كاري كردن, روغن ساختن.

olje-

: شبيه روغن, داراي خواص روغن, روغني.

oljesticka

: ميله يا چوبي كه براي اندازه گيري عمق چيزي بكار مي رود, چوب ژرفاسنج.

oljetr g

: چاه يا انبار فاضل اب, استخر اب كثيف, لجن وكثافت, مخزن.

oljig

: چرب, روغني.

oljud

: خش, اختلا ل, پارازيت, سروصدا.

ollon

: بلوط, شكل بلوطي, ميوه گياه.

olmplig

: غير مقتضي, بيجا, نامناسب, ناجور, بيمورد, بي استعداد, ناشايسته, بي مهارت, نامناسب, بيجا, غير مشمول, شامل نشدني, نا شايسته براي انتخاب, فاقد شرايط لا زم, غير قابل قبول, غير مقتضي, كودن, دير اموز, نامناسب, غير محتمل, غير متناسب, كند, نامناسب, ناباب.

olmpliga

: نامناسب, ناباب.

olmpligt

: نامناسب, ناباب.

olraktig

: نا فرمان, سركش, رام نشدني, تعليم نا پذير.

olrd/analfabet

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

olslig

: ناخوانا, حل نشدني, لا ينحل, غير محلول, ماده حل نشدني.

olsta

: خوانده نشده, قراءت نشده, بيسواد.

olustig

: ناراحت, مضطرب, پريشان خيال, بي ارام.

olycka

: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصيبت ناگهاني, تصادف اتومبيل, علا مت بد مرض, صفت عرضي(ارازي), شيي ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفي, اتفاقي, تصادفي, ضمني, عارضه (در فلسفه), پيشامد, رنج, رنجوري, پريشاني, غمزدگي, مصيبت, شكنجه, درد, بلا, بيچارگي, بدبختي, مصيبت, فاجعه, نا مناسبي, شومي, بدبختي, بيچارگي, بدشانسي.

olycklig

: پربلا, بدبختي اور, مصيبت بار, خطرناك, فجيع, بيچاره, نا مناسب, غير مقتضي, نالا يق, شوم, نحس, بدبخت, بدبخت, مايه تاسف, ناشي از بدبختي, بدبخت, ناكام, نامراد, شوربخت, بداقبال.

olycklig/otrstlig/tr stlsa

: پريشان, دلشكسته, تسلي ناپذير.

olycklig/usel

: رنجور, بدبخت, بيچاره, ضعيف الحال, پست, تاسف اور.

olyckligtvis

: متاسفانه, بدبختانه.

olycksb dande

: نحس, شوم, ناخجسته, نامبارك, ناميمون, بدشگون, ناميمون, شوم, بديمن, بديمن, داراي فال بد, بدفرجام, بدشگون.

olycksbringande

: مصيبت اميز, پربلا, خطرناك, فجيع, منحوس.

olycksfall

: تلفات, تصادفات.

olyckskorp

: غار غار كننده, وزغ يا كلا غ.

olydiga

: نافرمان, سركش, نامطيع, گردنكش, متمرد.

olydnad

: سرپيچي, نافرماني, عدم اطاعت.

olympiad

: اسماني, بهشتي, جشن ها و مسابقات قديم يونان, مسابقات المپيك.

olympisk

: وابسته بكوه المپ, اسماني, وابسته بخدايان كوه المپ, وابسته بمسابقات المپيك, مربوط به مسابقات المپيك.

om

: اگر, چنانچه, ايا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, اي كاش,كاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.

om inte

: مگراينكه, جز اينكه, مگر.

om jlig

: غير ممكن, امكان نا پذير, نشدني.

om jlig att skilja

: غير قابل تشخيص, تميز ندادني.

om jlig att tolka

: غيرقابل كشف (در مورد تلگراف رمز و غيره), كشف نكردني, حل نكردني, غيرقابل استخراج.

om jligt

: غير ممكن, امكان نا پذير, نشدني.

om nsklighet

: نامردمي, بي عاطفگي, غيرانساني بودن.

om tlig

: بي اندازه, پيمايش ناپذير, بيكران, بي قياس.

om ttlig

: سير نشدني.

om ttliga

: مفرط, بيش ازاندازه.

om ttlighet

: سيري نا پذيري, تسكين نا پذيري, اقناع نشدني.

om ttligt

: بي اعتدال, زياد.

om/cirka

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

omanlig

: خواهر, دختر, مرديا بچه زن صفت.

omblandning

: برزدن, تجديد سازمان كردن, تغييرات سازماني دادن.

omblerad

: بدون اثاثيه.

ombord

: روي, توي, از روي, روي يا داخل (كشتي يا هواپيما), پهلوي كشتي, دركشتي, سوار كشتي, كنار كشتي, صحنه كشتي, عرشه.

ombud

: پيشكار, نماينده, گماشته, وكيل, مامور, عامل, وكيل, نماينده, وكالت, وكالتنامه, بنمايندگي ديگري راي دادن.

ombudsmannaskap

: نمايندگي, انتخاب, نماينده, هيلت نمايندگان.

ombytlig

: دگرگون شدني, دگرگون پذير, متلون, تغيير پذير, ناپايدار.

ombytlig/ostadig

: دگرگون شدني, دگرگون پذير, متلون, تغيير پذير, ناپايدار.

omd me

: داوري, دادرسي, فتوي, راي.

omd mesls

: ناشي از عدم تبعيض, خالي از تبعيض, يكسره, غير عاقلا نه, بي خردانه, بي عقل, بي احتياط, لجباز در عقيده و عمل, سرسخت, مصر در اشتباه خود.

omd meslsa

: غير عاقلا نه, بي خردانه, بي عقل, بي احتياط.

omdirigering

: راهنمايي مجدد.

omdmesgill

: فهميده, بينا.

omedelbar

: بي درنگ, فوري, بلا فاصله, بلا واسطه, پهلويي, اني, ضروري.

omedelbara

: بي درنگ, فوري, بلا فاصله, بلا واسطه, پهلويي, اني, ضروري.

omedelbarhet

: بي درنگي, فوريت, بي واسطگي, بي فاصلگي, مستقيم و بي واسطه بودن, اگاهي, حضور ذهن, بديهي, قرب جواز.

omedveten

: بي اطلا ع, بي خبر, ناگهان, غفلتا, سراسيمه, ناخوداگاه, ناخود اگاهانه.

omelett

: املت, خاگينه, كوكوي گوجه فرنگي.

omelodisk

: ناكوك, بي اهنگ, نارسا, ناموزون.

omen

: فال, نشانه, پيشگويي, بفال نيك گرفتن.

omfamna

: دراغوش گرفتن, بغل كردن, عزيز داشتن, دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن.

omfatta

: محدوده, گستردگي, پوشش.

omfattande

: جامع, فرا گيرنده, وسيع, محيط, بسيط.

omfattande flera raser

: چند نژادي.

omfattning

: حوزه, وسعت, نوسان نما.

omfng

: وسعت, اندازه, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن.

omforma

: تغيير شكل دادن, تجديد وضع كردن.

omformare

: برگرداننده, تبديل كننده, الت تبديل (شخص يا شيي), مبلغ مذهبي.

omformulera

: لغات متني را عوض كردن, با واژه هاي ديگري بيان كردن

omg ng

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

omge

: فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

omgestalta

: تغيير صورت دادن, تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, تجلي كردن, نوراني كردن, دگر سيما كردن.

omgestalta/f rhrliga

: تغيير صورت دادن, تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, تجلي كردن, نوراني كردن, دگر سيما كردن.

omgiva

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دارا بودن, شامل بودن, دربرگرفتن, محاصره كردن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

omgivande

: محدود, محاصره شده.

omgivningar

: حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.

omgjorda

: ضربه شديد, اظهارنظر شديدوتند, حلقه, كمربند بستن, بستن, احاطه كرده, محاصره كردن, نيرومندكردن, اماده كردن, محكم كردن.

omgng/dryckeslag

: كشمكش, تقلا, يك دور مسابقه يا بازي.

omintetg ra

: مشوش كردن, دست پاچه كردن, مبهوت كردن, عدم هم اهنگي داشتن, بي نتيجه گذاردن, خنثي كردن, حاءل كردن, عقيم گذاردن, مخالفت كردن با, انسداداريب, كج, در سرتاسر (چيزي) ادامه دادن يا كشيدن.

omissknlig

: خالي از اشتباه و سوء تفاهم, بي ترديد.

omjlig att anst lla

: غيرفابل استخدام.

omjlig att besvara

: جواب ناپذير, بيجواب, قاطع, دندان شكن, تكذيب ناپذير

omjlig att styra

: غيرقابل كنترل, غير قابل اداره, وحشي, لجام گسيخته.

omjlighet

: امكان ناپذيري, عدم امكان, كار نشدني.

omkastbar

: برگشت پذير, دو رو.

omkastning

: نقض, برگشت, واژگون سازي, واژگوني.

omkastning av bokst ver

: اشتباه در تلفظ حروف, تعويض حروف در تلفظ برحسب تصادف, لقلقه.

omkomma

: مردن, هلا ك شدن, تلف شدن, نابود كردن.

omkomma/frg s

: مردن, هلا ك شدن, تلف شدن, نابود كردن.

omkrets

: محيط, محيط دايره, پيرامون.

omkring

: گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي.

omlastning

: انتقال به كشتي يا وسيله نقليه ديگري.

omljud

: ادغام, ادغام حرف صدادار درحرف صدادار بعدي, ادغام كردن.

omnibus

: اتوبوس, توده مردم, عامه.

omnmnande

: ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن.

omnsklig

: بي عاطفه, فاقد خوي انساني, غير انساني, نامردم.

omodern

: از مد افتاده, منسوخه, قديمي.

omogen

: نا بالغ, نارس, رشد نيافته, نابهنگام, بي تجربه, نگد, نارس, كال, نابالغ, نرسيده, پيش رس, زودرس.

omogenhet

: نارسي, نابالغي.

omoral

: بد اخلا قي, فساد.

omoralisk

: بد سيرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.

omorganisation/nyordning

: تشكيلا ت مجدد, صورت جديد.

omorganisera

: تشكيلا ت مجدد, دوباره متشكل كردن.

omplacera

: پس وپيش كردن, قلب كردن, مقدم وموخر كردن, بطرف ديگر معادله بردن.

omplacering

: ترانهش, پس و پيشي.

omplantera

: نشاكردن, درجاي ديگري نشاندن, مهاجرت كردن, كوچ دادن, نشاء زدن, پيوندزدن, عضو پيوند شده, فراكاشتن.

omplantera/transplantera

: نشاكردن, درجاي ديگري نشاندن, مهاجرت كردن, كوچ دادن, نشاء زدن, پيوندزدن, عضو پيوند شده, فراكاشتن.

omplantering

: فراكاشتن, پيوند, جابجا سازي, قلمه زني, نشاكاري.

ompr vning

: ارزيابي تازه.

omr de nrmast grinden

: كشتزار پيوسته بخانه, زمين زير كشت.

omr de/grns

: حد, مرز, محوطه, بخش, حوزه, حدود.

omr de/stadsdel/bygd

: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك.

omr det kring skola

: زمين دانشكده ومحوطه كالج, پرديزه, فضاي باز.

omr ra/uppstndelse

: جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن.

omr stning

: تقسيم, بخش, قسمت.

omrde

: پيرامون, حدود, حوزه, وسعت, محوطه, مساحت, فضا, ناحيه, قلمرو, سرزمين, خاك, خطه, زمين, ملك, كشور, قلمرو.

omrde/traktat

: مدت, مرور, كشش, حد, وسعت, اندازه, داستان يانمايشنامه وياحوادث مسلسل, نشان, اثر, رد بپا, رشته, قطعه, مقاله, رساله, نشريه.

omringa

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, ضربه شديد, اظهارنظر شديدوتند, حلقه, كمربند بستن, بستن, احاطه كرده, محاصره كردن, نيرومندكردن, اماده كردن, محكم كردن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

omringa/omge

: فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

omrklig

: ديده نشدني, غير قابل مشاهده, جزءي, غير محسوس, تدريجي, نفهميدني, درك نكردني.

omrra

: جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن.

oms ttning

: برگشت, حجم معاملا ت, تغيير و تبديل.

omsk relse

: ختنه.

omskakande

: مهم, اساسي.

omskra

: ختنه كردن.

omskriva

: نوشتن در دور, محدود ومشخص كردن.

omskrivning

: طول وتفصيل در كلا م, بيان غير مستقيم.

omslag

: پاكت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ, بارپيچ, پوشه, لفاف, چادرشب, لفاف بسته بندي, جلد كتاب, بسته بندي كاغذ, روپوش, بالا پوش, لفاف, بارپيچ, قنداق, كاغذ بسته بندي.

omslingra

: دورگرفتن, حلقه زدن دورچيزي, گرفتاركردن.

omsluta

: دربرگرفتن, دراغوش گرفتن, بچنگ اوردن, درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور, پيچيدن, درلفافه پيچيدن, با لفافه پوشاندن, دربرگرفتن, دراغوش گرفتن, احاطه كردن, دورزدن, دوركسي يا چيزي را گرفتن, محاصره كردن, پيچيدن, پوشاندن, در برداشتن, در بر گرفتن.

omsorg

: نگراني, پروا, انديشه, اشتياق, دقت زياد.

omsorgsfullt utarbetande

: پيچيدگي, جزءيات.

omst ndlig

: تصادفي, مربوط به موقعيت.

omst rtande

: واژگون, ويران, توطله گر, خرابكار, خرابكارانه.

omstarta

: عمل دوباره دويدن, نمايش مجدد فيلم.

omstndighet

: چگونگي, شرح, تفصيل, رويداد, امر, پيشامد, شرايط محيط, اهميت.

omstrta

: واژگون ساختن, برانداختن, موقوف كردن, خرابكاري كردن, درون واژگون سازي كردن.

omstrtning

: درون واژگوني, انهدام, تخريب, خرابكاري, وابسته به خرابكاري.

omtcknat tillst nd

: گيجي, گيج سازي, بيهوشي, تخدير, بهت.

omttad

: تركيب اشباع نشده, سيرنشده, اشباع نشده

omttlig

: ناخوش, پرخور, ميگسار, گزاف, بي اعتدال, زياد, زياده رو, بي اعتدال, افراط كار, افراطي.

omttliga

: بي اندازه, پيمايش ناپذير, بيكران, بي قياس.

omttlighet

: زيادي, افراط, بيش از حد, گزافي, زياده روي, بي اعتدالي, افراط.

omtvistad

: مباحثه اي, جدلي, جدال اميز, هم ستيز, هم ستيزگر, هم ستيزگرانه.

omtvistad/tvivelaktig

: بحث, مجلس خطابه ومناظره, انجمن, شورا, مطرح كردن, دادخواهي كردن, قابل بحث.

omutlig

: فاسد نشدني, فساد نا پذير, منحرف نشدني.

omv lvning

: تغيير فاحش, تحول, انقلا ب, برخاست, بالا امدن.

omv xla

: باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن.

omvandlare

: برگرداننده, تبديل كننده, الت تبديل (شخص يا شيي), مبلغ مذهبي, مقلد.

omvandlings

: تغيير, تبديل, تسعير, تغيير كيش.

omvg

: انحراف, خط سير را منحرف كردن.

omvittna

: گواهي دادن, شهادت دادن, تصديق كردن.

omvrdering

: بهاگذاري مجدد.

on d

: رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي.

on d/skam/vanhedra

: رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي.

on dig

: بي نياز, نالا زم, غير ضروري, غير واجب, بيش از حد لزوم.

on mnbar

: نگفتني, غير قابل تذكر, غير قابل گوشزد.

onanera

: جلق زدن.

onani

: استمناء, جلق.

onaturlig

: غير عادي, غير طبيعي, مافوق طبيعي, غير طبيعي, بر خلا ف اصول طبيعت, ناسرشت.

ond ande

: خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده, ديو.ديو, جني, شيطان, روح پليد, اهريمن, غول (فارسي است).

ond ande/demon

: خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده, ديو.ديو, جني, شيطان, روح پليد, اهريمن.

ond grning

: خطا كاري, عمل پست و شيطنت اميز.

ond/elak

: نابكار, شرير, بدكار, تبه كار, گناهكار, بد خو, بدجنس

ond/ogillande

: از نظر افتادگي, بي اعتباري, مغضوبيت.

ond/vred

: خشمگين, غضبناك, براشفته, سبع, ظالم.

ondig

: خارج از نزاكت, نامطبوع, خشن, منفور, ناصواب.

ondigt

: بي نياز.

ondlig

: بي پايان, بيحد, بي پايان, بيحد, نامحدود, محدود نشدني, بيكران, لا يتناهي, نا محدود, بي اندازه, سرمد, پايان ناپذير, تمام نشدني, بسيار دراز.

ondskefull

: محنت بار, مصيبت بار, غم انگيز, گمراه كننده, بدخواه, كج, نادرست, خطا, فاسد, بديمن, بدشگون, ناميمون, شيطاني.

onsdag

: چهار شنبه, هر چهار شنبه يكبار.

ont de

: حكم, حكم مجازات, سرنوشت بد, فنا, حكم دادن, مقررداشتن, محشر.

onyttig

: بي فايده, عاري از فايده, باطله, بلا استفاده.

onyttig/gagnls

: بي سود, بيهوده, بي مصرف, بي علا ج.

onyx

: عقيق رنگارنگ, عقيق سليماني, سنگ باباقوري, تاريكي پايين قرنيه.

oordnad

: مختل شده, بي نظم, بي ترتيب, اشفته.

oordning

: اختلا ل, ديوانگي, بي ترتيبي, اغتشاش, بي نظمي, درهم و برهمي, بي نظمي, اختلا ل, بي ترتيبي, اشفتگي, كسالت, برهم زدن, مختل كردن.

oordning/ovsen

: اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هياهو.

oorganiserad

: نابسامان, غير مشتكل, فاقد سازمان, درهم و برهم.

oorganisk

: غير الي, كاني, معدني, جامد.

oortodox

: غير ارتدكس, داراي عقيده ناصحيح يا غير معمول.

op litlig

: نامطملن, غير قابل اطمينان, نامعتبر.

op verkad

: بي پيرايه, ساده, بي تكليف, صميمي, بيريا.

opal

: عين الشمس, عين الهر, شيشه شيري رنگ.

opalescens

: كدري, شيري رنگي, عين الشمس, تابش قوس و قزحي.

opaliserande

: شيري رنگ, كدري.

opartisk

: بيطرف, بيغرض, راست بين, عادل, منصفانه, بي پيشقدر, بي تعصب, منصف, بدون تبعيض يا طرفداري.

opartiskhet

: بيطرفي.

opassande

: ناشايسته, نامناسب, بيجا, خارج از نزاكت, بي ادب, نا صحيح, بي جا, بي نزاكت.

opassande beteende

: بي نزاكتي, عدم رعايت ايين معاشرت, نادرستي.

opassande/ful

: نازيبا, ناشايسته, بدمنظر, بعيد, بطور نازيبا.

opera

: اپرا, تماشاخانه, اهنگ اپرا.

opera-

: مربوط به اپرا.

operat r

: گرداننده, عمل كننده, تلفن چي.

operationssal

: تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني.

operera

: بفعاليت واداشتن, بكار انداختن, گرداندن, اداره كردن, راه انداختن, داير بودن, عمل جراحي كردن.

opererande

: عامل, عملياتي.

operett

: اپراي كوچك.

opersonlig

: غيرشخصي, فاقد شخصيت, بي فاعل.

opium

: افيون, ترياك.

opiumdroppar

: تنتور افيون, مخلوط افيون.

oplitlighet

: عدم اطمينان, بي اعتباري.

opossum

: صاريغ, صاريغ, وانمود كردن.

opportunism

: فرصت طلبي.

opportunist

: فرصت طلب, نان بنرخ روز خور.

oppositionslust

: مخالفت, مغايرت, ناجوري, ناسازگاري.

opraktisk

: غير عملي, نشدني.

opressade byxor

: بادكرده, شل, ول, كيسه اي متورم, قلنبه.

oprivilegierad

: غير ممتاز.

oprofessionellt

: غيرحرفه اي, اماتور, ناپيشه كار, غير فني.

oproportionerlig

: بي تناسب, غيرمتجانس.

oprvad

: ناازموده, امتحان نشده, محاكمه نشده.

optativ

: ارزويي, تمنايي, وابسته به طلب و تمنا.

optik

: نورشناسي.

optiker

: عينك ساز, عينك فروش, دوربين ساز, دوربين فروش.

optimal

: بهين, بهينه, مقدار مطلوب, حالت مطلوب, درجه لا زم.

optimera

: بهينه ساختن.

optimering

: بهينه سازي.

optimism

: فلسفه خوش بيني, نيك بيني.

optimist

: خوش بين.

optimistisk

: خوش بين, خوش بينانه.

optisk

: وابسته به بينايي, چشمي, بصري, شيشه عينك, چشم.

optiskt

: نوري, بصري.

opublicerad

: منتشر نشده, نشر نشده, چاپ نشده.

opus

: اثر, كار, نوشته, قطعه موسيقي.

or dd

: بي باك, نترس, با جرات, دلير, شجاع, بي باك, بي ترس, متهور.

or knelig/omtlig

: ناگفته, ناشمرده, بي حساب, اشكار نشده.

or kneliga

: بيشمار.

or rlig

: بي جنبش, بي حركت, ثابت, جنبش ناپذير, غير منقول, استوار, ثابت, بي حركت.

or ttfrdig

: تبه كار, شرير, نابكار, غير عادلا نه, ناحق, بي تقوي, گناهكار, ناصالح, نامناسب, ناشايست, غيرعادلا نه, نادرست, ناصحيح, پرغلط, غيرقانوني.

or ttfrdig/uppr rande

: تبه كار, شرير, نابكار, غير عادلا نه, ناحق.

orakel

: سروش, الهام الهي, وحي, پيشگويي, دانشمند.

orakel-

: سروشي, وابسته به غيبگويي, الهامي, وابسته به وحي.

orangeri

: نارنجستان, مركبات.

orangutang

: اورانگوتان, بوزينه دست دراز, ميمون درختي برنلو سوماترا.

oratorisk

: وابسته به سخنراني.

oratorium

: قطعه موسيقي و اواز همراه با گفتار.

ord

: كلمه, لغت, لفظ, گفتار, واژه, سخن, حرف, عبارت, پيغام, خبر, قول, عهد, فرمان, لغات رابكار بردن, بالغات بيان كردن.

ordagrann

: تحت اللفظي, حرفي, لفظي, واقعي, دقيق, معني اصلي, لفظ بلفظ, كلمه بكلمه, تحت اللفظي.

ordagrann/muntlig

: زباني, شفاهي, لفظي, فعلي, تحت اللفظي.

ordbok

: قاموس, فرهنگ, كتاب لغت, واژه نامه.

ordboksfrfattare

: لغت نويس.

ordensloge

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

ordentlig

: شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

order om kvarh llande i hkte

: نگهداري, ضبط, حكم ادامه توقيف.

ordf rande

: فرنشين, رءيس, رياست كردن, اداره كردن, ميانجي, مدير, ناظم, تعديل كننده, كند كننده.

ordf randeskap

: رياست, رياست, نظارت, مقام يا دوره رياست جمهوري.

ordfrandeklubba

: باج, خراج, ربا, بهره غير مجاز, چكش چوبي حراج كنندگان ياروساي انجمن ها, چكش حراجي.

ordfrr d

: واژگان.

ordfrr d/ordlista

: واژگان.

ordinarie

: اصلي, عمده.

ordinera

: عرض, بعد قاءم, تجويز كردن, نسخه نوشتن, تعيين كردن.

ordinerar

: تجويز كردن, نسخه نوشتن, تعيين كردن.

ordlek

: ابهام (بديع) جناس, تجسس, جناس, تجنيس, جناس ساختن, بازي با لغات, معماي لفظي.

ordlexikon

: قاموس, فرهنگ.

ordlista

: واژه نامه.

ordlst

: غيرقابل بيان با لغات, خاموش, بي حرف.

ordna

: جور كردن, طبقه بندي كردن, مناسب بودن, هم نشين شدن.

ordna p frhand

: قبلا ترتيب دادن, قبلا تهيه كردن.

ordna parvis

: جفت, توام, دوتا, دولا, دوقلو, جفت كردن, توام كردن.

ordna/bos tta sig/bestmma

: واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

ordna/styra

: تنظيم كردن, ميزان كردن, درست كردن.

ordning

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

ordnings-

: ترتيبي, وصفي.

ordningsman

: رءيس, فرمانده, افسر ارشد.

ordrik

: داراي اطناب, پرلغت, لغت دار.

ordrikedom

: اطناب گويي, دراز نويسي, پرگويي, گزافگويي.

ordsprk

: مثل, ضرب المثل, گفتار حكيمانه, مثل زدن.

ordst v

: عبرت, ضرب المثل, گفته اخلا قي, اشاره يانگاه مختصر, گفته, گفتار مشهور, پند, حكمت, اظهار.

orealistisk

: غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

orealistiska

: غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

orealistiskt

: غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

oreda

: بي نظمي, اختلا ل, بي ترتيبي, اشفتگي, كسالت, برهم زدن, مختل كردن.

oreda/f rvirring

: بي نظمي, اختلا ل, بي ترتيبي, اشفتگي, كسالت, برهم زدن, مختل كردن.

oreda/frvirra

: گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي.

oreducerbar

: غير قابل تقليل, ناكاستني, ساده نشدني.

oregano

: پونه كوهي

oregelbunden

: غير عادي, خارج از رسم, بيمورد, مغاير, متناقض, بي شباهت, غير متشابه, بي قاعده (در مورد فعل), خلا ف قاعده, بي رويه, غير عادي, غير معمولي, بي ترتيب, نا مرتب, جزءي, منقطع, با عجله انجام شده, قطع شده.

oregelbundenhet

: بي قاعدگي, بي ترتيبي, نا منظمي, بي نظمي, يبوست.

oregelbundna

: بي قاعده (در مورد فعل), خلا ف قاعده, بي رويه, غير عادي, غير معمولي, بي ترتيب, نا مرتب.

oregerlig

: سركش, ياغي, متمرد, مضطرب, متلا طم.

oreknelig

: بي شمار, شماره گذاري نشده.

oren

: ژيژ, ناپاك, چرك, كثيف, ناصاف, ناخالص, نادرست, ناپاك, نجس, غير سالم, الوده.

oren/frfalskad

: ژيژ, ناپاك, چرك, كثيف, ناصاف, ناخالص, نادرست.

orena

: نجس كردن, الودن, ملوث كردن.

orena/defilera

: الوده كردن, بي حرمت كردن, بي عفت كردن, گردنه, رژه رفتن, گذرگاه.

orena/f rorena

: نجس كردن, الودن, ملوث كردن.

orenhet

: ناپاكي, الودگي, كثافت.

orera

: سخنوري كردن, رجز خواني كردن, با حرارت عليه كسي صحبت كردن, دكلمه كردن, سخن بدرازا كشاندن, نطق كردن, سخنوري كردن, نطاقي كردن, سخنراني كردن.

orera/skryta

: لفاظي كردن, ياوه سرايي كردن, بيهوده گفتن, سرزنش كردن, ياوه سرايي, بيهوده گويي.

oresonlig

: نابخرد, بيخرد, نامعقول, ناحساب, ناحق, بي دليل, زورگو.

orfeus

: ارفيوس موسيقي دادن و شاعر.

orfisk

: دلكش, دلنواز, مرموز, اسراراميز.

organ/orgel

: عضو, الت, ارگان.

organdi

: پارچه ارگاندي.

organisation

: سازمان, سازماندهي.

organisera

: سازمان دادن, تشكيلا ت دادن, درست كردن, سرو صورت دادن

organiserad

: سازمان يافته, متشكل.

organisk

: عضوي, ساختماني, موثر درساختمان اندام, اندام دار, اساسي, اصلي, ذاتي, بنياني, حيواني, الي, وابسته به شيمي الي, وابسته به موجود الي.

organism

: اندامگان, سازواره, تركيب موجود زنده, سازمان.

organist

: نوازنده ارگ.

organskada

: غبن (گهابن), زيان حاصله در اثر عدم اجراي عقدي, زخم, جراحت, خسارت, اسيب.

orgasm

: شور و هيجان, شور شهواني, اوج لذت جنسي, حالت انزال در مقاربت.

orgel

: عضو, الت, ارگان.

orgiastisk

: ميگساري, خماري.

orgie

: مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان, ميگساري عياشي.

orgie/utsv vning

: مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان, ميگساري عياشي.

orientaliska

: شرقي, مشرقي, اسيايي, خاوري.

orientalist

: خاور شناس, مستشرق.

orienten

: خاور, كشورهاي خاوري, درخشندگي بسيار, مشرق زمين, شرق, بطرف خاور رفتن, جهت يابي كردن, بجهت معيني راهنمايي كردن, ميزان كردن.

orienterad

: گرويده, متمايل به, جهت دار.

orientering

: گرايش, جهت, جهتيابي.

original

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

original/originell

: گريزنده از مركز, بيرون از مركز, غير عادي, غريب, عجيب.

original/ursprunglig

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

originell

: گريزنده از مركز, بيرون از مركز, غير عادي, غريب, عجيب.

originella

: گريزنده از مركز, بيرون از مركز, غير عادي, غريب, عجيب.

oriktig

: غلط, نادرست.

oriktig uppgift

: اظهار غلط.

oriktig/felaktig

: نادرست, پراز غلط, غلط, اشتباه, مغلوظ.

oriktigt pst

: درست بيان نردن, غلط اظهار داشتن, غلط گفتن, اظهار غلط كردن.

orimlig

: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك, نامعقول, غير طبيعي, مهمل, مضحك, غير معقول, گزاف, خلا ف وجدان, بي وجدان.

orimlig/dum

: بي عرضه, نا شايسته, ناجور, بي معني, بي منطق, نادان

orimlighet

: پوچي, چرندي, مزخرف بودن.

orion

: منظومه جبار يا النسق, شكارچي ماهر.

orka

: اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته.

orkan

: تندباد, طوفان, گردباد, اجتماع.

orkesl sa

: ناتوان, ضعيف, عليل, رنجور, نااستوار.

orkesls

: ناتوان, ضعيف, عليل, رنجور, نااستوار.

orkester

: اركست, دسته نوازندگان, جايگاه اركست.

orkestrera

: هماهنگ و موزون كردن, اركست تهيه كردن, بصورت اركست دراوردن.

orkid

: ثعلب, رنگ ارغواني روشن.

orknelig

: شمرده نشدني, نا شمردني, نامعلوم, بي حساب, بي شمار, غيرقابل شمارش, بيحد و حصر, بي شمار, نشمرده, شمرده نشده, غير قابل شمارش.

orkt rest av tobak i pipa

: توتون ته چپق.

orlig

: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت.

orligt f rtjnade pengar

: گوش بري كردن.

orm

: مار, ماربزرگ, ابليس, صورت فلكي حيه, مار, داراي حركت مارپيچي بودن, مارپيچي بودن, مارپيچ رفتن.

orma

: پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن.

ormbett

: مارگزيدگي, نيش مار, تريليوم, ويسكي.

ormbunke

: سرخس, سرخس, جماز, بسفايج.

ormbunksblad

: برگ ساقه, ساقه برگي, فلا خن.

ormliknande

: سنگ مار, شكل مارپيچ, مارمانند, ماروار, مارمانند, موذي, خاءن, ماردار.

ormm nniska

: بندباز, كسي كه بدنش را كج ومعوج ميكند.

ormserum

: ماده ء ضدسم.

ormskinn

: لجن زار, لجن, باتلا ق, نهر, انحطاط, در لجن گير افتادن, پوست ريخته شده مار, پوست مار, پوسته خارجي,پوست, سبوس, پوست دله زخم, پوسته پوسته شدگي, پوست انداختن, ضربه سنگين زدن.

ornament

: پيرايه, زيور, زينت, اراستن, ارايش, تزءين كردن.

ornamentering

: تزءين, ارايش, پيرايش.

ornitolog

: پرنده شناس.

ornitologi

: مبحث پرنده شناسي.

oro

: ارنگ, تشويش, دل واپسي, اضطراب, انديشه, اشتياق, نگراني, اضطراب, تشويش, بي قراري, اشفتگي, ناراحتي, اشفتگي, بي ارامي, بي قراري, دل واپسي, اضطراب, تشويش, ناراحتي, خدشه, اشفتگي, انحراف, اختلا ل, ناارامي, اشوب, اشفتگي, اضطراب, بيقراري, بيتابي, پريشاني, اضطراب, ناراحتي, غم زدگي, اشكال.

oro/illamende

: حالت تهوع, عدم اطمينان, بيم, ترديد, ناخوشي همه جاگير.

oro/sk lvning

: بيم وهراس, اشتفگي, لرزش, رعشه, وحشت.

oroa

: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن, انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

oroa sig

: انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

oroande

: بي ارام كردن, ناراحت كردن, اسوده نگذاشتن, اشفتن, مضطرب ساختن, بي قراري, ناارامي.

orolig

: بيمناك, نگران, درك كننده, باهوش, زودفهم.

orolig/brkig

: سركش, گردنكش, ياغي, متلا طم, اشفته.

orolig/olustig

: ناراحت, مضطرب, پريشان خيال, بي ارام.

orolig/rastl s

: بي قرار.

orolighet

: اختلا ل, مزاحمت.

oroligt flytta sig

: بي ارامي, بي قراري, بخودپيچي, لول خوري, بي قرار بودن, ناراحت بودن.

orosstiftare

: مزاحم, موجد زحمت ودردسر, اشوبگر.

orre

: نوعي باقرقره بزرگ

orrlighet

: عدم تحرك, بي جنبشي, بيحركتي, غير منقولي, بي جنبشي, بي حركتي, استواري.

orrtupp

: باقرقره سياه نر.

orsak

: دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

orsaka

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر).

orsaksmssig

: علي, سببي, علتي, بيان كننده علت, مبني بر سبب.

ort

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

ortnamnsforskning

: مطالعه وجه تسميه شهرها ونقاط, ذكر اسامي نواحي, مكان نامي.

ortodonti

: مبحث اصلا ح دندانهاي كج و معوج در دندانپزشكي.

ortodox

: فريور, درست, داراي عقيده درست, مطابق عقايد كليساي مسيح, مطابق مرسوم, پيرو كليساي ارتدكس.

ortodoxi

: فريوري, راست ديني, ارتدكسي.

ortografi

: درست نويسي, املا, املا صحيح.

ortografisk

: املا يي.

ortolansparv

: توكا, پرگيري.

ortopedi

: شكسته بندي, اصلا ح و ترميم عيوب استخواني, استخوانپزشكي.

ortopedisk

: وابسته به استخوانپزشكي.

orttvis

: خلا ف موازين انصاف, غير منصفانه, غير منصفانه, نادرست, بي انصاف, نامساعد (درمورد باد), ناهموار, غير عادلا نه, غير منصفانه, بي عدالت, بي انصاف, ناروا, ناصحيح, ستمگر.

orttvisa

: بيعدالتي, بي انصافي, نا درستي, خلا ف موازين انصاف, بي عدالتي, بي انصافي, ستم, بيداد, ظلم, خطا.

orubblig

: جسم جامد و سخت, مقاوم, يكدنده, تزلزل ناپذير, تزلزل ناپذير, ارام, خونسرد, ساكت, قطعي, سخت ناسازگار, غير قابل انعطاف, تسليم نشو, تمكين ندادني, مصالحه ناپذير, ثابت قدم, پايدار, مصمم.

orubblig/envis

: سرسخت, محكم, چسبنده, سفت, مستحكم, استوار.

os kerhet

: نا امني, تزلزل, سستي, ترديد, نامعلومي.

os kt

: كاوش نشده, جستجو نشده, كشف نشده, كوشش نشده, ناخواسته.

os rbarhet

: اسيب ناپذيري.

osagd

: ناگفته.

osagt

: ناگفته.

osammanh ngande

: بي قاعده, پرت, بي ترتيب, درهم و برهم, بي ربط, منقطع, غير مداوم, منفصل, متناقض, بي ربط.

osanning

: خلا ف حقيقت, كذب, ناراستي, سقم, خيانت.

osannolik

: نامحتمل, غيرمحتمل, غيرمقبول, ناپسند, غير محتمل.

osannolikhet

: عدم احتمال, دوري, استبعاد, حادثه يا امر غير محتمل.

osannolikt

: غير محتمل, غير جذاب, قابل اعتراض, بعيد.

osant

: دروغ, ناراستين, نادرست, خاءن, خلا ف واقع, غيرواقعي, بيوفا.

oscillator

: نوسانگر, نوسانساز.

oscillograf

: نوسان نگار.

oscillogram

: نوسان سنج, نوسان نگار.

oscilloskop

: نوسان نما, اسيلوسكوپ.

osedd

: ناديده, مشاهده نشده, مكشوف نشده.

osjlvisk

: عاري از نفس پرستي, فارغ از خود, متواضع, مودب, بدون خود خواهي, ناخودخواه.

oskadd

: صدمه نديده, خسارت نديده, زخمي نشده.

oskadlig

: بي ضرر.

osker

: اتفاقي, شانسي, داراي احتمالا ت زياد, داراي ليت و لعل زياد, ناامن, غيرمحفوظ, بدون ايمني, غير مطملن, نامعين, غير قطعي, سست, بي اعتبار, متزلزل, عاريه اي بسته بميل ديگري, مشروط بشرايط معيني, مشكوك, مصر, التماس كن, پرمخاطره, نامعلوم, مشكوك, مردد, متغير, دمدمي.

oskicklig

: خام دست, غير متخصص, بي تجربه, بي مهارت.

oskiljaktig

: جدا نشدني.

oskiljaktighet

: تجزيه ناپذيري, عدم امادگي براي جدا شدن.

oskra

: نامعلوم, مشكوك, مردد, متغير, دمدمي.

oskriven

: ننوشته, غير مدون, غيركتبي, شفاهي, بطور شفاهي.

oskrymtad

: واقعي, حقيقي, تقلبي, بدون تصنع, اصيل.

oskuld

: بي گناهي, بي تقصيري, پاكي, براءت, باكره, دست نخورده, پاكدامن, عفيف, سنبله.

oskyldig

: بي گناه, بيگناه, بي تقصير, مبرا, مقدس, معصوم, ادم بيگناه, ادم ساده, بي ضرر.

osl ckbar

: خاموش نشدني, فرو ننشاندني, مستهلك نكردني.

oslagbar

: باخت ناپذير, شكست ناپذير, مغلوب نشدني, بي نظير, بي همتا.

oslagbara

: باخت ناپذير, شكست ناپذير, مغلوب نشدني, بي نظير, بي همتا.

oslagbart

: باخت ناپذير, شكست ناپذير, مغلوب نشدني, بي نظير, بي همتا.

oslckt kalk

: اهك زنده, اهك خام.

osllskaplig

: مردم گريز, گريزان از اجتماع, غير اجتماعي, گوشه نشين.

osm ltbar

: بد گوار, غير قابل هضم.

osmaklig

: ناخوش ايند.

osmaklig/vidrig

: ناخوش ايند.

osmium

: عنصر فلزي سخت و ابي مايل بسفيد.

osmos

: نفوذ يك حل كننده (مثل اب) ازيك پرده, خاصيت نفوذ و حلول, نفوذ, راند.

osnygg

: شلخته, هردمبيل, نامرتب, ژوليده, لا ابالي.

osrbar

: محفوظ از خطر, زخم ناپذير, اسيب ناپذير, شكست ناپذير, رويين تن.

oss

: مارا, بما, خودمان, نسبت بما.

oss sjlva

: مال ما, خودمان.

ossifieras

: استخواني شدن, استخواني كردن, سخت كردن.

ost

: پنير.

ost rd

: غير مختل, مختل نشده.

ostadig

: متغير, بي ثبات كردن, متزلزل كردن, لرزان, لق, بي ثبات, ضعيف, نحيف, لرزان, سست, افتادني.

ostadig/flyktig

: متلون, دمدمي, بي ثبات, بي وفا.

ostadiga

: متغير, بي ثبات كردن, متزلزل كردن, لرزان, لق.

ostaktig

: پنيري, پنيردار, پنيري, قشنگ.

ostdad

: درهم و برهم, نامرتب.

ostentativ

: متظاهر, خودنما, خودفروش.

ostentativ/pr lig

: متظاهر, خودنما, خودفروش.

osthandlare

: پنير فروش.

ostmassa

: كشك, شيربسته شده, بستن (در مورد شير), دلمه شدن.

ostracism

: نفي بلد, محروميت از حقوق اجتماعي و وجهه ملي, طرد.

ostron

: صدف خوراكي.

osund

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحيح.

osund/sinnessjuk

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحيح.

osviklig

: خطا ناپذير, اشتباه نشدني, غير قابل لغزش, بي ترديد, تمام نشدني, كم نيامدني, پايدار, باوفا.

osynlig

: نامريي, ناپديد, نامعلوم, مخفي, غيرقابل مشاهده, غيرقابل تشخيص, غير محسوس.غ

osynliga

: نامريي, ناپديد, نامعلوم, مخفي, غيرقابل مشاهده, غيرقابل تشخيص, غير محسوس.غ

osynlighet

: ناپديدي, نامريي بودن.

ot ck/hemsk

: ترسناك, مهيب, سهمناك, نفرت انگيز, زشت.

ot ckt

: زشت, بد گل, كريه.

ot liga

: نا شكيبا, بي صبر, بي تاب, بي حوصله, بد اخلا ق.

otacksam

: ناسپاس, حق ناشناس, ناشكر, بيهوده, ناسپاس, حق ناشناس, نمك بحرام, ناخوش ايند.

otacksamhet

: ناسپاسي, نمك ناشناسي, ناشكري, نمك بحرامي.

otal

: بيشمار, بسيار, زياد, بزرگ, پرجمعيت, كثير.

otalig

: بي شمار, غيرقابل شمارش, بيحد و حصر.

otaliga

: بيشمار, بسيار, زياد, بزرگ, پرجمعيت, كثير.

otcka

: كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه.

oterkallelig

: لغو نكردني, الغاء نشدني, فسخ ناپذير, پابرجا, برقرار, بطلا ن ناپذير, از دست ندادني, غير قابل فسخ, لا زم, قطعي.

otill tlig

: ممنوع, غير مجاز, ناروا, ناروا, غير جايز, ناپسنديده, تصديق نكردني.

otillfredsst llande

: مايه عدم رضايت, ناپسنديده, ناخرسندكننده.

otillgnglighet

: عدم دسترسي, دست نارسي, استبعاد, دوري.

otillr cklig

: غير كافي, نابسنده.

otillrcklighet

: نابسندگي, نارسايي, نامناسبي, بي كفايتي, عدم تكافو, عدم تكافو, كمي, نارسايي, نابسندگي, عدم كفايت, ناتواني, عجز.

otillrckligt

: نارسا, نابسنده.

otillst ndig

: غيرقابل ضمنانت, توجيه نكردني, بيجا.

otillten

: ممنوع, قاچاق, نا مشروع, مخالف مقررات.

otit

: اماس گوش, گوش درد.

otjnst

: ازار, زيان, بدي, صدمه, بدخدمتي.

otkomlig

: خارج از دسترس, منيع.

otlig

: نا شكيبا, بي صبر, بي تاب, بي حوصله, بد اخلا ق.

otlighet

: بي تابي, بي صبري, ناشكيبايي, بي حوصلگي, بي طاقتي.

otnkbar

: غيرقابل فكر, فكرنكردني, غيرقابل تعمق.

otr stlig

: پريشان, دلشكسته, تسلي ناپذير, دلداري ناپذير, تسلي ناپذير, غير قابل تسليت.

otrevlig

: نامطبوع, ناگوار, ناخوش ايند.

otrogen

: بي ايماني, نقض ايمان, بي وفا, بدقول.

otrogen/icke-kristen

: كافر, بيدين, بي ايمان, شخص غير مومن.

otrohet

: كفر, خيانت.

otrolig

: باور نكردني, غيرقابل قبول, افسانه اي.

otroliga

: باور نكردني, غير قابل باور.

otryckbar

: غيرقابل چاپ, چاپ نشدني.

ottesng

: نماز صبح.

ottoman

: كشور عثماني, عثماني.

otukt

: جنده بازي, زنا.

otur

: بدبختي, بدشانسي, رويداد بد, حادثه ناگوار.

oturliga

: شوم, تيره بخت, بخت برگشته, بديمن, بدشگون.

otv ttad

: شسته نشده, حمام نگرفته, جز ومردم عادي.

otvivelaktig

: بدون شك, بدون ترديد, بي چون و چرا.

otvivelaktigt

: بي ترديد.

otydlig

: نا معلوم, تيره, غير روشن, درهم, اهسته, ناشنوا, گرفته, گيج.

otydlig/oklar

: نا معلوم, تيره, غير روشن, درهم, اهسته, ناشنوا.

otydliga

: مبهم, غير معلوم, سر بسته وابهام دار.

oumb rlig

: واجب, حتمي, چاره نا پذير, ضروري, ناگزير, صرفنظر نكردني, لا زم الا جرا.

oumbrliga

: واجب, حتمي, چاره نا پذير, ضروري, ناگزير, صرفنظر نكردني, لا زم الا جرا.

oundviklig

: نا گريز, چاره ناپذير, غير قابل مقاومت, ناچار, نا چار, نا گزير, اجتناب نا پذير, چاره نا پذير, غير قابل امتناع, حتما, حتمي الوقوع, بديهي, اجتناب ناپذير, غير قابل اجتناب, چاره ناپذير.

oupph rlig

: پيوسته, داءمي, لا ينقطع, پيوسته, پي در پي, بي پايان, ايست ناپذير, بلا انقطاع, بدون وقفه, مسلسل, پايان ناپذير.

oupphrlig/oavbruten

: پيوسته, پي درپي, داءمي, هميشگي, مكرر, متناوب.

ouppl slig

: حل نشدني, تجزيه نا پذير, اب نشدني, ناگداز, غير قابل حل, بهم نخوردني, منحل نشدني, ماندگار, پايدار.

ouppm rksamhet

: سهو, بي ملا حظگي, ندانستگي, بي توجهي, غفلت, غير عمدي, عدم تعمد, عدم توجه, محل نگذاشتن, بي اعتنا بودن, بي توجهي, بي اعتنايي.

ouppmrksam

: سهو, غير عمدي, بي اعتنا, بي توجه.

ouppmrksamma

: بي اعتنا, بي توجه.

ouppt ckt

: نايافته, كشف نشده.

outfrbarhet

: غير عملي بودن, چيز غير عملي.

outgrundlig

: نفوذ ناپذير, مرموز, ژرف, غيرقابل عمق سنجي.

outgrundliga

: نفوذ ناپذير, مرموز.

outgrundlighet

: تفحص ناپذيري, مرموزي نفوذ نا پذيري.

outh rdlig

: تحمل ناپذير, سخت, دشوار, غير قابل مقاومت, تحمل ناپذير, سخت, غير قابل تحمل, دشوار, تن در ندادني, بي نهايت.

outplnlig

: پاك نشدني, محو نشدني, ماندگار, ثابت, پاك نشدني, محو نشدني, ماندگار.

outrotlig

: ريشه كن نشدني, قلع و قمع نا پذير, قلع نشدني.

outs glig

: شخص غير قابل توصيف, نگفتني, غير قابل اظهار, نا گفتني, غيرقابل بيان, ناگفتني, توصيف ناپذير, غيرقابل بيان, نگفتني, زاءدالوصف, غير قابل توصيف.

outt mlig

: خستگي نا پذير, پايان نا پذير, تهي نشدني, پايدار.

outtalad

: سوال نشده, خواسته نشده, پرسيده نشده, مطالبه نشده, ناپرسيده.

outtrttlig

: خستگي ناپذير, خسته نشدني, بي لا ستيك, خستگي ناپذير, نافرسودني, خستگي نا پذير.

ov gbar

: بي تعقل, نا انديشيدني.

ov nlig

: نامهربان, بي مهر, بي محبت, بي عاطفه.

ov ntat

: ناگاه, غيره مترقبه, غيرمنتظره.

ov rdad person

: لوطي, هرزه, شلخته, ژوليده, هردمبيل.

ov rderliga

: بسيار پر قيمت.

ov sen

: غوغا, هياهو, جنجال.

ov sentliga

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت.

ovan

: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق.

ovanfr

: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق.

ovanlig

: كم, نادر, كمياب, تكين, منفرد, غيرعادي, غيرمعمول, غريب, مخالف عادت.

ovanlig f r rstiden

: نابهنگام, بي مورد, بي موقع, بي جا.

ovanlighet

: كمي, كميابي, ندرت وقوع, عدم تكرر, نا بسامدي.

ovanligt

: غير عادي, غير متداول, غيرمعمول, نادر, كمياب.

ovation

: ستايش و استقبال, شادي و سرور عمومي, تحسين حضار.

ovder

: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن.

oveders glig

: تكذيب ناپذير, انكار ناپذير, غير قابل تكذيب.

overklig

: غير واقعي, خيالي, بي اساس, بيموضوع, بي جسم, غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

overkliga

: غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

overklighet

: عدم واقعيت, عدم حقيقت.

overkligt

: غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

overksamhet

: ناكنش, بي كاري, بي حركتي, بيهودگي, بي اثري, بدون فعاليت, سستي, بي حالي, تنبلي, ركود, سكون, ركود, عدم فعاليت.

overlagd

: غير قابل ملا حظه, بي ملا حظه, بي توجه, نسنجيده.

overtr ffbar

: باخت ناپذير, شكست ناپذير, مغلوب نشدني, بي نظير, بي همتا.

overvinnerlig

: برطرف نكردني, از ميان برنداشتني, شكست ناپذير, مغلوب نشدني, فاءق نيامدني, شكست ناپذيري, شكست ناپذير, مغلوب نشدني.

overvinnerlighet

: شكست ناپذيري.

ovetande

: ندانسته, ماورا تجربيات انساني, غير قابل ادراك و فهم, ندانستي, جاهل, بي اطلا ع, بي خبر, بي اطلا ع, بي توجه, بي هوش, غيرعمدي.

ovetenskaplig

: غيرعلمي, خلا ف موازين علمي.

ovett

: چوبكاري, سرزنش.

ovett/ovettig

: چوبكاري, سرزنش.

ovettig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شيادي, فريب, دشنام, فحش, بد زباني, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدي, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهين اميز.

ovettig/smdlig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شيادي, فريب, دشنام, فحش, بد زباني, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدي, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهين اميز.

ovidkommande

: خارجي, خارج از قلمرو چيزي, غيراصلي, تصادفي, فرعي, نا مربوط, بي ربط.

ovig

: سنگين, طاقت فرسا, مايه زحمت, بطي.

oviga

: سنگين, طاقت فرسا, مايه زحمت, بطي.

oviktig

: بي اهميت, غيرمهم.

ovilja

: بي ميلي, عدم علا قه.

ovillig

: بي ميل, بي تمايل.

ovilliga

: بي ميل, بي تمايل.

ovillkorlig

: قطعي, مطلق, بدون قيد وشرط, بلا شرط.

ovillkorlig skyldighet

: مقيد, دراسارت, باقيد وبند بسته شده.

ovisshet

: نا معلومي, عدم تحقق, شك و ترديد, نا امني, ناپايداري زندگي.

ovlkommen

: ناخوش ايند, ناخواسته.

ovntad

: ناگاه, غيره مترقبه, غيرمنتظره.

ovrderlig

: فوق العاده, گرانبها, تخمين نا پذير, بي بها, فوق العاده گرانبها, غيرقابل تخمين, پر بها, بسيار پر قيمت.

ovrdig

: ناشايسته, نالا يق, نازيبا, نامستحق.

ovsen/bedr geri/racket

: راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو .

ovsentlig

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت.

ovsentlighet

: غير ضروري, غير مهم, غيراساسي, غير اصلي.

ox ga

: چشم گاوي, چشم بزرگ.

oxe

: گاو نر.

oxen

: برج ثور, گاو گردون, گاو.

oxford

: اكسفورد.

oxgroda

: غوك بزرگ امريكايي.

oxhud

: پوست گاو.

oxid

: اكسيد.

oxidera

: با اكسيژن تركيب كردن, زنگ زدن.

oxidering

: عمل تركيب اكسيژن با جسم ديگري.

oxk tt

: گوشت گاو, پرواري كردن و ذبح كردن, شكوه وشكايت كردن, تقويت كردن.

oxlik

: گاوي, شبيه گاو, گاو خوي.

oxlik/sl

: گاوي, شبيه گاو, گاو خوي.

oxstek

: گوشت راسته, گوشت كمر گوسفند يا خوك.

oxtunga

: گل گاو زبان, خانواده گل گاو زبان.

ozelot

: پلنگ راه راه امريكايي.

ozon

: ازن, نوعي اكسيژن ابي كمرنگ گازي و تغيير گراي.

P

p egen hand

: بوته, شاخ وبرگ, واحد قديمي وزن.

p grund av

: بدين دليل, بواسطه, بعلت, زيرا.

p lngden

: از درازي, طول, از درازا, از طول, از درازا, از طول, بلند, دراز.

p mf

: اتفاقي, برحسب تصادف, اتفاقا.

p ngot s tt

: بطريقي, بيك نوعي, هرجور هست, هر جور.

p ryggen

: پرپشت ياشانه سوار شدن, كول كردن, كول, واگن مسطح (ويژه حمل اتومبيل وغيره).

p sista tiden

: اخيرا, بتازگي.

p stubinen

: سريعا, عاجلا نه.

p

: وصل, روشن, برقرار.

p avst nd

: دور, كناره گير.

p brjande

: اغاز, ابتدا, شروع, اغاز, شروع, درجه گيري, اصل, اكتساب, دريافت, بستن نطفه.

p drift

: دستخوش طوفان, غوطه ور(روي اب), اواره, بدون هدف, سرگردان, شناور.

p fgel

: طاووس, مزين به پر طاووس, خراميدن.

p fgelsh na

: طاووس ماده, طبيب, طب.

p fyllare

: پر كننده.

p gl nt

: نيم باز.

p grund

: بزمين, بگل نشسته, درزمين.

p hitt/lgn

: ساخت.

p hittighet

: قوه ابتكار, نبوغ, هوش (اختراعي), امادگي براي اختراع, مهارت, استعداد, صفا.

p l

: گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط كردن, گل گرفتن, گل الود كردن.

p land

: دركنار, درساحل, بكنار, بطرف ساحل.

p lands-

: واقع در ساحل, روي ساحل, متوجه بطرف ساحل, رو بساحل.

p litlig

: قابل اعتماد, توكل پذير, قابل اعتماد, معتمد, موثق, درست, امين.

p litlighet

: قابليت اطمينان, اعتبار.

p ls-

: خزپوش, تهيه شده باخز, باردار.

p lsgarnering

: خزدوزي, تخته كوبي, تخته پوشي دولا.

p lverk

: ستون بندي, الوار يا تير مخصوص ستون سازي.

p minnande

: احضاركننده, مهيج.

p minnelse

: ياداور, ياداوري كننده, ياداوري.

p nytt vervga

: تجديدنظر كردن, مجددا در امري مطالعه كردن, تجديدنظر.

p rak arm

: بي تامل, بداهه, بدون مقدمه, بدون تهيه.

p rerna

: مقام سناتوري, مقام اشرافي, اعياني.

p rlbroderi

: تسبيح سازي, بريسمان كشي (تسبيع).

p rlemor

: صدف مرواريد, مرواريد.

p rlskimrande

: مرواريد وار, دروار.

p ronvin

: درخت گلا بي, شربت گلا بي.

p rs maka

: كج خلق, زوجه سناتور, بانوي اشرافي.

p samma avst nd

: داراي مسافت مساوي.

p se

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, يك كيسه, يك بسته, يك بقچه.

p sin vakt

: مراقب, گوش بزنگ.

p sklilja

: نرگس زرد.

p skynda

: تسريع كردن در, پيش بردن, شتابان, تسريع ردن, شتاباندن, شتافتن.

p sned

: با گوشه ء چشم, كج, چپ چپ, اريب وار, بطور مايل, بسوي سراشيب, اريبي, حركت مايل, منحرف, غلط, كج, چپ چپ, بدشكل, بطور مايل, زشت, يك وري, بطور اريب.

p st

: ادعا كردن, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

p stdd

: بقول معروف, بنابگفته ء بعضي, منتسب به.

p stende

: تاكيد, اثبات, تاييد ادعا, اظهارنامه, اعلا ميه, بيانيه, اگهي, اخبار, اعلا ن, موضوع, قضيه, كار, مقصود, قياس منطقي, پيشنهاد كردن به, دعوت بمقاربت جنسي كردن, اظهار, بيان, گفته, تقرير, اعلا ميه, شرح, توضيح.

p stridig

: خود راي, مستبد, خود سر.

p svska

: شبكه, شبكه شطرنجي و امثال ان.

p truga

: بدون تقاضا چيزي را مطرح كردن, مزاحم شدن, متحمل شدن بر, جسارت كردن.

p tv ren

: از اين سو بان سو, از طرفي بطرف ديگر, از وسط, برخلا ف, برضد.

p varandra f ljande

: پياپي, متوالي, پي درپي, پياپي, متوالي, مسلسل, ارثي, توارثي.

p ve

: كاهن بزرگ, كشيش بزرگ, پاپ, پاپ پيشواي كاتوليكها, خليفه اعظم.

p verka varandra

: متقابلا اثر كردن, فعل و انفعال داخلي داشتن.

p verkad

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

p vlig

: پاپي, وابسته به پاپ يا اسقف, جامه اسقفي.

p.g.av

: بعلت, بسبب.

pacemaker

: دستگاه تنظيم كننده ضربان قلب, سرمشق, راهنما, پيشقدم.

pacificering

: تسكين دادن, ارامش.

pacifism

: ارامش طلبي, صلحجويي, ايين احتراز از جنگ.

pacifist

: صلح جو, ارامش طلب.

packa

: كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

packa till

: سوراخي را با شن وغيره پر كردن, بوسيله ضربات متوالي بالا يا پايين راندن.

packa upp

: ناهم فشرده كردن, ازفشار هوا كاستن, عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه, باز كردن, غير بسته اي كردن, واپيچيدن, باز كردن (بسته و غيره), ازاد كردن, صاف كردن, زيپ لباس رابازكردن, جدا كردن.

packad

: بسته اي, بسته بندي شده.

packare

: عدل بند, بسته بند, حلب پركن.

packat

: بسته اي, بسته بندي شده.

packbox

: غده, هر عضو ترشح كننده, دشبل, غده عرقي, حشفه مرد, بظر زن.

packe

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

packe/packa

: كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

packkorg

: صندوقي كه چيني يا شيشه دران ميگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندي(چيني الا ت).

packkorg/spjll da

: صندوقي كه چيني يا شيشه دران ميگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندي(چيني الا ت).

packning

: بادبان بند, شراع بند, واشر چرمي, درزبند, درز گرفتن, لا يي گذاشتن.

packsadel

: پالا ن.

packsna

: الا غ (اسپانيولي).

padda

: غوك, وزغ.

paddel

: بيلچه, پاروي پهن قايقراني, پارو زدن, با باله شنا حركت كردن, دست و پا زدن, با دست نوازش كردن, ور رفتن, با چوب پهن كتك زدن.

paddel/paddla

: بيلچه, پاروي پهن قايقراني, پارو زدن, با باله شنا حركت كردن, دست و پا زدن, با دست نوازش كردن, ور رفتن, با چوب پهن كتك زدن.

paddla

: بيلچه, پاروي پهن قايقراني, پارو زدن, با باله شنا حركت كردن, دست و پا زدن, با دست نوازش كردن, ور رفتن, با چوب پهن كتك زدن.

paginera

: صفحه گذاري كردن, صفحه بندي كردن.

paginering

: صفحه بندي.

pagod

: بتكده, ساختمان بسبك مخصوص چين و ژاپون, پاگودا.

pajas

: لوده, دلقك, مسخرگي كردن, لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن.

pajas/t lp

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن.

pajfyllning

: گوشت قيمه شده, مخلوطي از كشمش وشكر وگوشت, قيمه اميخته باكشمش.

paket

: جزءي از يك كل, بخش, قسمت, گره, دسته, بسته, امانت پستي, به قطعات تقسيم كردن, توزيع كردن, بسته بندي كردن, دربسته گذاشتن.

paket/paketera

: بسته, عدل بندي, قوطي, بسته بندي كردن.

paketering

: بسته, عدل بندي, قوطي, بسته بندي كردن.

paladin

: پهلوان افسانه يي.

palatalisera

: از سق ادا كردن, كامي كردن.

palats

: كاخ, كوشك.

palatsliknande

: كاخي, مجلل.

palaver

: گفتگوي مفصل, مكالمه, هرزه درايي, وراجي, پر حرفي كردن, از راه بدر بردن, چاخان كردن.

palestina

: فلسطين.

palestinsk

: فلسطيني.

palimpsest

: نسخه خطي يا دست نوشته اي كه نوشته ء روي ان پاك شده و دوباره رويش نوشته باشند.

palindrom

: از دو سر, يكي, متقارن.

palissad

: صخره ء مشرف بر رودخانه, محجر, پرچين, با پرچين احاطه كردن, ايجاد مانع, انسداد, مسدود ساختن, حصار بندي.

paljett

: سكه زر قديمي در ايتاليا وعثماني, پولك, پولك وسنگهاي بدلي زينت لباس, منجوق, هر چيز زرق وبرق دار, درخشش, باپولك مزين كردن.

paljett/glitter

: پولك وسنگهاي بدلي زينت لباس, منجوق, هر چيز زرق وبرق دار, درخشش, باپولك مزين كردن.

pall

: صندلي, عسلي, چهار پايه, چارپايه, عسلي, كرسي, صندلي مستراح فرنگي, مدفوع, پيخال, سكوب, ادرار كردن.

palmbevuxen

: نخلي, داراي نخل, برجسته, كامياب.

palmlilja

: درخت يوكاي امريكايي.

palpera

: پرماسيدن, لمس كردن, امتحان نمودن(با لمس), شاخك دار

palsternacka

: هويج وحشي, زردك وحشي.

pamflett

: هجو, كنايه, هجو كردن.

pamp

: ادم كله گنده, شخص مهم و برجسته.

pamp/kaxe

: ادم كله گنده, شخص مهم و برجسته.

pamp/magnat

: سرمايه دار خيلي مهم, ادم بانفوذ وپولدار.

pampas

: دشت علفزار امريكاي جنوبي, دشت, مرتع.

panama

: كشور جمهوري پاناما.

panda

: پاندا, خرس سفيد و سياه.

pandemonium

: مركز دوزخ, كاخ شيطان, دوزخ, غوغا.

panegyrik

: ستايش اميز, مديحه, ستايش.

panegyrisk

: ستايش اميز, مديحه, ستايش.

panel

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

panelhna

: شب بوي زرد.

panelning

: تخته جهت پوشش ديوار, با چوب (ديوار را) پوشانيدن.

panggrej

: ادم گيج, گيج كننده.

panik

: وحشت, اضطراب و ترس ناگهاني, دهشت, هراس, وحشت زده كردن, در بيم و هراس انداختن.

panikartad flykt

: رم, لگد كوب, ترس ناگهاني يك گله اسب, رميدن, فرار كردن, صداي كوبيدن پا.

panikslagen

: دستپاچه, مضطرب, هراسناك.

panikspridare

: ادمي كه ايجاد وحشت بيموردكند, ترساننده

pank

: ورشكسته, ورشكست, بي پول.

pank/br t

: ورشكسته, ورشكست, بي پول.

pankromatisk

: همه رنگ, حساس نسبت بهمه رنگها.

panna

: پيشاني, پيشاني بند, كاكل, پيشاني اسب وغيره.

panna/kastrull/skl

: ماهي تابه, روغن داغ كن, تغار, كفه ترازو, كفه, جمجمه,گودال اب, خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان, استخراج كردن, سرخ كردن, ببادانتقاد گرفتن, بهم پيوستن, متصل كردن, بهم جور كردن, قاب, پيشوندي بمعني همه و سرتاسر.

pannkaka

: نان ساجي, نان شيرين و پهن (مثل كلوچه), نوعي بازي ورق.

pannkakslagg

: فر كلوچه پزي, كلوچه پز, ماهي تابه, غربال سيمي كارگران.

pannrum

: اتاق اتشخانه كشتي, محل سوخت ريزي, تون, سوراخ محل سوخت ريزي بكوره, تنوره.

panorama

: مناظر مختلفي كه پي در پي پشت شهرفرنگ يا دوربين از نظر بگذرد, چشم انداز.

panorama-

: وسيع, چشم اندازدار.

pansarskepp

: زره پوش, اهن پوش, سفت, سخت.

pansarv rns-

: ضد تانك.

pant

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

pant/pantstta

: پياده شطرنج, گرو, گروگان, وثيقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

pant/utmaning

: گرو, وثيقه, رجز خواني, مبارزه طلبي, گروگذاشتن, شرط بستن, متعهد شدن,درجه, اندازه, وسيله اندازه گيري.

panta

: پياده شطرنج, گرو, گروگان, وثيقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

panteism

: فرضيه اي كه خدا را مركب از كليه نيروها و پديده هاي طبيعي ميداند, همه خدايي, وحدت وجود.

panteon

: معبد تمام خدايان و اديان مختلف, زيارتگاه.

panter

: پلنگ, يوزپلنگ.

pantl nare

: بنگاه رهني, گروگير, وام ده, مرتهن.

pantlnekontor

: بنگاه رهني, موسسه رهني.

pantomim

: نمايش صامت مخصوصا با ماسك, تقليد در اوردن.

pantomimspel

: لا ل بازي با نقاب, لودگي, زهد فروشي.

pantomin

: نمايش خنده اور, تقليد, نمايش بدون گفتگو, تقليد در اوردن.

pantr tt

: حق تصرف مال يا ملكي تاهنگاميكه بدهي وابسته به ان داده شود, حق رهن, حق گروي, طحال, سپرز.

pantstta

: پياده شطرنج, گرو, گروگان, وثيقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

papawbuske

: درخت پاپااو يا درخت نخل امريكاي جنوبي.

papayatr d

: عنبه هندي, پاپايه, ميوه عنبه هندي.

papegoja

: طوطي, هدف, طوطي وار گفتن.

papiljott

: دستگاه فرزني.

papill

: پت, نوك پستان, برامدگي نوك دار, برامدگي كوچك, پاپيل, پستانك, زاءده بافتي ريشه پر و موي سر و بدن و امثال ان, استطاله بافتي.

papism

: كليساي كاتوليك رم, پاپ بازي.

papist

: طرفدار پاپ.

papistisk

: وابسته بكاتوليك رومي, شبيه كاتوليك, پاپي.

papp

: مقوا, مقواي نازك, مقوا, كاغذ مقوايي, كاغذ مقوايي, كارت ويزيت, ورق بازي, قلا بي.

pappa

: بابا, باباجان, اقاجان, بابا, پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن, بابا, پاپا, بابا, پاپا, اقاجان, پاپ, كشيش ناحيه.

pappask

: مقوا, جعبه مقوايي, جاكاغذي, كارتن.

pappask/kartong

: مقوا, جعبه مقوايي, جاكاغذي, كارتن.

papper

: كاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق كاغذ, اوراق, روي كاغذ نوشتن, يادداشت كردن, با كاغذ پوشاندن.

papper/tidning

: كاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق كاغذ, اوراق, روي كاغذ نوشتن, يادداشت كردن, با كاغذ پوشاندن.

pappersarbete

: تشريفات اداري, كاغذ بازي.

pappersavfall

: كاغذ باطله, سر كاغذ يا ته كاغذ.

pappershandlare

: نوشت افزار فروش, فروشنده لوازم التحرير.

papperskorg

: سبد كاغذ باطله, سبد زباله و خاكروبه, اشغال دان.

pappersmassa

: مغز ساقه, مغز نيشكر, خمير كاغذ, حالت خميري, جسم خمير مانند, بصورت تفاله دراوردن, گوشتالو شدن.

pappersnsduk

: دستمال كاغذي.

paprika

: ميوه رسيده فلفل قرمز, فلفل شيرين.

papyrus

: بردي, پاپيروس, درخت كاغذ.

par

: جفت, جفت كردن, جفت شدن, وصل كردن, جفت.

para

: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن.

parabel

: سهمي.

parabolisk

: سهمي وار.

parad

: رژه, سان, نمايش با شكوه, جلوه, نمايش, خودنمايي, جولا ن, ميدان رژه, تظاهرات, عمليات دسته جمعي, اجتماع مردم, رژه رفتن, خود نمايي كردن.

parad/promenadplats

: رژه, سان, نمايش با شكوه, جلوه, نمايش, خودنمايي, جولا ن, ميدان رژه, تظاهرات, عمليات دسته جمعي, اجتماع مردم, رژه رفتن, خود نمايي كردن.

paradigm

: ايه كتاب مقدس كه مثالي را متضمن است, نمونه.

paradis

: بهشت برين, فردوس, سعادت, خوشي.

paradox

: قياس ضد و نقيض, بيان مغاير, اضداد, مهمل نما.

paradoxal

: در ظاهر مهمل و در واقع درست, مهمل نما.

parafras

: تفسير, تاويل, ربط, ترجمه ازاد, توضيح, نقل بيان, ترجمه و تفسير كردن.

paragraf

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند كردن, فاصله گذاري كردن, انشاء كردن.

parakit

: طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ.

parallax

: اختلا ف رويت با در نظر گرفتن محل ديد ناظر, اختلا ف منظر, انطباق.

parallelism

: موازات, برابري, همساني, مشابهت, ترادف عبارات, اشتراك وجه, تقارن.

parallell

: موازي, متوازي, برابر, خط موازي, موازي كردن, برابر كردن.

parallellepiped

: متوازي السطوح, حجم متوازي السطوح, منشور متوازي السطوح.

parallellogram

: متوازي الا ضلا ع.

parallelltrapets

: شبيه ذوذنقه, چهار پهلو, چهار ضلعي غير منظم.

paralytisk

: افليج, وابسته به فلج.

parameter

: پارامتر.

paranoia

: جنون ايجاد سوء ذن شديد و هذيان گويي و فقدان بصيرت, پارانويا.

paraplegi

: فلج پايين تنه, فلج نيمه بدن, فلج پا, فلج اعضاي سافل, پا فلجي.

paraply

: چتر بزرگ, چتر, سايبان, حفاظ, چتر استعمال كردن.

parasit

: انگل, طفيلي, صداي مزاحم, پارازيت.

parasit-

: پارازيتي, انگلي.

parasitera

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

parasoll

: سايبان, چتر افتابي, هواپيماي يك باله, سايه, چتر افتابي, سايبان, ساباط, افتاب گردان.

paratyfus

: بيماري شبه حصبه, مربوط به شبه حصبه.

paravan

: الت مين جمع كن كشتي, اژدر مخرب دريايي.

parbladig

: شكل پر, داراي برگ در دو سوي برگدم.

parentes

: جمله معترضه, دو هلا ل, دو ابر, پرانتز.

parentetisk

: بطور معترضه.

parera

: دفع كردن حمله حريف, دور كردن, دفع حمله, دورسازي, طفره رفتن.

pares

: فلج ناقص, فلج خفيف, ضعف عضلا ني.

parfait

: دسريخ زده مركب از سرشير وتخم مرغ پخته وشربت ومواد ديگري.

parfym

: عطر, بوي خوش, معطر كردن.

parfymeri

: عطر فروشي, عطر سازي, عطريات.

parfymtillverkare

: عطر فروش.

parhus

: نيمه مجزا, داراي يك ديوار حاءل.

pari

: برابري, تساوي, تعادل, بهاي رسمي سهم, برابر كردن.

paria

: منفور, از طبقه پست در هندوستان.

parietal

: جداري, ديواري, استخوان اهيانه.

paris

: شهر پاريس, فرزند ' پريام.'

parisare

: پاريسي.

paritet

: برابري, تساوي, زوج بودن, تعادل, جفتي.

parkas

: نيم تنه پوست حيوانات, باشلق.

parkera

: پارك, باغ ملي, گردشگاه, پرديز, شكارگاه محصور, مرتع, درماندگاه اتومبيل نگاهداشتن, اتومبيل را پارك كردن, قرار دادن.

parkering

: ماندگاه, توقفگاه بي سقف (براي توقف وساءط نقليه).

parkett

: اجر موزاييك, اجرچوبي كف اطاق, محل اركسترنمايش, پايين صحنه, باچوب فرش كردن.

parlamentariker

: نماينده مبرز, طرفدار حكومت پارلماني.

parlamentering

: گفتگوي دو نفري, مذاكره درباره صلح موقت, مكالمه كردن, مذاكره كردن.

parlaments-

: هواخواه مجلس, مجلسي, پارلماني.

parlamentsledamot

: عضو هيلت قانونگذاري.

parodi

: استقبال شعري, نوشته يا شعري كه تقليد از سبك ديگري باشد, تقليد مسخره اميزكردن.

parotit

: اريون, التهاب غدد بناگوشي, گوشك.

paroxysm

: گهگيري, حمله ناگهاني مرض, تشنج.

part/part i ml/friare

: خواستگاري كردن, عشقبازي كردن, عرضحال دهنده, مدعي, خواستگار.

partenogenes

: ايجاد مولود بوسيله جنس مونث بدون عمل لقاح, تناسل بكري, بكر زايي.

parterr

: باغچه گلكاري, بخشي از تماشاخانه كه پشت سر نوازندگان است, در طول زمين.

parti

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

parti-

: نفاق افكن.

parti/bjudning

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

parti/partigrupp/split

: دسته بندي, حزب, انجمن, فرقه, نفاق.

particip

: وجه وصفي, وجه وصفي معلوم, وجه وصفي مجهول, صفت مفعولي.

partiell

: جانبدار, طرفدار, مغرض, جزءي, ناتمام, بخشي, قسمتي, متمايل به, علا قمند به.

partigrupp

: دسته بندي, حزب, انجمن, فرقه, نفاق.

partihandel

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

partisk

: پيشقدر دار.

partiskhet

: پيشقدر, طرفداري, جانبداري, تعصب, غرض.

partitiv

: وابسته به تيغه يا ديواره يا تفكيك, وابسته به جزء.

partner

: شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

partner/deltagare

: شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

parvel

: كودك تازه براه افتاده, كودك نو پا, اشغال, عدد, جمع, سرجمع, حاشيه نويسي, يادداشت مختصر, مبلغ, جمع بستن, بچه كوچك.

parveny

: تازه بدوران رسيده.

pascha

: پاشا.

pass

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط, گذرنامه, تذكره, وسيله دخول, كليد.

passa

: برازيدن, درخور بودن, مناسب بودن, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن, درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

passa upp p

: پيشخدمتي كردن, خدمت رسيدن و خدمت كردن.

passage

: راهرو, غلا م گردش, محل عبور, گذرگاه.

passagerare

: گذرگر, مسافر, رونده, عابر, مسافرتي.

passande

: بجا, بموقع, شايسته, جفت سازي, سوار كني, لوازم.

passande/anst ndig

: شايسته, زيبنده, خوش منظر, بطور دلپذير.

passera

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

passerkort

: گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

passgngare

: يورغه رو.

passionsblomma

: گل ساعت.

passiv

: منفعل.

passivism

: فلسفه صبر وعدم جنبش, رفتار از روي بي حالي, كنس پذير گرايي.

passivitet

: انفعال.

past risering

: پاستوريزه كردن.

pastej

: نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.

pastej/bulle

: نان شيريني ميوه دار ياگوشت دار.

pastellf rg

: وسمه, نيل گياه, ايساتيس رنگرزان, خمير مواد رنگي, نقاشي بامداد رنگي.

pastill

: خميري كه براي بخور دادن بكاررود, بخور, قرص دارويي كه روي ان شيريني باشد, مداد رنگي, خميري كه براي بخور دادن بكاررود,بخور, قرص دارويي كه روي ان شيريني باشد, مداد رنگي.

pastisch

: تقليد ادبي يا صنعتي از اثار استادان فن.

pastoral

: شعروياموسيقي روستايي, داستان شباني.

pastorsadjunkt

: معاون كشيش بخش.

pastrisera

: سترون ساختن ميكروب طبق روش پاستور.

patella

: استخوان كشكك, كاسه زانو, طشت كوچك.

paten

: دوري, سيني, بشقاب نان عشاي رباني.

patent/uppenbar

: اشكار, داراي حق امتياز, امتيازي, بوسيله حق امتياز محفوظ مانده, داراي حق انحصاري, گشاده, مفتوح, ازاد,محسوس, حق ثبت اختراع, امتياز نامه, امتياز ياحق انحصاري بكسي دادن, اعطا كردن (امتياز).

patentinnehavare

: صاحب اختراع ثبت شده, ذينفع اختراع به ثبت رسيده.

patentmedicin

: دارويي كه علا ج هر درد باشد, علا ج هر چيز.

patient

: شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.

patient/tlig

: شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.

patio

: حياط, ايوان, طارمي, پاسيو.

patolog

: پزشك ويژه گير اسيب شناسي, اسيب شناس.

patologi

: اسيب شناسي, پاتولوژي.

patos

: عامل وموجد ترحم وتاثر, ترحم, گيرندگي.

patriark

: پدرشاه, رءيس خانواده, ريش سفيد قوم, ايلخاني, شيخ, بزرگ خاندان, پدرسالا ر.

patriarkalisk

: وابسته به پدر سالا ري يا پدرشاهي.

patriarkat

: پدرشاهي, پدر سالا ري.

patricier

: نجيب زاده, اعيان زاده, شريف, اشرافي.

patriotism

: ميهن پرستي.

patron

: كارتريج.

patron/filmrulle

: كارتريج.

patronb lte

: جاي فشنگ, حمايل, قطارفشنگ, جاي فشنگ, حمايل, قطار فشنگ.

patronymikon

: مشتق از نام پدر, پدري, نام خانوادگي, پدر نامي.

patrull

: گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن.

patrull/grupp

: گروه, جوخه, دسته, بصورت جوخه يادسته دراوردن.

patrull/patrullera

: گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن.

patrullera

: گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن.

patrullerande poliskonstapel

: پليس گشتي, گشتي.

patt

: بن بست, پات, پات كردن يا شدن.

paul

: تعداد كم, اندك, اسم خاص مذكر.

paus

: فرصت, استراحت, مكث.

pausa

: مكث, توقف, وقفه, درنگ, مكث كردن.

paviljong

: غرفه نمايشگاه, عمارت كلا ه فرنگي, چادر صحرايي, دركلا ه خيمه زدن, دركلا ه فرنگي جا دادن.

pbud

: حكم كردن, حكم, فرمان, فرمان, حكم, قانون.

pechblnde

: نوعي اورانيت

pedagog

: كارشناس اموزش و پرورش, اموزگار, معلم, اموزگار علم فروش.

pedagogik

: .=ygogadep

pedagogisk

: وابسته به اموزش وپرورش.

pedal

: ركاب, جاپايي, پدال, پايي, وابسته به ركاب, پازدن, ركاب زدن.

pedant

: فضل فروش, عالم نما, كرم كتاب, سخت گير, جدي, لجوج, سمج, خيلي دقيق, مصر, گيج كننده

pedanteri

: فضل فروشي.

pedantisk

: وابسته به عالم نمايي وفضل فروشي, دقيق, نكته سنج, بسيار مبادي اداب.

pederast

: بچه باز, لواط گر.

pediatrik

: امراض كودكان, طب اطفال, پزشكي كودك.

pedikyr

: مانيكور پا, معالجه امراض دست وپا.

pegasus

: اسب بالدار, ذوالجناح.

pegmatit

: سنگ خاراي زبر.

pejorativ

: تنزل دهنده, تحقير اميز, واژه تحقيري.

peka

: نوك, سر, نقطه, نكته, ماده, اصل, موضوع, جهت, درجه, امتياز بازي, نمره درس, پوان, هدف, مسير, مرحله, قله, پايان, تيزكردن, گوشه داركردن, نوكدار كردن, نوك گذاشتن (به), خاطر نشان كردن, نشان دادن, متوجه ساختن, نقطه گذاري كردن.

pekade

: تيز, نوك دار, كنايه دار, نيشدار.

pekannt

: درخت گردوي امريكاي مركزي.

pekare

: اشاره گر.

pekfinger

: انگشت نشان, سبابه, انگشت شهادت.

peking-

: ساكن شهر پكن, زبان ولهجه مردم پكن, سگ كوچك ودست اموز چيني, پكني.

pektin

: دلمه گياهي, ژلا تين گياهي, پكتين.

pelagisk

: دريايي, دريانشين, ساكن دريا, جانور دريايي.

pelare

: ستون, پايه, جرز, ركن, اركان, ستون ساختن.

pelarg ng

: راهرو سرپوشيده, اطاق يا سلول راهبان وتاركان دنيا, ايوان, دير, صومعه, گوشه نشيني كردن, درصومعه گذاشتن.

pelargng/kloster

: راهرو سرپوشيده, اطاق يا سلول راهبان وتاركان دنيا, ايوان, دير, صومعه, گوشه نشيني كردن, درصومعه گذاشتن.

pelargon

: شمعداني عطري, گل شمعداني.

pelikan

: مرغ سقا, مرغ ماهيخوار.

pemmikan

: گوشت خشكانده, اطلا عات خلا صه.

pendel

: اونگ, جسم اويخته, پاندول, نوسان, تمايل.

pendla

: نوسان كردن, تاب خوردن, از اين سو به ان سو افتادن, مردد بودن.

pendling

: تبديل, تغيير, تخفيف جرم.

penetrerande

: نافذ, رسوخ كننده.

pengar

: پول, اسكناس, سكه, مسكوك, ثروت, مال دنيا, جيفه دنيا, پول, مال حرام.

penicillin

: پني سيلين.

penis

: الت مردي, الت رجوليت, ذكر, كير.

penjoar

: قطيفه لباسي زنانه, لباس خانگي زنانه.

penna

: قلم, كلك, شيوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حيوانات اغل, خانه ييلا قي, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن, مداد, مداد رنگي, نقاشي مدادي, مداد ابرو, هر چيزي شبيه مداد, مدادي, بامدادكشيدن.

penndrag

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

penning-

: پولي, نقدي, مالي, جريمه دار.

penningremissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.

penningutl nare

: پول وام ده.

pennkniv

: قلمتراش, چاقوي كوچك جيبي.

pennskaft

: جاقلمي ودسته قلم.

penny

: كوچكترين واحد پول انگليس وامريكا, شاهي.

pens

: بنفشه فرنگي, بنفشه سه رنگ, رنگ قرمز مايل به ابي.

pension

: حقوق بازشنستگي, مقرري, پانسيون, مزد, حقوق, مستمري گرفتن, پانسيون شدن.

pension r

: بازنشسته, وظيفه خوار, مستمري بگير.

pensionerad

: بازنشسته.

pensionsavgift

: سالخوردگي, كهولت, بازنشستگي, تقاعد.

pentagram

: ستاره پنج راس, شكل پنج ضلعي, شكل پنج تايي.

pentameter

: شعر پنج بحري, شعر پنج وتدي.

peppar-

: فلفل دار, تند, تند وتيز, گرم, باروح.

peppar

: فلفل, فلفل كوبيده, فلفلي, باضربات پياپي زدن, فلفل پاشيدن, فلفل زدن به, تيرباران كردن.

pepparkorn

: دانه فلفل, فلفل دانه, چيز كم بها, جزءي, ناچيز.

pepparmynta

: نعناع بياباني, قرص نعناع.

pepsin

: پپسين, انزيم گوارنده پروتلين در شيره معده.

per

: با, توسط, بوسيله, در هر, براي هر, از ميان, از وسط, برطبق.

per capita-berkning

: سرانه, ماليات برهر فرد, سرشماري.

per styck

: براي هرشخص, هرچيز, هريك, هركدام.

perfekt

: كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن, خوب, تمام عيار, محكم, بادوام, ساخته شده.

perfekta

: كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن.

perforera

: سوراخ كردن.

perforering

: سوراخ, عمل سوراخ كردن.

pergament

: كاغذ پوست, نسخه خطي روي پوست اهو.

pergola

: الا چيق, سايبان, كلا ه فرنگي.

perifer

: جنبي, پيراموني, مماس, تانژانت.

periferi

: پيرامون, دوره, محيط, حدود.

perifras

: استعمال واژه ها وعبارات زاءد.

perifrastisk

: داراي حشو و زواءد, داراي الفاظ زاءد.

perigeum

: حضيض (نقطه اي از مدار سياره كه بزمين نزديكتر باشد).

perihelium

: سمت الشمس, حضيض خورشيد, نقطه الراس.

perimeter

: پيرامون, محيط.

period

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ايست, مكث, نقطه پايان جمله, جمله كامل, قاعده زنان, طمث, حد, پايان, نتيجه غايي, كمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصي.

periodisk

: دوره اي, نشريه دوره اي.

periodisk v xling

: نوبت, دوري, تناوب, حالت تناوبي, دوره.

periodiskt

: بصورت دوره اي, در فواصل معين.

periskop

: پريسكوپ, دوربين زير دريايي مخصوص مشاهده اشياء روي سطح اب, پيرامون بين.

periskopisk

: وابسته به پريسكوپ يا پيرامون بين.

peristaltik

: حركت دودي, جنبش كرم وار, حركات حلقوي.

peristyl

: رديف ستون هاي اطراف ايوان يا حياط.

peritonit

: پريتونيت, التهاب صفاق.

perkussions-

: زدني, تصادمي.

permanens

: دوام, بقا.

permanent

: پايدار, ابدي, ثابت, ماندني, سير داءمي.

permanent tillstnd

: پايداري, ترتيب هميشگي, قرار داءمي, ثبات, دوام.

permanganat

: نمك پرمنگنات.

permission

: مرخصي سرباز, حكم مرخصي, مرخصي دادن به, مرخص كردن.

permutation

: جايگشت, جايگردي.

peroxid

: اكسيدي كه داراي مقدار زيادي اكسيژن باشد (مخصوصا اب اكسيژنه).

persien

: ايران.

persienn

: پنجره كركره.

persika

: هلو, شفتالو, هرچيز شبيه هلو, چيز لذيذ, زن يا دختر زيبا, فاش كردن.

persilja

: جعفري.

persimon

: خرمالو, خرمندي.

persisk

: فارسي, ايراني.

person

: شخص, نفر, ادم, كس, وجود, ذات, هيكل.

person med fribiljett

: كسيكه بدون بليط سوار(ترن و غيره) شود, بي بليط سفر كردن.

personal

: كاركنان, كارگزيني.

personifiera

: داراي شخصيت كردن, شخصيت دادن به, رل ديگري بازي كردن.

personifikation

: تجسم شخصيت, عين, همانند ديگري.

personlig lsegendom

: اموال شخصي.

personliga

: شخصي, خصوصي, حضوري, مربوط به شخص.

personlighet

: شخص برجسته, شخصيت, بازيگران داستان, شخصيت, هويت, وجود, اخلا ق و خصوصيات شخص, صفت شخص.

perspektiv

: ديد, بينايي, منظره, چشم انداز, مناظر و مرايا, جنبه فكري, لحاظ, سعه نظر, روشن بيني, مال انديشي, تجسم شي, خطور فكر, ديدانداز.

peruk

: كلا ه گيس, كلا ه گيس تهيه شده از پشم تابيده, كلا ه گيس, نوعي صدف خوراكي, كلا ه گيس زدن, كلا ه گيس, موي مصنوعي, كلا ه گيس, گيس ساختگي, موي مصنوعي, داراي گيس مصنوعي كردن, سرزنش كردن.

peso

: پسو, مسكوك امريكاي جنوبي.

pessimism

: بدبيني, صفت بد, بدي مطلق, فلسفه بدبيني.

pessimist

: بدبين.

pessimistisk

: بدبين, وابسته به بدبيني.

pest

: افت, بلا, سرايت مرض, طاعون, بستوه اوردن, ازار رساندن, دچار طاعون كردن.

pest-

: وابسته به طاعون يا افت.

pestb ld

: خيارك, جغد شاخدار.

petig

: خودنما, ايرادي, سخت گير.

petnoga

: وسواسي, پرچانه, بهانه گير, كار بسيار دقيق.

petrifikat

: تحجر, سنگ شدگي.

petrografi

: سنگ نگاري.

petrokemisk

: پتروشيمي, شيمي نفت.

petunia

: گل اطلسي, رنگ قرمز مايل بابي.

pf ljande

: پس ايند, بعدي, بعد, پسين, لا حق, مابعد, ديرتر, متعاقب.

pfallande

: مزاحم, فضول.

pfyllning

: دوباره پركردن, بازپرسازي.

pg ende

: درحال پيشرفت, مداوم.

ph

: علا مت لگاريتم منفي براي غلظت يون هيدروژن برحسب گرم اتم درهر ليتر.

phitt

: ساخت, خيال, وهم, سخن جعلي, اختراع, افسانه.

pi

: حرف شانزدهم الفباي يوناني, عدد هشتاد, نسبت پيرامون به شعاع دايره.

pianist

: نوازنده پيانو, پيانو نواز.

piano

: پيانو, ارام بنوازيد, قطعه موسيقي اهسته وارام

piassava

: الياف نخل پياساوا.

piazza

: ميدان (مخصوصا در شهرهاي ايتاليا) وبازار.

picka

: يك چهارم بوشل, نوك زدگي, سوراخ, نوك زدن, بانوك سوراخ كردن, دندان زدن.

picknick

: گردش دسته جمعي, پيك نيك, به پيك نيك رفتن, دسته جمعي خوردن.

pickolafljt

: فلوت داراي صداي زير.

piemonte

: ناحيه اي در شمال غربي ايتاليا, كوه پايه اي, تشكيل شده در كوهپايه.

pietism

: پرهيزگاري, پارسايي, تقوا.

pietist

: وابسته به پرهيز گاري, پارسا.

piezoelektrisk

: فيزوالكتريك.

piffa upp

: زيبا كردن, اراستن, زيبا شدن.

piga

: زير پوش, زير پيراهن وزير شلواري كوتاه, شورت.

pigg

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن, گستاخ, جسورانه, خودنما, متكبر, چابك.

pigga upp

: چالا ك شدن, زنده شدن, چابك شدن, با روح شدن.

piggsvin

: جوجه تيغي, خارپشت كوهي, تشي, خاردار كردن, خراشاندن.

piggvar

: سپر ماهي, ماهي پهن خوراكي.

pigment

: رنگيزه, رنگ دانه, ماده رنگي, ماده ملونه, باماده رنگي رنگ كردن.

pigmentering

: رنگ, رنگي شدن, تجمع رنگدانه ها در بافتها.

pik

: كلنگ دوسر, نيزه دسته چوبي, ميخ نوك تيز, نوك نيزه, هرچيز نوك تيز, قله كوه نوك تيز, اردك ماهي, عزيمت كردن, سريعا رفتن, رحلت كردن, نيزه زدن, باچيز نوك تيزسوراخ كردن.

pik/g dda

: كلنگ دوسر, نيزه دسته چوبي, ميخ نوك تيز, نوك نيزه, هرچيز نوك تيز, قله كوه نوك تيز, اردك ماهي, عزيمت كردن, سريعا رفتن, رحلت كردن, نيزه زدن, باچيز نوك تيزسوراخ كردن.

pikant

: تندوبامزه, گوشه دار, گزنده, هشياركننده.

pikant smak

: تندوتيزي, زنندگي, گوشه داري, طعنه اميزي.

pikaresk-

: شخص اوباش, داستاينكه قهرمان ان رذل است.

piket

: دستك, ميخ چوبي, ميخچه, چوب نوك تيز, چوب پرچين, كشيك, اعتصاب كردن, اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار, نرده كشيدن, مراقبت كردن, بستن, افسار كردن(اسب), جلوكسي راه رفتن يا ايستادن.

pikt

: مردمان غير سلتي انگليس.

pil

: پيكان.

pil/rusa

: زوبين, نيزه, تير, بسرعت حركت كردن, حركت تند, پيكان

pilaster

: ستون چهار گوش يا مستطيل, پايه مبل وصندلي, هرچيزي شبيه ستون يا استوانه, ديواريا جرز ستون نما.

pilbge

: كمان بزرگ, اغراق گويي, كمان دستي.

pilgrim

: زوار امكنه مقدسه كه دو برگ خرما را صليب وار به امكنه مقدسه حمل ميكنند, زاءر, زوار, مسافر, مهاجر.

pilla ut

: چشمك زدن, جابجا كردن, حلزون خوراكي.

piller

: حب, حب دارو, دانه, حب ساختن.

piller/tidning i litet format

: خلا صه شده, تلخيص شده, چكيده, روزنامه نيم قطع و مصور

pillerask

: قوطي حب دارو وغيره, لا نه توپ ومسلسل.

pilot

: رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي.

pimpsten

: سنگ پا, سنگ خارا, سنگ پا زدن.

pina

: عذاب دادن, تحريف كردن, به خود پيچيدن, تقلا كردن, پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن, ازار دادن, شكنجه كردن, برصليب اويختن.

pina/reta

: اميدوار, وسپس محروم كردن, كسي را دست انداختن, سردواندن, ازار دادن.

pinass

: كشتي كوچك پارويي, زن, زن جاكش.

pingla

: جرنگ جرنگ, صداي جرنگ, صداي جرنگ جرنگ كردن, طنين داشتن, داراي طنين كردن.

pingla/pinglande

: جرنگ جرنگ, صداي جرنگ, صداي جرنگ جرنگ كردن, طنين داشتن, داراي طنين كردن.

pinglande

: صداي زنگ (دادن), طنين, طنين انداختن.

pingst

: عيد گلريزان, عيد پنجاهه, عيد نزول روح القدس بر رسولا ن عيسي (پنجاهمين روز بعداز عيد پاك), عيد گلريزان,, سه روز اول ايام عيد گلريزان.

pingstdagen

: عيد نزول روح القدس بر رسولا ن عيسي (پنجاهمين روز بعداز عيد پاك), عيد گلريزان

pingvin

: پنگوين, بطريق.

pinka

: كار بيهوده كردن, وقت گذراندن, بنازچيز خوردن, با خوراك بازي كردن, جيش كردن.

pinne

: ميخ, ميخ چوبي, چنگك, عذر, بهانه, ميخ زدن, ميخكوب كردن محكم كردن, زحمت كشيدن, كوشش كردن,درجه, دندانه, پا, :(پعگگعد) دربالا پهن ودر پايين نازك(شبيه ميخ).

pinne/hnspinne/abborre

: نشيمن گاه پرنده, چوب زير پايي, تير, ميل, جايگاه بلند, جاي امن, نشستن, قرار گرفتن, فرود امدن, درجاي بلند قرار دادن.

pion

: گل صد توماني.

pionj r

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

pip

: نگاه زير چشمي, نگاه دزدكي, طلوع, ظهور, نيش افتاب, روزنه, روشنايي كم, جيك جيك, جيرجيركردن, جيك زدن, باچشم نيم باز نگاه كردن, از سوراخ نگاه كردن, طلوع كردن, جوانه زدن, اشكار شدن, كمي.

pip/spruta ut

: لوله, دهانه, شيراب, ناودان, فواره, فوران, جوش, غليان, پرش, جهش كردن, پريدن, فواره زدن, فوران كردن

pipa

: جيرجير, اشاره مختصر, جير جير كردن, اشاره مختصر كردن به, نگاه زير چشمي, نگاه دزدكي, طلوع, ظهور, نيش افتاب, روزنه, روشنايي كم, جيك جيك, جيرجيركردن, جيك زدن, باچشم نيم باز نگاه كردن, از سوراخ نگاه كردن, طلوع كردن, جوانه زدن, اشكار شدن, كمي.

pipig

: جيغ جيغو, داراي صداي شبيه جغد يا موش.

pipkrage

: يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن.

pipskgg

: ريش بزي.

pir

: ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه.

pir l

: مارماهي دهان گرد.

pir/brygga

: ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه.

pir/kaj/brygga

: سياه رنگ, سياه, :بارانداز, اسكله بندر.

pirra

: صدا (كردن), طنين (انداختن), حس خارش, سوزش كردن, حس خارش ياسوزش داشتن, صدا.

piruett

: چرخ سريع, چرخ روي پاشنه, چرخ زدن.

piska

: خردكردن, داغان كردن, پي درپي زدن, خراب كردن, خمير(دراشپزي), خميدگي, خميدگي پيداكردن, باخميرپوشاندن, خميردرست كردن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

piskning

: شلا ق زني, نخ تابيده مخصوص تازيانه پيچي.

piskning/vispande

: شلا ق زني, نخ تابيده مخصوص تازيانه پيچي.

pisksnrt

: نخ تابيده, زه, پارچه محكم و داراي نخ تابيده, شلا ق, هرچيزي شبيه شلا ق, ضربه يا تكان شلا قي, شلا ق زدن.

piss

: شاش, شاشيدن.

pistaschmandeltr d

: درخت پسته, پسته.

pistill

: گرزن, مادگي, الت مادگي گل.

pistol

: تپانچه لوله كوتاه, تپانچه, هفت تير, تپانچه دركردن.

pistolhlster

: جلد چرمي هفت تير وتپانجه, جلد, در جلد چرمي قرار دادن (تپانچه).

pittoresk

: شايان تصوير, زيبا, بديع, خوش منظره.

pizza

: پيتزا (يك نوع غذاي ايتاليايي).

pizzicato

: با ضرب نوك انگشت يا ناخن(بجاي مضراب يا ارشه براي زدن ساز).

pk

: چماق, چوبدستي سركلفت, باچماق زدن, مجبوركردن, كتك زدن.

pl d

: پارچه پيچازي, شطرنجي.

pl ga/besvra

: اذيت كردن, بستوه اوردن, بيحوصله كردن.

pl gga

: تحميل كردن, اعمال نفوذ كردن, گرانبار كردن, ماليات بستن بر.

pl gga/imponera/lura

: تحميل كردن, اعمال نفوذ كردن, گرانبار كردن, ماليات بستن بر.

pl ggande

: تحميل, تكليف, وضع, باج, ماليات, عوارض.

pl goande

: زجر دهنده, عذاب دهنده.

pl gsam

: زجر دار, متضمن زجر وشكنجه, طاقت فرسا.

pl ja

: خيش, گاو اهن, شخم, ماشين برف پاك كن, شخم كردن, شيار كردن, شخم زدن, باسختي جلو رفتن, برف روفتن

pl ster

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

pl tslig

: ناگهاني, ناگهان, بي خبر, بي مقدمه, فوري, تند, بطور غافلگير, غير منتظره, سريع.

placebo

: دواي مريض راضي كن, داروي دل خوش كنك و بي اثر, مايه تسكين.

placenta

: جفت, جفت جنين, مشيمه, وابسته به جفت.

placera

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, كارخانه, گياه, مستقر كردن, كاشتن, واقع در, واقع شده, درمحلي گذاردن, جا گرفتن.

placera om

: از منطقه اي به منطقه ديگر اعزام داشتن, نقل و انتقال دادن.

placera vid sidan

: پيش هم گذاشتن, پهلوي هم گذاشتن.

placera/plats

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن.

placera/uttrycka

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

placerad

: واقع شده در, واقع در, جايگزين.

placering

: قرار دادن, گمارش.

placering i linje

: هم ترازي.

pladdra

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن, فضولي كردن, وراجي كردن, گستاخي كردن, فاش وابراز كردن, فضول.

pladdra/sorl

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

plagiator

: اثار ادبي ديگران را سرقت كردن.

plagiera

: اثار ادبي ديگران را سرقت كردن.

plagiering

: دزدي ادبي.

plan

: هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

planera

: قصد داشتن, خيال داشتن, فهميدن, معني دادن, بر ان بودن, خواستن, برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن

planera/meditera

: تفكر كردن, انديشه كردن, قصد كردن, تدبير كردن, سربجيب تفكر فرو بردن, عبادت كردن.

planerande

: برنامه ريزي, طرح ريزي.

planerare

: نقسه كش.

planering

: طرح بندي, برنامه ريزي, طرح ريزي.

planet

: سياره, ستاره سيار, ستاره بخت.

planetarium

: افلا ك نما, سياره نما, ستاره ديدگاه, وابسته به سياره, ستاره اي, نجومي, جهاني.

plank

: مهمانخانه شبانه روزي, پانسيون, تخته كوبي, الوار, تخته پوشي.

plank/staket

: نرده سازي, حصار كشي, نرده, پرچين.

planka

: قطعه, قسمت, واحد, قسمتي از برنامه, تخته, تخته ميز و پيشخوان مهمانخانه, تخته پوش كردن, تخته تخته كردن

plankton

: موجودات ريز و شناور ازاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و اغازيان و جلبكها).

planls

: بي مقصد, بي مرام, بي اراده, استدلا لي, برهاني, سرگردان.

planskild korsning

: پرواز يك يا چند هواپيما در ارتفاع كم.

planta

: نهال تخمي, جوانه كوچك درخت, جوانه.

plantage

: كشت و زرع, مزرعه.

plantage gare

: كشاورز, زارع, كشتار, صاحب مزرعه.

plantera med skog

: تبديل به جنگل كردن, جنگلكاري كردن.

plantering

: كشت و زرع, مزرعه.

plantering/plantage

: كشت و زرع, مزرعه.

planteringsspade

: ماله, بيلچه باغباني, ماله كشيدن.

plask

: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.

plask/plaska

: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.

plaska

: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.

plaska/fuska

: رنگ پاشيدن, نم زدن, تر كردن, دراب شلپ شلپ كردن, سرسري كاركردن, بطور تفريحي كاري راكردن.

plasma

: پلا سما, قسمت ابكي خون, خونابه.

plast

: قالب پذير, نرم, تغيير پذير, قابل تحول و تغيير, پلا ستيك, مجسمه سازي, ماده پلا ستيكي.

plasticitet

: اندام پذيري, شكل پذيري, قالب پذيري, حالت پلا ستيكي, نرمي, انعطاف.

plastlaminat

: مورچه, فورميكا, نوعي ماده پلا ستيكي.

plat

: فلا ت, زمين مسطح.

platina

: پلا تين يا طلا ي سفيد.

platon

: افلا طون, پيرو افلا طون, افلا طوني.

plats

: محل, منطقه, محل, مكان, مكان هندسي, مكان, مثال ادبي, محل, مقر, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن, امدن, اغاز, حمله, محل وقوع جرم يا دعوي, محل دادرسي, حوزه صلا حيت دادگاه.

plats kring en lada

: محوطه ء اطراف انبار, حياط انبار.

platsen

: فاصله گذاري, فاصله.

platt

: از پهنا, تخت خوابيده, دمر, بيمزه, مبتذل, تكراري و پيش پا افتاده كردن.

platta

: بشقاب, صفحه, اندودن.

plattar till

: پهن كردن, مسطح كردن, بيمزه كردن, نيم نت پايين امدن, روحيه خودرا باختن.

plattfisk

: ماهي پهن.

plattform/estrad

: سكوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته, سايبان يا اسمانه بالا ي تخت پادشاه.

plattfot

: پاپهن, مسطح شدن كف پا, از بين رفتن انحناء كف پا, پليس گشتي, ملوان, داراي عزم ثابت.

plattfotad

: پاي پهن وبزرگ.

plattmask

: كرم پهن.

plattsttare

: كاشي پز, اجر پز, سفال پز.

playboy

: جوان عياش, جوان دخترباز.

pld/schal/filt

: پارچه پيچازي, شطرنجي.

ple

: قطب.

plebejisk

: ادم طبقه سوم, خشن ورذل, دانشجوي سال اول نيروي دريايي, :(روم قديم) توده مردم, طبقه سوم, خشن, بي ادب.

plebs

: توده ء, عامه, عوام, توده مردم روم قديم.

plejaderna

: هفت دختر اطلس كه طبق روايات يوناني تبديل به هفت ستاره شدند, پروين.

plektrum

: زخمه, مضراب, انگشتانه.

plenum

: فضاي اشغال شده بوسيله ماده, پر, پري, همگاني.

pleonasm

: تكرار بيمورد, حشو قبيح, سخن زاءد.

