فرهنگ لغت اسپانيايي به فارسي

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت اسپانيايي به فارسي/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع : فارسي -- واژه نامه ها -- چندزبانه.

موضوع : اسپانيايي -- مكالمه و جمله سازي -- چندزبانه.

موضوع : فارسي -- مكالمه و جمله سازي -- اسپانيايي

A

a adir peso a

: نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.

a bordo

: روي, توي, از روي, روي يا داخل (كشتي يا هواپيما).

a causa de

: براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه.

a cuadros

: شطرنجي, پيچازي, داراي تحولا ت.

a diario

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.

a ejo

: پر زور وكهنه (مثل ابجو), كهنه, بيات, مانده,بوي ناگرفته, مبتذل, بيات كردن, تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن, مبتذل كردن.

a esto

: باين (نامه), بدين وسيله.

a flote

: شناور, در حركت.

a la deriva

: دستخوش طوفان, غوطه ور(روي اب), اواره, بدون هدف, سرگردان, شناور.

a la moda

: شيك, مدروز, خوش سليقه.

a lo largo de

: همراه, جلو, پيش, در امتداد خط, موازي با طول, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط, گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

a menos que

: مگراينكه, جز اينكه, مگر.

a menudo

: بارها, خيلي اوقات, بسي, كرارا, بكرات, غالب اوقات.

a mitad de camino

: نيمه راه, اندكي, نصفه كاره.

a partir de

: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش.

a pesar de

: با وجود, بااينكه, كينه ورزيدن.

a popa

: عقب, پشت, بطرف عقب.

a punto de

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

a quien

: , چه كسي را, به چه كسي, چه كسي, كسيكه, ان كسي كه.

a saber

: يعني, بنام, با ذكر نام, براي مثال.

a tal grado

: چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي.

a ti

: شما, شمارا.

a tierra

: دركنار, درساحل, بكنار, بطرف ساحل.

a travs de

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف, ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر.

a usted

: شما, شمارا.

a veces

: گاهي, بعضي اوقات, بعضي مواقع, گاه بگاهي.

a. macabro

: وابسته برقص مرگ, مهيب, ترسناك, خوفناك.

aadir

: افزودن, اضافه كردن, افزودن, الحاق كردن, اويختن, پيوست كردن.

abacero

: عطار, بقال, خواربار فروش.

abacial

: دورازمحور.

abad

: راهب بزرگ, رءيس راهبان.

abada

: قلمرو راهب, مقام رهبانيت, مقر راهبان دير, دير, صومعه, خانقاه, كليسا, نام كليساي وست مينستر.

abadesa

: رءيسه صومعه زنان تارك دنيا.

abajo

: درزير, پايين, مادون, زير, پايين, در زير, از زير, پايين تر از, روي خاك, كوچكتر, پست تر, زيرين, پاييني, پايين تر, تحتاني, تحت نفوذ, تحت فشار, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط, طبقه پايين, واقع در طبقه زير, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين.

abajo de

: در زير, از زير, زيرين, پاييني, پايين.

abandonado

: سرگردان, بيچاره, درمانده, بي كس, متروك.

abandonar

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از, بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن, ول كردن, ترك, رها كردن, انكار كردن, اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن, ول كردن, ترك كردن, چشم پوشيدن, ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

abandono

: ترك, رهاسازي, واگذاري, دل كندن.

abanico el ctrico

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.

abaratar

: ازقيمت كاستن, ارزان شدن, تحقير كردن, ناچيز شمردن.

abastecer de combustible

: سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.

abastecimiento

: منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

abate

: كشيش, راهب, ابه, پدر روحاني.

abatida

: سد درختي.

abatido

: دژم, دلتنگ, پريشان, افسرده, غمگين, ملول, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.

abatir

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن.

abc

: سه حرف اول الفباي انگليسي كه نماينده حروف الفبا است, الفبا, كتاب الفبا, پايه كار, مبدا كار.

abdicacin

: استعفا, كناره گيري.

abdicar

: واگذار كردن, تفويض كردن, ترك گفتن, محروم كردن (ازارث), كناره گيري كردن, استعفا دادن, مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

abdomen

: شكم, بطن.

abdominal

: شكمي, بطني, وريدهاي شكمي, ماهيان بطني.

abducir

: ربودن, دزديدن (شخص), دور كردن, ادم دزديدن, از مركز بدن دور كردن (طب).

abecedario

: سه حرف اول الفباي انگليسي كه نماينده حروف الفبا است, الفبا, كتاب الفبا, پايه كار, مبدا كار, ابجداموز, ابجدخوان, مبتدي, ابتدايي, الفبا.

abedul

: درخت فان, غان, توس, درخت غوشه.

abeja

: زنبورعسل, مگس انگبين, زنبور.

abejorro

: زنبورعسل, زنبور درشت.

aberracin

: كجراهي, انحراف, عدم انطباق كانوني.

aberrante

: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه.

abertura

: دهانه, چشمه, جاي خالي, سوراخ, سراغاز, افتتاح, گشايش.

abeto

: صنوبر, شاه درخت.

abetura

: روزنه.

abierto

: نيم باز, باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.

abigarrado

: رنگارنگ, اميخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقك ها, لباس چهل تكه.

abismal

: ژرف, گردابي, ناپيمودني.

abismo

: بسيار عميق, بي پايان, غوطه ورساختن, مغاك, شكاف, وقفه, فرق بسيار, پرتگاه عظيم.

abjuraci n

: پيمان شكني, عهد شكني, سوگند شكني, نقض عهد, ترك عقيده, ارتداد, انكار.

abjurar

: سوگند شكستن, نقض عهد كردن, براي هميشه ترك گفتن, مرتد شدن, رافضي شدن, باسوگند انكار كردن, انكار كردن, انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

ablandar

: سبك كردن, تخفيف دادن, تسكين دادن, نرم كردن, ملا يم كردن, اهسته تركردن, شيرين كردن, فرونشاندن, خوابانيدن, كاستن, از, كم كردن, نرم شدن.

ablativo

: ازي, كاهنده, مفعول به, مفعول عنه, مفعول منه, صيغه الت, رافع, مربوط به مفعول به يا مفعول عنه.

ablucin

: شستشو, ابدست, غسل.

abnegaci n

: چشم پوشي, كف نفس, انكار, رد, فداكاري.

abnegar

: ترك كردن, انكار كردن, بخود حرام كردن, كف نفس كردن.

abochornar

: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن.

abofetear

: قفسه جاي ظرف, بوفه, اشكاف, رستوران, كافه, مشت, ضربت, سيلي, اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن, باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن.

abogado

: دفاع كردن, طرفداري كردن, حامي, طرفدار, وكيل مدافع, وكيل, مدعي, وكالت, نمايندگي, وكيل مدافع, وكيل مدافع, وكيل مشاور, وكيل دعاوي, قانون دان, حقوقدان, وكيل دادگستري, مشاور حقوقي, قانون دان, فقيه, شارع, ملا, حقوقدان.

abogar

: دفاع كردن, طرفداري كردن, حامي, طرفدار, وكيل مدافع.

abolas

: طاقت, بردباري, وضع, رفتار, سلوك, جهت, نسبت.

abolicin

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, برانداختگي, لغو, فسخ, الغا مجازات.

abolicionismo

: مخالفت با بردگي.

abolir

: برانداختن, ازميان بردن, منسوخ كردن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

abolladura

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, دندانه, گودي, تو رفتگي, جاي ضربت, دندانه كردن, دنداني.

abominable

: مكروه, زشت, ناپسند, منفور, بيگانه, خارجي, مخالف, مغاير, ناسازگار, غريبه بودن, ناسازگار بودن, مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت, زشت, زننده, شنيع, وقيح, سهمگين, ترسناك, مهيب, مخوف

abominaci n

: زشتي, پليدي, نفرت, كراهت, نجاست, عمل شنيع.

abominar

: ناپسند شمردن, مكروه دانستن, تنفر داشتن, نفرت كردن, نفرت كردن, تنفر داشتن از, بيزار بودن از, نفرت داشتن از, بيزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بيزار كردن, سبب بيزاري شدن.

abonado

: مشترك روزنامه وغيره, امضا كننده.

abonador

: برده, غلا م, ضامن, كفيل.

abonar

: بارور كردن, حاصلخيز كردن, لقاح كردن, كود دادن.

abono

: مرهم گذاري وزخم بندي, مرهم, چاشني, مخلفات, ارايش, لباس, كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, لقاح, عمل كود دادن, كود دادن, كود كشاورزي.

abordar

: مخاطب ساختن, مواجه شدن(با), نزديك شدن(بهر منظوري),مشتري جلب كردن(زنان بدكاردر خيابان), نزديك كشيدن, در امتداد چيزي حركت كردن(مثل كشتي), مشي, نزديك شدن.

aborigen

: بومي, اصلي, سكنه اوليه, اهل يك اب و خاك, بومي, ساكن اوليه, اهلي, قديم, گياه بومي, بومي, طبيعي, ذاتي, مكنون, فطري.

aborrecer

: تنفر داشتن از, بيم داشتن از, ترس داشتن از, ترساندن, ترسيدن, نفرت كردن, تنفر داشتن از, بيزار بودن از, نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر, نفرت داشتن از, بيزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بيزار كردن, سبب بيزاري شدن.

aborrecible

: نفرت انگيز, زننده, دافع, بي رغبت كننده.

aborrecimiento

: تنفر, بيزاري, انزجار, وحشت.

abortar

: بچه انداختن, سقط كردن, نارس ماندن, ريشه نكردن, عقيم ماندن, بي نتيجه ماندن, بجايي نرسيدن, نتيجه ندادن, عقيم ماندن, صدمه ديدن, اشتباه كردن, بچه انداختن(در اثر كسالت وبطور غير عمدي).

abortista

: كسي كه موجب سقط جنين ميشود, سقط جنين كننده.

abortivo

: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه.

aborto

: سقط جنين, بچه اندازي, سقط نوزاد نارس يا رشد نكرده, عدم تكامل, بي نتيجگي, عدم توفيق, حادثه ناگوار, سقط جنين غير عمدي.

abotonar

: دكمه.

abozalar

: پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن.

abra

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

abracadabra

: طلسم, ورد, سخن نامفهوم.

abrasivo

: ساينده, تراشنده, سوزش اور, سايا.

abrason

: خراش, سايش, ساييدگي.

abrazadera

: تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل, قلا ب, كروشه.

abrazar

: گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن , دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن, دراغوش گرفتن, بغل كردن, محكم گرفتن.

abrazo

: دراغوش گرفتن, در بر گرفتن, بغل كردن, پذيرفتن, شامل بودن, دراغوش گرفتن, بغل كردن, محكم گرفتن.

abreviaci n

: كوتهسازي, مخفف, تلخيص, اختصار.

abreviar

: كوتاه كردن, مختصركردن, خلا صه كردن, كوتاه كردن, مختصر كردن, كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.

abreviatura

: كوتهسازي, مخفف, تلخيص, اختصار.

abrigar

: گرامي داشتن, تسلي دادن, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

abrigo

: كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن, شنل زنانه, بالا پوش, ردا, پوشش, كلا ه توري, پالتو, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

abril

: ماه چهارم سال فرنگي, اوريل.

abrir

: باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن, گشودن (قفل), بازكردن.

abrir con lanceta

: نيزه, ضربت نيزه, نيشتر زدن, نيزه زدن.

abrochar

: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن, دكمه, گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن , بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن.

abrogar

: منسوخ, از ميان برده, ملغي, ازميان بردن, باطل كردن, منسوخ كردن, لغو كردن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

abrupto

: خشن در رفتار, بي ادب, پيش جواب, سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).

absceso

: ورم چركي, ماده, دمل, ابسه, دنبل.

abscisa

: جدا كردن طول روي محور مختصات, طول, بعد افقي.

absenista

: مالك غايب, غايب, مفقودالا ثر, شخص غايب.

absentismo

: حالت غايب بودن, غيبت.

absolucin

: امرزش گناه, بخشايش, عفو, بخشودگي, تبرءه, براءت, انصراف از مجازات, منع تعقيب كيفري, تبرءه واريز, براءت ذمه, رو سفيدي.

absolutismo

: مطلق گرايي, حكومت مطلقه, اعتقاد به قادر علي الا طلا ق (خدا), طريقه مطلقه, سيستم سلطنت استبدادي.

absoluto

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن, يكه تاز, وابسته بحكومت يكه تازي, داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.

absolver

: بخشيدن (گناه), امرزيدن, عفو كردن, كسي را از گناه بري كردن, اعلا م بي تقصيري كردن, بري الذمه كردن, كسي را ازانجام تعهدي معاف ساختن, پاك كردن, مبرا كردن, تبرءه كردن, روسفيد كردن, برطرف كردن, اداكردن, از عهده برامدن, انجام وظيفه كردن, پرداختن و تصفيه كردن(وام و ادعا), اداي (دين) نمودن, براءت (ذمه) كردن.

absorbencia

: خاصيت دركشي يا دراشامي, جذب, فروبري, تحليل, قابليت جذب, قدرت جذب.

absorbente

: جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام, جاذب, داراي خاصيت جذب, دركش, دراشام, جاذب, جالب, دلربا, جذاب, دركش, دراشام.

absorber

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

absorci n

: جذب, دركشي, دراشامي, فريفتگي, انجذاب.

absorto

: فراموشكار, بي توجه.

abssorber

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در.

abstemio

: مرتاض, ممسك در خورد و نوش و لذات, مخالف استعمال مشروبات الكلي.پرهيزكار, پارسامنش, طرفدار منع استعمال مشروبات الكلي.

abstencin

: خودداري, پرهيز, خودداري از دادن راي.

abstenerse

: خودداري كردن (از), پرهيز كردن (از), امتناع كردن (از).

abstenerse de

: چشم پوشيدن از, صرفنظر كردن از, رها كردن.

abstinencia

: پرهيز, خودداري, رياضت, پرهيز از استعمال مشروبات الكلي, پيروي از اصل منع استعمال مسكرات.

abstracci n

: تجريد, انتزاع, چكيدگي.

abstracto

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني. , مجزا, پريشان خيال, مختصر.

abstraer

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني.

absurdidad

: پوچي, چرندي, مزخرف بودن.

absurdo

: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك, پوچي, چرندي, مزخرف بودن, نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف.

abuchear

: صداي گاو يا جغد كردن, اظهار تنفر, هو كردن.

abuela

: مادر بزرگ, نه نه جا, مادر بزرگ, مثل مادر بزرگ رفتار كردن.

abuelito

: پدر بزرگ.

abuelo

: پدر بزرگ, پدر بزرگ يا مادر بزرگ, جد يا جده.

abultado

: بزرگ, جسيم.

abultar

: برامدگي, شكم, تحدب, ورم, بالا رفتگي, صعود, متورم شدن, باد كردن, بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن, باد كردن, پر از باد كردن, پر از گاز كردن زياد بالا بردن, مغروركردن, متورم شدن, باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

abundancia

: فراواني, وفور, فراوان, بسيار, فراواني, بسياري, كفايت, بمقدار فراوان.

abundante

: بسيار, فراوان, وافر, وافر, فراوان.

abundar

: فراوان بودن, زياد بودن, وفور داشتن, تعيين حدود كردن, محدود كردن.

abunde

: فراوان بودن, زياد بودن, وفور داشتن, تعيين حدود كردن, محدود كردن.

aburrido

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, ادم كودن, يكنواختي, ملا لت, مبتذل, گردن كلفت, انباشته, سنگين وكندرو, سنگين, لخت, قلنبه, خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.

aburrimiento

: دلخوري, ازار, اذيت, ممانعت, ازردگي, رنجش, ملا لت, خستگي.

aburrir

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

abusar

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.

abusar de

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

abusivo

: سوء استفاده, سوء استعمال, شيادي, فريب, دشنام, فحش, بد زباني, تجاوز به عصمت, تهمت, تعدي, :ناسزاوار, زبان دراز, بدزبان, توهين اميز.

abuso

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.

abyecto

: پست, فرومايه, سرافكنده, مطرود, روي برتافتن, خوار, پست كردن, كوچك كردن, تحقيركردن.

ac

: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.

acabado

: , انجام شده, وقوع يافته, بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

acabar

: مرتب كردن, مستعد كردن, ترتيب كارها را معين كردن, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, پايان دادن, پايان يافتن.

acacia

: اقاقيا, اكاسيا, اكاكيا, درخت صمغ عربي.

acad mico

: مربوط به فرهنگستان ادبي يا انجمن علمي, عضو فرهنگستان, طرفدار حكمت و فلسفه افلا طون, عضو فرهنگستان, عضو انجمن دانش, عضو اكادمي.

academia

: فرهنگستان, دانشگاه, اموزشگاه, مدرسه, مكتب, انجمن ادباء و علماء, انجمن دانش, اكادمي, نام باغي در نزديكي اتن كه افلا طون در ان تدريس ميكرده است(آثادعمي), مكتب و روش تدريس افلا طوني.

acallar

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.

acampar

: اردوي موقتي, شب را بيتوته كردن, اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out), اردو زدن, چادر زدن, خيمه برپا كردن, منزل دادن.

acanalar

: زمين يامزرعه شخم زده, شيار, خط گود, شياردار كردن, شيار زدن, شخم زدن, منقار, اسكنه جراحي, بزورستاني, غضب, جبر, در اوردن, كندن, با اسكنه كندن, بزور ستاندن, گول زدن, شيار, خياره, خط, گودي, جدول, كانال, خان تفنگ,(مج.) كارجاري ويكنواخت, عادت زندگي, خط انداختن, شيار دار كردن.

acantilado

: تخته سنگ, صخره.

acaramelado

: شيرين شده, قندي.

acaramelar

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

acarciar

: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن, گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد, مرغك, عزيزم,جانم, جوجه مرغ تكان, صدايي كه براي راندن حيوان بكار ميرود, نوازش كردن, ناز ونياز كردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

acariciar

: نوازش, دلجويي, دلنوازي كردن, در اغوش كشيدن, دراغوش گرفتن, نوازش كردن, در بستر راحت غنودن, نوازش كردن, ناز ونياز كردن, گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن, حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

acaso

: پيش امد, تصادف, اتفاق, حادثه, اصول صرف و نحو, قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن.

acatar

: پروا, اعتنا, توجه, ملا حظه, رعايت, مراعات, اعتناكردن (به), محل گذاشتن به, ملا حظه كردن.

acceder

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

accento

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن.

accesibilidad

: دستيابي پذيري.

accesible

: دستيابي پذير.

accesin

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن.

acceso

: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا, مشي, نزديك شدن, درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال.

accesorio

: فرعي, هم دست, اضافي, الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي, الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر

accesorios

: لوازم.

acci n

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, كنش, اقدام, كنش وري, فعاليت, كار, چابكي, زنده دلي, اكتيوايي, كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن, سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن, موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

acci n de gracias

: سپاسگزاري, شكر گزاري.

accidental

: تصادفي, اتفاقي, غير مترقبه, عرضي(ارازي) ضمني, عارضي, غير اساسي, پيش امدي.

accidente

: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصيبت ناگهاني, تصادف اتومبيل, علا مت بد مرض, صفت عرضي(ارازي), شيي ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفي, اتفاقي, تصادفي, ضمني, عارضه (در فلسفه), پيشامد, بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , انطباق.

accin aparte

: نمايش فرعي بين دوپرده.

accin ilegal

: سوء استفاده از اختيار قانوني, خطا.

acciones

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

accionista

: سهم دار, صاحب سهم.

accomadaci n

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

acebo

: راج, درخت راج, خاص.

aceder

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن.

acefalo

: بي سر, حيوان راسته ء بي سران.

aceite

: روغن, چربي, مرهم, نفت, مواد نفتي, رنگ روغني, نقاشي با رنگ روغني, روغن زدن به, روغن كاري كردن, روغن ساختن.

aceitoso

: چرب, روغني.

aceituna

: زيتون, درخت زيتون, رنگ زيتوني.

aceler metro

: شتاب سنج.

aceleracin

: شتاب, افزايش سرعت, تسريع.

acelerador

: شتاب دهنده, شتاباننده, تندكن, شتابنده.

acelerar

: شتاباندن, تسريع كردن, تند كردن, شتاب دادن, بر سرعت (چيزي) افزودن, تند شدن, تندتر شدن, تسريع كردن در, پيش بردن, شتابان.

acento

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

acentuar

: تكيه ء صدا, علا مت تكيه ء صدا(بدين شكل '), لهجه, طرز قراءت, تلفظ, قوت, تاكيد, تشديد, مد(مادد), صدا يا اهنگ اكسان(فرانسه), :با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, با تكيه تلفظ كردن, تكيه دادن, تاكيد كردن, اهميت دادن, برجسته نمودن, فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

aceptabilidad

: پذيرفتگي, قابليت پذيرش.

aceptable

: پذيرا, پذيرفتني, پسنديده, قابل قبول, مقبول.

aceptacin

: پذيرفتگي, قابليت پذيرش, پذيرش, قبولي حواله, حواله ء قبول شده, پذيرش, قبول معني عرف, معني مصطلح.

aceptado

: پذيرفته, مقبول.

aceptador

: پذيرنده.

aceptar

: قبول شدن, پذيرفتن, پسنديدن, قبول كردن, دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

acer a

: فولا د كاري, كرخانه فولا د سازي, ابزار پولا دين.

acera

: سنگفرش, پياده رو, كف خيابان, پياده رو.

acerbar

: تند و تيز كردن, ترش كردن, تلخ و گس كردن.

acerbidad

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي.

acerca

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

acerca de

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

acercamiento

: نزديكي, شباهت زياد, قريب بصحت, تخمين.

acercarse

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, مشي, نزديك شدن.

acero

: فولا د.

acerrojar

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.

acertar

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

acertijo

: سوراخ سوراخ كردن, غربال كردن, سرند, معما, چيستان, لغز, رمز, جدول معما, گيج و سردر گم كردن, تفسيريا بيان كردن.

acesible

: دستيابي پذيري.

acetato

: نمك جوهر سركه, استات.

acetona

: استون بفرمول.HC3HCOC3

achacar

: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, نسبت دادن, بستن, اسناد كردن, دادن, تقسيم كردن, متهم كردن.

achaque

: بيماري مزمن, درد, ناراحتي.

achicar

: كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.

achicoria

: كاسني دشتي, كاسني تلخ.

acidez

: حموضت, اسيديته, ترشي.

acidez de est mago

: دردياسوزش قلب, سوزش معده, حسدياخصومت ورزيدن.

acidificar

: اسيد كردن, ترش كردن, حامض كردن.

acierto

: موفقيت, كاميابي.

aclamaci n

: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني.

aclamar

: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن, خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

aclaracin

: روشني, وضوح, توضيح, تعريف, بيان, شرح, تعبير, تفسير.

aclarar

: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

aclimar

: به اب و هواي جديد خو گرفتن, مانوس شدن.

aclimatar

: به اب و هواي جديد خو گرفتن, مانوس شدن, خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).

aclimatizado

: خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).

aclimatizar

: به اب و هواي جديد خو گرفتن, مانوس شدن, خو دادن يا خو گرفتن(انسان), خو گرفتن(جانور و گياه به اب و هواي جديد).

acn

: جوش صورت و پوست, غرور جواني.

acobardar

: بوحشت انداختن, ترساندن.

acogedor

: خودماني وصميمانه, مثل خانه, زشت, فاقد جمال, بدگل.

acoger

: سلا م, درود, برخورد, تلا في, درود گفتن,تبريك گفتن, گريه, داد, فرياد, تاسف, تاثر.

acogida

: احترام, درود, سلا م, سلا م كننده, احترام كننده, تبريك, تبريكات, درود, تهنيت, پذيرايي, مهماني, پذيرش, قبول, برخورد.

acometer

: تجاوز كردن به, شكستن, نقض كردن, هتك احترام كردن, بي حرمت ساختن, مختل كردن.

acometida

: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا.

acomodacin

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

acomodador

: راهنما, راهنمايا كنترل سينما و غيره, راهنمايي كردن, يساولي كردن, طليعه چيزي بودن.

acomodar

: همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي), سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن.

acompa amiento

: همراهي, مشايعت, ضميمه, ساز يا اواز همراهي كننده.

acompa ar

: همراهي كردن, همراه بودن(با), سرگرم بودن (با), مصاحبت كردن, ضميمه كردن, جفت كردن, توام كردن, دم گرفتن, همراهي كردن, صدا يا ساز راجفت كردن(با), هدايت كردن, رفتار, گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

acompaante

: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو, شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت.

acompanista

: همراهي كننده, همراهي كننده با اواز يا سازي چون پيانو.

acongojado

: دل شكسته.

acongojar

: غمگين كردن, افسرده شدن.

aconsejable

: مقتضي, مصلحتي, مقرون بصلا ح, قابل توصيه.

aconsejar

: نصيحت كردن, اگاهانيدن, توصيه دادن, قضاوت كردن, پند دادن, رايزني كردن, اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني, سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

acontecer

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

acontecimiento

: رويداد, اتفاق, رويداد, پيشامد, رويداد, خطور, فرصت, مجال, دست يافت, فراغت.

acopiar

: انبار غله, انبار, انبار كردن, انباشتن, درويدن.

acoquinar

: ترساندن, مرعوب كردن, تشر زدن به, نهيب زدن به, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك.

acorazado

: نبرد ناو, ناو, كشتي جنگي.

acordar

: دست يافتن, رسيدن, راه يافتن, ناءل شدن, نزديك شدن, موافقت كردن, رضايت دادن, تن دردادن, جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.

acordarse

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, دوباره جمع كردن, بخاطر اوردن, در بحر تفكر غوطه ور شدن, مستغرق شدن در, بخاطراوردن, ياد اوردن, بخاطر داشتن.

acorde

: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, عصب, ريسمان, وتر, قوس, زه, تار, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

acorden

: اكوردءون.

acortar

: كوتاه كردن, مختصر كردن, كاستن.

acosar

: بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن.

acostado

: در بستر, در رختخواب.

acostumbrado

: خوگرفته, معتاد, عادي, مرسوم.

acostumbrarse

: عادت دادن, اشنا كردن, اشنا شدن, معتاد ساختن, معتاد شدن, عادت, خو گرفتن, انس گرفتن.

acotaci n

: حاشيه نويسي.

acr stico

: جدول شعر كوتاهي كه حرف اول و وسط و اخر بندهاي ان با هم عبارتي را برساند, جابجاشونده, نامنظم, منكسر, توشيحي, موشح(به دءستءثه مراجعه شود).

acre

: جريب فرنگي (برابر با 06534 پاي مربع و يا در حدود 7404 متر مربع) براي سنجش زمين, زمين.

acrecentamiento

: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث.

acrecentarse

: افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن.

acreditadacin

: تصديق, گواهي, شهادت.

acreditar

: اعتبارنامه دادن, استوارنامه دادن(به), معتبر ساختن,اختيار دادن, اطمينان كردن(به), مورد اطمينان بودن يا شدن, برسميت شناختن(موسسات فرهنگي), معتبر شناختن , تصديق كردن, صحت وسقم چيزي را معلوم كردن, شهادت كتبي دادن, مطملن كردن, تضمين كردن, گواهي كردن, اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

acreedor

: بستانكار, طلبكار, ستون بستانكار.

acreedor hipotecario

: مرتهن, گروگير.

acritud

: ترشي, دبشي, درشتي, تندي.

acrnimo

: سر نام.

acrom tico

: بي رنگ, رنگ ناپذير, بدون ترخيم, بدون نيم پرده ء ميان اهنگ.

acstico

: صوتي, اوا شنودي, وابسته به شنوايي, مربوط به صدا, مربوط به سامعه.

acta

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, پيوند نامه, مقاوله نامه, موافقت مقدماتي, پيش نويس سند, اداب ورسوم, تشريفات, مقاوله نامه نوشتن.

actico

: جوهر سركه اي, سركه مانند, ترش.

actitud

: گرايش, حالت, هيلت, طرز برخورد, روش و رفتار, موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.

activamente

: فعالا نه, بطوركاري.

activar

: كنش ور كردن, بفعاليت پرداختن, بكارانداختن, تخليص كردن(سنگ معدن), بكارانداختن, تحريك كردن, برانگيختن, سوق دادن, نشان دادن.

actividad

: كنش وري, فعاليت, كار, چابكي, زنده دلي, اكتيوايي.

activista

: طرفدار عمل.

activo

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر, دارايي, بيرون از بستر, در جنبش, در حركت, فعال.

acto

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن.

actor

: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي.

actriz

: هنرپيشه ء زن, بازيگرزن.

actual

: واقعي, حقيقي, جريان, رايج, جاري, پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

actualizacin

: واقعيت دادن, بصورت مسلم دراوردن.

actualmente

: حالا, اكنون, فعلا, در اين لحظه, هان, اينك.

actuar

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن.

actuarial

: احصاءي, اماري.

actuario

: امارگير, ماموراحصاءيه, دبير, منشي.

acu ar

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن, ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

acu tico

: وابسته به اب, جانور يا گياه ابزي, ابزي.

acuario

: نمايشگاه جانوران و گياهان ابزي, شيشه بزرگي كه در ان ماهي و جانوران دريايي رانمايش ميدهند, ابزيگاه, ابزيدان.

acuarium

: نمايشگاه جانوران و گياهان ابزي, شيشه بزرگي كه در ان ماهي و جانوران دريايي رانمايش ميدهند, ابزيگاه, ابزيدان.

acueducto

: كانال يا مجراي اب, قنات.

acuerdo

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده, جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, سازش, موافقت, پيمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوي, معاهده و مقاطعه ء, توافق, تصويب, موافقت, تجويز, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

acuidad

: تيز فهمي, تيز هوشي.

aculturar

: نقل و انتقال دادن فرهنگ يك جامعه به جامعه ء ديگر, فرهنگ پذيرفتن.

acumulacin

: جمع اوري, توده, ذخيره, انباشتگي, كنده بزرگي كه پشت اتش بخاري گذارده ميشود, موجودي جنسي كه بابت سفارشات درانبارموجوداست, جمع شدن, انبارشدن, كار ناتمام يا انباشته.

acumulador

: انباشتگر, باطري.

acumuladorra

: انباشتگر.

acumular

: افزوده شدن, منتج گرديدن, تعلق گرفتن, انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن, گرداوردن, توده كردن, متراكم كردن.

acumulativo

: جمع شونده.

acuoso

: اب, ابدار.

acupuntura

: طب سوزني, روش چيني بي حس سازي بوسيله ء فروكردن سوزن در بدن.

acuracia

: درستي, صحت, دقت.

acusacin

: تهمت, اتهام, بار, هزينه, مطالبه هزينه, شكايت, دادخواهي, اتهام, احضار بدادگاه, اعلا م جرم, اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام.

acusacion

: تهمت, اتهام.

acusad da

: متهم.

acusado

: متهم, مدافع, مدعي عليه.

acusador

: مفعولي, اتهامي, ملا مت اميز, پرسرزنش.

acusar

: متهم كردن, تهمت زدن, احضار نمودن (بمحكمه), با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن, بار, هزينه, مطالبه هزينه, عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن, تعقيب قانوني كردن, دنبال كردن پيگرد كردن.

acusativo

: حالت مفعولي, مفعول, اتهامي, رايي.

acusativva

: حالت مفعولي, مفعول, اتهامي, رايي.

acusatori a

: مفعولي, اتهامي.

ad ltero

: ادم زاني, مرد زناكار.

ad n

: ادم, ادم ابولبشر.

ad nde

: كجا, هركجا, در كجا, كجا, در كدام محل, درچه موقعيتي, در كدام قسمت, از كجا, از چه منبعي, اينجا, درجايي كه.

adagio

: مثل, امثال و حكم, اهسته و ملا يم, اجراي اهنگ باهستگي, رقص دو نفري كه زن روي پنجه ء پا ميرقصد و بكمك مرد اهسته بهوا ميپرد.

adalid

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

adamantino

: محكم, سخت, سخت و درخشان (مانند الماس).

adaptable

: قابل توافق, قابل جرح و تعديل, مناسب, سازوار, وفقي.

adaptablilidad

: سازگاري, قابليت توافق و سازش, سازواري.

adaptacin

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس

adaptador

: سازوارگر, وفق دهنده, جرح و تعديل كننده.

adaptar

: همساز, همساز كردن, جا دادن, منزل دادن, وفق دادن با, تطبيق نمودن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, اماده كردن(براي), پول وام دادن(بكسي), سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, تعديل كردن, تنظيم كردن, مربوط ساختن, پيوستن, اشناكردن, درميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, مربوط, وابسته, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن, درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

adecuado

: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن, اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, راحت, مناسب, راه دست, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

adelantar

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن, پيش بودن (از), منتظربودن, پيش بيني كردن, جلوانداختن, سبقت, پياده كردن, پياده كردن و دوباره سوار كردن, سراسر بازديد كردن, پياده سوار كردن و بازديد موتور, رسيدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از.

adelante

: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو, پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, از حالا, دور از مكان اصلي, جلو, پيش, پس, اين كلمه بصورت پيشوند نيز بامعاني فوق بكارميرود, تمام كردن, بيرون از, مسير ازاد, جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو, بسوي جلو, به پيش, بجلو.

adelanto

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيشرفت, ترقي, ترفيع, سهم الا رثي كه در زمان حيات پدر به فرزندان مي دهند, پيش قسط.

adelfa

: وردالحمار, سم الحمار, خرزهره.

adelgazar

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن, نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن.

adem s

: نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين, گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, بعلا وه, از اين گذشته, گذشته از اين, وانگهي, علا وه بر اين, بعلا وه.

adems de

: گذشته از اين, وانگهي, بعلا وه, نزديك, كنار, دركنار, ازپهلو, ازجلو, درجوار, انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

adentro

: درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي, توي, اندر, در ميان, در ظرف, به, بسوي, بطرف, نسبت به, مقارن, در داخل, توي, در توي, در حدود, مطابق, باندازه, در ظرف, در مدت, در حصار.

adeudado

: مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني.

adeudar

: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن, بدهكاربودن, مديون بودن, مرهون بودن, دارا بودن.

adherencia

: چسبندگي, الصاق, هواخواهي, تبعيت, دوسيدگي, چسبندگي.

adherente

: بهم چسبيده, تابع, پيرو, هواخواه, طرفدار.

adherir

: چسبيدن, پيوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا كردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبيده بودن, پيوستن, ضميمه كردن, اضافه نمودن, چسبانيدن, صداي جرنگ (مثل صداي افتادن پول خرد) چسبيدن, پيوستن, وفادار بودن.

adhesi n

: چسبندگي, الصاق, هواخواهي, تبعيت, دوسيدگي, چسبندگي, چسبيدگي, الصاق, طرفداري, رضايت, موافقت, اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس, اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف, الحاق, انضمام, قبول عضويت, همبستگي, توافق, الحاق دولتي به يك پيمان, كشش سطحي, دوسيدگي.

adhesivo

: چسبنده, چسبيده, چسبدار.

adiccin

: اعتياد.

adici n

: ضميمه, ذيل, افزايش, الحاق, افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم.

adicional

: اضافي, زيادي, زاءد, فوق العاده, اضافي, بزرگ, يدكي, خارجي, بسيار, خيلي, بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به.

adicionar

: افزودن, اضافه كردن, شمار, شمردن.

adicto

: خو دادن, اعتياد دادن, عادي كردن, معتاد,(.n): خو گرفتگي, عادت, اعتياد, : خو گرفته, معتاد, معتاد, شخص معتاد.

adiestrador

: فرهيختار.

adiestrar

: انقصال, شكستگي, شكستن, قطار, سلسله, تربيت كردن.

adiposo

: چرب, پيه دار, پيه مانند, روغني شده, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن.

adis

: خدا حافظ, خدانگهدار, بخدا سپرديم, چيزهاي كناري ياثانوي, فرعي, خداحافظ, بدرود, وداع, خدا نگهدار, خداحافظ, توديع, توديع كردن.

aditivo

: افزودني, افزاينده, :(ش.) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود.

adivinanza

: سوراخ سوراخ كردن, غربال كردن, سرند, معما, چيستان, لغز, رمز, جدول معما, گيج و سردر گم كردن, تفسيريا بيان كردن.

adivinar

: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.

adjetival

: صفتي, وصفي.

adjetivo

: صفت, وصفي, وابسته, تابع.

adjudicacin

: قضاوت, داوري, احقاق حق, حكم ورشكستگي.

adjudicar

: با حكم قضايي فيصل دادن, فتوي دادن(در), داوري كردن, محكوم كردن, مقرر داشتن, دانستن, فرض كردن, فتوي دادن, حكم كردن, مقرر داشتن, فيصل دادن, داوري كردن, احقاق كردن.

adjular

: چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.

adjuntar

: بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن, درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور.

adjunto

: الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي, دران, درانجا, از ان بابت, از ان حيث.

administraci n

: اداره ء كل, حكومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفيه, وصايت, تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداري, جهت, سو, هدايت, اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

administrador

: فرمدار, مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي و مجري, مدير, مباشر, كارفرمان.

administrar

: اداره كردن, تقسيم كردن, تهيه كردن, اجرا كردن, توزيع كردن, تصفيه كردن, نظارت كردن, وصايت كردن, انجام دادن, اعدام كردن, كشتن, رهبري كردن(اركستر).(.n): مدير, رءيس, مدير تصفيه, وصي, مستقيم, هدايت كردن, اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته.

administrativo

: اداري, اجرايي, مجري.

admirable

: پسنديده, قابل پسند, قابل تحسين, ستودني.

admiracin

: تعجب, حيرت, شگفت, پسند, تحسين.

admirador

: تحسين كننده, ستاينده, باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.

admirar

: پسند كردن, تحسين كردن, حظ كردن, مورد شگفت قراردادن, درشگفت شدن, تعجب كردن, متحير كردن, متعجب ساختن.

admisi n

: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد, هدايت ظاهري.

admisibilidad

: روابودن, پذيرفتگي, مقبوليت, قابلت قبول, اختيارداري

admisible

: قابل قبول, قابل تصديق, پذيرفتني, روا, مجاز.

admitir

: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن.

admonicin

: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.

admonitorio

: نصيحت اميز, توبيخ اميز, اخطاراميز, احتياطي.

adobe

: خشت, خشت خام, خاك مخصوص خشت سازي.

adoctrinar

: اموختن, تلقين كردن, اغشتن, اشباع كردن, تعاليم مذهبي يا حزبي را اموختن به, اموزاندن, اموختن به, راهنمايي كردن, تعليم دادن(به), ياد دادن (به), اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.

adolescencia

: نو جواني, دوره جواني, دوره ء شباب, بلوغ, رشد.

adolescente

: نوجوان, بالغ, جوان, رشيد, اسيب, غصه, رنج, درد, اندوه, خشم, تنفر, سنين 31 الي 91سالگي, نوجوان (از ده تا 91 ساله).

adolescentes

: سنين 31 تا 91, نوجوان ده تا19 ساله, ده تانوزده سالگي.

adonde

: كجا, هركجا, در كجا, كجا, در كدام محل, درچه موقعيتي, در كدام قسمت, از كجا, از چه منبعي, اينجا, درجايي كه.

adopcin

: مربوط به قضيه پسر خواندگي عيسي(نسبت به خدا), اختيار, اتخاذ, قبول, اقتباس, استعمال لغت بيگانه بدون تغيير شكل ان, قبول به فرزندي, فرزند خواندگي.

adoptar

: قبول كردن, اتخاذ كردن, اقتباس كردن, تعميد دادن, نام گذاردن (هنگام تعميد), در ميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن.

adoptivo

: انتخابي, اقتباسي, غذا, نسل, بچه سر راهي, پرستار, دايه, غذا دادن, شير دادن, پرورش دادن.

adoquinar

: سنگ فرش, سنگ فرش كردن, پينه دوزي, اسفالت كردن, سنگفرش كردن, صاف كردن, فرش كردن.

adorable

: شايان ستايش, قابل پرستش, دوست داشتني, محبوب, جذاب, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب.

adoraci n

: ستايش, پرستش, عشق ورزي, نيايش, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

adorar

: پرستش, ستودن, عشق ورزيدن (به), عاشق شدن (به), پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

adormecer

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, ارام كردن, فرونشاندن, ساكت شدن, لا لا يي خواندن, ارامش, سكون, ارامي.

adormidera

: خشخاش, كوكنار.

adornar

: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, بانشانهاي نجابت خانوادگي اراستن, تعريف كردن.

adorno

: تزءين, اراستگي, پيراستگي, زيور و پيرايه, زينت, ارايش, تزءين, تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن, چين, حاشيه چين دار, زوايد, تزءينات, پيرايه, چيز بيخود يا غير ضروري, افراط, لذت, تجمل, لرزيدن (از سرما), حاشيه دوختن بر, ريشه دار كردن, تزءين, ارايش, تامين خواسته, حكم تامين مدعابه, احضار شخص ثالث, حكم توقيف, پيرايه, زيور, زينت, اراستن, ارايش, تزءين كردن.

adquirible

: بدست اوردني, قابل حصول.

adquirir

: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن, خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن.

adquisicin

: نزديكي, ورود, دخول, پيشرفت, افزايش, نيل (بجاه و مقام بخصوص سلطنت), جلوس, شيوع, بروز, تملك نماء, شيي ء اضافه يا الحاق شده, نماءات (حيوان و درخت), تابع وصول, الحاق حقوق, شركت در مالكيت, :بترتيب خريد وارد دفتروثبت كردن, فراگيري, اكتساب, استفاده, مالكيت, دارايي.

aductor

: اقامه, اظهار, ايراد, اراءه, تمايل عضو بطرف محور, نزديك كننده.

adulaci n

: پرستش, ستايش, چاپلوسي.

adular

: چاپلوسانه ستودن, مداحي كردن, مدح گفتن, اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن, چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.

adulteracin

: قلب زني, جعل و تزوير, استحاله.

adulterar

: جازن, قلا بي, زنازاده, حرامزاده, چيز تقلبي ساختن (مثل ريختن اب در شير).

adulterio

: زنا, زناي محصن يا محصنه, بيوفايي, بي عفتي, بي ديني, ازدواج غيرشرعي.

adulto

: بالغ, بزرگ, كبير, به حد رشد رسيده.

advenimiento

: ظهور و ورود (چهار يكشنبه قبل از ميلا د مسيح).

adveracin

: تصديق, گواهي, شهادت.

adverbial

: قيدي, ظرفي.

adverbio

: قيد, ظرف, معين فعل, قيدي, عبارت قيدي.

adversario

: دشمن, مخالف, رقيب, مدعي, متخاصم, ضد, حريف, مبارز, هم اورد, مخالف, ضد, معارض, حريف, طرف, خصم.

adversidad

: بدبختي, فلا كت, ادبار و مصيبت, روزبد.

adverso

: مخالف, مغاير, ناسازگار, مضر, روبرو, زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول, علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.

advertencia

: اخطار, اگهي, پيش بيني احتياطي, اخطار, تحذير, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژير, هشدار.

advertir

: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

adyacente

: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار.

aej

: پير, سالخورده.

aejar

: عمر, سن, پيري, سن بلوغ, رشد(با of), دوره, عصر.(.vi .vt): پيرشدن, پيرنماكردن, كهنه شدن(شراب).

aerea

: انتن هوايي راديو, هوايي.

aeroespacial

: جو زمين, فضاي ماوراء جو.

aeronave

: هواپيما, طياره, سفينه ء هوايي, بالون.

aeroplano

: هواپيما.

aeropuerto

: فرودگاه, فرودگاه.

aerotransportado

: هوا برد, بوسيله هوا نقل و انتقال يافته.

aerov a

: راه هوايي, مسير جريان هوا.

afabilidad

: دلجويي, مهرباني, خوشرويي, مدارا.

afable

: مهربان, دلجو, خوش برخورد, خوشخو, دوست داشتني, محبوب, جذاب, شيرين, خوش, مطبوع, نوشين.

afasia

: عدم قدرت تكلم (در نتيجه ضايعات دماغي), افازي.

afeccin

: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه, بيماري مزمن, درد, ناراحتي.

afeccion

: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه.

afectaci n

: وانمود, تظاهر, ظاهرسازي, ناز, تكبر.

afectado

: ساختگي, اميخته با ناز و تكبر, تحت تاثير واقع شده.

afectar

: اثر, نتيجه, احساسات, برخورد, اثر كردن بر, تغيير دادن, متاثر كردن, وانمود كردن, دوست داشتن, تمايل داشتن(به), تظاهر كردن به.

afectivo

: موثر, محرك, نفساني.

afecto

: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه.

afectuosidad

: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.

afectuoso

: مهربان, خونگرم, جانسپار, فدايي, علا قمند, عاري از نفس پرستي, فارغ از خود.

afeitadora

: تراشنده, صورت تراش, سلماني, رنده.

afeitar

: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.

afeitarse

: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.

afeminado

: زن صفت, نرم, سست, بيرنگ, نامرد.

aferrar

: چنگ, قلا ب, گلا ويزي, دست بگريباني, دست بگريبان شدن, گلا ويز شدن, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

afianzar

: قيد.

aficin

: اعتياد, اسب كوچك اندام, مشغوليات, سرگرمي, كار ذوقي, كاري كه كسي بدان عشق وعلا قه دارد.

aficionado

: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار, ناشي, دوستدار تفنني صنايع زيبا, غير حرفه, باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر, خيال باف, خيال باز, حامي, پشتيبان, نگهدار.

afilado

: ساينده, تراشنده, سوزش اور, سايا, رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده, تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن.

afilar

: تيز كردن, تيز شدن, نوك تيز كردن, تقلب كردن, تند كردن.

afiliacin

: وابستگي, پيوستگي, خويشي, عضويت.

afiliado

: مربوط ساختن, پيوستن, اشناكردن, درميان خود پذيرفتن, به فرزندي پذيرفتن, مربوط, وابسته.

afimacion

: بله, بلي, اري, بلي گفتن.

afinidad

: وابستگي, پيوستگي, قوم و خويش سببي, نزديكي.

afirmaci n

: اظهار قطعي, تصريح, تصديق, اثبات, تاكيد.

afirmar

: اظهاركردن, بطور قطع گفتن, تصديق كردن, اثبات كردن, تصريح كردن, شهادت دادن, ادعا كردن, ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

afirmativo

: مثبت, تصديق اميز, اظهار مثبت, عبارت مثبت, اظهار كننده, ادعا كننده, مدعي.

afliccin

: رنج, رنجوري, پريشاني, غمزدگي, مصيبت, شكنجه, درد, غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

afliccion

: رنج, رنجوري, پريشاني, غمزدگي, مصيبت, شكنجه, درد.

afligido

: غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول.

afligir

: رنجوركردن, ازردن, پريشان كردن, مبتلا كردن, پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن, غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن.

aflojar

: شل كردن, لينت دادن, نرم كردن, سست كردن, از خشكي در اوردن.

afluencia

: ريزش, جريان, انبوهي, جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, ريزش دروني, جريان بداخل.

afluente

: خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب.

afluir

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.

aflujo

: ريزش, جريان, انبوهي, ريزش دروني, جريان بداخل.

aforador

: ارزياب, تقويم كننده.

aforismo

: سخن كوتاه, كلا م موجز, پند, كلمات قصار, پند و موعظه.

afortunado

: خوشبخت, مساعد, خوش شانس, خوب, خوش اقبال, بختيار, خوش يمن, خوش قدم.

afrecho

: سبوس, نخاله, پوست گندم.

afrenta

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي.

africano

: افريقايي.

afrontar

: روبرو شدن با, مواجهه دادن.

afuera

: خارج, بيرون از, خارج از, افشا شده, اشكار, خارج, بيرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج كردن, اخراج شدن, قطع كردن, كشتن, خاموش كردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بيروني, بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني.

agalla

: دستگاه تنفس ماهي, جويبار, نهر كوچك, گوشت ماهي, پيمانه اي براي شراب, نصف پينت پءنت, دخترجوان, ابجو, تميزكردن ماهي, روده (ماهي را) در اوردن, استطاله زيرگلوي مرغ.

agarradero

: چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.

agarrar

: كلا ج, چنگ, قلا ب, گلا ويزي, دست بگريباني, دست بگريبان شدن, گلا ويز شدن, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

agarre

: فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.

agasajar

: پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

agazapar

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, قاپيدن, دستگير كردن, توقيف.

agencia

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي, دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.

agenda

: دفتر خاطرات روزانه.

agente

: پيشكار, نماينده, گماشته, وكيل, مامور, عامل.

agente de mudanzas

: پيشنهاد دهنده, پيشنهاد كننده, تكان دهنده, انگيزه.

agente de polic a

: مامور پليس, پاسبان.

agero

: فال, نشانه, پيشگويي, بفال نيك گرفتن, نشانه, فال بد, خبر بد, شگفتي, بد يمن بودن, پيشرو, منادي, ماده متشكله جسم جديد, نشانه, نشان, علا مت, فال نما, شگون, گواهي دادن بر, خبردادن از, پيشگويي كردن.

agil

: چابك, زرنگ, فرز, زيرك, سريع الا نتقال.

agitacin

: شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن, شور, تهييج.

agitado

: پرشكاف, اندكي متلا طم, متغيرودستخوش تغيير وتبديل, داراي تب لا زم, بيقرار, گيج كننده.

agitar

: بكارانداختن, تحريك كردن, تكاندادن, اشفتن, پريشان كردن, سراسيمه كردن, ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.

aglomeraci n

: انباشتگي, تراكم, توده, انبار, جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

aglomerar

: گرد كردن, جمع كردن, انباشتن, گرد امدن, متراكم شدن, جوش اتشفشاني.

agonice

: دلتنگي, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ كردن, غمگين شدن, نگران شدن, نگران كردن.

agorar

: پيشگويي كردن, قبلا پيش بيني كردن.

agosto

: همايون, بزرگ جاه, عظيم, عالي نسب, ماه هشتم سال مسيحي كه 13 روزاست, اوت.

agotacin

: خستگي, فرسودگي.

agotado

: ازبوته پوشيده شده, خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي.

agotador

: خسته كننده, فرساينده, تنبيه كننده.

agotar

: تهي كردن, خالي كردن, به ته رسانيدن, اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

agraciar

: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

agradable

: سازگار, دلپذير, مطبوع, بشاش, ملا يم, حاضر, مايل, لذت بخش, لذت بردني, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, خوش ايند, دلپذير, خرم, مطبوع, پسنديده, خوش مشرب, خوش, باصفا, دلگشا, خوش ايند, بشاش, موجب مسرت, خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

agradecer

: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن, تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

agradecido

: سپاسگزار, ممنون, متشكر, حق شناس, سپاسگزار, متشكر, ممنون, شاكر.

agrandar

: بزرگ كردن, افزودن, بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن.

agrario

: زميني, ملكي, فلا حتي, زراعتي, كشاورزي.

agravar

: بدتر كردن, اضافه كردن, خشمگين كردن.

agraviar

: خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

agrcola

: فلا حتي, زراعتي, كشاورزي.

agregaci n

: تجمع, تراكم.

agregar

: افزودن, اضافه كردن, جمع شده, متراكم, متراكم ساختن, متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

agresivo

: پرخاشگر, متجاوز, مهاجم, پرپشتكار, پرتكاپو, سلطه جو.

agresor

: متجاوز, مهاجم, حمله كننده, پرخاشگر, حمله كننده.

agricultor

: كشاورز, دانشجوي دانشكده ء كشاورزي.

agricultura

: فلا حت, زراعت, كشاورزي, برزگري.

agridulce

: تلخ وشيرين, شيرين وتلخ, نوعي تاجريزي, نوعي سيب تلخ.

agrietar

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك.

agrio

: ترش, حامض, سركه مانند, داراي خاصيت اسيد, جوهر اسيد, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسي, جوهر, محك, ترش, تند, ترش بودن, مزه اسيد داشتن, مثل غوره وغيره), ترش شدن, ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شيريني مربايي.

agrnomo

: كشاورز, برزشناس.

agronom a

: برزشناسي, كشاورزي, علم برداشت محصول و بهره برداري از خاك.

agrupar

: خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن, خوشه, گروه, گروه بندي كردن.

agua

: اب, ابگونه, پيشاب, مايع, اب دادن.

aguacate

: نوعي ميوه شبيه انبه يا گلا بي بزرگ, اوكادو.

aguacates

: نوعي ميوه شبيه انبه يا گلا بي بزرگ, اوكادو.

aguacero

: بارندگي زياد, فرو ريزي, بارش متوالي, رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.

aguafuerte

: قلم زني.

aguanieve

: لجن, گل وشل, برفاب, برف ابكي, گل نرم, دوغاب, باچلپ وچلوپ شستن, با دوغاب پر كردن.

aguantar

: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن, خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن, تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن.

aguardado

: مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني.

aguardar

: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن, در انتظار ماندن, درجايي باقي ماندن, بكاري ادامه دادن, تحمل كردن, بخود همواركردن, چشم داشتن, انتظار داشتن, منتظر بودن, حامله بودن, صبر كردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار كشيدن, معطل شدن, پيشخدمتي كردن.

agudamente

: بزيركي, بحدت, بشدت.

agudeza

: تيز فهمي, تيز هوشي, تيز هوشي, تيز فهمي, فراست.

agudo

: تيزرو, تيز, نوك تيز, حاد, بحراني, زيرك, تيزنظر, تند, شديد (مو.) تيز, زير, حساس, حاد, تيز(زاويه ء حاد, زاويه تند), تيزكردن, شديدبودن, شديدكردن, نوحه سرايي كردن, تيز, پرزور, تند, حاد, شديد, تيز, زيرك, باهوش, مشتاق, رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده, تيز, نوك دار, تند, زننده, زيرك, تيز كردن.

agudsimo

: مشقت بار.

aguij n

: نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن

aguijar

: سيخك, سيخ, خار, مهميز, انگيزه, تحريك كردن, ازردن, سك, سك زدن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن, مهميز, سيخ, مهميز زدن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

aguijonear

: سيخك, سيخ, خار, مهميز, انگيزه, تحريك كردن, ازردن, سك, سك زدن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن, مهميز, سيخ, مهميز زدن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

aguila

: عقاب, شاهين قره قوش.

aguile o

: عقابي, داراي منقار كج (شبيه عقاب).

aguilucho

: جوجه عقاب.

aguja

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك, منار مخروطي, ساقه باريك, مارپيچ, نوك تيز شدن, مخروطي شدن.

agujero

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

ah all

: انجا, انسو, انطرف, واقع در انجا, دور.

ah all

: شخص ان طرفي, ان يكي ديگر, ان.

ah

: اه, افسوس, اويخ, ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر.

ahijado

: طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد, فرزند خوانده, بچه تعميدي, پسر تعميدي, مرد تعميدي.

ahincar

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, چنين, : جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

ahogar

: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن.

ahora

: حالا, اكنون, فعلا, در اين لحظه, هان, اينك.

ahorrar

: نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.

ahuecar

: پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

ahuyentar

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار.

ail

: ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.

airadamente

: از روي خشم.

aire

: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن, دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه, اسمان, فلك, در مقام منيعي قرار دادن, زياد بالا بردن, توپ هوايي زدن, اب وهوا.

aire libre

: خارج از منزل, درهواي ازاد, بيرون.

airear

: هوا, هر چيز شبيه هوا(گاز, بخار), باد, نسيم, جريان هوا, نفس, شهيق, استنشاق, نما, سيما, اوازه, اواز, اهنگ, بادخور كردن, اشكار كردن, بادخور كردن, تهويه كردن, هوا دادن به, پاك كردن.

aireo

: تهويه.

airoso

: هوايي, هوا مانند, با روح, پوچ, واهي, خودنما.

aislador

: مقره, بنداور, عايق, جدا كننده, عايق كننده.

aislamiento

: عايق گذاري, روپوش كشي, عايق كردن, انزوا, كناره گيري.

aislar

: جدا كردن, مجزا كردن, روپوش دار كردن, با عايق مجزا كردن, بصورت جزيره دراوردن, مجزا كردن, سوا كردن, در قرنطينه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد كردن, عايق دار كردن, جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

aj

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه, دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.

ajar

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, محو كردن, محو شدن.

ajedrez

: شطرنج.

ajo

: سير.

ajorca

: گلوبند, النگو, دست بند, النگو, بازوبند.

ajustable

: تعديل پذير, تنظيم پذير.

ajustar

: سازوار كردن, وفق دادن, موافق بودن, جور كردن, درست كردن, تعديل كردن, تعديل كردن, تنظيم كردن.

ajustar de nuevo

: دوباره تعديل.

ajuste

: تعديل, تنظيم.

al cuota

: عادكننده, بدوقسمت مساوي تقسيم كردن, كسري.

al fin

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

al lado de

: دركنار, نزديك, دريك طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف ديگر, وانگهي.

al otro lado

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف.

al otro lado de

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف.

ala

: بال, پره, قسمتي از يك بخش يا ناحيه, گروه هوايي, هر چيزي كه هوا را برهم ميزند(مثل بال), بال مانند, زاءده حبابي, جناح, پره, زاءده پره دار, طرف, شاخه, شعبه, دسته حزبي, پرواز, پرش, بالدار كردن, پرداركردن, پيمودن.

alabanza

: ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

alabar

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي), ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

alabastro

: مرمرسفيد, رخام گچي.

alacridad

: چابكي, نشاط.

alambique

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

alambre

: سيم, مفتول, سيم تلگراف, سيم كشي كردن, مخابره كردن.

alarde

: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, لا ف دليري, خودستا, پهلوان پنبه, دلير دروغي.

alargar

: رساندن, بردن, حمل كردن, نقل كردن, رقيق كردن, ابكي كردن, توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن, واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن, دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شركت, دخالت, كمك, طرف, پهلو, پيمان, دادن, كمك كردن, بادست كاري را انجام دادن, يك وجب, دراز كردن, دراز شدن, تطويل, طولا ني كردن, امتداد دادن, دراز كردن, امتداد يافتن, بتاخيرانداختن, طفره رفتن, بطول انجاميدن, بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.

alarma

: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن.

alarmante

: ترسناك, ترسان.

alarmar

: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن.

alas

: نشان داراي دو بال كه بهوانورد يا توپچي و دريا نورد يا ديدبان كار ازموده داده ميشود.

alb mina

: سفيده ء تخم مرغ, مواد ذخيره ء اطراف بافت گياهي, البومين.

alba

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن.

alba il

: اجرچين, خشت مال, بنا, بناي سنگ كار, خانه ساز, عضو فراموشخانه, فراماسون, باسنگ ساختن, بناكردن.

albahaca

: ريحان, شاهسپرم از خانواده نعناعيان.

albailer a

: بنايي.

albanil

: اجرچين, خشت مال.

albaricoque

: زردالو.

albedro

: بصيرت, احتياط, حزم, نظر, راي, صلا حديد.

albergar

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

albergue

: شبانه روزي (دانشكده يا دانشكده), هتل, مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن.

albinismo

: سفيدي پوست, عدم وجود رنگ دانه در بدن, زالي.

albino

: زال, ادم سفيد مو و چشم سرخ, شخص فاقد مواد رنگ دانه

albondig n

: ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده, همبورگر.

alborotador

: پر سر و صدا, خشن, داد و بيداد كن, سركش, سر و صدا و اشوب كردن.

alborotar

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال.

alboroto

: خش, اختلا ل, پارازيت, سروصدا, راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو .

alborozado

: شادمان هلهله كننده, فرخنده, فيروز.

alborozar

: نشاط دادن, شادمان كردن, روح بخشيدن, خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.

alborozo

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي.

alc zar

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

alcachofa

: انگنار, كنگر فرنگي.

alcade

: حاكم, شهردار(درهلند ياالمان), اعضاي شهرداري, شهردار, رءيس, شهردار, كشيش, ناظم دانشكده.

alcalde

: شهردار.

alcance

: وسعت, اندازه, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن, رسيدن به, ناءل شدن به, كشش, حصول, رسايي, برد.

alcanfor

: كافور.

alcanzable

: دستيابي پذير, ناءل شدني, دردسترس, بدست اوردني.

alcanzar

: دست يافتن, انجام دادن, بانجام رسانيدن, رسيدن, ناءل شدن به, تحصيل كردن, كسب موفقيت كردن (حق.) اطاعت كردن (در برابر دريافت تيول), رسيدن به, ناءل شدن به, كشش, حصول, رسايي, برد.

alce

: گوزن شمالي, گوزن شمالي.

alcista

: سرسخت كله شق.

alcnfor

: كافور.

alcoba

: خوابگاه, اطاق خواب.

alcohlico

: الكلي, داراي الكل, معتاد بنوشيدن الكل.

alcohol

: الكل, هرنوع مشروبات الكلي, مشروب الكلي, مشروبات الكلي بحد افراط نوشيدن, مست كردن, مشروب خوردن ياخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الكلي,با روغن پوشاندن, چرب كردن, مايع زدن, مشروب زدن به, مشروبات الكلي.

alcoholismo

: ميخوارگي, اعتياد به نوشيدن الكل, تاثير الكل در مزاج.

alcor n

: قران.

aldaba

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان, زننده, كوبنده, ادم خرده گير, مزاحم, قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.

aldea

: دهكده, دهي كه در ان كليسا نباشد, نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير, دهكده, روستا, ده, قريه.

aleacin

: بار(در فلزات), عيار, درجه, ماخذ, الياژ فلز مركب, تركيب فلز بافلز گرانبها, الودگي, شاءبه, عيار زدن, معتدل كردن.

aleatorio

: تصادفي, مسير ناگهاني, خط سير اتقافي, فكر تصادفي, غيرعمدي.

aleg rico

: مجازي, رمزي, كنايه اي, تمثيلي.

alegaci n

: اظهار, ادعا, بهانه, تاييد.

alegar

: اقامه كردن, دليل اوردن, اراءه دادن.

alegora

: تمثيل, حكايت, كنايه, نشانه, علا مت.

alegra

: سبك روحي, شادي, شادماني, بشاشت, خوشدلي, خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از, ابراز شادي, نشاط.

alegrar

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن, خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.

alegre

: مهربان, خوش قلب, خوش, ادم شوخ ومهربان, مهرباني, دوستانه, نرم وملا يم, شوخ, شاددل, بشاش, خوش روي, سرحال, بابشاشت, شاد, دلگشا, خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر كيف, خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده, شاد, شاد, شاد دل, شاد كام, خوش, خوشحال, شاد وخرم, شنگول.

alegremente

: شوخ وشنگ, پر جلوه, پر زرق و برق, با روح.

alejandro

: اسكندر.

aleluya

: هللويا (يعني خدا را حمد باد), تسبيح.

alem n

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني.

alemana

: اولا د عمه وعمو, عمو زاده, وابسته نزديك, : الماني.

alentador

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

alentar

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن, تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن.

alergeno

: ماده اي كه باعث حساسيت ميشود.

alergia

: حساسيت نسبت بچيزي.

alertar

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

alerte

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن.

aleta

: پره ماهي, بال ماهي, پرك, دست, بال, پره طياره, پر, با باله مجهزكردن.

aleteo

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن.

alf rez

: نشان, پرچم, علم, پرچم دار, ناوبان دوم, اشاره, دسته, گروه, سربازي كه حامل پرچم است رنگ ابي كمرنگ.

alfabetismo

: سواد, با سوادي, سواد خواندن ونوشتن.

alfabetizar

: به ترتيب الفبا نوشتن, باحروف الفبا بيان كردن.

alfabeto

: الفبا.

alfabtico

: الفبايي.

alfalfa

: يونجه.

alfiler

: سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك, سنجاق, پايه سنجاقي.

alfombra

: فرش, قالي, زيلو, قاليچه, فرش كردن.

alfombrado

: فرش, مفروش.

alfombrar

: فرش, قالي, زيلو.

alga

: جلبك, خزه ء دريايي, جلبك دريايي, خزه دريايي.

algebraico

: جبري.

algo

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار, چيزي, هر چيزي, هيچ, بهيچوجه, ابدا, صفر, هيچ چيز, برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني, چيزي, يك چيزي, تا اندازه اي, قدري, قدري, مقدار نامعلومي, تاحدي, مختصري.

algo de

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار, برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني, چيزي, يك چيزي, تا اندازه اي, قدري.

algodn

: پنبه, نخ, پارچه نخي, باپنبه پوشاندن.

algoritmo

: الگوريتم.

alguacil

: افسر ارتش, پاسبان, ضابط.

alguien

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين, يك كسي, كسي, يك شخص, شخصي.

algun

: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.

alguno

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين, برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني, يك كسي, كسي, يك شخص, شخصي.

algunos

: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.

alhaja

: تزءين, اراستگي, پيراستگي, زيور و پيرايه, زينت, تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان, گوهر, جواهر, سنگ گران بها, جواهر نشان كردن, مرصع كردن, پيرايه, زيور, زينت, اراستن, ارايش, تزءين كردن.

alharaca

: هايهوي, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هايهو كردن, ايراد گرفتن, خرده گيري كردن, اعتراض كردن.

alhucema

: اسطو خودوس عادي, عطر سنبل, بنفش كمرنگ.

aliado

: پيوسته, متحد, پيوستن, متحد كردن, هم پيمان, دوست, معين, هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

alianza

: پيوستگي, اتحاد, وصلت, پيمان بين دول.

alicates

: انبردست.

aliciente

: انگيزه, موجب, وسيله, مسبب, كشش.

alienabilidad

: قابليت نقل وانتقال مالكيت, بيگانه سازي.

alienable

: قابل انتقال, قابل فروش, انتقالي.

alienado

: ديوانه, مجنون, ماه زده.

alienar

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن.

aliento

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه, تشويق, دلگرمي.

alimentacin

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن, خوراك, غذا, قوت, طعام, غذا, قوت, خوراك, تغذيه, تغذيه, تقويت, قوت گيري, قوت, خوراك, غذا.

alimentador

: خوراك دهنده, خورنده, چرنده, چارپايان پرواري, رود فرعي, بطري پستانك دار, سوخت رسان, ناودان.

alimentar

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن, قوت دادن, غذا دادن, خوراك دادن, تغذيه, پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

alimenticio

: مغذي, مقوي.

alimento

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن, خوراك, غذا, قوت, طعام, ماده غذايي, خواربار, ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, غذا, قوت, خوراك, تغذيه, مغذي, ماده مغذي, ماده مقوي از لحاظ غذايي, تغذيه, كسب نيرو بوسيله غذا, بقوت, غذا, خوراك.

alineaci n

: هم ترازي.

alineado

: هم ترازي.

alinear

: دريك رديف قرار گرفتن, بصف كردن, درصف امدن, رديف كردن.

alistar

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن, تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

aliteracin

: اغاز چند كلمه پياپي با يك حرف متشابه الصورت.

aliviar

: ارام كردن, از شدت چيزي كاستن, سبك كردن, ارام كردن, كم كردن.

alivio

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

all

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان, از ان بابت, در انجا.

all

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.

allanar

: شبانه دزديدن, سرقت مسلحانه كردن, دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

alli

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.

alma

: .

almac n

: انبار, مخزن, امانت دار, بازخانه, انبارگاه, انبار, ايستگاه راه اهن, مخزن مهمات, انبار, مخزن, انبار كالا, انبار كردن, مخزن, انبار گمرك, انبار كالا, بارخانه.

almacenaje

: ذخيره سازي, انبار كالا, مخزن.

almacenar

: انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

almanaque

: سالنامه, تقويم ساليانه, تقويم نجومي, نشريه ء اطلا عات عمومي, تقويم.

almbar

: شربت, محلول غليظ قندي دارويي, شيره, شيره يا شهد زدن به.

almeja

: حلزون دوكپه اي يا صدف خوراكي از جنس پعثتعن, گوشت صدف, بچنگال گرفتن, محكم گرفتن, صدف دو كپه اي, صدف باريك دريايي ورودخانه اي.

almendra

: بادام, درخت بادام, مغز بادام.

almid n

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.

almidonar

: نشاسته, اهار, اهارزدن, تشريفات.

almirantazgo

: اداره ء نيروي دريايي, درياسالا ري.

almirante

: درياسالا ر, اميرالبحر, فرمانده, عالي ترين افسرنيروي دريايي.

almizcle

: مشك, غاليه, بوي مشك, نافه مشك.

almizclero

: مشكبار, مشك دار.

almohada

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره, بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

almohadilla

: دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن.

almohadn

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره, بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

almorzar

: ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن.

almuerzo

: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني, ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, ناهار, غذاي مفصل, خوراك مختصر, خوراك سرپايي, ته بندي, زيرك, سرير, چالا ك, بسرعت.

alocuci n

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال, خطابه, موعظه, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.

alojamiento

: همسازي, تطابق, جا, منزل, وسايل راحتي, تطبيق, موافقت, سازش با مقتضيات محيط, وام, كمك, مساعده.

alojar

: اجازه نامه, ورقه جيره, يادداشت مختصر, پروانه, ورقه راي را ثبت كردن, اجازه نامه جا و خوراك صادر كردن, منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

alojarse

: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

alondra

: خوشي, شوخي, روش زندگي, چكاوك وگونه هاي مشابه ان, قزلا خ, چكاوك شكار كردن, شوخي كردن, از روي مانع باپرش اسب جهيدن, دست انداختن, چكاوك, غزلا غ, تفريح وجست وخيز كردن.

alpaca

: الپاكا(يكنوع شتر بي كوهان پشم بلند امريكايي), موي الپاكا, پارچه ء ساخته شده ازپشم الپاكا.

alpino

: وابسته بكوه الپ, الپي, واقع در ارتفاع زياد.

alquilar

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن (گاهي با out), اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن, گذاشتن, اجازه دادن, رها كردن, ول كردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ كردن, مانع, انسداد, اجاره دهي, اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن.

alquiler

: اجاره, كرايه, مال الا جاره, منافع, اجاره كردن, كرايه كردن, اجاره دادن, اجاره نامه, وجه اجاره, اجاره اي.

alquimia

: علم كيميا, كيمياگري, تركيب فلزي با فلز پست تر.

alquimista

: كيمياگر, كيمياشناس.

alquitrn

: قير, قيرماليدن به, قير زدن, :برانگيخته, خشمگين كردن, ازردن.

alrededor

: گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي, دران حدود, درهمان نزديكي, تقريبا.

alrededor de

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي, گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

alrededores

: محيط, اطراف, احاطه, دور و بر, پرگير, حومه, حول وحوش, دوروبر, توابع, اطراف.

altanero

: ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه.

altar

: قربانگاه, مذبح, محراب, مجمره.

altavoz

: تقويت كننده, بلند گو, گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.

alterable

: قابل تغيير, دگرش پذير.

alteraci n

: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني.

alterar

: تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن.

altercar

: ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن.

alternador

: تناوبگر, دستگاه توليد برق متناوب, الترناتور.

alternancia

: تناوب, يك درمياني.

alternar

: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل.

alternativa

: تناوب, يك درمياني, شق, شق ديگر, پيشنهاد متناوب, چاره.

alternativamente

: متناوبا, بنوبت.

alternativo

: يك درميان, متناوب, متبادل, عوض و بدل, شق, شق ديگر, پيشنهاد متناوب, چاره.

altillo

: تپه كوچك, برامدگي در سطح صاف, پشته, گريوه, پرندك.

altitud

: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت, بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت.

altivo

: مغرور, باددرسر, متكبر, والا, اسبي, وابسته به اسب دواني, معتاد به اسب دواني.

altmetro

: ارتفاع سنج, فرازياب, اوج نما, افرازياب.

alto

: زيرترين صداي مردانه, بم ترين صداي زنانه, فراز, بلند, مرتفع, عالي, جاي مرتفع, بلند پايه, متعال, رشيد, زياد, وافر گران, گزاف, خشمگينانه, خشن, متكبر, متكبرانه, تند زياد, باصداي زير, باصداي بلند, بو گرفته, اندكي فاسد, ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه, باصداي بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور.

alto-parlante

: گوينده, حرف زن, متكلم, سخن ران, سخنگو, ناطق, رءيس مجلس شورا.

altruismo

: نوع دوستي, بشردوستي, غيرپرستي, نوع پرستي.

altruista

: نوعدوست, نوعدوستانه.

altura

: فرازا, بلندي, ارتفاع, فراز, منتها درجه, مقام رفيع, منزلت, بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت, قد, قامت, رفعت, مقام, قدر وقيمت, ارتفاع طبيعي بدن حيوان.

alucinaci n

: خيال, وهم, خطاي حس, اغفال, توهم, تجسم.

alud

: بهمن.

aludir

: اشاره كردن, اظهار كردن, مربوط بودن به (با to ), گريز زدن به, ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن.

alumbrado

: روشنايي, احتراق, اشتعال, نورافكني, سايه روشن.

alumbre

: زاج, زاج سفيد, زاغ.

aluminio

: فلز الومينيوم, الومينيوم بنام اختصاري (آل), فلز الومينيوم, الومينيوم بنام اختصاري (آل).

alumno

: شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز, دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق.

alusin

: گريز, اشاره, كنايه, اغفال.

aluvial

: ابرفتي, رسوبي, ته نشيني, مربوط به رسوب و ته نشين.

alv olo

: شش خانه, حبابچه, حفره ء كوچك, حفره ء دنداني.

alveolar

: سوراخ سوراخ, حفره دار, حبابك دار.

alzar

: بلند كردن, سرقت كردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندي, بالا بري, يك وهله بلند كردن بار, دزدي, سرقت, ترقي, پيشرفت, ترفيع, اسانسور, بالا رو, جر ثقيل, بالا بر, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

am bico

: اميبي, وابسته به جانور تك سلولي.

am n

: امين, چنين باد, خداكند, انشاء الله.

ama de casa

: خانه دار, كدبانو, سوزن دان, زن خانه دار, خانم خانه.

ama de llaves

: خانه دار.

amabilidad

: دلجويي, مهرباني, خوشرويي, مدارا, دلپذيري, شيريني, مهرباني, خوش مشربي.

amable

: مهربان, دلجو, خوش برخورد, خوشخو, شيرين, دلپذير, مهربان, دوست داشتني, هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, دوست داشتني, دوست داشتني, محبوب, جذاب, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

amado

: عزيز, محبوب, گرامي, پرارزش, كسي را عزيز خطاب كردن, گران كردن.

amaestrar

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

amainar

: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

amalgama

: الياژ جيوه باچند فلز ديگركه براي پركردن دندان و ايينه سازي بكار ميرود, تركيب مخلوط, ملقمه.

amalgamacin

: اميختگي, اميزش, امتزاج, ملقمه.

amalgamar

: اميختن, توام كردن (ملقمه فلزات با جيوه), تركيب كردن, درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

amamantar

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

amanecer

: فجر, سپيده دم, طلوع, اغاز, اغاز شدن, صبح, سپيده دم, بامداد, طلوع افتاب, طلوع خورشيد, تيغ افتاب, مشرق.

amaneramiento

: اطوار واخلا ق شخصي, سبك بخصوص نويسنده.

amante

: عاشق, دوستدار, فاسق, خاطرخواه, بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

amapola

: خشخاش, كوكنار.

amar

: پرستش, ستودن, عشق ورزيدن (به), عاشق شدن (به), مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

amargar

: تلخ كردن, ناگوار كردن, بدتر كردن.

amargo

: تلخ, تند, تيز, جگرسوز, طعنه اميز.

amarillento

: رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري, پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود, زردفام, مايل بزردي.

amarillo

: زرد, اصفر, ترسو, زردي.

amarilloso

: زردفام, مايل بزردي.

amarradero

: ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه.

amartillar

: خروس, پرنده نر(از جنس ماكيان), كج نهادگي كلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگيدن, گوش ها را تيز وراست كردن, كج نهادن, يك وري كردن, چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

amateur

: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار.

amatista

: ياقوت ارغواني, لعل بنفش, رنگ ارغواني, رنگ ياقوتي, دركوهي بنفش.

ambici n

: بلند همتي, جاه طلبي, ارزو, جاه طلب بودن.

ambicioso

: جاه طلب, بلند همت, ارزومند, نامجو.

ambidextro

: ذواليمينين.

ambiental

: محيطي.

ambiente

: محدود, محاصره شده, پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي), محيط, اطراف, احاطه, دور و بر, پرگير, محيط, اجتماع, قلمرو, دور وبر, اطراف.

ambigedad

: ابهام.

ambiguo

: مبهم.

ambivalencia

: توجه ناگهاني و دلسردي ناگهاني نسبت بشخص يا چيزي, دمدمي مزاجي, داراي دو جنبه.

ambivalente

: دوجنبه اي, دمدمي.

ambos s

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

ambre

: كهربا, عنبر, رنگ كهربايي, كهربايي.

ambrosa

: خوراك خدايان كه زندگي جاويد بانها ميداده, ماءده ء بهشتي, شهد, عطر.

ambulancia

: بيمارستان سيار, بوسيله امبولا نس حمل كردن, امبولا نس.

ambulante

: گردنده, سيار, متحرك, گردشي, گردنده, سيار, سيار, دوره گرد.

ameba

: جانور تك سلولي, اميب.

amenaza

: تهديد, چيزي كه تهديد كننده است, مخاطره, تهديدكردن, ارعاب كردن, چشم زهره رفتن, تهديد, تهديد كردن, ترساندن.

amenazador

: تهديد كننده, ترساننده.

amenazar

: تهديد, چيزي كه تهديد كننده است, مخاطره, تهديدكردن, ارعاب كردن, چشم زهره رفتن, تهديد كردن ترساندن, خبردادن از.

amenidad

: سازگاري, مطبوعيت, نرمي, ملا يمت.

ameno

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب.

americana

: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

amgdalas

: لوزه, بادامك.

amianto

: پنبه نسوز, پنبه كوهي, سنگ معدني داراي رشته هاي بلند(مانند امفيبل).

amiga

: دوست, رفيق, يار, دوست كردن, ياري نمودن.

amigable

: موافق, دوست, دوستانه.

amigdalitis

: ورم لوزتين, ورم لوزه, زهر باد.

amigo

: دوست پسر, رفيق, دوست, رفيق, يار, دوست كردن, ياري نمودن, يار, شريك, همدست, رفيق شدن.

amino

: حاوي ريشه ء امين, وابسته به عامل امين.

amistable

: شيرين, دلپذير, مهربان, دوست داشتني.

amistad

: رفاقت, مودت, روابط حسنه, حسن تفاهم, دوستي, رفاقت, اشنايي.

amistoso

: دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني.

amnesia

: ضعف حافظه بعلت ضعف يا بيماري مغزي, فراموشي, نسيان.

amnist a

: عفو عمومي, گذشت, عفو عمومي كردن.

amojonar

: اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به.

amon aco

: محلول يا بخار امونياك.

amonestacin

: سرزنش دوستانه, تذكر, راهنمايي.

amonestar

: نصيحت كردن, پند دادن, اگاه كردن, متنبه كردن, وعظ كردن.

amontonar

: گرداوردن, توده كردن, متراكم كردن, توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر با up ), احتكاركردن, انباشتن, گنج, كپه, توده.

amor

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن, معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

amoral

: غيراخلا قي, بدون احساس مسلوليت اخلا قي.

amordazar

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, پوزه, پوزه بند, دهان بند, دهنه, سرلوله هفت تير ياتفنگ, پوزه بندزدن, مانع فعاليت شدن, خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.

amorfo

: بي شكل, بي نظم, بدون تقسيم بندي, غير متبلور, غير شفاف, داراي ساختمان غير مشخص.

amoro

: كار, امر, كاروبار, عشقبازي(با جمع هم ميايد), افسانه, رمان, كتاب رمان, داستان عاشقانه, بصورت تخيلي در اوردن.

amortiguar

: دركشيدن, دراشاميدن, جذب كردن, فروبردن, فراگرفتن, جذب شدن (غدد), كاملا فروبردن, تحليل بردن, مستغرق بودن, مجذوب شدن در, خفه كردن, خفه شدن, تعديل كردن, چيزي كه صدا را از بين ببرد, صدا خفه كن, پيچيدن, دم دهان كسي را گرفتن, چشم بستن, خاموش كردن, ساكت كردن.

amortizaci n

: استهلا ك (سرمايه و غيره), باز خريد, خريداري و ازاد سازي, رستگاري.

amortizar

: كشتن, بيحس كردن, خراب كردن, بديگري واگذار كردن, وقف كردن, مستهلك كردن, خرف كردن, بي حس و بي روح كردن, بي جان شدن, باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

amperaje

: شدت جريان برق, ميزان نيروي برق برحسب امپر.

amperio

: امپر (واحد شدت جريان برق).

ampliacin

: تقويت, توسعه, بزرگي, توسيع, تمديد, تعميم, تلفن فرعي, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, بزرگ سازي, درشت نمايي.

ampliamente

: بطور فراوان, بطور بيش از حد.

ampliar

: وسعت دادن, بزرگ كردن, مفصل كردن, مفصل گفتن يا نوشتن, افزودن, بالا بردن, بزرگ شدن, تقويت كردن (صدا), بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن, توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن.

amplificador

: تقويت كننده.

amplio

: فراخ, پهناور, وسيع, فراوان, مفصل, پر, بيش از اندازه.

amplitud

: فزوني, دامنه, فراخي, فراواني, استعداد, ميدان نوسان, فاصله ء زياد, دامنه, بزرگي, درشتي, انباشتگي, سيري, كمال.

ampolla

: تاول, ابله, تاول زدن, لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

ampollar

: تاول, ابله, تاول زدن.

ampuloso

: گزاف, قلنبه, مطنطن.

amputacin

: قطع عضوي از بدن.

amputar

: بريدن, جدا كردن, زدن, قطع اندام كردن.

amrica

: امريكا, كشور امريكا.

amueblar

: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن.

amuleto

: طلسم, دوا يا چيزي كه براي شكستن جادو و طلسم بكار ميرود, افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن.

an

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي, هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.

an logo

: مانند, نظير, شباهت, شي قابل قياس, لغت متشابه.

an mona

: شقايق نعمان, لا له ء نعمان, رنگ قرمز مايل به ابي.

an nimo

: بي نام, داراي نام مستعار, تخلصي, لا ادري, بي نام.

an s

: باديان رومي, انيسون.

anacr nico

: نابهنگام, بيمورد(از نظر تاريخ وقوع).

anacronismo

: بيموردي, اشتباه در ترتيب حقيقي وقايع و ظهور اشخاص, نابهنگامي.

anagrama

: قلب, تحريف, مقلوب, تشكيل لغت يا جمله اي از درهم ريختن كلمات يا لغات جمله ء ديگر.

anal

: مربوط به مقعد, مجاور مقعد.

anal tico

: تجزيه اي, تحليلي, مربوط به مكتب يا فلسفه ء تحليلي, روانكاوي, قابل حل بطريق جبري, تحليلي.

analfabeto

: بي سواد, عامي, درس نخوانده.

analgesia

: بي حسي نسبت بدرد, تخفيف درد.

analista

: استاد تجزيه, روانكاو, فرگشا.

analizador

: تحليل كننده.

analizar

: تجزيه كردن, تحليل كردن, موشكافي كردن, جداكردن, جزءيات را مطالعه كردن, پاره پاره كردن, تشريح كردن, با تجزيه ازمايش كردن, فرگشايي كردن, تجزيه كردن, تحليل كردن, موشكافي كردن, جداكردن, جزءيات را مطالعه كردن, پاره پاره كردن, تشريح كردن, با تجزيه ازمايش كردن, فرگشايي كردن.

analoga

: قياس.

anans

: اناناس.

anaquel

: طاقچه, لبه, برامدگي.

anarqu a

: بي قانوني, هرج و مرج, بي ترتيبي سياسي, بي نظمي, اغتشاش, خودسري مردم.

anarquista

: هرج و مرج طلب, اشوب طلب.

anatema

: هرچيزي كه مورد لعن واقع شود, لعنت و تكفير, مرتد شناخته شده از طرف روحانيون, قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا, طرد, تكفير.

anatmico

: تشريحي, وابسته به كالبد شناسي, تشريحي, وابسته به كالبد شناسي.

anatom a

: تشريح, ساختمان, استخوان بندي, تجزيه, مبحث تشريح, كالبدشناسي.

anatomista

: متخصص علم تشريح, تشريح كننده, كالبد شناس.

anatomizar

: كالبد شناسي كردن, تشريح كردن, قطعه قطعه كردن, تجزيه كردن.

anca

: گرده, كفل, سرين, گوشت ران وگرده.

ancdota

: حكايت, قصه ء كوتاه, امثال, ضرب المثل.

anchas

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن.

ancho

: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهن, عريض, گشاد, پهناور, زن هرزه, پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.

ancho de banda

: پهن باند.

anchoa

: ماهي كولي.

anchura

: پهنا, عرض, وسعت نظر, پهنا, عرض, پهنه, وسعت, چيز پهن.

anciano

: پير, سالخورده, مسن, سالخورده, پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني.

ancioso

: مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده.

anclar

: لنگر, لنگر كشتي.(.vi .vt) :لنگر انداختن, محكم شدن, بالنگر بستن يانگاه داشتن, زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.

andadura

: گام, خرامش, راه رفتن, يورتمه روي, گام برداشتن, قدم زدن, خراميدن, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.

andamio

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته, سكوب بندي, چوب بست سازي, داربست.

andanada

: توپهايي كه دريك سوي كشتي اراسته شده, سطح پهن هرچيزي, بايك شليك.

andar

: يورغه رفتن (اسب), راهوار بودن, يورغه, چهارنعل, گامي شبيه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن, پايه ستون, جاي پا, موقعيت, وضع, رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن, قدم زني, گردش, پرسه زني, قدم زدن, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.

andares

: گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن.

andn

: اسكله, ديوار ساحلي, اسكله, جتي, بارانداز, لنگر گاه ساحل رودخانه با اسكله يا ديوار, محكم مهاركردن.

andr geno

: هورمون هاي جنسي كه باعث ايجاد صفات ثانويه جنسي در مرد (مثل ريش و صدا) مي شوند.

anecd tico

: حكايتي, حديثي.

anegar

: غرق كردن, غرق شدن, خيس كردن, سيل, طوفان, رو د, دريا, اشك, غرق كردن, سيل گرفتن, طغيان كردن, سيل زده كردن, از اب پوشانيدن, زير سيل پوشاندن, اشباع كردن.

anemia

: كم خوني, كم خوني, فقرالدم.

anestesia

: بيهوشي, هوش بري.

anestesiar

: بي هوش كردن.

anestsico

: بيهوشانه, داروي بي هوشي, بي هوش كننده, كم كننده ء حس.

anexar

: پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي.

anexi n

: پيوست, ضميمه سازي, انضمام.

anexo

: الحاقي, افزوده, فرعي, ملا زم, ضميمه, معاون, يار, كمك(د.- من.)فرع, قسمت الحاقي, صفت فرعي, پيوستن, ضميمه كردن, ضميمه, پيوست, پيوستن, ضميمه سازي, پيوست, در جوف, حصار.

anfibio

: دوزيستان, ذوحيات, خاكي و ابي, دوجنسه, ذوحياتين.

anfiteatro

: امفي تلاتر, سالن, تالا ر.

anfitrin

: گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار.

angina

: گلودرد, ورم گلو, انژين.

anglicismo

: اصطلا ح زبان انگليسي, انگليسي مابي.

anglico

: فرشته اي, وابسته به فرشته.

anglo

: پيشوند به معني (انگليسي) و (مربوط به انگليس).

angora

: موي خرگوش يا مرغوز.

angosto

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر, سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

anguila

: مارماهي.

angular

: گوشه دار, گوشه اي, لا غر, زاويه اي.

angulosidad

: گوشه داري, زاويه داري, لا غري, تندي.

angustia

: درد, رنج, تقلا, سكرات مرگ, جانكندن, دلتنگي, اضطراب, غم و اندوه, دلتنگ كردن, غمگين شدن, نگران شدن, نگران كردن, پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن, ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن, اندوه بسيار, غم زياد, دل شكستگي.

angustioso

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميلي, متاسف, ترسان, بيمناك, هراسناك.

anhelar

: ارزو كردن, طلبيدن, اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, ارزومند چيزي بودن, اشتياق داشتن, مردد ودودل بودن, شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن, ارزو كردن, اشتياق داشتن, مشتاق بودن.

anhelo

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, اشتياق, ارزوي زياد, ميل وافر, ويار, هوس.

aniado

: دختروار.

anidar

: اشيانه, لا نه, اشيانه اي كردن, اشيان گرفتن, لا نه كردن, اسودن, در اغوش كسي خوابيدن.

anillo

: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

anim lculo

: جانور كوچك, حيوانك.

animaci n

: جان بخشي, انگيزش, تحريك, سرزندگي, شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن, تشويق, دلگرمي.

animado

: باروح, سرزنده, مشغول, اشغال.

animal

: جانور, حيوان, حيواني, جانوري, مربوط به روح و جان يا اراده, حس و حركت, چهارپا, حيوان, جانور.

animal domstico

: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

animal mimado

: حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

animar

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به, خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن, تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن, باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن, چالا ك شدن, زنده شدن, چابك شدن, با روح شدن.

animarse

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به.

animosidad

: دشمني, عداوت, شهامت, جسارت, كينه.

aniquilacin

: نابودي.

aniquilar

: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن.

anisado

: عرق باديان.

aniversario

: سوگواري ساليانه, جشن ساليانه عروسي, مجلس يادبود يا جشن ساليانه, جشن يادگاري, جشن, روز شادي, روز ازادي, سال ويژه, سالگرد.

anlisis

: تحليل, كاوش.

anmalo

: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه, غير عادي, خارج از رسم, بيمورد, مغاير, متناقض, بي شباهت, غير متشابه.

anmico

: كم خون, ضعيف.

ano

: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.

anochecer

: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, غروب, سرشب, شب هنگام, شبانگاه.

anomal a

: خلا ف قاعده, غير متعارف, بي ترتيب.

anonadar

: نابود كردن, از بين بردن, خنثي نمودن, خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن.

anonchecer

: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.

anonimato

: گمنامي, بينامي.

anormal

: غير عادي, ناهنجار.

anormalidad

: نابه هنجاري, بي قاعدگي, وضع غير عادي, خاصيت غيرطبيعي.

anormalmente

: نابه هنجاري, بي قاعدگي, وضع غير عادي, خاصيت غيرطبيعي.

anotacin

: حاشيه نويسي, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, نشان گذاري, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

anotar

: حاشيه نوشتن, خرده, ذره, نقطه, با شتاب نوشتن , ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, نقل كردن, مظنه دادن, نشان نقل قول, مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

anrquico

: هرج و مرج, مربوط به اشفتگي اوضاع.

ansiedad

: ارنگ, تشويش, دل واپسي, اضطراب, انديشه, اشتياق, نگراني.

ansiosamente

: بطورنگران, مشتاقانه.

ansioso

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك, حريص, ازمند, مشتاق, ارزومند, متمايل, مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده, ناراحت, مضطرب, پريشان خيال, بي ارام.

ant poda

: مربوط به ساكنين ينگي دنيا, واقع در طرف مقابل زمين, مستقيما, مخالف, متقاطر, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.

antag nico

: مخالفت اميز, خصومت اميز, رقابت اميز.

antagonico

: مخالفت اميز, خصومت اميز, رقابت اميز.

antagonismo

: مخالفت, خصومت, هم اوري, اصل مخالف.

antagonista

: هم اورد, مخالف, ضد, رقيب, دشمن.

antao

: در زماني بسياردور, در گذشته, در قديم.

antartico

: مربوط به قطب جنوب, قطب جنوبي, قطب جنوب.

antdoto

: ترياق, پادزهر, ضد سم, پازهر.

ante

: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو.- , چرم جير, پارچه جير, چرم مخمل نما.

antebrazo

: ساعد, بازو, از پيش مسلح كردن, قبلا اماده كردن.

antec mara

: اطاق كفش كن, پيش اطاقي.

antecamara

: اطاق كفش كن, پيش اطاقي, اطاق انتظار, كفش كن.

antecedente

: مقدم, پيشين.

antecedentes

: زمينه, نهانگاه, سابقه.

antediluviano

: وابسته به پيش از طوفان, پيش از طوفان نوح, ادم كهن سال, ادم كهنه پرست.

antena

: انتن هوايي راديو, هوايي, شاخك, موج گير, انتن.

antenatal

: مربوط به قبل از تولد, قبل از ولا دتي.

antepasado

: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد, نيا(نياكان), جد (اجداد), سلف, .

antepecho

: قسمت افقي لبه پنجره, طاقچه پنجره.

anteproyecto

: نوعي چاپ عكاسي كه زمينه ان ابي ونقش ان سفيد است, چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود, برنامه كار.

antera

: بساك.

anterior

: جلو(ي), قدامي, تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو, قبلي, اولي, قبلي, از پيش.

anterior a

: جلو(ي), قدامي.

anteriormente

: پيشتر, قبلا.

antes

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, اولا, درمرحله اول, پيشتر, قبلا.

antes de

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه, بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, تا, تااينكه, وقتي كه, تا وقتي كه.

antesala

: اطاق كفش كن, پيش اطاقي, اطاق انتظار, كفش كن, لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.

antiacido

: دواي ضد ترشي معده, ضد اسيد معده.

antibi tico

: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.

antibiotico

: پادزي, مانع ايجاد لطمه بزندگي, جلوگيري كننده از صدمه به حيات, مربوط به انتي انتي بيوزيس, ماده اي كه از بعضي موجودات ذره بيني بدست ميايد و باعث كشتن ميكربهاي ديگر ميشود.

anticido

: دواي ضد ترشي معده, ضد اسيد معده.

anticipacin

: پيش انديشيده, عمدي.

anticipar

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.

anticiparse

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.

anticiparse a

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر.

anticipo

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, پيش بيني, انتظار, سبقت, وقوع قبل از موعد مقرر, پيشدستي.

anticoagulante

: پادبند, مانع انعقاد خون, داروي ضد انعقاد خون.

anticonceptivo

: وسيله جلوگيري از ابستني.

anticongelante

: ماده ء ضد يخ, ضد يخ.

anticuado

: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, كهنه, منسوخ, متروك, قديمي, كهنه, منسوخ, خيلي ظريف, از روي مهارت, عجيب و جالب.

anticuario

: باستاني, وابسته بقديم, عتيقه شناس.

anticuerpo

: پادتن.

antig edad

: كهنه, عتيقه, باستاني, عهد عتيق, روزگار باستان, قدمت.

antigualla

: كهنه, عتيقه, باستاني.

antiguo

: باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, كهنه, عتيقه, باستاني, سابقا, قبلا, تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو.

antihistamina

: موادي كه براي درمان حساسيت بكار رفته و باعث خنثي كردن اثر هيستامين دربافت ها مي شوند.

antilope

: بزكوهي.

antipat a

: احساس مخالف, ناسازگاري, انزجار, دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن.

antiptico

: كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه, نامطبوع, ناگوار, ناخوش ايند.

antisocial

: مخالف اصول اجتماعي, مخالف اجتماع, مخل اجتماع, دشمن جامعه.

antisptico

: دواي ضد عفوني, گندزدا, ضدعفوني, تميز و پاكيزه, مشخص, پلشت بر, جداگانه, پادگند.

antitanque

: ضد تانك.

antlope

: بزكوهي.

antnimo

: كلمه ء متضاد, ضد و نقيض, متضاد.

antojarse

: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن.

antojo

: مد زودگذر, هوس, هوس, هوي و هوس, تلون مزاج, وسواس, خيال, وهم, تغيير ناگهاني.

antolog a

: گلچين ادبي, منتخبات نظم و نثر, جنگ.

antologia

: گلچين ادبي, منتخبات نظم و نثر, جنگ.

antologista

: جنگ نگار, متخصص و متبحر در گلچين قطعات ادبي.

antorcha

: مشعل, چراغ قوه, مشعل دار كردن.

antracita

: ذغال سنگ خشك و خالص, انتراسيت.

antro

: غار, حفره زيرزميني, مغاك, چال, گودال, حفره.

antrop

: پيشوند بمعاني < انسان > و < جنس انسان.>

antrop logo

: انسان شناس.

antropocentrico

: معتقد باينكه انسان اشرف مخلوقات و مركز ثقل موجودات است.

antropofagia

: ادم خواري.

antropofago

: مربوط به ادم خواري, تغذيه كننده از گوشت انسان.

antropoide

: ميمون ادم نما, شبه انسان.

antropolgico

: وابسته بانسان شناسي, مربوط بطبيعت انساني.

antropolog a

: علم انسان شناسي, مبحث روابط انسان با خدا.

antropologia

: علم انسان شناسي, مبحث روابط انسان با خدا.

antropologico

: وابسته بانسان شناسي, مربوط بطبيعت انساني.

antropologo

: انسان شناس.

antropomorfico

: شبيه انسان, داراي شكل انسان.

antropomorfismo

: قاءل شدن جنبه انساني براي خدا, تصور شخصيت انساني براي چيزي.

anual

: ساليانه, يك ساله, ساليانه, همه سال, سال بسال.

anualidad

: حقوق يا مقرري ساليانه, گذراند, قسط, بخش, غرامت, پرداخت مجدد.

anualmente

: ساليانه, يك ساله, ساليانه, همه سال, سال بسال.

anuario

: ساليانه, يك ساله, سالنامه, گزارشات سالا نه.

anudar

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن, گره, بركمدگي, دژپيه, غده, چيز سفت يا غلنبه, مشكل, عقده, واحد سرعت دريايي معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پيوستن, گيرانداختن, گره خوردن, منگوله دار كردن, گره دريايي, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن, بهم پيوست, متحد كردن, يكي كردن, متفق كردن, وصلت دادن, تركيب كردن, سكه قديم انگليسي.

anulacin

: الغاء, فسخ, ابطال, ابطال.

anular

: لغو كردن, باطل كردن, خنثي كردن, فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن, فسخ كردن, لغو كردن, برگرداندن حكم صادره, ممنوع كردن, بي اثر كردن, لغو كردن, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

anunciaci n

: اگهي, اعلا م, بشارت, عيد تبشير (عيد 52 مارس مسيحيان).

anunciador

: اعلا ن كننده, گوينده.

anunciar

: اگهي دادن, اعلا ن كردن, انتشار دادن, اگهي دادن, اعلا ن كردن, اخطار كردن, خبر دادن, انتشاردادن, اشكاركردن, مدرك دادن, جارچي, پيشرو, جلودار, منادي, قاصد, از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن, اعلا م كردن, راهنمايي كردن, اگاهي دادن, اعلا م كردن, اخطار كردن.

anuncio

: پيشوندي است لا تين به معني(به), حرف اضافه لا تيني بمعني (به) مانند hoc-ad كه بمعني(براي اين منظور خاص) ميباشد, اگهي, اعلا ن, خبر, اگاهي, اگهي, اعلا ن, خبر, تجارتي, بازرگاني, اخطار, اگاه سازي.

anzuelo

: قلا ب ماهيگيري, قلا ب, قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن, اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

ao

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, سال, سنه, سال نجومي.

aojar

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن, ساحر, جادوگر, سحر وجادو كردن, ادم بد شانس, ادم كه بدشانسي مياورد, شانس نياوردن.

aorta

: اءورت, شريان بزرگ, شاهرگ

ap stata

: از دين برگشته, مرتد.

apaciguamiento

: تسكين, فروكش, دلجويي, فرونشاني, تسكين, دلجويي, نرم كردن.

apaciguar

: ارام كردن, ساكت كردن, تسكين دادن, فرونشاندن, خواباندن, خشنود ساختن, ارام كردن, فرونشاندن, تسكين دادن.

apadronamiento

: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.

apaga-broncas

: دروغ بزرگ وفاحش, لا ف زن, لي لي كننده, ماموري كه در نمايش ها وغيره اشخاص اخلا لگر راخارج ميكند.

apagado

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, بوريا, حصير, كفش پاك كن, پادري, زير بشقابي, زير گلداني, بوريا پوش كردن, باحصير پوشاندن, درهم گير كردن.

apagar

: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.

apalancamiento

: شيوه بكار بردن اهرم, كار اهرم, دستگاه اهرمي, وسيله نفوذ, نيرو, قدرت نفوذ(در امري).

apalear

: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسيدن, خجلت, تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تنبيه كردن, انتقاد سخت كردن, چكش چوبي, تخماق, چماق, گرز, توپوز, ضربت سنگين, باچكش زدن ياكوبيدن, خردكردن, له كردن, صدمه زدن, كوبيدن, از پوست دراوردن, كتك زدن, كوزل كوبي, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

aparador

: ميز ياقفسه اشپزخانه, ميز ارايش, كمد, ميز كشودار واينه دار.

aparato

: اسباب, الت, دستگاه, لوازم, ماشين, جهاز, اسباب, الت, وسيله, تمهيد, اختراع, تعبيه, دستگاه, اسباب, ماشين, مجموعه, نشاندن, دستگاه.

aparato para picar en cubitos

: طاس باز, نراد.

aparcamiento

: ماندگاه, توقفگاه بي سقف (براي توقف وساءط نقليه).

aparear

: لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن, جفت.

aparecer

: ظاهرشدن, پديدار شدن.

aparejo

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن.

aparente

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

aparentemente

: ظاهرا.

aparicin

: ظهور, خيال, روح, تجسم, شبح, منظر, ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر.

apariencia

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, ظاهر, ماسك, تغيير قيافه, لباس مبدل, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, صورت ظاهر, شباهت, قيافه, ظن قوي, تظاهر.

apartado

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند كردن, فاصله گذاري كردن, انشاء كردن.

apartado postal

: صندوق پست.

apartamento

: اپارتمان, تخت, پهن, مسطح, دنباله, رشته, همراهان, ملتزمين, رشته مسلسل, اپارتمان, اتاق مجلل هتل, قطعه موسيقي.

apartar

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

aparte

: جدا, كنار, سوا, مجزا, غيرهمفكر, بكنار, جداگانه, بيك طرف, جدا از ديگران, درخلوت, صحبت تنها, گذشته از, جدا, سوا, دونيم, دوقسمتي, شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

apasionado

: اتشي مزاج, سودايي, احساساتي, شهواني.

apasionar

: احساسات رابرانگيختن, غيرت كسي رابخوش اوردن, جسورومتهور ساختن, براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن.

apat a

: بي حسي, بي عاطفگي, خون سردي, بي علا قگي.

apcrifo

: داراي اعتبار مشكوك, ساختگي, جعلي.

apear

: پياده كردن, از اسب پياده شدن.

apego

: وابستگي, تعلق, ضميمه, دنبال, ضبط, حكم, دلبستگي.

apelable

: قابل استيناف, قابل پژوهش خواهي.

apelaci n

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف, استينافي.

apelar

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف.

apellido

: نام خانوادگي, كنيه, لقب, عنوان, لقب دادن.

apelmazado

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگين.

apenado

: متاثر, متاسف, غمگين, ناجور, بدبخت.

apenar

: ازردن, جور و جفا كردن, غمگين كردن, ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه, واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.

apenas

: بطورعريان, با اشكال, عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم.

apendectoma

: برداشتن زاءده اپانديس يا اويزه.

apendicitis

: اماس ضميمه روده, اماس اپانديس.

aperitivo

: نوشابه ء الكلي كه بعنوان محرك اشتها قبل از غذا مي نوشند, غذا يا اشاميدني اشتهااور قبل از غذا, پيش غذا, نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني, درم (مقياس وزن رجوع شود به دراثهما), نوشانيدن, جرعه جرعه نوشيدن, اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب, شب كلا ه, مشروب قبل از خواب, نيشگون, گازگرفتن,كش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پريدن,زخم زبان,سرمازدگي, ميخ, ميخ چوبي, چنگك, عذر, بهانه, ميخ زدن, ميخكوب كردن محكم كردن, زحمت كشيدن, كوشش كردن,درجه, دندانه, پا, :(پعگگعد) دربالا پهن ودر پايين نازك(شبيه ميخ), خرخر, خرناس, طوفان شديد, وزش سخت, خرخر كردن, زكام داشتن, كسيكه خرناس ميكشد, صفير, خرناس.

apertura

: روزنه.

apestar

: الوده كردن, ملوث كردن, گند زده كردن, مبتلا و دچار كردن, عفوني كردن, سرايت كردن, بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.

apetito

: ميل و رغبت ذاتي, اشتها, ارزو, اشتياق.

api ar

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, رمه, گله, گروه, جمعيت, گرد امدن, جمع شدن, متحد كردن, گروه.

apilar

: توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, روي هم ريختن, روي هم انباشتن, ناقص انجام دادن, ازدحام كردن, مخفي كردن, درهم ريختگي, ازدحام, اجتماع افراد يك تيم, كنفرانس مخفيانه, كپه, توده, پشته, پشته كردن.

apio

: كرفس.

aplanar

: پهن كردن, مسطح كردن, بيمزه كردن, نيم نت پايين امدن, روحيه خودرا باختن, سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

aplaudir

: تحسين, ادعا كردن, افرين گفتن, اعلا م كردن, جاركشيدن, ندا دادن, هلهله يا فرياد كردن كف زدن, افرين گفتن, تحسين كردن, كف زدن, ستودن, كف زدن, صداي دست زدن, ترق تراق, صداي ناگهاني.

aplauso

: افرين, تحسين, احسنت, تحسين و شادي, اخذ راي زباني, كف زدن, هلهله كردن, تشويق و تمجيد, تحسين, تصويب, موافقت, تجويز.

aplazamiento

: تعطيل موقتي, برخاست, تعويض, احاله بوقت ديگر.

aplazar

: بوقت ديگر موكول كردن, خاتمه يافتن(جلسه), موكول بروز ديگر شدن, عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

aplic

: عملي, بكار بردني, بكاربرده (شده), براي هدف معين بكار رفته, وضع معموله.

aplicable

: كاربست پذير.

aplicacin

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال, اجراء, انجام.

aplicar

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

aplicarse a

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

aplomo

: حالت عمودي, اطمينان بخود, اعتماد بنفس, توازن, وضع, وقار, ثبات, نگاهداري, اونگ يا وزنه ساعت, وزنه متحرك, بحالت موازنه دراوردن, ثابت واداشتن.

apndice

: فرعي, هم دست, ضميمه, ذيل, افزايش, الحاق, ضميمه, پيوست, دستگاه فرعي, ضميمه, پيوست, سوار كار, الحاقيه.

apocal ptico

: وابسته به كتاب مكاشفات يوحنا.

apocalipsis

: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.

apocalpsis

: كتاب مكاشفات يوحنا, مكاشفه, الهام.

apogeo

: بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.

apolog tico

: پوزش اميز, اعتذاري, دفاعي.

apologa

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

apologista

: مدافع, پوزش خواه, نويسنده ء رساله ء دفاعي.

apoplej a

: سكته, سكته ء ناقص, ربايش, تصرف, ضبط, حمله ناگهاني مرض.

aporrear

: چماق, چوبدستي سركلفت, باچماق زدن, مجبوركردن, كتك زدن, كوبيدن, از پوست دراوردن, كتك زدن, كوزل كوبي.

aposicin

: عطف بيان, بدل, كلمه ء وصفي

apost lico

: رسالتي, وابسته به پاپ.

apostador

: شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد.

apostar

: شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر, شرط بندي كننده.

apostatar

: از دين برگشتن, مرتد شدن.

apoyar

: تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

apoyarse

: تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل

apoyo

: تصويب, موافقت, تجويز, كمك, مساعدت, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

apple

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

apr ximadamente

: تقريبا.

apreciador

: قدردان, مبني بر قدرداني, قدرشناس, حق شناسي.

apreciar

: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن, گرامي داشتن, تسلي دادن.

aprecio

: قدرداني, تقدير, درك قدر يا بهاي چيزي.

apremio

: اجبار, اضطرار.

aprender

: فراگرفتن, اموختن.

aprendizaje

: شاگردي, تلمذ, كاراموزي.

aprensivo

: بيمناك, نگران, درك كننده, باهوش, زودفهم.

apresar

: دزدي هواپيما وساير وساءط نقليه ومسافران ان.

apresuradamente

: شتابان, باشتاب, باعجله.

apresurado

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

apresurar

: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

apresurarse

: تسريع ردن, شتاباندن, شتافتن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

apret n de manos

: دست (دادن).

apretado

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

apretar

: بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن, نيشگون گرفتن, قاپيدن, مضيقه, تنگنا, موقعيت باريك, سربزنگاه, نيشگون, اندك, جانشين, فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, فشردن, له كردن, چلا ندن, فشار دادن, اب ميوه گرفتن, بزورجا دادن, زور اوردن, فشار, فشرده, چپاندن, سفت كردن, محكم كردن, تنگ كردن, فشردن, بستن, كيپ كردن, سفت شدن.

apretn

: كلا ج, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به.

aprieto

: مقيد كردن, جلد كردن.

aprobacin

: تصويب, موافقت, تجويز.

aprobar

: تصويب كردن, موافقت كردن (با), ازمايش كردن, پسند كردن, رواداشتن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.

apropiaci n

: تخصيص, منظوركردن (بودجه).

apropiado

: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.

apropiarse

: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

aprovechar

: سودمند بودن, بدرد خوردن, داراي ارزش بودن, در دسترس واقع شدن, فايده بخشيدن, سود, فايده, استفاده, كمك, ارزش, منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن, سود, نفع, سود بردن, استفاده كردن از, مورد استفاده قرار دادن, بمصرف رساندن, بكار زدن.

aprovisionamiento

: منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

aproximacin

: مشي, نزديك شدن.

aproximadamente

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, تقريبا.

aproximado

: تقريبي, تقريب زدن.

aproximarse

: تقريبي, تقريب زدن, براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن.

apstol

: فرستاده, رسول, پيغ,امبر, حواري, عاليترين مرجع روحاني.

apstrofo

: اپوستروف.

aptico

: بي احساس, بي تفاوت, بي روح.

aptitud

: استعداد, گنجايش, شايستگي, لياقت, تمايل طبيعي, ميل ذاتي, استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري, صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت.

apto

: درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.

apuesta

: بالا بردن, نشان دادن, توپ زدن.(.پرعف- انتع) :پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو.- , شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر, ستون چوبي يا سنگي تزءيني, ميخ چوبي, گرو, شرط, شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار, بچوب يا بميخ بستن, قاءم كردن, محكم كردن, شرط بندي كردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن, شرط بندي كننده.

apuntar

: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد.

apunte

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

apuro

: پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن.

aqu

: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.

aqu lla

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

aquantar

: تحمل كردن, برخورد هموار كردن, طاقت داشتن, مدارا كردن.

aquel

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

aquella

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

aquello

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

aquellos

: انها, انان.

aquiescencia

: رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.

aquietar

: خاموش كردن, ارامش دادن, مخفي نگاهداشتن, ارام شدن, صدا د ر نياوردن, ساكت, ارام, خموش, باغباني.

aqul

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

aqullos

: انها, انان.

ara a

: عنكبوت, كارتنه, كارتنك, ناتنك.

ara ar

: چنگ, پنجه, سرپنجه جانوران, ناخن, چنگال, پنجه اي شكل, چنگ زدن.

araa de luces

: چلچراغ, شمع دان چند شاخه, لوستر.

arabesco

: نقش عربي يا اسلا مي, كاشي كاري سبك اسلا مي, تازي, عربي, زبان تازي, زبان عربي, فرهنگ عربي (عرب آراب).

arabia

: عربستان.

arable

: قابل كشتكاري, قابل زرع, زمين مزروعي.

arado

: خيش, گاو اهن, شخم, ماشين برف پاك كن, شخم كردن, شيار كردن, شخم زدن, باسختي جلو رفتن, برف روفتن

arancel

: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض, تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.

arb l

: درخت.

arbitrador

: حكم, داوري كردن, قاضي, داور, داور, ميانجي, فيصل دهنده.

arbitraje

: نتيجه ء حكميت, راي بطريق حكميت, داوري.

arbitrar

: حكميت كردن (در), فيصل دادن, فتوي دادن.

arbitrariamente

: دلخواهانه, دلخواهي, مستبدانه, بطور قراردادي.

arbitrario

: اختياري, دلخواه, مطلق, مستبدانه, قراردادي.

arbitro

: داور مسابقات, داور, داوري كردن, داور مسابقات شدن.

arbolado

: جنگل, زمين جنگلي, درختستان.

arboleda

: درختستان, بيشه.

arbreo

: درختي, دارزي.

arbusto

: بوته, بته, شاخ وبرگ, بوته, گلبن, بوته توت فرنگي, درختچه, بوته دار كردن.

arc ngel

: فرشته ء مقرب, فرشته ء بزرگ.

arca

: كشتي, قايق, صندوقچه, صندوقچه, جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن, صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه.

arcada

: گذرگاه طاقدار, طاقهاي پشت سرهم.

arcaico

: كهنه, قديمي, غير مصطلح (بواسطه قدمت).

arcano

: محرمانه.

arce

: افرا, اچ, چوب افرا.

archiduque

: دوك بزرگ (لقب شاهزادگان اتريش).

archipilago

: مجمع الجزاير.

archivar

: بايگاني, ضبط اسناد و اوراق بايگاني, پرونده, بايگاني كردن, انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

archivista

: بايگان, ضابط.

archivo

: بايگاني, ضبط اسناد و اوراق بايگاني, بايگاني, پرونده, بايگاني كردن.

arcilla

: خاك رس, رس, گل, خاك كوزه گري, سفال.

arco

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.' , خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

arco iris

: رنگين كمان, قوس و قزح, بصورت رنگين كمان در امدن.

arder

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن, روشنايي خيره كننده و نامنظم, زبانه كشي, شعله زني, شعله, چراغ يانشان دريايي, نمايش, خود نمايي, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

ardiendo

: سوزان, فروزان, درخشان, مشتعل, برافروخته.

ardiente

: گرم, سوزان, تند و تيز, اتشين, اتشبار, اتشي مزاج.

ardilla

: موش خرماي زميني, سنجاب راه راه, موش خرما, سنجاب يا خز موش.

ardor

: گرمي, حرارت, تب و تاب, شوق, غيرت, گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن, گرمي, حرارت, تعادل گرما, ملا يمت, جانفشاني, شوق, ذوق, حرارت, غيرت, حميت, گرمي, تعصب, خير خواهي, غيور, متعصب.

arduo

: دشوار, پر زحمت, پرالتهاب, صعب الصعود, سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير.

area

: مساحت, فضا, ناحيه.

arena

: پهنه, ميدان مسابقات (در روم قديم), عرصه, گود,, صحنه, ارن, ماسه, شن, ريگ, شن كرانه دريا, شن پاشيدن, سنباده زدن, شن مال يا ريگمال كردن.

arenas movedizas

: ريگ روان, تله, دام, ماسه متحرك.

arengar

: رجز خواني, باصداي بلند نطق كردن, نصيحت.

arenisco

: ريگ دار, شن دار, ريگ مانند, با جرات.

arenoso

: ماسه اي, شني.

arenque

: شاه ماهي, نمك زدن و دودي كردن ماهيان, ماهي دودي, ماهي ازاد نر.

arete

: گوشواره, حلقه, اويز.

argentino

: نقره اي, نقره, فلز اب نقره اي.

argir

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.

argot

: زبان ويژه, زبان صنفي ومخصوص طبقه خاص, بزبان عاميانه, واژه عاميانه وغير ادبي, بزبان يا لهجه مخصوص, اصطلا ح عاميانه.

arguir

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.

argumentador

: استدلا لي, منطقي, جدلي.

argumentar

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.

argumentativo

: استدلا لي, منطقي, جدلي.

argumento

: نشانوند, استدلا ل, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پيشنهاد, وعده مشروط, ادعا.

aria

: اواز يكنفره, تك, تك نوازي, تك خواني, بطور انفرادي.

aridez

: خشكي, بيروحي.

arisco

: نامهربان, بي مهر, بي محبت, بي عاطفه.

aristcrata

: عضو دسته ء اشراف, طرفدار حكومت اشراف, نجيب زاده.

aristocr tico

: اشرافي, اعياني.

aristocracia

: حكومت اشرافي, طبقه ء اشراف.

aritm tico

: حسابي.

aritmtica

: علم حساب, حساب, حسابي, حسابگر, حسابدان.

arm nica

: سازدهني, الت موسيقي شبيه سنتور.

arma

: جنگ افزار, سلا ح, اسلحه, حربه, مسلح كردن.

arma de fuego

: اسلحه گرم, تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

armado

: مسلح, مجهز, جنگ اماد.

armadura

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن, قاب, چارچوب, قاب كردن.

armamento

: سلا ح, تسليحات, جنگ افزار.

armar

: بازو, مسلح كردن.

armario

: قفسه, اطاقك, هيلت وزرا, صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن, گنجه, قفسه, گنجه ظروف غذا وغيره, قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد), ميز دم دستي, ميز پاديواري, ميز كناري.

armario ropero

: جا رختي, قفسه, اشكاف, موجودي لباس.

armera

: اسلحه خانه, قورخانه, زراد خانه, كارخانه ء اسلحه سازي.

armi o

: قاقم, پوست قاقم, خز قاقم.

armisticio

: متاركه ء جنگ, صلح موقت.

armona

: هارموني, تطبيق, توازن, هم اهنگي, همسازي.

armonia

: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي.

armonioso

: موافق, جور, هم اهنگ, هم نوا, متوازن, موزون.

armonizar

: هم اهنگ كردن, موافق كردن, هم اهنگ شدن, متناسب بودن

arns

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

arom tico

: خوشبو, معطر, بودار, گياه خوشبو.

aroma

: ماده ء عطري, بوي خوش عطر, بو, رايحه, بوي خوش, عطر, رايحه وعطر, چيز معطر, بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن.

arpa

: چنگ (الت موسيقي), چنگ زدن, بصدا در اوردن, ترغيب كردن, غربال, الك, سرند.

arpn

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن, هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن, نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.

arponar

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن, هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن, نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.

arponear

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن, هر چيز چرخنده, درشكه تك اسبه كه دو چرخ دارد, نوعي كرجي پارويي يابادباني, نيزه, فرفره, چيز غريب وخنده دار, ادم غريب, شوخي, خنده دار, نيزه ماهي گيري, قايق پارويي سريع السير, با زوبين ماهي گرفتن, سيخ زدن, كردن, خوابداركردن, نيزه, زوبين مخصوص صيد نهنگ, نيشتر.

arquear

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.' , خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

arquelogo

: باستان شناس.

arqueol gico

: وابسته به باستان شناسي.

arqueologa

: باستان شناسي.

arquero

: كماندار, قوس.

arquidi cesis

: ناحيه ء كليسايي زير نفوذ اسقف اعظم, قلمرو مذهبي اسقف اعظم.

arquitectnico

: وابسته به معماري, معماري.

arquitecto

: معمار.

arquitectura

: معماري.

arrancal grimas

: نمايش يا داستان فوق العاده هيجان انگيز واحساساتي, گريه اور.

arrancar

: بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن, چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان خلا ل گوش ,هرنوع الت نوك تيز, شهامت, شجاعت, تصميم, دل وجرات, انقباض, كندن, چيدن,كشيدن, بصدا دراوردن, گلچين كردن, لخت كردن, ناگهان كشيدن, شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك, گرداندن, پيچاندن, چلا ندن (پارچه), زور اوردن, فشار اوردن, واداشتن, بزور قاپيدن و غصب كردن, چرخش, پيچش, گردش, فشردن, چلا ندن, به زور گرفتن, غصب كردن, انتزاع كردن, پيچاندن, منحرف كردن.

arrastrar

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح, كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي, كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل.

arrastrarse

: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.

arrebatar

: ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, ربايش, ربودگي, قاپ زني, ربودن, قاپيدن, بردن, گرفتن, مقدار كم, جزءي.

arrecife

: تپه دريايي, جزيره نما, مرض جرب, پيچيدن و جمع كردن بادبان, جمع كردن.

arreglar

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, برامدن, حريف شدن, از عهده برامدن, كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون, تنظيم كردن, ميزان كردن, درست كردن, تعمير, مرمت, تعمير كردن, واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن, بطورمنظم, مرتب, پاكيزه, منظم كردن, اراستن, مرتب كردن.

arreglar de nuevo

: دوباره تعديل.

arreglo

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس , ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

arrendador

: اجاره دهنده, موجر.

arrendamiento

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

arrendar

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

arrendatario

: اجاره دار, مستاجر, اجاره دار, اجاره نشين.

arrepentimiento

: پشيماني, افسوس, تاسف, افسوس خوردن, حسرت بردن, نادم شدن, تاثر, توبه, پشيماني, ندامت, اصلا ح مسير زندگي.

arrestar

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, يقه, يخه, گريبان, گردن بند, بازداشتن, معطل كردن, توقيف كردن.

arresto

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, بازداشت, توقيف, حبس, حبس, زنداني شدن.

arriba

: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق, بالا سري, هوايي, بالا, در حال كار, بالا خانه, دراشكوب بالا, ساختمان فوقاني.

arriendo

: اجاره, كرايه, اجاره نامه, اجاره دادن, كرايه كردن.

arriesgado

: پرخطر, پر مخاطره, ريسك دار.

arriesgar

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن, جرات, جسارت, مخاطره, معامله قماري, اقدام بكار مخاطره اميز, مبادرت, ريسك, اقدام يا مبادرت كردن به

arrinconar

: گوشه, نبش.

arrodillar

: زانو خم كردن, ركوع كردن, سجود كردن, زانو زدن.

arrodillarse

: زانو زدن.

arrogancia

: گردنفرازي, خودبيني, تكبر, نخوت, گستاخي, شدت عمل, غرور, گستاخي.

arrogante

: گردن فراز, متكبر, خودبين, گستاخ, پرنخوت, داراي قيافه تحقير اميز, پر افاده, پر كبر.

arrojar

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن, پرت كردن, انداختن, افكندن, پرتاب, جفتك پراني, بيرون دادن, روانه ساختن, پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن, قي كردن, استفراغ كردن, برگرداندن, هراشيدن.

arromar

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن

arroyo

: نهر, اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن, مسيل, نهر.

arroz

: برنج, دانه هاي برنج, بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن.

arruga

: اژنگ, چين, چروك, چين خوردگي, چين و چروك خوردن, چروكيده شدن, چروكيدن, چين دادن.

arrugar

: درهم وبرهم ياكثيف كردن, تلا ش, تقلا, كوشش, بهم خوردگي, درهم وبرهمي.

arruinado

: ورشكسته, ورشكست, بي پول.

arruinar

: نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن, كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

arrullar

: صداي كبوتر وقمري, بغبغو كردن, با صداي نرم وعاشقانه سخن گفتن, اهسته بازمزمه ادا كردن.

arrurruz

: كاري, زردچوبه هندي.

arsenal

: قورخانه, زرادخانه, انبار, مهمات جنگي, تعميرگاه كشتي, كارخانه كشتي سازي.

arsnico

: اكسيد ارسنيك بفرمول.sA2O3

art culo

: كالا, متاع, چيز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعريف(مثل تهع), وسيله مناسب, متاع, كالا, جنس, فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش.

art sticamente

: بطور هنرمندانه يا هنري.

arte

: هنر, فن, صنعت, استعداد, استادي, نيرنگ.

artefacto

: محصول مصنوعي, مصنوع, محصول مصنوعي, مصنوع, الت كوچك, مكانيكي, جزء (اجزاء), ابزار, اسباب, انبر , اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود, حيله, تدبير.

arteria

: شريان, شاهرگ, سرخرگ.

arteria principal

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

arterial

: شرياني, مربوط به شريان يا سرخرگ.

artesan a

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

artesano

: صنعتگر, صنعتكار, افزارمند.

articulacin

: بند, مفصل بندي, تلفظ شمرده, طرز گفتار, درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.

articular

: شمرده سخن گفتن, مفصل دار كردن, ماهر در صحبت, بندبند.

artificial

: مصنوعي, ساختگي.

artificio

: استادي, مهارت, هنر, اختراع, نيرنگ, تزوير, تصنع, اختراع, تدبير, ابتكار, اسباب.

artillera

: توپخانه, توپ, توپ, توپخانه, مهمات, ساز وبرگ.

artillero

: توپچي, شكارچي, تفنگساز.

artista

: هنرور, هنرمند, هنرپيشه, صنعتگر, نقاش و هنرمند, موسيقيدان, وابسته به تسپيس شاعر يوناني, هنرپيشه.

artr tico

: مربوط به ورم و اماس مفصل, ورم فصل, مبتلا به اماس مفصل.

artritis

: ورم مفاصل, اماس مفصل.

artstico

: هنرمندانه, باهنر, مانند هنرپيشه و هنرمند.

arzobispado

: مقام يا قلمرو اسقف.

arzobispo

: اسقف اعظم, مطران.

as

: تك خال,اس,ذره,نقطه,در شرف,ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي,رتبه اول,خلباني كه حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون كرده باشد.

as

: در هرصورت, بهرحال, چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي, بدين گونه, بدينسان, از اين قرار, اينطور, چنين, مثلا, بدين معني كه, پس, بنابر اين.

as ptico

: ضدعفوني شده, بي گند.

as tambi n

: بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.

asaltante

: حمله كننده.

asaltar

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, انبوه مردم, جمعيت, غوغا, ازدحام كردن, ابخوري, ليوان, ساده لوح, دهان, دهن كجي, كتك زدن, عكس شخص محكوم, دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن.

asalter

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, تجاوز كردن به, شكستن, نقض كردن, هتك احترام كردن, بي حرمت ساختن, مختل كردن.

asalto

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, يورش, حمله.

asamblea

: جمع اوري, اجتماع, انجمن, عمل سوار كردن (ماشين يا موتور), همگذاري, مجمع, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش.

asar

: برياني, كباب, بريان كردن, كباب كردن, بريان, سرخ كردن (روي اتش), كباب كردن, سوختن, داد وبيداد, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن, كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن, نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

asar en parrilla

: سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن, كباب كردن, بريان كردن, برشته شدن, برشتن.

asbesto

: پنبه نسوز, پنبه كوهي, سنگ معدني داراي رشته هاي بلند(مانند امفيبل).

ascendencia

: دودمان, تبار.

ascendente

: فراز جو, فراز گراي, صعودي, بالا رونده, سمت الراس, نوك.

ascender

: فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر, بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن, ترفيع دادن, ترقي دادن, ترويج كردن.

ascendiente

: نيا(جمع نياكان), جد, اجداد.

ascensin

: صعود, عروج عيسي به اسمان, معراج.

ascenso

: بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن, ترفيع, ترقي, پيشرفت, جلو اندازي, ترويج.

ascensor

: اسانسور, بالا برنده, بالا بر.

asceta

: رياضت كش, مرتاض, تارك دنيا, زاهد, زاهدانه.

asco

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن

aseado

: بطورمنظم, مرتب, پاكيزه, منظم كردن, اراستن, مرتب كردن.

asear

: مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن.

asedio

: محاصره, احاطه, محاصره كردن.

asegurador

: بيمه گر.

asegurar

: اطمينان دادن, بيمه كردن, مجاب كردن, تحريك احساسات, تجديد و احياي روحيه, بند شلوار, خط ابرو, بابست محكم كردن, محكم بستن, درمقابل فشار مقاومت كردن, اتل, مطملن ساختن, متقاعد كردن, حتمي كردن, مراقبت كردن در, تضمين كردن, بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, بيمه كردن, بيمه بدست اوردن, ضمانت كردن, ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن, اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

asegurarse de

: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن.

asemejarse

: شباهت داشتن, مانستن, تشبيه كردن, مانند بودن, همانند كردن يا بودن.

asentar

: ثبت كردن, داخل شدن.

asentimiento

: موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش.

asentir

: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, موافقت كردن, رضايت دادن, موافقت, پذيرش.

aserto

: تاكيد, اثبات, تاييد ادعا, اظهارنامه, اعلا ميه, بيانيه, اگهي, اخبار, اعلا ن.

asesinar

: كشتن, بقتل رساندن, ترور كردن, قتل عام كردن, كشتار, قتل, كشتار, ادمكشي, كشتن, بقتل رساندن.

asesinato

: قتل, ترور, قتل, كشتار, ادمكشي, كشتن, بقتل رساندن.

asesino

: ادمكش, قاتل, كشنده, قاتل, قاتل, قاتل وار, كشنده, سبع.

aseveracin

: تاكيد, اثبات, تاييد ادعا, اظهارنامه, اعلا ميه, بيانيه, اگهي, اخبار, اعلا ن, درگيري.

aseverar

: اظهاركردن, بطور قطع گفتن, تصديق كردن, اثبات كردن, تصريح كردن, شهادت دادن, ادعا كردن.

asexual

: فاقد خاصيت جنسي, غير جنسي, بدون عمل جنسي.

asfalto

: قير خيابان, اسفالت, قير معدني, زفت معدني.

asfixia

: خفقان, خفه شدن, خفگي.

asfixiar

: خفه كردن, مختنق كردن, خناق پيدا كردن.

asia

: قاره ء اسيا.

asiduo

: داراي پشتكار, ساعي, مواظب.

asiento

: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن, جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

asignaci n

: فوق العاده و هزينه ء سفر, مدد معاش, جيره دادن, فوق العاده دادن.

asignar

: تخصيص دادن, سهم دادن, واگذار كردن, ارجاع كردن, تعيين كردن, مقرر داشتن, گماشتن, قلمداد كردن, اختصاص دادن, بخش كردن, ذكر كردن.

asignar un peso a

: نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.

asignatario

: موصي له, ميراث بر, ارث بر.

asignatura

: زيرموضوع, مبتدا, موكول به, درمعرض گذاشتن.

asilo

: پناهگاه, بستگاه, گريزگاه, نوانخانه, يتيم خانه, تيمارستان.

asilo de hurfanos

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

asimetr a

: عدم تقارن.

asimiento

: فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم.

asimilaci n

: جذب و تركيب غذا (دربدن), تشبيه, يكساني.

asimilar

: يكسان كردن, هم جنس كردن, شبيه ساختن, در بدن جذب كردن, تحليل رفتن, سازش كردن, وفق دادن, تلفيق كردن, همانند ساختن.

asimismo

: نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين, بهمچنين, چنين, نيز, هم, بعلا وه, همچنان.

asimtrico

: بي قرينه, غيرمتقارن, بي تناسب, نامتقارن.

asir

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, كلا ج, ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

asistencia

: كمك, مساعدت, توجه, مواظبت, رسيدگي, تيمار, پرستاري, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمين.

asistencia social

: اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

asistencias

: خرجي, نفقه.

asistente

: يار, كمك, مساعد, ياور, اجودان, معين, معاون, ياور, دستيار, بردست, ترقي دهنده, يار, هم دست, كمك, ياور.

asistir

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك كردن, مساعدت كردن, توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

asistir a

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن.

asitico

: اسيايي, اسيايي, اهل اسيا.

asma

: تنگي نفس, نفس تنگي, اسم, اهو.

asmtico

: تنگ نفس, دچار تنگي نفس, اسمي.

asociaci n

: شركت, انجمن, معاشرت, اتحاد, پيوستگي, تداعي معاني, تجمع, اميزش, چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, تركيب كردن, انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.

asociado

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق.

asociar

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق, همسر, شريك, مصاحب, هم نشين شدن, جور كردن, استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

asociarse a

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

asolear

: افتاب خوردن, باگرماي ملا يم گرم كردن, حمام افتاب گرفتن.

asombrar

: متحيرساختن, مبهوت كردن, مات كردن, سردرگم كردن, سردرگم, متحير, متحير كردن, گيج كردن.

asombro

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت, شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

asombroso

: متحير كننده, شگفت انگيز.

asonancia

: شباهت صدا, هم صدايي, قافيه ء وزني يا صدايي.

aspecto

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, نمود, سيما, منظر, صورت, ظاهر, وضع, جنبه, بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي, خصيصه, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

aspersi n

: توهين, افتراء, اب پاشي و اب افشاني.

aspiraci n

: دم زني, تنفس, استنشاق, اه, ارزو, عروج, تلفظ حرف ح از حلق, شهيق.

aspirador

: خلا ء.

aspirante

: جويا, طالب, داوطلب كار يا مقام, ارزومند, حروف حلقي

aspirar

: ارزو داشتن, ارزو كردن, اشتياق داشتن, هوش داشتن, بلند پروازي كردن, بالا رفتن, فرو بردن, استنشاق كردن.

aspirar a

: تعقيب كردن, تعاقب كردن, تحت تعقيب قانوني قرار دادن, دنبال كردن, اتخاذكردن, پيگيري كردن, پيگرد كردن.

aspirina

: اسپرين.

asqueroso

: منزجر كننده, چركين, كثيف, پليد, درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن, كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه.

asta

: شاخ گوزن, شاخ فرعي, انشعاب شاخ, تير پرچم, ميله پرچم, قطب.

aster

: ستاره, گل ستاره اي, مينا, گل مينا.

asterisco

: نشان ستاره (بدين شكل *), با ستاره نشان كردن.

astigmatismo

: بي نظمي در جليديه ء چشم.

astigmtico

: دچار بي نظمي در جليديه ء چشم, نامنظمي عدسي چشم.

astilla

: باريكه چوب, تراشه, خرده شيشه, تراشه كردن, متلا شي شدن وكردن.

astillar

: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده, تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن, برفك زدن تلويزيون.

astillero

: محل كشتي سازي, كارخانه كشتي سازي.

astr nomo

: ستاره شناس, اخترشناس, منجم.

astral

: ستاره اي, شبيه ستاره, علوي.

astringente

: گس, قابض, جمع كننده, سفت, داروي قابض, سخت گير, دقيق, طاقت فرسا, شاق, تند و تيز.

astrlogo

: منجم, ستاره شناس, طالع بين, احكامي.

astrof sico

: منسوب به فيزيك نجومي, متخصص فيزيك نجومي.

astrol gico

: مربوط به نجوم, منسوب به علم ستاره شناسي.

astrologa

: علم احكام نجوم, طالع بيني, ستاره شناسي.

astronauta

: فضانورد, مسافرفضايي, مسافر فضايي, فضانورد, اهل كرات ديگر.

astronmico

: نجومي, عظيم, بيشمار, وابسته به علم هيلت, نجومي, عظيم, بيشمار, وابسته به علم هيلت.

astronom a

: هيلت, علم هيلت, علم نجوم, ستاره شناسي, طالع بيني.

astucia

: پيشه, هنر, صنعت, مهارت, نيرنگ, زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري, حيله, مكر, دستان و تزوير, تلبيس, روباه صفتي, خيانت, دورويي, حيله, نيرنك, مكر, خدعه, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن.

astuto

: زيرك, ناقلا, دانا, هوشيار, محيل, دقيق, موشكاف, زيرك, عاقل, داراي عقل معاش, ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, زيرك, مكار, حيله باز, ماهر, زيركي, حيله گري, پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه, بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد, بدسگال, موذي, شيطان, بدجنس, ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار, بدسگال, بدكار, شرير, تباهكار, فاسد, بدطينت, نادرست

asumir

: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن, فرض كردن, مسلم دانستن, احتمال كلي دادن, فضولي كردن , فرض كردن, پنداشتن, فرض كنيد, حدس زدن, گمان بردن, حدس, گمان, تخمين, ظن.

asuncin

: فرض, پنداشت.

asunto

: كار, امر, كاروبار, عشقبازي(با جمع هم ميايد), سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت , مورد, غلا ف, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن, موضوع, مبحث, عنوان, سرفصل, ضابطه.

asustar

: هشدار, اگاهي از خطر, اخطار, شيپور حاضرباش, اشوب, هراس, بيم و وحشت, ساعت زنگي, :از خطر اگاهانيدن, هراسان كردن, مضطرب كردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك, از جا پراندن, تكان دادن, رم دادن, رمانيدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگي.

at nito

: صامت, لا ل, گنگ

ata er

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

atacar

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

atad

: جعبه كوچك, جعبه جواهر, صندوق ياتابوت, تابوت.

atadura

: انقياد, جلد.

ataque

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

atar

: مقيد كردن, جلد كردن, بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن, بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, پيچ وخميدگي, گرفتاري, مانع, محظور, گير, تكان دادن, هل دادن, بستن (به درشكه وغيره), انداختن, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

atascar

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, كنده, كلوخه, قيد, پابند, ترمز, :سنگين كردن, كندكردن, مسدودكردن, بستن (لوله), متراكم وانباشته كردن, پابند, دو شاخه, ايست, ايستادن, ايستاندن.

atav o

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

atavio

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش.

atavismo

: نياكان گرايي, شباهت به نياكان, برگشت بخوي نياكان.

ate sta

: وابسته به انكار خدا.

atencin

: توجه, رسيدگي, ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام.

atender

: تعليم از راه گوش دادن, گوش دادن (به), استماع كردن, نجوا كردن.

atender a

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

atenerse

: اطاعت كردن, فرمانبرداري كردن, حرف شنوي كردن, موافقت كردن, تسليم شدن.

atenido

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

atentado

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن.

atento

: مواظب, ملتفت, متوجه, بادقت, بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, متوجه, مواظب, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

atenuaci n

: ميرايي, تضعيف.

atenuar

: ضعيف شذن, رقيق كردن, تخفيف دادن, كاستن از, كم كردن, كوچك كردن, نازك كردن, كم تقصيرقلمدادكردن, كم ارزش قلمداد كردن, سبك كردن, تخفيف دادن, تسكين دادن.

ateo

: منكر خدا, خدانشناس, ملحد, بي خدا.

aterido

: كرخ, بيحس, كرخت, بيحس يا كرخت كردن.

aterrar

: ارعابگري كردن, با تهديد وارعاب كاري انجام دادن, با تهديد وارعاب حكومت كردن, ترور كردن.

aterrizaje

: ورود بخشكي, فرودگاه هواپيما, بزمين نشستن هواپيما, پاگردان.

aterrizar

: زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن.

aterrorizar

: وحشت زده كردن.

atesmo

: انكار وجود خدا, الحاد, كفر.

atesorar

: انباشتن, جمع شده, جمع شونده, اندوختن, رويهم انباشتن, اندوخته, ذخيره, احتكار, ذخيره كردن (بيشتر با up ), احتكاركردن, انباشتن, گنج.

atestar

: گواهي دادن (با to ), شهادت دادن, سوگند ياد كردن, تصديق امضاء كردن.

atinado

: درست, دقيق.

atizar

: سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.

atl tico

: ورزشي, پهلواني, تنومندي, ورزشكار.

atlas

: مهره ء اطلس, قهرماني كه دنيا را روي شانه هايش نگهداشته است, كتاب نقشه ء جهان.

atleta

: ورزشكار, پهلوان, قهرمان ورزش, ژوك , سرباز اسكاتلندي.

atletismo

: علم ورزش, ورزشكاري, پهلواني, زور ورزي.

atmico

: اتمي, تجزيه ناپذير.

atmosf rico

: هوايي, جوي.

atmsfera

: پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي).

atn

: ماهي توناياتون, هر نوع ماهي اسقومري اقيانوسي.

atomizaci n

: شكافتن, انشقاق, شكستن هسته اتمي.

atontado

: زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن, مست, تلو تلو خورنده, سست.

atormentador

: زجر دهنده, عذاب دهنده, شكنجه دهنده.

atormentar

: عذاب دادن, تحريف كردن, به خود پيچيدن, تقلا كردن, زجر, عذاب, شكنجه, ازار, زحمت, عذاب دادن, زجر دادن.

atornillar

: پيچ خوردگي, پيچاندن, پيچيدن, پيچ دادن, وصل كردن, گاييدن, پيچ.

atpico

: غيرمعمولي, بيقاعده.

atr s

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, كودن, عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه, عقب دار, پس قراول, بطرف عقب, عقبي.

atracar

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

atraccin

: كشش, جذب, جاذبه, كشندگي.

atractivo

: بطمع انداختن, تطميع كردن, شيفتن, درخواست, التماس, جذبه, استيناف, كشش, جذب, جاذبه, كشندگي, كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده, خوبرو, خوش ايند, خوش منظر, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

atraer

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف, جلب كردن, جذب كردن, مجذوب ساختن, فريفتن, اغواكردن, تطميع, بدام كشيدن, جلب كردن.

atrapar

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

atrasado

: به عقب, دير امده, موعد رسيده, سر رسيده, عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدني).

atrasarse

: پس افت, تاخير.

atraso

: به عقب, درپشت, بدهي پس افتاده, پس افت, تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

atravesar

: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن, ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

atrayente

: كشنده, جاذب, جالب, دلكش, دلربا, فريبنده.

atreverse

: يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي.

atrevido

: يارايي, جسور, متهور, جرات, شهامت, پردلي.

atribu ble

: قابل اسناد, قابل نسبت دادن, نسبت دادني.

atribuir

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)

atributo

: نشان, خواص, شهرت, افتخار, نسبت دادن, حمل كردن (بر)

atrincherar

: تجاوز كردن به, خندق كندن, درسنگرقراردادن.

atrio

: اطاق مياني خانه هاي روم قديم, ان قسمت از دهليز قلب كه خون سياهرگي به ان مي ريزد.

atrocidad

: سبعيت, بيرحمي, قساوت.

atrofia

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن.

atrofiar

: لا غري, ضعف بنيه, نقصان قوه ء ناميه, لا غركردن, خشك شدن, لا غر شدن, پژوليدن, پژمرده كردن يا شدن, پلا سيده شدن.

atropellar

: تصادم كردن, بهم خوردن.

atroz

: با شرارت بي پايان, بيرحم, ستمگر, سبع, زشت, شنيع, شرير, ظالم, فجيح, تاثر اور, مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش.

atrvez

: از ميان, از وسط, از توي, بخاطر, بواسطه, سرتاسر, از اغاز تا انتها, كاملا, تمام شده, تمام.

aturdimiento

: گيجي, سردرگمي, بهت, حيرت, درهم ريختگي, اغتشاش, بي ترتيبي.

aturdir

: مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, گيج كردن, خيرگي,, سراسيمه كردن, گيج كردن, گرم شدن كله (در اثر مشروب), دست پاچه كردن, عصباني كردن, اشفتن, مضطرب كردن, سراسيمگي, دست پاچگي, بهت زده كردن, گيج كردن, سردرگم كردن, سرگشته كردن, سراسيمه كردن, گيج كردن, بي حس كردن, حيرت زده كردن, گيجي.

audacia

: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

audaz

: بي پروا, بي باك, متهور, بي باكانه, بيشرم, بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت.

audfono

: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.

audibilidad

: رسايي صدا, قابليت استماع.

audible

: شنيدني, سمعي.

audiblemente

: باصداي رسا.

audici n

: شنوايي, قدرت استماع, استماع, ازمايش هنرپيشه, سامعه

audiencia

: بار, ملا قات رسمي, حضار, مستمعين, شنودگان.

audio

: سمعي, شنيداري.

auditivo

: مربوط بشنوايي يا سامعه, مربوط به مميزي و حسابداري.

auditor

: مامور رسيدگي, مميز حسابداري, شنونده, مستمع.

auditorio

: بار, ملا قات رسمي, حضار, مستمعين, شنودگان, تالا ر كنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

auge

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن

augurar

: غيب گو, فال بين, فالگير, شگون, پيش بيني كردن (باتفال).

augurio

: فال, نشانه, پيشگويي, بفال نيك گرفتن.

augusto

: همايون, بزرگ جاه, عظيم, عالي نسب, ماه هشتم سال مسيحي كه 13 روزاست, اوت, محترم, معزز, قابل احترام, ارجمند, مقدس.

aula

: اموزگاه, كلا س درس.

aula magna

: تالا ر كنفرانس, تالا ر شنوندگان, شنودگاه.

aullar

: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن, فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله, صداهاي ناهنجار ايجاد كردن, ناله و شيون كردن, زوزه كشيدن, عوعو كردن, زوزه.

aullido

: زوزه كشيدن, فرياد زدن, عزاداري كردن.

aumentar

: افزودن, زياد كردن, علا وه كردن, زياد شدن, تقويت كردن , بلند كردن, بلندتر كردن, بالا بردن, زياد كردن, شديد كردن, بسط دادن, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

aumento

: افزايش, رشد پيوسته, بهم پيوستگي, اتحاد, يك پارچگي, افزايش بهاي اموال, افزايش ميزان ارث, افزايش, اضافه, افزايش, بالا بردن, رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

aumento de sueldo

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

aun

: اگر, چنانچه, ايا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, اي كاش,كاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض.

aunar

: تركيب كردن, متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن, بهم پيوست, متحد كردن, يكي كردن, متفق كردن, وصلت دادن, تركيب كردن, سكه قديم انگليسي.

aunque

: اگرچه, ولواينكه, اگرچه, گرچه, هرچند, بااينكه, زوج, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

aura

: نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل), رايحه, تشعشع نوراني.

aureola

: هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء).

auricular

: سمعك, بلندگوي گوشي, گوشي تلفن.

ausencia

: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان.

ausente

: غايب, مفقود, غيرموجود, پريشان خيال, مالك غايب, غايب, مفقودالا ثر, شخص غايب, كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت.

ausentismo

: حالت غايب بودن, غيبت.

austeridad

: سختي, تروشرويي, رياضت, سادگي زياده از حد.

austero

: سخت, تند و تلخ, رياضت كش, تيره رنگ.

australino

: بومي, ساكن اوليه, اهلي, قديم, گياه بومي.

aut crata

: حاكم مطلق, سلطان مستبد, سلطان مطلق.

aut grafo

: دستخط خود مصنف, خط يا امضاي خود شخص, دستخط نوشتن, از روي دستخطي رونويسي كردن(مثل عكس), توشيح كردن.

autenticaci n

: تصديق, سنديت.

autenticar

: اعتباردادن, سنديت يا رسميت دادن, تصديق كردن.

autenticidad

: اعتبار, سنديت, صحت.

autentificar

: اعتباردادن, سنديت يا رسميت دادن, تصديق كردن.

autismo

: خيال پرستي, عدم توجه بعالم مادي, وهم گرايي.

autmata

: ماشين, ماشين خودكار.

autnomo

: مستقل, خودمختار, ارادي, عمدي, خودبخود, منسوب به دستگاه عصبي خودكار, داراي حكومت مستقل, خودمختار, داراي زندگي مستقل, خودكاربطور غير ارادي, واحد كنترل داخلي, مستقل, خود مختار, داراي قدرت مطلقه.

autntico

: صحيح, معتبر, درست, موثق, قابل اعتماد, اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه, راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

auto

: پيونديست بمعني' خود 'و' وابسته بخود 'و' خودكار'.(.n): خودرو, ماشين سواري.

autobiograf a

: خودزيستنامه, خود زندگي نامه, نگارش شرح زندگي شخصي بوسيله ء خود او.

autobs

: گذرگاه, مسير عمومي, كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن, اتوبوس, توده مردم, عامه.

autobus

: گذرگاه, مسير عمومي.

autocracia

: حكومت مطلق, حكومت مستقل.

autocrtico

: مطلق, مستقل, استبدادي.

autom ticamente

: خودبخود, بطور خودكار, بطور غيرارادي.

automatizaci n

: كنترل و هدايت دستگاهي بطور خودكار, دستگاه تنظيم خودكار.

automatizar

: بصورت خودكار دراوردن, بطور خودكار عمل كردن, خودكار بودن, كامپيوتري كردن.

automotor

: خودرو, مربوط به وسايل نقليه خودرو.

automovilista

: ماشين سوار.

automtico

: دستگاه خودكار, خودكار, مربوط به ماشينهاي خودكار, غير ارادي.

automvil

: خودرو, اتومبيل, ماشين متحرك خودكار, ماشين خودرو, اتومبيل راندن, اتومبيل سوار شدن, اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, خودرو سواري.

autonom a

: خودگراني.

autopista

: تندراه, شاهراه مخصوص وسايط سريع السير, شاهراه, بزرگراه, راه.

autopista de peaje

: جاده, شاهراه, باج راه.

autopsia

: كالبد شكافي, تشريح مرده, تشريح نسج مرده

autor

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن, نويسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

autor a

: تاليف و تصنيف, نويسندگي, احداث, ايجاد, ابداع, ابتكار, اصل, اغاز.

autoridad

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور.

autoritario

: طرفدار تمركز قدرت در دست يكنفر يا يك هيلت, طرفدار استبداد, امر, مقتدر, توانا, معتبر.

autorizacin

: اجازه, اختيار, اختيار, اجازه, زدودگي, ترخيص, اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصي.

autorizar

: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, اجازه دادن, اختيار دادن, تصويب كردن.

autorizati n

: سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

autosugestin

: تلقين بنفس, القاء بنفس.

autov a

: جاده, شاهراه, باج راه.

auxiliar

: كمكي.

auxilio

: كمك, مساعدت.

avalancha

: بهمن.

avance

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده.

avanzado

: پيشرفته, ترقي كرده, پيش افتاده, جلوافتاده.

avanzar

: جلو رفتن, جلو بردن, پيشرفت, مساعده, خزيدن, مورمور شدن, اينچ, مقياس طول برابر 45/2 سانتي متر.

avaricia

: زياده جويي, از, حرص, طمع.

avaro

: حريص, ازمند, طماع, زياده جو, ادم خسيس.

ave

: پرنده, مرغ, جوجه, مرغان, مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن.

avellanado

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.

avellano

: درخت فندق, چوب فندق, رنگ فندقي.

avena

: جو دو سر, جو صحرايي, يولا ف, شوفان, جو دادن, ارد جو دوسر, شورباي ارد جو دوسر.

avenate

: اماج, فرني, حريره, تنبيه, فرسوده كردن, عاجز كردن, ناتوان كردن.

aventajar

: تجاوز كردن, متجاوز بودن, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.

aventura

: سرگذشت, حادثه, ماجرا, مخاطره, ماجراجويي, تجارت مخاطره اميز, :در معرض مخاطره گذاشتن, دستخوش حوادث كردن, با تهور مبادرت كردن, دل بدريا زدن, خود را بمخاطره انداختن.

aventurero

: حادثه جو, ماجرا جو, جسور, بي پروا, ماجراجويانه, با بي پروايي, جسورانه, پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلير, مخاطره طلب, حادثه جو.

avera

: تفكيك, از كار افتادگي.

avergonzado

: شرمسار, خجل, سرافكنده, شرمنده.

avergonzar

: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن, دست پاچه كردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن, شرم, خجلت, شرمساري, ازرم, ننگ, عار, شرمنده كردن, خجالت دادن, ننگين كردن.

averiado

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

averiguar

: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن, جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , جستار كردن, رسيدگي كردن(به), وارسي كردن, بازجويي كردن(در), تحقيق كردن, استفسار كردن, اطلا عات مقدماتي بدست اوردن, بازبيني كردن, تحقيق كردن.

aversi n

: زشتي, پليدي, نفرت, كراهت, نجاست, عمل شنيع, بيزاري, نفرت, مخالفت, ناسازگاري, مغايرت, بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن , دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بيزاري, دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

aves

: مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن, مرغ وخروس, مرغ خانگي, ماكيان.

aves de corral

: مرغ وخروس, مرغ خانگي, ماكيان.

avestruz

: شتر مرغ.

avi n

: هواپيما, طياره, هواپيما, طياره, هواپيما, هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

aviacin

: هواپيمايي, هوانوردي.

aviador

: هوانورد, خلبان.

avicultor

: كسي كه مرغداري ميكند, متصدي مرغان.

avidez

: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.

avin de reacci n

: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

avisar

: گوش بزنگ, هوشيار, مواظب, زيرك, اعلا م خطر, اژيرهوايي, بحالت اماده باش درامدن يا دراوردن, هشدار دادن, اگاه كردن, اخطار كردن به, تذكر دادن.

aviso

: ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, اخطار, اگاه سازي, اخطار, تحذير, اشاره, زنگ خطر, اعلا م خطر, عبرت, اژير, هشدار.

avisp n

: زنبور سرخ.

avispa

: زنبور (بي عسل).

avivar

: سرزنده, باروح, جاندار, روح دادن, زندگي بخشيدن, تحريك و تشجيع كردن, جان دادن به, زندگي بخشيدن, حيات بخشيدن, جان دادن, نيرودادن, روح بخشيدن, روح دادن.

avos

: بچه گربه, بچه جانوران, بچه زاييدن(گربه), تغار, سطل, توشه سرباز, اسباب كار, بنه سفر.

axial

: محوري.

axioma

: اصل, اصل موضوعه.

axiomtico

: بديهي, حاوي پند يا گفته هاي اخلا قي.

ay

: اه, افسوس, اويخ, ها, به, وه(علا مت تعجب و اندوه).(.n) علا مت صفر, عددصفر, واي بر, اه, علا مت اندوه و غم, غصه, پريشاني.

aya

: حاكم زن, مديره, زني كه مواظبت بچه يا اشخاص جوان را بعهده ميگيرد, زن حاكم.

ayer

: ديروز, روز پيش, زمان گذشته.

ayuda

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك, مساعدت, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور, اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

ayudante

: يار, كمك, مساعد, ياور, اجودان, معين, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, يار, هم دست, كمك, ياور.

ayudar

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور, كمك كردن, مساعدت كردن, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور.

az car

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, قند, شكر, شيريني, ماده قندي, با شكر مخلوط كردن, تبديل به شكر كردن, شيرين كردن, متبلور شدن.

azada

: كج بيل, كج بيل زدن, بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.

azadn

: كج بيل, كج بيل زدن.

azadonar

: كج بيل, كج بيل زدن.

azafata

: زن ميزبان, زن مهماندار, بانوي صاحبخانه, ناظر خرج مونث, مهماندار هواپيما.

azar

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , اتفاقي, برحسب تصادف, اتفاقا, شانس, بخت, اقبال, خوشبختي.

azor

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

azoramiento

: خجالت.

azotar

: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تنبيه كردن, انتقاد سخت كردن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

azote

: تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

azucarar

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

azucena

: سوسن سفيد, زنبق, زنبق رشتي.

azul

: لا جورد, رنگ نيل, اسمان نيلگون, لا جوردي, سنگ لا جورد, ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون.

azulado

: مايل به ابي, ابي فام.

azulejo

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

B

b gamo

: مرد دو زنه, زني كه دو شوهر دارد, داراي دو زن يا دو شوهر.

b lido

: سنگ اسماني بزرگ, شهاب روشن, نارنجك, گلوله انفجاري.

b ltico

: درياي بالتيك در شمال اروپا, وابسته به بالتيك.

b pode

: دوپايه.

b sico

: پايه اي, اساسي.

b sket

: بازي بسكتبال.

b veda

: كمان, طاق, قوس, بشكل قوس ياطاق دراوردن,(.ادج): ناقلا, شيطان, موذي, رءيس, اصلي, : پيشوندي بمعني' رءيس' و' كبير' و' بزرگ.' , طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.

ba ar

: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني.

ba o

: شستشو, استحمام, شستشوكردن, ابتني كردن, حمام گرفتن, گرمابه, حمام فرنگي, وان, حمام, گرمابه.

baarse

: شستشوكردن, استحمام كردن, شستشو, ابتني.

babero

: نوشيدن, اشاميدن, پيش بند بچه.

babor

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.

babosa

: گلوله بي شكل, چارپاره, جانور كندرو, جانور تنبل, گردونه كندرو, اسب كندرو, يك جرعه مشروب, تكه فلز خام, مثل حلزون حركت كردن, يواش يواش وكرم واربيهوده وقت گذراندن, لول زدن, ضربت مشت, ضربت سنگين زدن به.

babuno

: اشكال مضحك, شكل عجيب و غريب, يكنوع ميمون يا عنتر دم كوتاه.

bacalao

: كيسه, كيسه كوچك, چنته, غلا ف سبوس, پوسته, فضاي داخل خليج يادرياچه, نوعي ماهي, ماهي روغن كوچك, قسمي ماهي.

bacanal

: وابسته به باكوس, الهه ء باده و باده پرستي, ميگسار و باده پرست, عياش, جشن باده گساري, جشن و شادماني پر سر و صدا.

bacarr

: باكارا, يكنوع بازي ورق.

bache

: گودال, كاوي, سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن.

bachiller

: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب.

bachillerato

: ليسانسيه يا مهندس, درجه باشليه.

bacilar

: عصايي شكل, بشكل ميله هاي كوچك, ميله ميله.

bacilo

: باكتريهاي ميله اي شكل كه توليد هاگ ميكنند(مثل باسيل سياه زخم), باسيل.

baco

: چرتكه, تخته روي سرستون (معماري), گنجه ظرف, لوحه مربع موزاءيك سازي.

bacteriolgico

: وابسته به باكتري, ميكربي.

bad

: پيشوندي بمعني بد و مضر.

badajo

: زبانه زنگ, كف زننده.

bah a

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

bailador

: رقاص.

bailar

: رقصيدن, رقص.

bailarin

: رقاص.

bailarina

: رقاصه, رقاصه بالت.

bailarn

: رقاص.

baile

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك, بالت, رقص ورزشي و هنري, رقصيدن, رقص.

baista

: استحمام كننده.

baja

: زمين باتلا قي, كاهش فعاليت, ركود, دوره رخوت, افت, ريزش, يكباره پايين امدن يا افتادن, يكباره فرو ريختن, سقوط كردن, خميده شدن.

bajada

: نسب, نژاد, نزول, هبوط.

bajar

: كاستن, كاهش, پايين امدن, فرود امدن, نزول كردن, پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن.

bajista

: خشن, بي تربيت, مثل خرس, خرس وار.

bajo

: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد, درزير, پايين, مادون, صداي گاو, مع مع كردن, : پست, كوتاه, دون, فرومايه, پايين, اهسته, پست ومبتذل, سربزير, فروتن, افتاده, كم, اندك, خفيف, مشتعل شدن, زبانه كشيدن, كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن, كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين.

bal

: صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه.

bal n

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك.

bal stico

: پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.

bala

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك, گلوله, گلوله تفنگ.

bala de ca n

: گلوله توپ, سريع السير حركت كردن.

balad

: ناچيز.

balance

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن, بودجه.

balanza

: كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

balar

: بع بع كردن, صداي بزغاله كردن, ناله كردن, بع بع.

balaustrada

: طارمي, نرده, جان پناه, سنگر, سپر, محجر, ديواره, نرده, نرده, ريل, سرزنش.

balaustre

: ستون كوچك گچ بري شده, ستون نرده.

balbucear

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن, گيركردن, لكنت زبان پيدا كردن, با شبهه وترديد سخن گفتن, تزلزل يا لغزش پيداكردن, كوركورانه جلورفتن, اشتباه كردن, لكنت زبان پيدا كردن, من من كردن, توپ را از دست دادن, سنبل كردن, كورمالي, اشتباه.

balc n

: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا, دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.

balcon

: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا.

baldaqun

: سايبان, خيمه, كروك اتومبيل, سايبان گذاشتن.

balde

: دلو, سطل, سطل, دلو, بقدر يك سطل.

baliza

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن.

ballena

: وال, نهنگ, عظيم الجثه, نهنگ صيد كردن, قيطس.

ballestera

: تيراندازي, كمانداري.

ballet

: بالت, رقص ورزشي و هنري.

balneario

: چشمه معدني, اب معدني.

baloncesto

: بازي بسكتبال.

balonvolea

: بازي واليبال.

balotaje

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن.

balotar

: راي, اخذ راي, دعا, راي دادن.

bamb

: خيزران, ني هندي, چوب خيزران, عصاي خيزران, ساخته شده از ني.

banal

: پيش پا افتاده, مبتذل, معمولي, همه جايي.

banalidad

: ابتذال, پيش پا افتادگي.

bancarrota

: ورشكستگي, افلا س, توقف بازرگان, خرابي, قصور, عدم موفقيت.

banco

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن, نيمكت, كرسي قضاوت, جاي ويژه, روي نيمكت يامسند قضاوت نشستن يا نشاندن, نيمكت گذاشتن (در), بر كرسي نشستن.

banda

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

bandada

: رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.

bandeja

: سيني, طبق, جعبه دو خانه.

bander n

: پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن.

bandera

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش, پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن, متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

bandidaje

: راهزني, سرقت مسلح.

bandido

: سارق مسلح, راهزن, قطاع الطريق.

banera

: وان حمام, جاي شستشوي بدن درحمام.

banjo

: بانجو, نوعي تار.

bano

: ابنوس, درخت ابنوس.

bano

: حمام, گرمابه.

banquero

: بانك دار, صراف.

banqueta

: بالش زير زانويي, كلا له علف درهم پيچيده, پياده رو.

banquete

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم.

banquetear

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

bao de sol

: حمام افتاب.

bar

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, قفسه جاي ظرف, بوفه, اشكاف, رستوران, كافه, مشت, ضربت, سيلي, ميخانه ادمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود, خمار(كهامماار), تالا ر, سالن زيبايي, رستوران, مشروبفروشي.

bar n

: بارون, شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.

bar tono

: صداي بين بم و زير(باريتون).

bara nda

: خرابي, غارت, ويران كردن.

barajar

: برزدن, بهم اميختن, بهم مخلوط كردن, اين سو وان سو حركت كردن, بيقرار بودن.

barandilla

: سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن, نرده, ريل, سرزنش.

baratador

: معامله گر پاياپاي.

baratera

: خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول, خيانت در امانت, ستيزه جو.

barato

: ارزان, جنس پست, كم ارزش, پست, ارزان, كم خرج, معقول, صرفه جو, ساده.

barba

: ريش, خوشه, هرگونه برامدگي تيزشبيه مو و سيخ در گياه و حيوان, مقابله كردن, ريش داركردن, چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون).

barbacoa

: برياني, كباب, بريان كردن, كباب كردن, بريان.

barbarie

: سخن غيرمصطلح, وحشيگري, بربريت.

barbeche

: زرد كمرنگ, غيره مزروع (زمين), ايش, زمين شخم شده و نكاشته, باير گذاشته, ايش كردن شخم كردن.

barbero

: سلماني كردن, سلماني شدن, سلماني.

barbilla

: چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون), كنش كاو, داراي كنش كاو كردن, با كنش كاو بهم پيوستن, جفت كردن نر و مادگي ياكام و زبانه لبه تخته و امثال ان.

barbiturato

: نمك اسيد باربيتوريك, مشتقات اسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب اورتجويز ميشود.

barca

: كشتي كوچك, قايق, كرجي, هرچيزي شبيه قايق, قايق راني كردن.

barcaza

: دوبه, كرجي, با قايق حمل كردن, سرزده وارد شدن.

barco

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن, پوست درخت, باركاس, كرجي, كشتي كوچك, قايق, كرجي, هرچيزي شبيه قايق, قايق راني كردن, كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو, اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

barco de vapor

: كشتي بخار.

bardo

: زره اسب, شاعر(باستاني), رامشگر, شاعر و اوازخوان.

barman

: مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند, كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار.

barmetro

: هواسنج, ميزان الهواء, فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا).

barnizar

: لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم), رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني, لا ك الكل, لا ك الكل زدن به, جلا زدن به, جلا دادن, لعاب زدن به, داراي ظاهرخوب كردن, صيقلي كردن, جلا, صيقل.

barom trico

: وابسته به سنجش فشار هوا.

barometra

: سنجش فشار هوا.

baronesa

: بانوي بارون, همسر بارون.

barquillo

: شيريني پنجره اي, نان فطير, كلوچه يا نان پخته شده در قالب هاي دو پارچه اهني.

barra

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, ميله.

barra invertida

: واكنش شديد.

barraca

: سربازخانه, منزل كارگران, كلبه يا اطاقك موقتي, انباركاه, درسربازخانه جادادن, كلبه, خانه, خانه كوچك وسردستي ساخته شده, كاشانه, زيستن, كلبه, در كلبه زندگي كردن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.

barranco

: دره گود و باريك, ابگذر, ابكند, ابگذر, كاريز, مجرا, راه اب, زهكش, دره كوچك, كارد, كندن, درست كردن.

barrena

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

barrena pequea

: مته, پر ماه, سوراخ كننده, گردبر, سوراخ كردن, مته كردن.

barrenita

: مته, پر ماه, سوراخ كننده, گردبر, سوراخ كردن, مته كردن.

barrer

: روفتن, جاروب كردن, زدودن, از اين سو بان سوحركت دادن, بسرعت گذشتن از, وسعت ميدان ديد, جارو.

barrera

: مانع, سرزنش, توبيخ, سركوفت, طعنه, ريل خط اهن, خط اهن, نرده, نرده كشيدن, توبيخ كردن.

barricada

: سنگربندي موقتي, مانع, مسدود كردن (بامانع).

barricada de alambre de p s

: سد درختي.

barriga

: شكم, بطن, شكم, طبله, شكم دادن وباد كردن.

barril

: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن, بشكه, خمره چوبي, چليك.

barrilete

: سرداب.

barrilito

: سرداب.

barrio

: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك, همسايگي, مجاورت, اهل محل, ربع.

barrio bajo

: محله كثيف, خيابان پر جمعيت, محلا ت پر جمعيت وپست شهر

barro

: گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا, لجن وگل, لعاب, چيز چسبناك, لجن مال كردن, خزيدن.

barroco

: غريب, ارايش عجيب وغريب, بي تناسب, وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم, سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.

barrote

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب.

basalto

: نوعي سنگ چخماق يا اتش فشاني سياه.

basamento

: طبقه زير, زير زمين, سرداب.

basar

: پايه, مبنا, پايگاه, زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

bascas

: دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

base

: پايه, مبنا, پايگاه, اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد.

basilisco

: اوقات تلخ, رنجيده, خشمناك, دردناك, قرمز شده, ورم كرده, دژم, براشفته, پرتابه اي وابسته به علم پرتاب گلوله, مربوط بعلم حركت اجسامي كه درهوا پرتاپ ميشوند.

baslica

: قصرسلطنتي, سالن دراز ومستطيل, كليساهايي كه سالن دراز دارند.

bast n

: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

bastante

: كافي, بس, باندازه ء كافي, نسبتا, انقدر, بقدركفايت, باندازه, بسنده, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن, كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا, سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا, بس, بسنده, كافي, شايسته, صلا حيت دار, قانع.

bastar

: بس بودن, كفايت كردن, كافي بودن, بسنده بودن.

bastardo

: حرامزاده, جازده.

bastilla

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.

bastin

: باستيون, سنگر و استحكامات.

basto

: خام, ناپخته, زمخت.

basura

: زباله, اشغال, جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني, بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.

basural

: رو گرفت, روبرداري كردن.

basurero

: رو گرفت, روبرداري كردن.

bata

: لباس كندن, جامه معمولي (در مقايسه با اونيفورم).

bata suelta

: لباس توي خانه بانوان.

batalla

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, نزاع, غوغا, كشمكش, جنجال, مشاجره, كشمكش كردن, دست بيقه شدن با, ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.

batallar

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن.

batalln

: گردان, نيروهاي ارتشي.

bate

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

batear

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

batelero

: كرجي بان, قايقران.

bater a

: باطري.

batido

: خردكردن, داغان كردن, پي درپي زدن, خراب كردن, خمير(دراشپزي), خميدگي, خميدگي پيداكردن, باخميرپوشاندن, خميردرست كردن.

batidor

: كتك زننده, زننده, طبال.

batidora

: اميزنده, مخلوط كن.

batiente

: قاب, چارچوب, قاب كردن, تير عمودي چارچوپ, چهار چوپ درب و هر چيز ديگري, ستون, لغاز, تير بيرون امده.

batir

: تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, بوسيله اسباب گردنده (مثل چرخ) جلو رفتن, بافعاليت فكري چيزي بوجود اوردن, كره سازي, داءما وشديدا چيزي را تكان دادن وبهم زدن, ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

batista

: باتيست (نوعي پارچه لطيف), پاتيس, نوعي پارچه كتاني ظريف, قميص, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافي كردن.

batracio

: غوك, وزغ.

baturrillo

: اميخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسيقي مختلط.

batuta

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران.

baudio

: علا مت در ثانيه.

bautismal

: وابسته به غسل تعميد.

bautismo

: تعميد, غسل تعميد, ايين غسل تعميد و نامگذاري.

bautizar

: تعميد دادن, بوسيله تعميد نامگذاري كردن, نام گذاري كردن (هنگام تعميد), تعميد دادن.

bautizo

: مراسم تعميد ونامگذاري بچه.

baya

: دانه, حبه, تخم ماهي, ميوه توتي, توت, كوبيدن, زدن, دانه اي شدن, توت جمع كردن, توت دادن, بشكل توت شدن, سته.

bayeta

: نوعي فلا نل روميزي.

bazar

: بازار, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه, بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

bblico

: مطابق كتاب مقدس, وابسته به كتاب مقدس.

be

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش.

beatificar

: سعادت جاوداني بخشيدن, امرزيدن, مبارك خواندن.

beb

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن.

bebe

: طفل, نوزاد, كودك, شخص ساده و معصوم.

beber

: اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب.

bebida

: مشروب, اشاميدني, نوشابه, شربت, اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب.

beca

: اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن, تحقيق, دانش, كمك هزينه دانشجويي, فضل وكمال.

becerro

: گوساله, نرمه ساق پا, ماهيچه ساق پا, چرم گوساله, تيماج.

beef

: باريكه گوشت كبابي.

beige

: رنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاكستري, پارچه اي كه از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود.

beisbol

: بازي بيس بال.

belga

: بلژيكي, اهل بلژيك.

belicosidad

: تجاوز, جنگ, محاربه, كج خلقي.

belicoso

: مبارز, جنگجو, اهل مجادله ودعوا.

beligerante

: متحارب, متخاصم, جنگجو, داخل درجنگ.

beligerencia

: حالت ادم متجاوز, تجاوز.

bellaco

: رند, ادم رذل, فرومايه, پست و حقير, ادم دغل, رند, ناقلا, بذله گو, هرس كردن, از علف هرزه پاك كردن, حيوان عظيم الجثه سركش, اسب چموش, گول زدن, رذالت و پستي نشان دادن, ناكس, ادم پست, تبه كار, شرير, بدذات, پست.

bellaquer a

: رذالت.

belleza

: زيبايي, خوشگلي, حسن, جمال, زنان زيبا, نگاه كننده, خوش قيافه, نگهدار, شبان.

bello

: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب.

bellota

: ميوه ء تيره ء درختان بلوط (مازو).

ben volo

: كريم, نيكخواه, خيرانديش.

bencina

: هيدروكربور معطر وبي رنگي بفرمول 6ح6ص كه از تقطير قطران بدست ميامد, بنزين, گازولين, بنزين, گازولين, بنزين, بنزين.

bendecir

: تقديس كردن, بركت دادن, دعاكردن, مبارك خواندن, باعلا مت صليب كسي را بركت دادن.

bendicin

: دعاي خير, دعاي اختتام, بركت, نيايش, بركت, دعاي خير, نعمت خدا داده, دعاي پيش از غذا, نعمت, موهبت.

beneficiar

: منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن.

beneficiario

: وظيفه خوار, بهره بردار, ذيحق, ذينفع, استفاده.

beneficio

: بابت, از طرف, منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن, استدعا, فرمان يادستوري بصورت استدعا, عطيه, لطف, احسان, بخشش, سود, نفع, سود بردن.

beneficioso

: سودمند, مفيد, نافع, پرمنفعت, بااستفاده.

benevolencia

: خير خواهي, نيك خواهي, نوع پرستي, سخاوتمندي.

benigno

: مهربان, ملا يم, لطيف, خوش خيم, بي خطر.

berenjena

: بادنجان.

bergantn

: نوعي كشتي دو دگلي سبك و سريع السير.

berilo

: ياقوت كبود, بزادي, سيليكات بريليوم و الومينيوم, رنگ ابي متمايل به سبز.

berro

: شاهي ابي, اب تره, رنگ شاهي ابي.

berza

: كلم, دله دزدي, كش رفتن, رشد پيدا كردن (مثل سركلم).

besar

: بوس, بوسه, ماچ, ملچ ملچ, بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

beso

: بوس, بوسه, ماچ, ملچ ملچ, بوسه, بوس, ما, بوسيدن, بوسه گرفتن از, ماچ كردن.

bestia

: چهارپا, حيوان, جانور.

bestialidad

: جانورخويي, حيوانيت, وحشي گري, حيوان صفتي.

besuquearse

: گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن, حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

bet n

: قير معدني, قيرنفتي, قير طبيعي.

bfalo

: گاو وحشي, پريشان كردن, ترساندن.

bho

: جغد, بوف.

bi logo

: زيست شناس, عالم علم الحيات.

bibli grafo

: منقد ومحقق كتاب, كتاب شناس.

biblia

: كتاب مقدس كه شامل كتب عهد عتيق وجديد است, بطو ركلي هر رساله ياكتاب مقدس.

biblifilo

: دوستدار كتاب, كتاب جمع كن, عاشق شكل وظاهر كتب.

bibliob s

: كتابخانه سيار.

bibliograf a

: تاريخچه ياتوضيح كتب, فهرست كتب, كتاب شناسي.

bibliogrfico

: مربوط به فهرست كتب, مربوط به فهرست كتب.

biblioteca

: كتابخانه.

bibliotecario

: كتابدار.

bicarbonato

: بي كربنات دو سود, جوش شيرين.

bicho

: اشكال, گير.

bicicleta

: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن, كندوي زنبو عسل, انبوه, جمعيت, مخفف بءثيثلع, دوچرخه , چرخه, چرخه زدن, سيكل.

biciclo

: دوچرخه پايي, دوچرخه سواري كردن, چرخه, چرخه زدن, سيكل.

bidireccional

: دو جهتي, دوسويه.

bien

: دارايي, صحيح است, خوب, بسيار خوب, تصويب كردن, موافقت كردن, اجازه, تصويب, صحيح است, خوب, بسيار خوب, تصويب كردن, موافقت كردن, اجازه, تصويب, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

bienal

: دوساله, درخت دوساله.

bienaventuranza

: سعادت جاوداني, بركت, خوشابحال.

bienes

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت.

bienestar

: اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, اسايش, رفاه, خير, سعادت, خيريه, شادكامي.

bienhechor

: صاحب خير, ولينعمت, نيكوكار, باني خير, واقف.

bienvenida

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

bienvenido

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

bienvenidos

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

biffar

: ضربت.

bifocal

: داراي دو كانون, دوكانوني (درمورد عدسي), دو ديد, عينك دو كانوني.

biftec

: بيفتك گاو, گوشت ران گاو, باريكه گوشت كبابي.

bifurcacin

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

bifurcarse

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن, انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن, چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

biga

: ارابه.

bigamia

: دو زن داري, دو شوهري.

bigote

: سبيل, سبيل.

bigrafo

: شرح حال نويس, تذكره نويس, زندگينامه نگار.

bilateral

: دوطرفه, دوجانبه, متقارن الطرفين, دوكناري.

bilinge

: بدو زبان نوشته شده, متلكم بدو زبان, دوزباني.

bilioso

: صفراوي, زرداب ريز, صفرايي مزاج, سودايي مزاج.

bilis

: زرداب, صفرا, زهره, خوي سودايي, مراره, زهره, زرد اب, صفرا, تلخي, گستاخي, زخم پوست رفتگي, ساييدگي, تاول, ساييدن, پوست بردن از, لكه, عيب.

billar

: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

billete

: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, بليط.

billonario

: كسي كه ثروتش از بيليون تجاوز ميكند.

bimensual

: مجله اي كه دوماه يكبار منتشر ميشود.

bimet lico

: دو فلزي, داراي دو نوع پول رايج.

binario

: دودويي, دوتايي.

binomial

: دوجمله اي (در جبر و مقابله).

biogr fico

: زيستنامه اي, وابسته بشرح زندگي, زيستنامه اي, وابسته بشرح زندگي.

biografa

: زيستنامه, بيوگرافي, تاريخچه زندگي, تذكره, زندگينامه.

biolgico

: زيستي.

biolog a

: زيست شناسي.

bioqu mico

: مربوط به شيمي حياتي يا زيست شيمي, متخصص شيمي حياتي والي, ويژه گر زيست شيمي.

bioqumica

: زيست شيمي.

bipartidario

: دوحزبي, دودستگي.

bipartidismo

: وابستگي بدو حزب.

biplano

: هواپيماي دوباله.

biquini

: لباس شناي زنانه دوتكه, مايوي دوتكه.

birrete

: كلا ه گرد ونرم پشمي, كلا ه بره.

bisagra

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

bisbol

: بازي بيس بال.

bisecar

: دو بخش كردن, دو نيم كردن.

biseccin

: دو بخشي, دونيمي.

bisel

: گونيا, سطح اريب, :اريب كردن, اريب وار بريدن ياتراشيدن, رنده كردن.

bisexual

: داراي خصوصيات جنس نر و ماده, داراي علا قه جنسي به جنس مقابل وبه جنس خود.

bisfera

: زيست كره, قسمت قابل زندگي كره زمين كه عبارتست از جو و اب و خاك كره زمين.

bisonte

: گاوميش كوهان دار امريكايي.

bistec

: باريكه گوشت كبابي.

bit

: ذره, رقم دودويي.

bivalvo

: داراي دو كپه, دو پره اي, صدف دو كپه, دو لته.

bizcocho

: كلوچه خشك, بيسكويت, يكجور شيريني, ترقه, كلوچه كوچك, فندق شكن.

bl zer

: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.

blablab

: سخن نامفهوم, سخن بي ربط, شر و ور.

bla-bla-bla

: سخن نامفهوم, سخن بي ربط, شر و ور.

blanco

: فاصله ياجاي سفيدوخالي, جاي ننوشته, سفيدي, ورقه سفيد, ورقه پوچ, ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن, نشانگاه, هدف, نشان, هدف گيري كردن, تير نشانه, سفيد, سفيدي, سپيده, سفيد شدن, سفيد كردن.

blando

: ملا يم, شيرين و مطلوب, نجيب, ارام, بي مزه, نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف.

blanquear

: سفيد شدن بوسيله شستن با وسايل شيميايي, سفيدكردن, ماده اي كه براي سفيد كردن(هرچيزي)بكار رود, گازري كردن, شستن, اتو كشيدن, شسته شدن, شستشو.

blasfemo

: كفراميز, كفرگوينده, نوشته وگفته كفر اميز.

blasn

: نجباوعلا ءم نجابت خانوادگي, نشان نجابت خانوادگي, ايين وتشريفات نشان هاي خانوادگي.

blindaje

: زره, جوشن, سلا ح, زره پوش كردن, زرهي كردن.

bloque

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, دفترچه يادداشت, لا يي, لا يي گذاشتن.

bloquear

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, راه بندان, محاصره, انسداد, بستن, محاصره كردن, راه بندكردن, سد راه, سدراه كردن.

bloqueo

: انسداد.

blsamo

: بلسان, مرهم, بلسان, درخت گل حنا.

blusa

: پيراهن ياجامه گشاد, بلوز.

bnker

: سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار.

bobalicona

: ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, ساده لوح, احمق, ادم پريشان حواس, ادم كله خشك و احمق.

bobina

: قرقره, ماسوره, هرچيزي شبيه قرقره, دورقرقره پيچيدن.

bobo

: ارام, فروتن, احمق, نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف, نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه.

boca

: دهان, دهانه, مصب, مدخل, بيان, صحبت, گفتن, دهنه زدن (به), در دهان گذاشتن(خوراك), ادا و اصول در اوردن.

boca de incendios

: لوله ابكش (اب انبار), شير اتش نشاني.

bocadillo

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن, ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن, خوراك مختصر, خوراك سرپايي, ته بندي, زيرك, سرير, چالا ك, بسرعت.

bocado

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

bocanada

: لقمه, دهن پر, مقدار, پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.

bochornoso

: گرم, خفه, مرطوب, گرفته.

bocina

: شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.

bocio

: غمباد, بزرگ شدن غده تيروءيد, گواتر.

bodega

: زيرزمين, سرداب, انبار, جاي شراب انداختن, گودال سرچاه, پيش چاه, نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

bofetada

: باكف دست زدن, سيلي, تودهني, ضربت, ضربت سريع, صداي چلب چلوپ, سيلي زدن, تپانچه زدن, زدن, ماچ, صداي سيلي يا شلا ق, مزه, طعم, چشيدن مختصر, باصدا غذاخوردن, ماچ صداداركردن, مزه مخصوصي داشتن, كف دستي زدن, كتك زدن, كاملا, يكراست.

bogavante

: خرچنگ دريايي, گوشت خرچنگ دريايي.

bogey

: ديو, جن, شيطان.

boicotear

: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.

boicoteo

: تحريم كردن, تحريم, بايكوت.

boina

: كلا ه گرد ونرم پشمي, كلا ه بره.

bola

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك, گلوله, گلوله تفنگ.

bolear

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

boletn

: تابلو اعلا نات, اگهي نامه رسمي, ابلا غيه رسمي, بيانيه, اگاهينامه, پژوهشنامه, پژوهنامه, خبرنامه.

bollo

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, يكجور كلوچه ياكماج (انگليسي - ايرلند), دم خرگوش.

bolos

: بازي بولينگ.

bolsa

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, معاوضه, ردو بدل كننده, كيف بغلي, جزوه دان, جاي كاغذ يا اسكناس پول, درامد, كتابچه يا دفتر بغلي, كتاب جيبي, كيسه, جيب, كيسه پول, كيف پول, پول, دارايي, وجوهات خزانه, غنچه كردن, جمع كردن, پول دزديدن, جيب بري كردن, كيسه دوز, تحويلدار, صندوقدار, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

bolsillo

: جيب, كيسه هوايي, پاكت, تشكيل كيسه در بدن, كوچك, جيبي, نقدي, پولي, جيب دار, درجيب گذاردن, درجيب پنهان كردن, بجيب زدن.

bolso

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

bomba

: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن, تلمبه, تلمبه زني, صداي تلمبه, تپش, تپ تپ, با تلمبه خالي كردن, باتلمبه بادكردن, تلمبه زدن.

bombardear

: بمب, نارنجك, بمباران كردن, مخزن.

bombardeo

: بمباران.

bombardero

: هواپيماي بمب افكن, بمب انداز.

bombear

: تلمبه, تلمبه زني, صداي تلمبه, تپش, تپ تپ, با تلمبه خالي كردن, باتلمبه بادكردن, تلمبه زدن.

bombero

: مامور اتش نشاني, سوخت انداز, سوخت گير.

bombilla

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

bombilla de flash

: لا مپ پرنور فلا ش عكاسي.

bombn

: شيريني, اب نبات فرنگي, اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.

bondad

: مهرباني, لطف.

bondadoso

: گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

bonete

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

bonito

: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي, خوبرو, خوش ايند, خوش منظر, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه, جذاب, دلربا, گيرنده, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, دوستانه, مساعد, مهربان, موافق, تعاوني, دلپذير, مطبوع, خوش قيافه, زيبا, سخاوتمندانه, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

boquear

: خميازه, نگاه خيره با دهان باز, خلا ء, خميازه كشيدن, دهان را خيلي باز كردن, با شگفتي نگاه كردن, خيره نگاه كردن, تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن, گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا, مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

boquilla

: دهانه, لبه, دهن گير, سخنگو, عامل, سر لوله اب, بيني, پوزه, دهانك.

bordado

: قلا بدوزي.

bordar

: ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن, قلا ب دوزي كردن, گلدوزي كردن, برودره دوزي, اراستن.

borde

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن, لبه, كنار, حاشيه, پركردن, لب, كنار, حاشيه, لبه, طاقچه, لبه, برامدگي, لبه, ديواره, قاب عينك, دوره دار كردن, زهوارگذاشتن, لبه داريا حاشيه داركردن, كنار, لبه, مشرف, نزديكي, حدود, حاشيه, نزديك شدن, مشرف بودن بر.

bordillo

: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.

borr n

: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي

borra

: لا يي, كهنه, نمد, استري, توده كاه, توده, كپه كردن, لا يي گذاشتن, فشردن.

borrable

: پاك كردني.

borrachol

: مست, مخمور, خيس, مستي, دوران مستي.

borrador

: مداد پاك كن, تخته پاك كن.

borradura

: پاك شدگي, تراشيدگي, حك, جاي پاك شدگي.

borrar

: پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن.

borrascoso

: پر باد, توفاني.

borrego

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

bosque

: جنگل, بيشه, تبديل به جنگل كردن, درختكاري كردن, چوب, هيزم, بيشه, جنگل, چوبي, درختكاري كردن, الوار انباشتن.

bosquejar

: طرح كلي, رءوس مطالب, طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

bosquejo

: حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, : (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن, طرح كلي, رءوس مطالب, طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

bosta

: كود, مدفوع حيوانات (مثل گاو واسب), پشكل, كود دادن, سرگين, كود دادن, كود كشاورزي.

bostezar

: دهن دره كردن, خميازه كشيدن, با حال خميازه سخن گفتن, دهن دره.

bostezo

: دهن دره كردن, خميازه كشيدن, با حال خميازه سخن گفتن, دهن دره.

bot nico

: وابسته به گياه شناسي, تركيب يامشتقي از مواد گياهي و داروهاي گياهي, گياه شناس, متخصص گياه شناسي.

bota

: پوتين ياچكمه, اخراج, چاره يافايده, لگدزدن, باسرچكمه وپوتين زدن.

bota de montar

: چكمه ساقه بلند.

bota militar

: چكمه ساقه بلند.

botar al agua

: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.

botarate

: ديوانه, ادم بي پروا و وحشي.

bote

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, قوطي, چاي دان, نارنجك, گازاشك اور, برنده تمام پولها, جوايز رويهم انباشته.

bote de motor

: قايق موتوري.

bote de vela

: قايق بادباني, كشتي بادباني, كشتي بادي.

bote salvavidas

: قايق نجات.

botella

: بطري, شيشه, محتوي يك بطري, دربطري ريختن.

botica

: داروخانه, دوا فروشي.

boticario

: داروگر, داروساز, داروفروش, شيمي دان, داروساز.

botn

: دكمه, دستگيره, دكمه.

botnica

: گياه شناسي, كتاب گياه شناسي, گياهان يك ناحيه, زندگي گياهي يك ناحيه.

botones

: پادو مهمانخانه, پيشخدمت.

botulismo

: مسموميت غذايي حاد.

boutique

: دكان, بوتيك.

bowling

: بازي بولينگ.

boxeador

: مشت زن, بوكس باز.

boxear

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن.

boxeo

: مشت زني, بوكس.

boya

: رهنماي شناور, كويچه, روابي, جسم شناور, روي اب نگاهداشتن, شناور ساختن.

boyante

: شناور, سبك, سبكروح, خوشدل.

br jula

: قطب نما, پرگار.

bragueta

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

braille

: خط برجسته مخصوص كوران, الفباء نابينايان.

bramar

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن, ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن, خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

bramido

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن.

branquia

: گوش ماهي, گوشك ماهي, دستگاه تنفس ماهي, جويبار, نهر كوچك, گوشت ماهي, پيمانه اي براي شراب, نصف پينت پءنت, دخترجوان, ابجو, تميزكردن ماهي, روده (ماهي را) در اوردن, استطاله زيرگلوي مرغ,

brasear

: با اتش ملا يم پختن, گرم كردن.

brasero

: منقل اتش, برنج سازي.

bravata

: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن.

bravo

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن.

braza

: شناي پروانه, قولا ج (واحد عمق پيمايي دريايي) اندازه گرفتن, عمق پيمايي كردن, درك كردن.

brazalete

: دست بند, النگو, بازوبند.

brazo

: بازو, مسلح كردن.

brbaro

: بيگانه, اجنبي, ادم وحشي يا بربري, وحشي, بربري, بي ادب, وحشيانه.

brcoli

: نوعي گل كلم.

brea

: قير, قيرماليدن به, قير زدن, :برانگيخته, خشمگين كردن, ازردن.

brecha

: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در, رخنه, درز, دهنه, جاي باز, وقفه, اختلا ف زياد, شكافدار كردن.

breve

: كوتاه مختصر, حكم, دستور, خلا صه كردن, كوتاه كردن, اگاهي دادن, مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر.

brevedad

: كوتاهي, اختصار, ايجاز.

brevemente

: بطور خلا صه.

brezal

: زمين بايري كه علف وخاربن دران مي رويد, تيغستان, بوته, خاربن, خلنگ زار, زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.

brezo

: خلنگ, علف جاروب, ورسك (عرءثا), وابسته به خلنگ.

bribn

: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت, رذل صفت, دغل وار, رندانه.

bridge

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

brigada

: تيپ, دسته, تشكيلا ت.

brigadier

: سرتيپ, فرمانده تيپ.

brillante

: تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان, جلا دار, براق, صيقلي, صاف, خوش نما.

brillar

: برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن, تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن, تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي, تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

brillo

: تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن, نرمي, صافي, براقي, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صيقل دادن, :شرح, تفصيل, توضيح, تفسير, تاويل, سفرنگ, حاشيه, فهرست معاني, تاويل كردن, حاشيه نوشتن بر, تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي.

brincar

: بالا جستن, پس جستن, پريدن, گزاف گويي كردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بيرون انداختن, پرش, جست, گزاف گويي, رازك, ميوه رازك رازك زدن به, رازك بار اوردن, ابجو, افيون, لي لي كردن, روي يك پاجستن, جست وخيز كوچك كردن, رقصيدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلكيدن, جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي, جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن, جست, جست زدن, جست بزن.

brindis

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

briqueta

: بريكت, خاك زغال قالبي.

brisa

: بادشمال ياشمال شرقي, بادملا يم, نسيم, وزيدن (مانند نسيم).

brit nico

: بريتانيايي, انگليسي, اهل انگليس, زبان انگليسي.

britano

: خاك انگليس, انگليسي, اهل بريتانيا.

brndis

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

brocado

: زري, زربفت, پارچه ابريشمي گل برجسته.

brocha

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

broche

: سنجاق سينه, گل سينه, باسنجاق سينه مزين كردن, باسنجاق اراستن, گيره قزن قفلي, جفت چپراست, قلا ب, دراغوش گرفتن, بستن , برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن, چفت, كلا ف, قرقره, ماكو, ماسوره, چفت كردن, بستن, دور چيزي پيچيدن.

broculi

: نوعي گل كلم.

broma

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

bromear

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن, لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن, كسي را دست انداختن, شوخي كردن, متلك.

bromista

: شوخ, بذله گو, ژوكر.

bromuro

: برمور, نمك الي يامعدني اسيد هيدروبرميك, اظهار يا بيان مبتذل.

bronca

: سطر, رديف.

bronce

: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.

bronceado

: قهوه اي شدن پوست بدن در اثر افتاب, قهوه مايل بسرخ, دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.

bronceador

: شويه, شستشو, محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره, لوسيون.

broncearse

: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي.

bronquitis

: برنشيت, اماس نايژه.

brotar

: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن, ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن.

bruir

: جلا دادن, پرداخت كردن, صيقل دادن, جلا, صيقل, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني, تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

bruja

: عجوزه, ساحره, مه سفيد, حصار, زن جادوگر, ساحره, پيره زن, فريبنده, افسون كردن, سحر كردن, مجذوب كردن.

bruma

: مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن.

brumoso

: مانند مه, مه الود, تيره وتار, كركي, ريش ريش, پرزدار, خوابدار, تيره, مه دار, مبهم, نامعلوم, گيج, مه دار, مبهم.

brusco

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن.

brutal

: دامي, حيواني, شبيه حيوان, جانور خوي, جانور خوي, حيوان صفت, وحشي, بي رحم, شهواني.

brutalidad

: جانور خويي, وحشيگري, بيرحمي, سبعيت.

bruto

: جانورخوي, حيوان صفت, بي خرد, سبع, بي رحم, جانور, حيوان, ادم بي شعوروكودن ياشهواني, حيواني, پست, بي شعور, درشت, خشن, ددمنش, درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

bsicamente

: بطور اساسي.

bsqueda

: جستجو, جستجو كردن.

buc lico

: روستايي, دهقاني, اشعار روستايي.

buceador

: اب باز, غواص.

bucear

: شيرجه رفتن, غواصي كردن, فرو رفتن, تفحص كردن, شيرجه, غور, غوطه, شيرجه, گودال عميق, سرازيري تند, سقوط سنگين, فرو بردن, غوطه ورساختن, شيب تند پيدا كردن, شيرجه رفتن, ناگهان داخل شدن, چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

budismo

: مذهب بودا.

buena voluntad

: خوش نيتي, حسن نيت, ميل, سر قفلي.

bueno

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, صحيح است, خوب, بسيار خوب, تصويب كردن, موافقت كردن, اجازه, تصويب, صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

buey

: گاو نر.

buf n

: لوده, دلقك, مسخرگي كردن, دلقك, شوخ, لوده, مسخره, ادم ابله, مقلد, ميمون صفت, ادم انگل.

bufanda

: حمايل ابريشمي وامثال ان, شال گردن, شال گردن بستن, درشال پيچيدن, روسري.

buffet

: قفسه جاي ظرف, بوفه, اشكاف, رستوران, كافه, مشت, ضربت, سيلي.

buho

: جغد, بوف.

buitre

: كركس, لا شخور صفت, حريص.

buj a

: شمع, شمع ساختن, ميزان شدت نور برحسب تعداد شمع, دو شاخه.

bula

: بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط.

bulbo

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز.

buldog

: نوعي سگ بزرگ, بول داگ, برزمين افكندن.

bulla

: تيمارستان, ديوانه, وابسته به ديوانه ها يا ديوانه خانه, هايهوي, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هايهو كردن, ايراد گرفتن, خرده گيري كردن, اعتراض كردن.

bullicio

: شلوغي, هايهو, جنبش, تقلا, كوشش, شلوغ كردن, تقلا ياكشمكش كردن.

bullir

: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن, تكان جزءي خوردن, تكان دادن, جم خوردن, حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن.

bulto

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت, بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن, لا شه كشتي, كشتي, بدنه كشتي, تنه كشتي, كشتي سنگين وكندرو, باسنگيني ورخوت حركت كردن, بزرگ بنظر رسيدن, انبوه, توده, جرم.

bumerang

: چوب خميده اي كه پس از پرتاب شدن نزد پرتاب كننده برميگردد, وسيله اي براي رسيدن بهدفي يا(مخصوصا) عملي كه عكس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد.

buque

: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو, اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

buque cisterna

: كشتي نفت كش, تانك, اتومبيل نفش كش.

buque de guerra

: كشتي جنگي, ناو جنگي.

buque de motor

: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.

buque insignia

: كشتي حامل پرچم اميرالبحري, كشتي دريادار.

burbuja

: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ.

burbujeante

: جوش زننده, پرحباب, شامپاني.

burbujear

: جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ, جوش, قل قل, سالك, جوش صورت, صداي قل قل (درحرف زدن), اشكال, بي نظمي, درهم وبرهم سخن گفتن, مغشوش كردن.

burcrata

: مامور اداري, مامور دولتي, مقرراتي واهل كاغذ بازي, ديوان سالا ر.

burdel

: فاحشه خانه.

burdo

: زبر, خشن, زمخت, بي ادب.

burgu s

: عضوطبقه متوسط جامعه, عضو طبقه دوم, طبقه كاسب ودكاندار.

burguesa

: طبقه سوداگر, سرمايه داري, حكومت طبقه دوم, بورژوازي, خرده مالكين, سواره نظام, سرباز داوطلب.

burla

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, استهزاء, مسخره, زحمت بيهوده.

burlar

: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي, چشم بندي كردن, فريب دادن, اغفال كردن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن, حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.

burlarse

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.

burlarse de

: ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر.

burlas

: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي.

burlesco

: مسخره اميز, مضحك, تقليد, رقص لخت, تقليد و هجو كردن

burocr tico

: وابسته به امور اداري, وابسته به اداره بازي وكاغذ پراني, وابسته به ديوان سالا ري.

burocracia

: رعايت تشريفات اداري بحد افراط, تاسيسات اداري, حكومت اداري, مجموع گماشتگان دولتي, كاغذ پراني, ديوان سالا ري.

burro

: خر, الا غ, ادم نادان و كند ذهن, كون, الا غ, خر, ادم نادان وكودن, الا غ نر, خر نر, ادم كله خر.

buscar

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, نگران بودن, منتظر بودن, درجستجو بودن, بيمار بودن, جستجو, جستجو كردن, طلب كردن, پيگردي كردن.

buscavidas

: فضول, ادم فضول, نخود همه اش, پركاري, اشتغال.

busto

: مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up ), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن.

butaca

: جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

buz n

: صندوق پست.

buzo

: اب باز, غواص.

byte

: هشت بيت (بايت).

byzantino

: وابسته بروم شرقي.

bzico

: پايه اي, اساسي.

