بسوی خدا می رویم با حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : طالقانی سید محمود، 1289 - 1358. عنوان و نام پديدآور : بسوی خدا می رویم با حج [سیدمحمود طالقانی . مشخصات نشر : [بی جا: بی نا 13. مشخصات ظاهری : 186 ص شابک : 80 ریال وضعیت فهرست نویسی : برون سپاری. يادداشت : کتاب در سالهای مختلف با ناشران متفاوت منتشر شده است. موضوع : حج موضوع : حج -- خاطرات رده بندی کنگره : BP188/8 /ط16 ب5 1300ی رده بندی دیویی : 297/357 شماره کتابشناسی ملی : 68410

مقدمه

سپاس خداوندى را كه خانه خود را رمز هدايت به حق و وسيله طهارت از آلايش و مركز ظهور وحدت ايمان و نمونه صلح و امنيت مردم جهان قرار داد.

درود بى پايان بر نخستين پايه گذار مدرسه عالى توحيد؛ ابراهيم خليل و آخرين مدرّس و مكمّل آن، محمد مصطفى و اهل بيت و اصحاب طاهرين او باد!

همسفران عزيز! ما به سوى خدا مى رويم، براى پيمودن اين راه و رسيدن به قرب حق، هر اختلافى را كنار گذارده با هم هم آهنگ شده ايم. همه علاقه هاى زندگى را بريده و رنج سفر را همواره نموده و خطرهاى آن را ناديده گرفته ايم.

نخستين محرك ما اداى تكليف و انجام واجب است ولى از آغاز حركت هر چه پيش مى رويم، در ضمير و باطن خود انقلاب و تحوّل بيشترى احساس مى نماييم، به طور يقين چون به آستانه مقصود نزديك شديم و عظمت قرب را يافتيم، در ميان بسوى خدا مى رويم، ص: 10

كشمكش جاذبه هاى گوناگون و در خلال مشقّت ها و انجام مناسك برق هايى از ايمان و توحيد خواهيم ديد و چيزهايى مى فهميم و ادراك مى كنيم كه اندكى گفتنى است و بسيارى

از آن را قدرت و زبان تعبير نداريم.

پيش از حركت هر چه به اساس اين ساختمان و مقصود بانى آن بيشتر آشنا شويم رنج سفر آسان تر و نتايج آن بيشتر خواهد بود. اينك چند آيه از زبان مؤسس و صاحب حكيم آن، آنگاه چند جمله از زبان وارثين و متولّيان آن بشنويد:

بسوى خدا مى رويم، ص: 11

حج در قرآن

(إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّهَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ* فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمِينَ) «1»

نخستين خانه اى كه براى عموم مردم پايه گذارى شده، همان خانه اى است كه در مكه قرار دارد، سرچشمه بركت و چراغ هدايت جهانيان است.

در آن نشانه هاى درخشان و مقام ابراهيم است و هر كس در حريم آن وارد شود در امنيت است.

براى خداست بر مردم، حج آن خانه. اين وظيفه واجب است بر

بسوى خدا مى رويم، ص: 12

كسى كه استطاعت پيمودن راه و رساندن خود به آن داشته باشد.

و كسانى كه روگردانند و كفر بورزند، بدانند كه خداوند از جهانيان بى نياز است.

اين سياره زمين كه امروز ما فرزندان آدم در آغوش گرم و پرمحبت آن قرار گرفته ايم و از سرچشمه هاى نعمت و ثروت بى پايان آن كه در كوه و دشت و اعماق دريا و خلال هوا موجود است، بهره منديم، روزگارها بر وى گذشت و حوادثى بر سرش آمد و مراحلى را پيمود و دوران هاى طوفانى را طى كرد تا بساط زندگى در آن گسترده شد و آماده پذيرايى انسان گرديد. پيش از آن كه انسان بر بساط زمين قدم نهد، سال هاى دراز، زمين

فقط به سبزه و گل آراسته بود، آنگاه حيوانات با اندام ها و شكل هاى مختلف، در آن پديد آمدند، پس از آن آدمى با قدى راست و فكرى جوّال و آرزوهاى نامحدود در زمين ظاهر شد، سالها بر آدمى گذشت كه هر فرد و دسته اى به تصرف زمين و توسعه قدرت خود و محدود نمودن ديگران سرگرم شدند و ازآغاز و انجام خود و زمينى كه در آن مسكن گزيده و جهانى كه بر وى احاطه نموده غافل بودند، از افراد اجتماعات كوچك و از آن، اجتماعات بزرگ تشكيل شد. در ميان ملل، صاحبان فكر و نظر ظاهر شدند. در هر موضوعى، از مسائل زندگى، آرايى گرفتند و آرايى باطل نمودند. آخرين رأى برگزيده درباره آسمان و زمين اين شد كه افلاك با ستارگان ثابت و سيار خود به دور زمين مى گردند و زمين مركز ساكن و هسته هالم است، چون چنين است هميشه بوده و خواهد بود، نه تحوّلاتى بر اصل او وارد شده و نه تغييرى در وضع كلّى آن روى خواهد داد. مخلوقى است ابداعى و

بسوى خدا مى رويم، ص: 13

موجودى است ازلى و ابدى.

آيات وحى كه در بيابان حجاز بر روح پاك پيامبر عربى تأييد و از زبان او به صورت آيات قرآن بر مردم تلاوت شد، از هر جهت انديشه مردمى را از محدوديت نجات داد و عقل هايى را به حركت درآورد و چشم انداز انسان را باز نمود، از جمله با بيانات رسا و اشارات لطيف از آغاز و انجام زمين و آسمان و تحولات آن يادآورى نموده، در سوره نازعات پس از اشاره به دوران هاى گذشته زمين، مى گويد:

(وَ الأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ

دَحاها)؛ «بعد از اين مراحل، زمين را گسترد و آماده زيست نمود.»

در سوره شمس مى فرمايد: (وَ الأَرْضَ وَ ما طَحاها)؛ «سوگند بر زمين و آن قدرت و نيرويى كه آن را پرتاب كرد و دور گرداند و منبسط نمود.» (در المنجد آمده «طَحا الشَّى ء؛ بسط مده، دفعه، بالكره رمى به».)

كلمه «دَحِو الأرض» از زبان ائمه، بسيار شنيده مى شد، چنين روزى را يكى از حوادث بزرگ زمين و الطاف الهى مى شمردند. بنام اين روز كه يك دوره طولانى زمين است، روزى را به ياد لطف پروردگار عالم و براى شكرگزارى اين نعمت، مسلمانان جشنى بپا سازند و به عبادت و نماز بپردازند (البته اين سخنان در زمانى بود كه پدران كانت، لاپاس، كوپرينك و گاليله يا سرگرم پرستش بتها بودند يا كشيش ها سر آنها را به بخشش گناه گرم كرده بودند و محيط آنها از نور علم خاموش بود و جز برق شمشير و نيزده ديده نمى شد.)

بسوى خدا مى رويم، ص: 14

در اينجا مقصود، دقت و بحث در اين مطالب علمى و توجه به آن از نظر قرآن و حديث نيست، فقط مى خواهيم شايد از ا ين راه به مطلب آيه برسيم.

تا حال قدرى با كلمه «دحو الأرض» آشنا شديم، باز توضيح بيشترى از زبان اخبار درباره دحو الأرض مى شنويم:

دحو الأرض، از زير كعبه و از سرزمين مكه شروع شده، سرزمين مكه قعطه درخشان بود كه پيش از قطعه هاى ديگر، از آب ظاهر شده مى درخشيد. زمين مكه دو هزار سال پيش از قسمت هاى ديگر، از آب ظاهر شده مى درخشيد. زمين مكه دو هزار سال پيش از قسمت هاى ديگر آفريده شده.

فهم اين قطعه ها نيز براى مسلمانان مشكل مى نمود

و در سابق قبول آن جز از راه تعبد راه ديگرى نداشت، تا بنگريم قوانين طبيعت چه اندازه در فهم سخنان بزرگان به ما مساعدت مى نمايد، اگر در گذشته فهميدن تحوّلات زمين و دحو الأرض كه در قرآن به آن تصريح نموده، براى مانند ابن سينا و ديگر فلاسفه بزرگ اسلام مشكل بود و بايد براى ظاهر آيات تأويلات قائل شوند، امروز پس از پيدايش نظريه ها، ديگر فهم اين مطالب براى عموم درس خوانده ها آسان است.

زمين گسترده شد. آيا يك مرتبه تمام قطعات گسترده (دحو) گرديد يا به تدريج پيش آمد؟

چون عموم سير و تحول اصلى خلقت، تدريجى است و قطعات زمين با هم متفاوتند، بايد به تدريج پيش آمده باشد.

كدام قسمت از قسمت هاى مختلف را زودتر از قسمت هاى ديگر

بسوى خدا مى رويم، ص: 15

مى توان قابل زيست و آماده بسط دانست؟

تأثير آفتاب از جهت جاذبه و حرارت، جاذبه و دافعه زمين در حال حركت وضعى و انتقالى، تكوين و تحولات قشره زمين و فشردگى و ظهور آن به صورت كوه، علل استعدادى است كه زمين را به صورت فعلى درآورده. تأثير آفتاب در قطعات استوايى زمين، شديد مى باشد و در اثر حركت وضعى، برآمدگى آن قسمت بيشتر است، فشردگى پوسته زمين و ظهور كوه ها در آن نواحى زودتر بوده، پس سرزمين كوهستانى مكه در حدود خط استوا است، از سرزمين هايى است كه شرايط انبساط و ظهور حيات در آن زودتر فراهم شده است.

كعبه نخستين خانه

براى نزديك شدن به مقصود آيه اول، پرسش ديگرى باقيست؛ چرا نخستين خانه و ساختمان روى زمين كعبه باشد؟

مقصود آيه اين نيست كه خانه و ساختمانى پيش از بنيان كعبه نبوده، مقصود اين

است كه نخستين ساختمان براى عموم و به سود عموم، همان است كه در مكه پايه گذارى شده، هر ساختمانى كه به دست آدمى پايه گذارى شده، به سود فرد يا جمع يا ملتى و به زيان ديگران است. هر سازنده اى مى خواهد خود در محيط معين آزاد و ديگران محدود باشند. كشمكش ها و جنگ ها، از همين جا شورع شده، هر دسته اى مى خواهد خود غير محدود و ديگران محدود باشند. اساس كاخ هاى ارباب قدرت، اين است كه كاخ نشينان دستشان از هر

بسوى خدا مى رويم، ص: 16

جهت باز و دست ديگران بسته باشد. و مدار آن بر منافع و سود مردم معين مى گردد. كاخ هاى ساخته عموم بشر مى گويد: ملّت ها قربانى ملتى و ملتى قربانى جمعى و جمعى قربانى فردى شود كه در كاخ قرار دارد. خانه اى كه به نام خدا و براى همه پايه گذارى شده، مى گويد: همه بايد تسليم حق باشند و حق براى عموم است. خداوند جا و مكان ندارد و محتاج به خانه و قطعه زمينى نيست. فرق خانه اى كه به نام خداست با ديگر خانه ها اين است كه آنجاها اراده شخص حاكم و منافع فرد محور است، اينجا اراده حق حاكم و سود عموم محور است. در اينجا مركزيت اراده و حركات از خودپرستى به خداپرستى بايد برگردد. خانه خدا آنجاست كه نام غير خدا روى آن نباشد و از نفوذ و اراده و تصرف مالكيت خلق بيرون رفته باشد تا آنجا را همگى خانه خود بدانند و از چشم خدا كه نسبت به همه يكسان ا ست، يكديگر را بنگرند و با رشته رحمت حق، با هم بپيوندند و بنام بندگى خدا كه سرّ ذات و حقيقت

انسان است، يكديگر را بشناسند.

خانه كعبه نخستين خانه است كه بنام خدا و به سود عموم تأسيس گرديده و از روى آن هزاران خانه بنام دير و كليسا و مسجد، در شعاع ها دور و نزديك شناخته شده كه همه بنام خداست در نخستين قطعه آماده شده و آباد زمين، برپا گشته تا مالكيت خداوند و بهره بردارى و آزادى عموم خلق در تمام قطعاتى كه متدرجاً آباد و گسترده شده، فراموش نشود، به ابراهيم خليل و يا قبل از او دستور داده شد، نخستين قطعه گسترده زمين بنام خدا بنا شود تا بشرى كه در اطراف بسوى خدا مى رويم، ص: 17

زمين سبز مى شود و خود را بالاى اين سفره پر از نعمت مى نگرد، حرص او را برندارد و صاحبان خانه و حق مهمانان ديگر را فراموش نكند و اشتباهاً خود را مالك و صاحب گمان ننمايند. متوجه اولين ساختمان نمونه و جاى مهر خدا باشد و همه قطعات زمين را با همان چشم بنگرد و اگر زمان ها گذشت و آدميان غافل خودپرست، زمين را ملك خود دانستند و هر دسته براى قطعات آن خود يكديگر را ريختند و دست يكديگر را از استفاده بازداشته و موقعيت خود و صاحب خانه را فراموش نمودند، باشد كه از روى اين ساختمان و نخستين نمونه، روزى به موقعيت خود و زمين آشنا شوند و زمين مانند مسجد براى همه و بنام خدا گردد.

پيامبر اكرم 9 فرمود: «سراسر زمين براى من مسجد و طهور قرار داده شد» در روز فتح مكه، پس از آن كه خانه خدا را از نام و اثر غير خدا پاك نمود. و هر عنوان افتخارى را

زير پاى خود قرار داد و از ميان برد، فرمود: «براستى روزگار و زمانه دور زد وب رگشت به هيأت نخستين روز كه خداوند، آسمان ها و زمين را آفريد.» شايد بهترين تفسير براى اين سخن همين باشد كه روز آفرينش، جز نام خدا نامى در ميان نبود و خانه فقط بنام خدا برپا شد ولى دوره هاى جاهليت و اوهان و خودپرستى خلق، پرده اى بر روى مقصود اولى آفرينش، زمين و ساختمان اين خانه كشيد و خانه خدا خانه افتخار عرب و قريش و وسيله مال و جاه و مركز بت ها شد. رسول اكرم 9 اين پرده ها را برچيد و افتخار عرب بر عجم و قريش بر عرب را از ميان برد و بت ها را

بسوى خدا مى رويم، ص: 18

سرنگون گردانيد، آنگاه جمله فوق را فرمود.

از مقصود دور نشويم، تا اينجا به حسب اشاره آيه اول، در جستجوى نخستين ساختمان و مقصود از آن بوديم.

صفت ديگر اين خانه «مبارك» است؛ يعنى مركز خير و بركات، خانه اى است كه نام خدا و حق و عدالت از آن به سراسر جهان رسيده و برپا شده. اين مسلّم است كه هر نوع خير و بركت در سايه حق و عدالت است.

كعبه خود سنگ نشانى است كه ره گم نشود

صفت ديگر آن «هدى للعالمين» است؛ يعنى مردم گمراه جهان و كاروان بشر را به هدف كمال خود كه شناختن حق و فداكارى براى نجات خلق است و به محيط امنيت و عدالت و مدينه فاضله كه مطلوب فطرى و گم شده انسان است راهنمايى مى نمايد. پرچمى است بر نخستين بام كره زمين تا كراوان بشر راه را گم نكنند و خود را بر سايه عدالت و امنيت خدا برسانند؛ «غرض

از كعبه، نشانى است كه ره گم نشود»، «فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ»، چشم خدا بين در آن سرزمين و خانه باز مى شود، آيات حق و صفات و اراده خدا در آن آشكار و روشن ديده مى شود.

در ساختمان و كوه و دشت آن، آثار پيامبران و سران اصلاح باقى است. در مناسك و آداب، در تاريخ پر حوادث آن، صفات و مقصود پروردگار هويدا است.

مقام ابراهيم

فكر ابراهيم در ميان توده مغرور و گمراه و عقايد و تقاليد پيچيده و درهم و عقول خفته براى شناسايى پديدآوردنده آن ها و زمين و حيات جاويدان قيام نمود و براى درهم شكستن بت ها و ايستادن در برابر سيل بنيان كن اوهام عمومى و نجات خلق در آغاز جوانى يك تنه قيام نمود. روح فداكارى او تا به آتش رفتن و قربانى نمودن فرزند ايستاد. تمام اين قيام هاى ابراهيم در قيام براى ساختن خانه كعبه كه نقش و انعكاس روح اوست ظاهر شد، پس كعبه و آداب آن، كسره مقام ابراهيم است، (محلى كه به نام مقام ابراهيم است، گويا رمزى از آن است).

كعبه خانه «امن»

(وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً) محيط امنيت، آن محيطى است كه فاصله هاى قومى و نژادى و رنگ و لباس را از ميان مى برد. خيال متجاوز را محدود و دست متعدى را مى بندد. جنبش هاى اختلاف انگيز را آرام مى سازد و همه را به يك حقيقت متوجه مى نمايد و به يك رنگ درمى آورد. از آغاز پايه گذارى و در قرون گذشته و دوره هاى جاهليت و زمان هاى پر حوادث و خونين گذشته، اين ساختمان و محيط امنيت بوده است.

بر مستطيع است حج اين خانه

«و لله على النّاس ...» چون در محيط اين خانه فقط نام خدا ظاهر و

بسوى خدا مى رويم، ص: 20

اراده او حاكم است، براى خدا و بيدار شدن روح حق پرستى و زنده شدن وجدان عدالتخواهى و حكومت اين روح بر ساير غرايز و هواهاى انسان بر هر مستطيعى حج اين خانه واجب است، تا براى يك بار هم شده در تمام عمر هر كس خود را از محيط غوغاى شهوات و خودپرستى و نفع جويى و اختلافات كه صداى پيامبران و نداى وجدان و دعوت خدا را دور و كم اثر نموده بيرون آيد و تغيير محيط دهد و هر كس كفر ورزيد و اين دعوت را نپذيرفت، بداند كه خداوند بى نياز است و اين بشر است كه در تقويت و حفظ بنيه مادى و معنوى خود و در هر چيز سراسر احتياج است.

(وَ إِذْ بَوَّأْنا لإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِى شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ

وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ ...) «1»

و چون براى ابراهيم

جاى خانه را معين كرديم [بدو گفتيم:] چيزى را با من شريك مگردان و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان [و] سجده كنندگان پاكيزه دار.» و در ميان مردم براى [اداى حج بانگ برآور تا [زايران پياده و [سوار] بر هر شتر لاغرى- كه از هر راه دورى مى آيند- به سوى تو روى آورند، تا شاهد منافع خويش باشند، و نام خدا را در روزهاى معلومى بر دامهاى زبان بسته اى كه روزى آنان كرده است ببرند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 21

از مضمون آيه چنين برمى آيد كه ابراهيم خليل براى انتخاب نمودن و يافتن مكان ساختن خانه خدا، چندى در تكاپو بوده، كلمه «بَوَّأ» تحيّر و تكاپو و جستجو و در نتيجه انتخاب را مى رساند. بايد محيط و سرزمينى كه چنين مؤسسه اى در آن قرار مى گيرد، از همه خيالات و اوهام و سياست ها و شهوات بشر دور و پاك باشد.

ابراهيم خليل در شهر بابل و سواحل خرم و آباد فرات و دجله پا به دنيا گذارد، اين شهر از مراكز ريشه دار تمدن دنيا بوده، در آن سدها معابد و هياكل و مدارس كهانت و ستاره شناسى برپا بود، در اين شهر كاهنان افسون گر و بتان جواهر پيكر و پادشاها خود سر، هر يك به نحوى با خيالات مردم بازى مى كردند و براى هر يك از اين دستگاه ها قوانين و دستورات و مقرارتى بوده است.

نمرود يكى از پادشاهان بابل است كه در زمان ظهور ابراهيم بر مردم پادشاهى يا خدايى مى كرد و به وسيله همان مقررات و قوانين مردم را به زنجير عبوديت خود كشيده و كوچكترين رابطه خلق را با خدا بريده بود.

در اين محيط تاريك

و همزا كه ستاره اى از هدايت و حق پرستى نمى درخشيد، ابراهيم چشم گشود و ماوراء پرده اوهام و شرك عمومى، پديد آرنده زمين و آسمان و گرداننده اختران را شناخت. روى فكر خود را از مردم و جهان به سوى وى گردانيد. خود و اراده خود را يكسره تسليم او كرد و مانند جمله موجودات، مدار حركت خود را مشيّت ازلى گردانيد. برخلاف اوهام متراكم عمومى قيام نمود و بت هاى بسوى خدا مى رويم، ص: 22

منصوب در هياكل را با تبر خرد كرد و با بت هاى ريشه دارى كه در معبد افكار جاى گرفته بودند، با منطق روشن فطرى جهاد نمود و براى نجات خلق تا حد سوختن فداكارى كرد و براى اجراى امر حق تا حد قربانى نمودن فرزند به دست خود، آماده شد.

ابراهيم پس از گذراندن مراحل امتحانات فكرى و عملى به منصب امامت و پيشروى نائل شد.

بايد سرّ امامت و پيشرو ابراهيم و مراحل فكرى و نقشه عمل وى در زمين براى هميشه مستقر گردد. و حقيقت وجود او كه ميزان كمال آدميت است، باقى بماند. ابراهيم مأمور شد كه آٍنچه با فكر نورانى خود دريافته و در عمل به طور كامل ظاهر شده در قطعه اى از زمين مستقر گرداند. بايد محيط مناسبى بجويد، مراكز تمدن ريشه دار بابل و مصر و آشور و شام، محيط مناسبى نبود كه فكر ابراهيم براى هميشه در آن مستقر شود.

تمدن هايى كه محصول خيالات بشر است، مجموعه اى است از قوانين و رسوم كه به نفع فرد يا جمعيتى وضع و رايج شده و نتيجه اى است از معلومات ناقص كه حجاب آزادى فكر گشته و تجسّمى است از شهوات و گمراهى ها.

ريشه درخت كهنه تمدن در اعماق ظلمت اوهام محكم شده، شاخ و برگ آن، با صورت هاى مختلف زمان، بر توده ها سايه افكند و مردم را از مشاهده نور آسمان و اختران درخشان و ماوراء جهان بازداشته، شكوفه اين درخت كهن پيوسته به ظلم و گناه و ميوه آن تيره بختى بشر است. كاخ هاى حكم فرمايى در سايه اين تمدن ها برپا

بسوى خدا مى رويم، ص: 23

گرديد براى عبوديت و شكستن قواى بشر. كلّ ساختمان هاى باشكوه آن، از خون تيره بختان خمير شده و هندسه زيبا و دقيقش بر جمجمه محرومان قرار گرفته، فضاى آن را دود گناه و شهوات و ظلم تيره نموده و سرزمين هاى سبز و خرم و دامنه كوه و دشت آن را آثار عيش و نوش و جنايات هوسبازان و فرمانروايان و اشراف زادگان آولده ساخته است. مردمى كه در سايه اين تمدن ها به سر مى برند، تيره بختانى هستند كه به غلهاى عادات مراثى و زنجير قوانين بشرى گرفتار و به آن دلخوش و سرمستند، چنان در تاريكى اوهام گرفتارند كه دوست و دشمن را نمى شناسند، دست كسانى كه زنجيرهاى اوهام و بندگى را به صورت قوانين و آداب به گردنشان افكنده اند، مى بوسند، و دست غل شكننده و زنجير پاره كنندگان را قطع مى كنند، بر سر نمرود و فرعون كه آتش به فكر و جان و هستى آن ها زده، تاج خدايى مى گذارند، ابراهيم آزاد كننده را به آتش مى كشند، بيماران رنجورى اند كه در بستر هزاران آلودگى دست و پا مى زنند و به روى طبيب و مصلح خود را خفه كردند بالاى قبرش بنايى مى سازند، و مى گويند مصلح عظيم الشأن و طبيب حاذقى بوده و به تدريج او را به

مرتبه خدايى مى رسانند و در برابر قبرش سجده مى كنند.

در غوغاى چنين اجتماعات، گوش ها كر و چشم ها كور و دل ها در قفس سينه ها مرده است، چشمى نيست تا حقى را بنگرد، گوشى نيست تا نداى مصلحين را بشنود، دلى نيست تا خير و مصلحت را بفهمد و

بسوى خدا مى رويم، ص: 24

بپذيرد، مردان اصلاح از رنج و فداكارى خود جز ميوه يأس، بهره اى ندارند و جز روحى خسته و دلى آزرده با خود به گور نمى برند.

ابراهيم بزرگ بايد براى تأسيس مدرسه حق پرستى و آزادى، به امر خداوند محلّى را بجويد كه از همه اين آلودگى ها پاك باشد، از دسترس تمدن ها و افكار و اوهام و كشمكش ها و سياست ها و حكومت ها و تهييج شهوات دور باشد. دست تقدير خداوند او را از شهرها و مراكز تمدن ريشه دار عبور داد و از بابل و شام و مصر و از بيابان هاى وسيع و دشت هاى سبز و خرم گذراند و با چشم حق بينى، اين سرزمين ها و شهرها را مطالعه كرد. هيچ يك را لايق تأسيس خانه خدا نديد.

در ميان بيابان شنزار حجاز و در وسط بيابان ريگ و سنگلاخ دور از هر تمدن و كاخ و در عمق دره اى كه سلسله حصار كوه ها آن را احاطه نموده، مكان مناسب را يافت.

قطعه اى را يافت كه پيش از پيدايش قطعات ديگر و وجود انسان، مانند لؤلؤ مى درخشيد، پيش از آن كه مردم يكديگر را به عبوديت خود آرند و در راه ظلم و ستم غوغا روى زمين راه اندازند، اوّلين تابش نور حيات بر آنجا بود، سال هاى دراز، نور بر آن مى تافت و نسيم بر درياها مى وزيد فرشتگان بر اطراف زمين بال مى زدند و روح

حق و اراده خدا بر زمين حكومت داشت. در حقيقت نخستين نقطه استقرار، عرش پروردگار بود.

در روايات وارد است كه آدم و حوّا، پس از آن كه موقعيت نخستين خود را از دست دادند و در زمين هبوط نمودند، وسيله رسيدن بسوى خدا مى رويم، ص: 25

به بهشت و برگشت به طرف حق و پذيرش توبه را در آن سرزمين يافتند، و در آن سرزمين، به طواف و سعى مشغول شدند و پايه آن را آن پدر و مادر بزرگوار نهادند، در طوفان نوح از ميان رفت و ابراهيم مأمور يافتن همان مكان شد. خلاصه مكانى را يافت كه بشر را از آلودگى ها و هوس ها و تاريكى هاى اجتماعات بالا مى آورد و به اسرار نخستين خلقت و عرش خداوند نزديك مى گرداند.

چند جمله اى هم از اميرالمؤمنين على 7 درباره انتخاب مكان خانه خدا و اسرار آن بشنويد؛ آن حضرت در قسمتى از خطبه مفصل «قاصعه» بدين مضمون مى گويد:

«آيا نمى نگريد: چگونه خداوند سبحان از آغاز جهان و زمان آدم 7 آخرين مردم را در معرض آزمايش آورده، به وسيله سنگ هاى روى هم چيده اى كه سود و زيانى از آن برنمى آيد و گوش و چشمى كه بشنود و بنگرد ندارد، آن را بيت حرام خود و وسيله قيام خلق قرار داده، در سرزمين سخت سنگستانى و كمترين تپه هاى حاصلخيز خاكى، و تنگترين دره ها و دامنه هاى كوهستانى، در دل سلسله كوه هاى ناهموار، و ريگستان نرم و بى قرار، در بيابان هايى كه جز چشمه ها و چاه هاى خشك و كم آب و دهكده هاى پراكنده كم حاصل كه بهره اى از آن به دست نمى آيد و حيوان نافعى پرورش نمى يابد برپا ساخته، آنگاه آدم و فرزندانش را وادار

كرد كه روى خود را به سوى آن گرداند و در برابر آن خضوع نمايند. اين خانه مركز رفت و آمد رهروان خداجو و سرمنزل كوچ هاى لبيك گو گرديد، دل هايى كه ثمرات ايمان و معرفت بار

بسوى خدا مى رويم، ص: 26

مى آورند و به هواى آن مى پرند، از بيابان هاى دور و دراز و صحراهاى خشك و باز و از دل درّه ها و پيچاپيچ عمق جاده ها و سواحل منقطع درياها به سوى آن كوى مى روند، تا چون به آستانه آن نزديك شدند، كتف هاى خود را براى اظهار فروتنى در برابر آن، به حركت آرند، و بانگ تهليل و تلبيه را بلند سازند، ژوليده و غبارآلود بر پاهاى بى قرار شتابان و حيران به اين سو و آن سو روند، در حالى كه جامه هاى گوناگون را پشت سر انداخته و موى سر و روى خود را رها كرده و چهره نيكوى خود را دگرگون ساخته. شگفتا! ابتلايى است بس بزرگ، امتحانى است بس دشوار، آزمايشى است آشكار، آخرين وسيله تصفيه نفس و انقلاب درون است، خداوند اين خانه و اعمال آن را سبب رسيدن به رحمت و راه يافتن به سوى جنّت خود گردانيد. خداوند سبحان مى توانست بيت الحرام و مشاعر عظامش را در سرزمين خرم و در ميان باغستان ها و نهرهاى جارى قرار دهد. مى توانست آن را در قطعه اى از زمين برپا سازد كه درخت هاى سبز و شاخه هاى رنگارنگش سربهم كرده و ميوه هاى گوناگونش به زمين نزديك شده و كاخ هاى باشكوهش در آغوش هم قرار گرفته، و ساختمان هاى آن بهم پيوسته باشد، در دشت هايى كه مزارع گندم و حبوباتش چشم ربايد و مرغزارهاى سرسبزش نشاط انگيزد، در دامنه هاى باطراوت و چشمه سارهاى

جوشان و جاده هاى آباد، اگر خداوند خانه خود را در اينگونه سرزمين ها تأسيس مى نمود، ارزش عمل و نتيجه كوشش به حسب سبكى امتحان ناچيز و كم مى گرديد و مقصود نهايى به دست بسوى خدا مى رويم، ص: 27

نمى آمد. اگر سنگ هاى بنا و ديوار و نماى آن از زمرد سبز و ياقوت سرخ و بلورهاى نورافشان شاخته و پرداخته شده بود، به آسانى شكوك در قلوب ره مى يافتند و به سرعت در درون دل رخنه مى نمودند و پايدارى در برابر وسوسه هاى شيطان ضعيف مى گرديد، و قدرت مجاهده و ارزش آن كاسته مى شد و مقاومت حق و زد و خورد آن با باطل از ميان مى رفت (حكومت قلوب به دست شكوك و شبهات مى گرديد).

خداوند حكيم است كه بندگان را به وسيله ابتلاى به شدايد در معرض آزمايش مى آورد و به انواع مجاهده، آنان را به بندگى و امى دارد و با سختى هاى گوناگون امتحان مى نمايد، باشد كه طغيان و خودسرى از دل ها برود، فروتنى و تسليم در برابر حق در نفوس جاگيرد. خداوند اين امتحانات و شدايد را درهاى گشوده به فضل خود و راه هاى آسان به عفو و مغفرت خود مى گرداند.»

از آنچه درباره انتخاب مكان بيت بيان شد، مطالب جمله هاى بعد آيه و ربط آن ها با جمله اول «بوأنا» معلوم مى شود، گويا اين جمله ها شرح و تفسيرى است براى «بوأنا» نه آن كه مطلب و دستور جدايى باشد. به اين جهت با «واو» عطف بيان نشده و با «ان» تفسيرى آغاز گرديد؛ يعنى انتخاب مكان از اين جهت است كه: «لاتشرك بى شيئاً». واضح است كه ابراهيم با آن همه فداكارى براى توحيد و مبارزه با شرك، حال كه

مى خواهد خانه توحيد بسازد، ممكن نيست هيچ گونه شرك آورد، اين سفارش شرح همان انتخاب مكان است كه بايد از

بسوى خدا مى رويم، ص: 28

محيطها و شهرهايى كه مردم را آلوده مى سازد، بركنار باشد و ابراهيم بانى در تأسيس اين بنا نتواند گوشه نظرى به غير خدا داشته باشد و براى خود و ذريّه اش سود مادى بخواهد، و نيز بايد از محيط تجارت و عمران عمومى هم بركنار باشد، طَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ اين قسمت از آيه كريمه نيز شرح انتخاب مكان و تكميل آن است؛ يعنى خانه در سرزمين و محيطى باشد كه در آن كشش و جاذبه هاى متضاد نباشد، يا ضعيف باشد تا شخص بتواند سبك و آسان در اطراف خانه يا محور اراده خدا طواف كند و محيطى باشد كه احتياجات و عادات عقل و همت را براى قيام به شعور عمومى و انجام وظيفه از پا درنياورد و شخص آزادانه براى حق قيام نمايد. در آن بارگاه اقامت راست انسانى جز در برابر فرمان حق خم نشود (الركّع) و پيشانى باز آدمى جز در آستانه او ساييده نگردد (السجود).

(وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ) چنين مكانى و سرزمينى بايد مركز پخش صداى پيامبران باشد تا در پيچ و خم قرون و بيابان هاى نشيب و فراز تاريخ و گوشه و كنار معموره زمين اين صدا بپيچد و پيوسته در دل درّه ها و در سينه كوه ها منعكس شود. در اين ميان گوش هاى شنوا بشنود و مغزهاى گيرنده و متناسب با آن امواج، آن را بگيرد و در پى صوت و دعوت صاحب آن مشتاقانه سواره و پياده، نفس زنان، لبيك گويان برود تا از نزديك صداى

او را بشنود و به رموز دعوت پى برد، و شبح نورانى صاحبان ندا را بنگرد و با چشم باز سرمايه ها و سودهاى حقيقى را مشاهده كند و راه صرف را تشخيص دهد. در محيطهايى كه غوغاى آز

بسوى خدا مى رويم، ص: 29

و طمع و خودپرستى و نعره شهوات، فضاى آن را پر كرده و پيوسته جمجمه ها پر است از صداهاى گوناگون و اعصاب و مغز انديشه و ضبط را از دست داده، نه صداى حقى شنيده مى شود، نه سرمايه هاى معنوى و مادى درست مشخص مى گردد و نه سود و زيان زندگى به حساب مى آيد: (لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ ....)

مفسّر بلندپايه قرآن، ابوذر زمان حضرت آيه الله طالقانى به سال 1332 توفيق زيارت حرمين شريفين را مى يابند و نتايج تأمّل ها، تدبّرها و نگاه هاى هوشمندانه خود را به چگونگى سفر در مجموعه اى زيبا با عنوان «به سوى خدا مى رويم» تدوين و نشر مى كنند.

در آغاز اين مجموعه آيات مرتبط با حج را تفسير گويا، و آموزنده اى نگاشته اند، كه تفسيرى است سودمند و كارآمد. «ميقات» نشر دوباره اين بخش را كه اكنون مجموعه آن در اختيار نيست و سال ها از نشر آن مى گذرد شايسته دانست. لازم به گفتن است كه بخش اوّل آن شمارٍه پيشين (12) آمد.

رضوان الهى را براى آن بزرگوار و توفيق بهره ورى از اين مجموعه را براى خوانندگان آرزومنديم.

(وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ*

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ*

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهَ وَ

يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ

بسوى خدا مى رويم، ص: 30

الْحَكِيمُ) «1»

و هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه [كعبه را بالا مى بردند، [مى گفتند:]

اى پروردگار ما، از ما بپذير كه در حقيقت، تو شنواى دانايى.

پروردگارا، ما را تسليم [فرمان خود قرار ده؛ و از نسل ما، امتى فرمانبردار خود [پديد آر و آداب دينى ما را به ما نشان ده؛ و بر ما ببخشاى، كه تويى توبه پذير مهربان.

پروردگارا، در ميان آنان، فرستاده اى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه شان كند، زيرا كه تو خود، شكست ناپذير حكيمى.»

با اشاره و هدايت آيات گذشته، اوّل قطعه درخشان زمين ومكان بناى خانه نخستين را يافتيم، آن گاه ابراهيم را براى يافتن مكان خانه، در بيابان هاى وسيع و شهرهاى كوچك و بزرگ در جستجو ديديم، حال در اين آيات مى نگريم كه ابراهيم پس از طواف و سعى در بيابان ها، به مقصود خود رسيده و نقطه مركزى را يافته و خود در آن متمركز شده، اينك ابراهايم با چهره نورانى و موى سفيد دامن به كمر زده و دست از آستين بيرون آورده، پايه هاى خانه را بالا مى آورد و سنگ هاى نخستين بناى توحيد را روى هم مى نهد. فرزندش اسماعيل كه در همين سرزمين پرورش يافته و بى پرده آيات حق را مشاهده نموده و در برابر

بسوى خدا مى رويم، ص: 31

فرمان خدا سر تسليم پيش آورده و در زير كارد تيز گردن نهاده، با پدر براى برپا ساختن خانه كمك مى نمايد. اين دو، دردل وادى خاموش مكه و در ميان سلسله خانه كمك مى نمايد. اين دو، در دل وادى خاموش مكه و در

ميان سلسله كوه ها و در زير آفتاب سوزان سروصدايى راه انداختند كه از خلال پرده هاى زمان و ديوار كوه ها و فضاى بيابان ها به جهات مختلف جهان پخش مى شود و پيوسته صداى آن ها به گوش مى رسد. ابراهيم بالاى ديوار ايستاده، اسماعيل سنگ هاى سياه برّاق را كه خطوط ادوار گذشته زمين بر آن نقش بسته و اسرار تكوين زمين از آن خوانده مى شود، به پايه بنا نزديك مى نمايد. اين پسر مولود فكر و روح آن پدر است، مثل همان پدر چشم جهان بينى دارد. گذشته و آينده جهان را مى نگرد، اين پدر و فرزند در هنگام ساختن خانه يك نظر به جهان بزرگ و عالم بالا دارند، كه سراسر در برابر اراده و مشيت تواناى حق تسليمند و گرد مركز وجود و حكمت ازلى او طواف مى نمايند. نظرى به دنياى انسان دارند، مى نگرند كه ذلّت بندگى و عبوديت بر سر همه خيمه زده، بندگى شهوات، بندگى گذشتگان، بندگى اوهام، بندگى اصنام؛ مى نگرند كه انواع شهوات و اوهام عقل و فكر انسان را استخدام نموده و بر پاى فكر و دست همت غل و زنجير زده، اوهام گذشتگان سرها را در مقابل خود خم نموده و جمله خلق كوركورانه يكديگر را به رشته عبوديت مى كشند. زارع و كارگر بنده استثمارگر است. استثمارگر بنده سپاهى است، سپاهى بنده قوانين و رسوم بشرى است. قوانين و رسوم، رشته هاى بندگى حكام و درباريان است و آن ها بنده اصنام و اوهامند. با نظر ديگر مى نگرند كه جهان و

بسوى خدا مى رويم، ص: 32

جهانيان از خرد و بزرگ، از ذرّه تا كرات عظيم، از موجودات زنده كوچك تا بزرگ، همه تسليم يك اراده و مشيّتند

كه در بعضى به صورت طبيعت و در بعضى به صورت غريزه و در بعضى به صورت فطرت ظهور نموده، فقط در اين ميان عالم انسان است كه از حكومت اين عوامل بيرون آمده و به پاى اختيار به راه افتاده و عقل را محكوم و هم و حس ساخته به اين جهت از عبوديت حق و تسليم به خواست وى سرپيچى كرده و سرگرم عبوديت خلق و وهم شده.

ابراهيم و اسماعيل، به هر سو نظر مى نمودند، از بابل تا ايران و هند و آخرين نقاط شرق، و از شام و مصر تا دورترين نقاط غرب، مردم را در زنجير عبوديت وهم مى نگريستند، گردن هاست كه در زير بار سنگين اين عبوديت ها كج شده، دست ها و بازوهاست كه با زنجيرهاى گران بسته شده و زانوهاست كه در برابر بت ها خم شده، نظرى هم به آينده جهان داشتند.

دست و پاى اين پدر و پسر در كار بنا مشغول است ولى نظر و توجّهشان گاهى به خدا، گاهى به خلق، گاهى به آينده است، همان طور كه طفل شيرخوار با تمام جوارح و حواس و حركت دست و پا و گرداندن چشم و ناله عاجزانه دل مادر را از جا مى كند و كوران عواطف در اعصاب و قلب او ايجاد مى نمايد. در اثر اين اظهار عجز و استرحام حواس، مادر يكسره به او جلب مى شود و غده هاى پستان براى تهيه شير و ترشح به كار مى افتد. ابراهيم و اسماعيل براى نجات خلق و بقاى مؤسسه توحيد و كمال و تمام آن و برگرداندن محور زندگى مردم بر مركز توحيد، سراسر اميدشان به خداست و با كلمه «ربَّنا» عنايات و

بسوى

خدا مى رويم، ص: 33

توجه خدا را به خود جلب مى نمايند. اول درخواستشان اين است كه اين ساختمان را پروردگار بزرگ مشمول صف ربوبيت خوتد گرداند و آن را بپذيرد؛ يعنى ساختمان سنگ و گل كه در معرض حوادث جهان است و عوامل طبيعى و غير طبيعى در فناى آن مى كوشد مورد پذيرش نام ربوبيت پروردگار گردد و براى تربيت خلق صورت بقا گيرد و جزو دستگاه ربوبيت و ثابتان عالم شود، و دو صفت «عزيز» و «حكيم» خداوند كه به آن، سراسر جهان مقهور اراده اوست و به وضع ثابت و محكمى برپا است. در اين بنا ظهور نمايد؛ (انَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيم).

خداوند هم اين خانه اخلاص را پذيرفت و از دست حوادث نگاهش داشت، نه عصبيت شديد قحطان بر عدنان بنيان آن را متزلزل نمود و نه سپاه ابراه توانست در حريم آن رخنه نمايد، و نه جاهليت تاريك عرب اساس آن را دگرگون ساخت، و آن را سايه و شعبه بيت المعمور عالم بزرگ قرار داد و از آن شعبه هايى به نام «مسجد» در تمام نقاط جهان با دست هاى مخلصى تأسيس نمود كه پيوسته از آن ها بانگ تكبير و دعاى ابراهيم منعكس است ولى كاخ هايى كه براى استعباد خلق با مواد محكم و هزاران پاسبان تأسيس شده، يكى پس از ديگرى تسليم عوامل فنا گرديد و اين روش هميشه در جهان جريان داشته و دارد.

دعاى دوم ابراهيم كه مقصود او را از بناى اين ساختمان مى رساند در جمله دوم آيه بايد خواند: (رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ ...) اين نيت و درخواست نيز آميخته با گل و سنگ و ساختمان خانه است و

مقصود

بسوى خدا مى رويم، ص: 34

و روح بانيان را به اين صورت مجسّم گردانده؛ يعنى در تكميل اين ساختمان و آداب و مناسك آن، دو فرد كامل و شاخص اسلام قرار گيرند، دو فرد كاملى كه سراپا تسليم اراده خدا و اجرا كننده اوامر او باشند و پيوسته از ذريه او مردمى همفكر و هم آهنگ و مسلم تربيت شوند، ابراهيم مى نگريست كه عموم مردم جهان خدايى را كه فطرت بشرى جوياى اوست و شناسايى و قرب او را مى خواهد يا فراموش نموده يا او را به حسب آثار محيط و تصرّف و هم به صورت هاى مشخصى درآورده و تسليم هواها و اراده خود نموده اند، خدايى را مى پرستند كه به صورت هايى مطابق ميل و هوس هاى آنان باشد و از اراده و منافع و آمال آن ها تبعيت كند، فقط در موقع بروز حوادث و ناكامى ها به او رجوع كنند تا سنّت عمومى عالم را به ميل آن ها برگرداند و باران را به نفع آن ها بفرستد يا باز دارد. جنگ را به زيان دشمن بكشاند و براى آن ها پايان دهد، ولى در امور عادى زندگى و روابط افراد و نظم اجتماع و تنظيم قوا و غرائز درونى و روش اعمال و حركات، نامى از خدا در ميان نيست، چنان كه امروز هم با همه پيشرفت فكرى و عقلى كه مدعيند بيشتر مردم جهان در اين حقيقت قدمى فراتر نگذاشته اند؛ مانند قرون اوليه، يا خدا را فراموش كرده و به او ملحد شده اند، يا خدايى را معتقدند كه با خيال و وهم خود ساخته اند تا در موارد اضطرار به او رجوع كنند و او مطابق خواسته و منافع هر دسته اى رفتار

نمايد و جهان را وفق اراده محدود آن ها بگرداند، چنان كه در جنگ ها هر دسته اى در معابد جمع مى شوند و به وسيله دعا و عبادت، از خدا مى خواهند كه بسوى خدا مى رويم، ص: 35

دشمن نابود شود و خود پيروز گردند، گويا خدا فقط براى آن هاست و ديگران خدايى ندارند ولى در نظم زندگى و تربيت عمومى هر دو دسته در كفر و الحاد اتفاق دارند. خلاصه مردم يا در عقيده و عمل به خدا كافرند يا عقيده دارند و در عمل كافرند و به عبادت عصرى به خديا «متافيزيكى» معقتدند و حقيقت و روح تربيت پيامبران و پيام آن ها كه همان اراده خداست، يكسره فراموش گشته، و زبان كافر كيشان باز شده كه «دين» اثر خود را از دست داده و در برابر صنعت شكست خورده، اما كدام دين؟!

در اوانى كه عقل ابراهيم خليل مانند شكوفه مى شكفت، خود را از محيط شرك بيرون آورد تا دست آلودگان پژمرده اش نكند و گرد و غبار محيط عقل پاكش را نيالايد، در ميان غارى منزل گزيد و چشم فطرت را به روى آسمان باز و پر از مهر و ماه و اختران گشود.

در اين رصدخانه، حساب كوه هاى آسمان و ستارگان درخشان را مى رسيد، آيا چنان كه اكثر مردم مى پندارند اين ها موجوداتى مستقل به ذات و پديدآرنده و نگاه دارنده مخلوقاتند؟ اين ها كه از مسير خود بيرون نمى روند و از خود اختيارى ندارند، در طلوع و غروب آن ها تغييرى در جهان رخ نمى دهد و خود پيوسته در معرض تغييرند، اين ها مسخر اراده توانا و تسليم تدبير او مى باشند. سراسر مطيع و مقهور و مافوق و كمك كار مادونند. با شعور طبيعى خود

چشم به فرمان مبدأ قدرت و با رابطه هاى نامرئى بدو پيوسته اند و با شعاع هاى مرئى و غير مرئى، موجودات زيريرن را از خفتگى بيدار مى نمايند و از

بسوى خدا مى رويم، ص: 36

افتادگى برپا مى سازند و به وسيله قدرتى كه از تسليم و اطاعت به آن ها مى رسد، جسم هاى بزرگ و كوچك و دور و نزديك را كه در دسترس شعاع آن هاست از سقوط نگاه مى دارند و با حرارت، زندگى خانواده هاى منظومه خود را از كرات بزرگ تا ذرات كوچك گرم مى سازند و جمله را براى كسب حيات، مسعد مى گردانند.

ابراهيم پس از اين مشاهدات، خود را جزئى از جهان ديد و با نواى عمومى هم آهنگ شد و گفت: (وَجَّهتُ وَجْهِىَ ...)؛ «من هم روى خودم را به سوى او گرداندم و يكسره تسليم وى شدم.» از اين پس خود را جزئى از عالم ديد و بايد هر چه بيشتر تسليم اراده خدا شود و در مدار حكم او بگردد و مانند تمام اجزاى بزرگ و كوچك جهان، از زير دست و كوچكتر وامانده دستگيرى نمايند.

ابن طفيل در كتاب حى بن يقظان «1» مى گويد: حى بن يقظان چون درخود تفكر نمود خود را از سه جهت شبيه به سه موجود ديد؛ از

بسوى خدا مى رويم، ص: 37

جهتى شبيه به مبدأ واجب الوجود، از جهتى شبيه به افلاك و ستارگان يا علوايت، از جهتى شبيه به حيوانات، كمال خوتد را در آن دانست تا

بسوى خدا مى رويم، ص: 38

بتواند شباهت خود را به افلاك و ستارگان درخشان بيشتر نمايد، آن گاه به واجب الوجود خود را شبيه سازد، از جهت شباهت به موجودات علوى مطالعه و دقت كرد، دانست آن ها داراى سه جهت بسوى خدا مى رويم،

ص: 39

و صفت مى باشند:

اوّل آن كه در آن ها يك نوع شعور، به حق و مبدأ كمال است كه پيوسته به او اتصال دارند و مقهور نور جلال و اراده حكيمانه او مى باشند.

دوم آن كه همه زيبا و درخشانند و گرد مدارات خود پيوسته مى چرخند.

سوم آن كه موجودات مادون را به حرارت و نور نگاهدارى مى نمايند و همه از فيض آن ها بهره مندند.

از جهت شباهت اول گوش خود را مى گرفت و چشم خود را مى بست و خيال و وهم خود را ضبط مى نمود تا فكر و عقلش يا يكسر در ذات و صفات خداوند متوجه سازند، از جهت شباهت دوم خود را هميشه پاك و پاكيزه نگاه مى داشت. لباس و بدن خود را مى شست. زير ناخن ها را پاك مى كرد و گياه هاى خوشبو همراه مى داشت، چنان كه از جمال و پاكى مى درخشيد و از جهت شباهت به حركات اختران، گاه پاشنه يك پا را بر زمين محور مى نمود و به دور خود مى چرخيد و گاه اطراف خانه اى كه از سنگ و گل و چوب برپا ساخته بود، طواف مى نمود و گاه در اطراف جزيره با شتاب دور مى زد، از جهت شباهت سوم بر خود واجب نمود كه حيوانات افتاده را دستگيرى نمايد، اگر پر وبال مرغى به خارى بسته شده، بازگرداند و اگر در جايى حبس شده، آزادش كند و اگر حيوانى چنگال به او بند كرده نجاتش دهد، هر گياهى كه بوته ديگر، او را از نور آفتاب محروم داشته و يا گياه ديگر به او آويخته و از حركت و نموش بازداشته، به نورش نزديك نمايد و مانع را

بسوى خدا مى رويم، ص: 40

بردارد و اگر خشك و تشنه است به

او آب رساند و آبى كه براى سيراب نمودن سبزه روان است، چنان كه مانعى او ار از مجراى طبيعى باز دارد، مانع را برطرف نمايد.

ابراهيم بيدار و هوشيار (حى بن يقظان) پس از آن كه ستارگان و سراسر جهان را مسخّر اراده حق و درخشان و در مدارات خود چرخان ديد كه همه تسليم حق و كمك كار خلقند، مى كوشيد كه هر چه بيشتر مانند آنان تسليم او شود و در مدارى طواف نمايد، سر تا پا نظيف و پاك باشد، چنان كه نظافت عمومى بدن، سنّت ابراهيم است و مانع هاى فكرى و عقلى را از سر راه كمال خلق بردارد، بت ها را از ميان ببرد، از غريب و درمانده دستگيرى كند و مهمان نوازى و مهربانى را سنّت جارى قرار دهد.

ابراهيم خانه اى برپا مى سازد كه هنگام ساختن و پس از تكميل و طواف بر آن و انجام مناسك آن، مدارج كمال تسليم و اسلام به آخر رساند؛ زيرا نماياندن خداوند مناسك را و تعبّد ابراهيم براى انجام آن، تكميل همان حقيقت اسلام است كه هر دو پس از كلمه «رَبَّنا» در يك دعا واقع شده و از اين آيه معلوم مى شود: جمله مناسك با خصوصيات آن، براى ابراهيم هم تعبّدى بوده و خود حق تعيين و تشخيص آن را نداشته تا درباره او هم مثل ديگران تعبد و تسليم محض باشد و از خداوند اشاره باشد و از ابراهيم فرمانبرى و بسر دويدن. بالاترين علّت و آخرين نتيجه اعمال تعبّدى همين است كه مكلّف آن را براى فرمانبرى محض عمل نمايد تا يكسره مطيع و تسليم شود و روح بسوى خدا مى رويم، ص: 41

فرمانبرى در او محكم

شود و اسلام سراپاى او را فراگيرد. به همين جهت عموم عبادات، براى عوايد تعبّد محض است؛ يعنى از اسرار و نتايج آن بى خبرند و خواص هم اندكى از بسيار مى دانند و در عين حال فلسفه و نتيجه اى كه تشخيص مى دهند، هنگام عمل نبايد مورد توجه باشد و بايد نيت و عمل و روح و جسم يكسره تسليم فرمان و مسخّر او باشد و اگر در عبادت گوشه اى از نظر و توجه به غير فرمانبرى باشد و از آن سود و نفعى جويد، تعبّد نخواهد بود و عمل حقيقت خود را از دست مى دهد و باطل است، به اين جهت، همه اسرار عبادات بر همه مجهول است، جز اندكى براى دسته اى آن هم خارج از توجه و نظر، اين فقط براى آن است كه مكلّف از راه تعبّد به كمال اسلام برسد و اسلام بسيط فكرى و عقلى (متافيزيكى) در مجراى عمل وارد شود و عقل و خيال وهم و اعصاب و عضلات، در نتيجه، جمله اعمال را مسخّر اراده فوق گرداند و مانند عموم نيروهايى در باطن موجودات است، در مجراى عمل و حركت وارد شود و به صورت «فيزيك» درآيد، چون اراده و فرمان حق مانند سپاهيان مقدمه، بر همه قوا تسلّط يافتند پس از آن رحمت و لطف حق مى آيد و بار تكليف و مشقّت تعبد آسان مى شود و از تحت تأثير جاذبه هاى شهوات و كشش طبيعت بيرون مى رود و از تحت تأثير جاذبه هاى شهوات و كشش طبيعت بيرون مى رود و جاذبه حق يكسره او را مى گيرد، اين همان توبه از جانب خداست كه از جانب او متعدّى به «على» مى باشد؛ يعنى فراگرفتن

و تسلّط يافتن، و توبه از طرف بنده به «الى» متعدّى مى شود و مقصود برگشتن و رو به سوى او نمودن و قرب او را طلبيدن است.

بسوى خدا مى رويم، ص: 42

هرچه فرمانبرى و تعبّد بيشتر شود، درجات قرب افزون مى گردد و به حسب درجات قرب، قدرت كشش و جاذبه از طرف حق «به حسب قانون جاذبه عمومى» افزايش مى يابد و چون تائب از محيط جاذبه مخالف، يكسره خارج شد، لطف و عنايت پروردگار سراپاى او را فرا مى گيرد و به سوى خودش مى ربايد و غرق انوار وجودش مى نمايد. (وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ)

به تماشاى رخش ذره صفات رقص كنان تا به سرچشمه خورشيد درخشان بروم آخرين نظر ابراهيم هنگام بناى بيت، به آينده و دوره تكميلى مؤسسه است، از اين نظر چشمى به لطف و توجه خدا دارد، چشمى به نتيجه و آينده بنا، با زبان تضرّع و دعا و دلى پر از اميد مى گويد:

(رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ ...)

پروردگارا! از ميان ذريه مسلم و محيط و مستعدّ بذر اسلام، پيامبرى برانگيز كه معلّم نهايى و تكميل كننده اين اساس باشد تا بذرِ افشانده ما را به ثمر رساند و پايه هاى معنوى همين بنا بنيان گذارد و آن را به هر سو بگستراند و از اينجا پايه تربيت عمومى را شروع نمايد:

(يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ ...)

آيات تو را كه همان آيات كون و شعاع هاى وجود تو است بر افكار و عقول تلاوت نمايد تا نخست مردمى كه مورد نظرند، از محدوديت و جمود و محكوميت آثار محيط و تقليد گذشتگان خارج بسوى خدا مى رويم، ص: 43

گرداند و به محيط باز و غير محدود آيات خدا

و جهان بينى وارد گرداند و مستعدّ دريافت كتاب و حكمتشان سازد.

(وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَهَ)

آن گاه به آنان «كتاب»؛ يعنى اسرار و رموز قوانين با احساس مسؤوليت و «حكمت»؛ عقايد و آراى محكم بياموزد. و «يزكيهم»؛ تزكيه به معناى تطهير و تنميه (هر دو) استعمال شده؛ يعنى نفوس را از رذايل كه موجب ركود و بى رشدى است پاك گرداند، تا رو به رشد و كمال روند، و در افراد و اجتماعات آن ها صفات عزّت و حكمت ظاهر شود، تا اين دو نام و صفت پروردگار، حكومت نمايد و حكومت اوهام و شهوات از ميان برود، (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).

درخواست هاى مخلصانه ابراهيم خليل در حال ساختمان خانه كه هر قمست آن با كلمه «رَبَّنا» شروع شده و از سوز دل و رحمت به خلق بود، مورد اجابت خداى رحمان واقع شد و آن ها را از جهت خلوص ابراهيم و به مقتضاى حكمت و رحمت به خلق پذيرفت؛ نخست آن كه اين خانه را با احترام و شرافت مخصوص حفظ نمود و به آن صورت بقا بخشيد با آن كه عوامل انهدام و فنا كه براى عموم بناها و تأسيسات جهان است، براى اين خانه شديدتر و بيشتر فراهم بود، از داخل عصبيت اكثريت عرب و يهود با بقاى آن موافق نبود، افتخارداران و پاسداران اين خانه، فقط قبيله عدنان كه اولاد اسماعيل و واردين جزيره اند بودند، اين خانه وسيله تمركز و افتخار و سيادت معنوى و حكومت ظاهرى آن ها بر ديگران گرديد و عصبيت شديد عرب هم بسوى خدا مى رويم، ص: 44

درباره افتخارات و امتيازات امر پوشيده نيست. پس اگر نفوذ معنوى و قدرت روحى اين خانه نبود در

همان اوائل تأسيس آن را نابود مى ساختند.

يهود كه صاحبان نفوذ مادى در جزيره بودند، چون از اولاد اسحاق اند و خود را وارث پيامبران بنى اسرائيل و مركزيت خود را در بيت المقدس مى دانند نيز، با بقاى اين بناى ابراهيم و فرزندش اسماعيل موافق نودند.

از خارج جزيره دولت هاى بزرگ روم و ايران با تمركز عرب كه فاصل ميان اين دو دولت بودند، موافق نبودند، و هر يك مى خواستند عرب را تحت سيطره و نفذو خود درآورند. دول مسيحى مجاور كه تحت الحمايه روم بودند عرب را از جنبه سياسى و مذهبى به سوى خود مى كشاندند و مى خواستند آن ها را تابع كنائس خود نمايند، چنان كه شام را مسخّر خود نمودند و اعرا ب آنجا را بدين مسيح درآوردند، پادشان حبشه و يمن براى خراب نمودن كعبه، با فيل هاى جنگى لشكركشى نمود و با يك پيش آمد اعجازآميز سپاهش از ميان رفت و صداى شكست و نابودى سپاهش به همه جا پيچيد و اين داستان روز و مبدأ تاريخى عرب شد و سوره فيل درباره همين واقعه نازل گرديد و عرب مشرك و مبارز با قرآن، آن را تكذيب ننمود.

دولت شاهنشاهى ايران هم براى از ميان بردن مركزيت عرب مى كوشيد و براى مقابله با روم مى خواست كه جزيره تحت نفوذ او باشد. از يك طرف دولت هاى كوچك عربى عراقى و سواحل خليج بسوى خدا مى رويم، ص: 45

(فارس) را تقويت مى نمود تا عرب را در برابر آيين و رسوم ايران خاضع گرداند. از طرف ديگر، چون حكومت هاى مسيحى عرب طرفدار روم بودند، يهوديان يمن و جزيره را پشتيبانى مى نمود، در نتيجه هيچ يك از دولت هاى بزرگ با مركزيت و استقلال داخلى عرب كه

بيشتر به وسيله خانه كعبه بود، موافق نبودند ولى در ميان اين عوامل و حوادث، ساختمان آن باقى ماند و پس از گذشتن قريب چهار هزار سال از تأسيس آن، مقام و موقعيتش رو به افزايش است و از قسمت هاى مختلف جهان چندين ميليون مردم گوناگون شبانه روز به سوى آن روى مى آورند و هيچگاه اطراف آن را از زائر و طواف كننده خالى نمانده تا آنجا كه آداب و مناسك آن، كه جزءدعاى ابراهيم است؛ مانند طواف و احترام و امنيت بيت، در اين مدت باقى ماند و اعراب خونخوار و جنگجو هميشه در حريم آن و در ماه هاى حرام خود را محدود مى نمودند و دست تعدّى به دشمنان سخت يكديگر نمى گشودند، گرچه خانه را با بت هاى ميراثى ملل ديگر آلوده ساختند و در مناسك و آداب آن آثار عصبيت و قبيلگى را راه دادند ولى هميشه خانه را از هر چه محترم تر مى دانستند و بت ها را وسيله تقرّب به صاحب خانه مى پنداشتند و اصول مناسك را هميشه عمل مى نمودند و بر پيكر بعضى از بت ها لباس احرام پوشانده بودند. مى گويند: بت عظيم الجثه اى كه «وَدّ» نام داشته، لباس احرام در برش بوده. چنان كه همين لباس احرام در پيكر مجسمه هاى خدايان مصر و چين و هند؛ مانند «كنفسيوس ولاوتر» ديده شده، بعضى از تاريخ شناسان حدث بسوى خدا مى رويم، ص: 46

مى زنند كه از آداب احرام و مناسك ابراهيم خليل گرفته شده، چنان كه درباره طواف صائبين و يونانيان همين حدث را مى زنند. از طرف ديگر، تاريخ بيت المقدس را كه مى نگريم، با آن كه كه مركزيت سياسى و دينى يهود را داشت چندين بار به دست خودى و بيگانه ويران و

هتك حرمت گرديد، چنان كه به دست بنى عثليا يكى از اسباط يهود ويران شد و «احاز» پادشاه يهودا آن را ملوث و هتك نمود و به دست بخت ابنصر بابلى و طيطوس رومى بنيان آن ويران گرديد و سال ها به همين حال بود. از آنچه گفته شد اجابت دومين دعاى ابراهيم هم معلوم گرديد كه گفت: «ما را دو مسلم و شاخص اسلام قرار ده و از ذريه ما پيوسته، مردم مسلمى باشند كه مانند اختران درخشان، در دنياى تاريك محور اراده حق بگردند و تسليم او باشند و مناسك ما را به نشان ده.»

