بزرگداشت اولياى خدا

مشخصات كتاب

سرشناسه : جعفري يعقوب عنوان و نام پديدآور : بزرگداشت اولياي خدا/ مولف يعقوب جعفري مشخصات نشر : تهران نشر مشعر، 1372.

مشخصات ظاهري : 124 ص

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه ص 123 - 124

موضوع : اوليا -- كرامتها

موضوع : اوليا

رده بندي كنگره : BP226/6/ج 7ب 4

رده بندي ديويي : 468

شماره كتابشناسي ملي : م 72-2319

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

[پيش درآمد]

ص:7

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

«مراتب معنوى حج كه سرمايه حيات جاودانه است و انسان را به افق توحيد و تنزيه نزديك مى نمايد، حاصل نخواهد شد مگر آن كه دستورات عبادى حج به طور صحيح و شايسته مو به مو عمل شود».

حضرت امام خمينى قدس سره

حجّ نمايشى پرشكوه، از اوج رهايى انسان موحّد از همه چيز جز او، و عرصه پيكارى فرا راه توسن نفس، و جلوه بى مانندى از عشق و ايثار، و آگاهى و مسئوليت، در گستره حيات فردى و اجتماعى است. پس حجّ تبلور تمام عيار حقايق و ارزش هاى مكتب اسلام است.

مؤمنان گرچه با اين عبادت الهى، آشنايى ديرينه دارند، و هر سال با حضور شورانگيز از سراسر عالم، زنگار دل، با زلال زمزم توحيد مى زدايند، و با حضرت دوست تجديد ميثاق مى كنند، و گرچه ميراث ادب و فرهنگ ما، مشحون

ص: 8

از آموزه هاى حياتبخش حجّ است، اما هنوز ابعاد بى شمارى از اين فريضه مهمّ، ناشناخته و مهجور مانده است.

پيروزى انقلاب اسلامى، در پرتو انديشه هاى تابناك امام خمينى قدس سره حجّ را نيز همچون ساير معارف و احكام اسلامى، در جايگاه واقعى خويش نشاند، و سيماى راستين و محتواى غنى آن را نماياند. اما هنوز راهى دراز در پيش است، تا فلسفه و ابعاد و آثار و بركات حجّ، شناخته و شناسانده شود، و مؤمن حجّ گزار با آگاهى و شعور دينى، بر آن مواقف كريمه، و مشاعر عظيمه، كه محلّ هبوط ملائكة اللَّه، و توقّف انبيا و اوليا بود، گام بگذارد.

در راستاى تحقق اين هدف بزرگ، بعثه مقام معظّم رهبرى با الهام از انديشه هاى والا و ماندگار امام راحل، احياگر حجّ ابراهيمى قدس سره و بهره گيرى از رهنمودهاى ارزشمند رهبر عزيز انقلاب اسلامى حضرت آيةاللَّه خامنه اى مدّظلّه العالى با تأسيس معاونت آموزش و تحقيقات، تلاش مى كند فصل جديدى فراراه انديشمندان مسلمان، و علاقمندان به فرهنگ حجّ، و زائران و راهيان حرمين شريفين بگشايد. از اين رو در عرصه تحقيق و تأليف و ترجمه، آثار گوناگون پيرامون حقايق و معارف حجّ، آشنايى با اماكن مقدسه، تاريخ و سرگذشت شخصيت هاى بزرگ اسلام، بررسى رويدادها و عرضه

ص: 9

خاطرات و به ويژه آموزش مسائل و آداب حجّ تلاش هايى را آغاز كرده است.

آن چه اينك پيش روى خواننده قرار دارد برگ سبزى است از اين دفتر.

بى گمان راهنمايى و همراهى انديشوران، از نارسائى ها خواهد كاست، و در اين راه معاونت آموزش و تحقيقات بعثه مقام معظّم رهبرى، از همكارى همه علاقمندان استقبال كرده، و دست آنان را به گرمى مى فشارد.

ومن اللَّه التوفيق وعليه التكلان

معاونت آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظم رهبرى

مقدمه

ص:10

ص:11

شناخت اولياى خدا و دوست داشتن آنها آثار تربيتى فراوانى دارد. بركاتى كه از اين آشنايى حاصل مى شود جان و دل هر انسان حق جويى را نوازش مى دهد و او را به همسويى و همگامى با اسوه هاى ايمان و تقوا فرا مى خواند.

اساساً بزرگداشت اولياى خدا و بندگان شايسته او و اظهار علاقه و محبت به آنها در حقيقت ارج نهادن به ارزش هاى معنوى و آرمان هاى توحيدى و موجب افزايش و رشد ايمان و تقوا در وجود انسان است.

براى حصول نتيجه بهتر و بيشتر لازم است كه انسان ارتباط خود را با اولياى خدا و نفوس كريمه اى كه در پيشگاه خدا مقام و منزلتى دارند نزديك تر كند و همراه و همگام با آنها قدم بردارد. اين گونه ارتباطها و پيوندها انسان را به ياد ارزش ها و اصالت ها و تعليماتى مى اندازد كه

ص: 12

اين بندگان شايسته الهى همواره منادى آن بوده اند.

جهت ايجاد ارتباط نزديك تر و پيوند محكم تر با بندگان صالح خدا، پيش از هر چيز بايد محبت آنها در دل انسان جاى گيرد به گونه اى كه با محبت آنها زندگى كند و با محبت آنها بميرد. اين يك محبت الهى است كه خداوند به بندگان با ايمان خود آن را وعده داده است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا». (1)

و از آن جا كه محبت يك امر قلبى و باطنى است و هيچ گونه نشانى در ظاهر ندارد، براى اظهار و اعلام آن مى بايد از راه هاى خاصى كه ميان عقلا مرسوم است وارد شد مگر اين كه موردى از سوى شرع مقدس ممنوع شده باشد. كارهايى از قبيل تبرّك جويى و توسل و استشفاع و استمداد و زيارت قبور و يادآورى اولياى خدا، همه نمودهايى از محبت و علاقه قلبى به آنهاست.

در اين رساله ما با استفاده از كتاب و سنت و با استناد به سخنان خدا و رسول و سيره صحابه و تابعين، مشروع و مطلوب بودن اين گونه كارها را به اثبات رسانيديم و نشان داديم كه اين كارها هدفى جز اظهار دوستى با كسانى كه خداوند دوستى آنها را لازم كرده است، ندارد. ما تصور مى كنيم كه هر مسلمان آزاده اى كه به شبهات و سخن پراكنى هاى اين و آن توجه نكند و تنها كتاب خدا و


1- مريم: 96.

ص: 13

سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را پيش روى خود قرار بدهد، به روشنى حقيقت را درك خواهد كرد و خواهد ديد كه سخنان گروه اندكى كه بزرگداشت اولياى خدا را شرك مى دانند چه قدر سست و بى پايه و مغاير با كتاب و سنت و سيره سلف صالح است.

اميدواريم كه اين رساله موجب روشن شدن اذهان برادران مسلمانى قرار گيرد كه تحت تأثير القائات گروهى افراطى واقع شده و بى جهت برادران دينى خود را متهم به گمراهى مى كنند و از آنها دورى مى گزينند. همچنين آرزومنديم كه حقيقت بر همه آنها روشن شود و بدانند كه دوستى اولياى خدا و تعظيم و تكريم آنها، تنها همگامى و همسويى با هدايت يافتگانى است كه اقتدا به آنها مايه نجات است:

«أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ». (1)

يعقوب جعفرى

1 اولياى خدا چه كسانى هستند؟

اشاره


1- انعام: 90.

ص: 14

ص: 15

از وقتى كه آدم از بهشت رانده شد و قدم بر كره خاكى نهاد و اين دورى و مهجورى را به ناچار پذيرا شد، خداوند هرگز او را به حال خود رها نساخت و با ارسال رسل و انزال كتب و ابلاغ پيام هاى خود، وظايف و تكاليف فرزندان آدم را گوشزد كرد و آنان را به عبادت و پرستش خود دعوت نمود.

در اين فراخوانى، فرزندان آدم دو دسته شدند: گروهى دعوت الهى را ناديده گرفتند و به راه شيطان رفتند و گروهى ديگر اين دعوت را با جان و دل اجابت كردند و هدف آفرينش را كه همان عبادت خداوند يكتا بود، شناختند و در مسير الهى قدم زدند. اينان همان دوستان خدا هستند كه خداوند آنها را از تاريكى ها بيرون كرده و به سوى نور برده است.

همان گونه كه نور داراى شدت و ضعف است، دوستى

ص: 16

خداوند نيز مراتب و درجاتى دارد. كسانى كه به مراتب بالاترى رسيده اند، به مقام ولايت الهى نائل شده اند و ما به چنين افرادى «اولياء اللَّه» مى گوييم.

در قرآن كريم «اولياء اللَّه» چنين معرفى شده اند:

«أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ». (1)

«آگاه باشيد كه براى اولياى خدا، نه ترسى وجود دارد و نه غمگين مى شوند. آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند و پيوسته از خدا مى ترسند. براى آنها در دنيا و آخرت مژده داده مى شود. كلمات خدا قابل تغيير نيست و اين همان رستگارى بزرگ است».

بعضى از حقايقى كه از اين آيات مى فهميم به قرار زير است:

1- «خوف» و «حزن» كه اولى نگرانى از آينده است و دومى تأسف بر گذشته، از اولياى خدا به دور است و آنان از آرامش خاطر و اطمينان قلب كه از آثار مهم ايمان به خداست، برخوردارند.


1- يونس: 62- 64.

ص: 17

2- اولياى خدا داراى دو ويژگى هستند كه به وسيله آنها به مقام ولايت الهى رسيده اند: اولى ايمان و دومى تقواى مستمر و پايدار. (توجه كنيم كه عبارت «وَكانُوا يَتَّقُونَ» به استمرار در تقوا دلالت مى كند.)

3- اولياى خدا هم در دنيا و هم در آخرت داراى مقام «بشرى هستند. «بشرى در آخرت استفاده از نعمت هاى خدا و ورود در بهشت است و در دنيا عبارت است از نوعى ارتباط ويژه ميان خدا و ولىّ او- جلّ جلاله- كه در لسان احاديث از آن به «مبشّرات» ياد مى شود:

«عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله انّه قالَ: «لهم البشرى فى الحياة الدنيا، الرؤيا الصالحة يبشر بها المؤمن جزء من ستة واربعين جزءاً من النبوة». (1)

- پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بشرى كه در زندگى دنيا براى اولياء اللَّه وجود دارد، رؤياى صالحه اى است كه مؤمن با آن مژده داده مى شود و آن يك جزء از چهل و شش جزء نبوت است.

وأيضاً قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «ان الرسالة والنبوة قد انقطعت فلا رسول بعدى ولانبى ولكنّ المبشرات.

قالوا: يا رسول اللَّه و ما المبشرات؟ قال: رؤيا


1- تفسير طبرى: ج 7، ص 137.

ص: 18

المسلم وهى جزء من أجزاء النبوة». (1)

باز رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «رسالت و نبوت منقطع شده و پيامبرى بعد از من نخواهد آمد، اما «مبشرات» خواهد بود. گفتند: يا رسول اللَّه مبشرات چيست؟

فرمود: رؤياى مسلمان است و آن جزئى از اجزاء نبوت است».

بدون شك «مسلم» در اين حديث شامل هر مسلمانى نيست، بلكه به قرينه آيه و روايات، منظور همان اولياء اللَّه هستند.

4- مقامى كه خداوند به اولياى خود داده است؛ مانند سنت هاى الهى است و هرگز قابل تغيير و تبديل نيست «لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ». (2)

5- اين مقام، مقام بسيار بزرگ و رستگارى و فلاح عظيمى است كه هر كسى نمى تواند به آن برسد.

در تفسير اين آيه شريفه و معرفى اولياء اللَّه، روايات متعددى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيده كه به عنوان نمونه به ذكر يك حديث اكتفا مى كنيم:

- قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «ان من عباداللَّه عباداً يغبطهم الأنبياء والشهداء، قيل: من هم يا رسول اللَّه


1- الدرّ المنثور: ج 4، ص 376.
2- يونس: 64.

ص: 19

فلعلّنانحبّهم؟ قال: قوم تحابوا فى اللَّه من غير أموال ولا أنساب، وجوههم من نور، على منابر من نور، لا يخافون اذا خاف الناس ولا يحزنون اذا حزن الناس وقرأ: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ»». (1)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «از بندگان خدا كسانى هستند كه انبيا و شهدا بر مقام آنها غبطه مى خورند، گفته شد: اى رسول خدا آنان چه كسانى هستند دوستشان داشته باشيم؟ فرمود: آنها گروهى هستند كه بدون توجه به مال يا نژاد و تنها براى خدا همديگر را دوست مى دارند». چهره هايشان از نور است و بر منبرى از نور قرار دارند و چون مردم بترسند، آنها نمى ترسند و چون مردم اندوهگين شوند آنها اندوهگين نمى شوند و اين آيه را قرائت فرمود: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ».

توجه كنيم كه طبق اين حديث، مقام و مرتبه اولياء اللَّه از مقام و مرتبه انبيا و شهدا هم بالاتر است، به گونه اى كه آنان به مقام اولياء اللَّه غبطه مى خورند.

مطلب ديگرى كه بايد به آن توجه كنيم اين است كه اولياء اللَّه با اين اوصاف و نشانه ها، ممكن است در هر


1- تفسير طبرى: ج 7، ص 132.

ص: 20

عصرى وجود داشته باشند اما شناخت آنها به شخصه كارى بسيار دشوار است؛ زيرا طبق مفاد آيه شريفه، اولياء اللَّه داراى ايمان و تقواى مستمر و پايدار هستند و براى ما شناختن شخصى كه تقواى مستمر دارد و از اوّل تكليف تا پايان عمر با تقوا و خداترسى زندگى كرده و از معاصى و محرّمات اجتناب نموده است، امرى مشكل و شايد هم محال باشد؛ زيرا كه اين يك حالت درونى است و تنها خدا و خود شخص از آن آگاه است. حال اگر خداوند افراد به خصوصى را به ما معرفى كند كه آنها داراى چنين حالتى هستند، در اين صورت ما با اطمينان كامل آن افراد را به عنوان اولياء اللَّه خواهيم شناخت. اكنون مى گوييم در قرآن كريم، خداوند، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را افرادى معرفى مى كند كه از هر جهت پاك و از هر گونه رجس و معصيت بدورند، آن هم به اين صورت كه اراده الهى به پاكى آنها و آلوده نشدنشان به رجس و گناه تعلّق گرفته است و اين همان تقواى مستمر است كه خداوند در باره اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله از آن خبر داده است:

«إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً». (1)

«همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى را از شما


1- احزاب: 33.

ص: 21

خاندان بزدايد و پاكتان گرداند».

اكنون ببينيم كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله كه در اين آيه آمده، چه كسانى هستند؟ در احاديث بسيارى كه شايد به حدّ تواتر رسيده باشد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اهل بيت خود را معرفى كرده است. به عنوان نمونه به اين دو حديث توجه فرماييد:

حديث اول:

نزلت هذه الآية «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» فى بيت أم سلمة فدعا النبىّ فاطمة وحسنا وحسينا فجللهم بكساء وعلىّ خلف ظهره فجللهم بكساء، ثم قال:

اللهم هؤلاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً. فقالت أم سلمة: وانا معهم يا نبى اللَّه؟ قال: انت على مكانك وانت إلى خير». (1)

اين آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» در خانه امّ سلمه نازل شد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواند و آنها را با عبايى پوشانيد و على عليه السلام در پشت سر آنها بود. پس همه را با عبايى پوشانيد و سپس گفت:

خداوندا! اينان اهل بيت من هستند. پس پليدى را از


1- سنن ترمذى: ج 5، ص 663.

ص: 22

آنان دور كن و آنها را پاك گردان. ام سلمه گفت: يا رسول اللَّه آيا منهم از آنان هستم؟ فرمود: تو جاى خود دارى و تو بر خير هستى».

حديث دوم:

«عن عائشة قالت: خرج النبى صلى الله عليه و آله غداة وعليه مرط مرحّل من شعر اسود فجاء الحسن بن على فأدخله ثم جاء الحسين فأدخله ثمّ جائت فاطمة فأدخلها ثم جاء علىّ فأدخله ثم قال: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً». (1)

عائشه مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله صبح گاهى بيرون شد و بر او عبايى از موى سياه بود. پس حسن بن على عليهما السلام آمد، او را زير عبا گرفت. سپس حسين عليه السلام آمد او را نيز زير عبا وارد كرد سپس فاطمه عليها السلام آمد او را نيز زير عبا وارد كرد سپس على آمد او را نيز زير عبا وارد كرد سپس گفت: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»».

از اين دو حديث و احاديث بسيار ديگرى كه در اين خصوص وارد شده است، به خوبى روشن مى شود كه منظور از «اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله» در آيه شريفه على، فاطمه،


1- صحيح مسلم: ج 7، ص 130.

ص: 23

حسن و حسين عليهم السلام هستند. البته اين آيه در وسط آياتى كه خطاب به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده، آمده است اما ضماير در آيات قبل و بعد كه مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله است به صورت جمع مؤنث آمده ولى در اين آيه به صورت جمع مذكر مى باشد كه نشان مى دهد مخاطبِ اين آيه، غير از مخاطب آيات قبل و بعد است. با توجه به اين قرينه و همچنين احاديث بسيارى كه نمونه هايى از آن را نقل كرديم، بايد بگوييم كه مخاطب اين آيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله، على، فاطمه، حسن و حسين هستند و اگر اين ها شخص يا اشخاص ديگرى را از اولاد خودشان به عنوان «اهل بيت» معرفى كنند، بى ترديد مى پذيريم؛ زيرا كه اين پنج نفر به حكم همين آيه، هيچ گاه سخن دروغ نمى گويند؛ چون دروغ رجس بزرگى است و خداوند رجس را از اين ها برداشته است.

بنا بر اين نتيجه مى گيريم كه اولياء اللَّه با آن نشانه هايى كه در قرآن ذكر شده، به صورت نوعى، در هر عصرى ممكن است وجود داشته باشند، اما شناختن شخص آنها براى ما مشكل و حتى محال است، مگر اين كه خداوند و يا پيامبر صلى الله عليه و آله، اشخاص به خصوصى را به ما معرفى كنند. و در آيه تطهير براى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله اوصافى ذكر شده كه به وضوح با اوصاف اولياء اللَّه كه در آيه ديگر آمده است، قابل تطبيق مى باشد و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مصداق بارز و

ص: 24

روشن اولياء اللَّه هستند.

در احاديث بسيارى، محبت پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او از شرايط ايمان شناخته شده است:

- عن انس قال: قال النبى صلى الله عليه و آله: «لا يؤمن أحدكم حتى أكون أحب اليه من والده وولده أجمعين». (1)

«انس از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «هيچ يك از شما داراى ايمان نخواهيد بود، مگر اين كه من براى او محبوب تر از پدر و فرزندش باشم».

- عن ابى سعيد الخدرى قال، قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«انّ للَّه عزّ وجلّ- حرمات ثلاثاً، مَن حفظهنّ حفظ اللَّه له أمر دينه ودنياه ومن لم يحفظهنّ لم يحفظ اللَّه له شيئاً: حرمة الإسلام وحرمتى وحرمة رحمى». (2)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «همانا براى خداوند سه حرمت وجود دارد كه اگر كسى آنها را حفظ كند، خدا امر دين و دنياى او را حفظ خواهد كرد و اگر حفظ نكند خدا چيزى را براى او حفظ نخواهد كرد: حرمت اسلام، حرمت من و حرمت خويشانم».


1- صحيح بخارى: ج 1، ص 17.
2- المعجم الكبير طبرانى: ج 3، ص 135.

ص: 25

- عن الحسن بن على انّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: «الزموا مودّتنا أهل البيت فانّه من لقى اللَّه- عزّ وجلّ- وهو يودّنا دخل الجنة بشفاعتنا والذى نفسى بيده لا ينفع عبداً عمله الا بمعرفة حقنا». (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مودّت و دوستى ما خاندان را بر خود لازم بدانيد؛ زيرا كسى كه خدا را ملاقات كند، در حالى كه ما را دوست مى دارد، با شفاعت ما وارد بهشت مى شود. قسم به كسى كه جانم در دست اوست، عمل هيچ بنده اى به حال او سودى نخواهد داشت مگر اين كه حق ما را بشناسد».

2توسل به اولياى خدا

اشاره


1- مجمع الزوائد: ج 9، ص 172.