plga

: رنجوركردن, ازردن, پريشان كردن, مبتلا كردن, ازردن, جور و جفا كردن, غمگين كردن, ازردن, پريشان كردن, درد يا كسالتي داشتن, مانع شدن, عقب انداختن, داراي روح شيطاني كردن, مسحور كردن, سحر و جادو كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن, زجر, عذاب, شكنجه, ازار, زحمت, عذاب دادن, زجر دادن, شكنجه, عذاب, زجر, عذاب دادن, زجر دادن.

plgoris

: طاعون, بلا, افت, مايه ازار واسيب, افت, بلا, سرايت مرض, طاعون, بستوه اوردن, ازار رساندن, دچار طاعون كردن.

plikttrogen

: گماشت شناس, وظيفه شناس, مطيع, فروتن, حليم, گماشت شناس, وظيفه شناس.

pliocen

: وابسته بدوره پليوسن, دوره پليوسن.

plitliga

: قابل اطمينان, موثق, معتبر, قابل اتكا.

plnbok

: دفترچه جيبي براي گذاشتن اسكناس, كيف جيبي اسكناس, كيف بغلي, جزوه دان, جاي كاغذ يا اسكناس پول, درامد, كتابچه يا دفتر بغلي, كتاب جيبي, كيف پول, كيف جيبي.

plocka

: گلچين كردن, جمع اوري كردن, پر و بال را كندن, از مقام انداختن, چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان (earpick) خلا ل گوش (عارپءثك), هرنوع الت نوك تيز.

plocka ax

: خوشه چيني كردن, اينسو انسو جمع كردن.

plockade

: نوك تيز, نوك دار, خاردار, برگزيده, پاك كرده, انتخاب شده, لخت, پوست كنده, كلنگ خورده.

plockat

: نوك تيز, نوك دار, خاردار, برگزيده, پاك كرده, انتخاب شده, لخت, پوست كنده, كلنگ خورده.

plog

: خيش, گاو اهن, شخم, ماشين برف پاك كن, شخم كردن, شيار كردن, شخم زدن, باسختي جلو رفتن, برف روفتن

plogben

: استخوان مياني بيني, استخوان تيغه بيني.

plogbill

: گاو اهن, اهن خيش, تيغه خيش.

plommon

: الو, گوجه, الوي برقاني, كار يا چيز دلچسب.

plommonstop

: نام شهري در انگليس, مسابقه اسب دواني, نوعي كلا ه نمدي لبه دار.

plopp

: تلپ, صداي چيز پهني كه بر روي اب بيفتد, تلپي, باصداي تلپ, تلپي افتادن.

plottingbord

: توطله گر, نقشه كش.

plrot

: ريشه عمودي اصلي, مهريشه.

pls

: خز, جامه خزدار, پوستين, خزدار كردن, خز دوختن به, باردار شدن (زبان).

pls/ull/skinna

: پشم گوسفند وجانوران ديگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چيدن از, چاپيدن, گوش بريدن, سروكيسه كردن.

plskrage

: خز دور گردن وسردست, گردن پوش.

plster/murbruk

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

pltering

: روكشي با سيم و زر و غيره, ابكاري فلزي.

pltsliga

: ناگهاني, ناگهان, بي خبر, بي مقدمه, فوري, تند, بطور غافلگير, غير منتظره, سريع.

plugg

: كج بيل, چاقوي كوتاه, بيلچه مخصوص كندن علف هرزه, سيب زميني, بابيل كندن (منهدم كردن).

plugga

: كارگر زحمتكش, پركار, حفار, حفر كننده, خردكننده, خردكردن, جان كندن.

plugga/plugghst

: كارگر زحمتكش, پركار, حفار, حفر كننده, خردكننده, خردكردن, جان كندن.

pluggh st

: كارگر زحمتكش, پركار, حفار, حفر كننده, خردكننده, خردكردن, جان كندن.

plump

: دون, هرزه, بددهن, بدزبان, ادم هرزه, فاحشه, فحاش, بد دهن, ناسزا گو.

plump/flck/l ska

: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي

plumphet

: فحاشي, بد دهاني.

plumsa

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

plundra

: تاخت وتاز كردن, تهاجم, تاراج, چپاول, تهاجم كردن, بيغما بردن, چپاول كردن, حمله, غارت, چپاول, تاراج, يغما, غنيمت, غارت كردن, چاپيدن

plundra/plundring

: غارت, تاراج, يغما, غارت كردن.

plundrare

: تازي مخصوص شكار خرگوش, نوعي باز يا قوش غارتگر, ويران كننده, غارتگر, چپاولگر.

plundring

: غارت, دستبرد, ربايش, غصب, غارت كردن.

plural

: جمع, صيغه جمع, صورت جمع, جمعي.

pluralism

: حالت تعدد, تعددحزبي, حكومت اءتلا في, جمع گرايي, تعدد, وفور, چندگانگي.

pluralitet

: حالت تعدد, تعددحزبي, حكومت اءتلا في, جمع گرايي, تعدد, وفور, چندگانگي.

plus

: بعلا وه, باضافه, افزودن به, مثبت, اضافي.

pluskvamperfekt

: فعل ماضي بعيد, خيلي عالي.

plutokrat

: اشرافي, پولدار.

plutokrati

: حكومت اغنياء, حكومت توانگران, طبقه ثروتمند.

pluton

: گروه, جوخه ء افراد.

plutonium

: پلوتونيوم.

plym

: پر, پر ارايشي, پر كلا ه زنان, تل, باپر اراستن, ارايش دادن.

plysch

: مخمل خواب دار, مجلل, باشكوه.

plysch/flott/rik

: مخمل خواب دار, مجلل, باشكوه.

plywood

: تخته چند لا.

pm

: .= memorandum

pminna

: ياداوري كردن, ياداور شدن, بياد اوردن.

pminnande om

: ياد بود, خاطره, ياداور.

pneumatiska

: بادي, هوايي, هوادار, پرباد, كار كننده باهواي فشرده, داراي چرخ يا, لا ستيك بادي

pnyttf dd

: تولد تازه يافته, تغيير حالت روحاني يافته, تجديد حيات كننده.

pnyttf delse

: باز زاد, تولد تازه, تولد روحاني, تجديد حيات, باززاد, نوزايش, تهذيب اخلا ق, اصلا ح.

po ngtera

: باقوت تلفظ كردن, تاييد كردن (در), اهميت دادن, نيرو دادن به.

pocketbok

: كتاب جلد كاغذي.

podium

: بالكن جايگاه مخصوص, لژ سلطنتي.

poesi

: شعر, شاعري, چامه سرايي, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعري

poesi/dikter

: چامه سرايي, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعري

poet

: شاعر و سراينده نظم, قافيه پرداز

poetik

: رساله اي درباره شعر و زيبايي شناسي, نظريه شاعرانه, فنون شاعري.

poetisera

: چامه نگاشتن, بشعر دراوردن, شاعرانه بحث كردن, شعر نوشتن.

poetisk

: شاعرانه, شعري, نظمي, خيالي.

pogrom

: ازار وكشتار همگاني, قتل عام كردن.

pointillism

: نقاشي نقطه نقطه.

pojk r

: بچگي, پسر بچگي.

pojkaktiga

: پسر مانند.

pojke

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد, پسر بچه, جوانك, پسر بچه, معشوق, پسرك.

pojkr/barndom

: بچگي, پسر بچگي.

pojkspoling

: نو باوه, جوانك, پسر بچه, برگچه.

pojkvalp

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

pojkvn

: دوست پسر, رفيق.

pokal

: ناو.

pol

: قطب.

pol-

: قطبي, وابسته به قطب شمال وجنوب, داراي قطب مغناطيسي يا الكتريكي, متقارن, متقابل, متضاد.

pol/p le/polack

: قطب.

polack

: قطب.

polare

: كناس, كودكش, پول جمع كن, ول گرديدن.

polarisation

: ايجاد دو قطب, تضاد, قطبش.

polarisator

: دوقطبي كننده, متضاد كننده, قطبش دهنده, قطبنده.

polarisera

: قطبي كردن.

polaritet

: قطبش, تمايل قطبي, توجه به قطب, تضاد, تقارن.

polemik

: جدلي, اهل جدل, بحث, بحث وجدل.

polemisera

: بحث وجدل كردن, جدلي كردن.

polemisk

: جدلي, مجادله اميز.

polen

: لهستان.

polera

: جلا دادن, پرداخت كردن, صيقل دادن, جلا, صيقل, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

poliklinikpatient

: بيمار سرپايي بيمارستان.

polio/barnfrlamning

: پوليوميليت, بيماري فلج اطفال

polis

: پاسبان, پليس, افسر ارتش, پاسبان, ضابط, مامور پليس, پاسبان.

polis-

: نيروي شهرباني, پاسبانان يك محل.

polis/snuten

: پليس, پاسبان.

polisdomare

: رءيس كلا نتري, رءيس بخش دادگاه, دادرس.

polisen

: اداره شهرباني, پاسبان, حفظ نظم وارامش (كشور يا شهري را) كردن, بوسيله پليس اداره وكنترل كردن.

politik

: سياست, خط مشي, سياستمداري, مصلحت انديشي, كارداني, بيمه نامه, ورقه بيمه, سند معلق به انجام شرطي, اداره ياحكومت كردن.

politiker

: سياستمدار, اهل سياست, وارد در سياست.

politisera

: سياست بافي كردن, جنبه سياسي دادن به.

politisk karikatyr/tecknad film

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

politisk lycks kare

: تازه بدوران رسيده وفاسد, مسافر خورجين دار.

polityr

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

polka

: رقص لهستاني پولكا.

pollen

: گرده, گرده افشاني كردن, دانه گرده.

pollinera

: گرده افشاني كردن.

pollinering

: گرده افشاني.

polo

: چوگان بازي.

polons

: نوعي رقص موزون لهستاني, پولونز رقصيدن.

polsk

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

polska

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

polstj rna

: ستاره قطبي, ستاره راهنما, راهنما.

polstjrna/ledstj rna

: ستاره قطبي, ستاره راهنما, راهنما.

polstjrnan

: ستاره قطبي, راهنما, هادي, مورد توجه.

polyandri

: چند شوهري, اختيار چند شوهر توسط زن دران واحد, تعدد ازدواج.

polyeder

: جسم چند وجهي, كثير الوجوه.

polyester

: نمك الي مركبي كه تغليظ شده ودر پلا ستيك سازي مصرف ميگردد, الياف ياپارچه پولي استر.

polyfoni

: صداهاي متعدد وگوناگون, چند نثر موزون ومقفي, چند اوايي.

polygam

: چند زنه, چند شوهر ه, چندگان.

polygami

: چند همسري, تعدد زوجات, چند زن گيري, چندگاني, بس گاني.

polygamist

: مرد چند زنه, معتقد به تعدد زوجات, چندگان.

polyglott

: چند زباني, متكلم بچند زبان.

polygon

: بسيار پهلو, چند گوشه, كثير الا ضلا ع.

polygyni

: چند زني, تعدد زوجات.

polyhistor

: بحر العلوم, دانشمند همه چيز دان, جامع علوم معقول ومنقول.

polykrom

: بسيار رنگ, رنگارنگ, چند رنگ, چند رنگ, رنگارنگ, تهيه عكسهاي رنگي.

polymer

: جسمي كه از تركيب ذرات متشابه التركيب واز تكرار واحدهاي ساختماني يكنوخت ايجاد شده باشد, بسپار

polymerisation

: پوليمريزه شدن, بسپارش.

polymorf

: چند دگرديس, چند ريخت.

polynesisk

: اهل جزاير پلينزي.

polynom

: چند جمله اي, كثيرالجمله.

polyp

: اختپوت , جنس مرجان ابي (حيدرا) وشقايق نعماني, بواسير لحمي, پليپ.

polypdjur

: مرجانيان.

polyteism

: چند خدا پرستي, پرستش خدايان متعدد.

polyteknisk

: وابسته بتدريس هنرهاي فني مختلف, وابسته به علوم عملي مختلف, دانشكده صنعتي.

pomada

: پماد, روغن سر, روغن ماليدن.

pommersk

: اهل استان 'ژپومرانيا', سگ پشمالوي سياه پومرانيا.

pomolog

: ميوه كار, متخصص ميوه.

pomologi

: ميوه كاري علمي, ميوه پروري, علم ميوه كاري.

pomp

: نمايش با شكوه, نمايش پر جلوه.

pomp och st t

: شادماني, خوشي, تفريح و ولخرجي كردن, ريخت وپاش, به رخ ديگران كشيدن.

pompelmus

: سداب ها, دارابي.

pompong

: منگوله, حقه, انواع گل داودي, منگوله نما, گل كوكب, گل منگوله اي.

pomps

: بلند, پرطمطراق, اغراق اميز, قلنبه, پرشكوه.

poncho

: كليجه امريكاي جنوبي, كت باراني.

ponny

: تاتو, اسب كوتاه وكوچك, ريز, تسويه حساب كردن, پرداختن, خلا صه اخبار.

pontifikat

: دوره يا مقام اسقفي يا پاپي يا كهانت, امامت, اسقفي كردن, فضل فروشي كردن.

ponton

: جسر, كرجي ته پهن كه از روي ان عبور كنند, پل موقت نظامي زدن, پل موقت.

popcorn

: ذرت بو داده, چس فيل.

poplin

: پوپلين, پارچه زنانه پوپلين.

poppel

: درخت تبريزي, سپيدار, درخت صنوبر.

popularisera

: مورد پسند عامه كردن, معروف ومشهور كردن.

popularisering

: اشتهار, تعميم, محبوب سازي.

popularitet

: جلب محبوبيت عامه, محبوبيت, معروفيت.

populr

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن, محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقي, ملي, توده پسند, عوام.

por

: سوراخ ريز, منفذ, روزنه, خلل وفرج, در درياي تفكر غوطه ور شدن, بمطالعه دقيق پرداختن, با دقت ديدن.

por s

: خلل وفرج دار, متخلل, پر منفذ.

por/stirra

: سوراخ ريز, منفذ, روزنه, خلل وفرج, در درياي تفكر غوطه ور شدن, بمطالعه دقيق پرداختن, با دقت ديدن.

porfyr

: سنگ سماك, سنگ سماق, سنگ اذرين.

porla

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن.

pormask

: چربي دانه, جوش كوچك درصورت, جوش سر سياه.

pornografi

: الفيه وشلفيه, نقاشي يا نوشته خارج ازاخلا ق درباره مساءل جنسي, نوشته شهوت انگيز, نقاشي يا عكس محرك احساسات جنسي.

pornografisk

: وابسته به عكس يانوشته شهوت انگيز.

porositet

: پرمنفذي, تخلخل.

porslin

: كشورچين, چيني, ظروف چيني, ظروف چيني, چيني, ظروف چيني, پورسلين.

porslin/kina

: كشورچين, چيني, ظروف چيني.

portabel

: قابل حمل ونقل, سفري, سبك, ترابرپذير, دستي.

portal

: هشتي, سرپوشيده, دالا ن, ايوان, رواق, باب, سر در, دروازه, مدخل, ايوان, سياهرگي.

porter

: ستبر, نيرومند, قوي بنيه, محكم, نوعي ابجو.

portf lj

: كيف اسناد, كيف, كيف كاغذ, كيف چرمي بزرگ, مقام, سهام.

portgng

: مدخل, دروازه.

portik

: ايوان, رواق, سرسرا.

portion

: بخش, سهم.

portionsp se

: عنبرچه, بالشتك يا كيسه كوچكي كه دران عطر خوشبو ميريزند ودر لباس مي گذارند.

portlak

: خرفه.

portnyckel

: كليد درخانه, كليد كلون در, كليدي كه چند قفل را باز كند, مفتاح, كليد خصوصي.

porto

: حمل بوسيله پست, ارسال پست, مخارج پستي, حق پستي, تمبر پستي.

portr ttera

: تصوير كشيدن, توصيف كردن, مجسم كردن.

portr ttmlare

: پيكر نگار, صورتگر.

portr ttmlning

: نقاشي از صورت, پيكر نگاري, تعريف, تصوير كردن.

portrtt

: تصوير, نقاشي, عكس يا تصوير صورت, تصوير كردن.

portrttering

: تصوير, نمايش, مجسم سازي, تجسم, تعريف.

portugis

: اهل كشور پرتقال, زبان پرتقالي.

portugisisk

: اهل كشور پرتقال, زبان پرتقالي.

portugisiska

: اهل كشور پرتقال, زبان پرتقالي.

portugisiskt

: اهل كشور پرتقال, زبان پرتقالي.

portvakt

: دروازه بان, دربان, سرايدار, فراش مدرسه, راهنماي مدرسه, راهنماي مدرسه, فراش زن, حمالي كردن, حمل كردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل, دربان زن, زن دربان صومعه.

pose

: مطرح كردن, گذاردن, قراردادن, اقامه كردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قيافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قيافه گيري براي عكسبرداري, :سوال پيچ كردن باسلوال گير انداختن.

pose/posera/framstlla

: مطرح كردن, گذاردن, قراردادن, اقامه كردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قيافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قيافه گيري براي عكسبرداري, سوال پيچ كردن باسلوال گير انداختن.

posera

: مطرح كردن, گذاردن, قراردادن, اقامه كردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قيافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قيافه گيري براي عكسبرداري, سوال پيچ كردن باسلوال گير انداختن.

posering

: وضع, حالت, پز, چگونگي, طرز ايستادن يا قرار گرفتن, قرار دادن.

positiv

: مثبت, يقين.

positivism

: مثبت گرايي, فلسفه عملي ومثبت, يقين, تحقق, قطع.

positron

: پوزيترن, ذره كوچك مثبت.

posr

: وانمود كن, ژستو, قيافه گير, پرسش دشوار.

post

: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار, پستي.

post/posta/stolpe/plats

: پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن.

posta

: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار.

postament

: پايه ستون, پايه مجسمه, شالوده, محور, روي پايه قرار دادن, بلند كردن, ترفيع دادن.

postanvisning

: حواله پستي وتلگرافي, حواله پول.

postdatera

: بتاريخ ماقبل نوشتن, تاريخ ماقبل.

postdiligens

: كالسكه, دليجان.

postglacial

: وابسته بدوره بعد از عصر يخ بندان.

postiljon

: چاپار, چابك سوار نامه رسان.

postisch

: مصنوعي, متن اضافي, زيور اضافي, كلا ه گيس.

postludium

: قطعه موسيقي پايان, اخر.

postmstare

: رءيس پست, رءيس پست خانه.

postpaket

: بسته پستي.

postsck

: كيسه مراسلا ت پستي.

postst mpel

: مهر باطله تمبر پست, تمبر را بوسيله مهر باطل كردن, اثر مهر تمبر.

postulat

: تقاضا, درخواست, ادعا, قياس منطقي, بديهي شمرده, لا زم دانستن, قياس منطقي كردن, فرض نمودن.

postulera

: ادعا, قرار دادن, ثابت كردن, فرض كردن, فرض.

postum

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نويسنده.

postum/efterl mnade

: متولد شده پس از مرگ پدر (درمورد طفل), منتشر شده پس از مرگ نويسنده.

potatis

: سيب زميني, انواع سيب زميني.

potentat

: پادشاه, سلطان, شخص توانا, فرمانرواي مقتدر.

potentiometer

: پتانسيل سنج, مقسم ولتاژ.

potpurri

: محفظه عطر, عطر گل, تنوع, مخلوط درهم وبرهم.

pott

: برنده تمام پولها, جوايز رويهم انباشته, استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

potta

: اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خورياخزانه(درششلول), دفتركار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن.

pottaska

: پتاس, كربنات دو سود مشتق ازخاكستر چوب, پتاس محرق, شخار خاكستر, پتاس زدن به.

ppelbr nnvin

: كنياك سيب.

ppelbrnnvin

: كنياك سيب.

ppelmunk

: نوعي پودينگ كه محتوي ميوه پخته است.

ppelmunk

: نوعي پودينگ كه محتوي ميوه پخته است.

ppelpaj

: گل سرخ اروپايي.

ppelros

: گل سرخ اروپايي.

ppelros

: گل سرخ اروپايي.

ppelvin

: شراب سيب, شربت سيب, اب سيب.

ppen

: باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن, عمومي, اشكار, مردم.

ppen sj

: اب ساحلي, در اينده نزديك, در ان نزديكي ها.

ppet

: اشكارا, پوست كنده, علني.

ppet

: باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.

pple

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

pple

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

ppna

: باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.

ppnare

: باز كننده, گشاينده, افتتاح كننده, مفتاح, باز كن.

ppning

: روزنه, دهانه, چشمه, جاي خالي, سوراخ, سراغاز, افتتاح, گشايش, روزنه, سوراخ.

ppning till duvslag

: خانه قفسه, طبقه, طبقه بندي كردن.

pr gel/intryck

: مهر زدن, نشاندن, گذاردن, زدن, منقوش كردن.

pr ktig

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

pr lig

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي, خود فروش, خوش نما, زرق وبرق دار, خود نما, پر جلوه.

pr lig/grann

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

pr lig/teatralisk

: شعله دار, زرق وبرق دار, وابسته به مكتب معماري گوتيگ, شعله مانند.

pr liga

: زرق وبرق دار, نمايش دار, پر زرق و برق, جلف, لوس, روزشادي.

pr mskeppare

: كرجي بان, ادم خشن, قايقران (بارگعمان).

pr rie

: چمن, چمنزار, مرغزار, فلا ت چمن زار.

pr st

: كشيش, روحاني, كشيش, كشيش, علم اداره ء كليساها, مربوط به كليسا, اجتماعي, پيشواي روحاني, شبان, چوپان, شباني, شعر روستايي, كشيش, مچتهد, روحاني, كشيشي كردن.

pr st/katolsk prst

: كشيش, مچتهد, روحاني, كشيشي كردن.

pr stdrkt

: لباس رسمي روحانيون.

pr sterskap

: مردروحاني, كاتوزي, روحانيون, دين يار, كشيشي, مقام كشيش, كشيش بودن.

pr stmbete

: وزارت, وزيري, دستوري, وزارتخانه (باتهع).

pr strock

: جبه, دلق, قبا, خرقه پوش, كشيش.

pr va

: سنجش, ازمايش, امتحان, عيارگري, طعم و مزه چشي, مزمزه, كوشش, سعي, سنجيدن, عيار گرفتن, محك زدن, كوشش كردن, چشيدن, بازجويي كردن, تحقيق كردن.

pragmatiker

: پيرو فلسفه عملي, مصلحت گراي.

pragmatisk

: عملي, فعال, واقع بين, فلسفه واقع بيني واقعيت گرايي.

prakt

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي, شكوه, تجمل, جاه, غرور وتظاهر, پرجلا ل شدن.

prakt/glans

: شكوه وجلا ل, زرق وبرق, فر.

praktfull

: باشكوه, مجلل, عالي, مجلل, پرخرج, گران, وعالي.

praktfulla

: باشكوه, مجلل, عالي.

praktfullhet

: اشتعال لرزشي, اشتعال با لرزش, زرق وبرق.

praktik

: عمل, رويه, عادت, خوي, مثال.

praktikant

: كار اموز, فرهيختگر.

praktiserande

: شاغل, شاغل مقام طبابت ياوكالت.

praktisk

: كابردي, عملي, بكار خور, اهل عمل.

praktiskhet

: عملي بودن.

praktiskt

: كابردي, عملي, بكار خور, اهل عمل.

prassel

: صداي برگ خشك, خش خش كردن, صدا كردن, صدا در اوردن از, صداي برگ خشك ايجادكردن.

prassel/prassla

: صداي برگ خشك, خش خش كردن, صدا كردن, صدا در اوردن از, صداي برگ خشك ايجادكردن.

prassla

: صداي برگ خشك, خش خش كردن, صدا كردن, صدا در اوردن از, صداي برگ خشك ايجادكردن.

prat

: پرگفتن, گپ زدن, دروغ گفتن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.

prata

: سخن ناشمرده, گپ, وراجي, صداي غاز, ناشمرده حرف زدن, غات غات كردن (مثل غاز), وراجي كردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.

prata jargong

: بزبان غير مصطلح يا اميخته در اوردن يا ترجمه كردن, بقالب اصطلا حات خاص علمي يافني مخصوص در اوردن.

prata strunt

: چرند گفتن, سخن بي معني.

prata/snattra

: تند و ناشمرده سخن گفتن, دست و پا شكسته حرف زدن, ور زدن, سخن تند و ناشمرده.

pratkvarn

: گيسه گاز, گاز دان, ياوه سرا.

pratmakare

: ادم پرحرف و ياوه گو, ادم روده دراز, زن پرگو, پرحرف, حرف مفت زن, ادم ناطق, ناطق, سخنگو, كيسه باد, سخنران پرگو, نطاق روده دراز.

pratsam

: خوش صحبت, وراج, پرحرف, پرگو, وراج, پرحرف.

pratsamhet

: پرحرفي.

pratsjuk

: پر حرف.

pratsjuka

: پر حرفي, پر حرف.

pratstund

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

prebende

: درامد كليسايي, لطف, نيكي, مقرري كيشش, محل پرداخت موقوف يا عوايد كليسا, موقوفه كليسايي.

prebendeinnehavare

: دريافت مقرري از كليسا, وظيفه خوار كليسا.

preciositet

: گرانبهايي, اداب داني, تصنع, تظاهر.

precis

: joust=, :عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم.

precis samma

: همان, عين, درست همان.

precision

: دقت.

predika

: موعظه كردن, وعظ كردن, سخنراني مذهبي كردن, نصيحت كردن.

predikan

: وعظ كردن, سخنراني كردن, موعظه كردن, موعظه, وعظ, خطبه, خطابه, اندرز, گفتار, وابسته بموعظه, موعظه كردن.

predikant

: واعظ.

predikat

: مسند, خبر, مسندي, خبري, خبر دادن, اطلا ق كردن, بصورت مسند قرار دادن, مبتني كردن, مستند كردن, گزاره.

predikativ

: مسندي, گزاره اي.

predikstol

: منبر, سكوب خطابه, بالا ي منبر رفتن.

preexistens

: تقدم وجود, ازليت, موجوديت قبلي.

preexistera

: قبلا وجود داشتن, ازلي بودن, قبلا موجود شدن.

prefabrikation

: پيش سازي.

prefektur

: اداره رياست, مقام رياست, دوره رياست.

prefix

: پيشوند, پيشوندي.

prejudikat

: مقدم, سابقه, نمونه.

prelat

: مطران, خليفه, اسقف اعظم, كشيش ارشد.

preliminra

: استانه اي, اوليه, مقدمات, مقدماتي, ابتدايي, امتحان مقدماتي.

preludium

: پيش درامد, مقدمه, قسمت مقدماتي.

premi rminister

: مقدم, برتر, والا تر, نخستين, مهمتر, رءيس,رهبر, نخست وزير, نخستين نمايش يك نمايشنامه, هنرپيشه برجسته.

premie

: حق العمل, اعلا ء.

premiera

: احترام, عزت, افتخار, شرف, شرافت, ابرو, ناموس, عفت, نجابت, تشريفات (در دانشگاه) امتيازويژه, جناب, حضرت, احترام كردن به, محترم شمردن, امتياز تحصيلي اوردن, شاگر اول شدن.

premirministerpost

: نخست وزيري, دفتر نخست وزيري, مقام نخست وزيري, اولويت.

premiss

: قضيه ثابت يا اثبات شده, بنياد واساس بحث, صغري وكبراي قياس منطقي, فرض قبلي, فرضيه مقدم, فرض منطقي كردن.

premium

: حق العمل, اعلا ء.

premium/premie

: حق العمل, اعلا ء.

prenatal

: پيش زادي.

prenumerant

: مشترك روزنامه وغيره, امضا كننده.

prenumerera

: تصويب كردن, تصديق كردن, صحه گذاردن, ابونه شدن, متعهد شدن, تقبل كردن.

preparator

: پستاگر, تهيه كننده.

preposition

: حرف اضافه, حرف جر, حرف پيش نهاده.

presbyteriansk

: وابسته به كليساي مشايخي پروتستان.

presenning

: پارچه كرباسي قيراندود وعايق اب, با تارپولين پوشاندن.

present

: بخشش, پيشكشي, پيشكش, نعمت, موهبت, استعداد, پيشكش كردن (به), بخشيدن (به), هديه دادن, داراي استعداد كردن, ره اورد, هديه.

presentation

: معرفي, نمايش, اراءه, عرضه, تقديم.

presentera

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

presentera/nuvarande

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

president

: رءيس, رءيس جمهور, رءيس دانشگاه.

president-

: وابسته به رياست جمهور.

president/ordf rande

: رءيس, رءيس جمهور, رءيس دانشگاه.

presidium

: هيلت عامله داءمي شاغل در دوره فترت, هيلت رءيسه.

press

: فشاردهنده, اب ميوه گير.

pressa

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

pressa ut

: بيرون انداختن, تبعيدكردن, دفع كردن, بيرون امدن, ازقالب دراوردن.

pressfoder

: علف تازه مانده, قصيل سبز.

prestantion

: دست يابي, انجام, پيروزي, كار بزرگ, موفقيت.

prestation

: انجام, اجرا, اتمام, كمال, هنر, فضيلت, دست يابي, انجام, پيروزي, كار بزرگ, موفقيت.

presterade

: انجام شده, كامل شده, تربيت شده, فاضل.

prestige

: حيثيت, اعتبار, ابرو, نفوذ, قدر ومنزلت.

prestigebetonad

: با اعتبار, باحيثيت.

presumtiv

: گستاخ, جسور, فرضي, احتمالي.

pretendent

: وانمود گر, عذراورنده, متظاهر, مدعي تاج وتخت.

preteritum

: وابسته بفعل ماضي, زمان ماضي.

preventiv

: وسيله جلوگيري از ابستني, پيش گير, جلوگيري كننده, مانع.

prgel

: تحت تاثير قرار دادن, باقي گذاردن, نشان گذاردن, تاثير كردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان, نقش شده بوسيله چكش, نقش چكشي.

prgla

: ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

prick

: خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن.

prickig

: نقطه نقطه, خال خال, خل, احمق.

prim r

: اوليه, بسيار قديمي, ابتدايي, مقدماتي, نخستين, عمده, اصلي.

prima

: اول, عمده, نخست, زبده, درجه يك.

primas

: پيشوا, راسته پستانداران نخستين پايه, كشيش ارشد.

primat

: برتري, تقدم.

primitiv

: بدوي, اوليه, اصلي.

primula

: گل پامچال.

primuskk

: شخص ياچيز درجه اول, چراغ خوراك پزي.

princip

: اصل, قاعده كلي, مرام.

principfast

: داراي اصول وعقايد, اصولي, پاي بند اصول.

principls

: بي مسلك, بي مرام, هر دمبيل.

principryttare

: كسيكه نظريات واصول خود را بدون توجه به مقتضيات ميخواهد اجرا كند, اصولي.

pringning

: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

prins

: شاهزاده, وليعهد, فرمانرواي مطلق, شاهزاده بودن, مثل شاهزاده رفتار كردن, سروري كردن.

prinsessa

: شاهدخت, شاهزاده خانم, همسر شاهزاده, مثل شاهزاده خانم رفتار كردن.

prinsv rdighet

: شاهزادگي, حوزه حكومت شاهزاده.

priorinna

: راهبه, رءيسه صومعه.

prioritet

: حق تقدم, برتري.

priorskloster

: دير يا خانقاه كوچكتر از صومعه.

pris

: جايزه, راي, مقرر داشتن, اعطا كردن, سپردن, امانت گذاردن, ارزش, قيمت, بها, بها قاءل شدن, قيمت گذاشتن.

pris/belning/v rdera hgt/b nda

: انعام, جايزه, ممتاز, غنيمت, ارزش بسيار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

prisa

: بلندكردن, ارتقاء دادن, اغراق گفتن, ستودن, جلا ل دادن, تجليل كردن, تكريم كردن, تعريف كردن(از), ستودن, ستايش كردن.

prisa/pris-/bermv rd

: ستايش كردن, تمجيد كردن, مدح كردن, ستايش.

prisande

: مربوط به تحسين وتمجيد.

prisboxare

: مشت زن حرفه يي.

prisfall

: زمين باتلا قي, كاهش فعاليت, ركود, دوره رخوت, افت, ريزش, يكباره پايين امدن يا افتادن, يكباره فرو ريختن, سقوط كردن, خميده شدن.

prisfall/kris

: زمين باتلا قي, كاهش فعاليت, ركود, دوره رخوت, افت, ريزش, يكباره پايين امدن يا افتادن, يكباره فرو ريختن, سقوط كردن, خميده شدن.

prisma

: شوشه, منشور, رنگهاي شوشه, بلور.

prismatisk

: منشوري.

prisse

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

prissnkning

: پايين اوردن قيمت.

privat

: اختصاصي, خصوصي, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلي.

privat hytt

: اتاق ويژه تختخواب دارو مجلل.

privata

: اختصاصي, خصوصي, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلي.

privatl rare

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجويان, درس خصوصي دادن به.

privilegium

: حق ويژه, امتياز مخصوص, حق ارثي, امتياز, امتياز, رجحان, مزيت, حق ويژه, امتياز مخصوصي اعطا كردن, بخشيدن.

prla

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن.

prla

: مرواريد, در, لولو, اب مرواريد, مردمك چشم, صدف, بامرواريد اراستن, صدف واركردن, مرواريدي.

prlb tsncka

: حلزونهاي گرمسيري مارپيچي جنوب اقيانوس ساكن و اقيانوس هند.

prlfiskare

: مرواريد گير.

prlig elegans

: زيور, ارايش, زر و زيور, جامه پر زرق و برق, كارخانه تصفيه فلزات.

prlig/liderlig

: وابسته به فاحشه, فاحشه وار, زرق وبرق دار وبد.

prlig/uttstyrd

: زرق وبرق دار, جلف, مزخرف.

prm

: دوبه, كرجي, با قايق حمل كردن, سرزده وارد شدن, قايق چهار گوش, وته پهن, قايق تفريحي, با قايق چهارگوش حمل كردن.

prnta

: درشت نوشتن, جلب كردن, اشغال كردن, احتكاركردن, مشغول, مجذوب.

pro/proffs

: بنفع, طرفدار (كلمه مقابل conast), جنبه مثبت, له, موافق, حرفه اي, براي, بخاطر.

probersten

: سنگ محك, معيار.

problem

: مسلله, مشكل, ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

problematisk

: مسلله اي, غامض, گيج كننده, حيرت اور

problematiska

: مسلله اي, غامض, گيج كننده, حيرت اور

problemlsare

: مشگل گشا, كاشف عيب ونقص ورفع كننده ان.

procedur

: رويه, پردازه.

procedur-

: وابسته به طرز عمل ورويه, روندي.

procent

: بقرار در صد, از قرار صدي, درصد.

procenttal

: در صد.

process

: دعوي قضايي, مراحل مختلف چيزي, پيشرفت تدريجي ومداوم, جريان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهيه كردن, مراحلي را طي كردن, بانجام رساندن, تمام كردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرايند.

processa

: طرح دعوي كردن, مرافعه كردن, تعقيب قانوني كردن.

processande

: طرف دعوي, مرافعه كننده.

processen

: مراحل مختلف چيزي, پيشرفت تدريجي ومداوم, جريان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهيه كردن, مراحلي را طي كردن, بانجام رساندن, تمام كردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرايند.

procession

: حركت دسته جمعي, ترقي تصاعدي, ترقي, بصورت صفوف منظم, دسته راه انداختن, درصفوف منظم پيشرفتن.

processmakare

: قاضي رشوه گير, رءيس يامتصدي كشتي كه رشوه بگيرد, جنگ كننده, قلدور, مزدور, دعوايي, اهل نزاع, رشوه خوار.

processor/behandlare

: عمل كننده, تكميل كننده, تمام كننده.

producent

: توليد كننده, مولد.

producera

: فراوردن, توليد كردن, محصول, اراءه دادن, زاييدن.

produkt

: حاصلضرب, فراورده, محصول.

produktion

: فراوري, توليد, عمل اوري, ساخت, استخراج, فراورده, توان عملياتي, حاصل كار.

produktiv

: فراور, مولد ثروت, توليد كننده, مولد, پر حاصل.

produktivitet

: فراورش, حاصلخيزي, باروري, سودمندي.

profanering

: كفرگويي, بي حرمتي, بدزباني.

profant

: كفر اميز, بدزبان, بي حرمتي كردن.

professor

: استاد, پرفسور, معلم دبيرستان يا دانشكده.

professors-

: وابسته به استادي, استادانه, استادوار.

professur

: استادي, مقام استادي.

profet

: پرفسور, پيامبر, پيغمبر, نبي, بيننده, پيش بيني كننده, غيبگو, پيغمبر.

profeten

: پيامبر, پيغمبر, نبي.

profeter

: كتب انبياء بني اسراءيل.

profetera

: غيبگويي يا پيشگويي كردن.

profetia

: غيبگويي, نبوت, پيغمبري, پيشگويي, رسالت, ابلا غ.

profetiska

: نبوتي, مبني بر پيشگويي.

profil

: نمايه, مقطع عرضي, نيمرخ.

profylaktisk

: مانع بروز مرض, پيشگيري كننده, پيشگير.

profylax

: طب پيشگيري, طب استحفاظي.

progesteron

: هورمون مربوط به قبل از دوره حاملگي.

prognos

: پيش بيني مرض, بهبودي از مرض در اثر پيش بيني جريان مرض, پيش بيني, مال انديشي.

prognostisk

: وابسته به اثار اتي وپيش بيني مرض.

program

: برنامه, دستور, نقشه, روش كار, پروگرام, دستور كار, برنامه تهيه كردن, برنامه دار كردن, نرم افزار.

programfel/v gglus

: اشكال, گير.

programmatisk

: وابسته به پروگرام, برنامه اي.

programmerad

: برنامه ريزي شده, برنامه دار.

programmerande

: برنامه نويسي.

programmerare

: تهيه كننده برنامه, طرح ريز, برنامه ريز.

programmerat

: برنامه ريزي شده, برنامه دار.

programmering

: برنامه نويسي.

programvara

: نرم افزار.

progressiva

: مترقي, ترقي خواه, تصاعدي, جلو رونده.

prohibitiv

: منعي, گران, جلوگيري كننده.

projekt

: نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, برجسته بودن, پيش افكندن, پيش افكند, پرتاب كردن, طرح, نقشه, پروژه.

projektering

: پيش امدگي, پيش افكني, برامدگي, نقشه كشي, پرتاب, طرح, طرح ريزي, تجسم, پرتو افكني, نور افكني, اگرانديسمان, پروژه.

projektiv

: افكنشي, تصويري.

projektor

: پرتو افكن, طرح ريز, پروژكتور, پيش افكن.

proklamera

: اعلا ن كردن, علنا اظهار داشتن, جار زدن.

prokonsul

: افسر داراي بعضي اختيارات كنسولي, فرماندار, فرماندار مستملكات.

prokurator

: وكيل, عامل, گماشته, ناظر هزينه, نايب.

proletariat

: كارگر ورنجبر, طبقه كارگر.

proletr

: عضو طبقه كارگر, كارگر, وابسته بكارگر, كارگري.

prolog

: پيش درامد, سراغاز, مقدمه, پيش گفتار.

promemoria

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

promemoria/not

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

promenad

: گردش, تفرج, سير, گردشگاه, تفرجگاه, گردش رفتن, تفرج كردن, گردش كردن, پياده روي, قدم زدن.

promenad/promenera

: قدم زني, گردش, پرسه زني, قدم زدن.

promenadkonsert

: مجلس رقص رسمي دبيرستان يا دانشكده.

promenera

: قدم زني, گردش, پرسه زني, قدم زدن.

promenerande

: گردش كننده, تفريح كننده.

promiskuitet

: بيقاعدگي, بيقيدي در امور اخلا قي وجنسي.

promoveras

: اغاز كردن, بنياد نهادن, در خود گرفتن.

pron

: گلا بي, امرود.

pronomen

: ضمير.

pronominell

: ضميري, وابسته به ضمير, شبيه ضمير.

propaganda

: تبليغ, تبليغات, پروپاگاند.

propagandera

: تبليغات كردن.

propagandist

: مبلغ, گسترشگر, تكثير كننده, انتشار دهنده.

propagera

: پخش كردن, پخش شدن, رواج دادن.

propagera/fortplanta

: پخش كردن, پخش شدن, رواج دادن.

propan

: پارافين گازي و مشتعل هيدروكاربني, پروپان.

propedeutisk

: تعليمات مقدماتي, تحصيلا ت مقدماتي, مقدمات.

propeller

: ملخ هواپيما, پيچ ملخ هواپيما, پروانه هواپيما وكشتي وغيره.

proportion

: تناسب, نسبت.

proportionell

: متناسب, به نسبت, متناسب, درخور, فراخور, متناسب كردن.

propp

: چوب پنبه بشكه, دريچه مجرا, كيسه, جيب بر, ساقي, دروغ, سوراخ بشگه رابستن, دو شاخه, چوب پنبه, سربطري, توپي, جلوگيري كننده, بادريچه بستن, باچوب پنبه بستن.

propp/tapp

: توپي, لب لوله كه در لوله ديگري جا مي افتد, شير اب, سوراخ گير.

prosa

: نثر, سخن منثور, به نثر دراوردن, نثر نوشتن.

prosaf rfattare

: نثر نويس.

prosaisk

: خالي از لطف, كسل كننده, وابسته به نثر, نثري.

proscenium

: صحنه نمايش, جلو صحنه, پيشگاه, پيش صحنه.

proselyt

: جديد الا يمان, كسيكه تازه بديني واردشود, نو اموزمذهبي, عضو تازه حزب, بدين تازه اي وارد كردن, تبليغ كردن, تبليغ شدن.

prospekt

: اينده نامه, اطلا ع نامه, شرح چاپي درباره شركت يا معدني كه براي ان بايد سرمايه جمع اوري شود.

prost

: رءيس, رءيس كليسا يا دانشكده, ريش سفيد.

prostata

: غده پروستات

prostitution

: فحشاء, جندگي.

protein

: پروتلين.

protektionism

: سيستم حمايت از توليدات داخلي.

protektionist/protektionistisk

: طرفدار حمايت از مصنوعات داخلي.

protektorat

: سرپرستي, قيمومت, كشور تحت الحمايه.

protest

: اخطار, اگهي, پيش بيني احتياطي, اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

protestant

: عضو فرقه مسيحيان پروتستان.

protestantism

: اصول ايين پروتستانت.

protestera

: سرزنش دوستانه كردن, عتاب كردن, اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن, تعرض كردن, با تعرض و نكوهش گفتن.

protestvissling

: صداي سوت, جيغ, سوت (مخصوصا در نمايش كه نشانه نارضايتي مردم است).

protokoll

: پيوند نامه, مقاوله نامه, موافقت مقدماتي, پيش نويس سند, اداب ورسوم, تشريفات, مقاوله نامه نوشتن.

proton

: هسته اتم سبك و داراي تعداد مساوي اتم هيدروژن.

protoplasma

: سفيده ياخته, جرم زنده, ماده اصلي جسم سلولي.

prototyp

: نخستين بشر, اصل ماده, نخستين افريده, نمونه اصلي, شكل اوليه, مدل پيش الگو, پيش گونه.

protozo

: تك ياخته, وابسته به تك ياخته اغازي.

prov

: نمونه, مسطوره, الگو, ازمون, واحد نمونه, نمونه گرفتن, نمونه نشان دادن, خوردن.

prov-

: وابسته به دوره كاراموزي يا ازمايشي, وابسته به التزام

prov/exemplar

: نمونه.

prov/villkorlig dom

: ازمايش, امتحان, ازمايش حسن رفتار وازمايش صلا حيت, دوره ازمايش وكار اموزي, اراءه مدرك ودليل, ازادي بقيد التزام.

prova

: كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

prova dig fram

: بالبداهه ساختن, انا ساختن, تعبيه كردن.

provar

: كوشا, ساعي, سخت.

provare

: ازماينده.

provdocka

: مانكن, مدل (دختر), مجسمه چوبي.

proviant

: تهيه, قيد.

proviantera

: خواربار تامين كردن, غذا ذخيره كردن (انباركردن), تهيه اذوقه, ماكولا ت, اذوقه.

provinciella

: استاني, ايالت نشين, كوته فكر, ايالتي.

provins

: استان, ايالت, ولا يت.

provinsialism

: گويش يا لهجه محلي, عقايد وافكار محدود محلي.

provinsiell

: استاني, ايالت نشين, كوته فكر, ايالتي.

provinsiella

: استاني, ايالت نشين, كوته فكر, ايالتي.

provisorisk

: موقت, موقتي, شرطي, مشروط.

provisorisk/villkorlig

: شرطي, احتياطي.

provisoriska

: موقت, موقتي, شرطي, مشروط.

provokativ

: محرك, برانگيزنده, عصباني كننده.

provtagare

: نمونه بردار.

prrievarg

: گرگ صحرايي امريكاي شمالي.

prs

: غاصب, به زور ستان, ماشيني كه براي چلا ندن چيزي بكار مي رود (مخصوصا لباس و پارچه).

prst-

: كشيشي, وابسته به كشيشان, درخور كشيشان.

prstg rd

: قلمرو كشيش بخش, مفر كشيش بخش, خلا فت, محل اقامت خليفه, نوعي منصب مذهبي.

prstkrage

: گل داودي, ميناي چمني, گل مينا.

prstviga

: ترتيب دادن, مقدر كردن, وضع كردن, امر كردن, فرمان دادن.

prudentlig

: برگ نو, ياسم, نوار ابيض, رسمي وخشك, خيلي محتاط, تميز, رسمي وخشك بودن, خود را گرفتن, اراستن.

pruta

: چانه, چانه زدن, اصرار كردن, بريدن.

prutgs

: نوعي صدف, پوزه بند يا مهاراسب (هنگام نعلبندي), پوزه بند(براي مجازات اشخاص), سرسخت.

pryd

: اراسته, مرتب, تروتميز, مرديا جوان زن صفت, با احتياط, امل.

pryd/pryd person

: امل, متظاهر, كوته فكر.

pryda

: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن, ارايش كردن, اراستن, زينت دادن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, ارايش دادن, چاشني زدن (بخوراك), چاشني زدن به, ارايش.

prydande

: تزءين, اراستگي, پيراستگي, زيور و پيرايه, زينت.

prydande/prydnad

: تزءين, اراستگي, پيراستگي, زيور و پيرايه, زينت.

pryderi

: امل بودن, تظاهر, كوته فكري.

prydlig

: پاكيزه, تميز, شسته و رفته, مرتب, گاو.

prydlig/flink

: تميز, شيك, زنده دل, زرنگ.

prydlig/st da

: بطورمنظم, مرتب, پاكيزه, منظم كردن, اراستن, مرتب كردن.

prydnad

: تزءين, اراستگي, پيراستگي, زيور و پيرايه, زينت.

prydnadshylla

: غيره, فلا ن.

prydnadssak

: گول زنك, چيز كم خرج, جواهر بدلي, دزدكي وزير جلي كار كردن.

prygel

: شلا ق زدن, تازيانه زدن, تنبيه كردن, انتقاد سخت كردن.

prygel/prygla

: شلا ق زدن, تازيانه زدن, تنبيه كردن, انتقاد سخت كردن.

prygla

: زدن, كتك زدن, چوب زدن, شكست دادن, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تنبيه كردن, انتقاد سخت كردن, كتك زدن, چوب زدن, كوبيدن, انتقاد كردن.

pryl

: خراشنده, سيخ زننده.

psalm

: سرود روحاني, سرود, سرود حمد وثنا, سرود خواندن, تسبيح وتمجيد گفتن, مزمور, سرود روحاني, سرود, سرود مذهبي خواندن.

psalm/lovsng

: سرود روحاني, سرود, سرود حمد وثنا, سرود خواندن, تسبيح وتمجيد گفتن.

psalmbok

: كتاب سرود مذهبي, سرودنامه.

psalmist

: مزمور خوان.

psalms ng

: سرودسازي, سرود خواني, سرود (بطور كلي).

psaltare

: قانون ياسنتور انگشتي يامضرابي, سرود.

psaltaren

: كتاب سرود, سرود مذهبي, مزامير.

pseudonym

: اسم مستعار, تخلص, داراي تخلص, وابسته به نام مستعار.

psk

: عيد پاك.

psksjuka

: گوشك.

psoriasis

: داء الصدف, پسوريازيس.

pssjuka

: گوشك.

pst

: خاموش, هيس.

pstrykare

: درخواست كننده, اعمال كننده.

psyke

: شاهزاده زيبايي كه' كوپيد' (Cupid) بدام عشقش گرفتارشد, روان, روح.

psykiater

: روانپزشك.

psykiatri

: معالجه ناخوشيهاي دماغي, پزشكي رواني, طب روحي, روانپزشكي.

psykiatrisk

: وابسته به روانپزشكي.

psykisk

: روحي, رواني, ذهني, واسطه, پديده روحي.

psykoanalys

: تحليل رواني, روانكاوي.

psykoanalytiker

: روانكاو.

psykoanalytisk

: وابسته به روانكاوي.

psykodrama

: نمايش اخلا قي وانتقادي.

psykogen

: موجد محركات ذهني.

psykolog

: روانشناس.

psykologi

: روان شناسي, معرفه النفس, معرفه الروح.

psykologisera

: پژوهش روانشناسي كردن, روانكاوي كردن.

psykopat

: بيمار رواني, مبتلا بامراض رواني.

psykopati

: معالجه رواني, اختلا لا ت فكري ورواني, اختلا لا ت رواني.

psykos

: بيماري رواني, جنون.

psykoterapi

: درمان رواني, تداوي روحي.

psykotisk

: بيمار رواني, ديوانه.

ptolemaiska

: وابسته به بطلميوس جغرافي دان ومنجم.

ptro

: ايست, ايست دادن, امر به توقف دادن (حيوانات).

ptryck

: زياد ستاندن, زياد بار كردن, تحميل كردن زياد پر كردن, اضافه كردن, نرخ اضافي ماليات اضافي, جريمه, اضافه بها.

pubertet

: بلوغ, رسيدگي, سن بلوغ.

pubertets

: لا بلوغي, زهاري, شرمگاهي.

publicera

: تبليغات كردن, اگهي كردن, باطلا ع عمومي رساندن, چاپ كردن, طبع ونشر كردن, منتشر كردن.

publicera som fljetong

: نوبتي كردن, پياپي ساختن.

publicist

: روزنامه نگار, ناشر, تبليغات چي.

publik

: بار, ملا قات رسمي, حضار, مستمعين, شنودگان, عمومي, اشكار, مردم.

publikation

: نشريه, انتشار.

publisera

: چاپ كردن, طبع ونشر كردن, منتشر كردن.

puck

: جن, بچه شيطان, سيخونك زدن.

puckel/aning

: خم كردن, بشكل قوز دراوردن, قوز كردن, تنه زدن, قوز, گوژ, قلنبه, فشار با ارنج, كوهان, ظن, احساس وقوع امري در اينده.

puckel/misshumr

: قوز, گوژ, كوهان, برامدگي گرد, پياده روي, قوز كردن, تروشرويي كردن, روي كول انداختن.

puckelrygg

: كوهان دار, گوژپشت.

puckelryggig

: گوژپشت.

pudding

: دسر محتوي ارد برنج وتخم مرغ شبيه فرني.

pudel

: نوعي سگ پشمالوي باهوش, پشم كوتاه كردن.

puder

: پودر, پودر صورت, گرد, باروت, ديناميت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن.

pudrad

: گرد مانند, پودري, پودر مانند.

puff

: پف دادن, قسمت پف كردن.

puffa fr/lovorda

: بالا بردن, زياد كردن.

puffa till

: باارنج زدن, سقلمه, اشاره كردن.

pugilism

: مشت زني, بوكس بازي.

pugilist

: مشت زن, ستيزه گر, ستيزه جو, دعوايي.

puka

: دهل, نقاره, كوس, دمامه, عصرانه مفصل.

pukor

: نقاره, دهل, كوس.

pukslagare

: نقاره زن, طبال, طبل زن.

pullmanvagn

: واگن تخت خواب دار راه اهن.

puls der

: شريان, شاهرگ, سرخرگ.

pulsera

: زدن (نبض), جهند كردن, تپيدن (قلب), تكان دادن, بضربان افتادن, نبض, جهند زدن, تپيدن.

pulserande

: جهندش, ضربان, اهتزاز, تپش, نوسان, ارتعاشات.

pultron

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل, ادم دون وپستي كه از خطر مي گريزد, نامرد, جبون, ادم جبون وسرگردان, ادم ترسو, بزدل.

pulver

: پودر, پودر صورت, گرد, باروت, ديناميت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن.

pulverisera

: خردكردن, ريز ريز كردن, تجزيه كردن, تجزيه شده, خرد شده, پودرشدن ياكردن, ساييدن, نرم كردن, پودر كردن, نرم كوبيدن.

pulverisering

: پودر سازي.

puma

: يوزپلنگ درنده امريكايي.

pump

: تلمبه, تلمبه زني, صداي تلمبه, تپش, تپ تپ, با تلمبه خالي كردن, باتلمبه بادكردن, تلمبه زدن.

pumpa

: كدو تنبل, ادم كله خشك.

pumpernickel

: نان جو سياه سبوس دار الماني.

pund

: يك رطل برابر با 61 اونس (مخفف ان.لب است.) گيروانكه, برج ميزان, شيهه, شيهه كشيدن, خنده كردن, اغل حيوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران, استخر يا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد), ليره, واحد مسكوك طلا ي انگليسي, ضربت, كوبيدن, اردكردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن, نشخوار, يك ليره, نشخوار كردن.

pung

: كيسه, كيسه كوچك, كيف پول, چنته, درجيب گذاردن, بلعيدن.

pungdjur

: جانور كيسه داري شبيه خرس.

puniska krigen

: كارتاژي, اهل كارتاژ قديم, قرطاجني, خاءن.

punkt

: نقطه, خال, لكه, نقطه دار كردن.

punktera

: با نقطه سايه زدن يانقشي ايجاد كردن, لكه دار كردن, منقوط كردن, ترسيم بانقطه.

punktering

: سوراخ, پنچر, سوراخ كردن, پنچر شدن.

punktlig

: دقيق, وقت شناس, خوش قول, بموقع, ثابت در يك نقطه, لا يتجزي, نكته دار, معني دار, نيشدار, صريح, معين, مشروح, باذكر جزءيات دقيق, اداب دان.

punktlighet

: دقت بسيار, توجه به جزءيات, وقت شناسي.

punsch

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

puppa

: شفيره حشرات, جوانه, شكوفه, جنين, نوچه, بادامه, شفيره.

purism

: واژه يا اصطلا ح اصيل وصحيح, افراط در استعمال صحيح الفاظ, لفظ قلم نويسي.

purist

: شخصيكه در استعمال كلمات صحيح وسواس دارد.

puritanism

: ايين پاك دينان مسيحخي.

puritansk

: فرقه اي از پروتستانهاي انگلستان كه زمان اليزابت عليه سنن مذهبي قيام نمودند وطرفدار سادگي در نيايش بودند, پاك دين, وابسته بفرقه پيوريتان ها, وابسته به پاك دينان.

purjolk

: تره فرنگي, گندنا.

puss

: بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

pussa

: بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

pussel

: گيچ كردن, اشفته كردن, متحير شدن, لغز, معما, چيستان, جدول معما.

pussel/l ggspel

: نوعي بازي معمايي كه بازيكنان بايد قطعات متلا شي و مختلف يك شكل يا نقشه را با هم جفت كرده و شكل مخصوص با ان بسازند.

pust

: فوت, پف, دود ويا بخار, قسمت پف كرده جامه زنانه, غذاي پف دار, مشروب گازدار, پفك, پك زدن, چپق يا سيگار كشيدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف كردن, منفجر كردن, منفجر شدن, وزش باد, وزيدن.

pust/pusta

: دروغ گفتن, دروغ در چيزي گفتن, چاخان, باد, نفخه, بو, دود, وزش, پف, پرچم, با صداي پف حركت دادن, وزيدن, وزاندن.

pusta

: فوت, پف, دود ويا بخار, قسمت پف كرده جامه زنانه, غذاي پف دار, مشروب گازدار, پفك, پك زدن, چپق يا سيگار كشيدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف كردن, منفجر كردن, منفجر شدن, وزش باد, وزيدن.

putsa

: ارد خشن, ملا ط رقيق, دوغاب, تفاله, بلغور, قطعات كوچك و نامنظم سنگ, دوغاب (بين اجرها) ريختن, سنجاق سينه, خودرا اراستن, بامنقار وزبان خود را اراستن, بخود باليدن.

putsa upp

: پرداخت كردن, پاك كردن, جلا دادن, تجديد كردن, صورت تازه دادن به, تجديد نظركردن در.

putslustighet

: لودگي, مسخرگي, شوخي.

putta

: ضربت توپ گلف نزديك سوراخ, زدن توپ.

puttefnask

: بچه بداخلا ق و لوس, كف شير, كبوتر خانگي درشت, كوتوله, گاو ماده كوچك.

putter

: چوگان دسته كوتاه, ول گشتن, مهمل گشتن, ور رفتن.

puttra

: صداي لوكوموتيو, صداي انفجاري كه گاهي از ماشين شنيده ميشود.

pved met

: مقام پاپي, سمت پاپي, قلمرو پاپ.

pverka

: اثر, نتيجه, احساسات, برخورد, اثر كردن بر, تغيير دادن, متاثر كردن, وانمود كردن, دوست داشتن, تمايل داشتن(به), تظاهر كردن به.

pverka/partiskhet

: پيشقدر.

pverkar

: نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

pvlig legat

: نماينده پاپ, سفير, ايلچي, نماينده تام الا ختيار, بارث گذاشتن, ارث, فرماندار.

pygm /dvrg

: كوتاه, قد كوتاه, ادم كوتاه قد, ميمون, پيگمي.

pygm

: كوتاه, قد كوتاه, ادم كوتاه قد, ميمون, پيگمي.

pygmeisk

: كوتوله وار.

pyjamas

: پيژامه (پاي جامه), لباس خواب مردانه.

pyjamas-

: پيژامه (پاي جامه), لباس خواب مردانه.

pykniker/pyknisk

: ادم شكم گنده, داراي شكم بزرگ واندام خپله.

pyra

: سوختن ودود كردن, بي اتش سوختن, خاموش كردن, خفه كردن.

pyramid

: هرم, اهرام, شكل هرم ساختن, رويهم انباشتن.

pyramid-

: هرمي.

pyrit

: سولفيد اهن, سنگ چخماق, سنگ اتش زنه.

pyromani

: جنون ايجاد حريق.

pyroteknisk

: مربوط به فن اتشبازي, مربوط به استفاده ازاتش درعلم وهنر, اتش بازي.

pyrrhisk

: وتدي كه مركب از دو هجاي كوتاه وغير مشدد باشد, وابسته به ' پيروس.'

pyssling

: جن كوچكي كه هركس انراگرفتارميساخت گنج هاي نهفته راپيداميكرد, ادم كوتاه قد, مانكن, ادمك.

pyssling/modelldocka

: ادم كوتاه قد, مانكن, ادمك.

pytagoreisk

: پيرو يا وابسته به فلسفه فيثاغورث (pythagoras) يوناني.

pytonorm

: اژدها, افعي, غيبگو.

pytteliten

: ريز, ريزه, كوچك, ناچيز, سوسيس, كوچك, خرده, ريز, بي اهميت.

Q

quickstep

: گام سريع, رقص تند.

quisling

: حاكم دست نشانده اجنبي.

R

r

: سال, سنه, سال نجومي.

r

: نارس, كال, خام, نپخته, بي تجربه, جريحه دار, سرد, جريحه دار كردن.

r

: هستم, اول شخص, هستند, هستيد, هستيم, است هست (سوم شخص مفرد از فعل)

r cka lng n sa t

: بوكشيدن, جستجو كردن, كش رفتن, عطسه, زفير, گوشه وكنايه.

r cka lngre n

: فرسوده شدن, كهنه شدن, گذراندن, بيشتر دوام كردن.

r ckvidd

: مواد اساسي, وسعت, حدود, ميدان, رسايي, قلمرو اجراء, چشم رس, ميدان ديد, موضوع مورد بحث, حدود صلا حيت, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن.

r d

: اندرز, رايزني, صوابديد, مشورت, مصلحت, نظر, عقيده, پند, نصيحت, اگاهي, خبر, اطلا ع, انجمن, مشاوره, شورا, مجلس, كنكاشگاه.

r d ockra

: گل اخري, گل قرمز, درهم بافتن.

r daktiga

: مايل بقرمز, مايل بسرخي زننده.

r dbena

: مرغ پا قرمز كرانه زي, مرغابي.

r dblommig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشيده, گلي كردن.

r dbrun

: بور, طلا يي, قهوه اي مايل به قرمز, رنگ قرمز مايل به زرد, شاه بلوط اروپايي, رنگ خرمايي مايل بقرمز, درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن, حنايي, خرمايي, روستايي, ضخيم, زبر.

r dbrunt

: رنگ البالويي.

r dd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميليو متاسف, ترسان, بيمناك, هراسناك.

r dda/rddning

: رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.

r ddare

: محافظ, نگهدارنده, رهادهنده, مستخلص كننده, سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين, بازبياب.

r ddning/frlsning

: رستگاري, نجات, رهايي, سبب نجات.

r dgivande

: مشورتي, كنكاشي, مشورتي, مشاوره اي, شورايي.

r dgr

: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.

r dgr/skimmel

: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.

r dhake

: پرنده سينه سرخ, سينه سرخ, سينه سرخ.

r dhus

: گيشه دريافت عوارض راه, نواقل, زندان, تالا ر (پذيرايي).

r ding/stderska

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

r disa

: تربچه, برگ يا علف تربچه.

r djur

: گوزن كوچك, گوزن ماده.

r dls

: بيدست وپا, بي وسيله, بي چاره.

r dman

: كديور, عضو انجمن شهر, كدخدا, نام قضات, نام مستخدمين شهرداري, عضوهيلت قانون گذاري يك شهر.

r dsla

: ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت, هراس, وحشت, بيم, ادم ترسو, بوي بد, كج خلقي, عبوسي,طفره زدن, رم كردن بدبو كردن, دود ايجاد كردن, عصباني كردن.

r dsmedlem

: رايزن, كنكاشگر, عضو شورا, عضو انجمن, مشاور, مستشار

r dvingetrast

: باسترك اروپايي.

r fsa

: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.

r het

: ناپختگي, خامي, ناهنجاري.

r inte

: صورت ادغام شده ء are not, is no

r inte

: مخفف.are not

r jning/avrkning

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

r ka

: ميگو گرفتن, جنس ميگو, ميگو, ماهي ميگو, روبيان, دود, مه غليظ, استعمال دود, استعمال دخانيات, دودكردن, دود دادن, سيگاركشيدن.

r kare/rkkup

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

r kelse

: كندر, بوته كندر, درخت كندر سرخ, كندر هندي, درخت مرمكي, بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحريك كردن, تهييج كردن, خشمگين كردن.

r keri

: دودخانه, محل دود دادن گوشت ماهي وپوست دباغي وغيره.

r khuv

: بالا پوش راهبان, راهب.

r kkup

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

r kna

: شمار, شمردن.

r kna upp

: يكايك شمردن.

r knare

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

r kt fisk/rkt sill

: نمك زدن و دودي كردن ماهيان, ماهي دودي, ماهي ازاد نر.

r kt och rimmat sidflsk

: دنده خوك نمك زده وخشك كرده, تكه, قاش كردن, تكه مكعب پيه نهنگ.

r lleka

: بومادران, بومادران هزار برگ.

r mjlk

: شيرپاك, اغوز.

r n

: دزدي, دستبرد, سرقت.

r nn

: سمان كوهي.

r nna/ravin

: ابكند, ابگذر, كاريز, مجرا, راه اب, زهكش, دره كوچك, كارد, كندن, درست كردن.

r nnsten

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

r nta p r nta

: ربح مركب.

r ntgenbild

: پوتونگار, عكس راديويي, پيام راديوتلگرافي فرستادن, مخابرات راديويي.

r r

: مصالح لوله سازي ولوله كشي, لوله سازي, لوله گذاري, نصب لوله, لوله بدون درز.

r r/kpp/kl upp/piska

: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

r r/tub/tunnelbana

: لا مپ, لوله.

r ra sig ur flcken

: تكان جزءي خوردن, تكان دادن, جم خوردن.

r ra till

: درهم وبرهم ياكثيف كردن, تلا ش, تقلا, كوشش, بهم خوردگي, درهم وبرهمي.

r rarbetare

: لوله كش.

r rdrom

: بوتيمار, تلخابه.

r relsekapital

: مبلغ اضافي سرمايه جاري پس از كسر بدهي.

r rformig

: مجوف, لوله مانند, سيگاري شكل, ساخته شده از لوله.

r rlig

: وابسته به تحرك, متحرك, لوكوموتيو, حركت دهنده, نيروي محركه, متحرك, قابل حركت, قابل تحرك, سيال, تلقن همراه.

r se

: توده سنگ, تل سنگ, سنگ قبر.

r st-/sng-

: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.

r sta

: راي, اخذ راي, دعا, راي دادن.

r stande/vljare

: راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.

r stkontrollant

: بازرس, مميز, بازرس اراء.

r strtt

: امتياز, حق انتخاب, ازاد كردن, حق راي دادن, حق راي وشركت در انتخابات, راي.

r stvrvare

: پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن.

r ta

: در معرض رطوبت قرار دادن, خيس كردن, پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

r ta/ruttna

: پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

r tt

: درست, بدرستي, مستقيم, مستقيما, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, قرمز, سرخ, خونين, انقلا بي, كمونيست.

r tt s ung

: جوان وار, نسبتا جوان.

r tt/hger

: مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

r tta

: ترميم كردن, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, تصحيح كردن, برطرف كردن, جبران كردن.

r tta

: موش صحرايي, ادم موش صفت, موش گرفتن, كشتن, دسته خود را ترك كردن, خيانت.

r ttande

: اصلا حي.

r ttfram

: رك, سرراست, مستقيما, بيمحابا, بيدرنگ, چهار ضلعي, مربع, لوزي, چهارگوش, محكم, راست, درست, بي پرده, رك, سر راست, اسان.

r ttfrdiga

: حق دادن (به), تصديق كردن, ذيحق دانستن, توجيه كردن.

r ttfrdigande

: وابسته به توجيه, مربوط به دفاع و حمايت, ثابت كردني.

r ttmtig

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع, ذيحق, محق, مشروع, حقيقي, داراي استحقاق.

r ttmtiga

: حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع.

r ttning

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

r ttsinnehavare

: وكيل, گماشته, نماينده, مامور, عامل.

r ttskipning

: قوه قضاءيه, هيلت دادرسان, هيلت قضاوت, حوزه ء قضايي, قلمروقدرت.

r ttsliga

: قضايي, حقوقي, قانوني, شرعي, فقهي.

r ttvis

: منصف, متساوي.

r ttvisa/rtt

: داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.

r v

: روباه, روباه بازي كردن, تزوير كردن, گيج كردن.

r va

: غارت كردن, ربودن, دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.

r vare

: دزد, راهزن, غارتگر, چپاولگر, سارق.

r vhund

: تازي مخصوص شكار روباه.

ra

: پارو, پارو زدن.

ra

: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست, گوش, شنوايي, هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه, خوشه, دسته, خوشه دار يا گوشدار كردن.

ra/hrlighet

: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن.

rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبيداد, غريو, شورش, همهمه.

rabarber

: ريوند چيني, ريواس, رنگ ليمويي.

rabatt

: تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن, كاستن, كم كردن, كند كردن, بي ذوق كردن, تخفيف, كاهش

rabbi

: خاخام, عالم يهودي.

rabbla

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

rabiat

: بد اخلا ق, متعصب, خشمگين, هار, وابسته به هاري.

rabies

: گزيدگي سگ هار, بيماري هاري.

rackartyg

: بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

rackarunge

: ادم خام دست, بچه شيطان وموذي, طفل, بچه بد ذات, بچه شيطان, جوجه تيغي, جن.

racket

: راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو

rad

: خط, سطر, رديف, رشته, سطر, رديف.

rad/bnkrad/lager

: رديف صندلي, رديف, رده, صف, رديف كردن, رديف شدن.

rad/rang/yppig/stinkande/ordna

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

radar

: رادار.

radband

: تسبيح, ذكر با تسبيح, گلستان.

raden

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

radera

: پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن.

radergummi

: مداد پاك كن, تخته پاك كن.

radering

: حذف, پاك شدگي, تراشيدگي, حك, جاي پاك شدگي.

radian

: واحد اندازه گيري سطح زاويه دار, راديان, زاويه مركزي قوس دايره.

radie

: شعاع, شعاع دايره, زند زبرين, نصف قطر, برش دادن.

radiella

: شعاعي.

radikal

: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.

radikala

: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.

radikalism

: گرايش به سياست افراطي, تندروي و افراط.

radio

: راديو, راديويي, با راديو مخابره كردن, پيام راديويي فرستادن.

radioaktiv

: راديو اكتيو, پرتو افشان, تابش دار.

radioaktivitet

: راديو اكتيويته, تابش, پرتو افشاني.

radiobiologi

: مبحث زيست شناسي مربوط به تشعشعات راديو اكتيو.

radioisotop

: ايزوتوپ, راديو اكتيو, ايزوتوپ پرتو افشان.

radiolog

: پرتوشناس.

radiologi

: پرتوشناسي, راديولوژي.

radiotelefon

: تلفن بي سيم.

radiotelegraf

: تلگراف راديويي كردن, تلگراف بي سيم.

radiotelegram

: نامه ء هوايي, نامه ء مخصوص پست هوايي, هوانامه, عكسبرداري بوسيله اشعه مجهول, پيام راديو تلگرافي, پيام راديويي, پرتونگاره.

radioterapi

: پرتو درماني, راديو تراپي, درمان بوسيله نيروي تشعشعي.

radium

: راديوم.

radom

: پوشش پلا ستيكي انتن رادار در هواپيما.

radon

: رادون, ماده راديو اكتيو.

raffig

: بي ارزش, بد نام.

raffinaderi

: پالا يشگاه, تصفيه خانه.

raffinemang

: سفسطه, دلفريبي, اغوا, تحريف, مهارت, كمال.

raffinerad

: خبره وماهر, مشگل وپيچيده, درسطح بالا, مصنوعي, غير طبيعي, تصنعي, سوفسطايي.

raffinering

: تهذيب, تزكيه, پالودگي.

ragata

: زن مرد صفت, زن شرور, زن پتياره, شيرزن.

ragg

: موي زبر, موي كرك شده, موي درهم وبرهم, توتون زبر, پارچه مويي زبر, اويزان بودن, درهم وبرهم ساختن, پر موساختن, خشن ساختن, تكان دادن, لرزاندن.

raggig

: زبر, درهم, كرك شده, مو دراز, پر مو, پشمالو.

raglan

: پالتو استين گشاد سبك و فراخ.

ragtime

: موسيقي ضربي, ضرب و رنگ (رعنگ) در موسيقي.

ragu

: راگو, راگو پختن, پرادويه كردن, تند و با مزه.

ragu/r ra/hacka

: خردكردن, گوشت وسبزه هاي پخته كه باهم بياميزند, اميزش, مخلوط, مخلوط كردن, ريزه ريزه كردن, ادم كودن

raja

: راجا, امير يا پادشاه, فرمانروا.

rak-

: تراشه, چيز تراشيده, اصلا ح, صورت تراشي.

raka

: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.

rakapparat

: تراشنده, صورت تراش, سلماني, رنده.

raket

: پرتابه, موشك, فشفشه, راكت, با سرعت از جاي جستن, بطور عمودي از زمين بلندشدن, موشك وار رفتن, موشك هوايي, مثل موشك بهوا پرتاب كردن, بسرعت بالا بردن, ازدياد سريع قيمت وغيره.

raketforskare

: هدايت كننده پرتابه يا موشك, دانشمند پرتابه شناس.

raketgevr

: يكنوع سلا ح قابل حمل, بازوكا, ضد تانك.

raketteknik

: فن پرتاب موشك.

rakhyvel

: تيغ خود تراش.

rakkniv

: تيغ صورت تراشي, با تيغ تراشيدن.

rakt

: راست, مستقيم, مستقيما.

raljeri

: خوشمزگي, لودگي, پرحرفي, شوخي, استهزا, سرزنش, انتقاد, توبيخ.

rallare

: كارگر غير ماهر, كارگرحفار, ماشين حفاري.

rally

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

ram

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

rama in

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

ramla

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

ramm

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.

ramp

: رديف چراغ هاي جلو صحنه نمايش ومانند ان, سرازيرشدن, خزيدن, صعود كردن, بالا بردن يا پايين اوردن, سكوب سراشيب, سرازير, پله ء سراشيب, پيچ, دست انداز, پلكان, سطح شيب دار.

rampljus

: چراغ يانورقوي, قسمتي از صحنه نمايش كه بوسيله نورافكن روشن شده باشد, محل موردتوجه وتماشاي عموم.

rampris

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خريد ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن.

ramsa

: چرند, جفنگ, حرف بي ربط, بي ربط, بي معني.

ramsa/svammel

: چرند, جفنگ, حرف بي ربط, بي ربط, بي معني.

ranch

: مزرعه يا مرتع احشام, دامداري كردن, در مرتع پرورش احشام كردن.

ranchgare

: دام دار, گله دار, چوپان.

rand

: مرز, كنار, حاشيه, لبه, برامدگي لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهني, تكه دراز گوشت, بصورت نوار يا تسمه دراوردن.

randa

: مارك, علا مت, درجه نظامي, پاگون, خط راه راه, يراق, پارچه راه راه, راه راه كردن, تازيانه زدن.

randig

: راه راه, مخطط, خط خط.

randning

: هاشور زني, خط خطي كردن.

randomisera

: بصورت اتفاقي يا تصادفي در اوردن, بصورت امار تصادفي نشان دادن.

rang

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

ranka

: هرنوع ساقه نرم و قابل انعطاف.

rankig

: نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.

ranson

: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.

ranson/ransonera

: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.

ransonera

: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.

ranunkel

: نوعي شمعداني, الا له.

rapa

: اروغ زدن, مانند اروغ بيرون اوردن, بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ), باخشونت ادا كردن (مثل فحش و غيره), بشدت بيرون انداختن , اروغ, اروغ, اروغ زدن.

rapph na

: كبك.

rappning

: اندود, گچ كاري.

rapport

: گزارش, گزارش دادن.

rapportera

: گزارش, گزارش دادن.

rapsodi

: اشعار حماسي مخصوص نقالا ن و داستان گويان شعر رزمي, قطعه موسيقي ممزوج و احساساتي.

rapsodiera

: شعر حماسي سرودن.

rapsodisk

: سروده شده بوسيله دوره گرد, مربوط باشعار حماسي, مهيج, پرهيجان.

rapunkelklocka

: گلپر, گلپرايراني, گل استكاني.

rar

: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

raring

: محبوب, عزيز.

ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

ras-

: نژادي.

rasande

: خشمناك, اتشي, عصباني, متلا طم, متعصب.

rasblandning

: ازدواج سفيد پوست با فردي از نژاد ديگر.

rasera

: ويران كردن, محو كردن, تراشيدن.

raseri

: غضب, غيظ, هيجان شديد وتند, خشم, درنده خويي, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت, ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.

raseri/vanvett

: ديوانه كردن, شوريده كردن, اشفتن, ديوانگي اني, شوريدگي, هيجان.

raseri/vldsamhet

: خزپوش, خز پوشيده, خزدار, خز مانند.

rashygien

: علم اصلا ح نژادانسان, به نژادي.

rasism

: خصوصيات نژادي, نژاد پرستي, تبعيضات نژادي, نژاد پرستي, تبعيض نژادي.

rasist

: نژاد پرست.

rask

: سرزنده وبشاش, تند, چابك, باروح, رايج, چست, تيز, اراسته, پاكيزه, .= سلءپپعري

rask/pigg

: چابك, چالا ك, زرنگ, فرز, باهوش, دانا.

rasren

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

rassel

: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.

rassel/rassla

: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.

rassla

: چكاچاك (صداي زنجير), چكاچاك كردن.

rast

: انقصال, شكستگي, شكستن.

raster

: محل تصوير.

rastl s

: بي قرار.

ratificering

: تصديق, تصويب, قبول, قبولي, انعقاد.

rationalisera

: عقلا توجيه كردن.

rationalisering

: انطباق با اصول عقلا ني, عقلا ني كردن, توجيه.

rationalism

: فلسفه عقلا ني, عقل گرايي.

rationalist

: معتقد به فلسفه عقلا ني.

ratt

: چرخ دستي.

ravin

: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.

ravin/hlv g

: ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.

ravin/hlv g/sluka

: گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابكند, شكم, گدار, پر خوردن, زياد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوري كردن, پر خوري.

ravioli

: نوعي غذاي ايتاليايي از گوشت و نشاسته.

rbock

: گوزن نر, شوكا.

rcka/r cka till

: بس بودن, كفايت كردن, كافي بودن, بسنده بودن.

rcke

: ستون كوچك گچ بري شده, ستون نرده, نرده, ريل, سرزنش.

rcke/ovett

: نرده, ريل, سرزنش.

rd

: قرمز, سرخ, خونين, انقلا بي, كمونيست.

rda

: نصيحت كردن, اگاهانيدن, توصيه دادن, قضاوت كردن, پند دادن, رايزني كردن.

rdaktig

: مايل بقرمز, مايل بسرخي زننده.

rdarv

: رازيانه, باديان رومي.

rdarv

: رازيانه, باديان رومي.

rdbeta

: چغندر, ريشه چغندر.

rdblommig/j kla

: شنجرفي, قرمز رنگ, گلگون, گلچهره, سرخ كردن.

rdblommighet

: گلگوني, پرگل بودن.

rdbrun/fux

: اسب كرند, گوزن نر سه ساله.

rdbrusig

: رنگ مايل به قرمز, سرخي, رخ رو, سرخ رنگ.

rdd

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميلي(غالبا با ofميايد), متاسف.

rdda

: بازيافتن, دوباره بدست اوردن, پس گرفتن, جبران كردن, اصلا ح يا تهذيب كردن, حصول مجدد.

rddh ga

: ترسويي, بزدلي, جبن, كم دلي, كم جراتي.

rddning

: رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.

rdgivare

: رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, مشاور, مستشار, رايزن, وكيل مدافع.

rdh rig person

: مو قرمز, داراي موي سرخ.

rdhakes ngare

: سينه سرخ.

rdig

: كاردان, پر مايه و مبتكر.

rding

: برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

rdjur/hjort

: اهوي كوهي.

rdpl gning

: اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني.

rdpl gning/advokat

: اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني.

rdskinn

: سرخ پوست امريكاي شمالي.

rdslag

: كاهن, جادوگر, مجلس انس پر سر وصدا, كنفرانس پر تشريفات, نشست وگفتگو كردن.

rdsp tta

: ماهي ديل, ماهي پهن, ماهي پيچ.

rdss kande

: مشاور, رايزن.

rdvin

: نوعي شراب قرمز, رنگ قرمز مايل بارغواني.

reagens

: معرف, موضوع ازمايش رواني.

reagera

: واكنش نشان دادن, واكنش كردن, عكس العمل نشان دادن, تحت تاثير واقع شدن.

reaktans

: واكنش برق, واكنش.

reaktion

: واكنش, انفعال.

reaktion ra

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

reaktionr

: ارتجاعي, استبدادي, مرتجع, ادم مرتجع, واكشني.

reaktiv

: واكنش دار.

reaktivering

: فعاليت مجدد.

reaktor

: عامل واكنش, عامل عكس العمل, راكتور.

realiserande

: اجرا, انجام.

realiserbar

: قابل درك, قابل تحقق, نقد شدني.

realism

: راستين گرايي, واقع بيني, واقع گرايي, رءاليسم, تحقق گرايي.

realist

: واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي.

realistiskt

: واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي.

realitet

: واقعيت, فعاليت, امرمسلم.

rebell

: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.

rebell/gra uppror

: ياغي, سركش, ادم افسار گسيخته, متمرد, ياغي گري كردن, تمرد كردن, شوريدن, شورشي, طغيان گر.

rebus

: معماي مصور, نشاندادن واژه ها بصورت مصور.

recensent

: منقد ادبي, بازبين گر.

recensentera

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

recensera

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

recension

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

recentior

: جديد الورود, دانشجوي سال اول دانشكده.

recept

: دستورالعمل, دستور خوراك پزي, خوراك دستور.

receptionist

: پذيرگر.

receptiv

: پذيرنده, پذيرا, شنوا, حاضر بقبول.

receptivitet

: قدرت پذيرش.

recessiv

: مايل ببازگشت, ارتجاعي, بازگشتي, پس رفتي.

recitat r

: خواننده, تك نواز.

recitation

: از بر خواني, از حفظ خواني, بازگو نمودن درس حفظي, شرح, ذكر, بيان, تعريف موضوع.

recitativ

: بياني, از بر خواني, از بر خواندن, درس راپس دادن, يكايك شمردن, جواب دادن, به تنهايي نواختن.

rectum

: راست روده, معا مستقيم, مقعد.

reda upp

: از هم باز كردن, از گير در اوردن, حل كردن.

reda ut

: از گيريا گوريدگي در اوردن, حل كردن.

redakt r

: تصحيح كننده مقاله (شخص), سرمقاله نويس, ويراستار, ويرايشگر.

redaktrskap

: مقام سردبيري.

redaktrskap

: مقام سردبيري.

redan

: پيش از اين, قبلا.

redd

: لنگر گاه طبيعي, كشتي گاه.

redig

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان.

redigera

: ويراستن.

redigerare

: ويراستار, ويرايشگر.

redigering

: ويرايش.

redigt

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان.

redlighet

: پاكدامني, راستي, پيروي دقيق از اصول.

redog relse

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن(با for), تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, شرح, بيان, تفسير, عرضه, نمايشگاه.

redskap

: لوازم اشپزخانه, وسايل, اسباب, ظروف.

redskap/verktyg

: الت, اسباب, ادوات, وسيله, سند.

reducerbar

: تقليل پذير, ساده شدني.

redutt

: موضع محصور دفاعي كوچك, حفاظ استحكامات.

refektorium

: سالن ناهار خوري (بويژه در صومعه).

referens

: ارجاع, مرجع.

reflektera

: بازتابيدن, منعكس كردن, تامل كردن.

reflekterade

: بازتابيده, منعكس.

reflektor

: بازتابنده, جسم منعكس كننده, جسم صيقلي, الت انعكاس.

reflex

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك, بازتاب, واكنش, عكس العمل غيرارادي.

reflexion

: انديشه وتفكر.

reflexiv

: بازتابنده انعكاسي.

reformation

: اصلا ح, تهذيب, اصلا حات.

reformator

: بهساز, بهسازگر, مصلح, اصلا ح طلب, پيشواي جنبش.

reformera

: بهسازي, بازساخت, بهسازي كردن, ترميم كردن, اصلا حات, تجديد سازمان.

reformerad

: تصحيح شده, تعميرشده, ارشاد شده, مهذب.

refr ng/korus

: هم سرايان, هم سرايي كردن, دسته خوانندگان, نغمه سرايان هم اهنگ.

refraktion

: شكست, انكسار, تجزيه, انحراف, تخفيف.

refraktor

: عدسي نور شكن.

refrng

: برگردان, خود داري كردن, منع كردن, نگاه داشتن.

refug

: ابخست, جزيره, محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره, جزيره ساختن, جزيره دار كردن.

refuge

: ابخست, جزيره, محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره, جزيره ساختن, جزيره دار كردن.

regalier

: امتيازات سلطنتي, نشانها و علا ءم پادشاهي, لباس شاهانه يا فاخر.

regatta

: مسابقه كرجي راني, پارچه نخي سفت بافت.

regel

: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

regel/regera

: قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

regel/stadga

: تنظيم, تعديل, قاعده, دستور, قانون, ايين نامه.

regelbundenhet

: نظم, باقاعدگي.

regemente

: هنگ, گروه بسيار, دسته دسته كردن, تنظيم كردن.

regements-

: لباس هنگ, لباس افسري, وابسته به هنگ.

regenerativ

: احيا كننده.

regenerator

: باززاد, نوزا, مولد, بوجود اورنده, خالق, تقويت كننده.

regenerera

: باز زادن, تهذيب كردن, زندگي تازه و روحاني يافته, دوباره خلق شدن يا كردن.

regent

: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.

regent/riksfrest ndare

: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.

regera

: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن.

regera dligt

: بد اداره كردن.

regera/styra

: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن.

regerande

: حكم, تصميم.

regering

: دولت, حكومت, فرمانداري, طرز حكومت هيلت دولت, عقل اختيار, صلا حديد.

regering/regera

: سلطنت, حكمراني, حكومت, حكمفرمايي, سلطنت يا حكمراني كردن, حكمفرما بودن.

regerings mbete

: اداره يا محل كار يا حكومت نايب السلطنه.

regeringstrogen person

: وفادار نسبت بتاج وتخت.

regim

: پرهيز غذايي, رده, دسته, حكومت.

regional

: منطقه اي.

regissr

: مدير نمايش, كارگردان نمايش.

register

: محضر, دفتر ثبت اسناد, دفتر, فهرست.

registrator

: ثبت كننده, كارمند اداره ثبت, مدير دروس.

registrera

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

registrering

: ثبت, نام نويسي, اسم نويسي, موضوع ثبت شده.

regla upp

: گشودن (چفت), باز كردن (چفت).

reglementering

: گروه بندي, بصورت هنگ در اوردن.

reglera

: منظم كردن, تنظيم كردن, نظم دادن, مرتب كردن, تنظيم كردن, ميزان كردن, درست كردن.

regn-

: باراني, باران زا, پرباران, پرباران, رگباري.

regn

: بارندگي, بارش.

regn/regna

: باران, بارش, بارندگي, باريدن.

regna

: باران, بارش, بارندگي, باريدن.

regnb ge

: رنگين كمان, قوس و قزح, بصورت رنگين كمان در امدن.

regnbgsskimmer

: نمايش قوس قزحي, نمايش رنگين كمان.

regnig

: باراني, پر باران, خيس, تر, رگبار گرفته.

regnkappa

: پالتوي باراني, پارچه باراني.

regnm tare

: باران سنج.

regnt t

: عايق باران, ضدباران كردن.

regntak

: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.

regntak/takvning

: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.

regress

: انحطاط, سير قهقهرايي, قفاروي, پس روي.

regressiv

: پسرفت كن, برگشت كننده, عود كننده, كاهنده.

regulator

: تنظيم كننده, تعديل كننده, الت تعديل.

regummera

: روكش زدن, روكش كردن لا ستيك, تاير روكش شده, روكش كردن لا ستيك, تاير روكش شده.

rehabilitering

: نوتواني, نوسازي, توانبخشي, تجديد اسكان, احياي شهرت يا اعتبار.

reinkarantion

: تجديد تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnation

: تجديد تجسم, تناسخ در جسم تازه, حلول.

reinkarnera

: تجسم يا زندگي تازه دادن, حلول كردن, تجلي كردن.

rekapitulera

: رءوس مطالب را تكرار كردن, صفات ارثي را در طي چند نسل تكراري كردن.

rekapitulering

: تكرار رءوس مطالب, تكرار دوره سير تكامل, تكرار رشد و نمو, تكرار.

reklam

: تجارتي, بازرگاني.

reklamjippo

: نمايش پر سر و صدا(براي جلب توجه مردم). اگهي پر سر و صدا كردن.

reklamman

: متصدي اعلا نات, اگهي گر.

reklamtext

: تقريظ يا توصيه نامه مختصري بركتابي, تقريظ يا اعلا ن مبالغه اميز.

rekognoscera

: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.

rekognosera

: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.

rekommendabel

: قابل توصيه.

rekommendation

: ستايش, توصيه, سفارش, تقدير, توصيه, نامه پيشنهاد, نظريه.

rekommendera

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

rekommenderar

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

rekonditionera

: قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن, سر وصورت دادن به, نو كاري كردن.

rekonstruktion

: تجديد بنا, نوسازي, نمونه مطابق اصل, مدل.

rekord

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

rekrnkande

: افترااميز.

rekrnkare

: افترا زن.

rekrnkning

: افترا, بدگويي, تهمت, بدنامي و رسوايي.

rekrnkning i skrift

: افترا, تهمت, توهين, هجو, افترا زدن.

rekryt

: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/rekrytera

: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

rekryt/vrnpliktig

: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن.

rekrytera

: تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

rekrytering

: استخدام, سرباز گيري.

rektangel

: راست گوشه, مربع مستطيل, چهار گوش دراز.

rektangulr

: مستطيل, بشكل راست گوشه.

rektor

: رءيس, شهردار, كشيش, ناظم دانشكده.

rekursion

: بازگشت.

rekursiv

: بازگشتي.

rekviem

: نماز وحشت, نماز ميت, فاتحه.

rekvisition

: درخواست, تقاضا, سخره, چيز مورد تقاضا, بازگرفتن, مصادره كردن, درخواست رسمي كردن.

rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستين برگشتن, پس زدن, عود كردن, پس نشستن, فنري بودن, واكنش داشتن بر.

rel

: رله, امدادي, باز پخش كردن.

relatera

: باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن.

relaterad

: مربوط, وابسته.

relaterat

: مربوط, وابسته.

relation

: وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي, ارتباط, نسبت, خويشي.

relativ

: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

relativ/j mfrande

: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي.

relativ/sl kting

: منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

relativism

: نسبيت, نسبيت گرايي.

relativitet

: فرضيه نسبي, فلسفه نسبيه, نسبي بودن, نسبيت.

relegera

: بيرون انداختن, منفصل كردن, بزور خارج كردن.

relevans

: ربط, وابستگي, دخل, مناسبت, موقعيت, شايستگي, اقتضاء, رابطه, ربط, ارتباط.

religion

: كيش, ايين, دين, مذهب.

religiositet

: خشكه مقدس بودن, تعصب مذهبي, مجلس عبادت, مجلس مذهبي

religisa

: مذهبي, راهبه, تارك دنيا, روحاني, ديندار.

relikskrin

: جعبه اشياء متبركه, ظرف مخصص نگهداري اثار مقدس يا باستاني, محفظه عتيقه, باقيمانده.

relikt

: باقيمانده, ماترك, زن بيوه.

reling

: لبه بالا يي ديوار كشتي.

relysten

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

relysten

: جاه طلب, بلند همت, ارزومند, نامجو.

rem

: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن.

rem/spnna fast

: تسمه.

remissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.

remissa/penningremissa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.

remittent

: سبك شونده, تخفيف يابنده, موقتا تسكين دهنده.

remsa

: نوار, روبان, نوار ماشين تحرير, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزي, تسمه, تراشه, برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار.

remsa/klippa av

: چيدن, زدن, قيچي كردن, پشم چيدن, بسرعت قاپيدن, كش رفتن, قطعه, برش, ادم احمق, ته سيگار, ادم كوچك يابي اهميت.

remsa/sk ra snder

: پاره, تكه, ريز, خرده, ذره, سرتكه پارچه, پاره كردن, باريك بريدن.

remskiva

: قرقره.

ren

: خالص, مخلوط نشده, بدون مواد خارجي.

ren ssans

: دوره تجدد ادبي و فرهنگي, رنسانس.

ren/lodr tt/gir/gira

: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن.

ren/obeflckad

: معصوم.

ren/oblandad

: خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش.

ren/rendjuret

: گوزن شمالي, وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.

ren/reng ra

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن.

rena

: پاك كردن, تصفيه كردن, پالودن.

rena/frfina

: پالودن, تصفيه كردن, خالص كردن, تهذيب كردن, پاك شدن, تصحيح كردن.

rena/rensa/utrensning

: پاكسازي كردن.

renande

: مسهل, تصفيه كننده, روانپاكساز.

rende

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

rende

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

rendjuret

: گوزن شمالي, وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.

renegat

: عيسوي مسلمان شده, برگشته, مرتد, خاءن.

renfana

: كاسني بري تلخ مزه

reng ra

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن, تنظيف كردن, سپوري كردن, تميز كردن, در اشغال كاوش كردن.

reng ringsmedel

: وسيله يا ماده تميز كننده, زدايا, زداگر, پاك كننده, داروي پاك كننده, گرد صابون قوي.

rengra/rensa

: پاك كردن, تميز كردن, تطهيركردن, تبرءه كردن.

renhet

: خلوص.

renhllningsarbetare

: سپور, مامور تنظيف, خاكروبه بر, رفتگر.

rening

: تطهير, پالا يش, خالص سازي, تخليص, شستشو.

renklo

: گوجه.

renovera

: روشن و تازه كردن, باز نوساختن, نو كردن, تعمير كردن, از سر گرفتن.

renoverare

: باز نو سازنده, بدعتكار.

renovering

: باز نوساخت, تعمير, اصلا ح, نوسازي.

renovering/f rnyelse

: باز نوساخت, تعمير, اصلا ح, نوسازي.

renpris

: سيزاب رسمي

renpris

: سيزاب رسمي

renrasig

: پاك نژاد, اصيل, جانور يا گياه خوش نژاد.

rensa

: پاك كردن, تميز كردن, تطهيركردن, تبرءه كردن.

renskrift

: نسخه درست.

rent kommersiell produkt

: هنرمند يا كار هنري مبتذل.

rent ut/fullst ndigt

: يك جا, جمله, اشكارا, كاملا, بيدرنگ.

rentv

: دوغاب, سفيد كاري كردن, ماست مالي كردن.

reostat

: روستات, دستگاه تنظيم جريان هاي متغير برق, دستگاه يا جعبه تنظيم مقاومت.

rep

: طناب, رسن, ريسمان, باطناب بستن, بشكل طناب در امدن.

rep/snre/sladd

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر.

reparabel

: قابل جبران, اصلا ح پذير, تعمير پذير.

reparation

: ثبوت, تثبيت, حاشيه, ريشه, لوازم, فروع, اثاثه, تعمير, مرمت, تعمير كردن.

reparation/gottg relse

: جبران غرامت, تاوان, تعمير, عوض, اصلا ح.

reparera

: تعمير كردن, مرمت كردن, درست كردن, رفو كردن, بهبودي يافتن, شفا دادن, تعمير, مرمت, تعمير كردن.

reparera upp

: قسمت هاي فرسوده را تعمير و تعويض كردن, سر وصورت دادن به, نو كاري كردن.

reparerbar

: قابل جبران, اصلا ح پذير, تعمير پذير.

repatriera

: بميهن خود برگرداندن, بميهن خود برگشتن.

repatriering

: برگشتن يا برگرداندن به ميهن.

repe

: لوليم سيخطكي, چچم.

repertoar

: فهرست نمايش هاي اماده براي نمايش دادن.

repeterur

: تكرار كننده, ساعت زنگي, بازگو كننده.

repetitiv

: تكراري, بازانجامي.

replikera

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا في.

reportage

: گزارش, شرح جريان امر, رپرتاژ.

reporter

: گزارشگر, خبرنگار.

representant

: نماينده, حاكي از, مشعربر.

representant/representativ

: نماينده, حاكي از, مشعربر.

representation

: نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه.

representativ

: نماينده, حاكي از, مشعربر.

representera

: نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.

representerar

: نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.

repressalie

: جبران, تلا في, انتقام, تلا في كردن.

reproducerande

: مولد, تناسلي.

reptil-

: خزنده.

republik

: جمهوري.

republikansk

: جمهوري خواه, جمهوري, گروهي, اجتماعي.

res r

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.

resa

: سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن, گشت, سفر, مسافرت, سياحت, ماموريت, نوبت, گشت كردن, سياحت كردن, درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي, سفر دريا, سفر, سفر دريا كردن.

resa omkring

: گردش كردن, سيار بودن, مسافرت تبليغاتي كردن.

resa upp

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

resa/verresa/korridor/st lle

: گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپري شدن, انقضاء, سفردريا, راهرو, گذرگاه, تصويب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از يك كتاب, رويداد, كاركردن مزاج

resande

: سيار, دوره گرد, مسافر, پي سپار رهنورد, مسافر كشتي يا وسيله مسافري ديگري.

reseberttelse

: سخنراني درباره مسافرت.

resebyr

: اژانس مسافري, اژانس مسافرتي, سفرچين, سفر ارا, بليط فروش سرويس مسافري, اژانس مسافرتي.

reseda

: اسپرك, ورث, رنگ گل اسپرك.

resegods

: توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

reseledare

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

resenr

: مسافر, پي سپار, رهنورد.

reserv-

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

reservare

: سرباز يا افسر ذخيره.

reservera

: نشان هويت, نشان كردن, اختصاص دادن, كنار گذاشتن, پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا.

reserverad

: غيرمثبت, فاقد ضمير اشاره, غير مدلل, خوددار.

reserverade

: رزرو شده, محتاط, خاموش, كم حرف, اندوخته, ذخيره.

reseuppeh ll

: در وسط راه ايستادن, توقفگاه بين راه.

resgodsinlmning

: اطاق تفتيش اثاث وبار مسافرين, اطاق امانت گذاري بار وچمدان وپالتو.

residens

: محل اقامت, اقامتگاه, اقامت پزشك در بيمارستان براي كسب تخصص.

reslust

: علا قه مند به سياحت, سفر دوستي.

resonans

: تشديد, ايجاد طنين.

resonansrik

: طنين دار.

resorbera

: دوباره بعليدن, دوباره جذب كردن.

resorption

: اشام يا جذب دوباره, مكيدن مجدد, بلع دوباره.

respektabel

: محترم, قابل احترام, ابرومند.

respektera

: رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

respektfull

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

respektingivande

: مايه هيبت يا حرمت, پر از ترس و بيم, حاكي از ترس, ناشي از بيم, وحشت اور, ترس اور.

respektive

: مربوطه, بترتيب مخصوص خود, نسبي, بترتيب.

respirator

: دستگاه تنفس مصونوعي, دهان بند طبي.

respit

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

respit/frist

: مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

respons

: جوابگويي, پاسخ, واكنش.

resrstickning

: ساختمان دنده هاي هر چيز, راه ها يا خطوط بر جسته, مجموعه تيريا دگل هاي كشتي, مجموعه رگبرگ هاي برگ, مسخرگي.

rest/kvarleva

: باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار.

restaurang

: رستوران, كافه.

restauranginnehavare

: اذوقه رسان, سورسات چي.

restaurat r

: صاحب رستوران, مهمانخانه دار.

restaurator

: اعاده دهنده.

restaurering

: اعاده, ترميم.

reste sig

: گل سرخ, رنگ گلي, سرخ كردن.

resterande

: رسوبي, وابسته به رسوب يا باقيمانده.

restriktiv

: داروي پيش گير, جمله يا عبارت حصري يا محدود كننده, محدود سازنده.

restskuld

: به عقب, درپشت, بدهي پس افتاده, پس افت.

resultat

: برامد, پي امد, حاصل, نتيجه, پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل, امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات, نتيجه, حاصل, خلا صه, اخرين شماره, سرانجام.

resulterande

: منتجه, بردار, برايند, حاصل, منتج شونده.

resurs

: منبع, وسيله.

resvska

: خورجين, خورجيني, سياست بازي ودغلكاري كردن, چمدان.

reta/f rarga

: عصباني كردن, برانگيختن, خشمگين كردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن.

reta/frv rra

: خشمگين كردن, ازجادربردن, اوقات تلخي كردن كردن, برانگيختن, بدتر كردن, تشديدكردن, خشمگين.

reta/retas

: ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.

reta/uppreta/rkelse

: بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحريك كردن, تهييج كردن, خشمگين كردن.

retas med

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

retina

: شبكيه چشم.

retirera

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retlig

: اخمو, ناراحت, جوشي, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي, عبوس, پست, خشمگين, ترشرو, شبيه انفيه, زود رنج, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي نما, كج خلق, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك, كج خلق, لجوج, زنبور وار, نيش دار.

retliga

: زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

retlighet

: كج خلقي, زود رنجي, بد اخلا قي, زود رنجي, كج خلقي, تندي, گستاخي.

retligt

: زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير.

retning

: انگيختار, محرك, انگيزه, وسيله تحريك, تحرك, تحريك.

retorik

: علم بديع, علم معاني بيان, معاني بيان, فصاحت و بلا غت, لفاظي, خطابت, قدرت نطق و بيان, وابسته بعلم بديع يا معاني بيان.

retort

: برگرداندن, پس دادن, جواب متقابل دادن, جواب متقابل, تلا في.

retr tt

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

retriever

: سگ مخصوص يافتن شكار و مجروحين, بازبياب.

retroaktiv

: معطوف به گذشته, پس كنشي, عطف كننده بماسبق.

retrospektiv

: عطف كننده بماسبق.

retsam

: دل ازار, رنجش اميز, اشفته, مضطرب.

returbar

: قابل برگشت, بازگشتني.

returnera

: بازگشت, مراجعت.

retuschera

: دستكاري كردن, رتوشه كردن.

reumatisk

: رماتيسم گرفته, ادم مبتلا بدرد مفاصل.

reumatism

: مرض رماتيسم, جريان, فلو, ريزش.

rev

: تخته سنگ ساحلي درجزيره, ساحل مرجاني ياشني درجزيره, جزيره كوچك, تپه دريايي, جزيره نما, مرض جرب, پيچيدن و جمع كردن بادبان, جمع كردن.

rev snder/rusade

: قاش زين, قرپوس زين, گچ بري, چنبري, علف بلند, مرتع, چنبر, زمان ماضي فعل.راعت

reva

: خراش, بريدگي, شكاف دهنده, چاك, دريدگي, چاك دادن, شكافتن, بريدن, برش دادن, شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك.

revben

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

revben/spr t

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

revbens-

: دنده اي.

revelj

: شيپور بيدارباش, طبل بيدار باش.

revidera

: دوباره تعديل, تجديد نظر كردن.

reviderad utgva

: تجديد چاپ, چاپ تازه, چاپ اصلا ح شده.

revisor

: مامور رسيدگي, مميز حسابداري, شنونده, مستمع.

revolt

: شورش, طغيان, قيام, برخاست, بلوا, برخيزش.

revolution

: دور, دوران كامل, انقلا ب.

revolution r

: انقلا بي, چرخشي.

revolutionera

: انقلا بي كردن, تغييرات اساسي دادن.

revolver

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن, هفت تير.

revolverman

: .= gunman مسلح

revolverstrid

: جنگ با تفنگ يا تپانچه.

revorm

: عفونت قارچي, كچلي, كرم حلقه دار.

revy

: نمايشنامه انتقادي, جنگ نمايش.

rffla

: شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي.

rfil

: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست.

rftlig

: ارث بردني, بارث رسيدني, قابل توارث.

rftlig

: قابل توارث, ميراث بردني, قابل انتقال, موروثي.

rftlighet

: انتقال موروثي, رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث, تمايل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rftlighet

: انتقال موروثي, رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث, تمايل برگشت باصل, توارث, وراثت.

rg

: چاودار, گندم سياه, مرد كولي.

rg

: زنگ مفرغ, جرم سبز, زنگار, قاب, زنگار, زنگار مس, زنگ مس (استات مس).

rg ng av vin

: انگور چيني, فصل انگور چيني, محصول.

rhnge

: قطره گوش, گوشواره, گوشواره, حلقه, اويز, معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.

rhnge/mostycke/hngande

: معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه.

rhododendron

: خرزهره, وردالحمار, سم الحمار.

rhundrade

: سده, قرن.

ribba

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.

ribba/spj la

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي.

rida

: سواري, گردش سواره, سوار شدن.

rida i kort galopp

: چهارنعل, گامي شبيه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

rida om

: در سواري پيش افتادن از, در برابر طوفان ايستادگي كردن, در مسابقه چيره شدن.

rida p ord/slingra sig

: كنايه, نيش كلا م, نيرنگ در سخن, زبان بازي كردن, ايهام گويي كردن, محاجه, محاجه كردن.

ridande

: سواري, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridande polis

: پليس سوار كانادا.

ridbyxor

: نيم شلواري, شلوار, تنبان.

riddare

: سوار دلا ور, نجيب زاده, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.

riddare/adelsman/adla

: سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.

riddarsporre

: گل زبان درقفا, دلفين

riddarv rdighet

: مقام سلحشوري, سمت سلحشوري, شواليه گري.