C

c amo

: بوته شاهدانه, مزد گياه, كنف, بنگ, حشيش.

c fe

: قهوه, درخت قهوه.

c lcico

: داراي اهك, اهكي, مشتق از اهك.

c lculo biliar

: سنگ زهره دان, سنگ كيسه صفرا, سنگ مجاري صفراوي, سنگ صفرايي.

c libe

: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب.

c lico

: قولنج, قولنجي, بخار ياگاز معده.

c liz

: جام باده,, جام, پياله, كاسه, ساغر, جام, گيلا س شراب, تكه, قطعه, قطره.

c mico

: نوينسده نمايش هاي خنده دار, هنرپيشه نمايش هاي خنده دار, خنده دار, مضحك, وابسته به كمدي, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه.

c mo

: چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه.

c modo

: راحت, راحت, مناسب, راه دست, اسان, سهل, بي زحمت, اسوده, ملا يم, روان, سليس, مطلبي را رساندن, معني دادن, گفتن, محرم ساختن, صميمي, محرم, خودماني.

c mplice

: فرعي, هم دست, همدست, شريك يا معاون جرم.

c ngaro

: كولي, شبيه كولي.

c nsul

: كنسول, قنسول.

c ntaro

: كوزه, بستو, دركوزه ريختن, افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

c ntrico

: وسطي, مياني, واقع درمركز.

c pula

: گنبد, قبه, گنبد, قبه, قلعه گرد, گنبد زدن, منزلگاه, شلجمي.

c rcel

: زندان, محبس, محل محصور, حبس, زندان, محبس, حبس كردن, زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان كردن.

c rneo

: شاخي, سفت, سخت, شيپوري, شهوتي.

c scara de nuez

: پوست فندق و بادام و غيره, مختصرا, ملخص كلا م.

c spita

: عجبا, فحش ملا يمي است.

c tara

: نوعي سنتور يا قانون.

c ustico

: نيشدار, تند, تيز, هجو اميز, سوزش اور.

ca a

: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن.

ca ada

: دره كوهستاني, مسير رودخانه, دره تنگ.

ca da

: خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن, رقصيدن, جست وخيز كردن, پريدن, افتادن, لغزيدن, ناگهان افتادن, غلت خوردن, معلق خوردن, غلت, چرخش, اشفتگي, بهم ريختگي.

ca n

: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ, گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابكند, شكم, گدار, پر خوردن, زياد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوري كردن, پر خوري, تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

ca on

: توپ (معمولا بصورت اسم جمع), استوانه, لوله, بتوپ بستن, تصادم دو توپ.

cabaa

: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين, كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

cabal

: تمام, كامل.

cabalgata

: دسته اسب سواران, سواري, گردش سواره.

caballa

: ماهي خال مخالي, ماهي اسقومري.

caballar

: اسب مانند, اسبي.

caballer a

: سواره نظام.

caballeresco

: دليرانه, جوانمرد, بلند همت.

caballero

: اسب سوار, شواليه, اقا, شخص محترم, ادم با تربيت, اصيل, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.

caballeros

: مردها, جنس ذكور.

caballerosidad

: سلحشوري, دليري, جوانمردي, فتوت, تعارف.

caballete

: سه پايه نقاشي.

caballo

: اسب, اسب, سواره نظام, اسبي, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار كردن, سوار اسب كردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار كردن, شلا ق زدن, بدوش كشيدن, غيرمنصفانه, سلحشور, دلا ور, قهرمان, شواليه, نجيب زاده, بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن.

caballo padre

: نريان, اسب نر, معشوقه, فاحشه.

caballos de fuerza

: واحد نيرو معادل 647 وات, اسب بخار.

cabana

: اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين, كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

cabar t

: ميكده, ميخانه, كاباره, شادخانه.

cabaret

: ميكده, ميخانه, كاباره, شادخانه, كاباره, كاباره رفتن.

cabecear

: تكاندادن سر بعلا مت توافق, سرتكان دادن, باسراشاره كردن, تكان سر, ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.

cabeceo

: تكاندادن سر بعلا مت توافق, سرتكان دادن, باسراشاره كردن, تكان سر.

cabecera

: سرساز, درساز, سرانداز, شيرچه, رءيس.

cabello

: مو, موي سر, زلف, گيسو.

cabelludo

: پرمو, كركين.

caber

: در خور, مقتضي, شايسته, خوراندن.

cabeza

: كلا ه, شاپو, سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن , كله, سر, سر يا قسمتي از سر انسان, مغز, پوسته, تستا, كوزل, قشر خارجي دانه.

cabida

: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.

cabildear

: تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.

cabina

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه, اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين, صحنه تلاتر, محل دعوا ومسابقه, اطاقك خلبان درهواپيما.

cabio

: اسب, اسب, سواره نظام, اسبي, وابسته به اسب, قوه اسب,, اسب دار كردن, سوار اسب كردن, اسب دادن به,بالا بردن, برپشت سوار كردن, شلا ق زدن, بدوش كشيدن, غيرمنصفانه.

cable

: كابل, طناب سيمي.

cablegrafiar

: كابل, طناب سيمي.

cablegrama

: تلگراف.

cabo

: دماغه, شنل.

cabr n

: حرامزاده, جازده, شوهر زن زانيه, جاكشي وبيغيرتي كردن, بز, بزغاله, تيماج, پوست بز, ستاره جدي, ادم شهواني, مرد هرزه, فاسق.

cabra

: بز, بزغاله, تيماج, پوست بز, ستاره جدي, ادم شهواني, مرد هرزه, فاسق.

cabriol

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران.

cabriola

: از روي شادي جست وخيز كردن, رقصيدن, جهش, جست وخيز, شادي.

cabritilla

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.

cabrito

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن.

caca

: كشتيدم, صداي قلپ, صداي كوتاه, قسمت بلند عقب كشتي, صداي بوق ايجاد كردن, قورت دادن, تفنگ دركردن, باد وگاز معده را خالي كردن, گوزيدن, باعقب كشتي تصادم كردن, فريفتن, ادم احمق, از نفس افتادن, خسته ومانده شدن, تمام شدن.

cacahuate

: بادام زميني, پسته زميني, رنگ كتاني, رنگ كنف

cacahuete

: بادام زميني, پسته زميني, رنگ كتاني, رنگ كنف

cacao

: كاكاءو, درخت كاكاءو, كاكاءو, درخت نارگيل, :كاكاءو, رنگ كاكاءو, رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.

cacarear

: خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس, اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن.

cacata

: طوطي كاكل سفيد.

cacerola

: نوعي غذاي مركب از گوشت وارد, ظرف خوراك پزي سفالي ياشيشه اي, ماهي تابه, روغن داغ كن, تغار, كفه ترازو, كفه, جمجمه,گودال اب, خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان, استخراج كردن, سرخ كردن, ببادانتقاد گرفتن, بهم پيوستن, متصل كردن, بهم جور كردن, قاب, پيشوندي بمعني همه و سرتاسر, روغن دان, كماجدان, ماهي تابه.

cache

: نهانگاه, ذخيره گاه, چيز نهان شده, مخزن, پنهان كردن

cachear

: جستجو, جستجو كردن.

cachemira

: شال كشميري, ترمه.

cachet

: مهر, خاتم, كپسول, پهن, كاشه.

cachiporra

: چماق يا شلا ق چرمي, باچماق ياشلا ق زدن, بزور و با تهديد(بشلا ق زدن) مجبوربانجام كاري كردن.

cachivache

: جگن, ني, جنس اوراق و شكسته, اشغال, كهنه و كم ارزش,جنس بنجل, بدورانداختن, بنجل شمردن, قايق ته پهن چيني, چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

cachup n

: جامه باشلق دار زنانه, راهب باشلق پوش, راهب كبوشي.

cacique

: سالا ر, سردسته, رءيس قبيله.

cacofona

: صداي ناهنجار و خشن, بدصدايي, بداهنگي.

cacto

: انجيرهندي, كاكتوس, صباره خنجري.

cad ver

: لا شه, نعش (انسان), جسد (براي تشريح), نعش, لا شه, جسد.

cada

: هر يك, هريك از, هريكي, هر, هر, همه, هركس, هركه, هركسي.

cada uno

: هر يك, هريك از, هريكي, هر.

cadena

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

cadencia

: وزن, اهنگ, هم اهنگي, افول, اهنگ معترضه اي كه طي اهنگ يا اوازي اورده شود, قطعه اواز يكنفري.

cadera

: كفل, قسمت ميان ران وتهيگاه, مفصل ران, جستن, پريدن, لي لي كردن, سهو كردن.

cadete

: شاگرد, شاگردي كردن, كاراموز, دانشجوي دانشكده افسري.

cadi

: دانش اموز دانشكده افسري, پسر كهتر, پيشخدمت, پيشخدمتي كردن, پادوي كردن.

caducar

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن, نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

caducidad

: قابل زوال, زودگذري, كهولت, ضعف دوران كهولت, ضعف پيري.

caer

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده, خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

caer por grados

: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

caf

: رستوران, كافه, قهوه, درخت قهوه.

cafe

: قهوه, درخت قهوه.

cafena

: كافلين.

cafeter a

: رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.

cafetera

: قهوه جوش, قهوه ريز.

cafetera filtradora

: قهوه جوش.

cafeteria

: رستوراني كه مشتريها براي خودشان غذا ميبرند.

caftn

: خفتان (نوعي لباس مردانه).

caimn

: نهنگ, تمساح, ساخته شده از پوست تمساح.

caj n

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري, قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).

caja

: جعبه, قوطي, صندوق, اطاقك, جاي ويژه, لژ, توگوشي, سيلي, بوكس, : مشت زدن, بوكس بازي كردن, سيلي زدن, درجعبه محصور كردن, احاطه كردن, درقاب يا چهار چوب گذاشتن, صندوقي كه چيني يا شيشه دران ميگذارند, صندوقه, درجعبه گذاردن, جعبه بندي(چيني الا ت), وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن, تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت.

caja de cart n

: مقوا, جعبه مقوايي, جاكاغذي, كارتن.

caja de caudales

: طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.

caja de herramientas

: جعبه ابزار.

caja de velocidades

: جعبه دنده.

caja fuerte

: امن, بي خطر, گاوصندوق, طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.

caja metlica

: قوطي, چاي دان, نارنجك, گازاشك اور.

cajero

: صندوقدار, تحويلدار, بيرون كردن, گوينده, قاءل, راي شمار, تحويل دار.

cajon

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.

cal

: ليموترش, عصاره ليموترش, اهك, چسب, كشمشك, سنگ اهك, اهك زني, چسبناك كردن اغشتن, با اهك كاري سفيد كردن, ابستن كردن.

cal grafo

: خوش نويس, خطاط.

cal rico

: مربوط به كالري.

calabacn

: كدوي تابستاني, كدو سبز.

calabaza

: ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, كدو, كدوي قليايي, گرداب, ادم سفيه و احمق, خرف, سبك مغز, ساده, كدو تنبل, ادم كله خشك.

calafate

: درزگير كشتي, بتونه كار.

calamar

: رنگ قرمز قهوه اي, سيبيا وسوبيا, رنگ سوبيايي, انواع سرپاوران 01 بازويي, قلا ب سنگين ماهيگيري.

calambre

: چنگه, چنگوك, گرفتگي عضلا ت, انقباض ماهيچه در اثر كار زياد, دردشكم, محدودكننده, حصار, سيخدار كردن, محدود كردن, درقيد گذاشتن, جاتنگ كردن.

calamidad

: بلا, بيچارگي, بدبختي, مصيبت, فاجعه, بدبختي, حادثه بد, مصيبت, بلا, ستاره ء بدبختي.

calamitoso

: پربلا, بدبختي اور, مصيبت بار, خطرناك, فجيع.

calc reo

: اهكي, داراي كلسيم.

calcetn

: جوراب ساقه كوتاه, كفش راحتي بي پاشنه, جوراب پوشيدن, ضربت زدن, ضربه, مشت زدن يكراست, درست.

calcificacin

: تبديل به اهك, تحجر, تكليس شدن, اهكي شدن.

calcinaci n

: تبديل باهك, عمل اهكي شدن, تكليس, برشتن.

calcinar

: اهكي كردن, مكلس كردن, خشك كردن.

calcio

: كلسيم.

calculable

: حساب كردني, براورد كردني, قابل اعتماد.

calculador

: حسابگر, محاسب.

calculadora

: حسابگر, محاسب.

calcular

: حساب كردن, شمار, شمردن, شكل, رقم, پيكر, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن.

caldera

: ديگ بخار, ديگ, كتري بزرگ, پاتيل.

calderero

: مسگر.

caldero

: پاتيل, ديگ.

caldo

: ابگوشت, غذاي مايعي مركب از گوشت يا ماهي وحبوبات وسبزي هاي پخته, ابگوشت.

calefactor

: چراغ خوراك پزي, بخاري, دستگاه توليد گرما, متصدي گرم كردن.

calendario

: تقويم.

calentador

: چراغ خوراك پزي, بخاري, دستگاه توليد گرما, متصدي گرم كردن.

calentar

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن, گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.

calesero

: درشكه چي, كالسكه چي.

calibraci n

: درجه بندي.

calibrador

: كوليس, نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود, فندق شكن, گازانبر, كوليس, نوعي پرگار كه براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بكار ميرود, فندق شكن, گازانبر.

calibrar

: مدرج كردن.

calibre

: قطرگلوله, قطردهانه تفنگ يا توپ, كاليبر, گنجايش, استعداد.

calic

: پارچه هاي پنبه اي ارزان قيمت, چلوار, قلمكار.

calidad

: كيفيت, چوني.

calidoscopio

: لوله شكل نما, لوله اشكال نما, تغيير پذيربودن.

caliente

: گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن, گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن.

califa

: خليفه.

calificaci n

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

calificado

: شايسته, قابل, داراي شرايط لا زم, مشروط.

caligrafa

: خوش نويسي, خطاطي.

calina

: مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن.

calinoso

: مه دار, مبهم, نامعلوم, گيج.

calistnico

: وابسته به ورزشهاي سبك سوءدي.

callado

: خموش, خاموش, ساكت, بيصدا, ارام, صامت, بيحرف.

calle

: بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, خيابان, كوچه, خياباني, جاده, مسير.

calleja

: كوچه, خيابان كوچك, كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.

callejn

: كوچه, خيابان كوچك, كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.

callo

: پينه, پينه استخواني گياه, غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن.

calma

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

calmadamente

: بطور ارام.

calmante

: ارام كننده, مسكن, داروي مسكن.

calmar

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, راستي, براستي, درحقيقت, راستگو, تسكين دهنده, تفال, پيشگويي, ضرب المثل.

calmo

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

calndula

: گل هميشه بهار, گل جعفري.

calor

: گرما, گرمي, حرارت, تندي, خشم, عصبانيت, اشتياق, وهله, نوبت, تحريك جنسي زنان, طلب شدن جانور, فحليت, گرم كردن, برانگيختن, بهيجان امدن, گرم, حاد, تند, تيز, تابان, اتشين, تند مزاج, برانگيخته, بگرمي, داغ, داغ كردن يا شدن, گرم, با حرارت, غيور, خونگرم, صميمي, گرم كردن, گرم شدن, گرمي, حرارت, تعادل گرما, ملا يمت.

calora

: واحد سنجس گرما, كالري.

calorfico

: مربوط به كالري.

calumniar

: افترا زدن, بهتان زدن به, بدنام كردن, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

calvo

: طاس, بيمو, كل, برهنه, بي لطف, ساده, بي ملا حت, عريان, كچل, طاس شدن.

calzada

: گذرگاه, جاده, جاده ايكه از كف زمين بلندتراست, راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره), بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, سواره رو, وسط خيابان, زمين جاده.

calzado

: پاپوش, كفش.

calzoncillos

: تنكه, زير پوش, زير شلواري.

cama

: بستر, كف, خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا.

cama de tijera

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

camafeo

: برجسته كاري درجواهر وسنگ هاي قيمتي, رنگ هاي مابين قرمز مايل به ابي يا قرمزمايل به زرد, جواهر تراشي كردن.

camale n

: حرباء, سوسمار كوچك, ادم متلون المزاج ودمدمي

camar n

: ميگو, ماهي ميگو, روبيان.

camara

: دوربين يا جعبه عكاسي.

camarada

: رفيق, همراه.

camarader a

: همراهي, همدمي, وفاداري, رفاقت, رفاقت, دوستي, هم صحبتي, معاشرت كردن, كمك هزينه تحصيلي, عضويت, پژوهانه.

camarera

: پيشخدمت زن, نديمه, كلفت

camarero

: وكيل خرج, پيشكار, مباشر, ناظر, مباشرت كردن, نوكر, پيشخدمت مخصوص, ملا زم, پيشخدمتي كردن, منتظر, پيشخدمت.

camargrafo

: عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند.

camarilla

: تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.

camastro

: حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو.

cambiable

: دگرگون شدني, دگرگون پذير, متلون, تغيير پذير, ناپايدار, قابل تبديل, تغيير پذير, قابل تسعير.

cambiador

: عوض كننده, تغيير دهنده, صراف.

cambiar

: تعديل كردن, تنظيم كردن, تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن, پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, معاوضه, ردو بدل كننده, باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن, تغيير دادن, اصلا ح كردن, تعديل كردن, جايگزين كردن, معاوضه, عوض كردن, مبادله كردن, بيرون كردن, جانشين كردن, اخراج كردن, تركه, چوب زدن, سويچ برق, سويچ زدن, جريان را عوض كردن, تعويض, تغيير كردن, تغيير داد.

cambio

: تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, معاوضه, ردو بدل كننده, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن , اختلا ف, دگرگوني, تغيير, ناپايداري, بي ثباتي, تغييرپذيري, وابسته به تغيير و دگرگوني.

camelia

: درخت و گل كامليا.

camello

: شتر, سار, مسافرت كردن با شتر, رنگ شتري.

cami n

: كاميون, باركش, ماشين باري, معامله كردن, سروكار داشتن با, مبادله, معامله خرده ريز, باركش, كاميون, واگن روباز, چرخ باربري.

camilla

: تخت روان, برانكار, بسط يابنده.

caminar

: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن, سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن, درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو, پياده روي, قدم زدن.

caminar a pasos pequeos

: راه رفتن اردك وار, اردك وار راه رفتن, كج و سنگين راه رفتن.

caminata

: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.

camino

: بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

camioneta

: پيشقدم, پيشرو, پيشگام, پيشقراول, بال جناح, جلو دار, پيشوا, رهبركردن, جلو داربودن, كاميون سر بسته.

camis n

: لباس شب, پيژامه.

camisa

: لباس خواب يا زير پيراهن زنانه, پيراهن, پيراهن پوشيدن.

camisera

: خرازي فروشي, مغازه ملبوس مردانه.

camisero

: فروشنده لباس مردانه, خراز.

camiseta

: زيرپيراهني, عرقگير.

camita

: چهارچوب تختخواب, تختخواب.

camita de nio

: تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

camp on

: ميدان جنگ, بيابان, عمل جويدن (اسب), نشخوار, قهرمان, مزرعه, جويدن, باصداجويدن, نشخوار كردن.

campa a

: زمين مسطح, جلگه, يك رشته عمليات جنگي, لشكركشي, مبارزه انتخاباتي, مسافرت درداخل كشور.

campamento

: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out).

campana

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار).

campanario

: برج ناقوس كليسا, مناره كليسا, برج, ساختمان بلند, برج كليسا.

campechano

: رك گو, بي پرده حرف زن, رك, بي پرده, صريح, نيرومند,مجاني, چپانيدن, پركردن, اجازه عبور دادن, مجانا فرستادن, معاف كردن, مهر زدن, باطل كردن, مصون ساختن , سخي, بخشنده, زياد, باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.

campen

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن.

campeonato

: پهلواني, قهرماني, مسابقه قهرماني, مسابقات قهرماني, تشكيل مسابقات, مسابقه.

campesino

: باغبان, روستايي, دهاتي, ادم بي تربيت, ادم خشن, هم ميهن, كشاورز, روستايي, دهاتي, دهقاني, كشاورز, رعيت.

campo

: اردو, اردوگاه, لشكرگاه, منزل كردن, اردو زدن, چادر زدن (بيشتر با out), كشور, ديار, بيرون شهر, دهات, ييلا ق, ييلا قات, حومه شهر, ميدان, رشته, پايكار.

campo de aviacin

: فرودگاه.

campo de recreo

: زمين بازي, تفريحگاه.

camposanto

: قبرستان.

can bal

: ادمخوار, جانوري كه همجنس خود را ميخورد.

can nigo

: تصويبنامه, تصميم, حكم, قانون كلي, قانون شرع, مجموعه كتب, قانون گزاري كردن, دره عميق وباريك.

canad

: كشور كانادا.

canal

: (ثهانال=) ترعه, زه اب, مجراي فاضل اب, كاريز,ابراه, :ترعه زدن, حفرترعه كردن, ابراه ساختن, شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي.

canalete

: پارو, پارو زدن, بيلچه, پاروي پهن قايقراني, پارو زدن, با باله شنا حركت كردن, دست و پا زدن, با دست نوازش كردن, ور رفتن, با چوب پهن كتك زدن.

canalizo

: نهركوچك يا فرعي, شاخه فرعي رودخانه.

canalla

: پست و بدون مبادي اداب بودن, ادم بي تربيت, دسته, توده طبقات پست, ازدحام, اراذل و اوباش, با اراذل و اوباش حمله كردن به.

canallesco

: پست, خوار, زبون, نكوهش پذير, مطرود, ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين, پوسيده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.

canap

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, نيمكت, نيمكت مبلي نرم وفنري.

canario

: قناري, رنگ زرد روشن, شراب محصول جزاير كاناري.

canasta

: زنبيل, سبد, درسبد ريختن, نوعي بازي رامي.

canc on

: سرود, تصنيف, ترانه.

cancan

: يك نوع رقص نشاط اور.

cancelaci n

: فسخ, لغو, ابطال.

cancelar

: فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن, پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن, محوكردن, تراشيدن, نابود كردن, حذف كردن از.

cancer

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

canceroso

: سرطاني.

cancha

: ميدان, رشته, پايكار.

canciller

: صدراعظم, رءيس دانشگاه.

canciller a

: صدارت عظمي, مقام يا وظيفه صدارت عظمي, مقام وزارت دارايي, دفتر مهردار سلطنتي.

cancin

: سرود, نغمه, اواز, سرودروحاني, تصنيف, ترانه, شعر.

cancin de cuna

: لا لا يي, لا لا يي خواندن.

cancro

: ماشرا, خوره, اكله, يكجور افت درختان ميوه, نوعي شته ياكرم, فاسدكردن, فاسدشدن.

candado

: قفل, انسداد, قفل كردن, بستن.

candela

: شمع, شمع ساختن.

candelabro

: شمع دان چند شاخه, جار, چهلچراغ.

candelero

: شمعدان.

candidamente

: از روي بي ريايي, رك و راست, خالصانه, صادقانه.

candidato

: داوطلب, خواهان, نامزد, كانديد, داوخواه.

candidatura

: نامزدي, داوطلبي, كانديد(بودن).

candidez

: سفيدي, خلوص, صفا, رك گويي.

canela

: دارچين, رنگ زرد سبز.

cangrejo

: خرچنگ, برج سرطان, خرچنگ گرفتن, جرزدن, عصباني كردن, عصباني شدن, باعث تحريك وعصبانيت شدن, ادم ترشرو, كج خلق.

canguro

: كانگورو.

canibalismo

: ادمخواري.

canibalizar

: پياده كردن قسمتهاي دستگاهي براي گذاردن در دستگاه ديگري, ادمخواري كردن.

canibalstico

: ادمخورانه.

canica

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

canino

: سگي, وابسته به خانواده سگ, سگ مانند.

canje

: معاوضه, ردو بدل كننده.

cano

: سفيد, سفيد مايل به خاكستري, كهن, سالخورده.

canoa

: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني.

canoero

: قايق ران.

canonizacin

: تشريع, تقديس.

canonizar

: تصويبنامه, تصميم, حكم, قانون كلي, قانون شرع, مجموعه كتب, قانون گزاري كردن, دره عميق وباريك, درزمره مقدسان شمردن, شرعي كردن.

canonj a*

: هر شغلي كه متضمن مسلوليت مهمي نباشد, جيره خور ولگرد, وظيفه گرفتن وول گشتن, مفت خوري وولگردي.

cansadamente

: خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي.

cansado

: خسته, سير, بيزار, خستگي, باخستگي, بيزار, خسته, مانده, كسل, بيزار كردن, كسل شدن.

cansar

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي), سواره گذشتن از, پايمال كردن, باطل ساختن, برتري جستن بر, برتر يا مهمتر بودن, خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به.

cansn

: خسته كننده, مزاحم, طاقت فرسا.

cantadora

: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.

cantante

: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.

cantar

: اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن, اواز, سرود, سرودن, تصنيف, اواز خواندن, سرود خواندن, سراييدن.

cantata

: شعري كه با اواز يكنفري همراه موسيقي خوانده شود, سرود(خواندن), نغمه سرايي (كردن), چهچه, سرودشب عيد ميلا د مسيح.

cantera

: لا شه شكار, شكار, صيد, توده انباشته, شيشه الماسي چهارگوش, اشكار كردن, معدن سنگ.

cantidad

: سرزدن, بالغ شدن, رسيدن, :مبلغ, مقدار ميزان, بسي, بسيار, چندين, قواره, تكه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمين, جنس عرضه شده براي فروش, كالا, بقطعات تقسيم كردن (با out), تقسيم بندي كردن, جوركردن, بخش كردن, سهم بندي كردن, مقدار, چندي, كميت, قدر, اندازه, حد, مبلغ.

cantimplora

: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه.

cantina

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه, مغازه خواربار يامشروب فروشي, خورجين, كاباره, كاباره رفتن, رستوران, كافه.

cantinero

: مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند, كسي كه در بار مشروبات براي مشتريان مي ريزد, متصدي بار, ناظر, پيشخدمت سفره, ابدارباشي.

canto

: اهنگ ساده و كشيده, مناجات, سرود, سرود يا اهنگ خواندن.

cantor

: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.

cantora

: خواننده, اواز خوان, سراينده, نغمه سرا.

canturreo

: اصطلا حات مخصوص يك صنف يا دسته, زبان دزدها وكولي ها,طرزصحبت, زبان ويژه, مناجات, گوشه دار, وارونه كردن, ناگهان چرخانيدن ياچرخيدن, باناله سخن گفتن, بالهجه مخصوصي صحبت كردن, خبرچيني كردن, اواز خواندن, مناجات كردن.

caoba

: درخت ماهون امريكايي, چوب ماهون, رنگ قهوه اي مايل به قرمز.

caonero

: ناو كوچك توپدار.

caos

: هرج ومرج, بي نظمي كامل, شلوغي, اشفتگي, درهم وبرهم كردن, درهم پيچيدن, گرفتار كردن, گير افتادن, درهم گير انداختن, گوريده كردن.

cap n

: خروس اخته, اخته.

capa

: دماغه, شنل, ردا, عبا, جبه, خرقه, پنهان كردن, درلفافه پيچيدن, لا يه.

capacidad

: توانايي, استطاعت, قابليت, توانايي, گنجايش, ظرفيت, درخوردبودن, مناسبت, شايستگي, برازندگي.

capacitar

: تواناكردن, لا يق كردن, صلا حيتدار كردن, قادر ساختن, وسيله فراهم كردن, تهيه كردن براي, اختيار دادن.

capacitor

: خازن.

capataz

: سركارگر, سرعمله, مباشرت كردن.

capaz

: توانا بودن, شايستگي داشتن, لايق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارايش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوي كردن, توانا, قابل, لا يق, با استعداد, صلا حيتدار, مستعد.

capell n

: دين يار, كشيشي كه عبادتگاه ويژه دارد, قاضي عسگر.

capilar

: مويرگ, مويي, باريك, ظريف, عروق شعريه.

capilla

: كليساي كوچك.

capirotazo

: (ز.ع.) از خود بيخود شدن, تلنگر, ضربت سبك وناگهاني, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو.

capitacin

: سرانه, ماليات برهر فرد, سرشماري.

capital

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي, كلا ن شهر, شهر بزرگ, مادرشهر, اصلي, عمده, مايه, مدير.

capitalismo

: رژيم سرمايه داري, سرمايه گرايي.

capitalista

: سرمايه دار, سرمايه گراي.

capitalizaci n

: جمع اوري سرمايه, جمع مبلغ سرمايه, نوشتن با حروف بزرگ.

capitalizar

: تبديل بسرمايه كردن, باحروف درشت نوشتن, سرمايه جمع كردن.

capitanear

: فرمان, حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن, جلوگيري كردن از, نگهداشتن, مهار كردن.

capitn

: سروان, ناخدا, سركرده, رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم.

capitolio

: حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي, عمارت كنگره درشهر واشينگتن, عمارت پارلمان ايالتي.

capitulaci n

: كاپيتولا سيون, تسليم.

capitular

: تسليم شدن, واگذار كردن, سپردن, رهاكردن, تسليم شدن, تحويل دادن, تسليم, واگذاري, صرفنظر.

capitulero

: كسيكه در پارلمان تبليغ ميكند.

capitulo

: فصل (كتاب), شعبه, قسمت, باب.

capot

: نوعي كلا ه بي لبه زنانه ومردانه, كلا هك دودكش, سرپوش هرچيزي, كلا ه سرگذاشتن, درپوش, كلا هك.

capota

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.

capotar

: (ز.ع.) از خود بيخود شدن, تلنگر, ضربت سبك وناگهاني, تلنگر زدن, :گستاخ, جسور, پر رو, شيرجه, معلق, پشتك, معلق زدن.

capricho

: قطعه موسيقي ازاد با ضرب نشاط اور, خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, هوس, هوي و هوس, تلون مزاج, وسواس, خيال, وهم, تغيير ناگهاني.

caprichoso

: هوسباز, دمدمي مزاج, بوالهوس, عجيب وغريب, دمدمي, بوالهوس, متلون.

capsular

: داراي خصوصيات كپسول, مجوف.

captulo

: فصل (كتاب), شعبه, قسمت, باب.

captura

: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن.

capturar

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, يقه, يخه, گريبان, گردن بند.

capucha

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.

capullo

: جوانه, غنچه, شكوفه, تكمه, شكوفه كردن, جوانه زدن, پيله, پيله كرم ابريشم.

caqui

: خاكي رنگ, لباس نظامي.

car cter

: دخشه.

cara

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن, چرك, گربه, پيشي, دخترك, زن جوان, لب, دهان, چهره.

carabela

: نوعي كشتي يا هواپيما.

carabina

: كارابين, تفنگ لوله كوتاه سبك.

caracol

: صدف حلزوني, حلزون, ليسك, نرم تن صدف دار, بشكل مارپيچ جلو رفتن, وقت تلف كردن, انسان يا حيوان تنبل وكندرو

caracol marino

: چشمك زدن, جابجا كردن, حلزون خوراكي.

caracter sticas

: مشخصات.

caracterizaci n

: منش نمايي, توصيف صفات اختصاصي, توصيف شخصيت.

caracterizar

: منش نمايي كردن, توصيف كردن, مشخص كردن, منقوش كردن, تميزدادن, تشخيص دادن, ديفرانسيل گرفتن, ديدن, مشهوركردن, وجه تمايزقاءل شدن, خصيصه, ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن.

caracterstica

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات, خصيصه, خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي, كيفيت, چوني, ويژگي, نشان ويژه, نشان اختصاصي, خصيصه.

caracterstico

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات, نوعي.

caramelo

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, قند سوخته, يكجور شيريني مركب از قند وشيره وميوه, تافي, رنگ زرد, مايل به قرمز, تافي, اب نبات شامل شكر زرد وشيره.

caravana

: كاروان.

caravela

: نوعي كشتي يا هواپيما.

carb n

: ذغال خالص, كربن, الماس بيفروغ, زغال چوب, زغال سنگ, زغال, زغال كردن.

carbn de le a

: زغال چوب.

carbnculo

: ياقوت اتشي, لعلي كه تراش محدب داشته باشد, كفگيرك, دمل بزرگ, رنگ نارنجي مايل به قرمز.

carbohdrato

: تركيبات خنثي كربن واكسيژن وهيدرژن.

carbohidrato

: تركيبات خنثي كربن واكسيژن وهيدرژن.

carbon

: زغال سنگ, زغال, زغال كردن.

carbonilla

: زغال نيم سوز, خاكستر, خاكستر كردن.

carbonizar

: ذغال ساختن, باذغال پوشاندن ياتركيب كردن, برگشتن, انجام دادن, كردن, بازگشت, فرصت, كار روز مزد و اتفاقي.

carbono

: ذغال خالص, كربن, الماس بيفروغ.

carburador

: كابوراتور, كابوراتور.

carcajada

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن.

carcelero

: زندانيان.

carcin geno

: ماده مولد يا مشدد سرطان, سرطانزا, سرطان زا.

carcinognico

: سرطان زا.

carda

: كارت.

cardaco

: وابسته بدل, قلبي, فم المعدي.

cardenal

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره, كاردينال, عدداصلي, اعداد اصلي, اصلي, اساسي, سهره كاكل قرمز امريكايي.

cardigan

: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت.

cardo

: خار, بوته خار, شوك, باد اور, شوك مبارك, تاتاري.

carecer

: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن, نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن.

carenar

: كج شدن.

carencia

: نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن, كسري, كمبود, خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.

carga

: دسته, بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن, بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن, بار, تعهد, مسلوليت, نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.

cargable

: پرشدني, اتهام پذير, قابل بدهي يا پرداخت.

cargado

: مملو, بارگيري شده, سنگين, پر, سنگين بار.

cargador

: اسب جنگي, دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ), باركننده, حمالي كردن, حمل كردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل.

cargamento

: باركشتي, محموله دريايي, بار.

cargar

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, رقم نقلي, بار, هزينه, مطالبه هزينه, بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن, زيادي بار كردن, بار اضافي.

cargatodo

: درشكه يك اسبه وچهارچرخه, چنته يا خورجين.

cargo

: بار, هزينه, مطالبه هزينه, بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن, كرايه, كرايه كشتي, بار, بار كشتي, باربري, گرانبار كردن, حمل كردن, غني ساختن, اعلا م جرم, تنظيم ادعا نامه, اتهام, دفتر, اداره, منصب, مسلوليت, عهده, ضمانت, جوابگويي.

cari

: كاري, زردچوبه هندي.

cari o

: مهرباني, تاثير, عاطفه, مهر, ابتلا ء, خاصيت, علا قه, ميل, تمايل, ذوق, علا قه, حساسيت, شهوت وميل, مهر, مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن, حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

cari oso

: مهربان, خونگرم, علا قمند, انس گرفته, مايل, مشتاق, شيفته, خواهان.

caricatura

: كاريكاتور, ادمك, كاريكاتور ساختن, كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

caricaturista

: نقاش كارتون.

caricia

: گيره اي كه مته را در ماشين نگه ميدارد, مرغك, عزيزم,جانم, جوجه مرغ تكان, صدايي كه براي راندن حيوان بكار ميرود.

caridad

: دستگيري, صدقه, خيرات, نيكوكاري.

carie

: گودال, كاوي.

cariosamente

: از روي علا قه.

carisma

: عطيه الهي, جذبه روحاني, گيرايي, گيرش, فره.

caritativo

: نيكوكار, صاحب كرم, منعم, دستگير, سخي, مهربان, خيريه.

carmbano

: قنديل يخ, قله يخ, يخ پاره, قطعه يخ.

carmes

: برنگ خون, قرمز سير, لا كي, قرمز كردن.

carn voro

: گوشتخوار, حيوان گوشتخوار.

carnada

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام.

carnal

: جسماني, جسمي, نفساني, شهواني.

carnaval

: كارناوال, كاروان شادي, جشن.

carne

: گوشت, مغز ميوه, جسم, شهوت, جسمانيت, حيوانيت, بشر, دربدن فرو كردن, گوشت (فقط گوشت چهارپايان), خوراك, غذا, ناهار, شام, غذاي اصلي.

carne de carnero

: گوشت گوسفند (يك ساله وبيشتر), گوسفند.

carne de cerdo

: گوشت خوك, خوك, گراز.

carne de cordero

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

carne de res

: گوشت گاو, پرواري كردن و ذبح كردن, شكوه وشكايت كردن, تقويت كردن.

carne de ternera

: گوشت گوساله, گوساله.

carne de vaca

: گوشت گاو, پرواري كردن و ذبح كردن, شكوه وشكايت كردن, تقويت كردن.

carnero

: گوشت گوسفند (يك ساله وبيشتر), گوسفند.

carnet

: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.

carnicera

: كشتارگاه, كشتارگاه, قصاب خانه, مسلخ.

carnicero

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن.

carnoso

: فربه, كوشتالو, گوشتي, گوشتدار, بي استخوان, گوشتي, گوشت دار, مغز دار, محكم, اساسي.

caro

: گران, گزاف, فاخر, عزيز, محبوب, گرامي, پرارزش, كسي را عزيز خطاب كردن, گران كردن, گران, پرخرج, باارزش, پربها, گرانبها, قيمتي, نفيس.

carpa

: عيب جويي كردن, از روي خرده گيري صحبت كردن, گله كردن, ماهي كول, كپور, ماهي طلا يي, ماهي قرمز, چادر, خيمه, خيمه زدن, توجه, توجه كردن, اموختن, نوعي شراب شيرين اسپانيولي.

carpintera

: درودگري, نجاري.

carpintero

: درودگر, نجار, نجاري كردن.

carraspear

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

carrera

: دوره زندگي, دوره, مسير, مقام ياشغل, حرفه, مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

carrete

: قرقره, ماسوره, پرده نازك, فيلم عكاسي, فيلم سينما, سينما, غبار, تاري چشم, فيلم برداشتن از.

carrete de rueda

: توپي چرخ, مركز, قطب, مركز فعاليت, سالن كليسا يا ساير سالنهاي بزرگ.

carretera

: شاهراه, بزرگراه, راه, بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, مسير چيزيرا تعيين كردن, خط سير, جاده, مسير, راه, جريان معمولي, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

carretilla

: ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن, چرخ خاك كشي, چرخ دستي, فرقان, با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن.

carricoche

: اتومبيل يا هواپيماي كهنه و اسقاط, جوان نجيب زاده الماني, اصيل زاده الماني.

carril

: كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن.

carrito

: ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن.

carro

: اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, نورد, ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن, ارابه.

carro a

: مردار, لا شه, گوشت گنديده.

carroza

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

carruaje

: نورد.

carrusel

: چرخ فلك.

carsar

: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.

cart lago

: نرمه استخوان, غضروف, كرجن, غضروف, نرمه استخوان.

cart n

: مقوا, مقواي نازك, مقوا, جعبه مقوايي, جاكاغذي, كارتن.

carta

: كارت, حرف, نويسه, نقشه, نقشه كشيدن, ترسيم كردن.

carta area

: نامه ء هوايي, نامه ء مخصوص پست هوايي, هوانامه.

carta de venta

: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن.

carta marina

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره.

cartas

: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار, نامه رسان.

cartearse

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن.

cartel

: اتحاديه صاحبان صنايع مشابه, كارتل, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, پروانه رسمي, اعلا ميه رسمي, اعلا ن, حمل يا نصب اعلا ن, شعار حمل كردن, ديوار كوب, اعلا ن, اگهي, اعلا ن نصب كردن.

cartera

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, كيف اسناد, كيف, چنته, كيف بند دار, كيف مدرسه, خورجين, كيف پول, كيف جيبي.

cartero

: نامه رسان.

cartgrafo

: نقشه كش, طراح.

cartogr fico

: وابسته به نقشه كشي.

cartografa

: نقشه كشي.

cartucho

: كارتريج, كاست.

carusel

: چرخ فلك.

casa

: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه, خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.

casa de campo

: كلبه, خانه روستايي.

casa de dormitorios

: ساختمان خوابگاه.

casa del guarda

: منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن.

casa flotante

: خانه قايقي.

casa grande

: عمارت چند دستگاهي, عمارت بزرگ.

casa parroquial

: خلا فت, محل اقامت خليفه, نوعي منصب مذهبي.

casadero

: بالغ, درخور عروسي, تنه شوهر.

casado

: شوهردار, عروسي كرده, متاهل, پيوسته, متحد.

casamiento

: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج.

casar

: عروسي كردن با, بحباله نكاح در اوردن, گرفتن.

casarme

: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.

casarse

: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن, عروسي كردن با, بحباله نكاح در اوردن, گرفتن.

casarse con

: عروسي كردن (با), ازدواج كردن, شوهر دادن.

cascada

: ابشيب, ابشار كوچك, بشكل ابشار ريختن, ابشار.

cascanueces

: فندق شكن.

casco

: خود, كلا ه خود, كلا ه ايمني اتش نشانها وكارگران, سم, كفشك, حيوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پاي كوبيدن, رقصيدن, بشكل سم, پوست, قشر, پوست ميوه يا بقولا ت, كلبه, خانه رعيتي, تنه كشتي, لا شه كشتي, پوست كندن, ولگردي كردن.

casera

: خانه دار.

casero

: بافت خانگي, بافت ميهني, وطني, ساده.

casero

: دهكده, دهي كه در ان كليسا نباشد, نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير.

casete

: كاست.

casi

: تقريبا, بطور نزديك, تقريبا, فريبا.

casilla

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه, صندوق پست.

casillero

: قفل كننده, قفسه قفل دار, قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (كه كتب خود را در انجا گذارد).

casimir

: شال كشميري, ترمه.

casino

: تفريحگاه عمومي براي رقص وموزيك, كازينو.

casita

: خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن.

caso

: مورد, غلا ف, رويداد, بعنوان مثال ذكر كردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

caso de urgencia

: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس.

caspa

: شوره سر.

casquete

: طاق, خود, كلا ه خود, كلا ه ايمني اتش نشانها وكارگران.

casquillo

: حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

casta

: طبقه, صنف, قبيله, طبقات مختلف مردم هند.

casta o

: بور, طلا يي, قهوه اي مايل به قرمز, رنگ قرمز مايل به زرد, مايل به قهوه اي ياخرمايي.

castaa

: شاه بلوط, بلوط, رنگ شاه بلوطي.

castauela

: قاشقك, يك نوع الت موسيقي.

castidad

: عفت وعصمت, پاكدامني, نجابت.

castigar

: تنبيه كردن, شديدا ~انتقاد كردن, تصفيه وتزكيه كردن, تنبيه كردن, توبيخ وملا مت كردن, ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.

castigo

: جزا, كيفر, مجازات, تاوان, جريمه, مجازات, تنبيه, گوشمالي, سزا, باز خريد, خريداري و ازاد سازي, رستگاري.

castillo

: دژ, قلعه, قصر, رخ.

casto

: عفيف, پاكدامن, خالص ومهذب, خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش.

castor

: قسمتي از كلا ه خود كه پايين صورت را ميپوشاند, سگ ابي, پوست سگ ابي.

castraci n

: اخته كردن, اختگي.

castrar

: اخته كردن, تضعيف كردن, خنثي كردن, اخته كردن, وابسته به جنس خنثي, خنثي, بي طرف, بي غرض, اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است, خواجه.

casual

: اتفاقي, غير مهم, غير جدي.

casualidad

: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصيبت ناگهاني, تصادف اتومبيل, علا مت بد مرض, صفت عرضي(ارازي), شيي ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفي, اتفاقي, تصادفي, ضمني, عارضه (در فلسفه), پيشامد, تلفات, تصادفات, بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , انطباق.

cat lico

: جامع, بلند نظر, ازاده, كاتوليك, عضو كليساي كاتوليك

cat logo de ventas por correo

: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن.

cataclismo

: سيل بزرگ, طوفان, تحولا ت ناگهاني وعمده.

catacumba

: دخمه محل قبور.

catalizador

: عامل فعل وانفعال اجسام شيميايي دراثر مجاورت, تشكيلا ت دهنده, سازمان دهنده, فروگشا.

catalogador

: متصدي كاتالوگ, ثبات, فهرست نگار.

catalogar

: رسته بندي كردن.

catalogue

: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن.

catapulta

: سنگ انداز, هرجسمي كه داراي خاصيت فنري بوده وبراي پرتاب اجسام بكار ميرود, منجنيق انداختن, بامنجنيق پرت كردن, منجنيق.

catarata

: ابشار بزرگ, اب مرواريد, اب اوردن (چشم), ابشار.

catarina

: پينه دوز.

catastr fico

: وابسته بتحولا ت عظيم, مصيبت بار, فاجعه انگيز.

catecismo

: پرسش نامه مذهبي, كتاب سوال وجواب ديني, تعليم ودستور مذهبي.

catedral

: كليساي جامع.

categ rico

: قاطع, حتمي, جزمي, قياسي, قطعي, مطلق, بي قيد, بي شرط.

categora

: دسته, زمره, طبقه, مقوله, مقوله منطقي, رده.

categorizacin

: رسته بندي.

categorizar

: رسته بندي كردن.

catequizar

: تعليم دادن (اصول دين) از راه پرسش, از راه پرسش ياد دادن.

catico

: پرهرج ومرج, بي نظم.

catlogo

: كاتالوگ, فهرست, كتاب فهرست, فهرست كردن, كتاب راهنما.

catolicismo

: اصول مذهب كاتوليكي.

catorce

: عدد چهارده, چهارده تايي.

catstrofe

: بلا, بيچارگي, بدبختي, مصيبت, فاجعه, عاقبت داستان, مصيبت, بلا ي ناگهاني, فاجعه, بدبختي, حادثه بد, مصيبت, بلا, ستاره ء بدبختي.

cauce

: بستر, كف.

caucho

: رزين, لا ستيك, كاءوچو, لا ستيكي, ابريشمي يا كاپوت, مالنده ياساينده.

caucin

: توقيف, حبس, واگذاري, انتقال, ضمانت, كفالت, بامانت سپردن, كفيل گرفتن, تسمه, حلقه دور چليك, سطل, بقيد كفيل ازاد كردن, قيد.

caucus

: انجمن حزبي, كميته هاي پارلماني, نمايندگان حزب كارگر درپارلمان يا انجمن.

caudillo

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

causa

: مورد, غلا ف, سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر), مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

causal

: علي, سببي, علتي, بيان كننده علت, مبني بر سبب.

causalidad

: خاصيت سببي, رابطه بين علت ومعلول, عليت.

causante

: سبب, سبب شونده, متعدي, مبتكر, موسس, بنيانگذار.

causar

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر).

cautela

: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به.

cauteloso

: حيله گر, زيرك, كمرو.

cauterizacin

: سوزاندن زخم بوسله داغ اتش يا داغ اهن.

cauterizar

: داغ كردن, داغ زدن, سوزاندن.

cautivar

: شيفتن, فريفتن, اسير كردن, افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن, مجذوب كردن, شيدا كردن, دلربايي كردن, شيفتن, افسون كردن.

cautiverio

: بندگي, بردگي, اسارت, اسارت, گرفتاري, گفتاري فكري.

cautivo

: اسير, گرفتار, دستگير, شيفته, دربند.

cavar

: حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن, كرم حشره, نوزاد, بچه مگس, زحمتكش, خوراك, خواربار, كوتوله, مزدور, نويسنده مزدور, زمين كندن, جستجو كردن, جان كندن, ازريشه كندن يا دراوردن, قلع كردن, از كتاب استخراج كردن, خوردن, غذا دادن, كج بيل, كج بيل زدن, بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.

caverna

: غار, كاو, مجوف, مقعر, مجوف كردن, درغارجادادن, حفر كردن, فرو ريختن.

cavi r

: خاويار.

caviar

: خاويار.

cavidad

: گودال, كاوي, پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

cayo

: تخته سنگ ساحلي درجزيره, ساحل مرجاني ياشني درجزيره, جزيره كوچك.

caza

: بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال, شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير.

cazador

: شكارچي, صياد, اسب يا سگ شكاري, جوينده.

cazar

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار, شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير.

cazar en vedado

: اب پز كردن (تخم مرغ با پوست), فرو كردن, دزدكي شكار كردن, برخلا ف مقررات شكار صيد كردن, تجاوز كردن به, راندن, هل دادن, بهم زدن, لگد زدن, خيساندن, دزديدن.

cbala

: دوز و كلك, دسيسه و توطله, روايت, راز, سر, دسيسه كردن, حديث يا روايت شفاهي وزباني, علوم اسرار اميز از قبيل علم ارواح.

cctel

: نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني.

cdigo

: رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها.

cdula

: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.

ce ir

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, ضربه شديد, اظهارنظر شديدوتند, حلقه, كمربند بستن, بستن, احاطه كرده, محاصره كردن, نيرومندكردن, اماده كردن, محكم كردن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

ceas

: زمان سنج, تپش زمان سنجي, ساعت.

cebada

: جو, شعير.

cebo

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام.

cebolla

: لا مپ چراغ برق, پياز گل, هر نوع برامدگي ياتورم شبيه پياز, پياز.

cebollana

: (ثهءووي=) تعقيب كردن, اذيت كردن.(.n) :پيازچه, پياز كوهي, موسير اسپانيا.

cebollino

: (ثهءووي=) تعقيب كردن, اذيت كردن.(.n) :پيازچه, پياز كوهي, موسير اسپانيا.

cebra

: گورخر, گوراسب, مخطط يا راه راه.

cecear

: نوك زباني صحبت كردن, شل وسرزباني تلفظ كردن, شلي زبان.

ceceo

: نوك زباني صحبت كردن, شل وسرزباني تلفظ كردن, شلي زبان.

cedente

: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده.

ceder

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس, واگذار كردن, تسليم كردن, صرفنظركردن از, مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن, ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

cedro

: سدر, سرو, سروازاد, چوب سرو, رنگ قرمز مايل به زرد.

cef lico

: وابسته به سر, وابسته به مغز كله, دماغي, راسي.

cegar

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

ceja

: ابرو, پيشاني, جبين, سيما, ابرو, گچ بري هلا لي بالا ي پنجره.

celador

: سرپرست, همراه, ملا زم, مواظب, وابسته.

celda

: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.

celebraci n

: جشن, برگزاري جشن, تجليل, خوشي, شادي, جشن و سرور, مجلل, با شكوه.

celebrador

: برگذار كننده.

celebrar

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن, موعظه كردن, وعظ كردن, سخنراني مذهبي كردن, نصيحت كردن.

celebrar una fiesta

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن.

celebridad

: شهرت, شخص نامدار.

celestial

: الهي, علوي, اسماني, سماوي, اسماني, سماوي, بهشتي, خدايي, روحاني.

celibato

: تجرد, بي زني, بي شوهري, امتناع از ازدواج.

celista

: نوازنده ويولن سل.

celo

: ويولون سل, كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار, حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب, حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب, جانفشاني, شوق, ذوق, حرارت, غيرت, حميت, گرمي, تعصب, خير خواهي, غيور, متعصب.

celos

: رشك, حسادت.

celoso

: سخت كوش, كوشا, كوشنده, ساعي, پشت كاردار, رشك بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت اميز, حسود, رشك مند, رشك ورز, غيور, بارشك, رشك بر, فدايي, مجاهد, غيور, باغيرت, هواخواه.

celular

: بافت سلولي, سلول دار, خانه خانه.

cementar

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cementerio

: گورستان, قبرستان, ارامگاه, حصار كليسا, حياط كليسا, قبرستان.

cemento

: سمنت, سيمان, سمنت كردن, چسباندن, پيوستن.

cena

: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني, شام, عشاي رباني يا شام خداوند.

cenar

: ناهار خوردن, شام خوردن, شام دادن, خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن.

ceniciento

: خاكستري, داراي رنگ خاكستري, شبيه خاكستر, مربوط به چوب درخت زبان گنجشك.

cenido

: سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

cenit

: سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.

ceniza

: درخت زبان گنجشك , خاكستر,خاكسترافشاندن يا ريختن, بقاياي جسد انسان پس از مرگ, زغال نيم سوز, خاكستر, خاكستر كردن.

censo

: سرشماري, امار, احصاءيه, مميزي مالياتي.

censor

: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.

censura

: سانسور عقايد, سانسور, نقد ادبي, انتقاد, عيبجويي, نقدگري, نكوهش, مشاهده, ملا حظه, نظر, ملا حظه, تذكر, تبصره, سرزنش, نكوهش, ملا مت, توبيخ ملا يم.

censurable

: انتقاد اميز, قابل توبيخ وسرزنش.

censurador

: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها.

censurar

: مامور سانسور, بازرس مطبوعات و نمايشها, انتقاد, سرزنش, سرزنش كردن, نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن.

cent grado

: سانتيگراد, صدبخشي.

cent metro

: سانتي متر.

centauro

: حيوان افسانه اي با بالا تنه انسان وپايين تنه اسب, قنطورس.

centavo

: درصد, يك صدم, سنت كه معادل يك صدم دلا ر امريكايي است

centellar

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن, روشنايي ضعيف, نور كم, درك اندك, خرده, تكه, كور كوري كردن, سوسو زدن, با روشنايي ضعيف تابيدن, برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

centellear

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن, روشنايي ضعيف, نور كم, درك اندك, خرده, تكه, كور كوري كردن, سوسو زدن, با روشنايي ضعيف تابيدن, برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن, تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

centenario

: ادم صدساله, سده, مربوط به قرن, جشن صد ساله, صدساله, يادبود صدساله, سده.

centeno

: چاودار, گندم سياه, مرد كولي.

centgramo

: يك صدم گرم.

centimo

: سانتيم (يك صدم فرانك فرانسه).

central

: مركزي.

centralizacin

: تمركز.

centralizar

: متمركز كردن.

centrar

: مركز.

centrfugo

: گريزنده از مركز, فرار از مركز.

centro

: مركز, ميان, مركز, وسط ونقطه مركزي, درمركز قرار گرفتن, تمركز يافتن.

centro comercial

: پياده رو پردرخت وسايه دار, تفرجگاه.

centro nocturno

: كاباره, كاباره رفتن.

centsimo

: صديك, يك صدم.

centuri n

: رءيس دسته صد نفر, يوزباشي.

cepillar

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

cepillarse

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله.

cepillo

: پاك كن, ماهوت پاك كن, ليف, كفش پاك كن و مانند ان, قلم مو, علف هرزه, ماهوت پاك كن زدن, مسواك زدن, ليف زدن, قلم مو زدن, نقاشي كردن, تماس حاصل كردن واهسته گذشتن, تندگذشتن, بروس لوله, هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح.

cepillo de diente

: مسواك دندان.

cepillo de dientes

: مسواك دندان.

cepillo de pelo

: ماهوت پاك كن مخصوص موي سر, بروس موي سر.

cepillo para el cabello

: ماهوت پاك كن مخصوص موي سر, بروس موي سر.

cepo

: شاخه, تركه, تنه درخت, شانه حيوان.

cer mica

: وابسته به سفال سازي, سفاليني, ظرف سفالين, سفالينه, بدل چيني, ظروف گلي, كاسه هاي سفالي, سفالين, سفال, ظروف گلي, گل سفالي, سفالگري, كوزه گري, كوزه گرخانه, ظروف سفالين.

cera

: موم, موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.

cerca

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, نزديك, بستن, حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن, نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن, نزديك, قريب, مجاور, تقريبا, نزديك شدن.

cerca de

: تقريبا, بطور نزديك, بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, دركنار, نزديك, دريك طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف ديگر, وانگهي, بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن.

cercado

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

cercano

: نزديك, بستن, نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن.

cercar

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور, حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن, مسدود كردن, جلو چيزي را گرفتن, مانع شدن, ايجاد مانع كردن, اشكالتراشي كردن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

cerdo

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي, خوك, گراز, خوك پرواري, بزور گرفتن, خوك, گراز, مثل خوك رفتار كردن, خوك زاييدن, ادم حريص وكثيف, قالب ريخته گري.

cerdoso

: زبر, داراي موي زبر, جنگي.

cereal

: غله, گياهان گندمي, حبوبات, غذايي كه از غلا ت تهيه شده وباشير بعنوان صبحانه مصرف ميشود.

cereales

: غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن, دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, يك گندم(مقياس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوي, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه كردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشيدن, پشم كندن, رگه, طبقه.

cerebellum

: مخچه, مخ كوچك, پس مخ.

cerebelo

: مخچه, مخ كوچك, پس مخ.

cerebral

: مخي, دماغي, مغزي, فكري.

cerebro

: مغز, مخ, كله, هوش, ذكاوت, فهم, مغز كسي را دراوردن, بقتل رساندن.

ceremonia

: تشريفات, جشن, مراسم, رسميت, تشريفات, رعايت اداب ورسوم.

ceremonial

: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب.

ceremonioso

: مربوط به جشن, تشريفاتي, تشريفات, اداب, پاي بند تشريفات وتعارف, رسمي.

cereza

: گيلا س.

cerilla

: حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.

cermico

: وابسته به سفال سازي, سفاليني, ظرف سفالين, متخصص سفالگري, سازنده ظروف سفالين.

cerner

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن, الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك.

cero

: عدم, هيچ, صفر, هيچ, مبداء, محل شروع, پايين ترين نقطه, نقطه گذاري كردن, روي صفرميزان كردن.

cerrado

: محصور, مسدود, محرمانه, بسته, ممنوع الورود, بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

cerradura

: چفت, بست, قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت, طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.

cerrajero

: قفل ساز.

cerrar

: نزديك, بستن, بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن, بستن, برهم نهادن, جوش دادن, بسته شدن, تعطيل شدن, تعطيل كردن, پايين اوردن, بسته, مسدود.

cerrar con llave

: طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.

cerrar con picaporte

: قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.

cerrojo

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان, طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.

certamen

: مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا.

certeza

: امر مسلم, يقين, اطمينان.

certidumbre

: اطمينان, يقين, دقت.

certificable

: قابل تصديق, قابل تاييد.

certificacin

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.

certificado

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.

certificar

: تصديق كردن, صحت وسقم چيزي را معلوم كردن, شهادت كتبي دادن, مطملن كردن, تضمين كردن, گواهي كردن, دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

cervato

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

cervecer a

: ابجوسازي, كارخانه ابجو سازي.

cervecero

: ابجوساز.

cerveza

: ابجو انگليسي, ابجو, ابجو, ابجو نوشيدن.

cervical

: گردني, وابسته به گردن.

cesacin

: ايست, توقف, انقطاع, پايان.

cesar

: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف, ادامه ندادن, بس كردن, موقوف كردن, قطع كردن, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن, ايست, ايستادن, ايستاندن.

cese

: ايست, توقف, انقطاع, پايان.

cesi n

: واگذاري, نقل وانتقال, انتقال قرض يا دين.

cesible

: حواله اي, واگذاردني, قابل تعيين و تخصيص, معين, مشخص, معلوم.

cesionario

: وكيل, گماشته, نماينده, مامور, عامل.

cesionista

: حواله دهنده, واگذار كننده, انتقال دهنده, اهداء كننده.

cesta

: زنبيل, سبد, درسبد ريختن.

cesto

: زنبيل, سبد, درسبد ريختن, از كار بازداشتن, مانع شدن, مختل كردن, قيد.

cetrer a

: شكار با شاهين.

ceudo

: ترسناك, شوم, عبوس, سخت, ظالم, خشن, داراي ساختمان خشن و زمخت, درشت, ناهنجار, بدخلق, ترشرو, گرفته, سايه دار, تاريك, غم انگيز, محزون.

cfiro

: باختر باد, باد صبا, باد مغرب, نسيم باد مغرب.

chabacano

: زردالو.

chacal

: شغال, توره, جان كني مفت.

chach

: مهر, خاتم, كپسول, پهن, كاشه.

chal

: شال, دستمال گردن, شال گردن بستن.

chal t

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

chaleco

: جليقه, زيرپوش كشباف, لباس, واگذاركردن, اعطا كردن, محول كردن, ملبس شدن, جليقه, لباس زير شبيه جليقه, نيم تنه يا ژيلت.

chalet

: كلبه ياالونك چوبي, كلبه ييلا قي.

chalupa

: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني.

chamaco

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد.

champ

: سرشوي, سرشويه, باشامپو يا سرشوي شستشو دادن.

champa a

: شامپاني, نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود

champn

: شامپاني, نام مشروبي كه در شامپاني فرانسه تهيه ميشود

chamuscar

: سوختگي سطحي, سوختن, بودادن, بطور سطحي سوختن, داغ كردن, فر زدن.

chancearse

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

chancho

: خوك, گراز, مثل خوك رفتار كردن, خوك زاييدن, ادم حريص وكثيف, قالب ريخته گري.

chandeli r

: چلچراغ, شمع دان چند شاخه, لوستر.

chantaje

: تهديد, باتهديد از كسي چيزي طلبيدن, باج سبيل, رشوه.

chantajista

: اخاذ, باج سبيل خور.

chanza

: دهان بند بستن, پوزه بند بستن, محدود كردن, مانع فراهم كردن براي, شيرين كاري, قصه يا عمل خنده اور, دهان باز كن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

chaos

: هرج ومرج, بي نظمي كامل, شلوغي, اشفتگي.

chapa

: بشقاب, صفحه, اندودن, ورق.

chaparrn

: رگبار.

chaparro

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

chaper n

: شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت, شخصي كه همراه خانم هاي جوان ميرود, نگهبان ياملا زم خانم هاي جوان, نگهباني كردن, همراه دختران جوان رفتن (براي حفاظت انها), اسكورت.

chapotear

: تركردن, نمدار كردن, ترشدن, مرطوب شدن, شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب, به اب زدن, بسختي رفتن, در اب راه رفتن.

chapucear

: سنبل كردن, خراب كردن, از شكل انداختن, وصله وپينه بدنما, كارسرهم بندي, ورم.

chapucero

: اشتباه كار, كثيف, درهم وبرهم, نامرتب, شلخته.

chaqueta

: ژاكت كش باف پشمي, پارچه ژاكت, ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

chaqueta de sport

: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.

chaqueta ligera

: جارچي, اعلا م كننده, علا مت گذار (در جاده), هر چيز قرمز ومشتعلي, نوعي كت پشمي ياابريشمي ورزشي, ژاكت مخصوص ورزش.

chaquete

: نرد, تخته نرد.

charada

: نوعي معما, جدول كلمات متقاطع, نوعي بازي.

charco

: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن, گودال, چاله فاضل اب, دست انداز, مخلوط كردن, گل گرفتن, گل الود كردن.

charla

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ.

charlar

: گپ زدن, دوستانه حرف زدن, سخن دوستانه, درددل, گپ, چانه, زنخدان, زيرچانه نگهداشتن(ويولون), فك, ارواره, گيره, دم گيره, وراجي, تنگنا, هرزه درايي كردن, پرچانگي كردن.

charlataner a

: حقه بازي, شارلا تان بازي, حليه گري.

charlatn

: ادم حقه باز, شارلا تان, ادم زبان باز, ادم پرحرف و ياوه گو, ادم روده دراز.

chasis

: شاسي اتوميل, اسكلت, كالبد.

chauffeur

: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, محرك, راننده.

checo

: اهل چكوسلواكي, زبان چكوسلواكي.

checoeslovaquia

: كشور چكوسلواكي.

cheque

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , حواله, برات, چك.

chequera

: دفترچه چك (بانك).

chfer

: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, هادي, رسانا, محرك, راننده.

chic

: شيك, مد, باب روز, زيبا.

chichn

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

chicle

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

chico

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد, معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك, مصغر, خرد, كوچك, حقير, مرد, شخص, ادم, مردكه, يارو, بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن, اندك, كم, كوچك, خرد, قد كوتاه, كوتاه, مختصر, ناچيز, جزءي, خورده, حقير, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگي, پست, كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

chido

: خنك, خنك كردن.

chile

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه, دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.

chili

: دارفلفل, برباس, گردفلفل, خوراك لوبياي پر ادويه.

chillar

: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان), فرياد دلخراش زدن, جيغ, فرياد.

chillido

: جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, جيغ زدن (مثل بعضي از پرندگان), فرياد دلخراش زدن, جيغ, فرياد.

chimenea

: دودكش, بخاري, كوره, نك, اجاق, اتشگاه, كانون, بخاري, منقل.

chiminea

: اجاق, اتشگاه, كانون, بخاري, منقل.

chimpanc

: , ميمون ادم وار, شمپانزه.

china

: كشورچين, چيني, ظروف چيني.

chinche

: ساس كه از خون انسان تغذيه ميكنند, اشكال, گير, پونز, پونز زدن به, با پونز محكم كردن.

chinchorro

: قايق هند شرقي, قايق تفريحي.

chingar

: گاييدن, سپوختن.

chino

: چيني, چيني ها (درجمع ومفرد), زبان چيني.

chip

: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده.

chiquito

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

chiripa

: قلا ب لنگر, زمين گير, انتهاي دم نهنگ, يكنوع ماهي پهن,داراي دو انتهاي نوك تيز, اصابت اتفاق, اتفاق, طالع.

chisguete

: اب دزدك, اب پران, فواره كوچك, ادم بيشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بيرون دادن, پراندن, تندروان شدن.

chisme

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن, ژابيژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.

chismear

: فضولي كردن, وراجي كردن, گستاخي كردن, فاش وابراز كردن, فضول, شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

chismes

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

chispa

: ژابيژ, اخگر, جرقه, بارقه, جرقه زدن.

chispear

: تلا لوء داشتن, جرقه زدن, چشمك زدن, برق, تلا لو, جرقه, درخشش.

chiste

: لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

chistoso

: مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه, فكاهي, شوخي اميز, خوش مزه, خنده اور.

chivo

: گوساله, نرمه ساق پا, ماهيچه ساق پا, چرم گوساله, تيماج.

chivo expiatorio

: بز طليعه, كسيكه قرباني ديگران شود, كسي را قرباني ديگران كردن.

chocar

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, تصادم كردن, بهم خوردن, خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط, تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن, از جا پراندن, تكان دادن, رم دادن, رمانيدن, وحشت زده شدن, جهش, پرش, وحشت زدگي, تعجب, شگفت, حيرت, متعجب ساختن, غافلگير كردن.

chochera

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

chocolate

: شوكولا ت, شوكولا تي, كاكاءو.

chof r

: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن.

chofer

: راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, محرك, راننده.

choque

: برخورد, تصادم, تصادم شديد كردن, تصادم, برخورد, خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط, تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

chorizo

: سوسيس, سوسيگ, روده محتوي گوشت چرخ شده.

chorrear

: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن, جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه, كوشش ناگهاني وكوتاه, جنبش تند وناگهاني, خروج ناگهاني, فوران, جهش, جوانه زدن, فوران كردن, جهش كردن, اب دزدك, اب پران, فواره كوچك, ادم بيشرم, اسهال, اب را بصورت فواره بيرون دادن, پراندن, تندروان شدن.

chorro

: ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن, جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه, لوله, دهانه, شيراب, ناودان, فواره, فوران, جوش, غليان, پرش, جهش كردن, پريدن, فواره زدن, فوران كردن

choza

: كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

chubascos

: باد و باران, باران شديد, باران توام با توفان.

chucher a

: چيزقشنگ وبي مصرف, اسباب بازي بچه.

chuleta

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, كتلت.

chuletas

: ارواره, دهان, لب ولوچه.

chupar

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

chupar la sangre

: خون امدن از, خون جاري شدن از, خون گرفتن از, خون ريختن, اخاذي كردن.

chupas

: مكيدن, مك زدن, شيره كسي را كشيدن, مك, مك زني, شيردوشي.

cicatriz

: جاي زخم يا سوختگي, اثر گناه, شكاف, اثر زخم داشتن, اثر زخم گذاشتن.

ciclista

: دوچرخه سوار, دوچرخه سوار.

cicln

: طوفان موسمي, بادتند وشديد, گردباد.

ciclo

: چرخه, چرخه زدن, سيكل.

cicuta

: شوكران, شوكران كبير.

cido

: ترش, حامض, سركه مانند, داراي خاصيت اسيد, جوهر اسيد, ترشرو, بداخلا ق, بدجنسي, جوهر, محك, تشكيل دهنده ء اسيد, اسيد دار, اسيدي.

ciegamente

: كوكورانه, مانند كورها.

ciego

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش.

cielo

: اسمان, سپهر, گردون, فلك, عرش, بهشت, قدرت پروردگار,هفت طبقه اسمان, اسمان, خدا, عالم روحاني, اسمان, فلك, در مقام منيعي قرار دادن, زياد بالا بردن, توپ هوايي زدن, اب وهوا.

cielo raso

: سقف, پوشش يا اندود داخلي سقف, حد پرواز.

ciempi s

: صد پا (هزار پا).

cien

: صد, عدد صد.

ciencia

: اموزش, معرفت, دانش, مجموعه معارف وفرهنگ يك قوم ونژاد, فرهنگ نژادي, افسانه هاوروايات قومي, فاصله بين چشم ومنقار (يا دماغ) حيوانات, علم, علوم, دانش.

cientfico

: وابسته بعلم, طالب علم, علمي, عالم, دانشمند.

ciento

: صد, عدد صد.

cierre

: چفت, بست.

cierre rel mpago

: زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود), زيب دار.

ciertamente

: همانا, حتما, مطملنا, يقينا, محققا, مسلما, بطور حتم.

ciervo

: اهوي كوهي.

cifra

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن, رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها, انگشت, رقم, عدد, شكل, رقم, پيكر, عدد, شماره, رقم, نمره.

cifrar

: عدد صفر, رمز, حروف يا مهر رمزي, حساب كردن (بارقام), صفر گذاردن, برمزدراوردن.

cigarillo

: سيگارت, سيگار.

cigarra

: خرنوب, اقاقيا, ملخ.

cigarrillo

: سيگارت, سيگار.

cigarro

: سيگار, سيگار برگ.

cige a

: لك لك.

cige al

: ميل لنگ.

ciguenal

: ميل لنگ.

cilindro

: استوانه, غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.

cima

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, نوك, سر, راس زاويه, تارك, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

cinc

: روي, فلز روي, روح, قطب پيل ولتا.

cincel

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

cincelar

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

cincha

: تنگ اسب, محيط, قطر شكم, ابعاد, تنگ بستن, بست, بست اهني وچرمي, باتنگ بستن, دور گرفتن.

cinco

: عدد پنج, پنجگانه.

cincuenta

: پنجاه.

cine

: سينما, سينما, تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني.

cinta

: قيد, نوار, روبان, نوار ماشين تحرير, نوار ضبط صوت و امثال ان, نوار فلزي, تسمه, تراشه, نوار, بانوار بستن.

cintico

: جنبشي, وابسته بحركت, وابسته به نيروي محركه.

cinto

: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن, كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.

cintur n

: كمربند, تسمه, بندچرمي, شلا ق زدن, بستن, محاصره ردن, باشدت حركت يا عمل كردن, گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن, كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.

cintura

: دور كمر, ميان, كمر لباس, كمربند, ميان تنه, كمر, ميان, كمربند.

circo

: سيرك, چالگاه.

circuir

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

circuitera

: مدارات

circuito

: حوزه قضايي يك قاضي, دور, دوره, گردش, جريان, حوزه, مدار, اتحاديه, كنفرانس, دورچيزي گشتن, درمداري سفر كردن, احاطه كردن.

circulaci n

: گردش, دوران, انتشار, جريان, دوران خون, رواج, پول رايج, تيراژ(روزنامه يامجله).

circular

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن, مدور, مستدير, دايره وار, بخشنامه, بخشنامه كردن, بدورمحور گشتن, منتشر شدن, مربوط به برنامه تحصيلي, راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

circulo

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

circuncidar

: ختنه كردن, كوتاه كردن, مختصر نمودن.

circuncisin

: ختنه.

circundar

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن.

circunferencia

: محيط, محيط دايره, پيرامون.

circunloquio

: طول وتفصيل در كلا م, بيان غير مستقيم.

circunscribir

: نوشتن در دور, محدود ومشخص كردن.

circunspecci n

: احتياط.

circunspecto

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, هوشيار, محتاط, مواظب, بااحتياط, ملا حظه كار, مال انديش, باتدبير, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

circunstancia

: چگونگي, شرح, تفصيل, رويداد, امر, پيشامد, شرايط محيط, اهميت, حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن.

circunstancial

: تصادفي, مربوط به موقعيت.

circunstante

: تماشاگر, تماشاچي, بيننده, ناظر.

circunvenir

: باحيله پيش دستي كردن, گير انداختن.

ciruela

: الو, گوجه, الوي برقاني, كار يا چيز دلچسب.

ciruela pasa

: الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن.

cirugia

: جراحي, اتاق جراحي, عمل جراحي, تشريح.

cirujano

: جراح.

cisne

: ادم مهم, ضربت بركپل, توده, چوب ذرت, قو, دجاجه, متعجب شدن, پرسه زدن, اظهار كردن.

cita

: تعيين, انتصاب, قرار ملا قات, وعده ملا قات, كار, منصب, گماشت, خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه, نامزدي, اشتغال, مشغوليت, نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه, امدگاه, وعده گاه, پاتوق, ميعاد, قرار ملا قات گذاشتن.

citacin

: ذكر, نقل قول, احضار, احضار به بازپرسي, تقديرازخدمات, تقديررسمي, ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن, نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

citar

: ذكر كردن, اتخاذ سند كردن, گفتن, نقل كردن, مظنه دادن, نشان نقل قول.

ciudad

: شهر, شهرك, قصبه, شهر كوچك, قصبه حومه شهر, شهر.

ciudadan a

: شهروندان, ساكنين, مردم, تبعيت.

ciudadano

: تابع, رعيت, تبعه يك كشور, شهروند, شهروندان, ساكنين, مردم, تبعيت.

ciudadanos

: اهالي شهر, شهري.

ciudadela

: ارك, دژ, قلعه نظامي, سنگر.

civil

: غيرنظامي, مدني, شخص غير نظامي, غير نظامي.

civilizaci n

: تمدن, مدنيت, انسانيت.

civilizar

: متمدن كردن, متمدن شدن.

cl max

: اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسيدن.

cl rigo

: كشيش, روحاني, وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن, پيشواي روحاني, شبان, چوپان, شباني, شعر روستايي, واعظ.

clan

: خاندان, خانواده, طايفه, قبيله, دسته.

clandestino

: مخفي, غيرمشروع, زيرجلي.

clarete

: نوعي شراب قرمز, رنگ قرمز مايل بارغواني.

claridad

: وضوح, روشني, نظم وترتيب, تميزي.

clarificar

: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن.

clarinete

: قره ني, كلا رينت.

clarividencia

: روشن بيني, بصيرت.

clarividente

: روشن بين, نهان بين.

claro

: تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش, اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن, نقل وانتقال بانكي, تسويه, تسطيح, مكان مسطح, فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن, پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن, ارام, ساكت, باز, روشن, صاف, بي سر وصدا, متين, اسمان صاف, متانت, صافي, صاف كردن.

claro de luna

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن.

clase

: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه, اموزگاه, كلا س درس, درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, درس, درس دادن به, تدريس كردن, جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن

clase turista

: گشتگر, جهانگرد, سياح, جهانگردي كردن.

clasificaci n

: عمل دسته بندي, طبقه بندي, رده بندي.

clasificar

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, جور كردن, طبقه بندي كردن, مناسب بودن, هم نشين شدن, قلا ب, كروشه, رده بندي كردن, جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن

clausura

: خاتمه, راي كفايت مذاكرات, عمل محصور شدن, دريچه, درب بطري وغيره, دربستن.

clavar

: سنجاق, پايه سنجاقي.

clavcula

: ترقوه, چنبر, ترقوه, چنبر.

clave

: كليد, سنگ سرطاق.

clavel

: ميخك صد پر.

clavic mbalo

: نوعي چنگ كه مانند پيانوبشكل ميز است.

clavija

: دو شاخه.

clavito

: نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد, ميخ زيرپهن, ميخ كوب كردن, باميخ كوبيدن.

clavo

: ميخك, گل ميخك, بوته ميخك, ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

clculo

: افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم, محاسبه, محاسبات, حساب ديفزانسيل و انتگرال, جبر.

clebre

: شهرت, شخص نامدار.

clemencia

: بخشايندگي, رحم, اعتدال عناصر, رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.

cleptmano

: عاشق سرقت, علا قمند به دزدي.

cleptoman a

: جنون سرقت, ميل و اشتياق به دزدي.

clera

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, وبا, اشتياق وعلا قه شديد, احساسات تند وشديد, تعصب شديد, اغراض نفساني, هواي نفس, اب دادن (فلز), درست ساختن, درست خمير كردن, ملا يم كردن, معتدل كردن, ميزان كردن, مخلوط كردن, مزاج, حالت, خو, خلق, قلق, خشم, غضب.

clerical

: دفتري, وابسته به روحانيون.

clero

: مردروحاني, كاتوزي, روحانيون, دين يار.

clich

: كلمه مبتذل.

cliente

: موكل, مشتري, ارباب رجوع, مشتري, خريدار.

clientela

: ارباب رجوع, مشتريان, پيروان, موكلين.

clima

: اب وهوا, هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

clnica

: درمانگاه, بالين, مطب, بيمارستان.

cloaca

: گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.

clor filo

: ماده سبز گياهي, سبزينه, كلروفيل.

cloro

: كلرين.

closet

: صندوق خانه, پستو, گنجه, خصوصي, مخفي, پنهان كردن, نهفتن, منزوي شدن.

clsico

: مطابق بهترين نمونه, ادبيات باستاني يونان و روم, باستاني, مربوط به نويسندگان قديم لا تين ويونان, رده اي, كلا سيك.

club

: چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.

clula

: پيل, زندان تكي, سلول يكنفري, حفره, سلول, ياخته.

clusula

: بند, ماده.

cmara

: دوربين يا جعبه عكاسي, عكاس, ادميكه بادوربين كار ميكند, اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خورياخزانه(درششلول), دفتركار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.

cmica

: زني كه در نمايش هاي خنده اور بازي ميكند.

cmoda

: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان.

cncer

: سرطان, برج سرطان, خرچنگ.

cndido

: بي تزوير, منصفانه, صاف وساده, بي تزوير, بي ازار, بي ضرر, بدون زنندگي.

cnico

: بدگمان نسبت به درستي ونيكوكاري بشر, غرغرو, عيبجو, كلبي.

cnit

: سمت الراس, بالا ترين نقطه اسمان, قله, اوج.

cntico

: سرود(روحاني).

co ac

: كنياك, با كنياك مخلوط كردن, كنياك.

coaccin

: اجبار, اضطرار, تهديد واجبار.

coagulaci n

: انعقاد, دلمه شدگي, لختگي, لخته شدن, ماسيدن.

coagular

: توده, لخته خون, دلمه شدن, لخته شدن (خون), بستن, دلمه كردن, لخته شدن (خون).

coalici n

: اءتلا ف, پيوستگي, اتحاد موقتي.

coartada

: غيبت هنگام وقوع جرم, جاي ديگر, بهانه, عذر, بهانه اوردن, عذر خواستن.

coaseguro

: بيمه اتكايي, بيمه مشترك.

cobalto

: كبالت, فلز لا جورد.

cobarde

: ادم ترسو, نامرد, شخص جبون, بزدل.

cobertizo

: كلبه, خانه رعيتي, پناهگاه, خيمه, سايبان, ساباط, چارطاقي, كبوتر خانه, اطاقك بالا ي بام, كلبه, در كلبه زندگي كردن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

cobertura

: چپر, خارپشته, پرچين, حصار, راه بند, مانع, پرچين ساختن, خاربست درست كردن, احاطه كردن, طفره زدن, از زير (چيزي) در رفتن.

cobrador

: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده, گوينده, قاءل, راي شمار, تحويل دار.

cobrar

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد, بار, هزينه, مطالبه هزينه, گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.

cobre

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد, مس, بامس اندودن, مس يا تركيبات مسي بكار بردن.

cobre amarillo

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

cocana

: كوكاءين.

cocear

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

cocer

: اشپز, پختن.

cocer al horno

: پختن, طبخ كردن.

coche

: اتومبيل, واگن, اطاق راه اهن, هفت ستاره دب اكبر, اطاق اسانسور, نورد, كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن, واگن, ارابه, باركش, با واگن حمل كردن.

coche f nebre

: نعش كش, مرده كش, بانعش كش بردن.

coche remolque

: گياهي كه بزمين يا در و ديوار ميچسبد, يدك دوچرخه ياسه چرخه ياواگن, ترايلر, اتومبيل يدك كش, يدك, ردپاگير, باترايلر حمل كردن.

cochinillo

: بچه خوك.

cochino

: چركين, كثيف, پليد.

cociente

: بهر, خارج قسمت.

cocina

: اشپزي, اشپزخانه, اشپزخانه, محل خوراك پزي, تنور, اجاق, كوره.

cocinar

: اشپز, پختن.

cocinero

: سراشپز, اشپز, پختن.

cocinita

: اشپزخانه كوچك.

coco

: لولو, مايه ترس ووحشت, نارگيل.

cocodrilo

: تمساح, سوسمار, پوست سوسمار.

codazo

: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن, باارنج زدن, سقلمه, اشاره كردن, سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.

codear

: ارنج, دسته صندلي, با ارنج زدن, تنه, هل, تكان, تنه زدن, باارنج زدن, سقلمه, اشاره كردن.

codicia

: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن.

codicioso

: ازمند, حريص, طماع, دندان گرد, پر خور.

codificaci n

: جمع وتدوين قوانين, وضع قوانين, قانون نويسي.

codificar

: رمز, رمزي كردن, برنامه, دستورالعملها, بادست وپا بالا رفتن, تقلا كردن, بزحمت جلو رفتن, تلا ش, تقلا, كوشش, املت درست كردن.

codo

: ارنج, دسته صندلي, با ارنج زدن.

codorniz

: بلدرچين, وشم, بدبده, شانه خالي كردن, از ميدان دررفتن, ترسيدن, مردن, پژمرده شدن, لرزيدن, بي اثر بودن, دلمه شدن.

coeficiente

: ضريب, عامل مشترك.

coercer

: بزور وادار كردن, ناگزير كردن.

coet neo

: معاصر, همزمان, هم دوره.

cofre

: صندوق, خزانه وجوه.

coger

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, كلا ج, ميدان, رشته, پايكار, ربودن, قاپيدن, گرفتن, توقيف كردن, چنگ زدن, تصرف كردن, سبقت گرفتن, ربايش, فراچنگ كردن, بچنگ اوردن, گير اوردن, فهميدن, چنگ زدن, قاپيدن, اخذ, چنگ زني, فهم, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به, شهامت, شجاعت, تصميم, دل وجرات, انقباض, كندن, چيدن,كشيدن, بصدا دراوردن, گلچين كردن, لخت كردن, ناگهان كشيدن, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن, گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

coger preso

: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن.

cognado

: هم ريشه, همجنس, واژه هم ريشه.

cognicin

: شناخت, ادراك.

cogulo

: توده, لخته خون, دلمه شدن, لخته شدن (خون).

cohabitaci n

: زندگي باهم, جماع.

cohechador

: راشي.

coherencia

: چسبيدگي, ارتباط (مطالب), وابستگي.

coherente

: چسبيده, مربوط, داراي ارتباط يا نتيجه منطقي, چسباننده, چسبناك.

cohete

: پرتابه, موشك, فشفشه, راكت, با سرعت از جاي جستن, بطور عمودي از زمين بلندشدن, موشك وار رفتن.

coincide

: همزمان بودن, باهم رويدادن, منطبق شدن, دريك زمان اتفاق افتادن.

coincidencia

: انطباق, موافقت, توافق, دمسازي, رضايت, تصادف.

coincidente

: همرويده, واقع شونده دريك وقت, منطبق, متلا قي.

coincidir

: همزمان بودن, باهم رويدادن, منطبق شدن, دريك زمان اتفاق افتادن.

cojear

: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.

cojera

: عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن.

cojn

: متكا, نازبالش, كوسن, مخده, زيرسازي, وسيله اي كه شبيه تشك باشد, با كوسن وبالش نرم مزين كردن, لا يه گذاشتن, چنبره, بالش, بالين, متكا, پشتي, مخده, بالش وار قرار گرفتن, بربالش گذاردن.

cojo

: لنگ, چلا ق, شل, افليج, لنگ شدن, عاجز شدن.

col

: كلم, دله دزدي, كش رفتن, رشد پيدا كردن (مثل سركلم).

cola

: درخت كولا, ماده شيريني كه از برگ وميوه كولا گرفته ميشود, پرونده, بايگاني كردن, چسب, سريش, چسباندن, چسبيدن, لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن, قليا, جوش شيرين, سودا, كربنات سديم, ليموناد, دم, دنباله, عقب, تعقيب كردن.

colaboraci n

: همدستي, همكاري.

colaborador

: همدست, ياور.

colaborar

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), كمك كردن, مساعدت كردن, همدستي كردن, باهم كار كردن, تشريك مساعي, كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن (با), همدستي كردن, مدد رساندن, بهتركردن چاره كردن, كمك, ياري, مساعدت, مدد, نوكر, مزدور.

colador

: كفگير, صافي.

colar

: صافي, كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

colateral

: هم بر, پهلو به پهلو, متوازي, تضمين, وثيقه.

colcha

: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

colcha de cama

: چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب, روپوش تختخواب, روتختي, بالا پوش, روانداز, لحاف, روپوش تختخواب.

colchn

: لا يي, تشك.

colecci n

: دسته, گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه, نمايشگاه جانوران, جايگاه دام ودد, دامگاه.

coleccionar

: گرد اوري كردن.

coleccionista

: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.

colecta

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

colectivamente

: مجتمعا.

colectivo

: بهم پيوسته, انبوه, اشتراكي, اجتماعي, جمعي.

colector

: تحصيلدار, جمع كننده, فراهم اورنده, گرد اورنده.

colega

: هم كار, هم قطار.

colegial

: دانشكده اي, دانشگاهي, شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز.

colegio

: كالج, دانشگاه.

colester l

: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءين).

colesterol

: ماده بفرمول OH 54H 72C (موجد تصلب شراءين).

colflor

: گل كلم.

colgar

: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق, اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

colgarse

: اويختن, اويزان كردن, بدار اويختن, مصلوب شدن, چسبيدن به, متكي شدن بر, طرزاويختن, مفهوم, ترديد, تمايل, تعليق, اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

colibr

: مرغ مگس خوار, مرغ زرين پر.

coliflor

: گل كلم.

colina

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن.

colindar

: پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.

coliseo

: سالن, استاديوم ورزشي.

colisi n

: تصادم, برخورد.

collage

: اختلا ط رنگهاي مختلف درسطح پرده نقاشي, هنر اختلا ط رنگها.

collar

: يقه, يخه, گريبان, گردن بند, گردن بند.

colmena

: كندو, كندوي عسل, جمع شدن, دسته شدن (مثل زنبور در كندو), جاي شلوغ و پرفعاليت, كندو, جاي كار وپر قيل وقال, مركز تجمع, در كندو جمع كردن, اندوختن.

colmenar

: كندو, كندوي عسل.

colmillo

: دندان ناب, دندان انياب (در سگ و مانند ان), نيش.

colmo

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, نوك, سر, راس زاويه, تارك, بلندي, رفعت, ارتفاع, جاي مرتفع, اسمان, عرش, منتها درجه, تكبر, دربحبوحه, ارتفاعات, عظمت, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه.

colocacin

: ترتيب, نظم, قرار, مقدمات, تصفيه.

colocar

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, گذاردن, نهادن, منصوب كردن, اعطاء كردن سرمايه گذاردن, خواباندن, دفن كردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودي, الحان, : غير متخصص, ناويژه كار, خارج از سلك روحانيت, غير روحاني , جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

colon

: دونقطه يعني اين علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

colonia

: مستعمره, مستملكات, مهاجر نشين, جرگه, واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

colonial

: مستعمراتي.

colonialismo

: استعمار, سياست مستعمراتي.

colonizaci n

: استعمار, مهاجرت, كوچ.

colonizar

: تشكيل مستعمره دادن, ساكن شدن در, مهاجرت كردن.

coloquial

: گفتگويي, محاوره اي, مصطلح, اصطلا حي.

coloquialismo

: عبارت مصطلح, جمله مرسوم درگفتگو.

coloquio

: گفتگو, صحبت, محاوره.

color

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

color caf claro

: دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.

color canela

: دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.

color de malva

: رنگ بنفش, قفايي, رنگ بنفش مايل به ارغواني سير.

color de rosa

: رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن.

coloraci n

: فن رنگرزي, حالت رنگ پذيري, رنگ اميزي.

colorar

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, رنگ, رنگ زني, رنگ كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن.

colorear

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, رنگ, رنگ زني, رنگ كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن.

colorete

: سرخاب, گرد زنگ اهن, سرخاب ماليدن.

colorido

: رنگارنگ.

colrico

: سودايي مزاج, عصباني.

columna

: ستون, ستون, پايه, جرز, ركن, اركان, ستون ساختن.

columnar

: ستوني.

columnata

: رديف ستون, ستون بندي, رديف درخت.

columnista

: مقاله نويس.

columpio

: الله كلنگ, بالا وپايين رفتن, الله كلنگ كردن, اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.

colusin

: ساخت وپاخت, تباني, سازش, هم نيرنگ, بست وبند.

coma

: اغماء, بيهشي, نام اين نشان (,), ويرگول.

comadreja

: راسو, جانوران پستاندار شبيه راسو, دروغ گفتن, شانه خالي كردن.

comadrona

: ماما, قابله.

comandante

: سروان, ناخدا, سركرده, رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, افسر فرمانده, فرمانده, فرمانده, ارشد, سركرده, تخماق.

comando

: تكاور.

comarca

: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك, بوم, سرزمين, ناحيه, فضا, محوطه بسيار وسيع و بي انتها.

comatoso

: اغماء, بيهش, بيهوش.

comba

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

combate

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, كشمكش, تقلا, يك دور مسابقه يا بازي, پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن, ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.

combatir

: افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي, رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

combiar

: تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن.

combinacin

: تركيب, لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن, زير پوش, لباس بزير, زير جامه.

combinado

: نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر, مهماني.

combinar

: تركيب كردن, تدبير كردن, درست كردن, اختراع كردن, تعبيه كردن, وصيت نامه, ارث بري, ارث گذاري, نقشه, نقشه كشيدن, ترسيم كردن, يكي كردن, ممزوج كردن, تركيب كردن, فرورفتن, مستهلك شدن, غرق شدن.

combusti n

: سوختن, سوخت, اشتعال, احتراق.

combustible

: سوزا, احتراق پذير, قابل تحريك وبرانگيختني, قابل اشتعال, قابل سوختن, اتشگير, سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن.

comedia

: نمايش خنده دار, شاد نمايش, كمدي.

comedia musical

: موزيكال, داراي اهنگ, موسقي دار.

comediante

: نوينسده نمايش هاي خنده دار, هنرپيشه نمايش هاي خنده دار.

comedor

: قمقمه, فروشگاه يا رستوران, سربازخانه, اطاق ناهار خوري, رستوران, كافه.

comejen

: موريانه.

comejn

: موريانه.

comensal

: كسي كه شام مي خورد, واگن رستوران.

comentar

: توضيح, ملا حظه, تذكر, تبصره.

comentario

: توضيح, تفسير, سفرنگ, تقريظ, رشته يادداشت, گزارش رويداد.

comentarista

: مفسر, سفرنگ گر.

comenzar

: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن, اغاز كردن, شروع كردن, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

comer

: خنده دار, مضحك, وابسته به كمدي, خوردن, مصرف كردن, تحليل رفتن, خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

comercial

: تجارتي, بازرگاني.

comercializaci n

: تبديل بصورت بازرگاني, تجارتي كردن.

comercializar

: بصورت تجارتي دراوردن, جنبه تجارتي دادن به, بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن.

comerciante

: تاجر, بازرگان, دلا ل, دهنده ورق, فروشنده, معاملا ت چي, بازرگان, تاجر, داد وستد كردن, سوداگر, بازرگان, سوداگر.

comerciar

: سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

comercio

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت , تجارت, بازرگاني, معاشرت, تجارت كردن, سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

comest

: اينده, وارد.

comestible

: خوردني, ماكول, چيز خوردني, خوراكي.

cometa

: ستاره دنباله دار, بادبادك كاغذهوايي (ج.ش.) غليوا, غليواج, زغن, ادم درنده خو, طفيلي, دغل باز, ادم متقلب, پرواز كردن, پرواز بلند, سفته بازي كردن.

cometer

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, مرتكب شدن, مرتكب كردن, مقصر بودن.

cometido

: گمارش.

comico

: خنده دار, مضحك, وابسته به كمدي.

comida

: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني, خوراك, غذا, قوت, طعام, ناهار, ظهرانه, ناهار خوردن, غذا, خوراكي, شام يا نهار, ارد (معمولا غير از ارد گندم) بلغور.

comida principal

: ناهار(يعني غذاي عمده روز كه بعضي اشخاص هنگام ظهر و بعضي شب مي خورند), شام, مهماني.

comidilla

: اسب چوبي, كار تفريحي, سرگرمي, لوده, مسخره.

comienzo

: اغاز, ابتدا, شروع, اغاز, جشن فارغ التحصيلي, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

comino

: زيره سياه, درخت زيره.

comisin

: ماموريت, تصدي, حق العمل, فرمان, حكم, هيلت, مامورين, كميسيون, انجام, : گماشتن, ماموريت دادن, هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.

comisionado

: عضو هيلت, مامور عالي رتبه دولت.

comisionista

: فروشگاه مخصوص كارمندان يك اداره.

comit

: هيلت يا كميته, كميسيون, مجلس مشاوره.

comitiva

: حركت دسته جمعي, ترقي تصاعدي, ترقي, بصورت صفوف منظم, دسته راه انداختن, درصفوف منظم پيشرفتن.

communicacin

: ارتباط, مكاتبه.

comn

: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن, پيش پا افتاده, معمولي, مبتذل, همه جايي, درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك, معمولي, عادي, متداول, پيش پا افتاده, هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

como

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند , چگونه, از چه طريق, چطور, به چه سبب, چگونگي, راه, روش, متد, كيفيت, چنانكه, دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه.

como maquina

: ماشين وار.

comodidad

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, اسودگي, راحتي, تسهيلا ت, اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, تن اسايي, اسودگي, فرصت, مجال, وقت كافي, فراغت.

comodoro

: ناخدا, افسر فرمانده دريايي.

compa a

: شركت, انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.

compa ero

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق, پرشكوفه, رفيق, يار, هم كار, هم قطار, همراه همدم, هم نشين, پهلو نشين, معاشرت كردن, همراهي كردن, لنگه, جفت, همسر, كمك, رفيق, همدم, شاگرد, شاه مات كردن, جفت گيري يا عمل جنسي كردن, يار, شريك, همدست, رفيق شدن.

compa ero de equipo

: همگروه, عضو تيم, همكار, همقطار.

compa ia

: شركت.

compacto

: فشرده, فشرده كردن.

compadecer

: دلسوزي كردن, ترحم كردن بر, تسليت گفتن بر, اظهار تاسف كردن, دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.

compadecerse de

: دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.

compaerismo

: ياري, همراهي, مصاحبت, پهلو نشيني.

compaero de clase

: همكلا س, هماموز.

compaero de juego

: همبازي, يار.

comparable

: قياس پذير, قابل مقايسه.

comparacin

: مقايسه, تطبيق, سنجش, برابري, تشبيه.

comparar

: مقايسه كردن, برابركردن, باهم سنجيدن.

comparativo

: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي.

compartimiento

: كوپه, قسمت, تقسيم كردن.

compartimiento para fumadores

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

compartir

: سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

compasi n

: دلسوزي, رحم, شفقت, غمخواري, دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن, همدمي, همدردي, دلسوي, رقت, همفكري, موافقت.

compasivo

: ترحم كردن, دلسوز, غم خوار, رحيم, شفيق, مهربان, همدرد, دلسوز, شفيق, غمخوار, موافق.

compatibilidad

: سازش پذيري, سازگاري, دمسازي, مطابقت.

compatible

: همساز.

compatriota

: هم ميهن, هم وطن, هم ميهن.

compeler

: مجبوركردن, وادار كردن.

compendio

: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, زبده, مختصر, كوتاهي, اختصار.

compensacin

: جبران كردن, خنثي كردن.

compensar

: تاوان دادن, پاداش دادن, عوض دادن, جبران كردن.

competencia

: گنجايش, ظرفيت, صلا حيت, شايستگي, كفايت, سررشته, رقابت, مسابقه, رقابت, همچشمي, هم اوري.

competente

: لا يق, ذي صلا حيت, شايسته, داراي سر رشته, ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره, شايسته, قابل, داراي شرايط لا زم, مشروط.

competicin

: رقابت, مسابقه.

competidor

: رقيب, هم چشم, حريف, هم اورد, هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

competidores

: ميدان, رشته, پايكار.

competir

: رقابت كردن با, هم چشمي كردن, مسابقه دادن, ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن, هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

competitivo

: مسابقه اي, قابل رقابت, رقابتي, سبقت جو.

compilaci n

: گرداوري, تاليف, تلفيق.

compilar

: همگرادني كردن.

compl

: توطله, دسيسه, نقشه خيانت اميز, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

complacencia

: خوشنودي از خود, خود خوشنودي.

complacer

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است, خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

complaciente

: از خود راضي, عشرت طلب, تن اسا, خود خوشنود.

complejidad

: پيچيدگي.

complejo

: پيچيده, مختلط.

complekso

: پيچيده, مختلط.

complementario

: متمم, متممي.

complemento

: متمم, متمم گرفتن.

completamente

: كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا.

completar

: تمام, كامل, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.

completo

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, تمام, كامل, تمام, درست, دست نخورده, بي عيب, پر, مملو, تمام, كامل, بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر, از اول تا اخر, بطور كامل, كامل, تمام, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن, مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن, تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

complicacin

: پيچيدگي, بغرنجي, عوارض, عواقب.

complicar

: پيچيده كردن, پيچيدن, بغرنج كردن.

complicidad

: همدستي درجرم, شركت در جرم.

complot

: توطله, دسيسه, نقشه خيانت اميز, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

componente

: اجزاء, تركيب كننده, تركيب دهنده, جزء.

componer

: سرودن, ساختن, درست كردن, تصنيف كردن, تشكيل دادن, تاسيس كردن, تركيب كردن.

comportamiento

: رفتار, حركت, وضع, سلوك, اخلا ق.

comportarse

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.

composici n

: تركيب, ساخت, انشاء, سرايش, قطعه هنري, مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي.

compositor

: سراينده, نويسنده, سازنده, مصنف, اهنگ ساز.

compostura

: ارامش, خودداري, تسلط بر نفس, خونسردي.

compota

: كمپوت, خوشاب, مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.

compra

: خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن, خريد, خريداري كردن.

comprador

: خريدار, موكل, مشتري, ارباب رجوع, مشتري, خريدار, خريدار, مغازه رو, كاسب خرده فروش.

comprar

: رشوه دادن, تطميع كردن, رشوه, بدكند, خريدن, خريد, ابتياع, تطميع كردن, خريد, خريداري كردن.

comprender

: دريافتن, درك كردن, فهميدن, فرا گرفتن, دربرداشتن, شامل بودن, محتوي بودن, دارا بودن, دربرداشتن, شامل بودن, خودداري كردن, بازداشتن, در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن, تحقق بخشيدن, پي بردن, ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر, فهميدن, ملتفت شدن, دريافتن, درك كردن, رساندن.

comprender mal

: درست نفهميدن, تد تعبير كردن, سوء تفاهم كردن.

comprensin

: درك, فهم, بيم, هراس, دستگيري, دريافت, قوه ادراك, فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.

comprensivo

: جامع, فرا گيرنده, وسيع, محيط, بسيط, پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.

compresi n

: تراكم, متراكم سازي.

comprimir

: فشرده, فشرده كردن, متراكم كردن, كنترل.

comprobacin

: دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

comprobante

: سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.

comprobar

: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن, جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , تشخيص دادن, برشناخت كردن, تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, ثابت كردن, در امدن, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

comprometer

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن, به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن, دلا لت كردن بر, گرفتار كردن, مشمول كردن, بهم پيچيدن, مستلزم بودن, بخطر انداختن, خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

comprometerse

: بكارگماشتن, گرفتن, استخدام كردن, نامزدكردن, متعهد كردن, از پيش سفارش دادن, مجذوب كردن, درهم انداختن, گيردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن كردن, عهد كردن, قول دادن.

compromiso

: نامزدي, سرسپردگي, ارتكاب, حكم توقيف, تعهد, الزام, تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن, نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

compuerta

: ابگير, بند سيل گير, سد, دريچه تخليه, انبار, بندگذاشتن, از بنديا دريچه جاري شدن, خيس كردن, سنگ شويي كردن.

compuesto

: مركب, مركب, چند جزءي, جسم مركب, لفظ مركب, بلور دوتايي (.n) :محوطه, عرصه, حياط, تركيب, جسم مركب, :تركيب كردن, اميختن, اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

computacin

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب.

computadora

: شمارنده, ماشين حساب.

computadora central

: پردازنده مركزي.

computar

: محاسبه كردن, شمار, شمردن, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن.

computerizaci n

: كامپيوتري كردن, كامپيوتري شدن.

comuna

: بخش, مزرعه اشتراكي, صميمانه گفتگو كردن, راز دل گفتن.

comunal

: اشتراكي, همگاني, وابسته بكمونيسم.

comunicable

: قابل ارتباط, مسري.

comunicaci n

: ارتباط, مكاتبه, بستگي, اتصال.

comunicado

: ابلا غ رسمي, اطلا عيه رسمي يا اداري, اعلا ميه, اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.

comunicar

: گفتگوكردن, مكاتبه كردن, كاغذ نويسي كردن, مراوده كردن, بستن, وصل كردن, اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن.

comunicativo

: گويا, فصيح, مسري.

comunidad

: انجمن, اجتماع, عوام, جماعت, دسته, گروه, حضار در كليسا.

comunin

: مشاركت, ايين عشاء رباني, صميميت وهمدلي.

comunismo

: اصول اشتراكي, مرام اشتراكي, كمونيسم.

comunista

: طرفدار مرام اشتراكي, مربوط به كمونيسم.

con

: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر, با, بوسيله, مخالف, بعوض, در ازاء, برخلا ف, بطرف, درجهت.

con diplomacia

: مبادي اداب, بانزاكت, موقع شناس, دنيا دار.

con eso

: بدان وسيله, از ان راه, بموجب ان در نتيجه.

con tolerancia

: بامدارا, مدارا اميز, ازادمنش, ازاده, داراي سعه نظر, شكيبا, اغماض كننده, بردبار, شخص متحمل.

concebir

: تصور كردن, پنداشتن, فرض كردن, انگاشتن, حدس زدن, تفكر كردن.

concedente

: پروانه دهنده, پروانه دهنده.

conceder

: پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن, جايزه, راي, مقرر داشتن, اعطا كردن, سپردن, امانت گذاردن, واگذار كردن, دادن, تصديق كردن, توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن, اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن, مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن.

concejal

: كديور, عضو انجمن شهر, كدخدا, نام قضات, نام مستخدمين شهرداري, عضوهيلت قانون گذاري يك شهر.

concentrarse

: متمركز كردن, تمركز دادن, تغليظ.

concepcin

: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور.

concepto

: فكر, عقيده, تصور كلي, مفهوم, انگاره, تصور, انديشه, فكر, خيال, گمان, نيت, مقصود, معني, اگاهي, خبر, نقشه كار, طرزفكر.

concerniente a

: درباره, درباب.

concernir

: اثر, نتيجه, احساسات, برخورد, اثر كردن بر, تغيير دادن, متاثر كردن, وانمود كردن, دوست داشتن, تمايل داشتن(به), تظاهر كردن به, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

concesi n

: بخشش, اعطاء, اعطاء, امتياز, امتياز انحصاري, امتياز, حق انتخاب, ازاد كردن, حق راي دادن.

concha

: پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست).

concha de mar

: صدف حلزوني يا خرچنگ.

conciencia

: وجدان, ضمير, ذمه, باطن, دل, هوشياري, اگاهي, خبر, حس اگاهي.

concierto

: ساز واواز, انجمن ساز واواز, هم اهنگي, كنسرت, مرتب كردن, جور كردن.

concisin

: كوتاهي, اختصار, ايجاز, ايجاز, اختصار.

conciso

: فشرده, فشرده كردن, مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر.

concluir

: نزديك, بستن, بپايان رساندن, نتيجه گرفتن, استنتاج كردن, منعقد كردن, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.

conclusi n

: پايان, فرجام, اختتام, انجام, نتيجه, استنتاج, پايان, خاتمه, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, استنتاج, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

concordar

: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن.

concordia

: جوركردن, وفق دادن, اشتي دادن, تصفيه كردن, اصلا ح كردن, موافقت كردن(با), قبول كردن, :سازگاري, موافقت, توافق, هم اهنگي, دلخواه, طيب خاطر, مصالحه, پيمان, قرار, پيمان غير رسمي بين المللي, يگانگي, وحدت, واحد.

concreto

: سفت كردن, باشفته اندودن يا ساختن, بهم پيوستن, ساروج كردن, :واقعي, بهم چسبيده, سفت, بتون, ساروج شني, اسم ذات.

concubina

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

concupiscencia

: از, حرص, طمع, حريص بودن, طمع ورزيدن, شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

concurso

: رقابت, مسابقه, مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا, امتحان, ازمايش كردن, چيز عجيب, مسخره كردن, شوخي, پرسش و ازمون.

cond n

: رزين, لا ستيك, كاءوچو, لا ستيكي, ابريشمي يا كاپوت, مالنده ياساينده.

condado

: بخش, شهرستان.

conde

: شمار, شمردن, كنت, سرباز دلير.

condenado

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن.

condensar

: محكوم كردن, محكوم شدن, لعنت كردن, لعنت, فحش, بسيار, خيلي, حكم, حكم مجازات, سرنوشت بد, فنا, حكم دادن, مقررداشتن, محشر.

condesa

: كنتس.

condicin

: چگونگي, شرح, تفصيل, رويداد, امر, پيشامد, شرايط محيط, اهميت, حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن, قيد, قرار, تصريح, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.

condicional

: شرطي, مشروطه, موكول, مقيد, نامعلوم.

condiciones de volar

: مناسب براي پرواز.

condimentada

: ادويه دار, ادويه زده, تند, معطر, جالب.

condimento

: چاشني, ادويه زني, دارو زني بچوب, مطبوع كننده.

condolencia

: همدمي, همدردي, دلسوي, رقت, همفكري, موافقت.

conducir

: رقم نقلي, راننده ماشين, شوفر, رانندگي كردن, هدايت كردن, رفتار, راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره), سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن, راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.

conducta

: رفتار, حركت, وضع, سلوك, اخلا ق, هدايت كردن, رفتار.

conducto

: پيپ, چپق, ني, ناي, فلوت, ني زني, لوله حمل موادنفتي, ساقه توخالي گياه, ني زدن, فلوت زدن, با صداي تيز و زير حرف زدن, صفير زدن, لوله كشي كردن, لوله.

conductor

: هادي, رسانا, محرك, راننده.

conectado

: درون خطي.

conectar

: بستن, وصل كردن, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ , پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن.

conectividad

: اتصال.

conejito

: پينه, ورم, اسم حيوان دست اموز (مثل خرگوش).

conejo

: خرگوش, شكار خرگوش كردن.

conexin

: بستگي, اتصال, وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي.

confederaci n

: فدراسيون, اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

confederar

: متحد, وابسته, هم پيمان, هم عهد كردن, متعهد كرد, تشكيل كشورهاي متحد دادن.

conferencia

: مشاوره, كنگاش, گفتگو, مذاكره, همرايزني, سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

conferencista

: مدرس, تدريس كننده, سخنران.

conferir

: بخشيدن, ارزاني داشتن , همرايزني كردن, اعطاء كردن, مشورت كردن, مراجعه كردن

confesar

: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن, اقراركردن, اعتراف كردن, ادعا كردن, اظهاركردن, تدريس كردن, ابراز ايمان كردن

confesarse

: اقراركردن, اعتراف كردن.

confesin

: اعتراف, اظهار اشكار, اظهار و اقرار علني, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه.

confiable

: قابل اعتماد, معتمد, موثق, درست, امين.

confiado en s mismo

: مطملن, دلگرم, بي پروا, رازدار.

confianza

: اطمينان, ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش, اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

confiar

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, اعتماد كردن, تكيه كردن , اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

confiar en

: اعتماد, ايمان, توكل, اطمينان, پشت گرمي, اميد, اعتقاد, اعتبار, مسلوليت, امانت, وديعه, اتحاديه شركتها, اءتلا ف, اعتماد داشتن, مطملن بودن, پشت گرمي داشتن به.

confidencial

: محرمانه, داراي ماموريت محرمانه, راز دار.

confinar

: نزديك بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن يا شدن, خوردن.

confirmacin

: تاييد, تصديق.

confirmar

: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, تاييد كردن, تصديق كردن, تثبيت كردن, تاييد كردن, تقويت كردن, اثبات كردن.

confiscar

: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن, توقيف كردن, ضبط كردن, نگه داشتن.

confitero

: قناد, شيريني فروش.

confitura

: مرباي نارنج, مرباي به, لرزانك.

conflicto

: ستيزه, كشاكش, كشمكش, نبرد, برخورد, ناسازگاري, تضاد, ناسازگار بودن, مبارزه كردن.

conformidad

: جور بودن, مطابقت, وفق, توافق, تطابق, موافقت.

conformismo

: سكني, ايستادگي, دوام, ثبات قدم, رفتار برطبق توافق.

confortable

: راحت, دنج, راحت, گرم ونرم.

confortador

: راحتي بخش, تسلي دهنده.

confortar

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, پيشانه, ميزفرمان.

confundir

: شرمنده كردن, خجالت دادن, دست پاچه نمودن, گيج كردن, مست كردن, سرمست كردن, گيج كردن, سردرگم كردن, گم كردن, مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, اشتباه, گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي, پريشاني, اشفتگي, بي تصميمي, بي تصميم, بي تصميم بودن, پريشان كردن, گيچ كردن, اشفته كردن, متحير شدن, لغز, معما, چيستان, جدول معما.

confusi n

: گيجي, دست پاچگي, گيجي, فريفتگي, مستي, صداهاي ناهنجار دراوردن, درهم ريختن, درهم ريختگي, درهم وبرهمي, اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي, بي نظمي, اختلا ل, بي ترتيبي, اشفتگي, كسالت, برهم زدن, مختل كردن, اختلا ل, مزاحمت, گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي.

confutacin

: رد, تكذيب, ابطال, دليل رد.

congelaci n

: سرمازدگي, يخ زدگي بافت بدن در اثر سرما.

congelado

: منجمد يا يخ زده, سرمازده, غير قابل پرداخت تاانقضا مدت, بي حركت, محكم, بدون ترقي.

congelador

: يخچال خيلي سرد, منجمد كننده, يخدان.

congelados

: يخ بستن, منجمد شدن, بي اندازه سردكردن, فلج كردن, فلج شدن, ثابت كردن, غيرقابل حركت ساختن, يخ زدگي, افسردگي.

congelar

: يخ بستن, منجمد شدن, بي اندازه سردكردن, فلج كردن, فلج شدن, ثابت كردن, غيرقابل حركت ساختن, يخ زدگي, افسردگي.

congestin

: مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.

congoja

: محروميت, داغداري, عزاداري, غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

congregacin

: جماعت, دسته, گروه, حضار در كليسا.

congreso

: همايش, كنگره, انجمن, مجلس, مجلسين سنا ونمايندگان, هم ايش, هم ايي, پيمان نامه, انجمن, مجمع, ميثاق.

conjetura

: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن, كار حدسي.

conjeturar

: حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن.

conjuntamente

: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

conjunto

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, تركيب شده, يكمرتبه, مجموع, اثركلي, بطورجمعي, دسته جمعي, درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.

conjuraci n

: نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

conmemoracin

: يادبود, مجلس تذكر, مجلس يا جشن يادبود.

conmemorar

: مجلس ياداوري, نگاه داشتن, جشن گرفتن, بيادگار نگاه داشتن, برسم يادگار نگاه داشتن, ياداوري كردن.

conmemorativo

: مربوط به جشن ياد بود, يادبودي.

conminaci n

: تهديد, تهديد كردن, ترساندن.

conminar

: تهديد كردن ترساندن, خبردادن از.

conmocin

: اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هياهو.

conmovedor

: پر از احساسات, باروح, سرزنده.

conmover

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن.

conmutaci n

: تبديل, تغيير, تخفيف جرم.

conmutar

: تبديل كردن, مسافرت كردن با بليط تخفيف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن, تبديل كردن, معكوس كردن, معاوضه, ردو بدل كننده.

connotacin

: دلا لت ضمني, توارد ذهني, معني.

cono

: شمايل, تمثال, تنديس, پيكر, تصوير, تصوير حضرت مسيح يامريم ويامقدسين مسيحي.

cono

: مخروط, ميوه كاج, هرچيز مخروطي ياكله قندي, مخروطي شكل كردن, قيف(براي بستني قيفي).

conocedor

: اگاه, باخبر.

conocer

: دانستن, اگاه بودن, شناختن.

conocid da

: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان.

conocido

: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان, اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني.

conocimiento

: اشنايي, سابقه, اگاهي, اشنا, اشنايان, بصيرت, اطلا ع.

conquista

: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, غلبه, پيروزي, غلبه كردن.

conquistador

: فاتح, غالب, پيروز, كشورگشا.

conquistar

: دستگيري, اسير كردن, تسخير, گرفتن, پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن.

consanquneo

: وابسته, يكسان.

consciente

: اگاه, باخبر, بااطلا ع, ملتفت, مواظب, هوشيار, بهوش, اگاه, باخبر, ملتفت, وارد.

consecuencia

: عواقب بعدي, پس ايند, نتيجه, نتيجه منطقي, اثر, برامد, دست اورد, پي امد, سازگاري, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل.

consecuente

: نامتناقض, استوار, ثابت قدم.

conseguir

: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد, ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه, بدست اوردن, فراهم كردن, گرفتن, كامياب شدن, موفق شدن, نتيجه بخشيدن, بدنبال امدن, بطور توالي قرار گرفتن.

consejero

: رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, مشاور, مستشار, رايزن, وكيل مدافع.

consejo

: اندرز, رايزني, صوابديد, مشورت, مصلحت, نظر, عقيده, پند, نصيحت, اگاهي, خبر, اطلا ع, تخته, تابلو, انجمن, مشاوره, شورا, مجلس, كنكاشگاه, اندرز, مشاوره دو نفري, مشورت, تدبير, پند دادن (به), توصيه كردن, نظريه دادن, رايزني, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

consentimiento

: رضايت, تن در دادن, موافقت, تصويب, موافقت, تجويز, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.

consentir

: تسليم شدن, تن در دادن, راضي شدن, رضايت دادن, موافقت كردن, ارام كردن, خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, رضايت, موافقت, راضي شدن, رضايت دادن.

conserje

: نگهدار ياحافظ, زندانبان, قلعه بان, دربان, دربان, سرايدار, فراش مدرسه, راهنماي مدرسه, راهنماي مدرسه, مربوط به فراشي, حمالي كردن, حمل كردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل.

conservacin

: نگهداري, حفاظت, حفظ منابع طبيعي, نگهداشت, نگهداري, حفظ, محافظت, جلوگيري, حراست, ابقا, نگهداري.

conservador

: هوشيار, محتاط, مواظب, محافظه كار, پيرو سنت قديم.

conservar

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, قرق شكارگاه, شكارگاه, مربا, كنسروميوه, نگاهداشتن, حفظ كردن, باقي نگهداشتن.

considerable

: شايان, قابل توجه, مهم, قابل ملا حظه, بزرگ.

consideraci n

: ملا حظه, رسيدگي, توجه, مراعات.

considerado

: باملا حظه, بافكر, محتاط.

considerar

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن, شمار, شمردن, پنداشتن, فرض كردن, خيال كردن, متفكر, انديشناك, در فكر, دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن, ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام, كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.

consignar

: سپردن, تسليم كردن, امانت گذاردن, ارسال كردن, سپرده, ته نشست, سپردن, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

consiguientemente

: بنابراين, از اينرو, از همان قرار, بر طبق ان, نتيجتا, بالنتيجه.

consiste

: مركب بودن از, شامل بودن, عبارت بودن از.

consolar

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, پيشانه, ميزفرمان.

consorcio

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن.

conspicuo

: قابل ملا حضه, برجسته, بدنام رسوا.

conspirar

: ساخت وپاخت كردن, تباني كردن, توطله چيدن, توطله چيدن براي كار بد, هم پيمان شدن, درنقشه خيانت شركت كردن, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

constante

: ثابت, زوج, منظم, باقاعده, ثابت قدم, استوار, پابرجاي, خيره, يكنواخت, محكم, پرپشت, استوار, ثابت, پي درپي, مداوم, پيوسته ويكنواخت كردن, استوار يا محكم كردن, ساكن شدن.

consternacin

: ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.

consternar

: ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.

constipado

: يبوست, خشكي.

constituci n

: ساختمان ووضع طبيعي, تشكيل, تاسيس, مشروطيت, قانون اساسي, نظام نامه, مزاج, بنيه.

constituir

: تشكيل دادن, تاسيس كردن, تركيب كردن.

construccin

: ساختمان, بنا, ساختمان, عمارت.

constructor

: سازنده, خانه ساز.

construir

: ساختن, بناكردن, درست كردن, ساختن, ساخت.

consuelo

: راحت, اسودگي, اسايش, مايه تسلي, دلداري دادن (به), اسايش دادن, دلداري, تسلي, تسليت, تسليت خاطر, مايه تسلي, ارامش, تسكين, ارام كردن, تسلي دادن, تسليت گفتن.

consulado

: كنسولگري, اداره كنسولي.

consulta

: مشورت, تامل, مشاوره, مشورت, مذاكره, همفكري, رايزني.

consultar

: همفكري كردن, رايزني كردن, كنكاش كردن, مشورت كردن, مشورت خواستن از, مشورت.

consultivo

: مشورتي.

consultorio

: جراحي, اتاق جراحي, عمل جراحي, تشريح.

consumidor

: مصرف كننده.

consumir

: مصرف كردن.

consumo

: مصرف, سوختن, زوال, مرض سل, خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن.

contabilidad

: حسابداري, حسابداري, اصول حسابداري, برسي اصل و فرع, دفتر داري, ساماندهي.

contable

: ذي حساب, حسابدار, دفتردار, حسابدار, ثبات, شمارش پذير.

contacto

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش, دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

contador

: ذي حساب, حسابدار, پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با, متر, اندازه گير, سنجنده.

contador pblico

: ذي حساب, حسابدار.

contadur a

: حسابداري, دفتر داري, ساماندهي.

contagiar

: الوده كردن, ملوث كردن, گند زده كردن, مبتلا و دچار كردن, عفوني كردن, سرايت كردن.

contagioso

: واگير, فريبنده, جاذب, واگير, مسري, واگيردار, واگير, عفوني, مسري, فاسد كننده.

contaminacin

: لوث, الودگي, كثافت, ناپاكي.

contaminacion

: لوث, الودگي, كثافت, ناپاكي.

contaminar

: الودن, ملوث كردن, سرايت دادن, ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).

contante

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد.

contar

: شمار, شمردن, وابسته بودن, مربوط بودن, منوط بودن, باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن, اعتماد كردن, تكيه كردن , گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

contar chismes

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن.

contemplacin

: تفكر, تامل, غور, تعمق, سنجش, بررسي, انديشه, تامل, فرصت, شور.

contemplar

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن, تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن, روبروشدن, مواجه شدن با, در نظر داشتن, انتظار داشتن, درذهن مجسم كردن, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, تفكر كردن, انديشه كردن, قصد كردن, تدبير كردن, سربجيب تفكر فرو بردن, عبادت كردن, انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي, سنجيدن, انديشه كردن, تعمق كردن, تفكر كردن, سنجش.

contempor neo

: معاصر, همزمان, هم دوره, نوين, امروزي, كنوني, جديد, مدرن.

contencin

: درگيري.

contender

: ستيزه كردن, مخالفت كرده با, رقابت كردن, ادعا كردن.

contenedor

: ظرف, محتوي, كانتنينر.

contener

: محتوي بودن, دارا بودن, دربرداشتن, شامل بودن, خودداري كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن از, نگهداشتن, مهار كردن.

contenido

: محتوي, مضم?ون.

contenta

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.

contentamiento

: رضايت, قناعت, خرسندي.

contento

: محتوي, مضم?ون, رضايت, قناعت, خرسندي, خرسند, خوشحال, شاد, خوشرو, مسرور, خوشنود, خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده, شاد.

contestaci n

: پاسخ, پاسخ دادن.

contestar

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واكنش نشان دادن, پاسخ.

contienda

: درگيري, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن.

contiguo

: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار.

continental

: اقليمي, قاره اي.

continente

: اقليم, قاره, پرهيزكار, خوددار.

continuacin

: پي ايند, دنباله, عقبه, نتيجه, پايان, انجام, خاتمه.

continuar

: ادامه دادن, تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن, نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

continuo

: پايدار, پايا, ساكن, وفا كننده, تاب اور, تحمل كننده , ثابت, پيوسته, پي درپي, داءمي, هميشگي, مكرر, متناوب, پيوسته, مداوم, ديرپاي, بادوام, ماندني, ثابت, پاينده, پايا, پايدار, ابدي, ثابت, ماندني, سير داءمي.

contorno

: محيط مرءي, خط فاصل درنقشه هاي رنگي, نقشه برجسته, نقاشي كردن, طراحي كردن, طرح كلي, رءوس مطالب.

contra

: دربرابر, درمقابل, پيوسته, مجاور, بسوي, مقارن, برضد, مخالف, عليه, به, بر, با, در مقابل, برضد, در برابر.

contraataque

: حمله متقابل, حمله متقابل كردن.

contrabandear

: مشروب قاچاق, معامله قاچاقي انجام دادن, قاچاق كردن.

contradecir

: رد كردن, مخالفت, انكار, انكار كردن, رد كردن, نقض كردن.

contradictorio

: متناقض, مخالف, متباين, ضد ونقيض.

contraer

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن, چروك شدن, جمع شدن, كوچك شدن, عقب كشيدن, اب رفتن (پارچه), شانه خالي كردن از.

contragolpe

: واكنش شديد.

contrahecho

: بدشكل, ناقص شده.

contralto

: صداي التو, صداي اوج.

contramandar

: فسخ كردن, لغو كردن, برگرداندن حكم صادره, ممنوع كردن, بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

contrario

: مخالف, معكوس, مقابل, خلا ف, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

contrarrestar

: بي اثر كردن, خنثي كردن, عمل متقابل كردن, چاپ افست, جابجاسازي, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چين, خميدگي, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل كننده, متعادل كردن, جبران كردن, خنثي كردن, چاپ افست كردن.

contraste

: تباين, كنتراست, مقايسه كردن.

contratar

: كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن (گاهي با out).

contratiempo

: بدبختي, بيچارگي, بدشانسي.

contratista

: پيمان كار, مقاطعه كار.

contrato

: سازش, موافقت, پيمان, قرار, قبول, مطابقه ء نحوي, معاهده و مقاطعه ء, توافق, قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

contribucin

: سهم, اعانه, هم بخشي, همكاري وكمك, ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.

contribuir

: اعانه دادن, شركت كردن در, همكاري وكمك كردن, هم بخشي كردن.

contrincante

: مخالف, ضد, معارض, حريف, طرف, خصم.

control

: كنترل, بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

controlar

: مميزي, رسيدگي, جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , كنترل, اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر, نظارت كردن, برنگري كردن, رسيدگي كردن.

controvertible

: مباحثه اي, جدلي, جدال اميز, هم ستيز, هم ستيزگر, هم ستيزگرانه.

controvertido

: مباحثه اي, جدلي, جدال اميز, هم ستيز, هم ستيزگر, هم ستيزگرانه.

contusi n

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

convencer

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن, متقاعد كردن, قانع كردن, وادار كردن, بران داشتن, ترغيب كردن.

conveniencia

: شتاب, عجله, كارمهم, اقدام مهم, اقتضاء , شتاب, عجله, كارمهم, اقدام مهم, اقتضاء

conveniente

: كافي, تكافو كننده, مناسب, لا يق, صلا حيت دار, بسنده, مساوي, رسا, :متساوي بودن, مساوي ساختن, موثر بودن, شايسته بودن, اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, مناسب, زيبنده, شايسته, درخور, راحت, مناسب, راه دست, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, شايسته, زيبنده, خوش منظر, بطور دلپذير, درخورد, مناسب, شايسته, فراخور, مقتضي.

convenio

: واريز, تصفيه, تسويه, پرداخت, توافق, ته نشيني, مسكن, كلني, زيست گاه.

convenir

: خوشنود كردن, ممنون كردن, پسندامدن, اشتي دادن, مطابقت كردن, ترتيب دادن, درست كردن, خشم(كسيرا) فرونشاندن, جلوس كردن, ناءل شدن, موافقت كردن, موافق بودن, متفق بودن, همراي بودن, سازش كردن, برازيدن, درخور بودن, مناسب بودن, واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن, درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

convento

: راهرو سرپوشيده, اطاق يا سلول راهبان وتاركان دنيا, ايوان, دير, صومعه, گوشه نشيني كردن, درصومعه گذاشتن, صومعه, دير, مجمع, صومعه, خانقاه راهبان, دير, رهبانگاه, صومعه.

conversacin

: گفتگو, گفت وشنيد, مكالمه, محاوره, بحث, مذاكره, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.

conversacion

: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل.

conversar

: عكس, محاوره كردن.

conversi n

: تغيير, تبديل, تسعير, تغيير كيش.

convertir

: تبديل كردن, معكوس كردن, تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, دگرگون كردن, نسخ كردن, تبديل كردن.

conviccin

: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات, تشويق, تحريك, اجبار, متقاعد سازي, نظريه يا عقيده از روي اطمينان, اطمينان, عقيده ديني, نوع, قسم, ترغيب.

convicto

: گناهكار, مقصر, بزهكار, مجرم, محكوم.

convidar

: دعوت كردن, طلبيدن, خواندن, وعده گرفتن, مهمان كردن, وعده دادن.

convocar

: فرا خواندن, فرا خوان, ناقوس عزارا بصدا دراوردن, صداي ضربه ناقوس, صدايي زنگ, فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.

convoy

: قافله, كاروان, بدرقه, همراه رفتن, بدرقه كردن.

convulsi n

: شنج, تشنج, پرش, تكان, اشوب.

copa

: ناو, شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن, ساغر, جام, گيلا س شراب, تكه, قطعه, قطره.

copia

: نوعي چاپ عكاسي كه زمينه ان ابي ونقش ان سفيد است, چاپ اوزاليدكه براي كپيه نقشه ورسم هاي فني بكار ميرود, برنامه كار, رونوشت, نسخه, نسخه برداري, المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

copia de seguridad

: پشتيبان, پشتيباني كردن.

copiar

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري, نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن, عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن.

copiloto

: كمك خلبان, خلبان دوم.

copo

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن, برفك زدن تلويزيون.

copo de nieve

: برف دانه, برف ريزه.

copular

: فنجاني, كاسه اي, كاسبرگي.

coquetear

: لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن, چشم چراني كردن, چشم چراني, نگاه عاشقانه كردن, با چشم غمزه كردن, عشوه.

coquetera

: لا س زني.

coqueto

: لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن.

coral

: وابسته بدسته سرودخوانان, وابسته به اواز دسته جمعي, مرجان, بسد.

coraz n

: مغز ودرون هرچيزي, قلب, سينه, اغوش, مركز, دل و جرات, رشادت, مغز درخت,عاطفه, لب كلا م, جوهر, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن, بدل گرفتن.

corbata

: كراوات, دستمال گردن, كراوات, بند, گره, قيد, الزام, علا قه, رابطه, برابري, تساوي بستن, گره زدن, زدن.

corcho

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه اي, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چيزي (را) گرفتن, در دهن كسي را گذاشتن.

corcino

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

corcovado

: كوهان دار, گوژپشت.

corcovear

: جنس نر اهو وحيوانات ديگر, قوچ, دلا ر, بالا پريدن وقوز كردن(چون اسب), ازروي خرك پريدن, مخالفت كردن با (دربازي فوتبال وغيره), جفتك, جفتك انداختن.

cordel

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, خط, سطر, رديف, رشته, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

cordero

: بره, گوشت بره, ادم ساده.

cordial

: قلبي, صميمي, مقوي, قلبي, صميمي, از روي صميميت, خالص, بي ريا, قلبي, صميمانه, دلچسب, مقوي, همدرد, دلسوز, شفيق, غمخوار, موافق.

cordillera

: مرز, كنار, حاشيه, لبه, برامدگي لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهني, تكه دراز گوشت, بصورت نوار يا تسمه دراوردن, رسايي, چشم رس, تيررس, برد, دسترسي, حدود, خط مبنا, منحني مبنا, درصف اوردن, اراستن, مرتب كردن, ميزان كردن, عبور كردن, مسطح كردن, سير و حركت كردن.

cordn

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن, خط, سطر, رديف, رشته, بند كفش, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن, نوار, بانوار بستن.

coreografear

: طرح رقص يا بالت را ريختن, درحال رقص يا بالت بودن.

corinto

: شاه بلوط اروپايي, رنگ خرمايي مايل بقرمز, درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن.

cornear

: شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف, خون بسته و لخته شده, خون, تكه سه گوش (در دوزندگي), زمين سه گوش, سه گوش بريدن, شاخ زدن, باشاخ زخمي كردن, سوراخ كردن.

corneja

: غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس.

corneta

: شيپور, بوق, شيپورچي, شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.

coro

: دسته سرايندگان, كر, بصورت دسته جمعي سرود خواندن, هم سرايان, هم سرايان, هم سرايي كردن, دسته خوانندگان, نغمه سرايان هم اهنگ.

corona

: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).

coronar

: تاج, فرق سر, بالا ي هرچيزي, حد كمال, تاج دندان, تاج گذاري كردن, پوشاندن(دندان باطلا وغيره).

coronel

: سرهنگ.

corporal

: بدني, داراي بدن, عملا, واقعا, جسماني, مادي, فيزيكي.

corpulento

: تنومند, ستبر, كلفت, زبر وخشن, گره دار, فربه, تنومند, گوشتالو, جسيم, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, ستبر, نيرومند, قوي بنيه, محكم, نوعي ابجو.

corral

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

corre

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

correa

: افسار سگ وحيوانات مشابه, افسار بستن, بند زدن, دسته سه تايي, تسمه.

correccin

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

correcto

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

corredor

: ورزشكار, پهلوان, قهرمان ورزش, دلا ل, سمسار, واسطه معاملا ت بازرگاني, پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن, ريشه هوايي, دونده, گردنده, گشتي, افسر پليس, فروشنده سيار, ولگرد, متصدي, ماشين چي, اداره كننده شغلي.

corregir

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن.

correo

: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار, نامه رسان, پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن.

correo areo

: پست هوايي.

correoso

: چرمي.

correr

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن, جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, خراميدن, رقصيدن, جست وخيز كردن, شلنگ انداختن, تاخت رفتن (اسب وغيره), بجست وخيز دراوردن, جست وخيز وشلنگ تخته, تاخت, حركت خرامان, مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن, دوسرعت, با حداكثر سرعت دويدن.

correr demasiado

: سرعت.

correspondencia

: بستگي, اتصال, ارتباط, مطابقت, تشابه, مراسلا ت.

corresponder

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن, مكاتبه كردن, رابطه داشتن.

correspondientes

: متناظر, مكاتبه كننده.

corresponsal

: خبرنگار, مخبر, مكاتبه كننده, طرف معامله, مطابق.

corretaje

: پول دلا لي, حق العمل, مزد دلا لي.

corrida

: پهنه, ميدان مسابقات (در روم قديم), عرصه, گود,, صحنه, ارن.

corriente

: جريان, رايج, جاري, عادي, مرسوم, جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن, منظم, باقاعده, مسيل, نهر.

corriente principal

: مسير اصلي, مسير جويباري كه دران اب جريان دارد.

corriente sangu nea

: رگ گردش خون.

corromper

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.

corrupcin

: فساد, انحراف.

corrupto

: فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.

cors

: كرست, شكم بند زنانه, شكم بند بستن, كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن, ژاكت ويژه خفت كردن ديوانگان.

cortado

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

cortador

: اسب يا كشتي تندرو, طياره تندرو, بادپا, ماشين موزني, قيچي باغباني.

cortadura

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

cortaplumas

: قلمتراش, چاقوي كوچك جيبي.

cortar

: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده, ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, برش, موزني, پشم چيني, شانه فشنگ, گيره كاغذ, گيره ياپنس, چيدن, بغل گرفتن, محكم گرفتن, بريدن,

corte

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي.

corte de pelo

: موچيني, سلماني.

cortejar

: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, اظهار عشق كردن با, عشقبازي كردن با, خواستگاري كردن, جلب لطف كردن.

cortes a

: ادب ومهرباني, تواضع.

corteza

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن, ليف درخت, پوست ليفي درختان, كبره, كبره بستن, قسمت خشك و سخت نان, پوست نان, قشر, پوسته سخت هر چيزي, ادم جسور و بي ادب.

cortijo

: خانه رعيتي.

cortina

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

cortisona

: كورتيزون.

corto

: كوتاه مختصر, حكم, دستور, خلا صه كردن, كوتاه كردن, اگاهي دادن, ضربت توپ گلف نزديك سوراخ, زدن توپ, كوتاه, مختصر, قاصر, كوچك, باقي دار, كسردار, كمتر, غير كافي, خلا صه, شلوار كوتاه, تنكه, يكمرتبه, بي مقدمه, پيش از وقت, ندرتا, كوتاه كردن, اتصالي پيدا كردن.

corts

: غيرنظامي, مدني, با ادب, مودب, فروتن, مودبانه, اقا منش, اصيل, نجيب, تربيت شده, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, با ادب, با نزاكت, مبادي اداب.

corvejn

: گياهان پنيرك, شاهدانه صحرايي, ختمي, پس زانو, پي بردن, لنگ كردن, اذيت كردن, ران خوك, مهميز, سيخ, مهميز زدن.

corzo

: گوزن كوچك, گوزن ماده.

cosa

: كالا, متاع, چيز, اسباب, ماده, بند, فصل, شرط, مقاله, گفتار, حرف تعريف(مثل تهع), چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود.

cosecha

: محصول, چيدن, گيسو را زدن, سرشاخه زدن, حاصل دادن, چينه دان, خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن.

cosechar

: خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن, درو كردن, جمع اوري كردن, بدست اوردن.

coser

: دوختن, دوزندگي كردن, خياطي كردن.

cosmtico

: وسيله ارايش, فن ارايش وتزءين.

cosquillear

: غلغلك دادن, غلغلك, خاريدن.

cosquilloso

: غلغلكي, حساس.

costa

: ساحل, درياكنار, سريدن, سرازير رفتن, خط ساحلي, هزينه, ارزش, ارزيدن, ارزش, قيمت, بها, بها قاءل شدن, قيمت گذاشتن, كرانه دريا, ساحل دريا, دريا كنار, كنار دريا, لب (دريا), كرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.

costar

: هزينه, ارزش, ارزيدن.

coste

: هزينه, ارزش, ارزيدن.

costilla

: دنده, تكه گوشت دنده دار, دنده دار كردن, گوشت دنده, هر چيز شبيه دنده, پشت بند زدن, مرز گذاشتن, نهر كندن, شيار دار كردن.

costillas

: گوشت دنده.

costo

: هزينه, ارزش, ارزيدن, پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن, ارزش, قيمت, بها, بها قاءل شدن, قيمت گذاشتن.

costoso

: گران, گزاف, فاخر, گران, پرخرج.

costumbre

: رسم, سنت, عادت, عرف, حقوق گمركي, گمرك, برحسب عادت, عادتي, عادت, خو, مشرب, ظاهر, جامه, لباس روحانيت, روش طرز رشد, رابطه, :جامه پوشيدن, اراستن, معتاد كردن, زندگي كردن, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

costura

: كار سوزن دوزي, گلدوزي, درز, بخيه.

costurera

: زن دوزنده, خياط زنانه, خياط, دوزندگي كردن.

cotidiano

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.

cotizaci n

: نقل قول, بيان, ايراد, اقتباس, عبارت, مظنه.

cotorra

: طوطي كوچك دراز دم وسبز رنگ.

cpsula

: كپسول, پوشش, كيسه, پوشينه, سرپوش.

cpula

: اتصال, مقاربت جنسي, جماع.

cr a

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

cr dito

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن.

cr nica

: شرح وقايع بترتيب تاريخ, تاريخچه.

cr ter

: دهانه اتش فشان, دهانه كوه هاي ماه, دهانه يا حفره حاصله در اثر بمب وغيره.

cr tica

: نقد ادبي, انتقاد, عيبجويي, نقدگري, نكوهش, فن انتقاد, مقاله انتقادي, توپخانه ضد هوايي, بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

cr tico

: نقدگر, نكوهشگر, سخن سنج, نقاد, انتقاد كننده, كارشناس, خبره, بحراني, وخيم, منتقدانه.

craso

: اشكار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقيح, زشت, درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

crawl

: عمل خزيدن, خزيدن, سينه مال رفتن, شنال كرال.

crculo

: دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن, چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

crdulo

: زودباور, ساده لوح, گول خور.

cre ble

: باور كردني, قابل قبول.

creacin

: افرينش, خلقت, ايجاد.

creacion

: افرينش, خلقت, ايجاد.

crear

: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.

crecer

: جوانه زدن, درامدن, شروع برشدكردن, رستن, روييدن, رشد كردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زياد شدن, ترقي كردن, شدن, گشتن, رويانيدن, كاشتن.

crecer con vigor

: پيشرفت كردن, رونق يافتن, كامياب شدن.

crecimiento

: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل, افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

credo

: ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش.

cree

: خلق شدن, افريدن, ايجاد كردن.

creencia

: باور, عقيده, اعتقاد, ايمان, گمان, اعتماد, معتقدات.

creer

: باور كردن, اعتقادكردن, گمان داشتن, ايمان اوردن, اعتقادداشتن, معتقدبودن, پنداشتن, فرض كردن, خيال كردن, حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن, شمردن, حساب پس دادن, روي چيزي حساب كردن, محسوب داشتن, گمان كردن, انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

crema

: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.

crema dental

: خمير دندان.

crema para zapatos

: موم, مومي شكل, شمع مومي, رشد كردن, زياد شدن, رو به بدر رفتن, استحاله يافتن.

cremallera

: زيب لباس(كه بجاي دكمه بكار ميرود), زيب دار.

crepsculo

: تاريك وروشن, هواي گرگ وميش, هنگام غروب, تاريك نمودن, تاريك روشن, هواي گرگ وميش, شفق.

crespo

: مجعد, فرفري.

cresta

: برامدگي, مرز, لبه, خط الراس, خرپشته, نوك, مرز بندي كردن, شيار دار كردن.

creta

: گچ, نشان, علا مت سفيد كردن, باگچ خط كشيدن, باگچ نشان گذاردن.

creyente

: با ايمان, معتقد.

criada

: كلفت, خدمتگزار, دوشيزه يا زن جوان, پيشخدمت مونث, دختر, نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.

criadero

: محل تخم گذاري (مرغ يا ماهي), محل تخم ريزي ماهي, محل نقشه كشي وتوطله.

criado

: نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده, نوكر, پيشخدمت مخصوص, ملا زم, پيشخدمتي كردن.

criar

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق, پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

criatura

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن, افريده, مخلوق, جانور, كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال.

crimen

: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.

criminal

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار, بزهكار, گناهكار, جاني, جنايت كار, بزهكارانه, تبه كارانه.

criminalidad

: جنايتكاري.

crin

: يال.

criquet

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

cris ntemo

: گل داودي, ميناي طلا يي.

crisantemo

: گل داودي, ميناي طلا يي.

crisis

: بحران, تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني, امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس.

crislida

: شفيره حشرات, جوانه, شكوفه, جنين.

cristal

: بلور, شفاف, زلا ل, بلوري كردن, قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن

cristalera

: شيشه الا ت, بلور الا ت, ظروف شيشه.

cristianar

: تعميد دادن, بوسيله تعميد نامگذاري كردن, نام گذاري كردن (هنگام تعميد), تعميد دادن.

cristiandad

: مسيحيت, دين مسيحي.

cristianismo

: مسيحيت, دين مسيحي.

cristiano

: مسيحي.

cristo

: مسيح, عيسي.

critico

: بحراني, وخيم, منتقدانه.

crneo

: كاسه سر, جمجمه, فرق سر.

crnico

: ديرينه, مزمن, سخت, شديد, گرانرو.

cromar

: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو.

cromo

: رنگ دانه كروميوم, رنگ زرد فرنگي, اب ورشو, كروميوم, كروم, فلزي سخت وخاكستري رنگ.

cromtico

: رنگي, پر رنگ, تصادفي, اتفاقي.

cronol gico

: بترتيب تاريخي, داراي تسلسل تاريخ, داراي ربط زماني.

cronometrar

: زمان سنج, تپش زمان سنجي, ساعت, وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.

crticar

: نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن.

crucero

: سفر دريايي, گشت زدن, رزمناو, كشتي يا تاكسي يا كسي كه گشت ميزند.

crucificar

: برصليب اويختن, مصلوب كردن, بدار اويختن.

crucifijo

: صليب عيسي.

crucifixin

: تصوير عيسي بر بالا ي صليب, مصلوب ساختن.

crudo

: خام, ناپخته, زمخت, نارس, كال, خام, نپخته, بي تجربه, جريحه دار, سرد, جريحه دار كردن, زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن.

cruel

: بيرحم, ظالم, ستمكار, ستمگر, بيدادگر, تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم, بي عاطفه, عاري از احساسات, افسرده.

crueldad

: ظلم, ستم, بيداد.

crujido

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن.

crujiente

: مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.

crujir

: كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, صداي غوك دراوردن, شكوه وشكايت كردن, غژغژ كردن, صداي لولا ي روغن نخورده, جيرجيركفش.

cruz

: صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن.

cruzada

: جنگ صليبي, جنگ مذهبي, نهضت, جهاد كردن.

cruzar

: پيوند زدن, دورگه.

cscara

: پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست), پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

csped

: علف, سبزه, چمن, ماري جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار كردن, چراندن, چريدن, علف خوردن, چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافي كردن.

ctrico

: مركبات, خانواده مركبات.

cu a

: ميخ ته كفشهاي ورزشي, گوه, گيره, باگوه و گيره محكم كردن, گوه, باگوه نگاه داشتن, با گوه شكافتن, از هم جدا كردن.

cu l

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار, كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام, كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.

cu ndo

: كي, چه وقت, وقتيكه, موقعي كه, در موقع.

cuaderno

: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.

cuadr tico

: درجه دوم.

cuadra

: پايا, پايدار, جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن, جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

cuadrado

: مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

cuadrag simo

: چهلم, چهلمين.

cuadrangular

: مربع, چهار گوشه.

cuadrante

: ربع دايره, ربع كره, يك چهارم, چهار گوش.

cuadratura

: تربيع.

cuadrilla

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن.

cuadrilongo

: مستطيل, دراز, دوك مانند, كشيده, نگاه ممتد.

cuadriltero

: حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن.

cuadrngulo

: چهار گوشه, چهار گوش, چهار ديواري, مربع.

cuadro

: كادر, مجموعه يك طبقه از صنوف اجتماعي, واحدي از قبيل قضايي واداري ونظامي وغيره, نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره, نقاشي, عكس, تصوير, مجسم كردن, منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمايش, صحنه, جاي وقوع, مرحله, مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

cuadro de distribucin

: گزينگاه, صفحه گزينه.

cuadro de vidrio

: قطعه, تكه, قاب شيشه, جام شيشه, داراي جام شيشه كردن

cual

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام, كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.

cuales

: كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.

cualesquier

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه,, هر كدام كه, هريك كه.

cualidad

: خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي.

cualquier

: چه, كدام, چقدر, (در پرسش) چه نوع, چقدر, هيچ, هر, ازنوع, هيچ نوع, هيچگونه, هيچ, هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه,, هر كدام كه, هريك كه.

cualquier cosa

: هرچيز, هركار, همه كار(در جمله ء مثبت) چيزي, هيچ چيز, هيچ كار, بهراندازه, بهرمقدار.

cualquier cosa que

: هرچه, انچه, هر انچه, هر قدر, هر چه.

cualquier manera

: در هرصورت, بهرحال.

cualquier modo

: در هرصورت, بهرحال.

cualquier persona

: هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين.

cualquiera

: هيچ كس, كسي (در جمله ء مثبت) هركجا, كسي, هركس, هرچيز, هرشخص معين, يك كسي, كسي, يك شخص, شخصي,, هر كدام كه, هريك كه.

cualquiera de los dos

: , هريك از دوتا, اين و ان.

cuando

: كي, چه وقت, وقتيكه, موقعي كه, در موقع.

cuando quiera que

: هر وقت كه, هر زمان كه, هرگاه, هنگاميكه.

cuarenta

: چهل, چهلمين, يك چهلم.

cuarentena

: قرنتينه, قرنطينه, محل قرنطينه, قرنطينه كردن.

cuartel

: سربازخانه, منزل كارگران, كلبه يا اطاقك موقتي, انباركاه, درسربازخانه جادادن.

cuarter n

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

cuarto

: اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خورياخزانه(درششلول), دفتركار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن, چهارمين, چهارم, چهاريك, ربع, كوارت, پيمانه اي در حدود بيك ليتر, ربع, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.

cuarto de aseo

: دستشويي, مستراح, حمام, محل دستشويي, اتاقك توالت.

cuarto de bao

: حمام, گرمابه.

cuarto de ni os

: محل نگاهداري اطفال شير خوار, پرورشگاه, شير خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.

cuarto oscuro

: تاريك خانه.

cuatrilln

: كادريليون, عدد يك با 51 صفر بتوان.2

cuatripartita

: چهار جزءي, چهار تايي, چهارسويي, چهارجانبه.

cuatro

: چهار, عدد چهار.

cuba

: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن.

cubeta

: دلو, سطل.

cubierta

: پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, عرشه, عرشه كشتي, كف, سطح, :اراستن, زينت كردن, عرشه دار كردن, پوشاندن, يكدسته ورق, باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين.

cubierto

: ابري, پوشيده از ابر, تيره, چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.

cubiertos

: كارد وچنگال, كارد وچنگال فروشي, لوازم ميز يا سفره, ظروف سفره, كارد و چنگال.

cubo

: دلو, سطل, مكعب, سطل, دلو, بقدر يك سطل.

cubrir

: طاق, كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن, پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, چپر, خارپشته, پرچين, حصار, راه بند, مانع, پرچين ساختن, خاربست درست كردن, احاطه كردن, طفره زدن, از زير (چيزي) در رفتن, حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

cucaracha

: سوسك حمام.

cuchara

: قاشق, چمچه, با قاشق برداشتن, بوس وكنار كردن , قاشق سوپخوري.

cuchara grande

: قاشق سوپخوري.

cucharada

: باندازه يك قاشق, بقدر يك قاشق سوپ خوري.

cucharadita

: بقدر يك قاشق چاي خوري.

cucharilla

: قاشق چاي خوري.

cucharita

: قاشق چاي خوري.

cuchichear

: نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

cuchicheo

: نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

cuchilla

: تيغه, پهناي برگ, هرچيزي شبيه تيغه, شمشير, استخوان پهن, ساطور, شكافنده.

cuchillada

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, زخم, بريدگي, جاي زخم در صورت, الت تناسلي زن, مقاربت جنسي, توخالي, لا ف, بد منظر, زشت, زيرك, خوش لباس, زخم زدن, بريدن, شكافداركردن, پرحرفي كردن, چاك دادن, خيلي كم كردن, نشان مميز.

cuchillo

: چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه.

cuclillo

: فاخته, صداي فاخته دراوردن, ديوانه.

cuello

: يقه, يخه, گريبان, گردن بند, گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن.

cuello de botella

: تنگه, راه خيلي باريك, تنگنا, تنگراه.

cuenca

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.

cuenco

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

cuenta

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, مهره, دانه تسبيح, خرمهره, منجوق زدن, بريسمان كشيدن, مهره ساختن, نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن, محاسبه, محاسبات, فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.

cuenta regresiva

: ميزان كردن ساعت, لحظات اخر.

cuento

: حكايت, داستان, نقل, روايت, گزارش, شرح, طبقه, اشكوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن, افسانه, داستان, قصه, حكايت, شرح, چغلي, خبركشي, جمع, حساب.

cuerda

: ريسمان, طناب نازك, رسن, سيم, زه, وتر, خط, سطر, رديف, رشته, طناب, رسن, ريسمان, باطناب بستن, بشكل طناب در امدن, زه, زهي, نخ, ريسمان, رشته, سيم, رديف, سلسله, قطار, نخ كردن (باسوزن و غيره), زه انداختن به, كشيدن, :ريش ريش, نخ مانند, ريشه اي, چسبناك, دراز, به نخ كشيدن (مثل دانه هاي تسبيح), بصف كردن, زه داركردن.

cuerno

: شاخ, بوق, كرنا, شيپور, پياله, نوك.

cuero

: چرم, بند چرمي, قيش, قيش چرمي, چرمي كردن, چرم گذاشتن به, شلا ق زدن.

cuero vacuno

: چرم يا پوست گاو.

cuerpo

: جسد, تنه, تن, بدن, لا شه, جسم, بدنه, اطاق ماشين, جرم سماوي, داراي جسم كردن, ضخيم كردن, غليظ كردن.

cuervo

: غراب, كلا غ, اهرم, ديلم, بانگ زدن, بانگ خروس, كلا غ سياه, غراب, كلا غ زنگي, مشكي, حرص زدن, غارت كردن, قاپيدن, با ولع بعليدن, صيد, شكار, طعمه شكاري, چپاول.

cuesta

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن, دامنه, سرازيري تپه, دامنه كوه, شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

cuesta abajo

: سرازيري, سرپاييني, نشيب, انحطاط.

cuestin

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن, مسلله, مشكل.

cueva

: غار, كاو, مجوف, مقعر, مجوف كردن, درغارجادادن, حفر كردن, فرو ريختن, غار, حفره زيرزميني, مغاك, چال, گودال, حفره, غار, كنام, كمينگاه, دزدگاه, خلوتگاه, لا نه, غار.

cuidado

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

cuidadosamente

: محتاط, با كمرويي.

cuidadoso

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, سخت كوش, كوشا, كوشنده, ساعي, پشت كاردار.

cuidar

: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن, تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن, نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن, انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

cuidar de

: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.

culebra

: مار, داراي حركت مارپيچي بودن, مارپيچي بودن, مارپيچ رفتن.

cules

: كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام.

culminante

: اوجي, باوج رسيده.

culminar

: اوج, راس, قله, منتها درجه, باوج رسيدن, به اوج رسيدن, بحد اكثر ارتفاع رسيدن, بحد اعلي رسيدن, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن.

culo

: مقعد, بن, نشين, سوراخ كون.

culpa

: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, عيب, نقص, تقصير.

culpabilidad

: تقصير, بزه, گناه, جرم.

culpable

: گناهكار, مقصر, بزهكار, مجرم, محكوم.

culpar

: متهم كردن, تهمت زدن, مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش.

cultivar

: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن, كشتزار, مزرعه, زمين مزروعي, پرورشگاه حيوانات اهلي, اجاره دادن به (با out), كاشتن زراعت كردن در, باغ, بوستان, باغچه, باغي, بستاني, درخت كاري كردن, باغباني كردن, رستن, روييدن, رشد كردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زياد شدن, ترقي كردن, شدن, گشتن, رويانيدن, كاشتن, كارخانه, گياه, مستقر كردن, كاشتن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

culto

: پرورده, تربيت شده, مهذب, تحصيل كرده, خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

cultura

: كشت ميكرب در ازمايشگاه, برز, فرهنگ, پرورش, تمدن.

cumbre

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, نوك, سر, راس زاويه, تارك, تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه.

cumpleaos

: زادروز, جشن تولد, ميلا د.

cumplido

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از.

cumplimentar

: تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از.

cumplimiento

: اتمام, تكميل, قبول, اجابت, بر اوردن, تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از, تكميل, اجراء, انجام.

cumplir

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, موافقت كردن, براوردن, اجابت كردن, انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن.

cuna

: گهواره, مهد, درگهواره قرار دادن, درچهارچوب ياكلا ف قرار دادن.

cuneta

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن, اب رو, فاضل اب, جوي, شيار داركردن, اب رودار كردن, قطره قطره شدن.

cuota

: سهميه, سهم, بنيچه.

cupn

: كوپن.

cuquer

: ارد جو دوسر, شورباي ارد جو دوسر.

cura

: كشيش, روحاني, كشيش, مچتهد, روحاني, كشيشي كردن, رفتار, معامله, معالجه, طرز عمل, درمان, كشيش بخش, جانشين, قاءم مقام, نايب مناب, معاون, خليفه.

curable

: علا ج پذير.

curacin

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن, بهبودي, بازيافت, حصول, تحصيل چيزي, استرداد, وصول, جبران, بخودايي, بهوش امدن.

curadur a

: نگهداري, قيموميت.

curar

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن, شفا دادن, خوب كردن, التيام دادن, خوب شدن, گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن, رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.

curarse

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

curato

: قلمرو كشيش بخش, مفر كشيش بخش.

curiosidad

: تحفه, سوقات, چيزغريب, عتيقه, حس كنجكاوي, چيز غريب, كمياب, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن.

curioso

: كنجكاو, نادر, غريب, كنجاو, فضول, پي جو, داراي شامه تيز, فضول, خيلي ظريف, از روي مهارت, عجيب و جالب.

curita

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور.

cursillo

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن.

cursiva

: پيوسته, روان, خط شكسته.

curso

: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه, دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن, سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن.

curva

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, خط منحني, چيز كج, خط خميده انحناء, پيچ, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

curvo

: علف نيزار, علف بوريا, علف شبيه ني, سرازيري, سربالا يي, نشيب, خميدگي, خم, خم شده, منحني, ناراست, كج, نادرست.

custodia

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, حفاظت, حبس, توقيف, غذا, علوفه, نگهداري, توافق.

custodiar

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن.

custodio

: نگهدار, نگهبان, حافظ.

cutis

: پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

cuya

: مال او, مال چه كسي, مال كي.

cuyas

: مال او, مال چه كسي, مال كي.

cuyo

: مال او, مال چه كسي, مال كي.

cuyos

: مال او, مال چه كسي, مال كي.

cvico

: شهري, كشوري, اجتماعي, مدني.