ص: 26

ص: 27

براى تقرّب جويى به خداوند و اظهار خضوع و خشوع و تذلل و حاجت خواهى از درگاه الهى، وسيله قرار دادن اولياء اللَّه و نفوس كريمه اى كه در پيشگاه خدا، مقام و منزلتى دارند و درهاى رحمت الهى به روى آنها باز است، كارى شايسته و عملى خداپسندانه است و باعث ارتباط نزديك تر و پيوند محكم تر با مقام ربوبيت مى باشد.

اساساً ايجاد رابطه ميان «انسان خاكى» با «ذات باريتعالى» بدون واسطه امكان پذير نيست و مى بينيم خداوند پيام هاى خود را به واسطه افراد به خصوصى- كه همان انبيا هستند- به مردم ابلاغ مى كند و هرگز به طور مستقيم با مردم سخن نمى گويد. و انسان نيز نمى تواند بدون وسيله و واسطه با خداوند ارتباط برقرار كند حال اين وسيله ممكن است يك عمل الهى باشد؛ مانند نماز، روزه و عبادات و ممكن است يك شخص الهى باشد مانند

ص: 28

اولياء اللَّه. اين معنا در آيات قرآن كريم به روشنى آمده است و تدبر در آنها ما را با حقيقت مطلب آشنا مى كند:

1- «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». (1)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و به سوى او وسيله اى بجوييد و در راه او جهاد كنيد شايد رستگار شويد».

در اين آيه خداوند مؤمنان را دستور مى دهد كه براى تقرّب به خداوند، وسيله اى بجويند. البته در اين جا نوع وسيله تعيين نشده و معلوم است هر چيزى كه مرضىّ خدا و مورد توجه او باشد، مى تواند وسيله قرار گيرد. حال ممكن است اين وسيله از نوع اشياء باشد؛ مانند كعبه، حجرالاسود، قرآن و يا از نوع افعال باشد مانند نماز، حج و جهاد و يا از نوع ترك كردنى باشد مانند روزه و يا از نوع اشخاص باشد مانند اولياءاللَّه، از انبياء، صلحا و شهدا. و بالأخره هر چيزى كه ما را به خدا نزديك كند و خدا را به ياد ما بيندازد، مى تواند وسيله ميان ما و خدا باشد. اولياى خدا هم همين حالت را دارند و لذا در بعضى از احاديث، اولياءاللَّه به اين صورت معرفى شده اند:


1- مائده: 35.

ص: 29

- عن سعيد بن جبير قال: «سئل النبى صلى الله عليه و آله عن اولياء اللَّه قال: هم الذين اذا رؤا ذكر اللَّه». (1)

«از پيامبر صلى الله عليه و آله در باره اولياء اللَّه پرسيدند، فرمود: آنها كسانى هستند كه وقتى مردم آنها را ببينند خدا را به ياد مى آورند».

2- «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا». (2)

«همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و از هم جدا نشويد».

منظور از «حبل اللَّه» چيست؟ بدون شك چيزى غير از خداست چون حبل اللَّه از اسم هاى خدا نيست، حال قرآن است يا اسلام، پيامبر است يا پيامبر و ائمه مسلمين، و يا همه اين هاست؟ هر چه كه باشد، بالأخره چيزى است كه واسطه ارتباط ميان مردم و خداست و به هر حال اولياء اللَّه مصداق روشنى براى حبل اللَّه هستند و چنگ زدن به آنها و توسل به آنها موجب تقرب به خداوند مى شود.

3- «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً». (3)


1- تفسير طبرى: ج 7، ص 132.
2- آل عمران: 103.
3- نساء: 64.

ص: 30

«و اگر آنها هنگامى كه بر نفس خود ظلم كردند، پيش تو آيند و از خدا طلب مغفرت كنند، و رسول هم براى آنان طلب مغفرت كند، خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت».

در اين آيه شريفه خداوند مردم را به اين حقيقت راهنمايى مى كند كه براى توبه و استغفار به درگاه خداوند، بهتر است كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بروند و ضمن اين كه خود استغفار مى كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله را وسيله ميان خود و خدا قرار دهند تا آن حضرت نيز از خداوند براى آنان طلب آمرزش كند. در چنين صورتى توبه آنها پذيرفته خواهد شد. و اين مصداق بارز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله است كه خداوند آن را به مردم ياد داده است و اين آيه مشروعيت توسل به غير خدا را به روشنى ثابت مى كند.

البته به زودى اين مطلب را مطرح خواهيم كرد كه حيات و ممات پيامبر صلى الله عليه و آله در مسأله توسل فرقى نمى كند و اين مطلب در احاديث صحيحه اى وارد شده كه نمونه هاى آن را خواهيم ديد.

توسل در احاديث

مشروعيّت توسل به اولياء اللَّه و واسطه قرار دادن آنها براى تقرّب به اللَّه و طلب حاجت از او، در روايات و احاديث متعددى آمده و سيره مسلمانان از عهد پيامبر صلى الله عليه و آله تا

ص: 31

كنون بر آن جارى بوده است و اين امر نه تنها شرك نيست بلكه اظهار تذلل و خشوع بيشتر در پيشگاه خداوند است و كسى كه پيامبر و يا اولياء اللَّه را وسيله تقرب به خدا قرار مى دهد، در واقع خود را در محضر خداوند آن چنان كوچك و بى مقدار مى داند كه اطمينان ندارد كه خداوند به او توجه و عنايت خواهد كرد و لذا كسانى را كه پيش خداوند عرضه اى دارند و مورد توجه و لطف او هستند، وسيله قرار مى دهد تا خداوند به احترام آنها او را نيز از رحمت واسعه خود برخوردار سازد و اين نهايت تذلل و خضوع و خشوع و اظهار عبوديت براى خداست.

اكنون بعضى از احاديثى را كه در اين زمينه وارد شده با هم مى خوانيم:

1- عن عثمان بن حنيف انه قال: «ان رجلًا ضريراً أتى النبى صلى الله عليه و آله فقال: ادع اللَّه ان يعافينى. فقال: ان شئت دعوت وان شئت صبرت وهو خير. فقال:

فادعه، فأمره ان يتوضأ فيحسن وضوئه ويصلى ركعتين ويدعو بهذا الدعاء:

اللهم انى اسألك واتوجه اليك بنبيّك نبى الرّحمة يا محمد انّى اتوجّه بك الى ربى فى حاجتى لتقضى، اللهم شفعه فىّ.

قال ابن حنيف: فو اللَّه ما تفرقنا وطال بنا الحديث

ص: 32

حتى دخل علينا كأن لم يكن به ضر». (1)

از عثمان بن حنيف روايت شده كه: «مرد نابينايى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: از خدا بخواه كه به من عافيت دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر خواستى دعا مى كنم و اگر خواستى صبر كن و اين براى تو بهتر است. گفت: دعا كن. پيامبر صلى الله عليه و آله به او دستور داد كه وضو بگيرد و در وضوى خود دقت كند و دو ركعت نماز بخواند و چنين دعا كند:

خداوندا! از تو مى خواهم و به وسيله پيامبرت كه پيامبر رحمت است به سوى تو متوجّه مى شوم تا حاجتم برآورده شود. خداوندا! او را در باره من شفيع قرار بده.

ابن حنيف مى گويد: به خدا سوگند ما متفرق نشده بوديم و سخن بسيارى نگفته بوديم كه آن مرد مجدداً بر ما وارد شد گويا كه هيچ آفتى در او نبود».

ترمذى، ابن ماجه و حاكم اين حديث را صحيح دانسته اند و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد در اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله، خود به آن شخص، كيفيت توسل- به هنگام حاجت خواستن از خدا- را ياد مى دهد و توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله، يك بار در خطاب به خدا و يك بار هم در خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله تكرار مى شود. مضمون حديث بسيار


1- سنن ابن ماجه؛ ج 1، ص 441؛ و مستدرك حاكم: ج 1، ص 313.

ص: 33

روشن است و جاى هيچ گونه توجيه و تأويل نيست. و نكته قابل توجه اين است كه در اين حديث، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه زنده است وسيله قرار داده شده و ما به زودى اثبات خواهيم كرد كه حيات و ممات پيامبر صلى الله عليه و آله در مقام توسل به او، فرقى نمى كند.

ضمناً توجه كنيم كه در اين حديث، پيامبر صلى الله عليه و آله در باره آن شخص دعا نكرده، بلكه خود او طبق تعليم پيامبر صلى الله عليه و آله از خداوند حاجت خواسته و پيامبر صلى الله عليه و آله را وسيله ميان خود و خدا قرار داده است.

2- عن جابر بن عبداللَّه أن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: «من قال حين يسمع النداء: اللهم ربّ هذه الدعوة التامّة والصلوة القائمة آت محمداً الوسيلة والفضيلة وابعثه مقاماً محموداً الذى وعدته، حلت له شفاعتى يوم القيامة». (1)

«جابر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: هر كس به هنگام شنيدن اذان بگويد: خدايا! اى صاحب اين دعوت تامّه و نماز به پا داشته شده، بر محمد وسيله و فضيلت بده و او را بر مقام پسنديده اى كه وعده كرده اى برسان، شفاعت من در روز قيامت به او خواهد رسيد».


1- صحيح بخارى: ج 1، ص 253.

ص: 34

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين حديث از مسلمان ها مى خواهد كه وسيله بودن آن حضرت را از خداوند طلب كنند.

3- عن ابى سعيد الخدرى قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«ما خرج رجل من بيته الى الصلاة و قال: اللهم اسئلك بحق السائلين عليك و بحق ممشاى هذا فانى لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا رياء ولا سمعة وخرجت اتقاء سخطك وابتغاء مرضاتك، فاسئلك ان تعيذنى من النار وان تغفر ذنوبى انه لا يغفر الذنوب الّا انت، الّا أقبل اللَّه عليه بوجهه واستغفر له سبعون الف ملك». (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هيچ كس از خانه خود خارج نمى شود و اين دعا را نمى خواند مگر اين كه خداوند به او روى مى آورد و هفتاد هزار فرشته براى او طلب آمرزش مى كنند: خدايا! به حق سائلين درگاهت و به حق اين راه رفتن من كه از جهت نافرمانى و خوش گذرانى و رياء و سمعه نبوده، بلكه براى پرهيز از خشم تو و جستجوى خشنودى تو است، از تو مى خواهم كه مرا از آتش جهنّم پناه دهى و گناهان مرا ببخشى كه كسى جز تو گناهان را نمى بخشد».


1- سنن ابن ماجه: ج 1، ص 261.

ص: 35

در اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم ياد مى دهد كه به هنگام درخواست حاجت از خداوند، به سائلان درگاه ربوبى كه همان صالحان و اولياء اللَّه هستند، توسل بجويند و آنها را واسطه قرار دهند.

4- وقتى فاطمه بنت اسد از دنيا رفت موقع دفن او پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين گفت:

«اللَّه الذى يحيى ويميت وهو حى لا يموت اغفر لأمى فاطمة بنت اسد ووسع عليها مدخلها بحق نبيك والانبياء الذين من قبلى». (1)

«اى خداوندى كه زنده مى كند و مى ميراند و او زنده است و نمى ميرد، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسيع گردان، به حق پيامبرت و پيامبرانى كه پيش از من بودند».

5- عن عمر بن الخطاب قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: «لما اقترف آدم الخطيئة قال: يا رب اسئلك بحق محمد الّا غفرت لى». (2)

عمر بن خطاب از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه گفت:

«وقتى آدم آن خطا را مرتكب شد، گفت: پروردگارا! از تو مى خواهم كه به حق محمد مرا ببخشى».


1- حلية الاولياء: ج 3، ص 121.
2- كنز العمال: ج 11، ص 455.

ص: 36

اين احاديث كه به عنوان نمونه نقل شد و با اسناد متعددى كه بسيارى از آنها صحيح است، در كتب احاديث آمده، بيانگر اين حقيقت است كه توسل به انبيا و اوليا و سائلان درگاه ربوبى، امرى ممدوح است كه باعث تقرّب بيشتر بنده به خداوند مى شود و خود پيامبر صلى الله عليه و آله به نبوّت خود و انبياى گذشته توسل جسته است و به مردم تعليم داده كه هنگام دعا و نيايش و حاجت خواهى از خدا، به مقربان درگاه او توسل كنند.

مطلبى كه بايد در اين جا مورد توجه قرار گيرد، اين است كه در مقام توسل به انبيا و اوليا، فرقى بين زنده و مرده آنها نيست؛ زيرا كسى كه به آنها توسل مى جويد، جاه، منزلت، مرتبه و مقامى را كه آنها در پيشگاه خدا دارند، وسيله قرار مى دهد و اين جاه و منزلت همواره براى آنها ثابت است- چه در حال حيات و چه در عالم برزخ و چه در روز قيامت- و هرگز كسى به قدرت ظاهرى- جسمانى- انبيا و اوليا متوسل نمى شود تا گفته شود كه پس از مرگ كارى از آنها ساخته نيست، بلكه منظور، توسل به همان مقام و عظمت آنها نزد خداوند است كه همواره از آن برخوردارند و لذا ديديم كه پيامبر صلى الله عليه و آله به حق انبياى گذشته توسل مى جويد و يا حضرت آدم به حق حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه هنوز به دنيا نيامده متوسل مى شود و به طورى كه خواهيم گفت سيره مسلمانان از زمان صحابه و تابعين بر

ص: 37

اين جارى شده كه آنها در كنار قبور انبيا و اوليا به ارواح آنها متوسل مى شدند.

كسانى كه توسل به مردگان را شرك مى دانند، سخنى عجيب مى گويند؛ زيرا اگر توسل به غير خدا شرك است، چه فرقى مى كند كه او زنده باشد يا مرده؟

توسل در سيره مسلمين

علاوه بر آيات و احاديثى كه نقل كرديم، توسل به اولياى خدا در سيره مسلمانان جايگاه ويژه اى دارد و مسلمانان از صدر اسلام تا كنون همواره در مقام دعا و حاجت خواهى از خداوند، به انبيا و اوليا و صلحا متوسل شده اند و مقربان و عزيزان درگاه الهى را كه پيش خدا مقام و منزلتى دارند، وسيله قرار داده اند تا خداوند به احترام آنها دعايشان را مستجاب كند. اكنون به اين نمونه ها توجه فرماييد:

1- پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه قحطى شديدى رخ داد مردم شكايت پيش عايشه بردند، او گفت:

«انظروا الى قبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فاجعلوا منه كواً الى السماء حتى لا يكون بينه و بين السماء سقف». (1)

«به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه كنيد و از آن دريچه اى به


1- سنن الدارمى، ج 1، ص 43.

ص: 38

آسمان قرار دهيد، به طورى كه ميان قبر و آسمان سقفى نباشد» (مردم چنين كردند و باران باريد).

2- عن انس بن مالك انّ عمر بن الخطاب كان اذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبدالمطلب فقال:

«اللهم انا كنا نتوسل اليك بنبينا فتسقينا وانا نتوسل اليك بعم نبينا فاسقنا. قال: فيسقون». (1)

«انس مى گويد: عمر بن خطاب در خشكسالى به وسيله عباس بن عبدالمطلب از خدا طلب باران مى كرد و مى گفت: خدايا ما همواره به وسيله پيامبرت به تو متوسل مى شديم و ما را سيراب مى كردى و اينك به وسيله عموى پيامبرمان به تو متوسل مى شويم پس ما را سيراب كن. مى گويد: و آنها سيراب مى شدند».

3- در عهد عثمان بن عفان مردى پيش عثمان بن حنيف آمد و از اين كه خليفه به او توجه نمى كند و حاجت او را بر طرف نمى سازد شكايت كرد. ابن حنيف با استفاده از سخن پيامبر كه پيش از اين نقل كرديم به آن مرد گفت: وضو بگير و به مسجد برو و دو ركعت نماز بخوان سپس بگو:

«اللهم انى اسئلك واتوجه اليك بنبينا محمد


1- صحيح بخارى: ج 2، ص 75.

ص: 39

نبى الرحمة يا محمد انى اتوجه بك الى ربى فتقضى لى حاجتى». (1)

«خداوندا! از تو مى خواهم و به وسيله پيامبرمان محمد صلى الله عليه و آله كه پيامبر رحمت است، به سوى تو متوجه مى شوم. اى محمد من به وسيله تو، به سوى پروردگارم متوجه مى شوم تا حاجتم براورده شود».

4- در زمان خلافت عمر خشكسالى به وجود آمد.

بلال بن حرث نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«يا رسول اللَّه استسق لأمتك فانهم هلكوا». (2)

«اى پيامبر خدا براى امت خود طلب باران كن كه هلاك مى شوند».

5- از محمد بن حرب هلالى نقل شده كه مى گويد: كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم، عربى آمد و گفت: يا رسول اللَّه سلام بر تو باد، خداوند در كتابى كه بر تو نازل كرده فرموده است:

« «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوااللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً» (3) وقد


1- المعجم الكبير طبرانى: ج 9، ص 18.
2- وفاءالوفا: ج 4، ص 1374.
3- نساء: 64.

ص: 40

جئتك مستغفراًمن ذنبى مستشفعا بك الى ربى»» (1)

«ومن اينك به سوى تو آمده ام در حالى كه از گناهانم استغفار مى كنم و تو را در پيشگاه خداوند شفيع قرار مى دهم».

6- ابوجعفر منصور خليفه عباسى از مالك بن انس، امام مالكيه در باره كيفيت زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله سئوال كرد و از او پرسيد كه آيا به هنگام زيارت، رو به قبله باشد يا رو به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله كند؟ مالك بن انس در پاسخ گفت:

«لم تصرف وجهك عنه وهو وسيلتك ووسيلة ابيك آدم الى اللَّه يوم القيامة بل استقبله واستشفع به فيشفعك اللَّه» قال اللَّه تعالى: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ ...». (2)

«چرا از او روى بر مى گردانى؟ او وسيله تو و وسيله پدرت آدم به درگاه الهى در روز قيامت است. رو به سوى او كن و او را شفيع خود قرار ده كه خدا شفاعت او را در باره تو مى پذيرد خدا مى فرمايد: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ ...»

7- از امام شافعى درباره اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله اين دو بيت شعر


1- وفاء الوفا: ج 4، ص 1361.
2- همان: ج 4، ص 1376.

ص: 41

نقل شده كه در آن به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله متوسل شده است:

آل النبى ذريعتى وهموا اليه وسيلتى

ارجوبهم اعطى غدا بيدى اليمين صحيفتى (1)

«آل پيامبر صلى الله عليه و آله وسيله من به سوى خدا هستند. به وسيله آنها اميدوارم كه فرداى قيامت، نامه عملم به دست راستم داده شود».

همچنين على بن ميمون از شافعى نقل مى كند كه او به زيارت قبر ابوحنيفه مى رفت و مى گفت:

اذا عرضت لى حاجة صليت ركعتين وجئت الى قبره وسألت اللَّه الحاجة عنده. (2)

«چون براى من حاجتى رخ مى دهد دو ركعت نماز مى خوانم و به زيارت قبر او مى روم و حاجت خود را در آن جا از خدا مى خواهم».

8- حسن بن ابراهيم ابوعلى الخلال كه شيخ حنابله در عصر خود بود مى گفت:

«ما همّنى أمر فقصدت قبر موسى بن جعفر فتوسلت به الّا سهل اللَّه لى ما احب». (3)


1- الصواعق المحرقة، ص 178.
2- تاريخ بغداد: ج 1، ص 123.
3- همان، ص 120.

ص: 42

«هيچ امر مهمى براى من اتفاق نيافتاد مگر اين كه به زيارت قبر موسى بن جعفر عليه السلام رفتم و به او متوسّل شدم، خداوند آن چه را مى خواستم به آسانى در اختيار من گذاشت».

9- ابوبكر محمد بن مؤمل مى گويد: با امام اهل حديث ابوبكر بن خزيمه و همتاى او ابوعلى الثقفى و جمعى از مشايخ كه عده آنها زياد بود به زيارت قبر على بن موسى الرضا عليه السلام در طوس رفتيم.

«فرأيت من تعظيمه يعنى ابن خزيمه لتلك البقعة وتواضعه لها وتضرعه عندها ما تحيرنا». (1)

«از تعظيم و تواضعى كه ابن خزيمه به اين بقعه داشت و تضرعى كه آن جا مى نمود، دچار حيرت شديم».

از اين نمونه ها كه ذكر كرديم، در كتب حديث و تاريخ بسيار است و نشان مى دهد كه سيره اصحاب و تابعين و علما و ائمه فقه و حديث همواره بر اين جارى بوده كه به اولياى خدا متوسل مى شدند و در هنگام حاجت خواهى از خداوند، آنها را وسيله قرار مى دادند. بنا بر اين سيره مسلمين بر مشروعيت و حتى استحباب توسل به اولياى خدا، از عهد صحابه و تابعين به بعد محقق بوده است.

3 تبرك جويى از آثار اولياى خدا


1- تهذيب التهذيب: ج 7، ص 388.