آخرين دعاى ابراهيم درباره نتيجه نهايى تأسيس خانه، در بعثت پيامبر گرامى اسلام و نهضت مقدس او ظاهر و محقق گرديد، خود مى فرمود: «انا دعوه أبى ابراهيم و بشاره عيسى» معلم دوره نهايى و تابنده آيات، حق پايه گذار كتاب و حكمت و تزكيه كننده نفوس، از كنار خانه توحيد و در ميان ذريه ابراهيم برانگيخته شد، به هر جا دعوت او رسيد، از روى همان سازمان نخست، بنايى به نام مسجد برپا شد كه در فاصله هاى شبانه روز و هنگام طلوع و زوال و غروب آفتاب بايد مردمان مستعدّى با نظم و حدود مخصوص، در آن به صف، رو به مؤسسه نخستين بايستند، به وسيله تلاوت آيات وحى، ارواح و نفوس از كدورت ها و تقاليد محدود كننده و رذائل پاك مى شد و به حسب بسوى خدا مى رويم، ص: 47

استعدادهاى مختلف حكمت عالى جهان و حقايق ثابت وجود در آن منعكس مى گرديد و عقايد محكم و ايمان راسخ در نفوس جاى مى گرفت، و درهاى فهم حقايق و قوانين و اجتهاد به روى عموم گشوده مى شد،

چنان كه از مسجد ساده مدينه كه نمونه اوّل خانه ابراهيم بود، در مدت هشت سال رشيدترين مردم برخاستند. گفته ها و اعمال و رفتارشان شاهد است كه در فهم اسرار جهان و آنچه مربوط به سعادت انسان است و در تشخيص حدود و ريشه قوانين و مسؤوليت در برابر آن و رموز سياست و روح نظامى گرى از مكتب هاى هزار ساله فلسفى و تربيتى دنيا گذراندند. سخنانى از آنان مانده كه اهل فكر و تحقيق آن ها را مورد شرح و تفسير قرار مى دهند، با روح نظامى گرى، سپاهيان ورزيده روم و ايران را درهم شكستند و با روح عدالت و سياست الهى و فكر قانون فهمى، بر سياست ها و اجتماعات دنيا فاتح شدند. جهانى را فتح كردندو با عالى ترين صورتى نگاه داشتند. روى خرابه هاى تمدن قديم ايران و روم تمدن نوين برپا ساختند. كاخ هاى سودپرستى و استعباد و استثمار خلق را ويران نمودند و به جاى آن، مساجد بندگى خدا و آزادمنشى برپا ساختند، در هر مسجدى پس از نماز و تقويت بنيه تقوا حوزه ها و حلقه هاى درس و بحث تشكيل مى شد و پهلوى هر مسجد، مدرسه ساختند و هزاران طالب علم و محصل در فنون مختلف رفت و آمد مى نمودند. علوم دنيا را گرفتند و آن را در لابراتوار اذهان پاك خود تجزيه و تحليل نمودند و با صورت كامل تر و محكم ترى به دنيا رساندند. آن عقايد ايمانى و آراى سياسى و اخلاقى محكم، منشأ پديد

بسوى خدا مى رويم، ص: 48

آمدن اجتماعات محكم و پيوسته گرديد كه با رشته هاى ايمان و محبت، قلوب با هم پيوسته شد و از جهت رفت و آمد در مسجد و پهلوى هم

در يك صف قرار گرفتن، فاصله ها و امتيازات ظاهرى ازميان رفت. اين حكمت و استحكام، در بناها و صنايع آن ها نيز ظاهر شد كه مورد تعجّب هوشمندان جهان امروز است، اين امواج علم و حكمت كه از خانه ابراهيم و ميان ذريه او و از غار حرا به كلمات «اقرأ»، «علم» و «قلم» شروع شد طولى نكشيد كه هزارها مجامع خواندن و مدارس تعليم و تأليف شروع شد طولى نكشيد كه هزارها مجامع خواندن و مدارس تعليم و تأليف، از سرحدات چين و بلخ و بخارا و ايران و عربستان و اسپانيا تا سرحدات اروپاى مركزى برپا شد ولى در اروپا جز چند مدرسه محدود و چند باسواد انگشت شمار وجود نداشت و از علم و تمدن و بهداشت خبرى نبود.

درباره چگونگى سير و تكامل علوم و تمدن اسلامى و نفوذ آن در اروپا و مبادى نهضت اروپا، مدارك و كتب زيادى از خودى و بيگانه نوشته شده است. «1»

خلاصه آنچه در جهان امروز، از عقايد محكم و آراى صحيح و علوم و صنايع و اخلاق نيك و فضايل انسانى وجود دارد، منشأ اساسى و مبدأ تحقيقى آن، بعثت پيامبر اكرم است كه افكار را از جمود به حركت آورد و سرچشمه هاى ابتكار و نظر را باز نمود و ريشه هاى بسوى خدا مى رويم، ص: 49

علوم صحيح را از منابع ايمان آبيارى كرد، و راستى پيامبران را ثابت داشت و پايه دعوت آن ها را استوار ساخت و آغاز و انجام جهان و سرّ وجود انسان را آشكار نمود؛ تا اينجا در پرتو آيات قرآن حكيم، تا حدّى با اساس و بنيان و نتايج و مقاصد خانه خدا

آشنا شديم و رموز و تركيب سنگ و گل ساختمان آن را در شعاع آيات وحى، تجزيه و تحليل نموديم، اينك در نظر روشن بينان، اين خانه، قبه نورانى است كه اشعه هدايت خلق و اراده حق از آن مى درخشد.

حديثى هم درباره اساس و اسرار اين خانه ذكر مى نماييم آن گاه با توفيق خداوند با هم آماده حركت مى شويم، خصوصيت حديث مورد نظر اين است كه خانه خدا را از دو نظرِ مختلف نشان مى دهد؛ نخست از نظر اين است كه خانه خدا را از دو نظرِ مختلف نشان مى دهد؛ نخست از نظر يك فرد ملحد مادى منحرف، آن گاه از نظر حق بين و چشم نافذ يك شخصيت بصير الهى و حكيم نفسانى.

در كافى و ديگر كتب معتبر به سلسله روايت خود از عيسى بن يونس نقل مى نمايد كه گويد:

كَانَ ابْنُ أَبِى الْعَوْجَاءِ مِنْ تَلَامِذَهِ الْحَسَنِ الْبَصْرِىِّ فَانْحَرَفَ عَنِ التَّوْحِيدِ فَقِيلَ لَهُ تَرَكْتَ مَذْهَبَ صَاحِبِكَ وَ دَخَلْتَ فِيمَا لَا أَصْلَ لَهُ وَ لَا حَقِيقَهَ فَقَالَ إِنَّ صَاحِبِى كَانَ مِخْلَطاً كَانَ يَقُولُ طَوْراً بِالْقَدَرِ وَ طَوْراً بِالْجَبْرِ وَ وَ مَا أَعْلَمُهُ اعْتَقَدَ مَذْهَباً دَامَ عَلَيْه ابن ابى العوجاء از شاگردان حسن بصرى بود. پس، از توحيد منحرف شد. به وى گفته شد: مذهب رفيق خود را ترك كردى و وارد چيزى شدى كه پايه و حقيقتى ندارد؟ گفت:: رفيق من فكرش مشوّش بود، گاهى از «قَدَر» طرفدارى مى نمود گاه از «جبر» (قضا)،

بسوى خدا مى رويم، ص: 50

من او عقيده مستقيمى كه بر آن بايستد نديدم.»

نام ابن ابى العوجاء، عبدالكريم بوده. شايد پس از انحراف و كج فكرى، به وى ابن ابى العوجاء گفته شده، چنان كه از جوابش معلوم مى شود علت انحراف و الحادش تعليمات

درهم و برهم و متناقض حسن بصرى بوده، چنان كه پيوسته بى دينى و الحاد معلول اين گونه علل است؛ زيرا به طبيعت و فطرت اولى كسى بى دين نيست، چنان كه صحّت و سلامتى جسمى، طبيعت اوّل هر موجود زنده ايست و به طبيعت اوّلى، كسى بيمار نيست. بيمارى از عوارضى است كه به علل خارج پيش مى آيد، پس چون بيمارى و انحراف مزاجى بر طبيعت زنده اى عارض شد، جاى پرسش است كه چرا عارض شده، و بايد در جواب اين پرسش از علل آن جستجو نمود. پرسش از علت و پيش آمدن كلمه چرا؟ در چيزهايى است كه بر خلاف طبيعت و ساختمان هر موجودى است؛ مثلًا هيچ گاه پرسيده نمى شد كه چرا آب رو به نشيب مى رود. درخت نمو مى نمايد. آفتا مى درخشد. آتش مى سوزاند. حيوان نَفَس مى كشد. مزاجِ شخص، سالم است. اين كس دين دارد. راست مى گويد. توليد مى نمايد و به اولاد خود محبت دارد، ولى عكس اين مطالب جاى پرسش از علت و پيش آمدن كلمه «چرا» است، پس بى دينى و الحاد، مثل عموم انحراف هاى جسمى و اخلاقى، از عوارضى است كه در نفوس مستعدّى به واسطه عللى پيش مى آيد؛ يكى از علل، تعاليم پيچيده و گيج كننده اى است كه فطرت را از تشخيص صحيح باز دارد. ديگر، اوهام و خرافاتى است كه رنگ دين بسوى خدا مى رويم، ص: 51

گيرد. ديگر، فشارها و ظلم هايى است كه در زير سپر دين بر مردم وارد شود. اين گونه تحميلات فكرى و جسمى به نام دين، موجب عكس العمل انحرافى مى شود كه به صورت نفى و انكار درمى آيد و با روح عصبانيت و انقلاب همراه است. اين بيمار روحى مى كوشد كه منفيات و انكار

را به صورت برهان و منطق و آميخته با تمسخر و دشنام به ديگران تلقين نمايد. اين بيمارى كم و بيش به حسب شدت و ضعف عوامل، در ميان مردم بوده است و امروز در اثر وضع قرون وسطى و فشارها و محدوديت هاى فكرى و ظلمها و اوهامى كه به نام دين در طول تاريخ مسيحيت بوده است، متشكل شدده و مكتبى انقلابى و بى هدف ايجاد نموده، در تمام نوشته ها و گفته هاى آنان از هر چه ظاهرتر عصبانيت و نارضايتى و بدبينى و بدانديشى و انكار محض است، كتاب هاى كه براى اثبات انكار و نفى ماورا نوشته اند، اجمالًا دو بخش است؛ يك بخش مطالبى راجع به اصول مادى و تأثيرات و آثار ماده و نيرو و اطوار آن است كه از نتيجه اكتشافات و تجربيات دانمشندان گرفته اند و هيچ گونه ربطى با مدّعاى انكارى آنان ندارد؛ زيرا سراسر اين مباحث، مطالب فيزيكى و اثباتى است؛ بخش ديگر مطالب و نوشته هاى آنان نفى و انكار ماورا يا به اصطلاح «متافيزيك» است. در اين قسمت مباحث خود، جز بى عملى و انكار نتيجه اى نمى گيرند، و به اصطلاح دليلى براى انكار نتيجه اى نمى گيرند، و به اصطلاح دليلى براى انكار خود ندارند و از روى غلطاندازى و اشتباه كارى نام اين مطالب برهان نما و فرمول هاى ناقص خود را منطق مى گذراند؛ زيرا كه منطق درباره مطالب علمى و اثباتى بسوى خدا مى رويم، ص: 52

است نه انكارى و بى عملى، پس اگر به فرض برهان و منطق اثباتى براى متافيزيك نباشد، ماديين بايد متوقف شوند، نه اصرار بر انكار داشته باشند، چون نفى دليل، دليل بر نفى نيست.

ولى چون بيچاره دچار يك نوع انحراف

و بيمارى است تصميم دارد كه بر ا نكار خود پايدار باشد و لجبازى مى كند. اصطلاح و فرمول مى بافد. لغت مى سازد و بر خلاف منطق فطرى و اصل ديالكتيك (طريق گفتگو) نادانسته را غير واقع مى پندارد.

ميكروب مادى گرى و الحاد در محيط مشوش دينى و اختلافات و جدال هاى علمى يونان از مغز ذيقراطيس و اپيكور به طور فرضيه ظاهر شد، ناراضيان و محرومان آن را جدّى گرفته و مسلكى پنداشتند، ظهور فلسفه ريشه دار و فطرى؛ مانند سقراط و افلاطون و نهضت اصلاحى آنان، اين ميكروب را از فعاليت بازداشت و به حال كمون قرار گرفت. در هر جامعه و ملتى كه دين به صورت اوهام و سپر شهوات گرديد و حكومت ها از اين سلاح فطرى بشرى خواستند در راه ظلم و سلب آزادى حقّ مردم استفاده كنند، اين بيمارى شايع مى شود و اين ميكروب از حالكمون در نفوس مستعد ظاهر مى گردد و مانند قيچى رشته هاى ارتباط مادى و معنوى جامعه را قطع مى نمايد. پيش از ظهور اسلام قيام مزدك و مانى در ايران در چنين شرايطى بوده است. سيد جمال الدين مى گويد: درميان هر ملتى كه اين مسلك ظاهر شد، رشته روابط اجتماعى را گسيخت و فضائل را از ميان برد و وحدت آن ملت را متلاشى نمود و در پايان رو به فنا و انقراض رفتند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 53

پس از ظهور اسلام و پيشرفت تعاليم فطرى و روشن قرآن و روش فاضلانه و عادلانه مسلمانان و قدرت منطق علماى اسلام، مجالى براى ظهور ميكروب ها و بذرهاى الحاد كه در ايران و بعضى ناحيه هاى ديگر وجود داشت باقى نماند، ولى آن گاه كه خلافت به صورت

سلطنت درآمد و مردمى مانند بنى اميه زير سپر دين تمام مبانى دين را پايمال كردند و حقوق ملل مسلمان و آزادى بندگان خدا را از ميان بردند و رنگ خدايى اسلام و تساوى حقوق مسلمانان را فراموش نموده و رنگ هاى نژادى و عصبيت عربى را زنده كردند، از طرف ديگر به جاى تعاليم روشن و فطرى قرآن، فلسفه گيج كننده يونان و مباحث كلامى اختيار و تفيوض و جبر و قدر و سخنان معتزلى و اشعرى به ميان آمد.

در چنين محيطى ميكروب هاى نيم مرده مادى گرى در مزاج ناراضيانِ گيج و منحرفى مانند ابن ابى العوجاء و ابن مقفع و حماد بن عجر و بشار بن برد و مطيع بن اياس و يحيى بن زياد و صالح بن عبدالقدوس، جان گرفت. بيشتر اين ها ايرانيان زجر ديده بودند كه نه از تعاليم عالى اسلام بهره مند و نه از محيط راضى بودند و تعصّب ملى و نژادى نيز در عصانيت آن ها مى افزود، به اين جهت براى ايجاد تشويص و آلوده نمودن افكار و عقايد مسلمانان، گاه در مجامع سرّى، خود فرمول و دليل مى ساختند. گاه براى مسخره نمودن و انتقاد از مطالب دينى، عبارات بليغ مى بافتند، گاه براى ايجاد اضطراب حديث هاى دروغ و بى پايه جعل مى نمودند. وقتى كه والى كوفه محمد بن سليمان، ابن ابى العوجاء را به امر خليفه وقت منصور دستگير نمود و خواست بسوى خدا مى رويم، ص: 54

او را به دار آويزد، گفت: شما من را مى كشيد، من هم كار خود را كرده چهار هزار حديث دروغ ساخته ام و آن ها را در ميان روايات شما گنجانده ام.

«وقدم مكه تمرّداً وانكاراً على من حج و كان يكره العلماء مجالسته و

مسائلته لخبث لسانه و فساد ضميره، فأتى أباعبدالله 7 فجلس اليه فى جماعه من نظرائه، فقال: يا أباعبدالله ان المجالس أمانات ولابد لكلّ من به سعال ان يسعل، افتأذن لى فى الكلام؟ فقال: تكلّم، فقال: الى كم تدوسون هذا البيدر، وتلوذون بهذا الحجر، و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوب والمدر وتهرولون حوله هروله البعير اذا نفر، ان من فكر فى هذا و قدر علم ان هذا فعل أسّسهُ غير حكيم و لا ذى نظر، فقل فانك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اسّه و تمامه.»

«ابن ابى العوجاء به مكه رفت تا تمرّد و الحاد خود را آشكار گرداند و بر كسانى كه به حج آمده اند انكار نمايد، چون مردى گستاخ و بدزبان و داراى نيت فاسدبود، علما نشست و برخاست و سؤال و جواب با او را دوست نمى داشتند، در ميان جماعتى از همفكران خود حضور ابوعبدالله حضرت صادق 7 آمده نشست، گفت: اى ابا عبدالله، مجالس امانت است و هر كس در سينه سرفه اى دارد ناچار بايد سرفه كند، آيا اجازه سخن به من مى دهى؟ حضرت فرمود: بگو، گفت: آخر تا چند اين خرمن را زير پاى خود مى كوبيد و به اين سنگ پناه مى بريد و اين خانه اى را كه با آجر و سنگ برپا شده مى پرستيد و مانند شتران رميده، گرد آن هروله مى كنيد، به راستى كسى كه در اين فكر كند و بيانديشد، مى داند كه اين بسوى خدا مى رويم، ص: 55

كار را كسى تأسيس نموده كه نه حكيم بوده و نه صاحب نظر، حال جواب گو. چه، تو سرّ و كوهان بلند اين اساسى و پدر تو بنيادگذار و تمام و كمال آن بوده

است.»

پاسبانى علماى اسلام نسبت به عقايد مسلمانان و مراقبت از سرحدّات فكرى آنان، مجالى براى ظهور و انتشار منويات؛ مانند ابن ابى العوجاء نمى داد. اين ها موسم و محيط مكه را كه محل امنيت و اجتماع است براى نشر سموم خود مقتضى ديدند و بدانجا رفتند تا در لباس احرام، به گفته خود سرفه كنند و نفس بكشند. حضرت صادق 7 آن سال در مكه بودند. بزرگوارى و آزادمنشى و قدرت روحى آن حضرت به آن ها اجازه مى داد كه در حضور آن حضرت سخن گويند. سخن گفتن با آ» حضرت براى شهرت آنان و شيوع مطالبشان مؤثر بود و نيز مصونيتى كه در محضر آن حضرت داشتند، در جاى ديگر برايشان فراهم نبود و اگر هم در انديشه برخورد حقيقت و معالجه بيمارى خود بودند، طبيب حاذق و منطق حقى شايسته تر از آن حضرت نمى شناختند. از اين كه در آغاز سخن گفتند: «مجالس مرهون امانت و امنيت است و اجازه سرفه دهيد»، معلوم مى شود در هيچ جا امنيت نداشتند و شكوك و مطالب مبهم كه اثر تعاليم پيچيده و نقص قدرت تشخيص و فكر است و موجب كج بينى و بدانديشى است؛ مانند خلط در سينه ابن ابى العوجاء مانده و جرأت سرفه نداشت، به اين جهت دچار فشار و ناراحتى بود. پس از اجازه، مانند ماده اى كه منفجر شود سخنان آلوده به دشنام و كج فهمى و بدبينى خود را نسبت به مسلمانان در اعمال حج اظهار نموده و مانند عموم ماده پرستان متحيّر

بسوى خدا مى رويم، ص: 56

كه با يادگرفتن چند لغت و فرمول سرمستند و به نظر حقارت و سفاهت به مردمان باايمان مى نگرند، اين سنبل مادى گرى و روشنفكر زمان

خود در آغاز سخن مسلمانان طواف كننده را به حيوانات چشم بسته اى كه دور خرمن مى گردند تشبيه نمود، و طواف را به خرمن كوفتن، و عبادت خدا را به عبادت خانه و پناهندگى به سنگ مى پنداشت. در پايان، سخنش را نسبت به جمله اعمال حج يا جمله دين خلاصه كرده، گفت: اين اساس خردمندانه و اثر فكر صاحب نظرى نمى توان باشد. چون سرفه خود را پايان داد، در حالى كه امام 7 گوش مى داد و همراهان امام هم به احترام آن حضرت به وى آزادى داده بودند، اندكى راحت شد يا اخلاط فكرى و مواد چرك شكوك را كه آميخته با دشنام و كج بينى و كينه توزى بود، بيرون ريخت، چون هيجان و عصبانيتش اندكى فرو نشست، كمى بخود آمد، شايد اين ظواهر حقيقتى دربرداشته باشد؟ شايد فهم و ادراك من از فهم اسرار آن كوتاه باشد، آيا ميان اين توده هاى فراوان كه همه مثل من آفريده شده اند، من بيش از ديگران مى فهمم! در اينجا متوجه شد كه در محضر شخصيت بزرگى است، به كوچكى و ضعف فكرى خود اندكى پى برد و گفت: سخن من تمام شد اينك تو بگو. چه، تو سَرِ اين اساس و كوهان آنى و پدر تو مؤسس و كمال آن است، چون كوهان شتر بالاترين قرارگاه و محل چشم انداز سوار است. بدين جهت بزرگ و مدير جمعيت را سنام مى گويند، مى شود از اين جهت باشد كه كوهان مانند دنبه گوسفند ماده غذايى ذخيره است؛ يعنى تو هم سر و مغز متفكّر و هم كوهان و غذاى بسوى خدا مى رويم، ص: 57

ذخيره و قوّه بقاى اساس اسلامى و وارث پدرانى مى باشى

كه طرح اين اساس را ريخته اند. پس تو به نيت و مقصود آن ها بيش از ديگران آگاهى.

اين بود اساس حج از دريچه چشم يك فرد منحرف ملحد، حال از نظر يك مرد الهى و حكيم نفسانى بنگر:

«فَقالَ أبوعبدالله (ع) انَّ مَنْ أَضَلَّهُ اللَّهُ وَ أَعْمَى قَلْبَهُ اسْتَوْخَمَ الْحَقَّ وَ لَمْ يَسْتَعِذْ بِهِ وَ صَارَ الشَّيْطَانُ وَلِيَّهُ وَ رَبَّهُ وَ قَرِينَهُ يُورِدُهُ مَنَاهِلَ الْهَلَكَهِ ثُمَّ لَا يُصْدِرُهُ وَ هَذَا بَيْتٌ اسْتَعْبَدَ اللَّهُ بِهِ خَلْقَهُ لِيَخْتَبِرَ طَاعَتَهُمْ فِى إِتْيَانِهِ فَحَثَّهُمْ عَلَى تَعْظِيمِهِ وَ زِيَارَتِهِ وَ جَعَلَهُ مَحَلَّ أَنْبِيَائِهِ وَ قِبْلَهً لِلْمُصَلِّينَ إِلَيْهِ فَهُوَ شُعْبَهٌ مِنْ رِضْوَانِهِ وَ طَرِيقٌ يُؤَدِّى إِلَى غُفْرَانِهِ مَنْصُوبٌ عَلَى اسْتِوَاءِ الْكَمَالِ وَ مَجْمَعِ الْعَظَمَهِ وَ الْجَلَالِ خَلَقَهُ اللَّهُ قَبْلَ دَحْوِ الْأَرْضِ بِأَلْفَىْ عَامٍ فَأَحَقُّ مَنْ أُطِيعَ فِيمَا أَمَرَ وَ انْتُهِىَ عَمَّا نَهَى عَنْهُ وَ زَجَرَ اللَّهُ الْمُنْشِئُ لِلْأَرْوَاحِ وَ الصُّوَرِ»

در جواب او ابوعبدالله (ع) فرمود: به راستى كسى كه خداوند او را گمراه نمايد و چشم دلش را كور گرداند، حق در مزاج وى ثقيل افتد. (تخمه شود) و گوارا نيايد، شيطان ولى و ربّ او گردد، او را چون شتر تشنه به موارد و سراشيب هلاكت وارد نمايد و سپس بيرونش نياورد و همچنان به حال خودش گذارد. ين خانه اى است كه خداوند به وسيله آن، بندگان خود را به بندگى خوانده تا فرمانبرى آنان را در آمدن به سوى آن، بيازمايد و بندگان را در تعظيم و زيارت آن ترغيب نموده و آنجا را محل پيامبران و قبله نمازگزاران به سوى خود قرار داده، پس اين خانه شعبه اى از رضوان و راه رساننده به غفران خدا است، به عالى ترين بسوى خدا مى رويم،

ص: 58

حدّ اسقرار و استواى مال نصب شده و مركز اجتماع عظمت و جلال است. خداوند آن را دو هزار سال پيش از دحوالارض آفريده، پس سزاوارترين كسى كه بايد اوامرش اطاعت و از نواهيش خوددارى گردد، خداوند پديدآورنده ارواح و صور است.»

حكيم نفوس، امام صادق 7 مانند طبيبى كه در حركت نبض و ضربان قلب و علائم ديگر بيمار دقت نمايد، به سخنان ابن ابى العوجاء دقت نمود در آهنگ و جمله بندى و تعبيرات و مفهوم مجموع كلمات او آثار انحراف روحى و اضطراب درون را مى خواند، نخست به طور كلى مراحل بيمارى و انحراف روى و دوره نهايى آن را اعلام فرمود، تا شايد بيمار مغرور متوجه بيمارى و مراحل آن بشود و خود را در معرض علاج آرد.

فرمود: پيش از آن كه به اسرار اين خانه و اشارات آن آگاهست نمايم، اين را بدان كه مردمى را خداوند به واسطه سوء نيت و انحراف هاى اختيارى رو به گمراهى مى برد؛ مانند كسى كه به وسيله خوردن غذايى نامناسب دستگاه هضم و دفاع بدن را مختل و ضعيف نمايد و خود را در محيط بيمارى درآورد، اين مقدمات با اختيار شخصى است ولى تأثير بيمارى و مراحل آن از اختيار و اراده بيرون است و تابع عواملى است كه مظهر اراده خداوند است. اين شخص از آن دسته بيماران روحى بود كه خودخواهى و آرزوها و بدبينى به اجتماع و حكومت دينى و شنيدن سخنان مبهم و گيج كننده، منحرفش نموده و همه اين علل به اختيارش بوده، علاوه خود را به طبيب حاذق روحى ومظاهر كامل حق عرضه ننموده تا اختيار از وى سلب شد

بسوى خدا مى رويم، ص: 59

و

عوامل عمومى و خارجى عالم كه همان دستگاه و كاركنان خداوند است، بر گمراهيش افزود. بعد فرمود: كار انحراف و گمراهى از آنجا مى رسد كه قلب كور مى شود؛ يعنى آن حسّ تشخيص فطرى كه خداوند در عموم آفريده، از ميان مى رود و غذاى گواراى حق در ذائقه ناگوار و بدمزه و در هاضمه روح سنگين و موجب تخمه مى شود، دوره نهايى اين انحراف و بيمارى روحى، سلطه كامل شيطان و حكومت مطلق او بر فكر و قلب و قواى معنوى است؛ مانند بيمارى جسم كه در دوره نهايى طبيعت مزاج يكسره تغيير مى نمايد و مرض يا ميكروب بر سراسر دستگاه هاى حياتى مسلّط مى شود، بيمارى روح نيز به آنجا مى رسد كه روح كمال و خير و روح خوش بينى و نيك انديشى و روح محبت و خدمت يكسره تغيير مى كند و عكس فطرت سالم نخستين سير مى نمايد و شيطان همان عامل ناپيداى اين آثار، ولى و ربّ او خواهد شد. در اين مرحله بيمار پيوسته دچار اضطراب دائم و عطش كاذب مى گردد. همه جهان را مشوش و بى نظم و شرّ مى نگرد، گمراهى را راه نجات و سراب را آب حيات اوهام را حق و حقايق را اوهام مى پندارم و رابطه معنويش با حقايق ثابت گسيخته مى شود و مزاج روحش به واسطه نرسيدن غذا يكسيره ضعيف و ناتوان مى گردد. در پايان كار وسوسه ها و اضطراب هاى شيطانى به سراشيب هلاكتش مى اندازد و به آتش جانگداز هميشگى دچارش مى سازد.

امام 7 در اين عبارات مختصر و جامع، به وى فهماند كه تو بيمارى و توجّه به بيمارى خود و عواقب آن ندارى. آن گاه اسرار

بسوى خدا مى رويم، ص: 60

اين بنا و اعمال آن را

در جملات بعد بيان نمود و در ضمن، كج بينى و كج انديشى او را به وى فهماند كه اين مردم بيهود اطراف اين خانه نمى گردند و سنگ و گل را پرستش نمى كنند. اين حركات براى تمكين روح بندگى و اين خانه آزمايش بندگى است. اساس و بقا و كمال جهان در خضوع و فرمانبرى مادون است نسبت به مافوق، و كمال اجتماع بشرى و رابطه افراد و وابستگى و پيوستگى آنان در فرماندهى و فرمانبرى و روح اطاعت است، مظاهر احترام و خضوع و تمرين ها و حركات نظامى براى تحكيم و اظهار اطاعت به مافوق و قوانين است. مشق نظام و حركات چپ و راست و درجازدن با صرف بودجه هاى سنگين و وقت هاى پرارزش براى تمكين روح فرمانبرى است تا اطاعت و اجرا، بدون هيچ مقاومت روحى انجام شود. اين تمرين ها و حركات، با آن كه در اساس سعادت بشر زيان آور است، در زندگى عمومى هميشه لازم شمرده مى شود؛ زيرا اين حدّ اطاعت و فرمانبرى مردم از مردم، موجب غرور و خودسرى كسانى، و بى شخصيتى و بى ارادگى توده مى شود، و اساس استقلال فردى را از ميان مى برد. اين گونه اطاعت و فرمانبرى درباره بندگان، فقط نطبت به خداوند لازم است، تا اراده و فرمان او كه خير محض است، در شخص تحكيم شود و محور حيات را تغيير دهد. پس چيزى پرارزش تر از بندگى نيست و هرجا كه بندگى در آن ظاهرتر شود، ارزش آن زياد است. اين خانه و اعمال آن مظهر كامل بندگى؛ يعنى ظهور اراده حق است، به اين جهت محل پيامبران و قبله نمازگزاران و شعبه اى از رضوان و وسيله غفران بسوى خدا مى رويم،

ص: 61

است. از آنجا كه اراده حق و روح بندگى و فرمانبرى از آن ظاهر است، توجه پيامبران بدانسو مى باشد و روح و فكر آنان در آن محل، حلول مى نمايد و در آن محيط مستقر مى شود، و در هر جا و از هر كس عبادتى و نمازى انجام گيرد؛ مانند عقربه قطب، بايد بدانسو برگردد كه حوزه قدرت مغناطيسى حق است، همان زندگى خوش و بهشت رضايت كه تو (ملحد ناراضى) در طلب آن مى باشى و مورد آرزوى قلبى همه است و در تشكيل و راه آن، همه گيچ و گُمند، نمونه و شعبه و راه آن همين خانه و اجتماع حج است؛ «شُعبهٌ مِنْ رِضْوانِهِ وَ طَريق الى غُفْرانِهِ» كه فاصله ها و رقابت ها را از ميان مى برد و شهوات و آرزوها را محدود مى كند و حكومت هاى باطل را زايل مى نمايد، چون اين علل و موجبات ناراحتى، از ميان رفت يا محدود گرديد، آثار خشنودى و رضايت و رضوان ظاهر مى شود و جاى نارضايتى ها و تاريكى هاى اختلافاتِ لباسى، رنگى، نژادى، زورمندى، زورپذيرى و عيب جويى را وحدت ايمان و حكومت الهى و خشنودى و عيب پوشى مى گيرد. همه رنگ خدا دارند و در دلِ همه، نور ايمان مى درخشد و همه آيينه انعكاس جمال معنوى ايمان و فضيلت اند، اين محيط عكس محيط شهوات و اقتصاديات و سياست ها و مليت ها است. پس در اين محيط، رسيدن به آخرين حدّ كمال مطلبوب، براى عموم ميسّر است؛ چون آخرين حد، عبوديت و تعبّد است و عبوديت نفوذ دادن اراده حق است و همان حدّ نهايى كمال است: «مَنْصُوبٌ عَلَى اسْتِواءِ الْكَمال.» اين معنا بنابر آن است كه «استواء» به معناى استقرار باشد.

استواء به معناى طريق بسوى خدا مى رويم، ص: 62

مستقيم و حد وسط هم بسيار استعمال مى شود، بنابراين معناى عبارت حد وسط ميان معنا و صورت و دنيا و آخرت است.

اجتماعات كوچك و بزرگ انسان، اجتماعات قبيلگى و شهرنشينى، اجتماعات جشن ها و سان سپاه ها و عبادت بت ها، همه و همه مظهر ذلّت و بندگى در برابر شهوات و قوانين بشرى و اوهام و فرمانبرى جمعيت ها براى فرد است، فقط اجتماع حجّ و شعب آن است كه براى فرمانبرى از خدا و حكومت بر شهوات مى باشد و در آن اختلافات نكتب بار نيست: «ومجمع العظمه و الجلال.» بعد براى رفع اشتباه ديگرش فرمود: پايه اين خانه، پيش از خلقت و آمادگىِ ديگر قسمت هاى زمين بوده و نخستين نقطه و قمست درخشان زمين بوده كه دو هزار سال پيش از قطعه ها ديگر خلق شده؛ قسمت دوم سخن آن حضرت اينجا پايان يافت. اين قمست درباره اساس و اسرار خانه و اعمال آن بود، كه سؤال و اعتراض ملحد جواب داده شد. با اين بيان روشن، اگر جوياى فهم و حق بود، اشتباه و ابهامى باقى نماند، محور سخن آن حضرت درباره اسرار و اساس خانه بر عبوديت و فرمانبرى بود. در قسمت سوم سخن، براى آن كه پايه عبوديت و فرمانبرى را محكم گرداند تا شكى و خلجانى درباره آن در خاطر نيايد و اعتراضى در ذهن نماند، جمله اى فرمود و سخن را تمام كرد: «انَّ أحقَّ ...»

زندگى، اطاعت و فرمانبرى است. بدون اطاعت و فرمانبرى، نه اجتماعى باقى مى ماند، نه كمالى حاصل مى شود و نه سنگى روى سنگ قرار مى گيرد. پس در اصلِ اطاعت و فرمانبرى جاى سخن نيست.

بسوى خدا

مى رويم، ص: 63

سخن در اينجا است كه از كى بايد اطاعت نمود؟ سزاوارترين كس در اطاعت از امر و نهى او، همان مبدأ حكيمى است كه روح و صورت و ظاهر و باطن را پديد آورده؛ تركيب عالى ظاهر و صورى، در اثر اطاعت طبيعى مواد است از امر و اراده تكوينى او، و رسيدن به تركيب عالى معنوى و روحى، اثر اطاعت ارادى از اوامر تشريعى او است. اين دو جمله را آن حضرت هم رديف قافيه سخنان ملحد آورد، تا معارضه را از هر جهت تمام كرده باشد.

ابن ابى العوجاء، مانند همه همسلكان خود، كه مطالب كم مغز را با عبارات نغز مى پردازند و در آوردن لغت و ساختن دليل و فرمول و درست كردن قافيه تكلّف مى ورزند، سخنان كم مايه خود را در قالب عبارات پرداخته، درآورد. امام 7 حقايق پرمغز را با عبارات ساده و روان بيان نمود به اينجا رسيد، امام 7 ساكن شد. ابن ابى العوجاء مانند كسى كه از تاريكى ناگهان به محيط نورانى منتقل شود، چشم عقلش خيره شد و دچار حيرت و بهت گرديد، ندانست چه بگويد و از كجا تجديد سخن كند، چيزى به نظرش نرسيد فقط جمله مختصر و سستى گفت و ديگر ساكت شد، گفت:

«ذكر و احلت على غائب»

«سخن گفتى و حواله به ناپيدايى (غايبى) نمودى؟!

«فقال: وَيْلَكَ وَ كَيْفَ يَكُونُ غَائِباً مَنْ هُوَ مَعَ خَلْقِهِ شَاهِدٌ وَ إِلَيْهِمْ أَقْرَبُ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ يَسْمَعُ كَلامَهُمْ وَ يَرَى أَشْخَاصَهُمْ وَ يَعْلَمُ أَسْرَارَهُمْ وَ إِنَّمَا الْمَخْلُوقُ الَّذِى إِذَا انْتَقَلَ بسوى خدا مى رويم، ص: 64

عَنْ مَكَانٍ اشْتَغَلَ بِهِ مَكَانٌ وَ خَلَا مِنْهُ مَكَانٌ فَلَا يَدْرِى فِى الْمَكَانِ الَّذِى صَارَ إِلَيْهِ مَا

حَدَثَ فِى الْمَكَانِ الَّذِى كَانَ فِيهِ فَأَمَّا اللَّهُ الْعَظِيمُ الشَّأْنِ الْمَلِكُ الدَّيَّانُ فَإِنَّهُ لَا يَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ وَ لا يَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ وَ لا يَكُونُ إِلَى مَكَانٍ أَقْرَبَ مِنْهُ إِلَى مَكَانٍ وَ الَّذِى بَعَثَهُ بِالْآيَاتِ الْمُحْكَمَهِ وَ الْبَرَاهِينِ الْوَاضِحَهِ وَ أَيَّدَهُ بِنَصْرِهِ وَ اخْتَارَهُ لِتَبْلِيغِ رِسَالاتِهِ صَدَّقْنَا قَوْلَهُ بِأَنَّ رَبَّهُ بَعَثَهُ وَ كَلَّمَهُ»

حضرت فرمود: «واى بر تو! چگونه غايب است؟! كسى كه گواه و مراقب آفريده خود است و به مردم نزديك تر از رشته رگ گردن، سخن آنان را مى شنود و اشخاص آن ها را مى نگرد و اسرارشان را مى داند. آن مخلوق است كه چون از مكانى منتقل شد، مكانى را اشغال مى نمايد و مكانى از وى خالى مى ماند، پس در آن مكان كه به سوى آن رفته نمى داند در مكانى كه در آن بوده، چه پيش آمده، اما خداوند عظيم الشأن آن فرمان فرماى بزرگ، جزا دهنده خُرد و سترگ، نه مكانى از وى خالى است و نه مكانى او را در برگرفته و نه مكانى به او نزديكتر از مكان ديگر است و آن پيامبرى كه او را با آيات محكم و براهينى روشن برانگيخت و به يارى خود فيروزش داشت و براى رساندن رسالات خود برگزيدش. ما سخن آن شخص را تصديق مى نماييم كه گفت: پروردگارش او را برانگيخته و با وى سخن گفته است.»

او گفت: به غايب حواله نمودى و ساكت شد. مقصودش اين بود كه آنچه گفتى خبر از موجودى است كه ما او را نمى بينيم و او از ما غايب است و آنچه مورد مشاهده است، خانه اى است و اعمال پيرامون آن.

بسوى خدا مى رويم، ص: 65

امام (ع) در جواب سخن مجمل و

غير مفهوم او، اشاراتى به احاطه علمى و وجودى خدا فرمود و معناى غايب را دقيقاً بيان نمود، آنگاه او را براستى پيامبر كه معرّف وجود و احاطه خداست هدايت كرد، گفت: آن كسى كه با دلايل روشن و آيات محكم برانگيخته شد و بدون هيچگونه اسباب و وسايل عادى فقط به يارى خدا پيروز گرديد، سخن او را تصديق مى نمايى و آنچه از طرف خدا و درباره او گويد باور داريم، اگر گفته ها و سخنان او را كه راستى و درستى از هر جهت در آن نمايان است باور نداريم، پس چه سخنى را مى توان باور داشت؟!

ابن ابى العوجاء ديگر نتوانست سخنى بگويد. از جاى برخاست، در حالى كه آثار شكست و حيرت در او نمايان بود، خجلت زده زير لب مى گفت:

«مَنْ أَلْقَانِى فِى بَحْرِ هَذَا سَأَلْتُكُمْ أَنْ تَلْتَمِسُوا لِى خَمْرَهً فَأَلْقَيْتُمُونِى عَلَى جَمْرَه»

«كى مرا در ميان اين دريا افكند و دستخوش امواج آن نمود؟ از شما خواستم كه مرا در سايه راحتى برسانيد يا در ميان اجتماعى قرار دهيد، شما مرا روى پاره اخگرى افكنديد.»

اگر لفظ اوّل خمره- با خاء- باشد، معناى آن «سايه راحت» يا «اجتماع زياد» است و مقصودش اين است كه من طالب راحتى بودم تا آتش درون و ناراحتيم قدرى آرام شود؛ يا اجتماعى را طالب بودم كه در ميانشان سخنى گويم و نفوذى يابم. و اگر جمره- با جيم، مثل لفظ دوم- باشد مقصودش اين است كه من از شما پاره اخگرى خواستم شما مرا روى پاره آتش افكنديد. رفقاى حزبى اش به وى گفتند: در مجلس او

بسوى خدا مى رويم، ص: 66

كوچك و ناتوان بودى؟!

«قال: انه ابن من حلق رؤوس

من ترون.»

«گفت: اين فرزند كسى است كه سرهاى اين مردم كه مى نگريد را تراشيده است.»

تراشيدن سر نزد عرب علامت ذلّت و بندگى بوده، شايد تراشيدن سر بعد از اتمام عمل حج، براى اعلام بندگى خدا است؛ يعنى اگر از وى شكست ديدم براى من ذلّت و كوچكى نيست. او چنين مرد و فرزند چنين كسى است.

سفر حج و مقرّرات حكومت ها

اكنون تا حدّى با حقيقت اين ساختمان و پايه و اساس آن آشنا شديم، و آن را قبه اى نورانى و رمز هدايت مى نگريم كه بالاى زمين و در ميان تاريكى و اوهام و ظلم و شهوات انسان برقرار شده و چون نمونه مجموعه عالم بزرگ و مظهر قدرت و حكمت و اراده پروردگار است، خانه خداست و هر خانه اى كه به نام خداست شعبه اى از آن است، پس حركت بدنى و فكرى به سوى آن، حركت به سوى خدا است.

ما هم مى خواهيم هماهنگ و همراه هزاران كاروانى شويم كه از آغاز تأسيس، به سوى اين خانه رفته اند. اين مسافرت چون به سوى خدا و در جهت مقابل با دنياست، موانع و مشكلات زيادى دارد و بايد چنين باشد. قطع علاقه ها و جاذبه هاى زندگى براى خدا، پيمودن بيابان هاى خوفناك و مناسب نبودن طبيعتِ مزاجِ بشيتر مردم با آن بسوى خدا مى رويم، ص: 67

محيط و هوا، قسمتى از مشكلات است. اگرچه امروز راه ها نزديك و مدت مسافرت كوتاه و امنيت بيشتر شده است ولى قوانين و مقرّرات حكومت ها مشكلاتى پيش آورده كه در زمان سابق نبود.

شما امروز مى توانيد به هر جاى دنيا- كه مسافت آن چندين برابر سفر حج است- با خرج كمتر و آسايش بيشتر مسافرت كنيد. چرا چنين است؟ شايد

خدا خواسته است كه مشكل باشد و خواست خدا اين است كه آن را از راه خدا و برخلاف ميل و شهوات مردم قرار دهد. اگر آنجا مركز تجارت مال پرستان و تفريح عياشان بود، وسائل و امكانات بهتر و مقررات كمتر مى شد.

دولت هاى مسلمان از مردمى تشكيل شده است كه بيشتر آن ها مغز فهم دين ندارند و خيرات و بركات دين را براى تربيت مردم و اجتماع درك نمى كنند. اگر آلت بى اراده بيگانگان نباشند، خود باخته تشكيلات و رسوم و آداب آن ها هستند، تا حدّى هم بى تقصيرند چون دين را در مظهر اجتماعات و حركات عوامانه يا در صورت كسانى مى نگرند كه براى سير كردن شكم و حفظ موقعيت موهوم، در برابر هر مظهر بلاهت و شهوتى كرنش مى نمايند و با هر ظالم و قلدرى مى رساند. اين ها در عمل درس بازيگرى با دين و حيات معنوى و مادى مردم را به حكومت ها و سياستمدارها مى آموزند، به اين جهت دولت ها و سياستمداران تا آنجا به دين همراهند و به آن تظاهر مى نمايند كه سپرى براى حفظ مقام و قدرتشان باشد و هر وقت از اين سپر بى نياز شدند روش خود را تغيير مى دهند و چهره واقعى خود را مى نمايانند، گرچه بسوى خدا مى رويم، ص: 68

روى و چهره واقعى ندارند چون هزاران رو دارند و از رو نمى روند! در چنين اجتماعاتى هميشه ميان دستورات دين و مقررات دولت، و ملت و حكومت اختلاف است و كارها به نتيجه نمى رسد. اكثريتملت از دين خود دست برنمى دارد و دولت خود را با دين تطبيق نمى كند. دولت تا آنجا پيش مى رود كه سر و كارش با ملت نباشد و دين تا

آن حد اجرا مى شود كه متكى به دولت نباشد.

حج يكى از وظايف و فرايض دينى است كه نظر و توجه دولت در حسن انجام آن بسيار مؤثر است و چون دولت توجهى ندارد بلكه موانعى مى تراشد، بسيار مشكل گرديده است. حج تعطيل شدنى نيست، هر كس كه خود را مكلّف به اين امر دانست مى كوشد كه وظيفه اش را انجام دهد و از فوت آن نگران مى شود.

مشاهده مشاهد پيامبران و اولياى حق و زادگاه اسلام و زمين ها و مواضع تاريخى آن، مورد آرزوى هر فرد مسلمان است و موانعى كه دولت ها-- درست يا نادرست- در برابر وظيفه و عشق مردم مى تراشند مؤثر نيست. دولت ها در اثر اين موانع، موجب زيان هاى مالى و جانى و حيثيتى در بين مردم مسلمان مى شوند.

بهانه جويى و كارشكنى دولت ها

در اين سال ها، بهانه دولت ها مسائل اقتصادى و ارزى است، و موضوع زيان هاى اقتصادى را پيش مى كشند و براى انجام وظيفه حج در كشورى مانع قرار مى دهند، در حالى كه در هر ماه ميليون ها پول آن بسوى خدا مى رويم، ص: 69

كشور در مراكز فساد و فحشا به عناوين مختلف مصرف مى شود و به جيب مردمى مى رود كه با همه شؤون مادى و معنوى ما دشمن اند.

يك رقم بودجه سفارتخانه هايى است كه در كشورهاى بيگانه تأسيس مى نمايند و اعضا و رؤساى سفارتخانه ها كارى جز آماده كردن خود و زنهايشان براى مهمانى هاى تشريفاتى و افتخارى ندارند و گفتگو و مشورت هاى آنان در اطراف همين چيزهاست.

دول بزرگ سفارتخانه در كشورها تأسيس مى نمايند تا از جزئى و كلّى امور آن كشور و اخلاق و افكار مردم آن آگاه و مراقبِ رقبا باشند ولى از ما جز تشريفات و آلودگى خبرى نيست.

رقم

ديگر، پول هايى است كه براى اشياى تجملى و سلاح هاى جنگى و فيلم هاى بى عفتى و هزارها از اين قبيل به خارج مى رود. در چنين كشورى انجام وظيفه حج را موجب ضرر اقتصادى مى شمارند! اقتصاد يعنى چه و براى چه مطلوب است؟ مردمى كه ايمان و اخلاق ندارند آيا ثروت به صلاح آن هاست؟ آيا بى عفتى و زشتى ها از ثروتمندان به ديگران نمى رسد؟

كسى كه در روز صد ريال عايدى دارد، پنجاه ريال آن را خرج زن و بچه بيچاره خود مى كند و پنجاه ريال ديگر را صرف الكل و ترياك و هرزگى مى نمايد، اگر پانصد ريال عايدى داشت آيا به وسيله اين چيزها زودتر خودكشى نمى كرد؟ فكر و اخلاق مردم به چه وسيله بايد اصلاح شود؟

كسى كه قاصد حج است، اگر با فرصت خود را آماده كند، وسائل بسوى خدا مى رويم، ص: 70

غذا و دواى بيشترى همراه برمى دارد و كرايه مركب و وسيله را همين جا مى پردازد، آن پول اندكى كه در كشورهاى مسلمان خرج مى كند، به جيب برادران مسلمانش مى رود كه نسبت به او محبت و علاقه دينى دارند و به فكر استعمار هم نيستند و به هنگام سختى هم، چه بسا كمك كارند.

در نظر يك مسلمان، مسلمان ايرانى، مصرى، عراقى، آفريقايى و پاكستانى يكسان است. فرد مسلمان ايرانى، يك مسلمان با ايمانِ عامل تونسى را به خود نزديكتر مى داند تا يك ايرانى نيم مسلمان غير عامل را، گرچه از خويشانش باشد و خط موهومى را كه سياستمداران به نام «سرحدات» به دور او و برادرانش كشيده اند اثرى در اين رابطه ثابت و معنوى ندارد. مانع تراشى ها و سختگيرى هاى دولت ها، جز آن كه مردم را بدبين نمايد و گرفتار قاچاقچى ها كند و در

معرض مرگ قرار دهد، نتيجه اى ندارد، آبروى خودشان را در داخل و خارج مى برند و مردم را به مشقت و دردسر مى اندازند.

هر اندازه دولتى مورد توجه باشد مسلمانان او را مرجع دينى نمى دانند. اگر دولت ها بخواهند هم به مصلحت كشور و هم مطابق دستور دين رفتار نمايند، بايد مجالس مشورتى متشكّل از علماى دينى و مردان ادارى تشكيل دهند و از هر جهت درباره اين موضوع بحث كنند و به آن گروه از مردمى كه استطاعت بدنى و مالى دارند، اجازه دهند و با وسائل آبرومندى، در روزهاى معين حركت دهند، نه آن طور كه يكسره مانع شوند و نه مردم را به حال خود رها كنند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 71

چند سالى است كميسيونى به نام «كميسيون حج» تشكيل شده ولى تا به حال كارى براى حلّ مشكلات اين وظيفه دينى انجام نداده است. در سال گذشته (1330 ش) از طرف دولت درباره حج نظرى داده نشد، مردمى به اميد آن كه دولتِ ملّى مساعدت خواهد كرد، از اطراف به تهران آمدند، دستور مقدمات هم داده شد، ما هم از كسانى بوديم كه اوراقى پر كرديم و پشت ميزهاى كلانترى و شهربانى ايستاديم، آمپول ضد وبا و طاعون تزريق شديم و بيمار شديم، ولى ناگهان از طرف دولت اعلام شد كه بهداشت بين المللى خبر داده در چند كيلومترى سرحدات حجاز چند بيمار مشكوك ديده شده! و به طور خصوصى مى گفتند به خاطر وضع اقتصادى است، ما هم به مراجع سياسى رجوع كرديم، گفتند امسال مردم از رفتن خوددارى نمايند، سال ديگر دولت با روش صحيحى اجازه خواهد داد.

سال 30 گذشت و هر كس وسيله اى داشت و توانست، از

راه دلّال هاى اداره تذكره و سفارش ها براى سال 31 تذكره عراق گرفت. دوستان ما هم تذكره عراقى گرفتند، موسم حج نزديك شد، مستطيع ها به اميد دولت ملّى از اطراف ايران، از شهرها و دهات و قصبات به تهران روى آوردند، از خانواده و خويشان و دوستان وداع كردند، كارهاى خود را مرتب نمودند، مردم بدرقه شان كردند. هر روز كه مى گذشت وقت تنگ تر و جوش و هراس بيشتر مى شد، ناگهان اعلاميه هاى دولت در روزنامه ها منتشر شد كه در سرحدّات حجاز بيمارى هاى مشكوك ديده شده و بهداشت بين المللى اين را تصديق نموده است. مردمِ آماده،

بسوى خدا مى رويم، ص: 72

به شدت متأثر و ناراحت شدند. برگشتن بر ولايات به خصوص كسانى كه سال گذشته هم با سلام و صلوات آمده بودند سخت و ناگوار بود، به هر قيمتى هست بايد بروند، در اين موقع بازار قاچاقچيان و دلال هاى سفارتخانه و شهربانى به شدت گرم شد، مراجع سياسى و دينى و وكلاى روحانى تهران تحت فشار واقع شدند و اغلب روى نشان نمى دادند، وقت تنگ مى شد. پس از ملاقات ها بنا بر اين شد كه آقايان نمايندگان روحانى با رئيس دولت ملاقات كنند و ترتيبى بدهند، ولى دوستان و همراهان ما با همان تذكره هاى عراق تصميم به حركت گرفتند.

اخترشناسى و سفر

اوليا و بزرگان دين براى سفر- عموماً- و سفر حج- خصوصاً- دستورات و آدابى بيان نموده اند كه قسمتى از اين دستورات براى مسافرت هاى سابق بوده و قسمت ديگر براى هميشه است.

از جمله درباره انتخاب روز، هفته و ماه و ساعات شب و روز است. عقيده به تأثير مستقيم مقارنات ستارگان و خصوصيات ايام در سرنوشت انسان، با روح توحيد و توكلى كه

اساس تربيتى اسلام است منافات دارد و آيات صريح قرآن كريم، درباره مسؤوليت انسان نسبت به آثار عمل و توكّل به خداوند و مبارزه با شرك ذاتى، افعالى و صفاتى با اعتقاد به تأثير غير عادى و معنوى مقارنات ستارگان و ايام سازگار نيست.

بسوى خدا مى رويم، ص: 73

در نهج البلاغه و كتاب هاى حديث است كه چون اميرالمؤمنين على 7 عازم جنگ نهروان گرديد، اخترشناسى نزد آن حضرت آمد تا او و اصحابش را از سفر در آن ساعت بازدارد، پس از چند سؤالى كه از او نمود، فرمود:

«كسى كه تو را تصديق نمايد خود را از يارى خدا بى نياز دانسته است.»

بعد گفت:

«أَلّلهُمَّ لا طير الَّا طيرك و لا ضير الّا ضيرك و لا خير الّا خيرك و لا الهَ غيرُكَ»

«خداوندا! بدى و شرّ و خير نيست مگر آنچه تو بخواهى و خدايى جز تو نيست.»

آنگاه به مردم فرمود از فراگرفتن اخترشناسى بپرهيزيد مگر آنچه كه شما را در بيابان و دريا هدايت نمايد؛ چون اخترشناسى آدمى را به كهانت مى كشاند و كاهن چون ساحر است و ساحر چون كافر است و كافر در آتش است. پس به نام خدا كوچ كنيد. «1»

اخبار و آثار زيادى درباره ترك تطيّر؛ يعنى فال بد زدن و بى تأثيرى نقل شده، مگر آن قدر كه در نفس تأثير كند و كفاره آن توكّل به خدا و صدقه به فقرا است. آنچه درباره اختيار روزهاى معين، با اختلاف زيادى كه هست، رسيده، شايد از جهت وقايع و حوادث خوب و بدى است كه در آن روزها پيش آمده و آثارى در نفوس بسوى خدا مى رويم، ص: 74

مسلمانان گذارده يا از جهت رعايت مقررات

و سنتى است كه براى مسلمانان وضع شده؛ چنان كه مسافرت در روز جمعه مكروه است چون روز اجتماع نماز و اعلام شعار است و روز شنبه نيك است، و از اين قبيل ... العلم عندالله.

دستورات سفر

از جمله اين دستورات:

* انتخاب رفيقِ سفر و كراهتِ تنها مسافرت كردن است.

* بايد رفيقى برگزيد كه از علم و تجربه و كارآمدى او استفاده شود.

* همسفران بايد از جهت قدرت مالى و انفاق مانند هم باشند.

* كمتر از چهار نفر نباشند (خير الرفقاء أربعه).

* بيش از هفت نفر نباشند كه اختلاف سليقه موجب زحمت مى شود و اداى حق آن ها دشوار مى گردد.

* بايد كارها را نوبت يا تقسيم كرد كه كدورت و اختلال پيش نيايد.

* و هر كدام براى خدمت بكوشند و منتى به همديگر نگذارند.

در روايت است كه رسول خدا 9 فرمود:

«كسى كه مسافر مؤمن را در سفر كمك نمايد، خداوند هفتاد و سه اندوه از او برطرف گرداند و در دنيا و آخرت از غم و اندوه پناهش دهد و اندوه روز بزرگش را بزدايد.»

و نيز در حديث است كه حضرت على بن الحسين (ع)

بسوى خدا مى رويم، ص: 75

هميشه با كسانى مسافرت مى كرد كه او را نشناسد و شرط مى كرد كه خدمت با او باشد!

در سفرى يكى از همسفران آن حضرت را شناخت و به دوستانش معرفى كرد، آن ها دست و پاى حضرت افتادند و مى گفتند اى فرزند رسول خدا، مى خواستى ما را به آتش جهنم اندازى! اگر به دست و زبان، از ما جسارتى مى شد تا نهايت روزگار هلاك مى شديم، تو را چه بر اين كار داشت؟ فرمود يك بار با مردمى سفر كردم كه مرا مى شناختند و به خاطر

حرمت رسول خدا، با من چنان رفتار كردند كه مستحق نبودم. از آن زمان، ديگر كتمان و ناشناسى را بيشتر دوست مى دارم.

* اگر رفيقى بيمار شد مستحب است كه كمتر از سه روز او را وانگذارند.

* مستحب است كه خويشان و دوستان را هنگام سفر اطلاع دهد و از يك يك عفو و گذشت بطلبد.

* قرض هاى خود را بدهد و يا به خويشان وصيت كند.

* حقوق زن و فرزند و كسان را معين نمايد.

* براى حركت به سوى خدا و سفر حج، چنان زندگى خود را سامان دهد و رشته هاى علاقه به غير خدا را بگسلاند كه خود را در حال مرگ اختيارى و نورانى ببيند.

* نمازها و دعاهايى را كه هنگام سفر دستور داده اند فراموش نكند.

* هنگام سوار شدن و استقرار بر مركب بگويد:

بسوى خدا مى رويم، ص: 76

(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ)

* هنگام حركت و وداع بگويد:

«اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْتَوْدِعُكَ نَفْسى وَ مَالِى وَ ذُرِّيَّتِى وَ دُنْيَاىَ وَ آخِرَتى وَ امانَتى وَ خاتِمه عَمَلى.»

* در هر فرود آمدن و سوار شدن و فراز و نشيب تكبير و تسبيح و تهليل بگويد.

* قصد قربت در هر عبادتى، روحِ عمل است و هر چه بيشتر و خالص تر شود عمل زنده تر و آثارش بيشتر است و اگر قصد قربت نبود عمل باطل و زحمت بيهوده است. چون قضاء و تكرار عمل حج دشوار است و بسا در مدت عمر بيش از يك بار نصيب نشود، بايد پيوسته مراقب نيّت بود.

پيش از رسيدن به مواقيت و شروع عمل، بهتر است

كه حاجى وظايف و مناسك و مسائل مورد ابتلا را به خوبى بداند. اگر خود مى تواند از روى كتاب هاى مناسك و اگر نمى تواند به وسيله عالمى ياد گيرد تا هنگام شروع، توجه بيشتر و سرگردانى كمتر باشد و مسائل احتياطى را آن طور بداند و عمل نمايد كه موجب بى احتياطى نشود، چون احتياط در حفظ جان و آبروى مسلمان از هر احتياطى شديدتر است.

آداب سفر حج از زبان غزالى

مرحوم غزالى گويد:

ترتيب اعمال ظاهرى از آغاز حركت تا بازگشت، ده بسوى خدا مى رويم، ص: 77

قسمت است:

قسمت اوّل: «از حركت تا هنگام احرام» و آداب آن هشت است، خلاصه آداب اين است:

1- آغاز به توبه، ردّ مظالم، اداى ديون، آماده نمودن نفقه براى خود و ملازمين تا رجوع، رد امانت ها، برداشتن مال حلال به اندازه كفايت و بذل و رفاهيت و تهيه نمودن مركب مطمئن.

2- همسفرى با رفيق شايسته، خيرخواه، كمك كار كه چون فراموش نمود به يادش آرد و در سختى كمك نمايد و در هنگام هراس دلداريش دهد، در ناتوانى تقويتش كند و در بى حوصلگى بردبارش سازد.

3- چون خواست از خانه بيرون آيد، دو ركعت نماز گزارد و دعا بخواند و بگويد:

«ألّلهم أنت الصّاحب فى السّفر و أنت الخليفه فى الأهل والمال والولد، احفظنا و ايّاهم من كلّ آفه و عاهه ...»

4- چون به درب خانه رسد بگويد:

«لا حَولَ وَلا قوّه الّا بالله ...»

5- چون بر مركب سوار شد بگويد:

«بسم الله و بالله و الله أكبر تَوَكَّلْتُ عَلَى الله ...»

6- تا روز گرم نشده فرود نيايد و بيشتر سير در شب باشد، چون در منزلى فرود آيد بگويد:

«أَللهمّ رَبِّ السَّمواتِ السَّبعِ وَ ما اظللن وَرَبِّ الأَرضين السبع و ما اقلن

...»

بسوى خدا مى رويم، ص: 78

7- احتياط را رعايت نمايد و از رفقا و دوستان دور نيافتد و تنها بيرون نرود، شب را با مراقبت بخوابد، براى حفظ خود، آيه الكرسى و آيه شهادت و اخلاص و معوذتين بخواند و بگويد:

«بسم الله ما شاء الله لا حول و لا قوّه الّا بالله حسبى الله ...»

8- در بلندى و سراشيب و هنگام ترس، تكبير و حمد و تسبيح بگويد.

آن گاه مرحوم غزالى در ابواب ديگر، وظايف و آداب و سنن مناسك عمره و حج را بيان نموده و در باب سوم، آداب دقيق و اعمال باطنى را شرح داده، آداب دقيق را در ده قسمت بيان نموده آن گاه به شرح آداب باطنى پرداخته، خلاصه آداب دقيق:

آداب و سنن مناسك عمره و حج

1- نفقه حلال همراه بردارد و دستش از مال تجارت كه موجب اشتغال قلب و پراكندگى خاطر است، خالى باشد تا آن كه يكسره قلب متوجه خدا و منصر از ماسوا و تعظيم شعائر شود.

از طريق اهل بيت روايت شده كه در آخرالزمان مردمى كه به حج مى روند، چهار صنف هستند؛ «سلاطين و زمامداران براى تفريح، ثروتمندان براى تجارت، فقرا براى گدايى، فقرا براى خودنمايى ....»

2- دشمنان خدا را به وسيله دادن گمرك و راه دارى و باج كمك ننمايد. دشمنان خدا امراى مكه و اعرابى هستند كه صادّون بيت الله اند. چه، مال بخشيدن به آن ها، كمك به ظلم و تسهيل آن است. بايد راه هايى انديشد كه از اين كمك ها و ظالم پرورى ها خلاص شود. اگر چاره اى بسوى خدا مى رويم، ص: 79

نباشد، بعضى علما گويند كه تركِ حجّ استحبابى، از كمك به ظلم بهتر و افضل است، چون اين اعمال بدعت هايى است كه پيش آمده و تن دادن به

آن سنت رايجش خواهد كرد و موجب ذلت و خوارى مسلمانان است.

3- توسعه در زاد و توشه و بذل و انفاق، كه نه اسراف باشد و نه امساك؛ اسراف آن است كه مانند عياش هاى بى بند و بار به سر برد و امساك آن است كه به خود و ديگران سختى دهد. بذل مال در راه خدا اسراف نيست؛ چنان كه گفته شده، در اسراف خير نيست و در خير اسراف نيست ...

4- ترك رفث و فسوق و جدال؛ چنان كه قرآن كريم تصريح نموده:

رفث، هر لغو و بيهوده و فحش است و آنچه راجع است به روابط جنسى زن و مرد، كه اين حس و غريزه را تحريك نمايد.