ridderlig

: دليرانه, جوانمرد, بلند همت.

ridderlighet

: سلحشوري, دليري, جوانمردي, فتوت, تعارف.

ridh st/klippare/majskolv

: ادم مهم, ضربت بركپل, توده, چوب ذرت.

ridhandske

: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.

ridhandske/gatlopp

: دستكش بلند, دستكش اهني, دعوت بمبارزه.

ridhst

: اسب سواري, درشكه كرايه, اسب كرايبه, مزدور, فعله, فاحشه, مبتذل كردن, زياداستعمال شده.

ridkonst

: هنراسب سواري, سواركاري.

ridning

: سواري, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

ridpiska

: شلا ق, قمچي, شلا ق زدن, تنبيه كردن.

rigg

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات, مجموع طناب و بادبانهاي كشتي, اسباب.

rigg/rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات.

rigga

: بادگل و بادبان اراستن, مجهز كردن, اماده شدن, با خدعه و فريب درست كردن, گول زدن, دگل ارايي, وضع حاضر, سر و وضع, اسباب, لوازم, لباس, جامه, تجهيزات.

rik

: توانگر, دولتمند, گرانبها, باشكوه, غني, پر پشت, زياده چرب يا شيرين.

rik/yppig

: وافر.

rike

: امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد, فرمانروايي, قلمرو سلطان, متصرفات, مملكت, ناحيه.

rikedomar

: وسيله ثروتمندي, ثروت, پول, مال, جواهرات, ثروت زياد

riklig

: فراوان, مفصل, زياد, خيلي, وافر, سرشار, پربار, وافر, فراوان.

rikligt

: بطور فراوان, بطور بيش از حد.

rikoschett

: كمانه, كمانه كردن, با گلوله كمانه دار زدن.

riks-

: ملي, قومي, وابسته به قوم ياملتي, تبعه, شهروند.

riksdag

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

riksfrest ndare

: نايب السلطنه, نماينده پادشاه, رءيس, عضو شورا.

riksha

: درشكه ژاپني كه توسط حمال كشيده ميشود, ريكشا, كالسكه چيني كه بجاي اسب انسان انرا ميبرد

rikspple

: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.

rikt modulerad

: خوشنوا, موزون, خوشحال.

riktad

: سردار, رسيده, نوك دار.

riktad/huvad

: سردار, رسيده, نوك دار.

riktig

: راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي.

riktigt

: صادقانه, باشرافت, موافق باحقايق, بدرستي, بطور قانوني, بخوبي.

riktlinje

: راهبرد, راهنما, رهنمون, شاقول.

riktning

: جهت, سو, هدايت.

rim

: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rim/rimma

: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimfrost

: نقش شبنم يخ زده بر روي پنجره ومانند ان, نقشي كه به تقليد ان درست كنند, طراحي شبيه شبنم يخ زده, طراحي گردي, شبنم يخ زده, سرما ريزه, پژه, اريز, شبنم يخ زده, سرما ريزه, پله, قافيه, سجع, پساوند, شعر, يخ زدگي, قافيه دار كردن.

rimfrostkl dd

: يخ زده, بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.

rimma

: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimsmidare

: شاعرك, شعر باف.

ring

: نعل يا حلقه اهني كه در بازي پرت مينمايندتاروي ميخي بيفتد, بازي ميخ و حلقه, افكندن.

ring/rulle/ringla

: سيم پيچ.

ringa

: شماره گرفتن, صفحه شماره گير, كم, لا غر, خرد.

ringa/pringning

: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

ringa/skalla/skrammel/klang

: صداي جرنگ جرنگ, صداي شيپور, صداي بهم خوردن اسلحه, صدا كردن.

ringakta

: ناچيز شمردن, كم بها شمردن, اهانت.

ringaktar

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

ringblomma

: گل هميشه بهار, گل جعفري.

ringde

: زمان ماضي فعل.گنءر

ringde/ringt

: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

ringduva

: قمري, فاخته, كبوتر جنگلي.

ringer

: فراخواني, فراخواننده.

ringformig

: حلقه مانند, حلقوي, وسايل و ابزار حلقه دار, داراي علا ءم و اشكال حلقوي.

ringhet

: كمي, كوچكي, خردي.

ringkastning

: بازي پرتاب حلقه, فرياد خوشحالي.

ringklocka

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

ringla

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

ringmuskel/slutmuskel

: ماهيچه باسطه, چلا نه, چلا نگر.

ringside

: در كنارصحنه ورزش, در كنار تشك كشتي يا رينگ مشت بازي.

ringt

: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

rinnande

: دونده, مناسب براي مسابقه دو, جاري, مداوم, متمايل بدويدن, دونده.

ripa

: باقرقره.

ripost

: ضربت متقابل و تند, پاسخ تند واماده, حاضر جوابي, ضربت سريع, جواب, ضربه متقابل زدن.

rips

: پارچه مبلي, مرد هرزه, زن هرزه.

ris

: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.

ris/risgryn

: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.

risflt

: برنج اسياب نكرده, مزرعه شاليكاري, ايرلندي.

risgryn

: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.

rish g

: اتومبيل يا هواپيماي كهنه و اسقاط.

risk

: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

risk/riskera/fara

: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

riskera

: خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

riskfullt

: پر مخاطره, ريسك دار.

riskfyllt

: پر مخاطره, ريسك دار.

risknippe

: دسته هيزم, دسته, دسته كردن, بهم بستن, ريشه كردن حاشيه پارچه, بخيه زينتي.

rispa

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rispa/startlinje/riva

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rita

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

ritare

: نقشه كش, طراح, تهيه كننده لوايح قانوني.

ritning

: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي.

ritsnl

: كاتب, محرر.

rituell

: تشريفات مذهبي, ايين پرستش, تشريفات.

riva

: شانه مخصوص جداكردن تارهاي نخ, پيچ انداختن در, گره دار كردن, دام بلا, چيز در هم پيچيده, نخ گوريده, گوريدگي, از هم جدا كردن الياف.

riva s nder

: (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

rival

: هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

rivalitet

: رقابت, همچشمي, هم اوري.

rivieran

: ناحيه ساحلي فرانسه و ايتاليا در اطراف مديترانه.

rivjrn

: شبكه اهني, پنجره اهني.

rjning

: نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح.

rka ut f r stiltje

: از پيشرفت بازداشتن (دراثر فقدان باد), ارام كردن, تسلي دادن.

rka/schacktorn

: رخ, كلا غ سياه, كلا غ زاغي, كلا هبردار, كلا هبرداري كردن.

rkare

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

rkblandad dimma

: مه ودو, دود مه, مه غليظي كه در اثر دود يا بخارهاي شيميايي ايجاد ميشود, هواي الوده به دود وبخار.

rke ngel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkebiskop

: اسقف اعظم, مطران.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkediakon

: معاون اسقف.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkefiende

: دشمن بزرگ.

rkehertig

: دوك بزرگ (لقب شاهزادگان اتريش).

rkehertigd me

: قلمرو و حكومت دوك بزرگ.

rkelsekar

: بخورسوز, مجمر, عودسوز, عطردان.

rkengel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

rkestift

: مقام يا قلمرو اسقف.

rkestift

: ناحيه ء كليسايي زير نفوذ اسقف اعظم, قلمرو مذهبي اسقف اعظم.

rkfri

: بي دود.

rkig

: بخاردار, دود دار, دودي, پر دود, دود گرفته, دود كن, دود كننده.

rkna fel

: اشتباه حساب كردن, پيش بيني غلط كردن.

rkna ut

: كشف كردن, سنجيدن, معين كردن, حل كردن.

rkningar

: صدور صورتحساب.

rla

: چاپلوسي كردن, دم تكان دادن, نوعي گنجشك.

rla

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

rlig

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

rlig

: ساليانه, يك ساله.

rlig/ rligen

: ساليانه, همه سال, سال بسال.

rlighet

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت, صدق وصفا, بي ريايي, خلوص, صميميت.

rlighet/hederlighet

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت.

rligt talat

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

rlogsfartyg

: كشتي جنگي, ناو جنگي.

rlogsfartyg/krigsfartyg

: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.

rlogsflotta

: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.

rlogsflotta

: نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي.

rls

: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.

rm

: استين, استين زدن به, در استين داشتن.

rn

: عقاب, شاهين قره قوش.

rn/st ld

: دزدي, دستبرد, سرقت.

rna

: دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.

rnbo

: لا نه ء پرنده بر روي صخره ء مرتفع, اشيانه ء مرتفع, خانه ء مرتفع.

rngott

: روبالش, جلد بالش.

rngottsvar/kuddvar

: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).

rnlik

: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).

rnlik

: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).

rnna

: شيب تند رودخانه, ناودان يا مجراي سرازير, مخفف كلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال, شيار, خياره, خط, گودي, جدول, كانال, خان تفنگ,(مج.) كارجاري ويكنواخت, عادت زندگي, خط انداختن, شيار دار كردن.

rnnb r

: ميوه سماق كوهي.

rnnil

: جوي, اب رو, نهر كوچك.

rnnsten/takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

rnnstensunge

: ژوليده, ادم كثيف و بي سر و پا, ژنده پوش.

rntgen

: رونتگن, واحد بين المللي تشعشع اشعه مجهول.

rntgenologi

: عكسبرداري راديو, مخبر راديويي, پرتونگاري.

rnunge

: جوجه عقاب.

rnunge

: جوجه عقاب.

roa

: سرگرم كردن, مشغول كردن, تفريح دادن, جذب كردن, مات و متحير كردن.

roa sig

: خوشي كردن, حركات نشاط انگيزكردن, بازي كردن, تفريح كردن, تفريح.

robot

: ماشين, ماشين خودكار, دستگاه خودكار, ادم مكانيكي.

robust

: قوي هيكل, تنومند, ستبر, هيكل دار, ستبر, تنومند, قوي, بي باك, مصمم, شديد.

rock

: پالتو.

rocka

: رقص راك اندرول, رقص بحنبان و بچرخان.

roddare

: پارو زن, پارو زن مسابقات قايقراني.

roddb t

: قايق پارويي.

roder

: سكان, سكان هواپيما, وسيله هدايت يا خط سير.

roder/styre

: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته.

rodna

: سرخ شدن, شرمنده شدن, سرخي صورت در اثر خجلت.

rodna/spola

: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).

rododendron

: گل صد توماني.

rogivande

: پراسايش.

rojalism

: طرفداري از رژيم سلطنتي.

rojalist

: طرفدار سلطنت.

rokoko

: سبك هنري قرن 81 ميلا دي, عجيب و غريب, منسوخ.

rolig

: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.

rolig/lustig

: خنده اور, مضحك, مسخره اميز, لودگي كردن.

roliga

: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.

roligt

: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.

roll

: بخش, طومار, رل, وظيفه, نقش.

rollfrdelning

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن.

rom/r djur

: گوزن كوچك, گوزن ماده.

rom/underlig

: عجيب و غريب, بد, عرق نيشكر, رم.

roman

: نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.

roman-

: وابسته به داستان و رمان.

roman/ny

: نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.

romanfrfattare

: رمان نويس.

romantik

: افسانه, رمان, كتاب رمان, داستان عاشقانه, بصورت تخيلي در اوردن, مكتب هنري رومانتيك.

romantiker

: هنرمند رومانتيك.

romantisera

: بصورت خيالي دراوردن, داستان خيالي نوشتن.

romantisk

: تصوري, خيالي, واهي, غير ممكن, غريب.

romantisk/nyckfull/fantasi

: خيالي, پر اوهام.

romantiska

: تصوري, خيالي, واهي, غير ممكن, غريب.

romb

: لوزي, شكل لوزي, قرص لوزي شكل, لوزي, منشور شش وجهي داراي وجوه متوازي الا ضلا ع, دايره, چرخ, متوازي الا ضلا ع, لوزي شكل.

rombisk

: لوزي.

romboid

: لوزي, متوازي الا ضلا ع, شبيه لوزي.

romdr nkt sockerkaksring

: پدر, بابا.

romerska

: رومي, اهل روم, لا تين, حروف رومي.

romersk-katolsk

: رومي وار, كاتوليكي.

ron-

: مربوط به گوش يا سامعه, گوشي, وابسته بشنوايي, گوشي, سماعي, تواتري, دهليزي.

ronbedvande

: گوشخراش.

ronmussla

: كرنا, بوق, گنبدنيم گرد, صدفه, استخوان صدفه.

ronsnibb

: نرمه (مثل نرمه گوش), اويز, بخش پهن وگردي كه بچيزي اويخته يا پيش امده باشد, لخته, گوشه, بخشي از عضله يا مغز.

ronv rk

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: درد گوش, گوش درد.

ronvax

: ژفك, جرم گوش, چرك گوش.

ronvrk

: درد گوش, گوش درد.

rop

: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

rop/larm/skrika

: بانگ, غوغا, سروصدا, غريو كشيدن, مصرانه تقاضا كردن.

ropa

: فرياد خوشحالي, صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه), فرياد كردن, سروصداراه انداختن, با صداي بلند ادا كردن, بلند صدا كردن.

rorkult

: كشاورز, زارع, كشتكار, اهرم سكان كشتي, جوانه, جوانه زدن.

rorsman

: سكان گير, راننده, رل دار, مدير, راننده, شراعبان, سكاندار.

rosa

: رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن, رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن.

rosenkreutzare

: فرقه اي از مسيحيان قرن 71 و اوايل قرن 81 داراي عقايد فلسفي و مرموز وتصوف اميز.

rosenkvitten

: به ژاپوني, گلا بي ژاپوني, گل چاي ژاپوني, كامليا.

rosenrd

: گلگون, گلي, پر گل, بشاش, خوش بين.

rosentr

: چوب بلسان بنفش, نوعي اقاقياي بلند.

rosett

: گل لباس, گل نوار, گل كفش, گل و بوته, گل كاغذي, گوشت قسمت پشت بازوي گاو, طوقي.

rosig

: گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشيده, گلي كردن.

rosslig

: داراي صداي خرخر, خس خس يا خر خر كننده.

rost

: زنگ, زنگار, زنگ زدن.

rost/brand

: ماشرا, خوره, اكله, يكجور افت درختان ميوه, نوعي شته ياكرم, فاسدكردن, فاسدشدن.

rosta

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

rosta/skla

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

rostbiff

: ابجو واغذيه فروشي.

rostig

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rostiga

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

rot

: ريشه, بن, اصل, اصول, بنياد, بنيان, پايه, اساس, سرچشمه, زمينه, ريشه كن كردن, داد زدن, غريدن, از عددي ريشه گرفتن, ريشه دار كردن.

rot mne

: ريشه چه, ريشه كوچك, اصل ريشه, فرعي, نازك, سرريشه, مانند رگ, بنيان.

rota

: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.

rotation

: چرخش, گردش, چرخشي, چرخش, دوران, گردش بدور.

rotation/revolution

: دور, دوران كامل, انقلا ب.

rotations-

: چرخشي, دوراني, چرخنده, گردنده, چرخشي, دوار, گردشي.

rotera

: دايره اي, حلقه اي, چرخ زدن, دوران داشتن, چرخيدن, گرديدن, گردش كردن, سير كردن, دور زدن, تغيير كردن, چرخيدن, دوران كردن.

roterande

: راجعه, رجعي, گردنده, دوراني, چرخنده, چرخشي, دوار.

roterande grillspett

: مغازه خوراك پزي, چرخ دوار جهت كباب كردن مرغ.

rotogravyr

: تهيه گراور غلتكي, گراور سازي نوردي.

rotor

: قسمت گردنده ماشين, بردار ثابت, چرخان.

rots

: مشمشه, بيماري مسري اسب و انسان, سراجه, كتو.

rotstock

: ساقه زير زميني, اصل, منبع.

rotunda

: ساختمان مدور, ساختمان گنبددار.

rotv lska

: نامفهوم, قلمبه سولمبه.

rotvlska/jargong

: سخن دست و پا شكسته, سخن بي معني, اصطلا حات مخصوص يك صنف, لهجه خاص.

rouge

: سرخاب, گرد زنگ اهن, سرخاب ماليدن.

roulett

: اسباب قمار چرخان, رولت, بارولت قمار كردن.

rov

: شكار, نخجير, صيد, طعمه, قرباني, دستخوش, صيد كردن, دستخوش ساختن, طعمه كردن.

rov-

: شكاري, تغذيه كننده از شكار, شكارچي, درنده, غارتگر, يغماگر, تغذيه كننده از شكار.

rov/byte

: شكار, نخجير, صيد, طعمه, قرباني, دستخوش, صيد كردن, دستخوش ساختن, طعمه كردن.

rova

: شلغم, منداب.

rovdjur

: گوشتخوار, درنده, غارتگر, يغماگر, تغذيه كننده از شكار.

rovgirig

: پرخور, درنده خو, ژيان.

rovgirighet

: از, غارتگري, يغماگري, درنده خويي.

rovlysten

: وحشي, سبع.

rr

: جاي زخم, اثر زخم, داغ, نشان, داغه, جاي زخم يا سوختگي, اثر گناه, شكاف, اثر زخم داشتن, اثر زخم گذاشتن.

rr/kanal

: لوله, مجراي سيم.

rr/ledning

: مجرا, لوله اب, خط سير, مجراي لنف.

rra

: فضولي, كيك كوچك شبيه حلقه, درهم اميختگي, شلوغي, تكان تكان خوردن, سواري كردن.

rra/br k

: غوغا, ناراحتي, پريشاني, بهم خوردگي, اشفتگي.

rra/m ss

: يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن.

rrande

: داراي احساسات شديد, رقت انگيز, تاثراور, موثر, احساساتي, حزن اور, سوزناك.

rrarbete

: لوله كشي خانه ها, سرب كاري, مساحي.

rrelse

: پياده, در جريان, برپا, جنبش, تكان, حركت, جنب وجوش, پيشنهاد, پيشنهاد كردن, طرح دادن, اشاره كردن, حركت, جنبش.

rrelsem ngd

: مقدار حركت, مقدار جنبش اني, نيروي حركت اني.

rrfirma

: لوله كشي, سرب كاري, كارخانه سرب كاري.

rrh na

: مرغ جنگلي, اب كوپيل امريكايي.

rrledning

: خط لوله, لوله كشي.

rrlighet

: جنبايي, تحرك, پويايي.

rsber ttelse

: تاريخچه, وقايع ساليانه, سالنامه, اخبار سال, برنامه ساليانه ء عشاء رباني.

rsbok

: سالنامه, گزارشات سالا نه.

rsfest

: سوگواري ساليانه, جشن ساليانه عروسي, مجلس يادبود يا جشن ساليانه, جشن يادگاري.

rsgammalt djur

: ادم يكساله, گياه يك ساله.

rslng

: يكسال تمام, يكساله.

rst

: صدا, ادا كردن.

rst-

: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.

rsta/r stning/topphugga

: راي جويي, پهنه, راي, اخذ راي دسته جمعي, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, مراجعه به اراء عمومي, راي دادن يا اوردن, راس كلا ه.

rstande

: راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.

rstid

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.

rstid/s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.

rstnedl ggelse

: خودداري, پرهيز, خودداري از دادن راي.

rstnedl ggelse/terh llsamhet

: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي.

rstning

: راي گيري, نمونه برداري, سرشماري.

rt-

: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.

rt-

: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.

rt

: گياه, علف, رستني, شاخ وبرگ گياهان, بوته.

rt/vxt

: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.

rta

: نخودفرنگي

rta/bli rak

: راست كردن, درست كردن, مرتب كردن.

rtartad

: گياه مانند, گياهي.

rter

: گياه (بطوركلي), رستني, علف, شاخ وبرگ.

rtionde

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

rtlinjig

: داراي مسير مستقيم, سير كننده درخط مستقيم.

rtt sorts

: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي.

rtta/f rbttra

: اصلا ح كردن, تصحيح كردن, درست كردن, غلط گيري كردن.

rtte

: ماشعير, گندم پوست كنده.

rtteg ng

: مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

rttelse

: ترميم.

rttf lla

: تله موش, دام بلا.

rttframma

: راست, درست, بي پرده, رك, سر راست, اسان.

rttgift

: مرگ موش, گياهان سمي قاتل موش.

rttr dig

: نيكو كار, عادل, درست كار, صالح, پرهيزكار.

rttrne

: اولكس فرنگي, پروانه واران, هرنوع سنگ سخت, چرخ يا جراثقال معدن.

rttshaverist

: دعوايي.

rttskaffenhet

: راستي, راستگري, راستي, درستي, درستكاري, صحت, صحت عمل.

rttsl rd

: قانون دان, حقوقدان, قانون دان.

rttslig

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه, دوره ء زمين شناسي ژوراسيك, قضايي, حقوقي, قانوني, شرعي, فقهي.

rttssal

: دادگاه, اطاق دادگاه.

rttvisa

: قاعده انصاف, انصاف بي غرضي, تساوي حقوق, داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.

rtull

: ضامن پارو, اجرنما.

rtusende

: هزار سال, هزارمين سال, هزاره.

rubba

: از جاي خودبيرون كردن, راندن.

rubba/rycka ur led

: جابجا كردن, از جادررفتن (استخوان).

rubba/stra

: برهم زدن, بي ترتيب كردن, ديوانه كردن.

rubbad

: ديوانه, شوريده, شكاف دار.

rubbet

: امر مورد علا قه, كار, ابتكار, تعبيه.

rubel

: منات روسي, روبل.

rubin

: ياقوت, ياقوت سرخ, لعل, رنگ ياقوتي.

rubrik

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن, سرساز, درساز, سرانداز, شيرچه, رءيس, عنوان گذاري, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ, باسرتوپ زدن.

rucklare

: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.

rudiment

: مقدمات, علوم مقدماتي, چيز بدوي, اوليه, ابتدايي.

rudiment r

: ناقص, اوليه, بدوي, ابتدايي, نشان, اثر, جاي پا, رديا, ذره, خرده, بقايا.

rufsa till

: ژوليدگي مو, برهم زدن, پريشان كردن, مچاله كردن, نزاع.

rufsig

: پريشان, ژوليده, اشفته, نامرتب.

rugby

: رگبي (يكنوع توپ بازي), گياهان گل سرخ.

rugga

: پوست انداختن, تولك رفتن, پر ريختن, موي ريختن.

ruggigt

: ترسناك, ترسان.

ruinera

: نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

rulad

: سربند, پيشاني بند, گيس بند, قيطان, نوار, پشت مازو, اهن تنكه ياتسمه اهن, تذهيب كاري كردن, بالا يه پركردن, گچ بري, باريك ساختن, پشت مازو بريدن.

rull

: غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.

rulla

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن, چرخك, غلتك, باركش كوتاه, تراندن, غلتاندن, گشتن, چرخيدن, غل خوردن, بارامي دست زدن, بازي كردن, ور رفتن, باساعت مچي وغيره بازي كردن, وررفتن (باچيزي), تكان دادن.

rulla ihop

: پيچ, پيچيدگي, پيچيدن, پيچيدن وبالا زدن, جمع كردن, بدور چيزي پيچيدن, ورتابيدن.

rulla med gonen

: چشم گرداندن, چپ نگاه كردن, گشتن.

rulla upp

: باز كردن (توپ پارچه وطومار و غيره), باز شدن.

rullas

: پيچ, پيچيدگي, پيچيدن, پيچيدن وبالا زدن, جمع كردن, بدور چيزي پيچيدن, ورتابيدن.

rulle

: نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن.

rullgardin

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

rullskridsko

: اسكتينگ, كفش بلبرينگ دار, اسكيت كردن.

rullstol

: صندلي چرخ دار.

rulltobak

: دم خوك, گيس بافته, گيسوي بافته وپشت سر انداخته (مثل دختران چيني), گوي توتون.

rulltrappa

: پلكان متحرك, پله برقي (.ادج) :(در دستمزد يا قيمتها) تعديل كننده.

rum

: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.

rum nsk

: زبان روماني, اهل روماني.

rumba

: رقص سياهان, رقص روميا.

rumla

: شادي كردن, عياشي كردن, لذت بردن, كيف, عياشي و شب زنده داري كردن, عياش.

rumlare

: عياش.

rummy

: عجيب, مست لا يعقل, بازي ورق رامي.

rumslig

: فضايي, فاصله اي.

run-

: رمزي, طلسمي.

runa

: نشان مرموز, سخن مرموز, طلسم, سخن.

rund

: گوشتالو, خپله, تپل, گلوله وار, پر اب و تاب, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد, چاق, فربه, خمره وار, بشكل وان.

runda

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

rundad

: مدور, گردنما.

rundade

: بصورت عدد صحيح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

runt

: گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

rupie

: روپيه, واحد پول نقره هندوستان.

rusa

: غوطه, شيرجه, گودال عميق, سرازيري تند, سقوط سنگين, فرو بردن, غوطه ورساختن, شيب تند پيدا كردن, شيرجه رفتن, ناگهان داخل شدن.

rusa/slng/sl nga/penndrag

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

rusa/sv

: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

rusa/vindil/l tt regnskur

: حركت تند وسريع, حركت سريع ابر, تند راه رفتن, سبك رفتن, تكان خوردن.

rusande

: تند, بي پروا, عجول شديد, مست كننده, مست كننده, مستي اور, مسكر, مستي اور, مسكر, مكيف.

rusning

: ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

rusning/klttra

: بادست وپا بالا رفتن, تقلا كردن, بزحمت جلو رفتن, تلا ش, تقلا, كوشش, املت درست كردن.

russifi/russific

: روسي شدن, داراي عقايد و تمايلا ت روسي كردن.

russin

: كشمش, رنگ كشمشي, رنگ قرمز مايل به ابي.

rustning

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن.

rut

: رحم, شفقت, دلسوزي, تاسف, اسم خاص مونث.

ruta

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

ruta/f lt/panel

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

rutig

: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.

rutig/brokig

: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.

rutigt skotskt tyg

: يكجور پارچه پشمي شطرنجي, پارچه پيچازي.

rutin

: روزمره, كار عادي, جريان عادي, عادت جاري.

rutnt

: توري.

rutschbana

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

rutt

: برنامه سفر, خط سير, سفرنامه.

rutten

: فاسد, متعفن, پوسيده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.

ruttna

: چركي, باطلا ق, كثافت, سختي, گرفتاري, ادم بي كله, گنديده, فاسد, :ضايع كردن, فاسد كردن, ضايع شدن, فاسد شدن, رسيدن, عمل امدن, گيج كردن, خرف كردن, گنديدن, متعفن شدن, پوسيدن, فاسد شدن, چرك نشستن, چرك كردن, گنداندن, پوسيدن, ضايع شدن, فاسد كردن.

ruttnande

: گنديده, فساد پذير.

ruva

: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن, بر خوابيدن, روي تخم خوابيدن, جوجه كشي كردن.

ruvande

: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.

ruvande/ ggklckning

: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.

rv-

: روباه صفت, محيل, نيرنگ باز, حيله گر.

rva

: ارثي.

rva

: به ميراث بردن, وارث شدن, از ديگري گرفتن, مالك شدن, جانشين شدن.

rva bort

: بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.

rva/r na

: دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.

rvda

: ارثي.

rvda

: ارثي.

rvhona

: روباه ماده, زن شرور, زن پتياره.

rvlik

: روباه صفت, حيله باز, حنايي, ترشيده.

ryck

: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان.

ryck/rycka

: تكان ناگهاني, ناگهان كشيدن, جمع شدن, بهم كشيدن, گره زدن, فشردن, پيچاندن, سركوفت دادن, منقبض شدن, كشش, حركت يا كشش ناگهاني.

ryck/rycka till sig

: ربايش, ربودگي, قاپ زني, ربودن, قاپيدن, بردن, گرفتن, مقدار كم, جزءي.

ryck/rycka/hake/hkta fast

: پيچ وخميدگي, گرفتاري, مانع, محظور, گير, تكان دادن, هل دادن, بستن (به درشكه وغيره), انداختن.

ryck/rycka/stt

: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان.

rycka

: تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان, گرداندن, پيچاندن, چلا ندن (پارچه), زور اوردن, فشار اوردن, واداشتن, بزور قاپيدن و غصب كردن, چرخش, پيچش, گردش.

rycka fram

: از محل محصوري بمحل غير محصوري امدن, از تنگنا در اوردن, مفر, راه خروج.

rycka p axlarna

: شانه را بالا انداختن, منقبض كردن, بالا انداختن شانه, مطلبي را فهماندن.

rycka till

: استوانه تاركشي نخ, دستگيره چرخ جراثقال, پيچ هر نوع ماشين يا دستگاهي كه براي كشيدن بكار رود, هندل, باچرخ يا دستگيره كشدن, دوار, گردان.

rycka till/svikta

: شانه خالي كردن, بخود پيچيدن, دريع داشتن, مضايقه كردن, مضايقه, امساك.

rycka upp med r tterna

: بركندن, ريشه كن كردن, از ريشه كندن, ازبن در اوردن.

rycka/amerikan

: ضربه ناگهاني و شديد, تكان شديدوسخت, تشنج, زودكشيدن, تكان تنددادن, امريكايي.

rycka/skiftnyckel

: نقشه فريبنده, عمل تند و وحشيانه, اچار, اچار فرانسه, تند, چرخش, پيچ دادن, پيچ خوردن.

ryckig

: حمله اي, غشي, متغير, هوس پرست, دمدمي, نامنظم رونده, تشنجي, متناوب, خشكانده شده در افتاب.

rygg

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, پشتي.

rygga tillbaka

: جمع شدن و عقب نشيني كردن, برگشتن (دراثر بي تصميمي يا جبن), برگرداندن, تاخيركردن, رنگ خود را باختن, سفيد شدن, خود را عقب كشيدن, رميدن, خود رالرزاندن و تكان دادن, لگد پراني.

rygga tillbaka/rekyl

: بحال خود برگشتن, بحال نخستين برگشتن, پس زدن, عود كردن, پس نشستن, فنري بودن, واكنش داشتن بر.

ryggkota

: استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.

ryggmrg

: مغز تيره, نخاع, مغز حرام, نخاع شوكي.

ryggrad

: تيره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواري, استحكام.

ryggrad/t rne

: تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

ryggrads-

: وابسته به تيره پشت, فقراتي, پشتي, صلبي, استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.

ryggradsls

: بي مهره, بي جرات, بدون ستون فقرات.

ryggs ck

: كوله پشتي, توشه دان, كوله بار, پشت واره, چنته, كوله پشتي, خورجين.

ryggsck/tornister

: كيسه پارچه اي, كسه, خورجين.

ryggsim

: ضربه باپشت دست, پس زني, لگدزني, برگشت, عقب زني, كرال پشت.

ryggskott

: كمر درد, پشت درد, دردپشت.

ryggsm rtor

: كمردرد, پشت درد.

ryggstd

: تخته يا صفحه ء پشت هرچيزي, تخته ء پشت قاب عكس وغيره.

ryka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن.

rykta

: كاري, زردچوبه هندي.

ryktbarhet

: اوازه, نام, شهرت, معروفيت, اشتهار, صيت, مشهور كردن

rykte

: شهرت, اعتبار, ابرو, خوشنامي, اشتهار, اوازه, شايعه, شايعه گفتن و يا پخش كردن.

rykte/anse

: اوازه داشتن, شمردن, فرض كردن, شهرت داشتن, اشتهار.

rykte/anseende

: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن.

ryktskrapa

: قشو, قشو كردن.

rymd

: جو زمين, فضاي ماوراء جو.

rymdfarare

: مسافر فضايي, فضانورد, اهل كرات ديگر.

rymdm tt

: مقياس وزني است معادل 4 پك (پعثك) و23 كوارتز , پيمانه غله وميوه كه درحدود63 ليتر است, پيمانه, كيل, باپيمانه وزن كردن.

rymdskepp

: ناويز, فضا پيما, سفينه فضايي, فضا كشتي.

rymlig

: فراخ, پهناور, وسيع, فراوان, مفصل, پر, بيش از اندازه, گنجا, جادار, گنجايش دار, گشاد, فراخ, وسيع, جادار, بكار خور, مقرون بصرفه, سودمند, وسيع, جادار, فراخ, جادار, وسيع, جامع, گشاد, فضادار, مفصل.

rymma

: گريختن, فرار كردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان كردن, پنهان شدن.

rymma hemifrn f r att gifta sig

: فرار كردن با معشوق, گريختن, فرار كردن.

rymning

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, اغاز, گريز, فرار, برو, دورشو, گمشو, فرار از زندان, گريختن از محبس (بازور).

rynka

: چروك, چين, جمع شدگي, چروك شدن, درهم كشيدن, اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.

rynka pannan

: اخم كردن, روي درهم كشيدن, اخم.

rynka/skrynkla

: اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.

rysa

: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysa/bva

: هيجان, بهيجان اوردن, بتپش دراوردن, لرز, لرزه.

rysa/rysning/huttra

: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.

rysare

: اخبار موحش, مطالب مهيج, تحريك كننده, هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

rysch

: يقه باريك توري و حاشيه دار زنانه, پارچه توري.

rysk

: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.

ryska

: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.

ryskt

: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.

ryslig

: با شرارت بي پايان, بيرحم, ستمگر, سبع, مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.

rysliga

: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.

rysning

: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.

ryta

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

rytm

: اهنگ موزون, خوش نوا, جهش يا حركت فنري, اهنگ خوش نوا وموزون خواندن, شعرنشاطانگيز خواندن, باسبكروحي حركت كردن, وزن, سجع, ميزان, اهنگ موزون, نواخت.

rytmik

: مبحث وزن شعر.

rytmisk

: مسجع, داراي وزن يا اهنگ, پرنواخت.

ryttare

: سوار كار, الحاقيه.

ryttare p vnsterh st

: راهنما يا يساول پست, پيشرو, منادي, نوعي كلا ه زنانه.

ryttare/cyklist

: سوار كار, الحاقيه.

ryttare/hstkarl

: اسب سوار, سوار كار, سواره نظام.

ryttare/kavaljer

: اسب سوار, شواليه.

ryttarfest

: ورزشگاه, باشگاه ورزشي.

ryttarinna

: زن اسب سوار, شواليه زن.

ryttart vling

: مربوط به اسب سواري, اسب سوار, چابك سوار.

ryttartvling/ridande

: مربوط به اسب سواري, اسب سوار, چابك سوار.

S

s lnge som

: تا زمانيكه, بمقدار زياد, بمدت طولا ني, از وقتي كه, از زمانيكه.

s smningom

: دراينده, كم كم, متدرجا, بزودي, بفوريت.

s snart som

: بمحض اينكه, همينكه.

s

: چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي.

s ck/avskeda/plundra

: كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

s ckpipor

: ني انبان كه در اسكاتلند مرسوم است, پرحرفي.

s dan

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

s dant

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

s desslag

: غله, گياهان گندمي, حبوبات, غذايي كه از غلا ت تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرف ميشود.

s ga

: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.

s ga

: گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا.

s gbock

: نيمكت زير الوار اماده براي اره كشي, خرك.

s gen

: افسانه, نوشته روي سكه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

s gning

: مقطع, برش, برنده, قلمه گياه, قلمه زني, برش روزنامه

s gtandad

: دندانه دار.

s k

: جستجو, جستجو كردن.

s ka avvrja

: بد دانستن, قبيح دانستن, ناراضي بودن از.

s ka undanflykter

: دوپهلو حرف زدن, زبان بازي كردن, دروغ گفتن.

s kande

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر.

s ker

: امن, بي خطر, گاوصندوق, يقين, خاطر جمع, مطملن, از روي يقين, قطعي, مسلم, محقق, استوار, راسخ يقينا.

s kerhet/visshet

: امر مسلم, يقين, اطمينان.

s kerstlla

: مطملن ساختن, متقاعد كردن, حتمي كردن, مراقبت كردن در, تضمين كردن.

s kert

: مطملنا, همانا, حتما, مطملنا, يقينا, محققا, مسلما, بطور حتم.

s kra

: تامين كردن, امن نگهداشتن.

s kvg

: ميسر.

s la ner

: گل الود كردن, كثيف كردن, خيس وكثيف شدن (در اثر تماس با اب), گل الود شدن, گلي شدن.

s ld

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفريفته, اغوا شده.

s lig

: اتساعي, ورمي, تاخيري, كند, بطي.

s lja

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

s ljande

: تهيه شده براي پول دراوردن, تله پول.

s ljbar/ltts ld

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار.

s ll

: الك كننده, بوجار.

s lla/granska

: الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك.

s llhet

: خوشي, سعادت, بركت, اقتضاء, مناسبت.

s llskaplighet

: جامعه پذيري, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذيري.

s llsynthet

: كميابي, كمي, چيز كمياب, نادره, تحفه, غرابت, شگفتي, يكتايي, منحصر بفردي.

s lta

: شوري.

s m/rr/prygla

: حاشيه چرمي دور چيزي, مغزي, مغزي گذاشتن, شلا ق زدن, لبه, نوار باريك, نوار, ورم, تاول.

s m/smma/skikt

: درز, بخيه.

s mls

: بي درز.

s mma

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

s mn

: خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.

s mngivande

: خواب الود, كرخت, داروي خواب اور.

s mnig/sl

: خواب الود, چرت زن, كسل كننده.

s mnighet

: خواب الودي, سستي, حالت خواب الودي, حالت خواب وبيداري.

s mre

: , بدتر, وخيم تر, بدتري.

s mskskinn/stenget

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

s msskinn/matt gul

: چرم گاوميش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشي, زردنخودي, محكم, از چرم گاوميش, براق كردن, جلا, پوست انسان.

s na

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

s nda

: منتشر كردن, اشاعه دادن, رساندن, پخش كردن (از راديو), سخن پراكني, فرا فرستادن, پراكندن, انتقال دادن, رساندن, عبور دادن, سرايت كردن.

s nda/skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

s ndagsfirare p utflykt

: سياح, مسافر, گشت گر, دستگاه لغزاننده.

s ndebud

: فرستاده, مامور, نماينده, ايلچي, مامور سياسي, سخن اخر, شعر ختامي, پيغام اور, پيك, فرستاده, رسول.

s nderdela

: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.

s nderslita/snderdela

: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.

s nderslitning

: قطع, شكستن.

s ndrande

: درهم گسيخته, نفاق افكن.

s ng

: بستر, كف, چهارچوب تختخواب, تختخواب.

s ngare

: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا, سراينده, مرغ خوش الحان, چكاوك.

s ngbar

: خواندني, سرودني.

s ngstolpe

: پايه يا ستون تختخواب.

s ningsman/kloak

: گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.

s nke

: وزنه ريسمان ماهي گيري, وزنه, مته كار, قالب ريز.

s pa

: صابون, صابون زدن.

s r

: دريدگي, پارگي.

s ra

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

s rande

: پر ازار, مضر.

s rat

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

s rbarhet

: اسيب پذيري.

s rig

: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

s rja/bedrva

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.

s rjig

: لجن الوده, پر از لجن.

s rskiljande

: تفاضلي, افتراقي, تشخيص دهنده, ديفرانسيل, مشتقه, داراي ضريب متغير, تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

s rskilt

: صريحا, فورا.

s som

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

s song

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.

s t

: جذاب, زيبا, دلفريب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

s taktig

: چيز نسبتا شيرين, شيرين, نوشين.

s te/plats/sittplats

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

s tt

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن, راه, روش, طريقه, چگونگي, طرز, رسوم, عادات, رفتار, ادب, تربيت, نوع, قسم, شيرين, خوش, مطبوع, نوشين, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

s tta i bur

: اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپاكردن, منزل دادن.

s tta i fngelse

: بزندان افكندن, نگهداشتن.

s tta i rrelse/driva

: بكارانداختن, تحريك كردن, برانگيختن, سوق دادن, نشان دادن.

s tta munkavle p

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن.

s ttande

: جا, تهيه جا, محل استقرار, نشيمن.

s ttning

: اهنگ, مقام, جاي نگين, قرارگاه, كار گذاري, وضع ظاهر

s v

: ني, بوريا, جگن, پيزر, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

s vande

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.

s vningsmedel

: بيهوشانه, داروي بي هوشي, بي هوش كننده, كم كننده ء حس.

s/som/medan

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

sa

: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.

sa

: ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.

sabbat

: روز تعطيل, شنبه, يكشنبه.

sabel

: شمشير بلند نظامي, باشمشير زدن, باشمشير كشتن.

sabot r

: خرابكار.

sabotage

: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.

sabotage/sabotera

: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.

sabotera

: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.

sackarin

: ساخارين, شكري, شيرين, قندي, محتوي قند.

sadduc

: صدوقي.

sade

: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.

sadel

: زين, پالا ن زدن, سواري كردن, تحميل كردن, زين كردن.

sadelbom

: لا له درختي, بدنه چوبي زين.

sadelgjord/g rdel

: تنگ اسب, محيط, قطر شكم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهني وچرمي, باتنگ بستن, دور گرفتن.

sadelknapp

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زين, قرپوس زين, قبه شمشير, سر عصا, محكم زدن.

sadelknapp/puckla p

: جسم گلوله مانند, گلوله, قاش زين, قرپوس زين, قبه شمشير, سر عصا, محكم زدن, كوبيدن, زدن, له كردن.

sadelmakare

: زين ساز, سراج, اسب سواري.

sadelmakeri

: سراجي.

sadelplats

: چرا گاه, ميدان تمرين اسب دواني واتومبيل هاي كورسي, حصار, در حصار قراردادن, غوك.

sadeltcke

: عرق گير اسب, نمد زير زين.

sadism

: نوعي انحراف جنسي كه شخص در اثر ان از ازار دادن لذت ميبرد, بيرحمي.

sadist

: ساديست, كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.

sadistiska

: ساديست, كسيكه از زجر ديگران لذت ميبرد.

safari

: سفري, سياحت اكتشافي در افريقا, سياحت كردن.

saffran

: زعفران, زعفراني, زعفراني كردن, زعفران زدن به.

safir

: ياقوت كبود, صفير كبود, رنگ كبود.

saft

: اب ميوه, شيره, عصاره, شربت, جوهر.

saftig

: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني, ابدار, شاداب, پرطراوت.

saftighet

: شادابي, پر ابي, اب داري, حالت ابكي.

saga

: حماسه, حماسه اسكاندويناوي.

sagesman

: اگاهي دهنده, خبر رسان, مخبر, شكل دهنده.

sago

: درخت نخل ساگو, شيريني كه با نشاسته ساگو تهيه شود, پنير خرما.

sagober ttare

: قصه گو, داستان سرا, نقال, راوي.

sagodjur

: يكجور لا شخور, عنقا, اشتر, گاو, .

sagoland

: كشور پريان.

sagolik

: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

sagt

: , گفته شده, مذكور, بيان شده, گفت.

sak

: فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش, چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود.

sakarias

: زكريا, يهود در قرن 6 قبل از ميلا د مسيح.

sakarja

: زكريا, يهود در قرن 6 قبل از ميلا د مسيح.

sakkunnig

: ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره.

saklig

: وابسته بواقع امر, حقيقت امري, واقعي, مقصود, هدف, عيني, معقول.

saklig/avsikt

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

sakliga

: مقصود, هدف, عيني, معقول.

sakna

: ارزو كردن, خواستن, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

saknas

: گم, مفقود, ناپيدا.

sakrament

: رسم ديني, ايين ديني, تقديس كردن, نشانه, سوگند.

sakramental

: وابسته به مراسم مذهبي.

sakristan

: متصدي حفاظت ظروف مقدسه كليسا.

sakristia

: محل نگاهداري ظروف مقدسه كليسا, نمازخانه كوچكي كه متصل بكليسا ميباشد, اتاق دعا, رخت كن.

saktmod

: فروتني, خونسردي ونرمي.

sal

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

sal/hall/tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

salam

: سلا م, سلا م كردن.

salamander

: سمندر, يكجور سوسمار يا مارمولك.

salami

: سوسيك نمك زده, گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده.

salig

: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.

saliga

: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.

saligfrklara

: سعادت جاوداني بخشيدن, امرزيدن, مبارك خواندن.

salighet

: سعادت جاوداني, بركت, خوشابحال, خوشي, سعادت, بركت, اقتضاء, مناسبت.

saliv

: بزاق, اب دهان.

saliv-

: بزاقي.

sallad

: كاهو, سالا د.

salomo

: سليمان, صلح دوست.

salong

: تالا ر, سالن زيبايي, رستوران, مشروبفروشي.

salpeter

: شوره اشنان, نيترات سديم, داراي نيتروژن با ظرفيت بالا.

salpeterhaltig

: داراي شوره, شوره دار, داراي نيتروژن با طرفيت پايين

salt

: شور, مثل اب دريا, نمكين, نمكين, شور.

salt kringla

: چوب شور (مزه ابجو وغيره), بيسكويت نمكي.

salt/salta

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

salta

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

saltdamm

: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.

salthaltig

: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.

salthaltig/saltdamm

: محلول نمك, درجه شوري, نمك دار, نمكين, شور.

saltkar

: نمكدان.

saltlake

: شوراب, اب شور, اشك, اب نمك, انداختن, بطور كامل پوشاندن, حمله كردن, بسختي افتادن, اب نمك, ترشي, اهار فروبري, شستشو, مست, مست كردن ياشدن, درترشي فرو بردن, با ترشي مخلوط كردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشي.

saltlake/bl ta

: انداختن, بطور كامل پوشاندن, حمله كردن, بسختي افتادن, اب نمك, ترشي, اهار فروبري, شستشو, مست, مست كردن ياشدن, درترشي فرو بردن, با ترشي مخلوط كردن, غسل دادن, دراب غوطه ورشدن, ترشي.

saltvattens-

: اب نمك, زيست كننده در اب شور.

saltverk

: محل استخراج نمك.

salust nd/bs

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.

salustnd

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه.

salut

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

salut/salutera/h lsa

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

salutera

: سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

salutorg

: بازار گاه, ميدان فروش كالا, بازار.

salutorg/marknaden

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

salva

: روغن, مرهم, پماد, ضماد, مرهم, مرهم تسكين دهنده, داروي تسكين دهنده, ضماد گذاشتن, تسكين دادن, شليك توپ براي اداي احترام, توپ سلا م, اظهاراحساسات شديد, شليك كردن.

salva/skur

: شليك, تيرباران, شليك بطور دسته جمعي, شليك كردن, بصورت شليك دركردن, رگبار.

salvelse

: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.

salvia

: عاقل, دانا, بصير, بافراست, حكيم, سلوي, مريم گلي, مريمي.

samarbeta

: همياري كردن, باهم كار كردن, همدستي كردن, تشريك مساعي كردن, اشتراك مساعي كردن, تعاون كردن.

samarbete

: همدستي, همكاري, تعاون, همدستي, همكاري, تشريك مساعي.

samaritisk

: سامري, سامره فلسطين, نيكوكار.

samba

: رقص برزيلي سامبا.

samband

: عطف, تركيب عطفي, ارتباط, ربط, همبستگي, بستگي دوچيز باهم, سلسله, پيوند.

samfrst nd

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگي, كنسرت, مرتب كردن, جور كردن, نسبت, ربط, توافق, مناسبت, سازگاري.

samfund

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش.

samh lle/gemenskap

: انجمن, اجتماع, عوام.

samhlle

: انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.

samhllsl ra

: علوم مدني, تعليمات مدني.

samhllssamkv m

: انسي, دسته جمعي, وابسته بجامعه, اجتماعي, گروه دوست, معاشرتي, جمعيت دوست, تفريحي.

samk nad

: دوجنسه, هم زن و هم مرد.

samklang

: هماوايي, هم اهنگي, هم صدايي, يك صدايي, اتحاد, اتفاق.

samklang/endrkt

: هماوايي, هم اهنگي, هم صدايي, يك صدايي, اتحاد, اتفاق.

samkyrklig

: وابسته به فرقه هاي مذهبي و روابط انها با يكديگر.

samla

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن, گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن, محكم كردن, يكي كردن, يك رقم كردن.

samla/retas med/rally

: صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

samlad

: بهم پيوسته, انبوه, اشتراكي, اجتماعي, جمعي.

samlag

: مقاربت, اميزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

samlare

: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده, محتكر.

samlas

: فراهم امدن, گرد امدن, اجتماع كردن, گرد اوري كردن.

samlevnad

: همزيستي.

samling

: گرد اوري.

samling/mte

: گرد اوري.

samma

: يكسان, يكنواخت, همان چيز, همان, همان كار, همان جور, بهمان اندازه.

samman

: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

sammanbrott

: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.

sammandra

: تنگ كردن, جمع كردن, منقبض كردن.

sammandrag

: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, مختصر, خلا صه رءوس مطالب, خلا صه رءوس مطالب, تلخيص, چكيده مطلب, خلا صه نوشتن.

sammandrag/sm lta maten

: گواريدن, هضم كردن, هضم شدن, خلا صه كردن و شدن, خلا صه.

sammandragande muskel

: ماهيچه جمع كننده, انواع مارهاي <بوا.>

sammandragning

: تنگي, ضيق, انقباض, فشار, تنگ شدگي, قبض مزاج, انقباض, اختصار, ادغام, همكشيدن, ترنجيدن.

sammanfalla

: همزمان بودن, باهم رويدادن, منطبق شدن, دريك زمان اتفاق افتادن.

sammanfallande

: همرويده, واقع شونده دريك وقت, منطبق, متلا قي, متناسب.

sammanfatta

: خلا صه كردن.

sammanfattning/synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

sammanfl de/tillopp

: اتصال يا تلا قي دو نهر, همريختنگاه, همريزگاه.

sammanflde

: اتصال يا تلا قي دو نهر, همريختنگاه, همريزگاه.

sammanflta

: بهم پيچيدن, در هم اميختن, در هم بافتن, مشبك كردن, از هم گذراندن, تقاطع كردن.

sammanfoga

: يكي كردن, ممزوج كردن, تركيب كردن, فرورفتن, مستهلك شدن, غرق شدن.

sammanh ngande

: چسبيده, مربوط, داراي ارتباط يا نتيجه منطقي.

sammanhang

: چسبيدگي, ارتباط (مطالب), وابستگي, زمينه, مفاد, مفهوم.

sammanhngande enhet

: پيوستگان, رشته مسلسل, تسلسل, پي درپي, مستمر, زنجيره.

sammanhopning

: تجمع, تراكم.

sammankalla

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن, براي تشكيل جلسه وشورا ياكميسيون دعوت كردن.

sammankalla/inst mma

: فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.

sammankalla/sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن.

sammankallande

: انجمن, مجلس, جلسه عمومي دانشجويان.

sammankallande/frsamling

: انجمن, مجلس, جلسه عمومي دانشجويان.

sammankomma

: گردامدن, دورهم جمع شدن, جمع كردن, تشكيل جلسه دادن, هم ايش كردن.

sammankomst

: گرد اوري.

sammanlagda

: كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن.

sammanlagt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رويهمرفته, كاملا, كلا.

sammanlevnad

: زندگي باهم, جماع.

sammanlpa

: توجه بيك نقطه يا يك مقصد مشترك, تقارب خطوط, وجود تشابه, همگراشدن.

sammanr knad

: انباشته, يكجا.

sammans ttning

: تركيب, ساخت, انشاء, سرايش, قطعه هنري, تسلسل.

sammansatt

: مركب, مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن.

sammansatt/blanda

: مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن.

sammansatta

: مركب.

sammanslagning

: تحكيم, تثبيت, تقويت, تركيب, اتحاد, قوام, ممزوج كننده, يكي شدن دو يا چند شركت, ادغام, امتزاج

sammanslutning

: فدراسيون, اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

sammansmltning

: سفت شدگي, تحجر, جسمانيت, ذاتيت, سنگال, ذوب, گداختگي, اميزش.

sammanst ll

: همگرادني كردن.

sammanst llning

: باهم گذاري, ترتيب, نظم, نوبت وترتيب, تصريح, تشخيص, ذكر خصوصيات, مشخصات.

sammanstlla

: همگرادني كردن.

sammansvrja sig

: توطله چيدن براي كار بد, هم پيمان شدن, درنقشه خيانت شركت كردن.

sammantr ffa

: موافقت كردن, هم راي بودن, دمساز شدن.

sammantr ffande/slump

: انطباق.

sammantrde

: جلسه, نشست, مجلس, دوره تحصيلي.

sammantrffande

: انطباق, موافقت, توافق, دمسازي, رضايت, تصادف, اقتران, اتصال, ملا قات تصادفي.

sammantryckbar

: بهم فشردني, خلا صه شدني.

sammanv xande

: بهم اميختگي, انعقاد.

sammanvvning

: تركيب, بافت, مفاد.

sammarbeta

: همدستي كردن, باهم كار كردن, تشريك مساعي.

sammet

: مخمل, مخملي, نرم, مخمل نما, مخملي كردن.

sammetslen

: مخملي, مخمل نما, نرم.

samovar

: سماور.

sampan

: قايق سقف حصيري وبادباني.

samrd

: مشاوره, مشورت, مذاكره, همفكري, رايزني.

samskola

: مختلط, پسرانه ودخترانه.

samspel

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

samst mmighet

: توافق عام, رضايت وموافقت عمومي, وفاق, اجماع.

samtal

: گفتگو, صحبت, محاوره, صحبت, درد دل, گفتگو, گفت وشنيد, مكالمه, محاوره, تبادل نظر, محاوره, قراءت يا اواز.

samtala

: صحبت كردن, درد دل كردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.

samtals-

: مكالمه اي.

samtalspartner

: جواب دهنده, طرف صحبت, هم سخن, كليم.

samtida

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidig

: هم سال, هم تاريخ, هم زمان, معاصر, هم عصر, همبود, باهم واقع شونده, همزمان.

samtidig/samtida/jmn rig

: معاصر, همزمان, هم دوره.

samtidighet

: همبودي, مقارنه, همزماني, همزمان, همبود.

samtliga

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر).

samtliga baroner

: مجموع بارونها و نجبا, مقام باروني, املا ك بارون.

samtycka

: تسليم شدن, تن در دادن, راضي شدن, رضايت دادن, موافقت كردن, ارام كردن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.

samtycke

: رضايت, تن در دادن, موافقت, موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش, قبول, اجابت, بر اوردن.

samundervisning

: اموزش وپرورش مختلط (دختر وپسر).

samvete

: وجدان, ضمير, ذمه, باطن, دل.

samvetsagg

: پشيماني, ندامت, رحم.

samvetsgrann

: باوجدان, وظيفه شناس, محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.

samvetsgranna

: محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.

samvetsl s/hnsynsl s

: بي توجه به نيك و بد, بي مرام, بي پروا.

samvetsls

: بي توجه به نيك و بد, بي مرام, بي پروا.

sanatorium

: اسايشگاه.

sand

: ماسه, شن, ريگ, شن كرانه دريا, شن پاشيدن, سنباده زدن, شن مال يا ريگمال كردن.

sandal

: كفش بي رويه, صندل, سرپايي, كفش راحتي, درخت صندل, صندل پوشيدن.

sandbank

: كرانه ماسه, ساحل شني.

sandblstra

: شن شويي, باپاشيدن ماسه (بهمراه باد فشار قوي) پاك كردن.

sandeltr

: چوب محكم وسخت صندل سفيد.

sandig

: ماسه اي, شني.

sandkrypare

: سرمحور, قطب, اسه, ميله اهرمي, ماهي ريز قنات, ادم زودباور, وسيله تطميع, اغوا.

sandrev

: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.

sandrev/fiskstim

: پاياب, كم عمق, تنگ, كم جاي, تپه زيرابي, گروه, دسته شدن, كم ژرفا, كم عمق شدن.

sandsck

: كيسه شن, گوني پر از شن, ايجاد استحكامات دفاعي كردن.

sandsten

: سنگ ماسه, سنگ ريگي, سنگ سياه, ماسه سنگ.

sandstorm

: ماسه باد, طوفان شن.

sanera

: از الودگي مبرا كردن.

sangvinisk

: خوني, دموي, سرخ, قرمز, برنگ خون.

sanit r

: بهداشتي.

sanitr/ren

: بهداشتي.

sank

: باتلا قي, گلي, مردابي, لجن زار, باتلا قي, باتلا قي, لجن زار.

sank/k rr-

: باتلا قي.

sankmark

: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق.

sankt

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sankta

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

sanktion

: فرمان, فتواي كليسايي, سوگند, تصويب, جواز, تاييد رسمي, داراي مجوز قانوني دانستن, ضمانت اجرايي معين كردن, ضمانت اجرايي قانون.

sann

: راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

sannf rdighet

: راستگويي, صداقت, راستي, صحت.

sannfrdig

: راستگو, صادق, راست, از روي صدق وصفا, راستگو, درست, حقيقي, واقعي.

sanning

: واقعيت, صدق, راستي, صحت, حقيقت, سخن راست, چيز واقعي.

sanningen

: راستي, صدق, حقيقت, درستي, صداقت.

sanningsenligt

: راستگو, صادق, راست, از روي صدق وصفا.

sannolik

: باوركردني, پذيرفتني, قابل استماع, محتمل.

sannolika

: احتمالي, محتمل, باور كردني, امر احتمالي.

sannolikhet

: احتمال, راست نمايي, احتمال, شباهت به واقعيت.

sansad

: بي غرضي, بي طرف, بي تعصب, خونسرد.

sanskrit

: سانسكريت, سانسكريتي.

sansls

: بيحس, بيمعني, احمق, احمقانه.

sant

: راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

sapfisk

: وابسته بشاعره يوناني' سافو'

sapp r

: عصاره گير, نقب زن, سرباز كلنگ دار ونقب زن.

saprofyt

: پوده زي, خورنده مواد پوسيده.

saracen

: عرب, مسلمان, كافر, وحشي.

sardin

: ماهي ساردين, ماهيان ريز.

sardonisk

: طعنه اميز, كنايه اميز, وابسته به زهر خنده.

sari

: ساري يا لباس زنان هندو كه مشتمل است بر پارچه اي كه بدور بدن مي پيچند.

sarkasm

: زهر خنده, طعنه, ريشخند, سرزنش, سخن طعنه اميز.

sarkasm/besynnerlighet/snirkel

: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).

sarkastisk

: گاز انبري, تند, تيز, سوز اور, محرق, زننده, جگرسوز, گوشه دار, نيشدار, ماده ثابت كننده, ماده ثبات بكار بردن.

sarkofag

: تابوت سنگ اهكي, تابوت, گوشتخوار.

sarkom

: تومور بدخيم بافت پيوندي, تومور بدخيم نسج همبند, تومور سرطاني.

sarsaparill

: عشبه بياباني.

sarstyg

: سرژ, پارچه صوف پشمي, 'سرجيوس' اسم خاص مذكر, ته دوزي كردن.

sassafras

: ساسافراس.

sat ng

: اطلس, دبيت, اطلسي, جلا, پرداخت.

satan

: شيطان.

satanisk

: شيطاني.

satellit

: ماهواره.

satir

: طنز, هجونامه, طعنه, سخريه, هزليات.

satiriker

: هجو نويس.

satirisera

: هجو كردن, مسخره كردن.

satirisk

: هزلي.

satiriskt

: هزلي.

satsanalys/satslsning

: تجزيه.

satt

: انبوه, پرپشت, تنگ هم, تنگ, كلفت, قطور.

sattyg

: وسوسه ء شيطاني, شيطاني, عمل شيطاني, دو بهم زني, فتنه, فتنه انگيزي.

satunge

: بچه بداخلا ق و لوس, كف شير, بچه شرير و شيطان, جني, مرد جوان, وصله, پيوند زدن, قلمه زدن(گياه), غرس كردن, افزودن, تكه دادن, تعمير كردن, مجهز كردن, ازار دادن, مسخره كردن.

saturnalier

: جشن خداي زحل, عياشي, هرزگي.

satyr

: موجود نيمه انسان ونيمه بز, ادم شهواني, وابسته به ساتير.

sauna

: حمام بخار فنلا ندي.

sav

: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

sav/dumbom

: شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

savann

: دشت بي درخت, زمين هموار.

savfull

: ابدان, پر شهد, مرطوب, خيلي احساساتي, ضعيف, كودن, معتاد به مشروبات, شنگول.

sax

: قيچي, مقراض, چيز برنده, قطع كننده.

saxar

: قيچي, مقراض, چيز برنده, قطع كننده.

saxare

: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.

saxare/anglosaxare

: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.

saxofon

: ساكسوفون, نوعي الت موسيقي بادي.

saxofonist

: نوازنده ساكسوفون.

scanna

: تقطيع كردن شعر, با وزن خواندن (اشعار), بطور اجمالي بررسي كردن.

scen

: مرحله, صحنه.

scenarbetare

: كارگردان پشت صحنه.

scenario

: متن يانمايشنامه فيلم سينمايي, دستور نوشته ورود وخروج بازيگران نمايش, زمينه يا طرح راهنماي فيلم صامت.

scenen

: منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمايش, صحنه, جاي وقوع, مرحله.

sceneri

: چشم انداز, منظره, صحنه سازي.

sch

: اوه, عجبا.

sch

: ساكت, هيس.

schablonmssig

: تقليد شده, فاقد نبوغ وابتكار, داراي رفتار قالبي.

schabrak

: زره وتجهيزات اسب, مجهز كردن.

schack

: شطرنج.

schack matt

: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.

schack och matt

: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.

schack och matt/besegra

: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.

schackbr de

: تخته شطرنج.

schackra bort

: تهاتركردن, پاياپاي معامله كردن (با for), دادوستد كالا.

schacktorn

: رخ, كلا غ سياه, كلا غ زاغي, كلا هبردار, كلا هبرداري كردن.

schak

: كلا ه بلند نظامي.

schakal

: شغال, توره, جان كني مفت.

schal

: شال, دستمال گردن, شال گردن بستن.

schalottenl k

: موسير, تره فرنگي, پيازچه, پيازي شدن, موسير, پياز كوچك, لوله نازك.

schaman

: كشيش ياكاهن يا جادوگرمردم قديم شمال اسيا واروپا.

schamanism

: پيروي از عقايد جادوگران وكاهنان دوران اوليه تمدن بشر, جادوگري.

schamponering

: سرشوي, سرشويه, باشامپو يا سرشوي شستشو دادن.

schanker

: شانكر, سيفليس.

scharlakansfeber

: تب مخملك.

scharlakansrd

: قرمز مايل به زرد, سرخ شدگي, سرخ جامه, پارچه مخمل.

schas

: كيش (براي راندن مرغ وغيره) كيش كردن, باكيش فرار دادن, چخ.

schatull

: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت.

schavott

: چوب بست, داربست, دار, تخته بندي, سكوب يا چهار چوب, تخته بندي كردن, سكوب زدن, بدار اويختن.

schejkd me

: شيخ نشين, قلمرو شيخ.

schellack

: لا ك مخصوص لا ك والكل, بالا ك جلا دادن, شكست مفتضحانه خوردن يا دادن.

schema

: برنامه زماني, زمان بندي كردن.

schemalggare

: زمان بند.

schematisera

: بصورت برنامه دراوردن, طرح يا نقشه اي تهيه كردن, ابتكار كردن.

schematisk

: قياسي, نموداري.

scherzo

: قطعه نشاط انگيز وهزلي.

schibbolet

: ازمون, محك, امتحان, اصطلا ح پيش پا افتاده ومرسوم, بيان رايج, اسم رمز.

schimpans

: ميمون ادم وار, شمپانزه.

schism

: جدايي, شقاق, انفصال, اختلا ف, ايجاد جدايي, تفرقه, اختلا ف وتفرقه دركليسا.

schismatisk

: تفرقه انداز, تفرقه جويانه.

schizofren

: مبتلا بجنون جواني.

schizofreni

: جنون جواني.

schizoid

: مبتلا به اختلا ل رواني وجنون گوشه گيري.

schlagers ngare

: اواز خوان.

schslong

: لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.

schweizare

: سويسي.

schweizisk

: سويسي.

schweizisk/schweizare

: سويسي.

sck

: كيسه, عضو كيسه مانند جانور, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

sckpipebl sare

: نوازنده ء ني انبان.

sckpipljud

: صداي جيغ, جيغ, صداي زير, صداي ني انبان, صداي گردباد, بسرعت باد فرار كردن.

sckpipsbl sare

: نوازنده ء ني انبان.

sckv v

: پارچه كيسه اي, كيسه, گوني, كيسه گوني, پارچه كيسه دوزي, كرباس, پارچه گوني, گوني, چتايي, درحال يورش وچپاول.

scrambler

: پرتقلا, كوشا.

scrotum

: كيسه بيضه, پوست بيضه.

sd

: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.

sdana

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

sdra

: جنوب, جنوبي, بسوي جنوب, نيم روز.

se

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

se bister ut/bister uppsyn

: ابرو درهم كشي, اخم, ترشرويي, اخم كردن.

se genom fingrarna

: چشم پوشي كردن, مسامحه كردن, تجاهل كردن, سر وسر داشتن.

se upp

: مراقب بودن, مواظب.

se/utforska

: جاسوسي كردن, ديده باني كردن, جاسوس بودن, بازرسي كردن, تشخيص دادن.

se/utsikt

: نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

seans

: نشست, جلسه, جلسه احضار ارواح وغيره.

sebra

: گورخر, گوراسب, مخطط يا راه راه.

sebu

: گاو كوهان دار.

sed

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

sed/sedvanlig

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

sedan

: پيش, قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد).(.ادج) :صادر شدن, پيش رفتن, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

sedel-

: پشت سبز, اسكناس, قورباغه.

sedelbunt

: پشتوانه, سرمايه بانك.

sedesl s

: بد سيرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.

sedimentation

: رسوب سازي, لا ي گيري, ته نشيني, درزگيري, لا يه گذاري.

sedimentr

: رسوبي, ته نشسته, درده.

sedlighet

: سيرت, اخلا قيات, اخلا ق.

sedv nja

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

sedvanlig

: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

sedvanliga

: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

sedvnjor

: عادات, اداب, رسوم.

seende

: ديد, مشاهده, قوه ديد, بينش, رويت, بينا, ديدن.

seersucker

: پارچه راه راه نخي.

sefyr

: باختر باد, باد صبا, باد مغرب, نسيم باد مغرب.

seg

: چرمي, طنابي شكل, لا ستيك مانند, كاءوچو مانند, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

sega

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

segelb t

: قايق بادباني, كشتي بادباني, كشتي بادي.

segelduk

: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي, پارچه بادباني, پارچه شراعي, بادبان.

segelduk/mlarduk

: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي.

segelfartyg

: دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي

segelflygplan

: هواپيماي بي موتور.

segelgarn

: نخ قند و قاتمه.

seger

: پيروزي, فيروزي, ظفر, فتح, نصرت, فتح و ظفر, غلبه.

segla

: بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.

seglare

: صاحب كشتي تفريحي, علا قمند به دريانوردي.

segling

: كشتيراني, پارچه بادباني, سفر دريايي, قايق راني, مسافرت با قايق تفريحي.

segment

: قطعه, قطعه قطعه كردن.

segmentering

: قطعه بندي.

segmentr

: بند بند.

segra

: بردن, پيروز شدن, فاتح شدن, غلبه يافتن بر, بدست اوردن, تحصيل كردن, فتح, پيروزي, برد.

segra/f verhanden/ vertala

: چربيدن, غالب امدن, مستولي شدن, شايع شدن.

segrade

: سكني كردن, معتاد شدن, مقيم شدن.برد, پيروز شد.

segrande

: پيروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفراميز.

segrande/segerrik

: پيروز, فاتح, مظفر, ظفرنشان, ظفراميز.

segrare

: پيروز, فاتح, قهرمان, برنده مسابقه, برنده بازي, برنده, فاتح.

segregationist

: جدايي گراي, طرفدار جدايي نژاد سفيد وسياه.

seismograf

: لزره نگار, لزله نگار, زلزله سنج.

seismolog

: زلزله شناس.

sejdel

: ابخوري بزرگ, افتابه.

sekant

: قاطع, قطع كننده, خط قاطع, متقاطع.

sekel

: سده, قرن.

sekretariat

: دبيرخانه, هيلت دبيران وكارمندان دفتري.

sekreterar-

: وابسته بدبيرخانه, وابسته به منشيگري.

sekreterare

: محرر, منشي, نوشتگر, دبير, منشي, رازدار, محرم اسرار.

sekretorisk

: غده مترشحه, تراوشي, ترشحي.

sekretr

: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.

sekt

: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول, فرقه, مسلك, حزب, دسته, دسته مذهبي, مكتب فلسفي, بخش, قسمت, بريدن, قسمت كردن.

sekterism

: فرقه گرايي.

sekteristisk

: تيره اي, فرقه اي, حزبي, فرقه گراي, كوته بين.

sektion

: مقطع, بخش.

sektor

: قطاع دايره, قسمتي از جبهه, خط كش رياضي, ناحيه, محله, بخش, جزء, تقسيم كردن.

sekularisera

: دنيوي كردن, غير روحاني كردن, از قيد كشيشي ورهبانيت رها شدن, عمومي كردن.

sekularisering

: ماديت, دنيا پرستي, عرفيت, دنيوي كردن.

sekund

: خط قاطع, دوم, ثانوي, خشك, تلخ, دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

sekund r

: فرعي, كمكي, حاكي از زمان گذشته, ثانوي.

sekundra

: فرعي, كمكي, حاكي از زمان گذشته, ثانوي.

sekvens

: پي رفت, توالي, ترادف, تسلسل, تابعيت, رشته, ترتيب, به ترتيب مرتب كردن.

sele

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

sele/sela p /skerhetsb lte

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

selektiv

: گزينشي, انتخابي, برگزيده, انتخاب كننده, مبني بر انتخاب, داراي حسن انتخاب گلچين كننده.

selektivitet

: بهگزيني, گزينندگي.

semafor

: مخابره بوسيله پرچم, بوسيله پرچم مخابره كردن.

semantik

: معني, معني شناسي.

semantisk

: معنايي.

semester

: تعطيل, بيكاري, مرخصي, مهلت, اسودگي, مرخصي گرفتن, به تعطيل رفتن.

semifinal

: نيم پاياني, نيمه نهايي (درجدول مسابقات حذفي), مربوط به دوره نيمه نهايي, دوره نيمه نهايي.

semifinalist

: كسيكه بمرحله مسابقات نيمه نهايي رسيده.

semikolon

: ; نقطه و ويرگول بدين شكل.;

seminarium

: سمينار, جلسه بحث وتحقيق در اطراف موضوعي, مدرسه علوم ديني, رستن گاه, دانشسرا.

semiotik

: نمادشناسي.

semitisk

: سامي, كسي كه از نسل سام بن نوح باشد, سامي, از نژاد سام بن نوح, زبان سامي.

sen

: دير, ديراينده, اخير, تازه, گذشته, كند, تا دير وقت, اخيرا, تاديرگاه, زياد, مرحوم.

sena

: رگ وپي, پي, وتر, تار وپود, رباط, پوره, پي, وتر, زردپي, اوتار.

senap

: خردل, درخت خردل.

senare

: اخر, اخري, عقب تر, دومي, اين يك, اخير, سپس, متعاقبا.

senare n/bakdel

: عقبي, پسي, عقب تر, ديرتر, خلفي, بعداز, كفل.

senaten

: مجلس سنا.

senator

: عضو مجلس سنا, نماينده مجلس سنا, سناتور.

senats-

: وابسته به مجلس سنا يا اعضاي ان.

sendrag i nacken

: گرفتگي, انقباض عضله پيدا كردن.

senf rdig

: داراي تاخير, دير, دير اينده, كند, كندرو, تنبل, سست

senfrdighet

: ديركرد, تاخير ورود, دير امدن.

senig

: پي دار, سخت پي, بااسطقس, نيرومند.

senig/seg

: سيمي, سفت, كج شو, قابل انحناء, پرطاقت.

senil

: ديوانه, شيفته, دلفريفته, سالخورده, پير مرد, وابسته به پيري, خرف.

senil person

: ادم كور ذهن, خرفت, پير ياوه گو.

senilitet

: پيري, كهولت, سالخوردگي, خرف بودن.

senna

: سنا, فرش سنهي كردستان.

sensationsfilm

: هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsfilm/roman

: هيجان انگيز, مرتعش كننده, بلرزه دراورنده, مختلج.

sensationsmakeri

: پيروي از مساءل احساساتي وشورانگيز, پيروي از عواطف واحساسات.

sensor

: حساس, حسي, گيرنده يا دريافت كننده خاطرات حسي, ضبط كننده.

sensorisk

: وابسته به مركز احساس, حساس, حسي.

sensualism

: شهوانيت, جسمانيت, حس گرايي.

sensualist

: پيرو هواي نفس واحساس.

sensualitet

: شهوانيت, نفسانيت, نفس گرايي, هوسراني, شهوت پرستي.

sensuell

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.

sensuella

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.

sentimentalisera

: احساساتي كردن, با احساسات اميختن.

sentimentalitet

: گرايش بسوي احساسات, حالت احساساتي, پيروي از عواطف واحساسات.

separat

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

separata

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

separatism

: جدا گرايي, جدا سازي, تفكيك, تجزيه طلبي, كناره گيري

separatist

: جدا گراي, تجزيه طلب.

separator

: الت خامه گيري, دستگاه تجزيه, فارق, جدا ساز.

separera

: تجزيه وتفكيك نمودن, برخه كردن.

separerande

: جدا سازي, جدا ساز.

separering

: جدايي, تفكيك.

sepia

: رنگ قرمز قهوه اي, سيبيا وسوبيا, رنگ سوبيايي.

september

: سپتامبر, نهمين ماه تقويم مسيحي.

septett

: دسته هفت نفري, هفتگانه.

septisk

: وابسته به گنديدگي, جسم عفوني, ماده عفوني, گنديده, الوده, چركي.

sequoia

: سرخ چوب كه از دختان خانواده كاج (پءناثعاع) ميباشد.

seraf

: سراف, اسرافيل, فرشتگان سرافين.

serafisk

: وابسته به فرشتگان سرافين.

seralj

: اندرون, حرم, حرمسرا, شبستان, انبار.

serb

: صربستاني, قوم صرب از نژاد اسلا و.

serbien

: كشور سابق صربيا كه امروزه جزء جمهوري يوگوسلا وي است.

serbiska

: صرب, صربستاني, زبان صربستاني.

serenad

: ساز واواز شبانه و عاشقانه در هواي ازاد و در استانه معشوق, قطعه موسيقي عاشقانه(خواندن).

serenadsngare

: سراينده اواز عاشقانه.

sergeant

: گروهبان.

seri s

: جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم.

serie

: كارتون, فيلم هاي نقاشي شده, نوبتي, پياپي, دنباله, سري.

serigrafi

: ازمايش استحكام تار ابريشم.

serologi

: خونابه شناسي, سرم شناسي.

serpentinvg

: پرپيچ وخم.

serum

: اب خون, خونابه, سرم, اب پنير.

serva

: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servera

: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

servett

: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز, دستمال سفره.

servett/bl ja

: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز.

servil

: پست, دون, شايسته نوكران, چاپلوس.

servil/krypande

: پست, دون, شايسته نوكران, چاپلوس.

servilitet

: نوكرمابي.

servitr

: منتظر, پيشخدمت.

servitris

: پيشخدمت زن, نديمه, كلفت

servitut

: حق ارتفاقي, راحتي, اسايش, راحت شدن از درد, منزل.

servo-

: فرمان يار.

servomotor

: موتور فرمان يار.

sesam

: كنجد, بوته كنجد, سمسم.

setter

: توله شكاري وپشمالوي بويي, اهنگساز, گذارنده.

sev rdhet

: نمايشگاه, ورزشگاه.

sex

: شماره شش, شش, ششمين.

sex pence

: بارزش شش پنس, شش پنسي.

sexhrning

: شش گوش, شش گوشه, شش بر, شش پهلو.

sexig

: داراي تمايلا ت جنسي, شهوت انگيز, داراي احساسات شهواني.

sexologi

: جنس شناسي, مبحث مطالعات جنسي.

sexpence

: سكه نيم شيلينگي, شش پنسي.

sexradig strof

: شش بيت اخر سانت يا غزل.

sextant

: يك ششم دايره, زاويه يا قوس داراي 06 درجه, الت زاويه ياب, ذات السدس.

sextett

: شش قلو, شش بخشي, نغمه شش سازه يا شش اوازه, شش بيت اخر غزل, شش گانه.

sextio

: شماره شصت, شصت.

sextionde

: شصتم, شصتمين, يك شصت, يك شصتم.

sexton

: شانزده, شماره شانزده, شانزدهمين.

sextonde

: شانزدهمين, شانزدهم.

sextondelsnot

: نت يك شانزدهم.

sexualitet

: جنسيت, تمايلا ت جنسي.

sexuell

: جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.

sexuella

: جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.

sexuellt begr

: شهوت, نفس اماره, هوس.

sf r/klot/rikspple

: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.

sf risk

: كروي, گوي مانند.

sfinx

: مجسمه ابوالهول, موجود عجيب, مرد مرموز, موجود افسانه اي داراي بدن شير وسروسينه زن.

sfr

: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.

sg

: ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.

sga mu

: صداي گاو كردن, صداي گاو.

sgare

: اره كش, درخت ريشه كن شده وشناور.

sger

: گفته, گفتار مشهور, پند, حكمت, اظهار.

sgfisk

: اره ماهي.

sgsp n

: خاك اره, باخاك اره پوشاندن, پوچ.

sgtand

: داراي دندانه اره مانند, دندانه دندانه.

sgverk

: كارخانه چوب بري والوار سازي, كارخانه اره كشي, ماشين اره كشي.

shah

: شاه, پادشاه.

shakespeare-

: وابسته به شكسپير.

shandy

: پرصدا, بلند, رويايي, تصوري, خوشحال.

shanghaja

: ادم دزدي, ربودن ملوان (بقصد اخاذي وغيره).

shantung

: پارچه ابريشمي خشن چيني.

shejk

: شيخ, رءيس قبيله, رءيس خانواده, رءيس, شيخ, رءيس قبيله, رءيس خانواده, رءيس

sherry

: شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.

shetlandsarna

: جزاير شتلا ند, اسب كوچك ويال بلند.

shilling

: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ, شيلينگ واحد پول انگليس.

shilling/guppa

: فريب دادن, ازراه فريب وخدعه چيزي را بدست اوردن, ضربت زدن, سرزنش يا طعنه, شوخي, حقه, شاقول, وزنه قپان, منگوله, حركت تندو سريع, سرود ياتصنيف, ضربت, يك شيلينگ.

shimmy

: تاب داشتن, لرزش داشتن, تكان تكان خوردن (اتومبيل).

shoppande mnniska

: خريدار, مغازه رو, كاسب خرده فروش.

shuffleboard

: بازي شافل بورد.

siamesisk

: اهل كشور سيام, اهل كشور تايلند(تهاءلاند).

siare

: فال بين, فال بيني, طالع بين.

sibirien

: سيبريه.

sibirisk

: سيبريه اي.

sibiriska

: سيبريه اي.

sibylla

: زن غيب گو, غيبي, ساحره, نبيه, فالگير.

sibyllinsk

: الهامي.

sic

: چنين, : جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده.

siciliansk

: اهل جزيره سيسيل, سيسيلي.

sickativ

: خشك كننده, خشك كن.

sicksack

: جناغي, منشاري, شكسته, كج و معوج, داراي پيچ و خم كردن, منكسر كردن.

sida

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن, صفحه, طرف, سو, سمت, پهلو, جنب, طرفداري كردن از, در يكسو قرار دادن.

sida vid sida

: هم بر, پهلو به پهلو, متوازي, تضمين, وثيقه.

sida-f r-sida

: صفحه دار, صفحه يي.

sidbrytning

: صفحه گذاري.

siden

: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.

siden-

: ابريشمي, نرم, ابريشم پوش, حريري, براق, صاف, ابريشم نماكردن.

sidenglnsande

: اطلسي.

sidfl sk

: گوشت نمك زده ء پهلو و پشت خوك.

sidlinje

: خطوط طرفين ميدان بازي, از بازي يا معركه خارج كردن, كار يا چيز فرعي.

sido-

: پهلويي, جانبي, افقي, واقع درخط افقي, جنبي, يكوري, كج, بطور اريب, در كنار, جانبي.

sidointrig

: زيرداستان, داستان يا موضوع فرعي وتبعي رمان يا نمايشنامه.

sidoljus

: اطلا عات ضمني وفرعي, روشنايي غير مستقيم.

sidoskott

: شاخه نورسته, جوانه, تركه, فرع, انشعاب, شعبه, مشتق.

sidostd

: كنار, طرف, مرز, حد, نيم پايه, پايه جناحي, پشت بند ديوار, بست ديوار, نزديكي, مجاورت, اتصال.

sidostta

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت, سواره گذشتن از, پايمال كردن, باطل ساختن, برتري جستن بر, برتر يا مهمتر بودن.

sidvagn

: اتاقك موتورسيكلت, درشكه چهارچرخه.

sidvind

: باد مخالف.

sierska

: زن غيبگو, پيغمبر زن.

siesta

: خواب نيمروز, قيلوله, خواب بعدازظهر كردن.

siffra

: انگشت, رقم, عدد, رقم, نمره.

sig

: خود, خود شخص, نفس, در حال عادي, خودشان, خودشانرا.

sig sj lv

: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را, خودش, خود او (درحال تاكيد), خود (ان مرد), خودش (خود ان چيز, خود ان جانور), خود.

signal

: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.

signal/signalera/mrklig

: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.

signalera

: علا مت, سيگنال, علا مت دادن.

signalhorn

: شيپور, بوق.

signalist

: متصدي علا ءم, ديدبان.

signatur

: امضاء, دستينه, صحه, توشيح, امضاء كردن.

signerad

: علا مت دار, امضاء شده.

signet

: مهر, خاتم, انگشتري خاتم دار, مهر كردن.

signifikativ

: داراي قوه تفكيك يا تميز, تميزي, تفكيكي.

sikel

: واحد وزن وپول بابل قديم.

sikt

: نظريه, عقيده, نظر, راي, انديشه, فكر, گمان.

sikta in

: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد.

sil

: صافي, پالا يش كننده, اب ميوه گير, بغاز.

silben

: غربال, استخوان غربالي استخوان پرويزني, غربالي.

silikat

: باسيليكا يا سيليس تركيب كردن, سيليكات.

silke

: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.

silke/siden

: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.

silkesapa

: بوزينه كوچك امريكايي كه دم انبوهي دارد.

silkesfin

: ابريشم نما, ابريشمي, نرم, چاپلوسانه.

silkesmask

: كرم ابريشم, كرم پيله.

silkesmaskodling

: پرورش كرم ابريشم, پرورش نوغان.

sill

: شاه ماهي

sillgrissla

: نشان نقل قول باين شكل ' ', گيومه.

silo

: انبار غله, در سيلو گذاردن.

siluett

: نيمرخ, نيمرخ هر چيزي برنگ سياه يا برنگ يكدست, محيط مريي, نقاشي سياه يكدست, بصورت نيمرخ سياه نشاندادن.

silver-

: نقره فام, سيمين, سفيد, براق, صاف, سيم اندود.

silver

: نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.

silverbricka

: سيني, سيني پايه دار, شيشه اي, شفا دهنده, مرهم گذار, التيام دهنده.

silverfisk

: انواع ماهيان نقره فام.

silvergl d

: مونوكسيد سرب.

silverhaltig

: نقره دار.

silverkrl

: ظروف نقره.

silversmed

: نقره ساز, نقره كار, سيمگر.

simfot

: كفش شنا, پرده يا عضو شناي حخيوانات دريايي, باله شنا.

simma

: شناكردن, شناور شدن, شنا, شناوري.

simmade

: , شناكرد.

simmare

: شناگر, شناكننده.

simoni

: خريد وفروش مناصب روحاني وموقوفات وعوايد ديني.

simpel

: ساده.

simpel/ohyfsad

: عوامانه, عاميانه, پست, ركيك, مبتذل.

simpla

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن.

simson

: خورشيدي, اهل خورشيد, سامسون, اسم خاص مذكور, قاضي قديم اسراءيل.

simulant

: شبيه ساز, تشبيه كننده.

simulation

: وانمود, تظاهر, ظاهر سازي, تقليد, تمارض.

simulera

: صوري, وانمود كردن, بخود بستن, مانند بودن, تقليد كردن, شباهت داشتن به.

simulerad

: جعلي, مصنوعي, شبيه ساخته, تشبيه شده.

simulerat

: شبيه ساخته, تشبيه شده.

sin

: مال او, مال ان.

sina

: مال او, مال ان.

sinekur

: هر شغلي كه متضمن مسلوليت مهمي نباشد, جيره خور ولگرد, وظيفه گرفتن وول گشتن, مفت خوري وولگردي.

sinnelag

: حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل.

sinnes-

: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني, شورانگيز, مهيج, احساساتي, موثر, حسي.

sinnesrrelse

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

sinnessjuk

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحيح.

sinnessjukdom

: ديوانگي, جنون.

sinnessjukhus

: تيمارستان, احمق.

sinnesst mning

: حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

sinnlig

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني, وابسته به حواس يا احساسات, مبني بر لذات جسماني, پيرو محسوسات ولذات نفساني.

sinnlighet

: شهوت, شهوانيت.

sinnrik

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

sinolog

: چين شناس, ويژه گر فرهنگ وادبيات وتاريخ چين.

sinologi

: چين شناسي, مطالعه ادبيات ورسوم چين.

sintra

: خاكستر, ته مانده وزواءد ذوب اهن, رسوب, بستن وسخت شدن, مواد متحجر شده دردهانه چشمه اب گرم.

sinuit

: ورم سينوس ها, ورم درون حفره هاي سر يا جيب هاي هوايي.

sion

: صهيون, كوه مقدس اورشليم, قوم اسراءيل, بهشت.

sionism

: نهضت تمركز بني اسراءيل درفلسطين, صهيون گرايي, نهضت صهيونيسم.

sionist

: صهيون گرا, طرفدار نهضت تمركز يهود در فلسطين, صهيونيست.

sippa

: شقايق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مايل به ابي, لا له نعمان, شقايق نعماني

sippra

: شيره, شهد, چكيده, جريان, جاري, رسوخ, لجنزار, بستر دريا, تراوش كردن, اهسته جريان يافتن, بيرون دادن, لا ي, چكيدن, چكانيدن, چكه.

sippra igenom

: تراوش كردن, فرانشت كردن.

sirap

: شيره قند, ترياق.

sirap/saft

: شربت, محلول غليظ قندي دارويي, شيره, شيره يا شهد زدن به.

sirapsaktig

: شربتي, شهددار.

siren

: حوري دريايي, زن دلفريب, سوت كارخانه, اژير, حوري مانند.

sirocko

: بادسام, بادگرم وگردباد مانند, گرم باد.

sist

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

sista

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

sistlidna

: ماه گذشته

sitta

: نشستن, جلوس كردن, قرار گرفتن.

sitta av

: پياده كردن, از اسب پياده شدن.

sitta grnsle ver

: باپاهاي گشادنشستن يا ايستادن, نگهداري ودفاع كردن از.

sitta som ordfrande

: كرسي رياست را اشغال كردن, رياست كردن بر, رياست جلسه را بعهده داشتن, اداره كردن هدايت كردن, سرپرستي كردن.

sittande

: نشسته, غير مهاجر, مقيم در يك جا, غير متحرك, جلسه, نشست, جا, نشيمن, صندلي, نشسته.

sittben

: ورك, استخوان ورك, استخوان نشيمنگاهي.

sitter

: جلسه, نشست, جا, نشيمن, صندلي, نشسته.

sittplats

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

situation

: موقعيت, محل, وضع.

sj /fjord

: درياچه, خليج, شاخابه.

sj

: درياچه اي, زيست كننده در درياچه, استخري, درياچه, استخر, بركه, درياچه, استخر, اب دريا.

sj-

: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.

sj buren

: دريا برد, حمل شده از راه دريا, بوسيله كشتي حمل شده

sj farare

: دريا نورد, بحر پيما.

sj farts-

: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.

sj fgel

: مرغ ابزي, واق, واك.

sj gende

: دريا پيما, دريا نورد.

sj gng

: دريا.

sj grs

: كشتي شكستگي, خرابي, بدبختي, اشغال سبزي, خراب كردن, ويران شدن.

sj jungfru

: زن ماهي, حوري دريايي, افسونگر.

sj kapten

: ملوان, دريا نورد.

sj lfull

: پر از احساسات, باروح, سرزنده.

sj lmkande

: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست.

sj lsstyrka

: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

sj lvbedrgeri

: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.

sj lvbelten

: از خود راضي, عشرت طلب, تن اسا, خود خوشنود, خود بين, از خود راضي, كوته نظر, ابرومند, تميز كردن سر وصورت دادن به.

sj lvbeltenhet

: خوشنودي از خود, خود خوشنودي.

sj lvbiografi

: خودزيستنامه, خود زندگي نامه, نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ء خود او.

sj lvgod/petig

: خودنما, ايرادي, سخت گير.

sj lvisk

: خودپسند, خود پرست, خود خواه.

sj lvklar

: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

sj lvkr pedant

: شخص منفور, ميخ كوچك, ادم خودنما, نكته گير, ايرادگير, كش رفتن, دزديدن, التماس كردن, دله دزد.

sj lvlrd

: خود اموز, نزدخود, تحصيل كرده, پيش خود يادگرفته, خود اموخته.

sj lvmord

: خودكشي, انتحار, خودكشي كردن, وابسته به خود كشي.

sj lvsker

: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.

sj lvsker/s ker

: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.

sj lvskerhet

: حالت عمودي, اطمينان بخود, اعتماد بنفس.

sj lvtvtt

: دستگاه لباسشويي خود كار, ماشين رخت شويي.

sj man

: ملوان, دريانورد, كشتيران, دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي

sj mansjacka

: بادبان جمع كن, جرب دار, پالتو كوتاه و ضخيم ملواني.

sj mansmssig

: مثل دريا نورد.

sj mrke

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

sj mtning

: نقشه برداري از اب هاي روي زمين.

sj ng

: خون.

sj nk

: غرق شد, فرو رفت.

sj rvare

: دزد دريايي, نوعي كشتي بربري, كشتي دزدان دريايي, دزد دريايي, دزد ادبي, دزدي دريايي كردن, بدون اجازه ناشر يا صاحب حق طبع چاپ كردن, دزدي ادبي كردن.

sj rveri

: دزدي دريايي, دزدي هنري ياادبي.

sj sida

: اسكله كنار دريا, مشرف بدريا.

sj sjuk

: دريازده, مبتلا به استفراغ وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

sj slig

: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.

sj stjrna

: ستاره دريايي, نجم البحر

sj tte

: ششم, ششمين, يك ششم, شش يك, سدس, سادس.

sjabbig

: ژوليده, ناهنجار, ناسترده.

sjangdobel

: باشكوه وجلا ل, پرشكوه.

sjappa

: گريختن, فرار كردن.

sjaskig

: سرخ روي, سرخ گونه, خشن, زمخت, زن چاق, سرخ گونه, شلخته, زن شلخته, كهنه, بي عرضه, پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

sjaskig/krasslig

: تخمي, تخم دار, بتخم افتاده, مندرس, از كار افتاده.

sjaskiga

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

sjborre

: خارپوست دريايي, بلوط دريايي.

sjduglig

: اماده دريا, كشتي محكم, دريارو.

sjfart

: دريانوردي.

sjfarts-/kust-

: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.

sjflygplan

: هواپيمايي كه بر روي دريا نشسته ويا از روي دريا پرواز كند, هواپيماي دريايي, هواپيماي دريايي.

sjkadett

: دانشجوي سال دوم نيروي دريايي, ناو اموز.

sjl

: , روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

sjlsf rmgenhet

: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.

sjlv

: خود, خويش, خويشتن, نفس, نفس خود, عين, شخصيت, جنبه, حالت, حال, وضع, لقاح كردن.

sjlvbiografisk

: خودزيستنامه اي, مربوط بشرح حال خود.

sjlvinmatande programladdare

: خود راه انداز, خودراه اندازي.

sjlviskhet

: خودپرستي, خودخواهي.

sjlviskhet

: خودپرستي, خودخواهي.

sjlvklara

: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

sjlvmordsben gen

: وابسته يا متمايل به خودكشي.

sjlvs ker/vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

sjlvsuggestion

: تلقين بنفس, القاء بنفس.

sjman som korsat ekvatorn

: ملوان پير وبازنشسته.

sjmanskap

: مهارت در دريا نوردي, كار ازمودگي دريايي.

sjng/sjungit

: خون.

sjodjur

: جانور بزرگ دريايي كه در كتاب عهد عتيق نام برده شده, نهنگ.

sjsida i stad

: اب كنار, اب نما, پيشرفتگي خشكي در اب, اسكله.

sjsjuka

: دريا زدگي, تهوع وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

sjslig/sinnes-

: دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.

sju

: هفت, هفتم, هفتمين, يك هفتم, هفت چيز.

sjuda

: نيم پزكردن, اهسته جوشاندن يا پختن, بادقت زياد بكاري دست زدن, نازپرورده كردن, نوازش كردن, غليان, جوش وخروش, تلا طم, جوشيدن, جوشاندن, اهسته جوشيدن, بجوش وخروش امدن, نيم جوش كردن, بجوش امدن, جوش.

sjuk

: ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناك, ناشي, مشكل, سخت,بيمار, بد, زيان اور, ببدي, بطور ناقص, از روي بدخواهي و شرارت, غير دوستانه, زيان.

sjuk/illam ende

: بدحال, ناخوش, ناپاك.

sjukb dd

: تخت مريض يا بيمارستان.

sjukbr

: تخت روان, برانكار, بسط يابنده.

sjukdom

: ناخوشي, مرض, علت, دچارعلت كردن, مرض, ناخوشي, بيماري, كسالت, شرارت, بدي, ناخوشي, فاسد شدگي, بيماري, مرض.

sjukdom/tempera

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

sjukhus

: بيمارستان, مريضخانه.

sjukhus/sjukhusavdelning

: درمانگاه يا بيمارستان كوچك, درمانگاه.

sjukhusavdelning

: درمانگاه يا بيمارستان كوچك, درمانگاه.

sjukhuskurator

: صدقه پخش كن, مامور خيرات.

sjukhuspatient

: بيماري كه در بيمارستان ميخوابد, بيمار بستري.

sjukhusvistelse

: بستري, دربيمارستان بستري, دوره بستري شدن.

sjuklig

: ناسالم, ناخوش, ويژه ناخوشي, مريض, وحشت اور, بيمار, ناخوش, ناتوان, رنجور, مريض, عليل, وسواسي, كسيكه نسبت به سلا متي و تندرستي خود وسواسي است.

sjuklig/ohlsosam

: ناتندرست, ناسالم, ناخوش, ناخوشي اور, غير سالم, بيمار.

sjuklighet

: ناخوشي, فساد, شيوع مرض, حالت مرض.

sjukrum

: اتاق بيمار.

sjuksk terska

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

sjukskterska/v rda

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

sjukt

: ناخوش, بيمار, ناساز, ناتندرست, مريض, مريض شدن, كيش كردن, جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده, برانگيختن.

sjunde

: هفتم, هفتمين, يك هفتم.

sjunga

: اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

sjunga entonigt

: سراييدن, خواندن, مناجات كردن.

sjunga/mssa/s ng

: اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن.

sjungit

: خون.

sjunka

: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

sjunka undan

: واگذاشتن, نشست كردن, فرو نشستن, فروكش كردن.

sjunken

: فرو رفته, خالي, درته اب, غرق شده.

sjutti

: هفتاد, هفتاد ساله, عدد يا علا مت هفتاد.

sjuttionde

: هفتادم, هفتادمين.

sjuttioring

: هفتاد, هفتادمين, بين هفتاد تا هشتاد سالگي, هفتاد ساله.

sjutton

: هفده, هفده چيز.

sjuttonde

: هفدهمين.

sk despel

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه, تماشا, منظره, نمايش, عينك.

sk dliggrande

: تجسم فكري.

sk ggig

: ريشه دار, ريش دار(مثل سيم خاردار), خاردار, ريشو.

sk ggstubb

: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.

sk ka/hora

: فاحشه, فاحشه بازي كردن, فاحشه كردن.

sk l

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

sk la

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

sk ld

: سپر, سپر كوچك, دفاع كردن (باسپر), سپر, پوشش, حامي, حفاظ, پوشش محافظ, بوسيله سپر حفظ كردن, حفاظ پيدا كردن.

sk ldkrtel

: سپرديس, سپرمانند, وابسته بغده درقي.

sk ldpadda

: لا ك پشت, سنگ پشت, ادم كندرو.

sk lja/skljning

: با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.

sk ljning

: دوش اب, دوش گرفتن, تميز كردن با دوش, انجدان رومي, شستشوي معده يازخم, شستشو دادن (زخم), با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.

sk lm

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

sk lsncka

: جانور نرم تن خاره چسب, صدف كوهي.

sk lva

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk lvning

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

sk mma bort

: مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن.

sk mt/skmta

: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي, لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن.

sk mtare

: دلقك, شوخ, شوخ, بذله گو, ژوكر.

sk mtsamhet

: شوخ, خوش مزگي, طرب.

sk n

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

sk ndlig/fruktansvrd

: زشت, شنيع, شرير, ظالم, فجيح, تاثر اور.

sk ndliga

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام.

sk nhet

: زيبايي, خوشگلي, حسن, جمال, زنان زيبا, زيبايي, ظرافت, تناسب, زيبايي, خوش اندامي, قشنگي.

sk nhetsflck

: چيز بدنما, مايه نفرت, چشم درد.

sk nk

: قفسه كوچك كشودار, اشكاف كوچك.

sk nka/gna

: بخشيدن, ارزاني داشتن

sk nka/verl gga

: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

sk nlitterr

: ساختگي, افسانه اي.

sk nt

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

sk p

: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن, گنجه, قفسه, گنجه ظروف غذا وغيره.

sk ra

: سوفار, جاي زه كمان, شكاف ميان كفل ها, پيكان بر زه گذاشتن, زه كردن, امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات.

sk ra

: شكستگي, شكاف, دندانه, موقع بحراني, سربزنگاه, دندانه دندانه كردن, شكستن, داس, دهره, بشكل داس, با داس بريدن, بشكل داس (نيمدايره) دراوردن.

sk ra in

: بريدن, كندن, چاك دادن, شكاف دادن, حجاري كردن.

sk ra upp/reva

: شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك.

sk ra/skra/springa

: چاك, شكاف, درز, چاك دادن, شكافتن, دريدن.

sk rande/gll

: گوش خراش, داراي صداي مزاحم.

sk rbjugg

: پوشيده از شوره, پست, منفور, كمبود ويتامين.ص

sk rbrde

: تخته نان بري, خوراكي هاي روي ميز, پالتو باراني, ماكول, خوردني, مفت خور.

sk rd

: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان.

sk rdeman/skrdemaskin

: درو گر, ماشين درو.

sk rflcka

: نوعي مرغ دراز پا(مثل مرغ ماهيخوار).

sk rgrd

: مجمع الجزاير.

sk rhet

: زودشكني, تردي, ظرافت.

sk rning

: تقاطع, چهار راه.

sk rp

: عمامه, كمربند, حمايل نظامي وغيره, ارسي, قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمايل زدن, پنجره گذاردن.

sk rpa/bitterhet

: تندي, شدت, رنجش.

sk rseld

: بزرخ, وسيله تطهير, تطهيري, پالا يشي, در برزخ قرار دادن.

sk rva

: تكه, خرده ريز, پاره سفال, صدف, سفال, كوزه شكسته, شكستن وبصورت قطعات ريز دراوردن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن.

sk t/skjutit/skott

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

sk tsel

: نگهداشت.

sk/s kande

: جستجو, تلا ش, جويش, طلب, بازجويي, تحقيق, جستجو كردن.

ska

: بايد, بايست, بايستي, فعل معين.

ska

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

ska

: جستجو, جستجو كردن, طلب كردن, پيگردي كردن.

ska vinna tid

: بدفع الوقت گذراندن, وقت گذراندن.

skabb

: خارش, جرب, گال.

skabb/strejkbrytare

: پوست زخم, اثر زخم, گر, گري, جرب, پوسته پوسته شدن, دلمه بستن زخم, دله.

skabbig

: دله دار, گردار, جرب دار, داراي خالهاي جرب مانند.

skabrs

: زننده, هرزه, ناهموار, زبر, پوسته پوسته, دان دان, خشن.

skada

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد, فساد, انحراف, خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب, صدمه, پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

skada/men/f rlust

: گزند, زيان, ضرر, خسارت.

skada/sra

: اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

skadedjur

: جانوران موذي, جانور افت, حشرات موذي.

skadlig

: زيان اور, مضر, خسارت اور, درد ناك, مضر, پرگزند, مضر, اسيب رسان, مضر, زيان بخش, بدبو, كريه, نامطلوب, مضر, مهلك.

skadlig larv

: نوزاد مختلف حشراتي كه افت گياهان اند (بويژه درامريكا).

skadlig/farlig

: مضر, پرگزند.

skadliga

: مضر, پرگزند.

skaffa

: بدست اوردن, فراهم كردن, گرفتن, بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.

skaffa mat/h lla mat

: اذوقه رساندن, خواربار رساندن, تهيه كردن, فراهم نمودن.

skaffade

: زمان گذشته فعل.تعگ

skafferi

: دولا بچه, گنجه خوراك, خوراكي, ابدار خانه, شربت خانه, مخصوص لوازم سفره.

skaft

: دسته, دسته تبر, دسته تيشه ومانند ان, ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن.

skaka

: تكان دادن, دچار تشنج كردن, بند, بريدگي اجر و امثال ان براي جلوگيري از لغزش, تيزي يا شكاف اجر و چوب و غيره, بند زدن, ميخ زدن, بهم جفت كردن دو چيز, تكان تكان خوردن, متصل كردن, بشدت بالا و پايين پريدن, تكان دادن, تكان خوردن, دست انداز داشتن(جاده), ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.

skaka/skakning

: تكان دادن, دست انداز داشتن, تكان خوردن, تكان, تلق تلق, ضربت, يكه.

skakade

: , : مجموع تخته هاي لا زم براي ساختن بشكه وچليك وامثال ان, روكش چوب مخصوص جعبه يا مبل وغيره, دسته, بسته, بسته كردن.

skakande/skral/svag

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف.

skakis

: وحشت زده و عصبي.

skal

: پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست), پوسته, سبوس, پوست نخود وغيره, زدودن.

skal/skida

: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.

skal/svl/kant

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بيروني هرچيزي, پوست كندن.

skala

: پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر, كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

skalare

: پوست كننده, اسباب پوست كن, پليس.

skalbagge

: سوسك, :(بععتلءنگ, د-) اويخته شدن, پوشيده شدن, پيش امدن, سوسك وار.

skaldjur

: غذاهاي مركب از جانوران دريايي (مثل خرچنگ وغيره), حلزون صدف دار, نرم تن صدف دار.

skaldjurspicknick

: پيك نيك, اجتماعي درخارج.

skall

: بايد, بايست, بايستي, فعل معين, دوم شخص مفرد حاضر فعل.للاهس

skalla

: صداي جرنگ جرنگ, صداي شيپور, صداي بهم خوردن اسلحه, صدا كردن.

skalle

: كاسه مغز, جمجمه, پشت سر, پشت گردن, سر, كله, كله, سر, سر يا قسمتي از سر انسان, مغز, كاسه سر, جمجمه, فرق سر.

skallerorm

: مار جلا جل, مار زنگوله دار, مارزنگي.

skallig

: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.

skallig/kal

: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.

skallra

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skalpell

: چاقوي كالبد شكافي, چاقوي كوچك جراحي, باچاقوي جراحي بريدن, پاره پاره كرد ن.

skalr

: عدد, عددي.

skalsnigel

: حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو

skalv

: لرزيدن, تكان خوردن, لرزش داشتن, بهيجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

skam

: شرم, خجلت, شرمساري, ازرم, ننگ, عار, شرمنده كردن, خجالت دادن, ننگين كردن.

skam/van ra

: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي).

skam/vanheder/betvivla

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن.

skaml s

: بي حيا, بي شرم, بي شرمانه, ننگ اور.

skamlig

: رسوا, مفتضح, موجب رسوايي, ننگ اور, شرم اور, ننگين.