ص: 43

دوست داشتن اولياى خدا و اظهار علاقه و محبت به آنها از آن جهت كه آنان بندگان صالح و محبوب خدا هستند، كارى شايسته و عملى نيكوست و خود نوعى تقرّب به درگاه الهى است و خداوند خود به بندگان شايسته خويش وعده داده كه محبت آنها را در دل ها قرار بدهد:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا». (1)

«كسانى كه ايمان آورده اند و عمل شايسته انجام داده اند به زودى خداوند براى آنها محبتى قرار مى دهد».

همه مى دانيم كه علاقه و محبت يك امر قلبى و باطنى است و هيچ گونه نمودى در ظاهر ندارد و براى اظهار و


1- مريم: 96.

ص: 44

اعلام آن بايد از راه هاى خاصى كه ميان عقلا مرسوم است، وارد شد مگر اين كه موردى از سوى شرع مقدس ممنوع شده باشد.

يكى از راه هاى اظهار محبت به اولياى خدا و پاكان و مقربان درگاه او كه شارع مقدس هم از آن نهى نكرده است، تبرك جويى از آثار و نشانه هاى آنان و احترام به هر چيزى است كه انسان را به ياد آنها مى اندازد.

همان گونه كه بوسيدن حجرالأسود و طواف دور كعبه و حتى افعال و اذكارى كه به عنوان نماز به جا مى آوريم، همه نشانه هايى از اظهار عبوديت و تذلل در برابر حقتعالى است، تبرك جستن به آثار اولياى خدا نيز نمودهايى از علاقه و محبت قلبى ما نسبت به كسانى است كه خداوند محبت آنها را بر ما واجب كرده است.

اين است كه مى بينيم اصحاب رسول خدا هم پس از رحلت آن حضرت براى اظهار محبت قلبى و عشق درونى خود به آن بزرگوار، به هر چيزى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده مى شد، احترام مى كردند و از آن تبرك مى جستند. همچنان كه يعقوب پيامبر پيراهن يوسف را كه نشانى از محبوب بود، بر ديده نهاد و چشمانش بينا شد. (1)

اكنون به رواياتى در اين زمينه توجه فرماييد:


1- يوسف: 96.

ص: 45

1- عن عون بن ابى جحيفة عن ابيه قال اتيت النبى صلى الله عليه و آله:

«وهو فى قبة حمراء من آدم ورأيت بلالًا اخذ وضوء النبى صلى الله عليه و آله والناس يتبادرون الوضوء فمن اصاب منه شيئاً تمسح به ومن لم يصب منه شيئاً اخذ من بلل صاحبه». (1)

«عون از پدرش نقل مى كند كه پيش پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و او در خيمه اى از پوست دباغى شده قرار داشت و بلال را ديدم كه آب وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله را مى گيرد.

مردم به آب وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله مى شتابند هر كس از آن آب مى گيرد، آن را بر سر خود مى كشد و هر كس كه نمى تواند از آن آب بگيرد، از رطوبت دست رفيقش اخذ مى كند».

2- عن ابى جحيفة قال:

«خرج رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: بالهاجرة الى البطحاء فتوضأ ثم صلى الظهر ركعتين والعصر ركعتين وبين يديه عنزة. قال: كان يمرّ من ورائها المارة وقام الناس فجعلوا يأخذون يديه فيمسحون بها وجوههم. قال:

فاخذت بيده فوضعتها على وجهى فاذا هى ابرد من الثلج واطيب من رائحة المسك». (2)


1- صحيح بخارى: ج 7، ص 283.
2- همان: ج 5، ص 29، باب صفة النبى صلى الله عليه و آله.

ص: 46

«ابى جحيفه مى گويد: روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام ظهر به بطحاء رفت و وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را هر كدام دو ركعت خواند و در مقابل او عصايى بود.

مى گويد: از پشت آن رهگذران مى رفتند. مردم ايستادند و دست هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را مى گرفتند و به صورت خود مى كشيدند. مى گويد: من نيز دست هاى او را گرفتم و به صورتم كشيدم و ديدم كه دست هاى حضرت از برف سردتر و از مشك خوشبوتر بود».

3- قال ابوبردة قال لى عبداللَّه بن سلام:

«الا اسقيك فى قدح شرب منه النبى صلى الله عليه و آله». (1)

ابوبرده مى گويد: عبداللَّه بن سلام به من گفت: «آيا تو را با كاسه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن آب نوشيده سيراب نكنم؟»

همين كاسه به دست عمر بن عبدالعزيز افتاد و آن را نگاه داشت. (2)

همچنين بخارى در صحيح خود بأبى داود تحت عنوان:

«باب ما ذكر من درع النبى وعصاه وسيفه وقدحه وخاتمه وما استعمل الخلفاء بعده من ذلك مما لم


1- صحيح بخارى: ج 7، ص 206.
2- همان: ج 7، ص 207.

ص: 47

يذكر قسمته ومن شعره ونعله وآنيته مما يتبرك اصحابه وغيرهم بعد وفاته». (1)

«باب آن چه ذكر شده از زره پيامبر صلى الله عليه و آله و عصا و شمشير و كاسه و انگشتر او و آن چه خلفاء بعد از او آن را به كار بردند. و موى و كفش و ظرف پيامبر صلى الله عليه و آله كه صحابه و غيرصحابه پس از مرگ آن حضرت از آن تبرك مى جستند». آن گاه بخارى در ذيل همين باب روايات متعددى مى آورد.

4- عن سلمة بن الاكوع قال:

«بايعت النبى صلى الله عليه و آله بيدى هذه فقبلناها فلم ينكر ذلك». (2)

سلمة بن اكوع مى گويد: «با پيامبر صلى الله عليه و آله با اين دستم بيعت كردم پس آن را بوسيديم و او اعتراض نكرد».

5- جاء الأشج يمشى حتى أخذ بيد النبى صلى الله عليه و آله فقبلها فقال له النبى اما ان فيك لخلقين يحبهما اللَّه ورسوله ...» (3)

«اشج راه مى رفت تا اين كه دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفت


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 184.
2- حياة الصحابة: ج 2، ص 483.
3- همان، ص 484.

ص: 48

و بوسيد. پيامبر به او فرمود: در تو دو خصلت وجود دارد كه خدا و پيامبرش آن را دوست دارند».

6- عن يحيى بن الحارث قال:

«لقيت واثلة بن الأسقع فقلت: بايعت بيدك هذه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؟ فقال: نعم. قلت: اعطنى يدك اقبلها فاعطانيها فقبلتها». (1)

«يحيى بن حارث مى گويد: واثلة بن اسقع را ملاقات كردم و گفتم: آيا با اين دست خود با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كردى؟ گفت: آرى. گفتم: دستت را بده تا ببوسم. او دست خود را داد و من آن را بوسيدم».

7- عن ابى جدعان قال ثابت لأنس:

«أمسست النبى صلى الله عليه و آله بيدك؟ قال: نعم. فقبّلها». (2)

ابوجدعان مى گويد: ثابت به انس گفت:

«آيا پيامبر صلى الله عليه و آله را با دست خود لمس كرده اى؟ گفت:

آرى. پس دست او را بوسيد».

8- عن عمار بن ابى عمار ان زيد بن ثابت ركب يوماً فأخذ ابن عباس بركابه. فقال:


1- مجمع الزوائد: ج 8، ص 42.
2- حياة الصحابة: ج 2، ص 485.

ص: 49

«تنح يا ابن عم رسول اللَّه. فقال: هكذا امرنا ان نفعل بعلمائنا وكبرائنا. فقال زيد: ارنى يدك. فأخرج يده فقبلها فقال: هكذا امرنا ان نفعل بأهل بيت نبينا». (1)

«روزى زيد بن ثابت سوار مركب شده بود ابن عباس ركاب او را گرفت. او گفت: اى پسرعموى رسول خدا رها كن. پس ابن عباس گفت: به ما اين چنين امر شده كه بايد با علماء و بزرگان خود اين گونه رفتار كنيم.

زيد گفت: دست خود را به من نشان بده، ابن عباس دستش را بيرون آورد پس زيد دست او را بوسيد و گفت: به ما امر شده كه با اهل بيت پيامبر خود اين طور رفتار كنيم».

9- عن على عليه السلام قال:

«لما رمس رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جائت فاطمة عليها السلام فوقفت على قبره و اخذت قبضة من تراب القبر ووضعت على عينيها وبكت». (2)

از على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده كه:

«چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دفن شد، فاطمه عليها السلام آمد و مقابل قبر او ايستاد و مشتى از خاك قبر را برداشت و بر چشمانش نهاد و گريه كرد».


1- كنز العمال: ج 13، ص 396.
2- وفاء الوفا: ج 4، ص 1405.

ص: 50

10- عن ابى الدرداء:

«انّ بلالًا رأى فى منامه النبى صلى الله عليه و آله وهو يقول له: ما هذه الجفوة يا بلال اما آن لك ان تزورنى يا بلال؟

فانتبه حزينا وجلًا خائفاً فركب راحلته وقصد المدينة واتى قبر النبى صلى الله عليه و آله فجعل يبكى عنده ويمرّغ وجهه عليه واقبل الحسن والحسين فجعل يضمهما على صدره ويقبلهما». (1)

ابودرداء مى گويد:

«بلال پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه به او مى گويد: اين چه جفايى است اى بلال، اى وقت آن نرسيده كه مرا زيارت كنى؟ بلال از خواب بيدار شد در حالى كه محزون و غمگين بود. پس مركب خود را سوار شد و آهنگ مدينه كرد و به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و آن جا گريه مى كرد و صورت خود را با خاك قبر، خاك مالى مى نمود. حسن و حسين آمدند، آنها را هم به سينه مى چسبانيد و مى بوسيد».

11- عن داود بن ابى صالح قال:

«أقبل مروان يوماً فوجد رجلًا واضعاً وجهه على


1- تهذيب تاريخ دمشق: ج 2، ص 259.

ص: 51

القبر فقال: أتَدرى ما تصنع؟ فاقبل عليه فاذاً هو ابوايوب. فقال: نعم جئت الى رسول اللَّه ولم آت الحجر. سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يقول: لاتبكو على الدين اذا وليه أهله ولكن ابكوا على الدين اذا وليه غيراهله». (1)

«روزى مروان مردى را ديد كه صورت خود را بر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله گذاشته است، پس گفت: مى دانى چه مى كنى؟ آن مرد به او متوجه شد و او ابوايوب بود.

پس گفت: آرى من به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ام و به سوى سنگ نيامده ام. از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: وقتى افراد شايسته متصدى دين شدند بر حال دين گريه نكنيد اما اگر نااهلان متصدى آن شدند بر دين گريه كنيد».

12- ذكر الخطيب بن جملة:

«ان ابن عمر كان يضع يده اليمنى على القبر الشريف وان بلالًا وضع خديه عليه ايضاً». (2)

«خطيب بن جملة مى گويد كه: ابن عمر دست راست خود را بر قبر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله مى گذاشت و بلال نيز صورت خود را بر آن مى نهاد».


1- مجمع الزوائد: ج 5، ص 245.
2- وفاء الوفا: ج 4، ص 1405.

ص: 52

13- عن ابراهيم بن عبدالرحمن:

«انه نظر الى ابن عمر وضع يده على مقعد النبى صلى الله عليه و آله من المنبر ثم وضعها على وجهه». (1)

از ابراهيم بن عبدالرحمن نقل شده كه

«او ديده است كه ابن عمر دست خود را به محل نشستن پيامبر صلى الله عليه و آله از منبر، قرار مى داد، سپس آن را بر صورت خود مى كشيد».

14- عن عبداللَّه بن احمد بن حنبل قال:

«سألت ابى عن الرجل يمسّ منبر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ويتبرك بمسه ويقبله ويفعل بالقبر مثل ذلك رجاء ثواب اللَّه تعالى. قال: لا بأس به». (2)

عبداللَّه بن احمد بن حنبل مى گويد:

«از پدرم در باره مردى پرسيدم كه منبر پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را مسّ مى كند و از آن تبرك مى جويد و آن را مى بوسد و با قبر نيز همين گونه رفتار مى كند و اين كارها را به اميد ثواب خدا انجام مى دهد. گفت:

اشكالى ندارد».


1- حياة الصحابة: ج 2، ص 310.
2- وفاء الوفا: ج 4، ص 1404.

ص: 53

از مجموع اين احاديث و آثار، روشن مى شود كه تبرك جويى از آثار انبيا و اولياى خدا در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه و تابعين، امر معمول و مرسومى بوده و هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه از آن نهى نكرده اند و اين يك نوع تعظيم و احترام نسبت به آنان بوده است.

4 زيارت قبور اولياى خدا

اشاره

ص:54

ص:55

حضور در كنار قبور انبيا و اوليا و بندگان صالح خدا و انديشيدن در باره شخصيت معنوى آنها و اين كه آنان چگونه در اثر تهذيب نفس و ايمان و تقوا به مقام قرب الهى رسيده اند، آثار تربيتى فراوانى در وجود انسان دارد و انسان را به ياد ارزش ها و اصالت ها و تعليماتى مى اندازد كه اين بندگان شايسته الهى همواره منادى آن بوده اند.

همچنين زيارت قبور اولياى خدا، پرده هاى غفلت را كنار مى زند و به انسان فرصت مى دهد كه در باره مرگ و عالم آخرت بينديشد و روز قيامت را به ياد آورد.

يادآورى عالم آخرت و روز جزا در تقويت ايمان و عمل به دستورات الهى و دورى از گناهان، انگيزه اى بسيار نيرومند است. و انبيا و اوليا هميشه با ياد آخرت زندگى مى كردند.

خداوند كريم در قرآن از ابراهيم و اسحاق و

ص: 56

يعقوب- سه تن از پيامبران عاليقدر- نام مى برد و در مقام تعريف از آنها مى فرمايد:

«وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي اْلأَيْدِي وَاْلأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ». (1)

«و به يادآور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحبان دست ها و ديده ها بودند، ما آنها را به اين ويژگى مخصوصشان كرديم كه آخرت را ياد مى كردند».

يكى از آثار حتمى و روشن زيارت قبور، عبرت آموزى از مردگان و يادآورى عالم آخرت است.

اين حقيقت در احاديث متعددى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيده به روشنى ذكر شده است و ما به زودى بعضى از آنها را نقل خواهيم كرد.

به خاطر همين آثار تربيتى و خواص معنوى است كه از نظر اسلام، زيارت قبور يكى از مستحبات به شمار آمده و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن دستور داده است و خود به زيارت قبور مى رفت و آداب زيارت و كيفيت سلام دادن به اموات را به اصحاب خود تعليم مى كرد.

البته از احاديثى كه در اين زمينه وارد شده، چنين


1- ص: 45- 46.

ص: 57

استفاده مى شود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، ابتدا از زيارت قبور نهى كرده بود، اما بعدها اين ممنوعيت برداشته شد و مردم را به زيارت قبور امر فرمود.

شايد علت نهى قبلى اين باشد كه در آن زمان مردگان غالباً مشرك و بت پرست بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست هر گونه رابطه اى را ميان مسلمانان و مشركان قطع كند. به خصوص اين كه مردم، تازه مسلمان شده بودند و ممكن بود كه بر سر قبور مردگان خود سخنان باطل و شرك آميزى به زبان بياورند. اما بعدها كه اسلام قوت گرفت و مبانى توحيد در ميان مردم محكم تر شد و از طرفى جمعيت مسلمان افزايش يافت و تعدادى از آنها از دنيا رفتند، پيامبر صلى الله عليه و آله ممنوعيت زيارت قبور را برداشت و به مردم دستور داد كه به زيارت قبور بروند تا از آثار تربيتى آن استفاده كنند.

اكنون توجه شما را به چند حديث كه در اين زمينه وارد شده جلب مى كنيم و اين نكته را خاطرنشان مى سازيم كه در اين احاديث، «امر» بعد از «نهى» تنها براى اباحه و رفع ممنوعيت نيست بلكه به حكم اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله منافع زيارت قبور را بيان فرموده دليل بر ممدوحيت و استحباب موضوع مى باشد.

1- عن بريدة قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«قد كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فانها

ص: 58

تذكر الآخرة». (1)

بريده مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، از اين پس زيارت كنيد كه آخرت را به ياد شما مى آورد».

2- عن انس قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«كنت نهيتكم عن زيارة القبور الا فزوروها فانها ترق القلب وتدمع العين وتذكر الآخرة ولا تقولوا هجراً». (2)

انس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، از اين پس قبرها را زيارت كنيد كه قلب را نرم و چشم را گريان مى كند و آخرت را به ياد مى آورد، اما سخن بيهوده نگوييد».

3- عن انس قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها فانها تذكركم الموت». (3)


1- سنن ترمذى: ج 3، ص 370.
2- كنز العمال: ج 15، ص 646.
3- مستدرك حاكم: ج 1، ص 375.

ص: 59

انس مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم، از اين پس زيارت كنيد؛ زيرا كه شما را به ياد مرگ مى اندازد».

از اين گونه روايات بسيار است و صاحبان صحاح و سنن و مسانيد آنها را نقل كرده اند و در بعضى از آنها آداب زيارت و اين كه زائر چگونه به صاحب قبر سلام كند و چه بگويد، نيز آمده است.

زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله

علاوه بر رواياتى كه به طور عموم بر استحباب زيارت قبور دلالت مى كند، روايات ديگرى هم در خصوص استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده كه مقدارى از آنها را نقل خواهيم كرد اما پيش از آن مى گوييم:

خداوند در قرآن كريم به گنهكاران دستور مى دهد كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله بروند و ضمن اين كه خودشان استغفار مى كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله هم از جانب آنها از خداوند طلب آمرزش كند. (1) و در جايى از قرآن كسانى را كه از خانه خود به قصد هجرت به سوى خدا و پيامبرش خارج مى شوند،


1- نساء: 64.

ص: 60

ستايش مى كند. (1) و از طرفى مى دانيم كه مرده و زنده پيامبر تفاوتى ندارد و آن حضرت پس از مرگ هم اعمال امت خود را زير نظر دارد. اين حقيقت در حديث صحيحى چنين آمده است:

عن عبداللَّه بن مسعود عن النبى صلى الله عليه و آله قال:

«ان للَّه ملائكة سيّاحين يبلغون عن امتى السلام.

قال وقال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: حياتى خير لكم تحدثون وتحدث لكم ووفاتى خير لكم تعرض علىّ اعمالكم فما رأيت من خير حمدت اللَّه عليه وما رأيت من شر استغفرت اللَّه لكم». (2)

ابن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«خدا را فرشتگانى است كه همواره در حال سير هستند و سلام امت مرا به من مى رسانند. همچنين فرمود: زندگى من براى شما خير است كه با هم گفتگو مى كنيم و مرگ من نيز براى شما خير است زيرا كه اعمال شما بر من عرضه مى شود، اگر عمل خيرى ديدم خدا را ستايش مى كنم و اگر عمل شرّى ديدم از خداوند براى شما طلب آمرزش مى كنم».

با توجه به مضمون اين حديث، همان گونه كه وجود پيامبر صلى الله عليه و آله در حال حيات او مايه خير و بركت است، در حال


1- همان: 100.
2- مجمع الزوائد: ج 9، ص 24.

ص: 61

ممات نيز همان حالت را دارد و آن حضرت پس از مرگ هم ناظر اعمال امت خود مى باشد و همان گونه كه در حال حيات بر گنهكاران استغفار مى كرد، در حال ممات هم استغفار مى كند و فرقى ميان حيات و ممات او نيست. بنا بر اين، رفتن به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و درخواست استغفار از آن حضرت، درست مثل اين است كه در حال حيات به محضر او برسيم و تقاضاى استغفار كنيم و آياتى كه رفتن به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله را كارى پسنديده معرفى مى كند، شامل زيارت قبر او هم مى شود.

از اين گذشته، احاديث متعددى از طرق مختلف در باره استحباب زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده كه چند نمونه از آن را مى آوريم:

1- عن عبداللَّه بن عمر قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«من زار قبرى وجبت له شفاعتى». (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من بر او واجب مى شود».

2- عن عبداللَّه بن عمر قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«من حج فزار قبرى بعد موتى كان كمن زارنى


1- سنن دارقطنى: ج 2، ص 278.

ص: 62

فى حياتى». (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«هركس حج كند آن گاه قبر مرا پس از مرگم زيارت نمايد، مانند اين است كه مرا در حال حياتم زيارت كرده است».

3- عن حاطب بن ابى بلتعه قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«من زارني بعد موتي فكأنما زارني في حياتي». (2)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«هر كس مرا پس از مرگم زيارت كند مانند كسى است كه در حال حياتم زيارت كرده است».