فسق، اسم جامعى است براى هر گونه خروج از اطاعت.

جدال، مبالغه در خصومت و گفتگو است كه موجب كينه و دشمنى شود.

5- حج را پياده انجام دهد، مگر آن كه موجب ناتوانى از انجام و اتمام عمل يا بيمارى شود.

6- از سوار شدن بر محمل هاى داراى روپوش اجتناب نمايد.

7- به خود نپردازد و ظاهر خود را نيارايد و از افتخارات اجتناب نمايد تا در زمره عياش ها و گردن فرازان درنيايد و از حزب فقرا و بيچارگان خارج نگردد.

بسوى خدا مى رويم، ص: 80

8- به حيوانى كه بر آن سوار است ترحّم كند و از آب و علفش نكاهد، و بيش از طاق بارش نكند.

9- قربانى كند گرچه بر او واجب نباشد و از گوسفندهاى سالم و چاق انتخاب نمايد.

10- درباره آنچه انفاق نموده و زيان ديده و زحماتى كه بر او وارد شده گرفته خاطر نباشد.

اين آداب دقيق دهگانه است كه غزالى در احياءالعلوم با ذكر احاديث از طرق مختلف و تحقيقات

مخصوص خود بيان نموده و ما به طور اختصار و فهرست وار ذكر كرديم. پس از آن اعمال باطنى و طريق اخلاص در نيت و عبرت به مشاهد و تفكر در آن ها و اسرار آن ها را در باب مفصلى بيان مى نمايد.

تذكرات مفيد آقاى دكتر كوثرى

اشاره

جناب آقاى دكتر اسماعيل كوثرى از اطباى باايمان و هوشمند نامى اند كه امسال به مكه مشرف شده ان. تذكرات ايشان براى حجاج ارزش مخصوص دارد:

در ره منزل ليلى كه خطرهاست به جان شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى كسى كه در راه انجام وظيفه و عبوديت قدم برمى دارد، بايد بداند كه عبد است و اطاعت امر مولا بدون چون و چرا بر او واجب است. فكر كردن در خوب و بد و فلسفه و احكام تا آنجا مجاز است كه مانع بسوى خدا مى رويم، ص: 81

انجام دستورات- طابق النعل بالنعل- نباشد و اگر نظر عاقلى يا دستور متفكرى باعث ترديد يا وقفه در اجراى احكام گردد، يقيناً توجه ننمودن و نشنيدن براى بنده صلاح بلكه واجب است؛ زيرا كه هر اندازه افكار متفكران و استدلال علماى مادى يا معنوى قوى و برهانى باشد، تازه پرورده يك مغز كوچك و محدود است و جز چند مفهوم و اصطلاحى نيست كه بر كره دماغ نقش بسته و با حقيقت عالم كون ارتباطى ندارد.

آنان كه محيط فضل و آداب شدند در جمع كمالى شمع اصحاب شدند

ره زين شب تاريك نبردند برون گفتند فسانه اى و در خواب شدند

مقصود اين است كه ممكن است بعضى افكار، سبك و مغزهاى نيم رسيده باشد كه به دستورات حج خرده گيرى نمايد يا فكر كند كه اگر چنان بود بهتر مى شد يا اين دستورات

براى زمان مخصوصى فرستاده شده و ... از اين راه علاوه بر اين كه بر بيچارگى و سرگشتگى خود كمك كرده، وبال بيچارگىِ ديگران را نيز به گردن گرفته است. تا وقتى كه بنده بنده است دستور مولا را بى چون و چرا بايد اطاعت كند، تعارف ندارد دستورات خداوند وجود كه تمام دنيا نزد عظمتش به يك ذرّه هم شباهت ندارد به ميل و اراده عبدى ضعيف يا يك ميليون مثل او تغيير نمى پذيرد. گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را.

اين چند كلمه را كه بنده جسارتاً نوشتم از آن جهت است تا خواننده سطور بداند كه يك نفر دكتر در علوم مادى؛ در طب، داروسازى و فارغ التحصيل فيزيك و شيمى كه سال ها فكر كرده، به اين بسوى خدا مى رويم، ص: 82

نتيجه رسيده است كه مطلب كاملًا دو تا است؛ عالم بودن، دانشمند بودن، عارف بودن، فيلسوف بودن، مجتهد بودن مطلبى است و بنده بودن مطلب ديگر. اين علوم براى بنده خدا زينت است و براى غير بنده خدا موجب بدبختى و معطلى. راه بندگى و طريق آقايى و راه مختلف و متفاوت است. علوم كه برترين آن ها اصول طب و بهداشت است، بايد خود را با موازين شرع تطبيق دهد، نه دستورات شرع با قوانين ناقص اين علوم موافقت نمايد!

علم نبود غير علوم بندگى (عاشقى) مابقى تلبيس ابليس شقى ديگر علوم بازيچه هاى متغيّرى بيش نيست، اگر از حوصله اين نوشته خارج نبود، ثابت مى كردم علاوه بر اين كه هيچ نوع كمكى به پيشرفت و سعادت بشر نكرده، موجب بيچارگى و عقب ماندگى هم شده است!

بعد از اين مقدمه مختصر وارد در موضوع مى شويم، قبل از آن كه نكاتى چند

به عرض رسانم، اولًا بايد خوانندگان را متوجه سازم كه در اين مطالب، ضامن صحت از هر جهت نيستم، ممكن است مطابق با واقع نباشد، چيزهايى است كه ديده يا شنيده يا فكر كرده ام، ممكن است صحيح باشد يا غلط.

آمادگى هاى لازم

اى كسيكه عازم سفر حجّى، بايد اولًا به سلامت و طاقت خود مطمئن باشى. بايد خود را چند روز در اختيار يك نفر پزشك مسلمان و طرف اعتماد كه از اوضاع آب و هواى حجاز باخبر باشد بگذارى و از

بسوى خدا مى رويم، ص: 83

او بخواهى كه سلامت و طاقت تو را آزمايش نمايد و دستورات غذا و بهداشت بدهد، اگر چنين ننمايى ممكن است در محيطى كه هر كسى به فكر خود است بيمار شوى و از دست بروى در اين صورت مسؤول هم هستى.

براى هر كارى آمادگى لازم است. تو كه تصميم مسافرت راه خدا گرفته اى و مى خواهى وظيفه واجب و مهمى را انجام دهى، از يك ماه پيش خود را آماده نما؛ اگر معتاد ترياكى آن را ترك كن، اگر سيگار مى كشى يا ترك نما يا تقليل ده، اگر ضعيف هستى با ورزش و غذا و دوا خود را قوى ساز، اگر عادت به گرما ندارى در مدت يك ماه، دو ماه خود را به آفتاب و گرما و راه يافتن عادت ده، اگر دندانت خراب است اصلاحش كن. اگر به جنگ و جدال و فحش و ستيزه عادت دارى ترك كن، كار سفر؛ مثل چمدان بستن، غذا پختن، رختخواب بستن، و مانند اين ها را ياد گير، مزاج خود را پاك گردان، كبد و روده را تصفيه و تنقيه نما، اگر چنين نكنى

ممكن است در معرض خطر افتى و ممكن است گناه كار شوى. اسباب سفر آماده گردان، وسيله سفر هر قدر سبك تر و زبده تر باشد بهتر است. خلاف آنچه مى گويند برنج و روغن و امثال آن چندان لازم نيست، من و رفقايم برديم و بى مصرف برگردانيم، (مسافرت آقاى دكتر با طياره و وضع مخصوص بوده، ولى براى ما برنج بسيار مفيد افتاد و زيادى آن هديه خوبى است براى آشنايان بين راه).

آنچه به نظر اينجانب از اثاثيه و غذا مفيد است فهرست وار تذكر

بسوى خدا مى رويم، ص: 84

مى دهم: يك چمدان بزرگ و جادار، يك يخدان (ترموس) بسيار بزرگ، يك فرش سبك، چراغ قوه يك عدد با قوّه يدكى، ظرف آب ليمو كه درب آن محكم باشد (چوب پنبه كافى نيست) بهتر است درب آبليمو قدرى نمك بريزيند كه ايجاد گاز ننمايد، چند عدد قوطى كمپوت، يك چراغ پريموس و يك ظرف نفت حلبى محكم يا فلزى، يك ماشين اصلاح با شانه هاى مختلف، قيچى، سوزن نخ، آيينه، شانه، ملافه هاى سفيد علاوه بر احرام، گيوه علاوه بر كفش مخصوص احرام، يك كترى، دو عدد استكان و فنجان، قورى لعابى كوچك، چاقو و قاشق.

همان طور كه گفته شد اين اثاث، سبك و كوچك و كم حجم باشد، زيادى موجب زحمت و عقب ماندگى است.

غذاهاى مناسب

بدان كه خوراكى در هواى گرم مصرف زياد ندارد و بيشتر غذا را مايعات و ميوه جات تشكيل مى دهد و در صورت امكان ميوه پخته (كمپوت) است البته هر مزاجى ممكن است به غذايى معين عادت داشته باشد و به غذاى ديگر مأنوس نباشد آنچه ذكر مى شود براى عموم است، روى هم غذاى ده روز همراه باشد، (البته اين دستورات براى

مسافران راه زمين نيست، براى كسانى كه به وسيله اتومبيل و از راه هاى مختلف مسافرت مى نمايند بايد راه را در نظر داشته باشند واز اهل خبره دستور گيرند) پس از ده روز دسترسى به غذاى مناسب هست، براى ده روز؛ چهار كيلو نان خوب لازم است كه خشك و كم روغن بسوى خدا مى رويم، ص: 85

باشد. برنج دو كليو، آلوى خشك خراسانى دو كيلو كه هم براى خيس كردن مفيد است هم براى آش و خورشت. روغن يك بسته يك كيلويى كافى است و نباتى خوب براى هضم آسان تر است. قند و شكر يك كيلو و نيم. اگر ميل به غذا پختن داريد مقدارى عدس و باقالى و سبزى خشك همراه ببريد كه هم براى دم پخت و هم براى آش به كار مى آيد. نمك و ادويه فراموش نشود ولى از هر كدام چند مثقالى. چايى كم بردار چون چايى هاى خوب فراوانست. كمپوت بسيار مفيد است و همچنين آب ليمو. ليمو عمانى 200 گرم خُرد و پاك كنند كه دم كرده آن مفيد و گواراست. آب نبات لب ترش براى مكيدن و تعارف به ديگران خوبست. زحمت حمل ماست كيسه اى را به خود راه ندهيد. سركه شيره و سكنجبين مفيد و خورش خوبيست. كليه اثاث و لباس و غذا كمتر از 20 كيلو بشود، بيش از 30 كيلو موجب ناراحتى است.

دارو و درمان

به طورى كه بيان شد، لازم است پيش از سفر معاينه بدن اگر بيمارى در بدن است و طبيب مسلمان تشخيص داد نبايد خود را به خاطر انداخت و آنچه دوا لازم است از پزشك خانوادگى دستور بايد گرفت، در اين مورد به پزشكى كه ديانت او محرّز نيست

نبايد مراجعه كرد كه از اين اشخاص خطر و عنادورزى ديده شده است. در اين سفر كه زحمات و عدم تناسب هوا و غذا براى عموم است بايد از مزاج خاطر جمع باشيد، اگر خاطر جمع شديد خود را آماده سازيد و متوكّل به خدا باشيد. ادويه اى كه به نظر مى رسد: مقدارى شير خشك كه موقع بسوى خدا مى رويم، ص: 86

يبوست و شدت حرارت حل آن در آب سرد و خوردن، بسيار نافع است ولى در غير آثار اسهال، قرص ويتامين ب صد ميلى گرمى يا 50 ميلى گرمى در حدود 50 عدد برداريد و روزى يك عدد ميل كنيد كه قواى عصبى و مقاومت را زياد مى كند، قرص ويتامين ث 100 يا 200 ميلى گرمى 50 عدد، روزى يك ياد دو عدد ميل نماييد، بدن را در مقابل بيمارى ها قوى و به قواى حياتى كمك مى كند. چند عدد قرص سولفوكراندين و شبيه آن، براى اسهال مفيد است، محلول مركوركرم يك صدم 50 گرمى با يك قطره چكان براى درد چشم، در چشم بچكانيد و براى زخم بندى، يك لوله روغن پنى سيلين ماليدن آن به جلد، بدن را در مقابل شعاع آفتاب حفظ مى نمايد، پودر براى عرق سوزى و گرمازندگى، يك قوطى قطره كورامين و شبيه آن براى تپش قلب روزى سه مرتبه 25 قطره با آب سرد مفيد است چند عدد باند (نوار تنزيبى) چند گاز (استريزه) براى زخم بندى و خونريزى، چند عدد قرص مسكّن براى دردسر و دندان؛ اين دواها در موقع نبودن پزشك مفيد است و گشايش كار پزشك است. ممكن است چيزهاى ديگر مورد احتياج باشد كه بايد پزشك دستور دهد.

نكاتى چند درباره بهداشت:

گر نه گدار من

آن است كه من مى دانم شيشه را در بغل سنگ نكه مى دارد

خداوند هميشه و در هر جا حافظ جان بندگان است، ولى نهى «لاتلقوا ...» را نبايد فراموش كرد، بايد مسافران محترم حج به حفظ و سلامتى بدن خود در حدود امكان بكوشند تا مسئول نشوند. به اين بسوى خدا مى رويم، ص: 87

جهت مراعات اين نكات براى سلامتى مفيد است:

1- در فصل تابستان و گرما سفر را بايد كوتاه گرفت، اگر قصد توقف داريد نقاط خوش آب و هوا را در نظر داشته باشيد.

2- بهتر است پيش از ايام حج به مدينه منورّه مسافرت نماييد، اگر بشود عتبات را نيز قبلًا زيارت كنيد كه بعد از تمام شدن حج يا يكسره به وطن برگرديد يا به شام و بيت المقدس و مصر مسافرت نماييد.

3- اشخاص كم بنيه زيارت مدينه و عتبات را ممكن است بعد از مراجعت به وطن با فرصت بيشتر انجام دهند.

4- از مخارج غير ضرورى مثل خريد سوغات كم كنيد تا چند روز ايام حج و در ازدحام و گرما، در خرج دستتان باز باشد و براى سلامتى خود از صرف پول خوددارى نكنيد.

5- ان شاءالله در جدّه معطل نخواهيد شد، اگر معطل شديد جا و مهمانخانه خوب انتخاب كنيد و از گرما و آفتاب بپرهيزيد.

6- هر چه مى خواهيد در حجاز توقف كنيد، سعى كنيد در مدينه باشيد و عمارات خوب و پشت بام دار انتخاب كنيد تا شب راحت بخوابيد.

7- اگر ممكن است روزى يك بار استحمام نماييد. اگر مقدور است قدرى يخ در آب استحمام بريزيد.

8- در عرفات و منا گرچه مجبوريد در چادرى كه زده اند باشيد ولى بهتر است در وسط جمعيت

نباشيد.

9- بيشتر بيمارى ها اثر آفتاب زندگى است سعى كنيد كه كمتر در

بسوى خدا مى رويم، ص: 88

آفتاب حركت كنيد و رفقا و محل خود را مراقبت نماييد تا گم نكنيد. در محل چادر بيرق يا علامتى نصب كنيد كه گرم كردن چادر خطرناك است.

10- رمى جمرات و قربانى را در هواى خنك و صبح انجام دهيد و با بلد حركت كنيد.

11- در اقامت به عرفات و منا تا ممكن است از غذاهاى سنگين و چرب، به خصوص گوشت اجتناب كنيد و به خوردن ميوه و آب ميوه و كمپوت و شربت و چايى اكتفا نماييد.

12- تا ممكن است تماس خود را با بهدارى و چادر اميرالحاج قطع نكنيد و رفقا را از جاى خود خبر دهيد و از جاى آن ها مطلع باشيد كه در پيش آمد به يكديگر كمك كنيد.

13- از راهنمايى ها و اندرزهاى اعضاى سفارت و كميسيون بهدارى به خوبى استفاده كنيد كه براى راهنمايى و هدايت شما آماده اند.

آنچه گفته شد جامع و كافى نيست، براى اين مسافرت با اشخاص خبره از هر جهت مشورت نماييد. در مظان استجابت دعا التماس دعا دارم.

دكتر اسماعيل كوثرى

حركت آغاز مى شود

روز 18 ذيقعده 1371- 19 مرداد 1331 همراه آقاى سرهنگ بسوى خدا مى رويم، ص: 89

نورالله گنجى و آقا ميرزا رجبعلى منزه شهميرزادى كه به وسيله بذل ايشان مستطيع شدم و آقاى على اكبر بوستان قناد، عازم حركت شديم، هوا گرم است و مزاج ما و عموم ايرانيان با گرماى عربستان سازگار نيست ولى عشق وعلاقه و مسئوليت در مقابل وظيفه، مشكلات را آسان مى كند.

دوستان، خويشان، زن و بچه، براى بدرقه آمده اند. هر چه وقت حركت نزديك مى شود عواطف رقيق تر و هيجان و احساسات بيشتر

مى گردد. در ميان اين امواج احساسات گرفتاريم، و بايد از يك يك وداع كنيم و به درخواست ها و التماس دعاها گوش بدهيم. در اين موارد محروميت ها و آرزوهاى مادى و معنوى در خاطرها خطور مى كند؛ هر يك با لحنى درخواست دارند كه در مواقع استجابت بر ايشان دعا كنيم. بچه ها مى خواهند با ما بيايند، بعضى روى صندلى ها براى خود جا گرفته اند! بچه اى است در آتش تب مى سوزد و از خلال ماشين ها و دست مادر و خواهر مى گريزد كه خود را به اتومبيل برساند و سوار شود كه با من بيايد. سفر عجيبى است، شايد آخرين ديدار خويشان و دوستان باشد و مرگ ديوار بلندى ميان ما بكشد و با قيچى خود، براى هميشه رشته هاى عواطف و محبّت را قطع كند. در ميان جاذبه هاى گوناگون گرفتاريم. اين حالت بى شباهت به حال احتضار نيست كه شخص دچار كشاكش و ميان سرحد دنيا و آخرت و علاقه هاى مختلف گرفتار است، قايق زندگى گاهى دچار امواج مخالف موت و حيات است گاهى در كنار ساحل حيات اند كى مستقر مى شود باز امواج آن را

بسوى خدا مى رويم، ص: 90

دستخوش تلاطم مى گرداند، از اين جهت آن حالت را حالت سكرات مى گويند.

ساعتى از شب گذشته بود كه سوار ماشين شديم، بدرقه كنندكان آن قدر جعبه هاى شيرينى و آجيل اطراف ما روى هم چيده اند كه جا بر همه تنگ شده، ارزش اين هدايا و تعارفات، ارزش مادى نيست، محبت و علاقه است كه به اين صورت ها جلوه مى كند. رشته هاى محبت است كه دل ها را با هم متصل مى گرداند. صورت هاى مادى آن مثل جلوه اى از جلوه هاى طبيعت فانى مى شود ولى حقيقت آن در قلوب و نفوس

معنوى باقى مى ماند. بهتر است بدرقه كنندگان به جاى اين گونه شيرينى ها كه عموماً سالم و مطبوع نيست، انواع ميوه هاى خشك و تر؛ از قبيل آلو و خوشاب و مربّاحات هديه كنند كه هم غذا و هم دوا است، به خصوص براى حجاج آن هم در فصل گرما. در حمل و مصرف شيرينى جات دچار زحمت بوديم. نان هاى خشك و برنج ايران در اين مسافرت غذاى سالم و خوبى است كه مانندش در كشورهاى ديگر كمتر ديده مى شود و بايد به اندازه اى با خود بردارند كه در نقل و انتقال هم در زحمت نباشند.

در ميان شور و محبت دوستان و خويشان، اتومبيل حركت كرد. خيابان هاى گرم و پرغبار جنوب تهران را به سرعت پيمود. وارد جاده شهر رى گرديد. ديوارها و خانه ها و كوره پز خانه هاى دو طرف جاده، كه بالاى قبرستان چند صد ساله و از خاك ميليون ها اموات ساخته شده، از نظر مى گذشت. آميختگى سكون و حركت و موت و حيات را از

بسوى خدا مى رويم، ص: 91

خاطر مى گذراند. پس از چند دقيقه گنبد زرين شاه عبدالعظيم 7 با چراغ هاى فروزانش، چون ستاره درخشانى در كنار افق تاريك تهران نمايان شد. سر تعظيمى خم كرديم و سلامى داديم و رد شديم، فضا رو به تاريكى مى رفت كه نيمكرده درخشان ماه در ميان افواج ستارگان از زير پرده افق ظاهر شد. در پيچ و خم هاى جاده، گاه تهران در ميان غبار و زير نور چراغ ها در كنار كوه البرز به چشم مى آمد و ما را به عقب مى كشيد، گاه آسمان و چراغ هاى ابدى آن، ما را به ابديت مى كشاند. سخنان و گفتگوهاى بدرقه كنندگان، صداها و آهنگ هاى آنان

مانند صداهاى دَرهمى كه در ميان كوه و درّه بپيچد و دور شود، كم كم دور مى شد و چهره ها از صفحات خيال مات مى گرديد. مشكلات سفر و ابهام آن مانند بلند و پستى جاده از خاطر مى گذشت و ما را درباره بازگشت به اين سرزمين ميان بيم و اميد مى داشت. در ميان اين خيالات مبهم و درهم و بيم و اميد، نقطه درخشان مقصد و عشق به آن، لحظه به لحظه در ذهن مى درخشيد و افق تاريك را روشن مى كرد و موجب اطمينان نفس و سكونت قلب مى گرديد. اين پرده هاى خيال تاريك و روشن، پى در پى از مقابل چشم مى گذشت كه از بالاى تپه گنبد حضرت معصومه 3؛ يكى ديگر از ستارگان خاندان پيامبر 9 در ميان كوير ظلمانى، نمايان شد؛ به قم رسيديم، صبحگاه كه به عزم حركت به گاراژ رفتيم گاراژدار از كمى مسافر نالان و چشم طمّاعش به هر سو نگران بود تا نزديك ظهر چند زن و بچه عرب عراقى را به دام انداخت. تمام راهروها و صندلى ها را پر كرد ولى هنوز نَفس آزمندش در هيجان بسوى خدا مى رويم، ص: 92

و كيسه طمعش پر نشده بود كه ديگر همه به هيجان آمدند و اتومبيل حركت كرد. همه از تنگى جا و سر و صدا و آٍه و ناله زن ها و بچه هاى عرب در زحمت و متأثر بوديم، چه بايد كرد؟ هنوز اول سفر است بايد بردبار و صبور بود، از اين وقايع بسيار در پيش داريم. ناملايمات و گرفتارى ها براى همين است كه روحِ تحمّل و حكومت بر نفس پيدا شود، چه ناملايماتى كه لازمه زندگيست و چه براى انجام وظيفه و

تكليف است.

اين ديگ ز خامى است كه در جوش و خروش است چون پخته شد و لذت دم ديد خموش است

اوضاع نابسامان سرحدّ ايران و عراق

شب رسيد، چند ساعتى استراحت كرديم. پيش از ظهر از حوالى كرمانشاه عبور كرديم، از اينجا وضع و آداب تغيير مى يابد. قهوه خانه ها پرجمعيت و بازار قمار گرم است. لباس هاى كردى، سبيل هاى كلفت، پيراهن ها و عقال هاى عربى زياد ديده مى شود. لهجه ها مخلوط از فارسى و كردى و عربى است. فعاليت قاچاقچيان و قاچاق بران در گاراژها، قهوه خانه ها و ادارات زياد است. چشم هاى ناآرامشان به هر گوشه و كنار و به سوى هر ماشين و در ميان هر جمعيتى كار مى كند و با كارمندان دولت و مأموران سرحدّى، ايما و اشارات و لغاتى دارند. در چند كليومتر ميان قصر و خانقين چندين مركز گمركى و تفتيش برقرار است كه در هر يك، بايد چند ساعت مسافران معطل شوند. هر چه بسوى خدا مى رويم، ص: 93

مى خواهند به سر مسلمانان مى آورند، رشوه مى گيرند، بداخلاقى مى كنند و هر گونه توهين روا مى دارند. اين منظره هر مسلمان بيدار و غيورى را متأثر مى كند كه چگونه بيگانگان و دولت هاى دست نشانده آن ها ميان مسلمانان ديوار كشيده اند و پيكره اسلام و جامعه مسلمان را قطعه قطعه كرده اند و به نام هاى موهوم خطوطِ سرحدى و عناوين نژادى، همه را از هم جدا و به جان هم انداخته اند! اميد است ديرى نگذرد كه روابط محكم و معنوى مسلمانان اين تارهاى بافته بيگانگان را بگسلد و ديوارهاى سرحدى را خراب كند.

اختران درخشان؛ كاظمين (ع)

پاسى از شب گذشته بود كه از اين بندها عبور كرده وارد خاك عراق شديم، نيمه شب در ميان درخت هاى نخل و روشنى چراغ ها، دو گنبد اختران درخشان و امامان هاديان، كاظمين 8 نمايان شد.

هنوز ساعتى از شب باقى بود كه ماشين در يكى از بازارهاى

نزديك صحن متوقف شد، مهمانخانه ها و قهوه خانه ها همه بسته اند، ما هم گيج و خسته ايم. بارها را در كنار بازار جمع كرديم، نه جاى استراحت است نه از ترس دستبرد مى توان چشم به هم گذارد! گاهى راه مى رويم، گاهى مى نشينيم و تكيه مى دهيم. هوا گرم و فضا نامطبوع است، در انتظار دميدن سپيده صبح و نسيم رحمتيم.

كم كم دود سماور قهوه خانه ها و بخارى شير فروش ها با صداهاى بسوى خدا مى رويم، ص: 94

گرفته و خشن صاحبانش در بازار مى پيچيد و خميازه خواب واپسين و جنبش زندگى نو شروع شد. بانگ اذان از بالاى گلدسته ها تجديد حيات را اعلام نمود. درهاى صحن به روى مشتاقان خسته باز شد. اثاث را به كسى سپرديم و ما هم جزو افواج زائران به طرف صحن به راه افتاديم و شستشو كرديم، وضو گرفتيم و وارد حرم شديم. نور چراغ ها و روشنى صحبگاه مخلوط شده، نسيم بين الطلوعين با نسيم بادبزن ها با هم درآميخته، نور ايمان از چشم ها و چهره ها مى درخشد. اينجا سرحد ميان صورت و معنا و آخرت و دنياست و مدفع دو شخصيت است كه رابط خلق با خالقند. رفتار و گفتارشان رشته هاى نورى است كه وابستگان را از سقوط در تاريكى هاى دنيا بالا مى آورد و به سطح عالى بهشت مى كشاند. اينجا هم يكى از دريچه هاى بهشت است كه نسيم رحمت و مغفرت از آن مى وزد. ما هم مثل جمله آلودگان، خود را در آن معرض آورديم. به پيشگاه آنان سلام كرديم و از خداوند طلب مغفرت و خير نموديم و در ساحت جلالش سجده كرديم و نماز خوانديم. خستگى ها و كدورت ها تخفيف يافت. بانشاط و روح تازه بيرون آمده وارد

زندگى جديد شديم. در يكى از مهمان خانه ها منزل گزيديم. همه حجاج ايرانى كه مثل ما تذكره عراقى دارند، در كاظمين جمعند تا تذكره ها را به ويزا رسانند و وسيله حركت فراهم كنند.

سرگردانى و تحيّر در ميان زائران

در اين بين شنيديم كه عدهّ اى از حجاج ايرانى چون از اجازه بسوى خدا مى رويم، ص: 95

دولت مأيوس شده اند، خود را به حمله دارها فروخته اند تا آن ها را از راه هاى غير عادى و خطرناك به حجاز ببرند. آشنايان و دوستان آن ها مضطرب بودند و از زوار براى سلامتى آن ها درخواست دعا مى كردند. ما قصد داشتيم اگر وسيله حركت زودتر فراهم شود يكسره به مدينه برويم، تا چند روزى كه به موسم حج مانده، از زيارت روضه رسول اكرم و ائمه طاهرين: بهره مند باشيم و چون موسم نزديك شود از مسجد شجره (ذوالحليفه) كه ميقاتگاه مسلّم رسول اكرم 9 است، احرام بنديم. معلوم شد وسيله مستقيم براى مدينه در عراق نيست، وقت هم تنگ مى شود، ناچار از اين تصميم منصرف شديم. كار مهمّ ما در عراق اجازه ويزا و تهيه وسيله است كه دولت ايران موافقت نمود. تذكره ها به هر زحمت كه بود به ويزاى دولت ها رسيد. صاحبان بنگاه هاى حمل و نقل به وسيله نشريه ها و اشخاص، مشغول تبليغ شدند. بيشتر حجاج در ميان اين تبليغات و وحشت عقب ماندن متحيّرند.

در اين گونه موارد سليقه ها و روحيات مختلف، هر دسته اى را به سمتى مى كشاند. بعضى هاى محكوم سليقه هستند و فكر و نظر را كمتر به كار مى برد. بعضى ها با اشخاص بصير مشورت مى كنند و انديشه و نظر را به كار مى برند. بعضى محكوم نظر مردمى هستند و تعبّداً از آن ها مى پذيرند. بعضى متوسّل به استخاره مى شوند ولى براى

هر يك از اين امور موردى است. پيروى از سليقه در مواردى است كه هدف جدّى نباشد. تعبّد از كسى پسنديده است كه مشخص و داراى حسن نيّت بسوى خدا مى رويم، ص: 96

باشد، اگر استخاره- چنان كه معمول است- مطابق با دستور باشد، در موردى است كه خير و شرّ را از راه نظر و مشورت نتوان تشخيص داد و شخص دچار تحيّر شود، كسانى كه در هر موردى دانه هاى تسبيح را پس و پيش مى برند، فكر را در ديدن جهات مختلف امور حياتى و عاقبت انديشى از كار مى اندازند و نمى توانند اراده ثابت و محكمى داشته باشند، پوشيده بودن مصالح براى تكميل عقل و قواى نفسى است.

يكى از علماى دين مى گفت: اگر استخاره به اين اندازه لازم بود، خداوند با هر كسى يك تسبيح گوشتى مى آفريد! به هر حال حجاج از جهت سليقه يا مشورت يا استخاره هر دسته اى راهى در پيش گرفتند و به وسيله اى متوسّل شدند. ما هم به دام شركت فتح افتاديم، از هر نفر هفتاد و پنج دينار عراقى (هزار و پانصد تومان) گرفت تا از عراق به بيروت با اتومبيل هاى نرن درجه دو ببرد و از بيروت به جده با طيّاره و همچنين براى بازگشت. در ميان اين عجله و سرگردانىِ حجاج، بازار صراف ها و مهمان خانه ها و گاراژدارها و شركت ها گرم شد و هر چه مى خواستند مى گرفتند و هر نوع معامله انجام مى دادند. اين زيان ها و ناراحتى ها را بيشتر از ناحيه دولت ايران بايد دانست كه آن قدر اجازه را به تأخير انداخت تا وقت بر حجاج تنگ و ميدان براى متعدّى ها باز شد، جيب برهاى بغداد هم فرصت خوبى به دست آوردند. بين بغداد

و كاظمين و بازار صراف ها خطرناك ترين نقاط بود كه بايد حواس حجاج هنگام وصول حواله وتعويض پول جمع باشد، تنها حركت كردن بسوى خدا مى رويم، ص: 97

صلاح نيست.

از بغداد كه برمى گشتيم سوار اتوبوس شديم، در راهروها مردم مختلفى ايستاده بودند، اتوبوس قدرى از جسر دور شد كه جناب سرهنگ صدا زد جيبم را زدند! در ميان جنجال به راننده فهمانديم و ماشين متوقف شد، چند دقيقه اى طول كشيد كه جلوى درهاى ماشين را گرفتيم تا كسى بيرون نرود. شرطه ماشين را مقابل شهربانى كاظمين نگاه داشت. به رئيس شهربانى فهماندم كه ايشان از رؤساى شهربانى ايرانند و هزار تومان از جيبشان در اين ماشين زده اند. يك يك زن و مرد مسافر را تفتيش كردند امّا چيزى معلومنشد. ما را بردند به اتاق انگشت نگارى، (عكس هاى تمام جيب برها را از مقابل ما سان دادند تا شايد قيافه يكى از آن ها آشنا به نظر آيد ليكن نتيجه گرفته نشد. وعده دادند پيدا خواهد شد، ما هم وقت معطلى و تعقيب نداشيم زيرا فردا بايد حركت كنيم.

مؤسسه هاى علمى و تربيتى در كاظمين

در كاظمين دو مؤسسه علمى و تربيتى است؛ اول «كتابخانه جوادين» است كه با همت حضرت علامه شهرستانى تأسيس شده است. محل آن در ضلع جنوب شرقى صحن است. كتابخانه منظم و مفصلى است كه محل رفت و آمد فضلا و مطرح مباحث مختلف است. وقتى ايشان در ايران بودند، ما از درك محضرشان محروم مانديم. حضرت علامه شهرستانى از ذخاير و گنجينه هاى مسلمانان هستند كه بسوى خدا مى رويم، ص: 98

خواص ايشان را بهتر مى شناسند و از گهرهاى فكريشان استفاده مى كنند.

دوّم «دارالعلوم علّامه خالصى» است كه بناى آن ناتمام است، امّا پيوسته

جلسات تعليمى و تبليغى برقرار مى باشد و از ملل و مذاهب مختلف در آنجا رفت و آمد مى كنند و پيشرفت و اثر آن روز به روز محسوس است. مسلم است كه علماى دين با وضع آشفته دنيا و مسلمانان، نبايد ساكت باشند ولى بايد بيدار و مراقب باشند كه سياست هاى پيچيده و زودگذرِ روز، آنان را مقهور ننمايد. سياست هاى روز چون سيل خروشان، معلول حوادق موقّت جوّى است كه پس از جوش و خروش و شوراندن گِل و لاى در هاضمه طبيعت و دل درّه ها نابود مى شود. حق چشمه جوشان و متّصل به منبع است كه پيوسته جارى و حيات بخش است.

حريم بقعه هاى ائمه دين كه مورد توجه و محل رفت و آمد عموم مسلمانان است، بايد مركز پخش علوم ريشه دار و معارف نورانى اسلام باشد نه محل ... و تغيير وضع، بسته به هوشيارى و بيدارى مسلمانان و اتحاد و همفكرى پيشوايان آن هاست.

به سوى بارگاه امام حسين (ع)

وقت تنگ شده، به زيارت همه بقاع مطهّر نمى رسيم. عصر يكشنبه به سوى كربلا حركت كرديم. در دو سمت جاده پيشرفت عمران و آبادى نسبت به سال هاى گذشته محسوس بود. در قصبات هم بسوى خدا مى رويم، ص: 99

لوله هاى آب و چراغ هاى برق ديده مى شد. چندين كيلومتر اطراف كربلا را نخلستان ها احاطه كرده، از چند فرسخى، بارگاه باعظمت حسين (ع) نمايان است. درخت هاى مستقيم و تنومند خرما مانند گارد احترام در دو سمت جاده صف كشيده اند. حركت شاخه هاى آويخته، برگ هاى پهن و تيز ساقه آن ها، گويا مراسم احترام را نسبت به زائران اين آستان به جاى مى آورند. ماشين ما نزديك غروب از ميان صفوف نخل ها و سايه هاى قد كشيده آن ها گذشت و غروب وارد كربلا

شديم.

تجسّم صحنه نبرد حق و باطل

اين سرزمين و اين بقعه براى هر بيننده خاطراتى را برمى انگيزد و هر كس به اندازه آنچه از گويندگان شنيده و در كتاب ها خوانده و از اسرار اين سرزمين درك كرده، چيزهايى مى بيند و سخن و آهنگ هايى مى شنود؛ منظره ميدان جنگ، صفوف آراسته، مقابله حق و باطل، نور و ظلمت، سرهاى بالاى نيزه، شمشيرهاى تيز، كرّ و فرّ سپاهيان، كشته هاى به خون غلتيده، بدن هاى قطعه قطعه، چهره هاى خشمگين و درخشانِ مردان خدا، خيام و سراپرده هاى برافراشته، اطفال و زنان مضطرب، رفت و آمد و اجتماع و افتراق آنان و ... اين مناظر آميخته است با صداهاى گوناگون؛ يكى رجز مى خواند و چون شير مى خروشد. ديگرى در حال خطابه است و براى هدايت مى كوشد، آن زن بالاى نعش برادر و پدر يا شوهر نوايى دارد. آن طفل به گوشه اين خيمه و به دامن اين زن، از اين منظره هولناك پناه مى برد و درخواستى بسوى خدا مى رويم، ص: 100

دارد. اين پرچمدار و فرمانده فرمان مى دهد. منظره صف مقابل هم با صورت هاى ديگر پيش چشم مى آيد. پس از چند ساعتى گرماى هوا و جنگ به آخرين شدّت مى رسد و هيجان سواره و پياده بالا مى گيرد، گرد و غبار برانگيخته مى شود، صداهاى اطفال كوچك تا زنان پردكى تا شيران جنگجو به هم آميخته مى شود. ظلمت شهوات پست، تاريكى آفاق فكر و ميدان جنگ، امواج سرخ فام خون، برق هاى ايمان و اميد به رضوان با برق هاى شمشير و نيزه به هم آميخته و درهم است، پس از ساعتى بدن هاى آرميده در خاك و خون و سرهايى برافراشته بر نيزه هاى بلند سرفراز از ميدان بيورن مى آيند. فاتحين شرمنده و شكست خورده،

شكست خوردگان فاتح و عزيزان جگرسوخته سخنور، به كوفه برمى گردند.

اين خاطرات، گاهى منظّم و مرتبط و گاهى پراكنده و متفرق در كنار اين بقعه و بارگاه از نظرها مى گذرد. آن گاه سالار شهيدان و فرمانده نيروى حق و ايمان را مى نگرد كه بدنش در اين سرزمين خفته و روحش به صفوف به هم پيوسته اهل ايمان پيوسته؛ نهيب مى زند: پيش برويد، نهراسيد، دل را به خدا ببنديد، و سر را به راه او دهيد؛ فتح با شماست، فتح باشماست.

آن گاه زائر مانند سربازِ فرمانبر، قدمى براى اظهار فرمانبرى پيش مى گذارد و نزديك آستان مى ايستد و مى گويد: «السَّلامُ عَلَيكَ يا أباعبدالله»، ما هم سلامى به پيشگاه مقدسش و شهداى اطرافش كرديم و به طرف بارگاه ابوالفضل متوجه شديم، درون صحن آمديم. در اينجا

بسوى خدا مى رويم، ص: 101

نيز پرده ها و فواصل زمان از مقابل چشم برداشته شد؛ در اين مكان فرزند على را مى ديديم كه در ميان امواج خون و در برابر ستون هاى شمشير و نيزه ايستاده، بدنش مشبك شده و از بازويش خون مى ريزد، همى نعره مى زند: «لا أرهب الموت اذ الموت وقى ....»

سلامى به پيشگاه اين مظهر ايمان و شجاعت و نمونه عالى وفا و صداقت كرده براى استراحت برگشتيم.

بالاى بام بلند مسافرخانه روى تختخواب دراز كشيده ايم. شهر و اطراف آن نمايان است. اطراف را نخلستان هاى متصل احاطه نموده، شهر با ساختمان ها و چراغ ها در وسط است. گنبدها و گلدسته ها مشرف به شهر است. ستاره ها از بالا مى درخشد. اشارات ستارگان باز پرده زمان را از ميان برداشت؛ اين سرزمين را، بيابان خشك و خالى از اهل ديدم. حباب هاى پر از هوا به چشمم آمد كه با هم جمع

شده و به صورت انسان درآمده اند و براى خود بقا و پايدارى گمان كرده و حق را با شهوات خود مخالف پنداشته اند و به نيروى خود مغرور شده، ميدان جنگى آراسته و مظاهر حق را به خاك و خون كشيده اند.

اندكى بعد درياى خروشان حيات موجى زد، حباب ها محو شدند. از بالاى مناره ها صدا بلند شد:

«الله اكبر»، اما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الأرض ...، صدق الله العلى العظيم.

در همين حال خوابم ربود. اين صداها در گوش هوشم بود. اين مناظر از پيش چشم فكرم مى گذشت كه آهنگى آشنا و گوشنواز به گوشم رسيد، چشم باز كردم، از بالاى گلدسته هاى حسين (ع) مؤذن بسوى خدا مى رويم، ص: 102

مى گفت: «الله اكبر! «چشم ستارگان بازتر بود. با دقت به ساكنين زمين مى نگريستند.

راهى شام مى شويم

از جا برخاستيم سلام وداع نموده و به طرف كاظمين برگشتيم. بارها را بستيم و به سوى شركت نرن حركت كرديم، با آن كه شركت انگليسى است ولى باز هم از جهت وقت منظم نبود، پاسى از شب گذشت كه با عده اى از حجاج ايرانى به سوى شام حركت كرديم. براى اين راه اتومبيل هاى خوبى است. چون از حدود عراق و شام گذشتيم يكسره بيابان است جز مقدارى از راه كه آسفالت است. جاده اى هم به چشم نمى آيد، ماشين ما وسائل آب و خواب و ... دارد. شيشه ها همه بسته است با بودن وسائل تهويه، هواى داخل گرم است و بيرون هم پيدا نيست گرفتار و زندانى شده ايم! اتاق راننده هم به كلى جداست هر چه به ديوار مى كوبيم و فرياد مى زنيم، فريادرسى نيست. متوجه شديم كه در ديوار مقابل، دگمه هايى است

و بالاى آن به عربى نوشته است: دگمه را هنگام خطر فشار دهيد، حالا مى خواهيم فشار دهيم، مبادا مسؤوليتى داشته باشد، بالاخره بنا شد يكى از دوستان غش كند. جناب سرهنگ حاضر شد، به شرطى كه خوب غش كند و اثرى از هشيارى از او ظاهر نشود! رفقا هم نخندند. سرهنگ غش كرد. كف از دهانش مى ريخت و سينه اش بالا آمد اينجا بود كه زنگ خطر به صدا درآمد. ماشين متوقف و درب باز شد. پيش از سر و كلّه متصديان، نسيمى وارد

بسوى خدا مى رويم، ص: 103

شد كه همان مغتنم بود! در حالى كه بادبزن ها به دست رفقاست و اطراف مدهوش را گرفته اند، به طرف متصدى حمله كرديم. با ترش رويى و انگليسى مآبانه نگاهى كرد و گفت: شيشه ها لحيم است. محكم در را به هم زد و ماشين راه افتاد! كم كم هوا ملايم شد؛ و متوجه گرد و غبار بيرون شديم. معلوم شد صلاح در محكم بودن دريچه هاست، جز در دو محل كه اندكى توقف كرد. شب را يكسره مى رفت ولى هر چه مى رفت در حاشيه هاى افق جز كاسه وارونه آسمانِ درخشان، چيزى ديده نمى شد. سپيده صبح همسفران را براى نماز به جنب و جوش آورد. ناچار باز دگمه خطر را فشار داديم. ماشين متوقف و در باز شد. بدون چون و چرا همه بيرون ريختيم، بعضى با آب ته آفتابه مشغول وضو شدند، بعضى خاك پاك را براى تيمم به روى خود مى كشيدند. خضوع بندگى در چهره همه نمايان بود. صفِ نماز بسته شد و ... سپس سوار شديم. آفتاب چون كشتى نور، در ميان اقيانوس بى حدّ فضا، لرزان بالا مى آمد، هر چه نظر

مى كرديم جز بيابان و لوله هاى غبارِ ماشين ها، از دور و نزديك، چيزى پيدا نبود. نزديك ظهر رشته هاى باريك كوه ها، در طرف راست، به چشم مى آمد؛ اين رشته ها دنباله سرشته كوه هاى سوريه و لبنان است. آن سررشته ها وسيله اتصال قرون و تمدن هاى گوناگون قديم و جديد است. كوه است كه با وقار و سنگينى، در دامن مهر و محبت خود فرزندان آدم را مى پروراند و از پستان خود آب حيات مى دهد و در كنار خود شهرها و تمدن ها پديد مى آورد. هر يك از اين فرزندان و تمدن ها چون دوران خود

بسوى خدا مى رويم، ص: 104

را به پايان رساند يا دستخوش عوامل هلاك و مورد غضب خداى قهار گرديد، كوه آن مام مهربان بالاى تربت آنان اشك حسرت مى ريزد، از اشك او بذرها و ثمرات عقلى گذشتگان مى رويد.

(وَتِلْكَ الأيّامِ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ).

شام و فلسطين گهواره پرورش پيامبران

اينجا سرزمين شام و فلسطين، حلقه اتصال شرق و غرب و رابط تمدن و آثار قديم است! سرزمين قدرت روم شرقى و حكومت بيزانس و گهواره پرورش پيامبران و حكومت مقتدر صد ساله اسلامى است. در كوه و دشت آن برق هاى سرنيزه و شمشير بازان شرق و غرب و گرد و غبار سُم اسب هاى آنان و نعره فاتحين به گوش و چشم مى آيد. سرود و دعاهاى پيامبران و زمزمه تورات و زبور و انجيل، بيش از هر جا از اين سرزمين شنيده مى شود. بانگ صفوف نماز و تكبير مسلمانان مجاهد در اين سرزمين بيشتر محسوس است. باغستان هاى زيتون و انجير پى در پى از مقابل چشم مى گذرد.

نزديك ظهر دوشنبه، 25 ذيقعده، وارد خيابان هاى آسفالت برّاق شام گشتيم و در كنار خيابان مصفا و نهرهاى جارى آن

پياده شديم. اتاقى در مهمان خانه اى گرفتيم.

نزديك مغرب وارد مسجدى نظيف شديم. در صفوف جماعت آن، مردمان باوقار و مؤدب و تحصيل كرده زياد ديده مى شد. بعد از نماز شيخ جوان خوش سيمايى تفسير قرآن گفت. آن شب در مهمان خانه استراحت كرديم.

به سوى بيروت

قدرى آفتاب بالا آمد كه با اتوبوس شركت به طرف بيروت حركت كرديم، جاده سراسر آسفالت برّاق، هوا شفاف و ملايم است. در فراز و نشيب و پيچ و خم و هر چه مقابل چشم است باغستان ها و نهرهاى جارى و سبزه زار است. فاصله شام تا بيروت 25 فرسخ يا 150 كيلومتر است. در وسط راه با فاصله كمى، دو محل بازرسى سرحدّى و گمركى يا مظهر تجزيه و مُقطّع پيكره اسلامى به قطعات كوچك است! تا در ديگ هاى طمع استعمارچيان بدون مقاومت جاى گيرد، اين گردنه سرحدّى، گردن سر و پيكر شام و لبنانست كه قطع شده!

پس از ساعتى معطلى و بازرسى حركت كرديم. در دامنه كوه و حاشيه دريا، بيروت نمايان شد. اينجا خط اتّصال اروپا با آسيا و اسلام با مسيحيت است. مهمترين خاطرات تاريخى براى مسلمانان در اين قطعه، جنگ هاى صليبى است. كشتى هاى بادى با شراع هاى برافراشته و صليب هايى كه در جلوى آن نصب شده، پى در پى از دل دريا سر بيرون مى آورند و مجاهدان مسيحيت را؛ از پيرانِ سالخورده تا اطفال خُردسال در ساحل بيروت پياده مى كنند! اين جنگ و حمله مقدس مذهبى، براى نجات بيت المقدس است؛ در مقابل سپاهيان غيور صلاح الدين ايوبى و ديگر سرداران اسلام، كوه و دشت را گرفته و آماده دفاع و حفظ سرحدّات اسلامند. در پشت چهره هاى مسيحيت و صيلب هاى آنان، چنگال هاى سياستمداران استعمارچى

اروپا و ذلت مسلمانان و تجزيه قواى آن ها را مى نگرند ....

بسوى خدا مى رويم، ص: 106

اين خاطرات، مرا از توجه و دقت در وضع طبيعى و جغرافيايى باز مى داشت. پرده اى روى آن كشيدم و با دوربين نظامىِ آقاى سرهنگ، مناظر دور و نزديك و شهرهاى ساحلى لبنان را تماشا مى كردم؛ جاده از ميان باغ هاى وسيع و عمارات چند طبقه قسمت كوهستانى بيروت عبور مى كند، آن تأثرات و وحشتى كه از ديدن كاخ هاى شميران برايم پيش مى آمد، در اينجا نبود. خود تعجب مى كردم چرا هر وقت از تهران به شميران مى رفتم، اين كاخ ها كه در ميان باغ ها و بالاى تپه ها، با سنگ ها و آجرهاى الوان ساخته شده، برايم موحش بود! عوض خوشحالى از پيشرفت عمران و آبادى متأثر و اندوهناك مى شدم! متوجه شدم كه در ايران بيشتر كاخ نشينان را از دور و نزديك مى شناسم و مى دانم چگونه اين ساختمان ها بر استخوان هاى فرسوده بينوايان برپا شده و با ديدن آن ها مقايسه با زندگى مردم جنوب تهران و مردم پريشان دهات و ولايات به خاطرم مى آيد. مى دانم كه در ميان اين كاخ ها چه مغزهاى كم شعور و اعمال زشتى وجود دارد! ولى در بيروت همان ظواهر را مى بينم. نه صاحبان كاخ ها را مى شناسم نه با اخلاق آنان و زندگى عموم مردم آشنايم. اين است كه فقط جمال طبيعت را مى نگرم كه با صنعت آميخته شده است.

قرنطينه بيروت

اين خاطرات و مناظر به سرعت گذشت و خوب شد كه زود گذشت! وارد بيروت شديم. كجا منزل گزينيم؟ مهمان خانه هاى بيروت بسوى خدا مى رويم، ص: 107

مظهر زندگى و آداب اروپا و تقليدهاى غير شاعرانه شرقى است، براى سكونت رهروان به سوى حق و حجاج مناسب

نيست. علاوه بر اين، اين روزها پرجمعيت و گران است. گفتند محل قرنطينه جاى مناسبى است. به حسب درخواست رفقا، اتومبيل ما را يكسره به قرنطينه برد. حياط وسيعى است و اتاق هاى متعددى با وسائل دارد. ولى چون فقط ايام حج داير مى شود اتاق ها و حياط پر از زباله است. بعضى از رفقا اين محل را نپسنديدند. اختلاف درگرفت. سر و صدا بلند شد. من از ماشين پياده شده، كنارى نشستم و به رفقا گفتم هر كس هر جا مى خواهد برود، من از اينجا حركت نمى كنم. بيشترشان تعبيت كردند و اثاث را پايين آوردند، چند نفر هم به سوى مهمان خانه ها روان شدند. اتاق ها تنظيف شد و فرش ها را روى تخت ها گسترديم. سماورها و پريموس ها به كار افتاد. جاى آزاد و راحت و داراى لوله كشى است، دريا هم نزديك است. ما اوّلين كاروانى بوديم كه اينجا وارد شديم. پشت سر هم اتوبوس ها و سوارى ها آمدند و حجاج تُرك اسلامبولى و ايرانى وارد شدند. همين جا كه مورد بى اعتنايى رفقا بود. پس از دو روز، در محوطه حياط هم جا نبود! اوّلين سالى بود كه دولت تركيه براى حج بار عام داده بود. ترك هاى با ايمان دهات و قصبات و شهرهاى تركيه هر كدام ا ندك استطاعتى داشته به راه افتاده بودند؛ بيشتر با همان لباس ها و جوراب هاى پشمى ييلاقى و سفره نان حركت كرده بودند. احساس مى شد كه فشارهاى بى دينى و عكس العمل شديدى در آن ها ايجاد نموده، هر دسته اى كه وارد مى شد، مأموران سفارت تركيه به سركشى مى آمدند و تذكره آن ها را

بسوى خدا مى رويم، ص: 108

براى ويزا جمع مى كردند اگر بيمارى بود، به بيمارستان ها مى بردند. وسيله

طيّاره و كشتى برايشان فراهم مى ساختند. مقابل آن ها ايرانى ها هر چه تصور كنيد بى سر و سامان بودند. نه كسى به سراغشان مى آمد و نه اتحاد و يكرنگى داشتند. اوّل طلوع فجر و هنگام ظهر و مغرب نماز جماعت آن ها در مسجد و محوطه حياط برپا بود، با آن كه عدّه اى از علما در ميان ايرانيان بود، عموماً متفرق و فرادا نماز مى خواندند، در عوض بازار نوحه گرى و دم گرفتن گرم بود. گاهى ترك ها و اهالى بيروت از صداى گريه جمع مى شدند و به گمان آن كه حادثه اى روى داده، با تأثّر مى پرسيدند چه پيش آمده؟ حساب آن كه ما در يك كشور نيم اروپا و نيم اسلامى و در ميان مسلمانان ديگر هستيم در بين نبود!

ساحل مديترانه

ساحل دريا تماشايى است. به واسطه پيچيدگى كوه و دريا، قسمت شرقى ساحل و شهرها و قصبات پيداست. شناوران جوان و بچه، در تمام ساحل دسته دسته، فرد فرد يا براى تفريح و ورزش يا براى صيد جانورهاى دريايى، از صبح تا شب مشغول اند. ماهى در اين سواحل ديده نمى شد. بعد از چند دقيقه كه به عمق آب فرو مى رفتند، جانورهايى را از ميان سنگ ها و خزه ها بيرون مى آوردند كه هيچ نديده بوديم و براى تقسيم آن ميان اطفال جنگ درمى گرفت؛ بعضى از اين جانورها به اندازه گردوى درشت و شبيه به خارپشت بود كه بعد از مدتى در خارج آب، خارهاى اطراف حركات منظم مى كرد. با چاقو

بسوى خدا مى رويم، ص: 109

درون آن را بيرون مى آوردند و با اشتها مى خوردند. اين نمونه اى از وضع و اختلاف زندگى مردم اين سامان است.

ما هم با رفقاى خود، در روز چندين بار آب تنى و

شنا مى كرديم ولى از وقتى كه يكى از همسفران فريادى زد و به سرعت با بازوى سرخ شده از آب بيرون آمد، ديگر احتياط مى كرديم و از ترس جانور دريايى زياد پيش نمى رفتيم.

هنگام عصر هم روى صخره ها مى نشستيم و با دروبين شهرهاى طرابلس و قصبات و كارخانه ها و كشتى ها را تماشا مى كرديم. بعضى از رفقا هم كه به مهمان خانه ها رفته بودند، از شلوغى و گرانى و مناسب نبودن وضع، به قرنطينه برگشتند. در اين چند روز براى انجام كارها و ديدن وضع اين كشور، چند براى پياده و سواره با ترن هاى برقى و اتومبيل در خيابان هاى شهر گشتيم.

اختلاف طبقات و نفوذ استعمار در بيروت

خيابان هاى سراشيب، بناهاى چندين طبقه، مغازه هاى پر از كالاهاى خارجى، مردم آرام و منظم مسلمان و مسيحى ممتاز نيست. با بعضى كه مى خواستم سر صحبت باز كنم مى پرسيدم تو مسلمانى يا مسيحى؟ مسلمان ها بيشتر با اين عبارت جواب مى گفتند، الحمد لله أنا مسلم. احزاب دينى و سياسى زياد است ولى تظاهرات كم. چوب و چماق، فحش و ناسزا و متلك از احزاب و عابر و شوفر و شاگرد شوفر ديده و شنيده نمى شود. اختلاف زندگى بسيار محسوس است. كنار

بسوى خدا مى رويم، ص: 110

شهر و حدود ساحل، كوچه هاى تنگ و كثيف، مردم بيچاره و زندگى سخت ديده مى شود. هر چه بالا مى رويد زندگى بهتر و طبقات متفاوت تر است. كنائس و مدارس و مؤسسه هاى علمى دستگاه مسيحيت فعاليت بارزى دارد. كشيش ها با جنب و جوش مخصوص، زياد به چشم مى آيند؛ چون اينجا حلقه اتصال شرق به غرب است و دستگاه كشيشى بهترين وسيله و نفوذ استعمار مى باشد، به اين جهت فعاليت دستگاه هاى كنائس در اين گونه كشورها بيشتر است.

سياستمداران اروپا پس از تجزيه كشورهاى اسلامى، به وسيله همين دستگاه ها و وارد نمودن خانواده هاى مسيحى از خارج و كم نماياندن احصائيه مسلمين در بيروت، اين شهر را به عنوان اكثريت مسيحى شناساندند و رسميت رئيس جمهور را مسيحى مقرر داشته و بيشتر شؤون ادارى و اقتصادى كشور را به دست مسيحيان دادند! با اكثريت مسلم اسلامى، در تمام لبنان، مسلمانان را تحت نفوذ گرفتند و به عنوان تساوى در حقوق، نخست وزير را از اهل سنت و رئيس مجلس را شيعه شناختند تا زمينه اختلاف ميان مسلمانان باشد ولى مسلمان و مسيحى عموماً از حكومت ناراضى بودند و زمينه انقلاب ريشه دار را فراهم مى ساختند.

ديدار با آقاى دكتر مصطفى خالدى

يك روز هم به سراغ آقاى دكتر مصطفى خالدى رفتيم؛ ايشان نماينده احزاب دينى مسلمانان بيروت در انجمن شعوب المسلمين بسوى خدا مى رويم، ص: 111

كراچى بودند. مرد فاضل و باايمان و خدمتگزار است. مؤسسه طبّى مفصّلى دارد كه عده زياد از زنان و دختران مسلمان و مسيحى براى طب و قابلگى با روش اخلاقى و ايمانى عميقى دوره مى بينند و تربيت مى شوند. در بيروت به حسن خدمت و فضل و ايمان سرشناس است. در انجمن كراچى نطق هاى آتشين داشت. پذيرايى گرم كرد. پس از مذاكرات در اطراف وضع مسلمانان و نتايج انجمن شعوب المسلمين- كه در همين سال تأسيس شده بود- گفت هر گونه كار و احتياجى باشد رجوع كنيد و ماشين من در اختيار شماست. از محبت ايشان قدردانى كرديم و نامه اى هم به مدير شركت طيران شرق وسطى نوشت و بيرون آمديم.

وضع ايرانيان در بيروت و گله از سفارت ايران

از جهت گرمى هوا، ماندن در بيروت تا نزديك موسم حج، براى عموم، مطلوب بود ولى اجتماع روزافزون حجاج و محدود بودن كشتى و طياره همه را نگران كرده بود. نامه دكتر خالدى براى مدير شركت مؤثر افتاد. بنا شد همراهان را معرفى كنيم تا روز حركت تعيين شود.

عده اى از حجاج خراسانى و شيرازى، به علاوه رفقاى تهران، همه مى خواستند جزءهمراهان باشند، براى همين در شركت كشمكش پيش آمد كه موجب كدورت باشد و ما گرفتار محذور شديم، بالاخره شيرازى ها و خراسانى هاى پيش بردند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 112

وضع ايرانى ها بسيار نامطلوب بود، نه زبان مى دانستند و نه مأموران سفارت با حالشان مى رسيدند. براى استمداد و گله به سفارت ايران رفتيم. آقاى پوروالى سفير و اعضاى سفارت خانه هم نمى دانستند چه بكنند. سفير عصبانى بود

و مى گفت من هر سال گزارش هايى از وضع حجاج داده ام ولى وزارت خارجه اعتنايى نكرده و امسال هيچ دستورى از طرف دولت نرسيده كه وظيفه ما چيست!

در ميان اين سرگردانى و تحير، جيب برهاى بيروت هم حواسشان جمع بود؛ از جمله هنگام سوار شدن به ترن، جيب حاج زرباف را زدند و معادل سه هزار تومان بردند. همه ما متأثر شديم ولى چه بايد كرد! رفقا تسليتش دادند و سرگرم گرفتارى هاى خود شدند.

قرار حركت به سوى جدّه عصر شنبه شد. از بيروت كم كم اسم ها و عناوين تغيير مى كرد. حاج على! ساعت حركت شما كى بوده است؟ حاج تقى! چقدر پول سعودى تهيه كردى؟ حاج حسين! ماست بيروت هم همراه بردار. حاج بى بى! لباس احرام را دم دست بگذار. حاج خانم! تو مزاجت خوب نيست خاك شير يخمال را فراموش نكن و ... البته عنوان «حاج» براى كسانى كه ساعت حركتشان نزديك شده مسلّم تر بود.

در چند روز فرصت در بيروت، بازار كتاب هاى مناسك مختلف و بحث مسائل گرم است؛ با هم مى خوانند وعبارات را با دقت معنا مى كنند و مى پرسند. فتواهاى مختلف را براى هم نقل مى كنند. قرائت حمد و سره را بيشتر اهميت مى دهند كه نماز طواف نساء اشكال پيدا نكند! از همه مهمتر، موضوع ماه است و احرام.

بسوى خدا مى رويم، ص: 113

شب جمعه 30 ذيقعده (به حسب تقويم هاى ما) كنار دريا و بالاى بلندى هاى ساحل براى استهلال جمع شديم، هر چه دقت كرديم و دوربين انداختيم چيزى ديده نشد. افق بخار داشت و جهت را درست نمى شناختيم.

حركت از بيروت

محرم شدن از بيروت هم كار مشكلى است؛ اگر از جنبه شرعى به وسيله نذر بتوان محرم

شد، ولى طول زمان تا رسيدن به مكه و انجام سعى و طواف عمره با اختيارى نبودن وسائل و استظلال، كار مشكل و موجب كفارات متعدد خواهد شد.

مى رويم به جده و مى كوشيم كه خود را به نزديك ترين ميقاتگاه برسانيم. وقت حركت نزديك است بار و اثاث هم زياد است. حمل و نقل آن است و كرايه بار در طياره گران است. قسمتى از اثاث را به كتاب خانه عرفان برديم و به حاج ابراهيم زين سپرديم.

اوّل مغرب بود كه اتوبوس شركت طياره به قرنطينه آمد، همه منتظرند تا نام چه كسانى را مى خواند، چون نام ما را خواند از جا برخاستيم با همان نظر حسرت كه ما به قافله هاى گذشته نظر مى كرديم، ديگران به ما نظر مى كردند. در حقشان دعا كرديم و اتوبوس حركت كرد. از شهر بيرون آمد و وارد جاده مستقيمى شد كه اطراف آن را درخت هاى سرو احاطه كرده بود. به فرودگاه رسيديم. چراغ هاى فرودگاه حجاب نورى است كه مناظر اطراف ديده نمى شود. خيابان ها،

بسوى خدا مى رويم، ص: 114

راهروها و سالن ها پر از جمعيت است. غرّش نشست و برخاست طيّاره ها، سروصداهاى عربى، فارسى و تركى گيج كننده است. بيشتر حجاج كه وقت حركتشان امشب نيست درخوابند. نفير خواب، سرفه هاى شديد و پرصدا پيرمردهاى بى ماسكه، موجب خنده وتفريح ايرانيانِ حسّاس است. در ميان اين سرگرمى ها نام ما را خواندند و اثاث را وزن كردند و اجازه ورود به محوطه فرودگاه دادند.