D

d a

: روز, يوم.

d a festivo

: روزبيكاري, تعطيل, روز تعطيل, تعطيل مذهبي.

d ficit

: كمبود, كسر, كسرعمل, كسر درامد.

d gito

: انگشت, رقم, عدد.

d lar

: دلا ر, .

d namo

: دينام, دينامو.

d til

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

da ar

: خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, غنيمت, يغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهي, از بين بردن, غارت كردن, ضايع كردن, فاسد كردن, فاسد شدن, پوسيده شدن, لوس كردن, رودادن.

da de la semana

: روز هفته.

da laborable

: روز هفته.

da o

: خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

dactilgrafa

: ماشين نويس.

dadivoso

: بخشنده, سخي, باسخاوت, خوب ومهربان, ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

dados

: طاس تخته نرد, بريدن به قطعات كوچك, نرد بازي كردن.

dalmata

: اهل دالماسي (ج.ش.) نوعي سگ بزرگ.

dama

: بانو, خانم, بي بي, كدبانو, مديره, بانو, خانم, زوجه, رءيسه خانه.

damas

: بازي چكرز, جنگ نادر.

dans

: دانماركي, اهل دانمارك, يك نوع سگ, دانماركي.

daoso

: مضر, پرگزند, پر ازار, مضر.

dar

: دادن, حاصل كردن, تهيه كردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن, واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن, گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

dar brillo

: صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني, تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

dar cuerda

: باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

dar de comer

: خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن.

dar de pu aladas

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

dar dentelladas a

: پهن وكوتاه, كلفت وكوتاه, سرزنش, منع, جلوگيري, سرزنش كردن, نوك كسي را چيدن(داراي بيني) سربالا, خاموش كردن (سيگار).

dar derecho

: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, ناميدن.

dar entrada

: پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن.

dar escolta

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

dar golpes

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

dar gracias a

: تشكر, سپاس, سپاسگزاري, اظهارتشكر, تقدير, سپاسگزاري كردن, تشكر كردن.

dar instrucciones

: اموزاندن, اموختن به, راهنمايي كردن, تعليم دادن(به), ياد دادن (به).

dar la bienvenida a

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

dar latigazos

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

dar marcha atrs

: وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

dar masaje

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

dar n useas a

: بالا اوردن, حالت تهوع دست دادن, متنفر ساختن, از رغبت انداختن, منزجركردن, مريض كردن يا شدن, بيمار كردن, ناخوش كردن.

dar por sentado

: فرض كردن, پنداشتن, گرفتن.

dar principio a

: به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

dar prisa

: سرعت.

dar puetazos

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

dar un paso

: گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

dar un portazo

: ضربت سنگين, صداي بستن دروامثال ان باصداي بلند, دررا با شدت بهم زدن, بهم كوفتن.

dar vueltas

: چرخش, گردش, چرخيدن, چرخانيدن, چرخش, چرخيدن, گردش سريع, حركت گردابي.

dardo

: زوبين, نيزه, تير, بسرعت حركت كردن, حركت تند, پيكان

darse cuenta

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

darse cuenta de

: تحقق بخشيدن, پي بردن, تشخيص دادن, شناختن, برسميت شناختن, تصديق كردن.

darse prisa

: شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي.

darse tono

: حالت خاصي بخود گرفتن.

datar

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

dato

: ماخذ, اطلا ع.

datos

: مفروضات, اطلا عات, سوابق, دانسته ها.

dbil

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس, ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن, ضغيف, كم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحيف, سست, بي دوام, شل و ول, ناك, نازك, سست, نحيف, شكننده, زودگذر, سست در برابر وسوسه شيطاني, گول خور, بي مايه, سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو.

dcil

: رام, سر براه, تعليم بردار, مطيع, فروتن, افتاده, بردبار, حليم, باحوصله, ملا يم, بيروح, خونسرد, مهربان, نجيب, رام.

dcimo

: دهم, دهمين, ده يك, عشر, عشريه.

ddalo

: گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي.

de

: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش, از, از مبدا, از منشا, از طرف, از لحاظ, در جهت, در سوي, درباره, بسبب, بوسيله, قطع, خاموش, ملغي, پرت, دور, تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت, با, بوسيله, مخالف, بعوض, در ازاء, برخلا ف, بطرف, درجهت.

de ahora en adelante

: از اين پس, زين سپس, از اين ببعد.

de aqu en adelante

: از اينرو, بنابر اين, از اين جهت, پس از اين, از اين پس, زين سپس, از اين ببعد, از اين پس, از اين ببعد, اخرت.

de atr s

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

de bronce

: مفرغ, مسبار, برنزي, برنگ برنز, گستاخي.

de cartn

: مقوا, مقواي نازك.

de color crema

: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.

de color naranja

: پرتقال, نارنج, مركبات, نارنجي, پرتقالي.

de confianza

: قابل اطمينان, موثق, معتبر, قابل اتكا, قابل اعتماد, معتمد, موثق, درست, امين.

de cristal

: بلور, شفاف, زلا ل, بلوري كردن.

de cualquier manera

: بهرحال, در هر صورت, بهرجهت, بنوعي.

de cualquier modo

: بهرحال, در هر صورت, بهرجهت, بنوعي.

de entonces

: معاصر, همزمان, هم دوره.

de frente

: برابر, پهلو به پهلو.

de hierro

: اهن, اطو, اتو, اتو كردن, اتو زدن, اهن پوش كردن.

de improviso

: قهقرايي, به عقب, غافلگير, ناگهان, منزوي, پرت.

de la ma ana

: بامداد, صبح, پيش از ظهر.

de la preguerra

: مربوط به قبل از جنگ, پيش از جنگ.

de la tarde

: بعدازظهر, عصر.

de madera

: چوبي, از چوب ساخته شده, خشن, شق, راست, سيخ.

de mal gusto

: فراوان, مفصل, فربه, شهواني, تهوع اور, زننده, اغراق اميز, غليظ, زياد, زشت, پليد.

de mala fama

: بدنام رسوا.

de mucho peso

: سنگين, وزين, موثر, سنجيده, با نفوذ, پربار.

de niln

: نايلون.

de noche

: در مدت شب, در مدت يك شب, شبانه.

de nuevo

: از نو, دوباره, دگربار, پس, دوباره, باز, يكبارديگر, ديگر, از طرف ديگر, نيز, بعلا وه, ازنو.

de otra manera

: بطريق ديگر, بطور متفاوت, طور ديگر, وگرنه, والا, درغيراينصورت.

de papel

: كاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق كاغذ, اوراق, روي كاغذ نوشتن, يادداشت كردن, با كاغذ پوشاندن.

de pie

: قاءم, راست.

de piedra

: سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.

de piel

: چرم, بند چرمي, قيش, قيش چرمي, چرمي كردن, چرم گذاشتن به, شلا ق زدن.

de pl stico

: قالب پذير, نرم, تغيير پذير, قابل تحول و تغيير, پلا ستيك, مجسمه سازي, ماده پلا ستيكي.

de plata

: نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.

de poca profundidad

: كم ژرفا, كم عمق, كم اب, سطحي, كم عمق كردن, صوري, سطحي, سرسري, ظاهري.

de puntillas

: بانوك پا راه رفتن, نوك پنجه.

de quien

: مال او, مال چه كسي, مال كي.

de reserva

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

de roble

: ساخته شده از چوب بلوط, بلوطي.

de trmino medio

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن.

de un modo u otro

: بطريقي, بيك نوعي, هرجور هست, هر جور.

de usted

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

de veras

: براستي, راستي, حقيقتا, واقعا, هر اينه, در واقع, همانا, في الواقع, اره راستي, واقعا, راستي.

de vez en cuando

: گهگاه, گاه و بيگاه, بعضي از اوقات.

de vidrio

: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن.

debajo de

: درزير, پايين, مادون, زير, پايين, در زير, از زير, پايين تر از, روي خاك, كوچكتر, پست تر, زيرين, پاييني, پايين تر, تحتاني, تحت نفوذ, تحت فشار, پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط, زير, درزير, تحت, پايين تراز, كمتر از, تحت تسلط, مخفي در زير, كسري دار, كسر, زيرين, در زير, از زير, زيرين, پاييني, پايين.

debate

: نشانوند, استدلا ل, مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا, بحث, مذاكرات پارلماني, منازعه, مناظره كردن, مباحثه كردن, بحث, مذاكره.

debatir

: بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

debe

: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.

deber

: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض, تكميل, اجراء, انجام, بايد, بايست, ميبايستي, بايسته, ضروري, لا بد, نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن, التزام, محظور, وظيفه, بايد, بايست, بايستي, بايد و شايد, بدهكاربودن, مديون بودن, مرهون بودن, دارا بودن, زمان ماضي واسم مفعول فعل معين.للاهس

debere

: مشق, تكليف خانه.

debido

: مقتضي, حق, ناشي از, بدهي, موعد پرداخت, سر رسد, حقوق, عوارض, پرداختني, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع.

debilidad

: ضعف, سستي, بي بنيه گي, فتور, عيب, نقص.

debilitar

: سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

debit

: بدهي, حساب بدهي, در ستون بدهي گذاشتن, پاي كسي نوشتن.

debitar

: بار, هزينه, مطالبه هزينه.

debutante

: مبتدي, تازه كار.

decadencia

: پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي, كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن, زوال, بدتر شدن.

decencia

: انطباق بامورد, شايستگي, محجوبيت, نجابت.

decenio

: دهه, عدد ده, دوره ده ساله.

decente

: اراسته, محجوب, نجيب.

decepci n

: ياس, نااميدي, نوميدي, دلشكستگي.

decepcionar

: مايوس كردن, ناكام كردن, محروم كردن, نا اميد كردن.

decidido

: صاحب عزم, ثابت قدم, پا بر جا, مصمم, ثابت, تصويب كردن.

decidir

: تصميم گرفتن, تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.

deciembre

: دسامبر.

decimoctavo

: هجدهم, هجدهمين.

decimocuarto

: چهاردهمين, يك چهاردهم.

decimonono

: نوزدهمين.

decimonoveno

: نوزدهمين.

decimooctavo

: هجدهم, هجدهمين.

decimoquinto

: پانزدهمين.

decimos ptimo

: هفدهمين.

decimosexto

: شانزدهمين, شانزدهم.

decimotercero

: سيزدهم, سيزدهمين, يك سيزدهم.

decir

: اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن, گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا, گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

decisin

: تصميم.

decisivo

: قطعي, قاطع.

declaraci n

: اگهي, اعلا ن, خبر, اقرار, اقرار بجرم, اعتراف نامه, بيان, اظهارنامه, اعلا ميه, اعلا م, اظهار, بيان, گفته, تقرير, اعلا ميه, شرح, توضيح.

declaracin jurada

: سوگندنامه, گواهينامه, شهادت نامه, استشهاد.

declarar

: نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, تعيين, عزم, تصميم, نذر كردن, قسم خوردن, وقف كردن, اقراركردن, اعتراف كردن, اعلا ن كردن, اظهار كردن, شناساندن, ادعا كردن, اظهاركردن, تدريس كردن, ابراز ايمان كردن , تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

declararse

: پيشنهاد كردن.

declararse en huelga

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

declinar

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن, بدتر كردن, خراب كردن, روبزوال گذاشتن.

declive

: خم كردن, كج كردن, متمايل شدن, مستعد شدن, سرازير كردن, شيب دادن, متمايل كردن, شيب.

decoracin

: تزيين, ارايشگري, اذين بندي, مدال يا نشان, تزءين, ارايش, پيرايش.

decorar

: اذين كردن, پيراستن, ارايش دادن, زينت كردن, نشان يا مدال دادن به.

decr pito

: سالخورده و فرتوت, ضعيف و ناتوان, خيلي پير, مخروبه, ويران, نرم استخوان, سست, ضعيف, لق, زهواردررفته.

decrecer

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن.

decreto

: حكم كردن, حكم, فرمان, فرمان, حكم, قانون.

decudir

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني, استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن, گرد اوري كردن, وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن, استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.

dedal

: انگشتانه, لوله فلزي كوتاه.

dedicar

: اهدا كردن, اختصاص دادن, وقف كردن, پيشكش, وقف كردن, اختصاص دادن, فدا كردن.

dedo

: انگشت, باندازه يك انگشت, ميله برامدگي, زبانه, انگشت زدن, دست زدن (به).

dedo de pie

: پنجه, انگشت پاي مهره داران, جاي پا, با انگشت پا زدن يا راه رفتن.

dedo del pie

: پنجه, انگشت پاي مهره داران, جاي پا, با انگشت پا زدن يا راه رفتن.

deducir

: استنباط كردن, دريافتن, نتيجه گرفتن, كم كردن, تفريق كردن, كم كردن, كسركردن, وضع كردن, استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.

defecto

: كاستي, اهو, عيب, نقص, ترك كردن, مرتدشدن, معيوب ساختن, عيب, نقص, تقصير, درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

defectuoso

: ناقص, ناتمام, داراي كمبود, معيوب, معيوب, عيبناك, ناقص, مقصر, نكوهيده.

defender

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن, دفاع كردن از, حمايت كردن, در دادگاه اقامه يا ادعا كردن, درخواست كردن, لا به كردن, عرضحال دادن, حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

defensa

: مدافعه, دفاع, وكالت, پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات, پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات, دادخواست, منازعه, مشاجره, مدافعه, عذر, بهانه, تقاضا, استدعا, پيشنهاد, وعده مشروط, ادعا, حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه.

defensor

: پهلوان, قهرمان, مبارزه, دفاع كردن از, پشتيباني كردن, غيور, ادم متعصب ياهواخواه, مجاهد, جانفشان.

deficiencia

: نقص, كمي, كمبود, كسر, ناكارايي, قصور, كاستي, نكته ضعف, كمبود

definicin

: تعريف, معني.

definido

: معين, قطعي, تصريح شده, صريح, روشن, معلوم.

definir

: معين كردن, تعريف كردن, معني كردن, تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.

deflector

: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت.

deformar

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن.

deformarse

: تار (در مقابل پود), ريسمان, پيچ و تاب, تاب دار كردن, منحرف كردن, تاب برداشتن.

deforme

: بدشكل, ناقص شده.

defuncion

: مرگ, مردن, درگذشتن.

degradar

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

dehesa

: چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

deicisiete

: هفده, هفده چيز.

dejar

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن, اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن, گذاشتن, اجازه دادن, رها كردن, ول كردن, اجاره دادن, اجاره رفتن, درنگ كردن, مانع, انسداد, اجاره دهي, ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن.

dejar caer

: ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده.

dejar de

: ايستادن, موقوف شدن, دست كشيدن, گرفتن, وقفه, ايست, توقف, خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه, ايست, ايستادن, ايستاندن.

dejar hurfano

: طفل يتيم, بي پدر و مادر, يتيم كردن.

del comportamiento

: وابسته به رفتار و سلوك.

del mar

: ساحل دريا.

del norte

: شمالي.

delantal

: پيش دامن, پيش بند, كف, صحن.

delante

: پيش, جلو, درامتداد حركت كسي, روبجلو, سربجلو, پيشتر, قبلا.

delante de

: پيش از, قبل از, پيش, جلو, پيش روي, درحضور, قبل, پيش از, پيشتر, پيش انكه.

delantera

: فايده, صرفه, سود, برتري, بهتري, مزيت, تفوق, :مزيت دادن, سودمند بودن, مفيد بودن, سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

delantero

: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.

delatar

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

delegaci n

: نمايندگي, وكالت, هيات نمايندگان.

delegado

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده.

delegar

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده, نمايندگي دادن به, نمايندگي كردن, سپردن.

deleitable

: لذت بخش, لذت بردني.

deleitar

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن.

deleite

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن, كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن, مزه, رغبت, ميل, خوشمزه كردن.

deleitoso

: سازگار, دلپذير, مطبوع, بشاش, ملا يم, حاضر, مايل, دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

deletrear

: هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

deletreo

: املا ء, هجي.

deleznable

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن.

delgado

: تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل , بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل, نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

delgaducho

: لندوك, دراز وباريك.

deliberacin

: مشورت, تامل, سنجش, بررسي, انديشه, تامل, فرصت, شور.

deliberado

: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن.

deliberar

: تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن.

delicadeza

: ظرافت, نكته بيني, دقت, زيركي بكار بردن.

delicado

: بحراني, وخيم, منتقدانه, هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع, ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, نازك, حساس, لطيف, دقيق, ترد ونازك, باريك, محبت اميز, باملا حظه, حساس بودن, ترد كردن, لطيف كردن, انبار, اراءه دادن, تقديم كردن, پيشنهاد, پول رايج, مناقصه ومزايده.

delicia

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن, خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از.

delicioso

: لذيذ, دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا, شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب.

delincuencia

: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه.

delincuente

: جنايي, بزهكار, جنايتكار, جاني, گناهكار.

delinquir

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن, تجاوز كردن از, تخلف كردن از, تخطي كردن از, سرپيچي كردن از.

delito

: جنايت, گناه, جرم, تقصير, تبه كاري, بزه, گناه, بزه, تخطي از قانون, گناه, تقصير, حمله, يورش, هجوم, اهانت, توهين, دلخوري, رنجش, تجاوز, قانون شكني, بزه.

delitoso

: دلفروز, لذت بخش, خوشي اور, دلپسند, دلپذير.

dem s

: علا وه بر اين, بعلا وه.

demacrado

: لا غر, نحيف, بدقيافه, زننده, بي ثمر, لا غركردن, زننده ساختن, ويران كردن.

demacrarse

: لا غر كردن, نزار كردن, بي قوت كردن, تحليل رفتن.

demadiado

: زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.

demanda

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال, خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن, مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

demandante

: مدعي, مطالبه كننده, خواهان, دادخواه, عارض, شاكي, مدعي.

demandar

: تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.

demasa

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه.

demasiado

: زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.

democr tico

: دموكراتيك.

democracia

: دموكراسي, حكومت قاطبه مردم.

democrata

: طرفداراصول حكومت ملي, عضو حزب دموكرات.

democrtica

: دموكراتيك.

demoler

: ويران كردن, خراب كردن.

demolicin

: ويراني, خرابي, ويران سازي, انهدام, تخريب.

demonio

: خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده, ديو, جني, شيطان, روح پليد, اهريمن, ديو, شيطان, روح پليد, ادم بسيار شرير.

demorar

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, تاخير كردن, كند ساختن, معوق كردن, بتعويق انداختن, عقب افتاده, دير كار.

demorarse

: درنگ كردن, تاخير كردن, دير رفتن, مردد بودن, دم اخر را گذراندن, قيري, قيراندود, درنگ, درنگ كردن, تاخير كردن.

demostrable

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم.

demostraci n

: نمايش, اثبات, دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

demostrar

: اثبات كردن(با دليل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات كردن, ثابت كردن, در امدن, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

denatha

: خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

denegacin

: رفع كننده ادعا يا مسلوليت.

denegar

: رد كردن, انكار كردن.

dengoso

: با احتياط, امل.

denominaci n

: نام گذاري, تسميه, لقب يا عنوان, طبقه بندي, مذهب, واحد جنس, پول.

denso

: متراكم, چگال, كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

dentado

: دندانه دار, ناهموار.

dentadura postiza

: دندان مصنوعي گذاري, يكدست دندان مصنوعي.

dentista

: دندانساز.

dentro

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن, درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي, در داخل, توي, در توي, در حدود, مطابق, باندازه, در ظرف, در مدت, در حصار.

dentro de

: در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن, درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي, توي, اندر, در ميان, در ظرف, به, بسوي, بطرف, نسبت به, مقارن, در داخل, توي, در توي, در حدود, مطابق, باندازه, در ظرف, در مدت, در حصار.

dentro de poco

: بزودي, عنقريب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

dentudo

: لذيذ, مطبوع, باب دندان, خوشمزه, دندان مز.

denuncia

: اتهام, احضار بدادگاه, اعلا م جرم.

denunciar

: عليه كسي اظهاري كردن, كسي يا چيزي را ننگين كردن, تقبيح كردن.

dep sito

: سپرده, ته نشست, سپردن, انبار, مخزن, امانت دار, مخزن, اب انبار, ذخيره, مخزن اب.

departamento

: نمايندگي, وكالت, گماشتگي, ماموريت, وساطت, پيشكاري, دفترنمايندگي, اپارتمان, كوپه, قسمت, تقسيم كردن, اداره گروه اموزشي, قسمت, شعبه, بخش, تقسيم, بخش, قسمت, مقطع, بخش.

dependencia

: بستگي, وابستگي, موكول (بودن), عدم استقلا ل.

depender

: وابسته بودن, مربوط بودن, منوط بودن.

dependiente

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه, وابسته, موكول, تابع, نامستقل.

deplorable

: رقت انگيز, قابل تاسف.

deplorar

: غرولند كردن, غبطه خوردن, مضايقه كردن, سوگواري كردن, ماتم گرفتن, گريه كردن, پشيماني, افسوس, تاسف, افسوس خوردن, حسرت بردن, نادم شدن, تاثر.

deportacin

: تبعيد, اخراج.

deporte

: ورزش, سرگرمي, بازي, شوخي, ورزش, تفريحي, شكار وماهيگري و امثال ان, الت بازي, بازيچه, تفريحي, سرگرم كردن, نمايش تفريحي, بازي كردن, پوشيدن وبرخ ديگران كشيدن ورزش وتفريح كردن.

deporte de vela

: قايق راني, مسافرت با قايق تفريحي.

deportista

: ورزشكار, ورزش دوست, ورزشكار جوانمرد.

depositador

: كسيكه پول در بانك ميگذارد.

depositar

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن, سپرده, ته نشست, سپردن.

depositario

: تحويل گيرنده, ضامن و متعهد.

deposito

: سندرسمي كه بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد, موافقت نامه بين دونفركه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد.

depresin

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني, صداي گاو, مع مع كردن, : پست, كوتاه, دون, فرومايه, پايين, اهسته, پست ومبتذل, سربزير, فروتن, افتاده, كم, اندك, خفيف, مشتعل شدن, زبانه كشيدن.

depresivo

: دلتنگ كننده, پريشان كننده, ملا لت انگيز.

deprimido

: ابي, نيلي, مستعد افسردگي, داراي خلق گرفته (باتهع) اسمان, اسمان نيلگون, دژم, دلتنگ, پريشان, افسرده, غمگين, ملول, صداي گاو, مع مع كردن, : پست, كوتاه, دون, فرومايه, پايين, اهسته, پست ومبتذل, سربزير, فروتن, افتاده, كم, اندك, خفيف, مشتعل شدن, زبانه كشيدن.

deprimir

: فرو بردن.

derecha

: مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن.

derecho

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن, مستقيم, هدايت كردن, داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري, فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت, وانمودسازي, تظاهر, بهانه, ادعا , مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن, راست, مستقيم, مستقيما, قاءم, راست.

derecho electoral

: امتياز, حق انتخاب, ازاد كردن, حق راي دادن, حق راي وشركت در انتخابات, راي.

derecho escrito

: قانون, قانون موضوعه, قانون, حكم, اساسنامه.

derechos

: حق الا متياز, حق التاليف, حق الا ختراع, اعضاي خانواده سلطنتي, مجلل, از خانواده سلطنتي.

derechos de aduana

: گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض.

derechos de consumo

: ماليات كالا هاي داخلي, ماليات غيرمستقيم, ماليات بستن بر, قطع كردن.

derechos de enseanza

: شهريه, حق تدريس, تعليم, تدريس, اموزانه

derivaci n

: استنتاج, اشتقاق.

derivar

: منتج كردن, مشتق كردن, مشتق شدن.

derivar del rumbo

: راندگي.

derramar

: ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.

derretirse

: گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط كردن, ذوب كردن.

derribar

: ويران كردن, خراب كردن.

derrochador

: مصرف, ولخرج, افراط كار, متلف, بي فايده.

derrochar

: برباد دادن, تلف كردن, ولخرجي, اسراف, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

derroche

: هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

derrota

: شكست دادن, هزيمت, مغلوب ساختن, باخت, زيان, ضرر, خسارت, گمراهي, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضايعات, خسارات.

derrotar

: شكست دادن, هزيمت, مغلوب ساختن.

derruirse

: خرد شدن, فرو ريختن.

derrumbarse

: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.

desabotonar

: گشودن دكمه, گشوده.

desacato

: بي احترامي, بي حرمتي, اهانت, عدم رعايت.

desacierto

: اشتباه بزرگ, سهو, اشتباه لپي, اشتباه كردن, كوكورانه رفتن, دست پاچه شدن و بهم مخلوط كردن.

desaconsejar

: منصرف كردن, بازداشتن(كسي ازامري), دلسردكردن.

desacostumbrar

: اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن, محفوظات را فراموش كردن, از ياد بردن.

desacreditar

: بي اعتباري, بدنامي, بي اعتبار ساختن, رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي.

desacuerdo

: مخالفت, عدم موافقت, اختلا ف, ناسازگاري, اختلا ف عقيده, نفاق, اختلا ف, شقاق.

desafiar

: بمبارزه طلبيدن, رقابت كردن, سرپيچي كردن, سرتافتن, متهم كردن, طلب حق, گردن كشي, دعوت بجنگ, يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي, بمبارزه طلبيدن, تحريك جنگ كردن, شير كردن.

desafilado

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن

desafo

: بمبارزه طلبيدن, رقابت كردن, سرپيچي كردن, سرتافتن, متهم كردن, طلب حق, گردن كشي, دعوت بجنگ.

desaforar

: از شغل وكالت محروم كردن.

desafortunado

: بيچاره, بدبخت, مايه تاسف, ناشي از بدبختي, شوم, تيره بخت, بخت برگشته, بديمن, بدشگون.

desag e

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن , زير اب زدن, زير اب, گنداب, مجراي فاضل اب, اگو, بخيه زننده, ماشين دوزندگي, گندابراه, مجراي فاضلا ب ساختن.

desagradable

: نامطبوع, ناسازگار, ناگوار, مغاير, ناپسند, ناخوش ايند, كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه, شيطان, بدذات, شرير, نا فرمان, سركش, نامهربان, بي مهر, بي محبت, بي عاطفه, نامطبوع, ناگوار, ناخوش ايند.

desagradar

: خوش ايند نبودن, رنجانيدن, دلگيرگردن, ناخرسندكردن, ناراضي كردن, ناخشنودكردن, رنجانيدن, تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

desagrado

: از نظر افتادگي, بي اعتباري, مغضوبيت.

desagraviar

: پوزش خواستن, معذرت خواستن, عذر خواهي كردن, تاوان دادن, لطمه زدن به, اذيت كردن, صدمه زدن به, غرامت دادن.

desaguar

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن , زير اب زدن, زير اب.

desalentar

: دلسرد كردن, بي جرات ساختن, سست كردن.

desaliado

: پريشان, ژوليده, اشفته, نامرتب, كثيف, بهم خورده, درهم و برهم, نامرتب.

desaliento

: ترسانيدن, بي جرات كردن, ترس, جبن, وحشت زدگي, بي ميلي.

desalojamiento

: جانشين سازي, جابجاشدگي, تغيير مكان.

desalojo

: اخراج, خلع يد.

desamparado

: سرگردان, بيچاره, درمانده, بي كس, متروك.

desamparar

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي.

desamparo

: ترك, رهاسازي, واگذاري, دل كندن.

desamueblado

: بدون اثاثيه.

desanimar

: دلسرد كردن, بي جرات ساختن, سست كردن, دلسرد كردن, نوميد كردن.

desapacible

: نامطبوع, ناسازگار, ناگوار, مغاير, ناپسند.

desaparecer

: ناپديد شدن, غايب شدن, پيدا نبودن, ناپديد شدن, به صفر رسيدن.

desaparecido

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

desaparici n

: ناپديدي, ناپيدا شدن, نامرءي شدن.

desaplicado

: سر بهوا, مسامحه كار.

desapoderar

: ازتصرف محروم كردن, بي بهره كردن, محروم كردن, دوركردن, بيرون كردن, رهاكردن.

desaprender

: محفوظات را فراموش كردن, از ياد بردن.

desaprobacin

: انتقاد, سرزنش, سرزنش كردن, محكوميت, عدم تصويب, رد, بي ميلي, تقبيح, مذمت.

desaprobar

: محكوم كردن, محكوم شدن, ناپسند شمردن, رد كردن, تصويب نكردن.

desarmar

: خلع سلا ح كردن, به حالت اشتي درامدن.

desarme

: خلع سلا ح.

desarrollar

: توسعه دادن, ايجاد كردن.

desarrollo

: پيشرفت, توسعه, بسط, ترقي, نمو, ظهور(عكس), رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل, موفقيت, كاميابي.

desasosiego

: ناارامي, اشوب, اشفتگي, اضطراب, بيقراري, بيتابي.

desastre

: بلا, بيچارگي, بدبختي, مصيبت, فاجعه, بدبختي, حادثه بد, مصيبت, بلا, ستاره ء بدبختي.

desastroso

: مصيبت اميز, پربلا, خطرناك, فجيع, منحوس.

desatar

: شل كردن, لينت دادن, نرم كردن, سست كردن, از خشكي در اوردن, واچيدن, بي اثركردن, خنثي كردن, باطل كردن, خراب كردن, ضايع كردن, بي ابرو كردن, باز كردن, رها كردن, باز كردن, ازاد كردن, باز كردن, گشودن, حل كردن.

desatenci n

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

desatender

: ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي), ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت.

desatento

: بي پروا.

desatinar

: گليز, اب دهان جاري ساختن, از دهن يا بيني جاري شدن, دري وري سخن گفتن, چرند گفتن, سخن بي معني.

desayuno

: صبحانه, ناشتايي, افطار, صبحانه خوردن.

desayuno-almuerzo

: غذايي كه هم بجاي ناشتا و هم بجاي ناهار صرف شود.

desbandada

: انحلا ل, برهم خوردگي.

desbandarse

: برهم زدن, منحل كردن, متفرق كردن يا شدن, پراكنده كردن, متفرق كردن, پراكندن, پخش كردن, ازهم جدا كردن, پراكنده وپريشان كردن, افشاندن, متفرق كردن.

desbarrar

: اشتباه بزرگ, سهو, اشتباه لپي, اشتباه كردن, كوكورانه رفتن, دست پاچه شدن و بهم مخلوط كردن.

descabell

: پريشان, ژوليده, اشفته, نامرتب.

descabellar

: موجدار كردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف كردن,ناهموار كردن, ژوليده كردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم.

descabezar

: سربريدن, گردن زدن.

descalificar

: سلب صلا حيت كردن از, شايسته ندانستن, مردود كردن(درامتحان وغيره).

descalzo

: پابرهنه.

descaminar

: راهنمايي غلط كردن, گمراه كردن, گمراه كردن, بد راهنمايي كردن.

descansar

: لينت دادن, شل كردن, كم كردن, تمدد اعصاب كردن, راحت كردن, گذاردن, ارميدن, دراز كشيدن, غنودن, سامان, اسودگي, استراحت, اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

descanso

: تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش) باد خور, غير داءم, نوبه اي, تنفس دار, مكث, توقف, وقفه, درنگ, مكث كردن, عقب نشيني, پس زني, پس رفت كردن, بازگشت, فترت, دوره فترت, تعطيل موقتي, تنفس, گوشه, كنار, پستي, تورفتگي, موقتا تعطيل كردن, طاقچه ساختن, مرخصي گرفتن, تنفس كردن, گذاردن, ارميدن, دراز كشيدن, غنودن, سامان, اسودگي, استراحت, اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

descaradamente

: باپررويي, باگستاخي, بطورجسارت اميز.

descarado

: حرامزاده, جازده, پرسروصدا, شلوغ كننده, خودنما, خشن, رسوا, بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت, برنجي, بي شرم, بي باك, بي پروايي نشان دادن, گستاخي كردن, داراي گونه هاي برامده, گستاخ, پررو, گستاخ, بي ربط.

descarga

: تخليه, خالي كردن, اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

descargar

: تغيير دادن عقيده شخص با تلقين, تخليه, خالي كردن, خالي كردن.

descascarar

: پوست, سبوس, غلا ف يا كاسه گل, حقه گل, بي سبوس كردن, بي پوشش كردن.

descendencia

: سويه, دودمان, اصل ونسب, اجداد, اعقاب, زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا, خاستگاه, اصل بنياد, منشا, مبدا, سرچشمه, علت.

descender

: امدن, رسيدن, منتج كردن, مشتق كردن, مشتق شدن, پايين امدن, فرود امدن, نزول كردن, سرچشمه گرفتن, موجب شدن.

descendiente

: نسل, زاده (در جمع) اولا د, زادگان, زادو ولد, فرزند, اولا د, مبدا, منشا, خلف, مابعد, جانشين.

descenso

: سرازيري, سرپاييني, نشيب, انحطاط.

descoloramiento

: بي رنگي, رنگ رفتگي.

descolorar

: محو كردن, محو شدن.

descompostura

: تفكيك, از كار افتادگي.

desconcertar

: گيج يا گمراه كردن, مغشوش كردن, دستپاچه كردن, بي نتيجه كردن, پريشاني, اهانت, مشوش كردن, دست پاچه كردن, مبهوت كردن, عدم هم اهنگي داشتن, دست پاچه كردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن, سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پايمال كردن, مضمحل كردن, مستغرق درانديشه شدن, دست پاچه كردن, درهم شكستن.

desconcierto

: خجالت.

desconectar

: جدا كردن, گسستن, قطع كردن.

desconfiado

: بدگمان, بدگمان, ظنين, حاكي از بدگماني, مشكوك.

desconfianza

: بدگماني, سوء ظن, ترديد, مظنون بودن.

desconfiar

: بي اعتمادي, بدگماني, سوء ظن, اعتماد نداشتن, بدگماني, اطمينان نكردن به, ظن داشتن.

desconfiar de

: بدگماني, اطمينان نكردن به, ظن داشتن.

descongelar

: اب شدن (يخ و غيره), گداختن, گرم شدن.

descongelarse

: اب شدن (يخ و غيره), گداختن, گرم شدن.

desconocer

: رد كردن, انكار كردن, انكار, رد, نفي, ردكردن.

desconocido

: غريبه, بيگانه, غريب, بيگانه كردن, نااشنا, ناشناخته, عجيب, نااشنايي, ناشناخته, مجهول, ناشناس, گمنام, بي شهرت, نامعلوم.

desconsolado

: پريشان, دلشكسته, تسلي ناپذير.

desconsolar

: پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن.

descontar

: كم كردن, كسركردن, وضع كردن, تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن.

descontento

: نارضايتي, ناخشنودي, گله, شكايت, ناخشنود كردن, ناخرسندي, ناخشنودي, نارضايتي, عدم رضايت.

descorchar

: چوب پنبه بطري را بر داشتن, رها كردن.

descortezar

: پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر.

descorts

: بي ادب, بي نزاكت, بي ادبانه, تند, بي تربيت, خشن, زمخت, خام, بي ادب, غير متمدن.

descr dito

: بي احترامي, توهين, بي اعتباري, خوار شماري, كاهش, انكارفضيلت.

describir

: شرح دادن, وصف كردن.

descripcin

: زاب, شرح, وصف, توصيف, تشريح, تعريف.

descubrimiento

: كشف, اكتشاف, پي بري, يابش, پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

descubrir

: تسليم دشمن كردن, خيانت كردن به, فاش كردن, يافتن, كشف كردن, پي بردن, دريافتن, يافتن, پيدا كردن, كشف كردن, مكشوف ساختن, پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش, برهنه كردن, اشكار كردن, كشف كردن.

descuento

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, فوق العاده و هزينه ء سفر, مدد معاش, جيره دادن, فوق العاده دادن, تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن, كاستن, كم كردن, كند كردن, بي ذوق كردن, تخفيف, كاهش , تقليل, كاهش, ساده سازي.

descuidado

: بي دقت, مسامحه كار, بي دقت, فرو گذار, برناس, شلخته, هردمبيل, نامرتب, ژوليده, لا ابالي.

descuidar

: ناديده گرفتن, اعتنا نكردن, عدم رعايت, فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن, مسلط يا مشرف بودن بر, چشم پوشي كردن, چشم انداز.

descuido

: خرابي, قصور, عدم موفقيت, اشتباه نظري, سهو, از نظر افتادگي.

desd n

: تحقير, اهانت, خفت, خواري, تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

desde

: از, بواسطه, درنتيجه, از روي, مطابق, از پيش, قطع, خاموش, ملغي, پرت, دور, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

desde entonces

: بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

desde oso

: اهانت اميز, مغرورانه, قابل تحقير, تحقير اميز.

desde que

: بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

desdear

: تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

desdichado

: بدبخت, ناكام, نامراد, شوربخت, بداقبال.

desea

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, اشتياق, ارزوي زياد, ميل وافر, ويار, هوس.

deseable

: پسنديده, مرغوب, خواستني, مطلوب, خوش ايند.

desear

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري, خواستن, ميل داشتن, ارزو داشتن, ارزو كردن, ارزو, خواهش, خواسته, مراد, حاجت, كام, خواست, دلخواه, ارزو كردن, اشتياق داشتن, مشتاق بودن.

desecar

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن, زير اب زدن, زير اب.

desechable

: ازدست دادني, درمعرض, قابل عرضه.

desechar

: دورانداختن, دست كشيدن از, متروك ساختن.

desecho

: سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره.

desechos

: خرده, باقي مانده, اثار مخروبه, اشغال روي هم ريخته, اوار, مانده, باقيمانده, ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

desembarcadero

: ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه.

desembarcar

: پياده كردن, از كشتي در اوردن, پياده شدن, تخليه كردن (بار و مسافر), زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن.

desembocadura

: دهان, دهانه, مصب, مدخل, بيان, صحبت, گفتن, دهنه زدن (به), در دهان گذاشتن(خوراك), ادا و اصول در اوردن.

desembolsar

: پرداختن, خرج كردن, پرداخت, خرج, پرداخت كردن, پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

desembolso

: پرداخت, خرج, هزينه.

desemejante

: ناهمسان, ناهمانند, بي شباهت, برخلا ف, غير, برعكس.

desemejanza

: عدم تجانس.

desempaquetar

: باز كردن, غير بسته اي كردن.

desempear

: انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

desempleo

: بيكار, بي مصرف, عاطل, بكار بيفتاده, بيكاري, عدم اشتغال.

desenfrenado

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبني بر هرزگي, اشوبگرانه.

desenga o

: پاداوج, بيان قهقرايي (مثل < زنم مرد, مالم را بردند و سگم هم گم شد>), بياني كه هرچه پيش مي رود اهميتش كمتر ميشود, بيان قهقرايي نمودن, ياس, نااميدي, نوميدي, دلشكستگي.

desenredar

: از گير در اوردن, رها كردن, باز كردن.

desentraar

: روده دراوردن از, شكم دريدن, روده يا چشم و غيره رادر اوردن, شكم دريدن, تهي كردن, خالي كردن, نيروي چيزي راگرفتن.

desenvoltura

: اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن.

desenvolver

: واپيچيدن, باز كردن (بسته و غيره), ازاد كردن, صاف كردن.

deseo

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري, خواستن, ميل داشتن, ارزو داشتن, ارزو كردن, ارزو, خواهش, خواسته, مراد, حاجت, كام, خواست, دلخواه.

deseoso

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك, مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده.

desequilibrio

: كژ سازگاري, تعديل وتنظيم غلط, عدم تطبيق, عدم توافق

deserci n

: ترك, رهاسازي, واگذاري, دل كندن, ارتداد, ترك ايين, ترك عقيده, برگشتگي از دين, پناهندگي, فرار, ارتداد, عيب.

desertar

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن, كناره گيري كردن, از عضويت خارج شدن, منتزع شدن, جدا رفتن.

desesperacin

: نوميدي, ياس, مايوس شدن.

desesperado

: جنايت كار, از جان گذشته, بي اميد, بيچاره, از جان گذشته, بسيار سخت, بسيار بد , نوميد.

desesperanzado

: نوميد.

desesperarse

: نوميدي, ياس, مايوس شدن, بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است.

desfigurar

: از شكل انداختن, بد شكل كردن, بدنما كردن, زشت كردن, بدريخت كردن, خراب كردن, اسيب رساندن, زيان رساندن, معيوب كردن, ناقص كردن, بي اندام كردن, صدمه زدن, اسيب.

desfiladero

: دربند, تنگه, دره باريك وتنگ, گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابكند, شكم, گدار, پر خوردن, زياد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوري كردن, پر خوري.

desfile

: رژه, سان, نمايش با شكوه, جلوه, نمايش, خودنمايي, جولا ن, ميدان رژه, تظاهرات, عمليات دسته جمعي, اجتماع مردم, رژه رفتن, خود نمايي كردن, حركت دسته جمعي, ترقي تصاعدي, ترقي, بصورت صفوف منظم, دسته راه انداختن, درصفوف منظم پيشرفتن.

desgarrar

: (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

desgastar

: ترس, وحشت, غوغا, نبرد, نزاع, ترساندن, هراسانيدن, جنگ كردن, ساييدن, فاقدنيرو كردن, ضعيف كردن, فرسوده شدن.

desgaste

: خراش, سايش, ساييدگي, ساييدگي, اصطكاك, مالش, خراش.

desgracia

: رويداد ناگوار, حادثه ناگوار, بدبختي, بلا, بدبختي, بدشانسي, رويداد بد, حادثه ناگوار, بدبختي, بيچارگي, بدشانسي.

desgraciadamente

: متاسفانه, بدبختانه.

desgraciado

: شوم, تيره بخت, بخت برگشته, بديمن, بدشگون.

desgravar

: رها كردن (از بار يا مانع), از قيد ازاد كردن, سبك كردن, سبكبار كردن, راحت كردن, كاستن, مثل برق درخشيدن, درخشيدن, روشن كردن, تنوير فكر كردن.

deshacer

: واچيدن, بي اثركردن, خنثي كردن, باطل كردن, خراب كردن, ضايع كردن, بي ابرو كردن, باز كردن.

deshacerse de

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن, رو گرفت, روبرداري كردن.

deshelarse

: اب شدن (يخ و غيره), گداختن, گرم شدن.

desheredar

: از ارث محروم كردن, عاق كردن.

deshielo

: اب شدن (يخ و غيره), گداختن, گرم شدن.

deshilacharse

: ترس, وحشت, غوغا, نبرد, نزاع, ترساندن, هراسانيدن, جنگ كردن, ساييدن, فاقدنيرو كردن, ضعيف كردن, فرسوده شدن.

deshonestidad

: نادرستي, خيانت, عدم امانت.

deshonesto

: ناراست, كج, نادرست, نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت.

deshonor

: رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي.

deshonra

: رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي, ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي), شرم, خجلت, شرمساري, ازرم, ننگ, عار, شرمنده كردن, خجالت دادن, ننگين كردن.

deshonrar

: رسوايي, خفت, تنگ, فضاحت, سيه رويي, خفت اوردن بر, بي ابرويي, ننگ, ننگين كردن, ابروريزي, بي شرفي, رسوايي, نكول, بي احترامي كردن به, تجاوز كردن به عصمت (كسي).

deshonroso

: رسوايي اور, خفت اور, ننگين, نامطبوع.

deshuesar

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن.

desierto

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا, بيابان, دشت, صحرا, شايستگي, استحقاق, سزاواري, :ول كردن, ترك كردن, گريختن.

designar

: تعيين كردن, برقرار كردن, منصوب كردن, گماشتن, واداشتن, نامزد كردن, گماشتن, معين كردن, تخصيص دادن, برگزيدن

desigual

: پر از برامدگي, پر از دست انداز, ناهموار, زبر, خشن, زمخت, بي ادب, نابرابر, نامساوي, ناهموار, ناصاف, ناجور.

desigualar

: ازدواج ناجور, متناسب نبودن, ناجور بودن, بهم نخوردن

desigualdad

: نا برابري, عدم تساوي, اختلا ف, فرق, ناهمواري, ازدواج ناجور, متناسب نبودن, ناجور بودن, بهم نخوردن

desilusin

: ياس, نااميدي, نوميدي, دلشكستگي.

desilusionar

: مايوس كردن, ناكام كردن, محروم كردن, نا اميد كردن, رهايي از شيفتگي, وارستگي از اغفال, بيداري از خواب و خيال, رفع اوهام.

desinclinado

: بي ميل, بي تمايل.

desinfectante

: ضد عفوني, داروي ضد عفوني, ماده گندزدا.

desinfectar

: ضد عفوني كردن, گندزدايي كردن.

desinformar

: گمراه كردن, اطلا ع غير صحيح دادن.

desintegrar

: خرد كردن, تجزيه شدن, فرو ريختن, از هم پاشيدن, فاسد شدن, متلا شي شدن ياكردن.

desinteresado

: متواضع, مودب, بدون خود خواهي, ناخودخواه.

desistir de

: انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن, چشم پوشيدن از, از قانون مستثني كردن.

desleal

: ناسپاس, بي وفا, بي وفا, بي ايمان.

deslealtad

: بي وفايي, ناسپاسي, خيانت, نمك بحرامي.

desliz

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن.

deslizar

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن, لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

deslizarse

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن, لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن, لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

deslucido

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم.

deslumbar

: خيره كردن, تابش يا روشني خيره كننده.

deslumbrar

: خيره كردن, تابش يا روشني خيره كننده, درخشندگي زياد, روشنايي زننده, تابش خيره كننده, تشعشع, خيره نگاه كردن.

desm n

: بدرفتاري, سوء رفتار, جفا.

desmantelamiento

: منحل كردن, پياده كردن (ماشين الا ت).

desmantelar

: بي مصرف كردن, پياده كردن(ماشين الا ت)عاري از سلا ح يا اثاثه كردن.

desmayado

: غش كرده, ناخوداگاه, از خود بيخود, بي خبر, عاري از هوش, نابخود, ضمير ناخوداگاه, ضمير نابخود.

desmayarse

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن, غش كردن.

desmayo

: ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن, غش كردن.

desmejorarse

: كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن.

desmembrar

: اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن.

desmenuzar

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, خرد شدن, فرو ريختن, ريزه, ريز ريز كردن, قيمه كردن, خردكردن, حرف خود را خوردن, تلويحا گفتن, قيمه, گوشت قيمه.

desmoronamiento

: از هم باشيدگي, تجزيه.

desmoronarse

: خرد شدن, فرو ريختن.

desnatar

: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن, كف, ريم, كف گيري, تماس اندك, شير خامه گرفته, كف گرفتن از, سرشير گرفتن از, تماس مختصر حاصل كردن, بطور سطحي مورد توجه قرار دادن, بطور سطحي خواندن.

desnimo

: تو رفتگي, گود شدگي, فرودافت, كسادي, تنزل, افسردگي, پريشاني, دلسردي, فتور, ياس.

desnudar

: برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار.

desnudarse

: لباس كندن, جامه معمولي (در مقايسه با اونيفورم).

desnudez

: برهنگي, عريان بودن.

desnudo

: لخت, عريان, ساده, اشكار, عاري, برهنه كردن, اشكاركردن, برهنه, عريان, عادي, لخت, لخت, برهنه, پوچ, عريان, بي اثر.

desnutricin

: سوء تغذيه, تغذيه ناقص, نرسيدن مواد غذايي.

desobedecer

: نافرماني كردن, سرپيچي كردن, اطاعت نكردن, نقص كردن, شكستن.

desobediencia

: سرپيچي, نافرماني, عدم اطاعت.

desobediente

: نافرمان, سركش, نامطيع, گردنكش, متمرد.

desocupado

: بيكار, بي مصرف, عاطل, بكار بيفتاده, اشغال نشده, خالي, بدون مستاجر, خالي, اشغال نشده, بي متصدي, بلا تصدي, بيكار.

desodorante

: بوزدا, برطرف كننده بوي بد, ماده دافع بوي بد.

desorden

: اسيمگي, پريشاني, درهم وبرهمي, اغتشاش, دست پاچگي, اغتشاش, بي نظمي, درهم و برهمي, بي نظمي, اختلا ل, بي ترتيبي, اشفتگي, كسالت, برهم زدن, مختل كردن.

desordenadamente

: بي نظم, بي ترتيب, نامنظم, مختل, شلوغ, ناامن.

desordenado

: اشفته, بهم خورده, كثيف, شلوغ, شلوغ كار.

desordenar

: صداهاي ناهنجار دراوردن, درهم ريختن, درهم ريختگي, درهم وبرهمي, تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن, يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.

desorganizaci n

: بهم ريختگي.

desorganizar

: درهم وبرهم كردن, مختل كردن, بي نظم كردن, تشكيلا ت چيزي رابرهم زدن, منقطع كردن, درهم گسيختن.

desosar

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن.

despachador

: اعزام كننده, توزيع كننده امكانات.

despachar

: بپايان رساندن, نتيجه گرفتن, استنتاج كردن, منعقد كردن, گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام, تسريع كردن در, پيش بردن, شتابان, فرستادن, ارسال داشتن, واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن, كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو, فرا فرستادن, پراكندن, انتقال دادن, رساندن, عبور دادن, سرايت كردن.

despacho

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن, گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام, مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

despecho

: لج, كينه, بغض, بدخواهي, غرض, كينه ورزيدن, برسرلج اوردن.

despecho de

: با وجود, بااينكه, كينه ورزيدن.

despectivo

: موهن, اهانت اور.

despedida

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف, بدرود, وداع, خدا نگهدار, خداحافظ, توديع, توديع كردن.

despedir

: تبر, تيشه, تبر دو دم, تبرزين, با تبر قطع كردن يا بريدن, قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, دورانداختن, دست كشيدن از, متروك ساختن, تخليه, خالي كردن, روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن, اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن, كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

despegar

: برخاستن.

despego

: خونسردي, بي علا قگي, لا قيدي, سهل انگاري.

despejado

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

despejar

: اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن.

despellejar

: نقد ادبي كردن, انتقاد كردن, نكوهش كردن, پوست كندن از, سخت انتقاد كردن, پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

despensa

: دولا بچه, گنجه خوراك, خوراكي, ابدار خانه, شربت خانه, مخصوص لوازم سفره.

desperdicio

: زباله, اشغال, تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

desperidicio

: زباله, اشغال, بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, اشغال, مهمل, خاكروبه, زواءد گياهان, بصورت اشغال در اوردن.

despertar

: بيدار كردن, برانگيختن, تحريك كردن, بيدار كردن, بيدار شدن, بيداري, شب زنده داري, شب نشيني, احياء, شب زنده داري كردن, از خواب بيدار كردن, رد پا, دنباله كشتي.

despertarse

: بيدار شدن, بيدار ماندن, بيدار كردن, بيدار.

despierto

: بيدار شدن, بيدار ماندن, بيدار كردن, بيدار, مراقب, هوشيار, گوش بزنگ, بيدار, حساس.

despilfarrador

: متلف.

despistado

: پريشان خيال, حواس پرت.

desplazar

: جابجاكردن, جانشين(چيزي)شدن, جاي چيزي را عوض كردن, تبعيدكردن.

desplegar

: بسط دادن, بسط يافتن, منبسط شدن, اشكار كردن, فاش كردن, اشكار شدن, رها كردن, باز كردن, تاه چيزي را گشودن.

desplomarse

: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.

desplome

: فروريختن, متلا شي شدن, دچار سقوط واضمحلا ل شدن, غش كردن, اوار.

despojo

: غنيمت جنگي, غارت, تاراج, يغما.

desposeido

: دربدر, بي خانمان, اواره.

desposesin

: خلع يد, سلب مالكيت.

despreciable

: پست, فرومايه, سرافكنده, مطرود, روي برتافتن, خوار, پست كردن, كوچك كردن, تحقيركردن, قابل تحقير, خوار, پست, ناچيز, جزءي, بي اهميت, قابل فراموشي.

despreciar

: خوار شمردن, حقير شمردن, تحقير كردن, نفرت داشتن, تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

desprecio

: تحقير, اهانت, خفت, خواري, تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

desprendimiento de tierras

: زمين لغزه, ريزش خاك كوه كنار جاده.

despreocupado

: سبكبار, بي خيال.

desprevenidamente

: قهقرايي, به عقب, غافلگير, ناگهان, منزوي, پرت.

desproporci n

: عدم تعادل, عدم توازن, ناهماهنگي.

desproporcionado

: بي تناسب, غيرمتجانس.

despu s de

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

despuntar

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن

despus

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود, پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا, سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتي, متعلق بان زمان, پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها.

despus de que

: پس از, بعداز, در عقب, پشت سر, درپي, در جستجوي, در صدد, مطابق, بتقليد, بيادبود.

destacado

: برجسته, قلنبه, واريز نشده.

destajista

: سازنده, خانه ساز, پيمان كار, مقاطعه كار.

destajo

: قرارداد, منقبض كردن, منقبض شدن.

destapar

: برهنه كردن, اشكار كردن, كشف كردن.

destartalado

: متزلزل, ناپايدار, شل, لكنتي, بدخلق.

deste ir

: محو كردن, محو شدن.

desteirse

: محو كردن, محو شدن.

destellar

: تلا لو, تاباندن, نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن.

destello

: تلا لو, تاباندن, درخشندگي زياد, روشنايي زننده, تابش خيره كننده, تشعشع, خيره نگاه كردن, نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن, برق, تلا لو, تابش, ظهور اني, زودگذر, تابيدن, درخشيدن, درخشانيدن, تابانيدن.

desterrado

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

desterrar

: تبعيد كردن, اخراج بلد كردن, دور كردن, تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

destierro

: تبعيد, اخراج, تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

destilaci n

: از صافي گذراندن, تصفيه, پالا يش.

destilar

: تقطيرشدن, عرق گرفتن از, چكاندن, صافي.

destilera

: كارخانه يا محل تقطير, رسومات.

destinaci n

: مقصد, سرنوشت, تقدير.

destinar

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال, قبلا انتخاب كردن, مقدر كردن, سرنوشت معين كردن.

destinatario

: مخاطب, گيرنده ء نامه, كسي كه جنس يا مالي بعنوانش ارسال شده, گيرنده, دريافت كننده, وصول كننده.

destino

: مقصد, سرنوشت, تقدير, سرنوشت, ابشخور, تقدير, نصيب و قسمت, سرنوشت, تقدير, قضاوقدر, نصيبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار كردن.

destitucin

: اخراج, مرخصي, بركناري.

destituir

: معزول كردن, عزل نمودن, خلع كردن.

destornillador

: اچار پيچ گوشتي, پيچ كش.

destornillar

: باز كردن پيچ, شل كردن پيچ, واپيچاندن.

destreza

: زبردستي, تردستي, سبكدستي, چابكي, چالا كي, چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.

destripamiento

: دريدن شكم.

destripar

: روده دراوردن از, شكم دريدن, روده, زه, تنگه, شكم, شكنبه, دل و روده, احشاء, پر خوري, شكم گندگي, طاقت, جرات, بنيه, نيرو, روده در اوردن از, غارت كردن, حريصانه خوردن.

destrozar

: دستگاه پرس, له كردن, بريدن, پاره كردن, خرد كردن, خرد كردن, داغان كردن, شكستن, قطعات شكسته, تصادم, خردشدگي, برخورد, خرد كردن, شكست دادن, درهم شكستن, بشدت زدن, منگنه كردن, پرس كردن, ورشكست شدن, درهم كوبيدن.

destrozos

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

destrucci n

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي.

destructible

: انهدام پذير.

destructivo

: مخرب.

destructor

: مخرب, ويرانگر, نابود كننده, ناو شكن.

destruidor

: مخرب, ويرانگر, نابود كننده, ناو شكن.

destruir

: ويران كردن, خراب كردن, خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن, كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

desuello

: زهره, زرد اب, صفرا, تلخي, گستاخي, زخم پوست رفتگي, ساييدگي, تاول, ساييدن, پوست بردن از, لكه, عيب, گستاخي, بي احترامي, جسارت, اهانت, توهين, غرور, خود بيني, ادعاي بيخود, تكبر.

desunin

: جدايي, جداشدگي, انفصال, نفاق, عدم اتفاق.

desunir

: جدا كردن, بريدن, منفصل كردن.

desvalido

: بيچاره, درمانده, فرومانده, ناگزير, زله.

desvalorizaci n

: كاهش, تنزل قيمت پول.

desvalorizar

: تنزل قيمت دادن, از ارزش و شخصيت كسي كاستن.

desvancer

: محو كردن, محو شدن, ناپديد شدن, به صفر رسيدن.

desvariar

: لفاظي كردن, ياوه سرايي كردن, بيهوده گفتن, سرزنش كردن, ياوه سرايي, بيهوده گويي, ديوانه شدن, جار و جنجال راه انداختن, با بيحوصلگي حرف زدن, ديوانگي, غوغا.

desventaja

: زيان, بي فايدگي, وضع نامساعد, اشكال, امتياز به طرف ضعيف در بازي, اوانس, امتياز دادن, اشكال, مانع, نقص.

desventurado

: بدبخت, مايه تاسف, ناشي از بدبختي.

desviaci n

: كجراهي, انحراف, عدم انطباق كانوني, گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن, حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف, انحراف, خط سير را منحرف كردن, انحراف.

desviar

: برگرداندن, گردانيدن, دفع كردن, گذراندن, بيزار كردن, بيگانه كردن, منحرف كردن, منحرف شدن, منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن.

desviarse

: كج كردن, منحرف كردن, منحرف شدن, انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن, سرگردان بودن, اواره بودن, منحرف شدن.

desvio

: انحراف, خط سير را منحرف كردن.

desvn

: اطاق كوچك زير شيرواني, وابسته به شهر اتن, برج ديده باني, اطاق زير شيرواني, اطاق زير شيرواني, اطاق نزديك سقف, كبوترخانه, اسمان, فراز, سقف, بلند كردن, در زير شيرواني قرار دادن, توپ هوايي زدن.

desvo

: انحراف, گمراهي, ضلا لت, كجراهي, انحراف, خط سير را منحرف كردن, تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي.

detallado

: پر جزءيات, بتفصيل, استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن, خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن.

detalle

: جزء, تفصيل, جزءيات, تفاصيل, اقلا م ريز, حساب ريز, شرح دادن, بتفصيل گفتن, بكار ويژه اي گماردن, ماموريت دادن, فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش, مخصوص, ويژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقيق, نكته بين, خصوصيات, تك, منحصر بفرد.

detallista

: خرده فروش.

detective

: كارگاه.

detenci n

: درك, فهم, بيم, هراس, دستگيري, توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, حفاظت, حبس, توقيف, بازداشت, توقيف, حبس.

detener

: توقيف, توقيف كردن, بازداشتن, جلوگيري كردن, بازداشتن, معطل كردن, توقيف كردن, ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن , ايست, ايستادن, ايستاندن.

detenerse

: ايست, ايستادن, ايستاندن.

detenido

: زنداني, اسير.

detergente

: زدايا, زداگر, پاك كننده, داروي پاك كننده, گرد صابون قوي.

deterioracin

: فساد, انحراف, پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي, تباهي, فساد, بداخلا قي, مصيبت, بد نامي, لكه دار كردن, رنگ كردن, الوده شدن, لكه, ملوث كردن, فاسد كردن, عيب.

deteriorar

: اسيب زدن (به), ازار رساندن(به), غنيمت, يغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهي, از بين بردن, غارت كردن, ضايع كردن, فاسد كردن, فاسد شدن, پوسيده شدن, لوس كردن, رودادن.

determinado

: معين, قطعي, تصريح شده, صريح, روشن, معلوم.

determinar

: معلوم كردن, ثابت كردن, معين كردن, معين كردن, تعريف كردن, معني كردن, تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن.

detestable

: متنفر, منزجر, بيمناك, ناسازگار, مكروه, زشت, شنيع, مغاير.

detestar

: دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن, نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر.

detr s de

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

detraer

: بدنام كردن, چنگال يا بيل كودكشي, كثافات وافتضاحات راعلني ساختن, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

detrito

: خرده, باقي مانده, اثار مخروبه, اشغال روي هم ريخته, اوار, مانده, باقيمانده, بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, ميوه باد انداخته, ثروت باد اورده.

detrs

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

deuda

: بدهي, وام, قرض, دين, قصور.

deudor

: مديون, بدهكار, ستون بدهكار.

devanar

: باز كردن (توپ پارچه وطومار و غيره), باز شدن, باز كردن, باز كردن از پيچ.

devocin

: وقف, تخصيص, صميميت, هواخواهي, طرفداري, دعا, پرستش, از خود گذشتگي, جانسپار.

devolver

: بازگشت, مراجعت.

devorar

: بلعيدن, فرو بردن, حريصانه خوردن.

di cesis

: قلمرو اسقف, اسقف نشين.

di fono

: غبار گرفته, فيلم مانند.

di metro

: قطر دايره, ضخامت, كلفتي.

diab tico

: مبتلا يا وابسته بمرض قند, دولا بي.

diabetes

: ديابت, مرض دولا ب, مرض قند.

diabetico

: مبتلا يا وابسته بمرض قند, دولا بي.

diablico

: ديوسان, شيطاني.

diablo

: شيطان, روح پليد, تند و تيز كردن غذا, با ماشين خرد كردن, نويسنده مزدور, ديو, شيطان, روح پليد, ادم بسيار شرير.

diablura

: بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

diafragma

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن, مربوط به قسمت پايين سينه, حجاب حاجز, تيغه, قسمت پايين سينه.

diagnosis

: تشخيص, تشخيص ناخوشي.

diagnosticar

: تشخيص دادن, برشناخت كردن.

diagonal

: مورب, اريب, دوگوشه, قاطع دو زاويه, قطر.

diagrama

: نمودار.

dial

: شماره گرفتن, صفحه شماره گير.

dialecto

: لهجه.

diamante

: الماس, لوزي, خال خشتي, زمين بيس بال.

diametral

: قطري, شديد, قطري, شديد.

diapositiva

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

diariamente

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.

diario

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه, دفتر خاطرات روزانه, روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقايع روزانه, روزنامه درياپيمايي, گزارش روزانه سفركشتي, سفرنامه, روزنامه, روزنامه نگاري كردن.

diario de a bordo

: روزنامه درياپيمايي, گزارش روزانه سفركشتي, سفرنامه.

diarista

: نويسنده ء دفتر خاطرات روزانه, روزنامه نگار, وقايع نگار.

diarrea

: اسهال, اسهال.

dibujante

: نقاش كارتون.

dibujar

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي, طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

dibujo

: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي, طرح, انگاره, نقشه ساده, مسوده, شرح, پيش نويس ازمايشي, زمينه, خلا صه, ملخص, مسوده كردن, پيش نويس چيزي را اماده كردن.

dibujo cmico

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

dibujos

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

dibujos animados

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

dicci n

: بيان, طرز بيان, عبارت, انتخاب لغت براي بيان مطلب.

diccionario

: قاموس, فرهنگ, واژگان.

diccionario de sinnimos

: گنجينه, خزانه, انبار, مخزن, فرهنگ جامع, قاموس, مجموعه اطلا عات.

dicho

: گفته, گفتار مشهور, پند, حكمت, اظهار.

dichoso

: خوش, سعادتمند.

dict fono

: ديكتافون, دستگاه ضبط صوت.

dictado

: املا ء, ديكته, تلقين.

dictador

: ديكتاتور, فرمانرواي مطلق, خودكامه.

dictadura

: حكومت استبدادي, ديكتاتوري.

dictar

: ديكته كردن, با صداي بلند خواندن, امر كردن.

dictatorial

: مربوط به ديكتاتور.

didctico

: اموزشي, تعليمي, ياد دهنده, ادبي.

diecinueve

: عدد نوزده, نوزدهمين مرتبه, نوزده تايي.

dieciocho

: هجده, هيجده.

diecis is

: شانزده, شماره شانزده, شانزدهمين.

diecisiete

: هفده, هفده چيز.

diedro

: دوسطحي.

diente

: دندانه, دنده چرخ, دندانه دار كردن, حقه بازي, طاس گرفتن (درتخته نرد), دندان, دندانه, نيش, داراي دندان كردن, دندانه دار كردن, مضرس كردن.

diente de len

: قاصدك (گياه خودرو و داراي گلهاي زرد روشن).

dientes

: , دندانها.

diesel

: ديزل, موتور ديزل.

diestro

: زرنگ, زبر دست, زيرك, ماهر, چابك, چالا ك, تردست, چيره دست.

diet tico

: مربوط به رژيم غذايي, وابسته به رژيم غذايي.

dieta

: پرهيز, رژيم گرفتن, شورا.

diez

: ده, شماره 01, چندين, خيلي.

diez y nueve

: عدد نوزده, نوزدهمين مرتبه, نوزده تايي.

diez y ocho

: هجده, هيجده.

diez y seis

: شانزده, شماره شانزده, شانزدهمين.

diez y siete

: هفده, هفده چيز.

diezmar

: ده يك, عشر, عشريه, ده يك گرفتن از.

difamar

: بدنام كردن, افترا, تهمت, توهين, هجو, افترا زدن, بدخيم, بدنهاد, بدخواهي كردن, بدنام كردن, سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

difcil

: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه.

diferencia

: تباين, كنتراست, مقايسه كردن, فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل, تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

diferencial

: تفاضلي, افتراقي, تشخيص دهنده, ديفرانسيل, مشتقه, داراي ضريب متغير.

diferenciar

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن.

diferente

: متمايز, متفاوت, بي شباهت, برخلا ف, غير, برعكس.

diferir

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن, تاخير كردن, كند ساختن, معوق كردن, بتعويق انداختن, عقب افتاده, دير كار, تغيير كردن, تغيير داد.

dificil

: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير, سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه, ناراحت, ناجور.

dificultad

: سختي, دشواري, اشكال, زحمت, گرفتگيري, كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون, مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن.

dificultar

: از كار بازداشتن, مانع شدن, مختل كردن, قيد, بي نتيجه گذاردن, خنثي كردن, حاءل كردن, عقيم گذاردن, مخالفت كردن با, انسداداريب, كج, در سرتاسر (چيزي) ادامه دادن يا كشيدن.

difteria

: ديفتري, گلو درد به اغشاء كاذب.

difundir

: منتشر شده, پراكنده, پخش شده, افشانده, افشاندن, پخش كردن, منتشر كردن.

difunto

: مرده, بي حس, منسوخ, كهنه, مهجور, مرده, مرحوم, دير, ديراينده, اخير, تازه, گذشته, كند, تا دير وقت, اخيرا, تاديرگاه, زياد, مرحوم.

difusi n

: ريزش, افاضه, انتشار, پخش.

difuso

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم.

digerible

: قابل هضم, گوارا.

digerir

: گواريدن, هضم كردن, هضم شدن, خلا صه كردن و شدن, خلا صه.

digestin

: هضم, گوارش.

digestivo

: هاضمه, گوارا, گوارشي.

digital

: انگشتي, پنجه اي, رقمي, وابسته به شماره.

digitalizar

: رقمي كردن.

dignidad

: بزرگي, جاه, شان, مقام, رتبه, وقار.

dignificar

: تكريم كردن, شان و مقام دادن به.

digno

: شايسته, لا يق, شايان, سزاوار, مستحق, فراخور.

digno de confianza

: قابل اطمينان, موثق, معتبر, قابل اتكا.

digo

: گفتن, اظهار داشتن, حرف زدن, بيان كردن, سخن گفتن, صحبت كردن سخن, حرف, اظهار, نوبت حرف زدن, مثلا.

digresin

: انحراف, گريز, پرت شدگي از موضوع.

dilaci n

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, مهلت, فرجه, امان, استراحت, تمديد مدت, رخصت, فرجه دادن.

dilatacin

: تاخير, اتساع, اماس.

dilatar

: اتساع دادن, گشاد كردن, بزرگ كردن, بسط دادن, بسط يافتن, منبسط شدن.

dilema

: مسلله غامض, معماي غير قابل حل, وضع دشوار.

diligencia

: كوشش پيوسته, سعي و كوشش, پشت كار.

diligente

: سخت كوش, كوشا, كوشنده, ساعي, پشت كاردار, ماهر, زبر دست, ساعي, كوشا.

dilogo

: گفتگو, محاوره.

diluci n

: رقيق سازي, ترقيق, رقيق شدگي, محلول, ابكي.

diluir

: رقيق كردن, ابكي كردن, اب كردن, حل كردن, گداختن, فسخ كردن, منحل كردن, سست كردن, ضعيف كردن, سست شدن, ضعيف شدن, كم نيرو شدن, كم كردن, تقليل دادن.

dimensin

: بعد, وسعت, اندازه, اندازه گيري, اندازه, سنجش, اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

dimiinuto

: ريز, ريزه, كوچك, ناچيز.

diminutivo

: مصغر, خرد, كوچك, حقير.

dimitir

: ترك, متاركه, رها سازي, خلا صي, ول كردن, دست كشيدن از, تسليم شدن, مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

dinamarca

: دانمارك.

dinamita

: ديناميت, با ديناميت تركاندن, منفجر كردن.

dinasta

: سلسله, دودمان, خاندان پادشاهان, ال.

dinero

: پول, اسكناس, سكه, مسكوك, ثروت, پول.

dinero contante

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد.

dinero del embase

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

dinmico

: وابسته به نيروي محركه, جنباننده, حركتي, شخص پرانرژي, پويا.

dinosaurio

: دسته اي از سوسماران دوره ترياسيك.

dintel

: تير سردر, سنگ سردر.

dios

: خداوند, خداوندگار, خدا, ايزد, يزدان, پروردگار, الله.

diosa

: الهه, ربه النوع.

diplom tico

: سياستمدار, رجل سياسي, ديپلمات, وابسته به ماموران سياسي خارجه, ديپلماتيك.

diploma

: گواهينامه, شهادت نامه, سند رسمي, گواهي صادر كردن, دانشنامه, ديپلم, گواهينامه.

diplomacia

: ديپلماسي, سياست, سياستمداري, عقل, ملا حظه, نزاكت, كارداني, مهارت, سليقه, درايت.

dipsomana

: ميل مفرط به نوشابه هاي الكلي, جنون الكلي.

diptongo

: ادغام, اتحاد دو صوت, صداي تركيبي, مصوت مركب.

diputado

: نمايندگي دادن, وكالت دادن, محول كردن به, نماينده, نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام, نماينده, حاكي از, مشعربر.

diputar

: نمايندگي دادن به, نمايندگي كردن, سپردن.

dique

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن, خاكريز, سد, بند, نهر, ابگذر, مانع.

direcci n

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال, جهت, سو, هدايت, سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم, رهبري, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

direccional

: وابسته به راهنمايي و هدايت (فكري و عملي), هدايتي.

directamente

: مستقيما, سر راست, يكراست, بي درنگ, راست, مستقيم, مستقيما.

directiva

: دستور دهنده, متضمن دستور, امريه, راهبرد, راهنما, رهنمون, شاقول.

directo

: مستقيم, هدايت كردن, عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن, رك, سرراست, مستقيما, بيمحابا, بيدرنگ, زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير, بدون توقف, يكسره.

director

: هادي, رسانا, فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان, ويراستار, ويرايشگر, مدير, مباشر, كارفرمان, اصلي, عمده, مايه, مدير.

director de escena

: فرنشين, مدير, رءيس, اداره كننده, كارگردان.

director de escuela

: اصلي, عمده, مايه, مدير.

director de orquesta

: هادي, رسانا.

directorio

: مقام مديريت, مقام رياست, هيلت مديره, كتاب راهنما.

directriz

: دستور دهنده, متضمن دستور, امريه.

dirigible

: قابل هدايت, كشتي هوايي, بالن.

dirigir

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال, هدايت كردن, رفتار, كنترل, مستقيم, هدايت كردن, سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن , اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن.

dirigirse

: رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن.

dirigirse a

: درست كردن, مرتب كردن,متوجه ساختن,دستور دادن,اداره كردن,نطارت كردن,خطاب كردن,عنوان نوشتن, مخاطب ساختن, سخن گفتن,عنوان,نام و نشان,سرنامه,نشاني,ادرس,خطاب,نطق,برخورد,مهارت,ارسال.

discernir

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن, تشخيص دادن, تميز دادن, تميزدادن, تشخيص دادن, ديفرانسيل گرفتن, ديدن, مشهوركردن, وجه تمايزقاءل شدن.

disciplina

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplinar

: انضباط, انتظام, نظم, تاديب, ترتيب, تحت نظم و ترتيب در اوردن, تاديب كردن.

disciplinario

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطي, اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطي, انتظامي, تاديبي, وابسته به تربيت.

disco

: صفحه, ديسك, صفحه ساختن, قرص, گرده, قرص, گرده كوچك, مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

discolado

: بي ربط, گسيخته, متلا شي, در رفته, نامربوط.

discontinuidad

: ناپيوستگي, عدم پيوستگي, انفصال, عدم اتصال, انقطاع.

discpulo

: شاگرد, مريد, حواري, پيرو, هواخواه.

discrecional

: احتياطي, بصيرتي, اختياري, انتخابي.

discrepancia

: اختلا ف.

discrepante

: ناسازگار, ناموزون, مغاير, مخالف, معاند.

discreto

: با احتياط, داراي تميز و بصيرت, باخرد, جدا, مجزا, مجرد, مجزاكردن, ناپيدا, نامعلوم, غير برجسته, كمرنگ, نامريي, جزءي, غيرمحسوس, غيرمشخص.

discriminacin

: تميز, فرق گذاري, تبعيض.

discriminar

: تبعيض قاءل شدن, با علا ءم مشخصه ممتاز كردن.

discubrimiento

: كشف, اكتشاف, پي بري, يابش, پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

disculpa

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه.

disculpable

: قابل بخشش و معافيت, بخشيدني, معاف شدني.

disculpar

: بهانه, دستاويز, عذر, معذور داشتن, معاف كردن, معذرت خواستن, تبرءه كردن.

disculparse

: پوزش خواستن, معذرت خواستن, عذر خواهي كردن.

discurso

: سخن گفتن, سخنراني كردن, ادا كردن, مباحثه, قدرت استقلا ل, سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.

discusi n

: نشانوند, استدلا ل, بحث, مذاكره.

discutible

: قابل بحث, مستدل, اعتراض پذير, قابل بحث.

discutir

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن, دعواومنازعه, پرخاش كردن, ستيزه كردن, تعمد كردن, عمدا انجام دادن, عمدي, تعمدا, تعمق كردن, سنجيدن, انديشه كردن, كنكاش كردن, بحث كردن, مطرح كردن, گفتگو كردن.

dise o

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود, حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, : (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن, الگو, نقش.

disear

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود.

disecacin

: تشريح, كالبدشكافي, قطع, برش, تجزيه.

disecar

: كالبدشكافي كردن, تشريح كردن, موشكافي كردن.

diseminaci n

: پاشيدگي, انتشار.

diseminar

: تخم كاشتن, منتشركردن, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

disentera

: اسهال خوني, ديسانتري, ذوسنطاريا.

disentir

: نا همراي بودن, موافق نبودن, مخالف بودن, ناسازگار بودن, نساختن با, مخالفت كردن با, مغاير بودن, اختلا ف عقيده داشتن, جداشدن, نفاق داشتن.

disertaci n

: مقاله, رساله, بحث, پايان نامه, تز.

disferente

: متمايز, متفاوت.

disfraz

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

disfrazar

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه, بالماسكه, رقص بانقاب هاي مضحك وناشناس, تغيير قيافه, به لباس مبدل در امدن, قيافه ظاهري بخود دادن, لباس مبدل.

disfrazarse

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه.

disfrs

: لباس, جامه, لباس محلي.

disfrutar

: لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن.

disfrute

: لذت, خوشي, برخورداري.

disgustar

: خوش ايند نبودن, رنجانيدن, دلگيرگردن.

disidente

: معاند, منكر, مخالف, ناراضي(درامورسياسي), مخالف (عقيده عموم), معاند, ناموافق.

disigual

: دندانه دار, ناهموار.

disimular

: پنهان كردن, نهان كردن, نهفتن.

disipaci n

: اتلا ف.

disipar

: برطرف كردن, دفع كردن, طلسم را باطل كردن, پراكنده كردن, متفرق كردن, پراكندگي كردن, ازهم پاشيدن, اسراف كردن.

dislocacin

: جابجاشدگي, دررفتگي (استخوان يا مفصل).

dislocar

: جابجا كردن, از جادررفتن (استخوان).

disminuci n

: كاستن, كاهش.

disminuir

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن, كاستن, كاهش, كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن, ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده, گيركردن, لكنت زبان پيدا كردن, با شبهه وترديد سخن گفتن, تزلزل يا لغزش پيداكردن, پرچم, بيرق, علم, دم انبوه وپشمالوي سگ, زنبق, برگ شمشيري, سنگ فرش, جاده سنگ فرش, پرچم دار كردن, پرچم زدن به, باپرچم علا مت دادن, سنگفرش كردن, پايين افتادن, سست شدن, از پا افتادن, پژمرده كردن, تقليل يافتن, كمتر شدن, تخفيف يافتن, كمتر كردن, تقليل دادن, كاستن, كاهش دادن, پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن, كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.

disociador

: درهم گسيخته, نفاق افكن.

disociar

: جداكردن, رسواكردن, قطع همكاري وشركت, جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

disoluto

: هرزه, فاجر, بداخلا ق, ازروي هرزگي, فاسد.

disolver

: اب كردن, حل كردن, گداختن, فسخ كردن, منحل كردن.

disonancia

: اختلا ط اصوات و اهنگ هاي ناموزون, ناجوري, ناهنجاري.

disonante

: ناجور, بداهنگ, ناموزون, ناهنجار.

dispar

: ناجور, مختلف, نابرابر, نامساوي, غيرمتجانس.

disparar

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن, دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن.

disparate

: ياوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بيمعني, خارج از منطق.

disparidad

: ناجوري, بي شباهتي, عدم توافق, اختلا ف.

disparo

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

disparte

: اشتباه بزرگ, سهو, اشتباه لپي, اشتباه كردن, كوكورانه رفتن, دست پاچه شدن و بهم مخلوط كردن, ياوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بيمعني, خارج از منطق.

dispensa

: پخش, توزيع, تقسيم, اعطا, تقدير, وضع احكام ديني در هر دوره و عصر, عدم شمول.

dispensar

: توزيع كردن, معاف كردن, بخشيدن, باطل كردن, معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

dispersar

: پراكنده كردن, متفرق كردن, پراكندن, پخش كردن, ازهم جدا كردن, پراكنده وپريشان كردن, افشاندن, متفرق كردن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك.

dispersin

: پراكندگي, پراكندگي, تفرق.

displicente

: اخمو, ناراحت, جوشي, زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي, عبوس, پست.

disponer

: مرتب كردن, مستعد كردن, ترتيب كارها را معين كردن, جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن

disponibilidad

: قابليت استفاده, چيز مفيد و سودمند, شخص مفيد, دسترسي, فراهمي.

disponible

: دردسترس, فراهم, قابل استفاده, سودمند, موجود, قابل خرج, مصرف پذير, دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

disposici n

: دسترس, دراختيار, مصرف, درمعرض گذاري, حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل, درخوردبودن, مناسبت, شايستگي, برازندگي.

dispositivo

: دستگاه, اسباب.

dispuesto

: مايل, راضي, حاضر, خواهان, راغب.

disputa

: ستيزه, مجادله, نشانوند, استدلا ل, درگيري, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن, پرخاش, نزاع, دعوي, دعوا, ستيزه, اختلا ف, گله, نزاع كردن, دعوي كردن, ستيزه كردن.

disputar

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن, پرخاش, نزاع, دعوي, دعوا, ستيزه, اختلا ف, گله, نزاع كردن, دعوي كردن, ستيزه كردن.

disquete

: گرده كوچك.

distancia

: فاصله, چاپ افست, جابجاسازي, مبدا, نقطه شروع مسابقه, چين, خميدگي, انحراف, وزنه متعادل, رقم متعادل كننده, متعادل كردن, جبران كردن, خنثي كردن, چاپ افست كردن, فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معين,زمان كوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

distante

: دور, كناره گير, دور, فاصله دار, سرد, غيرصميمي.

distender

: بادكردن, بزرگ كردن, متورم شدن, كشيدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط كردن, كش امدن, كش اوردن, كش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمين), اتساع, كوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

distincin

: فرق, تفاوت, اختلا ف, تفاوت, تفاضل, تميز, فرق, امتياز, برتري, ترجيح, رجحان, تشخيص.

distinguido

: باوقار, بزرگ, معزز, بلند مرتبه, موقر, متمايز, برجسته.

distinguir

: فرق گذاشتن, فرق قاءل شدن, ديفرانسيل تشكيل دادن, تميزدادن, تشخيص دادن, ديفرانسيل گرفتن, ديدن, مشهوركردن, وجه تمايزقاءل شدن.

distinguirse

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر.

distintivo

: مشخص, ممتاز, منش نما.

distinto

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

distorsi n

: اعوجاج.

distra do

: پريشان خيال, حواس پرت, مجزا, پريشان خيال, مختصر.

distraccin

: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان, سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش, گيجي, حواس پرتي, ديوانگي, تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي.

distraer

: حواس(كسيرا) پرت كردن, گيج كردن, پريشان كردن, ديوانه كردن, منحرف كردن, متوجه كردن, معطوف داشتن, پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

distribucin

: تخحيص, سهم, جيره, تسهيم, تسهيم, تقسيم, تقسيم پولي بين اشخاص ذي نفع, توزيع, پخش.

distribuidor

: توزيع كننده.

distribuir

: بخش كردن, تقسيم كردن, تخصيص دادن, پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

distrito

: بخش, ناحيه, حوزه, بلوك.

distrito electoral

: هيلت موسسان, حوزه انتخاباتي.

disturbio

: اختلا ل, مزاحمت.

disyuncin

: جدايي, تفكيك, انفصال.

diurnal

: روزانه, مربوط به روز, جانوراني كه درروزفعاليت دارند.

div n

: تخت, نيمكت, خوابانيدن, در لفافه قرار دادن, دوظرفيتي, داراي دوظرفيت, دوبنياني.

divergencia

: تباين, انشعاب.

divergente

: متباعد, انشعاب پذير, منشعب, مختلف.

divergir

: فرق داشتن, اختلا ف داشتن, تفاوت داشتن, انشعاب يافتن, ازهم دورشدن, اختلا ف پيداكردن, واگراييدن.

diversin

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش, كار فرعي, كار جزيي, مشغوليت, سرگرمي, كار, حرفه, كسب, تفريح, سرگرمي, عمل پي گم كردن, انحراف از جهتي, پذيرايي, سرگرمي, شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي, اسب كوچك اندام, مشغوليات, سرگرمي, كار ذوقي, كاري كه كسي بدان عشق وعلا قه دارد, كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن.

diverso

: گوناگون, مختلف, متغير, متمايز, گوناگون, متفرقه, رنگارنگ, اميخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقك ها, لباس چهل تكه, داراي رنگهاي گوناگون, رنگارنگ, گوناگون, متنوع.

divertid simo

: خنده دار, مضحك.

divertido

: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.

divertimento

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش, شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي.

divertir

: سرگرم كردن, مشغول كردن, تفريح دادن, جذب كردن, مات و متحير كردن, پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

dividir

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان, دونيم كردن, دو نصف كردن.

divino

: خدايي, يزداني, الهي, كشيش, استنباط كردن, غيب گويي كردن.

divisin

: تقسيم, بخش, قسمت, مقطع, بخش.

divo

: خدا مانند.

divorciar

: طلا ق, جدايي, فسخ.

divorcio

: طلا ق, جدايي, فسخ.

divulgaci n

: فاش سازي, افشاء, بي پرده گويي.

dixido

: داراي دو اكسيد.

dnde

: كجا, هركجا, در كجا, كجا, در كدام محل, درچه موقعيتي, در كدام قسمت, از كجا, از چه منبعي, اينجا, درجايي كه.

dobladillo

: سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.

doblar

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, خم كردن, پيچ دادن, سيم نرم خم شو, تا, تا كردن.

doble

: دو برابر, دوتا, جفت, دولا, دوسر, المثني, همزاد, :دوبرابر كردن, مضاعف كردن, دولا كردن, تاكردن (با up ), همزاد, دو واحدي.

doblez

: تا, تا كردن.

doce

: دوازده, دوازده گانه, يك دوجين.

docena

: دوجين, دوازده عدد.

docilidad

: فروتني, خونسردي ونرمي.

dock

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

doctor

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به, پزشك.

doctornado

: درجه دكتري, عنوان دكتري.

doctrina

: افراس, افراه, عقيده, اصول, حكمت, تعليم, گفته.

doctrinal

: تعليماتي, تعليمي, عقيده اي, مبني بر عقايد نظري.

doctrinario

: كسيكه نظريات واصول خود را بدون توجه به مقتضيات ميخواهد اجرا كند, اصولي.

documentaci n

: اراءه اسناد يا مدارك, توسل بمدارك واسناد, اثبات با مدرك.

documental

: مبني بر مدرك يا سند, سندي, مدركي, مستند, طول چيزي برحسب فوت, مقدار فيلم بفوت.

documentar

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن.

documento

: مدرك, سند, دستاويز, ملا ك, سنديت دادن, كاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق كاغذ, اوراق, روي كاغذ نوشتن, يادداشت كردن, با كاغذ پوشاندن.

dogmtico

: جزمي, متعصب, كوته فكر, خود راي, مستبد, خود سر.

doler

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه.

dolo

: بت, صنم, خداي دروغي, مجسمه, لا ف زن, دغل باز, سفسطه, وابسته به خدايان دروغي وبت ها, صنم, معبود.

dolor

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش, درد, رنج, زحمت, محنت, درد دادن, درد كشيدن.

dolor de cabeza

: سردرد, دردسر, خشخاش وحشي.

dolor de espalda

: كمردرد, پشت درد.

dolor de estmago

: دل درد, درد معده.

dolor de muelas

: دندان درد, درد دندان.

dolor de o dos

: درد گوش, گوش درد.

dolor de oreja

: درد گوش, گوش درد.

dolorido

: دردناك, محنت زا, ناراحت كننده, رنج اور, رنجور, زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

doloroso

: شديد, دردناك, تالم اور, اندوه اورد, دردناك, محنت زا, ناراحت كننده, رنج اور, رنجور, زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

doloso

: كلا ه بردار, گول زن, حيله گر, فريب اميز.

domable

: رام شدني, رام كردني.

domar

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

domesticado

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

domesticar

: رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

domicilio

: اقامتگاه, محل اقامت, مقر, خانه, مسكن, مسكن دادن.

dominante

: داراي برجستگي, متمايل به رياست مابي, ارباب منش, مقدم, پيشتاز, عمده, با استادي.

dominar

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي, فراگرفتن, اموختن, دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

domingo

: يكشنبه, مربوط به يكشنبه, تعطيل, يكشنبه را گذراندن.

dominio

: قلمرو, سلطه, تسلط, غلبه, استيلا, تفوق, تحكم, چيرگي, سلطنت, حكومت, ملك, قلمرو, قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

domstico

: خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه, خودماني, راحت واسوده, خانه دار.

don

: استعداد, گنجايش, شايستگي, لياقت, تمايل طبيعي, ميل ذاتي, استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري, بخشش, پيشكشي, پيشكش, نعمت, موهبت, استعداد, پيشكش كردن (به), بخشيدن (به), هديه دادن, داراي استعداد كردن, ره اورد, هديه, صداي شكستگي, صداي شلا ق, استعداد, حقه, طرح, ابتكار, زرنگي, مهارت, استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

donaci n

: دهش, اهداء.

donador

: دهنده.

donaire

: براز, ظرافت, لطافت, زيبايي, وقار, ريزه كاري, سليقه, توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

donante

: دهنده, بخشنده.

donar

: بخشيدن, هبه كردن, هديه دادن, اهداء كردن.

doncella

: كلفت, خادمه, خدمتكار, دوشيزه, دختر باكره, جديد.

donde

: كجا, هركجا, در كجا, كجا, در كدام محل, درچه موقعيتي, در كدام قسمت, از كجا, از چه منبعي, اينجا, درجايي كه.

donde esta?

: كجا, هركجا, در كجا, كجا, در كدام محل, درچه موقعيتي, در كدام قسمت, از كجا, از چه منبعي, اينجا, درجايي كه.

dondequiera

: هرجا, هركس, هركجا, هر جا, هرجاكه, هركجا كه, جايي كه, انجا كه.

dondequiera que

: هرجاكه, هركجا كه, جايي كه, انجا كه.

don't know

: نهان, خفا, خفيه, خفيه كاري, حركت دزدكي.

dorado

: مطلا, زراندود, طلا يي, اب طلا كاري, طلا يي, زرين, اعلا, درخشنده.

dorar

: زر اندود كردن, مطلا كردن, تذهيب كردن.

dormido

: خواب, خفته, خوابيده.

dormir

: خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.

dormitar

: چرت, چرت زدن , چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز, چرت زدن, چرت, خواب كوتاه, بيهوده وقت گذراندن.

dormitorio

: خوابگاه, اطاق خواب, خوابگاه, شبانه روزي (مثل سربازخانه, مدرسه وغيره).

dorso

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

dos

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم, دو, عدد دو.

dos puntos

: دونقطه يعني اين علا مت :, روده بزرگ, قولون, معاء غلا ظ, ستون روده.

dos veces

: دوبار, دوفعه, دومرتبه, دوبرابر.

dosis

: خوراك دوا يا شربت, مقدار دوا, دوا دادن.

dosis excesiva

: داروي بيش از حد لزوم, دواي زياد خوردن.

dotaci n

: اعطا, موهبت.

dotado

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

dotar

: وقف كردن, تخصيص دادن به, بكسي واگذار كردن, بخشيدن (به), اعطا كردن(به), دارا, چيزي راوقف كردن, وقف كردن, موهبت بخشيدن به.

dote

: جهيز, جهاز, جهيزيه, كابين, مهريه.

dragn

: اژدها, منظومه دراكو.

dram tico

: نمايشي, مهيج.

drama

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه.

dramaturgo

: نمايشنامه نويس, پيس نويس, نمايشنامه نويس.

drenar

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن, زير اب زدن, زير اب.

droga

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن.

droguera

: داروخانه, دوا فروشي.

drsena

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه.

ducha

: رگبار, درشت باران, دوش, باريدن, دوش گرفتن.

ducho

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست.

duda

: شك, ترديد, شبهه, گمان, دودلي, نامعلومي, شك داشتن, ترديد كردن, تامل, درنگ, دودلي.

dudar

: شك, ترديد, شبهه, گمان, دودلي, نامعلومي, شك داشتن, ترديد كردن, تامل كردن, مردد بودن, بي ميل بودن.

dudoso

: مشكوك, مثل ماهي, ماهي دار, مورد ترديد, مشكوك, بدگمان, ظنين, حاكي از بدگماني, مشكوك.

due a

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

duende

: خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده, ديو, جني, شيطان, روح پليد, اهريمن, جن, پري.

dueo

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك, دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن, مالك, دارنده.

dulce

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن, ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن, نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف, شيرين, خوش, مطبوع, نوشين, لقمه چرب ونرم, چيز عالي, خرده ريز.

dulce de chocolate

: غذايي كه از مخلوط شكلا ت وشير وقند درست شده باشد, سخن بي معني وبيهوده, جفنگ, نوعي رنگ قهوه اي, سرهم بندي كردن, فريفتن, اهسته حركت كردن, طفره رفتن, پنهان شدن.

dulces

: اب نبات, نبات, شيرين كردن, نباتي كردن.

duna

: ريگ روان, خاكريز ياتپه شني ساحل كه بادانها را جابجا ميكند, توده شن ساحلي, تل شني.

duod cimo

: دوازدهم, دوازدهمين, يكي از دوازده قسمت.

duplicado

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري, المثني, دو نسخه اي, تكراري, تكثيركردن.

duque

: دوك, لقب موروثي اعيان انگليس.

duquesa

: دوشس, بانوي دوك.

duracin

: مدت, طي, سختي, بقاء.

duradero

: ديرپاي, بادوام, ماندني, ثابت, پاينده, پايا, پايدار, ابدي, ثابت, ماندني, سير داءمي.

durante

: درمدت, هنگام, درجريان, در طي, براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه.

durante todo

: سراسر, تماما, از درون و بيرون, بكلي.

durar

: ادامه دادن, تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن, بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

durazno

: هلو, شفتالو, هرچيز شبيه هلو, چيز لذيذ, زن يا دختر زيبا, فاش كردن.

dureza

: سختي, دشواري, اشكال, سفتي, شدت.

duro

: خسته كننده, فرساينده, تنبيه كننده, سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه, تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم, چرم, بند چرمي, قيش, قيش چرمي, چرمي كردن, چرم گذاشتن به, شلا ق زدن, پي مانند, سفت, محكم, شق, با اسطقس, خشن, شديد, زمخت, بادوام, سخت, دشوار.

E

ebanista

: قفسه ساز, مبل ساز.

ebonita

: كاءوچو يا لا ستيك سياه و سخت.

ebullicin

: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن.

ec logo

: بوم شناس.

echar

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن, بالا انداختن, پرت كردن, انداختن, دستخوش اواج شدن, متلا طم شدن, پرتاب, تلا طم.

echar a perder

: غنيمت, يغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهي, از بين بردن, غارت كردن, ضايع كردن, فاسد كردن, فاسد شدن, پوسيده شدن, لوس كردن, رودادن.

echar al correo

: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار.

echar de menos

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

echar la culpa

: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش.

echar la siesta

: چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز, چرت, خواب سبك, چرت زدن, چرتي.

echar una mirada

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن.

echaz n

: كالا يي كه براي سبك كردن كشتي بدريا مي ريزند, كالا ي اب اورد.

eclctico

: گلچين كننده, از هر جا گزيننده, منتخبات.

eclesi stico

: كشيش, علم اداره ء كليساها, مربوط به كليسا, اجتماعي.

eclipsar

: گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن, تاريك كردن, مسلط شدن بر, تحت الشعاع قرار دادن, سايه افكندن بر.

eclipse

: افت, سقوط, زوال, انحطاط, ريزش, بارش, گرفتگي, گرفت, كسوف يا خسوف, تحت الشعاع قرار دادن.

eco

: طنين, پژواك.

ecologa

: علم عادت وطرز زندگي موجودات و نسبت انها با محيط, بوم شناسي.

ecologia

: علم عادت وطرز زندگي موجودات و نسبت انها با محيط, بوم شناسي.

econ mico

: ارزان, جنس پست, كم ارزش, پست, اقتصادي, خانه دار, صرفه جو, مقتصد.

economa

: علم اقتصاد, اقتصاديات, اقتصاد.

econom'ia

: اقتصاد.

economica

: علم اقتصاد, اقتصاديات.

economisr

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن.

economista

: متخصص اقتصاد.

economizar

: صرفه جويي كردن, رعايت اقتصاد كردن, پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا, نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.

ecuaci n

: معادله.

ecuador

: خط استوا, دايره استوا, ناحيه استوايي.

ecuatorial

: استوايي.

ecuestre

: مربوط به اسب سواري, اسب سوار, چابك سوار.

ecumnico

: جهاني, مربوط به سرتاسر جهان (مخصوصا در مورد كليساها گفته ميشود), عام.

eczema

: اگزما, سودا.

edad

: عمر, سن, پيري, سن بلوغ, رشد(با of), دوره, عصر.(.vi .vt): پيرشدن, پيرنماكردن, كهنه شدن(شراب).

edema

: ورم, اماس, خيز.

edici n

: چاپ, ويرايش, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

edicto

: فرمان, حكم, قانون.

edificar

: ساختن, بناكردن, درست كردن, ساختن, ساخت, عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن, تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن, زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

edificio

: ساختمان, بنا, ساختمان, عمارت.

editar

: ويراستن.

editor

: ويراستار, ويرايشگر, ناشر.

editorial

: سرمقاله.

edredn

: لحاف, بالا پوش, مثل لحاف دوختن.

educaci n

: اموزش و پرورش.

educado

: تحصيل كرده, فرهيخته.

educador

: معلم, مربي, فرهيختار.

educar

: فرهيختن, تربيت كردن, دانش اموختن, تعليم دادن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

educr

: فرهيختن, تربيت كردن, دانش اموختن, تعليم دادن.

ef mero

: زود گذر.

efectivo

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد, موثر, قابل اجرا, پول, اسكناس, سكه, مسكوك, ثروت.

efecto

: نتيجه, نتيجه منطقي, اثر, برامد, دست اورد, پي امد, اثر, نتيجه, اجراكردن.

efectuar

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر), اثر, نتيجه, اجراكردن, الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ايفاء كردن, اجراء كردن تكميل كردن.

efervescencia

: جوش, گاز (نوشيدنيها), طراوت و شادي, صداي فش فش, گاز مشروبات, چابگي, سرزندگي, هيجان داشتن, گاز داشتن.

efervescente

: گازدار.

eficacia

: اثر, تاثير, سودمندي, درجه تاثير.

eficaz

: موثر, قابل اجرا, انجام شدني, موثر, موثر, بهره ور, موثر, كارامد.

eficiencia

: بازده, بهره وري, راندمان.

eficiente

: بهره ور, موثر, كارامد.

efigie

: تمثال, صورت, پيكر, تمثال تهيه كردن, پيكرك, سر, كله, راس, عدد, نوك, ابتداء, انتها, دماغه, دهانه, رءيس, سالا ر, عنوان, موضوع, منتها درجه, موي سر, فهم, خط سر, فرق, سرصفحه, سرستون, سر درخت, اصلي, عمده, مهم, : سرگذاشتن به, داراي سركردن, رياست داشتن بر, رهبري كردن, دربالا واقع شدن

egipcaco

: مصري.

egipto

: كشور مصر.

ego

: ضمير, نفس, خود.

ego sta

: خودپرست, خودپسند, خود پرست, خود خواه.

egoc ntrico

: خودپسندي, خود بين, خودمدار.

egosmo

: خودپرستي, منت, خودستاني, خود بيني, خودپسندي.

eje

: محور, قطب, محور تقارن, مهره اسه, محور, چرخ, ميله, اسه, توپي چرخ, مركز, قطب, مركز فعاليت.

ejecucin

: اجرا, اجرا, نمايش, ايفا, كاربرجسته, شاهكار.

ejecutable

: قابل اجراء.

ejecutar

: اجرا كردن, اداره كردن, قانوني كردن, نواختن, نمايش دادن, اعدام كردن, انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن.

ejecutivo

: اجرايي, مجري.

ejecutor

: مجري, مامور اجرا, وصي, قيم.

ejemplar

: رونوشت, نسخه, نسخه برداري, نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن, شايان تقليد, ستوده, نمونه وسرمشق.

ejemplificar

: بامثال فهمانيدن, بانمونه نشان دادن, توضيح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور كردن, اراستن, مزين شدن.

ejemplo

: نمونه, مثال, مثل, سرمشق, عبرت, مسلله, بامثال و نمونه نشان دادن, مثال, تصوير, بعنوان مثال ذكر كردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله.

ejercer

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن, اعمال كردن, بكاربردن, اجرا كردن, نشان دادن, گردانيدن, اداره كردن, خوب بكار بردن.

ejercicio

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن, مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

ejercitar

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن.

ejercito

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعيت, صف.

ejrcito

: ارتش, لشگر, سپاه, گروه, دسته, جمعيت, صف.

el

: حرف تعريف براي چيز يا شخص معيني.

el da laborable

: روز كار, ايام كار اداري, ساعات كار اداري.

el esta

: هاس هع,.= ءس هع

el m s

: بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

el papa

: پاپ پيشواي كاتوليكها, خليفه اعظم.

el ptico

: بيضي, افتاده, محذوف.

elaboraci n

: پيچيدگي, جزءيات.

elaborar

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن, پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

elasticidad

: قابليت ارتجاعي.

elctrico

: الكتريكي, برقي, كهربايي, برق دهنده.

elecci n

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب, راي دادن, انتخاب, انتخاب نماينده, گزينش, چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان خلا ل گوش ,هرنوع الت نوك تيز, گزين, انتخاب, گزينش

electivo

: انتخابي, انتصابي, گزينشي, انتخابي.

electorado

: گزينگرگان, هيلت انتخاب كنندگان, حوزه انتخابيه.

electoral

: گزينگر.

electr nico

: الكترونيكي.

electricidad

: برق, نيروي كهربايي.

electricista

: متخصص برق, مكانيك برق.

electrificaci n

: برق رساني.

electrificar

: تحت تاثير برق قرار دادن, برق زده كردن, الكتريكي كردن, به هيجان اوردن.

electrnicos

: شاخه اي از علم فيزيك كه درباره صدور وحركت و تاثيرات الكترون درخلا و گازهاو همچنين استفاده از دستگاههاي الكتروني بحث ميكند.

electrocucin

: كشتن يا مرگ دراثر برق.

electrocutar

: بابرق كشتن, مردن در اثر برق.

electrodo

: قطب مغناطيسي, قطب الكتريكي, الكترود.

electrol tico

: الكتروليتي.

electromagntico

: وابسته به نيروي مغناطيسي برق.

electron

: الكترون.

electrost tico

: الكترواستاتيكي.

elefante

: پيل, فيل.

elega

: مرثيه, سوگ شعر.

elegancia

: براز, ظرافت, لطافت, زيبايي, وقار, ريزه كاري, سليقه.

elegante

: شيك, مد, باب روز, زيبا, زيبا, با سليقه, پربراز, برازنده, شيك, مدروز, خوش سليقه, زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

elegible

: قابل انتخاب, واجد شرايط, مطلوب.

elegir

: گزيدن, انتخاب كردن, خواستن, پسنديدن, برگزيدن, انتخاب كردن, برگزيده منتخب, در صورت نوشتن, نام نويسي كردن (در هيلت منصفه), گزيدن, انتخاب كردن.

elemental

: ابتدايي, مقدماتي, ابتدايي, مقدماتي, نخستين, عمده, اصلي.

elemento

: جسم بسيط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محيط طبيعي, اخشيج, عامل.

elevaci n

: بلندي, جاي بلند وبرامدگي, ترفيع.

elevado

: فراز, بلند, مرتفع, عالي, جاي مرتفع, بلند پايه, متعال, رشيد, زياد, وافر گران, گزاف, خشمگينانه, خشن, متكبر, متكبرانه, تند زياد, باصداي زير, باصداي بلند, بو گرفته, اندكي فاسد, ارجمند, رفيع, عالي, بلند, بزرگ, بلند پايه, مغرورانه.

elevar

: بلند كردن, بالا بردن, ترفيع دادن, عالي كردن, نشاط دادن, افراشتن.

elevarse

: فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

eliminacin

: دسترس, دراختيار, مصرف, درمعرض گذاري, زدودگي, رفع.

eliminar

: زدودن, رفع كردن.

elipse

: بيضي, شلجمي, تخم مرغي, حذف, ادغام.

elixir

: اكسير, كيميا.

ella

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, ان, ان چيز, ان جانور, ان كودك, او (ضمير سوم شخص مرد), او, ان دختر يا زن, جانور ماده.

ella misma

: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را, خودش (خود ان چيز, خود ان جانور), خود.

ellas

: ايشان را, بايشان, بانها, انها, ايشان, انان.

ellas mismas

: خودشان, خودشانرا.

ello

: ان, ان چيز, ان جانور, ان كودك, او (ضمير سوم شخص مرد).

ellos

: ايشان را, بايشان, بانها, انها, ايشان, انان.

ellos mismos

: خودشان, خودشانرا.

elocuencia

: شيوايي, فصاحت, سخنوري, علم فصاحت, علم بيان.

elogiar

: ستايش كردن, تمجيد كردن, مدح كردن, ستايش.

elogio

: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن, ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

elongacin

: كشيدگي, دراز شدگي.

elstico

: كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان.

elucidar

: روشن كردن, توضيح دادن, شفاف, روشن, توضيح دادن, روشن كردن, باتوضيح روشن كردن, شرح دادن

eludir

: دوري كردن از, احتراز كردن, اجتناب كردن, طفره رفتن از, الغاء كردن, موقوف كردن.

emanaci n

: تجلي, نشله.

emanar

: ناشي شدن, سرچشمه گرفتن, بيرون امدن, جاري شدن, تجلي كردن, جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن.

emancipacin

: ازادي, رهايي, رستگاري, رهاسازي, تخليص.

emancipar

: ازقيد رها كردن, از زير سلطه خارج كردن, ازاد, مستقل, ميداني, ازاد كردن, رها كردن, تجزيه كردن.

embajada

: سفارت كبري, ايلچي گري, سفارت خانه.

embajador

: سفير, ايلچي, پيك, مامور رسمي يك دولت, مامور سري, فرستاده, فرستاده, مامور, نماينده, ايلچي, مامور سياسي, سخن اخر, شعر ختامي, پيغام اور, پيك, فرستاده, رسول.

embalaje

: بار بندي, عدل بندي, بسته بندي, هر ماده مورد كاربرد دربسته بندي.

embalar

: كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

embalsamar

: موميايي كردن, با عطر و روغن تدهين كردن.

embalse

: مخزن, اب انبار, ذخيره, مخزن اب.

embarazo

: ابستني, بارداري.

embarazoso

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه.

embarcaci n

: كشتي كوچك, قايق, كرجي, هرچيزي شبيه قايق, قايق راني كردن, پيشه, هنر, صنعت, مهارت, نيرنگ, سواركشتي شدن, اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

embarcar

: دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن, گرفتار كردن, گير انداختن, وارد كردن, گرفتارشدن, در گير كردن يا شدن.

embarcarse

: تخته, تابلو, دركشتي سوار كردن, دركشتي گذاشتن, عازم شدن, شروع كردن.

embargable

: قابل بهم پيوستن يا ضميمه كردن.

embargar

: ضبط كردن, توقيف كردن, مصادره كردن, توقيف كردن, ضبط كردن, نگه داشتن, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

embargo

: ممنوعيت, تحريم, مانع, محظور.

embargue

: ممنوعيت, تحريم, مانع, محظور.

embarque

: حمل, محموله, كالا ي حمل شده باكشتي.

embarrancar

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي.

embellecer

: زيباكردن, ارايش دادن, قشنگ شدن, فريبا نمودن, طلسم كردن, پر زرق و برق كردن.

embestir

: حمله كردن, هجوم اوردن بر, افند, تك, تكش, تاخت, حمله كردن بر, مبادرت كردن به,تاخت كردن, با گفتار ونوشتجات بديگري حمله كردن, حمله, تاخت و تاز, يورش, اصابت يا نزول ناخوشي.

emblema

: نشان, نشانه, علا مت, شعار, تمثيل, با علا يم نشان دادن.

embolia

: انسداد جريان خون, بستگي راه رگ.

emborronar

: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي

emboscada

: كمين, كينگاه, دام, سربازاني كه دركمين نشسته اند, پناه گاه, مخفي گاه سربازان براي حمله, كمين كردن, در كمين نشستن.

emboscar

: كمين, كينگاه, دام, سربازاني كه دركمين نشسته اند, پناه گاه, مخفي گاه سربازان براي حمله, كمين كردن, در كمين نشستن.

embotado

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن , كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن.

embragar

: جفت, جفت كردن, جفت شدن, وصل كردن.

embrague

: كلا ج.

embriagar

: مست كردن, كيف دادن, سرخوش كردن.

embriaguez

: مستي, كيف.

embridar

: افسار, عنان, قيد, دهه كردن, جلوگيري كردن از, رام كردن, كنترل كردن.

embrin

: جنين, رويان, گياهك تخم, مرحله بدوي.

embrionario

: روياني, جنيني, نارس, اوليه.

embrollar

: مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, كيك كوچك شبيه حلقه, درهم اميختگي, شلوغي, تكان تكان خوردن, سواري كردن, گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي.

embrollo

: پيچيدگي, بغرنجي, تودرتويي, ريزه كاري, گيج كردن, خراب كردن, درهم وبرهم كردن, گيجي, تيرگي.

embromar

: بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن, سوزن, سوزن سرنگ و گرامافون و غيره, سوزن دوزي كردن, با سوزن تزريق كردن, طعنه زدن, اذيت كردن, دم باريك ابزاري با نوك تيز و باريك, ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.

embrujamiento

: فريفتگي, سحر, افسون.

embrujar

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن.

embrutecer

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن.

embudo

: قيف, دودكش, بادگير, شكل قيفي داشتن, باريك شدن, عضو يا اندام قيفي شكل.

embuste

: دروغ, كذب, سخن دروغ, دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن, خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي.

embustero

: ادم متقلب وفريبنده, فريب, گول, فريب دادن, خدعه كردن, گول زدن, جر زدن, دروغگو, كذاب, كاذب.

embutido escocs

: عجوزه وار, بطور ناهنجار, كريه.

emergencia

: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس.

emigraci n

: مهاجرت, كوچ.

emigrante

: مهاجر, كوچ كننده, وابسته به مهاجرت, مهاجرت كننده, جابجا شونده.

emigrar

: مهاجرت كردن, بكشور ديگر رفتن, كوچيدن, كوچ كردن, مهاجرت كردن.

emigrarse

: مهاجرت كردن, بكشور ديگر رفتن.

eminente

: برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هويدا, برجسته, قلنبه, واريز نشده.

emisario

: مامور سري, فرستاده.

emisin

: انتشار سهام دولتي و اوراق قرضه و اسكناس, نشر, بيرون دادن, صدور, خروج(طب)دفع مايعات, صدور, انتشار, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

emisor

: انتقال دهنده, منتقل كننده, فرستنده, فرا فرست.

emitir

: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع, منتشر كردن, اشاعه دادن, رساندن, پخش كردن (از راديو), سخن پراكني, بيرون دادن, خارج كردن, بيرون ريختن, انتشار نور منتشركردن, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

emoci n

: احساسات, هيجانات, شور, هيجاني.

emoliente

: نرم كننده, ملين, لينت اور.

emolumento

: درامد, مواجب, مداخل, معونت, حقوق, مقرري.

empaar

: لكه, تيرگي, منظره مه الود, لك كردن, تيره كردن, محو كردن, نامشخص بنظر امدن, تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم, مه, تيرگي, ابهام, تيره كردن, مه گرفتن, مه الود بودن, مه, غبار, تاري چشم, ابهام, مه گرفتن, بخار, دمه, بخار اب, بخار دادن, بخار كردن.

empacar

: عدل, لنگه, تا, تاچه, مصيبت, بلا, رنج, محنت, رقصيدن, كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن, پيچيدن, قنداق كردن, پوشانيدن, لفافه دار كردن, پنهان كردن, بسته بندي كردن, پتو, خفا, پنهانسازي.

empacho

: خجالت.

empalagoso

: فراوان, مفصل, فربه, شهواني, تهوع اور, زننده, اغراق اميز, غليظ, زياد, زشت, پليد, حالت تهوع نسبت به غذاي بد مزه, كسل كننده, بطور زننده احساساتي.

empalar

: چهار ميل كردن, بر چوب اويختن, سوراخ كردن, احاطه كردن, محدود كردن, ميله كشيدن.

empalmar

: برابربودن, بهم مربوط بودن, مانند يا مشابه بودن , مكاتبه كردن, رابطه داشتن.

empalme

: نقطه اتصال, اتصال, برخوردگاه.

empanar

: نان, قوت, نان زدن به.

empapar

: اشباع كردن, خيساندن, خيس خوردن, رسوخ كردن, بوسيله مايع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خيساندن, خيس خوري, غوطه, غوطه وري, غسل.

empapelado

: كاغذ ديواري, با كاغذ ديواري تزءين كردن.

empaquetadura

: بادبان بند, شراع بند, واشر چرمي, درزبند, درز گرفتن, لا يي گذاشتن.

empaquetar

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن, كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن, بسته, عدل بندي, قوطي, بسته بندي كردن.

emparedado

: ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن.

emparentado

: مربوط, وابسته.

empaste

: پركردن, پرشدگي (دندان), هرچيزيكه با ان چيزيرا پركنند, لفاف.

empat a

: يكدلي, انتقال فكر, تلقين.

empe arse

: تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.

empear

: پياده شطرنج, گرو, گروگان, وثيقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

empederna

: سخت كردن, سفت كردن, پينه خورده كردن, بي حس كردن, پوست كلفت كردن.

empellar

: نشاندن, فشار دادن, هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پيش بردن, پرتاب كردن, كشيدن(شمشير), پرتاب شدن.

empeo

: تعيين, عزم, تصميم, قصد, تلا ش, كوشش, سعي, جد و جهد, سعي بليغ, تلا ش كردن, كوشيدن.

empeque ecer

: كسي را كوچك كردن, تحقير نمودن, كم ارزش كردن.

emperador

: امپراتور, فرمانفرما.

emperadora

: زن امپراتور, ملكه, امپراتريس, شهبانو.

emperatriz

: زن امپراتور, ملكه, امپراتريس, شهبانو.

empezar

: اغاز كردن, اغاز نهادن, شروع كردن, اغاز شدن, اغاز كردن, شروع كردن, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

empinado

: سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).

empleado

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه, مستخدم, كارگر, مستخدم زن, كارمند, افسر, صاحب منصب, مامور, متصدي, افسر معين كردن, فرماندهي كردن, فرمان دادن.

empleado para diversas tareas

: شخص اماده بخدمت, نوكر.

empleador

: كارفرما, استخدام كننده.

emplear

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن, استعمال كردن, بكار گماشتن, استخدام كردن, مشغول كردن, بكار گرفتن, شغل, بكارگماشتن, گرفتن, استخدام كردن, نامزدكردن, متعهد كردن, از پيش سفارش دادن, مجذوب كردن, درهم انداختن, گيردادن, گروگذاشتن, گرودادن, ضامن كردن, عهد كردن, قول دادن, كرايه, اجاره, مزد, اجرت, كرايه كردن, اجيركردن, كرايه دادن (گاهي با out), مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

empleo

: بكارگيري, كارگماري, استخدام, كار, امر, سمت, شغل, ايوب, مقاطعه كاري كردن, دلا لي كردن.

emplumar

: پر, پروبال, باپر پوشاندن, باپراراستن, بال دادن.

empobrecer

: فقير كردن, بي نيرو كردن, بي قوت كردن, بي خاصيت كردن.

empobrecimiento

: بينواسازي, بينوايي.

empollar

: پركردن, چپاندن, خودرا براي امتحان اماده كردن, باشتاب ياد گرفتن, دريچه, روزنه, نصفه در, روي تخم نشستن (مرغ), انديشيدن, پختن, ايجاد كردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بيرون امدن, جوجه گير ي, درامد, نتيجه, خط انداختن, هاشور زدن.

emporio

: بازار بزرگ, جاي بازرگاني, مركز فروش.

empotrar

: جاسازي كردن.

emprendedor

: ماجراجويانه, با بي پروايي, جسورانه, پر سرگذشت, پرماجرا, پرحادثه, دلير, مخاطره طلب, حادثه جو.

emprender

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

empresa

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت , شركت, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, عمل تهوراميز, امرخطير, اقدام مهم,, سرمايه گذاري, تشكيلا ت اقتصادي, مبادرت بكاري كردن, اقدام كردن, شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, صنعت, صناعت, پيشه و هنر, ابتكار, مجاهدت, كسيكه كفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد,مقاطعه كاركفن ودفن, متعهد, كسيكه طرح ياكاري رابعهده ميگيرد, جواب گو, مسلول, كارگير.

empresario

: كارفرما, استخدام كننده, كارگشا, مقدم كمپاني, موسس شركت, پيش قدم درتاسيس, مدير اماكن تفريحي و نمايشي, مدير اپرا, مديريا راهنماي اپرا و كنسرت.

emprico

: تجربي.

empuadura

: چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به, دسته, قبضه, دسته شمشير.

empuj n

: نشاندن, فشار دادن.

empujar

: هل دادن, فشار دادن, تكان دادن, بزور وادار كردن, پيش بردن, فريفتن, گول زدن, تكان, شتاب, عجله, فشار, زور, تنه, هل, تكان, تنه زدن, فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, نشاندن, فشار دادن, هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پيش بردن, پرتاب كردن, كشيدن(شمشير), پرتاب شدن, فرو كردن, انداختن, پرتاب كردن, چپاندن, سوراخ كردن,رخنه كردن در, بزور بازكردن, نيرو, فشار موتور, نيروي پرتاب, زور, فشار.

empuje

: نشاندن, فشار دادن, هل, پرتاب, تنه, هل دادن, تنه زدن, با زور پيش بردن, پرتاب كردن, كشيدن(شمشير), پرتاب شدن.

emulaci n

: تقليد.

emular

: هم چشمي كردن با, رقابت كردن با, برابري جستن با, پهلو زدن, هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

emulsionar

: بشكل ذرات ريز و پايدار دراوردن (جسمي در محلولي), بحالت تعليق دراوردن.

en sta

: اينجا, در اينجا, در اين موقع, اكنون, در اين باره, بدينسو, حاضر.

en

: بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, در, توي, لاي, هنگامه, در موقع, درون, دروني, مياني, داراي, شامل, دم دست, رسيده, امده, به طرف, نزديك ساحل, با امتياز, در ميان گذاشتن, جمع كردن, درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي, توي, اندر, در ميان, در ظرف, به, بسوي, بطرف, نسبت به, مقارن, وصل, روشن, برقرار, بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است, روي, بر, بر روي, فوق, بر فراز, بمحض, بمجرد, در داخل, توي, در توي, در حدود, مطابق, باندازه, در ظرف, در مدت, در حصار.

en alguna parte

: يك جايي, دريك محلي, درمكاني.

en alto

: بالا سري, هوايي.

en breve

: بزودي, زود, عنقريب, قريبا, طولي نكشيد.

en cama

: در بستر, در رختخواب.

en cambio

: در عوض.

en comn

: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.

en cuanto a

: درباره, درباب.

en donde sea

: هركجا, هر جا.

en efecto

: واقعا, بالفعل, عملا, در حقيقت, براستي, راستي, حقيقتا, واقعا, هر اينه, در واقع, همانا, في الواقع, اره راستي, واقعا, راستي, صادقانه, باشرافت, موافق باحقايق, بدرستي, بطور قانوني, بخوبي.

en el extranjero

: پهن, گسترش يافته, وسيع, خارج, بيرون, خارج از كشور, بيگانه, ممالك بيگانه.

en el fondo

: طبقه پايين, واقع در طبقه زير.

en el or la extranjaro

: پهن, گسترش يافته, وسيع, خارج, بيرون, خارج از كشور, بيگانه, ممالك بيگانه.

en medio de

: درميان, وسط, ميان, درميان, درزمره ء, ازجمله.

en ninguna parte

: هيچ جا, هيچ كجا, در هيچ مكان.

en otra parte

: درجاي ديگر, بجاي ديگر, نقطه ديگر.

en parte

: چندي, يك چند, تاحدي, نسبتا, دريك جزء, تايك اندازه.

en particular

: ويژه, مخصوص, خاص, استثنايي, مخصوصا.

en pedazos

: جدا, سوا, دونيم, دوقسمتي.

en popa

: عقب, پشت, بطرف عقب.

en punto

: درست, عينا, كاملا, بدرستي, بكلي, يكسره, چنين است.

en quiebra

: ورشكسته, ورشكست كردن و شدن.

en realidad

: واقعا, بالفعل, عملا, در حقيقت, واقعا, راستي.

en seguida

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا, بزودي, عنقريب, لزوما, حتما, انا, فعلا.

en tal caso

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتي, متعلق بان زمان.

en tierra

: دركنار, درساحل, بكنار, بطرف ساحل.

en todas partes

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

en todo caso

: در هرصورت, بهرحال.

en torno

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد.

en torno de

: گرداگرد, دور, پيرامون, دراطراف, درحوالي, در هر سو, در نزديكي.

en total

: روي هم رفته, از همه جهت, يكسره, تماما, همگي, مجموع, كاملا, منصفا.

en vida

: زنده, در قيد حيات, روشن, سرزنده, سرشار, حساس.

en voz alta

: بلند, باصداي بلند.

enajenacin

: انتقال مالكيت, بيگانگي, بيزاري.

enajenar

: انتقال دادن, بيگانه كردن, منحرف كردن, دلسرد كردن, بيگانه كردن, دوركردن.

enaltecer

: بلند كردن, متعال كردن, تجليل كردن, تمجيدكردن, بلندكردن, ارتقاء دادن, اغراق گفتن, ستودن, ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

enamorar

: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, شيفته كردن, شيفتن, اظهار عشق كردن با, عشقبازي كردن با, خواستگاري كردن, جلب لطف كردن.

enano

: كوتوله, قدكوتاه, كوتوله شدن, كوتاه جلوه دادن, ادم بسيار قد كوتاه, ريز اندام, ريزه.

enc a

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

encabezamiento

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن.

encadenado

: زنجيره اي, زنجيره اي كردن.

encadenar

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

encadener

: زنجير, كند وزنجيز, حلقه, رشته, سلسله. (vi.vt): زنجيركردن.

encajar

: درقفس يا جعبه گذاردن, روكش كردن, جا زدن, چيزي را بجاي ديگري جا زدن, جيب بري كردن, بقالب زدن (چيز تقلبي), متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن, سوراخ تور پشه بند, سوراخ, چشمه, شبكه, تور مانند يا مشبك كردن, : بدام انداختن, گير انداختن, شبكه ساختن, تورساختن, جور شدن, درهم گيرافتادن (مثل دنده هاي ماشين).

encaje

: پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

encanta

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

encantado

: محظوظ.

encantador

: شايان ستايش, قابل پرستش, جذاب, دلربا, افسونگر, فريبنده, فريبا, فريبنده, مليح, دلربا, فريبنده, طلسم اميز, مسحور كننده.

encantar

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن, افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن, خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن, افسون كردن, سحر كردن, جادو كردن, مسحور شدن, فريفتن, بدام عشق انداختن, درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن, مجذوب كردن, شيدا كردن, دلربايي كردن, شيفتن, افسون كردن, مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

encanto

: بطمع انداختن, تطميع كردن, شيفتن, درخواست, التماس, جذبه, استيناف, كشش, جذب, جاذبه, كشندگي, شيفتگي, اسارت, افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن, طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق, هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

encapotar

: ردا, عبا, جبه, خرقه, پنهان كردن, درلفافه پيچيدن, اخم كردن, روي درهم كشيدن, اخم.

encarar

: روبرو شدن با, مواجهه دادن, صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

encarcelacin

: حبس بودن.

encarcelamiento

: حبس, زنداني شدن.

encarcelar

: بزندان افكندن, نگهداشتن, در زندان نهادن, زنداني كردن, حبس كردن, حبس, زندان, محبس, حبس كردن.

encargarse de

: تعهد كردن, متعهد شدن, عهده دار شدن, بعهده گرفتن, قول دادن, متقبل شدن, تقبل كردن.

encargo

: گمارش.

encari ar

: گران كردن, عزيز كردن.

encarna

: داراي شخصيت كردن, شخصيت دادن به, رل ديگري بازي كردن.

encarnacin

: تجسم, صورت خارجي.

encarnizar

: وحشي يا حيوان صفت كردن, وحشي شدن.

encauzar

: شياردار كردن, دريا, كندن (مجرا يا راه), هرگونه نقل وانتقال چيز يا انديشه ونظر و غيره, ترعه, مجرا, خط مشي, قيف, دودكش, بادگير, شكل قيفي داشتن, باريك شدن, عضو يا اندام قيفي شكل.

encendedor

: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.

encender

: اتش زدن, روشن كردن, گيراندن, اتش گرفتن, مشتعل شدن, روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر, خاكستر كردن, سوزاندن, با اتش سوختن, روشن شدن, گرفتن, برافروختن, فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن.

encendido

: سوزش, احتراق, اتش گيري, اشتعال, هيجان.

encerrar

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دورچيزي گشتن, دربرداشتن, درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

enchilada

: كيك ذرت محتوي گوشت و گوجه فرهنگي وادويه.

enchufar

: بستن, وصل كردن.

enchufe

: دو شاخه, حفره, جا, خانه, كاسه, گوده, حدقه, جاي شمع (درشمعدان), سرپيچ, كاسه چشم, در حدقه ياسرپيچ قرار دادن.

enciclopdico

: جامع, دايره المعارفي.

enciclopedia

: دايره المعارف, دايره العلوم, دانش جنگ.

encima

: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق.

encima de

: در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق, بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

enclavar

: ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

enclave

: ناحيه اي كه كشور بيگانه دور انرا گرفته باشد, ناحيه ايكه حكومت كشورهاي بيگانه انرا كاملا احاطه كرده باشد, تحت محاصره.

enclenque

: نازك, سست, نحيف, شكننده, زودگذر, سست در برابر وسوسه شيطاني, گول خور, بي مايه.

encoger

: چروك شدن, جمع شدن, كوچك شدن, عقب كشيدن, اب رفتن (پارچه), شانه خالي كردن از.

encogerse

: چروك شدن, جمع شدن, كوچك شدن, عقب كشيدن, اب رفتن (پارچه), شانه خالي كردن از.

encomendar

: سپردن, واگذاركردن, بامانت سپردن.

encontrar

: رويارويي, روياروي شدن, برخورد, روبروشدن, مواجه شدن با, مصادف شدن با, دست بگريبان شدن با, مواجهه, تصادف, پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش, مكان يابي كردن, قرار دادن, تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن.

encontrarse con

: رويارويي, روياروي شدن, برخورد, روبروشدن, مواجه شدن با, مصادف شدن با, دست بگريبان شدن با, مواجهه, تصادف, تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

encorvado

: علف نيزار, علف بوريا, علف شبيه ني, سرازيري, سربالا يي, نشيب, خميدگي, خم, خم شده, منحني.

encorvar

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, خم كردن, پيچ دادن, سيم نرم خم شو.

encorvarse

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

encrucijada

: دوراهي, محل تقاطع, عبور, نقطه اتصال, اتصال, برخوردگاه.

encuadernacin

: انقياد, جلد.

encuadernador

: اهرم جعبه ماكو, الياف پشم كه بهم پيوسته ونخ پشم را تشكيل ميدهد, شكم بند زنان (پس از وضع حمل), رسيد بيعانه, صاحف, بند.

encuentro

: رويارويي, روياروي شدن, برخورد, روبروشدن, مواجه شدن با, مصادف شدن با, دست بگريبان شدن با, مواجهه, تصادف, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش.

encuerado

: زبر, خشن, ناصاف, ناهموار, ژنده, كهنه.

encuesta

: تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار, تحقيق, رسيدگي, راي جويي, پهنه, راي, اخذ راي دسته جمعي, تعداد اراء اخذ اراء (معمولا بصورت جمع), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, مراجعه به اراء عمومي, راي دادن يا اوردن, راس كلا ه, پيمايش, زمينه يابي, بازديد كردن, مميزي كردن, مساحي كردن, پيمودن, بررسي كردن, بازديد, مميزي, براورد, نقشه برداري, بررسي, مطالعه مجمل, برديد.

encurtido

: ترشي, سركه, خيارترشي, وضعيت دشوار, ترشي انداختن.

end mico

: مختص يك ديار, بومي, بيماري همه گيربومي, مخصوص اب و هواي يك شهر يا يك كشور.

endeble

: ضغيف, كم زور, ناتوان, عاجز, سست, نحيف.

endecha

: نوحه, سرود عزا, نوحه سرايي, سرود عزا سرودن.

enderezarse

: راست كردن, درست كردن, مرتب كردن.

endeudado

: مديون, مرهون, زير بار منت, بدهكار, مديون, مرهون, رهين منت, ممنون.

endosar

: پشت نويس كردن, ظهرنويسي كردن, درپشت سندنوشتن, امضا كردن, صحه گذاردن, نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

endoso

: ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد, امضاء, دستينه, صحه, توشيح, امضاء كردن.

endrino

: سورتمه, غلتك, چكش اهنگري, پتك, پتك زدن, سورتمه راندن, درشكه سورتمه, سورتمه راندن.

endulzar

: شيرين كردن, شيرين شدن, ملا يم كردن.

endurecer

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن, سخت كردن, تبديل به جسم جامد كردن, مشكل كردن, سخت شدن, ماسيدن, با قشر و پوست پوشاندن, داراي پوشش سخت كردن, قشر تشكيل دادن, .

enebro

: پيرو, سرو كوهي.

eneldo

: شود, شويد, عطرملا يم.

enemigo

: دشمن, عدو, خصم, دشمن كردن, دشمن, عدو, مخالف, ضد, منافي, مضر, حريف, دشمن, خصومت اميز, متخاصم, ضد.

enemistarse con

: مخالف كردن, دشمن كردن.

energ a

: انرژي, قدرت, توان, برق, مزه, رغبت, ميل, خوشمزه كردن.

energia

: انرژي.

energizar

: نيرودادن, قوت دادن(به) تشجيع كردن.

energtico

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي.

enero

: ژانويه, اولين ماه سال مسيحي.

enfadado

: اوقات تلخ, رنجيده, خشمناك, دردناك, قرمز شده, ورم كرده, دژم, براشفته, صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن.

enfadar

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, .=عمالفنء , ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگين كردن.

enfatizar

: باقوت تلفظ كردن, تاييد كردن (در), اهميت دادن, نيرو دادن به.

enfermedad

: بيماري مزمن, درد, ناراحتي, ناخوشي, مرض, علت, دچارعلت كردن, مرض, ناخوشي, بيماري, كسالت, شرارت, بدي, ناخوشي, فاسد شدگي, بيماري, مرض.

enfermer a

: درمانگاه يا بيمارستان كوچك, درمانگاه, اسايشگاه.

enfermera

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

enfermizo

: غلط, ناسالم, ناخوش, نادرست, ناصحيح.

enfermo

: ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناك, ناشي, مشكل, سخت,بيمار, بد, زيان اور, ببدي, بطور ناقص, از روي بدخواهي و شرارت, غير دوستانه, زيان, ناخوش, بيمار, ناساز, ناتندرست, مريض, مريض شدن, كيش كردن, جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده, برانگيختن.

enfisema

: نفخ, اتساع و بزرگي عضوي در اثر گاز يا هوا, باد(درعضوي از بدن), امفيزم.

enfocar

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن, رنگي كه براي زيبايي پوست بكار ميرود, نما, كتانجك, خس دريايي, سرخاب ماليدن.

enfoque

: مشي, نزديك شدن.

enfrentarse con

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

enfrente de

: علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.

enfriar

: سردكردن, خنك شدن, سرما, خنكي, چايمان, مايه دلسردي, نااميد, مايوس, خنك, خنك كردن.

enftico

: موكد, تاكيد شده, باقوت تلفظ شده.

enfurecer

: خشمگين كردن, عصباني كردن, اتشي كردن, بسيار خشمگين كردن, ديوانه كردن, عصباني كردن, ديوانه شدن.

enga o

: فريب, حيله, خدعه, حيله, مكر, دستان و تزوير, تلبيس, روباه صفتي, خيانت, دورويي, شوخي فريب اميز, گول زدن, دست انداختن, حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.

engaar

: فريب خوردن, گول زدن, اغفال كردن, توپ زدن, حريف را از ميدان دركردن, توپ, قمپز, چاخان, سراشيب, پرتگاه, ادم متقلب وفريبنده, فريب, گول, فريب دادن, خدعه كردن, گول زدن, جر زدن, فريفتن, فريب دادن, گول زدن, اغفال كردن, مغبون كردن, نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن, ياعو, مرغ نوروزي, نوعي رنگ خاكستري كمرنگ, حريصانه خوردن, بلعيدن, حفر كردن, ادم ساده لوح و زود باور, گول, گول زدن, مغبون كردن, گود كردن.

enganchar

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن.

engendrar

: توليد كردن, بوجود اوردن, ايجاد كردن, سبب وجود شدن.

english

: الفبايي, شكست دادن, هزيمت, مغلوب ساختن, مايل, مورب.

engomar

: چسب, سريش, چسباندن, چسبيدن, لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن.

engordar

: فربه كردن, چاق كردن, پرواري كردن, حاصل خيزكردن, كود دادن.

engoznar

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

engranaje

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن.

engrane

: سوراخ تور پشه بند, سوراخ, چشمه, شبكه, تور مانند يا مشبك كردن, : بدام انداختن, گير انداختن, شبكه ساختن, تورساختن, جور شدن, درهم گيرافتادن (مثل دنده هاي ماشين).

engrapador

: فروشنده پشم وپنبه وامثال ان, ماشين عدل بندي, ماشين گيره زني به كاغذ.

engrasar

: گريس, روغن اتومبيل, روغن, چربي, مداهنه, چاپلوسي, روغن زدن, چرب كردن, رشوه دادن, روغن زدن, روان كردن, روغن, چربي, مرهم, نفت, مواد نفتي, رنگ روغني, نقاشي با رنگ روغني, روغن زدن به, روغن كاري كردن, روغن ساختن.

engrudo

: چسب, سريش, چسباندن, چسبيدن, خمير, چسب, سريش, گل يا خمير, نوعي شيريني, چسباندن, چسب زدن به, خمير زدن.

enguijarrado

: شن, ريگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگريزه, شني, شن دار, متوقف كردن, درشن دفن كردن, شن پاشيدن.

engullir

: حريصانه خوردن, تند خوردن, قورت دادن, صداي بوقلمون در اوردن, گلو, حلق, دره تنگ, گلوگاه, ابكند, شكم, گدار, پر خوردن, زياد تپاندن, با حرص و ولع خوردن, پر خوري كردن, پر خوري, قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صداي حاصله از عمل بلع.

enhebrar

: نخ, رگه, نخ كردن, بند كشيدن.

enhiesto

: عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن, قاءم, راست.

enigma

: معما, چيستان, لغز, رمز, بيان مبهم, رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پيشه, گيچ كردن, اشفته كردن, متحير شدن, لغز, معما, چيستان, جدول معما.

enigmtico

: معمايي, مبهم.

enjaezar

: افسار, دهنه, تاركش, اشياء, تهيه كردن, افسار زدن, زين وبرگ كردن, مهاركردن, مطيع كردن, تحت كنترل دراوردن.

enjaular

: قفس, درقفس نهادن, درزندان افكندن, حبس, زندان, محبس, حبس كردن.

enjoyar

: زيبا كردن, قشنگ كردن, ارايش دادن, زينت دادن, با زر و زيور اراستن, ارايش كردن, ارايش دادن, زينت دادن, زيبا كردن, پيراستن.

enjuagar

: تراز, بطورناگهاني غضبناك شدن, بهيجان امدن, چهره گلگون كردن (در اثر احساسات و غيره), سرخ شدن, قرمز كردن, اب را با فشار ريختن, سيفون توالت, ابريزمستراح را باز كردن (براي شستشوي ان), تراز كردن , با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.

enjuague

: با اب شستن, با اب پاك كردن, شستشو.

enjugar

: حذف كردن, پاك كردن, خشك كردن, بوسيله مالش پاك كردن, از ميان بردن, زدودن.

enjuiciar

: عليه كسي ادعا نامه تنظيم كردن, اعلا م جرم كردن, متهم كردن, تعقيب قانوني كردن, قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

enlace

: بستگي, اتصال, رابطه نامشروع, بستگي, رابطه, ارتباط, رابط, پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن, پيوند, بهم پيوستگي.

enlatado

: درقوطي كنسروشده, مست باده.

enlatar

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف.

enlazar

: كمند, طناب خفت دار, كمند انداختن, پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن, حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

enlodar

: گل الود كردن, كثيف كردن, گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

enloquecer

: ديوانه كردن, عصباني كردن, ديوانه شدن.

enloqueciendo

: ديوانه كننده.

enmascarar

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه, نقاب, روبند, ماسك, لفافه, بهانه, عياشي, شادماني, خوش گذراني, ماسك زدن, پنهان كردن, پوشاندن, پوشانه.

enmendable

: قابل اصلا ح, پذيرا.

enmendar

: ترميم كردن.

enmienda

: ترميم.

ennegrecer

: سياه كردن, لكه دار يا بدنام كردن.

ennoblecer

: شريف گردانيدن, شرافت دادن, بلندكردن, تجليل كردن.

enojado

: اوقات تلخ, رنجيده, خشمناك, دردناك, قرمز شده, ورم كرده, دژم, براشفته, صليب,خاج,حد وسط,ممزوج,اختلاف,تقلب,قلم كشيدن بر روي,گذشتن,عبور دادن,مصادف شدن,قطع كردن,خلاف ميل كسي رفتار كردن,پيودن زدن, ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن.

enojar

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن.

enojo

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن.

enorme

: بزرگ, عظيم, هنگفت, سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه, بي اندازه, گزاف, بيكران, پهناور, وسيع, كلا ن, بسيار خوب, ممتاز, عالي, پهناور, وسيع, بزرگ, زياد, عظيم, بيكران.

enredo

: گير, گرفتاري.

enrejado

: شبكه كاري, چيز مشبك, شبكه سازي.

enrejar

: رفوكردن, رفو, لعنتي, فحش, وصله, وصله كردن, سرهم كردن.

enrgico

: پرتكاپو, كارمايه اي, جدي, كاري, فعال, داراي انرژي, قوي, موثر, موكد.

enriquecer

: غني كردن, پرمايه كردن, توانگركردن.

enriquecimiento

: غني سازي, پرمايه كردن, پرمايگي, غنا.

enrollar

: سيم پيچ, بهم پيچيدن, بهم پيچاندن, بافتن, مثل طناب تابيدن, دراغوش گرفتن, باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

enrutamiento

: مسيرگزيني, مسيريابي.

ensalada

: سالا د.

ensalada de col

: سالا د كلم.

ensalzar

: بلند كردن, متعال كردن, تجليل كردن, تمجيدكردن, بلندكردن, ارتقاء دادن, اغراق گفتن, ستودن, جلا ل دادن, تجليل كردن, تكريم كردن, تعريف كردن(از), ستودن, ستايش كردن.

ensamblar

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن, متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

ensanchar

: پهن كردن, وسيع كردن, منتشر كردن, پهن كردن, عريض كردن, گشاد كردن.

ensayar

: سنجش, ازمايش, امتحان, عيارگري, طعم و مزه چشي, مزمزه, كوشش, سعي, سنجيدن, عيار گرفتن, محك زدن, كوشش كردن, چشيدن, بازجويي كردن, تحقيق كردن, گفتن, تمرين كردن, تكرار كردن, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

ensayista

: مقاله نويس.

ensayo

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي, تمرين نمايش, تكرار, تمرين, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

ensear

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات, اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.

ensenada

: نهر, شاخابه, خليج كوچك, خور, راه دخول.

ensenanza

: اموزش و پرورش.

ensortijado

: مجعد, فرفري, پيچ خورده, گره خورده, موي وزكرده, فرفري.

ensortijar

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر, گير, پيچ, تاب, ويژه گي, فرريز, غش, حمله ناگهاني, پيچيدن, پيچ خوردگي.

ensuciar

: لكه دار كردن, چركين, چرك, كثيف, زشت, كثيف كردن, خاك, كثيف كردن, لكه دار كردن, چرك شدن, خاك, زمين, كشور, سرزمين, مملكت پوشاندن باخاك, خاكي كردن.

entablar

: اغاز كردن, شروع كردن.

entallar

: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.

entender

: تحقق بخشيدن, پي بردن, فهميدن, ملتفت شدن, دريافتن, درك كردن, رساندن.

entendimiento

: حاملگي, لقاح تخم وشروع رشد جنين, ادراك, تصور, بينش, بصيرت, فراست, چشم باطن, درون بيني, بصيرت, اطلا ع, حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن.

enterado

: اگاه, باخبر, بااطلا ع, ملتفت, مواظب.

enteramente

: روي هم رفته, از همه جهت, يكسره, تماما, همگي, مجموع, كاملا, منصفا, كاملا, كلا, سراسر, كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا, كاملا, بطور اكمل, تمام و كمال, جمعا, رويهم, تماما.

enterar

: اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن, گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

entero

: تمام, كامل, تمام, درست, دست نخورده, بي عيب, بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر, تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

enterramiento

: دفن, بخاك سپاري, تدفدين, مراسم دفن, مراسم تشييع جنازه, وابسته به ايين تشييع جنازه, دفني, مجلس ترحيم وتذكر, ايين تدفين, دفن, تدفين, بخاك سپاري.

enterrar

: بخاك سپردن, دفن كردن, از نظر پوشاندن, زيرخاك كردن, دفن كردن, مقبره ساختن, در خاك نهادن, مدفون ساختن, در قبر نهادن, زير خاك پوشاندن.

entidad

: نهاد, وجود.

entierro

: دفن, بخاك سپاري, تدفدين, مراسم دفن, مراسم تشييع جنازه, وابسته به ايين تشييع جنازه, دفني, مجلس ترحيم وتذكر, ايين تدفين, دفن, تدفين, بخاك سپاري.

entoldado

: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ, چادر بزرگ, خيمه بزرگ, سايبان, اسمانه.

entonacin

: بيان با الحان, زير وبمي صدا, تكيه صدا, لهجه, طرز قراءت, تلفظ, اهنگ.

entonar

: سراييدن, خواندن, مناجات كردن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

entonces

: سپس, پس (از ان), بعد, انگاه, دران هنگام, در انوقت, انوقتي, متعلق بان زمان.

entorchado

: شمش, شمش زر يا سيم.

entorpecer

: لكه, تيرگي, منظره مه الود, لك كردن, تيره كردن, محو كردن, نامشخص بنظر امدن.

entrada

: پذيرش, قبول, تصديق, اعتراف, دخول, درامد, اجازه ء ورود, وروديه, پذيرانه, بارداد, هدايت ظاهري, ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن, ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, مدخل, دروازه, باب, سر در, دروازه, مدخل, ايوان, سياهرگي.

entrado

: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا.

entrampar

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, دام, تله, بند, كمند, بدام انداختن, با تله گرفتن, زانويي مستراح وغيره تله, دام, دريچ-ه, گير, محوطه كوچك, شكماف, نيرنگ, فريب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

entrar

: دسترس, دسترسي, راه, تقريب, اجازه دخول, راه دسترس, مدخل, وسيله حصول, افزايش, الحاق, اضافه, بروز مرض, حمله, اصابت, دسترسي يا مجال مقاربت, تقرب به خدا, ثبت كردن, داخل شدن.

entre

: درميان, وسط, درميان, وسط, ميان, درميان, درزمره ء, ازجمله, ميان, درميان, مابين, دربين, درمقام مقايسه.

entre tanto

: ضمنا, در اين ضمن, درضمن, در اثناء, در خلا ل.

entreabierto

: نيم باز.

entreacto

: تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش) باد خور, غير داءم, نوبه اي, تنفس دار.

entrecortado

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

entrega

: تحويل.

entregar

: سپردن, مرتكب شدن, اعزام داشتن براي (مجازات و غيره), متعهدبانجام امري نمودن, سرسپردن, رساندن, بردن, حمل كردن, نقل كردن, ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن, مقصرين را پس دادن, مجرمين مقيم كشور بيگانه را به كشور اصليشان تسليم كردن, مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن, واگذار كردن, دادن (به), بخشيدن, دهش, دادن, پرداخت كردن, اتفاق افتادن, فدا كردن, اراءه دادن, بمعرض نمايش گذاشتن, رساندن, تخصيص دادن, نسبت دادن به, بيان كردن, شرح دادن, افكندن, گريه كردن, منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

entremeter

: الحاق كردن, در جوف چيزي گذاردن, جا دادن, داخل كردن, در ميان گذاشتن, سرزده امدن, فضولا نه امدن, بدون حق وارد شدن, بزور داخل شدن.

entremetido

: كسيكه سرزده يا بدون اجازه وارد شود, مزاحم, مخل.

entremetimiento

: دخول سرزده و بدون اجازه.

entrenador

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

entrenar

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن, تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن, قطار, سلسله, تربيت كردن.

entresuelo

: اشكوب كوتاه, نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد, نيم اشكوب.

entretanto

: ضمنا, در اين ضمن, درضمن, در اثناء, در خلا ل, ضمنا, در اين ضمن, درضمن, در اثناء, در خلا ل.

entretejer

: با هم بافتن, در هم بافتن, با هم اميختن, مشبك كردن.

entretener

: سرگرم كردن, مشغول كردن, تفريح دادن, جذب كردن, مات و متحير كردن, پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

entretenimiento

: سرگرمي, تفريح, گيجي, گمراهي, فريب خوردگي, پذيرايي, نمايش, پذيرايي, سرگرمي.

entrevista

: ديدار (براي گفتگو) مصاحبه, مذاكره, مصاحبه كردن.

entrevistar

: ديدار (براي گفتگو) مصاحبه, مذاكره, مصاحبه كردن.

entrometerse

: ميان, وسط, مركز, كمر, مياني, وسطي, در وسط قرار دادن.

entronizar

: برتخت سلطنت نشاندن, بلندكردن, بالا بردن.

entumecer

: بي حس كردن, بي قدرت كردن, كشتن (قدرت فكر و ارزو و احساس), كرخ كردن.

entumecido

: كرخ, بيحس, كرخت, بيحس يا كرخت كردن.

entusiasmo

: هواخواهي با حرارت, شوروذوق, غيرت, جديت, الهام, وجدوسرور, اشتياق.

entusiasta

: هواخواه, مشتاق, علا قه مند, مشتاق, علا قه مند, تيزكردن, شديدبودن, شديدكردن, نوحه سرايي كردن, تيز, پرزور, تند, حاد, شديد, تيز, زيرك, باهوش, مشتاق.

entusistico

: مشتاق, علا قه مند.

enumerar

: يكايك شمردن, فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن, از برخواندن, با صدايي موزون خواندن.

env o

: حمل, ارسال, محموله, مرسوله, تسريع, سفر, اردوكشي, هيلت اعزامي.

envalentonar

: تشجيع كردن, جسور كردن, تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن.

envasar

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف.

envejecimiento

: كهنگي, منسوخي, متروكي, از رواج افتادگي.

envenenar

: زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

enviado

: فرستاده, مامور, نماينده, ايلچي, مامور سياسي, سخن اخر, شعر ختامي.

enviar

: گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام, زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار, فرستادن, ارسال داشتن.

enviar por correo

: زره, جوشن, زره دار كردن, پست, نامه رسان, پستي, با پست فرستادن, چاپار.

enviciar

: خو دادن, اعتياد دادن, عادي كردن, معتاد,(.n): خو گرفتگي, عادت, اعتياد, : خو گرفته, معتاد, فاسد كردن, خراب كردن, فاسد.

envidia

: رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن.

envidiable

: رشك اور, خواستني, حسادت انگيز.

envidiar

: غرولند كردن, غبطه خوردن, مضايقه كردن, ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, رشك, حسد, حسادت, حسد بردن به, غبطه خوردن, بي ميلي, اكراه, بيزاري, لج, كينه, غرض, غبطه, بخل ورزيدن, لجاجت كردن, غبطه خوردن بر, رشك ورزيدن به, غرغر كردن.

envidioso

: رشك بر, حسود, بدچشم, غبطه خور, حسادت اميز.

envilecer

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن.

envolver

: دورگرفتن, احاطه كردن, حلقه زدن, دارا بودن, شامل بودن, دربرگرفتن, محاصره كردن, پيچيدن, پوشاندن, درلفاف گذاشتن, فراگرفتن, دورچيزي راگرفتن, احاطه كردن, گرفتار كردن, گير انداختن, وارد كردن, گرفتارشدن, در گير كردن يا شدن, پيچيدن, قنداق كردن, پوشانيدن, لفافه دار كردن, پنهان كردن, بسته بندي كردن, پتو, خفا, پنهانسازي.

enzarzar

: به نزاع انداختن, ميانه برهم زدن, دچار كردن, اشفته كردن, گرفتاركردن, گيرانداختن, پيچيده كردن.

enzima

: مواد الي پيچيده اي كه درموجود زنده باعث تبديل مواد الي مركب به مواد ساده تر وقابل جذب مي گردد, انزيم, دياستاز.

enzimologa

: انزيم شناسي.

ep teto

: صفت, لقب, عنوان, كنيه, اصطلا ح.

epgrafe

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن.

epidemia

: همه گير, مسري, واگير, بيماري همه گير, عالمگير, جهاني.

epigrama

: لطيفه, هجا, سخن نيشدار, قطعه هجايي.

epil ptico

: صرعي, حمله اي, غشي, مبتلا به مرض صرع.

epilepsia

: بيماري صرع, غشي, حمله, بيهوشي, غش.

episcopal

: مربوط به كليساي اسقفي درمسيحيت.

episodio

: حادثه ضمني, حادثه معترضه, داستان فرعي, فقره.

epitafio

: وفات نامه, نوشته روي سنگ قبر.

epoca

: مبدا تاريخ, اغاز فصل جديد, عصر, دوره, عصرتاريخي, حادثه تاريخي.

epopeya

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه.

epstola

: نامه, رساله, نامه منظوم.

epul n

: صاحب سر رشته در خوراك, شكم پرست.

equidistante

: نيمه راه, اندكي, نصفه كاره.

equilibrar

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن.

equilibrio

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن, موازنه, تعادل, ارامش, سكون.

equipaje

: بار و بنه ء مسافر, چمدان, بارسفر, توشه, بنه سفر, جامه دان, اثاثه.

equipajes

: بار و بنه ء مسافر, چمدان, بارسفر.

equipar

: اراستن, سازمندكردن, مجهز كردن, مسلح كردن, سازوبرگ دادن.

equiparar

: حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.

equipo

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان, تجهيزات, دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن, دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن, قسمت مادي يا مكانيكي هنر, تكنيك, تجهيزات, تجهيز, ساز وبرگ, همسفر, گروه, بنه سفر, توشه, لوازم فني, سازو برگ اماده كردن, تجهيز كردن, گروه, گروهه, دسته, دست, جفت, يك دستگاه, تيم, دسته درست كردن, بصورت دسته ياتيم درامدن.

equitacin

: سواري, گردش و مسافرت, لنگر گاه, بخش.

equitativo

: منصف, متساوي.

equivalente

: معادل, هم بها, برابر, مشابه, هم قيمت, مترادف, هم معني, همچند, هم ارز.

equivocaci n

: انحراف, گمراهي, ضلا لت, كجراهي, لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقيده نادرست, تقصير, سوء تفاهم, عدم درك, تصور غلط, اشتباه.

equivocar

: اشتباه.

equivocarse

: خطاكردن, دراشتباه بودن, غلط بودن, گمراه شدن, بغلط قضاوت كردن.

equvoco

: مبهم, داراي دومعني, داراي ابهام, دو پهلو, نامعلوم.

era

: مبدا, تاريخ, اغاز تاريخ, عصر, دوره, عهد, عصرتاريخي, دوران.

erecci n

: نصب, ساختمان, نعوظ, شق شدگي.

erect

: عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن, قاءم, راست.

erguir

: بلند كردن, سرقت كردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندي, بالا بري, يك وهله بلند كردن بار, دزدي, سرقت, ترقي, پيشرفت, ترفيع, اسانسور, بالا رو, جر ثقيل, بالا بر, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

erigir

: ساختن, بناكردن, درست كردن, عمودي, قاءم, راست, سيخ, راست كردن, شق شدن, افراشتن, برپاكردن, بناكردن, تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

erizar

: صدا (كردن), طنين (انداختن), حس خارش, سوزش كردن, حس خارش ياسوزش داشتن, صدا.

ermitao

: زاهد گوشه نشين, تارك دنيا, منزوي.

erosi n

: فرسايش, سايش, فساد تدريجي, تحليل, ساييدگي.

err tico

: نامنظم, سرگردان, غيرمعقول, متلون, غيرقابل پيش بيني, دمدمي مزاج.

errado

: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه.

errar

: خطاكردن, دراشتباه بودن, غلط بودن, گمراه شدن, بغلط قضاوت كردن, دست پوش, دست گرم كن, بدبازيكن, ناشي, خيطي بالا اوردن, سرگردان بودن, اواره بودن, منحرف شدن.

errata

: غلط چاپي كردن, غلط چاپي.

errneo

: نادرست, پراز غلط, غلط, اشتباه, مغلوظ, دروغ, كذب, كاذبانه, مصنوعي, دروغگو, ساختگي, نادرست, غلط, قلا بي, بدل, دروغ, ناراستين, نادرست, خاءن, خلا ف واقع, غيرواقعي, بيوفا, خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

error

: لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقيده نادرست, تقصير, لغزش, اشتباه در گفتار يا كردار, محاسبه اشتباه, پيش بيني غلط, اشتباه.

ertico

: وابسته به عشق شهواني.

eructar

: اروغ زدن, مانند اروغ بيرون اوردن, بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ), باخشونت ادا كردن (مثل فحش و غيره), بشدت بيرون انداختن , اروغ, اروغ, اروغ زدن.

eructo

: اروغ زدن, مانند اروغ بيرون اوردن, بازور خارج شدن (مثل گلوله از تفنگ), باخشونت ادا كردن (مثل فحش و غيره), بشدت بيرون انداختن , اروغ, اروغ, اروغ زدن.

erudito

: فرجاد, اموزنده, عالم, دانشمند, متبحر, دانشمندانه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز.

erupci n

: جوش, فوران, انفجار, تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

es

: است هست (سوم شخص مفرد از فعل) , .=

es fago

: مري, سرخ ناي, ناي, گلو, مري, ابگذر, مجرا, كانال.

esa

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

esas

: انها, انان.

esbelto

: بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل, نازك, لا غر, باريك اندام, لا غر شدن وكردن.

esc ndalo

: رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

esc ter

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

escabechar

: ترشي, سركه, خيارترشي, وضعيت دشوار, ترشي انداختن, قرق شكارگاه, شكارگاه, مربا, كنسروميوه, نگاهداشتن, حفظ كردن, باقي نگهداشتن.

escal n

: پله, نردبان, پله كان, مرتبه, درجه, گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

escala

: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن, كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

escala musical

: كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

escalador

: دزد, سارق منازل.

escalar

: فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر, شبانه دزديدن, سرقت مسلحانه كردن, بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن, كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن, دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

escalera

: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن, پله كان, پله كان نردباني, راه پله, پلكان, راهرو پله.

escalera abajo

: طبقه پايين, واقع در طبقه زير.

escalera de mano

: نردبان, نردبان بكار بردن, نردبان ساختن.

escalera m vil

: پلكان متحرك, پله برقي (.ادج) :(در دستمزد يا قيمتها) تعديل كننده.

escalera mecnica

: پلكان متحرك, پله برقي (.ادج) :(در دستمزد يا قيمتها) تعديل كننده.

escalofriado

: سرد, خنك.

escalofro

: سردكردن, خنك شدن, سرما, خنكي, چايمان, مايه دلسردي, نااميد, مايوس, لرزه, لرز, ارتعاش, لرزيدن, از سرما لرزيدن, ريزه, تكه, خرد كردن.

escalone

: ستون پله, بصورت پلكان در اوردن, پله, رده.

escama

: تكه كوچك (برف وغيره), ورقه, پوسته, فلس, جرقه, پوسته پوسته شدن, ورد امدن, برفك زدن تلويزيون, كفه ترازو, ترازو, وزن, پولك يا پوسته بدن جانور, فلس, هر چيز پله پله, هرچيز مدرج, اعداد روي درجه گرماسنج وغيره, مقياس, اندازه, معيار, درجه, ميزان, مقياس نقشه, وسيله سنجش, خط مقياس, تناسب, نسبت, مقياس كردن, توزين كردن.

escamoso

: پوسته پوسته, ورقه ورقه, ورقه شونده, فلسي, برفكي, فلس مانند, فلس فلس, پولك دار, زبر, ناهموار.

escamotear

: شعبده, تردستي, حقه بازي, شيادي, چشم بندي.

escandlo

: اشوب, اضطراب, جنبش, اغتشاش, هياهو, گناه, تقصير, حمله, يورش, هجوم, اهانت, توهين, دلخوري, رنجش, تجاوز, قانون شكني - بزه, رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

escapan

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي.

escapar

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي.

escaparse

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي.

escapatoria

: مزغل ساختن, سوراخ ديده باني ايجاد كردن, مزغل, سوراخ سنگر, سوراخ ديدباني, راه گريز, مفر, روزنه.

escape

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن, اغاز, گريز, فرار, برو, دورشو, گمشو.

escarabajo

: سوسك, :(بععتلءنگ, د-) اويخته شدن, پوشيده شدن, پيش امدن, سوسك وار, اشكال, گير.

escarcha

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

escarchado

: يخ زده, بسيارسردپوشيده از شبنم يخ زده.

escarcho

: ماهي ريزقنات, سوسك حمام, كجوله, تخته سنگ, صخره.

escarlata

: قرمز مايل به زرد, سرخ شدگي, سرخ جامه, پارچه مخمل.

escarmentar

: ادب كردن, تنبيه كردن, گوشمال دادن, مجازات كردن, كيفر دادن.

escarnio

: تمسخر, تحقير, بي اعتنايي, حقارت, خوار شمردن, اهانت كردن, استهزاء كردن, خردانگاري, خردانگاشتن.

escarola

: كاسني فرنگي, هنديا, كاسني سالا دي, انديو0

escarpado

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن, پر از تپه, سرازير, تند, سراشيب, گزاف, فرو كردن (در مايع), خيساندن, اشباع كردن, شيب دادن, مايع (جهت خيساندن).

escasez

: تندگستي, فقر, فلا كت, تهيدستي, كميابي, بينوايي, كميابي, كسري, كمبود.

escaso

: كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد, كمياب, كم, نادر, اندك, تنگ, قليل, ندرتا.

escatimar

: اضافه كردن بر, افزودن, جمع كردن, همچنين.

escena

: منظره, چشم انداز, مجلس, پرده جزء صحنه نمايش, صحنه, جاي وقوع, مرحله, اهنگ, مقام, جاي نگين, قرارگاه, كار گذاري, وضع ظاهر , مرحله, صحنه.

escenario

: مرحله, صحنه.

esclarecer

: روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

esclavitud

: بندگي, بردگي.

esclavizar

: بنده كردن, غلا م كردن.

esclavo

: غلا م, بنده, برده, زرخريد, اسير, غلا مي كردن, سخت كار كردن.

esclusa

: طره گيسو, دسته پشم, قفل, چخماق تفنگ, چفت و بست, مانع, سد متحرك, سدبالا بر, چشمه پل, محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي, قفل كردن, بغل گرفتن, راكد گذاردن, قفل شدن, بوسيله قفل بسته ومحكم شدن, محبوس شدن.

escoba

: جاروب, جاروب كردن.

escocs

: باج, ماليات, ماليات بستن بر, اسكاتلندي, اسكاتلندي, اسكاتلندي, خسيسانه.

escoger

: گزيدن, انتخاب كردن, خواستن, پسنديدن, برگزيدن, انتخاب كردن, برگزيده منتخب, چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان , خلا ل گوش , هرنوع الت نوك تيز, گزيدن, انتخاب كردن.

escogido

: برگزيده, منتخب.

escojer

: گزيدن, انتخاب كردن, خواستن, پسنديدن.

escolar

: شاگرد, دانش اموز, مردمك چشم, حدقه, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز.

escollera

: موج شكن, سد, ديواري كه براي جلوگيري از اب دريا مي سازند (در هلند), اب بند, بند اب.

escolta

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

escoltar

: گاردمحافظ, ملتزمين, اسكورت, نگهبان, همراه, بدرقه, همراهي كردن(با)نگهباني كردن(از), اسكورت كردن.

escombro

: ماهي خال مخالي, ماهي اسقومري.

esconder

: گريختن, فرار كردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان كردن, پنهان شدن, پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغيره, چرم, پنهان كردن,پوشيدن, مخفي نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست كندن, سخت شلا ق زدن, كمين كردن, در تكاپو بودن, دركمين شكار بودن, در انتظار فرصت بودن, دزدكي عمل كردن, در خفا انجام دادن

escondite

: نهانگاه, مخفي گاه.

escondrijo

: گوشه, قطعه زمين پيش امده, برامدگي.

escopeta

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن, دزديدن, لخت كردن, تفنگ, عده تفنگدار.

escopetazo

: تير اندازي, گلوله, تير, زخم گلوله, تير رس.

escoplo

: اسكنه, قلم درز, بااسكنه تراشيدن.

escribano

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه.

escribir

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن, نوشتن, تاليف كردن, انشا كردن, تحرير كردن.

escribir a m quina

: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن.

escribir editoriales

: سرمقاله نوشتن.

escribir en mquina

: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن.

escrito

: نوشتاري, كتبي.

escritor

: منصف, مولف, نويسنده, موسس, باني, باعث, خالق,نيا, :نويسندگي كردن, تاليف و تصنيف كردن, باعث شدن, نويسنده, مولف, مصنف, راقم, نگارنده.

escritorio

: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان, ميز, ميز تحرير.

escritura

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن, دستخط, خط.

escritura de constituci n

: فرمان, امتياز, منشور, اجازه نامه, دربست كرايه دادن, پروانه دادن, امتيازنامه صادر كردن.

escrupuloso

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.

escuadrilla

: بخش, دسته اي از مردم, گروه هواپيما.

escuchar

: استراق سمع كردن, پروا, اعتنا, توجه, ملا حظه, رعايت, مراعات, اعتناكردن (به), محل گذاشتن به, ملا حظه كردن, شنيدن, گوش دادن, پذيرفتن, استماع كردن, پيروي كردن از, استماع.

escudilla

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

escudriar

: (ثانواس=) براي جمع اوري اراء فعاليت كردن, الك يا غربال كردن.

escuela

: مدرسه, اموزشگاه, مكتب, دبستان, دبيرستان, تحصيل در مدرسه, تدريس درمدرسه, مكتب علمي يا فلسفي, دسته, جماعت همفكر, جماعت, گروه, دسته ماهي, گروه پرندگان, تربيب كردن, بمدرسه فرستادن, درس دادن.

escuela de p rvulos

: كودكستان, باغ كودك.

escuela de pvulos

: كودكستان, باغ كودك.

escultor

: مجسمه ساز, حجار, پيكر تراش, تنديس گر.

escultura

: مجسمه سازي, پيكر تراشي, سنگتراشي كردن.

escupir

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

escurridizo

: گريزان, فراري, كسي كه از ديگران دوري ميكند, طفره زن.

escurridor

: صافي, پالا يش كننده, اب ميوه گير, بغاز.

escusado

: توالت, ارايش, بزك, ميز ارايش, مستراح.

ese

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

esear

: اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.

esencia

: فروهر, هستي, وجود, ماهيت, گوهر, ذات, اسانس.

esencial

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن, حياتي, واجب.

esfera

: پناد, كره ء هوا, جو, واحد فشار هوا, فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الكتريكي ومغناطيسي), كره, گوي, جسم كروي, فلك, گردون, دايره, محيط, مرتبه, حدود فعاليت, دايره معلومات, احاطه كردن, بصورت كره دراوردن.

esfero

: كره, گوي, جسم كروي, فلك, گردون, دايره, محيط, مرتبه, حدود فعاليت, دايره معلومات, احاطه كردن, بصورت كره دراوردن.

esforzarse

: اعمال كردن, بكاربردن, اجرا كردن, نشان دادن, كوشيدن, كوشش كردن, جد وجهد كردن نزاع كردن, كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

esfuerzo

: تقلا, تلا ش, كوشش, سعي, ثقل, اعمال زور, تقلا, كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن, فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

esgrimir

: زرق وبرق دادن (شمشير), باهتزاز دراوردن (شمشير وتازيانه), تكان دادن سلا ح (ازروي تهديد), حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن.

eslabn

: پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن.

eslavo

: اسلا و, از نژاد اسلا و, اسلا و زبان, وابسته بنژاد اسلا و, زبان اسلا وي.

esmaltar

: مينا ساختن, ميناكاري كردن, مينايي, لعاب دادن, لعاب, مينا, لعاب, لعاب شيشه, مهره, برق, پرداخت, لعابي كردن, لعاب دادن, براق كردن, صيقل كردن, بي نور و بيحالت شدن(درگفتگوي ازچشم).

esmalte

: مينا ساختن, ميناكاري كردن, مينايي, لعاب دادن, لعاب, مينا.

esmeralda

: زمردسبز, سبززمردي.

eso

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

esos

: انها, انان.

esotrico

: محرمانه, سري, رمزي, دروني, داخلي, مبهم, مشكوك.

esp cimen

: نمونه.

esp ritu

: شبح, روح, روان, جان, خيال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن, دلگرمي, روحيه, روحيه جنگجويان, روحيه افراد مردم, روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

espa

: جاسوس, جاسوسي كردن.

espa ol

: اسپانيولي, اسپانيولي, اسپانيايي.

espaa

: كشور اسپانيا.

espaciar

: فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معين,زمان كوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن.

espacio

: اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن, فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معين,زمان كوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن.

espacio a reo

: فضاي هوايي.

espacioso

: وسيع, جادار, پهن, درشت, لبريز, جامع, كامل, سترگ, بسيط, بزرگ, حجيم, هنگفت, وسيع, جادار, فراخ, جادار, وسيع, جامع, گشاد, فضادار, مفصل.

espada

: شمشير.

espalda

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

espaldarazo

: سر بالا يي, فراز, سختي, مراسم اعطاي منصب شواليه يا سلحشوري و يا شهسواري, خطاتصال, اكولا د, خط ابرو(به اين شكل{}).

espantajo

: لولو, مايه ترس ووحشت, غول, لولو.

espantar

: بازداشتن, ترساندن, تحذير كردن, دلسرد كردن, بي جرات ساختن, سست كردن, بوحشت انداختن, ترساندن, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك.

espanto

: ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بيزاري.

espantoso

: وحشتناك, بد, وحشتناك.

esparadrapo

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

esparcir

: پراكندن, پخش كردن, ازهم جدا كردن, پراكنده وپريشان كردن, افشاندن, متفرق كردن, ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن, ترشح, ريزش نم نم, پوش باران, چكه, پاشيدن, ترشح كردن, پاشيده شدن, گلنم زدن, اب پاشي كردن.

esparcirse

: وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن.

espec ficamente

: يعني, بنام, با ذكر نام, براي مثال.

especfica

: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.

especfico

: ويژه, مخصوص, معين, بخصوص, خاص, اخص.

especia

: ادويه, چاشني غذا, ادويه زدن به.

especial

: مخصوص, ويژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقيق, نكته بين, خصوصيات, تك, منحصر بفرد, عجيب وغريب, داراي اخلا ق غريب, ويژه, ويژه, خاص, استثنايي.

especialidad

: كالا ي ويژه, داروي ويژه يا اختصاصي, اسپسياليته, اختصاص, كيفيت ويژه, تخصص, رشته اختصاصي, ويژه گري.

especialista

: متخصص, ويژه گر, ويژه كار.

especializarse

: مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن, تخصص يافتن, اختصاصي كردن.

especie

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن , نوع, گونه, قسم, بشر, انواع.

especificado

: تعيين شده, مشخص شده.

espectador

: تماشاگر, تماشاچي, بيننده, ناظر, تماشاگر, ماشاچي, بيننده, ناظر.

espectculo

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات, تماشا, منظره, نمايش, عينك.

espectro

: روح, شبح, ديو, جن, ترساندن.

especular

: انديشيدن, تفكر كردن, معاملا ت قماري كردن, احتكاركردن, سفته بازي كردن.

espejismo

: سراب, كوراب, نقش بر اب, امر خيالي, وهم.

espejo

: ايينه, دراينه منعكس ساختن, بازتاب كردن.

espejuelos de sol

: عينك افتابي.

espeluznante

: مور مور كننده, وحشت زده, غير عادي.

espera

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

esperado

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

esperanto

: اسپرانتور,, زبان بين المللي.

esperanza

: انتظار, چشم داشت, توقع, اميد, اميدواري چشم داشت, چشم انتظاري, انتظار داشتن, ارزو داشتن, اميدواربودن.

esperanzado

: اميدوار.

esperar

: منتظر بودن, منتظر شدن, انتظار داشتن, ملا زم كسي بودن, در كمين (كسي) نشستن, چشم داشتن, انتظار داشتن, منتظر بودن, حامله بودن, قبلا تهيه ديدن, پيش بيني كردن, از پيش دانستن, اميد, اميدواري چشم داشت, چشم انتظاري, انتظار داشتن, ارزو داشتن, اميدواربودن, صبر كردن, چشم براه بودن, منتظر شدن, انتظار كشيدن, معطل شدن, پيشخدمتي كردن.

espesar

: كلفت كردن, ستبر كردن, ضخيم كردن, پرپشت كردن, كلفت تر شدن, غليظ شدن.

espeso

: انبوه, پرپشت, كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

espet n

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

espiar

: نگاه زير چشمي, نگاه دزدكي, طلوع, ظهور, نيش افتاب, روزنه, روشنايي كم, جيك جيك, جيرجيركردن, جيك زدن, باچشم نيم باز نگاه كردن, از سوراخ نگاه كردن, طلوع كردن, جوانه زدن, اشكار شدن, كمي, جاسوس, جاسوسي كردن.

espicificar

: جزء به جزء نوشتن, به اقلا م نوشتن.

espigar

: خوشه چيني كردن, اينسو انسو جمع كردن, موشكافي كردن, مورد مداقه قرار دادن.

espina

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن, خار, تيغ, سرتيز, موجب ناراحتي, تيغ دار كردن.

espina dorsal

: تيره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواري, استحكام, تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

espinaca

: اسفناج, خوراك اسفناج.

espinacas

: اسفناج, خوراك اسفناج.

espinazo

: تيره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواري, استحكام, تيره پشت, ستون فقرات, مهره هاي پشت, تيغ يا برامدگي هاي بدن موجوداتي مثل جوجه تيغي.

espino

: خفچه, كيالك, درخت كويچ, وليك.

espinoso

: تيغستان, خاردار, تيغ تيغي, خار مانند.

espionaje

: جاسوسي.

espira

: مارپيچ, منحني حلزوني, پيچك.

espiral

: سيم پيچ.

espirar

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

espiritu

: خدايي كه داراي قوه خارق العاده بوده, ديو, جني, شيطان, روح پليد, اهريمن, روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن.

espiritual

: روحاني, معنوي, روحي, غير مادي, بطور روحاني.

esplendor

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد.

esplndido

: دلربا, مجلل, عظيم, با شكوه, خيلي خوب, باشكوه, مجلل, عالي, باشكوه, باجلا ل, عالي, براق, پرزرق وبرق

espolear

: انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن, مهميز, سيخ, مهميز زدن.

esponja

: اسفنج, انگل, طفيلي, ابر حمام, با اسفنج پاك كردن يا تركردن, جذب كردن, انگل شدن, طفيلي كردن ياشدن.

esponjoso

: كركي, نرم, پرمانند, پرزدار, باد كردن, پف كردن.

esposa

: زن يا شوهر, همسر, زوج, زوجه, همسر كردن, زن, زوجه, عيال, خانم.

esposo

: شوهر, شوي, كشاورز, گياه پرطاقت, نر, شخم زدن, كاشتن, باغباني كردن, شوهردادن, جفت كردن, زن يا شوهر, همسر, زوج, زوجه, همسر كردن.

espreso

: نوعي قهوه كه بوسيله فشار بخاراماده ميشود.

esprrago

: مارچوبه ء رسمي.

espuma

: كف, جوش وخروش, حباب هاي ريز, كف كردن, كف بدهان اوردن, كف, سرجوش, ياوه, سخن پوچ, كف كردن, بكف اوردن, اظهاركردن, نماياندن, صدا زدن, كف صابون, كف يا عرق اسب, صابون زدن, كف بدهان اوردن, هيجان.

espumar

: كف, جوش وخروش, حباب هاي ريز, كف كردن, كف بدهان اوردن.

espumoso

: كف الود, كف مانند, پر از كف, كفدار, بي معني.

espurio

: قلب, بدلي, بدل, جعلي, الكي, نادرست, حرامزاده.

esputar

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

esputo

: خلط, بلغم, ماده مخطي, ماده لزج, بلغم, مخاط, خلط, سستي, بيحالي, خونسردي, سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

esqu

: اسكي, اسكي بازي كردن, اسكي بازي.

esquela

: ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

esqueleto

: كالبد, اسكلت, استخوان بندي, ساختمان, شالوده, طرح, طرح ريزي.

esquema

: نمودار, طرح بندي, طرح كلي, رءوس مطالب, برنامه, طرح, نقشه, ترتيب, رويه, تدبير, تمهيد, نقشه طرح كردن, توطله چيدن.

esquiador

: اسكي باز.

esquiar

: اسكي, اسكي بازي كردن, اسكي بازي.

esquimal

: اسكيمو.

esquina

: گوشه, نبش.

esquivando

: قصور در انجام امري, اهمال.

esquivo

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

est

: است هست (سوم شخص مفرد از فعل)

est mago

: يمينه, معده, ميل, اشتها, تحمل كردن.

est reo

: مخفف واژه هاي stereophonic, stereotype

est ril

: نازا, عقيم, بي بار, بي حصل, باير, سترون.

esta

: اينها, اينان, اين, .

esta noche

: امشب.

esta o

: تركيب قلع وسرب, مفرغ, ظروف مفرغي, جام پيروزي, جايزه, خاكستري, قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

estable

: پايدار, ابدي, ثابت, ماندني, سير داءمي, پايا, پايدار.

establecer

: تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن, زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

establecimiento

: تاسيس, استقرار, تشكيل, بنا, برقراري, بنگاه, موسسه, دسته كاركنان, برپايي.

establo

: پايا, پايدار, جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن, جاي خوك ياگراز, طويله خوك, درطويله قراردادن, :(طب) گل مژه, سنده سلا م.

estaci n terminal

: پايانه, پاياني.

estacin

: بازخانه, انبارگاه, انبار, ايستگاه راه اهن, مخزن مهمات, فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن, ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.

estacionar

: پارك, باغ ملي, گردشگاه, پرديز, شكارگاه محصور, مرتع, درماندگاه اتومبيل نگاهداشتن, اتومبيل را پارك كردن, قرار دادن.

estacionario

: ساكن, استاده, بي تغيير, ايستا.

estadio

: واحد درازا مساوي با يك هشتم ميل, ورزشگاه, ميدان ورزش, مرحله, دوره.

estadista

: سياستمدار, رجل سياسي, زمامدار.

estado

: بوده, حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن, توضيح دادن, جزء به جزء شرح دادن, اظهار داشتن, اظهاركردن, تعيين كردن, حال,, چگونگي, كيفيت, دولت, استان, ملت, جمهوري, كشور, ايالت, كشوري, دولتي.حالت

estadstica

: امار, احصاءيه, فن امارگري, امارشناسي.

estafa

: گوش بري كردن, گول زدن, مغبون كردن, فريب, كلا ه برداري.

estafador

: گول زن, گوش بر, قاچاق, متقلب, كلا ه گذار, كلا ه بردار.

estafar

: ادم متقلب وفريبنده, فريب, گول, فريب دادن, خدعه كردن, گول زدن, جر زدن, پشم گوسفند وجانوران ديگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چيدن از, چاپيدن, گوش بريدن, سروكيسه كردن, گوش بري كردن, گول زدن, مغبون كردن, فريب, كلا ه برداري.

estallar

: قطاري, پشت سر هم, محترق شدن, منفجر شدن, تركيدن, منبسط كردن, گسترده كردن.

estambre

: پشم ريشته, پشم تابيده, پشم اعلي, پارچه پشمي.

estampa

: حكاكي.

estampar

: پوشاندن, اندودن, مزين كردن, پرجلوه ساختن, برجسته كردن.

estampilla

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

estan

: هستند, هستيد, هستيم.

estancia

: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

estandarte

: پرچم, بيرق, نشان, علا مت, علم, درفش, متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

estanque

: تالا ب, درياچه, حوض درست كردن.

estanquero

: تنباكو فروش, توتون فروش, توتونچي.

estante

: تاقچه, رف, فلا ت قاره, هر چيز تاقچه مانند, در تاقچه گذاشتن, كنار گذاشتن.

estante de libros

: قفسه كتاب.

estar

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش.

estar a dieta

: پرهيز, رژيم گرفتن, شورا.

estar afligido

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن.

estar contiguo

: پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.

estar de acuerdo

: تصويب كردن, موافقت كردن (با), ازمايش كردن, پسند كردن, رواداشتن.

estar de pie

: ايستادن, تحمل كردن, موضع, دكه, بساط.

estar desesperado

: نوميدي, ياس, مايوس شدن.

estar en huelga

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

estar sentado

: نشستن, جلوس كردن, قرار گرفتن.

estar tendido

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن , خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي, برپشت خم شدن يا خوابيدن, سرازير كردن, خم شدن, تكيه كردن, لميدن.

estatico

: بي حركت.

estatua

: تنديس, پيكره, مجسمه, هيكل, پيكر, تمثال, پيكر سازي.

estatuir

: بصورت قانون دراوردن, وضع كردن(قانون) تصويب كردن, نمايش دادن, تاسيس كردن, دايركردن, بنانهادن, برپاكردن, ساختن, برقراركردن, تصديق كردن, تصفيه كردن, كسي رابه مقامي گماردن, شهرت يامقامي كسب كردن.

estatura

: شكل, رقم, پيكر.

estatuto

: ايين نامه, نظامنامه, قانون ويژه, قانون فرعي وضمني.

este

: خاور مشرق, شرق, خاورگرايي, بسوي خاور رفتن, از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق, شرقي, خاوري, ساكن شرق, بطرف شرق, اين, .

estela

: مراجعت موج, اضطراب يا اشفتگي بعداز انجام عملي, عواقب.

estera

: بوريا, حصير, كفش پاك كن, پادري, زير بشقابي, زير گلداني, بوريا پوش كردن, باحصير پوشاندن, درهم گير كردن.

estereofnico

: مخفف واژه هاي stereophonic, stereotype

estereofonico

: استروفونيك, داراي دستگاه تقويت كننده صوت از سه جهت

estereofotografia

: عكس برداري برجسته نما وسه بعدي.

esterotipo

: كليشه, كليشه كردن, با كليشه چاپ كردن, يك نواخت كردن, رفتار قالبي داشتن.

esteta

: طرفدار صنايع زيبا, جمال پرست.

estibador

: باربرلنگرگاه بندر, وابسته به مسافات دور, متصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي, بارگيري وباراندازي كردن, كارگر بار انداز.

estilo

: شامه سگ, بويايي, قوه تشخيص, فراست, استعداد, خصيصه, سبك, شيوه, روش, خامه, سبك نگارش, سليقه, سبك متداول, قلم, ميله, متداول شدن, معمول كردن, مد كردن, ناميدن.

estima

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم, رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

estimable

: قابل تحسين, قابل ارزيابي, محسوس.

estimaci n

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم, براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن, تخمين, براورد, رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

estimar

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, تخمين زدن, رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن, قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم, براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن, نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن.

estimulante

: محرك, مهيج, مشروب الكلي, انگيزه, انگيختگر.

estimular

: تحريك كردن, تهييج كردن, انگيختن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

estipulaci n

: قيد, قرار, تصريح.

estipular

: قيد كردن, قرار گذاشتن, تصريح كردن.

estirar

: كشيدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط كردن, كش امدن, كش اوردن, كش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمين), اتساع, كوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

estirn

: بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش.

estmulo

: بر انگيزش, انگيزه ناگهاني, تكان دادن, بر انگيختن, انگيزه دادن به.

estocada

: خنجر زدن, زخم زدن, سوراخ كردن, زخم چاقو, تير كشيدن

estofado de carne hngaro

: نوعي غذا كه با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود, چيز درهم و برهم, تاس كباب, نگراني, گرمي, داغي, اهسته جوشانيدن, اهسته پختن, دم كردن.

estola

: جامه سفيد حمايل دار, خرقه.

estorbar

: مختل كردن, مزاحم شدن, دست پاچه كردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن, امتياز به طرف ضعيف در بازي, اوانس, امتياز دادن, اشكال, مانع, نقص, جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

estornino

: سار.

estornudar

: ستوسه, عطسه, عطسه كردن.

estos

: اينها, اينان.

estpido

: خرصفت, نادان, خر, ابله, احمق, زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن, كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ.

estr s

: فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

estrangular

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين), گلوي كسي را فشردن, خفه كردن.

estrat gico

: سوق الجيشي, وابسته به رزم ارايي.

estratagema

: شروع بازي شطرنج, از دست دادن يكي دو پياده در برابر تحصيل امتيازاتي, بذله, موضوع بحث.

estrategia

: رزم ارايي, استراتژي, فن تدابير جنگي, فن لشكركشي.

estrechar

: سفت كردن, محكم كردن, تنگ كردن, فشردن, بستن, كيپ كردن, سفت شدن.

estrecharse

: سفت كردن, محكم كردن, تنگ كردن, فشردن, بستن, كيپ كردن, سفت شدن.

estrecho

: تنگ, كم پهنا, باريك, دراز و باريك, كم پهنا, محدود, باريك كردن, محدود كردن, كوته فكر, تنگ, باريك, دشوار, باب, بغاز, تنگه, در مضيقه, در تنگنا, تنگنا, سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

estreimiento

: يبوست, خشكي.

estrella

: ستاره, نشان ستاره.

estremecido

: لرزه, لرزان, مرتعش, شكننده.

estremecimiento

: لرزيدن, مشملز شدن, ارتعاش.

estrepitoso

: غوغايي, پرهياهو, پر سر و صدا, لجوج, دعوايي.

estribo

: ركاب, هرچيزي شبيه ركاب, استخوان ركابي.

estribor

: سمت راست كشتي, واقع در سمت راست كشتي, بطرف راست حركت كردن.

estricto

: سخت, اكيد, سخت گير, يك دنده, محض, نص صريح, محكم.

estrofa

: بند, بند شعر, قطعه بندگردان, تهليل, شعر, نظم, بنظم اوردن, شعر گفتن.

estropeado

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري.

estropear

: درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي, كوركورانه جلورفتن, اشتباه كردن, لكنت زبان پيدا كردن, من من كردن, توپ را از دست دادن, سنبل كردن, كورمالي, اشتباه, اسيب رساندن, زيان رساندن, معيوب كردن, ناقص كردن, بي اندام كردن, صدمه زدن, اسيب.

estructura

: محصول (كارخانه و غيره), پارچه, قماش, سبك بافت, اساس , استخوان بندي, چارچوب, ساخت.

esttico

: وابسته به زيبايي, مربوط به علم (محسنات), ظريف طبع.

estuario

: دهانه رودخانه بزرگي كه شتكيل خليج كوچكي دهد, مدخل.

estuche

: مورد, غلا ف, ظرف, محتوي, كانتنينر.

estuco

: گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

estudiado

: از روي مطالعه, دانسته, عمدي, تعمدي, از پيش اماده شده.

estudiante

: مربوط به فرهنگستان ادبي يا انجمن علمي, عضو فرهنگستان, طرفدار حكمت و فلسفه افلا طون, عضو دانشكده, دانشجو, دانشور, دانش پژوه, محقق, اهل تتبع, اديب, شاگر ممتاز, دانشجو, دانش اموز, شاگرد, اهل تحقيق.

estudiar

: فراگرفتن, اموختن, خواندن, باز خواندن, مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

estudio

: مطالعه, بررسي, مطالعه كردن.

estudioso

: كتابي, غير متداول, لفظ قلم.

estufa

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن, كوره, اجاق, دركوره پختن, تنور, اجاق, كوره, بخاري, فرخوراك پزي, گرمخانه, كوره.

estupefaciente

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن.

estupefacto

: مبهوت (از شدت ترس), وحشت زده, مات.

estupendo

: شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب.

estupido

: بي مخ.

etapa

: مرحله, صحنه.

eternidad

: ابديت, مكرر, بدون سرانجام و سراغاز, بي پايان, ازليت, جاوداني, بي زماني.

eterno

: ابدي, ازلي, جاوداني, هميشگي, فناناپذير, بي پايان, داءمي, پيوسته, مكرر, لا يزال, جاويد.

etiqueta

: برچسب, برچسب زدن, علا مت زدن.

etiquetado

: برچسب دار.

etiquetar

: برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

europeo

: اروپايي, فرنگي.

evacuar

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, تهي كردن, خالي كردن, تخليه مزاج كردن, ترك كردن, محروم كردن.

evaluacin

: ارزيابي, تعيين قيمت, تقويم, ارزيابي كردن, تعيين قيمت كردن, ديد زدن, تشخيص, تعيين ماليات, وضع ماليات, ارزيابي, تقويم, براورد, تخمين, اظهارنظر.

evaluar

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, تخمين زدن, براورد, ديدزني, تخمين, تقويم, ارزيابي, قيمت, شهرت, اعتبار, براوردكردن, تخمين زدن, ارزيابي كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, سنجيدن, شماره يا عدد, چيزي رامعين كردن.

evangelio

: انجيل, مژده نيكو, بشارت درباره مسيح, يكي از چهار كتابي كه تاريخچه زندگي عيسي را شرح داده.

evangelismo

: تبليغ مسيحيت.

evangelizar

: بشارت بدين مسيح دادن.

evanglico

: انجيلي, پروتستان, پيرو اين عقيده كه رستگاري و نجات دراثرايمان به مسيح بدست ميايد نه دراثر كردار و اعمال نيكو, مژده دهنده.

evaporaci n

: تبخير.

evaporar

: تبخير كردن, تبديل به بخاركردن, تبخيرشدن, بخارشدن, خشك كردن, بربادرفتن.

evasin

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, طفره, گريز, تجاهل, بهانه, حيله, گريز زني.

evasivo

: گريزان, فرار, طفره زن.

eventual

: احتمالي, موكول بانجام شرطي, شرطي, مشروط, شدني, ممكن, امكان پذير, ميسر, مقدور, امكان.

eventualidad

: امكان, احتمال.

eventualmente

: سرانجام, عاقبت.

evidencia

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن, دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس.

evidente

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم, اشكار, زلا ل, صاف, صريح, واضح, : روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, صاف كردن, تبرءه كردن, فهماندن, بديهي, اشكار, مشهود.

evidentemente

: ظاهرا.

evitar

: دوري كردن از, احتراز كردن, اجتناب كردن, طفره رفتن از, الغاء كردن, موقوف كردن, گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن, اجتناب كردن, پيش دستي كردن بر, پيش جستن بر, پيش افتادن, ممانعت كردن, كمين, كمينگاه, جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

evocar

: احضاركردن, فراخواندن, برگرداندن, بيرون كشيدن, بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن.

evoluci n

: فرضيه سيرتكامل, تغييرشكل, تحول, تكامل تدريجي, چرخش, حركت دوراني, فرگشت.

evolucionar

: توسعه دادن, ايجاد كردن, بازكردن, گشادن, بيرون دادن, دراوردن, استنتاج كردن, نموكردن.

evolutivo

: تكاملي, فرگشتي, تحولي.

ex tico

: بيگانه, عجيب وغريب, مرموز, خوش رنگ.

exaccin

: مطالبه بزور, تحميل, سخت گيري, اخاذي, اخذ بزور و عنف, اخاذي, اجحاف, زياده ستاني.

exacerbar

: خشمگين كردن, ازجادربردن, اوقات تلخي كردن كردن, برانگيختن, بدتر كردن, تشديدكردن, خشمگين.

exactamente

: درست, عينا, كاملا, بدرستي, بكلي, يكسره, چنين است.

exactitud

: درستي, صحت, دقت, صحت, درستي.

exacto

: درست, دقيق, دقيق, دقيق.

exageraci n

: اغراق, گزافه گويي.

exagerado

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط.

exagerar

: اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن, گزافه گويي كردن, اغراق گفتن در, اغراق اميز كردن, غلو كردن.

exaltaci n

: تجليل, بلندي, سرافرازي, ستايش, تمجيد.

exaltado

: ادم شتابكار, ادم عجول, ادم بي پروا, بي باك.

examen

: بازرسي كلي, معاينه عمومي, ازمون, ازمايه, امتحان, ازمايش, محك, بازرسي, معاينه, رسيدگي, تحقيق, رسيدگي, امتحان, ازمايش كردن, چيز عجيب, مسخره كردن, شوخي, پرسش و ازمون, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

examinador

: ازمونگر, ممتحن, امتحان كننده.

examinando

: ازمايش.

examinar

: امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

exasperaci n

: تشديد, غضب.

exasperar

: خشمگين كردن, ازجادربردن, اوقات تلخي كردن كردن, برانگيختن, بدتر كردن, تشديدكردن, خشمگين.

exc ntrico

: گريزنده از مركز, بيرون از مركز, غير عادي, غريب, عجيب.

excavacin

: كاوش, حفاري.

excavar

: سوراخ زيرزميني, نقب, پناهگاه, زيرزمين لا نه كردن, پنهان شدن, نقب زدن, حفر, كاوش, حفاري, كنايه, كندن, كاوش كردن, فرو كردن, كاويدن, حفركردن, ازخاك دراوردن, حفاري كردن.

excedente

: مفرط, بيش ازاندازه.

exceder

: تجاوز كردن, متجاوز بودن, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.

excelencia

: شگرفي, مزيت, برتري, خوبي, تفوق, رجحان, فضيلت.

excelente

: برجسته, بلند, متعال, بزرگ, والا مقام, هويدا, عالي, ممتاز, بسيارخوب, شگرف, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, بزرگ, عظيم, كبير, مهم, هنگفت, زياد, تومند, متعدد, ماهر, بصير, ابستن, طولا ني.

excentricidad

: دوري از مركز, گريز از مركز, غرابت, بي قاعدگي.

excepcin

: استثنا.

excepcional

: استثنايي.

excepto

: مستثني كردن, مشمول نكردن, اعتراض كردن,جز, بجز, مگر, باستثناي, غير از, سواي.

exceptuar

: مستثني كردن, مشمول نكردن, اعتراض كردن,جز, بجز, مگر, باستثناي, غير از, سواي, محروم كردن, راه ندادن به, بيرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثني كردن, معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

excesivo

: مفرط, بيش ازاندازه, فراوان, مفصل, فربه, شهواني, تهوع اور, زننده, اغراق اميز, غليظ, زياد, زشت, پليد.

exceso

: فزوني, زيادتي, زيادي, افراط, بي اعتدالي, اضافه, پر كردن, اشباء كردن, پر خوردن.

excitacin

: شور, تهييج.

excitar

: بيدار كردن, برانگيختن, تحريك كردن, براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن, برانگيختن, تحريك كردن, وادار كردن, رم دادن, از خواب بيدار شدن, حركت دادن, بهم زدن, بهيجان در اوردن, ميگساري, بيداري.

exclamaci n

: فرياد, بانگ, علا مت تعجب, حرف ندا.

exclamar

: ازروي تعجب فرياد زدن, اعلا م كردن, بعموم اگهي دادن, بانگ زدن.

excluir

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, محروم كردن, راه ندادن به, بيرون نگاه داشتن از, مانع شدن, مستثني كردن, بيرون انداختن, منفصل كردن, بزور خارج كردن.

exclusin

: محروميت از شغل وكالت, ممانعت, محروميت.

exclusivamente

: فقط, منحصرا, بتنهايي.

exclusivo

: انتصاري.

excomulgar

: تكفير كردن, طرد كردن.

excomuni n

: طرد, تكفير.

excrecin

: دفع, مدفوع.

excretar

: دفع كردن, بيرون انداختن, پس دادن.

excursi n

: گردش, گشت, سير, گردش بيرون شهر, گردش بيرون شهر, تفرج, وابسته به گردش يا سفر كوتاه, سبك رفتن, پشت پا خوردن يازدن, لغزش خوردن, سكندري خوردن, سفر كردن, گردش كردن, گردش, سفر, لغزش, سكندري.

excursin campestre

: گردش دسته جمعي, پيك نيك, به پيك نيك رفتن, دسته جمعي خوردن.

excusa

: پوزش, عذرخواهي (رسمي), اعتذار, مدافعه, بهانه, دستاويز, عذر, معذور داشتن, معاف كردن, معذرت خواستن, تبرءه كردن.

excusado

: توالت, ارايش, بزك, ميز ارايش, مستراح.

excusar

: بهانه, دستاويز, عذر, معذور داشتن, معاف كردن, معذرت خواستن, تبرءه كردن.

exenci n

: معافيت.

exento

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

exgono

: شش گوش, شش گوشه, شش بر, شش پهلو.

exhalar

: دم زدن, نفس كشيدن, استنشاق كردن, بيرون دادن, زفيركردن, دم براوردن.

exhibicin

: نمايش, نمايش دادن, نماياندن, نمايش, اراءه, نمايشگاه, حقوق تقاعد.

exhibicionismo

: نوعي انحرافات جنسي كه دران شخص بوسيله نشان دادن الت جنسي خود احساسات شهواني رافرومينشاند, عريان گراءي.

exhibicionista

: نمايش دهنده.

exhibidor

: نمايش دهنده, اراءه دهنده.

exhibir

: نمايش, نمايش دادن, نماياندن, نمايش دادن, درمعرض نمايش قراردادن, اراءه دادن, ابراز كردن.

exhorbitante

: گزاف.

exhortaci n

: نصحيت, تشويق.

exhortar

: نصيحت كردن, پند دادن, اگاه كردن, متنبه كردن, وعظ كردن, نصحيت كردن, تشويق و ترغيب كردن.

exhortativo

: نصيحت اميز, توبيخ اميز, ترغيبي.

exhumacin

: نبش قبر.

exhumar

: از خاك در اوردن, از بوته فراموشي يا گمنامي دراوردن, نبش كردن, از خاك در اوردن, نبش قبركردن.

exig edad

: كمي, كوچكي, خردي.

exigencia

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن, ايجاب, لزوم, ضرورت, اضطرار, پيشامد.

exigente

: ضروري, مبرم, محتاج به اقدام يا كمك فوري, فشاراور, بحراني, مصر, تحميلي, داد وبيداد كن (براي چيزهاي جزءي), ايراد گير, مخصوص, ويژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقيق, نكته بين, خصوصيات, تك, منحصر بفرد.

exigir

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن, دقيق.

exiguo

: كم, لا غر, خرد.

exiliado

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

exilio

: تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن.

eximir

: معاف, ازاد, مستثني, معاف كردن.

existencia

: هستي, وجود, زيست, موجوديت, زندگي, بايش.

existencias

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن, منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

existente

: موجود, هست, موجود, داراي هستي, پديدار, باقي مانده, نسخه ء موجود و باقي(ازكتاب وغيره).

existir

: زيستن, وجود داشتن, موجود بودن, بودن.

exito

: موفقيت, كاميابي.

exitoso

: كامياب, موفق, پيروز, نيك انجام, عاقبت بخير.

exmen

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

exorbitante

: منعي, گران, جلوگيري كننده.

expansible

: بسط پذير, قابل انبساط.

expansin

: پهنا, وسعت, فضاي زياد, بسط و توسعه, گسترش, بسط, انبساط.

expansivo

: متمايل به توسعه.

expatriaci n

: جلا ي وطن.

expatriar

: تبعيد كردن, اخراج بلد كردن, دور كردن, تبعيد, جلا ي وظن, تبعيد كردن, از كشور خود راندن, تبعيد كردن, ترك كردن ميهن, تبعيدي.

expectativa

: انتظار, اميد, توقع, احتمال, پيش بيني, حاملگي, بارداري, انتظار, چشم داشت, توقع.

expedicin

: تسريع, سفر, اردوكشي, هيلت اعزامي.

expedicionario

: وابسته به قشون كشي يا هيلت اعزامي.

expediente

: مقتضي, مصلحت, مناسب, تهوراميز, پرونده, بايگاني كردن.

expedir

: روانه كردن, مرخص كردن, معاف كردن, گسيل, گسيل داشتن, گسيل كردن, اعزام داشتن, روانه كردن, فرستادن, مخابره كردن, ارسال, انجام سريع, كشتن, شتاب, پيغام, كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو.

expeditivo

: از روي عجله, ضروري.

experiencia

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن.

experimentaci n

: ازمايش.

experimentado

: ورزيده, با تجربه.

experimental

: ازمايشي.

experimentar

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن, ازمايش, تجربه.

experimento

: ازمايش, تجربه.

expertamente

: ماهرانه, زبر دستي.

experto

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, ماهر, چالا ك, زبردست, چيره دست, ورزيده, با تجربه, ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره, باتجربه, ماهر, استادكار.

expiacin

: كفاره, ديه, جبران, اصلا ح.

expiraci n

: انقضا.

expirar

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

expl cito

: صريح, روشن, واضح, اشكار, صاف, ساده, اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

explicable

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضيح, جوابگو.

explicacin

: توضيح, تعريف, بيان, شرح, تعبير, تفسير.

explicar

: روشن كردن, واضح كردن, توضيح دادن, توضيح دادن, روشن كردن, باتوضيح روشن كردن, شرح دادن

explicativo

: توضيحي, شرحي, بيانگر, روشنگر.

exploracin

: اكتشاف, استكشاف, سياحت اكتشافي, شناسايي.

explorador

: سياح, جستجوگر, مكتشف, پيش اهنگ, پيشاهنگي كردن, ديده باني كردن, عمليات اكتشافي كردن پوييدن, ديده بان, مامور اكتشاف.

explorar

: سياحت كردن, اكتشاف كردن, كاوش كردن, معدن كاوي كردن, دور نما, چشم انداز, انتظار, پيش بيني, جنبه, منظره, اميدانجام چيزي, اكتشاف كردن, مساحي.

exploratorio

: اكتشافي.

explosi n

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن, قطاري, پشت سر هم, انفجار, بيرون ريزي, سروصدا, هياهو, وقوع, بروز, درگير, ظهور, شيوع, طغيان.

explosivo

: منفجر شونده.

explotacin

: بهره برداري, انتفاع, استخراج, استثمار.

explotar

: جوانه زدن, درامدن, دراوردن, منفجرشدن, فوران كردن, جوش دراوردن, فشاندن, رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن.

exponente

: نما, توان.

exponer

: نمايش دادن, درمعرض نمايش قراردادن, اراءه دادن, ابراز كردن, توضيح دادن, روشن كردن, باتوضيح روشن كردن, شرح دادن , بي پناه گذاشتن, بي حفاظ گذاردن, درمعرض گذاشتن, نمايش دادن, افشاء كردن, تفسيركردن, به تفصيل شرح دادن, واضح كردن.

exportaci n

: صادر كردن, بيرون بردن, كالا ي صادره, صادرات, صدور.

exportador

: صادركننده.

exportar

: صادر كردن, بيرون بردن, كالا ي صادره, صادرات.

exposicin

: نمايش, نمايش دادن, نماياندن, نمايش دادن, درمعرض نمايش قراردادن, اراءه دادن, ابراز كردن, نمايش, اراءه, نمايشگاه, حقوق تقاعد, شرح, بيان, تفسير, عرضه, نمايشگاه, درمعرض گذاري, اشكاري, افشاء, نمايش, اراءه, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

expositor

: نمايش دهنده, نمايش دهنده, اراءه دهنده, توضيحي, تفسيري, نمايشي.

expresamente

: صريحا, فورا.

expresando

: مبين, بيان.

expresar

: رساندن, بردن, حمل كردن, نقل كردن, اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

expresarse

: اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

expresi n

: كتان, جنس پنبه اي (مج.) گزافه گويي, سخن بزرگ يا قلنبه, مبالغه, مبين, بيان, عبارت.

expresivo

: رسا, پرمعني, حاكي, اشاره كننده, مشعر.

expreso

: صريح, روشن, واضح, اشكار, صاف, ساده, اظهارداشتن, بيان كردن, اداكردن, سريع السير, صريح, روشن, ابراز كردن.

expropiacin

: سلب مالكيت.

expropiar

: سلب مالكيت كردن از, از تملك در اوردن.

expulsar

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار, بيرون انداختن, دفع كردن, معزول كردن, بيرون انداختن, منفصل كردن, بزور خارج كردن.

expulsi n

: اخراج, دفع, راندگي, بيرون شدگي, تبعيد.

expurgar

: تطهير كردن, حذف كردن, تصفيه ء اخلا قي كردن, پاكسازي كردن, پاك كردن, تصفيه كردن, پالودن.

exquisitia

: نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت.

exquisito

: لذيذ, نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت.

ext tico

: نشله شده, بوجد امده, نشله اي, جذبه اي.

extender

: كشيده كردن, دراز كردن, امتداد دادن, باريك شدن, بزرگ كردن, باتفصيل شرح دادن, توسعه دادن, وسيع كردن, بسط دادن, بسط دادن, بسط يافتن, منبسط شدن, توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن, وسعت, شيوع, پهن كردن, پهن شدن, كشيدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط كردن, كش امدن, كش اوردن, كش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمين), اتساع, كوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

extensible

: توسعه پذير, قابليت تمديد, قابل تعميم.

extensin

: پهنا, وسعت, فضاي زياد, بسط و توسعه, گسترش, توسيع, تمديد, تعميم, تلفن فرعي.

extension

: توسيع, تمديد, تعميم, تلفن فرعي.

extensivo

: پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده.

extenso

: پهن, عريض, گشاد, پهناور, زن هرزه, جامع, فرا گيرنده, وسيع, محيط, بسيط, پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده.

extenuar

: اگزوز, خروج (بخار), در رو, مفر, تهي كردن, نيروي چيزي راگرفتن, خسته كردن, ازپاي در اوردن, تمام كردن, بادقت بحث كردن.

exterior

: بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي, خارج, بيرون, ظاهر, سطح, ظواهر, بيروني, خارجي, بيروني, بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني.

exterminador

: دافع حشرات, نابودكننده, براندازگر.

exterminar

: برانداختن, بكلي نابودكردن, منهدم كردن, منقرض كردن, دفع افات كردن.

exterminio

: براندازي, نابودي, دفع افات.

externo

: خارج, بيرون, ظاهر, سطح, ظواهر, بيروني, خارجي, بيروني, بطرف خارج, بيروني, ظاهري.

extinci n

: اطفاء, خاموش سازي, اعدام, انهدام, انقراض.

extincto

: معدوم, ازبين رفته, منقرض, تمام شده, مرده, منسوخه, خاموش شده, ناياب.

extinguir

: خاموش كردن, خفه كردن, فرونشاندن, كشتن, منقرض كردن.

extinguir derecho de redimir

: مسدود كردن, محروم كردن, سلب كردن.

extirpacin

: ريشه كني, ساييدگي, قطع, قطع عضوي از بدن, فرساب.

extirpar

: از بيخ كندن, قطع كردن, بريدن و خارج كردن.

extorsi n

: مطالبه بزور, تحميل, سخت گيري, اخاذي, اخذ بزور و عنف, اخاذي, اجحاف, زياده ستاني.

extorsionar

: بزورگرفتن, بزور تهديد يا شكنجه گرفتن, اخاذي كردن, زياد ستاندن.

extr nseco

: داراي مبداء خارجي, بيروني, خارجي, فرعي, جزءي, ضميمه, اتفاقي, تصادفي, عارضي.

extra

: زيادي, زاءد, فوق العاده, اضافي, بزرگ, يدكي, خارجي, بسيار, خيلي.

extra o

: كنجكاو, نادر, غريب, خارجي, خارج از قلمرو چيزي, غيراصلي, تصادفي, فرعي, بيگانه, خارجي, بيروني, ناجور, نامناسب, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه, عجيب وغريب, داراي اخلا ق غريب, ويژه, عجيب و غريب, غير عادي, خل, خنده دار, مختل كردن, گرفتار شدن, ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس, غريبه, بيگانه, غريب, بيگانه كردن, خارق العاده, غريب, جادو, مرموز.

extraar

: متحيرساختن, مبهوت كردن, مات كردن, سردرگم كردن, سردرگم, متحير, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه, تعجب, شگفت, حيرت, متعجب ساختن, غافلگير كردن.

extraaxial

: دورازمحور.

extraccin

: عصاره گيري, عصاره, اصل ونسب, استخراج.

extractar

: ربودن, بردن, كش رفتن, خلا صه كردن, جداكردن, تجزيه كردن, جوهرگرفتن از, عاري ازكيفيات واقعي(در مورد هنرهاي ظريف)نمودن, :خلا صه, مجمل, خلا صه ء كتاب, مجرد, مطلق, خيالي, غيرعملي, بي مسمي, خشك, معنوي, صريح, زبده, انتزاعي, معني. , برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب, خلا صه كردن.

extracto

: برگزيدن و جداكردن, گلچين كردن, قطعه ء منتخب, عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه, دم كرده, ريزش, ريختن, پاشيدن, القاء, تزريق, الهام.

extracurricular

: فعاليت هاي فوق برنامه اي دانش اموز(مانندورزش) فوق برنامه اي.

extradici n

: استرداد محرمين بدولت متبوعه, اصل استرداد مجرمين.

extraer

: عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه.

extranjero

: پهن, گسترش يافته, وسيع, خارج, بيرون, خارج از كشور, بيگانه, ممالك بيگانه, بيگانه, خارجي, مخالف, مغاير, ناسازگار, غريبه بودن, ناسازگار بودن, بيگانه, خارجي, بيروني, ناجور, نامناسب, بيگانه, اجنبي, غريبه, غريبه, بيگانه, غريب, بيگانه كردن.

extraoficial

: غير رسمي, داراي عدم رسميت, غير مستند.

extraordinario

: استثنايي, فوق العاده, غيرعادي, شگفت اور.

extrapolacin

: برون يابي.

extraterritorial

: واقع درخارج قلمرو داخلي, خارج مملكتي.

extravagancia

: افراط, گزافگري, زياده روي, بي اعتدالي.

extravagante

: گزافگر, غيرمعقول, عجيب, غريب, گزاف, مفرط, خيالي, پر اوهام.

extraviar

: گم كردن, جا گذاشتن (چيزي), گمراه كردن, باشتباه انداختن, فريب دادن.

extravo

: انحراف, گمراهي, ضلا لت, كجراهي, انحراف, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

extremamente

: بشدت, بافراط.

extremidad

: نهايت, حدنهايي, انتها, سر, ته, انتها, مضيقه, شدت, عضو, عضو بدن, دست يا پا, بال, شاخه, قطع كردن عضو, اندام زبرين, اندام زيرين.

extremo

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, بينهايت, خيلي زياد, حداكثر, درمنتهي اليه, دورترين نقطه, فزوني, مفرط, بيشترين, منتهاي كوشش, حداكثر, دورترين, بسيار, خيلي, بسي, چندان, فراوان, زياد, حتمي, واقعي, فعلي, خودان, همان, عينا.

extrovertido

: داراي رويش بروني, شخصي كه تمام عقايد و افكارش متوجه بيرون ازخودش است, برون گراي.

extrusin

: اخراج, بيرون اندازي, بيرون امدگي, انفصال.

exuberancia

: فراواني, بسياري, وفور, فرط فيض, كثرت.

exuberante

: فراوان, پرپشت, فيض بخش, پربركت, وافر, مجلل, انبوه, پربركت.

eyacular

: از دهان بيرون پراندن, دفع كردن, انزال كردن, خروج مني.