احاديث درباره زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله در كتب روايى و جوامع حديثى با تعبيرها و جملات مختلف فراوان آمده است و در طول قرون، محدثان و حفاظ به نقل آنها پرداخته اند و با توجه به مجموع احاديث وارده نمى توان در صحت آنها ترديد كرد.

همچنين سيره مسلمين از عصر صحابه به اين طرف، بر اين جارى بوده كه با اشتياق تمام از دور و نزديك به


1- سنن بيهقى: ج 5، ص 246.
2- سنن دارقطنى: ج 2، ص 278.

ص: 63

زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شتافتند و آن را وسيله تقرب به خدا مى دانستند.

سفر براى زيارت قبور

همان گونه كه گفتيم زيارت قبور مؤمنين و اولياى خدا و به خصوص قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يك امر استحبابى است كه در روايات صحيحه به آن امر شده است. بنا بر اين اگر كسى براى زيارت قبور، از شهرى به شهرى سفر كند، اين سفر نيز استحبابى خواهد بود؛ زيرا كه براى يك امر مستحب انجام مى گيرد.

وقتى رفتن به زيارت قبور طبق احاديث صحيحه مشروع و مستحب باشد، چه فرقى مى كند كه انسان از خانه خود به قصد زيارت قبورى كه در شهر خود اوست خارج شود و يا از شهرى ديگر به قصد زيارت قبورى كه در شهرى ديگر است سفر كند؟ به هر حال مسافتى را براى اين منظور طى مى كند حال اين مسافت كم باشد يا زياد، تفاوتى در اصل موضوع نمى كند و در هر دو صورت، رفتن به قصد زيارت است.

در اين مورد نيز احاديث متعددى وجود دارد كه به روشنى مشروعيت سفر براى زيارت قبور را ثابت مى كند.

اكنون به چند نمونه توجه فرماييد:

1- عن ابى هريرة قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله حين مرّ على

ص: 64

شهداء احد:

«أشهد ان هؤلاء شهداء عند اللَّه يوم القيامة فأتوهم وزوروهم والذى نفسى بيده لا يسلّم عليهم احد الى يوم القيامة الاردوا عليه». (1)

ابوهريره مى گويد:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى از كنار جنازه هاى شهداى احد عبورمى كرد، فرمود: شهادت مى دهم كه اين ها در روز قيامت در پيشگاه خداوند شهدا هستند، پس به سوى آنهابرويد وآنها رازيارت كنيد. قسم به خدايى كه جانم در دست اوست، تا روز قيامت هيچ كس به آنها سلام نمى دهد مگر اين كه آنها جواب سلام او را مى دهند».

2- عن طلحة بن عبيداللَّه قال:

«خرجنا مع رسول اللَّه صلى الله عليه و آله يريد قبور الشهداء ... الى ان قال: فلما جئنا قبور الشهداء قال: هذه قبور اخواننا». (2)

طلحة بن عبيداللَّه مى گويد:

«با پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفتيم و آن حضرت قبور شهدا


1- مستدرك حاكم: ج 2، ص 248.
2- سنن ابى داود: ج 1، ص 319.

ص: 65

را اراده كرده بود وقتى به قبور شهدا رسيديم فرمود:

اين قبور برادران ماست».

منظور از قبور شهدا در اين جا قبور شهداى احد است كه چند كيلومتر با مدينه فاصله دارد.

3- عن ابى الدرداء ان بلالًا رأى فى منامه النبى صلى الله عليه و آله وهو يقول له:

«ما هذه الجفوة يا بلال اما آن لك ان تزورنى يا بلال؟ فانتبه حزينا وجلًا خائفاً فركب راحلته وقصد المدينة واتى قبر النبى ...» (1)

(اين حديث را به طور كامل در صفحه 50 نقل كرديم).

4- على بن الحسين عن أبيه قال:

«كانت فاطمة تزور قبر عمّها حمزة فى كل جمعة فتصلّى وتبكى عنده». (2)

«فاطمه عليها السلام هر روز جمعه به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفت و در آن جا نماز مى خواند و گريه مى كرد».

5- عن شهر بن حوشب قال لما اسلم كعب الأحبار عند عمر وهو فى بيت المقدس، فرح عمر با سلام كعب الأحبار،


1- تهذيب تاريخ دمشق: ج 2، ص 259.
2- سنن بيهقى: ج 4، ص 78.

ص: 66

ثم قال:

«هل لك ان تسير معى الى المدينة فتزور قبر النبى صلى الله عليه و آله وتتمتع بزيارته؟ قال نعم يا اميرالمؤمنين انا افعل ذلك». (1)

چون كعب الاحبار پيش عمر مسلمان شد و او در آن موقع در بيت المقدس بود، عمر از اسلام آوردن كعب الاحبار خوشحال گرديد و به او گفت:

«آيا مى توانى با من به مدينه بيايى تا قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت كنى و از زيارت او لذت ببرى؟ او گفت: آرى يا اميرالمؤمنين چنين خواهم كرد».

با توجه به اين احاديث و نيز سيره مستمره مسلمين، سفر براى زيارت قبور امرى مشروع و مستحب است و به طورى كه قبلًا نيز گفتيم از آن جا كه زيارت قبور به طور مسلم و به حكم احاديث صحيح يك عمل استحبابى است، سفر براى انجام اين عمل نيز مستحب خواهد بود.

تنها چيزى كه بايد در اين جا مورد بررسى قرار گيرد، احاديث معروف به «شد رحال» است كه با عبارت هاى مختلف از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده از جمله اين حديث:


1- فتوح الشام: ج 1، ص 244.

ص: 67

عن ابى هريرة قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«لا تشد الرحال الّا الى ثلاثة مساجد مسجدى هذا و مسجدالحرام والمسجدالأقصى». (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«بار سفر بسته نمى شود مگر براى سه مسجد:

مسجد من، مسجدالحرام و مسجدالاقصى».

بعضى با استناد به اين حديث گمان كرده اند كه مسافرت براى زيارت قبور انبيا و اوليا و حتى قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حرام است؛ زيرا كه در اين حديث از مسافرت به غير سه مسجد مذكور نهى شده است. در صورتى كه حديث ياد شده به هيچ وجه در مقام نهى از مسافرت به غير مساجد سه گانه نيست بلكه در مقام بيان فضيلت و برترى آن سه مسجد بر مساجد ديگر است و اين كه ثواب نماز خواندن در آن مساجد به حدى است كه ارزش آن را دارد كه انسان رنج سفر را تحمل كند و براى درك ثواب و كسب فيض به آن سه مسجد برود. و اساساً اين حديث به سه تعبير نقل شده و هيچ يك از آنها در مقام انشاء حكم و امر و نهى نيست بلكه به صورت اخبار است. اين سه تعبير عبارتند از:

لا تشد الرحال الّا الى ثلاثة مساجد ...


1- صحيح مسلم: ج 4، ص 126.

ص: 68

انما يسافر الى ثلاثة مساجد ...

تشد الرحال الى ثلاثة مساجد ... (1)

دقت در عبارت حديث به خوبى نشان مى دهد كه منظور حديث، نهى از مسافرت هاى ديگر نيست بلكه حديث فضيلت اين سه مسجد نسبت به مساجد ديگر را بيان مى كند و همه مى دانيم كه مسافرت براى جهاد يا طلب علم و حتى براى سير در زمين از نظر اسلام مستحب است و نيز مسافرت به «عرفات» و «مشعر» و «منى» براى كسى كه حج به جا مى آورد واجب است.

ديگر اين كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مردم را براى رفتن به قصد مسجد قبا كه در آن زمان كيلومترها از مدينه فاصله داشت ترغيب فرموده و خود نيز معمولًا روزهاى شنبه به مسجد قبا عزيمت مى كرد.

عن سهل بن حنيف قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«من تطهر فى بيته ثم أتى مسجد قباء فصلى فيه صلاة كان له كأجر عمرة». (2)

«هر كس در خانه اش خود را پاك كند سپس به مسجد قبا برود و در آن جا نماز بخواند براى او ثواب يك عمره داده مى شود».


1- هر سه تعبير در: صحيح مسلم: ج 4، ص 126.
2- سنن ابن ماجه: ج 1، ص 453.

ص: 69

عن ابن عمر قال:

«كان النبى يأتى مسجد قباء كل سبت ماشياً و راكباً». (1)

«پيامبر خدا هر روز شنبه به مسجد قبا مى رفت، گاهى پياده و گاهى سواره».

همچنين پيامبر صلى الله عليه و آله و بعضى از اصحاب براى زيارت قبور شهداى احد از مدينه خارج مى شدند و به محل قبور آنها مى رفتند. احايث مربوط به اين قسمت را پيش از اين آورديم.

زيارت قبور براى زن ها

زن ها نيز مانند مردها مى توانند به زيارت قبور بروند و از آثار و فوايد آن مانند عبرت آموزى و يادآورى آخرت بهره مند شوند و در اين حكم مانند بسيارى از احكام الهى، ميان زن و مرد فرقى نيست. البته اگر زنى رفتن به زيارت قبور را بهانه اى براى حضور در ميان مردها و نوعى خودنمايى قرار دهد كار حرامى كرده و براى او رفتن به زيارت ممنوع است؛ زيرا كه اين امر زمينه اى براى فساد و انحراف اخلاقى است كه بايد از آن جلوگيرى شود. از اين رو است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زن هايى را كه پيوسته به زيارت


1- صحيح بخارى: ج 2، ص 137.

ص: 70

قبور مى رفتند و اين كار مداوم آنها بود لعنت كرده است:

عن ابن هريرة:

«ان رسول اللَّه لعن زوارات القبور». (1)

«ابوهريره از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه او زن هايى را كه همواره كارشان زيارت قبور است لعنت كرد».

در اين حديث زن هايى كه «زوارات» باشند مورد لعن قرار گرفته اند و مى دانيم كه كلمه «زوارات» صيغه مبالغه است و دلالت بر كثرت و مداومت دارد. بنا بر اين منظور پيامبر صلى الله عليه و آله زن هايى است كه زيارت قبور را كار هميشگى خود قرار داده اند و در مظان تهمت و فتنه انگيزى و ايجاد فساد اخلاقى هستند.

اما اگر زنى صرفاً براى كسب ثواب و عبرت آموزى و تذكر عالم آخرت و دادن سلام به اهل قبور به زيارت آنها برود و خوف از فتنه نباشد، كارى مشروع و مستحب انجام داده و لعن پيامبر صلى الله عليه و آله شامل آنها نمى شود.

ديگر اين كه ترمذى پس از نقل اين حديث گفته است:

«ان هذا كان قبل ان يرخص النبى صلى الله عليه و آله فى زيارة القبور فلما رخص دخل فى رخصته الرجال والنساء».


1- سنن ترمذى: ج 3، ص 372.

ص: 71

«اين امر مربوط به زمانى مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز براى زيارت قبور اجازه نداده بود و چون اجازه آن را داد، هم مردها و هم زن ها داخل در آن اجازه شدند».

به همين جهت است كه مى بينيم در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از او، گاهى زن ها به زيارت قبور مى رفتند و مورد نهى واقع نمى شدند، حتى خود پيامبر صلى الله عليه و آله به عائشه آداب زيارت قبور و كيفيت سلام دادن به آنها را تعليم داده است.

اكنون به احاديثى در اين زمينه توجه فرماييد:

1- عن عائشة فى حديث طويل قالت قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«... فأمرنى ربى آتى البقيع فاستغفرلهم. قلت كيف أقول يا رسول اللَّه؟ قال: قولى: السلام على اهل الديار من المؤمنين والمسلمين. يرحم اللَّه المستقدمين منا والمستأخرين وانا ان شاء اللَّه بكم لا حقون». (1)

عايشه در حديث مفصلى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «پروردگارم به من دستور داد كه به بقيع بروم و بر آنها طلب آمرزش كنم. گفتم: من چه بگويم اى رسول خدا؟ فرمود: بگو سلام بر اهل ديار از مؤمنين و مسلمين. خداوند گذشتگان و بازماندگان


1- سنن نسائى: ج 4، ص 93.

ص: 72

از ما را رحمت كند و ما به خواست خدا به شما ملحق خواهيم شد».

2- عن عبداللَّه بن ابى مليكة ان عائشة اقبلت ذات يوم من المقابر فقلت لها:

«يا امّ المؤمنين من اين اقبلت؟ قالت من قبر اخى عبدالرحمان. فقلت لها: اليس كان نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله عن زيارة القبور؟ قالت نعم كان نهى عن زيارة القبور ثم امر بزيارتها». (1)

ابن ابى مليكه مى گويد:

«روزى عايشه از طرف قبرستان مى آمد به او گفتم:

اى ام المؤمنين از كجا مى آيى؟ گفت: از قبر برادرم عبدالرحمن. گفتم: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله از زيارت قبور نهى نكرده بود؟ گفت: آرى نهى كرده بود اما بعدها به زيارت قبور امر كرد».

3- «كانت فاطمة تزور قبر عمها حمزة كل جمعة». (2)

«فاطمه عليها السلام در هر روز جمعه قبر عمويش حمزه عليه السلام را زيارت مى كرد».


1- نيل الاوطار: ج 4، ص 110.
2- سنن بيهقى: ج 4، ص 78.

ص: 73

اين روايت را پيش از اين به طور كامل نقل كرديم.

4- عن انس بن مالك قال:

«مرّ النبى صلى الله عليه و آله بامرأة تبكى عند قبر فقال: اتقى اللَّه واصبرى. قالت: اليك عنى فانك لم تصب بمصيبتى ولم تعرفه. فقيل لها: انه النبى صلى الله عليه و آله فأتت باب النبى صلى الله عليه و آله فلم تجد عنده بوابين. فقالت: لم اعرفك فقال: الصبر عند الصدمة الاولى» (1)

انس بن مالك مى گويد:

«روزى پيامبر صلى الله عليه و آله از كنار زنى گذشت كه بر سر قبرى گريه مى كرد به او فرمود: از خدا بترس و صبر داشته باش. او گفت: مرا رها كن، تو به مصيبتى كه من گرفتار شده ام گرفتار نشده اى و آن زن پيامبر صلى الله عليه و آله را نشناخته بود وقتى به او گفتند كه او پيامبر است، به در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و دربانى را پيش او نديد پس گفت: ترا نشناختم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صبر در هنگام مصيبت بهتر است».

مى بينيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن زن را فقط دعوت به صبر نمود و از زيارت قبر او را منع نكرد. اين حديث و احاديث قبلى به روشنى دلالت مى كند كه زن ها هم مى توانند به زيارت


1- صحيح بخارى: ج 2، ص 171.

ص: 74

قبور بروند و اين كه در بعضى از روايات از آن نهى شده يا مربوط به زمانى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز زيارت قبور را اجازه نداده بود و يا در باره زن هايى است كه زيارت قبور را براى خود كارى مداوم و مستمر قرار داده بودند و احتمال فساد اخلاقى و فتنه انگيزى در باره آنها بود.

5 تعمير قبور اولياى خدا

اشاره

ص: 75

بزرگداشت اولياى خدا در حقيقت ارج نهادن به ايمان و تقوا و ارزش هاى معنوى و ترويج آن اوصافى است كه در اولياى خدا وجود دارد. خداوند پيامبر خود را به عنوان اسوه حسنه و الگو و نمونه براى مسلمانان معرفى فرموده و همچنين محبت اهل بيت عليهم السلام و اصحاب كبار پيامبر صلى الله عليه و آله و دوستى اولياى خود را بر ما لازم كرده است.

محبت يك امر باطنى است و ظهور و بروز آن همان تعظيم و تكريمى است كه ما از اولياى خدا مى كنيم و در حقيقت تعظيم اولياى خدا همان اظهار محبت بر آنان است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را به آن امر كرده و آن را علامت ايمان دانسته است.

شك نيست عظمت و مقامى كه اولياى خدا پيش خدا دارند، با مرگشان از بين نمى رود و آنها كه در حال حيات، خود را به اين درجه از قرب الهى رسانيده اند، در حال

ص: 76

ممات و عالم برزخ و روز قيامت هم همان مرتبه را نزد خداوند دارند و به همين جهت تعظيم و تكريم آنها بعد از مرگشان هم لازم است.

حال مى گوييم همان گونه كه زيارت قبور اولياى خدا نوعى اظهار محبت و تعظيم به آنهاست، تعمير قبور و حفظ آثار آنها نيز نشانى از محبت و حق شناسى در باره كسانى است كه خداوند محبت آنها را بر ما لازم كرده است و اين كارى است كه در ميان تمام ملت ها معمول و مرسوم است و حتى پيش از اسلام نيز قبور انبيا و اوليا و حتى محل نشست و برخاست آنها را آباد مى كردند و بدين گونه ياد آنها را گرامى مى داشتند. البته گروهى از آنها در اين باره افراط مى كردند و قبور انبيا را سجده گاه و يا قبله گاه خود قرار مى دادند و آنها را مى پرستيدند و در نتيجه دچار شرك مى شدند. اما كار آنها با كار كسانى كه قبور انبيا و اوليا را تنها با اين هدف تعمير مى كردند كه آنها بندگان صالح و شايسته خدا هستند، قابل مقايسه نيست.

اساساً تعمير قبور و ساختن بنا، بر سر قبور انبيا و اوليا ربطى به پرستش آنها ندارد ولذا مى بينيم حضرت عيسى عليه السلام در ميان نصارى مورد پرستش واقع شد و او را شريك باريتعالى قرار دادند، در حالى كه محل دفن او معلوم نيست تا چه رسد به اين كه گنبد و بارگاهى داشته باشد و در مقابل، قبر حضرت ابراهيم عليه السلام مشخص است و از پيش از اسلام قبه

ص: 77

و عمارتى داشته ولى مورد پرستش واقع نشده است. بنا بر اين ساختن قبه و تعمير قبور به هيچ وجه مستلزم پرستش صاحب قبر نيست و اگر قبرى مورد پرستش واقع شود، اگر هم هيچ بنايى و قبه اى نداشته باشد شرك است و با آرمان هاى توحيدى پيامبران مغايرت دارد.

قرآن كريم دستور مى دهد كه جاى پاى ابراهيم عليه السلام را محل نماز قرار بدهيد «اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى» (1)

شك نيست كه نماز خواندن در مقام ابراهيم عليه السلام به معناى پرستش او نيست بلكه نوعى احترام و تعظيم براى كسى است كه قهرمان توحيد بوده است.

باز قرآن كريم در قصه اصحاب كهف، سخن دو گروه را درباره قبور آنها نقل مى كند. گروهى گفتند در محل دفن اصحاب كهف بنايى بسازيم و گروهى كه پيشنهاد آنها عملى شد، گفتند در محل دفن آنها مسجدى بنا كنيم. قرآن اين دو پيشنهاد را كه هر دو از طرف موحّدان آن زمان بود، نقل مى كند و آنها را مورد اعتراض قرار نمى دهد:

«إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً». (2)


1- بقره: 125.
2- كهف: 21.

ص: 78

«هنگامى كه ميان خود در باره آنها (اصحاب كهف) اختلاف داشتند پس گفتند بنايى بر آنها بسازيد، خداوند به حال آنها آگاه تر است و كسانى كه بر كارشان غالب آمدند، گفتند بر آنها مسجدى قرار مى دهيم».

همچنين قرآن كريم تعظيم شعائر الهى را نشانى از تقواى قلوب به حساب مى آورد و منظور از «شعائر الهى» نشانه هاى دين اوست و همان گونه كه حجرالأسود، صفا، مروه، عرفات، مشعر و شترى كه در حج قربانى مى شود همگى از شعائر الهى هستند، انبياء و اوليا نيز از شعائر الهى محسوب مى شوند و هر نوع تعظيم آنها تعظيم شعائر است و چون در اسلام اصل بر اباحه است، به هر صورتى كه مرسوم ميان عقلاء باشد و شارع مقدس از آن نهى نكند، مى توان انبيا و اوليا را تعظيم نمود كه از جمله آنها ساختن قبه بر قبور آنهاست (در باره احاديثى كه بعضى ها آنها را دليل بر نهى از تعمير قبور اولياء اللَّه قلمداد كرده اند به زودى بحث خواهيم كرد).

اين است كه مى بينيم سيره مسلمين از عهد پيامبر صلى الله عليه و آله تا كنون بر اين جارى شده كه قبور اوليا و صالحان را با علامتى مشخص مى ساختند و آنها را به نحوى تعمير مى كردند منتهى در هر زمانى مطابق با وضع اقتصادى و قدرت مالى آن زمان به اين كار اقدام مى شد.

ص: 79

اكنون به نمونه هايى كه در اين مورد از احاديث و تواريخ استخراج شده است توجه فرماييد:

1- عن انس بن مالك قال:

«ان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اعلم قبر عثمان بن مظعون بصخرة» (1)

انس مى گويد:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبر عثمان بن مظعون را با صخره اى علامت گذارى كرد».