بر موج ره نشستيم

با اضطراب و عجله، كه همه در اين سفر مبتلا هستند، وارد طياره شديم و چون يونس 7 در شكم اين نهنگ قرار گرفتيم. ما را بلعيد و دهانش بسته شد، غرشى كرد و به

دور خود چرخيد، ناگهان خود را در ميان امواج تاريك هوا ديديم؛ گاه با يونس هم آهنگ بوديم:

(فَنادى فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ)

گاه با نوح و همسفران كشتى او:

(بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ وَ هِىَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ كَالْجِبالِ)

دستخوش امواج تاريك هوا هستيم. هواپيما كه از نوع سربازبرى زمان جنگ است، با غرش و نعره با امواج دست به گريبان است. صعود مى كند و به پايين پرت مى شود. در ميان اين قطعات آهن قرار گرفته و هستى ما ظاهراً بسته به چند پيچ و مهره و سيم و مفتول است. چاره جز انقطاع كامل نيست، بايد فقط دل به او بست:

بسوى خدا مى رويم، ص: 115

ما طالبان رويت، ما عاشقان كويت از غير تو رهيديم، غم ها به دل خريديم اى رازدان دل ها، بپذير سعى ما را عهدت به دل ببستيم، از غير تو گسستيم دست از حيات شستيم، بر موج ره نشستيم شايد كه باز بينيم ديدار آشنا را

طياره در زير خيمه تاريك شب پيش مى رود. هر يك از ما حال و مقالى داريم و از دريچه طياره به اطراف و بالا و پايين مى نگريم. در بالا ميخ هاى نورانى ستارگان، خيمه شب را به سقف آسمان كوبيده و در حاشيه افق، بالاى امواج تاريك و روشن دريا، هلال مضطرب شب دوم يا سوم يا چهارم نمايان است. گاه در ميان امواج دريا عكس ستارگان چون عكس آمال در امواج فكر جوان به چشم مى آيد و گاه رشته هاى منظم چراغ هاى برق شهرهاى لبنان و سوريه، چون برق آمال از اوج غرور جوانى به سرعت مى گذرد. خستگى،

نسيم ملايم جوّى و غرش يكنواخت طياره خواب شيرين به دنبال آورد، پس از ساعتى، حركت و جنب و جوش بعضى از رفقا همه را از خواب بيدار كرد. گفتند سپيده سرزده نماز بخوانيم نه آب وضو فراهم است نه جهت قبله ثابت است و نه بدن قرار دارد، شرايط ظاهر آن جمع نيست ولى در شرايط باطنى كمتر نظير دارد ...

خط پهن فجر صادق در افق حجاز مانند خط درخشان لا اله الا الله كا از اين افق سر زد نمايان شد و به دنبال آن اشعه آفتاب سر زد اولين بسوى خدا مى رويم، ص: 116

بوسه اش بر پره ها و بدنه طيّاره ما بود. طيّاره با تواضع به طرف سرزمين قدس خم شد. طوافى كرد و بر زمين نشست.

مطوّف ها يا باجگيران حج!

هواى صبح ملايمست. نسيمى از سمت دريا مى وزد. اينجا اوّل از حاج، سراغ مطوفش را مى گيرند. يك قسمت مقدرات آينده، در تعيين مطوّف است. چند نفرند كه مطوّفِ ايرانى ها يا شيعه ها هستند. بايد در ميان اين ها يك نفر را نام ببريم، چنان كه از معناى كلمه برمى آيد، مطوف براى راهنمايى به اعمال حج و نشان دادن مواضع و طواف دادن حجاج بوده است ولى در اين زمان ها به خصوص امسال كار مهم مطوّف اداره كردن حجاج از جهت وسيله حركت و تهيه چادر براى عرفات و منا و تعيين زمان حركت مى باشد. همين كه حاجى وارد حجاز شد، ديگر از خود هيچ گونه اختيار ندارد. نمى تواند آزادانه هر وسيله اى بخواهد فراهم سازد و هر وقت بخواهد از جده به مكه و از مكه به مدينه حركت كند. چون اين آزادى زيان زيادى به دولت فقير! كه

همه منابع ثروت به دست اوست مى رساند. پس مطوّف ها باجگيران حجّ اند. همين كه هنگام ورود، حاج نام مطوفى را برد، ششدانگ در اختيار اوست و آنچه مى دوشد، سهمى براى او و بيشتر مال دولت است. گاهى به عناوين مختلف، بيش از آنچه دولت تعيين نموده مى گيرند. به ما گفتند: غنام مطوّف خوبيست و ما هم جزء دستگاه او شديم و از اغنام او گرديديم!

امسال اوّلين سالى است كه باج حج (خاوه) لغو شده است. در

بسوى خدا مى رويم، ص: 117

انجمن شعوب المسلمين كراچى كه چند ماه پيش از موسم حج تشكيل شد، در روزهاى آخر جلسات، تلگرافى از طرف نمايندگان ملل اسلامى به پادشاه سعودى شد و از وى درخواست الغاى باج حج گرديد. ما نمايندگان ايران هم تلگراف را امضا كرديم. پس از چند روز هم جواب آمد و دستور به سفارت هاى سعودى داده شد كه لطف پادشاه حجاز را به كشورهاى اسلامى اعلام كنند؛ به اين جهت امسال جمعيت حاج، بيش از سال هاى گذشته بود و با پول هايى كه مطوف ها به عناوين ديگر مى گرفتند، ضررى به منافع دولت نرسيد! اين نكته را هم بايد توجه نمود كه پيشنهاد تلگراف و صورت آن از طرف يكى از نمايندگان دولت سعودى بود!

رفتار خش مأموران

به هر حال مطوّفِ جمعيت اين طياره معلوم شد، حالا بايد وضع اثاث را معلوم كنيم، تا هو گرم نشده خود را به شهر و سرمنزلى برسانيم. معلوم است حاجى كه از راه دور آمده و مال و جان خود را براى زيارت خانه خدا و انجام وظيفه، كف دست گذارده، چون وارد سرزمين حجاز مى شود، خود را از هر حيث در اختيار دستگاه دولت سعودى مى گذارد.

از مأموران اين دولت، كه خود را مظهر كامل تربيت اسلامى مى دارنند و همه مسلمانان را ناقص و منحرف مى شمارند، انتظار دارد كه با روى گشاده و اخلاق اسلامى از او پذيرايى كنند. از ميزبانان خود و پاسداران خانه خدا جز اين توقعى ندارد ولى متأسفانه بسوى خدا مى رويم، ص: 118

در اولين ورود به سرزمين مقدس، كه خانه هر فرد مسلمان است، با ترش رويى و درندگى مأمورين دولت روبه رو مى شود؛ چون سراغ اثاث خود را گرفتيم، مردى را نشان دادند كه مديت بالاى سكويى نشسته بود و چند نفر چوبدار اطرافش ايستاده بودند. من چون چند كلمه عربى مى دانستم، سپر بلاى بعضى ايرانيان بود. جلو رفتم و به رسم برادرى اسلامى سلام كردم و از او پرسيدم: اثاث ما چه خواهد شد و از كه و كجا تحويل بگيريم؟ ناگهان چهره اش برافروخت و چشمان سياهش سرخ شد و با لحن تندى گفت: سيد! مال كوهنا حرامزاده روح روح! سيد اينجا حرامزاده نيست برو برو. مقصودش اين بود اينجا دزد ندارد و كنايه به ما! كه دزدها حرامزاده ها هستند! مثل اين كه لغت حرامزاده را براى پذيرايى ايرانى ها ياد گرفته بود! ما هم ديديم با اين مرد سخن گفتن نتيجه اى ندارد. معلوم شد اين آقاى خوش خو و خوشرو! رئيس گمرك فرودگاه است. اين كه جواب نشد آيا بايد بمانيم يا برويم، به كجا مراجعه كنيم؟ از درب ديگر سالن فرودگاه بيرون آمديم. اتوبوس ها ايستاده اند براى بردن حجاج به شهر خواستيم سوار شويم، باز آن مرد را ديدم آنجا ايستاده، چون رفقا ناراحت و نگران بودند، گفتم شايد حالش بهتر و خويش آرام شده باشد. بااحتياط نزديكش رفتم و

با ملايمت سراغ اثاث را گرفتم. ناگهان برافروخت و فريادى زد و كلمات سابق را شديدتر تكرار نمود. مى خواست به طرفم حمله ور شود؛ چون با آن ضعف و خستگى كتك با مزاجم سازگار نبود، روى از او گرداندم و باوقار به طرف اتوبوس روان شدم و حساب پذيرايى هاى تا آخر

بسوى خدا مى رويم، ص: 119

توقف را كردم.

اين سنگر هم با همت دوستان فتح شد

اتوبوس به راه افتاد و ما را ميان ميدانى وسط آفتاب پياده كرد كه اينجا بايد منتظر نماينده مطوف باشيم تا ما را ضبط نمايد. بعد از ساعتى، نماينده غنام آمد، چه بايد كرد؟ گارى آورد در مقابل سرپوشيده اى نگاهداشت. اثاث ما را تحويل گرفت و ميان گارى ريخت ولى مفرش بزرگ نيست. ناچار دنبال گارى و گارى دنبال نماينده غنام حركت كرديم، در ميان كوچه و مقابل قهوه خانه اى ايستاد. اتاقى پهلوى قهوه خانه است. اينجا مركز نمايندگى غنم در جدّه است. جمعيت زيادى از حجاج، همه در حال حركت و تحيّر به سر مى برند. مجا بايد منزل كنند و چند روز در هواى سوزان جدّه با نبودن وسائل بمانند؟ جده مهمان خانه اى معروف دارد كه آن هم اتاق و تختى ندارد.

شهر جده دو قسمت است؛ يك قسمت شهر جديد كه محل سفارت خانه ها و مأموران دولتى است، در اين قسمت خانه ها نوساز و داراى برق و آب است. قسمت ديگر، شهر قديم جده است كه خانه هاى آن داراى ديوارهاى بلند و منحرف و درها و پنجره هاى كهنه و فرسوده مى باشد و صحن وآب هم ندارد، ما را به اتاقى در يكى از اين خانه ها راهنمايى كردند و گفتند بهتر از اين پيدا نمى شود.

ساعتى استراحت كرديم. گاهى در گرمى شديد هوا، از

طرف دريا نيسمى مى وزيد. اينجا بايد پول مطوف و كرايه ماشين داده شود تا در

بسوى خدا مى رويم، ص: 120

دفتر واردين وارد شويم و روز حركت به طرف مكه معين شود ولى آن قدر ازدحام جمعيت اطراف اتاق نماينده مطوف را گرفته كه دسترسى به او مشكل است. مفرش بزرگ كه فرش و رختخواب در آن است چه شده؟ پس از مدتى پى جويى معلوم شد مفرش را كنار كوچه اى در ميان خاك ها انداخته اند! گرمى هوا و مناسب نبودن جا، همه را ناراحت كرده است. آن عده از ايرانى ها كه يكسره با طيّاره وارد جده شده اند و مزاج خود را تطبيق ننموده، فشارشان بيشتر است ولى ما چون به تدريج آمده ايم، شايد راحت تر باشيم. مقابل اتاق نماينده مطوف اجتماع زيادى است؛ مثل گيشه بليط فروشى و دكان نانوايى، پول ها روى دست است و با زبان هاى مختلف التماس مى كنند.

كسانى كه به اين سفر نرفته اند، اين گونه مشكلات را تصوّر نمى كنند. اين اجتماع براى چيست؟ براى آن است كه روزِ حركت و وسيله معين شود؛ چون كسى در تهيه ماشين و حركت آزاد نيست؛ هر نفر بايد 91 ريال سعود (هر يال تقريباً 25 ريال ايران است) به عنوان مطوف و كرايه كاميون تا مكه بدهند تا حقّ مطالبه وسيله حركت داشته باشند؛ اين سنگر هم با همت رفقا فتح شد. باج ما را تحويل گرفتند و فعلًا بايد پى در پى برويم، مطالبه كنيم تا ما را حركت دهند.

در ساحل درياى سرخ

نزديك غروب است كه براى شستشو و انصراف از كدورت ها، به طرف دريا راه افتاديم. از ميان كوچه هاى متعفّنِ بلم هاى ماهيگيرى و

بسوى خدا مى رويم، ص: 121

چادرها عبور كرديم. آفتاب چند متر بالاى

افق دريا است. شعاع آن با الوان مختلف از خلال مه و سطح دريا منعكس است. از آفاق دورادورِهوا و دريا، پى در پى طيّاره و كشتى نمايان مى شود. اين ها حاملين حجاج اند كه از هر فجّ عميقى رهسپارند. رو به طرف شرق جده با دوربين. در دامن دور بيابان، سلسله كوه هاى نمايان است؛ اين ها رشته كوه هاى اطراف شهر مكه است. ماشين هاى سوارى و اتوبوس و كاميون از جدّه تا چشم مى بيند، در حركت است. نظر حسرت ما آن ها را بدرقه مى كند. بارالها! كى ما هم در رشته ليبيك گويان خواهيم درآمد؟! به سوى غرب و به طرف دريا مى نگريم، طيّاره و كشتى است كه پى در پى مى رسد. به طرف شرق برمى گرديم. ماشين هاست كه از جدّه بيرون مى آيد و آهنگ لبيكشان از عمق بيابان به گوش مى رسد؛ سبحان الله روزى در ساحل اين دريا عده اى مرد و زن جوان و سال خورده ايستاده و چشمشان را به آفاق دريا دوخته، منتظر بودند! منتظر كشتى بادى بودند كه برسدو آن ها را از اين سرزمين بربايد؛ چون شهر مكه و اين سرزمين آن ها را نمى پذيرفت، مردم اين سرزمين آن ها را مانند مجرمان نابخشودنى به زجر و شكنجه گرفته بودند! منتظر كشتى بادى بودند كه برسد و آن ها را از اين سرزمين بربايد؛ چون شهر مكه و اين سرزمين آن ها را نمى پذيرفت، مردم اين سرزمين آن ها را مانند مجرمان نابخشودنى به زجر و شكنجه گرفته بودند! درهاى رحم و عاطفه را چون درهاى زندان و آب و نان به روى شان بسته و دست هاى ظلم و زبان دشنام را بر آنان گشوده بودند. گناهشان اين بود كه كلمه توحيد به زبان مى آورند،

و دعوت محمد امين 9 را لبيك مى گفتند. اين ها زنان و مردانى بودند كه خانه و زن و فرزند را پشت سر گذاردند. علاقه ها را بريدند و از شهر و وطن خود نيم شب ها بيرون آمدند تا خود

بسوى خدا مى رويم، ص: 122

را به محل امنى برسانند. رهبرشان به آن ها گفت:

آن طرف دريا سرزمين آزادى ا ست. پادشان مسيحى آن، مرد باايمان و آزدامنش و مهمان نوازى است. گفتند: از همه چيز دست مى كشيم و بيابان هاى سوزان را مى پيماييم. از بالاى امواج مرگبار دريا مى گذريم، تا در محيط آزاد حبشه، نفسى بكشيم و با تنفس به كلمه: «لا اله الّا الله» تجديد حيات كنيم.

اين گروه مرد و زن، بذرهاى ا يمان بودند كه طوفان عصبيت مكه و بادهاى مخالف آن، آن ها را پراكنده ساخت و در هر زمين مستعدّى دانه هايى افكند. روح ايمان آن ها را پروراند و رشد داد و به ثمر رساند. امروز چندين ميليون شدند كه نمايندگان آن ها از زمين و آسمان و دريا به همين سرزمين لبيك گويان برمى گردند. سرپرست اين جمعيت جعفر ابن ابى طالب بود كه در دربار نجاشى مقابل پادشاه و سران مسيحيت و نمايندگان قريش ايستاد و آيات سوره مريم را تلاوت كرد. نجاشى، هاى هاى مى گريست. وزرا و كشيش ها مدهوش شعاع اين كلمات بودند! نمايندگان قريش خود را شكست خورده مى ديدند؛ چون نجاشى آرام گرفت روى به طرف جعفر كرده، گفت:

«شما ميهمانان عزيز من هستيد و تا بخواهيد مى توانيد در سرزمين من بمانيد.»

آن گاه رو به سوى نمايندگان قريش كرد و گفت:

«من پيروان كسى كه ناموس اكبر بر او نازل مى شود، چنان كه بر موسى و عيسى نازل مى شد، را به

دست شما نمى دهم.»

بسوى خدا مى رويم، ص: 123

سرگرم ارتباط و اتصال گذشته و حال تاريخ اين سرزمينم كه متوجه شدم نيم قرص خورشيد به دريا فرو رفته، هلال ماه بالاى سر او كمان گرفته و سر سايه هاى دراز و تيز خارها و سنگ ها در اعماق ظلمت بيابان فرو رفته است.

بايد به منزل برگشت، وقتى آمديم از پله هاى تاريك منزل بالا رفته وارد اتاق شديم هر يك از رفقا اثاثى را از فرش و پتو و پريموس و قابلمه كته برداشيم و نفس زنان از ميان راهروهاى باريك، باقى پله ها را پيموديم تا به بام منزل رسيديم. هنوز نفس مى زديم كه از گوشه بام شبح سياهى جنبيد و فريادى زد. زنى است، با لغت شكسته عربى، با عصبانيت مى گويد: اينجا جا نيست، از آن پشت بام يك مرتبه پايين تر آمديم، پشت بامى است پر از خاك. فرش ها را پهن كرديم. غذايى خورديم و خوابيديم.

باز هم سرگردانى و حيرت!

صبح برخاسته هيچ نمى دانيم تكليف چيست چون اختيارى از خود نداريم. يكى از رفقا سخت از ما عصبانى است كه چرا اقدامى نمى كنيد؟ هزارها نفر مثل ما سرگردانند. چه مى توان كرد؟ به فرض آن كه به وسيله توسل به اين و آن و توصيه، براى ما امتيازى در نظر گرفتند، اين سفر بارى الغاى امتيازات است!

با فشار رفقا مجبور شديم و به طرف سفارت ايران راه افتاديم، معلوم شد از آن ها هم كارى ساخته نيست، هوا گرم است و منزل ها

بسوى خدا مى رويم، ص: 124

نامناسب؛ از سويى آب كم است و با زحمت تهيه مى شود. معلوم نيست كه بايد چند روز با اين وضع به سر بريم. رفقا كه متأثر و عصبانى اند چه كنند؟

اينجا زن و بچه نيست كه به سر آن ها داد و فرياد كنند تا هيجان خود را تسكين دهند. ناچار بايد چيزى را بهانه كنند تا دريچه بخار باز شود و از فشار درون بكاهد! از طرف ديگر زمان احرام نزديك است، بايد ترمز را قوى نمود والّا سعى باطل و نتيجه غير حاصل خواهد بود؛ چراكه «لارفث و لافسوق و لاجدال فى الحج».

سرزمين حجاز احترام به مسجد محسوس است

تنها محل آسايش و سرگرمى مسجد است. اينجا ارزش مسجد بسيار محسوس است. نسبت به وضع خانه ها، مساجد نظيف ترند و حصيرهاى پاك در آن ها گسترده است. محل رفت و آمد اشخاص گوناگون است و تنها محلى است كه در آن بخشش مطالبه نمى كنند؛ به خصوص وقت نماز كه پنكه ها به كار مى افتند. در اين موقع شخص كه وارد مسجد مى شود، چنان است كه از حمام گرم بيرون آمده! ولى از نظر اقتصاد همين كه نماز تمام شد، بادبزن ها اهز كار مى افتد! ظهر است، به مسجد رفتيم، صفوف نماز بسته شد و شيخى با لحن قوى و جذّاب جلو ايستاده نماز خواند؛ چون نماز تمام شد نزديك رفته، سلامى كردم. جواب متكبّرانه گفت. براى آن كه به سخنش آورم و از خشونتش بكاهم، گفتم: الحمد لله همه برداريم، و من هم با شما نماز گزاردم و از ديدن شما خُرسندم. با خشونت عربى و تعصّب مذهبى، كه از چهره بسوى خدا مى رويم، ص: 125

گرفته و چشمان برّاقش نمايان بود، جواب خشكى گفت. گفتم مبتلا به دردسر شده ام و سر من طاقت آفتاب ندارد. آيا نزد شما جايز است كه در حال احرام سر را بپوشانم و آيا بايد فديه بدهم؟ با لحن تندى

كه مى خواست بفهماند چرا از قرآن بى اطلاعيد، اين آيه را خواند:

«فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَهٌ ...»

گفتم: شيخنا اين آيه درباره تراشيدن سر در مورد احصار است آن گاه اوّل آيه را خواندم: «وَأتِمّوا الحَجَّ والعُمرَهَ لله ...» ساكت شد، در ضمن به او فهماندم كه ادّعاى شما اطلاع از قرآن است ولى فقط آيات را سطحى حفظ مى كنيد و همين را موجب امتياز خود از ديگر مسلمانان مى دانيد! براى آن كه به او بيشتر بفهمانم كه غرور بى جا دارد، گفتم: شما خود را از جهت تمسّك به دين و عمل به آن، از تمام مسلمانان ممتاز مى دانيد و ديگران را اهل بدعت مى پنداريد، با آن كه بيشتر اعمال شما، به خصوص نسبت به حجاج، به هيچ وجه با دين مطابق نيست! برآشفت و گفت براى چه؟ گفتم كتب فقهى و فتاواى علماى ما را بنگريد، به اتفاق مى گويند ازاله نجاست از هر مسجدى بر هر مكلّفى واجب است و نجس نمودن مسجد حرام است. مسلمانى از صدها فرسخ راه، با عشق و علاقه براى انجام حج مى آيد. پول ها را خرج مى كند. زجرها مى كشد. از علماى خود تقليد مى كند. اين باور شدنى است كه بيايد عمداً بيت الله را نجس كند؟ آن وقت شما كه خود را نمونه كامل دين مى دانيد، به كشتن او فتوا مى دهيد و در ماه حرام آن هم در كنار

بسوى خدا مى رويم، ص: 126

خانه خدا، كه يك مورچه را نمى توان كشت، گردن او را مى نيد! «1»

با شدت و تأثر با او سخن مى گفتم. او و عدّه اى عرب و ايرانى گوش مى دادند، چون سخن به اينجا رسيد، گفت اصلًا عجم ها احترام مسجد را

مراعات نمى كنند. صدا را با شدت بلند كرد و گفت: بنگر! بنگر! چطور با كفش وارد مسجد مى شوند؛ با دست به سمت درب ها كه حجاج وارد مى شوند اشاره مى كرد. قسمتى از مسجد كه محل وضو و ادرار است، واردين ايرانى و ترك در آن قسمت كفش ها را مى پوشيدند. چون نزديك فرش ها و محل نماز مى رسيدند بيرون مى آوردند. شيخ با شدت غضب و عصبانيت از جا برخاست و با پنجه قوى خود دست مرا گرفت، كشان كشان با پاى برهنه به طرف محل وضو و تطهير برد تا نشان بدهد! چون به آنجا رسيديم دست مرا رها كرد و مثل شير به حجاجى كه كفش به پا داشتند حمله كرد؛ يك فرياد به سر اين مى زد و يك مشبت به سينه آن، كفش آن يكى را مى گرفت و بيرون پرت مى كرد! بيچاره حاجى ها همه متحيرند، نمى دانند چه بگويند. قدرى كه آرام شد باز دست مرا گرفت با پاهاى برهنه كه به طرف مستراح رفته بوديم به مسجد برگرداند. حالا مى خواهم به او بفهمانم ما بول و ترشح را نجس مى دانيم و اين ها به احترام مسجد در آن قسمت كفش مى پوشند، امّا ابداً گوشش بدهكار نيست؛ از اين جمود و غرور و بى توجهى متأثر شدم و از مسجد بيرون آمدم.

سرى هم براى فرستان كاغذ به پستخانه بزنيم، آنجا هم درهم و

بسوى خدا مى رويم، ص: 127

برهم است. براى كسانى كه زبان نمى دانند همه چيز سخت است. با آن كه وضع پست و مقدار تمبر در هر كشورى ثابت و منظم است، اينجا حاجى بايد حواسش جمع باشد. از بعضى يك ريال پول مى گيرند و نيم ريال تمبر مى دهند يا

خود كاغذ را گرفته تمبر مى چسبانند و به صندوق مى اندازند!

مشكل ميقات و احرام

امروز يا فردا وسيله حركت به مكه فراهم خواهد شد. تكليف احرام چيست؟ حجاج ايرانى كه يكسره به جدّه آمده اند و به عنوان نذر مُحرم نشده اند، پى در پى درباره تكليف احرام سؤال مى كنند. جواب اين سؤال هم مشكل است، اگر بگوييم از جدّه محرم شويد، فتاواى معمولى در اختيار تصريح به جواز ندارد، اگر صريح بگوييم برويد از نزديكترين ميقات معين احرام ببنديد، در اين هواى گرم و فراهم نبودن وسيله، اين فتوا يا احتياط، ممكن است موجب تلف نفس يا نرسيدن به اعمال حج شود و خلاف احتياط باشد. نزديكترين ميقاتگاه مسلّم به جده جحفه است، جحفه ميقات دوم يا اضطرارى براى كسانى است كه از مدينه مى آيند؛ ميقات اوّل اختيارى براى آنان مسجد شجره يا ذوالحليفه است، جحفه ميقات دوم يا اضطرارى براى كسانى است كه از مدينه مى آيند؛ ميقات اوّل اختيارى براى آنان مسجد شجره يا ذوالحيفه است؛ اگر به عذرى از آنجا احرام نبستند، بايد در جحفه ببندند. و براى كسانى كه از شام و مصر و مغرب مى آيند جحفه ميقات اختيارى است. جحفه در وسط راه بين مكه و مدينه و نزديك ساحل و جنوب شرقى رابغ واقع است. در اوايل اسلام محلّ بسوى خدا مى رويم، ص: 128

آبادى بوده ولى حال جز يك چهار ديوار و چاه آب متروكه كه در آن جا آبادى نيست.

براى آن كه تا حدى اين مشكل حج، كه با مسافرت با طياره پيش آمده، روشن شود، به طور اجماعل به وضع ميقاتگاه ها و آراى علما اشاره اى مى كنيم:

ميقات محلّى است كه در سنّت و دستورات براى احرام معين

شده؛ يعنى شخص حاج نمى تواند پيش از آن محرم شود و نمى تواند در حال اختيار، بدون احرام از آن بگذرد. احرام فقط بايد از آن مواضع باشد.

در حديث ميسره است كه گويد: «حضور حضرت صادق رسيدم، چهره ام متغيّر بود، فرمود: از كجا محرم شدى؟ گفتم: از فلان مكان، فرمود: چه بسا طالب خيرى كه قدمش مى لغزد! بعد فرمود: آيا خوشت مى آيد كه نماز ظهر را در سفر چهار ركعت بخوانى؟ گفتم: نه، گفت: به خدا سوگند آن همين است.»

فقط مورد نذر از منع احرام پيش از ميقات استثنا شده است و چون اين حكم خلاف قاعده است، بايد به همان مورد خاص اكتفا نمود؛ زيرا كه احرام جز براى عمل حج، آن هم در مكان معيّن، معلوم نيست رجحان داشته باشد و مورد تعلّق نذر شود.

مضمون صحيح حلبى و خبر على بن ابى حمزه و ابوبصير در اين باره يكى است و آن چنين است: شخصى براى شكر نعمتى يا دفع بلايى نذر كرده است از كوفه يا خراسان محرم شود؟ فرمودند: از

بسوى خدا مى رويم، ص: 129

همانجا محرم شود، آيا مورد سؤال با كسى كه براى محرم شدن پيش از ميقات نذر مى كند فرقى ندارد؟ به هر حال هر كس بايد به حسب اجتهاد يا فتواى مجتهد خود رفتار كند.

تكليف حاجيانى كه به نذر محرم نشده اند و از ميقات عبور نمى كنند چيست؟ بر آن ها واجب نيست كه به ميقات برگردند. پس تكليف آن ها اين است كه از محاذات ميقات محرم شوند. محاذات؛ يعنى چه و چگونه احراز مى شود؟ احراز محاذات با علم يقينى است و اگر نشد ظن كافى است؛ مشكل، معناى محاذات است كه آيا عرفى

است يا حقيقى؟

محاذات عرفى آن است كه در هنگام عبور، اهل عرف بگويند مقابل يكى از ميقات ها رسيده و چون احراز محاذات حقيقى دشوار است، آن را عموماً شرط نمى دانند و مفهوم آن براى اهل علم هم مشخص نيست. احكام دين اگر روى اين دقت ها قرار گيرد، عمل بسيار مشكل مى شود.

مرحوم آقا سيد محمدكاظم در عروه الوثقى براى محاذات حقيقى تعريفى آورده كه از آن، مطلب روشنى به دست نمى آيد.

آيه الله بروجردى: در حاشيه مى گويند: مقصود سيد اين است كه اگر دايره اى رسم كنيم كه مركز دايره، مكه باشد و محيط دايره از ميقات عبور كند. تمام نقاط محيط دايره، ميقات است. بعد مى گويند ظاهر آن است كه محاذات عرفى كافى است.

اينك بنگريم محاذات براى مسافران دريا چگونه است؟ چه بنابر

بسوى خدا مى رويم، ص: 130

محاذات حقيقى و چه عرفى، جز در قسمت هاى پيش آمده بحر احمر در سواحل نزديك مكه، نقاط ديگر دريا محاذات ندراد؛ مثلًا اگر دايره اى رسم كنيم كه مركز آن مكه باشد و شعاع آن از جحفه عبور كند، چون دريا از شمال غرب به جنوب شرق پيش آمده، در مقابل جحفه و رابغ، قسمتى از دريا كه شامل اطراف جده هم مى باشد، داخل ميقات مى شود و كشتى هايى كه از شمال به طرف جنوب در حدود ساحلى حجاز سير مى كنند، مقابل جحفه وارد ميقات مى شوند و كشتى هاى كه از طرف مغرب و بلاد آفريقا پيش مى آيند، در نقطه دايره فرضى، در مسافتى به جده مانده، به ميقات مى رسند و كشتى هايى كه در وسط دريا از شمال مى آيند در حدود جده كه به سمت شرق برمى گردند به ميقات مى رسند بنابراين نسبت به مسافرين دريا از

طرف يمن و جنوب هم درياى حدود جده با خط فرضى از يلملم، ميقات است و اگر محاذات را عرفى بدانيم مسامحه در آن زياد است و عمل و سيره در مسافرت دريا و خشكى هم بر اين مسامحه بوده است. پس جده محاذات عرفى دارد، با اين حساب سرّ فتواى ابن ادريس، كه از پايه گذارهاى فقه است، معلوم مى شود. اين فقيه جده را مطلقاً براى مسافران دريايى ميقات مى داند.

صاحب جواهر رأى ابن ادريس را توجيه مى كند و مى گويد: مقصودش ميقات محاذاتى است و در ضمن، ميقات بودنِ جده را تأييد مى كند. ديگران هم غير از بعضى از متأخران نفى ننموده اند و اگر در مقابل رابغ كشتى ها متوقف گشته و حجاج محرم مى شدند، رسمى بوده بسوى خدا مى رويم، ص: 131

كه منافات با بودن ميقات ديگر ندارد و در ديگر مواضع هم كشتى براى احرام متوقف مى شده است و سابقين هم در اين موارد دستور دقت و احتياط نمى داده اند.

امروز كه طياره يكسره به جدّه مى رود و از اختيار همه كس خارج مى باشد، تكليف آسانتر است؛ چون جدّه اوّل نقطه امكان مى باشد، به اين جهت، بيشتر مسافران هوايى در جدّه محرم مى شوند با آن كه شرط احرام را همه در ميقات و محاذى آن مى دانند؛ اگر محاذات با اقرب مواقيت را در مورد ضرورت كافى بدانيم، بين جدّه و مكه با چندين ميقات، محاذات خط دايره اى دارد. فقط ميقات مسجد شجره و جحفه و يلملم است كه از اين دواير شعاع جده بيرون است. بنابراين با تجديد نيست و تكرار تلبيه در موارد احتمالى، احتياط هم رعايت مى شود.

با همه اين حساب ها ميل دارم اگر بتوانم خود را به

ميقات معين و تصريح شده برسانم ولى اين احتياط از جهت وضع مزاجى و تنگى وقت و نبودن وسيله منظم و تعبيت عده اى از حجاج، خلاف احتياط است! اگر فردى از پا درآمد يا در بيابان سوزان و بى آب، حادثه عمومى پيش آمد يا به حج نرسيديم مورد مسؤوليت خدا و سرزنش خلق خواهيم بود. چه، بالاتر از هر وظيفه جان و حيثيت مسلمانان است و شريعت ما شريعت سهله است و اولياى دين فرموده اند: در مورد دو وظيفه اسهل را انجام دهيد؛ اين گونه احتياطها گاهى خلاف احتياط را دربردارد. هم دين را از مرحله عمل بيرون مى برد و هم بسوى خدا مى رويم، ص: 132

موجب زحماتى مى شود. علمايى كه در اين گونه موارد؛ مثل درك ميقات منصوص به احتياط فتوا مى دهند، البته با رعايت ساير جهات است ولى مقلّدان توجه به جهات ندارند و اگر خود با وضع عادى به حج مشرف شوند، توجه خواهند فرمود كه بايد جهات احتياط را براى مقلّد عوام بيان كنند،

ما خيّر صلى الله عليه و آله بين أمرين الّا اختار أيسرهما و قال خذوا من الأعمال بما تطيقون- قال يسراً و لاتعسراً.

غسل و احرام

پس از سه روز معطلى در جدّه، روز سه شنبه چهارم ذيحجه (به حساب تقويم ايران) به ما وعده حركت دادند. كنار دريا تا شهر، يك كيلومتر است و به حسب احتياط، از آنجا كه اوّلين سرحد ميقاتى براى ما مى باشد، بايد محرم شويم. بعد از ظهر به طرف دريا رفتيم. در آب صاف دريا غسل كرديم. كنار دريا رو به قبله ايستاديم. كوه هاى مكه به چشم مى آيد. پس از نماز جماعت در آفتاب سوزان هم منقلبيم. حالت

بى سابقه اى است؛ مثل موجودى كه پوست نيم مرده و چركين بدن را مى اندازد، سبك و آزاد مى شود لباس هاى خود را از بدن بيرون آورده، لباس هاى پاك، سفيد و غير دوخته احرام را دربركرديم. از آغاز نيت غسل، و غسل و نماز و بيرون آوردن لباس و پوشيدن احرام، در هر عملى، در خود حالت مخصوص و تغيير محسوس مى بينيم.

اينك نيت احرام است؛ پروردگارا! محرم مى شويم براى عمره تمتع، براى اطاعت فرمان و تقرب به تو. احرام؛ يعنى وارد حريم شدن يا

بسوى خدا مى رويم، ص: 133

بر خود حرام نمودن. اين جا سرحد حريم خداست و ما با نيت، يعنى انقلاب فكر از خود، به سوى خدا و تصميم بر اجراى امر و ضبط جنبش هاى خودپرستى و خودآرايى، وارد حريم خدا مى شويم. آن وقت كه نظر، عمل و سخن از شهوات و تعدّى به غير برگشت، جلب نفع و دفع ضرر شخصى كه ميدان فعاليت قواى حيوانى است از كار افتاد و ذات و محيط وجدان انسانى از جنجال و غوغا و اجابت اين شهوات آرام شد، كم كم از سرّ ضمير و از محيط عالم صداى حق و اولياى حق را مى شنود. با اين نيت و توجه، بانك لبيك از زبان، كه مترجم قلب و ضمير است، برمى خيزد:

تلبيه

«لبيّك أللهمّ لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ الحمد والنعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك ...»

ما چه چنگيم تو زخمه مى زنى زارى از مانى تو زارى مى كنى ما چه ناييم و نوا در ما زتوست ما چه كوهيم و صدا در ما ز توست ما كه باشيم اى تو ما را جان جان! تا ك- ه ما

باشيم و تو اندر ميان ما عدم هاييم و هستى ها نما تو وجود مطلقى فانى نما

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم حمله مان از باد و ناپيداست باد آن كه ن-- اپيداست ه-- رگز كم مباد

گويا موج دريا و نسيم هوا و همه فرمانبران طبيعت با ما هم آهنگند؛ همه سر و پا برهنه، شعاع آفتاب بر لباس هاى احرام مى تابد در كنار دريا از دور و نزديك بانك لبيك بلند است. زبان ها گويا، اشك ها

بسوى خدا مى رويم، ص: 134

جارى و قلب ها منقلب است. تلبيه واجب را (همان قدر كه ذكر شد) تكرار مى كنيم. اين حال در تمام مدّت عمر، مانند حبابى است كه اندكى روى امواج زندگى رخ مى نمايد! از اين آهنگ نمى توان صرف نظر كرد. باز مى گوييم:

«لَبَّيك ذاالمعارج لبيَّك، لبَّيكَ داعياً الى دارالسَّلام لَبَّيك، لَبَّيك غَفّار الذُّنوب ...»

... شدّت حرارت و نگرانى دورى راه، اين محيط را آرام كرد. سوى شهر روان شديم. چشم به راه داريم كه كى خبر مى دهند ماشين حاضر است؟ هر دسته اى كه به ماشين سوار شده و درحال حركت بانك تلبيه شان بلند مى شود، دل هاى ما مى تپد! نزديك غروب گفتند: ماشين حاضر شد.

نزديك پنجاه نفر مرد و زن بايد در يك كاميون سوار شويم. همه محرميم، نمى توانيم سخنى درشت بگوييم و با هم ستيزه كنيم. اثاث را چيديم و مثل نشايى كه پهلوى هم بكارند، در حالى كه پاها از زير در ميان اثاث به هم چسبيده، بالاى كاميون سوار شديم. يكديگر را محكم چسبيديم مبادا پرت شويم.

هواى شب بيابان باز حجاز ملايم است و نسيمى مى وزد. ماشين ها پشت سرهم و آهسته درحركتند. ماه در افق بلند آسمان نمايان است. گويا با دو

سر انگشت تيز و درخشان خود سمت حركت را مى نماياند. نور اطمينان بخشش بر دشت و بيابان تابيده و با نور شديد و مضطرب چراغ هاى ماشين ها آميخته است. در دنيا ظلمت و وحشت و دود وگناه و شهوات و نعره هاى جنگ و اختلافات سيّاره بسوى خدا مى رويم، ص: 135

زمين، فروغ ماه پيكره هاى سفيد كاروان هاى توحيد و صلح و امنيت و لبيك گويان حق جو را به چشم آسمانيان مى آرايد! تا با نظر قهر و خشم به ساكنان زمين ننگرد و جواب فرشتگان كه در آغاز خلقت گفتند: (أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) اينك داده شود! فرشتگان كه وجود بسيطشان جز براى تسبيح و حمد آفريده نشده، چه افتخارى بر آدميان دارند؟! اين موجود مختلف القوا و مركب است كه مى تواند سپاهيان قواى مسلّح خود را مقهور ايمان گرداند و به جانور كوچكى چون شپش و كيك از چشم حق بنگرد كه موجود خداست و حق حيات دارد، گرچه ضعيف و مزاحم است! اگر در زندگى عادى مرغ هوا و حيوان صحرا و ماهيان دريا را قربانى خود مى نمايد، از جنبه حيوانى و دنباله آن عالم است و همين موجب اشتباه شده و فلسفه تنازع در بقا را تا به سر حدّ انسان كشانده است و فيلسوف مآبانى سراسر جهان را روى اصل تنازع قرار داده و به خودخواهانى اجازه داده اند تا هر چه بتوانند قوى و مسلح گردند و ضعيف و خُرد و نابود نمايند!

اين ها كه نشيب و فراز بيابان را پر از غوغا كرده اند، جواب عملى به اين فلسفه منحوس مى دهند. اين ها از نوع همين

انسانند كه همه اختلافات و امتيازات را دور ريخته و شخصيت حقيقى خود را از ميان قواى مختلف، بارز ساخته اند، همه يك حقيقت را مى جويند و همه يك سخن مى گويند؛ نور ايمان زواياى تاريك دل ها را روشن نموده و از زبان ها و اعمالشان ساطع شده و محيط تاريك بدبينى و بدانديشى و

بسوى خدا مى رويم، ص: 136

وحشت را به محيط امنيت و خوش بينى و حسن نيت تبديل كرده اند؛ بانك لبيك از دل بيابان، از دور و نزديك و فراز و نشيب به گوش مى رسد. اگر وسيله ضبط و انعكاسى بود، از فضل و كوه و دشت اين بيابان صداهاى هزارها مردم، در قرون متوالى شنيده مى شد و فضاى جهان را پر مى نمود!

صاحبان اين صداها به دنياى وحشت و ناامنى پشت كرده و رو به محيط سلم و امنيت مى روند، همه در خود احساس مى كنند كه پروردگار جهان به آن ها استعداد و قدرت غير متناهى داده و اگر از لباس عادات و بند شهوات خود را برهانند، رو به مدارج كمال غير متناهى كه همان سمت خداست مى روند: «لَبَّيك لَبَّيك الى دارالسَّلام، لَبَّيك، لَبَّيك ذاالمعارج ...» چند نفر از رفقا اين سرود را با انقلاب مخصوصى مى خوانند و ديگران جواب مى گويند. هر چه نزديك تر مى شويم، بانك ها عميق و انقلاب روح بيشتر مى گردد؛ پيش مى رويم. از خود بى خوديم! اتومبيل در ميان پيچ و خم، ما را به اين طرف و آن طرف مى گرداند. گاهى روى هم مى غلتاند. سرهاى برهنه به هم مى خورد. كيست جرأت اعتراض و بداخلاقى داشته باشد! قمقمه چايى را ميان استكال ريختم كه گلو تر كنم، تكان ماشين چايى داغ را روى دست رفيقم ريخت.

او دستش سوخت و من جگرم! سوت ممتد ماشين هايى از دور به گوش رسيد و به سرعت نزديك مى شد. تمام ماشين ها در كنار جاده حريم گرفتند. چند جيپ و موتور سيكلت عبور كردند. گفته شد: اين ها براى تشريفات ورود آيه الله كاشانى مى روند، خرسند شديم.

حدّه

نزديك مكه محلى است به نام «حدّه» ميقات احتمالى است. پياده شديم و نماز خوانديم. احتياطاً تجديد نيت نموده احرام را باز كرده و بستيم. چراغ هاى شهر مكه نمايان شد. اينجا بانگ لبيك قطع مى شود و بايد آرام و باخضوع وارد شد. نزديك نيم شب است كه وارد خيابان ها و كوچه هاى مكه شديم. خيابان هاى بلند و پست و پرپيچ و خم، ميانكوه و دره را، ماشين ها و جمعيت يكرنگ پر كرده است كه ماشين به زحمت خود را مقابل خانه مطوّف رساند. انبوه جمعيت و شباهت به يكديگر، انسان را متحيّر و دچار اشتباه مى كند. در ميان چراغ هاى ضعيف كوچه ها و شعاع اتومبيل ها، به زحمت رفقا را مى شناسيم و نمى شود جمعشان كرد! نماينده مطوّف تازه واردها را جمع و ريسه كرد؛ همه را به يك سمت راه انداخت! هوا گرم و همه خسته و بى سروسامانند. فكر و اراده را از دست داده اند.

كجا مى رويد؟ كجا مى بريد؟ براى غسل مى روند! غسل لازم نيست، چه غسلى؟ كى گوش مى دهد! همه را با حال خستگى مسافتى پياده بردند تا در بركه، كه از آب كثيف كارخانه يخ پر مى شود و هزاران نفر ميان آن مى روند، غسل كنند! براى آن كه از هر نفر يك ريال بگيرند! چون از آب بركه خبر داشتم و در اين موقع غسل واجب و مستحبى همخ وارد نيست بعضى از رفقا

را نگذاشتم بروند. در اين وقت واردين بايد بكوشند تا طواف و سعى را انجام دهند و منزل تهيه كنند تا فردا كه هوا گ رم است راحت بشاند ولى اين گونه طمع ورزى مطوّف و بى فكرى بسوى خدا مى رويم، ص: 138

حجاج، كم كم قدرت مقاومت را سلب مى كند و خطر پيش مى آورد!

به سوى خانه خدا

با بعضى از رفقا براى اتمام عرمه به طرف بيت راه افتاديم وارد مسجدالحرام شديم. كعبه با روپوش سياهش با يك دنيا عظمت در وسط قرار دارد و ناظر ميليون ها مردمى بوده و هست كه به گردش مى گردند! در اين نيمه شب از درهاى اطراف حرم، احرام پوشان چون موج رودخانه به سرعت سرازيرند. همين كه به حريم كعبه مى رسند گرداب متلاطمى تشكيل مى دهند و به سمت راست مى پيچند. به محاذات حجر اندكى توقف مى كنند و دست ها براى اشاره به طرف ركن بلند مى شود؛ الله اكبر، حركت به سرعت شروع مى گردد:

محل الصاق عكس بسوى خدا مى رويم، ص: 139

أَاللهُمَ الْبَيْتُ بَيْتُكَ، وَالْعَبْدُ عَبْدِك، وٍهذا هُوَ الْمَقامُ الْعائِذ بكَ مِنَ النّار.»

طواف

در طواف بايد مراقب بود كه شانه چپ، از محاذات خانه محرف نشود. در سمت حجر اسماعيل كه نيم دايره اى را در سمت شمال ديوار كعبه تشكيل مى دهد، بايد مراقبت بيشتر باشد تا ناگهان به سمت جلو نرود و شانه از محاذات خارج نگردد. هر دوره (شوط) را بايد از مبدأ معيّن، مقابل حجر شروع نمود و به همانجا ختم كرد. تعيين علامت و ايستادن روى آن، با فشار جمعيت مشكل است ولى توجّه به طواف رسول اكرم در حال سوار بر شتر، كار را آسان مى كند. هفت شوط را تمام كرديم.

سعى بين صفا و مروه

خود را از ميان گرداب بيرون كشيده به سمت مقام ابراهيم راه افتاديم. جوان مطوّف براى ما جا باز كرد و سنگ هاى معدنى قرار گرفته بود، به ما نشان داد تا روى آن ها سجده كنيم.

بعد از نماز براى سعى بين صفا و مروه به راه افتاديم. جوان مطوف دو دست خود را به پشت ما گرفته و ما را به سرعت مى دواند. او عجله دارد كه اعمال ما تمام شود و به دسته ديگر برسد، ولى همين موجب خستگى و از پا درآمدن حاجيان است، به اين جهت او را

بسوى خدا مى رويم، ص: 140

مرخص كرديم و خود به راه افتاديم. در سعى سوم و چهارم من از پا درآمدم و خود را از ميان جمعيت بيرون آورده به منزل مطوف رساندم. رفقا پراكنده اند. اثاث را در محلى ريخته، بعضى براى پيدا كردن منزل در تلاشند، بعضى مشغول طواف و سعى اند.

گوشه بام، بهتر از بارگاه سلطانى!

منزل را بايد اهميت داد، محل ناراحت كه براى خوابيدن شب و شستشو، جا و وسيله نداشته باشد خطر جانى دارد و يكى از موجبات از دست رفتن مزاج و اضطراب قلب همين است، به اين جهت با رفقا قرار گذاشته ايم در انتخاب منزل دقت كنند و بى خوابى و خستگى ما را گيج و ناتوان كرده است. به نماينده مطوف گفتم: گوشه اى را به ما نشان بده تا چشم برهم گذاريم، گفت شما را روى چشم جا مى دهم! كسى را فرستاد گوشه اى از بام طبقه دوم منزل را كه گرم و پر از غبار بود به ما نشان داد، پاها را دراز كرديم؛ چه نعمت هايى انسان در زندگى دارد كه متتوجه نيست و چشم دنبال

چيزهاى ديگر است، چون از دست رفت ارزش آن به چشم مى آيد! اين گوشه بام از تختخواب راحت در بارگاه سلطانى براى ما پرارزش تر بود. همين كه اندكى به خواب رفتيم، سر و كله هيولايى پيدا شد و با صداى خشن ما را بيدار كرد! چه مى خواهى؟ گفت: به من دستور داده اند شما را با دو نفر اينجا راه بدهم و با شما سه نفرند اين يك نفر بايد پايين بيايد! هر چه ما و آن بيچاره التماس كرديم اثرى نكرد!

بسوى خدا مى رويم، ص: 141

نفس صبح دميد و از جا برخاستيم، رفقا يك يك پيدا شدند. آقاى سرهنگ تا نزديك صبح در جستجوى منزل بود، به طرف منزلى كه پسنديده بود حركت كرديم، كوچه هاى تنگ و پر از سنگ و زباله را به سمت بالا نفس زنان پيموديم تا به قلّه رسيديم. پلّه هاى درب خانه را كه از سطح كوچه شروع مى شد گرفته قريب سى پله بالا رفتيم. خانه اى است چند طبقه، چند اتاق نظيف دارد، داراى انبار آب. ارتفاع آن طورى است كه روى بام آن شهر مكه و بيت و كوه ها و دره هاى اطراف و بيابان هاى دور پيداست. كرايه آن گران است؛ يك اتاق را كمتر از سيصد ريال نمى دهد، ولى جايى است مطلوب و براى ما ارزش دارد. واردين عموماً در همان نزديكى هاى مسجد و اطراف آن منزل مى كنند تا بيشتر مشرف شوند، به اين جهت خانه ها پر از جمعيت، هوا متراكم و آب كمياب است. من كه آرزو داشتم وضع مكه و مقامات آن را از نزديك مشاهده كنم، از بالاى اين خانه و كوه مجاور آن كه «جبل تركى» نام دارد، تا

اندازه اى به مقصود مى رسم. اثاث را به منزل آورديم. اتاق داراى پنجره هايى است كه به سمت شمال و مغرب باز مى شود.

اعمال عمره

پس از رفع خستگى و شستشو، براى اتمام عمره به طرف مسجدالحرام سرازير شديم. چون روز است و خستگى كمتر، بهتر توانستيم آداب را مراعات كنيم. دعاهايى كه وارد است از آغاز رسيدن به مسجد و در حال طواف خوانديم. گاهى با دسته هاى طواف كننده بسوى خدا مى رويم، ص: 142

همآهنگ مى شديم و گاهى ساكت و آرام با جمعيت در حركت بوديم. زن و مرد، سياه و سفيد همه با هم با يك لباس و در يك جهت در حركتند. هر دسته اى با مطوّفِ خود ذكرى مى گويند و لهجه اى دارند. نزديك ركن يمانى و حجرالأسود جمعيت فشرده مى شود. در اينجا غوغايى است! همه مى خواهند خود را به حجر برسانند. شرطه ها بالاى سكو و اطراف ايستاده حجاج را مثل مجرمين با چوب هاى خيزران به شدت مى زنند. كسانى كه مثل ما نه قدرت فشار دارند و نه طاقت چوب خوردن، از دور متوجه حجر مى شوند. اينجا همه هم صدا «الله اكبر» مى گويند و رد مى شود.

نماز طواف را نزديك مقام ابراهيم انجام داهد به طرف باب الصفا رفتيم. بالاى پله هاى صفا بالا رفتيم. نيت كرده «الله اكبر» گفتيم. سعى شروع شد.

تمام قسمت بين صفا و مروه بازار و دكان است. از بعضى قسمت ها عرض راه را بر سعى كنندگان قطع مى كنند. صداى اتومبيل ها و عرّابه هايى كه عاجزها را سعى مى دهد و دعاى سعى كنندگان، همه در هم پيچيده است. به يك قسمت مخصوص كه مى رسند حركت سريع تر مى شود و با وضع هروله پيش مى روند؛ مثل كسى كه براى دور

كردن و ريختن آلودگى ها، خود را حركت مى دهد، يا چون كسى كه از شوق به وجود و سرور آمده از خودبينى و خودگيرى خويشتن را رهانده و سنگ هاى وقار موهوم را به دور مى ريزد و سبك باز مجذوب جهت فوق گرديده، در حال پرش و جهش است، يا چون بسوى خدا مى رويم، ص: 143

كسى كه ميان افكار مختلف و بيم و هراس است! آيا پذيرفته شده و با حال احرام و طواف به حريم قدس راه يافته؟ يا رانده و غير مقبول است؟ در كنار ديوار خانه و ساحت قدسش متحيّر و اميدوار رفت و آمد، مى كند. در نزديكى حريمش هيجان بيشتر و حركت سريع تر مى گردد:

«يا مَنْ لا يَخيبُ سائله و لاينفد نائله ... ألّلهمَّ اظلنى فى ظلّ عرشك يومَ لا ظلَّ الّا ظلّك ... يا ربّ العفو يا مَنْ أمر بالعفور يا مَنْ هُوَ أوْلى بالْعَفْو ...»

سعى هم تمام شد، نيت تقصير نموده قدرى از موى روى چيديم و از احرام بيرون آمديم. ظهر نزديك و سنگ فرش ها داغ شده است. بانگ «الله اكبر» از مركز شعاع توحيد برخاست و رشته متصل طواف از هم گسيخت. رشته ها و دوائر نورانى نمازگزاران از نزديك كعبه و زير آفتاب تا زير سقف هاى اطراف بيت بسته و ناگهان همه صداها خاموش شد؛ نظم است و عظمت! نظام است و آزادى. چشم ها به سمت كعبه، گوش ها متوجه بانگ مؤذن و آهنگ تلاوت، دل ها به سوى خداست. نفس ها در سينه ها حبس و سرها از جلال موقعيت به زير آمده، آيات سوره فاتحه الكتاب با آهنگ شمرده و محكم به گوش ها مى رسد. سوره كه تمامشد، آهنگ يك نواختِ «آمين» از كنار خانه

تا محيط بيت، مثل موج پيش آمد و دو مرتبه به طرف ديوارهاى كعبه برگشت! ناگهان بيش از صد هزار سر، در مقابل عظمت خدا خم شد، پس از لحظه اى همه در پيشگاهش به خاك افتادند!

خروج از احرام ايجاد خوشى كرده، از هر درى سخنى است

نماز كه تمام شد به طرف خانه برگشتيم. اين مشاهدات و انجام عمره و بيرون آمده از احرام، ايجاد خوشى و نشاط نمود.

سخن از انارهاى شيرين و درشت و بى هسته طائف است. رفقا دانه اى يك ريال خريده اند! با پول ايران دانه اى 25 قران.

- خوردن اين انار اسراف است!

- انار، هم غذا است و هم خاصيت دوايى دارد.

- پول براى چيست؟

- يخ را چند خريدند؟

- كيلويى يك ريال.

- آه، كيلويى 25 قران! يك كيلو يخ با دو مرتبه آب خوردن تمام مى شود! حالا خوب است ما پول آب نمى دهيم، والّا آب را هم، ديگر حجاج، سلطى يك ريال مى خرند! مرحبا به حكومت سعودى! واقعاً تابع سنت و خلفاى راشدين است! از مهمان هاى خدا خوب پذيرايى مى كند.

اين ها صحبت هايى بود كه ميان رفقا ردّ و بدل مى شد.

نگاهى به مسجدالحرام و شهر مكه با دوربين

بعد از ظهر كه قدرى هوا ملايم شد، دوربين را برداشته به پشت بام رفتيم. در اين محلّ بلند، مسجدالحرام و تمام شهر مكه و درّه ها و كوه ها اطراف نمايان است. شهر مكه در وسط درّه و رشته كوه هايى بسوى خدا مى رويم، ص: 145

است كه در مغرب و مشرق است و شهر در ميان اين درّه، از جنوب غربى به طرف شمال مى باشد. مسجدالحرام در وسط شهر و در دل وادى قرار گرفته است. از اطراف، سلسله كوه ها مانند حصارهايى پشت سرهم، اطراف آن را احاطه نموده است اجمالًا معلوم است كه مقامات تاريخى اسلام و مواقف پيامبر اكرم و مسلمانان؛ مانند كوه ابوقبيس، غار حرا، غار ثور، شعب بنى هاشم و شعب على در ميان همين كوه ها و در دامنه هاى آن است كه با دوربين مى بينيم ولى موارد و خصوصيات آن

را نمى شناسم.

اى كاش مى توانستم چندى در اين سرزمين بمانم و وسيله و راهنمايى داشتم تا يك يك اين موارد تاريخى را از نزديك زيارت كنم؛ آنجا كه رسول اكرم در آغاز بعثت ايستاد و مردم را با صداى بلند خواند و دعوت خود را آشكار ساخت! آن خانه هايى كه مسلمانان نهانى جمع مى شدند و آيات قرآن را مى شنيدند. خانه خديجه كجاست؟ خانه امّ هانى كه از آنجا به بيت المقدس و آسمان ها معراج نمود كجاست؟ غار حرا كه ماه هاى رجب، شعبان و رمضان را تنها آنجا به سر مى برد و اوّلين آيات به گوشش رسيد در قلّه و اطراف كدام يك از اين كوه هاست؟

اين محل هاى پرارزش و تاريخى اسلام كه مسلمان هزاران درس توحيد و ايمان از آنجاها مى گيرد، پيش از زمان تسلّط اخوان سعودى، بناها و آثارى داشته و كسانى براى راهنمايى و كمك حجاج به اين مكان ها آماده بودند ولى امروز آن آثار را خراب كرده اند و مى گويند رفتن به آن جاها را نيز قدغن نموده اند! پس اگر هم بعد از ايام حج بسوى خدا مى رويم، ص: 146

بتوانيم در مكه چندى توقف كنيم، دسترسى به اين آرزوها مشكل است!

از پشت بام به زير آمديم. در قمست غرب و شمال منزل ما، آخرين نقطه ارتفاع اين كوه است و در دو سمت اين كوه و دامنه هاى آن، خانه هاى كوچك سنگى است كه ديوارهاى كوتاهى دارد و مقابل اين خانه ها، فضاهاى كوچكى است كه بزها و گوسفندها شب در آنجاها مى خوابند و روزها اين حيوانات ميان كوچه ها آزاد مى گردند. اين بزها هم از آيات خلقتند؛ دست و پاى بلند، بدن هاى لاغر، موهاى ظريف و پستان هاى بزرگ

مانند كيسه زير شكمشان آويزان و پر از شير است. كاغذ و كهنه مى خورند و بيشتر دو قلو و سه قلو مى زايند! ديدن اين بزها دعاى ابراهيم خليل را به ياد مى آورد، كه هنگام بناى بيت، نگران خوراك و روزى ساكنين اين سرزمين و پاسداران اين خانه بود و مى گفت:

«وَارزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ ...»

گويا اين بزهاى پربركت، از موارد اجابت دعاى ابراهيم اند!

اين خانه هاى كوچك و ساده، نمونه خانه هاى قبل از اسلام و هنگام ظهور اسلام است؛ خانه هايى كه اجداد رسول اكرم 9 و آن حضرت منزل داشته، شبيه به همين خانه ها بوده است!

ولى اطراف مسجدالحرام و قمست هاى مركزى شهر مكه، خانه ها چندين طبقه ا ست كه از سنگ هاى الوان ساخته شده و مانند برجى از ميان كوه ها سربرآورده و عموماً از برق و آب بى بهره اند!

از منزل بيرون آمديم و چند قدمى كه به سمت گردنه رفتيم، به بسوى خدا مى رويم، ص: 147

خانه هاى ساده، كه از نمونه هاى سابق است، مشرف شديم. بالاى گردنه رسيديم. كوه ها و بناهاى آن طرف نمايان است. اهالى اين قسمت هم گويا باديگر اهالى مكه فرق دارند؛ خلق قناعت و عفت از گفتار و كردارشان نمايان است. به حجاج احترام مى گذارند و اهل توقع نيستند. دوربين به دست ما بود و اطراف را تماشا مى كرديم. به رفقا مى گفتم مراقب باشيد كه مأموران حكومت متوجه نشوند. مبادا گمان كنند مشغول عكس بردارى هستيم و با به عنوان «بدعت» متعرض شوند.

عده اى از اطفال و جوان ها جمع شده اند كه با دوربين اطراف را تماشا كنند؛ از هر كدام نام كوه ها و مكان ها را مى پرسيم، درست نمى دانند. پيرمرد قوى هيكلى رسيد كه از او پرسيدم. گفت: اين

كوه كه اينك ما بالاى آن ايستاده ايم و در شمال غرب مكه است، «جبل تركى» نام دارد و مقابل ما، طرف جنوب شرق، كوه ابوقبيس است؛ همانجاست كه رسول اكرم ميان اهل مكه بانگ داد:

«واصَباحاً»، صبحگاهان مردم مكه از اين اعلام خطر به سوى كوه روانه شدند تا بنگرند چه پيش آمده، كه محمد 9 را بالاى كوه ايستاده ديدند. چون جمع شدند، پرسيد:

«مرا مى شناسيد؟ سابقه من ميان شما چگونه بوده؟»

همه وى را ستودند. فرمود:

«اگر به شما خطرى را اعلام مى كردم از من باور داشتيد؟ اينك بدانيد من از جانب خدا شما را به عذابى كه در پيش داريد بيم دهنده ام؛ چنان كه مى خوابيد مى ميريد و چنان كه بيدار مى شويدبرانگيخته خواهيد شد.»

غار حرا، معبد بزرگ

طرف شمالى مكه، دنباله كوهى كه بالاى آن ايستاده ايم، كوه نسبتاً بلندى است كه در محل مرتفع و مسطح آن آثار بنا و لوله هاى دو عرّاده توپ ديده مى شود. پيرمرد مى خواست كوه حرا يا جبل نور را به ما نشان دهد. ما متوجه اين محل بوديم. معلوم شد اين توپ ها مقابل قصر سلطنتى است.

آن گاه در شمال اين محل كوهى را نشان داد كه مانن برج مخروطى- جدا از سلسله كوه هاى ديگر قرار گرفته و- بر همه كوه ها مسلّط است؛ آن كوه حرا و جبل نور است. در قله كوه نور آثار بنا ديده مى شد. در زمان سابق حجاج براى زيارت اين محل مى رفتند به اين جهت محل آسايش يا قهوه خانه مانندى بالاى آن بوده و راه رفتن بالاى آن هم بهتر بوده است.

كسانى كه به آنجا رفته و مطلع بودند، مى گفتند فعلًا عبور سخت و در ميان سنگستان هاى درشت و سياه است. بالاى قلّه محلّى

است كه زيادى رفت و آمد آنجا را آماده و صاف نموده است. در ميان سنگ ها محل جمع شدن آب باران است كه زائران از آن استفاده مى كردند. چند متر بالاتر از اين محل، در ميان سنگ ها و سينه قلّه، غار حرا قرار گرفته است. يك نفر به زحمت در ميان آن مى گنجد. در ارتفاع اين كوه و محل غار، كوه ها و بيابان تا چشم كار مى كند نمايان است و محل مهيب و موحشى است.