F

f brica

: كنسروسازي, كارخانه اي كه گوشت وميوه وغيره را درقوطي كنسرو ميكند, كارخانه, اسياب, ماشين, كارخانه, اسياب كردن, كنگره دار كردن.

f cilmente

: به اساني.

f sforo

: حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.

f sico

: مادي, فيزيكي, فيزيك دان.

f tbol americano

: بازي فوتبال, توپ فوتبال, فوتبال بازي كردن.

f tido

: گنديده, بدبو, متعفن, داراي بوي زننده, گند دهان.

f til

: بيهوده, پوچ, بي فايده, باطل, عبث, بي اثر, جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي.

fabrica

: محصول (كارخانه و غيره), پارچه, قماش, سبك بافت, اساس

fabricaci n de acero

: فولا د كاري, كرخانه فولا د سازي, ابزار پولا دين.

fabricacin

: ساخت, ساخت, ساختمان, مايه كاميابي, تركيب, عايدي, ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabricante

: صاحب كارخانه, توليد كننده, سازنده.

fabricar

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين, ساختن, اختراع كردن, از پيش خود ساختن, ساختن, جعل كردن, چاپ زدن, تاسيس كردن, ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه, ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد.

fabricar cerveza

: بوسيله جوشاندن وتخمير ابجوساختن, دم كردن, سرشتن, اميختن, اختلا ط.

fabula

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

fabuloso

: افسانه اي, افسانه وار, مجهول, شگفت اور.

facci n

: دسته بندي, حزب, انجمن, فرقه, نفاق.

faceta

: صورت كوچك, سطوح كوچك جواهر و سنگهاي قيمتي, تراش, شكل, منظر, بند, مفصل.

fachada

: نماي سر در, جبهه, نماي خارجي, نماي ساختمان, حريم, جلو خان, ميدان.

facial

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

facil

: اسان, سهل, بي زحمت, اسوده, ملا يم, روان, سليس.

facilidad

: اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, سهولت, امكان, وسيله.

facilidade

: خصيصه.

facilitar

: اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, اسان كردن, تسهيل كردن, كمك كردن.

facilmente

: به اساني.

facistol

: ميز مخصوص قراءت, ميز جاكتابي, تريبون.

facsmil

: رونوشت عيني.

factibilidad

: امكان, شدني بودن.

factible

: ناءل شدني, دردسترس, بدست اوردني, شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

factor

: عامل (عوامل), حق العمل كار, نماينده, فاعل, سازنده, فاكتور, عامل مشترك.

factorial

: حاصلضرب اعداد صحيح مثبت, وابسته به عامل ياكارخانه, مربوط به فاكتور ياعامل مشترك رياضي.

factorizar

: عامل (عوامل), حق العمل كار, نماينده, فاعل, سازنده, فاكتور, عامل مشترك.

factura

: فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.

facturar

: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن, فاكتور, صورت حساب, سياهه, صورت, صورت كردن, فاكتور نوشتن.

facultad

: استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري.

facultar

: اجازه دادن, اختيار دادن, تصويب كردن, صاحب اختيار و قدرت كردن, قدرت دادن, اختيار دادن, وكالت دادن.

facultativo

: اختياري, انتخابي.

faena

: كار, امر, سمت, شغل, ايوب, مقاطعه كاري كردن, دلا لي كردن, بيش از وقت معين, بطور اضافه, اضافه كار, كار, وظيفه, تكليف, امرمهم, وظيفه, زياد خسته كردن, بكاري گماشتن, تهمت زدن, تحميل كردن.

fagot

: قره ني بم.

fahrenheit

: درجه حرارت فارنهايت.

fais n

: قرقاول, مرغ بهشتي.

faja

: كرست, شكم بند زنانه, شكم بند بستن, كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن, برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار, بخش, قلمرو, مدار, مدارات, كمربند, منطقه, ناحيه, حوزه, محات كردن, جزو حوزه اي به حساب اوردن, ناحيه اي شدن.

falacia

: سفسطه, دليل سفسطه اميز, استدلا ل غلط.

falaz

: غلط, سفسطه اميز.

falda

: دامن مردانه, بكمرزدن, بالا زدن, جامه چين دار, دامن لباس, دامنه, دامنه كوه, حومه شهر, حوالي, دامن دوختن, دامن دار كردن, حاشيه گذاشتن به, از كنار چيزي رد شدن, دور زدن, احاطه كردن.

faldn

: سه گوشي كنار شيرواني, ديوار كناري.

falencia

: اظهار غلط.

falibilidad

: جايزالخطا بودن.

falible

: جايز الخطا, اشتباه كننده.

falla

: عيب, نقص, تقصير.

fallar

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن, درنرفتن (گلوله يا بمب), يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي, غرور, تكبر, پرخاش, تاه كردن, چروك كردن, ناهموار كردن, صداي شيپور, خال اتو, خال حكم, خال اتو بازي كردن, مغلوب ساختن پيشي جستن, ادم خوب, نيروي ذخيره ونهاني.

fallecer

: راهي شدن, روانه شدن, حركت كردن, رخت بربستن.

fallo

: داوري, دادرسي, فتوي, راي, جمله, حكم, فتوي, راي, قضاوت, گفته, راي دادن, محكوم كردن, راي, راي هيلت منصفه, فتوي, نظر, قضاوت, باطل, عاري, بي اعتبار, باطل كردن.

falsario

: ساختگي, جعلي, قلا بي, جاعل, جعل كننده.

falsear

: تحريف كردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزوير كردن.

falsificaci n

: تقليد, جعل, حلقه كردن, پيچيدن, جا زدن, وانمود كردن , وانمود, تقلب, تظاهر, تحريف, تزوير, جعل اسناد, امضاء سازي, سند, سند جعلي.

falsificar

: جعلي, قلب, بدلي, جعل كردن, تقليد, جعل, حلقه كردن, پيچيدن, جا زدن, وانمود كردن , تحريف كردن, دست بردن در, باطل ساختن, تزوير كردن, كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.

falso

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك, تقليد, جعل, حلقه كردن, پيچيدن, جا زدن, وانمود كردن , دروغ, كذب, كاذبانه, مصنوعي, دروغگو, ساختگي, نادرست, غلط, قلا بي, بدل, ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر, دروغ, ناراستين, نادرست, خاءن, خلا ف واقع, غيرواقعي, بيوفا.

falta

: نبودن, غيبت, غياب, حالت غياب, فقدان, لغزش, اشتباه, غلط, سهو, خطا, عقيده نادرست, تقصير, عيب, نقص, تقصير, ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي), نبودن, نداشتن, احتياج, فقدان, كسري, فاقد بودن, ناقص بودن, كم داشتن, اشتباه, نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن, كسري, كمبود, قصور, كاستي, نكته ضعف, كمبود , خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.

faltar

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن.

faltar el respeto

: بي احترامي, بي حرمتي, اهانت, عدم رعايت.

fama

: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن.

familia

: خانواده.

familiar

: فاميلي, قومي, مربوط به خانواده, خويشاوندي, خودماني, خانوادگي, اشنا, وارد در, مانوس, خودي, خودماني.

familiaridad

: اشنايي, انس.

familiarizar

: اشنا كردن, اگاه كردن, مسبوق كردن, مطلع كردن, اشنا كردن, اشنا ساختن, خو دادن, عادت دادن, معلوم كردن, خودماني كردن.

famoso

: بلند اوازه, مشهور, معروف, نامي, عالي, مجلل, عظيم, با شكوه, خيلي خوب.

fanal

: چراغ جلو ماشين.

fanatismo

: تعصب, سرسختي درعقيده, عمل تعصب اميز, تعصب, كوته فكري, تعصب, هوا خواهي, غيرت, شوق واشتياق.

fanfarron

: لا فزن, گزافه گو, رجز خوان.

fanfarronear

: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن.

fangoso

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

fantas a

: قوه مخيله, وهم, هوس, نقشه خيالي, وسواس, ميل, تمايل, فانتزي.

fantasma

: شبح, روح, روان, جان, خيال, تجسم روح, چون روح بر خانه ها و غيره سرزدن, خيال, منظر, ظاهر فريبنده, شبح, خيالي, روح , روح, شبح, ديو, جن, ترساندن.

fantico

: ادم رياكار, ادم خرافاتي, متعصب, شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه, شخص متعصب, داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره), داراي روح پليد, ديوانه, غيور, ادم متعصب ياهواخواه, مجاهد, جانفشان.

fantstico

: خيالي, خارق العاده, خارق العاده, غريب, جادو, مرموز.

farall n

: تخته سنگ, صخره.

fardo

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن, بار, كوله بار, فشار, مسلوليت, بارالكتريكي, عمل پركردن تفنگ باگلوله, عملكرد ماشين يا دستگاه, بار كردن, پر كردن, گرانباركردن, سنگين كردن, فيلم (دردوربين) گذاشتن, بار گيري شدن, بار زدن, تفنگ يا سلا حي را پر كردن.

farfullar

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن.

farfulleo

: ور ور كردن, سخن نامفهوم گفتن, فاش كردن, ياوه گفتن, ياوه, سخن بيهوده, من ومن, نامفهوم, قلمبه سولمبه.

farmacia

: داروخانه, دوا فروشي, داروخانه, انباردارو, داروسازي.

farmacolog a

: داروشناسي.

farmacutico

: شيمي دان, داروساز.

farndula

: ريشخند, گول, دست بسر كردن.

faro

: چراغ دريايي, ديدگاه, برج ديدباني, امواج راديويي براي هدايت هواپيما, باچراغ يانشان راهنمايي كردن, فانوس دريايي, چراغ خانه, برج فانوس دريايي.

farol

: چراغ جلو ماشين, فانوس, چراغ بادي, چراغ دريايي.

farol trasero

: چراغ عقب اتومبيل.

farsa

: نمايش خنده اور, تقليد, لودگي, مسخرگي, كار بيهوده.

farsante

: فريب, حيله, گول, شوخي فريب اميز, فريب دادن, بامبول زدن, وانمود كن, ژستو, قيافه گير, پرسش دشوار.

fascinacin

: شيدايي, افسون, جذبه, طلسم, جادو, فريبندگي, دليري, افسون, زرق و برق.

fascinar

: افسون كردن, سحر كردن, جادو كردن, مسحور شدن, فريفتن, بدام عشق انداختن, درون رفت, وروديه, اجازه ورود, حق ورود, دروازه ء دخول, ورود, مدخل, بار, درب مدخل, اغاز(.وت) مدهوش كردن, دربيهوشي ياغش انداختن, ازخودبيخودكردن, زيادشيفته كردن, مجذوب كردن, شيدا كردن, دلربايي كردن, شيفتن, افسون كردن.

fascismo

: اصول عقايد فاشيست, حكومت فاشيستي.

fascista

: فاشيست.

fase

: منظر, وجهه, صورت, لحاظ, پايه, مرحله, دوره تحول وتغيير, اهله قمر, جنبه, وضع, مرحله اي كردن, مرحله, صحنه.

fastidiar

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, دستفروش, دوره گرد, خرده فروش, گوركن, خرسك, شغاره , سربسر گذاشتن, اذيت كردن, ازار كردن, دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, خسته شدن, فرسوده شدن, بي ميل بودن, بيزار بودن, بد دانستن, رنجاندن, ازردن.

fastidioso

: سخت, دشوار, مشكل, سخت گير, صعب, گرفتگير.

fatal

: كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم, مهم, شوم, فاني, فناپذير, از بين رونده, مردني, مرگ اور, مهلك, مرگبار, كشنده, خونين, مخرب, انسان.

fatalidad

: مرگ ومير, تلفات.

fatigada

: خستگي, فرسودگي.

fatigar

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن, ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي), سواره گذشتن از, پايمال كردن, باطل ساختن, برتري جستن بر, برتر يا مهمتر بودن.

fatuo

: احمق, بيشعور.

fauna

: كليه جانوران يك سرزمين يايك زمان, حيوانات يك اقليم, جانور نامه, جانداران, زيا.

favor

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن.

favorable

: سودمند, نافع, باصرفه, مساعد, مطلوب.

favorecer

: التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن, التفات, توجه, مرحمت, مساعدت, طرفداري, مرحمت كردن, نيكي كردن به, طرفداري كردن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

favorecido

: گيرنده, دريافت كننده وجه.

favoritismo

: طرفداري, استثناء قاءل شدن نسبت بكسي.

favorito

: مطلوب, برگزيده, مخصوص, سوگلي, محبوب, حيوان اهلي منزل, دست اموز, عزيز, سوگلي, معشوقه, نوازش كردن, بناز پروردن.

faz

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

fbula

: افسانه, داستان, دروغ, حكايت اخلا قي, حكايت گفتن.

fcil

: اسان, سهل, بي زحمت, اسوده, ملا يم, روان, سليس, اسان, باساني, باساني قابل اجرا, سهل الحصول.

fe

: ايمان, عقيده, اعتقاد, دين, پيمان, كيش.

febrero

: فوريه.

fecal

: درده اي, ته نشين, مدفوعي.

fecha

: خرما, درخت خرما, نخل, تاريخ, زمان, تاريخ گذاردن, مدت معين كردن, سنه.

fechado

: مورخ, تاريخ دار.

fecundo

: بارور, برومند, پرثمر, حاصلخيز, پراثر.

federaci n

: فدراسيون.

federal

: فدرال, اءتلا في, اتحادي, اتفاق.

federalismo

: فدراليسم, اصل دولت اءتلا في.

federalista

: طرفدار دولت فدرال.

federalizar

: ملي كردن, ملي شدن.

fel n

: بزهكار, گناهكار, جاني, جنايت كار.

felicidad

: خوشي, سعادت, بركت, اقتضاء, مناسبت, خوشحالي, خوشي, شادي, خوشنودي, خرسندي.

felicitacin

: تبريك, تهنيت, شادباش.

felicitar

: تعارف, تعريف, درود, تعريف كردن از, تبريك گفتن, شادباش گفتن.

felino

: گربه اي, وابسته به تيره گربه, گربه صفت.

feliz

: خوش, خوشحال, شاد, خوشوقت, خوشدل, خرسند, سعادتمند, راضي, سعيد, مبارك, فرخنده.

felona

: بزه, تبه كاري, جنايت, بدكاري, خيانت, شرارت.

femenino

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادين, زنان.

femineidad

: زنانگي, ظرافت.

feminino

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, جنس زن, مربوط به جنس زن, مونث, مادين, زنان.

feminista

: طرفدار حقوق زنان.

fenomenal

: پديده اي, حادثه اي, عارضي, عرضي, محسوس, پيدا, شگفت انگيز, فوق العاده.

feo

: زشت, بد گل, كريه.

feria

: نمايش, اراءه, نمايشگاه, حقوق تقاعد, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

fermentaci n

: تخمير.

fermentar

: ترش شدن, مخمرشدن, ور امدن, برانگيزاندن, تهييج كردن, ماده تخمير, مايه, جوش, خروش, اضطراب.

feroz

: وحشي, سبع, وحشي, جنگلي, خود رو, شيفته و ديوانه.

ferrocarril

: راه اهن, با راه اهن فرستادن يا سفر كردن, سرهم بندي كردن, پاپوش درست كردن, خط اهن, راه اهن, وابسته به راه اهن.

fertilidad

: حاصلخيزي, باروري.

fertilizaci n

: لقاح, عمل كود دادن.

fertilizador

: كود, ابستن كننده.

fertilizar

: بارور كردن, حاصلخيز كردن, لقاح كردن, كود دادن.

ferviente

: باحرارت, باحميت, پرشور وشعف, ملتهب.

fervor

: حرارت شديد, اشتياق شديد, گرمي, التهاب.

festejante

: برگذار كننده.

festejar

: جشن گرفتن, عيدگرفتن, ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن, تقديس كردن, تجليل كردن, جشن, عيد, سرور, جشن گرفتن.

festejo

: مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن, سفر تفريحي, سفر, خوش گذراني كردن, سور زدن, سفر تفريحي كردن.

festival

: جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي.

festividad

: جشن, برگزاري جشن, تجليل, بزم, جشن وسرور.

festivo

: بزمي, جشني, شاد.

festn

: مهماني, ضيافت, مهمان كردن, سور, بزم, مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن.

festonear

: هلا ل گل, گلبند, با هلا ل يا زينت گل اراستن, با گل اراستن.

fetal

: جنيني, وابسته به جنين.

fetiche

: طلسم, اشياء ياموجوداتي كه بعقيده اقوام وحشي داراي روح بوده و موردپرستش قرارمي گرفتند, بت, صنم, خرافات.

feto

: جنين, رويان.

feudal

: تيول گراي, تيولي, ملوك الطوايفي, وابسته به تيول, فلودال.

feudo

: عداوت, دشمني, جنگ ونزاع, عداوت كردن, (قرون وسطي) حق موروثي.

fiable

: قابل اطمينان, موثق, معتبر, قابل اتكا.

fiador

: اجاره دهنده, امانت دهنده, كفيل دهنده, ضامن, كفيل.

fianza

: توقيف, حبس, واگذاري, انتقال, ضمانت, كفالت, بامانت سپردن, كفيل گرفتن, تسمه, حلقه دور چليك, سطل, بقيد كفيل ازاد كردن, قيد, سپرده, ته نشست, سپردن, جدي, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صميمانه, سنگين, علا قه شديد به چيزي, وثيقه, بيعانه, ايمني, امان, امنيت, اسايش خاطر, اطمينان, تامين, مصونيت, وثيقه, گرو, تضمين, ضامن.

fiasco

: خرابي, قصور, عدم موفقيت, شكست مفتضحانه, ناكامي, بطري شراب.

fiat

: حكم, امر, اجازه, رخصت, حكمي, امري.

fibra

: رشته, تار, نخ, بافت, ليف (الياف), فيبر.

ficcin

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

ficcion

: افسانه, قصه, داستان, اختراع, جعل, خيال, وهم, دروغ, فريب, بهانه.

ficha

: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده, نشانه.

fichero

: پرونده, بايگاني كردن.

ficticio

: ساختگي, افسانه اي, جعلي, ساختگي, موهوم.

fidedigno

: باوركردني, پذيرفتني, قابل استماع, محتمل.

fidelidad

: وفاداري.

fideo

: رشته فرنگي, ماكاروني, احمق, ابداع كردن.

fiduciario

: امانتي, اعتمادي, معتمد, ثابت, وابسته به امين تركه, امانتي.

fiebre

: تب, هيجان, تب دار كردن.

fiel

: با وفا, باايمان, راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

fieltro

: نمد, پشم ماليده ونمد شده, نمدپوش كردن, نمد مالي كردن, زمان ماضي فعل.leef

fiero

: ژيان, درنده, شرزه, حريص, سبع, تندخو, خشم الود, سبع, وحشي, رام نشده, غير اهلي, وحشي شدن, وحشي كردن , وحشي, جنگلي, خود رو, شيفته و ديوانه.

fiesta

: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسيدن, خجلت, جشن, برگزاري جشن, تجليل, مهماني, سور, ضيافت, جشن, عيد, خوشگذراني كردن, جشن گرفتن, عياشي كردن, جشنواره, عيد, سور, شادماني, جشني, عيدي, روزبيكاري, تعطيل, روز تعطيل, تعطيل مذهبي, قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

figura

: شكل, رقم, پيكر.

figurado

: تلويحي.

figurar

: شكل, رقم, پيكر.

figurarse

: تصور كردن, پنداشتن, فرض كردن, انگاشتن, حدس زدن, تفكر كردن.

figurativo

: تلويحي.

fijaci n

: تعيين, تثبيت, تحكيم, دلبستگي زياد, عشق زياد, خيره شدگي, تعلق خاطر, ثابت كردن, چيز ثابت, اثاثه ثابت, لوازم نصب كردني.

fijar

: پيوستن, ضميمه كردن, اضافه نمودن, چسبانيدن, بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن, تصميم گرفتن, مصمم شدن, حكم دادن, تعيين كردن, بستن, محكم كردن, چسباندن, سفت شدن, كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون, ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.

fijar el precio

: ارزش, قيمت, بها, بها قاءل شدن, قيمت گذاشتن.

fijar los ojos

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن, خيره نگاه كردن, رك نگاه كردن, از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن, خيره شدن.

fijarse en

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

fijo

: ثابت, مقطوع, ماندني, پايدار, ابدي, ثابت, ماندني, سير داءمي.

fila

: درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, صف, تنظيم كردن, مرتب كردن, اماده ومجهز كردن, ترتيب جاي بازيكنان فوتبال, طرز قرار گيري, طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف, نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن, سطر, رديف.

filamento

: رشته, تار, ليف, ميله اي, ميله.

filfa

: خبردروغ, شايعات.

filial

: فرزندي, شعبه, درخورفرزند.

filigrana

: تزءيناتي بشكل ذرات ريز يا دانه هاي تسبيح كه امروزه بصورت سيم هاي ريز طلا ونقره و يا مسي در اطراف الا ت زرين وسيمين ساخته مي شود, مليله دوزي, مليله دوزي كردن.

filmar

: پرده نازك, فيلم عكاسي, فيلم سينما, سينما, غبار, تاري چشم, فيلم برداشتن از.

filme

: سينما.

filn

: رگه معدن, سنگ طلا, هرچيزشبيه راه ابي, وريد, سياهرگ, رگه, حالت, تمايل, روش, رگ دار كردن, رگه دار شدن.

filosof a

: فلسفه, حكمت, وارستگي, بردباري, تجرد.

filsofo

: فيلسوف.

filtraci n

: از صافي گذراندن, تصفيه, پالا يش, تراوش, نشت, چكه, كمبود, كسر, كسري, فاش شدگي (اسرار), مقداري كه معمولا براي كسري در اثر نشتي درنظر ميگيرند, رسوخ, چكه, نفوذ, مقدار رسوخ شده.

filtrar

: صافي, كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

filtro

: صافي.

fin

: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, پايان, خاتمه, هدف, مقصد, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

fin de semana

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

final

: انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, پايان, خاتمه, احتمالي, موكول بانجام شرطي, شرطي, مشروط, اخرين, پاياني, نهايي, غايي, قطعي, قاطع.

finalizar

: بپايان رساندن, بمرحله نهايي رساندن.

finalmente

: بالا خره, عاقبت, سرانجام.

financiable

: نقد شدني در بانك, قابل نقل وانتقال بانكي.

financiar

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

financiero

: مالي.

financista

: متخصص مالي, سرمايه دار, سرمايه گذار.

finanza

: ماليه, دارايي, علم دارايي, تهيه پول كردن, دركارهاي مالي داخل شدن.

finca

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت, ملك اربابي, ملك تيولي, منزل, خانه بزرگ, مزرعه يا مرتع احشام, دامداري كردن, در مرتع پرورش احشام كردن.

fine

: طبيعي, سرشتي, نهادي, ذاتي, فطري, جبلي, بديهي, مسلم, استعداد ذاتي, احمق, ديوانه.

fines de semana

: اخر هفته, تعطيل اخر هفته, تعطيل اخر هفته را گذراندن.

finga

: وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

finge

: وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

fingir

: وانمود كردن, بخود بستن, جعل كردن, وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن.

finito

: متناهي, محدود.

finland s

: فنلا ندي, اهل كشور فنلا ند, فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

fino

: هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع, ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, لا غر, نحيف, بدقيافه, زننده, بي ثمر, لا غركردن, زننده ساختن, ويران كردن, تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل , مهذب, پالوده, صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن, بلند وباريك, باريك, قلمي, كم, سست, ضعيف, ظريف, قليل, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

fins

: فنلا ندي, اهل كشور فنلا ند, فنلا ندي, زبان مردم فنلا ند.

fiordo

: ابدره, ابدره.

firma

: شركت, شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, امضاء, دستينه, صحه, توشيح, امضاء كردن.

firmamento

: فلك (افلا ك), اسمان, گنبد اسمان.

firmar

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

firme

: جسم جامد و سخت, مقاوم, يكدنده, تزلزل ناپذير, تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن, يكنواخت, محكم, پرپشت, استوار, ثابت, پي درپي, مداوم, پيوسته ويكنواخت كردن, استوار يا محكم كردن, ساكن شدن.

fiscal

: مالي, مالياتي, محاسباتي.

fisco

: خزانه, خزانه داري, ماليه, خزانه دار پادشاهي.

fisi n

: شكافتن, انشقاق, شكستن هسته اتمي.

fisiologa

: تن كردشناسي, علم وظايف الا عضاء, فيزيولوژي, علم طبيعي.

fisionable

: قابل شكستن وتقسيم, شكافت پذير.

fl or

: فلورين, فلور.

flaco

: پوستي, لا غر, پوست واستخوان, نازك, باريك, لا غر, نزار, كم چربي, كم پشت, رقيق, كم مايه, سبك, رقيق و ابكي, كم جمعيت, بطور رقيق, نازك كردن, كم كردن, رقيق كردن, لا غر كردن, نازك شدن, كم پشت كردن.

flagelacin

: شلا ق زني, تشكيل تاژك.

flagelacion

: شلا ق زني, تشكيل تاژك.

flagelante

: كسيكه براي بخشودگي از گناهان بخود شلا ق ميزند, موجود يا انگل تاژك دار.

flagelar

: تاژك دار, شلا قي, تاژكدار, شلا ق زدن, تازيانه زدن, تاژك دار شدن.

flama

: شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

flamenco

: فلامينگو, نوعي پرنده با پرهاي صورتي رنگ كه پاهاي لاغر و درازي دارد.

flanco

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن.

flanquear

: پهلو, تهيگاه, طرف, جناح, از جناح حمله كردن, دركنار واقع شدن, ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن.

flaqueza

: نقطه ضعف, صعف اخلا قي, ضعف, تيغه شمشير.

flash

: تلا لو, تاباندن.

flauta

: فلوت, شيار, فلوت زدن.

flecha

: پيكان, محور, چرخ, ميله, اسه.

flema

: خلط, بلغم, ماده مخطي, ماده لزج, بلغم, مخاط, خلط, سستي, بيحالي, خونسردي.

fletador

: باري, بار كننده (كشتي), بار, باركش, مكاري.

fletar

: فرمان, امتياز, منشور, اجازه نامه, دربست كرايه دادن, پروانه دادن, امتيازنامه صادر كردن.

flexibilidad

: سازگاري, قابليت توافق و سازش, سازواري, قابليت انعطاف, خمش.

flexible

: گرده كوچك, كشدار, قابل ارتجاع, فنري, سبك روح, كشسان, خم شو, تاشو, نرم, قابل انعطاف, قابل تغيير, نرم, مسخره وار, سست, خميده, سربزير, مطيع, تاشو, خم شو, نرم, خم كردن, تاكردن, خميده كردن, تمرين نرمش كردن, نرم, قابل ارتجاع, كش دار, تغيير پذير, نرم شدن, راضي شدن, انعطاف پذير.

flirtear*

: لا س, حركت تند وسبك, لا س زدن, اينسو وانسو جهيدن.

flojel

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.

flojo

: بادكرده, شل, ول, كيسه اي متورم, قلنبه, سست, نرم, شل و ول, داراي عضلا ت شل, لخت, سست, شل, سهل انگار, اهمال كار, لينت مزاج, شل كردن, ول كردن, رهاكردن, شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بي ربط, هرزه, بي بندوبار, لوس وننر, بي پايه, بي قاعده, رهاكردن, دركردن(گلوله وغيره), منتفي كردن, برطرف كردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل كردن, از قيد مسلوليت ازاد ساختن, سبكبار كردن, پرداختن, سست, كم دوام, ضعيف, كم بنيه, كم زور, كم رو.

flor

: گل, شكوفه, درخت گل, سر, نخبه, گل كردن, شكوفه دادن, گلكاري كردن.

floral

: گلدار.

florear

: گل, شكوفه, درخت گل, سر, نخبه, گل كردن, شكوفه دادن, گلكاري كردن.

florecer

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن, تزءينات نگارشي, جلوه, رشد كردن, نشو ونما كردن, پيشرفت كردن, زينت كاري كردن, شكفتن, برومند شدن, اباد شدن, گل كردن, گل, شكوفه, درخت گل, سر, نخبه, گل كردن, شكوفه دادن, گلكاري كردن.

florecimiento

: شكوفه, شكوفه كردن, گل دادني, بكمال وزيبايي رسيدن.

florero

: سبزه ميان جنگل, فضاي ميان جنگل, خيابان يا كوچه جنگل, درختستان, بيشه.

florescencia

: فصل شكوفه اوري, حد اعلا ي تمدن يك قوم.

florido

: پوشيده از گل, پرگل, سليس وشيوا, گلگون, پرگل, پرزينت.

florin

: واحد پول كشور هلند, سكه طلا (در المان و هلند).

florista

: گفلروش, گلكار.

florn

: واحد پول كشور هلند.

flota

: ناوگان, عبور سريع, زود گذر, بادپا, بسرعت گذشتن, تندرفتن.

flotador

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن, جسم شناور, گواهي نامه سهام دولتي يا راه اهن (كه بجاي وثيقه بكار ميرود, كسي كه درچند محل بنحو غير قانوني راي بدهد.

flotar

: رهنماي شناور, كويچه, روابي, جسم شناور, روي اب نگاهداشتن, شناور ساختن, جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن.

flotilla

: ناوگان كوچك.

fluctuaci n

: ترقي و تنزيل, نوسان.

fluctuar

: نوسان داشتن, روي امواج بالا وپايين رفتن, ثابت نبودن, موج زدن, بي ثبات بودن.

fludo

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك.

fluidez

: سياليت, رواني بيان, سلا ست بيان, طلا قت لسان.

fluido

: روان, سليس, فصيح, سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك.

fluir

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, مسيل, نهر.

fluorescencia

: فلوءورسانس.

fluorescente

: فلورءورسان, لا مپ مهتابي.

fluoruro

: فلوريد, فلورور.

fmur

: استخوان ران, فخذ, ران حشره.

foca

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن.

focal

: كانوني, مركزي, وابسته بكانون, موضعي.

foco

: نقطه تقاطع, كانون, كانون عدسي, فاصله كانوني, قطب, مركز, متركز كردن, بكانون اوردن, ميزان كردن.

fogn

: اجاق, اتشدان, كف منقل, منزل, سكوي اجاق, كوره كشتي.

folculo

: برگه, كيسه يا غده وچك ترشحي يا دفعي.

foliaci n

: برگ شماري, برگ, برگ سازي.

folklore

: رسوم اجدادي, معتقدات واداب ورسوم قديمي واجدادي, افسانه هاي قومي واجدادي, فولكلور.

folleto

: كتاب كوچك, كتابچه, دفترچه, رساله, جزوه, جزوه, رساله, كتاب كوچك صحافي نشده كه گاهي جلد كاغذي دارد, بروشور, برگچه, ورقه, جزوه, رساله چاپي, كتاب جلد كاغذي.

fomentar

: تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن, برانگيختن, پروردن, تحريك كردن.

fondo

: زمينه, نهانگاه, سابقه, ته, پايين, تحتاني, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ

fondos

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

fondos posesi n

: دارايي.

fontico

: اوايي, مصوت, صدا دار, مربوط به تركيب اصوات.

foque

: بادبان عمده دگل جلو كشتي, بادبان پايين.

forastero

: بيگانه, اجنبي, غريبه, غريبه, بيگانه, غريب, بيگانه كردن.

forcejar

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن.

forcejear

: حركت تند و ناگهاني (بدن), جست وخيرز, چين دار كردن حاشيه لباس, پرت كردن, تقلا كردن, جولا ن.

forense

: دادگاهي, بحثي, قانوني, مربوط به سخنراني, جدلي.

forja

: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن.

forjar

: كوره اهنگري, دمگاه, كوره قالگري, جعل, تهيه جنس قلا بي, جعل كردن, اسناد ساختگي ساختن, اهنگري كردن, كوبيدن, جلو رفتن, ريخت, شكل دادن.

forma

: حالت, وضعيت, چگونگي, شرط, مقيد كردن, شرط نمودن, شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

forma bacilar

: عصايي شكل, بشكل ميله هاي كوچك, ميله ميله.

formaci n

: ارايه, ارايش, شكل, ساختمان, تشكيلا ت, احداث, صف ارايي, تشكيل, رشد, ترتيب قرارگرفتن.

formal

: رسمي, داراي فكر, مقيد به اداب ورسوم اداري, تفصيلي, عارضي, لباس رسمي شب, قرار دادي.

formaldehdo

: فرمالدءيد, بفرمول.OHCH

formalidad

: رسميت, تشريفات, رعايت اداب ورسوم.

formalizar

: رسمي كردن.

formar

: فرهيختن, تربيت كردن, دانش اموختن, تعليم دادن, روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن, شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن, لرزانك, منجمد كردن, دلمه شدن, سفت كردن, بستن, ماسيدن, ريخت, شكل دادن.

formatear

: قطع, اندازه شكل, نسبت.

formato

: قطع, اندازه شكل, نسبت, اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

formidable

: ترسناك, سخت, دشوار, نيرومند, قوي, سهمگين, سترگ, كلا ن, گنده, تنومند, بزرگ جثه.

formular

: تنظيم كردن.

formulario

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن.

fornculo

: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن.

fornicar

: فاحشه بازي كردن, زنا كردن, بشكل طاق, قوسي شكل, طاقي شكل, بجلو خم شده.

fornicio

: جنده بازي, زنا.

foro

: ميدان, بازار, محل اجتماع عموم, دادگاه, محكمه, ديوانخانه.

forrajear

: عليق, علوفه, علف, تلا ش وجستجو براي عليق, غارت كردن, پي علف گشتن, كاوش كردن.

forrar

: پوشش, اندود, پوشيدن, زياد بار كردن, رويهم قراردادن, كراوات.

forro

: استر, استر دوزي, خط كشي, تودوزي.

forta leza

: استحكامات نظامي, سنگر, قلعه نظامي, دژ.

fortaleza

: سنگر, برج وبارو, حصار, قلعه, دژ, سنگربندي كردن, تقويت كردن, قوي, پايمردي, شهامت اخلا قي, شكيبايي, بردباري, ثبات, استحكامات نظامي, سنگر, قلعه نظامي, دژ.

fortificaci n

: استحكام (استحكامات), سنگر بندي, بارو, تقويت.

fortificar

: داراي استحكامات كردن, تقويت كردن, نيرومند كردن.

fortuito

: تصادفي, اتفاقي, غير مترقبه, عرضي(ارازي) ضمني, عارضي, غير اساسي, پيش امدي.

fortuna

: بحث واقبال, طالع, خوش بختي, شانس, مال, دارايي, ثروت, اتفاق افتادن, مقدركردن.

forzar

: نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن, كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن.

fosilizar

: فسيل شدن, در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن, سخت ومتحجرشدن, كهنه شدن.

foso

: خندق, خاكريز, خندق كندن.

fotgrafo

: عكاس, عكس بردار.

foto

: عكس, عكس برداشتن از, عكسبرداري كردن, تصوير لحظه اي, عكس فوري.

fotocopia

: رونوشت برداري بوسيله عكاسي, فتوكپي.

fotocopiar

: رونوشت برداري بوسيله عكاسي, فتوكپي.

fotograf a

: عكس, عكس برداشتن از, عكسبرداري كردن, عكاسي, عكسبرداري, لوازم عكاسي.

fotografiar

: عكس, عكس برداشتن از, عكسبرداري كردن.

fourty

: چهار, عدد چهار.

fr o

: سرد, خنك, سرما, سرماخوردگي, زكام, سردشدن يا كردن.

fracasado

: مسقط, رشد نكرده, عقيم, بي ثمر, بي نتيجه, شكست, عدم موفقيت, ناموفق.

fracasar

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن, صداي تلپ, صداي چلپ, باصداي تلپ افتادن, شكست خوردن.

fracaso

: خرابي, قصور, عدم موفقيت.

fracci n

: شكستن, شكستگي, ترك خوردگي, شكاف, برخه, كسر (كسور),بخش قسمت, تبديل بكسر متعارفي كردن, بقسمتهاي كوچك تقسيم كردن, كسري, كوچك.

fractura

: شكستني, شكست, شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

fracturar

: انقصال, شكستگي, شكستن, شكستگي, انكسار, شكست, ترك, شكاف, شكستن, شكافتن, گسيختن, شكستگي(استخوان).

fragancia

: بوي خوش, عطر, رايحه وعطر, چيز معطر.

fragata

: فرقت, كشتي بادبان دار, نوعي قايق پارويي.

fragilidad

: سستي, ضعف اخلا ق, نحيفي, خطايي كه ناشي ازضعف اخلا قي باشد, بيمايگي, نااستواري.

fragmentar

: تكه.

fragmento

: ذره, رقم دودويي, عصاره گرفتن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, اقتباس كردن, شيره, عصاره, زبده, خلا صه, تكه, تكه, دانه, مهره, وصله كردن.

fraile

: راهب صومعه, راهب درويش و ساءل, راهب, تارك دنيا.

frambuesa

: تمشك.

franc s

: خلا ل كردن (باقلا وامثال ان), مقشر كردن, : فرانسوي, فرانسه, زبان فرانسه, فرانسوي كردن, مرد فرانسوي.

francamente

: رك وپوست كنده, صراحتا, جوانمردانه.

franco

: پرحرف, رك و راست, رك, مخارج پستي قبلا پرداخت شده, پاكت تمبردار يا امانتي كه قبلا مخارج پست ان پرداخت ميشود.

francotirador

: تيرانداز از خفا.

franela

: فلا نل (نوعي پارچه پشمي), جامه فلا نل يا پشمي, لباس (بخصوص شلوار)ورزش.

franja

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

franqueo

: حمل بوسيله پست, ارسال پست, مخارج پستي, حق پستي, تمبر پستي.

franquicia

: امتياز, حق انتخاب, ازاد كردن, حق راي دادن.

frasco

: قمقمه, فلا سك, دبه مخصوص باروت تفنگ.

frase

: عبارت, جمله, حكم, فتوي, راي, قضاوت, گفته, راي دادن, محكوم كردن.

fraternal

: برادرانه, از روي مهرباني, از روي دوستي, دوستانه, برادرانه, برادر وار, اءتلا في, اتحادي.

fraternidad

: برادري, اخوت, انجمن اخوت, صنف, اتحاديه.

fraternizar

: دوست بودن, برادري كردن, متفق ساختن, برادري دادن.

fratricidio

: برادركشي, برادر كش, خواهر كش.

fraude

: فريب, حيله, كلا ه برداري, تقلب, فن, گوش بر, شياد.

frecuencia

: بسامد, فركانس, فراواني.

frecuentar

: تكرار شونده, زود زود, مكرر, رفت وامد زياد كردن در, تكرار كردن, خو دادن, عادت دادن, سكونت كردن, زياد رفت وامد كردن در, ديدارمكرركردن, پيوسته امدن به, امد وشد زياد, خطور, مراجعه مكرر, محل اجتماع تبه كاران, اميزش, دوستي, روحي كه زياد بمحلي امد وشدكند, تردد كردن, پاتوق.

frecuente

: تكرار شونده, زود زود, مكرر, رفت وامد زياد كردن در, تكرار كردن.

frecuentemente

: بارها, خيلي اوقات, بسي, كرارا, بكرات, غالب اوقات.

fregadero

: ميز ياقفسه اشپزخانه, ميز ارايش, كمد, ميز كشودار واينه دار.

fregar

: درخت يابوته كوتاه ورشد نكرده, زمين پوشيده از خاروخاشاك وغير قابل عبور, خارستان تيغستان, ادم گمنام, مالش, سايش, تميز كاري, ضد عفوني براي عمل جراحي, ماليدن, خراشيدن, تميز كردن, ستردن.

frenar

: بيشه, درختستان, ترمز, عايق, مانع, ترمز كردن.

frenes

: ديوانه كردن, شوريده كردن, اشفتن, ديوانگي اني, شوريدگي, هيجان.

freno

: بيشه, درختستان, ترمز, عايق, مانع, ترمز كردن.

frenta

: پيشاني.

frente

: جلو, صف جلو, جلودار, طلا يه, پيشاني, جلو, پيش.

frentico

: بي عقل, اتشي, عصباني, از كوره در رفته, اتشي, اشفته, عصباني.

frer

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي, زاده, تخم, فرزند, حيوان نوزاد, جوان, گروه, گوشت سرخ كرده, برياني, سرخ كردن, روي اتش پختن, تهييج, سوزاندن.

fresa

: توت فرنگي, چليك خوراكي.

fresco

: سرد, خنك, خنك, خنك كردن, تر وتازه, تازه, خرم, زنده, با نشاط, باروح, خنك, سرد, تازه نفس, تازه كار ناازموده, پر رو, جسور, بتارزگي, خنك ساختن, تازه كردن, خنك شدن, اماده, سرخوش, شيرين, تازه, جديد, اخير, متاخر, جديدالتاسيس.

frgil

: شكننده, ترد, نازك, لطيف, زودشكن, ضعيف.

frica

: افريقا.

fricci n

: سايش, اصطكاك, مالش, اختلا ف, حساسيت.

frigidez

: سردي, انجماد, كمي تمايل در قواي جنسي.

frisa

: كتيبه, حاشيه ارايشي, باكتيبه اراستن, حاشيه زينتي دادن به.

fritura

: كلوچه قيمه دار يا ميوه داركه سرخ كنند, خاگينه گوشت دار, پاره, خرده, خردكردن, قطعه قطعه كردن, تلف كردن, هدر كردن.

frivolidad

: سبك, سبك سري, رفتار سبك, لوسي.

frjol

: باقلا, لوبيا, دانه, حبه, چيزكم ارزش وجزءي.

frmula

: فورمول, قاعده سازي, دستور سازي, تبديل به قاعده رمزي.

frog

: ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

frondoso

: برگدار, پر برگ, پر اب, ابدار, شاداب, پرپشت, با شكوه, مست كردن, مشروبخوار, الكلي.

frontal

: پيشاني, وابسته به پيشاني, وابسته بجلو, قدامي.

frontera

: سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن, كران, مرز, خط سرحدي, جلو, پيش, مرز, سرحد, خط فاصل, مرزي, صف جلو لشكر, حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

frontn

: نماي سر در, جبهه, نماي خارجي, جلو, پيش, نماي ساختمان, حريم, جلو خان, ميدان.

frotar

: ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن.

frtil

: حاصلخيز, پرثمر, بارور, برومند, پربركت.

fruct fero

: ميوه دار, مثمر, مفيد, بارور.

frugal

: صرفه جو, مقتصد, با صرفه, اندك, ميانه رو, ساده.

frugalidad

: صرفه جويي, كم خرجي.

fruicin

: باروري, برخورداري, تمتع, ميوه اوري, پايان, استنتاج

frustraci n

: عقيم گذاري, خنثي سازي, محروم سازي, نا اميدي.

frustrar

: جاي نگين, تراشه, ته چك, سوش, فلز ورق شده, ورق, سيماب پشت اينه, زرورق, بي اثركردن, عقيم گذاردن, خنثي كردن, دفع كردن, فلز را ورقه كردن, خنثي كردن, هيچ كردن, باطل كردن, نااميد كردن, فكر كسي را خراب كردن, فاسدشدن, بي نتيجه گذاردن, خنثي كردن, حاءل كردن, عقيم گذاردن, مخالفت كردن با, انسداداريب, كج, در سرتاسر (چيزي) ادامه دادن يا كشيدن.

fruta

: ميوه, بر, سود, فايده, فرزند, ميوه دادن, ثمر.

fruto

: ميوه, بر, سود, فايده, فرزند, ميوه دادن, ثمر.

fsica

: فيزيك.

fsil

: سنگواره, فسيل, مربوط بادوار گذشته.

ftbol

: بازي فوتبال, توپ فوتبال, فوتبال بازي كردن, فوتبال, بازي فوتبال.

ftebol

: فوتبال, بازي فوتبال.

fuego

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

fuente

: كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري), ظرف, بشقاب, دوري, سيني, خوراك, غذا, در بشقاب ريختن, مقعر كردن, حوض غسل تعميد, ظرف مخصوص نگه داري اب مقدس, چشمه, ذوب, فواره, منبع, مخزن, يكدست حروف هم شكل وهم اندازه (درچاپخانه), منبع, فواره, منشاء, مخزن, چشمه, سرچشمه, لگن خاصره, حفره لگن خاصره, لگنچه كليوي , منبع, منشاء, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

fuera

: كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت, قطع, خاموش, ملغي, پرت, دور, خارج, بيرون از, خارج از, افشا شده, اشكار, خارج, بيرون, خارج از حدود, حذف شده, راه حل, اخراج كردن, اخراج شدن, قطع كردن, كشتن, خاموش كردن, رفتن, ظاهر شدن, فاش شدن, بيروني, خارج از منزل, درهواي ازاد, بيرون.

fuera de

: بيرون, برون, ظاهر, محيط, دست بالا, بروني.

fuera de lnea

: برون خطي.

fuerte

: سنگر, برج وبارو, حصار, قلعه, دژ, سنگربندي كردن, تقويت كردن, قوي, دلير, جسور, متهور, دلير نما, پرطاقت, بادوام, باصداي بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور, نيرومند, توانا, زورمند, قوي, مقتدر, بزرگ, نيرومند, مقتدر, قوي هيكل, تنومند, ستبر, هيكل دار, جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مكعب, سه بعدي, محكم, استوار, قوي, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, يك پارچه, مكعب, حجمي, سه بعدي, توپر, نيرومند, قابل اطمينان, نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت, محكم, ستبر, تنومند, قوي هيكل, خوش بنيه, درشت.

fuertemente

: شديدا, قويا, جدا, سفت, محكم, تنگ (تانگ), كيپ, مانع دخول هوا يا اب يا چيز ديگر, خسيس, كساد.

fuerza

: انرژي, نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن, توانايي, زور, قدرت, نيرو, انرژي, قدرت, توان, برق, نيرو, زور, قوت, قوه, توانايي, دوام, استحكام, قدرت, نيرومندي, زور, نيرو, انرژي, توان.

fuerza de caballos

: واحد نيرو معادل 647 وات, اسب بخار.

fuerza de voluntad

: عزم راسخ, تصميم جدي, نيروي اراده.

fuerza intelectual

: قوه ادراك شخص خوش فكر وبا قريحه.

fuga

: قطعه موسيقي كه دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را ميگيرند, نوعي الت بادي موسيقي.

fugarse

: گريختن, فرار كردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان كردن, پنهان شدن, فرار كردن با معشوق, گريختن, فرار كردن.

fugitivo

: فراري, تبعيدي, بي دوام, زودگذر, فاني, پناهنده.

fulcro

: نقطه اتكاء, پايه, شاهين ترازو, اهرم, داراي نقطه اتكاء كردن, تكيه گاه ساختن پايه دار كردن.

fulgor

: درخشندگي زياد, روشنايي زننده, تابش خيره كننده, تشعشع, خيره نگاه كردن.

fulminaci n

: غرش, فحاشي, تهديد.

fulminar

: رعد وبرق زدن, غريدن, منفجر شدن, محترق شدن, باتهديد سخن گفتن, دادوبيداد راه انداختن, اعتراض كردن.

fumador

: اهل دخانيات, اهل دود, دود دهنده ميوه وگوشت وامثال ان, وسيله اي كه توليد دودكند, واگن يا اتاق مخصوص استعمال دخانيات.

fumar

: دود, مه غليظ, استعمال دود, استعمال دخانيات, دودكردن, دود دادن, سيگاركشيدن.

funcin

: تابع, وظيفه, كار كردن.

funcional

: تابعي, وظيفه مندي, در حال كار.

funcionamiento

: اداره, گرداندن, عمل جراحي, عمل, گردش, وابسته به عمل, كار كننده, مشغول كار, كارگر, طرزكار.

funcionar

: تابع, وظيفه, كار كردن, بفعاليت واداشتن, بكار انداختن, گرداندن, اداره كردن, راه انداختن, داير بودن, عمل جراحي كردن, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

funcionar mala

: بدعمل كردن.

funcionario

: افسر, صاحب منصب, مامور, متصدي, افسر معين كردن, فرماندهي كردن, فرمان دادن, صاحب منصب, عاليرتبه, رسمي, موثق و رسمي.

funda

: سيل, سيلا ن, استين, استين زدن به, در استين داشتن.

fundaci n

: بنياد, شالوده, تاسيس.

fundador

: از پا افتادن, لنگ شدن, فرو ريختن, غرق كردن (كشتي),فرورفتن, برپا كننده, موسس, بنيان گذار, ريخته گر, قالبگير.

fundamental

: پايه اي, اساسي, بنيادي.

fundamento

: پايه, مبنا, پايگاه, اساس, ماخذ, پايه, زمينه, بنيان, بنياد.

fundar

: پايه, مبنا, پايگاه, زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن.

fundido

: گداخته, اب شده, ريخته, ريختگي, ذوب شده.

fundir

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن, گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط كردن, ذوب كردن.

fundo

: وجوه, سرمايه, تنخواه, ذخيره وجوه احتياطي, صندوق, سرمايه ثابت يا هميشگي, پشتوانه, تهيه وجه كردن, سرمايه گذاري كردن.

funeral

: مراسم دفن, مراسم تشييع جنازه, وابسته به ايين تشييع جنازه, دفني, مجلس ترحيم وتذكر.

funerales

: مراسم دفن, مراسم تشييع جنازه, وابسته به ايين تشييع جنازه, دفني, مجلس ترحيم وتذكر.

funerario

: مقاطعه كار كفن ودفن, متصدي كفن ودفن.

fungible

: عوض دار, مثلي, قابل تعويض, اموال مثلي.

fungino

: قارچي, اسفنجي.

furgn

: يكنوع واگن باري.

furgon

: پيشقدم, پيشرو, پيشگام, پيشقراول, بال جناح, جلو دار, پيشوا, رهبركردن, جلو داربودن, كاميون سر بسته.

furia

: غضب, غيظ, هيجان شديد وتند, خشم, درنده خويي, روح انتقام, اشوب, اضطراب, شدت.

furiosamente

: ادمكشي كردن, لذت بردن از ادم كشي, مجنون, شخص عصباني و ديوانه, درحال جنون.

furioso

: ديوانه, شوريده, اشفته, ازجا دررفته, خشمناك, اتشي, عصباني, متلا طم, متعصب, خشمگين, خشمناك.

furor

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, ديوانگي, خشم زياد, عشق مفرط, غضب, ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.

furtivo

: دزدكي, زير جلي, پنهان, نهاني, مخفي, رمزي.

fuselaje

: بدنه, بدنه هواپيما.

fusi n

: ذوب, گداختگي, اميزش, ممزوج كننده, يكي شدن دو يا چند شركت, ادغام, امتزاج

fusible

: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن.

fusil

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن.

fusionar

: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن, يكي كردن, ممزوج كردن, تركيب كردن, فرورفتن, مستهلك شدن, غرق شدن.

fustigar

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن, تازيانه, شلا ق, حركت تند و سريع و با ضربت, شلا ق زدن, تازيانه زدن.

futbol

: بازي فوتبال, توپ فوتبال, فوتبال بازي كردن.

futilidad

: , عبثي, بي فايدگي, بيهوده گي, پوچي.

futuro

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

futurstico

: مربوط به اينده, پيشرو.

G

g neros de punto

: جامه كش باف, جوراب بافي.

g strico

: معدي, شكمي.

g tico

: وحشي, وهمي, زبان گوتيك, سبك معماري گوتيك, حروف سياه قلم الماني.

gabardina

: پارچه گاباردين.

gabinete

: قفسه, اطاقك, هيلت وزرا.

gablete

: سه گوشي كنار شيرواني, ديوار كناري.

gacela

: بز كوهي, اهوي كوهي, غزال.

gaceta

: مجله, مجله رسمي, روزنامه, اعلا ن و اگهي, در مجله رسمي چاپ كردن.

gafas

: عينك ايمني, عينكي كه اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بكار ميرود, عينك حفاظ دار, مشخصات, عينك.

gafas de sol

: عينك افتابي.

gair

: واغ واغ كردن, لا ف زدن, باليدن, جيغ زدن, واغ واغ.

gaitero

: خوش, خوشحال, شوخ, سردماغ, سر كيف.

galaxia

: كهكشان, جاده شيري.

gale n

: كشتي بادباني بازرگاني يا جنگي اسپانيولي قرن پانزدهم.

galera

: كشتي پارويي يا بادباني قرون وسطي, نمونه ستوني و صفحه بندي نشده مطالب چاپي, رانكا, رامكا, اشپزخانه.

galera

: گذرگاه طاقدار, طاقهاي پشت سرهم, گالري, راهرو, سرسرا, سالن, لژ بالا, جاي ارزان, اطاق نقاشي, اطاق موزه.

galgo

: سگي با پاهاي بلند و بدني لاغر كه تند ميدود.

gallard a

: دليري, شجاعت, جلوه, دلا وري, بهادري, رشادت, شجاعت, زن نوازي.

gallardo

: زيبا, با سليقه, پربراز, برازنده, خود نما, خود ساز, جلف, مغرور, گستاخ, لا قيد, زرنگ.

galleta

: كلوچه خشك, بيسكويت, كلوچه, شيريني, بيسكويت, شيريني خشك, شيريني پنجره اي, نان فطير.

gallina

: جوجه مرغ, پرنده كوچك, بچه, مردجوان, ناازموده, ترسو, كمرو, مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن, مرغ, ماكيان, مرغ خانگي.

gallo

: خروس, پرنده نر(از جنس ماكيان), كج نهادگي كلا ه,چخماق تفنگ, :مثل خروس جنگيدن, گوش ها را تيز وراست كردن, كج نهادن, يك وري كردن, خروس, جوجه خروس, ادم ستيزه جو.

galn

: گالن, پيمانه اي برابر 3587/3 ليتر.

galon

: قيطان, گلا بتون, مغزي, نوار, حاشيه, حركت سريع, جنبش,جهش, ناگهان حركت كردن, جهش ناگهاني كردن, بافتن (مثل توري وغيره), بهم تابيدن وبافتن, موي سر را با قيطان ياروبان بستن.

galopar

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن.

galope

: تاخت, چهار نعل, چهارنعل رفتن, تازيدن.

galvanismo

: جريان مستقيم برق, الكتريسيته شيميايي, معالج با جريان برق مستقيم, تماس برق بابدن.

galvanizaci n

: گالوانيزه كردن.

galvanizar

: اب فلز دادن, فلز اب داده, ابكاري كردن, با برق اب طلا يا نقره دادن به, اب فلزي دادن, ابكاري فلزي كردن.

gama

: هنگام, گام, حدود, حيطه, وسعت, رسايي.

gamba

: ميگو گرفتن, جنس ميگو.

gameto

: سلول جنسي بالغ قابل تكثير, انگل مالا ريا.

gamuza

: چرم جير, پارچه جير, چرم مخمل نما.

ganadero

: گاودار, گاو فروش.

ganado

: احشام واغنام, گله گاو, چارپايان اهلي, مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود, احشام.

ganador

: برنده بازي, برنده, فاتح, برنده, دلكش, فريبنده, برد, فتح و ظفر.

ganancia

: سود, بهره تقويت, حصول, سود, نفع, سود بردن.

ganancias

: درامد, دخل, مداخل, عايدي.

ganancioso

: پر منفعت.

ganar

: تحصيل كردن, كسب معاش كردن, بدست اوردن, دخل كردن, درامد داشتن, سود, بهره تقويت, حصول, ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه, شبكه, تور, خالص, بردن, پيروز شدن, فاتح شدن, غلبه يافتن بر, بدست اوردن, تحصيل كردن, فتح, پيروزي, برد.

ganar puntos

: امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات.

ganas

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته.

gancho

: قلا ب, چنگك, دام, تله, ضربه, بشكل قلا ب دراوردن,كج كردن, گرفتاركردن, بدام انداختن, ربودن, گير اوردن, ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن, مشتي كه از زير به چانه حريف زده شود(از پايين ببالا), از زير مشت زدن.

ganga

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خريد ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن.

gangrena

: قانقاريا, فساد عضو بر اثر نرسيدن خون, فاسد شدن, قانقاريا بوجود امدن, تباه كردن.

ganso

: قاز, غاز, ماده غاز, گوشت غاز, ساده لوح واحمق, سيخ زدن به شخص, به كفل كسي سقلمه زدن, مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد كردن, اتو, اتو كردن, هيس, علا مت سكوت.

garaje

: گاراژ, در گاراژگذاردن, پهلو گرفتن در ترعه.

garaje abierto

: گاراژ بدون سقف.

garant a

: ضمانت, تعهد, ضامن, وثيقه, سپرده, ضمانت كردن, تعهد كردن, عهده دار شدن.

garante

: ضامن, ضمانت كننده, كفيل, متعهد.

garantir [defective]

: اطمينان دادن, بيمه كردن, مجاب كردن, ضمانت, تعهد, ضامن, وثيقه, سپرده, ضمانت كردن, تعهد كردن, عهده دار شدن.

garantizar

: ضمانت, تعهد, ضامن, وثيقه, سپرده, ضمانت كردن, تعهد كردن, عهده دار شدن.

garbanzo

: نخود, خلر.

garboso

: دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز.

gardenia

: روناسيان, ياسمن.

garfio

: خنده بلند, قهقهه, قلا ب يانيزه خاردار ماهي گيري, نيزه, چنگك, سيخك, شوخي فريبنده, حيله, ازمايش سخت, انتقاد, نفرين, تفريحگاه ارزان, پيرمردپرحرف, گفتاربيهوده, فرياد, باصداي بلندخنديدن, قلا بدار كردن, گول زدن, قماربازي كردن.

garganta

: گلو, ناي, دهانه, صدا, دهان, از گلو ادا كردن.

gargantilla

: گردن بند.

gargarizar

: غرغره, گلو شويي, غرغره كردن.

garra

: چنگ, پنجه, سرپنجه جانوران, ناخن, چنگال, پنجه اي شكل, چنگ زدن, كلا ج, پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن, چنگال, ناخن, پنجه, پاشنه پا, پاشنه.

garrafa

: تنگ.

garrapata

: تيك تيك, چوبخط, سخت ترين مرحله, علا مت, نشاني كه دررسيدگي و تطبيق ارقام بكارميرود, خطنشان گذاردن, خط كشيدن, چوبخط زدن, نسيه بردن, انواع ساس وكنه وغريب گز وغيره.

garrote

: چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, چماق, چوب زدن, چماق زدن.

garza

: ماهيخوار, حواصيل.

gas

: گاز, بخار, بنزين, گازمعده, گازدار كردن, باگاز خفه كردن, اتومبيل رابنزين زدن.

gasa

: تنزيب, كريشه, تور, گازپانسمان, مه خفيف.

gasear

: گاز, بخار, بنزين, گازمعده, گازدار كردن, باگاز خفه كردن, اتومبيل رابنزين زدن.

gaseoso

: گازي, بخاري, لطيف, گازدار, دو اتشه.

gasolina

: سوخت, غذا, اغذيه, تقويت, سوخت گيري كردن, سوخت دادن (به), تحريك كردن, تجديد نيرو كردن, گاز, بخار, بنزين, گازمعده, گازدار كردن, باگاز خفه كردن, اتومبيل رابنزين زدن, گازولين, بنزين, گازولين, بنزين, بنزين.

gastado

: نخ نما, مندرس, اسم مفعول فعلwear(بكلمه مزبور رجوع شود).

gastar

: فرساييدن, خوردن, ساييدن, فاسدكردن, ساييده شدن, خرج كردن, صرف كردن, مصرف كردن, صرف كردن, پرداخت كردن, خرج كردن, تحليل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

gasto

: برامد, هزينه, خرج, مخارج, صرف, مصرف, پرداخت, برامد, هزينه, خرج, مصرف, فديه.

gastos

: هزينه, ارزش, ارزيدن, برامد, هزينه, خرج, مصرف, فديه.

gastritis

: اماس معده, التهاب معده, ورم معده.

gastrnomo

: خوراك شناس, خبره خوراك, شراب شناس.

gata

: سنگ قيمتي, عقيق.

gatear

: خزيدن, مورمور شدن.

gatillo

: ماشه, رها كردن, راه انداختن.

gatito

: بچه گربه, بچه حيوان.

gato

: گربه, شلا ق زدن, قي كردن, شلا ق لنگربرداشتن, خرك(براي بالا بردن چرخ) جك اتومبيل, سرباز, جك زدن.

gaveta

: كشو, برات كش, ساقي, طراح, نقاش, زير شلواري.

gavil n

: باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

gaviota

: ياعو, مرغ نوروزي, نوعي رنگ خاكستري كمرنگ, حريصانه خوردن, بلعيدن, حفر كردن, ادم ساده لوح و زود باور, گول, گول زدن, مغبون كردن, گود كردن.

gaylussacia

: درخت زغال اخته, زغال اخته.

ge logo

: زمين شناس.

gegrafo

: جغرافي دان.

gelatina

: دلمه, ژلا تيني, سريشم.

gema

: گوهر, جواهر, سنگ گران بها, جواهر نشان كردن, مرصع كردن.

gemelo

: دوقلو, توام, همزاد.

gemido

: ناله, فرياد, گله, شكايت, ناله كردن, ناليدن, ناله, زاري, شكايت, زاري كردن.

gemir

: ناله, فرياد, گله, شكايت, ناله كردن, ناليدن, ناله, زاري, شكايت, زاري كردن.

gen

: ژن, عامل موجود در كروموزوم كه ناقل صفات ارثي است.

gen rico

: نوعي, جنسي, عمومي, عام, كلي, وابسته به تيره.

genealoga

: شجره النسب, شجره نامه, نسب, سلسله, دودمان.

genealogista

: شجره شناس.

generaci n

: توليد نيرو, نسل.

generador

: مولد, زاينده.

general

: پهن, عريض, گشاد, پهناور, زن هرزه, عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد, عمومي, اشكار, مردم, كلي, عمومي, عالمگير, جامع, جهاني, همگاني.

generalidad

: عموميت, اظهار عمومي, نكته كلي, اصل كلي.

generalizacin

: عموميت دادن.

generalizar

: تعميم دادن, كليت بخشيدن.

generalmente

: بطور كلي, عموما, معمولا.

generar

: توليد كردن, زاييدن.

generosidad

: بخشش, سخاوت, انعام, اعانه, شهامت, ازادمنشي, وفور, بخشايندگي, بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي.

generoso

: بخشنده, سخي, باسخاوت, فراوان, پربركت, سخي, بخشنده, زياد, ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

geneticista

: نسل شناس.

genial

: خوش مشرب, خوش معاشرت, خوش دهن.

genialidad

: خوش مشربي, خوش معاشرتي.

genio

: توليد كننده, تناسلي, مربوط به اندامهاي تناسلي, نابغه, نبوغ, استعداد, دماغ, ژني, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه, اب دادن (فلز), درست ساختن, درست خمير كردن, ملا يم كردن, معتدل كردن, ميزان كردن, مخلوط كردن, مزاج, حالت, خو, خلق, قلق, خشم, غضب, مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.

genocidio

: كشتار دسته جمعي, قتل عام.

gente

: مردم, گروه, قوم وخويش, ملت, مردم, خلق, مردمان, جمعيت, قوم, ملت, اباد كردن, پرجمعيت كردن, ساكن شدن.

gentico

: پيدايشي, تكويني, وابسته به پيدايش يا اصل هر چيز, مربوط به توليد و وراثت.

gentil

: غير كليمي, كسي كه نه مسيحي و نه كليمي باشد, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين, كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

genuflexi n

: سجود, خم كردن زانو.

genuina

: خالص, اصل, اصلي, واقعي, حقيقي, درست.

genuino

: خالص, اصل, اصلي, واقعي, حقيقي, درست.

geofsico

: مربوط به ژءو فيزيك.

geograf a

: جغرافيا, جغرافي, علم جغرافيا, شرح.

geolgico

: وابسته به زمين شناسي, وابسته به زمين شناسي.

geolog a

: زمين شناسي, دانش زمين شناسي.

geom trico

: هندسي.

geometra

: علم هندسه.

geometria

: علم هندسه.

geopoltico

: وابسته به جغرافياي سياسي.

geot rmico

: وابسته به حرارت مركزي زمين.

geranio

: شمعداني عطري, گل شمعداني.

gerente

: اجرايي, مجري, مدير, مباشر, كارفرمان.

geritrico

: مربوط به پيري.

germen

: ميكرب, جنين, اصل, ريشه, منشاء.

germicida

: نطفه كش, ميكرب كش, ضد باكتري.

germinaci n

: رويش, جوانه زني, سبز شدن.

germinar

: جوانه زدن, شروع به رشد كردن, سبز شدن, دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن, جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

gerundio

: اسمي كه از اضافه كردن (ءنگ) باخرفعل بدست ميايد, اسم مصدر, اسم فعل.

gestacin

: ابستني, بارداري, حاملگي, وابسته بدوران رشد تخم يا نطفه.

gesti n

: اداره ء كل, حكومت, اجرا, الغاء, سوگند دادن, تصفيه, وصايت, تقسيمات جزء وزارتخانه ها در شهرها, فرمداري, اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

gesticular

: با سر و دست اشاره كردن, ضمن صحبت اشارات سر و دست بكار بردن, باژست فهماندن, اشاره, حركت, اشارات و حركات در موقع سخن گفتن, وضع, رفتار, ژست, قيافه, ادا.

gesto

: اشاره, حركت, اشارات و حركات در موقع سخن گفتن, وضع, رفتار, ژست, قيافه, ادا, نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

gestor

: دسته گذار, رسيدگي كننده, مربي, نگاهدارنده.

gheto

: محله كليمي ها (مخصوصا در ايتاليا), محل كوچكي از شهر كه محل سكونت اقليت هااست.

gibn

: ميمون دراز دست.

gibraltar

: جبل الطارق.

gigante

: ادم غول پيكر, نره غول, غول, قوي هيكل.

gigantesco

: بزرگ, عظيم, هنگفت, غول, غول پيكر, عظيم الجثه, غول پيكر.

gil

: نرم, قابل ارتجاع, كش دار, تغيير پذير, نرم شدن, راضي شدن, انعطاف پذير.

gimn stico

: ژيمناستيك.

gimnasio

: ورزشگاه, زورخانه, دبيرستان.

gimnasta

: معلم زورخانه, قهرمان ژيمناستيك, ورزشكار.

ginebra

: ماشين پنبه پاك كني, جرثقيل پايه دار, افزار, ماشين,حيله و فن, عرق جو سياه, جين, گرفتارساختن, پنبه را پاك كردن.

ginecologa

: دانش امراض زنانه.

gir scopo

: گردش بين, گردش نما, ژيروسكوپ.

gira

: گشت, سفر, مسافرت, سياحت, ماموريت, نوبت, گشت كردن, سياحت كردن.

girar

: پشت نويس كردن, ظهرنويسي كردن, درپشت سندنوشتن, امضا كردن, صحه گذاردن, دايره اي, حلقه اي, چرخ زدن, دوران داشتن, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

giro

: حواله, برات, برات كشي, طرح, مسوده, پيش نويس, برگزيني, انتخاب, چرك نويس, طرح كردن, : (انگليس) اماده كردن, از بشكه ريختن.

gis

: گچ, نشان, علا مت سفيد كردن, باگچ خط كشيدن, باگچ نشان گذاردن.

gitano

: كولي, شبيه كولي.

glacial

: يخبندان, يخي, پوشيده از يخ, بسيارسرد, خنك.

glaciar

: يخ رود, برف رود, توده يخ غلتان, رودخانه يخ, يخچال طبيعي.

gladiador

: گلا دياتور, پهلوان از جان گذشته.

glamoroso

: فريبنده, طلسم اميز, مسحور كننده.

glandular

: غده وار, غده اي, وابسته به غده, دشبل وار.

glbulo

: جسم كوچك كروي, گلبول, گويچه خون.

glicerina

: گليسيرين.

glndula

: غده, هر عضو ترشح كننده, دشبل, غده عرقي, حشفه مرد, بظر زن.

global

: تمام, كامل, سراسري, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن.

globo

: بالون, بادكنك, با بالون پروازكردن, مثل بالون, كره, گوي, حباب, زمين, كره خاك, كروي كردن, گرد كردن , كره, گوي, جسم كروي, فلك, گردون, دايره, محيط, مرتبه, حدود فعاليت, دايره معلومات, احاطه كردن, بصورت كره دراوردن.

globo ocular

: كره ء چشم, تخم چشم, مردمك چشك, ني ني چشم.

globo terr queo

: كره, گوي, حباب, زمين, كره خاك, كروي كردن, گرد كردن

gloria

: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن.

glorificaci n

: تجليل, تكريم.

glorificar

: بلندكردن, ارتقاء دادن, اغراق گفتن, ستودن, جلا ل دادن, تجليل كردن, تكريم كردن, تعريف كردن(از), ستودن, ستايش كردن, ستايش, نيايش, تحسين, پرستش, تمجيد وستايش كردن, نيايش كردن, تعريف كردن, ستودن.

glorioso

: مجلل, عظيم, با شكوه, خيلي خوب.

glosar

: حاشيه نوشتن, نرمي, صافي, براقي, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صيقل دادن, :شرح, تفصيل, توضيح, تفسير, تاويل, سفرنگ, حاشيه, فهرست معاني, تاويل كردن, حاشيه نوشتن بر.

glosario

: واژه نامه, واژگان.

glotn

: ادم پر خور, شكم پرست, دله, ازمند, حريص, طماع, دندان گرد, پر خور.

glucosa

: گلوكز,.C6 H12 O7

gmba

: ميگو گرفتن, جنس ميگو.

gndola

: نوعي قايق كه در كانال هاي شهر ونيز ايتاليا معمول است, واگن سربازبر.

gnero

: جنس, تذكير و تانيث, قسم, نوع, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت.

gnomo

: جني زير زميني, ديو, كوتوله, گورزاد.

gobernador

: فرماندار, حاكم, حكمران, فرمانده.

gobernante

: فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

gobernar

: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن, سلطنت, حكمراني, حكومت, حكمفرمايي, سلطنت يا حكمراني كردن, حكمفرما بودن, قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

gobierno

: دولت, حكومت, فرمانداري, طرز حكومت هيلت دولت, عقل اختيار, صلا حديد, قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

gobierno de la casa

: خانه داري, اداره منزل.

goce

: لذت, خوشي, برخورداري.

gol

: هدف, مقصد.

golf

: بازي چوگان يا گلف.

golfista

: گلف باز.

golfo

: سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر, خليج, گرداب, هر چيز بلعنده و فرو برنده, جدايي, فاصله ز دوري, مفارقت.

goller as

: اغذيه حاضر, مغازه اغذيه فروشي.

golondrina

: پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.

golosina

: ظرافت, دقت, نازك بيني, خوراك لذيذ, رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.

goloso

: ازمند, حريص, طماع, دندان گرد, پر خور.

golpe

: بستن, محكم زدن, چتري بريدن (گيسو), صداي بلند يا محكم, چتر زلف, دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن, دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, برهم زدن, ضربت, كودتا, اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن, كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي, ضربت توپ گلف نزديك سوراخ, زدن توپ, ضربه, ضربت, لطمه, ضرب, حركت, تكان, لمس كردن, دست كشيدن روي, نوازش كردن, زدن, سركش گذاردن (مثل سركش روي حرف كاف).

golpear

: خردكردن, داغان كردن, پي درپي زدن, خراب كردن, خمير(دراشپزي), خميدگي, خميدگي پيداكردن, باخميرپوشاندن, خميردرست كردن, تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله

golpear en la cabeza

: باقلا, لوبيا, دانه, حبه, چيزكم ارزش وجزءي.

golpecito

: شير اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپيوسته زدن, شير اب زدن به, از شير اب جاري كردن, بهره برداري كردن از, سوراخ چيزيرا بند اوردن.

goma

: لثه دندان, انگم, صمغ, چسب, قي چشم, درخت صمغ, وسيع كردن, با لثه جويدن, چسب زدن, چسباندن, گول زدن, صمغي شدن, رزين, لا ستيك, كاءوچو, لا ستيكي, ابريشمي يا كاپوت, مالنده ياساينده.

gomoso

: چسبنده, صمغي.

gong

: زنگي كه عبارت است از كاسه و چكشي كه اهسته بر ان ميزنند, ناقوس, صداي زنگ دراوردن.

gongo

: زنگي كه عبارت است از كاسه و چكشي كه اهسته بر ان ميزنند, ناقوس, صداي زنگ دراوردن.

gord gorda

: فربه, گوشتالو, چاق.

gordo

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده, خپله, چاق, گوشتالو, پهن رخسار, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, چرب, چربي مانند, روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, ستبر, نيرومند, قوي بنيه, محكم, نوعي ابجو.

gorgojo

: شپشه, كو, سوسه, شپشه گندم.

gorgoritear

: غرغره, شرشر, غرغره كردن, جوشيدن, شرشر كردن.

gorila

: نسناس, بزرگترين ميمون شبيه انسان, گوريل.

gorra

: طاق.

gorrin

: گنجشگ خانگي, انواع گنجشگ.

gorro

: طاق.

gota

: قطره (چسبناك), لكه, گلوله, حباب, ماليدن, لك انداختن, چكيدن, چكه كردن, چكانيدن, چكه, ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده, تكه, تخته, تخته كف, كلوخه, مقدار بزرگ و زياد, يك دهن غذا, دهان, ملوان, نقرس.

gota para oreja

: قطره گوش, گوشواره.

gotear

: چكيدن, چكه كردن, چكانيدن, چكه, تراوش, رخنه, تراوش كردن, فاش شدن.

goteo

: تراوش, رخنه, تراوش كردن, فاش شدن.

gotografa

: .=photograph , عكس, عكس برداشتن از, عكسبرداري كردن.

gozar

: لذت بردن, برخوردارشدن از, بهره مندشدن از, دارابودن, برخوردارشدن.

gozoso

: محظوظ.

gr a

: ماهيخوار بزرگ وابي رنگ, جرثقيل, باجرثقيل بلند كردن ياتكان دادن, درازكردن (گردن).

gr fico

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره, نمودار, نمودار, نمايش هندسي, نقشه هندسي, گرافيك, طرح خطي, هجاي كلمه, اشكال مختلف يك حرف, با گرافيك و طرح خطي ثبت كردن, با نمودار نشان دادن, نوشته شده, كشيده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشي ياترسيم, ترسيمي, واضح.

gr nulo

: دانه ريز, جودانه, گرده, دانه, حب و كپسولي كه باقند و شكرپوشيده باشد.

grab

: دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

grabaci n

: ثبت, ضبط, صفحه گرامافون.

grabado

: حكاكي, مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن, عكس, تصوير, مجسم كردن, عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن.

grabar

: قلم زدن, كنده كاري كردن در, حكاكي كردن, گراوركردن, نقش كردن, منقوش كردن, سياه قلم كردن, قلم زدن (بوسيله تيزاب), مهر زدن, نشاندن, گذاردن, زدن, منقوش كردن, نوار, بانوار بستن.

grabar en relieve

: پوشاندن, اندودن, مزين كردن, پرجلوه ساختن, برجسته كردن.

grabber

: دزد, مرتكب سرقت.

gracia

: افسون, طلسم, فريبندگي, دلربايي, سحر, : افسون كردن, مسحور كردن, فريفتن, شيفتن, توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن.

graciable

: توفيق دهنده, فيض بخش, بخشنده, رءوف, مهربان, دلپذير, زير دست نواز, خير خواه, خوشايند, مطبوع داراي لطف.

gracias

: نمك شناسي, قدر داني, سپاسگزاري.

gracioso

: زيبا, با سليقه, پربراز, برازنده, مضحك, خنده دار, خنده اور, عجيب, بامزه, فريبنده, طلسم اميز, مسحور كننده, دلپذير, مطبوع, برازنده, پر براز, فكاهي, شوخي اميز, خوش مزه, خنده اور, بذله گو, لطيفه گو, شوخ, لطيفه دار, كنايه دار.

grado

: كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه, زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل, درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

graduable

: تعديل پذير, تنظيم پذير.

graduacin

: فراغت از تحصيل.

gradual

: تدريجي, اهسته, قدم بقدم پيش رونده, شيب تدريجي و اهسته.

gradualmente

: بتدريج, رفته رفته.

graduar

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, تخمين زدن, رده بندي كردن, درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن.

grafito

: سرب سياه, مغز مداد, گرافيت.

grajilla

: زاغچه, زاغي, كلا غ پيشه.

grajo

: زاغچه, زاغي, كلا غ پيشه.

gram

: گرم, يك هزارم كيلو گرم.

gram fono

: گرامافون, دستگاه حبس صدا.

gram tica

: دستور زبان, گرامر.

gramatica

: دستور زبان, گرامر.

gramatical

: دستوري, صرف و نحوي, مطابق قواعد دستور.

gramo

: نخود, يكجور باقلا, گرم, يك هزارم كيلوگرم.

gramtico

: متخصص دستور زبان.

gran bretaa

: بريتانيا, انگليس.

gran respeto

: هيبت, ترس (اميخته با احترام), وحشت, بيم, هيبت دادن, ترساندن.

granada

: نارنجك, پوست, قشر, صدف حلزون, كاسه يا لا ك محافظ جانور (مثل كاسه لا ك پشت), عامل محافظ حفاظ, جلد, پوست فندق وغيره, كالبد, بدنه ساختمان, گلوله توپ, پوكه فشنگ, قشر زمين, سبوس گيري كردن, پوست كندن از, مغز ميوه را دراوردن (از پوست).

granate

: نار سنگ, لعل, حجر سيلا ن, نوعي لولا يا مفصل, شاه بلوط اروپايي, رنگ خرمايي مايل بقرمز, درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن.

grande

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده, بزرگ, عظيم, كبير, مهم, هنگفت, زياد, تومند, متعدد, ماهر, بصير, ابستن, طولا ني, وسيع, جادار, پهن, درشت, لبريز, جامع, كامل, سترگ, بسيط, بزرگ, حجيم, هنگفت, مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن.

grandecito

: نسبتا بزرگ.

grandeza

: بزرگي, عظمت, شكوه, شان, ابهت, فرهي.

grandioso

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي, بزرگ نما, عالي نما, پر اب و تاب, بلند, باشكوه, مجلل, عالي, عالي, بسيار خوب, باشكوه, باوقار.

granero

: انبار غله, انبار كاه و جو و كنف وغيره, انباركردن, طويله, انبار دانه, انبار غله, جاي غله خيز.

granito

: سنگ خارا, گرانيت, سختي, استحكام.

granizada

: دانه تگرگ, تگرگ.

granizo

: تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي), دانه تگرگ, تگرگ.

granja

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت, كشتزار, مزرعه, زمين مزروعي, پرورشگاه حيوانات اهلي, اجاره دادن به (با out), كاشتن زراعت كردن در, مزرعه يا مرتع احشام, دامداري كردن, در مرتع پرورش احشام كردن.

granjero

: كشاورز.

grano

: غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن, دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, يك گندم(مقياس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوي, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه كردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشيدن, پشم كندن, رگه, طبقه, جوش, كورك, عرق گز, جوش دراوردن.

granular

: دانه دانه, داراي دانه هاي ريز, دانه دانه كردن, داراي ذرات ريز كردن.

granuloso

: دانه دانه, داراي دانه هاي ريز.

grapa

: گيره, رزه, ستون, تير, عمود, چهارپايه تخت, گيره كاغذ, بست اهني, كالا ي اصلي بازار مصنوعات مهم واصلي يك محل,جزء اصلي هر چيزي, قلم اصلي, فقره اصلي, طبقه بندي يا جور كردن, مواد خام.

grasa

: فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, گريس, روغن اتومبيل, روغن, چربي, مداهنه, چاپلوسي, روغن زدن, چرب كردن, رشوه دادن.

grasiento

: چرب, چربي مانند, روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه.

graso

: فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن.

grasoso

: چرب, چربي مانند, روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه.

gratificacin

: خشنودي, لذت, سر بلندي.

gratificar

: خشنود و راضي كردن, لذت دادن(به), مفتخر كردن, جبران كردن, مخالفت نكردن, مخالف نبودن, رها ساختن, افراط كردن (دراستعمال مشروبات و غيره), زياده روي كردن, شوخي كردن, دل كسي را بدست اوردن, نرنجاندن, خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

gratis

: ازاد, مستقل, ميداني, رايگان, مفت, مجانا, مجاني, ازاد.

gratitud

: نمك شناسي, قدر داني, سپاسگزاري.

grato

: لذت بخش, لذت بردني, خوشامد, خوشامد گفتن, پذيرايي كردن, خوشايند.

gratuito

: ازاد, مستقل, ميداني, رايگان, مفت, بيخود, بلا عوض.

grava

: شن, ريگ, ماسه, سنگ مثانه, سنگريزه, شني, شن دار, متوقف كردن, درشن دفن كردن, شن پاشيدن.

gravar

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, سنگين كردن, اسباب زحمت شدن, دست و پاي(كسي را) گرفتن, باز داشتن, ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.

gravaso

: گرانبار, سنگين, ناگوار, شاق, غم انگيز, ظالمانه.

grave

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول, بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, حياط (محوطه محصور), قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن, مهم, سنگين, وزين, موثر, سنجيده, با نفوذ, پربار, يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

gravedad

: سنگيني, ثقل, جاذبه زمين, درجه كشش, وقار, اهميت, شدت, جديت, دشواري وضع.

gravitacin

: گرايش, كشش, جاذبه, قوه جاذبه, تمايل.

gravitacion

: گرايش, كشش, جاذبه, قوه جاذبه, تمايل.

gravitar

: سنگين كردن, بوسيله قوه جاذبه حركت كردن, بطرف جاذبه يامركز نفوذ متمايل شدن, متمايل شدن بطرف, گرويدن.

graznar

: قارقار(كلا غ), قارقار كردن (مثل كلا غ), صداي غوك يا وزغ, صداي كلا غ, غارغار كردن, چون غوك يا قورباغه صدا كردن, صداي خوك ياگراز, صداي غاز وحشي يا بوق ماشين وامثال ان, جيغ ناگهاني زدن, اعتراض كردن, غرولند كردن, صداي اردك دراوردن, قدقدكردن, جيغ, فرياد.

graznido

: صداي اردك, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغي, ساختگي, قلا بي, قات قات كردن, صداي اردك كردن, دواي قلا بي دادن.

grecia

: كشور يونان.

greda

: گچ, نشان, علا مت سفيد كردن, باگچ خط كشيدن, باگچ نشان گذاردن.

gredoso

: گچي.

green

: سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بي تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزيجات, سبز شدن, سبز كردن, سبزه, چمن, معتدل.

gremio

: رسته, صنف, انجمن, اتحاديه, محل اجتماع اصناف.

grfica

: نوشته شده, كشيده شده, وابسته به فن نوشتن, مربوط به نقاشي ياترسيم, ترسيمي, واضح.

grficos

: نگاره سازي, رسم.

grgola

: ناوداني كه از ديوار پيشامدگي پيدا ميكند و بيشتر انرا بصورت سر و تن انسان ياجانوري در مي اورند, راه اب, هر نوع تصوير عجيب.

griego

: يوناني.

grieta

: غار, كاو, مجوف, مقعر, مجوف كردن, درغارجادادن, حفر كردن, فرو ريختن, معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك, شكاف, وقفه, فرق بسيار, پرتگاه عظيم, شكاف, ترك, چنگال, شكاف دار, ترك خورده.

grifo

: شير اب, شير بشكه, شير اب, ضربت اهسته, ضربات اهسته وپيوسته زدن, شير اب زدن به, از شير اب جاري كردن, بهره برداري كردن از, سوراخ چيزيرا بند اوردن.

grillo

: جيرجيرك, زنجره, يكجور گوي بازي.

gripe

: انفلوانزا, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به, نزله وبايي ناي, زكام همه جا گير, گريپ, انفلوانزا, انفلوانزا, زكام, گريپ, نزله وبايي يا همه جا گير.

gris

: خاكستري, كبود, سفيد(درمورد موي سرو غيره), سفيد شونده, روبه سفيدي رونده, باستاني, كهنه, پير, نا اميد, بد بخت, بيرنگ, خاكستري.

gritar

: داد زدن, فرياد زدن, گريه (باصداي بلند), فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن, فرياد خوشحالي, صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه), فرياد كردن, سروصداراه انداختن, جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن , فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

grito

: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن, جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن , فرياد زدن, نعره كشيدن, صدا, نعره, هلهله.

grito de entusiasmo

: خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن.

grosella

: كشمش بيدانه, مويز, سفرس, انگور فرنگي, رنگ سياه مايل به ارغواني, بپا يا مراقب دوشيزه.

grosella espinosa

: سفرس, انگور فرنگي, رنگ سياه مايل به ارغواني, بپا يا مراقب دوشيزه.

grosero

: زبر, خشن, زمخت, بي ادب, درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن, گستاخ, بي ربط, خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

grossella espinosa

: سفرس, انگور فرنگي, رنگ سياه مايل به ارغواني, بپا يا مراقب دوشيزه.

grotesco

: غريب و عجيب, بي تناسب, مضحك, تناقض دار, خنده اور, مضحك, مزخرف, چرند.

gru ir

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت, غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد, صداي خرخر خوك, خرخر كردن, ناليدن, تله, كمند, گره, گرفتاري, گوريدگي, شوريدگي, بغرنجي,برجسته كردن, نموداركردن, بغرنج كردن, دندان قروچه كردن, غرولند كردن, خشمگين ساختن, گره خوردن.

gru n

: بد خلقي, لجاجت, لج, ادم ناراحت.

gruesa

: درشت, بزرگ, ستبر, عمده, ناخالص, زمخت, درشت بافت, زشت, شرم اور, ضخيم, بي تربيت, وحشي, توده, انبوه, وزن سرجمع چيزي(باظرف وغيره درمقابل نعت يعني وزن خالص), جمع كل, بزرگ كردن, جمع كردن, زمخت كردن, كلفت كردن, بصورت سود ناويژه بدست اوردن.

grueso

: بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت, فربه, تنومند, گوشتالو, جسيم, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, چرب, چربي مانند, روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه, كلفت, ستبر, صخيم, غليظ, سفت, انبوه, گل الود, تيره, ابري, گرفته, زياد, پرپشت.

gruido

: غرغر كردن, خرناس كشيدن, صدايي كه از ناي سگ خشمگين بر ميايد, صداي خرخر خوك, خرخر كردن, ناليدن.

grumo

: قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

grumoso

: موج دار, متلا طم, ناهنجار, قلنبه, ناصاف, سنگين.

grupo

: دسته, گروه (دختران), خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن, گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه, گروه, گروه بندي كردن, توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن, مجموعه, نشاندن, دستگاه.

gruta

: غار.

gu a

: راهنمايي, هدايت, راهنما, رهبري, رهنمود, راهنما, هادي, راهنمايي كردن, كتاب راهنماي مسافران, كتاب راهنما, كتاب دستي, كتاب راهنما, رساله.

guadaa

: داس, با داس بردن, درو كردن.

guano

: چلغوز, كود چلغوزي.

guante

: دستكش, دستكش داراي يك جا براي چهار انگشت ويكجا براي انگشت شست.

guapo

: دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن, زيبا, با سليقه, پربراز, برازنده, دلپذير, مطبوع, خوش قيافه, زيبا, سخاوتمندانه.

guarda

: سرايدار, نگهبان, متولي, نگهدار, نگهبان, حافظ.

guardabarros

: گلگير.

guardabosque

: جنگلبان, جنگل نشين, جانور جنگلي.

guardaespaldas

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

guardafango

: پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

guardar

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن, نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن, نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.

guardarropa

: اطاق تفتيش اثاث وبار مسافرين, اطاق امانت گذاري بار وچمدان وپالتو, رخت كن, جا رختي, قفسه, اشكاف, موجودي لباس.

guardarse

: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن.

guarder a

: محل نگاهداري اطفال شير خوار, پرورشگاه, شير خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.

guardia

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن, اداره شهرباني, پاسبان, حفظ نظم وارامش (كشور يا شهري را) كردن, بوسيله پليس اداره وكنترل كردن, مامور پليس, پاسبان.

guardia personal

: گاردمخصوص, مستحفظ شخص.

guardiamarina

: دانشجوي سال دوم نيروي دريايي.

guardin

: سرپرست, همراه, ملا زم, مواظب, وابسته, سرپرست, مستحفظ, سرايدار, نگهدار, نگهبان, حافظ, سرپرست, ولي, رءيس, ناظر, نگهبان, قراول, ناظر, بازرس.

guarida

: زياد رفت وامد كردن در, ديدارمكرركردن, پيوسته امدن به, امد وشد زياد, خطور, مراجعه مكرر, محل اجتماع تبه كاران, اميزش, دوستي, روحي كه زياد بمحلي امد وشدكند, تردد كردن, پاتوق, محل استراحت جانور, كنام, لا نه, گل, لجن, گل الود كردن, استراحت كردن, بلا نه پناه بردن.

guarnici n

: علا ءم رياضي (مثل ض و +), روكش, نما, رويه, پادگان, ساخلو, مقيم كردن, مستقر كردن, درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

guasa

: لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

guateque

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

guayaba

: گياهان و بته هاي muidisp

gubernativo

: مربوط به حكمران, وابسته به فرماندار.

guerra

: جنگ, حرب, رزم, محاربه, نزاع, جنگ كردن, دشمني كردن, كشمكش كردن.

guerra relmpago

: حمله رعد اسا, حمله رعد اسا كردن.

guerrilla

: پارتيزان, جنگجوي غير نظامي.

guiar

: راهنما, هادي, راهنمايي كردن.

guijarro

: ريگ, سنگريزه, شيشه عينك, نوعي عقيق, باسنگريزه فرش كردن, باريگ حمله كردن, نقش ونگار ريگي دادن به.

guila

: عقاب, شاهين قره قوش.

guin

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن, خط پيوند, خط ربط, نشان اتصال, ايست در سخن, بريدگي.

guinga

: نوعي پارچه پنبه اي يا كتاني.

guion

: بسرعت رفتن, بسرعت انجام دادن, فاصله ميان دو حرف, اين علا مت ( ? ), بشدت زدن, پراكنده كردن.

guiri

: گشتگر, جهانگرد, سياح, جهانگردي كردن.

guisante

: نخودفرنگي

guisar

: اشپز, پختن.

guiso

: ظرف, بشقاب, دوري, سيني, خوراك, غذا, در بشقاب ريختن, مقعر كردن.

guitarra

: عود شش سيمه, گيتار, گيتار زدن.

gula

: شكم پرستي.

gusano

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن , كرم حشره, كرم پنير, خرمگس, وسواس, كرم, سوسمار, مار, خزنده, خزيدن, لوليدن, مارپيچ كردن.

gustador

: كارشناس چشيدن مزه شراب وچاي وغيره, مزه سنج, چشنده.

gustar

: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه, نمونه, مسطوره, الگو, ازمون, واحد نمونه, نمونه گرفتن, نمونه نشان دادن, خوردن, چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه, كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

gustillo

: اثر و طعم غذا در دهان, لذت بعدي, لذت ثانوي.

gusto

: كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن, چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

gustosamente

: بطور خوش مزه.

gustoso

: با سليقه (درست شده), خوش ذوق, باذوق, خوشمزه, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا.

gutural

: گلويي, ناشي از گلو, حرف گلويي.

H

h bil

: توانا بودن, شايستگي داشتن, لايق بودن,قابل بودن, مناسب بودن, اماده بودن, ارايش دادن, لباس پوشاندن, قادر بودن, قوي كردن, زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, توانا, قابل, لا يق, با استعداد, صلا حيتدار, مستعد, ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, ماهر, چالا ك, زبردست, چيره دست, ورزيده, با تجربه, ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره, باتجربه, ماهر, استادكار.

h bito

: فراك, لباس اسموكينگ, رهبانيت, رولباسي, فراك پوشاندن, عادت, خو, مشرب, ظاهر, جامه, لباس روحانيت, روش طرز رشد, رابطه, :جامه پوشيدن, اراستن, معتاد كردن, زندگي كردن.

h gados

: جگر, كبد, جگر سياه, مرض كبد, ناخوشي جگر, زندگي كننده.

h mnico

: كتاب سرودنامه مذهبي, سرودنامه, سرودي.

h ngara

: مجارستاني, مجار, كولي.

h roe

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

haba

: باقلا, لوبيا, دانه, حبه, چيزكم ارزش وجزءي.

haber

: اعتبار, ابرو, ستون بستانكار, نسيه, اعتقاد كردن, درستون بستانكار وارد كردن, نسبت دادن, داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك.

habilidad

: توانايي, استطاعت, هنر, فن, صنعت, استعداد, استادي, نيرنگ, چيره دستي, ورزيدگي, تردستي, مهارت, استادي, زبر دستي, هنرمندي, كارداني, مهارت عملي داشتن, كاردان بودن, فهميدن.

habilitar

: لباس پوشيده, ملبس, شايستگي داشتن, مجهز كردن.

habitabilidad

: قابليت سكني.

habitable

: قابل سكني.

habitaci n

: خوابگاه, اطاق خواب, اتاق, تالا ر, اتاق خواب, خوابگاه, حجره, خان(تفنگ), فشنگ خورياخزانه(درششلول), دفتركار, اپارتمان, در اطاق قرار دادن, جا دادن, سكونت, اسكان, سكني, مستعمره, مسكن, منزل, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.

habitante

: ساكن , ساكن, اهل, مقيم, زيست كننده در.

habitar

: ساكن شدن(در), مسكن گزيدن, سكني گرفتن در, بودباش گزيدن در, اباد كردن.

habito

: وضعيت ساختمان جسماني, هيكل, ساخت.

habitual

: معتاد, شخص داءم الخمر, عادي, هميشگي.

habitualmente

: معمولا.

habituar

: خو دادن, عادت دادن, سكونت كردن.

habla

: سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.

hablado

: , گفته شده.

hablador

: بسگوي, پرگو, پرحرف, وراج, پرچانه, ادم ناطق, ناطق, سخنگو.

habladura

: شايعات بي اساس, شايعات بي پرو پا, دري وري, اراجيف, بد گويي, سخن چيني, شايعات بي اساس دادن, دري وري گفتن يانوشتن, سخن چيني كردن, خبر كشي كردن, بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش, شايعه, شايعه گفتن و يا پخش كردن, رسوايي, افتضاح, ننگ, تهمت, تهمت زدن.

hablan

: دراييدن, سخن گفتن, حرف زدن, صحبت كردن, تكلم كردن, گفتگو كردن, سخنراني كردن.

hablar

: دراييدن, سخن گفتن, حرف زدن, صحبت كردن, تكلم كردن, گفتگو كردن, سخنراني كردن, گفتگو, صحبت, حرف, مذاكره, حرف زدن.

habr

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.

habr a

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.

hace

: پيش, قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد).(.ادج) :صادر شدن, پيش رفتن.

hacendado

: خرده مالك, كشاورز, مالك جزء.

hacer

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين, داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك, ساختن, بوجود اوردن, درست كردن, تصنيف كردن, خلق كردن, باعث شدن, وادار يامجبور كردن, تاسيس كردن, گاييدن, ساختمان, ساخت, سرشت, نظير, شبيه.

hacer auto-stop

: سرجاده ايستادن وباشست جهت خود را نشان دادن (براي سواري مفتي), مسافرت مفتي.

hacer cesar

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن.

hacer chantaje

: تهديد, باتهديد از كسي چيزي طلبيدن, باج سبيل, رشوه.

hacer cosquillas

: غلغلك دادن, غلغلك, خاريدن.

hacer crochet

: قلا بدوزي, باميل سركج بافتن, قلا بدوزي كردن.

hacer dao

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

hacer durar

: اضافه كردن بر, افزودن, جمع كردن, همچنين.

hacer eco

: طنين, پژواك.

hacer efectivo

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد.

hacer ejercicios

: ورزش, تمرين, مشق, عمل كردن, استعمال كردن, تمرين دادن, بكارانداختن.

hacer fuego

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

hacer g rgaras

: غرغره, گلو شويي, غرغره كردن.

hacer girar

: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخيدن, ريسيدن, رشتن, تنيدن, به درازاكشاندن, چرخاندن.

hacer juego con

: حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت.

hacer la manicura

: مانيكور, مانيكور زدن, ارايش كردن.

hacer mal

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

hacer negocios con

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن.

hacer objecin a

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

hacer punto

: بافتن, كشبافي كردن, بهم پيوستن, گره زدن, بستن.

hacer raeduras

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

hacer reposo

: اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

hacer se ales

: موج, خيزاب, فر موي سر, دست تكان دادن, موجي بودن, موج زدن.

hacer surf

: خيزاب درياكنار.

hacer un da de campo

: گردش دسته جمعي, پيك نيك, به پيك نيك رفتن, دسته جمعي خوردن.

hacer una antologia de

: گلچين ادبي جمع كردن.

hacer una colecta

: گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن.

hacer una manifestaci n

: اثبات كردن(با دليل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات كردن.

hacer una observacin

: ملا حظه, تذكر, تبصره.

hacer una pausa

: مكث, توقف, وقفه, درنگ, مكث كردن.

hacer uso de

: استعمال كردن, بكار گماشتن, استخدام كردن, مشغول كردن, بكار گرفتن, شغل.

hacerse

: شدن, درخوربودن, برازيدن, امدن به, مناسب بودن, تحويل يافتن, درخوربودن, زيبنده بودن, تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد, رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن, رستن, روييدن, رشد كردن, سبز شدن, بزرگ شدن, زياد شدن, ترقي كردن, شدن, گشتن, رويانيدن, كاشتن.

hacha

: تبر, تيشه, تبر دو دم, تبرزين, با تبر قطع كردن يا بريدن.

hachuela

: تبركوچك, تيشه, ساتور, باتبر جنگ كردن.

hacia

: بسوي, بطرف, به, در, پهلوي, نزديك, دم, بنابر, در نتيجه, بر حسب, از قرار, بقرار, سرتاسر, مشغول, بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است, اينده, روي, بسوي, بطرف, نسبت به, درباره, نزديك به, مقارن, درراه, براي.

hacia abajo

: پر دراوردن جوجه پرندگان, پرهاي ريزي كه براي متكا بكار ميرود, كرك, كرك صورت پايين, سوي پايين, بطرف پايين, زير, بزير, دلتنگ, غمگين, پيش قسط.

hacia adelante

: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.

hacia all

: انجا, درانجا, به انجا, بدانجا, در اين جا, دراين موضوع, انجا, ان مكان.

hacia arriba

: بالا, در حال كار, بالا يي, روببالا, روبترقي, بطرف بالا.

hacia atr s

: قهقرايي, به عقب, غافلگير, ناگهان, منزوي, پرت, عقب افتاده, به پشت, ازپشت, وارونه, عقب مانده, كودن.

hacienda

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت, كشتزار, مزرعه, زمين مزروعي, پرورشگاه حيوانات اهلي, اجاره دادن به (با out), كاشتن زراعت كردن در, ملك, بنگاه كشاورزي يا معدن ومانند ان.

hackear

: كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده.

hada

: پري, جن, افسونگري, ساحره.

hado

: سرنوشت, ابشخور, تقدير, نصيب و قسمت, سرنوشت, تقدير, قضاوقدر, نصيبب وقسمت, مقدر شدن, بسرنوشت شوم دچار كردن, قسمت, سرنوشت.

hagiografa

: شرح زندگي اولياء ومقدسين, تاريخ انبياء.

halagar

: ريشخندكردن, گول زدن, چاپلوسي, گول, چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.

halago

: ريشخند, گول, دست بسر كردن.

halc n

: قوش, شاهين, باز, توپ قديمي, باز, قوش, شاهين, بابازشكار كردن, دوره گردي كردن, طوافي كردن, جار زدن و جنس فروختن, فروختن.

halconero

: قوش باز, كسيكه با شاهين شكار ميكند, بازبان.

hall

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت, كريدور, تالا ر ورودي.

hallar

: پيدا كردن, يافتن, جستن, تشخيص دادن, كشف كردن, پيدا كردن, چيز يافته, مكشوف, يابش.

halucinar

: گرفتار اوهام وخيالا ت شدن, حالت هذياني پيدا كردن, هذياني شدن, هذيان گفتن, اشتباه كردن.

hamaca

: بانوج, ننو يا تختخوابي كه از كرباس يا تور درست شده

hambre

: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن, گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن, گرسنه, دچار گرسنگي, حاكي از گرسنگي, گرسنگي اور, حريص, مشتاق, اوازه, نام, شهرت, معروفيت, اشتهار, صيت, مشهور كردن , اوازه داشتن, شمردن, فرض كردن, شهرت داشتن, اشتهار, شايعه, شايعه گفتن و يا پخش كردن, شايعه, شايعه گفتن و يا پخش كردن.

hambrear

: گرسنگي, اشتياق, قحطي, گرسنه كردن, گرسنگي دادن, گرسنه شدن, اشتياق داشتن.

hambriento

: گرسنه, دچار گرسنگي, حاكي از گرسنگي, گرسنگي اور, حريص, مشتاق.

hambruna

: تنگ سالي, قحطي, قحط وغلا, كميابي, نايابي, خشكسالي.

hamburgesa

: ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده, همبورگر.

hamburguesa

: ساندويچ گوشت گاو سرخ كرده, همبورگر.

hangar

: اشيانه هواپيما, پناهنگاه, حفاظ.

harag n

: ادم كند دست, ادم دست سنگين, عقب مانده, ادم عاطل وباطل, ولگرد.

haraganear

: قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن, درنگ كردن, تاخير كردن, ديرپاييدن, پابپاوركردن, معطل كردن, باتنبلي حركت كردن, :كسيكه در رفتن تعلل كند, پرسه زن, لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت.

harina

: ارد, گرد, پودر, ارد كردن, پودر شدن, غذا, خوراكي, شام يا نهار, ارد (معمولا غير از ارد گندم) بلغور.

harinoso

: اردي, اردنما, ترد, خشك, لكه لكه.

harmnica

: سازدهني, الت موسيقي شبيه سنتور.

hasta

: تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت, بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است, تا, تااينكه, وقتي كه, تا وقتي كه.

hasta ahora

: پيش از اين, پيشتر, سابقا, قبلا, تاكنون.

hasta que

: تا, تااينكه, تاانكه, تاوقتيكه, :كشت كردن, زراعت كردن, زمين را كاشتن, دخل پول, كشو, دخل دكان, قلك, يخرفت, تا, تااينكه, وقتي كه, تا وقتي كه.

haya

: زان, ممرز, الش, راش.

haza a

: كار برجسته, شاهكار, كار بزرگ, فتح نمايان.

hbilmente

: با توانايي, از روي لياقت, به اساني.

hbitat

: محل سكونت, مسكن طبيعي, بوم, جاي اصلي.

hbrido

: جانور دورگه (چون قاطر), گياه پيوندي, چيزي كه از چند جزء ناجورساخته شده باشدكلمه اي كه اجزاء ان از زبان هاي مختلف تشكيل شده باشد, دورگه, پيوندي, دورگه, دو تخمه, پست نژاد.

health

: تندرستي, بهبودي, سلا مت, مزاج, حال.

hebilla

: سگك, قلا ب, پيچ, باسگك بستن, دست وپنجه نرم كردن, تسمه فلزي, چپراست, خم شدن.

hebraico

: زبان عبري, عبراني, يهودي, جهود, يهودي, كليمي, يهودي.

hebreo

: زبان عبري, عبراني, يهودي, جهود, يهودي, كليمي, يهودي.

hechicera

: افسون, جادو, سحر.

hechizar

: افسون كردن, فريفتن, مسحور كردن, ساحر, جادوگر, سحر وجادو كردن.

hechizo

: ساحر, جادوگر, سحر وجادو كردن, هجي كردن, املا ء كردن, درست نوشتن, پي بردن به, خواندن, طلسم كردن, دل كسي رابردن, سحر, جادو, طلسم, جذابيت, افسون, حمله ناخوشي, حمله.

hecho

: كردار, كار, قباله, سند, باقباله واگذار كردن,, انجام شده, وقوع يافته, واقعيت, حقيقت, وجود مسلم, ساخته شده, مصنوع, ساختگي, تربيت شده.

hecho a mano

: مصنوع دست, دستي, يدي, دستباف, دست دوز.

hecho en casa

: وطني, ساخت ميهن, خانگي, خانه بافت.

hecho importante

: كار برجسته, شاهكار, كار بزرگ, فتح نمايان.

heder

: بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

hediondo

: بودار, بدبو, متعفن.

hegemon a

: برتري, تفوق, استيلا, تسلط, پيشوايي, اولويت.

helada

: ژاله, شبنم منجمد, شبنم, سرماريزه, گچك, برفك, سرمازدن, سرمازده كردن, ازشبنم يا برف ريزه پوشيده شدن.

helado

: بستني.

helado con o nueces

: بستني ومغز گردو.

helar

: يخ بستن, منجمد شدن, بي اندازه سردكردن, فلج كردن, فلج شدن, ثابت كردن, غيرقابل حركت ساختن, يخ زدگي, افسردگي.

helecho

: سرخس.

helic ptero

: ساطور, تبر, هلي كوپتر, هليكوپتر.

helio

: گاز خورشيد, بخار افتاب, گاز هليوم.

hembra

: جنس ماده, مونث, زنانه, جانور ماده, زن, نسوان, زن, زنانگي, كلفت, رفيقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

hemisferio

: نيم كره, نيم گوي, اقليم.

hemoglobina

: ماده رنگي اهن دار گويچه هاي قرمز خون جانوران مهره دار.

hemorragia nasal

: رعاف, خون دماغ.

hendedura

: قطاري, پشت سر هم, رخ, عمل شكافتن, ورقه ورقه شدگي, شكافتگي, تقسيم, كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, درز, شكاف, درز, رخنه, عيب, خدشه, عيب دار كردن, ترك برداشتن, تند باد, اشوب ناگهاني, كاستي.

hender

: شكافتن, جدا كردن, شكستن, ورامدن, چسبيدن, پيوستن, تقسيم شدن, شكافتن سلول, كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, ترك, انشعاب, دوبخشي, شكافتن.

hendidura

: شكاف, رخنه, شكافتن, درزپيدا كردن, درز گرفتن, صداي بهم خوردن فلز, جرنگ جرنگ, كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, ابكند, دره تنگ و عميق, داراي دره تنگ كردن.

heno

: علف خشك, گياه خشك كرده, يونجه خشك, حشك كردن (يونجه ومانند ان), تختخواب, پاداش.

hepatitis

: اماس كبدي, تورم كبد.

heptgono

: هفت گوش, هفت گوشه, هفت ضلعي, هفت پهلويي, هفت ماهه.

heraldo

: جارچي, پيشرو, جلودار, منادي, قاصد, از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن, اعلا م كردن, راهنمايي كردن.

herb ceo

: پوشيده از چمن, علف مانند.

herbario

: گياه نامه, مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان, گياهي, ساخته شده از علف وگياه.

herbicida

: عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود, علف كش.

hercleo

: بسيار دشوار, خطرناك, بسيار نيرومند, وابسته به هركول.

heredado

: وارث, ميراث بر, ارث بر, حاصل, ارث بردن, جانشين شدن

heredar

: به ميراث بردن, وارث شدن, از ديگري گرفتن, مالك شدن, جانشين شدن.

hereditario

: ارثي.

herej a

: كفر, ارتداد, الحاد, بدعتكاري, فرقه, مسلك خاص.

hereje

: رافضي, فاسد العقيده, بدعت گذار, مرتد.

herencia

: انتقال موروثي, رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث, تمايل برگشت باصل, توارث, وراثت, ارث, ميراث, مرده ريگ, وراثت, ميراث بري, ميراث, ارث.

herida

: اسيب, صدمه, پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

herir

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

hermana

: خواهر, همشيره, پرستار, دخترتارك دنيا, خواهري كردن.

hermanastra

: ناخواهري, خواهراندر.

hermanastro

: نابرادري.

hermano

: برادر, همقطار.

hermoso

: زيبا, قشنگ, خوشگل, عالي, بي پروا, زنده دل, جذاب, بي باك.

hermtico

: محفوظ از هوا, غيرقابل نفوذ بوسيله ء هوا.

hernia

: فتق, مرض فتق, غري.

heroe

: قهرمان, دلا ور, گرد, پهلوان داستان.

heroico

: قهرمانانه, قهرمان وار, بي باك, حماسي.

herona

: هروءين, شيرزن, زني كه قهرمان داستان باشد.

herradura

: نعل اسب, نعل (معمولا انرا نشان خوشبختي ميدانند).

herramienta

: الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ايفاء كردن, اجراء كردن تكميل كردن, الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, داراي ابزار كردن, بصورت ابزار دراوردن, لوازم اشپزخانه, وسايل, اسباب, ظروف.

herrero

: اهنگر, نعلبند, زرگر, اهنكر, فلزساز, فلزكار.

herrumbre

: زنگ, زنگار, زنگ زدن.

hervidor

: كتري, اب گرم كن, دهل, نقاره, جعبه قطب نما, ديگچه.

hervir

: كورك, دمل, جوش, التهاب, هيجان, تحريك, جوشاندن, بجوش امدن, خشمگين شدن, جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ, جوش, قل قل, سالك, جوش صورت, صداي قل قل (درحرف زدن), اشكال, بي نظمي, درهم وبرهم سخن گفتن, مغشوش كردن.

heterosexual

: مربوط به علا قه جنسي نسبت به جنس مخالف, وابسته به جنس مخالف, علا قمند به جنس مخالف.

heurstico

: پي برنده, كشف كننده, اكتشافي, ابتكلاري, بحث اكتشافي.

hexaedro

: شش وجهي, جسم شش سطحي.

hgado

: جگر, كبد, جگر سياه, مرض كبد, ناخوشي جگر, زندگي كننده.

hiato

: وقفه, شكاف, فاصله, التقاي دو حرف با صدا.

hibernaci n

: بسر بردن زمستان درحال خواب يا بيهوشي, زمستان خوابي.

hidalgo

: نجيب زاده.

hidr geno

: هيدروژن.

hidr ulico

: وابسته به نيروي محركه اب, هيدروليك, وابسته به مبحث خواص اب درحركت.

hidratar

: جسم مركب ابدار, هيدرات, ابشتن.

hidrocarburo

: تركيبات هيدروكربن.

hidroelctrico

: وابسته به توليد نيروي برق بوسيله اب يا بخار.

hidrofoil

: سطح صاف يا موربي كه در اثر حركت اب از خلا ل ان بحركت وعكس العمل درايد و غالبابشكل پرده يا باله ايست.

hiedra

: پاپيتال, لبلا ب, پيچك.

hielo

: منجمد كردن, يخ بستن, منجمد شدن, شكر پوش كردن, يخ, سردي, خونسردي و بي اعتنايي.

hiena

: كفتار, ادم درنده خو يا خاءن.

hierba

: علف, سبزه, چمن, ماري جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار كردن, چراندن, چريدن, علف خوردن, گياه, علف, رستني, شاخ وبرگ گياهان, بوته.

hierro

: اهن, اطو, اتو, اتو كردن, اتو زدن, اهن پوش كردن.

higiene

: علم بهداشت, بهداشت, حفظ الصحه.

higinico

: بهداشتي.

higo

: انجير, چيز بي بها, ارايش, صف ارايي.

hija

: دختر.

hijastra

: نادختري, دختر خوانده.

hijastro

: فرزند خوانده, نافرزندي, ناپسري, پسر زن, پسر شوهر, فرزند خوانده.

hijo

: فرزد ذكور, پسر, ولد, زاد, مولود.

hilar

: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخيدن, ريسيدن, رشتن, تنيدن, به درازاكشاندن, چرخاندن.

hilo

: نخ, رگه, نخ كردن, بند كشيدن, نخ تابيده, نخ با فندگي, الياف, داستان افسانه اميز, افسانه پردازي كردن.

hilvanar

: چرب كردن (گوشت كباب), نم زدن, شلا ق زدن, زخم زبان زدن, كوك موقتي(بلباس), ميخ سرپهن كوچك, پونز, رويه, مشي, خوراك, ميخ زدن, پونز زدن, ضميمه كردن, بند كشيده, نخ كشيده.

himno

: سرود, سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند, سرود روحاني, سرود, سرود حمد وثنا, سرود خواندن, تسبيح وتمجيد گفتن.

himno nacional

: سرود, سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند.

hincha

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر.

hinchable

: قابل تورم يا باد كردن.

hinchado

: , ورم كرده, اماس كرده.

hinchar

: باد كردن, پر از باد كردن, پر از گاز كردن زياد بالا بردن, مغروركردن, متورم شدن, باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

hincharse

: باد كردن, اماس كردن, متورم كردن, باد غرور داشتن, تورم, برجستگي, برجسته, شيك, زيبا (د.گ.- امر.) عالي

hinojo

: رازيانه.

hip dromo

: اسپريس, ميدان اسب دواني, سيرك, اسپريس, دور مسابقه.

hipar

: سكسكه, سكسكه كردن.

hipcrita

: با ريا, ادم رياكار, ادم دو رو, زرق فروش, سالوس, متصنع, رياكار, متظاهر, دورو, باريا.

hiperb lico

: اغراق اميز, اغراقي, شبه هذلولي, وابسته به هذلولي.

hipertensin

: فشار خون, بيماري فشار خون, افزايش فشار خون.

hipn tico

: خواب اور, منوم, توليدكننده خواب, هيپنوتيزم, مولد خواب مصنوعي.

hipnosis

: خواب هيپنوتيزم, خواب در اثر تلقين.

hipnotismo

: علم هيپنوتيزم ياطريقه خواب اوري مصنوعي.

hipnotizar

: خواب هيپنوتيزم كردن, بطور مصنوعي خواب كردن, مسحور ومفتون كردن.

hipo

: سكسكه, سكسكه كردن.

hipocondr aco

: ماليخوليايي, افسرده, سودايي, ادم افسرده.

hipocondra

: ماليخوليا, حالت افسردگي, سودا, مراق, اضطراب وانديشه بيهوده راجع بسلا متي خود.

hipoptamo

: كرگدن, اسب ابي, كرگدن.

hipoteca

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hipotecante

: گروگذار, راهن.

hipotecar

: گرو, رهن, گرونامه, گروگذاشتن.

hipotecario

: گروگذار, راهن.

hipotenusa

: زه, وتر, وتر مثلث قاءم الزاويه.

hipottico

: فرضي, برانگاشتي, نهشتي.

hiprbole

: مبالغه, اغراق, غلو, گزاف گويي, صنعت اغراق.

hirsuto

: پرمو, مويي, پشمالو.

hist rico

: تاريخي, مشهور, معروف, مبني بر تاريخ.

histerismo

: تشنج, حمله, غش يا بيهوشي وحمله در زنان, هيجان زياد, هيستري, حمله عصبي.

histograma

: نمايش طرز انتشار وفواصل وارتفاع سلول ها از هم.

historia

: تاريخ, تاريخچه, سابقه, پيشينه, بيمارنامه, حكايت, داستان, نقل, روايت, گزارش, شرح, طبقه, اشكوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن.

historiador

: تاريخ نويس, تاريخ دان, مورخ, تاريخ گزار.

histrinico

: مربوط به نمايش.

hito

: فرسخ شمار, مرحله مهمي از زندگي, مرحله برجسته, با ميل خود شمار نشان گذاري كردن.

hlice

: پروانه هواپيما وكشتي وغيره.

hlito

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه.

hmedo

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن, نمناك, تر, نم, مرطوب, نمدار, ابدار, بخاردار, نمناك, نمدار, تر, گريان, مرطوب, پر از اب, گرم, خفه, مرطوب, گرفته, تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

hngaro

: مجارستاني, مجار, كولي.

hocicar

: با پوزه كاويدن يا بو كردن, پوزه بخاك ماليدن, غنودن, عزيز داشتن.

hocico

: دهان, دهانه, مصب, مدخل, بيان, صحبت, گفتن, دهنه زدن (به), در دهان گذاشتن(خوراك), ادا و اصول در اوردن, پوزه, خرطوم فيل, پوزه دراز جانور, سرلوله اب, لوله كتري وغيره, پوزه زدن به.

hockey sobre hielo

: چوگان بازي با اصول فوتبال.

hogar

: اجاق, اتشگاه, كانون, بخاري, منقل, اجاق, اتشدان, كف منقل, منزل, سكوي اجاق, كوره كشتي, خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه, خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن, خانواده, صميمي, اهل بيت, مستخدمين خانه, خانگي.

hogaza

: قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن.

hogaza de pan

: قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن.

hoguera

: اتش بزرگ, اتش بازي.

hoja

: تيغه, پهناي برگ, هرچيزي شبيه تيغه, شمشير, استخوان پهن, شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن, برگ, ورق.

hojalata

: قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

hojas

: برگها.

hojear

: جسته گريخته عباراتي از كتاب خواندن, چريدن, برگ.

hol grafo

: سند دست نويس, سند اصيل, وصيت نامه يا سند ديگري, دستينه.

hola

: هالو (كلمه اي كه در گفتگوي تلفني براي صدا كردن طرف بكار ميرود), سلا م كردن.

holand s

: هلندي, زبان هلندي, :هركس بخرج خود, دانگي.

holanda

: كشور هلند, هلندي.

holgar

: تنبل, كاهل, تنبلي كردن, قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن, اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

holgazanear

: تنبل, كاهل, تنبلي كردن, قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن, اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

holgazn

: تنبل, درخورد تنبلي, كند, بطي ء, كندرو, باكندي حركت كردن, سست بودن.

holocausto

: همه سوزي, كشتار همگاني,, قتل عام, اتش سوزي همگاني.

hombr a

: مردي, رجوليت, ادميت ه, مردانگي, شجاعت.

hombre

: مرد, شخص, ادم, مردكه, يارو, مرد, انسان, شخص, بر, نوكر, مستخدم, اداره كردن, گرداندن (امور), شوهر, مهره شطرنج, مردي.

hombre de ciencia

: عالم, دانشمند.

hombre de negocios

: تاجر, بازرگان.

hombre poltico

: سياستمدار, اهل سياست, وارد در سياست.

hombres

: مردها, جنس ذكور.

hombro

: شانه, دوش, كتف, هرچيزي شبيه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن.

homenaje

: اعلا م رسمي بيعت از طرف متحد يا متفقي نسبت به پادشاه, تجليل, بيعت, باج, خراج, احترام, ستايش, تكريم.

homicida

: وابسته به ادمكشي.

homicidio

: ادم كشي, قتل, ادمكشي, قتل نفس, قتل, كشتار, ادمكشي, كشتن, بقتل رساندن.

homila

: وعظ كردن, سخنراني كردن, موعظه كردن.

homog neo

: مقاربت كننده باهم جنس خود, متوافق, هم جنس, يكجور, مشابه.

homogenizar

: يكجور وهم جنس كردن.

homosexual

: جانوراني كه انسان وانواع ميمون ها نيز جزو ان بشمار ميروند, ادم, انسان, داراي احساسات جنسي نسبت به جنس موافق (مثل اينكه مرد بامرد ويا زن بازن دفع شهوت نمايد), مايل به جنس خود, همجنس باز.

hondo

: گود, ژرف, عميق.

honestidad

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت.

honesto

: اشكارا, پوست كنده, علني, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه, راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف, راست, مستقيم, مستقيما.

hongo

: قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن, قارچ سمي.

honor

: جلا ل, افتخار, فخر, شكوه, نور, باليدن, فخر كردن, شادماني كردن, درخشيدن, احترام, عزت, افتخار, شرف, شرافت, ابرو, ناموس, عفت, نجابت, تشريفات (در دانشگاه) امتيازويژه, جناب, حضرت, احترام كردن به, محترم شمردن, امتياز تحصيلي اوردن, شاگر اول شدن.

honorable

: محترم, قابل احترام, ابرومند.

honorario

: افتخاري, مجاني, درجه افتخاري.

honorarios

: پردازه, پردازانه, مزد, دستمزد, اجرت, پاداش, پول, شهريه, اجاره كردن, دستمزد دادن به, اجير كردن.

honradez

: راستكاري, درستكاري, درستي, امانت, ديانت, صداقت.

honrado

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف, ستوده, محترم, شريف, شايان تعريف, پسنديده, بزرگوار, ابرومند, لا يق احترام, شرافتمندانه.

hor scopo

: زيج, طالع, زايچه, جدول ساعات روز.

hora

: ساعت, 06 دقيقه, وقت, مدت كم, ساعت, از روي ساعت, وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.

horario

: برنامه زماني, زمان بندي كردن, گاه فهرست, صورت اوقات, برنامه ساعات كار, جدول ساعات كار.

horca

: دار, چوبه دار, اعدام, بدار اويزي, مستحق اعدام.

horda

: ايل وتبار, گروه بيشمار, گروه, دسته, گروه تركان ومغولا ن.

horizontal

: افقي, ترازي, سطح افقي.

horizonte

: افق, خط افق, افق فكري, بوسيله افق محدود كردن.

hormiga

: مورچه, مور.(.پرعف -انت) :پيشونديست بمعني< ضد >و< مخالف >و< درعوض > و< بجاي > و غيره.

hormigante

: خارش دار.

hormign

: سفت كردن, باشفته اندودن يا ساختن, بهم پيوستن, ساروج كردن, :واقعي, بهم چسبيده, سفت, بتون, ساروج شني, اسم ذات.

hormiguero

: مورتپه, خاكريزي كه مور هنگام لا نه سازي در اطراف لا نه خود ايجاد ميكند.

hormona

: هورمن.

hornear

: پختن, طبخ كردن.

horno

: كوره, تنور, تون حمام و غيره, ديگ, پاتيل, بوته ازمايش, گرم كردن, مشتعل كردن, كوره, اجاق, دركوره پختن, تنور, اجاق, كوره.

horquilla

: سنجاق مو, گيره مو, پيچ تند.

horrendo

: دهشتناك, مهيب, ترسناك و حشت اور.

horrible

: متنفر, منزجر, بيمناك, ناسازگار, مكروه, زشت, شنيع, مغاير, ترسناك, هولناك, مخوف, شوم, رنگ پريده, مهيب, وحشتناك, مخوف, مهيب, وحشت اور, نفرت انگيز, زشت, زننده, شنيع, وقيح, سهمگين, ترسناك, مهيب, مخوف , مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش, ترسناك, مهيب, سهمناك, نفرت انگيز, زشت.

horror

: تنفر, بيزاري, انزجار, وحشت, زشتي, پليدي, نفرت, كراهت, نجاست, عمل شنيع, دهشت, ترس, خوف, وحشت, مورمور, بيزاري.

horrorizar

: ترساندن, هول دادن, وحشت زده كردن, بهراس انداختن, به بيم انداختن.

horroroso

: دلتنگ كننده, مايه افسردگي, ترسناك, هولناك, مخوف, شوم, رنگ پريده, مخوف, مهيب, وحشت اور, نفرت انگيز, مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش, كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه.

horticultura

: گل برزي, باغباني علمي, علم رويانيدن گياهها.

hospedar

: پذيرايي كردن, مهماني كردن از, سرگرم كردن, گرامي داشتن, عزيزداشتن, تفريح دادن, قبول كردن.

hospedarse

: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

hospeder a

: شبانه روزي (دانشكده يا دانشكده), هتل.

hospicio

: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه, مسافرخانه, منزل, اسايشگاه, بيمارستان.

hospital

: بيمارستان, مريضخانه.

hospitalario

: مهمان نواز, غريب نواز, مهمان نوازانه.

hospitalidad

: مهمان نوازي.

hospitalizacin

: بستري, دربيمارستان بستري, دوره بستري شدن.

hospitalizar

: بستري كردن, در بيمارستان.

hostil

: دشمن, خصومت اميز, متخاصم, ضد.

hostilidad

: عداوت, خصومت, عمليات خصمانه.

hotel

: هتل, مهمانخانه, مسافرخانه.

hoy

: امروز.

hoy en d a

: امروزه, اين روزها.

hoyo

: سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن, چال, چال دار كردن, گودال, حفره, چاله, سياه چال, هسته البالو و گيلا س و غيره, به رقابت واداشتن, هسته ميوه را دراوردن, در گود مبارزه قرار دادن.

hoyuelo

: چاه زنخدان, گودي (بدن و زنخدان و گونه).

hrreo

: انبار غله, انبار كاه و جو و كنف وغيره, انباركردن, طويله.

hu sped

: شاگرد شبانه روزي, مهمان, انگل, خارجي, مهمان كردن, مسكن گزيدن, مستاجر, ساكن, مسافر (مهمانخانه), مهماندار.

hueco

: رخنه, درز, دهنه, جاي باز, وقفه, اختلا ف زياد, شكافدار كردن, پوك, ميالن تهي, گودافتاده, گودشده, تهي, پوچ, بي حقيقت, غير صميمي, كاواك, خالي كردن.

huelga

: زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

huella

: جاي پا, اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به, گام برداري, پاگذاشتن, راه رفتن, لگد كردن.

huella del pie

: جاي پا.

huella digital

: اثر انگشت, انگشت نگاري, انگشت نگاري كردن.

huella dijital

: اثر انگشت, انگشت نگاري, انگشت نگاري كردن.

hueso

: استخوان, استخوان بندي, گرفتن يا برداشتن, خواستن, درخواست كردن, تقاضاكردن, سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.

huesudo

: استخواني, استخوان دار.

hueva

: گوزن كوچك, گوزن ماده.

huevas

: تخم ماهي, اشپل, بذر, جرم, تخم ريزي كردن (حيوانات دريايي), توليد مثل كردن.

huevo

: تخم مرغ, تخم, تحريك كردن.

huir

: رستن, گريختن, دررفتن, فراركردن, رهايي جستن, خلا صي جستن, جان بدربردن, گريز, فرار, رهايي, خلا صي, گريختن, فرار كردن, بسرعت رفتن,.يلف

humanidad

: بشريت, نوع بشر, مردمي, مروت, نوع انسان, جنس بشر, نژاد انسان.

humanitarianismo

: فلسفه همنوع دوستي, بشر دوستي.

humanitario

: كسي كه نوع پرستي را كيش خود ميداند, نوع پرست, بشر دوست, وابسته به بشر دوستي.

humanizar

: انساني كردن, انسان شدن, واجد صفات انساني شدن, با مروت كردن, نرم كردن.

humano

: انساني, وابسته بانسان, داراي خوي انساني, بامروت, رحيم, مهربان, باشفقت, تهذيبي.

humear

: بخاردادن, دود دادن, ضد عفوني كردن, دود, مه غليظ, استعمال دود, استعمال دخانيات, دودكردن, دود دادن, سيگاركشيدن.

humedad

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن, رطوبت, تري, نم, مقدار رطوبت هوا, رطوبت, نم.

humedecer

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن, خفه كردن, خفه شدن, تعديل كردن, مرطوب ساختن, نمدار كردن, تركردن, نمدار كردن, ترشدن, مرطوب شدن.

humedo

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن, نمناك, تر, نم, مرطوب, نمدار, ابدار, بخاردار, نمناك, نمدار, تر, گريان, مرطوب, پر از اب.

humidificar

: مرطوب ساختن, نمدار كردن.

humildad

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير.

humilde

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن.

humillaci n

: تحقير, احساس حقارت.

humillante

: تحقير اميز, پست سازنده, خفيف كننده.

humillar

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن, زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن, پست كردن, تحقير كردن, اهانت كردن به.

humillarse

: دمر خوابيدن, سينه مال رفتن, پست شدن, پست بودن, خزيدن.

humo

: دود, مه غليظ, استعمال دود, استعمال دخانيات, دودكردن, دود دادن, سيگاركشيدن.

humor

: مشرب, خيال, مزاح, خلق, شوخي, خوشمزگي, خوشي دادن, راضي نگاهداشتن, خلط, تنابه, مشرب, خيال, مزاح, خلق, شوخي, خوشمزگي, خوشي دادن, راضي نگاهداشتن, خلط, تنابه, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه, روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن, اب دادن (فلز), درست ساختن, درست خمير كردن, ملا يم كردن, معتدل كردن, ميزان كردن, مخلوط كردن, مزاج, حالت, خو, خلق, قلق, خشم, غضب.

humorista

: بذله گو, لطيفه گو, ادم شوخ, فكاهي نويس.

humorstico

: فكاهي, شوخي اميز, خوش مزه, خنده اور.

hundimiento

: ويراني, خرابي, تباهي.

hundir

: فرو بردن, زير اب كردن, پوشاندن, غوطه دادن, غسل ارتماسي دادن(براي تعميد), چاهك, فرو رفتن, فروبردن, دراب فرو بردن, زير اب كردن, غوطه ورساختن, پوشاندن, مخفي كردن.

hundirse

: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

hurac n

: تندباد, طوفان, گردباد, اجتماع.

huracan

: تندباد, طوفان, گردباد, اجتماع.

hurfano

: طفل يتيم, بي پدر و مادر, يتيم كردن.

hurgn

: سيخ بخاري, سيخ زن, بازي پوكر.

hurgonear

: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن, سيخونك, ضربت با چيز نوك تيز, فشار با نوك انگشت, حركت, سكه, سكه زدن, فضولي در كار ديگران, سيخ زدن, بهم زدن, هل دادن, سقلمه زدن, كنجكاوي كردن, بهم زدن اتش بخاري (با سيخ), زدن, اماس.

hurra

: هورا, مرحبا, افرين.

hurtar

: دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

hurto

: دستبرد, دزدي, سرقت, دزدي, دستبرد, سرقت, دزدي, سرقت.

I

i mbico

: وابسته به وتد مجموع.

ibrico

: اهل شبه جزيره ايبري.

iceberg

: توده يخ غلتان, كوه يخ شناور, توده يخ شناور.

icono

: شمايل, تمثال, تنديس, پيكر, تصوير, تصوير حضرت مسيح يامريم ويامقدسين مسيحي.

ictericia

: زردي, يرقان, دچار يرقان كردن, برشك و حسد در افتادن.

idea

: انگاره, تصور, انديشه, فكر, خيال, گمان, نيت, مقصود, معني, اگاهي, خبر, نقشه كار, طرزفكر, تصور, انديشه, فكر, نظريه, خيال, ادراك, فكري.

idea genial

: فكر بكر وناگهاني, اشفتگي فكري موقتي.

ideal

: كمال مطلوب, هدف زندگي, ارمان, ارزو, ايده ال, دلخواه

idealista

: ايده اليست, ارماني, مطلوب, وابسته به ارمان گرايي, ارمان گرا.

idealizar

: بصورت ايده ال در اوردن, صورت خيالي و شاعرانه دادن (به), دلخواه سازي.

idear

: تدبير كردن, درست كردن, اختراع كردن, تعبيه كردن, وصيت نامه, ارث بري, ارث گذاري.

identidad

: هويت, شخصيت, اصليت, شناسايي, عينيت.

identificable

: قابل شناسايي.

identificacin

: شناسايي, تعيين هويت, تطبيق, تميز.

identificacion

: شناسايي, تعيين هويت, تطبيق, تميز.

identificar

: شناختن, تشخيص هويت دادن, يكي كردن.

ideolog a

: مبحث افكار و ارزوهاي باطني, خيال, طرز تفكر, ايدءولوژي, انگارگان.

idioma

: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن, زبان ويژه, زبان صنفي ومخصوص طبقه خاص, بزبان عاميانه, واژه عاميانه وغير ادبي, بزبان يا لهجه مخصوص, اصطلا ح عاميانه.

idiomtico

: اصطلا حي.

idiota

: نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن, ادم سفيه و احمق, خرف, سبك مغز, ساده, ابلهانه, كله خشك, بي مخ, بيشعور.

idiotez

: حماقت, خبط دماغ, سبك مغزي, ابلهي.

ido

: رفتن, پيشرفت, وضع زمين, مسير, جريان, وضع جاده, زمين جاده, پهناي پله, گام, عزيمت, مشي زندگي, رايج, عازم, جاري, معمول, موجود.

idolatr a

: بت پرست.

idolatrar

: پرستش, ستودن, عشق ورزيدن (به), عاشق شدن (به), بت ساختن, صنم قرار دادن, پرستيدن, بحد پرستش دوست داشتن, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

ien desuso

: بي تكليفي, وقفه, تعليق.

iglesia

: كليساي كوچك, كليسا, كليسايي, دركليسامراسم مذهبي بجا اوردن, كليسا, به كليسا رفتن, كليساي اسكاتلند.

ignici n

: سوزش, احتراق, اتش گيري, اشتعال, هيجان.

ignominia

: بد نامي, رسوايي, افتضاح, خواري, كار زشت.

ignominioso

: شايسته بي اعتباري, باور نكردني, ننگ اور, رسوا, مفتضح, موجب رسوايي, ننگ اور.

ignorancia

: ناداني, جهل, بي خبري, ناشناسي, جهالت.

ignorante

: نادان.

ignorar

: تجاهل كردن, ناديده پنداشتن, چشم پوشيدن, رد كردن, بي اساس دانستن, برسميت نشناختن.

igual

: همانند, مانندهم, شبيه, يكسان, يكجور, بتساوي, هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن, زوج, تخت, پهن, مسطح, سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

igualar

: مقايسه كردن, برابركردن, باهم سنجيدن, هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن, برابركردن, برابرگرفتن, مساوي پنداشتن, معادله ساختن, يكسان فرض كردن, سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

igualdad

: برابري, تساوي.

igualmente

: همانند, مانندهم, شبيه, يكسان, يكجور, بتساوي, نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين.

iguana

: سوسمار درختي, هرنوع سوسمار بزرگ.

il cito

: غير قانوني, نا مشروع, حرام, غيرمجاز, ممنوع, قاچاق, نا مشروع, مخالف مقررات, نامشروع, خلا ف شرع, حرام, غيرقانوني.

ilegal

: غير قانوني, نا مشروع, حرام, غيرمجاز, ياغي, بي قانوني, نامشروع, خلا ف شرع, حرام, غيرقانوني.

ilegible

: ناخوانا.

ilegtimo

: حرامزاده, غير مشروع, ناروا.

ilimitado

: بي حد وحصر, نامحدود, نامعلوم, نامشخص, نامعين, بي حد.

iluminacin

: روشن سازي, تنوير, چراغاني, تذهيب, اشراق.

iluminar

: روشن كردن, زرنگ كردن, درخشان شدن, روشن فكركردن, روشن كردن, تعليم دادن, روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

ilusi n

: فريب, گول, حيله, خيال باطل, وهم.

ilusorio

: گمراه كننده, مشتبه سازنده, وهمي, غير واقعي.

ilustracin

: رسم, نقشه كشي, قرعه كشي, مثال, تصوير, عكس, تصوير, مجسم كردن.

ilustrar

: توضيح دادن, بامثال روشن ساختن, شرح دادن, نشان دادن, مصور كردن, اراستن, مزين شدن.

ilustre

: برجسته, مورد ملا حظه.

imagen

: مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن, عكس, تصوير, مجسم كردن.

imaginable

: تصور كردني, قابل تصور, انگاشتني, قابل درك, وابسته به تصورات و پندارها, تصوري.

imaginaci n

: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, پندار, تصور, تخيل, انگاشت, ابتكار.

imaginar

: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, تصور كردن, پنداشتن, فرض كردن, انگاشتن, حدس زدن, تفكر كردن, تجسم كردن, تصور كردن.

imaginario

: انگاشتي, پنداري, وهمي, خيال, خيالي, تصوري.

imaginarse

: خيال, وهم, تصور, قوه مخيله, هوس, تجملي, تفنني, علا قه داشتن به, تصور كردن, تصور كردن, پنداشتن, فرض كردن, انگاشتن, حدس زدن, تفكر كردن.

imaginativo

: پرپندار, پر انگاشت, داراي قوه تصور زياد.

imb cil

: ادم كودن واحمق, ساده لوح, ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, سبك مغز, بي كله, كند ذهن, خرفت, ابله, ادم سبك مغز وكم عقل, ادم احمق وابله.

imbuir

: خوب رنگ گرفتن, خوب نفوذ كردن, رسوخ كردن در, اغشتن, اشباع كردن, ملهم كردن, ريختن, دم كردن, القاء كردن, بر انگيختن.

imitacin

: تقليد, پيروي, چيز تقليدي, بدلي, ساختگي, جعلي.

imitador

: مقلد.

imitar

: ميمون, بوزينه, رونوشت, نسخه, نسخه برداري, نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن, نمايش خنده اور, تقليد, نمايش بدون گفتگو, تقليد در اوردن, تقليد كردن, مسخرگي كردن, دست انداختن تقليدي.

immediato

: نزديك, مجاور, همسايه, همجوار, ديوار بديوار.

imn

: اهن ربا, مغناطيس, جذب كردن.

impaciente

: مشتاق, ذيعلا قه, ترد و شكننده, بيقرار, ناراحت, نا شكيبا, بي صبر, بي تاب, بي حوصله, بد اخلا ق.

impacto

: ضربه, لطمه, بار, فشار.

impar

: سوگند ملا يم, بخدا, : طاق, تك, فرد, عجيب و غريب, ادم عجيب, نخاله.

imparcial

: بيطرف, بيغرض, راست بين, عادل, منصفانه, عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, اخلا قي, معنوي, وابسته بعلم اخلا ق, روحيه, اخلا ق, پند, معني, مفهوم, سيرت, قاءم, راست.

impecable

: بي عيب, بي تقصير.

impedancia

: مقاومت صوري برق در برابر جريان متناوب, مقاومت ظاهري.

impedimento

: اقرارياعملي كه انكاريانقص ان قانونا ممنوع باشد,مانع قانوني براي انكارپس ازاقرارعدم امكان انكار پس از اقرار, امتياز به طرف ضعيف در بازي, اوانس, امتياز دادن, اشكال, مانع, نقص, مانع, عايق, رادع, محظور, اشكال, گير, گير, مانع, رداع, سد جلو راه, محظور, پاگير.

impedir

: مرز, زمين شخم نشده, مانع, مايه ء لغزش, طفره رفتن از, امتناع ورزيدن, رد كردن, زيرش زدن, از كار بازداشتن, مانع شدن, مختل كردن, قيد, پسين, عقبي, مانع, واقع در عقب, پشتي, عقب انداختن, پاگيرشدن, بازمانده كردن, مانع شدن, بتاخير انداختن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن, باز داشتن و نهي كردن, منع كردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگيري كردن, مسدود كردن, جلو چيزي را گرفتن, مانع شدن, ايجاد مانع كردن, اشكالتراشي كردن, جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن, جلوگيري كردن از, نگهداشتن, مهار كردن.

impeler

: وادار كردن, بر ان داشتن, مجبور ساختن, بجلو راندن, سوق دادن, بردن, حركت دادن.

impenetrable

: غير قابل رسوخ, سوراخ نشدني, داخل نشدني, نفوذ نكردني, درك نكردني, پوشيده, مانع دخول (اب), تاثر ناپذير, غير قابل نفوذ.

imperativo

: امري, دستوري, حتمي, الزام اور, ضروري.

imperceptible

: ديده نشدني, غير قابل مشاهده, جزءي, غير محسوس, تدريجي, نفهميدني, درك نكردني.

imperecedero

: فاسد نشدني.

imperfecci n

: خسارت واردكردن, اسيب زدن, لكه دار كردن, بدنام كردن, افترا زدن, نقص, عيب, نقص, تقصير, نقص, عيب.

imperfecto

: معيوب, عيبناك, ناقص, مقصر, نكوهيده, ناقص, ناتمام, ناكامل, از بين رفتني.

imperial

: شاهنشاهي, پادشاهي, امپراتوري, با عظمت, عالي, با شكوه, مجلل, همايون, همايوني.

imperialismo

: حكومت امپراتوري, استعمار طلبي, امپرياليسم.

imperialista

: امپرياليست, استعمار طلب, استعمار گراي, بهره جويانه.

imperio

: امپراتوري چند كشور كه در دست يك پادشاه باشد, فرمانروايي.

impermeable

: عايق باران, ضدباران كردن, پاد اب, دافع اب, عايق اب, ضد اب.

impersonal

: غيرشخصي, فاقد شخصيت, بي فاعل.

impertinencia

: جسارت, فضولي, گستاخي, نامربوطي, بي ربطي, نابهنگامي, بي موقعي, اهانت.

impertinente

: بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت, گستاخ, بي ربط.

imperturbable

: تزلزل ناپذير, ارام, خونسرد, ساكت.

impetuoso

: عجول و بي پروا, متهور, گستاخ, بي حيا, بي شرم, بي پروا, تند و شديد, تند, سخت, شديد, جابر, قاهر, قاهرانه.

impl cito

: التزامي, مجازي, اشاره شده, مفهوم, تلويحا فهمانده شده, مطلق, بي شرط.

implacable

: سنگدل, كينه توز.

implantaci n

: اجرا, انجام.

implantar

: كاشت, جاي دادن, فرو كردن, كاشتن, القاء كردن, الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ايفاء كردن, اجراء كردن تكميل كردن.

implante

: كاشت, جاي دادن, فرو كردن, كاشتن, القاء كردن.

implementacin

: اجرا, انجام.

implementar

: الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ايفاء كردن, اجراء كردن تكميل كردن.

implemento

: الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ايفاء كردن, اجراء كردن تكميل كردن.

implicacin

: دلا لت, معني, مستلزم بودن, مفهوم.

implicado

: در گير, پيچيده, بغرنج, مبهم, گرفتار, مورد بحث.

implicar

: دلا لت كردن بر, گرفتار كردن, مشمول كردن, بهم پيچيدن, مستلزم بودن, مطلبي را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمني كردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره كردن, رساندن.

implorar

: سوگند دادن, قسم دادن, لا به كردن, تقاضا كردن, به اصرار تقاضا كردن(از), مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش, درجستجوي چيزي بودن, التماس كردن, تقاضا كردن, استدعا كردن, درخواست كردن از, عجز و لا به كردن به, التماس كردن به, استغاثه كردن از.

implosin

: انفجار از داخل.

impo

: ناپرهيزكار, بي دين, خدا نشناس, كافر, بد كيش.

imponderable

: بي تعقل, نا انديشيدني.

imponedor

: ارزياب, خراج گذار.

imponente

: مايه هيبت يا حرمت, پر از ترس و بيم, حاكي از ترس, ناشي از بيم, وحشت اور, ترس اور, تحميل كننده, با ابهت.

imponer

: اجراكردن, از پيش بردن, وادار كردن, مجبوركردن, تاكيدكردن, تحميل كردن, اعمال نفوذ كردن, گرانبار كردن, ماليات بستن بر.

imponer contribuciones

: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر.

imponible

: قابل ارزيابي يا تقويم, گمرك بردار.

impopular

: غيرمشهور, بدنام, غير محبوب, منفور.

importaci n

: وارد كردن, به كشور اوردن, اظهار كردن, دخل داشتن به, تاثير كردن در, با پيروزي بدست امدن, تسخير كردن, اهميت داشتن, كالا ي رسيده, كالا ي وارده, واردات.

importador

: وارد كننده.

importancia

: ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, وارد كردن, به كشور اوردن, اظهار كردن, دخل داشتن به, تاثير كردن در, با پيروزي بدست امدن, تسخير كردن, اهميت داشتن, كالا ي رسيده, كالا ي وارده, واردات, اهميت, قدر, اعتبار, نفوذ, شان, تقاضا, ابرام.

importante

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده, حرف بزرگ, حرف درشت, پايتخت, سرمايه, سرستون, سرلوله بخاري, فوقاني, راسي, مستلزم بريدن سر يا قتل, قابل مجازات مرگ, داراي اهميت حياتي, عالي, شايان, قابل توجه, مهم, مهم, مهم, خطير, واجب, با اهميت, سنگين, وزين, موثر, سنجيده, با نفوذ, پربار.

importar

: وارد كردن, به كشور اوردن, اظهار كردن, دخل داشتن به, تاثير كردن در, با پيروزي بدست امدن, تسخير كردن, اهميت داشتن, كالا ي رسيده, كالا ي وارده, واردات.

importunar

: دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, بيحوصله كردن, ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.

importuno

: رنجش اور, سمج, مبرم, عاجز كننده, سماجت اميز, مزاحم.

imposible

: غير ممكن, امكان نا پذير, نشدني.

imposicin

: تحميل, تكليف, وضع, باج, ماليات, عوارض.

impostor

: دغل باز, وانمود كننده, طرار, غاصب.

impotencia

: كاري, سستي كمر, عنن, ناتواني, ضعف جنسي, لا غري.

impotente

: هزار دلا ر, بسيار عالي با شكوه, مجلل, والا, بزرگ, مهم, مشهور, معروف, با وقار, جدي, داراي ضعف قوه باء, ناتوان, اكار, بي زور.

imprecar

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, لعنت كردن, نفرين كردن, التماس كردن.

impregnaci n

: ابستن سازي, اشباع.

impregnar

: ابستن كردن, لقاح كردن, اشباع كردن.

imprenta

: چاپ, طبع, چاپ پارچه, باسمه زني.

imprescindible

: واجب, حتمي, چاره نا پذير, ضروري, ناگزير, صرفنظر نكردني, لا زم الا جرا.

impresi n digital

: اثر انگشت, انگشت نگاري, انگشت نگاري كردن.

impresin

: اثر, جاي مهر, گمان, عقيده, خيال, احساس, ادراك, خاطره, نشان گذاري, چاپ, طبع, اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دويدن, تسلسل, توالي, ردپاراگرفتن, پي كردن, دنبال كردن.

impresionable

: تاثر پذير, تحت نفوذ قرار گيرنده, اثر پذير.

impresionada

: اثر, جاي مهر, گمان, عقيده, خيال, احساس, ادراك, خاطره, نشان گذاري, چاپ, طبع.

impresionante

: موثر, برانگيزنده, برانگيزنده احساسات, گيرا, برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

impresionar

: تحت تاثير قرار دادن, باقي گذاردن, نشان گذاردن, تاثير كردن بر, مهر زدن, :مهر, نشان, اثر, نقش, طبع, نشان, زدن, ضربت زدن, خوردن به, بخاطر خطوركردن, سكه ضرب كردن, اعتصاب كردن, اصابت, اعتصاب كردن, اعتصاب, ضربه, برخورد.

impresora

: چاپگر.

imprevisto

: ناگاه, غيره مترقبه, غيرمنتظره.

imprimir

: عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن.

imprimtur

: اجازه چاپ, تصويب, پذيرش, قبول.

improbable

: شبيه بعيد, بعيد, غير ميسر, غير محتمل, غير محتمل, غير جذاب, قابل اعتراض, بعيد.

impropio

: ناشايسته, نامناسب, بيجا, خارج از نزاكت, غير مقتضي, بيجا, نامناسب, ناجور, بيمورد, خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

improvisacin

: بديهه گويي, بديهه سازي, حاضر جوابي, تعبيه, ابتكار.

improvisado

: بالبداهه, بداهتا, بي مطالعه, تصنيف, كاري كه بي مطالعه و بمقتضاي وقت انجام دهند, بالبداهه حرف زدن.

improvisar

: بالبداهه گفتن, فورا تهيه كردن, بي انديشه يا بي مطالعه درست كردن, بالبداهه ساختن, انا ساختن, تعبيه كردن.

imprudente

: نادان, جاهل, غير عاقلا نه.

impudente

: گستاخ, چشم سفيد, پر رو.

impuesto

: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر, وضع ماليات, ماليات بندي, ماليات.

impulsador

: تشديد كننده, تقويت كننده, حامي, ترقي دهنده.

impulsar

: بالا بردن, زياد كردن.

impulsivo

: كسيكه از روي انگيزه اني و بدون فكر قبلي عمل ميكند.

impulso

: بالا بردن, زياد كردن, بر انگيزش, انگيزه ناگهاني, تكان دادن, بر انگيختن, انگيزه دادن به, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

impunidad

: بخشودگي, معافيت از مجازات, معافيت از زيان.

impureza

: ناپاكي, الودگي, كثافت.

impuso

: تحميل كننده, با ابهت.

imputable

: پرشدني, اتهام پذير, قابل بدهي يا پرداخت.

inaccesible

: خارج از دسترس, منيع.

inactivo

: ناكنش ور, بي كاره, غير فعال, سست, بي حال, بي اثر, تنبل, بي جنبش, خنثي, كساد.

inadecuado

: ناشايسته, نامناسب, بيجا, خارج از نزاكت, غير كافي, نابسنده, ناشايسته, ناباب, نامناسب, نامناسب كردن, نامناسب, ناباب.

inadmisible

: ناروا, غير جايز, ناپسنديده, تصديق نكردني.

inadvertencia

: سهو, بي ملا حظگي, ندانستگي, بي توجهي, غفلت, غير عمدي, عدم تعمد, اشتباه نظري, سهو, از نظر افتادگي.

inadvertido

: سهو, غير عمدي.

inagotable

: خستگي نا پذير, پايان نا پذير, تهي نشدني, پايدار.

inaguantable

: تحمل ناپذير, سخت, غير قابل تحمل, دشوار, تن در ندادني, بي نهايت.

inajenable

: بيع ناپذير, محروم نشدني, لا يتجزا.

inalterable

: تغيير ناپذير, ثابت.

inanimado

: روح دادن, انگيختن, بيجان, غير ذيروح.

inapreciable

: فوق العاده گرانبها, غيرقابل تخمين, پر بها, بسيار پر قيمت.

inarticulado

: وابسته به بي مفصلا ن, بي بند, بي مفصل, ناشمرده, درست ادا نشده, غير ملفوظ.

inatacable

: بي چون و چرا, مسلم, غيرقابل بحث, محقق.

inauguraci n

: افتتاح, گشايش.

inaugural

: گشايشي, افتتاحي, سخنراني افتتاحي.

inaugurar

: گشودن, افتتاح كردن, بر پا كردن, براه انداختن, داير كردن, اغاز كردن, حجاب برداشتن, نمودار كردن, پرده برداري, اشكارساختن

inc modo

: ناراحت, نامساعد (مانند هوا), ناخوشايند.

incandescencia

: روشنايي سيمابي, نور سفيد دادن, افروختگي.

incandescente

: داراي نور سيمابي, تابان.

incapacidad

: ناتواني, عجز, عدم قابليت, عجز, عدم صلا حيت.

incapaz

: عاجز, ناتوان, نا قابل, نالا يق, بيعرضه, محجور, نفهم, عاجز, ناتوان.

incautar

: توقيف كردن, ضبط كردن, نگه داشتن.

incendiario

: كسيكه عمدا ايجاد حريق ميكند, اتش زا, اتش افروز.

incendiarismo

: اتش زني, ايجاد حريق عمدي.

incendio

: اتش سوزي بزرگ, حريق مدهش, اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

incentivo

: انگيزه, فتنه انگيز, اتش افروز, موجب, مشوق.

incesante

: لا ينقطع, پيوسته, پي در پي, بي پايان.

incesto

: زناي با محارم و نزديكان.

incestuoso

: زاني با محارم, وابسته به جفت گيري جانوران از يك جنس.

incidencia

: شيوع مرض, انتشار (مرض), برخورد, تلا في, تصادف, وقوع, تعلق واقعي ماليات, مشموليت, شايع, روي داد, واقعه, حادثه, ضمني, حتمي وابسته, تابع.

incidente

: شايع, روي داد, واقعه, حادثه, ضمني, حتمي وابسته, تابع.

incidir

: بهم فشردن, پيچيدن, زير فشار قرار دادن, با شدت ادا كردن, با شدت اصابت كردن, ضربت, فشار, تماس, اصابت, اثر شديد, ضربه, نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

incienso

: بخور دادن به, سوزاندن, بخور خوشبو, تحريك كردن, تهييج كردن, خشمگين كردن.

incierto

: نامعلوم, مشكوك, مردد, متغير, دمدمي.

incinerador

: كوره اي كه اشغال يا لا شه مرده در ان سوزانده و خاكستر ميشود.

incinerar

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي, سوزانيدن وخاكستر كردن, خاكستر كردن, سوزاندن, با اتش سوختن.

incipiente

: نخستين, بدوي, اوليه, مرحله ابتدايي.

incisin

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, شكاف, برش, چاك.

incisivo

: برنده, قاطع, دندان پيشين, ثنايا, تيز, نافذ.

incitar

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), خوشي, فريادوهلهله افرين, هورا, دلخوشي دادن, تشويق كردن, هلهله كردن, تخم مرغ, تخم, تحريك كردن, تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن, باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر, وادار كردن, بر ان داشتن, مجبور ساختن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن, برانگيختن, تحريك كردن, وادار كردن, رم دادن, از خواب بيدار شدن, حركت دادن, بهم زدن, بهيجان در اوردن, ميگساري, بيداري, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

inclemente

: شديد, بي اعتدال, سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد, سخت, اكيد, سخت گير, يك دنده, محض, نص صريح, محكم.

inclinaci n

: نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف, خم كردن, كج كردن, متمايل شدن, مستعد شدن, سرازير كردن, شيب دادن, متمايل كردن, شيب, گرايش, تمايل, ميل, توجه, استعداد, زمينه, علا قه مختصر.

inclinado

: مايل, مورب.

inclinar

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس, خم كردن, كج كردن, متمايل شدن, مستعد شدن, سرازير كردن, شيب دادن, متمايل كردن, شيب, تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل , شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

inclinarse

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس, كجي, خط كج, سطح اريب, شيب, نگاه كج, نظر, كج, اريب,سراشيب, كج رفتن, كج كردن, شيب پيدا كردن, تحريف كردن , شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

incluida

: در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

incluir

: دربرداشتن, شامل بودن, شمار, شمردن, درميان گذاشتن, در جوف قرار دادن, به پيوست فرستادن, حصار يا چينه كشيدن دور, در برداشتن, شامل بودن, متضمن بودن, قرار دادن, شمردن, به حساب اوردن.

inclusin

: گنجايش, دربرداري, دخول, شمول.

incluso

: در اين, در اين باره, شامل, مشمول.

incoherencia

: عدم ربط, عدم چسبندگي, ناجوري, عدم تطابق, ناسازگاري, تناقض.

incoherente

: متناقض, بي ربط.

incombustible

: نسوز, محفوظ از اتش, نسوز كردن, ضد اتش.

incomestible

: نخوردني, ناخوردني, غير قابل خوردن.

incomible

: نخوردني, ناخوردني, غير قابل خوردن.

incomodidad

: زحمت, ناراحتي, دردسر, ناسازگاري, ناجوري, نامناسبي, اسيب, اذيت, اسباب زحمت.

incomparable

: بي همتا, غير مساوي, بي همتا, بي نظير.

incompatible

: نا سازگار, نا موافق, ناجور, نامناسب, غير قابل استعمال با يكديگر.

incompetente

: نا مناسب, غير كافي, ناشايسته, بي كفايت, نالا يق, فاقد شرايط لا زم, فاقد صلا حيت, بيحدو حصر, نامحدود, كامل.

incompleto

: نا تمام, ناقص, انجام نشده, پر نشده, معيوب.

incomprensible

: نفهميدني, دور از فهم, درك نكردني, نا محدود.

incomunicado

: بدون وسايل ارتباط, در حبس مجرد.

inconcebible

: تصور نكردني, غير قابل ادراك, باور نكردني.

inconciliable

: وفق ناپذير, جور نشدني, ناسازگار, مخالف, غير قابل تطبيق, اشتي ناپذير.

inconcluso

: غيرقاطع, مجمل, ناتمام, بي نتيجه, بي پايان.

incondicional

: قطعي, مطلق, بدون قيد وشرط, بلا شرط.

inconexo

: نا مربوط, بي ربط.

incongruente

: نامتجانس.

inconmensurable

: بي اندازه, پيمايش ناپذير, بيكران, بي قياس.

inconsciente

: بي اطلا ع, بي خبر, ناگهان, غفلتا, سراسيمه, ناخوداگاه, ناخود اگاهانه, غش كرده, ناخوداگاه, از خود بيخود, بي خبر, عاري از هوش, نابخود, ضمير ناخوداگاه, ضمير نابخود.

inconsecuencia

: تناقض, تباين, ناجوري, ناسازگاري, ناهماهنگي, ناجوري, نا سازگاري, نا استواري, بي ثباتي.

inconsecuente

: ناپي ايند, غير منطقي, نامربوط, بي اهميت, ناچيز, متناقض, ناجور.

inconsolable

: دلداري ناپذير, تسلي ناپذير, غير قابل تسليت.

inconstante

: متلون, دمدمي, بي ثبات, بي وفا.

incontinencia

: عدم كف نفس, ناپرهيزكاري, بي اختياري, هرزگي.

incontinente

: ناپرهيزكار.

incontrovertib

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود.

incontrovertible

: غير قابل بحث, بدون مناقشه, بي چون و چرا, بدون مباحثه, مسلم.