skamlig/skandals

: رسوايي اور, خفت اور, ننگين, نامطبوع.

skamliga

: شرم اور, ننگين.

skample

: قاپوق, نوعي الت شكنجه قديمي كه سر ودست مجرم را از سوراخ كوچك تخته سنگي گذارنده وفشار ميدادند.

skamsen

: شرمسار, خجل, سرافكنده, شرمنده, مقصر, شرمگين, ادم خبيث, شرمنده وترسو, كم رو, خجالت كش, خجالتي, ترسو, خجول.

skandal

: رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandal/anst t

: رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

skandalisera

: مفتضح كردن, تهمت ناروا زدن به, رسوا كردن.

skandals

: افتضاح اميز, رسوايي اور.

skandering

: تقطيع شعري, قراءت شعر با وزن.

skans p fartyg

: قسمت جلو عرشه كشتي.

skapa

: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.

skapande

: توليدي, نسلي.

skapare

: افريدگار, افريننده, خالق, سازنده, خالق, مبتكر, موسس, بنيانگذار.

skapelse

: افرينش, خلقت, ايجاد.

skaplig

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

skaplig/rlig

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

skar

: اجاره دهنده, امانت دهنده, كفيل دهنده.

skar

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

skara

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

skarab

: تخماق يا كلوخ كوب, زمين كوب, تكه جواهر, سوسك سرگين غلتان.

skarp

: تيزرو, تيز, نوك تيز, حاد, بحراني, زيرك, تيزنظر, تند, شديد (مو.) تيز, زير, حساس, حاد, تيز(زاويه ء حاد, زاويه تند), برنده, قاطع, دندان پيشين, ثنايا, تيز, نافذ, تيز, تند وتلخ, زننده, نيشدار, گوشه دار, پر ادويه, تند, زننده, گوشه دار, تيز, نوك تيز, سوزناك, تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن, بي امان, شديد, با روح, سرحال, تخفيف زياد, عظيم, چاك, زبانه دار, داراي مزه تند.

skarp kritik

: خشونت, سخت گيري, باريك بيني, جراحت, تنگي, ضيق.

skarp/bitter

: تند, زننده, سوزان.

skarp/ivrig

: تيزكردن, شديدبودن, شديدكردن, نوحه سرايي كردن, تيز, پرزور, تند, حاد, شديد, تيز, زيرك, باهوش, مشتاق.

skarp/kraftfull

: برنده, تيز, بران, نافذ, قاطع, قطعي, سخت.

skarp/skarpsinnig/akut

: تيزكردن, تند و تيزكردن.

skarpare/falskspelare

: مداد تراش, ادم دغل وكلا هبردار.

skarpsill

: ماهي خمسي, شاه ماهي كوچك.

skarpsinne

: تيز فهمي, تيز هوشي, تيز هوشي, تيز فهمي, فراست.

skarpsinne/klokhet

: هوشمندي, فراست, هوش, دانايي, عقل, زيركي, ذكاوت.

skarpsinnig

: تيزكردن, تند و تيزكردن, زيرك, ناقلا, دانا, هوشيار, محيل, دقيق, موشكاف, دانا, زيرك, عاقل, باهوش, بافراست, هوشمند.

skarpskytt

: تيرانداز ماهر, نشانه گير, تيرانداز ماهر, زنجره داراي سر مخروطي.

skarpsynt

: زيرك, بينا, تيزهوش.

skarv

: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.

skarvfgel

: قره قاز, شخص پرخور, ازمند, پنگون.

skarvyxa

: تيشه ء نجاري, تيشه زدن, با تيشه صاف كردن.

skata

: كلا غ جاره, زاغي, كلا غ زاغي, ادم وراج, زن بد دهن.

skatt

: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.

skatt/skatta

: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.

skatta

: گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.

skatte-

: مالي, مالياتي, محاسباتي.

skattebetalare

: ماليات پرداز, ماليات دهنده.

skattepliktig

: ماليات بردار, مشمول ماليات.

skattkammare

: خزانه, خزانه داري, ماليه, خزانه دار پادشاهي.

skattmstare

: گنجور دانشكده, صندوقدار, خزانه دار, خزان دار, گنجور, صندوقدار.

skattskyldig

: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.

skava av

: ساييدن, خراشيدن زدودن, پاك كردن, حك كردن, سر غيرت اوردن, بر انگيختن, تحريك كردن.

skbar

: قابل جستجو.

skda

: ديدن, مشاهده كردن, نظاره كردن, ببين, اينك, هان.

skdare

: تماشاگر, تماشاچي, بيننده, ناظر, ناظر, تماشاچي, مراقب, تماشاگر, تماشاگر, ماشاچي, بيننده, ناظر.

skdespelare

: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي, ايفا كننده.

skdligg ra

: تجسم كردن, تصور كردن.

ske

: روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن.

sked

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن

sked/ sa

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن

skedand

: كارگر بيل زن.

skeetskytte

: باسرعت حركت كردن, شتاب كردن, فواره زدن اب, پرتاب كردن, انداختن, تمرين تيراندازي.

skelett-

: اسكلتي, وابسته به استخوان بندي, كالبدي.

skelett

: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.

skelgd

: چشم مات, انواع مختلف اردك ماهي.

sken

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد, ظاهر, ماسك, تغيير قيافه, لباس مبدل.

sken-

: قلا بي, ساختگي, دروغي, رياكاري, وانمود كردن, بخود بستن, تظاهر كردن.

sken-/simulera

: قلا بي, ساختگي, دروغي, رياكاري, وانمود كردن, بخود بستن, تظاهر كردن.

skena

: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.

skena iv g/rusa

: چهارنعل, بتاخت رفتن, چهار نعل دوديدن, گريز, فرار باشتاب, پرواز سريع.

skenbar

: رنگ پذير, ساختگي, جعلي, ظاهري, نمايان, ظاهر نما, زيبايي, جلوه.

skenbar/synbar

: ظاهري, نمايان, ظاهر نما, زيبايي, جلوه.

skenben

: ساق پا, ساق جوراب, درشت ني, قصبه كبري, ساقه, ميله (بدنه ستون وغيره), پياده وباسرعت رفتن, قلم پا, ساق پا, قلم پاي خوك, گوشت قلم پا, درشت ني, قصبه كبري.

skenfager

: خوش منظروبدنهاد, داراي ظاهر زيبا وفريبنده, ظاهرا صحيح, بطورسطحي درست, ظاهرامنطقي ودرست ولي واقعا عكس ان.

skenfrukt

: ميوه كاذب, ميوه فرعي, شبه ميوه.

skenhelig

: مقدس نما, مقدس.

skenhelighet

: مقدس نمايي, تقدس.

skepnad

: صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.

skepnad/utseende

: صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.

skepp

: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو.

skeppare

: جست وخيز كننده, ناخداي كشتي, فرمانده دسته نظامي, فرمانده يا خلبان هواپيما, كاپيتان, رهبر.

skeppare/kapten

: جست وخيز كننده, ناخداي كشتي, فرمانده دسته نظامي, فرمانده يا خلبان هواپيما, كاپيتان, رهبر.

skepparhistoria

: نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.

skepps-

: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.

skepps-/sj-

: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.

skeppsbrott

: كشتي شكستگي, غرق كشتي, غرق, كشتي شكسته شدن.

skeppsbrott/f rlisa

: كشتي شكستگي, غرق كشتي, غرق, كشتي شكسته شدن.

skeppsbrott/vrak

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

skeppsbyggare

: كشتي ساز.

skeppsdocka

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

skeppskamrat

: همقطار (در كشتي).

skeppsvarv

: تعميرگاه كشتي, كارخانه كشتي سازي, محل كشتي سازي, كارخانه كشتي سازي.

skeptiker

: شكاك, پيرو فلسفه بدبيني, سوفسطايي, ادم بدبين.

skeptisk

: دير باور.

skerhet

: اطمينان, يقين, دقت, ايمني, سلا مت, امنيت, محفوظيت, ايمني, امان, امنيت, اسايش خاطر, اطمينان, تامين, مصونيت, وثيقه, گرو, تضمين, ضامن.

skerhetsb lte

: كمربند ايمني.

skerhetsl s

: قفل بي خطر مخصوص حفظ محلي از خطر دستبرد, ضامن اسلحه.

skerhetszon

: بلندي وسط خيابان مخصوص عابرين.

skev

: كجي, انحراف, اريبي, منحرف, كج نگاه كردن, كج حركت كردن, كج يااريب گذاردن, تحريف كردن, نامتوازن.

skevningsroder

: قسمت متحرك بال هواپيما.

skgg

: ريش, خوشه, هرگونه برامدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان, مقابله كردن, ريش داركردن.

skggiga

: ريشو.

skick

: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

skicka

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicka cirkulr till

: بخشنامه صادركردن, پرسش نامه فرستادن.

skicka omkring

: بخشنامه كردن, بدورمحور گشتن, منتشر شدن.

skickade

: , فرستاد, فرستاده.

skickar

: فرستادن, ارسال داشتن.

skicklig

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, زرنگ, زبر دست, زيرك, ماهر, چابك, چالا ك, تردست, چيره دست, زبردست, چيره, ماهر, حاذق, متخصص, ماهر, استادكار.

skicklig historieber ttare

: داستانسرا, قصه گوي زبردست.

skicklig/duktigt/kunnigt

: با توانايي, از روي لياقت.

skickliga

: ماهر, استادكار.

skicklighet

: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي, زبردستي, چيرگي, مهارت, تخصص, كارايي, چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.

skickligt

: ماهر, استادكار.

skid kning

: اسكي بازي.

skida

: اسكي, اسكي بازي كردن.

skida/balja

: غلا ف, پوست بروني, تخمدان, نيام, قوزه پنبه, پوسته محافظ, تشكيل نيام دادن, پا.

skida/slida

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.

skidkare

: اسكي باز.

skidor

: اسكي, اسكي بازي كردن.

skiffer

: شيست متورق, تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.

skiffer/griffeltavla

: تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.

skiffrig

: شبيه سنگ لوح, باريكه باريكه, تكه تكه.

skift

: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.

skiftande

: شبيه , متغير, شكل پذير, گوناگون, متلون, تغييرمكان دهي, تغييركننده.

skiftande i regnbgens f rger

: قوس قزحي, رنگين كماني.

skiftnyckel

: اچار, مهره پيچ, مهره گشا, بست, بندقيقاجي, ميله الصاقي, گلنگدن, وجب كننده.

skikt

: تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن.

skikt/lager

: لا يه, چينه, طبقه, پايه, رتبه, طبقه نسج سلولي, قشر.

skildra

: نمايش دادن (بوسيله نقشه و مانند ان), نقش كردن, مجسم كردن, رسم كردن, شرح دادن.

skilja

: فرق گذاردن (بعلت خواص متناقض ومغاير), متمايز داشتن

skilja kyrkan frn staten

: بهم زدن, كليسا را از ازادي محروم كردن.

skilja sig

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن.

skiljande

: جدا سازي, جدا ساز, جدا سازي, تفكيك, جدايي, مجزايي, تجزيه.

skiljas

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

skiljbar

: جدا شدني, جدا كردني, قابل تفكيك, مجزا.

skiljedom

: نتيجه ء حكميت, راي بطريق حكميت, داوري.

skiljedom/medla

: حكميت كردن (در), فيصل دادن, فتوي دادن.

skiljedomare

: سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.

skiljedomare/kricketdomare

: سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.

skiljer sig

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن.

skiljev gg

: تقسيم, بخش, قسمت.

skillnad

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل.

skilsm ssa/skiljas

: طلا ق, جدايي, فسخ.

skilsmssa

: طلا ق, جدايي, فسخ.

skimmel

: قزل, سرخ تيره, زرپور, اسب قزل, تيماج.

skimmer

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmer/skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skimmra

: سوسو زدن, روشن وخاموش شدن, روشنايي لرزان داشتن, داراي تصوير يا شكل لرزان ومرتعش بودن, تموج داشتن, موج زدن.

skina

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

skina/putsa/glans

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

skingra

: پراكنده كردن, متفرق كردن, پراكندگي كردن, ازهم پاشيدن, اسراف كردن.

skingra sig

: پراكندن, پخش كردن, ازهم جدا كردن, پراكنده وپريشان كردن, افشاندن, متفرق كردن.

skingrande

: اتلا ف.

skingring

: پراكندگي.

skinka

: كپل, كفل.

skinka/rkt skinka

: گوشت ران, ران خوك نمك زده, ران و كفل, مقلد بي ذوق وبي مزه, تازه كار, بطور اغراق اميزي عمل كردن, ژامبون.

skinn

: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

skinna

: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

skinnpung

: چنته ياكيسه چرمي جلو دامن اسكاتلنديهاي كوهستاني.

skiss

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

skiss/skissera/utkast

: طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

skissartad

: عاري از جزءيات.

skissbok

: كتاب محتوي قطعات كوتاه ادبي, كتاب مسوده.

skissera

: مشخص كردن, ترسيم نمودن, معين كردن, طرح كلي, رءوس مطالب.

skit

: ريدن, گه, ان, عن, سنده, گه, پشكل.

skitprat

: ديلا ر, گندم سياه, تلخه, تفاله, چرند, نوعي قمار, بدار زدن, قماربازي كردن.

skitsnack

: مزخرف, مهمل, جو, ياوه, بيهوده, مزخرف.

skiva

: گرده, قرص.

skiva/andel

: برش, قاش, تكه, باريكه, باريك, گوه, سهم, قسمت, تيغه گوشت بري, قاش كردن, بريدن.

skiva/diskett

: گرده, قرص.

skjorta

: پيراهن, پيراهن پوشيدن, دامن لباس, دامنه, دامنه كوه, حومه شهر, حوالي, دامن دوختن, دامن دار كردن, حاشيه گذاشتن به, از كنار چيزي رد شدن, دور زدن, احاطه كردن.

skjortblus

: بلوز زنانه.

skjorttyg

: پيراهن, پارچه پيراهني.

skjul

: كلبه, خانه رعيتي, پناهگاه, خيمه, سايبان, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.

skjul/hydda/timmerkoja

: كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن.

skjuta

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

skjuta upp

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

skjuta ut

: برامدگي داشتن, جلو امده بودن, تحميل كردن.

skjuta ver

: اضافه جهيدن, اضافه جهش.

skjuta/eld

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

skjuta/fotografera/filma

: دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.

skjuta/st ta

: هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پيش بردن, پرتاب كردن, كشيدن(شمشير), پرتاب شدن.

skjutit

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

skjutning med gevr

: تيراندازي, تفنگ, تفنگ ها.

skjutplattform

: تپه هاي خاكي كه توپها را بر ان قرارميدهند, سنگري كه از انجاتوپها را اتش ميكنند.

skjutvapen

: تيرانداز, تفنگ دركن.

skka

: هرزه, فاحشه, فاسد الا خلا ق.

skknall

: صداي صاعقه مانند, صداي تندر, غرش رعد.

skl

: نشانوند, استدلا ل.

skl/hej

: خدا حافظ.

skld/skydda

: سپر, پوشش, حامي, حفاظ, پوشش محافظ, بوسيله سپر حفظ كردن, حفاظ پيدا كردن.

skleros

: سفت شدگي بافتها, تصلب بافت.

sklerotisk

: متصلب, سخت.

skliknande

: تندردار, رعد اسا, صاعقه وار.

sklja

: با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو, سركشيدن, زود خوردن, خيس كردن, اشغال.

sklla

: بااب گرم سوزاندن, اب جوش ريختن روي, تاول زده كردن, تاول, اثر اب جوش بر روي پوست, سوختگي, اب پز كردن.

sklla

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن.

sklmsk

: شوخ و شنگ, شوخ, بذله گو, خنده دار, مهمل, الواط.

sklva/skalv

: لرزيدن, تكان خوردن, لرزش داشتن, بهيجان امدن, مرتعش شدن, لرزش, لرزه.

sklvning/darrning

: لرزش, تكان, جنبش, تپش, رعشه, لرزه.

skmoln

: ابر صاعقه دار.

skmt

: فريب, لطيفه, گول, شوخي, دست انداختن شخص, طعنه, فريب دادن, لطيفه زدن, مسخره كردن, گمراه كردن, جماع كردن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

skmta

: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

skmtsam

: شوخ, لوس, اهل شوخي بيجا, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه, شوخ, شنگ, شوخي اميز, فكاهي, بذله گويي, شوخ, شوخي اميز, فكاهي.

skmttecknare

: نقاش كارتون.

skndlig

: تبه كار, بدكار, ستمگر, شرير, بسيار زشت, رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام, شرير, زشت, نابكار, بدكار, شنيع, ناهنجار, موهن بمقدسات, مربوط به بيحرمتي به شعاءر مذهبي.

skndlighet

: اشكاري, رسوايي, وقاحت, شناعت, زشتي.

sknhetsexpert

: متخصص ارايش وزيبايي, مشاطه.

sknhetsfl ck

: چيز بدنما, مايه نفرت, چشم درد.

skning

: جستجو, جستجو كردن.

sknk fr n ovan

: ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

sknka

: واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن.

sknlitteratur

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

sko

: كفش پوشيده, گل الود, نعل كفش, كفش, نعل اسب, كفش پوشيدن, داراي كفش كردن, نعل زدن به.

skoband

: بند كفش.

skoband/skosnre

: بند كفش.

skock

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

skog

: جنگل, بيشه, تبديل به جنگل كردن, درختكاري كردن.

skogig

: ساكن جنگل, جنگلي, پردرخت, پوشيده شده از درخت, خيلي انبوه.

skogrik

: جنگل دار, پر درخت, چوبي, پوشيده از چوب.

skogsarbetare

: تير فروش, الوار فروش, چوب بر, كسيكه الوار وتير اره ميكند, چوب بر, جنگلبان.

skogsavverkning

: واقعه نگاري.

skogsbruk

: پرورش جنگل.

skogsbygd

: جنگل, زمين جنگلي, درختستان.

skogsdunge

: بيشه, هيمه زار, خشخاش بستاني, شقايق, درختستان, بيشه, بوته زار, بيشه درخت كوتاه.

skogsgl nta

: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.

skogshuggare

: واقعه نگار, هيزم شكن, باسمه كار چوب, منبت كار.

skogskornell

: سياه ال, زغال اخته, سياه توسه, درخت سرخك

skogsvana

: صنايع چوبي, نجاري.

skogsvrd

: جنگلباني, احداث جنگل, جنگلداري.

skogvaktare

: جنگلبان, جنگل نشين, جانور جنگلي, متصدي جانوران شكاري, قرقچي, شكاربان, جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skogvaktare/ridande polis

: جنگل بان, تفنگ دار سواره, هنگ سوار, ولگرد خانه بدوش

skohorn

: پاشنه كش كفش, پاشنه كش بكار بردن.

skoj

: گول زني, فريب, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن, خوشي, عيشي, كيف, عياشي, زيور.

skoj/skoja/fest

: سرور ونشاط, خوشي, جست وخيز, رقص, خوشي كردن, ورجه ورجه كردن.

skoja

: شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

skojare

: طفره رو, دور سرگردان, جاخالي كن, شوخ, بذله گو, ژوكر, نمايش واراءه ارقام واشكال از صور ساده بصور مشكل تدريجي, حقه باز, شياد, گول زن, نيرنگ باز, بامبول زن.

skojare/lymmel

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

skojare/skurk

: ادم دغل, رند, ناقلا, بذله گو, هرس كردن, از علف هرزه پاك كردن, حيوان عظيم الجثه سركش, اسب چموش, گول زدن, رذالت و پستي نشان دادن.

skojs skull

: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.

skol-

: مدرسه اي, اموزشگاهي, استادانه, دقيق

skola

: مدرسه, اموزشگاه, مكتب, دبستان, دبيرستان, تحصيل در مدرسه, تدريس درمدرسه, مكتب علمي يا فلسفي, دسته, جماعت همفكر, جماعت, گروه, دسته ماهي, گروه پرندگان, تربيب كردن, بمدرسه فرستادن, درس دادن.

skola/vind gdhet

: لوچ, چپ, لوچي, دوبيني, احولي, لوچ بودن, چپ نگاه كردن, نگاه با چشم نيم باز.

skolarbete

: درس مدرسه, تكليف شبانه دانشجو.

skolastik

: شيوه تعليم وفلسفه مذهبي قرون وسطي.

skolavslutning

: اغاز, جشن فارغ التحصيلي.

skolfrken

: خانم معلم, خانم دبير, مديره مدرسه.

skolk

: حالت غايب بودن, غيبت, وقت گذراني, پرسه زني, طفره زني, گريز.

skolka

: قلا ب وار, بشكل قلا ب, پر از قلا ب.

skolkamrat

: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش, هم شاگردي, هم مدرسه اي, هم اموز.

skolkamrat/lrare/l rarinna

: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش.

skolkare

: ادم طفره رو, طفره رو, از اموزشگاه گريز زدن, شاگرد يا ادم طفره رو, مكتب گريز.

skollrare

: رءيس اموزشگاه, عنوان كشيشان كليساي هلند.

skolning

: اموزش و پرورش.

skolsal

: اموزگاه, كلا س درس.

skolutbildning

: تدريس, تعليم, تحصيل, كسب دانش.

skolv ska

: چنته, كيف بند دار, كيف مدرسه, خورجين.

skomakare

: پينه دوز, كفش دوز, كفاش.

skona

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

skonare

: قايق دو دگلي, گاري سفري, گاري روپوش دار.

skoningsls

: بي دريغ, فراوان, ظالم, سخت, اسراف كننده.

skopa/ skar

: دب اكبر, ملا قه.

skoputsare

: واكسي, كفش واكس زن, واكس زن, واكسي.

skor

: پاپوش, كفش.

skorpa

: نان برشته تخم مرغ دار, نوعي بيسكويت.

skorpa/kant

: كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.

skorpartad

: پوسته مانند, سخت, تند, خشن.

skorpion

: كژدم, عقرب.

skorpionen

: برج عقرب, برج هشتم.

skorsten

: دودكش, بخاري, كوره, نك.

skorv

: سبوسه, پوسته, شوره سر, وازده اجتماع, سفيدك زدن, باشوره پوشاندن, زدودن.

skorvig

: شوره دار.

skosnre

: بند كفش.

skot

: ورق.

skoter

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

skotsk

: ويسكي اسكاتلندي, اسكاتلندي, چاك, خراش, زخم, چاك دادن, زخمي كردن, له كردن, مسدود كردن, مانع غلتيدن شدن, مردد بودن, نوار چسب اسكاچ, اسكاتلندي, اسكاتلندي, خسيسانه.

skotsk hackkorv

: پودينگ يادسر دل وجگر وپياز وادويه.

skotska

: اسكاتلندي, خسيسانه.

skott

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

skotte

: باج, ماليات, ماليات بستن بر, اسكاتلندي, اسكاتلندي, خسيس, اسكاتلندي.

skottk rra

: زنبه, خاك كش, چرخ دستي, چرخ دوره گردها, پشته, توده, كوه, تپه, ماهور, چرخ خاك كشي, چرخ دستي, فرقان, با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن.

skottsker

: ضد يا مانع گلوله.

skottspole

: ماكو, ترني كه فقط در مسير معيني امد ورفت كند, لرزنده, رفت وامدن كردن.

skottvidd

: تير اندازي, گلوله, تير, زخم گلوله, تير رس.

skovel

: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.

skovel/skyffla

: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.

skp/kabinett

: قفسه, اطاقك, هيلت وزرا.

skr

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن, رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن.

skr

: رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.

skr ck

: هيبت, ترس (اميخته با احترام), وحشت, بيم, هيبت دادن, ترساندن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بيزاري.

skr ckslagen

: وحشت زده, خوف زده.

skr ddare

: خياط, دوزندگي كردن.

skr la

: داد زدن, فرياد زدن, گريه (باصداي بلند).

skr mma

: ترسيده, وحشت زده, رام كردن, ترساندن, بي جرات كردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, مرعوب كردن, تشر زدن به, نهيب زدن به, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك.

skr mmande

: ترسناك, مخوف, ترسناك, ترسان.

skr n

: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

skr nig

: پرسروصدا, شلوغ كننده, خودنما, خشن, رسوا.

skr p/kull av djur/br

: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

skr plig

: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير.

skr vel

: ادم لا فزن, گزافه گو, متظاهر.

skr vlare

: لا فزن, گزافه گو, رجز خوان, ادم دعوايي وپر هياهو وغره, داراي زرق وبرق.

skra av

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, چاقو, ساطور, تراشيدن, بريدن, پيوسته كم كردن, با چاقو تيزكردن و تراشيدن.

skra ned

: قطع كردن, حذف كردن, كم كردن, داراي سنگر موقتي زير زميني كردن, از نو خندق ساختن, مستحكم كردن.

skra/korsa

: از وسط قطع كردن, تقسيم كردن, تقاطع كردن.

skra/s ker

: ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.

skrake

: اردك ماهيخوار.

skral

: لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف.

skramla

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skramlande

: جانانه, بشاش, تند, خيلي تند, خيلي خوب.

skramlig

: داراي صداي تق تق.

skrammel

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skrammel/skramla/skallra

: تغ تغ كردن, تلق تلق كردن, وراجي كردن, خر خر كردن, خر خر, تق تق, جغجغه.

skranglig

: دوك وار.

skrapa

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

skrapa/skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

skrapning

: پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

skratt

: خنده, صداي خنده بلند, قاه قاه خنده.

skratta

: صداي خنده, خنده, خنديدن, خندان بودن.

skratta skrockande

: صداي خورخور ياخنده, سرود وتسبيح خواندن, مناجات كردن, صداي خرخركردن, صداي خرناس كردن, خنديدن.

skrattanfall

: خنده, صداي خنده بلند, قاه قاه خنده.

skrattgrop

: چاه زنخدان, گودي (بدن و زنخدان و گونه).

skrattlust

: توانايي خنديدن, خنده دار بودن.

skrattretande

: خنده دار, مضحك, خنده اور.

skrbjugg/tarvlig

: پوشيده از شوره, پست, منفور, كمبود ويتامين.ص

skrck/f rskrckelse

: ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن.

skrckv lde

: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.

skrd/sk rda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن.

skrda

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن, درو كردن, جمع اوري كردن, بدست اوردن.

skrddar-

: مربوط به خياطي, مربوط بلباس مردانه.

skregn

: رگبار همراه با رعد وبرق.

skrev

: .past part of write

skreva

: شكاف ديوار, رمز.

skrhet

: زودشكني, تردي, ظرافت.

skria

: عرعركردن, عرعر, جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ.

skridsko

: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.

skridsko/ka skridsko

: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.

skridskobana

: ميدان يخ بازي, سرخوري روي يخ, سلحشور, يخ بازي كردن.

skridskokare

: اسكيت باز.

skrift

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

skrift/kristendom

: كتاب مقدس, تورات وانجيل, كتاب اسماني.

skrifta

: اعتراف گرفتن, توبه دادن وبخشيدن, گناهان خود را اعتراف كردن, امرزش.

skriftl rd

: كاتب نسخه هاي خطي, منشي, كتابت كردن, حكاكي كردن.

skrik/skrika/tjut/tjuta

: جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان), فرياد دلخراش زدن, جيغ, فرياد.

skrika

: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن

skrika gllt

: جيغ ناگهاني زدن, اعتراض كردن, غرولند كردن, صداي اردك دراوردن, قدقدكردن, جيغ, فرياد.

skrika/gr ta

: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن.

skrikhals

: فرياد زدن, دادزن, نمونه بسيارخوب, اگهي درشت وجالب توجه در روزنامه, مطالب جالب توجه.

skrin

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

skrin/schatull

: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت.

skring

: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن.

skriv-

: تحريري, كتابي, وابسته به كتابت.

skriv

: نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.

skriva

: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن, نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.

skriva in sig vid universitet

: در دفتر دانشگاه يا دانشكده نام نويسي كردن, نام نويسي كردن, در دانشكده يادانشگاه پذيرفته شدن, قبول كردن, پذيرفتن.

skriva mellan raderna

: در ميان سطرها نوشتن, استر گذاشتن.

skriva om

: باز نوشتن, باز نويسي.

skriva p maskin

: باماشين تحرير نوشتن.

skriva ut

: عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن, رونويسي كردن.

skrivande

: خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

skrivare

: چاپگر.

skrivare/skriftl rd

: كاتب نسخه هاي خطي, منشي, كتابت كردن, حكاكي كردن.

skrivblock

: لوح, لوحه, صفحه, تخته, ورقه, قرص, بر لوح نوشتن.

skrivbord

: يكنوع ميزتحرير ظريف, نيمكت راحتي, ميز, ميز تحرير.

skrivelse

: نامه رسمي.

skrivelse/stmning

: حكم, نوشته, ورقه, سند.

skriven

: نوشتاري, كتبي.

skriver

: ماشين نويسي, خط, دستخط, نوشته, نوشتجات, نويسندگي.

skrivit

: نوشتاري, كتبي.

skrivkonst

: خط, خوش خطي, طرز نوشتن.

skrivmaskin

: ماشين تحرير.

skrivna

: نوشتاري, كتبي.

skrivpapper

: نوشت افزار, لوازم التحرير.

skrivpapper i folioformat

: كلا ه شيطاني مخصوص دلقك ها, كاغذ برگ بزرگ.

skrivst ll

: دوات, امه, مركبدان, جاي قلم و دوات.

skrlla

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

skrma

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

skrmma/skr mma upp

: از جا پراندن, تكان دادن, رم دادن, رمانيدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگي.

skrmma/tvinga

: ارعاب وتهديدكردن, روي ماشين بولدوزكار كردن.

skrmmande

: ترسناك, ترسان.

skrmsel

: ارعاب.

skrmytsling

: كشمكش, زد وخورد, جنگ جزءي, زد وخورد كردن.

skrn/skr na/tuta

: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

skrna

: دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

skrning/korsning

: تقاطع, چهار راه.

skrnnattsk rra

: مرغ شبانه پشه خوار مشرق امريكا.

skrocka

: بادهان بسته خنديدن, پيش خود خنديدن, قدقد, مرغ كرچ, مرغ قپ, ادم احمق و رذل, قدقد كردن.

skrofler

: خنازير, سل غدد لنفاوي گردن.

skroful s

: خنازيري.

skrolla

: طومار, پيچك, نوشته يا فهرست طولا ني, طومار نوشتن, كتيبه نوشتن, ثبت كردن.

skrot

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

skrota

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

skrota ned

: تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

skrov/klumpeduns

: لا شه كشتي, كشتي, بدنه كشتي, تنه كشتي, كشتي سنگين وكندرو, باسنگيني ورخوت حركت كردن, بزرگ بنظر رسيدن.

skrov/skida/skal

: پوست, قشر, پوست ميوه يا بقولا ت, كلبه, خانه رعيتي, تنه كشتي, لا شه كشتي, پوست كندن, ولگردي كردن.

skrovlig

: پوست دار, خشك, نيرومند ودرشت هيكل.

skrovlig/barsk

: ناهموار, زمخت, نيرومند, تنومند, بي تمدن, سخت, شديد

skrovlig/hes

: خشن, زمخت, ناهنجار, خيلي نامرتب.

skrovlig/svr/grov/r

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

skrp

: بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, توري حاشيه بافتن, نوار توري بافتن, داراي حاشيه توري كردن, حاشيه توري گذاشتن, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.

skrp/skjutf nster

: عمامه, كمربند, حمايل نظامي وغيره, ارسي, قاب دورشيشه در ياپنجره كه شامل ميله هاي چوبي بين شيشه ها نيز ميباشد, پنجره, پنجره گلخانه, حمايل زدن, پنجره گذاردن.

skrpa

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي, تيزي, هشياري.

skrpa/skarpsinne

: تيز فهمي, تيز هوشي.

skrpa/syrlighet

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي.

skrplig/orkesl s

: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير.

skrpsak

: چيز جزيي, ناچيز, ناقابل, كم بها, بازيچه قرار دادن, سرسري گرفتن.

skrselds-

: برزخي, تطهيري.

skrubba

: درخت يابوته كوتاه ورشد نكرده, زمين پوشيده از خاروخاشاك وغير قابل عبور, خارستان تيغستان, ادم گمنام, مالش, سايش, تميز كاري, ضد عفوني براي عمل جراحي, ماليدن, خراشيدن, تميز كردن, ستردن.

skrud

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش, جامه, پوشاك, ملبوس پوشاندن, لباس رسمي(كشيش), لباس رسمي اسقف, لباس.

skrumpna

: چروك شدن, چين خوردن, خشك شدن.

skrupler

: اندك, ذره, واحد سنجش چيز جزءي, ترديد, بيم, محظور اخلا قي, نهي اخلا قي, وسواس باك, ترديد داشتن, دو دل بودن, وسواس داشتن.

skruva

: پيچ خوردگي, پيچاندن, پيچيدن, پيچ دادن, وصل كردن, گاييدن, پيچ.

skruva av

: باز كردن پيچ, شل كردن پيچ, واپيچاندن.

skruvmejsel

: اچار پيچ گوشتي, پيچ كش.

skruvmejsel/drink

: اچار پيچ گوشتي, پيچ كش.

skruvstd

: پرس, گيره نجاري, گيره اهنگري, در پرس قراردادن.

skrvlande

: پر سر وصدا, پرهياهو, وراج, داراي صداي بلند, بلند اواز.

skrymmande

: بزرگ, جسيم.

skrynkla

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

skrynkla till

: مچاله كردن, چروك دادن, تاه و چين دادن.

skryt

: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, لا ف, لا ف زني, دعوي دروغ, ادعاي پوچ, خود نمايي, خود فروشي, تظاهر, نمايش, گزاف, بيهوده, لا ف زدن, گزافه گويي كردن.

skryt/skryta

: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.

skryta

: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن, خودستايي كردن, لا ف زدن, خودنمايي.

skrytare

: لا ف زن, خودستا.

skrytm ns

: پيشوند بمعني ' كاذب ' و ' ساختگي ' و ' دروغ.'

skrytsam

: لا ف زن, چاخان, پزده, خودنما, لا فزن, خودستا, از روي خودستايي.

skt

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

sktesynd

: حمله پي در پي.

skugga

: سايه, ظل, سايه افكندن بر, رد پاي كسي را گرفتن, پنهان كردن.

skugga/nyans

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

skuggig

: سايه دار, سايه افكن, سايه مانند, زود گذر, سايه دار, سايه افكن, مشكوك, مرموز.

skuggning

: سايه زني, هاشور زني, سايه (در نقشه كشي), اختلا ف جزءي (در رنگ ومعني وغيره), توصيف, اصلا ح.

skuld

: بدهي, وام, قرض, دين, قصور, تقصير, بزه, گناه, جرم.

skulderblad

: شانه, كتف, استخوان كتف, كمربند شانه اي.

skuldfrbindelse

: فته طلب, تمسك, سند بدهكاري

skuldsatt

: بدهكار, مديون, مرهون, رهين منت, ممنون.

skull

: منظور, دليل, خاطر, جهت, براي, بمنظور.

skulle

: تمايل, خواسته, ايكاش, ميخواستم, ميخواستند.

skulptera

: حجاري كردن, منقور كردن.

skulptris

: مجسمه ساز, حجار, پيكر تراش, تنديس گر.

skulptur

: مجسمه سازي, پيكر تراشي, سنگتراشي كردن.

skulptural

: مجسمه اي, تنديسي.

skulpturer/bildhuggar-

: مجسمه ساي, مجسمه ساز, هيكل تراشي, تنديسي.

skum

: كف روي ديگ, كف كردن, كف.

skum gd

: نابينا, نيم كور, داراي چشم تار, نيم كور كردن.

skum/skumma

: كف, جوش وخروش, حباب هاي ريز, كف كردن, كف بدهان اوردن.

skum/skumma/avskum

: تفاله, پس مانده, كف, طبقه وازده اجتماع, درده گرفتن

skumma/glida fram

: كف, ريم, كف گيري, تماس اندك, شير خامه گرفته, كف گرفتن از, سرشير گرفتن از, تماس مختصر حاصل كردن, بطور سطحي مورد توجه قرار دادن, بطور سطحي خواندن.

skummande

: خميرمايه اي, مخمر, احمق, كف مانند, پر از كف, كفدار, بي معني.

skummig

: كف الود.

skumslev

: خامه گير.

skunk

: راسوي متعفن امريكايي, ادم بد رفتاريا پست, شكست دادن, فريفتن.

skur

: رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.

skur/dusch

: رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.

skura

: پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.

skura/genomska

: پاك كردن, شستن, صابون زدن, صيقلي كردن, تطهير كردن, پرداخت كردن, زدودن, تكاپوكردن, جستجو كردن.

skurboll

: پشم شو, تميز كننده.

skurk

: بي وجدان, پست, خدا نشناس, بي دين, رافضي, بدعت گذار, خبيث, ادم بي شرف, لوطي, گردن كلفت, وحشي, ارقه, لا ت, رذل.

skurk/lymmel

: ارقه, لا ت, رذل.

skurk/rackare

: ناكس, ادم پست, تبه كار, شرير, بدذات, پست.

skurkaktig

: دغل وار, رندانه.

skurkaktig. bovaktig

: پست, نالا يق, فاسد, شرير, بدذات, خيلي بد.

skurkaktighet

: رندي, بد ذاتي, ذغلي, پستي, بدذاتي, جنايت, شرارت, تبه كاري.

skurkstreck

: رذالت, رذل صفت, رفتار زير جلكي وخاءنانه, تقلب.

skursten

: سنگ شني نرمي كه با ان عرشه كشتي را ميشويند, سنگ طلسم.

skuta

: قايق سبك پارويي مسافري, با قايق حمل كردن.

skutt

: جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن.

skutt/skutta

: جست وخيز, ورجه ورجه (در رقص), جست, جست و خيز كردن, پرش كردن.

skutta

: جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن.

skvadron

: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.

skvadron/eskader

: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.

skvaller

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

skvaller/skvallra

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

skvallerbytta

: خبركش, خبرچين, سخن چين, خبركشي كردن.

skvallerk rring

: پخش كننده شايعات افتضاح اميز.

skvallertacka

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

skvallra

: حرف مفت, ياوه, دري وري گفتن, فاش كردن.

skvallrig

: وابسته به سخن چيني يا شايعات.

skvalpskott

: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت.

skvder

: توفان تندري, توفان همراه بااذرخش وصاعقه.

sky/ska undvika

: دوري واجتناب, پرهيز كردن, اجتناب كردن از, گريختن.

skydd

: حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه, حفاظت, حفظ چيزي از خطر وغيره, امانت.

skydd/s kra

: تامين كردن, امن نگهداشتن.

skydd/skyddsrum/skydda

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

skydd/vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

skydda

: حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

skyddande

: محافظ, وابسته به حفظ يا حراست.

skyddsrum

: پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

skyfall

: رگبار, افت, سقوط, زوال, انحطاط, ريزش, بارش.

skyffel

: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن.

skyffla

: چمچه, ملا قه, خاك انداز, كج بيل, اسباب مخصوص در اوردن چيزي (شبيه قاشق), ملا قه زني, حركت شبيه چمچه زني, بقدر يك چمچه, بيرون اوردن, گود كردن, كندن.

skygg

: چموش, رم كننده, لا سي, اهل حال, تغيير پذير, ترسو.

skygga

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

skyla ver

: تفسير كردن, خدعه زدن, چاپلوسي كردن, عيب پوشي, تسكين دادن, موقتا ارام كردن.

skyldig

: گناهكار, مقصر, بزهكار, مجرم, محكوم.

skyldig till incest

: زاني با محارم, وابسته به جفت گيري جانوران از يك جنس.

skyldighet

: التزام, محظور, وظيفه.

skylla

: صخره اي در ساحل ايتاليا روبروي گرداب معروف به ' شاريبديس ' در سيسيل.

skylt

: لوحه, سرلوحه, تخته اعلا ن, اعلا ن.

skymd

: داراي چشمان قي گرفته وخواب الود, تيره وتار.

skymf

: رسوايي, ننگ, خفت, زشتي, ناسزايي, تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

skymf/vanra

: اهانت, بي حرمتي, خفت, سبكي, توهين.

skymfa

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

skymflig

: ظالمانه, عصباني كننده, بيداد گرانه.

skymford

: ناسزا گويي, توهين, بدگويي, سرزنش, توبيخ.

skymning

: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, غروب, تاريك و روشن, تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.

skymnings-

: تاريك وروشن, گرگ وميش, نيمه روشن.

skynda

: شتاب كردن, شتابيدن, زود رفتن, بشتاب رفتن, عجله كردن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

skyndade

: شتابزده, زود, هول هولكي, بي تامل, عجولا نه, دستپاچه.

skyndsam

: سريع السير, سريع, چابك, سرعت.

skynke

: پوششي كه بسرعت پوشيده يا خارج شود, بلوزي كه زود پوشيده ياخارج شود, ژاكت, ملا فه, روكش بالش.

skyskrapa

: اسمان خراش, رفيع, بلند.

skytiska/skyt

: سكايي, سيت, زبان سكايي.

skyttegrav

: چال, جان پناه, خندق, گودال, سنگر, استحكامات خندقي, شيار طولا ني, كندن, خندق زدن.

skytten

: كماندار, تيرانداز, صورت فلكي قوس.

skyttev rn

: سنگر بزانو, سوراخ روباه.

sl dank

: بيهوده وقت گذراندن, اتلا ف وقت, اهمال كار, ولگردي كردن, تلكه كردن.

sl till

: ضربت سخت, حركت جاروبي, جرعه طولا ني, ضربه تند وشديد زدن, كش رفتن.

sl ut i blom

: گل كردن, شكوفه كردن, شوره كردن.

sl /kran/tappa

: شير اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپيوسته زدن, شير اب زدن به, از شير اب جاري كردن, بهره برداري كردن از, سوراخ چيزيرا بند اوردن.

sl /loj

: سست, تنبل.

sl /smlla igen

: بستن, محكم زدن, چتري بريدن (گيسو), صداي بلند يا محكم, چتر زلف.

sl

: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسيدن, خجلت, تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي, زدن, شكست دادن, خرد كردن, شكستن, كشتن, ذليل كردن, كوبيدن.

sl cka trst

: فروكشي, تخفيف, كاهش, فرونشستن, معتدل شدن, كاهش يافتن, ابديده كردن.

sl cka/undertrycka

: فرو نشاندن, دفع كردن, خاموش كردن, اطفا.

sl dder

: دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله كردن به, اشغال, ته مانده, زيادي, توده, انبوه.

sl ende

: گيرنده, جاذب, برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

sl fock

: ادم كودن, نادان, كسي كه از انجام وظيفه شانه تهي كند, ادم سست وبي حال, سست كننده, دريچه, فراري از خدمت نظام, ادم كند دست.

sl h l i

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

sl het

: تنبلي, سستي, بيكاري, كاهلي, تنبل, تنبل بودن.

sl igen/sm ll

: ضربت سنگين, صداي بستن دروامثال ان باصداي بلند, دررا با شدت بهم زدن, بهم كوفتن.

sl ja/beslja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.

sl jd

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

sl kt

: خويشاوند, قوم و خويش, خويشي, خويشاوندان, قوم و خويشان.

sl ktforskning

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

sl ktingar

: دانش و معرفت, علم اداب معاشرت, وطن مالوف, همشهريان

sl ktled

: توليد نيرو, نسل.

sl med h pnad

: گيج, متحير, مبهوت كردن.

sl nda p spinnrock

: التي كه گلوله پشم نريشته راروي ان نگاه داشته و پس ازريشتن بدور دوك مي پيچند, نفوذزنان, زن, فرموك, دشكي.

sl ned p /angrepp

: بسرعت پايين امدن, قاپيدن, چپاول كردن, از بين بردن, حركت سريع نزولي.

sl ng

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

sl p

: نواختن ساز زهي, مضراب زدن, مرتعش كردن.

sl pa i smutsen

: درگل ولا ي كشيدن, چرك كردن, خيس كردن.

sl plina

: طنابي كه بوسيله ان چيزي را ميكشند يا اينكه روي زمين كشيده ميشود.

sl ppa

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.

sl ppa luften ur

: باد (چيزي را) خالي كردن, جلوگيري از تورم كردن, كاهش قيمت.

sl pphnt

: دست و پا چلفتي, بي دقت.

sl pvagn

: گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد, يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن, ترايلر, اتومبيل يدك كش, يدك, ردپاگير, باترايلر حمل كردن.

sl runt

: فرياد خوشحالي, زمان خوشي, هورا.

sl saktig

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط, بي احتياط, لا ابالي, مصرف, ولخرج, افراط كار, متلف, بي فايده.

sl saktig/ymnig

: فراواني, وفور, ولخرجي, اسراف كردن, ولخرجي كردن, افراط كردن.

sl sande

: ولخرج, مسرف, اسراف اور, متلف, پر تجمل.

sl seri

: هرزگي, ولگردي, ولخرجي, فراواني, بخشش, اسراف, سرشاري, وفور, تفريط كاري, كاهش, ضايعات, تضييع, اتلا ف, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

sl ss

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

sl t/blank

: نرم, براق, صيقلي, صاف, شفاف, چرب ونرم, صيقلي كردن, صاف كردن.

sl till h rt

: كج, منحني, خم كردن, پيچيده, چين دار, داراي چين وچروك.

sl tillbaka

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

sl vad

: شرط بندي كننده.

sl/r ttfram/avtrubba

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن

sl/sl hl i/punsch

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ كردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

slaf

: چرم دباغي, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابيدن, بستر.

slaf/smn

: چرم دباغي, پوست گوساله و بره, در بستر رفتن, خوابيدن, بستر.

slafa

: خوابگاه, بستر, شاخ زدن, خوابيدن.

slag

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, شكم بشكه, رخنه پيدا كردن, تراوش كردن, هر چيز زننده ومتعفن, اب ته كشتي, دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن, برگردان, برگردان يقه, ضربت, دق, اسباب هاي ضربي مثل طبل ودنبك, لبه برگشته, برگردان, تسمه, ضربه, ضربت, صداي بر خورد دو جسم, قسمت, سهم, با صداي بلند زدن, كوبيدن.

slag/smacka/fiskeb t/smack

: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

slag/stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

slaga

: الت نوساني هر چيزي, گندم كوب, كوبيدن, شلا ق زدن, خرمن كوب.

slaganfall

: سكته اي, دچار سكته, سكته اور, فلج, زمين گيري, فلج كردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

slagen/drabbad

: دچار, مبتلا, محنت زده, مصيبت زده, اندوهگين.

slagflt

: ميدان جنگ, عرصه منازعه, رزمگاه, نبردگاه.

slagg

: زغال نيم سوز, خاكستر, خاكستر كردن, تفاله, كف, چرك, درده, خاكستر, گداز اتشفشاني, فلز نيم سوخته, مزخرف, اشغال, تفاله گرفتن از.

slagg/avskr de

: كف روي سطح فلزات مذاب, مواد خارجي, تفاله.

slagit

: زده, كوبيده, چكش خورده, فرسوده, مغلوب.

slagord

: خروش, نعره, ورد, تكيه كلا م, شعار, ارم.

slags karamell

: درخت عناب, سيلا ن, سيلا نك, عنابيان.

slagskepp

: نبرد ناو, ناو, كشتي جنگي, لباس باراني, ادم بي باك, بي پروا.

slagskmpe

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

slagsm l

: غوغا, نزاع, سلب ارامش مردم, مزاحمت فراهم اوردن, ترساندن, هراسانيدن, مشت زني, جنگ با مشت, بازي هاي خركي و پر سر و صدا بين ساكنان يك اطاق, بازي خركي و پر سر وصدا كردن.

slagsml/sl ss

: تق?لا, مسابقه جسماني, كشمكش, مجادله, نزاع كردن, بحث كردن, تق?لا كردن.

slagsml/tumult

: نزاع, غوغا, كشمكش, جنجال, مشاجره, كشمكش كردن, دست بيقه شدن با.

slagtr

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagtr/fladdermus

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

slagverkare

: نوازنده اسبابهاي ضربي.

slak

: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف.

slakt

: كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.

slakt/slakta

: كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.

slakta

: پياده كردن قسمتهاي دستگاهي براي گذاردن در دستگاه ديگري, ادمخواري كردن, كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.

slaktare

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن, كشتار كننده.

slakthus

: كشتارگاه, كشتارگاه, قصاب خانه, مسلخ.

slalom

: مسابقه سرعت اسكي بازي.

slam

: لا ي, لجن, گل, كف, درده, ته مانده, لجن گرفتن, ليمون, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن, لجن, لا ي, پوسته يخ, جاي كثيف ولجن الود, ادم شلخته, لجن مال شدن, كثيف شدن.

slam/slem

: لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.

slammer

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

slammer/ov sen/slamra

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

slammig

: لجنزار, پرلجن, لجن الود, تراوش كننده, لجن مال, لجن الوده, لزج, ليز.

slampa

: ادم شلخته, هردمبيل, ادم ژوليده, زن شلخته, فاحشه وار, زن شلخته, زن بندوبار, زن هرزه, جنده.

slamra

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

slang/sklla ut

: بزبان عاميانه, واژه عاميانه وغير ادبي, بزبان يا لهجه مخصوص, اصطلا ح عاميانه.

slangartad

: عاميانه.

slangb ge

: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق, تيركمان بچه گانه.

slank

: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.

slank/smcker

: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.

slant

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن.

slapp

: سست, شل وول, چروك شده, اويخته.

slapp/l s

: لخت, سست, شل, سهل انگار, اهمال كار, لينت مزاج, شل كردن, ول كردن, رهاكردن.

slapp/loj

: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف.

slapphet

: سستي, شلي, اويختگي, لينت, سستي, شلي.

slarv

: سبكي, پوچي, بيهودگي, بي معنايي, هرزه درايي.

slarva

: بيهودگي, كار بيهوده, ادم سبك, ياوه گويي كردن, لكنت داشتن, ور رفتن, كار بيهوده كردن, وقت تلف كردن, بهدر دادن, زن شلخته, زن هرزه و شهوت پرست, دختر بي شرم, دختر پيشخدمت.

slarver

: بي اهميت, جزيي.

slarvig

: بي دقت, شلخته وار, هرزه.

slarvig/sluskig

: شلخته, هردمبيل, نامرتب, ژوليده, لا ابالي.

slaskig

: كثيف, درهم وبرهم, نامرتب, شلخته.

slav

: اسلا و, از نژاد اسلا و, اسلا و زبان, غلا م, بنده, برده, زرخريد, اسير, غلا مي كردن, سخت كار كردن.

slaveri

: بندگي, بردگي, اسارت, بندگي, بردگي, خدمت اجباري, رعيتي, بندگي, بردگي.

slavgra

: كارهاي عادي وروزمره, خركاري.

slavhandlare

: كشتي حامل بردگان, برده فروش, تاجر برده, اب دهان, اب دهان روان ساختن, چاپلوسي كردن, گليز ماليدن, بزاق از دهان ترشح كردن, اب افتادن دهان (از شوق).

slavisk

: بنده وار, در خور بندگان, غلا م صحت, وابسته بتقليد كوركورانه.

slaviska

: وابسته بنژاد اسلا و, زبان اسلا وي.

slavist

: محقق در فرهنگ وزبان اسلا وي, اسلا وشناس.

slcka

: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.

slckande

: اطفاء, خاموش سازي, اعدام, انهدام, انقراض.

slda

: , فروخته شده, بفروش رفته, بفريفته, اغوا شده.

slde

: سورتمه, سورتمه راندن, با سورتمه حمل كردن, درشكه سورتمه, سورتمه راندن.

slem

: خلط, بلغم, ماده مخطي, ماده لزج, بلغم, مخاط, خلط, سستي, بيحالي, خونسردي, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.

sleml sande

: خلت(خلط)اور, اخلا ط اور, بلغم اور, كف اور.

slemmig

: مخاطي.

slentrian

: مستي, شور, شهوت, فحلي, گشن امدن, گرمي, مست شهوت شدن, شور پيدا كردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شيار, عادت, روش, شيار دار كردن, خط انداختن.

slev

: ملا قه, باملا قه كشيدن, باملا قه برداشتن.

slev/skopa/sa

: ملا قه, باملا قه كشيدن, باملا قه برداشتن.

slg

: درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.

slgga

: چكش سنگين, پتك, ضربت موثر, با پتك زدن.

slicka

: ليس, ليسه, ليسيدن, زبان زدن, زبانه كشيدن, فرا گرفتن, تازيانه زدن, مغلوب كردن.

slickande

: ليس زني, ليس, شلا ق زني, بشكل دراوري.

slickepinne

: اب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها انرا ميمكند, خروسك, اب نبات چوبي, اب نبات چوبدار, پول.

slida

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن, مهبل, نيام, غلا ف, مهبلي.

slig/s lkorv

: ادم كند دست, ادم دست سنگين, عقب مانده.

slinga

: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

slingerbult

: دروغگو, دوپهلو حرف زن.

slingra sig

: پيچ, خم, دور, گردش, راه پر پيچ وخم, پيچ وخم داشتن, مسير پيچيده اي را طي كردن, چماب, در دهان قرقره كردن, لوليدن, موج دار شدن, لوليدن, طفره زدن, جنبانيدن, كرم وار تكان دادن, لول خوردن, حركت كرم وار كردن.

slingrande

: پيچاپيچ, پيچ وخم دار, مارپيچ, موجي, نرم, موجي, داراي شيارهاي موجي, مارپيچي, غيرمستقيم, گمراه كننده, درشكن, پيچاپيچ, غير مستقيم, پيچ وخم دار, فريبكار, پيچاپيچ, پيچاندن, چيزي كه پيچ ميخورد, مارپيچي, رود پيچ.

slingrande/irrande

: بي راهه, كج, غير مستقيم, منحرف, گمراه.

slinka

: زن جوان بوالهوس, زن سبكسر.

slipa

: كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن.

slipare

: دندان اسياب, سنگ رويي اسياب, تيز كن, لله.

slipover

: لغزنده, بسهولت جابجا شونده, روكش متكا.

slips

: دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

slipsten

: سنگ اسياب, سنگ سمباده, سنگ چاقو تيز كني.

slira

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

slira/bromsa

: تير حاءل, تير پايه, لغزيدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشين, تخته پل, راه شكست, مسير سقوط, ترمز كردن, سريدن, سرانيدن.

slit

: رنج, محنت, كار پر زحمت, كشمكش, ستيز, پيكار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت كشيدن, رنج بردن, تور ياتله, دام.

slita s nder/plga

: پاره كردن, مجروح كردن, ازردن, عذاب دادن, دريدن.

slita snder

: پاره كردن, چاك زدن, دريدن, كندن.

slita ut

: كهنه و فرسوده شدن(در اثر استعمال), از پا دراوردن و مطيع كردن, كاملا خسته كردن.

slita/vara i barnsn d

: مشقت, درد زايمان, رنج بردن, رنج زحمت, درد شكيدن.

slitning

: خراش, سايش, ساييدگي.

slj

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

slj gare

: شكارچي گوساله ماهي, مهردار, مهر زن, بتونه يا استري رنگ.

slja

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.

slja till l gre pris

: ببهاي كمتري (از ديگران) فروختن, ببرش زيرين, از زير بريدن.

slja till l gre pris n

: ارزان تر فروختن, روي دست كسي رفتن.

sljare

: فروشنده.

sljbar

: قابل مذاكره, قابل تبديل به پول نقد, قابل فروش, فروختني, قابل خريد, معامله اي.

sljd/hantverk

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

slkte

: توليد نيرو, نسل, جنس, نوع, دسته, طبقه, قسم, جور, سرده.

slkting

: خويشاوند(ازجنس مذكر), وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي.

slktklenod

: تركه, دارايي منقولي كه بارث رسيده باشد.

slktskap

: وابستگي, پيوستگي, قوم و خويش سببي, نزديكي, خويش, خويشاوند, قوم و خويشي, وابستگي, خويشي, خويشاوندي, قوم وخويشي, بستگي, نسبت.

sll/s lla

: الك, اردبيز, پرويزن, غربال, الك كردن, غربال كردن.

slla

: الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك, بوجاري كردن, باد افشان كردن, باد دادن, افشاندن, پاك كردن, غربال كردن, بجنبش در اوردن.

sllan

: بسيار كم, بندرت, خيلي كم, ندرتا.

sllskaplig

: گروده دوست, جمعيت دوست, گروه جو, گروهي, اجتماعي دسته اي, گله اي, خوشه خوشه, معاشر, قابل معاشرت, خوش معاشرت, خوش مشرب, انس گير, دوستانه, جامعه پذير.

sllskaplighet

: جامعه پذيري, قابل معاشرت بودن, معاشرت پذيري.

sllsynt

: نادر, كمياب, كم, رقيق, لطيف, نيم پخته, غيرمعتاد, غير عادي.

slnb r

: الوچه جنگلي, الوچه, گوجه, ابي تيره.

slnga

: پرت كردن, انداختن, افكندن, پرتاب, جفتك پراني, بيرون دادن, روانه ساختن, پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن, بالا انداختن, پرت كردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

slnga

: پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن.

slockna

: خاموش شدن, اعتصاب كردن, دست كشيدن از, چاپ يا منتشر شدن, بيرون رفتن.

sloka

: ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن.

sloka/loma

: ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن.

slokande

: ني زار, جگن زار, داراي برگهاي شمشيري, سست, شل وول, بيمزه.

slopa

: رد كردن, نپذيرفتن.

slopa/skrota/ta isr

: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

slott

: دژ, قلعه, قصر, رخ, كاخ دوره ملوك الطوايفي, دژ, قلعه, قصر ييلا قي.

slovakisk

: نژاد اسلواك ساكن قسمت مركزي چكوسلواكي.

slpa

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح, گوشك, گوش پوش, اويزه, دسته ياهرچيزي كه بوسيله ان چيزي را حمل يا بياويزند, هر عضو جلو امده چيزي, ديرك, تير, ادم كله خر, كودن, عذاب دادن, بزوركشيدن,كشيدن وبردن, قالب زدن (بزو), گنجانيدن, پس زدن دهنه اسب, سنگين حركت كردن, صداي خراش, خراش, فرسايش, ساييدن, كلش كلش كردن, بامشت حمله كردن, مشت خوردن.

slpigt uttal

: كشيدن, كشيده حرف زدن, اهسته و كشيده ادا كردن.

slpp

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

slppa fri

: مقام اجتماعي كسي را از بين بردن, تنزل رتبه دادن به, غير محرمانه كردن.

slppa l s

: شل كردن, ازاد كردن, رها كردن, ول كردن, گشودن (گره)

slppa/droppe

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.

slr vad

: شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر.

slsa

: برباد دادن, تلف كردن, ولخرجي, اسراف, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

slsaktig/vr kig/verdriven

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط.

slsaktighet

: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي, بي احتياطي, عاقبت نينديشي, اسراف, ولخرجي, اسراف.

slsare

: ولخرج, مسرف, خراج, دست ودلباز.

slskinn

: پوست خوك ابي, جامه اي كه از پوست خوك ابي بدوزند.

slt

: سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.

slta

: سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.

slttermaskin

: ماشين چمن زني, علف چين, مسخره, شوخ.

sluddra

: ترشح, صداي چلپ وچلوپ زياد, اخ تف كردن, اهن وتلپ كردن, ترشح كردن.

sluddra/fl ck

: نشان, اشاره, پيوند, خطاتحاد, لكه ننگ, تهمت, لكه بدنامي, مطلب را ناديده گرفتن ورد شدن, باعجله كاري را انجام دادن, مطلبي را حذف كردن, طاس گرفتن(براي تقلب درنرد), تقلب.

sluddra/frsa

: ترشح, صداي چلپ وچلوپ زياد, اخ تف كردن, اهن وتلپ كردن, ترشح كردن.

slug

: زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

slug/f rsiktig

: حيله گر, زيرك, كمرو, زيرك, عاقل, داراي عقل معاش.

slug/lmsk

: زرنگ, دست وپادار, با ابتكار, با تدبير, حيله گر, فريب اميز, متغير, بي ثبات.

slugger

: ادم تنبل, مشت زن, ضربه زن, مشت باز.

slughet

: زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري.

sluka/s rpla

: حريصانه خوردن, تند خوردن, قورت دادن, صداي بوقلمون در اوردن.

slum

: محله كثيف, خيابان پر جمعيت, محلا ت پر جمعيت وپست شهر

slummer

: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.

slummer/slumra

: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.

slump

: انطباق.

slumpvis

: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.

slumpvisa

: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.

slumra

: چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.

slunga

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.

slunga/bindel

: قلا ب سنگ, فلا خن, رسن, بند, تسمه تفنگ, زنجير, زنجيردار, پرتاب كردن, انداختن, پراندن.

slunga/rusa

: خوردن, تصادف كردن, مصادف شدن, پرت كردن, انداختن, پيچ دادن, ازدحام.

slup

: كرجي يك دگلي قديمي, قايق جنگي, ارابه مخصوص حمل الوار, با ارابه (الوار)حمل كردن.

slupstyrare

: مباشر كشتي, پيشكار كاركنان كشتي, سكان گير.

slupstyrare/styrman

: مباشر كشتي, پيشكار كاركنان كشتي, سكان گير.

sluskig

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

sluss

: ابگير, بند سيل گير, سد, دريچه تخليه, انبار, بندگذاشتن, از بنديا دريچه جاري شدن, خيس كردن, سنگ شويي كردن.

slussning

: عبور كشتي از دريچه سد ميان بالا بر, هزينه عبور كشتي از سد بالا بر.

slut

: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, پايان.

slut citat

: نقل قول را تمام كردن, نقل و قول تمام است.

slut/avsluta

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن.

sluta

: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, متاركه كردن, قطع كردن, دست كشيدن از, ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن.

sluta sig till/innebra

: استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.

slutande

: پايان, خاتمه.

slutar

: مفاصا, واريز شده, بي حساب, تلا قي شده.

slutare

: پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.

slutf ra

: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.

slutgiltig

: پايانه, پاياني.

slutlig

: احتمالي, موكول بانجام شرطي, شرطي, مشروط, اخرين, پاياني, نهايي, غايي, قطعي, قاطع.

slutlig/avgrande

: قطعي, قاطع, نهايي.

slutligen

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

slutligen

: كنياك سيب.

slutsats

: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, استنتاج.

slutstycke

: بخش اخر هر چيز, سيم گير, زه گير, ارايش ته فصل كتاب وغيره.

slutta

: شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

slutta/sluttning

: كجي, خط كج, سطح اريب, شيب, نگاه كج, نظر, كج, اريب,سراشيب, كج رفتن, كج كردن, شيب پيدا كردن, تحريف كردن

sluttning

: ساحل, دامنه, سرازيري تپه, تپه, سرازيري, شيب, سرازيري, سرپاييني, نشيب, انحطاط, دامنه, سرازيري تپه, دامنه كوه, شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

slyna

: دختر گستاخ, دختر جسور.

slyngel

: دزد سرگردنه, راهزن (سواره), ادم رذل, بچه بد ذات وشيطان, عبوراچيزي را لمس كردن, پرسه زدن, ور رفتن.

slyngelaktig

: دهاتي وار, مسخره, بيشعور, خام دست وبي اطلا ع.

sm

: درز, بخيه.

sm

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن, نسبتا كوچك.

sm aktig

: ايرادگير, فريبنده, عيب جو, حيله گر, وسيع.

sm cker kabel

: كابل كوچك.

sm da/skymfa

: توبيخ كردن, بد گفتن, ناسزا گفتن, سرزنش كردن, عيب جويي كردن.

sm del

: خرده, ريزه, ذره, لفظ, حرف.

sm delse

: توهين, افتراء, اب پاشي و اب افشاني, پرخاش, سخن حمله اميز, طعن, ناسزا گويي, بدگويي, ناسزاگويي, سرزنش, افترا.

sm dig

: هجواميز, افترا اميز.

sm dlig/skymflig

: رسوا, ننگ اور.

sm glittrande gon

: دانه دار, مهره دار, داراي چشمان ريز وگرد.

sm kung

: پادشاه كوچك و بي اهميت, امير, چكاوك.

sm ll

: صداي كتك زدن, صداي اصطكاك, صداي ضربت, ضربت, سهم, زدن, محكم زدن, تسهيم كردن.

sm lla

: ضربت سخت خوردن يازدن, چمباتمه نشستن, ضربت, بامگس كش زدن.

sm llare

: ترقه.

sm llkaramell/knckare

: يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.

sm llkyss

: سيلي زننده, خوش طعم, دوست داشتني, صداي ملچ ملوچ, صداي ماچ, مهم, فعال, كتك.

sm lta

: گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط كردن, ذوب كردن.

sm ltdegel

: بوته اهنگري, ظرف مخصوص ذوب فلز, امتحان سخت.

sm ltugn

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.

sm prata

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

sm r

: كره, روغن, روغن زرد, كره ماليدن روي, چاپلوسي كردن.

sm rboll

: گياهي از تيره الا له واز جنس الا لگان

sm rgel

: سنگ سنباده, سنباده زدن, سنباده اي.

sm rja

: روغن مالي كردن, تدهين كردن, سخن بي معني, چرند, ياوه, نوشابه كف الود, روغن زدن, روان كردن.

sm rjelse

: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.

sm rjkopp

: نوك پستان, نوك غده, پستانك مخصوص شيربچه, ازنوك پستان خوردن.

sm rre

: كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد.

sm rta

: دلتنگي, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ كردن, غمگين شدن, نگران شدن, نگران كردن, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن, دور زدن, پيچيدن, درد كشيدن, تير كشيدن, نيش, سوزش, سرزنش وجدان, دردشديدوناگهاني.

sm rtan

: درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن.

sm rtsam frlust

: محروميت, داغداري, عزاداري.

sm rtstillande

: مسكن درد, ارامي بخش, ملا يم.

sm saker

: چيزهاي متفرقه, تكه و پاره, چيز باقيمانده.

sm skog

: بوته, خاشاك, بيشه.

sm supare

: ميگسار, داءم الخمر, نوشابه فروش.

sm/litet

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

smack

: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

smacka

: ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

smak

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن.

smak/njuta av

: ذاءقه, مزه, طعم, چاشني, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه كردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.

smak/v lbehag

: ذوق, درك, احساس, مزه, طعم, لذت.

smaka

: چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

smakful

: با سليقه (درست شده), خوش ذوق, باذوق, خوشمزه.

smakl shet

: بي مزگي, بيمزگي, خنكي, بيروحي, بيحسي, پوچي.

smaklig

: مطبوع به ذاءقه, خوش طعم, لذيذ, دلپذير, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا.

smaklighet

: خوش ذاءقگي, خوشمزگي.

smakls

: بيمزه, بي سليقه, بي ذاءقه.

smal

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر.

smal gngbro

: راه باريك وگربه رو.

smal v g/grnd

: كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.

smalna av/smalt ljus

: شمع مومي, باريك شونده, نوك تيز, باريك شدن, مخروطي شدن.

smaragd

: زمردسبز, سبززمردي.

smart

: ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, زيرك, ناقلا, باهوش, حيله گر, موذي, زرنگ.

smart individ

: صيقل زن, حقه باز, زرنگ.

smart/sl t/hal

: سطح صاف, سطح صيقلي, ليز, ساده, مطلق, ماهر, صاف, نرم, يك دست, نرم وصاف كردن, يكدست كردن, جذاب.

smarta

: زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

smattra

: جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب.

smattra/rabbla

: ذكر كردن, بطور سريع وردخواندن, تند تند حرف زدن, لهجه محلي.

smattra/skrlla

: صداكردن (مثل شيپور), جار زدن, بافرياد گفتن.

smbitar

: قطعات, تكه هاي ريز.

smcker

: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل.

smda

: بد نام كردن, لكه دار كردن, هتك شرف كردن, اهانت وارد اوردن, اب پاشيدن به, كفرگويي كردن, به مقدسات بي حرمتي كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن ناسزا.

smdande

: بدزبان, فحاش, وابسته به ناسزاگويي.

smdelse/skymford

: ناسزا گويي, توهين, بدگويي, سرزنش, توبيخ.

smdj vul

: موجود وهمي (مثل جن و پري).

smdlig

: سوء استفاده, سوء استعمال, شيادي, فريب, دشنام, فحش, بد زباني, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدي, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهين اميز.

smdopping

: اسفرود بي دم يا مرغابي شانه بسر.

smed

: اهنگر, نعلبند, زرگر, اهنكر, فلزساز, فلزكار.

smedja

: اهن فروشي, فلز فروشي, اهنگري, اهنگر.

smedja/ ssja/smida/frfalska

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

smeka

: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن.

smeka/smekas

: نوازش كردن, ناز ونياز كردن.

smekande

: شيرين, مليح, نوعي الت موسيقي.

smekas

: نوازش كردن, ناز ونياز كردن.

smekm nad

: ماه عسل, ماه عسل رفتن.

smeta

: لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن.

smeta/smrja/kludda/f rgklick

: اندودن, ماليدن, ناشيانه رنگ زدن.

smetig

: اغشته, الوده, چرك, چرب, چسبناك, كثيف, لكه دار.

smicker

: نوازش, ريشخند, چاپلوس, زبان چرب ونرم, چاپلوسي, مداهنه, ريشخند كردن, چاپلوسي, تملق.

smicker/lockelse

: نوازش, ريشخند, چاپلوس.

smickra

: ريشخند كردن, نوازش كردن, چاپلوسي كردن, ريشخندكردن, گول زدن, چاپلوسي, گول, چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.

smickra grovt

: چاپلوسانه ستودن, مداحي كردن, مدح گفتن.

smickra/lirka

: ريشخندكردن, نوازش كردن, چرب زباني كردن.

smickrare

: ادم چاپلوس, متملق, انگل.

smida

: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.

smidbar

: چكش خور, نرم وقابل انعطاف.

smidbarhet

: باخاصيت چكش خواري, نرمي, قابليت انعطاف.

smide

: برسندان كوبيدن, جعل سند, جعل, تقلب.

smidig

: نرم, چابك, تاشو, چالا ك, بنرمي, نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/bjlig

: نرم, خم شو, لا غر اندام.

smidig/inst llsam

: نرم, قابل ارتجاع, كش دار, تغيير پذير, نرم شدن, راضي شدن, انعطاف پذير.

smidighet

: قابلت انعطاف, خم پذيري.

smink

: گريمور تاتر, صورت گر تماشاخانه.

smita

: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.

smita ifrn

: شانه خالي كردن از, از زير كاري در رفتن, روي گرداندن از, طفره زدن, اجتناب, طفره رو.

smita/smyga

: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.

smitare

: واگذارنده, ترك كننده, ادم ترسو, ادم بيوفا.

smitta

: واگيري, سرايت, ناخوشي واگير.

smittande

: واگير, فريبنده, جاذب.

smittande/vinnande

: واگير, فريبنده, جاذب.

smittkoppor

: ابله, مرض ابله, جاي ابله, ابله, ابله گاوي, ابله دار, مجدر.

smittsam

: واگير, مسري, واگيردار, واگير, عفوني, مسري, فاسد كننده, عفونت زا, گند زا.

smktande

: مست, ضعيف, پژمرده.

sml gn

: دروغ كوچك.

smll/champagne/pappa

: پراندن, پريدن.

smlla/sm ll/flik/flaxa

: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن.

smllande

: صداي بهم خوردن دوتخته يا چيز ديگر, تق تق.

smllkaramell

: يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.

smlt

: گداخته, اب شده, ريخته, ريختگي, ذوب شده.

smltbar

: قابل هضم, گوارا, گداختني, زود گداز.

smltning

: ابگونه سازي, گدازش, تبديل به مايع.

smltugn/v rmeledningspanna

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.

smltverk

: كارخانه ذوب فلزات, كارخانه گدازگري.

smmerska

: خياط زنانه, زن دوزنده, خياط زنانه.

smnad

: كار سوزن دوزي, گلدوزي, دوزندگي, دوختن پارچه لباسي, حاشيه دوزي.

smng ngaraktig

: كسيكه در خواب راه ميرود, وابسته به راهروي درخواب, خواب گرد.

smnig

: خواب الود, چرتي, خوابكي, سست, بي سر وصدا, خواب اور, خواب الود, خواب الود, درحالت خواب وبيدار.

smnl s person

: شخص بيخواب.

smnl shet

: بيخوابي (غير عادي), مرض بيخوابي.

smnmedel

: افيون دار, خواب اور, مخدر, تكسين دهنده.

smntuta

: ادم خواب الود.

smocka

: ضربت.

smoking

: لباس مردانه مخصوص چاي عصر, لباس رسمي.

smplanet

: ستارك, اجرام ستاره مانند, سياره اي شكل, سياره اي.

smrblomma

: گل الا له, نوعي شيريني كوچك, الا له تكمه دار, الا له خزنده.

smrfett

: كره, روغن شير, سرشير.

smrg sbord

: ميز غذاهاي متنوع كه شخص از ان انتخاب ميكند.

smrj

: ليس زني, ليس, شلا ق زني, بشكل دراوري.

smrjare

: دستگاه روغن زني, روغن كار, گريس كار, تانكر نفت.

smrjelse/salvelse

: روغن مالي, مرهم گذاري, تدهين, روغن, مرهم, مداهنه, چرب زباني, حظ, تلذذ, نرمي, لينت.

smrjmedel

: روان سازنده, لينت دهنده, روغن, چرب كننده, روغنكاري.

smrt

: نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن, بيد مانند, بيد زار, پر بيد, نرم و باريك شبيه بيد, بلند.

smrta/styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهاني, تير كشيدن, درد, سوزش ناگهاني, حمله سخت.

smrtsam

: محنت زا, دردناك, دردناك, محنت زا, ناراحت كننده, رنج اور, رنجور.

smrtstillande medel

: ارام كننده, تسكين دهنده, مسكن, دواي مسكن.

smsak/t rta/vintrta

: چيز جزيي, ناچيز, ناقابل, كم بها, بازيچه قرار دادن, سرسري گرفتن.

smsint

: جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي.

smskog/sn r

: بوته, خاشاك, بيشه.

smskskinn

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

smsskinn

: چرم گاوميش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشي, زردنخودي, محكم, از چرم گاوميش, براق كردن, جلا, پوست انسان.

smstad

: حصار يانرده اطراف خانه يا شهر, قصبه, قلعه.

smuggelsprit

: مشروب قاچاق, معامله قاچاقي انجام دادن.

smuggla

: جا زدن, چيزي را بجاي ديگري جا زدن, جيب بري كردن, بقالب زدن (چيز تقلبي), قاچاق كردن.

smugglare

: قاچاقچي.

smula

: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

smultron

: توت فرنگي, چليك خوراكي.

smultron/jordgubbe

: توت فرنگي, چليك خوراكي.

smuts

: چرك, كثافت, لكه, خاك.

smuts/smutsa ned

: دوده, چرك سياه كردن, چرك كردن.

smuts/snusk

: درهم وبرهمي وكثافت, الودگي, كثافت كاري, ژوليدگي.

smutsa

: لكه, كثافت, ننگ, لكه دار كردن.

smutsa ned

: الوده شدن, لكه دار كردن, كثافت, الودگي.

smutsa ner

: خيس كردن, روي زمين كشيدن و چرك كردن, كثيف كردن, چركين كردن, كثيف كردن, الوده كردن.

smutsad av fluglort

: بيدخورده, بيدزده, الوده بتخم حشرات.

smutsfl ck/flcka

: لك, لكه, ايجاد دود براي دفع حشرات, لك كردن, سياه شدن.

smutsflck

: لك, لكه, ايجاد دود براي دفع حشرات, لك كردن, سياه شدن.

smutsig

: مانند مغز نان, خميري, اكبيري, نكبتي, چركين, چرك, كثيف, زشت, كثيف كردن, كرم خورده, كرمو, كثيف, شلخته.

smutsig/gr daskig

: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ.

smutsig/ojust/orttvis

: ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).

smutsig/ot ck

: چركين, كثيف, پليد.

smutsig/simpel

: پست, خسيس, چرك, كثيف, دون, شلخته, هرزه.

smutsig/usel

: چرك, ناپاك, كثيف, بدنما,, زننده, بد ظاهر.

smutsighet

: تيرگي, چركي, دودي رنگ.

smycka

: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.

smyg-

: اب زير كاه.

smyga

: دزدكي حركت ه كردن, خود را پنهان ساختن, حركت پنهاني.

smyga sig

: يك ور راه رفتن, يك ور كردن, يك وري, اريب.

smyga/slinka

: پوست بره تودلي, انسان يا حيوان رشد نكرده وضعيف, حركت دزدكي, نظر چشمي, نگاه دزدكي, گام هاي دزدكي, سقط شده, نوزاد زود رس, لا غر.

smygande

: نهان, خفا, خفيه, خفيه كاري, حركت دزدكي.

smygande jgare

: ساقه ساز, كسيكه ميخرامد.

smygande/smyg

: دزدكي, زيرجلكي, يواشكي.

sn

: برف, برف باريدن, برف امدن.

sn

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

sn boll

: گلوله برف, گلوله برف بازي, باگلوله برف زدن, بسرعت زياد شدن.

sn ckskal

: صدف حلزوني يا خرچنگ.

sn flinga

: برف دانه, برف ريزه.

sn ig

: برفي, پوشيده از برف, سفيد همچون برف, سفيد.

sn la med

: قليل, اندك, ناچيز, نحيف, تقليل دادن, امساك كردن, خست كردن, كم, غير كافي, نحيف, كم دادن, خسيسانه دادن, محدود كردن, از روي للامت دادن, مضايقه كردن, كم دادن, بقناعت واداشتن.

sn lla

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

sn r

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله, بيشه, درختزار انبوه.

sn ra

: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

sn ra upp

: بند كفش و غيره را باز كردن, گشودن.

sn re/snra/spets/spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

sn rhl

: چشم كوچك, حلقه, چشم, سوراخ, روزنه, مزغل.

sn rja

: دردام نهادن, گرفتاركردن, درشبكه نهادن, مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ داركردن, بدام انداختن, بغرنج كردن, گوريده شدن, خشمگين كردن, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

sn rskog

: بوته, درخت كوچك روينده در زير درخت.

sn rt/piska

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

sn rvla/gnlla

: اب بيني, فين, زكام, نزله, از بيني جاري شدن, اب بيني را با صدا بالا كشيدن, دماغ گرفتن.

sn rvlande

: خرناس كشنده, داراي صداي خرخر وخس خس.

sn skata

: باسترك اروپايي.

sn skoter

: اتومبيل مخصوص حركت روي برف, اتومبيل برفي.

sn srja

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.

sn srja/dy

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.

sna

: الا غ, خر, ادم نادان وكودن, الا غ, ادم كودن.

snabb

: از روي عجله, ضروري, تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده, تند, سريع, تندرو, سريع العمل, چابك, سريع, چابك, تندرو, فرز, باسرعت.

snabb motorb t

: كرجي يا قايق موتوري سريع السير.

snabba

: تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا.

snabbhet

: سرعت, تندي, فرزي, چابكي, چالا كي, سرعت, سريع العملي, زرنگي, سرعت, تندي, سرعت.

snabbis

: چيزيكه بسرعت انجام شود.

snabbseglare

: اسب يا كشتي تندرو, طياره تندرو, بادپا, ماشين موزني, قيچي باغباني.

snabbt

: سريعا, باتندي, باشتاب, بي درنگ, باسرعت زياد, تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, بسرعت, تند.

snabel

: خرطوم, پوزه دراز, الت مكيدن حشره.

snack

: موسيقي جاز, سر و صدا, فريب, نشاط, جاز نواختن.

snacka

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

snagga

: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان.

snaggning

: اصلا ح سربطوري كه موها كوتاه شده وشبيه ماهوت پاك كن شود.

snapshot

: تصوير لحظه اي, عكس فوري.

snar

: محبوب, عزيز, گرانبها, مطبوع, دلپذير, مطلوب, مايل, اماده, از روي ميل, محبوبه.

snara

: كمند, خفت, دام, بند, تله, در كمند انداختن, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن, دام, كمند, دام افكندن.

snara/snrja

: دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

snarka

: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.

snarka/snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.

snarkning

: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.

snarstucken

: ترشرو, عصباني, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

snart

: بزودي, فورا, چند لحظه بعد, بزودي, زود, عنقريب, قريبا, طولي نكشيد.

snatta

: كش رفتن, بچابكي دزديدن, دزديدن, دزدي, دله دزدي كردن, كش رفتن.

snattare

: دزد مغازه.

snatteri

: بلند كردن جنس از مغازه.

snattra

: دسته مرغابي, جمعيت.

snattra/sladdra

: تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ كردن, چهچه زدن (مثل بلبل).

snava

: لغزيدن, سكندري خوردن, سهو كردن, تلوتلوخوردن, لكنت داشتن, اتفاقابرخوردن به.

snb r

: اقطي گل درشت.

sncka

: امرود, برامدگي ساق پاي اسب, تفنگ چخماقي, فتيله ديناميت.

snd

: , فرستاد, فرستاده.

snda i tv

: درتلويزيون نشان دادن, برنامه تلويزيوني ترتيب دادن.

sndag

: يكشنبه, مربوط به يكشنبه, تعطيل, يكشنبه را گذراندن.

sndebud/agent

: مامور سري, فرستاده.

snderfr tande

: خوردگي (عمل شيميايي), تحليل, فساد تدريجي, زنگ زدگي

snderslita

: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.

sndning

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله.

sndring

: جدايي, تفكيك, انفصال, جدايي, جداشدگي, انفصال, نفاق, عدم اتفاق.

sndriva

: تره تيزك سنگي, برف باد اورد, برف توده.

sned

: مايل, مورب.

sned/skev

: كج, معوج شده, كنايه اميز, چرخيدن, پيچ خوردن, خم كردن, دهن كجي كردن, به اطراف چرخاندن, اريب شدن.

snedsegels mastlik

: قسمت جلو باد كشتي, حركت كشتي درجهت باد, حركت لنگري جرثقيل, قلا ب مخصوص بلندكردن چيزهاي سنگين, سركشتي را در جهت بادگردانيدن, لنگر پيدا كردن (جر ثقيل).

snedslipa

: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.

snedslipa/slipad kant

: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.

snedstreck

: ميله, علا متي بدين شكل (, ), اريبي.

snegla

: خيره نگاه كردن, چشم دوختن, زل زل نگاه كردن, بادقت نگاه كردن, نگاه خيره.

snegla p / gonflirta

: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.

snegla/bl nga

: جنبه, قيافه, رنگ قيافه, منظر, نگاه كج, نگاه چپ, نگاه دزدكي, از گوشه چشم نگاه كردن, نگاه كج كردن, خالي, تهي, مجوف.

sneglande

: اجمالي, زود گذر.

snehingst

: الا غ نر, خر نر, ادم كله خر.

sng

: سرود, بند(شعر), قسمت, فصل (كتاب), سرود, نغمه, اواز, سرودروحاني, تصنيف, ترانه, شعر.

sng-

: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده.

sng verkast

: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, روپوش تختخواب, روتختي, بالا پوش, روانداز, لحاف, روپوش تختخواب.

sngare/f gelsngare

: اواز خوان, غزل خوان, نغمه سرا.

sngf gel

: مرغ نغمه سرا, خواننده زن.

sngf sare

: شب كلا ه, مشروب قبل از خواب.

sngkl der

: لوازم رختخواب مثل ملا فه و لحاف و پتو, تختخواب و ملا فه ان, لوازم تختواب, بنياد و اساس هر كاري, لا يه زيرين, رشد كننده درهواي ازاد.

sngliggande

: بستري, بيمار, عليل.

sngt cke

: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

sngubbe

: ادم برفي, ادمك برفي.

snickare

: درودگر, نجار, نجاري كردن.

snickeri

: درودگري, نجاري, نازك كاري, تجاري.

snida

: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.

snida/skra f r

: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.

sniffa

: بيني گرفتن, فن فن كردن, اب بيني را بالا كشيدن, بوكشيدن, موس موس كردن, استشمام كردن.

snigel

: گلوله بي شكل, چارپاره, جانور كندرو, جانور تنبل, گردونه كندرو, اسب كندرو, يك جرعه مشروب, تكه فلز خام, مثل حلزون حركت كردن, يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن, لول زدن, ضربت مشت, ضربت سنگين زدن به, حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو

snigel/skalsnigel

: حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو

snikenhet

: حرص واز براي بدست اوردن مال, از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.

snikenhet/glupskhet

: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.

sningsman

: برزگر, تخم افشان.

snirkel

: تزءينات يا خصوصيات خط نويسي شخص, خصوصيات, تغيير ناگهاني, حياط, تغييرفكر, دمدمي, مزاجي, تناقض گويي, تغيير جهت دادن (بطور سريع).

snitt

: شكاف, برش, چاك.

snka ner

: فرو بردن, زير اب كردن, پوشاندن, غوطه دادن, غسل ارتماسي دادن(براي تعميد).

snl

: تنگ چشم, خسيس, بي قوت, فقير, گران كيسه, خسيس, تنك چشم, لليم, ناشي از خست, خسيس, پست, پست, لليم, خسيس, بي سخاوت, بي گذشت.

snlj p

: جوكي, ادم دندان گرد, ادم ممسك, خسيس.

snll

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

snlvarg

: ادم خسيس.

sno

: خبركش, دله دزدي كردن, كش رفتن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن.

snobb

: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي, ادم خودسازوجلف, كج كلا ه, ابله, ميمون, بوزينه, جلف, ادم خودساز, قلمبه, برجستگي, مغرور, افاده اي, با بغض شديد گريستن, شخص اقا منش وخوش لباس.

snobb/elegant

: شيك پوش, خوش لباس, خوش تيپ, فوكولي.

snobba upp

: شيك پوشي كردن, جلف بودن, زيور زدن.

snobbaktig

: پر افاده, مغرور.

snobberi

: خودساي, خودنمايي, جلفي, كارهاي جلف, رفتاراز روي خودستايي, افاده, افاده فروشي.

snobbig

: جلف, خود نما, پر افاده.

snobbighet

: شيك پوشي, توجه زياد به لباس.

snobbism

: افاده.

snodd

: طناب كوتاه براي كشيدن چيزي, تسمه يا طناب, طناب پرچم, واكسيل نظاميان.

snoka

: بادقت نگاه كردن, كاوش كردن, فضولا نه نگاه كردن, با ديلم يا اهرم بلند كردن, اهرم, ديلم, كنجكاوي, فضولي, فضول.

snoka/snatta/knycka

: نگاه تجسس اميز كردن, بدنبال غذا پوييدن, بدنبال متخلفين قانون گشتن, مخفيانه تحقيقات بعمل اوردن, جستجو كننده, جاسوس.

snooker

: بازي شبيه بيليارد, بوكش, جستجو كننده, طعنه زن, بويا.

snopp

: سبد تركه اي, ماشين حلا جي پشم و پنبه حلا جي يا پاك كردن (پنبه يا پشم).

snor

: ان دماغ, اب بيني, چلم, جوان گستاخ.

snorkel

: لوله دخول وخروج هوا در زير دريايي, لوله مخصوص تنفس در زير اب, با لوله تنفس زير ابي رفتن.

snorkig

: داراي قيافه تحقير اميز, پر افاده, پر كبر, مغرور, باد در خيشوم انداز, فوقاني, مغرور.

snppa

: يلوه, نوعي پرنده كوچك.

snra av

: خفه كردن, خفقان ايجاد كردن, گلو را فشردن.

snre

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, توري, يراق, يراق دوزي, مليله دوزي.

snrig

: پر از بوته وخاشاك, شبيه ماهوت پاك كن.

snrt

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

snrvla

: تودماغي صحبت كردن, درحال عطسه صحبت كردن, عطسه, زكام, صحبت تودماغي, فن فن, با فن فن صحبت ياگريه كردن, باصداي بلند نفس كشيدن, بازحمت از بيني نفس كشيدن, تودماغي حرف زدن, بوكشيدن, زهد فروشي كردن, صداي خس خس بيني, ناليدن.

snsa av

: جلوگيري كردن, رد كردن, منع, رد, دفع, پهن وكوتاه, كلفت وكوتاه, سرزنش, منع, جلوگيري, سرزنش كردن, نوك كسي را چيدن(داراي بيني) سربالا, خاموش كردن (سيگار).

snsko

: كفش برفي, كفش اسكي, باكفش برفي راه رفتن.

snslask

: برف وباران, بوران, تگرگ ريز باريدن.

snt

: , فرستاد, فرستاده.

snt

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

snudda

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

snurra

: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخيدن, ريسيدن, رشتن, تنيدن, به درازاكشاندن, چرخاندن, چرخش, گردش, چرخيدن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن, فرفره, گرش, چرخك, سوسكي كه روي اب چرخ ميخورد, تصور واهي.

snurrat

: .

snurrig

: داراي عدم تعادل فكري, خيلي حساس, بازيگوش, خل, سفيه, جادو شده, هوسباز.

snus

: نوك فتيله, توبيخ, ملا مت, فوت, خاموش سازي يافوت, پف,انفيه, انفيه زني, نفس, شهيق, دم زني, بافوت خاموش كردن, خاموش شدن, عطسه كردن, انفيه زدن.

snus/snusa/vdra

: نوك فتيله, توبيخ, ملا مت, فوت, خاموش سازي يافوت, پف,انفيه, انفيه زني, نفس, شهيق, دم زني, بافوت خاموش كردن, خاموش شدن, عطسه كردن, انفيه زدن.

snusa/sniffa

: بيني گرفتن, فن فن كردن, اب بيني را بالا كشيدن, بوكشيدن, موس موس كردن, استشمام كردن.

snusdosa

: انفيه دان, قوطي انفيه.

snusk

: چرك, كثافت, پليدي, الودگي, هرزه.

snuskig

: وابسته به خوك, شبيه خوك, خوك صفت.

snusn sduk

: دستمال گلدار.

snyfta

: هق هق, بغض گريه, گريه, گريه كردن, همراه با سكسكه وبغض گريه كردن.

snyfta fram

: كف, حباب, چربي بالن وسايرپستانداران دريايي, چاق شدن, چربي اوردن, هايهاي گريستن, باصدا گريستن, الچروبه.

snygg

: قشنگ, خوش قيافه.

snygga upp

: مزين ساختن, اراستن, مرتب ومنظم ساختن, قشنگ كردن, زيبا كردن (با up), اراستن.

snygging

: قشنگ, خوش قيافه.

snylta

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

snyltare

: تكاپو كننده, كش رونده, طفيلي, دركش.

snyting

: لجن, گل, غذاي چسبناك, مشروب لزج, دراب چلپ وچلوپ كردن, خودرا بالجن وگل ولا ي الودن, ول گشتن.

soar

: مهماني شب, شب نشيني.

sobel

: سمور, رنگ سياه, لباس سياه, مشكي.

social

: انسي, دسته جمعي, وابسته بجامعه, اجتماعي, گروه دوست, معاشرتي, جمعيت دوست, تفريحي.

socialbidrag

: تامين اجتماعي.

socialisera

: اجتماعي كردن, بكارهاي اجتماعي تخصيص دادن, بصورت سوسياليستي دراوردن.

socialisering

: اجتماعي كردن.

socialism

: سوسياليزم, جامعه گرايي.

socialist

: جامعه گراي, سوسياليست, طرفدار توزيع وتعديل ثروت.

socialpolitisk

: اجتماعي وسياسي.

societetslejon

: معاشر, شخص مقتدر در جامعه, شخص طراز اول جامعه.

socioekonomisk

: اجتماعي واقتصادي, وابسته به اقتصاد اجتماعي.

sociolog

: جامعه شناس, انسگان شناس.

sociologi

: جامعه شناسي, انسگان شناسي.

sociologisk

: وابسته به جامعه شناسي.

sockel

: ركاب زين زنانه, ازاره يا ته ستون, پايه ستون, ته ستون, پايه ستون, ازاره, پايه مجسمه, پايه ستون, برامدگي پايه ستون وامثال ان.

socken

: بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socken-

: بلوكي, بخشي, ناحيه اي, محدود, كوته نظر.

socken/frsamling

: بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

socker

: قند, شكر, شيريني, ماده قندي, با شكر مخلوط كردن, تبديل به شكر كردن, شيرين كردن, متبلور شدن.

sockerbit

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

sockerpulla

: نبات, گلوله نبات, اب نبات, حلويات.

sockersjuka

: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockersjuka/diabetes

: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.

sockrad

: شكري, قندي, قنددار, شيرين, مليح, شيرين زبان.

soda

: قليا, جوش شيرين, سودا, كربنات سديم, ليموناد.

sodomit

: ادم پست, كثيف وفاسد, بچه باز, اهل لواط, لواط گر.

soffa

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, نيمكت, نيمكت, نيمكت مبلي نرم وفنري.

sofism

: سفسطه, مغالطه.

sofist

: سوفسطايي, مغالطه كن, زبان باز, سفسطه باز.

sofisteri

: سفسطه, مغالطه, زبان بازي, برهان تراشي, فريب.

softball

: بيش بال داراي توپ نرم.

soja

: لوبياي روغن, لوبياي ژاپني, سوژا, سويا.

sokrates

: سقراط.

sokratisk

: سقراطي, پيرو حكمت سقراط.

sol

: خورشيد, زر, طلا, الهه خورشيد, وابسته بخورشيد, خورشيدي, افتاب, خورشيد, درمعرض افتاب قرار دادن, تابيدن.

sola sig

: افتاب خوردن, باگرماي ملا يم گرم كردن, حمام افتاب گرفتن.

solarium

: ساعت افتابي, اتاق افتاب رو, اطاق مريضخانه كه دران مريض حمام افتاب ميگيرد.

solbada

: حمام افتاب گرفتن.

solbelyst

: روشن از فروغ افتاب.

solbrnna

: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي, قهوه اي شدن پوست بدن در اثر افتاب, قهوه مايل بسرخ, دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.

soldat

: سرباز پياده نظام, نان شيريني ميوه دار, سرباز, نظامي, سپاهي, سربازي كردن, نظامي شدن.

soldat vid hemmafronten

: مناسب براي نرده كشي, قابل دفاع.

soldaterna

: سربازي, نيروي نظامي, يك دسته سرباز.

solfj derspalm

: نخل باد بزني, سبز نخلي.

solflck

: لكه روي خورشيد.

solglas gon

: عينك افتابي.

solhatt

: كلا ه افتابي زنانه.

solidaritet

: اتحاد, انسجام, بهم پيوستگي, مسلوليت مشترك, همكاري, همبستگي.

solig

: افتابي, روشن, افتاب رو, رو بافتاب, تابناك, افتاب گير, منور از نور افتاب.

solist

: تك نواز, تك خوان, خلبان تك پرواز.

solitr

: تك بازي, نگين تكي, بازي يك نفره (ورق), منفرد, تك.

solljus

: نور خورشيد, تابش افتاب, انعكاس نور خورشيد.

solnedg ng

: غروب, غروب افتاب, مغرب, افول.

solo

: تك, تك نوازي, تك خواني, بطور انفرادي.

solros

: گل افتاب گردان, گياه افتاب گرا.

solsken

: تابش افتاب, نور افتاب.

solst nd

: انقلا ب, تحويل, نقطه انقلا ب, تحول.

solsting

: افتاب زدگي, گرمازدگي.

solstrle

: پرتو افتاب, تيغ افتاب, ادم مسرور.

solt lt/markis

: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltlt

: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

soltorkad

: افتاب پخته, در افتاب خشك شده, حرارت افتاب ديده.

soluppgng

: طلوع افتاب, طلوع خورشيد, تيغ افتاب, مشرق.

solur

: شاخص افتاب, ترمس پايا.

solv

: ورد, تاركش, تارگذران.

solvens

: حل شدني, حل كردني, تحليل بردني, پرداختني, عدم اعسار, ملا ءت, قدرت پرداخت دين.

som r rakt emot

: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو.

som

: كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.

som allts

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

som gr t ster

: بسوي شرق, رو به مشرق.

som om

: مثل اينكه.

som regel

: معمولا.

som sparkar

: لگدزن, اعتراض كننده.

som surrar

: زنگ اخبار, وزوزكن.

somalier

: كشور سومالي واقع در افريقا, اهل سومالي.

sombrero

: كلا ه لبه پهن اسپانيولي.

sommar

: تابستان, تابستاني, چراندن, تابستان را بسر بردن, ييلا ق.

sommarlik

: تابستان, شبيه تابستان, تابستاني.

sommartr d/fin vv

: بند شيطان, لعاب خورشيد, لعاب عنكبوت, پارچه بسيار نازك, تنزيب, نازك, لطيف, سبك.

sommartrd

: بند شيطان, لعاب خورشيد, لعاب عنكبوت, پارچه بسيار نازك, تنزيب, نازك, لطيف, سبك.

somnambul

: كسيكه در خواب راه ميرود, وابسته به راهروي درخواب, خواب گرد.

somnambulism

: راه رفتن در خواب (اعم از خواب طبيعي يا مغناطيسي), خواب گردي.

son

: فرزد ذكور, پسر, ولد, زاد, مولود.

sona

: كفاره دادن, جبران كردن, جلب كردن, خشم (كسي را) فرونشاندن, جلب رضايت كردن, كفاره دادن, پاك كردن, جبران كردن.

sonant

: صدا دار, داراي اهنگ, صوتي, باهنگ صدا, طنين دار.

sonar

: دستگاه كاشف زير دريايي بوسيله امواج صوتي.

sonat

: سوناتا.

sond

: اسباب اندازه گيري اوضاع فيزيكي وجوي ارتفاعات زياد ماوراء جو.

sondera

: كاوش كردن, تفحص كردن, كاوشگر.

sondera/unders ka

: كاوش كردن, تفحص كردن, كاوشگر.

sondering

: كاوش, تفحص.

sondotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sondotter/dotterdotter

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

sonett

: غزل, غزل يا قطعه شعر 41 سطري.

sonettdiktare

: غزل سرا, سازنده غزل, غزل سرايي كردن.

sonisk

: شنودي, صوتي, وابسته بسرعت صوت, سماعي, در ميدان شنوايي.

sonlig

: فرزندي, شعبه, درخورفرزند.

sonlig/dotterlig

: فرزندي, شعبه, درخورفرزند.

sonoritet

: پرصدايي, پرطنيني.

sonson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sonson/dotterson

: نوه, پسر پسر, پسر دختر.

sopa

: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.

sopa/svepa/drag/sotare

: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.

sopade

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

sopade/sopat/svepte/svept

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

sopare

: روبنده.

sopat

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

soppa

: اشامه, ابگوشت, سوپ.

sopran

: صداي زير, ششدانگ, صداي بلند.

sopskyffel

: خاك انداز.

soptunna

: سطل خاكروبه, اشغال داني, زباله داني.

sorg

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش, اندوه بسيار, غم زياد, دل شكستگي, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

sorg/smrta

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

sorg/sorgdr kt

: سوگواري, عزاداري, ماتم, عزا, سوگ.

sorgdrkt

: سوگواري, عزاداري, ماتم, عزا, سوگ.

sorges ng

: نوحه, سرود عزا, نوحه سرايي, سرود عزا سرودن.

sorgl s

: سبكبار, بي خيال.

sorglig

: محزون (بطور اغراق اميز يا مضحك), اندوهگين, غم انگيز, حزن انگيز, تعزيت اميز, سوگوار, عزادار, غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول.

sorglig/mklig

: رقت بار, دلسوز, رقت انگيز, جانگداز.

sorgsen

: غمگين, محزون افسرده, اندوهناك, دژكام.

sorgsen/sorglig

: غمگين, محزون افسرده, اندوهناك, دژكام.

sork

: موش صحرايي.

sorl

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

sorl/sorla/porla

: غرغره, شرشر, غرغره كردن, جوشيدن, شرشر كردن.

sorla

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن.

sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

sortera

: جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن

sorterare

: رجگر, جور كننده.

sortiment

: ترتيب, مجموعه, دسته, دسته بندي, طبقه بندي.

sos

: مخفف كلمات ship our save (علا مت خطر ودرخواست كمك).

sot

: دوده, دوده بخاري, رنگ سياه دوده, دوده زدن.

sot/sota ned

: دوده, دوده بخاري, رنگ سياه دوده, دوده زدن.

sota

: زغال چيزي را گرفتن, كاربن گيري كردن

sotfl ck/oanstndighet

: دوده, سخن زشت, رنگ سياه, لكه, هزل, تصاوير وداستانهاي خارج از اخلا ق, سياه ولكه دار كردن, زنگ زدن.

sotflck

: دوده, سخن زشت, رنگ سياه, لكه, هزل, تصاوير وداستانهاي خارج از اخلا ق, سياه ولكه دار كردن, زنگ زدن.

soth na

: انقوت, انگيت, ادم ساده واحمق.

sotig

: كثيف, سياه, با سياهك الوده شده, با دوده لكه دار شده, شبيه دوده, دوده زده, دوده اي, سياه, دوده اي كردن.

souvenir

: يادگار, سوغات, يادبود, خاطره, ره اورد.

sova

: خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.

sovande

: خواب, خفته, خوابيده.

sovande mnniska

: خواب رونده, خوابيده, واگن تختخواب دار, اهن زير ساختمان.

sovande/vilande

: خوابيده, ساكت, درحال كمون.

sovhytt i skola

: خوابگاه (جداگانه), اطاقك.

sovjets

: هيلت حاكمه اتحاد جماهير شوروي, شوروي.

sovrum

: خوابگاه, شبستان, خوابگاه, اطاق خواب.

sovs ck

: كيسه خواب (براي كوه نوردان وغيره).

sovsal

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

sovsal/sovstad

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

sovstad

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

sovvagn

: واگن تختخواب دار راه اهن.

sp

: غيب گو, فال بين, فالگير, شگون, پيش بيني كردن (باتفال).

sp ck

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

sp ckhuggare

: گاو ماهي, نوعي يونس بزرگ, نوعي انبر يا قندگير.

sp da ut

: رقيق كردن, ابكي كردن.

sp dgris

: بچه خوك.

sp dom

: پيشگويي, پيش بيني, پيش اگاهي, غيب گويي, پيش گويي, فال گيري, تفال, حدس درست, غيبگويي, نبوت, پيغمبري, پيشگويي, رسالت, ابلا غ.

sp ke/buse

: ديو, جن, شيطان.

sp klik/brandrd

: رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده.

sp klik/hemsk

: ترسناك, هولناك, مخوف, شوم, رنگ پريده.

sp nd/tempus

: كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن.

sp nna

: سفت شدن, تنگ ومحكم كردن يا شدن, سفت كردن, محكم كردن, تنگ كردن, فشردن, بستن, كيپ كردن, سفت شدن.

sp nna fast

: تسمه.

sp nnande

: تكان دهنده, بهم زننده, هيجان اور, پر تحرك.

sp nne/spnna/buckla

: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن.

sp nnhake

: گيره چهارچوب پارچه خشك كني.

sp nnram

: چهارچوب پارچه خشك كني, نگهدار, مستحفظ, خيمه دار, خيمه دوز.

sp ra

: ردپاي چيزي را دوباره گرفتن, اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به.

sp rande

: پيگردي.

sp rhund

: نوعي سگ شكاري كه شامه بسيارتيزي دارد, كاراگاه, بااشتياق و تيزهوشي تعقيب كردن, تازي بويي, كاراگاه زبردست.

sp rreld

: سدبندي, رگبارگلوله, بطورمسلسل بيرون دادن.

sp rvagn

: ترامواي شهري, ترامواي, واگن برقي, باواگن رفتن, واگن شهري, ترامواي.

spade

: بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.

spagetti

: خوراك رشته فرنگي, رشته فرنگي.

spalj /verk/gallerverk

: شبكه, داربست, چفته, داربست بستن.

spalj

: داربست بندي, شبكه, چيز شبكه مانند, شبكه داربست.

spana

: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

spana/rekognoscera

: شناسايي كردن, بازديد كردن, عمليات اكتشافي كردن.

spaniel

: سگ پشمالو واويخته گوش, ادم چاپلوس.

spanien

: كشور اسپانيا.

spaning

: شناسايي, بازديد مقدماتي, اكتشاف.

spanjor

: اسپانيولي.