با عشق و علاقه اى مى خواهم به وسيله دوربين و پس و پيش بسوى خدا مى رويم، ص: 149

نمودن درجات آن، خود را به قلّه اين كوه نزديك كنم. دلم مى خواهد پر درآورم و به قلّه آن پرواز كنم و در ميان غار، كه مانند آشيانه عقاب بالاى آن كوه قرار گرفته منزل گيرم!

محمد 9 را مى نگرم كه سفره نانى برداشته و از دامنه هاى شرقى مكّه (مقابل منزلگاه ما) كه شعب ابوطالب و خانه خديجه است، به راه افتاده، ساكت و آرام رازى در دل دارد كه هيچ كس با آن محرم نيست. با نظر دقيق به اين كوه هاى عبوس و سنگ هاى سياه مى نگرد تا دامنه اين كوه مى رسد و به طرف قلّه بالا مى رود. سنگ هاى صاف و لغزان و سختى راه، در وى اثرى ندارد. از وحوش و حشرات نمى هراسد، تنهايى خاطرش را مضطرب نمى كند! خود را از غوغاى جمعيت و اضطراب خيالات و اوهام رهانده، خلق را با معبودها و آرزوهايشان پشت سر گذارده است؛ مانند مرغ رميده، در آشيانه بلند اين كوه منزل گزيده و از دنيا به چند قرص نان و چند جرعه آبى كه از باران در خلال سنگ ها

جمع شده اكتفا مى كند.

اين غار مدرسه عالى و معبد بزرگ اوست. در روز هنگام تابش آفتاب، در سايه غار آرام مى گيرد.

چشم ها را بر هم مى گذارد و به ديوارهاى غار تكيه مى دهد. به رازهاى قلب و صوت ضمير خود و آهنگ موزون طبيعت گوش مى دهد.

ناله هاى خلق مظلوم جهان و نعره خودخواهان را مى شنود.

شعله هاى آتش و ستون هاى دود را بالاى شهرها و مراكز تمدن بسوى خدا مى رويم، ص: 150

دنيا مى نگرد!

چون آفتاب به سمت مغرب برگشت و سايه كوه ها و سنگ ها امتداد يافت، از ميان غار بيرون مى آيد و چشمان سياهش به هر سمت دور مى زند. كم كم در سرتاسر افق، ستارگان از زير پرده نمايان مى شوند و خاطرش را از دنيا و جاذبه هاى آن بالا مى برند.

خود را در وسط عالم نور و تجليات آن مى نگرند افواج ستارگان ريز و درشت با رنگ هاى مختلف و صفوف منظم از افق سربرمى آورند.

در مقابل چشم نافذ او، سراسر جهان كتاب بزرگى است كه صفحات مختلف آن را سرانگشت قدرت ورق مى زند. به خطوط و حروف آن مأنوس است و مقصد و مطالب نويسنده را از خلال سطور نور مى خواند!

قلب پاك محمد 9 چون درياى صاف و شفاف است كه تمام موجودات و باطن و ظاهر آن، آن طور كه هست، در آن منعكس مى شود! اين شخصيت مستعد، قلب و فكر خود را از صداهاى خارج و ارتعاش شهوات داخل ضبط نموده تا امواج خالص كون و هستى و صداى خالق آن را واضح بشنود. در اين رياضت و تفكر خالص ترين عبادت را انجام مى دهد. چه، روح عبادت، نيت و توجه و خلوص است. كم كم صداهايى در خواب و بيدارى از دور و

نزديك به گوشش مى رسد. آهنگ جرسى در ميان فضاى غار مى پيچد. خطوط نور چون فلق صبح در برابر چشمش مى آيد؛ مانند خواننده اى كه كلمات و

بسوى خدا مى رويم، ص: 151

حروف و كاغذ و كتاب از مقابل چشمش محو شده، روح و فكر و صفات نويسنده را مى نگرد و آٍهنگ صوت او به گوشش مى رسد.

در اين غار، در مقابل چشم محمد 9 از پشت پرده، نظامات عالم حكمت و صفات و اسماءحق تجلّى مى كند، آن گاه سراسر حكمت و قدرت حق در كتاب بزرگ خلقت و كتاب كوچك و جمع انسان، در پنج جمله و عبارت خلاصه شد و به صورت وحى از زبان فرشته علم در فضاى روح پاكش منعكس گرديد و از آنجا در فضاى آرام غار پيچيد:

يا محمّد اقرأ. اين صوت از هر جهت به گوشش مى رسد! و به هر طرف او را متوجه نموده! حال با بهت و اضطراب مى گويد:

«ما اقْرَأ؟ ما أنا بقارء؟» چه بخوانم من كه درس نخوانده ام؟ باز صوت تكرار مى شود:

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى* خَلَقَ خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأَكْرَمُ* الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ)

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از عَلَق آفريد. بخوان، و پروردگار تو كريمترين [كريمان است. همان كس كه به وسيله قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمى دانست [بتدريج به او] آموخت.

در اين جملات، اسرار خلقت و اهميت قلم به او گوشزد شد و وظيفه و روش كار و دعوتش بيان گرديد، از غار سرازير شد. بدنش بسوى خدا مى رويم، ص: 152

مى لرزد. عرق از پيشانيش مى ريزد. خود را به خانه رساند، گفت مرا بپوشانيد. دثار بر سر كشيد

و خفت! آهنگ آن كلمات موزون و محكم در گوشش بود كه باز همان آهنگ با عبارات ديگر به گوشش رسيد:

(يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ* قُمْ فَأَنْذِرْ ....) (يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ...)

خواند مزمل نبى را زان سبب كه بروى آى از گليم اى بوالهرب سرمكش اندر گليم و رخ مپوش كه جهان جسمى است سرگردان تو هوش در نگر اين كاروان رهزده غول كشتى بان اين بحر آمده هين برون بَر، اى امام المتقين اين خيال انديشكان سوى يقين خيز و دردم تو به صور سهمناك تا هزاران مرده برخيزد ز خاك از اين قلّه كوه، قيام شروع شد؛ قيام ايمانى و علمى و قيام فكرى و قلمى. عرب قيام كرد. شرق و غرب قيام كرد. موج ايمان و علم پيش رفت. غبار شرك و جهل را از روى افكار ملل پراكنده ساخت. همه را برپاداشت و استعدادها به كار افتاد. اروپاى تاريك هم روش شد. نور علم دو مرتبه از آنجا به دنيا منعكس گرديد! شعاع هاى ايمان و علم از اين كوه به دنياى تارك تابيد! اين موج از دل اين غار برخاست! حقا كوه نور است! گرچه ظاهر آن سياه و عبوس است.

چه خوب بود بالاى اين كوه دستگاه فرستنده اى بود و پيش از آن بسوى خدا مى رويم، ص: 153

كه آيات قرآن از راديوهاى كشورها پخش شود از اينجا پخش مى شد و در هر سال روز مبعث كه روز قيام و نورباران است، آيات نخستين قرآن از اينجا به گوش دنيا مى رسيد! اين كوه نخستين برج موجگير بود و قلب و دستگاه فكرى رسول اكرم از اينجا امواج الهام و صوت فرشتگان را گرفت و به

دنيا منعكس كرد.

هر نقطه اى از اين سرزمين خاطره اى برمى انگيزد

نزديك غروب است و دل درّه ها و دامنه كوه ها تاريك شده، اشعه آفتاب از كناره هاى دور افق و از روى تخت سنگ هاى سياه و براق كوه ها، كم كم دامن زرين خود را جمع مى كند. چشم را به هر سو كه مى گردانم، خاطراتى را برمى انگيزد! اين خاطرات چشم را در جهت مخصوصى متوقف و پا را از حركت باز مى دارد.

گوشه مسجدالحرام از ميان شهر از يكسو به چشم مى آيد. سمت مشرق، شعاب و درّه هايى است كه خانه هاى بنى هاشم و شعب ابوطالب يا شعب على كه دو سال مسلمانان در آن حبس بودند و دو يا سه روز به اطفال معصوم و زنان شيرده غذا نمى رسيد در آنجاها بوده!

غار ثور كه جاى اختفاى رسول خدا و محل هجرت و مبدأتحوّل تاريخ است، در ميان زنجيره و شكاف كوه هايى است كه رشته هاى آن به طرف جنوب غرب مكه ممتد است.

باز هم از مسجدالحرام

رفقا مى گويند هوا تاريك است برگرديم، مى خواهيم به طرف مسجدالحرام سرازير شويم ولى با كوچه هاى پرپيچ و خم و تاريك و گرمى هوا و زيادى سنگلاخ و كثافات، مراجعت مشكل است! وارد منزل شديم. فرش و رختخواب و غذا و آب را با همت رفقا برداشته خود را به پشت بام بلند منزل رسانديم. سراسر بيابان و كوه ها را دامن ظلمت پوشانده، فقط وسط درّه مكه نورباران است، چون عموم خانه هاى مكه چراغ برق ندارد. مسجدالحرام و اطراف آن، شب ها در پرتور نور برق ها بهتر ديده مى شود. بانگ مؤذن از قلب مسجد برخاست و در ميان كوه و وادى پيچيد؛ الله اكبر، الله اكبر! با اذان هاى فارسى و اردبيلى خيلى فرق دارد. لهجه قوى و خالص عربى به ياد مى آورد

نخستين اذان را كه از بالاى بام اين مسجد، از حنجره بلال خارج شد و روحيه مقاومت كفار و بت پرست ها و بت تراش ها را از ميان برد. اين بانگ ضربه اى بود كه بر بت ها و عقايد باطل آن ها وارد آمد و اين ندا، در دنيا هر چه پيش رفت و به هر جا رسيد، بت ها را واژگون كرد و بت پرستى را درهم شكست!

در اين جا آسمان نزديك مى نمايد و ستارگان از هر جا فروزنده ترند، به نظر مىِ رسد به اين نقطه زمين، توجه مخصوصى دارند. در اين قمست از زمين، هم آهنگى خاصى ميان آسمانيان و زمينيان وجود دارد؛ سياحان افلاك با لباس هاى يكرنگ نور! دامنكشان، دسته دسته از كنار افق ظاهر مى شوند و براى طواف به گرد مركز هستى،

بسوى خدا مى رويم، ص: 155

در افق ديگر پنهان مى گردند. طواف كنندگان با لباس يك رنگ احرام، از گوشه مسجدالحرام ظاهر مى شوند. در مركز رمز توحيد، در گوشه مسجدالحرام ظاهر مى شوند. در مركز توحيد، در گوشه ديگر از چشم نهان مى شوند ...

در بالاى بام، گاه به آسمان مى نگريم و گاه به زمين. گاهى هم متوجه حركات متناقض و بى مركز مردم دنيا هستيم! دلم مى خواهد بيايند و اين انعكاس آسمان و جهان بزرگ را در زمين و هماهنگى موجودات ريز زمينى را با آسمان بزرگ بنگرند! آن ها كه درباره اين طواف و سعى گيجند، درباره سعى و طواف آسمانيان گيج ترند:

نمى پرسى ز سياحان افلاك چرا گردند گرد مركز خاك؟

چه مى جويند از اين منزل بريدن؟ چه مى خواهند از اين ناآرميدن؟

از اين گردش بگو مقصودشان چيست؟ در اين معبد بگو معبودشان كيست؟

ما هم روى به مسجدالحرام آورده و تكبير نماز گفته با طواف كنندگان زمين و آسمان هماهنگ

شديم. نماز هم صورت ديگر طواف است كه از تكبيره الاحرام شروع مى شود و به سلام و تسليم ختم مى گردد؛ نقل و احتياجات بدن، ما را مثل هميشه به سوى ديگر متوجه ساخت و پرده اى روى اين عالم نورانى كشاند؛ كته دم كشيده؟ آب قورى جوش آمده؟ آب و يخ به اندازه كافى داريم؟! و بعد از خوردن، سنگينى و خواب!

بسوى خدا مى رويم، ص: 156

خور و خواب و خشم و شهوت غضب است و جهل و ظلمت حيوان خبر ندارد ز مقام آدميت!

اذان مسجدالحرام تار گوش را به حركت آورد و به طلوع صبح و تجديد حيات بشارت مى داد. از خواب برخاسته به آسمان و زمين و بالا و پايين مى نگريم. همان وضع و هماهنگى ادامه دارد. ستارگان در مسير خود، و طواف كنندگان در مدارخودند! نماز خوانديم، آفتاب بالا آمد و براى زيارت و طواف به سوى مسجدالحرام سرازير شديم. خانه ها و قهوه خانه ها و كوچه ها پر از جمعيت است، اين روزها پرجميعت ترين روزهاى مكه است. به زحمت از كوچه ها مى توان عبور كرد. غوغاى حجاج و برق ماشين ها سراسر شهر و خلال كوه و دره را پر كرده است. نزديكى درهاى مسجدالحرام، فشار جمعيت وارد و خارج، عبور را بسيار مشكل ساخته. مدتى طول كشيد تا وارد مسجد شديم. چهار سمت مسجد ايوان بلندپايه است كه بر ستون هاى سنگى سفيد قرار دارد. وسط فضاى باز است. از ايوان ها تا نزديك كعبه و محل طواف، راه ها سنگ فرش است و در فاصله ميان اين راه ها، باغچه مانندهايى است كه از ريگ هاى الوان فرش شده، همين كه آفتاب قدرى بالا آمد، عبور از اين قسمت ها با پاى برهنه

مشكل و تماشايى است! با نوك پنجه و پاشنه پا و جست خيز بايد خود را به دايره طواف رساند. زمينِ دايره طواف و نزديك بيت، چون پيوسته پر از جمعيت است زياد داغ نمى شود.

در گوشه اى از قسمت سايه ايوان، به زحمت جايى پيدا كرديم تا

بسوى خدا مى رويم، ص: 157

قدرى استراحت كنيم. از درهاى اطراف مسجد سيل جمعيت سرازير است؛ زن و مرد، پير و جوان، سياه براق، و سفيد شفاف ...

چشم ها به سوى كعبه و دست ها به طرف آسمان و دل ها پر از خشوع و ايمان است. در ميان جمعيت تخته هاى حامل بيمارها كه روى دوش و سر حمال ها حمل مى شوند ديده مى شود. بعضى با چهره زرد و اندام لاغر و مأيوس از زندگى بالاى تخته نشسته اند، و چشمان كم نور خود را به سوى آسمان و خانه خدا مى گردانند. بعضى خفته و مشرف به موتند. بعضى يكسره چشم از دنيا و اميد به رحمت خدا بسته، جنازه اش را طواف مى دهند. خواجه هاى حرم با قدهاى بلند و عمامه و لباس هاى سفيد و گونه هاى پرگوشت چروك دار و بى مو، با وقار مخصوصى جاروب ها به دست دارند و مراقب نظافت مسجدند. كثرت جمعيت اعراب بيابانى و حجاج آفريقايى و جاوه اى كه بى اعتناى به نظافتند، كار نظافت را مشكل ساخته است. اطراف مسجدالحرام هم وسائلِ آب و طهارت آن طور كه بايد فراهم نيست!

اين چهار ديوار كه با سنگ هاى سياه بالا آمده، و قسمت بالاى آن را پرده اى پوشانده است، خانه خداست! خانه اى است كه به دست ابراهيم و اسماعيل ساخته شد و چهل قرن از تاريخ بناى آن مى گذرد! همه دستگاه ها و بنيان ها مثل برف در مقابل حوادث تاريخ ذوب شده،

اين بنا چون كوهِ استوارى باقى است!

آن روز در ميان اين دره جز اين بنا نبود و سال ها گذشت تا آن كه خانه ها ساخته شد و شهرى پديد آمد، چند بار پيش از اسلام و بعد از آن بسوى خدا مى رويم، ص: 158

ديوارهاى آن خراب و بار ديگر ساخته شده ولى بنيان همان بنيان ابراهيم است. روزگارها گذشت تا آثار جاهليت و شرك، اين خانه را آلوده ساخت و بت هايى كه صورت اوهام بود در اطراف آن و ميان بيت نصب شد اما سرانجام حقيقتى درخشيد و اوهام را زايل و نابود ساخت.

سال فتح مكه است. مكه فتح شده، محمد 9 بر شتو قصواءسوار است سربازان خداپرست و مؤمنش اطرافش را چون هاله گرفته اند. صناديد قريش و سران حجاز با شكست و سرافكندگى پشت سر حركت مى كنند. رسول خدا هفت بار طواف نمود، آن گاه كليد را از عثمان بن طلحه گرفت. مردم مقابل درب كعبه جمع شده اند. درب كعبه را كه از زمين مرتفع است گشود و وارد بيت شد. بت ها را با اشاره «جاءَ الحقُّ وَ زَهَقَ الباطل» (اسراء: 81) سرنگون ساخت و صورت ها را پاك كرد. آمد مقابل درب ايستاد. اهل مكه همه سرافكنده و هراسانند، تا درباه آن ها چه فرمان دهد!

فرمود: چه انتظار داريد؟

با فروتنى و عجز گفتند: برادر بزرگوار و برادرزاده بزرگوار مايى! جز خير انتظار نداريم.

فرمود: همان كه يوسف به برادرش گفت به شما مى گويم:

برويد، انتم الطلقاء؛ شما آزاديد!

هراس ها از ميان رفت. چهره ها باز شد. تبسّم بر لب ها نشست؛ اين بسوى خدا مى رويم، ص: 159

محمد است كه پس از بيست سال زد و خورد بر ما دست يافت، همه را آزاد كرد!

آن گاه خطبه اى خواند و آيه شريفه (يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ ... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ...) را تلاوت كرد و فرمود:

افتخارات همه از بين رفت، لا فَخْرَ لِعَرَبِىٍّ عَلى عَجَمِىّ وَ لا لِعَجَمِىٍّ عَلى عَرَبىِّ الّا بِالتّقْوى تمام افتخارات و خون ها و اموال جاهليت زير قدم من ....!

ما هم كه امروز از نقاط مختلف آمده ايم و همه يكرنگ شده ايم، به حكم همان محمد 9 است كه آن روز در اينجا اين سخنان را ايراد فرمود!

حجرالأسود، دست راست خدا براى بيعت

متوجه جمعيت انبوه شدم كه در ميان آفتاب با شور و عشق، اطراف خانه مى گردند و تضرّع مى كنند: چشم هاى واردين و طواف كنندگان به يك نقطه بيشتر متوجه است و اجتماع و شور در آنجا افزون است. آن نقطه ركنى است كه حجرالاسود در آن است.

اين سنگ سياه كه متلاشى شده و شايد پنجاه تكه است و به وسيله فلز به هم چسبيده و در ميان قاب نقره در ركن قرار گرفته، چه اقبال بلندى داشته! در هر سال هزارها نفر بايد يا آن را ببوسند يا با آن مصافحه كنند!

از زمان ابراهيم كه آن را نصب نموده، همين طور مورد احترام و تعظيم است. قبائل و سران عرب و قريش پس از خرابى بيت و تجديد

بسوى خدا مى رويم، ص: 160

بناى آن، براى نصب اين سنگ نزديك بود كه شمشيرها بكشند و خون يكديگر را بريزند تا افتخار نصب آن را ببرند! عقلاى قوم گفتند: نخستين كسى كه وارد بيت شد حَكَم باشد و نخستين وارد، محمد 9 جوان نورس بود. چون حكميت از او خواستند عبا از دوش خود برداشت و سنگ را در ميان آن نهاد

و فرمود نمايندگان قبائل گوشه هاى عبا را بردارند! چون نزديك به ركن رسيد، خود سنگ را از ميان عبا برداشت و در محل نصب نمود!

اين ارزش و احترام براى آن است كه از بهشت فرود آمده؟

سنگى است كه ابراهيم بالاى آن ايستاده؟

آدم از بهشت در بيابان هند بالاى آن فرود آمده؟

گوهر درخشانى بوده كه دست گناهكاران و آلودگان، سياهش نموده؟

فهم اين سخنان مشكل است! نه ابراهيم بر يك سنگ مخصوص ايستاده، نه آدم بر يكى فرود آمده و سنگ درخشان هم فراوان، و آمدن از بهشت چسان است؟!

سخن محكم و رأى قاطع همان است كه در احاديث صحيح آمده:

«استلموا الرّكنَ فانَّهُ يَمينُ الله فى خَلْقِهِ»

همان طور كه خانه رمز حق و طواف تغيير محور حيات است، اين سنگ دست راست خدا براى بيعت با حق و وفاى به عهد مى باشد. ركن مَفصل ميان گذشته و آينده زندگى است. اينجا براى انسان مادى، محل تعهد براى خداى بزرگ است كه به اين صورت قرار داده شده؛ سنگى نصب گرديده كه فاقد ارزش مادى و نمونه حق و تعبد مطلق باشد تا

بسوى خدا مى رويم، ص: 161

هيچ هوسى را برنينگيزد، فقط توجه به خدا بر گردد و از اينجا محور حيات بگردد و طواف شروع شود؛ از هوس ها و شهوات روگرداندن، همان به خداى رو آوردن است (فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه) (بقره: 115)

بسكه هست از همه سو وز همه رو راه به تو به تو برگردد اگر راهروى برگردد

طواف از همين جا شروع مى شود. كشش جاذبه شهوات و تصميم به دفن آن و تقويت جاذبه حق، حركت طواف را ايجاد مى كند. چنان كه دو قدرت جاذبه و دافعه مدارات بزرگ را پديد

آورده!

فرموده اند: دست خداست با آن مصافحه كن، اگر توانستى ببوس، اگر نتوانستى به آن دست رسان، و اگر نتوانستى به سوى آن اشاره كن و بگو:

«أمانَتى أدّيتُها وَ ميثاقى تَعاهَدْتُهُ لِيَشْهَدَ لى بِالمُؤافات ...»

ما هم كه در سايه ايوان مسجد نشسته و به هزاران طواف كننده مى نگريم، مى خواهيم برويم و تجديد عهد با دست خدا كنيم و در زمره طائفان قرار گيريم. آفتاب سوزان از بالاى سر، و سنگ ها و شن هاى داغ از زير پا تصميم را سست مى نمايد و وظيفه را سخت مى نماياند. انسان با هر وظيفه كوچك و بزرگ كه روبه رو شود، چنين مشكلاتى در سر راه خودنمايى مى كند ولى با تصميم چند قدم كه پيش رفت، مى نگرد كه بيشتر نمايش وهم و شيطان بوده! رفقا برخيزيد تا تجديد عهد نماييم و به منزل برگرديم:

بسوى خدا مى رويم، ص: 162

برخيز تا به عهد امانت وفا كنيم تقصيرهاى رفته به خدمت قضا كنيم بى مغز بود سر كه نهاديم پيش خلق ديگر فروتنى به در كبريا كنيم دارالشفاى توبه نبسته است در هنوز تا درد معصيت به تدارك دوا كنيم روى از خدا به هر چه كنى شرك خالص است توحيد محض كز همه رو در خدا كنيم چند آيد اين خيال و رود در سراى دل تا كى مقام دوست به دشمن رها كنيم چند قدمى كه نزديك رفتيم، بدن با تابش آفتاب خو گرفت و پا با سنگ هاى داغ آشنا شد! خود را به حجرالأسود نزديم كرديم و در دايره طواف درآمديم. پس از آن به مقام ابراهيم نزديك شديم؛ (وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى) اينجا محلى است كه ابراهيم براى خدا قيام

كرد و ما هم با قيام نماز از آن قائم پيروى مى نماييم.

سعى و هروله

آن گاه از طرف باب الصفا كه راه طرف منزل است، خارج شديم، چون خود سرگرم سعى نيستيم وضع عمومى سعى كنندگان بيشتر جالب است. در اوائل، محل سعى فضايى از هر طرف باز بوده ولى فعلًا دكان ها از دو سمت آن را تنگ نموده و از بالا هم بيشتر آن پوشيده شده و

بسوى خدا مى رويم، ص: 163

اين از مهمترين خدمات ملك به مكه است از زمان تسلّط بر حجاز؛ چنان كه در بالاى سر پوشيده، با آب و تاب تذكر داده شده!

در اين قسمت از اعمال حج تزاحم زيادتر است، چون پيوسته در دو جهت متقابل در رفت و آمدند. در هر حال عموم حجاج متوجهند كه در اعمال، مزاحم يكديگر نباشند، ولى از اعراب نجدى و بدوى بايد حريم گرفت، دسته جمعى با سرعت حركت مى كنند و هماهنگ مى گويند:

رَبِّ اغْفِرْ، انْ لَمْ تَغْفر مَنْ ذاتَغْفر

«خدايا! بيامرز، اگر ما را نيامرزى پس چه كسى را مى آمرزى!»

در چهره و حركات همه خشوع ايمان هويدا و زبان ها به ذكر خدا و طلب مغفرت گوياست:

رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَهً ....» (بقره: 201)

چون مقابل مناره و علامت مخصوص مى رسند، پاها را سريع تر برمى دارند و بدن را سبك تر حركت مى دهند تا به حدّ ديگر برسند؟ خوب محسوس است كه اشخاص تمام تار و پودى كه از عادات و خودپسندى ها به خود تنيده اند و خود را در آن گم كرده اند، در اين حال گسيخته مى شود و آنچه به خود بسته اند، در اين حركات در حال جدا شدن است. اين خانه تكانى خانه دل و درون است تا آنچه ازگرد و غبار دنيا

و آمال و رنگ هاى آن در داخل نفس وارد شده زايل گردد؛ گرچه از سرحدّ حريم ميقات، كلاه و عمامه افتخارات و لباس امتيازات زايل بسوى خدا مى رويم، ص: 164

شده، ولى از آنجا كه اين شعارها و امتيازات به تدريج ضميمه فكر شده، شخص در هر حال، در خواب و بيدارى، در برهنگى و پوشش خود را با آن مى نگرد و اين عوارض جزء ذات شده است.

آن مرد سياسى و اقتصادى و روحانى، در هر حال كه هست و به هر جا كه مى رود، امتيازات و علاقه ها و بند و بيل ها و شعارهايى را كه به خود بسته، با خود مى برد.

آن كس كه خود را در لباس و نشان سياستمدارى درآورده و خود را محور اجتماع مى پندارد، آن افسرى كه در پاگون و نشان غرق شده، آن تاجرى كه تجارتخانه و بانك و اعتبارات و ثروت را با شخصيت خود حمل مى كند، آن روحانى كه با لباس گشاد حركات آهسته، خود را مظهر كامل دين و نماينده تام الاختيار خدا و انبيا مى داند! و ... چون لباس و كلاه، كه نماينده شغل و امتياز است، از او گرفته شد تا حدّى به ذات خود و حقوق خلق و خالق پى مى برد و چشمش باز مى شود ولى چون اين عوارض به تدريج ضميمه با روح گرديده، محتاج به تكان شديدتر است تا اين قالب ها خُرد شود و بينى تجبّر و تكبر ساييده گردد؛ قال السعى مذلّه للجبابره عَن ابى بصير قال سَمعتُ اباعبدالله 7 يقول: «ما مِن بُقعَهٍ أَحَبُّ الَى الله من السَّعْى لأنّه يُذَلُّ فيها كُلُّ جَبّار.»

در اين حريم خانه خدا، محسوس است كه تكبرها و غرورها

مى ريزد، كسانى كه عمرى به گوشه كفش و كجى و راستى كلاه خود توجه داشتند، در خيابان و بازار و در محل انظار چند قدمى ممكن نبود بدوند يا سبكبار بجهند، در ايجا سر از پا نمى شناسند. سروپاى برهنه،

بسوى خدا مى رويم، ص: 165

ژوليده، غبارآلوده، گاه آهسته و باوقار، گاه به سرعت و سبكبار راه مى روند و مى دوند، حقيقتاً سعى است! و بدون سعى، عبوديت نيست و بدون عبوديت هيچ تحوّلى روى نخواهد داد:

سعى نابرده در اين راه به جايى نرسى مزد اگر مى طلبى طاعت استاد ببر

به سعى اى آهنين دل مدتى بارى بكش كآهن به سعى آيينه گيتى نما و جام جم گردد

كبائر سهمگين است در ره مانده مردم را چنين سنگى مگر دائر به سيلاب ندم گردد

گويا اعمال حج و مره هر يك مقدمه براى ديگرى و آن ديگر مكمل پيشين است.

احرام، چشم را به حقوق خل و خالق تا حدّى باز مى نمايد و متوجه عهود خداى مى سازد.

استلام حجر، تعهد و تصميم است.

طواف، تغيير اراده ازخود به خدا و انجام عهود است.

نماز در مقام ابراهيم، چون ابراهيم براى قيام به وظايف است.

سعى، درهم شكستن و ريختن تمام عوارض و خودبندى ها و سرعت گرفتن در انجام وظايف است:

چگونه طوف كنم در فضاى عالم قدس كه در سراچه تركيب تخته بند تنم!

آثار مناسك حج به حسب استعداد افراد است

اين شبهه در خاطرها مى آيد كه: نه اين نتايج در عموم حجاج محسوس است و نه اين اسرار مورد توجه! چنان كه اشاره شد، اگر اين اسرار مورد توجه باشد، روح تعبّد ضعيف مى شود، و آنچه منظور است تعبّد است.

از هزارها مؤسسه علمى و تشكيلات تربيتى و تأسيس بوستان ها و زحمات باغچه بان، مگر چند

مرد علم و هنر و چند گل زيبا به دست مى آيد؟ ولى همان اندك، زياد و پرارزش است. خسران آن گاه است كه نتيجه صفر باشد! اين اعمال و مناسك حج كم و بيش هر كس را تغيير مى دهد و آثار آن به حسب استعداد نفوس باقى مى ماند. آنچه آثار خير و ايمان و صلاح و تقوا و خداپرستى و خدمت مشاهده مى شود، از ثمرات آن است. در اين ميان ممكن است در نفوسى اثر آن ناچيز باشد يا به عكس نتيجه بخشد؛ (وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً).

گر از برج معنا بود سير او فرشته فرو ماند از طير او

اگر مرد لهو است و بازى و لاغ قوى تر شود ديوش اندر دماغ پريشان شود گل به باد سحر نه هيزم كه نشكافدش جز تبر

قال 9: «انَّ الحَاجّ يعُودُ كَيَوم وَلَدَتهُ امُّهُ وَيَعُودُ مَغْفوراً لَهُ».

با آن كه دست قدرت علم، مواد و عناصر تركيبات تكوينى را تجزيه نموده و مقدار و آثار هر عنصرى را به دست آورده، از فهم اسرار تركيب و حيات و آثار آن همى عاجز است! اسرار و آثار تركيبات تشريعى، مثل تكوينى، آن طور كه هست، در دسترس فكر انسان قرار

بسوى خدا مى رويم، ص: 167

نگرفته است. هر چه در اين اسرار اين تركيب اجتماعى حج بينديشيم به عمق آن نمى رسيم! چيست آن نيرويى كه اين مردم و عناصر مختلف را با هم تركيب نموده و چه آثار و خواصى از اين تركيب ظاهر مى شود و اين حركات طواف و سعى تا چه حدّ روح اجتماع و فرد را براى هميشه پيش مى برد، از حوصله فكر و چشم انداز عقل ما بيرون است.

هوا گرم، راه

دور و فكر خسته است، بايد به منزل برگرديم. از ميان جمعيت سعى كنندگان بيرون آمديم و عرق ريزان به طرف منزل مى رويم.

خاطرات دو مسجد؛ جنّ و رايه

عصر است، درّه مكه را سايه گرفته، اندكى هوا ملايم شده است. از آثار كوه و دشت اسرارآميز مكه آنچه در دسترس است و مى توان به سهولت و از نزديك مشاهده نمود، قبرستان تاريخى مكه است كه به نام هاى مختلف اسم برده مى شود؛ قبرستان قريش، ابوطالب، بنى هاشم، المعلاه. به طرف شمال شرقى مكه به راه افتاديم. از كوچه هاى سراشيب و پرجمعيت گذشتيم تا به خيابان هاى مسطح و باز وسط وادى رسيديم. در طرف غرب خيابان به مسجدى رسيديم كه مردم براى نماز و وضو در آن رفت و آمد داشتند. ساختمان آن چهار ديوار ساده و سرپوشيده مختصرى است كه بر ستون هايى قرار گرفته و محلى براى وضو و تطهير دارد. فرش آن چند قطعه حصير است. اين سادگى در تمام مساجد حجاز ديده مى شود. در نزديكى آن نيز يك مسجد ديگر

بسوى خدا مى رويم، ص: 168

مانند همين است. بودن اين دو مسجد در نزديكى مسجدالحرام موجب تعّجب است! براى چه ساخته شده؟ نام آن بيشتر موجب تعجب شده؛ «مسجد الجن!» يعنى چه؟ بعد معلوم شد اين مسجد و مسجد نزديك آن كه به نام «مسجد الرايه» است، براى تذكر دو امر تاريخى است:

مسجدالجن در محلى بنا گرديده كه سوره جنّ در آن نازل شده.

و مسجدالرّايه در موضعى است كه پرچم رسول اكرم هنگام فتح مكه در آن نصب گرديده است.

گويا سوره جن در موضع مسجد جن نازل شده، آن گاه كه پيامبر خدا از سفر جانگداز از طائف برمى گشت وقتى ابوطالب و خديجه چشم از

دنيا پوشيدند و عده اى از مسلمانان به حبشه هجرت كردند، امنيت از رسول 9 سلب شد و او انديشيد كه به سوى طائف برود، چون مردم باشخصيت و خانواده هاى شريف و مهمان نوازى در اين شهر سراغ داشت كه شايد عصبيت آنان كمتر از مكّيان خشن و متعصّب باشد، لااقل اگر به او نگروند، از راه مهمان نوازى شايد در پناهش گيرند!

طائف

شهر طائف در مشرق مكه واقع است. اين شهر مرتفع و سبز؛ مانند خالى است در چهره سفيد و برّاق جزيره العرب! بى شباهت نيست به شهر طبس در ميان كوير سوزان مشرق ايران. داراى عمارات بسوى خدا مى رويم، ص: 169

ساده اى است كه در وسط باغ هاى سبز قرار گرفته. مردم آن چون از هواى لطيف و مناظر زيبا و ثمرات طبيعت بهره مندند، طبعشان ملايم و اخلاقشان نرم تر از ديگر مردم جزيره است.

رسول اكرم 9 به اميد كرامت خُلقى مردم اين شهر، بيابان ها و بلند و پستى هاى ميان مكه و طائف را به اتفاق زيد پيمود تا به طائف رسيد. مردمان باشخصيت و مهمان نواز طائف، برادران عبد يا ليل، مسعود و حبيب پسران عمرو بن عمير ثقفى بودند، به سوى آنان رفت و آيات وحى را بر آنان تلاوت كرد و به اسلام دعوتشان فرمود، هر يك جوابى گفتند:

يكى گفت: جامه كعبه را ربوده يا دريده باشم اگر تو پيامبر باشى! ديگرى گفت: خدا كسى براى رسالت خود جز تو نيافت؟!

برادر سوم ملايم تر گفت: من به تو جوابى نمى گويم؛ اگر پيامبر باشى برتر از آنى كه به تو سخنى گويم و اگر دروغ مى گويى با تو چه سخنى گويم؟!

در عوض پذيرايى، اوباش را بر آن حضرت شوراندند، فرياد

مى كشيدند: اى ساحر، داى ديوانه! مى خواهى در ميان ما فتنه برانگيزى و دين ما را دگرگون سازى؟!

به اين اندازه هم نايستادند، سنگبارانش كردند؛ از ساق هاى پايش خون جارى شد، سر زيد شكست.

با بدنى خسته و خاطرى فرسوده! از كوچه باغ هاى طائف بيرون بسوى خدا مى رويم، ص: 170

آمد؛ در كنار ديوار بوستانى نشست آن بوستان از آن عتبه و شيبه، اشراف زادگان مكه و دشمنان سرسخت دعوت اسلام بود و آن دو نفر در بوستان ناظر اين وضع بودند، دل سنگشان بر حال محمد متأثر شد و عرق خويشاونديشان بجنبيد، به غلام مسيحى نينوايى خود، كه عداس نام داشت، دستور پذيرايى دادند. غلام در ميان طبق چوبين مقدارى خوشه انگور چيد و به نزد آن حضرت آورد، غلام باهوش در حركات و چهره گرفته و چشمان درخشان آن حضرت دقت مى كرد. چون آن حضرت دست به طرف خوشه انگور برد، گفت: بسم الله الرحمن الرحيم. اين جمله چون برقى در فضاى تاريك آن ديار از مقابل چشم غلام گذشت.

پرسيد: اين چگونه سخنى بود كه از كسى نشنيده ام!؟

فرمود: تو از كدام سرزمينى و چه دينى دارى؟

عرض كرد: نصرانى و اهل نينوايم.

فرمود: از قريه آن مرد صالح؛ يونس بن متى مى باشى؟

غلام گفت: او را چه مى شناسى؟

فرمود: برادر من و مانند من پيمبرى بود كه قومش آزارش نمودند!

غلام بى اختيار به دست و پاى آن حضرت افتاد. عُتبه و شيبه كه از دور به او مى نگريستند گفتند: غلام را ربود!

از آنجا بيرون آمد و در بيابان تاريك ميان طائف و مكه با دلى خسته و خاطرى شكسته، با خداى خود مناجات مى كرد:

بسوى خدا مى رويم، ص: 171

پروردگارا! از ضعف و شكستگى خود

و بسته شدن درهاى اميد به درگاه تو مى نالم. تو ارحم الراحمين و پناه بى پناهانى.

بارالها! جز به درگاه عظمت تو به كجا روى آرم؟ به دشمنى كه مرا مى راند يا به دوستى كه بر من روى ترش مى كند؟!

در تمام اين دشوارى ها، از آن انديشناكم كه مورد بى مهرى تو باشم، ديگر باكى ندار. پناه مى برم به نور وجه كريم كه تاريكى ها از آن روشن شده و كار دنيا و آخرت سامان يافته، از آن كه غضب تو بر من نازل شود ...

در بيابان آرام بطن نخله با سوز جگر نماز مى خواند و آيات قرآن تلاوت مى كرد و مناجات مى نمود. پريان كه چون باد صرصر از ميان پرده ظلمت عبور مى كردند، آيات قرآن متوقفشان داشت! گوش دادند؛ مانند امواج الكتريسته، آيات را گرفته و به ديگران رساندند؛ (إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِى إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِه ...)

در اين مكان كه به نام مسجدالجن است، در زير شهر خشمگين كه پيامبر رحمت را از خود رانده و در بيابان ها سرگردانش نموده، سوره جن نازل شده!

در نزديكى مسجد جن، مسجد رايه است، بيش از دوازده سال از خاطرات مسجد الجن نگذشته است كه در چند قدم آن طرف تر پرچم فتح به اهتزاز درمى آيد. ده هزار مرد دلاور و مجهّز به ايمان، اين كوه و دشت را پر كرده اند، بانك تكبريشان دل هاى سخت مكّيان را از جا كنده و برق شمشيرشان چشم ها را ربوده است! دل در دل اهل مكه باقى بسوى خدا مى رويم، ص: 172

نمانده، همه هراسناك و شرمسارند. هر كس پناه و شفيعى مى جويد و براى عذر خود لغت و جمله اى در نظر مى گيرد:

«لا الهَ الّا الله وَحْدَهُ وَحْدَه،

انْجَزَ وَعْدَه، وَنَصَرَ عَبْدَه، وَاعَزَّ جُنْدَه ...»

تكليف مسلمانان با اين بدعت گذاران چيست؟!

از كنار اين دو مسجد عبور كرديم، چند قدمى كه به طرف شمال مى روى قبرستانى به چشم مى آيد كه در دامنه سراشيبى قرار گرفته. شمال و غرب آن را كوه محصور نموده است. طرف شرق، جاده و خانه هاست تا دامنه كوه. طرف جنوب متّصل به خانه هاى مكه است. اطراف باز آن را با ديوارى محصور نموده اند و درب آن را گاهى باز مى كنند.

در اوايل نهضت وهابيت، رفتن به اين مكان ممنوع بوده و در سال هاى اخير، در موسم حج، طرف عصر تا موقع غروب و وقت نماز باز است، امّا مأموران مراقب اند كه كسى قبرها را نبوسد! و چون غروب شد با خشونت همه را بيرون مى كنند.

قبور، محلّ تذكر و تنبّه و مركز اتّصال گذشته و حال و موت و حيات است. اجساد در قبر خفته، كه محل توجه اروح اند، ظاهر را به باطن و دنيا را به آخرت ربط مى دهند، به اين جهت زيارت قبور و طلب مغفرت نه تنها منع نشده است، بلكه به آن تأكيد شده و جزء مستحبات مى باشد.

پيامبر خدا 9 بعد از آن كه جمعى از مسلمانان در بقيع دفن شدند، به قبرستان بقيع و بر سر قبر عثمان بن مظعون مى آمد و طلب بسوى خدا مى رويم، ص: 173

مغفرت مى نمود و با آنان سخن مى گفت. اين قبرستان كهن، از زمان جاهليت تاريك عرب تا فجر و طلوع اسلام را از مقابل چشم مى گذراند؛ مردمانى در اين دامنه در زير توده هاى خاك ختفه اند! كه دچار تاريكى ديجور بت پرستى و عصبيت ها و جنگ ها و نخوت هاى جاهليت بودند. چند روزى در ميان

گردبادهاى شهوات و طوفان هاى جاهليت به خود پيچيدند و رفتند؛ تا زمان عبد مناف و عبدالمطلب كه آثار فجر و طلوع اسلام را در افق تاريك ديدند؛ تا ابى طالب و خديجه كه نور وحى را مشاهده كردند و خود برقى بودند كه راه را روشن و در آن سمت افق غروب كردند؛

آن كه آمد در غم آبد جهان چون گردباد يك دو روزى خاك خورد، آخر به خود پيچيد و رفت ياد آن كس خوش كه چون برق از گريبان وجود سر برون آورد و بر وضع جهان خنديد و رفت علائم و آثارى براى شناختن قبور باقى نيست. علاوه بر آن كه ساختمان ها و گنبدهاى تاريخى را از ميان برده اند، كاشى هاى ظريف و سنگ ها را نيز درهم شكسته اند! با انضمام قطعه سنگ ها بعضى از خطوط، كه آيات قرآن و نام صاحب قبر است، خوانده مى شود! مى گفتند: اين قبر عبدالمطلب، آن قبر ابى طالب و آن طرف قبر خديجه است.

بالاى هر قبرى خاطراتى برانگيخته مى شود:

عبدالمطّلب پيرمرد بزرگوار و كريم مكه بود كه نواده يتيم خود را در جايگاه مخصوص خود مى نشاند و با آن طفل مانند يك مرد

بسوى خدا مى رويم، ص: 174

سال خورده رفتار مى كرد. پيامبر خدا 9 چند سالى از دوره طفوليت را در آغوش و روى دست و شانه عبدالمطلب به سر برد.

ابوطالب عموى بزرگوار و پدر امير مؤمنان على است كه تا زنده بود از پيامبر دفاع كرد.

خديجه، نامى است كه هر مسلمانى بوى مادر مهربان را از آن استشمام مى كند؛ مادرى كه همه چيز خود را در راه خدا داد تا طفل اسلام بنيه گرفت! اين مادر، مادر ديگرى از خود باقى گذارد كه مادر همه

امامان و سرآمد زنان جهان است. هر وقت نام خديجه به گوش پيامبر مى رسيد، رنگش افروخته و اشك در چشمانش دور مى زد؛ آٍ خديجه! آن وقت كه تنها بودم يارم بود. هر وقت اندوهناك مى شدم تسليتم مى داد. هر وقت خسته مى شدم تقويتم مى كرد. اوّل راز نبوت را با او در ميان نهادم. زنان مكه تركش گفتند. مردم از وى رو گرداندند. مالش را داد، آه چه شب ها كه با يگانه دختر عزيزش گرسنه خوابيد و شير در پستانش خشك بود، مكه چهره اش را بر او ترش كرد ولى او چون افق را روشن و نام خود را بلند و فرزندان مجاهد خود را در شرق و غرب سرافراز مى نگريست، هميشه تبسّمى بر لب داشت و چهره اش باز بود! چرا اين فرززندان خشك و خشن اثر قبر او را از ميان بردند؟! از اين قبر، نور ايمان و نسيم رحمت و مهر مادرى به مسلمانان مى رسد.

اگر ميان مسلمانان، مردم عوامى هستند كه از صاحبان قبور حاجت مى طلبد و به قبور اوليا نياز مى برند، علت آن نقص در تربيت دينى و بى اطلاعى از تعاليم قرآن و اولياى اسلام است و بى اطلاعى بسوى خدا مى رويم، ص: 175

مسلمانان نتيجه حكومت هاى خودپرست و جهل پرور است كه مانع رشد مسلمانان مى باشند. آثار قبور چه تقصير دارد؟

اگر از ميان بردن آثار قبور براى آن است كه در صدر اسلام و عصر نبوى اين آثار نبوده، پس از بدع است و بايد از ميان برود، پس بسيارى از مستحدثات به عنوان بدعت بايد از ميان برود! سلطنت قيصرى و كسروى و كاخ نشينى. منابع عمومى مسلمانان را در انحصار درآوردن و از حجاج

باج گرفتن و مسلمانان مظلوم را به روز سياه نشاندن و پول هاى مسلمانان را مثل سيل به جيب بيگانگان ريختن و كالاهاى اجنبى را ترويج كردن و ... آيا اين ها از سنّت است؟!

تكليف مسلمانان با اين بدعت گذاران چيست؟ همان تكليف را دارند كه مسلمانان با ايمان و غيورى مانند اباذر و عمار و اهالى مصر و عراق نسبت به خليفه سوم روا داشتند! با آن كه يك هزارم اين بدعت ها را خليفه سوم نداشت!

نزديك غروب است و چهره سياه شرطه خ شن و جاهل نجدى گرفته شده و از توجه مسلمانان به قبور و تلاوت سوره حمد، كه بين آن ها ايرانى، عراقى، مصرى و پاكستانى ديده مى شود، عصبانى است. اگر بيرون نرويم با كمال ادب! چوب و ناسزا نثار ما خواهد كرد.

اختلاف بر سر اوّل ماه و ورود آيت الله كاشانى به مكه

تقويم هاى ايران روز شنبه را اوّل ماه مى دانند، منتظريم تا در اينجا چگونه خواهد شد؟ ناگاه از طرف حكومت اعلام شد كه شب پنج شنبه بسوى خدا مى رويم، ص: 176

ماه ديده شده و ثابت شده است كه روز پنج شنبه اوّل ماه است؛ اين خبر ميان حجاج ايرانى هيجانى ايجاد نمود، اختلاف آن هم دو روز! چه بايد كرد؟ گفت وگو ميان عموم حجاج درباره تكليف حج است. آن ها به اهل علم مراجعه مى كنند، اهل علم چه جواب بگويند؟

در اين بين شنيده شد آيت الله كاشانى وارد مكه شده اند، جمعى ساده لوح از اين جهت خوشحال و اميدوارند كه ايشان مى توانند اختلاف را حل كنند يا حكومت را از رأيى كه داده منصرف سازند يا حجاج را براى تكرار عمل آزاد گذارند!

براى ملاقات ايشان از منزل بيرون آمديم، از كاسب و مأموران دولت سراغ ايشان را مى گرفتيم، با آن كه ايام

حج همه شخصيت ها در مكه تحليل مى روند، امّا ورود ايشان براى عموم محسوس بود! ما را به اداره امن عام راهنمايى كردند. از مسجدالحرام عبور كرديم و از رئيس اداره، محل آيت الله را پرسيديم، او شرطه اى را با ما همراه كرد؛ نزديك يكى از درهاى بيت اتاق هايى است كه مقابل آن عدّه اى نظامى ايستاده اند. از پله ها بالا رفتيم و وارد اتاق شديم. آيت الله كنار درهايى كه مشرف به خانه است نشسته اند. معلوم شد از همان جا ما را مى ديدند و انتظار داشتند. پس از احوال پرسى، راجع به اختلاف ماه با ايشان بحث كرديم. بعضى همراهان ايشان گفتند: ماه در شب جمعه، در بعضى نقاط ايران ديده شده. بعضى هم ادّعاى رؤيت نمودند.

در اين بين چند نفرى كه از طرف ايشان به ملاقات وليعهد سعودى رفته بودند، از وضع ملاقات و تشريفات صحبت مى كردند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 177

منتظر بوديم بدانيم از اين ملاقات براى امور بين المللى- اسلامى يا اصلاح امر حاج و حجاج ايرانى چه نتيجه اى گرفته اند، ولى بيشتر تعريف اتاق و خانه و كيفيت پذيرايى بود! يكى از ملاقات كنندگان مى گفت:

«جات خالى بود فلانى، هواى اتاق وليعهد مثل دربند خنك بود!»

حركات بعضى از همراهان چنان زننده بود كه مأموران سعودى را متوجه خود مى كرد. چه بايد كرد؟! آفت بيشتر به ميوه هاى شيرين مى رسد!

ظهر شد و بانگ اذان از دل مسجدالحرام برخاست! دو اثر صفوف در مدت چند دقيقه پشت هم منظم گرديد. مسجد تا راهروها پر شد. بعضى از مأموران كه وظيفه شان مراقبت از آيت الله بود از همين جا اقتدا كردند. به جا بود، چنان كه در دستورات ائمه طاهرين: هست، ما هم به صف جماعت مى پيوستيم! ولى

نشستيم تا نماز تمام شد. بعضى از مأموران با تعجّب نگاه مى كردند. از آيت الله درخواست نمودم كه بلافاصله براى نماز برخيزند و ايشان برخاستند. عدّه اى از حجاج ايرانى هم با ما به راه افتادند. مأموران انتظامى سعودى هم راه باز مى كردند. وارد مسجد شديم. عده اى از حجاج مصرى و غير مصرى ايستاده، تماشا مى كردند. ما مشغول نماز شديم. حجاج آيت الله را به يكديگر نشان مى دادند؛ از اين توجه و احترام و نام و آوازه براى نزديكى مسلمانان و از ميان رفتن سوء تفاهمات، استفاده هاى خوبى ممكن بود برده شود، ولى ايشان دچار نقاهت و فشارهاى فكرى بسوى خدا مى رويم، ص: 178

بودند، اطرافيان عاقل و صالح ايشان هم در اقليت بودند!

كوچ بزرگ!

امروز كه پنج شنبه و به حسب اعلام حكومت سعودى، روز ترويه و هشت ذوالحجه است، بايد آماده احرام و حركت به سوى عرفات شويم و از آنجا به مشعرالحرام و منا برگرديم تا بعد از طواف و سعى، عمل حج را، كه يكى از اركان اسلام است، به پايان رسانيم. در زمان هاى گذشته اين راه را با شتر و پياده مى پيمودند و پيشتر از آن، متحمل زحمت حمل آب هم مى شدند ولى امروز با قناتى كه به همّت مردانه زبيده! زن هارون كشيده شده، اگر كاركنان دولت مانع نشوند و به قيمت جاننفروشند، آب در عرفات و منا به آسانى به دست مى آيد. اشكال رفت و آمد به عرفات و منا هم با روزافزون بودن وسائل نقليه، كمتر از زمان هاى سابق نيست! چون وسائل حمل و نقل و چادر به دست دولت است و كسى به اختيار خود نمى تواند فراهم سازد!

دويست ريال، قريب چهارصد و

پنجاه تومان براى يك چادر در عرفات و منا بايد داد كه بيش از دوازده نفر نبايد از آن استفاده نمايند. گاهى از يك چادر پول دو چادر هم گرفته مى شود! براى كريه از مكه به عرفات و بازگشت به منا و مكه، كه مجموعاً بيش از هفت فرسخ نيست، براى هر نفرى يك دينار (قريب بيست تومان) بايد داد! ما هم اين پول ها را تحويل مطوّف داده ايم.

بعد از ظهر پس از نماز، در مسجدالحرام محرم شديم/ در فضاى بسوى خدا مى رويم، ص: 179

يكى از كوه هاى مكّه، مقابل محل مطوّف جمع شده، منتظر وسيله حركتيم. قدرى از شب گذشت نام ما را خواندند، با اثاث لازم و سبك سوار كاميون شديم. ماشين از كوچه هاى تنگ و خلال ماشين هاى زياد، به زحمت رد شد. از ميان دو رشته كوه شرقى و غربى، قدرى به طرف شمال رفت، آن گاه به طرف دست راست و به سوى مشرق پيچيد. بانگ ذكر و تلبيه و تكبير و نيز نعره و بوق ماشين ها در ميان شن زار و پست و بلندى درّه ها، كوه و دشت را پرصدا كرده است! شعاع مضطرب چراغ هاى ماشين از پايين، نور آرام و سرد ماهتاب از بالا، بر سينه و خلال كوه هاى سياه و مهيب آرام و پيكر سفيد احرام پوشان متحرك تابيده، سكوت عميق كوه هاى سياه طبقات الارضى با حركات بى قرار رهروان خداجو، منظره مهيبى از سكوت و حركت پديد آورده است! ماشين ها در طول و عرض يكديگر، از زمين هاى شن زار و روى تخته سنگ ها و از خلال كوه هاى منا پيش مى روند، ناگاه به فضاى بلند و بازى رسيديم.

عرفات

تا چشم كار مى كند، چادرها پهلوى

يكديگر ديده مى شود! اينجا بيابان عرفات است. ماشين از ميان چادرها گذشت، تا در محلى كه چادرهاى مطوف ما زده شده بود ايستاد. با لباس سبك احرام، چابك از ماشين پياده شده چادرى را اشغال كرديم. روى بوته هاى خار و خاك نرم، بساط پهن كرده و همه چيز داريم. آنچه نداريم آب است. صداى بسوى خدا مى رويم، ص: 180

آب فروش ها مثل ناله مستانه گربه هاى نر، از دور به گوش مى رسيد؛ «آى ماى!» از بس از صبح تا نيمه شب اين صدا را در كوچه هاى مكه شنيده ايم از دور به آن آشناييم. درحالى كه چوبى روى شانه گذارده و دو طرف آن دو سطل آب آويزان كرده، نزديك آمد؛ چند؟ سه رسال! آخرش دو ريال.

پس از اداى نماز، از چادر بيرون آمدم. ماه و ستارگان از بالا نورافشانى مى كنند. اين بيابان از چادرها و احرام پوشان، سراسر سفيدپوش است. از ميان چادرها و از اعماق بيابان مانند كندوى زنبور عسل همهمه ذكر و دعا شنيده مى شود. دلم مى خواهد تا صبح در ميان اين چادرها كه هزارها مردم مختلف و يك رنگ را دربردارد، راه بروم ولى جرأت آن كه چند قدمى دور شوم ندارم، چون ممكن ا ست كه ديگر چادر را پيدا نكنم!

شب نهم مستحب است كه حاجيان در منا باشند، ولى اين سنّت رعايت نمى شود. حاجيان هم از خود اختيارى ندارند! در عرفات، واجب توقّف از هنگام زوال تا غروب آفتاب است. ركن توقف نمودن بين زوال و غروب است، گرچه چند دقيقه باشد اگر واجب ترك شود معصيت است و اگر ركن عمداً ترك شود حج باطل است.

طلوع فجر و بانگ اذان، مانند شيپور جنگ

در اردوگاه هاى بزرگ، در ميان چادرها جنب و جوشى پديد آورد. در تمام بيابان دسته دسته صفوف نماز تشكيل شد؛ كم كم آفتاب بالا آمد. شدّت تابش عمودى آفتاب چشم را مى زند. هوا به شدّت گرم شد به طورى كه بيرون آمدن از

بسوى خدا مى رويم، ص: 181

چادر خطرناك است! بيشتر بيمارى ها و تلفات حج از عرفات شروع مى شود و كمتر پيش آمده كه حجاج مبتلا به بيمارى هاى واگير بشوند.

اگر خداى نخواسته اين گونه بيمارى ها پديد آيد، با آن اجتماع درهم و هواى گرم و نبودن وسائل بيشتر، حجاج را درو مى كند. استعداد بيمارى در اشخاص، از آغاز مسافرت شروع مى شود؛ مراعات ننمودن غذا، خوردن گوشت، از دست دادن بنيه از جهت حركت و زحمت زياد براى انجام واجبات در غير موقع و مستحبات غير لازم، افراط در خوردن آب يخ كه موجب اختلال جهاز هاضمه است، به خصوص يخ هاى مكه كه گويا براى رساندن يخ مواد شيميايى با آب مخلوط مى كنند، اين علل مقاومت مزاج را ضعيف مى كند. گرفتارى ديگرى از عرفات عارض حجاج مى شود كه مزيد بر علت مى گردد و آن خوددارى از قضاى حاجت است؛ در عرفات، مشعر و منا.

در عرفات، در ميان چندين چادر يك مستراح موقت پرده اى تهيه مى كنند كه زود پر مى شود و باد از ميان مى برد؛ در زندگى عربى اين موضوع بسيار عادى است.

بسيار ديده مى شود كه اعراب در مقابل جمعيت نشسته و با خاطر جمع مشغول انجام وظيفه اند! ولى براى ديگر حجاج اين كار مقدور نيست و دولت هم از جهت سنخيت! به اين امر اهميت نمى دهد وگرنه ساختن چند مستراح، كه گودالى استو ديوار سنگى، چيز مهمى

نيست تا براى هميشه حجاج راحت باشند. در مشعر و منا اين مستراح موقت هم نيست. ضعف بنيه، اختلال و ضعف هاضمه، مسموميت بسوى خدا مى رويم، ص: 182

مزاج و گرماى شديد عرفات موجب نوعى بيمارى مى شود به نام «گرمازدگى» كه اگر دير به بيمار برسند و به وسيله يخمال نمودن بدن و شربتهاى غذايى و دواهاى قلبى، حفظش نكنند از دست مى رود، تلفات اين نوع بيمارى در عرفات و بعد از آن هر سال زياد است. مردمِ مطلع گفتند كه در سال گذشته قريب هشت هزار بوده و آمار امسال درست معلوم نشده است.

ما آنچه مى توانستيم آشنايان را از حركت در آفتاب و حركات زايد مانع مى شديم.

در ميان چادر آسوده خاطر نشسته و مشغول دعا بوديم كه خبر دادند در چادر رفقاى آذربايجانى و چند چادر ديگر عده اى بيمار شده اند. پرچم سرپرست حجاج ايرانى و بهدارى دور است. چند نفر طبيب جوان از ايران آمده اند كه به همه و هر جا نمى رسند. كيست كه در ميان آفتاب سوزان بيرون برود؟! چند از بيماران در اثر مراقبت، بهتر شدند ولى رفيق آذربايجانى مرحوم شد كه حركت جنازه و دفن و كفنش هم از اختيار ما خارج بود!

اختلاف ماه، بحث نوظهور

اختلاف درباره ماه و تكليف فردا، مهمترين مطلبى است كه در ميان حجاج ايرانى مورد بحث است؛ در اين بين گفتند كه حجاج مجاور ما كه از اهل جبال لبنان و شيعه مذهبند، مى گويند: شب جمعه هلال را در لبنان ديده ايم. از مدعيان رؤيت كه دو نفر مرد كامل بودند، دعوت بسوى خدا مى رويم، ص: 183

كرديم بيايند و شهادت بدهند. چند نفر از علماى اصفهان و شهرهاى ديگر نيز آمدند تا

شهادت آنها را بشنوند! آقاى اصفهانى، با زبان عربىِ شكسته و لهجه اصفهانى، اين دو نفر را سؤال پيچ كرد؛ كدام سمت مشرق و چقدر از افق بالا بود؟ شاخكهاى ماه كدام طرف بود؟! يكى از دو نفر از ميدان در رفت اما ديگرى مقاومت كرد و سؤالات را جواب گفت. فعلًا اختلاف بين پنج شنبه و جمعه است.

يكى از اهل علم پرسيد: شما چه خواهيد كرد؟ گفتم: به عقيده شما تكليف چيست؟ گفت: وقتى كه ماه براى ما و از طريق خودمان ثابت نشده، فردا نُهم است. اگر بتوانيم بايد هر دو موقف را درك كنيم؛ فردا بعدازظهر عرفات را و فردا شب مشعر را و اگر نتوانستيم، يكى ازد و موقف را. بنابراين بايد تا پيش از طلوع آفتاب، مشعر را فردا شب درك نماييم. گفتم من چنين كارى نخواهم كرد؛ چون نه اجتهاد اين كار را لازم مى إاند و نه تقليد!

مسأله اختلافِ ماه در حج، از مسائل تازه درآمده است! پس از رحلت رسول خدا- ص-، امسال هزار و سيصد و هفتاد و دومين بارى است كه مسلمانها براى انجام فريضه حج در اين سرزمين جمع شده اند. شما ملاحظه فرماييد جز در اين سالهاى اخير، درباره اختلاف ماه؛ چه در زمان ائمه و چه پس از آن، در ميان مسلمانان هيچ بحثى پيش آمده؟ با آن همه اختلافات مذهبى و مسلكى كه بوده است! از هنگامى كه وسيله مسافرت سريع و روابط نزديك شده، اين اختلاف و بحث نوظهور پيدا شده است؛ حجاج ايرانى تقويمهاى منجّمان ايران را به همراه مى آورند يا

بسوى خدا مى رويم، ص: 184

به وسيله مسافر و راديو مى شنويد كه فلان روز

در ايران اول ماه بوده در اينجا دولت روز ديگر را اول ماه اعلام مى كند، بدبينى شديد هم كه وجود دارد، به اين جهت مى گويند: همانطور كه ما مذهب اين ها را قبول نداريم، ماهشان هم مال خودشان. ما پيرو افق خودمان كه افق شيعه است مى باشيم؛ آيا در اين موارد جاى تعصب است! ما خواه ناخواه در سرزمين حجازيم پس بايد تابع افق همين جا باشيم.

در بعضى سالها در تمام سال، اولِ ماه اينجا با ايران مختلف است. ايرانيها در اينجا، نه مجال تفحص دارند و نه تفحص مى كنند. اگ در مكه و اطراف آن هم تفحص كنند، فحص كافى نيست چون افق مكه و جده غبارآلود است و از تمام جزيره مرتفع تر نيست.

استصحاب اگر در مورد حج جارى باشد، پس از فحص است. اگر در يوم الشك ماه رمضان، به اندازه كافى فحص نشود معلوم نيست افطار به عنوان استصحاب شعبان جايز باشد.

بنا به فرمايش شما جز در سالهايى كه هلال بلند است و به چشم همه مى آيد (كه كم اتفاق مى افتد) در هر سال اين اختلاف و احتياط بايد باشد! چه رؤيت هلال ايران با حكم اول ماه حجاز متقف باشد و چه مختلف؛ چون اول ماه ايران به جهت اختلاف افق براى حاج حجت نيست، اعلام حكومت اينجا را هم كه قبول نداريم!