inconveniencia

: زحمت, ناراحتي, دردسر, ناسازگاري, ناجوري, نامناسبي, اسيب, اذيت, اسباب زحمت.

inconveniente

: سختي, دشواري, اشكال, زحمت, گرفتگيري, ناراحت, ناجور.

incorporacin

: اتصال, الحاق, يكي سازي تركيب, يكي شدني, پيوستگي, تلفيق, اتحاد, ادخال, جا دادن, ايجاد شخصيت حقوقي براي شركت.

incorporar

: يكي كردن, بهم پيوستن, متحد كردن, داخل كردن, جادادن, داراي شخصيت حقوقي كردن, ثبت كردن(در دفتر ثبت شركتها), اميختن, تركيب كردن, معنوي, غير جسماني

incorreci n

: ناشايستگي, بي مناسبتي.

incorrecto

: نا درست, غلط, ناراست, غير دقيق, غلط دار, تصحيح نشده, معيوب, ناقص, ناجور.

incorregible

: اصلا ح ناپذير, بهبودي ناپذير, درست نشدني.

incrdulo

: دير باور.

incre ble

: باور نكردني, غيرقابل قبول, افسانه اي.

incrementar

: افزودن, زياد كردن, توسعه دادن, توانگركردن, ترفيع دادن, اضافه, افزايش, رشد, ترقي, زيادشدن.

incremento

: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل.

incriminar

: متهم كردن, تهمت زدن, مقصر قلمداد كردن, بگناه متهم كردن, گرفتاركردن, تهمت زدن به, گناهكارقلمداد نمودن.

incrustacin

: خز, جامه خزدار, پوستين, خزدار كردن, خز دوختن به, باردار شدن (زبان).

incrustar

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن, با قشر و پوست پوشاندن, داراي پوشش سخت كردن, قشر تشكيل دادن, .

incubaci n

: خوابيدن روي تخم, بر خوابش, جوجه كشي, دوره نهفتگي ياكمون.

incubadora

: ماشين جوجه كشي, محل پرورش اطفال زودرس.

incubar

: بر خوابيدن, روي تخم خوابيدن, جوجه كشي كردن.

incuesta

: استنطاق, بازجويي, رسيدگي, جستار, تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار.

inculcar

: فرو كردن, جايگير ساختن, تلقين كردن, پا گذاشتن, پايمال كردن, چكاندن, چكه چكه ريختن, كم كم تزريق كردن, اهسته القاء كردن, كم كم فهماندن.

inculpar

: متهم كردن, تهمت زدن, مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, متهم كردن, تهمت زدن به, مقصر دانستن.

incurable

: بي علا ج, علا ج ناپذير, بي درمان, بيچاره, بهبودي ناپذير.

incurrir

: موجب (خرج يا ضرر يا تنبيه و غيره) شدن, متحمل شدن, وارد امدن, ديدن.

incursin

: تاخت و تاز, تهاجم, تاراج و حمله, تعدي.

ind geno

: بومي, طبيعي, ذاتي, مكنون, فطري.

indagaci n

: تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار.

indecencia

: بي نزاكتي, بي شرمي, نا زيبندگي, گستاخي.

indecente

: شرم اور, گستاخ, نا نجيب, بي حيا.

indecisin

: بي تص?ميمي, دو دلي, بي عزمي, ترديد, تامل.

indeciso

: دودل, غير قطعي.

indefendible

: غيرقابل دفاع, غيرقابل اعتذار, تصديق نكردني.

indefinido

: نا محدود, بيكران, بي حد, بي اندازه, غيرقابل اندازه گيري, نامعين, غير قطعي, غير صريح, نكره, غيرقابل طبقه بندي, وصف ناپذير, نامعين.

indeleble

: پاك نشدني, محو نشدني, ماندگار, ثابت.

indemnizaci n

: جبران كردن, خنثي كردن, پرداخت غرامت, تاوان پردازي, جبران زيان, تاوان, غرامت, جبران زيان, بخشودگي, صدمه.

indentacin

: دندانه گذاري, دندانه, كنگره, تضريس.

independencia

: استقلا ل, ازادي, بي نيازي از ديگران.

independiente

: مستقل, خود مختار, داراي قدرت مطلقه.

indescriptible

: وصف ناپذير, توصيف ناپذير, نامعلوم.

indeseable

: نامطلوب, ناخوش ايند, ناخواسته.

indestructible

: فنا ناپذير, از ميان نرفتني, نابود نشدني.

indeterminado

: نا معين, پادر هوا, نا مشخص, بي نتيجه.

indgena

: بومي, اصلي, سكنه اوليه, اهل يك اب و خاك, خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه, بومي, اهلي, محلي.

india

: هندوستان.

indicaci n

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتي, نمايه, نما, راهنماي موضوعات, فهرست راهنما, :داراي فهرست كردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبايي (چيزي را) مرتب كردن, نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه, خواندن, قراءت, مطالعه.

indicador

: اخباري, خبر دهنده, اشاره كننده, مشعر بر, نشان دهنده, دلا لت كننده, حاكي, دال بر, انديكاتور, نماينده, شاخص, اندازه, مقياس, فشار سنج.

indicador primario

: پيش اهنگ گله, گوسفند زنگوله دار, رهبر, پيشوا.

indicar

: اعلا ن كردن, اظهار كردن, شناساندن, نشان دادن, نمايان ساختن, اشاره كردن بر, خواندن, باز خواندن, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

indicio

: اشاره, ايما, تذكر, چيز خيلي جزءي, اشاره كردن, راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتي, نمايه, نما, راهنماي موضوعات, فهرست راهنما, :داراي فهرست كردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبايي (چيزي را) مرتب كردن, نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه.

indiferencia

: سهل انگاري, لا قيدي, پشت گوش فراخي.

indiferente

: بي دقت, تالم ناپذير, بيحس, پوست كلفت, بي عاطفه, خونسرد, سست, ضعيف, بي حال, اهسته, خمار, بي ميل, بي توجه, سهل انگار, اهمال كار, مسامحه كار, بي علا قه.

indigente

: تهيدست, تهي, خالي, تنگدست, نيازمند, فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

indigestin

: بد گواري, سوء هاضمه, رودل, دير هضمي.

indigestion

: بد گواري, سوء هاضمه, رودل, دير هضمي.

indigesto

: بد گوار, غير قابل هضم.

indignaci n

: خشم.

indignado

: اوقات تلخ, متغير, رنجيده, خشمگين, ازرده.

indignar

: براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن.

indignidad

: هتك ابرو.

indio

: هندي, هندوستاني, وابسته به هندي ها.

indirecto

: غير مستقيم, پيچيده, غير سر راست, كج.

indiscrecin

: بي احتياطي, بي ملا حظگي, بي خردي, بي عقلي.

indiscreto

: فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه.

indispensable

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن.

indispuesta

: واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.

indispuesto

: بدحال, ناخوش, ناپاك.

indistinto

: ناشي از عدم تبعيض, خالي از تبعيض, يكسره.

individual

: شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

individualidad

: فرديت, شخصيت, وجود فردي.

individualismo

: اصول استقلا ل فردي, اصول ازادي فردي در سياست و اقتصاد, اعتقاد به اينكه حقيقت ازجوهر هاي منفردي تشكيل يافته است, خصوصيات فردي, حالت انفرادي, تك روي, فرد گرايي.

individualista

: تك روي, فرد گراي.

individualizar

: از ديگران جدا كردن, مجزا كردن, تك سازي, تميز دادن,تشخيص دادن, حالت ويژه دادن, منفرد ذكر كردن, بصورت فردي در اوردن.

individuo

: شخص, فرد, تك, منحصر بفرد, متعلق بفرد.

indivisible

: غير قابل تقسيم.

indole

: دخشه, طبيعت, ذات, گوهر, ماهيت, خوي, افرينش, گونه, نوع, خاصيت, سرشت, خميره, شخصيت, هويت, وجود, اخلا ق و خصوصيات شخص, صفت شخص.

indolente

: سست, تنبل.

indomable

: رام نشدني, سركش, سخت, غير قابل فتح, تسخير نا پذير, تسلط ناپذير, رام نشدني.

indon sico

: اهل كشور اندونزي, وابسته به اندونزي.

indubitable

: بدون شك, بدون ترديد, بي چون و چرا.

inducir

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), وادار كردن, اعوا كردن, غالب امدن بر, استنتاج كردن, تحريك شدن, تهييج شدن, وادار كردن, بران داشتن, ترغيب كردن.

inductivo

: قياسي, استنتاجي.

indulgencia

: خودداري, شكيبايي, تحمل, امساك, مدارا, بخشيدن, لطف كردن, از راه افراط بخشيدن, ولخرجي كردن, غفو كردن, زياده روي, افراط, نرمي, ملا يمت, اسان گيري, ارفاق.

indulgente

: بخشنده, زياده رو, بامدارا, اسان گير, ملا يم, باگذشت, ضد يبوست, ملين.

indulto

: پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حكم, بخشش, فرمان عفو, بخشيدن, معذرت خواستن.

industria

: صنعت, صناعت, پيشه و هنر, ابتكار, مجاهدت.

industrial

: صنعتي, داراي صنايع بزرگ, اهل صنعت.

industrialismo

: سيستم صنعتي, صنعت گرايي.

industrialista

: كارخانه دار.

industrializacin

: صنعتي سازي.

industrializar

: صنعتي كردن, بنگاههاي صنعتي تاسيس كردن.

industrioso

: ماهر, زبر دست, ساعي, كوشا.

induzca

: فهميدن, درك كردن, استنباط كردن, وارد كردن, گماشتن بر, اشنا كردن, القاء كردن.

ineficacia

: بي كفايتي, بي عرضگي, عدم كارداني, بي ظرفيتي.

ineficaz

: بي اثر, بيهوده, غير موثر, بي نتيجه, بيفايده, بيهوده, بي نتيجه, بي اثر, غير موثر, بيفايده.

ineficiente

: بي كفايت.

inel stico

: بدون قوه ارتجاعي, بدون كشش, ناجهنده, شق, سركش, غير قابل انعطاف, تغيير نا پذير, سفت.

ineludible

: گريز نا پذير, چاره نا پذير, غير قابل اجتناب.

inenarrable

: غير قابل اظهار, نا گفتني, غيرقابل بيان.

ineptitudy

: بي عرضگي, ناداني.

inepto

: بي عرضه, نا شايسته, ناجور, بي معني, بي منطق, نادان

inequidad

: بيعدالتي, بي انصافي, نا درستي, خلا ف موازين انصاف.

inequitativo

: خلا ف موازين انصاف, غير منصفانه.

inercia

: جبر, قوه جبري, ناكاري, سكون.

inerte

: نا كار, فاقد نيروي جنبش, بيروح, بيجان, ساكن, راكد, مرده, عاري از زندگي, عمل لنگيدن, شليدن, لنگ, شل, لنگي, شليدن, لنگيدن, سكته داشتن, بي حركت.

inesperado

: ناگاه, غيره مترقبه, غيرمنتظره.

inestable

: نامنظم رونده, تشنجي, متناوب, خشكانده شده در افتاب, نااستوار, بي ثبات, بي پايه, لرزان, متزلزل, متغير, بي ثبات كردن, متزلزل كردن, لرزان, لق.

inestimable

: فوق العاده, گرانبها, تخمين نا پذير, بي بها.

inevitable

: نا چار, نا گزير, اجتناب نا پذير, چاره نا پذير, غير قابل امتناع, حتما, حتمي الوقوع, بديهي, اجتناب ناپذير, غير قابل اجتناب, چاره ناپذير.

inexactitud

: نادرستي, عدم صحت, اشتباه, غلط, چيز ناصحيح و غلط, عدم دقت.

inexacto

: دروغ, كذب, كاذبانه, مصنوعي, دروغگو, ساختگي, نادرست, غلط, قلا بي, بدل, غير دقيق, نادرست, بي صراحت, غير صريح, مبهم, غلط, نادرست, نا درست, غلط, ناراست, غير دقيق, غلط دار, تصحيح نشده, معيوب, ناقص, ناجور.

inexorable

: جسم جامد و سخت, مقاوم, يكدنده, تزلزل ناپذير, نرم نشدني, سخت, سنگدل, بي شفقت, تسليم نشدني.

inexperiencia

: نا ازمودگي, بي تجربگي, خامي, خام دستي.

inexperto

: جوجه اي كه هنوز پر درنياورده, شخص بي تجربه وناشي.

inexplicable

: توضيح ناپذير, غير مسلول, غير قابل توصيف, عريب, مرموز.

infalible

: لغزش ناپذير, مصون از خطا, منزه از گناه.

infamador

: تهمت زدن, مفتري.

infamar

: سعايت, تهمت يا افترا, تهمت زدن.

infame

: رسوا, بد نام, مفتضح, پست, نفرت انگيز شنيع, رسوايي اور, ننگين, بدنام.

infamo

: بدنام رسوا.

infancia

: بچگي, طفوليت, كودكي, خردي.

infante

: كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال.

infantera

: پياده نظام, سرباز پياده.

infanticidio

: كودك كشي, بچه كش, قاتل بچه جديد الولا ده.

infantil

: طفل مانند, كودك مانند, بچگانه, ابتدايي, بچگي, مربوط بدوران كودكي.

infatuaci n

: شيفتگي, شيدايي.

infatuar

: واله و شيفته, از خود بيخود, احمقانه, شيفته و شيدا شدن, از خود بيخود كردن.

infeccin

: عفونت, سرايت مرض, گند.

infectar

: الوده كردن, ملوث كردن, گند زده كردن, مبتلا و دچار كردن, عفوني كردن, سرايت كردن.

infecundo

: بي حاصل, بي بار, غير حاصلخيز.

infeliz

: بدبخت, ناكام, نامراد, شوربخت, بداقبال.

inferencia

: استنتاج.

inferior

: ته, پايين, تحتاني, پست, نا مرغوب, پايين رتبه, فرعي, درجه دوم, پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن, تابع, مادون, مرءوس.

inferir

: استنتاج كردن, استنباط كردن, پي بردن به, حدس زدن, اشاره كردن بر.

infernal

: جهنمي, دوزخي, ديو صفت, شيطان صفت, شرير.

inficionar

: الوده كردن, ملوث كردن, گند زده كردن, مبتلا و دچار كردن, عفوني كردن, سرايت كردن.

infidencia

: بي وفايي, ناسپاسي, خيانت, نمك بحرامي, خيانت, پيمان شكني, بي وفايي, غدر.

infiel

: بي ايماني, نقض ايمان, بي وفا, بدقول.

infierno

: دوزخ, جهنم, عالم اموات, عالم اسفل, سروصدا راه انداختن.

infiltraci n

: نفوذ, تصفيه.

infiltrar

: تراوش كردن, نفوذ كردن, نشر كردن, گذاشتن, در خطوط دشمن نفوذ كردن.

infinidad

: ابديت.

infinitivo

: مصدر.

infinito

: بي پايان, بيحد, بيكران, لا يتناهي, نا محدود, بي اندازه, سرمد.

inflacin

: تورم.

inflacion

: تورم.

inflamable

: اتشگير, شعله ور, التهاب پذير, تند.

inflamaci n

: اماس, التهاب, شعله ور سازي, احتراق.

inflamado

: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

inflamar

: اتش زدن, روشن كردن, گيراندن, اتش گرفتن, مشتعل شدن, بر افروختن, به هيجان اوردن, داراي اماس كردن, ملتهب كردن, اتش گرفتن, عصباني و ناراحت كردن, متراكم كردن.

inflamatorio

: اشتعالي, فتنه انگيز, فساد اميز, اتش افروز, فتنه جو.

inflar

: بالون, بادكنك, با بالون پروازكردن, مثل بالون, پف كرده, بادكردن, باددار, نفخ, اغراق اميز كردن, بيش از حد واقع شرح دادن, مبالغه كردن در, گزافه گويي كردن, باد كردن, پر از باد كردن, پر از گاز كردن زياد بالا بردن, مغروركردن, متورم شدن.

inflexible

: سخت, انحناء ناپذير.

inflexin

: صرف فعل, كجي.

infligir

: ضربت وارد اوردن, ضربت زدن, تحميل كردن.

influencia

: نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

influencia*

: زدن, وصله كردن, چرم يا پارچه مندرس, پارچه كهنه, كهنه.

influenza

: انفلوانزا.

influir

: نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

influir en

: نفوذ, تاثير, اعتبار, برتري, تفوق, توانايي, تجلي.

influjo

: نفوذ, رخنه, تاثير, ورود, هجوم, ريزش.

influyente

: داراي نفوذ و قدرت.

informaci n

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.

informacion

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.

informador

: اگاهگر, مخبر, خبر رسان, كاراگاه, جاسوس, سخن چين.

informal

: اتفاقي, غير مهم, غير جدي, غير رسمي, خصوصي, بي قاعده, بي تشرفات.

informalidad

: غير رسمي بودن.

informante

: اگاهي دهنده, خبر رسان, مخبر, شكل دهنده.

informar

: كوتاه مختصر, حكم, دستور, خلا صه كردن, كوتاه كردن, اگاهي دادن, اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن, گزارش, گزارش دادن.

informarse

: پرسش كردن, جويا شدن, باز جويي كردن, رسيدگي كردن, تحقيق كردن, امتحان كردن, استنطاق كردن

informativo

: حاوي اطلا عات مفيد, اموزنده.

informe

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, گزارش, گزارش دادن.

informes

: اطلا ع, اخبار, مفروضات, اطلا عات, سوابق, معلومات, اگاهگان, پرسشگاه, استخبار, خبر رساني.

informtica

: محاسبه, محسبات, رشته كامپيوتر.

infortunio

: بدبختي, فلا كت, ادبار و مصيبت, روزبد, بدبختي, بيچارگي, بدشانسي, رويداد ناگوار, بدبختي, قضا, حادثه بد.

infracci n

: بدكاري, بدكرداري, شرارت, كار خلا ف قانون.

infractor

: قانون شكن, متمرد, ياغي.

infraestructura

: پيدايش, شالوده, سازمان, زير سازي, زيربنا.

infranqueable

: غير قابل عبور, صعب العبور, بي گدار, نا گذرا.

infrecuente

: كم, نادر, كمياب.

infringir

: تخلف كردن از, تجاوز كردن از, تعدي.

infundado

: بي اساس.

infundir

: ريختن, دم كردن, القاء كردن, بر انگيختن.

infundir con gran respeto

: هيبت, ترس (اميخته با احترام), وحشت, بيم, هيبت دادن, ترساندن.

infusin

: دم كرده, ريزش, ريختن, پاشيدن, القاء, تزريق, الهام.

ingeniero

: مهندس.

ingenio

: قوه ابتكار, نبوغ, هوش (اختراعي), امادگي براي اختراع, مهارت, استعداد, صفا.

ingenioso

: داراي قوه ابتكار, مبتكر, داراي هوش ابتكاري, با هوش, ناشي از زيركي, مخترع.

ingenuo

: بي تزوير, صاف و ساده, بي تزوير, رك گو, اصيل, بي ازار, بي ضرر, بدون زنندگي, ساده.

ingerir

: به شكم فرو بردن, قورت دادن, در هيختن.

ingesti n

: در هنج, در هنگ, قورت دادن, داخل معده كردن, فرو بري

ingle

: كشاله ران, بيخ ران, محل تلا قي دو طاق, دوطاقه كردن, مثل خوك فريادكردن, غرولند كردن.

ingls

: انگليسي, مربوط به مردم و زبان انگليسي, بانگليسي دراوردن, انگليسي.

ingrato

: ناسپاس, حق ناشناس, نمك بحرام, ناخوش ايند.

ingrediente

: اجزاء, تركيب كننده, تركيب دهنده, جزء, جسم بسيط, جوهر فرد, عنصر, اساس, اصل, محيط طبيعي, اخشيج, عامل, جزء, جزء تركيبي, اجزاء, ذرات, داخل شونده, عوامل, عناصر, جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن.

ingresar

: سپرده, ته نشست, سپردن.

ingreso

: ثبت, فقره, قلم, دخول, مدخل, ادخال, درامد, عايدي, دخل, ريزش, ظهور, جريان, وروديه, جديدالورود, مهاجر, واردشونده.

ingresos

: درامد, دخل, مداخل, عايدي, درامد, عايدي, دخل, ريزش, ظهور, جريان, وروديه, جديدالورود, مهاجر, واردشونده, عايدي, منافع, بازده, درامد, سود سهام.

inhabilidad

: ناتواني, عجز, عدم قابليت.

inhabilitaci n

: سلب صلا حيت, عدم صلا حيت, فاقد صلا حيت قضايي, محجوري, ناتواني.

inhabilitar

: ناتوان ساختن, از كار انداختن, ناقابل ساختن, سلب صلا حيت كردن از, بي نيرو ساختن, از كار افتادن, ناتوان ساختن, محجور كردن.

inhabitable

: قابل سكني.

inhalacin

: استنشاق, شهيق.

inhalar

: تنفس كردن, تو كشيدن, در ريه فروبردن, استنشاق كردن, بداخل كشيدن, استشمام كردن.

inhibir

: باز داشتن و نهي كردن, منع كردن, مانع شدن, از بروز احساسات جلوگيري كردن.

inhospitalario

: مهمان ننواز, غريب ننواز, نامهربان.

inhumano

: بي عاطفه, فاقد خوي انساني, غير انساني, نامردم.

iniado

: ابتكار كردن, وارد كردن, تازه وارد كردن, اغاز كردن, بنياد نهادن, نخستين قدم را برداشتن.

iniciaci n

: تاخت و تاز, حمله, هجوم, اصابت, وهله, شروع.

inicial

: نخستبن, اول, اولين, اصلي, اغازي, ابتدايي, بدوي, واقع در اغاز, اولين قسمت, پاراف.

iniciar

: ابتكار كردن, وارد كردن, تازه وارد كردن, اغاز كردن, بنياد نهادن, نخستين قدم را برداشتن.

iniciativa

: پيشقدمي, ابتكار, قريحه, اغازي.

inicio

: اغاز, شروع, درجه گيري, اصل, اكتساب, دريافت, بستن نطفه, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

inicuo

: شرير, زشت, نابكار, بدكار, شنيع, ناهنجار.

inimitable

: غير قابل تقليد, بي مانند, بي رقيب, بي نظير.

ininterrumpido

: پيوسته, پي درپي, داءمي, هميشگي, مكرر, متناوب, پيوسته, مداوم.

iniquidad

: بي انصافي, شرارت.

injertar

: قلمه, پيوند, پيوند گياه, گياه پيوندي, پيوند بافت, تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پيوند زدن, بهم پيوستن, جفت كردن, پيوند, از راه نادرستي تحصيل كردن.

injerto

: قلمه, پيوند, پيوند گياه, گياه پيوندي, پيوند بافت, تحصيل پول و مقام و غيره از راههاي نادرست, ساخت و پاخت, سوء استفاده, اختلا س, خندق, پيوند زدن, بهم پيوستن, جفت كردن, پيوند, از راه نادرستي تحصيل كردن.

injuriador

: متخلف, تخطي كننده, متجاوز.

injuriar

: طعنه, طنز, مسخره, ريشخند, استهزاء, طعنه زدن, سخن مسخره اميز گفتن, هو كردن, دست انداختن ومتلك گفتن, سرزنش كردن, شماتت كردن, طعنه زدن, طعنه.

injurioso

: مضر, اسيب رسان.

injusticia

: بي عدالتي, بي انصافي, ستم, بيداد, ظلم, خطا.

injustificable

: عذر نا پذير, بدون بهانه, نبخشيدني, غير معذور.

injusto

: غير منصفانه, نادرست, بي انصاف, نامساعد (درمورد باد), ناهموار, غير عادلا نه, غير منصفانه, بي عدالت, بي انصاف, ناروا, ناصحيح, ستمگر.

inm vil

: بي جنبش, بي حركت, ثابت, جنبش ناپذير, بي حركت.

inmaculado

: معصوم, بي عيب, بي لكه, بي خال, زنگ ناپذير, ضد زنگ.

inmadurez

: نارسي, نابالغي.

inmaduro

: نا بالغ, نارس, رشد نيافته, نابهنگام, بي تجربه.

inmanencia

: حضور در همه جا, بودن خدا در مخلوق.

inmanente

: ماندگار, اصلي, داراي نفوذ كامل در سرتاسرجهان, درهمه جاحاضر.

inmaterial

: غير مادي, مجرد, معنوي, جزءي, بي اهميت.

inmediatamente

: انا, فورا, بيدرنگ.

inmediato

: بي درنگ, فوري, بلا فاصله, بلا واسطه, پهلويي, اني, ضروري, دم, ان, لحظه, ماه كنوني, مثال, فورا, بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

inmemorial

: ياد نياوردني, بسيار قديم, خيلي پيش, ديرين.

inmenso

: بي اندازه, گزاف, بيكران, پهناور, وسيع, كلا ن, بسيار خوب, ممتاز, عالي, پهناور, وسيع, بزرگ, زياد, عظيم, بيكران.

inmersin

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل, غسل, غوطه وري.

inmigraci n

: مهاجرت, كوچ.

inmigrante

: مهاجر, تازه وارد, غريب, كوچ نشين, اواره.

inmigrar

: مهاجرت كردن (بكشور ديگر), ميهن گزيدن, توطن اختيار كردن, اوردن, نشاندن, كوچ كردن.

inmiscuir

: دخالت كردن, پا بميان گذاردن, مداخله كردن.

inmoderado

: بي اعتدال, زياد.

inmodesto

: بي شرم, پر رو, بي عفت, گستاخ, جسور, نا نجيب.

inmolacin

: قرباني.

inmolar

: قرباني شدن, فدا كردن, كشته شده, فدايي.

inmoral

: بد سيرت, بد اخلا ق, زشت رفتار, هرزه, فاسد.

inmoralidad

: بد اخلا قي, فساد, خلا ف كاري, سوء رفتار, بد اخلا قي, بدرفتاري.

inmortal

: ابدي, فنا ناپذير, جاويدان, جاويد.

inmortalidad

: ابديت.

inmortalizar

: جاويد كردن, شهرت جاويدان دادن به.

inmovilidad

: عدم تحرك, بي جنبشي, بيحركتي.

inmovilizacin

: عدم تحرك.

inmovilizar

: بي بسيج كردن, جمع كردن, از جنبش و حركت باز داشتن, ثابت كردن, مدتي در بستربي حركت ماندن.

inmueble

: خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن, غير منقول, استوار, ثابت.

inmundicia

: چرك, كثافت, پليدي, الودگي, هرزه.

inmundo

: چركين, كثيف, پليد.

inmune

: مصون, ازاد, مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقيح واكسن, داراي مصونيت قانوني و پارلماني, مصون كردن, محفوظ كردن.

inmunidad

: مصونيت, ازادي, بخشودگي, معافيت, جواز.

inmunizaci n

: مصونيت دادن.

inmunizar

: مصونيت دار كردن.

innato

: مادر زادي, ارثي, موروثي, ذاتي, خلقتي, درون زاد, نهادي, موروثي, جبلي (جابعللي), ذاتي, فطري , ذاتي, جبلي, فطري, غريزي, ايجاد شده بر اثر تخم كشي از موجودات هم تيره, درون زاد, ذاتي, فطري, جبلي, مادرزاد, طبيعي, لا ينفك, اصلي, داخلي, دروني, چسبنده, غريزي, بومي, اهلي, محلي, طبيعي, سرشتي, نهادي, ذاتي, فطري, جبلي, بديهي, مسلم, استعداد ذاتي, احمق, ديوانه.

innecesario

: بي نياز, نالا زم, غير ضروري, غير واجب, بيش از حد لزوم.

innoble

: ناكس, فرومايه, پست, بد گوهر, ناجنس, نا اصل.

innovador

: نو اور, بدعت گذار.

innovar

: نو اوري كردن, ايين تازه اي ابتكار كردن, تغييرات و اصلا حاتي دادن در, چيزتازه اوردن, بدعت گذاردن.

inocencia

: بي گناهي, بي تقصيري, پاكي, براءت.

inocente

: بي گناه, بيگناه, بي تقصير, مبرا, مقدس, معصوم, ادم بيگناه, ادم ساده, بي ضرر.

inoculacin

: تلقيح, مايه كوبي.

inocular

: تلقيح كردن, مايه كوبي كردن, اغشتن.

inocuo

: بي ضرر, بي ضرر.

inodoro

: توالت, ارايش, بزك, ميز ارايش, مستراح.

inofensivo

: بي ضرر.

inoperante

: غير قابل جراحي, بكار نيداختني.

inoportuno

: ناراحت, ناجور.

inorg nico

: غير الي, كاني, معدني, جامد.

inquietar

: بي ارام كردن, ناراحت كردن, اسوده نگذاشتن, اشفتن, مضطرب ساختن, بي قراري, ناارامي, مختل كردن, مزاحم شدن, بي ارامي, بي قراري, بخودپيچي, لول خوري, بي قرار بودن, ناراحت بودن, انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

inquietarse

: انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

inquieto

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك, بي قرار, ناراحت, مضطرب, پريشان خيال, بي ارام.

inquietud

: ارنگ, تشويش, دل واپسي, اضطراب, انديشه, اشتياق, نگراني, ناارامي, اشوب, اشفتگي, اضطراب, بيقراري, بيتابي, انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

inquilino

: كرايه نشين, مستاجر, اجاره دار, اجاره كردن, متصرف بودن.

inquisicin

: استنطاق, تفتيش عقايد مذهبي از طرف كليسا, جستجو.

inquisitivo

: كنجاو, فضول, پي جو.

ins lito

: غير عادي, غير متداول, غيرمعمول, نادر, كمياب, غيرعادي, غيرمعمول, غريب, مخالف عادت.

ins pido

: بي مزه, بي طعم, بيروح, خسته كننده, بيمزه, بي سليقه, بي ذاءقه.

insaciable

: سير نشدني.

insalubre

: ناتندرست, ناسالم, ناخوش, ناخوشي اور, غير سالم, بيمار.

inscribir

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن, ثبت كردن, داخل شدن, نوشتن, نقش كردن, حجاري كردن روي سطوح و ستونها, حكاكي كردن, ثبت كردن, فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن.

inscribirse

: دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

inscripci n

: نوشته, كتيبه, ثبت, نقش, نوشته خطي, ثبت, نام نويسي, اسم نويسي, موضوع ثبت شده.

insecticida

: حشره كش, حشره كشي, داروي حشره كش.

insecto

: اشكال, گير, حشره, كرم خوراك (مثل كرم پنير و غيره), كرم ريز, عنكبوت, كارتنه, جمنده.

insectos dainos

: جانوران موذي, جانور افت, حشرات موذي.

inseguridad

: نا امني, تزلزل, سستي.

inseguro

: مشكوك, ناامن, غيرمحفوظ, بدون ايمني, غير مطملن, نامعين, غير قطعي, سست, بي اعتبار, متزلزل.

inseminar

: بارور كردن, حاصلخيز كردن, لقاح كردن, كود دادن, پاشيدن, كاشتن, افشاندن, تلقيح كردن, ابستن كردن, باردار كردن.

insensatez

: نابخردي, ابلهي, حماقت, ناداني, بيخردي, قباحت.

insensato

: پوچ, ناپسند, ياوه, مزخرف, بي معني, نامعقول, عبث, مضحك, بي مخ, ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن, بيفكر, بيحس, بيمعني, احمق, احمقانه.

insensible

: بي عاطفه, عاري از احساسات, افسرده, بيحس, بي عاطفه, جامد, كساد, غير حساس, كرخت.

inseparable

: جدا نشدني.

inserci n

: الحاق كردن, در جوف چيزي گذاردن, جا دادن, داخل كردن, در ميان گذاشتن, الحاق, جوف گذاري.

insertar

: الحاق كردن, در جوف چيزي گذاردن, جا دادن, داخل كردن, در ميان گذاشتن.

insidioso

: پراز توطله, موذي, دسيسه اميز, خاءنانه.

insignia

: نشان, علا مت, امضاء و علا مت برجسته و مشخص, نشان, نشان افتخار, نشان رسمي, علا ءم و نشانهاي مشخص كننده هرچيزي, مدال رسمي.

insignificancia

: ناچيزي, ناقابلي, بي اهميتي, كمي, بي معني گري.

insignificante

: ناچيز, جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي, بي اهميت, غيرمهم.

insinuacin

: تاب, پيچ, موج, اشاره, رخنه يابي, خود جاكني, نفوذ, دخول تدريجي, دخول غير مستقيم.

insinuar

: تلقين كردن, داخل كردن, اشاره كردن, به اشاره فهماندن, بطور ضمني فهماندن.

insistencia

: اصرار, پافشاري.

insistente

: مصر, پافشار, پاپي.

insistir

: اصرار ورزيدن, پاپي شدن, سماجت, تكيه كردن بر, پافشاري كردن.

insolacin

: افتاب زدگي, گرمازدگي.

insolencia

: گستاخي, بي احترامي, جسارت, اهانت, توهين, غرور, خود بيني, ادعاي بيخود, تكبر.

insolente

: گستاخ, جسور, خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

insoluble

: حل نشدني, لا ينحل, غير محلول, ماده حل نشدني.

insolvencia

: درماندگي, اعسار, عجز از پرداخت ديون.

insolvente

: محجور, معسر.

insomne

: شخص بيخواب.

insomnio

: بيخوابي (غير عادي), مرض بيخوابي.

insonorizado

: ضد صدا, مانع نفوذ صدا, عايق صدا.

insoportable

: تحمل ناپذير, سخت, غير قابل تحمل, دشوار, تن در ندادني, بي نهايت.

inspeccin

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

inspeccionar

: سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن.

inspector

: شطرنجي, بشكل شطرنجي ساختن ياعلا مت گذاردن, شطرنجي كردن, نوعي بازي شبيه جنگ نادر, چكرز, بازرس, حسابدار مميز, ناظر, بازرس, مفتش.

inspiraci n

: شهيق, استنشاق, الهام, وحي, القاء.

inspirar

: در كشيدن نفس, استنشاق كردن, الهام بخشيدن, دميدن در, القاء كردن.

instalacin

: قياس, قياس كل از جزء, استنتاج, القاء, ايراد, ذكر, پيش سخن, مقدمه, استقراء, نصب, تاسيسات, كارخانه, گياه, مستقر كردن, كاشتن.

instalacion

: نصب, تاسيسات.

instalar

: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن, كار گذاشتن, نصب كردن, منصوب نمودن.

instant nea

: تصوير لحظه اي, عكس فوري.

instantanea

: اني.

instante

: دم, ان, لحظه, ماه كنوني, مثال, فورا, دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك, دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

instar

: ريشخندكردن, نوازش كردن, چرب زباني كردن, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

instigar

: برانگيختن, جرات دادن, تربيت كردن, تشويق (به عمل بد) كردن, معاونت كردن(درجرم), تشويق, تقويت, ترغيب (به كار بد), براشفتن, برانگيختن, تحريك كردن, القاء كردن, انگيختن, باصرار وادار كردن, تحريك كردن, برانگيختن, تحريك كردن, وادار كردن, تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

instinto

: نيروي جنبش, عزم, انگيزه, بر انگيزش, انگيزه ناگهاني, تكان دادن, بر انگيختن, انگيزه دادن به, غريزه, شعور حيواني, هوش طبيعي جانوران.

institucin

: بنياد نهادن, برقرار كردن, تاسيس كردن, موسسه, بنداد, بنگاه, بنياد, انجمن, هيلت شورا, فرمان, اصل قانوني, مقررات, تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

institucionalizar

: در موسسه يا بنگاه قرار دادن, در بيمارستان بستري كردن, تبديل به موسسه كردن, رسمي كردن.

instituir

: بنياد نهادن, برقرار كردن, تاسيس كردن, موسسه, بنداد, بنگاه, بنياد, انجمن, هيلت شورا, فرمان, اصل قانوني, مقررات.

instituto

: بنياد نهادن, برقرار كردن, تاسيس كردن, موسسه, بنداد, بنگاه, بنياد, انجمن, هيلت شورا, فرمان, اصل قانوني, مقررات, تاسيس قضايي, اصل حقوقي, بنگاه, موسسه, رسم معمول, عرف, نهاد.

institutor

: اموختار, اموزگار, معلم, مربي, مدرس, دبير.

instrucci n

: جهت, سو, هدايت, اموزش, راهنمايي.

instructivo

: اموزنده, ياد دهنده.

instructor

: اموزگار, اموزنده, ياد دهنده, اموزشيار.

instruir

: اموزاندن, اموختن به, راهنمايي كردن, تعليم دادن(به), ياد دادن (به), سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن, اموختن, تعليم دادن, درس دادن, مشق دادن, معلمي يا تدريس كردن.

instrumental

: سودمند, وسيله ساز, مفيد, قابل استفاده, الت, وسيله, حالت بايي.

instrumentista

: نوازنده, ساز زن, سازنده.

instrumento

: الت, افزار, ابزار, اسباب, اجراء, انجام, انجام دادن, ايفاء كردن, اجراء كردن تكميل كردن, الت, اسباب, ادوات, وسيله, سند, الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, داراي ابزار كردن, بصورت ابزار دراوردن.

insuficiencia

: نابسندگي, نارسايي, نامناسبي, بي كفايتي, عدم تكافو.

insuficiente

: نارسا, نابسنده.

insufrible

: تحمل ناپذير, غير قابل تحمل, تاب ناپذير.

insular

: وابسته به جزيره, جزيره اي, منزوي, غير ازاد, تنگ نظر

insulina

: انسولين.

insultante

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

insultar

: توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين, طعنه, طنز, مسخره, ريشخند, استهزاء, طعنه زدن, سخن مسخره اميز گفتن, هو كردن, ادم بد دهان, زن غرولندو, سرزنش كردن, بدحرفي كردن, اوقات تلخي كردن (به), چوبكاري كردن, دست انداختن ومتلك گفتن, سرزنش كردن, شماتت كردن, طعنه زدن, طعنه.

insulto

: توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين.

insuperable

: غير قابل تفوق, فاءق نيامدني, غير قابل عبور, بر طرف نشدني.

insurgente

: متمرد, شورشي.

insurreccin

: بر خيزش, طغيان, شورش, فتنه, قيام.

intacto

: دست نخورده, بي عيب, سالم, كامل, صدمه نديده, غصب نشدني, معتبر, تجاوز نشده, مصون, رام نشده, سوقان گيري نشده, مسلسل, ناشكسته, تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

intangible

: لمس ناپذير, بغرنج, درك نكردني, مال غير عيني, نا هويدا.

integraci n

: اءتلا ف, انضمام, يكپارچگي, اتحاد عناصر مختلف اجتماع.

integral

: درست, صحيح, بي كسر, كامل, تمام, انتگرال.

integrar

: تمام كردن, كامل كردن, درست كردن, يكي كردن, تابعه اوليه چيزي را گرفتن, اختلا ط.

intelecto

: هوش, فهم, قوه درك, عقل, خرد, سابقه.

intelectual

: عقلا ني, ذهني, فكري, خردمند, روشنفكر.

inteligencia

: مغز, مخ, كله, هوش, ذكاوت, فهم, مغز كسي را دراوردن, بقتل رساندن, هوش, زيركي, فراست, فهم, بينش, اگاهي, روح پاك يا دانشمند, فرشته, خبرگيري, جاسوسي.

inteligente

: بافكر, خوش فكر, تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش, ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, باهوش, هوشمند, وارد بكار, قابل درك, باهوش, زيرك, مطلع, زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

inteligentes

: باهوش, هوشمند.

inteligible

: فهميدني, مفهوم, روشن, قابل فهم, معلوم.

intemperancia

: زياده روي, بي اعتدالي, افراط.

intempestivo

: نابهنگام, بيجا, بي موقع, نامناسب, بي مورد.

intencin

: تفكر, تامل, غور, تعمق, قصد, منظور, خيال, غرض, مفهوم, سگال, ارش, معني, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت.

intencional

: قصدي, عمدي.

intensidad

: سختي, شدت, فزوني, نيرومندي, قوت, كثرت.

intensificar

: سخت كردن, تشديد كردن, شديد شدن.

intensivo

: زياد, سخت, شديد, قوي, مشتاقانه.

intenso

: زياد, سخت, شديد, قوي, مشتاقانه, شديد, تشديدي, پرقوت, متمركز, مشتاقانه, تند, مفرط.

intentar

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد, قصد داشتن, خيال داشتن, فهميدن, معني دادن, بر ان بودن, خواستن, كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

intento

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد, نيت, قصد, مرام, مفاد, معني, منظور, مصمم.

interacci n

: اثر متقابل, فعل و انفعال.

intercambiable

: قابل تعويض, با هم عوض كردني, قابل معاوضه, قابل مبادله, تبادل پذير.

intercambiar

: رد و بدل كردن, اينسو و انسو پرت كردن, بحث كردن, چوگان سر كج, چوگان بازي, كچ, چنبري, معاوضه, ردو بدل كننده, باهم عوض كردن, مبادله كردن, تبادل كردن, تغيير دادن, متناوب ساختن, سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

intercambio

: مقاربت, اميزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

interceder

: پادر مياني كردن, ميانجي گري كردن, ميانجي شدن, ميانه گيري كردن, وساطت كردن, شفاعت كردن.

interceptacin

: جلوگيري, حاءل شدن, قطع كردن.

interceptar

: بريدن, قطع كردن, جدا كردن, حاءل شدن, جلو كسي را گرفتن, جلو گيري كردن.

interconectar

: بهم پيوستن, بهم وصل كردن.

interconexi n

: اتصالي داخلي.

intercontinental

: بين قاره اي, درون بري.

interdepartamental

: وابسته به ادارات داخلي, بين اداره اي.

interdependencia

: اتكاء متقابل, وابستگي.

interdependiente

: وابسته (به يكديگر), متكي يا موكول بيكديگر.

interdicto

: نهي, قدغن, حكم بازداشت, دستور, اتحاد.

interesado

: داوطلب, خواهان, نامزد, كانديد, داوخواه.

interesar

: درخواست, التماس, جذبه, استيناف, جلب كردن, جذب كردن, مجذوب ساختن, بهره, تنزيل, سود, مصلحت, دلبستگي, علا قه.(.vi .vt) علا قمند كردن, ذينفع كردن, بر سر ميل اوردن.

interestadal

: بين ايالتي, بين ايالتها و كشورهاي مختلف.

interestelar

: واقع در ميان ستارگان, بين ستاره اي.

interferencia

: دخالت, فضولي.

interferir

: دخالت كردن, پا بميان گذاردن, مداخله كردن.

interfono

: دستگاه مخابره داخل ساختمان.

interinidad

: موقتي, موقت, فيمابين, فاصله, خلا ل مدت.

interior

: خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه, خانگي, زير سقف, دروني, داخلي, درون كشور, درون مرزي, داخله, دروني, داخلي, تويي, روحي, باطني, درون, داخل, باطن, نزديك بمركز, قسمت داخلي, تو, اعضاي داخلي, دروني, داخلي, دور از مرز, دور از كرانه, دروني, داخلي, ناشي از درون, باطني, دروني, تويي, داخلي, باطني, ذاتي, داخل رونده, دين دار, پرهيزكار, رام, درون.

interjeccin

: حرف ندا, صوت, اصوات.

intermediario

: ميانجي, وساطت كننده, مداخله كننده, وساطت, مداخله, دلا ل, واسطه, نفر وسط صف, ادم ميانه رو, معتدل.

intermedio

: ايست ميان دو پرده, بادخور, فاصله, محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

interminable

: بي پايان, بيحد.

intermitente

: متناوب, نوبت دار, نوبه اي, نوبتي.

interna

: دروني, داخلي, تويي, روحي, باطني, دروني, داخلي, ناشي از درون, باطني.

internacional

: بين المللي, وابسته به روابط بين المللي.

interno

: دروني, داخلي, ناشي از درون, باطني, مقيم, مستقر.

interpolaci n

: الحاق, درج.

interponer

: در ميان اوردن, بطور معترضه گفتن, در ميان انداختن, در ميان امدن, مداخله كردن, مداخله كردن, پا به ميان گذاردن, در ميان امدن, ميانجي شدن.

interpretacin

: شرح, بيان, تفسير, تعبير, ترجمه, مفاد.

interpretar

: تفسير كردن, ترجمه كردن, ترجمه شفاهي كردن.

interprete

: مترجم, مترجم شفاهي, مفسر.

interpreter

: تفسير كردن, ترجمه كردن, ترجمه شفاهي كردن.

interpretivo

: تفسيري, شرحي.

interrogaci n

: باز جويي.

interrogar

: استنطاق كردن, تحقيق كردن, باز جويي كردن.

interrogativo

: علا مت سلوال, ادوات استفهام, پرسشي.

interrogatorio

: ازمون, ازمايه, امتحان, ازمايش, محك, بازرسي, معاينه, رسيدگي, باز جويي.

interrumpir

: ادامه ندادن, بس كردن, موقوف كردن, قطع كردن, گسيختن, حرف ديگري را قطع كردن, منقطع كردن.

interrupcin

: قطع, شكستن, انقطاع, تعليق.

interruptor

: تركه, چوب زدن, سويچ برق, سويچ زدن, جريان را عوض كردن, تعويض.

inters

: بهره, تنزيل, سود, مصلحت, دلبستگي, علا قه.(.vi .vt) علا قمند كردن, ذينفع كردن, بر سر ميل اوردن.

intersecci n

: تقاطع, چهار راه.

intervalo

: تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش) باد خور, غير داءم, نوبه اي, تنفس دار, فاصله, مدت, فرجه, ايست, وقفه, فترت, خلا ل, فضا, وسعت, مساحت, جا, فاصله, مهلت, فرصت, مدت معين,زمان كوتاه, دوره, درفضا جا دادن, فاصله دادن, فاصله داشتن.

intervalo de calma

: ارام كردن, فرونشاندن, ساكت شدن, لا لا يي خواندن, ارامش, سكون, ارامي.

intervencin

: مداخله, شفاعت.

intervenir

: در ميان امدن, مداخله كردن, پا ميان گذاردن, در ضمن روي دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن.

intestado

: فاقد وصيت نامه.

intestinal

: روده اي, امعايي, روده دار.

intestino

: روده, زه, تنگه, شكم, شكنبه, دل و روده, احشاء, پر خوري, شكم گندگي, طاقت, جرات, بنيه, نيرو, روده در اوردن از, غارت كردن, حريصانه خوردن, روده, امعاء, دروني.

intestino recto

: راست روده, معا مستقيم, مقعد.

intil

: بي نياز, نالا زم, غير ضروري, غير واجب, بيش از حد لزوم, بي فايده, عاري از فايده, باطله, بلا استفاده.

intimidaci n

: ارعاب.

intimidad

: صميميت, خصوصيت, رابطه نامشروع جنسي.

intimidar

: قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن, ترساندن, مرعوب كردن, تشر زدن به, نهيب زدن به.

intitular

: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, ناميدن.

intr nseco

: ذاتي, اصلي, باطني, طبيعي, ذهني, روحي, حقيقي, مرتب, شايسته.

intransigencia

: سخت گيري در سياست, ناسازگاري, عدم تراضي.

intransigente

: جان سخت, سرسخت, پر استقامت.

intransitable

: غير قابل عبور, صعب العبور, بي گدار, نا گذرا.

intransitivo

: لا زم, فعل لا زم.

intratable

: خود سر, سرپيچ, متمرد, خود سرانه, لجوج, خيره سر, ستيزه جو, لجوجانه, رام نشدني, عادي, معمولي, اذيت كننده, بدخلق.

intravenoso

: موجود در سياهرگ يا وريد, داخل وريدي.

intriga

: دسيسه كردن, توطله چيدن, فريفتن.

intrigar

: بهره, تنزيل, سود, مصلحت, دلبستگي, علا قه.(.vi .vt) علا قمند كردن, ذينفع كردن, بر سر ميل اوردن, دسيسه كردن, توطله چيدن, فريفتن, گيچ كردن, اشفته كردن, متحير شدن, لغز, معما, چيستان, جدول معما.

intrincado

: بغرنج, پيچيده.

introduccin

: مقدمه, ديباچه, معارفه, معرفي, معرفي رسمي, اشناسازي, معمول سازي, ابداع, احداث.

introducir

: سنجاق كراوات, برش, سيخ, شكل سيخ, بشكل مته, سوراخ كن, سوراخ كردن, نوشابه دراوردن (از چليك), براي نخستين بار بازكردن, بازكردن يامطرح نمودن, بسيخ كشيدن, تخلف كردن از, معرفي كردن, نشان دادن, باب كردن, مرسوم كردن, اشنا كردن, مطرح كردن.

introductorio

: ديباچه اي, وابسته به مقدمه, معارفه اي.

introspecci n

: باطن بيني, درون گرايي.

introvertido

: بسوي درون كشيدن, بخود متوجه كردن, شخصي كه متوجه بباطن خود است, خويشتن گراي.

intrprete

: مترجم, مترجم شفاهي, مفسر.

intrumento

: الت, اسباب, ادوات, وسيله, سند.

intruso

: فضول, فضولا نه, سرزده (اينده), ناخوانده(وارد شونده), بزور داخل شونده, فرو رونده, تجاوزكار, عهد شكن, متخلف, خلا فكار, خاطي, متجاوز.

intuicin

: درك مستقيم, انتقال, كشف, دريافت ناگهاني, فراست, بصيرت, بينش, شهود, اشراق.

intuitivo

: مستقيما درك كننده, مبني بر درك يا انتقال مستقيم, حسي, بصير, ذاتي.

intuya

: دستور دادن, تعليم دادن, اگاه كردن, درك كردن.

inundaci n

: سيل, طوفان, رو د, دريا, اشك, غرق كردن, سيل گرفتن, طغيان كردن, سيل اب گرفتگي.

inundar

: سيل, طوفان, رو د, دريا, اشك, غرق كردن, سيل گرفتن, طغيان كردن, سيل زده كردن, از اب پوشانيدن, زير سيل پوشاندن, اشباع كردن.

inusitado

: غيرعادي, غيرمعمول, غريب, مخالف عادت.

inutilizar

: خراب كردن, ويران كردن, نابود ساختن, تباه كردن, ناتوان ساختن, از كار انداختن, نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

inv lido

: بي اعتبار, باطل, پوچ, نامعتبر, عليل, ناتوان, :(ءنوالءداتع) ناتوان كردن, عليل كردن, باطل كردن.

invadir

: دست اندازي كردن, دست درازي كردن, تخطي كردن, تجاوز كردن, تاخت و تاز كردن در, هجوم كردن, تهاجم كردن, حمله كردن بر, تجاوز كردن.

invalidacin

: باطل سازي.

invalidar

: لغو كردن, باطل كردن, خنثي كردن, فسخ كردن, لغو كردن, باطل كردن, ناتوان كردن, عليل كردن, باطل كردن, بي اثر كردن, لغو كردن.

invariable

: تغيير ناپذير, ثابت, يكنواخت, نامتغير.

invasin

: دست اندازي, تخطي, تجاوز, تاخت و تاز, هجوم, تهاجم, استيلا, تعرض.

invasor

: تاخت و تازگر, مهاجم, حمله كننده.

invectiva

: پرخاش, سخن حمله اميز, طعن, ناسزا گويي.

invenci n

: اختراع, ابتكار.

invencible

: شكست ناپذير, مغلوب نشدني.

inventar

: درست كردن, جعل كردن, اختراع كردن, تركيب كردن, پختن, گواريدن, تدبير كردن, درست كردن, اختراع كردن, تعبيه كردن, وصيت نامه, ارث بري, ارث گذاري, اختراع كردن, از پيش خود ساختن, ساختن, جعل كردن, چاپ زدن, تاسيس كردن.

inventario

: دفتر دارايي, فهرست اموال, سياهه, صورت كالا.

inventivo

: اختراع كننده, اختراعي, مبتكر.

invento

: زاييده افكار, تصوري, خيالي.

inventor

: مخترع, جاعل.

invernadero

: گرمخانه, گلخانه, زندان, گلخانه, گرمخانه, عشرتكده.

invernar

: زمستان را در بيهوشي بسر بردن, بخواب زمستاني رفتن (گياهان وجانوران).

invernculo

: گرمخانه, گلخانه.

inversi n

: سرمايه گذاري, مبلغ سرمايه گذاري شده, نقض, برگشت, واژگون سازي, واژگوني.

inversion

: سرمايه گذاري, مبلغ سرمايه گذاري شده.

inversionista

: سرمايه گذار.

inverso

: وارونه, معكوس, برعكس, مقابل, برگشته, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

inversor

: سرمايه گذار.

invertebrado

: بدون استخوان پشت, بدون ستون فقرات, بي مهره, غير ذيفقار, نااستوار, بي عزم.

invertir

: برگشتگي, برگرداني, بالعكس كردن, سوء تعبير, انحراف, سخن واژگون, قلب عبارت, معكوس كردن نسبت, گذاردن, نهادن, منصوب كردن, اعطاء كردن سرمايه گذاردن, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

investidura

: اعطاي نشان, سرمايه گذاري, دادن امتياز, تفويض.

investigacin

: تحقيق, رسيدگي, پژوهش, جستجو, تجسس, تحقيق, تتبع, كاوش, پژوهيدن, پژوهش كردن.

investigar

: جستار كردن, رسيدگي كردن(به), وارسي كردن, بازجويي كردن(در), تحقيق كردن, استفسار كردن, اطلا عات مقدماتي بدست اوردن.

inveterado

: ديرنه, ريشه كرده, معتاد, سر سخت, كينه اميز.

invierno

: زمستان, شتا, قشلا ق كردن, زمستانرا بر گذار كردن, زمستاني.

inviolable

: مصون, مقدس, غصب نكردني.

invisible

: نامريي, ناپديد, نامعلوم, مخفي, غيرقابل مشاهده, غيرقابل تشخيص, غير محسوس.غ

invitaci n

: دعوت, وعده خواهي, وعده گيري, جلب.

invitacion

: دعوت, وعده خواهي, وعده گيري, جلب.

invitado

: مهمان, انگل, خارجي, مهمان كردن, مسكن گزيدن.

invitar

: پرسيدن, جويا شدن, خواهش كردن, براي چيزي بي تاب شدن, طلبيدن, خواستن, دعوت كردن, دعوت كردن, طلبيدن, خواندن, وعده گرفتن, مهمان كردن, وعده دادن.

invocacin

: نيايش.

invocar

: فرا خواندن, فرا خوان, دعا كردن به, طلب كردن, بالتماس خواستن.

involucraci n

: درگيري, گرفتاري.

involucrar

: دردام نهادن, گرفتاركردن, درشبكه نهادن, مثل توروپارچه پشته بندي سوراخ داركردن, بدام انداختن, بغرنج كردن, گوريده شدن, خشمگين كردن, گرفتار كردن, گير انداختن, وارد كردن, گرفتارشدن, در گير كردن يا شدن.

involuntario

: بي اختيار, غير ارادي, غير عمدي.

invulnerable

: محفوظ از خطر, زخم ناپذير, اسيب ناپذير, شكست ناپذير, رويين تن.

inyeccin

: تزريق, اماله, تنقيه, داروي تزريق كردني, گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

inyectar

: تزريق كردن, زدن, اماله كردن, سوزن زدن.

ionizar

: به يون تجزيه كردن, تبديل به يون كردن.

ir

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن, رفتن, روانه ساختن, رهسپار شدن, عزيمت كردن, گذشتن, عبور كردن, كاركردن, گشتن, رواج داشتن, تمام شدن, راه رفتن, نابود شدن, روي دادن, بران بودن, درصدد بودن, راهي شدن.

ir a buscar

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره, تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد.

ir bien

: درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

ir de compras

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه.

ir en coche

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره), سواري, گردش سواره, سوار شدن.

ir por

: اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

ira

: خشم, غضب, عصبانيت, از جا در رفتگي.

irascible

: زود خشم, اتشي مزاج, زود غضب, تند طبع, سودايي.

iridiscente

: قوس قزحي, رنگين كماني.

iris

: عنبيه, جنس زنبق و سوسن, رنگين كمان.

irlands

: ايرلندي.

irnico

: طعنه اميز, طعنه زن, طعنه اي, كنايه دار.

iron a

: طعنه, وارونه گويي, گوشه و كنايه و استهزاء, مسخره, پنهان سازي, تمسخر, سخريه, طنز.

irracional

: غير عقلا ني, نامعقول, غير منطقي, بي معني.

irradiaci n

: پرتو افكني.

irradiar

: درخشان كردن, منور كردن, نورافكندن.

irrazonable

: نابخرد, بيخرد, نامعقول, ناحساب, ناحق, بي دليل, زورگو.

irreal

: غير واقعي, خيالي, تصوري, واهي, وهمي.

irredemible

: غير قابل خريداري, باز خريد نشدني, از گرو در نيامدني, غير قابل استخلا ص, پايان ناپذير.

irreflexivo

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

irrefragable

: تكذيب ناپذير, انكار ناپذير, غير قابل تكذيب.

irregular

: گمراه, منحرف, بيراه, نابجا, كجراه, بي قاعده (در مورد فعل), خلا ف قاعده, بي رويه, غير عادي, غير معمولي, بي ترتيب, نا مرتب, ناهموار, ناصاف, ناجور.

irregularidad

: بي قاعدگي, بي ترتيبي, نا منظمي, بي نظمي, يبوست.

irrelevante

: ناچيز.

irreligioso

: بي دين, بد كيش.

irreparable

: جبران ناپذير, مرمت ناپذير, خوب نشدني.

irreprochable

: سرزنش نكردني, ملا مت نكردني, بي گناه.

irresistible

: غير قابل مقاومت, سخت, قوي.

irresoluto

: بي عزم, بي تصميم, دو دل, مردد.

irresponsabilidad

: وظيفه نشناسي.

irresponsable

: وظيفه نشناس, غير مسلول, نامعتبر, عاري از حس مسلوليت

irreverente

: بي ادب, هتاك.

irrevocable

: غير قابل فسخ, لا زم, قطعي.

irritable

: اخمو, ناراحت, جوشي, زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير, كج خلق, زودرنج, تند مزاج, ناراضي, عبوس, پست, زود رنج, كج خلق, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

irritacin

: رنجش, سوزش, خشم, ناراحتي, خراش, ازردگي.

irritante

: رنجش اور, برانگيزنده, خراش اور, دلخراش, سوزش اور, خشم اور, محرك, بخشم اورنده, ازارنده.

irritar

: تند و تيز كردن, ترش كردن, تلخ و گس كردن, براشفتگي, خشم, غضب, خشمگين كردن, غضبناك كردن, دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, مالش دادن, خراشيدن, ساييدن, بوسيله اصطكاك گرم كردن, به هيجان اوردن, اوقات تلخي كردن به, عصبانيت, ساييدگي, پوست رفتگي, خسته شدن, فرسوده شدن, بي ميل بودن, بيزار بودن, بد دانستن, رنجاندن, ازردن, عصباني كردن, برانگيختن, خشمگين كردن, خراش دادن, سوزش دادن, ازردن, رنجاندن, بلوني, كوزه دهن گشاد, سبو, خم, شيشه دهن گشاد, تكان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزيدن صداي ناهنجار, دعوا و نزاع, طنين انداختن, اثر نامطلوب باقي گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف كردن, ناجور بودن, مغاير بودن, نزاع كردن, تكان دادن, لرزاندن, موجدار كردن (مثل باد براب), بر هم زدن, ناصاف كردن,ناهموار كردن, ژوليده كردن, گره زدن, براشفتن, تلا طم, برهم زدن, ناراحت كردن, مغشوش كردن, ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگين كردن.

irrupci n

: تاخت و تاز, هجوم, تهاجم, استيلا, تعرض, تاخت و تاز, يورش, حمله ناگهاني, ورود ناگهاني پليس, يورش اوردن, هجوم اوردن.

isla

: ابخست, جزيره, محل ميخكوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره, جزيره ساختن, جزيره دار كردن, جزيره, جزيره كوچك, جزيره نشين كردن, مجزا كردن.

islandia

: ايسلند, جزيره ايسلند, زبان ايسلندي.

islar

: مجزا كردن, سوا كردن, در قرنطينه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد كردن, عايق دار كردن.

isleo

: جزيره نشين.

isom trico

: داراي يك ميزان, هم اندازه, داراي ذرات ريز متساوي, هم متر.

israelita

: اسراءيلي, عبراني, يهودي, كليمي.

istmo

: تنگه خالي, برزخ, باريكه.

italiano

: ايتاليايي.

iteraci n

: تكرار, گفتن, بازگو.

itinerario

: برنامه سفر, خط سير, سفرنامه.

iva

: خم, خمره, در خمره نهادن.

izar

: بالا بردن, بلند كردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل كشيدن, مقدار كشش.

izquierda

: چپ.

izquierdo

: چپ.

J

j bilo

: بالا بري, رفعت, ترفيع, سرفرازي شادي, خوشي, نشاط, بشاشت, شوق وشعف, هلهله, شادي, جشن, شادماني.

jab n

: صابون, صابون زدن.

jabal

: گرازنر, جنس نر حيوانات پستاندار, گراز وحشي.

jabalina

: نيزه دستي سبك, زوبين, پرتاب نيزه.

jaca

: تاتو, اسب كوتاه وكوچك, ريز, تسويه حساب كردن, پرداختن, خلا صه اخبار.

jacinto

: سنبل, گل سنبل, سنبل ايراني, ياقوت.

jactancioso

: لا ف زن, چاخان, لا فزن, گزافه گو, رجز خوان.

jactarse

: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن.

jaculatoria

: بيرون دادن, انزال.

jade

: ژاد, اسب پير, يابو يا اسب خسته, زن هرزه, زنكه, مرد بي معني, دختر لا سي, پشم سبز, خسته كردن, از كار انداختن (در اثر زياده روي).

jadear

: نفس نفس زدن, تند نفس كشيدن, دم كشيدن, ضربان داشتن (قلب و غيره), ضربان, تپش.

jaguar

: پلنگ خالدار امريكايي

jalar

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل, بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن, گوشك, گوش پوش, اويزه, دسته ياهرچيزي كه بوسيله ان چيزي را حمل يا بياويزند, هر عضو جلو امده چيزي, ديرك, تير, ادم كله خر, كودن, عذاب دادن, بزوركشيدن,كشيدن وبردن, قالب زدن (بزو), گنجانيدن, پس زدن دهنه اسب, سنگين حركت كردن, كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن.

jalea

: دلمه, لرزانك, ماده لزج, جسم ژلا تيني.

jaleo

: صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن.

jam n

: گوشت ران, ران خوك نمك زده, ران و كفل, مقلد بي ذوق وبي مزه, تازه كار, بطور اغراق اميزي عمل كردن, ژامبون.

jamon

: گوشت ران, ران خوك نمك زده, ران و كفل, مقلد بي ذوق وبي مزه, تازه كار, بطور اغراق اميزي عمل كردن, ژامبون.

jams

: هميشه, همواره, هرگز, هيچ, اصلا, درهر صورت, هرگز, هيچگاه, هيچ وقت, هيچ, ابدا, حاشا.

japn

: ژاپن, جلا, جلا دادن.

japon s

: ژاپني, ژاپوني.

jaqueca

: سردرد, دردسر, خشخاش وحشي, مرض سر درد, حمله سر درد, ميگرن.

jaquemate

: شهمات كردن, مات كردن, شكست دادن.

jarabe

: شربت, محلول غليظ قندي دارويي, شيره, شيره يا شهد زدن به.

jarana

: لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

jaranear

: لطيفه, بذله, شوخي, بذله گويي, خوش طبعي, طعنه, گوشه, كنايه, عمل, كردار, طعنه زدن, تمسخر كردن, استهزاء كردن, ببازي گرفتن, شوخي كردن, مزاح گفتن, شوخي, لطيفه, بذله, شوخي كردن.

jaranero

: ميگسار, عياش.

jard n de infantes

: كودكستان, باغ كودك.

jardin

: باغ, بوستان, باغچه, باغي, بستاني, درخت كاري كردن, باغباني كردن.

jardinero

: بازيكن ميدان فوتبال وغيره, صحرا نورد, باغبان.

jardn

: باغ, بوستان, باغچه, باغي, بستاني, درخت كاري كردن, باغباني كردن.

jardn zool gico

: باغ وحش.:پيشوند بمعني حيوان - جانور و متحرك.

jarra

: بلوني, كوزه دهن گشاد, سبو, خم, شيشه دهن گشاد, تكان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزيدن صداي ناهنجار, دعوا و نزاع, طنين انداختن, اثر نامطلوب باقي گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف كردن, ناجور بودن, مغاير بودن, نزاع كردن, تكان دادن, لرزاندن. , كوزه, بستو, دركوزه ريختن, افتابه, كوزه, پارچ, پرتاب كننده ء توپ.

jarro

: ظرف, محتوي, كانتنينر, ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن, اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

jaula

: قفس, درقفس نهادن, درزندان افكندن, قفس, جعبه, صندوق, كلبه, خانه كوچك, نوعي پيمانه قديمي زغال سنگ وغيره, حبس, زندان, محبس, حبس كردن.

java

: جاوه.

jazz

: موسيقي جاز, سر و صدا, فريب, نشاط, جاز نواختن.

jefe

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي, سراشپز, رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, سالا ر, سردسته, رءيس قبيله, ميله بازي بولينگ, شخص مهم در ميان يكدسته, پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته, مدير, مباشر, كارفرمان, بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

jefe de cocina

: سراشپز.

jejn

: پشه, حشره دو بال.

jengibre

: زنجبيل, تندي, حرارت, زنجبيل زدن به, تحريك كردن.

jerarqu a

: گروه فرشتگان نه گانه, سلسله سران روحاني وشيوخ, سلسله مراتب.

jerez

: شراب شيرين يا تلخ اسپانيولي.

jerga

: سخن دست و پا شكسته, سخن بي معني, اصطلا حات مخصوص يك صنف, لهجه خاص.

jeringa

: سرنگ, ابدزدك, تزريق كردن.

jeroglfico

: خط هيروگليف.

jersey

: پارچه كشباف, زير پيراهن كشباف.

jet

: جت, كهرباي سياه, سنگ موسي, مهر سياه, مرمري, فوران,فواره, پرش اب, جريان سريع, دهنه, مانند فواره جاري كردن, بخارج پرتاب كردن, بيرون ريختن (با فشار), پرتاب, پراندن, فواره زدن, دهانه.

jicotea

: لا ك پشت, سنگ پشت, ادم كندرو.

jilguero

: سهره, سكه زر.

jinete

: اسب سوار, سوار كار, سواره نظام, سوار كار, الحاقيه.

jira

: گردش دسته جمعي, پيك نيك, به پيك نيك رفتن, دسته جمعي خوردن.

jirafa

: زرافه.

jiu-jitsu

: مبارزه ژاپني با استفاده از نيروي حريف براي پيروزي براو, جودو0

jnico

: يوني, وابسته به يون الكتريكي, يكنوع حروف سياه چاپخانه, زبان قديمي مردم ايوني يونان, سرستون ساخته شده بسبك ايوني يونان.

jockey

: اسب سوار حرفه اي, چابك سوار, گول زدن, با حيله فراهم كردن, نيرنگ زدن, اسب دواني كردن, سواركار اسب دواني شدن.

joco

: اب ميوه, شيره, عصاره, شربت, جوهر.

jocosidad

: شوخ, خوش مزگي, طرب.

jocoso

: شوخ, شوخي اميز, فكاهي.

joder

: گاييدن, سپوختن.

jota

: خرك(براي بالا بردن چرخ) جك اتومبيل, سرباز, جك زدن.

joven

: پسر بچه, جوانك, شخص, نفر, ادم, كس, وجود, ذات, هيكل, نوجوان (از ده تا 91 ساله), جوان, تازه, نوين, نوباوه, نورسته, برنا, نوباوگان, جواني, شباب, شخص جوان, جوانمرد, جوانان.

jovencito

: نوجوان (از ده تا 91 ساله), نو باوه, جوانك, پسر بچه, برگچه.

jovial

: بشاش, خوش روي, سر كيف, خوشحال, بذله گو, خيلي, طرب انگيز, خوش گذران, عياش, سعيد.

jovialidad

: خوشي, طرب, شوخ بودن.

joya

: گوهر, جواهر, سنگ گران بها, جواهر نشان كردن, مرصع كردن, گوهر, جواهر, سنگ گرانبها, زيور, با گوهر اراستن, مرصع كردن.

joyero

: جواهر ساز, جواهر فروش, جواهري, گوهر فروش, جواهر ساز, جواهر فروش.

juanete

: پينه پا.

jubilado

: بازنشسته.

jubilarse

: كناره گيري كردن, استراحتگاه, استراحت كردن, بازنشسته كردن يا شدن, پس رفتن.

jubileo

: جشن, روز شادي, روز ازادي, سال ويژه, سالگرد.

jud a verde

: خوراك راگو با لوبيا سبز, دانه هاي رسيده يانارس لوبياي سبز.

juda

: باقلا, لوبيا, دانه, حبه, چيزكم ارزش وجزءي, خوراك راگو با لوبيا سبز, دانه هاي رسيده يانارس لوبياي سبز.

judicial

: قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه, قضايي, شرعي, وابسته بدادگاه.

judo

: فن دفاع بدون اسلحه ژاپوني, كشتي جودو.

juego

: بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه, مجموعه, نشاندن, دستگاه.

juego de bolos

: بازي بولينگ.

juego de damas

: بازي چكرز, جنگ نادر.

juego de volante

: بدمينتن, نوعي بازي تنيس باتوپ پردار.

juerga

: برهم زدن, ترساندن, دست پاچه نمودن, شرمنده شدن, ترسيدن, خجلت, قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

jueves

: پنج شنبه.

juez

: قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

jugada

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

jugador

: نوازنده, بازيكن, هنرپيشه, بازيكن ورزشي.

jugar

: بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه.

jugar al golf

: بازي چوگان يا گلف.

juglar

: تردست, شعبده باز.

jugo

: اب ميوه, شيره, عصاره, شربت, جوهر, شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

jugoso

: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني.

jugosos

: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني.

juguete

: اسباب بازي, سرگرمي, بازيچه, عروسك, بازي كردن, وررفتن.

juguetear

: جست وخيز كردن, رقاصي كردن, سرور ونشاط, خوشي, جست وخيز, رقص, خوشي كردن, ورجه ورجه كردن, با جيغ وداد بازي كردن, سر وصدا.

juguetn

: شنگول, شاد وخرم, جست وخيز كنان, چالا ك, چابك.

juicio

: قضاوت, داوري, احقاق حق, حكم ورشكستگي, داوري, دادرسي, فتوي, راي, داوري, دادرسي, فتوي, راي, حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن, محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

julepe

: شربت طبي, مشروبي معطر مركب از جين و رم و اب پرتغال

julio

: ماه ژوءيه.

junco

: ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن, ني, ني شني, قصب, ساخته شده ازني, الت موسيقي بادي, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

jungla

: جنگل.

junio

: ماه ژوءن پنجمين ماه سال مسيحي.

junior

: اصغر, موخر, كم, زودتر, تازه تر, دانشجوي سال سوم دانشكده يا دبيرستان.

junquillo

: ني, ني شني, قصب, ساخته شده ازني, الت موسيقي بادي.

juntar

: پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن, فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن, بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن, خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن, گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن, گروه, گروه بندي كردن.

juntarse

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق, گرد اوري كردن, متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن, استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

junto

: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

junto a

: دركنار, نزديك, دريك طرف, بعلا وه, باضافه, ازطرف ديگر, وانگهي.

juntos

: با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

jurado

: عضو هيلت منصفه, داور, هيلت منصفه, ژوري, داورگان.

juramento

: پيمان, سوگند, قسم خوردن, نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, عهد كردن.

jurar

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن, ناسزا, سوگند خوردن, قسم دادن, فحش, ناسزا گفتن.

jurdico

: قانوني, شرعي, مشروع, حقوقي.

jurisdicci n

: حوزه ء قضايي, قلمروقدرت.

jurisprudencia

: حقوق الهي, فقه.

jurista

: قانون دان, حقوقدان, وكيل دادگستري, مشاور حقوقي, قانون دان, فقيه, شارع, ملا, حقوقدان.

justa

: مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا, نيزه بازي سواره, مبارزه كردن, مسابقات قهرماني, تشكيل مسابقات, مسابقه.

justamente

: درست, عينا, كاملا, بدرستي, بكلي, يكسره, چنين است, عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, بطور صحيح, با, باهم, بايكديگر, متفقا, با همديگر, بضميمه, باضافه.

justar

: نيزه بازي سواره, مبارزه كردن.

justicia

: داد, عدالت, انصاف, درستي, دادگستري.

justiciable

: قابل تعقيب قانوني.

justificable

: قابل توجيه, توجيه پذير.

justificacin

: توجيه, دليل اوري.

justificar

: حق دادن (به), تصديق كردن, ذيحق دانستن, توجيه كردن, عقلا توجيه كردن.

justo

: اختصاص دادن, براي خود برداشتن, ضبط كردن, درخور, مناسب, مقتضي, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه, عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, اخلا قي, معنوي, وابسته بعلم اخلا ق, روحيه, اخلا ق, پند, معني, مفهوم, سيرت, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, مستقيم, راست, درست, صحيح, واقعي, بجا, حق, عمودي, قاءمه, درستكار, در سمت راست, درست كردن, اصلا ح كردن, دفع ستم كردن از, درست شدن, قاءم نگاهداشتن, نيكو كار, عادل, درست كار, صالح, پرهيزكار, قاءم, راست.

juvenil

: پسر مانند, نوجوان, در خور جواني, ويژه نو جوانان, داراي نيروي شباب, جوان, باطراوت.

juventud

: نوباوگان, جواني, شباب, شخص جوان, جوانمرد, جوانان.

juzgado

: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, دادگاه, اطاق دادگاه, دادگاه محكمه, ديوان محاكمات.

juzgar

: فتوي دادن, حكم كردن, مقرر داشتن, فيصل دادن, داوري كردن, احقاق كردن, قضاوت كردن, داوري كردن, فتوي دادن, حكم دادن, تشخيص دادن, قاضي, دادرس, كارشناس.

K

karate

: فن ژاپوني دفاع بدون اسلحه, كاراته.

kayak

: قايق پارويي اسكيموها.

keep

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

kelp

: كتانجك, كتنجك, اشنه دريايي.

keros n

: نفت چراغ, نفت لا مپا, نفت سفيد.

kerosene

: نفت چراغ, نفت لا مپا, نفت سفيد.

ketchup

: سوس گوجه فرنگي, چاشني غذا.

kibbutz

: مزرعه اشتراكي دركشوراسراءيل.

kilmetro

: كيلومتر, هزارمتر.

kilo

: يك كيلوگرم معادل هزارگرم.

kilociclo

: هزار چرخه, كيلو سيكل.

kilogramo

: كيلو گرم, هزار گرم,

kilovatio

: كيلووات.

kimono

: كيمونو, جامه ژاپني.

kolegio

: كالج, دانشگاه.

I

l

: او (ان مرد), جانور نر, او را (ان مرد را), به او (به ان مرد), ان, ان چيز, ان جانور, ان كودك, او (ضمير سوم شخص مرد).

l bil

: ناپايدار.

l brego

: تيره.

l der

: پيشوا, رهبر, راهنما, فرمانده, قاءد, سردسته.

l gico

: منطقي, استدلا لي, منطق دان.

l mismo

: خودش, خود او (درحال تاكيد), خود (ان مرد).

l mite

: كران, مرز, خط سرحدي, حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن.

l mpara

: جراغ, لا مپ.

l nea

: خط, سطر, رديف, رشته.

l o

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

l pido

: چربي, مواد چربي كه شامل پيه وموم وفسفاتيد وسروبروزيدها ميباشد.

l piz

: مداد, مداد رنگي, نقاشي مدادي, مداد ابرو, هر چيزي شبيه مداد, مدادي, بامدادكشيدن.

l piz de labios

: ماتيك لب, مداد لب.

l quido

: سيال, روان, نرم وابكي, مايع, متحرك, مايع, ابگونه, چيز ابكي, روان, سليس, نقد شو, پول شدني, سهل وساده.

l ser

: اشعه لا يزر.

l tex

: شيرابه, شيره گياهي, لا ستيك خام, بالا ستيك ساختن.

l xico

: لغت نامه, قاموس.

la

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, حرف تعريف براي چيز يا شخص معيني.

la d

: گل (گعل) گل يا سيمان مخصوص درزگيري وبتونه, حلقه لا ستيكي مخصوص دهانه بطري, مهروموم كردن, درزگيري كردن, عود زدن, عود.

laberinto

: شكنج, لا بيرنت, دخمه پرپيچ وخم, ماز, پلكان مارپيچ, پيچيدگي, چيز بغرنج, جاي پرپيچ وخم, پيچ وخم, پلكان مارپيچ, سرسام, هذيان

labial

: لبي, شفوي واويخته به لبهاي فرج.

labio

: لب, لبه, كنار, طاقت, سخن, بيان, لبي, با لب لمس كردن.

labios

: بوسنده, ماچ كننده.

labor

: كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن.

labor de aguja

: كار سوزن دوزي, گلدوزي.

laborante

: عمله, كارگر, ايجاد كننده, از كار در امده.

laborar

: رنج, محنت, كار پر زحمت, كشمكش, ستيز, پيكار, مجادله, بحث وجدل, محصول رنج, زحمت كشيدن, رنج بردن, تور ياتله, دام.

laboratorio

: ازمايشگاه, لا براتوار.

laborioso

: زحمت كش, ساعي, دشوار, پرزحمت.

lac nico

: كم حرف, مختصر گو, كوتاه, موجز.

laca

: لا ك والكل, رنگ لا كي, لا ك والكل زدن.

lacayo

: پادو, نوكر, فراش, چاكري كردن, نوكري كردن

laceracin

: دريدگي, پارگي.

lacerar

: پاره كردن, مجروح كردن, ازردن, عذاب دادن, دريدن, پاره, تكه, ريز, خرده, ذره, سرتكه پارچه, پاره كردن, باريك بريدن, (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

lacrimoso

: اشك زا, اشكبار, اشكي, غصه دار.

lactato

: شير ترشح كردن, شير مكيدن, شير دادن.

lactosa

: قند شير بفرمول C12 H22 O 11 كه مصرف طبي دارد.

ladeado

: يك وري, متمايل بيك طرف, بي قرينه, كج, غير متعادل.

ladera

: دامنه, سرازيري تپه, دامنه كوه.

ladera de monte

: ساحل, دامنه, سرازيري تپه, تپه.

lado

: طرف, سو, سمت, پهلو, جنب, طرفداري كردن از, در يكسو قرار دادن, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

ladr n

: دزد, سارق منازل, دزد, راهزن, غارتگر, چپاولگر, سارق, دزد, سارق.

ladrar

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن, سرخ مايل به قرمز, كهير, خليج كوچك, عوعوكردن, زوزه كشيدن(سگ), دفاع كردن درمقابل, عاجزكردن, اسب كهر.

ladrillo

: اجر, خشت, اجرگرفتن, اجرگوشه گرد.

lagartija

: مارمولك, سوسمار, بزمجه.

lagarto

: مارمولك, سوسمار, بزمجه.

lago

: درياچه, استخر, بركه, درياچه, خليج, شاخابه.

lagomorfo

: پستانداران جونده داراي دو رديف دندان.

lagrima

: اشك, قطره اشك.

lagrimal

: اشكي, اشك اور, كيسه اشك, استخوان اشكي چشم, ويژه اشك.

laguna

: تالا ب, مرداب.

laicado

: وابسته بشخص دنيوي وغير روحاني, شخص كه علم خاصي را نداند, عامي, غير فني, عوام, مردم غير روحاني, ناشي, غير فني وغير علمي, شخص عامي.

laja

: سنگ, سنگفرش.

lamentable

: سوگناك, اسفناك, رقت اور, زار.

lamentaci n

: سوگواي, مرثيه خواني, ضجه, سوگ, زاري.

lamentar

: غمگين كردن, غصه دار كردن, محزون كردن, اذيت كردن, اندوهگين كردن, تاسف خوردن, زاريدن, سوگواري كردن, سوگواري, ضجه و زاري كردن, سوگواري كردن, ماتم گرفتن, گريه كردن.

lamentarse

: شيون كردن, ناله كردن, ماتم گرفتن, ناله.

lamento

: تاسف خوردن, زاريدن, سوگواري كردن, سوگواري, ضجه و زاري كردن.

lamer

: دامن لباس, لبه لباس, سجاف, محيط, محل نشو ونما, اغوش, سركشيدن, حريصانه خوردن, ليس زدن, با صدا چيزي خوردن, شلپ شلپ كردن, تاه كردن, پيچيدن, ليس, ليسه, ليسيدن, زبان زدن, زبانه كشيدن, فرا گرفتن, تازيانه زدن, مغلوب كردن.

laminar

: طبقه طبقه, ورقه ورقه, ورقه ورقه كردن, رويهم قرار دادن, متورق.

lamo

: درخت تبريزي, سپيدار, درخت صنوبر.

lamprea

: مارماهي.

lana

: پشم, جامه پشمي, نخ پشم, كرك, مو.

lana tweed

: پارچه پشم ونخ راه راه مردانه, نوعي فاستوني.

lanar

: پشمي, پارچه هاي پشمي, پشمينه, كاموا.

landa

: زمين بايري كه علف وخاربن دران مي رويد, تيغستان, بوته, خاربن, خلنگ زار, زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان.

langosta

: خرچنگ دريايي, گوشت خرچنگ دريايي, خرنوب, اقاقيا, ملخ.

languidecer

: بيحال شدن, افسرده شدن, پژمرده شدن, بيمار عشق شدن, باچشمان پر اشتياق نگاه كردن, باچشمان خمار نگريستن, غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

languidez

: مستي, ضعف, فتور, ماندگي, پژمردگي.

lanilla

: پارچه سست بافت پرچمي, خطابي دوستانه, شنل بچگانه, چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

lanza

: نيزه, سنان, نيزه دار, نيزه اي, بانيزه زدن.

lanzamiento

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن, پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن.

lanzamiento autom tico

: خود راه انداز, خودراه اندازي.

lanzar

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن, فيصله دادن, مستردداشتن, بيرون كردن, خارج كردن, خلع يد كردن, پرتاب, پرت, لگد, پرتاب كردن, پرت كردن, انداختن, به اب انداختن كشتي, انداختن, پرت كردن, روانه كردن, مامور كردن, شروع كردن, اقدام كردن.

lapa

: طوطي دم بلند امريكاي جنوبي.

lapida sepulcral

: سنگ گور, سنگ قبر, لوحه قبر.

lapidaria

: سنگ شناس, گوهر شناس, منقوش روي سنگ, وابسته به سنگ هاي قيمتي.

laponia

: لا پلند, ناحيه شمال سوءد ونروژ وفنلا ند وشوروي كه محل سكونت اقوام لا پ ميباشد.

lapso

: نسيان, لغزش, خطا, برگشت, انحراف موقت, انصراف, مرور, گذشت زمان, زوال, سپري شدن, انقضاء, استفاده از مرور زمان, ترك اولي, الحاد, خرف شدن, سهو و نسيان كردن, از مدافتادن, مشمول مرور زمان شدن.

laquear

: لا ك والكل, رنگ لا كي, لا ك والكل زدن, رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ, لا ك الكل, لا ك الكل زدن به, جلا زدن به, جلا دادن, لعاب زدن به, داراي ظاهرخوب كردن, صيقلي كردن, جلا, صيقل.

largo

: طويل, دراز, دراز, طولا ني, طويل, مديد, كشيده, دير,گذشته ازوقت, : اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزوي چيزي را داشتن, طولا ني كردن, مناسب بودن.

largura

: درازا, طول, قد, درجه, مدت.

laringe

: خشك ناي, حنجره, حلقوم, خرخره.

laringitis

: اماس خشك ناي, التهاب حنجره.

larva

: كرم, كرم حشره, نوزاد حشره, ليسه.

lasca

: سنگ نتراشيده, قلوه سنگ, پاره اجر, خرده سنگ, ويران كردن.

lascivo

: شهواني, هرزه, شهوت انگيز.

lastima

: دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.

lastimar

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

lastre

: ماسه, هرچيز سنگيني چون شن و ماسه كه در ته كشتي ميريزند تا از واژگون شدنش جلوگيري كند, بالا ست, سنگيني, شن و خرده سنگي كه در راه اهن بكارميرود, كيسه شني كه در موقع صعودبالون پايين مياندازند, سنگ و شن در ته كشتي يا بالون ريختن, سنگين كردن.

lat n

: لا تين, زبان لا تين.

lata

: قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, قوطي, چاي دان, نارنجك, گازاشك اور, درقوطي كنسروشده, مست باده, قلع, حلبي, حلب, قوطي, باقلع يا حلبي پوشاندن, سفيد كردن, درحلب ياقوطي ريختن, حلب كردن.

latente

: راكد, نهفته.

latera

: ظروف حلبي, حلبي الا ت.

lateral

: پهلويي, جانبي, افقي, واقع درخط افقي, جنبي.

latido del corazn

: ضربان قلب, تپش دل, جنبش, احساسات.

latigazo

: شلا ق, تسمه, تازيانه, ضربه, مژگان, شلا ق خوردن.

latino

: لا تين, زبان لا تين.

latitud

: عرض جغرافيايي, ازادي عمل, وسعت, عمل, بي قيدي.

latn

: برنج (فلز), پول خرد برنجي, بي شرمي, افسر ارشد.

latrocinante

: دزدانه, مربوط به دزدي.

laucha

: موش خانگي, موش گرفتن, جستجو كردن.

laudatorio

: مربوط به تحسين وتمجيد.

launderama

: ماشين لباسشويي خود كار (در مغازه).

laurel

: برگ بو, درخت غار, برگ غار كه نشان افتخاربوده است, بابرگ بويا برگ غاراراستن.

lava

: گدازه, توده گداخته اتشفشاني, مواد مذاب اتشفشاني.

lavable

: شستني, قابل شستشو.

lavabo

: حمام, گرمابه.

lavadero

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

lavado

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني, شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

lavado de cerebro

: تلقين عقايد و افكارسياسي و مذهبي واجتماعي درشخص.

lavandera

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

lavandero

: لباس شوي, گازر.

lavaplatos

: ظرفشو, كارگر طرفشو, ماشين طرفشويي.

lavar

: گازري كردن, شستن, اتو كشيدن, شسته شدن, شستشو, شستن, شستشو دادن, پاك كردن, شستشو, غسل, رختشويي.

lavar el cerebro a

: مغز شويي, اجبار شخص بقبول عقيده تازه اي, تلقين عقايد ومسلك تازه اي, شستشوي مغزي دادن.

lavativa

: تنقيه, اماله.

lavatorio

: دستشويي, مستراح.

laxante

: ضد يبوست, ملين.

laxitud

: لينت, سستي, شلي.

lazo

: قيد, پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن, كمند, با كمند بستن, باكمند دستگير كردن.

lbulo

: قسمت اويزان گوش, نرمه گوش, لا له گوش, نرمه (مثل نرمه گوش), اويز, بخش پهن وگردي كه بچيزي اويخته يا پيش امده باشد, لخته, گوشه, بخشي از عضله يا مغز.

lbum

: جاي عكس, البوم, مجموعه عكسها وقطعاتي كه از كتب مختلف بريده شده, مجموعه, مرقع, دفتر اجناس اوراق.

lcera

: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك, زخم, قرحه, زخم معده, قرحه دار كردن يا شدن, ريش كردن, ريش.

lcido

: شفاف, روشن, واضح, درخشان, زلا ل, براق, سالم.

lcito

: قانوني, مشروع, مجاز, حلا ل, داتايي, بربستي, روا.

lcteo

: شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

le

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, او را (ان مرد را), به او (به ان مرد).

le n

: شير, هژبر, شير نر, برج اسد.

leal

: باوفا, وفادار, صادق, وظيفه شناس, صادقانه, ثابت, پا برجاي, مشروع, راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

lealtad

: تابعيت, تبعيت, وفاداري, بيعت.

leccin

: درس, درس دادن به, تدريس كردن.

lechada

: ارد خشن, ملا ط رقيق, دوغاب, تفاله, بلغور, قطعات كوچك و نامنظم سنگ, دوغاب (بين اجرها) ريختن.

leche

: شير, شيره گياهي, دوشيدن, شيره كشيدن از.

lecher a

: شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

lechero

: شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند, شير فروش, مرد شير فروش.

lechigada

: كليه جوجه هايي كه يكباره سراز تخم درمياورند, جوجه هاي يك وهله جوجه كشي, جوجه, بچه, توي فكر فرورفتن, تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

lecho

: بستر, كف.

lechoso

: پر از شير, شيري, شيري رنگ, شيردار.

lechuga

: كاهو.

lector

: خواننده.

lectura

: خواندن, قراءت, مطالعه.

leer

: خواندن, باز خواندن.

leg a

: مقياس سنجش مسافت (ميل) معادل 53/9061 متر.

legacin

: سفارت, نمايندگي, ايلچي گري, وزارت مختار.

legado

: ميراث, تركه, ارثي كه بنا بوصيت رسيده, ميراث, ارث.

legajo

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

legal

: قانوني, شرعي, مشروع, حقوقي.

legalidad

: قانوني بودن, مطابقت با قانون, رعايت قانون.

legalizaci n

: قانوني كردن.

legalizar

: قانوني كردن, اعتبار قانوني دادن, برسميت شناختن.

legar

: وقف كردن, تخصيص دادن به, بكسي واگذار كردن.

legendario

: افسانه اي.

legible

: خوانا, روشن.

legin

: لژيون, سپاه رومي, هنگ, گروه.

legislaci n

: وضع قاون, تدوين وتصويب قانون, قانون.

legislador

: قانون گزار, مقنن, قانون گذار.

legislar

: قانون وضع كردن, وضع شدن (قانون).

legislativo

: قانون گذار, مقننه.

legislatura

: هيلت مقننه, مجلس, قوه مقننه.

legitimidad

: درستي, برحق بودن, حقانيت, قانوني بودن.

legtimo

: اشكارا, پوست كنده, علني, قانوني, شرعي, مشروع, حقوقي, نمايش مجاز, تاتر مجاز, قانوني, حلا ل, مشروع, حلا ل زاده, درست, برحق, قانوني, مشروع.

legumbre

: گياه, علف, سبزه, نبات, رستني, سبزي.

lejano

: دور, فاصله دار, سرد, غيرصميمي, دوراز, بسيار, بمراتب, زياد, خيلي, دور دست, بعيد, بعلا وه, دور, دوردست, بعيد.

lejos

: از دور, دورا دور,, كنار, يكسو, بيك طرف, دوراز, خارج, بيرون از, غايب, درسفر, بيدرنگ, پيوسته, بطور پيوسته, متصلا, مرتبا, از انجا, از ان زمان, پس از ان, بعد, از انروي, غايب, رفته, بيرون, دورافتاده, دور, فاصله دار, ناجور, متفاوت, دوراز, بسيار, بمراتب, زياد, خيلي, دور دست, بعيد, بعلا وه.

lema

: شعار, سخن زبده, پند, اندرز, حكمت, خروش, نعره, ورد, تكيه كلا م, شعار, ارم.

lencera

: ملبوس كتاني, زير پوش زنانه.

leng eta

: خار, پيكان, نوك, ريش, خارداركردن, پيكانداركردن.

lengua

: زبان, لسان, كلا م, سخنگويي, تكلم, بصورت لساني بيان كردن, زبان, زبانه, شاهين ترازو, بر زبان اوردن, گفتن, داراي زبانه كردن.

lenguado

: نوعي ماهي پهن, لغزش, اشتباه, درگل تقلا كردن, بال بال زدن, دست وپاكردن, كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

lenguaje

: سخن, حرف, گفتار, صحبت, نطق, گويايي, قوه ناطقه, سخنراني.

lenguaje figurado

: استعاره, صنعت استعاره, كنايه, تشبيه.

lente

: ذره بين, عدسي, بشكل عدسي در اوردن.

lenteja

: عدس, دانه عدس, منجو, مرجمك.

lento

: قطع, انقطاع, دامن اويخته وشل لباس يا هر چيز اويخته وشل, شلوار كار كرباسي, سكون, كسادي,شلي, سست, كساد, پشت گوش فراخ, فراموشكار, كند, بطي,سست كردن, شل كردن, فرونشاندن, كساد كردن, گشاد, شل, ضعيف, اهسته, كند, تدريجي, كودن, تنبل, يواش, اهسته كردن ياشدن.

leo

: ثبت كردن وقايع, چوب, تير, الوار, كنده, درخت الواري, صداي خشك, ناهنجار, طنين دار شبيه صداي زنگ, با الوار و تير پوشاندن, چوب, هيزم, بيشه, جنگل, چوبي, درختكاري كردن, الوار انباشتن.

leopardo

: پلنگ گربه وحشي.

lepra

: مرض جذام, جذام, خوره.

leproso

: خوره, جذامي, مبتلا به جذام.

lerdo

: اهسته, كند, تدريجي, كودن, تنبل, يواش, اهسته كردن ياشدن.

les

: ايشان را, بايشان, بانها.

lesin

: اسيب, صدمه, غبن (گهابن), زيان حاصله در اثر عدم اجراي عقدي, زخم, جراحت, خسارت, اسيب, پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

lesionar

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

letargo

: سبات, مرگ كاذب, خواب مرگ, بي علا قگي, بيحالي, سنگيني, رخوت, موت كاذب, تهاون.

letra

: حرف, نويسه.

letrado

: باسواد, اديب.

letrero

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

letrgico

: بيحال, سست.

letrina

: چاه مستراح.

levadura

: مخمر, خميرمايه, خميرترش, تخميرشدن.

levantamiento

: برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز, شورش, طغيان, قيام, برخاست, بلوا, برخيزش.

levantar

: بلند كردن, كشيدن, بزرگ كردن, جابجا كردن, باد كردن, تقلا كردن, بالا بردن, بلند كردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل كشيدن, مقدار كشش, اهرم, ديلم, اهرم كردن, بااهرم بلند كردن, بااهرم تكان دادن(, تبديل به اهرم كردن, شاهين, ميله, ميله اهرم, بلند كردن, سرقت كردن, بالا رفتن, مرتفع بنظرامدن, بلندي, بالا بري, يك وهله بلند كردن بار, دزدي, سرقت, ترقي, پيشرفت, ترفيع, اسانسور, بالا رو, جر ثقيل, بالا بر, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

levantarse

: برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشي شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع كردن, قيام كردن, طغيان كردن, درست شدن, برخاستن, بلند شدن, برخاست, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

leve

: فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن, ملا يم, سست, مهربان, معتدل, مقدار ناچيز, شخص بي اهميت, ناچيز شماري, بي اعتنايي, تحقير, صيقلي, تراز, لا غر, نحيف, باريك اندام, پست, حقير, فروتن, كودن, قليل, اندك, كم, ناچيز شمردن, تراز كردن.

level

: ازاده, اصيل, شريف, نجيب, باشكوه.

ley

: قانون.

leyenda

: افسانه, نوشته روي سكه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

leyende

: افسانه, نوشته روي سكه ومدال, نقش, شرح, فهرست, علا ءم واختصارات.

leyendo

: خواندن, قراءت, مطالعه.

lgebra

: جبر, جبر و مقابله.

lgica

: منطق, دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

lgrima

: (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن, اشك, قطره اشك.

lgubre

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا, مور مور كننده, وحشت زده, غير عادي, دلتنگ كننده, پريشان كننده, ملا لت انگيز, دلتنگ كننده, مايه افسردگي, تاريك, تيره, افسرده, غم افزا, مهيب, وحشتناك, محزون (بطور اغراق اميز يا مضحك), اندوهگين, غم انگيز, حزن انگيز, تعزيت اميز.

liar

: مقيد كردن, جلد كردن, بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن.

libelo

: افترا, تهمت, توهين, هجو, افترا زدن.

liberacin

: تحويل, ازاد كردن, نجات.

liberal

: ازاده, نظر بلند, داراي سعه نظر, روشنفكر, ازادي خواه, زياد, جالب توجه, وافر, سخي.

liberalizar

: روشنفكر كردن, سخاوتمند شدن, ازاديخواه كردن, ازاد كردن, رفع ممانعت كردن.

liberar

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن, ازاد, مستقل, ميداني, ازاد كردن, رها كردن, تجزيه كردن.

libertad

: ازادي, استقلا ل, معافيت, اساني, رواني, ازادي, اختيار, اجازه, فاعل مختاري.

libertador

: رهايي دهنده, ازاد كننده, ازادي بخش, ازاد كننده.

libertino

: ادم هرزه, فاسق, شهوتران, شهوتراني كردن, هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبني بر هرزگي, اشوبگرانه.

libra

: بشقاب, صفحه, اندودن, اغل حيوانات گمشده وضاله, اغل, بازداشتگاه بدهكاران وجنايتكاران, استخر يا حوض اب, واحد وزن (امروزه معادل 34296 و 354 گرم ميباشد), ليره, واحد مسكوك طلا ي انگليسي, ضربت, كوبيدن, اردكردن, بصورت گرد در اوردن, بامشت زدن, تخته سنگ, تكه, ورقه, باريكه, قطعه, لوحه, غليظ, ليز, چسبناك, لزج, تكه تكه كردن, با اره تراشيدن, سقف را با تخته پوشاندن, باريكه باريكه شدن.

librar

: ازادكردن, نجات دادن, تحويل دادن, ايراد كردن(نطق وغيره), رستگار كردن.

libre

: ازاد, مستقل, ميداني, خالي, اشغال نشده, بي متصدي, بلا تصدي, بيكار.

librea

: تحويل, تسليم, رد وبدل (مثل ضربات متبادله), رهايي, نجات, لباس و خوراكي كه به نوكرداده ميشود, لباس مستخدم, جيره, عليق اسب, جامه, مستخدم.

libremente

: بطور ازاد يا رايگان.

librer a

: قفسه كتاب, كتابفروشي.

librero

: كتابفروش.

libreta

: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.

libreta de apuntes

: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.

libro

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن, جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, كتاب قطور.

libro de apuntes

: كتابچه يادداشت, دفتر يادداشت, دفتر تكاليف درسي.

libro de bolsillo

: كتاب جلد كاغذي.

libro de cheques

: دفترچه چك (بانك).

libro de cocina

: كتاب اشپزي, كتاب طباخي.

libro de diario

: روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقايع روزانه.

libro de lectura

: خواننده.

libro de texto

: كتاب درسي, كتاب اصلي دريك موضوع, رساله.

libro de vuelos

: روزنامه درياپيمايي, گزارش روزانه سفركشتي, سفرنامه.

libro dia

: دفتر روزنامه, دفتر ثبت وقايع روزانه.

libro escolar

: كتاب درسي, كتاب اصلي دريك موضوع, رساله.

libro mayor

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته.

licencia

: اجازه, پروانه, جواز, جواز شغل, اجازه رفتن دادن, پروانه دادن, مرخص كردن, اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصي.

licenciar

: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, اجازه, پروانه, جواز, جواز شغل, اجازه رفتن دادن, پروانه دادن, مرخص كردن, اجازه دادن, مجاز كردن, روا كردن, نديده گرفتن, پروانه, جواز, اجازه.

licenciatura

: ليسانسيه يا مهندس, درجه باشليه.

licencioso

: هرزه, ول, شهوتران, بد اخلا ق, مبني بر هرزگي.

licitador

: پيشنهاد(خريد) كننده.

licor

: ليكور (نوشابه الكلي), مشروب خوردن ياخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الكلي,با روغن پوشاندن, چرب كردن, مايع زدن, مشروب زدن به, مشروبات الكلي.

licor ilegalmente

: ماهتاب, حرف پوچ.

licores

: مشروب خوردن ياخوراندن, مشروب, نوشابه, مشروب الكلي,با روغن پوشاندن, چرب كردن, مايع زدن, مشروب زدن به.

licuadora

: ماشين مخصوص مخلوط كردن.

licuar

: ابگون كردن, گداختن, تبديل به مايع كردن, گداز, اب شدن, گداختن, مخلوط كردن, ذوب كردن.

liderazgo

: رهبري.

liebre

: خرگوش, خرگوش صحرايي, گوشت خرگوش, مسافر بي بليط, بستوه اوردن, رم دادن.

lienzo

: كتان, پارچه كتاني, جامه زبر, رخت شويي.

liga

: واحد راه پيمايي كه تقريبا مساوي 4/2 تا 6/4 ميل است, اتحاديه, پيمان, اتحاد, متحد كردن, هم پيمان شدن, گروه ورزشي, اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

ligamento

: پيوند, رباط, بند, وتر عضلا ني, بنديزه.

ligero

: بوالهوس, دمدمي مزاج, متلون المزاج, خل, فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن, مقدار ناچيز, شخص بي اهميت, ناچيز شماري, بي اعتنايي, تحقير, صيقلي, تراز, لا غر, نحيف, باريك اندام, پست, حقير, فروتن, كودن, قليل, اندك, كم, ناچيز شمردن, تراز كردن.

lila

: ياس بنفش, ياس شيرواني.

lima

: پرونده, بايگاني كردن, ليموترش, عصاره ليموترش, اهك, چسب, كشمشك, سنگ اهك, اهك زني, چسبناك كردن اغشتن, با اهك كاري سفيد كردن, ابستن كردن.

limar

: پرونده, بايگاني كردن.

limbo

: كنار دوزخ, برزخ.

limitacin

: محدوديت, تحديد, محدودسازي, شرط.

limitada

: محدود, منحصر, مشروط, مقيد.

limitar

: حد, محدوده, محدود كردن, منحصر كردن, محبوس كردن, حد, حدود, كنار, پايان, اندازه, وسعت, محدود كردن, معين كردن, منحصر كردن, محدود كردن, منحصركردن به.

limn

: ليمو, ليموترش, رنگ ليمويي.

limonada

: ليموناد, شربت ابليمو.

limosna

: صدقه, خيرات.

limpiabotas

: واكسي, كفش واكس زن.

limpiador

: وسيله يا ماده تميز كننده.

limpiar

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن, پاك كردن, تميز كردن, تطهيركردن, تبرءه كردن, حذف كردن, پاكسازي كردن, پاك كردن, خشك كردن, بوسيله مالش پاك كردن, از ميان بردن, زدودن.

limpieza

: خلوص.

limpio

: پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن, پاكيزه, تميز, شسته و رفته, مرتب, گاو, خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش.

linaje

: سويه, دودمان, اصل ونسب, اجداد, اعقاب.

linajudo

: اصيل, نيك نژاد, خوص اصل, پاك زاد.

linaza

: تخم بزرك, بزرك, بذر كتان.

linchar

: بدون محاكمه مجازات كردن ياكشتن (توسط جماعت), دركوچه وبازار گرداندن ومجازات كردن, بدنام كردن, زجر كشي كردن.

lindar

: نزديك بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن يا شدن, خوردن, پيوستن, متصل كردن, وصلت دادن, مجاور بودن(به), پيوسته بودن(به), افزودن, متصل شدن.

linde

: كنار, طرف, مرز, حد, نيم پايه, پايه جناحي, پشت بند ديوار, بست ديوار, نزديكي, مجاورت, اتصال, مرز, خط سرحدي.

lindo

: دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن.

lineal

: خطي.

ling stica

: وابسته به زبان شناسي.

lingote

: قالب (ريخته گيري), شمش (طلا و نقره و فلزات), بصورت شمش در اوردن.

linguista

: زبانشناس, متخصص زبان شناسي, زبان دان.

linimento

: روغن ماليدني, مرهم رقيق, روغن مالش.

linleo

: مشمع فرشي, مشمع كف اتاق.

lino

: كتان, پارچه كتاني, جامه زبر, رخت شويي.

linotipia

: ماشين حروف ريزي كه سطر سطر حروف را ميريزد وسطر سطر براي چاپ اماده ميكند.

linterna

: فانوس, چراغ بادي, چراغ دريايي.

linterna delantera

: چراغ جلو ماشين.

linterna elctrica

: نور برق اسا وزود گذر, چراغ قوه, لا مپ عكاسي.

lipemana

: سودا, ماليخوليا, افسردگي, دلتنگي, گرفتگي.

liquidacin

: تسويه, از بين رفتن, واريز حساب, نابودي.

liquidador

: حساب واريز كننده, برچيننده, از بين برنده.

liquidar

: تسويه كردن, حساب را واريز كردن, برچيدن, از بين بردن, مايع كردن, بصورت نقدينه دراوردن, سهام, فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن.

liquidez

: قابليت تبديل به پول, تسويه پذيري, ابگون پذيري.

lirio

: سوسن سفيد, زنبق, زنبق رشتي.

lisera

: شانه, دوش, كتف, هرچيزي شبيه شانه, جناح, باشانه زور دادن, هل دادن, كنار, لبه, مشرف, نزديكي, حدود, حاشيه, نزديك شدن, مشرف بودن بر.

lisiar

: اسيب زدن (به), ازار رساندن(به).

liso

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن, زوج, تخت, پهن, مسطح, سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن, سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.

lisonja

: نوازش, ريشخند, چاپلوس, زبان چرب ونرم, چاپلوسي, مداهنه, ريشخند كردن, چاپلوسي, تملق.

lisonjear

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن, چاپلوسي كردن, تملق گفتن از.

lisonjero

: تعريف اميز, تعارفي, بليط افتخاري.

lista

: فهرست, صورت, جدول, سجاف, كنار, شيار, نرده, ميدان نبرد, تمايل, كجي, ميل, در فهرست وارد كردن, فهرست كردن, در ليست ثبت كردن, شيار كردن, اماده كردن, خوش امدن, دوست داشتن, كج كردن, فهرست خوراك, صورت غذا, طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

lista de comprobaci n

: سياهه مقابله.

lista de cosas pendientes

: كنده بزرگي كه پشت اتش بخاري گذارده ميشود, موجودي جنسي كه بابت سفارشات درانبارموجوداست, جمع شدن, انبارشدن, كار ناتمام يا انباشته.

listo

: تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش, ناقلا, زرنگ, زيرك, باهوش, با استعداد, چابك, اماده كردن, مهيا كردن, حاضر كردن, اماده, زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

lit rgico

: مربوط به علم العبادات.

litera

: خوابگاه كشتي, اطاق كشتي, لنگرگاه, پهلوگرفتن, موقعيت, جا, حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو, اطاق كوچك, خوابگاه (كشتي), كلبه, كابين, تختخواب سفري, رختخواب بچگانه, برانكار يا تخت مخصوص حمل مريض.

literal

: تحت اللفظي, حرفي, لفظي, واقعي, دقيق, معني اصلي.

literario

: ادبي, كتابي, اديبانه, اديب, وابسته به ادبيات, ادبياتي.

literatura

: ادبيات, ادب وهنر, مطبوعات, نوشتجات.

litigacin

: دعوي قضايي.

litigador

: طرف دعوي, مرافعه كننده.

litigar

: طرح دعوي كردن, مرافعه كردن, تعقيب قانوني كردن.

litigio

: مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه.

litigioso

: دعوايي.

litoral

: ساحل دريا, دريا كنار.

litro

: ليتر, ليتر.

liturgia

: تشريفات, جشن, مراسم, ايين نماز, اداب نماز, مناجات نامه, تشريفات مذهبي, ايين پرستش, تشريفات.

liviano

: خروس وزن, سبك وزن, كم وزن.

llaga

: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

llam

: فرا خوانده.

llama

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن, شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

llamada

: فرا خواندن, فرا خوان, كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي, رژه, سان, نمايش با شكوه, جلوه, نمايش, خودنمايي, جولا ن, ميدان رژه, تظاهرات, عمليات دسته جمعي, اجتماع مردم, رژه رفتن, خود نمايي كردن.

llamado

: فراخواني, فراخواننده.

llamar

: فرا خواندن, فرا خوان, فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن, بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن, حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن, فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.

llamar por telfono

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن.

llamarada

: روشنايي خيره كننده و نامنظم, زبانه كشي, شعله زني, شعله, چراغ يانشان دريايي, نمايش, خود نمايي, باشعله نامنظم سوختن, از جا در رفتن.

llamas

: سوزان, فروزان, درخشان, مشتعل, برافروخته.

llamear

: شعله درخشان يا اتش مشتعل, رنگ يا نور درخشان, فروغ, درخشندگي, جار زدن, باتصوير نشان دادن, شعله, زبانه اتش, الو, تب وتاب, شورعشق, شعله زدن, زبانه كشيدن, مشتعل شدن, تابش.

llanear

: ساحل, درياكنار, سريدن, سرازير رفتن, سفر دريايي, گشت زدن.

llano

: هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن, زوج, تخت, پهن, مسطح, سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن, پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن, سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.

llanta

: لبه, ديواره, قاب عينك, دوره دار كردن, زهوارگذاشتن, لبه داريا حاشيه داركردن, خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به.

llanto

: كف, حباب, چربي بالن وسايرپستانداران دريايي, چاق شدن, چربي اوردن, هايهاي گريستن, باصدا گريستن, الچروبه.

llave

: كليد, اچار, مهره پيچ, مهره گشا, بست, بندقيقاجي, ميله الصاقي, گلنگدن, وجب كننده, نقشه فريبنده, عمل تند و وحشيانه, اچار, اچار فرانسه, تند, چرخش, پيچ دادن, پيچ خوردن.

llave de la casa

: كليد درخانه, كليد كلون در.

llegada

: ورود, دخول.

llegar

: وارد شدن, رسيدن, موفق شدن, تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد.

llegar a

: دست يافتن, رسيدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام كردن, بدست اوردن, بانتهارسيدن, زدن.

llenar

: پر كردن, سير كردن, نسخه پيچيدن, پر شدن, انباشتن, اكندن, باد كردن.

lleno

: پر, مملو, تمام, كامل.

lleno de baches

: پر از برامدگي, پر از دست انداز, ناهموار.

lleno de esperanzas

: اميدوار.

llevar

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن, اوردن, رساندن به, موجب شدن, رقم نقلي, اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره, گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن, پوشيدن, در بر كردن, بر سر گذاشتن, پاكردن (كفش و غيره), عينك يا كراوات زدن, فرسودن, دوام كردن, پوشاك.

llevar en autobs

: گذرگاه, مسير عمومي.

llorando

: جار زننده, اشكار, گريان, مبرم.

llorar

: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن, گريه كردن, گريستن, اشك ريختن.

llorona

: نوحه خوان, گريه كننده.

lloroso

: اشكبار, گريان.

llovedizo

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست كننده, چكه كن.

llover

: باران, بارش, بارندگي, باريدن.

llovizna

: نم نم باران, ريز باريدن.

lluvia

: باران, بارش, بارندگي, باريدن.

lluvioso

: باراني, پر باران, خيس, تر, رگبار گرفته.

lmina

: بشقاب, صفحه, اندودن, تخته سنگ, تكه, ورقه, باريكه, قطعه, لوحه, غليظ, ليز, چسبناك, لزج, تكه تكه كردن, با اره تراشيدن, سقف را با تخته پوشاندن, باريكه باريكه شدن.

lnguido

: ناكنش ور, بي كاره, غير فعال, سست, بي حال, بي اثر, تنبل, بي جنبش, خنثي, كساد, سست, ضعيف, بي حال, اهسته, خمار, بي ميل, بي توجه.

lo

: او را (ان مرد را), به او (به ان مرد), ان, ان چيز, ان جانور, ان كودك, او (ضمير سوم شخص مرد).

lo que

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

loable

: ستودني, ستوده, قابل ستايش.

lobby

: تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.

lobo

: گرگ, حريصانه خوردن, بوحشت انداختن.

local

: محلي, موضعي.

localidad

: محل, منطقه, جا, محل خاص, محل, موضع, مكان, جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

localizar

: مجزا كردن, سوا كردن, در قرنطينه نگاهداشتن, تنها گذاردن, منفرد كردن, عايق دار كردن, متمركز كردن, در يك نقطه جمع كردن, محلي كردن, موضعي ساختن, مكان يابي كردن, قرار دادن, محدود كردن, منحصركردن به.

loci n

: شويه, شستشو, محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره, لوسيون.

locion

: شويه, شستشو, محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره, لوسيون.

lockout

: حبس, تحريم.

loco

: اوقات تلخ, رنجيده, خشمناك, دردناك, قرمز شده, ورم كرده, دژم, براشفته, ديوانه, شوريده, شكاف دار, ديوانه, مجنون, بي عقل, احمقانه, ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن, مرد ديوانه.

locomocin

: حركت, جنبش, نقل وانقال نيرو بوسيله حركت, تحرك, نقل وانتقال, مسافرت.

locomotora

: موتور, ماشين, وابسته به تحرك, متحرك, لوكوموتيو, حركت دهنده, نيروي محركه.

locuaz

: روان, سليس, چرب زبان, زبان دار, ليز, لا قيد, پرگو, وراج, پرحرف, بسگوي, پرگو, پرحرف, وراج, پرچانه.

locuci n

: عبارت.

locura

: ديوانگي, جنون, ديوانگي, جنون, حماقت, ديوانگي.

locutor

: اعلا ن كننده, گوينده, گوينده(راديو يا تلويزيون), مفسر, سفرنگ گر, گزارشگر, خبرنگار.

lodo

: گل, لجن, گل الود كردن, تيره كردن, افترا.

lodoso

: گل الود, پر از گل, تيره, گلي, گلي كردن.

logaritmo

: لگاريتم, انساب, پايه لگاريتم.

logical

: نرم افزار.

lograble

: دست يافتني, قابل وصول, قابل تفريق, موفقيت پذير.

lograr

: دست يافتن, انجام دادن, بانجام رسانيدن, رسيدن, ناءل شدن به, تحصيل كردن, كسب موفقيت كردن (حق.) اطاعت كردن (در برابر دريافت تيول), دست يافتن, رسيدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام كردن, بدست اوردن, بانتهارسيدن, زدن, انجام دادن, تكميل كردن, تمام كردن, براوردن, واقعيت دادن, ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن.

logro

: دست يابي, انجام, پيروزي, كار بزرگ, موفقيت.

loma

: تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن, نوك تپه, قله, تيزي يا برامدگي خاك از اب, ماهور.

lomo

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, تيره ء پشت, ستون فقرات, پشت, استقامت, استواري, استحكام, كمر, صلب , گرده.

lomo del caballo

: برپشت اسب, سوار, سوار بر اسب.

lona

: (ثانواسس=) كرباس, پارچه مخصوص نقاشي, نقاشي, پرده نقاشي, كف رينگ بوكس يا كشتي.

lona impermeable

: پارچه كرباسي قيراندود وعايق اب, با تارپولين پوشاندن.

long

: صداي التو, صداي اوج.

longevidad

: طول عمر, درازي عمر, ديرپايي, دراز عمري.

longitud

: درازا, طول, قد, درجه, مدت, درازا, طول جغرافيايي.

longitud de onda

: طول موج.

longitudinalmente

: از درازا, از طول, بلند, دراز.

lord

: صاحب, خداوند, ارباب, خداوندگار, فرمانروا, لرد, شاهزاده, مالك, ملا ك, حكمروايي كردن, مانند لرد رفتار كردن, عنوان لردي دادن به.

loro

: طوطي, هدف, طوطي وار گفتن.

los

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم, ايشان را, بايشان, بانها.

los dos

: هردو, هردوي, اين يكي وان يكي, نيز, هم.

los pases bajos

: كشور هلند, هلندي.

lote

: دسته, بسي, بسيار, چندين, قواره, تكه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمين, جنس عرضه شده براي فروش, كالا, بقطعات تقسيم كردن (با out), تقسيم بندي كردن, جوركردن, بخش كردن, سهم بندي كردن.

loter a

: قرعه كشي, بخت ازمايي, لا طاري, امر شانسي, كار الله بختي, شانسي, قرعه.

love

: مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن.

loza

: سفالينه, بدل چيني, ظروف گلي, كاسه هاي سفالي, سفالگري, كوزه گري, كوزه گرخانه, ظروف سفالين, اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

loza de barro

: سفالين, سفال, ظروف گلي, گل سفالي.

lpida

: سنگ گور, سنگ قبر, لوحه قبر, سنگ قبر.

lpiz de color

: مداد رنگي مومي, مداد ابرو, نقاشي كردن.

lpiz labial

: ماتيك لب, مداد لب.

lpulo

: رازك, ميوه رازك رازك زدن به, رازك بار اوردن, ابجو, افيون, لي لي كردن, روي يك پاجستن, جست وخيز كوچك كردن, رقصيدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلكيدن.

lrico

: مناسب براي نواختن يا خواندن باچنگ, بزمي, غزلي, موسيقي يا شعربزمي.

ltimamente

: اخيرا, بتازگي.

ltimo

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن, اخر, اخري, عقب تر, دومي, اين يك, اخير, قبلي, نهايي, اجل, اخر, غايي, بازپسين, دورترين.

lubricacin

: روغنكاري.

lubricante

: روان سازنده, لينت دهنده, روغن, چرب كننده.

lubricar

: گريس, روغن اتومبيل, روغن, چربي, مداهنه, چاپلوسي, روغن زدن, چرب كردن, رشوه دادن, روغن زدن, روان كردن.

lubrificar

: روغن زدن, روان كردن.

luce

: تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

lucha

: پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با, مباحثه وجدل كردن, اعتراض داشتن بر, ستيزه كردن, مشاجره, مسابقه, رقابت, دعوا, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن, ستيزه, نزاع, دعوا, سعي بليغ, تقلا, كشاكش, ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.

lucha interna

: جنگ دست به يقه, اصطكاك و مبارزات داخلي.

luchado

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.فءگهت

luchador

: رزمنده, جنگ كننده, جنگنده, مشت باز.

luchar

: زمين مسطح, جلگه, يك رشته عمليات جنگي, لشكركشي, مبارزه انتخاباتي, مسافرت درداخل كشور, پيكار, نبرد, زد وخورد, ستيز, حرب, مبارزه كردن, رزم, جنگيدن با, عداوت, دشمني, جنگ ونزاع, عداوت كردن, (قرون وسطي) حق موروثي, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن, ستيز, كشاكش, تقلا كردن, كوشش كردن, دست وپا كردن, منازعه, كشمكش, تنازع.

luci rnaga

: حشره شب تاب, كرم شب تاب.

lucidez

: روشني, وضوح, اشكاري, دوره سلا متي وهوشياري, روشن بيني, شفاف بودن.

luciernaga

: حشره شب تاب, كرم شب تاب.

lucio

: كلنگ دوسر, نيزه دسته چوبي, ميخ نوك تيز, نوك نيزه, هرچيز نوك تيز, قله كوه نوك تيز, اردك ماهي, عزيمت كردن, سريعا رفتن, رحلت كردن, نيزه زدن, باچيز نوك تيزسوراخ كردن.

lucir

: روشن كردن, درخشان ساختن, زرنما كردن, چراغاني كردن, موضوعي را روشن كردن, روشن (شده), منور, روشن فكر.

lucrativo

: سودمند, پرمنفعت, نافع, موفق.

luctuoso

: سوگوار, عزادار.

luego

: بزودي, فورا, چند لحظه بعد, بزودي, عنقريب, لزوما, حتما, انا, فعلا, بزودي, زود, عنقريب, قريبا, طولي نكشيد, پس از ان, از ان پس, بعد از ان, بعدها.

lugar

: انگيزه, موجب, وسيله, مسبب, كشش, جا, عوض, بجاي, در عوض, موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعيت, تصادف, باعث شدن, انگيختن, جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن.

lugar de nacimiento

: زادبوم, مولد, تولدگاه, زادگاه.

lujo

: خوش گذراني, تجمل عياشي, عيش, نعمت.

lujoso

: خوش گذران, داراي زندگي تجملي, مجلل.

lujuria

: شهوت, هوس, حرص واز, شهوت داشتن.

lujurioso

: شهواني, شهوت پرست.

lumbago

: كمر درد, پشت درد, دردپشت.

lumbar

: كمر, صلب , گرده, كمري, واقع در كمر, در مهره پشت, مهره كمر, ناحيه كمر.

lumbre

: اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن.

luminancia

: تشعشع, روشنايي.

luminar

: جسم روشن, جرم اسماني, جرم نورافكن اسماني, ادم نوراني, پر فروغ, شخصيت تابناك.

luminiscente

: شب تاب, درخشان, تابناك.

luminoso

: درخشان, شب نما.

lun tico

: ديوانه, مجنون, بي عقل, احمقانه, ديوانه, مجنون, ماه زده.

luna

: ماه, مهتاب, سرگردان بودن, اواره بودن, ماه زده شدن, ديوانه كردن, بيهوده وقت گذراندن.

luna de miel

: ماه عسل, ماه عسل رفتن.

lunar

: قمري, ماهي, وابسته بماه, ماهتابي, كمرنگ.

lunes

: دوشنبه.

lupa

: ذره بين, عدسي, بشكل عدسي در اوردن, بزرگ كننده, ذره بين, درشت كن.

lupanar

: فاحشه خانه.

lustre

: نرمي, صافي, براقي, جلا, جلوه ظاهر, برق انداختن, صيقل دادن, :شرح, تفصيل, توضيح, تفسير, تاويل, سفرنگ, حاشيه, فهرست معاني, تاويل كردن, حاشيه نوشتن بر, زرق وبرق, درخشندگي, جلوه, درخشش, لوستر, درخشيدن, جلوه داشتن, برق زدن, زرق وبرق, درخشندگي, جلوه, درخشش, لوستر, درخشيدن, جلوه داشتن, برق زدن.

lustroso

: جلا دار, براق, صيقلي, صاف, خوش نما.

luto

: سوگواري, عزاداري, ماتم, عزا, سوگ.

luz

: فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن.

luz de la luna

: نور مهتاب, مهتاب, مشروبات, بطور قاچاقي كار كردن.

luz de una vela

: روشنايي شمع.

luz del d a

: روشني روز, روز روشن, روشن كردن.

luz del sol

: نور خورشيد, تابش افتاب, انعكاس نور خورشيد, تابش افتاب, نور افتاب.

luz lateral

: اطلا عات ضمني وفرعي, روشنايي غير مستقيم.

lvido

: سربي رنگ, كبود, كبود شده, كوفته, خاكستري رنگ.

M

m dulo

: پيمانه, واحد.

m jol

: شاه ماهي.

m mica

: تقليد, شكلك سازي.

m nimo

: كمترين, كوچكترين, خردترين, اقل, كمين, كمترين, دست كم, حداقل, كمينه, كهين.

m o

: كان, معدن, نقب, راه زير زميني, مين, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر كردن, استخراج كردن يا شدن, كندن, مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, اي واي.

m quina de afeitar

: تيغ صورت تراشي, با تيغ تراشيدن, تراشنده, صورت تراش, سلماني, رنده.

m rito

: شايستگي, سزاواري, لياقت, استحقاق, شايسته بودن, استحقاق داشتن.

m rmol

: سنگ مرمر, تيله, گلوله شيشه اي, تيله بازي, مرمري, رنگ ابري زدن, مرمرنماكردن.

m s

: افزودن, اضافه كردن, بيشتر, زيادتر, بيش, بيشترين, زيادترين, بيش از همه, بعلا وه, باضافه, افزودن به, مثبت, اضافي.

m s de

: بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

m s tarde

: پس ازان, بعدازان, سپس, بعدا, سپس, متعاقبا.

m scara

: تغيير قيافه دادن, جامه مبدل پوشيدن, نهان داشتن, پنهان كردن, لباس مبدل, تغيير قيافه, ريمل مژه وابرو, نقاب, روبند, ماسك, لفافه, بهانه, عياشي, شادماني, خوش گذراني, ماسك زدن, پنهان كردن, پوشاندن, پوشانه.

m sculo

: گوشت, ماهيچه, نيرو, نيروي عضلا ني, صدف دو كپه اي, صدف باريك دريايي ورودخانه اي.

m sico

: خنياگر, موسيقي دان, نغمه پرداز, ساز زن, نوازنده.

m todo

: روش, اسلوب, طريقه.

m ximo

: بيشترين, بيشين, بزرگترين وبالا ترين رقم, منتهي درجه, بزرگترين, بالا ترين, ماكسيمم.

ma z

: غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن, ذرت, بلا ل, رنگ ذرتي.

maana

: صبحدم, سحرگاه, بامداد, صبح, پيش از ظهر, فردا, روز بعد, فردا, روز بعد.

macabro

: وابسته برقص مرگ, مهيب, ترسناك, خوفناك.

macarrn

: نان شيريني مركب از شكر و زرده تخم مرغ و بادام, نان بادامي, ماكاروني, ادم لوده و مسخره, ادم جلف و خود ساز.

macarrones

: رشته فرنگي, ماكاروني, جوان خارج رفته, ژيگولو, نوعي پنگوءن يا بطريق.

macarronico

: وابسته به ماكاروني, شعر ملمع.

maceraci n

: لا غري, زجر, خيساندن.

macerar

: لا غر كردن, ظلم كردن بر, زجر دادن, خيساندن, خيس شدن.

machacar

: خيسانده ء مالت, خمير نرم, خوراك همه چيز درهم, درهم وبرهمي, نرم كردن, خردكردن, خمير كردن, شيفتن, مفتون كردن, لا س زدن, دلربايي.

machete

: كارد بزرگ و سنگين.

machismo

: تعصب در وطن پرستي, ميهن پرستي از روي تعصب.

machista

: ميهن پرست متعصب.

macho

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

macilento

: نحيف, داراي چشمان فرو رفته, رام نشده.

macintosh

: پالتوي باراني, پارچه باراني.

maciso

: بزرگ, حجيم, عظيم, گنده, فشرده, كلا ن.

macizo

: بزرگ, حجيم, عظيم, گنده, فشرده, كلا ن, جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مكعب, سه بعدي, محكم, استوار, قوي, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, يك پارچه, مكعب, حجمي, سه بعدي, توپر, نيرومند, قابل اطمينان.

macro

: درشت, كلا ن, درشت دستور.

macrocosmo

: جهان, دنيا.

macronucleo

: هسته بزرگتر, هسته سلولي بزرگتر.

macronutriente

: ماده شيميايي كه براي رشد و نمو و تغذيه گياه لا زم است.

madeja

: كلا ف, حلقه, قرقره, ماسوره, كلا فه, نفوذ, تاثير, قلا ب, عادت, زشت, شكار, طعمه شكار, كلا ف كردن.

madera

: چوب, تير, الوار, كنده, درخت الواري, صداي خشك, ناهنجار, طنين دار شبيه صداي زنگ, با الوار و تير پوشاندن, چوب, هيزم, بيشه, جنگل, چوبي, درختكاري كردن, الوار انباشتن.

madera de construccin

: چوب, تير, الوار, كنده, درخت الواري, صداي خشك, ناهنجار, طنين دار شبيه صداي زنگ, با الوار و تير پوشاندن.

maderero

: واقعه نگار.

madrastra

: زن پدر, نامادري, مادر.

madre

: مادري كردن, پروردن, مادر, ننه, والده, مام, سرچشمه, اصل.

madreselva

: پيچ امين الدوله.

madrina

: مادر تعميدي, نام گذار بچه, مادر خوانده روحاني.

madurar

: بالغ, رشد كردن, كامل, سررسيده شده, رسيده كردن ياشدن, عمل امدن, كامل شدن.

madurez

: بلوغ, كمال, سر رسيد.

maduro

: بالغ, رشد كردن, كامل, سررسيده شده, رسيده, پخته, جا افتاده, بالغ, چيدني, پراب.

maestr a

: اربابي, سلطه.

maestra

: اموختار, اموزگار, معلم, مربي, مدرس, دبير.

maestro

: اموزگار, اموزنده, ياد دهنده, اموزشيار, دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن, مديراموزشگاه, ناظم مدرسه, مكتب دار, مثل رءيس مدرسه رفتار كردن, اموختار, اموزگار, معلم, مربي, مدرس, دبير.

magestuoso

: بزرگ, باعظمت, باشكوه, شاهانه, خسرواني.

magia

: جادو, سحر, سحر اميز.

magistrado

: رءيس كلا نتري, رءيس بخش دادگاه, دادرس.

magistral

: ماهرانه, استادانه.

magma

: خمير مواد معدني يا الي, درده.

magn tico

: اهن ربايي.

magnate

: نجيب زاده, ادم متنفذ, متشخص, سرمايه دار خيلي مهم, ادم بانفوذ وپولدار.

magnesio

: فلز منيزيم(mg).

magnetismo

: جذبه, كشش.

magnetizar

: مغناطيسي كردن, اهن ربا كردن.

magnfico

: تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش, تابان, مشعشع, زيرك, بااستعداد, برليان, الماس درخشان, نمايش دار, با جلوه, زرق و برق دار, مجلل, بزرگ, عظيم, كبير, مهم, هنگفت, زياد, تومند, متعدد, ماهر, بصير, ابستن, طولا ني, دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, باشكوه, مجلل, عالي, باشكوه, باجلا ل, عالي, براق, پرزرق وبرق , ترسناك, هولناك, مهيب, عظيم, فوق العاده.

magnificar

: درشت كردن, زير ذربين بزرگ كردن, بزرگ كردن.

magnificencia

: بخشش, سخاوت, خير خواهي, گشاده دستي, بخشش, بخشندگي, دهش, كرم, كرامت, بذل.

magnitud

: بزرگي, اندازه, مقدار.

magnolia

: ماگنولياسه ها, گياهان ماگنوليا.

mago

: جادوگر, مجوسي, جادو گر, جادو, طلسم گر, نابغه.

magro

: تكيه كردن, تكيه زدن, پشت دادن, كج شدن, خم شدن, پشت گرمي داشتن, متكي شدن, تكيه دادن بطرف, تمايل داشتن, لا غر, نزار, نحيف, اندك, ضعيف, كم سود, بيحاصل , لا غر, نزار, بي بركت, بي چربي, نحيف, ناچيز.

magulladura

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

magullar

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

majestad

: اعليحضرت (بصورت خطاب), بزرگي عظمت وشان واقتدار, برتري, سلطنت.

majo

: تاحدي, قشنگ, شكيل, خوش نما, خوب, بطور دلپذير, قشنگ كردن, اراستن, زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن.

mal

: منحرف, غلط, كج, چپ چپ, بدشكل, بطور مايل, زشت, بطوربد, بطور ناشايسته, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند, ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناك, ناشي, مشكل, سخت,بيمار, بد, زيان اور, ببدي, بطور ناقص, از روي بدخواهي و شرارت, غير دوستانه, زيان, بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

mal olor

: دود يا بوي قوي, بوي زننده, تعفن, گند.

mal volo

: بدخواه, بدنهاد, نحس, كينه توز, معاند.

mala hierba

: علف هرزه, دراز و لا غر, پوشاك, وجين كردن, كندن علف هرزه.

malagradecido

: ناسپاس, حق ناشناس, ناشكر, بيهوده.

malaria

: مالا ريا, نوبه.

malayo

: مالا يا, ماله.

maldad

: بد, زيان اور, مضر, شريرانه, بدي, زيان.

maldecir

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن.

maldicin

: نفرين, دشنام, لعنت, بلا, مصيبت, نفرين كردن, ناسزا گفتن, فحش دادن.

maleable

: چكش خور, نرم وقابل انعطاف.

malec n

: سياه رنگ, سياه, :بارانداز, اسكله بندر, مجلس پذيرايي, سلا م عام, بارعام دادن, خاكريز, بند, لنگرگاه.

malentendido

: سوء تفاهم.

malestar

: ناراحتي, رنج, زحمت, ناراحت كردن.

maleta

: كيسه, كيف, جوال, ساك, خورجين, چنته, باد كردن, متورم شدن, ربودن, چمدان, شاه سيم.

maleta de mano

: جامه دان, چمدان, كيف, كيسه چرمي, خورجين.

malevolencia

: بدخواهي, بدنهادي, شرارت, بدسگالي.

malfico

: بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد.

malgastar

: برباد دادن, تلف كردن, ولخرجي, اسراف.

malhecho

: بدكرداري, خلا ف, بزه, جرم, گناه, بدرفتاري, سوء عمل.

malhechor

: بدكار, تبه كار, جاني, جنايت كار, جنايت اميز.

malhumorado

: بد خلق, ترشرو, بد اخلا ق, اخمو, عبوس, ترشرو, بدخلق, ترشرو, كج خلق, عبوس, وسواسي.

malicia

: بدانديشي, بدجنسي, بدخواهي, عناد, كينه توزي, نفرت, قصد سوء, بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

malicioso

: بد انديش, از روي بدخواهي, از روي عناد.

maligno

: ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناك, ناشي, مشكل, سخت,بيمار, بد, زيان اور, ببدي, بطور ناقص, از روي بدخواهي و شرارت, غير دوستانه, زيان, بدطينت, خطرناك, زيان اور, صدمه رسان, كينه جو, بدخواه, متمرد, سركش, بدخيم.

malinas

: تور ظريف ابريشمي و اهاردار كه براي لباس وكلا ه زنانه بكار ميبرند, توري ظريف مخصوص كلا ه وتوري دوزي.

malinterpretar

: بغلط تفسير كردن, درست نفهميدن, تد تعبير كردن, سوء تفاهم كردن.

malla

: سوراخ تور پشه بند, سوراخ, چشمه, شبكه, تور مانند يا مشبك كردن, : بدام انداختن, گير انداختن, شبكه ساختن, تورساختن, جور شدن, درهم گيرافتادن (مثل دنده هاي ماشين).

malo

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول, نادرست, پراز غلط, غلط, اشتباه, مغلوظ, بد, زيان اور, مضر, شريرانه, بدي, زيان, ناخوش, رنجور, سوء, خراب, خطر ناك, ناشي, مشكل, سخت,بيمار, بد, زيان اور, ببدي, بطور ناقص, از روي بدخواهي و شرارت, غير دوستانه, زيان, شپشو, كثيف, چركين, اكبيري, نكبت, پست, خطا, اشتباه, تقصير و جرم غلط, ناصحيح, غير منصفانه رفتار كردن, بي احترامي كردن به, سهو.

malsano

: محنت بار, مصيبت بار, غم انگيز.

malta

: جو سبز شده خشك, مالت, ابجو ساختن, مالت زدن, بحالت مالت دراوردن.

maltratamiento

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.

maltratar

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدرفتاري كردن, باخشونت اداره كردن, بدرفتاري كردن, دشنام دادن.

maltrato

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, بدبكار بردن, بد رفتاري, سوء استفاده.

malva

: رنگ بنفش, قفايي, رنگ بنفش مايل به ارغواني سير.

malvado

: بد, زيان اور, مضر, شريرانه, بدي, زيان, نابكار, شرير, بدكار, تبه كار, گناهكار, بد خو, بدجنس

malversacin

: اختلا س, دزدي, حيف وميل, بدكاري, بدكرداري, شرارت, كار خلا ف قانون.

malversar

: اختلا س كردن, دستبرد زدن به, حيف و ميل كردن, دزديدن, بالا كشيدن, اختلا س كردن.

mam fero

: پستاندار.

mamario

: مربوط به پستانداران, مربوط به پستان.

mamifero

: پستاندار.

mampara

: پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

mamut

: ماموت, فيل بزرگ دوره ماقبل تاريخ.

man a

: ديوانه كردن, فكر كسي را مختل كردن, ديوانگي, شور, شوق, ترك, شكاف, ديوانگي, شيدايي, عشق, هيجان بي دليل وزياد.

manaco

: ديوانه, مجنون, بي عقل, احمقانه, ديوانه, شيدا.

manada

: رمه, گله, گروه, جمعيت, گرد امدن, جمع شدن, متحد كردن, گروه.

manantial

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

manar

: جريان, رواني, مد (برابر جزر), سلا ست, جاري بودن, روان شدن, سليس بودن, بده, شريدن, ريزش, جريان, فوران, جوش, تراوش, روان شدن, جاري شدن, فواره زدن.

mancha

: لكه دار كردن يا شدن, لك, لكه, بدنامي, عيب, پاك شدگي , لك, نقطه, خال, لكه يا خال ميوه, ذره, لكه دار كردن, خالدار كردن, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن, لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي.

manchar

: لك, لكه, داغ, الودگي, الا يش, ننگ, لكه دار كردن, چرك كردن, زنگ زدن, رنگ شدن, رنگ پس دادن, زنگ زدگي, تيره كردن, كدر كردن, لكه دار كردن.

mandado

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

mandamiento

: فرمان, حكم, دستور خدا.

mandar

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي, فرمان, مستقيم, هدايت كردن, اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته, راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله, فرستادن, ارسال داشتن, راندن, بردن, راهنمايي كردن, هدايت كردن, گوساله پرواري, رهبري, حكومت.

mandarina

: مامورين عاليرتبه, نارنگي.

mandatario

: اجباري.

mandato

: وكالت نامه, قيمومت, حكم, فرمان, تعهد, اختيار, راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

mandbula

: فك, ارواره, گيره, دم گيره, وراجي, تنگنا, هرزه درايي كردن, پرچانگي كردن, استخوان ارواره, استخوان فك.

mando

: فرمان, كنترل, سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

mandril

: اشكال مضحك, شكل عجيب و غريب, يكنوع ميمون يا عنتر دم كوتاه.

manejable

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال, قابل اداره كردن, كنترل پذير, رام.

manejar

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره), دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن, اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته, بفعاليت واداشتن, بكار انداختن, گرداندن, اداره كردن, راه انداختن, داير بودن, عمل جراحي كردن, راندن, رانش, داير بودن, اداره كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

manejarse

: رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.

manejo

: اداره, ترتيب, مديريت, مديران, كارفرمايي.

manera

: راه, روش, طريقه, چگونگي, طرز, رسوم, عادات, رفتار, ادب, تربيت, نوع, قسم, راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

manera diferente

: بطريق ديگر, بطور متفاوت.

manga

: استين, استين زدن به, در استين داشتن.

mangle

: خانواده شاه پسند

mango

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن, درخت انبه, ميوه ء انبه.

manguera

: جوراب, لوله لا ستيكي مخصوص اب پاشي وابياري, لوله اب اتش نشاني, شلنگ.

mani tico

: ادم ديوانه, مجنون, ديوانه وار, عصباني.

maniatar

: بخو, دست بند اهنين, دست بند زدن (به), دست بند (مخصوص دزدان وغيره), قيد, بند, زنجير, بخو, دستبندزدن, زنجيركردن.

manicomio

: تيمارستان.

manicura

: مانيكور, مانيكور زدن, ارايش كردن.

manicuro

: مانيكورزن.

manido

: پر زور وكهنه (مثل ابجو), كهنه, بيات, مانده,بوي ناگرفته, مبتذل, بيات كردن, تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن, مبتذل كردن.

manifestacin

: نمايش, اثبات.

manifestante

: رژه رونده, راه پيما.

manifestar

: اثبات كردن(با دليل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات كردن, بازنمود كردن, بارز, اشكار, اشكار ساختن, معلوم كردن, فاش كردن, اشاره, خبر, اعلا ميه, بيانيه, نامه, اشكار كردن, فاش كردن, معلوم كردن.

manija

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن.

maniobrar

: اسب سوار حرفه اي, چابك سوار, گول زدن, با حيله فراهم كردن, نيرنگ زدن, اسب دواني كردن, سواركار اسب دواني شدن, مانور, تمرين نظامي.

manipulaci n

: دستكاري.

manipular

: رفتار, كردار, عمل, كاربرجسته, شاهكار, :بكار انداختن, استخراج كردن, بهره برداري كردن از, استثمار كردن, مانور, تمرين نظامي, بادست عمل كردن, با استادي درست كردن, بامهارت انجام دادن, اداره كردن, دستكاري كردن.

maniqu

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك, ادم كوتاه قد, مانكن, ادمك, مانكن, مدل (دختر), مجسمه چوبي, مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن.

mano

: دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شركت, دخالت, كمك, طرف, پهلو, پيمان, دادن, كمك كردن, بادست كاري را انجام دادن, يك وجب.

manojo

: خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن, مشت, يك مشت پر, تني چند, مشتي, دسته, طره, منگوله, ريشه پارچه, ته ريش, ريش بزي, كلا له, طره دار يا پرزداركردن.

manosear

: كوركورانه جلورفتن, اشتباه كردن, لكنت زبان پيدا كردن, من من كردن, توپ را از دست دادن, سنبل كردن, كورمالي, اشتباه.

mansedumbre

: فروتني, خونسردي ونرمي.

mansin

: عمارت چند دستگاهي, عمارت بزرگ.

manso

: فروتن, افتاده, بردبار, حليم, باحوصله, ملا يم, بيروح, خونسرد, مهربان, نجيب, رام, رام, اهلي, بيروح, بيمزه, خودماني, راه كردن.

manta

: پتو, جل, روكش, باپتو ويا جل پوشاندن, پوشاندن.

mantaraya

: نوعي ماهي پهن برقي.

manteca

: كره, روغن, روغن زرد, كره ماليدن روي, چاپلوسي كردن, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن, چربي خوك, گوشت خوك, چربي زدن, ارايش دادن, چرب زباني.

mantecoso

: ابدارخانه, جاي فروش اذوقه و نوشابه, كره اي, روغني.

mantel

: سفره, روميزي.

mantener

: نگهداشتن, برقرار داشتن.

mantenimiento

: نگهداشت.

mantequilla

: كره, روغن, روغن زرد, كره ماليدن روي, چاپلوسي كردن.

manto

: طاقچه بالا بخاري.

manual

: كتاب دستي, كتاب راهنما, رساله, دستي, وابسته بدست, انجام شده با دست, كتاب دستي, نظامنامه, مقررات, كتاب راهنما, كتاب درسي, كتاب اصلي دريك موضوع, رساله.

manuscrito

: دست خط, نسخه خطي.

manutenci n

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن, نگهداري, تعمير, نگهداري كردن, هزينه نگهداري و تعمير, مرمت.

manzana

: سيب, مردمك چشم, چيز عزيز و پربها, سيب دادن, ميوه ء سيب دادن.

manzana de casas

: بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه.

manzanilla

: بابونه, بابونه معمولي يامعطر.

mapa

: نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره, نقشه, نقشه كشيدن, ترسيم كردن.

m'aquina

: ماشين.

maquina de escribir

: ماشين تحرير.

maquinaci n

: دسيسه, تدبير, طرح.

maquinador

: دسيسه كار, طراح نقسه.

maquinar

: دسيسه كردن, نقشه كشيدن, تدبير كردن.

maquinaria

: ماشين الا ت.

maquinista

: ماشين كار, چرخكار, ماشين ساز.

mar

: دريا.

mar afuera

: از جانب ساحل, دور از ساحل, قسمت ساحلي دريا.

maratn

: مسابقه دو ماراتون, مسابقه دوصحرايي.

maravillar

: متحيرساختن, مبهوت كردن, مات كردن, سردرگم كردن, سردرگم, متحير, متحير كردن, گيج كردن, گيج, متحير, مبهوت كردن.

maravillarse

: چيز شگفت, شگفتي, تعجب, اعجاز, حيرت زده شدن, شگفت داشتن, شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

maravilloso

: متحير كننده, شگفت انگيز, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, حيرت اور, عجيب, جالب, شگرف, شگفت اور, شگفت انگيز, شگفت, عجيب.

marbete

: برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

marca

: ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن, برجسته, قلنبه, واريز نشده, مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن, علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن, تعيين ميزان مد اب, علا مت چاپ سفيد در متن كاغذ سفيد, چاپ سفيد يا سايه دار كردن.

marca de calidad

: نشان, عياري كه از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود, انگ.

marca de f brica

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

marca registrada

: علا مت تجارتي, علا مت تجارتي گذاشتن.

marcador

: نشانگر, نشانه.

marcapasos

: دستگاه تنظيم كننده ضربان قلب, سرمشق, راهنما, پيشقدم.

marcar

: داغ, داغ ودرفش, نشان, انگ, نيمسوز, اتشپاره, جور, جنس, نوع, مارك, علا مت, رقم, لكه بدنامي, داغ كردن, داغ زدن, خاطرنشان كردن, لكه دار كردن, شماره گرفتن, صفحه شماره گير, ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن, مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

marcar un tanto

: امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات.

marcha

: گردش, پياده روي, مبلغ را بالا بردن, راه پيمايي, قدم رو, قدم برداري, گام نظامي, موسيقي نظامي يا مارش, سير, روش, پيشروي, ماه مارس, راه پيمايي كردن, قدم رو كردن, نظامي وار راه رفتن, پيشروي كردن, تاختن بر, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.

marcha atrs

: وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

marchar

: راه پيمايي, قدم رو, قدم برداري, گام نظامي, موسيقي نظامي يا مارش, سير, روش, پيشروي, ماه مارس, راه پيمايي كردن, قدم رو كردن, نظامي وار راه رفتن, پيشروي كردن, تاختن بر.

marcial

: جنگي, لشكري, جنگجو, نظامي.

marciano

: مريخي, اهل كره مريخ.

marco

: قاب, چارچوب, قاب كردن.

marea

: جريان, عيد, كشند داشتن, جزر ومد ايجاد كردن, اتفاق افتادن, كشند.

mareado

: مبتلا بكسالت و بهم خوردگي مزاج در اثر پرواز, گيج, دچار دوران سر, گيج شدن, گيج, بي فكر, دوار, مبتلا به دوار سر, متزلزل, تهوع اور, دريازده, مبتلا به استفراغ وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

mareado en avi n

: مبتلا بكسالت و بهم خوردگي مزاج در اثر پرواز.

mareo

: دريا زدگي, تهوع وبهم خوردگي حال در سفر دريا.

marfil

: عاج, دندان فيل, رنگ عاج.

margen

: عرض جغرافيايي, ازادي عمل, وسعت, عمل, بي قيدي, يك ورشدگي كشتي در اثر باد, حركت يك وري, انحراف, مهلت, عقب افتادگي, راه گريز, حاشيه, تفاوت, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن, حوزه, وسعت, نوسان نما.

marginal

: حاشيه اي, مرزي.

maria

: مريم باكره, اسم خاص مونث.

marida

: زن, زوجه, عيال, خانم.

marido

: شوهر, شوي, كشاورز, گياه پرطاقت, نر, شخم زدن, كاشتن, باغباني كردن, شوهردادن, جفت كردن.

marijuana

: تنباكوي وحشي بياباني, بته شاهدانه, كنف, حشيش, ماري جوانا.

marimacha

: دختر پسروار.

marina

: تفرجگاه ساحلي, لنگرگاه يا حوضچه مخصوص توقف قايق هاي تفريحي, نيروي دريايي, بحريه, ناوگان, كشتي جنگي, منظره دريايي, منظره هوايي دريا, دورنماي دريا.

marinero

: دريا نورد, ملوان, قايق بادباني, ملا ح, ناوي

marino

: دريايي, بحري, وابسته به دريانوردي, تفنگدار دريايي, ملوان, جاشو (كلمه مخالف لاندمان).

marioneta

: عروسك خيمه شب بازي, نوعي مرغابي, عروسك, عروسك خيمه شب بازي, دست نشانده.

mariposa

: پروانه, بشكل پروانه.

marisco

: حلزون صدف دار, نرم تن صدف دار.

mariscos

: غذاهاي مركب از جانوران دريايي (مثل خرچنگ وغيره).

marisma

: مرداب, زمين ابگير, سيل گير, سياه اب, مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق, مرداب, باتلا ق, سياه اب, مرداب, باتلا ق, در باتلا ق فرو بردن, دچار كردن, مستغرق شدن.

marital

: شوهري, زوجي, ازدواجي, نكاحي.

marmita

: كتري, اب گرم كن, دهل, نقاره, جعبه قطب نما, ديگچه, ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

marmota

: موش بزرگ

marqus

: مقام ماركيز, مرزبان

marr n

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن, شاه بلوط اروپايي, رنگ خرمايي مايل بقرمز, درجزيره دورافتاده ياجاهاي مشابهي رها شدن يا گير افتادن.

marrn claro

: اهوبره, رشا, گوزن, حنايي, بچه زاييدن (اهوياگوزن), اظهار دوستي كردن, تملق گفتن.

marroqu n

: مراكشي.

marruecos

: مراكش, كشور مغرب.

marsupial

: جانور كيسه دار.

martes

: سه شنبه.

martillo

: چكش, پتك, چخماق, استخوان چكشي, چكش زدن, كوبيدن, سخت كوشيدن, ضربت زدن.

martillo neum tico

: مته دستي مخصوص سوراخ كردن سنگ.

martillo picador

: مته دستي مخصوص سوراخ كردن سنگ.

martimo

: بحري, دريايي, وابسته به بازرگاني دريايي, وابسته بدريانوردي, استان بحري ياساحلي.

martir

: شهيد, فدايي, شهيد راه خدا كردن.

martirio

: شهادت.

marzo

: راه پيمايي, قدم رو, قدم برداري, گام نظامي, موسيقي نظامي يا مارش, سير, روش, پيشروي, ماه مارس, راه پيمايي كردن, قدم رو كردن, نظامي وار راه رفتن, پيشروي كردن, تاختن بر.

mas

: ولي, اما, ليكن, جز, مگر, باستثناي, فقط, نه تنها, بطور محض, بي, بدون, بعلا وه, باضافه, افزودن به, مثبت, اضافي.

mas alla

: انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

masa

: خردكردن, داغان كردن, پي درپي زدن, خراب كردن, خمير(دراشپزي), خميدگي, خميدگي پيداكردن, باخميرپوشاندن, خميردرست كردن, جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت, جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم, خمير, پول, بسي, بسيار, چندين, قواره, تكه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمين, جنس عرضه شده براي فروش, كالا, بقطعات تقسيم كردن (با out), تقسيم بندي كردن, جوركردن, بخش كردن, سهم بندي كردن, قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن , انبوه, توده, جرم, خمير, چسب, سريش, گل يا خمير, نوعي شيريني, چسباندن, چسب زدن به, خمير زدن, حجم, جلد.

masacre

: قتل عام كردن, كشتار.

masaje

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

masajear

: ماساژ, مشت ومال, ماساژ دادن, مشتمال دادن.

masajista

: مشت ومال دهنده, ماساژ دهنده.

mascar

: جويدن, خاييدن, تفكر كردن.

mascota

: چيز خوش يمن, نظر قرباني.

masculinidad

: تذكير, حالت مردي, مردي.

masculino

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن, نرين, مذكر, نر, نرينه, مردانه, گشن.

mascullar

: زير لب سخن گفتن, من من كردن, من من, غرغر, لند لند, سخن زير لب, من من كردن, جويده سخن گفتن, غرغر كردن.

masivo

: بزرگ, حجيم, عظيم, گنده, فشرده, كلا ن.

masoquismo

: مازوكيسم, لذت بردن از درد, لذت بردن از جور وجفاي معشوق يا معشوقه.

masticable

: جويدني.

masticaci n

: جويدن, چاوش.

masticar

: جويدن, خاييدن, تفكر كردن, چاوش كردن, جويدن, نرم كردن, خمير كردن, بزاقي كردن.

mastodonte

: پستانداري شبيه فيل كه در دوران اليگوسن وپليستوسن ميزيسته.

masturbaci n

: استمناء, جلق.

masturbarse

: جلق زدن.

mat n

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين, لوطي محله, اوباش.

mata

: بوته, بته, شاخ وبرگ.

matadero de reses

: كشتارگاه.

matanza

: قتل, توفيق ناگهاني, كشنده (مج.) دلربا, كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن.

matar

: قصاب, ادم خونريز, كشتن, قصابي كردن, كشتن, بقتل رساندن, ذبح كردن, ضايع كردن, تسويه كردن, حساب را واريز كردن, برچيدن, از بين بردن, مايع كردن, بصورت نقدينه دراوردن, سهام, كشتار فجيع, قتل عام, خونريزي, ذبح, كشتار كردن, باخشونت كشتن, بقتل رساندن, كشتاركردن, ذبح كردن.

matasanos

: صداي اردك, قات قات, ادم شارلا تان, چاخان, دروغي, ساختگي, قلا بي, قات قات كردن, صداي اردك كردن, دواي قلا بي دادن.

mate

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم, كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, بوريا, حصير, كفش پاك كن, پادري, زير بشقابي, زير گلداني, بوريا پوش كردن, باحصير پوشاندن, درهم گير كردن.

matem ticas

: رياضيات, علوم رياضي, علوم دقيقه.

matemtica

: رياضي دان, عالم علم رياضي.

matemtico

: رياضي.

materia

: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.

material

: مفروضات, اطلا عات, سوابق, دانسته ها, تجهيزات, دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن, مادي, جسماني, مهم, عمده, كلي, جسمي, اساسي, اصولي, مناسب, مقتضي, مربوط, جسم, ماده, قسمت مادي يا مكانيكي هنر, تكنيك, تجهيزات, ذاتي, جسمي, اساسي, مهم, محكم, قابل توجه.

material stico

: وابسته به ماديات, مربوط به ماده گرايي, اين جهاني, دنيوي, جسماني, مادي, خاكي.

materialismo

: ماديت, ماده گرايي, ماده پرستي.

materialista

: مادي, ماده گراي.

materializar

: ظاهرشدن, پديدار شدن, پديدار شدن, بيرون امدن, مادي كردن, صورت خارجي بخود گرفتن, جامه عمل بخود پوشيدن.

maternal

: مادري, مادروار, مادرانه, امي, از مادري.

maternidad

: مادري, زايشگاه, وابسته به زايمان.

mates

: رياضيات, علوم رياضي, علوم دقيقه.

matine

: نمايش يا برنامه ياجشن بعدازظهر.

matiz

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, درجه بندي, سلسله, درجه, تدريج, انتقال تدريجي, ارتقاء, چرده, رنگ, شكل, تصوير, ظاهر, نما, صورت, هيلت, منظر , فرق جزءي, اختلا ف مختصر, نكات دقيق وظريف, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

matorral

: بوته, بته, شاخ وبرگ.

matriarca

: رءيسه خانواده, مادر.

matricidio

: مادر كشي, قاتل مادر, مادركش.

matriculacin

: نامنويسي, ثبت نام, دخول يا نام نويسي در دانشگاه, ثبت, نام نويسي, اسم نويسي, موضوع ثبت شده.

matricular

: نامنويسي كردن, ثبت نام كردن, عضويت دادن, درفهرست واردكردن, در دفتر دانشگاه يا دانشكده نام نويسي كردن, نام نويسي كردن, در دانشكده يادانشگاه پذيرفته شدن, قبول كردن, پذيرفتن, دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

matrimonial

: وابسته به عروسي.

matrimonio

: ازدواج, عروسي, جشن عروسي, زناشويي, يگانگي, اتحاد, عقيد, ازدواج, پيمان ازدواج, زناشويي, عروسي, ازدواج, نكاح, وابلسته بعروسي, نكاحي, عروسي, زفافي.

matriz

: زهدان, رحم, بچه دان, موطن, جاي پيدايش, ابسته, زهدان, بچه دان, رحم, شكم, بطن, پروردن.

matrona

: زن خانه دار, كدبانو, بانو, زن شوهردار, مديره, سرپرستار.

maturaci n

: بلوغ, رسيده شدن.

maullar

: ميوميو كردن, صداي گربه, ياعو, مرغ نوروزي اروپايي, ميوميوكردن, صداي گربه, پر ريختن, موي ريختن, عوض شدن, حبس كردن, در اصطبل نگهداري كردن, اصطبل.

mausoleo

: ارامگاه بزرگ, مقبره.

mayo

: امكان داشتن, توانايي داشتن, قادر بودن, ممكن است, ميتوان, شايد, انشاء الله, ايكاش, جشن اول ماه مه, بهار جواني, ريعان شباب, ماه مه.

mayonesa

: نوعي چاشني غذا وسالا د, مايونز.

mayor

: بزرگتر, ارشد, ارشد كليسا, شيخ كليسا, مسن, سالخورده, اصلي, عمده, مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن, پير مانند, نسبتا پير, بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

mayor a

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت, اكثريت, بيشترين, زيادترين, بيش از همه.

maza

: پوست جوز, گل جوز, راف, گرز, كوپال, چماق زدن, گول زدني, فريب, چماق.

mazapn

: شيريني (با خمير ارد بادام وشكر).

mazo

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش , چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, گرز, پتك, چكش, كلوخ كوب, چوگان, زدن, چكش زدن, كوبيدن.

mbar amarillo

: كهربا, عنبر, رنگ كهربايي, كهربايي.

mdem

: تلفيق و تفكيك كننده.

mdico

: پزشك, دكتر, طبابت كردن, درجه دكتري دادن به, پزشك.

mdula

: مغز استخوان, مخ, مغز, قسمت عمده, جوهر.

me

: مرا, بمن, مي, سومين نوت گام دياتونيك موسيقي, خودم, شخص خودم, من خودم.

mear

: شاش, شاشيدن.

meat

: باريكه گوشت كبابي.

mec nica

: مكانيك, مكانيك ماشين الا ت, هنرور, مكانيكي, ماشيني.

mecangrafo

: ماشين نويس.

mecanismo

: ماشين الا ت, مكانيزم, طرزكار, دستگاه.

mecanizaci n

: مكانيره كردن.

mecanizar

: ماشيني كردن.

mecanografiar

: گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن.

mecer

: تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان.

mecha

: فتيله مواد منفجره, فيوز, فتيله گذاشتن در, سيم گذاشتن, فيوزداركردن, اميختن, تركيب كردن يا شدن, ذوب شدن, فتيله, چيزي كه بجاي فتيله بكار رود, افروزه.

mechero

: فندك, كبريت, گيرانه, قايق باري, با قايق باري كالا حمل كردن.

mecnico

: مكانيك, مكانيك ماشين الا ت, هنرور, مكانيكي, ماشيني, مكانيكي, ماشيني, غير فكري.

medall n

: قوطي كوچكي براي يادگارهاي خيلي كوچك (مثل طره گيسو) كه بگردن مياويزند, مدال بزرگ, مداليون, با مدال بزرگ زينت دادن.

medalla

: نشان, نشاني شبيه سكه, مدال, شكل, شبيه, صورت.

media

: جوراب زنانه ساقه بلند.

media noche

: نيمه شب, نصف شب, دل شب, تاريكي عميق.

mediacin

: ميانجيگري, وساطت.

mediador

: ميانجي, دلا ل.

medial

: مركزي, مياني, وسطي, مابين, ميانه, متوسط, با, همراه با, نيمه, مياني, وسطي.

mediana

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن, ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين, ميانگين, وسطي, ميانه, حد فاصل, مياني, ميانه, اهل كشور ماد.

mediano

: محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه.

medianoche

: نيمه شب, نصف شب, دل شب, تاريكي عميق.

mediar

: در ميان امدن, مداخله كردن, پا ميان گذاردن, در ضمن روي دادن, فاصله خوردن, حاءل شدن, مياني, وسطي, واقع درميان, غير مستقيم, ميانجي گري كردن, وساطت كردن, پابميان گذاردن, درميان واقع شدن.

medias

: جامه كش باف, جوراب بافي.

medible

: قابل اندازه گيري.

medicaci n

: تداوي, تجويز دوا, دارو.

medicamento

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن, دارو, دوا, پزشكي, طب, علم طب, دارويي, وابسته به داروسازي, دارو.

medicina

: دارو, دوا زدن, دارو خوراندن, تخدير كردن, دارو, دوا, پزشكي, طب, علم طب, دارويي, وابسته به داروسازي, دارو.

medicinal

: دارويي, شفا بخش.

medicinar

: خوراك دوا يا شربت, مقدار دوا, دوا دادن, شفا دادن, مداوا كردن, دارويي كردن.

medicion

: اندازه گيري, اندازه, سنجش.

medida

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين, اندازه گيري, اندازه, سنجش.

medidor

: اندازه, اندازه گير, اندازه گرفتن.

medieval

: قرون وسطي, قرون وسطايي.

medio

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن, نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص, محيط كشت, ميانجي, واسطه, وسيله, متوسط, معتدل, رسانه, دل, قلب, قسمت وسط, در وسط, درميان, گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن, الت, افزار, ابزار, اسباب, الت دست, داراي ابزار كردن, بصورت ابزار دراوردن.

medio ambiente

: محيط, اطراف, احاطه, دور و بر, پرگير, محيط, اجتماع, قلمرو, دور وبر, اطراف.

medio galope

: چهارنعل, گامي شبيه چهارنعل, گردش, سوار اسب (چهارنعل رونده) شدن, سلا نه سلا نه راه رفتن.

mediocre

: حد وسط, متوسط, ميانحال, وسط, معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن, فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون.

mediocridad

: ميانگي, حد وسط, اندازه متوسط.

mediod a

: نيمروز, ظهر, نيمروز, ظهر, وسط روز.

medir

: اندازه, اندازه گرفتن, سنجدين.

meditacin

: تفكر, تامل, غور, تعمق, عبادت, تفكر, انديشه, تعمق.

meditar

: تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن, تفكر كردن, انديشه كردن, قصد كردن, تدبير كردن, سربجيب تفكر فرو بردن, عبادت كردن.

mediterr neo

: وابسته بدرياي مديترانه, درياي مديترانه.

medroso

: ترسان, بيمناك, هراسناك.

medusa

: كاواكان يا توتياء البحر اقيانوس كه بيشتر درسواحل نيو انگلند زندگي ميكند.ستاره دريايي.

meg fono

: بلند گو, با بلند گو حرف زدن.

megahercio

: ميليون هرتز, مگا هرتز.

megavatio

: يك ميليون وات.

mejicano

: مكزيكي, اهل مكزيك.

mejilla

: گونه, لب.

mejilln

: صدف دو كپه اي, صدف باريك دريايي ورودخانه اي.

mejor

: بهترين, نيكوترين, خوبترين, شايسته ترين, پيشترين, بزرگترين, عظيم ترين,برتري جستن, سبقت گرفتن, به بهترين وجه, به نيكوترين روش, بهترين كار, شرط بندي كننده, كسي كه شرط مي بندد, خوب, نيكو, نيك, پسنديده, خوش, مهربان, سودمند, مفيد, شايسته, قابل, پاك, معتبر, صحيح, ممتاز, ارجمند, كاميابي, خير, سود, مال التجاره, مال منقول, محموله, بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز.

mejoramiento

: بهبود, پيشرفت, بهترشدن, بهسازي, بهبود امكانات, ترفيع.

mejorar

: درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, بالا بردن, افزودن, زيادكردن, بلندكردن, بزرگ شدن, درشت نشان دادن, اهميت دادن, بهبودي دادن, بهتر كردن, اصلا ح كردن, بهبودي يافتن, پيشرفت كردن, اصلا حات كردن.

melanclico

: افسرده, كدر, رنجيده, ملول, اوقات تلخ, ماليخوليايي, ادم افسرده, سودا زده, ترشرو, كج خلق, عبوس, وسواسي, غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول.

melancol a

: تاريكي, تيرگي, تاريكي افسرده كننده, ملا لت, افسردگي,دل تنگي, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاريك كردن, تيره كردن, ابري بودن(اسمان), ماليخوليا, سودا, سودا زدگي, غمگين.

melaza

: شيره قند, شهد, ملا س, شيره.

meldico

: خوش نوا, مليح, دلپذير, خوش اهنگ, داراي ملودي.

melindroso

: با احتياط, امل.

mellado

: دندانه دار, ناهموار.

mellar

: دندانه, گودي, تو رفتگي, جاي ضربت, دندانه كردن, دنداني, شكستگي, شكاف, دندانه, موقع بحراني, سربزنگاه, دندانه دندانه كردن, شكستن, شكاف, بريدگي, شكاف چوبخط, سوراخ كردن, شكاف ايجاد كردن, چوبخط زدن, فرورفتگي.

meln

: گرمك, طالبي, خربزه, هندوانه.

melocotn

: هلوي شيرين و ابدار, شليل, هلو, شفتالو, هرچيز شبيه هلو, چيز لذيذ, زن يا دختر زيبا, فاش كردن.

melod a

: اهنگ شيرين, صداي موسيقي نوا, خنيا, ميزان كردن, وفق دادن, كوك كردن.

melodioso

: مليح, دلپذير, داراي ملودي, خوش اهنگ, شيرين, مليح, خوش الحان, بانوا.

melodram tico

: مربوط به نمايش ملودرام.

melodrama

: نمايش توام با موسيقي واواز كه پاياني خوش داشته باشد, عشق خوش فرجام.

membrana

: ميان پرده, حجاب حاجز, پرده ء دل, ديافراگم, حجاب يا پرده گذاردن, دريچه ء نور را بستن, پوشه, غشاء, شامه, پرده, پوست, پوسته.

memo

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

memorable

: پرحادثه, كذايي, حاءز اهميت, جالب, ياد اوردني.

memorando

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

memorandum

: يادداشت, نامه غير رسمي, تذكاريه.

memoria

: يادداشت, تاريخچه, سرگذشت, شرح حال, خاطره, حافظه.

memoria de acceso aleatorio

: قوچ, گوسفند نر, دژكوب, پيستون منگنه ابي, تلمبه, كلوخ كوب, كوبيدن, فرو بردن, بنقطه مقصود رسانيدن, سنبه زدن, باذژكوب خراب كردن, برج حمل.

memorizaci n

: حفظ كني.

memorizar

: ياد سپردن, از بر كردن, حفظ كردن, بخاطر سپردن.

men

: فهرست خوراك, صورت غذا.

menaje

: خانواده, صميمي, اهل بيت, مستخدمين خانه, خانگي.

mencin

: ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن.

mencionar

: ذكر كردن, اتخاذ سند كردن, گفتن, ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن.

mendacidad

: دروغگويي, كذب.

mendigante

: گرفتارفقر و فاقه, بگدايي انداختن, بيچاره كردن, گدا , گدا, درويش, دربدر, ساءل, گدايي كننده.

mendigar

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن.

mendigo

: گرفتارفقر و فاقه, بگدايي انداختن, بيچاره كردن, گدا

menguante

: جزر, فروكش, فرونشيني, زوال, فروكش كردن, افول كردن.

menguar

: كاستن, كاهش, كم شدن, نقصان يافتن, تقليل يافتن, جزر, فروكش, فرونشيني, زوال, فروكش كردن, افول كردن, رو بكاهش گذاشتن, نقصان يافتن, كم شدن, افول, كم و كاستي, وارفتن, به اخر رسيدن.

menopausia

: ياءسگي, بند امدن قاعدگي, ايست طمث, سن ياس.

menor

: اصغر, موخر, كم, زودتر, تازه تر, دانشجوي سال سوم دانشكده يا دبيرستان, كمترين, كوچكترين, خردترين, اقل, كمتر, كوچكتر, اصغر, صغير, كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد.

menor de edad

: كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد.

menos

: ولي, اما, ليكن, جز, مگر, باستثناي, فقط, نه تنها, بطور محض, بي, بدون, كهتر, اصغر, كوچكتر, كمتر, پست تر, منها.

menoscabar

: خراب كردن, زيان رساندن, معيوب كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

menospreciar

: عدم وفق, انكار فضيلت چيزي راكردن, كم گرفتن, بي قدركردن, پست كردن, بي اعتباركردن.

menosprecio

: تحقير, اهانت, خفت, خواري.

mensaje

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني, پيام, پيغام دادن, رسالت كردن, پيغام.

mensajero

: پيك, قاصد, پيغام اور, پيك, فرستاده, رسول.

menstruaci n

: دشتان, حيض, قاعدگي زنان, طمث.

menstrual

: وابسته به قاعده گي.

menstruar

: دشتان شدن, قاعده شدن, حيض شدن.

mensual

: ماهيانه, هر ماهه, ماهي يكبار, يكماهه.

mensualmente

: ماهيانه, هر ماهه, ماهي يكبار, يكماهه.

menta

: ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر, نعناع بياباني, قرص نعناع.

mental

: عقلا ني, ذهني, فكري, خردمند, روشنفكر, دماغي, روحي, مغزي, هوشي, فكري, رواني.

mentalidad

: ذهن, قوه ذهني, روحيه, طرز فكر, انديشه.

mentalmente

: فكرا, روحا, از نظر رواني.

mente

: هوش, زيركي, فراست, فهم, بينش, اگاهي, روح پاك يا دانشمند, فرشته, خبرگيري, جاسوسي, فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

mentira

: دروغ, كذب, سخن دروغ, دروغ, دروغ در چيز جزءي, دروغ گفتن, دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن , خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي.

mentiroso

: فريب اميز, پرنيرنگ, دروغگو, كذاب, كاذب, دروغگو, كاذب.

mentol

: جوهر نعناع خشك, قلم مانتول.

mentor

: رايزن, مشاور, راهنما, رهنمون, ناصح, مربي, مرشد.

menudillo

: احشاء خوراكي مرغ خانگي و غيره (ازقبيل دل و جگر), خرده ريز, جزءي.

menudo

: دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك, كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن, ريز, ريزه, كوچك, ناچيز.

mercachifle

: دوره گرد, دست فروش, ادم مزدور, ادم پست وخسيس, چك وچانه زدن.

mercader

: بازرگان, تاجر, داد وستد كردن, سوداگر.

mercader a

: كالا, مال التجاره, تجارت كردن.

mercado

: بازار, محل داد وستد, مركز تجارت, فروختن, در بازار داد وستد كردن, درمعرض فروش قرار دادن, بازار گاه, ميدان فروش كالا, بازار, بازار, مركز بازرگاني, مركز حراج.

mercanca

: وسيله مناسب, متاع, كالا, جنس, كالا, مال التجاره, تجارت كردن.

mercantil

: تجارتي, بازرگاني.

mercedatario

: صاحب امتياز, گيرنده, انتقال گيرنده.

mercenario

: سرباز مزدور, ادم اجير, پولكي, سرباز, نظامي, سپاهي, سربازي كردن, نظامي شدن.

mercurial

: سيمابي, جيوه دار, چالا ك, تند, متغير, متلون, نااستوار, بي ثبات, بي پايه, لرزان, متزلزل, فرار.

mercurio

: سيماب, جيوه, تير, پيك, پيغام بر, دزدماهر, عطارد, يكي از خدايان يونان قديم.

merecer

: سزيدن, سزاوار بودن, شايستگي داشتن, لا يق بودن, استحقاق داشتن, شايستگي, سزاواري, لياقت, استحقاق, شايسته بودن, استحقاق داشتن.

merendero

: رستوران, كافه, رستوراني كه غذاهاي مختصر واماده دارد.

meridiano

: اوج, ذروه, قله, منتها(درجه ء), سر, مرتفعترين نقطه, بحران, نقطه ء كمال, تاج, كلا له, قله, يال, بالا ترين درجه, به بالا ترين درجه رسيدن, ستيغ, نيم روز, ظهر, خط نصف النهار, دايره طول, اوج, درجه كمال.

meridional

: جنوبي, اهل جنوب, جنوبا, بطرف جنوب.

meritorio

: ستودني.

merluza

: ماهي روغن كوچك, قسمي ماهي, ماهي نرم باله خوراكي اروپايي, پودر گچ.

mermelada

: مربا, فشردگي, چپاندن, فرو كردن, گنجاندن(با زور و فشار), متراكم كردن, شلوغ كردن, شلوغ كردن(با امد و شد زياد), بستن, مسدود كردن, وضع بغرنج, پارازيت دادن, مرباي نارنج, مرباي به, لرزانك.

mero

: دريا, اب راكد, مرداب, محض, خالي, تنها, انحصاري, فقط.

merodeador

: غارتگر, چپاولگر.

mes

: ماه, ماه شمسي, ماه قمري, برج.

mesa

: ميز, ميز تحرير, جدول, ميز, مطرح كردن.

mescla

: اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

mescolanza

: اميخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسيقي مختلط.

meseta

: فلا ت, زمين مسطح.

met fora

: استعاره, صنعت استعاره, كنايه, تشبيه.

met lico

: پول نقد, وصول كردن, نقدكردن, دريافت كردن, صندوق پول, پول خرد, فلز, ماده, جسم, فلزي, ماده مذاب, :سنگ ريزي كردن, فلزي كردن, با فلزپوشاندن, فلزي.

meta

: بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, هدف, مقصد.

metabolismo

: سوخت وساز, دگرگوني, متابوليزم, تحولا ت بدن موجود زنده براي حفظ حيات.

metabolizar

: دگرگون كردن از طريق متابوليزم.

metafrico

: استعاره اي, تشبيهي.

metafsico

: وابسته بعلم ماوراء طبيعي, علوم معقول, روحاني, معنوي, روحي, غير مادي, بطور روحاني.

metal

: فلز, ماده, جسم, فلزي, ماده مذاب, :سنگ ريزي كردن, فلزي كردن, با فلزپوشاندن, سنگ معدن, سنگ داراي فلز.

metano

: متان.حص4

metanol

: الكل متيليك بفرمول.HC3 HO

meteorito

: سنگ اسماني, شخانه.

meteorlogo

: هواشناس.

meteoro

: شهاب, شهاب ثاقب, پديده هوايي, تير شهاب سنگ اسماني.

meteorolog a

: مبحث تحولا ت جوي, علم هواشناسي.

meter

: الحاق كردن, در جوف چيزي گذاردن, جا دادن, داخل كردن, در ميان گذاشتن, گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت.

meterico

: شهابي, درخشان وزودگذر.

meticuloso

: دقيق, محتاط, وسواسي, ناشي از وسواس يا دقت زياد.

metilo

: متيل, ريشه يك ظرفيتي هيدروكربن بفرمول.حص3

metrnomo

: ميزانه شمار, اسبابي كه براي تعيين زمان دقيق (مخصوصا در موسيقي) بكار ميرود.

metro

: متر, اندازه گير, سنجنده, اندازه, وسيله اندازه گيري, مقياس, ميزان, كنتور, مصرف سنج, وزن شعر, نظم, سجع وقافيه, متر, با متر اندازه گيري كردن, سنجيدن, اندازه گيري كردن, بصورت مسجع ومقفي در اوردن, زير راه, راه زير زميني, ترن زير زميني, مترو, لا مپ, لوله, راه اهن زير زميني, تشكيلا ت محرمانه و زيرزميني, واقع در زيرزمين, زير زمين.

metropolitano

: وابسته به پايتخت يا شهر عمده, مطراني.

mezcla

: مخلوطي (از چند جنس خوب و بد و متوسط) تهيه كردن (مثل چاي), تركيب, مخلوط, اميختگي, اميزه, اميخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسيقي مختلط, درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط, اشوره, مخلوط, تركيب, اميزش, اختلا ط, اميزه.

mezclado

: اميخته.

mezclador

: ماشين مخصوص مخلوط كردن.

mezclar

: مخلوطي (از چند جنس خوب و بد و متوسط) تهيه كردن (مثل چاي), تركيب, مخلوط, اميختگي, اميزه, يكي كردن, ممزوج كردن, تركيب كردن, فرورفتن, مستهلك شدن, غرق شدن, ممزوج شدن, اميختن, بخاطر اوردن, ذكر كردن, مخلوط كردن, درهم كردن, اشوردن, سرشتن, قاتي كردن, اميختن, مخلوط كردن, اختلا ط.

mezcolanza

: كيك كوچك شبيه حلقه, درهم اميختگي, شلوغي, تكان تكان خوردن, سواري كردن, اميخته, اختلا ط, مختلط, رنگارنگ, زد وخورد, قطعه موسيقي مختلط.

mezquino

: ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين, چشم تنگ, خسيس, خسيس, چشم تنگ, خسيسانه, گران كيسه, خسيس, تنك چشم, لليم, ناشي از خست.

mezquita

: مسجد.

mgico

: جادو, سحر, سحر اميز, جادويي, وابسته به سحر و جادو, سحر اميز.

mi

: مال من, متعلق بمن, مربوط بمن, اي واي.

miasma

: بخار بد بو, دم يادمه بد بو, بخار يادمه مسموم كننده.

micha

: چرك دار, چركي, ريم الود, گربه, دخترك, بيدمشك, شبدرصحرايي, گربه وار, مثل پيشي.

micr fono

: ميكروفن, بلندگو, بابلند گو صحبت كردن.

microbio

: زياچه, ميكرب.

microcomputadora

: ريز كامپيوتر.

microfono

: ميكروفن, بلندگو, بابلند گو صحبت كردن.

microonda

: كهموج, موج خيلي كوچك الكترومغناطيسي, ريز موج.

micropastilla

: لپ پريده كردن يا شدن, ژتن, ريزه, تراشه, مهره اي كه دربازي نشان برد وباخت است, ژتون, ورقه شدن, رنده كردن, سيب زميني سرخ كرده.

micropelcula

: فيلم خيلي كوچك براي عكس هاي خيلي ريز.

microprocesador

: ريز پردازنده.

microsc pico

: وابسته به ميكروسكپ, بسيار كوچك, ذره بيني.

microscopio

: ريزبين, ميكروسكپ, ذره بين.

miedo

: هراسان, ترسان, ترسنده, ترسيده, از روي بيميلي, متاسف, ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت, ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن, ترسو, كمرو, محجوب.

miedoso

: ترسان, بيمناك, هراسناك.

miel

: انگبين, عسل, شهد, محبوب, عسلي كردن, چرب ونرم كردن.

miembro

: عضو, عضو بدن, دست يا پا, بال, شاخه, قطع كردن عضو, اندام زبرين, اندام زيرين, اندام, عضو, كارمند, شعبه, بخش, جزء.

mientras

: در صورتيكه, هنگاميكه, حال انكه, ماداميكه, در حين, تاموقعي كه, سپري كردن, گذراندن, در خلا ل مدتي كه, در حاليكه, درمدتي كه, ضمن اينكه.

mierda

: ريدن, گه, ان, عن.

miga

: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

migaja

: خرده نان, خرده, هرچيزي شبيه خرده نان (مثل خاك نرم)

migraa

: مرض سر درد, حمله سر درد, ميگرن.

migraci n

: كوچ, مهاجرت.

migrante

: كوچ كننده, مهاجر, سيار, جانور مهاجر, كوچگر.

mil

: هزار.

mil metro

: ميليمتر.

mila

: مقياس سنجش مسافت (ميل) معادل 53/9061 متر.

milagro

: معجزه, اعجاز, واقعه شگفت انگيز, چيز عجيب, شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

milagroso

: معجزه اسا.

milicia

: جنگجويان غير نظامي, نيروي نظامي (بومي), امنيه, مجاهدين.

militancia

: نزاع طلبي, جنگجويي.

militante

: ستيزگر, اهل نزاع وكشمكش, جنگ طلب.

militar

: نظامي, سربازي, نظام, جنگي, ارتش, ارتشي, خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن, سرباز, نظامي, سپاهي, سربازي كردن, نظامي شدن.

milla

: مقياس سنجش مسافت (ميل) معادل 53/9061 متر.

millaje

: سنجش برحسب ميل (چند ميل در ساعت يا در روز).

milln

: ميليون, هزار در هزار.

millon

: ميليون, هزار در هزار.

millonario

: ميليونر.

mimar

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن, بناز پروردن, نازپرورده, متنعم كردن, غنيمت, يغما, تاراج, سودباداورده, فساد, تباهي, از بين بردن, غارت كردن, ضايع كردن, فاسد كردن, فاسد شدن, پوسيده شدن, لوس كردن, رودادن.