spann/spunnit/snurrade/snurrat

: .

spannmlsmagasin

: انبار دانه, انبار غله, جاي غله خيز.

spanska

: اسپانيولي, اسپانيايي.

spanskr r/rotting

: درخت خون سياوشان, خيزران, باعصاي خيزران تنبيه كردن, چوبدستي.

spant

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

spara

: نگهداري كردن, از صدمه محفوظ داشتن, كنسرو تهيه كردن, كنسرو, نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه, نجارت دهنده, رستگار كننده, پس انداز.

sparad

: انباشته, ذخيره شده.

sparare

: نجارت دهنده, پس انداز كن.

spark

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

spark/sparka/kick

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

sparka

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

sparkcykel

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

sparkcykel/skoter

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

sparra

: تيردكل, تير اهن يا الوار, مشت بازي كردن, مشاجره كردن, نزاع.

sparre

: دستكش, درجه نظامي روي بازو.

sparris

: مارچوبه ء رسمي.

sparsam

: كم, ناچيز, مضايقه كننده, صرفه جو, ممسك, پس انداز كن, خانه دار, صرفه جو, مقتصد.

sparsam/enkel

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندك, ميانه رو, ساده.

sparsamhet

: اقتصاد, صرفه جويي, خانه داري, عقل معاش.

sparsmakad

: گزينگر, انتخاب كننده.

spartansk

: اسپارتي, ادم دلير و با انضباط, بي تجمل.

sparv

: گنجشگ خانگي, انواع گنجشگ.

spasmodisk

: تشنجي, بگير و ول كن, همراه با انقباضات.

spastisk

: انقباضي, تشنجي, مبتلا به فلج تشنجي.

spatel

: كفگير, مرهم كش, كاردك مخصوص پهن كردن و ماليدن مرهم روي پارچه و زخم و غيره.

spatt

: ورم استخوان پاي اسب.

spcka

: اميختن, مخلوط كردن, بميان اوردن.

spckstrimla

: تكه چربي كه لا ي گوشت گذارند.

spdbarn

: كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال.

spdgris

: بچه خوك.

spe

: سخن طعنه اميز گفتن, طنز گفتن, دست انداختن, باطعنه استهزاء كردن.

specerier

: بقالي, عطاري خواربار فروشي, خواربار.

specerihandlare

: عطار, بقال, خواربار فروش.

special

: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمركي, گمرك, برحسب عادت, عادتي.

specialiserar

: تخصص يافتن, اختصاصي كردن.

specialisering

: تخصص.

specialist

: متخصص, ويژه گر, ويژه كار.

specialitet

: كالا ي ويژه, داروي ويژه يا اختصاصي, اسپسياليته, اختصاص, كيفيت ويژه, تخصص, رشته اختصاصي, ويژه گري.

specialstorlek

: اندازه غيرمعمولي, اندازه متفاوت با عادي.

speciell

: مخصوص, مخصوص, ويژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقيق, نكته بين, خصوصيات, تك, منحصر بفرد, ويژه, خاص, استثنايي.

speciell betydelse

: دلا لت ضمني, توارد ذهني, معني.

speciella

: ويژه, خاص, استثنايي.

speciellt

: ويژه, مخصوص, خاص, استثنايي, مخصوصا.

specificera

: جزء به جزء نوشتن, به اقلا م نوشتن, باذكر جزءيات شرح دادن, تعيين كردن, معين كردن, معلوم كردن, جنبه خاصي قاءل شدن براي, مشخص كردن, ذكركردن, مخصوصا نام بردن, تصريح كردن.

specificerat

: تعيين شده, مشخص شده.

specifiera

: تعيين كردن, معين كردن, معلوم كردن, جنبه خاصي قاءل شدن براي, مشخص كردن, ذكركردن, مخصوصا نام بردن, تصريح كردن.

specifierat

: تعيين شده, مشخص شده.

specifik

: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.

specifika

: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.

specifikation

: تصريح, تشخيص, ذكر خصوصيات, مشخصات.

specifikationer

: خصوصيات, مشخصات.

spedit r

: گاراژدار, فرستنده.

spedition

: حمل ونقل, ارسال.

spegel

: ايينه, دراينه منعكس ساختن, بازتاب كردن.

speja

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spejare

: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

spejare/spana

: پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

spektakulra

: تماشايي, منظره ديدني, نمايش غير عادي.

spektral-

: روح مانند, روحي, خيالي, طيفي, بينايي.

spektroskop

: بينايي بين, طيف بين, طيف نما, طيف بيني.

spektrum

: طيف.

spekulant

: محتكر, سفته باز, زمين خوار.

spekulation

: احتكار, سفته باي, تفكر وتعمق, زمين خواري.

spekulativ

: تصور, انديشه, فكر, نظريه, خيال, ادراك, فكري, احتكار اميز, تفكري, مربوط به انديشه.

spekulera

: انديشيدن, تفكر كردن, معاملا ت قماري كردن, احتكاركردن, سفته بازي كردن.

spel

: بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال, بازي, قمار بازي.

spela ver

: در ايفاي نقش خود افراط كردن.

spela

: قمار كردن, شرط بندي كردن, قمار, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه.

spela b ttre n

: در بازي پيش افتادن بر, در مسابقه جلو افتادن از.

spela in

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

spela in/rekord

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

spelare

: قمار باز, قمار باز, ادم شوخ, ورزشكار, هرزه و مهمل, نوازنده, بازيكن, هنرپيشه, بازيكن ورزشي, توپ زن.

speleologi

: غارشناسي, مطالعه غارها از لحاظ زمين شناسي وتاريخي.

spelevink

: ادم بي پروا وبي ملا حظه, اصلا ح ناپذير.

spelkula

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

spelomgng

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

spelplan

: برنامه, دستور, نقشه, روش كار, پروگرام, دستور كار, برنامه تهيه كردن, برنامه دار كردن.

spels tt

: ايفاي نمايش, جدي, فعال, كاري, كفالت كننده, كفيل, متصدي, عامل, بازيگري, جديت, فعاليت, كنشي.

spenat

: اسفناج, خوراك اسفناج.

spendera

: صرف كردن, پرداخت كردن, خرج كردن, تحليل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

spenderade

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

spenderat

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

spene

: نوك پستان, ممه, شبيه نوك پستان, پستانك.

sperma-

: نطفه اي, بيضه اي, بذري, تخمي.

sperma

: نطفه, مني, دانه, تخم, مني, نطفه, بذر, موجب ايجاد چيزي, مني دانه.

spermatozo

: اسپرماتوزوءيد, ياخته متحرك نطفه بالغ جنس نر, مني دانه.

spet lsk

: خوره, جذامي, مبتلا به جذام.

spetig

: پراكنده, اواره, متواري, پرت, دورافتاده.

spetlska

: مرض جذام, جذام, خوره.

spets-

: قيطاني, بند دار, شبكه اي, تور مانند.

spets

: نوك, سر, راس زاويه, تارك, سگ پشمالوي سياه پروسي.

spetsa

: چهار ميل كردن, بر چوب اويختن, سوراخ كردن, احاطه كردن, محدود كردن, ميله كشيدن.

spetsar

: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

spetsbge

: طاق رومي, نوك تيز, پرتابه يا موشك.

spetsig

: تيز, نوك دار, كنايه دار, نيشدار, ميخ مانند, تيز, تند وتيز, پرگاز, فوراني.

spetsig/mager

: نوك تيز, قله دار, رنگ پريده, نزار.

spetsigt torn/spira

: مناره كليسا, برج, ساختمان بلند, برج كليسا.

spigg

: ماهي گول, كپور, ماهي قنات.

spik

: گل ميخ, ميخ سرپهن, دهاتي, روستايي, ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

spik/spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

spika

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

spikklubba

: داتوره, تاتوره, پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.

spikklubba/spira

: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.

spillror

: خرده, باقي مانده, اثار مخروبه, اشغال روي هم ريخته, اوار.

spillvatten

: فاضلا ب, گنداب, هرز اب, اگو, پس اب.

spillvatten/utfl de

: بخارج پخش كننده, منتشر شونده, ساري, فاضل اب, نهر فرعي, اب رو.

spilta

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spilta/kloak

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

spindel

: عنكبوت, كارتنه, كارتنك, ناتنك.

spindelliknande

: شبيه عنكبوت, شبيه تار عنكبوت.

spindelvv

: تارعنكبوت.

spinett

: سنتور چنگي, پيانوي كوچك, ارگ برقي كوچك.

spinn

: سقوط, زوال, اضمحلا ل, گيجي وبيهوشي, سقوط كردن.

spinna

: فرفر, صداي خرخرگربه, خرخركردن.

spinnare

: ريسنده, نخ ريس, نختاب, تابنده, عنكبوتي كه تار مي تند, كارگر ياماشين نخ ريسي.

spion

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spion/spionera/speja

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spionage

: جاسوسي.

spionage/spioneri

: جاسوسي.

spionera

: جاسوس, جاسوسي كردن.

spioneri

: جاسوسي.

spira

: دندان, دندان گراز يا دندان كج, دهان, دسته شدن, گرد امدن, بازديد كردن.

spira/gro/grodd/skott

: جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

spiral-

: مارپيچي, مارپيچ, حلزوني, بشكل مارپيچ, بشكل مارپيچ دراوردن, بطورمارپيچ حركت كردن.

spirant

: حرفي كه بااصطكاك نفس ادا گردد(مثل سه وو), بتلفظدرامده, اصطكاكي.

spiritism

: اعتقاد به وجود روح و بازگشت ارواح بعالم مادي, روح گرايي, اعتقاد به احضار ارواح, اعتقاد به عالم ارواح.

spiritist

: طرفدار اصول روحانيت ومعنويت, معتقد بارتباط با ارواح, روحاني.

spiritu s

: داراي حالت روحاني, مربوط بعالم معنويات, فعال, سرزنده, داراي الكل.

spirituosa/spritdrycker

: مشروبات الكلي.

spiselhll

: سنگ پهن كف اجاق.

spiselkrans

: نماي بخاري, گچ بري بخاري, طاقچه بالا بخاري, نماي بخاري, گچ بري دور بخاري.

spiselvr

: گوشه لوله بخاري.

spisvr

: پاي بخاري, زندگي خانگي.

spj la

: توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي, برامدگي كوچك, توفال, اهن نبشي, خرد وقطعه قطعه كردن,تراشه كردن, تراشه, نوار يا تراشه ايكه براي بستن استخوان شكسته بكار ميرود.

spj lgaller

: بادگير, گنبد روزنه دار,, فانوس, دودكش بخاري, منفذدودكش, نما, حاءل.

spj ll/dmpare

: خفه كن, تعديل كننده.

spj llda

: صندوقي كه چيني يا شيشه دران ميگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندي(چيني الا ت).

spj lverk

: شبكه كاري, چيز مشبك, شبكه سازي.

spjla/tv rsl

: تخته باريك, لوحه سنگ باريك, توفال, سراشيبي يا نماي بام, ميله, چوب مداد, ميله پشت صندلي, كفل, دنده ها, توفالي, باريك, ميله ميله, زدن, پرتاب شدن, شكافتن, ضربه شديد.

spjll

: خفه كن, تعديل كننده.

spjut

: نيزه دستي سبك, زوبين, پرتاب نيزه, نيزه, سنان, نيزه دار, نيزه اي, بانيزه زدن.

spjutspets

: نوك نيزه, هر چيز نوك تيز, رهبري كردن, پيشگامي كردن

spke

: شبح, روح, روان, جان, خيال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن, شبح, روح, خيال وفكر, تخيل, هم, روح, شبح, ديو, جن, ترساندن.

spke/v lnad

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

spklik

: وهم اور, ترساننده, گرفته, مكدر, شبح مانند, روح مانند, شبح وار.

spl dder

: اب صابون, كف صابون.

splint

: برنچوب نرم وزنده پوست درخت.

split

: اختلا ف عقيده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

splitsa

: بهم تابيدن, باهم متصل كردن, پيوند كردن.

splittra

: شكافتن, جدا كردن, تركيدن, خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.

splittra/splittras

: خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.

splittras

: خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته.

spn

: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده.

spnd

: سفت, شق, محكم كشيدن, كشيده, مات كردن, درهم پيچيدن, محكم بسته شده (مثل طناب دور يك بسته).

spnejlika

: غاسول صابوني

spnn-

: قابل انبساط, كش دار.

spnna av

: از بند يا تسمه رها كردن.

spnna upp

: استراحت كردن, سگك يا چفت و بست را باز كردن, اسودن, باز كردن (قلا ب و مانندان), باز كردن يا شدن.

spnne

: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن.

spnning

: معلق, درحال تعليق, مردد, اندروايي, اويزاني, اختلا ف سطح, ولتاژ.

spoiler

: غارتگر, تباه كننده, فاسد سازنده, خريدار غناءم جنگي, محل عيش ديگران.

spola

: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن (گاهي با up).

spole

: قرقره, ماسوره.

spole/spola

: قرقره, ماسوره, هرچيزي شبيه قرقره, دورقرقره پيچيدن.

spoliering

: چپاول, يغماگري, دزدي, تباه سازي.

spoling

: ادم بي اهميت, خود فروش.

spolmask

: انواع كرم هاي گرد, انگل روده.

spond

: وتدي كه داراي دوهجاي دراز باشد.

sponsor

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.

sponsor/fadder

: ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن.

sponsorskap

: ضمانت, تكفل, عهده گيري, اعانت.

spontan

: خود بخود, خود انگيز, بي اختيار, فوري.

spontanitet

: خودبخودي, ناگهاني, بي سابقگي, فوريت.

spor

: هاگ, تخم ميكروب, تخم قارچ, هاگ اوردن.

sporadisk

: تك وتوك, تك تك, پراكنده, انفرادي, گاه وبيگاه.

sporra

: انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن.

sporre

: مهميز, سيخ, مهميز زدن.

sporre/sporra/egga

: مهميز, سيخ, مهميز زدن.

sporrtrissa

: چرخك, چرخك مهميز, مهميز, حلقه دهانه اسب, هر چيزي شبيه مهميز و سيخك, مهميز زدن.

sport

: برنامه هاي ورزشي راديو وتلويزيون, گوينده برنامه ورزشي.

sport/idrott/st ta med

: ورزش, سرگرمي, بازي, شوخي, ورزش, تفريحي, شكار وماهيگري و امثال ان, الت بازي, بازيچه, تفريحي, سرگرم كردن, نمايش تفريحي, بازي كردن, پوشيدن وبرخ ديگران كشيدن ورزش وتفريح كردن.

sportbil

: اسب سواري, مركب, رهنورد.

sportig

: ورزشي, ورزشكارانه, جلف.

sportsman

: ورزشكار, ورزش دوست, ورزشكار جوانمرد.

sportsmannaanda

: ورزشكاري, ورزش دوستي, مردانگي.

sportsmannamssig

: مانند ورزشكار, جوانمرد.

sporttr ja

: زيرپوش مردانه, خط واحد.

spott

: مايع مترشحه از غدد بزاقي, تف, اب دهان.

spotta

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

spotta/stekspett

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

spottade

: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.

spottat

: (زمان ماضي فعل سپءت), به سيخ كشيد, تف كرد, سوراخ كرد, :حلزون خوراكي خيلي كوچك, بچه حلزون, مرافعه, كشمكش كردن, سيلي, سيلي زدن.

spottkopp

: تف دان, خلط دان, تف دادن, خلط دان, سلف دان.

spottlda

: تف دان, خلط دان.

spr

: ردپا, ردپاي كسي را گرفتن, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دويدن, تسلسل, توالي, ردپاراگرفتن, پي كردن, دنبال كردن, بدنبال كشيدن, بدنبال حركت كردن, طفيلي بودن, دنباله دار بودن, دنباله داشتن, اثر پا باقي گذاردن, پيشقدم, پيشرو, دنباله, نشان, اثر, جاي پا, رديا, ذره, خرده, بقايا.

spr cklig

: خالخال كردن, چيزي با نقاط رنگارنگ, حيواني كه بدنش خالخال باشد, خال, لكه, ابري, ابرش.

spr d

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن, خرد شونده, ترد, شكننده.

spr kegenhet

: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.

spr kfel

: غلط دستوري, غلط اصطلا حي, بي ترتيبي.

spr kliga

: وابسته به زبان شناسي.

spr krr

: دهانه, لبه, دهن گير, سخنگو, عامل.

spr kvetenskap

: زبان شناسي.

spr nga

: دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن.

spr ngrt

: شوكران ابي.

spr t

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

spr tt/lskare

: كج كلا ه, جوان شيك, مرديكه خيلي بزن توجه دارد.

spr ttkniv

: چاك دهنده.

spra ur

: از خط خارج شدن, از خط خارج كردن.

spraka

: صداي ترق وتروق, صداي انفجار پي در پي, صداي انفجار وشكستگي توليد كردن, شكستن, انفجار پي درپي كردن, صداي خش خش كردن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

sprallig

: گيج (در اثر مشت خوردن), سرمست, از خود بي خود, بي مهابا.

sprang

: كلا ف, حلقه, حلقه كلا ف.

sprang/rann

: كلا ف, حلقه, حلقه كلا ف.

sprare

: ردياب, نقشه كش, طراح, جستجو كننده, رسام.

spratt

: شوخي, شوخي اميخته با فريب, شوخي خركي, مزاح, شوخ طبعي, شوخي زننده, تزءين كردن, حقه بازي كردن, كلا هبرداري, مسخره, دست انداختن.

spratt/lura

: شوخي فريب اميز, گول زدن, دست انداختن.

sprattla

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

sprattla/rusa i v g/volang

: حركت تند و ناگهاني (بدن), جست وخيرز, چين دار كردن حاشيه لباس, پرت كردن, تقلا كردن, جولا ن.

spray

: دستگاهي كه عناصري را به ذرات ريز تبديل ميكند مثل عطرپاش.

sprcklig/katta

: حرير موجدار, اعتابي, گربه ماده, زن نمام.

sprd/sk r

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن.

sprdhet

: شكنندگي, تردي.

spri

: جوانه يا شاخه كوچك, ني, گياه بوريا مانند, نقطه يا خال تيره رنگ, جوانه زدن.

spricka

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, شكاف عميق, شكاف زدن, رخنه كردن, نفوذ كردن, كافت.

spricka upp

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

spricka/fel

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

spricka/gosse

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

spricka/skreva

: درز, شكاف.

spricka/springa

: شكاف, رخنه, شكافتن, درزپيدا كردن, درز گرفتن, صداي بهم خوردن فلز, جرنگ جرنگ.

sprida

: تخم كاشتن, منتشركردن, پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.

spridande

: پراكندگي, تفرق.

spridare

: گسترشگر, پخش كننده, شايع كننده, منتشر كننده.

spridning

: ريزش, افاضه, انتشار, پخش, پاشيدگي, انتشار, توزيع, پخش.

springa

: حركت تند وسريع, حركت از روي دست پاچگي, مسابقه كوتاه, سراسيمگي, بسرعت حركت دادن.

springa om

: پيش افتادن, در دويدن جلو افتادن, پيشي جستن بر.

springa omkull

: تااخرين نفس دنبال كردن, مندرس, كهنه.

springa omkull/kra omkull

: تااخرين نفس دنبال كردن, مندرس, كهنه.

springa/ ppning

: چاك, شكاف كوچك.

springare

: اسب تندرو, اسب, توسن, مركوب, وسيله نقليه.

springare/harjgare

: اسب تندرو.

springbock

: غزال افريقايي.

springmask

: كرمك, كرم ريز سنجاقي انگل روده انسان از دسته نماته ها.

sprinkler

: اب پاش, گلا ب پاش, با اب پاش پاشيدن.

sprint

: روستايي اسكاتلندي كه كلبه رعيتي دارد, رعيت.

sprinta

: دوسرعت, با حداكثر سرعت دويدن.

sprinter

: قهرمان دوسرعت.

sprit

: مشروب قاچاقي وپست, مشروب تند, مشروب خوردن ياخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الكلي,با روغن پوشاندن, چرب كردن, مايع زدن, مشروب زدن به.

spritfest

: عياشي, شراب خواري, ميگساري.

sprk

: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن.

sprkegenhet/m l

: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.

sprket

: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن.

sprkl ra

: دستور زبان, گرامر.

sprklig

: وابسته به زبان شناسي.

sprkman

: زبانشناس, متخصص زبان شناسي, زبان دان.

sprngben

: توده سنگريزه در پاي صخره, شيب, رام شدني, استخوان قاپ, مچ پا.

sprngd

: ورم كرده, دميده شده, خسته.

sprning

: پيگردي.

sprr

: مانع.

sprrhake

: گريز, فرار, رهايي, چرخ دنگ, مخرج, گيره, عايق, شيطانك, باگيره يا عايق نگاه داشتن, ميله گردان محور چرخ لنگر, ضامن چرخ دنده, گيره عايق, چرخ ضامن دار, ضامن دار كردن.

sprtt

: خودارا, شخص خودنما ونادان, گل تاج خروس, ادم شيك پوش, شخص, طوطي سبز رنگ ومنقار وپا قرمز, طوطي صفت, ادم خودنما, ژستي.

sprund

: ژوپن يا زير پوش زنانه, چاك دامن.

spruta

: گردپاش, سم پاش, كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.

spruta in

: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.

spruta ut/str le

: اب دزدك, اب پران, فواره كوچك, ادم بيشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بيرون دادن, پراندن, تندروان شدن.

spruta/injektionsspruta

: سرنگ, ابدزدك, تزريق كردن.

sprv gsskena

: خط تراموا, خط مخصوص واگن برقي.

sprv gsspr

: ترامواي, واگن راه اهن برقي يا اسبي.

spunnit

: .

spurt

: كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.

spurt/spruta

: كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن.

spy

: استفراغ كردن, قي, استفراغ, بالا اوردن, :رنگ ابي تيره, ابي سير.

spy ut

: قي كردن, فوران كردن (مواد اتشفشاني), با فشار خارج كردن, بخارج ريختن.

spydig

: طعنه اميز, نيشدار, زهرخنده دار, ادم عوام فريب, حقه باز, زرنگ, كنايه اميز, نيشدار.

spydighet

: كنايه, گوشه, مزه ريختن, طعنه, بذله, طنز, لطيفه, طعنه زدن, ايهام گفتن, زهر خنده, طعنه, ريشخند, سرزنش, سخن طعنه اميز.

spygatt

: سوراخ زهكشي ديواره كشتي, مجراي فاضل اب روي عرشه كشتي, مجاري فاضل اب, راه اب, مجراي ناودان, كمين كردن.

squash

: له كردن, كوبيدن ونرم كردن, خفه كردن, شربت نارنج, افشره نارنج, كدو, كدوي رشتي, كدو مسما.

sra

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه.

srade

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

srbar

: اسيب پذير.

srbildning

: ايجاد زخم يا قرحه, زخم يا قرحه, ريشي.

srja

: سوگواري كردن, ماتم گرفتن, گريه كردن.

srpla

: صداي مكيدن دراوردن (در موقع اشاميدن ياخوردن), با صدا خوردن يا اشاميدن, هش هش.

srskiljande/skarpsinnig

: بصير.

srtryck

: مقاله نقل شده از روزنامه يا مجله.

ss

: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.

ss

: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.

ss

: سوس, چاشني, اب خورش, جاشني غذا, رب, چاشني زدن به, خوشمزه كردن, نم زدن.

ssja

: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.

ssong-

: فصلي.

st p h nderna

: معلق, دست ها بزمين وپاها در هوا, بالا نس.

st

: ايستادن, تحمل كردن, موضع, دكه, بساط.

st

: شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

st d/basenhet

: خدمتگذار, خدمتكار, كمك كننده, نوكر, بازيكني كه توپ را ميزند.

st derska

: كلفت, خادمه, خدمتكار.

st dja/vidmakthlla

: حمايت كردن از, تقويت كردن, تاييد كردن.

st djare

: استدلا ل كننده, توضيح دهنده, طرفدار.

st dryck

: شربت طبي, مشروبي معطر مركب از جين و رم و اب پرتغال

st fast vid

: چسبيدن, پيوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا كردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبيده بودن.

st hej

: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري.

st l-

: پولا دي, اهنين, سخت, پولا دين.

st ldgods

: تاب خوردن تلوتلو خوردن, بنوسان دراوردن, تاب دادن, غارت, گودال, استخر, كوله پشتي.

st lla diagnosen

: تشخيص دادن, برشناخت كردن.

st lla in

: اهنگ, مقام, جاي نگين, قرارگاه, كار گذاري, وضع ظاهر

st lla samman

: پهلوي هم گذاردن, مرتب كردن.

st lla sig in hos

: ريشخندكردن, دلنوازي كردن.

st lla upp i tabellform

: جدول بندي كردن.

st llfretr dande

: نيابتي, به نيابت قبول كردن, جانشين.

st llning/plats

: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.

st llskruv

: پيچ سردار, پيچ ميزان.

st lpenna

: نوك قلم, نوك, دسته, قلم تراشيدن.

st mbands-

: وابسته بدهانه حنجره, مربوط به دهانه ناي.

st mma

: هم اهنگ كردن, هم كوك كردن, وفق دادن, مناسبت, موافق, تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.

st mmare

: ميزان كننده, ميزان كننده موتور, پيچ ميزان راديو, وسيله تنظيم جريان برق وغيره, نواگر.

st mpel

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

st ndarknapp

: بساك.

st ndig

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي, هميشگي, ابدي, مدام.

st ndiga

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.

st ng

: ميله.

st ng

: نزديك, بستن.

st nga

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

st nga in

: در چهار ديوار نگاهداشتن, محصور كردن, زنداني كردن.

st ngd

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

st ngning

: خاتمه, راي كفايت مذاكرات, عمل محصور شدن, دريچه, درب بطري وغيره, دربستن, بازداشتگاه, تعطيل كردن اموزشگاه, توقيف, حبس, زندان كردن.

st nk

: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.

st nka ned

: پاشيدن, الودن, ترشح, ترشح كردن, مقدار كم.

st r

: تير, تنه درخت, شاه تير, لا په (درشيرواني).

st ra/oroa

: اشفتن, ناراحت كردن, مزاحم شدن.

st rfisk

: سگ ماهي, ماهي خاويار.

st rka/strkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.

st rkande

: نيروبخش, فرح بخش, تجديد يا مسترد كننده, اعاده كننده.

st rkelse

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.

st rning

: اختلا ل, مزاحمت.

st rningar

: دخالت, فضولي.

st rta

: بر انداختن, بهم زدن, سرنگون كردن, منقرض كردن, مضمحل كردن, موقوف كردن, انقراض.

st rtlopp

: شوس, لغزش بطور مستقيم وسريع, مستقيما از سراشيب پايين رفتن.

st t/hjrnskakning

: صدمه وتكان مغز كه منجر به بيهوشي ميشود, تصادم, صدمه, ضربت سخت.

st t/stta/sticka

: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن.

st ta

: تجاوز كردن, تخطي كردن, حمله كردن, خرد كردن, پرت كردن.

st ta ihop/kollidera

: تصادم كردن, بهم خوردن.

st ta tillbaka

: دفع كردن, رد كردن, نپذيرفتن, جلوگيري كردن از, بيزار كردن, مقابله كردن.

st ta/peka/rota

: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.

st tfngare

: سپراتومبيل, ضرب خور, چيز خيلي بزرگ.

st tfngare/st nkskrm

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

st tlig

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي, باوقار, مجلل, باشكوه.

st tta

: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن, پي بندي كردن, پي سنگي درزير ديوار قرار دادن, پشتيباني يا تاييد كردن.

st tta/stolpe

: پايه, تير, ميل, شمع, حاءل, نگهدار, سايبان يا چادر جلو مغازه, مهار يامحدودكردن, تير دار كردن.

st v

: دماغه كشتي, كشتي, عرشه كشتي, ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.

st velknekt

: چكمه كش, پاشنه كش چكمه.

stab

: چوب بلند, تير, چوب پرچم, ستاد ارتش, كارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هيلت, با كارمند مجهز كردن وشدن.

stabil

: پايا, پايدار.

stabilisator

: پاياساز, تثبيت كننده.

stabilisera

: پاياساختن, تثبيت كردن.

stabilisering

: پاياسازي, تثبيت.

stabilitet

: استواري, استحكام, ثبات, پايداري.

stabiliteten

: پايايي, پايداري.

staccato

: قطع شده, منقطع, بطور فشرده, بطور بريده بريده ادا كردن.

stack

: پشته, پشته كردن.

stack/hg/stapla/skorsten

: پشته, پشته كردن.

stack/stuckit

: .

stackare

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

stackare/kr k

: بدبخت, بيچاره, بي وجدان, پست, خوار.

stackars

: فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

stad

: شهر, گرد بافت, لبه, حاشيه, مرز, شهرك, قصبه, شهر كوچك, قصبه حومه شهر, شهر.

stad/kping/stadsvalkrets

: قصبه, دهكده, بخش, شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.

stadf sta

: بتصويب رساندن, تصويب كردن.

stadga

: فرمان, امر, حكم, مشيت, تقدير, ايين.

stadga/uppfra

: بصورت قانون دراوردن, وضع كردن(قانون) تصويب كردن, نمايش دادن.

stadgad

: , : متين, موقر, ارام, ثابت, سنگين.

stadig

: شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, ثابت قدم, استوار, پابرجاي, خيره.

stadig/lugn/stadgad

: , : متين, موقر, ارام, ثابت, سنگين.

stadigt

: يكنواخت, محكم, پرپشت, استوار, ثابت, پي درپي, مداوم, پيوسته ويكنواخت كردن, استوار يا محكم كردن, ساكن شدن.

stadion

: ورزشگاه, ميدان ورزش, مرحله, دوره.

stads-

: شهري, مدني, اهل شهر, شهر نشين.

stadsbor

: اهالي شهر, شهري.

stadsdel

: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك.

stadsvalkrets

: قصبه, دهكده, بخش, شهرياقصبه اي كه وكيل به مجلس بفرستد ياانجمن شهرداري داشته باشد.

staffli

: سه پايه نقاشي.

stagnation

: ركود, كسادي, ايستايي.

stake/insats

: ستون چوبي يا سنگي تزءيني, ميخ چوبي, گرو, شرط, شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار, بچوب يا بميخ بستن, قاءم كردن, محكم كردن, شرط بندي كردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن.

stake/piket/strejkvakt

: دستك, ميخ چوبي, ميخچه, چوب نوك تيز, چوب پرچين, كشيك, اعتصاب كردن, اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار, نرده كشيدن, مراقبت كردن, بستن, افسار كردن(اسب), جلوكسي راه رفتن يا ايستادن.

staket

: نرده سازي, حصار كشي, نرده, پرچين.

stal/stola l ng sjal

: جامه سفيد حمايل دار, خرقه.

stalagmit

: استالا گميت, زير گلفهشنگ.

stalaktit

: گلفهشنگ.

stall

: پايا, پايدار.

stall/stabil

: پايا, پايدار.

stallbroder

: هم اطاق, دوست, صميمي, رفيق بودن, باهم زندگي كردن, دوست صميمي, رفيق موافق, هم اطاق.

stalldr ng/skta h star

: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن.

stalldrng

: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن, ميراخور, مهتر اصطبل.

stam

: ته چك, ته قبض, سوش.

stam-

: قبيله اي, طايفه اي, سبطي, ايلي, ايلياتي, تباري.

stam/folkstam

: تبار, قبيله, طايفه, ايل, عشيره, قبايل.

stam/stjlk/f r/hejda

: ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.

stamfader

: جد, نيا, پدر بزرگ, اجداد, پيشرو, نمونه.

stamma

: لكنت داشتن, بالكنت حرف زدن, لكنت.

stamma/stammning

: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.

stamma/stamning

: لكنت داشتن, بالكنت حرف زدن, لكنت.

stammedlem

: عضو قبيله يا طايفه, ايلياتي, هم قبيله.

stammning

: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.

stammoder

: جده.

stamning

: لكنت پيدا كردن, گير كردن (زبان), لكنت, من من كردن.

stampa

: پايكوبي, لگد كوبي كردن.

stamsystem

: زندگي ايلياتي, سازمان وتشكيلا ت قبيله اي, قبيله گرايي, ايل گرايي.

stamtavla

: شجره نامه, نسب نامه, دودمان, تبار, اشتقاق, ريشه, نژاد.

standar

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

standard

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

standard/norm/klass

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

standardisera

: متعارف كردن, همگون كردن.

standardisering

: متعارف سازي, همگوني.

stank

: بوي بد, گند, بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, دود يا بوي قوي, بوي زننده, تعفن, گند, .

stank/stinka

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stank/stinkte/stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stanna

: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

stanna l ngre n

: بيش از حد معين توقف كردن, زياد ماندن.

stanna lngre n

: بيش از حد لزوم ماندن, اقامت طولا ني كردن.

stanna/v nta

: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن.

stanniol

: ورق قلع, ورق حلب, حلبي, ورقه نازك قلعي.

stansning

: منگنه زني.

stansoperatris

: منگنه كننده, سوراخ كننده.

stapel

: كپه, توده.

stapeldiagram

: نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

stapelvara

: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

stapelvara/krampa/mrla

: رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

stapla

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

staplar

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

stappla

: كتان صحرايي, لرزيدن, تلوتلو خوردن, تلوتلو خوردن, يله رفتن, لنگيدن, گيج خوردن, بتناوب كار كردن, متناوب, ترديدداشتن.

stappla/linka

: لنگيدن, شليدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپاي كسي را بستن, مانع حركت شدن, زنجير, پابند.

stappla/stamma

: گيركردن, لكنت زبان پيدا كردن, با شبهه وترديد سخن گفتن, تزلزل يا لغزش پيداكردن.

stare

: سار.

stark

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

stark misstro

: بي اعتقادي, بي ايماني.

stark smak/stark lukt

: زبانه, زبانه دار كردن, بوي تند, مزه تند, رايحه تند, نيش.

stark/kraftig

: قوي, پرزور, نيرومند.

starka

: نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

starkt betonad/eftertrycklig

: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.

starrgrs

: سعد كوفي, جگن, زنبق زرد.

start

: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن, برخاستن.

starta

: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن, ابتكار كردن, وارد كردن, تازه وارد كردن, اغاز كردن, بنياد نهادن, نخستين قدم را برداشتن, به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.

starta om

: باز اغازي, شروع دوباره, باز اغازيدن.

starta/b rja

: شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

startare

: شروع كننده.

startbana

: باند فرودگاه, مجرا, راهرو, ردپا.

stas

: گرفتگي (درجريان چيزهايي مثل خون در رگ يا مدفوع در روده), حالت سكون, تعادل.

stat

: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

stat/tillstnd/p st

: توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

statik

: سكون شناسي.

station

: ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.

station/f rlgga

: ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.

stationsf restndare

: رءيس ايستگاه.

statisk

: ايستا, ساكن, ايستاده, وابسته به اجسام ساكن.

statist

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

statistik

: امار, احصاءيه, فن امارگري, امارشناسي.

statistiker

: امار شناس, امارگر, متخصص فن احصاءيه.

statistisk

: اماري, احصايي, سرشماري.

statistiskt

: اماري.

stativ

: سه پايه, سه ركني, چيزي كه سه پايه داشته.

statsf rbund

: اتفاق, اتحاد, هم پيماني, هم عهدي, معاهده.

statsform

: طرز حكومت, طرز اداره, سياست.

statskonst

: سياستمداري, كشور داري, ملك داري.

statsls

: بي وقار, بي شكوه, بي دولت, بي وطن.

statsman

: سياستمدار, رجل سياسي, زمامدار.

statsmannaaktigt

: سياستمدارانه.

statsmannalikt

: سياستمدارانه.

statsmannaskap

: زمامداري, سياستمداري.

status

: وضعيت, شاء ن.

status/st llning

: وضعيت, شاء ن.

staty

: تنديس, پيكره, مجسمه, هيكل, پيكر, تمثال, پيكر سازي.

statyett

: مجسمه كوچك, تنديسك.

statylik

: تنديس وار, خوش هيكل, مجسمه وار, شبيه مجسمه, سبك مجسمه.

stav

: ميله نردبان, چماق, دنده بشكه, چوب, شيارهاي نازك چوب, لوله اب, شبيه لوله, ايجاد سوراخ كردن, شكستن, ريزش كردن, بشكل چوب دستي ياچماق وغيره دراوردن, با چماق زدن, كوبيدن, روي خط حامل نوشتن, حامل, بند شعر.

stava

: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

stava fel

: بااملا ي غلط نوشتن, املا ي غلط بكار بردن.

stavelse

: هجا, سيلا ب.

stavelsebildande

: هجايي, داراي هجاهاي شمرده, هجا نما.

stavning

: املا ء, هجي.

stavningskontroll

: كتاب املا ء, هجي كننده, كسيكه لغت را هجي ميكند.

std

: سندان, روي سندان كوبيدن, استخوان سنداني, نقطه اتكاء, پايه, شاهين ترازو, اهرم, داراي نقطه اتكاء كردن, تكيه گاه ساختن پايه دار كردن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

std/bock av tr

: سه پايه, ستون را روي پايه قرار دادن.

std/st dja

: حاءل, نگهدار, پايه, تير, شمع (درمعدن), نگهداشتن, پشتيباني كردن, حاءل كردن يا شدن.

stddig

: ازخودراضي, جسور, خودنما, ادم لا ت وبي پول, تسمه زني, تسمه زده.

stdhj lp

: مستخدمه, كلفت, زغال فروش.

stdja

: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

ste

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

stearinljus

: شمع, شمع ساختن.

stearinljus/vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

steg

: گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

steg/steppade

: پله دار.

steg/trampa/stiga

: گام برداري, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد كردن.

steg/trampade

: , گام زد.

stege

: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن.

steglits

: سهره, سكه زر.

stegpinne

: اسپوك, ميله چرخ فرمان, پله نردبان, پله, مرحله.

stegrande

: طالع, درحال ترقي يا صعود.

stegrknare

: رشد سنج كودك, گام شمار.

stegvis

: گام به گام.

stek

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن, باريكه گوشت كبابي.

steka

: با اتش ملا يم پختن, گرم كردن, زاده, تخم, فرزند, حيوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ كرده, برياني, سرخ كردن, روي اتش پختن, تهييج, سوزاندن.

steka/stek

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.

stekas

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.

stekhet dag

: داغ, سوزان, سريع الحركت, تحريك كننده, برافروزنده.

stekkyckling

: ماهي تابه, سرخ كننده چيزهاي سرخ كردني (مثل جوجه وغيره).

steknl

: سيخ كباب, سيخ اهني يا چوب مخصوص كباب, هر چيزي شبيه سيخ كباب, بسيخ كباب زدن, بسيخ زدن.

stekspett

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

stekt

: كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.

stekv ndare

: اسبابي كه سيخ كباب را روي اتش ميچرخاند.

stel

: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

stel/fullstndig

: خشن, زبر, شجاع, خشك وسرد (در مورد زمين), شاق, قوي,كامل, سرراست, رك, صرف, مطلق, حساس, سفت, سرسخت, پاك, تماما.

stel/prudentlig

: برگ نو, ياسم, نوار ابيض, رسمي وخشك, خيلي محتاط, تميز, رسمي وخشك بودن, خود را گرفتن, اراستن.

stelkramp

: كزاز, تشنج.

stelnade

: يخ زد, منجمد شد.

sten

: حساب ديفزانسيل و انتگرال, جبر, سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.

sten-

: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روي سنگ, وابسته به سنگ هاي قيمتي.

sten/kiselsten

: ريگ, سنگريزه, شيشه عينك, نوعي عقيق, باسنگريزه فرش كردن, باريگ حمله كردن, نقش ونگار ريگي دادن به.

stenarbete

: ساختمان سنگي, كارخانه سنگ بري.

stenbock

: بز كوهي, مرال, بشكل بز كوهي, اهوي كوچك افريقا.

stenbocken

: برج جدي, بزغاله, نشانه دهم منطقه البروج.

stenbrott

: لا شه شكار, شكار, صيد, توده انباشته, شيشه الماسي چهارگوش, اشكار كردن, معدن سنگ.

stencil

: استنسيل, استنسيل كردن.

stend d

: ميخ سرگنده, گل ميخ.

stende

: شخص ايستاده (بخاطرنبودن جا).

stenek

: جزيره كوچكي ميان رودخانه با درياچه ويانزديك خشكي (بيشتر بصورت پسونددر اسامي بكار ميرود), زمين مسطح وپست نزديك رودخانه, دريا, موج دريا.

stenflisa

: خرده ريز, توفال, سنگ ريزه, با چكش تراش دادن وبشكل دراوردن, خرد شدن سنگها دراثر اب وهوا, ورقه ورقه كردن.

stenfrukt

: شفت, ميوه الويي (از قبيل گوجه وگيلا س وغيره).

stenget

: چرم بسيارنازك از پوست گوسفند و بز و گوزن, نوعي رنگ زرد, شوكا, بزكوهي.

stengods

: ظروف سفالين سنگ نما.

stenhuggare

: سنگ تراش, ماشين سنگ بري, سنگ تراش.

stenhuggeri

: سنگ كاري.

stenig

: سنگي, پرسنك, سنگلا خ, سخت.

stenlgga

: اسفالت كردن, سنگفرش كردن, صاف كردن, فرش كردن.

stenografi

: تند نويسي, مختصر نويسي, تند نويسي, مختصر نويسي, كوتاه نويسي.

stenografitecken

: تند نويس, الگوي حروف, تند نويس.

stenplatta

: سنگ, سنگفرش.

stensk rvor

: سنگ نتراشيده, قلوه سنگ, پاره اجر, خرده سنگ, ويران كردن.

stenskvtta

: سنبله گندم, چكچكي.

stenskvtta

: سنبله گندم, چكچكي.

stensta

: بسپايك, بسفايج, چند پايي, هزار پايي.

stentorsst mma

: خيلي بلند (در مورد صدا), صدا بلند, رسا.

steppade

: پله دار.

stereo

: مخفف واژه هاي (stereophonic, stereotype).

stereofonisk

: استروفونيك, داراي دستگاه تقويت كننده صوت از سه جهت

stereofotografi

: عكس برداري برجسته نما وسه بعدي.

stereometrisk

: برجسته, خط برجسته, وابسته بترسيمات برجسته.

stereoskop

: جهان نما, دوربين يا عينك برجسته نما, مبحث اشكال برجسته.

stereoskopisk

: برجسته بيني, برجسته بين.

stereotyp

: كليشه, كليشه كردن, با كليشه چاپ كردن, يك نواخت كردن, رفتار قالبي داشتن.

steril

: نازا, عقيم, بي بار, بي حصل, باير, سترون.

sterilisera

: عقيم كردن(جانور ماده), بي تخمدان كردن, سترون كردن, نازا كردن, بي بار يا بي حاصل كردن.

sterilisering

: ستروني, گند زدايي, سترون سازي, عقيم كردن.

sterilitet

: ستروني, عقيمي, نازايي, بي باري.

sterling

: داراي عهيار قانوني, تمام عيار, ظاهر وباطن يكي, واقعي, ليره استرلينگ.

stetoskop

: گوشي طبي, گوشي ضربان سنج.

steward

: وكيل خرج, پيشكار, مباشر, ناظر, مباشرت كردن, ناظر خرج مونث, مهماندار هواپيما.

stgot

: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.

stia

: جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stia/svinstia/vagel

: جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

stick

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن, اواز بي معني, گمشو, دورشو, گمشدن, دور شدن, ماليات, صداي پاره شدن چيزي, رگبار باران, عازم شدن, رفتن, برو, گمشو.

stick/gadd/skrpa

: نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن

stick/punktering

: سوراخ, پنچر, سوراخ كردن, پنچر شدن.

stick/sticka

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن.

sticka

: فورا برو, فوري رفتن, بسرعت دور شدن, جيم شدن, باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن, بسرعت عازم شدن, كوچ كردن, عزيمت كردن.

sticka fram

: پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, جلو رفتن (بيشتر با out يا مانندان بكارميرود), پيش رفتگي, پيش امدگي.

sticka i slidan

: نيام, غلا ف, جلد, پوش, غلا فدار كردن, پوشاندن, كند كردن, غلا ف كردن.

sticka/egga

: سيخ زدن, سك زدن, برانگيختن, ترغيب.

sticka/pirra

: صدا (كردن), طنين (انداختن), حس خارش, سوزش كردن, حس خارش ياسوزش داشتن, صدا.

sticka/rynka

: بافتن, كشبافي كردن, بهم پيوستن, گره زدن, بستن.

stickande lukt

: زنندگي, تندي.

stickande rk

: سر وصدا, جنجال, هياهو, امد ورفت ه, حالت اضطراب, نگراني, مضطرب, شدن, اشوبناك كردن.

stickning

: بافندگي, كشبافي.

stickprovsunders kning

: نمونه گيري, نمونه برداري, مزه كردن.

stift

: سنجاق, پايه سنجاقي.

stifts-

: وابسته به قلمرو اسقف, جزو حوزه اسقفي.

stiftsfrken

: زني كه درميان جامعه مذهبي يادانشكده اي با ساير اهل ان زندگي كند.

stiga

: گام برداري, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد كردن.

stiga av

: روشن, شعله ور, سوزان, سبك كردن, راحت كردن, تخفيف دادن, روشن كردن, اتش زدن, برق زدن, پياده شدن, فرود امدن.

stiga p tg

: اهسته دنبال كسي رفتن, بقطار (راه اهن) سوار كردن, كشيدن, بدنبال كشيدن.

stiga ur

: از هواپيما پياده شدن.

stigande

: طالع, درحال ترقي يا صعود.

stigbygel

: ركاب, هرچيزي شبيه ركاب, استخوان ركابي.

stiger

: برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

stigfinnare

: راه ياب, بلد راه, پيشرو, كاشف.

stigit

: , گام زده.

stigit/trampat

: , گام زده.

stigma

: كلا له, داغ, داغ ننگ, لكه ننگ, برامدگي, خال.

stigmatisera

: داغ ننگ زدن بر, نشان دار كردن, لكه دار كردن.

stigmatisering

: بدنام سازي.

stigning

: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي, شيب, خيز, سطح شيب دار, در خور راه رفتن, شيب دار, سالك, افت حرارت, مدرج, متحرك.

stil

: شيك, مد, باب روز, زيبا, سبك, شيوه, روش, خامه, سبك نگارش, سليقه, سبك متداول, قلم, ميله, متداول شدن, معمول كردن, مد كردن, ناميدن.

stil/uttryckss tt/sprk

: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب.

stilett

: دشنه, كارد, دشنه زدن.

stilfull

: شيك, باسليقه, زيبا, باب روز, مطابق مد روز.

stilig

: ارشد, درجه يك.

stilisera

: به روش يا سبك خاصي دراوردن, سبك وار.

stilist

: سبك دار, سبكي, از نظر سبك ادبي, قاضي سليقه, خوش سليقه, متخصص مد.

stilistik

: سليس نگاري, فن نگارش, سبك شناسي.

stilla

: ارام كردن, از شدت چيزي كاستن, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, ارام, صلح جو, اقيانوس ساكن.

stilla/lugn/fridfull

: مرغ افسانه اي كه دريا را ارام ميكند, ايام خوب گذشته, روز ارام.

stillast ende

: بدون حركت, راكد, ايستا, كساد, ساكن, استاده, بي تغيير, ايستا.

stillastende/sl

: بدون حركت, راكد, ايستا, كساد.

stillastende/stockning

: ايست, وقفه, تعطيل, بدون حركت, ثابت.

stillsam

: ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, ارام, ملا يم, متين, موقر, جدي, تسكين دهنده.

stiltjeb lten

: منطقه ارامگان استوايي, سكوت, افسردگي, منطقه ركود.

stimulera

: تحريك كردن, تهييج كردن, انگيختن.

stimulerande medel

: محرك, مهيج, مشروب الكلي, انگيزه, انگيختگر.

stimulering

: تحريك, برانگيختن, انگيزش.

stingande

: بانيزه سوراخ كردن, پاره كردن.

stingrocka

: نوعي ماهي پهن برقي.

stinka

: تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.

stinkande

: گنديده, بدبو, متعفن, داراي بوي زننده, گند دهان, متوحش, بوي ناه گرفته, بدبو, بودار, بدبو, متعفن, زننده, بدبو, نفرت اور.

stinkt

: , استخر, مخزن, سد.

stinkte

: , استخر, مخزن, سد.

stipel

: گوشوارك, برگ كوچك.

stipendiat

: نمايش دهنده.

stipendium

: تحقيق, دانش, كمك هزينه دانشجويي, فضل وكمال.

stirra

: خيره نگاه كردن, رك نگاه كردن, از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن, خيره شدن.

stj la vind

: فرا رسيدن, بجلوتيراندازي كردن, سبقت گرفتن از.

stj lk

: خراميدن, قدم زدن وحركت كردن با احتياط, راه رفتن (ارواح وشياطين), كمين كردن, ساق, ساقه, پايه, چيزي شبيه ساقه.

stj lpa i sig

: جرعه طولا ني نوشيدن, اشاميدن, جرعه.

stj lpa/strta

: از سر افتادن, برگشتن, واژگون كردن.

stj rn-

: ستاره اي, وابسته به ثوابت, نجومي, اختري, ستاره وار, شبيه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stj rnbelyst

: روشن شده از نور ستاره.

stj rnls

: بي ستاره.

stj rnskdare

: كسيكه به ستاره ها خيره شده, منجم.

stj rnstoff

: حالت مسحور كننده وتخيلي.

stjla

: ربودن, دزديدن, دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي, دزدي كردن, دزديدن.

stjla/smyga sig

: دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

stjlk/smyga

: خراميدن, قدم زدن وحركت كردن با احتياط, راه رفتن (ارواح وشياطين), كمين كردن, ساق, ساقه, پايه, چيزي شبيه ساقه.

stjlpa omkull

: واژگوني, واژگون كردن, برانداختن, مضمحل كردن, چپه كردن يا شدن.

stjlpa/oroa

: واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.

stjrn-

: اختري, ستاره وار, شبيه ستاره, درخشان, پر ستاره.

stjrna

: ستاره, نشان ستاره.

stjrnbestr dd

: پرستاره, ستاره اي, درخشان, معروف.

stjrnljus

: وابسته بنور ستاره, نور ستاره, نور ضعيف, نور چشمك زن.

stjrt

: خر, الا غ, ادم نادان و كند ذهن, كون.

stl

: فولا د.

stlar

: طاس, طاس تخته نرد, بازي نرد, پول, اسكناس, سكه, مسكوك, ثروت.

stld

: دستبرد, دزدي, سرقت, دزدي, سرقت.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.

stlig

: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق.

stlig

: بسوي شرق, رو به مشرق, شرقي, خاوري, ساكن شرق, بطرف شرق.

stlla

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

stlla i relation till varandra

: وابسته بهم بودن, مناسبات مشترك داشتن.

stlla inf r rtta

: احضار نمودن (بمحكمه), با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن.

stlla sig in

: خود شيريني كردن, مورد لطف و عنايت قرار دادن, طرف توجه قرار دادن, ارضاء كردن, داخل كردن.

stlla upp

: ارايه.

stlle

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, مكان, جا, محل, دهكده, مقر, مسكن, مزرعه, عوض, بجاي, بعوض, جا دادن, گذاشتن, حمايت كردن, مفيد بودن.

stllning

: چنگك جا لباسي, بار بند, جا كلا هي, نوعي الت شكنجه مركب از چند سيخ يا ميله نوك تيز, شكنجه, چرخ دنده دار, عذاب دادن, رنج بردن, بشدت كشيدن, دندانه دار كردن, روي چنگك گذاردن لباس و غيره, وضع, حالت, ساختمان, طرز ايستادن, ايستايش.

stllningen

: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.

stm

: ميزان كردن, وفق دادن, كوك كردن.

stmd

: ميزان شده, وفق يافته, كوك شده.

stmmande

: ميزان سازي.

stmning

: ذكر, نقل قول, احضار, احضار به بازپرسي, تقديرازخدمات, تقديررسمي, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

stna

: ناله, فرياد, گله, شكايت, ناله كردن, ناليدن, ناله, زاري, شكايت, زاري كردن.

stnd

: نمايش فرعي, موضوع فرعي, انحراف اتفاقي.

stndig/evig

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.

stndigt

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.

stndpunkt

: گرايش, حالت, هيلت, طرز برخورد, روش و رفتار, نقطه ثابت, نقطه نظر, ديدگاه.

stng av

: خاموش كردن ياشدن, محل چرخش, نقطه تحول, نقطه انحراف

stnga

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

stnga av

: ناتوان ساختن, از كار انداختن, خالي كردن.

stnga/n ra

: نزديك, بستن.

stnga/st ngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

stngas

: بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

stngde

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود.

stngsel

: حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

stnk/st nka/kvist

: شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).

stnka

: ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, كفگير, شاخه كوچك, تركه, افشانك, افشانه, ريزش, ترشح, قطرات ريز باران كه بادانرا باطراف ميزند, افشان, چيز پاشيدني, سم پاشي, دواپاشي, تلمبه سم پاش, گردپاش, اب پاش, سمپاشي كردن, پاشيدن, افشاندن, زدن (دارو وغيره).

stnksk rm

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير, گلگير.

sto

: ماديان, بختك, كابوس, عجوزه, جادوگر, ماليخوليا, سودا, تاريكي, دريا.

stockfisk

: ماهي روغن و امثال ان كه در افتاب خشك شده.

stockning

: تراكم, جمع شدن خون يا اخلا ط, گرفتگي.

stockros

: ختمي درختي

stockved

: بقم, درخت بقم, پروانه واران.

stod

: .

stoff

: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.

stoff/sak

: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.

stofil

: ادم عقب مانده وكهنه پرست, ادم قديمي.

stofl

: كره ماديان, قسراق, دختر شوخ و جوان.

stoicism

: فلسفه رواقيون.

stoiker

: رواقي, پيرو فلسفه رواقيون.

stoja

: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.

stoja/vild lek

: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.

stokastisk

: اتفاقي, الله بختي, داراي تغيير در مواقع مختلف.

stol

: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن.

stolle

: ساده لوح, احمق, ابله.

stolpe

: پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن.

stolpiller

: شياف, شاف, شياف طبي, دواي مقعدي.

stolt

: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.

stolthet

: مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

stoltsera

: خود فروشانه گام زدن, با تكبر راه رفتن, كبر فروشي, خودستايي, مغرور, شيك.

stoltsera/dansa

: خرامش از روي تكبر, جفتك زدن, با تكبر راه رفتن, روي دو پا بلندشدن, سوار اسب چموش شدن.

stoltsera/pr la

: به رخ كشيدن, باليدن, خراميدن, جولا ن دادن, خودنمايي, جلوه.

stomatit

: ورم دهان, ورم مخاط دهان ولثه.

stomme

: استخوان بندي, چارچوب.

stop

: كوارت, پيمانه اي در حدود بيك ليتر, تنگ, سبو, قدح اب مقدس.

stopp

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

stopp/stoppa

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

stoppa

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

stoppa strumpor

: رفوكردن, رفو, لعنتي, فحش.

stoppa/kl m bler

: مبلمان كردن خانه, پرده زدن, رومبلي زدن.

stoppa/packa

: پركردن, چپاندن, خودرا براي امتحان اماده كردن, باشتاب ياد گرفتن.

stoppljus

: چراغ علا مت توقف وساءط نقليه, چراغ ترمز.

stoppning

: لا يه گذاري, اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال ان).

stoppur

: كرونومتر, گام شمار, قدم شمار.

stor

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده, وسيع, جادار, پهن, درشت, لبريز, جامع, كامل, سترگ, بسيط, بزرگ, حجيم, هنگفت.

stor bag

: جعبه هزار پيشه, جعبه اسباب هاي مختلف.

stor brand

: اتش سوزي بزرگ, حريق مدهش.

stor dryckesskl

: كوزه ابخوري, محتويات قدح, مقدار زياد.

stor f llkniv

: چاقوي بزرگ جيبي, قلمتراش, با چاقو بريدن, بدنبال, تا شو, بازو بسته شونده, شيرجه رفتن.

stor hund

: سگ بزرگي كه گوش ها ولبهايش اويخته است, بولدوگ.

stor korgflaska

: قرابه, تنگ دهن گشاد, گپ.

stor kulrt n sduk

: دستمال گلدار.

stor lngtradare

: ترابرگر, انتقال دهنده, منتقل كننده, دستگاه ناقله, ناقل.

stor utomhusfest

: برياني, كباب, بريان كردن, كباب كردن, بريان.

stora

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده.

stora hj rnan

: مغز پيشين, مغز كله.

storartad

: باشكوه, مجلل, عالي.

storartad/prktig

: عالي, بسيار خوب, باشكوه, باوقار.

storartad/v ldig

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي.

storartat

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي.

storbritanien

: بريتانيا, انگليس.

storbukad

: داراي شك م بزرگ, شكم گنده.

stork

: لك لك.

storlek

: بزرگي, گندگي, اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

storlek/vikt

: بزرگي, اندازه, مقدار.

storlom

: نوكر پست, ادم فرومايه, پسربچه, فاحشه, رفيقه, انواع پنگوءن هاي ماهيخوار و غواص.

storlom/odga/slyngel

: نوكر پست, ادم فرومايه, پسربچه, فاحشه, رفيقه, انواع پنگوءن هاي ماهيخوار و غواص.

storm

: تند باد, باد, طوفان, كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن, توفان, تندباد, تندي, جوش وخروش, هيجان, توفان ايجاد كردن, توفاني شدن.

storm rs

: نوك شاه دگل, سكويي كه درست در راس شاه دگل پايين واقع دارد.

storm/storma/ov der

: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن.

storma

: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن.

storma med stormstegar

: صعود, بالا روي, نردبان, پله متحرك.

storma/rasa

: باسختي وشدت وسروصدا وزيدن (مثل باد), پرسروصدا بودن, باد مهيب وسهمگين.

stormarknad

: ابر بازار, فروشگاه بزرگ.

stormast

: شاه دگل, شاه تير (در كشتي بادي).

stormfgel

: مرغي مانند مرغ طوفان, مرغ طوفان, مرغ باران.

stormig

: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب, توفاني, تند, پرتوپ وتشر.

stormig/larmande

: خشن وزبر, خشن وبي ادب, قوي, سترك, شديد, مفرط, بلند وناهنجار, توفاني.

stormiga

: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب.

stormigt

: توفاني, كولا ك دار, پر اشوب.

storsegel

: بادبان اصلي كشتي.

storsinthet

: جوانمردي, رادمردي, بزرگواري, بزرگي طبع, علو طبع, بلند همتي.

storskot

: طناب حافظ بادبان اصلي.

storskrake

: اردك ماهيخوار.

storskrvlare

: متكبر.

storslagenhet

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.

storslagenhet/prakt

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.

storstadsregion

: شهر مهم مركزي.

storstag

: مهار اصلي كه از نوك شاه دگل تا پاي دگل جلو امتداد دارد, تكيه گاه اصلي, وابستگي عمده, نقطه اتكاء.

stort

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده.

stort piller

: قطعه كوچك وگردي از هر چيزي.

stort vattenfall/gr starr

: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم).

stpp

: جلگه وسيع بي درخت.

str

: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.

str cka sig ver

: پا از حد خود فراتر نهادن, بيش از حد گستردن.

str cka ut

: استراحت كردن, توسعه دادن, بسط, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

str dosa

: كرچك, : تنگ كوچك ادويه يا سركه, چرخ زير صندلي ياميز, ستاره اول دو پيكر.

str la

: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع.

str la/utstrla/sprida

: تابيدن, پرتو افكندن, شعاع افكندن, متشعشع شدن.

str lande/hrlig/f rnm

: باشكوه, باجلا ل, عالي, براق, پرزرق وبرق

str le/lga/jet

: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

str le/rocka

: شعاع, اشعه.

str lkastare

: نورافكن, نورافشاني كردن, نور افكن, اشعه نور افكن, نورافكن, شخصي كه در زير نورافكن صحنه نمايش قرارگرفته, چراغ نورافكن, نور مشعل, هواي گرگ وميش, وابسته به نور مشعل.

str lning/strlglans

: شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.

str m/fors

: سيل, سيل رود, جريان شديد, سيل وار.

str mlinje

: داراي شكلي كه مقاومت هوا را در مقابل ان كم كند, ساده و موثر كردن.

str momkastare

: الت تغييردهنده جهت برق, كموتاتور, سويگر.

str ng

: شديد, سخت, سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

str ng/allvarlig

: سخت, تند و تلخ, رياضت كش, تيره رنگ.

str nga

: سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد.

str ngen

: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

str trvare

: راهزن, ياغي, راهزن وسارق جاده, دزد سرگردنه.

str ut/st nk/stnka p

: ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.

str v

: ساينده, تراشنده, سوزش اور, سايا.

str va omkring

: پرسه زدن, اواره شدن, راهزني دريايي كردن, گردش كردن, ول گرديدن, سرگرداني و بي هدفي.

str va/strida

: كوشيدن, كوشش كردن, جد وجهد كردن نزاع كردن.

str vhet

: خشونت (در صدا), سختي, ترشي (در مزه), تلخي و خشونت (دراخلا ق), نامطبوعي.

str vpelare/std

: شمع پشتيبان ديوار, حاءل, نگهدار, پايه, شمع زدن, محكم بستن, داراي شمع ياحاءل.

str/bestr

: ريختن, پاشيدن, پخش كردن.

stra

: خاور مشرق, شرق, خاورگرايي, بسوي خاور رفتن.

stra

: مختل كردن, مزاحم شدن, برهم زدن, درهم ريختن, پريشان كردن, ازار رساندن, معترض شدن, تجاوز كردن.

stra

: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.

straff

: جزا, كيفر, مجازات, تاوان, جريمه, مجازات, تنبيه, گوشمالي, سزا.

straff-

: وابسته به جزا وكيفر, مجازاتي, كيفري.

straff nge/bevisa/flla

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.

straffa

: ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.

straffa med ostracism

: با اراء عمومي تبعيد كردن, از حقوق اجتماعي و سياسي محروم كردن, از وجهه عمومي انداختن.

straffbar

: قابل مجازات, سزاپذير.

strafflshet

: بخشودگي, معافيت از مجازات, معافيت از زيان.

straffnge

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.

straffv rd

: مقصر, مجرم, سزاوار سرزنش, قابل مجازات.

strand

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي, موج شكن, كنار دريا, كنار دريا, متعلق به كناردريا, ساحل.

strand-

: كرانه اي, ساحل, كرانه, ناحيه ساحلي, درياكناري.

strand/st tta/klippte fr

: كنار دريا, لب (دريا), كرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.

strand/str ng/trd

: كنار دريا, كنار رود, كرانه, بندرگاه, رشته, لا, لا يه,رودخانه, مجرا, مسير, رسيدن, بصخره خوردن كشتي, تنها گذاشتن, گير افتادن, متروك ماندن, بهم بافتن وبصورت طناب دراوردن.

stranden

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي.

strandpromenad

: تفرجگاهي دركنارساحل كه كف ان تخته باشد.

strass

: سنگ مصنوعي بيرنگ و براق.

strateg

: متخصص فن لشكر كشي و تدابير جنگي, رزم ارا.

strategi

: رزم ارايي, استراتژي, فن تدابير جنگي, فن لشكركشي.

strategiskt

: سوق الجيشي, وابسته به رزم ارايي.

stratifiera

: چينه چينه كردن, طبقه طبقه كردن.

stratifikation

: قشر بندي, لا يه بندي, تشكيل چينه, تشكيل طبقات زمين, چينه بندي.

stratosf r

: طبقه فوقاني جواز 11 كيلومتر ببالا, هوا كره.

strcka

: كشيدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط كردن, كش امدن, كش اوردن, كش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمين), اتساع, كوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

strckning

: كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

strde

: اشفته, ناراحت.

stred

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت

stred/stridit

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت

strejkande

: زننده, ساعت زنگي, اعتصاب كننده.

strejkbrytare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, كارگر اعتصاب شكن.

strejkbrytare/falskspelare

: ادم قاچاق و قمارباز, ادم گوش بر, كارگر اعتصاب شكن.

strejkvakt

: دستك, ميخ چوبي, ميخچه, چوب نوك تيز, چوب پرچين, كشيك, اعتصاب كردن, اعتصاب وجلوگيري از ورود سايرين بمحل كار, نرده كشيدن, مراقبت كردن, بستن, افسار كردن(اسب), جلوكسي راه رفتن يا ايستادن.

streptomycin

: انتي بيوتيكي بفرمول.C21 H39 N7 o12

stress

: فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

stressig

: پردغدغه, پراز پريشاني.

strid

: درگيري, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

strid/bekmpa

: پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با.

strid/bestrida/t vlan

: مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا.

strid/kmpa

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

strid/tvist

: ستيزه, نزاع, دعوا, سعي بليغ, تقلا, كشاكش.

strida

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

strida/t vla/pst

: ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن.

stridande

: ستيزه جو, مسابقه دهنده, مدافع.

stridbarhet

: نزاع طلبي, جنگجويي.

stridig

: اعتراض پذير, قابل بحث.

stridit

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت

stridshst

: اسب جنگي, دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ).

stridslysten

: اماده بجنگ, جنگجو, دعوايي, ستيزه جو, دعوايي, متنازع فيه, ستيزگر, ستيزگر, اهل نزاع وكشمكش, جنگ طلب, جنگجو, ستيزه گر, وحشي, خشن, بي رحم, قصي القلب, سبع.

stridslystnad

: ستيزه جويي, وحشيگري, سبعيت, خشونت.

stridsskriftsf rfattare

: رساله نويس, جزوه نويس, رساله نويسي كردن.

stridsspets

: قسمتي از موشك كه حاوي مواد منفجره ميباشد, كلا هك.

stridstupp

: خروس جنگي, ادم دعوايي.

stridsvagn

: ارابه, مخزن, حوض.

stridsyxa

: تبرزين جنگي, با تبرزين زدن.

strigel

: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.

strigel/strigla

: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.

strigla

: تسمه, طناب كوتاه, چرم تيغ تيزكن, بچرم كشيدن وتيز كردن.

strimma/band

: مارك, علا مت, درجه نظامي, پاگون, خط راه راه, يراق, پارچه راه راه, راه راه كردن, تازيانه زدن.

strimma/drag

: خط, رگ, رگه, ورقه, تمايل, ميل, نوار يا رگه نواري, سپيده دم, بسرعت حركت كردن, خط خط كردن.

strimmig

: خط دار, رگه دار, داراي اخلا ق وخصوصيات فردي, ناصاف, قابل تغيير.

striptease

: رقص همراه با برهنگي تدريجي رقاصه.

stripteaseartist

: پوست كن, كسيكه چيزي را باريكه باريكه جدا ميكند, كسيكه رقص برهنه ميكند.

strka

: نيرو دادن, قوت دادن, روح بخشيدن, پر زور كردن, تقويت شدن, خوش بنيه شدن, نيرومند كردن, قوي كردن, تقويت دادن, تقويت يافتن, تحكيم كردن.

strkande/tonisk

: نيروبخش, مقوي, صدايي, اهنگي.

strkelsehaltig

: اردي, نشاسته اي, داراي نشاسته, شبيه نشاسته, رسمي, اهاري, اهاردار.

strla ut

: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.

strlande

: پرتوافكن, درخشان, شاخ دار, پر پرتو, درخشنده, درخشان, درخشنده, تابان, نور افشان.

strlglans

: شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.

strlning

: انتشار سهام دولتي و اوراق قرضه و اسكناس, نشر, بيرون دادن, صدور, خروج(طب)دفع مايعات, تابش, پرتو افشاني, تشعشع, برق, جلا.

strm

: طغيان رود, سيل, سيلا ب, رگبار, تعداد خيلي زياد, هجوم بي مقدمه, سيل كلمات, مسيل, نهر.

strmbrytare

: ادم قطع كننده.

strmma

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن.

strmvirvel

: گرداب, چرخش اب.

strng/ackord

: عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار.

strng/band

: زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

strngad

: سيم دار, سيمي, طنابي.

strnghet

: سختي, شدت, بي اعتدالي, فقدان ملا يمت, بي رحمي, سنگدلي, سختي, استحكام, سفتي, سختي, سختگيري, خشونت, تندي, دقت زياد, سختي, شدت, سخت گيري, دقت, خشونت, شدت, كسادي, سختگيري, تندوتيزي.

strning/orolighet

: اختلا ل, مزاحمت.

strof

: بند, بند شعر, قطعه بندگردان, تهليل, چرخش هنگام رقص همراه با اواز دسته جمعي, چرخ.

strogen

: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.

strogen

: هورمن جنسي زنانه كه موجب بروز سفات جنسي ثانويه زنان ميشود, ماده كه بطورطبيعي درگياهان وجود دارد وداراي اثرات حياتي مشابه است.

strontium

: استرونتيوم, عنصر سبك دو ظرفيتي.

strre

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

strtande

: خلع, عزل از پادشاهي.

struktur

: ساخت, بافندگي, شالوده, بافته, پارچه منسوج, بافت, تاروپود, داراي بافت ويژه اي نمودن.

strukturalism

: بخشي از روانشناسي كه از راه تعقل وتفكر وضع روحي فرد را مورد مطالعه قرار ميدهد.

strukturell

: ساختماني, وابسته به ساختمان, وابسته به بنا.

strukturerad

: ساخت يافته, داراي ساخت.

struma

: غمباد, بزرگ شدن غده تيروءيد, گواتر.

strumpa

: جوراب زنانه ساقه بلند.

strumpeband

: بند جوراب, كش جوراب, عالي ترين نشان انگليس بنام نشان بندجوراب, بند زدن, كش زدن (بپا يا به جوراب), معلق, بند شلوار, بند جوراب.

strumpor

: جامه كش باف, جوراب بافي.

strumpor/trikvaror

: جامه كش باف, جوراب بافي.

strunt

: مزخرف, چرند, نوعي كالباس, حقه بازي كردن, سرهم بندي كردن, حقه بازي, چرند, ناچيز, من من كردن, حرف بيهوده زدن, مهمل گويي

strunt/nonsens

: حرف توخالي, مهمل, حقه بازي, چرند.

struntprat

: حرف مزخرف, حرف توخالي.

strupe

: گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.

strupgrepp

: ضربت ياتماس خفه كننده.

struts

: شتر مرغ.

struva

: كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند, خاگينه گوشت دار, پاره, خرده, خردكردن, قطعه قطعه كردن, تلف كردن, هدر كردن.

struva/bryta i sm bitar

: كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند, خاگينه گوشت دار, پاره, خرده, خردكردن, قطعه قطعه كردن, تلف كردن, هدر كردن.

strv/barsk

: خشن, داراي ساختمان خشن و زمخت, درشت, ناهنجار, بدخلق, ترشرو, گرفته.

strva/sacka efter

: متفرق شدن, هرزه روييدن, سرگردان بودن, سرگردان, اواره.

strvan

: تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.

strvan

: دم زني, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهيق, تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.

strvpelare

: شمع پشتيبان ديوار, حاءل, نگهدار, پايه, شمع زدن, محكم بستن, داراي شمع ياحاءل.

stryk/mycket kr vande

: خسته كننده, فرساينده, تنبيه كننده.

stryka

: ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

stryka omkring

: درپي شكار گشتن, پرسه زدن, تلا ش, پرسه, جستجو, تكاپو, سرقت.

strykjrn

: اتو.

stryknin

: استركنين.

strykpojke

: سگ شكست خورده, توسري خور.

strypa

: گلوي كسي را فشردن, خفه كردن.

stsaker

: صنعت شيريني سازي, قنادي.

stt

: واكنش شديد, ضربه, لطمه, بار, فشار, بلند كردن, دزدي كردن, دزدي, سرقت, مسلحانه.

stta

: مجموعه, نشاندن, دستگاه.

stta bort

: دلسرد كردن, بيگانه كردن, دوركردن.

stta i fara

: به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن.

stta till

: پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.

stta upp

: برگشتن, برگرداندن, قي كردن.

stta/sticka/anfall

: فرو كردن, انداختن, پرتاب كردن, چپاندن, سوراخ كردن,رخنه كردن در, بزور بازكردن, نيرو, فشار موتور, نيروي پرتاب, زور, فشار.

sttare

: حروفچين.

sttlig/uppbl st

: پرشكوه.

sttpinne

: بيلچه, نشاء كاشتن, گود كردن زمين.

sttt

: .

sttta/binda

: چوب بست زدن, پايه زدن, بستن, بسيخ كشيدن, بدار اويختن, جفت كردن, گره زدن, دسته كردن, متمسك شدن, كوك زن, بهم بستن, بادبان را جمع كردن, بار سفر بستن, بدار اويخته شدن, خرپا, شكم بند, بقچه, انبان, فتق بند.

stttande

: مجهز كننده, حامي, پشتيبان.

stubb

: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.

stubb/sk ggstubb

: كاهبن, كلش, ريش زبر, موي نتراشيده, ته ريش.

stubbig

: پوشيده از كاهبن, شبيه كاهبن, زبر, پرمو, نتراشيده.

stubbsvans

: دم كل, اسب يا سگ دم كل, هرچيز ناقص يامختصر شده, ادم مهمل.

stuck

: گچ, اندود گچ وسيمان, گچ كاري روي بنا, با گچ سفيد كردن, گچ كاري كردن.

stuckit

: .

student

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق, دانشجوي دوره ليسانس.

studentexamen

: دخول يا نام نويسي در دانشگاه.

studenthem

: خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

studenttillvaro

: شاگردي, تلمذ.

studera

: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

studerade

: از روي مطالعه, دانسته, عمدي, تعمدي, از پيش اماده شده.

studerande

: دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق.

studerat

: از روي مطالعه, دانسته, عمدي, تعمدي, از پيش اماده شده.

studie

: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

studiecell

: كابين يا اطاقك چوبي.

studier

: مطالعه سخت, دود چراغ خوري, شب زنده داري.

studio

: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.

studio/atelj

: پيشه گاه, اتاق كار, كارگاه, كارخانه, هنركده, كارگاه هنري.

studsa

: دراثر امري ناگهان وحشت زده وناراحت شدن, رم كردن, تامل كردن (در اثر ترس وغيره), كارسرهم بندي كردن, بالا جستن, پس جستن, پريدن, گزاف گويي كردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بيرون انداختن, پرش, جست, گزاف گويي.

studsa tillbaka

: دوباره بجاي اول برگشتن, حركت ارتجاعي داشتن, منعكس شدن, پس زدن, برگشتن, جهش كردن, داراي قوه ارتجاعي, واكنش, اعاده.

stuga

: كلبه, خانه روستايي.

stuga/enplansvilla

: بنگله, خانه هاي ييلا قي.

stulit

: .

stum

: صامت, لا ل, گنگ

stum/d mpa

: گنگ, لا ل, بي صدا, بي زبان, صامت, كسر كردن, خفه كردن

stump/stubbe

: كنده, ريشه, ته سيگار, ته چك, ته سوش, ته, ته بليط, كوتوله, از بيخ كندن, تحليل بردن, راندن, كوبيدن, كنده درخت, ريشه(دندان), ته سيگار, بيخ وبن, صداي افتادن چيزسنگين, سقوط باصداي سنگين, خپله, كوتاه قد, خسته وكوفته, از پا درامده, بريدن, قطع كردن, سنگين افتادن, گيج كردن, دست پاچه شدن.

stund

: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.

stund/medan

: در صورتيكه, هنگاميكه, حال انكه, ماداميكه, در حين, تاموقعي كه, سپري كردن, گذراندن.

stup

: سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).

stuprnna

: لوله يا وسيله اي كه از ان اب فوران ميكند, فواره, ناودان, گرداب, گردباد دريايي.

stut

: گوساله وحشي, گاونر اخته.

stut/oxe

: گوساله وحشي, گاونر اخته.

stuteri

: گل ميخ, قپه, دكمه سردست, دسته, اسب تخمي, حيواني كه براي اصلا ح نژاد نگهداري ميشود, داربست, ميخ زدن, نشاندن, اراستن, مرصع كردن, پركردن.

stuva

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

stuva/packa

: تنگ هم چيدن, خوب جا دادن, پركردن, مخفي كردن, پريدن, انباشتن, بازداشتن.

stuva/stuvas/stuvning

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

stuvas

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

stuveriarbetare

: متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي, بارگيري وباراندازي كردن, كارگر بار انداز.

stuvning

: تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن, تنگ هم چيني, اجرت تنگ هم چيدن كالا.

stvel

: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن, چكمه دهان گشاد, نوعي بازي گنجفه.

stycke

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند كردن, فاصله گذاري كردن, انشاء كردن.

styckevis

: به اجزاء ريز تقسيم كردن, خردخرد, تكه تكه, بتدريج, تدريجي.

styckning

: قطع, بريدن, اندام.

stygg

: شيطان, بدذات, شرير, نا فرمان, سركش.

stygn

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

stygn/sticka

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

stylta

: باچوب پا راه رفتن, چوب پا, عصاي زير بغل, ميله, پادراز.

stympa

: ضايعات, فضولا ت, تحريف, تحريف كردن, الك كردن, كسيرا معيوب كردن, معيوب شدن, اختلا ل يا از كارافتادگي عضوي, صدمه, جرج, ضرب و جرح, نقص عضو, چلا ق كردن, معيوب كردن.

stympa/avkorta

: كوتاه كردن, مختصر نمودن.

stympade

: اشفته, درهم.

stympning

: قطع عضو, تحريف.

styng

: درد سخت, اضطراب سخت و ناگهاني, تير كشيدن, درد, سوزش ناگهاني, حمله سخت.

styra

: , احمق, بي فكر.

styra om

: بازپرسي از شهود بعد از بازجويي متهم, دوباره راهنمايي كردن.

styra/ungtjur

: راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.

styrbar

: قابل هدايت, كشتي هوايي, بالن.

styrbord

: سمت راست كشتي, واقع در سمت راست كشتي, بطرف راست حركت كردن.

styre

: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته.

styrelse/bord

: تخته, تابلو.

styrelse/ordning

: رژيم, روش حكومت پرهيز غذايي.

styrelsemedlem

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

styrka

: نيرو, زور, قوت, قوه, توانايي, دوام, استحكام.

styrka/uth llighet

: بنيه, نيروي حياتي, طاقت, استقامت, پرچم.

styrman

: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن.

styrstng

: دسته دو چرخه, فرمان.

styv

: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

styv kanfas

: كرباس اهاردار, كيسه كرباسي, سختي.

styva

: سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

styvbarn

: فرزند خوانده, نافرزندي.

styvbror

: نابرادري.

styvdotter

: نادختري, دختر خوانده.

styver

: پشيز, غاز, ذره.

styvf rlder

: والدين غير صلبي.

styvfar

: شوهر مادر, پدراندر, ناپدري.

styvmor

: زن پدر, نامادري, مادر.

styvmorsviol

: اسايش فكري.

styvnad

: سفت كننده.

styvson

: ناپسري, پسر زن, پسر شوهر, فرزند خوانده.

styvsyster

: ناخواهري, خواهراندر.

subdominant

: فا, نت چهارم موسيقي, تابع, تبعي.

subjektiv

: دروني, ذهني, معقول, وابسته بطرز تفكر شخص, فاعلي, خصوصي, فردي.

subjektivism

: درون گرايي, معقوليت, موضوعيت, حالت نظري, ذهن گرايي, اصالت ذهن وحس, فرديت تفكر.

subjektivitet

: دروني بودن, فرديت, فاعلي بودن.

subkontinent

: شبه قاره.

subkultur

: خرده فرهنگ, فرهنگ فرعي, كشت فرعي, كشت دوم ميكروب.

subkutan

: زير پوستي, تحت الجلدي.

sublim

: برين, والا, رفيع, بلند پايه, عرشي.

sublimera

: تصفيه كردن, پاك كردن, تصعيدكردن, متعال كردن, بالا بردن, متصاعدكردن, منزه, متعال.

sublimering

: تصعيد, تعالي, توجه بعالم بالا وامور عاليه.

subliminal

: غير كافي براي ايجاد تحريك عصبي يا احساس, خارج از مرحله اگاهي, نيمه خوداگاه.

sublimitet

: بلندي, افراشتگي, تعالي, علومقام, رفعت.

subnormal

: غير طبيعي, مادون عادي, كم هوش.

subrett

: خادمه, بانويي كه در نمايشات نقش فضولباشي و دسيسه كار را بازي ميكند, مسخره.

subsonisk

: مادون سرعت سير صوت.

substantiv

: اسم, نام, موصوف, قاءم بذات, متكي بخود, مقدار زياد, داراي ماهيت واقعي, حقيقي, شبيه اسم, داراي خواص اسم.

substantivisk

: اسمي, مربوط به اسم.

substitut

: عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.

substrat

: سفره, لا يه.

subtilitet

: باريك بيني, موشكافي, زيركي, لطافت, تيزبيني ومهارت.

subtrahend

: كاسته, مفروق.

subtrahera

: كاستن, تفريق كردن.

subtraktion

: كاهش, تفريق.

subvention

: اعانه نقدي دولت به بنگاه عام المنفعه, كمك مالي, اعانه, تخصيص اعانه, كمك هزينه.

subventionera

: كمك هزينه دادن, كمك خرج دادن.

suck

: اه, اه كشيدن, افسوس خوردن, اه حسرت كشيدن.

suddighet

: لكه, تيرگي, منظره مه الود, لك كردن, تيره كردن, محو كردن, نامشخص بنظر امدن.

suffl

: خوراك مركب از زرده تخم مرغ وگوشت وپنير وشكلا ت, پارچه نازك گل برجسته زنانه, پف كردن يا بالا امدن غذا, پف كرده.

suffl r

: سوفلور, وادار كننده.

sufflera

: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

sufflrbud

: پادو يا پيشخدمت (درتاتر).

suffragett

: زن طرفدار حق راي وانتخاب زنان.

sug

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

sug/suga

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

suga

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

sugapparat

: طفل شيرخوار, حيوان يا عضو يا الت مكنده, خروس قندي,اب نبات مكيدني, احمق, الت مكنده توليد كردن.

sugapparat/parasit

: طفل شيرخوار, حيوان يا عضو يا الت مكنده, خروس قندي,اب نبات مكيدني, احمق, الت مكنده توليد كردن.

sugga

: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.

sugga/s

: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.

sugning

: مك زني, جذب بوسيله مكيدن, جذب, عمل مكيدن, مكش, سوپاپ تلمبه.

sulfat

: زاج, توتيا, سولفات, با اسيد سولفوريك اميختن.

sulfid

: نمك يا استرسولفيد هيدروژن.

sultan

: سلطان.

sultanrussin

: سلطانه, زن يا مادر يا دختر سلطان.

sumak

: سماق.

summa

: سرزدن, بالغ شدن, رسيدن, :مبلغ, مقدار ميزان, جمع كردن, حاصل جمع, مجموع.

summering

: خلا صه, مختصر, موجز, اختصاري, ملخص, انجام شده بدون تاخير, باشتاب, جمع زني, افزايش, جمع, مقامي, خلا صه.

sumpigt utlopp

: نهركوچك يا فرعي, شاخه فرعي رودخانه.

sumpskldpadda

: لا ك پشت خوراكي سواحل فلوريدا.

sund

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

sund/svrigheter

: تنگ, باريك, دشوار, باب, بغاز, تنگه, در مضيقه, در تنگنا, تنگنا.

sunnit

: سني, اهل سنت, پيرو مذهب سنت.

sunt f rnuft

: عقل سليم, قضاوت صحيح, حس عام, ابتكار, عقل سليم.

sup

: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.

sup/snaps/styrketr

: درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن.

supa

: مشروب الكلي, مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن, مست كردن, گيج كردن, سردرگم وهاج وواج شدن, داءم الخمر بودن, گيج كردن, نوشابه زياد خوردن, درختستان, باغ, گنبد بودايي, برج بودايي.

supermakt

: ابر قدرت, ابر نيرو.

supersnabb

: ماوراء الصوت, داراي سرعتي پنج يا شش برابر امواج صوتي در فضا.

supig

: وابسته به مشروب, مست.

supraledare

: بس رسانا, خيلي هدي, بيش از حد لزوم هادي.

supraledning

: ابرهدايت, فوق هدايت.

suput

: مشروب خور, خمار, باده گسار, ميگسار, داءم الخمر, كوسه ماهي اروپايي.

sur

: ترش, حامض, سركه مانند, داراي خاصيت اسيد, جوهر اسيد, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسي, جوهر, محك, ترشرو, عبوس, تند مزاج, بد خلق, موشي, موش وار, موش مانند, ترش, تند, ترش بودن, مزه اسيد داشتن, مثل غوره وغيره), ترش شدن, تندخو وگستاخ, ناهنجار, با ترشرويي.

surdeg

: خمير مايه, خمير ترش, عامل كارگر, مخمر كردن, خمير كردن, ور اوردن.

surdegsbr d

: خمير ترش.

surfingbrda

: قطعه ء چوبي كه براي اسكي ابي بكار ميرود, تخته مخصوص اسكي روي اب, اسكي ابي بازي كردن.

surk l

: كلم رنده شده واب پز با سركه.

surpuppa

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

surr

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه.

surr/surra

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه.

surr/surra/gnola

: وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.

surr/surra/spinna

: صداي وزوز(در اثر حركت سريع), حركت كردن, پرواز كردن, غژغژ كردن.

surra

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه, سفت بستن, سفت كشيدن, محكم بستن, زدن, ضرب زدن, كوبيدن.

surrealism

: سبك نگارش خيالي, سوررءاليسم, فراواقعيت گرايي.

surrogat

: جانشين, قاءم مقام, عوض, جايگير, جانشين شدن, قاءم مقام شدن, وكيل شدن.

sus

: صداي فش فش كردن, با صداي فش فش زدن, فش فش, صداي ضربت تازيانه, باهوش, پيرومد.

sus/vina

: صداي فش فش كردن, با صداي فش فش زدن, فش فش, صداي ضربت تازيانه, باهوش, پيرومد.

susa

: صداي زمزمه يا اه, زمزمه يا خش خش كردن, صداي چلپ چلوپ, صداي خش خش كردن.

suspendera

: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

suspendera/uppskjuta

: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

suspensiv

: اويزشي, اندروا پذيري, درحال تعليق, درحال توقف, تعليق, معلق.

suspensoar

: فتق بند, بيضه بند.

sutan

: رداي مخصوص كشيشان كاتوليك.

sutare

: ماهي گول اب شيرين اروپا واسيا.

sutur

: درز, بخيه, شكاف, چاك, دوختن.

suvenir

: هديه يادگاري يادبود.

suver nitet

: سلطه, حق حاكميت, پادشاهي, قدرت.

suvern

: پادشاه, شهريار, ليره زر, با اقتدار, داراي قدرت عاليه.

sv l som

: بخوبي, بعلا وه, ونيز, همچنين.

sv lja

: پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.

sv lla

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

sv lla/rka sill

: پف كرده, بادكردن, باددار, نفخ.

sv lt

: گرسنگي, رنج ومحنت, قحطي, قحطي زدگي.

sv lta/hungra

: گرسنگي كشيدن, از گرسنگي مردن, گرسنگي دادن, قحطي زده شدن.

sv nga

: اين سو وان سو جنبيدن, تاب خوردن, در نوسان بودن, تاب, نوسان, اهتزاز, سلطه حكومت كردن, متمايل شدن يا كردن و بعقيده اي.

sv nghjul

: چرخ لنگر, چرخ طيار.

sv ngrum

: جاي دنج, ازادي عمل, محل فراغت.

sv r

: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, شديد, دردناك, تالم اور, اندوه اورد.

sv r

: ناسزا, سوگند خوردن, قسم دادن, فحش, ناسزا گفتن.

sv r uppgift

: اذيت كننده, شانه كننده پشم.

sv rdfish

: اره ماهي, شمشير ماهي.

sv rdsfste

: دسته, قبضه, دسته شمشير.

sv rdsskida

: نيام, غلا ف شمشير, حفاظ, غلا ف كردن.

sv rm

: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.

sv rm/svrma/myller/myllra

: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.

sv rma

: گروه, دسته زياد, گروه زنبوران, ازدحام, ازدحام كردن, هجوم اوردن.

sv rmod

: ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.

sv rt

: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, بشدت, بسختي, بسيار.

sv rta

: واكس سياه, رنگ سياه, مرغابي سياه, پاريلا.

sv rta ner

: لكه دار كردن, سياه كردن, بد نام كردن.

sv va hgt

: بلند پروازي كردن, بلند پرواز كردن, بالا رفتن, بالغ شدن بر, صعود كردن, بالا روي, اوج گرفتن.

sv va/kretsa

: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن.

sva med eter

: بااتر مخلوط كردن, بااترتركيب كردن, بااتر بيهوش كردن, كرخت كردن.

svabb

: جاروب, اسفنج زمين شويي, لوله پاك كن, سنبه جراحي, گردوخاك گرفتن, زدودن, پيچيدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باكهنه اب چيزي را كشيدن, پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره.

svabb/skura/skrubba

: جاروب, اسفنج زمين شويي, لوله پاك كن, سنبه جراحي, گردوخاك گرفتن, زدودن, پيچيدن, تاب خوردن, سنبه زدن,باكهنه اب چيزي را كشيدن, پنبه براي پاك كردن زخم وگوش وغيره.

svabb/torka av

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

svada

: اطناب, لفاظي, درازگويي, سخن پردازي, رواني, چرب زباني, فرزي, چرخندگي, تحرك.

svag

: سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو, عليل المزاج, ضعيف, بي بينه, كم بنيه.

svag sida

: نقطه ضعف, صعف اخلا قي, ضعف, تيغه شمشير.

svag sluttning

: سرازيري ملا يم, شيب, حصار يا مانع محافظ.

svag/matt

: ضغيف, كم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحيف.

svag/rankig

: نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.

svaga

: سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو.

svagdricka

: چيز بي اهميت, ابجو پست وكم الكل.

svaghet

: ضعف و ناتواني, سستي, ضعف قوه باء, عنن, سستي, ضعف اخلا ق, نحيفي, خطايي كه ناشي ازضعف اخلا قي باشد, بيمايگي, نااستواري, ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.

svaghet/lderdomssl het

: ضعف پيري, كودني در اثر پيري.

svalg

: حلق, گلوگاه, حلقوم, گلو, گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.

svalg/klyfta

: شكاف, وقفه, فرق بسيار, پرتگاه عظيم.

svalla

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalla/svallvg

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svallv g

: موج بلند, موج غلتان, موج خروشان, جريان سريع وغير عادي, برق موجي از هوا, تشكيل موج دادن, موجدار بودن, خروشان بودن, موج زدن.

svalstjrt

: دم چلچله اي, دم فاخته اي.

svamla

: كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.

svamlig

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

svamp

: گياه قارچي, قارچ, سماروغ, قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.

svampaktig

: قارچي, سماروغي, اسفنجي, زود گذر.

svampig

: اسفنجي, شبيه اسفنج, نرم ومتخلخل, نرم.

svan

: قو, دجاجه, متعجب شدن, پرسه زدن, اظهار كردن.

svandamm

: محل پرورش قو.

svans

: دم, دنباله, عقب, تعقيب كردن.

svansa

: چاپلوسانه فروتني كردن, انقباض غير ارادي ماهيچه.

svansa/krypa

: چاپلوسانه فروتني كردن, انقباض غير ارادي ماهيچه.

svansl s

: بي دم.

svar

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ دفاعي, جواب, پاسخ دفاعي دادن.

svara

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واكنش نشان دادن, پاسخ.

svarande

: مدافع, مدعي عليه, مطابق, موافق, جوابگو, واكنش دار.

svars-

: واكشني, پاسخي, علا قمند و متوجه.

svart

: سياه, تيره, سياه شده, چرك وكثيف, زشت, تهديد اميز, عبوسانه, سياهي, دوده, لباس عزا, سياه رنگ, سياه رنگي, سياه كردن.

svart lista

: فهرست اسامي مجرمين واشخاص مورد سوء ظن, فهرست سياه, صورت اشخاص بدحساب, اسم كسي رادرليست سياه نوشتن.

svart tavla

: تخته سياه.

svarta

: سياه, تيره, سياه شده, چرك وكثيف, زشت, تهديد اميز, عبوسانه, سياهي, دوده, لباس عزا, سياه رنگ, سياه رنگي, سياه كردن.

svartbetsa

: ابنوسي رنگ كردن, ابنوسي كردن چوب.

svartfot

: خبرچين, اعتصاب شكن, جاسوسي كردن.

svarting

: سياهپوست, سياه زنگي.

svartkonst

: غيبگويي(از طريق ايجاد رابطه با مردگان).

svartmuskig

: سياه چره, سبزه تند, تيره روي.

svartna

: سياه كردن, لكه دار يا بدنام كردن.

svartsjuk

: حسود, رشك مند, رشك ورز, غيور, بارشك, رشك بر.

svarv

: ماشين تراش, چرخ خراطي, تراش دادن.

svarvare

: خراط, تراش كار, چرخ كار, چرخنده, چرخاننده.

svassa

: اردك وار راه رفتن, تلوتلو خوردن و راه رفتن, گردش سفر, راه پيمايي تفريحي.

svastika

: صليب شكسته المان نازي.

svavel

: گوگرد, گوگرد, گوگرددار كردن, اصل احتراق.

svavel-

: گوگردي, شبيه گوگرد, مشتعل.

sveda

: سوختگي سطحي, سوختن, بودادن, بطور سطحي سوختن, داغ كردن, فر زدن.

sveda/frbr nna

: بطور سطحي سوختن, تاول زدن, سوزاندن, بودادن, سوختگي, تاول.

svek

: نارو, خيانت, غدر, بي وفايي.

svek/list

: حيله, مكر, دستان و تزوير, تلبيس, روباه صفتي, خيانت, دورويي.

svekfull

: خيانت اميز, خاءنانه, خيانتكار, خاءن.

svekfull/trols

: پيمان شكن, خاءن.

svekl s

: بي تزوير.

svensk

: سوءدي, اهل سوءد.

svenska

: سوءدي, اهل سوءد.

svenskt

: سوءدي, اهل سوءد.

svepa

: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.

svepning

: كفن, پوشش, لفافه, طناب اتصال بادبان بنوك عرشه كشتي, پوشاندن, در زير حجاب نگاه داشتن, كفن كردن.

svept

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

svepte

: جاروب شده, متمايل, پيچ دار, پيچ خورده, كج شده.

svetsa

: جوشكاري كردن, جوش دادن, پيوستن, جوش.

svetsare

: جوشكار, ماشين جوشكاري.

svett

: خوي, عرق كردن, عرق, عرق ريزي, مشقت كشيدن.

svettas

: تعريق, عرق ريختن, عرق كردن, دفع كردن.

svettdrivande

: عرق اور, توليد كننده عرق, عرق زا, معرق.

svettning

: عرق بدن, كارسخت, عرق ريزي.

svettrem

: نوار چرمي دور كلا ه.

svikta

: شانه خالي كردن, بخود پيچيدن, دريع داشتن, مضايقه كردن, مضايقه, امساك.

svimma

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.

svimma/svag

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.

svimma/svimning

: غش كردن.

svimning

: سنكوپ, بيهوشي, غش, حذف هجا, توقف, مث, همبرش.

svin

: خوك, گراز, خوك پرواري, بزور گرفتن, خوك, گراز ادم پرخور يا حريص.

svinaherde

: خوك چران, گرازبان.

svinaktig

: خوك صفت, بي ادب, وحشي, خوك مانند, خوك صفت, وابسته به خوك, شبيه خوك, خوك صفت.

svindel

: گوش بري كردن, گول زدن, مغبون كردن, فريب, كلا ه برداري.

svindelanfall

: سرگيجه, دوران, دوار سر, چرخش بدور.

svindlare

: گول زن, گوش بر, قاچاق, متقلب, كلا ه گذار, كلا ه بردار.

svinga

: اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.

svingel

: چوب كوچكي كه بوسيله ان اموزگار چيزي را به شاگرد نشان ميدهد, حصير, بوريا, با چوب نوك تيزنشان دادن.

svinister

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

svinister/spck

: چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

svink tt

: گوشت خوك, خوك, گراز.

svinktt/fl sk

: گوشت خوك, خوك, گراز.

svinlder

: پوست گراز, توپ فوتبال.

svinstia

: خوك دان, لا نه خوك, جاي كثيف, خوك داني, اغل خوك, جاي كثيف.

svisch

: صداي صفير, صداي تماس جسم سريع با هوا, صداي صفيرايجاد كردن.

sviskon

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

sviskon/besk ra trd

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

svit

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.

svit/v ning

: دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.

svl

: پوست, قشر, ظاهر, پوسته بيروني هرچيزي, پوست كندن.

svlighet

: بيحسي.

svlj

: پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.

svlja/sluka

: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صداي حاصله از عمل بلع.

svlla upp

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

svlta

: گرسنگي دادن, گرسنگي كشيدن, گرسنگي كشيدن, از گرسنگي مردن, گرسنگي دادن, قحطي زده شدن.

svng

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

svnga/svinga

: زرق وبرق دادن (شمشير), باهتزاز دراوردن (شمشير وتازيانه), تكان دادن سلا ح (ازروي تهديد).

svngning

: نوسان.

svngtapp

: گردنده, حلقه گردان, قسمت گردند ه ميخ ياپيچ سرپهن, روي محورگرديده, چرخاندن.

svordom

: اشباعي, جايگير, تكميل كننده, پركننده, پيمان, سوگند, قسم خوردن.

svr olycka

: مرگ ومير, تلفات.

svrd

: شمشير.

svrdformig

: شمشيري, غضروف خنجري.

svrfar

: پدر شوهر, پدر زن.

svrighet

: سختي, دشواري, اشكال, زحمت, گرفتگيري, دورو, خودنما, پياله لبالب, جام پر.

svrm-

: ابرفتي, رسوبي, ته نشيني, مربوط به رسوب و ته نشين.

svrmare

: فشفشه, اتش بازي, داراي صداي فش فش, كنايه, فشفشه دركردن, كنايه زدن, غيور, ادم متعصب ياهواخواه, مجاهد, جانفشان.

svrmod/dysterhet

: ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.

svrord

: قسم دروغ, بد دهاني, كفر گويي, فحش, ناسزا.

svrta ned

: سياه كردن, لكه دار يا بدنام كردن.

svullen

: بادكرده, اماس كرده, اماسيده, ورم كرده, متورم, ورقلنبيده, پراب وتاب, مطنطن, بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullen/svullna

: بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullna

: بادكرده, اماس دار, متورم, متسع, پر طمطراق.

svullnad

: ورم, اماس, باد, بادكردگي, تورم, غرور, طمطراق.

svullnande

: اماس, ورم, حالت تورم.

svulst

: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل.

svva

: درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن, برخاستن, بلند شدن, شناور شدن.

sy

: دوختن, دوزندگي كردن, خياطي كردن.

sybarit

: ساكن شهر سيباريس, عياش, خوشگذران.

sybeh rshandlare

: فروشنده لباس مردانه, خراز.

sybehr

: خرازي فروشي, مغازه ملبوس مردانه.

sydgende

: عازم جنوب.

sydl nning

: جنوبي, اهل جنوب (در ايالا ت متحده).

sydlig

: جنوبي, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydliga

: جنوبي, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

sydligast

: در اقصي نقطه جنوب.

sydost

: باد جنوب شرقي, توفان جنوب شرقي.

sydstlig

: جنوب خاوري, جنوب شرقي.

sydv stlig

: واقع در جنوب غربي, باد جنوب غربي.

sydvst

: باد جنوب غربي, توفان يا تند باد جنوب غربي, جنوب غربي, كلا ه مخصوص مواقع توفاني دريا.

syfilis

: كوفت, سيفيليس, ابله فرنگي.

syfilitisk

: سفليس شناسي, سفليسي.

syfte

: قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

syl

: درفش, سوراخ كن, درفش, نوك پهن.

sylfid

: روح يا موجود ساكن در هوا, جن هوايي.

syllogism

: قياس, قياس منطقي, قضيه منطقي, صغري وكبري.

sylt

: مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.

symbios

: همزيگري, همزيستي, زندگي تعاوني, همزيستي وتجانس دوموجود مختلف يا دوگروه مختلف باهم.

symbiotisk

: وابسته به همزيگري.

symbol

: نشان, نشانه, علا مت, شعار, تمثيل, با علا يم نشان دادن, نشان, علا مت, نماد, رمز, اشاره, رقم, بصورت سمبل دراوردن.

symbolisera

: بطور كنايه نشان دادن, برمز وانمود كردن

symbolisk

: مشعر, حاوي, نشانه, حاكي, كنايه دار, رمزي, اسمي, صوري, جزءي, كم قيمت, نمادي, نمادين, رمزي, نشان دار, علا مت دار, حاكي, دال بر.

symbolisk framstllning

: نماد, نمايش بوسيله علا ءم, مكتب رمزي, نشان پردازي.

symfoni

: سمفوني, قطعه طولا ني موسيقي, هم نوا, هم نوايي.

symfoniker

: هم نواگر, نوازنده عضو اركستر, اهنگ ساز, تصنيف ساز.

symfonisk

: هم اهنگ, هم نوا, موزون, شبيه سمفوني.

symmetri

: تقارن.

symmetrisk

: متناسب, برابر, هم اندازه, متقارن, منظم.

sympatisera

: همدردي يا همفكري كردن, جانبداري كردن.

sympatisk

: دوست داشتني, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

sympatiska

: كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده.

sympatisr

: همدرد, غمخوار, جانبدار.

symposium

: هم نشست, همسگالي, بزم پس از شام, مجلس مذاكره دوستانه, مقالا ت گوناگون درباره يك موضوع, ضيافت.

symtom

: هم افت, نشان, نشانه, اثر, دليل, علا ءم مرض, علا مت.

symtomatiskt

: مطابق نشانه بيماري, نماينده, حاكي, حاكي از علا ءم مرض, نشانه بيماري.

syn

: ظهور, خيال, روح, تجسم, شبح, منظر, ديد, بينايي, مراقبت, بينش, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

syn/vision

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

syna

: سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن.

synagoga

: كنيسه, پرستشگاه يهود.

synbar

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

synbar/p stdd

: نمايان, ظاهر, قابل نمايش, صوري.

synd

: دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.

synd/synda

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

synda

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

syndabock

: بز طليعه, كسيكه قرباني ديگران شود, كسي را قرباني ديگران كردن.

syndaflod

: سيل, طوفان, غرق كردن, طوفان ايجاد كردن.

syndare

: عاصي, بزهكار, گناهكار, خطاكار, متجاوز, مجرم, متخلف.

syndare/missd dare

: متهم, مقصر, ادم خطاكار يا مجرم.

syndfull

: جايزالخطا, دستخوش خطا, عاصي, گناهكار.

syndikalism

: پيروي از اصول اتحاديه صنفي, اتحاديه گرايي.

syndikat

: اتحاديه صنفي, سنديكا, تشكيل اتحاديه دادن.

syndrom

: مجموعه علا ءم بدني وذهني مرض, علا ءم مشخصه مرض, همرفت.

synergi-

: مربوط به همكاري, همكاري كننده, هم نيروزادي.

synergi

: هم نيروزاد, همكاري, كار توام ودسته جمعي.

synh ll/knna igen

: نظر, بينش, بصيرت.

synhll

: بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

synkopera

: هم برش كردن, از ميان كوتاه كردن, مخفف كردن, غش كردن, حالت غش يا سنكوپ پيداكردن, غشي شدن.

synkopering

: كوتاه سازي واژه, اهنگ بين دو ضرب, رقص يا اهنگ سبك وبدون ضرب, همبرش.

synkron

: هم زمان, همگاه, واقع شونده بطور هم زمان.

synkronisera

: همگاه بودن, همزمان كردن, از حيث زمان باهم مطابق كردن, انطباق زماني داشتن.

synkroniserad

: همگام شده.

synkronisering

: همگامي, هم زماني.

synkronisk

: همگاه, همزمان, هموقت.

synlig

: پيدا, پديدار, مريي, نمايان, قابل رويت, ديده شدني, ديداري, بصري.

synlighet

: پيدا, پديداري, قابليت ديدن, ميدان ديد, ديد.

synligt

: بطور مريي.

synod

: شوراي كليسايي, مجلس مناظره مذهبي.

synodisk m nad

: يك ماه قمري.

synonym

: كلمه مترادف, كلمه هم معني, مترادف, هم معني.

synonymordbok

: گنجينه, خزانه, انبار, مخزن, فرهنگ جامع, قاموس, مجموعه اطلا عات.

synopsis

: خلا صه, مجمل, اجمال, مختصر.

synoptisk

: مختصر, كوتاه, خلا صه, اجمال, هم نظير.

synpunkt

: نقطه نظر, ديدگاه, نظريه, ديد, لحاظ, نظر, نقطه نظر, ديد, ديدگاه, نظريه, عقيده.

syntaktisk

: نحوي.

syntax

: نحو.

syntes

: تركيب, تلفيق, امتزاج, پيوند, هم گذاري.

syntetisk

: تركيبي, مركب از مواد مصنوعي, همگذاشت.

synthesizer

: تركيب كننده.

sypse

: كيف مخصوص وسايل كار, جعبه خياطي.

syre

: اكسيژن, اكسيژن دار.

syren

: ياس بنفش, ياس شيرواني.

syres tta

: اكسيژن زدن, اكسيژن اميختن.

syrisk

: اهل سوريه, سوريه اي.

syrlig

: ميخوش, ملس, كج خلق, ميخوش, ملس, ترش وشيرين.

syrlighet

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي, حموضت, اسيديته, ترشي.

syrsa

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

syskon

: هم نيا, هم نژاد, برادر يا خواهر.

syskrin

: جعبه ابزار.

syssels tta/bestta

: اشغال كردن, تصرف كرد.

syssels ttning

: بكارگيري, كارگماري, استخدام.

sysselstta

: اشغال كردن, تصرف كرد.

sysslol shet

: بيكاري تنبلي, بطالت, بيهودگي, گيجي, كند ذهني.

sysslols

: بيكار, تنبل, بيهوده, بيخود, بي اساس, بي پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف كردن, تنبل شدن.

system

: برپاكردن, برپايي, مقدمه چيني, سيستم, دستگاه, منظومه.

systematisera

: داراي روش يا قاعده كردن, اسلوب دادن به.

systematisering

: رده بندي كردن, اسلوبي كردن, همست كاري.

systematisk

: قاعده دار, با همست, همست دار.

syster

: خواهر, همشيره, پرستار, دخترتارك دنيا, خواهري كردن.

systerdotter

: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.

systerlig

: خواهرانه, خواهر وار.

systerskap

: خواهري, انجمن خيريه مذهبي نسوان.

systerson

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

T

t

: پنجه, انگشت پاي مهره داران, جاي پا, با انگشت پا زدن يا راه رفتن.

t

: خورد.

t cka med skorpa

: روكش كردن, با پوسته يا قشري پوشاندن, بشكل پوسته در اوردن.

t ckande

: پوشش, سرپوش, جلد, پوشه, دربرگيرنده.

t ckt bil

: خودروسواري داراي دو صندلي عقب وجلو.

t la

: تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن.

t lig

: شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.

t lp

: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن, بي خيال نگاه كردن, احمقانه نگاه كردن, ادم كودن, ادم ناشي وخام دست.

t lpig

: خشن, بي نزاكت, دهاتي, خشن, زمخت.

t ltmakare

: خيمه دوز, خيام.

t mja

: اهلي كردن, رام كردن.

t mma

: تهي كردن, خالي كردن, به ته رسانيدن.

t nda

: روشن شدن, گرفتن, برافروختن, زمان گذشته فعل.تهگءل

t ndare

: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.

t nde/tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

t nder

: , دندانها.

t ng

: انبردست.

t njbar

: توسعه پذير, قابليت تمديد, قابل تعميم, قابل بسط, قابل كشش, قابل تعميم, بسط يافتني.

t nka

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

t nka ut

: انديشيدن, ابتكاركردن, ابداع كردن.

t nkare

: انديشمند, فكر كننده, متفكر, فكور.

t nker

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

t nkte

: گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

t ppa

: زمين قابل كشت پيوسته بخانه, مزرعه, باغچه.

t r-

: اشكي, اشك اور, كيسه اشك, استخوان اشكي چشم, ويژه اشك.

t rd

: غمگين, مضطرب.

t rnbuske

: گل رشتي, گل حاج ترخاني.

t rning

: طاس تخته نرد, بريدن به قطعات كوچك, نرد بازي كردن.

t rst/trsta

: تشنگي, عطش, ارزومندي, اشتياق, تشنه بودن, ارزومند بودن, اشتياق داشتن.

t rstig

: تشنه, مشتاق, تشنه, عطش دار, خشك, بي اب, مشتاق.

t rt

: كلا غ زنگي, كلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, كلوچه گوشت پيچ, كلوچه ميوه دارپاي, چيز اشفته ونامرتب, درهم ريختن.

t rta/bakelse/kaka

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

t sidan

: چپ چپ, كج, از گوشه ء چشم, با چشم حقارت, با نگاه رشگ اميز, از روي سوء ظن, يك ور, پهلويي, ضلعي, از پهلو.

t t

: متراكم, چگال.

t ta

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

t tning

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

t vla

: رقابت كردن با, هم چشمي كردن, مسابقه دادن.

t vlan

: رقابت, مسابقه.

t vling/tvlan/konkurrens

: رقابت, مسابقه.

t vlingslysten

: هم چشمي كننده, رشك برنده, طالب.

t/t a

: اب شدن (يخ و غيره), گداختن, گرم شدن.

ta

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

ta

: خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

ta

: گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

ta av klderna

: لباس كندن, جامه معمولي (در مقايسه با اونيفورم).

ta av sig hatt

: دراوردن, لباس كندن, طفره رفتن.

ta bort

: عمل تميز كردن وپاك كردن, تصفيه, حذف كردن, كشتن, بقتل رساندن, ذبح كردن, ضايع كردن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

ta bort lukt fr n

: بوي بد را مرتفع كردن, گندزدايي كردن.

ta fr mycket

: پرخوردن.

ta hand om

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

ta i mt

: گروكشيدن, فشاردادن, توقيف كردن, ضبط اموال.

ta in lvorna ur

: روده دراوردن از, شكم دريدن, روده يا چشم و غيره رادر اوردن, شكم دريدن, تهي كردن, خالي كردن, نيروي چيزي راگرفتن.

ta isr

: مجزا كردن, سوا كردن, پياده كردن (ماشين الا ت), به هم ريختن, بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

ta kopia

: پشتيبان, پشتيباني كردن.

ta kvllsvard/supera/klunk

: شام خوردن, شام دادن, مشروب, مقدار.

ta med

: اوردن, رساندن به, موجب شدن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta middag

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن.

ta mig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.

ta n gon ur en villfarelse

: از اشتباه دراوردن, از حقيقت اگاه كردن, مبرا از فريب و تزوير كردن, از فريب اگاهانيدن.

ta nrmaste v gen till

: خط راست, خط مستقيم, اقصر طرق.

ta reda p

: دريافتن, پي بردن, كشف كردن, مكشوف كردن.

ta sig

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.

ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مكرر, رفت و امد مكرر, دوباره دسته بندي كردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

ta till f r lite

: حقيقت را اظهار نكردن, دست كم گرفتن.

ta tillbaka

: انكار كردن, دبه كردن, ترك تابعيت كشور يا دين خود را كردن, گول زدن.

ta vrvning

: براي سربازي گرفتن, نام نويسي كردن, كمك طلب كردن از, درفهرست نوشتن.

tabbe

: اشتباه مضحك.

tabell

: جدول, ميز, مطرح كردن.

tabelluppst llning

: جدول بندي, تنظيم بصورت جدول, تسطيح.

tabernakel

: خيمه, پرستشگاه موقت, مرقد, جايگزين شدن.

tabl

: پرده نقاشي, تابلو, دور نماي نقاشي, جدول.

tabor

: دمبك, تبيره, تنبور, طبل, تنبور زدن, تبيره زدن.

tabu

: تابو, حرام, منع يا نهي مذهبي, حرام شمرده.

tabulator

: جدول بند.

taburett

: تبيره زن.

tack

: متشكرم (تهانكس), تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

tacka

: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

tacka/honfr

: ميش, گوسفندماده.

tackar

: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

tackla

: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.

tacksam

: سپاسگزار, ممنون, متشكر, حق شناس, سپاسگزار, متشكر, ممنون, شاكر.

tacksamhet

: نمك شناسي, قدر داني, سپاسگزاري.

tacksgelse

: سپاسگزاري, شكر گزاري.

tacksgelse

: سپاسگزاري, شكر گزاري.

tafatt

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

tafatt/dumskalle

: احمق, مات و سربهوا.

tafs

: سريع, فعال, مشتاق, زيرك, تيز هوش, سخت, خشن, بند قلا ب ماهيگيري, بند زدن (به قلا ب ماهيگيري).

taft

: پارچه تافته, خوش مزه, مجلل.

taga

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

tagande

: فرض, پنداشت, سرسپردگي, ارتكاب, حكم توقيف, تعهد, الزام.

tageltyg

: پارچه مويي, مويينه, پارچه خيمه اي.

tagg

: خراش كوچك, خار, خارتيغ, خارنوك تيز, تيركشيدن, نيش, سك زدن.

tagg/sticka

: خراش كوچك, خار, خارتيغ, خارنوك تيز, تيركشيدن, نيش, سك زدن.

tagg/torn/t rne

: خار, تيغ, سرتيز, موجب ناراحتي, تيغ دار كردن.

taggig

: تيغ دار, زبر, خراش دهنده, پوشيده شده از خارهاي زياد, دشوار, مهره مانند.

taggtrd

: سيم خاردار.

tak

: سايبان, خيمه, كروك اتومبيل, سايبان گذاشتن, پوشش, سقف, طاق, بام (م.ل.) خانه, مسكن, طاق زدن, سقف دار كردن.

takfnster

: پنجره سقفي, پنجره طاق.

takfot

: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.

takfot/taksk gg

: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.

takl ggning

: مصالح ساختن بام, سقف سازي, پوشش, بام.

taklk

: ابرون كبير, تره فرنگي.

takpanna

: اجر كاشي ناوداني مخصوص بام(مثل سفالهاي ناوداني), سوفال.

takr nna

: اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

takskgg

: پيش امدگي لبه بام, هر چيزي كه كمي پيش امدگي دارد.

taksp n/klappersten

: توفال, تخته كوبي, توفال چوبي ياسيماني وغيره, توفال كوبي كردن, پوشاندن, موي سر را از ته زدن.

taksparre

: تير عرضي طاق, پالا ر, گله مرغ, الوار دار كردن.

takspira

: اوج, منتهي درجه, قله نوك تيز, راس, برج.

takspira/h jdpunkt

: اوج, منتهي درجه, قله نوك تيز, راس, برج.

takspn

: توفال, تخته كوبي, توفال چوبي ياسيماني وغيره, توفال كوبي كردن, پوشاندن, موي سر را از ته زدن.

taktfull

: مبادي اداب, بانزاكت, موقع شناس, دنيا دار.

taktfullhet

: عقل, ملا حظه, نزاكت, كارداني, مهارت, سليقه, درايت.

taktik

: جنگ فن, تدابير جنگي, جنگ داني, رزم ارايي, فنون.

taktiker

: جنگفن گر, رزم ارا, با تدبير, متخصص فنون جنگي.

taktiskt grepp

: جنگ فن, رزم شيوه, جنگ فني, وابسته به رزم شيوه, رزم ارا, ماهردرفنون جنگي, تاكتيك يا رزم ارايي.

taktl s/obetnksam

: فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه.

taktl shet

: بي لطافتي, زمختي, خشونت, بي نزاكتي.

taktls

: بي نزاكت, خشن, فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه, بدون مبادي اداب, بي مهارت, بي سليقه, بي نزاكت, موقع نشناس.

taktpinne

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران.

takvning

: ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام.

tal

: تعقيب قانوني, پيگرد, پيگرد كننده, تعقيب كننده.

tal

: نطق, سخنراني, فصاحت و بلا غت, خطابه, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.

tala

: تعقيب قانوني كردن, دنبال كردن پيگرد كردن.

tala

: دراييدن, سخن گفتن, حرف زدن, صحبت كردن, تكلم كردن, گفتگو كردن, سخنراني كردن.

talad

: , گفته شده.

talade

: پره چرخ, ميله چرخ, اسپوك, ميله دار كردن, محكم كردن

talang

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talangfulla

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talar

: قابل تعقيب.

talare

: سخن پرداز, سخنران, ناطق, خطيب, مستدعي, ياوه گو, گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.

talarkonst

: دكلماسيون, علم بديع, علم معاني بيان, معاني بيان, فصاحت و بلا غت, لفاظي, خطابت, قدرت نطق و بيان, وابسته بعلم بديع يا معاني بيان.

talarstol

: منبر, كرسي خطابه, منقار, پوزه, تاج.

tales tt

: سخن, بيان, نطق, سبك عبارت پردازي, عبارت.

talesman

: سخنران, ناطق, سخنگو, سخنگوي زن.

talfr

: بسگوي, پرگو, پرحرف, وراج, پرچانه.

talg

: پيه, چربي سخت دور كليه وكمر گوسفند, پيه اب كردن, پيه نهنگ وغيره كه براي شمع سازي بكار ميرود, پيه مالي كردن.

talgig

: پيه مانند, چرب, پيه اندود.

talisman

: طلسم, تعويذ, جادو, جادوگرانه.

talja

: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.

talja/tackla

: اسباب, لوازم كار, طناب وقرقره, گلا ويز شدن با, نگاه داشتن, از عهده برامدن, داراي اسباب و لوازم كردن, بعهده گرفتن, افسار كردن.

talk

: طلق, طلق زدن به, باطلق ساختن.

tallium

: تاليوم, عنصر فلزي مشتق از الومينيوم بعلا مت.IT

tallrik

: بشقاب, صفحه, اندودن, ديس, بشقاب بزرگ, هر چيز پهن, صفحه گرامافون.

tallriksunderlgg

: دستمال كوچك سرسفره, نوعي پارچه ابريشمي.

talmud

: تلمود, مجموعه قوانين شرعي وعرفي يهود.

talrik

: كثير, بيشمار, انبوه, بيشمار, بسيار, زياد, بزرگ, پرجمعيت, كثير.

talspr k

: مكالمه, مناظره, گفتگو, طرز سخن گفتن.

taltrast

: باسترك, دستگاه پشم ريسي.

talus

: سنگريزه.

tam

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

tam/matt/tmja

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

tamarind

: تمبر هندي.

tamarisk

: گز, درخت گز.

tambur

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت.

tamburin

: دايره زنگي, دايره, دايره زنگي زدن.

tampong

: توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي, باكهنه گرفتن (سوراخ), پنبه يا كهنه قاعدگي.

tand

: دنده چرخ زنجيرخور, چرخ دنده, شاخ فرعي, دندانه, نوك شاخه ياسيخ, چنگك خيش, از دست دادن, گم كردن, بافتن, دندان, دندانه, نيش, داراي دندان كردن, دندانه دار كردن, مضرس كردن.

tand-

: وابسته به دندانسازي.

tandad

: دندانه دندانه, مضرس (مثل برگ), دندانه دار.

tandben

: عاج دندان.

tandborste

: مسواك دندان.

tandbrygga

: پل دندان مصنوعي, پل سازي.

tandem

: دوپشته, پشت سر هم.

tandkr m

: گرد دندان, خمير دندان, خمير دندان.

tandktt

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

tandl kare

: دندانساز.

tandl s

: بي دندان, بدون دندانه, بچه گانه.

tandlkaryrket

: دندانسازي, دندانپزشكي.

tandlucka

: ناي, گلو, مري, ابگذر, مجرا, كانال.

tandpetare

: خلا ل دندان, دندان كاو.

tandr ta/benrta

: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.

tandrta

: كرم خوردگي دندان, پوسيدگي استخوان.

tandsten

: زبان تاتاري, تاتار, ته نشين, رسوب, باره دندان, درده.

tandv rk

: دندان درد, درد دندان.

tangent

: كليد.

tangentbord

: صفحه كليد, رديف مضراب, رديف حروف.

tangerin

: نارنگي.

tango

: رقص تانگو, رقص چهار ضربي اسپانيولي, تانگو رقصيدن.

tanig

: خشن, داراي دندانه هاي غير منظم, لا غر, لا غر واستخواني, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

tanig person

: ادم لا غر, جانور نحيف, چيز لا غر, گلوي كسي يا چيزي را گرفتن, خفه كردن.

tanka

: سوخت گيري (مجدد) كردن.

tanke

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

tankegng

: استدلا ل.

tankev ckande

: اشاره كننده, دلا لت كننده وسوسه اميز.

tankeverksamhet

: تعقل, تفهم.

tankfartyg

: كشتي نفت كش, تانك, اتومبيل نفش كش.

tankfull

: انديشناك, متفكر, افسرده, پكر, گرفتار غم, محزون, بازتابنده, منعكس سازنده, صيقلي, وابسته بطرز تفكر, فكري, نشخواري, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

tankls

: بي فكر, بي ملا حظه, لا قيد, ناشي از بي فكري.

tankspridd

: مجزا, پريشان خيال, مختصر.

tannin

: جوهر مازو, تانين.

tant

: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.

tant/faster/moster

: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.

tantig

: شلخته.

tantig kvinna

: زن شلخته, زن امل, اخم.

tapet

: كاغذ ديواري, با كاغذ ديواري تزءين كردن.

tapetserare

: كسيكه كاغذ ديواري مي چسباند, خياط رومبلي و پرده و غيره.

tapetsering

: كاغذ چسباني (بر ديوار).

tapioka

: نشاسته كاساو يا مانيوك.

tapir

: خوك خرطوم دراز مالا يا.

tapp

: زبانه, زبانه دار كردن.

tapper

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن, قوي دل, دلير, دلا ور, شجاع, نيرومند, بهادر, دليرانه, تهمتن, دلير, شجاع, دلا ور, باارزش, دليرانه.

tapper/artig

: دلا ور, دلير, شجاع, عالي, خوش لباس, جنتلمن, زن نواز,متعارف وخوش زبان درپيش زنان, زن باز, دلا وري كردن, زن بازي كردن, ملا زمت كردن.

tapperhet

: دليري, شجاعت, جلوه, دلا وري, بهادري, رشادت, شجاعت, زن نوازي, دلا وري, دليري, شجاعت, دلا وري, ارزش شخصي و اجتماعي, ارزش مادي, اهميت.

tapperhet/mod

: دليري, شجاعت, جلوه.

tapph l

: سوراخ شكم خمره يابشكه, سوراخ مقعد, مادگي زبانه, كام, جاي زبانه, جفت كردن, باكام محكم كردن, سوراخ جاي شير اب, سوراخ بشكه, سوراخ.

tapto

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tapto/tatuera/tatuering

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tar ut

: بيرون انداختن, دفع كردن, معزول كردن.

tara/tarera

: وزن خالص (بدون احتساب وزن ظروف), وزن خالص چيزيرا احتساب كردن, ويسياي صحرايي, ماشك.

tarantel

: رطيل.

tarantella

: رقص تند دو نفري ايتاليايي.

tarm-

: روده اي, امعايي, روده دار.

tarm

: روده, شكم, اندرون.

tarmar

: روده, امعاء, دروني.

tarmstrng

: زه, روده گربه وغيره كه براي بخيه زدن درجراحي بكار ميرود.

taro

: گوش فيل نواحي گرمسير.

tars

: استخوان قوزك پا, قوزك پا, ساق پاي مرغ.

tartelett

: نام مربايي كوچك, كلوچه ميوه دار كوچك.

tarvlig

: درزدار.

tarvlig/sjaskig

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

tarvliga

: پست, دون, نخ نما, كهنه, ژنده.

taskspeleri

: تردستي, شعبده بازي, تردستي, حقه بازي, حيله, شعبده.

tass

: پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن.

tatar

: تاتار, تاتاري.

tatuera

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tatuering

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

tautologi

: درستنما.

tautologisk

: حشو و زواءدي.

tavla

: نقاشي.

tavla/m lning

: نقاشي.

tax

: نوعي سگ كوچك با پاهايي كوتاه و بدني دراز.

taxa

: تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.

taxa/tulltaxa

: تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.

taxameter

: مسافت سنج, مسافت نماي تاكسي.

taxera

: تشخيص دادن, تعيين كردن, بستن, ماليات بستن بر, خراج گذاردن بر, جريمه كردن, ارزيابي, تقويم كردن.

taxerbar

: مشمول ماليات, قابل تقويم, نرخ بردار.

taxering

: تشخيص, تعيين ماليات, وضع ماليات, ارزيابي, تقويم, براورد, تخمين, اظهارنظر.

taxeringsbar

: قابل ارزيابي يا تقويم.

taxeringsman

: ارزياب, خراج گذار.

taxi

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران, باتاكسي رفتن, تاكسي, خودروي (هواپيما).

taxidermi

: پركردن پوست حيوانات با كاه وغيره, پوست ارايي.

tchad

: خرده كاغذ.

tcka ver

: پوشش, اندود, پوشيدن, زياد بار كردن, رويهم قراردادن, كراوات.

tcka

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد.

tcka med moln

: ابري يا تيره شدن, با ابر پوشاندن, تيره كردن, افسرده كردن.

tcka/jacka

: كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن.

tckning

: پوشش, شمول, تار, محو, شبيه سحاب, بشكل ابر, تيره.

te

: چاي, رنگ چاي.

teak

: درخت ساج, چوب ساج.

teamwork

: روح همكاري, كار دسته جمعي.

teater

: تاتر, نمايشگاه, اطاق بازي بچه, اطاق عروسك بچه.

teater-

: مربوط به نمايش, وابسته به تماشاخانه, تلاتري, در خور تماشا, وابسته به تسپيس شاعر يوناني, هنرپيشه.

teater/operationssal

: تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني.

teaterbes kare

: ادمي كه قالبا بنمايش ميرود, نمايشرو.

teaterbt

: قايق داراي صحنه نمايش, نمايش در قايق.

teaterdirekt r

: نمايشگر, نمايش دهنده, ادم چاخان, تبليغات چي.

teatralisk

: درخور نمايشگاه, نمايشي, صحنه اي, مناسب نمايش, پرجلوه, وابسته به تماشاخانه, تلاتري, در خور تماشا.

teburk

: چاي دان, توپ تنيس, لولو, شبح.

technicolor

: رنگارنگ.

tecken

: هشت بيت (بايت), دخشه.

tecken/bevis/gva

: نشانه.

tecken/k nnetecken

: نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

tecken/skylt/underteckna

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

teckensnitt

: حوض غسل تعميد, ظرف مخصوص نگه داري اب مقدس, چشمه, ذوب.

tecknad film

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

teckning

: طرح, تصوير, توصيف, شرح.

tefat

: نعلبكي, زير گلداني, بشقاب كوچك, در نعلبكي ريختن.

tegelbrnnugn

: كوره, اجاق, دركوره پختن.

tegelbruk

: اجرپزخانه.

tegelsten

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tegelsten/hedersprick

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

tehus

: قهوه خانه, چاي خانه.

tein

: تلين كه درچاي يافت ميشود.

teism

: اعتقاد بخدا, خدا شناسي, توحيد, يزدان گرايي.

teist

: يزدان گراي, معتقد بخدا, خدا شناس, موحد, خدا پرست.

teistisk

: يزدان گرايانه, خدا پرستانه.

tekaka

: نوعي شيريني ياكلوچه كه گرماگرم باكره ميخورند, بشقاب سفالي كوچك.

tekanna

: قوري چاي.

teknik

: مهندسي, رموز فني, اصطلا حات فني, نكته فني, شگرد فن, اصول مهارت, روش فني, تكنيك, شيوه.

tekniker

: شگردگر, متخصص فني, ذيفن, كارشناس فني, اهل فن, كاردان.

teknisk

: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.

tekniska

: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.

tekniskt

: فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت.

teknokrati

: شگرد سالا ري, حكومت اربابان فن, حكومت كارشناسان فني.

teknolog

: فن شناس.

teknologi

: اشنايي باصول فني, فن شناسي, فنون, شگرد شناسي.

teknologiska

: مربوط به فن شناسي, تكنولوژيكي.

tekopp

: فنجان چاي.

telefon-

: تلفني.

telefon

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن, دورگو, تلفن, تلفن زدن, تلفن كردن.

telefonist

: تلفنچي.

telefonlur

: دستگاه فرستنده وگيرنده (گوشي ودهاني) تلفن در يك قطعه.

telefonsamtal

: فرا خواندن, فرا خوان.

telefoto-

: دستگاه مخابره عكس از مسافات دور.

telefoto

: عكسي كه بوسيله بي سيم فرستاده ميشود, بوسيله بي سيم عكس فرستادن.

telegraf

: تلگراف, دستگاه تلگراف, مخابره تلگرافي, ساعت, داراي صداي تيك تيك, تلگراف.

telegrafera

: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.

telegrafi

: دورنگاري, تلگرافي.

telegrafisk

: از راه دور نگاري, تلگرافي.

telegrafist

: تلگرافچي.

telegram

: تلگرام, تلگراف, تلگراف كردن.

telekinesi

: حركت اجسام بوسيله ارواح.

telekommunikations-

: ارتباط از دور.

teleologi

: حكمت علل غايي, پايان شناسي, مطالعه حكمت غايي.

telepati

: ارتباط افكار با يكديگر, دوهم انديشي.

telepatisk

: وابسته به دورهم انديشي, وابسته به توارد يا انتقال فكر.

teleprinter

: تله تايپ, ماشين ثبت مخابرات تلگرافي, دور نويس.

teleskop

: دوربين نجومي, تلكسوپ, تلسكوپ بكار بردن.

teleskopisk

: وابسته بدوربين نجومي.

television

: دور نشان, تلويزيون.

tellur

: شبه فلز كميابي بعلا مت.عط

telning

: قلمه, نهال, تركه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

telning/ttling

: قلمه, نهال, تركه, نو, تازه, نورسته, فرزند.

tema

: موضوع, مطلب, مقاله, فرهشت, انشاء, ريشه, زمينه, مدار, نت, شاهد.

tematisk

: فرهشتي, ريشه اي, مربوط بموضوع, موضوعي, مطلبي, مقاله اي.

tempel

: معبد, هيكل, پرستشگاه, معبد, شقيقه, گيجگاه.

tempelherre

: زاءر بيت المقدس, معبدي, وابسته بمعبد, عضو جمعيت فراماسون, عضو فرقه اي ازصليبيون نظامي قرون وسطي.

tempera

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

temperaf rg

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

temperament

: مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.

temperamentsfull

: مزاجي, خلقي, خويي.

temperamlning

: كج خلقي, ناراحت كردن, مرض هاري.

temperatur

: دما, درجه حرارت.

tempererade

: معتدل, ملا يم, ميانه رو.

tempo

: وقت, زمان, گام, ميزان سرعت.

tempor r

: موقت, موقتي.

temporal/timlig

: دنيوي, غير روحاني, جسماني, زماني, وابسته بگيجگاه, شقيقه اي, موقتي, زودگذرفاني.

tempus

: كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن.

tendens/tendera

: الودگي لوزه وحلق وگلو با سيل.

tendentis

: داراي گرايش ويژه وعمدي, متمايل, متوجه, رسيدگي كننده.

tendera

: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.

tenn

: تركيب قلع وسرب, مفرغ, ظروف مفرغي, جام پيروزي, جايزه, خاكستري.

tenn-

: داراي قلع, قلع دار, قلعي, قلع مانند, حلبي ساز, قلع كار.

tenngruva

: معدن قلع, قلع كاري, قلع خيز, كان قلع.

tennis

: تنيس.

tentakel

: شاخك حساس, ريشه حساس, موي حساس جانور (مثل موي سبيل گربه), بازوچه.

teodolit

: تلودوليت, دوربين مهندسي, زاويه سنج طول ياب.

teokrati

: يزدان سالا ري, حكومت خدا, حكومت روحانيون.

teolog

: متخصص الهيات, حكيم الهي, خداشناس.

teologi

: يزدان شناسي, علم دين, الهيات, حكمت الهي, خدا شناسي

teologisk

: وابسته بعلوم الهي.

teorem

: قضيه, برهان, مسلله, قاعده, نكره.

teoretiker

: متخصص علوم نظري, نگرشگر, طرفدار استدلا ل نظري.

teoretisera

: نگرشگري كردن, استدلا ل نظري كردن, تحقيقات نظري كردن, فرضيه بوجود اوردن, فرضيه اي بنياد نهادن.

teoretisk

: نظري.

teori

: نظريه, نگره, فرضيه.

teosof

: عارف, اهل عرفان.

teosofi

: عرفان, خدا شناسي, حكمت الهي.

ter verlmna

: از نو نجات دادن, دوباره مستخلص كردن, دوباره تحويل دادن.

ter

: برگشت دادن, درباره, عطف به, با توجه به (مخفف رعفعرعنثع).

ter fylla

: دوباره پر كردن, ذخيره تازه دادن, باز پر كردن.

ter samla

: باز همگذاردن, دوباره سوار كردن.

ter sluta sig till/svara

: پاسخ دفاعي دادن, در پاسخ گفتن, دوباره پيوستن به.

ter stiga upp p

: دوباره بالا رفتن, برگشتن, دوباره سوار كردن.

teraktivera

: دوباره فعال كردن.

teranv nda

: دوباره استفاده كردن.

terapeut

: متخصص درمان شناسي, درمان شناس.

terapeutisk

: درماني, وابسته به درمان شناسي, معالج.

terapi

: درمان, معالجه, مداوا, تداوي.

terass

: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.

terass/husrad

: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن.

terbes k

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.

terbes ka

: ملا قات مجدد, دوباره ملا قات كردن, بازديد كردن.

terbetalning

: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد, غرامت, پرداخت مجدد.

terblick

: شامل گذشته, عطف بماسبق كننده, نگاه به گذشته, مسير قهقرايي, پس نگري, پس نگرانه.

terf

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

terf rskring

: بيمه مجدد, بيمه اتكايي.

terf rsljning

: فروس مجدد, حراج مجدد.

terfall

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.

terfall/terfalla

: برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.

terfalla

: برگشتن, سيرقهقرايي كردن, برگشت, عود, عودت, مرتد, بحال نخستين برگشتن, عود كردن.

terfallsf rbrytare

: عامل تكرار جرم, تكرار كننده جرم.

terfordra

: اصلا ح شدن, مرمت كردن, اصلا ح كردن, نجات دادن, زمين باير را داير كردن.

terfrening

: باز پيوست, بهم پيوستگي, تجديد ديدار, تجديد جلسه.

terfrening/sammankomst

: باز پيوست, بهم پيوستگي, تجديد ديدار, تجديد جلسه.

terfrs kra

: بيمه اتكايي كردن, دوباره بيمه كردن.

terfrs ljare

: خرده فروش, دستفروش, فروشنده.

terg

: برگشتن, رجوع كردن, اعاده دادن, برگشت.

tergldande

: عمل متقابل.

tergng

: ترجمه مجدد, برگشتگي بعقب, عود, رجوع.

terhllsam

: مرتاض, ممسك در خورد و نوش و لذات, مخالف استعمال مشروبات الكلي.پرهيزكار, پارسامنش.

terhllsam/fastland

: اقليم, قاره, پرهيزكار, خوددار.

terhllsamhet

: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي, خودداري, خويشتن داري, پرهيزگاري.

terhmta

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

terhmtning

: بهبودي, بازيافت, حصول, تحصيل چيزي, استرداد, وصول, جبران, بخودايي, بهوش امدن, بهبودي, رمق تازه, نيروي تازه.

terinstta

: دوباره گماشتن, دوباره برقرار كردن, از نو به مقام اوليه خود رساندن, تثبيت كردن.

terinsttande

: تثبيت در مقام.

terkalla

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, باطل ساختن, لغو كردن, فسخ كردن.

terkalla ett yttrande

: حرف خود را رسما پس گرفتن, گفته خود را تكذيب كردن, بخطاي خود اعتراف كردن.

terkallande

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, استغفار, تو كشيدن, انقباض, استرداد, لغو, الغا, فسخ, باطل سازي, برگرداني.

terkasta

: پيچيدن, طنين انداختن, ولوله انداختن.

terkomma

: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkomma/upprepas

: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

terkommande

: دوره اي, برگردنده, عود كننده, تكراري, بازانجامي.

terkr va

: اصلا ح شدن, مرمت كردن, اصلا ح كردن, نجات دادن, زمين باير را داير كردن.

terl mnande

: اعاده, بازگرداني, جبران, تلا في, ارتجاع.

terl sa

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

terl sa/inlsa

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

terlsning

: باز خريد, خريداري و ازاد سازي, رستگاري.

termer

: چشمه اب گرم, حمام اب گرم.

termin

: نيمسال, دوره 61 هفته اي دانشگاه.

terminologi

: فهرست واژه ها و اصطلا حات يك علم يا يك فن, مجموعه لغات, نام, فهرست علا ءم و اختصارات, اصطلا حات علمي يافني, كلمات فني, واژگان.

termistor

: رزيستور برقي, الت مقاوم در مقابل برق.

termit

: موريانه.

termodynamik

: دانش دماپويايي, مبحث فعاليت مكانيكي ورابطه ان باحرارت.

termodynamisk

: وابسته بعلم ترموديناميك, دماپويا.

termoelektrisk

: وابسته به رابطه برق وحرارت, دما برقي.

termoelement

: وسيله اندازه گيري اختلا ف درجه حرارت.

termograf

: گرمانما, گرماسنج خودكمار, دمانما.

termometer

: گرماسنج, حرارت سنج.

termontera

: تعمير كردن, دوباره اماده كار كردن.

termonukle r

: وابسته بدرجه حرارت هسته اتمي.

termoplast

: قابل ارتجاع يا نرمش پذير دراثر حرارت.

termos

: فلا سك, ترمس, قمقمه, محفظه ياظرف عهايق حرارت.

termosflaska

: قمقمه, فلا سك, دبه مخصوص باروت تفنگ.

termostat

: الت تعديل گرما, دستگاه تنظيم گرما, :بوسيله الت تعديل گرماكنترل كردن.

terpentin

: تربانتين, سقز, قندرون, تربانتين زدن به, روغن يا عرق تربانتين.

terplantera skog p

: مجددا درخت كاري كردن, جنگل تازه اجداث كردن, احياي جنگل كردن.

terplantering av skog

: احياي جنگل.

terr ngritt

: اسب دواني باپرش از مانع, اسبدواني صحرايي.

terrarium

: گلخانه, نمايشگاه جانوران خشكي.

terrier

: فهرست ما يملك, سگ بويي شكاري, سگ تري ير.

terrin

: ظرف سوپ خوري, قدح سوپ خوري.

territorial-

: زميني, ارضي, داخلي, محلي, منطقه اي.

terrng

: زمينه, عوارض زمين, زمين, ناحيه, نوع زمين.

terrorisera

: ارعابگري كردن, با تهديد وارعاب كاري انجام دادن, با تهديد وارعاب حكومت كردن, ترور كردن.

terrorism

: ارعابگري, ايجاد ترس و وحشت در مردم.

terrorist

: ارعابگر, طرفدار ارعاب وتهديد.

ters

: ثلث كردن, به سه قسمت تقسيم كردن, سه ورق جور اوردن.

terskapa

: تفريح كردن, تفريح دادن, وسيله تفريح را فراهم كردن, تمدد اعصاب كردن, از نو خلق كردن, دوبار توليد كردن, باز عمل اوردن.

tersnda i h kte

: به بازداشتگاه برگرداندن, احضار كردن, اعاده دادن.

terstende

: وارث طبقه دوم, موصي له, باقي مانده, رسوبي.

terstlla

: تزءينات تازه كردن, مجددا اراستن, تجديد شونده, دوباره مستقر شونده, دوباره درست كردن, دوباره بر قرار كردن, تجديد كردن, دوباره يكي شدن, بازنشاندن, اعاده كردن, ترميم كردن.

terstllelse

: جايگزيني.

terstoden

: مانده, باقيمانده.

tert g

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

terta

: پس گرفتن, دوباره تسخير كردن, پس گيري.

tertagande

: از سر گيري, ادامه, تجديد, شروع, باز يافت.

tertir

: سومين, ثالث, قسمت سوم, دوران سوم.

teruppf ra

: بازساختن, دوباره ساختمان كردن, چيز دوباره ساخته شده, نوسازي كردن, از نوساختن, احيا كردن.

teruppliva

: زنده كردن, اجحيا كردن, بهوش اوردن, قدرت و زندگي تازه دادن (به), باز زنده ساختن.

teruppliva/frnya

: زنده شدن, دوباره داير شدن, دوباره رواج پيدا كردن, نيروي تازه دادن, احيا كردن, احيا شدن, باز جان بخشيدن, بهوش امدن.

terupplivning av

: احيا, تجديد, تمديد, استقرارمجدد, تقويت.

teruppst ndelse

: رستاخيز, قيام, قيام عيسي از مردگان, احيا, رستاخيز كردن.

teruppta

: حاصل, خلا صه, چكيده كلا م, ادامه يافتن, از سرگرفتن, دوباره بدست اوردن, باز يافتن.

teruppvaknande

: بازخيز, تجديد حيات, تجديد فعاليت, طغيان مجدد, طغيان كننده, بازخيزگر.

teruppvcka

: زنده كردن, احيا كردن, رستاخيز كردن.

teruppvckande

: احيا, بهوش اوري.

terutsnda

: دوباره مخابره كردن, دوباره فرستادن.

terutsndning

: مخابره مجدد, ارسال مجدد.

terverka

: واكنش نشان دادن, واكنش كردن, عكس العمل نشان دادن, تحت تاثير واقع شدن.

terverkan

: بازگرداني, پس زني, انعكاس, برگشت, دفع, عكس العمل, واكنش, دفع يا پيشگيري.

tervinna/terf

: دوباره بدست اوردن, باز يافتن, دوباره پيدا كردن, دوباره رسيدن به, غالب شدن بر.

tervinnande

: بازيابي.

tervnda

: بازگشت, مراجعت.

tervndsgr nd/ddl ge

: كوچه بن بست, حالتي كه از ان رهايي نباشد, وضع بغرنج و دشوار, گير, تنگنا.

tes/avhandling

: پايان نامه, رساله دكتري, قضيه, فرض, ضرب قوي.

teservering

: اتاق چاي, رستوران كوچك ودنج مخصوص نسوان.

tesked

: قاشق چاي خوري, بقدر يك قاشق چاي خوري.

test

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

test/f rhra

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

testamentarisk

: وصيتي, وابسته به وصيت نامه, وصيت شده.

testamente

: وصيت نامه, پيمان, تدوين وصيت نامه, عهد.

testamentera

: وقف كردن, تخصيص دادن به, بكسي واگذار كردن.

testamentering

: ميراث, تركه, ارثي كه بنا بوصيت رسيده.

testamentsbevakning

: رونوشت گواهي شده وصيت نامه, گواهي حصر وراثت, گواهي نمودن صحت وصيت نامه, محاكمه كردن, استنطاق كردن, تحت ازمايش يا نظر قرار دادن.

testamentsexekutor

: مجري, مامور اجرا, وصي, قيم, قيمه, وصيه, زن اجراكننده.

testar

: ازمايش.

testator

: ارث دهنده, ميراث گذار, موصي, وصيت كننده, شاهد, ميراث گذار.

testikel

: خايه, بيضه, خصيه, تخم, بيضه, خايه, تخم, گواهي, شهادت.

tetraeder

: جسم چهار سطحي, چهار ضلعي.

text

: متن.

text-

: مربوط به متن يا نص, لفظي, متني.

textf rbttring

: اصلا ح.

textindrag

: بر جسته كردن, دندانه دار كردن, تو رفتگي, سفارش (دادن), دندانه گذاري.

textning/massuppk p

: درشت نوشتن, جلب كردن, اشغال كردن, احتكاركردن, مشغول, مجذوب.

tf ljande

: من تبع, پي ايند, بر ايند, نتيجه بخش.

tg ng/utgifter

: برامد, هزينه, خرج, مخارج, صرف, مصرف, پرداخت.

tg rd

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين.

tg/tr na

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

tgvirke

: مجموع طناب هاي كشتي.

thailndsk

: اهل كشور تايلند, زبان رسمي تايلند.

therm

: كالري كوچك, معادل هزار كالري بزرگ, واحد گرما, حمام, داغ, حمام عمومي, گرما.

thinner

: نازك كننده, كم كننده, رقيق كننده, نازكتر, كم پشت تر.

thymus

: غده تيموس.

tiara

: تارك ,كلا ه پادشاهي (در ايران قديم), تاچ پادشاهي, تاچ پاپ, تاج ياكلا ه.

tibetansk

: اهل كشور تبت, تبتي.

tick

: انقباض غير عادي عضلا ت, حركات غير ارادي اندامها

ticka/bock/f sting

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

tid

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.

tid/gng

: وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.

tidevarv

: مبدا تاريخ, اغاز فصل جديد, عصر, دوره, عصرتاريخي, حادثه تاريخي.

tidevarv/era

: مبدا, تاريخ, اغاز تاريخ, عصر, دوره, عهد, عصرتاريخي, دوران.

tidig

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

tidig ungdom

: حالت جوان شدن.

tidigare

: قبلي, اولي, قبلي, از پيش.

tidigt

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

tidkontrollant

: كارمند ثبت اوقات, وقت نگهدار, گاه نگهدار.

tidl s

: بدون عمر معيني, نامحدود, نامناسب, بي انتها.

tidmtare

: ساعت, گاه شمار.

tidning

: مجله, مخزن, روزنامه, روزنامه نگاري كردن.

tidningsanka

: خبردروغ, شايعات.

tidningskiosk

: روزنامه فروشي, دكه روزنامه فروشي.

tidningsman

: ماشين چي, متصدي ماشين چاپ, مخبر مطبوعاتي.

tidningspapper

: ماشين چاپ روزنامه, طبع روزنامه.

tidningspojke

: پسر روزنامه فروش.

tidningsspr k

: بزرگ جلوه دادن مطالب در روزنامه نگاري.

tidpunkt

: اتصال, الحاق, پيوستگي, مفصل, درزگاه, ربط.

tidpunkt/kritisk tidpunkt

: اتصال, الحاق, پيوستگي, مفصل, درزگاه, ربط.

tidrel

: كسي كه وقت را نگه مي دارد, ساعت.

tidrymd

: نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

tids lder

: اعصار متمادي, قرن بي انتها, قرن ازلي, ابديت.

tidsf rdriv

: مشغوليات, سرگرمي, تفريح, كاروقت گذران, ورزش.

tidsgrns

: ضرب العجل, فرجه.

tidskrift

: مجله, مخزن.

tidsmta

: تنظيم سرعت چيزي, تنظيم وقت.

tidsmta

: تنظيم سرعت چيزي, تنظيم وقت.

tidtabell

: گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات كار, جدول ساعات كار.

tidvatten

: اب جزر ومد كه بخشكي ميرسد, خط ساحلي, كشند اب

tidvatten/flod

: جريان, عيد, كشند داشتن, جزر ومد ايجاد كردن, اتفاق افتادن, كشند.

tidvattenlinje

: اثر جزر ومد, اثر سيل, ميله شاخص جزر ومد, كشندنشان.

tidvattens

: جزر و مدي, كشندي.

tiger

: ببر, پلنگ.

tigeraktig

: درنده خو, ببر صفت.

tigerhona

: ببرماده, ماده پلنگ.

tigga

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن, گره زدن, بستن, محكم كردن, باربري كردن, اخاذي كردن, دوره گردي كردن, گدايي, دوره گردي.

tigga till sig

: عليق جمع اوري كردن, تلا ش كردن, تلا ش, تكاپو, صرفه جويي كردن.

tigga/be

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن.

tiggare

: گرفتارفقر و فاقه, بگدايي انداختن, بيچاره كردن, گدا

tiggarmunk

: راهب صومعه, راهب درويش و ساءل.

till ventyrs

: شايد, ممكن است, توان بود, اتفاقا.

till

: توي, اندر, در ميان, در ظرف, به, بسوي, بطرف, نسبت به, مقارن, بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است.

till allmnhetens f rfogande

: خالصه دولتي, ملك خالصه.

till den grad

: به اندازه اي كه, از بس, چون, چونكه, نظر به اينكه, از انجاييكه, بنابراين, تا انجاييكه, ازبسكه.

till gg

: ضميمه, ذيل, افزايش, الحاق, افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم, پيوست, ضميمه سازي, انضمام, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, توسيع, تمديد, تعميم, تلفن فرعي, متمم, مكمل, ضميمه, الحاق, زاويه مكمل, تكميل كردن, ضميمه شدن به, پس اورد, هم اورد.

till gna

: اهدا كردن, اختصاص دادن, وقف كردن, پيشكش.

till gnade

: وقف شده, اختصاصي.

till intet frpliktande

: رد كننده, غير صريح, غير مشخص.

till mplig

: كاربست پذير.

till mpning

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال, اجراء, انجام.

till skillnad fr n

: بي شباهت, برخلا ف, غير, برعكس.

till slut

: اعتقاد بعلت نهايي در گيتي, قطعيت, پايان, بالا خره, عاقبت, سرانجام.

till sngs

: در بستر, در رختخواب.

till telse

: اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصي.

till tlig

: قابل قبول, قابل تصديق, پذيرفتني, روا, مجاز.

tillbaka

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

tillbakabjd

: برگشتن, خميدن, خميده بعقب, قفا رفتن زبان.

tillbakablick

: بازگوي داستان, وقفه زماني (در پيشرفت ادب وهنر), بازتاب اشعه.

tillbakablickande

: پس نگري, نگاه به قهقرا.

tillbakadragande

: پس رفتن, عقب زدن, قلا ب, فنر, بازنشستگي.

tillbakadragen

: منزوي, خشن, كناره گير.

tillbakag ende

: برگشت كننده, قهقرايي, قفارو, پس رو.

tillbakagng

: پس رفتن, پس رفت كردن, برگشت, پس روي, سير قهقرايي كردن, بسرفت, برگشت, عود, سير قهقرايي, پس رفت, برگشت, پس روي, حركت قهقرايي, قفاروي.

tillbakalutad

: خوابيده, خم, برزمين گستر.

tillbakariktad

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفايي, تنزل كننده, قهقهرايي, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakariktad/reaktion r

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفايي, تنزل كننده, قهقهرايي, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

tillbakasvallande vg

: مراجعت موج, اضطراب يا اشفتگي بعداز انجام عملي, عواقب.

tillbakavisa

: رد كردن, نپذيرفتن.

tillbakavisa/f rkasta

: رد كردن, نپذيرفتن.

tillbedjan

: ستايش, پرستش, عشق ورزي, نيايش.

tillbehr

: لوازم, فرعي, هم دست, دستگاه, اسباب, سودمندي.

tillblandning

: شيريني, معجون, تركيب, ساخت, مربا.

tillbommad

: بسته, مسدود, ممنوع.

tillbringa

: صرف كردن, پرداخت كردن, خرج كردن, تحليل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

tillbringare

: افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

tillbyggnad

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

tilld ma

: با حكم قضايي فيصل دادن, فتوي دادن(در), داوري كردن, محكوم كردن, مقرر داشتن, دانستن, فرض كردن.

tilldela

: تخصيص دادن, واگذار كردن, ارجاع كردن, تعيين كردن, مقرر داشتن, گماشتن, قلمداد كردن, اختصاص دادن, بخش كردن, ذكر كردن.

tilldelande

: بخشش, اعطاء.

tilldelning

: تخحيص, تعيين وقت, قرار ملا قات, واگذاري, ميعاد.

tilldmande

: قضاوت, داوري, احقاق حق, حكم ورشكستگي.

tillf llig

: تصادفي, اتفاقي, غير مترقبه, عرضي(ارازي) ضمني, عارضي, غير اساسي, پيش امدي, نابجا, عارضي, خارجي, الحاقي, اكتسابي, غير موروثي, اتفاقي, غير مهم, غير جدي, اتفاقي, شانسي.

tillf lligt

: موقت, موقتي.

tillf ngatagare

: اسير كننده.

tillfalla

: افزوده شدن, منتج گرديدن, تعلق گرفتن.

tillfalla/v xa till

: افزوده شدن, منتج گرديدن, تعلق گرفتن.

tillflde

: ريزش, جريان, انبوهي, نفوذ, رخنه, تاثير, ورود, هجوم, ريزش.

tillflle

: موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعيت, تصادف, باعث شدن, انگيختن, فرصت, مجال, دست يافت, فراغت.

tillfllighet

: انطباق, اتفاق, تصادف, قضا وقدر, شانس, اقبال, حادثه, وقايع اتفاقي, روي داد شانسي.

tillflykt

: مراجعه, اعاده, چاره, وسيله, توسل, پاتوق, ميعادگاه, متوسل شدن به, مراجعه كردن به, پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگي, تحصن, پناه دادن, پناه بردن.

tillflykt/ta sin tillflykt

: ملجا, پناهگاه, پاتوق, ملا قات مكرر, رفت و امد مكرر, دوباره دسته بندي كردن, متشبث شدن به, متوسل شدن.

tillflyktsort

: بندرگاه, لنگرگاه, پناهگاه, جاي امن, عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillflyktsort/retirera

: عقب نشيني كردن, عقب نشيني, كناره گيري, گوشه عزلت, انزوا, عقب نشاندن, پس گرفتن, عقب زدن.

tillfoga

: ضربت وارد اوردن, ضربت زدن, تحميل كردن.

tillfoga skada

: خسارت زدن, صدمه زدن.

tillfredsst lla

: خشنود و راضي كردن, لذت دادن(به), مفتخر كردن, جبران كردن, جاكش, واسطه كار بد, جاكشي كردن, خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

tillfredsst llelse

: خشنودي, لذت, سر بلندي, خوشنودي, خرسندي, رضامندي, رضايت, ارضا ء.

tillfredsstllande

: اقناع, اشباع.

tillfredst llande

: رضايتبخش, خرسند كننده.

tillfredstlla

: خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

tillfriskna

: بهگراشدن, بهبودي يافتن, دوره نقاهت را گذراندن, ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

tillfrisknande

: بهگرا.

tillfrordnad

: ايفاي نمايش, جدي, فعال, كاري, كفالت كننده, كفيل, متصدي, عامل, بازيگري, جديت, فعاليت, كنشي.

tillfrordnad/spels tt

: ايفاي نمايش, جدي, فعال, كاري, كفالت كننده, كفيل, متصدي, عامل, بازيگري, جديت, فعاليت, كنشي.

tillg ng

: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا, دارايي.

tillg ngliga

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillg ngligt

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillggs

: تكميلي, اضافي.

tillgiven

: جانسپار, فدايي, علا قمند.

tillgivenhet

: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه, علا قه, انس.

tillgjord

: مصنوعي, ساختگي, داراي سبك يا رفتار بخصوص, تصنعي, ناز, نازدار, پر ادا واطوار, قيمه شده.

tillgjordhet

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازي, ناز, تكبر.

tillgnad

: وقف شده, اختصاصي.

tillgnglig

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود.

tillgnglighet

: دلجويي, مهرباني, خوشرويي, مدارا, قابليت استفاده, چيز مفيد و سودمند, شخص مفيد, دسترسي, فراهمي.

tillh ra/ang

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, مناسب.

tillh righet

: جزء, ضميمه, دستگاه, اسباب, جهاز, حالت ربط و اتصال, متعلقات, متعلقات, وابسته ها (بصورت جمع), متعلقات واموال, دارايي.

tillhandahlla/f rse

: تهيه كردن, مقرر داشتن, تدارك ديدن.

tillhra

: وابسته بودن, مربوط بودن, متعلق بودن, اختصاص داشتن (با to), تعلق داشتن, مال كسي بودن, وابسته بودن, ذاتي بودن, جبلي بودن, ماندگار بودن, چسبيدن.

tillintetg relse

: نابودي.

tillintetgra

: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن.

tillitsfull

: اعتماد كننده, موتمن, مطملن, معتمد, اطمينان, اعتماد.

tillk nnagivande

: اگهي, اعلا ن, خبر, اعلا ن, اگهي, انتشار, بيانيه, اعلا ميه, ابلا غيه.

tillknnage

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن.

tillm tesgende

: تطبيق, موافقت, جا, منزل, مناسب, خوش محضر, خوشخويي, ادب.

tillmpas

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسيله, تمهيد, اختراع, تعبيه.

tillmplighet

: اسباب, الت, وسيله, تمهيد, اختراع, تعبيه.

tillnamn

: نام خانوادگي, كنيه, لقب, عنوان, لقب دادن.

tillopp

: ريزش دروني, جريان بداخل.

tillr cklig

: بس, بسنده, كافي, شايسته, صلا حيت دار, قانع.

tillr ckligt

: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن, كافي, بس, باندازه ء كافي, نسبتا, انقدر, بقدركفايت, باندازه, بسنده.

tillr ttavisa/varning

: نصيحت كردن, پند دادن, اگاه كردن, متنبه كردن, وعظ كردن.

tillr ttavisning

: سرزنش كردن, سرزنش و توبيخ رسمي, مجازات.

tillrcklig m ngd

: كفايت, شايستگي, قابليت, مقدار كافي, بسندگي.

tillrcklighet

: كفايت.

tillrttavisa

: نصيحت كردن, پند دادن, اگاه كردن, متنبه كردن, وعظ كردن, تقبيح كردن, سخت مورد انتقاد قرار دادن.

tillrttavisande

: گوشمالي, توبيخ كردن, ملا مت كردن, ملا مت, زخم زبان.

tillrttavisning/tillr ttavisa

: سرزنش كردن, سرزنش و توبيخ رسمي, مجازات.

tills

: تا, تااينكه, وقتي كه, تا وقتي كه.

tills/pinnmo

: تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت.

tillsammans

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول, با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

tillsats

: افزودني, افزاينده, :(ش.) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود.

tillsats/komplement

: الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي.

tillsk rare/montr

: كمك مكانيك, فيتر.

tillskansa sig/inkrkta p

: غصب كردن, بزور گرفتن, ربودن.

tillskott

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.

tillskrare

: برنده, الت تراش, نوعي كرجي, دندان پيش.

tillskriva

: نسبت دادن, اسناد دادن, دانستن, حمل كردن (بر), كاتب, رونويس بردار.

tillskrivande

: عمل نسبت دادن به چيزي, اتصاف, تصديق مالكيت.

tillskrivningsbar

: نسبت دادني, قابل اسناد.

tillslutna

: مهر شده, محكم چسبيده, مهر و موم شده.

tillst nd/belgenhet

: متعهد شدن, تعهد دادن, گرفتاري, مخمص?ه.

tillstnd

: فوق العاده و هزينه ء سفر, مدد معاش, جيره دادن, فوق العاده دادن, حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

tillstr mning

: گروه, محل ملا قات, محل اجتماع, محل تلا قي چند خيابان يا جاده, درون يورش, حمله بدرون, ازدحام سوي درون, هجوم بداخل

tillt ppande

: جلوگيري, منع, بازداشت, سد, خط, ايست.

tillta

: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن, اجازه دادن, مجاز كردن, روا كردن, نديده گرفتن, پروانه, جواز, اجازه.

tilltala

: مخاطب ساختن, مواجه شدن(با), نزديك شدن(بهر منظوري),مشتري جلب كردن(زنان بدكاردر خيابان), نزديك كشيدن, در امتداد چيزي حركت كردن(مثل كشتي).

tilltalande

: همدرد, دلسوز, شفيق, غمخوار, موافق.

tilltelse/sanktion

: فرمان, فتواي كليسايي, سوگند, تصويب, جواز, تاييد رسمي, داراي مجوز قانوني دانستن, ضمانت اجرايي معين كردن, ضمانت اجرايي قانون.

tilltna

: روا, مجاز, قابل قبول, رخصت دادني.

tilltppning

: انسداد, بسته شدگي, جفت شدگي(دندانها).

tilltr da

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

tilltr de/medgivande

: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد.

tilltrda/bitr da

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

tilltrde

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.

tilltrde/tillskott

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.

tilltro

: اطمينان, اعتماد, باور, اعتقاد.

tillv xt

: پس رفت, بازگشت, اعاده, كسادي, بحران اقتصادي.

tillv xt/svulst

: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل.

tillverka

: ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

tillverka i miniatyr

: كوچك كردن, بصورت مينياتور در اوردن.

tillverkande

: ساخت, ساختمان, مايه كاميابي, تركيب, عايدي, ساخت.

tillverkare

: صاحب كارخانه, توليد كننده, سازنده.

tillverkare av eleganta damklder

: كسي كه كلا ه وجامه زنان را ميفروشد, كلا ه فروش زنانه, كلا ه دوز زنانه.

tillverkning av

: پردازش.

tillvita

: ادعاي بيجا كردن, غصب كردن, بخود بستن.

tillvitelse

: نسبت دادن, بستن به.

tillvxande

: افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن.

tillvxt/anhopning

: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث.

tillyxa

: بريدن, قطع كردن, انداختن (درخت وغيره), ضربت, شقه, ذبح, شكاف ياترك نتيجه ضربه.

timbre

: دايره زنگي.

timglas

: ساعت ريگي, ساعت شني, ساعت ريگي.

timjan

: اويشن, صعتر.

timme

: ساعت, 06 دقيقه, وقت, مدت كم.

timmer

: تخته, الوار, تيربريده, الوار را قطع كردن, چوب بري كردن, سنگين حركت كردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmer/skrp/lufsa

: تخته, الوار, تيربريده, الوار را قطع كردن, چوب بري كردن, سنگين حركت كردن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

timmerkoja

: كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن.

timmerskog

: جنگل, جنگل چوب الواري.

timoteus

: اسم خاص مذكر, تيموتاوس.

tina upp/avfrosta

: يخ چيزي را اب كردن.

tindra

: درخشيدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

tindra/blinka/glimt

: چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان), برق زدن ياتكان تكان خوردن, چشمك, بارقه, تلا ء لو.

tinktur

: تنتور, طعم جزيي, اثر جزيي, رنگ جزيي, ته رنگ, رنگ زدن, الودن.

tio

: ده, شماره 01, چندين, خيلي.

tio guds bud

: احكام دهگانه موسي.

tio rs

: دهساله, بمدت دهسال.

tioarmad bl ckfisk

: انواع سرپاوران 01 بازويي, قلا ب سنگين ماهيگيري.

tiocentare

: مسكوك ده سنتي(امريكايي).

tiodubbel

: ده برابر, ده چندان.

tiofoting

: ده پا, خرچنگ ده پا.

tiohrning

: شكل ده ضلعي و ده زاويه اي, ده پهلو.

tiokamp

: ورزشهاي ده گانه دووميداني.

tionde

: دهم, دهمين, ده يك, عشر, عشريه, ده يك, عشر, عشريه, ده يك گرفتن از.

tioplaning

: ده رو, ده وجه.

tiostavig

: ده هجايي.

tips

: اشاره, ايما, تذكر, چيز خيلي جزءي, اشاره كردن.

tipsade

: مصلحت اميز, خردمندانه.

tipsare

: فروشنده اسرار واطلا عات محرمانه, خبرچي.

tirad

: سخنراني دراز وشديداللحن.

tisdag

: سه شنبه.

tisdagar

: سه شنبه.

tistel

: خار, بوته خار, شوك, باد اور, شوك مبارك, تاتاري.

tit

: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.

titan

: تيتان, غول پيكر, خداي خورشيد.

titel

: كنيه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان كتاب, عنوان نوشتن, واگذاركردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

titelinnehavare

: صاحب سند مالكيت, داراي عنوان, لقب دار.

titelplansch

: نماي سردر, سرلوحه, سرصفحه, ديباچه كتاب.

titrera

: عيارچيزي را معين كردن, عيار گرفتن.

titrering

: تعيين عيار, عيارگيري.

titt

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن.

titta

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, زيرچشمي نگاه كردن, نگاه دزدانه.

titta in

: درج تصادفي.

titta in/kvickna till

: شفا يافتن, بهوش امدن, بازگشتن وبحال اول رسيدن.

titta/kika/pipa

: نگاه زير چشمي, نگاه دزدكي, طلوع, ظهور, نيش افتاب, روزنه, روشنايي كم, جيك جيك, جيرجيركردن, جيك زدن, باچشم نيم باز نگاه كردن, از سوراخ نگاه كردن, طلوع كردن, جوانه زدن, اشكار شدن, كمي.

tittare

: نگاه كننده, خوش قيافه, نگهدار, شبان, نگاه كننده, ايينه عينك, پنجره.

titthl

: روزنه, ديدگاه, درز.

titul r-

: لقبي, ناشي از لقب رسمي, افتخاري, عنواني, لقب دار, صاحب لقب, متصدي, داراي عنواني.

tj le

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

tj na till

: سودمند بودن, بدرد خوردن, داراي ارزش بودن, در دسترس واقع شدن, فايده بخشيدن, سود, فايده, استفاده, كمك, ارزش.

tj nar-

: پست, نوكر مابانه, چاكر, نوكر, ادم پست.

tj nare

: نوكر, نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.

tj nst

: خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن.

tj nsteman

: افسر, صاحب منصب, مامور, متصدي, افسر معين كردن, فرماندهي كردن, فرمان دادن.

tj nstgrande/vakthavande

: سر خدمت.

tj nstgringslista

: سياهه نامه ها, سياهه وظايف.

tj nstgringsordning

: فهرست اسامي شاگردان يا سربازان, دادگاه كاتوليكي.

tj ra

: قير, قيرماليدن به, قير زدن, :برانگيخته, خشمگين كردن, ازردن.

tja

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

tjallare

: جيغ جيغو, داراي صداي شبيه جغد يا موش.

tjata

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

tjeck

: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.

tjeckisk

: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.

tjeckisk/tjeck

: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.

tjeckoslovakien

: كشور چكوسلواكي.

tjej

: دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه.

tjna

: تحصيل كردن, كسب معاش كردن, بدست اوردن, دخل كردن, درامد داشتن.

tjna/servera/serva

: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

tjnar-/simpel

: پست, نوكر مابانه, چاكر, نوكر, ادم پست.

tjnlig/servil

: چاپلوس, پست, تابع, مادون, سودمند, متملق.

tjnsteflicka

: كلفت, مستخدمه.

tjnstepojke

: پادو, شاگرد, نوكر.

tjock

: خپله وچاق, كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

tjock halsduk

: شال گردن, صدا خفه كن, نمد, انبار لوله اگزوس.

tjock nda

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

tjock vaniljss

: يكجور شيريني يا فرني.

tjock/tjocka

: كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

tjocka

: كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

tjockflytande/seg

: چسبناك.

tjockhuding

: جانور پوست كلفت(مثل كرگدن).

tjockmagad

: داراي شكم گنده.

tjockskalle

: ساده لوح, احمق.

tjockskallig

: احمق, نادان, كم هوش, خرف.

tjockt stycke

: تكه بزرگ يا كلفت وكوتاه (درمورد سنگ ويخ وچوب), كنده, مقدار قابل توجه, تكه بزرگ, كلوخه.

tjrig/dr ja

: قيري, قيراندود, درنگ, درنگ كردن, تاخير كردن.

tjrn

: درياچه عميق وكوچك كوهستاني.

tjuder/tjudra

: كمند, افسار, حدود, وسعت, افسار كردن.

tjugo

: عدد بيست.

tjugonde

: يك بيستم, بيستمين, بيستم.

tjur

: گاونر, نر, حيوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتاركردن, بي پرواكاركردن.

tjura

: لب كلفتي, جلو امدگي لبها, لب ولوچه را جمع كردن, لب را بزير اويختن, اخم كردن, قهر, اخم, ترشرويي, بد اخمي كردن.

tjurfktare

: گاوباز.

tjurighet

: غيظ, رنجش, اوقات تلخي, دسته خنجر.

tjusa

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

tjusa/tjusning/charm

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

tjusare

: جذاب, دلربا, افسونگر, فريبنده.

tjusig

: خيلي خوب, جذاب, زيرك, چالا ك, نكته دان, بسيار جالب, بسيارجاذب.

tjusning

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن, شيدايي, افسون, جذبه.

tjut

: زوزه كشي, ناله و زاري.

tjut/tjuta/skrik/skrika

: صداي بلند, جيغ, فرياد شبيه جيغ, صداي گوشخراش, فرياد كردن, جيغ كشيدن, صداي ناهنجار(مثل صداي ترمز ماشين) ايجاد كردن.

tjuta

: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن, زوزه كشيدن(مانند سگ يا گرگ), جيغ كشيدن(مانند جغد), باصداي بلند ناله و زاري كردن, صداهاي ناهنجار ايجاد كردن, ناله و شيون كردن, زوزه كشيدن, عوعو كردن, زوزه.

tjuv

: دزد, مرتكب سرقت, دزد, سارق.

tjuvaktig

: خوگرفته به دزدي, دست كج, دزدوار, دزدانه, درخور دزدان.

tjuvfiska

: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.

tjuvjaga

: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.

tjuvjaga/tjuvfiska

: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.

tjuvlyssna

: استراق سمع كردن.

tjuvskytt

: شكارچي دزدكي.

tjuvspr k

: اصطلا حات مخصوص يك صنف يا دسته, زبان دزدها وكولي ها,طرزصحبت, زبان ويژه, مناجات, گوشه دار, وارونه كردن, ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصي صحبت كردن, خبرچيني كردن, اواز خواندن, مناجات كردن.

tjuvsprk/hyckleri

: اصطلا حات مخصوص يك صنف يا دسته, زبان دزدها وكولي ها,طرزصحبت, زبان ويژه, مناجات, گوشه دار, وارونه كردن, ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصي صحبت كردن, خبرچيني كردن, اواز خواندن, مناجات كردن.

tkomlig

: دستيابي پذير, نزديك شدني.

tl je

: استهزا, ريشخند, تمسخر كردن, دست انداختن.

tlamod

: خودداري, شكيبايي, تحمل, امساك, مدارا, بردباري, شكيبايي, شكيب, صبر, طاقت, تاب.

tlig

: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.

tlig

: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.

tlig

: خوردني, ماكول.

tljare

: صورت كسر, شمارنده.

tlp

: ادم كودن, ادم بي دست وپا, ملوان تازه كار, خام دستي كردن, روستايي, برزگر, دهاتي, نادان.

tlp/drummel

: دهاتي, ادم خشن و زمخت, بي تربيت, روستايي, سرفرود اوردن, ادم بي دست وپا, ادم نادان ونفهم, بيشعور دانستن, ريشخندكردن, نفهمي نشان دادن, ولگردي كردن.

tlt

: چادر, خيمه, خيمه زدن, توجه, توجه كردن, اموختن, نوعي شراب شيرين اسپانيولي.

tltunderlag

: فرش مشمع, فرش رطوبت ناپذير.

tlyda

: موافقت كردن, براوردن, اجابت كردن.

tminstone

: اقلا, دست كم, اقلا.

tmjbar

: رام شدني, رام كردني.

tmning

: تهي سازي, رگ زني, تقليل, نقصان.

tnagel

: ناخن انگشت پا.

tndapparat

: گيرانه.

tnde

: زمان گذشته فعل.تهگءل

tndning

: سوزش, احتراق, اتش گيري, اشتعال, هيجان.

tng/flackt ng

: انبردست.

tnjbarhet

: توسعه پذيري, قابليت تمديد.

tnka logiskt

: استدلا ل كردن, دليل اوردن.

tnka ut p frhand

: قبلا فكر چيزي را كردن, مطالعه قبلي كردن.

tnkbar

: تصور كردني, قابل تصور, انگاشتني, قابل درك, وابسته به تصورات و پندارها, تصوري, فكر كردني, انديشه پذير, قابل فكر, ممكن.

tnkespr k

: مثل, امثال و حكم.

tnkt

: تقلبي, تصوري, فرضي, خيالي, جازده, قلب, واهي, گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

tnt

: زمان گذشته فعل.تهگءل

toa

: نوعي بازي ورق, مستراح.

toalett

: توالت, ارايش, بزك, ميز ارايش, مستراح.

toalettrum

: دستشويي, مستراح.

toastmaster

: كسي كه ناطقين بعد از صرف شام را معرفي ميكند.

tobak

: تنباكو, توتون, دخانيات.

tobakshandlare

: تنباكو فروش, توتون فروش, توتونچي.

toddy

: عرق ابدار (مخلوط با اب), دسته اي از مردم كه براي خوردن عرق گرد هم نشينند, عرق خوردن, شيره خرما كه در ساختن عرق خرمابكار ميرود, عرق خرما كه بااب گرم مخلوط شود.

toffel

: لغزنده, تاشو, ليز, كفش راحتي.

tofs

: منگوله, ريشه, چنبره, اويز زدن, منگوله زدن به, كاكل ذرت.

tofsvipa

: مرغ زيبا, زياك, هدهد, شانه بسر, مرغ زيبا, زياك, هدهد.

tog

: زمان گذشته فعل.عكات

toga

: جبه, ردا, رداي بي استين, لباس رسمي قضات.

tokajer

: انگور سفيد يا ارغواني بيضي, شراب شيرين مجارستان.

tokig

: سفيه, احمق, ارام, فروتن, احمق, ديوانه, مجنون, بي عقل, احمقانه.

tokiga

: ديوانه, شوريده, شكاف دار.

tokigheter

: مسخرگي, لودگي.

tokstolle

: ديوانه بي ازار, خل.

tolerans

: تحمل, تاب, مدارا, بردباري, تحمل, ازادي, ازادگي, ازادمنشي.

tolerant

: اسان گير, مجاز, روا, بامدارا, مدارا اميز, ازادمنش, ازاده, داراي سعه نظر, شكيبا, اغماض كننده, بردبار, شخص متحمل.

tolfte

: دوازدهم, دوازدهمين, يكي از دوازده قسمت.

tolk

: نما, توان.

tolka

: تفسير كردن, تعبير كردن, استنباط كردن, تفسير كردن, ترجمه كردن, ترجمه شفاهي كردن.

tolkning

: شرح, بيان, تفسير, تعبير, ترجمه, مفاد.

tolkning av

: شرح, بيان, تفسير, تعبير, ترجمه, مفاد.

tolv

: دوازده, دوازده گانه, يك دوجين.

tolvfingetarm

: روده اثني عشر, دوازدهه.

tom

: تهي, خالي, مخفف اسم توماس, جنس نر, گربه نر , تهي, خالي, بي مفهوم, پوچ, كم عقل, بيمعني.

tom/andefattig/fnig

: تهي, بي مغز, پوچ, چرند, فضاي نامحدود, احمق.

tomah k

: با تبر زين زدن, تبرزين.

tomat

: گوجه فرنگي.

tombola

: نوعي بازي قديمي, لا تار, بخت ازمايي كردن, نوعي قمار شبيه لوتو.

tomhet

: پوچي, بي مغزي, بيهودگي, كار بيهوده, بطالت, خلا (كهالا), تهي گري, عاري بودن, چيز تهي, فضاي خالي, فراغت, هيچي, پوچي.

tomografi

: فن تشخيص امراض از روي عكسبرداري با اشعه مجهول, پرتونگاري مقطعي.

tomrum

: خلا ء.

tomt

: تهي, خالي.

tomt/komplott/intrig/konspirera

: نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

tomte

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار, جني, زشت وموذي, غول, لولو, شبگرد, دزد.

tomte/ung flickscout

: دختر پيشاهنگ هشت ساله تايازده ساله, يكجور دوربين عكاسي, يكنوع نان شيريني ميوه دار.

tomtebloss

: جرقه زن, پرتلا لوء, اتشبازي جرقه دار, گوهر درخشان (مثل الماس).

tomtebrus

: بستني ميوه, ليموناد.

tomtenisse

: پري, پريزادي كه در ماهتاب ميرقصد, ادم بازيگوش و خطرناك, بچه شيطان.

ton

: تن, واحد وزني برابر با 0001 كيلوگرم, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

ton r

: سنين 31 تا 91, نوجوان ده تا19 ساله, ده تانوزده سالگي.

ton rs

: نوجوان, بالغ, جوان, رشيد.

tonal

: مربوطه به اهنگ صدا.

tonalitet

: چگونگي صدا, اهنگ, مايه, رنگ پذيري.

tonfall

: وزن, اهنگ, هم اهنگي, افول.

tonfisk

: ماهي توناياتون, هر نوع ماهي اسقومري اقيانوسي.

tonls

: بي اهنگ, ناموزون.

tonnage

: گنجايش كشتي برحسب تن, تن شماري, برحسب شماره تن, بارگير.

tonring

: اسيب, غصه, رنج, درد, اندوه, خشم, تنفر, سنين 31 الي 91سالگي, نوجوان (از ده تا 91 ساله).

tonsill

: لوزه, بادامك.

tonsillit

: ورم لوزتين, ورم لوزه, زهر باد.

tonskala

: هنگام, گام, حدود, حيطه, وسعت, رسايي.

tonsur

: فرق سر را تراشيدن, سر تراشيده, قسمت تراشيده سر كشيش.

tonvikt

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.

topas

: ياقوت زرد, زبرجد هندي, توپاز.

topless

: بي نوك, بي سر, بي قله, بي انتها, بي بالا تنه.

topografi

: نقشه برداري, مكان نگاري, مساحي.

topografisk

: وابسته بنقشه برداري يا مكان نگاري.

topp

: نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي, سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن, راس, تارك.

toppen

: بسيار عالي, خيلي زيبا.

toppengrej

: كسيكه خرناس ميكشد, صفير, خرناس.

toppenkille

: خركننده, درهم شكننده.

toppexpert

: صداي غژ, صداي تيز و تند, فش فش, غژغژ كردن, مثل فرفره چرخيدن.

topphugga

: راي جويي, پهنه, راي, اخذ راي دسته جمعي, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, مراجعه به اراء عمومي, راي دادن يا اوردن, راس كلا ه.

toppsegel

: بالا ترين بادبان, از سر, سراسيمه.

toque

: كلا ه زنانه كوچك و بي لبه, بوزينه داراي موي كلا له اي.

tor

: برج ثور, گاو.

torah

: تورات, شريعت موسي.

tordmule

: پنگوءن منقار تيغي.

toreador

: قهرمان گاو باز سوار بر اسب.

torftig

: بيهوده, نارس, تهي, خشك, بي مزه, بي لطافت, لا غر, نزار, بي بركت, بي چربي, نحيف, ناچيز.

torg

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن, ميدان عمومي, ميدان, بازار, ميدان محل معامله.

tork

: (دريعر) كسي ياچيزي كه ميخشكاند, : خشك تر, : خشك ترين.

torka

: اب چيزي را گرفتن, بي اب كردن, پسابش داشتن, وابشت كردن, پاك كردن, خشك كردن, بوسيله مالش پاك كردن, از ميان بردن, زدودن.

torka av

: چوبي كه كهنه يا پشم بر سر ان مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند, با چوب گردگيري پاك كردن (اطاق وغيره), پاك كردن.

torkare

: پاك كن, جاروب كن, برف پاك كن.

torkperiod

: خشكي, خشك سالي, تنگي, تشنگي.

torn

: برج, قلعه (مثل برج) بلند بودن.

tornado

: توفان, هيجان, گردباد, طغيان.

tornera

: نيزه بازي سواره, مبارزه كردن.

tornfalk

: چرخ, يكجوربازكوچك كه درجهت مخالف بادپروازكند.

tornister

: كيسه پارچه اي, كسه, خورجين.

tornspira

: منار مخروطي, ساقه باريك, مارپيچ, نوك تيز شدن, مخروطي شدن.

torped

: اژدر, ماهي برق, با اژدر خراب كردن.

torr

: خشك, بي اب, خشك, بي اب, اخلا قا خشك, :خشك كردن, خشك انداختن, تشنه شدن.

torrt

: بطور خشگ, با خشگي, بطورخشك.

torsdag

: پنج شنبه.

torsk

: كيسه, كيسه كوچك, چنته, غلا ف سبوس, پوسته, فضاي داخل خليج يادرياچه, نوعي ماهي.

torterare

: شكنجه دهنده.

torv

: تورب, ذغال سنگ نارس, كود گياهي, معشوقه, عزيز دردانه, زن فاسد.

torva/hstsport

: چمن, كلوخ چمني, خاك ريشه دار, طبقه فوقاني خاك, مرغزار, ذغال سنگ نارس, باچمن پوشاندن.

tota

: گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

total

: جمع شده, متراكم, متراكم ساختن, بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر, كامل, كاسته نشده, تخفيف نيافته.

totala

: سراسري, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن.

totalisator

: ماشين جمع زني, ماشين ثبت شرط بندي اسب دواني.

totalit r

: يكه تاز, وابسته بحكومت يكه تازي, داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.

totalitarism

: رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.

totalitet

: كليت, كلي, مقدار كلي, تماميت, مجموع.

totalt

: سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رويهمرفته, كاملا, كلا, مطلقا, كاملا, بكلي.

totalt fr ndra

: تغييرشكل دادن, نسخ كردن.

totem

: توتم, روح محافظ شخص, درخت يا جانوري كه سرخ پوستان حفظ وحامي روحاني خود دانسته واز تجاوز بدان ياخوردن گوشت ان خودداري مي كردند, روح ياجانورحامي شخص.

toxikologi

: زهر شناسي, مبحث داروهاي سمي.

tpper igen

: رسوب, درده.

tr

: اشك, قطره اشك.

tr

: چوب, هيزم, بيشه, جنگل, چوبي, درختكاري كردن, الوار انباشتن.

tr-

: چوبي, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سيخ.

tr

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, ارزومند چيزي بودن, اشتياق داشتن, مردد ودودل بودن.

tr d

: درخت.

tr d-

: ليفي, رشته اي, ريشه اي, ميله اي.

tr dgrd

: باغ, بوستان, باغچه, باغي, بستاني, درخت كاري كردن, باغباني كردن.

tr dgrdsarbete

: باغباني.

tr dgrdsb na

: خوراك راگو با لوبيا سبز, دانه هاي رسيده يانارس لوبياي سبز.

tr dgrdsodling

: گل برزي, باغباني علمي, علم رويانيدن گياهها.

tr dgrdsodlings-

: وابسته به گل برزي, وابسته به باغباني وگل كاري.

tr dgrdssax

: نوعي كارد بزرگ كه داراي نوك برگشته است.

tr dgrns

: خط مفروضي كه بالا ي ان هيچ درختي رشد نميكند.

tr dliknande/trdfin

: نخ مانند.

tr dls

: بي درخت.

tr dls/radio

: بي سيم, تلگراف بي سيم, با بي سيم تلگراف مخابره كردن, راديو.

tr dnl

: خنجر, نوعي جوالدوز.

tr dnystan

: گلوله كردن, بشكل كلا ف يا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوي.

tr dstam

: گل رس, خاك رس, گل مختوم.

tr dtopp

: نوك درخت.

tr ffad

: درحال اعتصاب, بصورت پسوند نيز بكار رفته وبمعني ضربت خورده و مصيبت ديده يا مصيبت زده ميباشد.

tr ffas

: تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

tr g

: ناوه, سطل ذغالي, ذغالدان, بالا وپايين پريدن, ابشخور, سنگاب, تغار.

tr g/sl

: بي عاطفه, بلغمي, بي حس, بي حال, فاقد احساس.

tr gen

: كوشا, ساعي.

tr ghet/slhet

: جبر, قوه جبري, ناكاري, سكون.

tr ja

: پارچه كشباف, زير پيراهن كشباف.

tr kig

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, كسل كننده, با اطناب, ملا لت اور, خسته كننده, كسل كننده, كج خلق, ناراضي.

tr kighet

: يكنواختي, ملا لت, خستگي, دلتنگي, بيزاري, طاقت فرسايي

tr kloss

: كنده, تكه بزرگ.

tr konstruktion

: الوارسازي, الواركاري, تخته بندي.

tr l/trldom

: بنده, غلا م, بندگي, بنده كردن.

tr ldom

: بردگي, غالا مي, برزگري فلا كت بار, بندگي, اسارت, عبوديت.

tr na

: بيحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بيمار عشق شدن, باچشمان پر اشتياق نگاه كردن, باچشمان خمار نگريستن.

tr nare

: فرهيختار.

tr ng

: ناراحت, زندان, پست, خفه, گرفته, دلگير, كهنه, سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

tr nga igenom

: نفوذ كردن در, بداخل سرايت كردن, رخنه كردن.

tr nga in/stra

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن.

tr nga sig in

: مداخله كردن, پادرميان كار ديگران گذاردن, فضولي كردن.

tr ngsel

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

tr r

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته.

tr sk

: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق.

tr ska

: كوبيدن, از پوست دراوردن, خرمن كوبي كردن.

tr skare

: ماشين خرمن كوب, كوسه ماهي درنده سواحل امريكاواروپا

tr skel

: استانه, سرحد.

tr sko

: كنده, كلوخه, قيد, پابند, ترمز, :سنگين كردن, كندكردن, مسدودكردن, بستن (لوله), متراكم وانباشته كردن, پابند, كفش چوبي.

tr sljd

: قسمت چوبي خانه, چوب الا ت نجاري.

tr snitt

: باسمه چوبي, حكاكي روي چوب, گراورسازي, نگارش روي چوپ, منبت كاري روي چوب.

tr st/trsta

: تسليت خاطر, مايه تسلي, ارامش, تسكين, ارام كردن, تسلي دادن, تسليت گفتن.

tr st/vlbefinnande

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

tr sta

: پيشانه, ميزفرمان.

tr stlsa

: پريشان, دلشكسته, تسلي ناپذير.

tr ta

: دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن.

tr tt/trtta

: بيزار, خسته, مانده, كسل, بيزار كردن, كسل شدن.

tr tthet

: خستگي, فرسودگي, سستي, سستي تب, تب سبك, رخوت, خماري, بي ميلي.

tr ttna

: خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به.

tr ttsam/trkig

: خستگي اور, كسل كننده, متنفر, ازرده.

tr/beg r

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

tradition

: رسم, سنت, عقيده موروثي, عرف, روايت متداول, عقيده رايج, سنن ملي.

traditionalism

: سنت گرايي, سنت پرستي, اعتقاد برسوم باستاني.

traditionalist

: اهل سنت, پيرو روايات وسنن, سنت گراي.

trafik

: شد وامد, امد وشد, رفت وامد, عبو ومرور,وساءط نقليه, داد وستدارتباط, كسب, كالا, مخابره, امد وشد كردن, تردد كردن.

trafikflygplan

: هواپيماي مسافربري.

tragedi

: مصيبت, فاجعه, نمايش حزن انگيز, سوگ نمايش.

tragedienn

: بازيگر تراژدي (زن).

tragedifrfattare

: نويسنده يا بازيگر نمايش هاي تراژدي ومحزون.

tragikomisk

: مربوط به اثر كمدي وتراژدي, غم انگيز وتفريحي, حاوي حوادث حزن اور وخنده اور.

tragisk

: حزن انگيز, غم انگيز, محزون, فجيع.

trakassera

: ترساندن, تهديد كردن, دست انداختن.

trakea

: قصبه الريه, ناي.

trakom

: تراخم.

trakt

: بوم, سرزمين, ناحيه, فضا, محوطه بسيار وسيع و بي انتها.

trakt/omr de

: بوم, سرزمين, ناحيه, فضا, محوطه بسيار وسيع و بي انتها.

traktor

: تراكتور يا ماشين شخم زني, گاو اهن موتوري.

trampa

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا, پاتخته, ركاب ماشين, جاپايي, ركاب ساختن.

trampa ner

: پايمال كردن, پامال كردن, زير پا لگد ماك ل كردن, لگد

trampa/luffare/lastfartyg

: ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا.

trampa/pedal

: ركاب, جاپايي, پدال, پايي, وابسته به ركاب, پازدن, ركاب زدن.

trampa/trampa ner

: پايمال كردن, پامال كردن, زير پا لگد ماك ل كردن, لگد

trampkvarn

: چرخ افقي بزرگي كه زندانيان ان را بحركت دراورند, چرخ عصارخانه, كارپرزحمت.

trampolin

: تخته شيرجه, واگن سبك, توري كه در اكروبات از ان استفاده ميكنند.

trana

: ماهيخوار بزرگ وابي رنگ, جرثقيل, باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن, درازكردن (گردن).

trana/lyftkran

: ماهيخوار بزرگ وابي رنگ, جرثقيل, باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن, درازكردن (گردن).

tranbr

: قره قاط, اس بري صغير.

trankokeri

: كوره اجري داراي سه پايه كار گذارده شده در ان.

trans

: نشله, از خود بيخودي, بيهوشي, خلسه, مسحور كردن ياشدن, باچالا كي حركت كردن.

transaktion

: معامله, سودا, انجام.

transatlantisk

: انطرف اقيانوس اطلس.

transceiver

: فرستنده و گيرنده.

transcendental

: متعالي, غير جبري.

transformator

: تراديسيدن, مبدل.

transistor

: ترانزيستور.

transistorisera

: داراي ترانسيتور كردن.

transitiv

: تراگذر, متعدي.

transkontinental

: عبور كننده از سرتاسر قاره.

translitterera

: عين كلمه ياعبارتي را از زباني بزبان ديگر نقل كردن, حرف بحرف نقل كردن, نويسه گرداني كردن.

translitterering

: نويسه گرداني, نقل عين تلفظ كلمه يا عبارتي از زباني بزبان ديگر.

transmutation

: تبديل, تغيير شكل, قلب ماهيت, تكامل, استحاله, تبديل عنصري بعنصر ديگري.

transmutera

: تبديل كردن, تغيير شكل دادن قلب ماهيت كردن, كيمياگري كردن, تغيير هيلت دادن.

transpiration

: فراتراوش, ترشح, خروج, نفوذ, افشاء, تعرق, نشر, حلول

transport

: كشش, پولي كه راه اهن بابت حمل ونقل قطار هاي بيگانه در مسير خود ميگيرد, بردن, حمل, باركشي, كرايه, ظرفيت كشتي, ترابري, حمل ونقل, باركشي, تبعيد, انتقال.

transport/transportera

: حمل كردن, حامل.

transportabel

: قابل حمل ونقل, ترابرپذير.

transportband

: ناقل, حامل.

transportkostnad

: باربري باگاري, كرايه گاري, مكاري.

transsubstantiation

: قلب ماهيت, استحاله, تبديل جسمي بجسم ديگر, اعتقاد باينكه نان وشراب مصرفي درايين عشاي رباني مسيحيان هنگام ورود ببدن شخص تبديل بجسم وخون عيسي ميگردد.

transversal

: سنجش ارزش برحسي معيار نويني, نوسنجي.

transvestism

: تقليد از روش و طرز لباس جنس مخالف.

transvestit

: كسي كه در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقليد ميكند, زن جامه.

trapetsoid

: ذوذنقه, ذوذنقه وار.

trappa

: پلكان, راهرو پله.

trappan

: پله, نردبان, پله كان, مرتبه, درجه.

trappavsats

: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.

trapphus

: نردبان, پله كان عمودي.

trappstege

: نردبان متحرك.

trappuppgng

: پله كان, پله كان نردباني, راه پله.

trasa

: زدن, وصله كردن, چرم يا پارچه مندرس, پارچه كهنه, كهنه, كهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, كهنه شدن, بي مصرف شدن

trasa/br k/skoja

: كهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, كهنه شدن, بي مصرف شدن

trasdocka med svart ansikte

: عروسك سياه و عجيب و غريب, لولو, عروسك سياه و عجيت و غريب, لو لو.

trasig

: زبر, خشن, ناصاف, ناهموار, ژنده, كهنه.

trasiga

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

traska

: قدم زدن, راه رفتن, بزحمت راه رفتن, سرگردان بودن, ول گشتن, هرزه گردي كردن, يورتمه, يورتمه روي, بچه تاتي كن, يورتمه رفتن, صداي يورتمه رفتن اسب, كودك, عجوزه.

trassat

: برات گير, محال عليه.

trassel/trassla till

: درهم وبرهم كردن, درهم پيچيدن, گرفتار كردن, گير افتادن, درهم گير انداختن, گوريده كردن.

trassla in

: گرفتاركردن, گيرانداختن, پيچيده كردن.

trassla till

: به نزاع انداختن, ميانه برهم زدن, دچار كردن, اشفته كردن.

trassla till/inveckla i strid

: به نزاع انداختن, ميانه برهم زدن, دچار كردن, اشفته كردن.

trast

: باسترك, برفك.

tratt

: قيف, دودكش, بادگير, شكل قيفي داشتن, باريك شدن, عضو يا اندام قيفي شكل.

tratt/skorsten

: قيف, دودكش, بادگير, شكل قيفي داشتن, باريك شدن, عضو يا اندام قيفي شكل.

trauma

: ضره, زخم, اسيب, ضربه روحي روان اسيب, روان زخم.

traumatisk

: وابسته به روان زخم, زخمي, جراحتي, ضربه اي.

trav/trava/lunka

: يورتمه, يورتمه روي, بچه تاتي كن, يورتمه رفتن, صداي يورتمه رفتن اسب, كودك, عجوزه.

trava upp

: كپه, توده.

trava upp/stapel

: كپه, توده.

travers/genomkorsa

: پيمودن, عرضي, متقاطع.

travesti

: تعبير هجو اميز, تقليد مسخره اميز كردن.

travhst

: پاچه, يورتمه ران, اسب يورتمه رو, شخص چابك و پركار.

trd

: نخ, رگه, نخ كردن, بند كشيدن.

trd/telegram/telegrafera

: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.

trd/utm rglad

: نحيف, داراي چشمان فرو رفته, رام نشده.

trdes ker

: زرد كمرنگ, غيره مزروع (زمين), ايش, زمين شخم شده و نكاشته, باير گذاشته, ايش كردن شخم كردن.

trdg rdsmstare

: باغبان, باغبان, پرورنده گياهان, زارع.

trdgren

: شاخه, تركه, تنه درخت, شانه حيوان.

trdsliten/banal

: نخ نما, مندرس.

trdstam/koffert/snabel

: شاه سيم.

tre

: سه, شماره.3

tre g nger

: سه بار, سه دفعه, سه مرتبه.

tre pence

: سكه سه پني.

tre rig

: سه ساله, هر سه سال يكبار.

tre-/diskant

: سه لا كردن, سه برابر كردن, صداي زير در اوردن, سه برابر, صداي زير.

tredela

: بسه بخش مساوي تقسيم كردن, سه بخش كردن, تقسيم بسه قسمت.

tredelad

: سه جزيي, سه نسخه اي, سه جانبه, سه طرفه, سه سويه.

tredje

: سوم, سومي, ثالث, يك سوم, ثلث, به سه بخش تقسيم كردن

tredsk

: سركش, خودسر, سرپيچ, متمرد, ياغي.

tredska

: سركشي, امتناع از حضور دردادگاه, تمرد.

tredubbel

: سه برابر, سه گانه, سه برابر, در سه نسخه, در سه نسخه تهيه كردن.

tredubbelt

: بطور سه برابر, سه گانه, سه لا.

treenig

: تثليث, اعتقاد بوجود سه شخصيت در خدا.

treenighet

: سه گانگي, معتقد بوجود سه اقنوم در خداي واحد.

trefot

: سه پايه, ديگپايه.

trefot/stativ

: سه پايه, سه ركني, چيزي كه سه پايه داشته.

trehjuling

: سه چرخه, داراي سه چرخ.

trehundrarsdag

: سيصد سالگي, سه قرن, سيصد ساله

trekant

: سه نفري, بازي سه نفري, مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

trel

: فرفيون

trema

: دو نقطه اي كه بر روي بعضي ازحروف ميگذارند تا تلفظ ان حرف راازحرف مجاورش جداسازد.

tremolo

: لرزش, لرزش صدا, تحرير, ارتعاش.

tremulant

: لرزش دار, مرتعش, ترسان, لرزش, تحرير.

trepan

: روند, متمايل شدن, تمايل داشتن, منجر شدن به, خم شدن, تمايل, چرخش, انحراف, خميدگي, مسير, استيل, سبك, روش, جهت, طرف, سو, مته كاري, ايجاد سوراخ بامته.

trepanering

: مته حفاري معدن وجراحي, بامته سوراخ كردن, حيله گر, تله, حيله, بدام انداختن, مته كاري (جمجمه).

tresidig

: سه جانبه, سه ضلعي, سه بر.

trespr kig

: سه زباني, متكلم بسه زبان.

tretal

: مجموعه سه تايي.

trettio

: سي, عدد سي.

trettionde

: سي ام, سي امين, يك سي ام.

tretton

: سيزده, عدد سيزده.

trettondag jul

: تجلي, ظهور, ظهور و تجلي عيسي.

trettonde

: سيزدهم, سيزدهمين, يك سيزدهم.

treudd

: نيزه سه شاخه, عصاي سه دندانه, سه دندانه اي.

treva

: كورمالي كردن, با دست پي چيزي گشتن, با دست ماهي گرفتن, پهن نشستن, جمع اوري كردن, كورمالي, دست مالي, كورمالي كردن, در تاريكي پي چيزي گشتن, ازمودن.

treva/famla

: كورمالي, دست مالي, كورمالي كردن, در تاريكي پي چيزي گشتن, ازمودن.

trevande

: ازمايشي, تجربي, امتحاني, عمل تجربي.

trevlig

: قابل معاشرت, شايسته رفاقت, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

trevliga

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

trevligt

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

trevrd

: سه ظرفيتي, سه بنياني, سه ارزشي.

trff

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

trffande

: درخور, مناسب, بجا, مربوط, مستعد, قابل, درخور, مناسب, شايسته, محتمل, متمايل, اماده, زرنگ.

trfylld

: اشك زا, اشكبار, اشكي, غصه دار, اشكبار, گريان.

trg

: كودن, خرف, خشك مغز, نا كار, فاقد نيروي جنبش, بيروح, بيجان, ساكن, راكد.

trghet

: كندي, جبر, قوه جبري, ناكاري, سكون, مستي, ضعف, فتور, ماندگي, پژمردگي.

triangel

: مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

triangul r

: سه گوشه, داراي سه زاويه, بشكل مثلث.

triangulering/triangelmtning

: تقسيم ناحيه اي به مثلثهاي مجاور هم جهت مساحي, سه گوش سازي.

tribunat

: مقام يامسند قضاوت.

tribut/hyllning

: باج, خراج, احترام, ستايش, تكريم.

triceps

: ماهيچه سه سر.

trick/knep

: اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود, حيله, تدبير.

triftong

: كلمه يا حرف سه صوتي.

trigonometri

: مثلثات.

trigonometrisk

: مثلثاتي, وابسته به مثلثات.

trik

: پارچه كشباف مخصوص لباس كودكان وزخم بندي, كش باف, بافتني, تريكو.

trik er

: لباس كشباف مركب از شلوار پاچه بلند وبلوز (مخصوص رقص و ورزش), جامه چسبان وخفت (كهعفت), لباس تنگ.

trikin

: كرم گوشت خوك, تريشين.

trikvaror

: ملبوس كشبافي, لباس كشباف.

trilling

: سه قلو, سه بخشي.

trilobit

: بند پايان خرچنگي داراي بدن سه بند.

trilogi

: سه نمايش تراژدي, گروه سه تايي.

trimningsverktyg

: پيرايشگر, دستكاري كننده, صاف كننده, زينت دهنده, تغيير عقيده دهنده بنابمصالح روز, تاديب كننده.

trio

: سه نفر خواننده, قطعه موسيقي مخصوص نواختن ياخواندن سه نفر, سه نفري, سه تايي.

triod

: لا مپ سه قطبي, سه راه.

tripos

: سه پايه, امتحان حساب.

tripp

: سبك رفتن, پشت پا خوردن يازدن, لغزش خوردن, سكندري خوردن, سفر كردن, گردش كردن, گردش, سفر, لغزش, سكندري.

tripp/snava/krokben

: سبك رفتن, پشت پا خوردن يازدن, لغزش خوردن, سكندري خوردن, سفر كردن, گردش كردن, گردش, سفر, لغزش, سكندري.

triptyk

: عكسي كه در سه قاب تهيه كرده پهلوي يكديگر قرار دهند

trirem

: كشتي جنگي روم و يونان باستان.

trissa

: كرچك, : تنگ كوچك ادويه يا سركه, چرخ زير صندلي ياميز, ستاره اول دو پيكر.

trist

: دلتنگ كننده, مايه افسردگي.

triumf/triumfera

: پيروزي, فتح, جشن فيروزي, پيروزمندانه, فتح وظفر, طاق نصرت, غالب امدن, پيروزشدن.

triumferande/segerrik

: پيروز, منصور, فاتحانه, فرياد پيروزي.

triumvirat

: يكي از سه زمامدار روم قديم, سه نفري.

trivas

: سوار شدن (بر), پيش رفتن, كار كردن, گذران كردن, گذراندن.

trivas/blomstra

: كامكار شدن, رونق يافتن, موفق شدن, كامياب شدن, پيشرفت كردن.

trivialiteter

: چيزهاي بي اهميت, ناچيز.

trivsel/v lmga

: تندرستي, سلا متي و خوشي, خوشبختي, نيك بود.

trja/ylletr ja

: پارچه كشباف, زير پيراهن كشباف.

trka ut

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

trkarl

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك.

trkig/enformig

: زن شلخته, فاحشه, جنده بازي كردن, يكنواخت وخسته كننده, خاكستري, كسل كننده.

trkm ns

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

trkol

: زغال چوب.

trkubb

: ثبت كردن وقايع.

trl/tr la

: كشيدن, باتور كيسه اي ماهي گرفتن, دام يا تور, كيسه اي كه درته درياكشيده ميشود, بند.

trlare

: كرجي ماهيگيري.

trna

: پرستوك دريايي, چلچله دريايي, يك دسته سه تايي.

trna

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

trnande/tankfull

: مشتاق, متوجه, ارزومند, دقيق, منتظر, در انتظار.

trne

: تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

trng dal/d ld

: دره كوهستاني, مسير رودخانه, دره تنگ.

trnga

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

trnga

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

trnga in

: سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن, فوران كردن, اتش فشان كردن, ناگهان ايجاد شدن.

trngas

: هل دادن, فشار دادن, تكان دادن, بزور وادار كردن, پيش بردن, فريفتن, گول زدن, تكان, شتاب, عجله, فشار, زور.

trngsel/tr ngas

: گروه, جمعيت, ازدحام, هجوم, ازدحام كردن.

trningsspel

: نوعي بازي قمار باطاس.

trns

: ميخ طويله وزنجير, با ميخ طويله وزنجير بستن, دزديدن, سرقت كردن, لجام.

tro

: باور كردن, اعتقادكردن, گمان داشتن, ايمان اوردن, اعتقادداشتن, معتقدبودن, وفا, وفاداري, پيمان, نامزد كردن, راستي, براستي, از روي ايمان, نامزدي.

tro/trohet

: ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش.

troende

: با ايمان, معتقد.

trof

: يادگاري پيروزي, نشان ظفر, غناءم, جايزه.

trofast

: معتبر, قابل اعتماد, موتمن, مورد اطمينان, امين, اطمينان بخش.

trofasthet

: وفاداري.

trogen

: با وفا, باايمان.

trogen tj nare

: هوا خواه, طرفدار, پارسا, عابد, زاهد, شاگرد.

trohet

: تابعيت, تبعيت, وفاداري, بيعت.

trohet/lojalitet

: وفاداري, صداقت, وظيفه شناسي, ثبات قدم.

trohetsed

: وفاداري, وظيفه شناسي, بيعت.

troja

: شهر تروا در شمال غربي اسياي صغير, وابسته به تروا.

trojansk

: وابسته به يا اهل شهر باستاني تروا

trojka

: ارابه يا درشكه سه اسبه, سه اسب, هر دسته سه تايي.

trok

: وتد يا قافيه دو هجايي كه هجاي اولش بلند يا موكد وهجاي دومش كوتاه ياخفيف باشد.

trokeisk

: مركب از دو هجا كه يكي بلند و دومي كوتاه باشد.

trol s/kvinna/svika

: زني يا مردي كه معشوق خود را يكباره رها كند, ناگهان معشوق را رها كردن, فريفتن, بيوفا.

trolig

: باور كردني, قابل قبول, معتبر, باور كردني, موثق.

troligen

: محتملا, شايد.

troligt

: محتمل, باور كردني, احتمالي.

troligtvis

: محتملا, شايد.

troll

: جني, ديو, جن, مثل ديو و جن.

troll/j tte

: غول, ادم موحش.

trolla

: التماس كردن به, سوگند دادن, جادو كردن.

trolldom

: جادوگري, افسونگري, جادو گري, افسونگري, نيرنگ.

trolleri

: جادوگري, جادويي, سحر, افسونگري.

trollkarl

: جادوگر, ساحر, ادم تردست, افسونگر, جادوگر, مجوسي, جادوگر, ساحر, خاءن, پست و فريبنده, پيمان شكن, زن جادو گر و ساحر, غول پيكر, جادو گر, جادو, طلسم گر, نابغه.

trollslnda

: سنجاقك.

trollsp

: عصا, گرز, چوب ميزانه, چوب گمانه, تركه.

trolova

: نامزدكردن, مراسم نامزدي بعمل اوردن.

trolovad

: نامزد شده.

trolovning

: نامزدي.

trols

: بي وفا, بي ايمان.

trolshet

: پيمان شكني, خيانت, نقض عهد, بي ديني.

tromb

: خون منعقد شده در رگ, لخته.

trombon

: ترومبون, شيپور داراي قسمت مياني متحرك.

trombonist

: شيپور زن, ترومبون نواز.

tron

: تخت, سرير, اورنگ, برتخت نشستن.

tropik

: نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسيري, مدارراس السرطان, مدارراس الجدي حاره, گرمسير.

tropiska

: نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسيري, مدارراس السرطان, مدارراس الجدي حاره, گرمسير.

tror

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

trosbek nnelse

: اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه, عقيده, ايمان, كيش, عقيده.

tross

: طناب فولا دي مخصوص نگاهداشتن كشتي در حوضچه, چيزهاي دست و پا گير, توشه سفر, بنه سفر, اسباب تاخير حركت, موانع قانوني.

trots

: با وجود, بااينكه, كينه ورزيدن.

trotsa

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

trotsa/utmana

: بمبارزه طلبيدن, تحريك جنگ كردن, شير كردن.

trotsare

: مبارزطلب, مخالف كننده.

trotsig

: بي اعتناء, بدگمان, جسور, مظنون, مبارز, معاند, مخالف

trottoar

: سنگفرش, پياده رو, كف خيابان, پياده رو.

trottoarkant

: سنگ جدول پياده رو خيابان, جدول, حاشيه پياده رو.

trottoarkant/kuva

: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.

trovrdighet

: اعتبار, قابل قبول بودن, باور كردني.

trplugg

: ميخ پرچي كه دو چيز را روي هم نگاه ميدارد (پءن.د نيز خوانده ميشود), قطعه چوبي كه در ديوار مي گذارند تا ميخ روي ان بكوبند, باميخ پرچ بهم متصل كردن.

trsk/ormskinn

: لجن زار, لجن, باتلا ق, نهر, انحطاط, در لجن گير افتادن, پوست ريخته شده مار, پوست مار, پوسته خارجي,پوست, سبوس, پوست دله زخم, پوسته پوسته شدگي, پوست انداختن, ضربه سنگين زدن.

trskalle

: ادم خرف وبي هوش, بي كله, ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, كله خشك, كله شق, كله خر.

trskartad

: لجني, الوده.

trskeln

: پلكان جلو در, استانه در.

trskulptur

: حكاكي, بريدن.

trst

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, دلداري, تسلي, تسليت.

trstare

: راحتي بخش, تسلي دهنده.

trstsl ckare

: اطفا كننده, تسكين دهنده.

trta

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

trta/ov sen

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.

trtt

: خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي.

trtthet/leda

: خستگي, ماندگي, بيزاري.

trttsam

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا, خسته كننده.

trubadur

: شاعر بزمي ونوازنده دوره گرد قرون 11 الي 31 فرانسه, نغمه سراي سيار.

trubbig vinkel/dum

: بيحس, كند ذهن, منفرجه, زاويه 09 تا 081 درجه.

truism

: چيزي كه پر واضح است, ابتذال.

trumf

: صداي شيپور, خال اتو, خال حكم, خال اتو بازي كردن, مغلوب ساختن پيشي جستن, ادم خوب, نيروي ذخيره ونهاني.