عن المطلب قال:

«لما مات عثمان بن مظعون اخرج جنازته فدفن امر النبى صلى الله عليه و آله رجلا ان يأتيه بحجر فلم يستطيع حمله فقام اليها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ثم حملها فوضعها عند رأسه وقال: اتعلم بها قبر اخى وادفن اليه من مات من اهلى». (2)

مطلب مى گويد:

«چون عثمان بن مظعون از دنيا رفت جنازه اش را بيرون آوردند و دفن كردند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به يك نفر


1- سنن ابن ماجه: ج 1، ص 498.
2- سنن ابى داود: ج 2، ص 69.

ص: 80

دستور داد كه سنگى را بياورد و او نتوانست آن را حمل كند خود پيامبر صلى الله عليه و آله بلند شد و آن سنگ را حمل كرد و نزد سر عثمان قرار داد و فرمود:

به وسيله آن، قبر برادرم را علامت گذارى مى كنم و هر كس از خانواده من بميرد در كنار او دفن خواهم كرد».

عن ابى بكر بن محمد بن عمرو قال:

«رأيت قبر عثمان بن مظعون و عنده شيئ مرتفع يعنى كأنه علم». (1)

ابوبكر بن محمد مى گويد:

«قبر عثمان بن مظعون را ديدم كه نزد آن شئ بلندى قرار داشت گويا كه علامتى بود».

عن ابن شهاب:

«ان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله جعل أسفل مهراس علامة على قبر عثمان بن مظعون ليدفن الناس حوله فلما استعمل معاوية مروان بن الحكم على المدينة حمل المهراس على قبر عثمان». (2)


1- طبقات ابن سعد: ج 3، ص 397.
2- وفاء الوفا: ج 3، ص 914.

ص: 81

ابن شهاب مى گويد:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سنگ تراشيده شده اى را به عنوان علامت بر قبر عثمان بن مظعون قرار داد و چون معاويه مروان را والى مدينه كرد، او آن سنگ را از قبر عثمان بن مظعون به قبر عثمان بن عفان انتقال داد».

2- عن ابى جعفر:

«ان فاطمة عليها السلام كانت تزور قبر حمزة ترمه وتصلحه وقد تعلمته بالحجر». (1)

ابوجعفر گفته است:

«فاطمه عليها السلام (دختر پيامبر صلى الله عليه و آله) قبر حمزه را زيارت مى كرد و آن را تعمير و ترميم و اصلاح مى نمود و با سنگ علامت گذارى كرده بود».

3- هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت نمود، جنازه او را در حجره شريفه دفن كردند و آن حجره داراى ديوار و سقف بود. همچنين جنازه خليفه اول و دوم هم در همانجا دفن شد بدون شك اگر بنا ساختن بر قبور حرام بود، مسلمانان چنين كارى را نمى كردند و اين كه بنا پيش از


1- وفاء الوفا: ج 3، ص 932.

ص: 82

دفن باشد يا بعد از آن، تفاوتى در اصل قضيه نمى كند؛ چون در هر دو صورت وجود بنا بر قبر كسى، نشانه تعظيم اوست و مى بينيم كه مسلمانان پس از دفن پيامبر صلى الله عليه و آله و دو خليفه، بنا را خراب نكردند و حتى در زمان عمر بن عبدالعزيز ديوار محل دفن پيامبر صلى الله عليه و آله خراب شد، عمر بن عبدالعزيز دستور داد آن را تعمير كردند (1) و در طول تاريخ، محل دفن پيامبر صلى الله عليه و آله تعمير مى شد، تا اين كه قبه خضراء بر روى آن بنا گرديد.

4- وقتى عباس بن عبدالمطلب از دنيا رفت او را در خانه عقيل دفن كردند (2) همچنين چهار تن از ائمه اهل بيت عليهم السلام، حسن بن على و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد را در همان جا يعنى خانه عقيل دفن كردند. پيش از آنها نيز ابراهيم فرزند پيامبر را در خانه محمد بن زيد (3) و سعد بن معاذ را در خانه ابن افلج دفن كرده بودند و بر آن قبه اى بود. (4)

5- وقتى مسلمانان، شهرهاى فلسطين و شام را فتح كردند، قبور بعضى از پيامبران در آن شهرها بود مانند الخليل كه قبر ابراهيم پيامبر در آن جا قرار داشت و يا


1- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 307.
2- وفاء الوفا: ج 3، ص 910.
3- همان: ج 3، ص 893.
4- همان: ج 3، ص 915.

ص: 83

بيت المقدس و بيت اللحم كه قبور يعقوب و يوسف و داود و سليمان در آن جا بود و هر كدام بنايى داشتند. مسلمانان هيچ يك از آن بناها را خراب نكردند و حتى خليفه دوم كه خود در فتح بيت المقدس حاضر بود، در گوشه اى از كنيسه اى كه در بيت اللحم بود نماز خواند و آن جا را مسجد قرار داد و به متصديان آن جا در تعمير و تنظيف و روشن كردن چراغ در آن محل اجازه داد. آن گوشه محل دفن داود و سليمان بود. (1)

از اين نمونه ها در احاديث و تاريخ بسيار است و همه بيانگر اين معناست كه در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه و تابعين تعمير قبور در حد وضع اقتصادى آن زمان معمول بوده و اين كه قبور انبيا و اوليا ديوار يا سقفى داشته باشد امر منكرى نبوده و خود آنها در مواردى به چنين كارى اقدام مى كردند و آن را نوعى تعظيم براى اولياى خدا مى دانستند.

بررسى روايات نهى

در بعضى از كتب حديثى، رواياتى نقل شده كه گروهى آن روايات را دليلى بر حرمت تعمير قبور انبيا و اوليا دانسته اند، در حالى كه آن روايات از نظر سند ضعيف و از


1- معجم البلدان: ج 1، ص 522.

ص: 84

نظر دلالت قاصرند و ما پيش از بيان ضعف سند و قصور دلالت، متن بعضى از آن احاديث را نقل مى كنيم:

1- عن ابى الهياج الأسدى قال قال لى على بن ابى طالب:

«الا ابعثك على ما بعثنى عليه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ان لا تدع تمثالًا الّا طمسته ولا قبراً مشرفاً الاسويته». (1)

ابوالهياج مى گويد: «على بن ابى طالب به من گفت:

«آيا تو را به كارى برنيانگيزم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا بر آن برانگيخت؟ اين كه تصويرى را ترك نكن مگر اين كه آن را محو كرده باشى و نه قبر بلندى را مگر اين كه آن را مساوى كنى».

2- عن ابى الزبير عن جابر قال:

«نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ان يجصص القبر وان يقعد عليه وان يبنى عليه». (2)

جابر گفته كه:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از گچكارى قبر و اين كه روى قبر بنشينند و بر آن بنايى بسازند، نهى كرد».


1- صحيح مسلم: ج 3، ص 61.
2- همان: ج 3، ص 62.

ص: 85

3- عن ام سلمة قالت:

«نهى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ان يبنى على القبر او يجصص». (1)

ام سلمه گفت:

«پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كه روى قبر بنايى ساخته شود يا گچكارى شود، نهى فرمود».

اين روايات از لحاظ سند ضعيف هستند زيرا:

در سند حديث اول افرادى قرار دارند كه در كتب رجال ذم شده اند، مانند «وكيع» كه ابن حجر در باره او از احمد بن حنبل نقل مى كند كه وكيع در پانصد حديث اشتباه كرده (2) و مانند حبيب بن ابى ثابت كه باز ابن حجر از ابوحيان نقل مى كند كه او در حديث تدليس مى كرد. (3) ضمناً در تمام كتب احاديث از ابوالهياج حديثى جز اين يك حديث نقل نشده است. (4)

در سند حديث دوم نيز افراد مذمومى قرار گرفته اند مانند ابن جريح كه ذهبى مى گويد او تدليس مى كرد (5) و


1- مسند احمد بن حنبل: ج 6، ص 299.
2- تهذيب التهذيب: ج 11، ص 125.
3- همان: ج 3، ص 179.
4- حاشيه سيوطى بر سنن نسائى، ج 4، ص 89.
5- تذكرة الحفاظ: ج 1، ص 170.

ص: 86

مانند ابوالزبير كه ذهبى از ابوزرعه و ابوحاتم نقل مى كند كه با حديث او نمى توان احتجاج كرد و از كسان ديگرى نقل مى كند كه او تدليس مى كرد. (1)

در سند حديث سوم ابن لهيعه است كه ذهبى مى گويد با حديث او نمى توان احتجاج كرد (2) و از ابن معين تضعيف او را نقل مى كند. (3)

اكنون ما از ضعف سند اين احاديث به خاطر ورود آنها در كتب صحاح صرف نظر مى كنيم و در باره دلالت آنها سخن مى گوييم:

حديث ابوالهياج در باره قبور مشركين است به قرينه اين كه در اين حديث تسويه قبور همراه با محو كردن تصاوير و تمثال ها ذكر شده و هيچ وقت ميان مسلمان ها نه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و نه در زمان صحابه و تابعين و پس از آن چنين كارى معمول نبود، بلكه اين مشركين بودند كه تصاوير بعضى از مردگان خود را به قبور آنها نصب مى كردند و به پرستش آنها مى پرداختند. بنا بر اين حديث مزبور از موضوع بحث ما به كلى بيگانه است. و لذا مى بينيم كه مسلمانان قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر را به حال


1- تذكرة الحفاظ: ج 1، ص 127.
2- همان: ج 1، ص 239.
3- ميزان الاعتدال: ج 2، ص 476.

ص: 87

«تسويه» نساختند بلكه به حال «تسنيم» درست كردند (تسنيم درست كردن روى قبر به صورت كوهان شتر است).

- عن سفيان بن تمار «انه رأى قبر النبى صلى الله عليه و آله مسنماً». (1)

- سفيان بن تمار گفته كه: «قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را در حال «تسنيم» ديده است».

- عن ابى بكر بن حفص قال: «كان قبر النبى صلى الله عليه و آله وابى بكر وعمر مسنمة وعليها نَقَل». (2)

ابن حفص مى گويد: «قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر و عمر به حال تسنيم بود و بر آن پاره سنگ هايى قرار داشت».

براى همين است كه بعضى از فقها تسنيم قبر را مستحب دانسته اند.» (3) البته بعضى ديگر تسطيح را ترجيح داده اند كه خود بحث ديگرى است.

بنا بر اين حديث ابوالهياج در باره قبور مسلمان ها نيست و هرگز به تخريب بنايى كه در اطراف قبور انبيا و اوليا ساخته شده دلالت ندارد.

و اما احاديثى كه در آنها از ساختن بنا بر روى قبر و يا گچكارى قبر نهى شده، در مورد قبور افراد معمولى است كه ساختن بنا بر قبور آنها كارى عبث و بيهوده و نوعى اسراف است اما در باره قبور انبيا و اولياى خدا كه فوايد


1- صحيح بخارى: ج 2، ص 212.
2- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 306.
3- سنن بيهقى: ج 4، ص 4.

ص: 88

مهمى بر آن مترتب است و نوعى تعظيم شعائر الهى و اظهار محبت بر آنهاست، نمى توان احاديث مزبور را تعميم داد به دليل اين كه مسلمان ها از عهد پيامبر تا كنون اين كار را انجام داده اند و ما نمونه هايى از آن را كه مربوط به زمان پيامبر و صحابه مى شد، پيش از اين نقل كرديم و فرد شاخص آن قبر خود پيامبر است كه داراى ديوار و سقف بود به شرحى كه گذشت.

اگر حرام بودن تعمير قبور شامل قبور انبيا و اوليا هم مى شد و اين مسأله از مسلمات اسلام بود، هرگز سيره مسلمين بر ساختن بنا بر روى قبور آنان جارى نمى شد و اين امر واضحى است.

6 مرثيه سرايى و گريه براى اولياى خدا

ص: 89

محبت اولياى خدا آثار سازنده اى در وجود انسان دارد و كسى كه به راستى دوست دار اولياى خدا باشد، آنها را در ايمان و تقوا و اعمال صالح براى خود اسوه و الگو قرار مى دهد و سعى مى كند كه خود را به آنها نزديك سازد. به خصوص محبت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و اصحاب كبار او، نقش تعيين كننده اى در تقويت مبانى ايمان و تقوا و آراستگى به فضائل اخلاقى دارد و بدون آن پايه هاى ايمان سست خواهد شد و انسان از مسير حق فاصله خواهد گرفت.

حال مى گوييم هر چه اين محبت عميق تر و محكم تر باشد، آثار و ثمرات بيشترى خواهد داشت. يكى از نشانه هاى محبت عميق به آنها اشك شوقى است كه از ديده ها جارى مى شود و بدين گونه محبت كه يك امر باطنى و درونى است به صورت دانه هاى بلورين اشك

ص: 90

تجسم مى يابد و آن چه در درون است ره به بيرون مى گشايد.

گريه كردن به ياد اولياى خدا، نشانى از رقّت قلب و لطافت روح و صفاى باطن است. وقتى انسان به ياد وليّى از اولياى خدا گريه مى كند، نشان مى دهد كه آن شخص براى او عزيز است و طبعاً سعى خواهد كرد كه او را از خود راضى كند و شك نيست كه رضايت اولياى خدا در عمل كردن به دستورات الهى است. بنا بر اين گريه كردن به ياد اولياى خدا زنگار شرك و نفاق را از قلب انسان خواهد شست و زمينه را براى تقويت ايمان و تقوا و انجام اعمال صالحه فراهم خواهد كرد.

اساساً گريه كردن به ياد كسى و يا در عزاى كسى يك امر عاطفى است. وقتى انسان عزيزى را از دست مى دهد، بى اختيار اشك از ديدگانش جارى مى شود، خواه اين عزيز از خويشان او باشد و يا وليّى از اولياى خدا، كه براى او عزيزتر از خويشاوندان است.

اين است كه مى بينيم در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه و تابعين گريه بر مردگان معمول بوده و خود پيامبر صلى الله عليه و آله در سوگ مادر و پسر و دختر خود گريه كرده و همچنين اصحاب در مرگ رسول خدا و يا افراد ديگر از دوستان خود گريه كرده اند و مرثيه سرايى نموده اند و اين امر در ميان تابعين و مسلمان هاى پس از آن نيز ادامه يافته است.

ص: 91

اكنون نمونه هايى را كه از كتب حديث و تاريخ استخراج كرده ايم نقل مى كنيم:

1- عن ابى هريره قال: «زار النبى صلى الله عليه و آله قبر امّه فبكى وابكى من حوله». (1)

وعن بريدة قال: «زار النبى صلى الله عليه و آله قبر امه فى الف مقنع فلم يربا كياً اكثر من يومئذ». (2)

ابوهريره مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله قبر مادرش را زيارت نمود و گريه كرد و ديگران را هم گرياند».

و بريده نقل مى كند كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله قبر مادرش را با هزار نقابدار زيارت كرد. گريه كننده بيشتر از آن روز ديده نشد».

2- عن انس بن مالك فى حديث يذكر فيه موت ابراهيم ابن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: قال رسول اللَّه:

«ان العين تدمع والقلب يحزن ولا نقول الّا ما يرضى ربّنا وانا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون». (3)

انس بن مالك در حديثى كه در باره مرگ ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«چشم گريه مى كند و قلب محزون مى شود و ما چيزى نمى گوييم مگر آن چه را كه پروردگار را


1- صحيح مسلم: ج 3، ص 65.
2- مستدرك حاكم: ج 1، ص 375.
3- صحيح بخارى: ج 2، ص 179.

ص: 92

راضى كند وما در فراق تو اى ابراهيم غمگين هستيم».

3- عن انس بن مالك قال:

«شهدنا بنتاً لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال و رسول اللَّه جالس على القبر قال: فرأيت عينيه تدمعان». (1)

انس بن مالك مى گويد:

«در تدفين دخترى از پيامبر (كه ظاهراً ام كلثوم بوده) حاضر بوديم و پيامبر صلى الله عليه و آله بر سر قبر او نشسته بود.

مى گويد: ديدم كه چشمان پيامبر اشك مى ريزد».

4- عن اسامة بن زيد فى حديث يذكر فيه موت ابن بنت لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال:

«ففاضت عيناه فقال سعد: ما هذا؟ فقال: هذه رحمة جعلها اللَّه فى قلوب عباده وانما يرحم اللَّه من عباده الرحماء». (2)

اسامة بن زيد در حديثى كه در باره مرگ نوه اى از پيامبر نقل مى كند، مى گويد:

«چشمان رسول خدا اشكبار شد. پس سعد گفت: اين


1- صحيح بخارى: ج 2، ص 172.
2- همان.

ص: 93

چيست؟ پيامبر فرمود: اين رحمتى است كه خداوند در قلوب بندگان خود قرار داده و همانا خداوند آن گروه از بندگانش را كه با عاطفه باشند، رحمت مى كند».

5- عن ابن عمر قال:

«رجع النبى صلى الله عليه و آله يوم احد فسمع نساء بنى عبدالأشهل يبكين على هلكاهن فقال: لكن حمزة لابواكى له فجئن نساء الأنصار يبكين على حمزة عنده». (1)

ابن عمر مى گويد:

«پيامبر صلى الله عليه و آله در روز احد به مدينه مراجعت كرد و شنيد كه زن هاى قبيله بنى عبدالأشهل بر مرده هاى خود گريه مى كنند. پس فرمود: ولى حمزه گريه كننده ندارد. زن هاى انصار آمدند و پيش او بر حمزه گريه كردند».

6- «كانت فاطمة تزور قبر عمها كل جمعة فتصلى وتبكى عنده».(2)


1- كنز العمال: ج 15، ص 618.
2- مستدرك حاكم: ج 1، ص 337.

ص: 94

«فاطمه هر جمعه قبر عمويش را زيارت مى نمود و آن جا نماز مى خواند و گريه مى كرد».

7- عن ابى ذؤيب الهذلى قال:

«قدمت المدينة ولأهلها ضجيج بالبكاء كضجيج الحجيج اهلوا جميعاً بالاحرام. فقلت: مه؟ قالوا:

قبض رسول اللَّه صلى الله عليه و آله». (1)

«ابوذؤيب هذلى مى گويد: وارد شهر مدينه شدم و ديدم كه مردم آن گريه و ضجه مى كنند مانند ضجّه حاجى ها كه با هم احرام مى بندند پس گفتم: چه خبر است؟ گفتند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفته».

8- عن عروة قال: «قالت صفية بنت عبدالمطلب ترثى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

الا يا رسول اللَّه كنت رخائنا وكنت بنا برّاً ولم تك جافيا

وكان بنابراً رحيماً نبيّنا ليبك عليه اليوم من كان باكيا

الى ان قالت:

ارى حسنا ايتمته وتركته يبكى ويدعو جده اليوم نائيا


1- كنز العمال: ج 15، ص 265.

ص: 95

فداً لرسول اللَّه امى وخالتى وعمّى ونفسى قصره وعياليا (1)

عروه مى گويد:

«صفيه دختر عبالمطلب در مرثيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين شعرها را سرود:

هان! اى رسول خدا كه مايه خوشى ما بودى- و براى ما خوبى مى كردى و جفا روا نمى داشتى- پيامبر ما بر ما نيكوكار و مهربان بود- پس براى او، همه گريه كنندگان گريه كنند- ... حسن را مى بينم كه يتيمش كردى و تركش نمودى- در حالى كه گريه مى كند و جدش را امروز مى خواند- فداى رسول خدا باد مادرم و خاله ام و عمويم و جانم و خانواده ام».

9- عن المثنى بن سعيد قال:

«سمعت انس بن مالك يقول: ما من ليلة الّا وانا ارى فيها حبيبى ثم يبكى». (2)

مثنى بن سعيد مى گويد:

«از انس بن مالك شنيدم كه مى گفت: شبى نيست مگر اين كه حبيب خود را (پيامبر را) در خواب مى بينم.


1- مجمع الزوائد: ج 9، ص 39.
2- طبقات ابن سعد: ج 7، ص 20.

ص: 96

اين را مى گفت و گريه مى كرد».

10- عن زيد بن اسلم قال:

«خرج عمر بن الخطاب ليلة يحرس فرأى مصباحاً فى بيت فدنا فاذا عجوز تطرق شعراً لها لتعزله- اى تنفشه بقدح- و هى تقول:

على محمد صلاة الأبرار صلى عليك المصطفون الأخيار

قد كنت قواما بكى الأسحار يا ليت شعرى والمنايا اطوار

هل تجمعنى وحبيبى الدار

تعنى النبى صلى الله عليه و آله فجلس عمر يبكى فمازال يبكى حتى قرع الباب عليها فقالت: من هذا؟ قال: عمر بن الخطاب ...». (1)

زيد بن اسلم مى گويد:

«عمر بن خطاب شبى براى حراست و نگهبانى بيرون آمده بود ديد چراغى در خانه اى روشن است به آن نزديك شد پيرزنى را ديد كه در حال ريسندگى شعر مى خواند و چنين مى گويد:


1- كنز العمال: ج 12، ص 562.