شخص عالم گفت: پس به نظر شما تكليف چيست؟ گفتم: به حسب قاعده، اگر اطمينان حاصل نشود، ظن حجت است، با تعبدى كه دولت و ملت حجاز نسبت به مقررات دينى و اهميتى كه درباره امر حج بسوى خدا مى رويم، ص: 185

دارند، تا تحقيق كافى نشود اول ماه را اعلام نمى كنند.

براى چه حج هزازها نفر را با مسامحه فاسد مى كنند؟! چرا در هر سالى كه اختلاف پيش مى آيد هميشه يك روز اول ماه حجاز مقدم مى شود و چرا از روى مسامحه يك روز مؤخر نمى باشد؟ با آن كه هر چه حجاج بيشتر در حجاز توقف كنند، گرچه يك روز هم باشد، براى آنها سود بيشترى دارد آيا اين قرائن اطمينان آور نيست؟ چنانكه آقاى مظفر اعلم سفير ايران در حجاز، پس از پايان ايام حج مى گفت: وليعهد سعودى از عمل بعضى ايرانيان درباره تجديد موقف متأثر بود و گفته بود: ما چه نظرى داريم كه حج مردم را فاسد كنيم! دقّت ما درباره اثبات ماه رمضان و ذيحجه بيش از هر امرى است! تا پنجاه نفر از نقاط مختلف گواهى ندهند قاضى حكم نمى كند و تا قاضى حكم نكند دولت اعلام نمى كند.

با آن كه هميشه اكثريت و نفوذ در اجتماعِ حج، با اهل سنت و جماعت بوده و آنچه در كتب فقهى سابقين و احاديث بطور وضوح بيان نشده، وظيفه مخصوص شيعه و چگونگى اثبات اول ماه براى آنهاست، بلكه بعكس، احاديث ما و ظواهر آيات درباره ادراك موقفين، كه از اركان حج است، ناظر به ادراك اجتماع و تبعيت از عموم است.

در روايت حلبى، راوى از حضرت صادق- عليه السلام- نقل مى كند: از آن حضرت درباره تكليفِ كسى پرسيدم كه بعد از كوچ نمودن مردم از عرفات رسيده است.

فرمود: اگر مجال دارد كه در همان شب بيايد به عرفات و توقف نمايد و بعد كوچ كند و در مشعر به مردم برسد، پيش از آن كه مردم كوچ بسوى خدا مى رويم، ص: 186

كرده باشند، پس حجش

درست نيست مگر آن كه چنين نمايد؛ اگر وقتى رسيد كه درك عرفات از او فوت شده، پس در مشعرالحرام توقف نمايد. چه، خداوند عذر بنده خود را پذيرفته و حج او تمام است؛ اين در وقتى است كه پيش از طلوع آفتاب و پيش از كوچ نمودن عموم مردم، مشعر را درك نمايد. اگر مشعر را درك ننمود، حج از او فوت شده و آن را عمره مفرده قرار دهد و براى آينده حج به عهده او واجب است. بيشتر احاديثى كه درباره ادراك حج است؛ مانند اين حديث، ادراك موقف را منوط به ادراك جماعت قرار داده است. در اين دو آيه نيز دقت كنيد:

«فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ، ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» «1»

«آنگاه كه (همانند سيل) از عرفات سرازير شديد، خداوند را در مشعرالحرام ياد كنيد؛ آنطور كه شما را هدايت فرمود، گرچه پيش از اين از گمراهان بوديد، سپس كوچ نماييد از همانجا كه مردم كوچ كنند و از خداوند طلب آمرزش كنيد. چه، خداوند بس آمرزنده و مهربان است.»

در شأن نزول آيه دوم مى گويند: قريش چون خود را پاسداران خانه خدا و ممتاز مى دانستند، از حدود حرم خارج نمى شدند و با ديگر حجاج به عرفات نمى رفتند بلكه در مشعر توقف مى نمودند و هنگام بسوى خدا مى رويم، ص: 187

كوچ حجاج از عرفات، آنان براى حفظ امتياز و آميخته نشدن با ديگران، از مشعر كوچ مى كردند و اين آيه براى از بين بردن اين امتياز و وظيفه عمومى

نازل شد.

اين شأن نزول را گرچه بيشتر مفسّران ذكر نموده اند ولى با ظاهر آيه سازش ندازد؛ چون «ثُمَّ» دلالت دارد بر كوچ دوم كه از مشعر است. اگر شأن نزول درست باشد و ثمّ براى تجديد مطلب بيايد، شأن نزول مخصّص آيه نيست و به فرض ان كه مخصص باشد، از لغت «افاضه»، كه تشبيه حركت عمومى حاج است به جريان پى درپى و متصل آب، از مطلب آيه فهميده مى شود كه نظر قرآن در اين عبارت هماهنگى و اجتماع است.

بعضى از فقهاى متأخر، چون توجه كاملى به احاديث و آيات و سيره گذشتگان ننموده اند؛ همان موازين و قواعدى را كه عموماً در اثبات موضوعات شرعى و هلال است، مو به مو در مورد حج مى خواهند اعمال نمايند، ولى آنها كه توجه و دقت در اين آيات و احاديث و موقعيت حج و اختلاف نموده اند، نبودن علم به خلاف را كافى مى دانند و حكم به تبعيت مى كنند و مشاهده و علم يا ظن قوى را كه در مثل اثبات ماه رمضان يا شوال لازم مى دانند در اينجا لازم نمى شمارند و چون هميشه در اختلاف، محاكمِ حجاز يك روز پيش از اول ماه حكم مى نمايند هيچگاه علم به خلاف حاصل نمى شود و فتواى حضرت آيت الله بروجردى- ادام الله بقائه- اين مشكل را آسان نموده است.

بسوى خدا مى رويم، ص: 188

مرد روحانى مى گفت: با همه اين مطالب، كه قسمتى از آن را بايد با فرصت بحث نمود، چه اشكالى دارد احتياط نماييم و دوباره يكى از موقفين را درك كنيم؟

گفتم: اگر اين احتياط فى نفسه خوب باشد با هواى گرم و مراقبتى كه دولت درباره اين كار دارد به نظر

من خلاف احتياط است. ما كه از ترس گرما و گُم شدن نمى توانيم از چادر خود بيرون برويم، چگونه چند كيلومتر بدون وسيله و امنيت به مشعر بياييم و اگر مردمى از ما تبعيت كردند و دچار زحمت شدند، مسؤوليت نسبت به آنها را چه بايد كرد؟ چون اين كار تكذيبعملى دولت و ملت سعودى بلكه اكثريت حجاج است، به حسب آنچه شنيده مى شود و مرسوم بوده، كتك و حبسى هم در ميان هست، مخلص مزاجم مستعد براى كتك و حبس نيست و پيش خدا معذورم!

بعد معلوم شد كه عده اى شب بعد، به مشعر رفته و دچار زحمت شده اند؛ يكى از اهل علم كه دنده اش شكسته بود، مدتى مى ناليد و از ما كتمان مى كرد!

براى آن كه حساب دقيق اختلاف افق ايران و حجاز بارى همه واضح شود، از جناب آقاى سيدباقر خان هيوى كه از اساتيد هيئت و مردان باتقوا مى باشند درخواست نمودم شرح مختصرى راجع به اين موضوع بنگارند كه ايشان هم اين درخواست را اجابت نمودند:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَهِلَّهِ قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ ...» «1»

بسوى خدا مى رويم، ص: 189

«از تو پرسش مى كنند در باب هِلالهاى ماه در جواب بگو: اينها علامتها و نشانه هايى هستند براى تعيين روزهاى ماه و زمان حج ...»

اولًا: مجموع اشكال مختلفى كه در ظرف يك ماه قمرى، ماه را مشاهده مى كنند (اهله) قمر گويند.

ثانياً: ما هميشه آن قسمتى از كره ماه را مى توانيم رؤيت كنيم كه هم جزو نيمكره مرئى خودمان باشد و هم جزو نيمكره اى كه از آفتاب مستنير مى گردد. چه، ماه جسمى است كدر و تاريك كه از خود داراى نور و فروغى نيست ولى نيمى از

آن كه به سمت آفتاب است از آن كسب نور مى كنند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 190

ثالثاً: اين قضيه در هيئت ثابت و محقّق است هلالى كه ما از كره قمر مشاهده مى كنيم، همواره زاويه رأسش برابر است با طول نجومى قمر از شمس. «1»

بعد از اين مقدمه، فرض كنيم خطوط متوازيه «س» جهتِ تابشِ اشعه آفتاب باشد و زمين در موضع «ز» واقع شود و دايره بزرگ مدار ماه باشد به دور زمين:

1- هرگاه طول نجومىِ ماه از خورشيد صفر باشد؛ يعنى هر دو درست در يك سمت كره زمين واقع شوند، در اين صورت زاويه هلالِ مرئى صفر است. پس نيم كره مرئى آن كاملًا تاريك و براى ما غير مرئى است، در اين حال گويند ماه در محاق و يا تحت الشعاع است؛ مثل موضع ط 1. در اين موقع ماه قريب ظهر به نصف النهار مى رسد و اين حالت در اواخر هر ماه قمرى واقع مى شود.

2- چون طول قمر از شمس، اقلًا بقدر 10 درجه شود، هلالى از قمر را شماهده خواهيم كرد كه زاويه رأس آن 10 درجه است و اين اول امكان رؤيت ماه است با وضعيت ديگرى كه بايد موجود باشد (يعنى بعد معدل هم كمتر از 11 درجه نباشد و عرض قمر شمالى باشد).

پس اگر ما بعد از غروب آفتاب و پس از خروج ماه از تحت الشعاع، بتوانيم ماه را مشاهده كنيم، فرداى آن روز اول ماه قمرى خواهد بود.

بسوى خدا مى رويم، ص: 191

3 هرگاه طول خورشيد از ماه، 180 درجه شود؛ يعنى ماه به وضع «ط 5» باشد، زاويه قاچ «1» مرئى آن نيز 180 درجه خواهد شد.

يعنى نصف كره ماه

را، كه هم روشن و هم به سمت زمين است، مشاهده خواهيم كرد و چون تصوير اين نصف كره بر سطح آسمان يك دايره تمام است. پس در اين صورت ما قمر را به شكل قرص مدوّرى مى بينيم. اين حالت را «بدر» يا «مقابله» گويند كه مصادف است با شب چهاردهم ماه. در اين موقع قرب نصف شب ماه، به نصف النهار مى رسد.

4 هرگاه طول قمر از شمس 90 درجه و يا 270 درجه باشد، در اين صورت زاويه قاچ مرئى نيز 90 درجه خواهد شد و آن وقتى است كه قمر در موضع «ط 3» يا «ط 7» واقع شود و چون تصوير قاچ 90 درجه اى بر سطح آسمان نيم دايره مى شود پس در اين موقع ما قمر را به شكل نيم دايره خواهيم ديد كه حدبه اش به سمت آفتاب است و اين هر دو حالت را «تربيع قمر» گويند. چه، در هر دو صورت ربع كره ماه را مشاهده مى كنيم؛ اولى را «تربيع اول» و دوم را «تربيع ثانى» نامند، منتها بايد اين نكته را متوجه بود كه در تربيع اول حدبه ماه به سمت مغرب است و در تربيع دوم به طرف مشرق.

5 هرگاه طول قمر از شمس 45 درجه باشد؛ يعنى ماه به وضع «ط 2» يا «ط 8» واقع شود، زاويه قاچ مرئى نيز 45 درجه خواهد شد؛ در اين هنگام است كه ثُمن كره ماه ديده مى شود و به همين جهت آن را به بسوى خدا مى رويم، ص: 192

ترتيب «تثمين اول» و «تثمين دوم» گويند.

6 هرگاه قمر به وضع «ط 4» يا «ط 6» واقع شود؛ يعنى طول نجوميشان 135 درجه يا 225

درجه باشد، در اين صورت قاچ مرئى به زاويه 135 درجه ديده خواهد شد كه تصويرش در آسمان به شكل عدسى مشاهده مى شود؛ اولى در شب دهم و دومى در شب هفدهم واقع خواهد شد. به طور كلّى از شب اول ماه تا شب 14 هلالها رو به تزايد و حدبه شان به طرف مغرب است و از آن به بعد هلالها رو به تناقص و حدبه آنها به سمت مشرق مى افتد.

بين اشكال نامبرده، اشكال ديگرى نيز هست كه ذكرشان موجب تطويل مى باشد و هر كس قدرى در رؤيت اين هلالهاى گوناگون تمرين كند، مى تواند به محض مشاهده ماه، با اختلاف يك روز بفهمد كه شب چندم ماه است و در همين مقام است كه امر منيع حضرت تعالى؛ «قُلْ هِىَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ» هويدا مى گردد.

تقديم و تأخير رؤيت هلال

حال فرض كنيد كه روز 29، يك ماه قمرى، بعد از غروب آفتاب، مكان ماه در آسمان به قسمى باشد كه نسبت به افق مفروضى (مثلًا تهران) اول امكان رؤيت باشد؛ يعنى چشمهاى تيزبين بتوانند آن را مشاهده كنند و 45 دقيقه بعد از غروب آفتاب، ماه در افق غروب كند، واضح است كه در جميع نقاطى كه افقشان قريب به تهران و يا ساعاتشان برابر ساعت تهران باشد (يعنى طول جغرافيايى آنها مساوى بسوى خدا مى رويم، ص: 193

طول جغرافيايى تهران باشد.) هلال را رؤيت خواهند كرد و نيز نقاطى كه در مغرب تهران واقعند، به طريق اولى بعد از غروب آفتاب، ماه را رؤيت خواهند نمود و فرداى آن روز براى تمام سكنه اين قبيل نقاط، روز اول ماه قمرى خواهد بود. اما نقاطى كه آفاقشان با افق تهران اختلاف فاحش

داشته و در مشرق نصف النهار تهران باشند در شب 29 هلال را رؤيت نخواهند كرد، زيرا كه ساعت آنها به مقدار معتنابهى جلوتر از ساعت تهران است و بعد از غروب تهران؛ هنگامى كه ماه قابل رؤيت است، نسبت به آفاق شرقى آن ماه غروب نموده و رؤيت نمى شود و بنابراين فرداى آن روز سلخ ماه «1» قمرى خواهد بود نه اول ماه نو.

اما چون قمر در هر شبانه روز 13 درجه و ده دقيقه و 35 ثانيه (حركت وسطى) از مغرب به مشرق حركت مى كند، لذا فردا شب قريب 55 دقيقه ديرتر از شب قبل غروب خواهد كرد و به اين جهت تمام نقاط شرقيه اى كه ديشب ماه را نديده بودند امشب مسلماً خواهند ديد و فردا، روزِ اول ماه آنها خواهد بود.

پس بنابر آنچه ملاحظه نموديد، اختلاف رؤيت هلال در آفاق شرقى و غربى، ممكن است يك روز باشد و زياده از آن ممكن نيست؛ و به عبارت اخرى، هرگاه اختلافى مابين آفاق شرقى و غربى در رؤيت هلال حاصل شود، آفاق شرقى يك روز بعد از آفاق غربى هلال را رؤيت خواهند كرد نه جلوتر از آن و اين اختلاف هم هرگز از يك روز

بسوى خدا مى رويم، ص: 194

تجاوز نمى كند.

حالا مى دانيم كه طول جغرافيايى مكه معظمه- شرّفها الله- از نصف النهار گِرِينْويچ، كه مبدأ تمام طولهاى بين المللى شناخته شده، 39 درجه و 50 دقيقه و 10 ثانيه شرقى است و طول جغرافيايى تهران 51 درجه و 25 دقيقه و 59 ثانيه شرقى است. «1»

پس اختلاف طول اين دو شهر 11 درجه، 35 دقيقه و 49 ثانيه است و از اين رو معلوم مى شود كه ساعت تهران

از ساعت مكه معظمه 46 دقيقه و 23 ثانيه جلوتر است، يعنى وقتى كه در تهران غروب آفتاب باشد در مكه بيشتر از 46 دقيقه به غروب مانده است. بنابراين ممكن است مثلًا بعد از غروب آفتاب روز 29 ذيقعده موقعيت ماه نسبت به افق تهران به قسمى باشد كه قابل رؤيت نباشد ولى براى مكه هلال ذيحجه رؤيت گردد و لذا فرداى آن روز براى تهران سلخ ذيقعده و براى مكه غره ذيحجه خواهد بود.

از بيانات فوق معلوم مى شود كه ممكن است رؤيت هلال در مكه معظمه يك روز جلوتر از تهران و ساير نقاط شرقى آن باشد و بيش از يك روز ممكن نيست.

تبصره: شرايطى كه ما به جهت رؤيت هلال در آفاق مختلفه ذكر كرديم، همه جا مبتنى بر يك رشته محاسبات نجومى است كه ذكرش در اينجا بى مورد است و بعلاوه فرض اين است كه هوا صاف و بلامانع بسوى خدا مى رويم، ص: 195

باشد تا بتوان با موجود بودن شرايط لازمه، هلال را رؤيت كرد.

سيد باقر هيوى استاد رياضيات و هيئت

هنوز در عرفاتيم

نزديك غروب است، آفتاب از اوج قدرت كم كم به طرف مغرب سرازير مى شود و از شدت سلطان نور و حرارت مى كاهد. هزارها محبوس اين پادشاه نور، در ميان چادرها در حال جنب و جوش و بيرون آمدنند. عصر جمعه عرفات، دقايق حساسى است. شركت در اين اجتماع، كه فقط ايمان و اراده خدا در آن حاكم است، چه بسا عمرانه يكبار هم براى آرزومندان پيش نمى آيد. اينجا سرحدّ ميان زندگى گذشته و آينده است. تمام فاصله ها و عوارضى كه انسان را از خود و خداى خود و بندگان خدا دور داشته بود،

در مراحل گذشته؛ احرام عمره و حج و طواف و سعى- اگر درست و با قصد تقرب انجام شده باشد- يا از ميان رفته و يا ضعيف و رقيق شده.

اينك به سوى فضاى وسيع و باز عرفات عروج نموده ايم. فاصله هاى مكان و ديوارهاى بنا و عمارات متنوّع، كه عوارض و فواصل ديگرى است پس از امتياز شغل و لباس و كلاه و عادات، در اينجا از ميان رفته است. اگر تأثير پى در پى و هميشگى عوارض و عادات، شعور و وجدان و بصيرت درونى را از ميان نبرده باشد، پس از گذراندن مراحل گذشته، اينجا بايد شعور به وظايف زنده مى شود و به حقوق خدا و خلق چشم معرفت باز گردد.

بسوى خدا مى رويم، ص: 196

اينجا عرفات است؛ در قسمت غربى آن، كه از طرف مكه و منا رو به فضاى وسيع مى ايد، مسجد ابراهيم (مسجد نمره) است. در دو سمت غرب و شمال غرب دو مناره پنج مترى دور از هم قرار دارد كه در اين قسمت حدود عرفات را معين مى كند.

در مقابل، قوسى وسيع از كوه است كه سراسر قسمت شرق را محصور كرده و قسمت جنوبى اين قوس در راه طائف پيش آمده است. دنباله شمال اين قوس قدرى به طرف غرب پيش آمده كه كوه رحمت است. دامنه جنوبى اين قسمت حدّ ديگر عرفات است.

در اين دامنه، قطعه سنگ بزرگ و بلندى است كه مى گويند رسول اكرم- ص- بالاى آن ايستاده و خطبه خوانده و خطبا در روز عرفه بالاى آن مى ايستند و خطبه مى خوانند.

در نزديك همين سنگ مسجد ساده اى است به نام «مسجدالصخرات». جمعيت بالا و در دامنه اين كوه

از دور ديده مى شود ولى رفتن تا آنجا براى ما آسان نيست.

عصر عرفات است! مى گويند: در اين مكان آدم و حوا پس از هبوط و تحيّر، يكديگر را شناختند. در اينجا اين مرد و زن، به حقوق متبادل بين خود معرفت يافتند؛ معرفت به حقّ بين زن و مرد كه دو سلول اوّلِ حيات و پايه اول اجتماع و مبدأ نخستين تكثيرند. نخستين قدم به سوى حق شناسى عرفات است.

مى گويند كه ابراهيم خليل مناسك و وظايف حج را در اينجا آموخت؛ اين اجتماع از زمان ابراهيم خليل هر ساله برپا بود ولى اوهام بسوى خدا مى رويم، ص: 197

جاهليت و اعمال زشت، آن را آلوده ساخت و ميدان افتخارات جاهليت عرب و معاملات گرديد.

پيامبر اكرم- ص- در سال حجه الوداع، در ضمن بيان حقوق و الغاى امتيازات، سرّ اين اجتماع را بيان فرمود و آن را از آلودگى هاى جاهليت پاك نمود و سپس جانشينان آن حضرت و علما و بزرگان اسلام در اين قرون متوالى، هر ساله در ميان اين اجتماع به پا ايستاده و با خطابه ها و دستوراتِ دعا چشم مسملمانان را به معارف الهى و حقوق حَقّه، باز نموده اند. گويا در اينجا رسول خدا- ص- را مى نگريم كه از خيمه خود در نَمِره، بعد از زوال آفتاب بيرون آمده و بر ناقه قصواء سوار است و هزاران نو مسلمان، كه از شب ديجور جاهليت بيرون آمده و به فجر اسلام چشم گشوده اند، اطراف او را احاطه كرده اند.

وسط فضاى عرفات كه رسيد مهار شتر را كشيد و با آهنگ بلند و شمرده خطبه خواند. نعمتهاى پروردگار را يادآورى فرمود و او را به الطافش ستايش نمود،

آنگاه فرمود:

خون و مال و عِرض شما بر يكديگر حرام است؛ مانند حرمت امروز، در اين ماه و در اين شهر.

بدانيد تمام شؤون و افتخارات جاهليت زير قدم من است.

هراسها و كينه ها و انتقام جوييهاى پيش از اسلام از ميان رفته و بازخواست ها باطل است.

اول خونى كه باطل مى نمايم؛ خون ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب، پسر برادر پدرم است.

رباهاى جاهليت را الغا نمودم؛ اوّل ربايى كه از ميان مى برم رباى بسوى خدا مى رويم، ص: 198

عباس بن عبدالمطلب است.

آنگاه حقوق زنان را بيان فرمود و آنگاه سفارش در حفظ و تمسك به قرآن نمود و سپس حق رسالت را ابلاغ فرمود. از مردم درباره ابلاغ وظايف رسالت تصديق خواست و همه تصديق نمودند. در پايان رو به آسمان گرفت و دستها را بلند كرد و فرمود: «أللّهمَّ بَلَّغتُ»

پس از چند سال كه خلفا و سران دين و سياست اسلامى در ميان اين اجتماع ايستاده، وظايف و تكاليف دينى و سياسى مسلمين را در اجراى حقو عدالت در جهان بيان نمودند و به وسيله نمايندگان مسلمانان جهان، كه در اين اجتماع شركت جسته و پيامها فرستادند، نماينده روحى و فكرى رسول خدا و سبط عزيزش سيدالشهدا- ع- را مى نگريد كه در دامنه كوه رحمت، در ميان كسان و فرزندان خود رو به كعبه ايستاده، دستهايش به سوى آسمان بلند و از چشمان خدا بينش قطرات اشك جارى است و قدرت و حكمت و لطف و رحمت خداوند را، در ظاهر و باطن عالم و در مراحل وجود خويش و در ساختمان ظاهر و باطن خود، مى شمارد:

فرازى از دعاى عرفه

«خَلَقنى مِنْ تُراب ثُمَّ أسْكَنْتَنى الأصْلاب، آمنا لريب المنون و اختلاف الدهور ...

فابتدعت خلقى من منى و اسكنتنى فى ظلمات ثلاث.»

دستهاى لطف و مهربانى پروردگار را؛ از چهره پدر و مادر، نوازش گرم نور و نسيم هوا و هدايت غرائز و قوا و تربيت مربيان و

بسوى خدا مى رويم، ص: 199

انبيا، يك يك مى شمرد. قدرت تدبير و لطف تقدير را در ساختمان اعضا و جوارح، در ساختمان دقيق و محكم چشم و گوش و مجارى نور بينش و شنوايى و فكر و رشته به هم پيوسته اعصاب و دستگاههاى مختلف درونى مى نماياند. و عجز خود را از درك و شرح و سپاسگزارى اين همه نعمت، بيان مى نمايد و از خداوند براى شكرگزارى و اداى حقوق كمك مى طلبد:

«ثُمَّ اخرجتنى للذى سبق لى من الهدى الى الدنيا تا ماسويا ... و انا اشهد يا الهى بحقيقه ايمانى و عقد عزمات يقينى و خالص صريح توحيدى و باطن مكنون ضميرى و علائق مجارى نور بصرى و اسارير صفحه جبينى ...»

ما در ميان چادر خود با عده اى از حاجيان رو به كعبه نشسته و به وسيله اين دعا، خود را با روح نورانى و مواج آن حضرت مرتبط نموده و از دريچه اين كلماتِ نورانى، خود را در عالمى سراسر نور و عظمت و قدرت مى نگريم:

اينجا محيط عرفات است، به وسيله آيات و دعاها بايد در فكر و اراده، انقلابى پديد آيد و چشم به اسرار زندگى باز شود. بايد توبه نمود و ميان زندگى و عمر گذشته سراسر غفلت و خودپرستى و ظلم با آينده سراسر تنبّه و بيدارى و حق شناسى و خداپرستى پرده اى آويخت. هر چه دامن سايه ها گستره تر مى شود و اشعه نور بالاتر مى رود، جنب و جوش زيادتر مى گردد. بانگ تكبير و

ناله هاى استغفار سراسر بيابان را پر كرده است. در زمان هاى سابق ناله هاى عميق و ممتدِ شترها و بانگ اسبها نيز با اين صداها مخلوط مى شد. دسته هايى از فقراى بيابان با

بسوى خدا مى رويم، ص: 200

چهره هاى سياه و موهاى ژوليده راه افتاده در مقابل خيمه ها با هم سرود توحيد مى خوانند؛ «ربّ ازلى، ابدى، احدى، لا ضِدَّ و لا نِدَّو لا مثل لمولى ...»

دامن خيمه شب اطراف بيابان عرفات گسترده مى شود. دامن هاى خيام كم كم برچيده مى گرد. اشعه رنگارنگ آفتاب، از قلّه هاى كوه عرفات بالا رفت، بوق ماشين ها اعلام حركت مى كنند.

جرس فرياد مى دارد كه بر بنديد محملها

فاصله هاى نازك پرده هاى چادرها هم از ميان رفت. مردمى كه تا شعاع يك فرسخ منزل گرفته اند، به هم پيوستند. همه متحرك به يك اراده و رو به يك هدف متوجهند.

ارواح و نفوس انسانى، چون قطرات آب صاف و شفاف است كه از درياى بيكران وجود، پى در پى در عالم طبيعت مى ريزد، چون با ماده آميخته وآلوده شد، فاصله هاى زمان و مكان و عوارض ماده، همه را از همه دور و بيگانه مى كند.

محيطهاى ايمانى، فواصل و بيگانگى ها را از ميان مى برد.

محيط نماز جماعت و حج و عرفات، محيط حكومت ايمان و آشنايى انسان است.

محيط عرفات، مظهر كامل اين عرفان اس. عصر عرفات و هنگام كوچ، اين حقيقت ظاهرتر است.

از انضمام قطرات نفوس، جويها و از آن نهر بزرگى از حيات و ايمان و اراده به راه مى افتد؛ «فَاذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ ...» اين تعبير

بسوى خدا مى رويم، ص: 201

معجزآسا، براى فهماندن وحدت حياتى اين اجتماع است!

معشرالحرام

مغرب شد و روز عرفات پايان يافت. ماشين ها به حركت درآمدند. سواره و پياه رو به مشعرالحرام به

راه افتادند. ما هم سوار كاميون شده به راه افتاديم. كاميون ها آهسته به طرف مغرب و جهت مكه از فضاى وسيع عرفات در ميان ديوارهاى فراخ و تنگ كوهها پيش مى روند. طولى نكشيد كه به فضاى وسيعى رسيديم. فضايى كه از طرف راست و چپ و شمال و جنوب جاده، باز است. اين جا تا وادى محسر، مشعرالحرام و مزدلفه است؛ بعضى بودن تمام شب را در اينجا واجب مى دانند، بنابراين بايد نيت بيتوته نمود، ولى وجوب مسلم كه ركن است. توقف از هنگام طلوع فجر است با نيت قربت و تا طلوع آفتاب از وادى محسر كه اوائل منا مى باشد نبايد تجاوز نمود.

وقتى كه ما رسيديم، جمعيت زيادى نبود. در وسط بيابان فرش و بساط خود را گسترديم. بيش از يك ساعت نشد كه تمام فضاى بيابان پر شد!

اينجا نه چادرى است و نه فاصله اى! مانند ميوه هاى مختلف كه پهلوى هم مى چينند، همه به هم متصلند. جاى خلوت براى تطهير وجود ندارد. كاميونى در چند قدمى ما ايستاده است. اشخاصى كه تحت فشارند، به حريم كاميون پناه مى برند ولى هنوز ننشسته اند كه مواجه با توپ و تشر مى شوند!

بسوى خدا مى رويم، ص: 202

آب و يخ هم كمياب و گران است. سقّا سطل هاى آب را در ظرفهاى يكى از حاجى ها خالى كرده امّا در قيمت آن با هم كشمكش دارند. سقاى عرب از سه ريال كمتر نمى گيرد و مى خواهد آبها را برگرداند. تماشايى اينجا بود كه اين دو نفر گرم جدالند و يك حاجى از چند قدمى خيز برداشت و دبّه آب را به سر كشيد و با عجله مشغول نوشيدن است!

به اعتراض صاحب آب اعتنايى

ندارد. خوب كه سيراب شد، گفت: عجب آدم پست فطرتى هستى آن چند قدمى محل آب است!

در اين بيابان وسيع چنان جا تنگ شده است كه نمى توانيم پاى خود را به راحتى دراز كنيم. پاسى از شب كه گذشت، رفت و آمد ماشين كم شد. مستحب است تأخير نماز مغرب و عشا تا رسيدن به مشعرالحرام، گرچه يك ثلث از شب بگذرد، آنگاه هر دو نماز را با يك اذان و دو اقامه به جاى آوردن. چنانكه رسول اكرم- ص- در حجه الوداع چنين كرد، ما هم چنين كرديم. از خستگى پشت را به اثاث تكيه داديم.

در زير نو ماه و ستارگان سراسر اين بيابان اشباح متحركى است! قيافه هاى مردمِ اطراف خود را تشخيص نمى دهيم. زمزمه ذكر و نماز و تسبيح، از هر سمت به گوش مى رسد. اين منظره پرمهابت خواب را از چشم ربوده است. آقاى حاج منزه هم حالش منقلب و گرمازده شده پى در پى ناله مى كند. وسيله غذا و دوا هم در اينجا فراهم نيست!

رفيق آذربايجانى كه ناگهان رفيقش را از دست داده و نمى داند كجا

بسوى خدا مى رويم، ص: 203

بردند و چگونه دفنش كردند، در تاريكى شب جاى رفيق را خالى مى نگرد و انتظار زن و بچه اش را از خاطر مى گذراند؛ هاى هاى گريه مى كند.

اينجا مشعرالحرام است. دويست هزار مردم مختلف را وحدت ايمان در اينجا جمع كرده است. اين جمعيت كه به اسم و رسم يكديگر آشنا نيستند، در اينجا بايد شعور به احترام و مسؤوليت عمومى در آنها بيدار شود.

چنانكه شعور به حفظ بدن و جلب لذات و منافع فردى پيوسته بر انسان حاكم است، نوعى شعور فطرى براى حفظ

منافع و مصالح اجتماع و از ميان بردن ضررها و مفاسد عمومى نيز در ذات انسان مى باشد. زمانى كه اين شعور در افراد و مللى بيدار مى گردد، از تمام مصالح و منافع شخصى بلكه از جان خود مى گذرند! و همين موجب نجات ملتى مى شود كه مراحل سقوط را مى پيمايد. پيدا شدن اين شعور در افرادى گرچه اندك باشند موانع را از سر راه اجتماع برمى دارد و آن اجتماع را براى پشت سر نهادن مشكلات و رسيدن به هدف، به راه مى اندازد و زندگى نوينى به جامعه مى دهد و اگر محيطهاى مساعدى براى تربيت و بيدارى اين غريزه اجتماعى فراهم نشود، كم كم شعور به حفظ منافع و لذات فردى، آن غريزه اجتماعى را خاموش مى كند و يكسره از كار مى اندازد.

مردمى كه از نژادها و طبقات مختلف، در اين فضاى محدود با هم آميخته و مخلوط شده اند، همان بيدارى شعور به مسؤوليت و حفظ

بسوى خدا مى رويم، ص: 204

حريم است كه آنها را محدود نگاه داشته كه نه تنها مثل اجتماعات ديگر دنيا نسبت به هم نيّت بد و زبان زشت ندارند، بلكه حسّ تعاون و گذشت در آنها محسوس است.

اين همان شعور به وحدت مسؤوليت اجتماعى است كه بايد از اينجا (مشعرالحرام) شروع شود.

اينها همه منتظرند كه آفتابِ عيد قربان سرزند تا با روح جديد، وارد زندگى جديد شوند و براى رمى و قربانى به منا روند و آخرين مانور حق پرستى و كمال (قربانى برابر خدا و براى نجات خلق) را طى نمايند.

ساعتى خوابم ربود ... نزديك صبح است، چشم به آسمان گشودم. ستارگان مشعشع ذخائر نور خود را به طرف فضا و زمين پرتاب مى كنند. ماهتاب بالاى

افق هنوز پرده دار نور است. در ميان اين بيابان و كنار دندانه هاى سياه كوهها، هزارها سفيدپوش منتظر طلوع فجرند و زمزمه نماز و دعا دارند.

اجتماع سپاهيان و سان لشگرها، گرچه منظم و پرشكوه است ولى چون داراى روح و وحدت معنوى نيست، افراد اين اجتماعات نه هدف روشنى دارند و نه استقلال در شخصيت و اراده از اين رو اثر اينگونه تربيت ها محدود و كوتاه و تأثير نيك و بد آن به دست افرادى محدود است و رياضت هاى فردى نيز اگر اثرى داشته باشد همان اثر فردى است!

اين سان، ايمانى است و اين رياضت، اجتماعى و روحى و تعبدى بسوى خدا مى رويم، ص: 205

است كه اثر آن هميشه باقى و از هر جنبه قواى معنوى انسان را بيدار و قوى مى گرداند و در دنياى ظلم و بت پرستى و بت تراشى، اراده حق را تحكيم مى نمايد و اگر درست انجام شود و به موانع داخلى برنخورَد، دنيا را به صورت عالى ترى در مى آورد:

خفتگان را خبر از زمزمه مرغ سحر حَيَوان را خبر از عالم انسانى نيست روى، هر چند پرى چهره و زيبا باشد نتوان ديد در آيينه كه نورانى نيست شب مردان خدا روز جهان افروز است روشنان را به حقيقت شب ظلمانى نيست پنجه ديو به بازوى رياضت بشكن كاين به سر پنجگى ظاهر جسمانى نيست طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى صدق پيش آر كه اخلاص به پيشانى نيست حذر از پيروى نفس كه در راه خداى مردم افكن تر از اين غول بيابانى نيست عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند مرد اگر هست بجز عالم ربّانى نيست تربيت هاى فنى و رياضت هاى روحى، اگر قواى

جسمى و روحى را از يك يا چند جهت قوى گرداند، از جنبه هاى ديگر سستى و بى ارادگى بار مى آورد.

بسوى خدا مى رويم، ص: 206

اين مناسك و عبادات، قواى درونى را با هم رشد مى دهد و اگر به آفات و موانعى برنخورد افرادى برومند و رشيد بار مى آورد كه سرچشمه خيرات براى امت خود خواهند شد.

از دعاهايى كه در وقوف به مشعر وارد است، اين دعاست:

«أللّهُمّ انِّى أَسْئَلُكَ أَنْ تَجْمَعَ لى فيها جَوامِعَ الْخَيْر، أَللّهُمَ لا تُؤيسْنى مِنَ الْخَيْرِ الَّذى سَئَلْتُكَ أَنْ تَجْمَعَهُ لى فى قَلْبى، ثُمَّ أطْلُبُ مِنْكَ أَنْ تَعْرفَنى ما عَرَفْتُ أَولِيائك فى مَنْزَلى هذا وَ أنْ تَقينى جَوامِعَ الشَّرِّ.»

به سوى منا

فلق صبح، تحويل شب را به روز اعلام نمود. بانگ اذان از دل وادى مشعر برخاست. در اينجا بانگ اذان، فرمان بيدارى، هشيارى، به صف درآمدن يا كوچ نمودن است. پس از نماز، صفوف به حركت آمدند. ما منتظر آفتاب بوديم، همينكه آفتاب بر قلّه كوه رخ نشان داد، فرمان حركت (براى ما) است.

خيز شتربان! كه دميد آفتاب وقت رحيل است نه هنگام خواب ت تا نگرى از همه وامانده اى قافله رفته است و تو جا مانده اى هر كه از اين قافله غافل شود همچو من دلشده بى دل شود سراسر بيابان، از سواره پياده و شتر و گاو و گوسفند موج مى زند، همه به سمت منا در حركتند؛ منا مانند عرفات و مشعر بيابان خالى نيست. در طول دو ديواره كوه و اطراف آن، خانه ها و دكانها ساخته شده كه در ايام حج اين خانه ها را به حجاج اجاره مى دهند ولى بسوى خدا مى رويم، ص: 207

بيشتر حجاج اين سه روز ايام تشريق را زير چادرها به سر مى برند. در

خلال رشته هاى كوه، چادرها زده شد؛ به طورى كه از بلندى هم مواقف حجاج ديده نمى شود مگر از بالاى كوه.

يك قسمت از چادرها در شيب كوههايى است كه از سه طرف به كوه و رشته هاى آن محصور شده؛ چادرى كه ما در آن منزل داريم، محل مرتفعى است كه از سمت كوه آخرين چادرهاست. پشت سر ما كوه بلند و سياه و درّه هاى هولناكى است.

رمى جمرات

طولى نكشيد كه فضاى خالى بين چادرها و كوه از اعراب بيابانى و گوسفنددارها پر شد. تا آفتاب بالا نيامده و هوا به شدت گرم نشده بايد رمى جمره اولى يا جمره عقبه را انجام داد. چابك حركت كرديم، آنها كه از مزدلفه ريگ برچيده بودند، چنانكه مستحب همين است، ريگها را ميان دستمال پيچيده با خود برداشتند. كسان ديگر هم ريگهايى جمع كردند. چون مشكلات اعمال حج نزديك است تمام شود، در چهره عموم، خوشحالى مشاهده مى شود، امروز عيد قربان هم هست! براى سنگسار نمودن شيطان، همه از خود چابكى نشان مى دهند. از گردنه سنگستانى به آن طرف غلتيديم. از كوچه هاى منا عبور كرديم. سراغ جمره عقبه را مى گيريم. دسته هايى مثل ما پرسان پرسان يا با راهنما به سراغ جمره مى روند. دسته اى خوشحال برمى گردند و در ميان اين دسته ها هرگونه قيافه؛ مأنوس و غير مأنوس، ديده مى شود. هر چه بسوى خدا مى رويم، ص: 208

نزديكتر مى شويم جمعيت زيادتر است. نزديك جمره رسيديم كه در كنار خيابان و در دامنه رشته كوتاه كوه واقع است. ستونِ برج مانند، سنگى است به ارتفاع نزديك دو متر. زائران هر چه مى توانند با فشار خود را نزديكتر مى رسانند تا خوب هدف گيرى كنند.

در اين سه روز؛ ايام تشريق،

اطراف جمرات سه گانه را كه دو تاى ديگر در طول همين راه واقع است، سنگى اندازها پيوسته احاطه نموده، دستهاست كه پى در پى بالا مى رود و ريگ مى اندازد، چون هفت عدد اصابت نمايد، مانند كسى كه از ميدانِ جنگ، فاتح برگشته، خوشحال برمى گردند.

اهل حجاز هر يك از اين سه برج را شيطان مى نامند؛ شيطان كبير و شيطان صغير. وقتى بخواهند منزل كسى را در آن نزديكى نشان دهند، مى گويند: نزديك شيطان كبير! اين نام مطابق است با آنچه نقل مى كنند كه ابراهيم خليل براى ذبح فرزندش اسماعيل، يا براى مشاهده مناسك، از اين وادى عبور مى نمود كه شيطان در اين سه مكان، سه بار ظاهر شد تا او را از انجام وظيفه باز دارد، ابراهيم با مشتى سنگ وى را طرد كرد.

بعضى مى گويند اينجاها در زمان جاهليت محل نصبِ سه بت بوده است. هر چه بوده؛ به حسب وظيفه اسلامى، اين عمل آخرين مراحل حج و همراه با قربانى است.

قرآن مبدأ تشريع قربانى را اينگونه تصريح نموده است:

«قالَ يا بُنَىَّ إِنِّى أَرى فِى الْمَنامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ ...» «1»

قربانى

در آغاز مطلب، درخواستهاى ابراهيم هنگام ساختن خانه بيان شد؛ ابراهيم آنچه براى خود و فرزندش خواست اين بود كه: «هر دو را مسلم گرداند». اين آن كمال و مطلوبى بود كه ابراهيم مى جست. با آن همه امتحانات سختى كه در راه خدا داد، هنوز خود را مسلم محض نمى ديد. اين انديشه در خاطرش بود تا خواب ديد كه بايد به دست خود فرزندش را ذبح نمايد!

پيرمردى سالخرده، بايد يگانه فرزندش را كه وارث روح و جسم خود است، به دست خود ذبح نمايد! آزمايشى است

طاقت فرسا! از وطن و هستى و خانمان دل كندن و در ميان آتش سوزان رفتن، براى ابراهيم بسيار آسان بود! اما فرزند به دست خود قربان نمودن آسان نيست!

چون به فرزند امر خدا را ابلاغ نمود، فرزند گفت:

«يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ» «1»

كارد و طناب برداشت و در ميان پيچ و خم اين دره ها، دور از چشم مادر و هر بيننده اى، با فرزند عزيزش به راه افتاد. فرمان و اراده حق چه اندازه بايد بر نفس و اراده و عضلات حاكم و مسلط باشد كه طوفان عواطف پدرى و فرزندى و حب ذات و بقا، دست ابارهيم و دل اسماعيل را نلرزاند! اراده و قلب و عواطف و عضلات و گردن، همه در مقابل اراده حق تسلميند!

بسوى خدا مى رويم، ص: 210

دست و پاى فرزند عزيز را با طناب و چشمان سياهش را با دستمال بست و كارد تيز بر گلويش نهاد:

«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا ...» «1»

مقصود همين تسليم محض در برابر اراده و فرمان حق بود. خواب براى ظهور همين حقيقت بود در عاليترين و مهيب ترين صورت! پس خواب را كه از رؤياى صادقه و ظهور نفسى ابراهيم بود، در خارج آنطور كه بايد صدق داد؛ «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا ...» و گوسفند فداى اسماعيل گرديد.

كسانى حق دارند مادون را فداى خود كنند كه خود فداى مافوق شوند. ديگران بنا حق حيوانات را قربانى خود مى كنند. فداكارى و فدا شدن، ناموس بقا و كمال است. عناصر در جسم نباتات فديه و فانى مى شوند تا خود را به صورت برترى مى رسانند. نباتات در هاضمه

حيوانات و حيوانات قربانى انسان مى شوند. انسان در اراده حق بايد فانى شود و براى خير كلّى قربان گردد تا به صورت عالى كمال درآيد.

از پاى تا سرت همه نور خدا شود چون در ره خداى تو بى پا و سر شوى از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم بسوى خدا مى رويم، ص: 211

مُردم از حيوانى و انسان شدم پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم بار ديگر چون بميرم از بشر تا برآرم با ملائك بال و پر

پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم، انا اليه راجعون اين فدا نمودن خود و قربانى شدن در راه خدا، آنگاه محقق مى شود كه همراه با مبارزه با باطل و ناحق باشد. اوهام مختلف شيطانى كه مردم را به عقب مى كشد و بت هايى كه به صور گوناگون در سر راه كمال انسان قرار مى گيرند، موانع رسيدن به حقند. در مبارزه با اين موانع، پيروزى و يا شهادت، هر دو براى كمال فردى و اجتماعى فتح است. اگر تمام همت ها و قدرت هاى مردمان همفكر و خداپرستى كه به معارف حقّه (عرفات) آشنا شده اند و داراى شعور و مسؤوليت اجتماعى (مشعرالحرام) گرديده اند، براى طرد شيطانها و از ميان بردن بت هاى متمركز شود، گرچه با انداختن چند سنگريزه باشد، همه شيطانها عقب نشينى مى كنند و همه بت ها از جبروت خود طرد مى گردند. آنقدر سنگريزه اطراف اين برج ريخته است كه اگر بت مجسمى بود خُرد شده بود و اگر متحرك بود نمى توانست از جاى خود بجنبد!

اينجا را جمره اخرى يا جمره عقبه مى گويند. بالاى اين محل گردنه «عقبه» و پُشت آن در سينه كوه درّه هاى موحش خشك و

سياهى بسوى خدا مى رويم، ص: 212

است. در خلال اين درّه ها و پُشت اين گردنه، يك حادثه بزرگ تاريخى روى داد كه جهان را به صورت ديگرى درآورد:

سال دوازدهم بعثتِ پيامبر خدا- ص- بود كه دوازده نفر از اهل مدينه در موسم حج، نيمه شب با آن حضرت به ايمان و جهاد بيعت نمودند و مصعب بن عمير را به عنوان نمايندگى از طرف رسول اكرم به يثرب بردند.

در سال بعد (سال سيزدهم بعثت) در ايام تشريق، نيمه شب كه مردم خواب بودند آهسته و با احتياط هفتاد و دو نفر مرد و دو نفر زن يثربى مسلمان، در ميان يكى از درّه ها با پيامبر- ص- بيعت نمودند و عباس بن عبدالمطلب كه هنوز اسلام نياورده بود، در اطراف ديدبانى مى كرد. در اينجا بود كه هسته مركزى حزب الله در دنياى شرك بسته شد و مواد و برنامه كار تنظيم گرديد.

اهل يثرب به حسب درخواست رسول اكرم دوازده نقيب (نماينده و رابط) از خود معرفى نمودند تا جاسوسهاى اهل مكه، كه تمام رفتار رسول را مراقبت مى نمودند، متجه شدند اين اجتماع متفرق شد و به سوى يثرب برگشتند. اين اجتماع منظرم و حزبى مبدأ هجرت و تحوّل بزرگ گرديد!

اين اجتماع حج هم كه نمايندگان اقوام مختلفند، اگر با برنامه منظم و هدف واحد پيش روند و در راه رسيدن به هدف فداكارى نمايند و قربانى دهند و براى طرد بت هاى دنيا هر نوع سلاحى- گرچه سنگريزه باشد- بكار برند، برتر از همه خواهند بود!

بسوى خدا مى رويم، ص: 213

چنانكه آن اجتماع هفتاد نفرى، با روح ايمان و نظم و تشكيلات، محور دنيا را از روم و ايران برگرداندند

و يثرب مدينه الرسول و مدينه فاضله اسلام و محور حكومت دنيا گرديد!

ما هم سنگريزهاى خود را به هدف زديم و در ميان آفتاب سوزان با رنج، خود را به منزل رسانديم. ناله و فغان هزارها گوسفند و شتر كه براى قربانى آماده شده، كوه و دشت را پر كرده است. پس از چند سال لش هاى قربانى، راه عبور را بسته ما هم چند گوسفند با شرايط مخصوصى خريديم و قربانى كرديم.

آنچه چاق بود براى مصرف برده شد، بيشترش دفن گرديد و مقدار زيادى در وسط راهها و ميان بيابان متلاشى شده است. اگر شدّت تابش آفتاب نباشد، بوى عفونت قابل تحمل نيست.

واجب «قربانى و مصرف» است يا فقط «ريختن خون»؟!

در دستور است كه قدرى را صاحب قربانى بخورد و قدرى را به فقراى با ايمان و مستحق صدقه دهند و قدرى هديه نمايند. اما در آن هواى گرم، نه جرأت خوردن است نه مورد انفاق براى اين همه قربانى پيدا مى شود. عصر روز عيد، بالاى تخته سنگها پر است از گوشتهاى تفتيده مقابل آفتاب. اين سه روز را به همين مناسبت «ايام تشريق» مى گويند يا از آن جهت است كه بعد از طلوع آفتاب بايد اين اعمال را انجام دهند.

در اين روز شايد با كفارات تقصيرها سيصد هزار گوسفند و شتر

بسوى خدا مى رويم، ص: 214

ذبح مى شود كه جز اندكى از آن، به مصرف خوردن نمى رسد!

آيا براى مصلحت هاى مهم واقعى، تعبداً بايد متحمل اينگونه خسارت ها و اتلاف مال شد؛ چنانكه براى تربيت نظام و مانورها و امتحان سلاح هاى جنگى، عقلاى دنيا! ميليونها پول مصرف مى كنند؟! يا با انجام دستور و تعبد، مى توان راهى براى مصرفِ صحيح و جلوگيرى از اتلاف مال پيدا نمود؟

جواب

اين سؤال، كه مورد توجه بسيارى از متدينان و حجاج است، بسته به آن است كه فقها و مجتهدان از مضمون آيات و روايات چه استنباط نمايند. آيا واجب، قربانى و مصرف است يا فقط قربانى و ريختن خون؟

بنا به فرض دوم، جاى بحث نيست كه بايد قربانى كرد، گرچه هيچگونه مصرف و خورنده اى نباشد.

بنا به فرض اول، اگر مورد مصرفى نبود، آيا مى توان آن را به پول تبديل نمود يا در محلى قربانى كرد كه مصرف داشته باشد؟ ظاهر ايات و روايات و فتاوى آن است كه مصرف مورد نظر است:

«لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَهِ الأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ» «1»

«اجتماع حج براى آن است كه منافع خود را مشاهده نمايند و نام خداوند را در روزهاى معيّن بر آنچه از چهار پايانِ زبان بسته روزيشان گردانده، به ياد آرند. پس، از آن خود بخوريد و بخورانيد

بسوى خدا مى رويم، ص: 215

محنت زده تهى دست را.»

«فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» «1»

«پس، از آن قربانى خود بخوريد و بخورانيد فقير قانع (آبرومند) و سائل (سمج) را، اين طور ما آن حيوانات را مسخّر شما كرديم و شايد شكرگزارى نماييد.»

از اين دو آيه، كه دستور قربانى است، فهميده مى شود كه تكميل قربانى، خوردن و خوراندن است.

اگر دولت سعودى فكر اصلاحى، دينى و اقتصادى داشته باشد، با وسايل روز؛ مانند تهيه يخچال ها و كارخانه ها، مى تواند از اتلاف اين همه مال جلوگيرى نمايد و آن وقت اين فريضه دينى، كه با وضع فعلى هر دو طرفش (فعل و ترك آن) محظور دارد،

بى اشكال و به صورت صحيحى درمى آيد و حجاج مى توانند براى بين راه و سوغات، از گوشت هاى ضد عفونى شده آن استفاده كنند.

به گفته بعضى از مسلمانان بيدار، اگر شاخ و استخوان قربانى ها را با وسائل روز مثلًا دكمه بسازند، براى سوغات و تبرك، داراى ارزش مخصوصى مى شود!

شخص مطلعى مى گفت: يك شركت آمريكايى مشترى روده قربانى ها شد و مبلغ زيادى مى داد، ولى دولت عذر آورد و نپذيرفت!

در شماره اول و دومِ مجله «رساله الاسلام»، كه از طرف جمعيت بسوى خدا مى رويم، ص: 216

علماى دارالتقريب مصر منتشر مى شود، بحث استدلالى مفيدى درباره قربانى حج طرح نموده كه: «آيا با نبودن مصرف، تبديل به پول جايز است يا نيست؟». براى اثبات جواز و عدم جواز، چند نفر از علماى مذاهب استدلال نموده اند:

استاد شيخ محمد جواد مغنيه، مستشار محكمه شرعى جعفرى در بيروت، با دلايل اجتهادى خود تبديل را جايز دانسته است.

صورت ديگرى هم فرض مى شود و آن اين است كه حجاج پس از بازگشت، در اوطان خود، كه مصرف صحيح دارد، قربانى نمايند؛ چنانكه درباره كفارات در اين صورت فتوا مى دهند.

اميد است فقهاى شيعه، كه در اجتهادِ زنده و استدلالهاى عميق ممتازند؛ مانند «منزوحات بِئر»، درباره اين مسأله مشكل نظرى فرمايند.

وضع منا در غروب عيد

روز عيد قربان، با گرمىِ هوا و كمىِ آب و يخ، زحمت حجاج زياد است. قيمت يخ به كيلويى پانزده- بيست تومان مى رسد. به اين جهت، عصرِ عيد، بيمارىِ گرمازدگى از هر روز بيشتر است. در بيشتر چادرها كم و بيش بيمار و بى حال ديده مى شود. اطبا و مأموران با ايمانِ بهدارى آنچه مى كوشند به همه نمى رسند. اگر زود به بيمارها برسند علاج آسان است. حاجى آذربايجانى كه رفيقش در

عرفات فوت كرد، بشدّت حالش به هم خورد و هوش و حالى برايش نمانده بود. در اينگونه مواقع، بسيارى متوجه نيستند كه بايد «واجب موسع» و «مستحب» را

بسوى خدا مى رويم، ص: 217

ترك كرد و از تلف شدن نفس تا مى توان جلوگيرى نمود. به هر حال يخ فراهم كرديم و بدنش را سر تا پا، به وسيله حوله يخمان نموديم. آب آلو، قطره تقويتِ قلب به دهانش ريختيم. طولى نكشيد كه به راه افتاد.

هنوز بيش از نيم ساعت به غروب باقى بود كه آفتاب، اشعه تند و سوزانش را از دامنه هاى منا جمع نمود و پشت كوه هاى مرتفع آن پنهان شد.

ماه شب يازدهم با نور ملايم خود به نوازش خستگان وادى منا پرداخت و جانشين دلنواز و خوشروى آفتاب گرديد. گرچه امروز كوشش و حركت حجاج از هر روز بيش بود، ولى چون اعمال مهم به پايان رسيده و رمى و قربانى و تقصير را انجام داده اند، همه خوشحال و با نشاطند و بواسطه تقصير (سر تراشيدن يا شارب و ناخن گرفتن) از بيشتر محرمات احرام آزاد شده اند.

اينك فقط استعمال بوى خوش و تماس با زن و صيد نمودن حرام است كه هيچيك مورد ابتلا نيست! فردا چون به مكه مراجعت نمودند و طواف زيارت و نماز و سعى آن را انجام دادند، استعمال بوى خوش هم حلال مى شود و پس از طواف نساء و نماز آن (كه از مختصات شيعه است) زن و صيد نيز حلال مى گردد و همه از جهت معنا و صورت و اسم، حاجى مى شوند، انشاء الله.

گفتگوى علمى

حاج از خانه ها و چادرها بيرون آمده، مقابل نور ماهتاب، جلو

بسوى خدا مى رويم، ص: 218

چادرها

و روى تپه ها و تخته سنگها دسته دسته نشسته اند. بعضى تكبير مى گويند و بعضى صلوات مى فرستند. صوفى منشان حلقه هاى ذكر و اوراد دسته جمعى دارند. مجاور چادر ما، كه دامنه باز كوه است، شيخ نابينايى بر جمعى اعراب امامت مى كند. اين شيخ گاهى وقت نماز، عصا زنان، ميان مردم و مقابل خيمه هاى اطراف ما مى گردد و حجاج را به نماز دعوت مى نمايد. از بى اعتنايى ايرانيان به نمازِ جماعت عصبانى است. جوانى است با هوش و حافظ قرآن. مى گويد متجاوز از بيست هزار حديث مسند را حفظ دارد! من را شيخ الشيعه شناخته، گاهى از دور به همين عنوان مى خواند و سراغ مى گيرد.

پس از نماز جماعت، براى عربهاى حجازى و نجدى موعظه مى نمود. من آهسته رفتم و ميان جمعيتش نشستم كه از روى فراست فهميد و سخنش را قطع كرده و رو به من نمود و گفت: شما جعفريها چرا به صحابه رسول اكرم احترام نمى نماييد؟ گفتم: تنها صحابى بودن موجب مزيت و احترام نيست. ميزان بزرگى و برترى در اسلام، درك معارف و عمل به دستورات است. آن كسانى از صحابه كه با اين ميزان تطبيق مى كنند، مورد احترام و تعظيمند و كسانى را كه مطابق با اين ميزان نمى شناسيم، حسابشان با خداست! كجاى كتاب و سنت تنها صحابى بودن را موجب بترى و مزيت دانسته است؟! اگر چنين باشد، بيش از صد هزار نفر كه محضر رسول اكرم- ص- را درك نموده و حديث شنيده اند، بايد رفتار و كردارشان مقبول باشد! معاويه مگر درك محضر پيمبر را ننمود و كاتب الوحيش نمى دانيد، آيا اعمالش با كتاب و

بسوى خدا مى رويم، ص: 219

سنت درست درمى آيد؟ اختلافاتى كه پيش

آورد! مردمى را كه بناحق كشت! فرزند فاسق و بى ايمانش را بر مسلمانان مسلط نمود و بدعتها كه در دين گذارد و ... گفت: لعن بر معاويه و يزيد هم جايز نيست!

گفتم: پس كاذب و ظالم و فاسق و منافق، كه قرآن لعنشان مى كند، كيانند؟! تمام اختلافات و اشتباهات ميان مسلمانان، از اختلاف در موضوع خلافت و اشتباه در معناى «اولوا الأمر» پيش آمده است. شما گاهى ميزان تشخيص را اجماع امت مى دانيد و چون اجماع امت را درباره هيچيك محقق نمى دانيد، مى گوييد اجماع سران و اهل حلّ و عقد. چون آن هم درباره اكثر محقّق نيست، ناچار بايد بگوييد: هر كس لباس خلافت را بدون شايستگى در بر كرد، ولى امر است! كار را تا به آنجا رسانده ايد كه هر خونخوار جاهلى، با بست و بند و خونريزى بر مسلمانان سلطه يافت او را ولى امر مى دانيد و اطاعتش را واجب مى شماريد!

نتيجه همين عقيده و اطاعت است كه در مهد توحيد و خانه خدا و خانه اسلام، مسلمانان حق حيات و آزادى و اختيار جان و مال خود را ندارند! با آن كه قرآن درباره خانه خدا مى گويد: «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» «1».

اين سخنان را با زبان عربى مى گفتم و جمعيتى كه نشسته بودند، با علاقه گوش مى دادند و اثر تصديق در قيافه بيشترشان آشكار بود. شيخ چون ديد سخن به جاى حساس رسيد مضطرب شد؛ چون اينجا حجاز

بسوى خدا مى رويم، ص: 220

و پشت پرده بيابان و محيط استبداد و تسلّط قبيله و حزب مخصوصى است كه در لباس دين نفس مردم را گرفته اند! خواست روى سخن را برگرداند، لذا گفت:

از اين بحث مى گذريم.

چرا شما در اذان «حَىَّ عَلى خَيْرالْعَمَل» مى گوييد؟ اين كلمه بدعتى است كه شما شيعيان گذارده ايد؟

گفتم: فقه ما از طريق اهل بيت است كه اتصال آنان به رسول اكرم- ص- از ديگران محكمتر است، اما شما كه در اذان جمله: «الصَّلوه خيرٌ مِنَ النَّوْم!» مى گوييد از كجا آورده ايد؟ بعد از آن كه مسلمانان تن پرور و سست شدند و براى نماز صبح به وقت قيام نمى نمودند، خليفه دوم دستور داد كه اين جمله گفته شود و شما آن را جزو اذان قرار داديد!

پرسيد: چرا براى نماز مهر مى گذاريد؟ گفتم: چرا نگذاريم؟

گفت: چون پيامبر نمى گذاشت، پس بدعت است.

گفتم: مسلّم است كه رسول اكرم روى زمين و شن و حصير كه آن روز فرش مسجد بوده، نماز خوانده است. ولى معلوم نيست روى فرش هاى پشمى و مانند آن نماز گزارده باشد، و چون مساجد ما شيعيان از فرش هاى پشمىِ پربها مفروش است، براى آن كه درست از سنت و روش رسول اكرم پيروى نماييم، تكّه خاك پاكى روى فرش مى گذاريم!

سپس به بحث در حديث و رجال حديث پرداخت و سراغ شهر اصفهان و نيشابور و خراسان را گرفت.

راهىِ مكه ايم براى تكميل اعمال

صبح هنوز هوا گرم نشده، براى رمى جمره ديگر بيرون آمديم. پس از كمى معطّلى، وسيله اى فراهم شد و براى تكميل اعمال، به مكه برگشتيم. مسجدالحرام خلوت است. به راحتى طواف، نماز، سعى، طواف نساء و نماز آن را تمام كرده، يكسره از احرام بيرون آمديم. عصر براى بيتوته به منا برگشتيم. براى پيدا نمودن محل چادرهاى خود نگران بوديم. جوان كارگر باهوش شيرازى (آقاى دربارى)، كه هميشه با قدرت هوش و چابكى كارهاى برجسته مى كرد، جلو افتاد و بالاى

چوب را دستمال بست؛ مانند سرباز دنبالش راه افتاديم. در ميان پيچ و خم دره و ماهور و چادرها يكسره ما را به منزل رساند!

روز دوازدهم اعمال حج تمام شده، منتظر وسيله حركتيم. در چادرِ نماينده مطوف باز سر و صداى زيادى براى وسيله است، تا آن كه براى ما وسيله فراهم شد، عده زيادى از حجاج ايرانى در كاميون سوار شده رو به مكه راه افتاديم.

در ميان كاميون، هريك از حجاج از پيش آمدها و گرفتارى ها و مشاهدات خود سخن مى گفت. حاجى قمى كه با خانمش همراه بود، دو مرتبه مورد دستبرد واقع شده و متأثر بود. در عرفات، چمدان لباس و طلاآلات را از زير سرِ خانمش بردهاند. هنگام رمى جمرات، جيب خودش را زده اند؛ گويا در حدود پنجهزار تومان مى شد!

شيخ ورامينى كه اجير شده بود هر چه پول داشت برده بودند و متحير مى گشت و ...

بسوى خدا مى رويم، ص: 222

وقتى شرح دستبردهاى ديده و شنيده را نقل مى كردند، رييس گمرك فرودگاه جده به يادم آمد كه با شدت عصبانيت گفت: اينجا حرامزاده نيست!