trumhinna

: پرده گوش, پرده صماخ, بشكل طبل, مثل پرده صماخ, طبل گوش, گوش مياني, پرده گوش, طبل.

trumma

: طبله, طبل.

trumpen

: قهر, رنجيده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم.

trumpen/dyster

: افسرده, كدر, رنجيده, ملول, اوقات تلخ.

trumpet/utbasunera

: شيپور, كرنا, بوق, شيپورچي, شيپور زدن.

trumpetare

: شيپور زن, شيپورچي, كرنازن, جارچي.

trumpinne

: چوب طبل, ران مرغ.

trumskinn

: پوست طبل, روي طبل, پرده صماخ.

trupp

: دسته بازيگران ونمايش دهندگان, بصورت دسته حركت كردن

trupp/skara/marschera

: گروه, دسته, عده سربازان, استواران, گرد اوردن, فراهم امدن, دسته دسته شدن, رژه رفتن.

truppavdelning

: محتمل الوقوع, تصادفي, مشروط, موكول.

trupptransportfartyg

: كشتي سرباز بر.

trust

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

trut

: بوسنده, ماچ كننده.

tryck

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, فشار, مضيقه.

tryck in

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck p

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

tryck/p frestning/betona

: فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

trycka

: نشاندن, فشار دادن.

trycka om

: دوبار چاپ كردن, چاپ جديد.

tryckande

: گرم, خفه, مرطوب, گرفته, ستم پيشه, خورد كننده, ناراحت كننده, غم افزا, فشار, فشاراور, مبرم, مصر, عاجل.

tryckande vrme/f rgs

: از گرما بيحال شدن, خيش شدن, هواي گرم.

tryckbokstav

: چاپ نوعي حروف چوبي وبزرگ, حروف درشت وسياه, نوعي حروف بدون زير وزبر.

trycker/tryckande

: دلير, ماجراجو, جسور, باپشتكار, پر رو.

tryckf rband

: شريان بند.

tryckknapp

: ترك خورنده, چيزي يا كسي كه صداي تپ تپ كند, اسلحه صدا دار, ذرت بودادني, ظرف ويژه بو دادن ذرت.

tryffel

: قارچ دنبلا ن, قارچ خوراكي دنبلا ن, دنبلا ن وار.

tryne

: پوزه, خرطوم فيل, پوزه دراز جانور, سرلوله اب, لوله كتري وغيره, پوزه زدن به.

ts

: دختر, زن جوان.

tsar

: قيصر, تزار, تزار, امپراتور روسيه.

tsarinna

: زوجه تزار.

tsetsefluga

: مگس تسه تسه ناقل تريپانوزوم.

tsittande

: بپوست چسبيده, چسبيده بتن.

tsittande jacka

: كليجه, نوعي يل يا نيم تنه, لنگه, قرين.

tskild

: جدا, سوا, دونيم, دوقسمتي, جدا, مجزا, مجرد, مجزاكردن.

tskiljande

: جداسازنده, فاصل, حرف عطفي كه بظاهر پيوند مي دهد و در معني جدا ميسازد , داراي دو شق مختلف.

tskillnad

: تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

tsmitande

: دزدكي, مخفي, خوش ژست.

tt/tjock

: متراكم, چگال.

tta

: عددهشت.

ttahrning

: هشت وجهي, هشت گونه, چيز هشت گوشه.

ttastavig

: هشت هجايي, داراي هشت هجا.

ttika

: سركه.

ttiks-

: سركه اي, ترش, ترشرو.

ttikslag

: ترشي, سركه, خيارترشي, وضعيت دشوار, ترشي انداختن.

ttikslag/klmma

: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.

ttikssyra

: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.

ttio

: هشتاد.

ttio ring

: هشتاد ساله, وابسته به ادم 08 ساله.

ttionde

: هشتادم, هشتادمين, يك هشتادم.

ttling

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان.

ttna

: كلفت كردن, ستبر كردن, ضخيم كردن, پرپشت كردن, كلفت تر شدن, غليظ شدن.

ttonde

: هشتمين, يك هشتم, اكتاو.

ttondels mile

: واحد درازا مساوي با يك هشتم ميل.

ttt busksn r

: بلوط كوتاه وهميشه بهار جنگل.

ttting

: گنجشكي, شاخه نشين, وابسته به گنجشك.

tuba

: شيپور بزرگ.

tubba

: دزدكي ومحرمانه چيزي كسب كردن, كسي را بكاربد اغواء كردن.

tuberkelos

: مرض سل.

tuberkuls

: ازخي, ازخ دار, برامدگي دار, سلي, مسلول, داراي برامدگي يا دكمه, مسلول, سلي.

tuff

: بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

tugga

: جويدن, بادندان خرد وپاره كردن, ارواره, فك, لقمه جويده, جويدن, خاييدن, تفكر كردن.

tuggummi

: ادامس, سقز.

tukan

: طوفان, توكان.

tukt

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

tukta

: تنبيه كردن, شديدا ~انتقاد كردن, تنبيه كردن, توبيخ وملا مت كردن.

tukta/luttra

: تصفيه وتزكيه كردن.

tull

: باج, ماليات, تعرفه بندي كردن.

tullbom/avgiftsbelagd v g

: جاده, شاهراه, باج راه.

tullfri

: بخشوده از حقوق گمركي.

tullnederlag

: ضمانت شده, امانتي, تضمين دار, كفالت دار.

tullpliktig

: گمرك بردار.

tulpan

: لا له, گل لا له.

tulta

: تاتي كردن, تاتي, كودك تازه براه افتاده.

tum

: اينچ, مقياس طول برابر 45/2 سانتي متر.

tum fr tum

: خرد خرد, رفته رفته, بتدريج, كم كم.

tum r

: دشپل, تومور, برامدگي, ورم, غده.

tumavtryck

: اثر شست, اثر شست گذاشتن.

tumlare

: بالن يانهنگ دندان دار, گراز دريايي, گراز ماهي, خوك دريايي, مثل پورپوس شنا كردن.

tumme

: شست, باشست لمس كردن يا ساييدن.

tumnagel

: كوچك, ناخن شست, هر چيزي كه باندازه ناخن باشد.

tumskruv

: اشكلك شست, باشست پيچاندن.

tumstock

: چوب ذرع, ميزان, مقياس, پيمانه, معيار.

tumult

: جنجال, سر وصدا, اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هياهو.

tumultartad

: پر همهمه, پر اشوب, شلوغ, بهم ريخته, بي نظم, پرغوغا, پرصدا, پر همهمه, پرسروصدا.

tundra

: تندرا, دشت هاي بي درخت پوشيده از گلسنگ نواحي قطبي.

tung

: سنگين, گران, وزين, زياد, سخت, متلا طم, كند, دل سنگين, تيره, ابري, غليظ, خواب الود, فاحش, ابستن, باردار, سنگين, وزين, موثر, سنجيده, با نفوذ, پربار.

tung mat

: درگل ولا ي ماندن, در وهل ماندن.

tung/bastant

: گردن كلفت, انباشته, سنگين وكندرو, سنگين, لخت, قلنبه.

tung/ovig

: وزين, سنگين, خيلي سنگين, خيلي كودن.

tunga

: زبان, زبانه, شاهين ترازو, بر زبان اوردن, گفتن, داراي زبانه كردن.

tungrots-

: وابسته بزبان كوچك, ملا زي, لهاتي.

tungsint

: تاريك, تيره, افسرده, غم افزا, سنگين, شوم, افسرده, دلتنگ, سربي.

tunn-

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه كردن.

tunn

: سست, شل , رفيق, نازك, باريك, لطيف, دقيق, بدون نقطه اتكاء, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

tunn baconskiva

: ورقه نازك گوشت سرخ كردني, قسمت.

tunn/brcklig/ytlig

: سست, بي دوام, شل و ول, ناك.

tunn-/rullband

: حلقه, انگشتر, تسمه, تسمه زدن, حلقه زدن به, احاطه كردن.

tunna

: بشكه بزرگ, بقدر يك بشكه, ادم يا چيز بشكه مانند, لوله بخاري, ليوان, قدح, دربشكه ريختن.

tunna/fat

: بشكه, خمره چوبي, چليك.

tunna/gev rspipa

: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن.

tunnbindare

: چليك ساز, پيت ساز.

tunnel

: تونل, نقب, سوراخ كوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

tunnhet

: نازكي, باريكي, رقت, سادگي, لطافت, قلت.

tunnland

: جريب فرنگي (برابر با 06534 پاي مربع و يا در حدود 7404 متر مربع) براي سنجش زمين, زمين.

tunnsdd

: كم پشت, پراكنده, تنك, گشاد گشاد.

tup

: كاكل ياموي مصنوعي.

tupp

: خروس, خروس, جوجه خروس, ادم ستيزه جو.

tuppa av

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن.

tuppfktning

: جنگ اندازي خروس ها.

tuppkam

: گل تاج خروس, زلف عروسان, ادم خود فروش وخودنما, احمق, ژيگولو.

tupplur

: خواب سبك وكوتاه, چرت كوتاه, چرت زدن, چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

tupplur/ta sig en lur

: چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.

tur

: قلا ب لنگر, زمين گير, انتهاي دم نهنگ, يكنوع ماهي پهن,داراي دو انتهاي نوك تيز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع, اتفاق, قضا, روي دادن, اتفاق افتادن, شانس, بخت, اقبال, خوشبختي.

turban

: عمامه, دستار, كلا ه عمامه مانند.

turbin

: توربين.

turbo

: پيشوندي بمعني توربيني ووابسته به توربين.

turbomotor

: هواپيماي جت توربين دار, جت توربيني.

turbopropmotor

: هواپيماي داراي موتور توربين دار.

turbulens

: اشفتگي, اغتشاش, اشوب, گردنكشي, تلا طم.

turism

: گشتگري, جهانگردي, سياحت.

turist

: گشتگر, جهانگرد, سياح, جهانگردي كردن.

turk

: ترك, اهل كشور تركيه.

turkiet/kalkon

: كشور تركيه, بوقلمون, شكست خورده, واخورده.

turkisk

: تركي, ترك.

turkos

: فيروزه, سولفات قليايي الومينيوم.

turmalin

: كهرباي اصل.

turnering

: مسابقات قهرماني, تشكيل مسابقات, مسابقه.

tursam

: خوشبخت, مساعد, خوش شانس, خوب.

turtleneck

: يقه اسكي, يقه برگردان, ژاكت يقه دار.

turturduva

: كبوتر قمري , يار, عزيز, محبت نشان دادن.

tusan

: شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور.

tuscha

: پهلو زدن به, برخورد كردن به پهلوي چيزي.

tusen

: هزار.

tusen rig

: جشن هزار ساله.

tusende

: يك هزارمين قسمت, حاوي هزارمين قسمت, هزاره اي, يك هزارم, يك هزار, هزارم.

tusenfoting

: صد پا (هزار پا), هزار پا.

tusenkonstn r

: همه كاره, همه فن حريف.

tusenskna

: گل مرواريد, گل افتاب گردان.

tusental

: هزار.

tuss

: لا يي, كهنه, نمد, استري, توده كاه, توده, كپه كردن, لا يي گذاشتن, فشردن.

tuta

: صداي خوك ياگراز, صداي غاز وحشي يا بوق ماشين وامثال ان, دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره

tuva

: دسته علف, دسته مو, دسته انبوه, ك?لا له.

tv pence

: مبلغ دو پنس, مسكوك دو پنسي.

tv

: تلويزيون.

tv

: دو, عدد دو.

tv delad

: داراي دوقسمت, دوقسمتي.

tv fotat djur

: حيوان دوپا.

tv l-

: صابوني, صابون دار.

tv lask

: جعبه صابون, جعبه يا سكوب چوبي مخصوص نطق در كنار خيابانها وميدان هاي عمومي.

tv ngs-

: قوي, موثر, شديد, اجباري.

tv ngstrja

: ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان.

tv parti

: دوحزبي, دودستگي.

tv rblke

: تير اهن, تير اهن گذاري, نصب تير.

tv rgende

: متقاطع, خط قاطع, عضله مستعرضه.

tv rig

: دوساله, درخت دوساله.

tv rs

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف.

tv rsker

: غره, حتمي, پرافاده.

tv rsl

: خط عرضي, خط عرضي صليب, ميله عرضي.

tv rt emot

: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو.

tv rvetenskaplig

: مربوط به رشته هاي مختلف علمي.

tv shillingsmynt

: فلورين, پول انگليس برابر با دو شيلينگ.

tv skalig mussla

: داراي دو كپه, دو پره اي, صدف دو كپه, دو لته.

tv takt

: دولا يي, دوبل, دو جزءي.

tv tt/tvttinr ttning

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

tv tta och stryka

: گازري كردن, شستن, اتو كشيدن, شسته شدن, شستشو.

tv ttbalja

: طشت لباسشويي.

tv ttbjrn

: راگون, راكون.

tv tterska

: لباس شوي زن, زن رختشوي خانوادگي.

tv ttinrttning

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

tv ttlina

: طناب رخت شويي, رجه.

tv ttstll

: دستشويي.

tv ttsvamp

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

tva

: دوكور(در تخته نرد), دوخال, دولو, بلا, افت, شيطان, جن, بد شانسي.

tveka

: تامل كردن, مردد بودن, بي ميل بودن.

tvekan

: تامل, درنگ, دودلي.

tvekande

: دودل, مردد, درنگ كننده, تامل كننده.

tveksam

: مشكوك.

tveksamhet

: شك, ترديد, شبهه, گمان, دودلي, نامعلومي, شك داشتن, ترديد كردن.

tvenne

: دو, دوتا, جفت, زوج, توام, دوقلو, چند قلو.

tvestj rt

: نجوا كننده, جاپلوس, گوش خيزك.

tvestjrt

: نجوا كننده, جاپلوس, گوش خيزك.

tvetalan

: ابهام, دروغ.

tvetydig

: مبهم, دوپهلو حرف زدن, زبان بازي كردن, ابهام بكاربردن, دروغ گفتن.

tvetydig/tvivelaktig

: داراي دومعني, داراي ابهام, دو پهلو, نامعلوم.

tvetydighet

: ابهام.

tvfaldig

: همزاد, دو واحدي, دولا يي, دوتايي, دوسمتي, خانه دوخانواري, داراي دو چيز, دوقسمتي, دو برابر, دوگانه.

tvh nta

: داراي دو دست, قوي, محكم, استوار.

tvhjulig h stdroska

: درشكه دوچرخه.

tvhundra rsdag

: دويست ساله, جشن دويست ساله.

tvilling

: دوقلو, توام, همزاد.

tvillingarna

: برج جوزا, توام, دو پيكر.

tvinga

: بزور وادار كردن, ناگزير كردن, مجبوركردن, وادار كردن, نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن.

tvinga/kraft

: نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن.

tvingande

: از روي كره واجبار, اجباري, قهري, اجباري, اضطراري.

tvingande/krvande

: ضروري, مبرم, محتاج به اقدام يا كمك فوري, فشاراور, بحراني, مصر, تحميلي.

tvingande/n dvndig

: امري, دستوري, حتمي, الزام اور, ضروري.

tvinna/fl ta

: ريسمان چند لا, نخ قند, پيچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

tvist

: بحث, منازعه, مناظره, رقابت, مرافعه, رد, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.

tvist/strid

: هم ستيزي, مباحثه, جدال, ستيزه, بحث.

tvistande

: منازعه كننده, اهل مباحثه, جدلي.

tvivel

: شك, ترديد, شبهه, گمان, دودلي, نامعلومي, شك داشتن, ترديد كردن.

tvivelaktig

: مشكوك, مورد شك, مشكوك, اعتراض پذير, مشكوك.

tvivelaktig/tveksam

: مشكوك.

tvivelaktiga

: مشكوك.

tvivlande

: مورد شك, مشكوك.

tvkammar-

: داراي دو مجلس مقننه (مجلس شورا وسنا).

tvl ppig

: دولبه اي, داراي دو لب, دو سويه.

tvla in

: كف صابون, كف يا عرق اسب, صابون زدن, كف بدهان اوردن, هيجان.

tvla/strida

: رقابت كردن, هم چشمي كردن, رقيب شدن.

tvlan/efterliknande

: تقليد.

tvling/ras

: مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

tvll dder

: كف صابون.

tvng

: اجبار, اضطرار, تهديد واجبار, اجبار, اضطرار, اجبار, اضطرار, فشار, قيد, گرفتاري, توقيف, سختي, سفتي, محكمي, شدت, رفتار خشن وتند, اكراه, اجبار.

tvngsrekvirera

: وارد بخدمت اجباري كردن, براي ارتش برداشتن, مصادره كردن.

tvpence-

: سكه دو پنسي, كتاب اول ابتدايي بچه ها.

tv-pjs

: نمايش تلويزيوني, نمايشنامه مخصوص تلويزيون.

tvrbrant

: شتابناك, از روي عجله, بي مهابا.

tvrskepp i kyrka

: بازويي كليسا, جناح كليسا.

tvrtemot

: مخالف, معكوس, مقابل, خلا ف.

tv-s ndning

: برنامه تلزيويوني پخش كردن, برنامه تلويزيوني.

tvsitsig bil

: جالس, كرسي نشين.

tvspr kigt

: بدو زبان نوشته شده, متلكم بدو زبان, دوزباني.

tvstavig

: دوهجايي, داراي دوهجا, دوسيلا بي.

tv-tittare

: بيننده برنامه تلويزيوني.

tvtt

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

tvtta

: شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

tvtta sig

: شستشو, ابدست, غسل.

tvttbar

: شستني, قابل شستشو.

tvttfat

: لگن دستشويي.

tvttrum

: حمام, محل دستشويي, اتاقك توالت.

tvttsvamp/snylta

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

tvungen

: خشنود, ناچار, متمايل, بخشنودي.

tvv rd

: دوارزشي.

tweed

: پارچه پشم ونخ راه راه مردانه, نوعي فاستوني.

tycka

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

tycka om

: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, علا قمند, انس گرفته, مايل, مشتاق, شيفته, خواهان.

tycke

: نظريه, عقيده, نظر, راي, انديشه, فكر, گمان.

tycker

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

tycker om

: ميل, تمايل, ذوق, علا قه, حساسيت, شهوت وميل, مهر.

tycks

: بنظر امدن, نمودن, مناسب بودن, وانمود شدن, وانمود كردن, ظاهر شدن.

tyckte

: گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

tydlig/omissk nlig

: خالي از اشتباه و سوء تفاهم, بي ترديد.

tydligen

: ظاهرا.

tydligt

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

tyfon

: توفان سخت درياي چين, گردباد.

tyfus

: تيفوءيدي, وابسته به تيفوءيد, حصبه.

tyg

: پارچه, قماش, محصول (كارخانه و غيره), پارچه, قماش, سبك بافت, اساس

tygel

: افسار, عنان, قيد, دهه كردن, جلوگيري كردن از, رام كردن, كنترل كردن, افسار, زمام, عنان, لجام, افسار كردن, كنترل, ممانعت, لجام زدن, راندن, مانع شدن.

tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبني بر هرزگي.

tygla

: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.

tyll

: پارچه توري ابريشمي نازك مخصوص روسري ولباس زنانه.

tyna

: محو كردن, محو شدن.

tyna bort

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

tyna bort/tr na

: بيحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بيمار عشق شدن, باچشمان پر اشتياق نگاه كردن, باچشمان خمار نگريستن.

tyngdkraft

: سنگيني, ثقل, جاذبه زمين, درجه كشش, وقار, اهميت, شدت, جديت, دشواري وضع.

typ

: بمقدار متوسط, نسبتا, بميزان متوسط, تقريبا, گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن.

typisk

: نوعي.

typisk fr rstiden

: مناسب فصل, بموقع, بهنگام.

typograf

: مامور چاپخانه, چاپچي, مطبعه چي.

typografi

: فن چاپ, فن بيان وتعريف چيزي بصورت علا ءم ونشانه هاي رمزي.

typografisk

: چاپي, مربوط به چاپ.

typologi

: سنخ شناسي, گونه شناسي, نوع شناسي, نشانه شناسي.

typsnitt

: طرح حروف, سبك حروف.

typsttning

: حروف چيني.

tyrann

: ستمگر, حاكم ستمگر يا مستبد, سلطان ظالم.

tyrannf gel

: مرغ بهشتي, يكجورمرغ مگس گير.

tyranni

: حكومت ستمگرانه, حكومت استبدادي, ستمگري, ظلم, ستم, جور, ظلم وستم.

tyrannisera

: ستم كردن, مستبدانه حكومت كردن.

tyrannisk

: ستمگرانه, وابسته بفرمانرواي ظالم, ظالمانه, ستمگر, ستمگرانه, ظالمانه, از روي ظلم وستمگري.

tyristor

: تاريستون.

tysk

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني, اسم خاص مخفف (جعرالد) (ز.ع.- انگليس) سرباز الماني, الماني.

tysk lnn

: انجير مصري, درخت چنار.

tyska

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني.

tyskland

: المان.

tyst

: مادر, خاموشي, سكوت, شخص خاموش, ساكت بودن, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, خموش, خاموش, ساكت, بيصدا, ارام, صامت, بيحرف.

tyst medgivande

: رضايت ضمني, سكوت موجب رضا, انقياد, طاقت, شكيبايي.

tyst/underf rstdd

: ضمني, ضمنا, مفهوم, مقدر, خاموش, بارامي وسكوت.

tysta

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, هش, ساكت, هيس, ساكت كردن, هيس گفتن.

tysta ned

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

tysta ned/tystna/tystnad

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

tystare

: ارام كننده, ارامتر.

tystl ten

: كم حرف, كم سخن, بي معاشرت و بي اميزش, كم حرف, كم گفتار, كم سخن, خاموش, ارام.

tystna

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

tystnad

: گوش كنيد, اعلا م سكوت و شروع دادرسي در دادگاه, ارامش, سكون, خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.

tyvrr

: متاسفانه, بدبختانه.

U

udd

: نوك تيز منقار, نوك هلا ل, غره برج.

udda

: سوگند ملا يم, بخدا, : طاق, تك, فرد, عجيب و غريب, ادم عجيب, نخاله.

udde

: دماغه, شنل, دماغه, پرتگاه, دماغه بلند, راس, پرتگاه, برامدگي, دماغه.

uggla

: جغد, بوف.

ugglelik

: جغد مانند, جغدي.

ugn

: تنور, اجاق, كوره.

ukrainare

: اهل اوكراني در كشور شوروي.

ukulele

: يك نوع الت موسيقي شبيه گيتار.

ulcers

: ريش, زخمي, قرحه اي, زخم دار, قرحه دار, مجروح.

ull

: پشم, جامه پشمي, نخ پشم, كرك, مو.

ull/ylle

: پشم, جامه پشمي, نخ پشم, كرك, مو.

ullig

: نرم وپشم دار, مثل پشم, لباس پشمي, عرق گير كركي, ژاكت پشمي, :پشم دار, پرپشم, پشمالو, پشم نما, خشن, فرفري

ulls ck

: كيسه پشم, كرسي يا صندلي دادگاه.

ulster

: ايالت اولسيتر در ايرلند, پالتو گشاد مردانه.

ultimatum

: اتمام حجت, اخرين پيشنهاد, قطعي, غايي, نهايي.

ultra

: فرا, ماوراي, افراطي, خيلي متعصب, مافوق, :پيشونديست بمعني' ماورا' و ماورا فضا' و ماورا حدودو ثغور' و برتراز' و' مافوق' و' فرا.'

ultrakonservativ

: بيش از حد محافظه كار, خيلي محتاط.

ultramarin

: واقع در انسوي دريا, رنگ ابي سير.

ultraviolett

: فرابنفش, ايجاد شده بوسيله اشعه ماورا بنفش يا فرابنفش.

umb rlig

: صرفنظر كردني, چاره پذير, غيرضروري, غيرواجب, چشم پوشيدني, معاف كردني.

umbra

: سايه, روح, شبح, سايه انداختن, قهوه اي مايل بزرد, سايه, شبح, روح, نقطه تاريك.

umbrande

: محروميت, محروم سازي, تعليق مقام, سختي.

umg nge

: مقاربت, اميزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

umgs

: نوش, بسلا متي, دوستانه, خودماني, بسلا متي كسي نوشيدن, صحبت دوستانه كردن.

undan

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

undanflykt

: طفره, گريز, تجاهل, بهانه, حيله, گريز زني, دروغگويي, حرف دو پهلو, طفره, گريز, طفره زني, اختفاء, عذر, بهانه, برگشت, ارتداد, بي ثباتي, تناقض گويي.

undanrja

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

undantag

: استثنا, ممانعت, محروميت.

undantr nga

: از ريشه كندن, جاي چيزي را گرفتن, جابجا شدن, جابجا كردن, تعويض كردن.

under

: زير, پايين, در زير, از زير, پايين تر از, روي خاك, كوچكتر, پست تر, زيرين, پاييني, پايين تر, تحتاني, تحت نفوذ, تحت فشار, درمدت, هنگام, درجريان, در طي, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين.

under ftterna

: در زيرپا, قسمت كف پا, بطور پنهاني, جلو راه.

under medell ngd

: كوچكتر از معمول, كوچكتر از اندازه معمولي.

under natten

: در مدت شب, در مدت يك شب, شبانه.

under tiden

: ضمنا, در اين ضمن, درضمن, در اثناء, در خلا ل.

under/frundra sig

: چيز شگفت, شگفتي, تعجب, اعجاز, حيرت زده شدن, شگفت داشتن.

underarbete

: زمينه, اساس, پايه.

underarm

: ساعد, بازو, از پيش مسلح كردن, قبلا اماده كردن.

underbar

: دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب, شگرف, حيرت اور, حيرت زا, عجيب وشگفت انگيز.

underbar/vidunderlig

: حيرت اور, عجيب, جالب.

underbara

: شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب.

underbetona

: نقش خود رابخوبي انجام ندادن, دست خود را ادا نكردن.

underbinda

: بستن (شريان), مسدود كردن رگ.

underbl sa

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), برانگيختن, پروردن, تحريك كردن.

underbyggnad

: زيرساخت, زير سازي, زير ساختمان, زير بنا.

underexponera

: كمتر از حد لزوم در معرض (نور و غيره) قرار دادن.

underfart

: مسير جاده در زير پل هوايي, جاده زيرجاده ديگري, زيرين راه.

underfrst dd

: التزامي, مجازي, اشاره شده, مفهوم, تلويحا فهمانده شده, مطلق, بي شرط.

underfrst dd/tyst

: التزامي, مجازي, اشاره شده, مفهوم, تلويحا فهمانده شده, مطلق, بي شرط.

underg ng

: نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

undergiven

: مطيع, فروتن, حليم, خاضع, خاشع, سربزير.

undergivenhet

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

undergrva/underminera

: تحليل بردن, از زير خراب كردن, نقب زدن.

underh lla

: پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

underh llning

: پذيرايي, سرگرمي.

underh llstjnst

: امايش, امادها, مبحث تداركات لشكر كشي, شعبه اي از فنون نظامي كه درباره فن لشكركشي و وساءط نقليه وتهيه اردوگاه واذوقه ومهمات لا زمه درطي لشكر كشي بحث ميكند.

underhandla

: گفتگو كردن, مذاكره كردن, به پول نقد تبديل كردن (چك و برات), طي كردن.

underhll

: خرجي, نفقه, نگهداري, تعمير, نگهداري كردن, هزينه نگهداري و تعمير, مرمت.

underhlla/bjuda

: پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

underhllningstalang

: فن نمايش, نمايشگري.

underhuggare

: الت دست, دست نشانده, دلقك, الت دست شدن, ادم زير دست, ادم پست و حقير, دون پايه.

underhuset

: مجلس مبعوثان, مجلس عوام انگليس.

underjorden

: عالم اموات, دنياي تبه كاران و اراذل, زيرين جهان.

underjordisk g ng

: زير راه, راه زير زميني, ترن زير زميني, مترو.

underjordisk/tunnelbana

: راه اهن زير زميني, تشكيلا ت محرمانه و زيرزميني, واقع در زيرزمين, زير زمين.

underkastelse

: انقياد, استيلا, پيروي, مطيع, تابع, تسليم, واگذاري, تفويض, فرمانبرداري, اطاعت, اظهاراطاعت, انقياد, سودمندي, كمك, چاپلوسي, تملق, زير زاوري.

underkjol

: زيرپوش زنانه, زير پيراهني زنانه, هرچيزي شبيه شليته

underklassare

: ادم طبقه سوم, خشن ورذل, دانشجوي سال اول نيروي دريايي.

underklder

: زير پيراهني, زيرپوش, لباس زير, زير پوش, زيرجامه, لباس زير, زيرلباس, زير جامه (زنانه), زير پوش كودكان.

underkuva

: تحت انقياد در اوردن, مطيع كردن, منكوب كردن.

underkuva/undertrycka

: مطيع كردن, مقهور ساختن, رام كردن.

underkyla

: بدرجه سرماي زير نقطه انجماد رسيدن.

underl gsen

: پست, نا مرغوب, پايين رتبه, فرعي, درجه دوم.

underl pp

: لب زيرين.

underland

: كشور زيباي خيالي, سرزمين عجايب, سرزمين پرنعمت.

underleverant r/underentreprenr

: مقاطعه كار فرعي.

underleverant rskontrakt

: قرار داد فرعي بستن, قرار داد يا كنترات دست دوم, مقاطعه كاري فرعي, قرار دادفرعي.

underlgg

: در زير چيزي لا يه قرار دادن, لا يه زيرين.

underlgsenhet

: پستي, مادوني.

underlig

: عجيب وغريب, دمدمي, بوالهوس, متلون, عجيب و غريب, غير عادي, خل, خنده دار, مختل كردن, گرفتار شدن.

underliga

: ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس.

underliggande skikt

: زير لا يه, طبقه زير, بنياد, پي, طبقه زير.

underltta

: اسان كردن, تسهيل كردن, كمك كردن.

undermedveten

: ناخود اگاه, نيمه هشيار, نيمه اگاه, درحالت ناخوداگاهي.

undern rd

: سوء تغذيه, گرفتارسوء تغذيه.

undernring

: سوء تغذيه, گرفتارسوء تغذيه.

underofficer

: درجه دار (نيروي دريايي).

underordna

: تابع, مادون, مرءوس.

underordnad

: فرعي, كمكي, كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد, تابع, زيردست, افسر جزء, مادون, فرعي.

underordnande

: اطاعت, مادوني, مرءوسي, تبعيت, فرمان برداري.

underplagg

: زير پوش, لباس بزير, زير جامه.

underprivilegierad

: محروم از مزاياي اجتماعي و اقتصادي, درمضيقه, تنگدست, كم اميتاز.

underr tta

: براورد كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, مطلع كردن, اگاهي دادن, اگاهي دادن, اعلا م كردن, اخطار كردن.

underr ttelser

: هوش, زيركي, فراست, فهم, بينش, اگاهي, روح پاك يا دانشمند, فرشته, خبرگيري, جاسوسي.

underreden

: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.

underrttelse

: هوش, زيركي, فراست, فهم, بينش, اگاهي, روح پاك يا دانشمند, فرشته, خبرگيري, جاسوسي, اخطار, اگاه سازي.

underrubrik

: لوله انتهاي ميل لنگ يا پيستون موتور بخار, وزنه مستطيلي كه به سيم نقاله روي سطل معدنچيان اويخته ميشود.

unders ka

: امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن, جستار كردن, رسيدگي كردن(به), وارسي كردن, بازجويي كردن(در), تحقيق كردن, استفسار كردن, اطلا عات مقدماتي بدست اوردن.

unders kningsdomare

: طبيب قانوني.

undersida

: طرف يا سوي زيرين, سطح پاييني, زيرين, دورني.

underskatta

: چيزي را كمتر از قيمت واقعي نرخ گذاشتن, ناچيز شمردن, دست كم گرفتن.

underskattning

: ناچيز پنداشتن, دست كم گرفتن, تخمين كم.

underskning

: استنطاق, بازجويي, رسيدگي, جستار, تحقيق, رسيدگي, سرند, نمايش بر روي پرده تلويزيون, ازمايش.

underskning

: پيمايش, زمينه يابي, بازديد كردن, مميزي كردن, مساحي كردن, پيمودن, بررسي كردن, بازديد, مميزي, براورد, نقشه برداري, بررسي, مطالعه مجمل, برديد.

underskott

: كمبود, كسر, كسرعمل, كسر درامد.

underslev

: خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول, خيانت در امانت, ستيزه جو.

underst

: پايين ترين, زير ترين, ادني.

understd

: اعانه, كمك هزينه, كمك مالي, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

understr m

: جريان تحتاني, عمل پنهاني, زير موج, پاريز, جريان اب زيردريا.

understryka

: زير چيزي خط كشيدن, تاكيد كردن, خط زيرين.

understrykning

: خط يا علا متي زيرچيزي كشيدن, تاكيد, زيرين خط.

underteckna

: امضاء كردن.

undertecknad

: امضاء كننده زير, داراي امضاء (در زير صفحه).

undertecknare

: امضاء كننده, صاحب امضاء, امضايي, امضاء كننده.

undertr ja/vst

: جليقه, زيرپوش كشباف, لباس, واگذاركردن, اعطا كردن, محول كردن, ملبس شدن.

undertrja

: زيرپيراهني, عرقگير.

undertrycka

: باز فشردن, باز كوفتن, فرونشاندن, سركوب كردن, در خود كوفتن, موقوف كردن.

undertrycka/kuva

: فرونشاندن, سركوبي كردن, تسكين دادن.

undertryckande

: سركوبي, موقوف سازي.

undertryckare

: جلوگيري كننده, فرونشاننده, موقوف سازنده.

undertryckt

: موقوف, موقوف شده.

underutskott

: كميته فرعي, سوكميسيون.

underutvecklad

: كم پيشرفت, رشد كافي نيافته, عقب افتاده.

underv rdera

: كمتر از ارزش واقعي تخمين زدن.

undervattens-

: زيرابي, متحرك در زيراب, زير دريا, زير اب, چير ابي, زير ابزي.

undervattensb t/ubt

: زير دريايي, تحت البحري, زير دريا حركت كردن, با زير دريايي حمله كردن.

undervegenation

: زير رست, بوته ها و درختان كوچكي كه زير گياه بزرگتري ميرويد, زير گياه, پشم يا رويش زيرين.

undervegetation

: زير رست, بوته ها و درختان كوچكي كه زير گياه بزرگتري ميرويد, زير گياه, پشم يا رويش زيرين.

underviktig

: كسر وزن, داراي كسروزن.

undervisa

: اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.

undervisning

: اموزش و پرورش, شهريه, حق تدريس, تعليم, تدريس, اموزانه

undervrdering

: سبك شماري سهل گيري, ناچيز شماري, كتمان حقيقت, دست كم گرفتن.

undf gna

: خوراك لذيذ, مهماني, سور دادن, رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.

undfly

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, اجتناب كردن.

undg

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي.

undomsf ngelse

: بهساز گاه, دارالتاديب.

undrar

: شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

undre

: پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن.

undre lager

: پشم زيرين, زير لا يه.

undulat

: مرغ عشق.

undvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvara/avvara

: معاف شدن از, رهاشدن از, باطل شدن.

undvika

: دوري كردن از, احتراز كردن, اجتناب كردن, طفره رفتن از, الغاء كردن, موقوف كردن.

undvika/undg

: طفره زدن از, گريز زدن از, ازسربازكردن, تجاهل كردن.

undvikande

: پرهيز, اجتناب, كناره گيري, احتراز, طفره, گريزان, فرار, طفره زن.

ung

: جوان, تازه, نوين, نوباوه, نورسته, برنا.

ung dam

: دوشيزه, خدمتكار.

ung kvinnlig filmstj rna

: ستاره كوچك, ستاره كوره.

ung svan

: جوجه قو, بچه قو.

unga

: جوان, تازه, نوين, نوباوه, نورسته, برنا.

ungdom

: نوباوگان, جواني, شباب, شخص جوان, جوانمرد, جوانان.

ungdomlig

: جوان شونده, نو جوان, تازه جوان, نوجوان, در خور جواني, ويژه نو جوانان, داراي نيروي شباب, جوان, باطراوت.

ungdomsfngelse

: بهساز گاه, دارالتاديب.

ungdomsverk

: اثار دوره جواني, تاليفات دوره جواني شعرا و نويسندگان بزرگ.

unge

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.

ungef r

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

ungef rligt

: تقريبا.

ungefrlig

: تقريبي, تقريب زدن.

ungersk

: مجارستاني, مجار, كولي.

ungh st

: كره اسب, شخص ناازموده, تازه كار, نوعي طپانچه.

unghare

: بچه ء خرگوش يكساله, معشوقه.

unghna

: جوجه مرغ يكساله و كمتر, مرغ جوان, مرغ تازه تخم كرده.

ungkarl

: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب.

ungkarlshotell

: اطاق ارزان قيمت.

ungkarlsstnd

: تجرد, عزبي.

ungm

: دوشيزه, خدمتكار, دوشيزه, دختر باكره, جديد.

ungm/ogift kvinna

: دختر خانه مانده, دختر ترشيده.

ungsbakad r tt

: نان شيريني, شيريني اردي, غذاي پخته.

ungt trd

: نهال, قلمه درخت, درخت تازه وجوان.

ungtjur

: راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.

ungtupp

: جوجه خروس, خروسك.

uniform

: لباس متحدالشكل نظامي, ملبوس هنگي.

uniformsrock/vapenrock

: نيام, پيراهن بي استين يا با استين كه مرد وزن ميپوشيده اند, بلوزيا كت كوتاه كمربند دار, كت كوتاه سربازان انگليس, پوشش.

unika

: بيتا, بي همتا, بيمانند, بي نظير, يكتا, يگانه, فرد.

unison kyrkosng

: مناجات با الحان, سرود مناجاتي و بدون موسيقي.

universal-

: چند منظوره.

universalitet

: اصل عموميت, كليت, عام گرايي, جامعيت

universalmedel

: اكسير, نوشدارو, علا ج عام, اسقولوفندريون.

universitet

: دانشگاه, تيم اول دانشگاه يا دانشكده, دانشگاهي.

universitetsdr kt

: لباس رسمي استادي دانشگاه, لباس دانشگاهي.

universitetsstuderande som avlagt frsta examen

: وابسته به تحصيلا ت فوق ليسانس, دانش اموخته.

universum

: جهان.

unken

: بدبو, شلخته, چرك, پليد, پوسيده, ترشيده, بو گرفته, كهنه, كفك زده, قديمي مسلك, كپك زده, بوي ناگرفته, پوسيده, كهنه.

unkna

: كپك زده, بوي ناگرفته, پوسيده, كهنه.

uns

: اونس, مقياس وزني برابر 5301/13 گرم, چيز اندك.

upp

: بالا, در حال كار.

upp

: روي, بر, بر روي, فوق, بر فراز, بمحض, بمجرد.

upp och ner

: وارونه, معكوس, واژگون.

upp t

: بالا يي, روببالا, روبترقي, بطرف بالا.

upp till

: تاحد, تا, تاحدود, بميزان.

uppackning

: عصاره گيري, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

uppassare

: كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار.

uppassare/steward

: وكيل خرج, پيشكار, مباشر, ناظر, مباشرت كردن.

uppb d

: وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات, خراج, وصول ماليات, باج گيري, تحميل, نام نويسي, ماليات بستن بر, جمع اوري كردن.

uppbl sbar

: قابل تورم يا باد كردن.

uppbl st

: پرشكوه.

uppblsning

: تورم.

uppblsthet

: دبدبه, شكوه, اب وتاب, جلوه وشكوه.

uppbrott

: كوچ, هزيمت.

uppbygga

: تهذيب كردن, اخلا ق اموختن, تقديس كردن, تقويت كردن.

uppbyggelse

: تهذيب, تهذيب اخلا ق, تعليم, تقديس.

uppdatera

: بصورت امروزي در اوردن, جديد كردن.

uppdaterad

: تجديد نظر شده.

uppdaterande

: بهنگام دراوري.

uppdatering

: بصورت امروزي در اوردن, جديد كردن.

uppdela

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

uppdela i stavelser

: هجابندي كردن, تقسيم به هجاي مقطع كردن.

uppdelning

: ترك, انشعاب, دوبخشي, شكافتن.

uppdelning/skiljevgg

: تيغه, ديواره, وسيله يا اسباب تفكيك, حد فاصل, اپارتمان, تقسيم به بخش هاي جزء كردن, تفكيك كردن, جدا كردن.

uppdrag

: گمارش.

uppdrag/fullmakt/kommission

: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن.

uppdragsgivare

: كارفرما, سركار, مباشر ظالم, جبار, سختگير.

uppdykande

: بيرون اينده, طالع, براينده, ناشي, مبرم, مضر, اثرات ناشيه, معلول, ظهور, خروج, پيدايش, ظهور ثاني.

uppe

: بالا, در حال كار.

uppeh ll

: تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش) باد خور, غير داءم, نوبه اي, تنفس دار, انقطاع, تعليق, عقب نشيني, پس زني, پس رفت كردن, بازگشت, فترت, دوره فترت, تعطيل موقتي, تنفس, گوشه, كنار, پستي, تورفتگي, موقتا تعطيل كردن, طاقچه ساختن, مرخصي گرفتن, تنفس كردن.

uppeh lle

: وسيله معاش, معاش, اعاشه, معيشت.

uppehlla

: نگهداشتن, متحمل شدن, تحمل كردن, تقويت كردن, حمايت كردن از.

uppemot

: تاحد, تا, تاحدود, بميزان.

uppenbar

: بديهي, اشكار, مشهود, اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

uppenbar/upprrande

: اشكار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقيح, زشت.

uppenbar/visa

: بازنمود كردن, بارز, اشكار, اشكار ساختن, معلوم كردن, فاش كردن, اشاره, خبر, اعلا ميه, بيانيه, نامه.

uppenbara

: اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

uppenbarelse

: فاش سازي, اشكار سازي, افشاء, وحي, الهام.

uppenbarelse/avsl jande

: فاش سازي, اشكار سازي, افشاء, وحي, الهام.

uppenbarelseboken

: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.

uppf da

: قوت دادن, غذا دادن, خوراك دادن, تغذيه, پرورش, تربيت, تغذيه, غذا, بزرگ كردن (كودك), بار اوردن بچه, پروردن.

uppf r

: بالا يي, روببالا, روبترقي, بطرف بالا.

uppf r/uppfr backen

: سر بالا يي, جاده سربالا, دشوار, مشكل.

uppf ra sig

: سازش كردن, جور بودن, تحمل كردن, دربرداشتن, حامل بودن, رفتار.

uppf rande

: رفتار, سلوك, وضع, حركت.

uppfatta

: دريافتن, درك كردن, توقيف كردن, بيم داشتن, هراسيدن.

uppfattning

: درك, فهم, بيم, هراس, دستگيري, دودكش, بالا گيري, بلند سازي, درك, ادراك, فهم.

uppfdande

: پرورش, توليدمثل, تعليم وتربيت.

uppfinna

: اختراع كردن, از پيش خود ساختن, ساختن, جعل كردن, چاپ زدن, تاسيس كردن.

uppfinna/frfalska

: ساختن.

uppfinnar-

: اختراع كننده, اختراعي, مبتكر.

uppfinnare

: مدبر, طرح ريز, كوشا وزرنگ, مخترع, جاعل.

uppfinning

: اختراع, ابتكار.

uppfostra

: فرهيختن, تربيت كردن, دانش اموختن, تعليم دادن.

uppfostran

: تربيت, پرورش, روش اموزش و پرورش بچه.

uppfostrare

: معلم, مربي, فرهيختار.

uppfostringsanstalt

: بهساز گاه, دارالتاديب.

uppfr backen

: سر بالا يي, جاده سربالا, دشوار, مشكل.

uppfr trappan

: بالا خانه, دراشكوب بالا, ساختمان فوقاني.

uppfra sig illa

: بدرفتاري كردن, درست رفتار نكردن, بي ادبي كردن.

uppfriska

: تازه كردن, نيروي تازه دادن به, از خستگي بيرون اوردن, روشن كردن, با طراوت كردن.

uppfylla

: انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.

uppg ng

: چرخش ببالا, برگشت (بوضع بهتر), تبديل به احسن, تغيير وضع, روبترقي.

uppg relse

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه, مرحله نهايي مسابقات, ازمايش نيرو.

uppge

: چشم پوشيدن از, صرفنظر كردن از, رها كردن.

uppgift

: كارهاي عادي و روزمره, كار مشكل, كارسخت وطاقت فرسا, بماموريت فرستادن, وابسته به ماموريت, ماموريت, هيلت اعزامي يا تبليغي, كار, وظيفه, تكليف, امرمهم, وظيفه, زياد خسته كردن, بكاري گماشتن, تهمت زدن, تحميل كردن.

uppgivenhet

: ترك, رهاسازي, واگذاري, دل كندن.

uppgra/genomdriva

: معامله كردن, داد وستد كردن.

uppgradering

: بهبود امكانات, ترفيع.

uppgrelse/nybygge

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

uppgrvning

: پشته خاك, ختل خاكي, خاك ريزي, سنگر.

upph ja

: بلند كردن, بالا بردن, ترفيع دادن, عالي كردن, نشاط دادن, افراشتن.

upph r

: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف.

upph va

: لغو كردن, باطل كردن, خنثي كردن, ناتوان كردن, عليل كردن, باطل كردن, لغو كردن, احضار كردن, احضار, باز گرداني, الغاء, لغو, فسخ.

upphetsa

: بيدار كردن, برانگيختن, تحريك كردن.

upphetsande

: برانگيزنده, محرك, مهيج, وسيله القاء.

upphetsning

: شور, تهييج, تحريك, تهييج, انگيزش.

upphittare

: يابنده, پيدا كننده.

upphja

: بلند كردن, متعال كردن, تجليل كردن, تمجيدكردن.

upphja p tronen

: برتخت سلطنت نشاندن, بلندكردن, بالا بردن.

upphjelse

: بلندي, جاي بلند وبرامدگي, ترفيع, تجليل, بلندي, سرافرازي, ستايش, تمجيد.

upphra

: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف.

upphrande

: ايست, توقف, انقطاع, پايان.

upphva/f rkasta

: رد كردن, كنار گذاشتن, مسلط شدن بر.

upphvande

: باطل سازي, ابطال, القاء, بطلا ن, شرط بطلا ن يا القاء, شكست, باطل سازي.

uppk ftig

: جسور, گستاخ, پر رو, داراي لب اويزان, خوشمزه, پر رو.

uppkftig typ

: ادم بيشرم, بچه پر رو.

uppkomling

: نوكيسه, تازه بدوران رسيده, ادم متكبر, يكه خوردن, روشن كردن(موتور ماشين و غيره).

uppkomst

: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس, رويداد, خطور, اتفاق ناگهاني.

uppkopplad

: بسته, متصل.

uppl sa/upplsas

: از هم پاشيدن, تجزيه كردن, متلا شي شدن.

uppl sas

: از هم پاشيدن, تجزيه كردن, متلا شي شدن.

uppl slig

: حل شدني, تجزيه پذير, قابل حل, جداشدني.

upplaga

: چاپ, ويرايش, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

uppland

: زمين پشت ساحل, مناطق داخلي كشور.

uppleva

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

uppleva/upplever

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

upplevde

: ورزيده, با تجربه.

upplever

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

upplevt

: ورزيده, با تجربه.

uppliva

: بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.

uppliva/galvanisera

: با برق اب طلا يا نقره دادن به, اب فلزي دادن, ابكاري فلزي كردن.

upplopp

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بيداد, عياشي كردن, شورش كردن.

upplsa

: خرد كردن, تجزيه شدن, فرو ريختن, از هم پاشيدن, فاسد شدن, متلا شي شدن ياكردن, از برخواندن, با صدايي موزون خواندن.

upplsbarhet

: قابليت حل.

upplsning

: انحلا ل, برهم خوردگي, تجزيه, حل, فساد, از هم پاشيدگي, فسخ, از بر خواني, تك نوازي, رسيتال, تحليل, تجزيه, حل, نتيجه, ثبات قدم, عزم, قصد, نيت, تصميم, تصويب.

upplsning/konsert

: از بر خواني, تك نوازي, رسيتال.

upplysa

: روشن فكركردن, روشن كردن, تعليم دادن, روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

upplysa/klarna/ljusna

: روشن كردن, زرنگ كردن, درخشان شدن.

upplysning

: روشن فكري, روشن سازي, تنوير, چراغاني, تذهيب, اشراق, روشنايي, احتراق, اشتعال, نورافكني, سايه روشن.

upplysningar

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.

uppm rksamhet

: توجه, رسيدگي.

uppmana

: نصحيت كردن, تشويق و ترغيب كردن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

uppmana/sufflera

: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

uppmaning

: نصحيت, تشويق.

uppmjukande

: نرم كننده, ملين, لينت اور.

uppmrksam

: مواظب, ملتفت, متوجه, بادقت, متوجه, مواظب, متفكر, انديشناك, در فكر, مراعات كننده, مراقب, هوشيار.

uppmuntra

: تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن, نشاط دادن, شادمان كردن, روح بخشيدن, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن.

uppmuntran

: اطمينان مجدد, بيمه اتكايي, بيمه ثانوي.

uppmuntrande

: تشويق, دلگرمي, مشوق, دلگرم كننده.

uppmuntring

: تشويق, دلگرمي.

uppn

: دست يافتن, انجام دادن, بانجام رسانيدن, رسيدن, ناءل شدن به, تحصيل كردن, كسب موفقيت كردن (حق.) اطاعت كردن (در برابر دريافت تيول), دست يافتن, رسيدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام كردن, بدست اوردن, بانتهارسيدن, زدن.

uppn elig

: ناءل شدني, دردسترس, بدست اوردني.

uppnende

: دست يابي, نيل, حصول, اكتساب.

uppnosig

: داراي گونه هاي برامده, گستاخ, پررو.

uppodla

: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن.

uppodling

: استرداد, اباد سازي, احيا اراضي, احيا.

uppoffra

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

uppoffring

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

uppr kna/bertta

: برشمردن, يكايك گفتن, تعريف كردن, شمارش مجدد, باز گفتن.

uppr kning

: سجاف, اسم نويسي, فهرست نويسي, خيش كني.

uppr rdhet

: اضطراب, پريشاني.

uppr ttande

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

uppr tthlla

: اجراكردن, از پيش بردن, وادار كردن, مجبوركردن, تاكيدكردن.

uppr tthlla f rbindelse

: ارتباط پيدا كردن, رابطه داشتن, بستگي داشتن, رابط نظامي بودن.

upprada

: دريك رديف قرار گرفتن, بصف كردن, درصف امدن, رديف كردن.

upprepa

: تكرار كردن, دوباره گفتن, بازگو كردن, دوباره گفتن, تكرار كردن, دوباره انجام دادن, دوباره ساختن, تكرار, تجديد, باز گفتن, بازگو كردن, بازگو, باز انجام.

upprepade

: پي در پي, مكرر.

upprepande

: باز رخداد, باز گشت, رويدادن مجدد, عود.

upprepas

: عود كردن, تكرار شدن, دور زدن, باز رخدادن.

upprepat

: مكررا.

upprepning

: تكرار, گفتن, بازگو, تصريح, تكرار, باز انجام, باز گويي, باز گو, تكرار, تجديد, اعاده.

uppreta

: خشمگين كردن, عصباني كردن.

uppriktig

: بي تزوير, منصفانه, صاف وساده, رك گو, بي پرده حرف زن, رك, بي پرده, صريح, نيرومند,مجاني, چپانيدن, پركردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف كردن, مهر زدن, باطل كردن, مصون ساختن

uppriktighet

: سفيدي, خلوص, صفا, رك گويي.

uppriktigt sagt

: رك وپوست كنده, صراحتا, جوانمردانه.

uppringare

: ديدني كننده, صدا زننده, دعوت كننده, ملا قات كننده.

upprkna

: يكايك شمردن.

uppror

: بر خيزش, طغيان, شورش, فتنه, قيام, طغيان, سركشي, شورش, تمرد, شورش يا طغيان كردن, اظهار تنفر كردن, طغيان, شورش, بهم خوردگي, انقلا ب, شوريدن.

uppror/rabalder

: هنگامه, غوغا, بلوا, داد وبيداد, غريو, شورش, همهمه.

upprorisk

: متمرد, شورشي, ياغي, سركش, متمرد, اشوبگرانه, فتنه جويانه, فتنه گر.

upproriskhet

: اشوب, فتنه, فاسد, شورش, اغتشاش, فتنه جويي.

upprorsmakare

: بلواگر, اشوبگر, شورشي.

upprorsman

: طغيان, سركشي, شورش, تمرد.

upprra

: بكارانداختن, تحريك كردن, تكاندادن, اشفتن, پريشان كردن, سراسيمه كردن.

upprtt

: قاءم, راست.

upprtt

: قاءم, راست.

upprttande/institution

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

upprtth llare

: نگهبان, سرايدار, نگهدارنده, محافظ.

upprusta

: تجديد تسليحات كردن, دوباره مسلح شدن يا كردن.

upprustning

: تجديد تسليحات.

upprymdhet

: بالا بري, رفعت, ترفيع, سرفرازي شادي, نشاط.

upps t

: قصد قبلي, عمد.

uppsats

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.

uppsats/frs k

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.

uppsgning

: اخراج, مرخصي, بركناري, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي.

uppskatta

: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن, لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن, براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن.

uppskatta/hgaktning

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم.

uppskattande

: قدردان, مبني بر قدرداني, قدرشناس, حق شناسي.

uppskattning

: قدرداني, تقدير, درك قدر يا بهاي چيزي.

uppskjuande

: تاخير اندازي, تعويق, موكول ببعد كردن.

uppskjuta

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

uppskjuta/drja

: عقب انداختن, بتعويق انداختن, تاخيركردن, تسليم شدن, احترام گذاردن.

uppskov

: مجازات كسي را بتعويق انداختن, رخصت.

uppslagsverk

: دايره المعارف, دايره العلوم, دانش جنگ.

uppsluka

: حريصانه خوردن, بلعيدن, غرق كردن در, غوطه ورساختن, توي چيزي فروبردن, فراگرفتن, خروشان كردن.

uppsluka/f rtra

: بلعيدن, فرو بردن, حريصانه خوردن.

uppsluppen

: وحشي, غير قابل كنترل, بي قانون و قاعده.

uppsnappa

: بريدن, قطع كردن, جدا كردن, حاءل شدن, جلو كسي را گرفتن, جلو گيري كردن.

uppsnappa/hejda

: بريدن, قطع كردن, جدا كردن, حاءل شدن, جلو كسي را گرفتن, جلو گيري كردن.

uppsnappande

: جلوگيري, حاءل شدن, قطع كردن.

uppsp rande

: رديابي, ترسيم.

uppspelning

: بازنواختن, بازنواخت.

uppst

: برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشي شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع كردن, قيام كردن, طغيان كردن, ناگهان رخ دادن, اتفاقا امدن, سرزده وارد شدن, تصادفي روي دادن, غيرمترقبه بودن.

uppst ndelse

: شور, تهييج.

uppstigande

: فراز جو, فراز گراي, صعودي, بالا رونده, سمت الراس, نوك, صعود, عروج عيسي به اسمان, معراج.

uppstr ms

: بالا ي رودخانه, نزديك به سرچشمه, مخالف جريان رودخانه

uppstrckning

: سرزنش, دسته بندي, درجه, رتبه, نرخ.

uppstudsig

: نا فرمان, گردن كش, سركش.

uppstudsig/upprorisk

: نا فرمان, گردن كش, سركش.

uppsuga

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

uppsugningsfrm ga

: خاصيت دركشي يا دراشامي, جذب, فروبري, تحليل, قابليت جذب, قدرت جذب.

uppsving

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن

uppsvlld

: پف كردن, باد كرده, باد دار, , ورم كرده, اماس كرده.

uppt cka

: يافتن, كشف كردن.

uppt cker

: پي بردن, دريافتن, يافتن, پيدا كردن, كشف كردن, مكشوف ساختن.

uppt g/skoj

: جست وخيز, حركت تند و چالا ك در رقص, تفتيش وجستجو (خصوصا براي اسلحه و اموال دزدي), از خوشي جست وخيز كردن, تفتيش وجستجو كردن, بانشاط, مسرور, فرز.

uppt nda

: .

uppta

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در, مربوط ساختن, پيوستن, اشناكردن, درميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, مربوط, وابسته.

upptagen

: مشغول, اشغال, پريشان حواس, شيفته, پرمشغله, گرفتار.

upptakt

: اغاز, ابتدا, شروع, ضربه غير موكد مخصوصا در پايان قطعه, خوش بين, موفق, شادمان, شادكام.

upptckare

: كاشف, يابنده, پي برنده.

upptckt

: كشف, اكتشاف, پي بري, يابش.

upptg

: غريب و عجيب, بي تناسب, مسخره, وضع غريب و مضحك, ملكه افسانه اي كارتاژ, جست و خيز احمقانه, طفره, گريز, شوخي, لطفه, شوخي, سرحال, بسرعت حركت كردن, بسرعت چرخ زدن, طفره رفتن.

upptgsmakare

: كسيكه شوخي زننده كند.

upptr da

: انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

upptr dande/uppfrande

: اخلا ق, رفتار, سلوك, وضع.

upptr de

: قيل وقال, مزاحمت, زد وخورد, بلوا.

upptrdande

: اجرا, نمايش, ايفا, كاربرجسته, شاهكار.

uppv xttid

: نو جواني, دوره جواني, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

uppvakta

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

uppvaktning

: اظهار عشق, معاشقه.

uppvga

: خنثي كردن, برابري كردن با, جبران كردن, سنگين تر بودن از, پيشي جستن, سنگين تر بودن از, مهمتربودن از.

uppvigling

: سراسيمگي, اشفتگي, هيجان, تلا طم, تحريك.

uppvisa

: نمايش, نمايش دادن, نماياندن.

ur

: خارج از, بيرون از, در خارج, بواسطه.

uralstring

: ايجاد موجود زنده از مواد بي جان, توليد خود بخود.

uran

: اورانيوم.

uranos

: خداي اسمان فرزند زمين و پدر تيتان ها(طءتانس), ستاره اورانوس.

urarta

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urarta/degenerera

: روبه انحطاط گذاردن, فاسد شدن, منحط.

urbanisera

: شهري كردن, مدني كردن, صيقلي كردن, صاف كردن, تصفيه كردن, مودب كردن.

urbanisering

: شهري سازي, اسكان درشهر.

urbleka

: تغيير رنگ دادن, بي رنگ كردن.

urbleka/avfrga

: تغيير رنگ دادن, بي رنگ كردن.

urholka

: منقار, اسكنه جراحي, بزورستاني, غضب, جبر, در اوردن, كندن, با اسكنه كندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urholka/trycka ut

: منقار, اسكنه جراحي, بزورستاني, غضب, جبر, در اوردن, كندن, با اسكنه كندن, بزور ستاندن, گول زدن.

urin-

: ادراري, موجود در ادرار, پيشابي, پيشابي, ادراري, بولي, پيشاب دان.

urin

: پيشاب, ادرار, زهر اب, بول, شاش.

urinera

: ادرار كردن, شاشيدن, پيشاب كردن.

urinoar

: ظرف پيشاب, گلدان ادرار, شاشگاه, محل ادرار.

urinvnare

: بومي, اصلي, سكنه اوليه, اهل يك اب و خاك, بومي, ساكن اوليه, اهلي, قديم, گياه بومي.

urkalka

: كلسيم چيزي را گرفتن, بي اهك كردن.

urklipp

: تخته كوچكي كه گيره اي براي نگاه داشتن كاغذ دارد, تخته رسم گيره دار.

urklippsalbum

: مجموعه عكسها وقطعاتي كه از كتب مختلف بريده شده, مجموعه, مرقع, دفتر اجناس اوراق.

urklippshanterare

: تخته كوچكي كه گيره اي براي نگاه داشتن كاغذ دارد, تخته رسم گيره دار.

urkoppling

: تجزيه.

urlaka

: صافي كردن, از صافي گذراندن, صافي, شستن.

urmakare

: ساعت ساز.

urmakarkonst

: فن وهنر وقت سنجي, وقت شناسي, ساعت سازي.

urminnes

: ياد نياوردني, بسيار قديم, خيلي پيش, ديرين.

urna

: كوزه, گلدان, گلدان يا ظرف محتوي خاكستر مرده.

urolog

: ويژه گر بيماريهاي دستگاه ادرار.

urologi

: رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.

urologisk

: رشته اي از علم طب كه در باره بيماري دستگاه ادراري وتناسلي بحث ميكند.

urs kt

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

urs ktande

: پوزش اميز, اعتذاري, دفاعي.

ursinne

: تشديد, غضب.

ursinnig

: خشمناك, اتشي, عصباني, متلا طم, متعصب.

urskilja

: تشخيص دادن, تميز دادن.

urskilja/m rka

: تشخيص دادن, تميز دادن.

urskiljande

: وابسته به تبعيض يا تميز, مراقبت, ديدباني, جاسوسي.

urskiljning

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

urskiljning/gottfinnande

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

urskillning

: تشخيص, تميز, بصيرت, بينايي, دريافت, درك, تميز, فرق گذاري, تبعيض.

urskog

: جنگل طبيعي, جنگل خودرو.

urskta

: بهانه, دستاويز, عذر, معذور داشتن, معاف كردن, معذرت خواستن, تبرءه كردن.

ursktlig

: قابل بخشش و معافيت, بخشيدني, معاف شدني.

urspring

: از خط خارج شدن ترن.

ursprung

: تازه پيدا شدگي, نوظهوري و اغازي, تولد, خاستگاه, اصل بنياد, منشا, مبدا, سرچشمه, علت, زادگاه, منشاء, اصل, حد, منطقه قدرت يا درك.

ursprunglig

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه, پيشين, اوليه, بسيار كهن, باستاني.

ursprungliga

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

urtag

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

urtids-

: بسيار كهن, خاستگاهي, اصل نخستين, عنصر نخستين, اساسي, اصلي.

urtyp

: طرح يا الگوي اصلي, نمونه اوليه.

urusel

: شپشو, كثيف, چركين, اكبيري, نكبت, پست.

urverk

: چرخ هاي ساعت, منظم وخودكار.

usch

: سنجاق, جواهر, سنجاق قفلي, با گوهر اراستن, مزين ساختن, :اخ, واخ(علا مت تعجب و درد), اه, پيف, صداي سوت حاكي از حيرت يا تحسين.

usel

: پست, خوار, زبون, نكوهش پذير, مطرود, اشغال, چيز اشغال و نا چيز, جزءي.

usel/o kta

: پارچه پست, پست, بدساخت, جازده, جنس بنجل, كالا ي تقلبي.

usel/vrdel s

: پست, فرومايه, فاسد, بداخلا ق, شرم اور, زننده.

ut

: خارج, بيرون از, خارج از, افشا شده, اشكار, خارج, بيرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج كردن, اخراج شدن, قطع كردن, كشتن, خاموش كردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بيروني.

ut gngorna

: شبيه جگر, مبتلا به مرض جگر.

ut ka

: توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن, افزايش, ترقي, سود, توسعه.

ut kade

: مطول, تمديد شده.

ut t

: بطرف خارج, بيروني, ظاهري.

ut va

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن.

ut va/vning

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن.

ut ver

: انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

utan

: بدون, محروم از, فاقد, برون, بيرون, بيرون از, از بيرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

utan elegans

: نا زيبا, ناهنجار.

utan fel och brister

: بي عيب.

utan g lar

: فاقد برانشي يا دستگاه تنفس (ماهي).

utan motstycke

: بي سابقه, بي مانند, جديد, بي نظير.

utan resultat

: بي اثر, بيهوده, غير موثر, بي نتيجه, بيفايده.

utan sllskap

: بدون همراه, تنها, بدون مصاحب, بدون ملتزمين ركاب.

utan sol

: بي نور, بي افتاب.

utan spets

: بيجا, بي معني, بيهوده.

utan syn

: كور, نابينا, نامريي, ديده نشده.

utan tak

: بي سقف.

utan uppvaktning

: بي مراقبت.

utan v nner

: بي دوست.

utandas

: بيرون دادن, زفيركردن, دم براوردن.

utandas/slockna/upphra

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utanf r

: بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني, بطرف خارج, بيروني, ظاهري.

utanf r murarna

: خارج از حصار شهر, مربوط به خارج از دانشگاه.

utanfr kusten

: از جانب ساحل, دور از ساحل, قسمت ساحلي دريا.

utanfr r ttsordningen

: خارج از موضوع مطرح شده دردادگاه, غيررسمي, خارج ازصلا حيت قضايي.

utanfr scenen

: خارج از صحنه نمايش, درزندگي خصوصي.

utanfrliggande

: داراي مبداء خارجي, بيروني, خارجي, فرعي, جزءي, ضميمه, اتفاقي, تصادفي, عارضي.

utantill

: صداي موج, عادت, كاري كه از روي عادت بكنند, عادتا تكرار كردن.

utanverk

: بيشتر كار كردن از, بانجام رساندن, سنگر خارجي.

utarbeta

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن.

utarma

: فقير كردن, بي نيرو كردن, بي قوت كردن, بي خاصيت كردن, گدا كردن, فقير كردن.

utarmning

: بينواسازي, بينوايي.

utarrendering

: دروغ گويي, كذب.

utbasunera

: بانشانهاي نجابت خانوادگي اراستن, تعريف كردن.

utbetalning

: پرداخت, خرج, هزينه.

utbilda sig

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

utbildad

: تحصيل كرده, فرهيخته.

utbildning

: اموزش و پرورش.

utblottad

: بينوا, بيچاره, خالي, تهي(با of), نيازمند.

utbreda sig ver

: زياد سخن راندن, بسط مقال دادن, اواز زير خواندن, ازادانه انتقاد كردن.

utbredd

: گسترش يافتن, توسعه, بسط, پراكنده, شايع, همه جا منتشر, گسترده.

utbredning

: بسط, انبساط.

utbrott

: جوش, فوران, انفجار, وقوع, بروز, درگير, ظهور, شيوع, طغيان, طغيان, ظهور, فوران, انفجار, غضب.

utbrytande

: فوران كننده, انفجاري.

utbrytning/uttrde

: جدا روي, تجزيه طلبي, انشعاب حزبي, انفصال, انتزاع.

utbud

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب.

utbuktning

: برامدگي, قلنبگي, تورم, بادكردگي.

utbyggd

: مطول, تمديد شده.

utbytare

: عوض كننده, تغيير دهنده, صراف.

utbytbar

: قابل تغيير, دگرگوني پذير, قابل تبديل, قابل تعويض, با هم عوض كردني, قابل معاوضه, قابل مبادله, تبادل پذير, قابل تعويض.

utdda

: معدوم, ازبين رفته, منقرض, تمام شده, مرده, منسوخه, خاموش شده, ناياب.

utdela

: پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن.

utdela/f rdela

: توزيع كردن, معاف كردن, بخشيدن, باطل كردن.

utdelande

: توزيعي.

utdelning

: پخش, توزيع, تقسيم, اعطا, تقدير, وضع احكام ديني در هر دوره و عصر, عدم شمول, توزيع, پخش, سودسهام, سود.

utdrag

: برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب.

utdragare

: استخراج كننده.

utdrivande

: اخراج, دفع, راندگي, بيرون شدگي, تبعيد.

ute

: خارج, بيرون از, خارج از, افشا شده, اشكار, خارج, بيرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج كردن, اخراج شدن, قطع كردن, كشتن, خاموش كردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بيروني.

uteg ngsfrbud

: مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.

uteg ngsfrbud/aftonringning

: مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.

utel mna

: انداختن, حذف كردن, از قلم انداختن.

utelmnande

: از قلم افتادگي.

uteslutande

: ممانعت, جلوگيري, انسداد, ايجاد مانع, فقط, منحصرا, بتنهايي.

utest nga

: مسدود كردن, محروم كردن, سلب كردن, پوان نياوردن, باختن.

utestnga/hindra

: مانع شدن, بازداشتن, ممنوع كردن, مانع جلو راه ايجاد كردن, مسدود كردن.

utf llning

: گواهي, نوشته, ورقه استشهاد, خلع, عزل.

utf r

: بازيگر, انجام دهنده, وابسته به هنرهاي نمايشي.

utf rbart

: دست يافتني, قابل وصول, قابل تفريق, موفقيت پذير.

utf rda

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

utf rligt

: پر جزءيات, بتفصيل.

utfall

: حمله پادگان محاصره شده بمحاصره كنندگان, يورش, يورش اوردن.

utfall/g ra utfall

: حمله ناگهاني (مثلا با شمشير), پرتاب ناگهاني, جهش, پيشروي ناگهاني, خيز, جهش كردن, خيز زدن.

utfall/kvickhet

: يورش, حمله, حركت سريع, شليك, يورش اوردن, شليك كردن, حمله ورشدن, جواب سريع و زيركانه.

utfattig

: گدامنش, گداوار, از روي پستي, تهيدست, تهي, خالي, تنگدست, بي پول.

utfl de

: پخش, انتشار, بيرون ريزي, طغيان, ريزش, جريان, به بيرون جاري شدن.

utflde

: بيرون ريزي, طغيان, ريزش, جريان, به بيرون جاري شدن.

utfllningsmedel

: شتابزده, جدا شدني, تعليق, شدني, باعجله, عامل رسوب.

utflykt

: گردش, گشت, سير, گردش بيرون شهر, گردش بيرون شهر, تفرج, وابسته به گردش يا سفر كوتاه.

utflykt/flanera

: ولگردي, سر گرداني, پريشاني, بي هدفي, كردن, پرسه زدن.

utfodra

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

utfodrare

: خوراك دهنده, خورنده, چرنده, چارپايان پرواري, رود فرعي, بطري پستانك دار, سوخت رسان, ناودان.

utforma

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

utforska

: سياحت كردن, اكتشاف كردن, كاوش كردن.

utforskande

: اكتشافي.

utforskare

: سياح, جستجوگر, مكتشف.

utforskning

: اكتشاف, استكشاف, سياحت اكتشافي, شناسايي.

utfr ga/anstta

: شانه كردن, سخت بازپرسي كردن از, سوال پيچ كردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

utfr gare

: مستنطق, بازپرس, تحقيق كننده, پرسش كننده, بازجويي كننده.

utfra

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, انجام دادن.

utfra/upptr da

: انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

utfrande

: اجرا, نمايش, ايفا, كاربرجسته, شاهكار.

utfrd

: گردش, گشت, سير, گردش بيرون شهر, گردش, تفريح, مسافرت كوچك, تفرخ كردن, سفر كوچك كردن

utfrdande

: صدور, انتشار.

utfrga

: پرسش كردن, اطلا عات كسب كردن(مثلا از خلبان), استنطاق كردن, تحقيق كردن, باز جويي كردن.

utfrgning

: باز جويي.

utg

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

utg ende

: خروج, خروجي, دررو, خارج شدن, رهسپار دريا, عازم ناحيه دور دست.

utg ngs

: انقضا.

utg va

: چاپ, ويرايش.

utg/emanera

: ناشي شدن, سرچشمه گرفتن, بيرون امدن, جاري شدن, تجلي كردن.

utge

: پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن.

utge sig fr att vara

: جازده, در لباس عوضي رل نمايش را بازي كردن, خود را بجاي ديگري قلمداد كردن, داراي شخصيت كردن, وانمود كردن, تقليد كردن از, گلوبسته.

utgende/utg ng

: خروج, خروجي, دررو, خارج شدن.

utgift

: برامد, هزينه, خرج, مصرف, فديه.

utgift/utgifter

: مبلغ سرمايه گذاري شده, خرج, بيرون گستردن, خرج كردن, هزينه, پرداخت.

utgifter

: خروج, مخرج, هزينه, عزيمت, جلو زدن.

utgivare

: ناشر.

utgiven

: توزيع شده.

utgivning

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

utgivning/sl ppa/slpp

: رها كردن, ازاد كردن, مرخص كردن, منتشر ساختن, رهايي, ازادي, استخلا ص, ترخيص, بخشش.

utgjuta

: بيرون ريختن از, ريختن (خون) پاشيدن, پخش كردن, پراكنده و متفرق.

utgjutning/innerlighet/hj rtlighet

: نشد, ريزش, اضافه, جريان بزور, تظاهر, فوران.

utgng

: خروج, دررو, مخرج, خارج شدن, خاتمه, انقضاء.

utgngspunkt

: ماخذ, اطلا ع.

utgr vare

: كاوشگر, حفركننده.

utgrva

: كاويدن, حفركردن, ازخاك دراوردن, حفاري كردن.

utgrvning

: كاوش, حفاري.

uth llighet

: تحمل, پايداري0

uth rdlig

: تحمل پذير, بادوام, تحمل پذير, قابل تحمل.

uthllig

: ماندگار, مزمن, مصر.

uthrda

: تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن.

uthus

: ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلي, منزل يا حياط پهلويي يا دور افتاده.

uthyrning

: اجاره نامه, وجه اجاره, اجاره اي.

uthyrning i andra hand

: اجاره فرعي دادن, حق اجاره بمستاجر فرعي دادن.

utilism

: سودمند گرايي, كاربرد گرايي, اعتقاد باينكه نيكي, بدي هر چيزي بسته بدرجه سودمندي ان براي عامه مردم است

utj mnare

: هموارگر, ترازگير, ترازدار, برابر كننده, هم سطح كننده.

utjmnar

: هموارسازي, صاف سازي.

utkad

: مطول, تمديد شده.

utkant

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن.

utkanter

: ديدارگان, استراحتگاه, گردشگاه, مكان جا, حد, مرز.

utkast

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

utkast/uttag

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

utkastande

: پس زني, بيرون راني.

utkastare

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لي لي كننده, ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاص اخلا لگر راخارج ميكند.

utkik

: مراقب, ديده بان, ديدگاه, چشم انداز, دورنما, ديد, مراقبت, عمل پاييدن, نظريه.

utkning

: توسعه, بزرگي, تكميل, اتمام, پس اوري, هم اوري.

utkrvande

: مطالبه بزور, تحميل, سخت گيري, اخاذي.

utl mna

: مقصرين را پس دادن, مجرمين مقيم كشور بيگانه را به كشور اصليشان تسليم كردن.

utl ndska

: بيگانه, خارجي, بيروني, ناجور, نامناسب.

utl sa

: اشكار كردن, انتقام گرفتن.

utlmning

: استرداد محرمين بدولت متبوعه, اصل استرداد مجرمين.

utlnning

: بيگانه, اجنبي, غريبه.

utloggning

: خروج از سيستم, قطع ارتباط.

utlokalisering

: جابجا سازي, جابجايي.

utlopp

: ريزشگاه, دهانه, محل تلا قي دوابريز, روزنه, مجراي خروج, بازار فروش, مخرج, باد خور گذاردن براي, بيرون ريختن, بيرون دادن, خالي كردن, مخرج, منفذ, دريچه.

utm rgla

: لا غر كردن, نزار كردن, بي قوت كردن, تحليل رفتن.

utm rka

: مشخص كردن, تفكيك كردن, علا مت گذاردن, علا مت بودن, معني دادن, برجسته كردن, علم (الام) كردن, مشهود كردن.

utm rkande

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utm rkt

: چيز بسيار عالي, ادم بسيار خوب, عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف, شكافنده, عالي.

utm tning

: توقيف اموال, فشار, فشردگي, اكراه واجبار, گروكشي.

utmana

: بمبارزه طلبيدن, رقابت كردن, سرپيچي كردن, سرتافتن, متهم كردن, طلب حق, گردن كشي, دعوت بجنگ.

utmaning

: مبارزه طلبي, دعوت به جنگ, بي اعتنايي, مخالفت, مقاومت, اعتراض.

utmanvrera

: درمانور جلو افتادن, سبقت گرفتن بر.

utmatning

: خروجي, برونداد, محصول.

utmatta

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

utmattad/spenderade

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

utmattning

: خستگي, فرسودگي, بي جاني, بي روحي, جمود, مردگي, انگيزش, تحريك, سر زندگي, جنبش, الهام.

utmrgling

: لا غري, نزاري.

utmrka sig

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrka sig/ vertr ffa

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

utmrkande/utpr glad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utmrkelsetecken

: نشان, نشان افتخار, نشان رسمي, علا ءم و نشانهاي مشخص كننده هرچيزي, مدال رسمي.

utmrkta

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

utn mning

: نام گذاري, كانديد, تعيين, نامزدي (در انتخابات).

utnmna

: كانديد كردن, ناميدن, معرفي كردن, نامزد كردن.

utnyttja

: استفاده كردن از, مورد استفاده قرار دادن, بمصرف رساندن, بكار زدن.

utnyttjande

: بهره برداري, انتفاع, استخراج, استثمار, بكارگيري, بهره برداري, بكارگرفتگي.

utom

: بجز, باستثناء, مستثني كردن, مشمول نكردن, اعتراض كردن,جز, بجز, مگر, باستثناي, غير از, سواي.

utom ktenskaplig

: زناكار, مربوط به زنا, زنايي, خارج ازدواجي, زناكارانه, زاني, غير مشروعي, حرامزادگي.

utom sig

: از خودبيخود.

utom sig/galen

: پريشان حواس, شوريده, ناراحت.

utom synhll

: چشم رس.

utombords-

: موتور بيرون از كشتي, قايق.

utomhus

: خارج از منزل, فضاي ازاد, در هواي ازاد, بيرون, بيروني, صحرايي, در هواي ازاد, خارج از منزل, درهواي ازاد, بيرون.

utomjordisk

: بيرون از محيط زمين, ماوراي عالم خاكي.

utomlands

: پهن, گسترش يافته, وسيع, خارج, بيرون, خارج از كشور, بيگانه, ممالك بيگانه.

utomordentlig

: فوق العاده, غيرعادي, شگفت اور.

utomst ende

: خارجي, بيگانه.

utomvrldslig

: بيرون از جهان يادنيا, خارج دنيايي.

utopi/utopia

: دولت يا كشور كامل و ايده الي, مدينه فاضله.

utpl nande

: زدودن, نابودي, ريشه كني.

utplna

: پاك كردن, محو كردن, ستردن, زدودن, ازبن كندن, ريشه كن كردن, ازبين بردن, بكلي نابود كردن, ستردن, محو كردن, زدودن, پاك كردن, معدوم كردن.

utpost

: پاسگاه دور افتاده, پايگاه مرزي, ايستگاه خارج از شهر, ايستگاههاي حومه.

utpressa

: تهديد, باتهديد از كسي چيزي طلبيدن, باج سبيل, رشوه, بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن.

utpressande

: اخراج, بيرون اندازي, بيرون امدگي, انفصال.

utpressare

: اخاذ, باج سبيل خور, كلا ش, اخاذ, اخاذ (اكهااز), قلدر باجگير, قاچاقچي, از راه قاچاق يا شيادي پول بدست اوردن.

utpressning

: تهديد, باتهديد از كسي چيزي طلبيدن, باج سبيل, رشوه, اخذ بزور و عنف, اخاذي, اجحاف, زياده ستاني.

utpressnings-

: زياده ستان, زياد, اخاذ, گزاف.

utprglad

: مشخص, ممتاز, منش نما.

utprovning

: ارزيابي.

utrensning

: پاكسازي كردن.

utriggare

: پايه, پاروگير, بست, تير دگل قايق, دم طياره.

utrop

: بيرون دادن, انزال, فرياد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

utropa

: از دهان بيرون پراندن, دفع كردن, انزال كردن, خروج مني, ازروي تعجب فرياد زدن, اعلا م كردن, بعموم اگهي دادن, بانگ زدن.

utropare

: جارچي, دست فروش, دوره گرد.

utrops-

: ندايي, تعجبي, شگفت اور, متضمن فرياد.

utrota

: برانداختن, بكلي نابودكردن, منهدم كردن, منقرض كردن, دفع افات كردن.

utrotning

: براندازي, نابودي, دفع افات.

utrotningen

: براندازي, نابودي, دفع افات.

utrusta

: اراستن, سازمندكردن, مجهز كردن, مسلح كردن, سازوبرگ دادن.

utrusta/utrustning

: تجهيز, ساز وبرگ, همسفر, گروه, بنه سفر, توشه, لوازم فني, سازو برگ اماده كردن, تجهيز كردن.

utrustning

: تجهيزات.

utrustning/packning

: بچه گربه, بچه جانوران, بچه زاييدن(گربه), تغار, سطل, توشه سرباز, اسباب كار, بنه سفر.

utrymma

: تعطيل كردن, خالي كردن, تهي كردن, تخليه كردن.

utrymme

: فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معين,زمان كوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن, ذخيره سازي, انبار كالا, مخزن.

utrymning

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

utrymning/utt mning

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

uts kt

: نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت.

uts kta

: نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت.

utse panel

: .

utsidan

: بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني.

utsikt

: معدن كاوي كردن, دور نما, چشم انداز, انتظار, پيش بيني, جنبه, منظره, اميدانجام چيزي, اكتشاف كردن, مساحي, نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

utsikt/perspektiv

: منظره مشهود از مسافت دور, چشم انداز, دورنما.

utsikt/utkik

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظريه.

utsikter

: نابرابري, فرق, احتمال و وقوع, تمايل بيك سو, احتمالا ت, شانس, عدم توافق, مغايرت.

utsirad

: بيش ازحد اراسته, مزين, مصنوع, پر اب و تاب.

utskjutande std

: سگدست, پايه.

utskrift

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زني, نتيجه چاپي.

utskriftsbar

: قابل چاپ.

utskrivning

: رونويسي.

utskt/fin

: هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع.

utslag/dom

: راي, راي هيلت منصفه, فتوي, نظر, قضاوت.

utsliten

: خسته, بي اشتها.

utsliten/blaserad

: خسته, بي اشتها.

utsliten/uttjnt

: از كارافتاده, فرسوده, نيروي خود را ازدست داده.

utsmyckning

: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان.

utsmyckning/dekoration

: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان.

utsnda/ge ifr n sig

: بيرون دادن, خارج كردن, بيرون ريختن, انتشار نور منتشركردن.

utsndra

: تراوش كردن, بيرون امدن, افشاندن.

utspdning

: رقيق سازي, ترقيق, رقيق شدگي, محلول, ابكي.

utspillt vatten

: هر نوع لباس گشاد رويي, روپوش كتاني پزشكان وامثال ان, شلوار گشاد, لجن, باتلا ق, مشروب رقيق وبي مزه, غذاي رقيق وبي مزه, پساب اشپزخانه وامثال ان, تفاله, ادم بي بند وبار, ادم كثيف, لبريز شدن, اشغال خوري.

utsprida

: فاش كردن, افشاء كردن, بروز دادن, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

utspy

: قي كردن, استفراغ كردن, برگرداندن, هراشيدن.

utspy/lmna ifr n sig

: استفراغ كردن, خالي كردن, ريختن.

utst lla

: نمايش دادن, درمعرض نمايش قراردادن, اراءه دادن, ابراز كردن.

utst llning

: نمايش, اراءه, نمايشگاه, حقوق تقاعد.

utst llningslokal

: نمايشگاه كالا, سالن نمايشگاه.

utstickande tand

: دندان گراز يا پيش امده.

utstllare

: نمايش دهنده, اراءه دهنده.

utstllningsf reml

: نمونه ممتاز ويژه نمايش.

utstr ckt/hjlpl s

: بخاك افتاده (درحال عبادت يا خضوع), روي زمين خوابيده, دمر خوابيده, افتادن, درمانده وبيچاره شدن.

utstr la

: تابيدن, پرتو افكندن, شعاع افكندن, متشعشع شدن.

utstr lning

: نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل), رايحه, تشعشع نوراني, عطيه الهي, جذبه روحاني, گيرايي, گيرش, فره.

utstrckt

: پهن, عريض, گشاد, پهناور, زن هرزه.

utstrlande

: تابناك, متشعشع, پر جلا, درخشنده, شعاعي, ساطع.

utstrmmande

: بيرون ريزش, بيرون ريز.

utstryka

: محوكردن, تراشيدن, نابود كردن, حذف كردن از.

utsttt

: مطرود, رانده, دربدر, منفور.

utstyra

: رولباسي, پيراهن رو, بيش از حد لباس فاخرپوشيدن.

utsv vande

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروي هرزگي, فاسد, هرزه, بي بند وبار, فاسد الا خلا ق, ولخرج.

utsv vande/tygells

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبني بر هرزگي.

utsv vning

: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي.

utsvettning

: تراوش, برون نشست.

utsvulten stackare

: گرسنگي خورده, قحطي زده.

utsvvande/liderlig

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروي هرزگي, فاسد.

utsvvningar

: عياشي, فسق, هرزگي.

utt g

: مهاجرت بني اسراءيل از مصر به كنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعي.

utt mma/utmatta/avgas

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

utt njbar

: گسترش پذير, كش امدني, انبساط پذير.

uttag

: (thguard) حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, :(thguard) (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

uttal

: تلفظ, بيان, اداي سخن, طرز تلفظ, سخن.

uttala

: تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن.

uttala fel

: غلط تلفظ كردن.

uttala nasalt

: ازبيني ادا كردن (حروف), تو دماغي حرف زدن.

uttalande

: حكم, قرار, راي, گفته, اظهار نظر قضايي.

uttaxering

: وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات, خراج, وصول ماليات, باج گيري, تحميل, نام نويسي, ماليات بستن بر, جمع اوري كردن.

uttaxering/uppb d

: وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات, خراج, وصول ماليات, باج گيري, تحميل, نام نويسي, ماليات بستن بر, جمع اوري كردن.

utter

: سمور دريايي, جانور ماهيخوار.

uttjnt

: از كارافتاده, فرسوده, نيروي خود را ازدست داده.

uttmattad

: بي رمق, نيروي خود را از دست داده, از پا درامده, كوفته, خسته, رها شده, كم زور, خرج شده.

uttmma

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

uttmning

: تخليه, تهي سازي, برون بري.

uttorka

: خشك كردن, در جاي خشك نگهداشتن.

uttr da

: كناره گيري كردن, از عضويت خارج شدن, منتزع شدن, جدا رفتن.

uttrde

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر كردن, بازگيري.

uttriktad

: داراي رويش بروني, شخصي كه تمام عقايد و افكارش متوجه بيرون ازخودش است, برون گراي.

uttryck

: مبين, بيان.

uttrycka

: اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

uttrycka/snabb

: اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

uttrycka/uttala

: مژده دادن, اعلا م كردن, صريحا گفتن, تلفظ كردن.

uttrycket

: عبارت.

uttrycklig

: صريح, روشن, واضح, اشكار, صاف, ساده.

uttrycksfull

: رسا, پرمعني, حاكي, اشاره كننده, مشعر.

uttrycksl s

: فاصله ياجاي سفيدوخالي, جاي ننوشته, سفيدي, ورقه سفيد, ورقه پوچ, قيافه خشك و بي روح, قيافه خشك و بي روح داشتن, غير گويا, نارسا, نرساننده مقصود, گنگ, بيحالت.

uttrycksstt

: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب, اعلا م, بشارت, مژده, مژدگاني.

utv rdera

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, سنجيدن, شماره يا عدد, چيزي رامعين كردن.

utv xande

: زاءده, زيادي, برامده.

utv xla/omvxla

: باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن.

utv xling

: دنده هاي ماشين.

utva p tryckningar p

: فشار هواي داخل سفينه را تنظيم كردن.

utvandra

: مهاجرت كردن, بكشور ديگر رفتن, كوچيدن, كوچ كردن, مهاجرت كردن.

utvandrare

: مهاجر, كوچ كننده.

utvandring

: مهاجرت, كوچ.

utvandring/uttg

: مهاجرت بني اسراءيل از مصر به كنعان, خروج, مهاجرت, مهاجرت دسته جمعي.

utveckla

: توسعه دادن, ايجاد كردن, تفسيركردن, تاويل كردن, توضيح دادن, روشن كردن, ظاهركردن.

utveckla p bred front

: گسترش, جبهه, گسترش يافتن, بحالت صف دراوردن, قرار دادن قشون.

utveckla/avslja

: اشكار كردن, فاش كردن, اشكار شدن, رها كردن, باز كردن, تاه چيزي را گشودن.

utveckla/utarbeta

: بازكردن, گشادن, بيرون دادن, دراوردن, استنتاج كردن, نموكردن.

utvecklare

: ظاهر كننده عكس, توسعه دهنده.

utveckling

: پيشرفت, توسعه, بسط, ترقي, نمو, ظهور(عكس), فرضيه سيرتكامل, تغييرشكل, تحول, تكامل تدريجي, چرخش, حركت دوراني, فرگشت.

utvecklingsm jlighet

: عامليت بالقوه, عامليت بالفعل, استعداد نهاني.

utvecklingsstrd

: عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدني).

utvg

: مقتضي, مصلحت, مناسب, تهوراميز.

utvidga

: اتساع دادن, گشاد كردن, بزرگ كردن, بادكردن, بزرگ كردن, متورم شدن, بسط دادن, بسط يافتن, منبسط شدن, پهن كردن, عريض كردن, گشاد كردن.

utvidgning

: تاخير, اتساع, اماس, بادكردگي, انبساط, نفخ.

utvikningsblad

: نقشه تاشده در ميان كتاب.

utvisning

: تبعيد, نفي بلد, اخراج, جلا ي وطن.

utvisning/utdrivande

: اخراج, دفع, راندگي, بيرون شدگي, تبعيد.

utvning

: اجرا.

utvrdering/utprovning

: ارزيابي.

utvxla

: باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن.

utvxt

: رويش ناهنجار, غده, دمل, ورم روي پوست.

utvxt

: زگيل, گندمه, زگيل دار شدن, زگيل پيدا كردن.

uvertyr

: سوراخ, شكاف, اغاز عمل, پيش در امد, افشا, كشف, مطرح كردن, باپيش در امداغاز كردن.