mime

: مشرب, خيال, مزاح, خلق, شوخي, خوشمزگي, خوشي دادن, راضي نگاهداشتن, خلط, تنابه, مشرب, خيال, مزاح, خلق, شوخي, خوشمزگي, خوشي دادن, راضي نگاهداشتن, خلط, تنابه.

mimoso

: مهربان, خونگرم, محبوب, پرنوازش, راحت, نوازش كن.

mina

: كان, معدن, نقب, راه زير زميني, مين, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر كردن, استخراج كردن يا شدن, كندن, چال, چال دار كردن, گودال, حفره, چاله, سياه چال, هسته البالو و گيلا س و غيره, به رقابت واداشتن, هسته ميوه را دراوردن, در گود مبارزه قرار دادن.

minera

: كان كني, مين گذاري, معدن كاري, استخراج معدن.

mineral

: ماده معدني, كاني, معدني, اب معدني, معدن, سنگ معدن, سنگ داراي فلز.

miniatura

: نقاشي باتذهيب, مينياتور, كوچك, كوتاه.

miniaturista

: مينياتور ساز.

minicomputadora

: كامپيوتر كوچك.

minimizar

: كمينه ساختن.

minimo

: كمترين, دست كم, حداقل, كمينه, كهين.

ministerial

: وابسته به وزير يا كشيش, اداري.

ministerio

: وزارت, تهيه, اجراء, اداره, خدمت, وزارت, وزيري, دستوري, وزارتخانه (باتهع).

ministro

: وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن.

minor a

: اقليت.

minoridad

: اقليت.

minorista

: خرده فروش.

minu

: رقص گام اهسته قرون 71 و 81 ميلا دي.

minucioso

: باريك بين, خيلي دقيق, وسواسي, ترسو, كمرو, از اول تا اخر, بطور كامل, كامل, تمام.

minuto

: دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك.

minutos

: صورت جلسه, خلا صه مذاكرات.

mio

: كان, معدن, نقب, راه زير زميني, مين, منبع, مامن, مال من, مرا, معدن حفر كردن, استخراج كردن يا شدن, كندن.

miope

: نزديك بين.

mirada

: خيره نگاه كردن, چشم دوختن, زل زل نگاه كردن, بادقت نگاه كردن, نگاه خيره, برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن.

mirar

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن, خيره نگاه كردن, چشم دوختن, زل زل نگاه كردن, بادقت نگاه كردن, نگاه خيره, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر, خيره نگاه كردن, رك نگاه كردن, از روي تعجب ويا ترس نگاه كردن, خيره شدن, نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن, پاييدن, ديدبان, پاسداري, كشيك, مدت كشيك, ساعت جيبي و مچي, ساعت, مراقبت كردن, مواظب بودن, بر كسي نظارت كردن, پاسداري كردن.

mirar impdico

: جنبه, قيافه, رنگ قيافه, منظر, نگاه كج, نگاه چپ, نگاه دزدكي, از گوشه چشم نگاه كردن, نگاه كج كردن, خالي, تهي, مجوف, چشم چراني كردن, چشم چراني, نگاه عاشقانه كردن, با چشم غمزه كردن, عشوه.

mircoles

: چهار شنبه, هر چهار شنبه يكبار.

misa

: انبوه, توده, جرم.

misantr pico

: مربوط به انسان گريزي.

miscel nea

: مجموعه اي از مطالب گوناگون, متنوعات.

miscelneo

: گوناگون, متفرقه.

miserable

: پست, فرومايه, سرافكنده, مطرود, روي برتافتن, خوار, پست كردن, كوچك كردن, تحقيركردن, لا غر, نزار, بي بركت, بي چربي, نحيف, ناچيز, بدبخت, تيره روز, تيره بخت, رنجور, بدبخت, بيچاره, ضعيف الحال, پست, تاسف اور.

miseria

: بدبختي, بيچارگي, تهي دستي, نكبت, پستي.

misericordia

: دستگيري, صدقه, خيرات, نيكوكاري, رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان.

misericordioso

: دستگير, سخي, مهربان, خيريه, بخشايشگر, رحيم, كريم, رحمت اميز, بخشنده, مهربان.

misi n

: بماموريت فرستادن, وابسته به ماموريت, ماموريت, هيلت اعزامي يا تبليغي.

misionero

: مبلغ مذهبي, وابسته به مبلغين, وابسته به هيلت اعزامي.

misiva

: نامه, رساله, نامه منظوم, حرف, نويسه, نامه رسمي, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

misma

: يكسان, يكنواخت, همان چيز, همان, همان كار, همان جور, بهمان اندازه.

mismo

: يكسان, يكنواخت, همان چيز, همان, همان كار, همان جور, بهمان اندازه.

misntropo

: بدبين وعيبجو پيرو مكتب كلبيون, مردم گريز, انسان گريز.

misoginia

: تنفر از زن.

misterio

: رمز, راز, سر, معما, صنعت, هنر, حرفه, پيشه.

misterioso

: وهم اور, ترساننده, گرفته, مكدر, اسرار اميز, مرموز, مبهم, تيره, تار, محو, مبهم, نامفهوم, گمنام, تيره كردن, تاريك كردن, مبهم كردن, گمنام كردن, خارق العاده, غريب, جادو, مرموز.

misticismo

: تصوف, عرفان, فلسفه درويش ها.

mistificaci n

: گيج سازي, مشكل وپيچيده سازي.

mistificar

: چشم بندي كردن, فريب دادن, اغفال كردن, گيچ كردن, رمزي كردن.

mitad

: نيم, نصفه, سو, طرف, شريك, ناقص, نيمي, بطور ناقص, نيم, نيمه, نصف, نصفه, بخش, قسمت مساوي.

mitigar

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن, سبك كردن, ارام كردن, كم كردن, اساني, سهولت, اسودگي, راحت كردن, سبك كردن, ازاد كردن, سبك كردن, تخفيف دادن, تسكين دادن.

mitn

: دستكش بلند, دستكش بيش بال, دستكش داراي يك جا براي چهار انگشت ويكجا براي انگشت شست.

mito

: افسانه, اسطوره.

mitolog a

: افسانه شناسي, اساطير, اسطوره شناسي.

mitra

: تاج, تاج اسقف, تاج, تاج اسقف.

mltiple

: چند تا, چند برابر, بسيار, زياد, متعدد, گوناگوني, متنوع كردن, چند برابركردن, بسيار, زياد, خيلي, چندين, بسا, گروه, بسياري, چندين, متعدد, مضاعف, چندلا, گوناگون, مضرب, چند فاز, مضروب.

mnem nico

: وابسته به قوه حافظه.

mnimum

: كمترين, دست كم, حداقل, كمينه, كهين.

mobilario

: اثاثه, اثاث خانه, سامان, اسباب, وسايل, مبل.

mocasn

: كفش پوست وزن, مار زهردار.

mochila

: كوله پشتي, توشه دان, كوله بار, پشت واره, چنته, كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن.

moci n

: جنبش, تكان, حركت, جنب وجوش, پيشنهاد, پيشنهاد كردن, طرح دادن, اشاره كردن.

mocoso

: بچه بداخلا ق و لوس, كف شير.

moda

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن, رسم, سبك, اسلوب, طرز, طريقه, مد, وجه, سبك, شيوه, روش, خامه, سبك نگارش, سليقه, سبك متداول, قلم, ميله, متداول شدن, معمول كردن, مد كردن, ناميدن.

modadiente

: خلا ل دندان, دندان كاو.

modal

: كيفيتي, چوني, مقيد, حالت, حوصله, حال, سردماغ, خلق, مشرب, وجه.

modelar

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن, مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن, ريخت, شكل دادن.

modelo

: مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن, الگو, قالب.

moderaci n

: ميانه روي, اعتدال.

moderado

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

moderador

: ميانجي, مدير, ناظم, تعديل كننده, كند كننده.

moderar

: معتدل, ملا يم, ارام, ميانه رو, مناسب, محدود, اداره كردن, تعديل كردن.

modernista

: نوگرا, نوين گرا.

modernizacin

: نوسازي, نوپردازي, نوين گري.

modernizar

: نوين كردن, بطرز نويني دراوردن, بروش امروزي دراوردن , دوباره رويه انداختن, دوباره وصله يا سرهم بندي كردن, نو نما كردن, وصله پينه كردن, بصورت امروزي در اوردن, جديد كردن.

moderno

: معاصر, همزمان, هم دوره, جريان, رايج, جاري, به پيمانه, نوين, امروزي, كنوني, جديد, مدرن.

modestia

: فروتني, افتادگي, تواضع, حقارت, تحقير, ازرم, شكسته نفسي, عفت, فروتني.

modesto

: زبون, فروتن, متواضع, محقر, پست, بدون ارتفاع, پست كردن, فروتني كردن, شكسته نفسي كردن, فروتن, افتاده, بردبار, حليم, باحوصله, ملا يم, بيروح, خونسرد, مهربان, نجيب, رام, باحيا, افتاده, فروتن, معتدل, نسبتا كم.

modificaci n

: تعديل, تنظيم, تغيير, تبديل, دگرش, دگرگوني, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, پيرايش, اصلا ح.

modificador

: تعديل كننده.

modificar

: تعديل كردن, تنظيم كردن, تغييردادن, عوض كردن, اصلا ح كردن, تغيير يافتن, جرح و تعديل كردن, دگرگون كردن, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, تغيير دادن, اصلا ح كردن, تعديل كردن.

modismo

: لهجه, زبان ويژه, اصطلا ح.

modista

: خياط زنانه, كلا ه فروش, زني كه كلا ه زنانه ميدوزد.

modista de sombreros

: كلا ه فروش, زني كه كلا ه زنانه ميدوزد.

modo

: روش, سبك, طرز, اسلوب, مد, ساختن, درست كردن, بشكل در اوردن, راه, روش, طريقه, چگونگي, طرز, رسوم, عادات, رفتار, ادب, تربيت, نوع, قسم, روش, اسلوب, طريقه, رسم, سبك, اسلوب, طرز, طريقه, مد, وجه, شگرد فن, اصول مهارت, روش فني, تكنيك, شيوه.

modo subjuntivo

: وجه شرطي, وابسته بوجه شرطي.

modulacin

: زير وبم, نوسان صدا, نوسان, فركانس.

modular

: پيمانه اي, تعديل كردن,ميزان كردن,بمايه دراوردن, زيرو بم كردن,برابري كردن,يك پرده يا مقام,تحرير دادن,تنظيم كردن,ملايم كردن,نرم كردن,اواز خواندن.

mofar

: تمسخر كردن, بكسي خنديدن, استهزاء كردن, طعنه, طنز, مسخره, ريشخند, استهزاء, طعنه زدن, سخن مسخره اميز گفتن, هو كردن, ساختگي, تقليدي, تقليد در اوردن, استهزاء كردن, دست انداختن, تمسخر, استهزا, ريشخند, تمسخر كردن, دست انداختن, تمسخر, طنز, طعنه, ريشخند, استهزاء, اهانت وارد اوردن, تمسخر كردن, استهزاء, نيشخند, تمسخر, پوزخند, پوزخند زدن, باتمسخر بيان كردن, دست انداختن ومتلك گفتن, سرزنش كردن, شماتت كردن, طعنه زدن, طعنه.

mohair

: موي مرغوز, پارچه موهر.

moho

: پرمك, كپك, بادزدگي, زنگ گياهي, كپك زدن, زنگ, زنگار, زنگ زدن.

mohoso

: خزه مانند, خزه گرفته, باتلا قي, سياه اب, كپك زده, كهنه وفاسد, كپك زده, بوي ناگرفته, پوسيده, كهنه.

moiss

: حضرت موسي.

mojado

: نم, رطوبت, دلمرده كردن, حالت خفقان پيدا كردن, مرطوب ساختن, نمناك, نمدار, تر, گريان, مرطوب, پر از اب, تر, مرطوب, خيس, باراني, اشكبار, تري, رطوبت, تر كردن, مرطوب كردن, نمناك كردن.

mojigato

: رياكار, متظاهر, دورو, باريا.

moka

: قهوه مكا, نوعي چرم نرم.

mol cula

: مولكل.

molar

: دندان اسياب.

molde

: قارچ انگلي گياهان, كپك قارچي, كپرك, كپرك زدن, قالب, كالبد, با قالب بشكل دراوردن.

moldear

: شكل, ريخت, تركيب, تصوير, وجه, روش, طريقه, برگه, ورقه, فرم, تشكيل دادن, ساختن, بشكل دراوردن, قالب كردن, پروردن, شكل گرفتن, سرشتن, فراگرفتن, مدل, نمونه, سرمشق, قالب, طرح, نقشه, طرح ريختن, ساختن, شكل دادن, مطابق مدل معيني در اوردن, نمونه قرار دادن, قارچ انگلي گياهان, كپك قارچي, كپرك, كپرك زدن, قالب, كالبد, با قالب بشكل دراوردن, ريخت, شكل دادن.

molecular

: مولكولي.

moledor

: له كننده, فشارنده, دندان اسياب, سنگ رويي اسياب, تيز كن, لله, غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.

moler

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شكستن, شكست دادن, پيروزشدن بر, كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن, اسياب, ماشين, كارخانه, اسياب كردن, كنگره دار كردن, ساييدن, نرم كردن, پودر كردن, نرم كوبيدن.

molestar

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, اشكال, گير, مختل كردن, مزاحم شدن, بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن, ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو, ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

molestar con griterio

: شانه كردن, سخت بازپرسي كردن از, سوال پيچ كردن, بباد طعنه گرفتن, شانه.

molestia

: دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, دلخوري, ازار, اذيت, ممانعت, ازردگي, رنجش, دردسر دادن, زحمت دادن, مخل اسايش شدن, نگران شدن, جوش زدن و خودخوري كردن, رنجش, پريشاني, مايه زحمت, بي ارام كردن, ناراحت كردن, اسوده نگذاشتن, اشفتن, مضطرب ساختن, بي قراري, ناارامي, اختلا ل, مزاحمت, پاگيري, بازماندگي, اذيت, ازار, مانع, سبب تاخير, دخالت, فضولي, ازار, مايه تصديع خاطر, مايه رنجش, اذيت, ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه, ناارامي, اشوب, اشفتگي, اضطراب, بيقراري, بيتابي.

molesto

: پر دردسر, پرزحمت, مزاحم, ناراحت, ناجور, پرزحمت, سخت, دردسردهنده, مصدع, رنج اور.

molienda

: عمل اسياب كردن, گندم اسيابي, جو اسيابي, ارد كردن جو خيسانده, سود, قسمت.

molinero

: اسيابان, يكجور پروانه.

molino

: اسياب, ماشين, كارخانه, اسياب كردن, كنگره دار كردن.

molino de vento

: اسياب بادي, هر چيزي شبيه اسياب بادي, چرخيدن.

molino de viento

: اسياب بادي, هر چيزي شبيه اسياب بادي, چرخيدن.

molusco

: جانور نرم تن, حلزون.

momentito

: لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.

momentneo

: اني, زود گذر.

momento

: دقيقه, دم, ان, لحظه, پيش نويس, مسوده,يادداشت, گزارش وقايع, خلا صه مذاكرات, خلا صه ساختن, صورت جلسه نوشتن, پيش نويس كردن, :بسيار خرد, ريز, جزءي, كوچك, لحظه, دم, ان, هنگام, زمان, اهميت.

momia

: موميا, جسد موميا شده.

momificar

: موميايي كردن.

mon logo

: تك سخنگويي, صحبت يك نفري, تك گويي, گفتگو با خود, نمايش يا مقاله يا سخنراني يكنفري.

monarca

: سلطان, پادشاه, ملكه, شهريار, فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

monarqu a

: سلطان, پادشاه, ملكه, شهريار, شهرياري, سلطنت مطلقه, رژيم سلطنتي.

monasterio

: صومعه, خانقاه راهبان, دير, رهبانگاه.

monculo

: عينك يك چشمي.

moneda

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن, ضربه سكه, مسكوكات, ابداع واژه, پول رايج, رواج, انتشار.

moneda de diez centavos

: مسكوك ده سنتي(امريكايي).

monedar

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن, ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

monedear

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن, ضرابخانه, سكه زني, ضرب سكه, سكه زدن, اختراع كردن, ساختن, جعل كردن, نعناع, شيريني معطر با نعناع, نو, بكر.

monedero

: كيسه, جيب, كيسه پول, كيف پول, پول, دارايي, وجوهات خزانه, غنچه كردن, جمع كردن, پول دزديدن, جيب بري كردن.

monetario

: پولي.

monitor

: اگاهي دهنده, انگيزنده, گوشيار, به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن, مبصر.

monja

: راهبه, زن تارك دنيا.

monje

: راهب, تارك دنيا.

mono

: ميمون, بوزينه, بوزينه, ميمون, تقليد در اوردن, شيطنت كردن.

monogamia

: داشتن يك همسر, يك زني, يك شوهري, تك گايي.

monograf a

: ويژه نگاشت, رساله درباره يك موضوع, امضاء با يك حرف, تك پژوهش, رساله, مقاله, شرح, دانش نويسه, توضيح.

monolito

: يكپارچه, تكسنگي, داراي يك سنگ.

monoltico

: يك پارچه.

monopolio

: انحصار, امتياز انحصاري, كالا ي انحصاري.

monopolizador

: صاحب انحصار, وابسته بصاحب انحصار, سياست انحصاري, انحصارگراي.

monopolizar

: بخود انحصار دادن, امتياز انحصاري گرفتن.

monosilbico

: يك هجايي.

monoton a

: بي تنوعي, يك اهنگي, بي زير وبم, يكنواختي.

monstico

: رهباني.

monstruo

: دمدمي مزاجي, وسواس, چيز غريب, غرابت, خط داركردن, رگه داركردن, دمدمي بودن, عفريت, هيولا, اعجوبه, عظيم الجثه.

monstruosidad

: هيولا يي, بي عاطفگي, شرارت بسيار, هيولا.

monstruoso

: غول پيكر, هيولا.

mont culo

: تپه, پشته, برامدگي, خرپشته, ماهور, با خاك ريز محصور كردن, خاك ريزساختن.

monta a

: كوه, كوهستان, كوهستاني.

montacargas

: بالا بردن, بلند كردن, بر افراشتن, عمل بالا بردن, عمل كشيدن, مقدار كشش.

montaje

: همگذاري, مجمع, جفت سازي, سوار كني, لوازم, عكسي كه از چند قطعه عكس بهم چسبانده تشكيل شده باشد, قطعه ادبي يا موسيقي مركب از قسمتهاي گوناگون, تهيه عكس هاي بهم پيوسته.

montaoso

: كوهستاني, كوه مانند.

montar

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن, كوه, تپه, : بالا رفتن (با up ), سوار شدن بر, بلند شدن, زيادشدن, بالغ شدن بر, سوار كردن,صعود كردن, نصب كردن, صعود, ترفيع, مقواي عكس, پايه, قاب عكس, مركوب (اسب, دوچرخه وغيره), سواري, گردش سواره, سوار شدن.

monte

: كوه, تپه, : بالا رفتن (با up ), سوار شدن بر, بلند شدن, زيادشدن, بالغ شدن بر, سوار كردن,صعود كردن, نصب كردن, صعود, ترفيع, مقواي عكس, پايه, قاب عكس, مركوب (اسب, دوچرخه وغيره).

montn

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن, مقياس وزني است معادل 4 پك (پعثك) و23 كوارتز , پيمانه غله وميوه كه درحدود63 ليتر است, پيمانه, كيل, باپيمانه وزن كردن, توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن, كپه, توده, پشته, پشته كردن.

montono

: ادم كودن, يكنواختي, ملا لت, مبتذل, يكنواخت, خسته كننده, بطور يكنواخت يا يك وزن خواندن, يك نواخت, يك وزن, اواز, سرود يك نواخت.

montuoso

: پر از تپه.

monumento

: يادگار, يادبود, لوحه يادبود, وابسته به حافظه, مقبره, بقعه, بناي ياد بود, بناي يادگاري, لوحه تاريخي, اثر تاريخي.

monz n

: بادموسمي, موسم بارندگي.

moqueta

: فرش, قالي, زيلو, فرش, مفروش.

mor n

: ابله, كله خر, احمقانه رفتار كردن, سبك مغز, بي كله, كند ذهن, خرفت, ابله, ادم سبك مغز وكم عقل, ادم احمق وابله.

mora

: توت سياه, شاه توت, توت سفيد, توت معمولي, شاه توت.

morado

: رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن, بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

moral

: وابسته به علم اخلا ق, اخلا قي, معنوي, وابسته بعلم اخلا ق, روحيه, اخلا ق, پند, معني, مفهوم, سيرت, دلگرمي, روحيه, روحيه جنگجويان, روحيه افراد مردم, روح, جان, روان, رمق, روحيه, جرات, روح دادن, بسرخلق اوردن, قاءم, راست.

moralidad

: اخلا قي, معنوي, وابسته بعلم اخلا ق, روحيه, اخلا ق, پند, معني, مفهوم, سيرت, سيرت, اخلا قيات, اخلا ق.

moralista

: فيلسوف يا معلم اخلا ق, اخلا قي.

moralizar

: نتيجه اخلا قي گرفتن از, اخلا قي كردن.

moratoria

: مهلت قانوني, استمهال.

morbidad

: ناخوشي, فساد, شيوع مرض, حالت مرض.

mordaz

: گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

mordaza

: گيره.

mordedura

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

mordente

: زننده, جگرسوز, گوشه دار, نيشدار, ماده ثابت كننده, ماده ثبات بكار بردن, طعنه اميز, نيشدار, زهرخنده دار.

morder

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

mordiscar

: خاييدن, گاز گرفتن, كندن (با گاز يا دندان), تحليل رفتن, فرسودن, مانند موش جويدن, ساييدن, لقمه يا تكه كوچك, گاز زدن, اندك اندك خوردن, مثل بز جويدن.

morena

: سبزه, داراي موي مشكي ياخرمايي.

moreno

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن, سبزه, داراي موي مشكي ياخرمايي.

morera

: توت سفيد, توت معمولي, شاه توت.

moretn

: كوبيدن, كبود كردن, زدن, ساييدن, كبودشدن, ضربت ديدن, كوفته شدن, كبودشدگي, تباره.

morgue

: مرده خانه, جاي امانت مردگاني كه هويت انها معلوم نيست, بايگاني راكد.

moribundo

: درحال نزع, در سكرات موت, روبه مرگ.

morillo

: سه پايه, پيش بخاري, سه پايه اي كه كنار بخاري مي گذاشتند.

morir

: جفت طاس.

morisco

: وابسته به اهالي شمال افريقا.

mornico

: ابلهانه.

moro

: زمين باير, دشت, لنگر انداختن, اهل شمال افريقا, مسلمان, وابسته به اهالي شمال افريقا.

morocha

: سبزه, داراي موي مشكي ياخرمايي.

morral

: كيسه پارچه اي, كسه, خورجين.

mortal

: مهلك, كشنده, قاتل, كشنده, مهلك, مصيبت اميز, وخيم, وابسته به مرگ كشنده, مهلك, مرگ اور, فاني, فناپذير, از بين رونده, مردني, مرگ اور, مهلك, مرگبار, كشنده, خونين, مخرب, انسان.

mortalidad

: ميرش, مرگ ومير, متوفيات, بشريت.

mortero

: هاون, هاون داروسازي, خمپاره, شفته, ساروج كردن, باخمپاره زدن.

mortificaci n

: تحقير, احساس حقارت, رياضت, پست كردن, رنج, خجلت, فساد.

mortificar

: پست كردن, تحقير كردن, اهانت كردن به, پست كردن, رياضت دادن, كشتن, ازردن, رنجاندن.

mortifique

: ازردگي, غم وغصه, اندوه, الم, تنگدلي, اندوهگين كردن, ازرده كردن.

mortuario

: مرده شوي خانه, دفن, مرده اي.

mosaico

: وابسته به موسي, موسوي, موزاييك, باموزاييك اراستن, تكه تكه بهم پيوستن, اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

mosca

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ, مگس.

mosquete

: تفنگ فتيله اي, شاهين كوچك نر.

mosquito

: پشه, حشره دو بال, پشه.

mostaza

: خردل, درخت خردل.

mostrador

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

mostrar

: اثبات كردن(با دليل), نشان دادن, شرح دادن, تظاهرات كردن, نمايش, نمايش دادن, نماياندن, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

mostrarse

: نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

mote

: شعار, سخن زبده, پند, اندرز, حكمت, كنيه, نام خودماني, كنيه دادن, ملقب كردن.

motear

: خالخال كردن, چيزي با نقاط رنگارنگ, حيواني كه بدنش خالخال باشد, خال, لكه, ابري, ابرش, خالدار, لكه دار, لكه لكه, ابري, رگه رگه, با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن, لكه دار كردن, نقطه, لكه كوچك, خال, رنگ, نوع, قسم, نقطه نقطه يا خال خال كردن.

motel

: متل.

motete

: سرود, سرودي كه دسته جمعي در كليسا ميخوانند.

motin

: شورش يا طغيان كردن, اظهار تنفر كردن, طغيان, شورش, بهم خوردگي, انقلا ب, شوريدن.

motivaci n

: انگيزش, محرك.

motivacion

: انگيزش, محرك.

motivar

: تشويق كردن, دلگرم كردن, تشجيح كردن, تقويت كردن, پيش بردن, پروردن, در كشيدن نفس, استنشاق كردن, الهام بخشيدن, دميدن در, القاء كردن, تحريك كردن, تهييج كردن, داراي انگيزه شده.

motivo

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر), انگيزه, موجب, وسيله, مسبب, كشش, انگيزه, محرك, داعي, سبب, علت, انگيختن, موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعيت, تصادف, باعث شدن, انگيختن, دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

motn

: اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بيداد, عياشي كردن, شورش كردن.

motocicleta

: موتورسيكلت.

motor

: موتور, ماشين, موتور, محرك.

motora

: قايق موتوري.

motorista

: ماشين سوار.

motorizar

: ماشيني كردن, موتوريزه كردن, موتوري كردن.

mover

: تكان جزءي خوردن, تكان دادن, جم خوردن, حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن, جنباندن, تكان دادن, تكان خوردن, جنبيدن, تكان.

moverse

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

movible

: متحرك, قابل حركت, قابل تحرك, سيال, تلقن همراه.

movilidad

: جنبايي, تحرك, پويايي.

movilizaci n

: بسيج.

movilizar

: بسيج كردن, تجهيز كردن, متحرك كردن.

movimiento

: جنبش, تكان, حركت, جنب وجوش, پيشنهاد, پيشنهاد كردن, طرح دادن, اشاره كردن, حركت, جنبش.

moza de taberna

: خادمه ء ميخانه, پيشخدمت ميخانه, گارسون.

mozo

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد, حمالي كردن, حمل كردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل, منتظر, پيشخدمت.

mprobo

: نادرست, متقلب, تقلب اميز, دغل, فاقد امانت, غير منصفانه, نادرست, بي انصاف, نامساعد (درمورد باد), ناهموار.

mquina

: موتور, ماشين, ماشين.

mquina de escribir

: ماشين تحرير.

mrbido

: ناسالم, ناخوش, ويژه ناخوشي, مريض, وحشت اور.

mrshal

: ناظر, ضابط, امين صلح يا قاضي, نگهبان دژ سلطنتي.

mrtir

: شهيد, فدايي, شهيد راه خدا كردن.

ms all de

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

ms all

: انسوي, انطرف ماوراء, دورتر, برتر از.

ms bien

: سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا, زودتر, بوميان (اوكلا هما) در اتازوني.

ms lejos

: بيشتر, ديگر, مجدد, اضافي, زاءد, بعلا وه, بعدي, دوتر,جلوتر, پيش بردن, جلو بردن, ادامه دادن, پيشرفت كردن, كمك كردن به.

ms uno

: ديو, جن, شيطان.

mscara facial

: مربوط به صورت (مثل عصب صورت).

msica

: موزيك, موسيقي, اهنگ, خنيا, رامشگري.

mstico

: متصوف, اهل تصوف, اهل سر, رمزي.

mstil

: تير, دكل يكپارچه, ديرك, بادكل مجهز كردن.

mtico

: افسانه اميز, اسطوره اي.

mtrico

: علم سجع, مبحث بحر ووزن شعر, اندازه اي, استاندارد يامعيارمتري, متري.

mu eco

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك, مانكن, مدل (دختر), مجسمه چوبي.

muchacha

: دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه, دختر, زن جوان, دوشيزه يا زن جوان, پيشخدمت مونث, دختر.

muchachez

: بچگي, پسر بچگي.

muchachil

: پسر مانند.

muchacho

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد, پسر بچه, جوانك, نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.

muchacho travieso

: ترشي, سركه, خيارترشي, وضعيت دشوار, ترشي انداختن.

muchedumbre

: جمعيت, ازدحام, شلوغي, اجتماع, گروه, ازدحام كردن, چپيدن, بازور وفشارپركردن, انبوه مردم.

mucho

: زياد, بسيار, خيلي بزرگ, كاملا رشد كرده, عالي, عالي مقام, تقريبا, بفراواني دور, بسي, بسيار, خيلي, بسي, چندان, فراوان, زياد, حتمي, واقعي, فعلي, خودان, همان, عينا.

mucho tiempo

: دراز, طولا ني, طويل, مديد, كشيده, دير,گذشته ازوقت, : اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزوي چيزي را داشتن, طولا ني كردن, مناسب بودن.

muchos

: بسيار, زياد, خيلي, چندين, بسا, گروه, بسياري.

mucilago

: لعاب, لزوجت گياه, چسب, اب ليز.

mudanza

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

mudar

: ريختن, انداختن افشاندن, افكندن, خون جاري ساختن, جاري ساختن, پوست انداختن, پوست ريختن, برگ ريزان كردن, كپر, الونك, لجن زار, لجن, باتلا ق, نهر, انحطاط, در لجن گير افتادن, پوست ريخته شده مار, پوست مار, پوسته خارجي,پوست, سبوس, پوست دله زخم, پوسته پوسته شدگي, پوست انداختن, ضربه سنگين زدن.

mudarse

: دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

mudo

: زبان بسته, لا ل, گنگ, بي صدا, كند ذهن, بي معني, لا ل كردن, خاموش كردن, گنگ, لا ل, بي صدا, بي زبان, صامت, كسر كردن, خفه كردن

mueblaje

: اثاثه, اثاث خانه, سامان, اسباب, وسايل, مبل.

muebles

: اثاثه, اثاث خانه, سامان, اسباب, وسايل, مبل.

mueca

: ادا و اصول, شكلك, دهن كجي, نگاه ريايي, تظاهر, افسرده بودن, افسرده كردن, دلتنگ كردن.

mueca

: عروسك, زن زيباي نادان, دخترك, شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك, عروسك, عروسك خيمه شب بازي, دست نشانده, مچ, مچ دست, قسمتي لباس يا دستكش كه مچ دست را مي پوشاند.

muela

: دندان اسياب.

muellaje

: لنگراندازي, لنگرگاه.

muelle

: بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه, سياه رنگ, سياه, :بارانداز, اسكله بندر, ستون, جرز, اسكله, موج شكن, پايه پل, لنگرگاه, اسكله, ديوار ساحلي, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن, اسكله, جتي, بارانداز, لنگر گاه ساحل رودخانه با اسكله يا ديوار, محكم مهاركردن.

muequitos

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

muerte

: مرگ, درگذشت, فوت.

muerto

: مرده, بي حس, منسوخ, كهنه, مهجور.

muesca

: شكستگي, شكاف, دندانه, موقع بحراني, سربزنگاه, دندانه دندانه كردن, شكستن, شكاف, بريدگي, شكاف چوبخط, سوراخ كردن, شكاف ايجاد كردن, چوبخط زدن, فرورفتگي.

muestra

: نمونه, مسطوره, الگو, ازمون, واحد نمونه, نمونه گرفتن, نمونه نشان دادن, خوردن.

mugir

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

mugre

: چرك, كثافت, لكه, خاك, چرك, كثافت, پليدي, الودگي, هرزه, دوده, چرك سياه كردن, چرك كردن.

mujer

: بانو, خانم, بي بي, كدبانو, مديره, زن, زوجه, عيال, خانم, زن, زنانگي, كلفت, رفيقه (نامشروع), زن صفت, ماده, مونث, جنس زن.

mulato

: زاده اروپايي وزنگي, دورگه.

muleta

: چوب زير بغل, عصاي زير بغل, محل انشعاب بدن انسان (چون زير بغل وميان دوران), دوشاخه, هر عضو يا چيزي كه كمك ونگهدار چيزي باشد, دوقاچ جلو وعقب زين, باچوب زيربغل راه رفتن, دوشاخه زير چيزي گذاشتن.

mullir

: كرك, خواب پارچه, موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه, كركدار شدن, نرم كردن, اشتباه كردن, خبط كردن, پف, بادكردگي.

multa

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, بليط.

multe

: جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف.

multicolor

: رنگارنگ, اميخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقك ها, لباس چهل تكه.

multimillonario

: ميليونري كه ثروتش بچند ميليون برسد.

multiplicaci n

: بس شماري, ضرب, افزايش, تكثير.

multiplicador

: مضروب فيه, ضرب كننده, تكثير كننده.

multiplicar

: ضرب كردن, تكثير كردن.

multitud

: انبوه مردم, جمعيت, غوغا, ازدحام كردن, گروه, گروه بسيار, جمعيت كثير, بسياري.

mundano

: پيش پا افتاده, معمولي, مبتذل, همه جايي, اين جهاني, دنيوي, خاكي.

mundial

: سراسري, جهاني, در سرتاسر جهان.

mundo

: جهان, دنيا, گيتي, عالم, روزگار.

munici n

: مهمات, مهمات, قلعه, دفاع, مهمات, تداركات, جنگ افزار تهيه كردن.

municipal

: وابسته بشهرداري, شهري.

municipalidad

: شهردار, شهريا بخشي كه داراي شهرداري است.

municipio

: انجمن, اجتماع, عوام, شهردار, شهريا بخشي كه داراي شهرداري است.

munificente

: سخي, بخشنده, زياد, بخشنده, كريم.

mural

: ديواري, ديوار نما, واقع بر روي ديوار.

murcilago

: چوب, چماق, عصا, چوكان زدن, خشت, گل اماده براي كوزه گري, لعاب مخصوص ظروف سفالي, چشمك زدن, مژگان راتكان دادن, بال بال زدن, چوگان, چوگاندار, نيمه ياپاره اجر, ضربت, چوگان زدن, خفاش

murdago

: داروش, دارواش

murmullo

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن, نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

murmurar

: زمزمه, سخن نرم, شكايت, شايعات, زمزمه كردن, من من, غرغر, لند لند, سخن زير لب, من من كردن, جويده سخن گفتن, غرغر كردن, نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

muro

: ديوار, جدار, حصار, محصور كردن, حصار دار كردن, ديوار كشيدن, ديواري.

musa

: انديشه كردن, تفكر كردن, در بحر فكر فرو رفتن, تعجب كردن, در شگفت ماندن, شگفت, الهه شعر وموسيقي, شاعر, چكامه سرا.

muscular

: عضلا ني.

musculoso

: عضلا ني.

muselina

: يكجور پارچه پشت نما كه از ان جامه هاي زنانه و پرده درست ميكنند, چيت موصلي.

museo

: موزه.

musgo

: خزه, باخزه پوشاندن.

musical

: موزيكال, داراي اهنگ, موسقي دار.

muslo

: ران.

mutacin

: جهش, تغيير, دگرگوني, تحول, طغيان, انقلا ب, شورش, تغيير ناگهاني.

mutante

: تغيير پذير, دم دمدمي.

mutilaci n

: قطع عضو, تحريف.

mutilar

: لنگ, چلا ق, زمين گير, عاجز, لنگ كردن, فلج كردن, اندام هاي كسي رابريدن, جداكردن, تجزيه كردن, كسيرا معيوب كردن, معيوب شدن, اختلا ل يا از كارافتادگي عضوي, صدمه, جرج, ضرب و جرح, نقص عضو, چلا ق كردن, معيوب كردن.

mutuo

: دوسره, از دو سره, بين الا ثنين, دو طرفه.

muy

: كاملا, بكلي, تماما, سراسر, واقعا, زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز, بسيار, خيلي, بسي, چندان, فراوان, زياد, حتمي, واقعي, فعلي, خودان, همان, عينا.

muy inteligente

: بافكر, خوش فكر.

mvil

: انگيزه, فتنه انگيز, اتش افروز, موجب, مشوق, متحرك, قابل حركت, قابل تحرك, سيال, تلقن همراه, انگيزه, محرك, داعي, سبب, علت, انگيختن.

mxima

: پند, مثل, گفته اخلا قي, قاعده كلي, اصل.

mximum

: بيشترين, بيشين, بزرگترين وبالا ترين رقم, منتهي درجه, بزرگترين, بالا ترين, ماكسيمم.

N

n cleo

: مغز ودرون هرچيزي, فروهر, هستي, وجود, ماهيت, گوهر, ذات, اسانس, قلب, سينه, اغوش, مركز, دل و جرات, رشادت, مغز درخت,عاطفه, لب كلا م, جوهر, دل دادن, جرات دادن, تشجيع كردن, بدل گرفتن, مغز, هسته, مغزهسته, خستو, تخم, دانه, هسته, مغز, اساس.

n ctar

: شراب لذيذ خدايان يونان, شهد, شربت, نوش.

n mero

: كنش,فعل,كردار,حقيقت,فرمان قانون,اعلاميه, پيمان, سرگذشت, پرده نمابش(مثل پرده اول), كنش كردن, كار كردن, رفتار كردن, اثر كردن, بازي كردن, نمايش دادن, تقليد كردن, مرتكب شدن, به كار انداختن, سرزدن, بالغ شدن, رسيدن, :مبلغ, مقدار ميزان, انگشت, رقم, عدد, عدد, شماره, رقم, نمره, مقدار, چندي, كميت, قدر, اندازه, حد, مبلغ, اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

n mesis

: الهه انتقام, كينه جويي, انتقام, قصاص.

n tido

: تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش.

n utico

: دريايي, مربوط به دريانوردي, ملواني.

nabo

: شلغم, منداب.

nacer

: زاييده شده, متولد.

nacido

: زاييده شده, متولد.

nacimiento

: زايش, تولد, پيدايش, اغاز, زاد, اغاز كردن, زادن, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

nacin

: ملت, قوم, امت, خانواده, طايفه, كشور.

nacional

: ملي, قومي, وابسته به قوم ياملتي, تبعه, شهروند.

nacionalidad

: مليت, تابعيت.

nacionalismo

: ملت پرستي, ملت گرايي, مليت, ناسيوناليزم.

nacionalista

: ملت گراي, ملت دوست, طرفدار ملت, ناسيوناليست.

nacionalizaci n

: ملي سازي.

nada

: هيچ, عدم, نيستي, صفر, نابودي, بي ارزش, صفر, هيچ, معدوم, هيچ, نيستي, صفر, بي ارزش, ابدا.

nadador

: شناگر, شناكننده.

nadar

: جسم شناور بر روي اب, سوهان پهن, بستني مخلوط با شربت وغيره, شناور شدن, روي اب ايستادن, سوهان زدن, شناكردن, شناور شدن, شنا, شناوري.

nadie

: هركس, هرچيز, هرشخص معين, هيچ كس, هيچ فرد, ادم بي اهميت, ادم گمنام.

nadir

: ته, پايين, تحتاني, نظيرالسمت, حضيض, ذلت, سمت القدم.

nafta

: نفتا, بنزين سنگين.

naipe

: كارت.

nalga

: كپل, كفل.

nalgas

: سرين, كفل, صاغري, كفل انسان, دنبه گوسفند.

nalguear

: راه رفتن اردك وار, اردك وار راه رفتن, كج و سنگين راه رفتن.

nana

: لا لا يي, لا لا يي خواندن.

naranja

: پرتقال, نارنج, مركبات, نارنجي, پرتقالي.

naranjas

: ياوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بيمعني, خارج از منطق, بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش.

narciso

: نرگس زرد.

narcosis

: حالت بي حسي وخواب الودگي, بي حالي.

narctico

: مخدر, مسكن, مربوط به مواد مخدره.

nariz

: بيني, عضو بويايي, نوك بر امده هر چيزي, دماغه, بو كشيدن, بيني ماليدن به, مواجه شدن با, سوراخ بيني, منخر.

narracin

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, گويندگي, داستان, داستانسرايي, توصيف, افسانه, داستان, قصه, حكايت, شرح, چغلي, خبركشي, جمع, حساب.

narrador

: گوينده, راوي, گوينده داستان.

narrar

: شرح وقايع بترتيب تاريخ, تاريخچه, داستاني را تعريف كردن, داستان سرايي كردن, نقالي كردن, شرح دادن, از برخواندن, با صدايي موزون خواندن, برشمردن, يكايك گفتن, تعريف كردن, شمارش مجدد, باز گفتن, باز گو كردن, گزارش دادن, شرح دادن, نقل كردن, گفتن.

narrativo

: روايت, شرح.

nasal

: وابسته به بيني, وابسته به منخرين, خيشومي.

nata

: سرشير, كرم, هر چيزي شبيه سرشير, زبده, كرم رنگ, سرشير بستن.

natal

: زايشي, مولودي.

natalicio

: زادروز, جشن تولد, ميلا د.

natalidad

: ميزان مواليد, تعداد مواليد, زه وزاد.

nativo

: بومي, اهلي, محلي.

natu

: طبيعت گرايي, فلسفه طبيعي, مذهب طبيعي, سبك ناتوراليسم.

natural

: طبيعي, سرشتي, نهادي, ذاتي, فطري, جبلي, بديهي, مسلم, استعداد ذاتي, احمق, ديوانه.

naturaleza

: طبيعت, ذات, گوهر, ماهيت, خوي, افرينش, گونه, نوع, خاصيت, سرشت, خميره, شخصيت, هويت, وجود, اخلا ق و خصوصيات شخص, صفت شخص.

naturalis

: طبيعي, سرشتي, نهادي, ذاتي, فطري, جبلي, بديهي, مسلم, استعداد ذاتي, احمق, ديوانه.

naturalista

: معتقد به فلسفه طبيعي.

naturalizaci n

: قبول تابعيت, خوگيري.

naturalizar

: بتابعيت كشوري در امدن, پذيرفته شدن (دركشور), جزو زباني وارد شدن (كلمات), بومي شدن (گياه و جانور), طبيعي شدن.

naufragio

: كشتي شكستگي, غرق كشتي, غرق, كشتي شكسته شدن.

nauseabundo

: تهوع اور.

navaja

: چاقوي بزرگ جيبي, قلمتراش, با چاقو بريدن, بدنبال, تا شو, بازو بسته شونده, شيرجه رفتن, چاقو زدن(به), كارد زدن (به), :چاقو, كارد, گزليك, تيغه, تيغ صورت تراشي, با تيغ تراشيدن.

naval

: وابسته به كشتي, وابسته به نيروي دريايي.

nave lateral

: راهرو, جناح.

navegable

: قابل كشتيراني.

navegador

: كشتيران, دريانورد, هدايت گر.

navegar

: كشتيراني كردن, هدايت كردن (هواپيماو غيره), طبيعت, ذات, گوهر, ماهيت, خوي, افرينش, گونه, نوع, خاصيت, بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن.

navegar a vela

: كشتيراني, پارچه بادباني, سفر دريايي.

navidad

: جشن ميلا د عيسي مسيح.

nbil

: قابل ازدواج و همسري.

ndice

: راهنما(مثلا در جدول و پرونده), شاخص, جاانگشتي, نمايه, نما, راهنماي موضوعات, فهرست راهنما, :داراي فهرست كردن, بفهرست دراوردن, نشان دادن, بصورت الفبايي (چيزي را) مرتب كردن.

ndulo

: گره, قلنبه كوچك, كلوخه, برامدگي, عقده.

ne n

: گاز نلون, چراغ نلون, شبيه روشنايي نلون.

neblina

: مه, تيرگي, ابهام, تيره كردن, مه گرفتن, مه الود بودن, مه, غبار, تاري چشم, ابهام, مه گرفتن.

nebuloso

: مبهم, مانند مه, مه الود, تيره وتار, مه دار, مبهم, نامعلوم, گيج, مه دار, مبهم, تار, محو, شبيه سحاب, بشكل ابر, تيره, مبهم, غير معلوم, سر بسته وابهام دار.

necesario

: ضروري, واجب, بسيارلا زم, اصلي, اساسي ذاتي, جبلي, لا ينفك, واقعي, عمده.بي وارث را), مصادره كردن, لا زم, واجب, ضروري, بايسته, بايا, لا زم, ضروري, نيازمند, ناگزير, مايحتاج, بايسته, شرط لا زم, لا زمه, احتياج, چيز ضروري.

necesidad

: بدبختي, بيچارگي, تهي دستي, نكبت, پستي, بايستگي, ضرورت, نياز, نيازمندي, لزوم, احتياج, نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن, خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.

necesitado

: نيازمند.

necesitar

: مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم كردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل كردن بر, حبس ياوقف كردن, موجب شدن, ايجاب كردن, مستلزم بودن, نياز, لزوم, احتياج, نيازمندي, در احتياج داشتن, نيازمند بودن, نيازداشتن, بايستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نياز داشتن , خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.

necio

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف, نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه.

necrologa

: مرگ, وفات, مجلس ترحيم, اگهي در گذشت, وابسته به وفات.

neerlands

: هلندي, زبان هلندي, :هركس بخرج خود, دانگي.

nefito

: مبتدي, تازه كار, جديد الا يمان, كاراموز, مبتدي, نوچه, تازه كار, نو اموز, مبتدي, جديدالا يمان, ادم ناشي, نوچه.

negaci n

: منفي, خنثي كردن, منفي كردن.

negar

: رد كردن, انكار كردن, نفي كردن, خنثي كردن, رد كردن, تكذيب كردن, اشتباه كسي را اثبات كردن.

negativa

: منفي, سرپيچي, روگرداني, ابا, امتناع, استنكاف, خود داري, رد.

negativo

: منفي.

neger

: سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره.

neglig

: لباس توي خانه بانوان.

negligencia

: عمل سوء, سوء اداره, معالجه غلط, فروگذاري, فروگذار كردن, غفلت, اهمال, مسامحه, غفلت كردن, قصور, اهمال, فراموشكاري, غفلت, فرو گذاشت.

negligente

: بي دقت, سر بهوا, مسامحه كار, مسامحه كار, بي دقت, فرو گذار, برناس.

negociable

: قابل مذاكره, قابل تبديل به پول نقد.

negociacin

: مذاكره.

negociador

: مذاكره كننده.

negociante

: دلا ل, دهنده ورق, فروشنده, معاملا ت چي.

negociar

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خريد ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن, گفتگو كردن, مذاكره كردن, به پول نقد تبديل كردن (چك و برات), طي كردن.

negocio

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

negocios

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت

negrita

: بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت.

negro

: سياه, تيره, سياه شده, چرك وكثيف, زشت, تهديد اميز, عبوسانه, سياهي, دوده, لباس عزا, سياه رنگ, سياه رنگي, سياه كردن, زنگي, سياه, كاكا, سياه پوست.

nena

: طفل, نوزاد, كودك, شخص ساده و معصوم.

neptuno

: الهه اقيانوس, نپتون, ستاره نپتون.

nervio

: عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن.

nervioso

: وحشت زده و عصبي, عصب, پي, رشته عصبي, وتر, طاقت, قدرت, قوت قلب دادن, نيرو بخشيدن, عصبي مربوط به اعصاب, عصباني, متشنج, دستپاچه, عصبي, وابسته بعصب, وابسته به سلسله اعصاب.

neto

: شبكه, تور, خالص.

neumon a

: ششاك, سينه پهلو, ذات الريه, التهاب ريه.

neumtico

: بادي, هوايي, هوادار, پرباد, كار كننده باهواي فشرده, داراي چرخ يا, لا ستيك بادي , خسته كردن, خسته, از پا درامدن, فرسودن, لا ستيك چرخ, لا ستيك, لا ستيك زدن به, لا ستيك اتومبيل.

neur logo

: ويژه گر اعصاب.

neuralgia

: درد اعصاب, درد عصبي, مرض عصبي, پي درد.

neurologa

: عصب شناسي, بحث علمي عصب شناسي, پي شناسي.

neurona

: رشته مغزي و ستون فقراتي, ياخته عصبي.

neurosis

: اختلا ل اعصاب, اختلا ل رواني, نژندي.

neurtico

: ادم عصباني, دچار اختلا ل عصبي, عصبي, نژند.

neutral

: بيطرف, بدون جانبداري, خنثي, بيرنگ, نادر گير.

neutro

: خنثي كردن, اخته كردن, وابسته به جنس خنثي, خنثي, بي طرف, بي غرض, اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است, خواجه, بيطرف, بدون جانبداري, خنثي, بيرنگ, نادر گير.

nevado

: برفي, پوشيده از برف, سفيد همچون برف, سفيد.

nevar

: برف, برف باريدن, برف امدن.

nevera

: يخچال, يخچال برقي.

nevoso

: برفي, پوشيده از برف, سفيد همچون برف, سفيد.

nexo

: پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن.

nfasis

: فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

ngel

: فرشته, مالك.

ngulo

: زاويه.

ni

: نه اين و نه ان, هيچيك, هيچيك از اين دو.

ni a

: بچه, كودك, طفل, فرزند, دختر, دختربچه, دوشيزه, كلفت, معشوقه, كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال.

ni ez

: بچگي, بچگي, طفوليت, كودكي, خردي.

ni o

: بچه, كودك, طفل, نوزاد, مانند كودك رفتار كردن, نوازش كردن, بچه, كودك, طفل, فرزند, كودك, بچه, طفل, بچه كمتر از هفت سال, بزغاله, چرم بزغاله, كودك, بچه, كوچولو, دست انداختن, مسخره كردن, منگنه, فندق شكن, قند شكن گاز انبري.

nicho

: شاه نشين, الا چيق, تو رفتگي در ديوار, طاقچه, توي ديوار گذاشتن.

nico

: فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر, كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن, تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت, بيتا, بي همتا, بيمانند, بي نظير, يكتا, يگانه, فرد.

nicotina

: نيكوتين.

nido

: اشيانه, لا نه, اشيانه اي كردن.

niebla

: مه, تيرگي, ابهام, تيره كردن, مه گرفتن, مه الود بودن, مه كم, بخار, ناصافي ياتيرگي هوا, ابهام, گرفته بودن, مغموم بودن, روشن نبودن مه, موضوعي (براي شخص), متوحش كردن, زدن, بستوه اوردن, سرزنش كردن, مه, غبار, تاري چشم, ابهام, مه گرفتن.

niera

: پرستار, دايه, مهد, پرورشگاه, پروراندن, پرستاري كردن, شير خوردن, باصرفه جويي يا دقت بكار بردن.

nieta

: نوه, دختر دختر, دختر پسر.

nieto

: نوه, نوه, پسر پسر, پسر دختر.

nieve

: برف, برف باريدن, برف امدن.

nigromancia

: غيبگويي(از طريق ايجاد رابطه با مردگان).

nihilismo

: پوچ گرايي, اعتقاد به تباهي و فساد دستگاههاي اداري و لزوم از بين رفتن انها, انكار همه چيز, عقايد نهيليستي.

nihilista

: منكر همه چيز, پوچ گرا.

nilo

: رود نيل.

nimbo

: نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل), رايحه, تشعشع نوراني, هاله, حلقه نور, نوراني شدن (انبياء واولياء), هاله, اوهام, ابر باراني, شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.

nina

: دختر.

ninfa

: حوري, زن بسيار زيبا.

ninfomana

: ميل شديد زن بجماع, حشري بودن زن.

ninguna parte

: هيچ جا, هيچ كجا, در هيچ مكان.

ninguno

: (.No) number= پاسخ نه, منفي, مخالف, خير, ابدا, هيچ كس, هيچ فرد, ادم بي اهميت, ادم گمنام, هيچ, هيچيك, هيچكدام, بهيچوجه, نه, ابدا, اصلا.

ninguno de los dos

: نه اين و نه ان, هيچيك, هيچيك از اين دو.

nino

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد.

nio peque o

: اشغال, عدد, جمع, سرجمع, حاشيه نويسي, يادداشت مختصر, مبلغ, جمع بستن, بچه كوچك.

nitr geno

: ازت, نيتروژن.

nitrato

: نيترات, نمك معدني يا نمك الي جوهر شوره, نيترات سديم يا پتاسيم, شوره, به نيترات تبديل كردن.

nitroglicerina

: تركيب روغني سنگين بفرمول 3(2NO O).C 3H5

nivelacin

: تساوي, برابري.

nivelar

: سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

nivele

: سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن.

nix

: عقيق رنگارنگ, عقيق سليماني, سنگ باباقوري, تاريكي پايين قرنيه.

nmada

: كوچ گر, بدوي, چادر نشين, ايلياتي, خانه بدوش, صحرانشين, چادر نشين, وابسته به كوچ گري.

nmino

: نامزد, كانديد شده, منصوب, تعيين شده, ذينفع.

no

: (.No) number= پاسخ نه, منفي, مخالف, خير, ابدا, نفي, جواب منفي, نقيض, نقض, نفي.

no

: نوح پيغمبر.

no confiable

: نامطملن, غير قابل اطمينان, نامعتبر.

no especializado

: خام دست, غير متخصص, بي تجربه, بي مهارت

no estar

: نا همراي بودن, موافق نبودن, مخالف بودن, ناسازگار بودن, نساختن با, مخالفت كردن با, مغاير بودن.

no estar de acuerdo

: نا همراي بودن, موافق نبودن, مخالف بودن, ناسازگار بودن, نساختن با, مخالفت كردن با, مغاير بودن.

no gustar

: دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن.

no intencional

: غيرعمدي.

no puede

: .

no tengo ni puta idea

: مقررات حكومت نظامي وخاموشي در ساعت معين شب.

noble

: ازاده, اصيل, شريف, نجيب, باشكوه.

nobleza

: نجابت, اصالت خانوادگي, طبقه نجبا.

noche

: غروب, سرشب, شب, غروب, شب هنگام, برنامه شبانه, تاريكي, شب, شبانگاه (يعني ازمغرب تاسپيده دم).

noci n

: انگاره, تصور, انديشه, فكر, خيال, گمان, نيت, مقصود, معني, اگاهي, خبر, نقشه كار, طرزفكر, تصور, انديشه, فكر, نظريه, خيال, ادراك, فكري.

nocivo

: مهلك, كشنده, قاتل, مضر, پرگزند, مضر, مهلك, زيان اور, مضر, كشنده, نابود كننده, مهلك, مهلك, طاعوني, طاعون اور, زهراگين, سم دار, تلخ, تند, كينه جو, بدخيم.

nocturno

: شبانه, هر شب, شبانه, عشايي, واقع شونده در شب, نمايش شبانه.

nodal

: گرهي, واقع درنزديك گره, عقده اي.

nogal

: گردو, گردكان, درخت گردو, چوب گردو, رنگ گردويي.

nombramiento

: تعيين, انتصاب, قرار ملا قات, وعده ملا قات, كار, منصب, گماشت, نام گذاري, كانديد, تعيين, نامزدي (در انتخابات).

nombrar

: تعيين كردن, برقرار كردن, منصوب كردن, گماشتن, واداشتن, نامزد كردن, گماشتن, معين كردن, تخصيص دادن, برگزيدن , ذكر, اشاره, تذكر, ياداوري, نام بردن, ذكر كردن, اشاره كردن, نام, كانديد كردن, ناميدن, معرفي كردن, نامزد كردن, تعيين كردن, معين كردن, معلوم كردن, جنبه خاصي قاءل شدن براي, مشخص كردن, ذكركردن, مخصوصا نام بردن, تصريح كردن.

nombre

: نام, اسم, لقب, نامگذاري, وجه تسميه, نام, اسم, نام, موصوف.

nomenclatura

: فهرست واژه ها و اصطلا حات يك علم يا يك فن, مجموعه لغات, نام, فهرست علا ءم و اختصارات.

nominaci n

: نام گذاري, كانديد, تعيين, نامزدي (در انتخابات).

nominal

: اسمي, صوري, جزءي, كم قيمت.

nominar

: كانديد كردن, ناميدن, معرفي كردن, نامزد كردن.

nonag simo

: نودمين, نودمين درجه يا مرتبه.

noqueada

: با ضربت بيهوش كننده اي حريف رابزمين زدن,ضربه فني, ضربه فني كردن, از پا در اوردن, ويران كردن, ضربت قاطع, ممتاز, عالي.

noquear

: با ضربت بيهوش كننده اي حريف رابزمين زدن,ضربه فني, ضربه فني كردن, از پا در اوردن, ويران كردن, ضربت قاطع, ممتاز, عالي.

nordestal

: شمال شرقي, مربوط به شمال شرقي.

noreste

: شمال خاوري, شمال شرقي, شمال شرق.

norma

: متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

normal

: عادي, معمول, طبيعي, ميانه, متوسط, به هنجار, منظم, باقاعده, متعارف, معيار, استاندارد, همگون.

normalidad

: عادي بودن, هنجاري.

normalizacin

: عادي شدن.

normalizar

: هنجار كردن.

noroeste

: شمال باختري, شمال غرب, شمال غربي, شمال غربي.

norte

: شمال, شمالي, باد شمال, رو به شمال, در شمال, شمالي.

norte o

: شمالي, ساكن شمال, باد شمالي, اهل شمال.

noruega

: نروژ.

noruego

: نروژي.

nos

: مال ما, خودمان, مارا, بما, خودمان, نسبت بما.

nosotras

: ما, ضمير اول شخص جمع.

nosotros

: مارا, بما, خودمان, نسبت بما, ما, ضمير اول شخص جمع.

nosotros mismos

: مال ما, خودمان.

nostalgia

: دلتنگي براي ميهن, احساس غربت.

nostlgico

: دلتنگ, بيمار وطن, در فراق ميهن, دلتنگ, غريب.

not sure

: نهان, خفا, خفيه, خفيه كاري, حركت دزدكي.

nota

: نوك, منقار, نوعي شمشير پهن, نوك بنوك هم زدن (چون كبوتران), لا يحه قانوني, قبض, صورتحساب, برات, سند, اسكناس, صورتحساب دادن, تبصره, شرح, يادداشت ته صفحه, زير نگاشت, درجه, نمره, درجه بندي كردن, نمره دادن, ارزه, نمره, نشانه, نشان, علا مت, داغ, هدف, پايه, نقطه, درجه, مرز, حد, علا مت گذاشتن, توجه كردن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن.

nota a pie de pgina

: تبصره, شرح, يادداشت ته صفحه, زير نگاشت.

notable

: شايان, قابل توجه, مهم, شخص بر جسته, چيز برجسته, جالب توجه, قابل توجه, قابل دقت, مورد توجه, باارزش, قابل ملا حضه, برجسته, قابل مراعات, قابل مشاهده, قابل گفتن, قابل توجه, عالي, جالب توجه, قابل ملا حظه, بزرگ, برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

notar

: حاشيه نوشتن, ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي.

noticia

: ملا حضه كردن, اخطار, اگهي.

noticia falsa

: خبردروغ, شايعات.

noticiario

: اخبارراديويي يا تلويزيوني, خبر پراكندن, فيلم اخبار جاري روز.

noticias

: خبر, اخبار, اوازه, تازگي, نوظهوري, چيز تازه, چيز نو.

noticiero

: اخبارراديويي يا تلويزيوني, خبر پراكندن.

notificaci n

: اخطار, اگاه سازي.

notificar

: براورد كردن, تقويم كردن, قيمت كردن, مطلع كردن, اگاهي دادن, اگاهي دادن, مستحضر داشتن, اگاه كردن, گفتن, اطلا ع دادن, چغلي كردن, اموزاندن, اموختن به, راهنمايي كردن, تعليم دادن(به), ياد دادن (به), اگاهي دادن, اعلا م كردن, اخطار كردن, فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن, گفتن, بيان كردن, نقل كردن, فاش كردن, تشخيص دادن, فرق گذاردن, فهميدن.

notoriedad

: اشكاري, رسوايي, وقاحت, شناعت, زشتي, رسوايي, بدنامي, افتضاح, سابقه بد, ننگ, انگشت نمايي, رسوايي, بدنامي.

notorio

: اشكار, برملا, انگشت نما, رسوا, وقيح, زشت, بدنام رسوا.

novato

: جوجه اي كه هنوز پر درنياورده, شخص بي تجربه وناشي, جديد الورود, دانشجوي سال اول دانشكده, تازه كار, نو اموز, مبتدي, جديدالا يمان, ادم ناشي, نوچه.

novedad

: تازگي, نوظهوري, چيز تازه, چيز نو.

novela

: نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.

novela por entregas

: نوبتي, پياپي.

novelista

: رمان نويس.

noveno

: نهمين, نهمين مرتبه, يك نهم, درنهمين درجه.

noventa

: نود, عدد نود, نود نفر, نودچيز.

novia

: عروس, تازه عروس.

noviazgo

: نامزدي, اشتغال, مشغوليت.

novicio

: دوستدار هنر, اماتور, غيرحرفه اي, دوستار.

noviembre

: نوامبر, نام ماه يازدهم سال فرنگي.

novilla

: گوساله ماده, ماده گوساله.

novillero

: چوپان, گله دار, رمه دار, كشيش, روحاني.

novio

: دوست پسر, رفيق, مرد, مهتر, داماد, تيمار كردن, اراستن, زيبا كردن, داماد شدن, معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

nquel

: نيكل, ورشو, سكه پنج سنتي, اب نيكل دادن.

nterin

: موقتي, موقت, فيمابين, فاصله, خلا ل مدت.

ntimo

: دنج, راحت, گرم ونرم, مطلبي را رساندن, معني دادن, گفتن, محرم ساختن, صميمي, محرم, خودماني.

ntrico

: داراي نيتروژن با ظرفيت بالا.

nturbiarse

: گل الود, تيره, كدر, درهم وبرهم, مه الود.

nube

: ابر, توده ابرومه, توده انبوه, تيره وگرفته, ابري شدن, سايه افكن شدن.

nublado

: داراي چشمان قي گرفته وخواب الود, تيره وتار, ابري, پوشيده از ابر, تيره, مانند مه, مه الود, تيره وتار, تيره كردن, سايه افكندن ابر, ابر دار كردن, پوشاندن, سايه انداختن, ابري, تيره, پوشيده.

nublar

: ابر, توده ابرومه, توده انبوه, تيره وگرفته, ابري شدن, سايه افكن شدن, تاريك شدن, تاريك كردن, تيره, تار, محو, مبهم, نامفهوم, گمنام, تيره كردن, تاريك كردن, مبهم كردن, گمنام كردن.

nuca

: پشت گردن, پس گردن, قفا, هيره.

nuclear

: اتمي, تجزيه ناپذير, هسته اي, مغزي, اتمي.

nudillo

: بند انگشت (مخصوصا برامدگي پنج انگشت), قوزك پا يا پس زانوي چهار پايان, برامدگي يا گره گياه, قرحه روده, تن در دادن به, تسليم شدن, مشت زدن.

nudista

: برهنگي گراي, طرفدار برهنگي.

nudo

: گره, بركمدگي, دژپيه, غده, چيز سفت يا غلنبه, مشكل, عقده, واحد سرعت دريايي معادل 01/ 6706 فوت در ساعت, گره زدن, بهم پيوستن, گيرانداختن, گره خوردن, منگوله دار كردن, گره دريايي, قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن , گره.

nudo corredizo

: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

nuestras

: مال ما, مال خودمان.

nuestro

: مال ما, مال خودمان, براي ما, مان, متعلق بما, موجود درما, متكي يا مربوط بما.

nuevamente

: از نو, دوباره, دگربار, پس, دوباره, باز, يكبارديگر, ديگر, از طرف ديگر, نيز, بعلا وه, ازنو, بتازگي, اخيرا.

nueve

: عدد نه, نه عدد, نه تا, نه نفر, نه چيز, نه تايي.

nuevo

: تازه, جديد, نو, اخيرا, نوين, جديدا, نو, جديد, بديع, رمان, كتاب داستان.

nuez

: مهره, گردو, گردكان, درخت گردو, چوب گردو, رنگ گردويي.

nuez moscada

: درخت جوز.

nulidad

: چيز غير موجود, جيز وهمي و خيالي, عدم.

nulo

: بي اعتبار, باطل, پوچ, نامعتبر, عليل, ناتوان, :(ءنوالءداتع) ناتوان كردن, عليل كردن, باطل كردن, پوچ, تهي, باطل, عاري, بي اعتبار, باطل كردن.

numerador

: صورت كسر, شمارنده.

numeral

: رقم, نمره.

numeroso

: بيشمار, بسيار, زياد, بزرگ, پرجمعيت, كثير.

numrico

: عددي, نمره اي, عددي.

nunca

: هرگز, هيچگاه, هيچ وقت, هيچ, ابدا, حاشا.

nunca ms

: هرگز ديگر, ديگر ابدا.

nupcial

: عروسي, جشن عروسي, متعلق بعروس.

nusea

: دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

nutrici n

: غذا, قوت, خوراك, تغذيه.

nutrimento

: غذا, قوت, خوراك, تغذيه.

nutrir

: كشت كردن, زراعت كردن (در), ترويج كردن, خورد, خوراندن, تغذيه كردن, جلو بردن, غذا, نسل, بچه سر راهي, پرستار, دايه, غذا دادن, شير دادن, پرورش دادن, قوت دادن, غذا دادن, خوراك دادن, تغذيه, پرورش, تربيت, تغذيه, غذا, بزرگ كردن (كودك), بار اوردن بچه, پروردن.

nutritiva

: مغذي.

nutritivo

: مغذي, مقوي, مغذي, مغذي.

nutrivito

: مغذي, مقوي.

nylon

: نايلون.

O

o

: يا, يا اينكه, يا انكه, خواه, چه.

o do

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

oasis

: واحه, ابادي يا مرغزار ميان كوير.

ob s

: خمپاره انداز, توپ كوتاه لوله.

obedecer

: اطاعت كردن, فرمانبرداري كردن, حرف شنوي كردن, موافقت كردن, تسليم شدن.

obediencia

: اطاعت, فرمانبرداري, حرف شنوي, رامي.

obediente

: فرمانبردار, مطيع, حرف شنو, رام.

obelisco

: ستون هرمي شكل سنگي.

obertura

: سوراخ, شكاف, اغاز عمل, پيش در امد, افشا, كشف, مطرح كردن, باپيش در امداغاز كردن.

obesidad

: فربهي, چربي, بركت, مرض چاقي, فربهي.

obeso

: فربه, تنومند, گوشتالو, جسيم, فربه, گوشتالو, چاق, ستبر, نيرومند, قوي بنيه, محكم, نوعي ابجو.

obesobesa

: فربه, گوشتالو, چاق.

obispado

: اسقفي, مقام اسقفي, طبقه و سلك اسقفان.

obispo

: اسقف, پيل.

obituario

: اگهي در گذشت, وابسته به وفات.

objeci n

: ايراد, اعتراض, مخالفت, استدلا ل مخالف.

objecto

: مقصود, شي ء.

objetar

: مقصود, شي ء.

objetividad

: عيني بودن, ماديت, هستي, واقعيت, بيطرفي و بي نظري.

objetivo

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود, وابسته بواقع امر, حقيقت امري, واقعي, ذره بين, عدسي, بشكل عدسي در اوردن, مقصود, شي ء, مقصود, هدف, عيني, معقول, نشانگاه, هدف, نشان, هدف گيري كردن, تير نشانه.

objeto

: هدف, مقصد, مقصود, شي ء, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت, چيز, شي ء, كار, اسباب, دارايي, اشياء, جامه, لباس, موجود.

oblea

: شيريني پنجره اي, نان فطير.

oblicuidad

: انحراف اخلا قي, گمراهي, كجي.

oblicuo

: با گوشه ء چشم, كج, چپ چپ, اريب وار, مايل, مورب.

obligacin

: قيد, التزام, محظور, وظيفه.

obligacion

: تكميل, اجراء, انجام.

obligar

: مجبوركردن, وادار كردن, نيرو, زور, تحميل, مجبور كردن, در محظور قرار دادن, متعهد و ملتزم كردن, ضامن سپردن, ضروري, مجبور كردن, وادار كردن, مرهون ساختن, متعهد شدن, لطف كردن.

obligatorio

: اجباري, قهري, الزامي, فرضي, واجب, لا زم, الزام اور.

oblongo

: مستطيل, دراز, دوك مانند, كشيده, نگاه ممتد.

obo sta

: قره ني زن, فلوت زن.

oboe

: قره ني.

obra

: كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

obra hecha a mano

: بادست انجام شده, يدي, دستي, دستكاري.

obrero

: كارگر, عمله, عملي, كارگر, موثر, عامل, عمل كننده, عمله, كارگر, ايجاد كننده, از كار در امده, كارگر, مزدبگير, استادكار.

obscenidad

: وقاحت, قباحت, زشتي.

obsceno

: زشت, هرزه, شنيع, مربوط به جاكشي, بي عفت, هرزه, ناشي از هرزگي, شهوت پرست, زشت و وقيح, كريه, ناپسند, موهن, شهوت انگيز.

obscurecer

: پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغيره, چرم, پنهان كردن,پوشيدن, مخفي نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست كندن, سخت شلا ق زدن, تيره, تار, محو, مبهم, نامفهوم, گمنام, تيره كردن, تاريك كردن, مبهم كردن, گمنام كردن, كفن, پوشش, لفافه, طناب اتصال بادبان بنوك عرشه كشتي, پوشاندن, در زير حجاب نگاه داشتن, كفن كردن.

obscuridad

: تيرگي, تاري, ابهام, گمنامي.

obscuro

: تيره, تار, محو, مبهم, نامفهوم, گمنام, تيره كردن, تاريك كردن, مبهم كردن, گمنام كردن.

obsequio

: دست بدست دادن عروس و داماد, بخشيدن, فاش كردن, بذل.

obsequioso

: چاپلوس, متملق, سبزي پاك كن, فرمانبردار.

observacin

: مشاهده, ملا حظه, نظر, ملا حظه, تذكر, تبصره.

observador

: مراعات كننده, مراقب, هوشيار, مشاهده كننده, مراقب, پيرو رسوم خاص.

observancia

: رعايت.

observar

: ياداشت, تبصره, توجه كردن, ذكر كردن, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, رعايت كردن, مراعات كردن, مشاهده كردن, ملا حظه كردن, ديدن, گفتن, برپاداشتن(جشن و غيره), ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر, پاييدن, ديدبان, پاسداري, كشيك, مدت كشيك, ساعت جيبي و مچي, ساعت, مراقبت كردن, مواظب بودن, بر كسي نظارت كردن, پاسداري كردن.

observatorio

: رصد خانه, زيچ.

obsesi n

: عقده روحي, فكر داءم, وسواس.

obsesionar

: زياد رفت وامد كردن در, ديدارمكرركردن, پيوسته امدن به, امد وشد زياد, خطور, مراجعه مكرر, محل اجتماع تبه كاران, اميزش, دوستي, روحي كه زياد بمحلي امد وشدكند, تردد كردن, پاتوق, ازار كردن, ايجاد عقده روحي كردن.

obsesivo

: عقده اي, دستخوش يك فكر يا ميل قوي.

obsoleto

: مهجور, غيرمتداول, متروك.

obst trico

: زايماني.

obstculo

: پسين, عقبي, مانع, واقع در عقب, پشتي, عقب انداختن, پاگيرشدن, بازمانده كردن, مانع شدن, بتاخير انداختن, گير, مانع, رداع, سد جلو راه, محظور, پاگير.

obstinacin

: خيره سري, سرسختي, لجاجت.

obstinado

: جسم جامد و سخت, مقاوم, يكدنده, تزلزل ناپذير, سرسخت, يكدنده, لجوج, سخت, ترشرو, سخت دل, بي عاطفه, سرخت, لجوج, سنگدل, كله شق, لجوج, سرسخت, خود راي, خيره سر.

obstrucci n

: مانع, سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن, حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن, انسداد, منع, جلو گيري, گرفتگي.

obstructivo

: مسدود كننده, اشكاتراش.

obstruir

: سنگربندي موقتي, مانع, مسدود كردن (بامانع), بنداوردن, انسداد, جعبه قرقره, اتحاد دو ياچند دسته بمنظور خاصي, بلوك, كنده, مانع ورادع, قطعه, بستن, مسدود كردن, مانع شدن از, بازداشتن, قالب كردن, توده, قلنبه, كسي كه قانونگذاري مجلس را با اطاله كلا م و وسايل ديگر بتاخير مي اندازد, مسدود كردن, جلو چيزي را گرفتن, مانع شدن, ايجاد مانع كردن, اشكالتراشي كردن, بستن, مسدود كردن, خوردن.

obtencin

: دست يابي, نيل, حصول, اكتساب.

obtener

: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد, بدست اوردن, فراهم كردن, گرفتن.

obtenible

: بدست اوردني, قابل حصول.

obtuso

: كند, بي نوك, داراي لبه ضخيم, رك, بي پرده, كند كردن , بيحس, كند ذهن, منفرجه, زاويه 09 تا 081 درجه.

obviar

: برگرداندن, گردانيدن, دفع كردن, گذراندن, بيزار كردن, بيگانه كردن, منحرف كردن, مرتفع كردن, رفع كردن, رفع نياز كردن, جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

obvio

: پيدا, اشكار, ظاهر, معلوم, وارث مسلم, اشكار, هويدا, معلوم, واضح, بديهي, مريي, مشهود.

oca

: قاز, غاز, ماده غاز, گوشت غاز, ساده لوح واحمق, سيخ زدن به شخص, به كفل كسي سقلمه زدن, مثل غاز يا گردن دراز حمله ور شدن وغدغد كردن, اتو, اتو كردن, هيس, علا مت سكوت.

ocano

: اقيانوس.

ocasin

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعيت, تصادف, باعث شدن, انگيختن.

ocasional

: وابسته به فرصت يا موقعيت, مربوط به بعضي از مواقع يا گاه و بيگاه.

ocasionar

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر).

ocasione

: موقع, مورد, وهله, فرصت مناسب, موقعيت, تصادف, باعث شدن, انگيختن.

ocaso

: غروب افتاب, مغرب, افول.

occidental

: باختري, غربي, در جهت مغرب, باد غربي, باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر.

occidente

: باختر, غرب, مغرب, مغرب زمين, اروپا, باختري, باختر, مغرب, غرب, مغرب زمين.

occipucio

: استخوان قمحدوه, استخوان پس سر.

occurir

: روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن, رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

ocean a

: اقيانوسيه.

oceanograf a

: شرح اقيانوس ها, شرح درياها, اقيانس شناسي.

ocelote

: پلنگ راه راه امريكايي

ochar

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ, چنين, : جستجوكردن, علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده, اصرار كردن, با اصرار وادار كردن, انگيختن, تسريع شدن, ابرام كردن, انگيزش.

ochenta

: هشتاد.

ocho

: عددهشت.

ocio

: تن اسايي, اسودگي, فرصت, مجال, وقت كافي, فراغت.

ocioso

: بيكار, تنبل, بيهوده, بيخود, بي اساس, بي پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف كردن, تنبل شدن.

oclusin

: انسداد, بسته شدگي, جفت شدگي(دندانها).

oct gono

: هشت وجهي, هشت گونه, چيز هشت گوشه.

octaedro

: جسم هشت سطحي.

octano

: هيدروكربن هاي مايع و پارافيني ايزومريك بفرومول 81ح8ص, سوخت ماشيني.

octava

: شعر هشت هجايي, نت هاي هشتگانه موسيقي.

octavo

: هشتمين, يك هشتم, اكتاو.

octeto

: هشت بيت (بايت), هشتگانه, دسته خوانندگان يا نوازندگان هشت نفري, اهنگ يا نوت اكتاو.

octogenario

: هشتاد ساله, وابسته به ادم 08 ساله.

octogsimo

: هشتادم, هشتادمين, يك هشتادم.

octubre

: ماه اكتبر.

ocular

: چشمي, بصري, باصره اي, وابسته به ديد چشم, فطري.

oculista

: چشم پزشك, عينك ساز.

ocultar

: پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغيره, چرم, پنهان كردن,پوشيدن, مخفي نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست كندن, سخت شلا ق زدن.

oculto

: از نظر پنهان كردن, مخفي كردن, پوشيده, نهاني, سري, رمزي, مكتوم, اسرار اميز, مستتر كردن.

ocupaci n

: سوداگري, حرفه, دادوستد, كاسبي, بنگاه, موضوع, تجارت , اشغال, تصرف, سكني, سكونت, اشغال مال, اشغال, تصرف, حرفه.

ocupado

: مشغول, اشغال, نامزد شده, سفارش شده.

ocupante

: ساكن, مستاجر, اشغال كننده.

ocupar

: ساكن شدن(در), مسكن گزيدن, سكني گرفتن در, بودباش گزيدن در, اباد كردن, اشغال كردن, تصرف كرد.

ocurrencia

: رويداد, خطور.

ocurrir

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

oda

: قطعه شعر بزمي, غزل, چكامه, قصيده.

odiar

: تنفر داشتن از, بيم داشتن از, ترس داشتن از, ترساندن, ترسيدن, نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر.

odio

: تنفر, بيزاري, انزجار, وحشت, نفرت داشتن از, بيزار بودن, كينه ورزيدن, دشمني, نفرت, تنفر, دشمني, كينه, عداوت, بغض, بيزاري, تنفر, نفرت, نفرت, دشمني, عداوت, رسوايي, زشتي, بدنامي.

odioso

: متنفر, منزجر, بيمناك, ناسازگار, مكروه, زشت, شنيع, مغاير, منفور, گزنداور, مضر, زيان بخش, نفرت انگيز, منفور, كراهت اور, نفرت انگيز.

odorfero

: بدبو, زننده, بودار, داراي بو.

oeste

: باختر, مغرب, غرب, مغرب زمين.

ofender

: بد بكار بردن, بد استعمال كردن, سو استفاده كردن از,ضايع كردن, بدرفتاري كردن نسبت به, تجاوز به حقوق كسي كردن, به زني تجاوز كردن, ننگين كردن, خوش ايند نبودن, رنجانيدن, دلگيرگردن, ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب زدن (به), ازار رساندن(به), توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين, زودرنج, رنجش, كدورت, قهر, قهر كردن, رنجيدن, پژمرده شدن, تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن, پيچانده, پيچ خورده, كوك شده, رزوه شده.(.vi .vt, .n) زخم, جراحت, جريحه, مجروح كردن, زخم زدن.

ofensa

: اشكارا توهين كردن, روبرو دشنام دادن, بي حرمتي, هتاكي, مواجهه, رودررويي, توهين كردن به, بي احترامي كردن به, خوار كردن, فحش دادن, باليدن, توهين.

ofensiva

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

ofensivo

: مهاجم, متجاوز, اهنانت اور, رنجاننده, كريه, زشت, يورش, حمله.

oferta

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد, تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه, منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

oficial

: كارگر مزدور, كارگر ماهر, افسر, صاحب منصب, مامور, متصدي, افسر معين كردن, فرماندهي كردن, فرمان دادن, صاحب منصب, عاليرتبه, رسمي, موثق و رسمي.

oficiar

: مراسمي را بجا اوردن, اداره كردن, بعنوان داور مسابقات را اداره كردن.

oficina

: دفتر, دفترخانه, اداره, دايره, ميز كشودار يا خانه دار, گنجه جالباسي, ديوان, دفتر, اداره, منصب.

oficinista

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه.

oficio

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند, اشغال, تصرف, حرفه, سوداگري, بازرگاني, تجارت, داد وستد, كسب, پيشه وري,كاسبي, مسير, شغل, حرفه, پيشه, امد ورفت, سفر, ازار,مزاحمت, مبادله كالا, تجارت كردن با, داد وستد كردن.

oficioso

: تطبيق, موافقت, جا, منزل, مناسب, خوش محضر, مفيد, كمك كننده.

ofidio

: شبيه مار, وابسته بمار, ماري.

ofrecer

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد, تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه, پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن, قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

ofrecer amistad

: دوستانه رفتار كردن, همراهي كردن با.

oftalm logo

: چشم پزشك, ويژه گر چشم پزشكي.

oftalmologa

: چشم پزشكي, كحالي.

ofuscacin

: مبهم و تاريك كردن.

ofuscacion

: مبهم و تاريك كردن.

ofuscar

: مغشوش شدن, باهم اشتباه كردن, اسيمه كردن, گيج كردن, دست پاچه كردن, خيره كردن, تابش يا روشني خيره كننده, گيج كردن, مبهم و تاريك كردن.

ogro

: غول, ادم موحش.

oido

: شنوايي, سامعه, استماع دادرسي, رسيدگي بمحاكمه, گزارش.

ojal

: سوراخ دكمه, مادگي, مزاحم شدن.

ojalillo

: چشم كوچك, حلقه, چشم, سوراخ, روزنه, مزغل.

ojeada

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن, نگاه كم, نگاه اني, نظر اجمالي, نگاه سريع, اجمالا ديدن, بيك نظر ديدن, اتفاقا ديدن, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن.

ojear

: برانداز, برانداز كردن, نگاه, نگاه مختصر, نظراجمالي, مرور, نگاه مختصركردن, نظر اجمالي كردن, اشاره كردن ورد شدن برق زدن, خراشيدن, به يك نظر ديدن.

ojo

: چشم, ديده, بينايي, دهانه, سوراخ سوزن, دكمه يا گره سيب زميني, مركز هر چيزي, كاراگاه, نگاه كردن, ديدن, پاييدن.

ojo de cerradura

: سوراخ كليد.

ojo de la cerradura

: سوراخ كليد.

ola

: موج, خيزاب, فر موي سر, دست تكان دادن, موجي بودن, موج زدن.

olas

: خيزاب درياكنار.

oleaje

: موج بزرگ اب, خيزاب, موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر), بصورت موج درامدن.

oler

: بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

oler mal

: بخار, بخار دهان, بخار از دهان خارج كردن, متصاعد شدن, بوي بد دادن, تعفن, گند, بوي بد دادن, بدبو كردن, تعفن داشتن, بد بودن.

olfativo

: وابسته بحس بويايي.

oligarqu a

: حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان.

oligopolio

: توليد كالا توسط افراد يا شركتهاي معدودي.

olla

: ظرف, محتوي, كانتنينر, كتري, اب گرم كن, دهل, نقاره, جعبه قطب نما, ديگچه, ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

olmo

: نارون قرمز.

olomina

: ماهي گول بچه زا, ماهي ابنوس.

olor

: ماده ء عطري, بوي خوش عطر, بو, رايحه, مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن, بو, رايحه, عطر, عطر و بوي, طعم, شهرت, بو, رايحه, عطر, عطر و بوي, طعم, شهرت, بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن, بويايي, شامه, بو, رايحه, عطر, استشمام, بوكشي, بوييدن, بوكردن, بودادن, رايحه داشتن, حاكي بودن از.

oloroso

: خوشبو, معطر, عطر زده, معطر, خوشبو.

olvidadizo

: فراموشكار.

olvidar

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

olvidarse

: فراموش كردن, فراموشي, صرفنظر كردن, غفلت.

olvido

: فراموشي, نسيان, از خاطر زدايي, گمنامي.

ombligo

: ناف, سره (مج.) ميان, وسط.

omelete

: املت, خاگينه, كوكوي گوجه فرنگي.

ominoso

: بدشگون, ناميمون, شوم, بديمن.

omisin

: از قلم افتادگي.

omitir

: حذف كردن, ژيگ, قطره, چكه, نقل, اب نبات, از قلم انداختن, افتادن, چكيدن, رهاكردن, انداختن, قطع مراوده, خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن, انداختن, حذف كردن, از قلم انداختن, برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

omnipotencia

: قدرت تام, قدرت مطلق, قادر مطلق, همه توانا.

omnipotente

: قادرمطلق, توانا برهمه چيز, قدير, خدا(باتهع), قادر مطلق, قادر متعال.

omnipresente

: حاضر در همه جا.

omnisciente

: واقف بهمه چيز.

omnivoro

: همه چيز خور, وابسته بجانوران همه چيز خور.

once

: يازده, عدد يازده.

onda a rea

: امواج راديو و تلويزيون.

ondulacin

: موج, خيزاب, فر موي سر, دست تكان دادن, موجي بودن, موج زدن.

ondulado

: پرچين و شكن, پرموج, پر تلا طم, جنبش بعقب و جلو, متموج.

ondular

: موج بزرگ اب, خيزاب, موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر), بصورت موج درامدن.

opaco

: مات, غير شفاف, مبهم, كدر, شيشه يا رنگ مات.

opal

: عين الشمس, عين الهر, شيشه شيري رنگ.

opci n

: خيار فسخ, خيار, اختيار, ازادي, اظهار ميل.

open

: باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن.

operable

: عمل كردني, عملي, قابل علا ج و درمان.

operaci n

: اداره, گرداندن, عمل جراحي, عمل, گردش, وابسته به عمل, جراحي, اتاق جراحي, عمل جراحي, تشريح.

operacion

: اداره, گرداندن, عمل جراحي, عمل, گردش, وابسته به عمل.

operacional

: قابل استفاده, موثر, داير.

operador

: گرداننده, عمل كننده, تلفن چي.

operar

: بفعاليت واداشتن, بكار انداختن, گرداندن, اداره كردن, راه انداختن, داير بودن, عمل جراحي كردن.

operativo

: عملي, كارگر, موثر, عامل, عمل كننده.

opereta

: اپراي كوچك.

operstico

: مربوط به اپرا.

opiato

: افيون دار, خواب اور, مخدر, تكسين دهنده.

opinar

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن, نظر يا عقيده خود را اظهار داشتن, اظهار نظر كردن, نظريه دادن, انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

opini n

: نظريه, عقيده, نظر, راي, انديشه, فكر, گمان, نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

opio

: افيون, ترياك.

oponer

: در افتادن, ضديت كردن, مخالفت كردن, مصاف دادن.

oponerse

: در افتادن, ضديت كردن, مخالفت كردن, مصاف دادن.

oportunidad

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , فرصت, مجال, دست يافت, فراغت.

oportunismo

: فرصت طلبي.

oportunista

: فرصت طلب, نان بنرخ روز خور.

oportuno

: بجا, بموقع, بهنگام, درخور, مناسب.

oposicin

: ضديت, مخالفت, مقاومت, تضاد, مقابله.

oposum

: صاريغ.

opresi n

: ستم, بيداد, جور, تعدي, فشار, افسردگي.

opresivo

: ستم پيشه, خورد كننده, ناراحت كننده, غم افزا.

opresor

: ستمگر.

oprima

: تيك, صداي مختصر, صداي حاصله از خوردن سم اسب بزمين, صدا كردن.

oprimido

: ستم پيشه, خورد كننده, ناراحت كننده, غم افزا, شرجي, خيلي گرم ومرطوب, سخت, داغ, خفه.

oprimir

: ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن, ازار كردن, جفا كردن, داءما مزاحم شدن واذيت كردن, تحت انقياد در اوردن, مطيع كردن, منكوب كردن.

optar

: گزيدن, انتخاب كردن, خواستن, پسنديدن, تصميم گرفتن, برگزيدن, انتخاب كردن.

optativo

: اختياري, انتخابي.

optimismo

: فلسفه خوش بيني, نيك بيني.

optimista

: خوش بين, خوش بين, خوش بينانه.

optimizaci n

: بهينه سازي.

optometr a

: ديد سنجي, تعيين ميزان ديد چشم, عينك سازي, عينك فروشي.

opuesto

: بيزار, مخالف, متنفر, برخلا ف ميل, روبرو, مقابل, ضد, وارونه, از روبرو, عكس قضيه.

opulencia

: فراواني, وفور, توانگري, دولتمندي, وفور, سرشار.

opulente

: وافر.

opulento

: فراوان, دولتمند.

or

: شنيدن, گوش كردن, گوش دادن به, پذيرفتن, استماع كردن, خبر داشتن, درك كردن, سعي كردن, اطاعت كردن.

or

: يا, يا اينكه, يا انكه, خواه, چه.

or culo

: سروش, الهام الهي, وحي, پيشگويي, دانشمند.

oracin

: التماس, استدعا, نطق, سخنراني, فصاحت و بلا غت, خطابه, نماز, دعا, تقاضا, جمله, حكم, فتوي, راي, قضاوت, گفته, راي دادن, محكوم كردن, التماس, تضرع, استدعا.

oracion

: نماز, دعا, تقاضا.

orador

: سخن پرداز, سخنران, ناطق, خطيب, مستدعي.

oral

: زباني, شفاهي, دهاني, از راه دهان.

orangutn

: اورانگوتان, بوزينه دست دراز, ميمون درختي برنلو سوماترا.

orar

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن, سخنراني كردن, نطق كردن, خواندن, دعا كردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه كردن, خواستارشدن, درخواست كردن.

oratoria

: شيوه سخنراني, فن خطابه, سخن پردازي.

orbe

: جسم كروي, گوي, عالم, احاطه كردن, بدور چيزي گشتن, بدور مدار معيني گشتن, كروي شدن.

ordear

: شير, شيره گياهي, دوشيدن, شيره كشيدن از.

orden

: ارايه, فرمان, روش, اسلوب, طريقه, راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

orden del d a

: دفتر ثبت دعاوي حقوقي, ثبت كردن.

orden por escrito

: حكم, نوشته, ورقه, سند.

ordenador

: شمارنده, ماشين حساب.

ordenancista

: اهل انضباط, نظم دهنده, انضباطي, ادم با انضباط وسخت گير, سخت گيري وانضباط خشك, منجنيق سنگ انداز.

ordenanza

: فرمان, امر, حكم, مشيت, تقدير, ايين.

ordenar

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, قبلا درباره چيزي صحبت كردن, ازپيش سفارش دادن, حاكي بودن از, ترتيب دادن, مقدر كردن, وضع كردن, امر كردن, فرمان دادن, راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

ordinal

: ترتيبي, وصفي.

ordinario

: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن, معمولي, عادي, متداول, پيش پا افتاده, ساده, عوامانه, عاميانه, پست, ركيك, مبتذل.

oreja

: گوش, شنوايي, هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته كوزه, خوشه, دسته, خوشه دار يا گوشدار كردن.

orfanato

: پرورشگاه يتيمان, دارالا يتام, يتيم خانه.

orfebre

: زرگر, طلا ساز.

org a

: مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان, ميگساري عياشي.

organismo

: اندامگان, سازواره, تركيب موجود زنده, سازمان.

organista

: نوازنده ارگ.

organizaci n

: سازمان, سازماندهي.

organizar

: مرتب كردن, ترتيب دادن, اراستن, چيدن, قرار گذاشتن, سازمند كردن, سازمان دادن, تشكيلا ت دادن, درست كردن, سرو صورت دادن

organo

: عضو, الت, ارگان.

orgasmo

: شور و هيجان, شور شهواني, اوج لذت جنسي, حالت انزال در مقاربت.

orgia

: مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان, ميگساري عياشي.

orgnico

: عضوي, ساختماني, موثر درساختمان اندام, اندام دار, اساسي, اصلي, ذاتي, بنياني, حيواني, الي, وابسته به شيمي الي, وابسته به موجود الي.

orgulla

: مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

orgullo

: مباهات, بهترين, سربلندي, برتني, فخر, افاده, غرور, تكبر, سبب مباهات, تفاخر كردن.

orgulloso

: گرانسر, برتن, مغرور, متكبر, مفتخر, سربلند.

orientacin

: گرايش, جهت, جهتيابي.

oriental

: از طرف شرق, مانند بادخاوري, بسوي شرق, شرقي, خاوري, ساكن شرق, بطرف شرق, شرقي, مشرقي, اسيايي, خاوري.

orientar

: دريك رديف قرار گرفتن, بصف كردن, درصف امدن, رديف كردن, راهنما, هادي, راهنمايي كردن, خاور, كشورهاي خاوري, درخشندگي بسيار, مشرق زمين, شرق, بطرف خاور رفتن, جهت يابي كردن, بجهت معيني راهنمايي كردن, ميزان كردن, موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.

orientarse

: جهت يابي, راهنمايي, توجه بسوي خاور, اشناسازي.

orificio

: روزنه, سوراخ.

origen

: سويه, دودمان, اصل ونسب, اجداد, اعقاب, خاستگاه, اصل بنياد, منشا, مبدا, سرچشمه, علت.

original

: اصلي, بكر, بديع, منبع, سرچشمه.

originalidad

: ابتكار, اصالت.

originar

: زمان ماضي واسم فعول فءند, : برپاكردن, بنياد نهادن, ريختن, قالب كردن, ذوب كردن, ريخته گري, قالب ريزي كردن, سرچشمه گرفتن, موجب شدن, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

orilla

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن, سرحد, حاشيه, لبه, كناره, مرز, خط مرزي, لبه گذاشتن (به), سجاف كردن, حاشيه گذاشتن, مجاور بودن, لبه, ساحل دريا, كنار دريا, لب (دريا), كرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.

orilla del mar

: ساحل دريا, دريا كنار.

orin

: زنگ, زنگار, زنگ زدن.

orina

: پيشاب, ادرار, زهر اب, بول, شاش.

orinal

: ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

orinar

: جرنگ جرنگ, صداي جرنگ, صداي جرنگ جرنگ كردن, طنين داشتن, داراي طنين كردن, ادرار كردن, شاشيدن, پيشاب كردن.

oriol

: پري شاهرخ طلا يي, مرغ انجير خوار.

orle

: حاشيه, سجاف, كناره, حاشيه دار كردن, ريشه گذاشتن به, چتر زلف, چين, لبه.

ornado

: بيش ازحد اراسته, مزين, مصنوع, پر اب و تاب.

ornamente

: پيرايه, زيور, زينت, اراستن, ارايش, تزءين كردن.

orno

: تنور, اجاق, كوره.

oro

: زر, طلا, سكه زر, پول, ثروت, رنگ زرد طلا يي, اندود زرد, نخ زري, جامه زري.

orquesta

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, اركست, دسته نوازندگان, جايگاه اركست.

orquestra

: اركست, دسته نوازندگان, جايگاه اركست.

ortiga

: گزنه, انواع گزنه تيغي گزنده, بوسيله گزنه گزيده شدن, ايجاد بي صبري و عصبانيت كردن, برانگيختن, رنجه داشتن.

ortodoxia

: فريوري, راست ديني, ارتدكسي.

ortodoxo

: فريور, درست, داراي عقيده درست, مطابق عقايد كليساي مسيح, مطابق مرسوم, پيرو كليساي ارتدكس.

ortograf a

: درست نويسي, املا, املا صحيح.

ortografia

: املا ء, هجي.

ortopdico

: وابسته به استخوانپزشكي.

ortopedista

: استخوانپزشك.

oruga

: كرم صدپا, تراكتور زنجيري, بشكل كرم صد پا حركت كردن

os

: شما, شمارا.

osad a

: بي باكي, بي پروايي, جسارت, گستاخي.

osar

: يارا بودن, جرات كردن, مبادرت بكار دليرانه كردن, بمبارزه طلبيدن, شهامت, يارايي.

oscilar

: اونگان شدن يا كردن, تاب خوردن, چرخيدن, تاب, نوسان, اهتزاز, اونگ, نوعي رقص واهنگ ان.

oscuridad

: تاريك, تيره, تيره كردن, تاريك كردن, تاريكي, تيرگي, تاريكي افسرده كننده, ملا لت, افسردگي,دل تنگي, افسرده شدن, دلتنگ بودن, عبوس بودن, تاريك كردن, تيره كردن, ابري بودن(اسمان).

oscuro

: تاريك, تيره, تيره كردن, تاريك كردن, تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم, مركبي, جوهري, تيره, تار, محو, مبهم, نامفهوم, گمنام, تيره كردن, تاريك كردن, مبهم كردن, گمنام كردن.

oso

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن.

oso hormiguero

: جانور پستاندار مورچه خوار, اردوارك, پرنده ء مورچه خوار.

oso panda

: پاندا, خرس سفيد و سياه.

ostentacin

: هايهوي, سروصدا, نق نق زدن, اشوب, نزاع, هايهو كردن, ايراد گرفتن, خرده گيري كردن, اعتراض كردن.

ostentar

: به رخ كشيدن, باليدن, خراميدن, جولا ن دادن, خودنمايي, جلوه.

ostra

: صدف خوراكي.

oto al

: پاييزي.

otoo

: پاييز, خزان, برگ ريزان, زمان رسيدن و نزول چيزي, دوران كمال, اخرين قسمت, سومين دوره زندگي, زردي, خزان, پاييز, سقوط, هبوط, نزول, زوال, ابشار, افتادن, ويران شدن, فرو ريختن, پايين امدن, تنزل كردن.

otorgamiento

: اجرا.

otorgante

: اهداء كننده.

otorgar

: اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن.

otra parte

: درجاي ديگر, بجاي ديگر, نقطه ديگر.

otra vez

: دگربار, پس, دوباره, باز, يكبارديگر, ديگر, از طرف ديگر, نيز, بعلا وه, ازنو, از نو, دوباره, بطرز نوين, از سر.

otro

: ديگر, ديگري, جدا, عليحده, يكي ديگر, شخص ديگر, متمايز, متفاوت, ديگر, جز اين, ديگر, غير, نوع ديگر, متفاوت, ديگري.

otro lado

: سرتاسر, ازاين سو بان سو, درميان, ازعرض, ازميان, ازوسط, ازاين طرف بان طرف.

otro m s

: ديگر, ديگري, جدا, عليحده, يكي ديگر, شخص ديگر.

ovalado

: تخم مرغي, بادامي, بيضي, تخم مرغي شكل.

ovalo

: تخم مرغي, بادامي, بيضي, تخم مرغي شكل.

oveja

: ميش, گوسفندماده, بره, گوشت بره, ادم ساده, گوسفند, چرم گوسفند, ادم ساده ومطيع.

oxgeno

: اكسيژن, اكسيژن دار.

oxidado

: زنگ زده, فرسوده, عبوس, ترشرو.

oxigeno

: اكسيژن, اكسيژن دار.

oyente

: مامور رسيدگي, مميز حسابداري, شنونده, مستمع, مستمع, گوش دهنده, شنونده.

P

p blico

: عمومي, اشكار, مردم.

p caro

: شيطان, بدذات, شرير, نا فرمان, سركش, ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

p gina

: صفحه.

p jaro

: پرنده, مرغ, جوجه, مرغان.

p ker

: سيخ بخاري, سيخ زن, بازي پوكر.

p ldora

: حب, حب دارو, دانه, حب ساختن.

p liza

: سياست, خط مشي, سياستمداري, مصلحت انديشي, كارداني, بيمه نامه, ورقه بيمه, سند معلق به انجام شرطي, اداره ياحكومت كردن.

p mulo

: استخوان گونه.

p rdida

: از دست دادگي, فقدان, زيان, ضرر, جريمه, باخت, زيان, ضرر, خسارت, گمراهي, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضايعات, خسارات.

p rrafo

: پرگرد, پاراگراف, بند, فقره, ماده, بند بند كردن, فاصله گذاري كردن, انشاء كردن.

p simo

: وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك,, بدترين, بدتر از همه.(.vt .vi) امتياز اوردن (در مسابقه), شكست دادن, وخيم شدن.

pa al

: پارچه ء قنداق, گل و بوته داركردن, گل و بوته كشيدن, كهنه ء بچه را عوض كردن.

pa era

: پارچه فروشي, ماهوت فروشي, پارچه بافي, تزءينات پرده اي.

pa ero

: پارچه فروش, بزاز, پارچه پشمي باف, ماهوت فروش.

pa o

: پارچه, قماش.

pa uelo de papel

: بافته, بافت, نسج, رشته, پارچه ء بافته.

pabell n

: غرفه نمايشگاه, عمارت كلا ه فرنگي, چادر صحرايي, دركلا ه خيمه زدن, دركلا ه فرنگي جا دادن.

pacer

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

pacfico

: ارام, صلح جو, اقيانوس ساكن.

paciencia

: بردباري, شكيبايي, شكيب, صبر, طاقت, تاب.

paciente

: فروتن, افتاده, بردبار, حليم, باحوصله, ملا يم, بيروح, خونسرد, مهربان, نجيب, رام, شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.

paciente internado

: بيماري كه در بيمارستان ميخوابد, بيمار بستري.

pacificador

: تسكين دهنده.

pacifico

: ارام, صلح جو, اقيانوس ساكن.

pacifismo

: ارامش طلبي, صلحجويي, ايين احتراز از جنگ.

pacifista

: صلح جو, ارامش طلب, صلح جو, ارامش طلب.

padrastro

: شوهر مادر, پدراندر, ناپدري.

padre

: بابا, باباجان, اقاجان, پدر, والد, موسس, موجد, بوجود اوردن, پدري كردن.

padre espiritual

: معلم, معلم مذهبي.

padres

: بابا.

padrino

: پدر تعميدي, نام گذاردن بر, سرپرستي كردن از, پدر يا مادر تعميدي, والدين تعميدي.

pagado por adelantado

: پيش پرداخت شده.

paganismo

: الحاد.

pagano

: كافر, بت پرست, مشرك, ادم بي دين, كافر, مشرك, بت پرست, غير مسيحي.

pagar

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

pagina

: صفحه.

pago

: پرداخت, وجه.

painel

: تشك, پالا ن, قطعه, قاب سقف, قاب عكس, نقاشي بروي تخته, نقوش حاشيه داركتاب, اعضاي هيلت منصفه, فهرست هيلت ياعده اي كه براي انجام خدمتي اماده اند, هيلت, قطعه مستطيلي شكل, قسمت جلوي پيشخوان اتومبيل و هواپيماوغيره, قاب گذاردن, حاشيه زدن به.

paisaje

: خاكبرداري وخيابان بندي كردن, دورنما, منظره, چشم انداز, بامنظره تزءين كردن, چشم انداز, منظره, صحنه سازي.

paisano

: شخص غير نظامي, غير نظامي.

paja

: ماشوره, كاه, بوريا, حصير, ني, پوشال بسته بندي, ناچيز.

pajarera

: لا نه مرغ, مرغداني, محل پرندگان.

pala

: خاك انداز, بيل, پارو, كج بيل, بيلچه, بيل زدن, با بيل كندن, انداختن, بيل, بيلچه, خال پيك, خال دل سياه, بيل زدن, با بيل كندن, بابيل برگرداندن.

palabra

: وعده, قول, عهد, پيمان, نويد, انتظار وعده دادن, قول دادن, پيمان بستن, كلمه, لغت, لفظ, گفتار, واژه, سخن, حرف, عبارت, پيغام, خبر, قول, عهد, فرمان, لغات رابكار بردن, بالغات بيان كردن.

palacio

: كاخ, كوشك.

palanca

: اهرم, ديلم, اهرم كردن, بااهرم بلند كردن, بااهرم تكان دادن, تبديل به اهرم كردن, شاهين, ميله, ميله اهرم.

palangana

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي.

palatinado

: ناحيه قلمرو كنت, كنت نشين, ساكن كنت نشين.

paleta

: لوحه سوراخ دار بيضي يا مستطيل مخصوص رنگ اميزي نقاشي, جعبه رنگ نقاشي.

palillo

: خلا ل دندان, دندان كاو.

palitos chinos

: ميله هاي عاج يا چوبي كه چيني ها براي خوردن برنج از ان استفاده ميكنند.

palma

: نخل, نخل خرما, نشانه پيروزي, كاميابي, كف دست انسان,كف پاي پستانداران, كف هرچيزي, پهنه, وجب, با كف دست لمس كردن, كش رفتن, رشوه دادن.

palmera

: نخل, نخل خرما, نشانه پيروزي, كاميابي, كف دست انسان,كف پاي پستانداران, كف هرچيزي, پهنه, وجب, با كف دست لمس كردن, كش رفتن, رشوه دادن.

palmotear

: كف زدن, صداي دست زدن, ترق تراق, صداي ناگهاني.

palmoteo

: كف زدن, هلهله كردن, تشويق و تمجيد, تحسين.

palo

: عصا يا چوپ صاحب منصبان, چوب ميزانه, باتون ياچوب قانون, عصاي افسران, ني, نيشكر, چوب دستي, عصا, باعصازدن, باچوب زدن, چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن, ميله, استوانه, بدنه, چوبه, قلم, سابقه, دسته, چوب, تير, پرتو, چاه, دودكش, بادكش, نيزه, خدنگ, گلوله, ستون, تيرانداختن, پرتو افكندن, چسبيدن, فرورفتن, گير كردن, گير افتادن, سوراخ كردن,نصب كردن, الصاق كردن, چوب, عصا, چماق, وضع, چسبندگي, چسبناك, الصاق, تاخير, پيچ دركار, تحمل كردن, چسباندن, ترديد كردن, وقفه.

palo

: عين الشمس, عين الهر, شيشه شيري رنگ.

paloma

: كبوتر, محبوبه, دختر جوان, ترسو, ساده وگول خور.

palomitas

: ذرت بو داده, چس فيل.

palpable

: پرماس پذير, پرماسيدني, حس كردني, قابل لمس, اشكار, واضح.

palpar

: احساس كردن, لمس كردن, محسوس شدن.

palpitaci n

: تپش, لرزش.

palurdo

: بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

pan

: نان, قوت, نان زدن به, قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن.

pan tostado

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

pana

: مخمل نخي راه راه, مخمل كبريتي, پارچه مخمل نما, مخمل نخي يا ابريشمي.

panadera

: دكان نانوايي يا شيريني پزي.

panadero

: نانوا, خباز.

panal

: پارچه ء قنداق, گل و بوته داركردن, گل و بوته كشيدن, كهنه ء بچه را عوض كردن.

panam

: كشور جمهوري پاناما.

pandeo

: برامدگي, شكم, تحدب, ورم, بالا رفتگي, صعود, متورم شدن, باد كردن.

pandilla

: دسته, گروه, محفل, دسته, جمعيت, گروه, دسته جنايتكاران, خرامش, مشي, گام برداري, رفتن, سفر كردن, دسته جمعي عمل كردن, جمعيت تشكيل دادن, گروه, گروه بندي كردن, مجموعه, نشاندن, دستگاه.

pandillero

: غضو دسته جنايتكاران, كانگستر.

panecillo

: نوعي شيريني ياكلوچه كه گرماگرم باكره ميخورند, بشقاب سفالي كوچك, طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

panqueque

: نان ساجي, نان شيرين و پهن (مثل كلوچه).

pantal n

: شلوار.

pantalla

: پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

pantalones

: شلوار, زير شلواري, تنكه.

pantano

: باتلا ق, سياه اب, گنداب, لجن زار, درباتلا ق فرورفتن, مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق, مرداب, باتلا ق, سياه اب, مرداب, باتلا ق, در باتلا ق فرو بردن, دچار كردن, مستغرق شدن.

pantanoso

: باتلا قي.

pantorrilla

: گوساله, نرمه ساق پا, ماهيچه ساق پا, چرم گوساله, تيماج.

paoleta

: دستمال گردن, كاشكل.

pap

: بابا.

papa

: بابا, باباجان, اقاجان, بابا, پاپ پيشواي كاتوليكها, خليفه اعظم, سيب زميني, انواع سيب زميني.

papanatas

: ادم پريشان حواس, ادم كله خشك و احمق.

papel

: كاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق كاغذ, اوراق, روي كاغذ نوشتن, يادداشت كردن, با كاغذ پوشاندن, نوشت افزار, لوازم التحرير.

papel de estao

: ورق قلع, ورق حلب, حلبي, ورقه نازك قلعي.

papel pintado

: پرده قاليچه نما, پرده نقش دار, مليله دوزي, كاغذ ديواري, با كاغذ ديواري تزءين كردن.

papeler a

: نوشت افزار, لوازم التحرير.

paperas

: گوشك.

paquete

: بقچه, بسته, مجموعه, دسته كردن, بصورت گره دراوردن, بقچه بستن, كوله پشتي, بقچه, دسته, گروه, يك بسته(مثل بسته سيگاروغيره), يكدست ورق بازي, بسته بندي كردن, قرار دادن, توده كردن, بزور چپاندن, باركردن, بردن, فرستادن, بسته, عدل بندي, قوطي, بسته بندي كردن, بسته, بسته كوچك, قوطي (سيگار و غيره), بسته بندي كردن, جزءي از يك كل, بخش, قسمت, گره, دسته, بسته, امانت پستي, به قطعات تقسيم كردن, توزيع كردن, بسته بندي كردن, دربسته گذاشتن.

paquidermo

: جانور پوست كلفت(مثل كرگدن).

par

: جفت, برابري, تساوي, تعادل, بهاي رسمي سهم, برابر كردن.

par s

: شهر پاريس, فرزند ' پريام.'

para

: براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه, بسوي, سوي, بطرف, روبطرف, پيش, نزد, تا نسبت به, در,دربرابر, برحسب, مطابق, بنا بر, علا مت مصدر انگليسي است.

para que

: ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه.

para que no

: مبادا, شايد.

para siempre

: براي هميشه, تا ابد, جاويدان, پيوسته, تا ابدالا باد.

parabrisa

: پنجره اتومبيل, شيشه جلو اتومبيل, شيشه جلو اتومبيل.

parabrisas

: شيشه جلو اتومبيل.

parachoques

: ميانگير, استفاده از ميانگير, سپراتومبيل, ضرب خور, چيز خيلي بزرگ, پيش بخاري, حايل, گلگير, ضربت گير.

parada

: رژه, سان, نمايش با شكوه, جلوه, نمايش, خودنمايي, جولا ن, ميدان رژه, تظاهرات, عمليات دسته جمعي, اجتماع مردم, رژه رفتن, خود نمايي كردن, ايست, ايستادن, ايستاندن.

parador

: متل.

paraguas

: چتر, سايبان, حفاظ, چتر استعمال كردن.

paral tico

: لنگ, چلا ق, شل, افليج, لنگ شدن, عاجز شدن.

paralelo

: موازي, متوازي, برابر, خط موازي, موازي كردن, برابر كردن.

paramdico

: دوايي, شفابخش, دارويي, طبيب, پزشك, پزشكي.

parar

: ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن

pararse

: ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن , ايست, ايستادن, ايستاندن.

paraso

: ايوان, بالا خانه, بالكن, لژ بالا.

parasol

: چتر, سايبان, حفاظ, چتر استعمال كردن.

parcela

: نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

parcial

: جانبدار, طرفدار, مغرض, جزءي, ناتمام, بخشي, قسمتي, متمايل به, علا قمند به.

pardo

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن, خاكستري.

parecer

: ظاهرشدن, پديدار شدن, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, نظريه, عقيده, نظر, راي, انديشه, فكر, گمان, بنظر امدن, نمودن, مناسب بودن, وانمود شدن, وانمود كردن, ظاهر شدن, نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

parecido

: همانند, مانندهم, شبيه, يكسان, يكجور, بتساوي, همسان, همانند.

parecido a una m quina

: ماشين وار.

pared

: ديوار, جدار, حصار, محصور كردن, حصار دار كردن, ديوار كشيدن, ديواري.

pareja

: جفت, جفت كردن, جفت شدن, وصل كردن, شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

parejo

: زوج.

parentela

: خويش, خويشاوند, قوم و خويشي, وابستگي, اقوام, خويشاوندان, خويشاوندان, قوم و خويشان.

pariente

: وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي, منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

parientes

: خانواده.

parir

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن

parisiense

: پاريسي.

parlamentario

: هواخواه مجلس, مجلسي, پارلماني.

parlamento

: مجلس, مجلس شورا, پارلمان.

parlanchn

: خوش صحبت, وراج, پرحرف, فاقد حس تشخيص, بي تميز, بي احتياط, بي ملا حظه.

parlotear

: جوش, قل قل, سالك, جوش صورت, صداي قل قل (درحرف زدن), اشكال, بي نظمي, درهم وبرهم سخن گفتن, مغشوش كردن, تندتند حرف زدن, تند وناشمرده سخن گفتن, پچ پچ كردن, چهچه زدن (مثل بلبل), پرگويي كردن, حرف مفت زدن, ورزدن, ورور.

parntesis

: قلا ب, كروشه.

parpadear

: چشمك زدن, سوسو زدن, تجاهل كردن, ناديده گرفته, نگاه مختصر, چشمك, لرزيدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن, چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان), برق زدن ياتكان تكان خوردن, چشمك, بارقه, تلا ء لو.

parque

: پارك, باغ ملي, گردشگاه, پرديز, شكارگاه محصور, مرتع, درماندگاه اتومبيل نگاهداشتن, اتومبيل را پارك كردن, قرار دادن.

parque de juegos

: زمين بازي, تفريحگاه.

parra

: درخت انگور, تاك, مو, شايعه, شهرت, درخت مو, تاك, تاكستان ايجاد كردن.

parranda

: عياشي, شراب خواري, ميگساري.

parrilla

: جوشاننده, پزنده, بهم زننده, جوجه يا پرنده كبابي, چارچوب اهني, شبكه, پنجره, تيز و دلخراش, گوشت ريز, ساينده, اهن مشبكي كه روي ان گوشت كباب ميكنند, خطوط يا ميله هاي فلزي مشبك, زمين فوتبال, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

parroquia

: بخش يا ناحيه قلمرو كشيش كليسا, بخش, شهر, محله, شهرستان, قصبه, اهل محله.

part cula

: رگه رگه كردن, خط خط كردن, نقطه نقطه كردن, نقطه, خال, رگه, راه راه, برفك, دره, خس, ريزه, خال, نقطه, خرده, اتم, لك, نقطه, خال, لكه يا خال ميوه, ذره, لكه دار كردن, خالدار كردن.

parte

: جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن, تكه, دانه, مهره, وصله كردن, سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن, برش, قاش, تكه, باريكه, باريك, گوه, سهم, قسمت, تيغه گوشت بري, قاش كردن, بريدن.

parte posterior

: پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

parte superior

: سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

partera

: ماما, قابله.

participacin

: قاعده انصاف, انصاف بي غرضي, تساوي حقوق, جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن, سهم, حصه, بخش, بهره, قسمت, بخش كردن, سهم بردن, قيچي كردن.

participante

: شركت كننده, شريك, انباز, سهيم, همراه.

participar

: شريك شدن, شركت كردن, سهيم شدن.

particular

: مورد, غلا ف, مخصوص, ويژه, خاص, بخصوص, مخمص, دقيق, نكته بين, خصوصيات, تك, منحصر بفرد, اختصاصي, خصوصي, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلي.

particularidad

: جزء, تفصيل, جزءيات, تفاصيل, اقلا م ريز, حساب ريز, شرح دادن, بتفصيل گفتن, بكار ويژه اي گماردن, ماموريت دادن, صفت عجيب وغريب, حالت ويژگي, غرابت.

partida

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف, بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال.

partidario

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, بهم چسبيده, تابع, پيرو, هواخواه, طرفدار, كسي كه در لشكر كشي شركت ميكند, سرباز كهنه كار, نامزد انتخابات, حامي, پشتيبان, نگهدار.

partido

: دسته بندي, حزب, انجمن, فرقه, نفاق, بازي, مسابقه, سرگرمي, شكار, جانور شكاري, يك دور بازي, مسابقه هاي ورزشي, شوخي, دست انداختن, تفريح كردن, اهل حال, سرحال, حريف, همتا, نظير, لنگه, همسر, جفت, ازدواج, زورازمايي, وصلت دادن, حريف كسي بودن, جور بودن با, بهم امدن, مسابقه, كبريت, چوب كبريت, قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن, طرف, سو, سمت, پهلو, جنب, طرفداري كردن از, در يكسو قرار دادن.

partir

: راهي شدن, روانه شدن, حركت كردن, رخت بربستن, اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن.

partir por la mitad

: دونيم كردن, دو نصف كردن.

parto

: وضع حمل, زايمان, تحويل.

parto del ingenio

: زاييده افكار, تصوري, خيالي.

pas

: كشور, ديار, بيرون شهر, دهات, ييلا ق, زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن.

pasa

: كشمش, رنگ كشمشي, رنگ قرمز مايل به ابي.

pasa de corinto

: كشمش بيدانه, مويز.

pasable

: زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

pasada

: تشكيل دهنده, قالب گير, پيشين, سابق, جلوي, قبل, در جلو, قبلي, اولي, قبلي, از پيش.

pasado

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن, گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

pasaje

: گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپري شدن, انقضاء, سفردريا, راهرو, گذرگاه, تصويب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از يك كتاب, رويداد, كاركردن مزاج

pasajero

: گذرگر, مسافر, رونده, عابر, مسافرتي.

pasamano

: نرده ء پلكان, نرده مخصوص دستگيره (مثل نرده پلكان).

pasaporte

: گذرنامه, تذكره, وسيله دخول, كليد.

pasar

: روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن, گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط, صرف كردن, پرداخت كردن, خرج كردن, تحليل رفتن قوا, تمام شدن, صرف شدن.

pasar por alto

: مسلط يا مشرف بودن بر, چشم پوشي كردن, چشم انداز.

pasar zumbando

: هواپيما را با سرعت وبازاويه تند ببالا راندن, زوم, با صداي وزوز حركت كردن, وزوز, بسرعت ترقي كردن يا بالا رفتن, فاصله عدسي را كم و زياد كردن.

pasarela

: تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه.

pasarse sin

: دريغ داشتن, مضايقه كردن, چشم پوشيدن از, بخشيدن, براي يدكي نگاه داشتن, درذخيره نگاه داشتن, مضايقه, ذخيره, يدكي, لا غر, نحيف, نازك, كم حرف.

pascua

: عيد پاك.

pascua de navidad

: جشن ميلا د عيسي مسيح.

pasear

: قدم زني, گردش, پرسه زني, قدم زدن, راه رفتن, گام زدن, گردش كردن, پياده رفتن, گردش پياده, گردشگاه, پياده رو.

paseo

: گردش, تفرج, سير, گردشگاه, تفرجگاه, گردش رفتن, تفرج كردن, گردش كردن, سواري, گردش سواره, سوار شدن, قدم زني, گردش, پرسه زني, قدم زدن.

paseo en coche

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

pasillo

: راهرو, جناح, راهرو, دالا ن, دهليز, راه سرپوشيده, كريدور, تالا ر ورودي, گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپري شدن, انقضاء, سفردريا, راهرو, گذرگاه, تصويب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از يك كتاب, رويداد, كاركردن مزاج

pasin

: اشتياق وعلا قه شديد, احساسات تند وشديد, تعصب شديد, اغراض نفساني, هواي نفس.

pasivo

: منفعل.

pasmar

: متحيرساختن, مبهوت كردن, مات كردن, سردرگم كردن, سردرگم, متحير, متحير كردن, گيج كردن, گيج, متحير, مبهوت كردن, سراسيمه كردن, گيج كردن, بي حس كردن, حيرت زده كردن, گيجي.

pasmo

: حيرت, شگفتي, سرگشتگي, بهت, شگفتي, سرگشتگي, حيرت, بيهوشي, حيراني.

pasmoso

: متحير كننده, شگفت انگيز.

paso

: دوراهي, محل تقاطع, عبور, جاي پا, ردپا, جاپا, پي, گام, قدم, گام برداري, گام, خرامش, راه رفتن, يورتمه روي, گام برداشتن, قدم زدن, خراميدن, تخته پل, پل راهرو, راهرو, گذرگاه, دروازه, در بزرگ, مدخل, دريجه سد, وسايل ورود, وروديه, حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان, گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن, گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط, گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپري شدن, انقضاء, سفردريا, راهرو, گذرگاه, تصويب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از يك كتاب, رويداد, كاركردن مزاج , راهرو, غلا م گردش, محل عبور, گذرگاه, گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن, گام هاي بلند برداشتن, با قدم پيمودن, گشادگشاد راه رفتن, قدم زدن, قدم, گام, شلنگ زدن.

paso a nivel

: دوراهي, محل تقاطع, عبور.

paso subterr neo

: زير راه, راه زير زميني, ترن زير زميني, مترو.

pasta de dientes

: خمير دندان.

pasta dentfrica

: خمير دندان.

pastar

: چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

pastel

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن, كلا غ زنگي, كلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, كلوچه گوشت پيچ, كلوچه ميوه دارپاي, چيز اشفته ونامرتب, درهم ريختن, ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شيريني مربايي.

pasteler a

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن, صنعت شيريني سازي, قنادي, كماج وكلوچه ومانند انها, شيريني پزي, شيريني.

pastelero

: قناد, شيريني فروش.

pastilla

: لوزي, شكل لوزي, قرص لوزي شكل, لوح, لوحه, صفحه, تخته, ورقه, قرص, بر لوح نوشتن.

pastor

: كشيش, روحاني, وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن, كشيش بخش, پيشواي روحاني, شبان, چوپان, شباني, شعر روستايي, واعظ, كشيش بخش, رءيس دانشگاه, رهبر, پيشوا, چوپان, شبان, چوپاني كردن.

pastor protestante

: پيشواي روحاني, شبان, چوپان, شباني, شعر روستايي.

pat

: ضربت توپ گلف نزديك سوراخ, زدن توپ.

pata

: پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن.

patada

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

patan

: بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

patata

: سيب زميني, انواع سيب زميني, كج بيل, چاقوي كوتاه, بيلچه مخصوص كندن علف هرزه, سيب زميني, بابيل كندن (منهدم كردن).

patear

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي, ضربت توپ گلف نزديك سوراخ, زدن توپ, مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن, پايمال كردن, پامال كردن, زير پا لگد ماك ل كردن, لگد

patente

: اشكار, داراي حق امتياز, امتيازي, بوسيله حق امتياز محفوظ مانده, داراي حق انحصاري, گشاده, مفتوح, ازاد,محسوس, حق ثبت اختراع, امتياز نامه, امتياز ياحق انحصاري بكسي دادن, اعطا كردن (امتياز).

patinar

: يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار, تير حاءل, تير پايه, لغزيدن, غلتگاه, سرخوردن, ترمز ماشين, تخته پل, راه شكست, مسير سقوط, ترمز كردن, سريدن, سرانيدن.

patinete

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن.

patio

: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, حياط (محوطه محصور), زمين بازي, تفريحگاه, يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

patio de recreo

: زمين بازي, تفريحگاه.

patn

: روروك مخصوص بچه ها, قايق موتوري ته پهن, روروك سواري كردن, يارو, ادم پست, اسب مردني, لقمه ماهي, ماهي چهار گوش, كفش يخ بازي, سرخوردن, اسكيت بازي كردن, سرسره بازي كردن, كفش چرخدار.

pato

: اردك, مرغابي, اردك ماده, غوطه, غوض, زير اب رفتن, غوض كردن.

patr n

: رءيس كارفرما, ارباب, برجسته, برجسته كاري, رياست كردن بر, اربابي كردن (بر), نقش برجسته تهيه كردن, برجستگي, كارفرما, استخدام كننده, موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك, دانشور, چيره دست, ارباب, استاد, كارفرما, رءيس, مدير, مرشد, پير, خوب يادگرفتن, استاد شدن, تسلط يافتن بر, رام كردن.

patria

: كشور, ديار, بيرون شهر, دهات, ييلا ق, وطن, كشور, ميهن.

patriarca

: پدرشاه, رءيس خانواده, ريش سفيد قوم, ايلخاني, شيخ, بزرگ خاندان, پدرسالا ر.

patrimonio

: ميراث, ارثيه, ارث, ماترك, تركه غير منقول, مرده ريگ, سهم موروثي, بخش.

patrocinador

: نگهدار, پشتيبان, حامي, كسي كه دراجراي نقشه اي كمك ميكند, حمال, باربر.

patrocinar

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, گروه, ازدحام, دسته, سپاه, ميزبان, صاحبخانه, مهمان دار, انگل دار, ضامن, ملتزم, التزام دهنده, حامي, كفيل, متقبل, ضمانت كردن, مسلوليت را قبول كردن, باني, باني چيزي شدن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

patrona

: زن مهمانخانه دار, زن صاحب ملك, ميزبان.

patrono

: حافظ, حامي, نگهدار, پشتيبان, ولينعمت, مشتري.

patrulla

: گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن.

patrullar

: گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن.

pauelo

: دستمال, دستمال گردن, چارقد, دستمال, روسري, دستمال سر, زن روسري پوش.

pausa

: انقصال, شكستگي, شكستن, مكث, توقف, وقفه, درنگ, مكث كردن.

pausar

: مكث, توقف, وقفه, درنگ, مكث كردن.

pavesa

: خاكه زغال نيمسوز, اخگر, خاكستر گرم (بيشتر در جمع).

pavimentar

: اسفالت كردن, سنگفرش كردن, صاف كردن, فرش كردن.

pavimento

: سنگفرش, پياده رو, كف خيابان.

pavo

: بوقلمون نر, پرخور, لپ لپ خورنده, طاووس, مزين به پر طاووس, خراميدن, كشور تركيه, بوقلمون, شكست خورده, واخورده.

pavoroso

: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت.

payaso

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن.

paz

: صلح وصفا, سلا متي, اشتي, صلح, ارامش.

pcara

: دختر گستاخ, دختر جسور.

pea

: تخته سنگ, سنگ, گرداله.

peaje

: نشانه, باج, هزينه.

peat n imprudente

: پياده ايكه از وسط مناطق ممنوعه خيابان عبور ميكند.

peatn

: پياده, وابسته به پياده روي, مبتذل, بيروح.

pecado (sin)transgresin

: سرپيچي, تخلف, تجاوز, خطا, گناه, فراروي.

pecado

: گناه, معصيت, عصيان, خطا, بزه, گناه ورزيدن, معصيت كردن, خطا كردن.

pecaminoso

: عاصي, گناهكار.

pecar

: تجاوز كردن از, تخلف كردن از, تخطي كردن از, سرپيچي كردن از.

pecho

: اغوش, سينه, بغل, بر, پيش سينه, بااغوش باز پذيرفتن,دراغوش حمل كردن, رازي رادرسينه نهفتن, داراي پستان شدن (درمورد دختران) , سينه, پستان, اغوش, افكار, وجدان, نوك پستان, هرچيزي شبيه پستان, سينه بسينه شدن, برابر, باسينه دفاع كردن, مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up ), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن, صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه.

pecio

: كشتي شكستگي, خرابي, لا شه كشتي و هواپيما و غيره, خراب كردن, خسارت وارد اوردن, خرد و متلا شي شدن.

peculiar

: عجيب وغريب, داراي اخلا ق غريب, ويژه.

pedal

: ركاب, جاپايي, پدال, پايي, وابسته به ركاب, پازدن, ركاب زدن.

pedazo

: تكه بزرگ يا كلفت وكوتاه (درمورد سنگ ويخ وچوب), كنده, مقدار قابل توجه, تكه بزرگ, كلوخه, قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن , تكه, دانه, مهره, وصله كردن, تكه, پاره, قراضه, عكس يا قسمتي از كتاب يا روزنامه كه بريده شده, ته مانده, ماشين الا ت اوراق, اشغال, جنگ, نزاع, اوراق كردن.

pedernal

: سنگ چخماق, سنگ فندك, اتش زنه, چيز سخت, سنگريزه.

pedicuro

: متخصص درمان وحفاظت پاها, پزشك پا, مانيكور پا, معالجه امراض دست وپا.

pedido

: راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله.

pedir

: خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن, قرض گرفتن, وام گرفتن, اقتباس كردن, بار, هزينه, مطالبه هزينه, راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله, خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن, پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا.

pedir informes

: پرسش كردن, جويا شدن, باز جويي كردن, رسيدگي كردن, تحقيق كردن, امتحان كردن, استنطاق كردن

pedrisco

: طوفان يا رگبار تگرگ.

pegadizo

: گيرنده, جاذب.

pegajoso

: چسبنده, چسبيده, چسبدار, تروچسبناك, سرد ومرطوب, اهسته رو, بي حرارت, چسبناك, چسبنده, دشوار, سخت, چسبناك كردن.

pegar

: چسبيدن, پيوستن, وفادار ماندن, هواخواه بودن, طرفدار بودن, وفا كردن, توافق داشتن, متفق بودن, جور بودن, بهم چسبيده بودن, پيوستن, ضميمه كردن, اضافه نمودن, چسبانيدن, چسب, سريش, چسباندن, چسبيدن, اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خورد

pegar a

: اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

peinado

: ارايش موي زنان بفرم مخصوصي, ارايشگر زنانه.

peinar

: شانه, شانه كردن, جستجو كردن.

peinarse

: شانه, شانه كردن, جستجو كردن.

peine

: شانه, شانه كردن, جستجو كردن.

pel cano

: مرغ سقا, مرغ ماهيخوار.

pel cula de vaquero

: باختري, غربي, وابسته به مغرب يا باختر.

pelar

: پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر.

pelcula

: پرده نازك, فيلم عكاسي, فيلم سينما, سينما, غبار, تاري چشم, فيلم برداشتن از, سينما.

peldao

: گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

pelea

: رزم, پيكار, جدال, مبارزه, ستيز, جنگ, نبرد, نزاع, زد و خورد, جنگ كردن, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

pelear

: جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن.

peletero

: تاجر خز, خزدوز, خز فروش, پوست فروش.

pelicano

: مرغ سقا, مرغ ماهيخوار.

peligrar

: به مخاطره انداختن, در معرض خطر گذاشتن.

peligro

: خطر, پريشاني, اندوه, محنت, تنگدستي, درد, مضطرب كردن, محنت زده كردن, قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, مخاطره, خطر, مسلله بغرنج, گرفتاري حقوقي, خطر, مخاطره, بيم زيان, مسلوليت, درخطر انداختن, در خطر بودن, خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

peligroso

: پرخطر, مخاطره اميز, خطرناك.

pellizcar

: نيشگون, گازگرفتن,كش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پريدن,زخم زبان,سرمازدگي, نيشگون گرفتن, قاپيدن, مضيقه, تنگنا, موقعيت باريك, سربزنگاه, نيشگون, اندك, جانشين.

pelmazo

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

pelo

: مو, موي سر, زلف, گيسو.

pelota

: گلوله, گوي, توپ بازي, مجلس رقص, رقص, ايام خوش, گلوله كردن, گرهك.

peluca

: كاكل ياموي مصنوعي, كلا ه گيس, گيس ساختگي, موي مصنوعي, داراي گيس مصنوعي كردن, سرزنش كردن.

peludo

: پرمو, كركين, پرمو, مويي, پشمالو.

peluquera

: ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

peluquero

: متخصص ارايش وزيبايي, مشاطه, ارايشگر مو, سلماني براي مرد و زن.

pelusa

: كرك, خواب پارچه, موهاي نرم وكوتاه اطراف لب وگونه, كركدار شدن, نرم كردن, اشتباه كردن, خبط كردن, پف, بادكردگي.

pelvis

: لگن خاصره, حفره لگن خاصره, لگنچه كليوي

pen

: پياده شطرنج, گرو, گروگان, وثيقه, رهن دادن, گروگذاشتن.

pena

: جزا, كيفر, مجازات, تاوان, جريمه, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

penalidad

: جريمه, فقدان, زيان, ضبط شده, خطا كردن, جريمه دادن, هدر كردن.

penar

: دراز, طولا ني, طويل, مديد, كشيده, دير,گذشته ازوقت, : اشتياق داشتن, ميل داشتن, ارزوي چيزي را داشتن, طولا ني كردن, مناسب بودن, سوگواري كردن, ماتم گرفتن, گريه كردن, غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

pender

: لم دادن, لميدن, اويختن, لم, تكيه, زبان بيرون, بيرون افتادن, ادم بي دست وپا, ادم بي كاره وبي كفايت, تنبل, با سر خميده ودولا دولا راه رفتن سربزير, خميده بودن, اويخته بودن, اويختن, پوست انداختن, زمين باتلا قي, كاهش فعاليت, ركود, دوره رخوت, افت, ريزش, يكباره پايين امدن يا افتادن, يكباره فرو ريختن, سقوط كردن, خميده شدن.

pendiente

: ساحل, دامنه, سرازيري تپه, تپه, گوشواره, حلقه, اويز, شيب, خيز, سطح شيب دار, در خور راه رفتن, شيب دار, سالك, افت حرارت, مدرج, متحرك, معلق, اويخته, لنگه, قرين, شيب, نامعلوم, بي تكليف, ضميمه شده, اويز شده, اويزه, درطي, درمدت, تازماني كه, امر معلق, متكي, شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

pendola

: اونگ, جسم اويخته, پاندول, نوسان, تمايل.

pene

: الت مردي, الت رجوليت, ذكر, كير.

penetrante

: گزنده, زننده, تند, تيز, طعنه اميز.

penetrar

: نفوذ كردن در, بداخل سرايت كردن, رخنه كردن.

penicilina

: پني سيلين.

pennsula

: شبه جزيره, پيشرفتگي خاك در اب.

penoso

: خسته كننده, فرساينده, تنبيه كننده.

pensador

: انديشمند, فكر كننده, متفكر, فكور.

pensamiento

: انگاره, تصور, انديشه, فكر, خيال, گمان, نيت, مقصود, معني, اگاهي, خبر, نقشه كار, طرزفكر, گمان, انديشه, فكر, افكار, خيال, عقيده, نظر, قصد, سر, مطلب, چيزفكري, استدلا ل, تفكر.

pensar

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

pensativo

: انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك.

pensi n

: خرجي, نفقه, تخته, تابلو, پانسيون, حقوق بازشنستگي, مقرري, پانسيون, مزد, حقوق, مستمري گرفتن, پانسيون شدن.

pensin alimenticia

: خرجي, نفقه.

pensionista

: شاگرد شبانه روزي, بازنشسته, وظيفه خوار, مستمري بگير.

pentecost s

: عيد گلريزان, عيد پنجاهه, عيد نزول روح القدس بر رسولا ن عيسي (پنجاهمين روز بعداز عيد پاك), عيد گلريزان .

peor

: , بدتر, وخيم تر, بدتري,, بدترين, بدتر از همه.(.vt .vi) امتياز اوردن (در مسابقه), شكست دادن, وخيم شدن.

pepino

: خيار, هربوته يا ميوه خياري شكل, خيار ريز, خيار ترشي.

peque o

: مصغر, خرد, كوچك, حقير, اندك, كم, كوچك, خرد, قد كوتاه, كوتاه, مختصر, ناچيز, جزءي, خورده, حقير, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگي, پست, كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد, جزءي, خرد, كوچك, غير قابل ملا حظه, فرعي, كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن, ريز, ريزه, كوچك, ناچيز.

pera

: اپرا, تماشاخانه, اهنگ اپرا.

pera

: گلا بي, امرود.

perca

: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد, نشيمن گاه پرنده, چوب زير پايي, تير, ميل, جايگاه بلند, جاي امن, نشستن, قرار گرفتن, فرود امدن, درجاي بلند قرار دادن.

percance

: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصيبت ناگهاني, تصادف اتومبيل, علا مت بد مرض, صفت عرضي(ارازي), شيي ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفي, اتفاقي, تصادفي, ضمني, عارضه (در فلسفه), پيشامد, بدبختي, بيچارگي, بدشانسي, رويداد ناگوار, بدبختي, قضا, حادثه بد.

percebe

: نوعي صدف, پوزه بند يا مهاراسب (هنگام نعلبندي), پوزه بند(براي مجازات اشخاص), سرسخت.

percepcin

: درك, ادراك, مشاهده قوه ادراك, اگاهي, دريافت.

perceptible

: شنيدني, سمعي, قابل ملا حضه, برجسته, قابل درك, ادراك شدني.

percha

: اعلا م كننده, اويزان كننده, معلق كننده, جارختي, چنگك لباس, اسكلت ياچهارچوبه اي كه از سقف اويتخه وداراي بلبرينگ براي حركت دادن ماشين باشد, ميخ, ميخ چوبي, چنگك, عذر, بهانه, ميخ زدن, ميخكوب كردن محكم كردن, زحمت كشيدن, كوشش كردن,درجه, دندانه, پا, :(پعگگعد) دربالا پهن ودر پايين نازك(شبيه ميخ).

percibir

: ديدن, مشاهده كردن, نظاره كردن, ببين, اينك, هان, درك كردن, دريافتن, مشاهده كردن, ديدن, ملا حظه كردن.

perd neme

: متاثر, متاسف, غمگين, ناجور, بدبخت.

perdedor

: بازنده, ورق بازنده, اسب بازنده, ضرر كننده.

perder

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن, از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه, هرزدادن, حرام كردن, بيهوده تلف كردن, نيازمند كردن, بي نيرو و قوت كردن, ازبين رفتن, باطله, زاءد, اتلا ف.

perder el tiempo

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن.

perdida

: باخت, زيان, ضرر, خسارت, گمراهي, فقدان, اتلا ف (درجمع) تلفات, ضايعات, خسارات.

perdido

: گمشده, از دست رفته, ضايع, زيان ديده, شكست خورده گمراه, منحرف, مفقود.

perdiz

: كبك.

perdn

: بخشش, عفو, گذشت, توفيق, فيض, تاءيد, مرحمت, زيبايي, خوبي, خوش اندامي, ظرافت, فريبندگي, دعاي فيض و بركت, خوش نيتي, بخشايندگي, بخشش, بخت, اقبال, قرعه, جذابيت, زينت بخشيدن, اراستن, تشويق كردن, لذت بخشيدن, مورد عفو قرار دادن, رحمت, رحم, بخشش, مرحمت, شفقت, امان, پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حكم, بخشش, فرمان عفو, بخشيدن, معذرت خواستن.

perdonable

: قابل بخشايش, بخشيدني, بخشش پذير, قابل عفو.

perdonar

: بخشيدن, عفو كردن, امرزيدن, پوزش, بخشش, امرزش, گذشت, مغفرت, حكم, بخشش, فرمان عفو, بخشيدن, معذرت خواستن.

perdurable

: پايدار, پايا, ساكن, وفا كننده, تاب اور, تحمل كننده

perecedero

: نابود شدني, هلا ك شدني, زود گذر, كالا ي فاسد شونده.

perecer

: مردن, هلا ك شدن, تلف شدن, نابود كردن.

peregrinacin

: زيارت, زيارت اعتاب مقدسه, سفر, زيارت رفتن.

peregrino

: زاءر, زوار, مسافر, مهاجر.

perejil

: جعفري.

perezoso

: تنبل, درخورد تنبلي, كند, بطي ء, كندرو, باكندي حركت كردن, سست بودن.

perfecci n

: كمال.

perfeccionamiento

: بهتري, بهبودي, اصلا ح, بهبود.

perfeccionar

: بهينه ساختن, كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن.

perfecto

: بي عيب, بي تقصير, كامل, مام, درست, بي عيب, تمام عيار, كاملا رسيده, تكميل كردن, عالي ساختن.

perfume

: عطر, بوي خوش, معطر كردن, بو, عطر, ردشكار, سراغ, سررشته, پي, رايحه, خوشبويي, ادراك, بوكشيدن.

peri dico

: مجله, مجله رسمي, روزنامه, اعلا ن و اگهي, در مجله رسمي چاپ كردن, مجله, مخزن, روزنامه, روزنامه نگاري كردن, كاغذ, روزنامه, مقاله, جواز, پروانه, ورقه, ورق كاغذ, اوراق, روي كاغذ نوشتن, يادداشت كردن, با كاغذ پوشاندن, دوره اي, نشريه دوره اي.

perilla

: ريش بزي.

periodismo

: روزنامه نگاري.

periodista

: روزنامه نگار, روزنامه فروش, خبرنگار, گوينده اخبار.

periodo

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ايست, مكث, نقطه پايان جمله, جمله كامل, قاعده زنان, طمث, حد, پايان, نتيجه غايي, كمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصي.

periquete*

: يك ان, يك لحظه, يك دم.

periscopio

: پريسكوپ, دوربين زير دريايي مخصوص مشاهده اشياء روي سطح اب, پيرامون بين.

perito

: زبر دست, ماهر, استاد, مرد زبردست, خبره, ويژه گر, ويژه كار, متخصص, كارشناس, ماهر, خبره.

perjudicar

: اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند.

perjudicial

: مضر, پرگزند, پر ازار, مضر.

perjuicio

: خسارت, خسارت زدن, اسيب, صدمه, اذيت, زيان, ضرر, خسارت, اسيب رساندن (به), صدمه زدن, گزند.

perjurio

: نقض عهد, سوگند شكني, گواهي دروغ.

perla

: مرواريد, در, لولو, اب مرواريد, مردمك چشم, صدف, بامرواريد اراستن, صدف واركردن, مرواريدي.

permanecer

: در انتظار ماندن, درجايي باقي ماندن, بكاري ادامه دادن, تحمل كردن, بخود همواركردن, ماندن, باقيماندن, ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

permanente

: پايدار, پايا, ساكن, وفا كننده, تاب اور, تحمل كننده , پايدار, ابدي, ثابت, ماندني, سير داءمي.

permetro

: محيط, محيط دايره, پيرامون, پيرامون, دوره, محيط, حدود.

permisible

: روا, مجاز, قابل قبول.

permisionario

: پروانه دار, صاحب جواز, دارنده پروانه, ليسانسيه.

permiso

: اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن, اجازه, اذن, رخصت, دستور, پروانه, مرخصي, اجازه دادن, مجاز كردن, روا كردن, نديده گرفتن, پروانه, جواز, اجازه.

permitir

: رخصت دادن, اجازه دادن, ستودن, پسنديدن, تصويب كردن, روا دانستن, پذيرفتن, اعطاء كردن, قادر ساختن, وسيله فراهم كردن, تهيه كردن براي, اختيار دادن, اجازه دادن, مجاز كردن, روا كردن, نديده گرفتن, پروانه, جواز, اجازه.

permitirse

: دادن, حاصل كردن, تهيه كردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن.

perno

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.

pero

: ولي, اما, ليكن, جز, مگر, باستثناي, فقط, نه تنها, بطور محض, بي, بدون, فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي, هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.

perodo

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ايست, مكث, نقطه پايان جمله, جمله كامل, قاعده زنان, طمث, حد, پايان, نتيجه غايي, كمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصي, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.

perpendicular

: عمودي, ستوني, ستون وار, ايستاده.

perpetuo

: جاوداني, ابدي, ازلي, هميشگي داءمي.

perra

: سگ ماده, زن هرزه, شكايت كردن, قر زدن, سگ, سگ نر, ميله قلا ب دار, گيره, دنبال كردن, مثل سگ دنبال كردن.

perrera

: درلا نه سگ زيستن, درلا نه زيستن, درلا نه قرارقراردادن, لا نه كردن, لا نه سگ يا روباه.

perro

: سگ, سگ نر, ميله قلا ب دار, گيره, دنبال كردن, مثل سگ دنبال كردن.

persa

: فارسي, ايراني.

persecuci n

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار, شكار كردن, صيد كردن, جستجو كردن در, تفحص كردن, شكار, جستجو, نخجير, تعقيب, پيگرد, تعاقب, حرفه, پيشه, دنبال, پيگيري.

perseguidor

: دنبال كننده, مشروبي كه بدرقه نوشابه اي باشد, تعاقب كننده.

perseguir

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار, سگ شكاري, سگ تازي, ادم منفور, باتازي شكار كردن, تعقيب كردن, پاپي شدن, ازار كردن, جفا كردن, داءما مزاحم شدن واذيت كردن, تعقيب قانوني كردن, دنبال كردن پيگرد كردن, تعقيب كردن, تعاقب كردن, تحت تعقيب قانوني قرار دادن, دنبال كردن, اتخاذكردن, پيگيري كردن, پيگرد كردن.

persia

: ايران.

persiana

: كور, نابينا, تاريك, ناپيدا, غير خوانايي, بي بصيرت, : كوركردن, خيره كردن, درز يا راه(چيزي را) گرفتن, اغفال كردن, : چشم بند, پناه, سنگر, مخفي گاه, هرچيزي كه مانع عبور نور شود, پرده, در پوش, پشت پنجره, پشت دري, حاءل, ديافراگم.

persistir

: اصرار ورزيدن, پاپي شدن, سماجت, تكيه كردن بر, پافشاري كردن.

persona

: مرد, شخص, ادم, مردكه, يارو, شخص, نفر, ادم, كس, وجود, ذات, هيكل.

persona enterada

: كارمند داخلي, خودي, خودماني, محرم راز.

persona sospechosa

: بدگمان شدن از, ظنين بودن از, گمان كردن, شك داشتن, مظنون بودن, مظنون, موردشك.

personal

: نيروي انساني, شخصي, خصوصي, حضوري, مربوط به شخص, كاركنان, كارگزيني, اختصاصي, خصوصي, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلي, چوب بلند, تير, چوب پرچم, ستاد ارتش, كارمندان, پرسنل, افسران وصاحبمنصبان, اعضاء, هيلت, با كارمند مجهز كردن وشدن.

personalidad

: شخصيت, هويت, وجود, اخلا ق و خصوصيات شخص, صفت شخص.

personificacin

: تجسم, در برداري, تضمين, درج, جعل هويت, نقش ديگري را بازي كردن.

personificar

: جسم دادن (به), مجسم كردن, دربرداشتن, متضمن بودن, جعل هويت كردن, خود رابجاي ديگري جا زدن, داراي شخصيت كردن, شخصيت دادن به, رل ديگري بازي كردن.

perspectiva

: ديد, بينايي, منظره, چشم انداز, مناظر و مرايا, جنبه فكري, لحاظ, سعه نظر, روشن بيني, مال انديشي, تجسم شي, خطور فكر, ديدانداز, معدن كاوي كردن, دور نما, چشم انداز, انتظار, پيش بيني, جنبه, منظره, اميدانجام چيزي, اكتشاف كردن, مساحي.

perspicacia

: تيز هوشي, تيز فهمي, فراست.

persuadir

: وادار كردن, بران داشتن, ترغيب كردن.

pertenecer

: تعلق داشتن, مال كسي بودن, وابسته بودن.

pertenencia

: مالكيت, دارندگي.

pertinaz

: كله شق, لجوج, سرسخت, خود راي, خيره سر.

pertinencia

: كاربست پذيري.

perturbaci n

: اختلا ل, مزاحمت.

perturbar

: مختل كردن, مزاحم شدن, اشفتن, ناراحت كردن, مزاحم شدن, واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.

perxido

: اكسيدي كه داراي مقدار زيادي اكسيژن باشد (مخصوصا اب اكسيژنه).

pesa

: نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.

pesadilla

: خفتك, كابوس, بختك, خواب ناراحت كننده و غم افزا.

pesado

: گرانبار, سنگين, ناگوار, شاق, غم انگيز, ظالمانه, سنگين, گران, وزين, زياد, سخت, متلا طم, كند, دل سنگين, تيره, ابري, غليظ, خواب الود, فاحش, ابستن, باردار, سنگين, گران, شاق, دشوار, طاقت فرسا.

pesadumbre

: غم, اندوه, غصه, حزن, رنجش.

pesar

: كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.

pesca

: ماهيگيري, ماهيگيري, حق ماهيگيري.

pescadero

: ماهي فروش.

pescado

: ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن, غذاهاي مركب از جانوران دريايي (مثل خرچنگ وغيره).

pescado ngel

: نوعي كوسه ماهي, ماهي انجل, فرشته ماهي.

pescador

: ماهي گير, ماهي گير, صياد ماهي, كرجي ماهيگيري.

pescante

: غرش (توپ ياامواج), صداي غرش, غريو, پيشرفت ياجنبش سريع وعظيم, توسعه عظيم(شهر), غريدن, غريو كردن (مثل بوتيمار), بسرعت درقيمت ترقي كردن, توسعه يافتن , بادبان سه گوش جلو كشتي, لب زيرين, دهان, حرف, ارواره, نوسان كردن, واخوردن, پس زني, وقفه.

pescar

: ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن.

pescar con caa

: زاويه, ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن.

pescuezo

: گردن, گردنه, تنگه, ماچ و نوازش كردن.

pesebre

: اخور, جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن.

pesimismo

: بدبيني, صفت بد, بدي مطلق, فلسفه بدبيني.

pesimista

: خشن, بي تربيت, مثل خرس, خرس وار, بدبين, بدبين, وابسته به بدبيني.

peso

: بار, وزن, گنجايش, طفل در رحم, بارمسلوليت, باركردن, تحميل كردن, سنگين بار كردن, نزن, سنگيني, سنگ وزنه, چيز سنگين, سنگين كردن, بار كردن.

pespunte

: كوك زيگزاگ, كوك چپ و راست.

pesquera

: محل ماهيگيري, شيلا ت, ماهيگيري.

pesta a

: مژه, مژگان.

pestana

: مژه, مژگان.

pestillo

: پيچ, توپ پارچه, از جاجستن, رها كردن, :راست, بطورعمودي, مستقيما, ناگهان.

petaca

: كيسه, كيسه كوچك, كيف پول, چنته, درجيب گذاردن, بلعيدن.

petardear

: پس زدن تفنگ, منفجر شدن قبل از موقع, نتيجه معكوس گرفتن.

petardeo

: پس زدن تفنگ, منفجر شدن قبل از موقع, نتيجه معكوس گرفتن.

petici n

: دادخواست, عرضحال, عريضه, تظلم, دادخواهي كردن, درخواست كردن.

petirrojo

: سينه سرخ.

petr leo lampante

: نفت چراغ, نفت لا مپا, نفت سفيد.

petrleo

: روغن, چربي, مرهم, نفت, مواد نفتي, رنگ روغني, نقاشي با رنگ روغني, روغن زدن به, روغن كاري كردن, روغن ساختن, نفت خام, نفت, مواد نفتي.

petroleo

: نفت خام, نفت, مواد نفتي.

pez

: ماهي, انواع ماهيان, ماهي صيد كردن, ماهي گرفتن, صيداز اب, بست زدن (به), جستجو كردن, طلب كردن.

pez dorado

: ماهي طلا يي, ماهي قرمز.

pez espada

: اره ماهي, شمشير ماهي.

pez estrella

: ستاره دريايي, نجم البحر

pezn

: نوك پستان, نوك غده, پستانك مخصوص شيربچه, ازنوك پستان خوردن, نوك پستان, ممه, شبيه نوك پستان, پستانك.

pezon

: نوك پستان, نوك غده, پستانك مخصوص شيربچه, ازنوك پستان خوردن.

pezu a

: سم, كفشك, حيوان سم دار, باسم زدن, لگد زدن, پاي كوبيدن, رقصيدن, بشكل سم.

pfano

: ني, ني لبك, ني زن, ني زدن, فلوت زدن.

photographer

: عكاس, عكس بردار.

pia

: اناناس.

pianista

: نوازنده پيانو, پيانو نواز.

piano

: پيانو, ارام بنوازيد, قطعه موسيقي اهسته وارام

pic nic

: گردش دسته جمعي, پيك نيك, به پيك نيك رفتن, دسته جمعي خوردن.

picada

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش.

picadura

: گاز گرفتن, گزيدن, نيش زدن, گاز, گزش, گزندگي, نيش, نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن

picante

: ادويه دار, ادويه زده, تند, معطر, جالب.

picaporte

: قفل كردن, چفت كردن, محكم نگاهداشتن, بوسيله كلون محكم كردن, چفت.

picar

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي, ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, طاس تخته نرد, بريدن به قطعات كوچك, نرد بازي كردن, خارش, جرب, خارش كردن, خاريدن, ريزه, ريز ريز كردن, قيمه كردن, خردكردن, حرف خود را خوردن, تلويحا گفتن, قيمه, گوشت قيمه, خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن, زرنگ, زيرك, ناتو, باهوش, شيك, جلوه گر, تير كشيدن (ازدرد), سوزش داشتن, نيش, زخم نيش, خلش, سوزش, گزيدن, تير كشيدن, نيش زدن

picazn

: خارش, جرب, خارش كردن, خاريدن.

pich n

: فاخته, قمري, كبوتر, محبوبه, دختر جوان, ترسو, ساده وگول خور.

pico

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه.

pico

: منقار, پوزه, دهنه لوله, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, اوج, منتهي درجه, قله نوك تيز, راس, برج, داركوب.

pie

: پا, قدم, پاچه, دامنه, فوت (مقياس طول انگليسي معادل 21 اينچ), هجاي شعري, پايكوبي كردن, پازدن, پرداختن مخارج.

pie de cabra

: اهرم, ديلم.

pie de pgina

: پياده رو, گام زن, ولگرد.

piedad

: دريغ, افسوس, بخشش, رحم, همدردي, حس ترحم, ترحم كردن, دلسوزي كردن, متاثر شدن.

piedra

: تخته سنگ, سنگ, گرداله, سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.

piedra miliar

: فرسخ شمار, مرحله مهمي از زندگي, مرحله برجسته, با ميل خود شمار نشان گذاري كردن.

piedra preciosa

: سنگ, هسته, سنگ ميوه, سنگي, سنگ قيمتي, سنگسار كردن, هسته دراوردن از, تحجيركردن.

piel

: خز, جامه خزدار, پوستين, خزدار كردن, خز دوختن به, باردار شدن (زبان), پوست, پوست خام گاو وگوسفند وغيره, چرم, پنهان كردن,پوشيدن, مخفي نگاه داشتن, پنهان شدن, نهفتن, پوست كندن, سخت شلا ق زدن, پوست انداختن, پوست كندن, كندن, پوست, خلا ل, نرده چوبي, محجر, پوست, چرم, جلد, پوست كندن, با پوست پوشاندن, لخت كردن.

piel de becerro

: پوست گوساله, تيماج.

piel de cerdo

: پوست گراز, توپ فوتبال.

pierna

: ساق پا, پايه, ساقه, ران, پا, پاچه, پاچه شلوار, بخش, قسمت, پا زدن, دوندگي كردن, پنجه, پا, چنگال, دست, پنجه زدن.

pieza

: سكه, سكه زدن, اختراع وابداع كردن, تكه, جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه.

pijama

: پيژامه (پاي جامه), لباس خواب مردانه.

pila

: باطري, توده, كپه, كومه, پشته, انبوه, گروه, جمعيت, توده كردن, پركردن.

pilar

: ستون, ستون, پايه, جرز, ركن, اركان, ستون ساختن.

pileta

: چاهك, فرو رفتن, فروبردن.

pillo

: ادم رذل, شخص پست, ادم حقه باز, پست فطرت.

piloto

: رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي.

pimienta

: فلفل, فلفل كوبيده, فلفلي, باضربات پياپي زدن, فلفل پاشيدن, فلفل زدن به, تيرباران كردن.

pimiento

: ميوه رسيده فلفل قرمز.

pinchar

: خراش سوزن, نقطه, زخم بقدر سرسوزن, جزء كوچك چيزي, هدف, منظور, نقطه نت موسيقي, چيزخراش دهنده(مثل نوك سوزن), خار, تيغ, نيش, سيخونك, الت ذكور, راست, شق, خليدن, باچيز نوك تيز فروكردن, خراش دادن, با سيخونك بحركت واداشتن, تحريك كردن, ازردن.

pinchazo

: ضربت با چيز تيز, ضربت با مشت, خرد كردن, سك زدن, سيخ زدن, خنجر زدن, سوراخ كردن, سوراخ, پنچر, سوراخ كردن, پنچر شدن.

ping e

: چرب, چربي مانند, روغني, چرب, روغن دار, چاپلوسانه.

pingino

: پنگوين, بطريق.

pinguino

: پنگوين, بطريق.

pino

: غم و اندوه, از غم و حسرت نحيف شدن, نگراني, رنج و عذاب دادن, غصه خوردن, كاج, چوب كاج, صنوبر.

pintar

: رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ.

pintor

: نگارگر, نقاش, پيكرنگار.

pintoresco

: شايان تصوير, زيبا, بديع, خوش منظره, صحنه اي, نمايشي, مجسم كننده, خوش منظر.

pintura

: رنگ كردن, نگارگري كردن, نقاشي كردن, رنگ شدن, رنگ نقاشي, رنگ, نقاشي, عكس, تصوير, مجسم كردن.

pinz n

: سهره وانواع ان, خانواده سهره.

piojo

: شپش, شپشه, شته, هر نوع شپشه يا افت گياهي وغيره شبيه شپش, شپش گذاشتن, شپشه كردن.

pionero

: پيشگام, پيشقدم, پيشقدم شدن.

pipa

: پيپ, چپق, ني, ناي, فلوت, ني زني, لوله حمل موادنفتي, ساقه توخالي گياه, ني زدن, فلوت زدن, با صداي تيز و زير حرف زدن, صفير زدن, لوله كشي كردن, لوله.

piquera

: سوراخ شكم خمره يابشكه, سوراخ مقعد.

pirag ista

: قايق ران.

piragua

: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني.

piramide

: هرم, اهرام, شكل هرم ساختن, رويهم انباشتن.

pirata

: دزد دريايي, دزد دريايي, دزد ادبي, دزدي دريايي كردن, بدون اجازه ناشر يا صاحب حق طبع چاپ كردن, دزدي ادبي كردن.

piratear

: دزدي هواپيما وساير وساءط نقليه ومسافران ان.

pirul

: اب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها انرا ميمكند, خروسك, اب نبات چوبي.

pisar

: گام, قدم, صداي پا, پله, ركاب, پلكان, رتبه, درجه, قدم برداشتن, قدم زدن.

piscina

: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

piso

: كف, اشكوب, طبقه, حكايت, داستان, نقل, روايت, گزارش, شرح, طبقه, اشكوب, داستان گفتن, بصورت داستان در اوردن.

pista

: گلوله كردن, بشكل كلا ف يا گلوله نخ درامدن, گلوله نخ, گره, گوي, كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن, حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن, باند فرودگاه, مجرا, راهرو, ردپا, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دويدن, تسلسل, توالي, ردپاراگرفتن, پي كردن, دنبال كردن.

pista de aterrizaje

: باند فرودگاه, باند فرودگاه, مجرا, راهرو, ردپا.

pista de carreras

: اسپريس, دور مسابقه.

pista para carreras

: خط سير مسابقه, مسير مسابقه.

pistn

: سنبه, ميله متحرك, پيستون.

pistola

: تپانچه, هفت تير, تپانچه دركردن.

pistolera

: جلد چرمي هفت تير وتپانجه, جلد, در جلد چرمي قرار دادن (تپانچه).

pistolero

: تفنگدار, توپچي, تفنگساز, دزد مسلح.

pitar

: صداي تيزشيپور وبوق ياسوت, بطور منقطع شيپور زدن.

pitza

: پيتزا (يك نوع غذاي ايتاليايي).

pizarra

: تخته سياه, تخته سنگ, لوح سنگ, ورقه سنگ, تورق, سنگ متورق, سنگ لوح, ذغال سنگ سخت وسنگي شرح وقايع (اعم از نوشته يا ننوشته), فهرست نامزدهاي انتخاباتي, با لوح سنگ پوشاندن, واقعه اي را ثبت كردن, تعيين كردن, مقدر كردن.

pizca

: نيشگون, گازگرفتن,كش رفتن,مانع رشدونمو شدن,جوانه زدن, صدمه زدن,پريدن,زخم زبان,سرمازدگي, نيشگون گرفتن, قاپيدن, مضيقه, تنگنا, موقعيت باريك, سربزنگاه, نيشگون, اندك, جانشين.

pl tano

: موز.

placa

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

placentero

: سازگار, دلپذير, مطبوع, بشاش, ملا يم, حاضر, مايل, شاد, شاد دل, شاد كام, خوش, خوشحال, خوش ايند, دلپذير, خرم, مطبوع, پسنديده, خوش مشرب.

placer

: شوخي, بازي, خوشمزگي, سرگرمي, شوخي اميز, مفرح, باصفا, مطبوع, شوخي كردن, خوشمزگي, ذوق, درك, احساس, مزه, طعم, لذت, دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است, كيف, لذت, خوشي, عيش, شهوتراني, انبساط, لذت, بخشيدن, خوشايند بودن, لذت بردن.

plaga

: افت, بلا, سرايت مرض, طاعون, بستوه اوردن, ازار رساندن, دچار طاعون كردن.

plan

: زمينه, اساس, پايه, برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن , نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, برجسته بودن, پيش افكندن, پيش افكند, پرتاب كردن, طرح, نقشه, پروژه.

plancha

: فر كلوچه پزي, كلوچه پز, ماهي تابه, غربال سيمي كارگران, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن.

plancha de surf

: تخته مخصوص اسكي روي اب, اسكي ابي بازي كردن.

planchar

: اهن, اطو, اتو, اتو كردن, اتو زدن, اهن پوش كردن, فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

planeador

: هواپيماي بي موتور.

planear

: قصد داشتن, خيال داشتن, فهميدن, معني دادن, بر ان بودن, خواستن, برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن

planeta

: سياره, ستاره سيار, ستاره بخت.

planetario

: افلا ك نما, سياره نما, ستاره ديدگاه.

plano

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود, هم اندازه, برابر, مساوي, هم پايه, همرتبه, شبيه, يكسان, همانند, همگن, :برابر شدن با, مساوي بودن, هم تراز كردن, زوج, تخت, پهن, مسطح, سطح, ميزان, تراز, هموار, تراز كردن, نقشه, نقشه كشيدن, ترسيم كردن, برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن , هواپيما, رنده كردن, با رنده صاف كردن, صاف كردن, پرواز, جهش شبيه پرواز, سطح تراز, هموار, صاف, مسطح, سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن.

planta

: كارخانه, گياه, مستقر كردن, كاشتن.

plantaci n

: كشت و زرع, مزرعه.

plantar

: كارخانه, گياه, مستقر كردن, كاشتن.

plata

: پول, اسكناس, سكه, مسكوك, ثروت, نقره, سيم, نقره پوش كردن, نقره فام شدن.

plata labrada

: ظروف نقره.

platero

: نقره ساز, نقره كار, سيمگر.

platija

: ماهي ديل, ماهي پهن, ماهي پيچ.

platillo

: نعلبكي, زير گلداني, بشقاب كوچك, در نعلبكي ريختن.

platino

: پلا تين يا طلا ي سفيد.

plato

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن, ظرف, بشقاب, دوري, سيني, خوراك, غذا, در بشقاب ريختن, مقعر كردن, بشقاب, صفحه, اندودن, ديس, بشقاب بزرگ, هر چيز پهن, صفحه گرامافون.

playa

: ساحل, شن زار, كناردريا, رنگ شني, بگل نشستن كشتي, ساحل دريا.

plaza

: ميدان عمومي, ميدان, بازار, ميدان محل معامله, مربع, مجذور, چهارگوش, گوشه دار, مجذور كردن.

plaza de mercado

: بازار گاه, ميدان فروش كالا, بازار.

plaza de toros

: صحنه ياميدان گاوبازي.

plaza fuerte

: دژ, قلعه نظامي, سنگر, پناهگاه, محل امن.

plegar

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن , تا, تا كردن, تسليم كردن, اراءه دادن, تسليم شدن.

pleito

: شكايت, دادخواهي, مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه.

pleno verano

: نيمه تابستان, چله تابستان.

plica

: سندرسمي كه بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد, موافقت نامه بين دونفركه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد.

plido

: كند, راكد, كودن, گرفته, متاثر, كند كردن, فروغ, روشنايي, نور, اتش, كبريت, لحاظ, جنبه, اشكار كردن, اتش زدن, مشتعل شدن, ضعيف, خفيف, اهسته,اندك,اسان,كم قيمت,قليل,مختصر,فرار,هوس اميز,وارسته,بي عفت,هوس باز,خل,سرگرم كننده,غيرجدي,باررا سبك كردن,تخفيف دادن,فرودامدن,واقع شدن,وفوع يافتن,سر رسيدن,رخ دادن, كمرنگ, رنگ پريده, رنگ رفته, بي نور, رنگ پريده شدن,رنگ رفتن, در ميان نرده محصور كردن, احاطه كردن, ميله دار كردن, نرده, حصار دفاعي, دفاع, ناحيه محصور, قلمروحدود, درخت بيد, رنگ خاكستري مايل به زرد وسبز, زرد رنگ (مثل مريض), زردرنگ كردن.

pliegue

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن , تا, تا كردن.

plomero

: لوله كش.

plomizo

: سربي, مانند سرب, سربي رنگ, كند.

plomo

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

plpito

: منبر, سكوب خطابه, بالا ي منبر رفتن.

plstico

: قالب پذير, نرم, تغيير پذير, قابل تحول و تغيير, پلا ستيك, مجسمه سازي, ماده پلا ستيكي.

pluma

: پر, پروبال, باپر پوشاندن, باپراراستن, بال دادن, قلم, كلك, شيوه نگارش, خامه, نوشتن, اغل, حيوانات اغل, خانه ييلا قي, نوشتن, نگاشتن, بستن, درحبس انداختن, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن.

plumoso

: پر مانند, پوشيده ازپر, شبيه به پر.

plural

: جمع, صيغه جمع, صورت جمع, جمعي.

plusvala

: قدرداني, تقدير, درك قدر يا بهاي چيزي.

plvora

: باروت.

pnico

: وحشت, اضطراب و ترس ناگهاني, دهشت, هراس, وحشت زده كردن, در بيم و هراس انداختن.

po

: ديندار, پرهيزگار, زاهد, متقي, پارسا, وارسته.

poblaci n

: شهر, مردم, گروه, قوم وخويش, ملت, ملت, قوم, امت, خانواده, طايفه, كشور, جمعيت, نفوس, تعداد مردم, مردم, سكنه, شهرك, قصبه, شهر كوچك, قصبه حومه شهر, شهر.

pobre

: پست, فرومايه, سرافكنده, مطرود, روي برتافتن, خوار, پست كردن, كوچك كردن, تحقيركردن, لا غر, نزار, بي بركت, بي چربي, نحيف, ناچيز, نيازمند, فقير, مسكين, بينوا, بي پول, مستمند, معدود, ناچيز, پست, نامرغوب, دون, رنجور, بدبخت, بيچاره, ضعيف الحال, پست, تاسف اور.

pobreza

: بدبختي, بيچارگي, تهي دستي, نكبت, پستي, تندگستي, فقر, فلا كت, تهيدستي, كميابي, بينوايي.

poca

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ايست, مكث, نقطه پايان جمله, جمله كامل, قاعده زنان, طمث, حد, پايان, نتيجه غايي, كمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصي.

pocas veces

: بسيار كم, بندرت, خيلي كم, ندرتا.

poco

: ذره, رقم دودويي, اندك, كم, كوچك, خرد, قد كوتاه, كوتاه, مختصر, ناچيز, جزءي, خورده, حقير, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگي, پست.

poco a poco

: بتدريج, رفته رفته.

poco aparente

: ناپيدا, نامعلوم, غير برجسته, كمرنگ, نامريي, جزءي, غيرمحسوس, غيرمشخص.

poco prctico

: غير عملي, نشدني.

poco profundo

: كم ژرفا, كم عمق, كم اب, سطحي, كم عمق كردن.

poco tiempo

: اندكي, مدتي, يك چندي.

pocos

: معدود, اندك, كم, اندكي از, كمي از (با ا).

podar

: تلا طم, متلا طم شدن, شاخه هاي خشك را زدن, هرس كردن, چيدن, زدن (موي وغيره), دست ياپاي كسي را بريدن, باتنبلي حركت كردن, شلنگ برداشتن, الو, گوجه برقاني, الوبخارا, اراستن, سرشاخه زدن, هرس كردن, درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

podenco

: سگ شكاري, سگ تازي, ادم منفور, باتازي شكار كردن, تعقيب كردن, پاپي شدن.

poder

: قدرت, توانايي, اختيار, اجازه, اعتبار, نفوذ, مدرك يا ماخذي از كتاب معتبريا سندي, نويسنده ء معتبر, منبع صحيح و موثق, اولياء امور, قادربودن, قدرت داشتن, امكان داشتن (ماي), :حلبي, قوطي, قوطي كنسرو, درقوطي ريختن, زندان كردن, اخراج كردن, ظرف, امكان داشتن, توانايي داشتن, قادر بودن, ممكن است, ميتوان, شايد, انشاء الله, ايكاش, جشن اول ماه مه, بهار جواني, ريعان شباب, ماه مه, توانايي, زور, قدرت, نيرو, انرژي, قدرت, توان, برق.

poderoso

: نيرومند, مقتدر.

podrido

: پوسيده, فاسد, خراب, زنگ زده, روبفساد.

podrir

: چركي, باطلا ق, كثافت, سختي, گرفتاري, ادم بي كله, گنديده, فاسد, :ضايع كردن, فاسد كردن, ضايع شدن, فاسد شدن, رسيدن, عمل امدن, گيج كردن, خرف كردن, دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگين كردن.

poema pico

: رزمي, حماسي, شعر رزمي, حماسه, رزم نامه.

poema

: چامه, شعر, منظومه, چكامه, نظم.

poesa

: چامه سرايي, شعر, اشعار, نظم, لطف شاعرانه, فن شاعري

poeta

: شاعر, چكامه سرا.

pol tica

: سياست, خط مشي, سياستمداري, مصلحت انديشي, كارداني, بيمه نامه, ورقه بيمه, سند معلق به انجام شرطي, اداره ياحكومت كردن.

polaco

: قطب, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

polea

: قرقره.

polen

: گرده, گرده افشاني كردن, دانه گرده.

polica

: اداره شهرباني, پاسبان, حفظ نظم وارامش (كشور يا شهري را) كردن, بوسيله پليس اداره وكنترل كردن, مامور پليس, پاسبان.

poliester

: نمك الي مركبي كه تغليظ شده ودر پلا ستيك سازي مصرف ميگردد, الياف ياپارچه پولي استر.

polilla

: كسيكه علا قه مفرطي به مطالعه كتب دارد, بيد, پروانه, حشرات موذي.

polio

: پوليوميليت, بيماري فلج اطفال

poliomielitis

: پوليوميليت, بيماري فلج اطفال

pollito

: جوجه, بچه, نوزاد, جوجه مرغ, پرنده كوچك, بچه, مردجوان, ناازموده, ترسو, كمرو.

pollo

: جوجه, بچه, نوزاد, جوجه مرغ, پرنده كوچك, بچه, مردجوان, ناازموده, ترسو, كمرو, مرغ, ماكيان, مرغ خانگي.

polonia

: لهستان.

polons

: قطب, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

poltico

: سياستمدار, اهل سياست, وارد در سياست.

poluci n

: لوث, الودگي, كثافت, ناپاكي.

polvo

: خاك, گرد وخاك, غبار, خاكه, ذره, گردگيري كردن, گردگرفتن از, ريختن, پاشيدن (مثل گرد), تراب, سنگريزه, شن, ريگ, خاك, ماسه سنگ, ثبات, استحكام, نخاله, ساييدن, اسياب كردن, ازردن, پودر, پودر صورت, گرد, باروت, ديناميت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن.

polvoriento

: گردوخاكي.

polvos

: پودر, پودر صورت, گرد, باروت, ديناميت, پودر زدن به, گرد زدن به, گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن.

pomelo

: درخت تو سرخ, ميوه تو سرخ.

pomo

: دستگيره در, چفت.

ponche

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

ponderado

: هوشيار, بهوش, عاقل, ميانه رو, معتدل, متين, سنگين, موقر, ادم هشيار(دربرابرمست), هوشيار بودن, بهوش اوردن, از مستي دراوردن.

ponderar

: رسيدگي كردن (به), ملا حظه كردن, تفكر كردن, ململ نازك, معطر كردن وبعمل اوردن مشروبات, ژرف انديشيدن, سنجيدن, انديشه كردن, تعمق كردن, تفكر كردن, سنجش, كشيدن, سنجيدن, وزن كردن, وزن داشتن.

ponderoso

: سنگين, وزين, موثر, سنجيده, با نفوذ, پربار.

poner

: پيوستن, ضميمه كردن, اضافه نمودن, چسبانيدن, خواباندن, دفن كردن, گذاردن, تخم گذاردن,داستان منظوم, اهنگ ملودي, الحان, : غير متخصص, ناويژه كار, خارج از سلك روحانيت, غير روحاني , جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت, مجموعه, نشاندن, دستگاه.

poner el paal a

: پارچه ء قنداق, گل و بوته داركردن, گل و بوته كشيدن, كهنه ء بچه را عوض كردن.

poner en dep sito

: سپرده, ته نشست, سپردن.

poner en deposito

: سندرسمي كه بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد, موافقت نامه بين دونفركه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد.

poner en duda

: جستار, سوال, سوال, پرسش, استفهام, مسلله, موضوع, پرسيدن, تحقيق كردن, ترديد كردن در.

poner pleito a

: تقاضا كردن, تعقيب قانوني كردن, دعوي كردن.

poner sal en

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

ponerse en contacto con

: محل اتصال, تماس, تماس گرفتن.

poney

: تاتو, اسب كوتاه وكوچك, ريز, تسويه حساب كردن, پرداختن, خلا صه اخبار.

popa

: كشتيدم, صداي قلپ, صداي كوتاه, قسمت بلند عقب كشتي, صداي بوق ايجاد كردن, قورت دادن, تفنگ دركردن, باد وگاز معده را خالي كردن, گوزيدن, باعقب كشتي تصادم كردن, فريفتن, ادم احمق, از نفس افتادن, خسته ومانده شدن, تمام شدن, سخت گير, عبوس, سخت ومحكم, عقب كشتي, كشتيدم.

popeln

: پوپلين, پارچه زنانه پوپلين.

poporopo

: ذرت بو داده, چس فيل.

popular

: محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقي, ملي, توده پسند, عوام, عوامانه, عاميانه, پست, ركيك, مبتذل.

populares

: محبوب, وابسته بتوده مردم, خلقي, ملي, توده پسند, عوام.

populoso

: پرجمعيت, كثيرالجمعيت, بيشمار, زياد, پر.

poquita

: هر چيز ظريف و عالي, گوشت يا خوراك لذيذ, مطبوع.

poquito

: اندك, كم, كوچك, خرد, قد كوتاه, كوتاه, مختصر, ناچيز, جزءي, خورده, حقير, محقر, معدود, بچگانه, درخور بچگي, پست, سريع تر, بلكه, بيشتر, تا يك اندازه, نسبتا, با ميل بيشتري, ترجيحا.

por

: بدست, بتوسط, با, بوسيله, از, بواسطه, پهلوي, نزديك,كنار, از نزديك, ازپهلوي, ازكنار, دركنار, از پهلو, محل سكني, فرعي, درجه دوم, براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه, توي, اندر, در ميان, در ظرف, به, بسوي, بطرف, نسبت به, مقارن, با, توسط, بوسيله, در هر, براي هر, از ميان, از وسط, برطبق, ازميان, از طريق, بواسطه, در ظرف, سرتاسر, از راه, از طريق, ميان راه, توسط, بوسيله.

por avion

: پست هوايي.

por cada uno

: براي هرشخص, هرچيز, هريك, هركدام.

por casualidad

: اتفاقي, غير مهم, غير جدي.

por ciento

: بقرار در صد, از قرار صدي, درصد.

por cierto

: براستي, راستي, حقيقتا, واقعا, هر اينه, در واقع, همانا, في الواقع, اره راستي.

por desgracia

: متاسفانه, بدبختانه.

por detrs

: عقب, پشت سر, باقي كار, باقي دار, عقب مانده, داراي پس افت, عقب تراز, بعداز, ديرتراز, پشتيبان, اتكاء, كپل, نشيمن گاه.

por escrito

: نوشتاري, كتبي.

por eso

: براي ان (منظور), از اينرو, بنابر اين, بدليل ان, سپس.

por favor

: دلپذيركردن, خشنود ساختن, كيف كردن, سرگرم كردن, لطفا, خواهشمند است.

por la presente

: بدين وسيله, بموجب اين نامه يا حكم يا سند.

por lo tanto

: براي ان (منظور), از اينرو, بنابر اين, بدليل ان, سپس.

por lo visto

: ظاهرا.

por qu

: چرا, براي چه, بچه جهت.

por separado

: جدا, كنار, سوا, مجزا, غيرهمفكر.

por sopresa

: قهقرايي, به عقب, غافلگير, ناگهان, منزوي, پرت.

por tanto

: چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي.

por toda la nacin

: در سرتاسر كشور.

por todas partes

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر, سراسر, تماما, از درون و بيرون, بكلي.

por...)