با وجود همه اينها امنيت حجاز را با مردم مختلفى كه به آنجا مى آيند، در هيچيك از نقاط دنيا نمى توان سراغ گرفت. اين همه ماشينها كه مانند سيل به طرف عرفات و منا حركت مى كنند، هيچ تصادف ماشينى شنيده نشده! بعضى از رفقاى هم ماشين، از مشاهدات و رنج ميقات جحفه و ادراك مرتبه دوم موقف مشعر، خبرها نقل مى كرد. ديگرى از تلفات و بيمارها خبر مى داد. سوّمى از مشاهداتى كه هنگام اعمال، از بعضى عوام ديده بود، كارهاى خنده آور، نقل مى كرد؛ از جمله مى گفت: در رمى جمرات بعضى عوام ها پس از به هدف

زدن هفت ريگ، چند عدد سنگ بزرگ برمى داشتند و با غيظ و خشم به طرف جمره با جمله: «برو گم شو پدر سوخته»، «روح ملعون الوالدين» و «گِتْ كُپَكْ اوغْلُو» پرت مى كردند.

نزديك غروب روز دوازدهم است. در منزل مكه درهاى اتاق را از دو سمت باز نموده ايم. هوا بشدّت گرم است. تراكم حجاج و رفت آمد اين چند روزه، علاوه بر گرما، فضا را آلوده نموده و از كوچه هاى مكه بوى زننده اى به مشام مى رسد.

نزول باران رحمت

پيشتر از حجاجى كه از مكه برمى گشتند، تعريف باران روزهاى آخر حج را شنيده بودم. مى گفتند: اواخر ايام حج معمولًا بارانى مى آيد!

بسوى خدا مى رويم، ص: 223

اگر بارانى بيايد بسيار بجاست، همانطور كه آلودگان، با اعمال حج، از گناه پاك شده اند، فضا و زمين هم از آلودگى و عفونتها پاك شود.

قطعات ابرى در اطراف نمايان شد! كم كم اين قطعات كوچك به هم پيوستند. طولى نكشيد بالاى كوههاى مكه و اطراف، از ابر پوشيده شد. مقابل درهاى اتاقى كه بر يك قسمت اطراف مكه مشرف است، ايستاده و اين تحوّل جويى را تماشا مى كنم. ناگهان رعد و برقى زد و باران مانند سيل جارى شد. درهاى اتاق را از هر سمت بستيم. از ناودان ها و كوچه ها آب جارى شد. پس از يكساعت و نيم، جوّ صاف و هوا شفاف و كوچه ها پاك گرديد. عده اى از حجاج هم در ميان باران بدنهاى خود را شستشو دادند! باز فردا در همين ساعت، نظر لطف حق، باران رحمت را فرستاد. اميد است كه فيض رحمت و مغفرتش هم محيطهاى نفوس را شستشو داده باشد:

مابدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اينجا

به پناه آمده ايم رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم با چنين گنج كه شد خادم او روح امين به گدايى به درِ خانه شاه آمده ايم لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست كه در اين بحر كرم غرق گناه آمده ايم آبرو مى رود اى ابر خطاپوش ببار كه بديوان عمل نامه سياه آمده ايم

عجله و شتاب براى بازگشت به زندگى يكنواخت گذشته

اعمال حج تمام شده و حجاج در تلاش و حركتند. بعضى بيمارند با بيمار دارند. مشاهده تلفات روزهاى اخير، بعضى را به وحشت انداخته. بعضى هم به طبع، عجول و كم صبرند و توجّه به ارزش روزها

بسوى خدا مى رويم، ص: 224

و ساعاتى كه در مكه مى گذرانند، ندارند. مى خواهند زودتر وارد زندگى مكرر و يكنواخت پنجاه ساله شوند! عده اى هم نگران بى پولى اند يا منزلشان مناسب نيست. از صبح تا شب عده بيشمارى اطراف خانه هاى مطوّف ها را گرفته، درخواست حركت دارند. گاهى التماس مى كنند، گاهى بد زبانى و تندى دارند. مطوّف ها كه سال ها ناظر اين اوضاع بوده آند با ملايمت و سردى، هر چند كلمه پرسش را جواب مى دهند! نه التماس و تملّق عاطفه اى در آنها تحريك مى كند و نه تندى متأثرشان مى سازد!

اعلان دولت، كه اجازه خروج هر دسته اى را به حسب زمان ورود، معين نموده و در آخر تذكر داده كه اين حكم قطعى و تغيير ناپذير است، جوش و جلا را كم و مطوّف ها را تا حدى آسوده كرد. روى اين حساب، از آغاز ورود تا خروج هر حاجى قريب يك ماه بايد در حجا توقف نمايد!

روز حركت ما به مدينه منوره به حسب اعلان، مطابق با 19 ذيحجه مى شود.

در انتظار لحظه حركت

هر روز صبح براى طواف و نماز به مسجدالحرام مى آييم در ضمن با حجاج كشورهاى مختلف مأنوس مى شويم، چون هوا رو به گرما مى رود، برمى گرديم. اين روزها در مسجدالحرام جنازه هايى كه براى طواف مى آورند، زياد ديده مى شود. گاهى كنار راهها پيرزنها و

بسوى خدا مى رويم، ص: 225

پيرمردهايى ديده مى شود كه در حال احتضارند و كسى بالاى سرشان نيست.

يك روز هم براى ديدن سران «جمعيت اخوان المسلمين» به مهمانخانه

مصرى رفتيم ولى كسانى كه از سران جمعيت، در كراجى آشنا بوديم به جده و مدينه حركت كرده بودند. سردبير جمعيت (شيخ سعيد رمضان) كه جوان باهوش و فعالى است، از ما پذيرايى كرد!

بسوى خدا مى رويم، ص: 226

روز حركت نزديك است. وسيله حركت منحصر است به اتوبوسها يا طيّاره هاى شركت سعودى. كرايه اتوبوسها با طياره چندان فرق ندارد ولى معطلى براى ريسدن نوبتِ طياره، در هواى گرمِ جده، معلوم نيست چند روز خواهد بود. اين كه بايد در جده توقف نماييم با اتوبوس مى رويم. آرزويى است كه راه و منازل و كوهها و دشت هاى بين مكه و مدينه را از نزديك مشاهده كنيم؛ راهى كه مجاهدان و مهاجران و ميليونها گذشتگان ما، با شتر و پياده رفت و آمد نموده اند! آن راهى كه پيامبر خدا- ص- از زمان طفوليت و جوانى و پس از مقام پيامبرى، چندين بار از آن رفت و آمد نموده است!

روز جمعه پس از پايان حج، در مسجدالحرام اجتماع عظيمى است. از بس هوا گرم و جمعيت زياد است، نتوانستم در نماز جمعه شركت كنم. در منزل، از راديوى همسايه خطبه و نماز و همهمه هزارها نمازگزار را مى شنيدم.

قسمتى از خطبه درباره مراسم حج بود كه چگونه برگزار شد و قسمتى دعوت مسلمانان به اتحاد و تقوا و توحيد و دعا درباره عموم مسلمين بود. به جهت گرمى هوا و كثرت جمعيت، نماز بسيار مختصر انجام گرفت.

زمان وداع با مكه

روز حركت ما به حسب اعلان، مطابق با روز نوزدهم است. امروز براى طواف وداع و نماز به مسجدالحرام رفتيم و مثل هميشه بسوى خدا مى رويم، ص: 227

پس از طواف و نماز، براى عموم مسلمين و سرفرازى

و رشد ايرانيان و مغفرت گذشتگان و توفيق خدمت به دين، دعا كردم و از خداوند درخواست تجديد عهد با وضع بهترى نمودم. مى خواهيم براى مقدمات حركت، به منزل برگرديم، ولى جاذبه قوىِ مركزِ توحيد و ايمان، كه شبانه روز روى ميليونها مردم را در اطراف زمين به سوى خود مى گرداند، چون حوزه نيرومند مغناطيسى ما را به سوى خود برمى گرداند. قدمى به طرف بيرون برمى داريم و قدمى به عقب برمى گرديم. به خانه كعبه و اطراف و جوانب آن، با دقت بيشتر از پيش مى نگريم. حال كه مى رويم نقش خانه توحيد را با روح و فكر خود ببريم تا هميشه روى ظاهر و باطن، به ظاهر و معناى اين اساس باشد و هنگام مرگ مانند عقربه مضطرب مغناطيسى، به سوى آن قرار گيريم، آنگاه آرام چشم از زندگى دنيا بپوشيم.

براى كرايه رفت و آمد هر نفر به مدينه تا جده، 11 دينار (در حدود 250 تومان) به مطوّف داديم و براى لحظه حركت ساعت شمارى مى كنيم. قدرى از شب گذشته بود كه عده اى سوار بر اتوبوس بزرگى شده حركت كرديم. شما اگر موفق به اين سفر شديد مواظب باشيد با شوفرى كه نامش ياسين است مسافرت نكنيد. شهر مكه را وداع گفتيم و ماشين در جاده، غير عادى ما را كه بيش از 40 نفر ايرانى هستيم، به اين طرف و آن طرف مى غلتاند. تا اين كه در مقابل خانه وسط دهكده اى كه داراى چندين خانه سنگى و فضاى كوچك است، نگاه داشت. در فضاى آرامِ وادى، نورِ ضعيفِ چراغهاى نفتى و عوعو سگها جلب بسوى خدا مى رويم، ص: 228

خاطر مى نمايد. پس از چند دقيقه آقا

شوفر با يك خانم عرب و يك راديو از خانه بيرون آمد. خانم پهلوى دست شوفر نشست و راديو را پهلوى خود گذارد. ماشين حركت كرد. نيمه شب به جده رسيديم. پس از بنزين گيرى، ماشين در ناحيه سالح بحر احمر رو به شمال به سرعت مى رود.

رابغ

از ظهر قدرى گذشته، به «رابُغ» رسيديم؛ قصبه كوچكى است كه مثل بيشتر نقاط جزيره، در ايام حج، جنبشى در آن پيدا مى شود. قهوه خانه هايى كه سقف و فرش آن حصير ليف خرمايى است در دو طرف جاده دائر است. حجاجى كه چند روز است در هواى گرم از گوشت خوددارى نموده اند، در اينجا بوى ماهىِ كباب گيجشان مى كند و ملاحظه حساب و عاقبت كار را از دست مى دهند. در سايه حصير و روى تختهاى حصيرىِ شخصى كه سالهاست شسته نشده، افتاديم. براى هر نفر يك ماهىِ سرخ شده با روغن خود، كه قد آن بيش از يك وجب نيست، در سينى پاكيزه اى! آورده. آقاى حاج منزه دستور تكرار داد ولى همان كارش را ساخت! پس از چند روز مراقبت، با تفضّل خداوند چشم باز كرد.

پس از چندين ساعت بى خوابى و حركت، همين كه چشم گرم و بدن راحت شد، يك هيولاى بلندِآلوده اى مى آيد و بشدّت تخت را تكان مى دهد و حاجى مهمان خدا را روى زمين مى غلتاند! اينها

بسوى خدا مى رويم، ص: 229

نمونه هاى اخلاق عرب پس از چهارده قرن از ظهور اسلام است! پيش از اسلام چه بوده اند!

ظهور چنين پيامبرى، از ميان اين مردم، روشن ترين آيت حق است! «هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الأُمِّيِّينَ رَسُولًا ...» «1»

صلى الله عليك يا رسول الله!

كلمه عمومى كه پيوسته شنيده مى شود، «بخشش» است؛ شوفر، قهوه چى صاحب منزل،

سقا، گدا و ... همه مى گويند: «حاجى بخشش!» به ترك و فارس و هندى وآفريقايى همين كلمه را مى گويند. انتخاب اين كلمه فارسى، گويا از آن جهت است كه ايرانيان بيش از ديگران اهل بخشش بوده اند!

منتظريم از شدّت گرما كاسته شود تا حركت نماييم. پس از نماز، از قهوه خانه بيرون آمديم. طرف راست، درياى شن است و طرف چپ درياى آب.

رابُغ اولين قطعه اى است كه در آن باغ و نخلستان ديديم و مثل بسيارى از نقاط حجاز مستعد عمران و آبادى است ولى حكومت حجاز به عمران توجهى ندارد. نزديك رابغ، در طرف جنوب شرقى، ميقات جحفه است كه در تاريخ نامى دارد. معلوم مى شود كه محلّ آبادى بوده. در فتح مكه چون سپاه اسلام در جحفه متمركز شدند، خبر به اهل مكه رسيد و عباس و ابوسفيان براى چاره جويى پيش آمدند.

عصر از رابغ حركت كرديم و تا اينجا قسمت كمى از راه آسفالت بسوى خدا مى رويم، ص: 230

است كه معلوم نيست تا كى تمام شود؟! بيشتر راه ساحلى است كه راه صاف و زمين محكم مى باشد. از رابغ، از ساحل به طرف شرق دور مى شود و راه شنزار و سنگستان است. آقاى شوفر مطالبه بخشش دارد. رفقا صلاح دانستند نزديك مدينه بخشش كنند، بعضى هم تندى كردند كه همين موجب نگرانى و اوقات تلخى خانم شوفر و عذاب ما گرديد!

من گمان مى كردم تنها رجال و سياستمداران ايرانند كه افسارشان به دست خانمهاست! اين زن سياه عرب نيم متجدد كه گويا اين جوان شوهر چندمى اش باشد، چنان بر اين شوفر عرب سوار است كه بيچاره از خود اراده اى ندارد؛ اينجا بايست، مى ايستد! حركت كن، حركت

مى كند! اختيار همه ما، با چرخها و رلِ ماشين است و اختيار ماشين به دست شوفر است و اختيار شوفر به دست اين زن! از اينجا هر چند فرسخ، ماشين پنچر مى شود. كار نمى كند و خراب است! تندى و تهديد اثرى ندارد، با آن كه اين ماشين ها دولتى است و بايد براى رساندن حجاج با شتاب برگردد!

راهى كه خاطره مجاهدان صدر اسلام را زنده مى كند

سواره و پياده شدن و نشستن و خفتن در اين بيابان ها، مجاهدان و مهاجران صدر اسلام را به ياد مى آورد كه براى پيش بردن حق و نجات خلق، در اين بيابانها چه روزها و شب ها را پياده و سواره گذراندند و رنج تشنگى و گرسنگى را متحمّل شدند!

در اين راه، ميان مكه و مدينه، كه راه رسمى آنروز بوده، پيامبر

بسوى خدا مى رويم، ص: 231

خدا- ص- چندين بار عبور نموده و هر بار نام و عنوان و روحيه مخصوصى داشته است!

يك روز طفل شش ساله اى است كه تازه چشم به جهان باشكوه گشوده و در آغوش مادر، روى شتر آرميده و به يثرب مى رود. پدرش با جهانى اميد چشم از دنيا بسته و در خاك يثرب خفته است ولى كفالت و مهربانى و علاقه جدش عبدالمطلّب نگذاشت غبار يتيمى بر چهره اش بنشيند. اينك مادرش آمنه با امّ ايمن او را به يثرب مى برند تا خويشان بنى نجار خود را ببيند و بالاى قبر عبدالله پدر جوان اين عزيز چند قطره اشك بريزد!

واقعه منزل قُدَيد

چند سال ديگر، محمد- ص- را در سن دوازده يا هيجده سالگى، جوانى آرام و متفكر مى نگريد كه با عمويش ابوطالب از اين راه به شام مى رود و اين مركز تمدن باستانى را از نزديك مى نگرد!

پس از آن، او را در سن 25 سالگى مى نگريد كه تأملّلاتش عميق تر و نظرش نافذتر گرديده است. بازرگانى است سرپرست كاروان تجارتى خديجه؛ پست و بلند اين بيابانها را مى پيمايد. در منازل و كوه و دشت و بيابان حجاز و شام، حالات قبايل و امم گذشته را از نظر مى گذراند و دوره طفوليت خود را كه در غوش مهر مادر، بالاى

شتر، از اين سرزمين عبور مى كرد به خاطر مى آورد. به يادش مى آيد كه مادر او را به ديدن قبر پدر آورد ولى مادر هم در يثرب به خاك رفت! با

بسوى خدا مى رويم، ص: 232

خاطرى افسرده و دلى از دنيا رميده با امّ ايمن به مكه برگشت.

چون از سفر تجارت برگشت، پس از ازدواج با خديجه كه خود را از ظواهر زندگى و عادات و عقايد عمومى رميده مى ديد، به كوه و غار پناهنده شد.

چند سال ديگر محمد- ص- پيامبرى است كه اهل مكه كمر به قتلش بسته اند. پس از سه روز پنهان بودن در غار ثور، راه اين بيابان خشك و هولناك را با ابوبكر و عبدالله اريقط به سوى يثرب پيش گرفته است. گرگان گرسنه عرب كه با تحريك، اندك رگ عصبيت قبيلگى و اعتقادى يا براى لقمه نانى خونها مى ريختند، براى حمايت عقايد و به دست آوردن صد شتر پربها در اين بيابانها دنبال گمشده خود مى گرداند! اين سراقه بن مالكاست كه با اسب باد پيماى خود، هر گوشه و كنار صحرا را در نورديده، از دور صيد خود را نشان كرده، شمشير درخشان به دست و كف به دهان دارد. عضلات بازوان برهنه اش چون مفتول آهن به هم پيچيده است! اسبش مانند توپ فوتبال زمين مى خورد و به هوا مى پرد! به چند قدمىِ اين شتر سوار رسيد. شتر سوار مطمئن و رفيقش مدهوش است! اسب در چند قدمى جستن كرد و دستهايش تا زانو ميان شن فرو رفت. دستها را از زمين بيرون كشيد و در ميان گرد و غبار پوشيده شد. باز به اسبش هى زد! اسب به زانو درآمد!

اين پيش آمد

روحش را تكان داد. پرده از چشمش برداشته شد. يارى خدا و فيروزى محمد- ص- را در آينده نزديك ديد! شمشيرش به غلاف رفت. طبعش آرام شد. زبان به عذر گشود و درخواست امان بسوى خدا مى رويم، ص: 233

نامه نمود! امان نامه را در مقابل كتمان امر، به دست گرفت و برگشت. اين امان نامه در فتح مكه موجب عزتش گرديد!

اين واقعه در منزل قُدَيْد در حوالى رابغ پيش آمد! در همين سفر، نزديكى اين منزل، به خيمه امّ معبد مى رسد؛ اين زن هوشيار با گوسفند لاغر و قحطى زده اش، در مقابل خيمه تنها نشسته و چشمش متوجه اعماق بيابان است. ناگهان مرد مباركى را در مقابل خيمه ديد؛

آيا آب و غذايى يافت مى شود؟

- ميهمان عزيز ما قحطى زده و گوسفندان ما لاغر و خشكند!

گوسفند را پيش خواند و ظرف طلبيد. شير جارى شد. مسافران سير شده و به راه افتادند.

شوهر زن با گوسفندان خود از راه رسيد و محيط زندگى را طور ديگر ديد!

چه خبر است؟

مردى مبارك بر ما وارد شد.

صفاتش چه بود؟

چشم اين زن مانند دستگاه عكسبردارى، از اوصاف ظاهر و حركات ميهمان يكساعته اش عكسبردارى كرده؛ قامتش معتدل، رفتارش موزون، پيشانيش گشاده، ابروانش باريك و به هم پيوسته، چشمانش سياه و گيرا، آهنگ صوتش چون زنگ، سخنانش مانند دانه دُر منظّم و شمرده، همراهانش نسبت به او، چون عضو فرمانبر ... بودند!

خاطرات شيرين سختى راه را آسان مى كند

هشت سال پس از اين سفر، محمد- ص- را مى نگرد با ده هزار مجاهد مؤمنِ خود، اين بيابان را مى پيمايد.

دو سال پس از آن (در سال دهم هجرى) با صد هزار مسلمان از مسجد شجره محرم شده براى حجه الوداع روانند. بانك لبيكشان دنياى

شرك را مى لرزاند! در همين سفر است كه از حجه الوداع بازگشته، در ميان آفتاب سوزان غدير خم، بالاى جهاز شتر ايستاد. هزارها مردم در سايه شترها ايستاده و نشسته اند. تكميل دين را اعلام و حقوق خود را بيان مى نمايد و آنگاه شرايط و اوصاف سرپرست مسلمانان را با نشان دادن شخصيت عالى على- عليه السلام- معرفى مى فرمايد!

تذكراتى كه منازل و مراحِل اين بيابان، در ذهن برمى انگيزد، بوى ايمان و توحيد و صفايى كه از فضا و غبار اين بيابانها به مشام مى رسد، سختى راه و توقف پى در پى ماشين و بداخلاقى و بهانه جويى شوفر را آسان مى كند. كاش قدرت داشتم، اين بيابان را پياده مى پيمودم و اين منازل و جاهاى الهام بخش را از نزديك مشاهده مى كردم!

ماشين گاهى با سرعت شن زارها و سنگستانها را از زير چرخهاى سنگين مى گذرانَد و گاهى بعد از خرابى و پنچرى، در زير آفتاب سوزان يا كنار قهوه خانه اى توقف مى كند.

در قسمت اول اين بيابان، از طرف مكه، فرسخها راه، يك برگِ سبز و يك منظره خرّمى به چشم نمى آيد! در قسمت دوم كم كم درخت هاى سبزِ سدر و خار و دامنه سبزِ كوهها به نظر مى رسد. در اين بسوى خدا مى رويم، ص: 235

قسمت كوههاى بلند ولى بى دنباله و جدا جدا زياد است. اين كجا و آن كجا؟!

در تمام طول راه، هر جا ماشين توقف مى كند عدّه زيادى اطفال برهنه و زنها مثل حشرات از زير سنگها و بوته ها به سوى ماشين رو مى آورند! اينها چگونه زندگى مى كنند و ناگهان از كجا سبز مى شوند؟! چند شعر و چند جمله دعا و قسم از آباء و اجدادشان براى اينها مانده تا در موسم حج،

به آن وسيله گدايى كنند. مسافت ها نفس زنان در دو سمت ماشين مى دوند. كسانى كه مطلّع بودند، مى گفتند: اينها از رسوم اوّلىِ زندگى و آداب دين، بكلّى بى بهره اند! هزارها مانند حيوانات، در ميان سنگ و غار كوهها زندگى مى كنند. اگر حيوانى صيد كردند و غذايى به دست آوردند، چون سباع مى غرند و از دست هم مى قاپند. مردهاى اينها يا در نظام خدمت مى كنند و يا كشته شده اند!

آيا وسيله زندگى و كار و تربيت براى اينها نمى توان فراهم نمود؟

آيا قابل تربيت نيستند كه هم خودشان از اين وضع رقت بار بيرون آيند هم به كشورشان خدمت كنند و هم آبروى مسلمانان را در مهد اسلام حفظ نمايند؟

آنچه از وضع مردم تيره بخت مركز اسلام و توحيد شنيده و مى شنويد، در نظر داشته باشيد و اين دو خبر را هم بشنويد:

* يكى از رجال مقيم مى گفت: وليعهد سعودى فقط سيصد ماشين سوارى دارد كه بيشتر آنها از جعبه بيرون نيامده است!

* مجله «المسلم» در شماره ششمِ سال دوم، از روزنامه «روز

بسوى خدا مى رويم، ص: 236

اليوسف» نقل كرده: در شهر «نيس» فرانسه در اين روزها بيشتر گفتگو درباره امير محمد فيصل فرزند ملك بن سعود و ثروت اوست! مقابل مهمانخانه «رول» هر روز ازدحامى است! مردم فرانسه براى تماشاى امير، زن و حاشيه اش پشت سر هم ايستاده اند. چيزى كه بيشتر مردم را براى تماشا جلب مى كند ماشين سوارى اميرزاده سعودى است كه از نوع «ديملر» و برنده جايزه درجه اول است. ارزش آن فقط 12 هزار ليره است! در داخل ماشين دستگاه طبع و لوله آب سرد و گرم و توالت و بار وجود دارد! رؤساى انتظامى از امير درخواست نموده آند كه ماشين

را فقط موقع احتياج مقابل مهمانخانه نگاه دارد تا مزاحم آمد و رفت مردم نشود! امير در سال قبل در اين مهمانخانه سه هفته توقف فرمود و حسابش سه هزار و پانصد ليره شد!

همچنان در راه مدينه ...

بعد از رابغ منزل معروف، آبار بنى حصان است كه از آن گذشتيم. نيم شب در بالاى گردنه اى ماشين خراب شد. همه خسته و كوفته ايم. پياده شديم و روى سنگ ها و خاك نرم سر به زمين گذارديم. من كه گاه شده ساعت ها در رختخواب نرم ناراحت و بى خواب گذرانده ام، اينجا چه خواب راحتى بود! طبيعت و خاك، مادر مهربان خلق است. اگر انسانب ا عادات و تصنع از او جدا نشود، هميشه خوشرو و مأنوس است.

آهنگ پرشور و زنده اى از خواب بيدارم كرد! گويا بيابان و فضا

بسوى خدا مى رويم، ص: 237

همه زنده اند و ستارگان درخشان به زمين نزديك شده و همه با ارواحى كه فضاى زمين را احاطه نموده، ايماءو اشاراتى دارند! خواننده اى (گويا در مجلس عرفانى و ذوق و سماع سوريا يا فلسطين بود) با آهنگ مختلف مى خواند و مى گفت: «و روح من الرحمان»، آنقدر اين جمله را با الحان مختلف تكرار نمود، گويا سنگ و كلوخ، فضا و ستارگان همه جواب مى گفتند و برمى گرداندند:

مگر مى كرد درويشى نگاهى به اين درياى پر درد الهى كواكب ديد چون شمع شب افروز

كه شب از روى آنها گشته چون روز تو گويى اختران استاده اندى زبان با خاكيان بگشاده اندى كه هان اى غافلان بيدار باشيد

در اين درگه دمى هشيار باشيد تو خوش خُسبى و ما اندر ره او

همى پوييم راه درگه او رخ درويش مسكين زين نظاره ز اشك درفشان شد پر ستاره كه

يا رب بام زندانت چنين است تو گويى خود نگارستان چنين است ندانم بام ايوانت چسان است كه زندان بام تو چون بوستانست بهانه جوييهاى شوفر ابله و عاشقه پيشه عرب، همه را خسته كرده است. صلاح در اين ديديم كه هر نفر يك ريال برايش جمع كنيم تا خانمش از ما راضى بشود و همينطور هم شد. پس از آن كه ريالهاى سنگين سعودى را تحويلش داديم، ديگر ماشين بى عيب و سريع شد! به مسجدى رسيديم، باز قافله لنگ است، ديگر چه پيش آمده؟! خانم قهر كرده! يكى از علما ريش سفيدى كرد و با نصيحت و درخواست، خانم با آقا ياسين روى آشتى نشان داد تا ماشين به حركت آمد.

بسوى خدا مى رويم، ص: 238

در مسجد شجره (ذوالحُليفه) آب و درختى به چشم آمد. پياده شديم وضو گرفته نماز گزارديم. از اينجا ماشين بالا هر بلندى كه مى رسد، چشمها متوجه بيابان است تا هر كس زودتر گنبد و مناره روضه النبى- ص- را به ديگران نشان دهد.

گنبد در حاشيه دور افق، در ميان نخلستان به چشم آمد! صداى صلوات و سلام از ميان ماشين ها با فاصله هاى دور و نزديك به گوش مى رسد. اولين چيزى كه در ابتداى شهر جلب نظر واردان را مى نمايد ساختمان آجرىِ بلند و وسيع است كه در كنار شهر قرار گرفته و با ديگر ساختمانها جور نمى آيد. اين ساختمان ايستگاه راه آهن است كه زمانى حجاز را به شام متصل نموده بود. بعد از جنگ بين الملل كه دولت عثمانى تجزيه شد از ميان رفت و بقيه آن در حكومت سعودى برچيده شد. مردمانِ با اطلاع مى گفتند اين حكومت صلاح خود

نمى داند كه راه جزيره به كشورهاى اسلامى باز و گشوده باشد، تا در ماوراء سواحل درياى شن با خاطر جمع بسر بَرَد!

محّله نُخاوله

ماشين ما را در ميان خيابانهاى غير منظم و خاكى، به سمت جنوب شهر برد و در وسطه كوچه وسيعى نگاه داشت. اينجا محله «نُخاوله» است. پسر عموى مجاهد، مرحوم حاجى سيد محمدتقى طالقانى كه چندى قبل آرزوهاى اصلاحى خود را به خاك برد، وقتى از ورود ما مطلع شد، به سراغمان آمد و اثاث را دستور داد به منزل يكى از شيعيان بسوى خدا مى رويم، ص: 239

همسايه خود بردند.

محله نخاوله مثل بيشتر محله هاى مدينه، از خانه هاى كوچك و كوچه هاى تنگ تشكيل شده است كه از حيث نظافت و وضع زندگى مانند هات دور افتاده ايران است. بيشتر ايرانيان در باغهايى براى حجاج آماده شده، منزل مى كنند. اين باغها از جهت آب و هوا خوب است ولى هنگام حج جمعيت زياد و جا كم است و اگر باران ببارد پناهى نيست؛ چنانكه باران شديدى باريد و جا و اثاث حجاج را آب گرفت.

در حرم مطهّر نبوى

پس از شستشو عازم حرم مطهر شديم. از كوچه هاى تنگ اطراف حرم كه دو نفر با هم نمى توانند راه بروند و با ديوارهاى بلند عمارتهاى چند طبقه كه مانند چاهها و درّه هاى عميق است، عبور كرده وارد صحنى شديم كه مانند كوچه اى است و در سمت غرب منتهى به باب جبرئيل مى شود. باب جبرئيل به طرف مشرق باز مى شود. از ميان جمعيت از پله ها با زحمت بالا رفتيم، بدون فاصله اى وارد حرم و مواجه با ضريح مرتفع و طولانى شديم، همين كه شروع به سلام نمودم، گويا پرده اى بر گوش و چشمم آويخته شد نه صداها و قيافه هاى مختلف مردم متوجهم مى كند و نه از خصوصيات حرم و مسجد چيزى به چشمم

مى آيد، فقط قدرت و عظمتى را احساس مى كنم كه بر مغز و اعصابم مسلط است به طورى كه اراده شخصى را يكسره گرفته و نور

بسوى خدا مى رويم، ص: 240

خيره كننده اى فكر و چشم و گوش را احاطه نموده كه خود حجاب از ديدن و شنيدن هر چيزى است!

اينجا مرقد مطهر پيامبر عظيم و خاتم انبيا است. پربهاترين و با شكوه ترين نورى است كه از مبدأعظمت و جلال تنزّل نموده و به صورت كامل انسانى درآمده است تا نفوسى كه در تاريكى هاى طبيعت گمراه شده اند، به سوى حق و كمال هدايت نمايد و ارواحى كه به عوارض طبيعت و ماده، آلوده شده اند پاك و درخشان گرداند. چشمها و گوشهايى كه پرده هاى عادات و غوغاى شهوات كور و كرد كرده، بينا و شنوا نمايد و افكارى كه عقايد و تقاليدِ باطل جامدشان ساخته، به حركت درآورد، همچنين نفوسى كه در غُلها و زنجيرهاى قوانين و آداب بشرى درآمده، آزاد گرداند و سرانجام كاخهاى خودپرستى را ويران سازد و بت هاى اوهام را درهم شكند.

بدنى كه در زير اين خاك خفته، مركز قدرتى است كه يك تنه دنياى شرك و جهل را از پاى درآورد. دنيايى را ويران كرد و دنياى نوينى پديد آورد.

اين ضريح، پيكرى را در بردارد كه خود در اينجا خفته و اراده اش در ميان قرون مختلف، بر ميليونها مردم حكومت مى كند!

اين بدن مقدس قالب آن روحى است كه تمام پرده ها از برابر چشمش برداشته شد و تمام فواصل ميان طبيعت و مبدأ عظمت و قدرت را از ميان برداشت و تا آخرين سرحد قدرت پيشرفت؛ «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى».

بسوى خدا مى رويم، ص: 241

هر جا خير و

كمال و محبت و رحمت و حساب و ميزان و علم و قانون است، نام و سخن و اراده اين شخصيت عظيم در آنجا هست! خود و ميليونها مثل خود را مى نگرم؛ آنچه از مشكلات زندگى كه آسان شده و قلبى كه مطمئن گرديده و راهى كه به سوى حق برايم روشن شده و وظايفى كه برايم واضح گرديده، خلاصه تمام شخصيت روحى و فكرى و اخلاقى ام را از پرتو تعليمات بزرگ صاحب اين قبر مى دانم. چطور در برابرش خود را نبازم و عظمتش سراپاى وجودم را احاطه ننمايد و چهره ام را به ضريحش نسايم؟! هر چه دارم از اوست.

به ياد زحماتى كه در راه رستگارى خلق كشيد و شكنجه هايى كه از مردم نادان ديد. محبت سرشارى كه به دوست و دشمن داشت وصيت هاى سراسر محبتى كه هنگام مرگش فرمود و درخواست آمرزشى كه براى گناهكاران از پروردگار مى نمود افتادم! بدنم مى لرزد. اشكم جارى است. با چه زبان شكرگزارى كنم و با چه بيان قدر زحماتش را بيان كنم:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ الله، السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِىَّ الله، السّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَمَ النَّبِيِّين، أَشْهَدُ انَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ الرِّسالَهَ وَ أَقَمْتَ الصَّلوهَ وَ آتَيْتَ الزَّكوهَ وَ امَرْتَ بِالْمَعْرُوف ...»

پس از نماز مغرب و عشا به منزل برگشتيم و صبح براى زيارت ائمه و بزرگانى كه در بقيعند رفتيم.

بقيع مدفن اولياى خدا

بقيع قبرستانى است در شمال شرقى مدينه كه طرف غرب و

بسوى خدا مى رويم، ص: 242

قسمتى از جنوب آن به شهر متصل است. قسمت هاى ديگر را نخلستانها احاطه نموده و اطراف آن با ديوارى محصور شده است. با آن كه قبرستان بقيع مدفن متجاوز از ده هزار نفر از اوليا و بزرگان و

علماى اسلام است، از هر جهت خراب و صورت زننده اى دارد. اطراف آن محلّ زباله و خاكروبه است. در طرف راست درب ورودى، چند قدمى كه جلو رفتيم، جمعيت زيادى از ايرانى و غير ايرانى و شيعه و سنى، گرد محوطه اى با حال تأثر ايستاده و مشغول زيارت و دعا هستند؛ در اين محوطه قبور چهار نفر از ائمه بزرگوار اسلام و جگرگوشه هاى رسول اكرم- ص- است.

مدفن حضرت امام حسن مجتبى، امام زين العابدين، امام محمدباقر و امام جعفر صادق- عليهم السلام- اينجا است. قبور با زمين يكسان و نزديك يكديگر قرار گرفته است. ازا ين اهانت كه به نام دين، نسبت به مرقد بزرگترين شخصيت هاى مسلمانان انجام شده، جمله مسلمانان، جز حزب وهابيت، متأثرند. بيش از همه دود از دل شيعيان برمى خيزد.

روى زمين داغ و زير آفتاب سوزان، زن و مرد ايستاده اشگ مى ريزند. پليس هاى جاهل و خشك سعودى اطراف قدم مى زنند و مراقبند كسى نزديك نرود، گاهى هم به عنوان آن كه اينها مشركند و فقط خودشان نمونه كامل توحيدند! توهين مى نمايند. شرطه جوانى قدم مى زد و گفت: «أللهُ يَهْدِينا وَ ايّاكُمْ الى عِبادَتِهِ!»

اينجا قبور چهار امام بزرگوار مسلمانان است كه بعد از پيامبر

بسوى خدا مى رويم، ص: 243

اكرم- ص- نماينده هاى كامل آن حضرت و مظاهر روح توحيدند. در آن روز كه مسلمين را فلسفه هاى گيج كننده يونان و روم و اوهام اشعرى و معتزلى متحير نموده بود و همه به ظواهر قرآن استدلال مى نمودند! اين امامان و وارثين نبى اكرم حقايق توحيد و معارف قرآن را به مردم مى فهماندند و مبانى اعتقادى و اصول اجتهاد را در افكار مسلمانان محكم مى كردند. اگر ابن تيميه و ابن قيّم

و محمد بن عبدالوهاب، كه پايه گذارهاى مسلك وهابيت هستند، با تعليمات آنان آشنا مى شدند، خدا را جسم وسيع و بالاى تخت! نمى دانستند و به اجتهاد زنده اسلام پى مى بردند و از اين جمود و تحجّر، خود و ديگران را نجات مى دادند. ثمره تعليمات آنان حكومتى را پديد نمى آورد كه با هر رشد و علم و حركتى به نام دين دشمنى نمايد! حكومتى كه تنها قبور را خراب نمى كنند، بلكه شهرها و مراكز طلوع اسلام را نيز به صورت قبرستان درآورده اند.

نتيجه تعليمات علماى وهابيّت، حكومتى است كه به عنوان كلمه توحيد، جز پرستش پول و ماده هدفى ندارد!

اگر مسلمانان درباره اوليا غلو نمايند و از قبور آنان كار خدايى بخواهند، ثمره جهل و نادانى است كه حكومت هاى جاهل اسلامى به بار آورده اند و الّا قبر از زمين بالا باشد يا با زمين مساوى باشد چه اثرى در عقايد دارد! آيا بودن ديوار و سايه بان هم كه حجاج بتوانند چند دقيقه اى راحت باشند و از تابش آفتاب رنج نكشند، بدعت است؟

اين قبورِ كسانى است كه بر همه مسلمانان حق تعليم و تربيت بسوى خدا مى رويم، ص: 244

دارند. فقهاى اسلام از رشحات فكرى اينها بهره مند شده اند. علما و فقهاى وهابيت كه از معارف دين چند حديث و ظاهرى از قرآن حفظ نموده اند، از بركات زحمت و جهاد اينها است. در اين قرون متوالى، آنها كه به عصر نبوت نزديك بودند دين را نفهميدند و اينها تمام دين را فهميدند؟!

در اين قبرستان آنچه از قبور مشخص و معلوم است، قبر چهار امام- عليهم السلام- و ابراهيم و رقيه فرزندان رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين على- عليه السلام-، عباس بن عبدالمطلب، صفيه،

زوجات رسول خدا، غير از خديجه و ميمونه، و عدّه اى از صحابه مى باشند. اين قبور هم با هم مشتبه است و با وضعى كه در بقيع مشاهده مى شود از ميان خواهد رفت.

آنچه از بيشتر قبور شناخته مى شود نام صاحب قبر و ناحيه و جهتى است كه در آن دفن شده اند. آن قبرى كه از هر جهت مجهول است و از ابتدا مجهول بوده، قبر يگانه دختر عزيز رسول اكرم، فاطمه زهراست. براى من بسيار تأثرانگيز بود كه بالاى قبرهاى معلوم يا در ناحيه قبورى كه آثار آن از ميان رفته بايستم و سلام دهم و فاتحه بخوانم ولى ندانم ناحيه محلّ دفن جگر گوشه پيامبر و مادرم كجاست؟!

بيشتر علماى تاريخ و حديث مى گويند در بقيع دفن شده، اما كجاى بقيع؟! اين حيرت و تأثر تنها براى من نبود، هزارها علوى و ميليونها مسلمان، وقتى كه به اين قبرستان آمده اند، خواسته اند به زهراى اطهر سلام دهند امّا ندانستند به كدام طرف متوجه شوند و مثل بسوى خدا مى رويم، ص: 245

من دود از دلشان برخاسته و اشكشان جارى شده است. اين سؤال كه از زبان شيخ عذرى مطرح شده، به خاطرشان آمده!

ألأىّ الأُمور تدفن نسراً؟

أمْ لأىّ الامُور تجهل قدراً؟

أَمْ لأىّ الأمور تخفى قبراً؟

أم لأىّ الأُمور تظلم جهراً؟

بضعه المصطفى و يخفى سراها! بيش از همه، در نيمه شب، سينه على- ع- جوشيد و از دريچه چشمش بخار قلبش جارى شد؛ كه دختر پيامبر را ميان خاك جاى داد و قبر را با زمين يكسان نمود! در آن نيمه شب، فقط چشمان على- ع- و عده اى از بنى هاشم، و چشم ستارگان اين منظره را ديد!

آفتاب بالا آمده و در محيط قبرستان، سايبان

و ديوارى نيست. مأموران سعودى هم نمى گذارند حجاج در غير ساعات معين توقف نمايند. زنها را هم به داخل قبرستان راه نمى دهند! زنهاى ايرانى و غير ايرانى پشت ديوارهاى قبرستان و در باغ مجاور جمع شده، و از سوز جگر گريه مى كنند. نمى دانم چه خاطراتى در ذهنشان خطور مى كند؟!

به سوى حرم پيامبر- ص-

از بقيع بيرون آمده در كوچه هاى غربى و شمالى به سوى حرم نبوى روان شديم، چون نزديك وسط روز است، فشار جمعيت كمتر است. مقابل قسمت شمالى ضريح رسول اكرم، قسمتى است كه بعضى از مردم به نام «قبر فاطمه» زيارت مى كنند، آنچه مسلم است اين قسمت، خانه يا حجره زهرا- عليهاالسلام- بوده است. ضريح بسوى خدا مى رويم، ص: 246

سرتاسرى كه محتوى حجرات پيامبر و على- عليهماالسلام- بوده و فعلًا قسمت جنوبى آن قبر رسول اكرم- ص- و شيخين است، از ديوار شرقى و جنوبى فاصله زيادى ندارد.

در قسمت غرب، مسجدى است كه بيشتر آن همان مسجد اولى است و شمال آن؛ قسمتى كه باز و حياط است و قسمتى كه پوشيده و بر ستونهايى قرار گرفته است، تمام بعد اضافه شده.

از شمال ضريح وارد محوطه مسجد اصلى شديم. محراب متصل به ديوار جنوبى بوده كه فعلًا ديوار چند متر عقب رفته و منبر قدرى از محراب جلوتر است. فاصله منبر از ضريح كه طرف شرق است همان فاصله با ديوار غربى بوده كه بيش از يك برابر از طرف غرب افزوده نشده است. تمام توجه به قسمت ميان منبر و ضريح است؛ چون اين حديث از رسول اكرم- ص- معروف است كه:

«بَيْنَ مِنْبَرى وَقَبْرى رَوْضَهٌ مِنْ رِياضِ الجَّنَّه»

در اين قسمت جمعيت زياد و جا كم است.

قرآن ها روى

رحلها گذارده شده است. مردمان با شخصيت، بيشتر نشسته به تلاوت قرآن مشغولند. عده اى هم مردم را زير پا مى گذارند تا خود را به شبكه هاى بلند مقابل قبر برسانند! شرطه مراقب است كه كسى ضريح را نبوسد.

در گوشه اى نشستم و مى بينم كه بعضى از مردم ايستاده مشغول زيارت و دعايند. بعضى نشسته به تلاوت قرآن و تفكر سرگرمند. بعضى راه مى روند و به ستونهاى صيقلى و ديوارها و نقش و نگار و ظرافت كارى آنها و فرش هاى پربها و قنديليهاى آويخته و ديگر نفايس بسوى خدا مى رويم، ص: 247

تماشا مى كنند و مواضع و نفايس را به يكديگر نشان مى دهند. در افكار و روحيات مسلمانان سير مى كنم كه چگونه روحانيت و معنويت را با زيورها و تجملات آميخته اند و عظمت معنا را در صورت جواهرات و فلزات و ساختمان گم كرده اند؟! شايد بيشتر عوام اين مردم گمان مى كنند كه اين مسجد و حرم هميشه به اين وضع، با اين تجمّلات بوده! هر ناحيه اى از اين ساختمان و هر قطعه اى از اين نفايس گرانبها، نمونه دوره اى از ادوار و اطوار اسلامى و تابع تطوّرات فكرى و سياسى مسلمانان است.

آن روز كه پيامبر- ص- از مكه هجرت نمود و وارد مدينه شد و در اين مكان منزل گزيد، اينجا چهار ديوار ساده اى بود از گِل و سنگ و قسمتى به وسيله ستونهاى تنه نخل سرپوشيده بود! حجرات رسول اكرم و على- عليهما الصلوه و السلام- در رديف يكديگر از جنوب و شمال به اندازه طول و عرض ضريح قرار گرفته بود. درهايى از حجرات به طرف مسجد كه وسط آن همين محل منبر است، باز مى شد. ميان اين حجرات جز

كوزه آب و چند قطعه فرش از پوست و حصير و اثاث مختصر آلات جنگ چيزى نبود! جواهرات و تجمّلات و طلا و نقره، ارزش براى مسلمانان نداشت؛ چون داراى گنج هاى گرانبهاى ايمان و تقوا بودند.

مسجد نخستين

پيش از آن (پيش از هجرت) اينجا فضايى بود كه يك طرفِ آن بسوى خدا مى رويم، ص: 248

قبرستان كهنه مدينه پيش از اسلام و طرف ديگر خوابگاه گوسفند و شتر و محل خشكاندن خرما بود؛ آن روز كه رسول اكرم، پس از چهار روز توقف در قبا وارد شد، مشرك و مسلمان و يهودى و زن و مرد، اطراف شتر را گرفته بودند. شاخهاى خرما را بالاى سرش داشتند. قبيله اوس و خزرج و قبايل منشعب از آنها هر كدام مى خواستند اين ميهمان گرامى در محل و منزل آنها وارد شود. رسول خدا فرمود مهار شتر را رها كنيد كه مأموريت دارد. شتر آزاد مى رفت و جمعيت اطراف آن، از اين محل به آن محل و از اين كوچه به آن كوچه مى رفتند. اميرالمؤمنين على- ع- و ابوبكر در دو طرفش حركت مى كردند. جوانان نو مسلمان اوس و خزرج شمشيرها به دست، از پيامبر مراقبت مى نمودند. زنهاى مشرك و يهود بالاى بامها و برجها به يكديگر نشانش مى دادند. جوانها و زنهاى مسلمان در عقب جمعيت و بالاى مبها، دسته جمعى سرود مى خواندند.

طلع البدر علينا، من ثنيات الوداع وجب الشكر علينا، ما دعا لله داع ايها المبعوث فينا، جئت بالامر المطاعمدينه سراسر وجد و حركت بود. شتر در گوشه اى از اين ميدان زانو به زمين زد. قسمتى از اين ميدان مِلْك سَهْل و سُهَيْل دو طفل يتيم است. صاحبان خانه هاى اطراف، هر يك مى خواهند

اثاث ميهمان را به منزل خود حمل نمايند.

نزديك ترين خانه ها، خانه ابوايوب انصارى از قبيله بنى نجار است كه رسول اكرم از طرف جدش عبدالمطلب با آنها نسبت دارد، ابو

بسوى خدا مى رويم، ص: 249

ايوب دو اتاق زير و رو دارد. رسول اكرم در اين خانه كوچك و ساده وارد شد. در فضاى مقابل منزل، جمعيت شعر مى خوانند و مقدمش را تبريك مى گويند. غلامان حبشى با حربه ها و شمشيرها بازى مى كنند. از پشت خانه ابوايوب دسته اى از زنان جوان بنى النجار مى خوانند:

نحن جوار من بنى النجار

يا حبذا محمد بن جار پس از چندى كه در منزل ابوايوب توقف فرمود، قطعه زمين دو يتيم را خريد و پيش از بناى مسجدالنبى، با مسلمانان زير سايه بانى نماز مى خواندند، سپس زمين را هموار نموده بناى مسجد شروع شد. رسول اكرم خود با ديگر مسلمانان خشت و سنگ مى داد و مى گفت: «لا عيش الّا عيش الآخره أللّهُمَّ ارْحم الأنصار والمهاجره يكى از مسلمانان خواست خشت را از دستش بگيرد، فرمود: اين را كه من حمل مى كنم تو خشت ديگر حمل نما. تو به خداوند از من محتاج تر نيستى! عثمان نظيف پوش اشرافى هم خشت و سنگ برمى داشت و خود را از گرد و غبار دور مى داشت و لباس خود را پى در پى مى تكاند. على با چابكى كار مى كرد و سراپا غبارآلود بود و با كارگرهاى مثل خود مى خواندند: لا يَسْتوى مَنْ يَعْمُر المَساجدا

يَذْأَبُ فِيها قائِماً وَقاعِداً وَ مَنْ يُرى عَنِ الْغُبارِ حائِداًديگر مسلمانان در ميان آفتاب عرق مى ريختند و براى ساختن مسجد مى كوشيدند و مى گفتند:

لِئِنْ قَعَدْنا وَ النَّبِىُّ يَعْمَلُ لِذاكَ مِنّا الْعَمَلُ الْمُضَلَّلُ بسوى خدا مى رويم، ص: 250

اين بود وضع بناى نخستين مسجدى

كه ما در آن نشسته ايم!

مسلمانان روى ريگها و زير آفتاب و باران، بدون حجاب سقف و تجمل، شبانه روز چند بار با خداوند روبرو مى شدند. پس از ده سال، اين مؤسسه ساده، بزرگترين مردان حقوقى و جنگى و سياسى را در پرتو ايمان به دنيا تحويل داد كه محور شدند و دنيا را گرداندند!

كاخ نشينان، مروجان زيور و زينت

در زمان خلفاى راشدين، به حسب مركزيت مدينه و زيادى جمعيت، مسجد توسعه يافت. در زمان عثمان بناى آن محكمتر گرديد ولى از وضع ساده نخستين بيرون نرفت و حجرات جزو مسجد نبود. پس از آن كه محور خلافت شام شد و به دست بنى اميه افتاد، مسجد از وضع ساده نخستين بيرون رفت. براى آن كه كاخ نشينى و تجمل خود را در زير پرده اشتباه كارى نگاه دارند و مردم را از وضع ساده اول منصرف نمايند، به تجمل مسجد كوشيدند و به طلا و نقره و زخرفه مساجد را برخلاف نظر اسلام زينت نمودند. براى اين كار از معماران و مهندسان رومى كه آشناى با ساختمان كليساها بودند، كمك گرفتند!

حجره فاطمه و ديگر حجرات تا زمان وليد بن عبدالمك به وضع اول و معرف شخصيت و نسبت و حقانيت علويان مظلوم بود. اولاد امام حسن و امام حسين در آن حجره منزل داشتند. وليد براى آن كه اين افتخار را از ميان ببرد دستور داد آن را و ديگر حجرات را جزء مسجد نمودند. هر يك از سلاطين و حكام ظالم كه به نام دين مسلمانان را

بسوى خدا مى رويم، ص: 251

غارت مى كردند، براى نام نيك و جبران زشتى ها، هديه اى از نفائس و جواهرات، براى مسجد نبوى؛ مثل ديگر مساجد و مشاهد مى فرستادند و

چند بار هم نفائس پرارزش و گران بها را خودشان دزديدند!

كار به اينجا رسيد امروز كه در مسجد نبوى نشسته ايم و بايد مسلمانان درس توحيد و ايمان از اين محل بگيرند، عده آى مبهوت تجملات و قنديلها هستند! هر امام و امامزاده كه گنبد طلا و فرشها و اساس و ساختمان پربها داشته باشد بيشتر مورد توجه است. آيا اين اشتباه از اين جهت است كه اكثر مردم عوامند؟ مگر مسلمانان نخستين درس خوانده بودند؟!

اين از همان جهت است كه پادشاهان و زورمندان بارى پوشاندن اعمال خود هميشه مى كوشند تا مراكز عبادت و عبرت را از معنا و حقيقت خود خارج كنند، همين توجه به صور و ظواهر است كه چشم حقيقت بين را از مسلمانان گرفته است؛ عالم دين را از لباس گشاد و عمامه بزرگ مى شناسند. زهد و عرفان را زير سبيل كلفت مى نگرند. قدرت اداره و مملكت دارى سلاطين را با كاخ و تشريفات اشتباه مى گيرند ...

اگر همان مسجد و حجرات ساده و بى آلايش رسول اكرم- ص- امروز بود، مسلمانهايى كه اينجا جمع بودند روح و فكر ديگرى داشتند و سرمايه ها و افكار ديگرى ا خود مى بردند.

خاورشناسها و دنيا گردان، عوض آن كه شماره ستونها و ارزش بسوى خدا مى رويم، ص: 252

قنديلها و اهميت فنى ساختمان را وصف نمايند، از اين محل مظاهر كامل توحيد و طهارت و قدرت را براى دنيا سوغات مى فرستادند. اين تجملات و فنون را بتكده ها و كنيسه ها و كاخهاى سلاطين به خود آراسته اند. آنها چون از مغز و معنا و ايمان نافذ تهى اند، بايد ظاهر را در نظر عوام، كه معنا و ظاهر را زود اشتباه مى نمايند، هر چه بيشتر آراسته كنند.

آن

مسجد ساده اى كه مردانى تربيت نمود كه با چكمه روى فرشهاى سلاطين عار داشتند راه بروند و با نوك شمشير و پا، فرشهاى گرانبها را با بى اعتنايى جمع مى كردند و آن خانه اى كه پيامبر اكرم و داماد و دختر و فرزندانش زير يك عبا خفتند و آيه تطهير نازل شد، بايد حسابش از هياكل و كاخهاى پوك و پوشالى جدا باشد!

پروردگارا! زمانى مى رسد كه مسلمانان به ذخاير معنوىِ خود پى ببرند؟! اين افراط و تفريط و عكس العمل، كه جمعى مسلمان صورت قبر را بدعت بدانند و جمعى معابد و مساجد و مشاهد را محل افتخارات در زينت و فرش و جواهرات قرار دهند! كى از ميان مى رود؟!

*** ظهر شد، بانگ اذان از مناره مسجدالنبى برخاست. صفوف جماعت بسته شد. متوجه شدم اين حقيقت زنده را ظواهر فريبنده نمى پوشاند، فضا همان فضاست. گويا بانگ بلال به گوش مى رسد. صفوف جماعت مسلمانان با پيامبر اكرمند. عده زيادى مثل همان بسوى خدا مى رويم، ص: 253

صفوف زير آفتاب و روى شن هاى فضاى باز مسجد ايستاده اند. ديوارها و ظرافت كاريها و زخرفه ها از نظرها محو شد. فقط عظمت حق است؛ الله اكبر!

اين صفوف متصل است به صفوف ميليونها مردمى كه در اين مجسد و در همه مساجد و مشاهد نماز خوانده و مى خوانند و روى همه به سوى كعبه است كه اوضاع زميان و اطوار روحى و سياسى در آن تصرف ننمده و وضع ساده و بى الايش آن را، كه براى توجه به توحيد است، دستهاى سياستمداران و دنيا پرستان تغيير نداده است.

مسجد قُبا

هنگام عصر از منزل بيرون آمده ماشينى كرايه كرديم كه مار ا به مسجد قُبا و احد ببرد.

اوّل به طرف جنوب مدينه، از كنار نخلستانها و نهرها عبور داد. بيش از يك فرسخ از مدينه دور شديم. در فضايى كه يك طرف مسجد است و طرف ديگر چاهى است كه بالاى آن قبه اى است، ايستاد. طرف راست، درب ورودى مسجد، مسقّف است و حصيرهاى پاكيزه گسترده شده. محراب آن مى گويند محل زانو زدن شتر پيامبر- ص- است.

آنگاه كه وارد قبا شديم مسجد باز و ديوارهاى آن محكم و بلند است. بالاى ديوار آن نام صحابه و اهل بيت، به ترتيب روى كاشى نوشته شده است. اين نخستين مسجدى است كه پس از كعبه ساخته شد.

بسوى خدا مى رويم، ص: 254

خبر به مردم مدينه رسيد كه رسول خدا از مكه هجرت نموده و اين روزها وارد مدينه مى شود. سه روز پى در پى مردم مدينه از شهر بيرون مى آمدند و بالاى كوه و تپه هاى مرتفع «حره»، كه در ناحيه جنوب شرقى مدينه است، چشم به بيابان راه مكه داشتند، چون آفتاب بالا مى آمد در سايه سنگها مى نشستند، پس از نااميدى به سوى شهر برمى گشتند.

هشت روز است كه رسول با دو همراهش از غار ثور بيرون آمده و بيابان هولناك بين مكه و مدينه را مى پيمايند. هنگام ظهر و گرمى آفتاب نزديك كوهستان «عير»، كه سر حد ميان باديه و يثرب است، رسيدند. آيا يكسره وارد مدينه شود؟ وضع مدينه مبهم است! اول كسى كه خدمتش رسيده، «بريده» شيخ قبيله بنى سهم بود. انتظار اهل يثرب را عرض كرد و

بسوى خدا مى رويم، ص: 255

پيشنهاد نمود كه به سوى جنوب مدينه در قُبا فرودآيد تا خود وضع مردم يثرب را بنگرد.

اين سه مسافر از ارتفاعات «جبل عير» بالا

آمدند و حضرت از بالاى آن، نخلستانها و شهر يثرب و قلعه هاى اطراف آن را، كه موطن هميشگى او خواهد بود، نگريست. به سوى قُبا سرازير شد. مردى يهودى در ميان شعاع پر نور آفتاب، سه نفر سفيدپوش را ديد كه متوجه قبا شده اند، دوان دوان به سوى مدينه آمد و فرياد برآورد:

«يا أهْلَ يَثْرِب قَدْ جاءَ بَخْتِكُم»

«اى اهل يثرب اقبال شما روى آورد.»

سفيدپوشان به سوى قبا رفتند. پيش از آن كه محمد- ص- در قبا منزل گيرد، كوچك و بزرگ مردم مدينه اطراف شترش را احاطه نمودند. در خانه كلثوم بن هِدْم، پيرمرد بزرگ بنى عمر بن عوف نزول فرمود. خانه سعد بن خثعمه اوسى را محل پذيرايى قرار داد. در چهره ها دقّت مى فرمود و كسى از خزرجيها را نمى ديد! چون ميان اوس و خزرج پيوسته خونريزى و دشمنى بود. وقتى نماز مغرب و عشا را خواند، اسعد بن زراره خزرجى با روى پوشيده وارد شد و عرض كرد: يا رسول الله، گمان نمى كردم سراغ تو را در جايى داشته باشم و خود را به آنجا نرسانم، دشمنى ميان ما و برادران اوسى، ما را از تشرف باز داشت. فرمود پناهش دادند و كم كم دشمنييها و كينه هاى ديرين ميان اين دو قبيله از ميان رفت.

سلمان نماينده ايران در هسته مركزى اسلام

سلمان فارسى به سراغ دين حق از فارس بيرون آمده و شهر به شهر از جهانبينان نشانه ها گرفته است. در ميان دنياى تاريك، چشم نافذش شعاع ظهور حق را از جزيره العرب ديده و نسيم بامداد روشن از ناحيه يثرب به دماغش رسيده است. اينك او را به نام «غلام!» به مردى يهودى فروخته اند! بر شاخه نخلى نشسته، در زندگى

گذشته سراسر رنج و آقايى در ايران و بندگى در عربستان مى انديشد و به اميد طلوع فجر صادق، خود را دلخوش مى دارد. مشغول اصلاح شاخه هاى خرماست كه ناگاه رفيق آقهاى يهوديش با رنگ پريده وارد شد:

مگر هياهوى مردم يثرب را نمى شنوى و سياهى جمعيت را، كه به سوى قبا روانند، از دور نمى بينى؟!

- چه شده؟

- پيامبرى كه منتظرش بودند وارد شد!

سلمان برقى از چشمش جست گوش ها را تيز نمود و بندگى خود را فراموش كرد! ميان سخن موالى خود دويد و پرسيد:

كيست كه آمده؟

يهودى سخن را در هان سلمان شكست:

بتو چه! تو بنده اى، به كار خود مشغول باش!

دو ارباب يهودى براى بررسى اوضاعى كه پيش آمده و سرنوشت قومشان را تغيير خواهد داد، بيرون رفتند. سلمان از درخت به زير آمد، از خرماى تازه بر طبقى چيد و خود را به قبا رساند و در ميان جمعيت كه بسوى خدا مى رويم، ص: 257

بعضى نشسته و عدّه اى پشت سر هم ايستاده و قد مى كشند و به يكديگر محمد- ص- را نشان مى دهند وارد ش. طبق را مقابل ميهمان گذارد.

حضرت پرسيد: اين چيست؟

عرض كرد: شنيده ام غريبهايى هستيد كه در اين سرزمين وارد شده ايد، براى شما صدقه آوردم! آنگاه كنار ايستاد و به جزئيات حركات و گفتار و چهره محمد- ص- دقت كرد. در اين هنگام حضرت روى به اطرافيان نمود، فرمود: «نام خدا بر زبان آوريد و بخوريد، اما خود از خوردن دست نگاه داشت!»

سلمان با زبان فارسى، كه در آن مجلس كسى نمى فهميد، گفت: اين يكى! سپس بيرون رفت وب از طبقى از خرما آورده، نزد آن حضرت نهاد. پيامبر فرمود چيست؟

عرض كرد: چون ديدم از

صدقه نخوردى هديه آوردم.

آن حضرت رو به اصحابش نمود و فرمود: «به نام خدا بخوريد و خود نيز خورد»

سلمان دو انگشت را بر هم نهاد و به فارسى گفت: اين دومى! آنگاه برگشت پشت سر آن حضرت، پيراهن از شانه اش كنار رفت. خال درشتى كه روى شانه پيامبر بود براى سلمان نمايان شد، شانه و نشانه آن حضرت را بوسيد و خود را شناساند و اسلام آورد. پيامبر- ص- به آزادى و سرفرازى نويدش داد؛ سلمان نماينده ايران بود كه هنگام بسته شدن و تشكيل هسته مركزى اسلام در قبا جزء سلول هاى اول اين تركيب حياتى گرديد تا ايرانيان پاك، اسلام را از خود بدانند و چنانكه از

بسوى خدا مى رويم، ص: 258

جان و ناموس خود دفاع مى كنند از اسلام دفاع نمايند.

پانزده روز توقف در قبا به انتظار على- ع-

رسول اكرم- ص- پانزده روز در قبا (چنانكه بعضى گويند) توقف كرد و اين توقف به جهاتى بود:

1- پايه اولين مسجد را بگذارد كه همين مسجد قبا باشد. گويند آيه شريف: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى ...» درباره آن است.

2- چشمش به راه بود! اهالى مدينه آنچه پيشنهاد حركت به طرف مدينه مى نمودند، مى فرمود: انتظارى دارم! چشم به راه على- ع- بود تا با على و قلبى آرام وارد مدينه شود.

پس از چند روز، على با پاى پرآبله و مجروح، در حالى كه شمشيرى آويخته و بند شترى كه فواطم بر آن سوارند به دستش بود رسيد. پيامبر اكرم او را در برگرفت و خاطرش آسوده شد.

پس از رسيدن على- ع- بت شكنى شروع شد؛ سعد بن ربيع و عبدالله رواحه شروع كردند به شكستن بتهاى خزرج و همچنين بتهاى ديگر قبايل كه به اسلام گرويده

بودند شكسته شد.