V

v cka/vakna

: بيدار كردن, بيدار شدن, بيداري كشيدن.

v ckt

: بيدار كردن, بيدار شدن.

v der

: هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

v derkorn/fin nsa

: شامه سگ, بويايي, قوه تشخيص, فراست, استعداد, خصيصه.

v derkvarn

: اسياب بادي, هر چيزي شبيه اسياب بادي, چرخيدن.

v devill

: نمايش متنوع, واريته, درام داراي رقص و اواز.

v dra

: بادخور كردن, تهويه كردن, هوا دادن به, پاك كردن.

v ffla/svamla

: كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.

v ft/brumma

: پود, دست بافت, پارچه كتاني, داراي پود كردن.

v g- och vattenbyggare

: مهندس راه وساختمان.

v ga

: يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي.

v ga ver till n gons frdel

: سنگين, داراي وزن زيادز

v gbana

: سواره رو, وسط خيابان, زمين جاده.

v gbank/kaj

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

v gbrytare

: موج شكن.

v gfarande

: مسافر پياده, رهنورد, رهرو.

v gg-

: ديواري, ديوار نما, واقع بر روي ديوار.

v ggmlning

: ديواري, ديوار نما, واقع بر روي ديوار.

v ghals

: بي باك, بي پروا, متهور, ديوانه, ادم بي پروا و وحشي.

v gkant

: كنار جاده, كنار جاده, بندر, لبه, ايستگاه فرعي.

v glngd

: طول موج.

v gran

: رد, انكار, تكذيب, سرپيچي, روگرداني, ابا, امتناع, استنكاف, خود داري, رد.

v grrelse

: تموج, نوسان, حركت موجي, زيروبم.

v gsprr

: نقطه مقابله, وسيله انسداد جاده.

v gstycke

: عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن.

v gvisare

: تابلو اعلا ن, تير حامل اعلا ن, تابلو راهنما.

v ktare/frmyndare

: سرايدار, نگهبان, متولي.

v ktare/mlsman

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم.

v l

: خير, سعادت, اسايش, ثروت, دارايي.

v lbehag

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.

v lbekant

: اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني.

v lde/besittning

: سلطنت, حكومت, ملك , قلمرو.

v ldighet

: پهناوري, وسعت, عظمت, بزرگي.

v ldsam

: بي پروا, تند و شديد, تند, شديد, با حرارت زياد, غضبناك, تند, سخت, شديد, جابر, قاهر, قاهرانه.

v ldsamhet

: خشونت, تندي, سختي, شدت, زور, غصب, اشتلم, بي حرمتي.

v ldsamt

: بيش از حد, بطور زياد.

v ldsamt knsloutbrott

: فكر بكر وناگهاني, اشفتگي فكري موقتي.

v ldsamt tumult

: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه.

v ldtktsman

: مرتكب زناي بعنف.

v lgng

: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

v lgrande

: نيكوكار, صاحب كرم, منعم, سودمند, مفيد, نافع, پرمنفعت, بااستفاده.

v lgrare

: صاحب خير, ولينعمت, نيكوكار, باني خير, واقف.

v lgrarinna

: باني خير (زن), زن نيوكار, سودمند, مفيد, نافع.

v lgrenhet

: دستگيري, صدقه, خيرات, نيكوكاري.

v lgrenhet/donation

: نيكي, احسان, بخشش, كرم.

v lj

: گزيدن, انتخاب كردن, خواستن, پسنديدن, گزيدن, انتخاب كردن.

v lja bort

: محروم كردن, راه ندادن به, بيرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثني كردن.

v ljer

: گزيدن, گزيننده.

v lkomna

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

v lla besvr

: ناراحت كردن, ناراحت گذاردن, دردسر دادن, ازار رساندن, گيج كردن, دست پاچه كردن.

v lling/stryk

: اماج, فرني, حريره, تنبيه, فرسوده كردن, عاجز كردن, ناتوان كردن.

v lljudande

: خوش صدا, دلپذير.

v llsning

: شيوه سخنوري, حس تقرير, سخن سرايي.

v lluktande

: خوشبو, معطر, بدبو, زننده, بودار, داراي بو, بودار, بدبو, متعفن.

v llustiga

: هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني.

v lnad

: خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح

v lordnad

: منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان, تر وتميز, مرتب, بطور تر وتميز.

v lsignad

: مبارك, سعيد, خجسته, خوشبخت.

v lsignelse/frm n

: استدعا, فرمان يادستوري بصورت استدعا, عطيه, لطف, احسان, بخشش.

v lsmakande

: لذيذ, خوش مزه, بامزه, مطبوع, خوش طعم, مطبوع طبع, مورد پسند.

v lstnd/ verfld

: توانگري, دولتمندي, وفور, سرشار.

v ltalare

: اموزگار معاني بيان, عالم در علم بديع.

v ltalighet

: شيوايي, فصاحت, سخنوري, علم فصاحت, علم بيان.

v ltra sig

: غلتيدن, در گل و لا ي غوطه خوردن.

v luppfostrad

: مودب, باتربيت.

v lvillig

: كريم, نيكخواه, خيرانديش.

v lvilligt

: مهربان, خوش خلق, دلپذير, ملا يم, لطفا از روي مرحمت.

v lvning/bja

: خميده كردن, منحني كردن, قوز يا خميدگي اندك, تحدب كم, تير يا الوار خميده و كج.

v n

: دوست, رفيق, يار, دوست كردن, ياري نمودن, يار, شريك, همدست, رفيق شدن.

v nda om

: برگشتگي, برگرداني, بالعكس كردن, سوء تعبير, انحراف, سخن واژگون, قلب عبارت, معكوس كردن نسبت.

v ndas

: پيچ وتاب خوردن, لوليدن, حركت ماروار, ناراحتي نشان دادن.

v ndkors

: تيري كه چهار بازوي گردنده داردوهركس ميخواهد از ان بگذرد كوپن خود را در سوراخ ان انداخته وانرا چرخانده وارد ميشود, گردان در.

v ndtapp

: بازودسته, سر محور.

v nlig/sort

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

v nligen

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است.

v nskap

: دلپذيري, شيريني, مهرباني, خوش مشربي, محبوبيت, دوستدار صلح, دوستي, رفاقت, اشنايي.

v nskaplighet

: رفاقت, مودت, روابط حسنه, حسن تفاهم.

v nsteranhngare

: چپ گرا.

v nstra

: چپ.

v ntan

: صبر كردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار كشيدن, معطل شدن, پيشخدمتي كردن.

v p

: ساده لوح, احمق, ابله.

v pnare

: اقا, عنوان روي نامه وامثال ان براي مردهاعنواني كه يكدرجه پايين تراز <شواليه> بوده, مالك زمين, ارباب

v ra

: مال ما, مال خودمان.

v rd

: حفاظت, حبس, توقيف.

v rd

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

v rd/hyresvrd/jord gare

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك.

v rda/hysa

: گرامي داشتن, تسلي دادن.

v rdad/putsa/skick

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

v rdande

: ستايش, تكريم, احترام, نيايش, تقديس.

v rdefull

: گرانبها, نفيس, پر ارزش, تصنعي گرامي, : قيمتي, بسيار, فوق العاده, باارزش, پربها, گرانبها, قيمتي, نفيس.

v rdering

: ارزيابي, تعيين قيمت, تقويم, ارزيابي كردن, تعيين قيمت كردن, ديد زدن, تخمين, براورد, ارزيابي, بها.

v rdig

: باوقار, بزرگ, معزز, بلند مرتبه, موقر, شايسته, لا يق, شايان, سزاوار, مستحق, فراخور.

v rdigas

: لطفا پذيرفتن, تمكين كردن.

v rdigt

: بطور شايسته و در خور.

v rdnad

: كرنش, احترام, تواضع, تعظيم, حرمت, احترام, تكريم, احترام گذاردن.

v rdnadsfulla

: احترامي, حرمتي.

v rdshusvrd

: صاحب مسافرخانه, مامور وصول ماليات, بيگانه, صاحب ميخانه.

v rdslighet

: دنيا پرستي, ماديت, دنيا دوستي, تمايل به ماده پرستي و جسمانيت.

v rld

: جهان, دنيا, گيتي, عالم, روزگار.

v rldsliga

: اين جهاني, دنيوي, جسماني, مادي, خاكي.

v rldsligt

: اين جهاني, دنيوي, جسماني, مادي, خاكي.

v rma

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن.

v rme

: گرمي, حرارت, تعادل گرما, ملا يمت.

v rme/innerlighet

: حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب.

v rmeelement

: دما تاب, رادياتور, گرما تاب, خنك كن بخاري.

v rmeisolering

: كاهل, خسته كننده, اهسته, كند, عقب مانده.

v rnplikt

: خدمت اجباري.

v rre

: , بدتر, وخيم تر, بدتري.

v rt

: گياه خيسانده كه هنوز تخمير نشده, مخمر ابجو, ازرش, قيمت, بها, سزاوار, ثروت, با ارزش.

v rt

: مال ما, مال خودمان, براي ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متكي يا مربوط بما.

v rtbitare

: حشره راست بال, درختي ازخانواده.eaditsucol

v rva/ta vrvning

: براي سربازي گرفتن, نام نويسي كردن, كمك طلب كردن از, درفهرست نوشتن.

v rvning

: نام نويسي, سربازگيري.

v sa/kikna

: با صدا نفس كشيدن, خس خس كردن, خس خس.

v sen

: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري.

v sentliga

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن.

v sning

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن.

v ssa/egga

: تيز كردن, برانگيختن, تهييج كردن, صاف كن, ابچرا, عمل تيز كردن بوسيله مالش.

v st

: جليقه, لباس زير شبيه جليقه, نيم تنه يا ژيلت.

v sterlndsk

: باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر, غربي كردن, غربي شدن, تمدن غربي را پذيرفتن.

v sterlnning

: باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر.

v stgende

: مسافر مغرب, عازم.

v stindisk

: وابسته بدرياي كاريب, جزاير واقع دردرياي كاريب.

v stlig/vstra

: باختري, غربي, در جهت مغرب, باد غربي.

v stligast

: غربي ترين, واقع در منتهي اليه غرب.

v t fest

: خم كننده, گازانبر, عضله خم كننده, ميگساري, باده پرستي, خوشي ونشاط.

v ta

: نمداري, تري.

v tarv

: حشيشه القزاز وعلف هاي هرز ديگر.

v tska

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك, مايع, ابگونه, چيز ابكي, روان, سليس, نقد شو, پول شدني, سهل وساده.

v tt

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

v va samman

: با هم بافتن, در هم بافتن, با هم اميختن, مشبك كردن.

v varfgel

: مرغ جولا.

v vd tapet

: پرده قاليچه نما, پرده نقش دار, مليله دوزي.

v vstol/skymta fram

: كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها.

v vt/fltat

: زمان سوم فعل.weave

v xa

: رستن, روييدن, رشد كردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زياد شدن, ترقي كردن, شدن, گشتن, رويانيدن, كاشتن, روييدن, مثل گياه زندگي كردن.

v xa snabbt

: پربار شدن, زياد شدن, كثير شدن, بسط وتوسعه يافتن.

v xa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روييدن از.

v xelkurs

: مظنه ء ارز.

v xellda

: جعبه دنده, انتقال, عبور, ارسال, سرايت, اسبابي كه بوسيله ان نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود, فرا فرستي, فرا فرستادن, سخن پراكني.

v xelspak

: ميله دنده, دنده عوض كن.

v xla

: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل, معاوضه, ردو بدل كننده, تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن, تركه, چوب زدن, سويچ برق, سويچ زدن, جريان را عوض كردن, تعويض, ميخ يا پيچ اتصالي حلقه زنجير, ميله عرضي انتهاي زنجيريابندبراي پيچاندن وكنترل ان.

v xla/vxling

: موازي, مقاومت موازي.

v xlande

: راه گزيني.

v xling

: تناوب, يك درمياني, تحول, دگرگوني, تغيير, فراز و نشيب زندگي.

v xthus

: گلخانه, گرمخانه, گلخانه.

v xtlighet

: زندگي گياهي, نشو و نماي نباتي, نموياهي.

va

: گفتن, تمرين كردن, تكرار كردن.

va

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

vaccin

: مايه ابله, واكسن.

vaccination

: واكسن زني, تلقيح, ابله كوبي.

vaccinera

: مصونيت دار كردن, واكسن زدن به, برضد بيماري تلقيح شدن.

vaccinering

: واكسن زني, تلقيح, ابله كوبي.

vacker

: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي, مريي, مقبول, مطبوع نظر, مورد نظر.

vacker kvinna

: زن زيبا, دختر خوشگل, دلا رام.

vacker/behaglig

: خوبرو, خوش ايند, خوش منظر.

vacker/st tlig

: دلپذير, مطبوع, خوش قيافه, زيبا, سخاوتمندانه.

vackla

: نوسان داشتن, روي امواج بالا وپايين رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بي ثبات بودن, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ بازي كردن, پس وپيش رفتن, تلوتلو خوردن, دودل بودن, دل دل كردن, ترديد داشتن, مردد بودن, نوسان كردن, جنبيدن, تلوتلو خوردن.

vackla/stappla

: ترديد كردن, پس و پيش رفتن, تلو تلو خوردن, متزلزل شدن.

vackla/svva

: متزلزل شدن, فتور پيدا كردن, دو دل بودن, ترديد پيدا كردن, تبصره قانون, نوسان كردن.

vacklan

: اونگ نوسان, حركت نوساني, دودلي.

vacklande

: لرزان, مرتعش, متزلزل, ناپيدار, سست, لرزان, جنبنده, لق.

vackra

: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي.

vad n

: , هر كدام كه, هريك كه.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

vad ang r

: باتوجه به, مربوط به, .

vad betrffar

: نظر باينكه, با توجه به اينكه, اما, درباره ء, درباره ء, راجع به, عطف به, مربوط به.

vad som helst

: هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

vad/sl vad

: شرط بندي كننده.

vada

: قسمت كم عمق رودخانه اي كه جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن, به اب زدن, بسختي رفتن, در اب راه رفتن.

vadare

: مرغ دراز پا, راه رونده در اب.

vadh llare

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

vadhllning

: شرط بندي.

vadst lle/vada

: قسمت كم عمق رودخانه اي كه جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن.

vag

: مبهم, غير معلوم, سر بسته وابهام دار.

vag/sv vande

: مبهم, غير معلوم, سر بسته وابهام دار.

vagabond

: اواره, سرگردان, اتومبيل سبك.

vagabond-

: ولگرد, ولگردي كردن, دربدر, خانه بدوش, بيكاره.

vagel

: گل مژه, سنده سلا م.

vagga

: گهواره, مهد, درگهواره قرار دادن, درچهارچوب ياكلا ف قرار دادن.

vagga/vifta

: جنباندن, تكان دادن, تكان خوردن, جنبيدن, تكان, حركت كردن, پيچاندن, جنباندن.

vagga/vingla

: لنگ بودن, جنبيدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانك تكان خوردن, لنگي چرخ, لق بودن.

vaggande

: راه رفتن اردك وار, اردك وار راه رفتن, كج و سنگين راه رفتن.

vaggsng

: لا لا يي, لا لا يي خواندن.

vaggvisa

: لا لا يي.

vagn

: درشكه يك اسبه وچهارچرخه, چنته يا خورجين, واگن, ارابه, باركش, با واگن حمل كردن.

vagn med musikkapell

: عرابه ء دسته ء موزيك سيار.

vagn/frakt/h llning

: نورد.

vagn/trnare

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

vagnmakare

: واگن ساز, گاري ساز.

vagnsaxel

: ميله ميان دو چرخ.

vagnslass

: انچه دريك گاري جا بگيرد.

vaka

: شب زنده داري, احيا, دعاي شب.

vaka/nattvak

: شب زنده داري, احيا, دعاي شب.

vaken

: بيدار شدن, بيدار ماندن, بيدار كردن, بيدار, بيدار, شب زنده دار, هشيار, گوش بزنگ.

vakna

: بيداري, شب زنده داري, شب نشيني, احياء, شب زنده داري كردن, از خواب بيدار كردن, رد پا, دنباله كشتي.

vaknade

: , بيدار شد.

vaknat

: بيدار كردن, بيدار شدن, بيداري كشيدن.

vaksam

: مواظب, مراقب, پاسدار, بي خواب, دقيق, هشياري, مراقبت, مراقب, هوشيار, گوش بزنگ, بيدار, حساس.

vaksamhet

: مراقبت, مواظبت, شب زنده داري, كشيك, امادگي, چالا كي, احتياط, گوش بزنگي.

vakt

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

vaktare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktare i towern

: نگهبان برج لندن, نگهبانان هانري هفتم.

vaktare/v rdare

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

vaktel

: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.

vaktel/bva/f rlora modet

: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.

vakthavande

: سر خدمت.

vakthund

: سگ نگهبان, سگ پاسبان, نگهبان, نگهباني دادن, نگهبان بودن.

vaktlokal

: پاسدارخانه.

vaktmstare

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار.

vaktpost

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن, نگهبان, قراول, ديده بان, كشيك, نگهباني كردن, نگهبان, كشيك, قراول, نگهباني.

vaktrum

: اطاق كشيك.

vakttorn

: برج و باروي قلعه ء شهر, ديدبانگاه, برج مراقبت, برج نگهباني, برج ديدباني.

val

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب, راي دادن, انتخاب, انتخاب نماينده, گزينش, گزين, انتخاب, گزينش

val/elektors

: گزينگر.

valbar

: قابل انتخاب, واجد شرايط, مطلوب.

vald

: برگزيده, منتخب.

valens

: ظرفيت.

valentinbrev

: معشوقه اي كه در روز 41 فوريه برگزيده شود(روز مزبور روز شهادت والنتين مقدس).

valf ngare

: قايق صيد نهنگ, صياد بالن.

valfiskben

: والا نه, استخوان نهنگ, بالن, بال, باله, ماهي سيم.

valfri

: گزينشي, انتخابي, اختياري, انتخابي.

valfria

: اختياري, انتخابي.

valk

: پينه, پينه استخواني گياه.

valkampanjsdeltagare

: فعاليت انتخاباتي كردن.

valkommitt

: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.

valkrets

: هيلت موسسان, حوزه انتخاباتي.

valkyria

: نديمه هاي اودين

vallfart

: زيارت, زيارت اعتاب مقدسه, سفر, زيارت رفتن.

vallgrav

: خندق, خاكريز, خندق كندن.

vallmo

: خشخاش, كوكنار.

valm jlighet

: خيار فسخ, خيار, اختيار, ازادي, اظهار ميل.

valm te/valkommitt

: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.

valmanskr

: گزينگرگان, هيلت انتخاب كنندگان, حوزه انتخابيه.

valmte

: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.

valn t

: گردو, گردكان, درخت گردو, چوب گردو, رنگ گردويي.

valp

: توله سگ, بچه سگ ماهي, توله زاييدن, توله سگ, جوانك خود نما ونادان.

valp/spoling

: توله, توله سگ, بچه هرنوع حيوان گوشتخوار, توله زاييدن.

valpaktig

: توله سگ مانند, خودساز.

valrav

: موم كافوري, روغن سرنهنگ, موم سفيد.

valross

: شير ماهي, گراز ماهي.

vals

: موزيك و رقص, والس, والس رقصيدن, وابسته به والس.

valsedel

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.

valsedel/sluten omrstning

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.

valthornssn cka

: صدف حلزوني, دانه, جوش, كورك.

valuta

: پول رايج, رواج, انتشار.

valv

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.'

valv/hopp

: طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.

valvport

: گذرگاه طاقدار, دروازه ء طاقدار, گذر سرپوشيده.

vampyr

: روح تبه كاران و جادوگران كه شب هنگام ازقبر بيرون امده و خون اشخاص راميمكد, خون اشام.

van

: خوگرفته, معتاد, اموخته, معتاد به, خو گرفته, عادت, رسم, خو گرفتن يا خو دادن.

van ra

: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي), بد نامي, رسوايي, افتضاح, خواري, كار زشت, رسوايي, بدنامي, افتضاح, سابقه بد, ننگ.

vana

: عادت, خو, مشرب, ظاهر, جامه, لباس روحانيت, روش طرز رشد, رابطه, :جامه پوشيدن, اراستن, معتاد كردن, زندگي كردن, مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

vanadin

: واناديوم.

vandal

: خرابگر (كسيكه از روي حماقت يابدجنسي چيزهاي هنري ياهمگاني را خراب ميكند).

vandalisera

: اثار هنري و تاريخي را ويران كردن, خرابگري كردن.

vandalism

: دشمني با علم و هنر, وحشيگري, خرابگري.

vandra

: راندگي, سرگردان بودن, اواره بودن, منحرف شدن.

vandra omkring

: پيمودن, گردش كردن در, دور زدن, سفركردن, سرگردان بودن, اواره بودن در كشور خارجي اقامت كردن, بزيارت رفتن.

vandrare

: ولگرد, سر گردان, سرگردان, سيار, اواره.

vandrare/fribytare

: سيار, ولگرد خانه بدوش, دزد دريايي, عيار.

vandrarhem

: شبانه روزي جوانان, مهمانسراي جوانان.

vanheder

: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي), بي ابرويي, بدنامي, رسوايي, بي احترامي.

vanhedra

: رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي.

vanhedrande

: شايسته بي اعتباري, باور نكردني, ننگ اور, رسوايي اور, خفت اور, ننگين, نامطبوع, بدنام, بي اعتبار مايه رسوايي.

vanhelga

: بي حرمت كردن.

vanhelgande

: بي حرمتي, هتك حرمت.

vanilj

: درخت وانيل, وانيل, ثعلب.

vankelmod

: عدم ثبات, ناپايداري, بي ثباتي, تلون مزاج.

vanlig

: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن, معمولي, عادي, متداول, پيش پا افتاده, منظم, باقاعده, عادي, معهود, معمولي, معتاد.

vanlig skrift

: خط معمولي, دستخط, دستينه, تمام نويسي.

vanlig/bruklig

: عادي, مرسوم.

vanlig/enkel

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن.

vanliga

: بطور عادي.

vanligen

: معمولا.

vanligt

: هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

vanligtvis

: معمولا.

vanna

: كسيكه باد افشاني ميكند, ماشين بوجاري.

vansinne

: ديوانگي, جنون, حماقت, ديوانگي.

vansinnig

: ديوانه, مجنون, ديوانه, مجنون, ماه زده, ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن, ماه زده, ديوانه.

vansinnigheter

: حماقت محض, بلا هت.

vanskaplighet

: بدشكلي, دشديسگي, نقص خلقت.

vansklig

: زيرك, چابك, هوشيار, حساس, بازيگوش.

vanstlla

: بدشكل كردن, ازشكل انداختن, محو كردن, زشت كردن, كج و معوج كردن, بدشكل كردن, از شكل انداختن, دشديسه كردن, صفات ممتازه چيزي را از بين بردن, محوكردن, از شكل انداختن, از شكل انداختن, بد شكل كردن, بدنما كردن, زشت كردن, بدريخت كردن, خراب كردن.

vanstyre

: سوء اداره, درهم وبرهمي, اشوب, سوء اداره.

vante

: دستكش داراي يك جا براي چهار انگشت ويكجا براي انگشت شست.

vanv rdig

: بي ادب, هتاك.

vanvett

: ديوانگي, شيدايي, عشق, هيجان بي دليل وزياد.

vanvett/mani/vurm

: ديوانگي, شيدايي, عشق, هيجان بي دليل وزياد.

vanvettig

: بي عقل, اتشي, عصباني, از كوره در رفته, ديوانه وار, شوريده, اشفته, از جا در رفته.

vanvrd

: قصور, اهمال, فراموشكاري, غفلت, فرو گذاشت.

vanvrdnad

: هتك حرمت, بي ادبي, عدم احترام, بيحرمتي.

vapen

: اسلحه اي, زرهي, جنگ افزار, سلا ح, اسلحه, حربه, مسلح كردن, اسلحه سازي, تسليحات, تهيه سلا ح, جنگ افزار.

vapenskld

: اعلا م كردن, جلوه دادن, منتشركردن, اراستن, نشان خانوادگي, سپر, پرچم, نشان يا علا مت دولت يا خانواده وامثال ان, سپري كه داراي نشانهاي نجابت خانوادگي باشد, صفحه اي كه روي ان اسم چيزي نقش شده باشد, سپرارم دار.

vapensmugglare

: قاچاقچي اسلحه و مهمات.

vapenvila

: متاركه ء جنگ, صلح موقت, جنگ ايست, متاركه جنگ, قرار داد متاركه موقت جنگ.

vapor s

: بخاردار, مه دار, مانند بخار, پوچ, بي اساس.

var

: ريم, الودگي, زخم چركي, چرك داري, چرك, ريم, فساد, بود, گذشته فعل be to

var fjortonde dag

: دوهفتگي.

var frsiktig

: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن.

var inte

: .

var s snll

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است.

var som helst

: هركجا, هر جا.

vara

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش, ريم اوردن, چرك كردن, چرك نشستن, فساد جمع شدن.

vara avog mot

: بيزار, مخالف, متنفر, برخلا ف ميل.

vara barn p nytt

: عشق ابلهانه ورزيدن, پرت گويي كردن.

vara dyster

: افسرده بودن, افسرده كردن, دلتنگ كردن.

vara ett typiskt exempel p

: نمونه دادن, بانمونه مشخص كردن, نمونه بودن, نماينده نوعي ازگياه ياجانوربودن.

vara expert

: نظريه فني دادن, استادانه قضاوت كردن, اظهارنظرفني كردن.

vara f r eftergiven mot

: زياد ازاد گذاردن, افراط ورزيدن.

vara hgre n

: برتي جستن بر, فاءق امدن بر, بلندتربودن.

vara i maskopi med

: همدم, شركت, تباني.

vara kommentator

: تقريظ نوشتن, حاشيه نوشتن, يادداشت كردن.

vara modigare n

: شجاعت بيشتري ازديگران نشان دادن, در شجاعت سرامد شدن.

vara morgonpigg

: برخيزنده, بلند شونده, سحر خيز, خيز پله.

vara nerv s

: عصباني شدن, عصباني بودن, با عصبانيت رفتار كردن, با عصبانيت سخن گفتن.

vara ngon tack skyldig

: مديون, مرهون, زير بار منت.

vara oense

: نا همراي بودن, موافق نبودن, مخالف بودن, ناسازگار بودن, نساختن با, مخالفت كردن با, مغاير بودن.

vara olydig

: نافرماني كردن, سرپيچي كردن, اطاعت نكردن, نقص كردن, شكستن.

vara p krigsstigen

: تنگنا, مسير جنگي.

vara rastls

: ادم ولگرد, سرگردان, اواره, دربدر.

vara sig

: چرك, فساد, چرك كردن, گنديدن.

vara skyldig

: بدهكاربودن, مديون بودن, مرهون بودن, دارا بودن.

vara sur/surpuppa/grinvarg

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

vara teatralisk

: هيجان بخرج دادن, هيجان نشان دادن, اظهار احساسات كردن.

vara tecken p

: حاكي بودن از, دلا لت كردن بر, دال بر امري.

vara typisk fr

: خلا صه كردن, متمركز كردن, مجسم كردن, صورت خارجي به چيزي دادن.

vara ute p turn

: مسافرت كردن از يك مكان به مكان ديگر و توقف كوتاهي در انجا.

vara v nd mot

: علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه.

varaktig

: باودام, پايا, ديرپاي.

varaktig/hllbar

: ديرپاي, بادوام, ماندني, ثابت, پاينده, پايا.

varaktighet

: دوام, بقا, پايايي, ديرپايي, ماندگاري, مقاومت, مدت, طي, سختي, بقاء.

varandra

: يكديگر, همديگر, بيكديگر, هر يك, يكديگر, بايكديگر.

varann

: يكديگر, همديگر, بيكديگر.

varannan m nads

: مجله اي كه دوماه يكبار منتشر ميشود.

varannan veckas

: دوهفته يكبار, پانزده روز يكبار, هفته اي دوبار.

varav

: از چه, از كه, از چه چيز, از انجاييكه.

varbildning

: توليد جراحت, ترشح ريم, ترشح چرك, جراحت.

varblsa

: چرك دانه, جوش چرك دار, كورك, بثورات چركي پوست.

vardag

: روز هفته.

vardaglig

: گفتگويي, محاوره اي, مصطلح, اصطلا حي.

vardagligt uttryck

: عبارت مصطلح, جمله مرسوم درگفتگو.

vardagsrum

: اطاق نشيمن, اطاق پذيرايي.

vardera

: هر يك, هريك از, هريكي, هر.

vare sig

: ايا, خواه, چه, بهرحال, در همه حال, بهرصورت.

varelse

: افريده, مخلوق, جانور.

varenda

: هر يك, هريك از, هريكي, هر.

varf r

: بچه علت, چرا, بچه دليل, بخاطر چه, براي چه, چرا, براي چه, بچه جهت.

varflytning

: چرك, چرك دندان, پيوره.

varg

: گرگ, حريصانه خوردن, بوحشت انداختن.

varglik

: گرگ صفت.

vargunge

: بچه شير, بچه پستانداران گوشتخوار, توله, اخور, توله زاييدن.

varhelst

: از هر جا كه, بهر جا كه, هرجاكه, هركجا كه, جايي كه, انجا كه.

vari

: در چه, درچه خصوصيتي, در چه زمينه, كه در ان, در اثناي اينكه, در جاييكه, در مورديكه.

variabel

: تغيير پذير, متغير, بي قرار, بي ثبات.

variation

: اختلا ف, مغايرت, عدم توافق, ناسازگاري, اختلا ف, دگرگوني, تغيير, ناپايداري, بي ثباتي, تغييرپذيري, وابسته به تغيير و دگرگوني.

variera

: تغيير كردن, تغيير داد.

varifrn

: از كجا, از چه رو, كه از انجا, چه جا.

varig

: چرك دار, چركي.

varigenom

: كه بوسيله ان, كه بموجب ان, بچه وسيله.

varigt s r/bld

: زخم, قرحه, زخم معده, قرحه دار كردن يا شدن, ريش كردن, ريش.

varit

: اسم مفعول فعل بودن (be to), بوده.

varje

: هر يك, هريك از, هريكي, هر, , هريك از دوتا, اين و ان, هر, همه, هركس, هركه, هركسي.

varken

: نه اين و نه ان, هيچيك, هيچيك از اين دو.

varm

: گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.

varma

: گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.

varmare

: گرم كننده, گرمتر.

varmare/v rmare

: گرم كننده, گرمتر.

varmed

: كه با ان, با چه, بچه چيز, بچه وسيله.

varmt omslag

: تحريك, ترويج.

varna/rda

: هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

varnande

: اخطاراميز, احتياطي, اخطار كننده, تحذير كننده, برحذر دارنده.

varning

: اخطار, اندرز, اگاهي, اخطار, تحذير, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژير, هشدار.

varor

: مطلع, اگاه, كالا, جنس, اجناس, متاع, كالا ي فروشي, پرهيز كردن از, حذر كردن.

varp

: روي چه, روي چه چيز, از چه, در انجا, كه در نتيجه ان, كه بر روي ان, روي چه.

varpankare

: لنگرسنگين, تغييرجهت كشتي.

varsam

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك.

varsamhet

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, از روي احتياط, محتاطانه, احتياط كار, با احتياط.

varsamt

: محتاط, با كمرويي, از روي احتياط, محتاطانه, احتياط كار, با احتياط.

varsko

: ازپيش اخطار كردن, قبلا اگاهانيدن, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

varsna

: ديدن, تشخيص دادن, فاش كردن, درك كردن, دريافتن, مشاهده كردن, ديدن, ملا حظه كردن.

varsomhelst

: هركجا, هر جا.

vart

: چه بچه چيز, بكجا, بچه منظور, بچه هدفي.

varuavsndare

: دريا نورد, حمل كمننده كالا با كشتي, مسافر كشتي, محموله كشتي, اهرم ساعت.

varuhus

: فروشگاه بزرگ.

varuhus/handelscentrum

: بازار بزرگ, جاي بازرگاني, مركز فروش.

varulv

: شخصي كه تبديل به گرگ شده باشد.

varum rke

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

varumottagare

: كسي كه جنس يا مالي بعنوانش ارسال شده.

varv

: دور موتور, گردش, تند گشتن, دور برداشتن.

varvrknare

: اندازه گير سرعت چرخش.

vas

: ظرف, گلدان, گلدان نقره و غيره.

vasall

: حكم نگاهداري و ضبط, ملا زم, مستخدم, گيره, خراجگزار, هم بيعت بالرد, تبعه, بنده, غلا م, رعيت.

vasall-

: صاحب تيول, ارباب, هم بيعت.

vasektomi

: عمل جراحي و برداشتن مجراي ناقل مني براي عقيم كردن.

vaselin

: وازلين.

vasomotorisk

: اعصاب تنگ كننده و گشاد كننده رگها, اعصاب محرك رگها, كنترل كننده رگها.

vass

: ني, ني شني, قصب, ساخته شده ازني, الت موسيقي بادي.

vass/sarkastisk

: زننده, جگرسوز, گوشه دار, نيشدار, ماده ثابت كننده, ماده ثبات بكار بردن.

vassa

: تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن.

vassla

: كشك, اب پنير, پنير اب, شير چرخ كرده.

vassleaktig

: كشكي, اب پنير.

vassrik

: نيزار, نايي, ني مانند, گره دار, گيره دار, باريك.

vatikanen

: واتيكان, مقر رسمي پاپ در روم, دربار پاپ.

vatten

: اب, ابگونه, پيشاب, مايع, اب دادن.

vatten-

: وابسته به اب, جانور يا گياه ابزي, ابزي, اب, ابدار.

vattenburen

: اب اورده, حمل شده بوسيله اب, اب برد.

vattendelare

: اب پخشان, منطقه اي كه اب دريا يا رودخانه را پخش و تقسيم ميكند.

vattendla

: سوسمار ابي, سمندر ابي.

vattenfall

: استخر, درياچه كوچك, ابشار, پرتگاه, ابشار.

vattenfylld

: پراب, سنگين, خيس در اب, از اب اشباع.

vattenkanna

: ابدستان, ابريق, افتابه, كوزه, تنگ ابخوري اطاق خواب.

vattenkanna/handkanna

: ابدستان, ابريق, افتابه, كوزه, تنگ ابخوري اطاق خواب.

vattenkraft

: وابسته به توليد نيروي برق بوسيله اب يا بخار.

vattenkrasse

: شاهي ابي, اب تره, رنگ شاهي ابي.

vattenkuranstalt

: هتل يامهمانخانه اي كه مجاور اب معدني ساخته ميشود, نيروي محركه اب.

vattenlinje

: اب خط, خط بر خورد اب با كشتي, خط بار گيري كشتي, خط ميزان و تراز كشتي باسطح اب.

vattenm rke

: تعيين ميزان مد اب, علا مت چاپ سفيد در متن كاغذ سفيد, چاپ سفيد يا سايه دار كردن.

vattenmelon

: هندوانه

vattenpipa

: قليان هندي, نارگيله, قليان.

vattenpost

: لوله ابكش (اب انبار), شير اتش نشاني.

vattenskalle

: ازدياد غير عادي مايع.

vattensker

: پاد اب, دافع اب, عايق اب, ضد اب.

vattent t/tillfrlitlig

: مانع دخول اب, كيپ, مجراي تنگ.

vattent tt skott

: تيغه, ديوار, تاق نما, تاقك.

vattenverk

: دستگاه اب رسان, فواره, اب بند.

vattkoppor

: ابله مرغان, ابله مرغاني.

vattnig

: ابكي, رقيق, اب زيپو, كمرنگ, سست.

vattumannen

: برج دلو.

vattusiktig

: استسقايي, خيزدار, متورم, پف الود.

vattusot

: خيز, ورم, استسقاء.

vax/vaxa

: موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.

vaxartad

: مومي, پراز موم, عصباني, خشمگين.

vaxduk

: پارچه مشمع, پارچه برزنت, پارچه برزنت, پارچه مشمع, كت باراني.

vaxfigur

: پيكر مومي, مجسمه سازي از موم.

vaxkaka

: شانه عسل, ارايش شش گوش خانه خانه كردن.

vaxljus

: شمع, شمع ساختن.

vcka

: بيدار كردن, بيدار شدن, رم دادن, از خواب بيدار شدن, حركت دادن, بهم زدن, بهيجان در اوردن, ميگساري, بيداري.

vcka/uppr ra

: رم دادن, از خواب بيدار شدن, حركت دادن, بهم زدن, بهيجان در اوردن, ميگساري, بيداري.

vckelsepredikant

: طرفدار احياي مذهبي.

vdd

: دله دار, دله مانند, جرب دار, دلمه بسته, كثيف, نكبتي.

vder/uth rda

: هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

vderbest ndig

: عايق هوا, مقاوم در برابر هوا, خراب نشدني در اثر هوا.

vderkorn

: بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن.

vdersp nd

: باددار, نفخ دار, نفاخ, باطمطراق, پر اب وتاب.

vdersp nning

: بادشكم, نفخ شكم, باد, لا ف, طمطراق.

vdja

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.

vduren

: برج حمل كه بشكل قوچي تصوير ميشود.

veck/fl ta

: موي بافته, پيچيدن گيسو, تاه, چين, گيس بافته, تاه زدن, چين دار كردن.

veck/lager/bearbeta

: لا, تاه, يك لا ي طناب, تخته چندلا, لا يه كاغذ, تاه كردن, چند لا كردن, دولا كردن, رفت وامدكردن, تردد كردن.

veck/rynka

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن

veck/stoppa in/stsaker

: چين, تاه, بالا زدگي, بالا زني, توگذاري, شيريني مربا, نيرو, روحيه, چين دادن ياجمع كردن انتهاي طناب, توگذاشتن, نيرو, زور, شدت زومندي, درجاي دنج قرارگرفتن ياقرار دادن, شمشير نازك.

veck/vecka/krusa

: چين, طره, جعد موي, مانع, چروكيدن, چين چين وموجدار كردن, پيچش وانقباض عضله درخواب, اغوا كردن, گول.

veck/vecka/rynka

: پيچاندن, تاب دادن, مضرس, زيگ زاگ, دندانه دندانه.

veck/vika

: تا, تا كردن.

vecka

: چين دادن, موجدار كردن, راه راه كردن, هفته, هفت روز.

vecka/reta/kr s

: موجدار كردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف كردن,ناهموار كردن, ژوليده كردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم.

veckla ut

: گشودن, افراشتن (پرچم), بادبان گستردن.

veckning

: شيار, موج (ورق اهن وغيره).

veckovis

: هفتگي, هفته اي يكبار, هفته به هفته.

vederbrligen

: حسب المقرر, حسب الوظيفه, بقدر لا زم, بموقع خود.

vederg llning

: توبيخ بيجا, مزد عمل بد, سزا, تاوان, كيفر, مجازات, تلا في, كيفري, مجازاتي, سزا.

vedergllnings-

: قصاصي, كيفري, سزايي.

vederkvickande

: مرهم, داراي خاصيت مرهم, خنك كننده, خوشبو.

vederkvickelse

: نيرو بخشي, تازه سازي, رفع خستگي, نوشابه.

vederl gga

: ردكردن, مجاب كردن, عقيم كردن, ردكردن, اثبات كذب چيزي را كردن, رد كردن, تكذيب كردن, اشتباه كسي را اثبات كردن.

vederlggning

: تكذيب, مورد تكذيب, امر مردود, تكذيب, اثبات اشتباه كسي از راه استدلا ل.

vederm da

: سختي, محنت, مشقت, محنت, رنج, ازمايش سخت, عذاب, اختلا ل.

vedertagen

: مرسوم, مطابق ايين وقاعده, پيرو سنت ورسوم.

vedertagen betydelse

: پذيرش, قبول معني عرف, معني مصطلح.

vedhuggare

: قطع كننده.

vedskjul

: انبار هيزم, انبار الوار و چوب, هيزم دان, تمرين كردن.

vedtrave

: توده چوب, دسته هيزم.

vegetarian

: گياه خوار, گياهخواري.

vegetarianism

: گياه خوار, گياهخواري.

vegetativ

: نباتي, گياهي, بي حس.

vejde

: ايساتيس رنگرزان, نيل بري, نيل.

veke

: فتيله, چيزي كه بجاي فتيله بكار رود, افروزه.

vekhet

: انحناء پذيري, تغيير پذيري, نرم شدني, تاشدني, دمدمي مزاجي.

vekling

: ادم ناز پرورده, شخص زن صفت, ناز كشيدن, خواهر, دختر, مرديا بچه زن صفت.

vektor

: حامل, بردار, مسير, جهت, خط سير, شعاع حامل, بوسيله برداررهبري كردن.

vela

: لرزيدن, دودل بودن, هيجان.

veldt

: زمين مرغزار, علفزار.

velng

: پوست گوساله, كاغذ پوست گوساله, رق (رعگه).

velours

: مخمل كلا هي, پارچه مخملي, نمد كلا هي.

velvetin

: پارچه مخمل نما, مخمل نخي يا ابريشمي.

vem

: , چه كسي را, به چه كسي, چه كسي, كسيكه, ان كسي كه.

vem som n

: هركه, هر انكه, هر انكس, هركسي كه, هر كسي كه, هر كس كه, هر شخصي كه باشد.

vem som helst

: هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي.

vems

: مال او, مال چه كسي, مال كي.

ven

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن, نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين.

vendetta

: دشمني خوني خانوادگي, انتقام گيري.

venerisk

: مقاربتي, زهروي, اميزشي.

vens

: سياهرگي, وريدي, پر از وريد, داراي وريدهاي برامده.

ventil

: شير, دريچه, لا مپ.

ventil/kvva

: گلو, دريچه كنترل بخار يا بنزين, خفه كردن, گلو را فشردن, جلو را گرفتن, جريان بنزين را كنترل كردن.

ventil/smita undan/snka

: سطل ذغال, جا ذغالي, كج بيل, گام تند, گريز, عقب نشيني, روزنه, دريچه, سوراخ كردن, بسرعت دويدن, در رفتن.

ventilation

: تهويه.

ventilator

: غربال يا اسبابي كه اشغال و كاه را بوجاري ميكند, بادبزن, قرقي يا باز كوچك, باد زننده.

ventrikel

: بطن, شكم, شكمچه مغز, حفره.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyr

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

ventyra

: بخطر انداختن.

ventyra

: در مخاطره انداختن, بخطر انداختن, بخطر انداختن.

ventyrar

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا.

ventyrare

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلير, مخاطره طلب, حادثه جو.

ventyrlig

: پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلير, مخاطره طلب, حادثه جو.

venus

: الهه عشق و زيبايي, زن زيبا, ستاره زهره.

ver

: بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

ver-

: بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

ver

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف, سراسر, تماما, از درون و بيرون, بكلي.

ver disk

: درهرقسمت, بطور سراسري, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسري, تمام شده.

ver hela

: درهرقسمت, بطور سراسري, تمام شده.

ver huvudtaget

: بهيچوجه, ابدا, هيچگونه, هرقدر, هرچه.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

veraktiva

: فوق العاده فعال.

verallt

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

veranda

: ستاوند, ايوان, بالكن, ايوان جلو و يا طرفين ساختمان.

verarms-

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarms-

: بالا اوردن بازو تا بالا ي شانه (دربازي كريكت).

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verarmsben

: استخوان بازو, استخوان عضله.

verb

: كلمه, لغت, مربوط به صدا, فعل.

verbalisera

: تبديل به فعل كردن, وراجي كردن, بصورت شفاهي بيان كردن, لفاظي كردن.

verbefolka

: انبوه شدن, بسيار شلوغ كردن, ازدحام كردن.

verbelastning

: زيادي بار كردن, بار اضافي.

verbelastning

: زيادي بار كردن, بار اضافي.

verbemanna

: ماليات سنگين بستن بر, بار سنگين نهادن بر.

verbeskattas

: ماليات سنگين بستن بر, بار سنگين نهادن بر.

verbeskattas

: ماليات سنگين بستن بر, بار سنگين نهادن بر.

verbetona

: بيش از حد تاكيد كردن.

verbevisa

: متقاعد كردن, قانع كردن.

verbord

: بدريا, در دريا, از كشتي بدريا, روي كشتي.

verbord

: روبنا, سازمانهاي اداري ومديريه كشور, روساخت, بناي فوقاني.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهاي اداري ومديريه كشور, روساخت, بناي فوقاني.

verbyggnad

: روبنا, سازمانهاي اداري ومديريه كشور, روساخت, بناي فوقاني.

verdebitera

: داروي بيش از حد لزوم, دواي زياد خوردن.

verdebitera

: زياد حساب كردن, در قيمت اجحاف كردن, قيمت اضافي, غلو كردن, بيش از ظرفيت پركردن.

verdos

: داروي بيش از حد لزوم, دواي زياد خوردن.

verdos

: داروي بيش از حد لزوم, دواي زياد خوردن.

verdragsklnning

: روپوش زنانه, روپوش زنانه دوختن.

verdrift

: اغراق, گزافه گويي, گزافه گويي, غلو, اغراق.

verdrift

: اغراق, گزافه گويي, مبالغه, اغراق, غلو, گزاف گويي, صنعت اغراق.

verdriva

: اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن, بيش از حد انجام دادن, بحد افراط رساندن.

verdriva

: اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن, گزافه گويي كردن, اغراق گفتن در, اغراق اميز كردن, غلو كردن.

verdriven

: پر از شكوفه, رانده شده در اثرباد.

verdriven

: پرگوشت, فربه, بي مزه, بي اندازه, بيش از حد, مفرط, غير معتدل, عقده اي, دستخوش يك فكر يا ميل قوي.

verdriven fetma/dsthet

: مرض چاقي, فربهي.

verdriven laglydnad

: رستگاري از راه نيكوكاري, افراط در مراعات قانون, اصول قانون پرستي.

verdriven sentimentalitet

: كوچك وكم اهميت, موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويايي.

verdriven sentimentalitet

: كوچك وكم اهميت, موسيقي يااثر هنري خيال انگيز ورويايي.

verdriven/om ttlig

: مفرط, بيش ازاندازه.

verdrivet

: ناروا, بي جهت, بي خود.

verdrivet frsiktig

: بيش از اندازه محتاط, وسواسي.

verenskommelse

: سازش, موافقت, پيمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوي, معاهده و مقاطعه ء, توافق, هم ايش, هم ايي, پيمان نامه, انجمن, مجمع, ميثاق, مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

verensstmma/pricka av

: چوبخط, حساب, جاي چوبخط, برچسب, اتيكت, نظير, قرين, علا مت, نشان, تطبيق كردن, مطابق بودن, باچوبخط حساب كردن.

verensstmmande

: موافق, جور, هم اهنگ, هم نوا, متوازن, موزون, قابل توافق, منطبق شدني, مطيع, هم اهنگ, حرف صامت, حرف بي صدا, همخوان.

verensstmmelse

: كشف اللغات, فهرست, تطبيق نامه, راهنماي مطالب وموضوعات كتاب, هم شيبي, ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

vererotisk

: داراي تمايلا ت جنسي زياد, شهوتران, شهوتي.

verf rt

: انتقال يافته, واگذار شده.

verfall

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن.

verfart

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verfart/ verresa

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verfettat

: ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن.

verfl dig

: داراي اطناب, حشو, افزونه.

verfld

: فراواني, وفور, زيادي, افراط, فراواني بيش از حد.

verfld/versvallande gl dje

: فراواني, بسياري, وفور, فرط فيض, كثرت.

verflda av

: فراوان بودن, زياد بودن, وفور داشتن, تعيين حدود كردن, محدود كردن.

verfldande

: بسيار, فراوان, وافر, بسيارفراوان, فراوان, وافر, سرشار, ساري, لبريز, سرشار ساختن, زياد, فراوان, وافر, خيلي زياد, داراي وفور.

verfldig

: داراي اطناب, حشو, افزونه, زاءد, زيادي, غير ضروري, اطناب اميز.

verflygla

: ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن.

verflygla

: ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن.

verflyttning

: انتقال, واگذاري, نقل, تحويل, حواله, ورابري.

verfra

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي, از يك ظرف بظرف ديگر ريختن, چيزي را نقل وانتقال دادن, رسوخ يافتن در, تزريق كردن در.

verfra till fast form

: جامد كردن, سفت كردن يا شدن, يك پارچه شدن, متبلور كردن.

verfrande

: انتقال, بردن جريان, هدايت, تنظيم, رهبري.

verfring

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

verfring/blod verfring

: تزريق, نقل وانتقال, رسوخ, تزريق خون.

verfrt

: انتقال يافته, واگذار شده.

verfull

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfurir

: گروهبان.

verfylla

: پر كردن, اشباء كردن, پر خوردن.

verfyllda

: پري, پرسازي, انباشتگي, پر خون.

verfyllnad

: پري, پرسازي, انباشتگي, پر خون.

verfyllnad

: پري, پرسازي, انباشتگي, پر خون.

verg

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

verg ende

: زود گذر, ناپايدار, فاني, كوتاه, تند, فراگذر.

verg ende

: سپنج, ناپايدار, فاني, زودگذر, بي بقا.

verg ng

: انتقال, عبور, تغيير از يك حالت بحالت ديگر, مرحله تغيير, برزخ, انتقالي.

verge

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, ول كردن, ترك, رها كردن, انكار كردن.

vergivande

: ترك خدمت, گريز, فرار, بيوفايي.

vergivande

: ترك, رهاسازي, فتور و سستي.

vergiven

: متروك, ترك شده بوسيله مالك يا قيم, بي سرپرست, كشتي متروكه.

vergiven/hoppls

: سرگردان, بيچاره, درمانده, بي كس, متروك.

vergjuta

: پاشيدن, جاري ساختن, تزريق كردن, پركردن, فرا گرفتن, پوشاندن, اشباع كردن.

verglnsa

: بيشتر درخشيدن, تحت الشعاع قرار دادن, پيشي گرفتن از.

vergripande

: بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر.

verh ngande

: قريب الوقوع, حتمي.

verhalning

: زياد گرم كردن, دو اتشه كردن, برافروختن.

verhettas

: زياد گرم كردن, دو اتشه كردن, برافروختن.

verhettas

: زياد گرم كردن, دو اتشه كردن, برافروختن.

verhghet

: برتري, تقدم, سلطنت, حكومت.

verhghet/primat

: برتري, تقدم.

verhngande

: قريب الوقوع, حتمي.

verhovmstare

: كيسه دوز, تحويلدار, صندوقدار.

verhrning

: مكالمه متقابل.

verhud

: روپوست, پوست بروني, بشره, جلد.

verhud

: قريب الوقوع, حتمي.

verifiera

: بازبيني كردن, تحقيق كردن.

verinseende

: رياست, مديريت, نظارت, مباشرت, سرپرستي.

verinseende

: رياست, مديريت, نظارت, مباشرت, سرپرستي.

verjag

: ابر خود, شخصيت اخلا قي, نفس اماره, وجدان.

verjag

: عجيب و غريب, غيرزميني.

verjordisk

: عجيب و غريب, غيرزميني.

verjordisk

: عجيب و غريب, غيرزميني.

verk nslig

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس.

verkan

: اثر, نتيجه, اجراكردن.

verkan/verksamhet

: اثر, تاثير, سودمندي, درجه تاثير.

verklassare

: دستيگره, قلنبه, سر, ضربت بر سر, كسيكه از طبقات بالا باشد.

verklig

: واقعي, حقيقي, ذاتي, جسمي, اساسي, مهم, محكم, قابل توجه.

verkligen

: براستي, راستي, حقيقتا, واقعا, هر اينه, در واقع, همانا, في الواقع, اره راستي, واقعا, راستي.

verkligheten

: حقيقت, واقعيت, هستي, اصليت, اصالت وجود.

verklighetsflykt

: انزواي سياسي, خودداري از شركت دركارهاي سياسي, فرار از واقعيات.

verklighetsnra

: صحيح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد.

verkligt

: درست, دقيق.

verkmstare

: سركار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkmstare

: سركار, مباشر, ناظر, سرپرست.

verkningsl s

: بيهوده, بي نتيجه, بي اثر, غير موثر, بيفايده, بي خاصيت, نا سودمند, بي فايده, بي اثر.

verknslig

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس, استفراغي, بي ميل, سخت گير, نازك نارنجي, باحيا.

verknsliga

: داراي حساسيت فوق العاده, خيلي حساس.

verknslighet

: حخساسيت شديد در يك ناحيه بدن, ازدياد حساسيت.

verkompensation

: جبران بيش از حد لزوم.

verksam

: انجام شدني, موثر, موثر.

verksamhet

: فعال سازي, فعال شدن.

verkst lla

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن.

verkst llande/avrttning

: اجرا.

verkstad

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه, اتاق كار, كارگاه.

verkstllande

: اجرايي, مجري.

verktyg

: الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, داراي ابزار كردن, بصورت ابزار دراوردن.

verl gga

: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

verl gsenhet

: برتري, تفوق, بلندي, افراشتگي, رفت.

verl tbar

: همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

verlag

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

verlagd

: با قصد قبلي, عمدي.

verlagd

: پيش انديشيده, عمدي.

verlagd/avsiktlig

: با قصد قبلي, عمدي.

verlagt

: رويهم افتاده, داراي اشتراك.

verlappande

: رويهم افتاده, داراي اشتراك.

verlappande

: رويهم افتاده, داراي اشتراك.

verlasta

: بيش از حد بار كردن, گران بار شدن, بارگران.

verlasta

: زنده ماندن, باقي بودن, بيشتر زنده بودن از, گذراندن, سپري كردن, طي كردن برزيستن.

verleva

: بيشتر طول كشيدن از, بيشتر زنده بودن از, بيشتر دوام اوردن, بيشتر زنده بودن از, بيشترعمر كردن از.

verleva

: زنده ماندن, باقي بودن, بيشتر زنده بودن از, گذراندن, سپري كردن, طي كردن برزيستن.

verleva

: زنده ماندن, باقي بودن, بيشتر زنده بودن از, گذراندن, سپري كردن, طي كردن برزيستن.

verlevande

: شخص زنده, باقيمانده, بازمانده.

verlevande/rest

: ابقاء, بقا, برزيستي.

verlevt

: خسارت بيكار ماندگي, كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي), تاخير كردن, نگاهداشتن, حق باراندازي گرفتن.

verlggning

: سنجش, بررسي, انديشه, تامل, فرصت, شور.

verlggning/parlamentering

: گفتگوي دو نفري, مذاكره درباره صلح موقت, مكالمه كردن, مذاكره كردن.

verlgsen

: بسيار مغرور, بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsen/verordnad

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verlgsenhet

: برتري, مزيت, فضيلت, فزوني, سنگين تري, برتري, بزرگتري, ارشديت, تفوق.

verlgsna

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verliggetid

: خسارت بيكار ماندگي, كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي), تاخير كردن, نگاهداشتن, حق باراندازي گرفتن.

verliggetid

: خسارت بيكار ماندگي, كرايه معطلي (در راه اهن و كشتي), تاخير كردن, نگاهداشتن, حق باراندازي گرفتن.

verlista

: در حقه بازي وپشت هم اندازي جلوتربودن از, زرنگ تر بودن, كلا ه سركسي گذاشتن, پيشدستي كردن, زرنگي بيشتري بكار بردن, زرنگ تر بودن از, گول زدن.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسي.

verljuds-

: سرعت مافوق صوت, فراصوت, فراصوت شناسي.

verlmna

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

verlmna/snda

: سپردن, تسليم كردن, امانت گذاردن, ارسال كردن.

verlmnande

: رهايي, رستگاري.

verloppsg rning

: بس پردازي, انجام كاري بيش از حد وظيفه, افراط در انجام وظيفه, زياده روي دركار, خوش خدمتي.

verlta/verg

: واگذاردن, تفويض كردن, محول كردن.

verltare

: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده, اهداء كننده.

verltare

: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده.

verltbar

: انتقال پذير, قابل واگذاري.

verm nniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verm tt

: پرخوردن, زياده روي, امتلا ء.

verm tta

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه.

vermakt

: برتري يافتن بر, مهارت كامل پيدا كردن در.

vermakt

: برتري, علو, رجحان, تفوق.

vermanna

: برتري يافتن بر, مهارت كامل پيدا كردن در.

vermanna

: برتري يافتن بر, مهارت كامل پيدا كردن در.

vermiceller

: رشته فرنگي, ورميشل.

vermnniska

: موجود مافوق انسان, ابر مرد.

vermnsklig

: ابر انسان فوق بشري, مافوق انساني, برتر از انسان.

vermod

: فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت.

vermodig

: گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

vermogen

: بسيار رسيده, ترشيده.

vermogen

: پرخوردن, زياده روي, امتلا ء.

vermtta

: سير كردن, فروشناندن, اشباع شدن, اقناع شدن.

vermtta/ckla

: سيركردن, بي رغبت كردن, بي ميل شدن.

vermttad

: سيري, بي نيازي.

vermttnad

: ازدياد خون در يك نقطه, افراط, ازدياد.

vermttnad/ vermtt

: پرخوردن, زياده روي, امتلا ء.

vermut

: ورموت, شراب شيرين افسنطين.

vernaturlig

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

vernaturlig

: ماوراء طبيعي, فوق العاده.

verordnad

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

verproduktion

: توليد اضافي يا بيش از حد, بس فراوري.

verraska

: تعجب, شگفت, حيرت, متعجب ساختن, غافلگير كردن.

verraskad av natten

: گرفتارتاريكي جهل, شب زده, تاريك.

verraskande

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

verraskande/luftangrepp

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

verrenskommet/hll med

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verresa

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

verrock

: پالتو, روپوش, پالتو.

verrock

: پالتو.

vers

: شعر, نظم, بنظم اوردن, شعر گفتن.

vers nda

: بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

vers ttare

: مترجم, مترجم شفاهي, مفسر.

verseende

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.

verseende

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.

versifiera

: تبديل بنظم كردن, بنظم در اوردن, شعر ساختن.

versifikation

: نظم سازي, شاعري, قافيه پردازي, قافيه سازي.

versikt

: نمودار, اجمال, زمينه, اشتباه نظري, سهو, از نظر افتادگي, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

versikt/kursplan

: خلا صه مفيد, رءوس مطالب, برنامه.

version

: شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

versionen

: شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن, اسم خاص مذكر, ادم گردن فراز, خودنما, لا ف زدن, قلدري كردن, يكي از فرزندان پريام (پرءام).

versittare

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

verskatta

: زياد براورد كردن, زياد اهميت دادن به.

verskattning

: زياد براورد كردن, غلو كردن, دست بالا گرفتن.

verskattning

: زياد براورد كردن, غلو كردن, دست بالا گرفتن.

verskott

: افزونگي, حشو, سخن, زاءد, فراواني, ربع, اطناب, مانده, باقيمانده, پس ماند, ازاد, موجود مافوق انسان, ابر مرد.

verskott

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه, اضافه, زاءد, بيش از احتياج.

verskott/verskotts-

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verskotts-

: زيادتي, مازاد, زاءد, باقي مانده, اضافه, زيادي.

verskrida

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verskrida

: قدم فرانهادن, تجاوز كردن, از حد خود تجاوز كردن.

verskrida sina tillgngar

: زياد خرج يا مصرف كردن, افراط كردن.

verskridande

: بيش از اعتبار حواله كردن, بيش از اعتبار برات كردن, چك بي محل, برتري, تفوق, وراروي.

verskridande

: بيش از اعتبار حواله كردن, بيش از اعتبار برات كردن, چك بي محل.

verskrift

: عنوان, سرفصل, عنواني كه با حروف قرمز نوشته يا چاپ شده باشد, خط قرمز, روال, عنوان روي پاكت, عنوان نوشته روي چيزي, توضيح, ادرس, نشاني روي نامه, ظهرنويسي.

verskriva

: جاي نوشت, جاي نوشتن.

verskruv

: تاريك كردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سايه افكندن بر.

verskugga

: تاريك كردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سايه افكندن بر.

verskugga

: تاريك كردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سايه افكندن بر.

verslra

: علم عروض, علم بديع, قواعد بديعي وعروضي.

versndare

: انتقال دهنده, منتقل كننده, فرستنده, فرا فرست.

versp nd

: زياد كوك شده, خيلي حساس.

verspar

: دوبيتي.

verspnd

: پر كار, كار برده, تهيه شده از روي مهارت, عصبي.

verst

: دربالا, بالا, بطرف بالا, در روي, دربالا ي, اعلي ترين, بالا ترين, بالا ترين, از بالا, رو, از اغاز, از ابتدا.

verst

: سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

versta

: سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

verstatlig

: سرهنگ.

verstatlig

: مافوق مليت, مافوق محدوديت هاي ملي.

verste

: سرهنگ.

versten

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

versten

: سرهنگ.

verstiga

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verstiga

: تجاوز كردن, متجاوز بودن.

verstiglig

: برطرف كردني, بالا قرار گرفتني, فاءق شدني.

verstiglig

: حذف.

verstrykning

: حذف.

verstrykning/stmpel

: فسخ, لغو, ابطال.

verstryknings

: تير سردر, سنگ سردر.

verstta

: ترجمه كردن, برگرداندن.

verstta fel

: ترجمه غلط كردن.

versttare

: مترجم, برگرداننده.

versttning

: ترجمه, برگردان.

verstycke

: تير سردر, سنگ سردر.

verstycke

: تير سردر, سنگ سردر.

versv mma

: سرشار شدن يا كردن لبريز شدن, طغيان كردن, طغيان, سيل, اضافي.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پايمال كردن, مضمحل كردن, مستغرق درانديشه شدن, دست پاچه كردن, درهم شكستن.

versvalla

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پايمال كردن, مضمحل كردن, مستغرق درانديشه شدن, دست پاچه كردن, درهم شكستن.

versvallande

: احساساتي, پر هيجان, با حرارت, گرم, جوشان, گازدار, فوران كننده, پرحرارت و علا قه.

versvallande

: احساساتي.

versvallande gldje

: فراواني, بسياري, وفور, فرط فيض, كثرت.

versvmma

: سيل زده كردن, از اب پوشانيدن, زير سيل پوشاندن, اشباع كردن.

versvmma/verskrida

: تاخت و تاز كردن, تاراج كردن, سرتاسر محلي را فراگرفتن, تجاوز, تجاسر, اب لبريز شده.

versvmning

: سيلا ب, شرشر, جوي اب شيرين, سيل اب گرفتگي.

versvmning/ versvmma

: سيل, طوفان, رو د, دريا, اشك, غرق كردن, سيل گرفتن, طغيان كردن.

versvmning/syndaflod

: سيل, طوفان, غرق كردن, طوفان ايجاد كردن.

versyn

: پياده كردن, پياده كردن و دوباره سوار كردن, سراسر بازديد كردن, پياده سوار كردن و بازديد موتور.

versyn

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالي, سلطه, تفوق, مزيت, استيلا.

vertag

: فراز, علو, بالا, تعالي, سلطه, تفوق, مزيت, استيلا.

vertalare

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

vertalig

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

vertalig/statist

: زياده, بيش از اندازه عادي, فوق عددي, اضافي.

vertalning

: تشويق, تحريك, اجبار, متقاعد سازي, نظريه يا عقيده از روي اطمينان, اطمينان, عقيده ديني, نوع, قسم, ترغيب.

vertalning

: تشويق, تحريك, اجبار, متقاعد سازي, نظريه يا عقيده از روي اطمينان, اطمينان, عقيده ديني, نوع, قسم, ترغيب.

vertebral

: استوي, مهره, فقره, استخوانهاي مهره, بندها.

verteckna

: بيش از وقت معين, بطور اضافه, اضافه كار.

vertid

: بيش از وقت معين, بطور اضافه, اضافه كار.

vertid

: صداي فرعي, قوي, شديدالحن, مفهوم فرعي.

vertidsarbete

: بيش از وقت معين, بطور اضافه, اضافه كار.

vertikal

: عمودي, شاقولي, تاركي, راسي, واقع در نوك.

verton

: صداي فرعي, قوي, شديدالحن, مفهوم فرعي.

verton

: صداي فرعي, قوي, شديدالحن, مفهوم فرعي.

vertr ffa

: بهتر از ديگري انجام دادن, شكست دادن, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.

vertrda

: تخلف كردن از, نقض كردن, تخطي كردن, شكستن, خرد كردن, نقض كردن, تخلف كردن, تخلف كردن از, تجاوز كردن از, تعدي, تجاوز كردن از, تخلف كردن از, تخطي كردن از, سرپيچي كردن از.

vertrdare

: متجاوز, متخلف, خطاكار, تجاوزكار, فرار و.

vertrdelse

: تخلف, نقض, تشديد, نقش, تخلف, شكستن, سرپيچي, تخلف, تجاوز, خطا, گناه, فراروي, تخلف, تخطي.

vertrffa

: پيش افتادن از, عقب گذاشتن, قدم فراتر نهادن از, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن, ورارفتن, برتري يافتن, سبقت جستن, بالا تر بودن.

vertrffa i antal

: از حيث شماره بيشتر بودن, افزون بودن بر, با تعداد زيادتر تفوق يافتن بر.

vertryck

: روي هم چاپ كردن.

vertyga

: وادار كردن, بران داشتن, ترغيب كردن.

vertygande

: متقاعد كننده, داراي قدرت وزور, تشويقي, مجاب كننده, متقاعد كننده, وادار كننده.

vertygande

: متقاعد كننده.

vertygelse

: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

vertygelse

: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

verutveckla

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر.

verutveckla

: توسعه و عمران زياد يافتن, بيش از حد نور ديدن, نور زياد ديدن.

verv ld

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

verv ldiga

: استيلا يافتن بر, فتح و غلبه كردن.

vervaka

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر, سركشي كردن به, مباشرت كردن بر, سرپرستي كردن, رياست كردن, نظارت كردن بر, سرپرستي كردن.

vervaka

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakare

: ناظر, سرپرست.

vervakning

: ديده باني, نظارت, سرپرستي.

vervakning

: ديده باني, نظارت, مراقبت, پاييدن, مبصري.

vervaktnings-

: وابسته به نظارت وسرپرستي, وابسته به برنگري.

vervann

: چاق, سنگيني زياد, وزن زيادي, سنگيني كردن, چاقي.

vervga

: سنگين تر بودن, چربيدن بر, افزودن, فزوني.

vervgande

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات, برتر, مسلط, داراي مزيت.

vervgande/h nsyn

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

vervikt

: چاق, سنگيني زياد, وزن زيادي, سنگيني كردن, چاقي.

vervikt

: چاق, سنگيني زياد, وزن زيادي, سنگيني كردن, چاقي.

vervikt

: سنگين تر بودن از, چربيدن بر, چيز نامساوي.

vervinna

: چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن.

vervinna

: چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن.

vervinna/hja sig ver

: بالا قرار گرفتن, غالب امدن بر, برطرف كردن, از ميان برداشتن, فاءق امدن.

vervinnelig

: مغلوب شدني, تفوق يافتني, فاءق شدني.

vervinnelig

: مغلوب شدني, تفوق يافتني, فاءق شدني.

vervinner

: زمستان را در بيهوشي بسر بردن, بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بيهوشي بسر بردن, بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران).

vervintra

: زمستان را در بيهوشي بسر بردن, بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران).

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب يا بيهوشي, زمستان خوابي.

vervintring

: بسر بردن زمستان درحال خواب يا بيهوشي, زمستان خوابي.

vervldiga

: استيلا يافتن بر, فتح و غلبه كردن, فاقد مردانگي كردن, از مردي انداختن.

vervuxen

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

vesper

: نماز مغرب, عبادت شامگاهي.

vessla

: راسو, جانوران پستاندار شبيه راسو, دروغ گفتن, شانه خالي كردن.

vessla/hermelin

: قاقم, قاقم وسمور وامثال ان.

vessla/snoka

: موش خرما, راسو, ادم كنجكاو, كنجكاوي كردن, كاوش, گريزاندن

vesslelik

: نرم, مثل موش خرما.

vestalisk

: راهبه, پاكدامن, روستايي, وابسته به الهه كانون خانواده (وستا).

vestibul

: لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت, راهرو, دالا ن سرپوشيده, هشتي, دهليز.

vestibul/sch slong/flanera

: لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.

vet p f rhand

: عالم به غيب يا اينده, قبلا اگاه.

veta

: دانستن, اگاه بودن, شناختن, كاردان, فهميده, با هوش, زيركانه.

veta intuitivt

: دستور دادن, تعليم دادن, اگاه كردن, درك كردن.

veta p f rhand

: از پيش دانستن, از غيب اگاهي داشتن.

vetande

: بصيرت, اطلا ع.

vete

: گندم, گندمي, وابسته به گندم, برنگ گندم, گندمگون.

vetemjl

: ارد, گرد, پودر, ارد كردن, پودر شدن.

vetenskap

: علم, علوم, دانش.

vetenskaplig

: وابسته بعلم, طالب علم, علمي.

vetenskapsman

: عالم, دانشمند.

veteran

: ادم كهنه كار, گرگ باران ديده, بازيگر, كهنه كار, كهنه سرباز, سرباز سابق, كارازموده.

veterin r

: دامپزشك, بيطاري كردن, كهنه سرباز, دامپزشك, بيطار, وابسته بدامپزشكي, بيطاري.

veto

: حق رد, رد, منع, نشانه مخالفت, راي مخالف, رد كردن, قدغن كردن, راي مخالف دادن.

vetskap p f rhand

: پيش داني, اگاهي از پيش, علم غيب, الهام.

vett

: ادراك, فهم, فهميدن, درك كردن, زرنگ ودانا.

vett/kvickhuvud

: هوش, قوه تعقل, لطافت طبع, مزاح, بذله گويي, دانستن, اموختن.

vettig

: معقول, مستدل.

vev

: دسته محور, ميل لنگ, بست زانويي, خم, پيچيدگي, ادم پست فطرت, خم كردن, محورداركردن, دسته دار شدن, كج, كوك كردن.

vev/original

: دسته محور, ميل لنگ, بست زانويي, خم, پيچيدگي, ادم پست فطرت, خم كردن, محورداركردن, دسته دار شدن, كج, كوك كردن.

vevaxel

: ميل لنگ.

vevhus

: محل اتصال ميل لنگ, جاي ميل لنگ.

vevtapp

: قسمت استوانه اي دسته ميل لنگ كه ميله هاي رابط بدان متصل ميشود.

vffla

: كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.

vg

: بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, مسير چيزيرا تعيين كردن, خط سير, جاده, مسير, راه, جريان معمولي, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

vg

: موج بزرگ اب, خيزاب, موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر), بصورت موج درامدن, بسوي بالا موج زدن, صعود ناگهاني, قيام فوري و ناگهاني, موج, خيزاب, فر موي سر, دست تكان دادن, موجي بودن, موج زدن.

vga

: كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.

vgad

: يارايي, جسور, متهور, جرات, شهامت, پردلي.

vgbank

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

vgbar

: قابل تعمق وتفكر, قابل سنجش.

vgformig

: پرچين و شكن, پرموج, پر تلا طم, جنبش بعقب و جلو, متموج.

vgg

: ديوار, جدار, حصار, محصور كردن, حصار دار كردن, ديوار كشيدن, ديواري.

vgglus

: ساس كه از خون انسان تغذيه ميكنند, اشكال, گير.

vghalsig

: مخاطره اميز, با تهور, خطرناك, پرمخاطره, متهور, گستاخ, جسور, بي باك, پر مخاطره.

vgm tare

: كيلومتر شماراتومبيل و غيره.

vgra

: سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره.

vgskrapa

: نمره گذار(اوراق امتحاني), ماشيني كه براي درجه بندي كردن مواد و محصول بكار ميرودو بانها شيب منظم ميدهد, جاده صاف كن, شاگرد مدرسه ابتدايي يا متوسطه, دانش اموز.

vgstycke/v ga

: جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماري, اقدام بكار مخاطره اميز, مبادرت, ريسك, اقدام يا مبادرت كردن به

vi

: ما, ضمير اول شخص جمع.

vi hade/vi borde

: ميبايستي.

vi har

: .

vi r

: .

vi ska

: shall we,. Will we

via

: از راه, از طريق, ميان راه, توسط, بوسيله.

viadukt

: گذشتن از, تجاوز كردن از, پل هوايي, پل راه اهن (كه معمولا از روي راه ميگذرد), پل بتون ارمه روي دره.

vial

: خلماش چمني.

vibration

: ارتعاش, نوسان.

vibrator

: ارتعاش كننده, نوسان كننده.

vibrera

: ارتعاش داشتن, جنبيدن, نوسان كردن, لرزيدن, تكان خوردن.

vibrera/dallra

: ارتعاش داشتن, جنبيدن, نوسان كردن, لرزيدن, تكان خوردن.

vibrerande

: مرتعش, لرزان, به تپش در امده, در حال جنبش, تكريري, پرطراوت و چالا ك.

vice

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

vice/fullm ktig

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

vicekonung

: نايب السلطنه, فرمانفرماي كل.

vicepresident

: معاون رءيس جمهور, معاون مدير كل, نايب رءيس.

vicevrd

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار.

vick ra

: پاروي عقب كشتي, پارو زدن.

vicka

: تكان اهسته, جنبش, اهسته تكان دادن.

vicka med

: لوليدن, جنبيدن, وول خوردن, تكان دادن, لوشيدن.

vicker

: گرسنه, ماشك, گياهي از جنس باقلا يا نخود.

vickra/ro

: پاروي عقب كشتي, پارو زدن.

vid

: بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.

vid gud

: بخدا (علا مت تعجب).

vid s ngkanten

: كنار بستر, بالين.

vid sidan av

: .=off

vid yta

: پهنا, وسعت, فضاي زياد, بسط و توسعه, گسترش.

vid/p

: بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول.

vida vertrffa

: داراي مقام بلندتري بودن از, از حيث مرتبه و طبقه برتري داشتن بر, برتري داشتن بر.

vidare

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به, بعلا وه, از اين گذشته, گذشته از اين, وانگهي.

vidarebefordra

: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.

vidbyxor

: نوعي جوراب يا پاپوش قرون 61 و 71, زنگار, ساق پوش, شلوار كوتاه, شورت.

vidd

: فزوني, دامنه, فراخي, فراواني, استعداد, ميدان نوسان, فاصله ء زياد, دامنه, بزرگي, درشتي, انباشتگي, سيري, كمال, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چيز پهن.

vide

: بيد سبدي, بيد مخصوص سبد بافي.

vide/pil

: بيد, درخت بيد, دستگاه پنبه پاك كني, پاك كردن(پنبه يا پشم).

video

: تلويزيوني, تلويزيون.

vidga

: پهن كردن, وسيع كردن, منتشر كردن.

vidhftningsf rmga

: چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.

vidimera

: اعتباردادن, سنديت يا رسميت دادن, تصديق كردن.

vidlyftig

: پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده.

vidlyftig/l ngrandig

: دراز, طولا ني, خسته كننده, روده دراز, پرگو.

vidrig

: متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidriga

: متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

vidrra

: دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

vidskepelse

: موهوم پرستي, خرافات, موهوم, موهومات.

vidskeplig

: خرافاتي, موهوم پرست, موهوم.

vidstr ckt/vldig

: پهناور, وسيع, بزرگ, زياد, عظيم, بيكران.

vidunder

: چيز غير عادي, اعجوبه, شگفتي, بسيار زيرك.

vidunder/odjur

: عفريت, هيولا, اعجوبه, عظيم الجثه.

vidunderlig

: غول پيكر, هيولا.

vietnamesisk

: اهل ويتنام, ويتنامي.

vifta med

: ارتباط يا مخابره بوسيله پرچم, جنباندن.

vig

: چابك, زرنگ, فرز, زيرك, سريع الا نتقال.

vighet

: چالا كي, چابكي, تردستي, زيركي.

vik

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

vik/inlopp

: شاخابه, خليج كوچك, خور, راه دخول.

vika

: تا, تا كردن.

vika av/avvikelse/vridning

: منحرف شدن, عدول كردن, طفره زدن, كج شدن, منحرف كردن

vikarie

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام.

vikariera

: نمايندگي دادن, نيابت كردن, نمايندگي كردن.

vikbar

: تاشو, كوچك شونده.

viking

: جنگجوي اسكانديناوي.

vikt

: سنگين, ثقيل, بخش عمده, بلند كردن, نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.

viktig

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن, مهم.

viktiga

: مهم.

viktigpetter

: عقيده اغراق اميز شخص نسبت بخودش.

viktigt

: مهم.

viktl s

: سبك وزن, كم وزن, داراي وزن مخصوص كم.

viktoria

: ويكتوريا(ملكه انگلستان), اسم خاص مونث.

viktoriansk

: مربوط به زمان سلطنت ملكه ويكتوريا.

vila

: بي تكليفي, وقفه, تعليق, اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

vila/ro/lugn

: گذاردن, ارميدن, دراز كشيدن, غنودن, سامان, اسودگي, استراحت.

vilande

: راكد, ساكن, خوابيده, ايستا.

vild

: شكاري, حيوان شكاري, وحشي, مهلك, وابسته به تشييع جنازه, كفن ودفني, وحشي, جنگلي, خود رو, شيفته و ديوانه.

vild flykt

: افتضاح, سقوط ناگهاني حكومت و غيره, سرنگوني.

vild flykt/sl p flykten

: با پوزه كاويدن, جمع, گروه, بي نظمي و اغتشاش, بطور اشفته گريزاندن, كاملا شكست دادن, تار و مار كردن.

vild hnsf gel

: (ج.ش.) با قرقره, نوعي رنگ قهوه اي

vild hst

: اسب كوچك رام نشده, توسن.

vild lek

: با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.

vild primula

: پامچال, زهر الربيع, پر نشاط, زرد كمرنگ, پامچال چيدن.

vild/frodig

: شايع, منتشرشده, فراوان, حكمفرما.

vild/grym

: ژيان, درنده, شرزه, حريص, سبع, تندخو, خشم الود.

vild/vilde

: سبع, وحشي, رام نشده, غير اهلي, وحشي شدن, وحشي كردن

vildapel

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصباني كردن, عصباني شدن, باعث تحريك وعصبانيت شدن, ادم ترشرو, كج خلق.

vildare

: سر گردان و اواره بودن, متحير كردن.

vilde

: سبع, وحشي, رام نشده, غير اهلي, وحشي شدن, وحشي كردن

vildkaprifol

: سيگار برگ ارزان, ياسمن زرد.

vildkatt

: گربه وحشي, غير مجاز, قاچاقي.

vildkatta

: دختر گستاخ, روستايي بي تربيت.

vildmark

: جاي دور افتاده.

vildmark/ ken

: بيابان, صحرا, سرزمين نامسكون و رام نشده.

vildsvin

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

vilja

: خواست, اراده, از روي قصد و رضا, از روي اراده.

vilja krkas

: اوغ زدن, قي كردن.

viljekraft

: عزم راسخ, تصميم جدي, نيروي اراده.

vilka

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.

vilken

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.

vilken som helst

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ.

vilket

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.

vill

: خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.

villa

: كلبه, خانه روستايي, خانه ييلا قي, ويلا.

villa/stuga

: كلبه, خانه روستايي.

villervalla

: شهر و برج قديم بابل, هرج و مرج, سخن پرقيل و قال, اغتشاش, شلوغي, بناي شگرف, طرح خيالي, اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي.

villfarelse

: كجراهي, انحراف, عدم انطباق كانوني.

villfarelse/bedrglighet

: سفسطه, دليل سفسطه اميز, استدلا ل غلط.

villfarelse/illusion

: فريب, اغفال, پندار بيهوده, وهم.

villig

: مايل, راضي, حاضر, خواهان, راغب.

villiga

: مايل, راضي, حاضر, خواهان, راغب.

villighet

: امادگي.

villkor

: قيد, قرار, تصريح, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.

villkorlig

: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.

villkorlig dom

: ازمايش, امتحان, ازمايش حسن رفتار وازمايش صلا حيت, دوره ازمايش وكار اموزي, اراءه مدرك ودليل, ازادي بقيد التزام.

villkorliga

: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.

vilse

: گمراه, سرگردان, منحرف, بيراه, گيج.

vilseleda

: گمراه كردن, بد راهنمايي كردن, گمراه كردن, باشتباه انداختن, فريب دادن.

viltsmakande

: پراز شكار, داراي بو و مزه گوشت شكار كه نزديك فاسد شدن باشد, بد بو, باجرات, چاشني زده, افتضاح اور, فاسد.

vimpel

: پرچم سه گوش, قلا ب, پرچم دم چلچله اي, پرچم مثلثي شكل قرون وسطي, ستون نور, تيغ افتاب, نوار يا پرچم درحال اهتزاز, نوار لباس يا كلا ه, عنوان چشمگير مقاله.

vimsig

: بيمار, كسل, گيج و منگ.

vin

: شراب, باده, مي, شراب نوشيدن.

vin-

: ماننده باده, شرابي, شرابخور.

vina

: ناليدن, ناله كردن, با ناله گفتن, ناله, فغان.

vinb r

: كشمش بيدانه, مويز.

vinbr/korint

: كشمش بيدانه, مويز.

vind

: باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

vind/loft/skulle

: اطاق زير شيرواني, اطاق نزديك سقف, كبوترخانه, اسمان, فراز, سقف, بلند كردن, در زير شيرواني قرار دادن, توپ هوايي زدن.

vindbrygga

: پل متحرك, دريچه متحرك.

vindfl jel

: بادنما, پره, كسي يا چيزي كه به اساني قابل حركت و جنبش باشد, الت بادنما, ادم دمدمي مزاج.

vindgdhet

: لوچ, چپ, لوچي, دوبيني, احولي, لوچ بودن, چپ نگاه كردن, نگاه با چشم نيم باز.

vindil

: تند باد, باد ناگهاني, انفجار, فوت, خوشي, تفريح, تمايل, مزمزه, چشيدن.

vindmtare

: بادسنج.

vindpinad

: بر باد رفته, بوسيله باد جارو شده, بادزده.

vindruta

: پنجره اتومبيل, شيشه جلو اتومبيل.

vindsf nster

: پنجره جلو امده زير سقف ساختمان.

vindskydd

: باد شكن, درختستان يا بوته هايي كه براي جلوگيري از وزش باد كاشته ميشوند, شيشه جلو اتومبيل.

vindspel/ankarspel

: چرخ چاه, ماشين هايي كه براي كشيدن يا بالا اوردن اب بكار ميرود, با چرخ كشيدن.

vindsrum

: برج ديده باني, اطاق زير شيرواني.

vindst t/pudervippa/blsa

: فوت, پف, دود ويا بخار, قسمت پف كرده جامه زنانه, غذاي پف دار, مشروب گازدار, پفك, پك زدن, چپق يا سيگار كشيدن, بلوف زدن, لا ف زدن, پف كردن, منفجر كردن, منفجر شدن, وزش باد, وزيدن.

vindst t/skrika

: توفاني شدن (معمولا همراه باران يا برف), باد بي سابقه وشديد, باد, بوران, توفان.

vindstt

: تند باد, باد ناگهاني, انفجار, فوت, خوشي, تفريح, تمايل, مزمزه, چشيدن.

vindstt/spr nga

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن.

vindsvning

: اطاق كوچك زير شيرواني, وابسته به شهر اتن.

vindt t

: مقاوم در مقابل باد, ضد باد.

vindtygsjacka

: باد شكن.

vingbredd

: طول بال هاي هواپيما, فاصله بين دو بال هواپيما و پرنده.

vinge/flygel/eskader

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

vingla

: لنگ بودن, جنبيدن, تلوتلو خوردن, وول خوردن, مرددبودن, مثل لرزانك تكان خوردن, لنگي چرخ, لق بودن.

vinglas

: جام شراب, ليوان شراب, پيمانه شراب.

vingrd

: تاكستان, موستان, رزستان.

vingsn cka

: نرم تنان شكم پاي شناور درسطح دريا, پرپا.

vingspegel

: اينه طبي ياسپكولوم, وسيله معاينه از طريق سوراخهاي بدن.

vinhandlare

: عمده فروش شراب.

vinjett

: عكس, تصوير, شكل.

vinka

: موج, خيزاب, فر موي سر, دست تكان دادن, موجي بودن, موج زدن.

vinka till sig

: اشاره, اشاره كردن (باسريادست), بااشاره صدا زدن.

vinkanna

: تنگ دسته دار و لوله دار, تنگ, قرابه.

vinkel

: زاويه.

vinkel-

: گوشه دار, گوشه اي, لا غر, زاويه اي.

vinkel/skrev

: محل انشعاب شاخه از بدنه درخت, دوشاخه, نقطه انشعاب (مثل محل انشعاب بدن انسان بدو پا).

vinna

: سود, بهره تقويت, حصول.

vinnande

: برنده, دلكش, فريبنده, برد, فتح و ظفر.

vinnare

: نفع بر, كسيكه سود ميبرد, استفاده كننده, درخت ارغوان, شيرجه از پشت, برنده بازي, برنده, فاتح.

vinodlare

: باغبان تاكستان, باغبان درختان مو.

vinodling

: پرورش انگور شراب, شراب سازي, موكاري, صنعت شرابسازي, زراعت انگور براي تهبيه شراب

vinpress

: خمره شراب سازي, ماشيني كه اب انگور راميگيرد, چرخشت.

vinranka

: درخت انگور, تاك, مو, شايعه, شهرت.

vinranka/vinstock

: درخت مو, تاك, تاكستان ايجاد كردن.

vinsck

: مشك شراب.

vinstgivande

: پر منفعت.

vinter

: زمستان, شتا, قشلا ق كردن, زمستانرا بر گذار كردن, زمستاني.

vintergr n

: بي خزان, هميشه سبز, هميشه بهار, بادوام.

vintergrna

: پراونش, گل تلفوني, دختر, گل تلفوني چيدن, دختر بازي كردن.

vinterlik

: زمستاني, سرد, بيمزه, مناسب زمستان.

vinthund

: سگي با پاهاي بلند و بدني لاغر كه تند ميدود, سگ تازي تيز دو, تانك سبك و تندرو.

vintillverkare

: كارخانه شراب سازي, موسسه شراب كشي.

viol

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

viol/violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violett

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violinist

: ويولن زن, ويولن نواز.

violoncell

: ويولن سل.

vip

: مخفف كلمات (person important very), شخص بااهميت.

virka

: قلا بدوزي, باميل سركج بافتن, قلا بدوزي كردن.

virke

: چوب, تير, الوار, كنده, درخت الواري, صداي خشك, ناهنجار, طنين دار شبيه صداي زنگ, با الوار و تير پوشاندن.

virolog

: متخصص ويروس شناس, ويژه گرعلم ويروس شناسي, ويروس شناس.

virologi

: ويروس شناسي.

virrig person

: ادم گيج وبي فكر, ادم پريشان فكر.

virtuell

: مجازي.

virtuella

: مجازي.

virtuos

: هنرشناس, خوش قريحه, داراي ذوق هنري, هنرمند.

virtuositet

: ذوق هنرپيشگي, استعداد هنرهاي زيبا يا فنون.

virulens

: زهراگيني, خصومت, تلخي, تندي, واگيري.

virus

: ويروس, عامل نقل وانتقال امراض.

virvel

: گردش دايره, حلقه, دور, چرخ زدن, چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي, فراهم, حلقه, پيچ, مارپيچي, حلقه يا پيچ خوردن, گرداب, حلقه, پيچ, گردبادي.

virvel/virvla

: گرداب كوچك, چرخ زدن, جريان مخالف, چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي.

virvel/virvla/virvla runt

: چرخش, چرخ خوري, حركت چرخشي, گرديدن, گشتن, باعث چرخش شدن.

virvelvind

: گردباد, وابسته به گردباد.

virvla

: چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي.

vis

: دانا, دانشمند, خردمند.

vis/salvia

: عاقل, دانا, بصير, بافراست, حكيم.

visa

: شعر افسانه اي, تصنيف, اواز يكنفري كه در ضمن ان داستاني بيان ميشود, يك قطعه ء رومانتيك, سرود كوچك, تصنيف كوچك, بي پناه گذاشتن, بي حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمايش دادن, افشاء كردن, توضيح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور كردن, اراستن, مزين شدن, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

visa/bevisa

: نشان دادن, معلوم كردن, ابراز داشتن, موجب شدن, برانگيختن.

visa/utst lla

: نمايش دادن, درمعرض نمايش قراردادن, اراءه دادن, ابراز كردن.

visande

: نمايش, جلوه, اراءه, اشكارسازي, اظهار, علا مت, مظهر.

visare

: ناظر, بيننده, تماشاگر.

viscount

: وايكانت (لقب اشرافي).

viscountess

: بانوي ويكنت.

vision

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

visionr

: رويايي, خيالي, تصور غير عملي, نظري, وابسته بدلا يل نظري, رويابين, الهامي, رويا گراي.

visir

: وزير(فارسي است).

visir/hj mgaller

: افتاب گردان, لبه پيش امده كلا ه.

viska

: جاروب باغباني, جاروب تركه اي, فاحشه, دختر گستاخ وجسور, نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

viskos

: چسبناك, لزج, غيظ, پرقوام, ناروان.

viskositet

: نارواني, چسبناكي.

vispande

: شلا ق زني, نخ تابيده مخصوص تازيانه پيچي.

visshet

: امر مسلم, يقين, اطمينان.

vissla

: سوت, صفير, سوت زدن.

visslare

: سوت زن, فلوت زن, سوت, سار طوقي.

vissna

: پلا سيده و پژمرده شدن, خم شدن.

vissnande

: محو سازي, محو شدگي, خراب كننده, مخرب, افسرده, پژمرده.

visste

: دانست.

vistas

: مستقر بودن, اقامت داشتن.

vistas/bo

: ساكن بودن, اقامت گزيدن.

vistelse

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

vistelse/bostad

: محل اقامت, اقامتگاه.

visum

: رواديد, ويزا, رواديد گذرنامه, ويزادادن.

vit

: سفيد, سفيدي, سپيده, سفيد شدن, سفيد كردن.

vit man

: مايل به سفيد, نسبتا سفيد, سفيد پوست.

vita

: سفيد, سفيدي, سپيده, سفيد شدن, سفيد كردن.

vitaktig

: تا اندازه اي سفيد, نزديك به سفيد, نسبتاسفيد.

vital

: حياتي, واجب.

vitalisera

: زندگي دادن, زندگي بخشيدن, حيات بخشيدن, زنده كردن, تحريك كردن.

vitalitet

: قدرت يا خاصيت حياتي, انرژي و زنده دلي.

vitamin

: ويتامين.

vitaminisera

: ويتامين به غذا زدن, داراي ويتامين كردن.

vitklver

: رنگ سبز شبدري, شبدر ايرلندي.

vitlimma

: دوغاب, سفيد كاري كردن, ماست مالي كردن.

vitlimma/rentv

: دوغاب, سفيد كاري كردن, ماست مالي كردن.

vitlk

: سير.

vitna

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود.

vitriol

: نمك جوهرگوگرد, زاج, توتيا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك) زدن به, تند و سوزنده.

vitriol-

: نمك جوهرگوگرد, زاج, توتيا, سخن تند, جوهرگوگرد (اسيدسولفوريك) زدن به, تند و سوزنده.

vitsmakare

: جناس گو, تجنيس ساز, ابهام گو.

vittenesb rd

: گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.

vittling

: ماهي نرم باله خوراكي اروپايي, پودر گچ.

vittna

: گواهي دادن, شهادت دادن, تصديق كردن.

vittna/intyga

: گواهي دادن, شهادت دادن, تصديق كردن.

vittra

: قالب گر, خاك شدن, پوسيدن.

vivel

: شپشه, كو, سوسه, شپشه گندم.

vivisektionera

: موجود زنده را تشريح كردن, تشريح زنده.

vktare

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم.

vlb rgad

: ثروتمند, خوب, مفيد, جذاب, جالب, داراي زندگي اسوده.

vlb rgade

: دارا, توانگر, دولتمند, ثروتمند, چيز دار, غني.

vlbefinnande

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

vlbehaglig

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

vlbet nkt

: داراي قوه قضاوت سليم.

vlbet nkt/klok

: داراي قوه قضاوت سليم.

vld

: خشونت, تندي, سختي, شدت, زور, غصب, اشتلم, بي حرمتي.

vlde

: سلطنت, حكومت, ملك, قلمرو.

vldig

: سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

vldig omfattning

: زيادي, بيكراني.

vldsam lek

: بازي خشن وخركي, شوخي خركي.

vldsamma

: تند, سخت, شديد, جابر, قاهر, قاهرانه.

vldsamt anfall

: يورش, حمله.

vldta

: هتك ناموس كردن, تجاوز بناموس كردن, بزوربردن يا گرفتن.

vlf rd

: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

vlf rd/vlg ng

: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

vlf rtjnt

: سزاوار, فراخور, مناسب.

vlja

: برگزيدن, انتخاب كردن, برگزيده منتخب.

vlja

: برگزيدن, انتخاب كردن.

vlja fel tidpunkt f r

: غلط وقت گذاشتن, بيموقع گفتن.

vljare

: گزيننده, انتخاب كننده, راي دهنده, كسي كه راي ميدهد.

vlkommen

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

vll sning

: شيوه سخنوري, حس تقرير, سخن سرايي.

vlling

: اماج, فرني, حريره, تنبيه, فرسوده كردن, عاجز كردن, ناتوان كردن.

vlljud

: خوش اهنگي كلمات, سهولت ادا, عدم تنافر, صداي دلپذير

vlljudande

: خوش صدا, دلپذير.

vllukt

: بو داشتن, بو, عطر, خاطرات گذشته.

vllustig

: شهواني, هرزه, شهوت انگيز, وابسته به شهوت جنسي, هوس ران, شهواني, جسماني, خوش گذران, نفساني, شهوتران, خوشگذران, عياش, شهوتران, شهوت پرست, شهوت انگيز, شهواني.

vllusting

: ادم هرزه, فاسق, عياش, فاجر, هرزه, افسار گسيخته, كسيكه پابند مذهب نيست, باده گسار وعياش, غلا م ازاد شده.

vlsigna

: تقديس كردن, بركت دادن, دعاكردن, مبارك خواندن, باعلا مت صليب كسي را بركت دادن.

vlsignelse

: دعاي خير, دعاي اختتام, بركت, نيايش, بركت, دعاي خير, نعمت خدا داده, دعاي پيش از غذا, نعمت, موهبت.

vlskapad

: خوش ريخت, خوش تركيب, شكيل, خوش بر و رو.

vlst nd

: توانگري, دارايي, ثروت, مال, تمول, وفور, زيادي.

vlst nd/framgng

: موفقيت, كاميابي, كامكاري.

vltalig

: فصيح, شيوا, سخنور, سخن ارا.

vltra

: اختلا ط, درهم و برهمي, خشكي, پژمردگي, اغشتن, غلت زدن

vltra/kaos

: اختلا ط, درهم و برهمي, خشكي, پژمردگي, اغشتن, غلت زدن

vlvilja

: خير خواهي, نيك خواهي, نوع پرستي, سخاوتمندي, مهرباني, شفقت, احسان, خوش خيمي.

vlvillig

: مهربان, ملا يم, لطيف, خوش خيم, بي خطر.

vlvilliga

: كريم, نيكخواه, خيرانديش.

vlvning

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.'

vm

: شكمبه, سيرابي.

vnda

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

vnda upp och ner p

: راست نشاندن, بر روي پايه نشاندن, افكندن.

vnderot

: سنبل الطيب, سنبل كوهي.

vndskiva

: صفحه گردونه, سكوب چرخنده, معلق, پشتك.

vning

: تمرين نمايش, تكرار, تمرين.

vning

: كف, اشكوب, طبقه.

vnja

: عادت دادن, اشنا كردن, اشنا شدن, معتاد ساختن, معتاد شدن, عادت, خو گرفتن, انس گرفتن, خو دادن, عادت دادن, سكونت كردن, عادت دادن, خودادن, اموخته كردن, معتاد كردن, موجب شدن.

vnlig

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

vnliga

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني.

vnlighet

: مهرباني, مهرباني, لطف, لطيف طبعي, بذله گويي, شوخي.

vnskaplig

: موافق, دوست, دوستانه, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني.

vnster

: چپ.

vnta

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم كسي بودن, در كمين (كسي) نشستن, صبر كردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار كشيدن, معطل شدن, پيشخدمتي كردن.

vntande

: ابستن, درانتظار.

voall

: وال, پارچه نازك لباسي زنانه.

vodka

: ودكا, عرق روسي.

vokal

: واكه, صوتي, صدادار, مصوته, واكه دار كردن.

vokalisation

: تلفظ صوتي.

vokalist

: اوازخوان, خواننده, سراينده, نغمه سرا.

vokalmummel

: حرف صدا دار ميان كلمه بدون تشديد.

vokativ

: ندايي, اوايي, خطابي, ايي.

volang

: حركت تند و ناگهاني (بدن), جست وخيرز, چين دار كردن حاشيه لباس, پرت كردن, تقلا كردن, جولا ن, چين, حاشيه چين دار, چين دادن, چين دوختن روي.

volfram

: تنگستن, تونگستن, فلزي از جنس كروم.

volleyboll

: بازي واليبال.

volt

: ولت, واحد نيروي محركه برقي.

voltampermeter

: ولت متر, ولتاژ سنج, امپرسنج.

voltmeter

: ولت سنج, ولت متر.

volumis

: حجيم, بزرگ, جسيم, متراكم, انبوه, مفصل.

volunt r

: داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

volym

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت, حجم, جلد.

volym/stor bok

: جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, كتاب قطور.

vomerande

: قي اور, داروي استفراغ اور.

voodoo

: جادوگر سياه پوست, افسونگر, جادوگري, افسون كردن, ايين مذهبي سياه پوستان افريقايي كه شامل طلسم و جادو ميباشد, جادوگري, طلسم.

vore

: كسيكه دلش ميخواهد بمقامي برسد, خواستار.

vovve

: سگ (بزبان كودكانه), سگ كوچولو.

vpnare/gods gare

: همراهي كردن, عنواني مثل اقا, ملا ك عمده, ارباب, سلحشور.

vpnare/herr

: اقا, عنوان روي نامه وامثال ان براي مردهاعنواني كه يكدرجه پايين تراز <شواليه> بوده, مالك زمين, ارباب

vr

: گوشه, قطعه زمين پيش امده, برامدگي.

vr

: مال ما, مال خودمان, براي ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متكي يا مربوط بما, فصل بهار, جواني, شباب, بهار زندگاني.

vr ka i sig

: بلعيدن, حريصانه خوردن, سركشيدن.

vr kig

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط, درخشاني, نمايشي, زرق وبرقي.

vr l

: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ.

vr la/skrla

: داد زدن, فرياد زدن, گريه (باصداي بلند).

vr/h rn

: گوشه, قطعه زمين پيش امده, برامدگي.

vrak

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

vraka

: رد كردن, نپذيرفتن.

vrakbrgare

: اوراقچي, مخرب.

vrakgods

: كالا ي اب اورده, اب اورد, كالا يي كه براي سبك كردن كشتي بدريا مي ريزند, كالا ي اب اورد.

vrakgods/skeppsbrott

: لا شه هواپيما يا ماشين و غيره, خرابي, اتلا ف.

vran

: مال ما, مال خودمان, براي ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متكي يا مربوط بما.

vrd besv ret

: ارزنده, قابل صرف وقت, ارزش دار.

vrd f rdmelse

: لعنتي.

vrd/arrest

: حفاظت, حبس, توقيف.

vrda

: حرمت كردن, احترام گذارندن, حرمت, احترام, ستايش و احترام كردن, تكريم كردن.

vrdad

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

vrde

: نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن, ارزش, قدر.

vrdel s

: پوچ, تهي, بي بها, بي ارزش, بي قيمت, بي بها, ناچيز و بي قيمت, بي ارزش, بي اهميت.

vrdel s/obetydlig

: بديهي, ناچيز, مبتذل.

vrdera h gt

: انعام, جايزه, ممتاز, غنيمت, ارزش بسيار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

vrderad

: ارزيابي شده, مجاز.

vrderingsman

: ارزياب, تقويم كننده, ارزياب, ارزش قاءل شونده, قيمت گذار.

vrdig/pryd/blyg

: متين, موقر, محتاط, جدي, سنگين.

vrdighet

: بزرگي, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار, ارزش, جلا ل, شايستگي.

vrdinna

: زن ميزبان, زن مهماندار, بانوي صاحبخانه, زن مهمانخانه دار, زن صاحب ملك, ميزبان.

vrdnadsfull

: محترم, احترامي, حرمتي, محترم, شايسته احترام, قابل پرستش.

vrdnadsv rd

: سفيد, سفيد مايل به خاكستري, كهن, سالخورده, محترم, معزز, قابل احترام, ارجمند, مقدس.

vrdshus

: شبانه روزي, مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن, ميخانه.

vrdsl s

: بي دقت, پاشنه خوابيده, لا ابالي, لا قيد, شلخته.

vrdsl sa

: بي دقت.

vre

: بالا يي, فوقاني.

vre

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

vred

: خشمناك, دستگيره, دكمه, خشمگين, عصباني, برانگيخته, غضبناك, قهر الود, كينه جويي كردن, تلا في كردن, تلا في دراوردن, عشق يا كينه خود را اشكاركردن.

vred ur

: .past part of wring

vrede

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, خشم, غضب, عصبانيت, از جا در رفتگي, خشم, غضب, غيظ, اوقات تلخي زياد, قهر.

vresig

: قلا ب مانند, قلا ب دار, بلهوس, قهر, رنجيده, دلخور, ترشرو, عبوس, بد اخم, عبوس, ترشرو, كج خلق, غير معاشر, عبوسانه.

vresig/f rvnd

: منحرف, در خطا, گمراه, هرزه, فاسد.

vresiga

: عبوس, ترشرو, كج خلق, غير معاشر, عبوسانه.

vricka

: رگ به رگ كردن ياشدن, بدرد اوردن, رگ برگ شدگي, پيچ خوردن.

vrida

: نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

vrida sig

: بخود پيچيدن, پيچ و تاب خوردن, ازرده شدن.

vrida sig/v ndas

: پيچ وتاب خوردن, لوليدن, حركت ماروار, ناراحتي نشان دادن.

vriden

: چوگان مانند, ديوانه, احمق.

vridmoment

: گشتاوري, نيروي گردنده درقسمتي از دستگاه ماشين, نيروي گشتاوري, چنبره, طوق, طوقه.

vridning

: پيچش, پيچ خوردگي, انقباض, پيچي.

vrig

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

vriga

: ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

vrist

: قوزك, قوزك پا, پشت پا, پاشنه جوراب يا كفش, رويه, اغاز.

vrja

: شمشير دودم, سخمه, سخمه زني.

vrk

: سنقر, پرنده اي شبيه باز, ادم لا شخور وپست, لا شخور.

vrka sig

: لم دادن, لميدن, اويختن, لم, تكيه, زبان بيرون, بيرون افتادن, پهن نشستن, گشاد نشستن, هرزه روييدن, بي پروا دراز كشيدن يا نشستن, بطور غيرمنظم پخش شدن, پراكندگي.

vrka/f rdriva

: فيصله دادن, مستردداشتن, بيرون كردن, خارج كردن, خلع يد كردن.

vrkning

: اخراج, خلع يد.

vrla

: فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

vrldsfr mmande

: روحاني, غيردنيايي.

vrldslig

: اين جهاني, دنيوي, خاكي, وابسته بدنيا, دنيوي, غير روحاني, عامي, اين جهاني, دنيوي, جسماني, مادي, خاكي.

vrldslighet

: دنيويت, دنياگرايي, ماديت, دنيا پرستي, عرفيت.

vrldsomsp nnande

: جهاني, در سرتاسر جهان.

vrldsstad

: كلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر.

vrlig

: بهاري, ربيعي, شبيه بهار, باطراوت چون بهار.

vrmare

: چراغ خوراك پزي, بخاري, دستگاه توليد گرما, متصدي گرم كردن.

vrme-

: مربوط به كالري, دمايي, گرمايي, حرارتي, گرم.

vrmealstrande

: گرمازا, گرم كننده, گرمايي.

vrmeelement/kylare

: دما تاب, رادياتور, گرما تاب, خنك كن بخاري.

vrmeledningspanna

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن.

vrnpliktig

: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن.

vrsta

: , بدترين, بدتر از همه.امتياز اوردن (در مسابقه), شكست دادن, وخيم شدن.

vrta

: زگيل, زگيل گوشتي, گندمه, برامدگي.

vrva

: براي سربازي گرفتن, نام نويسي كردن, كمك طلب كردن از, درفهرست نوشتن.

vsa

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن.

vsa/v sning/vina

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن.

vsande

: صفيري, حرف صفيري, صداي هيس.

vsen/st hej

: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري.

vsentlig

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن, درست, صحيح, بي كسر, كامل, تمام, انتگرال.

vska

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن.

vssa

: تيز كردن, تيز شدن, نوك تيز كردن, تقلب كردن, تند كردن.

vssare

: مداد تراش.

vsterlandet

: باختر, غرب, مغرب, مغرب زمين, اروپا, باختري.

vstlig

: بسوي باختر, بطرف مغرب, در جهت مغرب.

vstra

: باختر, مغرب, غرب, مغرب زمين, باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر.

vt

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

vta

: تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

vte

: هيدروژن.

vtmark

: زمين مرطوب.

vulcanus

: رب النوع اتش و فلزكاري.

vulg r typ

: ادم عوام, ادم عامي و پست.

vulgarisera

: عوامانه كردن, پست كردن, مبتذل كردن.

vulgaritet

: اصطلا ح عوامانه, عواميت, پستي, وحشيگري.

vulgata

: نسخه لا تين قديمي كتاب مقدس, زبان عاميانه.

vulkan

: كوه اتشفشان, اتشفشان.

vulkanisera

: لا ستيك را بوسايل شيميايي جوش دادن و محكم كردن, جوش برقي زدن, جوش دادن.

vulkanisering

: ولكانيدن, تحت تاثير حرارت اتشفشاني, حرارت زياد, جوش اكسيژن لا ستيك و فلزات, جوش برقي.

vulkanisk

: اذرين, اتشين, اتش دار, اتش فشاني, محترقه, اتشفشاني, انفجاري, سنگ هاي اتشفشاني.

vulst

: طبق, ماهيچه, گچ بري بزرگ هلا لي ته ستون.

vunnit

: سكني كردن, معتاد شدن, مقيم شدن.برد, پيروز شد.

vurm

: ديوانگي, شيدايي, عشق, هيجان بي دليل وزياد.

vurm/mani

: مد زودگذر, هوس.

vurmig

: پيرو مد زودگذر.

vuxen

: بالغ, بزرگ, كبير, به حد رشد رسيده, روييده, رشد كرده, رسيده, جوانه زده, سبز شده, بالغ, رشد كردن, كامل, سررسيده شده.

vuxit

: روييده, رشد كرده, رسيده, جوانه زده, سبز شده.

vva

: بافتن, درست كردن, ساختن, بافت, بافندگي.

vva/sammanfl ta

: بافتن, درست كردن, ساختن, بافت, بافندگي.

vvare

: بافنده, نساج, جولا.

vvstol

: كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها.

vvt

: زمان سوم فعل.weave

vxa samman

: اءتلا ف كردن.

vxa till

: با هم يكي شدن, تواما رشد كردن, فراهم كردن, فراهم شدن, متحد كردن, بهم افزودن يا چسبانيدن, مصنوعي, بهم پيوسته(گ.ش.) دوقلو, يكپارچه.

vxa ur

: بزرگ تر شدن از, زودتر روييدن از.

vxande

: گياهي, روينده, رويش كننده, گياه پرور.

vxellok

: تغيير مسير دهنده.

vxelsp r

: جاده فرعي, از امر اصلي منحرف شدن, جانبداري, طرفداري, بستگي بحزب, پهلويي.

vxelstr msgenerator

: تناوبگر, دستگاه توليد برق متناوب, الترناتور.

vxelverkan

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

vxla/vackla

: نوسان داشتن, روي امواج بالا وپايين رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بي ثبات بودن.

vxlande/brokig

: داراي رنگهاي گوناگون, رنگارنگ, گوناگون, متنوع.

vxt tande

: گياه خواري.

vxte

: زمان ماضي فعل.worg

vxthus/musikkonservatorium

: هنرستان هنرهاي زيبا (بخصوص موسيقي).

vxtv rk

: الا م رشدي, مشكلا ت, فشار.

vykort

: كارت پستال, بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن.

vyssa

: بالا و پايين انداختن, نوازش كردن, ارام كردن, فرونشاندن, ساكت شدن, لا لا يي خواندن, ارامش, سكون, ارامي.

W

wagnersk

: پيرو واگنر موسيقيدان الماني.

walesare

: تافي, نوعي اب نبات, اهل ولز در بريتانيا.

walesisk

: اهل ايالت ولزدربريتانيا, كلا ه گذاشتن, زير قول زدن, بتعهدخود عمل نكردن.

warszawa

: شهر ورشو پايتخت لهستان, دولت لهستان.

watt

: وات, واحد اندازه گيري الكتريسيته.

wattal

: مقدار نيروي برق بر حسب وات.

webl sare/blddrare

: كسيكه جسته وگريخته ميخواند.

weltervikt

: سبك وزن (كمتر از 741 پوند).

whig

: عضو حزب 'ويگ' در انگليس قديم.

whisky

: ويسكي, مثل ويسكي, ويسكي خوردن.

whist

: خاموش, ساكت, ارام, گنگ, بي صدا, ساكت كردن, هيس كردن, نوعي بازي ورق.

wienerkorv

: سوسيس.

wilton

: نام شهري در جنوب' ويلت شاير' انگلستان.

windjammer

: يكي از كاركنان كشتي, كشتي بادباني.

X

xantippa

: زن سقراط, زن ستيزه جو, زن غوغايي.

xenon

: گزنون, نوعي گاز بي اثر.

xerografi

: عكس برداري وكپي برداري ازترسيمات بوسيله اثرنور برروي كاغذ و غيره.

xylografi

: منبت كاري روي چوب.

xylos

: گسيلور, قند متبلور و غير قابل تخمير.

Y

yen

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمايل, رغبت شديد.

yen/lngtan

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمايل, رغبت شديد.

yla

: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن.

ylletr ja

: عرق گير, كسيكه عرق ميكند, پلوور, ژاكت.

ylofon

: زيلوفون, سنتور چوبي.

ymnig

: فراوان, پرپشت, فيض بخش, پربركت.

ymnighetshorn

: شاخ امالتهاعا يا شاخ وفور نعمت, ظرفي شبيه بشاخ يا قيف.

ympa

: پيوند زدن (مج) نشاندن, جادادن, تلقيح كردن, مايه كوبي كردن, اغشتن.

ympa/ympkvist

: قلمه, پيوند, پيوند گياه, گياه پيوندي, پيوند بافت, تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پيوند زدن, بهم پيوستن, جفت كردن, پيوند, از راه نادرستي تحصيل كردن.

ympkvist

: قلمه, پيوند, پيوند گياه, گياه پيوندي, پيوند بافت, تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پيوند زدن, بهم پيوستن, جفت كردن, پيوند, از راه نادرستي تحصيل كردن.

yngel

: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن.

yngling

: جوانه (درگياهان), جوانك, مبتدي.

yngling/pojkspoling

: نورسته, نوجوان.

yngre son

: دانشجوي دانشكده افسري.

yngre son/kadett

: دانشجوي دانشكده افسري.

yngre stenldern

: وابسته به عصر حجر جديد, نوسنگي.

yngre/l gre

: اصغر, موخر, كم, زودتر, تازه تر, دانشجوي سال سوم دانشكده يا دبيرستان.

yngsta

: جوانترين.

ynklig

: بدبخت, تيره روز, تيره بخت.

ynklig/nedslagen

: اندوهناك, سوگوار.

ynkligt liten

: ريزه اندام, ضعيف, درجه پست, كوچك, قد كوتاه.

yoga

: رياضت, فلسفه جوكي.

yoghurt

: ماست, يوقورت.

yogi

: جوكي, مرتاض هندي.

yorkshire

: خوك سفيد از نژاد يوركشاير, ايالت يوركشاير درشمال انگلستان.

ypperlig

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف, عالي, بالا ترين, بيشترين, درجه عالي, صفت عالي, افضل, مبالغه اميز.

ypperliga

: عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف.

yppig

: پر اب, ابدار, شاداب, پرپشت, با شكوه, مست كردن, مشروبخوار, الكلي.

yppiga

: فراخ, پهناور, وسيع, فراوان, مفصل, پر, بيش از اندازه.

yppigt

: وافر, مجلل, انبوه, پربركت.

yr

: گيج, دچار دوران سر, گيج شدن, دچار سرگيجه, سرگيجه اي, دوران كننده, دوراني.

yr i huvudet

: گيج, دچار دوران سر, گيج شدن.

yr/yr i huvudet

: گيج, بي فكر, دوار, مبتلا به دوار سر, متزلزل.

yra

: ديوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بيحوصلگي حرف زدن, ديوانگي, غوغا.

yra/svrma/rasa

: ديوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بيحوصلگي حرف زدن, ديوانگي, غوغا.

yrande v gskum

: موج لبريز دريا, برف يا غبار باد اورده.

yrhtta

: دختر پسروار.

yrka

: اصرار ورزيدن, پاپي شدن, سماجت, تكيه كردن بر, پافشاري كردن.

yrke

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrke/bes ttande

: اشغال, تصرف, حرفه.

yrkesmssighet

: حرفه يي بودن, صفات وعادات مخصوص اهل حرفه, حرفه يي.

yrkesskicklighet

: مهارت, استادي, طرز كار, كار, ساخت.

yrkesskicklighet/arbete

: مهارت, استادي, طرز كار, كار, ساخت.

ysta

: بستن, دلمه كردن, دلمه شدن, منجمد كردن.

yster

: شنگول, شاد وخرم, جست وخيز كنان, چالا ك, چابك.

yster/lttsinnig

: سركش, حرف نشنو, بازيگوش, خوشحال, عياش, گستاخ, جسور, شرور شدن, گستاخ شدن, بي ترتيب كردن, شهوتراني كردن, افراط كردن.

yster/skygg

: چموش, رم كننده, لا سي, اهل حال, تغيير پذير, ترسو.

ystra

: شنگول, شاد وخرم, جست وخيز كنان, چالا ك, چابك.

yta

: رويه, سطح, ظاهر, بيرون, نما, ظاهري, سطحي, جلا دادن, تسطيح كردن, بالا امدن (به سطح اب).

ytlig

: اسان, باساني, باساني قابل اجرا, سهل الحصول, كم ژرفا, كم عمق, كم اب, سطحي, كم عمق كردن, صوري, سطحي, سرسري, ظاهري.

ytlighet

: سطحي (بودن), دانش سطحي, بيمايگي.

ytterhud

: پوست, بشره, پوشش مو, پوشش شاخي.

ytterlig

: مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

ytterligare

: اضافي.

ytterligare tillgga

: بيش از حد لزوم اضافه كردن, سربار كردن, باز افزايش.

ytterlighet

: بينهايت, خيلي زياد, حداكثر, درمنتهي اليه, دورترين نقطه, فزوني, مفرط.

ytterst

: از اقصي نقطه, از دورترين نقطه خارج, اقصي نقطه, دور, بيشترين, منتهاي كوشش, حداكثر, دورترين.

ytterst pl gsam

: مشقت بار.

ytterst/synnerligen

: بحد زياد.

yttersta del

: نهايت, حدنهايي, انتها, سر, ته, انتها, مضيقه, شدت.

yttersta domen

: داوري, دادرسي, فتوي, راي.

yttra

: مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

yttra/ytterlig

: مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

yttrande

: مشاهده, ملا حظه, نظر, اداء, اظهار, سخن, نطق, گفتن.

yttre

: بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي, بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در خارج, كمك پزشك روزانه, خارج, بيرون, ظاهر, سطح, ظواهر, بيروني, خارجي, بيروني.

yttre omstndighet

: بيگانگي, احوال ظاهري, وقوع درخارج.

yttre slottsmur

: ديوار با حياط خارجي قلعه ملوك الطوايفي.

yttring

: اشكار سازي, ظهور, ابراز.

yvig mustasch

: سبيل, بروت.

yvigt h r

: انبوه, پرپشت.

yxa

: تبر, تيشه, تبر دو دم, تبرزين, با تبر قطع كردن يا بريدن, تبركوچك, تيشه, ساتور, باتبر جنگ كردن.

Z

zenit

: سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.

zeppelinare

: زپلين, كشتي هوايي ا لماني, بالون.

zigenare

: كولي, كولي, شبيه كولي, كولي, زبان كوليها.

zink

: روي, فلز روي, روح, قطب پيل ولتا.

zinnia

: خانواده گل اهاري.

zion

: صهيون.

zodiaken

: زودياك, منطقه البروج, دايره البروج.

zombi

: مارخدا, خدايي بشكل مار(در ميان سرخ پوستان), روحي كه بعقيده سياه پوستان ببدن مرده حلول كرده و انراجان تازه بخشد, انسان زنده شد, ادم احمق.

zon

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, كمربند, منطقه, ناحيه, حوزه, محات كردن, جزو حوزه اي به حساب اوردن, ناحيه اي شدن.

zon-

: منطقه اي, مداري, ناحيه اي, غشايي, جداري.

zon/blte

: بخش, قلمرو, مدار, مدارات, كمربند, منطقه, ناحيه, حوزه, محات كردن, جزو حوزه اي به حساب اوردن, ناحيه اي شدن.

zoolog

: جانور شناس, ويژه گر جانورشناسي.

zoologi

: جانور شناسي, حيوان شناسي.

zoologisk

: وابسته به جانور شناسي, حيوان(به شوخي).

zoologisk tr dgrd

: باغ وحش.پيشوند بمعني حيوان - جانور و متحرك.

zoom

: هواپيما را با سرعت وبازاويه تند ببالا راندن, زوم, با صداي وزوز حركت كردن, وزوز, بسرعت ترقي كردن يا بالا رفتن, فاصله عدسي را كم و زياد كردن.

zootomi

: تشريح حيوانات, جانور شكافي.

zta

: تلفظ انگليسي حرف.ذ

zulu/zuluspr ket

: اهل ناتال در جنوب افريقا, ناتالي

zygot

: تخم گشنيده شده, سلول گشنيده شده يا لقاح شده, ياخته اي كه از تركيب دو سلول جنسي (چامعتع) بوجود ايد, تخم بارور, تخم.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109