ص: 97

صلوات نيكان بر محمد باد- برگزيدگان بر تو صلوات فرستادند- تو شب زنده دار بودى و سحرها گريه مى كردى- اى كاش مى دانستم و آرزوها گوناگون است- آيا خانه اى مرا با حبيبم جمع خواهد كرد؟

منظور آن پيرزن پيامبر صلى الله عليه و آله بود. عمر نشست و گريه كرد او به گريه خود ادامه داد تا اين كه در باز شد و زن گفت: اين كيست؟ گفت: عمر بن خطاب است ...».

11- عن عاصم بن محمد عن ابيه قال:

«ما سمعت ابن عمر ذاكراً رسول اللَّه صلى الله عليه و آله الّا ابتدرت عيناه تبكيان». (1)

عاصم از پدرش نقل مى كند كه:

«نشنيدم كه ابن عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله را ياد كند مگر اين كه چشمانش اشك مى ريخت».

12- عن ابى عثمان قال:

«رأيت عمر لما جاءه نعى النعمان وضع يده على رأسه وجعل يبكى». (2)


1- طبقات ابن سعد: ج 4، ص 168.
2- كنز العمال: ج 15، ص 227.

ص: 98

ابو عثمان مى گويد:

«عمر را ديدم وقتى خبر مرگ نعمان به او رسيد، دست خود را بر سر گذاشت و گريه كرد».

13- ولما اتى اهل المدينة مقتل الحسين خرجت ابنة عقيل بن ابى طالب ومعها نسائها وهى حاسرة تلوى بثوبها وتقول:

ماذا تقولون ان قال النبى لكم ماذا فعلتم وانتم آخر الأمم

بعترتى وبأهلى بعد مفتقدى منهم اسارى ومنهم ضرجوا بدم (1)

«هنگامى كه خبر كشته شدن حسين عليه السلام به اهل مدينه رسيد، دختر عقيل بن ابى طالب بيرون آمد و زن ها همراه او بودند او در حالى كه غمگين و لباس خود را گرفته بود، مى گفت:

چه خواهيد كرد اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به شما بگويد شما كه آخرين امت ها بوديد، بعد از من با عترت و خاندان من چه كرديد؟ گروهى از آنها اسير و گروهى آغشته به خون شدند».

14- عن على بن اسماعيل التميمى عن ابيه قال:

«كنت عند أبى عبداللَّه جعفر بن محمد اذا استأذن


1- تاريخ طبرى: ج 3، ص 342.

ص: 99

آذنه السيد فامره بايصاله واقعد حرمه خلف ستر ودخل فسلّم وجلس فاستنشده فأنشد قوله:

امررعلى جدث الحسين فقل لأعظمه الزكية

يا اعظما لازلت من وطفاء ساكبة روية ...

قال: فرأيت دموع جعفر بن محمد تنحدر على خديه وارتفع الصراح والبكاء من داره. (1)

على بن اسماعيل از پدرش نقل مى كند كه:

«نزد جعفر بن محمد بودم كه براى سيد (حميرى) اجازه ورود خواستند. دستور داد كه وارد شود و خانواده اش را پشت پرده نشانيد او داخل شد و سلام داد و نشست جعفر بن محمد عليهما السلام از او خواست كه شعرى بخواند و اين شعر را خواند:

از كنار تربت حسين عليه السلام گذر كن و به استخوان هاى پاك او بگو اى استخوان ها همواره از ابر پر باران اشك ها سيراب شويد ...

مى گويد: ديدم كه اشك چشمان جعفر بن محمد عليهما السلام بر گونه هايش ريخت و صداى گريه و ناله از خانه اش بلند شد».

از اين نمونه ها كه نقل كرديم معلوم مى شود كه مرثيه سرايى و گريه بر اولياى خدا از عهد پيامبر صلى الله عليه و آله و


1- الاغانى: ج 7، ص 260.

ص: 100

صحابه و تابعين به بعد ميان مسلمان ها معمول بوده و ديديم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گريه بر مردگان را نشانه اى از رحمت و عاطفه اى دانسته كه خداوند آن را در دل بندگان خود قرار داده است.

و اما احاديثى كه درباره نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از گريه كردن بر مردگان نقل شده و اين كه ميت از گريه كردن بر او معذب مى شود، بايد بگوييم كه راويان آن احاديث در فهم درست سخن پيامبر صلى الله عليه و آله دچار اشتباه شده اند و منظور پيامبر صلى الله عليه و آله مردگان كافران بوده و لذا در احاديث ديگر اشتباه آنها تذكر داده شده است:

- عن ابن عباس قال قال عمر قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«ان الميت يعذب ببعض بكاء اهله عليه. قال ابن عباس فلما مات عمر ذكرت ذلك لعائشة فقالت: رحم اللَّه عمر واللَّه ما حدث رسول اللَّه ان اللَّه ليعذب المؤمن ببكاء اهله عليه ولكن رسول اللَّه قال: ان اللَّه ليزيد الكافر ببكاء اهله عليه». (1)

ابن عباس از عمر بن خطاب نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است:

«ميت به سبب بعضى از گريه هاى خانواده اش بر او،


1- صحيح بخارى: ج 2، ص 173.

ص: 101

معذب مى شود. ابن عباس مى گويد: وقتى عمر از دنيا رفت اين سخن را پيش عايشه نقل كردم. عايشه گفت:

خدا رحمت كند عمر را به خدا قسم پيامبر صلى الله عليه و آله نگفته است كه خداوند مؤمن را با گريه خانواده اش عذاب مى كند بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين گفته كه خداوند عذاب كافر را به سبب گريه خانواده اش مى افزايد».

- عن عمرة انها سمعت عايشة وذكر لها ان عبداللَّه بن عمر يقول:

«ان الميت ليعذب ببكاء اهله عليه. قالت عايشة:

يغفر اللَّه لأبى عبدالرحمن اما انه لم يكذب ولكن نسى او اخطأ انما مرّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله على يهودية يبكى عليها فقال: انهم ليبكون عليها وانها لتعذب». (1)

عمرة مى گويد: از عايشه شنيدم هنگامى كه به او گفته شد كه عبداللَّه بن عمر مى گويد:

«ميت به گريه كردن اهلش معذب مى شود: عايشه گفت: خدا ابوعبدالرحمن را رحمت كند او دروغ نمى گويد اما فراموش كرده و يا دچار خطا شده است. همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كنار جنازه يك زن


1- سنن نسايى: ج 4، ص 17؛ وقريب به آن: موطأ مالك: ص 194.

ص: 102

يهودى عبور مى كرد كه بر او گريه مى كردند، پس گفت: آنها بر او گريه مى كنند در حالى كه به او عذاب مى شود».

با توجه به اين احاديث، روشن مى گردد كه اگر هم پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده باشد كه ميت با گريه كردن بر او معذب مى شود، مراد و منظور آن حضرت مردگان كافران هستند وگرنه خود آن حضرت در مرگ عزيزانش گريه كرده و همين طور اصحاب و تابعين و مسلمانان بعدى در مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و يا عزيزان و دوستان خود گريه كرده اند.

احاديث مربوط به اين قسمت را پيش از اين نقل كرديم.

7 شفاعت خواهى از اولياى خدا

ص: 103

خداوند كريم نسبت به بندگان خود بسيار مهربان و رؤف است و همواره آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار داده است. يكى از مظاهر رحمت واسعه الهى و لطف عام و گسترده او، راه هايى است كه جهت بخشش بندگان گنهكار خود پيش روى آنها قرار داده و زمينه را براى رهايى آنها از آتش جهنم فراهم ساخته است. اين راه ها عبارتند از: توبه و شفاعت.

توبه پشيمانى از گناه و بازگشت به سوى خداست و شفاعت برخوردارى از بخشايش الهى در اثر وساطت بندگان صالح خداست كه آمرزش گناهان شخص را از خدا درخواست مى كند.

شفاعت مقام و منزلتى است كه خداوند به بعضى از بندگان خود از انبيا و اوليا عنايت كرده و به آنها اين امتياز را داده كه در باره گنهكاران از اهل ايمان شفاعت كنند و

ص: 104

آمرزش گناهان آنها را از خدا بخواهند.

البته شفاعت براى خود ضوابط و شرايطى دارد و هر كسى نمى تواند مشمول شفاعت شافعان باشد و از طرفى هم هيچ كس نمى تواند بدون اذن پروردگارش در باره كسى شفاعت كند و در روز قيامت تنها كسانى شفاعت خواهند كرد كه از جانب خداوند مأذون باشند.

مشركان و بت پرستان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله گمان مى كردند بت هايى كه عبادت مى كنند پيش خداوند شفاعت خواهند كرد و اين انحراف فكرى ديگرى غير از شركت در عبادت بود. قرآن كريم در مواردى مشركان را به خاطر شرك در عبادت مورد حمله قرار مى دهد و در مواردى انديشه شفاعتگرى بت ها را مى كوبد و در آيه زير هر دو مطلب را يك جا عنوان مى كند:

«وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ». (1)

«جز خدا چيزهايى را عبادت مى كنند كه نه ضررى به آنها مى رسانند و نه نفعى، و مى گويند: اين ها شفاعت كنندگان ما پيش خدا هستند بگو آيا به خداوند از


1- يونس: 18.

ص: 105

چيزى خبر مى دهيد كه نه در آسمان ها و نه در زمين از آنها آگاهى ندارد منزه و بزرگ است خداوند از آن چه كه آنها شريك قرار مى دهند».

قرآن كريم در مقام رد اين انديشه باطل مشركان، كه بت ها را شفيع مى دانستند، اظهار مى دارد كه شفاعت از آن خدا و مختص به اوست و تنها كسانى مى توانند شفاعت كنند كه خدا به آنها اذن شفاعت بدهد و پر واضح است كه خدا به بت ها اجازه شفاعت نمى دهد.

«قُلْ للَّه الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ». (1)

«بگو شفاعت همگى مال خداست. ملك آسمان ها و زمين از آن اوست سپس به سوى او بر مى گرديد».

«ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ». (2)

«هيچ شفاعت كننده اى نيست مگر بعد از اذن پروردگار».

در اين آيات ضمن اين كه عقيده مشركان را در باره شفاعت بت ها رد مى كند، اين مطلب را نيز خاطرنشان مى سازد كه كسانى هستند كه آنها با اذن خداوند مى توانند


1- زمر: 44.
2- يونس: 3.

ص: 106

شفاعت كنند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در احاديث بسيارى كه از آن حضرت نقل شده، اين شفيعان مأذون را كه مى توانند شفاعت كنند و خداوند به آنها اذن شفاعت داده است معرفى مى كند:

عن النبى صلى الله عليه و آله قال: «شفاعتى لأهل الكبائر من امتى». (1)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «شفاعت من شامل گنهكاران از امت من خواهد بود».

- عن النبى صلى الله عليه و آله قال: «يشفع يوم القيامة ثلاثة: الأنبياء ثم العلماء ثم الشهداء». (2)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «روز قيامت سه گروه شفاعت خواهند كرد: انبيا سپس علما سپس شهدا».

اكنون كه پيامبران و اولياى الهى از علما و شهدا داراى مقام شفاعت هستند، به خصوص پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله از لحاظ شفاعت كردن داراى «مقام محمود» مى باشد و اين مقام را خداوند به آنها داده است، مى توانيم از آنها درخواست شفاعت كنيم و از آنها بخواهيم كه روز قيامت پيش خداوند ما را شفاعت كنند. اين درست مانند درخواست تعليم احكام و يا درخواست هدايت كردن است و همان گونه كه پيامبر، هادى و مزكى و معلم است، شافع هم هست و مى توانيم از او تقاضاى هدايت و تزكيه و


1- سنن ابى داود: ج 2، ص 279.
2- سنن ابن ماجه: ج 2، ص 1443.

ص: 107

تعليم و شفاعت بكنيم.

شفاعت خواهى از اولياى خدا نهايت تذلل و خضوع در برابر خداست و بنده به خاطر گناهانى كه كرده خود را در خور لطف الهى نمى بيند اما با حسن ظنى كه به خدا دارد از رحمت او مأيوس نمى شود و با درخواست شفاعت از كسانى كه خدا به آنها اذن شفاعت داده آنها را وسيله قرار مى دهد تا از رحمت واسعه الهى بهره مند شوند.

اين است كه مى بينيم اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره از آن حضرت درخواست شفاعت مى كردند و از او مى خواستند كه در قيامت آنها را فراموش نكند و از شفاعت خود بهره مند سازد و آن حضرت با مهربانى و عطوفت خاصى كه داشت به آنها قول شفاعت مى داد.

اكنون به چند نمونه از احاديثى كه در باره شفاعت خواهى اصحاب از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در كتب حديثى آمده توجه فرماييد:

1- عن عوف بن مالك فى حديث طويل قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«خيرنى ربى بين: ان يدخل نصف امتى الجنة بغير حساب و لاعذاب، وبين الشفاعة. قلنا: يا رسول اللَّه ما الذى اخترت؟ قال: اخترت الشفاعة، قلنا جميعا:

يا رسول اللَّه اجعلنا من اهل شفاعتك قال: ان

ص: 108

شفاعتى لكل مسلم». (1)

عوف بن مالك مى گويد:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پروردگارم مرا ميان اين كه نيمى از امتم بدون حساب و عذاب وارد بهشت شود و ميان شفاعت مخير كرد. گفتيم: كدام را اختيارى كردى يا رسول اللَّه؟ فرمود: شفاعت را، همگى گفتيم:

يا رسول اللَّه ما را از اهل شفاعت خود قرار بده.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شفاعت من به هر مسلمانى شامل مى شود».

2- عن انس قال:

«سألت النبى صلى الله عليه و آله ان يشفع لى يوم القيامة فقال: انا فاعل قلت: فاين اطلبك؟ قال: اطلبنى اول ما تطلبنى على الصراط». (2)

انس مى گويد:

«از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست كردم كه روز قيامت مرا شفاعت كند. فرمود: چنين خواهم كرد. گفتم: تو را كجا پيدا كنم؟ فرمود: بر صراط».


1- مجمع الزوائد: ج 10، ص 369.
2- سنن ترمذى: ج 4، ص 621.

ص: 109

3- عن ابى موسى فى حديث طويل قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«اتانى جبرئيل عليه السلام آنفاً فخيرنى بين: الشفاعة، وبين ان يغفر لنصف امتى، فاخترت الشفاعة. فنهض القوم اليه فقالوا: يا رسول اللَّه اشفع لنا. قال شفاعتى لكم». (1)

ابوموسى مى گويد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«جبرئيل (از جانب خداوند) پيش من آمد و مرا مخير كرد ميان شفاعت و اين كه نيمى از امتم بخشيده شوند و من شفاعت را اخيتار كردم. مردم به پا خاستند و گفتند: يا رسول اللَّه ما را شفاعت كن.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: شفاعت من از آن شماست».

4- عن معاذ بن جبل وابى موسى عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال:

«اتانى آت فى منامى فخيرنى بين: ان يدخل نصف امتى الجنة، او شفاعة، فاخترت لهم الشفاعة. فقلنا:

انا نسألك بحق الاسلام وبحق الصحبة لما ادخلتنا فى شفاعتك». (2)


1- مجمع الزوائد: ج 10، ص 369.
2- همان: ج 10، ص 368.

ص: 110

معاذ بن جبل و ابوموسى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه فرمود:

«در عالم خواب پيكى آمد و مرا ميان اين كه نيمى از امتم وارد بهشت شوند و ميان شفاعت مخير كرد و من شفاعت را براى آنها اختيار نمودم. پس ما گفتيم:

از تو درخواست مى كنيم به حق اسلام و به حق مصاحبت كه ما را در شفاعت خود وارد كنى».

5- عن انس بن مالك قال:

«دخل رجل من دوس يقال له سواد بن قارب على النبى صلى الله عليه و آله وانشد شعراً وفى آخره:

فكن لى شفيعاً يوم لا ذوشفاعة سواك بمغن عن سواد بن رقاب (1)

انس بن مالك مى گويد:

«مردى از قبيله دوس به نام سواد بن قارب وارد خدمت پيامبر شد و شعرى خواند كه آخر آن اين بود:

پس شفيع من باش روزى كه جز تو هيچ شفاعت كننده اى سواد بن قارب را بى نياز نخواهد كرد».

6- عن ابى هريرة فى حديث طويل عن النبى صلى الله عليه و آله:


1- الاصابة فى تمييز الصحابة: ج 2، ص 95.

ص: 111

«يذكر يوم القيامة الى ان قال: فيأتون محمداً صلى الله عليه و آله فيقولون: يا محمد أنت رسول اللَّه وخاتم الانبياء وقد غفر اللَّه لك ما تقدم من ذنبك وما تأخر، اشفع لنا الى ربك الى ترى الى ما نحن فيه. فَانطلق فآتى تحت العرش فأقع ساجداً لربّى ... ثم يقال: يا محمد ارفع رأسك سل تعطه واشفع تُشَفَّع». (1)

ابوهريره در يك حديث طولانى در باره روز قيامت مطالبى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند تا آن جا كه آن حضرت مى فرمايد:

«... پس مردم به سوى محمد مى آيند و مى گويند: اى محمد تو رسول خدا و خاتم پيامبرانى و خدا گناهان پيشين و پسين تو را بخشيده است براى ما نزد خداوند شفاعت كن، آيا حال ما را نمى بينى؟ من از آن جا به زير عرش مى آيم و در مقابل پروردگارم به سجده مى افتم ... سپس گفته مى شود: اى محمد سر خود را بلند كن. درخواست بنما تا داده شوى و شفاعت كن تا شفاعت تو پذيرفته گردد».

7- زياد بن ابى زياد عن خادم للنبى صلى الله عليه و آله قال:

«كان النبى مما يقول للخادم ألك حاجة؟ قال: حتى


1- صحيح بخارى: ج 6، ص 158.

ص: 112

كان ذات يومٍ فقال يا رسول اللَّه حاجتى. قال: وما حاجتك؟ قال: حاجتى ان تشفع لى يوم القيامة». (1)

زياد از خادمى از خدام پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه گفت:

«از چيزهايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خادم خود مى گفت اين بود كه آيا حاجتى دارى؟ مى گويد: روزى خادم به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: يا رسول اللَّه حاجتى دارم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: حاجت تو چيست؟ گفت: حاجت من اين است كه روز قيامت مرا شفاعت كنى».

اين بود نمونه هايى از احاديثى كه در آنها از خود پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست شفاعت شده و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درخواست كننده را از اين نوع درخواست منع نكرده و نگفته كه شفاعت مرا از خدا بخواه بنا بر اين درخواست شفاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله كارى است مشروع و ممدوح كه در احاديث آمده است و اصحاب همواره از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضاى شفاعت مى كردند و اگر اين موضوع كوچك ترين شائبه اى از شرك داشت، بدون شك پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اصحاب خود را از آن نهى مى كرد و مى بينيم كه نه تنها نهى نكرده بلكه در مقابل درخواست شفاعت به آنها قول شفاعت نيز داده است.


1- مسند احمد بن حنبل: ج 3، ص 500.

ص: 113

مطلبى كه در اين جا بايد تذكر بدهيم اين است كه در موضوع شفاعت خواهى از پيامبر صلى الله عليه و آله، ميان حال حيات و حال ممات او فرقى نيست؛ زيرا كه طبق احاديث صحيحى كه در جاى خود نقل كرده ايم، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حال ممات نيز ناظر اعمال امت خود مى باشد و سخنان آنها به آن حضرت مى رسد و براى همين است كه سيره مسلمين بر اين جارى شده كه هنگام زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، از او درخواست شفاعت هم مى كنند و زيارت نامه هايى كه در كتب علماى مذاهب مختلف آمده، مشتمل بر شفاعت خواهى از آن حضرت مى باشد.

8 استمداد از اولياى خدا

ص: 114

ص: 115

دعا كردن و حاجت خواستن از خداوند، يكى از عواملى است كه درهاى رحمت الهى را به روى بندگان مى گشايد و سبب مى شود كه خداوند در رفع گرفتارى ها و برآمدن حاجات، بنده خود را يارى كند و او را از لطف سرشار خود بهره مند سازد. و لذا مى بينيم همه انبيا، اوصيا و اوليا همواره در امور دنيوى و اخروى خود دست دعا به سوى خدا برداشته اند و قضاى حوائج خود را از او خواسته اند.