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

porcelana

: كشورچين, چيني, ظروف چيني, چيني, ظروف چيني, پورسلين.

porcentaje

: در صد.

porche

: هشتي, سرپوشيده, دالا ن, ايوان, رواق.

porci n

: كمك, ياري, يك وعده يا پرس خوراك, بخش, سهم.

porciento

: بقرار در صد, از قرار صدي, درصد, در صد.

porcion

: بخش, سهم.

pordiosero

: گرفتارفقر و فاقه, بگدايي انداختن, بيچاره كردن, گدا

porfa

: اصرار, پافشاري.

pormenorizar

: جزء, تفصيل, جزءيات, تفاصيل, اقلا م ريز, حساب ريز, شرح دادن, بتفصيل گفتن, بكار ويژه اي گماردن, ماموريت دادن, جزء به جزء نوشتن, به اقلا م نوشتن.

poro

: سوراخ ريز, منفذ, روزنه, خلل وفرج, در درياي تفكر غوطه ور شدن, بمطالعه دقيق پرداختن, با دقت ديدن.

porqu

: سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر), دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

porque

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند , زيرا, زيرا كه, چونكه, براي اينكه, براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

porra

: چماق, گرز, خال گشنيز, خاج, باشگاه, انجمن, كانون, مجمع(vi.vti):چماق زدن, تشكيل باشگاه يا انجمن دادن.

porrn

: كوزه, بستو, دركوزه ريختن.

porro

: تراوش, رخنه, تراوش كردن, فاش شدن.

port

: بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.

port n

: دروازه, در بزرگ, مدخل, دريجه سد, وسايل ورود, وروديه.

port til

: قابل حمل ونقل, سفري, سبك, ترابرپذير, دستي.

portacarta

: كيسه مراسلا ت پستي.

portador

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل.

portafolio

: كيف اسناد, كيف.

portamonedas

: كيسه, جيب, كيسه پول, كيف پول, پول, دارايي, وجوهات خزانه, غنچه كردن, جمع كردن, پول دزديدن, جيب بري كردن, كيف پول, كيف جيبي.

portar

: باربردن, حمل ونقل كردن, سوق دادن, جمع كردن, مجموع, برپشت حمل كردن.

portarse

: رفتاركردن, سلوك كردن, حركت كردن, درست رفتار كردن, ادب نگاهداشتن.

portarse mal

: بدرفتاري كردن, درست رفتار نكردن, بي ادبي كردن.

portavoz

: سخنران, ناطق, سخنگو.

porte

: حمل بوسيله پست, ارسال پست, مخارج پستي, حق پستي, تمبر پستي.

portero

: سرپرست, مستحفظ, سرايدار, دربان, دربازكن , دروازه بان فوتبال, گلر, دربان, سرايدار, فراش مدرسه, راهنماي مدرسه, راهنماي مدرسه, حمالي كردن, حمل كردن, ابجو, دربان, حاجب, باربر, حمال, ناقل امراض, حامل.

portilla

: پنجره كشتي يا هواپيما, دريچه, مزغل, سوراخ برج.

portugus

: اهل كشور پرتقال, زبان پرتقالي.

porvenir

: اينده, مستقبل, بعدي, بعد اينده, اتيه, اخرت.

posada

: مسافرخانه, مهمانخانه, كاروانسرا, منزل, در مسافرخانه جادادن, مسكن دادن, منزل, جا, خانه, كلبه, شعبه فراماسون ها, انبار, منزل دادن, پذيرايي كردن, گذاشتن, تسليم كردن, قرار دادن, منزل كردن, بيتوته كردن, تفويض كردن, خيمه زدن, به لا نه پناه بردن, مسكن, منزل, محل سكونت, اطاق كرايه اي, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

posadero

: صاحب مسافرخانه.

posar

: مطرح كردن, گذاردن, قراردادن, اقامه كردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قيافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قيافه گيري براي عكسبرداري,سوال پيچ كردن باسلوال گير انداختن.

pose

: مطرح كردن, گذاردن, قراردادن, اقامه كردن, ژست گرفتن, وانمود شدن, قيافه گرفتن, وضع, حالت, ژست, قيافه گيري براي عكسبرداري, سوال پيچ كردن باسلوال گير انداختن.

poseer

: داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك, داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم, دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

poser

: سند عندالمطالبه, گواهي كردن, تضمين كردن, گواهي, حكم

posesin

: تصرف, دارايي, مالكيت, ثروت, يد تسلط.

posibilidad

: امكان, احتمال, چيز ممكن.

posible

: شدني, ممكن, امكان پذير, ميسر, مقدور, امكان.

posici n

: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه, محل, مقر.

posicion

: موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه.

positiva

: عكس چاپي, مواد چاپي, چاپ كردن, منتشر كردن, ماشين كردن.

positivo

: مثبت, يقين.

postal

: پستي, كارت پستال, بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن.

poste

: پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن, ستون چوبي يا سنگي تزءيني, ميخ چوبي, گرو, شرط, شرط بندي مسابقه با پول روي ميزدر قمار, بچوب يا بميخ بستن, قاءم كردن, محكم كردن, شرط بندي كردن, شهرت خود رابخطر انداختن, پول در قمار گذاشتن, پايه, تير, ميل, شمع, حاءل, نگهدار, سايبان يا چادر جلو مغازه, مهار يامحدودكردن, تير دار كردن.

poste indicador

: تابلو اعلا ن, تير حامل اعلا ن, تابلو راهنما.

posterior

: ته, پايين, تحتاني, اخر, اخري, عقب تر, دومي, اين يك, اخير, پس ايند, بعدي, بعد, پسين, لا حق, مابعد, ديرتر, متعاقب.

postizo

: شخص لا ل وگيج وگنگ, ادم ساختگي, مانكن, مصنوعي, بطورمصنوعي ساختن, ادمك, دروغ, كذب, كاذبانه, مصنوعي, دروغگو, ساختگي, نادرست, غلط, قلا بي, بدل.

postre

: دندان مز, دسر.

postrero

: عقب ترين, پسين, دورترين.

postura

: فرمودن, امر كردن, دعوت كردن, پيشنهاد كردن, توپ زدن,خداحافظي كردن, قيمت خريدرا معلوم كردن, مزايده, پيشنهاد.

potencia

: گنجايش, ظرفيت, قدرت, توان, برق.

potencia de fuego

: قدرت شليك.

potencial

: قابليت عرضه در بازار.

potente

: نيرومند, توانا, زورمند, قوي, مقتدر, بزرگ.

potranca

: كره ماديان, قسراق, دختر شوخ و جوان.

potro

: كره اسب, شخص ناازموده, تازه كار, نوعي طپانچه.

pozo

: چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

ppura

: رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن.

pr ctica

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

pr digo

: فراواني, وفور, ولخرجي, اسراف كردن, ولخرجي كردن, افراط كردن.

pr fugo

: فراري.

pr ncipe

: شاهزاده, وليعهد, فرمانرواي مطلق, شاهزاده بودن, مثل شاهزاده رفتار كردن, سروري كردن.

pr spero

: كامياب, موفق, كامكار.

pr stamo

: وام, قرض, قرضه, عاريه, واژه عاريه, عاريه دادن, قرض كردن.

pr ximo

: نزديك, درشرف, اماده اراءه دادن, اينده, نزديك, تقريبا, قريب, صميمي, نزديك شدن, بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

practicable

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور, عملي, قابل اجرا, صورت پذير, عبور كردني.

practicar

: مشق, ورزش, تمرين, تكرار, ممارست, تمرين كردن, ممارست كردن, پرداختن, برزش, برزيدن.

pradera

: چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار.

prado

: چمن, علفزار, مرغزار, باپارچه صافي كردن, چمن, چمن زار, مرغزار, راغ, علفزار, چراگاه, مرتع, گياه وعلق قصيل, چرانيدن, چريدن در, تغذيه كردن.

prcer

: برجسته, نامي, درخشان, ممتاز, مجلل.

prctico

: بادست انجام شده, دستي, دم دست, اماده, موجود, قابل استفاده, سودمند, چابك, چالا ك, ماهر, استاد در كار خود, روان, بسهولت قابل استفاده, سهل الا ستعمال, رهبر, ليدر, خلبان هواپيما, راننده كشتي, اسباب تنظيم وميزان كردن چيزي, پيلوت, چراغ راهنما, رهبري كردن, خلباني كردن, راندن, ازمايشي, كابردي, عملي, بكار خور, اهل عمل.

pre mbulo

: سراغاز مقدمه كتاب, مقدمه سند, ديباجه, مقدمه وراهنماي نظامنامه يا مقررات, توضيحات, مقدمه نوشتن.

precario

: بحراني, وخيم, منتقدانه, عاريه اي بسته بميل ديگري, مشروط بشرايط معيني, مشكوك, مصر, التماس كن, پرمخاطره.

precaucin

: احتياط, اقدام احتياطي.

precaver

: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به.

precaverse

: زنهاردادن, برحذربودن, حذركردن از, ملتفت بودن.

precavido

: هوشيار, محتاط, مواظب.

precedente

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن, قبلي.

preceder

: پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن, پيش بودن (از), منتظربودن, پيش بيني كردن, جلوانداختن, سبقت, مقدم بودن, جلوتر بودن از, اسبق بودن بر.

preceptor

: اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجويان, درس خصوصي دادن به.

precio

: بار, هزينه, مطالبه هزينه, هزينه, ارزش, ارزيدن, ارزش, قيمت, بها, بها قاءل شدن, قيمت گذاشتن, نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن.

precio del billete

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن.

precioso

: دوست داشتني, دلپذير, دلفريب, گرانبها, نفيس, پر ارزش, تصنعي گرامي, : قيمتي, بسيار, فوق العاده.

precipicio

: صخره پرتگاه, پرتگاه, سراشيبي تند.

precipitacin

: شتاب, دستپاچگي, تسريع, بارش, ته نشيني.

precipitadamente

: شتابان, باشتاب, باعجله, باكله, سربجلو, بادست پاچگي, تند, سراسيمه, بي پروا, شيرجه رونده, معلق, عجول.

precipitado

: تند, عجول, بي پروا, بي احتياط, محل خارش يا تحريك روي پوست, جوش, دانه.

precipitarse

: خردكردن, درهم شكستن, ريز ريز شدن, سقوط كردن هواپيما, ناخوانده وارد شدن, صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شكستن), سقوط, ني بوريا, بوريا, انواع گياهان خانواده سمار,يك پر كاه, جزءي, حمله, يورش, حركت شديد, ازدحام مردم, جوي, جويبار, هجوم بردن, برسر چيزي پريدن, كاري را با عجله و اشتياق انجام دادن.

preciso

: درست, دقيق, درست, صحيح, صحيح كردن, اصلا ح كردن, تاديب كردن, دقيق, دقيق, شايسته, چنانكه شايد وبايد, مناسب, مربوط, بجا, بموقع, مطبوع, بسيار, خيلي, بسي, چندان, فراوان, زياد, حتمي, واقعي, فعلي, خودان, همان, عينا.

precursor

: پيشرو, منادي, جلودار, قاصد.

predecesor

: اسبق, سابق, قبلي, جد, اجداد, پيشنيان.

predecir

: پيشگويي كردن, قبلا پيش بيني كردن.

predicador

: وزير, وزير مختار, كشيش.(.vtvi): كمك كردن, خدمت كردن, پرستاري كردن, بخش كردن, پيشواي روحاني, شبان, چوپان, شباني, شعر روستايي, واعظ.

predicar

: موعظه كردن, وعظ كردن, سخنراني مذهبي كردن, نصيحت كردن.

predisponga

: پيشقدر.

predominio

: فراز, علو, بالا, تعالي, سلطه, تفوق, مزيت, استيلا.

preferencia

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب, برتري, رجحان, ترفيع, مزيت, اولويت, تقدم, گزين, انتخاب, گزينش

preferible

: مرجح, داراي رجحان, قابل ترجيح, برتر.

preferir

: ترجيح يافتن يادادن, برتري دادن, رجحان دادن, برگزيدن.

prefijo

: پيشوند, پيشوندي.

pregunta

: تحقيق, خبر گيري, پرسش, بازجويي, رسيدگي, سلوال, استعلا م, جستار, جستار, سوال, سوال, پرسش, استفهام, مسلله, موضوع, پرسيدن, تحقيق كردن, ترديد كردن در.

preguntar

: پرسيدن, جويا شدن, خواهش كردن, براي چيزي بي تاب شدن, طلبيدن, خواستن, دعوت كردن, جستار, سوال, سوال, پرسش, استفهام, مسلله, موضوع, پرسيدن, تحقيق كردن, ترديد كردن در.

preguntarse

: شگفت, تعجب, حيرت, اعجوبه, درشگفت شدن, حيرت انگيز, غريب.

prejuicio

: تبعيض, تعصب, غرض, غرض ورزي, قضاوت تبعيض اميز, خسارت وضرر, تبعيض كردن, پيش داوري.

preliminar

: استانه اي, اوليه, مقدمات, مقدماتي, ابتدايي, امتحان مقدماتي.

prematuro

: پيش رس, قبل از موقع, نابهنگام, نارس.

premeditaci n

: پيش انديشيده, عمدي, دور انديشي, مال انديشي, احتياط, انديشه قبلي.

premiar

: جايزه, راي, مقرر داشتن, اعطا كردن, سپردن, امانت گذاردن.

premio

: جايزه, راي, مقرر داشتن, اعطا كردن, سپردن, امانت گذاردن, انعام, جايزه, ممتاز, غنيمت, ارزش بسيار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

premio gordo

: برنده تمام پولها, جوايز رويهم انباشته.

premio m ximo

: برنده تمام پولها, جوايز رويهم انباشته.

prenatal

: مربوط به قبل از تولد, قبل از ولا دتي.

prenda

: درگروگان, گرو, وثيقه, ضمانت, بيعانه, باده نوشي بسلا متي كسي, بسلا متي, نوش, تعهد والتزام, گروگذاشتن, بسلا متي كسي باده نوشيدن, متعهد شدن, التزام دادن.

prender

: دريافتن, درك كردن, توقيف كردن, بيم داشتن, هراسيدن, بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن.

prensa

: فشار, ازدحام, جمعيت, ماشين چاپ, مطبعه, مطبوعات, جرايد, وارداوردن, فشردن زور دادن, ازدحام كردن, اتوزدن, دستگاه پرس, چاپ.

preocupacin

: تيمار, پرستاري, مواظبت, بيم, دلواپسي (م.م.) غم, پروا داشتن, غم خوردن, علا قمند بودن, ربط, بستگي, بابت, مربوط بودن به, دلواپس كردن, نگران بودن, اهميت داشتن, ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه, انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

preocupado

: دلواپس, ارزومند, مشتاق, انديشناك, بيم ناك.

preocupar

: ذليل كردن, ستم كردن بر, كوفتن, تعدي كردن, درمضيقه قرار دادن, پريشان كردن, ازار, ازار دادن, رنجه كردن, زحمت دادن, دچار كردن, اشفتن, مصدع شدن, مزاحمت, زحمت, رنجه.

preocuparse

: انديشناكي, انديشناك كردن يابودن, نگران كردن, اذيت كردن, بستوه اوردن, انديشه, نگراني, اضطراب, دلواپسي

preparaci n

: پستايش, امادش, تهيه, تدارك, تهيه مقدمات, اقدام مقدماتي, اماده سازي, امادگي.

preparado

: اماده كردن, مهيا كردن, حاضر كردن, اماده.

preparador

: كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

preparar

: اشپز, پختن, پستاكردن, مهيا ساختن, مجهز كردن, اماده شدن, ساختن.

preposicin

: حرف اضافه, حرف جر, حرف پيش نهاده.

presa

: سدبندي, رگبارگلوله, بطورمسلسل بيرون دادن, سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

prescribir

: تجويز كردن, نسخه نوشتن, تعيين كردن.

presencia

: توجه, مواظبت, رسيدگي, تيمار, پرستاري, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمين, پيشگاه, پيش, درنظر مجسم كننده, وقوع وتكرار, حضور.

presentaci n

: مقدمه, ديباچه, معارفه, معرفي, معرفي رسمي, اشناسازي, معمول سازي, ابداع, احداث, معرفي, نمايش, اراءه, عرضه, تقديم.

presentante

: حامل, درخت بارور, در وجه حامل.

presentar

: معرفي كردن, نشان دادن, باب كردن, مرسوم كردن, اشنا كردن, مطرح كردن, تقديم داشتن, پيشكش كردن, عرضه, پيشنهاد كردن, پيشنهاد, تقديم, پيشكش, اراءه, پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن, قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

presentarse

: ظاهرشدن, پديدار شدن, انجام دادن, كردن, بجا اوردن, اجرا كردن, بازي كردن, نمايش دادن, ايفاكردن, گزارش, گزارش دادن.

presente

: پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

presentir

: پيشگويي كردن, نشانه بودن (از), حاكي بودن از, دلا لت داشتن (بر), شگون داشتن, پيش گويي كردن, تفال بد زدن, قبلا بدل كسي اثر كردن.

preservar

: قرق شكارگاه, شكارگاه, مربا, كنسروميوه, نگاهداشتن, حفظ كردن, باقي نگهداشتن.

presidencia

: رياست.

presidente

: فرنشين, رءيس, رياست كردن, اداره كردن, رءيس, رءيس جمهور, رءيس دانشگاه.

presidir

: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن, كرسي رياست را اشغال كردن, رياست كردن بر, رياست جلسه را بعهده داشتن, اداره كردن هدايت كردن, سرپرستي كردن.

presilla

: حلقه, حلقه طناب, گره, پيچ, چرخ, خميدگي, حلقه دار كردن, گره زدن, پيچ خوردن.

presin

: فشار, مضيقه, فشار, تقلا, قوت, اهميت, تاكيد, مضيقه, سختي, پريشان كردن, ماليات زيادبستن, تاكيد كردن.

preso

: مجرم, جاني, محبوس, محكوم كردن, زنداني, اسير.

prestamista

: قرض دهنده, بنگاه رهني, گروگير, وام ده, مرتهن.

prestamo

: وام, قرض, قرضه, عاريه, واژه عاريه, عاريه دادن, قرض كردن.

prestar

: عاريه دادن, قرض دادن, وام دادن, معطوف داشتن, متوجه كردن, متوجه شدن, وام, قرض, قرضه, عاريه, واژه عاريه, عاريه دادن, قرض كردن.

prestar atencin

: ملا حضه كردن, اخطار, اگهي.

prestar juramento

: نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, عهد كردن.

prestatario

: قرض كننده.

presteza

: عجله, شتاب, سرعت, عجله كردن.

prestidigitador

: جادوگر, مجوسي.

prestigio

: حيثيت, اعتبار, ابرو, نفوذ, قدر ومنزلت.

presto

: بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن.

presumible

: فرض محتمل, قابل استنباط, قابل استفاده.

presumido

: لا ف زن, خودستا, وانمود كن, ژستو, قيافه گير, پرسش دشوار, گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

presumir

: فرض كردن, پنداشتن, گرفتن, خرده الماسي كه براي شيشه بري بكار رود, :لا ف, مباهات, باليدن, خودستايي كردن, سخن اغراق اميز گفتن, به رخ كشيدن, رجز خواندن, جايگاه سر پوشيده تماشاچيان در ميدان اسب دواني يا ورزشگاهها, حضار, شنوندگان.

presuntuoso

: خودپسندي, خودبيني, غرور, استعاره, گستاخ, جسور, مغرور, خود بين.

presupuestar

: بودجه.

presupuestario

: مربوط به بودجه.

presupuesto

: بودجه.

presuroso

: عجول, شتاب زده, دست پاچه, تند, زودرس.

pretensi n

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن, فرض, احتمال, استنباط, گستاخي, جسارت, وانمودسازي, تظاهر, بهانه, ادعا

pretexto

: بهانه, عذر, دستاويز, مستمسك, بهانه اوردن.

pretina

: كمربند, كمر, كرست, حلقه, احاطه كردن, حلقه اي بريدن.

pretzel

: چوب شور (مزه ابجو وغيره), بيسكويت نمكي.

prevencin

: پرهيز, اجتناب, كناره گيري, احتراز, طفره.

prevenir

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر, جلوگيري كردن, پيش گيري كردن, بازداشتن, مانع شدن, ممانعت كردن.

preventivo

: پيش گير, جلوگيري كننده, مانع.

prever

: پيش بيني كردن, انتظار داشتن, پيشدستي كردن, جلوانداختن, پيش گرفتن بر, سبقت جستن بر, خيال بافي كردن, رويايي بودن, دررويا ديدن, قبلا تهيه ديدن, پيش بيني كردن, از پيش دانستن.

previo

: قبلي.

previsin

: پيش بيني, پيش بيني كردن, پيش بيني, دور انديشي, مال انديشي, بصيرت, چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظريه.

prima

: پسرعمو يا دختر عمو, پسردايي يا دختر دايي, عمه زاده, خاله زاده, حق العمل, اعلا ء.

primario

: ابتدايي, مقدماتي, نخستين, عمده, اصلي.

primavera

: بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن, فصل بهار, جواني, شباب, بهار زندگاني.

primer ministro

: مقدم, برتر, والا تر, نخستين, مهمتر, رءيس,رهبر, نخست وزير, نخستين نمايش يك نمايشنامه, هنرپيشه برجسته.

primer plano

: پيش نما, نزديك نما (در برابر دور نما), منظره جلو عكس, زمين جلو عمارت.

primero

: نخست, نخستين, اول, يكم, مقدم, مقدماتي, اولا, درمرحله اول, بهترين, پيش ترين, جلوترين, دردرجه نخست, ابتدايي, مقدماتي, نخستين, عمده, اصلي.

primo

: پسرعمو يا دختر عمو, پسردايي يا دختر دايي, عمه زاده, خاله زاده.

primordial

: ابتدايي, مقدماتي, نخستين, عمده, اصلي.

primoroso

: نفيس, بديع, عالي, دلپسند, مطبوع, حساس, دقيق, شديد, سخت.

princesa

: شاهدخت, شاهزاده خانم, همسر شاهزاده, مثل شاهزاده خانم رفتار كردن.

principal

: كاردينال, عدداصلي, اعداد اصلي, اصلي, اساسي, سهره كاكل قرمز امريكايي, رءيس, سر, پيشرو, قاءد, سالا ر, فرمانده, عمده, مهم, مقدم, پيشتاز, عمده, اصلي, عمده, مهاد, بزرگ, عمده, متخصص شدن, غالب, مسلط, حكمفرما, نافذ, عمده, برجسته, اصلي, عمده, مايه, مدير.

principalmente

: مخصوصا, بطور عمده.

principiante

: مبتدي, تازه كار, يادگيرنده.

principio

: اغاز, ابتدا, شروع, اغاز, جشن فارغ التحصيلي, اصل, قاعده كلي, مرام.

prioridad

: حق تقدم, برتري.

prisa

: عجله, شتاب, سرعت, عجله كردن, شتاب كردن, شتابيدن, عجله كردن, چاپيدن, بستوه اوردن, باشتاب انجام دادن, راندن, شتاب, عجله, دستپاچگي, سرعت.

prisin

: زندان, محبس, زندان, محبس, محل محصور, حبس, زندان, محبس, حبس كردن, زندان, محبس, حبس, وابسته به زندان, زندان كردن.

prisionero

: اسير, گرفتار, دستگير, شيفته, دربند, زنداني, اسير.

privad privada

: اختصاصي, خصوصي, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلي.

privado

: اختصاصي, خصوصي, محرمانه, مستور, سرباز, اعضاء تناسلي.

privar

: محروم كردن, داغديده كردن.

privativo

: انتصاري.

privilegio

: امتياز, رجحان, مزيت, حق ويژه, امتياز مخصوصي اعطا كردن, بخشيدن.

prmio

: حق العمل, اعلا ء, انعام, جايزه, ممتاز, غنيمت, ارزش بسيار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

pro

: براي, بجهت, بواسطه, بجاي, از طرف, به بهاي, درمدت, بقدر, در برابر, درمقابل, برله, بطرفداري از, مربوط به, مال, براي اينكه, زيرا كه, چونكه.

proa

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس.

probabilidad

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن

probable

: محتمل, باور كردني, احتمالي, احتمالي, محتمل, باور كردني, امر احتمالي.

probablemente

: محتملا, شايد.

probar

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد, ثابت كردن, در امدن, چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن, كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

problema

: مسلله, مشكل.

probo

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف.

procacidad

: گستاخي, چشم سفيدي, خيره سري.

procedencia

: خاستگاه, اصل بنياد, منشا, مبدا, سرچشمه, علت.

proceder

: پيش رفتن, رهسپار شدن, حركت كردن, اقدام كردن, پرداختن به, ناشي شدن از, عايدات.

procedimiento

: رويه, پردازه, مراحل مختلف چيزي, پيشرفت تدريجي ومداوم, جريان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهيه كردن, مراحلي را طي كردن, بانجام رساندن, تمام كردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرايند.

procesable

: قابل تعقيب قانوني.

procesador

: عمل كننده, تكميل كننده, تمام كننده.

procesadore

: عمل كننده, تكميل كننده, تمام كننده.

procesar

: احضار نمودن (بمحكمه), با تنظيم كيفر خواست متهمي را بمحاكمه خواندن, تعقيب قانوني كردن, دنبال كردن پيگرد كردن.

procesi n

: حركت دسته جمعي, ترقي تصاعدي, ترقي, بصورت صفوف منظم, دسته راه انداختن, درصفوف منظم پيشرفتن.

proceso

: مرافعه, دعوي, دادخواهي, طرح دعوي در دادگاه, درحال پيشرفت, مداوم, مراحل مختلف چيزي, پيشرفت تدريجي ومداوم, جريان عمل,مرحله, دوره عمل, طرز عمل, تهيه كردن, مراحلي را طي كردن, بانجام رساندن, تمام كردن, فرا گرد, فراشد, روند, فرايند, محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

proceso verbal

: پيوند نامه, مقاوله نامه, موافقت مقدماتي, پيش نويس سند, اداب ورسوم, تشريفات, مقاوله نامه نوشتن.

proclamacin

: اعلا ن, اگهي, انتشار, بيانيه, اعلا ميه, ابلا غيه.

proclamar

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, اعلا ن كردن, علنا اظهار داشتن, جار زدن.

procurar

: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن.

procurarse

: بدست اوردن, حاصل كردن, اندوختن, پيداكردن, دست يافتن, رسيدن, ناءل شدن, موفق شدن, تمام كردن, بدست اوردن, بانتهارسيدن, زدن, بدست اوردن, فراهم كردن, گرفتن, بدست اوردن, تحصيل كردن, جاكشي كردن.

produccin

: ساخت, ساختمان, مايه كاميابي, تركيب, عايدي, ساختن, جعل كردن, توليد كردن, ساخت, مصنوع, توليد, خروجي, برونداد, محصول, فراوري, توليد, عمل اوري, ساخت, استخراج, فراورده.

produccion

: فراوري, توليد, عمل اوري, ساخت, استخراج, فراورده.

producir

: فراوردن, توليد كردن, محصول, اراءه دادن, زاييدن, ثمر دادن, واگذاركردن, ارزاني داشتن, بازده, محصول, حاصل, تسليم كردن يا شدن.

producto

: فراوردن, توليد كردن, محصول, اراءه دادن, زاييدن, حاصلضرب, فراورده, محصول.

producto l cteo

: شير بندي, لبنياتي, قسمتي از مزرعه كه لبنيات تهيه ميكند.

productor

: توليد كننده, مولد.

profano

: وابسته بشخص دنيوي وغير روحاني, شخص كه علم خاصي را نداند, عامي, غير فني, عوام, مردم غير روحاني, ناشي, غير فني وغير علمي, شخص عامي.

profesar

: اقراركردن, اعتراف كردن.

profesin

: دوره زندگي, دوره, مسير, مقام ياشغل, حرفه, پيشه, حرفه, شغل, اقرار, اعتراف, حرفه يي, پيشگاني, پيشه كار.

profesor

: استاد, پرفسور, معلم دبيرستان يا دانشكده, اموختار, اموزگار, معلم, مربي, مدرس, دبير.

profesora

: اموختار, اموزگار, معلم, مربي, مدرس, دبير.

profeta

: پيامبر, پيغمبر, نبي.

profundidad

: گودي, ژرفا, عمق.

profundo

: گود, ژرف, عميق, صداي گاو, مع مع كردن, : پست, كوتاه, دون, فرومايه, پايين, اهسته, پست ومبتذل, سربزير, فروتن, افتاده, كم, اندك, خفيف, مشتعل شدن, زبانه كشيدن, عميق, ژرف.

profuso

: فراواني, وفور, ولخرجي, اسراف كردن, ولخرجي كردن, افراط كردن, فراوان, وافر, سرشار, ساري, لبريز, سرشار ساختن.

programa

: برنامه, دستور, نقشه, روش كار, پروگرام, دستور كار, برنامه تهيه كردن, برنامه دار كردن, برنامه, دستور, نقشه, روش كار, پروگرام, دستور كار, برنامه تهيه كردن, برنامه دار كردن, نرم افزار.

programado

: برنامه ريزي شده, برنامه دار.

programador

: تهيه كننده برنامه, طرح ريز, برنامه ريز.

progresar

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

progresista

: مترقي, ترقي خواه, تصاعدي, جلو رونده.

progresivo

: مترقي, ترقي خواه, تصاعدي, جلو رونده.

progreso

: پيشرفت, پيشرفت كردن.

prohibicin

: قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا, ممنوعيت, منع.

prohibido

: ممنوع.

prohibir

: قدغن كردن, تحريم كردن, لعن كردن, لعن, حكم تحريم يا تكفير, اعلا ن ازدواج در كليسا, قدغن كردن, منع كردن, بازداشتن, اجازه ندادن (adj): ملعون, مطرود, منع كردن, ممنوع كردن, تحريم كردن, نهي.

prolongar

: توسعه دادن, تمديد كردن, عموميت دادن.

promediar

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن.

promedio

: معدل, حد وسط, ميانه, متوسط, درجه عادي, ميانگين, حد وسط (چيزيرا) پيدا كردن, ميانه قرار دادن, ميانگين گرفتن, رويهمرفته, بالغ شدن, ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين.

promesa

: پشتگرمي, اطمينان, دلگرمي, خاطرجمعي, گستاخي, بيمه(مخصوصا بيمه عمر), تعهد, قيد, گرفتاري, ضمانت, وثيقه, تضمين, گروي, وعده, قول, عهد, پيمان, نويد, انتظار وعده دادن, قول دادن, پيمان بستن.

prometer

: نامزدكردن, مراسم نامزدي بعمل اوردن, وعده, قول, عهد, پيمان, نويد, انتظار وعده دادن, قول دادن, پيمان بستن.

prometida

: عروس, تازه عروس, نامزد (زن يادختر).

prometido

: نامزد شده, سفارش شده, نامزد (مرد), نامزد گرفتن.

promoci n

: ترفيع, ترقي, پيشرفت, جلو اندازي, ترويج.

promontorio

: دماغه, پرتگاه.

promover

: ترفيع دادن, ترقي دادن, ترويج كردن.

promulgacin

: تصويب, بصورت قانون در امدن.

promulgar

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

pronombre

: ضمير.

pronombre demonstrativo

: اثبات كننده, مدلل كننده, شرح دهنده, صفت اشاره, ضمير اشاره, اسم اشاره.

pronosticar

: پيش بيني, پيش بيني كردن, پيشگويي كردن, ازپيش اگاهي دادن, از پيش خبر دادن, نبوت كردن, پيش بيني كردن, تشخيص دادن قبلي مرض.

pronstico

: پيش بيني, پيش بيني كردن.

pronto

: تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, بيدرنگ, سريع كردن, بفعاليت واداشتن, برانگيختن, سريع, عاجل, اماده, چالا ك, سوفلوري كردن, تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده, بسرعت, تند, بزودي, زود, عنقريب, قريبا, طولي نكشيد.

pronunciaci n

: تلفظ, بيان, اداي سخن, طرز تلفظ, سخن.

pronunciar

: تلفظ كردن, رسما بيان كردن, ادا كردن, مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن.

pronunciar mal

: غلط تلفظ كردن.

propaganda

: تبليغ, تبليغات, پروپاگاند.

propenso

: اماده كردن, مهيا كردن, حاضر كردن, اماده.

properidad

: فراواني, وفور.

propicio

: فرخ, فرخنده, خجسته, سعيد, مبارك, بختيار, مساعد.

propiedad

: ملك, املا ك, دارايي, دسته, طبقه, حالت, وضعيت, مالكيت, دارندگي, خاصيت, ويژگي, ولك, دارايي.

propietario

: موجر, مالك, صاحبخانه, ملا ك, مالك, دارنده, مالك, ملا ك, متصرف, صاحب حق طبق كتاب.

propina

: پاداش, انعام, التفات, سپاسگزاري, رايگاني, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

propio

: داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم, شخصي, خصوصي, حضوري, مربوط به شخص.

proponer

: پيشنهاد كردن, اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

proporcin

: تناسب, نسبت.

proporcional

: متناسب, به نسبت.

proporcionar

: دادن, حاصل كردن, تهيه كردن, موجب شدن, از عهده برامدن, استطاعت داشتن.

proposici n

: پيشنهاد, طرح, طرح پيشنهادي, اظهار, ابراز, اشاره, تلقين, اظهار عقيده, پيشنهاد, الهام.

propsito

: طرح كردن, قصد كردن, تخصيص دادن, :طرح, نقشه, زمينه, تدبير, قصد, خيال, مقصود, برنامه, طرح, نقشه, تدبير, انديشه, خيال, نقشه كشيدن , نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, برجسته بودن, پيش افكندن, پيش افكند, پرتاب كردن, طرح, نقشه, پروژه, قصد, عزم, منظور, هدف, مقصود, پيشنهاد, در نظر داشتن, قصد داشتن, پيشنهادكردن, نيت, برنامه, طرح, نقشه, ترتيب, رويه, تدبير, تمهيد, نقشه طرح كردن, توطله چيدن.

propuesta

: پيشنهاد, طرح, طرح پيشنهادي, اظهار, ابراز, موضوع, قضيه, كار, مقصود, قياس منطقي, پيشنهاد كردن به, دعوت بمقاربت جنسي كردن.

propulsi n

: راندن, بردن, عقب نشاندن, بيرون كردن (با out), سواري كردن, كوبيدن(ميخ وغيره).

prorrata

: سهميه, سهم, بنيچه.

proseguir

: ادامه دادن, پيش رفتن, رهسپار شدن, حركت كردن, اقدام كردن, پرداختن به, ناشي شدن از, عايدات.

prospecto

: اگهي, اعلا ن, خبر, جزوه, رساله, كتاب كوچك صحافي نشده كه گاهي جلد كاغذي دارد, معدن كاوي كردن, دور نما, چشم انداز, انتظار, پيش بيني, جنبه, منظره, اميدانجام چيزي, اكتشاف كردن, مساحي, اينده نامه, اطلا ع نامه, شرح چاپي درباره شركت يا معدني كه براي ان بايد سرمايه جمع اوري شود.

prosperidad

: موفقيت, كاميابي, كامكاري.

prostituta

: فاحشه, فاحشه شدن, براي پول خود را پست كردن.

prote n

: پروتلين.

proteccin

: حراست, حمايت, حفظ, نيكداشت, تامين نامه.

protector

: حافظ, حامي, نگهدار, پشتيبان, ولينعمت, مشتري.

proteger

: نگهبان, پاسدار, پاسداري كردن, حراست كردن, نيكداشت كردن, نگهداري كردن, حفظ كردن, حمايت كردن.

protena

: پروتلين.

protesta

: اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

protestante

: عضو فرقه مسيحيان پروتستان.

protestar

: اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

provecho

: سود, بهره تقويت, حصول, سود, نفع, سود بردن.

provechoso

: سودبخش, مفيد, سوداور.

proveedor

: اذوقه رسان, سورسات چي.

proveer

: اذوقه رساندن, خواربار رساندن, تهيه كردن, فراهم نمودن, تهيه كردن, مقرر داشتن, تدارك ديدن.

provenir

: برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشي شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع كردن, قيام كردن, طغيان كردن.

proverbio

: عبرت, ضرب المثل, گفته اخلا قي, اشاره يانگاه مختصر, مثل, ضرب المثل, گفتار حكيمانه, مثل زدن.

provincia

: استان, ايالت, ولا يت.

provincial

: استاني, ايالت نشين, كوته فكر, ايالتي.

provisional

: چاره, وسيله, چاره موقتي, ادم رذل, موقت, موقتي, شرطي, مشروط, موقت, موقتي.

provisiones

: مقررات, قيود, تداركات.

provocacin

: تحريك, اغوا.

provocar

: طعمه دادن, خوراك دادن, طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن, دانه, چينه, مايه تطميع, دانه ء دام, سبب, علت, موجب, انگيزه, هدف, مرافعه, موضوع منازع فيه, نهضت, جنبش, سبب شدن, واداشتن, ايجاد كردن (غالبا بامصدر), برانگيختن, تحريك كردن, وادار كردن, گزنه, انواع گزنه تيغي گزنده, بوسيله گزنه گزيده شدن, ايجاد بي صبري و عصبانيت كردن, برانگيختن, رنجه داشتن, تحريك كردن, دامن زدن, برانگيختن, برافروختن, خشمگين كردن.

proximidad

: بي درنگي, فوريت, بي واسطگي, بي فاصلگي, مستقيم و بي واسطه بودن, اگاهي, حضور ذهن, بديهي, قرب جواز.

proyectar

: تفكر كردن, درنظر داشتن, انديشيدن.

proyectil

: اسلحه پرتاب كردني, گلوله, موشك, پرتابه, جسم پرتاب شونده, مرمي, موشك, پرتابه.

proyecto

: نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, برجسته بودن, پيش افكندن, پيش افكند, پرتاب كردن, طرح, نقشه, پروژه, برنامه, طرح, نقشه, ترتيب, رويه, تدبير, تمهيد, نقشه طرح كردن, توطله چيدن.

proyector

: پرتو افكن, طرح ريز, پروژكتور, پيش افكن, نورافكن, شخصي كه در زير نورافكن صحنه نمايش قرارگرفته, چراغ نورافكن.

prpado

: پلك, پلك چشم, جفن.

prrroga

: توسيع, تمديد, تعميم, تلفن فرعي.

prtico

: گذرگاه طاقدار, طاقهاي پشت سرهم.

prudencia

: احتياط, پيش بيني, هوشياري, وثيقه, ضامن, هوشيار كردن, اخطار كردن به.

prudente

: بادقت, با احتياط, مواظب, بيمناك, هوشيار, محتاط, مواظب, انديشمند, باملا حظه, بافكر, فكور, متفكر, انديشناك, بسيار محتاط, با ملا حظه, هشيار.

prueba

: گواه, مدرك (مدارك), ملا ك, گواهي, شهادت, شهادت دادن, ثابت كردن, ازمايش, تجربه, امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي, كار شاق, مسلله, مشكل, دليل, گواه, نشانه, مدرك, اثبات, مقياس خلوص الكل, محك, چركنويس, مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه, ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن, نشانه, محاكمه, دادرسي, ازمايش, امتحان, رنج, كوشش.

prurito

: خارش, جرب, خارش كردن, خاريدن.

prvulo

: ساده و بي تكلف, بي ريا, ساده, بي تجربه, خام, كودك تازه براه افتاده, كودك نو پا.

psic logo

: روانشناس.

psicoanalista

: استاد تجزيه, روانكاو, فرگشا, روانكاو.

psicologa

: روان شناسي, معرفه النفس, معرفه الروح.

psiquiatra

: روانپزشك.

psquico

: روحي, رواني, ذهني, واسطه, پديده روحي.

pster

: ديوار كوب, اعلا ن, اگهي, اعلا ن نصب كردن.

ptalo

: گلبرگ, پنج برگ گل.

ptico

: عينك ساز, عينك فروش, دوربين ساز, دوربين فروش.

ptimo

: بهترين, نيكوترين, خوبترين, شايسته ترين, پيشترين, بزرگترين, عظيم ترين,برتري جستن, سبقت گرفتن, به بهترين وجه, به نيكوترين روش, بهترين كار.

pu

: دندانه, كنگره, نوك, برامدگي تيز, بريدگي, خار, سيخونك, سيخطك, دندانه دار كردن, كنگره دار كردن, چاك زدن, ناهموار بريدن.

pu ado

: مشت, يك مشت پر, تني چند, مشتي.

pu o

: سراستين, سردست پيراهن مردانه, دستبند, دستبند اهنين زدن به, دكمه سردست, مشت, مشت زدن, بامشت گرفتن, كوشش, كار.

pubertad

: بچگي, طفوليت, كودكي, خردي.

publicacin

: نشريه, انتشار.

publicar

: چاپ كردن, طبع ونشر كردن, منتشر كردن, اشكار كردن, فاش كردن, معلوم كردن.

publicidad

: اگهي, اعلا ن, خبر, اگاهي, اعلا ن, اگهي, تبليغات.

publicista

: متصدي اعلا نات, اگهي گر.

publicitario

: متصدي اعلا نات, اگهي گر.

publico

: عمومي, اشكار, مردم.

pudn

: دسر محتوي ارد برنج وتخم مرغ شبيه فرني.

pudrir

: چركي, باطلا ق, كثافت, سختي, گرفتاري, ادم بي كله, گنديده, فاسد, :ضايع كردن, فاسد كردن, ضايع شدن, فاسد شدن, رسيدن, عمل امدن, گيج كردن, خرف كردن, دلخوركردن, ازردن, رنجاندن, اذيت كردن, بستوه اوردن, خشمگين كردن, تحريك كردن, مزاحم شدن, ازردن, رنجاندن, رنجه دادن, خشمگين كردن.

pueblecito

: دهكده, دهي كه در ان كليسا نباشد, نام قهرمان ونمايشنامه تراژدي شكسپير, شهرستان, ساكنين قصبه ياشهرستان

pueblo

: مردم, گروه, قوم وخويش, ملت, ملت, قوم, امت, خانواده, طايفه, كشور, مردم, خلق, مردمان, جمعيت, قوم, ملت, اباد كردن, پرجمعيت كردن, ساكن شدن, شهرك, قصبه, شهر كوچك, قصبه حومه شهر, شهر, دهكده, روستا, ده, قريه.

puente

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن.

puente levadizo

: پل متحرك, دريچه متحرك.

puerco

: ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي), خوك, گراز, مثل خوك رفتار كردن, خوك زاييدن, ادم حريص وكثيف, قالب ريخته گري, گوشت خوك, خوك, گراز.

puerco esp n

: جوجه تيغي, خارپشت كوهي, تشي, خاردار كردن, خراشاندن.

puerro

: تره فرنگي, گندنا.

puerta

: درب, در, راهرو, دروازه, در بزرگ, مدخل, دريجه سد, وسايل ورود, وروديه, مدخل, دروازه, باب, سر در, دروازه, مدخل, ايوان, سياهرگي.

puerta trasera

: درعقب, وسيله نهايي يا زير جلي, پنهان.

puerto

: لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن, لنگرگاه, بندرگاه, پناهگاه, پناه دادن, پناه بردن, لنگر انداختن, پروردن, بندر, بندرگاه, لنگرگاه, مامن, مبدا مسافرت, فرودگاه هواپيما, بندر ورودي, درب, دورازه, در رو, مخرج, شراب شيرين, بارگيري كردن, ببندر اوردن, حمل كردن, بردن, ترابردن.

puerto de mar

: بندرساحلي دريا, بندر, شهر ساحلي, دريابندر.

puesta

: شرط (بندي), موضوع شرط بندي, شرط بستن, نذر.

puesta del sol

: غروب افتاب, مغرب, افول.

puesto

: اطاقك, پاسگاه يادكه موقتي, غرفه, جاي ويژه, موقعيت, موضع, مرتبه, مقام, جايگاه, پست, چاپار, نامه رسان, پستچي, مجموعه پستي, بسته پستي, سيستم پستي, پستخانه, صندوق پست, تعجيل, عجله,ارسال سريع, پست كردن, تير تلفن وغيره, تيردگل كشتي وامثال ان, پست نظامي, پاسگاه, مقام, مسلوليت, شغل, اگهي واعلا ن كردن, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن, جاي ايستادن اسب در طويله, اخور, غرفه, دكه چوبي كوچك, بساط, صندلي, لژ, جايگاه ويژه, به اخور بستن, از حركت بازداشتن, ماندن, ممانعت كردن, قصور ورزيدن, دور سرگرداندن, طفره, طفره زدن, ايستادن, تحمل كردن, موضع, دكه, بساط, ايستگاه, جايگاه, مركز, جا, درحال سكون, وقفه, سكون,پاتوق, ايستگاه اتوبوس وغيره, توقفگاه نظاميان وامثال ان, موقعيت اجتماعي, وضع, رتبه, مقام, مستقركردن, درپست معيني گذاردن.

puesto de observacin

: مراقب, ديده بان, ديدگاه, چشم انداز, دورنما, ديد, مراقبت, عمل پاييدن, نظريه.

puesto que

: زيرا, زيرا كه, چونكه, براي اينكه, بعد از, پس از, از وقتي كه, چون كه, نظر باينكه, ازاينرو, چون, از انجايي كه.

puetazo

: مشروب مركب از شراب ومشروبات ديگر, كوتاه, قطور, مشت, ضربت مشت, قوت, استامپ, مهر, مشت زدن بر, منگنه كردن, سوراخ كردن, پهلوان كچل.

pulcro

: پاكيزه, تميز, شسته و رفته, مرتب, گاو, منظم, مرتب, باانضباط, گماشته, مصدر, خدمتكار بيمارستان, تر وتميز, مرتب, بطور تر وتميز, بطورمنظم, مرتب, پاكيزه, منظم كردن, اراستن, مرتب كردن.

pulga

: كيك, كك, كك گرفتن.

pulgada

: اينچ, مقياس طول برابر 45/2 سانتي متر.

pulgar

: شست, باشست لمس كردن يا ساييدن.

pulir

: چرم گاوميش, چرم زرد خوابدار, ضربت, گاو وحشي, زردنخودي, محكم, از چرم گاوميش, براق كردن, جلا, پوست انسان, پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن, صيقل, جلا, واكس زني, پرداخت, ارايش, مبادي ادابي, تهذيب, جلا دادن, صيقل دادن, منزه كردن, واكس زدن, براق كردن, :لهستاني.

pulm n

: ريه, جگر سفيد, شش.

pulmonia

: ششاك, سينه پهلو, ذات الريه, التهاب ريه.

pulpo

: چرتنه, روده پاي, هشت پا, هشت پايك, اختپوس.

pulsera

: گلوبند, النگو, دست بند, النگو, بازوبند.

pulso

: نبض, جهند زدن, تپيدن.

pulular

: پر بودن, فراوان بودن, بارور بودن, زاييدن.

pulverizador

: دستگاهي كه عناصري را به ذرات ريز تبديل ميكند مثل عطرپاش.

punta

: دندانه, كنگره, نوك, برامدگي تيز, بريدگي, خار, سيخونك, سيخطك, دندانه دار كردن, كنگره دار كردن, چاك زدن, ناهموار بريدن, نوك, قله, راس, كلا ه نوك تيز, منتها درجه, حداكثر, كاكل, فرق سر, دزديدن, تيز شدن, بصورت نوك تيز درامدن, به نقطه اوج رسيدن, نحيف شدن, نوك, سر, نقطه, نكته, ماده, اصل, موضوع, جهت, درجه, امتياز بازي, نمره درس, پوان, هدف, مسير, مرحله, قله, پايان, تيزكردن, گوشه داركردن, نوكدار كردن, نوك گذاشتن (به), خاطر نشان كردن, نشان دادن, متوجه ساختن, نقطه گذاري كردن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, پول چاي, انعام, اطلا ع منحرمانه, ضربت اهسته, نوك گذاشتن, نوك داركردن, كج كردن, سرازير كردن, يك ورشدن, انعام دادن, محرمانه رساندن, نوك, سرقلم, راس, تيزي نوك چيزي.

puntapi

: لگدزدن, باپازدن, لگد, پس زني, تندي.

puntear

: رگه رگه كردن, خط خط كردن, نقطه نقطه كردن, نقطه, خال, رگه, راه راه, برفك.

punteri

: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد.

puntero

: اشاره گر.

puntiagudo

: تيز, نوك دار, كنايه دار, نيشدار.

puntilla

: نوعي ميخ كه از وسط پهن شده بياشد, ميخ زيرپهن, ميخ كوب كردن, باميخ كوبيدن, پر از سوراخ, پر از سوراخ كردن.

punto

: نقطه, خال, لكه, نقطه دار كردن, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش, دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ايست, مكث, نقطه پايان جمله, جمله كامل, قاعده زنان, طمث, حد, پايان, نتيجه غايي, كمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصي, نوك, سر, نقطه, نكته, ماده, اصل, موضوع, جهت, درجه, امتياز بازي, نمره درس, پوان, هدف, مسير, مرحله, قله, پايان, تيزكردن, گوشه داركردن, نوكدار كردن, نوك گذاشتن (به), خاطر نشان كردن, نشان دادن, متوجه ساختن, نقطه گذاري كردن, كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

punto de control

: نقطه مقابله.

punto de referencia

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

punto de vista

: چشم انداز, دور نما, منظره, چشم داشت, نظريه.

punto destacado

: نشان اختصاصي, نقطه تحول تاريخ, واقعه برجسته, راهنما.

punto y coma

: ,نقطه و ويرگول بدين شكل.;

puntual

: دقيق, وقت شناس, خوش قول, بموقع, ثابت در يك نقطه, لا يتجزي, نكته دار, معني دار, نيشدار, صريح, معين, مشروح, باذكر جزءيات دقيق, اداب دان.

punzada

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

punzante

: تيز, تند وتلخ, زننده, نيشدار, گوشه دار.

punzar

: خليدن, سپوختن, سوراخ كردن (بانيزه وچيز نوك تيزي), سفتن, فروكردن (نوك خنجر وغيره), شكافتن, رسوخ كردن.

pupitre

: ميز, ميز تحرير.

pura sangre

: اصيل, خوش جنس, باتجربه, كارديده.

purgante

: ضد يبوست, ملين.

puro

: مطلق, غير مشروط, مستقل, استبدادي, خودراي, كامل, قطعي, خالص, ازاد از قيود فكري, غير مقيد, مجرد, دايره نامحدود, سيگار, سيگار برگ, پاك, پاكيزه, تميز, نظيف, طاهر, عفيف, تميزكردن, پاك كردن, درست كردن, زدودن, دريا, اب راكد, مرداب, محض, خالي, تنها, انحصاري, فقط, پاكيزه, تميز, شسته و رفته, مرتب, گاو, خالص, پاك, تميز, ناب, ژاو, اصيل, خالص كردن, پالا يش كردن, بيغش, صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن.

purp reo

: رنگ ارغواني, زرشكي, جامه ارغواني, جاه وجلا ل, ارغواني كردن يا شدن.

pus

: چرك, ريم, فساد.

puta

: قايقي كه با قلا ب ماهي ميگيرد, قلا ب انداز, دزد, جيب بر, ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا, فاحشه, فاحشه بازي كردن, فاحشه كردن.

putrefaccin

: فساد, انحراف, پوسيدگي, فساد, زوال, خرابي, تنزل, پوسيدن, فاسد شدن, تنزل كردن, منحط شدن, تباهي, تباهي, فساد, بداخلا قي, مصيبت, بد نامي, لكه دار كردن, رنگ كردن, الوده شدن, لكه, ملوث كردن, فاسد كردن, عيب.

putt

: ضربت توپ گلف نزديك سوراخ, زدن توپ.

Q

qu

: علا مت استفهام, حرف ربط, چه, كدام, چقدر, هرچه, انچه, چه اندازه, چه مقدار.

qu mica

: علم شيمي.

qu mico

: شيميايي, كيميايي, شيمي دان, داروساز.

que

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند , نسبت به, تا, كه, تا اينكه, بجز, غير از, ان, اشاره بدور, ان يكي, كه, براي انكه, كه, اين (هم), كه اين (هم), كدام, كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.

que duele

: زخم, ريش, جراحت, جاي زخم, دلريش كننده, سخت, دشوار, مبرم, خشن, دردناك, ريشناك.

que falta

: گم, مفقود, ناپيدا.

que tiene escapes

: سوراخ دار, رخنه دار, نشست كننده, چكه كن.

que vuelve acdo

: ترش كننده, تبديل به اسيد كننده, مايه ء حموضت.

quebradizo

: ترد, شكننده, بي دوام, زودشكن, مجعد شدن, موجداركردن, حلقه حلقه كردن, چيز خشك وترد, ترد, سيب زميني برشته.

quebrado

: ورشكسته, ورشكست كردن و شدن.

quebrantar

: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در, انقصال, شكستگي, شكستن.

quebrar

: انقصال, شكستگي, شكستن, قطاري, پشت سر هم, كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, تصادم, خردشدگي, برخورد, خرد كردن, شكست دادن, درهم شكستن, بشدت زدن, منگنه كردن, پرس كردن, ورشكست شدن, درهم كوبيدن.

quedar

: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

quedarse

: ماندن, توقف كردن, نگاه داشتن, بازداشتن, توقف, مكث,ايست, سكون, مانع, عصاء, نقطه اتكاء, تكيه, مهار, حاءل, توقفگاه.

quedarse atr s

: ماندن, باقيماندن.

quedarse dormido

: خواب ماندن, دير از خواب بلند شدن, بيش از حد معمول خوابيدن.

quehacer

: كار, وظيفه, تكليف, امرمهم, وظيفه, زياد خسته كردن, بكاري گماشتن, تهمت زدن, تحميل كردن.

quehaceres

: كاري كه بعنوان وظيفه انجام ميشود, وظيفه, كار معلوم, كارناخوشايند.

queja

: شكايت, دادخواهي, شكايت, اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

quejarse

: شكايت كردن, غرولند كردن, ناليدن, شكايت, شكوه كردن, نق نق زدن, گله كردن, گله, محكم گرفتن, با مشت گرفتن, ازردن, فهميدن, گير, گرفتن, چنگ, تسلط, مهارت, درد سخت, تشنج موضعي, قولنج, اعتراض, پروتست, واخواست رسمي, شكايت, واخواست كردن, اعتراض كردن.

quejoso

: زورد رنج, كج خلق, تند مزاج, تحريك پذير, زود رنج, كج خلق, زود رنج, نازك نارنجي, حساس, دل نازك.

quemador

: چراغ خوراكپزي ياگرم كن, اتشخان.

quemadura

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

quemadura de sol

: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي.

quemadura del sol

: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي.

quemar

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

quemarse

: سوزاندن, اتش زدن, سوختن, مشتعل شدن, دراتش شهوت سوختن, اثر سوختگي.

queque

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن.

querer

: گرامي داشتن, تسلي دادن, ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه, مهر, عشق, محبت, معشوقه, دوست داشتن, عشق داشتن, عاشق بودن, نمونه, مسطوره, الگو, ازمون, واحد نمونه, نمونه گرفتن, نمونه نشان دادن, خوردن, چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه, كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش, خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري, خواست, اراده, ميل, خواهش, ارزو, نيت, قصد, وصيت, وصيت نامه, خواستن, اراده كردن, وصيت كردن, ميل كردن, فعل كمكي 'خواهم. ' , خواستن, ميل داشتن, ارزو داشتن, ارزو كردن, ارزو, خواهش, خواسته, مراد, حاجت, كام, خواست, دلخواه.

querer decir

: دانستن, فرض كردن, ارزيابي كردن, شمردن,رسيدن, ناءل شدن(به), به نتيجه رسيدن, قراول رفتن, قصد داشتن, هدف گيري كردن, نشانه گرفتن.(.n) :حدس, گمان, جهت, ميدان, مراد, راهنمايي, رهبري, نشان, هدف, مقصد, ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين, دلا لت كردن بر, حاكي بودن از, باشاره فهماندن, معني دادن, معني بخشيدن.

querida

: بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

querido

: محبوب, مورد علا قه, محبوب, عزيز, عزيز, محبوب, گرامي, پرارزش, كسي را عزيز خطاب كردن, گران كردن, عاشق, دوستدار, فاسق, خاطرخواه, معشوقه, دلبر, يار, دلدار, دلا رام, نوعي نان شيريني بشكل قلب.

querir

: خواست, خواسته, خواستن, لا زم داشتن, نيازمند بودن به, نداشتن, كم داشتن, فاقد بودن, محتاج بودن, كسر داشتن, فقدان, نداشتن, عدم, نقصان, نياز, نداري.

querube

: كروب (كروبيان), فرشتگان اسماني بصورت بچه بالدار, بچه قشنگ.

querubn

: كروب (كروبيان), فرشتگان اسماني بصورت بچه بالدار, بچه قشنگ.

queso

: پنير.

quesontes

: تصريف كلمه, قلب حروف هجايي (با صدا)

quicio

: لولا, بند, مفصل, مدار, محور, لولا زدن, وابسته بودن, منوط بودن بر.

quien

: كي, كه, چه شخصي, چه اشخاصي, چه كسي.

quienquiera

: هركه, هر انكه, هر انكس, هركسي كه.

quieto

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

quietud

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن.

quijada

: استخوان ارواره, استخوان فك, فك, ارواره زيرين پرنده, گونه, كله ماهي.

quilate

: قيراط, واحد وزن جواهرات, عيار.

quilla

: تير ته كشتي, حمال كشتي, صفحات اهن ته كشتي, وارونه كردن (كشتي), وارونه شدن, كشتي زغال كش, عوارض بندري,خنك كردن, مانع سررفتن ديگ شدن, خنك شدن,( مج.) دلسردشدن, واژگون شدن, افتادن.

quimera

: جانوري كه سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است, خيال واهي.

quince

: پانزده.

quincena

: دوهفته, چهارده روز, هر دو هفته يكبار.

quincuagsimo

: پنجاهم, پنجاهمين, يك پنجاهم.

quinina

: گنه گنه, جوهر گنه گنه.

quintilla

: شعر غير مسجع پنج بندي, شعر بند تنباني.

quinto

: سرباز وظيفه, مشمول نظام كردن, پنجم, پنجمين.

quiosco

: مشتق از< كوشك فارسي > كلا ه فرنگي, خانه تابستاني, دكه.

quiosco de peridicos

: روزنامه فروشي, دكه روزنامه فروشي.

quisquilloso

: سخت گير, باريك بين, مشكل پسند, بيزار.

quitarse

: راهي شدن, روانه شدن, حركت كردن, رخت بربستن.

quitasol

: سايه, چتر افتابي, سايبان, ساباط, افتاب گردان, چتر, سايبان, حفاظ, چتر استعمال كردن.

quiz

: شايد, احتمالا, گويا, شايد, ممكن است, توان بود, اتفاقا.

quizs

: شايد, احتمالا, گويا, شايد, ممكن است, توان بود, اتفاقا.

qumicamente

: بطورشيميايي.

R

r balo

: نوعي ماهي خارداردريايي, بم, كسي كه صداي بم دارد.

r bano

: تربچه, برگ يا علف تربچه.

r dito

: بهره, تنزيل, سود, مصلحت, دلبستگي, علا قه.(.vi .vt) علا قمند كردن, ذينفع كردن, بر سر ميل اوردن.

r faga

: دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن, تلا لو, تاباندن, سراسيمگي, تپش, بادناگهاني, سراسيمه كردن, اشفتن, طوفان ناگهاني, باريدن ناگهاني, تند باد, باد ناگهاني, انفجار, فوت, خوشي, تفريح, تمايل, مزمزه, چشيدن.

r gimen

: پرهيز, رژيم گرفتن, شورا, دولت, حكومت, فرمانداري, طرز حكومت هيلت دولت, عقل اختيار, صلا حديد, قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

r mel

: ريمل مژه وابرو.

r o

: رودخانه.

r o amazonas

: زناني كه در اسياي صغير زندگي ميكردند و با يونانيان مي جنگيدند, زن سلحشور و بلندقامت, رود امازون در امريكاي جنوبي.

r pido

: تند, تندرو, سريع السير, جلد و چابك, رنگ نرو, پايدار, باوفا, سفت, روزه, روزه گرفتن, فورا, تند, چابك, فرز, چست, جلد, سريع, زنده, تند, سريع, تندرو, سريع العمل, چابك, سريع السير, سريع, چابك, سرعت, سريع, چابك, تندرو, فرز, باسرعت.

r stico

: روستايي, مربوط به دهكده, دهاتي, مسخره.

r tulo

: برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

rabano

: تربچه, برگ يا علف تربچه.

rabe

: عربي, عرب, تازي, عربي, زبان تازي, زبان عربي, فرهنگ عربي (عرب آراب).

rabia

: گزيدگي سگ هار, بيماري هاري, ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.

rabiar

: ديوانگي, خشم, غضب, خروشيدن, ميل مفرط, خشمناك شدن, غضب كردن, شدت داشتن.

rabino

: خاخام, عالم يهودي.

rabio

: دم, دنباله, عقب, تعقيب كردن.

rabioso

: ديوانه, عصباني, از جا در رفته, شيفته, عصباني كردن, ديوانه كردن.

raci n

: جيره, مقدار جيره روزانه, سهم, خارج قسمت, سهميه, سهم دادن, جيره بندي كردن.

racial

: نژادي.

racimo

: خوشه.

racist

: گشتگر, جهانگرد, سياح, جهانگردي كردن.

racmara

: خوابگاه, اطاق خواب.

radiador

: دما تاب, رادياتور, گرما تاب, خنك كن بخاري.

radical

: ريشه, قسمت اصلي, اصل, سياست مدار افراطي, طرفدار اصلا حات اساسي, بنيان, بن رست, ريشگي, علا مت راديكال.

radio

: راديو, راديويي, با راديو مخابره كردن, پيام راديويي فرستادن, پره چرخ, ميله چرخ, اسپوك, ميله دار كردن, محكم كردن , بي سيم, تلگراف بي سيم, با بي سيم تلگراف مخابره كردن, راديو.

radio de accin

: شعاع, شعاع دايره, زند زبرين, نصف قطر, برش دادن.

raedura

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

raer

: ساييدن, خراشيدن زدودن, پاك كردن, حك كردن, سر غيرت اوردن, بر انگيختن, تحريك كردن, پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن, پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

raiz

: ريشه, بن, اصل, اصول, بنياد, بنيان, پايه, اساس, سرچشمه, زمينه, ريشه كن كردن, داد زدن, غريدن, از عددي ريشه گرفتن, ريشه دار كردن.

raja

: دندانه, كنگره, نوك, برامدگي تيز, بريدگي, خار, سيخونك, سيخطك, دندانه دار كردن, كنگره دار كردن, چاك زدن, ناهموار بريدن.

rajar

: (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

ralea

: كيفيت, چوني.

rallador

: شبكه اهني, پنجره اهني.

rallar

: رنده, بخاري تو ديواري, شبكه, پنجره, ميله هاي اهني, قفس اهني, زندان, صداي تصادم نيزه و شمشير, رنده كردن, ساءيدن, ازردن, به زور ستاندن.

rama

: شاخه, تركه, تنه درخت, شانه حيوان, شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

ramaje

: برگ درختان, شاخ وبرگ.

ramera

: هرزه, فاحشه, فاسد الا خلا ق.

ramificar

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

ramillete

: دسته گل.

ramita

: شاخه كوچك, تركه, :فهميدن, ديدن.

ramo

: دسته گل, خوشه, گروه, دسته كردن, خوشه كردن.

rampa

: سرازيرشدن, خزيدن, صعود كردن, بالا بردن يا پايين اوردن, سكوب سراشيب, سرازير, پله ء سراشيب, پيچ, دست انداز, پلكان, سطح شيب دار.

rana

: غوك, وزغ, قورباغه, قلا ب, خرك ويلن, قورباغه گرفتن.

rancho

: غذا, خوراكي, شام يا نهار, ارد (معمولا غير از ارد گندم) بلغور, يك خوراك (از غذا), يك ظرف غذا, هم غذايي (در ارتش وغيره), :شلوغ كاري كردن, الوده كردن, اشفته كردن.

rancio

: ترشيده, بو گرفته, باد خورده, فاسد, نامطبوع, متعفن.

rango

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف.

ranura

: منقار, اسكنه جراحي, بزورستاني, غضب, جبر, در اوردن, كندن, با اسكنه كندن, بزور ستاندن, گول زدن, شيار, خياره, خط, گودي, جدول, كانال, خان تفنگ,(مج.) كارجاري ويكنواخت, عادت زندگي, خط انداختن, شيار دار كردن, چاك, شكاف كوچك.

rapantigarse

: لم دادن, لميدن, اويختن, لم, تكيه, زبان بيرون, بيرون افتادن.

rapidamente

: بسرعت, تند.

rapidez

: سرعت.

raptar

: ربودن, دزديدن (شخص), دور كردن, ادم دزديدن, از مركز بدن دور كردن (طب), بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.

rapto

: عمل ربودن (زن و بچه و غيره), ربايش, دورشدگي, دوري از مركز بدن, قياسي, قياس, وجد, خلسه, حظ ياخوشي زياد.

raqueta

: راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو , راكت, راكت تنيس, جارو جنجال, سر وصدا, صداي غير متجانس, عياشي و خوشگذراني, مهماني پر هياهو

raramente

: بسيار كم, بندرت, خيلي كم, ندرتا.

raro

: غريب وعجيب, غير مانوس, ناشي از هوس, خيالي, وهمي, سوگند ملا يم, بخدا, : طاق, تك, فرد, عجيب و غريب, ادم عجيب, نخاله, نادر, كمياب, كم, رقيق, لطيف, نيم پخته, ناشناس, بيگانه, خارجي, غريبه, عجيب, غير متجانس, غير عادي, غير متداول, غيرمعمول, نادر, كمياب, خارق العاده, غريب, جادو, مرموز.

rascacielos

: اسمان خراش, رفيع, بلند.

rascar

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

rasgar

: شكافتن, پاره كردن, دريدن, شكاف, چاك, (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

rasgn

: (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

rasgo

: خصيصه, ويژگي, نشان ويژه, نشان اختصاصي, خصيصه.

rasgu o

: خراشيدن, خاراندن, خط زدن, قلم زدن, خراش, تراش.

raso

: لخت, عريان, ساده, اشكار, عاري, برهنه كردن, اشكاركردن, اطلس, دبيت, اطلسي, جلا, پرداخت.

raspar

: ساييدن, خراشيدن زدودن, پاك كردن, حك كردن, سر غيرت اوردن, بر انگيختن, تحريك كردن, پنجول زدن, با ناخن و جنگال خراشيدن, خاراندن, پاك كردن, زدودن, باكهنه ياچيزي ساييدن يا پاك كردن, تراشيدن, خراشيدن, خراش, اثر خراش, گير, گرفتاري.

rastrear

: اثر, نشان, رد پا, جاي پا, مقدار ناچيز, ز ترسيم, رسم, ترسيم كردن, ضبطكردن, كشيدن, اثر گذاشتن, دنبال كردن, پي كردن, پي بردن به.

rastrillo

: شيار, اثر, شن كش, چنگك, چنگال, خط سير, جاي پا, جاده باريك, شكاف, خميدگي, شيب, هرزه, فاجر, بد اخلا ق, فاسد, رگه, سفر, با سرعت جلو رفتن, با چنگك جمع كردن, جمع اوري كردن.

rastro

: بدنبال كشيدن, بدنبال حركت كردن, طفيلي بودن, دنباله دار بودن, دنباله داشتن, اثر پا باقي گذاردن, پيشقدم, پيشرو, دنباله.

rasurarse

: تراشيدن, رنده كردن, ريش تراشي, تراش.

rata

: موش صحرايي, ادم موش صفت, موش گرفتن, كشتن, دسته خود را ترك كردن, خيانت.

ratn

: موش خانگي, موش گرفتن, جستجو كردن.

rato

: در صورتيكه, هنگاميكه, حال انكه, ماداميكه, در حين, تاموقعي كه, سپري كردن, گذراندن.

ray n

: پرتو, ابريشم مصنوعي, ريون.

raya

: چين, شكن, خط اطوي شلوار, چين دار كردن, چين دار شدن , برهنه كردن, محروم كردن از, لخت كردن, چاك دادن, تهي كردن, باريكه, نوار.

rayar

: خط, سطر, رديف, رشته, مارك, علا مت, درجه نظامي, پاگون, خط راه راه, يراق, پارچه راه راه, راه راه كردن, تازيانه زدن, زير چيزي خط كشيدن, تاكيد كردن, خط زيرين, خط يا علا متي زيرچيزي كشيدن, تاكيد, زيرين خط.

rayo

: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع, شعاع, اشعه.

raz

: ريشه, بن, اصل, اصول, بنياد, بنيان, پايه, اساس, سرچشمه, زمينه, ريشه كن كردن, داد زدن, غريدن, از عددي ريشه گرفتن, ريشه دار كردن.

raza

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه, مسابقه, گردش, دور, دوران, مسير, دويدن, مسابقه دادن, بسرعت رفتن, نژاد, نسل, تبار, طايفه, قوم, طبقه.

razn

: دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن, حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن.

razonable

: معقول, مستدل, معقول, محسوس, مشهود, بارز.

razonar

: دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن.

rbitro

: داور مسابقات, داور, داوري كردن, داور مسابقات شدن, سرحكم (هاكام), سرداور, داور مسابقات, حكميت, داوري, داوري كردن.

rbol

: محور, چرخ, ميله, اسه, درخت.

rbol de levas

: ميله اي كه بچرخ دنده متصل مي شود, محور بادامك.

rcord

: مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن.

re rse a socapa

: با خنده اظهار داشتن, با نفس بريده بريده(دراثرخنده)سخن گفتن, ول خنديدن.

reacci n

: واكنش, انفعال.

reajustar

: دوباره تعديل.

real

: واقعي, حقيقي, وابسته بواقع امر, حقيقت امري, واقعي, راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي, سلطنتي, شاهانه, ملوكانه, همايوني, شاهوار, خسروانه, ذاتي, جسمي, اساسي, مهم, محكم, قابل توجه, راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور.

realidad

: واقعيت, فعاليت, امرمسلم, حقيقت, واقعيت, هستي, اصليت, اصالت وجود.

realismo

: راستين گرايي, واقع بيني, واقع گرايي, رءاليسم, تحقق گرايي.

realista

: واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي, واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي.

realizable

: دست يافتني, قابل وصول, قابل تفريق, موفقيت پذير, ناءل شدني, دردسترس, بدست اوردني, شدني, عملي, امكان پذير, ميسر, ممكن, محتمل.

realizacin

: انجام, اجرا, اتمام, كمال, هنر, فضيلت, دست يابي, انجام, پيروزي, كار بزرگ, موفقيت, جهت, سو, هدايت.

realizar

: انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, دست يافتن, انجام دادن, بانجام رسانيدن, رسيدن, ناءل شدن به, تحصيل كردن, كسب موفقيت كردن (حق.) اطاعت كردن (در برابر دريافت تيول), واقعيت دادن, واقعي كردن, عملي كردن, فراوردن, توليد كردن, محصول, اراءه دادن, زاييدن, تحقق بخشيدن, پي بردن.

realizarse

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

realmente

: واقعيت, فعاليت, امرمسلم, واقعا, بالفعل, عملا, در حقيقت, واقعا, راستي.

reanudar

: بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.

reba o

: رمه, گله, گروه, جمعيت, دسته پرندگان, بصورت گله ورمه در امدن, گردامدن, جمع شدن, ازدحام كردن.

rebaja

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن, كاستن, كم كردن, كند كردن, بي ذوق كردن, تخفيف, كاهش , تقليل, كاهش, ساده سازي.

rebajado

: تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن, كاستن, كم كردن, كند كردن, بي ذوق كردن, تخفيف, كاهش , تقليل, كاهش, ساده سازي.

rebajar

: پست كردن, تحقيرنمودن, كم ارزش كردن, تقليل يافتن, كمتر شدن, تخفيف يافتن, كمتر كردن, تقليل دادن, كاستن, كاهش دادن, پايين اوردن, تخفيف دادن, كاستن از, تنزل دادن, فروكش كردن, خفيف كردن, پست تر, پايين تر, :اخم, عبوس, ترشرويي, هواي گرفته وابري, اخم كردن, كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.

rebajas

: فروش, حراج.

rebalsa

: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

rebanar

: برش, قاش, تكه, باريكه, باريك, گوه, سهم, قسمت, تيغه گوشت بري, قاش كردن, بريدن.

rebelde

: ياغي, سركش, متمرد.

rebelin

: طغيان, سركشي, شورش, تمرد, شورش يا طغيان كردن, اظهار تنفر كردن, طغيان, شورش, بهم خوردگي, انقلا ب, شوريدن.

reborde

: طاقچه, لبه, برامدگي.

rebotar

: بالا جستن, پس جستن, پريدن, گزاف گويي كردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بيرون انداختن, پرش, جست, گزاف گويي.

rebuznar

: عرعركردن, عرعر.

rec mara

: خوابگاه, اطاق خواب, ته دار كردن, ته تفنگ, ته توپ, كفل.

recado

: پيغام, ماموريت, فرمان, پيغام بري, پيغام رساني.

recaer

: برگشتن, سيرقهقرايي كردن.

recaudar

: بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق.

recaudo

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

recelo

: بدگماني, سوء ظن, ترديد, مظنون بودن.

receloso

: بدگمان, ظنين, حاكي از بدگماني, مشكوك.

recepcin

: پذيرايي, مهماني, پذيرش, قبول, برخورد.

recepcionista

: پذيرگر.

recept culo

: ظرف, محتوي, كانتنينر.

receptivo

: تابع, رام شدني, قابل جوابگويي, متمايل.

receptor

: گيرنده, دريافت كننده.

receta

: صدور فرمان, امريه, نسخه نويسي, تجويز, نسخه, دستورالعمل, دستور خوراك پزي, خوراك دستور.

rechazar

: رد كردن, انكار كردن, قبول نكردن, ترك دعوا كردن نسبت به, منكر ادعايي شدن, از خود سلب كردن, سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره, رد كردن, نپذيرفتن.

rechinar

: صداي غوك دراوردن, شكوه وشكايت كردن, غژغژ كردن, صداي لولا ي روغن نخورده, جيرجيركفش, دندان قرچه كردن, دندان بهم فشردن (از خشم), بهم فشردن, بهم ساييدن, رنده, بخاري تو ديواري, شبكه, پنجره, ميله هاي اهني, قفس اهني, زندان, صداي تصادم نيزه و شمشير, رنده كردن, ساءيدن, ازردن, به زور ستاندن, جيغ وفرياد شكيدن (مثل جغد يا موش), با صداي جيغ صحبت كردن, با جيغ وفريادافشاء كردن, جير جير.

rechoncho

: خپله, چاق, گوشتالو, پهن رخسار, فربه, چاق, چرب, چربي, چربي دار, چربي دار كردن, فربه يا پرواري كردن.

reci n nacido

: نوزاد, تازه زاييده شده, تازه تولد شده.

recibir

: تحصيل شده, كسب كرده, بدست امده, فرزند, بدست اوردن, فراهم كردن, حاصل كردن, تحصيل كردن, تهيه كردن, فهميدن, رسيدن, عادت كردن, ربودن, فاءق امدن, زدن, زايش, تولد, دريافت كردن, رسيدن, پذيرفتن, پذيرايي كردن از, جا دادن, وصول كردن.

recibo

: رسيد, اعلا م وصول, دريافت, رسيد دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول كردن, بزهكاران را تحويل گرفتن, پذيرايي, مهماني, پذيرش, قبول, برخورد, سند, مدرك, دستاويز, ضامن, گواه, شاهد, تضمين كننده, شهادت دادن.

reciente

: تازه, جديد, اخير, متاخر, جديدالتاسيس.

recientemente

: اخيرا, بتازگي.

recin llegada

: تازه وارد, نوايند.

recinto

: زمين دانشكده ومحوطه كالج, پرديزه, فضاي باز.

recipiente de agua

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي, مخزن, اب انبار, ذخيره, مخزن اب.

recital

: از بر خواني, تك نوازي, رسيتال.

recitar

: از برخواندن, با صدايي موزون خواندن.

reclamante

: مدعي, مطالبه كننده.

reclamar

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن.

reclamo

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن.

recluta

: كسيكه وارد خدمت شده, تازه سرباز, كارمند تازه, نو اموز استخدام كردن, نيروي تازه گرفتن, حال امدن.

reclutamiento

: نام نويسي, سربازگيري.

recodo

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن.

recoger

: گرداوردن, جمع كردن, وصول كردن, گرد اوري كردن, رسيدن به, سبقت گرفتن بر, رد شدن از, چيدن, كندن, كلنگ زدن و(به), باخلا ل پاك كردن, خلا ل دندان بكاربردن, نوك زدن به, برگزيدن, بازكردن(بقصد دزدي), ناخنك زدن, عيبجويي كردن, دزديدن, كلنگ, زخمه, مضراب, خلا ل دندان خلا ل گوش, هرنوع الت نوك تيز.

recogida

: گرداوري, گرداورد, كلكسيون, اجتماع, مجموعه.

recomendable

: ستودني, قابل توصيه.

recomendaci n

: ستايش, توصيه, سفارش, تقدير, توصيه, نامه پيشنهاد, نظريه.

recomendado

: توصيه, نامه پيشنهاد, نظريه.

recomendar

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

recomender

: سفارش كردن توصيه كردن, توصيه شدن, معرفي كردن.

recompensa

: جبران كردن, خنثي كردن, انعام, جايزه, ممتاز, غنيمت, ارزش بسيار قاءل شدن, مغتنم شمردن.

recompensar

: تاوان دادن, پاداش دادن, عوض دادن, جبران كردن.

reconciliacin

: اصلا ح, اشتي, مصالحه, تلفيق.

reconciliar

: صلح دادن, اشتي دادن, تطبيق كردن, راضي ساختن, وفق دادن.

reconocer

: قدرداني كردن, اعتراف كردن, تصديق كردن, وصول نامه اي را اشعار داشتن, پذيرفتن, راه دادن, بار دادن, راضي شدن (به), رضايت دادن (به), موافقت كردن, تصديق كردن, زيربار(چيزي) رفتن, اقرار كردن, واگذار كردن, دادن, اعطاء كردن, اقراركردن, اعتراف كردن, تشخيص دادن, شناختن, برسميت شناختن, تصديق كردن.

reconocido

: تصديق شده.

reconociento

: جايزه, راي, مقرر داشتن, اعطا كردن, سپردن, امانت گذاردن.

reconocimiento

: بازرسي كلي, معاينه عمومي, بازشناخت, بازشناسي.

recopilaci n

: گواريدن, هضم كردن, هضم شدن, خلا صه كردن و شدن, خلا صه.

recopilar

: همگرادني كردن, گرد اوري كردن, بهم پيوست, متحد كردن, يكي كردن, متفق كردن, وصلت دادن, تركيب كردن, سكه قديم انگليسي.

recordar

: بخاطراوردن, ياد اوردن, بخاطر داشتن, ياداوري كردن, ياداور شدن, بياد اوردن.

recortar

: درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

recproco

: دوسره, از دو سره, بين الا ثنين, دو طرفه.

recreaci n

: پذيرايي, سرگرمي, خلق مجدد, تفريح, سرگرمي.

recreo

: عقب نشيني, پس زني, پس رفت كردن, بازگشت, فترت, دوره فترت, تعطيل موقتي, تنفس, گوشه, كنار, پستي, تورفتگي, موقتا تعطيل كردن, طاقچه ساختن, مرخصي گرفتن, تنفس كردن, خلق مجدد, تفريح, سرگرمي.

recriar

: پروردن, باراوردن, زاييدن, بدنيااوردن, توليد كردن, تربيت كردن, فرزند, اولا د, اعقاب, جنس, نوع, گونه.

rectangular

: مستطيل, بشكل راست گوشه.

rectangulo

: راست گوشه, مربع مستطيل, چهار گوش دراز.

rectificaci n

: تصحيح, اصلا ح, غلط گيري, تاديب.

rectngulo

: مستطيل, دراز, دوك مانند, كشيده, نگاه ممتد, راست گوشه, مربع مستطيل, چهار گوش دراز.

recto

: عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, اخلا قي, معنوي, وابسته بعلم اخلا ق, روحيه, اخلا ق, پند, معني, مفهوم, سيرت, قاءم, راست.

rector

: اصلي, عمده, مايه, مدير, كشيش بخش, رءيس دانشگاه, رهبر, پيشوا.

rectora

: خانه كشيش بخش, درامد كشيش بخش.

recuerdo

: هديه يادگاري يادبود, خاطره, يادگاري, نشان, ياداور, حافظه, تجديد خاطره, تفكر, بخاطر اوردن, ياداوري, تذكر, خاطر, ذهن, يادگاري, يادگار, سوغات, يادبود, خاطره, ره اورد.

recuperaci n

: احيا, تجديد, تمديد, استقرارمجدد, تقويت.

recuperar

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

red

: توري, شبكه, تور, خالص, شبكه.

redactor

: ويراستار, ويرايشگر.

redargir

: رد كردن, اعتراض كردن (به), تكذيب كردن, عيب جويي كردن, مورد اعتراض قرار دادن.

redentor

: فديه دهنده, رهايي بخش, نجات دهنده, باز خريدگر.

redimir

: باز خريدن, از گرو در اوردن, رهايي دادن.

redoble

: ضربه طبل, صداي كوس يا طبل.

redomado

: حيله گر, نيرنگ باز, ماهرانه, صنعتي, مصنوعي, استادانه, ناقلا, ادم تودار, ادم اب زيركاه, موذي, محيل, شيطنت اميز, كنايه دار.

redondeado

: بصورت عدد صحيح, گرد شده, شفاف شده, تمام شده, پر, تمام.

redondel

: پهنه, ميدان مسابقات (در روم قديم), عرصه, گود,, صحنه, ارن, صحنه ياميدان گاوبازي.

redondo

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

reducci n al mnimo

: كم انگاري, كوچك شماري, كمينه سازي.

reduccin

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب, تخفيف, نزول, كاستن, تخفيف دادن, برات را نزول كردن, كاستن, كم كردن, كند كردن, بي ذوق كردن, تخفيف, كاهش , تقليل, كاهش, ساده سازي.

reducir

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن, بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, كاستن, كاهش, بارانداز, لنگرگاه, بريدن, كوتاه كردن, جاخالي كردن, موقوف كردن, جاي محكوم يا زنداني در محكمه, كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن.

reembolsar

: باز پرداخت كردن, باز پرداختن, جبران كردن, هزينه كسي يا چيزي را پرداختن, خرج چيزي را دادن.

reembolso

: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد.

reemplazar

: جايگزين كردن.

reexpedir

: جلو, پيش, ببعد, جلوي, گستاخ, جسور, فرستادن, رساندن, جلوانداختن, بازي كن رديف جلو.

referencia

: محك, ارجاع, مرجع.

refiner a

: پالا يشگاه, تصفيه خانه.

reflector

: بازتابنده, جسم منعكس كننده, جسم صيقلي, الت انعكاس, نور افكن, اشعه نور افكن.

reflejar

: ايينه, دراينه منعكس ساختن, بازتاب كردن, بازتابيدن, منعكس كردن, تامل كردن, اشكار كردن, فاش كردن, معلوم كردن.

reflejo

: انعكاس, باز تاب, انديشه, تفكر, پژواك.

reflexin

: مشاوره, مشورت, مذاكره, همفكري, رايزني.

reflexionar

: انديشيدن, فكر كردن, خيال كردن, گمان كردن.

reforma

: اصلا ح, تهذيب, اصلا حات.

reformar

: بهسازي, بازساخت, بهسازي كردن, ترميم كردن, اصلا حات, تجديد سازمان.

refrenar

: زنجير, بازداشت, جلوگيري, لبه پياده رو, محدود كردن,داراي ديواره يا حايل كردن, تحت كنترل دراوردن, فرونشاندن.

refrescar

: تازه كردن, خنك كردن, نيرو دادن, تازه كردن, نيروي تازه دادن به, از خستگي بيرون اوردن, روشن كردن, با طراوت كردن.

refrescarse

: تازه كردن, خنك كردن, نيرو دادن.

refresco

: تازه كردن, نيروي تازه دادن به, از خستگي بيرون اوردن, روشن كردن, با طراوت كردن, نيرو بخشي, تازه سازي, رفع خستگي, نوشابه.

refriega

: دادوبيداد, سروصداكردن, نزاع وجدال كردن, جنجال, ستيزه, غوغا, مغلوبه شدن جنگ.

refrigerador

: يخچال, يخچال برقي.

refrigeradora

: يخچال.

refugio

: پناهگاه, بستگاه, گريزگاه, نوانخانه, يتيم خانه, تيمارستان, سنگر وپناهگام زير زميني, انباربزرگ, پرشدن انبار, پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, پناه, پناهگاه, ملجا, پناهندگي, تحصن, پناه دادن, پناه بردن, پناهگاه, جان پناه, محافظت, حمايت, محافظت كردن, پناه دادن.

refunfu ar

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

refutar

: ردكردن, اثبات كذب چيزي را كردن, رد كردن, تكذيب كردن, اشتباه كسي را اثبات كردن.

regaar

: سرزنش كردن, سرزنش كردن, گله كردن از, غرغركردن.

regalo

: بخشش, پيشكشي, پيشكش, نعمت, موهبت, استعداد, پيشكش كردن (به), بخشيدن (به), هديه دادن, داراي استعداد كردن, ره اورد, هديه, پيشكش, هديه, ره اورد, اهداء, پيشكشي, زمان حاضر, زمان حال, اكنون, موجود, اماده, مهيا, حاضر, معرفي كردن, اهداء كردن, اراءه دادن.

regalo celestial

: نعمت غير مترقبه, چيز خدا داده, خرابي.

reganar

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

regar

: جوراب, لوله لا ستيكي مخصوص اب پاشي وابياري, لوله اب اتش نشاني, شلنگ, ابياري كردن, اب دادن (به), اب, ابگونه, پيشاب, مايع, اب دادن.

regata

: مسابقه كرجي راني, پارچه نخي سفت بافت.

regatear

: سودا, معامله, داد و ستد, چانه زدن, قرارداد معامله, خريد ارزان (باا), چانه زدن, قرارداد معامله بستن, چانه, چانه زدن, اصرار كردن, بريدن.

regin

: مساحت, فضا, ناحيه, بوم, سرزمين, ناحيه, فضا, محوطه بسيار وسيع و بي انتها, بخش, قلمرو, مدار, مدارات, كمربند, منطقه, ناحيه, حوزه, محات كردن, جزو حوزه اي به حساب اوردن, ناحيه اي شدن.

regional

: منطقه اي.

regir

: حكومت كردن, حكمراني كردن, تابع خود كردن, حاكم بودن, فرمانداري كردن, معيف كردن, كنترل كردن, مقرر داشتن, قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا.

registrar

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن, امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن, سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن, ثبت كردن وقايع, مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن, دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

registro

: ثبت كردن وقايع, مدرك, سابقه, ضبط كردن, ثبت كردن, دفتر ثبت, ثبت امار, دستگاه تعديل گرما, پيچ دانگ صدا, ليست يا فهرست, ثبت كردن, نگاشتن, در دفتر وارد كردن, نشان دادن, منطبق كردن.

regla

: تنظيم, تعديل, قاعده, دستور, قانون, ايين نامه, قاعده, دستور, حكم, بربست, قانون, فرمانروايي, حكومت كردن, اداره كردن, حكم كردن, گونيا, فرمانروا, حكمران, رءيس, سر, خط كش.

reglamento

: تنظيم, تعديل, قاعده, دستور, قانون, ايين نامه.

reglas

: دوره, مدت, موقع, گاه, وقت, روزگار, عصر, گردش, نوبت, ايست, مكث, نقطه پايان جمله, جمله كامل, قاعده زنان, طمث, حد, پايان, نتيجه غايي, كمال, منتهادرجه, دوران مربوط به دوره بخصوصي.

regocijado

: خوشحال, شاد.

regocijar

: خوشي, لذت, شوق, ميل, دلشاد كردن, لذت دادن, محظوظ كردن, برافراشته, سربلند, بالا بردن, محفوظ كردن, خوشنود كردن, خرسند كردن, خوشحال كردن, شاد شدن.

regocijo

: شادي, خوشحالي, سرور و نشاط, خوشي, ساز و نواز, اسباب موسيقي, زيبايي, كاميابي, خوشي, سرور, مسرت, لذت, حظ, شادي كردن, خوشحالي كردن, لذت بردن از, خوشي, خوشحالي, نشاط, شادي, عيش, شنگي.

regordete

: گوشتالو, فربه, چاق وچله, فربه ساختن, گوشتالو كردن, چاق شدن, صداي تلپ تلپ, محكم افتادن يا افكندن.

regresar

: بازگشت, مراجعت.

regreso

: بازگشت, مراجعت.

regulabl

: تعديل پذير, تنظيم پذير.

regulacin

: تنظيم, تعديل, قاعده, دستور, قانون, ايين نامه.

regular

: تعديل كردن, تنظيم كردن, منظم, باقاعده, تنظيم كردن, ميزان كردن, درست كردن.

regulares

: منظم, باقاعده.

rehabilitaci n

: نوتواني, نوسازي, توانبخشي, تجديد اسكان, احياي شهرت يا اعتبار.

rehn

: گرو, گروگان, شخص گروي, وثيقه.

rehusar

: رد كردن, انكار كردن, سرباز زدن, رد كردن, نپذيرفتن, قبول نكردن, مضايقه تفاله كردن, فضولا ت, اشغال, ادم بيكاره, رد كردن, نپذيرفتن.

reina

: شهبانو, ملكه, زن پادشاه, بي بي, وزير, ملكه شدن.

reinado

: سلطنت, حكمراني, حكومت, حكمفرمايي, سلطنت يا حكمراني كردن, حكمفرما بودن.

reincidir

: برگشتن, سيرقهقرايي كردن.

reino

: پادشاهي, كشور, قلمروپادشاهي.

reintegrar

: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد, پس دادن, بر گرداندن, تلا في, پس دادن به.

reintegro

: پس پرداخت, پس دادن, مجددا پرداختن, استرداد, غرامت, پرداخت مجدد.

reinvindicaci n

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن.

reir

: ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن, پرخاش, نزاع, دعوي, دعوا, ستيزه, اختلا ف, گله, نزاع كردن, دعوي كردن, ستيزه كردن, ادم بد دهان, زن غرولندو, سرزنش كردن, بدحرفي كردن, اوقات تلخي كردن (به), چوبكاري كردن.

reir

: صداي خنده, خنده, خنديدن, خندان بودن.

reivindicar

: ادعا, دعوي, مطالبه, ادعا كردن.

reja

: مانع, حصار, ديوار, پرچين, محجر, سپر, شمشير بازي, خاكريز, پناه دادن, حفظ كردن, نرده كشيدن, شمشير بازي كردن, دروازه, در بزرگ, مدخل, دريجه سد, وسايل ورود, وروديه, رنده, بخاري تو ديواري, شبكه, پنجره, ميله هاي اهني, قفس اهني, زندان, صداي تصادم نيزه و شمشير, رنده كردن, ساءيدن, ازردن, به زور ستاندن, توري, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن, پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

rejilla

: توري, سيخ شبكه اي, گوشت كباب كن, روي سيخ يا انبر كباب كردن, بريان كردن, عذاب دادن, پختن, بريان شدن, پنجره مشبك, شبكه, پنجره كوچك بليط فروشها (در سينما و غيره), كار مشبك, شبكه, شبكه بندي, شبكه كاري, پرده, روي پرده افكندن, غربال, غربال كردن.

rel mpago

: تلا لو, تاباندن, اذرخش, برق (در رعد وبرق), اذرخش زدن, برق زدن, اذرخش, صاعقه, صاعقه زدن.

relaci n

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, بستگي, اتصال, ارجاع, مرجع, وابستگي, نسبت, ارتباط, شرح, خويشاوند, كارها, نقل قول, وابسته به نسبت يا خويشي, گزارش, گزارش دادن, فهم, ادراك, هوش, توافق, تظر, موافقت, باهوش, مطلع, ماهر, فهميده.

relajacin

: سست سازي, تخفيف, تمدد اعصاب, استراحت.

relajar

: لينت دادن, شل كردن, كم كردن, تمدد اعصاب كردن, راحت كردن.

relajarse

: لينت دادن, شل كردن, كم كردن, تمدد اعصاب كردن, راحت كردن.

relamerse

: لا ف زدن, باليدن, فخركردن, باتكبر راه رفتن, بادكردن, لا ف, مباهات, رجز خواندن, نگاه از روي كينه و بغض, نگاه عاشقانه و حاكي از علا قه, نگاه حسرت اميز كردن, خيره نگاه كردن, ذاءقه, مزه, طعم, چاشني, ذوق, رغبت, اشتها, مزه اوردن, خوش مزه كردن, با رغبت خوردن, لذت بردن از.

relampaguear

: تلا لو, تاباندن, سبك كردن, سبكبار كردن, راحت كردن, كاستن, مثل برق درخشيدن, درخشيدن, روشن كردن, تنوير فكر كردن.

relatar

: گزارش, گزارش دادن.

relativo

: تطبيقي, مقايسه اي, نسبي, تفضيلي (بطور اسم), درجه تفضيلي, صفت تفضيلي, منسوب, نسبي, وابسته, خودي, خويشاوند.

relativo a

: عطف به, راجع به, در موضوع.

relato

: شمردن, حساب كردن, محاسبه نمودن, حساب پس دادن, ذكر علت كردن, دليل موجه اقامه كردن, تخمين زدن, دانستن, نقل كردن(.n) حساب, صورت حساب, گزارش, بيان علت, سبب, گزارش, گزارش دادن.

relevar

: خلا ص كردن (از درد و رنج و عذاب), كمك كردن, معاونت كردن, تخفيف دادن, تسلي دادن, فرو نشاندن, بر كنار كردن, تغيير پست دادن, برجستگي, داشتن, بر جسته ساختن, ريدن.

relevo

: تعويض, جانشيني, علي البدلي, كفالت.

relieve

: اسودگي, راحتي, فراغت, ازادي, اعانه, كمك, امداد, رفع نگراني, تسكين, حجاري برجسته, خط بر جسته, بر جسته كاري, تشفي, ترميم, اسايش خاطر, گره گشايي, جبران, جانشين, تسكيني.

religin

: كيش, ايين, دين, مذهب.

religioso

: مذهبي, راهبه, تارك دنيا, روحاني, ديندار.

reliquia

: تركه, دارايي منقولي كه بارث رسيده باشد, اثر, اثار مقدس, عتيقه, يادگار, باستاني.

rellenar

: شكاف وسوراخ چيزي را گرفتن, بتونه گيري كردن, درز گرفتن, اب بندي كردن.

relleno

: پركردن, پرشدگي (دندان), هرچيزيكه با ان چيزيرا پركنند, لفاف, دوباره پركردن, بازپرسازي, لا يي, پركني, قيمه, گيپا, بوغلمه, چاشني.

reloj

: زمان سنج, تپش زمان سنجي, ساعت, پاييدن, ديدبان, پاسداري, كشيك, مدت كشيك, ساعت جيبي و مچي, ساعت, مراقبت كردن, مواظب بودن, بر كسي نظارت كردن, پاسداري كردن, ساعت مچي.

reloj de pulsera

: ساعت مچي.

relojero

: ساعت ساز.

reluciente

: تابناك, روشن, درخشان, تابان, افتابي, زرنگ, باهوش.

relucir

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن, درخشيدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن, تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن.

relumbr n

: تلا لو, تاباندن, درخشندگي زياد, روشنايي زننده, تابش خيره كننده, تشعشع, خيره نگاه كردن, درخشيدن, برق زدن, جسته جسته برق زدن.

remachador

: متمسك شونده, قيچي كننده, قاطع.

remachar

: محكم كردن, ثابت كردن, پرچ كردن, قاطع ساختن, گروه, پرچ بودن (مثل سرميخ).

remache

: خيره سري, سرسختي, لجاجت, پرچ كردن, پر چين كردن, باميخ پرچ محكم كردن, بهم ميخ زدن, محكم كردن.

remanente

: باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار.

remanso

: مرداب, باريكه اب, جاي دورافتاده.

remar

: قايق باريك وبدون بادبان وسكان, قايق راني, سطر, رديف.

rematar

: حراج, مزايده, حراج كردن, بمزايده گذاشتن.

remedar

: ميمون, بوزينه, رونوشت, نسخه, نسخه برداري, نواي كسي را در اوردن, تقليد كردن, پيروي كردن, كپيه كردن, تقليد كردن, مسخرگي كردن, دست انداختن تقليدي.

remedio

: گزير, علا ج, دارو, درمان, ميزان, چاره, اصلا ح كردن, جبران كردن, درمان كردن.

remendar

: تعمير كردن, مرمت كردن, درست كردن, رفو كردن, بهبودي يافتن, شفا دادن, وصله, وصله كردن, سرهم كردن, تعمير, مرمت, تعمير كردن.

remero

: پارو زن, پارو زن مسابقات قايقراني.

remesa

: فرستادن پول, پول, پرداخت, تاديه.

remitente

: فرستنده.

remitir

: بخشيدن, امرزيدن, معاف كردن, فرو نشاندن, پول رسانيدن, وجه فرستادن.

remo

: پارو, پارو زدن, بيلچه, پاروي پهن قايقراني, پارو زدن, با باله شنا حركت كردن, دست و پا زدن, با دست نوازش كردن, ور رفتن, با چوب پهن كتك زدن.

remocin

: رفع, ازاله.

remojar

: خيساندن, خيس خوردن, رسوخ كردن, بوسيله مايع اشباع شدن, غوطه دادن, در اب فرو بردن, عمل خيساندن, خيس خوري, غوطه, غوطه وري, غسل.

remolacha

: چغندر.

remolcar

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح, باطناب بدنبال كشيدن, پس مانده الياف كتان يا شاهدانه, طناب, زنجير, يدك كش, يدك كشي, بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش.

remolino

: گرداب كوچك, چرخ زدن, جريان مخالف.

remolque

: كاروان.

remoto

: دور, دوردست, بعيد.

remover

: برداشت كردن, رفع كردن, عزل كردن.

remuneraci n

: اجر, پاداش.

remunerar

: ياداش دادن به, ترقي كردن, تاوان دادن.

rendicin

: واگذار كردن, سپردن, رهاكردن, تسليم شدن, تحويل دادن, تسليم, واگذاري, صرفنظر.

rendir

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

rendirse

: واگذار كردن, سپردن, رهاكردن, تسليم شدن, تحويل دادن, تسليم, واگذاري, صرفنظر.

renegado

: بي ايماني, نقض ايمان, بي وفا, بدقول.

renegar

: مالكيت چيزي را انكاركردن, ردكردن, از خود ندانستن, نشناختن, عاق كردن, انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

rengl n

: خط, سطر, رديف, رشته.

reniego

: كفر, ناسزا (گويي), توهين به مقدسات.

renir

: بحث كردن, گفتگو كردن, مشاجره كردن, دليل اوردن, استدلا ل كردن.

reno

: گوزن شمالي, وابسته بدوران كهنه سنگي اروپا.

renombre

: شهرت, اعتبار, ابرو, خوشنامي, اشتهار, اوازه.

renovar

: بازنو كردن, تجديد كردن, نو كردن, تكرار كردن.

renta

: عايدي, منافع, بازده, درامد, سود سهام.

rentista

: حقوق بگير, وظيفه خور.

renunci

: قبلي, سابقي.

renunciar

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي, سوگند شكستن, نقض عهد كردن, براي هميشه ترك گفتن, مرتد شدن, رافضي شدن, پيش رفتن, پيش از چيزي واقع شدن, مقدم بودن بر, باسوگند انكار كردن, انكار كردن, انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن.

renunciar a

: ول كردن, ترك كردن, چشم پوشيدن, انكار كردن, سرزنش يا متهم كردن, چشم پوشيدن از, از قانون مستثني كردن.

rep blica

: جمهوري.

reparacin

: تعمير, مرمت, تعمير كردن, جبران غرامت, تاوان, تعمير, عوض, اصلا ح.

reparar

: كفاره دادن, جبران كردن, جلب كردن, خشم (كسي را) فرونشاندن, جلب رضايت كردن, كار گذاشتن, درست كردن, پابرجا كردن, نصب كردن, محكم كردن, استواركردن, سفت كردن, جادادن, چشم دوختن به, تعيين كردن, قراردادن, بحساب كسي رسيدن, تنبيه كردن, ثابت شدن, ثابت ماندن, مستقر شدن, گير, حيص وبيص, تنگنا, مواد مخدره, افيون, تعمير كردن, مرمت كردن, درست كردن, رفو كردن, بهبودي يافتن, شفا دادن, تعمير, مرمت, تعمير كردن.

reparo

: مشاهده, ملا حظه, نظر, ملا حظه, تذكر, تبصره, سرزنش, نكوهش, ملا مت, توبيخ ملا يم.

repartir

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن, پخش كردن, تقسيم كردن, تعميم دادن, تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

reparto

: درقالب قرار دادن, بشكل دراوردن, انداختن, طرح كردن,معين كردن (رل بازيگر), پخش كردن (رل ميان بازيگران), پراكندن, ريختن بطور اسم صدر), مهره ريزي, طاس اندازي, قالب, طرح, گچ گيري, افكندن, تحويل.

repaso

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

repelente

: زننده, مانع, دافع, راننده, بيزار كننده.

repentino

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن.

repercusiones

: عواقب بعدي, پس ايند.

repertorio

: فهرست, مجموعه, انبار, مخزن, كاتالوگ.

repetici n

: باز انجام, باز گويي, باز گو, تكرار, تجديد, اعاده.

repetir

: طنين, پژواك, دوباره گفتن, تكرار كردن, دوباره انجام دادن, دوباره ساختن, تكرار, تجديد, باز گفتن, بازگو كردن, بازگو, باز انجام.

repiqueteo

: سنج, ترتيب زنگهاي موسيقي, سازياموسيقي زنگي, صداي سنج ايجادكردن, ناقوس رابصدا دراوردن.

repitir

: دوباره گفتن, تكرار كردن, دوباره انجام دادن, دوباره ساختن, تكرار, تجديد, باز گفتن, بازگو كردن, بازگو, باز انجام.

repollo

: كلم, دله دزدي, كش رفتن, رشد پيدا كردن (مثل سركلم).

reportero

: روزنامه نگار, صاحب و گرداننده روزنامه, گزارشگر, خبرنگار.

reposado

: پراسايش.

reprender

: سرزنش كردن, گله كردن از, غرغركردن, تقبيح كردن, سخت مورد انتقاد قرار دادن, گوشمالي, توبيخ كردن, ملا مت كردن, ملا مت, زخم زبان, سرزنش كردن, سرزنش و توبيخ رسمي, مجازات, ادم بد دهان, زن غرولندو, سرزنش كردن, بدحرفي كردن, اوقات تلخي كردن (به), چوبكاري كردن.

represa

: سد, اب بند, بند, سد ساختن, مانع شدن ياايجاد مانع كردن, محدود كردن.

representacin

: اجرا, نمايش, ايفا, كاربرجسته, شاهكار, نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه, نشان دادن, نمودن, ابراز كردن, فهماندن, نشان, اراءه, نمايش, جلوه, اثبات.

representante

: پيشكار, نماينده, گماشته, وكيل, مامور, عامل.

representar

: نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.

representar con un diagrama

: نمودار.

representar con un grfico

: نمودار, نمايش هندسي, نقشه هندسي, گرافيك, طرح خطي, هجاي كلمه, اشكال مختلف يك حرف, با گرافيك و طرح خطي ثبت كردن, با نمودار نشان دادن.

representativo

: نماينده, حاكي از, مشعربر.

represente

: مجسمه, تمثال, شكل, پنداره, شمايل, تصوير, پندار, تصور, خيالي, منظر, مجسم كردن, خوب شرح دادن, مجسم ساختن.

reprimenda

: گوشمالي, توبيخ كردن, ملا مت كردن, ملا مت, زخم زبان.

reprimir

: موقوف كردن.

reprobable

: مقصر, مجرم, گناهكار, سزاوار سرزنش.

reprobaci n

: انتقاد, سرزنش, سرزنش كردن, محكوميت, عدم تصويب, رد, بي ميلي, تقبيح, مذمت.

reprobar

: محكوم كردن, محكوم شدن, ناپسند شمردن, رد كردن, تصويب نكردن, رد كردن, نپذيرفتن.

reprochar

: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, سرزنش, عيب جويي, توبيخ, رسوايي, ننگ, عيب جويي كردن از, خوار كردن.

reproche

: مقصر دانستن, عيب جويي كردن از, سرزنش كردن, ملا مت كردن, انتقادكردن, گله كردن, لكه دار كردن, اشتباه, گناه, سرزنش, سرزنش, عيب جويي, توبيخ, رسوايي, ننگ, عيب جويي كردن از, خوار كردن, سرزنش كردن, نكوهش كردن, ملا مت كردن.

reproduccin

: نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه, هم اوري, تكثير, توالد و تناسل, توليد مثل.

reproducir

: نمايش دادن (بوسيله نقشه و مانند ان), نقش كردن, مجسم كردن, رسم كردن, شرح دادن, نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن, دوبار توليد كردن, باز عمل اوردن.

reptil

: حيوان خزنده, ادم پست, سينه مال رونده.

republicano

: جمهوري خواه, جمهوري, گروهي, اجتماعي.

repudiar

: ترك گقتن, واگذاركردن, تسليم شدن, رهاكردن, تبعيدكردن, واگذاري, رهاسازي, بي خيالي.

repuesto

: يدكي, تعويض, دوباره پر كردن.

repugnancia

: بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن , دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن, دل اشوب, حالت تهوع, حالت استفراغ, انزجار.

repugnante

: منزجر كننده, زننده, مانع, دافع, راننده, بيزار كننده.

repugnar

: نفرت كردن, تنفر داشتن از, بيزار بودن از, بيزار كردن, تنفر, نفرت, بيزاري, انزجار, متنفر كردن , نفرت داشتن از, بيزار بودن, بد دانستن, منزجر بودن, بيزار كردن, سبب بيزاري شدن.

repulsivo

: متنفر كننده, دافع, زننده, تنفراور.

reputacin

: شهرت, نام, اوازه, مشهور كردن, شهرت, اعتبار, ابرو, خوشنامي, اشتهار, اوازه.

requerimiento

: دربايست, نيازمندي, تقاضا, احتياج, الزام, نياز, ايجاب, التزام.

requerir

: خواستارشدن, درخواست, مطالبه, طلب, تقاضا كردن, مطالبه كردن, سفارش كردن به, امركردن, مقررداشتن, بهم متصل كردن, راسته,دسته,زمره,فرقه مذهبي,سامان,انجمن,ارايش,مرتبه,سبك,مرحله,دستور,فرمايش,حواله, بايستن, لا زم داشتن, خواستن, مستلزم بودن, نياز داشتن , فراخواني, احضار, فراخواستن, فراخواندن, احضار قانوني كردن.

rer

: قاه قاه, قاه قاه خنديدن, صداي خنده, خنده, خنديدن, خندان بودن.

rerse entre dientes

: بادهان بسته خنديدن, پيش خود خنديدن.

res

: احشام واغنام, گله گاو.

resaca

: جريان تحتاني, عمل پنهاني, زير موج.

resbal n

: قدم اشتباه وغلط, اشتباه در قضاوت.

resbaladizo

: ليز, لغزنده, بي ثبات, دشوار, لغزان.

resbalar

: سر خوردن, خرامش, سريدن, اسان رفتن, نرم رفتن, سبك پريدن, پرواز كردن بدون نيروي موتور, خزيدن, لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

rescatar

: رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.

rescate

: فديه, خونبها, غرامت جنگي, جزيه, ازادي كسي ياچيزي را خريدن, فديه دادن, رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي.

rescuento

: فسخ, لغو, ابطال.

resea

: بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن.

resentirse por

: منزجر شدن از, رنجيدن از, خشمگين شدن از, اظهار تنفر كردن از, اظهار رنجش كردن.

reserva

: صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت, ذخيره, رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره, كتمان, تقيه, شرط, قيد, استثناء, احتياط, قطعه زمين اختصاصي (براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره)

reservaci n

: ذخيره, رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره, كتمان, تقيه, شرط, قيد, استثناء, احتياط, قطعه زمين اختصاصي (براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره)

reservacion

: ذخيره, رزرو كردن صندلي يا اتاق در مهمانخانه و غيره, كتمان, تقيه, شرط, قيد, استثناء, احتياط, قطعه زمين اختصاصي (براي سرخ پوستان يامدرسه و غيره)

reservado

: رزرو شده, محتاط, خاموش, كم حرف, اندوخته, ذخيره.

reservar

: فصل ياقسمتي از كتاب, مجلد, دفتر, كتاب, دركتاب يادفتر ثبت كردن, رزرو كردن, توقيف كردن, پس نهاد, كنار گذاشتن, پس نهاد كردن, نگه داشتن, اختصاص دادن, اندوختن, اندوخته, ذخيره, احتياط, يدكي, تودار بودن, مدارا.

resfriado

: سرما, سرماخوردگي, زكام, سردشدن يا كردن.

residencia

: شهر موطن, مزرعه رعيتي, محل اقامت, اقامتگاه.

residencial

: مسكوني, وابسته به اقامت, قابل سكني, محلي.

residenciar

: متهم كردن, بدادگاه جلب كردن, احضار نمودن, عيب گرفتن از, عيب جويي كردن, ترديد كردن در, باز داشتن, مانع شدن, اعلا م جرم كردن.

residente

: مقيم, مستقر.

residir

: مستقر بودن, اقامت داشتن.

residuo

: باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار.

resignacin

: استعفا, واگذاري, كناره گيري, تفويض, تسليم.

resignar

: مستعفي شدن, كناره گرفتن, تفويض كردن, استعفا دادن از, دست كشيدن.

resina

: صمغ كاج, انگم كاج, راتيانه, رزين, صمغ, با صمغ پوشاندن.

resistencia

: تحمل, پايداري0 , مقاومت, استحكام.

resistir

: پايداري, پايداري كردن, ايستادگي كردن, استقامت كردن, مانع شدن, مخالفت كردن با.

resolver

: تصميم گرفتن, حل كردن, رفع كردن, گشادن, باز كردن.

resonar

: صداكردن (مثل شيپور), جار زدن, بافرياد گفتن, صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

respaldar

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن.

respaldo

: تكيه گاه, پشتي, متكا, ظهر نويسي, امضا, موافقت, تاييد, حاءل, نگهدار, پايه, تير, شمع (درمعدن), نگهداشتن, پشتيباني كردن, حاءل كردن يا شدن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

respectivo

: مربوطه, بترتيب مخصوص خود, نسبي.

respecto a

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, عطف به, راجع به, در موضوع.

respetable

: محترم, قابل احترام, ابرومند.

respetar

: رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

respeto

: قدر, اعتبار, اقدام, رعايت ارزش, نظر, شهرت, ارجمندشمردن, لا يق دانستن, محترم شمردم, ملا حظه, مراعات, رعايت, توجه, درود, سلا م, بابت, باره,نگاه, نظر, ملا حظه كردن, اعتنا كردن به, راجع بودن به, وابسته بودن به, نگريستن, نگاه كردن, احترام, رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

respetuoso

: مودب, با ادب, پر احترام, ابرومند.

respiraci n

: دم, نفس, نسيم, نيرو, جان, رايحه, دم زني, تنفس, تنفس, دم زني.

respirador

: فرصت, استراحت, مكث.

respirar

: دم زدن, نفس كشيدن, استنشاق كردن, بيرون دادن, زفيركردن, دم براوردن.

resplandecer

: نور ضعيف, پرتو اني, سوسو, تظاهر موقتي, نور دادن, سوسو زدن, تابش, تلا لو, درخشندگي, درخشش, براق شدن, برق زدن, درخشيدن, تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي, تابيدن, درخشيدن, نورافشاندن, براق كردن, روشن شدن, روشني, فروغ, تابش, درخشش.

resplandeciente

: شعله دار, زرق وبرق دار, وابسته به مكتب معماري گوتيگ, شعله مانند.

resplandor

: تابش, درخشندگي, برق, زيركي, استعداد, درخشندگي زياد, روشنايي زننده, تابش خيره كننده, تشعشع, خيره نگاه كردن, تابيدن, برافروختن, تاب امدن, قرمز شدن, در تب و تاب بودن, مشتعل بودن, نگاه سوزان كردن, تابش, تاب, برافروختگي, محبت, گرمي, شيد, تابندگي, تشعشع, درخشندگي, پرتو.

responder

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ, پاسخ دادن, پاسخ دادن, واكنش نشان دادن, پاسخ.

responder a

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع.

responsabilidad

: جوابگويي, مسلوليت, دين, بدهي, فرض, شمول, احتمال, بدهكاري, استعداد, سزاواري, مسلوليت, عهده, ضمانت, جوابگويي.

responsable

: مسلول, مسلول حساب, قابل توضيح, جوابگو, مسلول, ملتزم, ضامن, جوابگو, پاسخ دار, جواب دار, مسلول, مشمول, مسلول, عهده دار, مسلوليت دار, معتبر, ابرومند.

respuesta

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ, پاسخ دادن.

respuestar

: پاسخ دادن, جواب دادن, از عهده برامدن, ضمانت كردن, دفاع كردن (از), جوابگو شدن, بكار امدن,بكاررفتن, بدرد خوردن, مطابق بودن (با), جواب احتياج را دادن (.n) :جواب, پاسخ, دفاع, پاسخ دادن, واكنش نشان دادن, پاسخ.

resquicio

: شكاف, رخنه, شكافتن, درزپيدا كردن, درز گرفتن, صداي بهم خوردن فلز, جرنگ جرنگ.

restablecerse

: ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

restablecimiento

: بهبودي, بازيافت, حصول, تحصيل چيزي, استرداد, وصول, جبران, بخودايي, بهوش امدن.

restar

: منها, كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن, كاستن, تفريق كردن.

restaurante

: رستوران, كافه.

restaurar

: اعاده كردن, ترميم كردن.

resto

: مانده, باقيمانده, باقي مانده, بقيه, اثر, بقايا(درجمع), اثار, اسايش, استراحت, محل استراحت, اسودن, استراحت كردن, ارميدن, تجديد قوا, كردن, تكيه دادن, متكي بودن به, الباقي, نتيجه, بقايا, سايرين, ديگران, باقيمانده.

restos flotantes

: كالا ي اب اورده, اب اورد.

restriccin

: صفت, شرط, قيد, وضعيت, شرايط, صلا حيت, محدوديت, تحديد.

resuelto

: مصمم, صاحب عزم, ثابت قدم, پا بر جا, مصمم, ثابت, تصويب كردن.

resulta

: پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل.

resultado

: اثر, نتيجه, اجراكردن, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, برامد, پي امد, حاصل, نتيجه, پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل.

resultar

: از پس امدن, ازدنبال امدن, بعدامدن, ثابت كردن, در امدن, پي امد, دست اورد, برامد, نتيجه دادن, ناشي شدن, نتيجه, اثر, حاصل.

resumen

: كوتاهي, اختصار, خلا صه, مجمل, خلا صه, مختصر, موجز, اختصاري, ملخص, انجام شده بدون تاخير, باشتاب, پيمايش, زمينه يابي, بازديد كردن, مميزي كردن, مساحي كردن, پيمودن, بررسي كردن, بازديد, مميزي, براورد, نقشه برداري, بررسي, مطالعه مجمل, برديد.

retaguardia

: پدافند, دفاع, دفاع كردن, استحكامات, پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال.

retardar

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

retener

: كلا ج, نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري.

retina

: شبكيه چشم.

retirar

: پس گرفتن, باز گرفتن, صرفنظر كردن, بازگيري.

reto

: بمبارزه طلبيدن, رقابت كردن, سرپيچي كردن, سرتافتن, متهم كردن, طلب حق, گردن كشي, دعوت بجنگ.

retrasado

: دير, ديراينده, اخير, تازه, گذشته, كند, تا دير وقت, اخيرا, تاديرگاه, زياد, مرحوم.

retrasar

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, عقب انداختن, بتعويق انداختن, موكول كردن, پست تر دانستن, در درجه دوم گذاشتن.

retraso

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن, تاخير, كم هوشي, عدم رشد فكري, شتاب منفي.

retratar

: نمايش دادن (بوسيله نقشه و مانند ان), نقش كردن, مجسم كردن, رسم كردن, شرح دادن, نمايش دادن, نماياندن, فهماندن, نمايندگي كردن, وانمود كردن, بيان كردن.

retrate

: توالت, ارايش, بزك, ميز ارايش, مستراح.

retrato

: تصوير, نقاشي, عكس يا تصوير صورت, تصوير كردن, نمايش, نمايندگي, تمثال, نماينده, اراءه.

retrete

: رختدان, رختان, گنجه كشودار, چارپايه زير مستراح دستي, كمد, توالت, ارايش, بزك, ميز ارايش, مستراح.

retrgrado

: برگشت دهنده, انحطاط دهنده, قفايي, تنزل كننده, قهقهرايي, بقهقرا رفتن, پس رفتن.

retroalimentaci n

: باز خورد.

retroceso

: واكنش شديد, كاهش, شيب پيدا كردن, رد كردن, نپذيرفتن, صرف كردن(اسم ياضمير), زوال, انحطاط, خم شدن, مايل شدن, رو بزوال گذاردن, تنزل كردن, كاستن, پس رفت, بازگشت, اعاده, كسادي, بحران اقتصادي.

retrotraer

: رد گم كردن, عدول كردن.

retumbo

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

reumatismo

: مرض رماتيسم, جريان, فلو, ريزش.

reuni n

: همگذاري, مجمع, نقطه اتصال, اتصال, برخوردگاه, جلسه, نشست, انجمن, ملا قات, ميتينگ, اجتماع, تلا قي, همايش, صف ارايي كردن, دوباره جمع اوري كردن, دوباره بكار انداختن, نيروي تازه دادن به, گرد امدن, سرو صورت تازه گرفتن, پشتيباني كردن, تقويت كردن, بالا بردن قيمت.

reunir

: فراهم اوردن, انباشتن, گرداوردن, سوار كردن, جفت كردن, جمع شدن, گردامدن, انجمن كردن, ملا قات كردن, گرد اوري كردن, ليست اسامي, فراخواندن, احضار كردن, جمع اوري كردن, جمع شدن, جمع اوري, اجتماع, ارايش, صف, بهم پيوست, متحد كردن, يكي كردن, متفق كردن, وصلت دادن, تركيب كردن, سكه قديم انگليسي.

reunirse

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن, تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

rev lver

: تفنگ, توپ, ششلول, تلمبه دستي, سرنگ امپول زني و امثال ان, تير اندازي كردن, هفت تير.

revelacin

: فاش سازي, اشكار سازي, افشاء, وحي, الهام.

revelar

: لخت, عريان, ساده, اشكار, عاري, برهنه كردن, اشكاركردن, توسعه دادن, ايجاد كردن, فاش كردن, باز كردن, اشكار كردن, اشكار كردن, فاش كردن, معلوم كردن.

revendedor

: خرده فروش.

revent n

: قطاري, پشت سر هم, انفجار, بيرون ريزي, سروصدا, هياهو.

reventar

: انقصال, شكستگي, شكستن, قطاري, پشت سر هم, كاف, رخنه, ترك, شكاف, ضربت, ترق تروق, تركانيدن, را بصدا دراوردن, توليد صداي ناگهاني وبلند كردن, شكاف برداشتن, تركيدن, تق كردن, محترق شدن, منفجر شدن, تركيدن, منبسط كردن, گسترده كردن, پراندن, پريدن.

reverencia

: خم شدن, تعظيم كردن, مطيع شدن, تعظيم, كمان, قوس, رابطه, نسبت, رجوع, مراجعه, احترام, ملا حظه, احترام گذاشتن به, محترم داشتن, بزرگداشت, بزرگداشتن.

reverso

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

reves

: پشت دستي يا ضربه با پشت راكت(دربازي تنيس و غيره), زشت, ناهنجار, با پشت دست ضربه زدن, باپشت راكت ضربت وارد كردن.

revestir

: اقا, لرد يا نجيب زاده, رءيس يا استاد يا عضو دانشكده, پوشيدن, برتن كردن, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

revisar

: مميزي, رسيدگي, امتحان كردن, بازرسي كردن, معاينه كردن, بازجويي كردن, ازمودن, ازمون كردن, پياده كردن, پياده كردن و دوباره سوار كردن, سراسر بازديد كردن, پياده سوار كردن و بازديد موتور, تجديد نظر كردن.

revisi n

: مميزي, رسيدگي, تجديد نظر.

revisor

: هادي, رسانا.

revista

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي, روزنامه, دفتر روزنامه, دفتر وقايع روزانه, مجله, مخزن, ليست اسامي, فراخواندن, احضار كردن, جمع اوري كردن, جمع شدن, جمع اوري, اجتماع, ارايش, صف, دوره اي, نشريه دوره اي, بازديد, تجديد نظر, رژه, نشريه, مجله, سان ديدن, بازديد كردن, انتقاد كردن, مقالا ت انتقادي نوشتن, بازبين, دوره كردن, نمايشنامه انتقادي, جنگ نمايش.

revocar

: بياد اوردن, فراخواندن, معزول كردن.

revolotear

: بال زني دسته جمعي, لرزش, اهتزاز, بال و پر زني, حركت سراسيمه, بال بال زدن(بدون پريدن), لرزيدن, در اهتزاز بودن, سراسيمه بودن, لرزاندن, درحال توقف پر زدن, پلكيدن, شناور واويزان بودن, در ترديد بودن, منتظرشدن.

revoltijo

: كيك كوچك شبيه حلقه, درهم اميختگي, شلوغي, تكان تكان خوردن, سواري كردن.

revolucin

: دور, دوران كامل, انقلا ب.

revolucionario

: انقلا بي, چرخشي.

revolver

: جنبش, حركت, فعاليت, جم خوردن, تكان دادن, به جنبش دراوردن, حركت دادن, بهم زدن, بجوش اوردن, تحريك كردن يا شدن.

revs

: پروردن, تربيت كردن, بلند كردن, افراشتن, نمودار شدن, عقب, پشت, دنبال, وارونه, معكوس, معكوس كننده, پشت (سكه), بدبختي, شكست, وارونه كردن, برگرداندن, پشت و رو كردن, نقض كردن, واژگون كردن.

revuelta

: شورش يا طغيان كردن, اظهار تنفر كردن, طغيان, شورش, بهم خوردگي, انقلا ب, شوريدن.

rey

: پادشاه, شاه, شهريار, سلطان.

rezagado

: ادم كند دست, ادم دست سنگين, عقب مانده, سرگردان, اواره, ولگرد.

rezar

: دعا كردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه كردن, خواستارشدن, درخواست كردن.

rezo

: نماز, دعا, تقاضا.

rezongar

: ژكيدن, لندلند, غرغر كردن, گله كردن, ناله, گله.

rezumar

: تراوش, رخنه, تراوش كردن, فاش شدن, شيره, شهد, چكيده, جريان, جاري, رسوخ, لجنزار, بستر دريا, تراوش كردن, اهسته جريان يافتن, بيرون دادن, لا ي.

rgano

: عضو, الت, ارگان.

ri n

: گرده, كليه, قلوه, مزاج, خلق, نوع.

ria

: نشانوند, استدلا ل, ستيزه, چون وچرا, مشاجره, نزاع, جدال كردن, مباحثه كردن, انكاركردن, جنگ, نبرد, كارزار, پيكار, زد وخورد, جنگ كردن, نزاع كردن, جنگيدن, پرخاش, نزاع, دعوي, دعوا, ستيزه, اختلا ف, گله, نزاع كردن, دعوي كردن, ستيزه كردن.

riada

: سيل, طوفان, رو د, دريا, اشك, غرق كردن, سيل گرفتن, طغيان كردن.

ribera

: كنار, لب, ساحل, بانك, ضرابخانه, رويهم انباشتن, در بانك گذاشتن, كپه كردن, بلند شدن (ابر يا دود) بطور متراكم, بانكداري كردن, كنار دريا, لب (دريا), كرانه, ساحل, بساحل رتفن, فرود امدن, ترساندن.

ribetear

: لبه, درست كردن, اراستن, زينت دادن, پيراستن, تراشيدن, چيدن, پيراسته, مرتب, پاكيزه, تر وتميز, وضع, حالت, تودوزي وتزءينات داخلي اتومبيل.

rico

: فراوان, دولتمند, لذت بخش, لذت بردني, نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, توانگر, دولتمند, گرانبها, باشكوه, غني, پر پشت, زياده چرب يا شيرين, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا, دارا, توانگر, دولتمند, ثروتمند, چيز دار, غني.

ridculo

: خنده اور, مضحك, مزخرف, چرند, مسخره اميز, مضحك, خنده دار.

ridiculizar

: استهزا, ريشخند, تمسخر كردن, دست انداختن.

rido

: خشك, باير, لم يزرع, خالي, بيمزه, بيروح, بي لطافت, نازا, عقيم, لم يزرع, بي ثمر, بي حاصل, تهي, سترون, خشك, بي اب, اخلا قا خشك, :خشك كردن, خشك انداختن, تشنه شدن.

riego

: ابياري.

riendas

: افسار, زمام, عنان, لجام, افسار كردن, كنترل, ممانعت, لجام زدن, راندن, مانع شدن.

riesgo

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , قمار, مخاطره, خطر, اتفاق, در معرض مخاطره قرار دادن, بخطر انداختن, خطر, مخاطره, ريسك, احتمال زيان و ضرر, گشاد بازي, بخطر انداختن.

riesgoso

: تصادفي, اتفاقي.

rifle

: دزديدن, لخت كردن, تفنگ, عده تفنگدار.

rigido

: سخت, سفت و محكم, نرم نشو, جدي, جامد, صلب, سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

riguroso

: بي حفاظ, درمعرض بادسرد, متروك, غم افزا, سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد.

rimar

: قافيه, پساوند, شعر, سخن قافيه دار, نظم, قافيه ساختن, هم قافيه شدن, شعر گفتن, بساوند.

rimel

: ريمل مژه وابرو.

rinceronte

: پول, كرگدن, اسب ابي, قايق باربر, كرگردن, رده كرگدن ها.

rinoceronte

: كرگردن, رده كرگدن ها.

riqueza

: فراواني, وفور, فراواني, وفور, وسيله ثروتمندي, ثروت, پول, مال, جواهرات, ثروت زياد , توانگري, دارايي, ثروت, مال, تمول, وفور, زيادي.

risa

: صداي خنده, خنده, خنديدن, خندان بودن, خنده, صداي خنده بلند, قاه قاه خنده.

risible

: خنده دار, مضحك.

ristal

: بلور, شفاف, زلا ل, بلوري كردن.

ritmo

: اهنگ موزون, خوش نوا, جهش يا حركت فنري, اهنگ خوش نوا وموزون خواندن, شعرنشاطانگيز خواندن, باسبكروحي حركت كردن, گام, قدم, خرامش, شيوه, تندي, سرعت, گام زدن, با گامهاي اهسته و موزون حركت كردن قدم زدن, پيمودن, با قدم اهسته رفتن, قدم رو كردن, نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن, وزن, سجع, ميزان, اهنگ موزون, نواخت.

rival

: هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

rivalidad

: رقابت, همچشمي, هم اوري.

rivalizar

: هم اورد, رقيب, حريف, هم چشم, هم چشمي كننده, نظير, شبيه, هم چشمي, رقابت كردن.

rizado

: داراي زواءد وتزءينات, فرفري, مجعد, فردار, چين دار, حاشيه دار.

rizar

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

rizo

: حلقه كردن, فردادن, پيچاندن, حلقه, فر.

rmora

: پاگيري, بازماندگي, اذيت, ازار, مانع, سبب تاخير.

ro abajo

: پايين رود.

ro arriba

: بالا ي رودخانه, نزديك به سرچشمه, مخالف جريان رودخانه

robar

: شبانه دزديدن, سرقت مسلحانه كردن, دستبرد زدن, دزديدن, ربودن, چاپيدن, لخت كردن, دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

roble

: بلوط, چوب بلوط.

robo

: تجريد, انتزاع, چكيدگي, ورود بخانه اي درشب بقصد ارتكاب جرم, دزدي, دزدي, دستبرد, سرقت, دزدي, سرقت.

robot

: دستگاه خودكار, ادم مكانيكي.

robusto

: قوي هيكل, تنومند, ستبر, هيكل دار, جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مكعب, سه بعدي, محكم, استوار, قوي, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, يك پارچه, مكعب, حجمي, سه بعدي, توپر, نيرومند, قابل اطمينان, نيرومند, قوي, پر زور, محكم, سخت.

roc o

: شبنم, ژاله, شبنم زدن, شبنم باريدن.

roca

: تپه دريايي, جزيره نما, مرض جرب, پيچيدن و جمع كردن بادبان, جمع كردن, تكان نوساني دادن, جنباندن, نوسان كردن, سنگ, تخته سنگ يا صخره, سنگ خاره, صخره, جنبش, تكان.

rocn

: اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو.

rocoso

: پرصخره, سنگلا خ, سخت, پرصلا بت.

rodar

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

rodear

: گذرگاه, جنبي, كنار گذاشتن, دايره, محيط دايره, محفل, حوزه, قلمرو, دورزدن, مدور ساختن, دور(چيزي را)گرفتن, احاطه كردن, فرا گرفتن, محاصره كردن, احاطه شدن, احاطه.

rodeo

: انحراف, خط سير را منحرف كردن.

rodilla

: زانو, زانويي, دوشاخه, خم, پيچ, زانو داركردن.

rodillo

: غلتك, بام غلتان, استوانه, نورد.

roer

: خاييدن, گاز گرفتن, كندن (با گاز يا دندان), تحليل رفتن, فرسودن, مانند موش جويدن, ساييدن, لقمه يا تكه كوچك, گاز زدن, اندك اندك خوردن, مثل بز جويدن.

rogar

: پرسيدن, جويا شدن, خواهش كردن, براي چيزي بي تاب شدن, طلبيدن, خواستن, دعوت كردن, خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن, دعا كردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه كردن, خواستارشدن, درخواست كردن.

rojo

: قرمز, سرخ, خونين, انقلا بي, كمونيست.

rol

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

rollizo

: گوشت الو, چاق, فربه, خپله وچاق.

rollo

: طومار, لوله, توپ (پارچه و غيره), صورت, ثبت, فهرست,پيچيدن, چيز پيچيده, چرخش, گردش, غلتك, نورد, غلتاندن, غلت دادن, غل دادن, غلتك زدن, گردكردن, بدوران انداختن, غلتيدن, غلت خوردن, گشتن, تراندن, تردادن, تلا طم داشتن.

rom ntico

: تصوري, خيالي, واهي, غير ممكن, غريب.

romano

: رومي, اهل روم, لا تين, حروف رومي.

romera

: زيارت, زيارت اعتاب مقدسه, سفر, زيارت رفتن.

romnico

: مشتق از زبان لا تين, رومي, وابسته به تمدن رومي, از نژاد رومي, بسبك رومي.

rompecabezas

: گيچ كردن, اشفته كردن, متحير شدن, لغز, معما, چيستان, جدول معما.

romper

: انقصال, شكستگي, شكستن, (معمولا بصورت جمع) اشك, سرشك, گريه, : دراندن, گسيختن, گسستن, پارگي, چاك, پاره كردن, دريدن, چاك دادن.

rompimiento

: نقض عهد, رخنه, نقض كردن, نقض عهد كردن, ايجاد شكاف كردن, رخنه كردن در, فرار, استعفاء, جدايي, هجوم وحشيانه گله گوسفند و گاو, رم.

ron

: عجيب و غريب, بد, عرق نيشكر, رم.

roncar

: خرناس, خروپف, خروپف كردن, خر خر كردن.

ronco

: خشن, گرفته, خرخري (درمورد صدا), پوست دار, خشك, نيرومند ودرشت هيكل.

ronzar

: جويدن, خاييدن, تفكر كردن, صداي خرد كردن يا خرد شدن چيزي زير دندان يا زير چرخ وغيره, خرد شدن, جويدن, چيزهاي جويدني, ملچ ملوچ كردن.

ropa

: رخت, اسباب, اراستن, پوشاندن, جامه, جامه لباس, ملبوس, رخت, پوشاك, لباس.

ropa blanca

: كتان, پارچه كتاني, جامه زبر, رخت شويي.

ropa de cama

: تختخواب و ملا فه ان, لوازم تختواب, بنياد و اساس هر كاري, لا يه زيرين, رشد كننده درهواي ازاد, چادر شب رختخواب, روپوش تختخواب.

ropa de la cama

: تختخواب و ملا فه ان, لوازم تختواب, بنياد و اساس هر كاري, لا يه زيرين, رشد كننده درهواي ازاد.

ropa interior

: زير پوش, زيرجامه, لباس زير.

ropa interior de mujer

: ملبوس كتاني, زير پوش زنانه.

ropa sucia

: رختشوي خانه, لباسشويي, رخت هاي شستني.

rosa

: گل سرخ, رنگ گلي, سرخ كردن, گلگون, سرخ, لعل فام, خوشبو, گل پاشيده, گلي كردن.

rosado

: رنگ صورتي, سوراخ سوراخ كردن يا بريدن.

rosario

: تسبيح, ذكر با تسبيح, گلستان.

rostro

: صورت, نما, روبه, مواجه شدن.

rota

: درخت خون سياوشان, خيزران, باعصاي خيزران تنبيه كردن, چوبدستي.

rotaci n

: چرخش, گردش, چرخشي.

roto

: شكسته, شكسته شده, منقطع, منفصل, نقض شده, رام واماده سوغان گيري, كاملا شك ست خورده, منكوب, ازكارافتاده,, پاره شده, درهم دريده.

rotular

: برچسب, اتيكت, متمم سند يا نوشته, تكه باريك, لقب, اصطلا ح خاص, برچسب زدن, طبقه بندي كردن.

rotundo

: قاطع, حتمي, جزمي, قياسي, قطعي, مطلق, بي قيد, بي شرط.

rotura

: انقصال, شكستگي, شكستن.

rozadura

: سايش, اصطكاك, مالش, اختلا ف, حساسيت, چراندن, تغذيه كردن از, چريدن, خراش, خراشيدن, گله چراندن.

rpidamente

: بسرعت, تند, بزودي, زود, عنقريب, قريبا, طولي نكشيد.

rtula

: كاسه زانو, استخوان كشگك.

rub

: ياقوت, ياقوت سرخ, لعل, رنگ ياقوتي.

rubi

: ياقوت, ياقوت سرخ, لعل, رنگ ياقوتي.

rubio

: بور, سفيدرو, بوري (براي مرد بلوند وبراي زن بور گفته ميشود), زيبا, لطيف, نسبتا خوب, متوسط, بور, بدون ابر, منصف, نمايشگاه, بازار مكاره, بي طرفانه.

ruborizar

: سرخ شدن, شرمنده شدن, سرخي صورت در اثر خجلت.

ruborizarse

: سرخ شدن, شرمنده شدن, سرخي صورت در اثر خجلت.

rudo

: زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن, خشن, زمخت, ناهموار, خام, گستاخ, جسور.

rueca

: التي كه گلوله پشم نريشته راروي ان نگاه داشته و پس ازريشتن بدور دوك مي پيچند, نفوذزنان, زن, فرموك, دشكي.

rueda

: چرخ, دور, چرخش, رل ماشين, چرخيدن, گرداندن.

ruedecilla

: چرخ كوچك, چرخك, پرتاب كننده (بساير معاني ثاست مراجعه شود).

ruego

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, التماس, استدعا, نماز, دعا, تقاضا, خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن, التماس, تضرع, استدعا, خواستن, ميل داشتن, ارزو داشتن, ارزو كردن, ارزو, خواهش, خواسته, مراد, حاجت, كام, خواست, دلخواه.

rugby

: رگبي (يكنوع توپ بازي).

rugido

: صداي شبيه نعره كردن (مثل گاو), صداي گاو كردن, صداي غرش كردن (مثل اسمان غرش وصداي توپ), غريو كردن, خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

rugir

: خروش, خروشيدن, غرش كردن, غريدن, داد زدن, داد كشيدن

ruibarbo

: ريوند چيني, ريواس, رنگ ليمويي.

ruido

: (كارداشتن) پرمشغله بودن, گرفتاري, جغ جغ يا تلق تلق كردن, صداي بهم خوردن اشيايي مثل بشقاب, صداي بلند, غوغا, طنين بلند, طنين افكندن, خش, اختلا ل, پارازيت, سروصدا, اشوب, شورش, فتنه, بلوا, غوغا, داد و بيداد, عياشي كردن, شورش كردن, صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن, هنگامه, همهمه, غوغا, شلوغ, جنجال, اشوب, التهاب, اغتشاش كردن, جنجال راه انداختن.

ruidoso

: باصداي بلند, بلند اوا, پر صدا, گوش خراش, زرق وبرق دار, پرجلوه, رسا, مشهور, پر سر وصدا.

ruina

: خرابي, ويراني, تخريب, اتلا ف, انهدام, تباهي, نابودي, خرابي, خرابه, ويرانه, تباهي, خراب كردن, فنا كردن, فاسد كردن.

ruinoso

: مخروبه, ويران.

ruiseor

: هزاردستان, بلبل.

ruleta

: اسباب قمار چرخان, رولت, بارولت قمار كردن.

rulo

: دستگاه فرزني.

rumano

: زبان روماني, اهل روماني.

rumba

: رقص سياهان, رقص روميا.

rumbo

: دوره, مسير, روش, جهت, جريان, درطي, درضمن, بخشي از غذا, اموزه, اموزگان, :دنبال كردن, بسرعت حركت دادن, چهار نعل رفتن.

rumor

: شايعه, شايعه گفتن و يا پخش كردن.

rural

: روستايي, رعيتي.

ruso

: روسي, زبان روسي, اهل روسيه.

rustica

: روستايي, مربوط به دهكده, دهاتي, مسخره.

rut

: مستي, شور, شهوت, فحلي, گشن امدن, گرمي, مست شهوت شدن, شور پيدا كردن, فحل شدن, رد جاده, اثر, خط شيار, عادت, روش, شيار دار كردن, خط انداختن.

ruta

: بجاده, راه, معبر, طريق, خيابان, راه اهن, مسير چيزيرا تعيين كردن, خط سير, جاده, مسير, راه, جريان معمولي.

ruta principal

: راه عبور, شارع عام, شاهراه, معبر.

rutina

: روزمره, كار عادي, جريان عادي, عادت جاري.

S

s mismo

: خودش, خود او (درحال تاكيد), خود (ان مرد), خودش (خود ان چيز, خود ان جانور), خود.

s

: بله, بلي, اري, بلي گفتن.

s bana

: ورق.

s bdito

: زيرموضوع, مبتدا, موكول به, درمعرض گذاشتن.

s laba

: هجا, سيلا ب.

s lo

: تنها, يكتا, فقط, صرفا, محضا, عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر.

s misma

: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را.

s ndwich

: ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن.

s ptimo

: هفتم, هفتمين, يك هفتم.

s tano

: طبقه زير, زير زمين, سرداب, زيرزمين, سرداب, انبار, جاي شراب انداختن, گودال سرچاه, پيش چاه, طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.

saba n

: سرمازدگي.

sabado

: روز شنبه.

saber

: دانستن, اگاه بودن, شناختن, فراگرفتن, اموختن, چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

sabia

: دانست.

sabidura

: فرزانگي, خرد, حكمت, عقل, دانايي, دانش, معرفت.

sabiduria

: فرزانگي, خرد, حكمت, عقل, دانايي, دانش, معرفت.

sabio

: كلمه پسونديست بمعني' راه و روش و طريقه و جنبه' و' عاقل.'

sabor

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن, چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

saborear

: مزه وبو, مزه, طعم, چاشني, مزه دار كردن, خوش مزه كردن, چاشني زدن به, معطركردن, چشيدن, لب زدن, مزه كردن, مزه دادن, مزه, طعم, چشاپي, ذوق, سليقه.

sabotaje

: خرابكاري عمدي, كارشكني وخراب كاري, خرابكاري كردن.

saboteador

: خرابكار.

sabroso

: لذيذ, باسليقه تهيه شده, خوش طعم, خوشمزه, گوارا.

sacacorchos

: دربطري بازكن.

sacar

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

sacarina

: ساخارين.

sacerdotal

: كشيشي, وابسته به كشيشان, درخور كشيشان.

sacerdote

: كشيش, مچتهد, روحاني, كشيشي كردن.

saco

: كيسه, گوني, جوال, پيراهن گشاد و كوتاه, شراب سفيد پر الكل وتلخ, يغما, غارتگري, بيغما بردن, اخراج كردن يا شدن, دركيسه ريختن.

sacrificar

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

sacrificio

: قرباني, قرباني براي شفاعت, فداكاري, قرباني دادن, فداكاري كردن, قرباني كردن جانبازي.

sacrilegio

: توهين به مقدسات, سرقت اشياء مقدسه, تجاوز بمقدسات.

sacrilego

: موهن بمقدسات, مربوط به بيحرمتي به شعاءر مذهبي.

sacrist n

: خادم كليسا, تولي, گوركن.

sacudida

: وزش, سوز, باد, دم, جريان هوايا بخار, صداي شيپور, بادزدگي, انفجار, صداي انفجار, صداي تركيدن, تركاندن, سوزاندن, تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان, تكان دادن, دست انداز داشتن, تكان خوردن, تكان, تلق تلق, ضربت, يكه, تكان, صدمه, هول, هراس ناگهاني, لطمه, تصادم, تلا طم, ضربت سخت, تشنج سخت, توده, خرمن, توده كردن, خرمن كردن, تكان سخت خوردن, هول وهراس پيدا كردن, ضربت سخت زدن, تكان سخت خوردن, دچار هراس سخت شدن, سراسيمه كردن.

sacudir

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, بلوني, كوزه دهن گشاد, سبو, خم, شيشه دهن گشاد, تكان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزيدن صداي ناهنجار, دعوا و نزاع, طنين انداختن, اثر نامطلوب باقي گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف كردن, ناجور بودن, مغاير بودن, نزاع كردن, تكان دادن, لرزاندن, تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان, تكان اهسته, جنبش, اهسته تكان دادن, تكان دادن, دست انداز داشتن, تكان خوردن, تكان, تلق تلق, ضربت, يكه, ارتعاش, تكان, لرزش, تزلزل, لرز, تكان دادن, جنباندن, اشفتن, لرزيدن.

safari

: سفري, سياحت اكتشافي در افريقا, سياحت كردن.

sagrado

: مقدس, روحاني, خاص, موقوف, وقف شده.

sainete

: نمايش خنده اور, تقليد, لودگي, مسخرگي, كار بيهوده.

sajn

: ساكسون, از نژاد انگلوساكسون.

sal n

: تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن, لميدن, لم دادن, محل استراحت ولم دادن, اطاق استراحت, سالن استراحت, صندلي راحتي, تن اسايي, وقت گذراني به بطالت, تالا ر, سالن زيبايي, رستوران, مشروبفروشي.

sala

: سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت, اتاق نشيمن, سالن نشيمن, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن.

sala de ba o

: حمام, گرمابه.

sala de baile

: سالن رقص.

sala de exposiciones

: نمايشگاه كالا, سالن نمايشگاه.

sala estudiantil

: كلا س, كلا س درس.

salada

: نمكين, شور.

salado

: نمكين, شور.

salamandra

: سمندر, يكجور سوسمار يا مارمولك.

salami

: سوسيك نمك زده, گوشت خوك ويا گوشت گاو خشك شده.

salar

: نمك طعام, نمك ميوه, نمك هاي طبي, نمكدان (سالتسهاكعر), نمكزار(مارسه سالت), نمك زده ن به, نمك پاشيدن, شور كردن.

salario

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت, حقوق, شهريه, مواجب, حقوق دادن, مزد, دستمزد, اجرت, كار مزد, دسترنج, حمل كردن, جنگ بر پا كردن, اجير كردن, اجر.

salchicha

: سوسيس, سوسيگ, روده محتوي گوشت چرخ شده.

saldar

: تسويه كردن, حساب را واريز كردن, برچيدن, از بين بردن, مايع كردن, بصورت نقدينه دراوردن, سهام, پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت.

saldo

: ترازو, ميزان, تراز, موازنه, تتمه حساب, برابركردن, موازنه كردن, توازن.

salida

: حركت, عزيمت, كوچ, مرگ, انحراف, خروج, خروجي, دررو, خارج شدن, دررو, مخرج, خارج شدن, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

salida del sol

: طلوع افتاب, طلوع خورشيد, تيغ افتاب, مشرق, طلوع افتاب.

salino

: شور, مثل اب دريا, نمكين.

salir

: ظاهرشدن, پديدار شدن, راهي شدن, روانه شدن, حركت كردن, رخت بربستن, خروج, خروجي, دررو, خارج شدن, دررو, مخرج, خارج شدن, اجازه, اذن, مرخصي, رخصت, باقي گذاردن, رها كردن, ول كردن, گذاشتن, دست كشيدن از, رهسپار شدن, عازم شدن, ترك كردن, : (لعاف) برگ دادن, شروع, اغاز, اغازيدن, دايركردن, عازم شدن.

saliva

: سيخ كباب, شمشير, دشنه, بسيخ كشيدن, سوراخ كردن, تف انداختن, اب دهان پرتاب كردن, تف, اب دهان, خدو, بزاق, بيرون پراندن.

salmn

: ماهي ازاد, قزل الا.

salmo

: مزمور, سرود روحاني, سرود, سرود مذهبي خواندن.

salmonete

: شاه ماهي.

salmuera

: شوراب, اب شور, اشك, اب نمك.

saln de baile

: سالن رقص.

salobre

: شورمزه, بدمزه.

salpicar

: شتك, صداي ترشح, چلپ چلوپ, صداي ريزش, ترشح كردن, چلپ چلوپ كردن, ريختن (باصداي ترشح), داراي ترشح, داراي صداي چلب چلوب.

salsa

: ابگوشت, شيره گوشت, استفاده نا مشروع, سوس, چاشني, اب خورش, جاشني غذا, رب, چاشني زدن به, خوشمزه كردن, نم زدن.

salsa de tomate

: سوس گوجه فرنگي, چاشني غذا.

saltamonte

: ملخ, اتش بازي كوچك.

saltamontes

: ملخ, اتش بازي كوچك, خرنوب, اقاقيا, ملخ.

saltar

: مانع, سبدتركه اي, چهار چوب جگني, مسابقه پرش از روي مانع, از روي پرچين ياچارچوب پريدن, از روي مانع پريدن, فاءق امدن بر, جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي, جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن, جست, جست زدن, جست بزن, بهار, چشمه, سرچشمه, فنر, انبرك, جست وخيز, حالت فنري, حالت ارتجاعي فنر, پريدن, جهش كردن, جهيدن, قابل ارتجاع بودن, حالت فنري داشتن, ظاهر شدن, طاق, گنبد, قپه, سردابه, هلا ل طاق, غار, مغاره, گنبد يا طاق درست كردن, جست زدن, پريدن, جهش.

saltear

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن.

salto

: بالا جستن, پس جستن, پريدن, گزاف گويي كردن, مورد توپ وتشرقرار دادن, بيرون انداختن, پرش, جست, گزاف گويي, رازك, ميوه رازك رازك زدن به, رازك بار اوردن, ابجو, افيون, لي لي كردن, روي يك پاجستن, جست وخيز كوچك كردن, رقصيدن, پرواز دادن, لنگان لنگان راه رفتن, پلكيدن, جستن, پريدن, خيز زدن, جور درامدن, وفق دادن, پراندن, جهاندن, پرش, جهش, افزايش ناگهاني, ترقي, جست, پرش, خيز, جستن, دويدن, خيز زدن.

salto mortal

: شيرجه, معلق, پشتك, معلق زدن.

salud

: تندرستي, بهبودي, سلا مت, مزاج, حال.

saludable

: سالم, تندرست, مقوي, سالم, تندرست, خوش مزاج, سرحال, سالم و بي خطر.

saludar

: سلا م, درود, برخورد, تلا في, درود گفتن,تبريك گفتن, گريه, داد, فرياد, تاسف, تاثر, تگرگ, طوفان تگرگ, تگرگ باريدن, :سلا م, درود, خوش باش, سلا م برشما باد, سلا م كردن, صدا زدن, اعلا م ورود كردن (كشتي), سلا م, احترام نظامي, سرلا م كردن, سلا م دادن, تهنيت گفتن, درود.

saludo

: احترام, درود, سلا م, سلا م كننده, احترام كننده, تبريك, تبريكات, درود, تهنيت, سلا م, درود, تهنيت, تعارف, سلا م اول نامه.

salvador

: نجات دهنده, ناجي.

salvaje

: ژيان, درنده, شرزه, حريص, سبع, تندخو, خشم الود, سبع, وحشي, رام نشده, غير اهلي, وحشي شدن, وحشي كردن , وحشي, جنگلي, خود رو, شيفته و ديوانه.

salvar

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن, رهايي دادن, رهانيدن, خلا صي, رهايي, نجارت دادن, رهايي بخشيدن, نگاه داشتن, اندوختن, پس انداز كردن, فقط بجز, بجز اينكه.

salvavidas

: قايق نجات, نگهبان, گارد, مامور نجات غريق.

salvia

: عاقل, دانا, بصير, بافراست, حكيم.

salvo

: بجز, باستثناء, امن, بي خطر, گاوصندوق.

sanar

: علا ج, شفا, دارو, شفا دادن, بهبودي دادن, شفا دادن, خوب كردن, التيام دادن, خوب شدن, ترميم شدن, بهبود يافتن, بازيافتن.

sanatorio

: اسايشگاه.

sanda

: هندوانه

sandalia

: كفش بي رويه, صندل, سرپايي, كفش راحتي, درخت صندل, صندل پوشيدن.

sandia

: هندوانه

sandwich

: ساندويچ درست كردن, ساندويچ, در تنگنا قرار دادن.

sangrar

: خون امدن از, خون جاري شدن از, خون گرفتن از, خون ريختن, اخاذي كردن, بر جسته كردن, دندانه دار كردن, تو رفتگي, سفارش (دادن), دندانه گذاري.

sangre

: خون, خوي, مزاج, نسبت, خويشاوندي, نژاد, نيرو,خون الودكردن, خون جاري كردن, خون كسي را بجوش اوردن, عصباني كردن.

sangriento

: برنگ خون, خوني, خون الود, قرمز, خونخوار, خوني, لخته شده, جنايت اميز, خونخوار, مهيب, وحشتناك.

sanguijuela

: زالو, حجامت, اسباب خون گيري, خفاش خون اشام, انگل, مزاحم, شفا دادن, پزشكي كردن, زالو انداختن, طبيب.

sanguinario

: تشنه بخون, خونريز, سفاك, بيرحم.

sanitario

: بهداشتي.

sano

: خوش بنيه, نيرومند, بي نقص, سالم, كشيدن, سوي ديگر بردن, روانه كردن, سالم, تندرست, چشمه, جوهردان, دوات, ببالا فوران كردن, روامدن اب ومايع, درسطح امدن وجاري شدن, :خوب, تندرست, سالم, راحت, بسيارخوب, به چشم, تماما, تمام وكمال, بدون اشكال, اوه, خيلي خوب.

santa

: مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

santo

: خدايي, خدا شناس, با خدا, مقدس, منزه وپاكدامن, وقف شده, خدا, مقدس, روحاني, خاص, موقوف, وقف شده, مقدس, 'اولياء ', ادم پرهيز كار, عنوان روحانيون مثل 'حضرت 'كه در اول اسم انها ميايد ومخفف ان ست است, جزو مقدسين واولياء محسوب داشتن, مقدس شمردن.

santo y sea

: نشاني, اسم شب, اسم عبور.

santuario

: معبد, جاي مقدس, زيارتگاه, درمعبد قرار دادن.

sapo

: غوك, وزغ.

saque

: خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

saquear

: غارت, چپاول, تاراج, استفاده نامشروع, غارت كردن (شهري كه اشغال شده), چاپيدن, غارت, تاراج, يغما, غارت كردن, غارت, چپاول, تاراج, يغما, غنيمت, غارت كردن, چاپيدن

saqueo

: گوني, چتايي, درحال يورش وچپاول.

sarampi n

: سرخك, دانه هاي سرخك, سرخچه, خنازير خوك, كرم كدو.

sardina

: ماهي ساردين, ماهيان ريز.

sarna

: گري, گر, جرب, كچلي.

sarten

: كماجدان پايه دار, ديگچه, كتري.

sartn

: ماهي تابه, روغن داغ كن, تغار, كفه ترازو, كفه, جمجمه,گودال اب, خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان, استخراج كردن, سرخ كردن, ببادانتقاد گرفتن, بهم پيوستن, متصل كردن, بهم جور كردن, قاب, پيشوندي بمعني همه و سرتاسر.

sastre

: خياط, دوزندگي كردن.

sat lite

: ماهواره.

sat n

: شيطان, شيطان.

satans

: شيطان, شيطان.

satirizar

: هجو, كنايه, هجو كردن, هجو كردن, مسخره كردن.

satisfaccin

: خوشنودي, خرسندي, رضامندي, رضايت, ارضا ء.

satisfacer

: خرسند كردن, راضي كردن, خشنود كردن, قانع كردن.

satisfecho

: محتوي, مضم?ون.

sauce

: بيد, درخت بيد, دستگاه پنبه پاك كني, پاك كردن(پنبه يا پشم).

sauna

: حمام بخار فنلا ندي.

saxof n

: ساكسوفون, نوعي الت موسيقي بادي.

sayn

: جلا د, دژخيم.

sayuela

: لغزش, خطا, سهو, اشتباه, ليزي, گمراهي, قلمه, سرخوري, تكه كاغذ, زير پيراهني, ملا فه, روكش, متكا, نهال, اولا د, نسل, لغزيدن, ليز خودن, گريختن, سهو كردن, اشتباه كردن, از قلم انداختن.

sbado

: روز تعطيل, شنبه, يكشنبه, روز شنبه.

sbito

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن, ناگهاني, ناگهان, بي خبر, بي مقدمه, فوري, تند, بطور غافلگير, غير منتظره, سريع.

se

: خودش (انزن), خود ان زن, خودش را, خودش, خود او (درحال تاكيد), خود (ان مرد), اقا, شخص محترم, لرد, شخص والا مقام, خودشان, خودشانرا.

se al

: نشان لا ي كتاب, چوب الف, نشان, اشاره, دلا لت, اشعار, نشانه, نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن, علا مت, سيگنال, علا مت دادن, نشانه.

se alar con el dedo

: نوك, سر, نقطه, نكته, ماده, اصل, موضوع, جهت, درجه, امتياز بازي, نمره درس, پوان, هدف, مسير, مرحله, قله, پايان, تيزكردن, گوشه داركردن, نوكدار كردن, نوك گذاشتن (به), خاطر نشان كردن, نشان دادن, متوجه ساختن, نقطه گذاري كردن.

se or

: اقا (مختصر ان.مر است), اقا, شخص محترم, لرد, شخص والا مقام.

se ora

: لردي, اربابي, اقايي, سيادت, بزرگي.

se orial

: مربوط به بارون, باروني.

sea

: دخشه.

sealar

: تخصيص دادن, سهم دادن, واگذار كردن, ارجاع كردن, تعيين كردن, مقرر داشتن, گماشتن, قلمداد كردن, اختصاص دادن, بخش كردن, ذكر كردن, نشان دادن, نمايان ساختن, اشاره كردن بر, علا مت, سيگنال, علا مت دادن.

seas personales

: زاب, شرح, وصف, توصيف, تشريح, تعريف.

secador

: ماشين خشك كني.

secadora

: ماشين خشك كني.

secante

: جوهر خشك كن, دفتر باطله, دفتر ثبت معاملا ت, دفتر روزنامه.

secar

: خشك, بي اب, اخلا قا خشك, :خشك كردن, خشك انداختن, تشنه شدن.

secci n

: مقطع, بخش.

seco

: خشك, بي اب, اخلا قا خشك, :خشك كردن, خشك انداختن, تشنه شدن.

secrecin

: تراوش, ترشح, دفع, پنهان سازي, اختفا.

secretaria

: دبير, منشي, رازدار, محرم اسرار.

secretario

: منشي, دفتردار, كارمند دفتري, فروشنده مغازه, دبير, منشي, رازدار, محرم اسرار.

secreto

: محرمانه, راز.

secta

: فرقه, مسلك, حزب, دسته, دسته مذهبي, مكتب فلسفي, بخش, قسمت, بريدن, قسمت كردن.

secuaz

: پيرو, هواه خواه سياسي, نوكر.

secuencia

: گلوله, تير, ساچمه, رسايي, پرتابه, تزريق, جرعه, يك گيلا س مشروب, فرصت, ضربت توپ بازي, منظره فيلمبرداري شده, عكس, رها شده, اصابت كرده, جوانه زده.

secuestrador

: ادم دزد, ادم ربا, دور كننده, عضله دور كننده, ادم دزد, دزدانسان, بچه دزد.

secuestrar

: ربودن, دزديدن (شخص), دور كردن, ادم دزديدن, از مركز بدن دور كردن (طب), دزدي هواپيما وساير وساءط نقليه ومسافران ان, بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

secuestro

: عمل ربودن (زن و بچه و غيره), ربايش, دورشدگي, دوري از مركز بدن, قياسي, قياس.

secundario

: كمتر, كوچكتر, پايين رتبه, خردسال, اصغر, شخص نابالغ, محزون, رشته فرعي, كهاد, صغري, در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن, كماد, فرعي, كمكي, حاكي از زمان گذشته, ثانوي.

sed

: تشنگي, عطش, ارزومندي, اشتياق, تشنه بودن, ارزومند بودن, اشتياق داشتن.

seda

: ابريشم, نخ ابريشم, نخ ابريشم مخصوص طراحي, پارچه ابريشمي, لباس ابريشمي.

sede

: جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن.

sediento

: تشنه, عطش دار, خشك, بي اب, مشتاق.

sedimento

: سپرده, ته نشست, سپردن.

sedoso

: ابريشمي, نرم, ابريشم پوش, حريري, براق, صاف, ابريشم نماكردن.

seducir

: اغوا كردن, گمراه كردن, از راه بدر كردن, فريفتن.

segador

: ماشين چمن زني, علف چين, مسخره, شوخ, درو گر, ماشين درو.

segar

: بريدن, گسيختن, گسستن, چيدن, زدن, پاره كردن, قطع كردن, كم كردن, تراش دادن (الماس وغيره), عبور كردن,گذاشتن, برش, چاك, شكاف, معبر, كانال, جوي, تخفيف, بريدگي, خرمن, محصول, هنگام درو, وقت خرمن, نتيجه, حاصل, درو كردن وبرداشتن, چيدن, علف چيدن, چمن را زدن, توده يونجه يا كاه, درو كردن, جمع اوري كردن, بدست اوردن.

segmento

: قطعه, قطعه قطعه كردن.

segregar

: تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان.

seguarmente

: مطملنا.

seguestar

: بچه دزدي كردن, ادم سرقت كردن, ادم دزدي كردن.

seguido

: مستقيما, سر راست, يكراست, بي درنگ.

seguidor

: دنبالگر, پيرو.

seguir

: تعقيب كردن, دنبال كردن, شكار كردن, واداربه فرار كردن, راندن واخراج كردن, تعقيب, مسابقه, شكار, پيروي كردن از, متابعت كردن, دنبال كردن, تعقيب كردن, فهميدن, درك كردن, در ذيل امدن, منتج شدن, پيروي, استنباط, متابعت.

segundo

: دوم, دومي, ثاني, دومين بار, ثانوي, مجدد, ثانيه, پشتيبان, كمك, لحظه, درجه دوم بودن, دوم شدن, پشتيباني كردن, تاييد كردن.

seguramente

: همانا, حتما, مطملنا, يقينا, محققا, مسلما, بطور حتم.

seguridad

: ايمني, سلا مت, امنيت, محفوظيت, ايمني, امان, امنيت, اسايش خاطر, اطمينان, تامين, مصونيت, وثيقه, گرو, تضمين, ضامن.

seguro

: بيمه, حق بيمه, پول بيمه, امن, بي خطر, گاوصندوق, ايمن, بي خطر, مطملن, استوار, محكم, درامان, تامين, حفظ كردن, محفوظ داشتن تامين كردن, امن, يقين, خاطر جمع, مطملن, از روي يقين, قطعي, مسلم, محقق, استوار, راسخ يقينا.

seis

: شماره شش, شش, ششمين.

selecci n

: پسند, انتخاب, چيز نخبه, برگزيده, منتخب, گزين, انتخاب, گزينش

seleccionado

: گزيدن, انتخاب كردن.

seleccionar

: گزيدن, انتخاب كردن.

selecto

: گزيدن, انتخاب كردن.

sellar

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

sello

: خوك ابي, گوساله ماهي, مهر, نشان, تضمين, مهر كردن, صحه گذاشتن, مهر و موم كردن, بستن, درزگيري كردن, مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

sello de correos

: مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن.

selva

: جنگل, بيشه, تبديل به جنگل كردن, درختكاري كردن, جنگل.

selvoso

: پوشيده شده از درخت, خيلي انبوه.

semana

: هفته, هفت روز.

semanal

: هفتگي, هفته اي يكبار, هفته به هفته.

semanalmente

: هفتگي, هفته اي يكبار, هفته به هفته.

sembrar

: ماده خوك جوان, شلخته وچاق.

semejante

: همانند, مانندهم, شبيه, يكسان, يكجور, بتساوي, دوست داشتن, مايل بودن, دل خواستن, نظير بودن, بشكل يا شبيه (چيزي يا كسي) بودن, مانند, مثل, قرين, نظير, همانند, متشابه, شبيه, همچون, بسان, همچنان, هم شكل, هم جنس, متمايل, به تساوي, شايد, احتمالا, في المثل, مثلا, همگونه, همسان, همانند.

semejanza

: شباهت, تشابه, همانندي, همشكلي, مقايسه, همساني, همانندي.

semen

: نطفه, مني, دانه, تخم.

semestral

: ششماهه, سالي دوبار, دوسال يكبار.

semfora

: چراغ علا مت توقف وساءط نقليه, چراغ ترمز.

semic rculo

: نيمدايره, نيم دايره تشكيل دادن.

semilla

: بذر, دانه, تخم, ذريه, اولا د, تخم اوري, تخم ريختن, كاشتن.

semisalado

: شورمزه, بدمزه.

senado

: مجلس سنا.

senador

: عضو مجلس سنا, نماينده مجلس سنا, سناتور.

sencillo

: پهن, مسطح, هموار, صاف, برابر, واضح, اشكار, رك و ساده, ساده, جلگه, دشت, هامون, ميدان يا محوطه جنگ, بدقيافه, شكوه, شكوه كردن, ساده, راست, درست, بي پرده, رك, سر راست, اسان.

senda

: پياده رو, پايه ستون, پايه مجسمه, پايه, ميسر.

sendero

: پياده رو, پايه ستون, پايه مجسمه, پايه, ميسر, بدنبال كشيدن, بدنبال حركت كردن, طفيلي بودن, دنباله دار بودن, دنباله داشتن, اثر پا باقي گذاردن, پيشقدم, پيشرو, دنباله.

senil

: سالخورده, پير مرد, وابسته به پيري, خرف.

seno

: اغوش, سينه, بغل, بر, پيش سينه, بااغوش باز پذيرفتن,دراغوش حمل كردن, رازي رادرسينه نهفتن, داراي پستان شدن (درمورد دختران) , سينه, پستان, اغوش, افكار, وجدان, نوك پستان, هرچيزي شبيه پستان, سينه بسينه شدن, برابر, باسينه دفاع كردن, مجسمه نيم تنه, بالا تنه, سينه, انفجار, تركيدگي, تركيدن (با up ), خرد گشتن, ورشكست شدن, ورشكست كردن, بيچاره كردن.

senor

: اقا (مختصر ان.مر است).

sensaci n

: احساس, حس, احساس, حس, شور, تاثير, ظاهر.

sensacional

: رنگ پريده, ترسناك, تيره, مستهجن, بطورترسناك ياغم انگيز, موحش, شعله تيره, شعله دودنما, رنگ زرد مايل به قرمز, كم رنگ وپريده, زننده, شورانگيز, مهيج, احساساتي, موثر, حسي.

sensato

: معقول, محسوس, مشهود, بارز.

sensible

: حساس, نفوذ پذير, داراي حساسيت, نازك, حساس, لطيف, دقيق, ترد ونازك, باريك, محبت اميز, باملا حظه, حساس بودن, ترد كردن, لطيف كردن, انبار, اراءه دادن, تقديم كردن, پيشنهاد, پول رايج, مناقصه ومزايده.

sensiblera

: حريره ارد ذرت, خمير نرم, صداي مزاحم, پارازيت, خش خش, حريره اردذرت تهيه كردن, سفر پياده در برف, پياده در برف سفركردن, احساسات بيش از حد.

sensiblero

: اسم خاص مونث, مريم مجدليه, ضعيف وخيلي احساساتي, سرمست, حريره ياخميرمانند, احساساتي.

sensitivo

: حساس, نفوذ پذير, داراي حساسيت.

sentarse

: نشستن, جلوس كردن, قرار گرفتن.

sentencia

: تصميم, داوري, دادرسي, فتوي, راي, جمله, حكم, فتوي, راي, قضاوت, گفته, راي دادن, محكوم كردن, راي, راي هيلت منصفه, فتوي, نظر, قضاوت.

sentenciar

: جمله, حكم, فتوي, راي, قضاوت, گفته, راي دادن, محكوم كردن.

sentido

: دليل, سبب, علت, عقل, خرد, شعور, استدلا ل كردن, دليل و برهان اوردن, حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن.

sentimiento

: احساس, حس, احساس, حس, شور, تاثير, ظاهر.

sentir

: احساس كردن, لمس كردن, محسوس شدن, درك كردن, دريافتن, مشاهده كردن, ديدن, ملا حظه كردن, پشيماني, افسوس, تاسف, افسوس خوردن, حسرت بردن, نادم شدن, تاثر, حواس پنجگانه, حس, احساس, هوش, شعور, معني, مفاد, حس تشخيص, مفهوم, احساس كردن, پي بردن.

sentirse

: احساس كردن, لمس كردن, محسوس شدن.

seora

: بانو, خانم, زوجه, رءيسه خانه, بانو, خانم, كدبانو, معشوقه, دلبر, يار.

seorita

: از دست دادن, احساس فقدان چيزي راكردن, گم كردن, خطا كردن, نداشتن, فاقدبودن(.n): دوشيزه.

separaci n

: تقسيم, بخش, قسمت, تيغه, ديواره, وسيله يا اسباب تفكيك, حد فاصل, اپارتمان, تقسيم به بخش هاي جزء كردن, تفكيك كردن, جدا كردن, جدايي, تفكيك.

separadamente

: جدا, كنار, سوا, مجزا, غيرهمفكر.

separado

: جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

separar

: جدا كردن, تقسيم كردن, پخش كردن, جداكردن, اب پخشان, جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن, جدا, جداگانه, جدا كردن, تفكيك كردن.

separarse

: جزء, قطعه, پاره, جدا كردن, جداشدن.

seperado

: جدا, مجزا, مجرد, مجزاكردن.

septentrional

: شمال, شمالي, باد شمال, رو به شمال, در شمال.

septiembre

: سپتامبر, نهمين ماه تقويم مسيحي.

sepultar

: بخاك سپردن, دفن كردن, از نظر پوشاندن.

sepultura

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن.

sequa

: خشكي, خشك سالي, تنگي, تشنگي.

ser

: مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش, هستي, وجود, افريده, مخلوق, موجود زنده, شخصيت, جوهر, فرتاش, افريده, مخلوق, جانور.

ser anterior a

: پيش از تاريخ حقيقي تاريخ گذاشتن, پيش بودن (از), منتظربودن, پيش بيني كردن, جلوانداختن, سبقت.

ser apto para

: صلا حيت داشتن, واجد شرايط شدن, توصيف كردن.

ser capaz de

: صلا حيت داشتن, واجد شرايط شدن, توصيف كردن.

ser presentado a

: تقاطع, اشتراك, ملا قات كردن, مواجه شدن.

ser suficiente

: كردن, عمل كردن, انجام دادن, كفايت كردن, اين كلمه در ابتداي جمله بصورت علا مت سوال ميايد, فعل معين.

ser suspendido

: خراب شدن, تصوركردن, موفق نشدن.

serenamente

: بطور ارام.

sereno

: ارام, ساكت, باز, روشن, صاف, بي سر وصدا, متين, اسمان صاف, متانت, صافي, صاف كردن.

serie

: انقصال, شكستگي, شكستن, پي رفت, توالي, ترادف, تسلسل, تابعيت, رشته, ترتيب, به ترتيب مرتب كردن, نوبتي, پياپي, دنباله, سري.

seriedad

: سنگيني, ثقل, جاذبه زمين, درجه كشش, وقار, اهميت, شدت, جديت, دشواري وضع.

serio

: جدي, دلگرم, باحرارت, مشتاق, صميمانه, سنگين, علا قه شديد به چيزي, وثيقه, بيعانه, جدي, مهم, خطير, سخت, خطرناك, وخيم,, : متين, موقر, ارام, ثابت, سنگين.

serm n

: موعظه, وعظ, خطبه, خطابه, اندرز, گفتار, وابسته بموعظه, موعظه كردن.

sermonear*

: سخنراني, خطابه, كنفرانس, درس, سخنراني كردن, خطابه گفتن, نطق كردن, اسب كوچك سواري, اسب پير و وامانده, يابو, فاحشه, عيبجويي كردن, نق زدن, ازار دادن, مرتبا گوشزد كردن, عيبجو, نق نقو, موعظه كردن, وعظ كردن, سخنراني مذهبي كردن, نصيحت كردن.

serpear

: پيچ, خم, دور, گردش, راه پر پيچ وخم, پيچ وخم داشتن, مسير پيچيده اي را طي كردن, چماب, مار, داراي حركت مارپيچي بودن, مارپيچي بودن, مارپيچ رفتن, باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

serpentear

: پيچ, خم, دور, گردش, راه پر پيچ وخم, پيچ وخم داشتن, مسير پيچيده اي را طي كردن, چماب, مار, داراي حركت مارپيچي بودن, مارپيچي بودن, مارپيچ رفتن, باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

serpiente

: مار, ماربزرگ, ابليس, صورت فلكي حيه, مار, داراي حركت مارپيچي بودن, مارپيچي بودن, مارپيچ رفتن.

serrn

: خاك اره, باخاك اره پوشاندن, پوچ.

server

: خدمتگذار, خدمتكار, كمك كننده, نوكر, بازيكني كه توپ را ميزند.

servicial

: تطبيق, موافقت, جا, منزل, مناسب, خوش محضر, مفيد, كمك كننده.

servicio

: توجه, مواظبت, رسيدگي, تيمار, پرستاري, خدمت, ملا زمت, حضور, حضار, همراهان, ملتزمين, خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن, خدمت, ياري, بنگاه, روبراه ساختن, تعمير كردن.

servicios

: حمام, محل دستشويي, اتاقك توالت.

servidor

: نوكر, خدمتكار, خادم, پيشخدمت, بنده.

servidumbre

: حق ارتفاقي, راحتي, اسايش, راحت شدن از درد, منزل.

servil

: پست, نوكر مابانه, چاكر, نوكر, ادم پست.

servilleta

: دستمال سفره, دستمال, سينه بند, پيش انداز.

servir

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن, ظرف, بشقاب, دوري, سيني, خوراك, غذا, در بشقاب ريختن, مقعر كردن, خدمت كردن, خدمت انجام دادن, بكار رفتن, بدرد خوردن, توپ رازدن.

sesenta

: شماره شصت, شصت.

sesi n

: جلسه, نشست, مجلس, دوره تحصيلي.

seso

: مغز, مخ, كله, هوش, ذكاوت, فهم, مغز كسي را دراوردن, بقتل رساندن.

sesudo

: داراي قوه قضاوت سليم.

seta

: گياه قارچي, قارچ, سماروغ, قارچ, سماروغ, بسرعت روياندن, بسرعت ايجاد كردن.

setenta

: هفتاد, هفتاد ساله, عدد يا علا مت هفتاد.

seto vivo

: چپر, خارپشته, پرچين, حصار, راه بند, مانع, پرچين ساختن, خاربست درست كردن, احاطه كردن, طفره زدن, از زير (چيزي) در رفتن.

seudnimo

: اسم مستعار, تخلص.

seuelo

: وسيله تطميع, طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود, گول زنك, فريب, تطميع, بوسيله تطميع بدام انداختن, بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن, فريفتن, اغوا كردن.

severo

: تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم, سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد.

sexo

: جنس (مذكر يا مونث), تذكير وتانيث, احساسات جنسي, روابط جنسي, جنسي, سكس, سكسي كردن.

sexto

: ششم, ششمين, يك ششم, شش يك, سدس, سادس.

sexual

: توليدي, نسلي, جنسي, تناسلي, وابسته به الت تناسلي و جماع.

sexualidad

: جنس (مذكر يا مونث), تذكير وتانيث, احساسات جنسي, روابط جنسي, جنسي, سكس, سكسي كردن, جنسيت, تمايلا ت جنسي.

si

: اگر, چنانچه, ايا, خواه, چه, هرگاه, هر وقت, اي كاش,كاش, اگر, چنانچه, شرط, حالت, فرض, تصور, بفرض, ايا, خواه, چه, بله, بلي, اري, بلي گفتن.

si bien

: اگرچه, گرچه, هرچند, بااينكه, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي.

si no

: ديگر, جز اين, طور ديگر, وگرنه, والا, درغيراينصورت.

siberia

: سيبريه.

siberiana

: سيبريه اي.

sidra

: شراب سيب, شربت سيب, اب سيب.

siempre

: همواره, هميشه, پيوسته, همه وقت, هميشه, همواره, هرگز, هيچ, اصلا, درهر صورت.

siempre verde

: بي خزان, هميشه سبز, هميشه بهار, بادوام.

sien

: پرستشگاه, معبد, شقيقه, گيجگاه.

sierra

: مرز, كنار, حاشيه, لبه, برامدگي لبه طبقات سنگ, نوار, تسمه ء اهني, تكه دراز گوشت, بصورت نوار يا تسمه دراوردن, ديد, سخن,لغت يا جمله ضرب المثل, مثال, امثال و حكم, اره, هراسبابي شبيه اره.

sierra para metales

: اره اهن بري.

siesta

: چرت, خواب نيمروز, چرت زدن, خواب, پرز.

siete

: هفت, هفتم, هفتمين, يك هفتم, هفت چيز.

sifn

: زانويي, لوله خميده يا شتر گلو, سيفون, از لوله يا سيفون رد كردن.

siglo

: صدساله, يادبود صدساله, سده, سده, قرن.

significado

: ارش, معني, مفاد, مفهوم, فحوا, مقصود, منظور.

significar

: مطلبي را رساندن, ضمنا فهماندن, دلا لت ضمني كردن بر, اشاره داشتن بر, اشاره كردن, رساندن, ميانه, متوسط, وسطي, واقع دروسط, حد وسط, متوسط, ميانه روي, اعتدال, منابع درامد, عايدي, پست فطرت, بدجنس, اب زيركاه, قصد داشتن, مقصود داشتن, هدف داشتن, معني ومفهوم خاصي داشتن, معني دادن, ميانگين, دلا لت كردن بر, حاكي بودن از, باشاره فهماندن, معني دادن, معني بخشيدن.

significativo

: پر معني, معني دار, مهم, معني دار.

signo

: نشان, نشانه, علا مت, اثر, صورت, ايت, تابلو, اعلا ن, امضاء كردن, امضاء, نشان گذاشتن, اشاره كردن.

siguiente

: تعقيب, پيروي, زيرين, ذيل, شرح ذيل, بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

silbar

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن, سوت, صفير, سوت زدن.

silbato

: سوت, صفير, سوت زدن.

silbido

: صداي خش خش, صداي هيس (مثل صداي مار), هيس كردن.

silenciador

: شال گردن, صدا خفه كن, نمد, انبار لوله اگزوس, خاموش كننده, فرونشاننده, ساكت كننده, صدا خفه كن.

silencio

: ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, خموشي, خاموشي, سكوت, ارامش, فروگذاري, ساكت كردن, ارام كردن, خاموش شدن.

silencioso

: خموش, خاموش, ساكت, بيصدا, ارام, صامت, بيحرف.

silla

: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن, زين, پالا ن زدن, سواري كردن, تحميل كردن, زين كردن.

silla de ruedas

: صندلي چرخ دار.

silleta

: لگن بيمار بستري.

silvicultura

: جنگلباني, احداث جنگل, جنگلداري.

simbolo

: نشان, علا مت, نماد, رمز, اشاره, رقم, بصورت سمبل دراوردن.

similar

: همسان, همانند.

simpat a

: همدمي, همدردي, دلسوي, رقت, همفكري, موافقت.

simple

: ساده.

simplemente

: عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, بسادگي, واقعا, حقيقتا.

simptico

: نازنين, دلپسند, خوب, دلپذير, مطلوب, مودب, نجيب, اماده خدمت, حاضر خدمات, مهربان, اجباري, الزامي, خوش ايند, دلپذير, خرم, مطبوع, پسنديده, خوش مشرب.

simular

: وانمود كردن, بخود بستن, جعل كردن, خود را بناخوشي زدن, تمارض كردن, وانمود كردن, بخود بستن, دعوي كردن, صوري, وانمود كردن, بخود بستن, مانند بودن, تقليد كردن, شباهت داشتن به.

simult neo

: همبود, باهم واقع شونده, همزمان.

sin

: برون, بيرون, بيرون از, از بيرون, بطرف خارج, انطرف, فاقد, بدون.

sin aliento

: بي نفس, بي جان, نفس نفس زنان, مشتاق.

sin cansancio

: بي لا ستيك, خستگي ناپذير, نافرسودني.

sin costura

: بي درز.

sin cuidado

: سبكبار, بي خيال, بي دقت.

sin dientes

: بي دندان, بدون دندانه, بچه گانه.

sin domicilio fijo

: منزل, مسكن, رحل اقامت افكندن, اشاره كردن, پيشگويي كردن, بودگاه, بودباش.

sin embargo

: هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما, باوجود اينكه, علي رغم, باوجود, بدون توجه, ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي, بهرحال, باوجود ان, بهرجهت, اگرچه, گرچه, هرچند با اينكه, باوجوداينكه, ولو, ولي, هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.

sin gas

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

sin gusto

: بيمزه, بي سليقه, بي ذاءقه.

sin habla

: صامت, لا ل, گنگ

sin hogar

: دربدر, بي خانمان, اواره.

sin lengua

: بي زبان, گنگ.

sin ms

: بسادگي, واقعا, حقيقتا.

sin plomo

: بي سرب, بدون سرب (دربين حروف چاپ).

sin sentido

: بي معني.

sin techo

: دربدر, بي خانمان, اواره.

sin valor

: بي بها, ناچيز و بي قيمت, بي ارزش, بي اهميت.

sinagoga

: كنيسه, پرستشگاه يهود.

sinceridad

: صدق وصفا, بي ريايي, خلوص, صميميت.

sincero

: راستكار, راد, درست كار, امين, جلا ل, بيغل وغش, صادق, عفيف, باز, ازاد, اشكار, باز كردن, باز شدن, بي ريا, راست نما, مخلص, صادق, صميمي.

sinecura

: هر شغلي كه متضمن مسلوليت مهمي نباشد, جيره خور ولگرد, وظيفه گرفتن وول گشتن, مفت خوري وولگردي.

sinfon a

: سمفوني, قطعه طولا ني موسيقي, هم نوا, هم نوايي.

singular

: عجيب و غريب, غير عادي, خل, خنده دار, مختل كردن, گرفتار شدن, تكين, منفرد.

singularidad

: چيز عجيب و غريب, غرابت, غرابت, شگفتي, يكتايي, منحصر بفردي.

siniestro

: بدشگون, ناميمون, شوم, بديمن, گمراه كننده, بدخواه, كج, نادرست, خطا, فاسد, بديمن, بدشگون, ناميمون, شيطاني.

sinnimo

: كلمه مترادف, كلمه هم معني.

sinsabor

: رنجش, رنجيدگي, ناخشنودي, نارضايتي, خشم, صدمه.

sint tico

: تركيبي, مركب از مواد مصنوعي, همگذاشت.

sinverg enza

: بي وجدان, پست, خدا نشناس, بي دين, رافضي, بدعت گذار, خبيث, ارقه, لا ت, رذل, ناكس, ادم پست, تبه كار, شرير, بدذات, پست.

sirena

: زن ماهي, حوري دريايي, افسونگر, حوري دريايي, زن دلفريب, سوت كارخانه, اژير, حوري مانند.

sirviente

: پسر بچه, پسر, خانه شاگرد, خانگي, خانوادگي, اهلي, رام, بومي, خانه دار, مستخدم يا خادمه.

sismo

: زمين لرزه, زلزله.

sistema

: سيستم, دستگاه, منظومه.

sistemtico

: قاعده دار, با همست, همست دار.

sitiar

: احاطه كردن, مزين كردن, حمله كردن بر, بستوه اوردن, عاجز كردن.

sitio

: محل, مكان, جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, اتاق, خانه, جا, فضا, محل, موقع, مجال, مسكن گزيدن, منزل دادن به, وسيع تر كردن, جا, صندلي, نيمكت, نشيمنگاه, مسند, سرين, كفل, مركز, مقر, محل اقامت, جايگاه, نشاندن, جايگزين ساختن, محاصره, احاطه, محاصره كردن, محل, مقر, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن.

situaci n

: محل, مكان, موقعيت, محل, وضع.

situado

: واقع شده در, واقع در, جايگزين.

situar

: جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت, مجموعه, نشاندن, دستگاه.

slido

: شركت, تجارتخانه, كارخانه, موسسه بازرگاني, استوار, محكم, ثابت, پابرجا, راسخ, سفت كردن, استوار كردن, قوي هيكل, تنومند, ستبر, هيكل دار, جامد, ز جسم, ماده جامد, سفت, سخت, مكعب, سه بعدي, محكم, استوار, قوي, خالص, ناب, بسته, منجمد, سخت, يك پارچه, مكعب, حجمي, سه بعدي, توپر, نيرومند, قابل اطمينان, محكم, ستبر, تنومند, قوي هيكل, خوش بنيه, درشت.

slogan

: خروش, نعره, ورد, تكيه كلا م, شعار, ارم.