پيامبر روز جمعه با جمعيت به سوى مدينه حركت كرد و هنگام ظهر، در وادى «رانونا» در ميان قبيله بنى سالم فرود آمد. آنگاه در مسجدى كه آن بيله ساخته بودند؛ با نو مسلمانان مدينه نماز گزارد و اولين خطبه را در اينجا بيان فرمود:

«ستايش مى كنم خداى را و از او يارى مى طلبم و به وى ايمان دارم و با آن كس كه به او كافر شود دشمنم. گواهى مى دهم اوست بسوى خدا مى رويم، ص: 259

خداوند يكتا و محمد بنده اوست كه او را براى هدايت به راه راست برانگيخت ... هر كس فرمان خدا و رسول را بپذيرد، به راه راست درآيد و آن كس كه نافرمانى نمايد سخت گمراه شود. شما را به تقواى خدا وصيت مى كنم ... رابطه خود را با خدا سامان دهيد و ريا در كارها راه ندهيد، خداوند شما را رستگارى خواهد داد. با دشمن خدا دشمن باشيد در راه خدا آنطور كه بايد جهاد نماييد كه شما را برگزيد و مسلمان ناميد.»

ورود پيامبر اكرم، به قبا روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول، آغاز سال هجرى، مطابق با 623 ميلادى بود.

نزديك مسجد قبا جاهى است به نام «بئر اريس» كه بقعه بالاى آن ساخته شده و آب آن را براى تبرك مى آشامند. آن را «بئر تفله» مى نامند. مى گويند به وسيله آب دهان رسول اكرم آبش گوارا شده است. به آن «بئر خاتم» هم مى گويند.

چرا مدينه به چنين روزى افتاده است؟!

در ميان سايه هاى نخلستانها از قبا به سوى مدينه حركت كرديم. از كوچه باغهاى مدينه كه آثار پژمردگى و ويرانى در درختها و ديوارهاى آن هويدا است به سرعت عبور نموديم. خرابه هاى اطراف و آثار قلعه ها،

دوره هاى عظمت و عزت اين شهر را به ياد مى آورد و جنب و جوش مجاهدان اسلام را به سوى شرق و غرب از خاطر مى گذراند. از خيابان ها و كوچه هاى جنوبى مدينه به طرف شمال مى رويم.

خيابان ها پر از زباله، ديوارهاى خراب مردم پريشان و بى حركت بسوى خدا مى رويم، ص: 260

است. دكانها كوچك و خالى است مقدارى ميوه هاى گَرد نشسته و كالهاى اجنبى در آن به چشم مى آيد.

اين مدينه است كه مدفن رسول خدا و هزاران صحابه و مجاهد و علماى اسلام است! دلهاى ميليونها مسلمان در اطراف زمين به ياد آن پرشوق است. اين مدينه است كه طفل اسلام را در آغوش گرفت و به سن رشد رساند!

اين مدينه هاى است كه خواب از چشم دنيا پراند و امپراتورها از ياد آن در ميان كاخها مى لرزيدند!

اين مدينه اى است كه خاكش پربركت و آبش به سطح زمين نزديك است!

امروز نه جنبشى در آن است، نه مؤسسه هاى علمى و نه فعاليت زندگى. مردمش پريشان و شهرش ويران است. مدينه روزگارى به اين پريشانى و خرابى به خود نديده است! اندك حركت آن، ايام حج است آنهم براى اجاره دادن خانه هاى خراب و فروختن ميوه ها و سبزى و نان كه از گلوى خود مى گيرند و بيشتر به جيب مأمورين حكومت مى رود!

چرا به چنين روزى افتاده؟!

معاويه و ديگر بنى اميه، براى حفظ قدرت خود و مركزيت دادن به شام، كوشيدند تا مدينه را از جهت فكر و اخلاق و زندگى ساقط كنند! جوانان فاسد، رقاصه ها، آوازه خوانها و مخنثين را به مدينه فرستادند! چند بار در زمان يزيد و پس از او اهل مدينه را قتل عام نمودند. مردمان آن را تنبل و

اتكالى بار آوردند. تبرعات و انفاقات نيز بر اين روحيه و

بسوى خدا مى رويم، ص: 261

اخلاق افزود.

حكومت فعلى هم روى چه سياست و نظرى است با عمران مدينه موافق نيست. در آغاز نهضت وهابيت، قبايل مدينه مدتى با ابن سعود جنگيدند؛ كينه سعوديها هم بر عوامل ديگر افزوده شد!

مى گويند در چند سالى كه راه آهن مدينه متصل به شام بود، به واسطه رفت آمد زوار، فعاليت اقتصادى شروع شد و جمعيت آن به هشتاد هزار رسيد. اما امروز كمتر از ده هزارند و بيشتر پريشان حال! جز عدّه اى از وابستگان به حكومت كه جناب سفير سعودى در ايران هم از آنهاست! بيچاره تر از همه شيعيان نخاوله اند؛ چنانكه از اسمشان برمى آيد اصلاحات نخلستانها و بيشتر كارهاى توليدى و پرزحمت، به عهده آنهاست ولى از همه محرومترند و جلو پيشرفتشان محكحم گرفته است!

خلاصه مدينه روزگارى، چه پيش از اسلام چه بعد از آن، از اين بدتر به خود نديده است. برگشتن آبادى و عظمت و شكوه مدينه بسته به اتحاد و بيدارى مسلمانان است.

كوه احد، يادآور جنگ احد

از ميان خيابانها و بناهاى تأثرانگيز شهر به سوى شمال عبور كرديم و يك فرسخ دور شديم تا به دامنه كوه احد رسيديم. عصر است. دامنه كوه را سايه گرفته و سايه بناها و درختها دراز شده. فضاى نيم دايره سلسله كوه احد و شيب مقابل آن، ميدان جنگ تاريخ احد است.

بسوى خدا مى رويم، ص: 262

در دامنه آن قبر حمزه و ديگر شهداى احد است كه از هم متمايز نيست.

در ناحيه شرقى قبور شهدا، مساجدى است. پس از واقعه احد در اينجا مسجد و خانه هايى ساخته شد كه بعضى از ائمه- عليهم السلام- و مسلمانان، شبهاى جمعه

براى زيارت اين قبور به اينجا مى آمدند.

امروزه خانه هاى تاريخى مانند قبور خراب است و مسجد هم رو به خرابى است. با دوربين اطراف و نواحى احد را تماشا مى كنم. شخص مطلعى نيست كه مواضع را از او بپرسيم. به نظر مى رسد، آن دهانه شكافى كه در طرف شمال شرقى كوه است و امروز به صورت دره اى است محل كمانداران بوده كه بى صبرى و اشتباه آنها وضع ميدان جنگ را تغيير داد.

يك سال پس از جنگ بدر است كه سران قريش در آن كشته شدند. در اين يك سال كه قريش از جهت ابزار، وسائل و روحيه خود را آماده مى نمود، با تمام وسايل به سوى مدينه حركت كرد.

سپاه قريش از طرف غرب به سوى شمال مدينه پيچيده اند كه ميدان براى جنگ باز باشد. رسول اكرم- ص- با مسلمانان مشورت نمود، در مشورت، اكثريت جوانان و مسلمانان پرشور، به خلاف ميل رسول خدا رأى دادند كه از مدينه خارج شوند.

روز جمعه پس از نماز و خطابه جمعه و فرمان بسيج، هزار نفر مردان زبده بيرون آمدند. عبدالله ابى سلول بهانه جويى كرد و با سيصد نفر از ميان راه برگشت و هفتصد نفر پا بر جا ماندند! رسول خدا- ص- خود سربازانش را سان ديد و كوتاه قدان و جوانان كمتر از هيجده سال بسوى خدا مى رويم، ص: 263

را برگرداند! پنجاه نفر تيرانداز را در تحت فرمان عبدالله بن جبير در شكاف كوه موضع داد. پياده و سواره را جابجا نمود. پرچم مهاجرين را به دست على- ع- و پرچم انصار را به دست سعد به عباده داد، خود نيز در پرچم انصار قرار گرفت.

اهميت فرماندهى رسول خدا-

ص- و تنظيم سپاه روز احد را خداوند در سوره آل عمران ياد آورده است:

«وَ اذْ غَدَوتَ مِنْ أهْلِكَ تَبَوّء الْمُؤْمِنِين مَقاعِدَ لِلْقِتال.»

«آن روز كه آفتاب از افق سرزد و تو بامدادان در ميدان احد ايستاده و مردان با ايمان را پس و پيش مى كردى و جايگاه و مواضع هر دسته را معين مى نمودى!»

قريش هم سپاه خود را تنظيم نمود. زنها به سركردگى هند، دف ها به دست گرفته مى زنند و مى خوانند و در ميان صفوف مى گردند؛ مثل كرّه قاطره هاى مست به اين سو و آن سو مى جهند و بانك دف و آوازشان با بهم خوردن خلخالها و گلوبندها در ميان اين وادى پيچيده است! هيجان زنها سپاه قريش را مثل شاخهاى نازك در برابر تندباد به جنبش و هيجان آورده، از دامنه كوه دامن كشان، دسته جمعى بالا مى روند و از سوى ديگر سرازير مى شوند و با هم مى خوانند:

نحن بنات الطارق نمشى على النمارق ان تقبلوا نُعانق ان تدبروا نفارق فراق غير وامق «ما (كه در ميان اين بيابان و سنگلاخ به هر سو مى دويم) دختران ستاره ايم، روى فرشهاى زرباف راه مى رويم»

بسوى خدا مى رويم، ص: 264

«اگر شما مردان روى به جنگ آريد با شما هم آغوشيم، اگر از جنگ روى گردانيد از شما روى مى گردانيم»

«ديگر گوشه چشم سياهِ ما به روى شما باز نخواهد شد!»

گويا مى نگرم كه در ميان غرش رجزها و رعد نعره هاى دلاوران؛ مانند جهش متخالف برق، تيرباران از هر طرف به شدت آغاز گرديد. شمشيرها و نيزه ها به كار افتاد.

آن رسول اكرم است كه بالاى يكى از آن تخته سنگها ايستاده با اشارت دست و صداى بلند پى در پى فرمان مى دهد و دسته هاى سپاهى خود

را هدايت مى نمايد.

على چون شير زنجير گسيخته خود را به محلهاى تمركز دشمن مى اندازد.

حمزه كف به دهان دارد و شمشير مثل شعله آتش به دستش، اسبش را به هر سو مى جهاند.

پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى نقش زمين شدند. چند بار سپاه قريش به عقب رفت ولى سدّ محكم احساسات لطيف و تحريكات مهيج زنها از شكست قطعى آنها را نگاه داشت!

خون در بدن مردان با ايمان به شدت به جوش آمده، ستونهاى مهاجر و انصار با بانگ تكبير با هم از چند جهت حمله بردند. آثار شكست در چهره سپاه قريش آشكار شد و مانند ملخ در اطراف كوه و كمر پراكنده شدند. صفوف زنها متلاش شد؛ دامن ها را جمع كرده دنبال مردها مى دويدند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 265

كمانداران به پيروزى مطمئن شدند و براى به دست آوردن غنيمت، موضعى را كه رسول اكرم نگاهدارى آن را تأكيد فرمده بود، از دست دادند و از فرمان توقف ابن جبير سرپيچى نمودند. جز چند نفر، همه سرازير شدند!

خالد قهرمان قريش، با زبده سواران خود موضع را گرفت و آن چند تن را شهيد كرده از پشت سر بر مسلمانان تاخت!

قيافه جنگ برگشت، شكست خوردگان هم بازگشتند، مسلمانان را ميان گرفته، نظم ستونهاى سپاه مسلمانان از هم گسيخت. بسا دوست و دشمن كه شناخته نمى شد!

حمزه به شدت مى غريد كه حربه وحشى پهلويش را ريد و بر روى زمين افتاد! هفتاد نفر از مسلمانان كشته شدند!

رسول اكرم استوار بر جاى خود ايستاده، هدف تير و سنگ شد. چهره حق نماى محمد- ص- از ضرب سنگ گلگون گشت و بدنش فرسوده شد. از بالاى قطعه سنگ به زير آمد.

مصعب

بن عمير كه شبيه پيامبر بود كشته شد. فرياد برخاست كه «محمد كشته شد!»

بيشتر مسلمانان در شكاف كوهها و پشت سنگها پنهان شدند.

على- ع- با بدن مجروح مهاجمين را مى راند. از خانه هاى زرهش خون مى جهد. در ميان نيزه و شمشيرها گاه نهان، گاه آشكار مى شود. ابودجانه انصارى كه چون پروانه دور پيامبر مى گردد.

امّ عماره (نسيبه) شير زن است كه كمر را محكم بسته و شمشير به بسوى خدا مى رويم، ص: 266

دست گرفته هر كس به رسول خدا نزديك مى شود مثل قوچ برويش مى پرد!

رسول اكرم بانگ زد من زنده ام! فراريان گردش را گرفتند. زنده بودن پيامبر و ديگر سران مهاجر و انصار، هراس به دل مشركان افكند. سايه هاى تاريك دامنه كوه احد و روى آوردن سپاه ظلمت، در آنها سستى پديد آورد. همين اندازه فيروزى و كشتار را مغتنم شمردند و سپاه خود را جمع كردند. ميدان را خالى نمودند.

ابوسفيان است در پايان جنگ بالاى كوه ايستاده براى هُبل زنده با مى كشد:

«اعْل هُبل، اعْل هُبَل!»

مسلمان بانك برداشت:

«الله أعلى و أجلّ»

ابوسفيان گفت:

«انّ لَنا العزّى و لا عزّى لكم»

مسلمان گفت:

«أللهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلا لَكُمْ»

آنگاه سپاه قريش راه بيابان پيش گرفتند ...

از خبرهاى وحشتناك، زنهاى مهاجر و انصار هم راه احد پيش گرفتند؛ صفيه خواهر حمزه و فاطمه زهراست كه با دسته هاى زنان به سوى احد مى دوند! زنى هم بند شترى را به دست دارد و آهسته از احد به سوى مدينه مى رود! هند زن عمر بن جموع است. عايشه به او رسيد

بسوى خدا مى رويم، ص: 267

و از وحشت به بار شترش ننگريست!

- چه خبر است؟

- الحمدلله، رسول خدا زنده است.

- بار شتر چيست؟

- جنازه هاى خونين شوهر و

برادر و فرزند هند است!

عايشه خواسته شريك مصيبتش باشد و تسليتش گويد: گفت: الحمدلله محمد- ص- زنده است و رد شد!

بر سر قبر حمزه، ياور اسلام

و اينك ما در ميان قبور شهداى احد راه مى رويم و بر ارواحشان درود مى فرستيم:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ أيُّها الْمُجاهِدُون فى سَبِيلِ الله أشْهَدُ أنَّكُم جاهَدْتُمْ فِى اللهِ حَقَّ جِهادِهِ»

اين قبر حمزه است! آن روز كه در مكه اسلام آورد، بازوى اسلام قوى شد. مسلمانان آشكارا براى نماز به مسجدالحرام آمدند! قلب فولادين و روح با ايمان و بازوان آهنينش سنگر مسلمانان بود؛ پيكر خونيش با جگرِ پاره و بدنِ مثله شده، روى اين زمين افتاد و زير اين خاك دفن شد! ولى روحش قلوب مضطرب را مطمئن مى دارد و به دلها قدرت ايمان مى بخشد و عملش هدف كامل انسانيت را نشان مى دهد كه به سوى خير اعظم و نجات خلق پيشرفت! هر كس خود را در راه مطلوبى- خواه ناخواه- قربانى مى كند. گروهى در راه لذات، شهوات، مال و جاه جان مى بازند و شهدا در راه حق قربانى مى شوند. قربانى در

بسوى خدا مى رويم، ص: 268

راهِ هدفِ فانى رو به فنا مى رود و آن كه براىِ حقيقت جاويد قربان مى شود جاويدان است:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

«السّلامُ عَلَيْكَ يا عَمَّ رَسُولِ اللهَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا أسَدالله و اسدَ الرّسُول، أشْهَدُ أنّكَ جاهَدْتَ فِى اللهِ»

خداوند حكيم در سوره آل عمران علل شكست مسلمانان در جنگ احد و نتايج ايمانى و اجتماعى آن را بيان فرموده است.

نزديك غروب است در دامنه احد، ميان قبور شهدا راه مى رويم. در سمت جنوب و شرق و غرب، نخلستانها و شهر مدينه و گنبد روضه رسول

اكرم- ص- پيداست. با دوربين اطراف و مواضع كوه و دورنماى مدينه را با دقت مطالقعه مى كنم. به حسب قرائن تاريخى، هر طرف را مى نگرم خاطره اى را برمى انگيزد كوه و دشت و سنگ و خاك اين محيط صفحات كتاب خوانيى است كه از سطور نورانى آن، درس ايمان و حق پرستى و همت و تقوا و طهارت خوانده مى شود و محيط معنوى آن استعدادهاى خفته انسانيت را بيدار و زنده مى كند. شرطه سعودى متوجه دوربين شد و جلو آمد، با خشكى و عصبيت گفت: حرام، حرام، ممنوع! ما را از محيط و عالمى كه داشتيم منصرف نمود.

مسجد قبلتين

سوار ماشين شده به طرف جنوب شرقى احد و شمال شرقى مدينه حركت كرديم. پس از چند دقيقه، پاى ساختمانى كه بالاى تپه اى بسوى خدا مى رويم، ص: 269

است ما را پياده كرد. اينجا كجاست؟ مسجد قبلتين است؛ مسجد كوچك و ظريفى است كه در فضاى بيرون آن محرابى به طرف بيت المقدس و در داخل مسجد محرابى به سمت كعبه است.

رسول اكرم پس از هجرت، انتظار تغيير قبله را داشت. هيجده ماه بعد از هجرت آيات قبله، كه در سوره بقره است، نازل شد:

«قَدْ نَرى تَقَلّب وَجْهِكَ فِى السَّماءِ ...»

در اين آيات، اسرار قبله و علت تغيير آن بيان شده است. اين تغيير براى يهود، كه اسلام را از هر جهت تابع يهوديت معرفى مى كردند، ناگوار آمد! از اين رو به تبليغات و تحريكات پرداختند؛

رسول خدا- ص- نماز ظهر را به سمت بيت المقدس خوانده بود كه فرمان تغيير قبله رسيد و نماز عصر را به سوى كعبه خواند يا در بين ظهر روى خود را به سوى كعبه گردانيد.

اين

مسجد براى تذكر اعلام استقلال اسلام از هر جهت و زنده نمودن ملت و اساس ابراهيم است. تاريخ، محل تحويل قبله را در مسجد بنى سالم معرفى نموده و اين همان مسجدى است كه اولين نماز و خطبه جمعه را رسول اكرم در آغاز ورود به مدينه در آن انجام داد.

مسجد فتح و جنگ خندق

ساعتى از شب گذشته دامنه تاريكى وادى مدينه را پوشاند. نخلستانها در فاصله دور و نزديك، مانند دسته هاى مختلف پياده نظام در برابر يكديگر صف كشيده اند. ما در پرتو نور متلألأ ستارگان و چراغ بسوى خدا مى رويم، ص: 270

ماشين به سوى مغرب حركت كرديم. اتومبيل قريب دو كيلومتر در ميان جاده هاى ناهموار قراء سير نمود. در دامن تپه اى ايستاد. بالاى اين تپه مسجد فتح است. از ماشين پياده شديم و از ميان تخته سنگها به سوى مسجد بالا رفتيم. وه! چه شبهاى هولناكى بود كه رسول خدا بالاى اين تپه، در محل اين مسجد گذراند!

ماه شوالِ سال چهارم هجرت است كه نيروهاى مالى، جنگى و سياسى جزيره العرب براى برانداختن اسلام هم آهنگ شد. قبائل غطفان و يهود خيبر و قريش با هم عهد بستند و سوگند ياد كردند كه از پاى درنيايند و به عقب برنگردند مگر آن كه مدينه را متلاشى كنند! يهود بنى قريظه نيز كه در مدينه مانده و با مسلمانان هم پيمان بودند، پيمان خود را شكستند! نيروهاى عرب با تجهيزات كامل روى به مدينه آورد. سلمان فارسى پيشنهاد حفر خندق داد.

از آن خندق فعلًا اثرى نيست و آنچه از آثار به دست مى آيد، خندق در حدود ربع دايره بوده كه ناحيه شمال مدينه و قسمتى از شرق و غرب را محصور

كرده بود.

اين مسجد كه اطراف آن محل سپاه مسلمانان بوده، در داخله، نزديك خندق در سمت مدينه واقع شده است. ناحيه هاى ديگر مدينه را قلعه ها و نخلستانها احاطه كرده بود. احزاب و قبائل عرب با غرور و سرعت به سوى مدينه مى آمدند كه خط خندق متوقفشان ساخت! و از اين ابتكار جنگى مبهوت شدند! هر روز از دو سمت خندق، دو طرف تيراندازى و سنگ اندازى مى كردند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 271

روزى چند تن از قهرمانان عرب آماده جنگ شدند؛ عمرو بن عبدوَد، عكرمه بن ابى جهل، هبيره بن وهب و چند تن ديگر، اسبهاى خود را از موضع تنگ خندق جهاندند. از فراز اين مسجد گويا مى نگرم كه عمرو بن عبدوَد فارِس يَلْيَل قهرمان نامى عرب، اسبش را به جولان آورده، شمشيرش را مى گرداند. نعره اش مانند رعد فضا را مى لرزاند:

«وَ لَقَدْ بَحجت مِنَ النّداء بِجَمْعِكُمْ هَلْ مِنْ مُبارِزٍ؟!»

رسول خدا- ص- به مسلمانان مى نگرد تا چه كسى از جا برخيزد! سرها به زير آمده، رنگها پريده! اين فارِس يليل است، يك تنه هزار سوار را در وادى يليل پراكنده ساخت!

فقط على- ع- از جا برخاست، باز هم او برخاست بار سوم هم او برخاست و به ميدانش شتافت!

در آن سمتِ خندق، چشمها به ميدان است! غبار به هوا برخاسته، برق شمشيرها پى در پى از ميان غبار به چشم مى آيد. بانگ تكبير دلها را از جا كند. اين على است! از ميان غبار بيرون آمده سر عمرو را به دست دارد؛ از رگهاى گردن خون مى جهد. چشمش نيم باز است سر را مقابل رسول خدا انداخت؛ سوارانِ ديگر، روحيه خود را باختند و از خندق بازجستند! كشته شدن عمرو،

رزم آورِ پير عرب! به دست جوان سى ساله هاشمى، روحيه ديگر دلاوران را شكست. ديگر كسى جرأت قدم گذرادن به ميدان و مبارزه تن به تن ندارد!

يك پيش آمد غير عادى ديگر هم، عهد اتحاد قريش و يهود را شكست؛ مردى از قبيله غَطَفان به نام «نعيم بن مسعود» نهانى خدمت رسول خدا رسيد و اسلام آورد و اجازه خواست براى درهم شكستن بسوى خدا مى رويم، ص: 272

اتحاد دشمن، هر سياستى خواست به كار برد. اجازه گرفت و يكسره به سراغ يهود بنى قريظه آمد، به آنها گفت:

شما در مدينه بسر مى بريد اگر قريش و غَطَفان نخواست كار جنگ را به آخر رساند و از آن روى بگرداند و به سوى شهر و ديار خود بازگردد شما چه چاره انديشيده ايد؟ شما مى مانيد و مسلمانان همسايه خود! جان و مال شما مانند ديگر يهود در امان نخواهد بود!

گفتند سخن به راستى گفتى، چه چاره انديشيده اى؟ أ

گفت: چند تن از سران قريش و غَطَفان را گروگان بگيريد تا شما را تنها نگذارند.

از آنجا سراغ قريش و غَطَفان آمد و گفت: يهود بنى قريظه از شكستن عهد محمد پشيمان شده و براى جبران اين كار، قرار گذارده اند به نام «تعهد جنگ» تنى چند از برگزيدگان شما را بگيرند و به محمد دهند، بيدار باشيد مبادا يهود فريبتان دهند!

در اين بين نمايندگان يهود رسيدند و پيام آوردند كه: براى تأمين دوام جنگ چند نفر گروگان مى خواهند. قريش هم باور داشتند كه يهود مى خواهند آنان را بفريبند و با محمد ساخته اند! از دادن گروگان خوددارى نمودند و اختلاف ميانشان به شدت درگرفت و اتحادشان شكست!

28 روز از محاصره مدينه مى گذرد. مسلمانان را گرسنگى

و ناتوانى و سرما از پاى درآورده است. اگر محاصره چند روز ديگر بطول انجامد و ديگر قبائل عرب به مهاجمين بپيوندند، كار

بسوى خدا مى رويم، ص: 273

دشوار مى شود ...

حذيفه گويد شبى تاريك و سرد بود. باد بشدت مى وزيد و مسلمانان از سرما و وحشت، در پناه سنگها خفته بودند. نيمه شب رسول اكرم- ص- بالاى بلندى (موضع مسجد فتح) ايستاده نماز مى خواند و با خداوند از سوز دل مناجات مى نمود و يارى مى طلبيد. چند بار مسلمانان را خواند و فرمود: كيست كه برود در ميان سپاه دشمن خبرى بگيرد؟! عده اى خواب بودند و بعضى از وحشت و سرما جواب نمى گفتند. پس از چند بار، من به زحمت برخاسته نزديك رفتم.

فرمود مى شنيدى و جواب نمى گفتى؟!

عرض كردم يا رسول الله، سرما ناتوانم كرده اس. در حق من دعا كرد و فرمود:

برو، فقط خبرى بياور و از هر كارى خوددارى نما. من بيرون آمدم، در تاريكى شب از ميان سپاه قريش و غَطَفان خود را به انجمن ابوسفيان و سران رساندم و ميان آنها نشستم.

ابوسفيان از طولانى شدن محاصره و عهدشكنى يهود با دلسردى سخن مى گفت، ناگاه گفت: هر كس پهلوى خود را بشناسد؛ مبادا جاسوسى از محمد در اينجا باشد! من دست آن كس را كه پهلويم نشسته بود گرفتم و گفتم: تو جاسوس محمد نباشى! ناگاه باد شديد درگرفت! چادرها را از جا كند و آتش ها را پراكنده ساخت. ديگهاى غذا واژگون شد. شترها رميدند. شن ها بسر و روى مردم مى ريخت. ابوسفيان وحشتزده از جا برخاست و شتر عقال شده خود را سوار شد!

بسوى خدا مى رويم، ص: 274

هر چه هى مى زد شتر به دور خود مى گشت

و پيش نمى رفت! فرياد مى زد: كوچ كنيد. برخيزيد.

من خود را گرم و چابك مى ديدم و به وضع درهم و برهم و رسواى آنها مى نگريستم. كسى به كسى نبود. جامه ها به سر كشيدند و بار و بنه سبك را برداشته كوچ نمودند! من نيز برگشتم رسول خدا- ص- را خبر دادم:

«اذكروا نعمه الله عليكم اذ جائتكم جنود فأرسنا عليهم ريحا وجنوداً لم تروها ...»

پس از اين شكست جنگى و سياسى و بادى! ديگر اجتماعى براى كفر پيش نيامد و مدينه مورد حمله نگرديد.

اين مسجد فتح كه ما در اين شبِ تاريك در آن ايستاده و اطراف آن را، در شعاع نور ستارگان، مى نگريم، به ياد آن روز و آن فتح بزرگ است؛ چند مسجد ديگر در نزديكى اين مسجد، به نام مسجد على و مسجد فاطمه و بنام ديگر صحابه بالاى مرتفعات سنگى برپاست كه گويا به ياد همين فتح و نجات مسلمانان ساخته شده است.

در تاريكى شب، ميان سنگلاخ، در هر يك از اين مساجد نماز گزارديم و به منزل بازگشتيم.

وضعيت شيعيان مدينه

شيعيان نخاوله زندگى رقت آورى دارند و بيشتر مردمان عفيفى هستند كه به باغدارى و كشاورزى مشغولند و با دسترنج خود روزى به دست مى آورند. در ايام حج هم خانه هاى خود را به شيعيان اجاره بسوى خدا مى رويم، ص: 275

مى دهند و از زوار پذيرايى مى كنند. بيشتر ساكنين محل غير سيدند! سادات كه عموماً در اطراف و دهات به سر مى برند، وضع زننده اى دارند؛ گاه بيگاه، روز و شب، دسته دسته وارد منازل مى شوند و با نسبنامه هايى كه به دست دارند، با سماجت مطالبه خمس مى نمايند؛ آنچه ما ديديم بيشتر جوان و قوى بودند پير و

ضعيف كمتر ديده مى شود! اين وضع، شيعيان و ايرانيان را متأثر مى نمود.

آقاى مرعشى كه از جوانان كارى و فعال اهل علمند، پيشنهاد نمود كه براى سادات نخاوله نقشه اى بايد كشيد. آقاى حاج ابريشمچى و بعضى ديگر ايرانيان هم اين پيشنهاد را پسنديدند تا شايد كمك به سادات، به صورت آبرومند و ثابتى درآيد.

با مرحوم حاج يسد محمدتقى طالقانى مذاكره كرديم، آن مرحوم مى گفت: اينها و چند نفرى كه رؤساى اينها هستند، به اينكار تن در نمى دهند. من به اين ها پيشنهاد كردم كه مقابل آنچه از اين راه از زوار مى گيرند، من بطور مستمر ساليانه به آنها مى دهم تا در خانه ها براى سؤال نروند ولى نپذيرفتند!

درباره قبور ائمه در بقيع، كه شهرت يافت دولت سعودى اجازه ساختن سايه بان داده، سؤال كردم، ايشان شرحى بيان كردند كه موجب تأثر شد.

گفتند: پس از آن كه به وسيله مذاكرات در اينجا و كراچى و ايران، توجه پادشاه و وليعهد براى ساختن سايه بانى كه زوار زير آفتاب نباشند، جلب شد، ما خواستيم بدون تظاهرات اين كار انجام شود ليكن بسوى خدا مى رويم، ص: 276

ناگهان آقاى سيدالعراقين به عنوان نماينده آيت الله كاشف الغطاء در مدينه پيدا شد و شروع به تظاهر نمود! آن روزى كه با جمعى به قبرستان بقيع رفتيم، عمله ها را وادار كرد كه بيل و كلنگ به دست بگيرند و خود نيز كلنگى به دست گرفت و عكاس شروع به عكس بردارى نمود. من از انجام اين مقصود مأيوس شدم! بعد از اين تظاهر روزنامه هاى سعودى به علماى شيعه، درباره اين عمل، حمله و توهين نمودند و نوشتند:

بى خود علماى شيعه براى اين كار تلاش مى كنند؛ زيرا كه تعمير قبول

مخالف كتاب و سنت و سيره صحابه است (اين روزنامه ها را بما نشان دادند) و ما نخواهيم گذارد كه چنين كارى صورت گيرد!

سپس آن مرحوم گفت: من هنوز مأيوس نيستم؛ چون شخص ابن سود گفته، اجازه اين امور با علماى وهابى است، اگر علماى شيعه با علماى وهابى بحث كنند و آنها را قانع نمايند، هر رأيى كه دادند من اجرا مى كنم.

آن مرحوم با همت و پشتكارى كه داشت، مى خواست اين كار عملى گردد و دعوتى از علماى شيعه بشود، و با من درباره انتخاب علما مشورت مى نمود! و براى آبرومندى شيعه در آنجا، تصميم داشت حسينيه محله نخاوله را توسعه دهد و تشكيلات تربيتى براى شيعه فراهم سازد. حضرت آيت الله بروجردى هم از هر مساعدتى دريغ نمى فرمود، متأسفانه تقدير خداوند او را در جوار اجدادش به خاك برد و اين آرزوها متوقف شد. اميد است كه زحمات آن مرحوم به بسوى خدا مى رويم، ص: 277

نتيجه رسد.

پس از چهار روز توقف در مدينه، رفقا آماده حركتند و حق هم با آنهاست؛ چون مدتى است از خانه و زندگى دور مانده و خبرى ندارند و بعضى هم كارهايى دارند كه موعدش مى گذرد و مى خواهند ايام عاشورا در عتبات باشند.

با كثرت جمعيت و بى نظمى و كمى وسائل، معلوم نيست توقف در جده چند روز خواهد بود؟ اگر اين عذرها نبود كه ناچار بايد با رفقا موافقت كرد، دوست مى داشتم در مدينه بيشتر باشم، شايد تمام مواضع الهام بخشِ تاريخىِ مدينه و اراف آن را از نزديك مشاهده كنم.

از مواضعى كه آرزوى ديدن آن را داشتم، اگر وسيله فراهم مى شد، سرزمين بدر بود كه جنگ تاريخى ميان مسلمانان

و كفار در آن روى داد و مسلمانان با عدد اندك و آماده نبودن براى جنگ و نداشتن وسيله، بر مشركينِ مجهز پيروز شدند و اين پيروزى نخستين قدم پيروزى اسلام در مراحل بعد گرديد. ماندن چندى در مدينه با داشتن ميزبانى مانند پسر عموى گرام، مرحوم حاجى سيد محمدتقى طالقانى و هواى ملايم، بسيار مناسب بود.

زيارت وداع

اينك بايد حركت كنيم، در مرقد مطهّر رسول اكرم- ص- از خداوند مى خواهم با فرصت بيشتر و محيط مناسبترى مدينه را زيارت نمايم. ساعتى به طلوع فجر باقى بود كه به حرم مشرف شدم، پس از

بسوى خدا مى رويم، ص: 278

سلام و نماز، در گوشه اى نشستم؛ در اين محيطى كه هرگوشه آن فكرى برمى انگيزد و الهامى مى بخشد و حقيقتى را تجلّى مى دهد، تأمل مى نمايم:

چه مردمى كه در اينجا سخنان رسول اكرم را مى شنيدند و خود را در بهشت ايمان و اطمينان و سعادت مى ديدند!

چه آياتى كه در اين حجرات بر قلب رسول اكرم نازل شد و بالاى منبر و پاى ستونهاى مسجد تلاوت مى فرمود.

اين آيات قرآن كه در دسترس ما است و اين مردم در حال نماز و غير نماز مشغول تلاوتند؛ چون بر پيامبر نازل مى شد، بدنش سنگين و روحش متصل به عالمى مى گرديد كه قدرت و نورانيت آن هوش و حواسش را يكسره از اين جهان مى ربود. براى خشنودى روح مقدسش كارى بهتر از تلاوت آيات قرآنش نيست. آرى در ميان اين اجتماع ايمان و خشوع و در برابر قبر مطهرِ سرچشمه كوثر ايمان و معرفت، در اين هنگام فجر و وزش نسيم صبح، تلاوت قرآن و ترتيل و تفكّر در آن، چه لذتى دارد!

چه شود كه يك

شب بكشى هوا را به خلوص خواهى ز خدا خدا را

به حضور خوانى ورقى ز قرآن فكنى در آتش كتب ريا را

چه شود كه گاهى بدهند راهى به حضور شاهى چو من گدا را

دعاى وداع

آن وقت كه روحم منقلب و اشكم جارى بود، متوجه شدم كه بسوى خدا مى رويم، ص: 279

موقع دعا است، چه دعا كنم؟ آرزوهاى شخصى و مادى كه مورد توجه باشد ندارم و برضا و خواست خداوند تسليمم. آرزوى رشد و سعادت مسلمانان را دارم. دلم مى خواهد همه به حقايق و عظمت دين مقدسشان پى برند و از اختلاف و شقاق، كه نتيجه جهل است، برهند و با اين سرمايه و قدرت عظيم دينى كه دارند دنيا را از پليدى و خونخوارى و ناامنى برهانند.

بيشتر دعاهايم در مظان استجابت نخست براى عموم مسلمانان بوده، آنگاه براى رهايى ايران از چنگال بيگانگان و از پراكندگى و پستى ها و آلودگيهاى اخلاقى و اعمال زشت كه حيات مادى و معنوى عمومى را تهديد مى نمايد. آنچه درباره خود مى خواهم فراهم شدن وسيله تربيت اولاد و رشد و ايمان و صلاحيت آنهاست. آنچه از آن پيوسته نگران بودم داشتن اولاد زياد بود ولى تقدير، كه از اراده و تدبير بيرون است، به عكس بود. از پذيرايى و روزى انديشه نداشتم چون پذيرايى و نگهدارى اولاد خود وظيفه و عبادت، و روزى با خداوند حكيم است. ولى محيط ايران موجب نگرانى است. نخست بايد زمين مساعد تهيه كرد آن وقت بذر را كشت نمود؛ زيرا ريختن بذر در محيط عفونى و لجنزار، بذر را از ميان مى برد و بر تعفن مى افزايد!

محيط فرهنگ و ادارات و ظواهر اجتماع سراسر

گندزده شده و اين پستى ها و بى عفتى ها و نادانيها، روح هاى حساس را همواره زجر مى دهد. اين حكومت هاى خوب و بدنسبى، شعور ادارك اسرار تربيت و فهم محيط صلاح را ندارند؛ چون خود از ميان همين لجنزارها

بسوى خدا مى رويم، ص: 280

برخاسته اند و خواه نخواه به دست دستجات و احزابى روى كار آماده اند كه بيشتر آلودگانند و آلودگى طبيعت ثانوى آنها شده است. از آلودگان پاكى و از ناپاكان صلاح مورد انتظار نيست؟

در روضه رسول خدا- ص- براى اولاد خود ايمان و صلاح مى طلبيدم:

«رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّهَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً»

و براى اصلاح محيط فرج ولىّ خدا و امام منتظر يا نايب و نماينده از جانب او را درخواست مى نمودم!

آخرين سلام وداع را به پيشگاه رسول حق- ص- تقديم نموده بيرون آمدم:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ الله أسْتَودِعُكَ الله وَ اسْتَرعيكَ، وَ أَقْرَأُ عَلَيْكَ السّلام، آمَنْتُ بِالله وَ بِما جِئْتَ بِهِ وَ دَلَّلتَ عَلَيْهِ أَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزيارَهِ قَبْرِ نَبيِّكَ فَانْ تَوَفّيتَنِى قَبْلَ ذلِكَ فَانِّى أشْهَدُ فِى مَماتى عَلى ما شَهِدت عَلَيْهِ فِى حَيواتى ان لا الهَ الّا أَنْتَ وَ أَنَ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولِكَ صَلّى الله عَليهِ وَ آلِهِ.»

به سوى فرودگاه جدّه

غروب روز شنبه 24 ذيحجه، پس از آن كه از هر نفرى ده ريال (25 تومان) به عنون مزور گرفتند، از مدينه به سوى جده حركت كرديم. به عكس شوفر عربِ ابلهِ عاشق پيشه، كه هنگام رفتن به مدينه گرفتارش بوديم، اين شوفر، جوان با ادبى است از اهل اندونزى و

بسوى خدا مى رويم، ص: 281

جعفرى مذهب است. بدون مطالبه بخشش و بداخلاقى، با راحتى يكسره ما را نزديك فرودگاه جده پياده كرد، حجاج هم

با رغبت به او بخشش كردند.

سخت ترين مراحل حج، معطلى در فرودگاه جده است براى بازگشت. اينجا نه وسيله راحتى است، نه آذوقه و آبى و نه آسايش و خوابى. حجاج روز در سايه ساختمانها و قسمت سرپوشيده فرودگاه به سر مى برند.

روزى يك بار يا دو بار تانگها [تانكرها] پيت ها را آب پر مى كنند. گاه مى شود يك قطره آب هم نيست! بيشتر وسيله زندگى هم بايد از شهر خريده شود كه مسافت نزديك نيست. هم پولها ته كشيده و هم مزاجها از دست رفته است. اينجا حجاج مى فهمند چگونه در دام بعضى از شركتها افتاده اند كه چند هزار بليط فروخته و چند طياره قراضه دارد! از جمله همين شركت لبنانى شرق اوسط است ه ما را به دام انداخته!

حجاج در تلاشند. به سفارتخانه ها مى روند. به رئيس فرودگاه مراجعه مى كنند. به هر درى مى زنند، همه مى گويند: حركت به حسب نوبت است و تخلف ندارد.

پس از آن كه تذكره ها را با دادن نفرى 5 ريال، به ويزا رسانديم و اسم نوشتيم، نوبت ما 29 است. در انتظار طياره 29، ساعت و روز مى شماريم. پيوسته طياره مى نشيند و برمى خيزد ولى كاهش جمعيت معلوم نيست و نمره هاى طياره لبنانى، بين 15 و 20 مانده! با مراقبت بسوى خدا مى رويم، ص: 282

سخت دولت سعودى و رئيس فرودگاه، تصور آن كه پس و پيش شود نمى رود. پس مطلب از چه قرار است؟

اگر آب به اندازه كافى نيست. اگر مستراح هيچ وجود ندارد. اگر از غوغاى جمعيت و گرمى هوا و فريادهاى متوالى بلندگو، خواب نيست! باز بسيار شكرگزاريم كه سالميم و برنج هم به اندازه كافى داريم.

منظره دلخراش بيمارها و قيافه افسرده كسانى

كه حدس مى زنند تا يك ماه در اينجا باشند، موجب تسليت است. هواهم گواهى مانند مأمورين دولت حجاز، چهره خشك و خشمگين نشان مى دهد و از حركت و بخشش امساك مى كند! گاهى نسيم مرطوبى از سطح دريا مى فرستد.

بلندگو نام هر كس را اعلام مى كند؛ مانند محبوسى كه پاسبان زندان براى آزادى، نامش را مى برد، با شتاب چمدان را برمى دارد و مى دود.

هر طياره اى كه پرواز مى كند، سرنشينانش مرغى را مى مانند كه از قفس آزاد شده و ديگران از نظر حسرت به آنها مى نگرند!

زير سايبان محوطه فرودگاه تماشايى است! ايرانى، هندى، چينى، ترك، عرب، آفريقايى و ... دسته دسته با اثاث نشسته اند؛ هر دسته با لغتى سخن مى گويند و آداب و غذاى مخصوصى دارند.

در گوشه و كنار اين جمعيت سياههاى برّاق؛ مانند خال، در چهره اين اجتماع جالبند. اينها دور هم چندكى مى نشينند با لغت مخصوصى شمرده شخن مى گويند. هنگام سخن گفتن، دندانهاى سفيد و شفاف بسوى خدا مى رويم، ص: 283

آنها از درون چهره سياهشان آشكار و نهان مى شود. حركات و آداب و رنگ و اندام اين سياهها وسيله تفريحى است براى ايرانيان. چند نفر از آنها با ما همجوارند! حاجى افغانى مقدارى تخته جمع كرده و آتشى افروخته، سياه با وقار قورى خود را روى آتش مى گذارد، حاجى افغانى با لهجه مخصوص به او پرخاش مى كند و بد مى گويد و برآشفته قدم مى زند. سياه چندكى نشسته مشغول كار خود است! اين خونسردى، افغانى را بيشتر برافروخت و به سوى سياه حمله نمود، ناگهان سياهها از اطراف جمع شده غوغايى راه انداختند! يكى از آنها كه همسايه ما بود، پس از ختم دعوا برگشت و روى به

ما آورد، با زبان بليغ عربى گفت: مگر خداوند نگفته «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»؟ از همين جا سر صحبت ما باز شد، متوجه شدم كه پشت اين قيافه سياه، جهانى از معارف دين و علم و ادب و ايمان است!

در هر موضوعى از مطالب اسلامى با هم سخن مى گفتيم، چنانكه من نام وطن او را نشنيده و در نقشه هم نديده ام، او هم از ايران بى خبر است ولى از حيث روحيه و هدف، خود را از نزديكان، به او نزديكتر مى ديدم! اين برادر سياه چهره از هوا و آب و جنگلها و نعمتهاى كشورش تعريف مى كرد و به مسافرت به آنجا دعوت مى نمود و مى گفت ما در برابر مسيحى ها و بت پرستها، مدارس، مساجد و تعاليم منظمى داريم، ولى انگليسها مانع ارتباط ما با خارجند. پس از سالها كه آرزوى حج داشتيم امسال به عده اى اجازه دادند! با طياره سه روز اغلب در راهيم و هزينه مسافرت به حج بسيار گران است.

بسوى خدا مى رويم، ص: 284

از مذهب ايرانيان سؤال نمود، شرح مفصّلى درباره عقيده شيعه و در معناى اولوالامر و مقايسه آن با عقايد و تفاسير ديگر مسلمانان برايش گفتم و او را به مطالعه بعضى از كتابها راهنمايى نمودم، بسيار خورسند شد. معلوم شد مذهبشان شافعى است و از نام شيعه هم بى خبر است!

گفت مسلمانهاى كشور خود را به اين حقيقت آشنا مى كنم.

گفتم: شايد نپذيرند و شما را بكشند.

گفت: بيشتر مسلمانان آنجا از من پيروى مى كنند و اگر انسان به حقيقتى معتقد شد از كشته شدن نبايد بترسد! در كتابچه تقويم بغلى من با خط عربى شبيه كوفى نام و نشان خود را اينطور نوشت: انا عثمان

من بلد اباذان المشهرو باضبض. گفت اين نشانى نامه به من مى رسد.

پس از چهار شب توقف در فرودگاه جده، گفتند شب چهارشنبه نوبت طياره 29 است. اثاث خود را جمع نموده و خود را آماده كرديم. نيمه شب بيدارمان كردند، برخاستيم و به راه افتاديم؛ خبر دادند اشتباه شده نوبت شما طياره بعد است. ناگاه متوجه شديم رفقاى شيرازى كه از بيروت با هم بوديم و امروز عصر از مدينه وارد شده اند حركت كردند!

كسانى بيش از يك هفته است در فرودگاه به سر مى برند، ما چهار شب است در فرودگاهيم! از ميدان فرودگاه خبر دادند كه بين ايرانيها و مأمورين شركت لبنانى كشمكش در گرفته؛ به طرف ميدان فرودگاه رفتم ديدم جوان قوى هيكلى را ايرانيها دوره كرده اند، ولى درست زبان يكديگر را نمى فهمند.

بسوى خدا مى رويم، ص: 285

جوان را خواستم تا درست مقصود را بيان كنم، همين كه احساس كرد ما از كارش سر درآورديم شروع به فرياد كرد، محكم يقه اش را گرفتم كه از دست من به طرف اداره پليس فرار كرد، من هم چند جمله: ملعون الوالدين و ابن الكلب از پشت نثارش كردم. ايرانيها كه در كشور سعودى هر جا خود باختگى نشان مى دهند، خصوص بعد از قضيه ابوطالب يزدى! اطراف من را خالى كردند! رفقا ما را به منزل رساندند.

من در جاى خود دراز كشيده منتظر حوادثى هستم. پس از چند دقيقه آن جوان با شرطه آمد. من به او نگاه مى كردم، او از حجاج سراغ مرا مى گرفت! در اين ضمن آقاى سرهنگ با ورزيدگى ادارى كه دارد، از تخلّفات و پس و پيش نمودن نوبت ها، مداركى به دست آورد. منتظر

صبحيم! اول صبح پيش از آن كه مأموران شركت براى ما پرونده سازى كنند، خود را به اتاق مدير كل طيران رساندم و شرح وقايع را به او گزارش دادم. مأمور شركت را خواست، با آن كه قضايا را فهميد، باز گفت شما خاطر جميع باشيد كه در اينجا شركتها جرأت تخلف از مقررات ندارند!

به منزل برگشتم، معلوم شد آقاى مرعشى با آقاى سرهنگ براى شكايت به مركز نمايندگى شركتها به شهر رفته اند. شخص بااطلاعى چشم ما را باز كرد. او گفت شركت لبنانى شرق اوسط وابسته به انگليسى ها است و وظايف ديگرى را انجام مى دهد. تازه متوجه شدم كه چرا تمام دستگاهها از او حمايت مى كنند و نسبت به ايرانيان اين بسوى خدا مى رويم، ص: 286

طور رفتار مى نمايند!

سفير ايران بيمار و ناتوان است. كارمندان سفارت آن اندازه گرفتارى دارند كه نمى توانند به تمام گرفتاريهاى حجاج رسيدگى نمايند، مگر افراد و دسته هايى كه از ايران نسبت به آنها سفارش مخصوص شده است!

بعضى از حجاج ايرانى بيمارند، با اين وضع ممكن است مدتها در اينجا بمانند! در اين بين ماشينى نزديك ما مقابل سايبان فرودگاه ايستاد، مرد خوشرويى پياده شد و به وضع حجاج شامى رسيدگى كرد تا نزديك ما رسيد. با هم تعارفى كرديم. او خود را معرفى كرد كه سفير سورياست و همراهش شيخ محمد خطيب رئيس «جمعيت تمدن الاسلام» است كه از طرف دولت مراقب حجاج شامى مى باشد. من هم خود را معرفى كردم، به مناسبت انجمن شعوب المسلمين شناخت. از وضع ايرانيها پرسيد كه وقايع را برايش شرح دادم. با آن كه گرفتار بود و مى گفت سفارت سوريا پر از جمعيت و ارباب رجوع

است، خود و ماشينش را در اختيار ما گذاشت! اول مرا به سفارت لبنان برد. سفير لبنان پذيرايى گرمى كرد و گفت شما مى دانيد كه نماينده شركت لبنانى حاجى زينل و پسران او هستند و ما حق دخالت نداريم!

حاجى زينل كيست؟ آنطور كه مى گويند ايرانى لارستانى است ولى سالهاست از بيخ عرب و وهابى شده! با هر شركتى سر و سرّى دارد! هم پول دارد و هم در دولت سعودى نفوذ!

از آنجا به مركز شركت آمديم. سفير سوريا دست من را گرفته از

بسوى خدا مى رويم، ص: 287

اين اتاق به آن اتاق سراغ پسر حاجى زينل را مى گيرد. آن طرف سالن غوغايى است! متوجه شدم آقاى سرهنگ و آقاى مرعشى و عده اى ايرانيان جمعند و با مأموران شركت و جوان ديشبى به شدّت با هم پرخاش دارند. اين ها فارسى و آنها عربى!

سرهنگ را از معركه خواندم، نزديك ما كه رسيد ناگهان روى سيمانها محكم به زمين خورد و از هوش رفت! چشمش را خون گرفته مشتش را گره كرده و به خود مى پيچيد. در حال بيهوشى مى گويد: فحش داده، به ايرانيها توهين كرده، ابن الكلب گفته و ... جمعيتى از ايرانى و غير ايرانى جمع شدند، آب يخ بر بدنش ريختند تا به هوش آمد.

مرجع رسيدگى در اينجا كيست؟ فقط پسر حاجى زينل، جوان خودخواه و مغرورى است كه چند دانه مو روى چانه گذاشته (چند دانه موى روى چانه يا ريش قيطانى از علائم وهابيت است. گويا سلف صالح هم همين نشانه را داشتند!)

محكمه اطراف ميز آقازاده زينل! تشكيل شد، سفير سوريا و عده اى ايرانيها حاضر بودند، مأموران شركت هم آمدند، جوان ديشبى هم آمد. همين

كه چشمش به من افتاد فريادش بلند شد كه اين به من ناسزا گفته و ايرانيها را وادار كرده كه ما را بزنند، زينل زاده و كاركنان شركت مى كوشيدند كه براى ما پرونده بسازند. در اين بين اعضاى مؤثر سفارت ايران از قضايا مطلع شده خود را رساندند. هر وقت من مى خواستم صحبت كنم پسر حاج زينل به عربى مى گفت: سيد! اينجا

بسوى خدا مى رويم، ص: 288

ايران نيست كه مردم را تهييج نمايى! معلوم شد از شكست اربابها در ايران بسيار عصبانى اند!

آقاى سرهنگ مدارك خيانت مأمورين شركت و وقايع را جزء بجزء بيان مى كرد و آقايان اعضاى سفارت ايران و آقاى مرعشى براى حاضرين توضيح مى دادند. با همه كينه ورزى مشتشان باز و رسوا شدند. اين پيش آمد گرچه براى ما پرمشقت بود و احتمال گرفتاريها داشت ولى بخير تمام شد و موجب آسايش ايرانيان گرديد. پس از تلگرافى كه به لبنان شد چند روزه تمام مسافران اين شركت را حركت دادند؛ «لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ»، نبايد تحمل ظلم نمود و بايد ظالم را رسوا كرد، گرچه به سخن بد و ناسزا باشد!

حركت به لبنان و شام

به فرودگاه برگشتيم. مأمور شركت پس از آن كه دست و روى ما را بوسيد، با اوّلين طياره ما را حركت داد. شب پنجشنبه 29 ذيحجه وارد لبنان شديم، اجباراً ما را به قرنطينه بردند، اتاقها و حياط قرنطينه پاكيزه شده و حمامها به كار افتاده، دو روز ما را نگاه داشتند و بيرون نمى توانستيم برويم. شهر هم تعطيل عمومى و انقلاب بود. نتيجه انقلاب آن شد كه خورى رفت و شمعون آمد.

روز دوشنبه به شام آمديم،

در محل و منزل شيعيان منزل گرفتيم.

بيشتر حجاج به شام كه مى رسند، مانند كسانى اند كه از دوره بيمارى برخاسته، بيشتر كارشان كباب خوردن است و پارچه هاى بسوى خدا مى رويم، ص: 289

ابريشمى خريدن! حاجيان كه از بار گناه سبك شده اند در بازارها و خيابانهاى شام بارهاى پارچه هاى رنگارنگِ ابريشمى و غير ابريشمى بدوش دارند!

زيارتگاههاى شام در اين روزهاى ايام محرم، پر از جمعيت شيعه است. زيارتگاههاى معروف، قبر حضرت رقيه نزديك مسجد اموى و زينبيه بيرون شام و رأس الحسين در مسجد اموى است. مورد اتفاق قبر رقيه دختر عزيز حسين- عليه السلام- است كه در زمان اسارت، چشم از زندگى سراسر مصيبت پوشيد!

شبهاى اول محرم در مدرسه مرحوم سيد محسن امين مجلس منظم و مفيدى است كه در تهران هم كم نظير است، شيعه و سنى در آن شركت مى كنند. در ساعت معين، جوانى با لحنى جذاب آياتى از قرآن را در ميان سكوت حاضرين تلاوت مى كند، بعد شيخ خطيب با زبان بليغ متن تاريخ كربلا را بيان مى نمايد.

ايام عاشورا در كربلا

روز پنجم محرم به سوى عراق حركت كرديم. كاظمين و كربلا و نجف پر از جمعيت و دستجات است. شب و روز دسته هاى عزادار در حركتند. احساسات بسيار شديد و موكب ها باشكوه است. ولى نتيجه تربيتى اسلامى و آشنا شدن به وظيفه روز كه مقصود اساسى است، چندان حاصل نمى شود. جوششى است موقت پس از آن خاموشى مطلق. بايد در اين ايام جوش و خروش و ظهور فداكارى شهدا،

بسوى خدا مى رويم، ص: 290

مجالس و محافل منظمى باشد كه مسلمانان را به وظايف دين و تكاليف روز آشنا سازد و هدف عالى بزرگان را روشن نمايد.

پس از ايام

عاشورا، عازم ايرانيم. سفارت از هر حاجى پنجاه تومان باج حج مى گيرد تا تذكره ها را ويزا كند. با سهل انگارى دولت در امر حج و زحماتى كه از اين جهت بر حجاج ايرانى وارد آمده، دادن اين باج تحميل بود! ولى با دولت ملى و اصلاحى بايد مساعدت كرد تا بنگريم ملت را به كجا مى برد!

بازگشت به ايران پس از دو ماه

روز پانزدهم محرم به سوى ايران حركت كرديم. هر چه حجاج از گمركهاى شام و عراق راحت رد شدند، در گمرك ايران دچار زحمت بودند. از هر نفر هفت تومان ديگر باج حج گرفتند، گمرك اجناس هم از هر كس هر چه خواستند مى گرفتند!

روز هيجدهم محرم همان روزى كه دو ماه پيش از تهران حركت كرديم در ميان محبت دوستان و خويشان وارد تهران شديم.

در نظر بود كه در ضمن شرح مسافرت درباره ريشه عقايد وهابى و وضع مفصّل كنونى كشور حجاز و دولت سعودى و وضع اعتاب مقدسه عراق بحث بيشترى بشود؛ ولى صلاح در آن بود كه كتاب چندان مفصل نشود.

درباره مسائل حج و اسرار آن آنچه بيان شده نظريات شخصى است، در مسائل اختلافى بايد به آراء حضرات مراجع عظام رجوع بسوى خدا مى رويم، ص: 291

نمود و براى فهم اسرار حج، خواندن كتاب «اسرار حج» و كتاب «قبله» تأليف حضرت علامه حاج ميرزا خليل كمره اى را توصيه مى نمايم و از همسفران عزيز آقايان حاج منزه و سرهنگ گنجى و حاج بوستان امتنان دارم كه زحمت هاى آنها در اين سفر مجال اين اندازه مطالعه را به اينجانب داد.

نتايج و تصميمات انجم شعوب المسلمين در كراچى

چون انجمن شعوب المسلمين كه در همين سال در كراچى تشكيل شد و در روزنامه ها و نشريات ايران تصميمات اين انجمن منتشر نگرديد و درخواست تسهيل امر حج و الغاى خاوه سعودى از تصميمات اين انجمن بود، در نظر بود راجع به آن شرحى نوشته شود، اينك به اين مختصر اكتفا مى گردد.

اين انجمن در تاريخ 16 شعبان 1371 مطابق 20/ 2/ 31 و 10 مايو 1952 از نمايندگان ملى تمام كشورهاى اسلامى (غير از قفقاز

و افغانستان) تشكيل گرديد، بيش از يك هفته صبح و عصر درباره مسائل عمومى اسلامى بحث شد و سه شب را در ميدان جهانگير پارك كنفرانس عمومى تشكيل داد كه در حدود ده هزار نفر در آن شركت مى نمودند و نمايندگان كشورهاى اسلامى به زبانهاى مختلف نيات و تصميمات خود را با خطابه هاى مهيّج بيان مى كردند. اصول و مقرراتى كه بر آن تصميم گرفتند و به تصويب رسيد و با چند زبان منتشر گرديد از اين قرار است:

بسوى خدا مى رويم، ص: 292

بسم الله الرحمن الرحيم ما نمايندگان ملل اسلامى، با توجه به گذشته با عظمت و روزگار وحدتِ مسلمانان و آنچه از نيكى و عدالت و سلامت براى دنياى بشريت آوردند، كه بيگانگان خود به آن اعتراف دارند، و با توجه به مصائب و گرفتاريهايى كه امروز بر مسلمانان در اثر تفرقه و نفاق وارد شده و موجب تسلط نيروهاى بنيان كن استعمارى گرديده؛ بطورى كه هر روز سلطه هاى استبدادى آنها به عناوين مختلف حقوق مسلمانان را پايمال مى نمايد و از طريق دسايس سياسى و فشارهاى اقتصادى و آشوب هاى اجتماعى ملل اسلامى را به زنجير عبوديت مى كشاند.

امروز كه نيروهاى بنيان كن استعمارى با هم شاخ به شاخ شده و نيروهاى گوناگون شرّ و وسائل تخريبى خود را در كمين قرار داده و با تشكيل جمعيت ها و عناوين فريبنده مختلف، مقاصد شم خود را تأمين مى نمايد، ما مى خواهيم نيروهاى خيرى كه در جهان اسلام است متمركز نماييم و آنچه از وسائل عدل و احسان در ملل و دول اسلامى است به وسيله يك جمعيت منظم، آماده و به كار اندازيم تا زنجيرهايى كه دست و پاى مسلمانان را بسته

و آنها را از پيشرفت به سوى كمال بازداشته اند پاره شود؛ اين هيأت جهانى- اسلامى به نام «منظّمه شعوب الإسلاميه» ناميده مى شود! و خلاصه مقاصدش از قرار زير است:

1- نخستين هدف اين جمعيت آن است كه عقايد اسلامى را در نفوس مسلمانان عموماً پابرجا سازد و به وسيله اخلاق فاضله و آماده ساختن وسائل زندگى از طريق هدايت روشن اسلام آن عقايد را

بسوى خدا مى رويم، ص: 293

رشد دهد.

2- آزاد نمودن ملل اسلامى از جهت سياسى و اقتصادى، از نفوذ بيگانگان و تمركز نيروها و سرمايه هاى اسلامى براى خير دول و ملل اسلامى.

3- بالا بردن سطح فكرى و مادى و كفالت حقوق اجتماعى و سياسى و كوشش براى اقامه و پابرجا نمودن عدالت اقتصادى ميان مسلمانان، مطابق اصول اسلامى و نشر تربيت صحيح، و حفظ از تفرقه و انحلال كه پيوسته مانع پيشرفت آنها بوده، تا جهان اسلام موقعيت لايق خود را در ميان ملل دنيا احراز نمايند.

4- توسعه تعليم لغات مختلف در كشورهاى اسلامى تا تفاهم بين مسلمانان آسان شود، و ترغيب براى تدريس لغت قرآن، چون لغت دينى مسلمانان است و بر هر مسلمانى فراگرفتن آن لازم است.

5- براى عملى نمودن دستور كريمه «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ» اين جمعيت مى كوشد تا روابط ادبى و اقتصادى بين كشورهاى اسلامى محكم تر و موجبات تفاهم و دوستى ميان افراد و اجتماعات مسلمانان بيشتر گردد. و قرار شد مركز اين جمعيت در كراچى باشد و مجمع عمومى آن هر سال در يكى از كشورهاى اسلامى تشكيل گردد.

***

بسوى خدا مى رويم، ص: 295

در عكس صفحه قبل شخصيت هاى علمى و تربيتى و سران نهضت هاى ملى اسلامى

در منظمه شعوب المسلمين كراچى ديده مى شود:

سه نفرى كه در رديف اول نشسته اند، از راست 1- عبدالحى عباسى از پاكستان 2- فضيل ورتلانى سعودى 3- دكتر مصطفى خالدى از بيروت رديف دوم نشسته از راست 1- شيخ صالح عشماوى معاون اخوان المسلمين مصر 2- دكتر مسرور از اندونزى 3- شيخ عبدالحامد بدايونى از پاكستان 4- سيد جواد شهرستانى از عراق 5- سيد محمد طالقانى از ايران 6- سيدصدرالدين بلاغى از ايران 7- آيت الله كمره اى از ايران 9- شيخ بشير ابراهيمى از الجزائر و تونس 10- شيخ عابدين صبرى از فلسطين 11- سيد هادى مرعشى از عراق 12- شيخ محمد فهام از جامع ازهر 13- حاج سيد رضا زنجانى از ايران 14- چهدرى خليق الزمان مؤسس انجمن.

رديف سوم ايستاده از راست 3- يكى از جوانان تركيه (احمد فئوال كچل و نورى دمكراك، نمايندگان تركيه در اين عكس نيستند) نفر 5- سيد سليم حسينى، فلسطين 6- عادل علويه از مصر 10- عبدالعزيز كامل از شبان المسلمين 11- محمود فهمى درويش از جمعيت قادريه عراق 12- شيخ احمد شرباسى از جامع ازهر 13- ميژر سيد حسن رضا پاكستانى ميزبان نمايندگان از كسانى كه در اين عكس نيستند مصطفى مؤمن خبر اخبار اليوم و عضو اخوان المسلمين است.

پايان، در تاريخ 25/ 4/ 1332- 4 ذيقعده 72

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109