البته اجابت دعا از جانب پروردگار براى خود ضوابط و شرايطى دارد و براى اين كه دعا زودتر به اجابت برسد بايد آداب و سنن آن را رعايت كرد و به گونه اى كه در كتب احاديث آمده، زمان و مكان و حالات دعا كننده در اجابت دعا تأثير مى گذارد؛ مثلًا دعا در روز جمعه و رو به قبله و يا در حجر اسماعيل و با طهارت و بعد از انجام يك عمل

ص: 116

خير، احتمال اجابت بيشترى دارد.

يكى از چيزهايى كه در اجابت دعا بسيار مؤثر است اين است كه انسان از انبيا و اوليا و كسانى كه پيش خداوند وجاهت و عرضه اى دارند، بخواهد كه در باره او دعا كنند و قضاى حوائج او را از خدا بخواهند در چنين صورتى احتمال اين كه دعا به هدف اجابت برسد، بيشتر است.

قرآن كريم درباره كسانى كه براى طلب مغفرت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نمى روند تا پيامبر صلى الله عليه و آله از خداوند آمرزش گناهان آنها را بخواهد، انتقاد مى كند:

«وَإِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ». (1)

«و چون به آنها گفته مى شود كه بياييد تا پيامبرخدا صلى الله عليه و آله براى شما طلب آمرزش كند، سر خود را تكان مى دهند و با تكبر روى بر مى گردانند».

در مقابل آن به كسانى كه پيش پيامبر صلى الله عليه و آله مى روند و آن حضرت در باره آنها دعا مى كند و آمرزش گناهانشان را از خدا مى خواهد، وعده بخشش و آمرزش مى دهد:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً». (2)


1- منافقون: 5.
2- نساء: 64.

ص: 117

«و اگر آنها هنگامى كه بر نفس خود ظلم كردند، پيش تو بيايند و از خدا طلب مغفرت كنند و رسول هم براى آنها طلب مغفرت كند، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت».

اين است كه مى بينيم اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در امور دنيوى و اخروى خود و به هنگام حاجت خواهى از خدا پيش پيامبر صلى الله عليه و آله مى رفتند و از او تقاضا مى كردند كه براى برآمدن حاجات آنها دعا كند و آن حضرت تقاضاى آنها را مى پذيرفت و به آنها دعا مى كرد همچنين آنها علاوه بر پيامبر از افراد ديگرى كه بندگان صالح خدا بودند تقاضاى دعا مى كردند. اكنون به چندين نمونه از دعا خواهى اصحاب از پيامبر و اولياى خدا توجه فرماييد:

1- عن أنس قال:

«قالت امّ سليم امّى: يا رسول اللَّه خادمك انس ادع اللَّه له. قال: اللهم اكثر ماله وولده وبارك فيما اعطيته». (1)

انس مى گويد:

«مادرم ام سليم به پيامبر عرض كرد: يا رسول اللَّه انس خادم توست براى او دعا كن پيامبر صلى الله عليه و آله گفت:


1- صحيح بخارى: ج 8، ص 135.

ص: 118

خدايا! مال و فرزند او را بيشتر كن و در آن چه به او دادى بركت بده».

2- عن انس قال: بينا النبى صلى الله عليه و آله يخطب يوم الجمعه فقام رجل فقال:

«يا رسول اللَّه ادع اللَّه ان يسقينا فتغيمت السماء ومُطرنا». (1)

انس مى گويد: «پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه نماز جمعه را ايراد مى كرد كه مردى بلند شد و گفت:

«يا رسول اللَّه از خدا بخواه كه ما را سيراب كند در اين هنگام آسمان ابرى شد و بر ما باران باريد».

3- عن حسان بن شداد أن امه وفدت الى النبى صلى الله عليه و آله فقالت:

«يا رسول اللَّه انى وفدت اليك لتدعو لابنى هذا وان تجعله كبيرا طيبا فتوضأ من فضل وضوئه ومسح وجهه وقال: اللهم بارك ما فيه واجعله كبيراً طيباً». (2)

حسان بن شداد مى گويد كه مادرش نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد


1- صحيح بخارى: ج 8، ص 134.
2- كنز العمال: ج 13، ص 349.

ص: 119

و گفت:

«يا رسول اللَّه پيش تو آمده ام تا به اين فرزندم دعا كنى و او را بزرگ و پاكيزه قرار دهى پس پيامبر صلى الله عليه و آله از باقيمانده آب وضويش وضو گرفت و دست به صورتش كشيد و گفت: خدايا اين زن را در باره فرزندش بركت بده و او را بزرگ و پاكيزه گردان».

4- عن طلحة بن عبيداللَّه قال:

«انطلق رجل ذات يوم فنزع ثيابه وتمرغ فى الرمضاء ويقول لنفسه: ذوقى نار جهنم أجيفة بالليل وبطالة بالنهار؟ قال: فبينا هو كذلك اذ أبصر النبى صلى الله عليه و آله فى ظلّ شجرة فاتاه فقال: غلبتنى نفسى فقال له النبى: اما لقد فتحت لك ابوابك السّماء ولقد باهى بك الملائكة ثم قال لأصحابه: تزودوا من اخيكم. فجعل الرجل يقول: يا فلان ادع لى ...». (1)

طلحة بن عبيداللَّه مى گويد:

«روزى مردى آمد و لباس خود را كند و جلو حرارت آفتاب خود را به خاك مى ماليد و با خود مى گفت:

آتش جهنم را بچش آيا در شب مثل مرده ها هستى و


1- حياة الصحابة: ج 3، ص 336.

ص: 120

در روز بطالت مى كنى؟ مى گويد: او چنين مى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در سايه درختى بود پيش وى آمد پس او گفت: نفس من بر من غلبه كرده. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: بدان كه درهاى آسمان به روى تو باز شده و فرشتگان با تو مباهات مى كنند. سپس به اصحاب خود فرمود: از برادرتان اخذ توشه كنيد. پس يك يك مى آمدند و مى گفتند: اى فلان ما را دعا كن».

5- عن عمر انه قال لأويس:

«استغفرلى قال: كيف استغفرلك وانت صاحب رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال: سمعت رسول اللَّه يقول: ان خير التابعين رجل يقال له اويس». (1)

از عمر نقل شده كه به اويس گفت:

«براى من طلب آمرز كن. او گفت: چگونه چنين كنم در حالى كه توصحابه پيامبرى؟ گفت: از پيامبرخدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: بهترين كس از تابعين مردى است كه نام او اويس است».

با توجه به احاديث بالا معلوم شد كه استمداد از اولياى الهى كه همان طلب دعا از آنهاست كارى است مشروع و مستحب كه قرآن و حديث و عمل اصحاب آن را


1- حياة الصحابة: ج 3، ص 337.

ص: 121

تأييد مى كند.

وقتى ما در باره حوائج خود چه دنيوى باشد و چه اخروى، از اولياى الهى استمداد مى كنيم و آنها را مى خوانيم و از آنها كمك مى طلبيم، هرگز منظور ما اين نيست كه اولياى خدا به طور مستقيم و مستقل حاجت ما را برآورند، بلكه منظور اين است كه آنها براى ما دعا كنند و قضاى حوائج ما را از خدا بخواهند و مى دانيم كه دعاى آنها به سبب جاه و منزلتى كه پيش خدا دارند، به اجابت نزديك تر است و چنانچه دعاى آنها در حق ما به اجابت رسيد و حاجت ما بر آورده شد، اين نوعى كرامت است كه خداوند به ولى خود عنايت كرده است.

همان گونه كه از انبيا و اوليا در حال حياتشان مى توان استمداد كرد و طلب دعا نمود، پس از مرگ آنها نيز چنين كارى صحيح و مشروع است زيرا كه از مسلّمات اسلام است ارواح به خصوص ارواح انبيا و اوليا و شهدا در عالم برزخ داراى نوعى حيات هستند و به خوبى حتى بيشتر و بهتر از زندگى دنيايى خود مى فهمند و ناظر بر اعمال كسانى هستند كه در دنيا زندگى مى كنند و سخن آنها را مى شنوند و پيام آنها را دريافت مى كنند.

قرآن كريم در باره كشته شدگان در راه خدا چنين مى فرمايد:

«وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ

ص: 122

أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ». (1)

«كشته شدگان در راه خدا را مردگان نپنداريد، بلكه زندگانند و پيش پروردگارشان روزى مى خورند و از آن چه كه به آنها داده شده شادمانند و به كسانى كه هنوز به آنها نپيوسته اند و در پى آنها هستند مژده مى دهند كه ترسى براى آنها نيست و اندوهگين نشوند».

در مورد اين كه مرده ها به خصوص انبيا و اولياى الهى پس از مرگ هم داراى درك و شعور، آن هم به صورت قوى تر از دنيا هستند و پيوند آنها با زنده ها قطع نشده، شواهد بسيارى از احاديث داريم در بعضى از اين احاديث به طورى كه خواهيم ديد علاوه بر اثبات شعور برتر به مرده ها، به اين موضوع هم اشاره شده كه آنها با بدن هاى خودشان كه در قبر مدفون شده به نوعى رابطه دارند.

اكنون به چند حديث در اين باره توجه فرماييد:

1- عن ابى سعيد الخدرى قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«اذا وضعت الجنازة فاحتملها الرجال على اعناقهم فان كانت صالحة قالت: قدمونى قدمونى وان


1- آل عمران: 169- 170.

ص: 123

كانت غير صالحة قالت: ياويلها اين يذهبون بها.

يسمع صوتها كل شئٍ الّا الإنسان ولو سمعها الأنسان لصعق». (1)

«ابوسعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«وقتى جنازه آماده شد و مردها آن را بالاى گردن هاى خود حمل كردند اگر شخص صالحى باشد مى گويد: ببريدم، ببريدم، و اگر غير صالح باشد مى گويد: واى بر اين جنازه: آن را به كجا مى بريد؟

صداى او را همه چيز غير از انسان مى شنود و اگر آن صدا را انسان بشنود بيهوش مى شود».

2- عن انس عن النبى صلى الله عليه و آله قال:

«العبد اذا وضع فى قبره وتولّى وذهب اصحابه حتى انه ليسمع قرع نعالهم». (2)

انس از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«وقتى بنده اى در قبر گذاشته شد و دوستانش فاصله گرفتند و رفتند او حتى صداى كفش هاى آنها را مى شنود».

3- عن عمرو بن حزم قال رآنى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله متكئا على


1- صحيح بخارى: ج 2، ص 207.
2- همان: ج 2، ص 190.

ص: 124

قبر فقال: «لا تؤذ صاحب هذا القبر». (1)

عمرو بن حزم مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا ديد كه بر قبرى تكيه كرده ام پس فرمود: «صاحب اين قبر را اذيت نكن».

4- عن عروة ان رجلًا وقع فى علىّ بمحضر من عمر فقال عمر:

«تعرف صاحب هذا القبر محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب، وعلى بن ابى طالب بن عبدالمطلب.

لا تذكر علياً إلا بخير فانك ان آذيته آذيت هذا فى قبره». (2)

عروه نقل مى كند كه مردى در حضور عمر از على بدگويى كرد پس عمر گفت:

«صاحب اين قبر را مى شناسى او محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب است و على فرزند ابى طالب بن عبدالمطلب است. على را جز به نيكى ياد نكن زيرا كه اگر او را اذيت كنى اين را در قبرش اذيت كرده اى».

5- عن عبداللَّه بن عمر ان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ذكر فتّان القبر فقال عمر:


1- نيل الاوطار: ج 4، ص 87.
2- كنز العمال: ج 13، ص 123.

ص: 125

«أتردّ علينا عقولنا يا رسول اللَّه فقال رسول اللَّه: نعم كهيئتك اليوم». (1)

عبداللَّه بن عمر نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ناراحتى قبر سخن گفت پس عمر گفت:

«يا رسول اللَّه آيا عقول ما به ما باز مى گردد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آرى مانند حالتى كه امروز دارى».

6- عن ابى هريرة قال قال النبى صلى الله عليه و آله:

«ما من عبد يمرّ بقبر رجل يعرفه فى الدنيا فيسلم عليه الا عرفه وردّ عليه السلام». (2)

ابوهريره از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«بنده اى نيست كه بر قبر مردى كه در دنيا او را مى شناخت مى گذرد و به او سلام مى دهد، مگر اين كه صاحب قبر او را مى شناسد و سلام او را پاسخ مى دهد».

7- عن عائشة قالت:

«كنت ادخل بيتى الذى فيه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله وابى


1- الترغيب والترهيب: ج 4، ص 132.
2- كنز العمال: ج 15، ص 646.

ص: 126

فأضع ثوبى واقول انما هو زوجى وأبى فلما دفن عمر معهم فواللَّه ما دخلته الا وانا مسدودة على ثيابى». (1)

عائشه مى گويد:

«وارد خانه مى شدم و لباسم را در مى آوردم و مى گفتم كه او پدر من و او همسر من است چون عمر را با آنها دفن كردند، وارد خانه نمى شدم مگر اين كه لباس هايم بر تنم بود».

8- عن عبداللَّه بن مسعود قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«حياتى خير لكم تحدثون وتحدثون وتحدث لكم ووفاتى خير لكم تعرض على اعمالكم فما رأيت من خير حمدت اللَّه عليه وما رأيت من شر استغفرت اللَّه لكم». (2)

ابن مسعود مى گويد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«زندگى من براى شما خير است كه با هم گفتگو مى كنيم و مرگ من نيز براى شما خير است؛ زيرا كه اعمال شما بر من عرضه مى شود اگر عمل خيرى


1- مجمع الزوائد: ج 9، ص 37.
2- همان: ج 9، ص 24.

ص: 127

ديدم خدا را ستايش مى كنم و اگر عمل شرى ديدم از خدا براى شما طلب آمرزش مى كنم».

با توجه به اين احاديث روشن مى شود كه انسان پس از مرگ نه تنها فهم و شعور خود را از دست نمى دهد، بلكه به يك شعور برتر مى رسد و چيزهايى را درك مى كند كه در زندگى آنها را درك نمى كرد طبق اين احاديث، مرده در زير لحد صداى كفش هاى مردم را مى شنود و يا كسى كه روى قبر او نشسته مى بيند و از اهانتى كه به او شده اذيت مى شود و واضح است كه انسان زنده نمى تواند با چنين شرايطى صدايى را بشنود و يا كسى را ببيند.

و اما آياتى كه در قرآن كريم در نفى سماع از مردگان آمده مانند آيه: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى (1)

(تو نمى توانى مردگان را به شنيدن وادار كنى) و يا آيه «ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (2)

(تو قدرت شنوانيدن اهل قبور را ندارى).

اين قبيل آيات در مقام تشبيه كفار بر مردگان است و منظور اين نيست كه آنها نمى شنوند بلكه منظور اين است كه نمى توان از آنها پاسخى دريافت نمود، همان گونه كه كفار سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را مى شنيدند اما آن را اجابت نمى كردند.

احاديثى كه نقل كرديم به وضوح اين حقيقت را اثبات


1- نمل: 80.
2- فاطر: 22.

ص: 128

مى كند كه ارواح مردگان مى شنوند و مى بينند و احوال زندگان را درك مى كنند.

به خصوص در باره اولياى خدا؛ مانند پيامبر صلى الله عليه و آله كه ناظر اعمال امت است و يا شهدا كه به بازماندگان خود پيام بشارت مى فرستند، مطلب بسيار روشن است.

با وجود چنين شعور برترى كه ارواح انبيا و اوليا دارند، استمداد و طلب دعا از آنها درست مانند طلب دعا در حال حيات آنهاست و لذا مى بينيم كه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز اصحاب و تابعين از آن حضرت استمداد و طلب دعا مى كردند:

عثمان بن حنيف در عهد خلافت عثمان بن عفان به مردى كه حاجتى داشت گفت:

«وضو بگيرد و به مسجد برو و دو ركعت نماز بخوان آنگاه بگو:

«اللهم انى اسألك واتوجه اليك بنبيّنا محمد نبى الرحمة يا محمد انى اتوجه بك الى ربى فتقضى لى حاجتى». (1)

«خداوندا! از تو مى خواهم و به وسيله پيامبرمان كه پيامبر رحمت است به سوى تو متوجه مى شوم. اى محمد من به وسيله تو به سوى پروردگارم متوجه


1- المعجم الكبير طبرانى: ج 9، ص 18.

ص: 129

مى شوم تا حاجتم برآورده شود».

جاء بلال بن حرث الى قبر النبى صلى الله عليه و آله فقال:

«يا رسول اللَّه استسق لأمتك فانهم هلكوا». (1)

«بلال بن حرث نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت:

«يا رسول اللَّه براى امت خود طلب باران كن كه هلاك مى شوند».

همچنين در بعضى از روايات و احاديث نبوى به افراد گرفتار و حاجتمند دستور داده شده كه در مواقعى كه احتياج به كمك پيدا كردند اولياء اللَّه را به كمك خود بخوانند و از آنها استمداد كنند.

عن عبداللَّه بن مسعود قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«اذا انفلتت دابة احدكم بأرض فلاة فليناد يا عباداللَّه احبسوا، يا عباداللَّه احبسوا، يا عباداللَّه احبسوا، فان للَّه عبادا سيحبسه عليكم». (2)

عبداللَّه بن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«وقتى در بيابانى مركب شما فرار كرد پس سه بار


1- وفاء الوفا: ج 4، ص 1374.
2- المعجم الكبير طبرانى: ج 10، ص 267.

ص: 130

ندا سر دهيد كه: اى بندگان خدا آن را مهار كنيد همانا براى خداوند بندگانى است كه آن را براى شما مهار مى كند».

عن عتبة بن غزوان قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«اذا اضل احدكم شيئا او اراد عوناً وهو بأرض ليس فيها انيس فليقل: يا عباداللَّه اعينونى او اغيثونى فان للَّه عباداً لانراهم». (1)

عتبه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«هنگامى كه يكى از شما چيزى را گم كرد و يا احتياج به كمك داشت و او در محلى است كه انيسى ندارد، پس بگويد: اى بندگان خدا كمك كنيد همانا براى خداوند بندگانى است كه آنها را نمى بينيم».

با توجه به مجموع احاديثى كه در اين بخش نقل كرديم نتيجه مى گيريم كه استمداد و دعاخواهى از انبيا و اولياى الهى چه در حال حيات و چه در حال ممات آنها عمل مشروع و مستحبى است كه نمى توان در آن ترديد كرد.

9يادآورى سالروز تولد يا وفات اولياى خدا


1- مجمع الزوائد: ج 10، ص 132.

ص: 131

يكى از عوامل مهمى كه در تقويت ايمان و تثبيت ارزش هاى معنوى و بنيادهاى اخلاقى، نقش تعيين كننده اى دارد، يادآورى خاطره انبيا، اوليا، شهدا، صديقين و رهروان راستين مكتب انبيا است. يادآورى مراتب ايمان و تقوا و جهاد و فداكارى اولياى خدا و اين كه آنها چگونه با كوشش و تلاش در راه خدا به مقام قرب الهى رسيده اند و از گروه هدايت يافتگان شده اند، انگيزه نيرومندى است كه انسان را در جهت اقتدا به آنها و افتادن در مسير تكامل يارى مى دهد:

«أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ». (1)

«آنها (پيامبران) كسانى هستند كه خدا هدايشتان كرده است پس به هدايت آنها اقتدا كن».


1- انعام: 90.

ص: 132

قرآن كريم در آيات متعددى به پيامبر خود دستور مى دهد كه انبياى گذشته و بندگان صالح خدا را همواره به ياد بياورد تا يادآورى آنها باعث قوت قلب او باشد:

«وَاذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً». (1)

«در كتاب، ابراهيم را به ياد بياور كه او راستگو و پيامبر بود».

«وَاذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي اْلأَيْدِي وَاْلأَبْصارِ». (2)

«و به ياد بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحبان قدرت و بصيرت بودند».

«وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ اْلأَخْيارِ». (3)

«و به ياد آور اسماعيل و يسع و ذوالكفل را كه همه از نيكان بودند».

يادآورى انبيا و اولياى الهى كه پيامبر خدا به آن امر شده است باعث صفاى قلب و تقويت ايمان و نويدبخش


1- مريم: 41.
2- ص: 45.
3- همان: 48.

ص: 133

پيروزى جبهه توحيد است و در واقع زنده نگهداشتن ياد آنها احترام به كرامت هاى انسانى و ارزش هاى معنوى است و بدين وسيله راه و روش آنها در مبارزه با شرك و ظلم و جهل و دعوت به توحيد و عدل و فضايل اخلاقى، احيا مى شود؛ زيرا آنها همواره پاسداران اين ارزش ها و مناديان حق و حقيقت بودند.