small

: كوچك, خرده, ريز, محقر, خفيف, پست, غير مهم, جزءي, كم, دون, كوچك شدن ياكردن.

smbolo

: نشان, علا مت, نماد, رمز, اشاره, رقم, بصورت سمبل دراوردن.

sntoma

: هم افت, نشان, نشانه, اثر, دليل, علا ءم مرض, علا مت.

so ar

: خواب, خواب ديدن, رويا ديدن.

sobaco

: بغل, زير بغل.

soberano

: پادشاه, شهريار, ليره زر, با اقتدار, داراي قدرت عاليه.

soberbio

: عالي, بسيار خوب, باشكوه, باوقار.

sobornar

: رشوه دادن, تطميع كردن, رشوه, بدكند.

soborno

: رشوه دادن, تطميع كردن, رشوه, بدكند, رشاء, ارتشاء, رشوه خواري, پاره ستاني, رشوه, پس زدن (ماشين وغيره), لگدزدن, بازپرداخت.

sobra

: زيادتي, مازاد, زاءد, باقي مانده, اضافه, زيادي.

sobre

: درباره, گرداگرد, پيرامون, دور تا دور, در اطراف, نزديك, قريب, در حدود, در باب, راجع به, در شرف, در صدد, با, نزد, در, بهر سو, تقريبا, بالا تر, فرمان عقب گرد, در بالا, بالا ي, بالا ي سر, نام برده, بالا تر, برتر, مافوق, واقع دربالا, سابق الذكر, مذكوردرفوق, پاكت, پوشش, لفاف, جام, حلقه ء گلبرگ, وصل, روشن, برقرار, بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش, روي, بر, بر روي, فوق, بر فراز, بمحض, بمجرد.

sobreabrigo

: روپوش, پالتو.

sobrecargar

: زيادي بار كردن, بار اضافي.

sobrecargo

: زياد ستاندن, زياد بار كردن, تحميل كردن زياد پر كردن, اضافه كردن, نرخ اضافي ماليات اضافي, جريمه, اضافه بها.

sobrecejo

: اخم كردن, روي درهم كشيدن, اخم.

sobrecubierta

: ژاكت, نيمتنه, پوشه, جلد, كتاب, جلد كردن, پوشاندن, درپوشه گذاردن.

sobredividendo

: انعام, جايزه, حق الا متياز, سودقرضه, پرداخت اضافي.

sobrenivel

: در بالا ي سطح زمين, در قيد حيات.

sobrepeso

: چاق, سنگيني زياد, وزن زيادي, سنگيني كردن, چاقي.

sobreprecio

: بيش از حد قيمت گذاردن.

sobresalir

: برتري داشتن بر, بهتربودن از, تفوق جستن بر, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, جلو رفتن , پيش رفتگي, پيش امدگي, برامدگي, تاق نما, اويزان بودن, تهديد كردن, مشرف بودن, برامدگي داشتن, جلو امده بودن, تحميل كردن.

sobresaltarse

: شانه خالي كردن, بخود پيچيدن, دريع داشتن, مضايقه كردن, مضايقه, امساك.

sobretodo

: كت, نيمتنه, روكش, پوشاندن, روكش كردن, اندودن, روپوش, پالتو.

sobrevivir

: زنده ماندن, باقي بودن, بيشتر زنده بودن از, گذراندن, سپري كردن, طي كردن برزيستن.

sobrina

: خويش و قوم مونث, دختر برادر يا خواهر و غيره.

sobrino

: پسر برادر, پسر خواهر, پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره.

sobrio

: هوشيار, بهوش, عاقل, ميانه رو, معتدل, متين, سنگين, موقر, ادم هشيار(دربرابرمست), هوشيار بودن, بهوش اوردن, از مستي دراوردن.

sociable

: صميمي, خوش مشرب, يار.

social

: انسي, دسته جمعي, وابسته بجامعه, اجتماعي, گروه دوست, معاشرتي, جمعيت دوست, تفريحي.

socialismo

: سوسياليزم, جامعه گرايي.

socialista

: جامعه گراي, سوسياليست, طرفدار توزيع وتعديل ثروت.

sociedad

: انجمن, اجتماع, عوام, شركت, انجمن, مجمع, جامعه, اجتماع, معاشرت, شركت, حشر ونشر, نظام اجتماعي, گروه, جمعيت, اشتراك مساعي, انسگان.

socio

: هم پيوند, همبسته, اميزش كردن, معاشرت كردن, همدم شدن, پيوستن, مربوط ساختن, دانشبهري, شريك كردن, همدست, همقطار, عضو پيوسته, شريك, همسر, رفيق, شريك شدن ياكردن, شريك, همدست, انباز, همسر, يار.

socorro

: كمك كردن, ياري كردن, مساعدت كردن, پشتيباني كردن, حمايت كردن, كمك, ياري, حمايت, همدست, بردست, ياور.

sof

: نيمكت, نيمكت مبلي نرم وفنري.

sofocante

: خفه, دلتنگ كننده, اوقات تلخ, مغرور, محافظه كار, بد اخم, لجوج.

sofocar

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

sofrenar

: ايست, مكث, درنگ, سكته, ايست كردن, مكث كردن, لنگيدن

software

: نرم افزار.

soga

: طناب, رسن, ريسمان, باطناب بستن, بشكل طناب در امدن.

sojuzgar

: زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

sol

: افتاب, خورشيد, درمعرض افتاب قرار دادن, تابيدن, تابش افتاب, نور افتاب.

solamente

: عادل, دادگر, منصف, باانصاف, بي طرف, منصفانه, مقتضي, بجا, مستحق, :(د.گ.) فقط, درست, تنها, عينا, الساعه, اندكي پيش, درهمان دم, فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر, فقط, منحصرا, بتنهايي.

solamente que

: مگراينكه, جز اينكه, مگر.

solapa

: ضربه, صداي چلپ, اويخته وشل, برگه يا قسمت اويخته, زبانه كفش, بال وپرزدن مرغ بهم زدن, پرزدن, دري وري گفتن, برگردان, برگردان يقه.

solariego

: نيايي, اجدادي.

soldado

: سرباز, نظامي, سپاهي, سربازي كردن, نظامي شدن.

soldador

: جوشكار, ماشين جوشكاري.

soldadura

: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك, جوشكاري كردن, جوش دادن, پيوستن, جوش.

soldar

: لحيم, كفشير, جوش, وسيله التيام واتصال, لحيم كردن, جوش دادن, التيام دادن, جوشكاري كردن, جوش دادن, پيوستن, جوش.

soleado

: افتابي, روشن, افتاب رو, رو بافتاب, تابناك.

solemne

: رسمي, موقر, جدي, گرفته, موقرانه, باتشريفات.

soler

: تمايل, خواسته, ايكاش, ميخواستم, ميخواستند.

solicitante

: درخواست دهنده, تقاضا كننده, طالب, داوطلب, متقاضي, درخواستگر, پروپاكاندچي انتخابات و غيره, راي جمع كن.

solicitar

: خواهش, درخواست, تقاضا, خواسته, خواستار شدن, تمنا كردن, تقاضا كردن.

solicitar un puesto

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن.

solicitud

: درخواست, درخواست نامه, پشت كار, استعمال.

solista

: اواز خوان مذهبي.

solitario

: تنها, تك, دلتنگ, مجرد, بيوه, يكه, مجزا ومنفرد, تنها, بيكس, غريب, بي يار, متروك, بيغوله.

solo

: تنها, يكتا, فقط, صرفا, محضا, فقط, تنها, محض, بس, بيگانه, عمده, صرفا, منحصرا, يگانه, فقط بخاطر, واحد, منفرد, تك, فرد, تنها, يك نفري, مجرد, جدا كردن, برگزيدن, انتخاب كردن, كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن, تنها, مجرد, گوشه نشين, منزوي, پرت.

soltar

: بروزدادن, از دهان بيرون انداختن, شل كردن, لينت دادن, نرم كردن, سست كردن, از خشكي در اوردن.

solteria

: تجرد, عزبي.

soltern

: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب.

soltero

: بدون عيال, عزب, مجرد, مرد بي زن, زن بي شوهر, مرد يا زني كه بگرفتن اولين درجه ء علمي دانشگاه ناءل ميشود, ليسانسيه, مهندس, باشليه, دانشياب, واحد, منفرد, تك, فرد, تنها, يك نفري, مجرد, جدا كردن, برگزيدن, انتخاب كردن.

solterona

: دختر خانه مانده, دختر ترشيده.

soluble

: قابل حل, حل شدني, محلول.

soluci n

: چاره سازي, شولش, حل, محلول, راه حل, تاديه, تسويه.

solucion

: چاره سازي, شولش, حل, محلول, راه حل, تاديه, تسويه.

sombra

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن, سايه, ظل, سايه افكندن بر, رد پاي كسي را گرفتن, پنهان كردن.

sombreado

: سايه دار, سايه افكن, مشكوك, مرموز.

sombrear

: سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن.

sombrerero

: كلا هدوز, كلا ه فروش, كلا ه فروش, زني كه كلا ه زنانه ميدوزد.

sombrero

: قدح ساز, نوعي كلا ه لبه دار, كسي كه باگلوله ياگوي بازي ميكند, مشروب خوارافراطي, داءم الخمر, كلا ه نمدي مردانه, كلا ه, كلا ه كاردينالي.

sombrilla

: چتر, سايبان, حفاظ, چتر استعمال كردن.

sombro

: تاريك, تيره, افسرده, غم افزا.

someter

: زيرموضوع, مبتدا, موكول به, درمعرض گذاشتن.

someterse

: تسليم كردن, اراءه دادن, تسليم شدن.

sonar

: سنج, ترتيب زنگهاي موسيقي, سازياموسيقي زنگي, صداي سنج ايجادكردن, ناقوس رابصدا دراوردن, حلقه, زنگ زدن, احاطه كردن, صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

sondar

: (ثانواس=) براي جمع اوري اراء فعاليت كردن, الك يا غربال كردن.

sondear

: (ثانواس=) براي جمع اوري اراء فعاليت كردن, الك يا غربال كردن.

sonido

: صدا, اوا, سالم, درست, بي عيب, استوار, بي خطر, دقيق, مفهوم, صدا دادن, بنظر رسيدن, بگوش خوردن, بصدا دراوردن, نواختن, زدن, بطور ژرف, كاملا, ژرفاسنجي كردن, گمانه زدن.

sonre r

: لبخند, تبسم, لبخند زدن.

sonreir

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي, لبخند, تبسم, لبخند زدن.

sonrer abiertamente

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

sonrisa

: لبخند, تبسم, لبخند زدن.

sonrisa abierta

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

sonrisa sard nica

: نيش وا كردن, پوزخند زدن, دام, تله, دام افكني, خنده نيشي, پوزخند, دندان نمايي.

sonsacar

: ريشخندكردن, نوازش كردن, چرب زباني كردن, بيرون كشيدن, استخراج كردن, استنباط كردن, فريفتن, اغواكردن, تطميع, بدام كشيدن, جلب كردن, ريشخند كردن, گول زدن, خر كردن.

sooliento

: خواب الود.

sopa

: نوعي ابگوشت, اشامه, ابگوشت, سوپ.

soplador

: دمنده, وزنده, كسي يا چيزي كه بدمد يابوزد, ماشين مخصوص دميدن.

soplar

: دميدن, وزيدن, در اثر دميدن ايجاد صدا كردن, تركيدن.

soplete

: چراغ جوشكاري.

soplo de viento

: روي هوايا اب شناور ساختن, وزش نسيم, بهوا راندن, بحركت در اوردن.

soportar

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن , تحمل كردن, بردباري كردن دربرابر, طاقت چيزي راداشتن, تاب چيزي رااوردن, احتراز كردن, امساك كردن, خودداري كردن از, صرف نظر كردن, گذشتن از, اجتناب كردن از, گذشت كردن, نگهداشتن, متحمل شدن, تحمل كردن, تقويت كردن, حمايت كردن از.

soporte

: قلا ب, كروشه, حرفط, هر چيزي بشكلط, گوه زير توپ, توپ را روي گوه قراردادن.

sorbo

: جرعه, چشش, مزمزه, خرده خرده نوشي, مزمزه كردن, خرد خرد اشاميدن, چشيدن.

sordo

: كر, فاقد قوه شنوايي.

sorna

: طعنه, وارونه گويي, گوشه و كنايه و استهزاء, مسخره, پنهان سازي, تمسخر, سخريه, طنز.

sorprender

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, تعجب, شگفت, حيرت, متعجب ساختن, غافلگير كردن.

sorpresa

: شگفتي, سرگشتگي, حيرت, بيهوشي, حيراني, تعجب, شگفت, حيرت, متعجب ساختن, غافلگير كردن.

sorteo

: كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي.

sosegado

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, ارام, ملا يم, متين, موقر, جدي, تسكين دهنده.

soso

: بيمزه, بي سليقه, بي ذاءقه.

sospecha

: بدگماني, سوء ظن, ترديد, مظنون بودن.

sospechar

: بدگمان شدن از, ظنين بودن از, گمان كردن, شك داشتن, مظنون بودن, مظنون, موردشك.

sospechoso

: مثل ماهي, ماهي دار, مورد ترديد, مشكوك, بدگمان, ظنين, حاكي از بدگماني, مشكوك.

sost n

: پستان بند, پستان بند, مهار اصلي كه از نوك شاه دگل تا پاي دگل جلو امتداد دارد, تكيه گاه اصلي, وابستگي عمده, نقطه اتكاء, ستون, پايه, جرز, ركن, اركان, ستون ساختن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

sosten

: پستان بند.

sostener

: خرس, سلف فروشي سهام اوراق قرضه در بورس بقيمتي ارزانتر از قيمت واقعي, لقب روسيه ودولت شوروي, :بردن, حمل كردن, دربرداشتن, داشتن, زاييدن, ميوه دادن, تاب اوردن, تحمل كردن, مربوط بودن, تحمل كردن, حمايت كردن, متكفل بودن, نگاهداري, تقويت, تاييد, كمك, پشتيبان زير برد, زير بري, پشتيباني كردن.

sostn de la familia

: متكفل, كفيل خرج, نان اور.

sostuvo

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن, خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده.

sota

: رند, ادم رذل, فرومايه, پست و حقير.

sotavento

: سمت پناه دار, انسوي كشتي كه از باد در پناه است, بادپناه, حمايت.

soto

: درختستان, بيشه.

sovietico

: هيلت حاكمه اتحاد جماهير شوروي, شوروي.

soy

: هستم, اول شخص.

spanish

: شكست دادن, هزيمت, مغلوب ساختن.

sperar

: تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش.

spero

: تند, پرتگاه دار, سراشيبي, ناگهان, ناگهاني, بيخبر, درشت, جداكردن, زبر, خشن, زمخت, بي ادب, تند, درشت, خشن, ناگوار, زننده, ناملا يم, زبر, خشن, درشت, زمخت, ناهموار, ناهنجار, دست مالي كردن, بهم زدن, زمخت كردن, سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد, سخت, اكيد, سخت گير, يك دنده, محض, نص صريح, محكم.

spid

: افعي, تيره مار, تيرمار, ادم خاءن و بدنهاد, شرير.

sptico

: وابسته به گنديدگي, جسم عفوني, ماده عفوني, گنديده, الوده, چركي.

srdido

: چركين, كثيف, پليد.

sta noche

: امشب.

stand

: ايستادن, تحمل كردن, موضع, دكه, بساط.

starter

: خفه كردن, بستن, مسدود كردن, انسداد, اختناق, دريچه, ساسات (ماشين).

ste

: اين, .

sto

: اين, .

stos

: اينها, اينان.

su

: اورا (مونث), ان زن را, باو, مال او, ضمير ملكي سوم شخص مفردمذكر, مال او (مرد), مال انمرد, مال او, مال ان, شان, خودشان, مال ايشان, مال انها, مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

su ter

: عرق گير, كسيكه عرق ميكند, پلوور, ژاكت.

suave

: مرهم, داراي خاصيت مرهم, خنك كننده, خوشبو, نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, رسيده, نرم, جا افتاده, دلپذير, مهربان, ملا يم, سست, مهربان, معتدل.

suavizar

: فرو نشاندن, ارام كردن, نرم كردن, تسكين دادن, خواباندن, سطح صاف, قسمت صاف هر چيز, هموار, نرم, روان, سليس, بي تكان, بي مو, صيقلي, ملا يم, دلنواز, روان كردن, ارام كردن, تسكين دادن, صاف شدن, ملا يم شدن, صاف كردن, بدون اشكال بودن, صافكاري كردن, اب دادن (فلز), درست ساختن, درست خمير كردن, ملا يم كردن, معتدل كردن, ميزان كردن, مخلوط كردن, مزاج, حالت, خو, خلق, قلق, خشم, غضب.

subacutico

: زير اب, چير ابي, زير ابزي.

subalterno

: تابع, مادون, مرءوس.

subasta

: حراج, مزايده, حراج كردن, بمزايده گذاشتن.

subastador

: دلا ل حراج, حراجي, حراج كننده.

subestimar

: ناچيز پنداشتن, دست كم گرفتن, تخمين كم.

subida

: سربالا يي, فراز, صعود, ترقي, عروج, فرازروي, بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن, تپه, پشته, تل, توده, توده كردن, انباشتن, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز, شيب دار, زمين سراشيب, شيب, سرازيري, سربالا يي, كجي, انحراف, سراشيب كردن, سرازير شدن.

subir

: برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشي شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع كردن, قيام كردن, طغيان كردن, فرازيدن, بالا رفتن, صعود كردن, بلند شدن, جلوس كردن بر, بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن, بالا بردن, ترقي دادن, اضافه حقوق, برخاستن, ترقي كردن, ترقي خيز.

sublevaci n

: طغيان, سركشي, شورش, تمرد.

sublevar

: شورش يا طغيان كردن, اظهار تنفر كردن, طغيان, شورش, بهم خوردگي, انقلا ب, شوريدن.

submarino

: زير دريايي, تحت البحري, زير دريا حركت كردن, با زير دريايي حمله كردن.

subordinado

: فرعي, كمكي, تابع, مادون, مرءوس.

subrayado

: زير چيزي خط كشيدن, تاكيد كردن, خط زيرين.

subrayar

: زير چيزي خط كشيدن, تاكيد كردن, خط زيرين.

subscripcin

: اشتراك, وجه اشتراك مجله, تعهد پرداخت.

subscriptor

: مشترك روزنامه وغيره, امضا كننده.

subsidio

: اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن, اعانه, كمك هزينه, كمك مالي.

subsistencia

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن.

substancia

: چيز, ماده, كالا, جنس, مصالح, پارچه, چرند, پركردن, تپاندن, چپاندن, انباشتن.

substancial

: قوي, سنگين.

substantivo

: اسم, نام, موصوف, قاءم بذات, متكي بخود, مقدار زياد, داراي ماهيت واقعي, حقيقي, شبيه اسم, داراي خواص اسم.

substituir

: جايگزين كردن, عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.

substituto

: جايگزيني.

subterr neo

: راه اهن زير زميني, تشكيلا ت محرمانه و زيرزميني, واقع در زيرزمين, زير زمين.

suburbano

: اهل حومه شهر, برون شهري.

suburbio

: حومه شهر, برون شهر.

subvencin

: اهداء, بخشش, عطا, امتياز, اجازه واگذاري رسمي, كمك هزينه تحصيلي, دادن, بخشيدن, اعطا كردن, تصديق كردن, مسلم گرفتن, موافقت كردن.

subyugar

: سراسر پوشاندن, غوطه ور ساختن, پايمال كردن, مضمحل كردن, مستغرق درانديشه شدن, دست پاچه كردن, درهم شكستن.

suceder

: در رسيدن, اتفاق افتادن, رخ دادن, روي دادن, روي دادن, رخ دادن اتفاق افتادن, واقع شدن, تصادفا برخوردكردن, پيشامدكردن, رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن, كامياب شدن, موفق شدن, نتيجه بخشيدن, بدنبال امدن, بطور توالي قرار گرفتن.

sucesi n

: پي رفت, توالي, ترادف, تسلسل, تابعيت, رشته, ترتيب, به ترتيب مرتب كردن.

suceso

: رويداد.

suciedad

: چرك, كثافت, لكه, خاك, كود, كودتازه, سرگين, كثافت, پول, الوده كردن, خراب كردن, زحمت كشيدن.

sucinto

: مختصر, موجز, كوتاه, لب گو, فشرده ومختصر.

sucio

: تيره رنگ, چرك, دودي رنگ, چركين, چرك, كثيف, زشت, كثيف كردن, چركين, كثيف, پليد, ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي), كثيف, سياه, كرم خورده, كرمو, كثيف, شلخته, ناپاك, نجس, غير سالم, الوده.

suculento

: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني, خوشمزه, لذيذ, شيرين, دلپذير, شهوت انگيز, ابدار, شاداب, پرطراوت.

sucumbir

: از پاي در امدن, تسليم شدن, سرفرود اوردن.

sucursal

: شاخه, شاخ, فرع, شعبه, رشته, بخش, شاخه دراوردن, شاخه شاخه شدن, منشعب شدن, گل وبوته انداختن, مشتق شدن, جوانه زدن, براه جديدي رفتن.

sudar

: تعريق, عرق ريختن, عرق كردن, دفع كردن, خوي, عرق كردن, عرق, عرق ريزي, مشقت كشيدن.

sudor

: عرق بدن, كارسخت, عرق ريزي, خوي, عرق كردن, عرق, عرق ريزي, مشقت كشيدن.

sueco

: اهل سوءد, سوءدي, اهل سوءد.

suegra

: قانون.

suela

: كف پا, تخت كفش, تخت, زير, قسمت ته هر چيز, شالوده, تنها, يگانه, منحصربفرد, تخت زدن.

sueldo

: پرداختن, دادن, كار سازي داشتن, بجااوردن, انجام دادن, تلا في كردن, پول دادن, پرداخت, حقوق ماهيانه, اجرت, وابسته به پرداخت, حقوق, شهريه, مواجب, حقوق دادن, مزد, دستمزد, اجرت, كار مزد, دسترنج, حمل كردن, جنگ بر پا كردن, اجير كردن, اجر.

suelo

: ته, پايين, تحتاني, خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن, كف, اشكوب, طبقه, بنياد, شالوده, تاسيس, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ , خاك, كثيف كردن, لكه دار كردن, چرك شدن, خاك, زمين, كشور, سرزمين, مملكت پوشاندن باخاك, خاكي كردن.

suelto

: شل, سست, لق, گشاد, ول, ازاد, بي ربط, هرزه, بي بندوبار, لوس وننر, بي پايه, بي قاعده, رهاكردن, دركردن(گلوله وغيره), منتفي كردن, برطرف كردن, شل وسست شدن, نرم وازاد شدن, حل كردن, از قيد مسلوليت ازاد ساختن, سبكبار كردن, پرداختن.

sueo

: خواب, خواب ديدن, رويا ديدن, خواب, خوابيدن, خواب رفتن, خفتن.

suero

: اب خون, خونابه, سرم, اب پنير.

suerte

: بخت, تصادف, شانس, فرصت, مجال, اتفاقي, اتفاق افتادن , سرنوشت, ابشخور, تقدير, نصيب و قسمت, بحث واقبال, طالع, خوش بختي, شانس, مال, دارايي, ثروت, اتفاق افتادن, مقدركردن, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, بسي, بسيار, چندين, قواره, تكه, سهم, بخش, بهره, قسمت, سرنوشت, پارچه, قطعه, توده انبوه, قرعه, محوطه, قطعه زمين, جنس عرضه شده براي فروش, كالا, بقطعات تقسيم كردن (با out), تقسيم بندي كردن, جوركردن, بخش كردن, سهم بندي كردن, شانس, بخت, اقبال, خوشبختي, جور, قسم, نوع, گونه, طور, طبقه, رقم, جوركردن, سوا كردن, دسته دسته كردن, جور درامدن, پيوستن, دمساز شدن

suficiencia

: كفايت.

suficiente

: كافي, بس, باندازه ء كافي, نسبتا, انقدر, بقدركفايت, باندازه, بسنده, بس, بسنده, كافي, شايسته, صلا حيت دار, قانع.

sufragio

: حق راي وشركت در انتخابات, راي.

sufrido

: شكيبا, بردبار, صبور, از روي بردباري, پذيرش, بيمار, مريض.

sufrimiento

: رنج, رنجوري, پريشاني, غمزدگي, مصيبت, شكنجه, درد, سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

sufrir

: ازار رساندن, اسيب زدن به, ازردن, اذيت كردن, جريحه دار كردن, خسارت رساندن, اسيب, ازار, زيان, صدمه, اسيب زدن (به), ازار رساندن(به), تحمل كردن, كشيدن, تن در دادن به, رنج بردن.

sufrir quemaduras

: افتاب سوخته كردن, افتاب زدگي.

sugerir

: اشاره كردن بر, بفكرخطور دادن, اظهار كردن, پيشنهاد كردن, تلقين كردن.

sugestin

: اشاره, تلقين, اظهار عقيده, پيشنهاد, الهام.

suicidio

: خودكشي, انتحار, خودكشي كردن, وابسته به خود كشي.

suiguente

: تعقيب, پيروي, زيرين, ذيل, شرح ذيل, بعد, ديگر, اينده, پهلويي, جنبي, مجاور, نزديك ترين, پس ازان, سپس, بعد, جنب, كنار.

suizo

: سويسي.

sujetador

: پستان بند, پستان بند, چفت, بست.

sujetar

: بستن, پيوستن, پيوست كردن, ضميمه كردن, چسباندن, نسبت دادن, گذاشتن, ضبط كردن, توقيف شدن, دلبسته شدن, گيره, كلا ج, پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن, چنگ زني, چنگ, نيروي گرفتن, ادراك و دريافت, انفلوانزا, گريپ, نهر كوچك, نهر كندن, محكم گرفتن, چسبيدن به, بتصرف اوردن, ربون, قاپيدن, توقيف كردن, دچار حمله (مرض وغيره) شدن, درك كردن.

sujeto

: زيرموضوع, مبتدا, موكول به, درمعرض گذاشتن, موضوع, مطلب, مقاله, فرهشت, انشاء, ريشه, زمينه, مدار, نت, شاهد.

suma

: افزايش, اضافه, لقب, متمم اسم, اسم اضافي, ضميمه, جمع (زدن), تركيب چندماده با هم, سرزدن, بالغ شدن, رسيدن, :مبلغ, مقدار ميزان, جمع كردن, حاصل جمع, مجموع, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن.

sumamente

: بشدت, بافراط.

sumar

: افزودن, اضافه كردن.

sumario

: دفتر ثبت دعاوي حقوقي, ثبت كردن, خلا صه, مختصر, موجز, اختصاري, ملخص, انجام شده بدون تاخير, باشتاب.

sumergir

: شيب, غوطه دادن, تعميد دادن, غوطه ور شدن, پايين امدن, سرازيري, جيب بر, فرو رفتگي, غسل.

suministrar

: مبله كردن, داراي اثاثه كردن, مجهز كردن, مزين كردن, تهيه كردن, منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

suministro

: منبع, موجودي, تامين كردن, تدارك ديدن.

superar

: تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, تجاوز كردن, متجاوز بودن, بهتر از ديگري انجام دادن, شكست دادن, چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن, پيش افتادن از, بهتر بودن از, تفوق جستن.

superficial

: اماتوروار, ناشي, صوري, سطحي, سرسري, ظاهري.

superficie

: مساحت, فضا, ناحيه, صورت, نما, روبه, مواجه شدن, قله, نوك, اوج, ذروه, اعلي درجه, رويه, سطح, ظاهر, بيرون, نما, ظاهري, سطحي, جلا دادن, تسطيح كردن, بالا امدن (به سطح اب), سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

superfluo

: داراي اطناب, حشو, افزونه, زاءد, زيادي, غير ضروري, اطناب اميز.

superior

: بالا يي, بالا تر, مافوق, ارشد, برتر, ممتاز, سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن, بالا يي, فوقاني.

superlativo

: عالي, بالا ترين, بيشترين, درجه عالي, صفت عالي, افضل, مبالغه اميز.

supermarcado

: ابر بازار, فروشگاه بزرگ.

supermercado

: ابر بازار, فروشگاه بزرگ.

superpotencia

: ابر قدرت, ابر نيرو.

supersticin

: موهوم پرستي, خرافات, موهوم, موهومات.

supervisar

: نظارت كردن, برنگري كردن, رسيدگي كردن.

supervisi n

: نظارت, سرپرستي.

supervisor

: ناظر, سرپرست.

supervivencia

: ابقاء, بقا, برزيستي.

suplemento

: متمم, مكمل, ضميمه, الحاق, زاويه مكمل, تكميل كردن, ضميمه شدن به, پس اورد, هم اورد.

suplicar

: سوگند دادن, قسم دادن, لا به كردن, تقاضا كردن, به اصرار تقاضا كردن(از), مصدر فعل بودن, امر فعل بودن, وجود داشتن, زيستن, شدن, ماندن, باش, خواهش كردن (از), خواستن, گدايي كردن, استدعا كردن, درخواست كردن, درخواست كردن از, عجز و لا به كردن به, التماس كردن به, استغاثه كردن از, دعا كردن, نماز خواندن, بدرگاه خدا استغاثه كردن, خواستارشدن, درخواست كردن.

supo

: دانست.

suponer

: فرض كردن, پنداشتن, گرفتن, حدس, گمان, ظن, تخمين, فرض, حدس زدن, تخمين زدن, فرض كردن, برانگاشتن, فرض كردن, مسلم دانستن, احتمال كلي دادن, فضولي كردن , فرض كردن, پنداشتن, فرض كنيد, حدس زدن, گمان بردن, حدس, گمان, تخمين, ظن.

suposicin

: فرض, پنداشت.

supositorio

: شياف, شاف, شياف طبي, دواي مقعدي.

supresi n

: كاهش, تخطفيف, فروكش, جلوگيري, غصب.

suprimir

: برانداختن, ازميان بردن, منسوخ كردن, ادامه ندادن, بس كردن, موقوف كردن, قطع كردن.

supurar

: تخليه, خالي كردن, چرك, فساد, چرك كردن, گنديدن.

sur

: جنوب, جنوبي, بسوي جنوب, نيم روز.

surco

: شيار, خياره, خط, گودي, جدول, كانال, خان تفنگ,(مج.) كارجاري ويكنواخت, عادت زندگي, خط انداختن, شيار دار كردن.

surgir

: ظاهرشدن, پديدار شدن, برخاستن, بلند شدن, رخ دادن, ناشي شدن, بوجود اوردن, برامدن, طلوع كردن, قيام كردن, طغيان كردن, پديدار شدن, بيرون امدن, كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها, جوانه زدن, سبز شدن, جوانه, شاخه.

surtido

: جور شده, همه فن حريف, همسر, يار, درخور, مناسب, ترتيب, مجموعه, دسته, دسته بندي, طبقه بندي.

surtidor

: نسخه پيچ, ناظرهزينه, تلگراف, دوافروش, كمك داروساز.

suscripcin

: اشتراك, وجه اشتراك مجله, تعهد پرداخت.

suscrito

: امضاء كننده زير, داراي امضاء (در زير صفحه).

suspender

: اويزان شدن يا كردن, اندروابودن, معلق كردن, موقتا بيكار كردن, معوق گذاردن.

suspensi n

: بي تكليفي, وقفه, تعليق, توقف, وقفه, تعطيل, ايست, تعليق, بي تكليفي, اويزان, اويزاني, اندروا, اونگان, اندروايي, اويزش.

suspicacia

: بدگماني, سوء ظن, ترديد, مظنون بودن.

suspicaz

: بدگمان, بدگمان, ظنين, حاكي از بدگماني, مشكوك.

sustancia

: جان كلا م, ملخص, لب كلا م, نكته مهم, مطلب عمده, مراد, جسم, جوهر, مفاد, استحكام.

sustancial

: ذاتي, جسمي, اساسي, مهم, محكم, قابل توجه.

sustantivo

: اسم, نام, موصوف.

sustento

: وسيله معاش, معاش, اعاشه, معيشت, غذا, قوت, خوراك, تغذيه.

sustituir

: عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.

sustituto

: نماينده, وكيل, جانشين, نايب, قاءم مقام, عوض, جانشين, تعويض, جانشين كردن, تعويض كردن, جابجاكردن, بدل.

susto

: ترس ناگهاني, هراس, وحشت, ترساندن, رم دادن, ترساندن, چشم زهره گرفتن, هراسانده, گريزاندن, ترسيدن, هراس كردن, بيم, خوف, رميدگي, رم, هيبت, محل هراسناك.

sustraer

: منها, كم كردن, كاستن (از), تنزل دادن, فتح كردن, استحاله كردن, مطيع كردن, كاستن, تفريق كردن.

susurrar

: نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

susurro

: نجوا, بيخ گوشي, نجواكردن, پچ پچ كردن.

sutil

: ظريف, خوشمزه, لطيف, نازك بين, حساس, جريمه, تاوان, غرامت, جريمه كردن, جريمه گرفتن از, صاف كردن, كوچك كردن, صاف شدن, رقيق شدن, خوب, فاخر, نازك, عالي, لطيف, نرم, ريز, شگرف, بند شيطان, لعاب خورشيد, لعاب عنكبوت, پارچه بسيار نازك, تنزيب, نازك, لطيف, سبك, زيرك, محيل, ماهرانه, دقيق, لطيف, تيز ونافذ.

sutura

: كوك, بخيه, بخيه جراحي, بخيه زدن.

suyo

: مال شما, مال خود شما(ضمير ملكي).

T

t

: تو, توبكسي خطاب كردن, يك هزار دلا ر, شما, شمارا.

t

: چاي, رنگ چاي.

t a

: عمه, خاله, زن دايي, زن عمو.

t cito

: ضمني, ضمنا, مفهوم, مقدر, خاموش, بارامي وسكوت.

t cnico

: فن, شيوه, فن, اصطلا حات و قواعد فني, فني, صناعت, شگردگر, متخصص فني, ذيفن, كارشناس فني, اهل فن, كاردان.

t cticas

: جنگ فن, تدابير جنگي, جنگ داني, رزم ارايي, فنون.

t mido

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن, ترسو, كمرو, محجوب.

t mismo

: خود شما, شخص شما.

t mpano

: پرده گوش, پرده صماخ, نقاره, دهل, كوس.

t mpano de hielo

: توده يخ غلتان, كوه يخ شناور, توده يخ شناور.

t nel

: تونل, نقب, سوراخ كوه, نقب زدن, تونل ساختن, نقب راه

t nica

: مفتاح, راهنما, نطق اصلي كردن.

t pa

: باشلق يا كلا ه مخصوص كشيشان, روسري, روپوش, كلا هك دودكش, كروك درشكه, اوباش, كاپوت ماشين, سرپوش, كلا هك, دريچه, پلك چشم, چفت, كلا هك گذاشتن, دريچه گذاشتن, چفت زدن به.

t pico

: منشي, خيمي, نهادي, نهادين, منش نما, نشان ويژه, صفت مميزه, مشخصات, نوعي.

t tanos

: كزاز, تشنج.

t xico

: زهردار, سمي, زهري, سمي, ناشي از زهر اگيني, زهراگين.

t.v.

: اينده, وارد.

tab

: تابو, حرام, منع يا نهي مذهبي, حرام شمرده.

taba

: استخوان قوزك, كعب.

tabaco

: تنباكو, توتون, دخانيات.

tabaconero

: تنباكو فروش, توتون فروش, توتونچي.

taberna

: ميل, ميله, شمش, تير, نرده حاءل, مانع, جاي ويژه زنداني در محكمه, وكالت, دادگاه, هيلت وكلا ء, ميكده, بارمشروب فروشي, ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست, بستن, مسدودكردن, بازداشتن, ممنوع كردن, بجز, باستنثاء, بنداب, ميخانه ادمي كه از اين ميخانه بان ميخانه برود, خمار(كهامماار), ميخانه.

tabernculo

: خيمه, پرستشگاه موقت, مرقد, جايگزين شدن.

tabique

: تيغه, ديواره, وسيله يا اسباب تفكيك, حد فاصل, اپارتمان, تقسيم به بخش هاي جزء كردن, تفكيك كردن, جدا كردن, ديوار, جدار, حصار, محصور كردن, حصار دار كردن, ديوار كشيدن, ديواري.

tabl n

: قطعه, قسمت, واحد, قسمتي از برنامه, تخته, تخته ميز و پيشخوان مهمانخانه, تخته پوش كردن, تخته تخته كردن

tabla

: تخته, تابلو, نقشه, نمودار, جدول (اطلا عات), گرافيگ, ترسيم اماري, بر روي نقشه نشان دادن, كشيدن, طرح كردن, نگاره, توفال, توفال كوبي كردن, اهن نبشي, قطعه, قسمت, واحد, قسمتي از برنامه, تخته, تخته ميز و پيشخوان مهمانخانه, تخته پوش كردن, تخته تخته كردن , تاقچه, رف, فلا ت قاره, هر چيز تاقچه مانند, در تاقچه گذاشتن, كنار گذاشتن, تخته باريك, لوحه سنگ باريك, توفال, سراشيبي يا نماي بام, ميله, چوب مداد, ميله پشت صندلي, كفل, دنده ها, توفالي, باريك, ميله ميله, زدن, پرتاب شدن, شكافتن, ضربه شديد, جدول, ميز, مطرح كردن.

tabla de ajedrez

: تخته شطرنج.

tabla de surf

: تخته مخصوص اسكي روي اب, اسكي ابي بازي كردن.

tabla para surf

: تخته مخصوص اسكي روي اب, اسكي ابي بازي كردن.

tablero

: تخته, تابلو.

tablero de instrumentos

: داشبورد.

tabletilla

: لوح, لوحه, صفحه, تخته, ورقه, قرص, بر لوح نوشتن.

tablilla

: برامدگي كوچك, توفال, اهن نبشي, خرد وقطعه قطعه كردن,تراشه كردن, تراشه, نوار يا تراشه ايكه براي بستن استخوان شكسته بكار ميرود.

tabulador

: جدول بند.

tabuladora

: جدول بند.

tabular

: جدولي, فهرستي, تخته اي, لوحي, كوهميزي, جدول بندي كردن.

taburete plegable

: عسلي تاشو.

tac n

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن.

taca o

: ادم ارزان خر, شخص خسيس.

tacada

: انقصال, شكستگي, شكستن.

tacano

: گران كيسه, خسيس, تنك چشم, لليم, ناشي از خست.

tachar

: پاك كردن, اثارچيزي رااز بين بردن, خراشيدن, تراشيدن, محوكردن.

tachuela

: ميخ سرپهن كوچك, پونز, رويه, مشي, خوراك, ميخ زدن, پونز زدن, ضميمه كردن.

taciturna

: كم حرف, كم گفتار, كم سخن, خاموش, ارام.

taciturno

: كم حرف, كم گفتار, كم سخن, خاموش, ارام.

tacmetro

: اندازه گير سرعت چرخش.

tacto

: دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

taer

: باج, هزينه.

tajada

: برش, قاش, تكه, باريكه, باريك, گوه, سهم, قسمت, تيغه گوشت بري, قاش كردن, بريدن.

tajar

: ريز ريز كردن, بريدن, جدا كردن, شكستن, كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده, بريدن, قطع كردن, انداختن (درخت وغيره), ضربت, شقه, ذبح, شكاف ياترك نتيجه ضربه, برش, قاش, تكه, باريكه, باريك, گوه, سهم, قسمت, تيغه گوشت بري, قاش كردن, بريدن.

take

: دستبرد زدن, دزديدن, بسرقت بردن, ربودن, بلند كردن چيزي.

taker

: دزد, مرتكب سرقت.

tal

: چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

tal n

: پاشنه, پشت سم, پاهاي عقب (جانوران), ته, پاشنه كف, پاشنه جوراب, پاشنه گذاشتن به, كج شدن, يك ور شدن, رسيد, اعلا م وصول, دريافت, رسيد دادن, اعلا م وصول نمودن, وصول كردن, بزهكاران را تحويل گرفتن, كنده, ريشه, ته سيگار, ته چك, ته سوش, ته, ته بليط, كوتوله, از بيخ كندن, تحليل بردن, راندن, كوبيدن, چنگال, ناخن, پنجه, پاشنه پا, پاشنه.

tal vez

: شايد, احتمالا, گويا, شايد, ممكن است, توان بود, اتفاقا.

tala

: سد درختي.

taladradora

: مته دستي مخصوص سوراخ كردن سنگ.

taladrar

: گمانه, سوراخ كردن, سنبيدن, سفتن, نقب زدن, بامته تونل زدن , خسته كردن, موي دماغ كسي شدن, خسته شدن, منفذ, سوراخ, مته, وسيله سوراخ كردن, كاليبر تفنگ, خسته كننده, تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

taladro

: تمرين, مشق نظامي, مته زدن, مته, تعليم دادن, تمرين كردن.

talante

: ظهور, پيدايش, ظاهر, نمايش, نمود, سيما, منظر, نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, سيما, وضع, قيافه, ظاهر.

talco

: طلق, طلق زدن به, باطلق ساختن.

talento

: استعداد, گنجايش, شايستگي, لياقت, تمايل طبيعي, ميل ذاتي, حالت, مشرب, خو, مزاج, تمايل, استادان دانشكده يا دانشگاه, استعداد, قوه ذهني, استعداد فكري, بخشش, پيشكشي, پيشكش, نعمت, موهبت, استعداد, پيشكش كردن (به), بخشيدن (به), هديه دادن, داراي استعداد كردن, ره اورد, هديه, استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talentoso

: استعداد, نعمت خدا داده, درون داشت.

talentudo

: بافكر, خوش فكر.

talismn

: طلسم, تعويذ, جادو, جادوگرانه.

talla

: حكاكي, بريدن.

tallar

: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.

taller

: دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه, اتاق كار, كارگاه.

tallo

: ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن.

talonario

: دفترچه چك (بانك).

tamao

: اندازه, قد, مقدار, قالب, سايز, ساختن يارده بندي كردن برحسب اندازه, چسب زني, اهارزدن, بر اورد كردن.

tamarindo

: تمبر هندي.

tambalear

: بالا وپايين رفتن, الله كلنگ بازي كردن, پس وپيش رفتن, تلوتلو خوردن.

tambalearse

: چرخش ناگهاني كشتي بيك سو, كج شدن, فريب, خدعه, گوش بزنگي, امادگي, شكست فاحش, نوسان, تلوتلو خوردن, نخ پيچيده بدور قرقره, ماسوره, قرقره فيلم, حلقه فيلم, مسلسل, متوالي, پشت سر هم, چرخيدن, گيج خوردن, يله رفتن, تلو تلو خوردن, تلوتلو خوردن, يله رفتن, لنگيدن, گيج خوردن, بتناوب كار كردن, متناوب, ترديدداشتن, ترديد كردن, پس و پيش رفتن, تلو تلو خوردن, متزلزل شدن.

tambi n

: نيز, همچنين, همينطور, بعلا وه, گذشته از اين, زياد, بيش از حد لزوم, بحد افراط, همچنين, هم, بعلا وه, نيز.

tambor

: طبله, طبل.

tamborn

: دايره زنگي, دايره, دايره زنگي زدن.

tamiz

: الك, اردبيز, پرويزن, غربال, الك كردن, غربال كردن.

tamizar

: الك, اردبيز, پرويزن, غربال, الك كردن, غربال كردن, الك كردن, بيختن, وارسي كردن, الك.

tamp n

: دو شاخه, توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي, باكهنه گرفتن (سوراخ), پنبه يا كهنه قاعدگي.

tampoco

: نه اين و نه ان, هيچيك, هيچيك از اين دو.

tan

: چنين, اينقدر, اينطور, همچو, چنان, بقدري, انقدر, چندان, همينطور, همچنان, همينقدر, پس, بنابراين, از انرو, خيلي, باين زيادي, چنين, يك چنين, اين قبيل, اين جور, اين طور.

tanda

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد.

tangible

: قابل لمس, محسوس, پر ماس پذير, لمس كردني.

tango

: رقص تانگو, رقص چهار ضربي اسپانيولي, تانگو رقصيدن.

tanque

: اب انبار, مخزن اب, قدح بزرگ مسي, منبع, مخزن, حوض.

tanteo

: امتياز, امتياز گرفتن, حساب امتيازات.

tanto

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

tap n o corcho

: لا يي, كهنه, نمد, استري, توده كاه, توده, كپه كردن, لا يي گذاشتن, فشردن.

tapa

: غذا يا اشاميدني اشتهااور قبل از غذا, پيش غذا, پوشاندن, تامين كردن, پوشش, سرپوش, جلد, سرپوش, كلا هك, دريچه, پلك چشم, چفت, كلا هك گذاشتن, دريچه گذاشتن, چفت زدن به, سر, نوك, فرق, رو, قله, اوج, راس, روپوش, كروك, رويه, درجه يك فوقاني, كج كردن, سرازير شدن.

tapioca

: نشاسته كاساو يا مانيوك.

tapiz

: پرده قاليچه نما, پرده نقش دار, مليله دوزي.

tapizado

: فرش, مفروش.

tapizar

: مبلمان كردن خانه, پرده زدن, رومبلي زدن.

tapn

: چوب پنبه, بافت چوب پنبه درخت بلوط, چوب پنبه اي, چوب پنبه گذاشتن (در), بستن, راه چيزي (را) گرفتن, در دهن كسي را گذاشتن, چوب پنبه, سربطري, توپي, جلوگيري كننده, بادريچه بستن, باچوب پنبه بستن, توپي يا كهنه مخصوص گرفتن سوراخي, باكهنه گرفتن (سوراخ), پنبه يا كهنه قاعدگي.

taqudermia

: پركردن پوست حيوانات با كاه وغيره, پوست ارايي.

taquicardia

: تند دلي.

taquigraf a

: تند نويسي, مختصر نويسي.

taquigrfico

: وابسته به تند نويسي.

taquilla

: پنجره, روزنه, ويترين, دريچه, پنجره دار كردن.

tarantula

: رطيل.

tararear

: وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.

tard a

: ديركرد, تاخير ورود, دير امدن.

tardanza

: تاخير, به تاخير انداختن, به تاخير افتادن.

tardar

: ماندن, باقيماندن.

tarde

: بعدازظهر, عصر, غروب, سرشب, دير, ديراينده, اخير, تازه, گذشته, كند, تا دير وقت, اخيرا, تاديرگاه, زياد, مرحوم, داراي تاخير, دير, دير اينده, كند, كندرو, تنبل, سست

tardo

: دير, ديراينده, اخير, تازه, گذشته, كند, تا دير وقت, اخيرا, تاديرگاه, زياد, مرحوم.

tarea

: كارهاي عادي و روزمره, كار مشكل, كارسخت وطاقت فرسا, گماشت, وظيفه, تكليف, فرض, كار, خدمت, ماموريت, عوارض گمركي, عوارض, مشق, تكليف خانه, كار, امر, سمت, شغل, ايوب, مقاطعه كاري كردن, دلا لي كردن, كار, وظيفه, تكليف, امرمهم, وظيفه, زياد خسته كردن, بكاري گماشتن, تهمت زدن, تحميل كردن.

tarifa

: كرايه, كرايه مسافر, مسافر كرايه اي, خوراك, گذراندن, گذران كردن, نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن, تعرفه گمرگي, تعرفه بندي كردن.

tarjeta

: كارت.

tarjeta postal

: كارت, كارت پستال, بوسيله كارت پستال مكاتبه كردن.

tarot

: فال.

tarro

: بلوني, كوزه دهن گشاد, سبو, خم, شيشه دهن گشاد, تكان, جنبش, لرزه, ضربت, لرزيدن صداي ناهنجار, دعوا و نزاع, طنين انداختن, اثر نامطلوب باقي گذاردن, مرتعش شدن, خوردن, تصادف كردن, ناجور بودن, مغاير بودن, نزاع كردن, تكان دادن, لرزاندن. , ديگ, ديگچه, قوري, كتري, اب پاش, هرچيز برجسته وديگ مانند, ماري جوانا وسايرمواد مخدره, گلدان, درگلدان گذاشتن, در گلدان محفوظ داشتن, در ديگ پختن.

tarta

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن, كلا غ زنگي, كلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, كلوچه گوشت پيچ, كلوچه ميوه دارپاي, چيز اشفته ونامرتب, درهم ريختن.

tasa

: تشخيص, تعيين ماليات, وضع ماليات, ارزيابي, تقويم, براورد, تخمين, اظهارنظر.

tasaci n

: ارزيابي.

tatuje

: خال كوبي, خال سوزني, خال كوبيدن.

taxi

: تاكسي, جاي راننده كاميون, جاي لوكوموتيوران, كلنگ, سرفه خشك وكوتاه, چاك, برش, شكافي كه بر اثر بيل زدن يا شخم زده ايجاد ميشود, ضربه, ضربت, بريدن,زخم زدن, خردكردن, بيل زدن, اسب كرايه اي, اسب پير, درشكه كرايه, نويسنده مزدور, جنده, باتاكسي رفتن, تاكسي, خودروي (هواپيما), تاكسي.

taxis

: شكسته بندي, واكنش موجود زنده در برابر گرايش, تاكتيسم.

taza

: ناو, ابخوري, ليوان, ساده لوح, دهان, دهن كجي, كتك زدن, عكس شخص محكوم.

taza de t

: فنجان چاي.

tazn

: لگن, تشتك, حوزه رودخانه, ابگير, دستشويي, كاسه, جام, قدح, باتوپ بازي كردن, مسابقه وجشن بازي بولينگ, كاسه رهنما(دستگاه ابزارگيري).

tcita

: ضمني, ضمنا, مفهوم, مقدر, خاموش, بارامي وسكوت.

tcnica

: شگرد فن, اصول مهارت, روش فني, تكنيك, شيوه.

tctica

: جنگ فن, رزم شيوه, جنگ فني, وابسته به رزم شيوه, رزم ارا, ماهردرفنون جنگي, تاكتيك يا رزم ارايي.

te

: خود شما, شخص شما.

te ir

: رنگ, رنگ زني, رنگ كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن.

te smo

: اعتقاد بخدا, خدا شناسي, توحيد, يزدان گرايي.

teatro

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه, تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني, تلاتر, تماشاخانه, بازيگر خانه, تالا ر سخنراني.

techo

: سقف, پوشش يا اندود داخلي سقف, حد پرواز, پوشش, سقف, طاق, بام (م.ل.) خانه, مسكن, طاق زدن, سقف دار كردن.

tecla de retroceso

: پسبرد, پسبردن.

teclado

: صفحه كليد, رديف مضراب, رديف حروف.

tecnicalidad

: رموز فني, اصطلا حات فني, نكته فني.

tecnocracia

: شگرد سالا ري, حكومت اربابان فن, حكومت كارشناسان فني.

tecnologa

: اشنايي باصول فني, فن شناسي, فنون, شگرد شناسي.

teddy

: صورتحساب, هزينه, برگ, باريكه, حساب, شمارش, باريكه دادن به, نوار زدن به, نشاندار كردن, گلچين كردن.

tedioso

: خستگي اور, كسل كننده, متنفر, ازرده, ملا لت اور, خسته كننده, كسل كننده, كج خلق, ناراضي, خسته كننده.

tee

: حرفط, هر چيزي بشكلط, گوه زير توپ, توپ را روي گوه قراردادن.

teja

: اجر كاشي, سفال, با اجر كاشي فرش كردن.

tejado

: پوشش, سقف, طاق, بام (م.ل.) خانه, مسكن, طاق زدن, سقف دار كردن.

tejedor

: بافنده, نساج, جولا.

tejer

: قلا بدوزي, باميل سركج بافتن, قلا بدوزي كردن, بافتن, كشبافي كردن, بهم پيوستن, گره زدن, بستن, فرفره, چرخش (بدور خود), چرخيدن, ريسيدن, رشتن, تنيدن, به درازاكشاندن, چرخاندن, بافتن, درست كردن, ساختن, بافت, بافندگي.

tejido

: محصول (كارخانه و غيره), پارچه, قماش, سبك بافت, اساس , مادي, جسماني, مهم, عمده, كلي, جسمي, اساسي, اصولي, مناسب, مقتضي, مربوط, جسم, ماده, بافته, بافت, نسج, رشته, پارچه ء بافته.

tejn

: دستفروش, دوره گرد, خرده فروش, گوركن, خرسك, شغاره,سربسر گذاشتن, اذيت كردن, ازار كردن.

tejo

: سرخدار.

tel comunicaciones

: ارتباط از دور.

tel n

: پرده, جدار, ديوار, حجاجب, غشاء, مانع.

tela

: پارچه, قماش, محصول (كارخانه و غيره), پارچه, قماش, سبك بافت, اساس , مادي, جسماني, مهم, عمده, كلي, جسمي, اساسي, اصولي, مناسب, مقتضي, مربوط, جسم, ماده.

tela de angora

: موي مرغوز, پارچه موهر.

tela de ara a

: تارعنكبوت.

telar

: كارگاه بافندگي, دستگاه بافندگي, نساجي, جولا يي, متلا طم شدن(دريا), ازخلا ل ابريا مه پديدارشدن, ازدور نمودار شدن, بزرگ جلوه كردن, رفعت, بلندي, جلوه گري از دور, پديدارازخلا ل ابرها, اسياب, ماشين, كارخانه, اسياب كردن, كنگره دار كردن.

telaraa

: تارعنكبوت.

telecurso

: دوره برنامه هاي اموزشي تلويزيوني.

telefilm

: فيلم تلويزيوني.

telefonear

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن.

telefonista

: گرداننده, عمل كننده, تلفن چي, تلفنچي.

telefoto

: دستگاه مخابره عكس از مسافات دور.

telefotograf a

: عكسبرداري از مسافات دور.

telefotogrficamente

: عكسبرداري از مسافات دور.

telegrafiar

: كابل, طناب سيمي, تلگراف, دستگاه تلگراف, مخابره تلگرافي.

telegrama

: كابل, طناب سيمي, تلگرام, تلگراف, تلگراف كردن.

teleimpresora

: تله تايپ, ماشين ثبت مخابرات تلگرافي, دور نويس.

telepat a

: ارتباط افكار با يكديگر, دوهم انديشي.

telepr mpter

: اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلويزيون.

teleptico

: وابسته به دورهم انديشي, وابسته به توارد يا انتقال فكر.

telescopio

: دوربين نجومي, تلكسوپ, تلسكوپ بكار بردن.

televidente

: بيننده برنامه تلويزيوني.

televisar

: درتلويزيون نشان دادن, برنامه تلويزيوني ترتيب دادن.

televisin

: دور نشان, تلويزيون, بيننده برنامه تلويزيون, تلويزيون.

televisor

: دور نشان, تلويزيون, بيننده برنامه تلويزيون.

televisual

: تلويزيوني.

telfono

: صوت, اوا, صدا, تلفن, تلفن زدن, دورگو, تلفن, تلفن زدن, تلفن كردن.

teln de fondo

: پرده ء پشت صحنه ء تاتر.

telogo

: متخصص الهيات, حكيم الهي, خداشناس.

telon

: پرده ء پشت صحنه ء تاتر.

tem

: فقره, اقلا م, رقم, تكه, قطعه خبري, بخش.

tem tica

: فرهشتي, ريشه اي, مربوط بموضوع, موضوعي, مطلبي, مقاله اي.

tema

: موضوع, مطلب, مقاله, فرهشت, انشاء, ريشه, زمينه, مدار, نت, شاهد, موضوع, مبحث, عنوان, سرفصل, ضابطه.

temblar

: كتان صحرايي, لرزيدن, تلوتلو خوردن, لرزه, لرز, ارتعاش, لرزيدن, از سرما لرزيدن, ريزه, تكه, خرد كردن, لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه.

temblor

: زلزله.

tembloroso

: لرزان, مرتعش, رعشه دار.

temer

: ترس, بيم, وحشت, ترسيدن (از), ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت.

temerario

: بي پروا, بي باك, متهور, تند, تصادفي.

temor

: ترس, بيم, وحشت, ترسيدن (از), ترس, بيم, هراس, ترسيدن(از), وحشت, بي پروايي, تهور, بيباكي, جسارت.

temperamental

: مزاجي, خلقي, خويي.

temperamento

: مزاج, حالت, طبيعت, خلق, فطرت, سرشت.

temperatura

: دما, درجه حرارت.

tempestad

: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن, توفان, تندباد, تندي, جوش وخروش, هيجان, توفان ايجاد كردن, توفاني شدن.

tempestuosidad

: توفاني, تند, پرتوپ وتشر.

tempestuoso

: پر باد, توفاني, توفاني, كولا ك دار, پر اشوب.

templado

: ملا يم, سست, مهربان, معتدل.

temple

: خميره, فطرت, جنس, گرمي, غيرت, جرات.

templo

: كليسا, كليسايي, دركليسامراسم مذهبي بجا اوردن, پرستشگاه, معبد, شقيقه, گيجگاه.

temporada

: فصل, فرصت, هنگام, دوران, چاشني زدن, ادويه زدن, معتدل كردن, خودادن.

temporal

: موقت, موقتي.

temprano

: زود, بزودي, مربوط به قديم, عتيق, اوليه, در اوايل, در ابتدا.

tenacidad

: سختي, سفتي, چسبندگي, اصرار, سرسختي.

tenaz

: سرسخت, محكم, چسبنده, سفت, مستحكم, استوار.

tendencia

: گرايش, تمايل, ميل, توجه, استعداد, زمينه, علا قه مختصر.

tender a

: نگهداري كردن از, وجه كردن, پرستاري كردن, مواظب بودن, متمايل بودن به, گرايش داشتن.

tendero

: عطار, بقال, خواربار فروش, بازرگان, تاجر, داد وستد كردن, سوداگر, دكاندار, مغازه دار, كاسب, سوداگر, دكان دار, افزارمند, پيشه ور.

tendn

: رگ وپي, پي, وتر, تار وپود, رباط, پوره, پي, وتر, زردپي, اوتار.

tenebroso

: تاريك وتيره, تاريكي اور, ظلماني, تاريك كننده.

tenedor

: چنگال, محل انشعاب, جند شاخه شدن.

tenedor de bonos

: داراي صاحب سهام قرضه, دارنده وثيقه ياكفالت, ضمانت دار.

tener xito

: اداره كردن, گرداندن, از پيش بردن, اسب اموخته, كامياب شدن, موفق شدن, نتيجه بخشيدن, بدنبال امدن, بطور توالي قرار گرفتن.

tener

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, داشتن, دارا بودن, مالك بودن, ناگزير بودن, مجبور بودن, وادار كردن, باعث انجام كاري شدن, عقيده داشتن,دانستن, خوردن, صرف كردن, گذاشتن, كردن, رسيدن به, جلب كردن, بدست اوردن, دارنده, مالك, نگهداشتن, نگاه داشتن, دردست داشتن, گرفتن, جا گرفتن, تصرف كردن, چسبيدن, نگاهداري, نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن, داشتن, دارا بودن, مال خود دانستن, اقرار كردن, تن در دادن, خود, خودم, شخصي, مال خودم, دارا بودن, داشتن, متصرف بودن, در تصرف داشتن, دارا شدن, متصرف شدن.

tener aires de

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن.

tener aversin

: دوست نداشتن, بيزار بودن, مورد تنفر واقع شدن.

tener cuidado con

: فكر, خاطر, ذهن, خيال, مغز, فهم, فكر چيزي را كردن, ياداوري كردن, تذكر دادن, مراقب بودن, مواظبت كردن, ملتفت بودن, اعتناء كردن به, حذر كردن از, تصميم داشتن.

tener en existencias

: موجودي, مايه, سهام, به موجودي افزودن.

tener importancia

: ماده, جسم, ذات, ماهيت, جوهر, موضوع, امر, مطلب, چيز, اهميت, مهم بودن, اهميت داشتن.

tener lugar

: رخ دادن, واقع شدن, اتفاق افتادن.

tener que

: بايد, بايست, ميبايستي, بايسته, ضروري, لا بد, بايد, بايست, بايستي, فعل معين, زمان ماضي واسم مفعول فعل معين.للاهس

tenga

: ديدن, مشاهده كردن, نظاره كردن, ببين, اينك, هان.

teniente

: ستوان, ناوبان, نايب, وكيل, رسدبان.

tenis

: تنيس.

tensi n

: فشار, مضيقه, كشش, زور, فشار, كوشش, درد سخت, تقلا, در رفتگي يا ضرب عضو يا استخوان, اسيب, رگه, صفت موروثي, خصوصيت نژادي, نژاد, اصل, زودبكار بردن, زور زدن, سفت كشيدن,كش دادن, زياد كشيدن, پيچ دادن, كج كردن, پالودن, صاف كردن, كوشش زياد كردن, كشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتي, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن.

tenso

: سفت, شق, محكم كشيدن, كشيده, مات كردن, درهم پيچيدن, محكم بسته شده (مثل طناب دور يك بسته), كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن.

tent culo

: شاخك حساس, ريشه حساس, موي حساس جانور (مثل موي سبيل گربه), بازوچه.

tentacin

: دسترس, دراختيار, مصرف, درمعرض گذاري, نهاد, سيرت, طبيعت, تمايل, شيب, انحراف, اغوا, وسوسه, فريب, ازمايش, امتحان, گرايش, تمايل, ميل, توجه, استعداد, زمينه, علا قه مختصر.

tentar

: جلب كردن, جذب كردن, مجذوب ساختن, اشاره, اشاره كردن (باسريادست), بااشاره صدا زدن, فريفتن, اغواكردن, تطميع, بدام كشيدن, جلب كردن, كورمالي, دست مالي, كورمالي كردن, در تاريكي پي چيزي گشتن, ازمودن, وسيله تطميع, طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود, گول زنك, فريب, تطميع, بوسيله تطميع بدام انداختن, بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن, فريفتن, اغوا كردن, اغوا كردن, فريفتن, دچار وسوسه كردن.

tentativa

: كوشش كردن, قصد كردن, مبادرت كردن به, تقلا كردن, جستجو كردن, كوشش, قصد, كوشش كردن, سعي كردن, كوشيدن, ازمودن, محاكمه كردن, جدا كردن, سنجيدن, ازمايش, امتحان, ازمون, كوشش.

tentempi

: خوراك مختصر, خوراك سرپايي, ته بندي, زيرك, سرير, چالا ك, بسرعت.

teolog a

: يزدان شناسي, علم دين, الهيات, حكمت الهي, خدا شناسي

teor a

: نظريه, نگره, فرضيه.

teorema

: قضيه, برهان, مسلله, قاعده, نكره.

ter

: عنصراسماني, اتر, اثير, جسم قابل ارتجاعي كه فضاوحتي فواصل ميان ذرات اجسام را پر كرده و وسيله انتقال روشنايي و گرما ميشود, مايع سبكي كه از تقطير الكل و جوهر گوگردبدست ميايدو براي بيهوش كردن اشخاص بكار مي رود.

terape ta

: متخصص درمان شناسي, درمان شناس.

terape tico

: درماني, وابسته به درمان شناسي, معالج.

terapia

: درمان, معالجه, مداوا, تداوي.

teraputa

: متخصص درمان شناسي, درمان شناس.

tercero

: سوم, سومي, ثالث, يك سوم, ثلث, به سه بخش تقسيم كردن

terciopelo

: مخمل, مخملي, نرم, مخمل نما, مخملي كردن.

terco

: قاطر مانند, چموش, خيره سر, لجوج, كله شق, ترشرو, سخت دل, بي عاطفه, سرخت, لجوج, سنگدل, سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خيره سر, كله شق.

tergiversador

: مرتد, طفره رو.

tergiversar

: كج كردن, تحريف كردن, ازشكل طبيعي انداختن, بدنمايش دادن, بدجلوه دادن, مشتبه كردن, مرتد شدن, از مسلك خود دست كشيدن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن.

tergiversi n

: برگشت, ارتداد, بي ثباتي, تناقض گويي.

terico

: نظري.

term metro

: گرماسنج, حرارت سنج.

terminacin

: اتمام, تكميل, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار.

terminado

: انجام شده, كامل شده, تربيت شده, فاضل,, انجام شده, وقوع يافته, بالا ي, روي, بالا ي سر, بر فراز, ان طرف, درسرتاسر, دربالا, بسوي ديگر, متجاوز از, بالا يي, رويي, بيروني, شفا يافتن, پايان يافتن, به انتها رسيدن, پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.

terminal

: پايانه, پاياني.

terminar

: فروكش كردن, كاستن, تخفيف دادن, رفع نمودن, كم شدن, اب گرفتن از(فلز), خيساندن (چرم), غصب يا تصرف عدواني, بزورتصرف كردن, كاهش, تنزل, فرونشستن, نزديك بودن, مماس بودن, مجاور بودن, متصل بودن يا شدن, خوردن, انجام دادن, بانجام رساندن, وفا كردن(به), صورت گرفتن, انتها, خاتمه, خاتمه دادن, خاتمه يافتن, بپايان رسانيدن, تمام كردن, رنگ وروغن زدن, تمام شدن, پرداخت رنگ وروغن, دست كاري تكميلي, پايان, پرداخت كار, پايان دادن, پايان يافتن.

terminarse

: سپري شدن, بپايان رسيدن, سرامدن, دم براوردن, مردن.

termitas

: موريانه.

termos

: فلا سك, ترمس, قمقمه, محفظه ياظرف عهايق حرارت.

termostato

: الت تعديل گرما, دستگاه تنظيم گرما, :بوسيله الت تعديل گرماكنترل كردن.

ternera

: گوشت گوساله, گوساله.

ternero

: گوساله, نرمه ساق پا, ماهيچه ساق پا, چرم گوساله, تيماج.

tero

: زهدان, بچه دان, رحم, ابسته, زهدان, بچه دان, رحم, شكم, بطن, پروردن.

terpia

: درمان, معالجه, مداوا, تداوي.

terquedad

: سخت دلي, لجاجت.

terr n

: كلوخ, خاك, لخته, دلمه, قلنبه, كلوخه, گره, تكه, درشت, مجموع, ادم تنه لش, توده, دربست, يكجا, قلنبه كردن, توده كردن, بزرگ شدن

terr queo

: شامل خشكي ودريا, زميني ودريايي.

terrace

: موزاييك سيماني مرمر نما.

terramoto

: زمين لرزه, زلزله.

terrapln

: پشته, ديوار خاكي, خاكريزي.

terrario

: گلخانه, نمايشگاه جانوران خشكي.

terrateniente

: ملا ك, صاحب ملك.

terraza

: بهار خواب, تراس, تراس دار كردن, تختان, تختان دار كردن, موزاييك سيماني مرمر نما.

terrazzo

: موزاييك سيماني مرمر نما.

terremoto

: زمين لرزه, زلزله.

terrenal

: خاكي, گلي, سفالي, مادي, جسماني, خاكي, زميني, زميني, خاكي, اين جهاني, دنيوي.

terreno

: خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن, ميدان, رشته, پايكار, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ , زمينه, عوارض زمين, زمين, ناحيه, نوع زمين.

terreno pantanoso

: مرداب, سياه اب, لجن زار, باتلا ق, سياه اب, مرداب, باتلا ق, در باتلا ق فرو بردن, دچار كردن, مستغرق شدن.

terrestre

: خاكي, گلي, سفالي, مادي, جسماني, خاكي, زميني, زميني, خاكي, اين جهاني, دنيوي.

terrible

: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت, ترسناك, شوم, مهلك, وخيم, وحشتناك, بد, ترسناك, مهيب, وحشتناك, مخوف, مهيب, سهمگين, رشت, ناگوار, موحش, وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك.

territorio

: سرزمين, خاك, خطه, زمين, ملك, كشور, قلمرو.

territorio continental

: قاره, خشكي, بر, قطعه اصلي, قطعه.

terror

: دهشت, ترس زياد, وحشت, بلا, بچه شيطان.

terrorismo

: ارعابگري, ايجاد ترس و وحشت در مردم.

terrorista

: ارعابگر, طرفدار ارعاب وتهديد.

terroriza

: وحشت زده كردن.

terroso

: خاكي, خاك مانند, زميني, دنيوي.

terrstre

: زميني, خاكي, اين جهاني, دنيوي.

terruo

: زمينه, عوارض زمين, زمين, ناحيه, نوع زمين.

tertulia

: قسمت, بخش, دسته, دسته همفكر, حزب, دسته متشكل, جمعيت, مهماني, بزم, پارتي, متخاصم, طرفدار, طرف, يارو, مهماني دادن يارفتن.

tesauro

: گنجينه, خزانه, انبار, مخزن, فرهنگ جامع, قاموس, مجموعه اطلا عات.

tesis

: پايان نامه, رساله دكتري, قضيه, فرض, ضرب قوي.

tesorer a

: خزانه داري, خزانه داري, گنجينه, گنج, خزانه.

tesorero

: خزان دار, گنجور, صندوقدار.

tesoro

: محبوب, عزيز, گنج, گنجينه, خزانه, ثروت, جواهر, گنجينه اندوختن, گرامي داشتن, دفينه.

testa

: يزدان گراي, معتقد بخدا, خدا شناس, موحد, خدا پرست.

testamento

: وصيت نامه, پيمان, تدوين وصيت نامه, عهد, خواست, اراده, ميل, خواهش, ارزو, نيت, قصد, وصيت, وصيت نامه, خواستن, اراده كردن, وصيت كردن, ميل كردن, فعل كمكي 'خواهم. '

testar

: ازمون, ازمايش, امتحان كردن, محك, معيار, امتحان كردن, محك زدن, ازمودن كردن.

testarudo

: سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خيره سر, كله شق.

testculo

: خايه, بيضه, خصيه, تخم.

testificar

: گواهي دادن, شهادت دادن, تصديق كردن.

testigo

: گواهي, شهادت, گواه, شاهد, مدرك, شهادت دادن, ديدن, گواه بودن بر.

testigo de vista

: , شاهد عيني, گواه خودديده, گواهي مستقيم, گواهي چشمي, شاهدبراي العين.

testimoniar

: گواهي دادن, شهادت دادن, تصديق كردن.

testimonio

: گواهي, شهادت, تصديق امضاء, تحليف, سوگند, گواهي نامه, شهادت, تصديق نامه, سفارش وتوصيه, رضايت نامه, شاهد, پاداش, جايزه, گواهي, شهادت, تصديق, مدرك, دليل, اظهار.

teta

: نوك پستان, ممه, شبيه نوك پستان, پستانك, تلا في, ضربه, يابو, دختريازن, نوك پستان, ممه.

tetera

: قوري چاي.

tetraflururo

: فلوريد مركب از چهار اتم فلورين.

textil

: پارچه, پارچه بافته, در (جمع) منسوجات.

texto

: متن, كتاب درسي, كتاب اصلي دريك موضوع, رساله.

textura

: بافندگي, شالوده, بافته, پارچه منسوج, بافت, تاروپود, داراي بافت ويژه اي نمودن.

tez

: رنگ زدن, رنگ چهره, رنگ, بشره, چرده.

tiara

: تارك , كلا ه پادشاهي (در ايران قديم), تاچ پادشاهي, تاچ پاپ, تاج ياكلا ه.

tibio

: نيم گرم, ولرم, ملول, غير صميمي, بي اشتياق, نيم گرم, ولرم, سست.

tiburn

: سگ دريايي, كوسه ماهي, متقلب, گوش بري, گوش بري كردن.

tic

: انقباض غير عادي عضلا ت, حركات غير ارادي اندامها

tiempo

: كشيده, عصبي وهيجان زده, زمان فعل, تصريف زمان فعل, سفت, سخت, ناراحت, وخيم, وخيم شدن, تشديد يافتن, وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي, هوا, تغيير فصل, اب و هوا, باد دادن, در معرض هوا گذاشتن, تحمل يابرگزاركردن.

tienda

: دكان, بوتيك, دكان, مغازه, كارگاه, تعمير گاه, فروشگاه, خريد كردن, مغازه گردي كردن, دكه, انباره, انبار كردن, ذخيره كردن.

tienda de campa a

: چادر, خيمه, خيمه زدن, توجه, توجه كردن, اموختن, نوعي شراب شيرين اسپانيولي.

tienda de comestibles

: بقالي, عطاري خواربار فروشي, خواربار.

tienda de comestibles finos

: اغذيه حاضر, مغازه اغذيه فروشي.

tienda de libros

: كتابفروشي.

tienda de ultramarinos

: بقالي, عطاري خواربار فروشي, خواربار.

tierno

: نجيب, با تربيت, ملا يم, ارام, لطيف, مهربان, اهسته, ملا يم كردن, رام كردن, ارام كردن, رسيده, نرم, جا افتاده, دلپذير, مهربان, نرم, لطيف, ملا يم, مهربان, نازك, عسلي, نيم بند, سبك, شيرين, گوارا, لطيف, نازك, حساس, لطيف, دقيق, ترد ونازك, باريك, محبت اميز, باملا حظه, حساس بودن, ترد كردن, لطيف كردن, انبار, اراءه دادن, تقديم كردن, پيشنهاد, پول رايج, مناقصه ومزايده.

tierra

: خاك, زمين, سطح زمين, كره زمين, دنياي فاني, سكنه زمين, با خاك پوشاندن, زمين, خاك, ميدان, زمينه, كف دريا, اساس, پايه, بنا كردن, برپا كردن, بگل نشاندن, اصول نخستين را ياد دادن(به), فرودامدن, بزمين نشستن, اساسي, زمان ماضي فعل.دنءرگ , زمين, خشكي, خاك, سرزمين, ديار, به خشكي امدن, پياده شدن, رسيدن, بزمين نشستن, خاك, كثيف كردن, لكه دار كردن, چرك شدن, خاك, زمين, كشور, سرزمين, مملكت پوشاندن باخاك, خاكي كردن.

tierra firme

: قاره, خشكي, بر, قطعه اصلي, قطعه.

tieso

: سخت, سفت, دشوار, مشكل, شديد, قوي, سخت گير, نامطبوع, زمخت, خسيس, درمضيقه, سفت, شق, سيخ, مستقيم, چوب شده, مغلق, سفت كردن, شق كردن.

tiesto

: گلدان كوزه اي.

tifn

: توفان سخت درياي چين, گردباد.

tifus

: تيفوءيدي, وابسته به تيفوءيد, حصبه, تيفوس, تيفوسي, حصبه اي.

tigre

: ببر, پلنگ.

tigresa

: ببرماده, ماده پلنگ.

tijeras

: قيچي, مقراض, چيز برنده, قطع كننده.

til

: سودمند, مفيد, بافايده.

tilo

: ليموترش, عصاره ليموترش, اهك, چسب, كشمشك, سنگ اهك, اهك زني, چسبناك كردن اغشتن, با اهك كاري سفيد كردن, ابستن كردن.

timbal

: دهل, نقاره, كوس, دمامه, عصرانه مفصل.

timbre

: زنگ زنگوله, ناقوس, زنگ اويختن به, داراي زنگ كردن, كم كم پهن شدن (مثل پاچه شلوار), مهر , نشان, نقش, باسمه, چاپ, تمبر, پست, جنس,نوع, پابزمين كوبيدن, مهر زدن, نشان دار كردن, كليشه زدن, نقش بستن, منقوش كردن, منگنه كردن, تمبرزدن, تمبر پست الصاق كردن, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

timidez

: حجب, كمرويي, ترسويي, بزدلي, جبن, حجب, كمرويي, ترسويي, بزدلي, جبن.

timido

: خجالتي, كمرو, رموك, ترسو, مواظب, ازمايش, پرتاب, رم كردن, پرت كردن, ازجا پريدن.

timn

: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته, سكان, سكان هواپيما, وسيله هدايت يا خط سير.

timonero

: سكان گير, راننده, رل دار, مدير.

timoteo

: اسم خاص مذكر, تيموتاوس.

tinieblas

: تاريك, تيره.

tino

: تيز هوشي, تيز فهمي, فراست, عقل, ملا حظه, نزاكت, كارداني, مهارت, سليقه, درايت.

tinta

: مركب, جوهر, مركب زدن.

tinte

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

tintero

: دوات, مركبدان.

tintineo

: صداي جرنگ جرنگ, طنين زنگ, جرنگ جرنگ كردن, طنين زنگ ايجاد كردن, جرنگيدن, جرنگ جرنگ, صداي جرنگ, صداي جرنگ جرنگ كردن, طنين داشتن, داراي طنين كردن.

tintorero

: رنگرز.

tintura

: رنگ, رنگ زني, رنگ كردن.

tio

: عمو, دايي, عم.

tipo

: معامله كردن, انتخاب كردن, شكاف دادن, تركاندن, خشكي زدن پوست, زدن, مشتري, مرد, جوانك, شكاف, ترك, ف ك, كلا س, دسته, طبقه, زمره, جور, نوع, طبقه بندي كردن, رده, هماموزگان, رسته, گروه, مرد, شخص, ادم, مردكه, يارو, شخص, مرد, يارو, فرار, گريز, با طناب نگه داشتن, با تمثال نمايش دادن, استهزاء كردن, جيم شدن, گونه, نوع, قسم, جور, جنس, گروه, دسته, كيفيت, جنسي,(درمقابل پولي), غيرنقدي, مهربان, مهرباني شفقت اميز, بامحبت, گونه, نوع, حروف چاپ, ماشين تحرير, ماشين كردن.

tiqu

: بليط.

tir

: , پرتاب كرد, انداخت.

tir n

: كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل, تكان, تكان تند, حركت تند و سريع, كشش, انقباض ماهيچه, تشنج, تكان سريع دادن, زود كشيدن, ادم احمق و نادان, تازه كار, نو اموز, مبتدي, جديدالا يمان, ادم ناشي, نوچه, كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن, بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش, مبتدي, تازه كار, نوچه.

tira

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن.

tira c mica

: كاريكاتور, تصوير مضحك, داستان مصور.

tirada

: بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره.

tirador

: تيرانداز ماهر, نشانه گير.

tiranizar

: ستم كردن, مستبدانه حكومت كردن.

tirano

: ستمگر, حاكم ستمگر يا مستبد, سلطان ظالم.

tirar

: كشاندن, چيز سنگيني كه روي زمين كشيده ميشود, كشيدن, بزور كشيدن, سخت كشيدن, لا روبي كردن, كاويدن, باتورگرفتن, سنگين وبي روح, كشيدن, رسم كردن, بيرون كشيدن, دريافت كردن, كشش, قرعه كشي, اتش, حريق, شليك, تندي, حرارت, اتش زدن,افروختن, تفنگ ياتوپ را اتش كردن, بيرون كردن, انگيختن, كشيدن, هل دادن, حمل كردن, كشش, همه ماهيهايي كه دريك وهله بدام كشيده ميشوند, حمل ونقل, پرتاب, پرت, لگد, پرتاب كردن, پرت كردن, انداختن, كشيدن, بطرف خود كشيدن, كشش, كشيدن دندان, كندن, پشم كندن از, چيدن, دركردن (گلوله وغيره), رها كردن (از كمان وغيره), پرتاب كردن, زدن, گلوله زدن, رها شدن, امپول زدن, فيلمبرداري كردن, عكسبرداري كردن, درد كردن, سوزش داشتن, جوانه زدن, انشعاب, رويش انشعابي, رويش شاخه, درد, حركت تند وچابك, رگه معدن, پرتاب, انداختن, پرت كردن, افكندن, ويران كردن, بزحمت كشيدن, بازوركشيدن, تقلا كردن, كوشيدن, كشش, كوشش, زحمت, تقلا, يدك كش.

tiritar

: لرزه, لرز, ارتعاش, لرزيدن, از سرما لرزيدن, ريزه, تكه, خرد كردن.

tiroide

: سپرديس, سپرمانند, وابسته بغده درقي.

tiroteo

: جنگ با تفنگ يا تپانچه, تير اندازي.

tisana

: داروهاي خيسانده, داروهاي جوشانده.

titilar

: چشمك زدن, سوسو زدن, تجاهل كردن, ناديده گرفته, نگاه مختصر, چشمك, لرزيدن, سوسوزدن, پرپرزدن, جنبش, سوسو, در اهتزاز بودن, چشمك زدن (بويژه در مورد ستارگان), برق زدن ياتكان تكان خوردن, چشمك, بارقه, تلا ء لو.

titubear

: تامل كردن, مردد بودن, بي ميل بودن, متزلزل شدن, فتور پيدا كردن, دو دل بودن, ترديد پيدا كردن, تبصره قانون, نوسان كردن.

titular

: حق دادن مستحق دانستن, لقب دادن, ملقب ساختن, نام نهادن, ناميدن, متصدي, ناگزير, لا زم با, لقبي, ناشي از لقب رسمي, افتخاري, عنواني, لقب دار, صاحب لقب, متصدي, داراي عنواني.

titulo

: كنيه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان كتاب, عنوان نوشتن, واگذاركردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

tiza

: گچ, نشان, علا مت سفيد كردن, باگچ خط كشيدن, باگچ نشان گذاردن.

tmpano

: تخته يخ شناور.

tnica

: نيام, پيراهن بي استين يا با استين كه مرد وزن ميپوشيده اند, بلوزيا كت كوتاه كمربند دار, كت كوتاه سربازان انگليس, پوشش.

tnico

: شگردگر, متخصص فني, ذيفن, كارشناس فني, اهل فن, كاردان.

tnico

: نيروبخش, مقوي, صدايي, اهنگي.

tnis

: تنيس.

to

: عمو, دايي, عم.

to eat

: اينده, وارد.

toalidad

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

toalla

: ابچين, باحوله خشك كردن, حوله, دستمال كاغذي.

toalla de cocina

: كيسه حمام, ليف حمام.

tobera

: سر لوله اب, بيني, پوزه, دهانك.

tobillo

: قوزك, قوزك پا.

tobogn

: لغزش, سرازيري, سراشيبي, ريزش, سرسره, كشو, اسباب لغزنده, سورتمه, تبديل تلفظ حرفي به حرف ديگري, لغزنده, سرخونده, پس وپيش رونده, لغزيدن, سريدن.

toc logo

: ماما, متخصص زايمان, قابله, پزشك متخصص زايمان.

tocado

: روسري زنانه, پوشاك سر, ارايش مو, ارايش سر.

tocante a

: درباره, درباب, عطف به, راجع به, در موضوع.

tocar

: احساس كردن, لمس كردن, محسوس شدن, دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن, اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن, كوبيدن, زدن, درزدن, بد گويي كردن از, بهم خوردن, مشت, ضربت, صداي تغ تغ, عيبجويي, بازي, نواختن ساز و غيره, سرگرمي مخصوص, تفريح, بازي كردن, تفريح كردن, ساز زدن, الت موسيقي نواختن, زدن, رل بازي كردن, روي صحنه ء نمايش ظاهرشدن, نمايش, نمايشنامه, دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

tocar la bocina

: صداي خوك ياگراز, صداي غاز وحشي يا بوق ماشين وامثال ان, دادزدن, فرياد زدن, جيغ كشيدن, هو كردن,بوق زدن, صداي جغد, :(اسكاتلند وشمال انگليس) فرياد اعتراض و بي صبري مثل عجب و واه وغيره , صداي تيزشيپور وبوق ياسوت, بطور منقطع شيپور زدن.

tocayo

: همنام, هم اسم, كسي كه بنام ديگري نام گذاري شود.

tocino

: گوشت نمك زده ء پهلو و پشت خوك.

toda la vida

: مادام العمري, براي تمام عمر, برابر يك عمر.

todava

: تاكنون, تابحال, تا اينجا, پيش از اين, سابق بر اين, هرچند, اگر چه, هر قدر هم, بهر حال, هنوز, اما, ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي.

todavia

: ارام, خاموش, ساكت, بي حركت, راكد, هميشه, هنوز, بازهم, هنوزهم معذلك, : ارام كردن, ساكت كردن, خاموش شدن, دستگاه تقطير, عرق گرفتن از, سكوت, خاموشي, هنوز, تا ان زمان, تا كنون, تا انوقت, تاحال, باز هم, بااينحال, ولي, درعين حال.

todo

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر), روي هم رفته, از همه جهت, يكسره, تماما, همگي, مجموع, كاملا, منصفا, تمام, درست, دست نخورده, بي عيب, همه چيز, بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر.

todopoderoso

: قادرمطلق, توانا برهمه چيز, قدير, خدا(باتهع), قادر مطلق, قادر متعال.

todos

: همه, تمام, كليه, جميع, هرگونه, همگي, همه چيز, داروندار, يكسره, تماما, بسيار, :بمعني (غير) و (ديگر), هركس, هركسي.

todos los d as

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.

todos los dias

: روزانه, روزبروز, روزنامه يوميه, بطور يوميه.

todos partes

: درهرجا, درهمه جا, درهرقسمت, در سراسر.

toldo

: سايبان كرباسي, ساباط, پناه, پناهگاه, حفاظ.

tolerable

: تحمل پذير, بادوام, تحمل پذير, قابل تحمل.

tolerancia

: سكني, ايستادگي, دوام, ثبات قدم, رفتار برطبق توافق, قابليت پذيرش, تحمل, تاب.

tolerante

: بامدارا, مدارا اميز, ازادمنش, ازاده, داراي سعه نظر, شكيبا, اغماض كننده, بردبار, شخص متحمل.

tolerar

: ايستادگي كردن, پايدارماندن, ماندن, ساكن شدن, منزل كردن, ايستادن, منتظر شدن, وفا كردن, تاب اوردن, تحمل كردن, برخورد هموار كردن, طاقت داشتن, مدارا كردن.

tolva

: شيب تند رودخانه, ناودان يا مجراي سرازير, مخفف كلمه پاراشوت, سقوط, انحطاط, زوال, هرگونه حشره جهنده, لي لي كننده, جهنده, قيف.

tom

: زمان گذشته فعل.عكات

toma

: روزنه, مجراي خروج, بازار فروش, مخرج.

tomar

: قرض گرفتن, وام گرفتن, اقتباس كردن, گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, اشاميدن, نوشانيدن, اشاميدني, نوشابه, مشروب, غرق كردن در, غوطه ورساختن, توي چيزي فروبردن, فراگرفتن, خروشان كردن, گرفتن, ستاندن, لمس كردن, بردن, برداشتن, خوردن, پنداشتن.

tomar el pelo

: ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.

tomar el sol

: حمام افتاب گرفتن.

tomar prestado

: قرض گرفتن, وام گرفتن, اقتباس كردن.

tomate

: گوجه فرنگي.

tomillo

: اويشن, صعتر.

tomo

: جلد, جلد بزرگ, مجلد, دفتر, كتاب قطور, حجم, جلد.

tomo

: هسته, اتم, جوهر فرد, جزء لا يتجزي, كوچكترين ذره.

tonalidad

: چگونگي صدا, اهنگ, مايه, رنگ پذيري, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

tonel

: بشكه, خمره چوبي, چليك, لوله تفنگ, درخمره ريختن, دربشكه كردن, با سرعت زيادحركت كردن, بشكه, خمره چوبي, چليك.

tonelada

: تن, واحد وزني برابر با 0001 كيلوگرم.

tono

: رنگ, فام, بشره, تغيير رنگ دادن, رنگ كردن, ملون كردن, سايه, حباب چراغ يا فانوس, اباژور, سايه بان, جاي سايه دار, اختلا ف جزءي, سايه رنگ, سايه دار كردن, سايه افكندن, تيره كردن, كم كردن, زير وبم كردن, رنگ, ته رنگ, رنگ مختصر, سايه ء رنگ, داراي ته رنگ ياسايه رنگ نمودن, صدا, اهنگ, درجه صدا, دانگ, لحن, اهنگ داشتن, باهنگ در اوردن, سفت كردن, نوا.

tonter a

: شكم بشكه, رخنه پيدا كردن, تراوش كردن, هر چيز زننده ومتعفن, اب ته كشتي, حرف توخالي وبي معني, خوابگاه (دركشتي يا ترن), هرگونه تختخواب تاشو, ياوه, مهمل, مزخرف, حرف پوچ, بيمعني, خارج از منطق, بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش.

tonterias

: بي ارزش, اشغال, زباله, چيز پست و بي ارزش.

tonto

: لوده, مسخره, مقلد, مسخرگي كردن, دلقك شدن, نادان, احمق, ابله, لوده, دلقك, مسخره, گول زدن, فريب دادن, دست انداختن, نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف, نادان, ابله, سبك مغز, چرند, احمقانه, كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ.

top grafo

: مكان نگار, نقشه بردار, مساح.

topacio

: ياقوت زرد, زبرجد هندي, توپاز.

tope

: لبه, كنار, حاشيه, پركردن, شاخ زدن, ضربه زدن, پيش رفتن, پيشرفتگي داشتن, نزديك يامتصل شدن, بشكه, ته, بيخ, كپل, ته درخت, ته قنداق تفنگ, هدف.

topetar

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

topetazo

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن, اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن.

topetn

: دست انداز جاده, ضربت, ضربت حاصله دراثر تكان سخت, برامدگي, تكان سخت (در هواپيماو غيره), تكان ناگهاني, ضربت (توام باتكان) زدن.

topiario

: مربوط بارايش وتزءين درختان, درخت ارايي.

topo

: كور موش, خال سياه, خال, خال گوشتي.

topograf a

: نقشه برداري, مكان نگاري, مساحي.

topogrfico

: وابسته بنقشه برداري يا مكان نگاري.

toque

: دست زدن به, لمس كردن, پرماسيدن, زدن, رسيدن به, متاثر كردن, متاثر شدن, لمس دست زني, پرماس, حس لا مسه.

torcedura

: رگ به رگ كردن ياشدن, بدرد اوردن, رگ برگ شدگي, پيچ خوردن.

torcer

: خميدن, خمش, زانويه, خميدگي, شرايط خميدگي, زانويي, گيره, خم كردن, كج كردن, منحرف كردن, تعظيم كردن, دولا كردن, كوشش كردن, بذل مساعي كردن, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن, تار (در مقابل پود), ريسمان, پيچ و تاب, تاب دار كردن, منحرف كردن, تاب برداشتن.

torcerse

: رگ به رگ كردن ياشدن, بدرد اوردن, رگ برگ شدگي, پيچ خوردن.

torcido

: ناراست, كج, نادرست, خشمناك, اتشي, عصباني, متلا طم, متعصب.

tordo

: باسترك, برفك.

toreador

: قهرمان گاو باز سوار بر اسب, گاوباز پياده.

torero

: گاوباز, قهرمان گاو باز سوار بر اسب, گاوباز پياده.

toril

: اغل گاو يا حشم.

tormenta

: كولا ك, توفان, تغيير ناگهاني هوا, توفاني شدن, باحمله گرفتن, يورش اوردن, توفان, تندباد, تندي, جوش وخروش, هيجان, توفان ايجاد كردن, توفاني شدن.

tormenta de granizo

: طوفان يا رگبار تگرگ.

tormento

: زجر, عذاب, شكنجه, ازار, زحمت, عذاب دادن, زجر دادن.

tornado

: توفان, هيجان, گردباد, طغيان.

torneo

: مسابقات قهرماني, تشكيل مسابقات, مسابقه.

tornillo

: پيچ خوردگي, پيچاندن, پيچيدن, پيچ دادن, وصل كردن, گاييدن, پيچ.

torno

: ماشين تراش, چرخ خراطي, تراش دادن.

toro

: گاونر, نر, حيوانات نر بزرگ, فرمان, مثل گاو نر رفتاركردن, بي پرواكاركردن.

toronja

: درخت تو سرخ, ميوه تو سرخ.

torpe

: خامكار, زشت, بي لطافت, ناشي, سرهم بند, غير استادانه, بدتركيب, زمخت, خام دست, ناازموده, خوابيده, سست, بيحال, بي حس.

torpedo

: اژدر, ماهي برق, با اژدر خراب كردن.

torpemente

: ناشيانه, خام دستانه, شلخته وار.

torpeza

: رسوايي, بدنامي, افتضاح, سابقه بد, ننگ.

torpidez

: حالت بيحالي, حالت سستي, ايست, كرختي.

torre

: رخ, كلا غ سياه, كلا غ زاغي, كلا هبردار, كلا هبرداري كردن, برج, قلعه (مثل برج) بلند بودن.

torrente

: سيل, سيل رود, جريان شديد, سيل وار.

torsi n

: پيچش, پيچ خوردگي, انقباض, پيچي, پيچ, تاب, نخ يا ريسمان تابيده, پيچ خوردگي, پيچيدن, تابيدن, پيچ دار كردن.

torso

: پيچ يا تاب خوردن, تاب گشت, خاصيت تاب گشت.

torta

: كيك, قالب, قرص, قالب كردن, بشكل كيك دراوردن, كلا غ زنگي, كلا غ جاره, ادم ناقلا, جانورابلق, كلوچه گوشت پيچ, كلوچه ميوه دارپاي, چيز اشفته ونامرتب, درهم ريختن, ترش مزه, تند, زننده, ترش, مزه غوره, زن هرزه, نان شيريني مربايي.

tortculis

: كجي مادرزادي گردن, گردن كجي.

tortilla

: املت, خاگينه, كوكوي گوجه فرنگي, املت, خاگينه, كوكوي گوجه فرنگي, نان ذرت مكزيكي.

tortuga

: هر نوع لا ك پشت ابي, كبوتر قمري, لا ك پشت, لا ك پشت شكار كردن.

tortuoso

: پيچاپيچ, پيچاندن, چيزي كه پيچ ميخورد, مارپيچي, رود پيچ.

tortura

: شكنجه, عذاب, زجر, عذاب دادن, زجر دادن.

torturar

: شكنجه, عذاب, زجر, عذاب دادن, زجر دادن.

tos

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغيره), سرفه كردن.

tosco

: خشن, بي نزاكت, دهاتي.

toser

: سرفه, جرقه (درمورد موتور وغيره), سرفه كردن, سبحاف اهم (صدايي كه براي صاف كردن سينه دراورند), سينه صاف كردن, تمجمج كردن, لبه, كناره دار كردن, لبه دار كردن, حاشيه دار كردن, احاطه كردن.

tostada

: نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

tostado

: دباغي كردن, برنگ قهوه اي وسبزه دراوردن, باحمام افتاب پوست بدن راقهوه اي كردن, برنزه, مازوي دباغي, پوست مازو, مازويي, قهوه اي مايل به زرد.

tostador

: نوشنده بسلا متي كسي, نان برشته كن, سرخ كننده, برشته كننده.

tostadora

: نوشنده بسلا متي كسي, نان برشته كن, سرخ كننده, برشته كننده.

tostar

: قهوه اي, خرمايي, سرخ كردن, برشته كردن, قهوه اي كردن, نان برشته, باده نوشي بسلا متي كسي, برشته كردن (نان), بسلا متي كسي نوشيدن, سرخ شدن.

total

: بالا پوش, لباس كار, رويهمرفته, شامل همه چيز, همه جا, سرتاسر, كل, كلي, تام, مطلق, مجموع, جمع, جمله, سرجمع, حاصل جمع, جمع كردن, سرجمع كردن, مطلق, بحداكثر, باعلي درجه, كاملا, جمعا, حداعلي, غير عادي, اداكردن, گفتن, فاش كردن, بزبان اوردن, تمام, درست, دست نخورده, كامل, بي خرده, همه, سراسر, تمام, سالم.

totalidad

: تماميت, جمع كل, چيزدرست ودست نخورده, كليت, كلي, مقدار كلي, تماميت, مجموع.

totalismo

: رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.

totalitarianismo

: رژيم حكومت متمركز در يك قدرت مركزي.

totalitario

: يكه تاز, وابسته بحكومت يكه تازي, داراي حكومت مطلقه وديكتاتوري.

totalmente

: روي هم رفته, از همه جهت, يكسره, تماما, همگي, مجموع, كاملا, منصفا, كاملا, تماما, سير, سربسر, جمعا, بطور سرجمع, رويهمرفته, كاملا, كلا, كاملا, بطور اكمل, تمام و كمال, جمعا, رويهم, تماما.

toxina

: زهرابه, تركيب زهردار, داروي سمي.

tozudo

: كله شق, لجوج, سرسخت, خود راي, خيره سر, سمج, خودسر, سرسخت, لجوج, خيره سر, كله شق.

tquigrafia

: تند نويسي, تند نگاري.

tr bol

: شبدر , رنگ سبز شبدري, شبدر ايرلندي.

tr fico

: شد وامد, امد وشد, رفت وامد, عبو ومرور,وساءط نقليه, داد وستدارتباط, كسب, كالا, مخابره, امد وشد كردن, تردد كردن.

tra lla

: سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم.

trabajable

: كاركن, عملي, قابل اعمال, كار كردني.

trabajado

: استادانه درست شده, بزحمت درست شده, به زحمت ساختن, داراي جزءيات, بادقت شرح دادن.

trabajador

: دست, عقربه, دسته, دستخط, خط, شركت, دخالت, كمك, طرف, پهلو, پيمان, دادن, كمك كردن, بادست كاري را انجام دادن, يك وجب, كارگر, عمله, عملي, كارگر, موثر, عامل, عمل كننده, عمله, كارگر, ايجاد كننده, از كار در امده, كارگر, مزدبگير, زحمتكش, از طبقه كارگر, كارگر, مزدبگير, استادكار.

trabajando

: كار كننده, مشغول كار, كارگر, طرزكار.

trabajar

: كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

trabajo

: سختي, دشواري, اشكال, زحمت, گرفتگيري, كار, امر, سمت, شغل, ايوب, مقاطعه كاري كردن, دلا لي كردن, كار, رنج, زحمت, كوشش, درد زايمان, كارگر, عمله, حزب كارگر, زحمت كشيدن, تقلا كردن, كوشش كردن, كار, شغل, وظيفه, زيست, عمل, عملكرد, نوشتجات, اثار ادبي يا هنري, كارخانه, استحكامات, كار كردن, موثر واقع شدن, عملي شدن, عمل كردن.

trabajo manual

: هنردستي, پيشه دستي, صنعت دستي, هنرمند.

trabar

: لنگيدن, شليدن, لنگ لنگان راه رفتن, دست وپاي كسي را بستن, مانع حركت شدن, زنجير, پابند.

tractor

: تراكتور يا ماشين شخم زني, گاو اهن موتوري.

tradicin

: رسم, سنت, عقيده موروثي, عرف, روايت متداول, عقيده رايج, سنن ملي.

tradicion

: رسم, سنت, عقيده موروثي, عرف, روايت متداول, عقيده رايج, سنن ملي.

tradicionalismo

: سنت گرايي, سنت پرستي, اعتقاد برسوم باستاني.

traduccin

: ترجمه, برگردان, شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

traducible

: قابل ترجمه, قابل معني كردن, قابل تعبير.

traducir

: ترجمه كردن, برگرداندن.

traductor

: مترجم, برگرداننده.

traer

: اوردن, رساندن به, موجب شدن, اوردن, رفتن واوردن, بهانه, طفره.

traficante

: تاجر, سوداگر, كاسب, دكان دار, پشت هم انداز, دسيسه.

tragar

: غرق كردن در, غوطه ورساختن, توي چيزي فروبردن, فراگرفتن, خروشان كردن, پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن.

tragedia

: درام, نمايش, تاتر, نمايشنامه, مصيبت, فاجعه, نمايش حزن انگيز, سوگ نمايش.

tragic mico

: مربوط به اثر كمدي وتراژدي, غم انگيز وتفريحي, حاوي حوادث حزن اور وخنده اور.

trago

: قورت, جرعه, لقمه بزرگ, بلع, قورت دادن, فرو بردن, صداي حاصله از عمل بلع, پرستو, چلچله, مري, عمل بلع, فورت دادن, فرو بردن, بلعيدن, جرعه طولا ني نوشيدن, اشاميدن, جرعه.

traicin

: خيانت, افشاء سر, خيانت, پيمان شكني, بي وفايي, غدر.

traicionar

: تسليم دشمن كردن, خيانت كردن به, فاش كردن.

traidor

: خاءن, خيانتكار.

traje

: لباس, جامه, لباس محلي, جامه بلند زنانه, روپوش, لباس شب, خرقه, تجهيز, ساز وبرگ, همسفر, گروه, بنه سفر, توشه, لوازم فني, سازو برگ اماده كردن, تجهيز كردن, درخواست, تقاضا, دادخواست, عرضحال, مرافعه, خواستگاري, يكدست لباس, پيروان, خدمتگزاران, ملتزمين, توالي, تسلسل, نوع, مناسب بودن, وفق دادن, جور كردن, خواست دادن, تعقيب كردن, خواستگاري كردن, جامه, لباس دادن به.

traje de bao

: لباس شنا.

tram

: ترامواي, واگن برقي, باواگن رفتن, واگن شهري, ترامواي.

trama

: كار مشبك, شبكه, شبكه بندي, شبكه كاري, نقشه, طرح, موضوع اصلي, توطله, دسيسه, قطعه, نقطه, موقعيت, نقشه كشيدن, طرح ريزي كردن, توطله چيدن.

tramo

: محدوده, گستردگي, پوشش.

trampa

: گرفتن, از هوا گرفتن, بدست اوردن, جلب كردن, درك كردن, فهميدن, دچار شدن به, عمل گرفتن, اخذ, دستگيره, لغت چشمگير, شعار, دريچه, روزنه, نصفه در, روي تخم نشستن (مرغ), انديشيدن, پختن, ايجاد كردن, تخم گذاشتن, تخم دادن, جوجه بيرون امدن, جوجه گير ي, درامد, نتيجه, خط انداختن, هاشور زدن, زانويي مستراح وغيره تله, دام, دريچ-ه, گير, محوطه كوچك, شكماف, نيرنگ, فريب دهان, بدام انداختن, در تله انداختن.

trampas

: نردبان قابل حمل, اسباب, بنه .

tranquilidad

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, ارامش, متانت, ملا يمت, ارامش, اسودگي, اسايش خاطر, راحت, ارامش, اسودگي, اسايش خاطر, راحت.

tranquilizante

: مسكن , داروي تسكين دهنده.

tranquilizar

: دوباره اطمينان دادن, دوباره قوت قلب دادن, ارام كردن, اسوده كردن, فرونشاندن.

tranquilo

: ارامش, بي سروصدايي, اسوده, سكوت, ارام, ساكت, ساكن, : ارام كردن, ساكت كردن, فرونشاندن, مسالمت اميز, ارام, صلح اميز, ارام كردن, تسكين دادن, ساكت كردن, ارام, اسوده, بي جنبش, درحال سكون.

transacci n

: مقدار, اندازه, قدر, حد, معامله كردن, سر و كار داشتن با, توزيع كردن, معامله, سودا, انجام.

transaccines

: معاملا ت, شرح مذاكرات.

transatl ntico

: انطرف اقيانوس اطلس.

transbordador

: گذرگاه, معبر, جسر, گذر دادن, ازيك طرف رودخانه بطرف ديگر عبور دادن.

transcontinental

: عبور كننده از سرتاسر قاره.

transcribir

: رونويسي كردن.

transcurrido

: گذشته, پايان يافته, پيشينه, وابسته بزمان گذشته, پيش, ماقبل, ماضي, گذشته از, ماوراي, درماوراي, دور از, پيش از.

transcurrir

: گذشتن, منقضي شدن, سپري شدن, سقوط, گذشتن, عبور كردن, رد شدن, سپري شدن, تصويب كردن, قبول شدن, رخ دادن, قبول كردن, تمام شدن, وفات كردن,پاس, سبقت گرفتن از, خطور كردن, پاس دادن, رايج شدن,اجتناب كردن, گذر, عبور, گذرگاه, راه, گردونه, گدوك, پروانه, جواز, گذرنامه, بليط.

transferencia

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

transferible

: انتقال پذير, قابل واگذاري.

transferir

: ورابري, ورابردن, انقال دادن, واگذار كردن, منتقل كردن, انتقال واگذاري, تحويل, نقل, سند انتقال, انتقالي.

transformacin

: دگرسازي, تغيير شكل, تبديل صورت, دگرگوني, وراريخت.

transformador

: تراديسيدن, مبدل.

transformar

: تغيير شكل يافتن, تغيير شكل دادن, دگرگون كردن, نسخ كردن, تبديل كردن.

transfusi n

: تزريق, نقل وانتقال, رسوخ, تزريق خون.

transgredir

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

transgresin

: تخلف, تجاوز.

transici n

: انتقال, عبور, تغيير از يك حالت بحالت ديگر, مرحله تغيير, برزخ, انتقالي.

transigir

: تراضي, مصالحه, توافق, مصالحه كردن, تسويه كردن, واريز, تسويه, جا دادن, ماندن, مقيم كردن, ساكن كردن, واريز كردن, تصفيه كردن, معين كردن, ته نشين شدن, تصفيه حساب كردن, نشست كردن.

transitable

: گذرپذير, قابل قبول, قابل عبور, عملي, قابل اجرا, صورت پذير, عبور كردني.

transitivo

: تراگذر, متعدي.

transliteraci n

: نويسه گرداني, نقل عين تلفظ كلمه يا عبارتي از زباني بزبان ديگر.

transliterar

: عين كلمه ياعبارتي را از زباني بزبان ديگر نقل كردن, حرف بحرف نقل كردن, نويسه گرداني كردن.

translocar

: جابجا كردن, از جاي خود برون كردن.

transmisibidad

: فرا فرستادن پذيري, قابليت فرستادن, انتقال پذيري, قابليت سرايت.

transmisible

: فرافرستادني, فرستادني, انتقال پذير, قابل سرايت, مسري, قابل فرا فرستي, قابل پراكني (بوسيله راديو وغيره).

transmisin

: منتشر كردن, اشاعه دادن, رساندن, پخش كردن (از راديو), سخن پراكني, انتقال, عبور, ارسال, سرايت, اسبابي كه بوسيله ان نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود, فرا فرستي, فرا فرستادن, سخن پراكني.

transmitir

: فرا فرستادن, پراكندن, انتقال دادن, رساندن, عبور دادن, سرايت كردن.

transparente

: شفاف, ناپيدا.

transpiraci n

: عرق بدن, كارسخت, عرق ريزي.

transpirar

: تعريق, عرق ريختن, عرق كردن, دفع كردن.

transportador

: برنامه, حامل ميكرب, دستگاه كارير, حامل.

transportar

: ارابه, گاري, دوچرخه, چرخ, باگاري بردن, كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو, حمل كردن, حامل.

transporte

: حمل كردن, حامل, ترابري, حمل ونقل, باركشي, تبعيد, انتقال.

transvesti

: كسي كه در لباس ورفتار از جنس مخالف خود تقليد ميكند, زن جامه.

tranva

: ترن اويزان, ريل واحد مخصوص حركت ترن يك چرخه, ترامواي شهري, ترامواي, واگن برقي, باواگن رفتن.

trapezoide

: ذوذنقه, ذوذنقه وار.

trapo

: كهنه, لته, ژنده, لباس مندرس, كهنه شدن, بي مصرف شدن

trascendencia

: برتري, تفوق, وراروي.

trascendental

: متعالي, غير جبري.

trascendentalismo

: فلسفه ماوراء الطبيعه, فلسفه خارج جهان مادي.

trascender

: ورارفتن, برتري يافتن, سبقت جستن, بالا تر بودن.

trasero

: عقب, پشت (بدن), پس, عقبي, گذشته, پشتي, پشتي كنندگان, تكيه گاه, به عقب, درعقب, برگشت, پاداش, جبران, ازعقب, پشت سر, بدهي پس افتاده, پشتي كردن, پشت انداختن, بعقب رفتن, بعقب بردن, برپشت چيزي قرارگرفتن, سوارشدن, پشت چيزي نوشتن, ظهرنويسي كردن, ته, پايين, تحتاني, گوزن ماده, عقبي, پشت پاي گاو.

trasl cido

: صرف, محض, خالص, راست, تند, مطلق, بطورعمود, يك راست, پاك, بكلي, مستقيما, ظريف, پارچه ظريف, حريري, برگشتن, انحراف حاصل كردن, كنار رفتن, كنار زدن.

trasladar

: حركت, حركت دادن, حركت كردن, نقل مكان.

traspapelar

: گم كردن, مفقود كردن, تلف كردن, از دست دادن, زيان كردن, منقضي شدن, باختن(در قمار وغيره), شكست خوردن, گم كردن, جا گذاشتن (چيزي), درجاي عوضي گذاشتن, گم كردن, جا گذاشتن.

trasplantar

: نشاكردن, درجاي ديگري نشاندن, مهاجرت كردن, كوچ دادن, نشاء زدن, پيوندزدن, عضو پيوند شده, فراكاشتن.

trastornado

: واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.

trastornar

: واژگون كردن, برگرداندن, چپه كردن, اشفتن, اشفته كردن, مضطرب كردن, شكست غير منتظره, واژگوني, نژند, ناراحت, اشفته.

trastos

: تخت روان, كجاوه, محمل, برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با ان حمل ميكنند, اشغال, نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد, زايمان, ريخته وپاشيده, زاييدن, اشغال پاشيدن.

tratadista

: مفسر, سفرنگ گر.

tratado

: مقاله, انشاء, ازمايش كردن, ازمودن, سنجيدن, عيارگيري كردن(فلزات), تاليف, مقاله نويسي, پيمان, معاهده, قرار داد, پيمان نامه, عهد نامه.

tratamiento

: رفتار, معامله, معالجه, طرز عمل, درمان.

tratar

: دسته, قبضه شمشير, وسيله, لمس, احساس بادست, دست زدن به, بكار بردن, سرو كارداشتن با, رفتار كردن, استعمال كردن, دسته گذاشتن, رفتار كردن, تلقي كردن, مورد عمل قرار دادن.

trato

: مقاربت, اميزش, مراوده, معامله, داد و ستد.

trauma

: ضره, زخم, اسيب, ضربه روحي روان اسيب, روان زخم.

traumar

: دچار روان زخم كردن, با ضرب وجرح مشروب ساختن, معذب كردن.

traumatico

: وابسته به روان زخم, زخمي, جراحتي, ضربه اي.

travesa

: دوراهي, محل تقاطع, عبور, گذر, عبور, حق عبور, پاساژ, اجازه عبور, سپري شدن, انقضاء, سفردريا, راهرو, گذرگاه, تصويب, قطعه, نقل قول, عبارت منتخبه از يك كتاب, رويداد, كاركردن مزاج

travesao

: دفتركل, سنگ پهن روي گور, تير, تخته.

travesura

: غريب و عجيب, بي تناسب, مسخره, وضع غريب و مضحك, بدسگالي, موذيگري, اذيت, شيطنت, شرارت.

travieso

: زمان ماضي قديمي فعل بءد, : بد, زشت, ناصحيح, بي اعتبار, نامساعد, مضر, زيان اور, بداخلا ق, شرير, بدكار, بدخو, لا وصول, بدسگال, موذي, شيطان, بدجنس, كثيف, نامطبوع, زننده, تند و زننده, كريه, شيطان, بدذات, شرير, نا فرمان, سركش.

trax

: صندوق, يخدان, جعبه, تابوت, خزانه داري, قفسه سينه.

trayectoria

: خط سير, گذرگاه.

trebol

: شبدر .

trece

: سيزده, عدد سيزده.

trecho

: كشيدن, امتداددادن, بسط دادن, منبسط كردن, كش امدن, كش اوردن, كش دادن, گشادشدن, :بسط, ارتجاع, قطعه(زمين), اتساع, كوشش, خط ممتد, دوره, مدت.

tregua

: ارام كردن, فرونشاندن, ساكت شدن, لا لا يي خواندن, ارامش, سكون, ارامي.

treinta

: سي, عدد سي.

tremendo

: مهيب يا ترسناك, ترس, عظمت, وحشتناك, وحشت اور, ترسناك, هولناك, بسيار بد, سهمناك, ترسناك, هولناك, مهيب, عظيم, فوق العاده, شگرف, ترسناك, مهيب, فاحش, عجيب, عظيم.

trementina

: تربانتين, سقز, قندرون, تربانتين زدن به.

tren

: قطار, سلسله, تربيت كردن.

tren de cola

: اشپزخانه كشتي, اطاق كارگران قطار.

trenta

: سي, عدد سي.

trenza

: قيطان, گلا بتون, مغزي, نوار, حاشيه, حركت سريع, جنبش,جهش, ناگهان حركت كردن, جهش ناگهاني كردن, بافتن (مثل توري وغيره), بهم تابيدن وبافتن, موي سر را با قيطان ياروبان بستن, ريسمان چند لا, نخ قند, پيچ, بهم بافتن, دربرگرفتن.

trenzar

: قيطان, گلا بتون, مغزي, نوار, حاشيه, حركت سريع, جنبش,جهش, ناگهان حركت كردن, جهش ناگهاني كردن, بافتن (مثل توري وغيره), بهم تابيدن وبافتن, موي سر را با قيطان ياروبان بستن.

trepador

: بالا رونده, گياه نيلوفري يا بالا رو.

trepar

: بالا رفتن, صعود كردن, ترقي كردن.

tres

: سه, شماره.3

trgico

: حزن انگيز, غم انگيز, محزون, فجيع.

triangular

: سه گوشه, داراي سه زاويه, بشكل مثلث.

triangulo

: مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

trib

: تبار, قبيله, طايفه, ايل, عشيره, قبايل.

tribu

: تبار, قبيله, طايفه, ايل, عشيره, قبايل.

tribulacin

: محنت, رنج, ازمايش سخت, عذاب, اختلا ل.

tribuna

: ايستادن, تحمل كردن, موضع, دكه, بساط.

tribunal

: بارگاه, حياط, دربار, دادگاه, اظهار عشق, خواستگاري, دادگاه, اطاق دادگاه, دادگاه محكمه, ديوان محاكمات.

tributo

: ماليات, باج, خراج, تحميل, تقاضاي سنگين, ملا مت, تهمت, سخت گيري, ماليات بستن, ماليات گرفتن از, متهم كردن, فشاراوردن بر, خراجگزار, فرعي, تابع, شاخه, انشعاب, باج, خراج, احترام, ستايش, تكريم.

triceps

: ماهيچه سه سر.

trig simo

: سي ام, سي امين, يك سي ام.

trigo

: غله, دانه (امر.) ذرت, ميخچه, دانه دانه كردن, نمك زدن, دانه, جو, حبه, حبوبات, دان, تفاله حبوبات, يك گندم(مقياس وزن) معادل 8460/0گرم, خرده, ذره, رنگ, رگه, مشرب, خوي, حالت, بازو, شاخه, چنگال, دانه دانه كردن, جوانه زدن, دانه زدن, تراشيدن, پشم كندن, رگه, طبقه, گندم.

trimestre

: ربع.

trinchar

: حك كردن, تراشيدن, كنده كاري كردن, بريدن.

trinchera

: سنگر بزانو, سوراخ روباه.

trineo

: نوعي سورتمه كوچك, سورتمه, سورتمه راندن, با سورتمه حمل كردن, سورتمه, غلتك, چكش اهنگري, پتك, پتك زدن, سورتمه راندن, درشكه سورتمه, سورتمه راندن.

tringulo

: مثلث, سه گوش, سه پهلو, سه بر.

trinidad

: سه گانگي, معتقد بوجود سه اقنوم در خداي واحد.

trinquete

: دسته, گروه, محفل, گروه هم مسلك, انجمن (ادبي واجتماعي).

tripa

: روده, زه, تنگه, شكم, شكنبه, دل و روده, احشاء, پر خوري, شكم گندگي, طاقت, جرات, بنيه, نيرو, روده در اوردن از, غارت كردن, حريصانه خوردن.

triple

: سه برابر, سه گانه.

tripulaci n

: خدمه كشتي, كاركنان هواپيما وامثال ان.

tripulacin del avi n

: كارمندان و خلبانان هواپيما.

triste

: دلتنگ كننده, پريشان كننده, ملا لت انگيز, غمگين, اندوگين, غمناك, نژند, محزون, اندوهناك, دلتنگ, افسرده وملول.

tristeza

: سوگ, غم, غم واندوه, غصه, حزن, مصيبت, غمگين كردن, غصه دار كردن, تاسف خودن.

triturar

: فشردن, چلا ندن, له شدن, خردشدن, باصدا شكستن, شكست دادن, پيروزشدن بر, كوبيدن, عمل خرد كردن يا اسياب كردن, سايش, كار يكنواخت, اسياب كردن, خردكردن, تيز كردن, ساييدن, اذيت كردن, اسياب شدن, سخت كاركردن, خيسانده ء مالت, خمير نرم, خوراك همه چيز درهم, درهم وبرهمي, نرم كردن, خردكردن, خمير كردن, شيفتن, مفتون كردن, لا س زدن, دلربايي.

triunfante

: پيروز, منصور, فاتحانه, فرياد پيروزي.

triunfar

: پيروزي, فتح, جشن فيروزي, پيروزمندانه, فتح وظفر, طاق نصرت, غالب امدن, پيروزشدن.

triunfo

: انجام, اجرا, اتمام, كمال, هنر, فضيلت, پيروزي, فتح, جشن فيروزي, پيروزمندانه, فتح وظفر, طاق نصرت, غالب امدن, پيروزشدن.

trivial

: پيش پا افتاده, معمولي, مبتذل, همه جايي.

trmino

: پايان, خاتمه, بر امد, پي امد, نشريه, فرستادن, بيرون امدن, خارج شدن, صادر شدن, ناشي شدن, انتشار دادن, رواج دادن, نژاد, نوع, عمل, كردار, اولا د, نتيجه بحث, موضوع, شماره, لفظ, اصطلا ح, دوره, شرط.

trnsito

: شد وامد, امد وشد, رفت وامد, عبو ومرور,وساءط نقليه, داد وستدارتباط, كسب, كالا, مخابره, امد وشد كردن, تردد كردن, گذر, عبور.

tro

: سه نفري, بازي سه نفري.

trocar

: تهاتركردن, پاياپاي معامله كردن , دادوستد كالا, دگرگون كردن ياشدن, دگرگوني, تغيير, پول خرد, مبادله, عوض كردن, تغييردادن, معاوضه كردن, خردكردن (پول), تغيير كردن, عوض شدن, معاوضه, ردو بدل كننده, معاوضه, عوض كردن, مبادله كردن, بيرون كردن, جانشين كردن, اخراج كردن.

troje

: انبار غله, انبار كاه و جو و كنف وغيره, انباركردن, طويله.

trombn

: ترومبون, شيپور داراي قسمت مياني متحرك, شيپور, كرنا, بوق, شيپورچي, شيپور زدن.

trompeta

: شيپور, كرنا, بوق, شيپورچي, شيپور زدن.

tronada

: توفان تندري, توفان همراه بااذرخش وصاعقه.

tronar

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

tronco

: ثبت كردن وقايع, ستاك, ساقه, تنه, ميله, گردنه, دنباله, دسته, ريشه, اصل, دودمان, ريشه لغت قطع كردن, ساقه دار كردن, بند اوردن, شاه سيم.

trono

: تخت, سرير, اورنگ, برتخت نشستن.

tropa

: گروه, دسته, عده سربازان, استواران, گرد اوردن, فراهم امدن, دسته دسته شدن, رژه رفتن.

tropezarse

: لغزيدن, سكندري خوردن, سهو كردن, تلوتلوخوردن, لكنت داشتن, اتفاقابرخوردن به.

tropical

: نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسيري, مدارراس السرطان, مدارراس الجدي حاره, گرمسير.

tropico

: نواحي گرمسيري بين دومدارشمال وجنوب استوا, گرمسيري, مدارراس السرطان, مدارراس الجدي حاره, گرمسير.

trozo

: ذره, رقم دودويي, تكه بزرگ يا كلفت وكوتاه (درمورد سنگ ويخ وچوب), كنده, مقدار قابل توجه, تكه, لقمه, تكه, يك لقمه غذا, مقدار كم, لقمه كردن, قطعه, تكه فلز.

trrido

: حاره, زياد گرم, حاد, سوزاننده, سوزان, محترق, بسيار مشتاق.

trucha

: ماهي قزل الا, ماهي قزل الا گرفتن.

truco

: اسبابي كه در قمار بازي وسيله تقلب و بردن پول از ديگران شود, حيله, تدبير, حيله, نيرنگ, خدعه, شعبده بازي, حقه, لم, رمز, فوت وفن, حيله زدن, حقه بازي كردن, شوخي كردن.

trueno

: تندر, اسمان غرش, رعد, رعد زدن, اسمان غرش كردن, باصداي رعد اسا ادا كردن.

ttano

: كزاز, تشنج.

ttulo

: عنوان, سرلوحه, عنوان دادن, زينه, درجه, رتبه, پايه, ديپلم يا درجه تحصيل, عنوان گذاري, عنوان, سرصفحه, سرنامه, تاريخ ونشاني نويسنده كاغذ, باسرتوپ زدن, عنوان روي پاكت, عنوان نوشته روي چيزي, توضيح, ادرس, نشاني روي نامه, ظهرنويسي, كنيه, لقب, سمت, عنوان, اسم, مقام, نام, حق, استحقاق, سند, صفحه عنوان كتاب, عنوان نوشتن, واگذاركردن, عنوان دادن به, لقب دادن, نام نهادن.

tuba

: شيپور بزرگ.

tuberculosis

: مرض سل.

tubo

: لا مپ, لوله.

tubo de respiraci n

: لوله دخول وخروج هوا در زير دريايي, لوله مخصوص تنفس در زير اب, با لوله تنفس زير ابي رفتن .

tuerca

: مهره.

tugurio

: كلبه, كاشانه, الونك, دركلبه جا دادن.

tulipn

: لا له, گل لا له.

tumba

: قبر, گودال, سخت, بم, خطرناك, بزرگ, مهم, موقر, سنگين, نقش كردن, تراشيدن, حفر كردن, قبر كندن, دفن كردن, گور, ارامگاه, قبر, در گرو قرار دادن, مقبره, سنگ قبر.

tumbar

: كف, اشكوب, طبقه, تكان دادن, دست انداز داشتن, تكان خوردن, تكان, تلق تلق, ضربت, يكه.

tumbona

: صندلي, مقر, كرسي استادي در دانشگاه, بركرسي ياصندلي نشاندن.

tumor

: رشد, نمود, روش, افزايش, ترقي, پيشرفت, گوشت زيادي, تومور, چيز زاءد, نتيجه, اثر, حاصل, دشپل, تومور, برامدگي, ورم, غده, دشپل, تومور, برامدگي, ورم, غده.

tumulto

: قيل وقال, مزاحمت, زد وخورد, بلوا.

turbar

: دست پاچه كردن, براشفتن, خجالت دادن, شرمسار شدن.

turbina

: توربين.

turborreactor

: هواپيماي جت توربين دار, جت توربيني.

turbulencia

: اشفتگي, اغتشاش, اشوب, گردنكشي, تلا طم.

turco

: ترك, اهل كشور تركيه, تركي, ترك.

turismo

: گشتگري, جهانگردي, سياحت.

turista

: گشتگر, جهانگرد, سياح, جهانگردي كردن.

turno

: طلب شده, ترتيب, نظم, شكل, سلسله, مقام, صف, رديف, قطار, رشته, شان, رتبه, اراستن, منظم كردن, درجه دادن, دسته بندي كردن, انبوه, ترشيده, جلف, سطر, رديف, تغييرمكان, نوبت كار, مبدله, تغييردادن, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

turqu a

: كشور تركيه, بوقلمون, شكست خورده, واخورده.

turquesa

: فيروزه, سولفات قليايي الومينيوم.

turrn

: شيريني بادام دار, نان بادامي.

tus

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

tutela

: حفاظت, حبس, توقيف.

tutor

: نگهبان, ولي(اولياء), قيم, اموختار, لله, معلم سرخانه, ناظر درس دانشجويان, درس خصوصي دادن به.

tuyo

: مال شما, مال خود شما(ضمير ملكي).

tuyos

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

tuza

: لا ك پشت نقب زن, نوعي جونده نقب زن امريكايي, موش كيسه دار, كارگر حفار واستخراج كننده سنگهاي معدني, دزد قفل باز كن.

U

u a

: ناخن, ناخن, سم, چنگال, چنگ, ميخ, ميخ سرپهن, گل ميخ, با ميخ كوبيدن, با ميخ الصاق كردن, بدام انداختن, قاپيدن, زدن, كوبيدن, گرفتن.

ua del dedo del pie

: ناخن انگشت پا.

ubicaci n

: ذكر كردن, اتخاذ سند كردن, گفتن, محل, مكان, موقعيت, محل, وضع.

ubicar

: مكان يابي كردن, قرار دادن, جا, محل, مرتبه, قرار دادن, گماردن, گذاردن,قراردادن,به زور واداشتن,عذاب دادن,تقديم داشتن,تعبير كردن,بكار بردن,منصوب كردن, ترغيب كردن,استقرار,پرتاب,سعي,ثابت, واقع در, واقع شده, درمحلي گذاردن, جا گرفتن.

ujier

: ناظر, ضابط, امين صلح يا قاضي, نگهبان دژ سلطنتي.

ulterior

: دورترين, اقصي نقطه, بعيدترين, دورترين نقطه.

ultimo

: بازپسين, پسين, اخر, اخرين, اخير, نهاني, قطعي, دوام داشتن, دوام كردن, طول كشيدن, به درازا كشيدن, پايستن.

ultrajar

: تخطي كردن, رنجاندن, متغير كردن, اذيت كردن, صدمه زدن, دلخور كردن.

ultraje

: تخطي, غضب, هتك حرمت, از جا در رفتن, سخت عصباني شدن, بي حرمت ساختن, بي عدالتي كردن.

ultravioleta

: فرابنفش, ايجاد شده بوسيله اشعه ماورا بنفش يا فرابنفش.

umbral

: استانه, سرحد.

un

: حرف اول الفباي انگليسي, حرف اضافه مثبت, يك, حرف ا در جلو حروف صدادار و جلو حرف ح بصورت ان استعمال ميشود.

un acidente

: حادثه, سانحه, واقعه ناگوار, مصيبت ناگهاني, تصادف اتومبيل, علا مت بد مرض, صفت عرضي(ارازي), شيي ء, علا مت سلا ح, صرف, عارضه صرفي, اتفاقي, تصادفي, ضمني, عارضه (در فلسفه), پيشامد.

un actor

: بازيگر, هنرپيشه, خواهان, مدعي, شاكي, حامي.

un bar prohibido

: محل فروش مشروبات الكلي قاچاق.

un nime

: هم راي, متفق القول, يكدل و يك زبان, اجماعا.

un rato

: اندكي, مدتي, يك چندي.

una

: حرف اول الفباي انگليسي, حرف اضافه مثبت, يك, حرف ا در جلو حروف صدادار و جلو حرف ح بصورت ان استعمال ميشود, ناخن.

una actriz

: هنرپيشه ء زن, بازيگرزن.

una revista

: مجله, مخزن.

una vez

: يكمرتبه, يكبار ديگر, فقط يكبار, يكوقتي, سابقا.

undcimo

: يازدهم, يازدهمين.

ung ento

: روغن, مرهم, پماد, ضماد, مرهم, مرهم تسكين دهنده, داروي تسكين دهنده, ضماد گذاشتن, تسكين دادن.

unguento

: روغن, مرهم, پماد.

uni

: ليموترش, عصاره ليموترش, اهك, چسب, كشمشك, سنگ اهك, اهك زني, چسبناك كردن اغشتن, با اهك كاري سفيد كردن, ابستن كردن.

uni n

: نقطه اتصال, اتصال, برخوردگاه, اتحاد واتفاق, يگانگي وحدت, اتصال, پيوستگي, پيوند, وصلت, اتحاديه, الحاق, اشتراك منافع.

unidad

: واحد, يكه, يگانگي, وحدت, واحد.

unidad central

: عمل كننده, تكميل كننده, تمام كننده.

unido

: درزه, بند گاه, بند, مفصل, پيوندگاه, زانويي, جاي كشيدن ترياك با استعمال نوشابه, لولا, مشترك, توام, شركتي, مشاع, شريك, متصل, كردن, خرد كردن, بند بند كردن, مساعي مشترك.

uniforme

: يكسان, متحد الشكل, يكنواخت.

unir

: پل, جسر, برامدگي بيني, سكوبي درعرشه كشتي كه مورد استفاده كاپيتان وافسران قرار ميگيرد, بازي ورق, پل ساختن, اتصال دادن, اءتلا ف كردن, چسبيدن, رابطه خويشي داشتن, تركيب كردن, بهم پيوست, متحد كردن, يكي كردن, متفق كردن, وصلت دادن, تركيب كردن, سكه قديم انگليسي.

unirse

: استخر, ابگير, حوض, بركه, چاله اب, كولا ب, اءتلا ف چند شركت با يك ديگر, اءتلا ف, عده كارمند اماده براي انجام امري, دسته زبده وكار ازموده, اءتلا ف كردن, سرمايه گذاري مشترك ومساوي كردن, شريك شدن, باهم اتحادكردن.

unirse a

: متصل كردن, پيوستن, پيوند زدن, ازدواج كردن, گراييدن, متحد كردن, در مجاورت بودن.

universal

: عمومي, جامع, همگاني, متداول, كلي, معمولي, همگان, ژنرال, ارتشبد, كلي, عمومي, عالمگير, جامع, جهاني, همگاني.

universidad

: كالج, دانشگاه, دانشگاه.

universitaria

: دانشگاه.

universo

: جهان.

uno

: يك, تك, واحد, شخص, ادم, كسي, شخصي, يك واحد, يگانه,منحصر, عين همان, يكي, يكي از همان, متحد, عدد يك, يك عدد, شماره يك.

uno mismo

: خود, خود شخص, نفس, در حال عادي.

unos

: برخي, بعضي, بعض, ب رخي از, اندكي, چندتا, قدري, كمي از, تعدادي, غالبا, تقريبا, كم وبيش, كسي, شخص يا چيز معيني.

untar

: روغن مالي كردن, تدهين كردن, تر كردن, كهنه را نم زدن, با چيزنرمي كسي رازدن يا نوازش كردن, اندكي, قطعه, تكه, اهسته زدن, ماليدن, سودن, ساييدن, پاك كردن, اصطكاك پيدا كردن, ساييده شدن, لكه, اغشتن, الودن, لكه دار كردن.

unto

: روغن, مرهم, پماد, روغن, خمير, مرهم.

urbano

: شهري, مدني, اهل شهر, شهر نشين.

urgencia

: امر فوق العاده و غيره منتظره, حتمي, ناگه اينده, اورژانس, فوريت, ضرورت, نيازشديد.

urgente

: فشار, فشاراور, مبرم, مصر, عاجل, مبرم.

urogallo

: (ج.ش.) با قرقره, نوعي رنگ قهوه اي.

urologo

: ويژه گر بيماريهاي دستگاه ادرار.

urraca

: كلا غ جاره, زاغي, كلا غ زاغي, ادم وراج, زن بد دهن.

usado

: اسم مفعول فعل wear(بكلمه مزبور رجوع شود).

usar

: بكار بردن, بكار زدن, استعمال كردن, اجرا كردن, اعمال كردن, متصل كردن, بهم بستن, درخواست كردن, شامل شدن, قابل اجرا بودن, استعمال كردن, بكار گماشتن, استخدام كردن, مشغول كردن, بكار گرفتن, شغل, استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست, پوشيدن, در بر كردن, بر سر گذاشتن, پاكردن (كفش و غيره), عينك يا كراوات زدن, فرسودن, دوام كردن, پوشاك.

uso

: استفاده, كاربرد, استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست, پوشيدن, در بر كردن, بر سر گذاشتن, پاكردن (كفش و غيره), عينك يا كراوات زدن, فرسودن, دوام كردن, پوشاك.

usted

: شما, شمارا.

usted mismo

: خود شما, شخص شما.

ustedes

: شما, شمارا.

usual

: عمومي, معمولي, متعارفي, عادي, مشترك, پيش پاافتاده, پست, عوامانه, : مردم عوام, عمومي, مشاركت كردن, مشاع بودن, مشتركا استفاده كردن, عادي, مرسوم, هميشگي, معمول, عادي, مرسوم, متداول.

usualmente

: بطور عادي, معمولا.

usuario

: كاربر, استفاده كننده.

usurpador

: كلا ش, اخاذ.

utensilio

: لوازم اشپزخانه, وسايل, اسباب, ظروف.

utensilios de mesa

: لوازم ميز يا سفره, ظروف سفره, كارد و چنگال.

utilidad

: استعمال كردن, بكاربردن, مصرف كردن, بكارانداختن (.n)كاربرد, استعمال, مصرف, فايده, سودمندي, استفاده, تمرين, تكرار, ممارست, سودمندي.

utilizable

: قابل استفاده, مصرف كردني, بكار بردني.

uva

: انگور, مو.

uventud

: بچگي, پسر بچگي.

V

v a

: كوچه, راه باريك, گلو, ناي, راه دريايي, مسير كه باخط كشي مشخص ميشود, خط سير هوايي, كوچه ساختن, منشعب كردن, رد پا, اثر, خط اهن, جاده, راه, نشان, مسابقه دويدن, تسلسل, توالي, ردپاراگرفتن, پي كردن, دنبال كردن.

v lvula

: لا مپ, لوله, شير, دريچه, لا مپ.

v nculo

: كمند, خفت, دام, بند, تله, در كمند انداختن.

v spera

: شب عيد, شب, شامگاه, در شرف, حوا, جنس زن.

va navegable

: ابراه, مسير ابي, راه ابي, مسيردريايي و رودخانه اي.

vac o

: تهي, خالي, تهي, بي مغز, پوچ, چرند, فضاي نامحدود, احمق, خالي, اشغال نشده, بي متصدي, بلا تصدي, بيكار, باطل, عاري, بي اعتبار, باطل كردن.

vaca

: گاوماده, ماده گاو, ترساندن, تضعيف روحيه كردن.

vacaciones

: تعطيل, بيكاري, مرخصي, مهلت, اسودگي, مرخصي گرفتن, به تعطيل رفتن.

vacancia

: محل خالي, پست بلا تصدي, جا.

vacante

: خالي, اشغال نشده, بي متصدي, بلا تصدي, بيكار.

vaciar

: زهكش, ابگذر, زهكش فاضل اب, اب كشيدن از, زهكشي كردن, كشيدن , زير اب زدن, زير اب, تهي, خالي, تعطيل كردن, خالي كردن, تهي كردن, تخليه كردن.

vaciedad

: پوچي, بي مغزي, بيهودگي, كار بيهوده, بطالت.

vacilacin

: درنگ, دودلي, ترديد, تامل, درنگ, دودلي.

vacilante

: حمله اي, غشي, متغير, هوس پرست, دمدمي, دودل, مردد, درنگ كننده, تامل كننده, لرزنده, لزان, متزلزل, سست, ضعيف, متغير, بي ثبات كردن, متزلزل كردن, لرزان, لق.

vacilar

: گيركردن, لكنت زبان پيدا كردن, با شبهه وترديد سخن گفتن, تزلزل يا لغزش پيداكردن, تامل كردن, مردد بودن, بي ميل بودن, متزلزل شدن, فتور پيدا كردن, دو دل بودن, ترديد پيدا كردن, تبصره قانون, نوسان كردن.

vacuna

: واكسن زني, تلقيح, ابله كوبي.

vacunacin

: واكسن زني, تلقيح, ابله كوبي.

vacunar

: تلقيح كردن, مايه كوبي كردن, اغشتن, واكسن زدن به, برضد بيماري تلقيح شدن.

vacuno

: گاوي, شبيه گاو, گاو خوي.

vadear

: به اب زدن, بسختي رفتن, در اب راه رفتن.

vado

: قسمت كم عمق رودخانه اي كه جهت عبورحيوانات وانسان مناسب باشد, گدار, به اب زدن به گدار زدن.

vagabundear

: ادم مفت خور يا ولگرد, ولگردي يا مفت خوري كردن, بحد افراط مشروب نوشيدن, قرص نان, كله قند, تكه, وقت را بيهوده گذراندن, ولگردي كردن, پرسه زدن, تكاپو, گشتن, سير كردن, گرديدن, سرگرداني.

vagabundo

: ادم مفت خور يا ولگرد, ولگردي يا مفت خوري كردن, بحد افراط مشروب نوشيدن, كمارگر دوره گرد, دوره گردي كردن, كسيكه در رفتن تعلل كند, پرسه زن, ولگرد, اسمان جل, خانه بدوش, باصدا راه رفتن, پياده روي كردن, با پا لگد كردن, اوره بودن, ولگردي كردن, اواره, فاحشه, اوارگي, ولگردي, صداي پا, ولگرد, ولگردي كردن, دربدر, خانه بدوش, بيكاره.

vagancia

: اوارگي, ولگردي, دربدري, اوباشي.

vagar

: خطاكردن, دراشتباه بودن, غلط بودن, گمراه شدن, بغلط قضاوت كردن, درنگ كردن, تاخير كردن, ديرپاييدن, پابپاوركردن, معطل كردن, باتنبلي حركت كردن, :كسيكه در رفتن تعلل كند, پرسه زن, سرگردان بودن, اواره بودن, منحرف شدن.

vagina

: مهبل, نيام, غلا ف, مهبلي.

vagn

: نورد, كالسكه, واگن راه اهن, مربي ورزش, رهبري عمليات ورزشي را كردن, معلمي كردن.

vago

: تار, تاريك, تيره كردن, :كم نور, تاريك, تار, مبهم, ضعيف, كم نور, غش, ضعف كردن, غش كردن, بيكار, تنبل, بيهوده, بيخود, بي اساس, بي پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف كردن, تنبل شدن, تنبل, درخورد تنبلي, كند, بطي ء, كندرو, باكندي حركت كردن, سست بودن, مبهم, غير معلوم, سر بسته وابهام دار.

vainilla

: درخت وانيل, وانيل, ثعلب.

vajilla

: ظروف چيني.

valent n

: لا فزن, گزافه گو, رجز خوان, قلدر, پهلوان پنبه, گردن كلفت, گوشت, تحكيم كردن, قلدري كردن.

valer

: شايسته, لا يق, شايان, سزاوار, مستحق, فراخور.

valiente

: بي باك, دلير, خشن وبي احتياط, جسور, گستاخ, متهور, باشهامت, دلا ور, تهم, شجاع, دلير, دليرانه, عالي, بادليري و رشادت باامري مواجه شدن, اراستن, لا فزدن, باليدن, دلير, باجرات, پردل, باشهامت, دلير, ترد, شكننده.

valija

: مورد, غلا ف.

valioso

: باارزش, پربها, گرانبها, قيمتي, نفيس.

valle

: دره, وادي, ميانكوه, گودي, شيار.

valor

: دليري, شجاعت, جلوه, جرات, دليري, رشادت, شجاعت, دلا وري, ارزش, قدر, ازرش, قيمت, بها, سزاوار, ثروت, با ارزش.

valorar

: ارزيابي كردن, تقويم كردن, تخمين زدن, نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن, ارزش, قدر.

vals

: موزيك و رقص, والس, والس رقصيدن, وابسته به والس.

valuar

: قدرداني كردن (از), تقدير كردن, درك كردن, احساس كردن, بربهاي چيزي افزودن, قدر چيزي را دانستن, ارزش, قدر.

valuta

: پول رايج, رواج, انتشار.

vanidoso

: بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

vano

: بيكار, تنبل, بيهوده, بيخود, بي اساس, بي پروپا, وقت گذراندن, وقت تلف كردن, تنبل شدن, بيهوده, عبث, بيفايده, باطل, پوچ, ناچيز, جزيي, تهي, مغرور, خودبين, مغرورانه, بطور بيهوده.

vapor

: كشتي, جهاز, كشتي هوايي, هواپيما, با كشتي حمل كردن, فرستادن, سوار كشتي شدن, سفينه, ناو, بخار, دمه, بخار اب, بخار دادن, بخار كردن, كشتي بخار, ماشين بخار, ديگ بخارپز, بخار, دمه, مه, تبخير كردن يا شدن, بخور دادن, چاخان كردن.

vapor de lnea

: كشتي يا هواپيماي مسافري, استردوز, استري, كسي كه خط ميكشد, خط كش.

vaquero

: گاوچران.

vara

: چوب قانون, باتوم پاسبان.

variable

: تغيير پذير, متغير, بي قرار, بي ثبات.

variaci n

: اختلا ف, دگرگوني, تغيير, ناپايداري, بي ثباتي, تغييرپذيري, وابسته به تغيير و دگرگوني.

variado

: جور شده, همه فن حريف, همسر, يار, درخور, مناسب, داراي رنگهاي گوناگون, رنگارنگ, گوناگون, متنوع.

variar

: تغيير كردن, تغيير داد.

variedad

: واريته, نمايشي كه مركب از چند قطعه متنوع باشد, تنوع, گوناگوني, نوع, متنوع, جورواجور.

vario

: گوناگون, مختلف, متغير, متمايز, رنگارنگ, اميخته, مختلط, لباس رنگارنگ دلقك ها, لباس چهل تكه, داراي رنگهاي گوناگون, رنگارنگ, گوناگون, متنوع.

varios

: چند, چندين, برخي از, جدا, مختلف, متعدد, گوناگون, مختلف, چندتا, چندين, جورواجو.

varn

: جنس نر, مذكر, مردانه, نرينه, نرين, گشن.

varonil

: مردوار, مردانه, جوانمرد.

vaselina

: وازلين.

vasija

: اوند, كشتي, مجرا, رگ, بشقاب, ظرف, هر نوع مجرا يا لوله.

vaso

: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن, ابخوري, ليوان, ساده لوح, دهان, دهن كجي, كتك زدن, عكس شخص محكوم, ليوان, معلق زن, بازيگر شيرين كار, ظرف, گلدان, گلدان نقره و غيره.

vasto

: پهناور, وسيع, بزرگ, بسيط, كشيده, پهناور, وسيع, بزرگ, زياد, عظيم, بيكران, پهن, عريض, گشاد, فراخ, وسيع, پهناور, زياد, پرت, كاملا باز, عمومي, نامحدود, وسيع.

vatio

: وات, واحد اندازه گيري الكتريسيته.

vbora

: ماشين جمع, افعي, مار جعفري, افعي, تيره مار, تيرمار, ادم خاءن و بدنهاد, شرير.

vctima

: تلفات, تصادفات, قرباني, طعمه, دستخوش, شكار, هدف, تلفات.

vecina

: همسايه, نزديك, مجاور, همسايه شدن با.

vecindad

: مجاورت, همسايگي.

vecindario

: انجمن, اجتماع, عوام, همسايگي, مجاورت, اهل محل.

vecino

: همسايه, نزديك, مجاور, همسايه شدن با, همسايه, نزديك, مجاور, همسايه شدن با.

vegetaci n

: زندگي گياهي, نشو و نماي نباتي, نموياهي.

vegetal

: گياه, علف, سبزه, نبات, رستني, سبزي.

vegetariano

: گياه خوار, گياهخواري.

veh culo areo

: هواپيما, طياره.

vehculo

: وسيله نقليه, ناقل, حامل, رسانه, برندگر, رسانگر.

vehiculo

: وسيله نقليه, ناقل, حامل, رسانه, برندگر, رسانگر.

veinte

: عدد بيست.

vejar

: بستوه اوردن, عاجز كردن, اذيت كردن, حملا ت پي درپي كردن, خسته كردن.

vejiga

: كيسه, ابدان, مثانه, بادكنك, پيشابدان, كميزدان, جوشيدن, قلقل زدن, حباب براوردن, خروشيدن, جوشاندن, گفتن, بيان كردن, حباب, ابسوار, انديشه پوچ.

vela

: شمع, شمع ساختن, بادبان, شراع كشتي بادي, هر وسيله اي كه با باد بحركت درايد, باكشتي حركت كردن روي هوا با بال گسترده پرواز كردن, با ناز وعشوه حركت كردن, شب زنده داري, احيا, دعاي شب.

veleidoso

: بي ثبات, بي وفا.

vellocino

: پشم گوسفند وجانوران ديگر, پارچه خوابدار, خواب پارچه, پشم چيدن از, چاپيدن, گوش بريدن, سروكيسه كردن.

velludo

: پرمو, كركين, پرمو, مويي, پشمالو.

velo

: حجاب, پرده, نقاب, چادر, پوشاندن, حجاب زدن, پرده زدن, مستوريا پنهان كردن.

velocidad

: دنده, چرخ دنده, مجموع چرخهاي دنده دار, اسباب, لوازم, ادوات, افزار, الا ت, جامه, پوشش, دنده دار(يادندانه دار) كردن, اماده كاركردن, پوشانيدن, نرخ, ميزان, سرعت, ارزيابي كردن, سرعت.

velocista

: قهرمان دوسرعت.

velocmetro

: سرعت سنج, كيلومتر شمار ساعتي.

veloz

: سريع, چابك, تندرو, فرز, باسرعت.

vena

: وريد, سياهرگ, رگه, حالت, تمايل, روش, رگ دار كردن, رگه دار شدن.

venado

: اهوي كوهي.

vencedor

: برنده بازي, برنده, فاتح.

vencer

: تپيدن, زدن, كتك زدن, چوب زدن, شلا ق زدن,كوبيدن, :ضرب, ضربان نبض وقلب, تپش, ضربت موسيقي, غلبه, پيشرفت, زنش, پيروزي يافتن بر, فتح كردن, تسخير كردن, شكست دادن, هزيمت, مغلوب ساختن, چيره شدن, پيروز شدن بر, مغلوب ساختن, غلبه يافتن, بردن, پيروز شدن, فاتح شدن, غلبه يافتن بر, بدست اوردن, تحصيل كردن, فتح, پيروزي, برد.

vencimiento

: بلوغ, كمال, سر رسيد.

venda

: بند و زنجير, تسمه يا بند مخصوص محكم كردن, نوار, لولا, اركستر, دسته ء موسيقي, اتحاد, توافق, روبان, باند يا بانداژ, نوار زخم بندي, متحد كردن, دسته كردن, نوار پيچيدن, بصورت نوار در اوردن, با نوار بستن, متحد شدن, نوار زخم بندي, با نوار بستن.

vendaje

: نوار زخم بندي, با نوار بستن.

vendar

: نوار زخم بندي, با نوار بستن, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

vendedor

: فروشنده.

vendedora

: بانوي فروشنده.

vender

: فروش ومعامله, فروختن, بفروش رفتن, فروختن, داد و ستد كردن, طوافي كردن.

vender al detalle

: خرده فروشي, جزءي, خرد, جز, خرده فروشي كردن.

vendible

: قابل فروش, قابل عرضه در بازار, قابل فروش, فروختني, قابل خريد, معامله اي.

vendimia

: انگور چيني, فصل انگور چيني, محصول.

veneno

: مايه ء هلا كت, زهر(درتركيب), جاني, قاتل, مخرب زندگي, زهر, سم, شرنگ, زهرالود, سمي, مسموم كردن.

venenoso

: زهرالود, مضر, موذي, زهردار, سمي.

venerable

: محترم, معزز, قابل احترام, ارجمند, مقدس.

venerar

: درزيارتگاه گذاشتن, تقديس كردن, ضريح ساختن (مج) مقدس وگرامي داشتن, حرمت كردن, احترام گذارندن, حرمت, احترام, ستايش و احترام كردن, تكريم كردن, پرستش, ستايش, عبادت, پرستش كردن.

vengador

: كين خواه, خونخواه, دادگير, انتقام جو.

venganza

: خونخواهي كردن, كينه جويي كردن, انتقام كشيدن, انتقام, انتقام, كينه, خونخواهي.

vengar

: كينه جويي كردن (از), تلا في كردن, انتقام كشيدن (از), دادگيري كردن, خونخواهي كردن.

venidero

: روي دهنده, پيشامد كننده, اينده, جلو رونده.

venir

: امدن, رسيدن.

venir despu s

: پيروي كردن از, متابعت كردن, دنبال كردن, تعقيب كردن, فهميدن, درك كردن, در ذيل امدن, منتج شدن, پيروي, استنباط, متابعت.

venta

: فروش, حراج.

venta al por mayor

: عمده فروشي, بطور يكجا, عمده فروشي كردن.

ventaja

: فايده, صرفه, سود, برتري, بهتري, مزيت, تفوق, :مزيت دادن, سودمند بودن, مفيد بودن, منفعت, استفاده, احسان, اعانه, نمايش براي جمع اوري اعانه.(.vi .vt) :فايده رساندن, احسان كردن, مفيد بودن, فايده بردن, سوق دادن, منجر شدن, پيش افت, تقدم, سود, نفع, سود بردن.

ventajoso

: سودمند, نافع, باصرفه.

ventana

: پنجره, روزنه, ويترين, دريچه, پنجره دار كردن.

ventana de la nariz

: سوراخ بيني, منخر.

ventanilla

: پيشخوان, بساط, شمارنده, ضربت متقابل, درجهت مخالف, در روبرو, معكوس, بالعكس, مقابله كردن, تلا في كردن, جواب دادن, معامله بمثل كردن با.

ventarrn

: تند باد, باد, طوفان.

ventilaci n

: تهويه.

ventilador

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر, دستگاه تهويه, هواكش, بادزن, بادگير.

ventilar

: باد بزن, تماشاچي ورزش دوست, باد زدن, وزيدن بر, بادخور كردن, تهويه كردن, هوا دادن به, پاك كردن.

ventisca

: بادشديد توام بابرف, كولا ك.

ventoso

: باد خيز, پر باد, باد خور, طوفاني, چرند, درازگو.

ver

: نگاه, نظر, نگاه كردن, نگريستن, ديدن, چشم رابكاربردن, قيافه, ظاهر, بنظرامدن مراقب بودن, وانمود كردن, ظاهر شدن, جستجو كردن, ملا حضه كردن, اخطار, اگهي, ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر.

ver dico

: راستگو, صادق, راست, از روي صدق وصفا.

veranda

: ستاوند, ايوان, بالكن, ايوان جلو و يا طرفين ساختمان.

verano

: تابستان, تابستاني, چراندن, تابستان را بسر بردن, ييلا ق.

verbal

: زباني, شفاهي, لفظي, فعلي, تحت اللفظي.

verbo

: كلمه, لغت, مربوط به صدا, فعل.

verdad

: حقيقت, واقعيت, هستي, اصليت, اصالت وجود, راستي, صدق, حقيقت, درستي, صداقت.

verdaderamente

: واقعا, راستي.

verdadero

: واقعي, حقيقي, راستين, حقيقي, واقعي, موجود, غير مصنوعي, طبيعي, اصل, بي خدشه, صميمي, راست, پابرجا, ثابت, واقعي, حقيقي, راستگو, خالصانه, صحيح, ثابت ياحقيقي كردن, درست, راستين, فريور, بسيار, خيلي, بسي, چندان, فراوان, زياد, حتمي, واقعي, فعلي, خودان, همان, عينا.

verde

: چركين, چرك, كثيف, زشت, كثيف كردن, سبز, خرم, تازه, ترو تازه, نارس, بي تجربه, رنگ سبز,(در جمع) سبزيجات, سبز شدن, سبز كردن, سبزه, چمن, معتدل, نا بالغ, نارس, رشد نيافته, نابهنگام, بي تجربه.

verdor

: سبزي, سبزه, گياهان سبز, گلخانه.

verdoso

: متمايل به سبز.

verdugo

: جلا د, دژخيم, دژخيم, مامور اعدام, دار زن.

verdulero

: سبزي فروش, ميوه فروش.

verdura

: گياه, علف, سبزه, نبات, رستني, سبزي.

verduras

: گياه, علف, سبزه, نبات, رستني, سبزي.

veredicto

: راي, راي هيلت منصفه, فتوي, نظر, قضاوت.

vergenza

: شرم, خجلت, شرمساري, ازرم, ننگ, عار, شرمنده كردن, خجالت دادن, ننگين كردن.

vergonzoso

: شرمسار, خجل, سرافكنده, شرمنده, تحقير اميز, پست سازنده, خفيف كننده.

verificar

: جلوگيري كردن از, ممانعت كردن, سرزنش كردن, رسيدگي كردن, مقابله كردن, تطبيق كردن, نشان گذاردن, چك بانك , سركشي كردن, بازرسي كردن, تفتيش كردن, رسيدگي كردن, بازبيني كردن, تحقيق كردن.

verosmil

: معتبر, باور كردني, موثق.

versar

: فرفره, چرخش (بدور خود), چرخيدن, ريسيدن, رشتن, تنيدن, به درازاكشاندن, چرخاندن.

versi n

: سازواري, انطباق, توافق, سازش, مناسب, تطبيق, اقتباس , شرح ويژه, ترجمه, تفسير, نسخه, متن.

verso

: شعر, نظم, بنظم اوردن, شعر گفتن.

verter

: ابشيب, ابشار كوچك, بشكل ابشار ريختن, ريزش, پاشيدن, تراوش بوسيله ريزش, مقدار ريزپ چيزي, ريزش بلا انقطاع ومسلسل, ريختن, روان ساختن, پاشيدن, افشاندن, جاري شدن, باريدن.

verticales

: عمودي, شاقولي, تاركي, راسي, واقع در نوك.

ves cula

: كيسه, ابدان, مثانه, بادكنك, پيشابدان, كميزدان.

vestbulo

: سرسراي تاتر, مركز اجتماع, راهرو بزرگ, سرسرا, تالا ر, اتاق بزرگ, دالا ن, عمارت, كريدور, تالا ر ورودي, تحميل گري كردن, راهرو, دالا ن, سالن انتظار(در راه اهن و غيره), سالن هتل و مهمانخانه, سخنراني كردن, براي گذراندن لا يحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين) سخنراني وتبليغات كردن.

vestido

: پوشاك, لباس, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن, جامه بلند زنانه, روپوش, لباس شب, خرقه, ردا, لباس بلند و گشاد, جامه بلند زنانه, پوشش, جامه دربر كردن.

vestidos

: رخت, اسباب, اراستن, پوشاندن, جامه, جامه لباس, ملبوس, رخت.

vestimenta

: جامه بلند زنانه, روپوش, لباس شب, خرقه.

vestir

: اراستن, ارايش كردن, لباس پوشاندن, لباس, ارايش, پوشاندن, اراستن, لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن, پوشش, اندود, پوشيدن, زياد بار كردن, رويهم قراردادن, كراوات, پوشيدن, در بر كردن, بر سر گذاشتن, پاكردن (كفش و غيره), عينك يا كراوات زدن, فرسودن, دوام كردن, پوشاك.

vestirse

: لباس پوشيدن, جامه بتن كردن, مزين كردن, لباس, درست كردن موي سر, پانسمان كردن, پيراستن.

vestuario

: جا رختي, قفسه, اشكاف, موجودي لباس.

veterinario

: دامپزشك, بيطار.

vez

: بعنوان مثال ذكر كردن, لحظه, مورد, نمونه, مثل, مثال, شاهد, وهله, وقت, زمان, گاه, فرصت, مجال, زمانه, ايام, روزگار, مد روز, عهد, مدت, وقت معين كردن, متقارن ساختن, مرور زمان را ثبت كردن, زماني, موقعي, ساعتي.

vi huir

: گريختن, فرار كردن, دررفتن, رونشان ندادن, روپنهان كردن, پنهان شدن.

via

: درخت مو, تاك, تاكستان ايجاد كردن, تاكستان, موستان, رزستان.

via

: راه, جاده, طريق, سبك (سابك), طرز, طريقه.

viaducto

: پل راه اهن (كه معمولا از روي راه ميگذرد), پل بتون ارمه روي دره.

viajante

: مسافر, پي سپار رهنورد.

viajar

: تبديل كردن, مسافرت كردن با بليط تخفيف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن, درنروديدن, سفر كردن مسافرت كردن, رهسپار شدن, مسافرت, سفر, حركت, جنبش, گردش, جهانگردي.

viaje

: سفر, مسافرت, سياحت, سفر كردن, سفر دريا, سفر, سفر دريا كردن.

viaje de novios

: ماه عسل, ماه عسل رفتن.

viajero

: تبديل كردن, مسافرت كردن با بليط تخفيف دار, هر روزاز حومه بشهر وبالعكس سفركردن, مسافر, پي سپار رهنورد, مسافر, پي سپار, رهنورد, سبك رفتن, پشت پا خوردن يازدن, لغزش خوردن, سكندري خوردن, سفر كردن, گردش كردن, گردش, سفر, لغزش, سكندري.

vialado

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

vibraci n

: ارتعاش, نوسان.

vibrar

: لرزيدن, مرتعش شدن, لرز, لرزه, ارتعاش, ترساندن, لرزاندن, مرتعش ساختن, رعشه, ارتعاش داشتن, جنبيدن, نوسان كردن, لرزيدن, تكان خوردن.

vicario

: كشيش بخش, جانشين, قاءم مقام, نايب مناب, معاون, خليفه.

vicio

: اعتياد.

vicioso

: بدسگال, بدكار, شرير, تباهكار, فاسد, بدطينت, نادرست

victima

: قرباني, طعمه, دستخوش, شكار, هدف, تلفات.

victoria

: پيروزي, فيروزي, ظفر, فتح, نصرت, فتح و ظفر, غلبه.

vid

: درخت مو, تاك, تاكستان ايجاد كردن.

vida

: جان, زندگي, حيات, عمر, رمق, مدت, دوام, دوران زندگي, موجود, موجودات, حبس ابد, عمر, مدت زندگي, دوره زندگي, مادام العمر, ابد.

vida privada

: خلوت, تنهايي, پوشيدگي, پنهاني, اختفاء.

video

: تلويزيوني, تلويزيون.

vidrio

: شيشه, ابگينه, ليوان, گيلا س, جام, استكان, ايينه, شيشه دوربين, شيشه ذره بين, عدسي, شيشه الا ت, الت شيشه اي, عينك, شيشه گرفتن, عينك دار كردن, شيشه اي كردن, صيقلي كردن.

viejo

: پير, سالخورده, باستاني, ديرينه, قديمي, كهن, كهنه, پير, كهنه, عتيقه, باستاني, پير, سالخورده, كهن سال, مسن, فرسوده, ديرينه, قديمي, كهنه كار, پيرانه, كهنه, گذشته, سابقي, باستاني, پر زور وكهنه (مثل ابجو), كهنه, بيات, مانده,بوي ناگرفته, مبتذل, بيات كردن, تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن, مبتذل كردن.

viento

: باد, نفخ, بادخورده كردن, درمعرض بادگذاردن, ازنفس انداختن, نفس, خسته كردن ياشدن, ازنفس افتادن, : پيچاندن, پيچيدن, پيچ دان, كوك كردن(ساعت و غيره), انحناء, انحنايافتن, حلقه زدن, چرخاندن.

vientre

: شكم, بطن, شكم, طبله, شكم دادن وباد كردن, شكم, معده.

viernes

: ادينه, جمعه.

vig simo

: يك بيستم, بيستمين, بيستم.

viga

: شاهين ترازو, ميله, شاهپر, تيرعمارت, نورافكندن, پرتوافكندن, پرتو, شعاع, تير اهن, شاه تير, شاهين ترازو.

viga voladiza

: سگدست, پايه.

vigente

: قوي, سالم, معتبر, قانوني, درست, صحيح, داراي اعتبار, موثر.

vigilante

: نگهبان, گارد, مامور نجات غريق.

vigilar

: نگاه داشتن, اداره كردن, محافظت كردن, نگهداري كردن,نگاهداري, حفاظت, امانت داري, توجه, جلوگيري كردن, ادامه دادن, مداومت بامري دادن, گشت, گشتي, پاسداري, گشت زدن, پاسباني كردن, پاسداري كردن, پاييدن, ديدبان, پاسداري, كشيك, مدت كشيك, ساعت جيبي و مچي, ساعت, مراقبت كردن, مواظب بودن, بر كسي نظارت كردن, پاسداري كردن.

vigor

: بنيه, نيروي حياتي, طاقت, استقامت, پرچم, نيرو, زور, قوت, قوه, توانايي, دوام, استحكام.

vil

: قابل تحقير, خوار, پست, ناپاك, پليد, شنيع, ملعون, غلط, نادرست, خلا ف, طوفاني, حيله, جرزني, بازي بيقاعده, ناپاك كردن, لكه دار كردن, گوريده كردن, چرك شدن, بهم خوردن, گيركردن, نارو زدن (در بازي).

villa

: خانه ييلا قي, ويلا.

villano

: ناكس, ادم پست, تبه كار, شرير, بدذات, پست.

vinagre

: سركه.

vincular

: مقيد كردن, جلد كردن, مستلزم بودن, شامل بودن, فراهم كردن, متضمن بودن, دربرداشتن, حمل كردن بر, حبس ياوقف كردن, موجب شدن, پيوند, بهم پيوستن, پيوند دادن.

vino

: بتونه سربي (براي نگاهداري قاب شيشه), ميله سربي, بتونه سربي, امد, گذشته فعل امدن, شراب, باده, مي, شراب نوشيدن.

viol n

: ويولن, كمانچه, ويولن زدن, زرزر كردن, كار بيهوده كردن, ويولن.

violacin

: هتك ناموس كردن, تجاوز بناموس كردن, بزوربردن يا گرفتن, تخلف, تخطي.

violar

: يورش, حمله, تجاوز, حمله بمقدسات, اظهار عشق, تجاوز يا حمله كردن, هتك ناموس كردن, تجاوز بناموس كردن, بزوربردن يا گرفتن.

violencia

: خشونت, تندي, سختي, شدت, زور, غصب, اشتلم, بي حرمتي.

violento

: ژيان, درنده, شرزه, حريص, سبع, تندخو, خشم الود, زياد, سخت, شديد, قوي, مشتاقانه, شديد, تشديدي, پرقوت, متمركز, مشتاقانه, تند, مفرط, سخت, سخت گير, طاقت فرسا, شاق, شديد, تند, سخت, شديد, جابر, قاهر, قاهرانه.

violeta

: بنفشه, بنفش, بنفش رنگ.

violin

: ويولن.

violoncelo

: ويولون سل.

virgen

: باكره, دست نخورده, پاكدامن, عفيف, سنبله.

virtud

: تقوا, پرهيزكاري, پاكدامني, عفت, خاصيت.

viruelas

: ابله, مرض ابله, جاي ابله.

virus

: ويروس, عامل نقل وانتقال امراض.

visado

: رواديد, ويزا, رواديد گذرنامه, ويزادادن.

visar

: پشت نويس كردن, ظهرنويسي كردن, درپشت سندنوشتن, امضا كردن, صحه گذاردن.

visibilidad

: پيدا, پديداري, قابليت ديدن, ميدان ديد, ديد.

visible

: پيدا, پديدار, مريي, نمايان, قابل رويت, ديده شدني.

visin

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

vision

: ديد, بينايي, رويا, خيال, تصور, ديدن, يا نشان دادن (دررويا), منظره, وحي, الهام, بصيرت.

visita

: فرا خواندن, فرا خوان, ديدني كننده, صدا زننده, دعوت كننده, ملا قات كننده.

visitaci n

: بازرسي, تفتيش, بازديد, معاينه, سركشي.

visitante

: ديدارگر, ديدن كننده, مهمان, عيادت كننده.

visitar

: توجه كردن, مواظبت كردن, گوش كردن (به), رسيدگي كردن, حضور داشتن (در), در ملا زمت كسي بودن, همراه بودن (با), درپي چيزي بودن, از دنبال امدن, منتظرشدن, انتظار كشيدن, انتظار داشتن, ديدن, مشاهده كردن, نگاه كردن, فهميدن, مقر يا حوزه اسقفي, بنگر, ديدن كردن از, ملا قات كردن, زيارت كردن, عيادت كردن, سركشي كردن, ديد و بازديد كردن, ملا قات, عيادت, بازديد, ديدار.

vislumbrar

: نگاه كم, نگاه اني, نظر اجمالي, نگاه سريع, اجمالا ديدن, بيك نظر ديدن, اتفاقا ديدن, خال, نقطه, لك, موضع, بجا اوردن.

vislumbre

: روشنايي ضعيف, نور كم, درك اندك, خرده, تكه, كور كوري كردن, سوسو زدن, با روشنايي ضعيف تابيدن, نگاه كم, نگاه اني, نظر اجمالي, نگاه سريع, اجمالا ديدن, بيك نظر ديدن, اتفاقا ديدن, امكان, احتمال, چيز ممكن.

visn

: مينك, سمور يا راسو.

vista

: بيروني, خارجي, ظاهري, واقع در سطح خارجي, ديد, بينايي, مراقبت, بينش, بينايي, بينش, باصره, نظر, منظره, تماشا, الت نشانه روي, جلوه, قيافه, جنبه, چشم, قدرت ديد, ديدگاه, هدف, ديدن, ديد زدن, نشان كردن, بازرسي كردن, نظر, منظره, نظريه, عقيده, ديد, چشم انداز, قضاوت, ديدن, از نظر گذراندن.

vistoso

: برجسته, قابل توجه, موثر, گيرنده, زننده.

vitamina

: ويتامين.

vitrina

: ويترين, جعبه اينه, درويترين نمايش دادن.

viuda

: بيوه, بيوه زن, بيوه كردن, بيوه شدن.

viudo

: مرد زن مرده.

vivacidad

: مزه, رغبت, ميل, خوشمزه كردن.

vivaz

: كاري, ساعي, فعال, حاضر بخدمت, داير, تنزل بردار, با ربح, معلوم, متعدي, مولد, كنش ور, كنش گر, باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روي نشاط, با سرور وشعف.

vivero

: محل نگاهداري اطفال شير خوار, پرورشگاه, شير خوارگاه, قلمستان, گلخانه, نوزادگاه.

viveza

: تيزي, زنندگي, تلخي, ناگواري, حادي.

vivienda

: خانه, منزل, مرزوبوم, ميهن, وطن, اقامت گاه, شهر, بخانه برگشتن, خانه دادن(به), بطرف خانه, خانه, سراي, منزل, جايگاه, جا, خاندان, برج, اهل خانه, اهل بيت, جادادن, منزل دادن, پناه دادن, منزل گزيدن, خانه نشين شدن, تهيه جا, خانه ها (بطور كلي), مسكن, خانه سازي.

vivir

: اروين, ورزيدگي, كارازمودگي, تجربه, ازمايش, تجربه كردن, كشيدن, تحمل كردن, تمرين دادن, زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير.

vivo

: زنده, در قيد حيات, روشن, سرزنده, سرشار, حساس, سرزنده وبشاش, تند, چابك, باروح, رايج, چست, تيز, اراسته, پاكيزه, زياد, سخت, شديد, قوي, مشتاقانه, زندگي كردن, زيستن, زنده بودن, :زنده, سرزنده, موثر, داير, باروح, زنده, جالب توجه, سرزنده, از روي نشاط, با سرور وشعف, واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي, واقع بين, تحقق گراي, راستين گراي, روشن, واضح, زنده.

vlido

: قوي, سالم, معتبر, قانوني, درست, صحيح, داراي اعتبار, موثر.

vocabulario

: واژگان.

vocal

: صدا, صوتي, خواندني, اوازي, ويژه خواندن, دهن دريده, واكه, صوتي, صدادار, مصوته, واكه دار كردن.

vocalista

: اوازخوان, خواننده, سراينده, نغمه سرا.

vociferar

: پوست درخت, عوعو, وغ وغ كردن, پوست كندن, بانگ, غوغا, سروصدا, غريو كشيدن, مصرانه تقاضا كردن, جيغ زدن, ناگهاني گفتن, جيغ, فرياد, داد, جيغ, فغان, فرياد زدن, جيغ زدن, داد زدن

vodka

: ودكا, عرق روسي.

volando

: پرواز, پرواز كننده, پردار, سريع السير, بال وپر زن, بسرعت گذرنده, مسافرت هوايي.

volante

: نوبت بازي, اعانه, سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته, سكان, سكان هواپيما, وسيله هدايت يا خط سير.

volar

: مگس, حشره پردار, پرواز, پرش, پراندن,پرواز دادن, بهوافرستادن, افراشتن, زدن, گريختن از, فرار كردن از, دراهتراز بودن, پرواز كردن, : تيز هوش, چابك وزرنگ.

volatera

: مرغ, ماكيان, پرنده, پرنده را شكار كردن.

volc n

: كوه اتشفشان, اتشفشان.

volcan

: كوه اتشفشان, اتشفشان.

volcar

: واژگون كردن كشتي, واژگون شدن.

volear

: شليك, تيرباران, شليك بطور دسته جمعي, شليك كردن, بصورت شليك دركردن, رگبار.

voltaje

: كشش, امتداد, تمدد, قوه انبساط, سفتي, فشار, بحران, تحت فشار قرار دادن, اختلا ف سطح, ولتاژ.

voltio

: ولت, واحد نيروي محركه برقي.

volumen

: جسم, جثه, لش, تنه, جسامت, حجم, اندازه, بصورت توده جمع كردن, انباشتن, توده, اكثريت, حجم, جلد.

volumen de transacciones

: برگشت, حجم معاملا ت, تغيير و تبديل.

voluminoso

: بزرگ, با عظمت, سترك, ستبر, ادم برجسته, ابستن, داراي شكم برامده, بزرگ, جسيم.

voluntad

: ميل داشتن, ارزو كردن, ميل, ارزو, كام, خواستن, خواسته, خواست, اراده, از روي قصد و رضا, از روي اراده, خواست, اراده, ميل, خواهش, ارزو, نيت, قصد, وصيت, وصيت نامه, خواستن, اراده كردن, وصيت كردن, ميل كردن, فعل كمكي 'خواهم. ' , خواستن, ميل داشتن, ارزو داشتن, ارزو كردن, ارزو, خواهش, خواسته, مراد, حاجت, كام, خواست, دلخواه.

voluntario

: ارادي, اختياري, داوطلبانه, به خواست, داوطلب, خواستار, داوطلب شدن.

volver

: بازگشت, مراجعت, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

volver acdo

: اسيد كردن, ترش كردن, حامض كردن.

volverse atr s

: رد گم كردن, عدول كردن.

vomitar

: قي كردن, استفراغ كردن, برگرداندن, هراشيدن.

vosotros

: شما, شمارا.

votacin

: ورقه راي, مهره راي و قرعه كشي, راي مخفي, مجموع اراء نوشته, با ورقه راي دادن, قرعه كشيدن, راي, اخذ راي, دعا, راي دادن.

votar

: راي, اخذ راي, دعا, راي دادن.

voto

: راي, اخذ راي, دعا, راي دادن, نذر, پيمان, عهد, قول, شرط, عهد كردن.

voz

: فرياد زدن, داد زدن, گريه كردن, صدا كردن, فرياد, گريه, خروش, بانگ, بانگ زدن, صدا, ادا كردن.

vrtigo

: سرگيجه, دوران, دوار سر, چرخش بدور.

vuelo

: گريز, پرواز, مهاجرت (مرغان يا حشرات), عزيمت, گريز,پرواز كردن, فراركردن, كوچ كردن, يك رشته پلكان, سلسله.

vuelta

: گرد(گعرد) كردن, كامل كردن, تكميل كردن, دور زدن, مدور, گردي, منحني, دايره وار, عدد صحيح, مبلغ زياد, گشت, سفر, مسافرت, سياحت, ماموريت, نوبت, گشت كردن, سياحت كردن, نوبت, چرخش, گردش (بدور محور يامركزي), چرخ, گشت ماشين تراش, پيچ خوردگي, قرقره, استعداد, ميل, تمايل, تغيير جهت, تاه زدن, برگرداندن, پيچاندن, گشتن, چرخيدن, گرداندن, وارونه كردن, تبديل كردن, تغيير دادن, دگرگون ساختن

vuestros

: مال شما, مربوط به شما, متعلق به شما.

vulgar

: عوامانه, عاميانه, پست, ركيك, مبتذل.

vulnerable

: اسيب پذير.

W

whiskey

: وسكي, مثل وسكي, وسكي خوردن.

whiski

: وسكي, مثل وسكي, وسكي خوردن.

whisky

: ويسكي, مثل ويسكي, ويسكي خوردن.

X

xil fono

: زيلوفون, سنتور چوبي.

xito

: دست يابي, انجام, پيروزي, كار بزرگ, موفقيت, اصابت, خوردن, ضربت, تصادف, موفقيت, نمايش يافيلم پرمشتري, زدن, خوردن به, اصابت كردن به هدف زدن, شانس, بخت, اقبال, خوشبختي, موفقيت, كاميابي.

xtasis

: وجد, خلسه, حظ ياخوشي زياد.

Y

y

: و (حرف ربط).

ya

: پيش از اين, قبلا.

ya que

: چنانكه, بطوريكه, همچنانكه, هنگاميكه, چون, نظر باينكه, در نتيجه, بهمان اندازه, بعنوان مثال, مانند

yacer

: دروغ گفتن, سخن نادرست گفتن, دروغ, كذب,(.vi.vt): دراز كشيدن, استراحت كردن , خوابيدن, افتادن, ماندن, واقع شدن, قرار گرفتن, موقتا ماندن, وضع, موقعيت, چگونگي.

yacimiento

: سپرده, ته نشست, سپردن.

yarda

: يارد(63 اينچ يا 3 فوت), محوطه يا ميدان, محصور كردن, انبار كردن(در حياط), واحد مقياس طول انگليسي معادل 4419/0 متر.

yate

: كرجي بادي يا بخاري مخصوص تفرج.

yedra

: پاپيتال, لبلا ب, پيچك.

yegua

: ماديان, بختك, كابوس, عجوزه, جادوگر, ماليخوليا, سودا, تاريكي, دريا.

yelmo

: سكان, اهرم سكان, نظارت, اداره, زمام, اداره كردن, دسته.

yema de huevo

: زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

yema del dedo

: نوك انگشت, سرانگشت.

yen

: واحد پول ژاپن, اصرار, تمايل, رغبت شديد.

yendo

: رفتن, پيشرفت, وضع زمين, مسير, جريان, وضع جاده, زمين جاده, پهناي پله, گام, عزيمت, مشي زندگي, رايج, عازم, جاري, معمول, موجود.

yerba

: علف, سبزه, چمن, ماري جوانا, با علف پوشاندن, چمن زار كردن, چراندن, چريدن, علف خوردن, گياه, علف, رستني, شاخ وبرگ گياهان, بوته.

yermo

: نازا, عقيم, لم يزرع, بي ثمر, بي حاصل, تهي, سترون.

yeso

: گچ, نشان, علا مت سفيد كردن, باگچ خط كشيدن, باگچ نشان گذاردن, گچ, خمير مخصوص اندود ديوار و سقف, ديوار را با گچ و ساروج اندود كردن, گچ زدن, گچ ماليدن, ضماد انداختن, مشمع انداختن روي.

yesoso

: گچي.

yo

: مرا, بمن.

yo mismo

: خودم, شخص خودم, من خودم.

yo tena

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.عواه

yo tuve

: زمان ماضي واسم مفعول فعل.عواه

yodo

: يد, عنصر شيميايي كه علا مت ان I ميباشد.

yogur

: ماست, يوقورت, ماست, يوقورت.

yola

: قايق چهار پارويي يا شش پارويي حمل شده در كشتي.

yuca

: درخت يوكاي امريكايي.

yugo

: زرده تخم مرغ, محتويات نطفه.

yugular

: زير گلويي, وابسته بوريد وداجي.

yunque

: سندان, روي سندان كوبيدن, استخوان سنداني.

yuxtaponer

: پيش هم گذاشتن, پهلوي هم گذاشتن.

yuxtaposici n

: پهلوي هم گذاري, مجاورت.

Z

zafiro

: ياقوت كبود, صفير كبود, رنگ كبود.

zalamero

: محبوب, پرنوازش, راحت, نوازش كن.

zanahoria

: هويج, زردك, زردك مانند, موي قرمز.

zanahoriia

: هويج, زردك, زردك مانند, موي قرمز.

zang n

: سرفرود اوردن, ادم بي دست وپا, ادم نادان ونفهم, بيشعور دانستن, ريشخندكردن, نفهمي نشان دادن, ولگردي كردن.

zanhoria

: هويج, زردك, زردك مانند, موي قرمز.

zanja

: خندق, حفره, راه اب, نهراب, گودال كندن, سوراخ, گودال, حفره, نقب, لا نه خرگوش و امثال ان, روزنه كندن, در لا نه كردن, چال, چال دار كردن, گودال, حفره, چاله, سياه چال, هسته البالو و گيلا س و غيره, به رقابت واداشتن, هسته ميوه را دراوردن, در گود مبارزه قرار دادن.

zapatero

: پينه دوز, كفش دوز, كفاش.

zapatilla

: لغزنده, تاشو, ليز, كفش راحتي.

zapato

: كفش, نعل اسب, كفش پوشيدن, داراي كفش كردن, نعل زدن به.

zarzal

: بوته, خار, خاربن, تمشك جنگلي.

zarzamora

: توت سياه, شاه توت.

zarzuela

: موزيكال, داراي اهنگ, موسقي دار.

zatara

: دسته الوار شناور بر اب, دگل, قايق مسطح الواري, با قايق الواري رفتن يافرستادن.

zigzag

: جناغي, منشاري, شكسته, كج و معوج, داراي پيچ و خم كردن, منكسر كردن.

zinc

: روي, فلز روي, روح, قطب پيل ولتا.

zodaco

: زودياك, منطقه البروج, دايره البروج.

zodiacal

: زودياك, منطقه البروج, دايره البروج.

zodiaco

: زودياك, منطقه البروج, دايره البروج.

zologo

: جانور شناس, ويژه گر جانورشناسي.

zona

: مساحت, فضا, ناحيه, بخش, قلمرو, مدار, مدارات, كمربند, منطقه, ناحيه, حوزه, محات كردن, جزو حوزه اي به حساب اوردن, ناحيه اي شدن.

zonzo

: ارام, فروتن, احمق.

zoolog a

: جانور شناسي, حيوان شناسي.

zoologia

: جانور شناسي, حيوان شناسي.

zoom

: هواپيما را با سرعت وبازاويه تند ببالا راندن, زوم, با صداي وزوز حركت كردن, وزوز, بسرعت ترقي كردن يا بالا رفتن, فاصله عدسي را كم و زياد كردن.

zoquete

: بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند, بچه ناقص الخلقه, ساده لوح.

zorrero

: تازي مخصوص شكار روباه.

zorro

: حيله گر, بامهارت, روباه, روباه بازي كردن, تزوير كردن, گيج كردن, روباه صفت, حيله باز, حنايي, ترشيده.

zorruno

: روباه صفت, حيله باز, حنايي, ترشيده.

zote

: نابخرد, نادان, جاهل, ابله, احمق, ابلهانه, مزخرف, كند ذهن, نفهم, گيج, احمق, خنگ, دبنگ.

zueco

: كنده, كلوخه, قيد, پابند, ترمز, :سنگين كردن, كندكردن, مسدودكردن, بستن (لوله), متراكم وانباشته كردن, پابند.

zuma

: مورداستهزاء قراردادن, دست انداختن, شوخي كنايه دار, خوشمزگي.

zumbador

: زنگ اخبار, وزوزكن.

zumbar

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه, زنبور عسل نر, وزوز, سخن يكنواخت, وزوز كردن, يكنواخت سخن گفتن, وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن, صداي وزوز(در اثر حركت سريع), حركت كردن, پرواز كردن, غژغژ كردن.

zumbido

: وزوز كردن, ورور كردن, نامشخص حرف زدن, وزوز, ورور, شايعه, همهمه, اوازه, وزوز كردن, همهمه كردن, صدا كردن (مثل فرفره), زمزمه كردن, درفعاليت بودن, فريب دادن.

zumbon

: ازاردادن, اذيت كردن, كسي را دست انداختن, سخنان نيشدارگفتن, اذيت, پوش دادن مو.

zumo

: اب ميوه, شيره, عصاره, شربت, جوهر, شيره, شيره گياهي, عصاره, خون, شيره كشيده از, ضعيف كردن.

zumoso

: ابدار, شيره دار, شاداب, پر اب, باراني.

zurcir

: رفوكردن, رفو, لعنتي, فحش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109