بنا بر اين ما بايد هميشه به ياد آنها باشيم و به خصوص در روزهاى معينى كه به نحوى مربوط به آنها مى شود مانند روز تولد يا وفات آنها، يادشان را گرامى بداريم و با تشكيل مجالس و محافل به ذكر مناقب و اوصاف آنها بپردازيم و با آنها و راهى كه دنبال مى كردند تجديد پيمان كنيم.

خداوند به حضرت موسى دستور مى دهد كه روزهاى خدا را به ياد قوم بنى اسرائيل بيندازد و توجه آنها را به آن روزها جلب كند:

«وَلَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ». (1)

«همانا موسى را با آيات خود فرستاديم كه قوم خود را از تاريكى ها به سوى نور بيرون كن و روزهاى خدا را به ياد آنها بياور».

به گفته مفسران، منظور از «ايام اللَّه» روزهايى است كه


1- ابراهيم: 5.

ص: 134

خداوند در آن روزها به بنى اسرائيل نعمت هاى مهمى داده است؛ مانند نجات آنها از دست فرعون، نزول منّ و سلوى و شكافته شدن دريا براى آنها و از اين قبيل و همچنين روزهايى كه بر اقوام پيشين مانند قوم نوح و عاد و ثمود گذشته و حوادث مهمى در آن اتفاق افتاده است.

بنا بر اين يادآورى روزهايى كه در آن حوادث مهمى رخ داده، يكى از مأموريت هاى پيامبران است و بايد مردم را به ياد ايام اللَّه بيندازند تا آنها از آثار تربيتى اين يادآورى بهره مند شوند.

اكنون مى گوييم روز تولد يا بعثت يا وفات پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و نيز روزهاى تولد يا وفات اولياء اللَّه روزهايى هستند كه وقايع بزرگى در آنها اتفاق افتاده و سر نوشت انسان ها را تحت تأثير خود قرار داده است و يادآورى آنها، يادآورى «ايام اللَّه» است. حال اگر در سال روز تولد يا وفات پيامبر و يا اولياى الهى مجلسى ترتيب داده شود تا مؤمنين واقعه اى را كه در آن روز اتفاق افتاده يادآورى كنند و خاطره پيامبر يا ولى خدا را گرامى بدارند و به ذكر فضايل و مناقب او بپردازند، كارى درست و مشروع انجام گرفته و دستور خداوند كه به يادآورى «ايام اللَّه» امر كرده، عملى شده است.

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به ذكر محاسن و خوبى هاى مردگان دستور داده و به خصوص يادآورى انبيا و صلحا را

ص: 135

بسيار ستوده است:

1- عن ابن عمر عن النبى صلى الله عليه و آله قال،

«اذكروا محاسن موتاكم» (1)

ابن عمر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «خوبى هاى مردگان خود را بيان كنيد».

2- عن معاذ قال قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:

«ذكر الأنبياء عبادة وذكر الصالحين كفارة وذكر الموت صدقة». (2)

معاذ از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «يادآورى انبياء عبادت است و يادآورى بندگان صالح كفاره گناهان است و يادآورى مرگ صدقه است».

با توجه به مجموع آيات و احاديثى كه نقل كرديم، يادآورى انبيا و اوليا و صلحا، مرضىّ خدا و مطلوب شرع و نوعى عبادت است و هر چه بهتر و بيشتر انجام بگيرد مطلوب تر است. يكى از راه هاى مناسب براى يادآورى آنها، گرامى داشت سال روز تولد يا وفات آنهاست كه با تشكيل مجالس و محافل و اظهار شادمانى در روز تولد و سوگوارى در روز وفات آنها و ذكر فضايل و مناقب آنها


1- سنن ترمذى: ج 3، ص 339.
2- كنز العمال: ج 11، ص 477.

ص: 136

صورت مى گيرد.

اين مجالس فرصت خوبى براى اظهار قدردانى و حق شناسى از كسانى است كه عمر خود را در راه هدايت و ارشاد مردم به سوى دين خدا صرف كردند و در جهت اعتلاى كلمه توحيد كوشيدند. انسان هاى بزرگى كه همه خداپرستان و مؤمنان در طول تاريخ، در يادگيرى احكام شرع و معارف الهى وامدار آنان هستند.

10 كرامات اولياى خدا

ص: 137

جهان آفرينش بر اساس نظم دقيق و مطابق با قانون اسباب و علل آفريده شده و خداوند توانا و حكيم، نظام خلقت را به گونه اى قرار داده كه هيچ موجودى از عظيم ترين كهكشان ها گرفته تا كوچكترين جزء عالم، نمى توانند از آن نظام تخلف كنند و همه مقهور نظام و مقررات و اسباب و عللى هستند كه خداوند آن را وضع نموده است.

اما چنان نيست كه خداوند با آفريدن اين نظام همان گونه كه يهود مى گفتند دست خود را بسته و خود را مقهور اين نظام كرده و نمى تواند آن را به هم بزند بلكه خداوندى كه بر همه چيز قادر است، توانايى بهم زدن نظام اسباب و علل را هم دارد و در پشت اين اسباب و علل ظاهرى، قدرت بى پايان و لايزال الهى است كه همه چيز تحت حاكميت اوست.

ص: 138

معجزاتى كه انبيا در طول تارخ بشرى و به تناسب حال مخاطبان خود آورده اند و كارهايى خارج از اسباب و علل ظاهرى انجام داده اند، يكى از مواردى است كه خداوند قدرت خود را نشان داده و علاوه بر اثبات نبوّت پيامبران، حاكميت قدرت مطلقه خود را به جهان اسباب و علل به ثبوت رسانيده است.

گذشته از معجزات انبيا، گاهى خداوند به وسيله بعضى از اوليا و بندگان صالح خود نيز به خرق عادت پرداخته و به آنها قدرت انجام كارهايى را داده كه بيرون از اسباب و علل ظاهرى است و در اصطلاح به اين نوع كارها «كرامات» گفته مى شود.

كراماتى كه از اولياى خدا سر مى زند در اثر ايمان و تقوا و مداومت در انجام فرائض و نوافل است كه بنده را به مقام قرب الهى مى رساند و او را محبوب خدا مى كند و چون انسانى به اين مقام رسيد چشم و گوش و دست و پاى او كارهاى خدايى مى كند. به اين حديث توجه كنيد:

قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ان اللَّه قال:

«... ما يزال عبدى يتقرب الىّ بالنوافل حتى احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر به ويده التى يبطش بها و رجله التى يمشى بها». (1)


1- صحيح بخارى: ج 8، ص 189.

ص: 139

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند مى فرمايد:

«... بنده من همواره با انجام نوافل به من نزديك مى شود، تا آن جا كه من او را دوست مى دارم و چون او را دوست داشته باشم، گوش او مى شوم كه با آن مى شنود و چشم او مى شوم كه با آن مى بيند و دست او مى شوم كه با آن كار مى كند و پاى او مى شوم كه با آن راه مى رود».

قرآن كريم همان گونه كه نمونه هايى از معجزات انبيا را بيان كرده، گوشه هايى از كرامات اوليا و كارهاى خارق العاده آنها را نيز نقل نموده است:

1- داستان آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان:

«قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي». (1)

سليمان گفت:

«اى گروه! كدام يك از شما مى تواند تخت او (بلقيس)


1- نمل: 38- 40.

ص: 140

را قبل از آن كه خود آنها نزد من بيايند، پيش من حاضر كند؟ عفريتى از جن گفت: من تخت او را پيش از آن كه تو از جايگاه خود برخيزى مى آورم و من به اين كار توانا و امين هستم. كسى كه نزد او علمى از كتاب بود گفت: من تخت او را پيش از آن كه چشم بر هم زنى مى آورم. چون سليمان آن تخت را پيش خود مستقر يافت، گفت: اين از فضل پروردگار من است ...».

2- داستان مريم مادر عيسى:

«كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ». (1)

«هر وقت زكريا به محراب او وارد مى شد، نزد او روزى مى يافت. گفت اى مريم اين روزى براى تو از كجا مى رسد. گفت: اين از جانب خداست، همانا خدا به هر كس كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد».

3- داستان اصحاب كهف:

«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا


1- آل عمران: 37؛ و يك مورد ديگر در سوره مريم آيات 22- 26.

ص: 141

آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً ثُمَّ بَعَثْناهُمْ ...». (1)

«آيا گمان كردى كه اصحاب كهف و رقيم از نشانه هاى عجيب ماست؟ هنگامى كه آن جوان ها در كهف جاى گرفتند، پس گفتند: پروردگارا ما را از پيش خود رحمتى بده و در كار ما وسيله رشد را فراهم نما، پس در آن غار تا ساليان چندى بر گوش آنها زديم. سپس آنها را برانگيختيم ...».

همچنين در احاديث و اخبار نمونه هاى بسيارى از كرامات اولياى خدا و اصحاب كبار پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه ما برخى از آنها را نقل مى كنيم:

1- «أن عمرو بن الجموح وعبداللَّه بن عمرو الأنصاريين ثم السلميين كانا قد حفر السيل قبرهما و كان قبرهما مما يلى السيل وكانا فى قبر واحد وهما ممّن استشهد يوم أُحد فحفر عنهما ليغيّرا من مكانهما فوجدا لم يتغيرا كأنهما ماتا بالأمس وكان احدهما قد جرح فوضع يده على جرحه فدفن وهو كذلك فاميطت يده عن جرحه ثم ارسلت فرجعت


1- كهف: 9- 12.

ص: 142

كما كانت. وكان بين احد وبين يوم حفر عنهما ست واربعون سنة». (1)

«عمرو بن جموح و عبداللَّه بن عمرو كه هر دو انصارى و سلمى بودند، روزى سيل قبر آنها را كند، چون قبر آنها در مسير سيل قرار داشت و هر دو در يك قبر مدفون بودند و هر دو در احد شهيد شده بودند. پس قبر آنها را كندند تا مكانش را تغيير دهند، آنها را در حالى يافتند كه بدنشان هيچ تغييرى نكرده بود، گويا كه همين ديروز مرده اند. يكى از آنها زخمى داشت كه دست خود را بر آن گذاشته بود و به همين صورت دفن شده بود، دست او را از روى زخم برداشتند (خون جارى شد) سپس به جاى خود گذاشتند وضع به حال اول برگشت. ميان روزى كه جنگ احد در آن اتفاق افتاد و روزى كه قبر آنها را كندند چهل و شش سال فاصله بود».

2- عن زاذان ان علياً حدّث بحديث فكذّبه رجل فقال له علىّ:

«ادعو اليك ان كنت كاذباً. قال: ادع. فدعا عليه فلم يبرح حتى ذهب بصره». (2)


1- موطأ مالك، ص 384.
2- مجمع الزوائد: ج 9، ص 116.

ص: 143

زاذان نقل مى كند كه:

«روزى على بن ابى طالب عليه السلام حديثى گفت و مردى او را تكذيب كرد پس على عليه السلام به او گفت: اگر دروغگو باشى تو را نفرين مى كنم. آن مرد گفت: نفرين كن پس على عليه السلام نفرين كرد چيزى نگذشت كه آن مرد كور شد».

3- عن محمد بن شرحبيل قال:

«اقتبض انسان من تراب قبر سعد بن معاذ ففتحها فاذاهى مسك قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله: سبحان اللَّه سبحان اللَّه حتى عرف ذلك فى وجهه». (1)

محمد بن شرحبيل مى گويد:

«شخصى از خاك قبر سعد بن معاذ مشتى برداشت وقتى مشت خود را باز كرد ديد كه مشك شده است، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: سبحان اللَّه، سبحان اللَّه، تعجب از صورت او پيدا بود».

4- عن عائشه قالت:

«لمّا مات النجاشى كنا نتحدث انه لا يزال يرى على قبره نور». (2)


1- كنز العمال: ج 13، ص 412.
2- الاصابة: ج 1، ص 117.

ص: 144

عائشه مى گويد:

«وقتى نجاشى از دنيا رفت ما با يكديگر مى گفتيم همواره بر قبر او نور ديده مى شود».

5- عن سعيد بن عبدالعزيز قال:

«لما كان ايام الحرة لم يؤذن فى مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ثلاثا ولم يقم ولم يبرح سعيد بن المسيّب من المسجد وكان لا يعرف وقت الصلاة الّا بهمهمة يسمعها من قبر النبى صلى الله عليه و آله». (1)

سعيد بن عبدالعزيز مى گويد:

«در واقعه حرة سه روز در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله اذان گفته نشد و نماز جماعت اقامه نگرديد و سعيد بن مسيب از مسجد بيرون نشده بود و وقت نماز را نمى شناخت مگر از همهمه اى كه از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله مى شنيد».

6- عن سعيد بن جبير قال:

«مات ابن عباس بالطائف فشهدت جنازته فجاء طير لم يرعلى خلقته ودخل فى نعشه فنظرنا


1- سنن الدارمى: ج 1، ص 44.

ص: 145

وتأملناه هل يخرج؟ فلم ير انه خرج من نعشه». (1)

سعيد بن جبير مى گويد:

«ابن عباس در طائف از دنيا رفت و من در تشييع جنازه او شركت كردم، پس پرنده اى آمد كه مانند آن ديده نشده بود و وارد تابوت او شد، هر چه منتظر شديم و صبر كرديم كه آن پرنده از تابوت وى خارج شود، خارج نشد».

7- عن ابن عباس عن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله قال:

«انّ جعفر مرّمع جبرئيل وميكائيل له جناحان عوضه اللَّه من يديه فسلم ثمّ اخبرنى كيف كان أمره حيث لقى المشركين». (2)

ابن عباس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:

«جعفر ابن ابى طالب همراه با جبرئيل و ميكائيل مرور كردند و او دو بال داشت كه خداوند به جاى دو دستش به او داده پس سلام كرد و به من خبر داد كه وقتى با مشركان ملاقات كرد، بر او چه گذشت».


1- مستدرك حاكم: ج 3، ص 543.
2- مجمع الزوائد: ج 9، ص 272.

ص: 146

8- عن ابى هريرة قال:

«كان الحسن عند النبى صلى الله عليه و آله فى ليلة ظلماء وكان يحبه حباً شديداً فقال: «اذهب الى امى. فقلت:

اذهب معه يا رسول اللَّه؟ قال: لا. فجائت برقة من السماء فمشى فى ضوئها حتى بلغ امه». (1)

ابوهريره مى گويد:

«در يك شب تاريك حسن نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود و او را بسيار دوست مى داشت. حسن گفت: پيش مادرم مى روم گفتم: يا رسول اللَّه من همراه او بروم؟ فرمود:

نه. پس نورى از آسمان آمد و حسن در روشنايى آن به راه افتاد تا به مادرش رسيد».

9- عن الزهرى قال:

«لما قتل الحسين بن على لم يرفع حجر ببيت المقدس الّا وجد تحته دم عبيط». (2)

زهرى مى گويد:

«چون حسين بن على عليه السلام كشته شد، در بيت المقدس سنگى برداشته نشد مگر اين كه زير آن خون تازه بود».


1- حياة الصحابه: ج 3، ص 618.
2- المعجم الكبير طبرانى: ج 3، ص 120.

ص: 147

10- عن حاجب عبيداللَّه بن زياد قال:

«دخلت القصر خلف عبيداللَّه بن زياد حين قتل الحسن فاضطرم فى وجهه نارا فقال هكذا بكمه على وجهه فقال: هر رأيت؟ قلت: نعم وأمرنى ان اكتم ذلك». (1)

دربان عبيداللَّه بن زياد مى گويد:

«روزى كه حسين عليه السلام كشته شد دنبال عبيداللَّه بن زياد وارد قصر شدم در صورت او آتشى روشن شده بود مى گويد: آستين خود را به صورت گرفته بود.

پس گفت: آيا ديدى؟ گفتم: آرى و به من دستور داد كه آن را پنهان نگهدارم».

از اين نمونه ها در كتب حديثى و تاريخى بسيار است و مجموع آيات و رواياتى كه نقل كرديم اين حقيقت را ثابت مى كند كه خداوند با عنايت خاصى كه به اوليا و بندگان صالح خود دارد، گاهى كارهاى خارق العاده اى به دست آنها و يا به خاطر آنها انجام مى دهد و بدين وسيله عزت و احترام و كرامت ولىّ خود را اعلام مى كند. و همان گونه كه معجزه دليل حقانيت پيامبران است، كرامات هم نشانه اى از عظمت اولياء اللَّه است.

منابع و مصادر


1- مجمع الزوائد: ج 9، ص 196.

ص: 148

ص: 149

1- قرآن مجيد

2- الاصابة فى تمييز الصحابه، احمد بن على بن محمد بن حجر العسقلانى، بيروت دار الكتاب العربى، بدون تاريخ.

3- الأغانى- ابوالفرج الاصفهانى، بيروت دار الكتب العلمية، 1407 ه.

4- تاريخ الأمم والملوك، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، بيروت دار الكتب العلمية، 1408 ه.

5- تاريخ بغداد، ابوبكر احمد بن على الخطيب البغدادى، افست بيروت دار الكتب العلمية، بدون تاريخ.

6- تذكرة الحفاظ، ابوعبداللَّه شمس الدين محمد الذهبى، بيروت دار الكتب العلميه، بدون تاريخ.

7- الترغيب والترهيب، حافظ زكى الدين المنذرى، بيروت دار الفكر، 1408 ه.

ص: 150

8- تهذيب تاريخ دمشق، على بن الحسن المعروف بابن عساكر، بيروت دار احياء التراث العربى، 1407 ه.

9- تهذيب التهذيب، احمد بن على بن محمد، ابن حجر العسقلانى، بيروت دار الفكر، 1404 ه.

10- جامع البيان، (تفسير)، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، بيروت دار الفكر، 1408 ه.

11- حلية الأولياء، حافظ ابونعيم اصفهانى، بيروت دار الكتب العلمية، 1409.

12- حياة الصحابة، محمد يوسف الكاندهلوى، بيروت دار المعرفة، 1406 ه.

13- الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، عبدالرحمن جلال الدين سيوطى، بيروت دار الفكر، 1403 ه.

14- سنن ابن ماجة، ابوعبداللَّه محمد بن يزيد قزوينى معروف به ابن ماجه تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت دار احياء التراث العربى، 1395 ه.

15- سنن ابى داود، ابوداود سليمان بن اشعث سجستانى، بيروت دار الكتاب العربى بدون تاريخ.

16- سنن ترمذى، ابوعيسى محمد بن عيسى الترمذى، تحقيق احمد محمد شاكر، بيروت، دار احياء التراث العربى.

17- سنن دارمى، ابومحمد عبداللَّه بن بهرام الدارمى، القاهره دار الفكر، 1398 ه.

ص: 151

18- سنن دار قطنى، على بن عمر الدار قطنى، بيروت عالم الكتب، 1406 ه.

19- السنن الكبرى، ابوبكر احمد بن الحسين البيهقى، افست بيروت دار المعرفة.

20- سنن النسائى، ابوعبدالرحمن النسائى، بيروت المكتبة العلمية، بدون تاريخ.

21- صحيح البخارى، ابوعبداللَّه محمد بن اسماعيل البخارى، بيروت عالم الكتب، 1406 ه.

22- صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج، القاهرة مكتبة محمدعلى صبيح، بدون تاريخ.

23- الصواعق المحرقة، احمد بن المكى، القاهرة مطبعة الميمنية، 1312 ه.

24- الطبقات الكبرى، ابوعبداللَّه محمد بن سعد، بيروت دار صادر، 1377.

25- فتوح الشام، ابوعبداللَّه محمد بن عمر الواقدى، بيروت دار الجيل، بدون تاريخ.

26- كنز العمال، علاء الدين المتقى الهندى، بيروت مؤسسة الرسالة، 1409.

27- مجمع الزوائد، نور الدين على بن ابى بكر الهيثمى، بيروت دار الكتاب العربى، 1402 ه.

28- المستدرك على الصحيحين، حافظ ابوعبداللَّه محمد الحاكم النيسابورى، بيروت دار الفكر، 1398 ه.

ص: 152

29- المسند، احمد بن حنبل، افست بيروت دار الفكر، بدون تاريخ.

30- معجم البلدان، شهاب الدين ياقوت الحموى، بيروت دار احياء التراث العربى، 1399 ه.

31- المعجم الكبير، ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانى، بغداد وزارة الاوقاف، 1399 ه.

32- الموطأ، مالك بن انس، بيروت دار الفكر، 1407 ه.

33- ميزان الإعتدال، ابوعبداللَّه شمس الدين محمد الذهبى، بيروت دار المعرفة، 1382 ه.

34- نيل الأوطار، محمد بن على الشوكانى، القاهرة دار الحديث.

35- وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفى، نور الدين على بن احمد السمهودى، افست بيروت دار احياء التراث العربى، 1401 ه.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109